دامنه‌ی داراب‌کلا

مازندران ، ساری ، میاندورود

پست شده در پنجشنبه, ۱ ارديبهشت ۱۴۰۱
بازدید ها : ۸۵۰
ساعت پست : ۰۴:۲۶
مشخصات پست

مدرسه فکرت ۷۷

ابراهیم طالبی  | دامنه دارابی

مجموعه پیام‌هایم در مدرسه فکرت

قسمت هفتاد و هفتم

جناب حجت‌الاسلام استاد سید عمادی سلام و صدها با صلای رسا سپاس. نه این‌که این پست شما را پی نگرفته باشم، نه، خواندم و صبر ورزیدم تا از دیشب به این سمت، رویش کاوش ذهنی کرده باشم. با این پیش‌پرده که از شگفت‌انگیزترین کار بشری یعنی عبودیت -و به تعبیر این بنده، بندگی‌ی خودخواسته و خداطلبیده نزد حضرت باری- به نمایش گذاشته و آن را به ادامه‌ی بحث بسیار سنگین تفارق میان رحمت و ولایت ملتصق ساخته‌اید، من دلالت شدم به این هدایت که در حقیقت، بندگی یعنی کسب اخلاقِ خدایی. و این اوج عظمت انسانِ اهلی است که خود را در اهلیتِ حق‌تعالیٰ خدای بلندمرتبه قرار داده است، و شده کسی که می‌تواند اهل کوی حضرت دوست شود و در آن شهرپایه‌ی الهی زیست کند. کیف کردم ازین پرده‌گشایی. خدا خیرت دهاد استاد. یک پست خوب همچنین این است که فکرِ فرد را به انجام تراوش و و سرانجام تألیف فرا خوانَد تا الیف خدا گردد و انیس اولیای الله.

۱ ⟨ ۲ ⟨ ۱۴۰۱ 

سلام جناب حجت‌الاسلام شیخ غلامی دارابی. ابرقدرتی‌ی ابلیس با چه قدرتی سرکوب می‌شود مهم است. اگر او و اذناب و جنودش همه‌جای جهان در یک آن و صدها آن، حضور ویرانگری دارند، ازو ابرقدرت‌تر خودِ انسان است که خدا به وی چهار نفْس به سکون فا داده است: ۱. امٌاره‌ای که بلد است چگونه وی را به در برَد. ۲. لوّامه‌ای که قادر است وی را مجدد از دست شروری چون اماره بازپس بگیرد و تحویل صاحبش دهد. ۳. مطمئنّه که الماس وجودش را تراش می‌دهد و نوک پایه‌اس را تیز می‌کند و کف وجودش را قلع می‌زند و روح و روانش را رایحه می‌مالد. و ۴. یادم رفت و شاید هم نیست. غرَض: ابلیس، رانده شده که با ابرقدرتی تمام ما را هم برانَد. از کجا از یزدان‌شهر به شیطان‌شهر. ولی همین آدمی می‌تواند وی را با سهمگین‌ترین سلاح ویرانگر نابود کند؛ کجا؟ آنجا که انسان در مرز قدم می‌زند و نمی‌خواهد پا از سرزمین پروردگار به برهوت غیر ذی زرع اذناب و ایادی ابلیس سُکنا گزیند. بگذرم.

 

من آن را نگفتم! من این را گویم: چه شبی بهتر از دیشب‌شب، شب شهادت امام علی ع که می‌بایست می‌رفت به خانه‌ی نهج‌البلاغه. رفتم و غَوری کرده و چه به چشمم تلألؤ افکنده؟ این، این، عرض می‌کنم پایین. اما چگونه باید درِ خانه‌ی نهج‌البلاغه را دق‌ّالباب کرد؟! اقیانوس است، باید البسه‌ی غوّاصی بر تنِ فکر و الهمه‌ی صیّادی بر روح ذهن پوشاند تا بتوان از میان آن همه دُرّ در میان صدف، دست به گوهر زد و جان را جوهر. چراااااا؟ زیرا اگر بتوان از آفریدگار -که نه دیده به آن بیناست و نه پدیده به آن نمایان- یکی‌چند آفریده سراغ داد که جِلوه‌ی خدا درو جَلا یافته باشه، یکی از آن سرپناهان امیر مؤمنان علی علیه‌السلام است. و این دیشب در آن بیت به چشمم بیشتر آمد که دفعتاً یادداشت نوشتم و شد این: «چشمِ زخم حقیقت دارد، استفاده از نیروهاى مرموز طبیعت حقیقت دارد، سِحر و جادو وجود دارد، و فال نیک راست است، و رویدادِ بد را بدشگون دانستن، درست نیست. بوى خوش، درمان و نشاط‌آور است، عسل درمان‌کننده و نشاط‌آور است، سوارى بهبودى‌آور است، و نگاه به سبزه‌زار درمان‌کننده و نشاط‌آور است.»

حکمت ۴۰۰ بود یا همان کلمات قصار نهج‌البلاغه. دامنه.

۲ ⟨ ۲ ⟨ ۱۴۰۱

 

استاد احمدی سلام. از تذکره، مستندات آوردید. درود. بنده هم فرازی دیگر باز می‌کنم با تمرکز بر یک واژه‌ی حیرت‌انگیز. در زیر: پس از نبی رحمت ص از علی ع قانت‌تر کیست در آیینی که محمد رسول ص از خدا آن را به سینه امانت گرفت و به امت داد و آنان را از احتمالِ پرسه در پلیدی رهاند؟ دارم درس پس می‌دهم وگرنه خود واقف و بدان آگاه‌ابد: در آغاز آیه‌ی ۳۱ احزاب نکته‌ای زیبا آمده: «وَ مَن یَقنُتْ...» این واژه از قنوت است و قنوت به نظر صاحبِ المیزان یعنی خضوع و اطاعت؛ که در نظر برخی مترجمان و مفسران برجسته‌ی قرآن، برگردان فارسی آن «مداومتِ بر طاعت»، «دوام اعمال‌ صالحه‌»، «فروتنی و فرمانبری» و نیز از نگاه صاحب کتاب بیان‌السعادة «تسلیم‌پیشگی» است. زیرا قنوت -که در نماز هم جزوی مستحب و از صحنه‌های دل‌انگیز نیاز و راز و درخواست هست- به معناى خضوع و اطاعت و طاعت و ملازمت و مداومت می‌باشد. این که قرآن در‌ حق‌ حضرت مریم‌ س می‌فرماید: «وَ کانَت‌ مِن‌َ القانِتِین‌َ» و یا می‌فرماید «یا مَریَم‌ُ اقنُتِی‌ لِرَبِّک‌ِ» و یا می‌فرماید «أَمَّن‌ هُوَ قانِت‌ٌ آناءَ اللَّیل‌ِ» همه‌وهمه نشان تسلیم‌پیشگی آن بانوی بزرگ در پیشگاه خداوند متعال بوده است که یکی از سرشناسان این واژه و فعل بوده‌اند. چونان که ابراهیم ع در آیه‌ی ۱۲۰ نحل به‌تنهایی اُمت معرفی و به قانتا و حنیفا توصیف شده است. و من درین عصر با شناختی که از نیمه‌نزدیک به قاسم سلیمانی داشتم وی را -که والاترین شهید مسیر سیدالشهداء ع و اصول علوی ع است- انسانی به تمام‌معنا قانت دیدم. مطیع خدا و در خط طاعت حضرت رَبّ. یاد مرام او قنوت‌آفرین است و قانت‌زا. درود بَرو که آبرو بود و آرزو. دامنه.

۳ ⟨ ۲ ⟨ ۱۴۰۱

 

جناب سلام. سپاس. آن سرکرده ابلیس، سِرّش در سرش هست که سده سده راه می‌پیماید تا سرسپرده بیابد، سرِ لیست سیاهش اسمش را اسم‌نویسی کند. سرِ ابلیس را می‌توان بر سنگ کوفت، سخت است، سترگی و سلامت نفس می‌طلبد. انسان سالم در فصای متسالم سرشناسه‌ای به اسم ابلیس را سر می‌بُرّد، وگرنه سرش سرِ دارِ سیر و سیاحت سفیه ابلیس است.

 

سلام آقای... این فراز درست. دست مریزاد آزاد. دو فراز دگرگونه ز این، هم، می‌توان لیوانِ مؤمن و مسلم را دید و ایضاً استکانِ کسانی که وادی دیگری را برگزیدند. یکی این‌که: ای اهالی قبیله‌ی قبله! صدها انتقاد بر شما روا، اما مرحبا که از میان ۳۶۵ روز سال خدا، این سه شب را دوست دارید انسانی‌تر و عابدتر باشید. دیگری این‌که: ای اهالی قبیله‌ی پشت‌کرده‌به‌قبله! هزاران سپاس ارزانی شما که پندارید که پند همه هستید و پیشی‌گرفته از تمام‌تمام انسان، اما دریغا و زِنهارا که که از میان ۳۶۵ روز سال خدا را مثلاً عالی می‌گذرانید و به نظر خود عقلانی، اما این سه شب را چرا دوست ندارید انسانی‌تر و عاقل‌تر باشید؟! تا دست‌کم بر رخ تابان آیین مذهبی و عبادی هم‌نوعان خود را تیغ و چنگ نکشید. مگر قدر را بشر، خودسر ساخته؟! خدا خود فرموده لیالی قدر. حرفم این بود جناب آزاد سخن شما حق، اما در واقع اگر نقد بر مؤمن وارد است، این طور نیست بر سایرین نباشد. درود.

 

شایسته‌کاری ( ۲۶ )

نگذاریم مداد و قلم و روان‌نویس و خودکار و دوات و ابزارآلات نوشتن، از جیب و ذهن و جامدادی روی میز مطالعه‌مان پَر بزند. گاه به فروشگاه‌های نوشت‌افزار هم سر بزنیم. آن زمان کارِ ستوده یکی این بوده در جیب کسی خودنویس چی بوده. نگذاریم در فصای غش‌آلود مجازی فراموش کنیم که فراموش می‌شویم. بیشتر بخوانید ↓

دیدن یا نوشتن نظرات : ۰
پست شده در پنجشنبه, ۱ ارديبهشت ۱۴۰۱
بازدید ها : ۸۵۰
ساعت پست : ۰۴:۲۶
دنبال کننده

مدرسه فکرت ۷۷

ابراهیم طالبی  | دامنه دارابی
مدرسه فکرت ۷۷

مجموعه پیام‌هایم در مدرسه فکرت

قسمت هفتاد و هفتم

جناب حجت‌الاسلام استاد سید عمادی سلام و صدها با صلای رسا سپاس. نه این‌که این پست شما را پی نگرفته باشم، نه، خواندم و صبر ورزیدم تا از دیشب به این سمت، رویش کاوش ذهنی کرده باشم. با این پیش‌پرده که از شگفت‌انگیزترین کار بشری یعنی عبودیت -و به تعبیر این بنده، بندگی‌ی خودخواسته و خداطلبیده نزد حضرت باری- به نمایش گذاشته و آن را به ادامه‌ی بحث بسیار سنگین تفارق میان رحمت و ولایت ملتصق ساخته‌اید، من دلالت شدم به این هدایت که در حقیقت، بندگی یعنی کسب اخلاقِ خدایی. و این اوج عظمت انسانِ اهلی است که خود را در اهلیتِ حق‌تعالیٰ خدای بلندمرتبه قرار داده است، و شده کسی که می‌تواند اهل کوی حضرت دوست شود و در آن شهرپایه‌ی الهی زیست کند. کیف کردم ازین پرده‌گشایی. خدا خیرت دهاد استاد. یک پست خوب همچنین این است که فکرِ فرد را به انجام تراوش و و سرانجام تألیف فرا خوانَد تا الیف خدا گردد و انیس اولیای الله.

۱ ⟨ ۲ ⟨ ۱۴۰۱ 

سلام جناب حجت‌الاسلام شیخ غلامی دارابی. ابرقدرتی‌ی ابلیس با چه قدرتی سرکوب می‌شود مهم است. اگر او و اذناب و جنودش همه‌جای جهان در یک آن و صدها آن، حضور ویرانگری دارند، ازو ابرقدرت‌تر خودِ انسان است که خدا به وی چهار نفْس به سکون فا داده است: ۱. امٌاره‌ای که بلد است چگونه وی را به در برَد. ۲. لوّامه‌ای که قادر است وی را مجدد از دست شروری چون اماره بازپس بگیرد و تحویل صاحبش دهد. ۳. مطمئنّه که الماس وجودش را تراش می‌دهد و نوک پایه‌اس را تیز می‌کند و کف وجودش را قلع می‌زند و روح و روانش را رایحه می‌مالد. و ۴. یادم رفت و شاید هم نیست. غرَض: ابلیس، رانده شده که با ابرقدرتی تمام ما را هم برانَد. از کجا از یزدان‌شهر به شیطان‌شهر. ولی همین آدمی می‌تواند وی را با سهمگین‌ترین سلاح ویرانگر نابود کند؛ کجا؟ آنجا که انسان در مرز قدم می‌زند و نمی‌خواهد پا از سرزمین پروردگار به برهوت غیر ذی زرع اذناب و ایادی ابلیس سُکنا گزیند. بگذرم.

 

من آن را نگفتم! من این را گویم: چه شبی بهتر از دیشب‌شب، شب شهادت امام علی ع که می‌بایست می‌رفت به خانه‌ی نهج‌البلاغه. رفتم و غَوری کرده و چه به چشمم تلألؤ افکنده؟ این، این، عرض می‌کنم پایین. اما چگونه باید درِ خانه‌ی نهج‌البلاغه را دق‌ّالباب کرد؟! اقیانوس است، باید البسه‌ی غوّاصی بر تنِ فکر و الهمه‌ی صیّادی بر روح ذهن پوشاند تا بتوان از میان آن همه دُرّ در میان صدف، دست به گوهر زد و جان را جوهر. چراااااا؟ زیرا اگر بتوان از آفریدگار -که نه دیده به آن بیناست و نه پدیده به آن نمایان- یکی‌چند آفریده سراغ داد که جِلوه‌ی خدا درو جَلا یافته باشه، یکی از آن سرپناهان امیر مؤمنان علی علیه‌السلام است. و این دیشب در آن بیت به چشمم بیشتر آمد که دفعتاً یادداشت نوشتم و شد این: «چشمِ زخم حقیقت دارد، استفاده از نیروهاى مرموز طبیعت حقیقت دارد، سِحر و جادو وجود دارد، و فال نیک راست است، و رویدادِ بد را بدشگون دانستن، درست نیست. بوى خوش، درمان و نشاط‌آور است، عسل درمان‌کننده و نشاط‌آور است، سوارى بهبودى‌آور است، و نگاه به سبزه‌زار درمان‌کننده و نشاط‌آور است.»

حکمت ۴۰۰ بود یا همان کلمات قصار نهج‌البلاغه. دامنه.

۲ ⟨ ۲ ⟨ ۱۴۰۱

 

استاد احمدی سلام. از تذکره، مستندات آوردید. درود. بنده هم فرازی دیگر باز می‌کنم با تمرکز بر یک واژه‌ی حیرت‌انگیز. در زیر: پس از نبی رحمت ص از علی ع قانت‌تر کیست در آیینی که محمد رسول ص از خدا آن را به سینه امانت گرفت و به امت داد و آنان را از احتمالِ پرسه در پلیدی رهاند؟ دارم درس پس می‌دهم وگرنه خود واقف و بدان آگاه‌ابد: در آغاز آیه‌ی ۳۱ احزاب نکته‌ای زیبا آمده: «وَ مَن یَقنُتْ...» این واژه از قنوت است و قنوت به نظر صاحبِ المیزان یعنی خضوع و اطاعت؛ که در نظر برخی مترجمان و مفسران برجسته‌ی قرآن، برگردان فارسی آن «مداومتِ بر طاعت»، «دوام اعمال‌ صالحه‌»، «فروتنی و فرمانبری» و نیز از نگاه صاحب کتاب بیان‌السعادة «تسلیم‌پیشگی» است. زیرا قنوت -که در نماز هم جزوی مستحب و از صحنه‌های دل‌انگیز نیاز و راز و درخواست هست- به معناى خضوع و اطاعت و طاعت و ملازمت و مداومت می‌باشد. این که قرآن در‌ حق‌ حضرت مریم‌ س می‌فرماید: «وَ کانَت‌ مِن‌َ القانِتِین‌َ» و یا می‌فرماید «یا مَریَم‌ُ اقنُتِی‌ لِرَبِّک‌ِ» و یا می‌فرماید «أَمَّن‌ هُوَ قانِت‌ٌ آناءَ اللَّیل‌ِ» همه‌وهمه نشان تسلیم‌پیشگی آن بانوی بزرگ در پیشگاه خداوند متعال بوده است که یکی از سرشناسان این واژه و فعل بوده‌اند. چونان که ابراهیم ع در آیه‌ی ۱۲۰ نحل به‌تنهایی اُمت معرفی و به قانتا و حنیفا توصیف شده است. و من درین عصر با شناختی که از نیمه‌نزدیک به قاسم سلیمانی داشتم وی را -که والاترین شهید مسیر سیدالشهداء ع و اصول علوی ع است- انسانی به تمام‌معنا قانت دیدم. مطیع خدا و در خط طاعت حضرت رَبّ. یاد مرام او قنوت‌آفرین است و قانت‌زا. درود بَرو که آبرو بود و آرزو. دامنه.

۳ ⟨ ۲ ⟨ ۱۴۰۱

 

جناب سلام. سپاس. آن سرکرده ابلیس، سِرّش در سرش هست که سده سده راه می‌پیماید تا سرسپرده بیابد، سرِ لیست سیاهش اسمش را اسم‌نویسی کند. سرِ ابلیس را می‌توان بر سنگ کوفت، سخت است، سترگی و سلامت نفس می‌طلبد. انسان سالم در فصای متسالم سرشناسه‌ای به اسم ابلیس را سر می‌بُرّد، وگرنه سرش سرِ دارِ سیر و سیاحت سفیه ابلیس است.

 

سلام آقای... این فراز درست. دست مریزاد آزاد. دو فراز دگرگونه ز این، هم، می‌توان لیوانِ مؤمن و مسلم را دید و ایضاً استکانِ کسانی که وادی دیگری را برگزیدند. یکی این‌که: ای اهالی قبیله‌ی قبله! صدها انتقاد بر شما روا، اما مرحبا که از میان ۳۶۵ روز سال خدا، این سه شب را دوست دارید انسانی‌تر و عابدتر باشید. دیگری این‌که: ای اهالی قبیله‌ی پشت‌کرده‌به‌قبله! هزاران سپاس ارزانی شما که پندارید که پند همه هستید و پیشی‌گرفته از تمام‌تمام انسان، اما دریغا و زِنهارا که که از میان ۳۶۵ روز سال خدا را مثلاً عالی می‌گذرانید و به نظر خود عقلانی، اما این سه شب را چرا دوست ندارید انسانی‌تر و عاقل‌تر باشید؟! تا دست‌کم بر رخ تابان آیین مذهبی و عبادی هم‌نوعان خود را تیغ و چنگ نکشید. مگر قدر را بشر، خودسر ساخته؟! خدا خود فرموده لیالی قدر. حرفم این بود جناب آزاد سخن شما حق، اما در واقع اگر نقد بر مؤمن وارد است، این طور نیست بر سایرین نباشد. درود.

 

شایسته‌کاری ( ۲۶ )

نگذاریم مداد و قلم و روان‌نویس و خودکار و دوات و ابزارآلات نوشتن، از جیب و ذهن و جامدادی روی میز مطالعه‌مان پَر بزند. گاه به فروشگاه‌های نوشت‌افزار هم سر بزنیم. آن زمان کارِ ستوده یکی این بوده در جیب کسی خودنویس چی بوده. نگذاریم در فصای غش‌آلود مجازی فراموش کنیم که فراموش می‌شویم. بیشتر بخوانید ↓

ابراهیم طالبی  | دامنه دارابی

مجموعه پیام‌هایم در مدرسه فکرت

قسمت هفتاد و هفتم

جناب حجت‌الاسلام استاد سید عمادی سلام و صدها با صلای رسا سپاس. نه این‌که این پست شما را پی نگرفته باشم، نه، خواندم و صبر ورزیدم تا از دیشب به این سمت، رویش کاوش ذهنی کرده باشم. با این پیش‌پرده که از شگفت‌انگیزترین کار بشری یعنی عبودیت -و به تعبیر این بنده، بندگی‌ی خودخواسته و خداطلبیده نزد حضرت باری- به نمایش گذاشته و آن را به ادامه‌ی بحث بسیار سنگین تفارق میان رحمت و ولایت ملتصق ساخته‌اید، من دلالت شدم به این هدایت که در حقیقت، بندگی یعنی کسب اخلاقِ خدایی. و این اوج عظمت انسانِ اهلی است که خود را در اهلیتِ حق‌تعالیٰ خدای بلندمرتبه قرار داده است، و شده کسی که می‌تواند اهل کوی حضرت دوست شود و در آن شهرپایه‌ی الهی زیست کند. کیف کردم ازین پرده‌گشایی. خدا خیرت دهاد استاد. یک پست خوب همچنین این است که فکرِ فرد را به انجام تراوش و و سرانجام تألیف فرا خوانَد تا الیف خدا گردد و انیس اولیای الله.

۱ ⟨ ۲ ⟨ ۱۴۰۱ 

سلام جناب حجت‌الاسلام شیخ غلامی دارابی. ابرقدرتی‌ی ابلیس با چه قدرتی سرکوب می‌شود مهم است. اگر او و اذناب و جنودش همه‌جای جهان در یک آن و صدها آن، حضور ویرانگری دارند، ازو ابرقدرت‌تر خودِ انسان است که خدا به وی چهار نفْس به سکون فا داده است: ۱. امٌاره‌ای که بلد است چگونه وی را به در برَد. ۲. لوّامه‌ای که قادر است وی را مجدد از دست شروری چون اماره بازپس بگیرد و تحویل صاحبش دهد. ۳. مطمئنّه که الماس وجودش را تراش می‌دهد و نوک پایه‌اس را تیز می‌کند و کف وجودش را قلع می‌زند و روح و روانش را رایحه می‌مالد. و ۴. یادم رفت و شاید هم نیست. غرَض: ابلیس، رانده شده که با ابرقدرتی تمام ما را هم برانَد. از کجا از یزدان‌شهر به شیطان‌شهر. ولی همین آدمی می‌تواند وی را با سهمگین‌ترین سلاح ویرانگر نابود کند؛ کجا؟ آنجا که انسان در مرز قدم می‌زند و نمی‌خواهد پا از سرزمین پروردگار به برهوت غیر ذی زرع اذناب و ایادی ابلیس سُکنا گزیند. بگذرم.

 

من آن را نگفتم! من این را گویم: چه شبی بهتر از دیشب‌شب، شب شهادت امام علی ع که می‌بایست می‌رفت به خانه‌ی نهج‌البلاغه. رفتم و غَوری کرده و چه به چشمم تلألؤ افکنده؟ این، این، عرض می‌کنم پایین. اما چگونه باید درِ خانه‌ی نهج‌البلاغه را دق‌ّالباب کرد؟! اقیانوس است، باید البسه‌ی غوّاصی بر تنِ فکر و الهمه‌ی صیّادی بر روح ذهن پوشاند تا بتوان از میان آن همه دُرّ در میان صدف، دست به گوهر زد و جان را جوهر. چراااااا؟ زیرا اگر بتوان از آفریدگار -که نه دیده به آن بیناست و نه پدیده به آن نمایان- یکی‌چند آفریده سراغ داد که جِلوه‌ی خدا درو جَلا یافته باشه، یکی از آن سرپناهان امیر مؤمنان علی علیه‌السلام است. و این دیشب در آن بیت به چشمم بیشتر آمد که دفعتاً یادداشت نوشتم و شد این: «چشمِ زخم حقیقت دارد، استفاده از نیروهاى مرموز طبیعت حقیقت دارد، سِحر و جادو وجود دارد، و فال نیک راست است، و رویدادِ بد را بدشگون دانستن، درست نیست. بوى خوش، درمان و نشاط‌آور است، عسل درمان‌کننده و نشاط‌آور است، سوارى بهبودى‌آور است، و نگاه به سبزه‌زار درمان‌کننده و نشاط‌آور است.»

حکمت ۴۰۰ بود یا همان کلمات قصار نهج‌البلاغه. دامنه.

۲ ⟨ ۲ ⟨ ۱۴۰۱

 

استاد احمدی سلام. از تذکره، مستندات آوردید. درود. بنده هم فرازی دیگر باز می‌کنم با تمرکز بر یک واژه‌ی حیرت‌انگیز. در زیر: پس از نبی رحمت ص از علی ع قانت‌تر کیست در آیینی که محمد رسول ص از خدا آن را به سینه امانت گرفت و به امت داد و آنان را از احتمالِ پرسه در پلیدی رهاند؟ دارم درس پس می‌دهم وگرنه خود واقف و بدان آگاه‌ابد: در آغاز آیه‌ی ۳۱ احزاب نکته‌ای زیبا آمده: «وَ مَن یَقنُتْ...» این واژه از قنوت است و قنوت به نظر صاحبِ المیزان یعنی خضوع و اطاعت؛ که در نظر برخی مترجمان و مفسران برجسته‌ی قرآن، برگردان فارسی آن «مداومتِ بر طاعت»، «دوام اعمال‌ صالحه‌»، «فروتنی و فرمانبری» و نیز از نگاه صاحب کتاب بیان‌السعادة «تسلیم‌پیشگی» است. زیرا قنوت -که در نماز هم جزوی مستحب و از صحنه‌های دل‌انگیز نیاز و راز و درخواست هست- به معناى خضوع و اطاعت و طاعت و ملازمت و مداومت می‌باشد. این که قرآن در‌ حق‌ حضرت مریم‌ س می‌فرماید: «وَ کانَت‌ مِن‌َ القانِتِین‌َ» و یا می‌فرماید «یا مَریَم‌ُ اقنُتِی‌ لِرَبِّک‌ِ» و یا می‌فرماید «أَمَّن‌ هُوَ قانِت‌ٌ آناءَ اللَّیل‌ِ» همه‌وهمه نشان تسلیم‌پیشگی آن بانوی بزرگ در پیشگاه خداوند متعال بوده است که یکی از سرشناسان این واژه و فعل بوده‌اند. چونان که ابراهیم ع در آیه‌ی ۱۲۰ نحل به‌تنهایی اُمت معرفی و به قانتا و حنیفا توصیف شده است. و من درین عصر با شناختی که از نیمه‌نزدیک به قاسم سلیمانی داشتم وی را -که والاترین شهید مسیر سیدالشهداء ع و اصول علوی ع است- انسانی به تمام‌معنا قانت دیدم. مطیع خدا و در خط طاعت حضرت رَبّ. یاد مرام او قنوت‌آفرین است و قانت‌زا. درود بَرو که آبرو بود و آرزو. دامنه.

۳ ⟨ ۲ ⟨ ۱۴۰۱

 

جناب سلام. سپاس. آن سرکرده ابلیس، سِرّش در سرش هست که سده سده راه می‌پیماید تا سرسپرده بیابد، سرِ لیست سیاهش اسمش را اسم‌نویسی کند. سرِ ابلیس را می‌توان بر سنگ کوفت، سخت است، سترگی و سلامت نفس می‌طلبد. انسان سالم در فصای متسالم سرشناسه‌ای به اسم ابلیس را سر می‌بُرّد، وگرنه سرش سرِ دارِ سیر و سیاحت سفیه ابلیس است.

 

سلام آقای... این فراز درست. دست مریزاد آزاد. دو فراز دگرگونه ز این، هم، می‌توان لیوانِ مؤمن و مسلم را دید و ایضاً استکانِ کسانی که وادی دیگری را برگزیدند. یکی این‌که: ای اهالی قبیله‌ی قبله! صدها انتقاد بر شما روا، اما مرحبا که از میان ۳۶۵ روز سال خدا، این سه شب را دوست دارید انسانی‌تر و عابدتر باشید. دیگری این‌که: ای اهالی قبیله‌ی پشت‌کرده‌به‌قبله! هزاران سپاس ارزانی شما که پندارید که پند همه هستید و پیشی‌گرفته از تمام‌تمام انسان، اما دریغا و زِنهارا که که از میان ۳۶۵ روز سال خدا را مثلاً عالی می‌گذرانید و به نظر خود عقلانی، اما این سه شب را چرا دوست ندارید انسانی‌تر و عاقل‌تر باشید؟! تا دست‌کم بر رخ تابان آیین مذهبی و عبادی هم‌نوعان خود را تیغ و چنگ نکشید. مگر قدر را بشر، خودسر ساخته؟! خدا خود فرموده لیالی قدر. حرفم این بود جناب آزاد سخن شما حق، اما در واقع اگر نقد بر مؤمن وارد است، این طور نیست بر سایرین نباشد. درود.

 

شایسته‌کاری ( ۲۶ )

نگذاریم مداد و قلم و روان‌نویس و خودکار و دوات و ابزارآلات نوشتن، از جیب و ذهن و جامدادی روی میز مطالعه‌مان پَر بزند. گاه به فروشگاه‌های نوشت‌افزار هم سر بزنیم. آن زمان کارِ ستوده یکی این بوده در جیب کسی خودنویس چی بوده. نگذاریم در فصای غش‌آلود مجازی فراموش کنیم که فراموش می‌شویم. بیشتر بخوانید ↓

جناب حجت‌الاسلام استاد کاظمیان سورکی سلام. رسا بود. دو نکته اما برای من جای حرف‌گفتن داشت که البته شِبه‌کشکولی است: ۱. فقیهان وقتی مرز حلق و دهان را روی مخرج حرف «خ» به رسمیت شناختند، نشان می‌دهد نزدیکترین جا به فضای دهن را فرض کردند. فرض در اینجا یعنی وجوب نه فرضیه. پس چقدر این فقهای شیعه سخت‌گیرند! کاش حرف ق را ملاک می‌گرفتند، که دست‌کم تا نزدیک حلق می‌رفت. ۲. در ماه رمضان هیچ کاری به اندازه‌ی سهوی چیزی خوردن برای روزه‌دار لذت‌بخش‌تر نیست. پس چه خوب است گاه آدم درین ماه به سهو خوردن مسلح شود! بیشتر باشید آقای کاظمیان. معلوم نیستید!

 

جناب حجت‌الاسلام سیدکمال‌الدین سلام. فنی بود و البته پیچیده و در اوج آن لذت علمی افزود. ازین‌رو باید تشکر راونه کنم. اما دو نکته هم دارم: ۱. در بند ۴ قسم الف، بحث از ایصال کرده‌اید. به نظر استاد یعنی برای تقرب به خدا هم نمی‌شود ملائک را وسیله ساخت؟ چون خدا در مائده آیه فرستاده برای تقرب وسیله بجویید. ۲. جذبه آن‌که از فَصّ محمدیه در بیان ابن عربی هم وام می‌گیرید که زیبایی بحث را بالاتر می‌رساند. پس می‌توان گفت استاد در تفسیر قرآن از تأویل‌های صاحب فصوص هم، مدد می‌گیرد. حوزه، معمولاً ایشان را برنمی‌تابند؛ البته بخش سنتی‌اندیش‌تر حوزه. استاد چه می‌فرمان... .

 
 

در خبر جنوب -سپس جهت اطمینان بیشتر- و در صبا خواندم که چراغ‌های دور قبر مرحوم حبیب محبیان در آرامگاه روستای نیاسته‌ی رامسر توسط دو نفر که گویا با هم درگیر شده بودند شکسته شد. و این خبر برای من جزوِ خبرهای مهم و در عین حال ناراحت‌کننده و ناگوار بود. این چه رسم غلط و قبیحی‌ست که به قبر جسارت شود. رفتار، رفتار نکوهیده و سفیهانه است. گرچه حبیب، شمیران زاده شد اما چون اواخر عمر در روستای نیاسته‌ی رامسر می‌زیست، پیکرش همان قبرستان به خاک سپرده شد. اگر این رفتار به‌عمد بوده باشد دور از شئون دینی و اخلاقی و انسانی‌ست. در مشیء و مرام امام صادق ع بوده که حتی پای تشییع آدم ملحد دانشمند حاضر شدند. مرحوم حبیب -خودم زنده که بود- گفت‌وگویی ازو خواندم که غبطه می‌خورد به حال رزمندگان هشت سال دفاع مقدس. و نیز ستمی را که غرب بر ایران می‌کرد، نکوهش کرد. آهنگ «قو»ی او را که، هر کس و در هر وقت، به گوش بنشیند، خوب که اهل معنا و ماوراء باشد، پَرِ معنوی والا، بال زندگی وفا و نای نیّت نیّرا بر تنِ خود می‌سازد و با آن تا بالاهابالاها هم سیرش را میَسّر می‌سازد. باری؛ باری‌تعالی رحمتش کناد آن «مرد تنهای شب» را. دامنه.

۴ ⟨ ۲ ⟨ ۱۴۰۱

 

شعر:

«هر کو نَکُنَد فهمی زین کِلکِ خیال‌انگیز

نقشش به حرام اَر خود صورتگر چین باشد»

حافظ

 
سخنی از حضرت مسیح علیه السلام:
 
خُذُوا الْحَقَّ مِنْ اَهْلِ الْباطِلِ وَ لا تَأْخُذُوا الْباطِلَ مِنْ اَهْلِ الْحَقِّ،کونوا نُقّادَ الْکَلامِ؛
حق را از اهل باطل فراگیرید و باطل را از اهل حق فرا نگیرید. سخن سنج باشید.
 

می‌دانستم زحمت این متاع درست است که قُوت می‌رسانَد، ولی عجیب قوّت می‌ستانَد. این‌طور غرقاب می‌شود و نازپرورده تنعُم که دیگر کم نمانده وارد کیسه‌ی گِرَم شود، نه تُن. حتی نه در صدکیلو شصت کیلو و دریغا در سی و ده کیلو هم. دارد کم‌کم می‌شود مثقالی و زعفرانی. کی؟ همین برنج با رنج. البته بارها رحمت بر این قوت غالب ایران‌زمینان. ولی صدرحمت به گندم! که هزارها اغذیه از آن ساطع می‌شود و دیمی او هم همان است، که آبی. مگر می‌شود این صحنه‌ی شوکت و شکوه و شگفت‌انگیز سرخ‌رود (که کم نمانده آقای قربانی آن را قلبِ به آبی‌رود! کند) را دید و شولای شکر و تشکر ازین صُنع حضرت باری بر زبانِ الفبای خود نپوشاند؛ اینک علَن گشت که جناب جلیل قربانی خورنده نیستی! کُننده هم هستی! پس لقمه و لقمان هر دو در کام‌تان. سلام و والسلام. می‌شد داد دیگر هم سر داد، اما دادم پایان.

 
جناب حجت‌الاسلام باقریان سلام و احترام. در مبحث امروز ۲۲ ماه رمضان در شرح دعای روزهای ماه مبارک، واژه‌شناسی فضل را عالمانه تبیین کردید. از آنجا که به کشف و شرح واژه‌ها و لغات خیلی علاقه دارم و آن را بهترین مدخل برای ورود به هر تبیینی می‌دانم، بر خودم لازم می‌دانم از بذل فضل شما تشکر نمایم. اما دو مسئله در ذهنم آمده که مطرح می‌کنم: ۱. در دعای امروز ابواب فضل خدا آمده، شما ابواب را باز نکردید. ابواب فضل حضرت ربّ چه درهایی می‌تواند باشد؟ و منظور از تعبیر فضل به ابواب چیست؟ ۲. فضل یکم و فضل دوم را فرمودید راهی برای تغییر آن نیست چون ذاتی و جوهری‌ست. خُب، خیلی پیش می‌آمده و می‌آید که انسانی یافت می‌شود که کارهایی را مرتکب است که هرگز از حیوانات محترمی چون اسب و الاغ و شتر و استر و کبوتر و گوزن و گوسفند و صدها گونه‌ی دیگر ازین جُنبندگان رام و غیررام سر نمی‌زند. «بل هُم اضلّ» و «اسفَل سافِل» هم که داریم در قرآن. آیا این استثناءها به استدلال و گزاره‌ی تفسیری شما خدشه وارد نمی‌کند؟
 
یعنی می‌فرمایی چون دو سال پیش آن را نوشته‌اید، پس نمی‌توانیم روی آن پرسش کنیم؟! من که سر در نمی‌آورم از نحوه‌ی کار شما. بنده دو نکته از پست امروزتان مطرح کردم، حالا چه ۱۰ سال پیش آن را نوشته باشید چه ۲ سال پیش، مهم این است امروز در صحن مدرسه فکرت گذاشتید و این صحن هم تالار گفت‌وشنود و مباحثه و نقد‌ونظر است. صرفِ خواندن که مکفی نیست. بسیارخوب استاد. متوجه شدم به اهمّ دارید می‌پردازید و ارجح هم همین است. ان‌شاءالله در مصاف علمی در هر میدان فکری، همچنان شایسته ظاهر شوید و غشا از شبهه‌ها بردارید. التماس دعا. پوزش می‌طلبم وقت شریف شما را اشغال کردم. نمی‌دانستم. سربلند و ظفرمند.
 
 
فَقضاهُنَّ سَبعَ سماواتٍ فی‏ یَومَینِ و أَوحی‏ فی‏ کُلِّ سماءٍ أَمرَها وَ زَیّنّا السَّماءَ الدُّنیا بِمَصابیحَ وَ حِفظاً ذلِکَ تَقدیرُ العزیزِ العلیمِ / فَإِنْ أَعرَضُوا فَقُل أَنذَرتُکُم صاعِقَةً مِثلَ صاعِقَةِ عادٍ وَ ثَمودَ.
 
پس کار آسمان‌ها را بعد از آن که توده‌اى از دود درهم‌آمیخته بود در دو مرحله به هیئت هفت آسمان فیصله داد و در هر آسمانى فرمان مربوط به آن را به فرشتگان آن وحى کرد، و نزدیک‌ترین آسمان به زمین را با ستارگانى که همچون چراغ‌هایى هستند آراستیم و آن را از نفوذ شیاطین محفوظ داشتیم. این است اندازه‌آفرینى آن خدایى که هیچ کس و هیچ چیز بر او چیره نمى‌شود و به هر چیزى داناست. پس اگر -با وجود این دلایل روشن- از پذیرش دعوت تو روى برتافتند به آنان بگو: من شما را به صاعقه‌اى همچون صاعقه‌ی قوم عاد و ثمود هشدار مى‌دهم. ترجمه‌ی سیدمحمدرضا صفوی بر اساس المیزان.
 
سلام. ۳۱ اردیبهشت مهیّا... رفقا !
 

 

پای حکمت یک پاکبان زنجان. ۲۲میلیارد ریال را پیدا کردی اما وسوسه نشدی به صاحبش برگرداندی. ۱۸ سال هم در شهرداری زنجان داری پاکبانی می‌کنی بارها امانت پیداشده را به مالک رساندی. تازه سه فرزند پسر هم داری و هر سه شغلی هم ندارند. آ آقای حجت اسکندری فرمودی سواد چندانی نداری ولی وقتی گفت‌وشنودت را خواندم دیدم حجت را بر ما تمام کردی. چراکه به حکمت سخن راندی. گفتی: «اگر صاحب آن پول حضور نداشت اما خدای متعال دائماً شاهد و ناظر بر عملکرد من و بندگانش هست.» گفتی: «من یاد گرفته‌ام خانواده‌ام با نان حلال روزگار سپری کنند.» و چه حکیمانه‌تر که فرمودی: «من زندگی سختی دارم ولی دلیل نمی‌شود که کمبودهایم را با مال مردم جبران کنم.» و این جمله‌ات آنقدر زلال است که روح آدم در قنات کلماتت شسشو می‌شود. گفتی: «آدم اگر از گرسنگی بمیرد بازم نباید سهم دیگران را بردارد.» اگر این روزها که مشغول خواندن رمان «وضعیت بی‌عاری» حامد جلالی هستم بگویم از قهرمانان این داستان انگار شمایی، حتی شایسته‌تر از آنها؛ گزاف نگفتم. حقیقتاَ حد یک کتاب حرف گفتید که اندازه‌ی سه ترم درس است و چندین منبر موعظه و ده‌ها تریبون تدریس اخلاق عملی. دامنه.
۵ ⟨ ۲ ⟨ ۱۴۰۱
 
سلام جناب آقا محمدجواد. مثال قشنگی از ایشان زده‌اید. خدا بیامرزدش. (در قید حیات که نیستند؟ هستند؟) حیاط خونه‌ی آق‌ننه‌ی شما در ببخیل، فکر کنم بزرگترین حیاط توی خونه‌های داراب‌کلا بوده است. من چند باری آن حیاط که رفتم، از دروازه نا نال‌بِن انگار یک قفیز زمین سبزه و دار و درخت بود، بلکم یک جریب.
 
 
 
رمان «وضعیت بی‌عاری» نوشته‌ی حامد جلالی.  چاپ اول ۱۳۹۷ ، تهران مؤسسه‌ی شهرستان ادب، ۱۳۹۷. ۳۲۷ صفحه.
 
چه خوب، چه خوب. قشنگ هم افتاد. پس خدا سلامتش بدارد برای‌تان. چه هم لذت دارد آدم آغوش آق‌ننه‌اش پناه گیرد و او بال محبت بگشاید و نوه‌ها زیر بالش بیآسایند. سلامم را به آن بزرگ‌زن زحمتکش برسان.
 
آره، آره، چه نمایی، چه حیاطی. هنوزم هم پس سبزه و چمن می‌روید. حیف خانه‌های قدیمی محل، که کم‌کم همه به سبک سازه‌های شهر درآمدند و کاملا بدقواره. کاش معمار خوب داشتیم و هنرش را در ساختمان‌های محل، نمونه می‌آفرید و گردشگری و بوم‌گردی.
 
خندیدم. کرِه‌مالی تیفنگ. چه حُسن سلیقه‌ای. الآن کره ره تن بَشنِه بوردِن! ممنونم از والدینم و اجدادم و اخوی‌ام یاد کرده‌اید. رفتگان خاندان شما هم در رحمت واسعه‌ی حق‌تعالی. فرزندانت (اسمشون نمی‌دونم؟) هم توی پروفایل بیش‌ازحد به آفاقی‌ها شباهت می‌زنند. پس اول درود بر مادرم مرحوم ملازهرا آفاقی و سپس به تمام آنها که از ناحیه‌ی او به خاندان آفاقی‌ها-شهابی‌ها متصلیم به نسَب. حاج قنبر رمضانی را هم خدا درین روز مهم غریق رحمت فرماید که یادی از ایشان کردیم. شما و بنده.
 
زنگ شعر (۱۳)
 
اولِ شب بوحنیفه در گذشت
شافعی آخرِ شب از مادر بِزاد
 
خاقانی شروانی
 
یعنی باب فیض خدا سد نیست
 

سلام جناب عبدالله. تشکر از حس والای شما. تلخی آن جای انکار ندارد ولی بر فرض در حوالی درمانگاه پایین‌محله دیده می‌شد و کوچه‌پس‌کوچه‌های دوروبر پایین‌تکیه تا حول‌وحوش کِله‌ی حاج نادر، و یا حتی روبروی آن کِله، آن‌گاه چه باید می‌کردند با آن بیچاره قلّاده! که معلوم نبوده از حبس چه کسی جهیده! که از قلمرو خود ربوده گردیده؛ گونه‌ی از چنگال‌سان، که نادر هم هست.

 
پست شبانه‌ی بنده ( ۴ )
 
دانشمندان ربّانی -نه عالمان و دانشمندان ی که خود را به جای ربّانی‌بودن، ربّ می‌پندارند- صلاح انسان را دست‌کم در سه چیز می‌دانند: عقاید حقّه. اخلاق فاضله. اعمال پسندیده.
 
 
پادگان لشکر ۷۷ ثامن الائمه (ع)
در شهر مشهد مقدس. روزنامه‌ی شهرآرا. ۶ اردیبهشت ۱۴۰۱
 
وقتی امروز گزارش آل ابراهیم در «شهرآرا» را خواندم که انتقال پادگان لشکر ۷۷ ثامن الائمه (ع) به خارج از شهر مشهد تصویب شد، برای من این خبر کلان شهر مذهبی جهان اسلام مهم و مسرّت‌بخش بود. شرح می‌دهم؛ کوتاه: چیزی حدود ۵۰ هکتار از فضای پادگان با آن فضاهای سرسبز و درختان پرباروبَرش نصیب مردم هم می‌شود. جدا از همسایگان پادگان -که بیش از دیگران خشنودند- مسیر بولوار امام خمینی به بولوار نامجو و محدوده‌ی منتهی به سمت کوهسنگی، به روی مردم و زائرین باز و نقطه‌ی کور این منطقه زین پس دیده می‌شود. پادگان، بوستان می‌شود. البته خیلی مراقبت و نظارت مردمی می‌طلبد که باندهای رانت، و بلندمرتبگان!! یک وقت آن را به برج و بلندمرتبه‌سازی! تبدیل نکنند. در وجوب و ضرورت پادگان هیچ تردیدی نباید به خود راه داد. هم بوستان و هم پادگان هر دو الزام. کشور به هر دو نیاز دارد و مردم، هم در سایه‌ی بوستان و هم در سایه‌ی پادگان آسایش و امنیت می‌بینند و در ایمن و ایمان باقی می‌مانند. در میانه‌ی همین پادگان لشکر ۷۷، میدان تاریخی «مشق» وجود دارد که رزمندگان از همین مبداء به مقصد جبهه ها می‌رفتند؛ لشکری ظفرمند که ۵۳۶۷ شهید در دفتر خدمتش به میهن و دین و انقلاب ثبت کرده است. حالا بر شهرداری مشهد است که روی این میدان تاریخی کار هنری ماندگار کند تا مردم جای‌جای ایران بتوانند از آن بازدید کنند. نکته این‌که وقتی امور مردم با خودِ مردم باشد و مردم خود، خود را با فرآیند انتخابات آزاد و بر پایه‌ی مناسبات سالم و پاک مدیریت کنند، امکان مسالمت‌آمیز هر کاری وجود دارد، ازجمله بردن پادگان از درون شهر به بیرون شهر و تبدیل آن به بوستان هم به‌خوبی میسّر است. کار سترگی که در بلوار ارتش ساری هم -نمی‌دانم توسط چه کسی- رخ داد و بازخورد خوب و رضامندانه‌ای داشت. دامنه.
۶ ⟨ ۲ ⟨ ۱۴۰۱
 
باسمه تعالی. تا جایی که شناخت بنده قد می‌دهد، ساحت آیت‌الله‌العظمی عبدالله جوادی آملی دانشمند پارسا، منزّه از آن است که گریه‌هایش «کاسبکارانه» و به قصد کسب «پاداش» باشد و غیرواقعی. گریه‌ی او و هر انسان وارسته‌ای بر عزای عاشورا و مصائب معصومین ع از عناوین ناروا و نسبت‌های نادرست، مبرّا است. چه آن که گریه‌ی ایشان و هر انسان بر مصیبت‌های خویشان و نزدیکان. جای کلمات در جملات را به‌درستی بدانیم که چه می‌نویسیم.
 

سلام دوباره و شبانه آقامرتضی. آهان، پس به سمت جنوب غرب می‌رانید. صحیح و سالم باشید. از هر دوی شما ممنونم که کار پسندیده برای حیوان نیازمند کمک صورت دادید. به‌یقین این کار ستوده، ارزش خود را در ضمیرتان باقی می‌گذارد و آثار نیکو می‌گذارد و وجدان‌تان به عمل آسود.

 

سلام جناب آقاعبدالله. متشکرم که به‌زیبایی برای پاسخ مسئله‌ای که طرح کردم و در پی دریافت درک و بینش شما بودم، وقت مناسب و گفتار خوب گذاشتید. درود.

 

جناب آقای ... سلام. شبانگاهان به کام. اول با یک جمله‌ی عام، روشن سازم بنده هیچ دانشمند و عالم دینی و علمی را قدّیس نمی‌سازم و مقدس نمی‌پندارم. نقد بر افکار آنان همان مقدار منطقی است که اقبال به آراءشان. پس؛ نباید متوقع بود که به عالمی یا دانشمندی نمی‌شود دست نقد دراز کرد. امابعد با گرامی‌داشتن این پاسخ صمیمانه‌ی شما عرض نمایم که در آن عبارتِ قبلی شما آمده بود: «این گریه». خُب معلوم است خواننده‌ی عاقل، مفهوم آوردنِ اسم اشاره‌ی «این» را می‌فهمد و سپس نزد خود ارزیابی می‌کند که لابد گریه‌ی دیگری! وجود دارد که «این گریه» ... . بگذرم. ازین توضیحات‌تان حقیقتاً ابهام متن گذشته را برطرف کرد.

 

زنگ شعر (۱۴)

ندانم چه‌ای هر چه هستی تویی

پناهِ بلندی و پستی تویی

فردوسی درباره‌ی حضرت باری

به این صورت هم گویا آمده:

جهان را بلندی و پستی تویی

ندانم چه ای، هرچه هستی تویی

 

عصر سه‌شنبه ۶ اردیبهشت ۱۴۰۱صدها دانشجو با رهبری معظم دیدار کردند. من به سه نکته ازین محفل می‌پردازم. در بیانات رهبری آمده محصول «علمِ بدون تفکر» پدیده‌ای خسارت‌بار بشری به دنبال دارد ازین‌رو «تفکر صحیح از نظر ایشان «به استاد و راهنما نیاز دارد که به‌عنوان نمونه مرحوم آیت‌الله مصباح در مسائل فکری، یک استاد و راهنمای مرجع بود.» همچنین به «پرهیز از ادبیات مضرّ و طعنه‌آمیز» «رایج در فضای مجازی» اشاره فرمودند و نیز بر «بازگشت به اسلام ناب و ردّ تحجر». با دو نکته‌ی دومی و سومی کاملاً با رهبری معظم موافقم؛ زیرا در اولی، یعنی «ادبیات مضرّ و طعنه‌آمیز» اولین خسران را خودِ ادبیات ایران می‌کند که زبانی سرزنده برای دنیاست و با خود ادب و مهر و مسالمت و پند و دعوت به حقیقت حمل می‌کند و در آن نمایندگان کم‌مانندی چون سعدی و مولوی و فردوسی و عطار نیشابوری و... وجود دارد. و دومی یعنی «بازگشت به اسلام ناب و ردّ تحجر» همیشه جزوِ آرمان یک مسلمان است تا نگذارد دین مبینی که از سینه‌ی پاک رسول رحمت ص عبور و بر قلب و فکر علی ع و ابنای طاهرین و عارفان و فقیهان و خردمندان ایران و جهان جاری شده، دستخوش واپس‌گرایی و فسیل (=سنگ‌وارگی) شود. اما با نکته‌ی اولی رهبری با جمله‌ی پایه‌ی ایشان موافقت دارم ولی با جمله‌ی پیرو آن اما نه. زیرا افکاری که آن مرحوم ارائه و بلکه تئوریزه می‌کرد دو ضعف عمده داشت: یکم: اغلب واکنشی بود، یعنی سلبی‌اندیش و این پشتوانه‌ی تحقیقاتی مسائل و صد البته حوصله‌مندی را از آن می‌ربود. و دوم: تفسیرش از اسلام با تفسیر سایر اسلام‌شناسانی که مرجعیت معتبر علمی دارند در تضاد آشکار و گاه منحصر به فرد و حتی در پاره‌ای مسائل شاذّ بود مثل رأی مردم زینت است نه حقیقت. به همین علت در جامعه‌ی ایران بر دل و فکر و نهاد مردم خاصّه در میان جوانان جویای واقعیت و حقیقت جای نگرفته و بارش اندیشه نبارانیده. با آن‌که معلوم بود آیت‌الله محمدتقی مصباح یزدی به روحانی‌یی پیشرو و کادرساز در سه دهه‌ی اخیر تبدیل شده بود و برای وی بی‌تردید بُرد تیلیغی وسیعی هم، تدارک دیده بودند و سیما و صدای او شب‌وروز در رسانه‌ی سازمان صداسیمای جناح افراطی راست نمایش داده می‌شد. دامنه.

۷ ⟨ ۲ ⟨ ۱۴۰۱
 
نظر بنده درباره‌ی گریه
 
سلام. عموماً عرض کنم. مطلب من عمومی‌ست و اشاره به هیچ شخص خاصی نیست: چرا برخی درین مملکت خیال می‌کنند ازین کرامات! برخوردارند که حتی نیت و انگیزه‌ی گریه‌ی افراد را -که کاملا نهان است و جزو اَسرار و عقاید هر فرد و حتی منحصر به هر فرد است و فقط خدا از آن باخبر می‌شود- می‌دانند. گریه یکی از مرموزات در وجود آدمی است و هر کس فیّاض شد ازین فیض بهره می‌گیرد. کسی که عُرضه‌ی گریه‌کردن بر پدیده‌های قابل گریه (چه معنوی، چه درد وارده و چه بر مصائب خاندان پیامبر ص) را ندارد، او از کمالات و فیوض کم دارد، نه آن کسی که گریه می‌کند. بنابرین استهزاء مؤمنان به خاطر گریه‌ی آنان بر امام حسین ع یک رفتار مغرورانه و دور از کرامت و حتی ناشی از اخلاق ناپسند است. ادعای برخی در این که ما به انسان و انسانیت احترام می‌گذاریم و باورهای افراد در داوری ما جای ندارد، در حد بالایی دروغ است وگرنه چه دلیلی دارد چنین اشخاصی به هر بهانه‌ای چنگ به صورت مؤمنین بیندازنند و مسخره کنند و از نزد خود برای دیگران نیت‌تراشی کنند و سپس آنان را بکوبند. اگر نقد دارند، راهش نقدکردن است نه انگیزه‌خوانی. بارها گفته‌ام طرح مسئله باید کرد، نه طرح دعوا. اولی به درک مسئله می‌انجامد و دومی به طرد مسئله. مباد.
 
 
سلام جناب آقای قربانی. وقت‌تان به خیر و خوبی و خوشی. ۱. البته دست‌کم در دو مورد بَیّن، آیت‌الله جوادی آملی مورد هجوم بخشی از جناحی که خود را اصلاح‌طلبان خوانده قرار گرفته بود و چه هم سروصدا کرده بود: یکی نقد ایشان بر کتاب و آراء «قبض و بسط تئوریک شریعت» آقای دکتر عبدالکریم سروش که با عنوان «شریعت در آینه‌ی معرفت» چاپ شد و بنده همان‌زمان آن را خریده و خوانده. دومی به علت طرح تئوری «اسلام ناب، جمهور ناب» که منظور آقای جوادی آملی این است همان‌طور که اسلام باید ناب باشد، رای‌دهندگان در جمهوری اسلامی هم باید «ناب» باشند نه همه‌ی افراد. و این یعنی تقریباً همان تز مشهور زنده‌یاد دکتر علی شریعتی: «دموکراسی هدایت‌شده». ۲. تباکی هم مرز ناروشن دارد و کسی قادر نیست فرق آن را با گریه تشخیص دهد و حکم صادر کند. زیرا علت گریه‌ی هر فرد با حروف رمز دل و درونش رمزگذاری شده است و نهان است. داوری درباره‌ی گریه‌ی هم‌نوعان، کاری پسندیده و نیکو نیست. مگر آن‌که بگوید از دل و صدور آدم‌ها خبر دارد! درین‌صورت به خودِ این فرد باید ظنین بود نه آن کسی که گریه می‌کند.
 

سلام و شب‌تان به خیر جناب آقای قربانی. ۱. با بند سه موافقم. ۲. انسان و جُنبندگان مثل فیل و سگ و قو و بسیاری دیگر از حیوانات در وقتِ مصیبت و ازدست‌دادن اعضای خانواده، حالتِ خاصی به خود می‌گیرند که نشان می‌دهند خیلی ناراحت و در وضعی دلخراشیده، به سر می‌برند. هر یک از ما در طول عمرمان دست‌کم یک یا چند بار، یا به مراسم عرض تسلیت نزد صاحب عزا رفته و یا خود صاحب مراسم ترحیم بوده‌ایم، بر اهل فن هویداست حال و رویِ افراد در چنین جاهایی چه حالتی‌ست. به‌یقین خندان و عادی و چهره‌گشاده نیست. حالتی از غم و حالت ادب و تواضع در رخسارشان دیده می‌شود بگذرم. زیاد مهم نیست وقت هر یک از ما صرفِ مسئله‌هایی شود که گره‌گشا که نیست هیچ، ای بسا شائبه‌برانگیز هم بشود. تشکر بابت توجه به پاسخ.

 

سلام جناب آقاعیسی. واژه‌ی «ادای» در بیان ایشان بود؟ یا واژه‌ی حالت و وضعیت؟ روی این مبحث شما ورود نمی‌کنم. اما دو نکته عرض می‌کنم: ۱. آیت‌الله آقای جوادی آملی هم، مثل هر انسانی بری از خطا نیست. یکی از مهمترین ضعف ایشان این است در بیانات عامه، هنرِ آسان‌گویی را ندارد و حتی در تفسیر قرآن، ایشان اغلب بحث را با الفاظ و عبارات‌ها پیچ‌درپیچ می‌کند و همین باعث می‌شود مردم از درک پیام، در بیانات ایشان عاجز بمانند و مخاطب پای منبر و وعظ و جلسه‌های کلامی و دینی وی تاب نمی‌آورَد. حال آن‌که اصل اساسی در راندنِ سخن در ملاء عام، فصاحت و بلاغت است و سادگی در جملات. من برای تمامی آن نیاکان‌مان که مجلس روضه‌ی حضرت سیدالشهداء ع را با سبک و سیاق بی‌غل و غش و با خلوص رونق می‌دادند خدابیامرزی می‌دهم که آق‌بابای شما مرحوم حاج داوود خود از رأس‌های همین عزاداری‌ها در تکیه‌ی داراب‌کلا بود با آن پیراهن جلوباز که موقع سین‌زنی‌خوانی چَکی جِمه‌اش را باز می‌کرد و چنان سینه می‌زد که مجلس پژواک می‌افکند. بگذرم. کمی از تاربینی‌ها برَهیم!

 

یکی از علت‌های چنین عارضه‌هایی در محافل مداحی، این است شعر در بیان آنان از وضع طبیعی و واقعی خارج می‌شود و از مرز حقیقت بیرون می‌زند و مشحون غلو و خیال‌بافی می‌گردد. مثلاً ابی مِخنف که به تعبیری نخستین خبرنگار در ثبت واقعه‌ی کربلا بود آن هم پس از نیم‌قرن بعد تنها در چند صفحه مسائل را در قالب «مَقتل‌الحسین» گزارش کرد، ولی اینک درین عصر آنقدر به مقتل و سایر مقاتل افزوده شد که دیگر خالص‌گردانی آن کاری نشدنی است. اما انسان اگر معرفت و محبت داشته باشد، همان شناختش از حضرت سیدالشهداء ع موجب گریه و زاری به قصد ارادت و رهروی می‌گردد.

 

بله درست فرمایش کرده‌اید جناب آقاعبدالله. سلام و سپاس. باب فیض باری‌تعالی چنان‌که از بنده بهتر بلدید، هم باز است و هم واسعه. کافر که به آن معنای قرآنی نداریم. کافر در معنای وسیع‌اش، یعنی کسی که حقانیت امر دین را بداند، اما از سرِ لجاج، اِبا ورزد و یا به حرب و نبرد با مؤمنان وارد شود. البته خوشحالم فرمودید که متوجه‌ی منظور بیت خاقانی بودید. همچنان دانا بمانی. درود.

 

پست شبانه‌ی بنده ( ۵ )

در قواره‌ی فکری و عملی شهید حاج قاسم سلیمانی کمتر کسی دیده‌ام که به اندازه‌ی این پارسایِ خداپرستِ خداترسِ خدادوست، محبوب و اندیشمند بوده باشد. سلام سلیمانی ای که به هر ایرانی مهر می‌ورزیدی و آنان را عزتمند و دارای کرامت و حرمت می‌خواستی. دلتنگم حاج قاسم که مکتبِ نظری خودت را همآره در مکتب عملی معنا می‌کردی. مرام تو را بر سر و مکتب تو را بر قلب می‌گذاریم.

 

بله،بله آقاعسیای آهنگر. تازه یادم آمده، پدرم همیشه همین لفظ «داوود حسن» را می‌گفت. خوب شد توضیح دادید. متشکرم که یاد مرحوم پدرم را گرامی داشتید. یاد باد یاد همه‌ی نیاکان‌مان‌. رفتگان خاندان شما را هم خدا درین شب قشنگ رمضان رحمت کناد.

 

معاینه‌ی فنی دموکراسی

ماشین دموکراسی در بیمه‌ی هیچ بیمه‌گذاری نیست، پس نسبت به معاینه‌ی فنی آن باید حساس بود. اینک درین عصر اگر به مرکز معاینه‌ی فنی راستینی مراجعه کند و کارشناس اگر کارشناس راستین باشد لابد به این تشخیص و نسخه می‌رسد: سپر جلوِ دموکراسی خیلی سنگین و کوبنده! شد انگار قصد جانِ انسان و آدمیزادگان کرده است. سپر عقبش! از بس ازین و آن خورد، لق! شد. گلگیر راستش داغی! شد و باید نو بسته شود. آینه‌ی چپش! که چندین ترَک! خورد و بد نشان می‌دهد و چپَکی. سیستم تعلیقش که مَپرس، خیلی‌وقته داره به اتاق و سرنشین صدمه می‌زند. چهار حلقه لاستیکش که از آج افتاد حتی به نخ محکِ مصرف رسید. زپاسش هم که تاریخ‌مصرف‌گذشته! است. سگ‌دستش کج و سنتربولت (به قول میکانیک‌‌هاا: صِندل بُرد)ش نیم‌بریده شد. دینام نیم‌سوز است و در شارژ باطری عاجر؛ لاجرَم باطری اسید خالی می‌کند و اتمی هم می‌ذارند! ترمزدستی که خارش کنده شد. گاز می‌خورد ولی سوخت‌رسانی‌اش ریپ می‌زند و توی سربالایی سبقت بی‌سبقت. چهارشاخ گاردان! که گریس‌کاری نیست و به دیفرانسیل آسیب زد. میل‌سوپاپش در اثر پاره‌شدن تسمه‌تایم کج شد؛ البته یه خورده‌ای. ماهَک دنده چنان شُل شد که در گردنه و پیچ‌ها خلاصیِ فرمان بارها کار دست داد. میله‌فرمانش از بس دست‌به‌دست شد و ناشی و بی‌رحم پشتش نشست، لیز و نازک شد و از دست شوفر ماهرش در می‌رود. بدنه‌ی آن از بس از هر سمت فرورفتگی دارد، صاف و رنگ نمی‌شه کرد. حالا هی پُلیش به آن بکش، برّاق! شود و به چِش آید. اصلاً این به کنار، حلقه‌ی بوکسلش هم به جایی خورده و اصلاً زیر سپر نیست که بتوان بوکلسش کرد و کِشان‌کِشان برد؛ بی‌زحمت! چهارچرخش باید هوا می‌شد و برده می‌شد گاراش تعمیرگاه، نه این جا، بیارینش معاینه‌ی فنی پیش ما. دیر بجنبید اصلاً باید این ماشین دموکراسی را بُردش اوراق‌ش کرد و گذاشت کناردستِ اوراق ماشینِ دیکتاتوری‌های سابق و لاحق غرب واسه موزه‌ی تِمشا. دامنه.
۸ ⟨ ۲ ⟨ ۱۴۰۱

 

از بیان نظر متشکرم آقای قربانی. نه، من نقش پارسایان (اعم از پارساهای علمی، اقتصادی، هنری، اجتماعی، دینی، اخلاقی، کشاورزی، دامپروری، صناعی، فقهی، و سیاسی) به عنوان «الیت منزه منتخب، نه منتصب» در ساختار دموکراسی سوسیالیستی سنجاق می‌کنم. و اگر چنین باشد، نه اوراق لازم است و نه گورستان سیاست. حقیر بگذرد. هذا شقشقه هدرت.

 

سلام آقا علی‌آقا

و پابه‌توپ‌های عالی‌نسب و عالی‌مقدار همراه شما.

گوارا بادا بر تک‌تک شما.

کم، کاری نکردید شماها

که شادمان ساختند دل تک تک ما را.

سلام و شادباشا برسان بر آنها.

 

سلام مجدد آقاعیسی. پس حسن‌آقا، برادرزاده‌ات، هم‌نوم گت‌بَوای خدابیامرز شماست. لوکس‌کابین (پسر نیک آقاعقیل) که درین مدرسه از همان تأسیس عضو هست و هست و هست.

 

روانش شاد و روحش در پرتو الطاف الهی در نشاط. آهنگ‌های فرهاد بر دلم می‌نشیند و تمامی و کهنگی ندارد آن روان‌شاد. سپاس.

 

پاسخم به یک پرسش: سلام. لابد جناب‌عالی خبر دارید. من خبر ندارم. اما روحانیان و علمایی که این روزها شما سنگ آنان را به سینه می‌زنید و تمجید و تعریف می‌فرمایید، اولین ستیزندگان موسیقی و آلات آن بودند؛ کسانی چون مرحوم آیت‌الله لطف‌الله صافی که به‌شدت سر ناسازگاری با موسبقی و مولوی و عرفان داشتند و لابد برای خود حجت هم. و آیت‌الله عبدالله جوادی آملی و دهها مرتبه بالاتر حجت‌الاسلام آق‌سید محمود دعایی و هزارمرتبه پیش‌تر از همه‌ی ستیهندگان حجت‌الاسلام آق‌سیدمحمدآقای خاتمی، هم در دوره‌ی تصدی وزرات ارشادش و حتی ریاست ستاد تبلیغات جنگ در عصر مهندس میرحسین موسوی و مرحوم رفسنجانی و هم در عصری که ۸ سال بر کشور حکومت مطلقه می‌کرد و تاب حتی یک تشر انتقادی چند دانشجو و چند روزنامه را نداشت. کسی که یک دهه اُسار ارشاد و آهنگ و نشر و حشر و تبلیغ ستاد جنگ در دستش بود؛ وزیرارشاد بودن از سال ۱۳۶۱ تا ۱۳۷۱ کم سالی نیست و نیز کم دوره‌ی حساسی! زنده‌یاد فرهاد هم اوائل سال دهه‌ی هشتاد بر اثر بیماری درگذشت آن هم در فرانسه، یعنی حتی آقای خاتمی شما جرئت -و بهتر است بگویم رغبت نکرد- او را در ایام سلامت از پاریس به ایران دعوت کند. جناح راست اقتدارخواه‌ هم که همیشه در همیشه پرونده‌اش در فاز هنر و آهنگ و نوارو نغمه ، نول و برق اتصال می‌داد!
 
نیز روزه و نماز و طاعات و قنوت‌تان پر قنات.
خواهشمندم. از سر طوع و رغبت بدان میل کردم. از بحث فنی خیلی خوشم می‌آید. درود و خداقوت.

 

منبع عکس

از میان خاطراتم ( ۵ )
 
سال ۱۳۷۷ بود. هنوز آفتاب نزده، رفتیم دمِ درِ مرحوم حجت‌الاسلام شیخ علی حائری صفائی مشهور به عین.صاد. بین باجک و خاکفرج. روح‌الله شاطری بود و سیدنادر علوی و من. سوارش کردیم. تمام اتوبان را نکته گفت و پندهای ناب و حرف‌ها نوُ و نوین. نزدیک مقصد که رسیدیم کمی سکوت کرد تا رسیدم خودِ آرژانتین، محدوده‌ی شهید احمد قصیر (خیابان وزرا سابق) نرسیده به بزرگراه شهید مدرس، بیخ بیهقی. پیاده که شد از حجت‌الاسلام سیدنادر علوی جویا شد من چی می‌خوانم؟! گفت: ارشد علوم سیاسی. فکر می‌کرد خارج می‌خوانم! رو به من کرد و اما چشمش به شیخ شاطری دوخته شد و سپس با کمی مکث تقریباً این‌گونه به من فرمود: حتی تصورش هم سخت بود که طلبه نباشی. حالا که دید طلبگی نخواندم دست به سفارش عظیمی به من زد: پس وقتت را روی قرآن قرار ده. همین سفارش کوتاه گوهربار، باعث شد از آن سال تا این سال، دیگر دست از مطالعه قرآن و نگاه به تفاسیر و ترجمه‌ها بر ندارم. گرچه از کودکی صوت قرآن در خانه‌ی ما طنین داشت. کُسالی سراغم می‌آید البته اما سعی کردم از فهم این کتاب خودم را کنار نبینم هرچند عمل به آن طاقت می‌طلبد و طاعت و طهارت و صدالبته  طالبیت.
 

هیچ چیز جای اُنس را پُر نمی‌کند. اساساً اُنس و الیف‌بودن لوازم یدکی ندارد و دنبال جایگزینش نباید گشت!

 
سلام استاد ارجمندم حجت‌الاسلام احمدی. بر نقطه‌ی مرکزی مشروعیت سیاسی انگشت گذاشتید؛ رضامندی عمومی. چنانچه نیک می‌دانید یعنی مردم از سرِ رضا و موافقت یک حکومت و نوع خدماتش را پذیرا باشند و طرفدارش بمانند. مثال ارسال رسول -سلام الله علیهم اجمعین- یک نشان آشکار ازین مسئله‌ی مهم بشری‌ست. خرسندم خوب حاشیه‌ای بر متن زده‌اید. متشکرم.
 
سلام دوباره علی‌آقا. خُب شما و دوستان صاحب توپ و تور شما هم، حقیقتاً دل ما را با این اوج و ظفر شاد و پرنشاط می‌کنید و چه چیزی درین اوضاع بهتر از شادی‌ها.
 
سلام. لطف فرمودید. چه قشنگ دست به دعا برداشتی. قوه‌ی عاقله‌‌ی‌ جناب‌عالی خوب کار می‌کند و تیزبین هستید.
 
سلام آقای عبدالله‌ی ما. آفرینا به این خداشناسی و خداخواهی. چقدر مرا به سوی سُرور می‌رسانی وقتی می‌بینم هم شعر می‌فهمی، هم پای شعر می‌مانی،و هم پایه‌ی فکری شعری داری. کوششت را در بها به شعر و شاعر و مفاخر می‌ستایم.
 
کشکولی‌مشکولی آقای قربانی: در خانه‌ی آبی! رنگ دربِن‌سر سرخ ولی. کشکولی تمام. حالا جدی: گل شب‌بو هم داری؟! چالوس که بودم فضای آن جا، لبریز می‌شد ازین رایحه‌ی سحرانگیز. صحنه‌ای که انداختی مرا برد سوی آن سو!
 
 
سید علی‌اکبر شفیعی: چیزی که خیلیا نمیفهمن!!! اینه که لغت ببخشید پاک کن نیست.

 

سلام جناب شفیعی جمله و نکته‌ی مهمی بود. بااین‌همه خودِ اصل پوزش‌خواهی ادب زیبایی است. درود. بله همین‌طور است. درست فرموده‌اید آقاشفیعی. مثلاً فیلسوفان به‌یقین در عمرشان در جنگی هم شرکت کرده‌اند، اما گلوله‌هایی که شلیک کردند به تاریخ پیوست و محو شد، ولی کتاب‌هایی که نوشته‌اند، هنوز هم در قفسه‌های کتاب مردم جهان حرف می‌زند و حیات دارد. درود.
 
سلام و چه حُسن سلیقه‌ای آقای قربانی. عکسش که در دل نشست. ان‌شاءالله آمدن به آن بیت با آن گل شب‌بو در کنار عالی‌جناب آبی‌پوش! (نه آن سرخ‌پوش «اکبرِ» ! اکبر گنجی) نصیب بنده هم شود!
 
دکتر عارف‌زاده: من در جریان رخدادهای سیاسی نیستم ولی این اکبر که گفتی آیا اولین فردی بود که تابوشکنی را با شکستن تابوی آن اکبر آغاز کرد ؟ البته بعدش دچار انواع بلایای غیرطبیعی شد!؟
 
نه جناب دکتر عارف‌زاده، اول از همه در ستون «اخبار خاکستری» روزنامه‌ی «سلام» آقای آیت‌الله سیدمحمد موسوی خوئینی نقد بر رفتار مستبدانه‌ی آن مرحوم شروع شد و فضای بسته‌ی کشور توسط وی را توانست بازتر کند. سپس توی روزنامه‌ی «صبح امروز» آقای سعید حجاریان اوج گرفت. بعد تبدیل به کتاب شد از نشر «نی». فکر کنم این‌مقدار جواب کفایت کند.
 
 
 
من که نچشیده‌ام اما آسیدعطاءالله وزیر ارشاد آسیدمحمدآقا گفته مادربزرگش به او چشانده بوده. شیر الاغ را می‌گویم. دیشب در منبعی خواندم که فروشندگان آن هر لیتر شیر الاغ را «۱۰۰ تا ۳۵۰ هزار تومان تعیین کرده‌اند.» حتی سر آدم سوت می‌کشد که قیمتش به لیتری ۵۰۰ هزار تومان هم رسیده است. بیچاره شیر گاو بسته‌بندی‌شده‌ی پاستوریزه که حدود ۱۱ تا ۱۴ هزار تومان است. جالب‌تر این‌که بیشتر آگهی‌دهندگان شیر شُتر در «سیستان بلوچستان، خراسان رضوی و جنوبی، قم، اصفهان و تهران» قرار دارند. بگذرم، که برای مثل بنده همان شیر بُز و گوسفند هم زیاده و شیر جناب الاغ زحمتکش -که اسمش دستاویز مسخره‌ها و توهین‌های همین بشر است- با این قیمت سرسام‌آور نمی‌رسد و نمی‌سزَد و نمی‌سازد و نمی‌صرفد. ۵۰۰ هزار تومان واسه فقط یک لیتر شیر ایشان! لابد خبر دارید که اقتصادآنلاین در دی ۱۳۹۷ نوشته بود قیمت هر کیلو پنیر الاغ تا ۵ میلیون تومان هم بالغ شد. عنبرنساءاش یعنی همان تفاله‌اش، در ایام ویروس مرموز دست‌به‌دست می‌شد و به جای عود و عنبر و اسپند دود می‌شد. پس؛ درود به الاغ که این همه قرب و ارج یافته است، خودش که نه، شیر و ادرار و پشگلش. دامنه.
۹ ⟨ ۲ ⟨ ۱۴۰۱
 
حجت‌الاسلام شیخ‌ احمدی:
با سلام حضور استاد طالبی عزیز. چند اسم با مسما در این متن مطرح شد:
 
۱‌ "من": که همان آقا ابراهیم طالبی دارابی باشد، چون معرف حضور هستند، چیزی نمی نویسم، فقط بگویم مدیری صبور و متفکر، باسابقه علمی و فکری بسیار اصیل، گرچه طلبه نیست، اما طلبه هست.
 
۲. روح الله شاطری: از همان سال ۷۳ یا ۷۴ که ایشان را می‌دیدم و به بنده پیشنهاد داد تا با ایشان در دانشگاه امیر کبیر همکاری کنم، ندیدمش تا سال ۹۸ در دانشگاه علامه. اکنون در شورای عالی انقلاب فرهنگی مسئولیت دارد.
 
۳. سید نادر علوی: سید بامعرفتی که همکاری های متعدد علمی، پژوهشی با هم داشتیم و من مصاحبه درس انقلاب اسلامی را نزد ایشان و دکتر ملکوتیان دادم و ایشان برای اولین بار پای مرا به دانشگاه تهران باز کرد، دارای اندیشه ای مستقل و اصیل.
 
 ۴. شیخ علی صفایی حائری: توفیق دیدار حضوری را نداشتم و دست اجل خیلی زود ایشان را از ما گرفت، اما به نقل خاطره ای از آقای علوی بسنده می‌کنم:
ظاهرا مشکل مالی برای آقای صفایی حائری پیدا میشود و نیاز به مقداری پول پیدا کردند، آقای علوی می‌گفت ما دیدیم ایشان از جلسه بلند شدند و رفتند و پس از ساعتی برگشتند و با چهره ای که مشخص بود خیلی گریه کردند، گفت حل شد. ما فکر کردیم ایشان رفتند حرم و آنجا توسل و ... ، اما گفتند خیر، این چیزها را که نباید از امامان و حرم خواست، رفتم سر قبر پدر و مادرم، مشکل حل شد.
 
برای آن مرحوم آرزوی هم‌نشینی با ائمه اطهار و برای این سه بزرگوار آرزوی سلامتی و توفیقات روزافزون دارم.
 
استاد ارجمند حجت‌الاسلام احمدی سلام و سپاس بی‌کران. بنده که بی‌هیچ تعارف و مجامله‌ای خودم را شاگرد هر سه‌ی شما خوبان می‌دانم؛ شما و سیدنادر و شیخ‌روح‌الله شاطری. به نظرم منهای بند یک که به شرمساری من انجامیده، متنی درخور نوشته‌اید و متن خاطره‌ی پنجم بنده را مزین به زینت و زیور علم و سجایای اخلاقی آقایان دوستان مشترک‌مان و نیز زنده‌یاد عین‌صاد کرده‌اید که بیش از ۱۰۰ جلد کتاب نوشت و سرانجام در سال ۱۳۷۸ درگذشت. حتی اسم کتاب‌هایی او هم فلسفه و حکمت داشت. خاطره‌ی معنوی پرباری ازو نقل کردید که در دامنه به ثبتش می‌برم. ممنونم.
 
 
البته تردیدی نیست که جناب‌عالی بر اوضاع مسلًطین. قبول دارم. همین‌طور است. چاره نیست، ژرفای لغات فارسی و محلی را فقط باید از طرز لحن و اداکردن پی برد. درود.
 
نمای شب و روز و سایه و روشنش دلرباست. آن فیلم روز بارانی هم که پارسال گذاشته بودید، زیبا بود. می‌گن هنر خانه را باید از حیاط و دستشویی طرف پی برد. ممنون از دعوت و سخاوت. سرزنده و سلامت.
 
بله جناب دکتر عارف‌زاده؛ فقط بی‌مبالاتی کرده بود وقت خود را سپس بی‌جهت و از سرِ بازیگوشی سیاسی و شاید هم تحریص دیگری، صرف حمله‌ی غیرمنطقی به مناسک و مناهج مذهبیون کرده بود و نتیجه‌ای هم عاید خود نکرد. اساساً سادگی تام است کسی همً‌غمً خود را وقف تفتیش عقاید و ضرب‌وجرح باورهای دیرپای مردم کند. تغییر عقاید مردم کاری در ردیف پیامبران است و حوصله و دستِ غیبی می‌خواهد. بگذرم. لابد تصدیق می‌فرمایید عرض بنده را. چون جناب‌عالی فردی بسیار حزیم هستید.
 
سلام. یک روایت متقن برای متن من. چه هم تر و تازه. بشر به اسرار هستی خیلی دست ندارد. وگرنه بین خلایق ربط وثیقی حکمفرماست.
 
سلام جناب. اساساً دامپروری فلسفه‌ی اصلی زندگی‌ست و کشاورزی با آن خواهر است. میان انسان و دام و کشت و زرع مثلث زندگی برقرار است، بقیه همه، عرَض و حاشیه است. بنده از متن شما متشکر است.
 
سلام به شما و اعضا. صدها بار درود و مرحبا و دعاها. لابد اعضا می‌دانند که دَم‌به‌ساعت به کی می‌زند. من که علمم قد نمی‌دهد کی را می‌زند؛ به من که ابداً نمی‌زند، چون عشقش و علاقه‌ی وافرش بر من بارز است. حتی آن پست پیشین و چندین پست پسین هم اصلاً نمی‌دانم خواست و می‌خواهد که به کی زنَد. جالب این‌که به صبر من اگر شلیک شود، کمانه می‌کند، چون بنده بردبارتر از آن است که بارِ سُخن و سُخره و ثقالمه را نتواند کشانَد. بردبار آن بوَد که بتواند بار سنگین را ببرَد. با آرزوی بهداشت و بهدار و بهبود و بهجت برای تمام ماها در همه‌ی ازمنه و امکنه برای تمام ماه‌ها.
 
درود. زیاد بنده را دوست‌داشتن، صدمه می‌زند به قلب. بهترین کار انسان این است متن را نقد بزند، نه فرد را. کسی که فرد را می‌زند، بقیه به‌یقین پی می‌برند که عُقده دارد، نه عقیده. جناب‌عالی الآن در پست بالا به‌درستی و منطقی و حتی با به‌کارگیری شاهدمثال نظر جالبی به جناب استاد سید عمادی نوشته‌اید، پس متن، نقد و نظر خورد، نه فرد. زدن فرد، نقد نیست، نفی است. درود.
 
توی گویش محل ما همچنین بهجت به کسر ب، یا بِجَت یعنی به‌جِد، جدّی ≠ شوخی. که البته با بهجت و ابتهاج فرق معنوی دارد.
 
سلام استاد سید عمادی. آیا واژه‌ی «شاه» هم مگر در ادبیات دینی داریم؟! که به جای لفظ باعظمت «امام» که نائب نبوت است لفظ شاه بر اسم بامسمای امام هشتم حضرت رضا ع گذاریم؟!
 
و نیز همیشه به این حیوان مظلوم بدوبیراه می‌گویند و هزاران حرف زشت بارش می‌کنند. بار هم ازش می‌کشند و سواری هم ازش می‌گیرند. بشر بیشتر ازین باید ادب آموزد. درود آقاسید که مسائل را درک می‌کنید.
 
 
 
پست شبانه‌ی بنده ( ۶ )
 
حجت الاسلام صفایی براین باور بود جسم با دو روز حمام نرفتن بو می گیرد و روح با یک نیت بد سیاه و کدر می شود. به همین دلیل به امام رضا (ع) پناه می برد که در زیارت یکشنبه حضرت زهرا (ع) هم آمده است «ما با ولایت آن ها تطهیر می کنیم.» مرحوم صفایی زیارت امام رضا (ع) را همچون تطهیرشدن می دانست و با این نیاز به درگاه حضرت (ع) می شتافت. منبع
 
سلام در بامداد جناب دکتر عارف‌زاده. ازجمله نگاه‌های خردمندانه شما بود این جملات. تأکید می‌کنم کسانی که به شما احترام می‌گذارند دست‌کم به این تفکر قابل اتکای شما اتصال پیدا کنند و این را یادگاری برای فعالیت فکری، به خودشان پیوست بزنند. بسیارعالی فرمودید و همواره شما را درین امور، مبادی به آداب می‌دانسته و می‌دانم. من جمله‌ی شما برآمده از صفات کرداری شما می‌دانم. ممنونم.
 
سلام جناب. قم امرو عصر شلاب شدید و مدت‌دار بود؛ کوشیدم آب «نیسان» بگیرم، اما دیر رسیدم منزل. اما در عوض زیر باران ماشینم را حسابی شستم و سو افتاد.
 
زنگ شعر ( ۱۵ )
 
ننهَد پای تا نبیند جای
هر که را چشمِ مصلحت‌بین است
 
از غزل ۸۵ سعدی
 
توجه: درین بیت می‌توان برای فهم سریع، اول مصرع دوم را خواند.
 
 

در این تیتر سمت راست روزنامه‌ی مردم‌سالاری / ۱۰ اردیبهشت  ۱۴۰۱ (سمت چپ چیزی! ندارد) وقتی دقت می‌کنم و کمی -فقط کمی- به فکر فرو می‌روم دست‌کم سه چیز به خردگاه وارد می‌شود : ۱. خشتِ سیاست، سیمانی نیست که نشود جابه‌جا کرد. ۲. یارگیری از یارگریزی به‌صرفه‌تر است. ۳. منافع ملی مثل باد در گذر است: چه راست آمد در نهج‌البلاغه که اِغتَنِمُوا الفُرَص فَاِنَّها تَمُرُّ مَرَّ السَّحاب. «فرصت به مانند ابرِ گذرا مى‏‌گذرد، پس فرصت‏‌ها را غنیمت دانید.» شاید چیزمیزای دیگر هم به خردگاه بخورَد که وامی‌گذارم. بگذرم. دامنه

۱۰ ⟨ ۲ ⟨ ۱۴۰۱ 
 
سلام جناب قربانی. نوشته‌ی جناب‌عالی را مطالعه کردم. جدا از بند ۸ که حس مشترک داریم، در سایر نکات موارد قابل کنکاش مطرح فرمودید که حتی در پاره‌ای از آن، کشور تا مرز جنجال جناح‌ها هم پیش رفت. بر نوشته‌ی آن جناب، زیرنوشته‌ای را برچسب می‌زنم و پیشاپیش آقای قربانی متشکرم که به مسائل اهم جامعه نوشته‌ها برجای می‌گذارید. دیدم متن شما اهمیت دارد، حتی پست روزانه‌ام را با این‌که دقایق قبل نوشته‌ام، به اولویت دومم قرار داده‌ام:
 
آموزش عالی ایران دو ساحتی است، علمی و دینی. اولی در دانشگاه و دومی در حوزه. دانش‌آموختگان این دو نهاد پایه حق آموزگاری دارند، حالا چه در جامعه چه در مدرسه و چه در کارخانه و سیاست‌خانه. همان‌طور دانشگاه به لحاظ علمی حق دارد دانش‌آموخته پرورش دهد تا آموزگاران آموزش و پرورش را تأمین کند، حوزه هم ازین حق تساوی برخوردار است که در آموزش و پرورش دانش‌آموزان مملکت دستِ آموزشی و پرورشی داشته باشد. البته شیوه‌نامه‌ی این کار زیربنایی آنچنان باید منطقی و صحیح تصویب شود که خانواده‌ی ایرانی از آموزش همزمان علمی و دینی فرزندان خود در مدارس آسودگی اختیار کند. و طلبه‌ی آموزگار و دانشجوی معلم هر دو باید رموز تعلیم و ابزار مدرن این کار پایه‌ای را بیاموزند و خودسر دست به آموزش من‌درآوردی نزنند. ویرایش نکردم. اگر جاافتادگی داشت پوزش.
 
سلام. آن عبارت شما ژورنالی نبود، جهان‌بینی شخصی‌تان بود که منطقی و عقلانی بود. در لفظ «زیادی» در جمله‌ی جناب‌عالی، حرف «ی» بر سر «زیاد»، از نظر ادبیاتی نادرست است. لطف من بر هر پدیده و پیکر و روحی، به‌اندازه‌ی برخورداری‌هایی هست که تشخیص بدهم. پس، زیادت در کار نیست. حقِ لطف را ادا می‌کنم.
 
درود. بله، هم برای چشش، هم برای پاشش مواضع صورت و هم برای افزایش در اغذیه. البته آبش نباید به زمین بخورد، از هوا باید در ظرف تمیز جمع و از توری عبور داده شود و نیز به اذکاری از قرآن متبرک. در خانه‌ی پدرومادری من، از همان اوان رسم بود و هنوز هم من به برای خودم تا حدی صورت می‌دهم.
 
ایران‌شناسی ( ۸ )
 
بر اساس مستندات حکیم ابوالقاسم فردوسی در شاهنامه، مردم ایران از دیرباز رو به جانب خدا داشتند:
 
همه سر نهاده سوی آسمان
سوی کردگار مکان و زمان
 
یک اشاره: حتی مغولان هم که به ایران آمده بودند پیرو «تِنگری» (=خدای اعظم در ادبیات مغولی) بودند..
 
کتاب دکتر حمیرا زمرّدی ص ۱۱ با عنوان «نقد تطبیقی ادیان و اساطیر در شاهنامه‌ی فردوسی و خمسه‌ی نظامی و منطق‌الطیر عطار» درین رابطه مهم است و بنده این اثر را سه‌چهار سال پیش خوانده و درین صحن هم، کمی معرفی کرده بودم.
 
 
جناب دکتر عارف‌زاده سلام و احترام. در یکی از نوشته‌های‌تان فرمودید: ″یکی از خطاهای افراد مشهور یا صاحبنام در یک حوزه خاص، بی نیاز دانستن خودشان از مشاورهای تخصصی است.″
 
من کاملاً با این تفکر شما توافق دارم. هر چه هم صاحب‌نام شهیرتر و جایگاه‌اش مهمتر باشد به‌همان‌میزان نیاز به مشاورین بر او الزامی‌تر است. بنده حتی چندگام پا به جلو می‌گذارم و عرض می‌کنم نه فقط مشاورین لازم دارند که خودشان هم باید میان مردم در تمام نقاط کشور بروند و مستقیم از درک و درد و نگرش‌های ملت سرزمین خودشان آگاه شوند. مثلاً یک مرجع تقلید نباید توی حصار تنگ بیت خود و در محاصره‌ی ارادتمندان خود مقید باشد و خدای‌ناکرده خیال تقدس سرش زند.
 
نیز به‌درستی فرموده‌اید: ″یک باورمند یا فرد زیرک سرشناس در حوزه مذاهب ،خودش را با دانش تجربی درگیر نمیکند،البته هر چه اطلاعات کسب کند اشکالی ندارد.″
 
من هم ضمن امضای این بیان شما، برین‌نظرم که از آن سو هم یک فرد دارای هر مرتبه و مرام و عقیده، نباید خودش را به مصاف با دانش دینی ببرَد و هر چه خواست به مذهب و مذهبیون بار کند، اگر خواست اطلاعات کسب کند، بکند اما مواجهه‌ی مدام، کریه است که شما در پست دیشب هم، به‌حق بر مفهوم خودسازی پیش و بیش از پرداختن به دین و باور دیگری، انگشت مؤکد حک کرده بودید.
 
 
پست شبانه‌ی بنده ( ۷ )
 
مرحوم حجت‌الاسلام شیخ علی حائری صفائی (عین . صاد) می گفت: «اگر آدمی برای وسعتی بیش از هفتاد سال و باتوجه به عوالمی دیگر، چه از روی احتمال و چه از روی یقین، بخواهد برنامه ریزی کند و بخواهد برای این استمرار و ارتباط حساب باز کند، دیگر علم و تجربه کارگشا نیست و قراردادها و منافع مشترک، متزلزل و نامعلوم خواهد ماند. در این مرحله نه تنها علم که حتی عقل و قلب آدمی هم کارساز نخواهد بود که علم و فلسفه و عرفان او کفاف این همه رابطه و این همه مشکل را نمی دهد. در این وسعت، آدمی به وحی و به عهد نیاز دارد.» منبع
 
دکترعارف‌زاده: درود بشما. یادآوری ادبی شما درست است. در گفتگو ،   ی  در  واژه زیادی برای  چنین عبارتی مشکل ایجاد نمیکند چون فشار تلفظ روی هر حرف شنیده میشود ولی در نوشتار ، ی  در اینجا نباشد بهترست.
 
با اندیشه و پرهیز از سوگرایی  و موشکافانه نگاشتید.  بر این نوشته شما خرده ای نمیتوان گرفت. در هنگام داوری باید اوج گرفت و نه اینکه به یک سو آویزان شد و راستی را فدا کرد. آفرین
 
سلام جناب آقای عبدالله. متشکرم از شمّ شعری‌ات. اهریمن به قول ما محلی‌ها گت‌شاب می‌زند، یک شاب این سر دنیا و یک شاب اون سر دنیا. مهم قوت فکری هر یک ماست که در برابر اهریمن قدرت نه گفتن داشته باشیم. ممنونم.
 
وقتی شما تأیید می‌فرمایی استواری‌ام در بنای فکر و نشر اندیشه قرص می‌شود. این جمله‌ی‌تان خود یک فاز تازه گشود. و لذت بر من فزود. درود.
 
سلام برادرم آقاعیسی. حتی نگاه به چهره‌های این بزرگان دیارمان به ما آسودگی عطا می‌کند. سلامت باشند تمام کهنسالان داراب‌کلا از بانوان تا مردان. سلام مرا حتماً به پدرتان برسان. با من ای دورادور رفیق هم هست و همواره محبت ویژه می‌ورزد و بنده نیز هم.
 
من دیشب که در «بلاغ» گشتی زدم دیدم آقای علی عباسی مدیرکل پزشکی قانونی مازندران گفته که ۱۹ هزار ۷۷۲  نفر سال گذشته به دلیل نزاع و درگیری به  پزشکی قانونی مازندران مراجعه کردند و ۳ هزار  یک  مراجعه مربوط به شهرستان‌های ساری و میاندورود بود. رتبه‌های بابل، سپس آمل و کمترین درگیری  و دعوا از آن شهرستان فریدونکنار است با ۳۶۲ نفر ثبت.

 

من البته تفسیری ندارم؛ فقط همین‌قدر را می‌دانم زادگاه ما داراب‌کلا و همسایه‌های حتی بهتر از مای اوسا، مُرسم، لالیم، جناسم و سرتا و حتی اناردین، مردمی نه دعوایی و نزاعی که مردمانی خویشتندار و مهربان هستند حتی دعواکردن و گلاویزشدن را بلد هم نیستند زیرا خیلی‌خیلی عِرض و آبروی همدیگر را به کمال بالا می‌خواهند. بگذرم. دامنه.

۱۱ ⟨ ۲ ⟨ ۱۴۰۱
 

سلام جناب آقاعیسی آهنگر. بله درسته فرمایش‌تان. حتی از برخی خبرگزاری‌های روز جهان هم بیشتر خبرساز است. این پاتوق‌ها در جای‌جای محل که هنوز هم پابرجاست و آدم‌های خود را دارد، ارزش بالایی در تبادل و ارتباط فکری دارد البته اگر پشت سر مردم حرف نگویند و آلوده به غیبت نشوند. تشکر. خاطره‌آمیز بود.

 
سلام جناب آقامسعود داراب. آمین. فقط یک دعا هم از همون مشهد مقدس بکن که ماه رمضان ۲۹ روزه باشد و ۳۰ روز اصلاً مزه ندارد!
 
 
بانو خانم فاطمه نوروزیان -سخنگوی دانشگاه علوم پزشکی هرمزگان- به نقل ازین منبع گفت: «طی دو روز گذشته تاکنون ۴۸ نفر به بیمارستان‌های استان مراجعه» و آمار داده «۴ آقا و یک خانم» هم فوت کردند و حتی گفته فاصله‌ی سنی افراد «بین ۲۲ تا ۵۱ سال در بندرعباس» است و «۱۱ نفر در وضعیت بدحال» افتادند و «۳ نفر اختلالِ دید» دارند و ۸ نفر هم گفته ترخیص شدند. بگذرم. لابد اون ۸ نفر که مرخص شدند دیگه تِک به نجسی نمی‌زنند و آب هندوانه و آب هویج می‌خورند و به قول فیلم‌های مسعود کیمیایی ازین نجسی نمی‌آشامند. اون ۳ تا هم که دیدشان تار شد لابد الآن دنیای دیدنی‌شان را حسابی شفاف! می‌بینند. و اون ۱۱ تا هم بدحال غش کرده‌اند، لابد بین توبه و یا اَعی دِباره غلط‌کاری! غلت می‌زنند. و آن ۵ تا که مُردند که هیچ، چون نیاکان به ما آموختند پشتِ سر مرده که حرف نمی‌زنند و خدا بیامرزادشان. مرحبا به سگِ وادار گله که ازین نجسی‌مَجسی‌ها تِک نمی‌زند. یا استخوان و یا تکه‌نان می‌جوید و می‌جُوَد دامنه.
۱۲ ⟨ ۲ ⟨ ۱۴۰۱ 

 

میدان ارزش دانش ( ۱۷ )

یکی از اشتباهات تاریخی شهید مطهری این بوده که با ناشی‌ترین رفتار با دکتر شریعتی درافتاد، کاری ناشایست که در میان خشکه‌مقدسان وقت حوزه و جامعه، چنین رفتار و گفتار و نامه‌پراکنی علیه‌ی دکتر، به‌غلط به تکفیر تأویل شد و وِزر آیت‌الله مطهری را سنگین نموده بود. با آن‌که خود، وی را از مشهد مقدس به حسینیه‌ی ارشاددعوت کرد، اما تاب سخنان دکتر ولو اشتباه یا مخالف نگرش خودش را نداشت و با ایشان به‌شدت درافتاد. و این نه تنها باعث شِقاق و نِقار میان مبارزین شده بود که شاخکِ شاخه‌ی فکری ساواک هم سازوبرگ گرفته بود. بگذرم.

 

از نظر من، در دهه‌ی پنجاه «کانون توحید تهران» نقش مؤثرتر و ماندگارتری نسبت به حسینیه‌ی ارشاد تهران -اولی در شمیران و دومی در میدان توحید بزرگراه چمران- داشت. کانون توحید -که مؤسسش مرحوم موسوی اردبیلی بود و معماری میرحسین- هنوز هم آثار فکری و مبارزاتی‌اش باقی است (کاری به محتوای تفکر آنان ندارم) اما رگه‌های فکری نوین را نمایندگی می‌کند که امروزه در قالب دانشگاه مفید قم، پیش می‌رود و ازقضا در مفید هم، مانند کانون توحید، باز این میرحسین و موسوی اردبیلی بودند که نقش محوری و برجسته برای‌شان دیده شد . اما کار اهل ارشاد به کجا انجامید؟! سیاست حذفی. تندروی، شاخه‌بندی. از همان آمدن امام خمینی به ایران، اهالی‌یی از ارشاد کوشش کرده بودند که این نباشد! آن نباشد! اون اگر مصدر باشد من نیستم. این اگر صدر کار نباشد من می‌رم!

 

ناگفته نگذارم استاد شهید مطهری را، هم می‌شناسم و هم برای من یک نمونه‌ی متفکر برای نظام حوزه و جامعه‌ی عقلانی است و حتی علاقه‌ام به شناخت افکار ایشان کاری کرد که پایان‌نامه‌ام در سال ۱۳۷۵ «گفتمان اصلاح و احیا در آثار آیت‌الله مطهری» باشد، که آن بحبوحه هنوز نام واژه‌ی اصلاحات هم به گوش جناح چپ نخورده بود چه رسد بع جناح راست که اساساً به تفکر اصلاحی ویار دارد. بنابراین، نقد بر یک گوشه از کار آن آیت‌الله نقص متن من نباید حساب آید. روز ترورش بود و یادکردی ازو، از دریچه‌ی نقد.

۱۲ اردیبهشت ۱۴۰۱ ⟩ دامنه

 

از دست‌نوشته‌های جلیل قربانی. قضیه‌ی نان و طنز عمران صالحی. عکس از جلیل قربانی . بازنشر دامنه

 

یک نمونه از یادداشت‌های روزانه‌ی بنده و آقای قربانی در دهه‌ی هفتاد و هشتاد

جناب قربانی. من هم مثالی ساده در تأیید فرمایش شما بزنم: «نان رضوی» مشهد و تندیرنون مازندران و سایر بلاد ایران هر دو نون هستند، یکی مکانیزه، دیگر دستی سنتی. پختن هر دو، آزاد و مخیّرانه است و خوردن هر دو هم آزاد و  مخیّرانه. بستگی به انتخاب هر فرد دارد. سنتی بخورد یا صنعتی. باگت یا سنگک. چقدر مناسب و خاطره‌انگیز. سبک کار ما با هم چه شباهت‌هایی دارد. بنده هم دفتریادداشت‌های زیادی نوشتم که یک نمونه را از دهه‌ی ۷۰ و ... عکسی انداختم و بالا منعکس کردم. همه‌جای این دو ورقه خواندنی‌ست جناب قربانی.
 
نظر حجت‌الاسلام احمدی: سلام بر استاد طالبی عزیز. گرچه هر دو خراسانی و دارای بیانی رسا و غرّا بودند، اما از یاد نبریم شریعتی از پایگاه و جایگاه یک جامعه شناس به اسلام و مسلمان نگاه می‌کرد، اما مطهری از جایگاه یک اسلام شناس حرف می‌زد. شریعتی گرچه وضعیت انقلابی میان مردم را تهییج و پرشورتر می‌کرد، اما مطهری به آن عمق می‌بخشید. هیجانی کردن مردم از سوی شریعتی تا حد زیادی همراه با بدبینی مردم به دین و مذهب بود، نه شناخت اسلام اصیل. با مخاطب‌های آشنای شریعتی مصداق نگاه جامعه شناختی صرف به مذهب و مذهبیان، بخصوص علمای اسلام است که با هیچ منطقی قابل دفاع نیست. قاطبه علما، نه فقط خشکه مقدسها، با دیدگاه های ایشان مخالف بودند. قرار نبو مطهری پای کسی را به حسینیه ارشاد باز کنه که بذر نفرت بکارد. اگر ایستادگی و روشنگری مطهری نبود، این بذرها تبدیل به درختان تعارض و دشمنی می‌شد‌. بعد از فوت ایشان هم موضع حضرت امام را دیدیم.
 
پاسخ بنده به نقد استاد احمدی: سلام استادم حجت‌الاسلام احمدی ارجمند
 
۱. بله درسته، هر دو از خراسان بودند، مهد علم و ادب و ایمان، مرحوم شریعتی از مزینان و شهید مطهری از فریمان. ۲. بله، «دارای بیانی رسا» بودند نه فقط رسا که صاحبِ حرف نو و سبک و شیوه‌ی نوین بودند. ۳. بله، درسته فرمودید: یکی اسلام‌شناس و دیگری جامعه‌شناس، اما شناختِ شریعتی از اسلام این‎‌طور نبود که در مقایسه با مطهری هیچ انگاشته شود. همین‌امروز هم بسیاری از افراد جامعه از برخی از روحانیون اسلام را بهتر می‌فهمند و پیام آن را عمیق‌تر تشخیص می‌دهند. ۴. بله درسته مطهری عمق‌بخشی داشت، اما شریعتی هم کارش سطحی نبود. با برداشت‌های اصیل از تاریخ اسلام، محتوای آن را از تاقچه‌ی خانه‌ها وارد قلب و سر مردم کرده بود. ۵. انتقادات شریعتی به علمایی از حوزه و کلیسای غرب، تا حد بسیاربالایی درست بود، اما علمایی خاص که تاب نقد و حرف را نداشتند و حتی بیشتر آنان به غیر هم‌صنفان خود حسودی می‌کنند و حتی شهیرشدن سایر دانشمندان را برنمی‌تابند، حتی انتظار این که یک غیرروحانی مثل دکتر شریعتی بتواند به عالم دینی نقد کند را هم در مخیّله‌ی‌شان نداشتند. از قضا آنان با نهضت امام هم میانه نداشتند ۶. بله، فرمودید شریعتی «بذر نفرت» می‌کاشت. اگر کتاب فهم نظریه‌های سیاسی توماس اسپریگنز ترجمه استاد آقای دکتر فرهنگ رجایی را مطالعه کرده باشید که کرده‌اید- ایشان اندیشه را محصول «بحران روز و مبانی فکری فرد» می‌داند. بحران روز عصر شاه، برای هر دو فرد -شریعتی و مطهری- یکی بود؛ اما نسخه‌های درمان و تئوری‌های هر کدام فرق داشت چون نگاه هر کدام به بحران فرق داشت و مبانی فکری هر کدام متفرق از هم بود. پس چرا باید مطهری فکر می‌کرد شریعتی باید عین او به مسائل و دین بیندشید. و مانند او تئوری‌پرداز باشد و دنباله‌رو او باشد؟! این که خودمحوری محسوب می‌شود. من معتقدم شریعتی بذر انقلاب می‌کاشت، بی‌جهت نبود ساواک ضد او بود و سرانجام او را از ایران آواره کرد و کاری به کار مطهری نداشت الا چند بازداشت که آن هم همیشه ختم به خیر می‌شد.
 
جناب استاد احمدی، از نظر من هر دو شخصیت تاریخ‌ساز بودند و در یاد ملت و تاریخ ماندند. منتهی با یک فرق، کاری که آیت‌الله مطهری می‌کرد به‌یقین به انقلاب علیه‌ی شاه نمی‌انجامید. اما افکار شریعتی معلوم است که سهم اصلی علیه‌ی شاه و سلطنت و ضد خفتگی علمای اسلام داشت که حتی امام خمینی هم با فریاد می‌فرمود: ای علمای مشهد! ای علمای قم! ای علمای نجف! به داد اسلام برسید. من معتقدم منظور امام در آن دهه‌ی ترس و وحشت از شاه، این بود ای عالمان دین! چرا فقط نشسته‌اید و قال‌الباقر ع و قال‌الصادق ع می‌بافید! خودِ اسلام در خطر است و شما مشغول فرع هستید و حیض و نفاس. بگذرم. نوع اثر کار هم شریعتی و هم مطهری، نزد اهل فن روشن است. نه مطهری مقدس بود و نه شریعتی منحرف. هر دو فهم خود را عرضه کردند و در اسلام جلوِ فکر هیچ دانشمندی دیوار نمی‌کشند و بر دهان او لجام نمی‌افکنند. گیرنده‌ی افکار آن دو دانشمند، هنوز هم افراد خود را می‌خواهد و حامیان خود را دارد و هیچ کدام از آن دو جای همدیگر را نمی‌گیرند. از نقد شما استاد خردمندم هم، متشکر هستم و خلوص شما بر من مسجّل است و بارز. می‌توانستم بیشتر بگویم اما مجال پاسخ باید کوتاه باشد.
 
سخنی پرسشگرانه با جناب قربانی
سلام. سنتی‌زیستن و نوگرابودن هر دو منش هستند. نمی‌توان کسی را برای انتخاب سنتی‌بودن سرزنش کرد و او را از کارش باز داشت. نیز نمی‌توان کسی را برای نوزیستی شماتت کرد و وی را از افکارش منع نمود. آیا برداشت من از مجموعه‌ی حرف‌هایی که در همین سه روز اخیر نوشته‌اید درست است که برین هستید نوگرایی را به هر نحو ممکن راه درست و سنتی‌زیستن را روش نادرست معرفی فرمایید؟ من خود گرچه تلفیقی‌ام اما چرا باید الزام داشت که همه باید به سبک و سیاق نوگرایانه زیست کنند؟ مگر آزادی انتخاب راه و منش، یکی از اصیل‌ترین دستاورد بشری نیست؟ پس چرا باید نواندیشی یا نوگرایی و یا حتی نوزیستی خود را با الزام بر دیگران صادر کرد و گفت راه این است جز این نیست. آینه‌ی مولوی متکثر است و از آسمان افتاد و هر کس خود، خود را در آینه‌ی فهم و بینش خود می‌بیند و راه خدا را می‌جوید، آرام آرام، گام به گام.  به قول مرحوم عبدالحسین زرین‌کوب: «پله پله تا ملاقات خدا».
 
 
پاسخ جناب جلیل قربانی: سلام جناب آقای طالبی. عید فطر را به شما و دوستان هم‌کلاس تبریک می‌گویم.
 
۱- پیشرفت‌های علمی در قالب کشف، اختراع و نوآوری و دستاوردهای تکنولوژیک (فناورانه) از آن برای آسایش و ارتقای زندگی انسان‌ها بوده است.
 
۲- هر چه که بتواند ما را از سردرگمی و تکرار آزمون و خطا برای رسیدن به هدف، بیرون آورد و مسیر شناخت ما از جهان را آسان‌تر کند، کار ما را در طی پله‌ها تا ملاقات خدا، آسان‌تر خواهد کرد.
 
۳- من دستاوردهای بشری را در ردیف مواهب الهی و طبیعی می‌دانم که به دست بشر فراهم آمده است، از این روی؛ آزادی در انتخاب آنها، حق انسان است.
 
۴- تمام انسان‌ها را در استفاده یا عدم استفاده از دستاوردهای بشری آزاد هستند و نباید و نمی‌توان هیچ‌کس را مجبور به استفاده یا عدم استفاده از آنها کرد.
 
دامنه: پاسخ کاملاً رسا بود. تشکر. بندهای ۱ و ۲ مقدمه‌چینی منطقی بود، بند ۳ نتیجه‌گیری و بند ۴ هم جمع‌بندی و حرف نهایی. قدردانی می‌کنم از پاسخ خوب‌تان جناب قربانی. من هم مثالی ساده در تأیید فرمایش شما بزنم:
 
«نان رضوی» مشهد و تندیرنون مازندران و سایر بلاد ایران هر دو نون هستند، یکی مکانیزه، دیگر دستی سنتی. پختن هر دو، آزاد و مخیّرانه است و خوردن هر دو هم آزاد و مخیّرانه. بستگی به انتخاب هر فرد دارد. سنتی بخورد یا صنعتی. باگت یا سنگک.

 

شایسته‌کاری ( ۲۷ )

هوای معده را امروز (عید فطر) داشته باشیم؛ آن را خیک! نکنیم!

 

سلام جناب آقای آزاد. سپاس از آورده. بنده هم نکاتی خدمت‌تان عرض می‌کنم. هر دانشمندی بخواهد چینه‌های ساختمان جامعه‌ی عصر خود یا حتی بعدِ خود را بچیند، همان‌اندازه اگر خود را مُحقّ درین کار می‌بیند، همان‌مقدار هم باید خود را در معرض انتقاد یا مخالفت دیگران ببیند و توقع نبرَد که همه سر به زیر بگویند: پذیرفتیم و بر ما باد تسلیم. نه، اتفاقاً آزادی و استبداد هر جامعه بر روی دانشمندان آن تست می‌شود، وگرنه آن که در گوشه‌ای فقط به کار خود درگیر است و به هیچ کجایی کاری ندارد، نه وجود اختناق را می‌فهمد و نه بودنِ آزادی را لمس می‌کند. اگر دانشمندان قوم قدر آزادی همگانی را بدانند و آن‌گاه دست به روشنگری بزنند، نعمت زیست آگاهانه عمومیت می‌یابد. و الّا خود آزاد اما دیگران برده تلقی شوند، مفت هم نمی‌ارزد چه رسد به نعمت. درود آقای آزاد.

 

  

یک نمونه از سبک تاریخ سیاسی نویسی در نظام آموزش و پرورش، مربوط به استان قم سال نود و شش. حافظه‌ی تاریخ اما کسانی مهمتری را در قم سراغ دارد که بر تاریخ معاصر ایران مؤثر افتادند، اما درین چینش، نیستند! چون متن‌هایی درین صحن درباره‌ی نظام آموزشی در مدارس دیدم، این دو عکس را از کتابی که چند سال پیش در منزلم بود، انداختم تا مستند ساخته باشم. البته در مباحث تخصصی دوستان، چون خودم را صاحبِ نظر ندیدم، ورودی نداشتم. بگذرم.

 
سلام آقای آزاد. بنده هم با این نکات تازه‌ات -که پرده از واقعیت یک جامعه‌ی طالب گره‌گشایی، می‌گشاید- موافق هستم. خوشحالم، خوشایند می‌اندیشید جناب آزاد.
 

حجت‌الاسلام سید هادی خامنه‌ای در خطبه‌های نماز عید فطر در دارالزهرا (محفل مذهبی برخی از سران جناح چپ در ولنجک) گفته: «امیدواریم خداوند همه‌ی کسانی که منشاء خرابی‌ها در دنیا هستند، هدایت کند و البته در ایران بیشتر نیازمند این هدایت‌ها هستیم.» خواستم بگویم بشر، هم همه‌ی اِهمال‌ها را پدید می‌آورِد و هم همه‌ی همّ‌وغمّ‌ها را به خدا حواله می‌کند. خرابی‌ها را خود بشر باید آباد کند. وگرنه خدا نمی‌فرمود سرنوشت هر قوم در دست خود اوست. آسیدهادی هم سرآخرِ خطبه‌ها -آن هم در دارالزهرا نه دانشگاه و یا مصلّی- هدایت را بیشتر نیاز روز ایران دانست تا جهان! جلّ‌الخالق! دامنه.

۱۴ ⟨ ۲ ⟨ ۱۴۰۱
 
پاسخ به یک پرسش در مورد عکس طنز قبف که رؤیت هلال ماه شوال را طعنه می‌زد:
 
سلام. سپاس از نقد. بنده علاقه‌ای به این جور مباحث -که تکرار مکررات است و تماماً ملال‌آور- ندارد، لذا ورود هم نداشتم ابداً. اما صحن را نمی‌شود به روی بحث بست که شما هم خوشبختانه همواره طرفدار مباحثات هستید و از آن گریزی ندارید. امابعد؛ چون مورد سؤال واقع شدم، لازم دانستم جواب دهم تا حمل بر بی‌اعتنایی نشود. اگر قوه‌ی حاکمه به ریزترین مسائل شرعی مردم، این‌همه باریک‌بین است و در جنب دفتر رهبری معظم، ستادی به اسم «استهلال» می‌زند تا شرع مردم خدشه نخورَد، پس: خداقوت. اما من علاوه بر قضیه‌ی شرعی و فرعی و اصلی، جانبدار آن حکمرانی‌یی هم، هستم که «ستاد استدلال» در جنب دیگر دفتر رهبری معظم تأسیس کند تا همان‌طور که «ستاد استهلال» رهبری، راه می‌افتد تا ماهِ ریزه‌میزه را رصد کند و تماشا، که کارِ تقویم زندگی شرعی مردم گره نخورَد، «ستاد استدلال» رهبری هم، راه بیفتد تا سیاستِِ ریزه‌میزه را هم رصد کند و تماشا، که کارِ تقویم زندگی عرفی مردم هم گره که هیچ، حتی به گِله هم نیفتد؛ زیرا پیامبر ص -که اسلام ما از سینه‌ی او عبور کرده و به ما رسیده- فرموده از نشانه‌های مؤمنان در داخل سیاست و امارت، میزانِ خادم‌بودن آنان به مردم است. مردم وقتی ببینند در دیدنِ روی «ماه»، حکومت این‌همه دغدغه و دقت به خرج می‌دهد، اما از آن سو، به کم‌لایق‌ترین افراد پست و مقام هدیه می‌کند که به قول امام خمینی عرضه‌ی یک نانوایی را هم ندارند، دچار تشویش می‌شوند. پریشان‌کردن مردم بدترین نقمت است که نعمت را زایل می‌کند. آنقدر مثال ملت از نابسامان‌سازان بلد است که نیاز نیست من مثال بیاورم. از نظر بنده مرحوم کیومرث صابری فومنی در مقام «گل‌آقا»یی باید ار صدر تا ذیل را، زیر تیغ طنز می‌بُرد تا کسی خیال نکند در حاشیه‌ی امن قرار دارد؛ حالا ستاد استهلال که سهله. نه، این‌جور طنزها، نه تنها استخفاف و خواری نیست، بلکه بهره‌وری از صنایع ادبی فارسی‌ست و خارِ بیدارگر به چشم بدِ آن سیاستی است، که دیده بر حقایق و دردهای جانکاه مردم می‌بندد و اما دیده را روی رؤیت ماه وا می‌کند؛ آن هم فقط ماه شوال. شومیِ سیاست از جایی شروع می‌شود که آزمندانه تظاهر به شرعی کند، اما آنچه عدلی است بی‌عارانه از آن بگریزد. پس: هم ستاد استهلال، هم ستاد استحلال، هم ستاد استدلال. هلال‌بینی. حلال‌خواهی. دلیل‌خواهی.
 
سلام. سپاس از تذکار. اما خرق عادت خود یک رفتار عقلانی است. روح هر دو استاد -دکتر شریعتی و استاد مطهری- غریق رحمت خدا.
 
پرسش جناب جلیل قربانی: یک سوال از دوستان اهل فن؛ اگر استفاده پیشرفت‌های علمی در طی زمان به کار دین نمی‌آید یا نباید بیاید؛  ۱- چگونه فقیهان می‌توانند در مورد مسائل جدید نظر بدهند؟ ۲- چه الزامی بوده است که مرجع تقلید زنده باشد؟هر چند بعد از درگذشت آیت‌الله خمینی، برخی مراجع در فتوایی عجیب، به مقلدان ایشان بقا بر تقلید از مرجع میت را جایز اعلام اعلام کردند.سلام جناب آقای قربانی. چشم. الآن پاسخم را خواهم نوشت.
 
پاسخم به این پرسش: سلام و سپاس برای ایجاد بحث. من فهم و برداشت خودم را عرض می‌کنم: با این پیش‌فرض که اهل فن می‌دانند «استفاده از پیشرفت‌های علمی در طی زمان به کار دین» می‌آید، بنابرین «فقیهان می‌توانند در مورد مسائل جدید نظر بدهند» و این‌که در شرع الزام بر مرجع تقلید زنده اولیٰ است به همین‌خاطر است زیرا مسائل مستحدثه ممکن است نیاز به پاسخ‌های نوآمد داشته باشد. و ازین‌که احتمالاً مؤمنینی از مقلدین بر تقلید از مرجعیت امام خمینی بقا کرده‌اند، اِشعار به مسائلی دارد که در گذشته پاسخ و فتوای شرعی‌اش داده شده است، وگرنه در مسائل نوپدید و حتی ثانویه، رجوع به منبع دینی و یا حجت‌داشتن از جواز مجتهد زنده و مرجع تقلید اعلم ضرورت می‌یابد. علم و ابزار دانش هم، منبع و وسیله و یا استناد متیقّن است.
 
سلام جناب آقای آزاد. اشاره‌ات تبسم بر لبانم نشاند. بله من به داداش شما می‌گویم: عبدالله‌ی عندالله. به ایشان از قول این بنده بگویید کشکولی‌وار: انده سربالایی و سرپایینی نگازه؛ اتّا کم تخت‌بنه و هنیشته‌راه هم بِرانه. اون جوری موتور روغن‌سوزی می‌افته و یا واشر سرسیلندر نیم‌سوز وونه!
 
سلام جناب... از نظر بنده مدت‌دار بودن مقام‌ها در بعد سیاسی و مذهبی و نیز شیوه‌ی انتخاب آنان از راه رأی عمومی و همگانی ارجح از هر نوع انتصاب یا انتخاب دو مرحله‌ای یا به عبارتی غیرمستقیم از راه عده‌ای خواص است.

 

از میان خاطراتم ( ۶ )

من دو تا کاخ مجلّل شَمس -همان خدیجه پهلوی خواهر محمدرضاشاه- را دیدم. یکی مهرشهر کرج در دهه‌ی هشتاد و دیگری در چالوس در سال شصت. کرج باشد برای خاطره‌ی بعد، البته شاید چون هنوز نمی‌دانم وقت گفتنش هست، یا نه. اما چالوس. بالای تپه با چشم‌اندازی بی‌مانند. دو سمتش رو به شهر چالوس با بهترین زاویه‌ی دید. یک سویش کناره‌ی جاده‌ی چالوس - مرزن‌آباد که ارتفاع بالایی دارد. و سمت دیگرش سوی جنگل و شمس، این شمش البته یعنی خورشید و زاویه‌ی طلوع و برآمدنش. ما که در عمرمان زیر خانه‌ی ساده‌ی حلب‌به‌سر، به سر می‌بردیم و کف خونه‌ی‌مان کارسی‌چال بود و بخاری‌هیمه و سِموار زغالی دودکشی. حالا توی دل بحران سال ۶۰، داخل کاخی باشکوه نشسته‌ایم و به جای گوش‌سپردن به حرف فرمانده! چشم‌مان به سقف کاخ، و هوش‌مان به سبک سازه‌اش دوخته است و انگار از پشت قاف! آمده‌بودیم وسط قصر شمس. کاخ‌ها همه را در یک جا نساخته بود، در محوطه‌ی هکتاری و از هر گوشه‌ای یک سازه‌ی مدرن و با اشکال هندسی عجیب به آسمان رفته بود. آسما‌نخراش نبود، ولی همه‌ی سازه‌هایش آن طور  که در ذهن کنجکاوم مانده، حالت استوانه‌ داشته و شکل‌های نامنظم هندسی. مثل ساخت‌وسازهای پست‌مدرن امروزی. می‌گفتند این قسمت، شمس قهوه نوش می‌کرد. اون قسمت، نشست داشت. اون قسمت، وقت خصوصی‌اش را قسمت می‌کرد. اون قسمت، قسمت هنر و نمایش و نمی‌دانم چیزمیزهای دیگر بود. بگذرم. من هنوز توی هفده سالم بودم. دو ماه آنجا بودیم. سرآخر با طی آموزش تخصصی رهسپار مریوان شدیم. که با سازمان کمونیستی کومله (فؤاد سلطانی) و با حزب دموکرات (عبدالرحمان قاسملو)، و با حزب رزگاری (شیخ عثمان نقشبندی) و حزب بعث (میشل عفلق) عراقی بجنگیم. توی محور بوریدر، چشمیدر، کانی‌سر. چه روزگاری بود! کاخ بزمِ خدیجه شده بود پاتوق رزم ما. خدایا بپذیر سرنوشت ما.

 

میدان ارزش دانش ( ۱۹ )
 
به نام خدا. سلام. درسته که عضو حزب توده ایران در آبادان بود اما وقتی شاه او را سال ۱۳۳۳ زندانی کرد، در زندان با فلسفه آشنا و به آشپزی علاقه‌مند شد. ازین‌رو مرحوم «نجف دریابندری» برای اولی با برگردان دو کتاب «قدرت» و «تاریخ فلسفه غرب» هر دو هم از برتراند راسل مقصد خود را پیدا کرد؛ برگردان آثار جهانی به زبان پارسی و مدد به ادب و علم و فرهنگ کتاب‌خوانی. و با نوشتن «کتاب مستطاب آشپزی» دلِ ایرانی‌ها را فتح کرد. گویا اولین کتابی که این انسان خونگرم آبادانی برگردان کرد کتاب «وداع با اسلحه» بود. فقط کافی بود روی جلد هر کتابی -هر کتاب- اسم نجف دریابندری را ببینم، آنی آن را می‌خریدم، چون هم ترجمه‌اش را می‌پسندیدم و هم سبک و سیاق و خلاقیتش در واژگان را. خدا بیامرزدشان. امروز سالروز درگذشتش است؛ سال ۱۳۹۹ درگذشت. برای بنده، او یک نامور ایرانی بود. درود.
 
۱۵ اردیبهشت ۱۴۰۱ ⟩ دامنه
 
سلام جناب. من گفتم «ستاد استدلال» رهبری هم، راه بیفتد تا سیاستِِ ریزه‌میزه را هم رصد کند و تماشا، که کارِ تقویم زندگی عرفی مردم هم گره که هیچ، حتی به گِله هم نیفتد؛» پس استدلال را به استهلال ربط دادید، جزوِ متن بنده نبود. ستاد استدلال پیشنهادم بود تا سایر امور جاری مردم و مفاسد در دیوان‌سالاری هم، رصد شود و نزد رهبری معظم گزارش گردد و از قضا کار ستاد استدلال همه‌جانبه‌تر از کار ستاد استهلال هم می‌تواند باشد و به دفتر بازرسی رهبری هم می‌تواند کمک دهد. متشکرم از نقد شما بر متن من.
 
سلام جناب دکتر عارف‌زاده. جالب بود. ولی عمراً اگر بتوان این لفظ را به‌تنهایی بدون ادای یک جمله دریافت. تا در مثال یا جمله نیاید تشخیصش سخت است. اما خیلی زیبا بود کشف این لفظ. خاصه مثل مقایسه‌ی هوای برتر ! قم بر هوای شرجری شمال! هوای شرجری شمال را زندی هوای عالی قم!
 
سلام. جالب بود رجوع‌دادن به غزل حافظ. مصرع بعدش:
دولت عشق بین که چون از سر فقر و افتخار
گوشه‌ی تاج سلطنت می‌شکند گدای تو
 
حفظ نبودم، تقلب زدم!
 

سلام. آهان عنّاب. توی قم خیابان‌ها پر از درخت عناب است. خوش‌سایه، خوش‌برگ، خوش‌چتر. اگر خوب هرَس و نیز حرس شود، حسابی چتری می‌شود؛ میوه‌اش هم عالی.

 

دقیقاً آقای دکتر. شغل رهبری چون با عموم مردم سر‌وکار دارد، عموم مردم باید او را انتخاب کنند نه چند روحانی حوزه که حتی برخی از آنها الفبای سیاست هم بلد نیستند. از نظر بنده شغل رهبری هم باید دو دوره‌ی معدود باشد و هم قدرتش به قانون و شرع، محدود.

 

جناب دکتر عارف‌زاده. نکته‌ی مهمی فرمودید؛ دست مردم از مهار آن کوتاه است. من هیچ تعجب نمی‌کنم که هستند کسانی که خبرگان خُمار را بر مردم خبیر ترجیح می‌دهند. من قاطع برین نظرم مردم از چند تا شخ حوزه بهتر امور خود را می‌فهمند. اینان تا به حال نشان دادند، بله‌قربان‌گو بیش نیستند. رهبر باید از سوی انتخابات عمومی مردم انتخاب شود. رهبر بر همه‌ی مردم حکومت می‌کند، پس عقل ایجاب می‌کند همه‌ی حکومت‌شوندگان، رهبر خود را برگزینند، نه صرفاً چند تا عمامه‌به‌سر. مگر آن‌که رهبر مال همان چند عمامه‌به‌سر باشد و بس! که این‌گونه نیست.

 

شایسته‌کاری ( ۲۸ )

هنگام نمازگزاردن، انگشت در دو سوراخ دماغ فروکردن، خاراندن پِتَک (=پسِ گردن) و از لای دندان مانده‌غذا را بیرون‌کشیدن و چند کار فرعی دیگر !! را کنار بگذاریم. همه گویا بدان گرفتاریم!

 

توی یکی از افطاردهی‌های حجت‌الاسلام سید ابراهیم رئیسی منبع افرادی دست‌چین از جناح راست و چپ دعوت شدند. در آن نشست که به نماز در مسجد سلمان فارسی و سپس افطاری منجر شد، حجت‌الاسلام سید محمدعلی ابطحی -رئیس‌دفتر دولت آقای خاتمی- رو کرد به آقای رئیسی و گفت: «هر دو طلبه‌ی مشهد بودیم و در آن دوره آیت‌الله خامنه‌ای مراد همه‌ی ما بود». خانم اشرف بروجردی -همسر شهید غلامعلی معتمدی معاون وزیر کار دولت رجایی که در بمب‌گذاری ۷ تیر شهید شد و خود او هم معاون وزیر کشور دولت خاتمی بود- خاطره‌ای از امام خمینی نقل کرد این‌طور: «زمانی که انقلاب شد، همسر امام به ایشان گفت حالا که شاه را بیرون کرده‌ای چطور می‌خواهی مملکت را اداره کنی؟ امام در پاسخ فرمود با همین جوانانی که انقلاب کرده‌اند، همسر امام پاسخ داد اینطور که نمی‌شود، مملکت‌داری کار سختی است.» و جالب: آقای احمد توکلی هم خاطره نقل کرد و گفت: «یکی از دردهای بزرگ کشور را کاهش اعتماد عمومی» است. حجت‌الاسلام مجید انصاری هم گفت «دلم می‌خواهد روزی واحد تشریفات کلاً منحل شود» بگذرم. خواستم بگویم چقدر قشنگ‌قشنگ حرف بلدند افراد دست‌چین جناحَین! حافظه‌شان خالی نشد هنوز. دامنه

۱۶ ⟨ ۲ ⟨ ۱۴۰۱
 
سلام. آخه، نه آخه! آقا
خَلِه هم بلدین. همه را از بَرین.
 
 
۱۶ ⟨ ۲ ⟨ ۱۴۰۱
شقایق باکّله‌جار داراب‌کلا. عکاس: مهدی ملایی. نشر عکس: دامنه
 
این عکس مرا جذب کرد.
آقامهدی چه خوب بلد است.
رفت برای ثبت و نشر.
سلام و سپاس و دست مریزد.
 
سلام جناب... . قلم دوم در مصرع پست شما همان قلم پا است که در محل می‌گویند: ون قلم پا را اشکنمه اگه بره باغ دله! یک جمله بگویم به قول عزیزان عرب خوزستان ما خلاص: امید است کسانی در جای‌جای ایران خود را آن‌گونه نپندارند که قباله‌ی جمهوری اسلامی به اسم آنان شش‌دانگ زده شده است و ختم کلام، نه، جمهوری اسلامی ملک مشاع مردم است و بالاتر از عموم مردم نداریم، بقیه همه (به تعبیر رسول رحمت ع در سفارش مؤکد به امام علی حضرت وصی ع) «خادم ملت» به حساب می‌آیند.
 
سلام جناب آقای قربانی. از اصطلاح «سگ‌سنجگ» در گویش محلی شما خیلی خندیدم. واژه‌ی «سگ»، زیاد در ادبیات ایران مثال است و جای اسم‌ها می‌نشیند، انگار یک ضمیر است جانشین اسم. اگر بشمارم یک کتاب می‌شود: از سگ‌دست ماشین بگیر برو تا سگ‌دندون نوعی علف! البته سگ داریم تا سگ. سگ اصحاب کهف، سگ هار. این سگ، چه هم دستاویز این و آن هم شده، از  لفظ سگ‌مصّب! گرفته تا سگ‌صفت! و سگ‌مَغِز و «گ...‌»خوارسگ! یعنی آدم دروغ و دِ رو. اما بگذرم: سگ وفادار گله حیوان شگفت‌انگیزی است.
 
سلام جناب... در طول ده روز اخیر تمام عصرها بدون استثناء هوا تیره‌وتار، رعد و برق و رگبار و حتی سه روز پیش سنگ‌تریک اندازه‌ی سنگ‌مرمر داشتیم. سپاس از گزارش پیش‌بین در پست ثابت و مفید شما.
 
برای من نماد کلاس درس و دانش خاطره‌انگیزترین و ارزشمندترین نماد است. حتی حاضرم از ابتدایی تا آخر تحصیلاتم اسم بسیاری از آموزگارانم را ببرم. اینقدر برایم مهم‌اند. بگذرم.
 
عجب، تا این حد. خبر نداشتم. چه خوب. من عناب و سنجد توی خونه مصرف می‌کنم. عناب عطر خوبی هم دارد، هم با آجیل که هر چه به قطر هسته نزدیکتر شوی، مزه و عطرش بیشتر می‌شود. و هم دمنوش و خسیانده‌شده. حالا امید که عناب جناب دکتر عارف‌زاده بگیره.
 
این هم بر «ضمیر» سگ، افزون. جالب هم بود. گویا ساختن اَسماء و اشیاء با «سگ» تمامی ندارد! استاد محمدرضا شفیعی کدکنی کتابی دارد که سابقه‌ی سگ در تاریخ ایران را بر رسیده است. من خواندم آن کتاب را. بگذرم. ممنونم از اطلاعات عامیانه که شیرین هم هست و نوستالژیک. درود.
 
لابد هنگام وجین، گرده‌افشانی یا تخم‌ریزی می‌شود و تازه خوش‌به‌حال بندِ واش (یا به قول محلی‌های سرخ‌رود: سگ‌واش) هم می‌شود. البته هیچ علفی هرز نیست، از منظر کشاورز هرز و مزاحم است. در جای خود هر علفی ممکن است دارو هم باشد.
 
دکتر عارف‌زاده: تلگرام این ویژگی را دارد که گاهی میتوانی بگویی کی؟! کاجه؟ من؟!! نا. اصلا! ابدا !! بور هارش!!!!
 
دامنه: ای خدا خیلی خندیدم....
 
 عبدالله طالبی: درود آقای مدیر.کشکولی (ازبرا خدا ) یعنی خدای نکرده. خنده بسیار گاهی انسان را خطا کار می کند. مخصوصا سنین بعد از ۵۰ ترمز دستی باید محکم باشد، وگرنه آبرو (در خطره)
 
سلام جناب عبدالله‌ی عموزاده‌ی عندالله‌ی ما.تِ هم ضَب واردی! ممنونم از شوخ‌طبعی شما. اهل بهشت طبق آیه‌ی ۵۵ یاسین فُکاهی می‌گویند.
 
 
زنگ شعر ( ۱۷ )
 
غزل خال لب دوست از دیوان شعر امام خمینی
 
من به خال لبت، ای‌ دوست! گرفتار شدم
چشم بیمار تو را دیدم و بیمار شُدم
 
فارغ از خود شدم و کوسِ «اناالحق» بزدم
همچو منصور خریدار سر دار شُدم
 
غم دلدار، فکنده است به جانم شرری
که به جان آمدم و، شُهره‌ی‌ بازار شُدم
 
دَر میخانه گُشایید به رویم، شب و روز
که من از مسجد و از مدرسه بیزار شُدم
 
جامه‌ی‌ زُهد و ریا کَندم و، بر تن کردم
خرقه‌ی‌ پیر خراباتی‌ و، هُشیار شُدم
 
واعظ شهر، که از پند خود آزارم داد
از دم رِند می‌آلوده، مَددکار شُدم
 
بگذارید که از بُتکده یادی‌ بکُنم
من که با دست بت میکده بیدار شُدم
 
جناب آقای دکتر عارف‌زاده سلام. متشکرم. اما پاسخم به طرح مسئله‌ی شما: همان‌طور که در ادامه تأکید کردید ایرادی هم نیست. من دقیق نمی‌دانم امام خمینی این غزل را بداهه کردند یا از کسی الگو گرفتند. اگر گرفته باشند این نشان عظمت روحی هم ایشان و هم حافظ است. چون خودِ حافظ هم از شکم مادر یاد نگرفت. تنها حضرت مسیح ع خاش مار اشکم‌دله یاد گرفت. جالب این‌که در صنایع ادبی تضمین و استقبال دو صنعت مجاز است که با شعر دیگران می‌توان شعر گفت. نکته هم بگویم: حافظ شش پادشاه ازجمله شاه‌شجاع را درک کرد اما با همه‌ی آنان ساخت‌وپاخت کرد، چون یک روحانی عمیقاً محافظه‌کار بود که خیلی‌ها خیال می‌کنند او رند بود. ولی نبود. راحت‌طلب و آسوده‌سر بود.
 
سلام عموعبدالله. ازین‌که هنر طنز را می‌فهمی و فن نویسندگی را بلدی و نیز لغات محلی را در لای متن می‌چینی، لذت می‌برم. با من راحتِ راحت باش. من مثل کسانی نیستم که کاذب خود را سنگین می‌گیرند. نه، من با کسی که یقین کنم روراست باشد و رفتار سالم بلد باشد، هرگز خودم را نمی‌گیرم و کلاس‌گذاشتن هم بلد نیستم. لذا با نوشته‌های کشکولی و طنز به اعماق نشاط برده می‌شوم. ازین داستان تو که چه به‌زیبایی و تردستانه تدوین فرموده‌ای، باور کن حسابی خندیدم و سه بار هم خواندم و هر بار بهتر خندیدم. بَرِت درود وافر دارم.
 
سلام جناب مرآت. حقیقتاً این دو عبارت آن‌ها از ما، ما از آن‌ها و آن‌ها از ما راضی، ما از آن‌ها راضی اوج پیوند پیشوا و پیرو است که محبت و معرفت و مکتب این رابطه را غنی و معنوی می‌کند. برای من خواندن این سخن امام کاظم ع خیلی لذت داشت. خدا خیرتان دهاد
 
سلام و عرض ادب و احترام
 
این متن شما را دوباره خواندم که ببینم سرقت شد از شما، یا تعریف خواب بود فقط. دیدم نه، واقعیت دارد. حتی تصور این صحنه برای بنده خراش دل است و شگفت‌زدگی و وحشت. به عنوان این‌که انسان مؤثر و معتقدی برای جامعه هستید خدا را شکر گفتم که به هم‌نوع بنده آسیبی جز همان سرقت گوشی نرسیده است. و چقدر کمال‌اندیش بودید که قضیه را درین شرح دلهره‌آور، به زیباترین نقل از آن عالم پیوند دادید که حب امام علی ع برای او تا چه میزان مهم بود و بخشش را پیش کشید. این نقل: «یک بار داستانی شنیدم از یکی از علما که مالش را دزد برد، گفته بود حلالش می کنم. چرا که مال دزدی محبت علی را تا ابد از قلب آدم خارج می کند و من نمیخواهم باعث خارج شدن حب علی از قلب کسی باشم.» با آرزوی توفیق برای شما که شخصاً از نوشته‌های شما می‌آموزم. پوزش کمی زیاد شد کامنت بنده.
 
میدان ارزش دانش ( ۲۰ )
 
به نام خدا. سلام. آیت‌الله ناصر مکارم شیرازی سخن تازه‌ای فرمودند، البته اگر نقل همین باشد که در منبع دیدم: «باید به وسیله‌ی حج کاری کرد که بدبینی‌ها تبدیل به خوش‌بینی شود. این مناسک، به صورت مستقیم، حج است ولی به صورت غیرمستقیم یک مسأله‌ی سیاسی است هرچند اسم امور سیاسی برده نشود... باید برنامه‌های عبادی سیاسی به گونه‌ای برگزار گردد که ضمن رضایت حجاج ایرانی، باعث تحریک و برانگیختن حساسیت‌های آنان (طرف مقابل، یعنی عربستان) نگردد.»
 
مناسک حج از طریق آقایان آیت‌الله سیدمحمد موسوی خوئینی و حجت‌الاسلام شیخ مهدی کروبی آن روند را داشت که سرانجام به سرکوب حجاج انجامید که جمله‌ی «با آب زمزم هم پاک نمی‌شود» از سوی امام، برای مدتی مناسک به کما رفت. اصل حج که رفتاری عبادی‌ست، یک اجتماع برای رایزنی مسلمین در دیدار چهره‌به‌چهره با هم نیز هست، اما بعد از بنی‌هاشم، هنوز که هنوز است خانه‌ی خدا در اختیار و تیول نابخردان است. بنابرین منظور آقای مکارم برقراری حج است بدون پرداختن به برائت در قالب تظاهرات. آن زمان که حج دست جناح چپ بود مناسک صورت بود و برائت سیرت. زین‌رو حاجی‌ها را می‌کشاندند خیابان‌ها برای ایجاد دوری‌گزینی از ابرقدرت‌ها. حالا آیت‌الله مکارم اصلِ شرکت در حج را فقط حج می‌داند و بس؛ سایر فازها را مرتبط با مناسک می‌داند، تا متصل؛ و آن هم نه مستقیم. بگذریم.
 
۱۷ اردیبهشت ۱۴۰۱ ⟩ دامنه
 
سلام. توضیحات فنی و در عین حال علمی و تجربی داده‌اید که برای منِ دوستدار علم هوا و جغرافیا شیرین بود. بله، نوشته‌های من دو دسته است، عمر کوتاه، و مانا. دسته‌ی اول چندساعتی دیده می‌شود و سپس محو. البته در دسترس من باقی هست: این پست بود، در زیر:
 
جناب مهندس آقای مهدی مقتدایی سلام. فرموده‌اید، البته از قول شیخ اجل سعدی که: «خواجه در بند نقش ایوان است / خانه از پایبند ویران است» گرچه سعدی در همین قضیه‌ی ضعف و پیری، چاره‌سازی را ترک نمی‌کند و پند می‌دهد که «مرض گرچه هایل، دلالت کلی بر هلاک نکند». خواستم بگویم از نظر شما عمارت یا امارت؟ کدام یک؟ چه «ویران» و چه در پی «نقش ایوان» پرسش این است چه کسانی ترَک انداختند؟ چاره در عمران است؟ یا عصیان؟
 
سلام آقای دکتر عارف‌زاده. و بیفزایم که: جالب‌تر -من می‌خوانم مضحک‌تر- این است شش تا خودشان هم در خبرگان کاندیدا می‌شوند و خود، پرونده‌ی همدیگر را داوری می‌کنند! این شش تا همزمان هم داورند، هم ناظرند، و هم نامزد. اگر این مضحکه را به بحث جامعه بکشانند، خودنگهبان‌پنداران! که خیال می‌کنند انقلاب مال جدّی پدری‌شان هست! از بوشهر و ماهشهر و نوشهر و رامشیر و بهمن‌شیر چون شیر بیشه! راست می‌شوند و فوری می‌گویند این شش تا، عادل هستند! یعنی طوری عادل را تعریف می‌کنند که پهلو می‌زند به عصمت! بنده بگذرد.
 
سلام جناب عبدالله. سمت شما عبا را «ابا» می‌نویسن؟!توی گرسنگی، ایران شاخص نخست ندارد که مصرعی بدان اشاره داشتی. دولت را هم فرمود به واسطه‌ی این‌که ملت مرا قبول دارد، دولت تعیین می‌کنم. ادبیات سیاسی شما نسبت به جامعه زیاد است.
 
با درود. ایده‌ی پیشرفته‌ای است از جانب سیدجلال آل احمد. این دو مکان شریف هم چون عربستان هرگز تن نمی‌دهد، دست‌کم به سبک مدارا و مسامحه اداره شود تا به شیوه‌ی متصلب و محاربه.
 
سلام جناب آقای قربانی. ایرانی‌ها را که نمی‌گذارد، خب، چند مدتی هم بر قطری‌ها هم سخت گرفت و منع کرد. یمن که جای خود دارد. تازه گویا تولیت قبله‌ی اول را می‌خواهد بگیرد! تولیت بیت‌المقدس سالیان سال است در دست اردن است. البته ابرهه وقتی به کعبه هجوم برد، عبدالمطلب دنبال مذاکره‌ی شُترش رفت و با ابرهه چک‌وچانه زد. ابرهه شاخ در آورد و گفت تعجب فرو رفت به جای کعبه دم از شترش زد. عبدالمطلب زیرک بود، گفت کعبه خودش صاحب دارد. یعنی خود خدا اقدام خواهد کرد، ابابیل سنگباران را شروع کردند. جالب این‌که حیوان‌ها را نمی‌کشتند، فقط ابرهه و لشکرش را از پای در آوردند. به هر حال خانه‌ی خدا و حرم رسولش ص باید با آداب بی‌طرفانه مدیریت شود و جای حضور داوطلبانه‌ی مردم ضیق نشود و با پرهیز از ازحام و ایجاد نظم مدرن زیارت صورت گیرد.
 

روزنامه‌ی اترک -که در بجنورد (خراسان شمالی) چاپ می‌شود- امروز ۱۸ اردیبهشت ۱۴۰۱ نوشت.

نوشته‌ی من زیر این کاریکاتور در پست زیر:

ارزانی؟ یا گرانی؟ کدام یک؟!

روزنامه‌ی اترک -که در بجنورد (خراسان شمالی) چاپ می‌شود- امروز ۱۸ اردیبهشت ۱۴۰۱ کاریکاتور آقای عباس ناصری را تیتر اول تمام نیم‌صفحه‌ی خود کرد و همین موجب شد گزارش آن را بادقت مطالعه کنم که ببینم مسئله از چه ریشه گرفته؟ در آن، این نکات بیشتر سوسو می‌زد: هزینه‌ی یک تُن روغن بسته‌یبندی‌شده ٨۵٠ دلار است اما در خارج از مرزها فقط قیمت خام آن ٢۵٠٠ دلار است! و اشاره داشته در حالی که نیاز استان سیستان و بلوچستان حدود ۵ هزار تن روغن است، این استان تا آخر بهمن ۱۴۰۰ حدود ۵۰ هزار تن روغن دریافت کرده است، یعنی ۱۰ برابر بیشتر از نیاز. و این درباره‌ی شش استان دیگر مرزی نیز مشهود است. اترک نوشته بررسی‌ها نشان می‌دهد ۶ استان مرزی نیاز به حدود ۳۵ هزار تن روغن داشته اما ۹۳ هزار تن به این استان‌ها روغن تزریق شده است. و این یعنی مقدمه‌ی قاچاق روغن به بیرون مرزها. با این دیباچه که خیلی هم تفصیلی و فنی بود و بنده چکیده‌اش کرده‌ام، اترک چنین آورده که «بسیاری از فروشگاه‌ها قیمت‌های قبلی را مخدوش کرده» بنابرین با هر قیمتی که می‌خواهند، به مردم می‌فروشند. مثلاً قیمت مصوب روغن ۹۰۰ گرمی، ۱۵ هزار و ۵۰۰ تومان است، اما به روایت اترک «تا ۲۵ هزار تومان» هم به مردم فروخته می‌شود. خواستم بگویم روی دولت تازه‌کار، به زودیِ زود نمی‌شود داوری داشت باید زمان بگذرد تا بتوان منطقی سیاست و عملکرد آن را نقد کرد. اینک گویا اینان می‌خواهند اقتصاد معیشتی را اساساً «جراحی» کنند و چون جراحی بدون تزریق بی‌حسی، دردش حس می‌شود، لذا مردم هنوز سیاست اقتصادی نوین دولت سیزده تست و اجرا نشده، دست به داوری (انتقاد / اعتقاد) می‌زنند؛ علت روشن است: برای منتقدین نیاز به ارزانی و برخورد با گرانی و برای معتقدین هم حمایت از کسی که از سرِ روکم‌کنی به وی رأی دادند. هر چند روزگاری رئیس دولت مشهور به «سازندگی» خطبه خوانده بود مشکل ایران، ارزانی است، نه گرانی! که چپ از همان جا، گریبان مرحوم رفسنجانی را با «عصر ما» و «سلام» گرفت که این دو هفته‌نامه و روزنامه پس از گوشه‌گیری صغیر چپ از قدرت از فردای مجلس چهارم (که من اسمش را نمی‌گذارم استیداد صغیر!!!)، با پا پیش‌گذاشتن آقایان به ترتیب: بهزاد نبوی و آیت‌الله سیدمحمد موسوی خوئینی، کور سو که نه، شعله برانگیخته بود. اینک باز نیز گویا مسئله این شده مشکل کشور، ارزانی است؟ یا گرانی؟ کدام یک؟! من اقتصاد بلد نیستم. بگذرم. دامنه.

۱۸ ⟨ ۲ ⟨ ۱۴۰۱

 

میدان ارزش دانش ( ۲۱ )
 
به نام خدا. سلام. شاید برخی از واژه‌ها پیش هر یک از ماها، پیش‌پاافتاده باشد اما در واقع این‌گونه نیست. مثلاً تا بگوییم «اطلاعات» خیال می‌کنیم یعنی اخبار. اما هر واژه در حریم خود تعریف مشخص و مقیدی دارد. مثال می‌زنم که شاید هم شگفتی بینگیزد: «اطلاعات» یعنی چه؟ اطلاعات یعنی سرقتِ اخبار حیاتی رقیب. «ضد طلاعات» یعنی چه؟ ضد اطلاعات یعنی پنهان‌داشتنِ اخبار حیاتی خود از رقیب. شاید یکی از علت‌ها این باشد که کارشناسنان شهیر جهانی برین نظرند کانال‌های «اظهار مخالفت سودمند هستند». یعنی اگر مخالفان حرف خود را در ارگان انتشاراتی خود بیان کنند، نفع بیشتری دارد تا دهان آنان را ببندند. چراکه بیان، باعث نشر حرف رقیب می‌شود و ای بسا موجب نشتِ حرف. بگذرم. دامنه.
 
۱۹ ⟨ ۲ ⟨ ۱۴۰۱
 
سلام. اتفاقاً خیلی هم علاقه داشتم هنگام مناظره‌ی بین شما و جناب محمدرضا شاهمیری، آنلاین (=برخط) باشم و زنده ببینم، اما نشد و اینک هم که خواندم، باید عرض کنم این‌گونه مناظره‌ها خیلی‌هم عاید و موجب افزایش اعتماد و یا ترمیم سیاست‌های کاری و تقویت برنامه‌های اجرایی خواهد شد. درود به هر دو.
 
سلام جناب آقای دکتر عارف‌زاده. این فکر مسئولانه‌ی شما ستودنی‌ست، اگر بر فرض قانون شهری منع می‌دارد و شورا و شهرداری این شهر خود را مُصر می‌داند، می‌توان تابلوی راهنمای «داراب‌کلا» را از سه سمت ساری، نکا و گهرباران، پیش از حوزه‌ی استحفاظی شهر سورک، با درج مانده‌کیلومتر و جهت فلش، از طریق اداره‌ی راه نصب نمود. البته ذهن من فعلاً این یاری را کرده، ممکن است با رایزنی‌های دست‌اندرکاران این امور، راه‌چاره‌ی منطقی‌تر و شدنی‌تر و قانونی و منطبق بر مطالبه‌ی برحق مردمی جست. درود.
 
زنگ شعر ( ۱۸ )
 
«دُر از دریا جوی نه از جوی.»
 
نثر پیر هرات مرحوم خواجه عبدالله انصاری
 
سلام جناب مرآت. موضوع روز بود و الحمد لله شما در جاانداختن صورت مسئله توانایید. برای بنده نکات کلیدی داشت و تمثیل و واژگان فنی آن به درک مطلب مدد رساند. بنده هم معتقدم تذکار رهبری معظم به تهاجم ترکیبی داهیانه بود. جناب استاد مرآت به نظرم دست‌کم به علت کمیابی جهان آینده جهان پررقیبی است. پس تبیین کار پیشدستانه و عقلایی است.
 
 
 
خواستم گفته باشم: "ایران" که در بهمن‌ماه ۱۴۰۰ از طریق «فیروز» باردار شده بود؛ هفت‌هشت روز پیش سه‌قلو زایید، البته نه زایمان طبیعی که سزارین صحرایی در تورانِ سمنان. دامپزشک یوزها برین نظر است سازمان محیط زیست شتابزدگی کرد. اینک توله‌های ایران -که یکی تلف شد- از پستان «ایران» شیر نمی‌نوشند، گویا به شیشه‌شیر میک می‌زنند. من -که هنوز خبر ندارم فیروز -پدر سه‌قلو یوز- آیا در توران هست یا نه- امید می‌برَم «توران» این دو توله را در ذخیره‌گاه حفاظت‌شده‌ی زیست‌کره وسیع خود، صاحبِ قلمرو کند و نسل یوز ایران، به بی‌شماری بینجامد. بگذرم. یوزِ «ایران» را که سزارین کردند؛ قادر شوند تومورِ چندین‌کیلویی! شکم اقتصاد کشور را هم به سرپنجه‌ی تیغ جرّاحی، ساکشِن (=مکِش) کنند! و به سروسامان رسانند، دست‌کم نوراً در نور نشود، یک اَلپ ! که می‌زند.. دامنه.
 
۱۹ ⟨ ۲ ⟨ ۱۴۰۱
 
سلام جناب آقامرتضی. قاعده همین است که می‌فرمایی. احتمال باید داد شورا یا شهرداری این شهر از همین جاده‌ی بین‌المللی ممکن است تعریف یک خیابان داخل شهری داشته باشند که همین شائبه را بیشتر می‌کند. مسئولان رسمی داراب‌کلا درین‌باره بهتر است اظهارنظر خودشان بیان کنند تا قضیه روشن شود و از طریق مجاری قانونی و توسط هم آنان پیگیری و نصب شود. متشکرم از دیدگاه شما که البته قوانین جاده و راه را به تجربه بلدید. درود.
 
درود دوباره . این که همیشه به علت این که در طول این ۴۳ و اندی سال در محل مسئولیت‌های رسمی و شورایی داشته‌اید و همواره می‌بینم در مقام پاسخگویی برمی‌آیید، خود بهترین آموزش است و به نظر من سازنده هم هست. با فرمایش شما -که ای بسا همین مناظره‌ها راه‌ها را باز و گفت‌وگوها را میان مسئولان محلی به یک رفتار همیشگی بدل کند- موافق هستم. خودِ حوصله به‌خرج‌دادن در پاسخ و مناظره، بالاترین سودمندی است. متشکرم.
 
استاد سید عمادی سلام و سپاس که در انبوه اخبار و مسائل جامعه، دقت خود را از ما دریغ نمی‌دارید و ما را با مفاهیم معنوی و قرآنی انس می‌دهید. اطلاعات تازه درین قسمت بود که من برخی از آن را تازه شنیدم (یاد گرفتم). منظور از استناد از علامه طباطبایی درین قضیه، همان بخش روایی المیزان است؟ یا نه خود آن مرحوم درین قضیه تفسیر شخصی هم دارند؟ متشکرم.

 

جناب آقای مرآت سلام. دیدار با عالمان دین و دانشمندان علم می‌تواند به یک دیدار سرنوشت‌ساز تبدیل شود، زیرا ای بسا یک جمله‌ی یک دانشمند -چه دانشمند علم و چه دانشمند دین- انسان را به فرمول زیست پاک و خردمندانه رهنمون شود. شما پارسایی ورزیدید و از یک فقیه که داخل در محیط بحران زندگی می‌کند، رهنمایی خواستید. می‌توانست حرف‌های تاریخ‌ساز بزند، اما انگار از سرِ بی‌حوصلگی با چند جمله شما را به بیرون بیت فرستاد. البته نعمت امنیت، حد یقف ندارد. من اما تا دم کوچه‌ی آقای سیستانی هم رفتم، اما مأمورین لباس شخصی بسیاربد با من رفتار کردند. بگذرم. وزن ایرانی پیش این تیپ چندان ثقالت ندارد و اغلب،به ایرانی‌ها به چشم حقارت می‌نگرند. خداوند به پارسایانی چون شما، سلامتی دهد آقای مرآت. ان‌شاءالله عالمان دین، اهم و مهم بلد باشند. سلام دوباره. نه جناب مرآت، بنده به منزلت فکری و شایستگی جناب‌عالی همواره باور دارم و آمدن به زیر نوشته‌های شما درین وبگاه شما برای بیان دیدگاه برای بنده رغبت‌آور است. پاسخی که مرقوم فرمودید در آن استدلال موج می‌زند. آن قسمت که جامعیت امام خمینی رهبر کبیر انقلاب اسلامی را بیان داشتید اصل مطلب را به واقعیت برد؛ بله وقتی بنده امام خمینی را درک کرده‌ام، به‌یقین توقع من هم با همین شاخص سنجیده می‌شود. خدا تمام دانشمندان دینی و علمی روزگار ما را در زمینه‌ها به تراز امام خمینی به عنوان یک انسان پارسا و دانا و توانا نزدیک کند. با تشکر وافر که همیشه به بنده لطف می‌فرمایید. درود.

 

سلام. هنوز نمی‌دانم این دو پیچ، عقلی‌ترین شیوه‌ی اداره‌ی یک دستشویی بینِ راهی بوده است یا نه شایسته‌تر این بوده راه منطقی‌تری جست‌وجو می‌کردند که شیر و شیلنگ دزدیده نشود؟ چه بخواهیم چه نخواهیم اسم‌گذاری کنیم، کارِ کَندنِ زبانه‌ی شیر و شیلنگ، سرقتِ اموال عمومی‌ست. اما برای من مسئله‌ی بالاتری وجود دارد که امروز در آخرین روزِ بازگشتم به قم، این شگرد پیشگیرانه را در یکی از راه‌های بین‌المللی دیده‌ و از آن عکسی انداخته‌ام و آن این است اگر همین‌اندازه دغدغه‌ی مدیریت پیچیِ دستشویی! در خزانه‌داری ملی و دیوان‌سالاری دولتی و سیاستِ مُدُن نظام، در چهار دولت پیشین رفسنجانی، خاتمی، ۹ + ۱۰ و روحانی وجود داشت شاید اینک حتی کار به سپردنِ قدرت به این دولت نوپا و تازه‌کار نمی‌انجامید و سرنوشت کشور بر پایه‌ی آرمان اصیل انقلاب رقم می‌خورد. زمان هنوزم دیر نشده است؛ تا شیر و شیلنگ کشورداری پیچ نشود، دستِ دزدهای سیاسی و رانتی در قدرتِ رانتینر، همچنان به سرقت و یغمای مالِ مردم، راغب می‌مانَد و دست‌درازتر. انقلاب اسلامی، لباس سرقت بر تن کسی نپوشانده، این ضعف و خطا و خامی دولت‌ها بوده که نالایق‌ها را بر لایقان این مرز و بوم پیشی داد. دامنه.
 
۵ ⟨ ۳ ⟨ ۱۴۰۱
 
۱۴۰۱ ⟩ ۳ ⟩ ۵

با یک انسانِ سالم درین مدرسه، مواجهه‌ی نادرستی شده، انسانی که کافی‌ست کسی یک دیداری از نزدیک با او داشته باشد تا به‌عینه بیابد که تا چه درجه سه ضلع آداب ایرانی را در کردار، گفتار، پندار رعایت می‌کند. چگونه باید کسی به خودکارِ خود اجازه دهد به چنین انسان اخلاق‌پیشه، وارسته، اندیشمند و در عین حال خاکی‌ترین روحانی دانشگاه‌خوانده‌ی پژوهشگر که در زمان نیاز پای بر زمین فوتبال می‌گذارد و مثل یک حرفه‌ای در کنار مردم توپ می‌زند و تا فصل شالی می‌رسد تا ساق در گِل و لای شالیزار شمال به کار و کشاورزی می‌پردازد و نونِ زحمتش را سرِ سفره‌ی خانواده و فرزندانش می‌گذارد و بارها بارها در طول سال به اِطعام مردم همت می‌گمارَد و حتی خانه‌اش را محل انس مردم با مذهب و سازگاری‌های اجتماعی و نشر اخلاق کرده است، ادبیاتی پیش بگذارد که حتی شرم پیش آن واژه‌ها و نادرست‌پردازی‌ها، شرمگین و سرافکن است. استاد احمدی را من استادِ لفظی خودم نمی‌دانم، او استاد لایق برای بنده است که نور اندیشه و اخلاق و زندگی پاک او بر مساحت وجودی من می‌تابد. به‌ندرت پیش می‌آید که بنده به‌آسانی پذیرنده‌ی قطعی آخوندی باشم، احمدی یک آخوند پرهیزگار و آگاه به امور مردم است. آدم وقتی احمدی را برنمی‌تابد پس مدارای او دیگر برای کجا ارزش مداوا دارد؟! من قصد زیر سئوال بردن کسی را ندارم زیرا احمدی آن انسانی نیست که از کسی برنجد. این را گفتم تا قدر همدیگر را درین صحن بدانیم. آن کسی هم که به شیخ احمدی چُنان گفته، نزد من دوستی پایدار است و من نمی‌خواهم هیچ وقت از چنین برادری ببُرّم. هم احمدی و هم ایشان به نظرم درک می‌کنند که از داوری دوری دارم؛ تنها حرفم این است این صحن را میزی بدانیم که فقط سخنان فکرشده‌ی خودمان را روی آن بچینیم و به‌شدت از تعرّض بگریزیم و جای طرح مسئله و درک مطلب را به نادرستی‌های نآلاییم. درودِ دراز بر درّاکان. دامنه.

 

سلام. رهبر معظم اخیراَ فرمودند: «بعضی‌ها از این تعبیر (مجلس یازدهم به‌عنوان مجلس انقلابی) خوش‌شان نیامد اما این یک تعبیر حقیقی بود...» و نیز اشاره داشتند به افرادی که «شعارهای انقلاب را دردسر برای کشور می‌دانند» و گفتند: «حرکت به سمت آرمان‌های انقلاب به نفع کشور و موجب درمان دردهای آن است.» منبع

 

بنده دو بند بگویم و بگذرم.

 

یکم: این که رهبری معظم مجدداً در صدد توضیح اصلِ سخن پیشین برآمدند به معنای این است انتقادها از خودشان را می‌شنوند و یا می‌خوانند. تا اینجا درست؛ زیرا راهبر حکومت باید از چنین صفاتی برخوردار باشد. اما من فکر می‌کنم تعبیر مجلس ۱۱ به «مجلس انقلابی» از آن رو خوشایند نشده بود زیرا مجلس هنوز کار و کردکردش را آغاز نکرده بود، این تعبیر صادر شده بود و همین سئوال‌برانگیز گردیده بود.

 

دوم: من معتقدم لفظ «حرکت» به سمت آرمان انقلاب باید تعبیر به بازگشت به آرمان انقلاب شود زیرا اساساً نه فقط حرکتی به آن سمت دیده نمی‌شود، بلکه کژراهه هم پدیدار شده است. بنابرین هشدار رهبری معظم به عنوان رأس هدایت سیاسی حکومت، می‌تواند به جای به تقلیل‌رفتن به یک نصیحت اخلاقی صِرف و صوری، تبدیل به سیاست عملی شود و نظام از همان جایی که کژراهه را شکل داده، خود را پیشمان کند و با پوزش از ملت، به آرمان انقلاب بازگردد که علت تامه‌ی انتقادها ریشه در همین قسمت دارد. این تنها راه باقیمانده‌ی معقول حکومت است که به رضامندی عمومی مینجامد. هر چند معتقدم در جاهایی هم، از کارکردهای خوب نظام -که موجب این‌همه رشد و شکوفایی شده- نباید نادم شد. دامنه.

۶ ⟨ ۳ ⟨ ۱۴۰۱

 

سلام جناب آقای آزاد. این حرکت درست و قابل قبول. اما همین‌ها فرمان امضا می‌کنند که در نظام سیاسی آمریکا حکم قانون را دارد و با آن هزاران انسان از کودک و پیر و حیوان و زمین و کان و آب و نفت و آبادی و همه‌ی کیان مردم آن سرزمین را با خاک یکسان می‌کنند و تا ممکن است از سرمایه‌های آن دیار می‌دزدند و می‌بَرند. اساساً یک بخش از سیاست رایج آمریکا این است با این نمایش‌های دروغین، مردم جهان را به فرهنگ غلط و تکبُرگرانه‌ی آمریکایی خوشبین کنند و به شمایل خود دربیاورند که جناب‌عالی بقیه را بهتر از بنده بلدید. درود.

 

سلام آقامرتضی. خداقوت. گزارش تکان‌دهنده‌ای نوشته‌ای؛ آن هم از مشاهدات و تجربیاتی که خود داخل آن صحنه‌ای. چنین میلی سابقه هم دارد. فیلم یا سریال «روزی روزگاری» که مرحوم خسرو شکیبایی هم در آن به ایفای نقش پرداخته بود، گویای این قضیه‌ی تاریخی بود. نکات مهمی درین متن شما وجود که چاره‌جویی آن ده‌ها سال زمان می‌برد. متشکرم از چنین متن‌هایی که برای خواننده پیام دارد. درود.

 

سلام جناب. در بخش حاشیه گریزی هم به بنده زده‌اید و من از لطف همیشیگی‌ات آگاهم. فرمودی ساده‌زیست. بلی، متشکرم، مثلاً کفش و پیراهن و هر چیزی که نزدم تا مُندرس نشده باشد حکم همان نو را دارد و دنبال مد و فرم و تقلید در پوشش و پیرایش نیستم. شما هم همواره تندرست و ظفرمند باشید در سلسله‌ی آداب و عبادات. درود.

 

چه زشت است برای مؤمن که میل و رغبتی در او باشد که او را خوار کند. امام صادق ع امام صادق علیه السلام درباره لزوم برقراری تعادل بین نیازهای دنیوی و اخروی می فرمایند: «کسی که دنیایش را برای آخرت خویش، یا آخرتش را برای دنیای خود، ترک کند از ما نیست».

 

سلام جناب. تهیه و تدوین پاسخ چندقسمتی جناب‌عالی به جناب دکتر عارف‌زاده، منهای فاز گفت‌وشنود -که لازمه‌ی بحث طرفینی‌ست و جایگزینی جز این هم ندارد- مرا به نظرهایی که در باب خبرگان فرتوت دارم منسجم‌تر کرد. کهولت آنان فقط به کاهلی در نظارت ختم نمی‌شود؛ اساساً چنین مجلسی فاقد وجاهت ملی است و افراد آنان به کارویژه‌ی خود نمی‌پردازند. شاید هم نمی‌گذارند و یا بهتر است بگویم گویی اصل نظارت بر رهبری، حشو است و بس.

 

سلام جناب آقای دکتر عارف‌زاده. برای تأدیب، مردم می‌توانند موقتاً با هدف هشدار در مراسم رسمی آن شهر شرکت نکنند؛ مثل تظاهرات مناسبت‌ها و مناسک مذهبی و ...، و به جای آن، در خود محل صورت گیرد تا مقامات آن شهر، جمعیت را به اسم خود جا نزنند.

 

سلام جناب آقای آزاد. جمله‌ای که برگزیدید، جالب است، اما چه بسا حرف‌هایی باشد که ما کاری به کننده‌ی آن نداریم ولی برای ما سودمند است. پس لزوماً نمی‌توان به این سخن اقتدا کرد. داریم از روایات که حکمت را بیاموز حتی اگر آن فرد خود بد باشد. درود به شما که مطالعه دارید و با کتاب به سر می‌کنید.

 

من معتقدم کمتر کسانی‌اند که خیام را بشناسند و حتی بفهمند که او در شعرش چه حکمتی می‌گوید. این تازه بخش اول ضعف آنان است، مهمترش این است حتی شعر خیام را از غیر خیام تمیز نمی‌دهند.

 

سلام جناب آقاعیسی. اگر خود یک فلسطینی بودی و نزدیک ۷۰ سال از سرزمین و خانه‌ات آواره و در اردوگاه محصور، با چنین رژیمی چگونه مواجه می‌شدید؟

 

سلام. حجت‌الاسلام عبدالله نوری وزیر کشور آقای حجت‌الاسلام سید محمد خاتمی ده‌ها بار مجوز می‌داد و مردم را تحریک می‌کرد و سرانجام خود فهمید کارش غلط که هیچ خیانت بود.

 

سلام بر شما. اساساً سخن با خدا سرمایه‌ی معنوی دل هر کسی است. درود.

 

جناب حجت‌الاسلام دکتر ابوذر کاظمیان سورکی سلام. اینک که این مقام در میاندورود به شما داده شد چه خوب است آن افکاری که از شما سراغ داریم به مدد کارهای رسمی‌تان بیاید. گرچه بنده اساساً کار این سازمان را نه می‌دانم چیست و نه تا کنون لزومِ تأسیس و بودنش را حس کرده‌ام زیرا طی این چهل و اندی سال حتی یک بار سازمان سراغ مانند ماها را در هیچ زمینه‌ای نگرفت که بفهمیم این سازمان مال کجای کار ملت است. به‌هرحال چون روی جناب‌عالی در مدرسه فکرت شناخت دارم، دور نیست که کاری دگر از جانب شما ازین سازمان سر بزند و فلسفه‌ی ساختنش عاید افتد. با احترام. دامنه.

 
زنگ شعر ( ۱۸ )
 
به علم کوش هلالی که عاقبت چو هلال
بلندمرتبه گردی فلَک‌مقام شوی
نهفته از نظر خلق باش ماه به ماه
گرت هواست که: منظور خاص و عام شوی
خمیده‌قامت و زار و نزار شو، یعنی
چو ماه نو کم خود گیر تا تمام شوی

مقطعات / شماره ١٠ هلالی جغتایی

 

پاسخی به جناب حجت‌الاسلام دکتر کاظمیان
با سلام و ادب و احترام. گرچه بنده شما را شایسته‌ی کارهای برجسته‌تری می‌دانم. همین‌که فرقی فریق میان "مطالبه‌گری" و "پاسخگویی" قائل شدید، آغاز زیبایی بود. و نیز به علت این که این سازمان را "یک نهاد غیر دولتی و در عین حال مردمی" تفسیر کرده‌اید هم نوید خوبی‌ست و هم راه شما را با کسانی که میان مردم و انقلاب مرز نامحرمی و غریبگی قائل‌اند، جدا می‌کند. چه ستودنی می‌شود وقتی روشن شود به آیه‌ی ۴ استنادی‌تان در سوره‌ی ابراهیم "به زبان قوم" خواهی کار کرد. و چه خیره‌کننده که دست گذاشتید به "نگاه نوین" که یک معرکه‌ی «شناختی»ست. خرسندی‌ام این است حوزه‌ی کاری خودتان را بر "بستر جامعه" می‌خواهید شکل دهید تا به فرموده‌ی شما "مردم بدانند که دین کاربردی چه نقشی در زندگی دارد"  و خدا را شکر، ضعف و سستی "متکلم‌وحده بودن" را درک کرده‌اید. و این محتاج شناسایی و ارزیابی واقع‌گرانه‌ی «زیست‌بوم فرهنگی میاندورود" است که شما بر این هم، انگشت تأکید گذاشته‌اید. و البته در دنباله از "نهادینه‌کردن معارف" سخن راندید که بر من این گام فکری‌تان نامعلوم و گنگ است. و البته چون نقطه‌ی عزیمت خود را "خروج قرآن از مهجوریت″ ″با رویکرد تمدن سازی و جریان سازی در سبک زندگی" اعلان فرمودید می‌توانم بگویم همین یک گام به جای حرکت در سطح به ژرفا روَد، خود همه‌ی امور را به فرهنگ وَحیانی آشتی می‌دهد و گسست را کم خواهد کرد و چه بهتر که فرمودید "با برنامه وارد این عرصه شد"ه‌اید. من مبارک می‌دانم مشروط به این‌که نیاز مردم آن دیار به معنا و دنیا را بی‌طرفانه گردآوری کنید تا بتوانید بر بر پایه‌ی آن به دین و منطق و تاریخ و آداب و آیین ایرانیان استناد کرده باشید. مبارک می‌دانم چون مرحوم کلینی مبارک را از قول امام صادق ع «نفع و فایده» معنی کرده‌است که مبارک از ریشه‌ی "برک" به معنی سینه‌ی شتر است، زیرا شتر مظهر لطف در بیابان بوده، و لفظ مبارک به کسی اطلاق می‌شود که فایده دارد. با ارادت: دامنه.

 

سلام. سرخط روزنامه‌ی رسالت در امروز ۷ خرداد ۱۴۰۱ توجه‌ی مرا به خود جلب کرد؛ می‌گویم کجایش. . من با نماهنگ «سلام فرمانده» با نوای مداح اهل بیت علیهم السلام آقای ابوذر روحی -که از لنگرود به سراسر ایران سیر داده شد- کاری ندارم و حتی زیبایی آن را نزد خودم بارها ستوده‌ام که گویا برخی از منتقدان به این فراز آن کمی گیر داده‌اند:
 
"سلام فرمانده
سید علی دهه نودی هاشو فراخوانده،
سلام فرمانده،
بیا جون من بیا بیا یارت میشم هوادارت میشم،
گرفتارت میشم علی بن مهزیارت میشم"
 
منظور از «علی بن مهزیار» همان فقیه مشهور اهوازی از یاران خاص امام رضا ع است که زندگی‌اش، ویژه بود. بگذرم. اما توجه‌ی من به آن جای سرخط روزنامه‌ی رسالت است که با خط درشت، زده است "نسل منتظر". انتظار فلسفه‌ی درستی دارد. اما انتقادم این است به جای این که نسل نوپدید و نورسیده‌ی امروز را، فوری به پای وعده‌ی فردا ببرند و ازو نسلی منتظر و مبهوت بسازند، بهتر است برای این نسل علاوه بر تجمعات مناسکی و مذهبی، همایش‌هایی هم بگذارند تا گرفتاری‌های امروز جهان و ایران بر ایشان روشن شود که بتوانند برای فردای خود، فکری در سر بپرورانند و در همین آغاز سنّ تحرّک اجتماعی‌شان، به زیر سن‌هایی برده نشوند که به آنان نوید فردای نیامده را می‌دهند و برای‌شان آمدنِ کسی را نشان می‌دهند که گویا می‌خواهد یک‌تنه همه‌ی نکرده‌ها و کریه‌های پیش روی مردم را حل کند. چنین انتظاری رد گم‌کردن حکمت ظهور منجی عج است. یعنی کار بنیادی خود را به آن امام منتظَر عج واگذارکردن. مگر انجمن حجتیه دست روی دست نمی‌گذاشت و شاه را تماشا می‌کرد و درِ گوش اعضایش پچ‌پچ می‌شد که حضرت حجت خودش می‌آید و وضع درست می‌کند؟! جالب این است این تز غلطِ جدایی اسلام از سیاست، حالا از میان همان چپِ مذهبی که انقلابی‌ترین افکار مترقی قرن بیستم را نمایندگی می‌کرد، طرفدارانی پیدا کرد که بیشترشان به افراد پشیمانی شبیه شده‌اند که شرم دارند واقعیت خود را برملا کنند. آنان تا توانستند تندروی کردند و حالا توی پستوها می‌نشینند و گعده می‌کنند و پارو به هوا می‌زنند! و چنان هم تندرو شده‌اند که یادشان رفته است تا دیروز کار انقلابی امام خمینی را  پیامبرگونه‌ی وصف می‌کردند و اینک خام و خالی از محتوای نقد منطقی بر افکار ایشان، روی شخصیت وی قضاوت می‌کنند و حتی ابا دارند حرمت آن رهبر کبیر انقلاب اسلامی را به رسم دیرین آداب زیبای ایرانیان پاس بدارند. حرفم ناتمام. چون بنا داریم کوتاه گوییم. دامنه.
 
۷ ⟨ ۳ ⟨ ۱۴۰۱
 
سخنی با جناب آقای جلیل قربانی. سلام در پستی از پست‌های دیشب جمله‌ای درباره‌ی بنده آمده با این عبارت: «برای فرصت دیگر که زیارتت نمودم درآغوش می کشم». خواستم بگویم از نظر شما چهره‌ی جدّی و طنزپرداز صحن ما، آغوش بهتر است یا دعوت به نشست؟! شاید ندانید اما بهتر است مصور عرض کنم ازین‌همه نشست که میان‌تان صورت گرفت حتی یک نشست هم دعوت نشدم و یک خبرِ خشک‌وخالی به من نداده‌اند. من آغوش نمی‌خواهم؛ آغوش جایش مشخص است، مهم این است برگزارکنند یا برگزارکننده‌های نشست متداول حاضر نشدند حتی یک بار بنده را به جمع‌شان یا تان راه بدهند. به این تز آنان احترام می‌گذارم و آغوش هم لازم ندارم. دو عکس پس از نشست‌شان یا تان را هم می‌گذارم که ببینید من نیستم، یعنی در هیچ کدام دعوت نشدم:
 
جناب آقاعیسای آهنگر آموزگار محترم سلام و احترام. اول از جمله‌ی زیبایی که نوشته‌اید آغاز کنم که سازنده بود و آموزنده. این جمله‌ی‌تان: «عادت کردم که خیلی راحت اشتباه خودم را بپذیرم». حقیقتاً مترقی و اخلاقی است این رفتار. نفرمایید عادت، این عادت نیست، این آداب است. درود. توضیحات مناسب و مکفی شما کار را کامل کرد. بنابرین حالا با این شفاف‌سازی شما، می‌توانم نظر بدهم. گرچه منظور از قید «همه» عرف جاری آن است، یعنی بخشی از هر جامعه و جایی. اما این قید در متن شما در پاسخ به متن استاد سید عمادی، بی‌آنکه جناب‌عالی آن منظور را داشته باشید، معنای نمایندگی‌کردن از سوی سایر اعضا می‌داد، و سزا بود قید «همه» حذف شود. و شما درست اقدام کرده‌اید. درود. ببخشید آمدم میان بحث گذشته و خاتمه‌یافته‌ی شما.
 
دقیقاً. البته هدف دیگری هم دارم، هشدار به افکار منجمد در ... . گله هم نکردم، به نحوی خواستم حرکت فکری این جمع را به میان بکشم. اما انتقادم پابرجاست. درود. به تیزبینی‌تان یقین داشتم که می‌گیرید. این نظرم، پیش شما نوعی سند است که در جریان علت پست باشید.
 
میدان ارزش دانش ( ۲۲ )
 
به نام خدا. سلام. آیت‌الله عبدالله جوادی آملی اخیراً (منبع) بر یک عبارتی از امام علی ع دست گذاشتند که به قول سیّد رضی شارح نهج‌البلاغه سرآمد هر سخنی است. این عبارت: «تَخَفَّفُوا تَلْحَقُوا» یعنی "سبکبار شوید تا برسید". این دو کلمه چنان ژرف است که شرافت بر همین یک جمله، بنیاد می‌شود. چرا؟ دست‌کم به سه علت: یکی این‌که آن آیه را که به ایمان‌آوردندگان می‌گوید ببینید چه پیش‌فرست کرده‌اید، صورت عملیاتی می‌بخشد. دیگر این‌که هر انسانی وِزر خود را باید حمل کند؛ زیرا آفرینش بر پایه‌ی حساب و کتاب است. کتاب همان است که سرنوشت آدم را مشخص می‌کند و حساب آن است که در رستاخیز، پاسخ کرده‌های خود را پیش حسابگر کل باید پس بدهد. و سوم این‌که اگر کسی در کاری، امور مردم را به دوش گرفت در هر مرتبه و جایگاهی از صدر تا سطح، طبق این فرمول امام علی ع باید طوری عمل کند که سبکبار باشد تا بتواند نزد مردم پاسخگوی خود باشد و از نظر نظام الهی به رستگاری برسد. هر کس در این فرمول کم بیاورد او فردی نه فائز، که خسارت‌پیشه است.
 
اول از همه خودم را نهیب می‌زنم و خویشتن درونم را دعوت می‌کنم تا به اندازه‌ی ارزَن و و نوک سوزن ازین راهکار علوی دشتی کرده باشم که سعادت دنیوی و اُخروی بشری جزین نیست. آخرتِ آباد هر فرد، از دنیای آزاد و آباد همین آبادی دنیا می‌گذرد، هیچ کس پارتی ندارد که از راه دیگری به رستاخیز حاضر شود. و اگر شفاعت هم، جزوِ آفرینش است، آن هم، در نهایت به خدا بازمی‌گردد که میانجی و خیرخواهی کسی را بپذیرد یا نپذیرد؛ اذن، اذن خداست. حال چگونه است که عده‌ای با بی‌اعتنایی به قانون و حتی زیر پا نهادنِ فلسفه‌ی خلقت در هر فرصتی که نظام برای آنان تمهید کرده است؛ کوش و هوش خود را صرف کلاه‌برداری از مردم می‌کنند و خود را سودمند و ملت را زیان‌دیده می‌خواهند؛ این به نظرم به خُلقیات برمی‌گردد که ایرانِ کنونی ما در هجوم انبوه ویرانگر آن در بوته آزمون قرار گرفته است. بگذرم. دامنه.
۸ ⟨ ۳ ⟨ ۱۴۰۱
 
سلام جناب. داستان امیر ارسلان نامدار در آن زمان از همین رادیو به گوشم می‌رسید. البته از صدای بلند رادیوی همسایه که فقط صدای دوبلورها را می‌شنیدم و چندان سر در نمی‌آوردم. فکر کنم ۹ شب می‌داد که مرحوم پدرم ۹ شب خاموشی خانه را می‌زد و ما را به خواب می‌کرد. عکسی خاطره‌انگیز بود. با ماشین هم رادیو به از آهنگ و موسیقی است، هر چند هر دو مورد علاقه‌ام هست. از خودتانه رادیون!؟
 
شایسته‌کاری ( ۲۹ )
 
پذیرفتنی نیست انسان سالم، تابع مُد و پُز باشد. وقتی کسی اهل بزَک و ظاهر شد با کُت همان می‌کند که با پیراهن می‌کند؛ حال آن‌که یک کُت، بر خلاف پیراهن برای پوشیدن چند سال است، نه هر شش‌ماه شش‌ماه یک کُت. بیاییم ساده‌زیستی و تمیززیستی را جزوِ رفتار خود کنیم و باک نداشته باشیم لباس‌مان ساده اما تمیز باشد.
 
پاسخ:
بله، متوجه شدم حالا. بنده خرسندم که با افکار هر یک از اعضا با کمال آزادی آشنا می‌شوم. آری تفاوت اندیشه حُسن دنیای بشری‌ست، چون فکرها را که نمی‌شود یک‌کاسه کرد و شاغول. نظر هر دوی ما درین گونه موضوع‌ها می‌تواند تفاوت داشته باشد. متشکرم که آرای فکری خودتان را در صحن مطرح می‌فرمایید. من اساساً وقتی با فکر کسی آشنا می‌شوم برای آن وقتی برای اندیشیدن باز می‌کنم. هر چند اغلب سعی می‌کنم از مواجهه‌ی مباحثه‌ای پرهیز کنم چون شاید موجب شود طرفِ بحث بقیه‌ی افکارش را نگوید. درود.
 
ایران‌شناسی ( ۹ )
 
عرب‌ها در عصر ساسانیان به مشرق ایران تبعید می‌شدند و این یک رسم بود. اگر شورش می‌کردند، عرب‌ها آنها را به شرق ایران نفیِ بلَد می‌نمودند. و همین عرب‌های تبعیدی به شرق ایران، در میان مردم بومی، مُستحیل (=دگرگون) گشته و رنگ و بوی ایرانی گرفته بودند. ر. ک: خدمات ایرانیان به اسلام. عبدالرفیع حقیقت. ص ۲۳
 
زنگ شعر ( ۱۹ )
 
«دُر از دریا جوی نه از جوی.»
 
نثر پیر هرات مرحوم خواجه عبدالله انصاری
 
با سلام و احترام. پوزش جناب‌عالی را نمی‌شناسم اما نکات ارزنده و سازنده‌ای بیان داشته‌اید. مفید بود. پس از شناخت هر کس تازه آغاز تلاش هر یک از ماهاست که با آن انسان از در سازندگی رفتار وارد شویم، نه خدای ناکرده خشمناک. با سپاس. جمله‌ی من کلی بود و در راستا و امتداد سخن درست شما. منظورم این است اگر آدمی بد شد، تازه آغاز کار اخلاقی ماست که وی را از بدی بیرون آوریم. متشکرم. با ادب و احترام.
 
از میان خاطراتم ( ۷ )
 
هواپیمای عنّابی‌رنگ ما ساعت ۱۰ و ۳۵ دقیقه‌ی صبح یک‌شنبه ۳۰ آذر ۱۳۹۳-روز رحلت پیامبر اکرم ص و شهادت امام حسن مجتبی ع- با تب و تاب درون‌مان و غرّش‌های موتور جتش بر زمین مقدس نجف اشرف فرود آمد. با دیدن خاک و هوا و نور نجف، حس خاصی در من ایجاد شد. از پله‌ها که بر زمین پا نهادم دایره‌وار همه‌ی اطرافم را با ولع و عشق نگاه کردم. دچار حرمان مثبت شدم. لحظه‌ای نگذشت که دیدم مأمور فرودگاه نجف با تندی و هیاهو مسافرین را ( نه من را ) به پای اتوبوس فرا می‌خواند. این قُلدری مأمور مقدار فراوانی از انرژی‌های معنوی‌ام را که انباشت شده بود، به سردی و یأس پراکند. انتظار دیگری داشتم که میهمانان و زائرین امام علی ع آن هم ایرانیان را به لطف و شعف استقبال کنند. وقتی هم وارد چشم‌نگاری داخل سالن فرودگاه شدیم، چششم به تابلویی افتاد با این عنوان: اجانب که باید در آن ردیف نوبت می‌ایستادیم. در فارسی -خصوصاً در ادبیات انقلاب اسلامی- اجانب (=جمع اَجنبی) معنایی بد می‌دهد. همین یک لغت حس مرا باز هم کِدرتر کرده بود. بگذرم. نمی‌دانم آیا هنوز هم فرودگاه نجف این تابلو با همین لغت نصب است یا نه، واژه‌ای محترمانه جای آن نشست.
 
سلام علی‌آقای شیردل. شما هم خوب به زیر و بم فوتبال و تحلیل فنی آن آشنایی دارید. موفق باشید. درود.
 
سلام جناب آقاصدرالدین آفاقی. از نقدی که بر متن این بنده زده‌اید خیلی متشکرم. من هم گمان می‌کنم شما از متن من برداشت درستی نکرده‌اید و همین موجب گردیده است نگرش مرا رد و نقد فرمایید. من که گفتم اصالت شعر و آهنگ را ستودم. حتی با آوردن کلمه‌ی «علاوه» جلوِ جمله‌ی «تجمعات مناسکی و مذهبی» نشان دادم اصل کار خدشه ندارد. اما این‌که نگاه شما و بنده درباره‌ی انتظار متفاوت است، بدیهی می‌باشد، زیرا مبانی جناب‌عالی در این نوع موارد، اساساً منقول است، و من از منقول فراتر می‌روم و در مرحله‌ی معقول هم افکارم را به نگارش درمی‌آورم و از اخباریگری فاصله‌ی آشکاری دارم. در پایان باز نیز تشکر دارم روی متن این بنده وقت صرف کرده‌اید. احتمال دیگر این است شما امور مملکت را از زاویه‌ی تبعیت و پیروی می‌نگری، من اما متوقف درهیچ فرد و مقامی نیستم و مسائل را از سکوی عقل و بینش و فهم خودم می‌بینم. بی‌تردید حق شماست که این‌گونه نگرش‌های مرا نپذیرید و بر آن ردّیه بزنید. درود.
 
پست شبانه‌ی بنده ( ۸ )
 
به نام خدا. سلام. واقعاً درین مدت چندروزه‌ای که از قم بیرون زده بودم به چشمم دیدم سگ‌های ولگرد چقدر فراوان شده‌اند، چنان به غذا‌دادن توسط مردم عادت کرده‌اند که از گوشه و کنار جاده‌ها حتی ساعتی هم به دشت و دمن و بیشه‌ها نمی‌زنند. بیشتر هم پیِ سگ فحل می‌گردند. گاهی دیدم سیزده‌چهادره سگ دنبال یک سگ فحل‌دار می‌روند. زیست‌شناسان برین نظرند وقتی سگ‌ها بفهمند مردم به او غذا می‌دهند، با آماده‌ترین حالت بی‌خیالی، فقط به زادوولَد می‌پردازند و غذای‌شان را تأمین‌شده می‌بینند. باید فکری برای هدم یا جمع چنین سگ‌های آواره‌ای کرد. گویا در برخی کشورهای دیگر برای کسی که به سگ غذا دهد جریمه‌ی نقدی در نظر گرفته شده است. طبق این منبع در انگلیس رقم جریمه ۵۰ پوند و در کانادا ۲۰۰ دلار است. روش‌های «مرگ با ترحُم» کمترین کار در کنترل سگ‌های ولگرد است و گوشت آن را هم می‌توان به حیوانات گوشتخوار خورانْد و این منع منطقی و دفاع از حق حیات زی‌حیاتان ندارد. چنانچه انسان هم برای شکم خود، روز و شب دست به ذبح و کشتار گوسفند و بوقلمون و ماهی و مرغ و انواع پرنده و چرنده می‌زند. چاره‌اندیشی نشود، سگ، ایران را دوش می‌گیرد و دیگر طفل و پیر و افتاده و سالم و لنگ هم در کوچه و بیابان و خیابان ایمن نیست و غذا هم به کمیابی می‌خورد.
 
سلام جناب آقاسیدمحمد موسوی. سال‌های دور از لئو اشتراوس خواندم که معتقد بود حرف اصلی فیلسوف و مورخ و نویسنده، نه در سطرها بلکه در بین‌السطور متن‌ها پنهان است که باید آن را اکتشاف کرد. تشکر من به همراه شما که رأی به «ناصواب»بودن متن بنده داده‌اید و من به آزادی در فکر و بیان فکر شما نه نفرین که آفرین دارم. دیدگاه شما جزوی ازین ماجرا است، چنانچه دیدگاه من نیز هم. زیرا مسئله‌ها ذهن‌های هر یک از ماها را بر مبنای پایه‌ی عقیدتی و عقلی مجزا از هم، سامان می‌دهد. بله؛ می‌توان اتحاد نظر نداشت، چراکه یکسان‌انگاری در پدیده‌های اجتماعی و طبیعی، خلاف منطق دیالکتیک است که تضاد (چه تضاد منافع و چه تضاد عقیده) سرمنشاء شناخت مسائل است. حتی روایت‌های معصوم ع هم شناخت حقیقی و واقعی را به اضداد پیوند می‌زند. من به پدیده‌ها با گزینه‌ی احتمال‌ها روبرو می‌شوم و سپس فکرم را روی میز تحریرم می‌ریزم. صواب بود چه بهتر. ناصواب هم اگر بود -طبق فرمایش شما- باز نیز خطایی رخ نداده است، زیرا فکر همه‌ی ماها ممکن است به حقیقت قضایا رسوخ نکند؛ عجز بشر طبیعی است. درین موضوع من رأی خودم را ناشی از منطق عقلی و گرایش مذهبی‌ام می‌دانم. ممنونم.
 
سلام دوباره جناب دکتر ایمان شیردل. من هم، در عین علاقه به دورریز نکردن، آرایه‌ی سادگی در چیدمان را می‌پسندم. البته سال پیش در مقاله‌ای خوانده بودم که پشت پدیده‌ی مینی‌مالیستی، دامن‌زدن به مصرف بیشتر و تجاری‌بودن این فلسفه، خوابیده و در اصل هدف، نه ساده‌کردن محیط زندگی که دورریختن خریدهای قبلی و تازه‌کردن خرید جدید و واریز سود به شرکت‌های مینی‌مالیستی است. و این پشت سر هم، مصرف را در ذهن نمو می‌دهد. نظر شما دوست اندیشمندم چه باشد، نمی‌دانم. ممنونم.

 

میدان ارزش دانش ( ۲۳ )
 
به نام خدا. سلام. همان‌طور که ۹۷ روز پیش، در اولین شب رویداد اوکراین گفته و سپس در چند پست در روزهای بعد، نکات تحلیلی درین‌باره نوشته بودم؛ اینک آن قضایا در حال رخ‌نمایاندن‌اند. هنری کیسینجر تلاش‌های غرب برای «شکست‌دادن یا به حاشیه‌راندن روسیه» را نادرست دانسته و از اوکراین خواسته «برای پایان‌دادن به جنگ، با اراضی از دست رفته در سال ۲۰۱۴ کنار بیاید.» در مقابل جورج سوروس پیروزی علیه‌ی روسیه را  برای آنچه او از آن به "نجات تمدن" یاد کرد، ضروری اعلان نمود و از غرب خواسته تا «هر چیزی را که برای پیروزی در اوکراین نیاز دارد فراهم کند.» علت به نظر من روشن است که چرا چنین خواسته‌ای روی میز رفت، زیرا کیسینجر در داووس گفته «روسیه یک عنصر مهم در سیستم دولتی اروپا است و خواهد ماند و یک صلح پایدار باید این واقعیت اجتناب‌ناپذیر را بپذیرد.»
 
از سوی دیگر گراهام آلیسون استاد علوم سیاسی دانشگاه هاروارد در گفتگو با اشپیگل تأکید کرده «ما در غرب باید راهی جهت همزیستی با پوتین بیابیم. این چالشی بود که ما در نهایت با آن، در دوره‌ی جنگ سرد نیز مواجه شدیم. هرچقدر هم که ناراحت‌کننده و غیرقابل تحمل به نظر برسد: ما باید راهی جهت تعامل با پوتین پیدا کنیم و به جنگ با وی پایان دهیم. فراموش نکنیم که در طول تاریخ، افرادی نظیر "روزولت" و "چرچیل"، با استالین نشستند و مذاکره کردند. همان فردی که ۳۰ میلیون نفر را در شوروی به کام مرگ فرستاد.»
 
شاید یکی از علت‌های اصلی این باشد که آلیسون زرادخانه‌های هسته‌ای روسیه را قادر می‌داند تا «تمامی انسان‌ها در آمریکا و اروپا را نابود کنند.» آلیسون برین نظر است رویداد اوکراین جهان را «با دنیای آشفته‌تری» روبه‌رو خواهد کرد. به نظر او در عصر جدید، روسیه همچنان از توان بالایی برخوردار است که «در نقش یک خرابکار و یا حتی فراتر از آن، برای اروپا باقی خواهدماند.»
 
نکته: رویداد اوکراین از نظر بنده همچنان همان است که قبل ازین در چند نوشته مطرح کرده بودم: برداشت من این است حرکت چندوجهی روسیه گام فرازمان بود علیه‌ی پدیده‌ی نامرئی‌یی که در نهایت در آتیه می‌خواست روسیه را به اردوی غرب ببرد و یا به فرتوتی بکشاند تا غرب را یکپارچه‌تر در برابر چین آینده قرار دهد؛ چینی که ابرقدرت نوظهور است که به اعتراف آلیسون نظم جهانی غربی را به چالش می‌کشد و «قدرتِ مستقر یعنی آمریکا را نیز با مشکلات مختلفی رو به رو می‌کند.» اما روسیه با فراتر رفتن از زمان، در رویداد اوکراین این هدف غرب را مختل کرد. دست‌نشاندگان غربیِ دولت فعلی اوکراین، همچنان عملگی غرب را بر عهده دارند و منافع و امنیت ملی خود در یک باخت تاریخی با نوکرمآبی به غرب، حراج کردند و سرزمین سوخته برای خود بر جای گذاشتند که حاصل خیانت به ملت بود. کاش عقل در اوکراین بر احساس و تقلید از اکشن هالیوودی غلبه می‌داشت.بگذرم. دامنه.
۱۰ ⟨ ۳ ⟨ ۱۴۰۱
 
«یک نکته از این معنی گفتیم و همین باشد»
جناب آقای قربانی سلام و اوقات به کام. جناب‌عالی فرمودین: «معیار ارزشمندی یک محصول فرهنگی» «تعداد خوانندگان... است»؛ چه آزاد و چه پنهانی.» به نظر بنده این شاخص، اشتباه است. مثلاً اگر امروزه هری پاتر یا خیلی از آثار خیالی و به قول شما در یکی از پست‌های مربوط به داستان رادیو، «جِلف»، بیشتر خوانده می‌شود تا آثار زنده‌یاد نادر ابراهیمی، این یعنی ارزشمندی هری پاتر بر آثار فاخر و کم‌نظیر ابراهیمی؟! پس، نتیجه این که شاخص شما فاقد جامع و مانع بودن است. متشکرم.
 
زنگ شعر ( ۲۰ )

تو چه دانی تا درین بحر عمیق

سنگ‌ریزه قدر دارد یا عقیق

عطار. اشترنامه. گنجور

 

میدان ارزش دانش ( ۲۴ )

قضیه‌ی یونس ع

به نام خدا. سلام. این داستان در آیه‌ی ٨٧ سوره‌ی انبیا از نظر علامه طباطبایی تمثیل است، نه واقعیت. من این موضوع را ۲۱ شهریور ۱۴۰۰ در سایتم دامنه نوشته بودم که اینک اینجا بیان می‌دارم:

مرحوم علامه می‌گوید: این احتمال از این نظر قوى نیست که پیامبرى چون یونس شأنش اجلّ از این است که حقیقتاً و واقعاً از مولایش قهر کند و به راستى بپندارد که خدا بر او قادر نیست و او مى‌تواند با سفرکردن از مولایش بگریزد چون انبیاى گرامى خدا ساحت‌شان منزّه از چنین پندارها است، و به عصمت خدا، معصوم از خطا هستند. پس همانطور که گفتیم آیه‌ی شریفه از باب تمثیل است، نه حکایت یک واقعیت خارجى. یونس -علیه السلام- با گفتن «ان لا اله الا انت سبحانک» از آنچه که عملش نمایش مى‌داد بیزارى مى‌جوید، چون عمل او که راه خود را گرفت و قومش را به عذاب خدا سپرد و رفت بدون اینکه از ناحیه‌ی خدا دستورى داشته باشد، -گر چه او چنین قصدى نداشت- این معنا را مُمثّل مى‌کرد که غیر از خدا مرجع دیگرى هست که بتوان به او پناه برد... و نیز این تصور را به وجود مى‌آورد که ممکن است کسى از تحت قدرت خدا بیرون شود، لذا براى عذرخواهى از آن گفت: سبحانک. و در جمله‌ی انى کُنت من الظالمین. به ظلم خود اعتراف کرد، چون عملى آورده که ظلم را ممثّل مى‌کرد، هر چند که فى‌نفسه ظلم نبود، و خود او هم قصد ظلم و معصیت نداشت، چیزى که هست خداى تعالى در این پیشامد پیغمبرش را تأدیب و تربیت کرد تا با گامى پاک و مبرّاى از تمثیل ظلم، (تا چه رسد به خود ظلم ) شایسته قدم‌نهادن به بساط قُرب گردد.
دامنه / ۱۱ خرداد ۱۴۰۱

 

سلام جناب آرشی. این فرخنده‌روزِ دُختی اسوه از آل محمد ص، خواهر عظیم‌الشأن حضرت امام رئوف رضا ع حضرت فاطمه‌ی معصومه س، که نگین درخشنده‌ی قم و ملجاء و محل التجای مردم متدین و انسان‌های پاک‌سیرت و پناه درماندگان و شیفتگان در هر آئین و مرام و مسلکی هست، بر شما دوست دیرینم و بر هر انسان اهل معنا و محب آل محمد ص، خجسته و مبارک بادا.

 

 
یک خبر، یک نظر
 
در روزنامه‌ی ابتکار ( امروز ۱۱ خرداد ۱۴۰۱ ) خوانده‌ام که حجت‌الاسلام غلامحسین محسنی اژه‌ای رئیس قوه قضائیه گفته «از اول انقلاب در قانون مطبوعات اصلاحات و تغییراتی لحاظ شده است و انجام این اصلاحات در زمان حاضر نیز مبتنی بر شرایط و مقتضیات زمان، ضروری به نظر می‌رسد.» منبع
 
نظر: یادم هست در مجلس ششم که به مجلس اول شباهت می‌زد از نظر تکثر و شمول، و البته در آغاز و وسط و  آخر کار، کودکانه رفتار کرد و جنجال را بر سیاست‌ورزی نرم برتری داد و بسیار آسان در مجلس هفتم رد صلاحیت شدند، در همین اصلاح قانون مطبوعات بود که حجت‌الاسلام مهدی کروبی یک‌تنه جانب رهبری معظم را گرفت و در برابر جریان چپ قد علم کرد و با نهایت یکدنگی نگذاشت این اصلاحیه به صحن بیاید و سرانجام، نه صحن ماند بر آنان و نه صحنه و نه صحنه‌گردانان.
 
اینک این‌که آقای اژه‌ای به کدامین سبک اصلاح قانون مطبوعات را مد نظر دارد، نمی‌دانم؛ به نفع جریان آزاد اما قانومند اطلاعات یا بسته‌ترشدن آن. همین‌که فهمید این قانون نیاز به تغییر دارد، نشان داد حرکت آقای کروبی -حالا یا از سر اطاعت از رهبری معظم و یا وحشت از روند کار جناح چپ- کاری غلط‌اندود بود و ناواردی.
 
مثال ساده می‌زنم: هم جناب‌عالی و هم بنده مسلمان هستیم. نیز هر دو مسلمان‌زاده. مثلاً بر فرض، بر فرض، از شما کاری سر می‌زند که اسلام آن را حرام قطعی اعلان کرده است و منع نموده است. و یا من به عملی مرتکب می‌شوم که حرام شرعی است و از آن حذر داده سد، درین نوع کار، به‌یقین به پای مذهب و اسلام و دین نباید نوشت و در چنین مثال فرضی، این خود ما هستیم که مرتکب کار نادرست شده‌ایم. بقیه‌ی امور هم چنین است.
 
مثال ساده می‌زنم: هم جناب‌عالی و هم بنده مسلمان هستیم. نیز هر دو مسلمان‌زاده. مثلاً بر فرض، بر فرض، از شما کاری سر می‌زند که اسلام آن را حرام قطعی اعلان کرده است و منع نموده است. و یا من به عملی مرتکب می‌شوم که حرام شرعی است و از آن حذر داده سد، درین نوع کار، به‌یقین به پای مذهب و اسلام و دین نباید نوشت و در چنین مثال فرضی، این خود ما هستیم که مرتکب کار نادرست شده‌ایم. بقیه‌ی امور هم چنین است.
 
بازتاب متن بنده در فضای مجازی،
 
اما در مورد برداشت جناب‌عالی در مورد ذکر نام حجت‌الاسلام ابطحی. بنده بر اساس منطق خودم متن می‌نویسم نه بر اساس داوری یا پیشنهادی. از قضا بر عکس شما کاربری دیگر به اسم «ع. شکیبا» در اینجا برداشتی دیگر و حتی حمله‌گونه داشت در سایتم که کامل می‌آورم. وی مرا مؤاخذه کرده که چرا آقایان خاتمی و ابطحی را حجت‌الاسلام لقب دادم:
 
ع . شکیبا
۰۹ خرداد ۰۹:۴۷
سلام علیکم. جدای از بحث فیلم ، اینکه این همه به امام رضا (علیه السلام ) اظهار عشق و ارادت می کنید خیلی عالی است. اما اینکه آن دو نفر فتنه گر را حجت الاسلام خطاب می کنید آن هم با آب و تاب این جای تعجب است. اینها حجت الاسلام نیستند. حجت الاسلام کسی است که اعمال و افکار و نیاتش در جهت مسیر اسلام باشد و افراد را به سمت اسلام واقعی سوق دهد. خاتمی که باغی نظام است و آن آقا هم مسئول دفلتری بیش نبوده که تمام شده. ضمنا خاتمی چند سال به خطا غاصب منصب رئیس جمهوری بوده ولی حکمرانی !!! اصطلاح عجیبی است که شما می نویسید. حکمرانی در عرف سیاسی جهان مال شخص اول مملکت است و در فقه اسلامی، مال حاکم اسلامی که ولی فقیه باشد. اللهم اجعل عواقب امورنا خیرا
 
پاسخ دامنه:
 
سلام جناب ع شکیبا. متشکرم از حضور و ابراز نظرتان. ۱. بنده چندان به القاب و پیشوند وابسته نیستم، معمول است حوزه‌خوانده‌ها را با همین عنوان خطاب می‌کنند. ۲. آن دوره که حجت‌الاسلام آقای سید محمد خاتمی صدر قدرت بود، حکمرانی می‌کرد و یکه‌تاز میدان قدرت بود، منظور من جنبه‌ی فقهی قضیه نیست. ۳. من از سکوی عقل خودم به سیاست و جامعه نگاه می‌کنم، تعلقی به جناحین ندارم، خوب و بد دو جناح هم جای اعلان نظر و نقد و بررسی است. از شما هم ممنونم که متن مرا مورد نقد و نظر قرار داده‌اید. درود.
 
به هر حال قشنگ است افراد به علت قوم‌وخویشی، به دلیل هم‌فامیلی، و نیز به خاطر اشتراک در سیّدبودن، همدیگر را عمو صدا می‌زنند. بنی‌آدم که همواره اعضای هم هستند. این که سیدها همدیگر را عمو صدا می‌زنند، اتصال واحدشان به نسل حضرت محمد ص را در تاریخ جاوید نگه می‌دارد. ایرانیان به سادات احترام ویژه می‌گذارند. جنس و انس هم بخواهند این محبت مردم را به سادات، مختل کنند، قادر نیستند. البته سادات هم تا چه حد مسئولیت دارد که شرافت انسان‌بودن و سپس تشریف سیادت خود را پاسبان باشد تا خدای‌ناکرده خود به دست خود به این نسل محترم، خدشه وارد نکند. اول درود بر انسان، سپس درود بر سادات. و آن‌گه هزاران درود بر کسانی که سادات را حرمت می‌نهند.
 
پاسخ:
 
سلام شبانگاهی جناب آقا عیسی آهنگر. نمی‌دانم آیا از من پرسش کرده‌اید یا نه از عموم. چون خطاب شما نکره بود و مورد خطاب شما هم بی‌نام. بااین‌وجود بنده کوتاه عرض می‌کنم تا فرمایش شما را بی‌پاسخ نگذارم، حتی اگر پاسخم را نادرست اعلان فرمایید:
 
جَسته و گریخته هم پاسخ این پرسش روشن است؛ در اثر گسترش اسلام و نیز بر اثر سخت‌گیری‌های دو سلسله‌ی امویان و عباسیان. پدیده‌ی طبیعی ازدواج هم میان ملل خویشاوندی ایجاد می‌کند. ایران هم از نظر مردم‌شناسی ملتی در ‌جست‌وجوی حقیقت پرورش یافت. و حتی بر علت ثبات نسبی و وضع هنجاری بهتر نسبت به سایر بلاد مورد توجه‌ی کسانی قرار می‌گرفت که مأمن خود را نابودشده می‌دیدند و گستره‌ی دارای مدارای ایران جای مطمئن برای پناه‌آوردن بود. چنانچه قرن‌ها زودتر از حضرت محمد ص، مردم ایران پذیرای حضرت رزتشت شدند که از آن سوی سیحون و جیحون (آمودریا) در بالادست شمال شرقی ایران خود را به وسط ری رساند و پیام خردمندانه با خود آورد که وصل آسمان بود و عامل دفاع خیر در بر شرّ. یا همان اهورا در برابر اهریمن. همان‌طور پذیرایی و گروِش از فکر و خرَد زدتشت ستودنی بود و کار ملت آفرین داشت، سپس با ظهور دین مبین اسلام نیز استقبال و ایمان‌آوری اختیاری ملت ایران به مکتب الهی رسول خدا ص هم جایی برای بالاترین ستایش و ستودن آفرید. شگفتی ندارد آل محمد ص هم که سادات هستند مورد علاقه و محبت ایرانیان واقع شدند. تعجب هم ندارد؛ چه بسا ایرانیانی پرآوازه هم به سرزمین دیگر سیر می‌کردند. هنوز هم قبر خیلی از دانشمندان ایران نشانی دوردست دارد از حلب تا نجف و از قونیه تا غزنین. درهم‌آمیختگی نسلی از اصل همسایگی نشئت می‌گیرد که امری رایج و جاری بوده و هنوز نیز هست. غریب است خیلی که یک ایرانی در طول تاریخ با سرخپوستان مظلوم آمریکا ازدواج کرده باشد؛ چون جغرافیای دوری داشت، اما این کار در میان مجاورین در منطقه‌ی پارس و عرب و ترک و سلجوق راحت و آسان جریان داشت. پرسش وقتی شکل استنطاق نداشته باشد، پاسخ را از شائبه‌ی صوری‌بودن طرح مسئله و درک مطلب دور می‌کند. درود.
 
یک نکته‌ی عمومی
حتی اسم روی جلد کتاب کثیف و موهن شهروند هندی‌انگلیسی «سلمان رشدی» تحت عنوان «آیه‌های شیطانی» کافی بود که امام خمینی رهبر کبیر انقلاب اسلامی را در برابر دسیسه‌های وحشی غرب غیور نگه دارد. خودِ اسم کتاب یعنی آنچه بر حضرت محمد ص وحی می‌شده، از خدا نبوده نعوذبالله از شیطان بوده. برخی‌ها چقدر شیک می‌خواهند باشند. از رفقای خود خجالت نکشید اگر جایی که باید دین و مذهب را ستود، پستوی ذهن روید و مثلاً بفهمانید دیدید من اصلاً موضع و مبانی‌ام را هزینه نمی‌کنم. کمی بترسیم از دو نرخی حرف‌زدن!
 
برخی هم شرم دارند نام کشته‌های شخصیت‌های مشهوری که آقای محمدرضاشاه و آن یکی دیگر رضا میرپنج آنان را به فجیع‌ترین وضع به قتل رساندند، را فهرست کنند! یک انسان اگر می‌خواهد آزادمنشی خود را به رخ بکشد، بهتر است درین فاز خود را با تطهیر و تقدیس در شاه بی‌تبار و خون‌خوار ناقص‌الرأی نسازد! که ناقض منطق آزادی‌گرایی‌اش باشد.
 
نیز بگویم گویا پیش بعضی‌ها لذیذترین وضع آزادی، یعنی آن آزادی‌یی که مذهب و مذهبیون و ایمان و مقدسات مردم از هر کیش و کسوت را در خیال آلوده به پلیدی مورد سخره قرار دهد. اگر این آزادی را دوست دارید، ارزانی شما، بگویید هر چه خواستید نسبت به مذهب و دیانت و دیانت‌پیشگان. آزادی اگر این است، خوشا به حال شما.
 
تنوع فکر علامت خوبی است؛ بالاترین پیام این گونه‌گونی فکری این است ایران همچنان به متاع مهم مدارا محتاج است. مدارا کنیم تا فکرهای هر یک از ما به یک حاصل جمع مؤثر برسد. درود بر تکثر فکری.
 
صفحه‌های ۵۸ و ۵۹ کتاب «وقتی مهتاب گم شد» خاطرات «علی خوش‌لفظ» تقدیم پیروان غیور و غیرخجل امام رضا ع. من چاپ بیست‌وهشتم این اثر مهم را دارم و عکسی ازین انداختم در همین دو صفحه، او، از یک ارتشی مکتبی در سال ۱۳۶۰ در جبهه‌ی «پایگاه راه خون» مریوان یاد می‌کند که چه معرفت و مَودتی به امام رضا ع در سر و دل داشت. همه‌ی وجودش عشق امام رضا ع بود. درود بر او و هر زائر و عاشق کوی رضا. روح امام رضا ع حتی به کسانی که نسبت به ایشان بی‌تفاوت هم شدند، نظر رحمت و لطف و رأفت دارند.
 
خبر و نظر
 
حالا که عربستان باز هم هزینه‌ی تشرف به حج تمتع امسال را افزود منبع و سازمان حج قصد دارد بخشی ازین اضافه‌هزینه را از حاجی‌ها بگیرد، به نظر من بهتر است حج از راهِ دور را جایگزین کنند. مثل «زیارت از بعید». هزینه‌ی ۴۰ میلیون تومانی برای هر زائر که خرج‌های حاشیه‌ای هم فراوان دارد، واقعاً سرسام‌آور است. من روشن سازم تا این سنم هنوز به حج نرفتم و ثبت‌نام هم نیستم. این را گفتم تا بتوانم یک حرفم را راحت‌تر بزنم: آن زمان -یعنی در عصر وزریر ارشادی آقای دکتر سید عطاءالله مهاجرانی، مردم را برای رفتن به حج مجبور به پیش‌ثبت‌نام و پیش‌پرداخت وجه نقد کردند تا اکنون، ارزش ارز خارجی رشد عجیبی کرده و زائران بیت‌الله با آن پول می‌توانستند سه چهار تا ماشین سواری بخرند که اینک یک فرغون هم نمی‌شود. بنده بگذرد.
 
آقای قربانی سلام. می‌شود افاضه فرمایید چرا درین نماد هم فرش حرم امام رضا ع نماد این فیلم پردسیسه شد؟! به شست‌وشوی چه چیزی وقت تفکر خود را هدر می‌دهید؟!
 
یک متن ساده عمومی: من از امام رضای رئوفم -که سلام بر او و آل پاک او- دفاع می‌کنم، هر کس خواست از چیزی دیگر به دفاع برخیزد، آزاد است. فقط امید است به شرمساری نینجامد وقتی رسوایی‌ها آشکار شد.
 
هم آن پوستر نشان دسیسه است، هم این پوستر علامت موهن‌بودن. پیش‌دواری شما در حمایت ازین جریان خطا است.
 
پس چرا تمام‌قد وقت خود را در خدمت تطهیر دسیسه‌گرایان قرار داده‌اید؟! و هنوزم دارید دست به دفاع و داوری قطعی می‌زنید. اگر پایبند به قاعده‌ی فکری خودتان هستید، پس چرا درین باب بیشتر از همه حرف زده‌اید؟! هم حرف می‌زنید و هم می‌فرمایید من داوری نکرده‌ام؟ شگفت‌زده نشدم. چون غرب که شما آن را الگو جا می‌زنید، حتی اعدام را هم نمی‌پذیرد! چون خیلی لوکس! فکر می‌کند. خوبه که آن سوژه‌ی این فیلم هتاک و کثیف، در وقت خود اعدام شد! اگر به اروپا می‌دادند لابد در زندان لوکس او را زنده نگه می‌داشتند.
 
سلام جناب الله‌وردی. چشم. من سکوت می‌کنم. فقط دنیا بداند عاشقان امام رضا ع حاضرند خون خود فدای قداست و طهارت اهل‌بیت علیهم‌السلام کنند. تمام. ممنونم مرا به تذکر و نصیحت هدیه داده‌اید. درود.
 
نه، آقاعیسی آهنگر! جناب‌عالی دل ندارید از آن دو شاه حتی یک حرف نقد بزنید. خوشا به حال شما که چنین آزاد هستید و از شاه چیزی نمی‌گویید. درود.
 
میدان ارزش دانش ( ۲۵ )

به نام خدا. سلام. حجت‌الاسلام علیرضا اعرافی مدیر حوزه‌های علمیه با حضور در واتیکان با پاپ فرانسیس رهبر مسیحیان کاتولیک، برخی از "بزرگ‌ترین چالش‌ها و بحران‌های معاصر بشر" را برشمرد که جالب است، مانند این موارد درین منبع: «تزلزل در معرفت الهی و خداباوری، افت معنویت و کاهش تعلّق خاطر به عالَم غیب، تضعیف ارکان خانواده و نقش و جایگاه رفیع زن، تحریم‌ها و فشارهای ظالمانه علیه‌ی ملّت‌ها، فقر و گرسنگی، جنگ‌افروزی، اشغال و ظلم و ستم سازمان‌یافته بین‌المللی، تخریب محیط زیست و بی‌توجهی به آن از سوی قدرت‌های اقتصادی، رشد افراط‌گرایی.»

 
نکته: گرچه واقعیاتی که میان این دو نفر مطرح شد به نظر من حل‌شدنی نیست، تازه احتمال پیچیده‌ترشدن و بدترشدن هم می‌رود. درین میان خنده‌دار است که آدم می‌بیند افرادی با پیشنه‌ی انقلابی -بیشتر هم از جناح چپ -که تندروترین و ناسازگارترین و هیجانی‌ترین افراد سیاسی در طول انقلاب بودند- امروزه به یک بیهوده‌گو فروکش کرده، در محافل محدود به پرت و پلا بافی افتاده و دارایی عقیدتی خود را مفت و مجانی حراج نموده و مبتلا به خلاء سه‌گانه -گفتاری، رفتاری، پنداری- شده‌اند و خیال می‌کنند پا در مرحله‌ی رشدیافتگی گذاشته‌اند تا برای زندگی تعارف‌آلود خود با سایر هم‌جلوسان‌شان، باورهای دینی خود را از سرِ جهل در درک مسائل و تکیه بر عقل ناچیز خود (که حتی سالی یک کتاب کم‌حجم هم نمی‌خوانند) کنار گذارند و همین باعث شد که شروع کردند به تخیله‌ی آنچه خود آن را اوهام و غلط می‌پندارند. البته لابد می‌گویند: آزادی. بله؛ آزادی یعنی همین. اگر به برکت آزادی و اندیشیدن می‌بود که به این گرایش رسیدند، حرفی نبود و جالب هم بود، اما گمان کنم خودشان هم نمی‌دانند چشم و هم‌چشمی فکری و علایق ثانوی و رودربایستی رفاقتی آنان را ربوده و گرمِ تجاهل‌شان ساخته است.
 
اشاره: ریشه‌یابی این پدیده که نوعی مرض و درد معنایی است، نیاز به پژوهه دارد. مثل ضعف‌های فکری حوزه، هجوم عمدی انبوه شُبهه. جلودارشدن افراد پَخمه (به تعریف مرحوم عمید: «کودن؛ کم‌عقل؛ کُندفهم؛ کم‌هوش.» و نیز پشیمانی کسانی که به غلط زُبده‌های روشنفکری جا زده شدند و جامعه را به خلاء و خاموشی معنوی فرو می‌برند.
 
دامنه / ۱۲ خرداد ۱۴۰۱
 
سلام جناب آقای قربانی. وقت شما هم به خیر و خوبی. خیلی خندیدم. گرچه حرف پسرِ نصرالدین تلخ بود و بوی فقر می‌داد.
 
راستی! بهشت هر چه اراده شود، پیش پای بهشتی است!
راستی دیگر! نصرالدین چرا ملا بود؟
نکنه پروفسور بود در پوشش ملا ! ها آقاجلیل؟
 
ایران‌شناسی ( ۱۰ )
 
اسدالله علَم -رئیس وقت دانشگاه شیراز- در بخشنامه‌ای در ۱ مهر ۱۳۴۸ ورود دختران باحجاب را به دانشگاه ممنوع کرده بود.
 
خانم فرح دیبا همسر مثلاً سوسیالیستِ آقای محمدرضاشاه لباس آخرین مُد پاریس را می‌پوشید.
 
نکته‌ی باریک‌بینانه بود جمله‌ی آخر جناب استاد احمدی. واقعیت دنیای غربی که با پول اسلحه ارتزاق می‌کنند. چرخ کارخانه‌های غرب باید بچرخد! لابد تقاضا را هم خود دامن می‌زنند که عَرضه نلنگد! چه عُرضه‌ای دارد غرب!
 
جناب مستطاب عالی آقای قربانی چنان به درجه‌ی بلوغ رسیده‌ای که دیگر نیاز به ولی و مَلی نداری! جالب بود ولی، «ولی».
 
نه، نه جناب قربانی. من با همه خارم. خار محلی، نه خار در فارسی. به آیات‌مایات، حُجج‌مُجج و دَکاتیرمَکاتیر کاری ندارم!
 
سلام جناب آقاعیسی. یک کشکولی لازم داری: دیروز آن دو شاه را «ابَرمرد» نامیدید، لابد امرو یادت رفت که فرح دیبا را «ابَرزن» بنامی. توی گینس هم به اسم خودتان ثبت کنید این دستآورد را. چون تاب کشکولی را داری، کشکولی آمدم.
 
سلام جناب علی‌آقای غلامی‌نژاد. چنین زنان پاکدامن که شهید و الگو در دامن پاک‌شان پرورش دادند، اسوه‌ی بشریت‌اند. متن را اشتباهی برای من فرستادید، لابد خطاب‌تان به آقاعیسی است که دربارع‌ی فرح دیبا گفت. متشکرم که این مادر گرانقدر شهید را معرفی فرمودید. درود. من سال ۶۰ که جبهه‌ی مریوان بودم می‌گفتند دست کومله اسیر نشوید، آنها میخ می‌کوبند بر پیشانی اسیر. بگذرم.
 
نکته‌ی مهمی فرمودید از ابن عربی. به این رأی وی بر نخورده بودم. جالب بود و ناشی از بینش ژرف آن عارف. متشکرم استاد.
 
نیز بیفزایم: رهبری معظم از تبیین تحت عنوان مهم «جهاد» یاد کردند. جهادی برای تبیین.
 
 
جناب آقاعیسی آهنگر سلام. فکر نکنم احدی ازین صحن از شما خواسته باشد به فرح دیبا به قول خودتان «فحش» دهید. بنده برایم خیلی هم جالب است که راحت و آزاد دیدگاه خود را بیان می‌کنید. این که عیب محسوب نمی‌شود. اما لابد منطقی می‌دانید این که می‌فرمایی آن دو شاه سلطنت پهلوی «ابرَمرد» بودند را، بنده نپذیرم. گمان نمی‌کنم بر جناب‌عالی سخت آید که گاه با شما دست به یک مباحثه‌ی گذرا می‌زنم. این را هم اگر مایل نباشید، سعی می‌کنم وقت آن جناب را نگیرم. فکر نمی‌کردم گفتن یک گوشه از تاریخ آن هم علاقه‌ی فرح دیبا به آخرین مدُ لباس پاریس، حرف سنگینی بر شما بوده باشد. جناب‌عالی هم می‌دانید در بیان تاریخ خوف و واهمه نباید کرد و صد البته وارونه. فرح می‌رفت که سلطنت را از آن خود کند، شاه به او حسد می‌کرد و حتی مشکوک بود. بگذرم و متشکرم.
 
و علیکم السلام جناب قربانی. موافقم. منطقی همین است. اساساً تک‌گوشدن به کار افراد منزوی و حرّاف می‌آید. محیط گفت‌وشنود محیط گذاشتن فکر بر روی فکر است برای نتایج. متشکر.
 
پست شبانه‌ی بنده ( ۹ )
 
چرا می‌گویند زیرآب‌زنی؟ قدیم به علت نبودِ علم لوله‌کشی، در بستر حوض‌های خانه، زیرآبی درست می‌کردند تا در صورت نیاز، آب کثیف و خزه‌ها و جلبک‌ها را خالی کنند که «زیرآب» به یک چاهی می‌ریخت. هنگام تخلیه، درون حوض می‌رفتند و زیرآب را باز می‌کردند تا لجن تَهِ حوض از زیرآب خارج شود. حال اگر با کسی کج می‌شدند برای ضربه‌زدن به او یواشکی زیرآب حوض خانه‌اش را باز می‌کردند، تا طرف، آب تمیز و پاکیزه‌ی حوضش را از دست بدهد و بی‌آب شود. آبی که به‌زحمت و طبق سهمیه، هفته‌ای یک بار به خانه‌ها داده می‌شد. در چنین مواقعی صاحبخانه وقتی خبردار می‌گردید خیلی ناراحت می‌شد. زیرا تا یک هفته بی‌آب و در مکافات می‌ماند. لذا این فرد با آزردگیِ خاطر به دوستانش می‌گفت: «زیرآبم را زده‌اند.» پس؛ این مثال رایج که زیرآب فلانی را زدند و امروزه‌روز و حتی در سالیان اخیر فراوان هم شده، از همین داستان سهمیه‌بندی آب حوض ناشی شد. من در تکمیل شرح این جریان عمومی، از آقای ″عادل اشکبوس″ -زبان‌شناس و پژوهشگر در ریشه‌یابی نام‌ها و واژه‌ها که دارای بیش از ۵۰ تألیف است- وام گرفته‌ام.
 
 
میدان ارزش دانش ( ۲۶ )
 

به نام خدا. سلام. کتاب "رفیق اعلی" اثر کریستیان بوین فرانسوی کوششی‌ست با «دیدی فلسفی و زبانی شاعرانه» به زندگی "فرانچسکو" که در ایتالیا عنوان قِدّیس گرفته است؛ قِدّیس یکی از بزرگترین فِرَق کاتولیک و پایه‌گذار یک گونه مَشرَب عرفان بر مبنای آئین مسیحیت. این کتاب با پرداختن به تفسیر زندگی این مسیحی خواست یک نوع عشق را مخابره کند؛ عشقی که از نظر کریستیان بوین به «احساس عاطفی مادر نسبت به فرزند» ریشه دارد و از آن الهام می‌جوید. چرا؟ زیرا وی درین اثر در القای این فکر است که هر گونه عشق ریاکارانه و دروغین است، فقط و فقط یک عشق است که راست است و به قول وی «صورت حقیقی عشق» را در بر دارد. عشق عاطفی مادر به فرزند. این بود که برآن شد با نگاشتن "رفیق اعلی" هر جُنبنده‌ای را از آدمیان تا حیوانات و از نباتات تا جمادات آشنا به این عشق راستین کند و بهره‌مند به آشتی و سازگاری و سازوارگی. ازین منظر «فرانچسکو»ی داستان او که صورتش در کودکی "به شیر و اشک مادر» آذین داشت، از "گنج احساس مادرانه" به یک قدیس در آینده در آمد.

اشاره: قِدّیس در لغت یعنی خیلی‌پاکیزه و پارسا که پیشوند منزّه و محترمانه‌ای است برای افراد. مثل واژه‌ی حضرت در زبان فارسی برای بزرگان.

دامنه / ۱۳ خرداد ۱۴۰۱
 
 
سلام و سپاس جناب آقاعبدالله طالبی عموزاده‌ی خوب بنده بابت زیارت که یاد تو و داداش آزاد هم شد در مشهد مقدس. نیز سپاس بیشتر واسه‌ی انتقاد از من. البته تا جایی که من خاطرات زندگی‌ام را به یاد دارم، نه چاقو در جیب داشتم و نه پنجه‌بوکس. چه رسد به خنجرمنجر. حتی از قمه‌زن روز عاشورا واهمه و خوف داشتم و البته تماشای آنها در اوج «حیدر. حیدر»گفتن برای من هیجان خیره‌کننده‌ای داشت. خصوصاً نوع حرکت زیبای فامیلم آقای اصغر شهابی که گویا همه، یک شکاف بر فرقِ سر داشتند، او سه‌چهار شکاف می‌زد و خونش عجیب فوّاره می‌زد و کفن سفید و برّاقش از همه خون‌آلودتر می‌گشت، شاید به خاطر جَست‌وخیزهای بیشتر و فریادهای رساتر. از سوی دیگر من بارها اینجا عرض کردم برای تمرین دموکراسی، مدیریت مدرسه هر شش‌ماه عوض شود و اعضا با رأی خود مدیر انتخاب کنند و حتی خودم هم داوطلب نشوم تا جا برای گردش مدیریت برای همه باز باشد. اما هر بار، هیچ صاحبِ صلاحیتی پا پیش نگذاشت که این مدیریت را بر عهده بگیرد. من هم از روی ناچاری هنوز در این پست باقی‌ام و خیلی‌هم معذّب و محدود. یک محترمی هم که آمده بود با طرح «مدیر پویا» مدیریت بنده را تماماً فاقد شایستگی اعلان کرده بود و خواست با میدانداری خود، یک مدیر پویا از سوی اعضا به شیوه‌ی رأی‌گیری، انتخاب کند، از یک انتقاد دیگر اعضا، چنان قهر و غضب کرد که از آن تاریخ تا اکنون حتی حاضر نیست دیگر یک کلمه در مدرسه مطلب بنویسد. حالا شما بنده را که فصلی ۱۱ روز به خودم مرخصی می‌دهم و درین مدت حتی سمت‌وسوی فضای مجازی و مدرسه نمی‌روم، نوازش می‌فرمایید. متشکرم از نوازشگری رُک شما. صاحب «قبض و بسط شریعت» می‌گوید بدین مضمون: خوردنِ یک حبّه قند بر شاکله‌ی فهم فرد اثر می‌گذارد؛ حالا من می‌گویم وای اگر کسی یک حبّه قند که سهله، چهار لیتر شیر بُز بنوشد چه می‌شود فهمش. قبض و بسطی از زمین تا زیرزمین. بگذریم. من دیروز شیر خوردم ولی امروز صبحانه این را خوردم که تا اِمشو بر  فهم من چه تأثیری ژرف می‌گذارد الله، علیم است و من جهیل: عکسش را هم می‌اندازم و در زیر بارمی‌گذارم:
 
جامعه‌ی تعطیلات‌دوستِ ایران!
 
خودِ واژه‌ی تعطیل که عربی‌ست، یعنی عاطل‌شدن. فرونهادن. مُعطل‌ساخت. از خودم آغاز می‌کنم. چون شغل داشتم، آن هم توی تهرانِ پر از راهبندان، که از قم، هر سحر حتی پیش از نوای دلنواز اذان، می‌کوبیدم برای رسیدن به تهران، آن هم گذر از چند مَعبر و خیابان پشت خیابان، برای من، یک روز تعطیلی هم، مزّه‌ی تمام میوه‌های مدیترانه‌ای و استوایی و خزری و خشتی را داشت. هر سال، دی که شروع می‌شد پاساژ قدس قم شاید اولین تقویم سال سپس را من می‌خریدم و هنوز به منزل‌نیامده می‌گشتم که کجای تقویم، قرمز است؛ یعنی تعطیل. چون بر اساس تقویم و نظم در زندگی فردی‌ام، همان دم، بر اساس گِرای تعطیلی تقویم، یک سال مسافرت‌های پیش‌بینی‌شده‌ام را برنامه‌ریزی می‌کردم که کی و با کی و به کجا بروم؛ از سرعین و نیاسر گرفته تا لُردگان و قوچان و مشهد مقدس که قلب من در آن  شهر، به تعبیر زیبای دکتر شریعتی «شهرِ شهادت»، خوش‌ضربان می‌شود و روحم مشحون (=پُر و لبریز) آرامش. وای اگر یک تعطیلیِ مناسبتی -مثلاً قربان یا غدیر- به جمعه می‌خورد، افسوس می‌خوردم که باز شنبه باید چَکسن‌پَکسن نماز صبحم را خانه یا توراه بخوانم و راهی تهران شوم و باز نیز طلوع پگاه را در اتوبان ببینم؛ هرچند هیچ‌وقت دوست نداشته و ندارم صبح‌ها بخوابم و همواره شب را زودتر به خواب و روز را زودتر به بیداری دوست می‌دارم. پس؛ جامعه‌ی تعطیلات‌دوستِ ایران! یک واقعیتی است که در نهاد ما جاری شده است. از بدو تمدن ایران، این تعطیلات‌دوستی وجود داشت و از خیال و خواست مردم جدا نبود؛ با جشن‌های متعددی که در چهار فصل سال می‌گرفتند مثل مهرگان، تیرگان و حتی نوروز که شاید به هفته‌ها می‌انجامید. بگذرم. اما از سوی دیگر گمان می‌کنم تُجّار، بازار، واسط‌ها و حتی سوداگرایان از تعطیلی روزهای هفته نه فقط خشنود به نظر نمی‌رسند، بلکه ناخرسندند و لابد حق دارند بنالند؛ زیرا، زیروبَمِ کارشان به هم می‌ریزد و مختل می‌شود. به هر حال، کسب و کار به رونق نیاز دارد و رونق منوط به جاری‌بودن روز است، نه تعطیلی پشتِ تعطیلی. البته درین میان نمی‌توان از فرهنگ نادرست شهرنشینان خوش‌نشین عبور کرد و چیزی نگفت. اینان تا یک روز تعطیلی می‌خورِد، روز بِنه نیامده! استارت را زده‌اند و در آبعلی و گچسر و گیلاوندِ دماوند پشت شدیدترین ترافیک بی‌دروپیکر، گیر کرده و با ساعت‌ها تِرتِر موتور ماشین، به هر حال خود را به خِطّه‌ی خزر می‌رسانند که چی؟ که با تولید صدها تُن زباله‌ی خور و خوراک و تخریب زشتِ بوم‌زیست با همان وضع بدتر از رفت، به تهران یا شهرهای دیگر بازمی‌گردند؛ خسته‌تر از کسی که در خانه ماند و با خانواده نشست حرف زد و گپ شنید و خوش ساخت و بَش کرد. از سوی دیگر زمین باید زیر آن کِشت و زرعی روَد که صنعت آن در دیار یا در قابلِ دسترس‌ترین نقطه‌ی ممکن، ساخته شده باشد. باغ انگور ارومیه نیاز به کارخانه در مجاورت خود دارد، کما این که باغ والنسیا در نکا و لِمراسک و چمازتپه نیز چنین است. از قدیم شنیدیم: کشت و صنعت. یعنی بکار. بردار. بفروش. کجا؟ به صنایع کنار خود. من بیشتر ننویسم چون مابقی، کارشناسی است و خِرَد مهندسین کشاورزی و دام کشور قادر است این را مسئله را فرضیه‌سازی و سپس نظریه‌پردازی نماید. ناگفته نگذارم با تعطیلی چهارده و پانزده خرداد و حتی خیلی از مناسبت‌های دیگر موافق نیستم. ولی جامعه‌ی یکسره مشغول به کار هم خسته‌کننده است و باید تفریح و تعطیلی متوازن وجود داشته باشد. بستگی به فرهنگ خانواده‌ها دارد که در تعطیلی چه کنند. کتاب بخوانند یا کارِ خصوصی خود را سروسامان دهند. بگذرم. زیاد نشوم، زیادی ولی نمی‌دانم! یک عکس هم می‌گذارم که دیده شود چه راحت رِ می‌گیرند جاده‌ی شمال.
 
دامنه ← ۱۳ خرداد ۱۴۰۱
 
سلام جناب آقای قربانی. ۱. بسیار بجا بود نظر شما. خوشحالم می‌کنید پس از بازگشت از سرخ‌رود به ساری، متنی که قول داده‌اید را بنویسید. ۲. در خیابان شهید احمد قصیر کمی پایین‌تر از آرژانین دو سال حضور داشتم. ۳. در دانشکده اقتصاد دانشگاه علامه طباطبایی هم که شما تحصیل کرده‌اید، من آمدوشد داشتم، از قضا یک روز هم آقای شمس‌الواعظین بود و هم آقای عباس عبدی که هر دو علیه‌ی هم سخن رانده بودند. صدای شمس خیلی رسا و جذاب، اما صدای عباس عبدی بر خلاف ظاهر چهره‌اش خیلی نازک و غیرجذاب. ۳. در روبروی سینما عصر جدید خیابان طالقانی در نزدیکی دانشگاه تهران هم دو سال زندگی کردم، خوابگاه دانشجویی. و در این سینما که سه سالن همزمان دارد، زیاد فیلم دیدم. بگذرم.
 
پست شبانه‌ی بنده ( ۱۰ )
 
دو نکته بگویم به مناسبت سالگرد رحلت امام خمینی رهبر کبیر انقلاب اسلامی و قیام مردم در ۱۵ خرداد ۱۳۴۲ تا یاد امام که همانندی نه در معاصر، و نه در کل تاریخ اسلام و ایران ندارد و گیتی هم گمان کنم تا ظهور هرگز دگر چنین انسان بزرگ و اثرگذاری نزاید، گرچه تفکر امام قابل نقد‌ونظر می‌باشد زیرا آن فقیه و سیاستمدار خود قائل به مدخلیت عنصر زمان و مکان در اجتهاد و فهم دینی و سیاسی بود و همین تئوری مدرن و سنت‌واره‌ی وی، ممکن است آراء آن مجتهد و مرجع و حاکم دینی را به کنکاش و کاوش و نقد و ابرام برَد و این در تاریخ تشیّع جزو کمال اندیشه است نه نقص و نفی چهره. و نیز یادی کرده باشم از آن قیام تاریخی خونین که از مقدمه‌های مهم جرقه‌ی انقلاب علیه‌ی سلطنت دست‌نشانده‌ی پهلوی بود:
 
محمدرضاشاه پسر و جانشین سلطنت موروثی رضا میرپنج در دیدار با آیت‌الله شیخ روح‌الله کمالوند (روحانی موجه که همیشه به نمایندگی از آقای بروجردی با شاه مذاکرات می‌کرد) چنین گفته بود: "مطمئن باشید «خمینی» را نمی‌کُشیم تا امام‌زاده درست شود، ما او را در میان مردم لجن‌مال می‌کنیم."
 
اسدالله علَم -از نزدیکترین فرد در دربار به محمدرضاشاه- چند روز پس از سرکوب خونین قیام ۱۵ خرداد ۱۳۴۲ چنین تهدید کرده بود: "مُلّاها مانند «موش» در دست ما هستند."
 
بگذرم. از یادداشت‌های قدیمی من از صفحه‌ی ۹۱ کتاب تاریخی دائره‌المعارف مصوّر نوشته‌ی جعفر شیرعلی‌نیا.
 
اشاره: باز، شاه که یک حد و مرزی برای این امور قائل بود هرچند خائف و خائن بود؛ اما هستند در کشور کسانی که کار نکرده‌ی شاه در «لجن‌مال» کردنِ امام خمینی را می‌خواهند کامل کنند، اگرچه مانند بید از چنین رفتاری واهمه دارند، زیرا هنوز هم کاریزمای امام در قلوب وفاداران انقلاب اسلامی چنان انرژی متراکمی اندوخته دارد که اگر کسی کمترین اهانت و حرمت‌شکنی کند، واکنش خودجوش خودِ ملت چنین فرد و یا افرادی را پشیمان و انگشت‌به‌دهان می‌کند. نقد و نظر افکار امام خمینی آری؛ اهانت و هر گونه رفتار وهن‌آلود هرگز. اهل منطق، بهتر می‌بیند به نقد و نظر بپردازد البته با پشتوانه‌ی دانش و مطالعه.
 
دامنه ← شب ۱۳ خرداد ۱۴۰۱
 

شکست شاه از امام خمینی

امام خمینی رهبر کبیر انقلاب اسلامی

محمدرضاشاه و فرح دیبا

به قلم دامنه: به نام خدا. سلام. یکم: از آلبر کامو فرانسوی ( ۱۹۱۳ – ۱۹۶۰) پرسیدند یا خود از خود پرسید که انقلابی کیست؟ پاسخ داد: "انقلابی کسی است که «نه» نمی‌گوید." دوم: از طالب آملی شعرهایی خوانده و خلاصه کرده بودم بسیار زیبا، در کتاب «زندگی و شعر طالب آملی» اثر آقای محمدرضا قنبری که اینجا جای نقل یک بیت ازوست:

"صعود مرتبه‌ی عشق را هبوطی نیست
کسی که او به فلک برده بر زمین نزند"

شرح سیاسی: هر دو جمله‌ی یکم و دوم را ازین‌رو تقدیم صحن کردم تا یاد انسان پارسا و انقلابی و عارف را در سالگرد وفاتش گرامی داشته باشم؛ یعنی امام خمینی رهبر انقلاب و نهضت درخشنده‌ای که میشل فوکو آن را به «روحِ جهانِ بی‌روح» تعبیر کرده بود. همان امامی که خیلی کوشید با تذکر و خیرخواهی و نصیحت، شاه را از افرادِ فاسد و ضد مذهب دربار، نجات دهد و وی را با جامعه‌ی دینی و عالمان و روشنفکران آشتی دهد، اما شاه گوش به حرف یک مرجع آگاه و شجاع نداد و با یکدندگی و لجاجت کارهای خودخواهانه‌ی خود را کرد و کار به جایی رسید که امام دیگر به جای گفتن: «ای شاه! ای شاهنشاه! ای اعلاحضرت!» رُک و راست گفتند: «ای مَردک!».

 

شاهی که به قول استاد محترمم آقای دکتر حسین بشیریه در ص ۱۲۲ کتاب «ایران؛ هویت، ملیت، و قومیت»، می‌خواست گفتمان سلطنت خود را بر سه پایه  بنا کند: زبان فارسی، نژاد آریایی و مذهب زرتشت به جای مذهب اسلام. اما از یک مرجع انقلابی و نترس، شکست خورد و به زباله‌دان تاریخ افتاد که گَندِ کارهای ضد اخلاقی، ضد اسلامی، ضد انسانی، ضد تمدنی او بی‌نهایت مشمئزکننده است؛ شخصیتی متزلزل و شاهی نامدارا که نه آقای طالقانی را -که میان همه‌جور افکار، یک آیت‌اللهی وجیه و مورد قبول بود- می‌توانست تحمل کند، نه آقای منتظری را و نه شهید خسرو گلسرخی را و نه هزاران آیت‌الله و مهندس و دانشجو و طلبه و اعضای مجاهد و مبارز سازمان‌هایی پیشرو و مسلح چون مجاهدین خلقِ وقت و سازمان چریک‌هایی فدایی را و نه حتی مردی از تبار و طبقه‌ی فرادست و بالای جامعه و حکومت یعنی مرحوم محمد مصدق را. و نه حتی ارتشی‌هایی با گرایش مذهبی را. این شاه، حقیتاً عین پدرش، نه مرد و جوانمرد، که به تعبیر درست امام «مَردک!» بود.

 

ایران با این دو شاه دست‌نشانده نه فقط عقب ماند از قافله‌ی رشد اقتصادی و توسعه سیاسی و رفاه اجتماعی، بلکه این دو پدر و پسر خودخواه، مردم را از آرمان نهضت مشروطه -که یکی از سیاسی‌ترین و مدرن‌ترین رفتار جامعه‌ی ایرانی در برابر حکومت شاهنشاهی قاجاری بود- به جدایی افکندند. تاریخ ازین دو قاتلِ علما و روشنفکران و مبارزان که به میانجی انگلیس و آمریکا به تاج و تخت رسیدند، نخواهد گذشت.

 
سلام جناب آقای ابراهیم.  نکته نظرات جنابعالی و بعضی از دوستان در رابطه با نظام پهلوی، مرا به تفکر اونهم از نوع عمیق می برد و چقدر هم سودمند بوده و به نتایجی میرسم که از بعضی از کارهای گذشته خود را که نشآت گرفته از فضای سیاسی زمان خویش بوده، نادم و مورد سرزنش قرار می دهم! البته می دانم که می دانید و خیلی ها می دانند، که نمی دانستند! چه تیشه ای به ریشه ی این میهن و باورهای مردم دارند می زنند.
 
جناب آقا ابراهیم دوست بزرگوارم که از پژوهشگران توانمند کشور عزیزمان بوده و دایره لغات و واژگانی که به‌ استخدام قلمت می اورید، بسیار وسیع  و دارای جاذبه و البته مایه فخر دیارمان می باشد، منتهی آقا ابراهیم نیک می دانید،در کنار همه این نکات مثبت، چنانچه مطالب تقریر شده تُهی از واقعیت و در جهت دلخوشی اصحاب قدرت باشد، فاقد اعتبار و ارزش خواندن را حتی برای یک بار را هم ندارد،حداقل اینکه مخاطب احساس رضایت نخواهد کرد. اشاره نموده‌ اید که این پدر و پسر مانع رشد اقتصادی و سیاسی شده اند، نمی خواهم که نمونه های کارهایی که رضاشاه و پسرش محمد رضا شاه برای کشور انجام داده اند، ورود کنم، چرا که جنابعالی و همه دوستان خدماتی که این پدر و پسر برای سرزمین ما کرده اند، برای همگان روشن و نیازی به توضیح نیست. از قدیم گفته اند، آفتاب آمد و دلیل آفتاب. آثار ماندگارشان آنقدر واضح و آشکار است  حتی اگر همچو چهار دهه قبل همه رسانه ها اعم از سدا و سیما! با تبلیغاتی وسیع علیه آنها بگویند بنویسند، مردم در هر فرصتی چه نهان و آشکار به نیکی از آنها یاد می کنند و خواهند کرد، بنابراین نیازی به تمجید امثال بنده ندارد.فقط به این نکته بسنده کنم، اگر حد و فاصل قاجار تا نظام جمهوری اسلامی خودمان نظام پهلوی وجود نداشت، همچو کشور افغانستان شاید هم بدتر بودیم،اگر چه با درایت هوشمندانه! مسئولان در مسیر افغانستان و کره شمالی قرار گرفته ایم و فقط خداوند متعال آخر و عاقبت این ملت را ختم به خیر کند.
 
مورد بعدی که سیاسی و رشته تخصصی حضرتعالی بوده و بنده که الفبای آن را هم درک نمی کنم،فرمودید که این دو مانع آرمان انقلاب مشروطه گردیدند. سوال اینه با روی کار آمدن نظام جمهوری اسلامی، چرا در جهت تحقق انقلاب مشروطه گام برداشته نشده است؟ عجیب تر اینکه،نه تنها نزدیک نشده است،بلکه در جهت ضدیت آن عمل کرده است.رهبر فقید آیت الله خمینی در کدام سخنرانی نامی از رهبران انقلاب مشروطه از جمله آیت الله نائینی،آخوند خراسانی،آیت الله مازندرانی.و.و ...نامی برده‌اند؟ و یا از آرمان‌های شان دفاع کردند؟ نه تنها گرامی نداشته اند، تازه در نکته مقابل از شیخ فضل الله نوری که از مخالفان سرسخت نظام مشروطه که جان خود را ارزانی ایده اش کرده،همواره مورد تائید و تاکید ایشان بوده است.
 
و اما در مورد اینکه به نصایخ آن مرجع و دیگر مراجع گوش نکرد، بایستی عرض کنم،نه آقا ابراهیم. اشتباه فاحش او این بود،که به اربابان قدرت جهانی گوش نکرد و یا بهتره بگویم، دهن کجی کرده بود و متاسفانه نسخه اش را پیچیدند و موجب بدبختی و فلاکت کشور ما شدند،که بدرستی در مسیر رشد و توسعه قرار گرفته بود....ولی دریغا از.....!
 
کلام آخر اینکه، پوزش میخوام از جنابعالی ‌که سریع و صریح نظر را بیان کردم. دیگر اینکه از طرف عده ای متهم به هوادار نظام شاهنشاهی نشوم،هر چند ابایی از تهمت و افترا ندارم! منتهی باید یادآوری کنم، بایستی مدیریت کشور از فردیت خارج و وارد سیستم گردد، وگرنه شاه و آیت الله و یا شاهزاده و آقازاده فرقی نخواهد داشت....
من الله توفیق
جعفر آهنگر دارابی
 
پاسخ دامنه: سلام جناب آقاجعفر آهنگر. ۱. بنده نیز نوشته‌های شما را که از راه می‌رسد به عنوان متنی برخوردار از احتمالِ انتقاد سازنده و نگرانی دلسوزانه به حال و روز مردم، می‌نگرم و شاید علت آن باشد بالغ بر هزار و اندی بار چهره‌به‌چهره، شما حرف مرا، شنیده و من سخنان و باریک‌بینانه‌ی جناب‌عالی را، شنیده‌ و پذیرفته و بهره‌ور شده‌ام. ۲. جواب من درباره‌ی این جمله‌ات که فرمودید «مطالب تقریر شده» بنده "چنانچه" به فرموده‌ی جناب‌عالی: «تُهی از واقعیت و در جهت دلخوشی اصحاب قدرت باشد، فاقد اعتبار و ارزش خواندن را حتی برای یک بار را هم ندارد...» این است که درین فراز حق با شماست. به سه علت: یکی این که همیشه در حضَر و نظر و گذر، مرا در دایره‌ی «اصحاب قدرت» فرض می‌کنید. دوم این‌که نوشته‌هایم را چون با مطالعات و اندوخته‌هایی که دارید قابل تطبیق نمی‌دانید. سوم این که به این نتیجه نائل آمدید من نه به احتمال، که به یقینِ قطعی خودت، برای جلب خشنودی صاحبان یا حامیان قدرت قلم می‌زنم. و چون هنوز قادر نشدم شما را قانع کنم من این‌گونه که روی من شناخت پیدا کرده‌اید، نیستم، چاره‌ای جز ماندنِ همین تلقی در ذهن شما وجود ندارد. و این امری عادی است و من آن را طبیعی می‌بینم. از سوی دیگر از نظر اصول علمی و روان‌شناختی وقتی شما و یا هر کس دگر، خود را با متنی موافق و مساوق نبیند، سخت است با آن کنار آید و تازه، گاه به لرزش سلسله‌اعصاب فرد می‌انجامد. چیزی که در مدار فوتبال، زیاد بین طرفداران حرفه‌ای و وفادار رخ می‌دهد. پس تشکر بنده را قبول فرما که چقدر با منش صادقت به نقد من روی می‌آوری. ۳.  من از لفظ آرمان انقلاب مشروطه یاد کردم که با اتفاقات و کارنامه‌ی آن فرق دارد. ۴. ازین‌که با این جمله‌ی سیاسی‌ات که: «اشتباه فاحش او [=شاه] این بود، که به اربابان قدرت جهانی گوش نکرد و یا بهتره بگویم، دهن کجی کرده بود و متاسفانه نسخه اش را پیچیدند» خواستید علل موجبه‌ی انقلاب و ریشه‌ی شکست شاه را به بیرون مرز پیوند زنید، باز هم حق با شماست زیرا زاویه‌ی تحلیل ریشه‌های انقلاب از سوی بنده با شما اختلاف نظری دارد و گردآوری‌های من به من چیزی دیگر تعلیم می‌دهد. ۵. از بیان به قول خودتان: «سریع و صریح نظر» خرسند شدم و برای من مُضیف (=جایی که هم‌وطن‌های عرب ما از مهمان پذیرایی می‌کنند) بود این متن شما، و حتی تعامل فکری‌مان در نقد دیدگاه همدیگر را بهبود بخشید. و در یک کلام نقد شما هم بر من، و هم بر متن من، مُضیفی بود که سلسله‌ی دوستی و اندیشگی را مضاعف نمود. درود.
 
سلام جناب آقای علی غلامی‌نژاد. در نقل سخنان امروز رهبری معظم در حرم امام، واژه‌ی نادرستی در نوشته‌ی بارگذاری‌شده‌ات درج است؛ نباید دست به تحریف لغات زد. جمله‌ی ایشان این بوده است:
 
«نگذارید رده‌های ارتجاع در کشور نفوذ کنند و جاگیر شوند! مرتجع کسی است که در سیاست و سبک زندگی، تابع سیاست و سبک زندگی غربی است! ممکن است چنین کسی، تی‌شرت و پاپیون و ادکلن فرانسوی استفاده کند،، اما مرتجع است!»
 
اشاره‌ام به لفظ مهیّج «قیام» است. دست‌کم در نقل سخنان رهبری معظم، احتیاط و امانت رعایت شود.
 
سلام جناب آشیخ محمدجواد. اگر باز نیز شمارش می‌کردید تا ماه‌ها به طول می‌انجامید کارنامه‌ی شُوم آن دو شاه که با فرمان انگلیس و آمریکا راه می‌پیمودند. سه تا از سالنامه یادداشت‌های قدیمی‌ام مربوط به همین دو دست‌نشانده است. بگذرم. یاد همه‌ی آنهایی که در قلم شما ذکر افتاد و جان‌شان به دست دو تا شاه ستانده شد، گرامی.
 
رهبری معظم در سخنان شگفت‌انگیز خودشان در حرم امام از «خائن دو طرفه» نام بردند، که فردا اگر توانستم به این اشاره‌ی مهم و خطیر ایشان، خواهم پرداخت. ان‌شاءالله تعالی.
 
سلام استاد احمدی
مثل جناب‌عالی من هم گرچه دفعاتی چند با این جملات شورانگیز استاد شهید مرتضی مطهری برخوردم، اما اینک که در زمانی به‌جا درین مناسبت تدوین و تنظیم کرده‌اید، هنوزم آن زیبایی و تأثیرش را در خود حفظ کرده‌است. به قول قرآن : یا ایهاالذین آمَنوا آمِنوا.
 
شایسته‌کاری ( ۳۰ )
 
میهن‌پرستی، غلط و از جاهلیت است، میهن‌دوستی، درست و از عقلانیت است.
 
صورت‌بندی جمیلی بود و از آنجا که زیبایی‌شناسی، جزوِ سرشت بشریت است، این تعبیر جناب‌عالی توی جان من نشست. استاد بسی تشکر.
 
کمی جلوتر هم می‌رفتید آرامگاه فاطمه بیات، قبر مرحوم مهندس مهدی بازرگان هم آنجاست، که بلدید. جلوِ صحن امام جواد ع. ضلع غربی حرم حضرت معصومه سلام الله علیها. زیارتت هم قبول. که من چند بار رفته‌ام سر قبر بازرگان و یک بار هم همآهنگ کردم با دمِ درِ نگهبانی تصویربرداری کردم و در دامنه منتشر. روحش با بزرگان اسلام محشور باد. مرد مؤمن و پاک بود، و البته در سیاست مقداری فرد یک‌دنده!
 

جناب قربانی سلام. به چنین بینشی دلم نرم می‌شود و روحم طراوت می‌گیرد و ساعت‌ها مشغول قطارکردن کلمات در ذهن می‌شوم و مثل فردی نزدیک‌بین، خم می‌شوم بر گونه‌ی این بینش نگاه می‌دوزم و با صدایی تودماغی به او درود روانه می‌کنم. آفرین برین فکر. دلم را ربود این برداشت که ارزش «ذکر» داشت. مَغیبات، اهل می‌خواهد و غواصی در بحر قلب. فقط از یک ذهن آشفته ساخته است که از حیطه‌ی عقل خیلی محدود خود عبور نکند. بسیار سازنده و آموزنده که هم به طرح مسئله انجامید و هم به درک مطلب مدد داد. تشکر از شما استاد احمدی و آقای قربانی دو دوست اندیشمندم که بحث مفید و عایدی پدید آوردید. این جور پست‌ها ماندگار است و کمک‌حال خواهندگان دل‌آگاه.

 

خائنِ دوطرفه!

به قلم دامنه: به نام خدا. سلام. رهبری معظم در مرقد امام خمینی طی سخنرانی ۱۴ خرداد ۱۴۰۱ «از مشاوران ایرانیِ خائن» با عنوان خائن به دو طرف، به عبارتی خائن دوطرفه یاد کردند و فرمودند: «این مشاوران خیانتکار نه تنها به کشور خود، بلکه حتی به آمریکایی‌ها هم خیانت می‌کنند چراکه با این مشورت‌های غلط، موجب شکست خوردن آنها می‌شوند.» مثل این مشاورت غلط: «رویگردان‌شدن مردم ایران از دین و روحانیت و نظام اسلامی». لذا «علاوه بر بیان این حرفها از جانب آمریکایی‌ها که تحت تأثیر مشاوران ناآگاه و خائن است، معدود افراد ساده‌لوحی نیز در داخل کشور، این سخنان غلط را در رسانه‌ها بیان می‌کنند.»

خواستم بگویم:

۱. به نظر من -که حد و حدود و بضاعت داشته‌های خودم مسائل درون جامعه‌ی ایران را در مطالعه‌ام دارم- این خائنینِ به دو طرف، یک اشتباه منطقی فاحشی هم مرتکب شده‌اند و آن این است در گوش مردم می‌دمند حقِ تعیین سرنوشت از آنِ نسل نو و حاضر در صحنه است و به «خمینی»!!! چه مربوط برای ما تعیین تکلیف نمود!. اما خود از یاد می‌بَرند که طبق همین قاعده بوده است که نسل نو و حاضر در صحنه‌ی دهه‌ی سی‌یی‌ها و چهلی‌ها (نسل من و پیش از من) با پیروی ارادی و ارادتی از امام خمینی، علیه‌ی سلطنت پهلوی، انقلاب پیروزمند کرده‌اند؛ اما اینک خائنین دوطرفه، مردم آن روزگار را شماتت و سرزنش می‌کنند و همان کاری را که حقِ تعیین سرنوشت بود، مورد هجمه و حمله قرار می‌دهند. این یعنی خیانت و تناقض صددرصد.

۲. خائن‌های دوطرفه از آنجا که اهل مبارزه‌ی سخت و طاقت‌فرسا نیستند راحت‌طلبی پیشه کرده و توی فضای مجازی جمع شده‌اند و شروع کرده‌اند به دعوت ملت به شورش علیه‌ی انقلابی که طبق همین قاعده مردم صورت دادند. از آنجا که اکثریت قریب به اتفاق ملت همچنان جانبدار این انقلاب مانده‌اند رشک می‌کنند و اشک تمساح می‌ریزند و شروع می‌کنند به شایعه‌شاختن، زیرا بُرد شایعه و یک کلاغ را صد کلاغ کردن، از بُرد حقیقت و واقعیت سریع‌تر و گسترده‌تر است. کوشش دارند هیچ سفیدیی ازین انقلاب را مردم باور نکنند و یکسره سیاه‌نمایی‌ها را در ذهن ملت جا اندازند؛ گرچه ملت ضعف و فساد را که آفت پیکر نظام شده، خود متوجه است.

۳. خائن‌ها به دو طرف، که آن سوی مرز مُترابط (=همبسته) هستند و این سوی مرز مترصّد (=چشم‌دارنده) ، خوراک روانی روز جامعه را از ذهن بیماردلان دِرو می‌کنند که پیش‌تر آن را در سرزمین دودلان و مردّدان کاشته بودند. ملت، که یادش نرفت سرسپردگان یک سازمان پرخاشگر برای دستیابی به حکومت دلخواه خود، حتی حاضر شده بودند طی ۸ سال دفاع مقدس، بر خلاف تمام اصول انسانی و اخلاقی و دینی، به سمت جبهه‌ی ایران، صف‌آرایی کنند و با مردم و سربازان و بسیجیان و پاسداران و ارتشیان کشور خود بجنگند تا با شیوه‌ی خیانت‌آلود، حکومت (لابد دموکراتیک!) تشکیل دهند. آیا چنین فکری که تا این مرحله از شناعت، سابقه‌ی انقلابی خود را فروکش داد، در این فصل از انقلاب که حساس‌تر از دیروز گردیده، بیکار و نظاره‌گر می‌نشیند؟ حتماً نه؛ پس شروع می‌کند به کاری به‌شدت اثربخش‌تر از «فروغ جاویدان» یا «پرسه‌زدن در کشورکِ اشرف!»، یعنی همین فضای مهم و قطعی و مورد وثوق مجازی که تا پستوترین اتاق هر خانه و اداره، بُرد و راه و نفوذ و امکان سرَک‌کشی و چه‌بَسا سرکشی دارد. اینان و این‌تیپان انسان، ازین استراتژی (فرهنگستان گفت بگویید: راهبرد) پیروی می‌کنند که برای نیل به مقصد و مقصود، هر زخمی را در درون ایران دُمَل کنند که ملت و نظام را دَمر کنند و همچنین هر اتفاقی را ولو واقعاً اتفاق، رویدادی بزنگاه جای زنند. جای خرسندی دارد که چنان سخیف کار کردند و خیانت‌ که پیوستگان و طرفداران آن از آنان بُریدند.

۴. کشورکِ اشرف! همان چند هکتار زمینی در استان دیاله‌ی عراق در چند کیلومتری کرمانشاه بود که حاکم وقت عراق در عصر جنگ با ایران، به آن سازمان داده بود و اینان درین خِطّه، حکومتی کوچک که کشورکِ اشرف! برازنده‌ی نامش است تأسیس کرده بودند که بعدها توسط رادمرد بزرگ تمام تاریخ ایران سرباز قاسم سلیمانی از دستشان بازپس گرفته و به حشدالشعبی (سازمان بسیج مردمی عراق) تحویل داده شد. اینک که اینان بی کشورک! شدند، آمریکایی‌ها آنان را به جلگه‌ای در آلبانی گسیل داد و عمله‌ی خود ساخت و حالا کارشان شده پیاده‌کردنِ نسخه‌هایی که سازمان «سیا» برای‌شان می‌پیچد. بیچارگان پیر شده‌اند؛ اما چون سینه‌ای انباشته از باروتِ کینه و بُغض به انقلاب اسلامی گردیده‌اند، انرژی خارق‌العاده‌ای در خائنِ دوطرفه‌بودن پیدا کرده‌اند. ای‌بسا مثلاً اگر موفق به شوراندنِ مردم شوند، آن‌زمان بگویند: دیدید ما، هم ایران را گول زدیم و هم آمریکا را؟! راستی! نام این کشورک زان‌رو اشرف بود که اسم زن سرکرده‌ی سازمان بود که در سال ۶۰ در قیام مسلحانه‌شان در یک خانه‌ی تیمی به همراه موسی خیابانی نفر دوم سازمان کشته شد.

دامنه / ۱۵ خرداد ۱۴۰۱

 
سلام جناب آقاعبدالله. بسیار بر من خوش خواهد گذشت اگر به یک میمنت، من در معَیت شما و دیگر شائقان به زیارت امام رئوف ع مشرف شوم. آن روز فرا رسد روزی خجسته خواهد شد. من و ماشینم در آن میعاد، مهیّای هم‌زائری با توست عموزاده‌ی خوب. درود. سلام دوباره. زیر این نظر شما آمدم تا عرض کنم به عموزاده‌ی گرامی‌ام جناب عبدالله. در شناخت معضل مشاهدات منطقه‌ای دارید، منطقی این است راه‌حل برای آن به فکر جمعی گذاشته شود و در قالب پیشنهاد به سازمان جهاد تحویل و ثبت شود. حتی اگر وقعی نگذارند. من یک ریشه از مادرریشه‌های مُعضَلات (=در فارسی رویدادهای پیچیده) در استان مازندران را این می‌دانم که تعداد زیرآب‌زن درین محیط فراوانی بالایی مثلاً نسبت به استان یزد دارد که همه‌باهم بودن‌شان به یک الگوی آبادانی سرزمینی انجامیده. بگذرم. زیاد پُرگویی نکنم که کار، کار کارشناسی است و من نابلد درین فن و دانش.
 
سلام استاد حجت‌الاسلام سید عمادی. درین متن شما دانسته‌ام حتی عدویی چون شیطان، «مأمور خداست». خواستم بگویم او ممنوع خداست نه مأمور. تعبیر از ساخته‌ی ذوقی من است. البته در بُعد توحید افعالی حرف جناب مستطاب گرامی‌استاد حکمت دارد که اگر مقدور بود یک عبارت رهگشا بگشایید. درود.
 
سلام استاد احمدی. مطالعه کرده‌ام و استفاده. یادآوری تاریخی مهمی بود. علاوه بر گرامی‌داشت خاطرات و یاد آن شهیدان ایثارگر ۱۵ خرداد سال ۱۳۴۲، خواستم خواسته‌باشم از محضر شما که اگر دوست مشترک‌مان آقای دکتر علی شیرخانی در مدرسه مانده بود، می‌توانستیم امروز یک مناظره ترتیت دهیم درین صحن و روی کتاب قیام ۱۵ خرداد نوشته‌ی خوب ایشان بحث صورت می‌دادیم، حیف که بدون اطلاع دادن به من، رفت. در رابطه با بند آخر متن‌تان عرض کنم بلی درست دست گذاشته‌اید به مطلب مهم تاریخ. اتفاقاً امام خمینی همین یک روزنه را در وجود محمدرضا پهلوی می‌دید، می‌خواست از سرِ خیرخواهی و صلاح او و ملت، وی را شاهی برای خدمت به ایران و اسلام درآورد که آن «مردَک» ادب نداشت و تمام روحانیت را مرتجع سیاه و سرخ نامید، سنتی‌های حوزه را سیاه و انقلابی‌های مبارز حوزه را سرخ تلقی کرد، تا تا با این رنگ، بگوید روحانیت تماماً مربوط به دینِ عربی‌اند. و پیوسته و وابسته به حکومتی کمونیستی. بگذرم. ممنونم.
 
 
روزنامه‌ی اطلاعات / ۱ ۱۶ خرداد ۱۴۰۱
 
پنج پرده از چندهزار پرده
 
به نام خدا. سلام. ببینم می‌توانم از پَسِ این پُست برآیم؛ یعنی پنج پرده از چندهزار پرده درباره‌ی حجت‌الاسلام مرحوم سید محمود دعایی. آن هم به عنوان کسی که از همان اوان انقلاب تا الآن، روزنامه‌ی تحت امرش -اطلاعات- را همه‌روزه -مگر دوره‌های حضور متناوبم در جبهه- خوانده و حتی نکته‌های فراوانی از صفحات ۲ و ۳ و ۶ آن، بُریده‌ام و بایگانی‌شده هنوزم در کتابخانه‌ام دارم.
 
ادب و آداب ایرانی و اسلامی به ما آموخته برای رفتگان غفران و نیکی بخواهید. برای این روحانی سیاسی عصر مبارزه و استقرار که از حُسن خُلق برخوردار بود، طلب مغفرت و عزت در رستاخیز دارم.
 
حجت‌الاسلام مرحوم دعایی و آیت‌الله احمد جنتی در یک چیز عین هم‌اند -با آن‌که یکی چپ بوده و دیگری راست هست- در چه چیز؟ معلوم است، در شغل مادام‌العمری که قُبح آن دیرزمانی نزد نسل جوان به یک زائده بدل شده.
 
اگر بر فرض امروزه یک ایرانی ناآشنا به امور کشور، از زیر خاک برخیزد و مثلاً میل کند تمام روزنامه‌های چاپ‌شده‌ی اطلاعات عصر دعایی را مطالعه کند به نظرم درنخواهد یافت این کشور رویدادهای سیاسی مهم و بحرانی هم از سر گذرانده که اطلاعاتِ آقای دعایی، راحتِ راحت با تن‌آسایی و آسان‌طلبی، از کنارش گذشت.
 
اما یادم هست یک جا او خواست از آب گل‌آلود ماهی بگیرد ولی وقتی دید جریان کار برگشت، او هم وارونه گشت؛ و آن،  وقتی بود که مرحوم رفسنجانی آخرین خطبه نمازجمعه تیرماه ۸۸ را خوانده بود و حرف از روایتی زد که اگر مردم حاکمی را نخواهند، او باد خودبه‌خود کنار برود و در واقع به کِنایی و تحریک اجت، خواهان عزل رهبری معظم شده بود، مرحوم دعایی که همه‌چیز روزنامه‌اش را از نقطه تا سرکَش، تحت نظر مطلقه‌ی چهل و اندی ساله‌ی خودش داشت، شروع کرد در صفحه‌ی شِش‌اش متنی منشترکردن که اگر حاکم ظالم شد و ستم پیشه‌شد و فلان و بهمان، حتی بوته‌ها هم خشک می‌شوند، زراعت کِرم می‌زند و هوا بد می‌شود و ... .
 
مرحوم سید محمود دعایی آدمی سیاسی بود، اما به نظرم چه در چند دوره نمایندگی و چه در طول ۴ دهه حکومت مطلقه‌اش در مؤسسه‌ی اطلاعات، چندان تحول چشمگیری پدید نیاورد و دچار روزمرّگی گردید و امروزه نسل نو حتی یک برگ از روزنامه‌ی اطلاعات، نه چیزی به یاد دارد و نه خوانده و خواهانش است.
 
یک نکته‌ی در همین راستا هم عرض کنم و حرفم تمام گرچه ناگفته‌ها فراوان دارم. او این اواخر شده بود نمازمیّت‌خوان، کاری که باید افراد عادی روحانی طبق عرف اوقاف، در قبرستان پیاده کنند. توی این مسئله برای من فرقی ندارد، حتی به دفتر رهبری معظم هم، نسبت به این مورد انتقاد دارم که در میان انبوه کارهای رهبری که باید به فکر امور مردم باشد و وقت‌شان را بی‌جهت به کارهای فرعی نگیرند، برای رهبری معظم برگزاری نماز میت برای برخی مردگان برپا می‌دارد که شاید رهبری هم چندان تمایلی به این مشغله نداشته باشند. از سوی آداب مردگان در میان مسئولان به‌شدت بدعت، تبعیض‌آلود و سرشار از تفاخر و فرق‌نهادن با سایر شهروندان است. حتی دفن‌شان هم در قبرستان عمومی مردمی، نیست و با تشریفات و لابد هزینه‌های گزاف، می‌برند در حرم‌ها و جاهای نام و نشان‌دار. جانا، بی‌عدد درود بر سرباز شهید قاسم سلیمانی که گفت نه عنوان و القاب و پسقاب روی قبر بگذارند، و نه در جایی غیر از گلزار عمومی شهدای کرمان دفن کنند. با مردم بود و با میلیون‌ها مردم تشییع شد و در میان مردم و در جوار همرزمان شهید جنگ تحمیلی دفن شد.
 
با احترام به روح مرحوم آقای سید محمود دعایی که در دو بخش فلسطین و مقاومت کارهای عاقلانه‌ای می‌کرد و حماسه‌ی آنان را پاس می‌داشت. یقین دارم پیرو عاطفی، عقیدتی و سیاسی امام خمینی بود و احتمال می‌دهم از سرِ مصلحت زندگی شخصی خویش، به تنش با رهبری معظم گرایش نداشت و به نظر من او گرچه آشکار نمی‌کرد ولی فکر می‌کنم از نوعِ  سیاست و حکومتی خوش داشت که با همه‌ی افکار به سازگاری به سر برَد. خدا بیامرزادش.
 
دامنه / ۱۶ خرداد ۱۴۰۱
 
موضوع ستون امروزم این نبود، اما احساس کردم درین‌باره وارد شوم، شاید به‌روزتر سخنم را رسانده باشم. هر چند در قالب آزادی بیان، به عدد افراد، افکار تاب می‌خورَد.
چند ویرایش جزئی:
 
بند (=پاراگراف) پنجم: او باید خودبه‌خود... که به اشتباه نوشتم: باد
 
همان بند: به کِنایی و تحریک اجتماعی... که به اشتباه نوشتم: اجت
 
بند هفتم: یک نکته‌ای در همین راستا... که به اشتباه نوشتم: نکته‌ی
 
همان بند: از سویی دیگر آداب مردگان... که به اشتباه نوشتم: از سوی
 
ویرایش را در متن اصلی انجام ندادم، تا اگر نقدی بر متن من خورد، شائبه پیش نیاد که من متنم را دخل و تصرف کردم. بهتر می‌بینم همواره متن‌های اصلی‌ام در صحن، بدون ویرایش باشد.
 
سلام استاد جناب حاج سید کمال‌الدین. بی‌اندازه قدردانم که به درخواست گشودن بابی با وضوح و استناد بیشتر، اجابت فرمودید، و اتفاقاً کامل‌کننده و دانش‌افزا بود. درود.
 
استاد احمدی سلام و بسی سپاس. همواره پاسخ‌ها یا پست‌ها و نیز نظرات شما پای نوشته‌های اعضا، ارزش کاملی برای خواندن و تفکر دارد. خیلی متشکرم. چنین است که تصریح شد در بیان بلاغی شما. و نیز این یکی نظر هم نه فقط فصیح، که به‌فراست داخل ماجرای تاریخی و سیر سقوط این عناصر  و افکار شدید. درود. همین است که در حد صحن احصا کرده‌اید.
 
استاد سید عمادی باز نیز سلام و سپاس. و انتقال تکمیل این موضوع که به مباحثه در گروه فقهی جناب‌عالی انجامید، به این صحن، مسئله را هنوز هم بهتر شکافته است و موجب آگاهی و درک مطلب شد. من به این مباحث به دیده‌ی باور با آنچه وحیانی است می‌نگرم و جناب‌عالی در استناد به آیات تبحر دارید و گفته‌های شما برای بنده، ثقه است. ثواب این جهاد تبیین بی‌تردید در پرونده‌ی اعمال ثبت و درج می‌شود بی‌درنگ. مفید، مؤثر و منقلّب‌کننده. سرگذشت این انسان متحول‌شده را خوانده‌ام و در آن عبرت و پند و نکته موج می‌زند. درود وافر استاد عمادی.
 
پاسخ: سیدکمال‌الدین‌عمادی: تشکر بزرگوار جناب طالبی عزیز شما همانند زنبور عسل بر شکوفه می نشینی و با نیش مبارک خود اول موجب  باروری شکوفه ها سپس مطهرات معطرات را برای خود گزینش می کنید
 
پاسخ دامنه:
 
با عرض سلام مجدد جناب آقاجعفر آهنگر. چون چند جعفر در صحن داریم، پوزش که آهنگر را هم درج می‌کنم، وگرنه من همان «جعفر» هم بگویم می‌دانی که چه اندازه از سر نزدیکی است.
 
۱. انتقادها به ایجاد فکر بهتر منتهی می‌شود و حتی انسان را آبدیده می‌کند و حتی اصلاح. شما در انتقاد از من و متن من، یقین کن که کار اخلاقی و اسلامی می‌کنید. من هم که می‌دانی به قول پدرم: پوست‌کلفت هستم و از باد و ماد که از وزش انتقاد به سویم سرازیر می‌شود بیم ندارم. ترس از انتقاد یعنی کسی خود را مطلقاً بی‌عیب و نقص می‌داند، و من کوچک‌تر از آنم که بخواهم انتقاد از خودم را رد کنم. این یک حرکت سازندگی روحی و رفتاری است.
 
۲. اما بعد ، به هر حال انقلاب اسلامی ایران، یک قیام حقانی در برابر سلطنت بود و همه باید بکوشیم آرمان حقانی انقلاب به مرحله‌ی عمل برسد. بردبار باشیم و خیزش‌های کور را که خالی از آلترناتیو فکری است، همچنان به تعامل و اصلاح و تغییرات بخوانیم. متشکرم. شاید جوابم کامل نشد، اما چون زیاد امروز بنویس‌مِنویس کردم، انگوسم! درد گرفت!
 
خواهمشمندم استاد بزرگوار بنده که رفتار و گفتار و پندار شما همه از سرِ سرشت پاک است و سرشته‌ی پاکیزگی.
 
سلام سه‌باره استاد سید عمادی. حیفم آمد زیر پست زیباشناختی شما نظری نگذارم و بی‌خیال رد شوم. این که از ظهورات قوه‌ی عاطفه و عشق در اُناث بحث فرمودید، که جالب بود و حیرت فزود. خواستم بگویم شاید ازهمین‌رو بود که استاد شهید مرتضی مطهری در کتاب خود زن را جلوه‌ی ناز دانستند و مرد را اسیر نیاز.
 
من هم می‌گویم میان ناز و نیاز، رمز و راز از از زمین است تا به آسمان.
 
تذکر به آقای شعبانی
مدیریت مدرسه در پست‌های بالا می‌بیند یک عضو بر خلاف بارها تذکر، و علم به مقررات مدرسه همچنان مشغول انتشار کپی‌ها و فوروارد‌کردن و تسلیت‌پخش‌کردن‌هاست. این اسمش چیست؟! آدم حقیقتاً متعجب است. خب همه به سایر سایت‌ها دسترسی دارند و ایضاً به نوع تسلیت‌ها، هم. چرا مقررات را زیر پا له می‌کند، مدیریت در عجب است. این تذکر است، امید است به خود آید.
 
سلام بزرگوار محقق ارجمند جناب دامنه
مامور بودن شیطان در عین ممنوع بودن او دلیل عقلی و قرآنی و روایی دارد
شیطان برای اغواء بنی آدم و دشمنی با طرح هدایت انبیاء ع اجازه گرفت و این اجازه در مقام فعل نیز تحت شعاع مکر الهی واقع شد
مثلا به این آیه شریفه وبعدش نگاه کنید
 
الحجر 
قَالَ رَبِّ فَأَنظِرْنِی إِلَىٰ یَوْمِ یُبْعَثُونَ 
ﮔﻔﺖ : ﭘﺮﻭﺭﺩﮔﺎﺭﺍ ! ﭘﺲ ﻣﺮﺍ ﺗﺎ ﺭﻭﺯﻱ ﻛﻪ [ ﻫﻤﮕﺎﻥ ]ﺑﺮﺍﻧﮕﻴﺨﺘﻪ ﻣﻰ ﺷﻮﻧﺪ ، ﻣﻬﻠﺖ ﺩﻩ .(٣٦) 
 
قَالَ فَإِنَّکَ مِنَ الْمُنظَرِینَ 
[ ﺧﺪﺍ ] ﮔﻔﺖ : ﺗﻮ ﺍﺯ ﻣﻬﻠﺖ ﻳﺎﻓﺘﮕﺎﻧﻲ ،(٣٧) 
 
إِلَىٰ یَوْمِ الْوَقْتِ الْمَعْلُومِ 
ﺗﺎ ﺭﻭﺯ [ ﺁﻥ ]ﻭﻗﺖ ﻣﻌﻴﻦ .(٣٨) 
 
آیات دیگر که حکایت از اجازه شیطان برای اغوای بشر دارد. از طرفی قاعده توحید افعالی( لا حول ولاقوه الا بالله) بدون شک شامل شیطان هم می‌شود.
 
سلام و سپاس جناب آقاقربانی. عصرتان به شادکامی و خوبی.
فرمایش شما متین و ممنویم از دل متنم، نکته درآوردید. بله، درست است، اخلاق، پیش‌نیاز این کار است و ازخودگذشتگی لازم دارد. مثال خیلی آشکار هم داریم در تاریخ انقلاب؛ مرحوم آقای منتظری با آن‌که منصوب امام و امام‌جمعه‌ی تهران بود پس از وفات مرحوم طالقانی، و این پست معنوی‌اش می‌توانست جایگاه وی را همچنان نزد عامه و نظام، محبوب نگه دارد و به تألیف قلوب بینجامد، خود پا پیش گذاشت و از امام خواست او را معفو بدارد و به جای وی آقای خامنه‌ای را امام‌جمعه کند سال ۵۹ بود به گمانم که تصمیم گرفت کنار رود و این مقام را داوطلبانه به آقای خامنه‌ای بسپارد که هم خطیب توانمندی بودند و هم سواد و صدای این کار را داشتند. بگذرم. منظورم این بود، گاه ناصب شاید ملاحظه کند و این منصوب‌شده است که باید دو دوره‌ی ۵ ساله بسنده کند و کفاف هم می‌کند. اما چون رهبری معظم پس از امام، تثبیت احکام منصوبین امام را مطرح کردند، به این وعده وفادار ماندند. البته استثنا هم داشت، آیتالله طاهری اصفهان که داستان دارد. و آنیر قای حجت‌الاسلام عبدالله نوری که با آن‌که نماینده‌ی امام در سپاه بود، اما وی را برکنار کردند.
 
در مورد نماز میّت خواندن واقعاً می‌تواند به چالش و گلایه در میان مردم بینجامد. تازه امکان دارد، اختلاف بیفتد که چرا رهبری معظم برای فلان روحانی نماز میت خواند، اما برای فلان دانشمند نخواند. با چرا برای چهره‌ی سرشناس راست خواند، اما برای چهره‌ی چپ و میانه نخواند. چون رهبری تعلق به همه‌ی مردم دارد نه یک قشر و چند نفر. من بهتر می‌بینم رهبری معظم، عین امام توی این امور عرفی که کار روحانی‌های راتب است، وارد نشوند. اساساً، این کارها وقت رهبری را که کار ملت و حتی گاه امت بر دوششان هست، اشغال می‌کند و به وحدت جامعه‌ صدمه می‌زند چون هنوز هم بحث است که چرا در نماز فلان این عبارت را نخواند، اما برای فلان خواند. این‌ها نقار می‌آورد. خوب شد با نکات خود دامنه‌ی بحث را گشودید.
 
گرچه پاسخم طولانی شد، چون مهم بود کمی درازگویی شد. پوزش. نیر معذرت اگر سلیس درنیامد، چون فرصت ویرایش و بازبینی فراهم نبود. درود.
 
مطلب طنز شما در داخل [...] در بند ۳ هم خنده فزود. این هنر اشتقاق در ادبیات عرب است که اساساً زبانی اشتقاقی‌ست و قدرت نویسنده در زایش واژگان را تشدید می‌کند و زبان فارسی چه زبان زیرک و زرنگ و چابک است که آورده‌های زبان عربی را در خود عین عسل در آب گرم حل می‌کند.
 
اضاف کنم، چند سالی‌ست که رهبری معظم احکام منصوبین را دو دوره‌ی ۵ ساله می‌زنند که کار منطقی‌یی هست. هر چند انتظار می‌رود اگر کسی در پست نصبی خود عاجز و خطاکار مُصر در آمد، بی‌تعارف آن فرد را کنار گذارند. البته انتقاد به رهبری معظم در ابقای آیت‌الله جنتی از نظر من وارد است و این کار به اعتبار نظام آسیب جبران‌ناپذیری وارد کرد. من به رهبری همواره از دیده‌ی اعتقاد و انتقاد و انتطار می‌نگرم و شئوون شرعی، عرفی، سیاسی و قانونی ایشان را همیشه مد نظرم قرار می‌دهم.
 
شیفته‌ی مشتقات در زبان فارسی و عربی‌ام آقای قربانی. نصب را به انشقاق کشاندی حسابی.
 
وَه چه وسوسه‌انگیز. باری سوار شده بودم، البته ساحل بابلسر روبروی باغ وحش، چندی نمانده بود راکب ما را به قعر دریا -که تلاطم داشت- کشاند و راهی امام‌زاده باقر کند. راستی! شورشوری دادن چقدر به حسرت می‌انجامد که مپرس. دلم رفت اقای قربانی. راستی اونی که می‌راند را راکب می‌گن؟ یا نام دیگری دارد؟
 

خطرات و خاطرات جبهه

 
میدان ارزش دانش ( ۲۸ )
 
به نام خدا. سلام. آرپی‌جی را به سمت لاستیک کامیون شلیک کرد که گازش را گرفته بود به طرفِ رزمندگان. کامیون متوقف شد. رفتیم سروقت خدمه‌اش. دیدیم ۶ نفرند. یکی از آنها تا ما را دید بلندبلند فریاد زد: شراب! شراب! به رگ غیرتم برخورد و داد زدم سرش: «نامرد! از ما شراب می‌خواهی؟!» همین‌که خواستم او را رگبار ببندم یکی از بسیجی‌ها که قبلاً معلم بود و عربی سرش می‌شد، مانع‌ام شد و گفت: این بیچاره آب می‌خواهد، نه شرابی که تو فکر می‌کنی. دست و پای هر ۶ بعثی را بستیم.
 
این یک : ↑
 
شب عملیات آزادسازی خرمشهر، مهتابِ آسمان، زمین را روشن داشت. همین، حرکت در شبِ رزمندگان را با مشکل مواجه کرد. ناگهان یک تکّه ابر سیاه مانند نقاب، مقابل مهتاب کشیده شد. به قدری هم تاریک شد که نفرِ بغل‌دستی دیده نمی‌شد. تازه علاوه برین، مدتی بعد توی آن داغی دشت خرمشهر، باران هم در شب حمله بارید و به دلشادی رزمنده‌ها انجامید. حالا شاید سه برداشت ازین قضیه شود: یکی بگوید این‌ها امداد غیبی است. دیگری بپّرد وسط و بگوید کشک و خرافه! است. سومی هم بیاد میدان بگوید: کارِ ″وجعلنا″ بود که رزمندگان حین عملیات زمزمه می‌کردند: وَجَعلنا مِن بَینِ اَیدِیهِم سَدًّا وَمِن خَلفِهِم سَدًّا فَاغشَیناهُم فَهُم لا یُبصِرون. همان آیه‌ی مشهور نُهم سوره‌ی یس.
 
اینم دو : ↑
 
قطب‌نما نداشتیم برای تعیین مسیر در شب‌های شناسایی اطلاعاتِ عملیات. ما بلدچی‌ها مجبور بودیم از نقطه‌ی آغاز، زیر لب قدم‌های‌مان را بشماریم: ۱ و ۲ و ۳ و ... وقتی عدد به ۱۰۰ می‌رسید، یک سنگریزه به جیب می‌انداختیم. بعد از بازگشت به مقر، سنگریزه‌ها را یکی یکی می‌شمردیم و مسافت را ازین راه، ثبت می‌کردیم. شب‌های بعد این کار را با دانه‌های تسبیح صورت می‌دادیم. حقیقتاً افزارآلات پیش‌کش غرب به صدام حد و عدد نداشت، بی‌شمار بود و متعدد. راستی! هر ۱۰۰ متر، می‌شود ۱۲۵ قدم.
 
و این نیز سه : ↑
 
متنی بود به قلم خودم از صفحات ۱۲۳ تا ۱۲۹ کتابِ خیلی‌خواندنی «وقتی مهتاب گم شد» از خاطرات دلکش «علی خوش‌لفظ» به تدوین حرفه‌ای و شیوای حمید حسام. تهران: انتشارات سوره مهر، ۱۳۹۳ چاپ سی‌وهشتم. هر کس رزمنده بود و به جبهه انس داشت از خواندن این کتاب لبریز از نشاط و اندیشه و حیرت می‌شود. من خوانده‌ام. ۶۵۱ صفحه است و با کاغذ کاهی سبُک که به صورت بالینی و آرام‌آرام می‌توان راحت روزی نیم ساعت ۵۰ صفحه را خواند. چون بسیار کشش دارد و نوین نگاشته شد. عکسی هم از آن انداختم و بالای پست جانمایی کردم تا در ذهن و عین جا بیفتد.
 
دامنه / ۱۷ خرداد ۱۴۰۱
 
 
شرحی برین عکس: حاج سیدحسن به آسیدمحمد در محفل وداع آسیدمحمود مرحوم، چه می‌گوید!؟ کشکولی: می‌گوید چرا مراسم سالگرد امام به مرقد نیامدید؟! اگر می‌آمدید آن دسته‌ی بی‌سردسته! که ″آتش‌به‌اختیار″ را با خودسری تمیز نمی‌دهند، وسط سخنان کوتاه من، هیجانی‌تر شور می‌گرفتند به دستگاه همایون می‌زدند و پاپ می‌خواندند!
 
آسیدمحمد دو جور می‌تواند جواب دهد: خودش را کَر کند و کُرِ سیدحسن را بگوید: هاع؟ نمی‌شنوم، همهمه‌هست! ظریف که ازین ور سمت راست به من پلِق می‌دهد! یا می‌گوید: ای ناقلا! دعوتم نکردید! بی‌دعوت مگر ازون در شمالی راهمان می‌دهند به مرقد؟!
 
یکی که صدای این دو را شِنود ! می‌کند لابد می‌گوید: پس چرا رئیس دولت ۹ + ۱۰ دعوت بود که چَک هم گذاشته بود چَکِ پِشت؟!
 
علت روشن است: سیدحسن چترش را باز کرده است و همه را زیر آن می‌گذارد از باران و بوران و برف و حتی آفتاب تموز در امان و ایمن بمانند. بگذرم.

 

این صحنه که محمدجواد، ظریفانه! سیدمحمد را پِلق می‌دهد! انگار همه جَمبوله شدند توی جماران! شنود لابد نیست! سایر عکس‌ها اینجا.

سلام و صبح‌تان به خیر و خوبی جناب قربانی. اِه چقدر آسان؛ آره، قایقران. نیز خدا بیامرزاد آن مرحوم قایقران. گویا توی مسیر سفیدرود تصادف کرده بود، البته دقیق نمی‌دانم. ممنونم. اون مسیر مرحوم قیصر امین‌پور را هم به کام مرگ برده بود. روح او که اینک قبرش در گتوند می‌درخشد، شاد.
 
از برخوردهای مسئولانه و اخلاقی شما جناب آقای قربانی، در یادآوری رعایت مفاد مقررات مدرسه به اعضا -که یک مرامنامه‌ی ساده و شکلی برای همه‌ی هم‌کلاسی‌هاست- کمال تشکر را دارد مدیریت. امید داست تذکار شما در جملات آخر، نافع و مؤثر افتد و قلم اعضا کار بیفتد نه فرستادن نوشته‌های سایت‌ها. ملامت و ملایمت را خوب به جناس بردید که مرارت را از بین برد و مدارا را به ارمغان آورد. درود.
 
باز نیز درود آقای قربانی. ممکن است خبری که آقای حمید عباسیان از آن بنده‌ی خدا که خود نوشت: «یکی دیروز میگفت...» ، شنیده است مربوط به بخشی از زندگی مخفی مرحوم دعایی در دوران تبعید امام در نجف باشد، که دعایی رادیویی تأسیس کرده بود و باری هم از متنی که توی رادیو خوانده بود از امام تشر گرفت. بعثی‌ها نسبت به حرف‌های دعایی حساس شده بودند. مرحوم سیدمحمود دعایی و مرحوم سید علی‌اکبر محتشمی و سیداحمدآقا در آنجا به شهید سید محمدباقر صدر که قائد حزب‌الدعوه بود، نزدیک بودند، مرحوم سیدمحمود هاشمی شاهرودی به مرحوم آقای خویی. که داستان دارد و شما از من بیشتر و بهتر بلدید. بگذرم.
 
سلام استاد حاج سید کمال‌الدین. چون به الواح اشاره کردید، یادم آمد عرض کنم کسانی‌که از درک مفهوم وحی عاجزند و آن را به رؤیا تأویل و تقلیل می‌برَند، وقتی به الواح می‌رسند، درمی‌مانند. یعنی اگر وحی ممکن نیست، پس با الواح که عیناً فرو آمده چه می‌کنند. بگذرم. خدا به چنین افراد درکی دهد که به فقط به عقل عاجز خود تکیه نکنند و بسنده.
 

میدان ارزش دانش ( ۲۹ )

به نام خدا. سلام. ژاپن بر لکسوس سامانه‌ی "کمک به خروج ایمن" نصب کرده است که درب خودرو را به سنسور (=حسگر) نقطه‌کور خودرو، مرتبط می‌کند؛ مثل برخوردنکردن با دوچرخه‌ی پشتِ سر. یک راهکار انسان‌دوستی با هدف بازداری از تصادف؛ زیرا این سامانه به راننده و سرنشین لکسوس اخطار می‌دهد که احتمال برخورد درب ماشین با دوچرخه سوار یا عابر پیاده  وجود دارد، ازین‌رو به صورت الکترونیکی مانع ازین اتفاق می‌شود. این سامانه علاوه برین، چه می‌کند؟ کمک می‌کند راننده بین خطوط برانَد، نور بالای خودرو، هوشمند روشن و خاموش شود، علائم جاده را ارزیابی می‌کند و به وسیله‌ی پیام‌های صوتی و چراغک‌های نشانگر، راننده و سرنشینان خودروی لکسوس را از بازکردن ناگهانی درب خودرو، باخبر می‌سازد. اگر به عکسی که (به نقل از عصر ایران) در بالا گذاشتم دقت شود، درک مطلب آسان می‌گردد.
 
خواستم گفته باشم:
 
۱. میان عابر و راننده، حقوق متقابل برقرار است؛ هر دو در برابر این حقوق، پاسخگوی اخلاقی هستند، نیز جوابگوی قانونی. رعایت آن، منجر به نظم و آسایش عمومی می‌شود.
 
۲. در قم و اخیراً در مشهد مقدس که بودم، دیده‌ام راه عبور دوچرخه با رنگ آبی در امتداد خیابان مشخص شده است و این به آمدوشدِ شهری کمک شایانی می‌کند.
 
۳. یادم نمی‌رود، هرگز، که زمانی در همین ایران ما حتی مدرن‌ها هم سر باز می‌زدند که کمربند ایمنی ببندند، اما زمان و اخلاق و مقررات بر آنان غلبه کرد و اینک هر یک از ما، تا نشستیم بر صندلی ماشین، ابتدا کمربند ایمنی بستیم.
 
۴. شاید نسل نو ندیده باشد، اما ما زیاد دیدیم و برخوردیم که یک زمانی راننده‌ها نه فقط در صندلی جلو، دو نفر سوار می‌کردند، که در کناردستِ سمتِ چپ خود هم، یک مسافر دیکر ولو چاق و گوشتی! می‌نشاندند، که هم راننده و هم او گویا به پهلوی همدیگر فرو می‌رفتند و روی یک باسن می‌نشستند؛ به قول محلی: ی وَر پَلو و وقتی هم در مقصد پیاده می‌شد تا هفتاد قدم می‌لنگید؛ لینگ به قول محلی پلَندر می‌گرفت.
 
۵. حتی اتوبنز وحدت گاراژ پیرزاده‌ی دروازه بابلِ ساری هم، وقتی مسافر سوار می‌کرد برای تهران، صندلی جلوِی، دو نفر می‌نشانید؛ من آن زمان از همین گاراژ گاه به تهران می‌آمدم. بنز دیزل که با گازوئیل کار می‌کرد و کیلومتراندازش هم خطی عمودی بود و صندلی‌اش راحت و گشاد.
 
۶. اینها به کنار، توی خط "سه‌راه - داراب‌کلا" که در اصل چهارراه است، نه سه‌راه، سواری کجا پیدا می‌شد، سه نفر کنار راننده‌ی نیسان و مزدا مُچاله‌شده سوار می‌شدند، ۵۰ و ۶۰ نفر دیگر پشت وانتش که روزهایی بارانی برزنت هم می‌کشیدند که آدم آن تَه از گند (چون گاه، گاله می‌داند) و فشردگی (چون ازدحام بود و ماشین هم، کم) خفه می‌شد. وانت‌دارهایی خاطره‌آمیز، که گاه آنقدر به مسافرین مشکوک می‌شدند که نکند تکیه‌پیش که رسیدند کِره (=کرایه) ندهند، بینِ راه می‌زد گوشه، کرایه جمع می‌کرد و بعد راه می‌افتاد. شاید برخی از داشتنِ دو ذار کِره هم محروم بودند گاه. یا ماهرانه خَف می‌شدند و در می‌رفتند! خدا آن روز نمی‌آوُرد که لو می‌رفتند، تا غسالخانه‌پیش دنبال‌شان می‌کردند که کره‌تِه بده. محصل بودند و لابد کاتب‌های دوش چپ و راست آن را توی پرونده ننوشتند! تا پنج‌ذار و یک تومن را نمی‌گرفتند، ول‌کن نبودند. بگذرم. حالا لکسوس، لکسوس، آمد و با این‌همه آپشنش، فارسیِ آپشن چی هست این بنده نمی‌داند. خواستم بنویسم «لوازم جانبی ماشین» دیدیم این هر سه کلمه هم، فارسی نیست. فارسی چه زبان خوش‌مُدارایی‌ست؛ با همه‌ی لغات تا می‌کند و لغد (=لگد) هم نمی‌زند و سازگار می‌افتد.
 
۷. چند چیز دیگه هم مونده، که چون متن طول کشیده، از خِرشَرش! گذشتم.
 
دامنه / ۱۸ خرداد ۱۴۰۱
 
سلام استاد جناب حاج سیدکمال‌الدین. دیده‌مان به دیدار رویِ گشاده‌ی شما سید بزرگوار در کنار آیت‌الله‌العظمی جوادی آملی روشن شد. فروتنی شما در دستان رو بر زانوان گذاشته‌ی‌تان عیان و هویداست. سالم و همواره در راه اعتلای این مرز و بوم پرنشاط باشید. درود.
 
سلام استاد سید عمادی. بله، درست است. اهل باور به داشته‌های ایمانی خود، خدشه نمی‌زند و در برابر نارسایی‌ها، از پای در نمی‌آید. کافی‌ست کسی مبانی عقیده‌ی خود را مستحکم کند و به قول قرآن «خذوا» کند؛ محکم چنگ زند. متشکرم. پرده‌گشایی مفهومی خوبی بود. به قول مرحوم علامه، تفسیر یعنی پرده‌برداری از منظور خداوند.
 
پروفایل تلگرام قربانعلی طالبی : GH,AIi
 
تسلیت
دوست هنرمندم جناب قربانعلی طالبی دارابی سلام. درگذشت پدربزرگ اهل زحمت و کار و کوشش شما مرحوم ممسِن‌عمو را به جناب‌عالی و بستگان محترم تسلیت عرض می‌کنم و غفران الهی، طلب. آقای قربانعلی عموزاده‌ی عزیزم که از آغاز تأسیس مدرسه فکرت، عضو این صحن هستند، طرح لوگوی مدرسه فکرت را ساختند که همچنان نماد و پروفایل مدرسه، باقی مانده است. تشکر مجدد از این دوست خوب و متین.
 
به: دکتر ولی‌نژاد
از: دامنه
پیوست: صلوات
 
سلام و خداقوت. واقعاً منکشف شد بر من که برِنج یعنی برَنج. رنج بکش. رِنج این برنج، انگاری رنجیدن تن است؛ هم هنگام کاشت و داشت و برداشتش و هم هنگامه‌ی خوردن و به لقمه‌لقمه کشاندنش. یعنی این قدر رنج، که دکتر صاحب قلم این مملکت ما یعنی آقای صادق ولی‌نژاد را در برند این رنجِ برنج این‌همه در زمین میخکوب کرد و الّا و لابد در آتیه هم، در شالی‌کوب. آری،چنان درگیر شالیزاری آقا دکتر، که حتی وقت یک اَتّی هم نداری بیایی؟! امسال حتماً ۵‌کیلویی ۵کیلویی کیسه می‌کنند. قابل توجه‌ی استاد حجت‌الاسلام احمدی هم، هم.
 

 

 

بازگشت از زیارت مشهد مقدس. بجنورد. مجتمع یکسان‌سازی لاله

 

 
گزارش یک زیارت
سلام. یا امام رضا ع. جمعه دو روز مانده به خرداد ۱۴۰۱، از قم راندم به داراب‌کلا. اول بدون وقفه پیچیدم مزار. سپس تمامِ وقتم را گذاشتم خلوت و خواب تا بتوانم اذان صبح استارت را بزنم و با جمع ۱۲نفره راهی زیارت حرم امام رئوف ع شویم که همه‌سال این رسم معنوی را انجام می‌دهیم. البته قرار بود ۱۴ نفر باشیم. ۷ رفیق با همراهی همسران هر کدام، که می‌شدیم چهارده. ولی جعفر آهنگر به اتفاق همسر محترمشان، در تماسی که با او داشتم آمدن را رد کرد و بهانه که نه، بهاء ! آورد که نمی‌تواند. سحر، تکیه‌پیش قرارمان شد. با اندی تأخیر به علت دیررسیدن یک نفر که اغلب به شوخی! فِس‌فِسی‌ست، نزدیک ساعت ۵ صبح پلیس راه میاندورود سه‌راه را پشت سر گذاشتیم، با سه ماشین. از بالا باران، از روبرو تاریکی، از پهلو ردّ و رفتِ هر از گاه ماشین و حرکت تصوری زمین. از پشت باد. و از کناره‌ی گاردریل هم، حوضچه‌های آب باران که شکل گرفته بود. چنان هم ترسناک که گویی وسط دی، عازم دیار مشهد مقدسیم.
 
گرگان را با کمربندی جدیدش از قوسِ میدان اول شهر -که نماد غوزک پنیه است- طی و سرراست از نزدیکی جلین و کمی مانده به روستای نصرآباد که دوست عزیز همسنگرم شهید عزیزالله نصرآبادی آنجا مدفون است و سمت چپ هم سرخنکلاته که دوست عزیز همسنگر دیگرم شهید نعمت مقصودلو دفن است، درآمدیم. تا خان‌ببین و دلند به‌کوب راندیم، البته بر اساس مقررات جاده و پیمایش و پیام راهیاب که می‌گوید چند تا باید رفت و پلیس کجا است و چه جایی دوربین نصب. نه پارک جنگلی قُرُق می‌توانسیم بساط کنیم که صبحانه بخوریم، نه پارک جنگلی قره‌قاج آزادشهر. علت روشن است، خیسی و تیلی زمین و سردی شگفت هوا. از تنگه‌راه هم عبور کردیم و ۲۲ کیلومتر طول جاده‌ی جنگل گلستان را هم درنوردیدیم و به گُراز و خی هم برنخوردیم که ناگهان بپّرد وسط، خود که هیچ! جلوپنجره‌ی ماشین را له‌ولَورده نکند. تونل را رد کردیم و همه لحظه می‌شمردند کجا می‌ایستیم. من همواره در مجتع رفاهی بین راهی «دشت» پس از تونل گلستان که مرز خراسان شمالی با استان گلستان است، می‌ایستم، هم تمیز است و هم آلاچیق دارد و نمازخانه و آب و مایع دستشویی و کباب و چیپس که به برکت حرم امام رضا ع ساخته شد برای زائران و مسافران.
 
حالا اینجاست که پای دموکراسی می‌آید پای کار. حاج احمد آهنگر حصیر پهن کرد زیر یک آلاچیق. جعفر رجبی مثل بید می‌لرزید از ریزش هوای سرد. حسن آهنگر تا دست را بشوید بیاید طول کشید و در رأی‌گیری نبود البته تحریم نکرد! آق سیدرسول هاشمی هم تا می‌تواند نمی‌گذارد در مسافرت عبوسی و ملالی سراغ آدم بیاید. سید علی‌اصغر با خنده و نشاط، سبیل سیاهش را با خالیک نوک زبانش چرب می‌کرد و من هم گفتم باد نمی‌گذارد، پس صبحانه، هر کس توی ماشین خودش. سرانجام این رأی آورد. ما اهل دموکراسی‌ایم!!
 
حصیر جمع شد و هر کدام‌مان رفتیم توی ماشین‌مان شروع کردیم به هجوم به صبحانه که همه را بی‌تاب کرده بود؛ خصوصاً بوی آغوزنون تندیرنون. عمه‌سیدخدیجه‌ام شامی پرگوشت و خوش‌طعم به ما خوراند که حسن آهنگر کناردستم گولم می‌زد و بیشتر می‌خورد، این دست‌پخت همسرش را. پُخت‌وپزهای همه‌ی زن‌عموهای همراه، همواره در هر زیارتی عالی و در تنوع و تمیزی بی‌نظیر و سرشار سخاوت و گونه‌گونی‌ست که آنقدر طعم و عطر سبزی‌های محلی و باغی دارد که تا مدت‌مدیدی مزه‌اش در لسان و اذهان می‌مانَد. مُشبع (=سیرِ سیر) خوردیم و راه افتادیم.
 
بالای چمن‌بید که آمدیم آسمان از تاریکی به روشنی و زلالی گرایید. هیچ جای پیچ‌ها لیز نخوردیم! حتی تنگِ تونل گلستان. اگر می‌خوردیم هم باز چنان ماهریم! که باز گاز را می‌بندیم آخر و مثل ورگ ماز رم می‌کنیم. یک و نیم بعد از ظهر رسیدیم مشهد مقدس و راحت مستقر شدیم در لابی (=سرسرای) هتل. نماز و ناهار را از دست ندادیم. البته ناهار بیشتر از نماز مزه کرد، خستگی حال نماز باحال را می‌ستانَد. خودم را عرض کردم این فراز نماز. من در مسیر راندگی فردی کم‌خورم به‌عمد. اما این‌که آیا کسی بی‌تاب هم شده بود تا خودِ مشهد، نمی‌دانم. یکسره راندیم. مسیر مشهد هم راندن، اساساً خستگی ندارد؛ چون لحظه لحظه راهی مقدس‌ترین مکان ایران می‌شوی که مرکز قلوب ایرانیان باورمند به تقدس و تعالی‌ست. اگر شد ادامه می‌دهم وگرنه، نه. دامنه.
 
گزارش یک زیارت. قسمت دوم

غروب از هتل -که آسایش و آرامشش، خستگی راه را از تن و روان‌مان ربود- پس از یک دوش آبِ گرم و غسل استحباب زیارت، دل کندیم و رهسپار حرم شریف حضرت امام رئوف و رضا ع شدیم؛ حرم پاک و سراسر تابان و همواره‌نورانی‌یی که شوق ملتِ ایران به این حرمِ عزیزِ مردم ایران به آن «یدرک و لایوصف» هست. یعنی می‌توان درکش کرد، ولی نمی‌توان وصفش نمود. حتی نزدیک‌شدن به حرم هم، حس‌وحالِ انسان را بالا می‌برَد و بر نردبانِ لذت معنوی می‌گذارَد، چه رسد به این‌که در کنار شش رفیق، هر کدام از یکی دیگر شائق‌تر و عاشق‌تر به بارگاه آستان مقدس ایران، گام به سمت بَست و سپس صحن و آنگاه رواق و سرانجام مَضجَع و در آخر ضَریح و مقبره‌ی منوّره برمی‌داری و لحظه‌لحظه به پیشگاه روح نامیرای امام رضا ع مشرّف می‌شوی. ما این شش تا -که البته بیشتر از اینییم که بودیم، گاه ترکیب چنین پیش می‌آید و از همراهی رفقای دیگر به ضیق و دوری می‌رسیم- هر یک دلداده‌ی هم‌ایم؛ کی بیشتر، ندارد. همه به هم دلبسته‌ایم و پیمان ابدی به زیر امضا برده‌ایم که از هم نگسلیم. خُب؛ معلوم است که تا چه حد بودنِ هر یک از شش تا، تا چه میزان حلقه‌ی ما را سیمانی‌تر و سیمای ما را بشّاش‌تر می‌کند؛ بی‌تردید سید علی‌اصغر -که سرحلقه‌ی ماست و همه با حضور او شادمان‌ترند و نبودِ او، اساساً امکان رفتن را به هر جا، به تأخیر مواجه می‌کند و لذتِ یک بودنِ جمعی را به‌شدت فروکش می‌ده- برای این نیاز معنوی، و ترتیب‌دادنِ مسافرت خانوادگی کوش شدیدتری دارند و دوستان هم، سرحلقگی این سادات شریف را که به اخلاقِ باز و سعه‌ی وجودی وسیع بارز هستند، رأی قلبی و رضامندی درونی دادند. سعی وافر هر رفیق در پیاده‌سازی ادبِ آداب زیارت و البته زوداشکی سیل‌ریزانِ سید علی‌اصغر در گَپ و گفت با امام رئوف، سُرمه بر دیدگان ما می‌کشانَد و کِشش ما را به ذوب در فهمِ دیدار با روح ناب و قبر پاکِ آن امام هُمام و رهبر معنوی و دینی و اخلاقی بی‌همتای ایرانیان از هر کیش و مرام-که عالِم آل محمدص  توصیف شده‌اند- میسّرتر می‌سازد و پیشرانه‌ی محرّک درون ما زودتر روشن. آن سان که بر هر دل هر کس رفت و من عاجز از وصف آن ادبِ و حرمت و ایمان دوستان به آن آستان هستم.  بی‌تردید حرم امام رضا ع مصداق بارز"لَآیَةً لِلْمُؤْمِنِینَ" است ( از آیه‌ی  ٧٧ حجر). اگر شد باز نیز این گزارش را به قسمت سه می‌برم.
 
میدان ارزش دانش ( ۳۰ )
 
به نام خدا. سلام
 
جالب: جالب این است که در خبرهای روز جهان خواندم که یک جوان فلسطینی اسلحه‌ی یک سرباز رژیم دینی_نژادی اسرائیلی را هنگام تفتیش در اردوگاه «الفوارِ» جنوب «الخلیل» در کرانه‌ی باختری ربود. واقعاً چقدر شکننده است آدم در زادگاه خود هم مورد تفتیش عقیدتی و بدنی بشود؛ مثل این می‌مانَد که داراب‌کلا، ساکنان مُرسم و اوسا را هر روز در مرز جغرافیایی خود در باریکه‌ی ورودی گردنه‌ی امامزاده علی‌اکبر، تفتیش کند که در چه در جیب و کیف دارند؟ و به کجا و با کی‌ها می‌روند؟ رژیم جعلی اسرائیل با مردم فلسطین، هر روز رفتاری چنین موهِن می‌کند.
 
جالب‌تر: جالب‌تر این شده است که اسرائیل از قطعنامه‌ی ضد ایرانی آژانس که با سرکردگی بدکردارترین کشورهای جهان پیشنهاد شد، «ستایش» کرد و نفتالی بنت، نخست‌وزیر حکومت دینی- نژادی یهودی مدعی شده: «چهره‌ی واقعی ایران» با این قطعنامه عیان شد. رژیمی که اوباش جهان را در خود جمع کرد و هر روز بر مردم دیار فلسطین ستم می‌کند و بنیادش بر مبنای دسیسه‌ی هفتاد و اندی سال پیشِ سرکردگان بدکردار همین کشورهای جهان است، برای یک ایران قوی که از همه‌ی کشورهای جهان تمدن‌دارتر و مداراگرتر است، تعیین تکلیف می‌کند.
 
جالب‌ترین: جالب‌ترین هم چنین است که جانبداران و ستایندگان اسرائیل در داخل و خارج ایران از سرِ استضعاف فکری و کم‌بُنیه‌بودن بینشی، جرم و جنایت این رژیم را نمی‌بینند و در هر زمینه‌ای می‌کوشند ایران را در بین مردم و حتی نزد جهانیان، بد نشان دهند. یعنی آیا از نظر اینان ایران باید موشک‌های خود را مانند کشورهایی که درین دام گرفتار شده بودند، منهدم کند و دانش موشکی خود را ببوسد و بالای طاقچه بگذارد؟! پس آموزه‌ی قرآن که در آیه‌ی شصت انفال، مؤمنان و مردم را یاد می‌دهد و می‌گوید در برابر دسیسه‌ها "تُرهبُونَ بِهِ عَدُوَّ اللَّهِ وَعَدُوَّکُمْ" شوید چه می‌شود؟! یعنی آمادگى مقابله با دشمن خدا و دشمن خود تا به وسیله‌ی ابزار دفاعی روز، آنان را از کید و کینه و حمله ترسانیدن. اما این جماعت که دائم به نشر خبرهای بد نسبت به انقلاب اسلامی -ولو شایعه و مخلوط با ده‌ها دروغ- مشغول‌اند، یعنی آیا قائل‌اند طبق فشار غرب وحشی، نه آن غرب اندیشه‌ای، سپاه منحل شود و فقط ارتش برای کشور کافی است؟! مگر نمی‌دانند امروزه ارتش ایران هم مثل سپاه پاسداران ایران، نیرویی به‌شدت مکتبی و انقلابی و حامی آرمان انقلاب اسلامی گردیده است و حتی پیشتازتر؟ نکند اینان خواهان پذیرفتن نسخه‌ی دربستِ غرب، برای درمان مریضی‌ها و روان‌پریشی‌ها و خواسته‌های نفسانیاتی! خود هستند و مقار نمی‌آیند؟! و شاید تسلیم و به‌رنگ‌غرب درآمدن را دنبال می‌کنند و فعلاً آشکار نمی‌کنند؟! من کامل نمی‌دانم، اما خدا طبق آیه‌ی سی و هشت فاطر : «إِنَّهُ علیمٌ بِذاتِ الصُّدُور» است. یعنی اوست که به‌درستی به افکار و اندیشه‌ی دل‌ها هم، کاملاً آگاه است. چه رسد به زبان‌ها و گفتارها و کردارها. بگذرم.
دامنه / ۱۹ خرداد ۱۴۰۱
 
میدان ارزش دانش ( ۳۱ )
 
نذر یونجه و سیری در سه خبر. به نام خدا. سلام. یکی از خبرهای خوبی که غروب دیروز از مقابل چشمم گذشت، نذر یونجه بود. حرکت اجتماعی و اخلاقی زیبایی که مدتی‌ست جزوِ کارهای نیک گردیده است. دو خیّر (در فارسی: نیکوکار، نیک‌اندیش، نیک‌کردار) در قم برای نجات حیات وحش کولک استان ایلام، به علت غلبه‌ی خشکسالی بر سطح مرتع آن دیار، چند تُن یونجه نذر کرده بودند که به حیوانات آن منطقه‌ی حفاظت‌شده هدیه کنند که دیروز به نذرشان وفا و یونجه را بارگیری کردند و فرستادند. این کار ستوده، از پسندیده‌ترین رفتار انسانی نسبت به سایر جُنبندگان است که در زبان رَحم و مُروتِ عالی عامیانه‌ی ایرانی، به این حیوانات، "زبان‌بسته" می‌گوییم که نُطقی برای مطالبات خود ندارند و این مهربانی انسان است که به دادِ آنان در زمان‌های بُغرنج می‌رسد. دست مریزاد به این خیّران و نیکوکاران خوش نذر.
 
اما سیری در سه خبر:
 
خبر ۱. آقای محمد اسلامی -رئیس سازمان انرژی اتمی- بلاخره از ذلّت در برجام پرده برداشت. حالا درست شد. جالب این‌که خودِ او در دولت ۱۲، عضو دولت بود و وزیر راه و شهرسازی؛ (دولتی جناح راستی حسن روحانی که از جناح چپ، رأی گدایی کرده بود ولی به آنان پشت نمود و پوزخند زد) حالا چه گفت؟! این را: «تمام تعهدات برجام مغایر با ضوابط آژانس است. چرا پذیرفتیم و خودمان را محدود کردیم؟ فقط برای رد اتهامات، اما حُسن نیت و حسن ظن ما مورد توجه قرار نمی‌گیرد... ما نصب ماشین‌های جدید را شروع کرده‌ایم و عملیات ماجراجویانه خاصی نداریم.» اینجا من وارد پردازش و بررسی این خبر نمی‌شوم و فقط عرضم اینجاست کسانی که عُرضه‌ی "تدبیر" نداشتند با گماردنِ یک وزیرِ خارجه‌ی خارج‌نشین و دهن‌بین و کُندذهن سیاسی که تسلیم «حلقه‌ی نیاوران» بود، عِرض این مملکت را حراج کرده بود که خودِ او و رئیس شیک‌پوشش، دیدند که غربِ وحشی (نه غرب اندیشه‌ای) چگونه آنان را خام و ... و خیط کرد. اینان باید دادگاهی می‌شدند و دست‌کم پاسخگوی رسمی کارِ نادرست خود، ولی راحت دارند می‌چرخند و با این و اون عکس می‌اندازند تا تاریخ کارنامه‌ی بد خود را عکس جلوه دهند. بگذرم.
 
خبر ۲. این که «حکم اولیه‌ی دادگاه یونانی برای مصادره‌ی نفت ایران توسط آمریکا، لغو شده است» منبع یک پیام رسا و بلیغی دارد. یونان که کشتی لانا (پگاس سابق) را با پرچم ایران و ۱۹ خدمه‌ی روسی توقیف کرده بود، در پیِ هشدار شجاعانه‌ی رهبری معظم در سخنرانی روز ۱۴ خرداد در مرقد امام خمینی -که کار یونان را «راهزنی» و «دزدی نفت» نامیدند و از اقدام نیروی دریایی دلاور سپاه حمایت کردند- اینک از کرده‌اش در تبعیت از آمریکا پشیمان شد. چرا؟ چون نیروی دریایی سپاه سریع وارد عمل شد و ۲ فروند نفتکش یونانی را در خلیج فارس توقیف کرد؛ یکی در نزدیکی عسلویه و دیگری در نزدیکی بندرلنگه در جزیره‌ی هندورابی ایران. این سیاستِ «ایران قوی» علامت هشدار به بدکرداران چند کشور زورگو است که در عصر مدرن -که تمام بشر صلح حقیقی را دوست می‌دارد و بدان نیاز دائمی می‌برَد- در نقاط مختلف جهان معرکه می‌گیرند که اقتصاد سودمحورشان زیان نکند. این است که مردم ایران، غرب را جدای از علوم و دانش اقتباسی، در ابتذال می‌بیند؛ در هر زمینه، در فرهنگ، در تغذیه، در سیاست، در دوستی با جهان، در اقتصاد و در امور اخلاقی و زندگی.
 
نکته این‌که، کسانی که خط تسلیم در برابر غرب را مفت و از روی سادگی ذهنی تبلیغ می‌کنند در حقیقت ایران را عقب‌مانده و توسری‌خور می‌خواهند. در تفکر انقلاب، تعامل با جهان یک اصل است، مگر آن که آنان بخواهند امنیت و منافع ملی ایران را به بازی بگیرند. از آن سوی عالَم، لشکرکشی کردند و آمدند سراسر خاورمیانه اردوی مسلحانه و خصمانه زده‌اند، آن گاه در داخل، برخی انقلاب اسلامی را توبیخ می‌کنند که چرا مثلاً به ستمدیدگان یمن مدد می‌کند؟! اما باید بدانند ایران هم راه پیامبر ص را می‌پیماید که در برابر خصم، هرگز خائف و تسلیم نبود و هم رفتار کوروش ذوالقرنین را در جلوِش دارد که تقریباً تمام شصت و اندی سال عمرش را شجاعانه و متسامحانه بر روی اسب نشست و از حریم ایران دفاع و تا دوردست‌ترین سرزمین‌ها لشکر بُرد تا دادِ ستمدیده را بستانَد. پس؛ دو وَجه اسلامی و ایرانی ما بر ما الزام می‌دارد که هم به مرام و مکتب نبیِ خُلُق عظیم ص و هم به منش و مصاف کوروش کبیر.
 
زیاد شد و از سرِ خبر ۳ گذشتیم...
 
دامنه / ۲۰ خرداد ۱۴۰۱
 
سلام جناب آقا... روزتان به خیر و خوشی و خوبی. درست است فرمایش شما درین‌باره.  بنده هم همین نوع نگاه به ساعت کشور را -چه چندی پیش و چه در ایام نوروز میان اعضا مباحثه شد- داشته و دارم. البته شاید گمان شود، مباحثه درین مسئله کارساز نیست، اما بنده به‌شدت برین نظرم در هر موضوعی ورود بادقت مردم، ولو در حد بحث در یک جمع و گروه تلگرامی، کم‌کم اثر خود را در بطن و متن سیاست‌ورزی می‌گذارد، شبیه آب است که جاری می‌شود و راهش را در خاک باز می‌کند و به جلو می‌رود. درود.
 

 

 

قبر پروین اعتصامی و شیخ فضل الله نوری. صحن اتابکی (امام رضای) حرم حضرت معصومه س

پنجشنبه ۱۹ خرداد ۱۴۰۱ . عکاس: دامنه

 
پاسخ دامنه: سلام. عصرتان به خیر و خوبی. حال که اسمی از «شیخ فضل‌الله نوری» آورده‌اید، جالب این‌که دیروز که به حرم رفته بودم سری هم به دو حجره‌ی واقع در صحن اتابکی حضرت معصومه س زدم. اول سر قبر بانو پروین و سپس قبر شیخ فضل‌الله. بنده در ماجراهایی که بر سر کارنامه‌ی مشروطه رفت، در سبک اندیشه جانب اندیشه‌های مرحوم نائینی ایستاده‌ام که مرحوم طالقانی هم بر کتاب «تنبیه و تنزیه» ایشان با نام کامل: "تنبیهُ الاُمَّة و تَنْزیهُ المِلَّة" مقدمه و تصحیحیه زد. اما این‌که شیخ فضل‌الله چرا سرانجام با طرح مشروعه‌ی مشروطه به ستیز با مشروطه رفت شاید وی آن تز را مشروطه‌ای بی‌مشروعه می‌دید که موجب شد به رویاروی برخیزد. بنده برای هر دو دسته علمای داخل در مشروطه احترام قائلم و البته نقدم هم دارم. و در دسته‌ی روشنفکران هم همین‌طور. تاریخ سیاسی ایران اغلب از سرِ یکدندگی به کژی می‌رفت و بیشتر هم احساساتِ تاریخ‌پرستان بعدی، ورق‌های این تاریخ را مُچاله می‌کرد. اینک چون در بالا عکسی هم از پروین اعتصامی گذاشتم یک شعر هم ازو می‌نویسم که آن بانوی جاوید در شعر «پایمال آز» آن را سُرود:
 
بارِ هر کس در خورِ یارای اوست
موزهٔ هر کس برای پای اوست
 
نکته: پروین اگر زود از دست نمی‌رفت، شاید بعدها که اوضاع را می‌دید ″موزه‌ی هر کس″ را ″موضعِ هر کس″ هم می‌نگاشت!
دیدن یا نوشتن نظرات : ۰
مدرسه فکرت ۷۷

مدرسه فکرت ۷۷

ابراهیم طالبی  | دامنه دارابی
مدرسه فکرت ۷۷

مجموعه پیام‌هایم در مدرسه فکرت

قسمت هفتاد و هفتم

جناب حجت‌الاسلام استاد سید عمادی سلام و صدها با صلای رسا سپاس. نه این‌که این پست شما را پی نگرفته باشم، نه، خواندم و صبر ورزیدم تا از دیشب به این سمت، رویش کاوش ذهنی کرده باشم. با این پیش‌پرده که از شگفت‌انگیزترین کار بشری یعنی عبودیت -و به تعبیر این بنده، بندگی‌ی خودخواسته و خداطلبیده نزد حضرت باری- به نمایش گذاشته و آن را به ادامه‌ی بحث بسیار سنگین تفارق میان رحمت و ولایت ملتصق ساخته‌اید، من دلالت شدم به این هدایت که در حقیقت، بندگی یعنی کسب اخلاقِ خدایی. و این اوج عظمت انسانِ اهلی است که خود را در اهلیتِ حق‌تعالیٰ خدای بلندمرتبه قرار داده است، و شده کسی که می‌تواند اهل کوی حضرت دوست شود و در آن شهرپایه‌ی الهی زیست کند. کیف کردم ازین پرده‌گشایی. خدا خیرت دهاد استاد. یک پست خوب همچنین این است که فکرِ فرد را به انجام تراوش و و سرانجام تألیف فرا خوانَد تا الیف خدا گردد و انیس اولیای الله.

۱ ⟨ ۲ ⟨ ۱۴۰۱ 

سلام جناب حجت‌الاسلام شیخ غلامی دارابی. ابرقدرتی‌ی ابلیس با چه قدرتی سرکوب می‌شود مهم است. اگر او و اذناب و جنودش همه‌جای جهان در یک آن و صدها آن، حضور ویرانگری دارند، ازو ابرقدرت‌تر خودِ انسان است که خدا به وی چهار نفْس به سکون فا داده است: ۱. امٌاره‌ای که بلد است چگونه وی را به در برَد. ۲. لوّامه‌ای که قادر است وی را مجدد از دست شروری چون اماره بازپس بگیرد و تحویل صاحبش دهد. ۳. مطمئنّه که الماس وجودش را تراش می‌دهد و نوک پایه‌اس را تیز می‌کند و کف وجودش را قلع می‌زند و روح و روانش را رایحه می‌مالد. و ۴. یادم رفت و شاید هم نیست. غرَض: ابلیس، رانده شده که با ابرقدرتی تمام ما را هم برانَد. از کجا از یزدان‌شهر به شیطان‌شهر. ولی همین آدمی می‌تواند وی را با سهمگین‌ترین سلاح ویرانگر نابود کند؛ کجا؟ آنجا که انسان در مرز قدم می‌زند و نمی‌خواهد پا از سرزمین پروردگار به برهوت غیر ذی زرع اذناب و ایادی ابلیس سُکنا گزیند. بگذرم.

 

من آن را نگفتم! من این را گویم: چه شبی بهتر از دیشب‌شب، شب شهادت امام علی ع که می‌بایست می‌رفت به خانه‌ی نهج‌البلاغه. رفتم و غَوری کرده و چه به چشمم تلألؤ افکنده؟ این، این، عرض می‌کنم پایین. اما چگونه باید درِ خانه‌ی نهج‌البلاغه را دق‌ّالباب کرد؟! اقیانوس است، باید البسه‌ی غوّاصی بر تنِ فکر و الهمه‌ی صیّادی بر روح ذهن پوشاند تا بتوان از میان آن همه دُرّ در میان صدف، دست به گوهر زد و جان را جوهر. چراااااا؟ زیرا اگر بتوان از آفریدگار -که نه دیده به آن بیناست و نه پدیده به آن نمایان- یکی‌چند آفریده سراغ داد که جِلوه‌ی خدا درو جَلا یافته باشه، یکی از آن سرپناهان امیر مؤمنان علی علیه‌السلام است. و این دیشب در آن بیت به چشمم بیشتر آمد که دفعتاً یادداشت نوشتم و شد این: «چشمِ زخم حقیقت دارد، استفاده از نیروهاى مرموز طبیعت حقیقت دارد، سِحر و جادو وجود دارد، و فال نیک راست است، و رویدادِ بد را بدشگون دانستن، درست نیست. بوى خوش، درمان و نشاط‌آور است، عسل درمان‌کننده و نشاط‌آور است، سوارى بهبودى‌آور است، و نگاه به سبزه‌زار درمان‌کننده و نشاط‌آور است.»

حکمت ۴۰۰ بود یا همان کلمات قصار نهج‌البلاغه. دامنه.

۲ ⟨ ۲ ⟨ ۱۴۰۱

 

استاد احمدی سلام. از تذکره، مستندات آوردید. درود. بنده هم فرازی دیگر باز می‌کنم با تمرکز بر یک واژه‌ی حیرت‌انگیز. در زیر: پس از نبی رحمت ص از علی ع قانت‌تر کیست در آیینی که محمد رسول ص از خدا آن را به سینه امانت گرفت و به امت داد و آنان را از احتمالِ پرسه در پلیدی رهاند؟ دارم درس پس می‌دهم وگرنه خود واقف و بدان آگاه‌ابد: در آغاز آیه‌ی ۳۱ احزاب نکته‌ای زیبا آمده: «وَ مَن یَقنُتْ...» این واژه از قنوت است و قنوت به نظر صاحبِ المیزان یعنی خضوع و اطاعت؛ که در نظر برخی مترجمان و مفسران برجسته‌ی قرآن، برگردان فارسی آن «مداومتِ بر طاعت»، «دوام اعمال‌ صالحه‌»، «فروتنی و فرمانبری» و نیز از نگاه صاحب کتاب بیان‌السعادة «تسلیم‌پیشگی» است. زیرا قنوت -که در نماز هم جزوی مستحب و از صحنه‌های دل‌انگیز نیاز و راز و درخواست هست- به معناى خضوع و اطاعت و طاعت و ملازمت و مداومت می‌باشد. این که قرآن در‌ حق‌ حضرت مریم‌ س می‌فرماید: «وَ کانَت‌ مِن‌َ القانِتِین‌َ» و یا می‌فرماید «یا مَریَم‌ُ اقنُتِی‌ لِرَبِّک‌ِ» و یا می‌فرماید «أَمَّن‌ هُوَ قانِت‌ٌ آناءَ اللَّیل‌ِ» همه‌وهمه نشان تسلیم‌پیشگی آن بانوی بزرگ در پیشگاه خداوند متعال بوده است که یکی از سرشناسان این واژه و فعل بوده‌اند. چونان که ابراهیم ع در آیه‌ی ۱۲۰ نحل به‌تنهایی اُمت معرفی و به قانتا و حنیفا توصیف شده است. و من درین عصر با شناختی که از نیمه‌نزدیک به قاسم سلیمانی داشتم وی را -که والاترین شهید مسیر سیدالشهداء ع و اصول علوی ع است- انسانی به تمام‌معنا قانت دیدم. مطیع خدا و در خط طاعت حضرت رَبّ. یاد مرام او قنوت‌آفرین است و قانت‌زا. درود بَرو که آبرو بود و آرزو. دامنه.

۳ ⟨ ۲ ⟨ ۱۴۰۱

 

جناب سلام. سپاس. آن سرکرده ابلیس، سِرّش در سرش هست که سده سده راه می‌پیماید تا سرسپرده بیابد، سرِ لیست سیاهش اسمش را اسم‌نویسی کند. سرِ ابلیس را می‌توان بر سنگ کوفت، سخت است، سترگی و سلامت نفس می‌طلبد. انسان سالم در فصای متسالم سرشناسه‌ای به اسم ابلیس را سر می‌بُرّد، وگرنه سرش سرِ دارِ سیر و سیاحت سفیه ابلیس است.

 

سلام آقای... این فراز درست. دست مریزاد آزاد. دو فراز دگرگونه ز این، هم، می‌توان لیوانِ مؤمن و مسلم را دید و ایضاً استکانِ کسانی که وادی دیگری را برگزیدند. یکی این‌که: ای اهالی قبیله‌ی قبله! صدها انتقاد بر شما روا، اما مرحبا که از میان ۳۶۵ روز سال خدا، این سه شب را دوست دارید انسانی‌تر و عابدتر باشید. دیگری این‌که: ای اهالی قبیله‌ی پشت‌کرده‌به‌قبله! هزاران سپاس ارزانی شما که پندارید که پند همه هستید و پیشی‌گرفته از تمام‌تمام انسان، اما دریغا و زِنهارا که که از میان ۳۶۵ روز سال خدا را مثلاً عالی می‌گذرانید و به نظر خود عقلانی، اما این سه شب را چرا دوست ندارید انسانی‌تر و عاقل‌تر باشید؟! تا دست‌کم بر رخ تابان آیین مذهبی و عبادی هم‌نوعان خود را تیغ و چنگ نکشید. مگر قدر را بشر، خودسر ساخته؟! خدا خود فرموده لیالی قدر. حرفم این بود جناب آزاد سخن شما حق، اما در واقع اگر نقد بر مؤمن وارد است، این طور نیست بر سایرین نباشد. درود.

 

شایسته‌کاری ( ۲۶ )

نگذاریم مداد و قلم و روان‌نویس و خودکار و دوات و ابزارآلات نوشتن، از جیب و ذهن و جامدادی روی میز مطالعه‌مان پَر بزند. گاه به فروشگاه‌های نوشت‌افزار هم سر بزنیم. آن زمان کارِ ستوده یکی این بوده در جیب کسی خودنویس چی بوده. نگذاریم در فصای غش‌آلود مجازی فراموش کنیم که فراموش می‌شویم. بیشتر بخوانید ↓

مجموعه پیام‌هایم در مدرسه فکرت

قسمت هفتاد و هفتم

جناب حجت‌الاسلام استاد سید عمادی سلام و صدها با صلای رسا سپاس. نه این‌که این پست شما را پی نگرفته باشم، نه، خواندم و صبر ورزیدم تا از دیشب به این سمت، رویش کاوش ذهنی کرده باشم. با این پیش‌پرده که از شگفت‌انگیزترین کار بشری یعنی عبودیت -و به تعبیر این بنده، بندگی‌ی خودخواسته و خداطلبیده نزد حضرت باری- به نمایش گذاشته و آن را به ادامه‌ی بحث بسیار سنگین تفارق میان رحمت و ولایت ملتصق ساخته‌اید، من دلالت شدم به این هدایت که در حقیقت، بندگی یعنی کسب اخلاقِ خدایی. و این اوج عظمت انسانِ اهلی است که خود را در اهلیتِ حق‌تعالیٰ خدای بلندمرتبه قرار داده است، و شده کسی که می‌تواند اهل کوی حضرت دوست شود و در آن شهرپایه‌ی الهی زیست کند. کیف کردم ازین پرده‌گشایی. خدا خیرت دهاد استاد. یک پست خوب همچنین این است که فکرِ فرد را به انجام تراوش و و سرانجام تألیف فرا خوانَد تا الیف خدا گردد و انیس اولیای الله.

۱ ⟨ ۲ ⟨ ۱۴۰۱ 

سلام جناب حجت‌الاسلام شیخ غلامی دارابی. ابرقدرتی‌ی ابلیس با چه قدرتی سرکوب می‌شود مهم است. اگر او و اذناب و جنودش همه‌جای جهان در یک آن و صدها آن، حضور ویرانگری دارند، ازو ابرقدرت‌تر خودِ انسان است که خدا به وی چهار نفْس به سکون فا داده است: ۱. امٌاره‌ای که بلد است چگونه وی را به در برَد. ۲. لوّامه‌ای که قادر است وی را مجدد از دست شروری چون اماره بازپس بگیرد و تحویل صاحبش دهد. ۳. مطمئنّه که الماس وجودش را تراش می‌دهد و نوک پایه‌اس را تیز می‌کند و کف وجودش را قلع می‌زند و روح و روانش را رایحه می‌مالد. و ۴. یادم رفت و شاید هم نیست. غرَض: ابلیس، رانده شده که با ابرقدرتی تمام ما را هم برانَد. از کجا از یزدان‌شهر به شیطان‌شهر. ولی همین آدمی می‌تواند وی را با سهمگین‌ترین سلاح ویرانگر نابود کند؛ کجا؟ آنجا که انسان در مرز قدم می‌زند و نمی‌خواهد پا از سرزمین پروردگار به برهوت غیر ذی زرع اذناب و ایادی ابلیس سُکنا گزیند. بگذرم.

 

من آن را نگفتم! من این را گویم: چه شبی بهتر از دیشب‌شب، شب شهادت امام علی ع که می‌بایست می‌رفت به خانه‌ی نهج‌البلاغه. رفتم و غَوری کرده و چه به چشمم تلألؤ افکنده؟ این، این، عرض می‌کنم پایین. اما چگونه باید درِ خانه‌ی نهج‌البلاغه را دق‌ّالباب کرد؟! اقیانوس است، باید البسه‌ی غوّاصی بر تنِ فکر و الهمه‌ی صیّادی بر روح ذهن پوشاند تا بتوان از میان آن همه دُرّ در میان صدف، دست به گوهر زد و جان را جوهر. چراااااا؟ زیرا اگر بتوان از آفریدگار -که نه دیده به آن بیناست و نه پدیده به آن نمایان- یکی‌چند آفریده سراغ داد که جِلوه‌ی خدا درو جَلا یافته باشه، یکی از آن سرپناهان امیر مؤمنان علی علیه‌السلام است. و این دیشب در آن بیت به چشمم بیشتر آمد که دفعتاً یادداشت نوشتم و شد این: «چشمِ زخم حقیقت دارد، استفاده از نیروهاى مرموز طبیعت حقیقت دارد، سِحر و جادو وجود دارد، و فال نیک راست است، و رویدادِ بد را بدشگون دانستن، درست نیست. بوى خوش، درمان و نشاط‌آور است، عسل درمان‌کننده و نشاط‌آور است، سوارى بهبودى‌آور است، و نگاه به سبزه‌زار درمان‌کننده و نشاط‌آور است.»

حکمت ۴۰۰ بود یا همان کلمات قصار نهج‌البلاغه. دامنه.

۲ ⟨ ۲ ⟨ ۱۴۰۱

 

استاد احمدی سلام. از تذکره، مستندات آوردید. درود. بنده هم فرازی دیگر باز می‌کنم با تمرکز بر یک واژه‌ی حیرت‌انگیز. در زیر: پس از نبی رحمت ص از علی ع قانت‌تر کیست در آیینی که محمد رسول ص از خدا آن را به سینه امانت گرفت و به امت داد و آنان را از احتمالِ پرسه در پلیدی رهاند؟ دارم درس پس می‌دهم وگرنه خود واقف و بدان آگاه‌ابد: در آغاز آیه‌ی ۳۱ احزاب نکته‌ای زیبا آمده: «وَ مَن یَقنُتْ...» این واژه از قنوت است و قنوت به نظر صاحبِ المیزان یعنی خضوع و اطاعت؛ که در نظر برخی مترجمان و مفسران برجسته‌ی قرآن، برگردان فارسی آن «مداومتِ بر طاعت»، «دوام اعمال‌ صالحه‌»، «فروتنی و فرمانبری» و نیز از نگاه صاحب کتاب بیان‌السعادة «تسلیم‌پیشگی» است. زیرا قنوت -که در نماز هم جزوی مستحب و از صحنه‌های دل‌انگیز نیاز و راز و درخواست هست- به معناى خضوع و اطاعت و طاعت و ملازمت و مداومت می‌باشد. این که قرآن در‌ حق‌ حضرت مریم‌ س می‌فرماید: «وَ کانَت‌ مِن‌َ القانِتِین‌َ» و یا می‌فرماید «یا مَریَم‌ُ اقنُتِی‌ لِرَبِّک‌ِ» و یا می‌فرماید «أَمَّن‌ هُوَ قانِت‌ٌ آناءَ اللَّیل‌ِ» همه‌وهمه نشان تسلیم‌پیشگی آن بانوی بزرگ در پیشگاه خداوند متعال بوده است که یکی از سرشناسان این واژه و فعل بوده‌اند. چونان که ابراهیم ع در آیه‌ی ۱۲۰ نحل به‌تنهایی اُمت معرفی و به قانتا و حنیفا توصیف شده است. و من درین عصر با شناختی که از نیمه‌نزدیک به قاسم سلیمانی داشتم وی را -که والاترین شهید مسیر سیدالشهداء ع و اصول علوی ع است- انسانی به تمام‌معنا قانت دیدم. مطیع خدا و در خط طاعت حضرت رَبّ. یاد مرام او قنوت‌آفرین است و قانت‌زا. درود بَرو که آبرو بود و آرزو. دامنه.

۳ ⟨ ۲ ⟨ ۱۴۰۱

 

جناب سلام. سپاس. آن سرکرده ابلیس، سِرّش در سرش هست که سده سده راه می‌پیماید تا سرسپرده بیابد، سرِ لیست سیاهش اسمش را اسم‌نویسی کند. سرِ ابلیس را می‌توان بر سنگ کوفت، سخت است، سترگی و سلامت نفس می‌طلبد. انسان سالم در فصای متسالم سرشناسه‌ای به اسم ابلیس را سر می‌بُرّد، وگرنه سرش سرِ دارِ سیر و سیاحت سفیه ابلیس است.

 

سلام آقای... این فراز درست. دست مریزاد آزاد. دو فراز دگرگونه ز این، هم، می‌توان لیوانِ مؤمن و مسلم را دید و ایضاً استکانِ کسانی که وادی دیگری را برگزیدند. یکی این‌که: ای اهالی قبیله‌ی قبله! صدها انتقاد بر شما روا، اما مرحبا که از میان ۳۶۵ روز سال خدا، این سه شب را دوست دارید انسانی‌تر و عابدتر باشید. دیگری این‌که: ای اهالی قبیله‌ی پشت‌کرده‌به‌قبله! هزاران سپاس ارزانی شما که پندارید که پند همه هستید و پیشی‌گرفته از تمام‌تمام انسان، اما دریغا و زِنهارا که که از میان ۳۶۵ روز سال خدا را مثلاً عالی می‌گذرانید و به نظر خود عقلانی، اما این سه شب را چرا دوست ندارید انسانی‌تر و عاقل‌تر باشید؟! تا دست‌کم بر رخ تابان آیین مذهبی و عبادی هم‌نوعان خود را تیغ و چنگ نکشید. مگر قدر را بشر، خودسر ساخته؟! خدا خود فرموده لیالی قدر. حرفم این بود جناب آزاد سخن شما حق، اما در واقع اگر نقد بر مؤمن وارد است، این طور نیست بر سایرین نباشد. درود.

 

شایسته‌کاری ( ۲۶ )

نگذاریم مداد و قلم و روان‌نویس و خودکار و دوات و ابزارآلات نوشتن، از جیب و ذهن و جامدادی روی میز مطالعه‌مان پَر بزند. گاه به فروشگاه‌های نوشت‌افزار هم سر بزنیم. آن زمان کارِ ستوده یکی این بوده در جیب کسی خودنویس چی بوده. نگذاریم در فصای غش‌آلود مجازی فراموش کنیم که فراموش می‌شویم. بیشتر بخوانید ↓

جناب حجت‌الاسلام استاد کاظمیان سورکی سلام. رسا بود. دو نکته اما برای من جای حرف‌گفتن داشت که البته شِبه‌کشکولی است: ۱. فقیهان وقتی مرز حلق و دهان را روی مخرج حرف «خ» به رسمیت شناختند، نشان می‌دهد نزدیکترین جا به فضای دهن را فرض کردند. فرض در اینجا یعنی وجوب نه فرضیه. پس چقدر این فقهای شیعه سخت‌گیرند! کاش حرف ق را ملاک می‌گرفتند، که دست‌کم تا نزدیک حلق می‌رفت. ۲. در ماه رمضان هیچ کاری به اندازه‌ی سهوی چیزی خوردن برای روزه‌دار لذت‌بخش‌تر نیست. پس چه خوب است گاه آدم درین ماه به سهو خوردن مسلح شود! بیشتر باشید آقای کاظمیان. معلوم نیستید!

 

جناب حجت‌الاسلام سیدکمال‌الدین سلام. فنی بود و البته پیچیده و در اوج آن لذت علمی افزود. ازین‌رو باید تشکر راونه کنم. اما دو نکته هم دارم: ۱. در بند ۴ قسم الف، بحث از ایصال کرده‌اید. به نظر استاد یعنی برای تقرب به خدا هم نمی‌شود ملائک را وسیله ساخت؟ چون خدا در مائده آیه فرستاده برای تقرب وسیله بجویید. ۲. جذبه آن‌که از فَصّ محمدیه در بیان ابن عربی هم وام می‌گیرید که زیبایی بحث را بالاتر می‌رساند. پس می‌توان گفت استاد در تفسیر قرآن از تأویل‌های صاحب فصوص هم، مدد می‌گیرد. حوزه، معمولاً ایشان را برنمی‌تابند؛ البته بخش سنتی‌اندیش‌تر حوزه. استاد چه می‌فرمان... .

 
 

در خبر جنوب -سپس جهت اطمینان بیشتر- و در صبا خواندم که چراغ‌های دور قبر مرحوم حبیب محبیان در آرامگاه روستای نیاسته‌ی رامسر توسط دو نفر که گویا با هم درگیر شده بودند شکسته شد. و این خبر برای من جزوِ خبرهای مهم و در عین حال ناراحت‌کننده و ناگوار بود. این چه رسم غلط و قبیحی‌ست که به قبر جسارت شود. رفتار، رفتار نکوهیده و سفیهانه است. گرچه حبیب، شمیران زاده شد اما چون اواخر عمر در روستای نیاسته‌ی رامسر می‌زیست، پیکرش همان قبرستان به خاک سپرده شد. اگر این رفتار به‌عمد بوده باشد دور از شئون دینی و اخلاقی و انسانی‌ست. در مشیء و مرام امام صادق ع بوده که حتی پای تشییع آدم ملحد دانشمند حاضر شدند. مرحوم حبیب -خودم زنده که بود- گفت‌وگویی ازو خواندم که غبطه می‌خورد به حال رزمندگان هشت سال دفاع مقدس. و نیز ستمی را که غرب بر ایران می‌کرد، نکوهش کرد. آهنگ «قو»ی او را که، هر کس و در هر وقت، به گوش بنشیند، خوب که اهل معنا و ماوراء باشد، پَرِ معنوی والا، بال زندگی وفا و نای نیّت نیّرا بر تنِ خود می‌سازد و با آن تا بالاهابالاها هم سیرش را میَسّر می‌سازد. باری؛ باری‌تعالی رحمتش کناد آن «مرد تنهای شب» را. دامنه.

۴ ⟨ ۲ ⟨ ۱۴۰۱

 

شعر:

«هر کو نَکُنَد فهمی زین کِلکِ خیال‌انگیز

نقشش به حرام اَر خود صورتگر چین باشد»

حافظ

 
سخنی از حضرت مسیح علیه السلام:
 
خُذُوا الْحَقَّ مِنْ اَهْلِ الْباطِلِ وَ لا تَأْخُذُوا الْباطِلَ مِنْ اَهْلِ الْحَقِّ،کونوا نُقّادَ الْکَلامِ؛
حق را از اهل باطل فراگیرید و باطل را از اهل حق فرا نگیرید. سخن سنج باشید.
 

می‌دانستم زحمت این متاع درست است که قُوت می‌رسانَد، ولی عجیب قوّت می‌ستانَد. این‌طور غرقاب می‌شود و نازپرورده تنعُم که دیگر کم نمانده وارد کیسه‌ی گِرَم شود، نه تُن. حتی نه در صدکیلو شصت کیلو و دریغا در سی و ده کیلو هم. دارد کم‌کم می‌شود مثقالی و زعفرانی. کی؟ همین برنج با رنج. البته بارها رحمت بر این قوت غالب ایران‌زمینان. ولی صدرحمت به گندم! که هزارها اغذیه از آن ساطع می‌شود و دیمی او هم همان است، که آبی. مگر می‌شود این صحنه‌ی شوکت و شکوه و شگفت‌انگیز سرخ‌رود (که کم نمانده آقای قربانی آن را قلبِ به آبی‌رود! کند) را دید و شولای شکر و تشکر ازین صُنع حضرت باری بر زبانِ الفبای خود نپوشاند؛ اینک علَن گشت که جناب جلیل قربانی خورنده نیستی! کُننده هم هستی! پس لقمه و لقمان هر دو در کام‌تان. سلام و والسلام. می‌شد داد دیگر هم سر داد، اما دادم پایان.

 
جناب حجت‌الاسلام باقریان سلام و احترام. در مبحث امروز ۲۲ ماه رمضان در شرح دعای روزهای ماه مبارک، واژه‌شناسی فضل را عالمانه تبیین کردید. از آنجا که به کشف و شرح واژه‌ها و لغات خیلی علاقه دارم و آن را بهترین مدخل برای ورود به هر تبیینی می‌دانم، بر خودم لازم می‌دانم از بذل فضل شما تشکر نمایم. اما دو مسئله در ذهنم آمده که مطرح می‌کنم: ۱. در دعای امروز ابواب فضل خدا آمده، شما ابواب را باز نکردید. ابواب فضل حضرت ربّ چه درهایی می‌تواند باشد؟ و منظور از تعبیر فضل به ابواب چیست؟ ۲. فضل یکم و فضل دوم را فرمودید راهی برای تغییر آن نیست چون ذاتی و جوهری‌ست. خُب، خیلی پیش می‌آمده و می‌آید که انسانی یافت می‌شود که کارهایی را مرتکب است که هرگز از حیوانات محترمی چون اسب و الاغ و شتر و استر و کبوتر و گوزن و گوسفند و صدها گونه‌ی دیگر ازین جُنبندگان رام و غیررام سر نمی‌زند. «بل هُم اضلّ» و «اسفَل سافِل» هم که داریم در قرآن. آیا این استثناءها به استدلال و گزاره‌ی تفسیری شما خدشه وارد نمی‌کند؟
 
یعنی می‌فرمایی چون دو سال پیش آن را نوشته‌اید، پس نمی‌توانیم روی آن پرسش کنیم؟! من که سر در نمی‌آورم از نحوه‌ی کار شما. بنده دو نکته از پست امروزتان مطرح کردم، حالا چه ۱۰ سال پیش آن را نوشته باشید چه ۲ سال پیش، مهم این است امروز در صحن مدرسه فکرت گذاشتید و این صحن هم تالار گفت‌وشنود و مباحثه و نقد‌ونظر است. صرفِ خواندن که مکفی نیست. بسیارخوب استاد. متوجه شدم به اهمّ دارید می‌پردازید و ارجح هم همین است. ان‌شاءالله در مصاف علمی در هر میدان فکری، همچنان شایسته ظاهر شوید و غشا از شبهه‌ها بردارید. التماس دعا. پوزش می‌طلبم وقت شریف شما را اشغال کردم. نمی‌دانستم. سربلند و ظفرمند.
 
 
فَقضاهُنَّ سَبعَ سماواتٍ فی‏ یَومَینِ و أَوحی‏ فی‏ کُلِّ سماءٍ أَمرَها وَ زَیّنّا السَّماءَ الدُّنیا بِمَصابیحَ وَ حِفظاً ذلِکَ تَقدیرُ العزیزِ العلیمِ / فَإِنْ أَعرَضُوا فَقُل أَنذَرتُکُم صاعِقَةً مِثلَ صاعِقَةِ عادٍ وَ ثَمودَ.
 
پس کار آسمان‌ها را بعد از آن که توده‌اى از دود درهم‌آمیخته بود در دو مرحله به هیئت هفت آسمان فیصله داد و در هر آسمانى فرمان مربوط به آن را به فرشتگان آن وحى کرد، و نزدیک‌ترین آسمان به زمین را با ستارگانى که همچون چراغ‌هایى هستند آراستیم و آن را از نفوذ شیاطین محفوظ داشتیم. این است اندازه‌آفرینى آن خدایى که هیچ کس و هیچ چیز بر او چیره نمى‌شود و به هر چیزى داناست. پس اگر -با وجود این دلایل روشن- از پذیرش دعوت تو روى برتافتند به آنان بگو: من شما را به صاعقه‌اى همچون صاعقه‌ی قوم عاد و ثمود هشدار مى‌دهم. ترجمه‌ی سیدمحمدرضا صفوی بر اساس المیزان.
 
سلام. ۳۱ اردیبهشت مهیّا... رفقا !
 

 

پای حکمت یک پاکبان زنجان. ۲۲میلیارد ریال را پیدا کردی اما وسوسه نشدی به صاحبش برگرداندی. ۱۸ سال هم در شهرداری زنجان داری پاکبانی می‌کنی بارها امانت پیداشده را به مالک رساندی. تازه سه فرزند پسر هم داری و هر سه شغلی هم ندارند. آ آقای حجت اسکندری فرمودی سواد چندانی نداری ولی وقتی گفت‌وشنودت را خواندم دیدم حجت را بر ما تمام کردی. چراکه به حکمت سخن راندی. گفتی: «اگر صاحب آن پول حضور نداشت اما خدای متعال دائماً شاهد و ناظر بر عملکرد من و بندگانش هست.» گفتی: «من یاد گرفته‌ام خانواده‌ام با نان حلال روزگار سپری کنند.» و چه حکیمانه‌تر که فرمودی: «من زندگی سختی دارم ولی دلیل نمی‌شود که کمبودهایم را با مال مردم جبران کنم.» و این جمله‌ات آنقدر زلال است که روح آدم در قنات کلماتت شسشو می‌شود. گفتی: «آدم اگر از گرسنگی بمیرد بازم نباید سهم دیگران را بردارد.» اگر این روزها که مشغول خواندن رمان «وضعیت بی‌عاری» حامد جلالی هستم بگویم از قهرمانان این داستان انگار شمایی، حتی شایسته‌تر از آنها؛ گزاف نگفتم. حقیقتاَ حد یک کتاب حرف گفتید که اندازه‌ی سه ترم درس است و چندین منبر موعظه و ده‌ها تریبون تدریس اخلاق عملی. دامنه.
۵ ⟨ ۲ ⟨ ۱۴۰۱
 
سلام جناب آقا محمدجواد. مثال قشنگی از ایشان زده‌اید. خدا بیامرزدش. (در قید حیات که نیستند؟ هستند؟) حیاط خونه‌ی آق‌ننه‌ی شما در ببخیل، فکر کنم بزرگترین حیاط توی خونه‌های داراب‌کلا بوده است. من چند باری آن حیاط که رفتم، از دروازه نا نال‌بِن انگار یک قفیز زمین سبزه و دار و درخت بود، بلکم یک جریب.
 
 
 
رمان «وضعیت بی‌عاری» نوشته‌ی حامد جلالی.  چاپ اول ۱۳۹۷ ، تهران مؤسسه‌ی شهرستان ادب، ۱۳۹۷. ۳۲۷ صفحه.
 
چه خوب، چه خوب. قشنگ هم افتاد. پس خدا سلامتش بدارد برای‌تان. چه هم لذت دارد آدم آغوش آق‌ننه‌اش پناه گیرد و او بال محبت بگشاید و نوه‌ها زیر بالش بیآسایند. سلامم را به آن بزرگ‌زن زحمتکش برسان.
 
آره، آره، چه نمایی، چه حیاطی. هنوزم هم پس سبزه و چمن می‌روید. حیف خانه‌های قدیمی محل، که کم‌کم همه به سبک سازه‌های شهر درآمدند و کاملا بدقواره. کاش معمار خوب داشتیم و هنرش را در ساختمان‌های محل، نمونه می‌آفرید و گردشگری و بوم‌گردی.
 
خندیدم. کرِه‌مالی تیفنگ. چه حُسن سلیقه‌ای. الآن کره ره تن بَشنِه بوردِن! ممنونم از والدینم و اجدادم و اخوی‌ام یاد کرده‌اید. رفتگان خاندان شما هم در رحمت واسعه‌ی حق‌تعالی. فرزندانت (اسمشون نمی‌دونم؟) هم توی پروفایل بیش‌ازحد به آفاقی‌ها شباهت می‌زنند. پس اول درود بر مادرم مرحوم ملازهرا آفاقی و سپس به تمام آنها که از ناحیه‌ی او به خاندان آفاقی‌ها-شهابی‌ها متصلیم به نسَب. حاج قنبر رمضانی را هم خدا درین روز مهم غریق رحمت فرماید که یادی از ایشان کردیم. شما و بنده.
 
زنگ شعر (۱۳)
 
اولِ شب بوحنیفه در گذشت
شافعی آخرِ شب از مادر بِزاد
 
خاقانی شروانی
 
یعنی باب فیض خدا سد نیست
 

سلام جناب عبدالله. تشکر از حس والای شما. تلخی آن جای انکار ندارد ولی بر فرض در حوالی درمانگاه پایین‌محله دیده می‌شد و کوچه‌پس‌کوچه‌های دوروبر پایین‌تکیه تا حول‌وحوش کِله‌ی حاج نادر، و یا حتی روبروی آن کِله، آن‌گاه چه باید می‌کردند با آن بیچاره قلّاده! که معلوم نبوده از حبس چه کسی جهیده! که از قلمرو خود ربوده گردیده؛ گونه‌ی از چنگال‌سان، که نادر هم هست.

 
پست شبانه‌ی بنده ( ۴ )
 
دانشمندان ربّانی -نه عالمان و دانشمندان ی که خود را به جای ربّانی‌بودن، ربّ می‌پندارند- صلاح انسان را دست‌کم در سه چیز می‌دانند: عقاید حقّه. اخلاق فاضله. اعمال پسندیده.
 
 
پادگان لشکر ۷۷ ثامن الائمه (ع)
در شهر مشهد مقدس. روزنامه‌ی شهرآرا. ۶ اردیبهشت ۱۴۰۱
 
وقتی امروز گزارش آل ابراهیم در «شهرآرا» را خواندم که انتقال پادگان لشکر ۷۷ ثامن الائمه (ع) به خارج از شهر مشهد تصویب شد، برای من این خبر کلان شهر مذهبی جهان اسلام مهم و مسرّت‌بخش بود. شرح می‌دهم؛ کوتاه: چیزی حدود ۵۰ هکتار از فضای پادگان با آن فضاهای سرسبز و درختان پرباروبَرش نصیب مردم هم می‌شود. جدا از همسایگان پادگان -که بیش از دیگران خشنودند- مسیر بولوار امام خمینی به بولوار نامجو و محدوده‌ی منتهی به سمت کوهسنگی، به روی مردم و زائرین باز و نقطه‌ی کور این منطقه زین پس دیده می‌شود. پادگان، بوستان می‌شود. البته خیلی مراقبت و نظارت مردمی می‌طلبد که باندهای رانت، و بلندمرتبگان!! یک وقت آن را به برج و بلندمرتبه‌سازی! تبدیل نکنند. در وجوب و ضرورت پادگان هیچ تردیدی نباید به خود راه داد. هم بوستان و هم پادگان هر دو الزام. کشور به هر دو نیاز دارد و مردم، هم در سایه‌ی بوستان و هم در سایه‌ی پادگان آسایش و امنیت می‌بینند و در ایمن و ایمان باقی می‌مانند. در میانه‌ی همین پادگان لشکر ۷۷، میدان تاریخی «مشق» وجود دارد که رزمندگان از همین مبداء به مقصد جبهه ها می‌رفتند؛ لشکری ظفرمند که ۵۳۶۷ شهید در دفتر خدمتش به میهن و دین و انقلاب ثبت کرده است. حالا بر شهرداری مشهد است که روی این میدان تاریخی کار هنری ماندگار کند تا مردم جای‌جای ایران بتوانند از آن بازدید کنند. نکته این‌که وقتی امور مردم با خودِ مردم باشد و مردم خود، خود را با فرآیند انتخابات آزاد و بر پایه‌ی مناسبات سالم و پاک مدیریت کنند، امکان مسالمت‌آمیز هر کاری وجود دارد، ازجمله بردن پادگان از درون شهر به بیرون شهر و تبدیل آن به بوستان هم به‌خوبی میسّر است. کار سترگی که در بلوار ارتش ساری هم -نمی‌دانم توسط چه کسی- رخ داد و بازخورد خوب و رضامندانه‌ای داشت. دامنه.
۶ ⟨ ۲ ⟨ ۱۴۰۱
 
باسمه تعالی. تا جایی که شناخت بنده قد می‌دهد، ساحت آیت‌الله‌العظمی عبدالله جوادی آملی دانشمند پارسا، منزّه از آن است که گریه‌هایش «کاسبکارانه» و به قصد کسب «پاداش» باشد و غیرواقعی. گریه‌ی او و هر انسان وارسته‌ای بر عزای عاشورا و مصائب معصومین ع از عناوین ناروا و نسبت‌های نادرست، مبرّا است. چه آن که گریه‌ی ایشان و هر انسان بر مصیبت‌های خویشان و نزدیکان. جای کلمات در جملات را به‌درستی بدانیم که چه می‌نویسیم.
 

سلام دوباره و شبانه آقامرتضی. آهان، پس به سمت جنوب غرب می‌رانید. صحیح و سالم باشید. از هر دوی شما ممنونم که کار پسندیده برای حیوان نیازمند کمک صورت دادید. به‌یقین این کار ستوده، ارزش خود را در ضمیرتان باقی می‌گذارد و آثار نیکو می‌گذارد و وجدان‌تان به عمل آسود.

 

سلام جناب آقاعبدالله. متشکرم که به‌زیبایی برای پاسخ مسئله‌ای که طرح کردم و در پی دریافت درک و بینش شما بودم، وقت مناسب و گفتار خوب گذاشتید. درود.

 

جناب آقای ... سلام. شبانگاهان به کام. اول با یک جمله‌ی عام، روشن سازم بنده هیچ دانشمند و عالم دینی و علمی را قدّیس نمی‌سازم و مقدس نمی‌پندارم. نقد بر افکار آنان همان مقدار منطقی است که اقبال به آراءشان. پس؛ نباید متوقع بود که به عالمی یا دانشمندی نمی‌شود دست نقد دراز کرد. امابعد با گرامی‌داشتن این پاسخ صمیمانه‌ی شما عرض نمایم که در آن عبارتِ قبلی شما آمده بود: «این گریه». خُب معلوم است خواننده‌ی عاقل، مفهوم آوردنِ اسم اشاره‌ی «این» را می‌فهمد و سپس نزد خود ارزیابی می‌کند که لابد گریه‌ی دیگری! وجود دارد که «این گریه» ... . بگذرم. ازین توضیحات‌تان حقیقتاً ابهام متن گذشته را برطرف کرد.

 

زنگ شعر (۱۴)

ندانم چه‌ای هر چه هستی تویی

پناهِ بلندی و پستی تویی

فردوسی درباره‌ی حضرت باری

به این صورت هم گویا آمده:

جهان را بلندی و پستی تویی

ندانم چه ای، هرچه هستی تویی

 

عصر سه‌شنبه ۶ اردیبهشت ۱۴۰۱صدها دانشجو با رهبری معظم دیدار کردند. من به سه نکته ازین محفل می‌پردازم. در بیانات رهبری آمده محصول «علمِ بدون تفکر» پدیده‌ای خسارت‌بار بشری به دنبال دارد ازین‌رو «تفکر صحیح از نظر ایشان «به استاد و راهنما نیاز دارد که به‌عنوان نمونه مرحوم آیت‌الله مصباح در مسائل فکری، یک استاد و راهنمای مرجع بود.» همچنین به «پرهیز از ادبیات مضرّ و طعنه‌آمیز» «رایج در فضای مجازی» اشاره فرمودند و نیز بر «بازگشت به اسلام ناب و ردّ تحجر». با دو نکته‌ی دومی و سومی کاملاً با رهبری معظم موافقم؛ زیرا در اولی، یعنی «ادبیات مضرّ و طعنه‌آمیز» اولین خسران را خودِ ادبیات ایران می‌کند که زبانی سرزنده برای دنیاست و با خود ادب و مهر و مسالمت و پند و دعوت به حقیقت حمل می‌کند و در آن نمایندگان کم‌مانندی چون سعدی و مولوی و فردوسی و عطار نیشابوری و... وجود دارد. و دومی یعنی «بازگشت به اسلام ناب و ردّ تحجر» همیشه جزوِ آرمان یک مسلمان است تا نگذارد دین مبینی که از سینه‌ی پاک رسول رحمت ص عبور و بر قلب و فکر علی ع و ابنای طاهرین و عارفان و فقیهان و خردمندان ایران و جهان جاری شده، دستخوش واپس‌گرایی و فسیل (=سنگ‌وارگی) شود. اما با نکته‌ی اولی رهبری با جمله‌ی پایه‌ی ایشان موافقت دارم ولی با جمله‌ی پیرو آن اما نه. زیرا افکاری که آن مرحوم ارائه و بلکه تئوریزه می‌کرد دو ضعف عمده داشت: یکم: اغلب واکنشی بود، یعنی سلبی‌اندیش و این پشتوانه‌ی تحقیقاتی مسائل و صد البته حوصله‌مندی را از آن می‌ربود. و دوم: تفسیرش از اسلام با تفسیر سایر اسلام‌شناسانی که مرجعیت معتبر علمی دارند در تضاد آشکار و گاه منحصر به فرد و حتی در پاره‌ای مسائل شاذّ بود مثل رأی مردم زینت است نه حقیقت. به همین علت در جامعه‌ی ایران بر دل و فکر و نهاد مردم خاصّه در میان جوانان جویای واقعیت و حقیقت جای نگرفته و بارش اندیشه نبارانیده. با آن‌که معلوم بود آیت‌الله محمدتقی مصباح یزدی به روحانی‌یی پیشرو و کادرساز در سه دهه‌ی اخیر تبدیل شده بود و برای وی بی‌تردید بُرد تیلیغی وسیعی هم، تدارک دیده بودند و سیما و صدای او شب‌وروز در رسانه‌ی سازمان صداسیمای جناح افراطی راست نمایش داده می‌شد. دامنه.

۷ ⟨ ۲ ⟨ ۱۴۰۱
 
نظر بنده درباره‌ی گریه
 
سلام. عموماً عرض کنم. مطلب من عمومی‌ست و اشاره به هیچ شخص خاصی نیست: چرا برخی درین مملکت خیال می‌کنند ازین کرامات! برخوردارند که حتی نیت و انگیزه‌ی گریه‌ی افراد را -که کاملا نهان است و جزو اَسرار و عقاید هر فرد و حتی منحصر به هر فرد است و فقط خدا از آن باخبر می‌شود- می‌دانند. گریه یکی از مرموزات در وجود آدمی است و هر کس فیّاض شد ازین فیض بهره می‌گیرد. کسی که عُرضه‌ی گریه‌کردن بر پدیده‌های قابل گریه (چه معنوی، چه درد وارده و چه بر مصائب خاندان پیامبر ص) را ندارد، او از کمالات و فیوض کم دارد، نه آن کسی که گریه می‌کند. بنابرین استهزاء مؤمنان به خاطر گریه‌ی آنان بر امام حسین ع یک رفتار مغرورانه و دور از کرامت و حتی ناشی از اخلاق ناپسند است. ادعای برخی در این که ما به انسان و انسانیت احترام می‌گذاریم و باورهای افراد در داوری ما جای ندارد، در حد بالایی دروغ است وگرنه چه دلیلی دارد چنین اشخاصی به هر بهانه‌ای چنگ به صورت مؤمنین بیندازنند و مسخره کنند و از نزد خود برای دیگران نیت‌تراشی کنند و سپس آنان را بکوبند. اگر نقد دارند، راهش نقدکردن است نه انگیزه‌خوانی. بارها گفته‌ام طرح مسئله باید کرد، نه طرح دعوا. اولی به درک مسئله می‌انجامد و دومی به طرد مسئله. مباد.
 
 
سلام جناب آقای قربانی. وقت‌تان به خیر و خوبی و خوشی. ۱. البته دست‌کم در دو مورد بَیّن، آیت‌الله جوادی آملی مورد هجوم بخشی از جناحی که خود را اصلاح‌طلبان خوانده قرار گرفته بود و چه هم سروصدا کرده بود: یکی نقد ایشان بر کتاب و آراء «قبض و بسط تئوریک شریعت» آقای دکتر عبدالکریم سروش که با عنوان «شریعت در آینه‌ی معرفت» چاپ شد و بنده همان‌زمان آن را خریده و خوانده. دومی به علت طرح تئوری «اسلام ناب، جمهور ناب» که منظور آقای جوادی آملی این است همان‌طور که اسلام باید ناب باشد، رای‌دهندگان در جمهوری اسلامی هم باید «ناب» باشند نه همه‌ی افراد. و این یعنی تقریباً همان تز مشهور زنده‌یاد دکتر علی شریعتی: «دموکراسی هدایت‌شده». ۲. تباکی هم مرز ناروشن دارد و کسی قادر نیست فرق آن را با گریه تشخیص دهد و حکم صادر کند. زیرا علت گریه‌ی هر فرد با حروف رمز دل و درونش رمزگذاری شده است و نهان است. داوری درباره‌ی گریه‌ی هم‌نوعان، کاری پسندیده و نیکو نیست. مگر آن‌که بگوید از دل و صدور آدم‌ها خبر دارد! درین‌صورت به خودِ این فرد باید ظنین بود نه آن کسی که گریه می‌کند.
 

سلام و شب‌تان به خیر جناب آقای قربانی. ۱. با بند سه موافقم. ۲. انسان و جُنبندگان مثل فیل و سگ و قو و بسیاری دیگر از حیوانات در وقتِ مصیبت و ازدست‌دادن اعضای خانواده، حالتِ خاصی به خود می‌گیرند که نشان می‌دهند خیلی ناراحت و در وضعی دلخراشیده، به سر می‌برند. هر یک از ما در طول عمرمان دست‌کم یک یا چند بار، یا به مراسم عرض تسلیت نزد صاحب عزا رفته و یا خود صاحب مراسم ترحیم بوده‌ایم، بر اهل فن هویداست حال و رویِ افراد در چنین جاهایی چه حالتی‌ست. به‌یقین خندان و عادی و چهره‌گشاده نیست. حالتی از غم و حالت ادب و تواضع در رخسارشان دیده می‌شود بگذرم. زیاد مهم نیست وقت هر یک از ما صرفِ مسئله‌هایی شود که گره‌گشا که نیست هیچ، ای بسا شائبه‌برانگیز هم بشود. تشکر بابت توجه به پاسخ.

 

سلام جناب آقاعیسی. واژه‌ی «ادای» در بیان ایشان بود؟ یا واژه‌ی حالت و وضعیت؟ روی این مبحث شما ورود نمی‌کنم. اما دو نکته عرض می‌کنم: ۱. آیت‌الله آقای جوادی آملی هم، مثل هر انسانی بری از خطا نیست. یکی از مهمترین ضعف ایشان این است در بیانات عامه، هنرِ آسان‌گویی را ندارد و حتی در تفسیر قرآن، ایشان اغلب بحث را با الفاظ و عبارات‌ها پیچ‌درپیچ می‌کند و همین باعث می‌شود مردم از درک پیام، در بیانات ایشان عاجز بمانند و مخاطب پای منبر و وعظ و جلسه‌های کلامی و دینی وی تاب نمی‌آورَد. حال آن‌که اصل اساسی در راندنِ سخن در ملاء عام، فصاحت و بلاغت است و سادگی در جملات. من برای تمامی آن نیاکان‌مان که مجلس روضه‌ی حضرت سیدالشهداء ع را با سبک و سیاق بی‌غل و غش و با خلوص رونق می‌دادند خدابیامرزی می‌دهم که آق‌بابای شما مرحوم حاج داوود خود از رأس‌های همین عزاداری‌ها در تکیه‌ی داراب‌کلا بود با آن پیراهن جلوباز که موقع سین‌زنی‌خوانی چَکی جِمه‌اش را باز می‌کرد و چنان سینه می‌زد که مجلس پژواک می‌افکند. بگذرم. کمی از تاربینی‌ها برَهیم!

 

یکی از علت‌های چنین عارضه‌هایی در محافل مداحی، این است شعر در بیان آنان از وضع طبیعی و واقعی خارج می‌شود و از مرز حقیقت بیرون می‌زند و مشحون غلو و خیال‌بافی می‌گردد. مثلاً ابی مِخنف که به تعبیری نخستین خبرنگار در ثبت واقعه‌ی کربلا بود آن هم پس از نیم‌قرن بعد تنها در چند صفحه مسائل را در قالب «مَقتل‌الحسین» گزارش کرد، ولی اینک درین عصر آنقدر به مقتل و سایر مقاتل افزوده شد که دیگر خالص‌گردانی آن کاری نشدنی است. اما انسان اگر معرفت و محبت داشته باشد، همان شناختش از حضرت سیدالشهداء ع موجب گریه و زاری به قصد ارادت و رهروی می‌گردد.

 

بله درست فرمایش کرده‌اید جناب آقاعبدالله. سلام و سپاس. باب فیض باری‌تعالی چنان‌که از بنده بهتر بلدید، هم باز است و هم واسعه. کافر که به آن معنای قرآنی نداریم. کافر در معنای وسیع‌اش، یعنی کسی که حقانیت امر دین را بداند، اما از سرِ لجاج، اِبا ورزد و یا به حرب و نبرد با مؤمنان وارد شود. البته خوشحالم فرمودید که متوجه‌ی منظور بیت خاقانی بودید. همچنان دانا بمانی. درود.

 

پست شبانه‌ی بنده ( ۵ )

در قواره‌ی فکری و عملی شهید حاج قاسم سلیمانی کمتر کسی دیده‌ام که به اندازه‌ی این پارسایِ خداپرستِ خداترسِ خدادوست، محبوب و اندیشمند بوده باشد. سلام سلیمانی ای که به هر ایرانی مهر می‌ورزیدی و آنان را عزتمند و دارای کرامت و حرمت می‌خواستی. دلتنگم حاج قاسم که مکتبِ نظری خودت را همآره در مکتب عملی معنا می‌کردی. مرام تو را بر سر و مکتب تو را بر قلب می‌گذاریم.

 

بله،بله آقاعسیای آهنگر. تازه یادم آمده، پدرم همیشه همین لفظ «داوود حسن» را می‌گفت. خوب شد توضیح دادید. متشکرم که یاد مرحوم پدرم را گرامی داشتید. یاد باد یاد همه‌ی نیاکان‌مان‌. رفتگان خاندان شما را هم خدا درین شب قشنگ رمضان رحمت کناد.

 

معاینه‌ی فنی دموکراسی

ماشین دموکراسی در بیمه‌ی هیچ بیمه‌گذاری نیست، پس نسبت به معاینه‌ی فنی آن باید حساس بود. اینک درین عصر اگر به مرکز معاینه‌ی فنی راستینی مراجعه کند و کارشناس اگر کارشناس راستین باشد لابد به این تشخیص و نسخه می‌رسد: سپر جلوِ دموکراسی خیلی سنگین و کوبنده! شد انگار قصد جانِ انسان و آدمیزادگان کرده است. سپر عقبش! از بس ازین و آن خورد، لق! شد. گلگیر راستش داغی! شد و باید نو بسته شود. آینه‌ی چپش! که چندین ترَک! خورد و بد نشان می‌دهد و چپَکی. سیستم تعلیقش که مَپرس، خیلی‌وقته داره به اتاق و سرنشین صدمه می‌زند. چهار حلقه لاستیکش که از آج افتاد حتی به نخ محکِ مصرف رسید. زپاسش هم که تاریخ‌مصرف‌گذشته! است. سگ‌دستش کج و سنتربولت (به قول میکانیک‌‌هاا: صِندل بُرد)ش نیم‌بریده شد. دینام نیم‌سوز است و در شارژ باطری عاجر؛ لاجرَم باطری اسید خالی می‌کند و اتمی هم می‌ذارند! ترمزدستی که خارش کنده شد. گاز می‌خورد ولی سوخت‌رسانی‌اش ریپ می‌زند و توی سربالایی سبقت بی‌سبقت. چهارشاخ گاردان! که گریس‌کاری نیست و به دیفرانسیل آسیب زد. میل‌سوپاپش در اثر پاره‌شدن تسمه‌تایم کج شد؛ البته یه خورده‌ای. ماهَک دنده چنان شُل شد که در گردنه و پیچ‌ها خلاصیِ فرمان بارها کار دست داد. میله‌فرمانش از بس دست‌به‌دست شد و ناشی و بی‌رحم پشتش نشست، لیز و نازک شد و از دست شوفر ماهرش در می‌رود. بدنه‌ی آن از بس از هر سمت فرورفتگی دارد، صاف و رنگ نمی‌شه کرد. حالا هی پُلیش به آن بکش، برّاق! شود و به چِش آید. اصلاً این به کنار، حلقه‌ی بوکسلش هم به جایی خورده و اصلاً زیر سپر نیست که بتوان بوکلسش کرد و کِشان‌کِشان برد؛ بی‌زحمت! چهارچرخش باید هوا می‌شد و برده می‌شد گاراش تعمیرگاه، نه این جا، بیارینش معاینه‌ی فنی پیش ما. دیر بجنبید اصلاً باید این ماشین دموکراسی را بُردش اوراق‌ش کرد و گذاشت کناردستِ اوراق ماشینِ دیکتاتوری‌های سابق و لاحق غرب واسه موزه‌ی تِمشا. دامنه.
۸ ⟨ ۲ ⟨ ۱۴۰۱

 

از بیان نظر متشکرم آقای قربانی. نه، من نقش پارسایان (اعم از پارساهای علمی، اقتصادی، هنری، اجتماعی، دینی، اخلاقی، کشاورزی، دامپروری، صناعی، فقهی، و سیاسی) به عنوان «الیت منزه منتخب، نه منتصب» در ساختار دموکراسی سوسیالیستی سنجاق می‌کنم. و اگر چنین باشد، نه اوراق لازم است و نه گورستان سیاست. حقیر بگذرد. هذا شقشقه هدرت.

 

سلام آقا علی‌آقا

و پابه‌توپ‌های عالی‌نسب و عالی‌مقدار همراه شما.

گوارا بادا بر تک‌تک شما.

کم، کاری نکردید شماها

که شادمان ساختند دل تک تک ما را.

سلام و شادباشا برسان بر آنها.

 

سلام مجدد آقاعیسی. پس حسن‌آقا، برادرزاده‌ات، هم‌نوم گت‌بَوای خدابیامرز شماست. لوکس‌کابین (پسر نیک آقاعقیل) که درین مدرسه از همان تأسیس عضو هست و هست و هست.

 

روانش شاد و روحش در پرتو الطاف الهی در نشاط. آهنگ‌های فرهاد بر دلم می‌نشیند و تمامی و کهنگی ندارد آن روان‌شاد. سپاس.

 

پاسخم به یک پرسش: سلام. لابد جناب‌عالی خبر دارید. من خبر ندارم. اما روحانیان و علمایی که این روزها شما سنگ آنان را به سینه می‌زنید و تمجید و تعریف می‌فرمایید، اولین ستیزندگان موسیقی و آلات آن بودند؛ کسانی چون مرحوم آیت‌الله لطف‌الله صافی که به‌شدت سر ناسازگاری با موسبقی و مولوی و عرفان داشتند و لابد برای خود حجت هم. و آیت‌الله عبدالله جوادی آملی و دهها مرتبه بالاتر حجت‌الاسلام آق‌سید محمود دعایی و هزارمرتبه پیش‌تر از همه‌ی ستیهندگان حجت‌الاسلام آق‌سیدمحمدآقای خاتمی، هم در دوره‌ی تصدی وزرات ارشادش و حتی ریاست ستاد تبلیغات جنگ در عصر مهندس میرحسین موسوی و مرحوم رفسنجانی و هم در عصری که ۸ سال بر کشور حکومت مطلقه می‌کرد و تاب حتی یک تشر انتقادی چند دانشجو و چند روزنامه را نداشت. کسی که یک دهه اُسار ارشاد و آهنگ و نشر و حشر و تبلیغ ستاد جنگ در دستش بود؛ وزیرارشاد بودن از سال ۱۳۶۱ تا ۱۳۷۱ کم سالی نیست و نیز کم دوره‌ی حساسی! زنده‌یاد فرهاد هم اوائل سال دهه‌ی هشتاد بر اثر بیماری درگذشت آن هم در فرانسه، یعنی حتی آقای خاتمی شما جرئت -و بهتر است بگویم رغبت نکرد- او را در ایام سلامت از پاریس به ایران دعوت کند. جناح راست اقتدارخواه‌ هم که همیشه در همیشه پرونده‌اش در فاز هنر و آهنگ و نوارو نغمه ، نول و برق اتصال می‌داد!
 
نیز روزه و نماز و طاعات و قنوت‌تان پر قنات.
خواهشمندم. از سر طوع و رغبت بدان میل کردم. از بحث فنی خیلی خوشم می‌آید. درود و خداقوت.

 

منبع عکس

از میان خاطراتم ( ۵ )
 
سال ۱۳۷۷ بود. هنوز آفتاب نزده، رفتیم دمِ درِ مرحوم حجت‌الاسلام شیخ علی حائری صفائی مشهور به عین.صاد. بین باجک و خاکفرج. روح‌الله شاطری بود و سیدنادر علوی و من. سوارش کردیم. تمام اتوبان را نکته گفت و پندهای ناب و حرف‌ها نوُ و نوین. نزدیک مقصد که رسیدیم کمی سکوت کرد تا رسیدم خودِ آرژانتین، محدوده‌ی شهید احمد قصیر (خیابان وزرا سابق) نرسیده به بزرگراه شهید مدرس، بیخ بیهقی. پیاده که شد از حجت‌الاسلام سیدنادر علوی جویا شد من چی می‌خوانم؟! گفت: ارشد علوم سیاسی. فکر می‌کرد خارج می‌خوانم! رو به من کرد و اما چشمش به شیخ شاطری دوخته شد و سپس با کمی مکث تقریباً این‌گونه به من فرمود: حتی تصورش هم سخت بود که طلبه نباشی. حالا که دید طلبگی نخواندم دست به سفارش عظیمی به من زد: پس وقتت را روی قرآن قرار ده. همین سفارش کوتاه گوهربار، باعث شد از آن سال تا این سال، دیگر دست از مطالعه قرآن و نگاه به تفاسیر و ترجمه‌ها بر ندارم. گرچه از کودکی صوت قرآن در خانه‌ی ما طنین داشت. کُسالی سراغم می‌آید البته اما سعی کردم از فهم این کتاب خودم را کنار نبینم هرچند عمل به آن طاقت می‌طلبد و طاعت و طهارت و صدالبته  طالبیت.
 

هیچ چیز جای اُنس را پُر نمی‌کند. اساساً اُنس و الیف‌بودن لوازم یدکی ندارد و دنبال جایگزینش نباید گشت!

 
سلام استاد ارجمندم حجت‌الاسلام احمدی. بر نقطه‌ی مرکزی مشروعیت سیاسی انگشت گذاشتید؛ رضامندی عمومی. چنانچه نیک می‌دانید یعنی مردم از سرِ رضا و موافقت یک حکومت و نوع خدماتش را پذیرا باشند و طرفدارش بمانند. مثال ارسال رسول -سلام الله علیهم اجمعین- یک نشان آشکار ازین مسئله‌ی مهم بشری‌ست. خرسندم خوب حاشیه‌ای بر متن زده‌اید. متشکرم.
 
سلام دوباره علی‌آقا. خُب شما و دوستان صاحب توپ و تور شما هم، حقیقتاً دل ما را با این اوج و ظفر شاد و پرنشاط می‌کنید و چه چیزی درین اوضاع بهتر از شادی‌ها.
 
سلام. لطف فرمودید. چه قشنگ دست به دعا برداشتی. قوه‌ی عاقله‌‌ی‌ جناب‌عالی خوب کار می‌کند و تیزبین هستید.
 
سلام آقای عبدالله‌ی ما. آفرینا به این خداشناسی و خداخواهی. چقدر مرا به سوی سُرور می‌رسانی وقتی می‌بینم هم شعر می‌فهمی، هم پای شعر می‌مانی،و هم پایه‌ی فکری شعری داری. کوششت را در بها به شعر و شاعر و مفاخر می‌ستایم.
 
کشکولی‌مشکولی آقای قربانی: در خانه‌ی آبی! رنگ دربِن‌سر سرخ ولی. کشکولی تمام. حالا جدی: گل شب‌بو هم داری؟! چالوس که بودم فضای آن جا، لبریز می‌شد ازین رایحه‌ی سحرانگیز. صحنه‌ای که انداختی مرا برد سوی آن سو!
 
 
سید علی‌اکبر شفیعی: چیزی که خیلیا نمیفهمن!!! اینه که لغت ببخشید پاک کن نیست.

 

سلام جناب شفیعی جمله و نکته‌ی مهمی بود. بااین‌همه خودِ اصل پوزش‌خواهی ادب زیبایی است. درود. بله همین‌طور است. درست فرموده‌اید آقاشفیعی. مثلاً فیلسوفان به‌یقین در عمرشان در جنگی هم شرکت کرده‌اند، اما گلوله‌هایی که شلیک کردند به تاریخ پیوست و محو شد، ولی کتاب‌هایی که نوشته‌اند، هنوز هم در قفسه‌های کتاب مردم جهان حرف می‌زند و حیات دارد. درود.
 
سلام و چه حُسن سلیقه‌ای آقای قربانی. عکسش که در دل نشست. ان‌شاءالله آمدن به آن بیت با آن گل شب‌بو در کنار عالی‌جناب آبی‌پوش! (نه آن سرخ‌پوش «اکبرِ» ! اکبر گنجی) نصیب بنده هم شود!
 
دکتر عارف‌زاده: من در جریان رخدادهای سیاسی نیستم ولی این اکبر که گفتی آیا اولین فردی بود که تابوشکنی را با شکستن تابوی آن اکبر آغاز کرد ؟ البته بعدش دچار انواع بلایای غیرطبیعی شد!؟
 
نه جناب دکتر عارف‌زاده، اول از همه در ستون «اخبار خاکستری» روزنامه‌ی «سلام» آقای آیت‌الله سیدمحمد موسوی خوئینی نقد بر رفتار مستبدانه‌ی آن مرحوم شروع شد و فضای بسته‌ی کشور توسط وی را توانست بازتر کند. سپس توی روزنامه‌ی «صبح امروز» آقای سعید حجاریان اوج گرفت. بعد تبدیل به کتاب شد از نشر «نی». فکر کنم این‌مقدار جواب کفایت کند.
 
 
 
من که نچشیده‌ام اما آسیدعطاءالله وزیر ارشاد آسیدمحمدآقا گفته مادربزرگش به او چشانده بوده. شیر الاغ را می‌گویم. دیشب در منبعی خواندم که فروشندگان آن هر لیتر شیر الاغ را «۱۰۰ تا ۳۵۰ هزار تومان تعیین کرده‌اند.» حتی سر آدم سوت می‌کشد که قیمتش به لیتری ۵۰۰ هزار تومان هم رسیده است. بیچاره شیر گاو بسته‌بندی‌شده‌ی پاستوریزه که حدود ۱۱ تا ۱۴ هزار تومان است. جالب‌تر این‌که بیشتر آگهی‌دهندگان شیر شُتر در «سیستان بلوچستان، خراسان رضوی و جنوبی، قم، اصفهان و تهران» قرار دارند. بگذرم، که برای مثل بنده همان شیر بُز و گوسفند هم زیاده و شیر جناب الاغ زحمتکش -که اسمش دستاویز مسخره‌ها و توهین‌های همین بشر است- با این قیمت سرسام‌آور نمی‌رسد و نمی‌سزَد و نمی‌سازد و نمی‌صرفد. ۵۰۰ هزار تومان واسه فقط یک لیتر شیر ایشان! لابد خبر دارید که اقتصادآنلاین در دی ۱۳۹۷ نوشته بود قیمت هر کیلو پنیر الاغ تا ۵ میلیون تومان هم بالغ شد. عنبرنساءاش یعنی همان تفاله‌اش، در ایام ویروس مرموز دست‌به‌دست می‌شد و به جای عود و عنبر و اسپند دود می‌شد. پس؛ درود به الاغ که این همه قرب و ارج یافته است، خودش که نه، شیر و ادرار و پشگلش. دامنه.
۹ ⟨ ۲ ⟨ ۱۴۰۱
 
حجت‌الاسلام شیخ‌ احمدی:
با سلام حضور استاد طالبی عزیز. چند اسم با مسما در این متن مطرح شد:
 
۱‌ "من": که همان آقا ابراهیم طالبی دارابی باشد، چون معرف حضور هستند، چیزی نمی نویسم، فقط بگویم مدیری صبور و متفکر، باسابقه علمی و فکری بسیار اصیل، گرچه طلبه نیست، اما طلبه هست.
 
۲. روح الله شاطری: از همان سال ۷۳ یا ۷۴ که ایشان را می‌دیدم و به بنده پیشنهاد داد تا با ایشان در دانشگاه امیر کبیر همکاری کنم، ندیدمش تا سال ۹۸ در دانشگاه علامه. اکنون در شورای عالی انقلاب فرهنگی مسئولیت دارد.
 
۳. سید نادر علوی: سید بامعرفتی که همکاری های متعدد علمی، پژوهشی با هم داشتیم و من مصاحبه درس انقلاب اسلامی را نزد ایشان و دکتر ملکوتیان دادم و ایشان برای اولین بار پای مرا به دانشگاه تهران باز کرد، دارای اندیشه ای مستقل و اصیل.
 
 ۴. شیخ علی صفایی حائری: توفیق دیدار حضوری را نداشتم و دست اجل خیلی زود ایشان را از ما گرفت، اما به نقل خاطره ای از آقای علوی بسنده می‌کنم:
ظاهرا مشکل مالی برای آقای صفایی حائری پیدا میشود و نیاز به مقداری پول پیدا کردند، آقای علوی می‌گفت ما دیدیم ایشان از جلسه بلند شدند و رفتند و پس از ساعتی برگشتند و با چهره ای که مشخص بود خیلی گریه کردند، گفت حل شد. ما فکر کردیم ایشان رفتند حرم و آنجا توسل و ... ، اما گفتند خیر، این چیزها را که نباید از امامان و حرم خواست، رفتم سر قبر پدر و مادرم، مشکل حل شد.
 
برای آن مرحوم آرزوی هم‌نشینی با ائمه اطهار و برای این سه بزرگوار آرزوی سلامتی و توفیقات روزافزون دارم.
 
استاد ارجمند حجت‌الاسلام احمدی سلام و سپاس بی‌کران. بنده که بی‌هیچ تعارف و مجامله‌ای خودم را شاگرد هر سه‌ی شما خوبان می‌دانم؛ شما و سیدنادر و شیخ‌روح‌الله شاطری. به نظرم منهای بند یک که به شرمساری من انجامیده، متنی درخور نوشته‌اید و متن خاطره‌ی پنجم بنده را مزین به زینت و زیور علم و سجایای اخلاقی آقایان دوستان مشترک‌مان و نیز زنده‌یاد عین‌صاد کرده‌اید که بیش از ۱۰۰ جلد کتاب نوشت و سرانجام در سال ۱۳۷۸ درگذشت. حتی اسم کتاب‌هایی او هم فلسفه و حکمت داشت. خاطره‌ی معنوی پرباری ازو نقل کردید که در دامنه به ثبتش می‌برم. ممنونم.
 
 
البته تردیدی نیست که جناب‌عالی بر اوضاع مسلًطین. قبول دارم. همین‌طور است. چاره نیست، ژرفای لغات فارسی و محلی را فقط باید از طرز لحن و اداکردن پی برد. درود.
 
نمای شب و روز و سایه و روشنش دلرباست. آن فیلم روز بارانی هم که پارسال گذاشته بودید، زیبا بود. می‌گن هنر خانه را باید از حیاط و دستشویی طرف پی برد. ممنون از دعوت و سخاوت. سرزنده و سلامت.
 
بله جناب دکتر عارف‌زاده؛ فقط بی‌مبالاتی کرده بود وقت خود را سپس بی‌جهت و از سرِ بازیگوشی سیاسی و شاید هم تحریص دیگری، صرف حمله‌ی غیرمنطقی به مناسک و مناهج مذهبیون کرده بود و نتیجه‌ای هم عاید خود نکرد. اساساً سادگی تام است کسی همً‌غمً خود را وقف تفتیش عقاید و ضرب‌وجرح باورهای دیرپای مردم کند. تغییر عقاید مردم کاری در ردیف پیامبران است و حوصله و دستِ غیبی می‌خواهد. بگذرم. لابد تصدیق می‌فرمایید عرض بنده را. چون جناب‌عالی فردی بسیار حزیم هستید.
 
سلام. یک روایت متقن برای متن من. چه هم تر و تازه. بشر به اسرار هستی خیلی دست ندارد. وگرنه بین خلایق ربط وثیقی حکمفرماست.
 
سلام جناب. اساساً دامپروری فلسفه‌ی اصلی زندگی‌ست و کشاورزی با آن خواهر است. میان انسان و دام و کشت و زرع مثلث زندگی برقرار است، بقیه همه، عرَض و حاشیه است. بنده از متن شما متشکر است.
 
سلام به شما و اعضا. صدها بار درود و مرحبا و دعاها. لابد اعضا می‌دانند که دَم‌به‌ساعت به کی می‌زند. من که علمم قد نمی‌دهد کی را می‌زند؛ به من که ابداً نمی‌زند، چون عشقش و علاقه‌ی وافرش بر من بارز است. حتی آن پست پیشین و چندین پست پسین هم اصلاً نمی‌دانم خواست و می‌خواهد که به کی زنَد. جالب این‌که به صبر من اگر شلیک شود، کمانه می‌کند، چون بنده بردبارتر از آن است که بارِ سُخن و سُخره و ثقالمه را نتواند کشانَد. بردبار آن بوَد که بتواند بار سنگین را ببرَد. با آرزوی بهداشت و بهدار و بهبود و بهجت برای تمام ماها در همه‌ی ازمنه و امکنه برای تمام ماه‌ها.
 
درود. زیاد بنده را دوست‌داشتن، صدمه می‌زند به قلب. بهترین کار انسان این است متن را نقد بزند، نه فرد را. کسی که فرد را می‌زند، بقیه به‌یقین پی می‌برند که عُقده دارد، نه عقیده. جناب‌عالی الآن در پست بالا به‌درستی و منطقی و حتی با به‌کارگیری شاهدمثال نظر جالبی به جناب استاد سید عمادی نوشته‌اید، پس متن، نقد و نظر خورد، نه فرد. زدن فرد، نقد نیست، نفی است. درود.
 
توی گویش محل ما همچنین بهجت به کسر ب، یا بِجَت یعنی به‌جِد، جدّی ≠ شوخی. که البته با بهجت و ابتهاج فرق معنوی دارد.
 
سلام استاد سید عمادی. آیا واژه‌ی «شاه» هم مگر در ادبیات دینی داریم؟! که به جای لفظ باعظمت «امام» که نائب نبوت است لفظ شاه بر اسم بامسمای امام هشتم حضرت رضا ع گذاریم؟!
 
و نیز همیشه به این حیوان مظلوم بدوبیراه می‌گویند و هزاران حرف زشت بارش می‌کنند. بار هم ازش می‌کشند و سواری هم ازش می‌گیرند. بشر بیشتر ازین باید ادب آموزد. درود آقاسید که مسائل را درک می‌کنید.
 
 
 
پست شبانه‌ی بنده ( ۶ )
 
حجت الاسلام صفایی براین باور بود جسم با دو روز حمام نرفتن بو می گیرد و روح با یک نیت بد سیاه و کدر می شود. به همین دلیل به امام رضا (ع) پناه می برد که در زیارت یکشنبه حضرت زهرا (ع) هم آمده است «ما با ولایت آن ها تطهیر می کنیم.» مرحوم صفایی زیارت امام رضا (ع) را همچون تطهیرشدن می دانست و با این نیاز به درگاه حضرت (ع) می شتافت. منبع
 
سلام در بامداد جناب دکتر عارف‌زاده. ازجمله نگاه‌های خردمندانه شما بود این جملات. تأکید می‌کنم کسانی که به شما احترام می‌گذارند دست‌کم به این تفکر قابل اتکای شما اتصال پیدا کنند و این را یادگاری برای فعالیت فکری، به خودشان پیوست بزنند. بسیارعالی فرمودید و همواره شما را درین امور، مبادی به آداب می‌دانسته و می‌دانم. من جمله‌ی شما برآمده از صفات کرداری شما می‌دانم. ممنونم.
 
سلام جناب. قم امرو عصر شلاب شدید و مدت‌دار بود؛ کوشیدم آب «نیسان» بگیرم، اما دیر رسیدم منزل. اما در عوض زیر باران ماشینم را حسابی شستم و سو افتاد.
 
زنگ شعر ( ۱۵ )
 
ننهَد پای تا نبیند جای
هر که را چشمِ مصلحت‌بین است
 
از غزل ۸۵ سعدی
 
توجه: درین بیت می‌توان برای فهم سریع، اول مصرع دوم را خواند.
 
 

در این تیتر سمت راست روزنامه‌ی مردم‌سالاری / ۱۰ اردیبهشت  ۱۴۰۱ (سمت چپ چیزی! ندارد) وقتی دقت می‌کنم و کمی -فقط کمی- به فکر فرو می‌روم دست‌کم سه چیز به خردگاه وارد می‌شود : ۱. خشتِ سیاست، سیمانی نیست که نشود جابه‌جا کرد. ۲. یارگیری از یارگریزی به‌صرفه‌تر است. ۳. منافع ملی مثل باد در گذر است: چه راست آمد در نهج‌البلاغه که اِغتَنِمُوا الفُرَص فَاِنَّها تَمُرُّ مَرَّ السَّحاب. «فرصت به مانند ابرِ گذرا مى‏‌گذرد، پس فرصت‏‌ها را غنیمت دانید.» شاید چیزمیزای دیگر هم به خردگاه بخورَد که وامی‌گذارم. بگذرم. دامنه

۱۰ ⟨ ۲ ⟨ ۱۴۰۱ 
 
سلام جناب قربانی. نوشته‌ی جناب‌عالی را مطالعه کردم. جدا از بند ۸ که حس مشترک داریم، در سایر نکات موارد قابل کنکاش مطرح فرمودید که حتی در پاره‌ای از آن، کشور تا مرز جنجال جناح‌ها هم پیش رفت. بر نوشته‌ی آن جناب، زیرنوشته‌ای را برچسب می‌زنم و پیشاپیش آقای قربانی متشکرم که به مسائل اهم جامعه نوشته‌ها برجای می‌گذارید. دیدم متن شما اهمیت دارد، حتی پست روزانه‌ام را با این‌که دقایق قبل نوشته‌ام، به اولویت دومم قرار داده‌ام:
 
آموزش عالی ایران دو ساحتی است، علمی و دینی. اولی در دانشگاه و دومی در حوزه. دانش‌آموختگان این دو نهاد پایه حق آموزگاری دارند، حالا چه در جامعه چه در مدرسه و چه در کارخانه و سیاست‌خانه. همان‌طور دانشگاه به لحاظ علمی حق دارد دانش‌آموخته پرورش دهد تا آموزگاران آموزش و پرورش را تأمین کند، حوزه هم ازین حق تساوی برخوردار است که در آموزش و پرورش دانش‌آموزان مملکت دستِ آموزشی و پرورشی داشته باشد. البته شیوه‌نامه‌ی این کار زیربنایی آنچنان باید منطقی و صحیح تصویب شود که خانواده‌ی ایرانی از آموزش همزمان علمی و دینی فرزندان خود در مدارس آسودگی اختیار کند. و طلبه‌ی آموزگار و دانشجوی معلم هر دو باید رموز تعلیم و ابزار مدرن این کار پایه‌ای را بیاموزند و خودسر دست به آموزش من‌درآوردی نزنند. ویرایش نکردم. اگر جاافتادگی داشت پوزش.
 
سلام. آن عبارت شما ژورنالی نبود، جهان‌بینی شخصی‌تان بود که منطقی و عقلانی بود. در لفظ «زیادی» در جمله‌ی جناب‌عالی، حرف «ی» بر سر «زیاد»، از نظر ادبیاتی نادرست است. لطف من بر هر پدیده و پیکر و روحی، به‌اندازه‌ی برخورداری‌هایی هست که تشخیص بدهم. پس، زیادت در کار نیست. حقِ لطف را ادا می‌کنم.
 
درود. بله، هم برای چشش، هم برای پاشش مواضع صورت و هم برای افزایش در اغذیه. البته آبش نباید به زمین بخورد، از هوا باید در ظرف تمیز جمع و از توری عبور داده شود و نیز به اذکاری از قرآن متبرک. در خانه‌ی پدرومادری من، از همان اوان رسم بود و هنوز هم من به برای خودم تا حدی صورت می‌دهم.
 
ایران‌شناسی ( ۸ )
 
بر اساس مستندات حکیم ابوالقاسم فردوسی در شاهنامه، مردم ایران از دیرباز رو به جانب خدا داشتند:
 
همه سر نهاده سوی آسمان
سوی کردگار مکان و زمان
 
یک اشاره: حتی مغولان هم که به ایران آمده بودند پیرو «تِنگری» (=خدای اعظم در ادبیات مغولی) بودند..
 
کتاب دکتر حمیرا زمرّدی ص ۱۱ با عنوان «نقد تطبیقی ادیان و اساطیر در شاهنامه‌ی فردوسی و خمسه‌ی نظامی و منطق‌الطیر عطار» درین رابطه مهم است و بنده این اثر را سه‌چهار سال پیش خوانده و درین صحن هم، کمی معرفی کرده بودم.
 
 
جناب دکتر عارف‌زاده سلام و احترام. در یکی از نوشته‌های‌تان فرمودید: ″یکی از خطاهای افراد مشهور یا صاحبنام در یک حوزه خاص، بی نیاز دانستن خودشان از مشاورهای تخصصی است.″
 
من کاملاً با این تفکر شما توافق دارم. هر چه هم صاحب‌نام شهیرتر و جایگاه‌اش مهمتر باشد به‌همان‌میزان نیاز به مشاورین بر او الزامی‌تر است. بنده حتی چندگام پا به جلو می‌گذارم و عرض می‌کنم نه فقط مشاورین لازم دارند که خودشان هم باید میان مردم در تمام نقاط کشور بروند و مستقیم از درک و درد و نگرش‌های ملت سرزمین خودشان آگاه شوند. مثلاً یک مرجع تقلید نباید توی حصار تنگ بیت خود و در محاصره‌ی ارادتمندان خود مقید باشد و خدای‌ناکرده خیال تقدس سرش زند.
 
نیز به‌درستی فرموده‌اید: ″یک باورمند یا فرد زیرک سرشناس در حوزه مذاهب ،خودش را با دانش تجربی درگیر نمیکند،البته هر چه اطلاعات کسب کند اشکالی ندارد.″
 
من هم ضمن امضای این بیان شما، برین‌نظرم که از آن سو هم یک فرد دارای هر مرتبه و مرام و عقیده، نباید خودش را به مصاف با دانش دینی ببرَد و هر چه خواست به مذهب و مذهبیون بار کند، اگر خواست اطلاعات کسب کند، بکند اما مواجهه‌ی مدام، کریه است که شما در پست دیشب هم، به‌حق بر مفهوم خودسازی پیش و بیش از پرداختن به دین و باور دیگری، انگشت مؤکد حک کرده بودید.
 
 
پست شبانه‌ی بنده ( ۷ )
 
مرحوم حجت‌الاسلام شیخ علی حائری صفائی (عین . صاد) می گفت: «اگر آدمی برای وسعتی بیش از هفتاد سال و باتوجه به عوالمی دیگر، چه از روی احتمال و چه از روی یقین، بخواهد برنامه ریزی کند و بخواهد برای این استمرار و ارتباط حساب باز کند، دیگر علم و تجربه کارگشا نیست و قراردادها و منافع مشترک، متزلزل و نامعلوم خواهد ماند. در این مرحله نه تنها علم که حتی عقل و قلب آدمی هم کارساز نخواهد بود که علم و فلسفه و عرفان او کفاف این همه رابطه و این همه مشکل را نمی دهد. در این وسعت، آدمی به وحی و به عهد نیاز دارد.» منبع
 
دکترعارف‌زاده: درود بشما. یادآوری ادبی شما درست است. در گفتگو ،   ی  در  واژه زیادی برای  چنین عبارتی مشکل ایجاد نمیکند چون فشار تلفظ روی هر حرف شنیده میشود ولی در نوشتار ، ی  در اینجا نباشد بهترست.
 
با اندیشه و پرهیز از سوگرایی  و موشکافانه نگاشتید.  بر این نوشته شما خرده ای نمیتوان گرفت. در هنگام داوری باید اوج گرفت و نه اینکه به یک سو آویزان شد و راستی را فدا کرد. آفرین
 
سلام جناب آقای عبدالله. متشکرم از شمّ شعری‌ات. اهریمن به قول ما محلی‌ها گت‌شاب می‌زند، یک شاب این سر دنیا و یک شاب اون سر دنیا. مهم قوت فکری هر یک ماست که در برابر اهریمن قدرت نه گفتن داشته باشیم. ممنونم.
 
وقتی شما تأیید می‌فرمایی استواری‌ام در بنای فکر و نشر اندیشه قرص می‌شود. این جمله‌ی‌تان خود یک فاز تازه گشود. و لذت بر من فزود. درود.
 
سلام برادرم آقاعیسی. حتی نگاه به چهره‌های این بزرگان دیارمان به ما آسودگی عطا می‌کند. سلامت باشند تمام کهنسالان داراب‌کلا از بانوان تا مردان. سلام مرا حتماً به پدرتان برسان. با من ای دورادور رفیق هم هست و همواره محبت ویژه می‌ورزد و بنده نیز هم.
 
من دیشب که در «بلاغ» گشتی زدم دیدم آقای علی عباسی مدیرکل پزشکی قانونی مازندران گفته که ۱۹ هزار ۷۷۲  نفر سال گذشته به دلیل نزاع و درگیری به  پزشکی قانونی مازندران مراجعه کردند و ۳ هزار  یک  مراجعه مربوط به شهرستان‌های ساری و میاندورود بود. رتبه‌های بابل، سپس آمل و کمترین درگیری  و دعوا از آن شهرستان فریدونکنار است با ۳۶۲ نفر ثبت.

 

من البته تفسیری ندارم؛ فقط همین‌قدر را می‌دانم زادگاه ما داراب‌کلا و همسایه‌های حتی بهتر از مای اوسا، مُرسم، لالیم، جناسم و سرتا و حتی اناردین، مردمی نه دعوایی و نزاعی که مردمانی خویشتندار و مهربان هستند حتی دعواکردن و گلاویزشدن را بلد هم نیستند زیرا خیلی‌خیلی عِرض و آبروی همدیگر را به کمال بالا می‌خواهند. بگذرم. دامنه.

۱۱ ⟨ ۲ ⟨ ۱۴۰۱
 

سلام جناب آقاعیسی آهنگر. بله درسته فرمایش‌تان. حتی از برخی خبرگزاری‌های روز جهان هم بیشتر خبرساز است. این پاتوق‌ها در جای‌جای محل که هنوز هم پابرجاست و آدم‌های خود را دارد، ارزش بالایی در تبادل و ارتباط فکری دارد البته اگر پشت سر مردم حرف نگویند و آلوده به غیبت نشوند. تشکر. خاطره‌آمیز بود.

 
سلام جناب آقامسعود داراب. آمین. فقط یک دعا هم از همون مشهد مقدس بکن که ماه رمضان ۲۹ روزه باشد و ۳۰ روز اصلاً مزه ندارد!
 
 
بانو خانم فاطمه نوروزیان -سخنگوی دانشگاه علوم پزشکی هرمزگان- به نقل ازین منبع گفت: «طی دو روز گذشته تاکنون ۴۸ نفر به بیمارستان‌های استان مراجعه» و آمار داده «۴ آقا و یک خانم» هم فوت کردند و حتی گفته فاصله‌ی سنی افراد «بین ۲۲ تا ۵۱ سال در بندرعباس» است و «۱۱ نفر در وضعیت بدحال» افتادند و «۳ نفر اختلالِ دید» دارند و ۸ نفر هم گفته ترخیص شدند. بگذرم. لابد اون ۸ نفر که مرخص شدند دیگه تِک به نجسی نمی‌زنند و آب هندوانه و آب هویج می‌خورند و به قول فیلم‌های مسعود کیمیایی ازین نجسی نمی‌آشامند. اون ۳ تا هم که دیدشان تار شد لابد الآن دنیای دیدنی‌شان را حسابی شفاف! می‌بینند. و اون ۱۱ تا هم بدحال غش کرده‌اند، لابد بین توبه و یا اَعی دِباره غلط‌کاری! غلت می‌زنند. و آن ۵ تا که مُردند که هیچ، چون نیاکان به ما آموختند پشتِ سر مرده که حرف نمی‌زنند و خدا بیامرزادشان. مرحبا به سگِ وادار گله که ازین نجسی‌مَجسی‌ها تِک نمی‌زند. یا استخوان و یا تکه‌نان می‌جوید و می‌جُوَد دامنه.
۱۲ ⟨ ۲ ⟨ ۱۴۰۱ 

 

میدان ارزش دانش ( ۱۷ )

یکی از اشتباهات تاریخی شهید مطهری این بوده که با ناشی‌ترین رفتار با دکتر شریعتی درافتاد، کاری ناشایست که در میان خشکه‌مقدسان وقت حوزه و جامعه، چنین رفتار و گفتار و نامه‌پراکنی علیه‌ی دکتر، به‌غلط به تکفیر تأویل شد و وِزر آیت‌الله مطهری را سنگین نموده بود. با آن‌که خود، وی را از مشهد مقدس به حسینیه‌ی ارشاددعوت کرد، اما تاب سخنان دکتر ولو اشتباه یا مخالف نگرش خودش را نداشت و با ایشان به‌شدت درافتاد. و این نه تنها باعث شِقاق و نِقار میان مبارزین شده بود که شاخکِ شاخه‌ی فکری ساواک هم سازوبرگ گرفته بود. بگذرم.

 

از نظر من، در دهه‌ی پنجاه «کانون توحید تهران» نقش مؤثرتر و ماندگارتری نسبت به حسینیه‌ی ارشاد تهران -اولی در شمیران و دومی در میدان توحید بزرگراه چمران- داشت. کانون توحید -که مؤسسش مرحوم موسوی اردبیلی بود و معماری میرحسین- هنوز هم آثار فکری و مبارزاتی‌اش باقی است (کاری به محتوای تفکر آنان ندارم) اما رگه‌های فکری نوین را نمایندگی می‌کند که امروزه در قالب دانشگاه مفید قم، پیش می‌رود و ازقضا در مفید هم، مانند کانون توحید، باز این میرحسین و موسوی اردبیلی بودند که نقش محوری و برجسته برای‌شان دیده شد . اما کار اهل ارشاد به کجا انجامید؟! سیاست حذفی. تندروی، شاخه‌بندی. از همان آمدن امام خمینی به ایران، اهالی‌یی از ارشاد کوشش کرده بودند که این نباشد! آن نباشد! اون اگر مصدر باشد من نیستم. این اگر صدر کار نباشد من می‌رم!

 

ناگفته نگذارم استاد شهید مطهری را، هم می‌شناسم و هم برای من یک نمونه‌ی متفکر برای نظام حوزه و جامعه‌ی عقلانی است و حتی علاقه‌ام به شناخت افکار ایشان کاری کرد که پایان‌نامه‌ام در سال ۱۳۷۵ «گفتمان اصلاح و احیا در آثار آیت‌الله مطهری» باشد، که آن بحبوحه هنوز نام واژه‌ی اصلاحات هم به گوش جناح چپ نخورده بود چه رسد بع جناح راست که اساساً به تفکر اصلاحی ویار دارد. بنابراین، نقد بر یک گوشه از کار آن آیت‌الله نقص متن من نباید حساب آید. روز ترورش بود و یادکردی ازو، از دریچه‌ی نقد.

۱۲ اردیبهشت ۱۴۰۱ ⟩ دامنه

 

از دست‌نوشته‌های جلیل قربانی. قضیه‌ی نان و طنز عمران صالحی. عکس از جلیل قربانی . بازنشر دامنه

 

یک نمونه از یادداشت‌های روزانه‌ی بنده و آقای قربانی در دهه‌ی هفتاد و هشتاد

جناب قربانی. من هم مثالی ساده در تأیید فرمایش شما بزنم: «نان رضوی» مشهد و تندیرنون مازندران و سایر بلاد ایران هر دو نون هستند، یکی مکانیزه، دیگر دستی سنتی. پختن هر دو، آزاد و مخیّرانه است و خوردن هر دو هم آزاد و  مخیّرانه. بستگی به انتخاب هر فرد دارد. سنتی بخورد یا صنعتی. باگت یا سنگک. چقدر مناسب و خاطره‌انگیز. سبک کار ما با هم چه شباهت‌هایی دارد. بنده هم دفتریادداشت‌های زیادی نوشتم که یک نمونه را از دهه‌ی ۷۰ و ... عکسی انداختم و بالا منعکس کردم. همه‌جای این دو ورقه خواندنی‌ست جناب قربانی.
 
نظر حجت‌الاسلام احمدی: سلام بر استاد طالبی عزیز. گرچه هر دو خراسانی و دارای بیانی رسا و غرّا بودند، اما از یاد نبریم شریعتی از پایگاه و جایگاه یک جامعه شناس به اسلام و مسلمان نگاه می‌کرد، اما مطهری از جایگاه یک اسلام شناس حرف می‌زد. شریعتی گرچه وضعیت انقلابی میان مردم را تهییج و پرشورتر می‌کرد، اما مطهری به آن عمق می‌بخشید. هیجانی کردن مردم از سوی شریعتی تا حد زیادی همراه با بدبینی مردم به دین و مذهب بود، نه شناخت اسلام اصیل. با مخاطب‌های آشنای شریعتی مصداق نگاه جامعه شناختی صرف به مذهب و مذهبیان، بخصوص علمای اسلام است که با هیچ منطقی قابل دفاع نیست. قاطبه علما، نه فقط خشکه مقدسها، با دیدگاه های ایشان مخالف بودند. قرار نبو مطهری پای کسی را به حسینیه ارشاد باز کنه که بذر نفرت بکارد. اگر ایستادگی و روشنگری مطهری نبود، این بذرها تبدیل به درختان تعارض و دشمنی می‌شد‌. بعد از فوت ایشان هم موضع حضرت امام را دیدیم.
 
پاسخ بنده به نقد استاد احمدی: سلام استادم حجت‌الاسلام احمدی ارجمند
 
۱. بله درسته، هر دو از خراسان بودند، مهد علم و ادب و ایمان، مرحوم شریعتی از مزینان و شهید مطهری از فریمان. ۲. بله، «دارای بیانی رسا» بودند نه فقط رسا که صاحبِ حرف نو و سبک و شیوه‌ی نوین بودند. ۳. بله، درسته فرمودید: یکی اسلام‌شناس و دیگری جامعه‌شناس، اما شناختِ شریعتی از اسلام این‎‌طور نبود که در مقایسه با مطهری هیچ انگاشته شود. همین‌امروز هم بسیاری از افراد جامعه از برخی از روحانیون اسلام را بهتر می‌فهمند و پیام آن را عمیق‌تر تشخیص می‌دهند. ۴. بله درسته مطهری عمق‌بخشی داشت، اما شریعتی هم کارش سطحی نبود. با برداشت‌های اصیل از تاریخ اسلام، محتوای آن را از تاقچه‌ی خانه‌ها وارد قلب و سر مردم کرده بود. ۵. انتقادات شریعتی به علمایی از حوزه و کلیسای غرب، تا حد بسیاربالایی درست بود، اما علمایی خاص که تاب نقد و حرف را نداشتند و حتی بیشتر آنان به غیر هم‌صنفان خود حسودی می‌کنند و حتی شهیرشدن سایر دانشمندان را برنمی‌تابند، حتی انتظار این که یک غیرروحانی مثل دکتر شریعتی بتواند به عالم دینی نقد کند را هم در مخیّله‌ی‌شان نداشتند. از قضا آنان با نهضت امام هم میانه نداشتند ۶. بله، فرمودید شریعتی «بذر نفرت» می‌کاشت. اگر کتاب فهم نظریه‌های سیاسی توماس اسپریگنز ترجمه استاد آقای دکتر فرهنگ رجایی را مطالعه کرده باشید که کرده‌اید- ایشان اندیشه را محصول «بحران روز و مبانی فکری فرد» می‌داند. بحران روز عصر شاه، برای هر دو فرد -شریعتی و مطهری- یکی بود؛ اما نسخه‌های درمان و تئوری‌های هر کدام فرق داشت چون نگاه هر کدام به بحران فرق داشت و مبانی فکری هر کدام متفرق از هم بود. پس چرا باید مطهری فکر می‌کرد شریعتی باید عین او به مسائل و دین بیندشید. و مانند او تئوری‌پرداز باشد و دنباله‌رو او باشد؟! این که خودمحوری محسوب می‌شود. من معتقدم شریعتی بذر انقلاب می‌کاشت، بی‌جهت نبود ساواک ضد او بود و سرانجام او را از ایران آواره کرد و کاری به کار مطهری نداشت الا چند بازداشت که آن هم همیشه ختم به خیر می‌شد.
 
جناب استاد احمدی، از نظر من هر دو شخصیت تاریخ‌ساز بودند و در یاد ملت و تاریخ ماندند. منتهی با یک فرق، کاری که آیت‌الله مطهری می‌کرد به‌یقین به انقلاب علیه‌ی شاه نمی‌انجامید. اما افکار شریعتی معلوم است که سهم اصلی علیه‌ی شاه و سلطنت و ضد خفتگی علمای اسلام داشت که حتی امام خمینی هم با فریاد می‌فرمود: ای علمای مشهد! ای علمای قم! ای علمای نجف! به داد اسلام برسید. من معتقدم منظور امام در آن دهه‌ی ترس و وحشت از شاه، این بود ای عالمان دین! چرا فقط نشسته‌اید و قال‌الباقر ع و قال‌الصادق ع می‌بافید! خودِ اسلام در خطر است و شما مشغول فرع هستید و حیض و نفاس. بگذرم. نوع اثر کار هم شریعتی و هم مطهری، نزد اهل فن روشن است. نه مطهری مقدس بود و نه شریعتی منحرف. هر دو فهم خود را عرضه کردند و در اسلام جلوِ فکر هیچ دانشمندی دیوار نمی‌کشند و بر دهان او لجام نمی‌افکنند. گیرنده‌ی افکار آن دو دانشمند، هنوز هم افراد خود را می‌خواهد و حامیان خود را دارد و هیچ کدام از آن دو جای همدیگر را نمی‌گیرند. از نقد شما استاد خردمندم هم، متشکر هستم و خلوص شما بر من مسجّل است و بارز. می‌توانستم بیشتر بگویم اما مجال پاسخ باید کوتاه باشد.
 
سخنی پرسشگرانه با جناب قربانی
سلام. سنتی‌زیستن و نوگرابودن هر دو منش هستند. نمی‌توان کسی را برای انتخاب سنتی‌بودن سرزنش کرد و او را از کارش باز داشت. نیز نمی‌توان کسی را برای نوزیستی شماتت کرد و وی را از افکارش منع نمود. آیا برداشت من از مجموعه‌ی حرف‌هایی که در همین سه روز اخیر نوشته‌اید درست است که برین هستید نوگرایی را به هر نحو ممکن راه درست و سنتی‌زیستن را روش نادرست معرفی فرمایید؟ من خود گرچه تلفیقی‌ام اما چرا باید الزام داشت که همه باید به سبک و سیاق نوگرایانه زیست کنند؟ مگر آزادی انتخاب راه و منش، یکی از اصیل‌ترین دستاورد بشری نیست؟ پس چرا باید نواندیشی یا نوگرایی و یا حتی نوزیستی خود را با الزام بر دیگران صادر کرد و گفت راه این است جز این نیست. آینه‌ی مولوی متکثر است و از آسمان افتاد و هر کس خود، خود را در آینه‌ی فهم و بینش خود می‌بیند و راه خدا را می‌جوید، آرام آرام، گام به گام.  به قول مرحوم عبدالحسین زرین‌کوب: «پله پله تا ملاقات خدا».
 
 
پاسخ جناب جلیل قربانی: سلام جناب آقای طالبی. عید فطر را به شما و دوستان هم‌کلاس تبریک می‌گویم.
 
۱- پیشرفت‌های علمی در قالب کشف، اختراع و نوآوری و دستاوردهای تکنولوژیک (فناورانه) از آن برای آسایش و ارتقای زندگی انسان‌ها بوده است.
 
۲- هر چه که بتواند ما را از سردرگمی و تکرار آزمون و خطا برای رسیدن به هدف، بیرون آورد و مسیر شناخت ما از جهان را آسان‌تر کند، کار ما را در طی پله‌ها تا ملاقات خدا، آسان‌تر خواهد کرد.
 
۳- من دستاوردهای بشری را در ردیف مواهب الهی و طبیعی می‌دانم که به دست بشر فراهم آمده است، از این روی؛ آزادی در انتخاب آنها، حق انسان است.
 
۴- تمام انسان‌ها را در استفاده یا عدم استفاده از دستاوردهای بشری آزاد هستند و نباید و نمی‌توان هیچ‌کس را مجبور به استفاده یا عدم استفاده از آنها کرد.
 
دامنه: پاسخ کاملاً رسا بود. تشکر. بندهای ۱ و ۲ مقدمه‌چینی منطقی بود، بند ۳ نتیجه‌گیری و بند ۴ هم جمع‌بندی و حرف نهایی. قدردانی می‌کنم از پاسخ خوب‌تان جناب قربانی. من هم مثالی ساده در تأیید فرمایش شما بزنم:
 
«نان رضوی» مشهد و تندیرنون مازندران و سایر بلاد ایران هر دو نون هستند، یکی مکانیزه، دیگر دستی سنتی. پختن هر دو، آزاد و مخیّرانه است و خوردن هر دو هم آزاد و مخیّرانه. بستگی به انتخاب هر فرد دارد. سنتی بخورد یا صنعتی. باگت یا سنگک.

 

شایسته‌کاری ( ۲۷ )

هوای معده را امروز (عید فطر) داشته باشیم؛ آن را خیک! نکنیم!

 

سلام جناب آقای آزاد. سپاس از آورده. بنده هم نکاتی خدمت‌تان عرض می‌کنم. هر دانشمندی بخواهد چینه‌های ساختمان جامعه‌ی عصر خود یا حتی بعدِ خود را بچیند، همان‌اندازه اگر خود را مُحقّ درین کار می‌بیند، همان‌مقدار هم باید خود را در معرض انتقاد یا مخالفت دیگران ببیند و توقع نبرَد که همه سر به زیر بگویند: پذیرفتیم و بر ما باد تسلیم. نه، اتفاقاً آزادی و استبداد هر جامعه بر روی دانشمندان آن تست می‌شود، وگرنه آن که در گوشه‌ای فقط به کار خود درگیر است و به هیچ کجایی کاری ندارد، نه وجود اختناق را می‌فهمد و نه بودنِ آزادی را لمس می‌کند. اگر دانشمندان قوم قدر آزادی همگانی را بدانند و آن‌گاه دست به روشنگری بزنند، نعمت زیست آگاهانه عمومیت می‌یابد. و الّا خود آزاد اما دیگران برده تلقی شوند، مفت هم نمی‌ارزد چه رسد به نعمت. درود آقای آزاد.

 

  

یک نمونه از سبک تاریخ سیاسی نویسی در نظام آموزش و پرورش، مربوط به استان قم سال نود و شش. حافظه‌ی تاریخ اما کسانی مهمتری را در قم سراغ دارد که بر تاریخ معاصر ایران مؤثر افتادند، اما درین چینش، نیستند! چون متن‌هایی درین صحن درباره‌ی نظام آموزشی در مدارس دیدم، این دو عکس را از کتابی که چند سال پیش در منزلم بود، انداختم تا مستند ساخته باشم. البته در مباحث تخصصی دوستان، چون خودم را صاحبِ نظر ندیدم، ورودی نداشتم. بگذرم.

 
سلام آقای آزاد. بنده هم با این نکات تازه‌ات -که پرده از واقعیت یک جامعه‌ی طالب گره‌گشایی، می‌گشاید- موافق هستم. خوشحالم، خوشایند می‌اندیشید جناب آزاد.
 

حجت‌الاسلام سید هادی خامنه‌ای در خطبه‌های نماز عید فطر در دارالزهرا (محفل مذهبی برخی از سران جناح چپ در ولنجک) گفته: «امیدواریم خداوند همه‌ی کسانی که منشاء خرابی‌ها در دنیا هستند، هدایت کند و البته در ایران بیشتر نیازمند این هدایت‌ها هستیم.» خواستم بگویم بشر، هم همه‌ی اِهمال‌ها را پدید می‌آورِد و هم همه‌ی همّ‌وغمّ‌ها را به خدا حواله می‌کند. خرابی‌ها را خود بشر باید آباد کند. وگرنه خدا نمی‌فرمود سرنوشت هر قوم در دست خود اوست. آسیدهادی هم سرآخرِ خطبه‌ها -آن هم در دارالزهرا نه دانشگاه و یا مصلّی- هدایت را بیشتر نیاز روز ایران دانست تا جهان! جلّ‌الخالق! دامنه.

۱۴ ⟨ ۲ ⟨ ۱۴۰۱
 
پاسخ به یک پرسش در مورد عکس طنز قبف که رؤیت هلال ماه شوال را طعنه می‌زد:
 
سلام. سپاس از نقد. بنده علاقه‌ای به این جور مباحث -که تکرار مکررات است و تماماً ملال‌آور- ندارد، لذا ورود هم نداشتم ابداً. اما صحن را نمی‌شود به روی بحث بست که شما هم خوشبختانه همواره طرفدار مباحثات هستید و از آن گریزی ندارید. امابعد؛ چون مورد سؤال واقع شدم، لازم دانستم جواب دهم تا حمل بر بی‌اعتنایی نشود. اگر قوه‌ی حاکمه به ریزترین مسائل شرعی مردم، این‌همه باریک‌بین است و در جنب دفتر رهبری معظم، ستادی به اسم «استهلال» می‌زند تا شرع مردم خدشه نخورَد، پس: خداقوت. اما من علاوه بر قضیه‌ی شرعی و فرعی و اصلی، جانبدار آن حکمرانی‌یی هم، هستم که «ستاد استدلال» در جنب دیگر دفتر رهبری معظم تأسیس کند تا همان‌طور که «ستاد استهلال» رهبری، راه می‌افتد تا ماهِ ریزه‌میزه را رصد کند و تماشا، که کارِ تقویم زندگی شرعی مردم گره نخورَد، «ستاد استدلال» رهبری هم، راه بیفتد تا سیاستِِ ریزه‌میزه را هم رصد کند و تماشا، که کارِ تقویم زندگی عرفی مردم هم گره که هیچ، حتی به گِله هم نیفتد؛ زیرا پیامبر ص -که اسلام ما از سینه‌ی او عبور کرده و به ما رسیده- فرموده از نشانه‌های مؤمنان در داخل سیاست و امارت، میزانِ خادم‌بودن آنان به مردم است. مردم وقتی ببینند در دیدنِ روی «ماه»، حکومت این‌همه دغدغه و دقت به خرج می‌دهد، اما از آن سو، به کم‌لایق‌ترین افراد پست و مقام هدیه می‌کند که به قول امام خمینی عرضه‌ی یک نانوایی را هم ندارند، دچار تشویش می‌شوند. پریشان‌کردن مردم بدترین نقمت است که نعمت را زایل می‌کند. آنقدر مثال ملت از نابسامان‌سازان بلد است که نیاز نیست من مثال بیاورم. از نظر بنده مرحوم کیومرث صابری فومنی در مقام «گل‌آقا»یی باید ار صدر تا ذیل را، زیر تیغ طنز می‌بُرد تا کسی خیال نکند در حاشیه‌ی امن قرار دارد؛ حالا ستاد استهلال که سهله. نه، این‌جور طنزها، نه تنها استخفاف و خواری نیست، بلکه بهره‌وری از صنایع ادبی فارسی‌ست و خارِ بیدارگر به چشم بدِ آن سیاستی است، که دیده بر حقایق و دردهای جانکاه مردم می‌بندد و اما دیده را روی رؤیت ماه وا می‌کند؛ آن هم فقط ماه شوال. شومیِ سیاست از جایی شروع می‌شود که آزمندانه تظاهر به شرعی کند، اما آنچه عدلی است بی‌عارانه از آن بگریزد. پس: هم ستاد استهلال، هم ستاد استحلال، هم ستاد استدلال. هلال‌بینی. حلال‌خواهی. دلیل‌خواهی.
 
سلام. سپاس از تذکار. اما خرق عادت خود یک رفتار عقلانی است. روح هر دو استاد -دکتر شریعتی و استاد مطهری- غریق رحمت خدا.
 
پرسش جناب جلیل قربانی: یک سوال از دوستان اهل فن؛ اگر استفاده پیشرفت‌های علمی در طی زمان به کار دین نمی‌آید یا نباید بیاید؛  ۱- چگونه فقیهان می‌توانند در مورد مسائل جدید نظر بدهند؟ ۲- چه الزامی بوده است که مرجع تقلید زنده باشد؟هر چند بعد از درگذشت آیت‌الله خمینی، برخی مراجع در فتوایی عجیب، به مقلدان ایشان بقا بر تقلید از مرجع میت را جایز اعلام اعلام کردند.سلام جناب آقای قربانی. چشم. الآن پاسخم را خواهم نوشت.
 
پاسخم به این پرسش: سلام و سپاس برای ایجاد بحث. من فهم و برداشت خودم را عرض می‌کنم: با این پیش‌فرض که اهل فن می‌دانند «استفاده از پیشرفت‌های علمی در طی زمان به کار دین» می‌آید، بنابرین «فقیهان می‌توانند در مورد مسائل جدید نظر بدهند» و این‌که در شرع الزام بر مرجع تقلید زنده اولیٰ است به همین‌خاطر است زیرا مسائل مستحدثه ممکن است نیاز به پاسخ‌های نوآمد داشته باشد. و ازین‌که احتمالاً مؤمنینی از مقلدین بر تقلید از مرجعیت امام خمینی بقا کرده‌اند، اِشعار به مسائلی دارد که در گذشته پاسخ و فتوای شرعی‌اش داده شده است، وگرنه در مسائل نوپدید و حتی ثانویه، رجوع به منبع دینی و یا حجت‌داشتن از جواز مجتهد زنده و مرجع تقلید اعلم ضرورت می‌یابد. علم و ابزار دانش هم، منبع و وسیله و یا استناد متیقّن است.
 
سلام جناب آقای آزاد. اشاره‌ات تبسم بر لبانم نشاند. بله من به داداش شما می‌گویم: عبدالله‌ی عندالله. به ایشان از قول این بنده بگویید کشکولی‌وار: انده سربالایی و سرپایینی نگازه؛ اتّا کم تخت‌بنه و هنیشته‌راه هم بِرانه. اون جوری موتور روغن‌سوزی می‌افته و یا واشر سرسیلندر نیم‌سوز وونه!
 
سلام جناب... از نظر بنده مدت‌دار بودن مقام‌ها در بعد سیاسی و مذهبی و نیز شیوه‌ی انتخاب آنان از راه رأی عمومی و همگانی ارجح از هر نوع انتصاب یا انتخاب دو مرحله‌ای یا به عبارتی غیرمستقیم از راه عده‌ای خواص است.

 

از میان خاطراتم ( ۶ )

من دو تا کاخ مجلّل شَمس -همان خدیجه پهلوی خواهر محمدرضاشاه- را دیدم. یکی مهرشهر کرج در دهه‌ی هشتاد و دیگری در چالوس در سال شصت. کرج باشد برای خاطره‌ی بعد، البته شاید چون هنوز نمی‌دانم وقت گفتنش هست، یا نه. اما چالوس. بالای تپه با چشم‌اندازی بی‌مانند. دو سمتش رو به شهر چالوس با بهترین زاویه‌ی دید. یک سویش کناره‌ی جاده‌ی چالوس - مرزن‌آباد که ارتفاع بالایی دارد. و سمت دیگرش سوی جنگل و شمس، این شمش البته یعنی خورشید و زاویه‌ی طلوع و برآمدنش. ما که در عمرمان زیر خانه‌ی ساده‌ی حلب‌به‌سر، به سر می‌بردیم و کف خونه‌ی‌مان کارسی‌چال بود و بخاری‌هیمه و سِموار زغالی دودکشی. حالا توی دل بحران سال ۶۰، داخل کاخی باشکوه نشسته‌ایم و به جای گوش‌سپردن به حرف فرمانده! چشم‌مان به سقف کاخ، و هوش‌مان به سبک سازه‌اش دوخته است و انگار از پشت قاف! آمده‌بودیم وسط قصر شمس. کاخ‌ها همه را در یک جا نساخته بود، در محوطه‌ی هکتاری و از هر گوشه‌ای یک سازه‌ی مدرن و با اشکال هندسی عجیب به آسمان رفته بود. آسما‌نخراش نبود، ولی همه‌ی سازه‌هایش آن طور  که در ذهن کنجکاوم مانده، حالت استوانه‌ داشته و شکل‌های نامنظم هندسی. مثل ساخت‌وسازهای پست‌مدرن امروزی. می‌گفتند این قسمت، شمس قهوه نوش می‌کرد. اون قسمت، نشست داشت. اون قسمت، وقت خصوصی‌اش را قسمت می‌کرد. اون قسمت، قسمت هنر و نمایش و نمی‌دانم چیزمیزهای دیگر بود. بگذرم. من هنوز توی هفده سالم بودم. دو ماه آنجا بودیم. سرآخر با طی آموزش تخصصی رهسپار مریوان شدیم. که با سازمان کمونیستی کومله (فؤاد سلطانی) و با حزب دموکرات (عبدالرحمان قاسملو)، و با حزب رزگاری (شیخ عثمان نقشبندی) و حزب بعث (میشل عفلق) عراقی بجنگیم. توی محور بوریدر، چشمیدر، کانی‌سر. چه روزگاری بود! کاخ بزمِ خدیجه شده بود پاتوق رزم ما. خدایا بپذیر سرنوشت ما.

 

میدان ارزش دانش ( ۱۹ )
 
به نام خدا. سلام. درسته که عضو حزب توده ایران در آبادان بود اما وقتی شاه او را سال ۱۳۳۳ زندانی کرد، در زندان با فلسفه آشنا و به آشپزی علاقه‌مند شد. ازین‌رو مرحوم «نجف دریابندری» برای اولی با برگردان دو کتاب «قدرت» و «تاریخ فلسفه غرب» هر دو هم از برتراند راسل مقصد خود را پیدا کرد؛ برگردان آثار جهانی به زبان پارسی و مدد به ادب و علم و فرهنگ کتاب‌خوانی. و با نوشتن «کتاب مستطاب آشپزی» دلِ ایرانی‌ها را فتح کرد. گویا اولین کتابی که این انسان خونگرم آبادانی برگردان کرد کتاب «وداع با اسلحه» بود. فقط کافی بود روی جلد هر کتابی -هر کتاب- اسم نجف دریابندری را ببینم، آنی آن را می‌خریدم، چون هم ترجمه‌اش را می‌پسندیدم و هم سبک و سیاق و خلاقیتش در واژگان را. خدا بیامرزدشان. امروز سالروز درگذشتش است؛ سال ۱۳۹۹ درگذشت. برای بنده، او یک نامور ایرانی بود. درود.
 
۱۵ اردیبهشت ۱۴۰۱ ⟩ دامنه
 
سلام جناب. من گفتم «ستاد استدلال» رهبری هم، راه بیفتد تا سیاستِِ ریزه‌میزه را هم رصد کند و تماشا، که کارِ تقویم زندگی عرفی مردم هم گره که هیچ، حتی به گِله هم نیفتد؛» پس استدلال را به استهلال ربط دادید، جزوِ متن بنده نبود. ستاد استدلال پیشنهادم بود تا سایر امور جاری مردم و مفاسد در دیوان‌سالاری هم، رصد شود و نزد رهبری معظم گزارش گردد و از قضا کار ستاد استدلال همه‌جانبه‌تر از کار ستاد استهلال هم می‌تواند باشد و به دفتر بازرسی رهبری هم می‌تواند کمک دهد. متشکرم از نقد شما بر متن من.
 
سلام جناب دکتر عارف‌زاده. جالب بود. ولی عمراً اگر بتوان این لفظ را به‌تنهایی بدون ادای یک جمله دریافت. تا در مثال یا جمله نیاید تشخیصش سخت است. اما خیلی زیبا بود کشف این لفظ. خاصه مثل مقایسه‌ی هوای برتر ! قم بر هوای شرجری شمال! هوای شرجری شمال را زندی هوای عالی قم!
 
سلام. جالب بود رجوع‌دادن به غزل حافظ. مصرع بعدش:
دولت عشق بین که چون از سر فقر و افتخار
گوشه‌ی تاج سلطنت می‌شکند گدای تو
 
حفظ نبودم، تقلب زدم!
 

سلام. آهان عنّاب. توی قم خیابان‌ها پر از درخت عناب است. خوش‌سایه، خوش‌برگ، خوش‌چتر. اگر خوب هرَس و نیز حرس شود، حسابی چتری می‌شود؛ میوه‌اش هم عالی.

 

دقیقاً آقای دکتر. شغل رهبری چون با عموم مردم سر‌وکار دارد، عموم مردم باید او را انتخاب کنند نه چند روحانی حوزه که حتی برخی از آنها الفبای سیاست هم بلد نیستند. از نظر بنده شغل رهبری هم باید دو دوره‌ی معدود باشد و هم قدرتش به قانون و شرع، محدود.

 

جناب دکتر عارف‌زاده. نکته‌ی مهمی فرمودید؛ دست مردم از مهار آن کوتاه است. من هیچ تعجب نمی‌کنم که هستند کسانی که خبرگان خُمار را بر مردم خبیر ترجیح می‌دهند. من قاطع برین نظرم مردم از چند تا شخ حوزه بهتر امور خود را می‌فهمند. اینان تا به حال نشان دادند، بله‌قربان‌گو بیش نیستند. رهبر باید از سوی انتخابات عمومی مردم انتخاب شود. رهبر بر همه‌ی مردم حکومت می‌کند، پس عقل ایجاب می‌کند همه‌ی حکومت‌شوندگان، رهبر خود را برگزینند، نه صرفاً چند تا عمامه‌به‌سر. مگر آن‌که رهبر مال همان چند عمامه‌به‌سر باشد و بس! که این‌گونه نیست.

 

شایسته‌کاری ( ۲۸ )

هنگام نمازگزاردن، انگشت در دو سوراخ دماغ فروکردن، خاراندن پِتَک (=پسِ گردن) و از لای دندان مانده‌غذا را بیرون‌کشیدن و چند کار فرعی دیگر !! را کنار بگذاریم. همه گویا بدان گرفتاریم!

 

توی یکی از افطاردهی‌های حجت‌الاسلام سید ابراهیم رئیسی منبع افرادی دست‌چین از جناح راست و چپ دعوت شدند. در آن نشست که به نماز در مسجد سلمان فارسی و سپس افطاری منجر شد، حجت‌الاسلام سید محمدعلی ابطحی -رئیس‌دفتر دولت آقای خاتمی- رو کرد به آقای رئیسی و گفت: «هر دو طلبه‌ی مشهد بودیم و در آن دوره آیت‌الله خامنه‌ای مراد همه‌ی ما بود». خانم اشرف بروجردی -همسر شهید غلامعلی معتمدی معاون وزیر کار دولت رجایی که در بمب‌گذاری ۷ تیر شهید شد و خود او هم معاون وزیر کشور دولت خاتمی بود- خاطره‌ای از امام خمینی نقل کرد این‌طور: «زمانی که انقلاب شد، همسر امام به ایشان گفت حالا که شاه را بیرون کرده‌ای چطور می‌خواهی مملکت را اداره کنی؟ امام در پاسخ فرمود با همین جوانانی که انقلاب کرده‌اند، همسر امام پاسخ داد اینطور که نمی‌شود، مملکت‌داری کار سختی است.» و جالب: آقای احمد توکلی هم خاطره نقل کرد و گفت: «یکی از دردهای بزرگ کشور را کاهش اعتماد عمومی» است. حجت‌الاسلام مجید انصاری هم گفت «دلم می‌خواهد روزی واحد تشریفات کلاً منحل شود» بگذرم. خواستم بگویم چقدر قشنگ‌قشنگ حرف بلدند افراد دست‌چین جناحَین! حافظه‌شان خالی نشد هنوز. دامنه

۱۶ ⟨ ۲ ⟨ ۱۴۰۱
 
سلام. آخه، نه آخه! آقا
خَلِه هم بلدین. همه را از بَرین.
 
 
۱۶ ⟨ ۲ ⟨ ۱۴۰۱
شقایق باکّله‌جار داراب‌کلا. عکاس: مهدی ملایی. نشر عکس: دامنه
 
این عکس مرا جذب کرد.
آقامهدی چه خوب بلد است.
رفت برای ثبت و نشر.
سلام و سپاس و دست مریزد.
 
سلام جناب... . قلم دوم در مصرع پست شما همان قلم پا است که در محل می‌گویند: ون قلم پا را اشکنمه اگه بره باغ دله! یک جمله بگویم به قول عزیزان عرب خوزستان ما خلاص: امید است کسانی در جای‌جای ایران خود را آن‌گونه نپندارند که قباله‌ی جمهوری اسلامی به اسم آنان شش‌دانگ زده شده است و ختم کلام، نه، جمهوری اسلامی ملک مشاع مردم است و بالاتر از عموم مردم نداریم، بقیه همه (به تعبیر رسول رحمت ع در سفارش مؤکد به امام علی حضرت وصی ع) «خادم ملت» به حساب می‌آیند.
 
سلام جناب آقای قربانی. از اصطلاح «سگ‌سنجگ» در گویش محلی شما خیلی خندیدم. واژه‌ی «سگ»، زیاد در ادبیات ایران مثال است و جای اسم‌ها می‌نشیند، انگار یک ضمیر است جانشین اسم. اگر بشمارم یک کتاب می‌شود: از سگ‌دست ماشین بگیر برو تا سگ‌دندون نوعی علف! البته سگ داریم تا سگ. سگ اصحاب کهف، سگ هار. این سگ، چه هم دستاویز این و آن هم شده، از  لفظ سگ‌مصّب! گرفته تا سگ‌صفت! و سگ‌مَغِز و «گ...‌»خوارسگ! یعنی آدم دروغ و دِ رو. اما بگذرم: سگ وفادار گله حیوان شگفت‌انگیزی است.
 
سلام جناب... در طول ده روز اخیر تمام عصرها بدون استثناء هوا تیره‌وتار، رعد و برق و رگبار و حتی سه روز پیش سنگ‌تریک اندازه‌ی سنگ‌مرمر داشتیم. سپاس از گزارش پیش‌بین در پست ثابت و مفید شما.
 
برای من نماد کلاس درس و دانش خاطره‌انگیزترین و ارزشمندترین نماد است. حتی حاضرم از ابتدایی تا آخر تحصیلاتم اسم بسیاری از آموزگارانم را ببرم. اینقدر برایم مهم‌اند. بگذرم.
 
عجب، تا این حد. خبر نداشتم. چه خوب. من عناب و سنجد توی خونه مصرف می‌کنم. عناب عطر خوبی هم دارد، هم با آجیل که هر چه به قطر هسته نزدیکتر شوی، مزه و عطرش بیشتر می‌شود. و هم دمنوش و خسیانده‌شده. حالا امید که عناب جناب دکتر عارف‌زاده بگیره.
 
این هم بر «ضمیر» سگ، افزون. جالب هم بود. گویا ساختن اَسماء و اشیاء با «سگ» تمامی ندارد! استاد محمدرضا شفیعی کدکنی کتابی دارد که سابقه‌ی سگ در تاریخ ایران را بر رسیده است. من خواندم آن کتاب را. بگذرم. ممنونم از اطلاعات عامیانه که شیرین هم هست و نوستالژیک. درود.
 
لابد هنگام وجین، گرده‌افشانی یا تخم‌ریزی می‌شود و تازه خوش‌به‌حال بندِ واش (یا به قول محلی‌های سرخ‌رود: سگ‌واش) هم می‌شود. البته هیچ علفی هرز نیست، از منظر کشاورز هرز و مزاحم است. در جای خود هر علفی ممکن است دارو هم باشد.
 
دکتر عارف‌زاده: تلگرام این ویژگی را دارد که گاهی میتوانی بگویی کی؟! کاجه؟ من؟!! نا. اصلا! ابدا !! بور هارش!!!!
 
دامنه: ای خدا خیلی خندیدم....
 
 عبدالله طالبی: درود آقای مدیر.کشکولی (ازبرا خدا ) یعنی خدای نکرده. خنده بسیار گاهی انسان را خطا کار می کند. مخصوصا سنین بعد از ۵۰ ترمز دستی باید محکم باشد، وگرنه آبرو (در خطره)
 
سلام جناب عبدالله‌ی عموزاده‌ی عندالله‌ی ما.تِ هم ضَب واردی! ممنونم از شوخ‌طبعی شما. اهل بهشت طبق آیه‌ی ۵۵ یاسین فُکاهی می‌گویند.
 
 
زنگ شعر ( ۱۷ )
 
غزل خال لب دوست از دیوان شعر امام خمینی
 
من به خال لبت، ای‌ دوست! گرفتار شدم
چشم بیمار تو را دیدم و بیمار شُدم
 
فارغ از خود شدم و کوسِ «اناالحق» بزدم
همچو منصور خریدار سر دار شُدم
 
غم دلدار، فکنده است به جانم شرری
که به جان آمدم و، شُهره‌ی‌ بازار شُدم
 
دَر میخانه گُشایید به رویم، شب و روز
که من از مسجد و از مدرسه بیزار شُدم
 
جامه‌ی‌ زُهد و ریا کَندم و، بر تن کردم
خرقه‌ی‌ پیر خراباتی‌ و، هُشیار شُدم
 
واعظ شهر، که از پند خود آزارم داد
از دم رِند می‌آلوده، مَددکار شُدم
 
بگذارید که از بُتکده یادی‌ بکُنم
من که با دست بت میکده بیدار شُدم
 
جناب آقای دکتر عارف‌زاده سلام. متشکرم. اما پاسخم به طرح مسئله‌ی شما: همان‌طور که در ادامه تأکید کردید ایرادی هم نیست. من دقیق نمی‌دانم امام خمینی این غزل را بداهه کردند یا از کسی الگو گرفتند. اگر گرفته باشند این نشان عظمت روحی هم ایشان و هم حافظ است. چون خودِ حافظ هم از شکم مادر یاد نگرفت. تنها حضرت مسیح ع خاش مار اشکم‌دله یاد گرفت. جالب این‌که در صنایع ادبی تضمین و استقبال دو صنعت مجاز است که با شعر دیگران می‌توان شعر گفت. نکته هم بگویم: حافظ شش پادشاه ازجمله شاه‌شجاع را درک کرد اما با همه‌ی آنان ساخت‌وپاخت کرد، چون یک روحانی عمیقاً محافظه‌کار بود که خیلی‌ها خیال می‌کنند او رند بود. ولی نبود. راحت‌طلب و آسوده‌سر بود.
 
سلام عموعبدالله. ازین‌که هنر طنز را می‌فهمی و فن نویسندگی را بلدی و نیز لغات محلی را در لای متن می‌چینی، لذت می‌برم. با من راحتِ راحت باش. من مثل کسانی نیستم که کاذب خود را سنگین می‌گیرند. نه، من با کسی که یقین کنم روراست باشد و رفتار سالم بلد باشد، هرگز خودم را نمی‌گیرم و کلاس‌گذاشتن هم بلد نیستم. لذا با نوشته‌های کشکولی و طنز به اعماق نشاط برده می‌شوم. ازین داستان تو که چه به‌زیبایی و تردستانه تدوین فرموده‌ای، باور کن حسابی خندیدم و سه بار هم خواندم و هر بار بهتر خندیدم. بَرِت درود وافر دارم.
 
سلام جناب مرآت. حقیقتاً این دو عبارت آن‌ها از ما، ما از آن‌ها و آن‌ها از ما راضی، ما از آن‌ها راضی اوج پیوند پیشوا و پیرو است که محبت و معرفت و مکتب این رابطه را غنی و معنوی می‌کند. برای من خواندن این سخن امام کاظم ع خیلی لذت داشت. خدا خیرتان دهاد
 
سلام و عرض ادب و احترام
 
این متن شما را دوباره خواندم که ببینم سرقت شد از شما، یا تعریف خواب بود فقط. دیدم نه، واقعیت دارد. حتی تصور این صحنه برای بنده خراش دل است و شگفت‌زدگی و وحشت. به عنوان این‌که انسان مؤثر و معتقدی برای جامعه هستید خدا را شکر گفتم که به هم‌نوع بنده آسیبی جز همان سرقت گوشی نرسیده است. و چقدر کمال‌اندیش بودید که قضیه را درین شرح دلهره‌آور، به زیباترین نقل از آن عالم پیوند دادید که حب امام علی ع برای او تا چه میزان مهم بود و بخشش را پیش کشید. این نقل: «یک بار داستانی شنیدم از یکی از علما که مالش را دزد برد، گفته بود حلالش می کنم. چرا که مال دزدی محبت علی را تا ابد از قلب آدم خارج می کند و من نمیخواهم باعث خارج شدن حب علی از قلب کسی باشم.» با آرزوی توفیق برای شما که شخصاً از نوشته‌های شما می‌آموزم. پوزش کمی زیاد شد کامنت بنده.
 
میدان ارزش دانش ( ۲۰ )
 
به نام خدا. سلام. آیت‌الله ناصر مکارم شیرازی سخن تازه‌ای فرمودند، البته اگر نقل همین باشد که در منبع دیدم: «باید به وسیله‌ی حج کاری کرد که بدبینی‌ها تبدیل به خوش‌بینی شود. این مناسک، به صورت مستقیم، حج است ولی به صورت غیرمستقیم یک مسأله‌ی سیاسی است هرچند اسم امور سیاسی برده نشود... باید برنامه‌های عبادی سیاسی به گونه‌ای برگزار گردد که ضمن رضایت حجاج ایرانی، باعث تحریک و برانگیختن حساسیت‌های آنان (طرف مقابل، یعنی عربستان) نگردد.»
 
مناسک حج از طریق آقایان آیت‌الله سیدمحمد موسوی خوئینی و حجت‌الاسلام شیخ مهدی کروبی آن روند را داشت که سرانجام به سرکوب حجاج انجامید که جمله‌ی «با آب زمزم هم پاک نمی‌شود» از سوی امام، برای مدتی مناسک به کما رفت. اصل حج که رفتاری عبادی‌ست، یک اجتماع برای رایزنی مسلمین در دیدار چهره‌به‌چهره با هم نیز هست، اما بعد از بنی‌هاشم، هنوز که هنوز است خانه‌ی خدا در اختیار و تیول نابخردان است. بنابرین منظور آقای مکارم برقراری حج است بدون پرداختن به برائت در قالب تظاهرات. آن زمان که حج دست جناح چپ بود مناسک صورت بود و برائت سیرت. زین‌رو حاجی‌ها را می‌کشاندند خیابان‌ها برای ایجاد دوری‌گزینی از ابرقدرت‌ها. حالا آیت‌الله مکارم اصلِ شرکت در حج را فقط حج می‌داند و بس؛ سایر فازها را مرتبط با مناسک می‌داند، تا متصل؛ و آن هم نه مستقیم. بگذریم.
 
۱۷ اردیبهشت ۱۴۰۱ ⟩ دامنه
 
سلام. توضیحات فنی و در عین حال علمی و تجربی داده‌اید که برای منِ دوستدار علم هوا و جغرافیا شیرین بود. بله، نوشته‌های من دو دسته است، عمر کوتاه، و مانا. دسته‌ی اول چندساعتی دیده می‌شود و سپس محو. البته در دسترس من باقی هست: این پست بود، در زیر:
 
جناب مهندس آقای مهدی مقتدایی سلام. فرموده‌اید، البته از قول شیخ اجل سعدی که: «خواجه در بند نقش ایوان است / خانه از پایبند ویران است» گرچه سعدی در همین قضیه‌ی ضعف و پیری، چاره‌سازی را ترک نمی‌کند و پند می‌دهد که «مرض گرچه هایل، دلالت کلی بر هلاک نکند». خواستم بگویم از نظر شما عمارت یا امارت؟ کدام یک؟ چه «ویران» و چه در پی «نقش ایوان» پرسش این است چه کسانی ترَک انداختند؟ چاره در عمران است؟ یا عصیان؟
 
سلام آقای دکتر عارف‌زاده. و بیفزایم که: جالب‌تر -من می‌خوانم مضحک‌تر- این است شش تا خودشان هم در خبرگان کاندیدا می‌شوند و خود، پرونده‌ی همدیگر را داوری می‌کنند! این شش تا همزمان هم داورند، هم ناظرند، و هم نامزد. اگر این مضحکه را به بحث جامعه بکشانند، خودنگهبان‌پنداران! که خیال می‌کنند انقلاب مال جدّی پدری‌شان هست! از بوشهر و ماهشهر و نوشهر و رامشیر و بهمن‌شیر چون شیر بیشه! راست می‌شوند و فوری می‌گویند این شش تا، عادل هستند! یعنی طوری عادل را تعریف می‌کنند که پهلو می‌زند به عصمت! بنده بگذرد.
 
سلام جناب عبدالله. سمت شما عبا را «ابا» می‌نویسن؟!توی گرسنگی، ایران شاخص نخست ندارد که مصرعی بدان اشاره داشتی. دولت را هم فرمود به واسطه‌ی این‌که ملت مرا قبول دارد، دولت تعیین می‌کنم. ادبیات سیاسی شما نسبت به جامعه زیاد است.
 
با درود. ایده‌ی پیشرفته‌ای است از جانب سیدجلال آل احمد. این دو مکان شریف هم چون عربستان هرگز تن نمی‌دهد، دست‌کم به سبک مدارا و مسامحه اداره شود تا به شیوه‌ی متصلب و محاربه.
 
سلام جناب آقای قربانی. ایرانی‌ها را که نمی‌گذارد، خب، چند مدتی هم بر قطری‌ها هم سخت گرفت و منع کرد. یمن که جای خود دارد. تازه گویا تولیت قبله‌ی اول را می‌خواهد بگیرد! تولیت بیت‌المقدس سالیان سال است در دست اردن است. البته ابرهه وقتی به کعبه هجوم برد، عبدالمطلب دنبال مذاکره‌ی شُترش رفت و با ابرهه چک‌وچانه زد. ابرهه شاخ در آورد و گفت تعجب فرو رفت به جای کعبه دم از شترش زد. عبدالمطلب زیرک بود، گفت کعبه خودش صاحب دارد. یعنی خود خدا اقدام خواهد کرد، ابابیل سنگباران را شروع کردند. جالب این‌که حیوان‌ها را نمی‌کشتند، فقط ابرهه و لشکرش را از پای در آوردند. به هر حال خانه‌ی خدا و حرم رسولش ص باید با آداب بی‌طرفانه مدیریت شود و جای حضور داوطلبانه‌ی مردم ضیق نشود و با پرهیز از ازحام و ایجاد نظم مدرن زیارت صورت گیرد.
 

روزنامه‌ی اترک -که در بجنورد (خراسان شمالی) چاپ می‌شود- امروز ۱۸ اردیبهشت ۱۴۰۱ نوشت.

نوشته‌ی من زیر این کاریکاتور در پست زیر:

ارزانی؟ یا گرانی؟ کدام یک؟!

روزنامه‌ی اترک -که در بجنورد (خراسان شمالی) چاپ می‌شود- امروز ۱۸ اردیبهشت ۱۴۰۱ کاریکاتور آقای عباس ناصری را تیتر اول تمام نیم‌صفحه‌ی خود کرد و همین موجب شد گزارش آن را بادقت مطالعه کنم که ببینم مسئله از چه ریشه گرفته؟ در آن، این نکات بیشتر سوسو می‌زد: هزینه‌ی یک تُن روغن بسته‌یبندی‌شده ٨۵٠ دلار است اما در خارج از مرزها فقط قیمت خام آن ٢۵٠٠ دلار است! و اشاره داشته در حالی که نیاز استان سیستان و بلوچستان حدود ۵ هزار تن روغن است، این استان تا آخر بهمن ۱۴۰۰ حدود ۵۰ هزار تن روغن دریافت کرده است، یعنی ۱۰ برابر بیشتر از نیاز. و این درباره‌ی شش استان دیگر مرزی نیز مشهود است. اترک نوشته بررسی‌ها نشان می‌دهد ۶ استان مرزی نیاز به حدود ۳۵ هزار تن روغن داشته اما ۹۳ هزار تن به این استان‌ها روغن تزریق شده است. و این یعنی مقدمه‌ی قاچاق روغن به بیرون مرزها. با این دیباچه که خیلی هم تفصیلی و فنی بود و بنده چکیده‌اش کرده‌ام، اترک چنین آورده که «بسیاری از فروشگاه‌ها قیمت‌های قبلی را مخدوش کرده» بنابرین با هر قیمتی که می‌خواهند، به مردم می‌فروشند. مثلاً قیمت مصوب روغن ۹۰۰ گرمی، ۱۵ هزار و ۵۰۰ تومان است، اما به روایت اترک «تا ۲۵ هزار تومان» هم به مردم فروخته می‌شود. خواستم بگویم روی دولت تازه‌کار، به زودیِ زود نمی‌شود داوری داشت باید زمان بگذرد تا بتوان منطقی سیاست و عملکرد آن را نقد کرد. اینک گویا اینان می‌خواهند اقتصاد معیشتی را اساساً «جراحی» کنند و چون جراحی بدون تزریق بی‌حسی، دردش حس می‌شود، لذا مردم هنوز سیاست اقتصادی نوین دولت سیزده تست و اجرا نشده، دست به داوری (انتقاد / اعتقاد) می‌زنند؛ علت روشن است: برای منتقدین نیاز به ارزانی و برخورد با گرانی و برای معتقدین هم حمایت از کسی که از سرِ روکم‌کنی به وی رأی دادند. هر چند روزگاری رئیس دولت مشهور به «سازندگی» خطبه خوانده بود مشکل ایران، ارزانی است، نه گرانی! که چپ از همان جا، گریبان مرحوم رفسنجانی را با «عصر ما» و «سلام» گرفت که این دو هفته‌نامه و روزنامه پس از گوشه‌گیری صغیر چپ از قدرت از فردای مجلس چهارم (که من اسمش را نمی‌گذارم استیداد صغیر!!!)، با پا پیش‌گذاشتن آقایان به ترتیب: بهزاد نبوی و آیت‌الله سیدمحمد موسوی خوئینی، کور سو که نه، شعله برانگیخته بود. اینک باز نیز گویا مسئله این شده مشکل کشور، ارزانی است؟ یا گرانی؟ کدام یک؟! من اقتصاد بلد نیستم. بگذرم. دامنه.

۱۸ ⟨ ۲ ⟨ ۱۴۰۱

 

میدان ارزش دانش ( ۲۱ )
 
به نام خدا. سلام. شاید برخی از واژه‌ها پیش هر یک از ماها، پیش‌پاافتاده باشد اما در واقع این‌گونه نیست. مثلاً تا بگوییم «اطلاعات» خیال می‌کنیم یعنی اخبار. اما هر واژه در حریم خود تعریف مشخص و مقیدی دارد. مثال می‌زنم که شاید هم شگفتی بینگیزد: «اطلاعات» یعنی چه؟ اطلاعات یعنی سرقتِ اخبار حیاتی رقیب. «ضد طلاعات» یعنی چه؟ ضد اطلاعات یعنی پنهان‌داشتنِ اخبار حیاتی خود از رقیب. شاید یکی از علت‌ها این باشد که کارشناسنان شهیر جهانی برین نظرند کانال‌های «اظهار مخالفت سودمند هستند». یعنی اگر مخالفان حرف خود را در ارگان انتشاراتی خود بیان کنند، نفع بیشتری دارد تا دهان آنان را ببندند. چراکه بیان، باعث نشر حرف رقیب می‌شود و ای بسا موجب نشتِ حرف. بگذرم. دامنه.
 
۱۹ ⟨ ۲ ⟨ ۱۴۰۱
 
سلام. اتفاقاً خیلی هم علاقه داشتم هنگام مناظره‌ی بین شما و جناب محمدرضا شاهمیری، آنلاین (=برخط) باشم و زنده ببینم، اما نشد و اینک هم که خواندم، باید عرض کنم این‌گونه مناظره‌ها خیلی‌هم عاید و موجب افزایش اعتماد و یا ترمیم سیاست‌های کاری و تقویت برنامه‌های اجرایی خواهد شد. درود به هر دو.
 
سلام جناب آقای دکتر عارف‌زاده. این فکر مسئولانه‌ی شما ستودنی‌ست، اگر بر فرض قانون شهری منع می‌دارد و شورا و شهرداری این شهر خود را مُصر می‌داند، می‌توان تابلوی راهنمای «داراب‌کلا» را از سه سمت ساری، نکا و گهرباران، پیش از حوزه‌ی استحفاظی شهر سورک، با درج مانده‌کیلومتر و جهت فلش، از طریق اداره‌ی راه نصب نمود. البته ذهن من فعلاً این یاری را کرده، ممکن است با رایزنی‌های دست‌اندرکاران این امور، راه‌چاره‌ی منطقی‌تر و شدنی‌تر و قانونی و منطبق بر مطالبه‌ی برحق مردمی جست. درود.
 
زنگ شعر ( ۱۸ )
 
«دُر از دریا جوی نه از جوی.»
 
نثر پیر هرات مرحوم خواجه عبدالله انصاری
 
سلام جناب مرآت. موضوع روز بود و الحمد لله شما در جاانداختن صورت مسئله توانایید. برای بنده نکات کلیدی داشت و تمثیل و واژگان فنی آن به درک مطلب مدد رساند. بنده هم معتقدم تذکار رهبری معظم به تهاجم ترکیبی داهیانه بود. جناب استاد مرآت به نظرم دست‌کم به علت کمیابی جهان آینده جهان پررقیبی است. پس تبیین کار پیشدستانه و عقلایی است.
 
 
 
خواستم گفته باشم: "ایران" که در بهمن‌ماه ۱۴۰۰ از طریق «فیروز» باردار شده بود؛ هفت‌هشت روز پیش سه‌قلو زایید، البته نه زایمان طبیعی که سزارین صحرایی در تورانِ سمنان. دامپزشک یوزها برین نظر است سازمان محیط زیست شتابزدگی کرد. اینک توله‌های ایران -که یکی تلف شد- از پستان «ایران» شیر نمی‌نوشند، گویا به شیشه‌شیر میک می‌زنند. من -که هنوز خبر ندارم فیروز -پدر سه‌قلو یوز- آیا در توران هست یا نه- امید می‌برَم «توران» این دو توله را در ذخیره‌گاه حفاظت‌شده‌ی زیست‌کره وسیع خود، صاحبِ قلمرو کند و نسل یوز ایران، به بی‌شماری بینجامد. بگذرم. یوزِ «ایران» را که سزارین کردند؛ قادر شوند تومورِ چندین‌کیلویی! شکم اقتصاد کشور را هم به سرپنجه‌ی تیغ جرّاحی، ساکشِن (=مکِش) کنند! و به سروسامان رسانند، دست‌کم نوراً در نور نشود، یک اَلپ ! که می‌زند.. دامنه.
 
۱۹ ⟨ ۲ ⟨ ۱۴۰۱
 
سلام جناب آقامرتضی. قاعده همین است که می‌فرمایی. احتمال باید داد شورا یا شهرداری این شهر از همین جاده‌ی بین‌المللی ممکن است تعریف یک خیابان داخل شهری داشته باشند که همین شائبه را بیشتر می‌کند. مسئولان رسمی داراب‌کلا درین‌باره بهتر است اظهارنظر خودشان بیان کنند تا قضیه روشن شود و از طریق مجاری قانونی و توسط هم آنان پیگیری و نصب شود. متشکرم از دیدگاه شما که البته قوانین جاده و راه را به تجربه بلدید. درود.
 
درود دوباره . این که همیشه به علت این که در طول این ۴۳ و اندی سال در محل مسئولیت‌های رسمی و شورایی داشته‌اید و همواره می‌بینم در مقام پاسخگویی برمی‌آیید، خود بهترین آموزش است و به نظر من سازنده هم هست. با فرمایش شما -که ای بسا همین مناظره‌ها راه‌ها را باز و گفت‌وگوها را میان مسئولان محلی به یک رفتار همیشگی بدل کند- موافق هستم. خودِ حوصله به‌خرج‌دادن در پاسخ و مناظره، بالاترین سودمندی است. متشکرم.
 
استاد سید عمادی سلام و سپاس که در انبوه اخبار و مسائل جامعه، دقت خود را از ما دریغ نمی‌دارید و ما را با مفاهیم معنوی و قرآنی انس می‌دهید. اطلاعات تازه درین قسمت بود که من برخی از آن را تازه شنیدم (یاد گرفتم). منظور از استناد از علامه طباطبایی درین قضیه، همان بخش روایی المیزان است؟ یا نه خود آن مرحوم درین قضیه تفسیر شخصی هم دارند؟ متشکرم.

 

جناب آقای مرآت سلام. دیدار با عالمان دین و دانشمندان علم می‌تواند به یک دیدار سرنوشت‌ساز تبدیل شود، زیرا ای بسا یک جمله‌ی یک دانشمند -چه دانشمند علم و چه دانشمند دین- انسان را به فرمول زیست پاک و خردمندانه رهنمون شود. شما پارسایی ورزیدید و از یک فقیه که داخل در محیط بحران زندگی می‌کند، رهنمایی خواستید. می‌توانست حرف‌های تاریخ‌ساز بزند، اما انگار از سرِ بی‌حوصلگی با چند جمله شما را به بیرون بیت فرستاد. البته نعمت امنیت، حد یقف ندارد. من اما تا دم کوچه‌ی آقای سیستانی هم رفتم، اما مأمورین لباس شخصی بسیاربد با من رفتار کردند. بگذرم. وزن ایرانی پیش این تیپ چندان ثقالت ندارد و اغلب،به ایرانی‌ها به چشم حقارت می‌نگرند. خداوند به پارسایانی چون شما، سلامتی دهد آقای مرآت. ان‌شاءالله عالمان دین، اهم و مهم بلد باشند. سلام دوباره. نه جناب مرآت، بنده به منزلت فکری و شایستگی جناب‌عالی همواره باور دارم و آمدن به زیر نوشته‌های شما درین وبگاه شما برای بیان دیدگاه برای بنده رغبت‌آور است. پاسخی که مرقوم فرمودید در آن استدلال موج می‌زند. آن قسمت که جامعیت امام خمینی رهبر کبیر انقلاب اسلامی را بیان داشتید اصل مطلب را به واقعیت برد؛ بله وقتی بنده امام خمینی را درک کرده‌ام، به‌یقین توقع من هم با همین شاخص سنجیده می‌شود. خدا تمام دانشمندان دینی و علمی روزگار ما را در زمینه‌ها به تراز امام خمینی به عنوان یک انسان پارسا و دانا و توانا نزدیک کند. با تشکر وافر که همیشه به بنده لطف می‌فرمایید. درود.

 

سلام. هنوز نمی‌دانم این دو پیچ، عقلی‌ترین شیوه‌ی اداره‌ی یک دستشویی بینِ راهی بوده است یا نه شایسته‌تر این بوده راه منطقی‌تری جست‌وجو می‌کردند که شیر و شیلنگ دزدیده نشود؟ چه بخواهیم چه نخواهیم اسم‌گذاری کنیم، کارِ کَندنِ زبانه‌ی شیر و شیلنگ، سرقتِ اموال عمومی‌ست. اما برای من مسئله‌ی بالاتری وجود دارد که امروز در آخرین روزِ بازگشتم به قم، این شگرد پیشگیرانه را در یکی از راه‌های بین‌المللی دیده‌ و از آن عکسی انداخته‌ام و آن این است اگر همین‌اندازه دغدغه‌ی مدیریت پیچیِ دستشویی! در خزانه‌داری ملی و دیوان‌سالاری دولتی و سیاستِ مُدُن نظام، در چهار دولت پیشین رفسنجانی، خاتمی، ۹ + ۱۰ و روحانی وجود داشت شاید اینک حتی کار به سپردنِ قدرت به این دولت نوپا و تازه‌کار نمی‌انجامید و سرنوشت کشور بر پایه‌ی آرمان اصیل انقلاب رقم می‌خورد. زمان هنوزم دیر نشده است؛ تا شیر و شیلنگ کشورداری پیچ نشود، دستِ دزدهای سیاسی و رانتی در قدرتِ رانتینر، همچنان به سرقت و یغمای مالِ مردم، راغب می‌مانَد و دست‌درازتر. انقلاب اسلامی، لباس سرقت بر تن کسی نپوشانده، این ضعف و خطا و خامی دولت‌ها بوده که نالایق‌ها را بر لایقان این مرز و بوم پیشی داد. دامنه.
 
۵ ⟨ ۳ ⟨ ۱۴۰۱
 
۱۴۰۱ ⟩ ۳ ⟩ ۵

با یک انسانِ سالم درین مدرسه، مواجهه‌ی نادرستی شده، انسانی که کافی‌ست کسی یک دیداری از نزدیک با او داشته باشد تا به‌عینه بیابد که تا چه درجه سه ضلع آداب ایرانی را در کردار، گفتار، پندار رعایت می‌کند. چگونه باید کسی به خودکارِ خود اجازه دهد به چنین انسان اخلاق‌پیشه، وارسته، اندیشمند و در عین حال خاکی‌ترین روحانی دانشگاه‌خوانده‌ی پژوهشگر که در زمان نیاز پای بر زمین فوتبال می‌گذارد و مثل یک حرفه‌ای در کنار مردم توپ می‌زند و تا فصل شالی می‌رسد تا ساق در گِل و لای شالیزار شمال به کار و کشاورزی می‌پردازد و نونِ زحمتش را سرِ سفره‌ی خانواده و فرزندانش می‌گذارد و بارها بارها در طول سال به اِطعام مردم همت می‌گمارَد و حتی خانه‌اش را محل انس مردم با مذهب و سازگاری‌های اجتماعی و نشر اخلاق کرده است، ادبیاتی پیش بگذارد که حتی شرم پیش آن واژه‌ها و نادرست‌پردازی‌ها، شرمگین و سرافکن است. استاد احمدی را من استادِ لفظی خودم نمی‌دانم، او استاد لایق برای بنده است که نور اندیشه و اخلاق و زندگی پاک او بر مساحت وجودی من می‌تابد. به‌ندرت پیش می‌آید که بنده به‌آسانی پذیرنده‌ی قطعی آخوندی باشم، احمدی یک آخوند پرهیزگار و آگاه به امور مردم است. آدم وقتی احمدی را برنمی‌تابد پس مدارای او دیگر برای کجا ارزش مداوا دارد؟! من قصد زیر سئوال بردن کسی را ندارم زیرا احمدی آن انسانی نیست که از کسی برنجد. این را گفتم تا قدر همدیگر را درین صحن بدانیم. آن کسی هم که به شیخ احمدی چُنان گفته، نزد من دوستی پایدار است و من نمی‌خواهم هیچ وقت از چنین برادری ببُرّم. هم احمدی و هم ایشان به نظرم درک می‌کنند که از داوری دوری دارم؛ تنها حرفم این است این صحن را میزی بدانیم که فقط سخنان فکرشده‌ی خودمان را روی آن بچینیم و به‌شدت از تعرّض بگریزیم و جای طرح مسئله و درک مطلب را به نادرستی‌های نآلاییم. درودِ دراز بر درّاکان. دامنه.

 

سلام. رهبر معظم اخیراَ فرمودند: «بعضی‌ها از این تعبیر (مجلس یازدهم به‌عنوان مجلس انقلابی) خوش‌شان نیامد اما این یک تعبیر حقیقی بود...» و نیز اشاره داشتند به افرادی که «شعارهای انقلاب را دردسر برای کشور می‌دانند» و گفتند: «حرکت به سمت آرمان‌های انقلاب به نفع کشور و موجب درمان دردهای آن است.» منبع

 

بنده دو بند بگویم و بگذرم.

 

یکم: این که رهبری معظم مجدداً در صدد توضیح اصلِ سخن پیشین برآمدند به معنای این است انتقادها از خودشان را می‌شنوند و یا می‌خوانند. تا اینجا درست؛ زیرا راهبر حکومت باید از چنین صفاتی برخوردار باشد. اما من فکر می‌کنم تعبیر مجلس ۱۱ به «مجلس انقلابی» از آن رو خوشایند نشده بود زیرا مجلس هنوز کار و کردکردش را آغاز نکرده بود، این تعبیر صادر شده بود و همین سئوال‌برانگیز گردیده بود.

 

دوم: من معتقدم لفظ «حرکت» به سمت آرمان انقلاب باید تعبیر به بازگشت به آرمان انقلاب شود زیرا اساساً نه فقط حرکتی به آن سمت دیده نمی‌شود، بلکه کژراهه هم پدیدار شده است. بنابرین هشدار رهبری معظم به عنوان رأس هدایت سیاسی حکومت، می‌تواند به جای به تقلیل‌رفتن به یک نصیحت اخلاقی صِرف و صوری، تبدیل به سیاست عملی شود و نظام از همان جایی که کژراهه را شکل داده، خود را پیشمان کند و با پوزش از ملت، به آرمان انقلاب بازگردد که علت تامه‌ی انتقادها ریشه در همین قسمت دارد. این تنها راه باقیمانده‌ی معقول حکومت است که به رضامندی عمومی مینجامد. هر چند معتقدم در جاهایی هم، از کارکردهای خوب نظام -که موجب این‌همه رشد و شکوفایی شده- نباید نادم شد. دامنه.

۶ ⟨ ۳ ⟨ ۱۴۰۱

 

سلام جناب آقای آزاد. این حرکت درست و قابل قبول. اما همین‌ها فرمان امضا می‌کنند که در نظام سیاسی آمریکا حکم قانون را دارد و با آن هزاران انسان از کودک و پیر و حیوان و زمین و کان و آب و نفت و آبادی و همه‌ی کیان مردم آن سرزمین را با خاک یکسان می‌کنند و تا ممکن است از سرمایه‌های آن دیار می‌دزدند و می‌بَرند. اساساً یک بخش از سیاست رایج آمریکا این است با این نمایش‌های دروغین، مردم جهان را به فرهنگ غلط و تکبُرگرانه‌ی آمریکایی خوشبین کنند و به شمایل خود دربیاورند که جناب‌عالی بقیه را بهتر از بنده بلدید. درود.

 

سلام آقامرتضی. خداقوت. گزارش تکان‌دهنده‌ای نوشته‌ای؛ آن هم از مشاهدات و تجربیاتی که خود داخل آن صحنه‌ای. چنین میلی سابقه هم دارد. فیلم یا سریال «روزی روزگاری» که مرحوم خسرو شکیبایی هم در آن به ایفای نقش پرداخته بود، گویای این قضیه‌ی تاریخی بود. نکات مهمی درین متن شما وجود که چاره‌جویی آن ده‌ها سال زمان می‌برد. متشکرم از چنین متن‌هایی که برای خواننده پیام دارد. درود.

 

سلام جناب. در بخش حاشیه گریزی هم به بنده زده‌اید و من از لطف همیشیگی‌ات آگاهم. فرمودی ساده‌زیست. بلی، متشکرم، مثلاً کفش و پیراهن و هر چیزی که نزدم تا مُندرس نشده باشد حکم همان نو را دارد و دنبال مد و فرم و تقلید در پوشش و پیرایش نیستم. شما هم همواره تندرست و ظفرمند باشید در سلسله‌ی آداب و عبادات. درود.

 

چه زشت است برای مؤمن که میل و رغبتی در او باشد که او را خوار کند. امام صادق ع امام صادق علیه السلام درباره لزوم برقراری تعادل بین نیازهای دنیوی و اخروی می فرمایند: «کسی که دنیایش را برای آخرت خویش، یا آخرتش را برای دنیای خود، ترک کند از ما نیست».

 

سلام جناب. تهیه و تدوین پاسخ چندقسمتی جناب‌عالی به جناب دکتر عارف‌زاده، منهای فاز گفت‌وشنود -که لازمه‌ی بحث طرفینی‌ست و جایگزینی جز این هم ندارد- مرا به نظرهایی که در باب خبرگان فرتوت دارم منسجم‌تر کرد. کهولت آنان فقط به کاهلی در نظارت ختم نمی‌شود؛ اساساً چنین مجلسی فاقد وجاهت ملی است و افراد آنان به کارویژه‌ی خود نمی‌پردازند. شاید هم نمی‌گذارند و یا بهتر است بگویم گویی اصل نظارت بر رهبری، حشو است و بس.

 

سلام جناب آقای دکتر عارف‌زاده. برای تأدیب، مردم می‌توانند موقتاً با هدف هشدار در مراسم رسمی آن شهر شرکت نکنند؛ مثل تظاهرات مناسبت‌ها و مناسک مذهبی و ...، و به جای آن، در خود محل صورت گیرد تا مقامات آن شهر، جمعیت را به اسم خود جا نزنند.

 

سلام جناب آقای آزاد. جمله‌ای که برگزیدید، جالب است، اما چه بسا حرف‌هایی باشد که ما کاری به کننده‌ی آن نداریم ولی برای ما سودمند است. پس لزوماً نمی‌توان به این سخن اقتدا کرد. داریم از روایات که حکمت را بیاموز حتی اگر آن فرد خود بد باشد. درود به شما که مطالعه دارید و با کتاب به سر می‌کنید.

 

من معتقدم کمتر کسانی‌اند که خیام را بشناسند و حتی بفهمند که او در شعرش چه حکمتی می‌گوید. این تازه بخش اول ضعف آنان است، مهمترش این است حتی شعر خیام را از غیر خیام تمیز نمی‌دهند.

 

سلام جناب آقاعیسی. اگر خود یک فلسطینی بودی و نزدیک ۷۰ سال از سرزمین و خانه‌ات آواره و در اردوگاه محصور، با چنین رژیمی چگونه مواجه می‌شدید؟

 

سلام. حجت‌الاسلام عبدالله نوری وزیر کشور آقای حجت‌الاسلام سید محمد خاتمی ده‌ها بار مجوز می‌داد و مردم را تحریک می‌کرد و سرانجام خود فهمید کارش غلط که هیچ خیانت بود.

 

سلام بر شما. اساساً سخن با خدا سرمایه‌ی معنوی دل هر کسی است. درود.

 

جناب حجت‌الاسلام دکتر ابوذر کاظمیان سورکی سلام. اینک که این مقام در میاندورود به شما داده شد چه خوب است آن افکاری که از شما سراغ داریم به مدد کارهای رسمی‌تان بیاید. گرچه بنده اساساً کار این سازمان را نه می‌دانم چیست و نه تا کنون لزومِ تأسیس و بودنش را حس کرده‌ام زیرا طی این چهل و اندی سال حتی یک بار سازمان سراغ مانند ماها را در هیچ زمینه‌ای نگرفت که بفهمیم این سازمان مال کجای کار ملت است. به‌هرحال چون روی جناب‌عالی در مدرسه فکرت شناخت دارم، دور نیست که کاری دگر از جانب شما ازین سازمان سر بزند و فلسفه‌ی ساختنش عاید افتد. با احترام. دامنه.

 
زنگ شعر ( ۱۸ )
 
به علم کوش هلالی که عاقبت چو هلال
بلندمرتبه گردی فلَک‌مقام شوی
نهفته از نظر خلق باش ماه به ماه
گرت هواست که: منظور خاص و عام شوی
خمیده‌قامت و زار و نزار شو، یعنی
چو ماه نو کم خود گیر تا تمام شوی

مقطعات / شماره ١٠ هلالی جغتایی

 

پاسخی به جناب حجت‌الاسلام دکتر کاظمیان
با سلام و ادب و احترام. گرچه بنده شما را شایسته‌ی کارهای برجسته‌تری می‌دانم. همین‌که فرقی فریق میان "مطالبه‌گری" و "پاسخگویی" قائل شدید، آغاز زیبایی بود. و نیز به علت این که این سازمان را "یک نهاد غیر دولتی و در عین حال مردمی" تفسیر کرده‌اید هم نوید خوبی‌ست و هم راه شما را با کسانی که میان مردم و انقلاب مرز نامحرمی و غریبگی قائل‌اند، جدا می‌کند. چه ستودنی می‌شود وقتی روشن شود به آیه‌ی ۴ استنادی‌تان در سوره‌ی ابراهیم "به زبان قوم" خواهی کار کرد. و چه خیره‌کننده که دست گذاشتید به "نگاه نوین" که یک معرکه‌ی «شناختی»ست. خرسندی‌ام این است حوزه‌ی کاری خودتان را بر "بستر جامعه" می‌خواهید شکل دهید تا به فرموده‌ی شما "مردم بدانند که دین کاربردی چه نقشی در زندگی دارد"  و خدا را شکر، ضعف و سستی "متکلم‌وحده بودن" را درک کرده‌اید. و این محتاج شناسایی و ارزیابی واقع‌گرانه‌ی «زیست‌بوم فرهنگی میاندورود" است که شما بر این هم، انگشت تأکید گذاشته‌اید. و البته در دنباله از "نهادینه‌کردن معارف" سخن راندید که بر من این گام فکری‌تان نامعلوم و گنگ است. و البته چون نقطه‌ی عزیمت خود را "خروج قرآن از مهجوریت″ ″با رویکرد تمدن سازی و جریان سازی در سبک زندگی" اعلان فرمودید می‌توانم بگویم همین یک گام به جای حرکت در سطح به ژرفا روَد، خود همه‌ی امور را به فرهنگ وَحیانی آشتی می‌دهد و گسست را کم خواهد کرد و چه بهتر که فرمودید "با برنامه وارد این عرصه شد"ه‌اید. من مبارک می‌دانم مشروط به این‌که نیاز مردم آن دیار به معنا و دنیا را بی‌طرفانه گردآوری کنید تا بتوانید بر بر پایه‌ی آن به دین و منطق و تاریخ و آداب و آیین ایرانیان استناد کرده باشید. مبارک می‌دانم چون مرحوم کلینی مبارک را از قول امام صادق ع «نفع و فایده» معنی کرده‌است که مبارک از ریشه‌ی "برک" به معنی سینه‌ی شتر است، زیرا شتر مظهر لطف در بیابان بوده، و لفظ مبارک به کسی اطلاق می‌شود که فایده دارد. با ارادت: دامنه.

 

سلام. سرخط روزنامه‌ی رسالت در امروز ۷ خرداد ۱۴۰۱ توجه‌ی مرا به خود جلب کرد؛ می‌گویم کجایش. . من با نماهنگ «سلام فرمانده» با نوای مداح اهل بیت علیهم السلام آقای ابوذر روحی -که از لنگرود به سراسر ایران سیر داده شد- کاری ندارم و حتی زیبایی آن را نزد خودم بارها ستوده‌ام که گویا برخی از منتقدان به این فراز آن کمی گیر داده‌اند:
 
"سلام فرمانده
سید علی دهه نودی هاشو فراخوانده،
سلام فرمانده،
بیا جون من بیا بیا یارت میشم هوادارت میشم،
گرفتارت میشم علی بن مهزیارت میشم"
 
منظور از «علی بن مهزیار» همان فقیه مشهور اهوازی از یاران خاص امام رضا ع است که زندگی‌اش، ویژه بود. بگذرم. اما توجه‌ی من به آن جای سرخط روزنامه‌ی رسالت است که با خط درشت، زده است "نسل منتظر". انتظار فلسفه‌ی درستی دارد. اما انتقادم این است به جای این که نسل نوپدید و نورسیده‌ی امروز را، فوری به پای وعده‌ی فردا ببرند و ازو نسلی منتظر و مبهوت بسازند، بهتر است برای این نسل علاوه بر تجمعات مناسکی و مذهبی، همایش‌هایی هم بگذارند تا گرفتاری‌های امروز جهان و ایران بر ایشان روشن شود که بتوانند برای فردای خود، فکری در سر بپرورانند و در همین آغاز سنّ تحرّک اجتماعی‌شان، به زیر سن‌هایی برده نشوند که به آنان نوید فردای نیامده را می‌دهند و برای‌شان آمدنِ کسی را نشان می‌دهند که گویا می‌خواهد یک‌تنه همه‌ی نکرده‌ها و کریه‌های پیش روی مردم را حل کند. چنین انتظاری رد گم‌کردن حکمت ظهور منجی عج است. یعنی کار بنیادی خود را به آن امام منتظَر عج واگذارکردن. مگر انجمن حجتیه دست روی دست نمی‌گذاشت و شاه را تماشا می‌کرد و درِ گوش اعضایش پچ‌پچ می‌شد که حضرت حجت خودش می‌آید و وضع درست می‌کند؟! جالب این است این تز غلطِ جدایی اسلام از سیاست، حالا از میان همان چپِ مذهبی که انقلابی‌ترین افکار مترقی قرن بیستم را نمایندگی می‌کرد، طرفدارانی پیدا کرد که بیشترشان به افراد پشیمانی شبیه شده‌اند که شرم دارند واقعیت خود را برملا کنند. آنان تا توانستند تندروی کردند و حالا توی پستوها می‌نشینند و گعده می‌کنند و پارو به هوا می‌زنند! و چنان هم تندرو شده‌اند که یادشان رفته است تا دیروز کار انقلابی امام خمینی را  پیامبرگونه‌ی وصف می‌کردند و اینک خام و خالی از محتوای نقد منطقی بر افکار ایشان، روی شخصیت وی قضاوت می‌کنند و حتی ابا دارند حرمت آن رهبر کبیر انقلاب اسلامی را به رسم دیرین آداب زیبای ایرانیان پاس بدارند. حرفم ناتمام. چون بنا داریم کوتاه گوییم. دامنه.
 
۷ ⟨ ۳ ⟨ ۱۴۰۱
 
سخنی با جناب آقای جلیل قربانی. سلام در پستی از پست‌های دیشب جمله‌ای درباره‌ی بنده آمده با این عبارت: «برای فرصت دیگر که زیارتت نمودم درآغوش می کشم». خواستم بگویم از نظر شما چهره‌ی جدّی و طنزپرداز صحن ما، آغوش بهتر است یا دعوت به نشست؟! شاید ندانید اما بهتر است مصور عرض کنم ازین‌همه نشست که میان‌تان صورت گرفت حتی یک نشست هم دعوت نشدم و یک خبرِ خشک‌وخالی به من نداده‌اند. من آغوش نمی‌خواهم؛ آغوش جایش مشخص است، مهم این است برگزارکنند یا برگزارکننده‌های نشست متداول حاضر نشدند حتی یک بار بنده را به جمع‌شان یا تان راه بدهند. به این تز آنان احترام می‌گذارم و آغوش هم لازم ندارم. دو عکس پس از نشست‌شان یا تان را هم می‌گذارم که ببینید من نیستم، یعنی در هیچ کدام دعوت نشدم:
 
جناب آقاعیسای آهنگر آموزگار محترم سلام و احترام. اول از جمله‌ی زیبایی که نوشته‌اید آغاز کنم که سازنده بود و آموزنده. این جمله‌ی‌تان: «عادت کردم که خیلی راحت اشتباه خودم را بپذیرم». حقیقتاً مترقی و اخلاقی است این رفتار. نفرمایید عادت، این عادت نیست، این آداب است. درود. توضیحات مناسب و مکفی شما کار را کامل کرد. بنابرین حالا با این شفاف‌سازی شما، می‌توانم نظر بدهم. گرچه منظور از قید «همه» عرف جاری آن است، یعنی بخشی از هر جامعه و جایی. اما این قید در متن شما در پاسخ به متن استاد سید عمادی، بی‌آنکه جناب‌عالی آن منظور را داشته باشید، معنای نمایندگی‌کردن از سوی سایر اعضا می‌داد، و سزا بود قید «همه» حذف شود. و شما درست اقدام کرده‌اید. درود. ببخشید آمدم میان بحث گذشته و خاتمه‌یافته‌ی شما.
 
دقیقاً. البته هدف دیگری هم دارم، هشدار به افکار منجمد در ... . گله هم نکردم، به نحوی خواستم حرکت فکری این جمع را به میان بکشم. اما انتقادم پابرجاست. درود. به تیزبینی‌تان یقین داشتم که می‌گیرید. این نظرم، پیش شما نوعی سند است که در جریان علت پست باشید.
 
میدان ارزش دانش ( ۲۲ )
 
به نام خدا. سلام. آیت‌الله عبدالله جوادی آملی اخیراً (منبع) بر یک عبارتی از امام علی ع دست گذاشتند که به قول سیّد رضی شارح نهج‌البلاغه سرآمد هر سخنی است. این عبارت: «تَخَفَّفُوا تَلْحَقُوا» یعنی "سبکبار شوید تا برسید". این دو کلمه چنان ژرف است که شرافت بر همین یک جمله، بنیاد می‌شود. چرا؟ دست‌کم به سه علت: یکی این‌که آن آیه را که به ایمان‌آوردندگان می‌گوید ببینید چه پیش‌فرست کرده‌اید، صورت عملیاتی می‌بخشد. دیگر این‌که هر انسانی وِزر خود را باید حمل کند؛ زیرا آفرینش بر پایه‌ی حساب و کتاب است. کتاب همان است که سرنوشت آدم را مشخص می‌کند و حساب آن است که در رستاخیز، پاسخ کرده‌های خود را پیش حسابگر کل باید پس بدهد. و سوم این‌که اگر کسی در کاری، امور مردم را به دوش گرفت در هر مرتبه و جایگاهی از صدر تا سطح، طبق این فرمول امام علی ع باید طوری عمل کند که سبکبار باشد تا بتواند نزد مردم پاسخگوی خود باشد و از نظر نظام الهی به رستگاری برسد. هر کس در این فرمول کم بیاورد او فردی نه فائز، که خسارت‌پیشه است.
 
اول از همه خودم را نهیب می‌زنم و خویشتن درونم را دعوت می‌کنم تا به اندازه‌ی ارزَن و و نوک سوزن ازین راهکار علوی دشتی کرده باشم که سعادت دنیوی و اُخروی بشری جزین نیست. آخرتِ آباد هر فرد، از دنیای آزاد و آباد همین آبادی دنیا می‌گذرد، هیچ کس پارتی ندارد که از راه دیگری به رستاخیز حاضر شود. و اگر شفاعت هم، جزوِ آفرینش است، آن هم، در نهایت به خدا بازمی‌گردد که میانجی و خیرخواهی کسی را بپذیرد یا نپذیرد؛ اذن، اذن خداست. حال چگونه است که عده‌ای با بی‌اعتنایی به قانون و حتی زیر پا نهادنِ فلسفه‌ی خلقت در هر فرصتی که نظام برای آنان تمهید کرده است؛ کوش و هوش خود را صرف کلاه‌برداری از مردم می‌کنند و خود را سودمند و ملت را زیان‌دیده می‌خواهند؛ این به نظرم به خُلقیات برمی‌گردد که ایرانِ کنونی ما در هجوم انبوه ویرانگر آن در بوته آزمون قرار گرفته است. بگذرم. دامنه.
۸ ⟨ ۳ ⟨ ۱۴۰۱
 
سلام جناب. داستان امیر ارسلان نامدار در آن زمان از همین رادیو به گوشم می‌رسید. البته از صدای بلند رادیوی همسایه که فقط صدای دوبلورها را می‌شنیدم و چندان سر در نمی‌آوردم. فکر کنم ۹ شب می‌داد که مرحوم پدرم ۹ شب خاموشی خانه را می‌زد و ما را به خواب می‌کرد. عکسی خاطره‌انگیز بود. با ماشین هم رادیو به از آهنگ و موسیقی است، هر چند هر دو مورد علاقه‌ام هست. از خودتانه رادیون!؟
 
شایسته‌کاری ( ۲۹ )
 
پذیرفتنی نیست انسان سالم، تابع مُد و پُز باشد. وقتی کسی اهل بزَک و ظاهر شد با کُت همان می‌کند که با پیراهن می‌کند؛ حال آن‌که یک کُت، بر خلاف پیراهن برای پوشیدن چند سال است، نه هر شش‌ماه شش‌ماه یک کُت. بیاییم ساده‌زیستی و تمیززیستی را جزوِ رفتار خود کنیم و باک نداشته باشیم لباس‌مان ساده اما تمیز باشد.
 
پاسخ:
بله، متوجه شدم حالا. بنده خرسندم که با افکار هر یک از اعضا با کمال آزادی آشنا می‌شوم. آری تفاوت اندیشه حُسن دنیای بشری‌ست، چون فکرها را که نمی‌شود یک‌کاسه کرد و شاغول. نظر هر دوی ما درین گونه موضوع‌ها می‌تواند تفاوت داشته باشد. متشکرم که آرای فکری خودتان را در صحن مطرح می‌فرمایید. من اساساً وقتی با فکر کسی آشنا می‌شوم برای آن وقتی برای اندیشیدن باز می‌کنم. هر چند اغلب سعی می‌کنم از مواجهه‌ی مباحثه‌ای پرهیز کنم چون شاید موجب شود طرفِ بحث بقیه‌ی افکارش را نگوید. درود.
 
ایران‌شناسی ( ۹ )
 
عرب‌ها در عصر ساسانیان به مشرق ایران تبعید می‌شدند و این یک رسم بود. اگر شورش می‌کردند، عرب‌ها آنها را به شرق ایران نفیِ بلَد می‌نمودند. و همین عرب‌های تبعیدی به شرق ایران، در میان مردم بومی، مُستحیل (=دگرگون) گشته و رنگ و بوی ایرانی گرفته بودند. ر. ک: خدمات ایرانیان به اسلام. عبدالرفیع حقیقت. ص ۲۳
 
زنگ شعر ( ۱۹ )
 
«دُر از دریا جوی نه از جوی.»
 
نثر پیر هرات مرحوم خواجه عبدالله انصاری
 
با سلام و احترام. پوزش جناب‌عالی را نمی‌شناسم اما نکات ارزنده و سازنده‌ای بیان داشته‌اید. مفید بود. پس از شناخت هر کس تازه آغاز تلاش هر یک از ماهاست که با آن انسان از در سازندگی رفتار وارد شویم، نه خدای ناکرده خشمناک. با سپاس. جمله‌ی من کلی بود و در راستا و امتداد سخن درست شما. منظورم این است اگر آدمی بد شد، تازه آغاز کار اخلاقی ماست که وی را از بدی بیرون آوریم. متشکرم. با ادب و احترام.
 
از میان خاطراتم ( ۷ )
 
هواپیمای عنّابی‌رنگ ما ساعت ۱۰ و ۳۵ دقیقه‌ی صبح یک‌شنبه ۳۰ آذر ۱۳۹۳-روز رحلت پیامبر اکرم ص و شهادت امام حسن مجتبی ع- با تب و تاب درون‌مان و غرّش‌های موتور جتش بر زمین مقدس نجف اشرف فرود آمد. با دیدن خاک و هوا و نور نجف، حس خاصی در من ایجاد شد. از پله‌ها که بر زمین پا نهادم دایره‌وار همه‌ی اطرافم را با ولع و عشق نگاه کردم. دچار حرمان مثبت شدم. لحظه‌ای نگذشت که دیدم مأمور فرودگاه نجف با تندی و هیاهو مسافرین را ( نه من را ) به پای اتوبوس فرا می‌خواند. این قُلدری مأمور مقدار فراوانی از انرژی‌های معنوی‌ام را که انباشت شده بود، به سردی و یأس پراکند. انتظار دیگری داشتم که میهمانان و زائرین امام علی ع آن هم ایرانیان را به لطف و شعف استقبال کنند. وقتی هم وارد چشم‌نگاری داخل سالن فرودگاه شدیم، چششم به تابلویی افتاد با این عنوان: اجانب که باید در آن ردیف نوبت می‌ایستادیم. در فارسی -خصوصاً در ادبیات انقلاب اسلامی- اجانب (=جمع اَجنبی) معنایی بد می‌دهد. همین یک لغت حس مرا باز هم کِدرتر کرده بود. بگذرم. نمی‌دانم آیا هنوز هم فرودگاه نجف این تابلو با همین لغت نصب است یا نه، واژه‌ای محترمانه جای آن نشست.
 
سلام علی‌آقای شیردل. شما هم خوب به زیر و بم فوتبال و تحلیل فنی آن آشنایی دارید. موفق باشید. درود.
 
سلام جناب آقاصدرالدین آفاقی. از نقدی که بر متن این بنده زده‌اید خیلی متشکرم. من هم گمان می‌کنم شما از متن من برداشت درستی نکرده‌اید و همین موجب گردیده است نگرش مرا رد و نقد فرمایید. من که گفتم اصالت شعر و آهنگ را ستودم. حتی با آوردن کلمه‌ی «علاوه» جلوِ جمله‌ی «تجمعات مناسکی و مذهبی» نشان دادم اصل کار خدشه ندارد. اما این‌که نگاه شما و بنده درباره‌ی انتظار متفاوت است، بدیهی می‌باشد، زیرا مبانی جناب‌عالی در این نوع موارد، اساساً منقول است، و من از منقول فراتر می‌روم و در مرحله‌ی معقول هم افکارم را به نگارش درمی‌آورم و از اخباریگری فاصله‌ی آشکاری دارم. در پایان باز نیز تشکر دارم روی متن این بنده وقت صرف کرده‌اید. احتمال دیگر این است شما امور مملکت را از زاویه‌ی تبعیت و پیروی می‌نگری، من اما متوقف درهیچ فرد و مقامی نیستم و مسائل را از سکوی عقل و بینش و فهم خودم می‌بینم. بی‌تردید حق شماست که این‌گونه نگرش‌های مرا نپذیرید و بر آن ردّیه بزنید. درود.
 
پست شبانه‌ی بنده ( ۸ )
 
به نام خدا. سلام. واقعاً درین مدت چندروزه‌ای که از قم بیرون زده بودم به چشمم دیدم سگ‌های ولگرد چقدر فراوان شده‌اند، چنان به غذا‌دادن توسط مردم عادت کرده‌اند که از گوشه و کنار جاده‌ها حتی ساعتی هم به دشت و دمن و بیشه‌ها نمی‌زنند. بیشتر هم پیِ سگ فحل می‌گردند. گاهی دیدم سیزده‌چهادره سگ دنبال یک سگ فحل‌دار می‌روند. زیست‌شناسان برین نظرند وقتی سگ‌ها بفهمند مردم به او غذا می‌دهند، با آماده‌ترین حالت بی‌خیالی، فقط به زادوولَد می‌پردازند و غذای‌شان را تأمین‌شده می‌بینند. باید فکری برای هدم یا جمع چنین سگ‌های آواره‌ای کرد. گویا در برخی کشورهای دیگر برای کسی که به سگ غذا دهد جریمه‌ی نقدی در نظر گرفته شده است. طبق این منبع در انگلیس رقم جریمه ۵۰ پوند و در کانادا ۲۰۰ دلار است. روش‌های «مرگ با ترحُم» کمترین کار در کنترل سگ‌های ولگرد است و گوشت آن را هم می‌توان به حیوانات گوشتخوار خورانْد و این منع منطقی و دفاع از حق حیات زی‌حیاتان ندارد. چنانچه انسان هم برای شکم خود، روز و شب دست به ذبح و کشتار گوسفند و بوقلمون و ماهی و مرغ و انواع پرنده و چرنده می‌زند. چاره‌اندیشی نشود، سگ، ایران را دوش می‌گیرد و دیگر طفل و پیر و افتاده و سالم و لنگ هم در کوچه و بیابان و خیابان ایمن نیست و غذا هم به کمیابی می‌خورد.
 
سلام جناب آقاسیدمحمد موسوی. سال‌های دور از لئو اشتراوس خواندم که معتقد بود حرف اصلی فیلسوف و مورخ و نویسنده، نه در سطرها بلکه در بین‌السطور متن‌ها پنهان است که باید آن را اکتشاف کرد. تشکر من به همراه شما که رأی به «ناصواب»بودن متن بنده داده‌اید و من به آزادی در فکر و بیان فکر شما نه نفرین که آفرین دارم. دیدگاه شما جزوی ازین ماجرا است، چنانچه دیدگاه من نیز هم. زیرا مسئله‌ها ذهن‌های هر یک از ماها را بر مبنای پایه‌ی عقیدتی و عقلی مجزا از هم، سامان می‌دهد. بله؛ می‌توان اتحاد نظر نداشت، چراکه یکسان‌انگاری در پدیده‌های اجتماعی و طبیعی، خلاف منطق دیالکتیک است که تضاد (چه تضاد منافع و چه تضاد عقیده) سرمنشاء شناخت مسائل است. حتی روایت‌های معصوم ع هم شناخت حقیقی و واقعی را به اضداد پیوند می‌زند. من به پدیده‌ها با گزینه‌ی احتمال‌ها روبرو می‌شوم و سپس فکرم را روی میز تحریرم می‌ریزم. صواب بود چه بهتر. ناصواب هم اگر بود -طبق فرمایش شما- باز نیز خطایی رخ نداده است، زیرا فکر همه‌ی ماها ممکن است به حقیقت قضایا رسوخ نکند؛ عجز بشر طبیعی است. درین موضوع من رأی خودم را ناشی از منطق عقلی و گرایش مذهبی‌ام می‌دانم. ممنونم.
 
سلام دوباره جناب دکتر ایمان شیردل. من هم، در عین علاقه به دورریز نکردن، آرایه‌ی سادگی در چیدمان را می‌پسندم. البته سال پیش در مقاله‌ای خوانده بودم که پشت پدیده‌ی مینی‌مالیستی، دامن‌زدن به مصرف بیشتر و تجاری‌بودن این فلسفه، خوابیده و در اصل هدف، نه ساده‌کردن محیط زندگی که دورریختن خریدهای قبلی و تازه‌کردن خرید جدید و واریز سود به شرکت‌های مینی‌مالیستی است. و این پشت سر هم، مصرف را در ذهن نمو می‌دهد. نظر شما دوست اندیشمندم چه باشد، نمی‌دانم. ممنونم.

 

میدان ارزش دانش ( ۲۳ )
 
به نام خدا. سلام. همان‌طور که ۹۷ روز پیش، در اولین شب رویداد اوکراین گفته و سپس در چند پست در روزهای بعد، نکات تحلیلی درین‌باره نوشته بودم؛ اینک آن قضایا در حال رخ‌نمایاندن‌اند. هنری کیسینجر تلاش‌های غرب برای «شکست‌دادن یا به حاشیه‌راندن روسیه» را نادرست دانسته و از اوکراین خواسته «برای پایان‌دادن به جنگ، با اراضی از دست رفته در سال ۲۰۱۴ کنار بیاید.» در مقابل جورج سوروس پیروزی علیه‌ی روسیه را  برای آنچه او از آن به "نجات تمدن" یاد کرد، ضروری اعلان نمود و از غرب خواسته تا «هر چیزی را که برای پیروزی در اوکراین نیاز دارد فراهم کند.» علت به نظر من روشن است که چرا چنین خواسته‌ای روی میز رفت، زیرا کیسینجر در داووس گفته «روسیه یک عنصر مهم در سیستم دولتی اروپا است و خواهد ماند و یک صلح پایدار باید این واقعیت اجتناب‌ناپذیر را بپذیرد.»
 
از سوی دیگر گراهام آلیسون استاد علوم سیاسی دانشگاه هاروارد در گفتگو با اشپیگل تأکید کرده «ما در غرب باید راهی جهت همزیستی با پوتین بیابیم. این چالشی بود که ما در نهایت با آن، در دوره‌ی جنگ سرد نیز مواجه شدیم. هرچقدر هم که ناراحت‌کننده و غیرقابل تحمل به نظر برسد: ما باید راهی جهت تعامل با پوتین پیدا کنیم و به جنگ با وی پایان دهیم. فراموش نکنیم که در طول تاریخ، افرادی نظیر "روزولت" و "چرچیل"، با استالین نشستند و مذاکره کردند. همان فردی که ۳۰ میلیون نفر را در شوروی به کام مرگ فرستاد.»
 
شاید یکی از علت‌های اصلی این باشد که آلیسون زرادخانه‌های هسته‌ای روسیه را قادر می‌داند تا «تمامی انسان‌ها در آمریکا و اروپا را نابود کنند.» آلیسون برین نظر است رویداد اوکراین جهان را «با دنیای آشفته‌تری» روبه‌رو خواهد کرد. به نظر او در عصر جدید، روسیه همچنان از توان بالایی برخوردار است که «در نقش یک خرابکار و یا حتی فراتر از آن، برای اروپا باقی خواهدماند.»
 
نکته: رویداد اوکراین از نظر بنده همچنان همان است که قبل ازین در چند نوشته مطرح کرده بودم: برداشت من این است حرکت چندوجهی روسیه گام فرازمان بود علیه‌ی پدیده‌ی نامرئی‌یی که در نهایت در آتیه می‌خواست روسیه را به اردوی غرب ببرد و یا به فرتوتی بکشاند تا غرب را یکپارچه‌تر در برابر چین آینده قرار دهد؛ چینی که ابرقدرت نوظهور است که به اعتراف آلیسون نظم جهانی غربی را به چالش می‌کشد و «قدرتِ مستقر یعنی آمریکا را نیز با مشکلات مختلفی رو به رو می‌کند.» اما روسیه با فراتر رفتن از زمان، در رویداد اوکراین این هدف غرب را مختل کرد. دست‌نشاندگان غربیِ دولت فعلی اوکراین، همچنان عملگی غرب را بر عهده دارند و منافع و امنیت ملی خود در یک باخت تاریخی با نوکرمآبی به غرب، حراج کردند و سرزمین سوخته برای خود بر جای گذاشتند که حاصل خیانت به ملت بود. کاش عقل در اوکراین بر احساس و تقلید از اکشن هالیوودی غلبه می‌داشت.بگذرم. دامنه.
۱۰ ⟨ ۳ ⟨ ۱۴۰۱
 
«یک نکته از این معنی گفتیم و همین باشد»
جناب آقای قربانی سلام و اوقات به کام. جناب‌عالی فرمودین: «معیار ارزشمندی یک محصول فرهنگی» «تعداد خوانندگان... است»؛ چه آزاد و چه پنهانی.» به نظر بنده این شاخص، اشتباه است. مثلاً اگر امروزه هری پاتر یا خیلی از آثار خیالی و به قول شما در یکی از پست‌های مربوط به داستان رادیو، «جِلف»، بیشتر خوانده می‌شود تا آثار زنده‌یاد نادر ابراهیمی، این یعنی ارزشمندی هری پاتر بر آثار فاخر و کم‌نظیر ابراهیمی؟! پس، نتیجه این که شاخص شما فاقد جامع و مانع بودن است. متشکرم.
 
زنگ شعر ( ۲۰ )

تو چه دانی تا درین بحر عمیق

سنگ‌ریزه قدر دارد یا عقیق

عطار. اشترنامه. گنجور

 

میدان ارزش دانش ( ۲۴ )

قضیه‌ی یونس ع

به نام خدا. سلام. این داستان در آیه‌ی ٨٧ سوره‌ی انبیا از نظر علامه طباطبایی تمثیل است، نه واقعیت. من این موضوع را ۲۱ شهریور ۱۴۰۰ در سایتم دامنه نوشته بودم که اینک اینجا بیان می‌دارم:

مرحوم علامه می‌گوید: این احتمال از این نظر قوى نیست که پیامبرى چون یونس شأنش اجلّ از این است که حقیقتاً و واقعاً از مولایش قهر کند و به راستى بپندارد که خدا بر او قادر نیست و او مى‌تواند با سفرکردن از مولایش بگریزد چون انبیاى گرامى خدا ساحت‌شان منزّه از چنین پندارها است، و به عصمت خدا، معصوم از خطا هستند. پس همانطور که گفتیم آیه‌ی شریفه از باب تمثیل است، نه حکایت یک واقعیت خارجى. یونس -علیه السلام- با گفتن «ان لا اله الا انت سبحانک» از آنچه که عملش نمایش مى‌داد بیزارى مى‌جوید، چون عمل او که راه خود را گرفت و قومش را به عذاب خدا سپرد و رفت بدون اینکه از ناحیه‌ی خدا دستورى داشته باشد، -گر چه او چنین قصدى نداشت- این معنا را مُمثّل مى‌کرد که غیر از خدا مرجع دیگرى هست که بتوان به او پناه برد... و نیز این تصور را به وجود مى‌آورد که ممکن است کسى از تحت قدرت خدا بیرون شود، لذا براى عذرخواهى از آن گفت: سبحانک. و در جمله‌ی انى کُنت من الظالمین. به ظلم خود اعتراف کرد، چون عملى آورده که ظلم را ممثّل مى‌کرد، هر چند که فى‌نفسه ظلم نبود، و خود او هم قصد ظلم و معصیت نداشت، چیزى که هست خداى تعالى در این پیشامد پیغمبرش را تأدیب و تربیت کرد تا با گامى پاک و مبرّاى از تمثیل ظلم، (تا چه رسد به خود ظلم ) شایسته قدم‌نهادن به بساط قُرب گردد.
دامنه / ۱۱ خرداد ۱۴۰۱

 

سلام جناب آرشی. این فرخنده‌روزِ دُختی اسوه از آل محمد ص، خواهر عظیم‌الشأن حضرت امام رئوف رضا ع حضرت فاطمه‌ی معصومه س، که نگین درخشنده‌ی قم و ملجاء و محل التجای مردم متدین و انسان‌های پاک‌سیرت و پناه درماندگان و شیفتگان در هر آئین و مرام و مسلکی هست، بر شما دوست دیرینم و بر هر انسان اهل معنا و محب آل محمد ص، خجسته و مبارک بادا.

 

 
یک خبر، یک نظر
 
در روزنامه‌ی ابتکار ( امروز ۱۱ خرداد ۱۴۰۱ ) خوانده‌ام که حجت‌الاسلام غلامحسین محسنی اژه‌ای رئیس قوه قضائیه گفته «از اول انقلاب در قانون مطبوعات اصلاحات و تغییراتی لحاظ شده است و انجام این اصلاحات در زمان حاضر نیز مبتنی بر شرایط و مقتضیات زمان، ضروری به نظر می‌رسد.» منبع
 
نظر: یادم هست در مجلس ششم که به مجلس اول شباهت می‌زد از نظر تکثر و شمول، و البته در آغاز و وسط و  آخر کار، کودکانه رفتار کرد و جنجال را بر سیاست‌ورزی نرم برتری داد و بسیار آسان در مجلس هفتم رد صلاحیت شدند، در همین اصلاح قانون مطبوعات بود که حجت‌الاسلام مهدی کروبی یک‌تنه جانب رهبری معظم را گرفت و در برابر جریان چپ قد علم کرد و با نهایت یکدنگی نگذاشت این اصلاحیه به صحن بیاید و سرانجام، نه صحن ماند بر آنان و نه صحنه و نه صحنه‌گردانان.
 
اینک این‌که آقای اژه‌ای به کدامین سبک اصلاح قانون مطبوعات را مد نظر دارد، نمی‌دانم؛ به نفع جریان آزاد اما قانومند اطلاعات یا بسته‌ترشدن آن. همین‌که فهمید این قانون نیاز به تغییر دارد، نشان داد حرکت آقای کروبی -حالا یا از سر اطاعت از رهبری معظم و یا وحشت از روند کار جناح چپ- کاری غلط‌اندود بود و ناواردی.
 
مثال ساده می‌زنم: هم جناب‌عالی و هم بنده مسلمان هستیم. نیز هر دو مسلمان‌زاده. مثلاً بر فرض، بر فرض، از شما کاری سر می‌زند که اسلام آن را حرام قطعی اعلان کرده است و منع نموده است. و یا من به عملی مرتکب می‌شوم که حرام شرعی است و از آن حذر داده سد، درین نوع کار، به‌یقین به پای مذهب و اسلام و دین نباید نوشت و در چنین مثال فرضی، این خود ما هستیم که مرتکب کار نادرست شده‌ایم. بقیه‌ی امور هم چنین است.
 
مثال ساده می‌زنم: هم جناب‌عالی و هم بنده مسلمان هستیم. نیز هر دو مسلمان‌زاده. مثلاً بر فرض، بر فرض، از شما کاری سر می‌زند که اسلام آن را حرام قطعی اعلان کرده است و منع نموده است. و یا من به عملی مرتکب می‌شوم که حرام شرعی است و از آن حذر داده سد، درین نوع کار، به‌یقین به پای مذهب و اسلام و دین نباید نوشت و در چنین مثال فرضی، این خود ما هستیم که مرتکب کار نادرست شده‌ایم. بقیه‌ی امور هم چنین است.
 
بازتاب متن بنده در فضای مجازی،
 
اما در مورد برداشت جناب‌عالی در مورد ذکر نام حجت‌الاسلام ابطحی. بنده بر اساس منطق خودم متن می‌نویسم نه بر اساس داوری یا پیشنهادی. از قضا بر عکس شما کاربری دیگر به اسم «ع. شکیبا» در اینجا برداشتی دیگر و حتی حمله‌گونه داشت در سایتم که کامل می‌آورم. وی مرا مؤاخذه کرده که چرا آقایان خاتمی و ابطحی را حجت‌الاسلام لقب دادم:
 
ع . شکیبا
۰۹ خرداد ۰۹:۴۷
سلام علیکم. جدای از بحث فیلم ، اینکه این همه به امام رضا (علیه السلام ) اظهار عشق و ارادت می کنید خیلی عالی است. اما اینکه آن دو نفر فتنه گر را حجت الاسلام خطاب می کنید آن هم با آب و تاب این جای تعجب است. اینها حجت الاسلام نیستند. حجت الاسلام کسی است که اعمال و افکار و نیاتش در جهت مسیر اسلام باشد و افراد را به سمت اسلام واقعی سوق دهد. خاتمی که باغی نظام است و آن آقا هم مسئول دفلتری بیش نبوده که تمام شده. ضمنا خاتمی چند سال به خطا غاصب منصب رئیس جمهوری بوده ولی حکمرانی !!! اصطلاح عجیبی است که شما می نویسید. حکمرانی در عرف سیاسی جهان مال شخص اول مملکت است و در فقه اسلامی، مال حاکم اسلامی که ولی فقیه باشد. اللهم اجعل عواقب امورنا خیرا
 
پاسخ دامنه:
 
سلام جناب ع شکیبا. متشکرم از حضور و ابراز نظرتان. ۱. بنده چندان به القاب و پیشوند وابسته نیستم، معمول است حوزه‌خوانده‌ها را با همین عنوان خطاب می‌کنند. ۲. آن دوره که حجت‌الاسلام آقای سید محمد خاتمی صدر قدرت بود، حکمرانی می‌کرد و یکه‌تاز میدان قدرت بود، منظور من جنبه‌ی فقهی قضیه نیست. ۳. من از سکوی عقل خودم به سیاست و جامعه نگاه می‌کنم، تعلقی به جناحین ندارم، خوب و بد دو جناح هم جای اعلان نظر و نقد و بررسی است. از شما هم ممنونم که متن مرا مورد نقد و نظر قرار داده‌اید. درود.
 
به هر حال قشنگ است افراد به علت قوم‌وخویشی، به دلیل هم‌فامیلی، و نیز به خاطر اشتراک در سیّدبودن، همدیگر را عمو صدا می‌زنند. بنی‌آدم که همواره اعضای هم هستند. این که سیدها همدیگر را عمو صدا می‌زنند، اتصال واحدشان به نسل حضرت محمد ص را در تاریخ جاوید نگه می‌دارد. ایرانیان به سادات احترام ویژه می‌گذارند. جنس و انس هم بخواهند این محبت مردم را به سادات، مختل کنند، قادر نیستند. البته سادات هم تا چه حد مسئولیت دارد که شرافت انسان‌بودن و سپس تشریف سیادت خود را پاسبان باشد تا خدای‌ناکرده خود به دست خود به این نسل محترم، خدشه وارد نکند. اول درود بر انسان، سپس درود بر سادات. و آن‌گه هزاران درود بر کسانی که سادات را حرمت می‌نهند.
 
پاسخ:
 
سلام شبانگاهی جناب آقا عیسی آهنگر. نمی‌دانم آیا از من پرسش کرده‌اید یا نه از عموم. چون خطاب شما نکره بود و مورد خطاب شما هم بی‌نام. بااین‌وجود بنده کوتاه عرض می‌کنم تا فرمایش شما را بی‌پاسخ نگذارم، حتی اگر پاسخم را نادرست اعلان فرمایید:
 
جَسته و گریخته هم پاسخ این پرسش روشن است؛ در اثر گسترش اسلام و نیز بر اثر سخت‌گیری‌های دو سلسله‌ی امویان و عباسیان. پدیده‌ی طبیعی ازدواج هم میان ملل خویشاوندی ایجاد می‌کند. ایران هم از نظر مردم‌شناسی ملتی در ‌جست‌وجوی حقیقت پرورش یافت. و حتی بر علت ثبات نسبی و وضع هنجاری بهتر نسبت به سایر بلاد مورد توجه‌ی کسانی قرار می‌گرفت که مأمن خود را نابودشده می‌دیدند و گستره‌ی دارای مدارای ایران جای مطمئن برای پناه‌آوردن بود. چنانچه قرن‌ها زودتر از حضرت محمد ص، مردم ایران پذیرای حضرت رزتشت شدند که از آن سوی سیحون و جیحون (آمودریا) در بالادست شمال شرقی ایران خود را به وسط ری رساند و پیام خردمندانه با خود آورد که وصل آسمان بود و عامل دفاع خیر در بر شرّ. یا همان اهورا در برابر اهریمن. همان‌طور پذیرایی و گروِش از فکر و خرَد زدتشت ستودنی بود و کار ملت آفرین داشت، سپس با ظهور دین مبین اسلام نیز استقبال و ایمان‌آوری اختیاری ملت ایران به مکتب الهی رسول خدا ص هم جایی برای بالاترین ستایش و ستودن آفرید. شگفتی ندارد آل محمد ص هم که سادات هستند مورد علاقه و محبت ایرانیان واقع شدند. تعجب هم ندارد؛ چه بسا ایرانیانی پرآوازه هم به سرزمین دیگر سیر می‌کردند. هنوز هم قبر خیلی از دانشمندان ایران نشانی دوردست دارد از حلب تا نجف و از قونیه تا غزنین. درهم‌آمیختگی نسلی از اصل همسایگی نشئت می‌گیرد که امری رایج و جاری بوده و هنوز نیز هست. غریب است خیلی که یک ایرانی در طول تاریخ با سرخپوستان مظلوم آمریکا ازدواج کرده باشد؛ چون جغرافیای دوری داشت، اما این کار در میان مجاورین در منطقه‌ی پارس و عرب و ترک و سلجوق راحت و آسان جریان داشت. پرسش وقتی شکل استنطاق نداشته باشد، پاسخ را از شائبه‌ی صوری‌بودن طرح مسئله و درک مطلب دور می‌کند. درود.
 
یک نکته‌ی عمومی
حتی اسم روی جلد کتاب کثیف و موهن شهروند هندی‌انگلیسی «سلمان رشدی» تحت عنوان «آیه‌های شیطانی» کافی بود که امام خمینی رهبر کبیر انقلاب اسلامی را در برابر دسیسه‌های وحشی غرب غیور نگه دارد. خودِ اسم کتاب یعنی آنچه بر حضرت محمد ص وحی می‌شده، از خدا نبوده نعوذبالله از شیطان بوده. برخی‌ها چقدر شیک می‌خواهند باشند. از رفقای خود خجالت نکشید اگر جایی که باید دین و مذهب را ستود، پستوی ذهن روید و مثلاً بفهمانید دیدید من اصلاً موضع و مبانی‌ام را هزینه نمی‌کنم. کمی بترسیم از دو نرخی حرف‌زدن!
 
برخی هم شرم دارند نام کشته‌های شخصیت‌های مشهوری که آقای محمدرضاشاه و آن یکی دیگر رضا میرپنج آنان را به فجیع‌ترین وضع به قتل رساندند، را فهرست کنند! یک انسان اگر می‌خواهد آزادمنشی خود را به رخ بکشد، بهتر است درین فاز خود را با تطهیر و تقدیس در شاه بی‌تبار و خون‌خوار ناقص‌الرأی نسازد! که ناقض منطق آزادی‌گرایی‌اش باشد.
 
نیز بگویم گویا پیش بعضی‌ها لذیذترین وضع آزادی، یعنی آن آزادی‌یی که مذهب و مذهبیون و ایمان و مقدسات مردم از هر کیش و کسوت را در خیال آلوده به پلیدی مورد سخره قرار دهد. اگر این آزادی را دوست دارید، ارزانی شما، بگویید هر چه خواستید نسبت به مذهب و دیانت و دیانت‌پیشگان. آزادی اگر این است، خوشا به حال شما.
 
تنوع فکر علامت خوبی است؛ بالاترین پیام این گونه‌گونی فکری این است ایران همچنان به متاع مهم مدارا محتاج است. مدارا کنیم تا فکرهای هر یک از ما به یک حاصل جمع مؤثر برسد. درود بر تکثر فکری.
 
صفحه‌های ۵۸ و ۵۹ کتاب «وقتی مهتاب گم شد» خاطرات «علی خوش‌لفظ» تقدیم پیروان غیور و غیرخجل امام رضا ع. من چاپ بیست‌وهشتم این اثر مهم را دارم و عکسی ازین انداختم در همین دو صفحه، او، از یک ارتشی مکتبی در سال ۱۳۶۰ در جبهه‌ی «پایگاه راه خون» مریوان یاد می‌کند که چه معرفت و مَودتی به امام رضا ع در سر و دل داشت. همه‌ی وجودش عشق امام رضا ع بود. درود بر او و هر زائر و عاشق کوی رضا. روح امام رضا ع حتی به کسانی که نسبت به ایشان بی‌تفاوت هم شدند، نظر رحمت و لطف و رأفت دارند.
 
خبر و نظر
 
حالا که عربستان باز هم هزینه‌ی تشرف به حج تمتع امسال را افزود منبع و سازمان حج قصد دارد بخشی ازین اضافه‌هزینه را از حاجی‌ها بگیرد، به نظر من بهتر است حج از راهِ دور را جایگزین کنند. مثل «زیارت از بعید». هزینه‌ی ۴۰ میلیون تومانی برای هر زائر که خرج‌های حاشیه‌ای هم فراوان دارد، واقعاً سرسام‌آور است. من روشن سازم تا این سنم هنوز به حج نرفتم و ثبت‌نام هم نیستم. این را گفتم تا بتوانم یک حرفم را راحت‌تر بزنم: آن زمان -یعنی در عصر وزریر ارشادی آقای دکتر سید عطاءالله مهاجرانی، مردم را برای رفتن به حج مجبور به پیش‌ثبت‌نام و پیش‌پرداخت وجه نقد کردند تا اکنون، ارزش ارز خارجی رشد عجیبی کرده و زائران بیت‌الله با آن پول می‌توانستند سه چهار تا ماشین سواری بخرند که اینک یک فرغون هم نمی‌شود. بنده بگذرد.
 
آقای قربانی سلام. می‌شود افاضه فرمایید چرا درین نماد هم فرش حرم امام رضا ع نماد این فیلم پردسیسه شد؟! به شست‌وشوی چه چیزی وقت تفکر خود را هدر می‌دهید؟!
 
یک متن ساده عمومی: من از امام رضای رئوفم -که سلام بر او و آل پاک او- دفاع می‌کنم، هر کس خواست از چیزی دیگر به دفاع برخیزد، آزاد است. فقط امید است به شرمساری نینجامد وقتی رسوایی‌ها آشکار شد.
 
هم آن پوستر نشان دسیسه است، هم این پوستر علامت موهن‌بودن. پیش‌دواری شما در حمایت ازین جریان خطا است.
 
پس چرا تمام‌قد وقت خود را در خدمت تطهیر دسیسه‌گرایان قرار داده‌اید؟! و هنوزم دارید دست به دفاع و داوری قطعی می‌زنید. اگر پایبند به قاعده‌ی فکری خودتان هستید، پس چرا درین باب بیشتر از همه حرف زده‌اید؟! هم حرف می‌زنید و هم می‌فرمایید من داوری نکرده‌ام؟ شگفت‌زده نشدم. چون غرب که شما آن را الگو جا می‌زنید، حتی اعدام را هم نمی‌پذیرد! چون خیلی لوکس! فکر می‌کند. خوبه که آن سوژه‌ی این فیلم هتاک و کثیف، در وقت خود اعدام شد! اگر به اروپا می‌دادند لابد در زندان لوکس او را زنده نگه می‌داشتند.
 
سلام جناب الله‌وردی. چشم. من سکوت می‌کنم. فقط دنیا بداند عاشقان امام رضا ع حاضرند خون خود فدای قداست و طهارت اهل‌بیت علیهم‌السلام کنند. تمام. ممنونم مرا به تذکر و نصیحت هدیه داده‌اید. درود.
 
نه، آقاعیسی آهنگر! جناب‌عالی دل ندارید از آن دو شاه حتی یک حرف نقد بزنید. خوشا به حال شما که چنین آزاد هستید و از شاه چیزی نمی‌گویید. درود.
 
میدان ارزش دانش ( ۲۵ )

به نام خدا. سلام. حجت‌الاسلام علیرضا اعرافی مدیر حوزه‌های علمیه با حضور در واتیکان با پاپ فرانسیس رهبر مسیحیان کاتولیک، برخی از "بزرگ‌ترین چالش‌ها و بحران‌های معاصر بشر" را برشمرد که جالب است، مانند این موارد درین منبع: «تزلزل در معرفت الهی و خداباوری، افت معنویت و کاهش تعلّق خاطر به عالَم غیب، تضعیف ارکان خانواده و نقش و جایگاه رفیع زن، تحریم‌ها و فشارهای ظالمانه علیه‌ی ملّت‌ها، فقر و گرسنگی، جنگ‌افروزی، اشغال و ظلم و ستم سازمان‌یافته بین‌المللی، تخریب محیط زیست و بی‌توجهی به آن از سوی قدرت‌های اقتصادی، رشد افراط‌گرایی.»

 
نکته: گرچه واقعیاتی که میان این دو نفر مطرح شد به نظر من حل‌شدنی نیست، تازه احتمال پیچیده‌ترشدن و بدترشدن هم می‌رود. درین میان خنده‌دار است که آدم می‌بیند افرادی با پیشنه‌ی انقلابی -بیشتر هم از جناح چپ -که تندروترین و ناسازگارترین و هیجانی‌ترین افراد سیاسی در طول انقلاب بودند- امروزه به یک بیهوده‌گو فروکش کرده، در محافل محدود به پرت و پلا بافی افتاده و دارایی عقیدتی خود را مفت و مجانی حراج نموده و مبتلا به خلاء سه‌گانه -گفتاری، رفتاری، پنداری- شده‌اند و خیال می‌کنند پا در مرحله‌ی رشدیافتگی گذاشته‌اند تا برای زندگی تعارف‌آلود خود با سایر هم‌جلوسان‌شان، باورهای دینی خود را از سرِ جهل در درک مسائل و تکیه بر عقل ناچیز خود (که حتی سالی یک کتاب کم‌حجم هم نمی‌خوانند) کنار گذارند و همین باعث شد که شروع کردند به تخیله‌ی آنچه خود آن را اوهام و غلط می‌پندارند. البته لابد می‌گویند: آزادی. بله؛ آزادی یعنی همین. اگر به برکت آزادی و اندیشیدن می‌بود که به این گرایش رسیدند، حرفی نبود و جالب هم بود، اما گمان کنم خودشان هم نمی‌دانند چشم و هم‌چشمی فکری و علایق ثانوی و رودربایستی رفاقتی آنان را ربوده و گرمِ تجاهل‌شان ساخته است.
 
اشاره: ریشه‌یابی این پدیده که نوعی مرض و درد معنایی است، نیاز به پژوهه دارد. مثل ضعف‌های فکری حوزه، هجوم عمدی انبوه شُبهه. جلودارشدن افراد پَخمه (به تعریف مرحوم عمید: «کودن؛ کم‌عقل؛ کُندفهم؛ کم‌هوش.» و نیز پشیمانی کسانی که به غلط زُبده‌های روشنفکری جا زده شدند و جامعه را به خلاء و خاموشی معنوی فرو می‌برند.
 
دامنه / ۱۲ خرداد ۱۴۰۱
 
سلام جناب آقای قربانی. وقت شما هم به خیر و خوبی. خیلی خندیدم. گرچه حرف پسرِ نصرالدین تلخ بود و بوی فقر می‌داد.
 
راستی! بهشت هر چه اراده شود، پیش پای بهشتی است!
راستی دیگر! نصرالدین چرا ملا بود؟
نکنه پروفسور بود در پوشش ملا ! ها آقاجلیل؟
 
ایران‌شناسی ( ۱۰ )
 
اسدالله علَم -رئیس وقت دانشگاه شیراز- در بخشنامه‌ای در ۱ مهر ۱۳۴۸ ورود دختران باحجاب را به دانشگاه ممنوع کرده بود.
 
خانم فرح دیبا همسر مثلاً سوسیالیستِ آقای محمدرضاشاه لباس آخرین مُد پاریس را می‌پوشید.
 
نکته‌ی باریک‌بینانه بود جمله‌ی آخر جناب استاد احمدی. واقعیت دنیای غربی که با پول اسلحه ارتزاق می‌کنند. چرخ کارخانه‌های غرب باید بچرخد! لابد تقاضا را هم خود دامن می‌زنند که عَرضه نلنگد! چه عُرضه‌ای دارد غرب!
 
جناب مستطاب عالی آقای قربانی چنان به درجه‌ی بلوغ رسیده‌ای که دیگر نیاز به ولی و مَلی نداری! جالب بود ولی، «ولی».
 
نه، نه جناب قربانی. من با همه خارم. خار محلی، نه خار در فارسی. به آیات‌مایات، حُجج‌مُجج و دَکاتیرمَکاتیر کاری ندارم!
 
سلام جناب آقاعیسی. یک کشکولی لازم داری: دیروز آن دو شاه را «ابَرمرد» نامیدید، لابد امرو یادت رفت که فرح دیبا را «ابَرزن» بنامی. توی گینس هم به اسم خودتان ثبت کنید این دستآورد را. چون تاب کشکولی را داری، کشکولی آمدم.
 
سلام جناب علی‌آقای غلامی‌نژاد. چنین زنان پاکدامن که شهید و الگو در دامن پاک‌شان پرورش دادند، اسوه‌ی بشریت‌اند. متن را اشتباهی برای من فرستادید، لابد خطاب‌تان به آقاعیسی است که دربارع‌ی فرح دیبا گفت. متشکرم که این مادر گرانقدر شهید را معرفی فرمودید. درود. من سال ۶۰ که جبهه‌ی مریوان بودم می‌گفتند دست کومله اسیر نشوید، آنها میخ می‌کوبند بر پیشانی اسیر. بگذرم.
 
نکته‌ی مهمی فرمودید از ابن عربی. به این رأی وی بر نخورده بودم. جالب بود و ناشی از بینش ژرف آن عارف. متشکرم استاد.
 
نیز بیفزایم: رهبری معظم از تبیین تحت عنوان مهم «جهاد» یاد کردند. جهادی برای تبیین.
 
 
جناب آقاعیسی آهنگر سلام. فکر نکنم احدی ازین صحن از شما خواسته باشد به فرح دیبا به قول خودتان «فحش» دهید. بنده برایم خیلی هم جالب است که راحت و آزاد دیدگاه خود را بیان می‌کنید. این که عیب محسوب نمی‌شود. اما لابد منطقی می‌دانید این که می‌فرمایی آن دو شاه سلطنت پهلوی «ابرَمرد» بودند را، بنده نپذیرم. گمان نمی‌کنم بر جناب‌عالی سخت آید که گاه با شما دست به یک مباحثه‌ی گذرا می‌زنم. این را هم اگر مایل نباشید، سعی می‌کنم وقت آن جناب را نگیرم. فکر نمی‌کردم گفتن یک گوشه از تاریخ آن هم علاقه‌ی فرح دیبا به آخرین مدُ لباس پاریس، حرف سنگینی بر شما بوده باشد. جناب‌عالی هم می‌دانید در بیان تاریخ خوف و واهمه نباید کرد و صد البته وارونه. فرح می‌رفت که سلطنت را از آن خود کند، شاه به او حسد می‌کرد و حتی مشکوک بود. بگذرم و متشکرم.
 
و علیکم السلام جناب قربانی. موافقم. منطقی همین است. اساساً تک‌گوشدن به کار افراد منزوی و حرّاف می‌آید. محیط گفت‌وشنود محیط گذاشتن فکر بر روی فکر است برای نتایج. متشکر.
 
پست شبانه‌ی بنده ( ۹ )
 
چرا می‌گویند زیرآب‌زنی؟ قدیم به علت نبودِ علم لوله‌کشی، در بستر حوض‌های خانه، زیرآبی درست می‌کردند تا در صورت نیاز، آب کثیف و خزه‌ها و جلبک‌ها را خالی کنند که «زیرآب» به یک چاهی می‌ریخت. هنگام تخلیه، درون حوض می‌رفتند و زیرآب را باز می‌کردند تا لجن تَهِ حوض از زیرآب خارج شود. حال اگر با کسی کج می‌شدند برای ضربه‌زدن به او یواشکی زیرآب حوض خانه‌اش را باز می‌کردند، تا طرف، آب تمیز و پاکیزه‌ی حوضش را از دست بدهد و بی‌آب شود. آبی که به‌زحمت و طبق سهمیه، هفته‌ای یک بار به خانه‌ها داده می‌شد. در چنین مواقعی صاحبخانه وقتی خبردار می‌گردید خیلی ناراحت می‌شد. زیرا تا یک هفته بی‌آب و در مکافات می‌ماند. لذا این فرد با آزردگیِ خاطر به دوستانش می‌گفت: «زیرآبم را زده‌اند.» پس؛ این مثال رایج که زیرآب فلانی را زدند و امروزه‌روز و حتی در سالیان اخیر فراوان هم شده، از همین داستان سهمیه‌بندی آب حوض ناشی شد. من در تکمیل شرح این جریان عمومی، از آقای ″عادل اشکبوس″ -زبان‌شناس و پژوهشگر در ریشه‌یابی نام‌ها و واژه‌ها که دارای بیش از ۵۰ تألیف است- وام گرفته‌ام.
 
 
میدان ارزش دانش ( ۲۶ )
 

به نام خدا. سلام. کتاب "رفیق اعلی" اثر کریستیان بوین فرانسوی کوششی‌ست با «دیدی فلسفی و زبانی شاعرانه» به زندگی "فرانچسکو" که در ایتالیا عنوان قِدّیس گرفته است؛ قِدّیس یکی از بزرگترین فِرَق کاتولیک و پایه‌گذار یک گونه مَشرَب عرفان بر مبنای آئین مسیحیت. این کتاب با پرداختن به تفسیر زندگی این مسیحی خواست یک نوع عشق را مخابره کند؛ عشقی که از نظر کریستیان بوین به «احساس عاطفی مادر نسبت به فرزند» ریشه دارد و از آن الهام می‌جوید. چرا؟ زیرا وی درین اثر در القای این فکر است که هر گونه عشق ریاکارانه و دروغین است، فقط و فقط یک عشق است که راست است و به قول وی «صورت حقیقی عشق» را در بر دارد. عشق عاطفی مادر به فرزند. این بود که برآن شد با نگاشتن "رفیق اعلی" هر جُنبنده‌ای را از آدمیان تا حیوانات و از نباتات تا جمادات آشنا به این عشق راستین کند و بهره‌مند به آشتی و سازگاری و سازوارگی. ازین منظر «فرانچسکو»ی داستان او که صورتش در کودکی "به شیر و اشک مادر» آذین داشت، از "گنج احساس مادرانه" به یک قدیس در آینده در آمد.

اشاره: قِدّیس در لغت یعنی خیلی‌پاکیزه و پارسا که پیشوند منزّه و محترمانه‌ای است برای افراد. مثل واژه‌ی حضرت در زبان فارسی برای بزرگان.

دامنه / ۱۳ خرداد ۱۴۰۱
 
 
سلام و سپاس جناب آقاعبدالله طالبی عموزاده‌ی خوب بنده بابت زیارت که یاد تو و داداش آزاد هم شد در مشهد مقدس. نیز سپاس بیشتر واسه‌ی انتقاد از من. البته تا جایی که من خاطرات زندگی‌ام را به یاد دارم، نه چاقو در جیب داشتم و نه پنجه‌بوکس. چه رسد به خنجرمنجر. حتی از قمه‌زن روز عاشورا واهمه و خوف داشتم و البته تماشای آنها در اوج «حیدر. حیدر»گفتن برای من هیجان خیره‌کننده‌ای داشت. خصوصاً نوع حرکت زیبای فامیلم آقای اصغر شهابی که گویا همه، یک شکاف بر فرقِ سر داشتند، او سه‌چهار شکاف می‌زد و خونش عجیب فوّاره می‌زد و کفن سفید و برّاقش از همه خون‌آلودتر می‌گشت، شاید به خاطر جَست‌وخیزهای بیشتر و فریادهای رساتر. از سوی دیگر من بارها اینجا عرض کردم برای تمرین دموکراسی، مدیریت مدرسه هر شش‌ماه عوض شود و اعضا با رأی خود مدیر انتخاب کنند و حتی خودم هم داوطلب نشوم تا جا برای گردش مدیریت برای همه باز باشد. اما هر بار، هیچ صاحبِ صلاحیتی پا پیش نگذاشت که این مدیریت را بر عهده بگیرد. من هم از روی ناچاری هنوز در این پست باقی‌ام و خیلی‌هم معذّب و محدود. یک محترمی هم که آمده بود با طرح «مدیر پویا» مدیریت بنده را تماماً فاقد شایستگی اعلان کرده بود و خواست با میدانداری خود، یک مدیر پویا از سوی اعضا به شیوه‌ی رأی‌گیری، انتخاب کند، از یک انتقاد دیگر اعضا، چنان قهر و غضب کرد که از آن تاریخ تا اکنون حتی حاضر نیست دیگر یک کلمه در مدرسه مطلب بنویسد. حالا شما بنده را که فصلی ۱۱ روز به خودم مرخصی می‌دهم و درین مدت حتی سمت‌وسوی فضای مجازی و مدرسه نمی‌روم، نوازش می‌فرمایید. متشکرم از نوازشگری رُک شما. صاحب «قبض و بسط شریعت» می‌گوید بدین مضمون: خوردنِ یک حبّه قند بر شاکله‌ی فهم فرد اثر می‌گذارد؛ حالا من می‌گویم وای اگر کسی یک حبّه قند که سهله، چهار لیتر شیر بُز بنوشد چه می‌شود فهمش. قبض و بسطی از زمین تا زیرزمین. بگذریم. من دیروز شیر خوردم ولی امروز صبحانه این را خوردم که تا اِمشو بر  فهم من چه تأثیری ژرف می‌گذارد الله، علیم است و من جهیل: عکسش را هم می‌اندازم و در زیر بارمی‌گذارم:
 
جامعه‌ی تعطیلات‌دوستِ ایران!
 
خودِ واژه‌ی تعطیل که عربی‌ست، یعنی عاطل‌شدن. فرونهادن. مُعطل‌ساخت. از خودم آغاز می‌کنم. چون شغل داشتم، آن هم توی تهرانِ پر از راهبندان، که از قم، هر سحر حتی پیش از نوای دلنواز اذان، می‌کوبیدم برای رسیدن به تهران، آن هم گذر از چند مَعبر و خیابان پشت خیابان، برای من، یک روز تعطیلی هم، مزّه‌ی تمام میوه‌های مدیترانه‌ای و استوایی و خزری و خشتی را داشت. هر سال، دی که شروع می‌شد پاساژ قدس قم شاید اولین تقویم سال سپس را من می‌خریدم و هنوز به منزل‌نیامده می‌گشتم که کجای تقویم، قرمز است؛ یعنی تعطیل. چون بر اساس تقویم و نظم در زندگی فردی‌ام، همان دم، بر اساس گِرای تعطیلی تقویم، یک سال مسافرت‌های پیش‌بینی‌شده‌ام را برنامه‌ریزی می‌کردم که کی و با کی و به کجا بروم؛ از سرعین و نیاسر گرفته تا لُردگان و قوچان و مشهد مقدس که قلب من در آن  شهر، به تعبیر زیبای دکتر شریعتی «شهرِ شهادت»، خوش‌ضربان می‌شود و روحم مشحون (=پُر و لبریز) آرامش. وای اگر یک تعطیلیِ مناسبتی -مثلاً قربان یا غدیر- به جمعه می‌خورد، افسوس می‌خوردم که باز شنبه باید چَکسن‌پَکسن نماز صبحم را خانه یا توراه بخوانم و راهی تهران شوم و باز نیز طلوع پگاه را در اتوبان ببینم؛ هرچند هیچ‌وقت دوست نداشته و ندارم صبح‌ها بخوابم و همواره شب را زودتر به خواب و روز را زودتر به بیداری دوست می‌دارم. پس؛ جامعه‌ی تعطیلات‌دوستِ ایران! یک واقعیتی است که در نهاد ما جاری شده است. از بدو تمدن ایران، این تعطیلات‌دوستی وجود داشت و از خیال و خواست مردم جدا نبود؛ با جشن‌های متعددی که در چهار فصل سال می‌گرفتند مثل مهرگان، تیرگان و حتی نوروز که شاید به هفته‌ها می‌انجامید. بگذرم. اما از سوی دیگر گمان می‌کنم تُجّار، بازار، واسط‌ها و حتی سوداگرایان از تعطیلی روزهای هفته نه فقط خشنود به نظر نمی‌رسند، بلکه ناخرسندند و لابد حق دارند بنالند؛ زیرا، زیروبَمِ کارشان به هم می‌ریزد و مختل می‌شود. به هر حال، کسب و کار به رونق نیاز دارد و رونق منوط به جاری‌بودن روز است، نه تعطیلی پشتِ تعطیلی. البته درین میان نمی‌توان از فرهنگ نادرست شهرنشینان خوش‌نشین عبور کرد و چیزی نگفت. اینان تا یک روز تعطیلی می‌خورِد، روز بِنه نیامده! استارت را زده‌اند و در آبعلی و گچسر و گیلاوندِ دماوند پشت شدیدترین ترافیک بی‌دروپیکر، گیر کرده و با ساعت‌ها تِرتِر موتور ماشین، به هر حال خود را به خِطّه‌ی خزر می‌رسانند که چی؟ که با تولید صدها تُن زباله‌ی خور و خوراک و تخریب زشتِ بوم‌زیست با همان وضع بدتر از رفت، به تهران یا شهرهای دیگر بازمی‌گردند؛ خسته‌تر از کسی که در خانه ماند و با خانواده نشست حرف زد و گپ شنید و خوش ساخت و بَش کرد. از سوی دیگر زمین باید زیر آن کِشت و زرعی روَد که صنعت آن در دیار یا در قابلِ دسترس‌ترین نقطه‌ی ممکن، ساخته شده باشد. باغ انگور ارومیه نیاز به کارخانه در مجاورت خود دارد، کما این که باغ والنسیا در نکا و لِمراسک و چمازتپه نیز چنین است. از قدیم شنیدیم: کشت و صنعت. یعنی بکار. بردار. بفروش. کجا؟ به صنایع کنار خود. من بیشتر ننویسم چون مابقی، کارشناسی است و خِرَد مهندسین کشاورزی و دام کشور قادر است این را مسئله را فرضیه‌سازی و سپس نظریه‌پردازی نماید. ناگفته نگذارم با تعطیلی چهارده و پانزده خرداد و حتی خیلی از مناسبت‌های دیگر موافق نیستم. ولی جامعه‌ی یکسره مشغول به کار هم خسته‌کننده است و باید تفریح و تعطیلی متوازن وجود داشته باشد. بستگی به فرهنگ خانواده‌ها دارد که در تعطیلی چه کنند. کتاب بخوانند یا کارِ خصوصی خود را سروسامان دهند. بگذرم. زیاد نشوم، زیادی ولی نمی‌دانم! یک عکس هم می‌گذارم که دیده شود چه راحت رِ می‌گیرند جاده‌ی شمال.
 
دامنه ← ۱۳ خرداد ۱۴۰۱
 
سلام جناب آقای قربانی. ۱. بسیار بجا بود نظر شما. خوشحالم می‌کنید پس از بازگشت از سرخ‌رود به ساری، متنی که قول داده‌اید را بنویسید. ۲. در خیابان شهید احمد قصیر کمی پایین‌تر از آرژانین دو سال حضور داشتم. ۳. در دانشکده اقتصاد دانشگاه علامه طباطبایی هم که شما تحصیل کرده‌اید، من آمدوشد داشتم، از قضا یک روز هم آقای شمس‌الواعظین بود و هم آقای عباس عبدی که هر دو علیه‌ی هم سخن رانده بودند. صدای شمس خیلی رسا و جذاب، اما صدای عباس عبدی بر خلاف ظاهر چهره‌اش خیلی نازک و غیرجذاب. ۳. در روبروی سینما عصر جدید خیابان طالقانی در نزدیکی دانشگاه تهران هم دو سال زندگی کردم، خوابگاه دانشجویی. و در این سینما که سه سالن همزمان دارد، زیاد فیلم دیدم. بگذرم.
 
پست شبانه‌ی بنده ( ۱۰ )
 
دو نکته بگویم به مناسبت سالگرد رحلت امام خمینی رهبر کبیر انقلاب اسلامی و قیام مردم در ۱۵ خرداد ۱۳۴۲ تا یاد امام که همانندی نه در معاصر، و نه در کل تاریخ اسلام و ایران ندارد و گیتی هم گمان کنم تا ظهور هرگز دگر چنین انسان بزرگ و اثرگذاری نزاید، گرچه تفکر امام قابل نقد‌ونظر می‌باشد زیرا آن فقیه و سیاستمدار خود قائل به مدخلیت عنصر زمان و مکان در اجتهاد و فهم دینی و سیاسی بود و همین تئوری مدرن و سنت‌واره‌ی وی، ممکن است آراء آن مجتهد و مرجع و حاکم دینی را به کنکاش و کاوش و نقد و ابرام برَد و این در تاریخ تشیّع جزو کمال اندیشه است نه نقص و نفی چهره. و نیز یادی کرده باشم از آن قیام تاریخی خونین که از مقدمه‌های مهم جرقه‌ی انقلاب علیه‌ی سلطنت دست‌نشانده‌ی پهلوی بود:
 
محمدرضاشاه پسر و جانشین سلطنت موروثی رضا میرپنج در دیدار با آیت‌الله شیخ روح‌الله کمالوند (روحانی موجه که همیشه به نمایندگی از آقای بروجردی با شاه مذاکرات می‌کرد) چنین گفته بود: "مطمئن باشید «خمینی» را نمی‌کُشیم تا امام‌زاده درست شود، ما او را در میان مردم لجن‌مال می‌کنیم."
 
اسدالله علَم -از نزدیکترین فرد در دربار به محمدرضاشاه- چند روز پس از سرکوب خونین قیام ۱۵ خرداد ۱۳۴۲ چنین تهدید کرده بود: "مُلّاها مانند «موش» در دست ما هستند."
 
بگذرم. از یادداشت‌های قدیمی من از صفحه‌ی ۹۱ کتاب تاریخی دائره‌المعارف مصوّر نوشته‌ی جعفر شیرعلی‌نیا.
 
اشاره: باز، شاه که یک حد و مرزی برای این امور قائل بود هرچند خائف و خائن بود؛ اما هستند در کشور کسانی که کار نکرده‌ی شاه در «لجن‌مال» کردنِ امام خمینی را می‌خواهند کامل کنند، اگرچه مانند بید از چنین رفتاری واهمه دارند، زیرا هنوز هم کاریزمای امام در قلوب وفاداران انقلاب اسلامی چنان انرژی متراکمی اندوخته دارد که اگر کسی کمترین اهانت و حرمت‌شکنی کند، واکنش خودجوش خودِ ملت چنین فرد و یا افرادی را پشیمان و انگشت‌به‌دهان می‌کند. نقد و نظر افکار امام خمینی آری؛ اهانت و هر گونه رفتار وهن‌آلود هرگز. اهل منطق، بهتر می‌بیند به نقد و نظر بپردازد البته با پشتوانه‌ی دانش و مطالعه.
 
دامنه ← شب ۱۳ خرداد ۱۴۰۱
 

شکست شاه از امام خمینی

امام خمینی رهبر کبیر انقلاب اسلامی

محمدرضاشاه و فرح دیبا

به قلم دامنه: به نام خدا. سلام. یکم: از آلبر کامو فرانسوی ( ۱۹۱۳ – ۱۹۶۰) پرسیدند یا خود از خود پرسید که انقلابی کیست؟ پاسخ داد: "انقلابی کسی است که «نه» نمی‌گوید." دوم: از طالب آملی شعرهایی خوانده و خلاصه کرده بودم بسیار زیبا، در کتاب «زندگی و شعر طالب آملی» اثر آقای محمدرضا قنبری که اینجا جای نقل یک بیت ازوست:

"صعود مرتبه‌ی عشق را هبوطی نیست
کسی که او به فلک برده بر زمین نزند"

شرح سیاسی: هر دو جمله‌ی یکم و دوم را ازین‌رو تقدیم صحن کردم تا یاد انسان پارسا و انقلابی و عارف را در سالگرد وفاتش گرامی داشته باشم؛ یعنی امام خمینی رهبر انقلاب و نهضت درخشنده‌ای که میشل فوکو آن را به «روحِ جهانِ بی‌روح» تعبیر کرده بود. همان امامی که خیلی کوشید با تذکر و خیرخواهی و نصیحت، شاه را از افرادِ فاسد و ضد مذهب دربار، نجات دهد و وی را با جامعه‌ی دینی و عالمان و روشنفکران آشتی دهد، اما شاه گوش به حرف یک مرجع آگاه و شجاع نداد و با یکدندگی و لجاجت کارهای خودخواهانه‌ی خود را کرد و کار به جایی رسید که امام دیگر به جای گفتن: «ای شاه! ای شاهنشاه! ای اعلاحضرت!» رُک و راست گفتند: «ای مَردک!».

 

شاهی که به قول استاد محترمم آقای دکتر حسین بشیریه در ص ۱۲۲ کتاب «ایران؛ هویت، ملیت، و قومیت»، می‌خواست گفتمان سلطنت خود را بر سه پایه  بنا کند: زبان فارسی، نژاد آریایی و مذهب زرتشت به جای مذهب اسلام. اما از یک مرجع انقلابی و نترس، شکست خورد و به زباله‌دان تاریخ افتاد که گَندِ کارهای ضد اخلاقی، ضد اسلامی، ضد انسانی، ضد تمدنی او بی‌نهایت مشمئزکننده است؛ شخصیتی متزلزل و شاهی نامدارا که نه آقای طالقانی را -که میان همه‌جور افکار، یک آیت‌اللهی وجیه و مورد قبول بود- می‌توانست تحمل کند، نه آقای منتظری را و نه شهید خسرو گلسرخی را و نه هزاران آیت‌الله و مهندس و دانشجو و طلبه و اعضای مجاهد و مبارز سازمان‌هایی پیشرو و مسلح چون مجاهدین خلقِ وقت و سازمان چریک‌هایی فدایی را و نه حتی مردی از تبار و طبقه‌ی فرادست و بالای جامعه و حکومت یعنی مرحوم محمد مصدق را. و نه حتی ارتشی‌هایی با گرایش مذهبی را. این شاه، حقیتاً عین پدرش، نه مرد و جوانمرد، که به تعبیر درست امام «مَردک!» بود.

 

ایران با این دو شاه دست‌نشانده نه فقط عقب ماند از قافله‌ی رشد اقتصادی و توسعه سیاسی و رفاه اجتماعی، بلکه این دو پدر و پسر خودخواه، مردم را از آرمان نهضت مشروطه -که یکی از سیاسی‌ترین و مدرن‌ترین رفتار جامعه‌ی ایرانی در برابر حکومت شاهنشاهی قاجاری بود- به جدایی افکندند. تاریخ ازین دو قاتلِ علما و روشنفکران و مبارزان که به میانجی انگلیس و آمریکا به تاج و تخت رسیدند، نخواهد گذشت.

 
سلام جناب آقای ابراهیم.  نکته نظرات جنابعالی و بعضی از دوستان در رابطه با نظام پهلوی، مرا به تفکر اونهم از نوع عمیق می برد و چقدر هم سودمند بوده و به نتایجی میرسم که از بعضی از کارهای گذشته خود را که نشآت گرفته از فضای سیاسی زمان خویش بوده، نادم و مورد سرزنش قرار می دهم! البته می دانم که می دانید و خیلی ها می دانند، که نمی دانستند! چه تیشه ای به ریشه ی این میهن و باورهای مردم دارند می زنند.
 
جناب آقا ابراهیم دوست بزرگوارم که از پژوهشگران توانمند کشور عزیزمان بوده و دایره لغات و واژگانی که به‌ استخدام قلمت می اورید، بسیار وسیع  و دارای جاذبه و البته مایه فخر دیارمان می باشد، منتهی آقا ابراهیم نیک می دانید،در کنار همه این نکات مثبت، چنانچه مطالب تقریر شده تُهی از واقعیت و در جهت دلخوشی اصحاب قدرت باشد، فاقد اعتبار و ارزش خواندن را حتی برای یک بار را هم ندارد،حداقل اینکه مخاطب احساس رضایت نخواهد کرد. اشاره نموده‌ اید که این پدر و پسر مانع رشد اقتصادی و سیاسی شده اند، نمی خواهم که نمونه های کارهایی که رضاشاه و پسرش محمد رضا شاه برای کشور انجام داده اند، ورود کنم، چرا که جنابعالی و همه دوستان خدماتی که این پدر و پسر برای سرزمین ما کرده اند، برای همگان روشن و نیازی به توضیح نیست. از قدیم گفته اند، آفتاب آمد و دلیل آفتاب. آثار ماندگارشان آنقدر واضح و آشکار است  حتی اگر همچو چهار دهه قبل همه رسانه ها اعم از سدا و سیما! با تبلیغاتی وسیع علیه آنها بگویند بنویسند، مردم در هر فرصتی چه نهان و آشکار به نیکی از آنها یاد می کنند و خواهند کرد، بنابراین نیازی به تمجید امثال بنده ندارد.فقط به این نکته بسنده کنم، اگر حد و فاصل قاجار تا نظام جمهوری اسلامی خودمان نظام پهلوی وجود نداشت، همچو کشور افغانستان شاید هم بدتر بودیم،اگر چه با درایت هوشمندانه! مسئولان در مسیر افغانستان و کره شمالی قرار گرفته ایم و فقط خداوند متعال آخر و عاقبت این ملت را ختم به خیر کند.
 
مورد بعدی که سیاسی و رشته تخصصی حضرتعالی بوده و بنده که الفبای آن را هم درک نمی کنم،فرمودید که این دو مانع آرمان انقلاب مشروطه گردیدند. سوال اینه با روی کار آمدن نظام جمهوری اسلامی، چرا در جهت تحقق انقلاب مشروطه گام برداشته نشده است؟ عجیب تر اینکه،نه تنها نزدیک نشده است،بلکه در جهت ضدیت آن عمل کرده است.رهبر فقید آیت الله خمینی در کدام سخنرانی نامی از رهبران انقلاب مشروطه از جمله آیت الله نائینی،آخوند خراسانی،آیت الله مازندرانی.و.و ...نامی برده‌اند؟ و یا از آرمان‌های شان دفاع کردند؟ نه تنها گرامی نداشته اند، تازه در نکته مقابل از شیخ فضل الله نوری که از مخالفان سرسخت نظام مشروطه که جان خود را ارزانی ایده اش کرده،همواره مورد تائید و تاکید ایشان بوده است.
 
و اما در مورد اینکه به نصایخ آن مرجع و دیگر مراجع گوش نکرد، بایستی عرض کنم،نه آقا ابراهیم. اشتباه فاحش او این بود،که به اربابان قدرت جهانی گوش نکرد و یا بهتره بگویم، دهن کجی کرده بود و متاسفانه نسخه اش را پیچیدند و موجب بدبختی و فلاکت کشور ما شدند،که بدرستی در مسیر رشد و توسعه قرار گرفته بود....ولی دریغا از.....!
 
کلام آخر اینکه، پوزش میخوام از جنابعالی ‌که سریع و صریح نظر را بیان کردم. دیگر اینکه از طرف عده ای متهم به هوادار نظام شاهنشاهی نشوم،هر چند ابایی از تهمت و افترا ندارم! منتهی باید یادآوری کنم، بایستی مدیریت کشور از فردیت خارج و وارد سیستم گردد، وگرنه شاه و آیت الله و یا شاهزاده و آقازاده فرقی نخواهد داشت....
من الله توفیق
جعفر آهنگر دارابی
 
پاسخ دامنه: سلام جناب آقاجعفر آهنگر. ۱. بنده نیز نوشته‌های شما را که از راه می‌رسد به عنوان متنی برخوردار از احتمالِ انتقاد سازنده و نگرانی دلسوزانه به حال و روز مردم، می‌نگرم و شاید علت آن باشد بالغ بر هزار و اندی بار چهره‌به‌چهره، شما حرف مرا، شنیده و من سخنان و باریک‌بینانه‌ی جناب‌عالی را، شنیده‌ و پذیرفته و بهره‌ور شده‌ام. ۲. جواب من درباره‌ی این جمله‌ات که فرمودید «مطالب تقریر شده» بنده "چنانچه" به فرموده‌ی جناب‌عالی: «تُهی از واقعیت و در جهت دلخوشی اصحاب قدرت باشد، فاقد اعتبار و ارزش خواندن را حتی برای یک بار را هم ندارد...» این است که درین فراز حق با شماست. به سه علت: یکی این که همیشه در حضَر و نظر و گذر، مرا در دایره‌ی «اصحاب قدرت» فرض می‌کنید. دوم این‌که نوشته‌هایم را چون با مطالعات و اندوخته‌هایی که دارید قابل تطبیق نمی‌دانید. سوم این که به این نتیجه نائل آمدید من نه به احتمال، که به یقینِ قطعی خودت، برای جلب خشنودی صاحبان یا حامیان قدرت قلم می‌زنم. و چون هنوز قادر نشدم شما را قانع کنم من این‌گونه که روی من شناخت پیدا کرده‌اید، نیستم، چاره‌ای جز ماندنِ همین تلقی در ذهن شما وجود ندارد. و این امری عادی است و من آن را طبیعی می‌بینم. از سوی دیگر از نظر اصول علمی و روان‌شناختی وقتی شما و یا هر کس دگر، خود را با متنی موافق و مساوق نبیند، سخت است با آن کنار آید و تازه، گاه به لرزش سلسله‌اعصاب فرد می‌انجامد. چیزی که در مدار فوتبال، زیاد بین طرفداران حرفه‌ای و وفادار رخ می‌دهد. پس تشکر بنده را قبول فرما که چقدر با منش صادقت به نقد من روی می‌آوری. ۳.  من از لفظ آرمان انقلاب مشروطه یاد کردم که با اتفاقات و کارنامه‌ی آن فرق دارد. ۴. ازین‌که با این جمله‌ی سیاسی‌ات که: «اشتباه فاحش او [=شاه] این بود، که به اربابان قدرت جهانی گوش نکرد و یا بهتره بگویم، دهن کجی کرده بود و متاسفانه نسخه اش را پیچیدند» خواستید علل موجبه‌ی انقلاب و ریشه‌ی شکست شاه را به بیرون مرز پیوند زنید، باز هم حق با شماست زیرا زاویه‌ی تحلیل ریشه‌های انقلاب از سوی بنده با شما اختلاف نظری دارد و گردآوری‌های من به من چیزی دیگر تعلیم می‌دهد. ۵. از بیان به قول خودتان: «سریع و صریح نظر» خرسند شدم و برای من مُضیف (=جایی که هم‌وطن‌های عرب ما از مهمان پذیرایی می‌کنند) بود این متن شما، و حتی تعامل فکری‌مان در نقد دیدگاه همدیگر را بهبود بخشید. و در یک کلام نقد شما هم بر من، و هم بر متن من، مُضیفی بود که سلسله‌ی دوستی و اندیشگی را مضاعف نمود. درود.
 
سلام جناب آقای علی غلامی‌نژاد. در نقل سخنان امروز رهبری معظم در حرم امام، واژه‌ی نادرستی در نوشته‌ی بارگذاری‌شده‌ات درج است؛ نباید دست به تحریف لغات زد. جمله‌ی ایشان این بوده است:
 
«نگذارید رده‌های ارتجاع در کشور نفوذ کنند و جاگیر شوند! مرتجع کسی است که در سیاست و سبک زندگی، تابع سیاست و سبک زندگی غربی است! ممکن است چنین کسی، تی‌شرت و پاپیون و ادکلن فرانسوی استفاده کند،، اما مرتجع است!»
 
اشاره‌ام به لفظ مهیّج «قیام» است. دست‌کم در نقل سخنان رهبری معظم، احتیاط و امانت رعایت شود.
 
سلام جناب آشیخ محمدجواد. اگر باز نیز شمارش می‌کردید تا ماه‌ها به طول می‌انجامید کارنامه‌ی شُوم آن دو شاه که با فرمان انگلیس و آمریکا راه می‌پیمودند. سه تا از سالنامه یادداشت‌های قدیمی‌ام مربوط به همین دو دست‌نشانده است. بگذرم. یاد همه‌ی آنهایی که در قلم شما ذکر افتاد و جان‌شان به دست دو تا شاه ستانده شد، گرامی.
 
رهبری معظم در سخنان شگفت‌انگیز خودشان در حرم امام از «خائن دو طرفه» نام بردند، که فردا اگر توانستم به این اشاره‌ی مهم و خطیر ایشان، خواهم پرداخت. ان‌شاءالله تعالی.
 
سلام استاد احمدی
مثل جناب‌عالی من هم گرچه دفعاتی چند با این جملات شورانگیز استاد شهید مرتضی مطهری برخوردم، اما اینک که در زمانی به‌جا درین مناسبت تدوین و تنظیم کرده‌اید، هنوزم آن زیبایی و تأثیرش را در خود حفظ کرده‌است. به قول قرآن : یا ایهاالذین آمَنوا آمِنوا.
 
شایسته‌کاری ( ۳۰ )
 
میهن‌پرستی، غلط و از جاهلیت است، میهن‌دوستی، درست و از عقلانیت است.
 
صورت‌بندی جمیلی بود و از آنجا که زیبایی‌شناسی، جزوِ سرشت بشریت است، این تعبیر جناب‌عالی توی جان من نشست. استاد بسی تشکر.
 
کمی جلوتر هم می‌رفتید آرامگاه فاطمه بیات، قبر مرحوم مهندس مهدی بازرگان هم آنجاست، که بلدید. جلوِ صحن امام جواد ع. ضلع غربی حرم حضرت معصومه سلام الله علیها. زیارتت هم قبول. که من چند بار رفته‌ام سر قبر بازرگان و یک بار هم همآهنگ کردم با دمِ درِ نگهبانی تصویربرداری کردم و در دامنه منتشر. روحش با بزرگان اسلام محشور باد. مرد مؤمن و پاک بود، و البته در سیاست مقداری فرد یک‌دنده!
 

جناب قربانی سلام. به چنین بینشی دلم نرم می‌شود و روحم طراوت می‌گیرد و ساعت‌ها مشغول قطارکردن کلمات در ذهن می‌شوم و مثل فردی نزدیک‌بین، خم می‌شوم بر گونه‌ی این بینش نگاه می‌دوزم و با صدایی تودماغی به او درود روانه می‌کنم. آفرین برین فکر. دلم را ربود این برداشت که ارزش «ذکر» داشت. مَغیبات، اهل می‌خواهد و غواصی در بحر قلب. فقط از یک ذهن آشفته ساخته است که از حیطه‌ی عقل خیلی محدود خود عبور نکند. بسیار سازنده و آموزنده که هم به طرح مسئله انجامید و هم به درک مطلب مدد داد. تشکر از شما استاد احمدی و آقای قربانی دو دوست اندیشمندم که بحث مفید و عایدی پدید آوردید. این جور پست‌ها ماندگار است و کمک‌حال خواهندگان دل‌آگاه.

 

خائنِ دوطرفه!

به قلم دامنه: به نام خدا. سلام. رهبری معظم در مرقد امام خمینی طی سخنرانی ۱۴ خرداد ۱۴۰۱ «از مشاوران ایرانیِ خائن» با عنوان خائن به دو طرف، به عبارتی خائن دوطرفه یاد کردند و فرمودند: «این مشاوران خیانتکار نه تنها به کشور خود، بلکه حتی به آمریکایی‌ها هم خیانت می‌کنند چراکه با این مشورت‌های غلط، موجب شکست خوردن آنها می‌شوند.» مثل این مشاورت غلط: «رویگردان‌شدن مردم ایران از دین و روحانیت و نظام اسلامی». لذا «علاوه بر بیان این حرفها از جانب آمریکایی‌ها که تحت تأثیر مشاوران ناآگاه و خائن است، معدود افراد ساده‌لوحی نیز در داخل کشور، این سخنان غلط را در رسانه‌ها بیان می‌کنند.»

خواستم بگویم:

۱. به نظر من -که حد و حدود و بضاعت داشته‌های خودم مسائل درون جامعه‌ی ایران را در مطالعه‌ام دارم- این خائنینِ به دو طرف، یک اشتباه منطقی فاحشی هم مرتکب شده‌اند و آن این است در گوش مردم می‌دمند حقِ تعیین سرنوشت از آنِ نسل نو و حاضر در صحنه است و به «خمینی»!!! چه مربوط برای ما تعیین تکلیف نمود!. اما خود از یاد می‌بَرند که طبق همین قاعده بوده است که نسل نو و حاضر در صحنه‌ی دهه‌ی سی‌یی‌ها و چهلی‌ها (نسل من و پیش از من) با پیروی ارادی و ارادتی از امام خمینی، علیه‌ی سلطنت پهلوی، انقلاب پیروزمند کرده‌اند؛ اما اینک خائنین دوطرفه، مردم آن روزگار را شماتت و سرزنش می‌کنند و همان کاری را که حقِ تعیین سرنوشت بود، مورد هجمه و حمله قرار می‌دهند. این یعنی خیانت و تناقض صددرصد.

۲. خائن‌های دوطرفه از آنجا که اهل مبارزه‌ی سخت و طاقت‌فرسا نیستند راحت‌طلبی پیشه کرده و توی فضای مجازی جمع شده‌اند و شروع کرده‌اند به دعوت ملت به شورش علیه‌ی انقلابی که طبق همین قاعده مردم صورت دادند. از آنجا که اکثریت قریب به اتفاق ملت همچنان جانبدار این انقلاب مانده‌اند رشک می‌کنند و اشک تمساح می‌ریزند و شروع می‌کنند به شایعه‌شاختن، زیرا بُرد شایعه و یک کلاغ را صد کلاغ کردن، از بُرد حقیقت و واقعیت سریع‌تر و گسترده‌تر است. کوشش دارند هیچ سفیدیی ازین انقلاب را مردم باور نکنند و یکسره سیاه‌نمایی‌ها را در ذهن ملت جا اندازند؛ گرچه ملت ضعف و فساد را که آفت پیکر نظام شده، خود متوجه است.

۳. خائن‌ها به دو طرف، که آن سوی مرز مُترابط (=همبسته) هستند و این سوی مرز مترصّد (=چشم‌دارنده) ، خوراک روانی روز جامعه را از ذهن بیماردلان دِرو می‌کنند که پیش‌تر آن را در سرزمین دودلان و مردّدان کاشته بودند. ملت، که یادش نرفت سرسپردگان یک سازمان پرخاشگر برای دستیابی به حکومت دلخواه خود، حتی حاضر شده بودند طی ۸ سال دفاع مقدس، بر خلاف تمام اصول انسانی و اخلاقی و دینی، به سمت جبهه‌ی ایران، صف‌آرایی کنند و با مردم و سربازان و بسیجیان و پاسداران و ارتشیان کشور خود بجنگند تا با شیوه‌ی خیانت‌آلود، حکومت (لابد دموکراتیک!) تشکیل دهند. آیا چنین فکری که تا این مرحله از شناعت، سابقه‌ی انقلابی خود را فروکش داد، در این فصل از انقلاب که حساس‌تر از دیروز گردیده، بیکار و نظاره‌گر می‌نشیند؟ حتماً نه؛ پس شروع می‌کند به کاری به‌شدت اثربخش‌تر از «فروغ جاویدان» یا «پرسه‌زدن در کشورکِ اشرف!»، یعنی همین فضای مهم و قطعی و مورد وثوق مجازی که تا پستوترین اتاق هر خانه و اداره، بُرد و راه و نفوذ و امکان سرَک‌کشی و چه‌بَسا سرکشی دارد. اینان و این‌تیپان انسان، ازین استراتژی (فرهنگستان گفت بگویید: راهبرد) پیروی می‌کنند که برای نیل به مقصد و مقصود، هر زخمی را در درون ایران دُمَل کنند که ملت و نظام را دَمر کنند و همچنین هر اتفاقی را ولو واقعاً اتفاق، رویدادی بزنگاه جای زنند. جای خرسندی دارد که چنان سخیف کار کردند و خیانت‌ که پیوستگان و طرفداران آن از آنان بُریدند.

۴. کشورکِ اشرف! همان چند هکتار زمینی در استان دیاله‌ی عراق در چند کیلومتری کرمانشاه بود که حاکم وقت عراق در عصر جنگ با ایران، به آن سازمان داده بود و اینان درین خِطّه، حکومتی کوچک که کشورکِ اشرف! برازنده‌ی نامش است تأسیس کرده بودند که بعدها توسط رادمرد بزرگ تمام تاریخ ایران سرباز قاسم سلیمانی از دستشان بازپس گرفته و به حشدالشعبی (سازمان بسیج مردمی عراق) تحویل داده شد. اینک که اینان بی کشورک! شدند، آمریکایی‌ها آنان را به جلگه‌ای در آلبانی گسیل داد و عمله‌ی خود ساخت و حالا کارشان شده پیاده‌کردنِ نسخه‌هایی که سازمان «سیا» برای‌شان می‌پیچد. بیچارگان پیر شده‌اند؛ اما چون سینه‌ای انباشته از باروتِ کینه و بُغض به انقلاب اسلامی گردیده‌اند، انرژی خارق‌العاده‌ای در خائنِ دوطرفه‌بودن پیدا کرده‌اند. ای‌بسا مثلاً اگر موفق به شوراندنِ مردم شوند، آن‌زمان بگویند: دیدید ما، هم ایران را گول زدیم و هم آمریکا را؟! راستی! نام این کشورک زان‌رو اشرف بود که اسم زن سرکرده‌ی سازمان بود که در سال ۶۰ در قیام مسلحانه‌شان در یک خانه‌ی تیمی به همراه موسی خیابانی نفر دوم سازمان کشته شد.

دامنه / ۱۵ خرداد ۱۴۰۱

 
سلام جناب آقاعبدالله. بسیار بر من خوش خواهد گذشت اگر به یک میمنت، من در معَیت شما و دیگر شائقان به زیارت امام رئوف ع مشرف شوم. آن روز فرا رسد روزی خجسته خواهد شد. من و ماشینم در آن میعاد، مهیّای هم‌زائری با توست عموزاده‌ی خوب. درود. سلام دوباره. زیر این نظر شما آمدم تا عرض کنم به عموزاده‌ی گرامی‌ام جناب عبدالله. در شناخت معضل مشاهدات منطقه‌ای دارید، منطقی این است راه‌حل برای آن به فکر جمعی گذاشته شود و در قالب پیشنهاد به سازمان جهاد تحویل و ثبت شود. حتی اگر وقعی نگذارند. من یک ریشه از مادرریشه‌های مُعضَلات (=در فارسی رویدادهای پیچیده) در استان مازندران را این می‌دانم که تعداد زیرآب‌زن درین محیط فراوانی بالایی مثلاً نسبت به استان یزد دارد که همه‌باهم بودن‌شان به یک الگوی آبادانی سرزمینی انجامیده. بگذرم. زیاد پُرگویی نکنم که کار، کار کارشناسی است و من نابلد درین فن و دانش.
 
سلام استاد حجت‌الاسلام سید عمادی. درین متن شما دانسته‌ام حتی عدویی چون شیطان، «مأمور خداست». خواستم بگویم او ممنوع خداست نه مأمور. تعبیر از ساخته‌ی ذوقی من است. البته در بُعد توحید افعالی حرف جناب مستطاب گرامی‌استاد حکمت دارد که اگر مقدور بود یک عبارت رهگشا بگشایید. درود.
 
سلام استاد احمدی. مطالعه کرده‌ام و استفاده. یادآوری تاریخی مهمی بود. علاوه بر گرامی‌داشت خاطرات و یاد آن شهیدان ایثارگر ۱۵ خرداد سال ۱۳۴۲، خواستم خواسته‌باشم از محضر شما که اگر دوست مشترک‌مان آقای دکتر علی شیرخانی در مدرسه مانده بود، می‌توانستیم امروز یک مناظره ترتیت دهیم درین صحن و روی کتاب قیام ۱۵ خرداد نوشته‌ی خوب ایشان بحث صورت می‌دادیم، حیف که بدون اطلاع دادن به من، رفت. در رابطه با بند آخر متن‌تان عرض کنم بلی درست دست گذاشته‌اید به مطلب مهم تاریخ. اتفاقاً امام خمینی همین یک روزنه را در وجود محمدرضا پهلوی می‌دید، می‌خواست از سرِ خیرخواهی و صلاح او و ملت، وی را شاهی برای خدمت به ایران و اسلام درآورد که آن «مردَک» ادب نداشت و تمام روحانیت را مرتجع سیاه و سرخ نامید، سنتی‌های حوزه را سیاه و انقلابی‌های مبارز حوزه را سرخ تلقی کرد، تا تا با این رنگ، بگوید روحانیت تماماً مربوط به دینِ عربی‌اند. و پیوسته و وابسته به حکومتی کمونیستی. بگذرم. ممنونم.
 
 
روزنامه‌ی اطلاعات / ۱ ۱۶ خرداد ۱۴۰۱
 
پنج پرده از چندهزار پرده
 
به نام خدا. سلام. ببینم می‌توانم از پَسِ این پُست برآیم؛ یعنی پنج پرده از چندهزار پرده درباره‌ی حجت‌الاسلام مرحوم سید محمود دعایی. آن هم به عنوان کسی که از همان اوان انقلاب تا الآن، روزنامه‌ی تحت امرش -اطلاعات- را همه‌روزه -مگر دوره‌های حضور متناوبم در جبهه- خوانده و حتی نکته‌های فراوانی از صفحات ۲ و ۳ و ۶ آن، بُریده‌ام و بایگانی‌شده هنوزم در کتابخانه‌ام دارم.
 
ادب و آداب ایرانی و اسلامی به ما آموخته برای رفتگان غفران و نیکی بخواهید. برای این روحانی سیاسی عصر مبارزه و استقرار که از حُسن خُلق برخوردار بود، طلب مغفرت و عزت در رستاخیز دارم.
 
حجت‌الاسلام مرحوم دعایی و آیت‌الله احمد جنتی در یک چیز عین هم‌اند -با آن‌که یکی چپ بوده و دیگری راست هست- در چه چیز؟ معلوم است، در شغل مادام‌العمری که قُبح آن دیرزمانی نزد نسل جوان به یک زائده بدل شده.
 
اگر بر فرض امروزه یک ایرانی ناآشنا به امور کشور، از زیر خاک برخیزد و مثلاً میل کند تمام روزنامه‌های چاپ‌شده‌ی اطلاعات عصر دعایی را مطالعه کند به نظرم درنخواهد یافت این کشور رویدادهای سیاسی مهم و بحرانی هم از سر گذرانده که اطلاعاتِ آقای دعایی، راحتِ راحت با تن‌آسایی و آسان‌طلبی، از کنارش گذشت.
 
اما یادم هست یک جا او خواست از آب گل‌آلود ماهی بگیرد ولی وقتی دید جریان کار برگشت، او هم وارونه گشت؛ و آن،  وقتی بود که مرحوم رفسنجانی آخرین خطبه نمازجمعه تیرماه ۸۸ را خوانده بود و حرف از روایتی زد که اگر مردم حاکمی را نخواهند، او باد خودبه‌خود کنار برود و در واقع به کِنایی و تحریک اجت، خواهان عزل رهبری معظم شده بود، مرحوم دعایی که همه‌چیز روزنامه‌اش را از نقطه تا سرکَش، تحت نظر مطلقه‌ی چهل و اندی ساله‌ی خودش داشت، شروع کرد در صفحه‌ی شِش‌اش متنی منشترکردن که اگر حاکم ظالم شد و ستم پیشه‌شد و فلان و بهمان، حتی بوته‌ها هم خشک می‌شوند، زراعت کِرم می‌زند و هوا بد می‌شود و ... .
 
مرحوم سید محمود دعایی آدمی سیاسی بود، اما به نظرم چه در چند دوره نمایندگی و چه در طول ۴ دهه حکومت مطلقه‌اش در مؤسسه‌ی اطلاعات، چندان تحول چشمگیری پدید نیاورد و دچار روزمرّگی گردید و امروزه نسل نو حتی یک برگ از روزنامه‌ی اطلاعات، نه چیزی به یاد دارد و نه خوانده و خواهانش است.
 
یک نکته‌ی در همین راستا هم عرض کنم و حرفم تمام گرچه ناگفته‌ها فراوان دارم. او این اواخر شده بود نمازمیّت‌خوان، کاری که باید افراد عادی روحانی طبق عرف اوقاف، در قبرستان پیاده کنند. توی این مسئله برای من فرقی ندارد، حتی به دفتر رهبری معظم هم، نسبت به این مورد انتقاد دارم که در میان انبوه کارهای رهبری که باید به فکر امور مردم باشد و وقت‌شان را بی‌جهت به کارهای فرعی نگیرند، برای رهبری معظم برگزاری نماز میت برای برخی مردگان برپا می‌دارد که شاید رهبری هم چندان تمایلی به این مشغله نداشته باشند. از سوی آداب مردگان در میان مسئولان به‌شدت بدعت، تبعیض‌آلود و سرشار از تفاخر و فرق‌نهادن با سایر شهروندان است. حتی دفن‌شان هم در قبرستان عمومی مردمی، نیست و با تشریفات و لابد هزینه‌های گزاف، می‌برند در حرم‌ها و جاهای نام و نشان‌دار. جانا، بی‌عدد درود بر سرباز شهید قاسم سلیمانی که گفت نه عنوان و القاب و پسقاب روی قبر بگذارند، و نه در جایی غیر از گلزار عمومی شهدای کرمان دفن کنند. با مردم بود و با میلیون‌ها مردم تشییع شد و در میان مردم و در جوار همرزمان شهید جنگ تحمیلی دفن شد.
 
با احترام به روح مرحوم آقای سید محمود دعایی که در دو بخش فلسطین و مقاومت کارهای عاقلانه‌ای می‌کرد و حماسه‌ی آنان را پاس می‌داشت. یقین دارم پیرو عاطفی، عقیدتی و سیاسی امام خمینی بود و احتمال می‌دهم از سرِ مصلحت زندگی شخصی خویش، به تنش با رهبری معظم گرایش نداشت و به نظر من او گرچه آشکار نمی‌کرد ولی فکر می‌کنم از نوعِ  سیاست و حکومتی خوش داشت که با همه‌ی افکار به سازگاری به سر برَد. خدا بیامرزادش.
 
دامنه / ۱۶ خرداد ۱۴۰۱
 
موضوع ستون امروزم این نبود، اما احساس کردم درین‌باره وارد شوم، شاید به‌روزتر سخنم را رسانده باشم. هر چند در قالب آزادی بیان، به عدد افراد، افکار تاب می‌خورَد.
چند ویرایش جزئی:
 
بند (=پاراگراف) پنجم: او باید خودبه‌خود... که به اشتباه نوشتم: باد
 
همان بند: به کِنایی و تحریک اجتماعی... که به اشتباه نوشتم: اجت
 
بند هفتم: یک نکته‌ای در همین راستا... که به اشتباه نوشتم: نکته‌ی
 
همان بند: از سویی دیگر آداب مردگان... که به اشتباه نوشتم: از سوی
 
ویرایش را در متن اصلی انجام ندادم، تا اگر نقدی بر متن من خورد، شائبه پیش نیاد که من متنم را دخل و تصرف کردم. بهتر می‌بینم همواره متن‌های اصلی‌ام در صحن، بدون ویرایش باشد.
 
سلام استاد جناب حاج سید کمال‌الدین. بی‌اندازه قدردانم که به درخواست گشودن بابی با وضوح و استناد بیشتر، اجابت فرمودید، و اتفاقاً کامل‌کننده و دانش‌افزا بود. درود.
 
استاد احمدی سلام و بسی سپاس. همواره پاسخ‌ها یا پست‌ها و نیز نظرات شما پای نوشته‌های اعضا، ارزش کاملی برای خواندن و تفکر دارد. خیلی متشکرم. چنین است که تصریح شد در بیان بلاغی شما. و نیز این یکی نظر هم نه فقط فصیح، که به‌فراست داخل ماجرای تاریخی و سیر سقوط این عناصر  و افکار شدید. درود. همین است که در حد صحن احصا کرده‌اید.
 
استاد سید عمادی باز نیز سلام و سپاس. و انتقال تکمیل این موضوع که به مباحثه در گروه فقهی جناب‌عالی انجامید، به این صحن، مسئله را هنوز هم بهتر شکافته است و موجب آگاهی و درک مطلب شد. من به این مباحث به دیده‌ی باور با آنچه وحیانی است می‌نگرم و جناب‌عالی در استناد به آیات تبحر دارید و گفته‌های شما برای بنده، ثقه است. ثواب این جهاد تبیین بی‌تردید در پرونده‌ی اعمال ثبت و درج می‌شود بی‌درنگ. مفید، مؤثر و منقلّب‌کننده. سرگذشت این انسان متحول‌شده را خوانده‌ام و در آن عبرت و پند و نکته موج می‌زند. درود وافر استاد عمادی.
 
پاسخ: سیدکمال‌الدین‌عمادی: تشکر بزرگوار جناب طالبی عزیز شما همانند زنبور عسل بر شکوفه می نشینی و با نیش مبارک خود اول موجب  باروری شکوفه ها سپس مطهرات معطرات را برای خود گزینش می کنید
 
پاسخ دامنه:
 
با عرض سلام مجدد جناب آقاجعفر آهنگر. چون چند جعفر در صحن داریم، پوزش که آهنگر را هم درج می‌کنم، وگرنه من همان «جعفر» هم بگویم می‌دانی که چه اندازه از سر نزدیکی است.
 
۱. انتقادها به ایجاد فکر بهتر منتهی می‌شود و حتی انسان را آبدیده می‌کند و حتی اصلاح. شما در انتقاد از من و متن من، یقین کن که کار اخلاقی و اسلامی می‌کنید. من هم که می‌دانی به قول پدرم: پوست‌کلفت هستم و از باد و ماد که از وزش انتقاد به سویم سرازیر می‌شود بیم ندارم. ترس از انتقاد یعنی کسی خود را مطلقاً بی‌عیب و نقص می‌داند، و من کوچک‌تر از آنم که بخواهم انتقاد از خودم را رد کنم. این یک حرکت سازندگی روحی و رفتاری است.
 
۲. اما بعد ، به هر حال انقلاب اسلامی ایران، یک قیام حقانی در برابر سلطنت بود و همه باید بکوشیم آرمان حقانی انقلاب به مرحله‌ی عمل برسد. بردبار باشیم و خیزش‌های کور را که خالی از آلترناتیو فکری است، همچنان به تعامل و اصلاح و تغییرات بخوانیم. متشکرم. شاید جوابم کامل نشد، اما چون زیاد امروز بنویس‌مِنویس کردم، انگوسم! درد گرفت!
 
خواهمشمندم استاد بزرگوار بنده که رفتار و گفتار و پندار شما همه از سرِ سرشت پاک است و سرشته‌ی پاکیزگی.
 
سلام سه‌باره استاد سید عمادی. حیفم آمد زیر پست زیباشناختی شما نظری نگذارم و بی‌خیال رد شوم. این که از ظهورات قوه‌ی عاطفه و عشق در اُناث بحث فرمودید، که جالب بود و حیرت فزود. خواستم بگویم شاید ازهمین‌رو بود که استاد شهید مرتضی مطهری در کتاب خود زن را جلوه‌ی ناز دانستند و مرد را اسیر نیاز.
 
من هم می‌گویم میان ناز و نیاز، رمز و راز از از زمین است تا به آسمان.
 
تذکر به آقای شعبانی
مدیریت مدرسه در پست‌های بالا می‌بیند یک عضو بر خلاف بارها تذکر، و علم به مقررات مدرسه همچنان مشغول انتشار کپی‌ها و فوروارد‌کردن و تسلیت‌پخش‌کردن‌هاست. این اسمش چیست؟! آدم حقیقتاً متعجب است. خب همه به سایر سایت‌ها دسترسی دارند و ایضاً به نوع تسلیت‌ها، هم. چرا مقررات را زیر پا له می‌کند، مدیریت در عجب است. این تذکر است، امید است به خود آید.
 
سلام بزرگوار محقق ارجمند جناب دامنه
مامور بودن شیطان در عین ممنوع بودن او دلیل عقلی و قرآنی و روایی دارد
شیطان برای اغواء بنی آدم و دشمنی با طرح هدایت انبیاء ع اجازه گرفت و این اجازه در مقام فعل نیز تحت شعاع مکر الهی واقع شد
مثلا به این آیه شریفه وبعدش نگاه کنید
 
الحجر 
قَالَ رَبِّ فَأَنظِرْنِی إِلَىٰ یَوْمِ یُبْعَثُونَ 
ﮔﻔﺖ : ﭘﺮﻭﺭﺩﮔﺎﺭﺍ ! ﭘﺲ ﻣﺮﺍ ﺗﺎ ﺭﻭﺯﻱ ﻛﻪ [ ﻫﻤﮕﺎﻥ ]ﺑﺮﺍﻧﮕﻴﺨﺘﻪ ﻣﻰ ﺷﻮﻧﺪ ، ﻣﻬﻠﺖ ﺩﻩ .(٣٦) 
 
قَالَ فَإِنَّکَ مِنَ الْمُنظَرِینَ 
[ ﺧﺪﺍ ] ﮔﻔﺖ : ﺗﻮ ﺍﺯ ﻣﻬﻠﺖ ﻳﺎﻓﺘﮕﺎﻧﻲ ،(٣٧) 
 
إِلَىٰ یَوْمِ الْوَقْتِ الْمَعْلُومِ 
ﺗﺎ ﺭﻭﺯ [ ﺁﻥ ]ﻭﻗﺖ ﻣﻌﻴﻦ .(٣٨) 
 
آیات دیگر که حکایت از اجازه شیطان برای اغوای بشر دارد. از طرفی قاعده توحید افعالی( لا حول ولاقوه الا بالله) بدون شک شامل شیطان هم می‌شود.
 
سلام و سپاس جناب آقاقربانی. عصرتان به شادکامی و خوبی.
فرمایش شما متین و ممنویم از دل متنم، نکته درآوردید. بله، درست است، اخلاق، پیش‌نیاز این کار است و ازخودگذشتگی لازم دارد. مثال خیلی آشکار هم داریم در تاریخ انقلاب؛ مرحوم آقای منتظری با آن‌که منصوب امام و امام‌جمعه‌ی تهران بود پس از وفات مرحوم طالقانی، و این پست معنوی‌اش می‌توانست جایگاه وی را همچنان نزد عامه و نظام، محبوب نگه دارد و به تألیف قلوب بینجامد، خود پا پیش گذاشت و از امام خواست او را معفو بدارد و به جای وی آقای خامنه‌ای را امام‌جمعه کند سال ۵۹ بود به گمانم که تصمیم گرفت کنار رود و این مقام را داوطلبانه به آقای خامنه‌ای بسپارد که هم خطیب توانمندی بودند و هم سواد و صدای این کار را داشتند. بگذرم. منظورم این بود، گاه ناصب شاید ملاحظه کند و این منصوب‌شده است که باید دو دوره‌ی ۵ ساله بسنده کند و کفاف هم می‌کند. اما چون رهبری معظم پس از امام، تثبیت احکام منصوبین امام را مطرح کردند، به این وعده وفادار ماندند. البته استثنا هم داشت، آیتالله طاهری اصفهان که داستان دارد. و آنیر قای حجت‌الاسلام عبدالله نوری که با آن‌که نماینده‌ی امام در سپاه بود، اما وی را برکنار کردند.
 
در مورد نماز میّت خواندن واقعاً می‌تواند به چالش و گلایه در میان مردم بینجامد. تازه امکان دارد، اختلاف بیفتد که چرا رهبری معظم برای فلان روحانی نماز میت خواند، اما برای فلان دانشمند نخواند. با چرا برای چهره‌ی سرشناس راست خواند، اما برای چهره‌ی چپ و میانه نخواند. چون رهبری تعلق به همه‌ی مردم دارد نه یک قشر و چند نفر. من بهتر می‌بینم رهبری معظم، عین امام توی این امور عرفی که کار روحانی‌های راتب است، وارد نشوند. اساساً، این کارها وقت رهبری را که کار ملت و حتی گاه امت بر دوششان هست، اشغال می‌کند و به وحدت جامعه‌ صدمه می‌زند چون هنوز هم بحث است که چرا در نماز فلان این عبارت را نخواند، اما برای فلان خواند. این‌ها نقار می‌آورد. خوب شد با نکات خود دامنه‌ی بحث را گشودید.
 
گرچه پاسخم طولانی شد، چون مهم بود کمی درازگویی شد. پوزش. نیر معذرت اگر سلیس درنیامد، چون فرصت ویرایش و بازبینی فراهم نبود. درود.
 
مطلب طنز شما در داخل [...] در بند ۳ هم خنده فزود. این هنر اشتقاق در ادبیات عرب است که اساساً زبانی اشتقاقی‌ست و قدرت نویسنده در زایش واژگان را تشدید می‌کند و زبان فارسی چه زبان زیرک و زرنگ و چابک است که آورده‌های زبان عربی را در خود عین عسل در آب گرم حل می‌کند.
 
اضاف کنم، چند سالی‌ست که رهبری معظم احکام منصوبین را دو دوره‌ی ۵ ساله می‌زنند که کار منطقی‌یی هست. هر چند انتظار می‌رود اگر کسی در پست نصبی خود عاجز و خطاکار مُصر در آمد، بی‌تعارف آن فرد را کنار گذارند. البته انتقاد به رهبری معظم در ابقای آیت‌الله جنتی از نظر من وارد است و این کار به اعتبار نظام آسیب جبران‌ناپذیری وارد کرد. من به رهبری همواره از دیده‌ی اعتقاد و انتقاد و انتطار می‌نگرم و شئوون شرعی، عرفی، سیاسی و قانونی ایشان را همیشه مد نظرم قرار می‌دهم.
 
شیفته‌ی مشتقات در زبان فارسی و عربی‌ام آقای قربانی. نصب را به انشقاق کشاندی حسابی.
 
وَه چه وسوسه‌انگیز. باری سوار شده بودم، البته ساحل بابلسر روبروی باغ وحش، چندی نمانده بود راکب ما را به قعر دریا -که تلاطم داشت- کشاند و راهی امام‌زاده باقر کند. راستی! شورشوری دادن چقدر به حسرت می‌انجامد که مپرس. دلم رفت اقای قربانی. راستی اونی که می‌راند را راکب می‌گن؟ یا نام دیگری دارد؟
 

خطرات و خاطرات جبهه

 
میدان ارزش دانش ( ۲۸ )
 
به نام خدا. سلام. آرپی‌جی را به سمت لاستیک کامیون شلیک کرد که گازش را گرفته بود به طرفِ رزمندگان. کامیون متوقف شد. رفتیم سروقت خدمه‌اش. دیدیم ۶ نفرند. یکی از آنها تا ما را دید بلندبلند فریاد زد: شراب! شراب! به رگ غیرتم برخورد و داد زدم سرش: «نامرد! از ما شراب می‌خواهی؟!» همین‌که خواستم او را رگبار ببندم یکی از بسیجی‌ها که قبلاً معلم بود و عربی سرش می‌شد، مانع‌ام شد و گفت: این بیچاره آب می‌خواهد، نه شرابی که تو فکر می‌کنی. دست و پای هر ۶ بعثی را بستیم.
 
این یک : ↑
 
شب عملیات آزادسازی خرمشهر، مهتابِ آسمان، زمین را روشن داشت. همین، حرکت در شبِ رزمندگان را با مشکل مواجه کرد. ناگهان یک تکّه ابر سیاه مانند نقاب، مقابل مهتاب کشیده شد. به قدری هم تاریک شد که نفرِ بغل‌دستی دیده نمی‌شد. تازه علاوه برین، مدتی بعد توی آن داغی دشت خرمشهر، باران هم در شب حمله بارید و به دلشادی رزمنده‌ها انجامید. حالا شاید سه برداشت ازین قضیه شود: یکی بگوید این‌ها امداد غیبی است. دیگری بپّرد وسط و بگوید کشک و خرافه! است. سومی هم بیاد میدان بگوید: کارِ ″وجعلنا″ بود که رزمندگان حین عملیات زمزمه می‌کردند: وَجَعلنا مِن بَینِ اَیدِیهِم سَدًّا وَمِن خَلفِهِم سَدًّا فَاغشَیناهُم فَهُم لا یُبصِرون. همان آیه‌ی مشهور نُهم سوره‌ی یس.
 
اینم دو : ↑
 
قطب‌نما نداشتیم برای تعیین مسیر در شب‌های شناسایی اطلاعاتِ عملیات. ما بلدچی‌ها مجبور بودیم از نقطه‌ی آغاز، زیر لب قدم‌های‌مان را بشماریم: ۱ و ۲ و ۳ و ... وقتی عدد به ۱۰۰ می‌رسید، یک سنگریزه به جیب می‌انداختیم. بعد از بازگشت به مقر، سنگریزه‌ها را یکی یکی می‌شمردیم و مسافت را ازین راه، ثبت می‌کردیم. شب‌های بعد این کار را با دانه‌های تسبیح صورت می‌دادیم. حقیقتاً افزارآلات پیش‌کش غرب به صدام حد و عدد نداشت، بی‌شمار بود و متعدد. راستی! هر ۱۰۰ متر، می‌شود ۱۲۵ قدم.
 
و این نیز سه : ↑
 
متنی بود به قلم خودم از صفحات ۱۲۳ تا ۱۲۹ کتابِ خیلی‌خواندنی «وقتی مهتاب گم شد» از خاطرات دلکش «علی خوش‌لفظ» به تدوین حرفه‌ای و شیوای حمید حسام. تهران: انتشارات سوره مهر، ۱۳۹۳ چاپ سی‌وهشتم. هر کس رزمنده بود و به جبهه انس داشت از خواندن این کتاب لبریز از نشاط و اندیشه و حیرت می‌شود. من خوانده‌ام. ۶۵۱ صفحه است و با کاغذ کاهی سبُک که به صورت بالینی و آرام‌آرام می‌توان راحت روزی نیم ساعت ۵۰ صفحه را خواند. چون بسیار کشش دارد و نوین نگاشته شد. عکسی هم از آن انداختم و بالای پست جانمایی کردم تا در ذهن و عین جا بیفتد.
 
دامنه / ۱۷ خرداد ۱۴۰۱
 
 
شرحی برین عکس: حاج سیدحسن به آسیدمحمد در محفل وداع آسیدمحمود مرحوم، چه می‌گوید!؟ کشکولی: می‌گوید چرا مراسم سالگرد امام به مرقد نیامدید؟! اگر می‌آمدید آن دسته‌ی بی‌سردسته! که ″آتش‌به‌اختیار″ را با خودسری تمیز نمی‌دهند، وسط سخنان کوتاه من، هیجانی‌تر شور می‌گرفتند به دستگاه همایون می‌زدند و پاپ می‌خواندند!
 
آسیدمحمد دو جور می‌تواند جواب دهد: خودش را کَر کند و کُرِ سیدحسن را بگوید: هاع؟ نمی‌شنوم، همهمه‌هست! ظریف که ازین ور سمت راست به من پلِق می‌دهد! یا می‌گوید: ای ناقلا! دعوتم نکردید! بی‌دعوت مگر ازون در شمالی راهمان می‌دهند به مرقد؟!
 
یکی که صدای این دو را شِنود ! می‌کند لابد می‌گوید: پس چرا رئیس دولت ۹ + ۱۰ دعوت بود که چَک هم گذاشته بود چَکِ پِشت؟!
 
علت روشن است: سیدحسن چترش را باز کرده است و همه را زیر آن می‌گذارد از باران و بوران و برف و حتی آفتاب تموز در امان و ایمن بمانند. بگذرم.

 

این صحنه که محمدجواد، ظریفانه! سیدمحمد را پِلق می‌دهد! انگار همه جَمبوله شدند توی جماران! شنود لابد نیست! سایر عکس‌ها اینجا.

سلام و صبح‌تان به خیر و خوبی جناب قربانی. اِه چقدر آسان؛ آره، قایقران. نیز خدا بیامرزاد آن مرحوم قایقران. گویا توی مسیر سفیدرود تصادف کرده بود، البته دقیق نمی‌دانم. ممنونم. اون مسیر مرحوم قیصر امین‌پور را هم به کام مرگ برده بود. روح او که اینک قبرش در گتوند می‌درخشد، شاد.
 
از برخوردهای مسئولانه و اخلاقی شما جناب آقای قربانی، در یادآوری رعایت مفاد مقررات مدرسه به اعضا -که یک مرامنامه‌ی ساده و شکلی برای همه‌ی هم‌کلاسی‌هاست- کمال تشکر را دارد مدیریت. امید داست تذکار شما در جملات آخر، نافع و مؤثر افتد و قلم اعضا کار بیفتد نه فرستادن نوشته‌های سایت‌ها. ملامت و ملایمت را خوب به جناس بردید که مرارت را از بین برد و مدارا را به ارمغان آورد. درود.
 
باز نیز درود آقای قربانی. ممکن است خبری که آقای حمید عباسیان از آن بنده‌ی خدا که خود نوشت: «یکی دیروز میگفت...» ، شنیده است مربوط به بخشی از زندگی مخفی مرحوم دعایی در دوران تبعید امام در نجف باشد، که دعایی رادیویی تأسیس کرده بود و باری هم از متنی که توی رادیو خوانده بود از امام تشر گرفت. بعثی‌ها نسبت به حرف‌های دعایی حساس شده بودند. مرحوم سیدمحمود دعایی و مرحوم سید علی‌اکبر محتشمی و سیداحمدآقا در آنجا به شهید سید محمدباقر صدر که قائد حزب‌الدعوه بود، نزدیک بودند، مرحوم سیدمحمود هاشمی شاهرودی به مرحوم آقای خویی. که داستان دارد و شما از من بیشتر و بهتر بلدید. بگذرم.
 
سلام استاد حاج سید کمال‌الدین. چون به الواح اشاره کردید، یادم آمد عرض کنم کسانی‌که از درک مفهوم وحی عاجزند و آن را به رؤیا تأویل و تقلیل می‌برَند، وقتی به الواح می‌رسند، درمی‌مانند. یعنی اگر وحی ممکن نیست، پس با الواح که عیناً فرو آمده چه می‌کنند. بگذرم. خدا به چنین افراد درکی دهد که به فقط به عقل عاجز خود تکیه نکنند و بسنده.
 

میدان ارزش دانش ( ۲۹ )

به نام خدا. سلام. ژاپن بر لکسوس سامانه‌ی "کمک به خروج ایمن" نصب کرده است که درب خودرو را به سنسور (=حسگر) نقطه‌کور خودرو، مرتبط می‌کند؛ مثل برخوردنکردن با دوچرخه‌ی پشتِ سر. یک راهکار انسان‌دوستی با هدف بازداری از تصادف؛ زیرا این سامانه به راننده و سرنشین لکسوس اخطار می‌دهد که احتمال برخورد درب ماشین با دوچرخه سوار یا عابر پیاده  وجود دارد، ازین‌رو به صورت الکترونیکی مانع ازین اتفاق می‌شود. این سامانه علاوه برین، چه می‌کند؟ کمک می‌کند راننده بین خطوط برانَد، نور بالای خودرو، هوشمند روشن و خاموش شود، علائم جاده را ارزیابی می‌کند و به وسیله‌ی پیام‌های صوتی و چراغک‌های نشانگر، راننده و سرنشینان خودروی لکسوس را از بازکردن ناگهانی درب خودرو، باخبر می‌سازد. اگر به عکسی که (به نقل از عصر ایران) در بالا گذاشتم دقت شود، درک مطلب آسان می‌گردد.
 
خواستم گفته باشم:
 
۱. میان عابر و راننده، حقوق متقابل برقرار است؛ هر دو در برابر این حقوق، پاسخگوی اخلاقی هستند، نیز جوابگوی قانونی. رعایت آن، منجر به نظم و آسایش عمومی می‌شود.
 
۲. در قم و اخیراً در مشهد مقدس که بودم، دیده‌ام راه عبور دوچرخه با رنگ آبی در امتداد خیابان مشخص شده است و این به آمدوشدِ شهری کمک شایانی می‌کند.
 
۳. یادم نمی‌رود، هرگز، که زمانی در همین ایران ما حتی مدرن‌ها هم سر باز می‌زدند که کمربند ایمنی ببندند، اما زمان و اخلاق و مقررات بر آنان غلبه کرد و اینک هر یک از ما، تا نشستیم بر صندلی ماشین، ابتدا کمربند ایمنی بستیم.
 
۴. شاید نسل نو ندیده باشد، اما ما زیاد دیدیم و برخوردیم که یک زمانی راننده‌ها نه فقط در صندلی جلو، دو نفر سوار می‌کردند، که در کناردستِ سمتِ چپ خود هم، یک مسافر دیکر ولو چاق و گوشتی! می‌نشاندند، که هم راننده و هم او گویا به پهلوی همدیگر فرو می‌رفتند و روی یک باسن می‌نشستند؛ به قول محلی: ی وَر پَلو و وقتی هم در مقصد پیاده می‌شد تا هفتاد قدم می‌لنگید؛ لینگ به قول محلی پلَندر می‌گرفت.
 
۵. حتی اتوبنز وحدت گاراژ پیرزاده‌ی دروازه بابلِ ساری هم، وقتی مسافر سوار می‌کرد برای تهران، صندلی جلوِی، دو نفر می‌نشانید؛ من آن زمان از همین گاراژ گاه به تهران می‌آمدم. بنز دیزل که با گازوئیل کار می‌کرد و کیلومتراندازش هم خطی عمودی بود و صندلی‌اش راحت و گشاد.
 
۶. اینها به کنار، توی خط "سه‌راه - داراب‌کلا" که در اصل چهارراه است، نه سه‌راه، سواری کجا پیدا می‌شد، سه نفر کنار راننده‌ی نیسان و مزدا مُچاله‌شده سوار می‌شدند، ۵۰ و ۶۰ نفر دیگر پشت وانتش که روزهایی بارانی برزنت هم می‌کشیدند که آدم آن تَه از گند (چون گاه، گاله می‌داند) و فشردگی (چون ازدحام بود و ماشین هم، کم) خفه می‌شد. وانت‌دارهایی خاطره‌آمیز، که گاه آنقدر به مسافرین مشکوک می‌شدند که نکند تکیه‌پیش که رسیدند کِره (=کرایه) ندهند، بینِ راه می‌زد گوشه، کرایه جمع می‌کرد و بعد راه می‌افتاد. شاید برخی از داشتنِ دو ذار کِره هم محروم بودند گاه. یا ماهرانه خَف می‌شدند و در می‌رفتند! خدا آن روز نمی‌آوُرد که لو می‌رفتند، تا غسالخانه‌پیش دنبال‌شان می‌کردند که کره‌تِه بده. محصل بودند و لابد کاتب‌های دوش چپ و راست آن را توی پرونده ننوشتند! تا پنج‌ذار و یک تومن را نمی‌گرفتند، ول‌کن نبودند. بگذرم. حالا لکسوس، لکسوس، آمد و با این‌همه آپشنش، فارسیِ آپشن چی هست این بنده نمی‌داند. خواستم بنویسم «لوازم جانبی ماشین» دیدیم این هر سه کلمه هم، فارسی نیست. فارسی چه زبان خوش‌مُدارایی‌ست؛ با همه‌ی لغات تا می‌کند و لغد (=لگد) هم نمی‌زند و سازگار می‌افتد.
 
۷. چند چیز دیگه هم مونده، که چون متن طول کشیده، از خِرشَرش! گذشتم.
 
دامنه / ۱۸ خرداد ۱۴۰۱
 
سلام استاد جناب حاج سیدکمال‌الدین. دیده‌مان به دیدار رویِ گشاده‌ی شما سید بزرگوار در کنار آیت‌الله‌العظمی جوادی آملی روشن شد. فروتنی شما در دستان رو بر زانوان گذاشته‌ی‌تان عیان و هویداست. سالم و همواره در راه اعتلای این مرز و بوم پرنشاط باشید. درود.
 
سلام استاد سید عمادی. بله، درست است. اهل باور به داشته‌های ایمانی خود، خدشه نمی‌زند و در برابر نارسایی‌ها، از پای در نمی‌آید. کافی‌ست کسی مبانی عقیده‌ی خود را مستحکم کند و به قول قرآن «خذوا» کند؛ محکم چنگ زند. متشکرم. پرده‌گشایی مفهومی خوبی بود. به قول مرحوم علامه، تفسیر یعنی پرده‌برداری از منظور خداوند.
 
پروفایل تلگرام قربانعلی طالبی : GH,AIi
 
تسلیت
دوست هنرمندم جناب قربانعلی طالبی دارابی سلام. درگذشت پدربزرگ اهل زحمت و کار و کوشش شما مرحوم ممسِن‌عمو را به جناب‌عالی و بستگان محترم تسلیت عرض می‌کنم و غفران الهی، طلب. آقای قربانعلی عموزاده‌ی عزیزم که از آغاز تأسیس مدرسه فکرت، عضو این صحن هستند، طرح لوگوی مدرسه فکرت را ساختند که همچنان نماد و پروفایل مدرسه، باقی مانده است. تشکر مجدد از این دوست خوب و متین.
 
به: دکتر ولی‌نژاد
از: دامنه
پیوست: صلوات
 
سلام و خداقوت. واقعاً منکشف شد بر من که برِنج یعنی برَنج. رنج بکش. رِنج این برنج، انگاری رنجیدن تن است؛ هم هنگام کاشت و داشت و برداشتش و هم هنگامه‌ی خوردن و به لقمه‌لقمه کشاندنش. یعنی این قدر رنج، که دکتر صاحب قلم این مملکت ما یعنی آقای صادق ولی‌نژاد را در برند این رنجِ برنج این‌همه در زمین میخکوب کرد و الّا و لابد در آتیه هم، در شالی‌کوب. آری،چنان درگیر شالیزاری آقا دکتر، که حتی وقت یک اَتّی هم نداری بیایی؟! امسال حتماً ۵‌کیلویی ۵کیلویی کیسه می‌کنند. قابل توجه‌ی استاد حجت‌الاسلام احمدی هم، هم.
 

 

 

بازگشت از زیارت مشهد مقدس. بجنورد. مجتمع یکسان‌سازی لاله

 

 
گزارش یک زیارت
سلام. یا امام رضا ع. جمعه دو روز مانده به خرداد ۱۴۰۱، از قم راندم به داراب‌کلا. اول بدون وقفه پیچیدم مزار. سپس تمامِ وقتم را گذاشتم خلوت و خواب تا بتوانم اذان صبح استارت را بزنم و با جمع ۱۲نفره راهی زیارت حرم امام رئوف ع شویم که همه‌سال این رسم معنوی را انجام می‌دهیم. البته قرار بود ۱۴ نفر باشیم. ۷ رفیق با همراهی همسران هر کدام، که می‌شدیم چهارده. ولی جعفر آهنگر به اتفاق همسر محترمشان، در تماسی که با او داشتم آمدن را رد کرد و بهانه که نه، بهاء ! آورد که نمی‌تواند. سحر، تکیه‌پیش قرارمان شد. با اندی تأخیر به علت دیررسیدن یک نفر که اغلب به شوخی! فِس‌فِسی‌ست، نزدیک ساعت ۵ صبح پلیس راه میاندورود سه‌راه را پشت سر گذاشتیم، با سه ماشین. از بالا باران، از روبرو تاریکی، از پهلو ردّ و رفتِ هر از گاه ماشین و حرکت تصوری زمین. از پشت باد. و از کناره‌ی گاردریل هم، حوضچه‌های آب باران که شکل گرفته بود. چنان هم ترسناک که گویی وسط دی، عازم دیار مشهد مقدسیم.
 
گرگان را با کمربندی جدیدش از قوسِ میدان اول شهر -که نماد غوزک پنیه است- طی و سرراست از نزدیکی جلین و کمی مانده به روستای نصرآباد که دوست عزیز همسنگرم شهید عزیزالله نصرآبادی آنجا مدفون است و سمت چپ هم سرخنکلاته که دوست عزیز همسنگر دیگرم شهید نعمت مقصودلو دفن است، درآمدیم. تا خان‌ببین و دلند به‌کوب راندیم، البته بر اساس مقررات جاده و پیمایش و پیام راهیاب که می‌گوید چند تا باید رفت و پلیس کجا است و چه جایی دوربین نصب. نه پارک جنگلی قُرُق می‌توانسیم بساط کنیم که صبحانه بخوریم، نه پارک جنگلی قره‌قاج آزادشهر. علت روشن است، خیسی و تیلی زمین و سردی شگفت هوا. از تنگه‌راه هم عبور کردیم و ۲۲ کیلومتر طول جاده‌ی جنگل گلستان را هم درنوردیدیم و به گُراز و خی هم برنخوردیم که ناگهان بپّرد وسط، خود که هیچ! جلوپنجره‌ی ماشین را له‌ولَورده نکند. تونل را رد کردیم و همه لحظه می‌شمردند کجا می‌ایستیم. من همواره در مجتع رفاهی بین راهی «دشت» پس از تونل گلستان که مرز خراسان شمالی با استان گلستان است، می‌ایستم، هم تمیز است و هم آلاچیق دارد و نمازخانه و آب و مایع دستشویی و کباب و چیپس که به برکت حرم امام رضا ع ساخته شد برای زائران و مسافران.
 
حالا اینجاست که پای دموکراسی می‌آید پای کار. حاج احمد آهنگر حصیر پهن کرد زیر یک آلاچیق. جعفر رجبی مثل بید می‌لرزید از ریزش هوای سرد. حسن آهنگر تا دست را بشوید بیاید طول کشید و در رأی‌گیری نبود البته تحریم نکرد! آق سیدرسول هاشمی هم تا می‌تواند نمی‌گذارد در مسافرت عبوسی و ملالی سراغ آدم بیاید. سید علی‌اصغر با خنده و نشاط، سبیل سیاهش را با خالیک نوک زبانش چرب می‌کرد و من هم گفتم باد نمی‌گذارد، پس صبحانه، هر کس توی ماشین خودش. سرانجام این رأی آورد. ما اهل دموکراسی‌ایم!!
 
حصیر جمع شد و هر کدام‌مان رفتیم توی ماشین‌مان شروع کردیم به هجوم به صبحانه که همه را بی‌تاب کرده بود؛ خصوصاً بوی آغوزنون تندیرنون. عمه‌سیدخدیجه‌ام شامی پرگوشت و خوش‌طعم به ما خوراند که حسن آهنگر کناردستم گولم می‌زد و بیشتر می‌خورد، این دست‌پخت همسرش را. پُخت‌وپزهای همه‌ی زن‌عموهای همراه، همواره در هر زیارتی عالی و در تنوع و تمیزی بی‌نظیر و سرشار سخاوت و گونه‌گونی‌ست که آنقدر طعم و عطر سبزی‌های محلی و باغی دارد که تا مدت‌مدیدی مزه‌اش در لسان و اذهان می‌مانَد. مُشبع (=سیرِ سیر) خوردیم و راه افتادیم.
 
بالای چمن‌بید که آمدیم آسمان از تاریکی به روشنی و زلالی گرایید. هیچ جای پیچ‌ها لیز نخوردیم! حتی تنگِ تونل گلستان. اگر می‌خوردیم هم باز چنان ماهریم! که باز گاز را می‌بندیم آخر و مثل ورگ ماز رم می‌کنیم. یک و نیم بعد از ظهر رسیدیم مشهد مقدس و راحت مستقر شدیم در لابی (=سرسرای) هتل. نماز و ناهار را از دست ندادیم. البته ناهار بیشتر از نماز مزه کرد، خستگی حال نماز باحال را می‌ستانَد. خودم را عرض کردم این فراز نماز. من در مسیر راندگی فردی کم‌خورم به‌عمد. اما این‌که آیا کسی بی‌تاب هم شده بود تا خودِ مشهد، نمی‌دانم. یکسره راندیم. مسیر مشهد هم راندن، اساساً خستگی ندارد؛ چون لحظه لحظه راهی مقدس‌ترین مکان ایران می‌شوی که مرکز قلوب ایرانیان باورمند به تقدس و تعالی‌ست. اگر شد ادامه می‌دهم وگرنه، نه. دامنه.
 
گزارش یک زیارت. قسمت دوم

غروب از هتل -که آسایش و آرامشش، خستگی راه را از تن و روان‌مان ربود- پس از یک دوش آبِ گرم و غسل استحباب زیارت، دل کندیم و رهسپار حرم شریف حضرت امام رئوف و رضا ع شدیم؛ حرم پاک و سراسر تابان و همواره‌نورانی‌یی که شوق ملتِ ایران به این حرمِ عزیزِ مردم ایران به آن «یدرک و لایوصف» هست. یعنی می‌توان درکش کرد، ولی نمی‌توان وصفش نمود. حتی نزدیک‌شدن به حرم هم، حس‌وحالِ انسان را بالا می‌برَد و بر نردبانِ لذت معنوی می‌گذارَد، چه رسد به این‌که در کنار شش رفیق، هر کدام از یکی دیگر شائق‌تر و عاشق‌تر به بارگاه آستان مقدس ایران، گام به سمت بَست و سپس صحن و آنگاه رواق و سرانجام مَضجَع و در آخر ضَریح و مقبره‌ی منوّره برمی‌داری و لحظه‌لحظه به پیشگاه روح نامیرای امام رضا ع مشرّف می‌شوی. ما این شش تا -که البته بیشتر از اینییم که بودیم، گاه ترکیب چنین پیش می‌آید و از همراهی رفقای دیگر به ضیق و دوری می‌رسیم- هر یک دلداده‌ی هم‌ایم؛ کی بیشتر، ندارد. همه به هم دلبسته‌ایم و پیمان ابدی به زیر امضا برده‌ایم که از هم نگسلیم. خُب؛ معلوم است که تا چه حد بودنِ هر یک از شش تا، تا چه میزان حلقه‌ی ما را سیمانی‌تر و سیمای ما را بشّاش‌تر می‌کند؛ بی‌تردید سید علی‌اصغر -که سرحلقه‌ی ماست و همه با حضور او شادمان‌ترند و نبودِ او، اساساً امکان رفتن را به هر جا، به تأخیر مواجه می‌کند و لذتِ یک بودنِ جمعی را به‌شدت فروکش می‌ده- برای این نیاز معنوی، و ترتیب‌دادنِ مسافرت خانوادگی کوش شدیدتری دارند و دوستان هم، سرحلقگی این سادات شریف را که به اخلاقِ باز و سعه‌ی وجودی وسیع بارز هستند، رأی قلبی و رضامندی درونی دادند. سعی وافر هر رفیق در پیاده‌سازی ادبِ آداب زیارت و البته زوداشکی سیل‌ریزانِ سید علی‌اصغر در گَپ و گفت با امام رئوف، سُرمه بر دیدگان ما می‌کشانَد و کِشش ما را به ذوب در فهمِ دیدار با روح ناب و قبر پاکِ آن امام هُمام و رهبر معنوی و دینی و اخلاقی بی‌همتای ایرانیان از هر کیش و مرام-که عالِم آل محمدص  توصیف شده‌اند- میسّرتر می‌سازد و پیشرانه‌ی محرّک درون ما زودتر روشن. آن سان که بر هر دل هر کس رفت و من عاجز از وصف آن ادبِ و حرمت و ایمان دوستان به آن آستان هستم.  بی‌تردید حرم امام رضا ع مصداق بارز"لَآیَةً لِلْمُؤْمِنِینَ" است ( از آیه‌ی  ٧٧ حجر). اگر شد باز نیز این گزارش را به قسمت سه می‌برم.
 
میدان ارزش دانش ( ۳۰ )
 
به نام خدا. سلام
 
جالب: جالب این است که در خبرهای روز جهان خواندم که یک جوان فلسطینی اسلحه‌ی یک سرباز رژیم دینی_نژادی اسرائیلی را هنگام تفتیش در اردوگاه «الفوارِ» جنوب «الخلیل» در کرانه‌ی باختری ربود. واقعاً چقدر شکننده است آدم در زادگاه خود هم مورد تفتیش عقیدتی و بدنی بشود؛ مثل این می‌مانَد که داراب‌کلا، ساکنان مُرسم و اوسا را هر روز در مرز جغرافیایی خود در باریکه‌ی ورودی گردنه‌ی امامزاده علی‌اکبر، تفتیش کند که در چه در جیب و کیف دارند؟ و به کجا و با کی‌ها می‌روند؟ رژیم جعلی اسرائیل با مردم فلسطین، هر روز رفتاری چنین موهِن می‌کند.
 
جالب‌تر: جالب‌تر این شده است که اسرائیل از قطعنامه‌ی ضد ایرانی آژانس که با سرکردگی بدکردارترین کشورهای جهان پیشنهاد شد، «ستایش» کرد و نفتالی بنت، نخست‌وزیر حکومت دینی- نژادی یهودی مدعی شده: «چهره‌ی واقعی ایران» با این قطعنامه عیان شد. رژیمی که اوباش جهان را در خود جمع کرد و هر روز بر مردم دیار فلسطین ستم می‌کند و بنیادش بر مبنای دسیسه‌ی هفتاد و اندی سال پیشِ سرکردگان بدکردار همین کشورهای جهان است، برای یک ایران قوی که از همه‌ی کشورهای جهان تمدن‌دارتر و مداراگرتر است، تعیین تکلیف می‌کند.
 
جالب‌ترین: جالب‌ترین هم چنین است که جانبداران و ستایندگان اسرائیل در داخل و خارج ایران از سرِ استضعاف فکری و کم‌بُنیه‌بودن بینشی، جرم و جنایت این رژیم را نمی‌بینند و در هر زمینه‌ای می‌کوشند ایران را در بین مردم و حتی نزد جهانیان، بد نشان دهند. یعنی آیا از نظر اینان ایران باید موشک‌های خود را مانند کشورهایی که درین دام گرفتار شده بودند، منهدم کند و دانش موشکی خود را ببوسد و بالای طاقچه بگذارد؟! پس آموزه‌ی قرآن که در آیه‌ی شصت انفال، مؤمنان و مردم را یاد می‌دهد و می‌گوید در برابر دسیسه‌ها "تُرهبُونَ بِهِ عَدُوَّ اللَّهِ وَعَدُوَّکُمْ" شوید چه می‌شود؟! یعنی آمادگى مقابله با دشمن خدا و دشمن خود تا به وسیله‌ی ابزار دفاعی روز، آنان را از کید و کینه و حمله ترسانیدن. اما این جماعت که دائم به نشر خبرهای بد نسبت به انقلاب اسلامی -ولو شایعه و مخلوط با ده‌ها دروغ- مشغول‌اند، یعنی آیا قائل‌اند طبق فشار غرب وحشی، نه آن غرب اندیشه‌ای، سپاه منحل شود و فقط ارتش برای کشور کافی است؟! مگر نمی‌دانند امروزه ارتش ایران هم مثل سپاه پاسداران ایران، نیرویی به‌شدت مکتبی و انقلابی و حامی آرمان انقلاب اسلامی گردیده است و حتی پیشتازتر؟ نکند اینان خواهان پذیرفتن نسخه‌ی دربستِ غرب، برای درمان مریضی‌ها و روان‌پریشی‌ها و خواسته‌های نفسانیاتی! خود هستند و مقار نمی‌آیند؟! و شاید تسلیم و به‌رنگ‌غرب درآمدن را دنبال می‌کنند و فعلاً آشکار نمی‌کنند؟! من کامل نمی‌دانم، اما خدا طبق آیه‌ی سی و هشت فاطر : «إِنَّهُ علیمٌ بِذاتِ الصُّدُور» است. یعنی اوست که به‌درستی به افکار و اندیشه‌ی دل‌ها هم، کاملاً آگاه است. چه رسد به زبان‌ها و گفتارها و کردارها. بگذرم.
دامنه / ۱۹ خرداد ۱۴۰۱
 
میدان ارزش دانش ( ۳۱ )
 
نذر یونجه و سیری در سه خبر. به نام خدا. سلام. یکی از خبرهای خوبی که غروب دیروز از مقابل چشمم گذشت، نذر یونجه بود. حرکت اجتماعی و اخلاقی زیبایی که مدتی‌ست جزوِ کارهای نیک گردیده است. دو خیّر (در فارسی: نیکوکار، نیک‌اندیش، نیک‌کردار) در قم برای نجات حیات وحش کولک استان ایلام، به علت غلبه‌ی خشکسالی بر سطح مرتع آن دیار، چند تُن یونجه نذر کرده بودند که به حیوانات آن منطقه‌ی حفاظت‌شده هدیه کنند که دیروز به نذرشان وفا و یونجه را بارگیری کردند و فرستادند. این کار ستوده، از پسندیده‌ترین رفتار انسانی نسبت به سایر جُنبندگان است که در زبان رَحم و مُروتِ عالی عامیانه‌ی ایرانی، به این حیوانات، "زبان‌بسته" می‌گوییم که نُطقی برای مطالبات خود ندارند و این مهربانی انسان است که به دادِ آنان در زمان‌های بُغرنج می‌رسد. دست مریزاد به این خیّران و نیکوکاران خوش نذر.
 
اما سیری در سه خبر:
 
خبر ۱. آقای محمد اسلامی -رئیس سازمان انرژی اتمی- بلاخره از ذلّت در برجام پرده برداشت. حالا درست شد. جالب این‌که خودِ او در دولت ۱۲، عضو دولت بود و وزیر راه و شهرسازی؛ (دولتی جناح راستی حسن روحانی که از جناح چپ، رأی گدایی کرده بود ولی به آنان پشت نمود و پوزخند زد) حالا چه گفت؟! این را: «تمام تعهدات برجام مغایر با ضوابط آژانس است. چرا پذیرفتیم و خودمان را محدود کردیم؟ فقط برای رد اتهامات، اما حُسن نیت و حسن ظن ما مورد توجه قرار نمی‌گیرد... ما نصب ماشین‌های جدید را شروع کرده‌ایم و عملیات ماجراجویانه خاصی نداریم.» اینجا من وارد پردازش و بررسی این خبر نمی‌شوم و فقط عرضم اینجاست کسانی که عُرضه‌ی "تدبیر" نداشتند با گماردنِ یک وزیرِ خارجه‌ی خارج‌نشین و دهن‌بین و کُندذهن سیاسی که تسلیم «حلقه‌ی نیاوران» بود، عِرض این مملکت را حراج کرده بود که خودِ او و رئیس شیک‌پوشش، دیدند که غربِ وحشی (نه غرب اندیشه‌ای) چگونه آنان را خام و ... و خیط کرد. اینان باید دادگاهی می‌شدند و دست‌کم پاسخگوی رسمی کارِ نادرست خود، ولی راحت دارند می‌چرخند و با این و اون عکس می‌اندازند تا تاریخ کارنامه‌ی بد خود را عکس جلوه دهند. بگذرم.
 
خبر ۲. این که «حکم اولیه‌ی دادگاه یونانی برای مصادره‌ی نفت ایران توسط آمریکا، لغو شده است» منبع یک پیام رسا و بلیغی دارد. یونان که کشتی لانا (پگاس سابق) را با پرچم ایران و ۱۹ خدمه‌ی روسی توقیف کرده بود، در پیِ هشدار شجاعانه‌ی رهبری معظم در سخنرانی روز ۱۴ خرداد در مرقد امام خمینی -که کار یونان را «راهزنی» و «دزدی نفت» نامیدند و از اقدام نیروی دریایی دلاور سپاه حمایت کردند- اینک از کرده‌اش در تبعیت از آمریکا پشیمان شد. چرا؟ چون نیروی دریایی سپاه سریع وارد عمل شد و ۲ فروند نفتکش یونانی را در خلیج فارس توقیف کرد؛ یکی در نزدیکی عسلویه و دیگری در نزدیکی بندرلنگه در جزیره‌ی هندورابی ایران. این سیاستِ «ایران قوی» علامت هشدار به بدکرداران چند کشور زورگو است که در عصر مدرن -که تمام بشر صلح حقیقی را دوست می‌دارد و بدان نیاز دائمی می‌برَد- در نقاط مختلف جهان معرکه می‌گیرند که اقتصاد سودمحورشان زیان نکند. این است که مردم ایران، غرب را جدای از علوم و دانش اقتباسی، در ابتذال می‌بیند؛ در هر زمینه، در فرهنگ، در تغذیه، در سیاست، در دوستی با جهان، در اقتصاد و در امور اخلاقی و زندگی.
 
نکته این‌که، کسانی که خط تسلیم در برابر غرب را مفت و از روی سادگی ذهنی تبلیغ می‌کنند در حقیقت ایران را عقب‌مانده و توسری‌خور می‌خواهند. در تفکر انقلاب، تعامل با جهان یک اصل است، مگر آن که آنان بخواهند امنیت و منافع ملی ایران را به بازی بگیرند. از آن سوی عالَم، لشکرکشی کردند و آمدند سراسر خاورمیانه اردوی مسلحانه و خصمانه زده‌اند، آن گاه در داخل، برخی انقلاب اسلامی را توبیخ می‌کنند که چرا مثلاً به ستمدیدگان یمن مدد می‌کند؟! اما باید بدانند ایران هم راه پیامبر ص را می‌پیماید که در برابر خصم، هرگز خائف و تسلیم نبود و هم رفتار کوروش ذوالقرنین را در جلوِش دارد که تقریباً تمام شصت و اندی سال عمرش را شجاعانه و متسامحانه بر روی اسب نشست و از حریم ایران دفاع و تا دوردست‌ترین سرزمین‌ها لشکر بُرد تا دادِ ستمدیده را بستانَد. پس؛ دو وَجه اسلامی و ایرانی ما بر ما الزام می‌دارد که هم به مرام و مکتب نبیِ خُلُق عظیم ص و هم به منش و مصاف کوروش کبیر.
 
زیاد شد و از سرِ خبر ۳ گذشتیم...
 
دامنه / ۲۰ خرداد ۱۴۰۱
 
سلام جناب آقا... روزتان به خیر و خوشی و خوبی. درست است فرمایش شما درین‌باره.  بنده هم همین نوع نگاه به ساعت کشور را -چه چندی پیش و چه در ایام نوروز میان اعضا مباحثه شد- داشته و دارم. البته شاید گمان شود، مباحثه درین مسئله کارساز نیست، اما بنده به‌شدت برین نظرم در هر موضوعی ورود بادقت مردم، ولو در حد بحث در یک جمع و گروه تلگرامی، کم‌کم اثر خود را در بطن و متن سیاست‌ورزی می‌گذارد، شبیه آب است که جاری می‌شود و راهش را در خاک باز می‌کند و به جلو می‌رود. درود.
 

 

 

قبر پروین اعتصامی و شیخ فضل الله نوری. صحن اتابکی (امام رضای) حرم حضرت معصومه س

پنجشنبه ۱۹ خرداد ۱۴۰۱ . عکاس: دامنه

 
پاسخ دامنه: سلام. عصرتان به خیر و خوبی. حال که اسمی از «شیخ فضل‌الله نوری» آورده‌اید، جالب این‌که دیروز که به حرم رفته بودم سری هم به دو حجره‌ی واقع در صحن اتابکی حضرت معصومه س زدم. اول سر قبر بانو پروین و سپس قبر شیخ فضل‌الله. بنده در ماجراهایی که بر سر کارنامه‌ی مشروطه رفت، در سبک اندیشه جانب اندیشه‌های مرحوم نائینی ایستاده‌ام که مرحوم طالقانی هم بر کتاب «تنبیه و تنزیه» ایشان با نام کامل: "تنبیهُ الاُمَّة و تَنْزیهُ المِلَّة" مقدمه و تصحیحیه زد. اما این‌که شیخ فضل‌الله چرا سرانجام با طرح مشروعه‌ی مشروطه به ستیز با مشروطه رفت شاید وی آن تز را مشروطه‌ای بی‌مشروعه می‌دید که موجب شد به رویاروی برخیزد. بنده برای هر دو دسته علمای داخل در مشروطه احترام قائلم و البته نقدم هم دارم. و در دسته‌ی روشنفکران هم همین‌طور. تاریخ سیاسی ایران اغلب از سرِ یکدندگی به کژی می‌رفت و بیشتر هم احساساتِ تاریخ‌پرستان بعدی، ورق‌های این تاریخ را مُچاله می‌کرد. اینک چون در بالا عکسی هم از پروین اعتصامی گذاشتم یک شعر هم ازو می‌نویسم که آن بانوی جاوید در شعر «پایمال آز» آن را سُرود:
 
بارِ هر کس در خورِ یارای اوست
موزهٔ هر کس برای پای اوست
 
نکته: پروین اگر زود از دست نمی‌رفت، شاید بعدها که اوضاع را می‌دید ″موزه‌ی هر کس″ را ″موضعِ هر کس″ هم می‌نگاشت!
Notes ۰
پست شده در سه شنبه, ۳ اسفند ۱۴۰۰
بازدید ها : ۶۸۵
ساعت پست : ۰۹:۱۹
مشخصات پست

مدرسه فکرت ۷۶

ابراهیم طالبی  | دامنه دارابی

مجموعه پیام‌هایم در مدرسه فکرت

قسمت هفتاد و ششم

 
نخستین نوشته‌ام در شروع قرن ۱۵
 
به نام خدا. سلام. در همان آغاز قرن ۱۵، در سه منبع دستِ دل بردم، قرآن مجید، مثنوی مولوی، المیزان علامه. در اولی بخشی از آیه‌ی ۲۱ نور «...وَ لکِنَّ اللهَ یُزَکِّی مَن یَشاءُ...» نوید شد؛ یعنی «...ولى خدا هر که را بخواهد پاک مى‌سازد.» و جالب این شد که دومی یعنی مثنوی، این را مژده داد از دفتر نخست:
 
چون محمد پاک شد زین نار و دود
هر کجا رو کرد وَجه‌الله بود
و...
هر که را باشد ز سینه فتحِ باب
بیند او بر چرخ دل صد آفتاب
 
و در تفسیر المیزان، علامه جالب‌تر نکته گشود که تزکیه را به مشیتِ خدا وابسته می‌کند و این برای کسی‌ست که هم استعداد آن را داشته، و هم به «زبانِ استعداد» آن را از خدا درخواست کند، چون دنباله‌ی آیه، «وَ اللهُ سَمیعٌ عَلیمٌ» آمده است. و همین سمیع‌بودن خدا درین آیه، نشان می‌دهد انسان، شایسته است که برای پاکی و پاک‌شدن، باید «درخواست» داشته باشد از خداوند.
 
و من شادباش دارم به هر کس که نوشوندگی را در ظاهر و باطن خود اثر می‌دهد و نوروز را برای خویشتنِ خویش، پیامی ژرف و رسا برای نوزایی، نوگرایی، نوپایی، نونوایی و نوسازی می‌بیند. > ۱ / ۱ / ۱۴۰۱ ← دامنه
 
سلام جناب آقای عیسی آهنگر. آشنا کردید ما را به دیدگاه خودتان. ازین‌باره، متشکر می‌باشم. برداشت من از نگرش شما به تاریخ سیاسی ایران این است که جناب‌عالی، خط سلطنت دو پهلوی «پدر و پسر» را خطی متوازن و اراده‌ای آگاهانه و حتی شاید هم با مشروعیت سیاسی قطعی و خدشه‌ناپذیر برای بیرون‌بردن ایران از عقب‌ماندگی می‌دانید و گویی می‌خواهی بگویی اگر بر سرِ این دو سلطانِ سلطنت، چیزهایی چون اشغال ایران، نهضت ملی و انقلاب اسلامی و ... قرار نمی‌گرفت، این دو شاه خط پیشرفت را ادامه می‌دادند و دستِ مردم ایران را  با کفایت تمام یا قابل قبول، در کفِ دستان رشد و توسعه و مدرنیته می‌سپردند و امروزه ایران را آبادتر از هر دولتی به رخ جهان می‌تاباندند و کناردستِ بلاد اروپا و دول توسعه ‌یافته می‌نشاندند. حتی حدس می‌زنم تز سلطنت از نگاه شما شکل قجری و صفوی هم نباید داشته باشد، چون پیش‌فرض شما این است «سلسله‌ی پهلوی» مدرن می‌اندیشید و اگر فرصت دوامِ حکومت می‌یافت، بوته‌ی مدرنیزاسیون را به درخت مدرنیته، ازهمه‌کس‌بهتر، به هم قلمه می‌زد، زیرا شایسته‌تر از هر کس به این دو هدف باور داشت. اگر برداشت من از طرز نگاه شما نادرست است و نتوانستم تفکر شما را بخوانم، چنانچه مایل بودید مطلع‌ام کنید.
 
حرف من با شما این است، دیدگاه شما هم، به‌هرحال یک فکری‌ست که در لایه‌های از جامعه‌ی گذشته و اینکِ ایران، طرفدارانی -البته اندک- دارد و چه کسی می‌تواند کِرکِره‌ی فهم و فکر کسی را گِل بگیرد، و من آزادی فکر شما را برهم نمی‌زنم، اما تماماً متفاوت می‌اندیشم. البته هر گاه در کسی حوصله و گنجایش مباحثه سراغ داشته باشم، در تبادل نظر، درنگ و دریغ و بیمی نمی‌کنم، اما گویا شما کمتر حوصله‌ی مباحثه با شخص بنده را دارید و یا من گمان می‌کنم چنین هستید، همین مرا وامی‌دارد متن‌های شما را فقط بخوانم و مزاحم وقت‌تان نگردم.
 
 
آزار و آخرت در تفکر فردوسی
 
به نام خدا. سلام. حکیم ابوالقاسم فردوسی در شاهنامه -که به نظر من مرامنامه‌ی مانا وبرگرفته از روح اسلام و مذهب شیعه و ریشه‌های ایران برای هر ایرانی جهتِ اخلاقی، انسانی، دینی، جهانی و حماسی‌زیستن است- علاوه بر بارها سخن از زندگی و شکوفایی و خرّم‌زیستن و خردمندزیستن زده است، به اِنذار دو مفهوم انسان‌سازِ آخرت و آزار، کم نگذاشته است و به تعارف و تکلُّف نیفتاده است. مثلاً به‌زیبایی و حکمت می‌فرماید: «چنان دان که گیتی تُرا دشمن است / زمین بَستر و گور پیراهن است <> اگر چرخِ گردان کِشد زینِ تو / سرانجام خِشت است بالینِ تو» منبع
 
و برای پرهیزاندن بشر از آزار، رُک و مستقیم سراغ اولین ذی‌حقان در همسایگی‌ها می‌رود که دیواربه‌دیوار اویند. و من فکر می‌کنم در لِسان فردوسی همسایه فقط خانه‌به‌خانه نیست، ممکن است آدم‌به‌آدم، بلادبه‌بلاد، شهربه‌شهر، دِه‌به‌ده و حتی کشوربه‌کشور و بالاتر عقایدبه‌عقاید و مذهب‌به‌مذهب هم باشد. واقعاً قشنگ و خوش‌روح گفت:
 
«مَجویید آزار همسایگان / هم آن بزرگان و پُرمایگان» و نیز پس از نهی از آزار بزرگان و پرمایه‌های دانش و ارزش و مفاخر، به پاک‌شدنِ فرد فرد بشر پرداخت و نیکی را بر بالای زین آن بار کرد و سروده است: «به پاکان گرایید و نیکی کنید / دل و پُشتِ خواهندگان مَشکنید» منبع
 
روشن است چنین متن‌هایی که می‌نویسم مقصدِ نخستش، نَهیبِ محکم بر خودم است تا تازیانه‌ی بدی را از پرونده‌ام بکاهم و سپس اگر خوانندگانِ خواهان داشت، رویش بیندیشند و اندیشناک شوند. بگذرم. >  ۱ فروردین ۱۴۰۱ ← دامنه بیشتر بخوانید ↓
دیدن یا نوشتن نظرات : ۰
پست شده در سه شنبه, ۳ اسفند ۱۴۰۰
بازدید ها : ۶۸۵
ساعت پست : ۰۹:۱۹
دنبال کننده

مدرسه فکرت ۷۶

ابراهیم طالبی  | دامنه دارابی
مدرسه فکرت ۷۶

مجموعه پیام‌هایم در مدرسه فکرت

قسمت هفتاد و ششم

 
نخستین نوشته‌ام در شروع قرن ۱۵
 
به نام خدا. سلام. در همان آغاز قرن ۱۵، در سه منبع دستِ دل بردم، قرآن مجید، مثنوی مولوی، المیزان علامه. در اولی بخشی از آیه‌ی ۲۱ نور «...وَ لکِنَّ اللهَ یُزَکِّی مَن یَشاءُ...» نوید شد؛ یعنی «...ولى خدا هر که را بخواهد پاک مى‌سازد.» و جالب این شد که دومی یعنی مثنوی، این را مژده داد از دفتر نخست:
 
چون محمد پاک شد زین نار و دود
هر کجا رو کرد وَجه‌الله بود
و...
هر که را باشد ز سینه فتحِ باب
بیند او بر چرخ دل صد آفتاب
 
و در تفسیر المیزان، علامه جالب‌تر نکته گشود که تزکیه را به مشیتِ خدا وابسته می‌کند و این برای کسی‌ست که هم استعداد آن را داشته، و هم به «زبانِ استعداد» آن را از خدا درخواست کند، چون دنباله‌ی آیه، «وَ اللهُ سَمیعٌ عَلیمٌ» آمده است. و همین سمیع‌بودن خدا درین آیه، نشان می‌دهد انسان، شایسته است که برای پاکی و پاک‌شدن، باید «درخواست» داشته باشد از خداوند.
 
و من شادباش دارم به هر کس که نوشوندگی را در ظاهر و باطن خود اثر می‌دهد و نوروز را برای خویشتنِ خویش، پیامی ژرف و رسا برای نوزایی، نوگرایی، نوپایی، نونوایی و نوسازی می‌بیند. > ۱ / ۱ / ۱۴۰۱ ← دامنه
 
سلام جناب آقای عیسی آهنگر. آشنا کردید ما را به دیدگاه خودتان. ازین‌باره، متشکر می‌باشم. برداشت من از نگرش شما به تاریخ سیاسی ایران این است که جناب‌عالی، خط سلطنت دو پهلوی «پدر و پسر» را خطی متوازن و اراده‌ای آگاهانه و حتی شاید هم با مشروعیت سیاسی قطعی و خدشه‌ناپذیر برای بیرون‌بردن ایران از عقب‌ماندگی می‌دانید و گویی می‌خواهی بگویی اگر بر سرِ این دو سلطانِ سلطنت، چیزهایی چون اشغال ایران، نهضت ملی و انقلاب اسلامی و ... قرار نمی‌گرفت، این دو شاه خط پیشرفت را ادامه می‌دادند و دستِ مردم ایران را  با کفایت تمام یا قابل قبول، در کفِ دستان رشد و توسعه و مدرنیته می‌سپردند و امروزه ایران را آبادتر از هر دولتی به رخ جهان می‌تاباندند و کناردستِ بلاد اروپا و دول توسعه ‌یافته می‌نشاندند. حتی حدس می‌زنم تز سلطنت از نگاه شما شکل قجری و صفوی هم نباید داشته باشد، چون پیش‌فرض شما این است «سلسله‌ی پهلوی» مدرن می‌اندیشید و اگر فرصت دوامِ حکومت می‌یافت، بوته‌ی مدرنیزاسیون را به درخت مدرنیته، ازهمه‌کس‌بهتر، به هم قلمه می‌زد، زیرا شایسته‌تر از هر کس به این دو هدف باور داشت. اگر برداشت من از طرز نگاه شما نادرست است و نتوانستم تفکر شما را بخوانم، چنانچه مایل بودید مطلع‌ام کنید.
 
حرف من با شما این است، دیدگاه شما هم، به‌هرحال یک فکری‌ست که در لایه‌های از جامعه‌ی گذشته و اینکِ ایران، طرفدارانی -البته اندک- دارد و چه کسی می‌تواند کِرکِره‌ی فهم و فکر کسی را گِل بگیرد، و من آزادی فکر شما را برهم نمی‌زنم، اما تماماً متفاوت می‌اندیشم. البته هر گاه در کسی حوصله و گنجایش مباحثه سراغ داشته باشم، در تبادل نظر، درنگ و دریغ و بیمی نمی‌کنم، اما گویا شما کمتر حوصله‌ی مباحثه با شخص بنده را دارید و یا من گمان می‌کنم چنین هستید، همین مرا وامی‌دارد متن‌های شما را فقط بخوانم و مزاحم وقت‌تان نگردم.
 
 
آزار و آخرت در تفکر فردوسی
 
به نام خدا. سلام. حکیم ابوالقاسم فردوسی در شاهنامه -که به نظر من مرامنامه‌ی مانا وبرگرفته از روح اسلام و مذهب شیعه و ریشه‌های ایران برای هر ایرانی جهتِ اخلاقی، انسانی، دینی، جهانی و حماسی‌زیستن است- علاوه بر بارها سخن از زندگی و شکوفایی و خرّم‌زیستن و خردمندزیستن زده است، به اِنذار دو مفهوم انسان‌سازِ آخرت و آزار، کم نگذاشته است و به تعارف و تکلُّف نیفتاده است. مثلاً به‌زیبایی و حکمت می‌فرماید: «چنان دان که گیتی تُرا دشمن است / زمین بَستر و گور پیراهن است <> اگر چرخِ گردان کِشد زینِ تو / سرانجام خِشت است بالینِ تو» منبع
 
و برای پرهیزاندن بشر از آزار، رُک و مستقیم سراغ اولین ذی‌حقان در همسایگی‌ها می‌رود که دیواربه‌دیوار اویند. و من فکر می‌کنم در لِسان فردوسی همسایه فقط خانه‌به‌خانه نیست، ممکن است آدم‌به‌آدم، بلادبه‌بلاد، شهربه‌شهر، دِه‌به‌ده و حتی کشوربه‌کشور و بالاتر عقایدبه‌عقاید و مذهب‌به‌مذهب هم باشد. واقعاً قشنگ و خوش‌روح گفت:
 
«مَجویید آزار همسایگان / هم آن بزرگان و پُرمایگان» و نیز پس از نهی از آزار بزرگان و پرمایه‌های دانش و ارزش و مفاخر، به پاک‌شدنِ فرد فرد بشر پرداخت و نیکی را بر بالای زین آن بار کرد و سروده است: «به پاکان گرایید و نیکی کنید / دل و پُشتِ خواهندگان مَشکنید» منبع
 
روشن است چنین متن‌هایی که می‌نویسم مقصدِ نخستش، نَهیبِ محکم بر خودم است تا تازیانه‌ی بدی را از پرونده‌ام بکاهم و سپس اگر خوانندگانِ خواهان داشت، رویش بیندیشند و اندیشناک شوند. بگذرم. >  ۱ فروردین ۱۴۰۱ ← دامنه بیشتر بخوانید ↓
ابراهیم طالبی  | دامنه دارابی

مجموعه پیام‌هایم در مدرسه فکرت

قسمت هفتاد و ششم

 
نخستین نوشته‌ام در شروع قرن ۱۵
 
به نام خدا. سلام. در همان آغاز قرن ۱۵، در سه منبع دستِ دل بردم، قرآن مجید، مثنوی مولوی، المیزان علامه. در اولی بخشی از آیه‌ی ۲۱ نور «...وَ لکِنَّ اللهَ یُزَکِّی مَن یَشاءُ...» نوید شد؛ یعنی «...ولى خدا هر که را بخواهد پاک مى‌سازد.» و جالب این شد که دومی یعنی مثنوی، این را مژده داد از دفتر نخست:
 
چون محمد پاک شد زین نار و دود
هر کجا رو کرد وَجه‌الله بود
و...
هر که را باشد ز سینه فتحِ باب
بیند او بر چرخ دل صد آفتاب
 
و در تفسیر المیزان، علامه جالب‌تر نکته گشود که تزکیه را به مشیتِ خدا وابسته می‌کند و این برای کسی‌ست که هم استعداد آن را داشته، و هم به «زبانِ استعداد» آن را از خدا درخواست کند، چون دنباله‌ی آیه، «وَ اللهُ سَمیعٌ عَلیمٌ» آمده است. و همین سمیع‌بودن خدا درین آیه، نشان می‌دهد انسان، شایسته است که برای پاکی و پاک‌شدن، باید «درخواست» داشته باشد از خداوند.
 
و من شادباش دارم به هر کس که نوشوندگی را در ظاهر و باطن خود اثر می‌دهد و نوروز را برای خویشتنِ خویش، پیامی ژرف و رسا برای نوزایی، نوگرایی، نوپایی، نونوایی و نوسازی می‌بیند. > ۱ / ۱ / ۱۴۰۱ ← دامنه
 
سلام جناب آقای عیسی آهنگر. آشنا کردید ما را به دیدگاه خودتان. ازین‌باره، متشکر می‌باشم. برداشت من از نگرش شما به تاریخ سیاسی ایران این است که جناب‌عالی، خط سلطنت دو پهلوی «پدر و پسر» را خطی متوازن و اراده‌ای آگاهانه و حتی شاید هم با مشروعیت سیاسی قطعی و خدشه‌ناپذیر برای بیرون‌بردن ایران از عقب‌ماندگی می‌دانید و گویی می‌خواهی بگویی اگر بر سرِ این دو سلطانِ سلطنت، چیزهایی چون اشغال ایران، نهضت ملی و انقلاب اسلامی و ... قرار نمی‌گرفت، این دو شاه خط پیشرفت را ادامه می‌دادند و دستِ مردم ایران را  با کفایت تمام یا قابل قبول، در کفِ دستان رشد و توسعه و مدرنیته می‌سپردند و امروزه ایران را آبادتر از هر دولتی به رخ جهان می‌تاباندند و کناردستِ بلاد اروپا و دول توسعه ‌یافته می‌نشاندند. حتی حدس می‌زنم تز سلطنت از نگاه شما شکل قجری و صفوی هم نباید داشته باشد، چون پیش‌فرض شما این است «سلسله‌ی پهلوی» مدرن می‌اندیشید و اگر فرصت دوامِ حکومت می‌یافت، بوته‌ی مدرنیزاسیون را به درخت مدرنیته، ازهمه‌کس‌بهتر، به هم قلمه می‌زد، زیرا شایسته‌تر از هر کس به این دو هدف باور داشت. اگر برداشت من از طرز نگاه شما نادرست است و نتوانستم تفکر شما را بخوانم، چنانچه مایل بودید مطلع‌ام کنید.
 
حرف من با شما این است، دیدگاه شما هم، به‌هرحال یک فکری‌ست که در لایه‌های از جامعه‌ی گذشته و اینکِ ایران، طرفدارانی -البته اندک- دارد و چه کسی می‌تواند کِرکِره‌ی فهم و فکر کسی را گِل بگیرد، و من آزادی فکر شما را برهم نمی‌زنم، اما تماماً متفاوت می‌اندیشم. البته هر گاه در کسی حوصله و گنجایش مباحثه سراغ داشته باشم، در تبادل نظر، درنگ و دریغ و بیمی نمی‌کنم، اما گویا شما کمتر حوصله‌ی مباحثه با شخص بنده را دارید و یا من گمان می‌کنم چنین هستید، همین مرا وامی‌دارد متن‌های شما را فقط بخوانم و مزاحم وقت‌تان نگردم.
 
 
آزار و آخرت در تفکر فردوسی
 
به نام خدا. سلام. حکیم ابوالقاسم فردوسی در شاهنامه -که به نظر من مرامنامه‌ی مانا وبرگرفته از روح اسلام و مذهب شیعه و ریشه‌های ایران برای هر ایرانی جهتِ اخلاقی، انسانی، دینی، جهانی و حماسی‌زیستن است- علاوه بر بارها سخن از زندگی و شکوفایی و خرّم‌زیستن و خردمندزیستن زده است، به اِنذار دو مفهوم انسان‌سازِ آخرت و آزار، کم نگذاشته است و به تعارف و تکلُّف نیفتاده است. مثلاً به‌زیبایی و حکمت می‌فرماید: «چنان دان که گیتی تُرا دشمن است / زمین بَستر و گور پیراهن است <> اگر چرخِ گردان کِشد زینِ تو / سرانجام خِشت است بالینِ تو» منبع
 
و برای پرهیزاندن بشر از آزار، رُک و مستقیم سراغ اولین ذی‌حقان در همسایگی‌ها می‌رود که دیواربه‌دیوار اویند. و من فکر می‌کنم در لِسان فردوسی همسایه فقط خانه‌به‌خانه نیست، ممکن است آدم‌به‌آدم، بلادبه‌بلاد، شهربه‌شهر، دِه‌به‌ده و حتی کشوربه‌کشور و بالاتر عقایدبه‌عقاید و مذهب‌به‌مذهب هم باشد. واقعاً قشنگ و خوش‌روح گفت:
 
«مَجویید آزار همسایگان / هم آن بزرگان و پُرمایگان» و نیز پس از نهی از آزار بزرگان و پرمایه‌های دانش و ارزش و مفاخر، به پاک‌شدنِ فرد فرد بشر پرداخت و نیکی را بر بالای زین آن بار کرد و سروده است: «به پاکان گرایید و نیکی کنید / دل و پُشتِ خواهندگان مَشکنید» منبع
 
روشن است چنین متن‌هایی که می‌نویسم مقصدِ نخستش، نَهیبِ محکم بر خودم است تا تازیانه‌ی بدی را از پرونده‌ام بکاهم و سپس اگر خوانندگانِ خواهان داشت، رویش بیندیشند و اندیشناک شوند. بگذرم. >  ۱ فروردین ۱۴۰۱ ← دامنه بیشتر بخوانید ↓
 
پیامم در مورد ورزش داراب‌کلا
 
حس‌وحالِ من نسبت به شنیدن خبرهای پیروزی تیم‌های ورزشی زادگاه داراب‌کلا در میدان‌های همآوردی و مسابقات استانی و کشوری، خیلی همانند حس‌وحالِ ما نسبت به خبرهای خوش درخشش تیم‌های ایران در جهان است. انگاری حال آدم را خوب می‌کند وقتی می‌شنود هم‌زادگاهی‌ات جام به بالا برده است و پیروزمند و خرسند به آغوش دیارش بازگشت. من به همین چهار خبر روزهای اخیر درین صحن، شامل پیروزهای درخشان فوتسال «پرسپولیس داراب‌کلا»ی آقای علی‌آقا غزلی، تیم مینی‌فوتبال «علم و ادب داراب‌کلا» با مدیریت آقای حسین دارابی (که نمی‌شناسم البته ایشان را) حضور خوشحال‌کننده‌ی آقاکیا شاهمیری فرزند شایسته‌ی آقاشعبانعلی و درخشش دخترخانم محترم مینا بابویه دارابی (نمی‌دانم فرزند کدام بزرگواره) در تیم فوتبال بانوان، بی‌اندازه دلخوش شدم و فراوان‌درود می‌فرستم به این خوبان‌مان در چهار تا تیم. آرزو می‌کنم درین آغاز قرن ۱۵، همچنان قرینِ پله‌های درخشان باقی و تندرست بمانند. افتخار مایید عزیزان سربلند.
 
سلام علی‌آقا. اخلاق خوب شما گوهر والایی در وجود شماست. از لطف آن دوست مهربان و دارای کاپ اخلاق‌های فراوان، ممنونم. آخرش من نفهمیدم حکمت این نمره‌ی ۶ پیراهنت چیست؟!
 
سلام در آستانه‌ی شفق. از تعبیر «ولیعهد» برای عارفم، خندیدم. دو خصلت خوب و خوش‌ساخت «نیک‌نفْس» و «کوهِ ادب» در حق وی باید عرض کنم، کمترین خطایی درین وصف نرفته‌ای. همین‌طور است وی. نکات خوبی درباره‌ی پیام نوروزی مرقوم فرمودید. با تشکر وافر جناب الله‌وردی.
 
سلام جناب آقای آزاد. از چرخ و چرخاننده و از گردون و گرداننده در جملاتت، لذت بردم زیاد. یک جمله‌ی ناب دیگر ازین بساز، اگر زحمت نبود، آزاد.
 
برای درگذشت بانوی باایمان و پرهیزگار حاجیه‌سکینه راستگو، به برادرم آقاسید علی‌اصغر و (همسر محترمش خواهر معظم من کربلایی معصومه که درین هفته در سوگ درگذشت دو فامیل ارجمندش نشستند) تسلیت و مراتب ادب عرض می‌کنم و برای بازماندگان شکیبایی فراق آن مرحومه‌ی مؤمنه.
 
پست‌ها / پاسخگویی‌ها
 
به نام خدا. سلام. مرحوم حجت‌الاسلام ری‌شهری محمد محمدی نیک (=محمد درون‌پرور) که در بیمارستان خاتم‌الانبیاء تهران بستری بود و درگذشت، مرا سخت به یادِ شغل‌های مهمش (سرنوشت‌ساز / سرنوشت‌سوز) انداخت. او که از «۱۵سالگی در قم طلبه» شد و توی مدرسه‌ی مشهور «حقّانی» درس خواند و خیلی‌زود پنج سال بعد از طلبگی، داماد مرحوم آیت‌الله علی مشکینی شد، که من البته از سوابق پیش از انقلاب ایشان خبری ندارم، (استاد حجت‌الاسلام احمدی اگر مایل بودند درین صحن بفرمایند) اما ایشان سرانجام، پس از پیروزی انقلاب  کارهایی!! در نظام کرد:
 
از ۱۳۶۳ تا پنج سال متوالی وزیر اطلاعات بود، نیز دادستان کل کشور و همچنین دادگاه ویژه‌ی روحانیت و نیز حاکم‌شرع دادگاه‌های انقلاب و دادگاه‌انقلاب ارتش، امیرحجاج ایرانیان، عضو خبرگان رهبری، نایب تولیت و سپس تولیت حرم حضرت عبدالعظیم (ع) و رئیس مؤسسه‌ی دارالحدیث و دانشگاه قرآن و حدیث. و نیز در ۲ خرداد ۱۳۷۶ فقط ۲ و اندی درصد رأی آورده بود و پس از حجت‌الاسلام سیدمحمد خاتمی و حجت‌الاسلام علی‌اکبر ناطق‌نوری و مرحوم سیدرضا زواره‌ای، در جای چهارم یعنی آخرِ آن انتخابات مشهور، نشست.
 
این‌که شغل‌های فریبنده با انسان چه می‌کند، و با ایشان چه کرده است، من خبر ندارم، اما برای من همواره «میزان‌الحکمه‌»ی ایشان کتابی زیبنده بود؛ چرا؟ زیرا سرشار از روایت‌های روان معصومین -علیهم‌السلام- بود و بر روانِ و روح انسان جریان می‌یافت. با سایر شغل‌های متکثرش کاری ندارم و فقط یک «ای کاش» طلب دارد از من، و یا شایدهم، از بخشی از ملت: کاش پیشگاه ملت پاسخگوی اشتغالاتش هم بود؛ چون شغل در اسلام معنی مسئولیت می‌دهد، نه گُرده‌نشینی. و «مسئولیت» فارسی‌اش به‌زیبایی و رسایی، می‌شود: پاسخگویی و پاسخ‌دهی. به قول مرحوم دکتر علی شریعتی: «انسانِ مسئول». شاید هم پاسخ داده ولی منِ اکابِری‌خوانده، مُخبر نشده! آیا وقتی کسی با او بر می‌خورْد، به سنگ سِفت می‌خورْد؟! خدا می‌داند و داور نهایی هم حضرت «باری»ست، نه هیچ «حضرتِ» دیگر!
 
>  ۲ فروردین ۱۴۰۱ ← دامنه
 
تعابیر آقایان حجت‌الاسلام سیدحسن خمینی و حجت‌الاسلام سیدمحمد خاتمی درباره‌ی درگذشت و خودِ شخصِ مرحوم حجت‌الاسلام ری‌شهری که دیشب درگذشت:
 
تعبیرات سیدحسن: «آن مرحوم از زمره پاک ترین سیاستمداران و با اخلاص ترین کارگزاران نظام جمهوری اسلامی بود....این ضایعه مولمه از مصایب سنگین است.» منبع
 
تعبیرات سیدمحمد: «درگذشت تاسف انگیز عالم بزرگوار و خدمتگزار انقلابی جمهوری اسلامی آیت الله محمد ری شهری رضوان الله علیه» منبع
 
دامنه: فقط تعابیر را ببیند فرد، خود می‌فهمد چقدر... . بگذرم.
 
سلام جناب استاد احمدی. ۱. خیلی‌ممنون که به درخواستم توجه فرمودید. ۲. همان‌زمان که ایشان در پیِ تأسیس «واجا» بود، آقای سعید حجاریان (=جهانگیر صالح‌پور) و آقای خسرو قنبری (=خسرو تهرانی) در درون دولت وقت، دفتر اطلاعات تأسیس کرده بودند که بعد توسط حجت‌الاسلام ری‌شهری منحل شد. یک برداشت در آن مقطع این بود اشتباه این بود «واجا» در دولت شکل گرفت. کم‌کم در دولت ۹+۱۰ مشائی و آن یکی! کاری کردند که به دستور پشت‌پرده‌ی رهبری معظم امور اط داخلی تماماً به سازمان اط.ام سپاه واگذار گردید تا از تصرف دولت که در گردش است و نامشخص در امان بماند. بگذرم. ۳. ایشان نیز خواسته بود ضلع سوم سیاست را در ایران به مدد قدرت و لایه‌های سایه با تشکیل حزب «جمعیت دفاع از ارزش‌ها» ایجاد کند که نه فقط قادر نشد، بلکه جانشینش آقای پورنجاتی هم به حلقه‌ی دوی خردادی پیوست. همین‌قدر بلدم، چون سیاسی‌میاسی بلد نیستم. از شما هم مجدد ممنونم آمدی برای معرفی آنچه برای ایشان لازم دیدی.
 
شِلاب شمالی واری نا، ولی گَت‌تیم گَت‌تیم هسّه. همطی هم درِه زنده. آسمون‌غارغاره هم داره. همین اِسا. زیر وارشم هنو... .
 
پاسخ: سلام جناب علی‌آقا. سپاس از جواب. حالا درست شد! پرده را برداشتی! پس این بود سِر و راز عدد شیش! بی‌جهت نیست، انارشیش و شلپت را پدرت خوب برای آقای مهربانی نیشابوری و مختاری رشتی صاف و صوف می‌کرد. کشکولی. سلام مرا به ایشان برسان؛ آقامرتضای غزلی رفیق قدیمی عزیز.
 
نونِ جو خورودم اِمرو و اِسا هِم چای با این خارِ چی می‌چسبه حسابی: می‌ستایم مرحومان عزیزان مادر‌وپدرم را و نیز مِمای آن روزم را که ۶۰ سال پیش در چنین روزی، مرا زاداندند.
 
سلام و فراوان‌سپاس که درین نگاه و پرداخت سیاسی، مرا به چیزهایی آشنا کردی که در عمر شصت‌ساله‌ام هیچ از آن حتی در حد صدای کشیده‌ی «ای» ( ٖ ) هم نشنیده بودم. بلدچی سیاسی من؛ خوب بلدم کردی درین فن. فقط این را بلدم که اسم حجت‌الاسلام سیداحمد خاتمی عضو پیشقراول دفتر آن مرحوم را نوشتی سید احمد منتظری. سرِ کلاس درسِت، همهمه نکنم و بگذرم. ممنونم.
 
خرسندی‌ام خرّم‌تره که سالی پیش‌تر از من، تو از دامان خاندان سادات مفخّم آفریده و زاده شدی. و شدی سَرِ من، و چون سیّدوساداتی، شدی سروَر و سُرورِ من. نیز شدی سرجمعدار مَگوی سِرّ و اَسرار و رازورمزهای من. ای مزّه‌ی مغز بوداده‌شده‌ی آفتابِ مهربانی که هم باران در ابرِ تو باریدن دارد، و هم سایه در شاخسارت، پایه. اینِ کلاه‌گذارده‌ی منو کجا غِب داشتی سیّدِ سرپایه؟!
 
برای این روشن‌نگری تو عموزاده‌ی گرامی که نشان از روشن‌ضمیری است، با افتخار از میز کارم برمی‌خیزم. مرحبا جناب آزاد به این عُلُوِ (=بلندنگری) فکر تو در حق حضرت محمد مصطفی ص آن رسول رحمت و شفقت و صلح و مقاومت در برابر هرگونه جهالت. خرسند شدم چنان از آخرین جمله‌ات. درود. برای تو دست می‌زنم. ممنونم.
 
دکترصادق‌ولی‌نژاد: جناب اهل قلم عزیز. عرض سلام و تبریک سال نو خوب شد به زادروز تولد جناب طالبی بزرگوار اشاره فرمودید. تبریک صمیمانه به مدیر عزیز بابت تولد شصت سالگی ایشان. جناب مدیر عزیز در این عکس کلاهی بر سر گذاشته که از برند معروف آدیداس است و با استایل و نگاه نافذش بنده را به یاد مربی کنونی تیم فوتبال لیورپول یعنی یورگن کلوپ می اندازد. کشکولی: جناب کلوپ و جناب طالبی هر دو نابغه اند: یکی در فوتبال و دیگری در همه چیز، غیر فوتبال.
 
جناب آقای دکتر صادق ولی‌نژاد. دوست دانشور من. همین‌که پس از خوردنِ چای لاهیجان آن هم دِم‌پَره‌ی آن، مرا حسابی خنداندی، هزاربار لذت داشت. من اهل «برند» نیستم، نشان‌های تجاری را هم بلد هم نیستم! بگذرم. از دلِ پاکیزه و سینه‌ی گشاده‌ی آن دوست که مرا کنار کلوپ برد! ممنون. سه بند انگشت شد وگرنه کشکولی بارت می‌کردم چه جور هم!
 
زنگ شعر
 
ای وای بر اسیری، کز یاد رفته باشد
در دام مانده باشد، صیاد رفته باشد
از آه دردناکی سازم خبر دلت را
روزی که کوه صبرم، بر باد رفته باشد
 
 
من هم به‌زودی راهی دِه شِما می‌شم و شما را به جنگل اسبورز! یا اسبوکلا یا خارکش می‌کشانم! و البته شاید ۱۰۰ روز و اندی دیگه. اندی را بکش تا هر چه دلت خواست!
 
شیخ‌احمدی: خداوند آن پدر و مادر را رحمت نماید که چنین انسان با فضل و دوراندیش را تحویل جامعه دادند، زادروزت مبارک. انشاالله عمر با عزت در کنار خانواده محترم. واقعاً آقای صادق عزیز، خیلی از والدینم خرسندم که مرا به این دنیا آوردند. حقیقتاً مزرعه‌ی حاصلخیزی خدا برای عمر کوتاه هر یک از ما تعبیه کرده، که اگر خوب کِشت کنیم، کمپاین روح‌مان آن را حسابی می‌درِوَد و توشه‌ی قشنگ آخرت می‌کند. من کارنامه‌ام البته پیش خدا چندین تجدید به قول محلی تژدید خورده است! نمی‌دانم چگونه از صراط باریک بگذرم، هول نشم آن ریزم بیفتم اون تَهِ تَهِ چاه ویل.
 
دکترصادق‌ولی‌نژاد: بزرگترین نعمتی که خداوند به بندگانش عنایت فرموده، نعمت «حیات» است. از این بابت هزاران مرتبه شکر. خداوند پدر و مادر گرامیتان را رحمت کند. ما نیز همچون والدین شما خرسندیم که قدوم جنابعالی را بر پهنه این گستره خاکی نهادند. ان شالله خداوند از تجدیدی همه ما می گذرد، چون رحمان است و رحیم.
 
بله جناب دکتر ولی‌نژاد. درست فرمودید، من هم برین نظرم که خدا کمتر پیش خواهد آمد کسی را کامل رد کند و مُهر رفوضه (رفوزه!) بر کارنامه زنَد، از بس رحیم است و پیش از رحیمیت هم، رحمان. درود نیز بر والدین آن رفیق شفیق و عمرشان و عمرتان سالیان‌سال در سلامتی و به درازا.
 
گروه دختران کاراته‌کای اصفهان در برنامه‌ی عصر جدید
 
دو خبر / دو نظر
 
به نام خدا. سلام. من حرف‌های رهبری معظم را معمولاً در همان دَم، تلاش دارم بشنوم تا ببینم چه فرموده‌اند و اگر نشد پی می‌گیریم بدانم چه فرمایشی داشتند. نگاه من هم به سخنانِ اول شخص، از منظرِ «اعتقادی / انتقادی» است. زیرا روی سکّوی عقلِ خودم ایستاده‌ام تا مسائل ایران و جهان و جان را دنبال کنم. وجودِ «اول شخص» در مملکت ایران هم، خیلی‌خیلی دیرین است؛ گرچه نزدیک به تمامِ آنان دهن‌بین، هرزه، زرسِتان، زورگو، تزویرگر، دست‌نشانده و حتی تا حدِ دونِ «غلامِ حلقه‌به‌گوش» بودند؛ منهای «اول شخص‌»هایی چون کوروش کبیر که در «کهف» گویا ستوده شد، کریم‌خان زند که حتی عنوان پادشاهی را پس زد و خود را وکیل و خادم مردم خواند، و دو رهبر درین عصر انقلاب اسلامی، امام خمینی رهبر کبیر و آیت‌الله خامنه‌ای رهبری معظم که «فَرّ» که نه، حتی خود را تحت «فرمانِ» «ولیِّ» اصلی، حضرت موعود مهدی عج دانسته و می‌دانند و شُکوه را در فروتنی به مردم: «ولی‌نعمتان»، اعلام نمودند. بگذرم.
 
چیست خبر یکم؟ من دیدم در سخنرانی نوروزی امسال، (۱۴۰۱) رهبری معظم صحبت از «اصلاحِ بذر» کشاورزی کردند. که چه شود؟ که در «دشت‌های حاصلخیز» ایران کاشته شود و به فرموده‌ی ایشان با «اقتصادِ دانش‌بنیان»، هم شغل پدید بیاید، هم «امنیت غذایی»، هم کشاورزان «دلگرم» گردند و مهمتر این که فرمودند هم «کمبودِ آب» کم شود و «بهره‌وری» افزون. بسیارهم صحبتِ خوب. گمان ندارم عاقلی با این سخنان، خود را گرفتار ببیند و لَج کند. من برای خبر، نظر هم دارم. چیست نظرم؟ پیشنهادی به گمانم معقول و مطلوب. این: کاری هم باید کرد که در دشت حاصلخیز سیاست‌ورزی با اِلهام از اصول به‌فراموشی‌سپرده‌شده‌ی انقلاب اسلامی، با هنر مُجدانه‌ی دانش‌بنیانی و کنجکاوی ذاتی بشری، بذر اصلاح‌شده‌ی سیاسی نیز کاشته شود تا هم شغل سیاسی را بتوان آرام و دلآرام گردش داد تا حصارِ سیاست برداشته و هنجار سیاست روال گردد، هم امنیت قضایی و فضایی تقویت شود، هم شهروندان دلگرم‌تر، دلِ رضا به نظام دهند و هم کمبودِ آبرو و کمیبابی اخلاق سیاست‌پیشگان در حلقه‌ی سه قوه و سایر جاهای همسان و ناهمسان کاسته شود و «بهره‌وری»سیاسی افزون.
 
چیست خبر دُیُّم؟ خبری کوتاه: غم ترانه. همین. اما من برای دردِ بی‌درمان «ترانه» و حُزن بی‌امان «مادرِ» ترانه، نه به حد لحظه، که دقایقی مستمر گریستم و فراق او را به فراق‌های دردناک سرآمده بر سرم، افزودم. «قارچ سیاه» بر سقف کام، امان و ایمنی این دخترکِ کاراته‌کا را سِتاند و به کام مرگ بُرد. خوشا به دوستانش؛ این دخترکان جسور و چابک (سی ترانه‌خانم دیگر) از شهر اصفهان که با هنرنمایی کم‌مانند و رزم دفاعیِ خود، و با داوریِ درست و طلایی بانو ژاله صامتی صاف رفتند به پایانه‌ی «عصر جدید». وطن؛ حقا که در خود قریحه (=طبع درک) می‌پروانَد. بمان ایران، بمان میهن. بمان سرزمینی که دینِ مبین به تن و روحت پوشانده‌ای. ای ایران، ای اسلام، که خُماری را از مردُمکِ چشم مردم مُعینِ ایران بُرده‌ای و عیونی بیدار برین مردم بداشته‌ای.
 
>  ۳ فروردین ۱۴۰۱ ← دامنه
 
شش‌پرتر از تیرِ «حرمله»ی بِن کاهل اسدی! بر کمانِ این متن گذاشتید دکتر عارف‌زاده. در اعماق حالِ شگفت فرو رفتم که چرا درین صحن بی‌سرصدا گذشت. من البته همواره حامی معنوی تیم مالدیوم و سابقه‌دار تیم فوتبال خودمونی حموم‌پیش که بر باقیِ لوبیاپوست و کانجی در زیر اسیوی ما در یورمله ارنج می‌شدیم. پینگ‌پنگی‌ام و والیبال، اهل هِشتل هم. همین. راستی سلام.
 
سلام. پیش‌پیش زادروزت هر هنگامی که هست، شادباش. اَم سِره که می‌دانی شِخ‌سِره بوده است. شِخ‌عمو قرآن‌پِشت اَم تولد را می‌نوشت، او هِم اگر یادش می‌رفت، باز هم شخ داشت خانه. اشتباه همه اینه اون ۹ ماه مارِ اِشکِم‌دله خون‌خواری ره حساب نمی‌کنند!  ۹ ماه در رحِم مادر، به نظر من برابری دارد با ۹۰ سال عمر و حتی سخت‌تر و برتر از ۹۰ سال.
 
بگذرم. به قول آن رمان یا حکایت «جِیران» عصر قجر در دِه شمرون -که از پادشاهی که از «قبله‌ی عالم» خواندنش لذت می‌برد- نقل شد: گیریم سیلِ تمنّا سدّ شد، با زورِ آرزو چه کنم!
 
سلام جناب آقای عیسی آهنگر. سپاس. دوام سلامتی‌تان. درباره‌ی آن فیلم نوروز در ساری دو نکته عرض می‌کنم: ۱. در نهاد هر آدمی، ذاتی، رقص به معنای درون‌خوشی وجود دارد و پایکوبی ستوده و منزه جزوِ فرهنگ تبار ایرانی بوده. ۲. این جشن بومی ممدوح، حقا که ما را به دیرینه می‌برَد و چه هم زیبا یاد می‌دهد و یا به یادِ ما می‌آورَد که زنان این سرزمین همآره پوشش قشنگ و رنگارنگ و تمام و گشاد و سراسری از سر تا پا داشتند. این یعنی ای ایرانی! پوشش تو در دیرینه این بود، عریانی و کشفِ پوشش مال این میهن نیست. بگذرم. پیام آن فیلم منعکس‌شده از جانب شما سازنده بود.
 
سلام جناب آقای عبدالله. سرشار از شادی باشی و لبریز از لذت و آکنده از کام.
 
سلام استاد حجت‌الاسلام باقریان. دیدن داشت. احتمال می‌دهم خطیبان ما دیگر از سر شرمساری به خاطر عجز در عدل، خجالت می‌کشند پیش مردم از بالای منبر و یا هر تریبون دیگر، ازین قضایا نقل کنند. کاری هم، به کم و کیف این قضیه‌ی نقل‌شده ندارم. ممنونم.
 
شایسته‌کاری ۲۱
هر یک از ما در مسیرمان با پیچ و مهره و میخ و فنر و مِنر برمی‌خوریم، بهتر است آن را از زمین برداریم و در خانه یا پشت ماشین، در یک جعبه‌ی ابزار، جمع‌آوری کنیم، با این کار، هم بوم‌زیست از آسیب در امان‌تر است و هم ما سرِ نیاز، با آن رفع نیاز خواهیم کرد. من سالیان سال است چنین کرده و می‌کنم و جعبه‌ابزارم انباشته است از صدها ازین دست فلز مِلز.
 
اگر پرسش شامل پاسخ ما هم بشود، من جوابم این است: نمی‌شود ربطش را به‌سرعت رد کرد؛ زیرا همان‌اندازه که اثباتِ چیزی سخت یا ناممکن شد، انکار آن هم چنین خواهد بود.
 
سلام سیّدِ سرپایه. ۱. درین جواب جامه‌ی نوینی بر تنِ دانش آب و کشاورزی پوشانده‌ای. جالب توجه بود و کارشناسی و برآمده از شناخت سازمانی شما ازین مسئله ۲. گریستن که فرمودی گریستی را هم بگویم: از مبانی انسان‌سناسی‌ام یکی این است انسانِ سالم، قدرتِ گریه دارد؛ شاهکاری که آفریدگار در کنار خنده، در وجود انسان آفریده تا با آن اقتدارِ قلب را در وقتش به درگاه عقلِ هدیه دهد و بشر را موزون و متوازن نگه دارد.
 
جناب آقای عیسی آهنگر بسیار سپاسگزارم که وقت گذاشتید در پاسخ‌تان به نظری که بنده زیر پست‌تان ارائه داده بودم. همین طرح مسئله‌ی شما را هم ملاک و محک و میزان فرض کنیم، باز هم رفتار سازنده آن است که هر کدام از مردان و زنان در ایران جا دارد از خود بپرسند چقدر پوشش‌شان با ایرانی‌بودن و بومی‌بودن سازگاری و تطبیق دارد. جشن زیبایی که در فیلم شما نمایش داده شد، نشان از آن می‌دهد پوشش نیاکان رنگارنگ و دربرگیرنده و سراسری بوده، بگذرم. امید است ایران، پوشش مردمش بومی‌تمام شود و روزی ازین مقدار تقلید اروپا هم که در تن برخی دیده می‌شود بیرون بیفتد.
 
انبان از نکات. ۱. فکر سازنده‌ی پرهیزدادن از اختلاف‌افکنی. ۲. زشتی ناهنجاری. ۳. جمعیت یافتنِ چهار عنصر اتحاد، ایمان، اخلاق، ادب درین متن‌تان. موافقم؛ آن‌هم جانانه، جناب دکتر عارف‌زاده.
 
 
آقا سیدحسین دارابی داماد خواهرم. مدیر تیم مینی‌فوتبال «علم و ادب داراب‌کلا» که در چند پست بالاتر از تیم ایشان و یاران فوتبالی‌اش متنی نوشته بودم.

 

 
زبانِ دستورِ فارسی / زبانِ دستورِ سیاسی
 
به نام خدا. سلام. دیشب سری زدم به آوانگارد معرفی کتاب تا مسئله‌ی نفت و درون آن را کمی مرور کرده و بکاوم آن هم کتابِ «برخوردها در زمانه‌ی برخورد» آقای سیدابراهیم گلستان (=سیدابراهیم تقوی شیرازی) که ۹۹ ساله است و به عمر یک قرن، سنّ یافت. حیفم آمد یک فشرده و چکیده‌ای ننویسم ازین فراز کتاب؛ یعنی دیدار تیمسار کمال فرماندار نظامی آبادان با آقای گلستان که قصد داشت در اواخر دهه‌ی ۳۰، به وقت قضیه‌ی نفت و خلع ید، وی را مجبور کند مرتکب کاری «خلافِ اصول حرفه‌ای روزنامه‌نگاری» شود. اما گلستان با گریزِ زبَردستانه به ادبیات و حافظ و سعدی که مخزن پند است و هشدار، تیمسار را مبهوت سخن می‌کند. آن‌طور که تیمسار سرانجام به گلستان می‌گوید:
 
«انتظار بود امروز عقل زیادتر باشد، متانت زیادتر باشد... باید ساخت. باید با هم کنار آمد.» منبع
 
آقای گلستان هم زیرکانه از زیر بار زور و دستور درمی‌رود، خبر را چاپ نمی‌کند و راهسپار خانه می‌شود. به نظر آقای کیانا فرهودی، این‌ها حرف‌های خودِ آقای گلستان بود اما به زبان تیمسار کمال. به نظر بنده هم، چنین روشنفکری، باید هم ماهرانه از زبانِ دستوری سر پیچد؛ «گلستان»ی که در وقت روزنامه‌نگاری‌اش با دوربین خبری‌اش، از محاکمه‌ی دادگاه مرحوم مصدق پیش‌دستانه فیلم گرفت، از پسِ تیمسار در آبادان باید هم برمی‌آمد. بگذرم.
 
کشکولی این‌که: زیر زبانِ دستورِ فارسی، فرمان‌پذیر باید بود، اما زیر زبانِ دستور زور سیاسی، خیر. آن هم سیدابراهیم گلستان، که حقیقت را همیشه غریب می‌دانست.
 
> ۴ فروردین ۱۴۰۱ ← دامنه
 
 
سلام به جناب استاد عزت‌الدین. به نظرم نمونه در اخلاق، ورزش رزمی که دستی زبردست در شعر و ادب پارسی هم دارد. با احترام به این مقام برجسته‌ی داراب‌کلا، یاد دو بزرگش را که بزرگان ما هم بودند به یادها می‌آورم: پدربزرگ مادری‌اش مرحوم حجت‌الاسلام شیخ روح‌الله حبیبی اناردینی روحانی خدوم داراب‌کلا. و پدربزرگ پدری‌اش مرحوم حاج اکبر رمضانی مرد مؤمن و دوستدار شدید اهل بیت علیهم السلام.
 
سلام جناب آقای دکتر عارف‌زاده. نکات مفید و منطقی افزودید. عبارتِ «حتی تأیید قطعی غیر قابل رد» در استدلال شما کار را تمام کرد و حتی دو مثال را که به رنجه می‌افتادید و به‌زیبایی ترسیم فرمودید را هم نمی‌آوردی، باز هم مطلب شما با همین گزاره‌ی گران، به‌درستی پایان می‌یافت. خرسندم که با مثالین، مسئله را کاویدید.
 
یک آرزو بکنم که آمین دارد: ان‌شاءالله ملت ایران و حتی سایر دنیا به برکت دانش، گسترش بهداشت و عقلانی‌تر و وحیانی‌تر زندگی‌کردن آسیب کمتری ببینند و بیمار نشوند. چرا این دعا را کردم؟ زیرا وقتی بیماران کم شوند دکتر عارف‌زاده‌ی ما هم پس از نوروز هم بیشتر برای صحن فکرت وقت می‌گذارد و اندیشه‌پردازی می‌فرماید. راستی! من شاید بیش از ۲۵ سال است که هنوز سرما هم نخوردم، چه رسد به آنتی و مانتی.
 
بسی‌مهم. همین جمله‌ات هم بر آستر خود پیام بلندی دوخت؛ برون‌رفت از رِخوت که بایسته است بشرِ عاقل از آن رخت بربندد. امید است چابکی فکری افراد آنان را به آسترِ حرف‌ها دلالت کند. درود.
 
برای مرحوم حسن‌نجّار
 
در دوره‌ی نوجوانی‌ام، سه تابستان و چندین تعطیلات در طول سال را، پیش حسن‌نجّار، نجاری آموختم. از همان اوان، از بیکاری و عاطلی‌باطلی، ذاتأ بدم می‌آمد، زین‌رو، پیش او خودم را مشغول می‌کردم. هم هنر با چوب بود که بوی چوب را هنوزم دوست دارم. و هم کَم‌کَمکی، درآمد. به‌خصوص شاگردونه! که از سوی مردمی که به کارگاه، کار می‌آوردند، به من می‌رسید. دست‌کم از نگاه من، پنج چیز در حسن‌نجّار، برجستگی داشت که من شاهدش بودم:
 
یکی خواندنِ نماز در همان هنگام اذان‌گفتن، که کارگاه را همان‌دم وا می‌گذاشت، وضویی جانانه سرِ حوض می‌ساخت و استوار و ستَبر به نماز می‌ایستاد. دومی به‌شدت ضد شراب و شرابخوارها بود و از چنین افرادی بسیار بد داشت. سومی در گرمای داغ و هلاک‌کننده‌ی تابستان او و شهید ابراهیم عباسیان -که مدتی پیش حسن‌نجّار باهم کار می‌کردیم- می‌دیدم که روزه می‌گرفتند. من می‌خوردم؛ چون به من در آن سن روزه نمی‌رسید؛ لبِ مرز بودم ولی خوردن بیشتر مرا جذب می‌کرد! تا نخوردن و نیاشامیدن. چهارمی علاقه‌ی فراوان و احترام عجیبش به امام خمینی که من حقیقتاً می‌دیدم یک حرمت شگفت‌انگیزی برای امام قائل بودند و سخنانش را همیشه پای رادیو گوش فرا می‌دادند. پنجمی دوستی عمیق با اهل بیت -علیهم السلام- که درین کار دلبرانه، اهل ریاکاری نبود؛ از عمق جانش عترت را دوست می‌داشت و حرمت می‌نهاد.
 
برای درگذشت این همسایه‌ی محل متأثر شدم. همسرش فامیل ماست (خاله‌زاده‌ی مرحوم پدرم، فرزند مرحوم حجت‌الاسلام شیخ روح‌الله حبیبی) خودش هم، باجناق برادرم جناب شیخ باقر. تسلیت به تمام بازماندگان و منتسبانِ نسبی و سببی دو خاندان بابویه و حبیبی. روحش هم با نماز و روزه و غیوری محشور و گرامی. یادش هنوز در ذهنم مانده که همین دو ماه پیش به عیادتش در منزلش رفتیم و آن مرد تنومند و عضلانی چه آسان آب شده، اما هیبتش را در رخسارش باقی گذارده بود.
 
شِقاوت ≠ سعادت
 
به نام خدا. سلام. دانشمندان متألّه (=پرستنده و خداشناس) معتقدند انسان به صورت لایزال (=پایدار و سرمد) در تحول و تکامل است؛ در وجودش، در کردارش، در آثارش. شقاء و شِقاوت (≠ سعادت) از نظر این متألّهان زمانی رخ می‌دهد که انسان در دنیا، پروردگار خود را به دست فراموشی بسپُرد و از مقام او غفلت بورزد. شاید روی همین اصل بوده باشد که مرحوم علامه طباطبایی در معنی شِقاوت دستِ تأکید برده است بر سرِ این مسئله که شقاوت دنیوی «از فروعِ فراموشیِ میثاق» است.
 
به نظرم منظور این است شِقاوت اصالتی از خود ندارد، بلکه زمانی سر می‌گیرد که انسان از ریشه‌ی میقاق و عهد و پیمان با خدا، خود را قطع کند و آن را به کفِ نسیان بسپُرد. بگذرم. در قرآن، «قالوا ربنا غلَبتْ علَینا شِقوَتُنا...» از آیه‌ی ۱۰۶ مؤمنون، بر ندامت و پشیمانی اهل شقاوت است که غلبه‌ی بدبختی بر خود را پیش خواهند کشید.
 
این متن هم، یادآوری و تلنگر به خودم بود، نیز برای خواهنده، نه صرفاً خواننده. اوج متن آنجا بود که شقاوت از فرعیات فراموشیِ میثاق خوانده شد که می‌بایست (و حتی می‌شود) به جاده‌ی اصلی رسید و راه فرعی را در فوری‌ترین دوربرگردان، دور زد.
 
>  ۴ فروردین ۱۴۰۱ ← دامنه
 
پاسخ: بنده میدانِ دیدم بیشتر ازین است، اما می‌پرهیزم کامل‌تر بگویم. فضیلت ببینم، برای فراگیری خود و خواهندگان حتماً شِمّه‌گو می‌شوم که فراموش نکنیم چه دوستان فاضل و فرهمندی داریم. با درود.
 
به حمید طالبی: تِه خو هِم اِمشو، مِه خو واری تَل بَیّه؟!
 
از میان خاطراتم ( ۴ )
 
من در یک محور عملیاتی با آقای بهرام اکبری لالیمی با جنازه‌ای در نوک قلّه‌ی سنگی محور انجیران مریوان، برخوردیم که بی‌حد وحشت‌آفرین بود. رفتم روی جنازه. گشتم که ببینم کیست. اسنادی همراهش بود. دیدم یک تبعه‌ی عربستان سعودی‌ست که برای کمک به صدام، به جنگ با ایران آمده بود. اسنادش را به حفاظت اطلاعات تحویل دادم. شب و روز را لای سنگ و صخره‌ها پناه می‌گرفتیم به‌سختی. با قاطرها برای ما آب و غذا می‌آوردند؛ خیلی‌هم کم. حالا ۴ مرداد ۱۳۶۷ است، از قلّه‌ی جنگی برگشتیم سطح شهر مریوان. با آقای جعفر ضابطی کمی گشت زدیم تا دفتر مخابرات پیدا کنیم، برخوردیم به دفتری، پس از کلی گشت، که نوبتی بود. نوبت زدیم یک زنگی بزنم ببنیم اولین فرزندم متولد شده یا نه؟ پس از یک ساعت، نوبت من شد. زنگ زدم به دفتر مخابرات داراب‌کلا. آن سال، آقای محمد گرجی همسایه‌ی ما متصدی دفتر تلفن محل بود. خونه‌ها هنوز کسی تلفن نکشیده بود. تا زنگ زدم و پرسیدم، محمد با خنده و صدای بلند خبر داد: «ابراهیم، به دنیا آمده...» که اسمش را از همان جوانی‌ام گذاشته بودم عارف. خبرِ خوش محمد گرجی از تاریخی‌ترین و لذت‌بخش‌ترین خبرِ زندگی‌ام بوده. که برای دیدنش روز می‌شماردم اما شدت‌گرفتن جنگ پس از قبول قطعنامه، کارم را زارِ زار کرده بود. بگذرم.
 
۳۰ شتر کتاب/ ۷ کرکس عمر
 
به نام خدا. سلام. صاحب بن عَبّاد، دانشمند شیعه، وزیر و صدراعظم دولتِ آل بویه -که اهل دیلمِ طالقان بود و در ری و اصفهان نشست ادبی برپا می‌داشت- هر وقت دست به مسافرت می‌زد، ۳۰ شُتر کتاب با خود می‌بُرد. چه خواستم بگویم؟ این را؟ عمر ما خیلی خیلی بلند باشد اون ورِ ۱۳۰، پس کتاب بخوانیم. سالی دست‌کم ۱۲ کتاب، ماهی یک جلد، شمیز یا وزیری و یا حتی جیبی. ۳ سال پیش گویی بود توی کتاب «نونِ جو، دوغِ گو» (گو یعنی گاو) نوشته‌ی دکتر ابراهیم باستانی پاریزی خوانده بودم که لُقمان بن عاد -نه آن لُقمان حکیم قرآن- در حق خود، عمر ابدی خواست؛ عمر ۷ کرکس به وی داده شد. هر کرکس هم نزدیک ۸۸ سال عمر می‌کند. پس؛ ما که کمی بیشتر از یک کرکس، عمر می‌کنیم کتاب را از یاد نبریم. من که کتاب نخوانم، می‌میریم! بگذرم.
 
>  ۶ فروردین ۱۴۰۱ ← دامنه
 
یک توضیح:
 
۲۸ تیر ۱۳۹۸ در پستی با عنوان «۱۳ کیلومتر آرشیو» در ستون روزانه‌ام در هفت‌کول ۱۰۳ ، در بند تتمّه از چرچیل در باب کتاب‌خواندنش در مسافرت نکته‌ای گفته بودم، در آدرس بالا در تاریخ ذکر شده.
 
سلام جناب ... . انقلاب اسلامی همچنان دشمنان بسیار کینه‌توز دارد، همواره باید دو بال بازدارندگی و آبادانی با هم باشد. هر کسی بال قدرت بازدارندگی ایران را درین جهانِ «مسلح» مورد هجوم قرار می‌دهد به نظر من اصلاً چیزی از جهان نمی‌داند. ایران صلح را به جهان هدیه می‌دهد، اما وقتِ دفاع، اهل مقاومت است. خدا را شکر انقلاب اسلامی تا یک سانتی‌متر از خاکش را نگذاشت دشمن عَنودی، ببلعد. یاد شهیدان را باید همیشه زنده نگه داشت که خون و پیام دادند تا همگان آرام و سالم بزیَند و کیان ایران و اسلام از کید دسیسه‌چینان در امان بماند. از توجه و نکته‌ی مفیدتان ممنونم. سلامت باشید و فراوان‌سپاس.
 
بازیادآوری مدیریت مدرسه فکرت:
 
به نام خدا. چرا مدرسه فکرت چهار سال پیش راه‌اندازی شد؟ برای این بود تا هر عضو خود، چه فکری از دانسته‌های خود را درین تالار می‌نویسد و نزد سایر اعضا پیش می‌گذارد، نه آن‌که چه نوشته و کپی و لینکی را به اینجا بازفرست می‌کند. پس؛ باز هم به یادهای اعضا آورده می‌شود نوشته‌ی برآمده از فکر جوشان خود را بار بگذارند، نه این‌که این صحن را فتوکده کنند! اولی مقررات‌پذیری‌ست و تراوش مغزی. دومی مقررات‌ستیزی‌ست و تراشِش مغزی! زین‌پس؛ مدیریت مدرسه، مقررات‌ستیزی‌ها را درین سال، فقط پیش خود در دفتری می‌شمارَد، از حد که گذشت و مشخص شد عمدی در کار است، دسترسی دوباره‌ی آن عضو  به مدرسه، شرطش این است ۵۰۰ هزار تومان به حساب هر نیازمندی که خودِ آن عضو می‌شناسد و ارجح است از نزدیکانش باشد، واریز کند، سپس با نشان‌دادنِ برگه‌ی واریزی در حق آن نیازمند، بتواند دسترسی‌اش به مدرسه را برای خود شدنی سازد.

 

شایسته‌کاری ۲۲

در بهار -فصل گذارِ خواب به بیداریِ طبیعت- هنگام حمام، شست‌وشو با آب داغ حسابی خاش‌خاشی می‌آد. پس؛ یاد ما باشد در هنگامه‌ی تَن‌مال‌کردن و لیف‌زدن، به فکر عمیق فرو نرویم تا آب همچنان هدر رود؛ می‌شود چکسن‌پَکسن هم دوش گرفت و اسراف نکرد.

 

زنگ شعر ( ۵ )
 
کامل و ناقصِ جهان سوى تو کرده روى جان
قبله‌ی عارفان تویى مقصدِ سالکان تویى
 
از غزل ۹۱۵ ملامحسن فیض کاشانی
 
 
 
و
 
 
 
 
یادی از یک مدرّس زبَردست
 
به قلم دامنه: مرحوم آیت‌الله محمدعلی غزنوی، مشهور به «مدرّس افغان» در ۵ شهریور ۱۳۶۵ در ۸۱ سالگی در قم درگذشت. طلبه‌های قم ایشان را بسیار دوست می‌داشتند. لهجه‌ی زیبایش در تدریس و زبان طنزش در کلام، وی را فردی جذبنده ساخته بود و هنوز هم نوارهای بی‌شمارش طرفدار دارد. کمتر طلبه‌ای است که وی را نشناسد. پیکرش در مقبره‌ی خانوادگی آیت‌الله سیدمحمدصادق روحانی دفن است؛ در آخرِ خیابان چهارمردان، باغ بهشت قم، مقابل گلزار شهدا. عکاسِ دو تصویر قبر و سردرگاه، آقای احمد سمیعی مدیر وبگاه «میراث علمی سلَف».

 

سه گونه بهار
 
به نام خدا. سلام.  پیر هرات با اشاره به آیه‌ی ۵۰ روم، بهار را سه گونه دانست: بهار این‌جهانی، بهار آن‌جهانی، بهار نهانی! «که اگر داری، خود دانی! اگر نداری، درازحسرتی‌ست که در آنی!»
 
پیوست مفید: مفسرین ازجمله مرحوم علامه با توجه به این آیه، اشاره دارند به این‌که قدرت خدا «حد و حدودی ندارد و لذا شامل احیای اموات نیز می‌شود.» منبع : «فَانظُر اِلی آثارِ رحمتِ اللهِ کیف یُحی الارضَ بعدَ موتِها اِنَّ ذلک لمُحی الموتی و هوَ علی کُل شیءٍ قدیر». و برخی از مفسرین نیز، آخر آیه‌ی ۲۹ اعراف: «...کَما بَداکُم تَعودون» را به این آیه پیوند می‌زنند؛ به این معنی: «همان‌طور که ابتدا شما را آفرید در نهایت نیز به سوی او باز می‌گردید.» منبع یعنی هم بهار این‌جهانی (آفریده‌شدن درین دنیا) و هم بهار آن‌جهانی (برانگیخته‌شدن و رستاخیز در آن دنیا) و بین این دو بهار هم، به قول پیر هرات خواجه‌عبدالله انصاری: بهار نَهانی! (درونی).
 
>  ۷ فروردین ۱۴۰۱ ← دامنه
 
سلام جناب آقای دکتر ولی‌نژاد. این فهم دینی درست شما را رسانده است که آخر متن، متعهدانه رأی خود را بیان کردید که سازنده و آموزنده بود؛ البته در طرح مسئله هم، توانایی به خرج دادید، و همین، به درک مطلب مدد داد. برخی از فیلم‌هایی که آلون دلون بازی کرد -که ما در جوانی آلِن دالن می‌گفتیم- برایم خاطره بود. درود. برای موضوعی که به میان آوردید (اتانازی= مرگِ خدخواسته)، سه سال پیش، در همین صحن میان جناب دکتر عارف‌زاده و بنده مباحثه‌ی مفیدی شکل گرفته بود. من فکر کنم برای چنین پدیده‌ای چند نوع پاسخ می‌تواند کاوش کرد: پاسخ فقهی، پاسخ عقلی، پاسخ انسانی، پاسخ تاریخی یعنی با مرور تاریخ، دید مِلل و نِحَل با این خودخواستگی مرگ، چه کردند. پاسخ شما البته درست بود و من هم چنین کاری اگر در بلاد مسلمین رخ نماید، پاسخ فقهی را درین مسائل کارا می‌دانم که به گمانم منع می‌کنند. بازم دقیق از فتواها خبر ندارم. بگذرم.
 
 
سلام جناب آقای استاد احمدی. تشخیص نعمت و قدرشناسی از برکات و جوشش عقل است که دل پاک هم در جوانه‌زدن آن دخالت دارد و این متن شما چنین است. این پنداشت که جمهوری اسلامی باید بهشت ایجاد کند، در بیشتر مواقع بهانه است. سراغ دارم در محیط ایران کسانی را که با بدترین نظام‌ها به قول جلال رفیع بهشت شدّاد! (=آمریکا) و آدم‌ها (=ترامپ) آشتی‌اند، اما با جمهوری اسلامی، قهر، و حتی در قعر! سه ضلعی که در انتها فرمودید حقا که جالب بود، فقط از قدرت ساخته نیست، در جامعه‌ی مدنی هم هستند کسانی که باید اهل سازگاری باشند که نیستند. دیده‌ی «معتقد و منتقد»، من فکر کنم سازنده‌ترین سکّو است و صحیح‌ترین رفتار.
 
جناب آقای مرآت سلام
 
دلم از مقدمه‌ی قشنگی که چیدید و سرانجام حالی‌مان کردی عازم قطعه‌ی قشنگی از بهشتید، طوری شد و پر کشید. از اعماق قلبم آرزو دارم نائب‌الزیاره‌ی ما هم باشی؛ اگر یادت بود برای والدین مرحومم و اخوی‌ام که اخیراً به رحمت خدا رفت، ذکری و زیارتی و سلامی عرضه بدارید. درود. ان‌شاءالله با توشه‌ای پربار برگردید.
 

قسمت‌های ( ۱ تا ۷ ) سلسله‌نوشتارم

با عنوان «میدان ارزش دانش»

در اینجا > مدرسه فکرت ۷۵

 
میدان ارزش دانش ( ۸ )
سیاست و مور، مورچه و مورچه‌خور
به نام خدا. سلام. «مور را روزی از سلیمان نیست / که زِ روزی‌دهِ سلیمان است» خاقانی شَروانی. حکومت‌ها و قدرت‌ها ابزار بیش نیستند؛ این حضرت آفریدگار است که رزق و روزی همه، حتی مور و مورچه و مورچه‌خور، دست اوست. حضرت سلیمان نبی ع هم که باشی! و توانِ حکمرانیِ بر جِنّ و اِنس و جُنبندگان هم در یدِ قدرتت باشد، بازهم در اندازه‌ای نیستی که مِنّت بگذاری روزیِ مور و مردم را داده‌ای یا می‌دهی. نه، روزی همه، دستِ حضرت رزّاق متعال است. البته هر حکومتی علاقه‌مندِ خدمت به ملتش باشد، جزوِ «خدمت‌به‌خلق» به حساب می‌آید و از کارویژه‌ی ذاتیِ حکومت، که هر چه هم در اوج باشد در اصل، نماینده‌ی مردم است، نه سرکرده‌ی ملت. در سیاست -بارهاوبارها هم درین صحن گفته‌ام- یک چیز، همواره ″بزرگ‌آفت″ است: خداوندگارپنداری. و یک چیز هم همواره ″بزرگ‌آسیب″: احساس‌وارگی. به نظرم، همواره، اندکی صبر و عقل، بِه از خروارها احساس است.
 
> ۸ فروردین ۱۴۰۱ ← دامنه
 
میدان ارزش دانش ( ۹ )
خردمند و پرستیدنِ خداوند
به نام خدا. سلام. حکیم فردوسی در داستان سیاوش بر پرستش خداوند قلم تأکید می‌برَد و چندین بیتِ پربار درین راستا و ازجمله خداترسی (=خشیت) پی‌گذاری می‌کند تا درس دهد همه‌ی ما کرده‌ی حضرت کردگار متعالیم و جالب این است آزارنکردن را در کنار ترس و خشیت از خدا جای می‌دهد تا معلوم کند آزارِ خلق و مخلوقات خدا، چقدر کریه و زشت است. تا تاریخ زنده است، این سخنِ سراسر حکمتِ حکیم الهی هم، با انسان هست:
 
ز روزِ گذرکردن اندیشه کن
پرستیدنِ دادگر پیشه کن
 
بترس از خدا و میازار کس
رهِ رستگاری همین است و بس
 
کنون ای خردمندِ بیداردل
مَشو در گمان پای درکش ز گل
 
تُرا کردگارست پروردگار
توی بنده و کرده‌ی کردگار
 
این شعر چنان گویاست که آدم دلش نمی‌آید نظم به‌این‌زیبایی را، به نثر تبدیل کند و استحکام کلام را بشکند. فقط یک جمله بگویم و خلاص! و آن این است این حکیم دین و سخن و ایران‌زمین، خردمند را بیداردل می‌خواهد و این یعنی هر خردمندی، خردمند نیست، خردمندی که دل را -که کانون معنویت و معنا و روحِ زندگی است- به بیرونِ وجودش پرتات بکند و اساساً به آن به بیگانگی برسد، در نگاه فردوسی، خردمند نیست. حتی فردوسی در مصرع بعدی هشدار می‌دهد در پای درکِ خداوند و ره رستگاری، در گِل نباید ماند و در گمان نیز مَباید گیر کرد، چه رسد به این‌که با خدا درگیر هم شد!
 
> ۹ فروردین ۱۴۰۱ ← دامنه
 
پیام آقای شفیعی مازندرانی درباره‌ی شعر فردوسی در متن بالا و استقبال ادبی به آن:
با تشکر از آقا ابراهیم عزیز که ما را هنگام تماشای برنامه عصر جدید، به سراغ فردوسی بهاور کشاندند. شرح چهار بیت از فردوسی:
 
بیت اول:
 
ز روزِ گذرکردن اندیشه کن
پرستیدنِ دادگر پیشه کن
 
تو دانی که دنیا یکی مزرعه است
همی جای بیداری و مدرسه است
به علم و عمل کوش، در  بندگی
بیارا ی، جانت در این زندگی
چو در محشر حق، نهی پای خود
به جنت  ببینی، تمنای  خود
که دنیا بُود، سفره ی آخرت
چنان کن که تا خوش بُوَد عاقبت
 
بیت دوم:
 
بترس از خدا و میازار کس
رهِ رستگاری همین است و بس
 
نهال خدایند خلقان او
نه بشکن، نه بر کن ز ایوان او
که اذن حَرَس ،  در کف انبیا است
وگرنه، جفاکار را نار، هاراست
مکن بد که تا بد نبینی به دهر
به خود کرده ای، آنچه کردی به شهر
حساب خودت با خدا صاف کن
به خلق خداوند، انصاف کن
 
 
بیت سوم:
کنون ای خردمندِ بیداردل
مَشو در گمان پای درکش ز گل
 
ترا توبه ، باب گشایش بود
خوشا آن که اهل ستایش بود
چو روزی دمی، او فتادی ز پا ی
- -عصای توکل  ترا از خدای
امید است و همت ، قوام حیات
به «غایب نما» یَت، نما التفات
ترا انتظارش  بُوَد پشتوان
امام است در  مدار و مکان
 
بیت چهارم:
 
تُرا کردگارست پروردگار
توئی بنده و کرده‌ی کردگار
 
ترا خالقت در بر است، مهر کیش
نگهدار تو عرصه ی نفع و نیش
بدان  طاعتش، شکر نعمت بَود
چو بر خلق او لطف و رحمت بُود
گره باز کن، نیک مشکل گشای
به محشرتوئی، همدم مصطفای
به خلق خدا هر که مینار شد
خدای کریمش بر او یار شد
 
۹ / ۱ / ۱۴۰۱ .شفیعی مازندرانی
 
دامنه: استاد ارجمند حوزه و دانشگاه حاج‌آقا شفیعی مازندرانی با عرض سلام و ادب. به وجد آمدم ازین استقبال ادبی. شگفت‌زده شدم ازین‌همه توانایی. خیلی کیف کردم استاد. این را نگه می‌دارم. پربار بود و دارای پیام. کافی‌‌ست کسی این ذوق توأم با دانش شما را دقت کند، خواهدفهمید یک درس‌گفتار بلندی به ما ارمغان دادید. خرسندم از برنامه‌ی مهیج «عصر جدید» به فردوسی هم پرداختید. لابد شما را از تماشای لذت‌آور استعدادهای درخشان در عصر جدید انداختم! به‌هرحال ممنونم ازین التفات‌تان. التماس دعا.
 
پاسخ‌ها:
 
سلام استاد احمدی. اندیشه‌ورزی بود و ذهن بنده هم درین متن زیبای شما ورز خورد. از رگِ انسان هم به او نزدیک‌تر است. مسئله، بیشتر نسیان است و غفلت و تکیه‌ی بی‌حد و مطلق به عقل نارس! مثل داستان ماهی که اصلاً نمی‌دانست آب! چیست. یا همین ماها که روزانه چندین کیلو هوا وارد ریه می‌کنیم اما ۲۴ساعت هم ۴ ثانیه به فکر اکسیژن نیستیم که خون ما را تصفیه کرد و ذات ما را پالایش. جالب بود روزنه‌ای که زدید.
 
سلام جناب علی‌آقا شیردل. چه خوب می‌شد نظر خودت را هم مطرح می‌کردید. همه را گذاشتید پای خوانندگان؟! باشه، من نیم‌نگاهی می‌اندازم. منظور مرحوم انیشتین به نظرم این بود امر محال را نباید پیش پای کسی انداخت. اندیشه، محل زورآزمایی نیست. ماهی باید شنا کند نه آن‌که از درخت چون میمون! بالا رود. البته من فقط یک لایه را باز کردم. بگذرم. سپاس. می‌ترسم پاسخم از پنج بند انگشت فراتر رود. متشکرم ازت علی‌آقا. چه خوب. باشه منتظر می‌مانم دیدگاه و حتی تجربه‌ات را بدانم. فراوان‌درود. یادم رفت علی‌آقای شیردل که بگویم عبارت «قتلِ خلّاقیت» خیلی مهم بود درین فیلم. نمی‌دانم جناب‌عالی هم آیا این را به دیده‌ی اهمیت نگریستید؟
 
بسیار ممنونم از نکات و پاسخ شما جناب علی شیردل. دانشمندانی دست گذاشتند به این که انسان باید اخلاق خداوند را بگیرد. خلّاقیت از صفات حضرت خالق است و چه خوب است انسان شایسته -که قادر است خلیفگی (=جانشینی) خدا را هم را بکند- خلاق باشد یعنی ابتکار ورزد، بیافریند، ابداع کند، نوآور شود، ذهنش را جویا و فکرش را پویا نگه دارد. من فکر کنم مهد کودک‌های مسئولیت‌پذیر و متعهد ایران، تقریباً خلاقیت کودک را بهتر قلقلک می‌دهند تا مدارس، چون دست‌شان در آموختن کمتر از نظام دستوری مدارس، بسته است و اگر امکانات هم پابه‌پای آموزگاران در چنین محیط‌های صمیمی فراهم‌تر باشد، خلاقیت‌ها هم نمی‌میرد. من را دو نفر -که نام نمی‌برم- بدون تشخیص درست، کاری کردند که بروم ریاضی‌فیزیک، اما خودم علوم انسانی را علاقه‌مند بودم و سرانجام هم پس از جنگ و دفاع مقدس و برگشت از جبهه‌ها، به علوم سیاسی سوق یافتم و این رشته را خواندم. نکات جناب‌عالی مهم و درخور توجه بود و برداشتت هم از محتوای دادگاه در آن فیلم، بااهمیت بود و از سرِ ذوق. درود.
 
دامنه: سلام استاد. این را نمی‌دانم. اما در مورد هانری کُربَن ، مرحوم بازرگان در ص ۲۷ کتاب خود «پیروزی حتمی» که بحثی مهم درباره‌ی موعود و حضرت مهدی عج است، نکاتی از کربن نقل کرده است. ازجمله این نکته که فقط مذهب شیعه پرونده‌اش بسته نیست چون امید به امام آینده عج دارد برای حل مسائل دنیا. لازم به ذکر است بازرگان به دلیل فشار ساواک اسم خود عبدالله صالح درج کرده بود در زیر آن کتاب. من کتاب مرحوم بازرگان را چندسال قبل خوانده بودم و یادداشت‌هایی هم نوشته. کُربن مذهب شیعه را دینی زنده می‌داند.
 
میدان ارزش دانش ( ۱۲ )
آیا روز «جمهوری اسلامی» عید است؟! 
به نام خدا. سلام. پیامبر ص اسلام را از آسمان (از سوی خداوند) دریافت کرد؛ شفاهی و وَحیانی آنگاه به‌خاطر سختی بر خود از سوی حاکم وقت مکه (ابوسفیان و اعیان و اشرافش) دست به هجرت به یثرب زد و آنجا بود وقتی دید دل و روح مردم با اوست و به رهنُمایی و راهبَری‌اش ایمان دارند، اسلام را از ورقه‌ی ذهن، به صحنه‌ی حیات مردم آورد، تا مسلمان را، نه تماشاگر و حکومت‌شونده‌ی اشراف و سلاطین ببیند، بلکه فعال و عمل‌گرا بار بیاورَد. و از مردم، نه پیرو و مقلد که پیگیر و مجاهد (به وقت مقاوت) بسازد. حکومت نبوی ع چیزی بیرون از دین نبود؛ عین دین بود. امام خمینی نیز به تبعیت از نبوت و امامت، چنین کرد. او نیز، مبارزه را -که از نصیحت و تذکر و خیرخواهی برای شاه و جداکردن او از عده‌ای اسلام‌ستیز در دربار آغاز کرده بود و مجموعه اخطارهایش سودی بر شاه نبخشید- به سمت واژگونی بُت سیاسی بُرد. چونان پیامبر ص، که بُت‌پرستی را نشانه گرفت. ازین‌رو امام، به دستور شاه پس از یک بار دستگیری و بازداشت در قیطریه، سرانجام در سال بعدی یعنی آبان ۱۳۴۳ که نهضت را از مبارزه با استبداد داخلی به ستیزه با استکبار آمریکایی پیوند زد، از ایران بیرون انداخته شد و مثل مقتدایش پیامبر ص، از تبعید در بورسیای ترکیه به نجف هجرت کرد. و وقتی هم پس از ۱۴ سال به میهن بازگشت، اندکی بعد تغییر رژیم «سلطنت پهلوی» به «جمهوری اسلامی» را به همه‌پرسی گذاشت. تاریخ گواه است مه ملت، کمی کمتر از ۱۰۰% برگه‌ی سبزِ «آری» را به صندوق ریخت و  برگه‌ی سرخ «نه»ی داخل صندوق‌ها را اگر داخل ترازو می‌گذاشتند وزنش نیم‌من! هم نمی‌شد. به نظر من هنوز هم رأی آری به استمرار «جمهوری اسلامی»، کثیراً در کثیر است و وزن آرای جمیع مخالفین همچنان همان نیم‌من باشد. معتقدم نگاه می‌تواند دست‌کم سه گونه باشد: معتقدِ معتقد. معتقدِ منتقد. منتقدِ مخالف. این سه نوع نگاه -که من در دومی هستم- همچنان می‌توانند کنار هم در سایه‌ی «جمهوری اسلامی» زیست کنند؛ مسالمت‌آمیز، سازنده، وحدت‌واره و دست‌دردست‌هم. براندازان هم اگر توانستند -که تاریخ بدکرداری آنها نشان داد، نمی‌توانند- باز نیز مردم هستند که باید بپذیرند یا پس بزنند. من همچنان برین باورم مردم با همان سه نوع نگاه، به براندازان «نه»ی قطعی و قاطع و بُرنده می‌گویند. برمی‌گردم به صدرِ متنم: آیا روز «جمهوری اسلامی» عید است؟! بله که عید و جشن است و روز خدا؛ زیرا ملت متدین ایران، کاری شبیه کار نبی مکرم ص کرد؛ مبارزه با بُت، برانگیختگی فکری، مدینه‌ساختن از یثرب که اوس و خزرِخ خون هم را می‌خوردند و جمهوری‌اسلامی‌ساختن از سلطنت، که شاه هم چون اوس و خزرج، خونِ علما، روشنفکران (شامل دینی، فرهنگی و مارکسیستی)، دانشجویان، طلبه‌ها، کارگران و سایرین را می‌ریخت. یک گریز: اینک اما در مشهد مقدس، چرا چند سالی‌ست چُنان است؟ چون آنجا به سیاست «عدم تمرکز» علاقه دارد. ازقضا این نوع «محلی‌سازی» قدرت و سیاست، از ایده‌های مدرنیته است و شعار جناح چپ؛ مشهور به «جبهه‌ی اصلاحات». حالا چرا با شعار خود درمی‌افتند، لابد نفع خود را نه ترکِ این ایده‌ی مدرن، بلکه شاید گرم‌نگه‌داشتنِ فضای نقد می‌دانند. بگذرم. نظری ندارم. عید رأی مردم مؤسس برای تأسیس «جمهوری اسلامی ایران» بر هوشیاران، گوارا.
 
۱۲ فروردین ۱۴۰۱ ← دامنه
 
 
این پست را به همراه عکس بالا در آستانه‌ی روز فرخنده و خاطره‌انگیز «سیزده‌به‌در» می‌گذارم؛ تا در روز شادِ رفتن به دامنه‌ی طبیعت و دشت و درخت، پاسبان زیبایی‌های خداداد باشیم و با زمین از در آشتی و اُنس وارد شویم. ابتکار ستوده‌ی مهسان‌خانم دختر محترم جناب دکتر عارف‌زاده در روز تولدش که در کنار مادر محترم و پدر ارجمندشان درختی مُثمر در باغ‌شان کاشتند. با تبریک و شادباش تولد ایشان، کار نافع و مؤثر این دانشجوی گرامی را تحسین می‌کنم و به ایشان و جناب دکتر و خانم محترم‌شان سادات معزز و برادرش جناب آقااحسان دانشجوی ارجمند تبریک عرض می‌کنم. ان‌شاءالله این درخت، روزی به بار نشیند و میوه‌های پربارش -که نمی‌دانم چه درختی‌ست- به بنده هم برسد، نه سِکّال، بلکه زمبیل‌زمبیل.
 

استاد احمدی سلام. من سیاسی‌میاسی بلد نیستم! فقط یک جمله‌ی کشکولی رِد بِدم و بگذرم:

لابد منظورشان اینه، اُناث بروند ورزشگاه، اونا واشون رِه فُحش هادِن! و بعد بیایند سِره، اینا واشون رِه تُش هاکانِن! اگه تُش‌هادِن هِم وچه‌ویله پَلی مقدور نبود! تَشِرتُشِر هاکانند! و توپ دَوندِن خاندله رِه! من که دقیقاً باخبرم جناب استاد احمدی ما، مصداقِ اَتمّ «العاقلُ یکفی بالاشاره» هست.
 
تَه‌چین گفتی آقای ولی‌نژاد، دل من اوه دکتِه. پِر پِرِ رُب و چنگال (چغندر) هم دَووشه. کرِه گاوی هم چکّه‌چکّه هاکانه و سبیلِ پِشت تا غروب، بوی کره بَکانه. من امرو کلم‌پلو خوردم، با دلستر انبه. مادر عزیزتان به سلامت که به فکر شکم شما در شالیزاره. ته‌چین گوسفندی که فرمودی با ته‌دیگ برشته‌ی سیب‌زمینی و طعم زیره، دیگه نوراّ در نور شد. نوش جان. من ۵۰۰ کیلومتری شمام. تا بیام ته‌چین که خوبه، لوِه هم دیگه دیار نیه. خدا پدربزرگ مؤمنان‌تان را رحمت کناد که خوش‌آموزه بود. درود.
 
میدان ارزش دانش ( ۱۳ )
ابَرآگاهان
به نام خدا. سلام. آقای عبدالرفیع حقیقت -پژوهشگر و شاعر سمنانی- که کتاب «خدمات ایرانیان به اسلام» نوشته‌ی مشهور وی است و بنده در ۶ تیر ۱۳۹۸ در پستی با عنوان «چگونگی سقوط ساسانیان» چندین نکته درین رابطه نوشته بودم، کتاب خواندنیِ دیگری دارد به اسم «شهیدان قلم و اندیشه»، سه‌چهار جمله بگویم و بروم. این کتابش، شرح حالِ عارفان و معاریف است؛ حلّاج، حسنَک وزیر، امیرکبیر، مانی و ... . نخواستم درین صحن داخل شرحش شوم فقط دو بند بنالم و تمام: یکی این که او برای واژه‌ی عارفان، «ابَرآگاهان» به کار می‌گیرد که این واژگان بر طبعم نشست. دیگری این که چون از مانی بحث کرده باید بگویم گرچه مانی خود را اصلاحگر دین زرتشت می‌دانست، اما تشکیلات دینی وی شبیه مسیحی بود و او خود را «فارقلیط» (=تسلی‌دهنده، روح‌القدس) موعود عیسی مسیح ع می‌‌پنداشت که برای نجات مردم، وعده داده بود. مانَویت (پیروان مانی) با مطالعاتی که بنده داشته‌ام نوعی آئین حد وسطِ زرتشت و مسیحیت بود که بعدها مَزدک با حمله به ثروت و زنان که وی این دو را ریشه‌ی ستیزه می‌دانست، ترویج آئین اشتراکی در همه‌چیز را به عنوان بنای عقیدتی دیگر در ایران ساز کرده بود. بگذرم، اما با گفتن این چندجمله‌ی دیگرم: در روز قشنگ و خوش‌آئینِ «۱۳به‌در» که روز صلح و صفا با شگفتی‌های خداداد زمین است، هم می‌توان شادی کرد، هم می‌توان بازی کرد و هم می‌توان بخشی ازین تفریح دیرینه‌ی پایدارِ ایرانی را در هنگامه‌ی صبح و ظهر و عصر، تبدیل به بحث و نقل و نقد و نظر کرد و نُقلِ فکر و اندیشه‌ی همدیگر. پس، درین روز بر شکم همدیگر، فقط‌وفقط، آش و آبگوشت و سمشکه نریزیم! نُقل فکر هم بپاشیم، چون ایرانی‌جماعت از دیرباز اهل کتاب و فکرت بود. درود.
 
> ۱۳ فروردین ۱۴۰۱ ← دامنه
 
سلام جناب آقای دکتر عارف‌زاده. سیزده‌به‌در شما خوش و خُرّم. خواهش می‌کنم دوست فرهیخته‌ام. از علایقم به شما و نیز به درخت، نشئت گرفت. بلی، درست است تفکر شما، اگر واقعاً هر کس برای روز تولدش در صورت دسترسی، درخت هم بکارد، ایران کشوری سبزتر می‌شود و از خشکی به در.
 
یادم آوردید دکتر که خاطره‌ی خودم را درینجا نقل کنم که با روز ۱۳‌به‌در، هم‌تناسب است. سال ۱۳۶۶ بود که از طریق آقای اصغر سرتایی (داماد مرحوم حاج محمد طالبی یورمله) سه درخت در حال انقراض، در حیاط منزلم در داراب‌کلا کاشتم. مِولی، نَم‌دار، مَلیج. و چقدر هم به این سه، عُلقه و دلبستگی یافته بودم. بگذرم. وقتی به قم آمدم، داشتنِ آن هم، سخت شده بود. خواستم این را عرض کرده باشم که حرکت شما در غرس درخت، سازنده بود و من هم اساساً درخت و چوب را بسیار دوست می‌دارم. و هر گونه‌ی درختی، بو و عشق خاص خودش را به اهلش منتقل می‌کند. مِرس با بوی کاشِمش، انجیلی با شاخه‌های ول‌ویلانگش، کاج با برگ‌های دارای عطر خوشبویش. اِفرا با پهن‌برگی‌هایش، ممرز با زود لاش‌گرفتن‌هایش و الخ ... .
 
سلام جناب آقاعیسی آهنگر. من بیام پیش‌تان، راهم می‌دین؟! یک عکس درین سیزده‌به‌در به شما هدیه می‌کنم، شاید برای شما درین فرخنده‌روز تفریح و شادی و تفکر، شگفتانه شد:
 

عکس بالا: جناب حاج قنبر آهنگر (مرحوم حاج داوود از بزرگ‌مردان داراب‌کلا) از دوستان نزدیک مرحوم پدرم. مشهد مقدس. عکاس: جناب حمیدرضا طالبی دارابی. نشر عکس: سایت دامنه.

 
عجب، پس گَت که شد این درخت دیدن دارد. با این شیوه، نوعی قدرت بازدارندگی در زمین ایجاد کردید. مستندی از آقای مهدی خلیلی بهشهری دیده بودم از گیو خلخال، که میوه‌ی «بِه» شیرین این شهر شهرت جهانی دارد. دور تا دور زمین با یک فریب هوشیارانه، درخت بِه ترش می‌کارند که دیررس است. و گذری‌ها وقتی این درختان را می‌بینند پیش خود می‌گویند پس باغ هنوز میوه‌اش نرسید! حال آن‌که وسط باغ پر از «بِه»های رسیده و شیرین و پخته است و از دسترس دِز، مصون!
 
 
 
 
در نوروز امسال چند تایی را دیدم؛ عصر جدید را می‌گویم. رأی داورها من فکر می‌کنم پایه و اساس نداشت. تازه کار وقتی به رأی برابر (دو ضربدر سفید و دو ضربدر سرخ) می‌کشید، بدتر هم می‌شد. نکند رأی‌های انتخابات‌های سیاسی هم همین‌گونه بود و من خبر نداشتم؟! ضربدارها آبکی و احساسی بود؛ با بالاترین تعارف و عدم درک مسئله و صحنه. البته نه همه.
 

معرفی چهره‌ها در ماه مبارک رمضان ( ۱ )


خرگوشی (قرن ۵): خرگوشی در نیشابور از دسترنج خود می‌خورد. آثار دارد و تعلیم و تربیت شاگردان. خیر هم می‌کرد، به‌ویژه در رفع نیاز فقیران، بیماران و غریبان. در نیشابور بناهایی خیریه‌ مثل مدرسه، کتابخانه، مسجد و بیمارستان بنا و شماری از شاگردانش را به خدمت بیماران می‌گماشت. و در روزگار محنت، با مردم بود و در خدمت خلق. کتاب «تهذیب الاسرار» ایشان در شمار «کهن‌‌ترین و مهم‌ترین آثار صوفیه در زمینه‌ی اصول و معارف عرفانی» است. به گفته‌ی خرگوشی (ابوسعید)، ملامتیه که در راه حق «از سرزنش هیچ سرزنش‌کننده‌ای نمی‌هراسند» پیش از این «محزونین» خوانده می‌شدند. او فرق میان ملامتیه و صوفیه را چنین برمی‌شمرد: «اصول ملامتیه مبتنی بر علم، و اصول صوفیه مبتنی بر حال است؛ ملامتیه متمایل به کسب‌اند، در‌حالی‌که صوفیه بر ترکِ کسب تأکید می‌کنند؛ ملامتیه از لباس شهرت و اظهار مرقعات (=جامه‌ی ژنده، ژنده‌پوشی) گریزان‌اند، حال آنکه صوفیه بدان تمایل دارند.»

 

پاسخ:
 
سلام سیدسرسایه. تعبیر «رفاقت با خدا» جالب بود. کبوتر جَلدی من شد این بیان‌تان؛ که پشت بامش را گم نمی‌کند. نیز در متنی دیگر که زحمت نگارشش را کشیدی، سه کلیدواژه وجود دارد که مهم است: «الهام‌گرفتن»، «درجه‌ی شهروندی»، «توانایی زیست حداقلی». این هر سه، جای مناسبی برای بحث مجزّا دارد. من در متنم سؤالی از خودم طرح کردم، و به پاسخ هم به همان سؤال وفادار ماندم و نخواستم بیرون از سؤال، پرتاب شوم. کارِ امام خمینی به لحاظ پایه‌های دینی و سیاسی برآمده از کاری بود که حضرت نبی ص در حیات سیاسی و دینی‌شان صورت دادند و لذا امام بدعت نکردند. و این به معنی مقایسه‌ی شئون نبود که چنین تطبیقی اساساً نمی‌تواند وجود داشته باشد. با تشکر.
 
 
زنگ شعر ( ۶ )
 
خدا را رحمی ای مُنعِم که درویشِ سرِ کویَت
دری دیگر نمی‌داند رهی دیگر نمی‌گیرد
 
 
میدان ارزش دانش ( ۱۴ )
راهِ سؤال تا ابد بسته نیست!
به نام خدا. سلام. خواندنِ سرگذشت ملاصدرا همواره برای من جاذبه دارد، چه خودش، چه آثارش، و چه آنچه درباره‌ی وی نوشته شده و می‌شود مثل «مردی در تبعید ابدی» اثر فاخر زنده‌یاد نادر ابراهیمی. اینک چند مطلب مجزّا اما مرتبط‌به‌هم، پیش می‌گذارم:
 
۱. از نظر آن مرد بزرگ، راه تا ابد بر سؤال باز است، زیرا آدمی با سؤال آمده است... به قول ملاصدا «خداوند متعال مقدّر نفرموده که برای هر کلمه در جهانِ موجود، تنها یک معنا به مُخَیّله‌ی آدمی خطور کند... زیرا آدمی را از پرواز به سوی لامُتناهی می‌سِتانَد». ساده‌ترین واژه‌ها نیز، مملُوّ از معانی گوناگون، حتی متضادّند. پس طبق الگوی ملاصدرا، آنچه را نمی‌دانی در نهایت آرامش بگو: «نمی‌دانم». به قول آیت‌الله جعفر سبحانی: مرحوم علامه طباطبایی «نمی دانم»هایش خیلی زیاد بود. ۲. به گفته‌ی حکیم ملاصدا -که در ۱۷ سالگی به استادش شیخ بهائی گفت- «مُرید اگر به مُراد شبیه شود، خود، هرگز، به مقام مُرادی نمی‌رسد». چون هیچ کسی نباید قصد انهدام خویشتنِ خویش را بنماید. البته ملاصدرای دانا، می‌دانست که مرز میان شهامت و وقاحت، بسیار باریک است! ۳. مطلب آخر این‌که با لبخند، سُلطه‌ی پوزخند از اعتبار می‌افتد.
 
> ۱۴ فروردین ۱۴۰۱ ← دامنه
 
سلام جناب حاج اباذر رخ‌فروز. شاعر محترم سید ساقی چه زیبا سرود. سرِ ذوق آوردید ما را. سپاس شما را. همه‌ی مصارع عالی، این‌یکی، ولی متعالی:
 
عشق یعنی ملکوتی‌شدن یک دلِ پاک
آن‌که از بندگیِ محض زنَد سجده به خاک
 
معرفی واژه‌ها در ماه مبارک رمضان ( ۱ )
 
 
 
 
کند‌وکاوی بر «لِیُظهِرَهُ»
 
در آیه‌ی ۲۸ فتح «هُوَ الَّذی اَرسَلَ رَسولهُ بِالهُدی وَ دینِ الحَقِّ لِیُظهِرَهُ عَلَی الدِّینِ کُلِّهِ...» عمده‌بحث بر سرِ «لِیُظهِرَهُ» هست، که من با صرف حدود ۵ ساعت وقت، چند نمونه را از تفاسیر و ترجمه‌ها و نظرها در آثار، که به صورت مقایسه‌ای مطالعه کرده‌ام، می‌نویسم؛ کوتاه و گذرا، و خودم درین‌باره نظری بلد نیستم، زیرا درین دانش، خودم را در حد مطالعه‌گر می‌دانم و اهل جست‌وجو.
 
مترجمان -اغلب- لِیُظهِرَهُ را به‌این‌صورت برگردان کرده‌اند که عاقبت، دین حق «بر همه‌ی ادیان فایق» می‌آید و سرانجام آن روشن است. ازجمله آقای بهاءالدین خرمشاهی که این جور برگردان کرد: «...تا آن را بر همه‌ی ادیان پیروز گرداند.» قرآن‌شناس معاصر مرحوم آیت‌الله محمدکاظم معزّی دزفولی (۱۳۴۸ - ۱۲۹۸ ش) آیه را چنین برگردان کرد: «او است آن که فرستاد پیمبَر خود را به رهبری و کیش حقّ تا چیره گرداندش بر کیش‌ها همگی و بس است خدا گواهی‌». مرحوم مجتبوی این‌چنین: «تا آن را بر همه‌ی دین‌ها چیره گرداند.» مرحوم مصطفی خرمدل اما این‌گونه: «تا آن را بر همه‌ی آئین‌ها پیروز گرداند.» مرحوم مشکینی ولی این‌طور: از نظر منطق و برهان، و یا پیروان واقعی آن را در حکومت بر جهانیان پیروز کند.» نظر مرحوم علامه هم این است: «این دین حق را بر همه‌ی ادیان و نظام‌های شرقی و غربی عالم غالب و قاهر سازد.» آقای قرائتی هم دیدگاهش این است: «وعده‌ی پیروزى اسلام بر همه‌ی ادیان، بارها در قرآن تکرار شده است. این پیروزى، هم مى‌تواند از جهت علمى، منطقى و غلبه در استدلال باشد، که همشیه چنین بوده، و هم اشاره به آینده‌ی تاریخ باشد که اسلام جهان را فراخواهد گرفت و وارثان زمین، بندگان صالح خواهند بود، چنانکه قدرت اسلام در نیم قرن اول هجرى، بخش بزرگى از زمین را فراگرفت... آینده‌ی تاریخ از نظر ما بسیار روشن و قطعى است و با ظهور حضرت مهدى علیه‌السلام آخرین امام معصوم از اهل بیت پیامبر، دنیا پر از عدل و داد خواهد شد.» تفسیر «روان جاوید» مرحوم آیت‌الله شیخ محمدثقفی تهرانی (پدرهمسر امام خمینی) نیز کتابی منبع، برای اهل فن است. بگذرم. اگر ادامه بخشم، زیاد می‌شود و خواننده ممکن است کوفته شود! اما من این مسئله‌ی چالشی در میان مفسران را برای درک مطلب، پیش کشیدم.
 
اول ماه مبارک رمضان 
> ۱۴ فروردین ۱۴۰۱ ← دامنه
 

سلام جناب ... . از متن‌های قشنگ و زیبا. خودم را در آینه‌ی این متن دیدم، البته توی بخش‌هایی از آن. مثل کم‌ماندن در سجاده‌ی نماز صبح. اما خواب من در ماه رمضان بدین‌گونه نیست که ترسیم شد. نیز افطاری هم فقط ارده‌شیره می‌خورم و نیم‌قرص نان ولی تا سحر البته دم‌به‌دم میوه و پای یخچال و سرم به کتاب. عالی بود توصیفات. و باری؛ شرح‌حال‌تان درین شهرُالله. بارک‌الله.

 

معرفی چهره‌ها در ماه مبارک رمضان ( ۲ )
 
پیرشمس‌الدین (قرن ۷ ) : از داعیان اسماعیلی نزاری در هندوستان، که در سند فعالیت تبلیغی داشت. زندگی او در اشعار «گِنان» آمده است. گنان‌ها از ادبیات دینی نزاریان هند است با محتوای دین و اخلاق و بیان اعتقاد و آکنده از «حس سرسپردگی و اخلاص‌». او مُراد مولوی بود. پیرشمس‌الدین، پیش از سقوط دولت «الَموت» برای ادامه‌ی دعوت اسماعیلیان، از ایران (گویا از سبزوار) به هند فرستاده شد و در سند، در جامعه‌ای آمیخته از مسلمانان و هندوان، خیلی آشتی‌جویانه و ماهرانه زیست. باری، از محتوای گنان‌ها برمی‌آید میان پیرشمس‌الدین با پاره‌ای از مشاهیر طریقه‌ی سُهروردیه، رقابت هم بود. شاید او برای جست‌وجو جای پا در میان مسلمانان، مجبور به رقابت با رقیب‌های فکری بود،اما مسالمت‌جویانه. شایان ذکر است پیرشمس‌الدین  برای جذب هندوها به آئین اسماعیلی، سعی می‌کرد برخی عناصر جهان‌بینی هندویی، به ویژه ویشنویی را با اندیشه‌ی اسماعیلی بیامیزد که به روایت آقای «عظیم ناجی» پژوهشگر عرفان، رد پای آن در گنان‌های او مشهود است. فعالیت تبلیغی پیرشمس‌الدین موجب شده بود عده‌ی کثیری در هند به آیین اسماعیلیه‌ی نزاری رو آورند و اعتقاد قبلی خود را فرو گذارند. بگذرم. فقط عرض کنم در ایالت پنجاب امروزی هند، اسماعیلیان نزاری -که به «شمسی» معروف‌اند و اغلب زرگرند- آیین خود را مرهون پیرشمس‌الدین می‌دانند.

 

شایسته‌کاری ۲۳
صابون وقتی به تَه رسید و باریک شد، آن را دور نیندازیم، آن را به صابون بعدی بچسبانیم. همین کار به ظاهر ساده، هم مانع از اسراف است و هم جلوِ آلوده‌کردن زمین را می‌گیرد. اگر این کار را جمعیت چند میلیاردی جهان هم انجام دهند، زمین هم دعاگوی! بشر می‌شود.
 
 
کتاب بیان السّعاده سلطان‌محمد گنابادی
 
معرفی واژه‌ها در ماه مبارک رمضان ( ۲ )
 
کندوکاوی در «عَبَّدْتَ»
 
به نام خدا. سلام. آقای سیدمحمدرضا صفوی کلمه‌ی «عبدت» را از «تعبید» می‌داند و تعبید و اعباد به معناى «بنده‌گرفتن» است. خرمدل هم این را «برده و بنده کرده‌ای» برگردان کرد. بر حسب تفسیر «بیان السعاده» سلطان‌محمد گنابادی -که تفسیر عرفانی و شیعی قرآن است و متمرکز بر جنبه‌های «عرفانی، روایی، فقهی، فلسفی، کلامی و ادبی»- تمام این آیه این طور برگردان می‌شود: آیه‌ای که درباره‌ی رفتار فرعونِ عصر موسای نبی ع است: «و آیا این نعمتى است که بر من منّت مى‌نهى که بنى‌اسرائیل را به بردگى کشانده‌اى‌؟!» به نظر بنده این واژه‌ی بااهمیت در قرآن کریم، علاوه بر پیام‌های رسا، به‌روشنی نشان می‌دهد به بردگی‌کشاندنِ مردم از سوی فرعون‌های زمان در جهان، به‌شدت هم مَذمّت شده است و هم نهی و شماتت. متن آیه‌ی ۲۲ شعراء: «وَ تِلکَ نِعمةٌ تَمُنُّها عَلَیَّ اَنْ عَبَّدْتَ بنِی اسرائِیلَ»
 
دوم ماه مبارک رمضان 
> ۱۵ فروردین ۱۴۰۱ ← دامنه
 
سلام جناب ... . در توضیحی که آمده است به یکی از فلسفه‌ها و حکمت روزه، اشاره شده است. هم درکِ گرسنگی و هم فهمِ دردِ بینوایان و اتفاقاً مردم ایران در هر کوی و مکان، من فکر می‌کنم درین ماه بهتر و بیشتر دست به دهِش دارند. مثلاً همان گرانقدرانسان، همسایه‌ی ضلع شرقی‌تان مرحوم حاج‌آقامهدی دباغیان، رفتار حسنه‌ای در همه‌ی ماه‌رمضان‌ها داشت؛ از روز اول تا آخر این ماه، از آن تَهِ محل -یعنی پای‌محله- شروع می‌کرد به بردنِ افطاری به دمِ منزل مردم تا روز آخر، که به آخرِ محل _یعنی المِجارِ ببخِل- ختم می‌شد. به نوعی همه آش و فرنی و آبگوشت و نون و حلوای افطاری این خانواده‌ی سخی را نوش می‌کردند. حتی در تمام شب‌های شهادت معصومین ع نیز، به عشق و ارادت خالصانه به اهلبیت ع در منزلش مجلس روضه و نوحه می‌آراست و تک‌تک مردم را در طول سال نوبه‌بندی می‌کرد و به خانه‌اش دعوت می‌داد. هم برای روضه، و هم برای شام. خواستم بگویم بوته‌ی جود و جوادِ (=سخاوتمندی) وجودِ آدمی، درین ماهِ مَیمون ازقضا، از تمامی ماه‌ها شایسته‌تر گُل می‌کند.
 
 
 
سلام عبدالله‌ی عموزاده، عکست چه قشنگه.
 
سلام جناب ... . فرق این دو عبارت اگر گفته آید، حکمت بیرون می‌زند: سیرپِلا. سیرِ پلا.
 
نظر:
سلام. در بخش پیام اول، نکات آموزنده و سازنده موج می‌زند. در بخش پیام دوم، بر گزینه‌ی ۱ نقدی وارد می‌کنم که ای بسا نماز چنین نمازگزارهایی، خالصانه‌تر مورد پذیرش حضرت باری‌تعالی قرار گیرد چون بی‌شیله‌وپیله است؛ ماندن در مخارج و صفات حروف و شدت در غلظت الفاظ عرب، حتی امام‌جماعت‌های فارسی‌زبان را هم از خلوص و خضوع و خشوع نماز، بیرون می‌برَد و در ظاهرِ الفاظ گیرشان می‌اندازد. در بخش پیام سوم، هم سازندگی داشت و هم آموزندگی. از آنجا که در پاسخ به نظرات و نقدها، صرفاً به جواب سلام و تشکر بسنده می‌فرمایی، بنده چندان راغب نیستم مزاحم متن‌های شما شوم. این یکی را از سر ناچاری، آچارکشی کردم!
 
متشکرم. بله، آسیب‌شناسی شما درین‌باره حرف روشن و قابل تأملی‌ست. ممنونم از بیان تبریک‌ها. بر شما هم، همه‌ی این نوآمدن‌ها از نوسالی و نوقرنی، نوروزی گرفته تا سیزده‌به‌در و ماه روزه و فکر و اندیشه مبارک باشد.
 
 
عکس از دامنه
 
چند کلمه شرح کتاب بالا: رمان «مرگ در جنگل» اثر «شروود اندرسن» این شب‌وروزها خوراکم شده، هنوز از ورق ۱۰۰ نگذشتم، ۳۸۵ صفحه است، ورزنش هم سبک، با ترازوی خونه کشیدمش، کمی کمتر از ۳۰۰ گرم شد. یعنی خیلی‌سبک و به قول محلی سَوِک‌گالگالِه. جالب این‌که توی ص ۱۰ و ۱۶ شکار اَبیا در رودخانه‌ی «ایزتا»ی روسیه آمده که چنین پرنده‌ی کمیاب و حتی نایاب با اسم اَوییا، در زادگاه ما داراب‌کلا زمانی وفور بود و پرسروصدا. این رمان که جذب ادبیاتش شدم تُفنگ تک‌لولی نیست که لگدزنی کند، ساحل این کتاب به‌سان سنگ‌هایی‌ست که کنار رودخانه‌ای سرشار از آب و آبشار، نقطه‌چین شده باشد. عین رفیقِ موافق، می‌مانَد. البته مراقب نباشی در صفحاتی هم، این رمان جِمبلی و بِمپری هم دارد! یک جمله از کتاب را به سبک و سیاق خودم می‌نویسم که خیلی حرف بود: ارباب عادت نداشت به سگ غذا دهد، سگِ خوب باید خودش شکمش را پر کند. اما با این سفت و سختی، سگش هیچ اشتیاقی به ترکِ ارباب از خود نشان نداد... . بگذرم. سیاسی‌میاسی بلد نیستم!
 
نظر:
سلام. جناب ... این فیلمبردار برام پرسشه چطور از پیش و پسِ این درخت باخبر بوده؟! هم سرسبزی‌اش را مستند ساخته، هم سوختنش را. چنین گنگی هیجان داد به بیننده. یک نکته هم عرض کنم: من در مقاله‌ای یا مستندی خوانده و دیده‌ام که بالای ۹۰٪ آتش‌سوزی جنگل و مرتع عمدی و از جانب خود کسانی‌ست که از مرتع بهره‌برداری می‌کنند و ... .
 
معرفی چهره‌ها در ماه مبارک رمضان ( ۳ )

پیرصدرالدین (قرن ۹) : در سلک علما در سبزوار می‌زیست، و توسط اسلام‌شاه از سلسله‌ی قاسم‌شاهی، به هندوستان اعزام شد، تا کار دعوت اسلام کند. پیرصدرالدین در میان اعضای طبقه‌ی اجتماعی لوهانه -تجارت‌پیشگان- فعالیت دینی کرد. او هم به سبک «گنان» (=معرفت) بیان‌ عقیده می‌کرد، منطبق بر معارف علی بن ابی‌طالب (ع). دستاورد بزرگ پیرصدرالدین تأسیس «جماعت‌خانه» بود؛ مرکزی برای تجمع و درس و جرای آیین. چیزی همانند خانقاه در اهل تصوف. امور دینی و اجتماعی و حتی پیشرفت اقتصادی هم جماعت‌خانه، سازمان‌دهی می‌شد. کوشش‌های پیرصدرالدین را علمای پس از او خاصه پسرش حسن کبیرالدین، پی‌ گرفت. پیرصدرالدین در جتپور هند در نزدیکی اوچ، به خاک سپرده شد. بر فراز مزار او مقبره‌ای آرستند که امروزه شیعیان اثناعشری آن را سرپرسیت می‌کنند که او را «پیرحاجی صدرشاه» می‌خواندند. یک نکته گویم و بگذرم. سه سال قبل هم گفتم چه خوب است ایران تصویب کند هر دانشمندی در جهان اگر خواست ایران را خانه‌ی زیستن خود کند، بفرماید. دانشمند وقتی در سرزمینی اسکان گیرد، آن مملک اسکان می‌گیرد. روزی ما می‌فرستادیم هندوستان، حالا جهان بفرستد ایران.
 
معرفی چهره‌ها در ماه مبارک رمضان ( ۳ )
 
پیرصدرالدین (قرن ۹) : در سلک علما در سبزوار می‌زیست، و توسط اسلام‌شاه از سلسله‌ی قاسم‌شاهی، به هندوستان اعزام شد، تا کار دعوت اسلام کند. پیرصدرالدین در میان اعضای طبقه‌ی اجتماعی لوهانه -تجارت‌پیشگان- فعالیت دینی کرد. او هم به سبک «گنان» (=معرفت) بیان‌ عقیده می‌کرد، منطبق بر معارف علی بن ابی‌طالب (ع). دستاورد بزرگ پیرصدرالدین تأسیس «جماعت‌خانه» بود؛ مرکزی برای تجمع و درس و اجرای آیین. چیزی همانند خانقاه در اهل تصوف. امور دینی و اجتماعی و حتی پیشرفت اقتصادی هم، از سوی جماعت‌خانه سازمان‌دهی و هدایت می‌شد. کوشش‌های پیرصدرالدین را علمای پس از او خاصه پسرش حسن کبیرالدین، پی‌ گرفتند. پیرصدرالدین در جتپور هند در نزدیکی اوچ، به خاک سپرده شد. بر فراز مزار او مقبره‌ای آرستند که امروزه شیعیان اثناعشری آن را سرپرستی می‌کنند که او را «پیرحاجی صدرشاه» می‌خواندند.
 
یک نکته گویم و بگذرم. سه سال قبل هم گفتم چه خوب است ایران تصویب کند هر دانشمندی در جهان اگر خواست ایران را خانه‌ی زیستن خود کند، بفرماید. دانشمند وقتی در سرزمینی اسکان گیرد، آن مملکت هم اسکان می‌گیرد. روزی ما می‌فرستادیم هندوستان، حالا جهان بفرستد ایران.
 
خرسندم جناب آقااسماعیل و شادمان‌تر این‌که دکتر، انسان وقتی کتابی می‌خواند، در جاهایی که متون اوج دارد، به یاد کسانی می‌افتد که فکر می‌کند چقدر با هم مشترک می‌اندیشند و من جاهایی شما و نیز برخی از دوستانی که روشن‌ضمیرند را با خود در کتاب می‌بینم.

 

زنگ شعر ( ۷ )
دلدار چو مغز است و جهان جمله چو پوست
نایَد به نظر مرا بجز جلوه‌ی دوست
مردم ره کعبه و حرم پیمایند
در دیده‌ی اَسرار همه خانه‌ی اوست
 
از رباعیات ملاهادی سبزواری

 

خواستم بگویم دلایل قانع‌کننده و سوگندهای معتبر هم گاه سود نمی‌بخشد. در چنین جاهایی من گمان دارم دیرباوری -بهتر است بگویم دیرپذیری- سدّ است و همین، روحیات را می‌پَژمُرانَد حتی اگر به شوخ‌وشَنگی «آهوبَرّه» باشی. مثال می‌زنم. چِخوف می‌گفت: «هر ماه می‌گذرد عقیده‌ام را عوض می‌کنم.» چرا چخوف چنین می‌کرده است؟! چون پایه‌ی حرفش -پیش ازین- این بود‌ه است: «من هنوز دیدی فلسفی و سیاسی به زندگی پیدا نکرده‌ام.» بگذرم!
۱۶ فروردین ۱۴۰۱ > سه‌شنبه.  ۱ ⟩ دامنه
 
سلام جناب حجت‌الاسلام باقریان. مرزبندی زیبایی دیدم بین دو لغت جهالت و سفاهت. در اولی زمینه‌ی دانش هست، در دومی ولی نه. در پیام دومی تأکیدتان بر وارونگی را عالی دیدم. فکر می‌کنم امروزه رفع این عارضه خیلی ضرور باشد؛ علت روشن است: هر چیز وارونه، گویی ژرف‌تر جلوه‌ می‌کند. مثال دارم: گفتند کول‌بَری، مستثنی باشد. دیدند کامیون‌کامیون قاچاق کالا را ندیدند، کول‌بَر را ولی گیر دادند. گفتند جریمه‌ی دیرکردِ قسط حراماً در حرام است. دیدند به لطایف‌الحیَل تبصره خورد. نه تنها عده‌ای در سیاست از درِ باز وارد می‌شوند که برخی هم از درِ شرع نیز از دروازه‌ی واز، حتی به بازی و بازیگری داخل می‌شوند و دخل درمی‌آورند. بگذرم. نکاتی عالی فرمودی. عزت، متعالی.
 
 
عکس نانوایی. قم
 
نمی‌دانم پیش‌آمده، مثل من به‌شوق، پی کنی و طیّ،  ولی برسی و به درِ بسته‌ی بربری بخوری! گَزشش از گُرز قوم بربر! بدتر است و از میله‌گُوِه‌ی قوم تاتار، تارتر. نمی‌دانم اسم این جور چیز، بور است؟ یا خیط؟ من که شدم؛ نه سه‌وچند بار، که سی‌واندی مرتبه. عکسی هم انداخته و حسرتی هم بُرده! البته اون شنبه.
 
سلام جناب آقای عبدالله‌ی عموزاده. هست درین پستت، چند کلید‌واژه. متشکر است از شما این بنده. هم مغز، هم سِرّ، هم حرم، هم آینه و هم کعبه. جان و جهان در چنین جامع‌اندیشی‌ها چه‌ها هم، قشنگه.
 
می‌توانم بپرسم گذر از جهالت که ممکن است، آیا گذر از سفاهت -که به‌درستی فرمودید حتی زمینه‌ی دانش هم در آن نیست- میسور است؟ آیا سفاهت قَسری هم هست؟ اگر هست جُِنح و گناه بی‌چاره سفیه چیست؟!

 

پیام آقای جلیل قربانی: سلام جناب طالبی، روز به‌خیر. جان مینارد کینز گفته است: «من وقتی اطلاعاتم تغییر کند، نظرم هم تغییر می‌کند، شما چه‌طور آقا؟»
 
سلام جناب آقای قربانی. جمله‌ی مهمی بود. عبارت «شما چه‌طور؟» مال اوست و یا سؤال شما؟ من میان اطلاعات، تغییر و باور پیوند برقرار می‌کنم. میلِ به بهترشدن به نظرم ذاتی هم باشد.
 
سلام جناب حجت‌الاسلام سید عمادی. ورود شیطان به روان را خیلی پسندیده بحث کردید. در یکی از کتاب‌ها خوانده بودم بدین مضمون که تُهمت و بُهتان در وجود افراد اگر مؤثر بیفتد آنان را به عارضه‌های سخت می‌برَد. به نظر استاد قدرت شیطان بر قدرت بُهتان چیره است؟ بُهتان هم کار انسان است! پس؛ قدرت انسان بر قدرت شیطان فایق است. دسترسی کدامیک به روان انسان جانکاه‌تر است، انسان بُهتان‌زن، یا شیطان برهم‌زن؟
 
 
پاسخ حجت‌الاسلام سیدکمال‌الدین عمادی: سلام و درود بر جناب طالبی بزرگوار. تقبل الله منکم و منا نوم هذا الایام و عبادات اخری. اینکه قدرت انسان از شیطان بسیار قوی تر است شکی نیست اما برخی از فرزندان آدم به دلیل عدم ذکر یا غفلت گرفتار شیطان می شوند مجری اوامر او می‌شوند اندک اندک برده و عبد شیطان می شوند مانند یک سلطان به دلیل عدم عقلانیت دل‌باخته کنیز خود می‌شود و مجری خواست او می‌شود آنوقت قدرت سلطانی آدم در خدمت قدرت ناچیز شیطانی قرار می گیرد. هذا من فضل ربی.
 
دامنه: پاسخ خوبی داده‌اید استاد. لایه‌ی مهمی گشودید؛ چه هم به‌درخشندگی. همانند مهارت ماهیگیری در سیلابِ بهاری.

سلام جناب دکتر ولی‌نژاد. شب‌ها بر شما خیر و خرّم. اینی که دارم می‌گویم چیزی از مرحوم محمدرضا شجریان کم نمی‌کند، بگذاریم درِ «ربنّا» به روی هر هنرمندی باز باشد، شاید دیگران با نوظهوری خود -که احتمال آن قطعی هم می‌تواند باشد- توانستند ربنّای بهتری بخوانند؛ مثلاً آقای رضا طاهری که من فکر کنم درخشان خواند. البته شما چون اهل فن در دانش موسیقی هم هستید، به‌یقین از بنده بهتر درین‌باره نظر صائب دارید. مگر درِ «معرفت دینی» را برخی خواستند به روی بقیه ببندند و فقط خود را عقل کل کنند و قرائت خود را یکتا و یگانه بقبولانند، از سوی مردم و صاحب‌نظران پذیرایی شدند؟! می‌دانم که می‌دانید و می‌فرمایید: نه. پس؛ این‌جور درها که به فکر و هنر و اندیشه و ادب برمی‌گردد را نباید فقط به روی یک تن گشود و در او وقوف کرد. بر اهل فن روشن است لابد که من چون جناب‌عالی از صَلای مشهور «ربنّا»ی آن روانشاد، نشاط می‌گرفتم. بگذرم. زودتر ازین می‌خواستم خطاب به شما دوست اندیشمندم نظر بفرستم اما به‌عمد عقب انداختم که ببینم بحثی میان شما و سایرین بر سر این درمی‌گیرد، دیدم نه. خیال هم، نیست!

 

بنده، جناب آقای... به نوشته‌هایت همیشه چشم دارم، البته چشم‌نظِر نه! وقتی قلم خود را به داشته‌های علمی خود جوهر می‌زنی، قشنگ هم می‌نویسی. مرحوم ملاهادی سبزواری لابد آگاهی که از پیشینیان مرحوم دکتر علی شریعتی هست. روحش شادآ از شرح خوبی که مرقوم فرمودید ممنونم و بهره و لذت وافر بردم.

 

سلام استاد آشیخ محمدرضا. دو بار متن را خواندم. نه فقط تفسیر کردید، بلکه تشریح هم کردید. هر ۱۰ پیام را زیبا بیان فرمودید. بند ۷ از همه غنی‌تر بود و تکان‌دهنده‌تر. آخر هم خرمای جعرور جالب بود! درود.

 

سن..... سلام. هی می‌خواهی سیاست را ترک کنی؛ ولی دل نداری! تو را من می‌شناسم! نه تو سیاست را تارکی، نه سیاست تو را تارک. بر تارک تو سیاست حک شد؛ با ورود دوباره به سیاست، امروز وارد مُبطلات روزه شدی! کشکولی، چون پیش‌ازین گفتی دیگه در سیاست داخل نمی‌شی! اون یکی را هم جالب بود، کلاس درس که لیوان را با شن پر کرد.

 

زنگ شعر (۸)

پروازِ فطرتِ ما در دام بال می‌زد

آزاد کرد فضلش از هر قیود ما را

از غزل ۴۷ بیدل دهلوی

 

خواستم بگویم دنیا را، دنیا را؛ هنوز هم آدمِ نظرتنگ، دنیا را تَنگ و تُنگ، نگه داشته است که تا می‌تواند، یا راه را بسته بدارد و یا هویت همه را بشکنَد. هنوز هم پشتِ کالسکه‌ی اسب، شلّاق نگه می‌دارد؛ شلّاقِ کالسکه. هنوز هم هوشِ جِبلّیِ خود را به کارِ خدا ختم و خاتم نمی‌زند؛ حتی یک ببرِ نیمه‌کر، بهتر ازو پیام جبّلی فطرَت و غریزَت را می‌شنوَد. درختِ وجود خود را چون زمستان لُخت می‌کند! ولو بهار هم بیایَد، او هنوز خیال می‌پرورانَد و جوانه‌ی درونش می‌پژمُرانَد و نمی‌فهمد برفش بند آمد. دیانا (=الهه‌ی شکار) هم باشی! بازم روزی بُز می‌زنی ولی جِر و جار می‌زنی: ببر زدم! ببر زدم! بگذرم!

چهارشنبه: ۲ ⟩ دامنه
 
سلام آقاصادق. این یکی دیگه اُلتراکشکولی بود! مافوق. بله، آن یکی متن بالایی شما هم عالی. سایه‌ی شما جناب دکتر ولی‌نژاد و «سایه»ی شاعر بزرگ آقاهوشنگ ابتهاج بر سرِ هنر و ادب، سرمد و مستدام. نیک می‌دانید -حتی بهتر از بنده- که هیچ احدی نمی‌تواند «حرفِ آخر» بزند و بگوید این شاهکار شد و ختم حرف و نهایتِ هنر. نه؛ فهم و فکر، سیّال است و سیَلان دارد و جریان. و همچنان باید به پیش و کمال براند. نقطه‌ی پایان برای فکر و هنر نداریم چنان‌که در معرفت دینی هم حدّ یَقف، نیست. و این رودِ آفریدن و اندیشیدن را، خدا به بشر بشارت و مژده کرده که باید برای همگان جاری باشد و تا آرمیدنِ در خاک، خاکسارانه خردمند باشد و خلّاق. خدا نگه‌دار.
 
 
سلام جناب حجت‌الاسلام سید عمادی. در قسمت ۳۵ به‌زیبایی تمام، بحث از جست‌وجوی «پیر» کرده‌اید. سخت به این بحث چشم دوخته‌ام که در قسم ۳۶ چه خواهید نوشت. اما اینجا نکته‌ی خواهم گفت، اگر استاد کمال‌الدین ما، التفات فرمایند. در ایران -که به دیرینگی از همه‌ی بلاد جهان سرتر است و سالم‌تر- دست‌کم دو چیز همیشه توجه‌ی مرا بیشتر به خود جلب می‌کرده، در سیرِ فکری‌ام و یا در سیر زیارتی و سیاحتی‌ام که اغلب اهل مسافرتم. و آن رباط است و پیر. رباط در مسیر خراسان انبوه‌تر از مسیرهای دیگر است. اما پیر. که برای اهل عرفان یک واژه‌ی جان‌ساز است که مثل عود در دلش دود می‌کند و رایحه می‌افکنَد. پیرهرات. پیرپالاندوز. پیرراه. و قس علی هذا. حتی در محل ما جایی داریم به اسم «پیرخُفته» که بنده هف‌هش سال پیش آن را شرح دادم در لغات داراب‌کلا. جالب‌این‌که چند وقتی هم توی سال ۱۳۶۴ یا ۶۵ در پیربکران اصفهان بودم، ای! مثلاً طلبگی می‌خواندم. هر چند در طلبگی به تِته‌پِته افتادم و درازحسرتی هنوز هم، نهادم را انباشت. چه می‌خواستم عرض کنم؟! این را که این واژه‌ی عظیم «پیر» در ایران هنوز هم طنین دارد و یادم نمی‌رود ملت به امامِ در جماران می‌گفت: «پیرِ جماران». وقت استاد را ستاندم. چه کنم که لغت «پیر» مهم بود و مرا به میدان آورد تا پرخفته و پیربکران هم بُرد. درود.
 
جناب حجت‌الاسلام باقریان سلام. در شرح بند اول در پیام اول آیا حضرت‌عالی اول خواسته‌ید حُسن فعلی و حُسن فاعلی را بیان کرده باشید؟ اگر آری، پاسخی دارم، اگر نه، خُب می‌گذرم. خوب بود تشریح و تشریع.
 
 
آقااسماعیل عزیز دوست اندیشمندم سلام. ۱. هر چه از زبان فارسی بفرمایی بنده با ولع می‌خوانم. درین جا هم، عالی ظاهر شدید. موافقم. خیلی هم هشدار سازنده داده‌اید جناب دکتر. جالب این که، ما خود در میهن خودمان، این‌همه هم‌وطن محترم و زحمتکش و اهل کار و غیرت عرب داریم، آن‌وقت بسیار دیده می‌شود که به کمترین بهانه عرب‌ستیزی می‌شود و فکر هم نمی‌کنند ایران خود، هزاران عرب دارد. این با شعار «بنی‌آدم اعضای...» منافات دارد، که گمان می‌کنم روی این شعر که شعار جهانی هم شده، اتفاق نظر وجود دارد. ۲. همچنین دنباله‌ی سخن شما عرض کنم زبان پرقدرت، آن زبانی است که قابلیت این را داشته باشد مزیت‌های زبان‌های دیگر به‌ویژه زبان مجاورین را به خود جذب کند؛ زبان فارسی چنین است که حضرت‌عالی عالی بدان باور و علم داردید، ازین راه، هم اصالت زبان پارسی برقرار می‌مانَد و هم پویایی و توان جذب و هضمش. ۳. من حامی و حتی معتقد به برجسته‌نگه‌داشتن هویت ایرانی‌ام، اما این هویت نباید به فرموده‌ی دقیق شما، با تعصب کور بر سر برخی چیزهای عرَضی، پُتک بر سر سایر هویت‌ها مثل هویت دینی، هویت قومی، هویت فرهنگی و ... شود. باز نیز یاد کنم که نکات ارزنده فرمودید. درود.
 
سلام سیدسرسایه. بسیار درست بود این نشانی از نوام چامسکی. او اساس بشریت را در اصل زبان و هم‌فهمی همدیگر می‌داند؛ که به تفکر تفهّمی می‌انجامد. سپاس ازین حاشیه‌ی قشنگ بر مسئله‌ی مهم زبان. درود فراوان.
 
سلام جناب آقای محمدجواد. خیلی زحمت کشیدین. سایتی که نشانی دادید را باز کرده، مطالعه کردم. مفصل بود و برگردان هم اغلب سلیس بود و برخی از فراز‌ها اما نه. درود که به دانش ترجمه از انگلیسی به پارسی مجهز هستید.
 
علایق شما، عامل زایشِ نکته‌گویی شد که مسلط‌تر از بنده به آن آشنا بودید.
 
دکترعارف‌زاده: مانند همیشه،مفهومی و مستدل و مستند  سخن افشانی کردید. سخن را میتوان پراکند،افکند، راند، یا افشاند.  سخندانی مانند شما سخن را می افشاند یعنی صفت بذر به سخن میدهد تا رشد و تکثیر نماید .
 
ابراهیم طالبی دارابی دامنه:
به میزان زیاد، داشته‌هایم از سرِ سفره‌ی دانش شما هم هست که بسیار دیده شده در یک گزاره‌ی کوتاه، کوهی از مفهوم شکوفاندید. درود بی‌عدد بر شما که در سخنانت همیشه نکاتی هست که خوشه‌چینی می‌کنم. بی‌تعارف عرض می‌کنم. کام من بر می‌آید...
 
دکترعارف‌زاده: اگر چنین باشد که میفرمایید ، در برابر، از ادب و ادبیات شما هم نکات بسیاری یاد گرفتم که جای تشکر زیادی دارد
 
زنگ شعر (۹)
 
مکن بر نعمتِ حق ناسِپاسی
که تو حق را به نورِ حق شِناسی
 
و...
 
به یاد آور مقام و حالِ فطرت
کز آن جا باز دانی اصلِ فکرت
 
گلشن راز. شیخ محمود شبستری. از بخش ۲۷
 
محبت در کنار معرفت، معجزه می‌کند و من این دو را ریلِ دوستی و هم‌اندیشی می‌دانم که از شما آقااسماعیل عزیز، فراوان دشت کرده‌ام، چه در گفت‌وگوهای دوجانبه، چه جمعی و چه حتی در تک‌نوشت‌های شما که شائقانه می‌خوانمش. با احترام.
 
شکر من یکی این است هم‌عصر تو، چشم به جهان گشودم. نیز هم‌عصر دوستان دیگرم که آموزگاری می‌کنند بر من.

 

انتقادی بر نحوه‌ی بازدید بدنی حرم رضوی

 

عکس بالا: محل شهادت شهید اصلانی در صحن جامع رضوی

 

 

عبداللطیف مرادی اُزبک‌تبار با اسم‌های استعاری:

عبداللطیف السلفی، حسن مرادی، ابوالعاقب الموحّد

 

 

حجت‌الاسلام دارایی. حجت‌الاسلام پاکدامن. حجت‌الاسلام اصلانی

شهید حجت‌الاسلام شیخ محمد اصلانی از شهر سده در شهرستان خواف بود

روحش سرشار سرور. تسلیت می‌گویم دردمندانه به همه به‌ویژه به هم‌لباسان آن شهید

 

به قلم دامنه: به نام خدا. سلام خواستم بگویم چون زائر رضوی‌ام، -سالی دست‌کم سه بار- خُب، دردم آمده چیزی نگویم. سیاستی تقریباً نادرست پس از مرحوم حجت‌الاسلام شیخ عباس طبسی شکل گرفته، کسانی را از هر جا گسیل داشتند حرم؛ که چه؟ که بازدید کنند، خادم‌یار شوند و یاری کویِ یار. قبول، قبول؛ ولی برخی‌شون حتی من تردید دارم آموزش بازدید بدنی گذرانده باشند؛ من که خودم هر وقت مشرّف شدم، بد بازدید می‌شدم، ناشیانه یا بی‌علاقه و یا صرفاً رفع تکلیف. بعضاً حتی شکلِ کارِ بازدید هم بلد نیستند. آخه امنیت یک جای ازدحامی، اول‌ازهمه بر عهده‌ی همین درگاه‌های چند بستِ حرم است که لزوماً می‌بایست نیمه‌خبره در اعلای حوصله، چهره‌شناس، تیپ‌خوان و روان‌دان باشند. جانِ همه‌ی آنهایی که با خیال آسوده دور ضریح مطهر و صحن و رواق، حال‌شان را نزد امام ع روایت می‌کنند، پیش‌ازهرچیز، گردن همین عوامل ایست‌وبازدید حرم است. حتی نیم‌نگاه به تیپِ «عبداللطیف مرادی اُزبک‌تبار (با اسم‌های استعاری دیگری چون عبداللطیف السلفی، حسن مرادی و ابوالعاقب الموحّد) در عکس بالا، می‌توانست فردِ بازدیدکننده‌ی دمِ درِ حرم را به ولوله و دغدغه و دقت می‌بُرد. نبُرد. انگار خوابش! برد که جان‌بانِ مردم است و به جان‌سِتان از سرِ ندانم‌کاری! اجازه‌ی ورود داد آن‌هم با آن نوع جاسازی چاقو بر بندِ کمربند و یا آن جای دگر. آقا! آدمِ بی‌خیالِ خوش‌طینت جاش توی اتاق بازدید نیست، کمی حراستِ جانِ زائرین را مرامنامه‌ی حرم کنید. می‌دانم حجت‌الاسلام شیخ احمد مروی، مردی بامروّت است و بری از آوازه. اما کارکنان را مرور کند، پُرکردن حرم با این‌همه آدم از جای‌جای ایران برای این‌کار حراستی و امنیتی، ناامنی‌ست، نه ایمانی که ایمان صدها البته، ایمنی نیاز دارد. ندارد؟! بگذرم! متن انتقادی دلسوزانه و سازنده‌ی بنده امید است به گوش عزیران مسئول در حرم رضوی برسد. البته خداقوت هم دارند. اما ضعف را باید هرچه زودتر تدبیر کنند.
پنج‌شنبه ۱۸ فروردین ۱۴۰۱ ⟩ ۳. دامنه
 
ضرب‌المثل:
 
«تو نیکی می‌کن و در دجله انداز
که ایزد در بیابانت دهد باز»
 
سلام جناب... دوست محترم من. ممنونم که با طیٖبِ خاطر، به طبع‌تان نشست.
 
 
سلام جناب آقامرتضای بابویه دارابی. برای من این چهره و این صحنه‌ی شهید حجت‌الاسلام آقاسیدجواد شفیعی دارابی تازه و بکر بود. تا به حال به چشمم نخورده بود. روح این شهید عزیز و همه‌ی شهیدان معزز داراب‌کلا و همه‌جای جهان شاد و سرشارِ سُرور. خدا پدرتان مرحوم حجت‌الاسلام شیخ اسماعیل و عموی آموزگارتان مرحوم بابویه دارابی -داماد خاندان روانشاد یوسف رزاقی- را غریق رحمت کناد.
 

مقصود ابتدایی حضرت موسای نبی ع را دیدار حضرت خضر ع معرفی کرده‌اید. مقصود میانی را هم کسب دانش رشدآفرین و مقصود نهایی را هم نیل به بندگی خدا. با این وصف بر بستر فکرم این پرسش سر برآورده که این سه مقصود برای موسای اعلم از خضر، حتی بدون دیدار با خضر هم شکل می‌گرفت. یعنی اگر این دیدار نبود موسی ع دانش و عبودیت را تشخیص نمی‌داد و بدان واصل نمی‌شد؟! اگر چنین باشد، خب، مگر سایر انبیای الهی ع در زندگی نبوی‌شان، خضر داشتند. نداشتند، ولی سه مقصود را در حیات خود عملی کردند.

 

سلام جناب محمدجواد. اون دو واژه‌ام، پرسشی نبود؛ جمله‌صوت بود که معمولاً در محل زمانی بروز می‌دهند که از کاری به شگفت آیند. پیام صوتی می‌فرستم، تا دقیق رسانده باشم. امابعد، زحمت شما و آن دوست‌تان در برگردان آن متن به فارسی، جای تردیدی باقی نگذاشته که گزینه‌ی سختی را برگزیدید و از پَسش هم به‌درستی برآمدید، و من بادقت متن شما را مطالعه کردم، تا آن حد باحوصله، که حتی حاضرم چکیده‌ای از آن هم بنویسم، اما چون می‌دانم ممکن است حتی از سوی خوانندگان، خوانده هم نشود، بی‌خیالش می‌شوم. اما از باب این‌که فرمودید نمونه‌ای بیاورم، اطاعت امر می‌کنم و دو فراز از برگردان شما را می‌آورم که می‌توانست سلیس باشد و رسا. و چنبره‌ی لفظ، گیرتان ندازد:

 

این فراز:

«در اینجا مکث کنم. در غرب، وقتی آدم‌ها به تاریخ چند صد سال اخیر اوکراین فکر می‌کنند، یکی از چیزهایی که به نوعی برای افرادی که گشتی در تاریخ می‌زنند برجسته است، قدرت آنارشیسم در اوکراین است. نه فقط نستور ماخنو در طول انقلاب روسیه، بلکه همچنین نحله‌هایی از آنارشیسم که در گذشته وجود داشته است؛ یا البته شاید ما با نوع فهم امروزین خود از آنارشیسم، ایده‌های آنارشیستی را به آن‌ها نسبت می‌دهیم. و برایم جای سوال است که آیا چیز خاصی در مورد وضعیت اوکراین در نقشه وجود دارد – یا هر چیز دیگری – که منجر به این شده که در آن زمان در برابر ایده‌های آنارشیستی پذیراتر باشد...»

 

این یکی فراز:

«و بهتر از آن: تصمیمی درباره‌ی برنامه‌ی [گام به گام] عضویت اوکراین، برنامه‌ای برای اجرایی کردنِ هر چیزی که برای عضویت اوکراین در اتحادیه اروپا لازم است؛ با وجود همه‌ی مخارجش. البته که این کار باعث ایجاد هزینه‌های مالی زیادی می‌شود، اما این را هم باید درک کنیم که آن‌ها چیزی به اوکراین مدیون‌اند. آن‌ها در سال ۲۰۰۸ تصمیم گرفتند که اوکراین در آینده به عضویت ناتو درآید، در حالی که در واقع هرگز و هرگز قصد نداشتند به خاطر اوکراین وارد جنگ شوند. حالا هم به صراحت دارند همین را می‌گویند: از زبان بایدن، از زبان جانسون. مثلاً می‌گویند هرگز حاضر نیستند منطقه‌ی پرواز ممنوع ایجاد کنند و شروع کنند به سرنگون کردن آن هواپیماهای روسی که بر فراز اوکراین، مشغول بمباران شهرهای اوکراین هستند. اگر به‌هیچ‌وجه حاضر نیستید به خاطر اوکراین وارد جنگ شوید، پس بحث عضویت اوکراین در ناتو چه بود – که مبتنی بر آن شما بناست از اوکراین دفاع کنید. این سیاست، شدیداً غیرمسئولانه بود، و حالا آن‌ها مدیون اوکراین هستند و باید این موضوع را جبران کنند...»

سلام جناب آقای آزاد. داخل موضوع‌تان نمی‌شوم. اما چون در وجود شما همواره نگاه مستقلانه می‌بینم یک نکته عرض می‌کنم. وقتی به تعداد جمعیت زمین، حرف و حدیث با خدا وجود دارد، نسبت به سایر پدیده‌ها هم به تعداد نفوس، حرف و تحلیل پیش می‌آید. پس، این جمله‌ی شما می‌تواند یک نوع نگاه به ماجرا و مسئله باشد و امری طبیعی. بنده معمولاً منظر شما را مد نظر قرار می‌دهم تا بفهمم چگونه به مسائل می‌اندیشی. نمی‌دانم رساندم حرفم را یا نا ! بگذرم دوست وَدود. درود.

 

سلام جناب ... یک کشکولی بزنم توی کَش‌پلی‌ات حتی اگر قَر بگیرد:  مثل صاحبانِ «حقِ وتو»، که در اصل «ناحقِ وتو»ست. مثل هژمونی نظام یاغی آمریکا که این‌همه در طول تاریخ به آن خُرده‌ گرفته شد و می‌شود، هرگز تن به بازخواست نمی‌دهد. شهید بهشتی چه دقیق فرموده بود. الحق حکیمی سیاسی بود. درود.


سلام جناب... در مورد نقش تأثیرگذار زبان ژرمن در تبیین فلسفه، حرف بسیار درستی زدید. همین‌طور است. در واقع یک فیلسوف آلمان هرگز نمی‌تواند با زبان مثلاً فرانسه، یا مالایی، یا اسپانیولی و یا سایر زبان‌ها، کتابی فلسفی بنویسد. عاجز می‌مانَد. نکته‌ی شما مهم بود. درود.

 

یک کشکولی هم بزنم به کَش‌پلی شما آقااسماعیل. اگر وجود دارد پس جناب دکتر عزیز، دست‌کم دو مثال آشکار و ملموس و واقعی و قابلِ بررسی! ، نمونه بیاور !

 

من روی دو کره همان سال ۶۳ مطالعه می‌کردم، لابد مدار ۳۷ درجه را به یاد دارید دکتر، آمریکا باعث شد کره را میان این مدار دو کشور کنند؛ شمالی و جنوبی. ارزیابی اغلب افراد درباره‌ی کره‌ی شمالی که هنوز پس از آن جدایی در دهه‌ی ۴۰ ایستاده است، چندان واقعی نیست. جنوبی دیکتاتوری‌اش بدتر است، چون دست‌نشانده‌ی آمریکا باقی مانده. باز شمالی که در جنگ تحمیلی، رمز موشک‌سازی و موشک می‌داد، اما این کره‌ی جنوبی وابسته به نظام آمریکا حتی پول ما را بلوکه کرده و نمی‌دهد. ولی بااین‌همه می‌بینم عده‌ای در ایران پشتِ کره جنوبی‌اند و برای‌شان آرمان‌شهر! بگذرم. شما از من در بسیاری از زمینه سری و سمِت استادی داری.

 

دکتر عارف‌زاده: من مثال نزدیکتری میزنم. از احزاب اطلاع ندارم ولی اوایل ۵۸  تا ۵۹ و ۶۰  تحزب شایع شده بود. رهبر سازمان مجاهدین خلق هم مثال دیگر از قدرت طلبی مطلق است. هواداران ساده بدنبال رهایی و سعادت جامعه بودند که آرمانهای خود را در شعارهای رهبران این سازمان دیدند ولی این رهبران با دورویی  خیانت بار ،به حرکت اصلاح جامعه ضربه جبران ناپذیر زدند. رجوی اگر توانش را داشت،صدام ،کیم اون، قذافی یا هیتلر دیگری میشد. حالا شما مثالهای خودتان را بفرمایید.
 
دامنه: چشم. مثال من اما:
 
۱. آقای سید محمد خاتمی که تاب و تحمل انتقاد دانشجویان را نداشت و در جمع‌شان وقتی با پرسش جدی آنان مواجه شد با نهایت اخم و تحکم بدین مضمون گفت: بنشینید سر جاهاتون. کاری نکنید بگم بیان همه‌ی شما را ببرند!
 
 
۲. آقای دکتر عبدالکریم سروش که به همه‌چیز نقد می‌کرد ولی خودش تاب نقد را نداشت و با واژه‌های مولوی و لفظ‌پردازی‌های من‌درآوردی، طرف‌های خود را به ناسزا می‌بست و سرانجام هم فلنگ بست و در رفت. البته کتاب‌های خوبش را من جا نذاشتم و همه را خواندم.
 
 
دکترعارف‌زاده: آفرین. انسان مردمی و اهل درد و رنج مردم هستید. حق را در اینجا گفتید و ور ندائی.

 

دامنه: مثالی که شما در پست اخیرتان زده بودید نشان درک ژرف شما بود و علامت آزادمردی‌تان. در پستی که سخن عکس‌نوشته‌ی شهید بهشتی درین صحن گذاشته شده بود، بحث از مطلقه و غیرمطلقه نکردند، گفتند هر انسانی. من مثال دیگری هم دارم در داخل. مثل رفتار مرحوم رفسنجانی با منتقدان خود که همه‌ی آنان را نادان فرض می‌کرد و خود را آشنا به توسعه و سازندگی. زود هم از کوره درمی‌رفت. آن نهاد نگهبان که اظهر من الشمس است! من البته کاملاً متوجه‌ام چگونه داریم مباحثه می‌کنیم با هم. هم را در اعماق می‌شناسیم، نه صرفاً در سطح.
 
دامنه: سلام آقامرتضی. تو می‌دانی من به خاندان شهابی و آفاقی یک علقه‌ی عجیب دارم، وصیت مادرم هم بود. چشمداشت هم به احدالناسی ندارم. کوششم این بوده غیر از خدا از کسی باکی نداشته باشم. شما مرا روغن‌کاری کن فامیل. چکش را بزن سر سندان. درود آن هم به وفور.
 
تِ واری هسّمه دکتر. این کال اون کال نمی‌روم! به شما هم درود و آفرین می‌گویم که شجاعانه در آن پست پیشین بنیاد یک تفکر سانترالیستی منحط را زدید و با واژه‌های نوین واژگونه‌اش کردید.
 
خواستم بگویم آقای سید محمدعلی پنجعلی که در پرسپولیس توپ می‌زد و مدافع ستَبر تیم ملی بود و من همواره از متانت و ادب ذاتی وی به شگفت می‌آمدم و در خاطره‌ی من انسانی خوشنام و خلیق و ارزشی مانده است، دیشب چقدر آرام و متین و گزیده‌گو بود و از ریا و روده‌درازی به‌دور. نمی‌دانم باشگاه و آن مردِ شهیر شهرش «علی‌آقا» بَرو تأثیر، صدور کرده یا خودآگاهی داشته و برنامه‌ی خودسازی معرفتی. هرچه‌هست، خیلی بر دل نشست؛ نشسته بود، باز نیز نشست. کجایش جالب‌تر بود؟ دو جا. این‌جوری می‌نویسم فشرده: وقتی تیم، چین بود او برای خرید به بازار رفت. برای برگشت به اردوی تیم، پولِ کرایه نماند. سرِ خیابان چشم‌به‌راه منتظر ماند. دید از دور گاریِ چوبی می‌آید. نزدیک که شد، دید آقای مهدی فنونی‌زاده و آقای احمدرضا عابدزاده و بقیه پشت گاری‌اند و پیرمرد چینی آنان را به سمت محل اردو می‌برَد به کسبِ کرایه. ایستاد. به طنز و اما به وجهِ جِدّ گفت: شرم نمی‌کنید این پیرمرد شما را حمل می‌کند؟! پیرمرد را فرستاد پشت گاری و فنونی‌زاده را -که به تعبیر محلی ما هَش‌قد بود و رشید و تنومند، کشاند پایین و طنابِ کِشنده‌ی گاری را انداخت گردنش و خودش هم رفت پشت گاری نشست و حالا فنونی‌زاده و دِ بِدو. چقدر اخلاقی. چقدر درس. گفتم دو جا جالب‌تر بود و حالا دومی: پایانِ کار حرکت قشنگ این بود که برای حُسنِ انجام کار، یک درخت به اسم آقاسیدِ پنجعلی باید کاشته شود. آن هم چه درختی؛ درختِ اُرس با تنه‌ای مستحکم و بدنه‌ای پایدار که بیش از ۳ هزار سال عمر می‌کند و شوربختانه توسط انسان، این گونه‌ی نادر گیاهی ایرانی به وضع انقراض دچار شده است. چرا باید کاری کند انسان که هر کجا پا نگذاشته، آنجا سالم‌تر مانده. از بس تخریبگر بار آمده. مرحبا به آقاسید محمدعلی پنجعلی. درودِ بی‌عدد داری. منِ غیرفوتبالی هم، وقتی تو، توی زمین بازی ملی بودی، لذت می‌بردم جناب پنجعلی، که نه خط مدافع می‌دانم چیست، و نه خط حمله، و نه حتی ارنج و هافبک! و بازی‌گردان. بی‌علت نبود موقع اعزام به جبهه، بسیجی می‌شدی و به جبهه هم می‌شتافتی سیّدِ خیر و خوبی، آقای پنجعلی که از ثروت‌های انسانی این مرز و بومی، در جبهه هم با بعثی به دفاع برخاسته بودی، ای پنجعلی، ای ایرانی. بگذرم!
جمعه ۱۹ فروردین ۱۴۰۱ ⟩ ۴. دامنه
 
جناب دکتر ایمان‌آقای شیردل که در دلِ منی و توی قلبی و اینک چند سالی هم دور از ما، توی آلمانی، سلام و احترام. دقیقاً کانونِ متنم را به‌زیرکی و درستی، به پرسش برده‌ای. خیر، این زبانِ فرانسه است که برای به‌درآمدنِ زبانِ فلسفه‌ی فیلسوفان آلمانی عجز دارد، نه فیلسوفان آلمانی. مثلِ عربی و فارسی که یک فارسی‌زبان ماهرِ اهل فلسفه و تفسیر، به‌فراست می‌داند که فارسی تابِ شعر و نثر طویل را فراوان دارد و در اعلای امکان که فکر کنم هیچ زبانی در فن شعر به پای فارسی نمی‌رسد؛ من معتقدم زبان زنده‌ی بشریت است فارسی، ولی برای یک بحث فلسفی و تفسیری، عربی شجیع‌تر است و قدرتِ این زبان درین فاز بالاست؛ شاید علت در جمله‌بندی‌های کوتاه باشد و ساختار و استراکچرال. زبان آلمانی نیز برای فیلسوف آلمانی همین حکم را دارد. اگر بخواهد به فرانسه یا زبان مجاورین دیگر بگوید آن صلابت از آن ستانده می‌شود. بی‌جهت نبود آلمان مهد فلسفه ماند و کانون فیلسوفان جهان. اگر آثار «برایان مگی» فیلسوف شهیر انگلیسی را دیده باشید که لابد دیدید، این را بیشتر تطبیق می‌دهید. اگر بخواهم تمثیل کنم و به زبان مثال بیآرایم مثلِ این می‌مانَد توی اوج تابستان روی صندلی خیزرانی بنشینی یا صندلی پوست لاستیکی. به‌یقین در خیزرانی، باسِن و نشیمنگاه عرق نمی‌کند. یا مثل عصا که مشهور است با چوب فندق باید باشد. شما در آلمان‌اید، میسور که شد شسته‌ورفته‌تر کن سخن بنده را و اگر تصدیق فرمودید، آنگاه زرّینه‌پوش فرما حرف مرا. سخت به اعلانِ بیان‌های آن دوستِ اندیشه‌دوستِ اندیشمندم در زمینه‌هایی که بدان احاطه داری، آرزومندم. با درود بی‌کران به آقاایمان.
 
مهندس جناب آقا... سلام. جناب دکتر عارف‌زاده سه‌پنج مثال آشکار آوردند و از بنده خواستند من هم اگر مایل باشم مثال و نمونه بیاورم که شاهدمثالی برای عکس‌نوشته‌ی شهید بهشتی باشد که جناب ... آن را به این تالار فکری پیش کشیدند. و من هم اجابت کردم و برای آقااسماعیل عزیز پنج نمونه نوشتم که در بالاتر بامداد امروز درج شد و شما گویا آن لحظه در مدرسه تشریف نداشتید تا به‌صورت زنده بهره برسانید. این نکاتی که فرمودید یک موضوع دیگر است و البته از بحث‌های مهم و حتی مبانی محسوب می‌شود که من دیدگاه‌ام به تحزّب معلوم است. اما وقتی از سکّوی عقل خودم ایران و جهان را به نظاره می‌نشینم می‌بینم در وضع «صلح مسلّح» که جهان را در کام خود فرو بُرده، درّاکان ایران از همه‌جای آن باید متوجه باشند، بازی در زمین جمهوری اسلامی شیوه‌نامه‌ی خودش را دارد، جهان از صلح مسلح هم عبور کرده و به نظرم شده «مسلحِ بی‌صلح». حتی قاره‌ی رفاه‌زده‌ی اروپا که به اتحادیه هم رسیدند در اصل در ذات خود ملی‌گرایی را محفوظ نگه می‌دارند و در اصل به بینش بنده نسبت هم در وضع خویشتنداری قَسری‌اند زیرا اینان به تعبیر توماس هابز در وضع طبیعی «گرگ همدیگرند» و به‌موقع پاچه‌ی هم را می‌گیرند. در چنین دنیایی نمی‌شود به «قدرت رسمی کشور» در درون ایران به چشم نفی نگاه کرد. مگر می‌شود حزبی یا جریانی، «سپاه» را مزاحم تلقی کند و آنگاه تقلّا کند در قدرت هم بماند. مگر آن که واقعیت را نخواهد ببیند. من «آنچه هست» را، دارم می‌گویم و این که باید کوشید «آنچه باید باشد» شکل گیرد بسته به جهان دارد. سپاه با سیاست آمیخته است، چه درست، چه نادرست. یک بازیگر سیاسی در هر شهر و برزنی درین نظام، تا ابتدا با سپاه آمیخته نشود، نمی‌تواند مشق سیاسی! کند. این، از همان آغاز انقلاب، بوده است. جلسه‌ی اصلی تصمیم‌گیری در دفاتر سپاه رخ می‌نمود و هنوز هم همان‌جور است. دارم گزارش وضعیت می‌کنم. این که چنین شیوه‌ای چه هست و چه نیست جایش از نظر من جای دیگر است. مثل می‌زنم: همین آقای حسین روزبهی (که در عصر شاه با مستعار بهزادی مبارزه می‌کرد) و هنوز هم از سرشناسه‌های جناح چپ در ساری‌ست، درس سیاسی نهج‌البلاغه‌اش را در مرکز فرماندهی سپاه می‌داد و به آن کُر وصل بود. من خودم پای درسش می‌نشستم. یعنی تمام مبارزین و سیاسیین چنین بودند و با سپاه حشرونشر داشتند. این‌که حالا از صله‌ی رحِم با سپاه بریده‌اند، جوری دگر طی طریق می‌کنند، بازخوردش همان می‌شود که نه فقط دمِ درِ سپاه هم راه‌شان ندهند حتی شب هم راحت نباشند پیش وجدانش یا جلساتش. چون اینان بُریدند از سپاه، نه سپاه از اینا. سپاه یعنی سیاست. گفتم بد و یا خیر بحث من نیست.
 
سلام جناب ... چه عجب شد شما به من نظر گذاشتید! کشکولی. حالا جدی: چه خوب شد نظرت را بیان فرمودید، چون آنجا در حرم رضوی حضور رسمی دارید و دقیق می‌دانید. نکته‌ی مهمی را اشاره داشتید که حقیقت دارد و باید برای زدودن این عیب خطیر فکری کرد. واقعاً جناب ... خودت که دوره‌دیده‌ هستی، حراست و بازدید بدنی و تعقیب و مراقبت کار فوق‌العاده مهمی‌ست. در واقع اتاق بازدید اولین درگاه است و شبیه خط مقدّم جبهه و خاکریز نخست. درود.
 
من این فردِ ۹ + ۱۰ را در اندازه‌ای نمی‌دانم که بخواهم اسم وی را برای مثال بیاورم. اساساً با جناح راست هیچ میانه‌ای ندارم. نقد من بر چپ، به علت انباشت تناقض در آن است. باک هم از آن رو عرض کردم که اگر برای خودم مطلبی قابل گفتن باشد و زمان عرضش فرا برسد، بیمناکِ بیانش نیستم. ممنونم.
 
سلام سیدسرسایه. زین‌که با پروای پارساگرانه‌ی خود، مرا فردی «بی‌پروا» خوانده‌اید، در واقع مرا به زیر سنگینی سفارش و نصیحت کشانده‌اید؛ پس؛ باری، شاکرم حضرت باری را و شکرگزارم عیب و بدی مرا گوشزد کردی. خشنود شدم با من از درِ کج وارد نمی‌شوی و رُک و رخ‌به‌رخ حرفت را بر اسبِ تذکر و پند، بار می‌نهی.

 

سلام جناب آقای .... روز و روزه‌ی‌تان به خیر و خوبی. خوب مثالی زدید. خُب، حرف من -تمام حرف من- همین است مردِ و زنِ سیاست‌ورز اساساً طلاق‌خانه‌ای نیست که که نسبت به هم تارِک و مطلّقه شوند. یک سیاست‌ورز باید بلد باشد چگونه خود را بازپروری و بازسازی کند. قهر و ترک میدان، عمل سیاسی نیست؛ جازدن است و هراسیدن. آقای حجت‌الاسلام سیدمحمد خاتمی از شما و منِ نوعی هم، بیشتر و دردمندانه‌تر بر چپ نقد دارد، اما شرم دارد حرف حق را آشکار کند. شاید هم روحیه‌ی سرپوش‌زدن دارد. ترک ساختار به ترک سیاست در حریم قدرت منتهی می‌شود. متشکرم از بیان نظرتان. درود.
 
آقای ... شاید -البته زیاد- سهم شما یعنی این‌نوع نگاه به افراد سیاسی یا چهره‌های علمی و دینی، در بُت‌پنداری‌شان نقش داشته باشد. درواقع همان‌طور که اطرافیانِ «بیوت» برخی مراجع، آنان را بت می‌سازند، دوستدارانی چون شما این تیپ افراد را، این‌گونه غَرّه و نازنک‌نارنجی و بدحساب بار آوردید. ارسطو حرف مهمی دارد که بلد هستید. گفت: من افلاطون را دوست دارم، ولی حقیقت را بیشتر. یعنی آقا جلیل قربانی، از بندِ فرد باید زد فراتر. نکات هم، فراوان داشت جواب منسجم‌تان. ممنونم. چقدر خوشم می‌آدش ازت ... که سلّانه‌سلّانه می‌آیی. ولی جناب جلیل منو مادرم از دو‌واندی سالگی، از شیر گرفت!
 
سلام و عرض ادب و ارادت خدمت دوست اندیشمندم جناب دکتر عارف‌زاده. شناختم از شما، دست‌کم سه پیام به شیار صندوق دریافتم می‌اندازد؛ یکم: گوشت و خون را بر خلاف «لارِنس» داناتر از عقل نمی‌دانید. دوم: غایت در نگرش شما دانستن است، نه بودن. سوم: مردمِ خود را دور از وسوسه می‌خواهید و با دیدن ملت آراسته به قوت فکری و با قامتی سالم، لبریز از نشاط می‌شوید. و اینک با این اقدام، تو گویی بوی عطر مدادِ نُوِی را به مشامم بویانیدی که از چوبِ سَرو ساخته شده باشد. سبزه‌ی سَروِ شما بیشابیش به نوازش نسیم، سایه بگسترانَد و به بارش شبنم، لطافت برویانَد و به یُمن وزش باد رایحه بیفشانَد. اینک نِزم در گرمای تِهِ طلوع آفتابت رفت. سفیدی چشم شما الهی در دیداری روی ‌در روی بر زمینه‌ی یشمی مردُمک من بتابَد. فرض قُپّاندار مرفّه هم اگر بوده باشم، دوست نمی‌داشتم کتاب کنارم سوسو نزند، زین روست که از کارت، سُرور دستم داد. سپاس. از سیدسرسایه که ما را مطلع گرداند هم ممنون.
 
سلام دوباره. شفاف؟ چشم. فرمودید شفاف بگویم. باشه، یک فراز می‌گویم، عموماً: من در بُعد عمومی حاکمیت، به سیاست سوسیالیستی که همه‌ی مردم در آن به یک چشم دیده شوند و تمام آنان را سود و عواید عمومی برسانَد، رضا دارم؛ که از یک سو بر تنِ عده‌ای فِلانِل زرّین پوشانده نشده باشد و از سمت دیگر مردمی پابرهنه جامعه را پُر کرده باشد که چیت هم نتوانند بخرنند و دَرز زندگی را هم نتوانند برگیرند.
 
نماد جام جهانی قطر
خواستم بگویم من هم -که فوتبالی نیستم، ولی پینگ‌پنگی و والیبالی و خلوت‌گزینی چرا- روز می‌شمارم آذر برسد و بروبچه‌ها طوفنده توپ به تور انگلیس و آمریکا و احیاناً ولز بچسبانند؛ اما بحث من این نیست. بحثم نماد «عِقال» است که قطر چه به‌چیرگی بر ذهن جهان چسبانید. اما خیلی زجرآور است توی ایران عده‌ای البته معدود و به تعبیری به عدد انگشتان دست و احیاناً دو شستِ پا! پای در فرهنگ برهنگی غربی می‌گذارند، و می‌خواهند پوشش ملی ما را -که به دیرینه‌ترین زمان حیات انسان برمی‌گردد و زن‌ومرد حجاب و وقار داشت تا به اینک- به سبک غربِ عریان درآورند. لااقل، ازین عِقال عرب، عبرت گیرند. عِقال که از ریشه‌ی عقل می‌آید در اصل زانوبندِ شتُر است که بر دو زانوی شتر می‌بندند تا شتر در بیابان، سر به بیابان! نزند و زیر فلک بی‌جهت نگردد! و عقل انسان را زان‌رو عقل گفتند که آدم را بازمی‌دارد که گُم شود و گمراه و ضالّ. بگذرم!
شنبه ۲۰ فروردین ۱۴۰۱ ⟩ ۵. دامنه

ای ناقلا! ای ناقلا! ای مرتضای شهابی ما. منو ناراحت؟! اونم از مرتضی؟ نه آقا. اول، سلام. سپس پاسخ: منو بردی به سوی یه خاطره. کجا؟ سینما نکا. که گاه‌گاه، بوی تهی‌گاه (می‌توانی بخوانی مستراح یا خودمونی‌تر: «...ی‌چاه»)ی آن، می‌آمد توی سالن آنجا. مشمئز نمی‌ساخت ولی منقلب چرا. چو اسم سینما هم انقلاب بود. چه بود فیلم: «پسران بلا و دختران ناقلا» سیاه و سفید هم بود. من که در هر فیلم و سریالی نام کارگردان و سازنده‌ی موزیک متن و جاهای فیلمبرداری و نیز هنرپیشگان مهم است، از «پسران بلا و دختران ناقلا» هیچ یاد ندارم. اَه وقت من تمام شد آقامرتضی. وگرنه می‌گفتم بقیه‌ی خاطره را. اونو که باید از محترمانی بپرسید که به حجت‌الاسلام سیدابراهیم رئیسی رأی دادند و رأی هم آزاد است و از رأی‌دهنده بازخواست ندارد، اما از رأی‌گیرنده که فرمان را در دست گرفته -طبق فرمول سیاست و دیانت و حتی عُرف_ چرا. بازم می‌گویم مثل همون جواب سابقم: بر سرِ من نزن، بکوب بر سندان. اگر رأی‌دهنده‌های محترم جناب رئیسی بهت جواب ندادند از جدول‌پرکن‌ها بپرس. اونا حافظه‌ی سرشوری دارند! تا بگی قانون چنگیر؟ می‌گویند: یاسا! نه ناسا یا تاسا. صحیح آقامرتضی؟! به قول آقای پژمان جمشیدی: «کوجایی؟؟؟!!» لابد الآن از «تیران» گذشتیو به «داران» رسیدیو و در مسیر «دورود» و «ازنا»یی نه «ازوونا».

سلام آقای... رفیق موافق. البته دوستان صحن می‌دانند که رفیق موافق بدین معنی نیست که به هم نقد نکنند. آقای ... هم این را به کمال و جمال بلدند و من از قضا در نقد و نظر زیر پست‌های ایشان بی‌رحم‌ترم! بگذرم. درسته، منم نظرم این است صِرف اسم سوسیالیستی نمی‌شود. مهم عملی‌ست که نفع عام تولید کند و توزیع عام‌تر که رضامندی عمومی‌تر هم فراهم می‌سازد. البته من سیاست لیبرالیستی را دشمنِ عدل و آزادی معنوی می‌دانم، مگر مثل سوئد آثار و آرای سوسیالیستی را در سیاست جاری سازد. نکاتی که فرمایش کردید، اطلاعات بود؛ آن‌هم مفید با دسته‌بندی مؤثر. درود.
سید سرسایه‌ی من سلام. بسی سپاس که پژوهه‌ها در پیش شما پشتیبانی می‌شود. ای بسا به پشت‌درآمدن شما، بر پژوهه‌ها، آن را پخته‌تر هم کناد.
 
برای این متن جناب حجت‌الاسلام باقریان ساروی، متنی هم‌اینک، بی‌پرده خواهم نوشت با عنوان «رَب‌ٌوارگی»!!!

«رَب‌ٌوارگی»!!!

شبه‌مقدمه: بنده هر گونه تحریک و انتریک! نسبت به هر صنف و قومیت و مذهب چه رسد به روحانیت، این قشر اهل معنویت و دیانت را نازل‌ترین رفتاری می‌دانم که از کسی سر زند. چنین کسانی که بر بدبینی دامن می‌زنند اول‌ازهمه، خود گرفتار زشتی‌اند. اما حرف من:

۱. من بدونِ روحانیت -البته از جنس وارستگان و پارسایان‌شان- دینداری را ممکن یا دست‌کم دانایی‌یافته- نمی‌دانم. زیرا دین پیچیدگی‌هایی دارد که فقط کارشناس پاک بلد است از آن کشف و غَمض کند. همان رجوع کار، به کاربلَد. ۲. هر روحانی‌یی که طی این چهل‌واندی سال فقط بلد بود بالای منبر مردم را به‌مانند کشیشان رمّال مغرب‌زمین، بر زمین پوزه‌مال کند و خود به پندار بهشتی‌بودنش، مردم را از دوزخ بهراسانَد و وعده و وعید صوری بارشان کند، در نفرت‌پراکنی‌ی شناعت‌آور علیه‌ی روحانیت شرکت داشته و دارد. ۳. هر آخوندی به هر دلیل و علتی (پاک یا ناپاک) لباسی برکنده و کناری رفته و لب جوی به فکر فرو رفته تا گذر عمر کند، در تشجیع بدبینان به روحانیان، سهم وفور دارد و پاسخگوی خالق و مخلوق است. ۴. دست‌اندرکاران نظام در دایره‌ی حکمرانی و فروحکمرانی‌یی که فکر می‌کردند در حال اسلامیزه‌کردن کشورند و یا در پی اسلامیزه‌شدن جامعه‌اند، در نکوهش نادرستی که نسبت به همه‌ی روحانیت یا شاید نسبت به آفت‌زده‌ها برخاسته است، شریک جرم اول‌اند. شاید هم مُجرم نخست. ۵. «رَب‌ٌوارگی»!!! که برخی از آخوندها از خود بروز داده‌اند و انگار خود را پروردگار مردم می‌پندارند، بدترین نوع تبختر و نخوت است که توحید را نشانهرفته و ایمان را شلیک کرده است. این خوی و خصال خدایی‌پنداری تا رخت بر نبندد، بدکرداران همچنان دشنه و درفش می‌کشند بر ساحت پاک روحانیت و طلاب پاک‌سرشتی که حتی اندازه‌ی اجاره‌کردنِ یک زیرزمین هم برای زندگی با زیّ طلبگی برخوردار نیستند. آیا شده حتی یک بار یک روحانی بیاید پای و پیش شما بگوید من از شما این را یاد گرفتم و یا حتی نوشته‌ی‌تان را با هدف یادگیری بخواند؟! نمی‌گویند و نمی‌کنند. چون خود را هزاران پلّه بالارفته‌تر و گت‌تر می‌بیند. شاید خیال می‌کنند همه‌ی علم در سینه‌ی آنان است. تا این حالت ترک نشود، رَب‌ٌوارگی هم می‌مانَد و همین است که صدمه می‌زند و فروتن و تَردامن را باهم در بوته‌ی خشک مشتعل می‌سوزانَد و در جامعه زبانه می‌کشد. ۶. حتی نباید جامعه را جوری بار آوُرد که به بدکردارترین آدم‌ها هم تیغ کشید و دست تعرّض برد چه رسد دشنه به صنف روحانیت -که صدرِ جامعه از نظر پول و پل نباشند، در پیشوایی که محترم مردم هستند. مشکل فقط با «یک کلمه» حل می‌شود: قانون. همان کتابی که مستشارالدوله یوسف‌خان در سده‌ی اخیر نوشت. ۷. این چندکلمه بی‌پرده را زان‌رو گقتم چون جناب حجت‌الاسلام باقریان به‌درستی دست تأکید بردند روی آتشِ نمرودی که فقط بر حضرت ابراهیم ع گلستان گردید. ۸. یک اشاره هم بکنم که توی فضای مجازی خیلی پارسایی و دوری از لجن‌پراکنی نیاز است که هر چه دست آمده، نخوانده و ندانسته دست‌به‌دست نشود. صحن مدرسه فکرت شکرِ خدا و حمدِ حضرت رب، ازین نقص و خبط بری است. لابد از من باخبرترید که به هزار و اندی رایانه‌ی اهدایی «محمد بِن سلمان« به سوله‌های جلگه‌ی تیرانا هم می‌شود امعان نظر شود! تولید خبر (که به لحاظ اطلاعات، نه به معنای اینفورمیشن که به مفهوم امینتی اینتلیجنس) خبری واقع نیست، بلکه ساختِ دروغین خبر است، از بنگاه‌های خبرپراکن پَر می‌کشد، خشنود است اویی که حَمّال درین فضا نشود. روزگاری، شب‌نامه پخش می‌شد؛ همه علیه‌ی همه. حالا فضای مجازی از پلیدی شب‌نامه پلیدتر است؛ چون چاقو می‌مانند؛ به دست جرّاح؟ یا به دست جانی و جنحه.

شنبه ۲۰ فروردین ۱۴۰۱ ⟩ ۶. دامنه

برای بند آخری خندیدم، خیلی. نای ضبطِ صوتم نیست، و الا می‌فرستادم که با بازکردنش هم ریشِ نداشته‌ات و هم دندان‌های داشته‌ات، یکهو بریزد! به قول حاج محسن مخملباف که روزگاری استغاثه می‌ساخت و توبه‌ی نصوح و باسیکل‌ران، ریشه مهم است نه ریش. منم تیغ نمی‌زنم که حتی پشم هم صاف شود چونان زنان، چون از مرجع تقلیدم! می‌ترسم! ولی موزر یک‌ویک چرا.

سلام آقا. گت پیَر سو بوردی لابد. اون مرد بزرگ دستِ خیر داشت. درود به آن نیک‌مرد که در دامان خود خوبان پروَرد. قبول درگه حق. نیک‌کاری کردی. خداقوت هم به شما و هم به همسر محترم‌تان که فرمودی باهم عامل این کار نیک بودید. درود

سلام آقا. به روی دیده، چشم. اطاعت و اجابت می‌کنم امرت را: این‌که توانست پول گاز را جایی جهتِ جهان‌نماشدن هزینه کند. این‌که ماهرانه توانست عقال (=سربند سنتی عرب) را نماد جام جهانی کند. حال آن‌که این قطر همسایه‌ی فعلاً نیمه‌عاقل! ما حتی به حد کوچک‌ترین استان ایران، مفاخر ملی و شاعر جهانی و فیلسوف شهیر ندارد. غرب چه رشکی می‌برد به انقلاب اسلامی. رشک که چه عرض کنم، عناد دارد و توزکینگی دارد. بگذرم، که از من چه‌ها که ویشته بلدی. درود.

به مُفطِرات! ورود کردی! قربانی! قضای امروز روزه‌ات را بعد از ۲۹روز، همان عید فطر! -که قدغن است و منع- بگیر. ریش گذاشتی، مرا هم فراخواندی که ریش بذارم: زیر: توی سال ۶۴ام.
 
 
دامنه. سال ۱۳۶۴ . منزل داراب‌کلا.
 

آقا. سلامی دوباره و سپاس. شاید این عیبی که می‌فرمایی ناشی ازین باشد با هم نشست‌وبرخاست نداشته‌ایم حتی یک بار. نه، نه، باور بفرماغرق که نشدم، چون دَم و بازدَمم مثل نبض دقیق می‌زند. اگر غرق بودم، سوئد را نمونه نمی‌آوردم. عموماً عرض می‌کنم: اعضای مدرسه، آلدوس هالکسی از برجستگان انگلیسی را لابد می‌شناسین و رمان‌هایش را شاید خوانده‌این که «دنیای قشنگ نو» و «جزیره» دو اثر مهم اوست. او می‌گوید: «یک اثرِ قدیمی مظهر تفوّق اجتماعی است.» حالا حساب کنین ایران هزارها اثر قدیمی دارد؛ چون تمدن دارد. و همین یک جمله بس، که غرب اگر به نظام و انقلاب اسلامی ما حرمت نمی‌گذارد، دست‌کم باید به خاک ایران که گهواره‌ی هزاران آثار قدیمی و کهن است احترام بگذارد. آن وقت یک شخصی پیدا می‌شود و می‌گوید ۵۲ نقطه‌ی فرهنگی و تمدنی ایران را با بمب‌افکن بی۵۲ ویران می‌کنم! یا گاسپار واین برگر که می‌گفت ریشه‌ی ایران را باید زد. یا همین بوش پسر، که ملت ایران را محور شررات خواند. خب، من وقتی دستِ دسیسه‌چین را بر سر کشورمان می‌بینم، می‌خواهید برای‌شان کولک دی بگیرم!؟ آن بالا، شما درباره‌ی سیاست سوسیالیستی در مغرب‌زمین برای آقای قربانی زیبا سخن سر دادید. خیلی هم مسلط و به‌روز. من هم به چنین کارهایی در غرب، چشم شگفت باز می‌کنم، نه مخالفت و ستیز. شاید من هم یکی از هزارها کسانی درین مملکت باشم که بیشترین کتاب‌های دانشمندان مغرب‌زمین را خوانده و هنوزم می‌خواند. بیگانه نیستم از آورده‌های فلسفی و فکری غرب. حتی گمان دارم از آلمان‌ها و آلمان‌رفته‌ها ! هم بیشتر آثار فیلسوفان آلمان را خوانده باشم، هگل، مارکس، وبِر، هابرماس و حتی مارتین هایدگر. اما به قول مرحوم علی شریعتی الینه هم نیستم که خویشتن خویشم را به شمایل آنان درآرم. خرسندم شناخت شما از غرب به‌وفور ایت. ممنونم که نقد مفیدی زدید و سه پست پیشین هم خطاب به سایر دوستان، خوب نکات در نوشته‌هات بود.

 

سلام جناب علی غلامی‌نژاد. شما در بند بالای متن‌تان به دغدغه‌ی مهمی اشاره کردید، باید هم همین‌طور باشد. کسی می‌خواهد موج ایجاد کند سعی می‌کند در نقاط ازدحامی به‌ویژه مذهبی و مورد توجه‌ی مردمی ورود کند. اتاق بازدید حرم رضوی به قول شما از مُسن‌ها نباید پر شود. نمی‌شود از سراسر مشهد برای دلخوشنک همه را برد اتاق بازدید و پست و شیفتش کرد آنجا تیزبین باید کاشته شود و جان مردم برایش مثل جان تمام انسان تلقی گردد. تو خودت اهل ادوات بودی و خصوص ادواتی‌های هفت‌تپه که زیرک بودند و زبل. درود. اطلاعات مفیدی بیان فرمودید.
 
منم متشکرم. من هم در متن «خواستم بگویم...» می‌خواستم چنین بگویم که با آن‌که این گام قطر، گام مدرن در دنیای مدرنیته است، اما زیرکی ورزیده و سنت را دور نینداخته؛ عِقال را نماد کرده، همان بند لیف خرما که بر سر می‌نهند. در درون ایران هم حرفم را زدم که چه زود معدودافرادی حاضرند سنُن ملی خود را وا نهند. یعنی حرفم این بود افتخار می‌کنیم ایرانی نوروز دارد، یلدا دارد، سیزده‌به‌در دارد، تیرگان دارد، موسیقی نواحی دارد. پاسارگاد دارد. کوروش کبیر دارد. کتیبه دارد. شیرین‌وفرهاد دارد. بیستون دارد. گَت‌چله دارد، خَودچله دارد، عاروس‌یار دارد، شهریار دارد، پوشیدگی دارد، در هیچ کاخ‌بنای تاریخی ایرانی، زن، عریان، مجسمه و تندیس نشده است. خیام دارد، خیمه هم دارد، همان سیوچادر ایلی. بگذرم. ممنونم و درود دارم.
 
سلام جناب حجت‌الاسلام حاج سیدکمال‌الدین عمادی عزیز. مقصود ابتدایی حضرت موسای نبی ع را دیدار حضرت خضر ع معرفی کرده‌اید. مقصود میانی را هم کسب دانش رشدآفرین و مقصود نهایی را هم نیل به بندگی خدا. با این وصف بر بستر فکرم این پرسش سر برآورده که این سه مقصود برای موسای اعلم از خضر، حتی بدون دیدار با خضر هم شکل می‌گرفت. یعنی اگر این دیدار نبود موسی ع دانش و عبودیت را تشخیص نمی‌داد و بدان واصل نمی‌شد؟! اگر چنین باشد، خب، مگر سایر انبیای الهی ع در زندگی نبوی‌شان، خضر داشتند. نداشتند، ولی سه مقصود را در حیات خود عملی کردند. این سه مقصود مرا قانع نفرمود. البته استاد بر من پیشی دارند و مایه‌ی فخرند. درود و خداقوت هم.

 

آقا .... سلامی دوباره و سپاس. شاید این عیبی که می‌فرمایی ناشی ازین باشد با هم نشست‌وبرخاست نداشته‌ایم حتی یک بار. نه، نه، باور بفرماغرق که نشدم، چون دَم و بازدَمم مثل نبض دقیق می‌زند. اگر غرق بودم، سوئد را نمونه نمی‌آوردم. عموماً عرض می‌کنم: اعضای مدرسه، آلدوس هالکسی از برجستگان انگلیسی را لابد می‌شناسین و رمان‌هایش را شاید خوانده‌این که «دنیای قشنگ نو» و «جزیره» دو اثر مهم اوست. او می‌گوید: «یک اثرِ قدیمی مظهر تفوّق اجتماعی است.» حالا حساب کنین ایران هزارها اثر قدیمی دارد؛ چون تمدن دارد. و همین یک جمله بس، که غرب اگر به نظام و انقلاب اسلامی ما حرمت نمی‌گذارد، دست‌کم باید به خاک ایران که گهواره‌ی هزاران آثار قدیمی و کهن است احترام بگذارد. آن وقت یک شخصی پیدا می‌شود و می‌گوید ۵۲ نقطه‌ی فرهنگی و تمدنی ایران را با بمب‌افکن بی۵۲ ویران می‌کنم! یا گاسپار واین برگر که می‌گفت ریشه‌ی ایران را باید زد. یا همین بوش پسر، که ملت ایران را محور شررات خواند. خب، من وقتی دستِ دسیسه‌چین را بر سر کشورمان می‌بینم، می‌خواهید برای‌شان کولک دی بگیرم!؟ آن بالا، شما درباره‌ی سیاست سوسیالیستی در مغرب‌زمین برای آقای قربانی زیبا سخن سر دادید. خیلی هم مسلط و به‌روز. من هم به چنین کارهایی در غرب، چشم شگفت باز می‌کنم، نه مخالفت و ستیز. شاید من هم یکی از هزارها کسانی درین مملکت باشم که بیشترین کتاب‌های دانشمندان مغرب‌زمین را خوانده و هنوزم می‌خواند. بیگانه نیستم از آورده‌های فلسفی و فکری غرب. حتی گمان دارم از آلمان‌ها و آلمان‌رفته‌ها ! هم بیشتر آثار فیلسوفان آلمان را خوانده باشم، هگل، مارکس، وبِر، هابرماس و حتی مارتین هایدگر. اما به قول مرحوم علی شریعتی الینه هم نیستم که خویشتن خویشم را به شمایل آنان درآرم. خرسندم شناخت شما از غرب به‌وفور ایت. ممنونم که نقد مفیدی زدید و سه پست پیشین هم خطاب به سایر دوستان، خوب نکات در نوشته‌هات بود. منظورم این بود که در غرب هم هستم نه در غرق. در کتاب‌شان، در کارهای‌شان. بد و خوب و خیر و شر وجود دارد. باید تمیز داد. درود.
 
یک کشکولی خطاب به اهل فن هم بگویم: شاید شگفت‌زده شده باشند که من چقدر امروز درین صحن نوشته‌ام؛ ویرّه‌ویرّه بدون اَرّه. چون سحری سه پرس! خوردم و افطاری دیروز هم، مَویز و تَمبر هندی و سیر همدان. و نیز دیشب و عصر هم کتابِ «عمو ویلی» ویلیام فاکنر. قم شو شد و وارش هم دهیته. برم و ببینم ارده‌شیره‌ی انگور با من درین افطار هفت چه می‌کند!
 
خوبی‌اش این بود قبلِ افطار، طنزت را خونده بودم و تا یک ساعت خنده مگه منو ول می‌کرد. از اون پست‌های نابت بود. تو که بلدی تاک و «مو»ی عمر خیّام از فردوسِ توس نبود، از فردوسِ برین بود و عرشِ هفتم.
 
سلام سید سرسایه. خواهش می‌کنم. شما خود استاد هستید درین فاز. در بخش یادآوری پیام‌تان، متوجه‌ی روحانی مورد نظرت نشدم اگر منظورت آن طلبه‌ی همرزم‌مان در گردان ادوات هفت‌تپه است، ایشان هنوزم درین سِلک و هیئت است و لباس را پس نزده است.
 
سلام جناب دکتر عارف‌زاده. بنده از ایشان تشکر کردم اما به تشکر ما محل نگذاشت. اشکال ندارد. با تز شما از پیش آشنا بودم. فکر کنم همین صحن سه سال پیش یک اشارت داشتید. اون سؤال مشهورتان اگر جلیقه‌ی دریا داشته باشید هنگام خطر در روی قایق به کی می‌دهید.
 
یعنی می‌فرمایی کاربردش در محل‌مان با آنچه در شهر ازش برداشت دارند، فرقی ندارد؟ ازوونا در محل ما اغلب به فرد مرموز اطلاق می‌شود حتی بدذات!
 
سلام بنده هم به شما. ما هم خرسندیم مدرسه فکرت را پسند کردید و اجازه‌ی دعوت دادید. قدم و قلم شما سادات شریف را گرامی می‌دارم. امید است از نکته‌ها و فکر شما بهره و درس بگیریم.
 
سلام ... هم نظام و هم جامعه‌ی مدنی درین کار مهم باید دقت و دلسوزی داشته باشند. کار، فقط کار قدرت حاکم نیست. درک می‌کنم چه می‌فرمایی. متشکرم. از طرف من این میانبحث تمام. اگر شما نظر تکمیلی داشتید حتماً خواهم خواند. درود.
 
تصور آن طنزیم افتادم که هال را تصویر کرده‌بودی، خوتوکن شدن روزه‌دار کفِ هال را زیر اوپن. لابد الآن اون جوری هستی!
 
استاد سید عمادی عزیز سلام دوباره. پاسخ سنگینی دادید که کیف کردم. به‌ویژه وقتی تعمیر دیوار یتیم که پدرش از مؤمنان بود را در ردیف اوج عبادت و عبودیت ترسیم کردید. گرفتم رمز و رازی که بین‌السطور جواب، چیدمان فرمودید. درود.
 
سلام جناب آقامهدی ملایی. یک روزه‌دار پیدا کن که روز عید فطر که رسید چاق‌تر نشده باشد! ماه مبارک و قشنگ رمضان، در شب‌ها ماه خوردن‌خوردن‌ها شده. سِتّیم مَویز که چیزی نیست. اون قدیم توی تکه‌پیش تا مرحوم سیدالقاسم صباغ سحرخوانی کند، تا دم‌دمای سحر هف‌هش خربزه می‌خوردیم و سرش هم کانادا و کوکا. طنزت هم خارطعنه بود. درود.
 
 
خواستم بگویم ارتش و سازمان اطلاعات نظامی پاکستان ( ISI ) قدرت اصلی درین کشور را بر عهده دارند. با آن‌که دموکراسی دارد و احزاب، اما رئیس دولت اگر تابع ارتش نباشد کارش درحقیقت تمام است و برکنار. زیرا این رئیس ارتش است که جایگاهی نه همتراز که فراتر از دولت دارد. مثال تازه‌اش همین عمران‌خان نخست‌وزیر اخیر پاکستان وقتی خواست با «قمر جاوید» که همچنان فرد متنفذ ارتش است درافتد و حمید فیض رئیس پیشین آی اس آی را دوباره بر آی اس آی بنشاند خشم قمر جاوید را برانگیخت. چون‌که قمر جاوید همچنان از ژنرال «ندیم احمد انجم» (عکس بالا) حمایت می‌کند که از ۱۴ مهر ۱۴۰۰، به جای ژنرال "فیض حمید" بر میز ریاست آی اس آی نشسته است. و لابد می‌دانید از نظر اِشراف اطلاعاتی، سومین سرویس قوی اطلاعاتی جهان به حساب می‌آید. از ندیم و قدیم گفته‌اند با دُمِ شیر بازی نکن! و این دو ژنرالِ شیر خشمگین! یعنی «قمر جاوید» و «ندیم انجم» نیز چونان شیرِ شجیع بیشه! غُریدند؛ زیرا اساساً شیرهای با یال و کوپال از وِزوِز بد دارند و برای رهایی از مزاحمین حاضرند حتی با موش پیمان ببندند. بگذرم.
یک‌شنبه ۲۱ فروردین ۱۴۰۱ ⟩ ۷. دامنه
 
آقامرتضای قشنگ ما، سلام آقا. اگر سرگیجه گرفتی بزن کنار ! یه وقت می‌ری رو خط ممتد که خیلی خطر داره، لااقل فرمون را بسُپار به کمک‌راننده و خودت برو بوفه‌ی کابین بدارز و بذار او بران‌بران کند. پس بندرعباسی، عباس می‌خواست آباد کند، قاجار نذاشت. قاجار داشت آباد می‌کرد! آن دو تا شاه دست‌نشانده! نذاشتند. آن دو تا دست‌نشان! مثلاً خواستند آباد کنند، دیدند مردم مبارز آزادی می‌خواهند به علاوه عدم وابستگی و نفی سرسپردگی. ها؟ بذار کمکت براند و تو صاف بگیر بخواب آقامرتضی. جاده هم تا برسی به پلنگ‌اوذر پایین‌صحرای دارکلا، زیاد گردنه دارد. اونجاها هم که کفی است خواب‌آوره. پیچ‌میج رو درست بپیچ.
 
سلام جناب .... رفتگان شما و خانم‌تان هم خدای بیامرزاد. حق دارید، چون واقعاً بر آدم سخت می‌گذرد کارِ خیری که کرده، دیگران ازو تشکر کنند. ولی این از آداب دینی و ملی ماست که نیک‌کاری را نیکو می‌داریم و شما خرسند باشید که تشکر و قدردانی می‌گیرید. رسم خوبی‌ست. درود.
 
استاد سید عمادی عزیز سلام و احترام. متشکرم از شما روحانی متواضع و خاکی. هم چهارگانه‌ای که ترسیم کرده‌اید قشنگ بود و هم دست روی همسویی مقصد فعلی فرد با مقصود اصلی گذاشته‌اید. تشخیص این همسویی آسان هم نیست استاد که انسان بخواهد آسوده باشد. شاید روی همین حساب در عرفان حقیقی مراد حقیقی لازم است که پارسا باشد و پرواپیشه.
 
بگذاریم قلب ما از خدمات نیاکان ما ببالد. مرحوم حاج‌مرتضی رمضانی -که من از نزدیک می‌دانم مردی در ادب و حکمت و خداپرستی بلیغ بود و فردی خالص و خلیق - اینک ازین کارِ لبریز از فرهنگ و معرفتِ جناب آقاموسی، شادمان است. فکر نکنم در چنین شرایط، به‌سازتر ازین هم می‌توانست به نیت روح آن مرحوم یادمانی به خرج دهد؛ کتابخانه‌ی عمومی محل و تکمیل آن. ما که به علت وجود اعظم باجناق‌مان آقاعیسی رمضانی، به موسای ایشان «عموموسی» می‌گوییم، ازین فعل نازنین وی می‌بالیم و بر روح پدر دوستدار قرآن و کتاب و ایمان‌شان، سلام و درود روانه می‌داریم و حمد و اخلاص هم بی‌شمار، نثار. عرض ادب و شکرگزاری مرا باجناق لابد به موسای عزیز می‌رسانَد. سپاس از سید سرسایه که سطوت ادیبانه کرد و کاری ستوده که خبر رسانده به سرشناسی و سپاسمندی از جناب موسی.
 
به کی اعتماد کنی؟! خُب معلومه آقاقربانی! به بنیامین بهادری که «به من اعتماد کن» را عالی خوند.
پیوست: سلام.
 
 
ایران‌شناسی ( ۱ )
 
از سال‌ها پیش از میلاد مسیح ع ، در ایران وظیفه‌ی «میانجی‌گری» بین‌المللی انجام می‌گرفت و همین، موجب تماس و نزدیکی بین فرهنگ‌های غربی و شرقی و توسعه‌ی تمدن جهانی شد.
 
یک توضیح اولیه: ازین پس در ایران‌شناسی، درباره‌ی ایران نکاتی خواهم نوشت. منابع حرف‌هایی که خواهم نوشت از کتاب‌های معتبری‌ست که خودم طی چند سالی که گذشت، شخصاً آن را دیده و خوانده‌ام. مثلاً همین حرف بالایم نتیجه‌ی مطالعه‌ام از کتاب «ایران؛ از آغاز تا اسلام» اثر ″رومن گیرشمن″ است که زنده‌یاد دکتر محمد معین آن را سال ۱۳۳۶ به فارسی برگردان کرد.
 
دوشنبه ۲۲ فروردین ۱۴۰۱ ⟩ دامنه
 
سلام جناب آقای قربانی. بامداد به خیر و خوبی. هنوز جالب‌تر می‌شد اگر صدر مطلب ما را به‌هوش نمی‌کردی که متن را به طنز ببینیم. چون حسی که در شما رخ داد، در ما رخت بر بست. همون که فرمودی خیلی ترسیدی.
 
ما حسودی‌مان می‌شه که شما اینقدر با خدای باری‌تعالی صمیمی هستید و راحت دل‌درد می‌کنید. این هم ناشی از همان حرف قشنگ هگل است که ربط انسان با خدا ربطی ارباب رعیتی نیست. حالا من غبطه می‌خورم تو و خدا این‌قدر به هم وصلین.
 
سید سرسایه سلام. از تو و استاد نازنین جناب عزت‌الدین رمضانی ممنونم که لطف‌افشانی فرمودین دو بزرگوار به این بنده‌ی ناچیزِ تماماً شرمنده از فروتنی‌تان.
 
 
سریال نجلا
 
خواستم بگویم در عبِد و عطا و عدنان وقتی دقیق فکر شود، دو چیز دست از سر فرد برنمی‌دارد؛ اتحاد و عناد. عبِد و عطا با هزاران مسئله، باز نیز رفیقِ متحد هم‌اند، عبِد و عدنان فقط با یک مسئله متضادِ هم. البته این عدنان است که عنادش را به دسیسه آلوده کرده و حتی روح عبِد از مرکز دسیسه‌چینی خبر ندارد. فرضاً «نِجلا» از میان عبِد و عدنان برداشته شود دیگر هیچ مسئله نمی‌ماند عدنان این‌همه طرح بریزد تا عبِد به نجلا نرسد که به او دل باخت. چیزی که در عبِد و عطا، دائم وِرد زبان شده قسم ساده و باورمندِ «به سِدعباس قسم» است که گویا سوگند رایج آبادانی‌هاست و در عدنان هم لقلقه‌ی زبانِ «هاوُوالله» که فقط ورد است، نه باور. بگذرم! فقط بگویم عبِد (حسام منظور) درین پانسمان سر توی درمانگاه آبادان (همین عکس بالا برگرفته از سایت دامنه) به نجلا (ابتدا سارا رسول‌زاده فصل اول + سپس محیا دهقان در فصل دوم) دل باخت. یعنی به تعبیر من تا سر زخمی! نشود دل خونی! نمی‌شود که اولی زخم، پانسمان بخواهد و دومی جراحت، اُنس و سامان.
 
دوشنبه ۲۲ فروردین ۱۴۰۱ ⟩ ۸. دامنه
 
سید سرسایه سلام. جدا از عجب و شگفتت، مهمش این است گیرشمن (۱۹۷۹ - ۱۸۹۵) باستان‌شناس مشهور فرانسوی بود که سالیان سال در حوزه‌ی تمدنی ایران و حتی سرزمین افغانستان دست به کاوش زد و تاریخ ایران را از بر بود و حتی دو مقدمه‌ی مهم کتابش را در شوش و تهران نوشت. دکتر معین و احسان یارشاطر به تحقیقات او توجه نشان داده بودند. ممنونم از توجهی که نشان دادید.
 
سلام جناب آقا سید محمد موسوی وکیل. بلی، چون ایران در وسط قرار گرفت میانجی‌گری می‌کرد بین حوزه‌های تمدنی سامی، یونانی و رومی از یک سو و شرق‌اقصی (تعبیر خود گریشمن است) یعنی دورترین نقطه‌ی شرق میان چین و هند. او حتی جوانان ایران را فرا خوانده بود که به قدرت فکری نیاکان خود پی ببرند و به ایران ببالند. کار میانجی‌گری یک اصل بود، ولی می‌دانید که گاه جنگ و دفاع هم بر هر سیاستی غلبه می‌کرد و چیره می‌شد. درود که شما در تایپ نوشتید «دورود»! یعنی خواستم بگم بَدی مِه چش همه جا سو دنه؟!
 
من برم نماز بگزارم و برای پاسخ‌ها به پست‌ها برخواهم گشت. ان‌شاءالله.
 
سلام آقاجلیل قربانی. وقت شما هم به خیر و خوبی. تمام حرف را در بند ۳ تمام کردید. بند ۵ هم نمونه‌ی مهمی بود. البته چشم دیدن ایران را ندارند موذیانی در غرب. ممنونم بحث مرا وسعت خوبی دادید. درود. نمی‌دانم آیا در مطالعات منابع خود با اصطلاح «ایران خارجی» هیچ وقت برخوردید یا نه؟ چنان ایران وسعت داشت، گویی نزدیک تمام جهان را در بر داشت، که آن سوی آن را «ایران خارجی» می‌گفتند و این سوی آن را -یعنی همین نقشه‌ی ایران فعلی با کمی جغرافیای دیگر را- «ایران داخلی» می‌نامیدند که آن زمان نَجد ایران مشهور بود؛ یعنی فلات ایران. و چنین ایران بزرگی آقای قربانی بایستی هم، از اصل میانجی‌گری سود می‌بُرد و به قول شما مقبول می‌بود. چون دائم بین اقوام و سایر دُول در دنیای اطراف ایران، نزاع برمی‌خاست اصل آشتی با سیاست میانجی کاربرد داشت و لابد هم این لیاقت در ایران دیده می‌شد. ایران -دست‌کم- از پانزده‌هزار سال پیش به این سو، تاریخ مشخصی دارد و حیف ایرانی، ایران خود را آن طور که باید، نمی‌شناسد. به نظر من ملتی که بیش از همه باید از آداب خود مواظبت کند، ایران است. زیرا کهن‌تمدن دارد و کهن‌آداب و این شرافت خود را به دین آسمانی اسلام مبین هم آراست و پیوند داد و امتیاز معنوی خود را با امتیازات الهی اسلام آمیخت. پس ایرانی سزاست که از ریزترین دیرینه‌های عقلانی و عاطفی خود حراست کند از پوشش خود و مروت با حیوان و جُنبندگان گرفته تا سه نیکی که اساس مثلث اوست. پندار، کردار، گفتار.

 

یک توضیح بر ریاکاری ملی و دینی:

به نام خدا. همواره معتقد بوده و هستم کسانی که به اسم اسلام ایران را زیروزبر می‌کنند و کسانی که به اسم ایران اسلام را زیروزبر، یک خطِ خطا را دنبال می‌کنند: ویرانی داشته‌ها و پشیمانی باورها. اسلام، هرگز عقلانیت و تاریخ و آداب درست در سرزمین‌ها را شخم نمی‌زند، حتی امضا و تأیید و تأکید هم می‌کند. من در هر دو طرف این ماجرا، اگر نگویم ویرانگری عمدی سیخونک‌زنی! می‌بینم، دست‌کم ریاکاری صددرصد می‌بینم. مثلاً شهروندی که در رعایت رسوم ایرانی ریاکاری می‌کند با شهروندی که در رعایت آموزه‌های اسلامی ریاکاری می‌کند از یک جنس‌اند؛ ظاهرگرا و رو مُخ دیگری رو. خب، اهل تسبیح و سجاده‌ و تکیه‌ای، خب باش، شادباش و مرحبا به شما. و اونی هم که اهل یلدا و مهرگان و نوروزخوان و بیستون‌‌رو و پاسارگادرو و سمَنوپزون هست، خب صدها درود به شما و هزار آفرین هم رویش، دیگه دو سو هی بر سر آن دائم تظاهر کنند و به رخ بکشند که من اینم و اون آن، این نارواست. هر دو را باید درست و راست و با اخلاص گرامی داشت و عامل شد. من ریشه‌ی تنش‌های بی‌دسیسه را در همین ریاکاری ملی و ریاکاری دینی می‌دانم. هر دو سو، کار خود را به‌تظاهر و نشان‌دادن، به رخ هم می‌کشند. کوروش را دوست داری خب داشته باش، قرآن هم او را به احسن وجه ستود. امامزادگان را دوست داری خب داشته باشد، ایران هم در زمان سختگیری بر سادات و سادات‌کُشی آنان را در خاک خود پناه داد. نه شما بُقاع و  امامزاده‌ها در جای‌جای ایران را بکوب، نه اونا قبر کوروش کبیر را بخراشند. من سالیان سال است که عرض می‌کنم: انسان شیعه‌ی ۱۲ امامی مسلمان ایرانی جهان‌ام. یا: انسان ایرانی شیعه‌ی مسلمان ۱۲ امامی جهان‌ام. زیرا برای من ایران هویت میهن کهن و دیرین و زرّین من است. شیعه هویت گرایش من، مسلمانی هویت دینی‌ام و انسان‌بودن هویت ذاتی من و جهان هم هویت هم‌نوع بودن‌هایم که همه‌ی بشر ز یک گوهریم. متحد باشیم در ایرانی‌بودن و در دینی‌بودن. درود بی‌عدد بر غیر ریاکاران که تیغ ملی و دینی تیز نمی‌کنند علیه‌ی هم. همه با هم مهم است، نه همه علیه‌ی هم.

 

درست خود را رسوندی سرِ سِرّ، سرراست و روراست. پس سپاس سایه‌ی سر و سرسایه‌ی ما سیّد. باختِ دل گاه به قول محلی: به گوگ‌تپّه هم برمی‌نشیند. بشر از همان روز حوّای مادر بنی‌انسان دلباختن آموخت. من صرفاً در الفاظ و دل‌نوشتگانم نمی‌نویسم: بنی‌آدم. که نیز اول می‌نویسم، بنی حوّا علیها السلام. هم حضرت آدم ع و هم حضرت حوّا سلام الله علیها. اگر حوّا نبود، عشق هم نبود. درود.

 

سلام جناب آقامحمدجواد رمضانی. آونگ گفتید و مرا در داخل خاطره فرو بردید: مشهد مقدس که می‌رفتم، بدون رفتن به کوهستان‌پارک در وکیل‌آباد، زیارتم را کامل! نمی‌دانستم. فرزندانم شیفته‌ی بازی‌های آن پارک مدرن بودند و من هم هر سال برای خشنودی دلشان می‌بردمشان آنجا؛ شب، تا دوِ نصف شب. اما من از سوارشدن آن بازی‌های مهیّج پرهیز داشتم. با آن‌که تمام آن از قانون فیزیک نشئت می‌گرفت و همین اطمینان می‌بخشید، مثل آرواره‌ی اژدها که همین آونگ که فرمودی، دو سمتش آدم می‌نشست و اوج می‌گرفت و اوج، این ور می‌رفت، اون ور می‌رفت و آنقدر هم بالا و بالاتر که اغلب به استفراغ می‌آمدند. من پایین فقط جیغ و داد مردم را می‌شنیدم که از هراس زیاد نمانده بود قالب تهی کنند. الان نمی‌دانم کوهستان‌پارک روبه‌راست یا پدیده‌ی! مشهد و موج آبی! جایش را گرفت! سرآخر عرض کنم خوب نکته‌ی افزودی، البته بدون توضیح!

 

یعنی می‌فرمایی شیرین به تیشه‌ی «فرهاد» دلخوش می‌کردو، فرهاد هم به آه «شیرین». تا رسید آن آه که به‌شیرینی گفت: آواز تیشه امشب از بیستون نیامد / گویا به خوابِ «شیرین» فرهاد رفته باشد.

 

چه توضیح خوبی دادید. یاد گرفتم. درود. پس قصد تهوع در آن بازی در کار هست؛ یاد ژان‌ پل. سارتر افتادم و کتاب «تهوع»اش. من هم هم به‌عمد نمی‌رفتم سوار شوم چون از تهوع خیلی بیزارم؛ چیزی که به معده رفت دیگر چه جای بازگشت به مِری‌جان و دهان؟!

 

یعنی می‌فرمایی شیرین به تیشه‌ی «فرهاد» دلخوش می‌کردو، فرهاد هم به آه «شیرین». تا رسید آن آه که به‌شیرینی گفت: «آواز تیشه امشب از بیستون نیامد / گویا به خوابِ «شیرین» فرهاد رفته باشد»
 
چه توضیح خوبی دادید. یاد گرفتم. درود. پس قصد تهوع در آن بازی در کار هست؛ یاد ژان‌ پل. سارتر افتادم و کتاب «تهوع»اش. من هم به‌عمد نمی‌رفتم سوار شوم چون از تهوع خیلی بیزارم؛ چیزی که به معده رفت دیگر چه جای بازگشت به مِری‌جان و دهان؟!
 
ترکیب قشنگی بود: «جوش شیرین» به جای خمیرما. جوشِ «شیرین».
 
وفات و وفا :  ۲۵ساله بود و حضرت خدیجه س هم ۲۸ ساله که با هم پیوند زناشویی بستند. سه سال مانده که رسول رحمت ص به یثرب هجرب کند، آن بزرگ‌بانو چشم از جهان فرو بست و قلب پیامبر تا آخر عمر از فراقش غمخوار گشت. مسلمین هم حس مادرانه‌ی حضرت خدیجه‌ به حضرت فاطمه‌ی زهرا س را در وجود خود لمس می‌کنند و هم عظمت و شخصیتش در کنار پیامبر را درک. خدیجه دارایی معنویی و مادی اسلام در عصر ظهور بود و ایثار با او هجی و تلفظ شد که هر چه داشت پای مجد مکتب اسلام و توفیقات نبی مکرم اسلام فدا کرد. وفا بود به شب وفاتش که وفادارترین بانو برای نبوت بود. دوستداران و باورمندان به اهل‌بیت ع صلوات به روحش را از یاد نبرند: صلوات و تسلیت.
 
سلام سید سرسایه. درک می‌کنم. حضرت خدیجه س، فخر و جدّه‌ی شماها ساداتِ محترم است؛ نسلی شریف و عزیز دل مؤمنان در ایران و جهان. حضرت خدیجه س همه‌جا مشاور امین و دانا برای پیامبر ص بود؛ آن‌هم در عصر جاهلیتی که دختر زنده‌به‌گور می‌شد چون داشتن دختر را ننگ می‌دانستند. خدیجه بانویی روشن بود و شاعر توانا. این هم یک دو بیتی از آن بانوی بزرگ دین که در وصف محمد امین در هنگامه‌های ازدواج سرود. امید است به واژگان آن بانو به‌شدت دقت شود:
 
فلو اننى امسیت فى کل نعمه
و دامت لى الدنیا و تملک الاکاسره
فما سویت عندى جناح بعوضه
اذا لم یکن عینى لعینک ناظره
 
یعنی:
 
«اگر تمام نعمت‌هاى دنیا از آنِ من باشد و ملک و مملکت کسراها و پادشاهان را داشته باشم، در نظرم هیچ ارزشی ندارد تا زمانى‌که چشمم ‏به چشم تو نیفتد»
 
مجدد به تو سید اهل‌بیتی ع این وفات غمبار در آن لحظه‌ی سخت پیامبر اکرم ص را تسلیت می‌گویم که بر همگان در آن عصر خبری سوگوارکننده بود.
 
سلام. و خردمندانه‌تر وقتی است اگر پاسخ پرسش را عقلانی و برهانی و وحیانی شنید و دید و خواند، دیگر پا در چکمه‌ی لجاجت نکند و ردای بهانه‌های بنی‌اسرائیلی نخرد! و نپوشد و نپوشاند. و سقراط کارش بیدارگری بود. زین رو می‌گفت: من خرمگس هستم. که خفته را بیدار می‌کند.
 
شعبانی: سقراط میگفت من مامای خردم.
 
دامنه: شما که می‌گویی اهل خردی، پس چرا سلام نمی‌کنی؟! آداب سلام ابتدای عقل و خرد است.
 
 
خواستم بگویم جن ساکی -سخنگوی آمریکا- گفت: "ما همواره اسلام‌آبادِ شکوفا و دموکراتیک را برای منافع ایالات متحده حیاتی می‌دانیم." بسیارخوب! حرفی شیک. لابد هم سخنی از سرِ منافع ملی‌ست. پس خانم جن ساکی همین جمله را اگر استراتژی واقعی آمریکایی‌ست برای دولت عربستان سعودی هم تلفظ کند که اصلاً هنوز هم، بدَوی حکومت می‌کند. اساساً صندوق رأی و دموکراسی و برگزاری انتخایاب و گردش نخبگان توسط رأی مردم را هنوز به خود ندیده است یعنی نمی‌خواهد ببنید. پس ساکی که گفته «همواره اسلام‌آبادِ شکوفا و دموکراتیک» برای منافع آمریکا حیاتی‌ست، برای عربستان هم لزوماً باید بگوید: «همواره» ریاض ناشکوفا! و بی‌دموکراتیک! «را برای منافع ایالات متحده حیاتی می‌دانیم.» تضاد رو ببین! تضاد رو ببین! نه،نه. نفاق را ببین ! نفاق را ببین! نه،نه. سوداگری را ببین ! سوداگری را ببین ! آقای نیکولو ماکیاوللی یک لحظه از فلورانس ایتالیا سر از خاک در آر و سرَک بکش ببین شهریار کشور عصر تو «هدف وسیله را توجیه می‌کند» را بهتر بلد بود! یا این آمریکای «کَدخدا» که نسخه‌ات را حسابی‌حسابی از بَر شده! بگذرم.
 
سه‌شنبه ۲۳ فروردین ۱۴۰۱ ⟩ ۹. دامنه
 
سلام و سپاس جناب آقااسماعیل. بله بله، این لایه‌ی مخفی از قلمم و حتی از دید من افتاده بود. درسته، آن هم چه با شِداد و غِلاظ هم بازخواست می‌شدند: اگه روزه دانّی تِه زِوون ره هارشنِم! بگذرم. جناب دکتر تکمله‌ات رفت به ثبت.
 
سید علی‌اکبر شفیعی دارابی: وقتی یکی بهت میگه شدنی نیست. حواست باشه که اون حرفو با توجه توانایی خودش زده! نه تو.
 
سلام. خیلی جمله‌ی سازنده‌ای نوشته‌ای. آفرین. در واقع خط کشیدی بر یأس و نومیدی که خوره است بر جان بشر. درود.
 
ایران‌شناسی ( ۲ )
 
در عصر فعالیتِ فلاحتی زن در ایران -دوره‌ی پسابَدَوی- مقام روحانیت را «زن» بر عهده داشت. همین، آدابِ آریاییان شد.
 
«ایران؛ از آغاز تا اسلام» اثر ″رومن گیرشمن″ ص ۱۱
 
 
ایران‌شناسی ( ۳ )
 
ازدواج با شاهدخت‌ها با انگیزه‌ی سیاسی که عامل انسجام یا انهدام قدرت‌ها بود، در ایران از دیرینه‌روز رسم بود.
 
همان، ص ۹۹
 
 
ایران‌شناسی ( ۴ )
 
دولت در ایران -اغلب دوره‌های تاریخی- در امور مالی فاقد عاطفه بود.
 
جناب آقای مرآت سلام
 
شِکوه‌های بالا با شُکوه کلام شما در پایان تضاد مهمی را به خواننده منتقل کرد. موفق بود این بود. خیلی طالبم که پی‌نوشت ۱ را به نمونه‌هایی ولو به اشاره منضم می‌کردید. دیر نشد می‌شنویم. بفرمایید. چه جایی غریبانه‌ای را در مسجد کوفه برگزیدید؛ چون قریبانه با امام ع پیوند دارید. من ولی وسط وسط حیاط کوفه می‌نشستم و به چهار سو چشم می‌دوختم.
 
استاد بزرگوار سید عمادی عزیز سلام و صد سپاس. به عبارات پایانی این بحث‌تان تمرکز کرده‌ام و مقداری هم فکر. شما طریق را «راه» می‌گیرید یا «روش»؟ برای طریق خیلی معانی‌ست. کدام بیشتر منظور است؟ برای من استاد، این چهار تا خیلی مهم است: مسلک. شیوه، روش (هم سبْک و هم روندگی) و نیز اهل طریق که در مصداق حقیقی و عینی کسانی‌اند که منقاد و مطیع پیامبر اکرم ص هستند. متشکرم و بهره بردم از مفاهیم و اشارات و استنادات.
 
سلام آقامرتضی. ازین‌که اطلاعات دقیقی ارائه دادید حقیقتاً خشنودم ساختید. چون برای من گنگ بود این سوگندشان اشاره به کیست. ۷۰ کیلومتری اهواز یعنی از سمت آبادان؟ اون مسیر توی جنگ می‌رفتیم، البته اغلب در غروب و شب به سمت خسروآباد و پادگان حمید اروندکنار و جُفیر و... ، ولی اون‌زمان دقت نداشتیم. جالب این‌که عراق هم عبدالله دارد: خورعبدالله در فاو.
 
 
خواستم بگویم بالاخره مجتمع پتروشیمی میانکاله‌ی بهشهر (عکس بالا)، من نمی‌دانم از ساخت وساز افتاده یا نه، اما برای خِطّه‌ی نوار شمالی ایران -و به قولِ ایرانگردساز آقای جواد قارایی: «ایران‌جان»- من گمان دارم سیاستِ قطعی‌یی وجود ندارد. چرا از مراوه‌تپه‌ی گلستان تا آستارای گیلان و حتی تا تازه‌کنده‌ی دشتِ مغان، یک برنامه‌ی محکمی تدوین نمی‌شود که این چهره‌ی بهشتی و این مینوی دیبای ایران حفظ و حراست شود. اگر طبیعت و منظره‌ی این نوار قرار است مراقبت شود پس صنایع معارض چرا؟ گرچه طبع من به من ندا می‌دهد بکری نوار شمالی باید دست‌نخورده بماند؛ اما حرف جایگزین هم گویی خریدار دارد: اشتغال. اگر صنعت نیاید به شمال پس نوارشمالی‌ها کجا مشغول شوند و روزی به منزل و سر سفره ببرند؟ خودم وسط این دو متضاد یا مُستزاد گیر کرده‌ام. البته که کاره‌ای نییَم و پرِ کاه و ایضاً برگِ پیاز هم. ولی برگ چغندر که نمی‌شه شد. شهروند است و حرفش. رگ دارد، سیب‌زمینی که نیست. این شبه‌جزیره‌ی تقریباً هفتادهزار هکتاری بی‌همتای بهشهری که لقب بهشتِ پرندگان مهاجر را نیز بر پیشانی دارد در روستای «حسین‌آباد»ش که از قضا آنها هم نزدیک به ۷۰ دامدار دارد، دارند پروژه‌ی پتروشیمی راه می‌اندازند که به حدود ۹۰ هکتار از زمین‌های اطراف آن نیاز دارد. من بگذرم! دارد طولانی می‌شود.
 
چهارشنبه ۲۴ فروردین ۱۴۰۱ > ۱۰. دامنه
 
پاسخ:
 
حتی اگر یک قربانی هم می‌بود باز نیز می‌بایست قدر و قد حتی یک ویرگول‌گوچولو را هم می‌دانستم که به قول سید ابراهیم گلستان حتی یک ویرگول کار دستِ یک شاعر می‌داد، همان مکث، یا بی‌مکث. اخیراً گویا شنیدم نبودِ یک ویرگول، باعث تأخیر در اجرای قانون یکسان‌سازی حقوق شد! و حتی یک ویرگول یکی را -شاید چند تا را- توی تاریخ به سرِ دار برد: این جمله که جزو بازی‌های ما هم بود: «بخشش لازم نیست اعدامش کنید». حالا جناب قربانی! که سلام می‌کنم و وقت به خیر می‌گویم به شما، به‌یقین گزینه‌ی «منِ استاد» را برای منِ بنده، بی‌تابوت و تشییع صاف ببر دفنش کن.
 
اینک، بامهارت، مرا وارد یک بازی اندیشه و خِرَدبازی زیبا کرده‌اید. اول حرف: علامه حسن حسن‌زاده‌ی آملی درین اثر اَشمَخ و اَرفع‌اش توی نامه‌ی ۲۶ -که چهار تیر ۱۳۵۵ در صفحه‌ی ۱۷۶ نوشت- از ملاهادی سبزواری شعری در تجلیل حافظ به تعبیر حسن‌زاده: «عظیم‌الشأن» آورده است که نمی‌دانم چرا خواندن این کتاب در دیشب با کامنت شما در امروز، ایه‌همه قشنگ تلاقی و ملاقات داشت. دل به دل به تعبیر مت لوله‌کشی است. شعر ملاهادی با این مصرع «هزاران آفرین بر جانِ حافظ» شروع می‌شود، اما من سریع می‌روم روی طریقت و حقیقت:
 
اَیا غوّاصِ دریای حقیقت
چه گوهرهاست در عمّانِ حافظ
نه تنها آن و حسنش در نظر هست
طریقت با حقیقت آنِ حافظ
 
پیوست به استاد حجت‌الاسلام سیدکمال‌الدین عمادی که بحث خضر فرخ‌پی -علیه‌السلام- را دارند می‌پیمایند تا پیمانه‌ی ما را پُر کنند و لبریز.
 
 
کتاب «نامه‌ها بر نامه‌ها»
اثر آیت‌الله حسن حسن‌زاده آملی
اگر خوب دقت نشود ممکن است اسم کتاب «نامه‌ها / برنامه‌ها» خوانده شود، حال آن‌که «نامه‌ها بر نامه‌ها» است. یعنی نامه‌های علامه حسن‌زاده بر نامه‌های دوستان ایشان. یعنی گاه یک واوَک وارونه، خواندن را از درستی و لذت می‌افکنَد.
 
سلام آقامرتضای ما و ماه. السلام علیکَ یا امامزاده سیدعباس. به جنوبی هم: سَدعباس. به‌به. چرا ما که اندیشمک هم زیاد می‌رفتیم و دزفول هم رُوش، حتی با سید علی‌اصغر و زنده‌یاد یوسف رزاقی عزیز توی رود دزفول توی سال ۱۳۶۴ شنا هم کردیم و لباس و گردن‌شَف! و کلاه و چفیه‌مان را توش شستیم و همدیگر را اُووتَه ! هم زدیم، این امامزاده‌ی توی مسیر عبدالله‌خان را ندیدم و زایرش نشدیم. جبرانی خواهم گذاشت برای اندیمشک که بیمارستان کلانتری‌اش، یوسف و سید علی‌اصغر مرا برده بودند بستری کرده بودند که در جاده‌ی ام‌القصر عراق به ایران، چشم و ابرویم زخمی... . بگذرم. بامداد که آنلاین بودیم با هم، خواستم بگم اگر مسیرت خورد عکسی از سیدعباس بنداز. که حالا چشمم به دیدنش سو آمد. درود مرتضی هم به این توجه، و هم به این حاضرعکسی بر وزن حاضرجوابی.
 
بنابرین در امتداد پاسخ پیشین: منظور من هم تعدّد معانی بود. چطور می‌توانم تشکر را فرو خورم که زبان من با این نقدونظرت، به اندیشه باز و قلب من به بحث شاد شد. تشکر و صدها درود.

 

جناب آقا... سلام. حتی اگر بگویم با یک واوِ این نوشته‌ات مورد نمی‌بینم، مبالغه ننموده‌ام. پس ممنونم که به این قضیه توجه نشان دادید، این دأب، یک داوری دلسوزانه و دوا برا دردها هست. بلی؛ بلی مهندس آدم درین جور دوراهی‌ها، گاه درمی‌مانَد. مثلاً در همین مورد پتروشیمی بهشهر، آیا این پروژه‌ی عظیم را پس بزند و دیگر استان‌های مستعد برُبایند؟ یا نه، صنعت آب‌ونان‌دارش با چنگ و دندان جذب اما مواظبت زیست‌محیطی دقیقی شود. من حقیقتاً در خطه‌ی شمالی، جانبدار صنایع اقلیمی هستم مرتبط با دام و کشاورزی و باغ و طیور و ... . که عارضه بر زمین نباشد و فایده بر انسان و خانمان رسانَد. این صنعت پتروشیمی هم فرآورده‌های فراوانی دارد، جدا از سوختِ موشک، برای خیلی از امور دیگر هم مهم است.
 
عموماً نکته‌ای هم بگویم، لابد دوستان از جنگل گلستان زیاد عبور کرده‌اند، من که بارها و بارها. کافیه کسی پیاده شود و فقط کناره‌های جاده را دقیق مشاهده کند (که من روزی حساب کردم ۲۲ کیلومتر است که دو طرفش می‌شود ۴۴ کیلومتر) هزاران آشغال و زباله، خروارخروار ضایعات، تُن‌تُن پیش‌مانده غذای مسافرین در کف جنگل ولو است و پخش‌وپلا و میلیون‌ها حشره دور آن چرخان. گُراز که اگر نباشد گند آنجا را سر می‌گیرد. فقط کمی، کمی که داخل جنگل می‌روی، می‌بینی بکر و بکر است. چرا؟ چون پای آدم به آنجا نرسیده. آری؛ آدم است که هر جا پا گذاشه تلاشیده آنجا را متلاشی کرده. البته که آدم‌های اهل و باخرَد، فراوان‌فراوان هستند و از این بی‌رحمی همنوعانشان حرص می‌خورند.
 
اما مثال شهرک‌های متمرکز و مدرن، مثالی درخور بود. سپاس ازین خروشِ خوب، که خراش بر طبیعت را برنمی‌تابد. آقای .. با این حساب انسان وا می‌ماند که آیا پتروشیمی میانکاله را بسازند یا پس بزنند. پس بزنند، کجا ببرند؟ من میان عشقم به میانکاله و آبزیان مهمان آن -که همش می‌تپد- و دغدغه‌ام به رشد و توسعه خطه‌ی شمالی، مانده‌ام. در متن هم آشکارا گفته‌ام. ممنونم. متن شما هم مسئولانه و سازنده و در عین حال، سوزناک بود. به دلیل اهمیت این میانبحث، پاسخم کمی طولانی بود. درود. واوَک واژگونه به جای ویرگول چه قشنگ بود برگردان. رفت توی دستگاه منطق ادبی‌ام. نود درود به هر چه دوستِ وَدود. ده تا کم کردم از صد درود!
 

..

این هم امرو  پنج‌شنبه ۲۵ فروردین ۱۴۰۱ > ۱۱. دامنه ساعت سه و سی و نُه دقیقه‌ی عصر، من و قم و نون بربری (چیدم توی صندوق عقب > > در عکس) که آن چند روز پیش، به درِ بسته خورده و حسابی هم بور شده! و با قُوتِ لایَموت، سر کرده بودم! اما افطار امروز با این نون و لیقوان و آقوز و چای بهارچینِ لاهیجان، واقعاً مزّه دارد و سدّ جوع می‌کند. آقای دکتر آقاصادق ولی‌نژاد امرو افطارت چیست؟!

 

خواستم بگویم آقای حجت‌الاسلام سیدمحمود دعایی چندی پیش -نمی‌دانم روز بود یا شب- تلاش کرد دستِ آقای حجت‌الاسلام سیدابراهیم رئیسی را ببوسد. کجا هم نمی‌دانم. به گفته‌ی آقای مهرداد خدیر عصر ایران، توی ضیافت افطاری. خُب، ستوده این بوده جناب رئیسی نگذاشته جناب دعایی دستش را ببوسه. این سید لابد صلاح آن سید ندیده که دست‌بوسیِ قدرت راه بیندازه. اساساً رفتار بوسیدن و لیسیدن دستِ قدرت، از بُن، کار خطایی است. عاطفی و علقه‌ی طرفینی هم اگر بوده باشد، توی خلوت خودتان باید باشد، نه در معرض دیدِ ملت. آقای دعایی کرمانی که رسانه‌ی بیت‌المال روزنامه‌ی اطلاعات از اول انقلاب تا اکنون هنوز هم مطلق در دست اوست! بهتر است حرف ملت را نمایندگی کند، نه این‌که بخواهد بکوشد دستِ آقای رئیسی نوغانی مشهدی را ببوسد به هر سور و ساز و نیّت. که گویا به قول خدیر، «نافرجام» مانده است. آری؛ آقای دعایی! حرفِ ملت بهتر از دستِ قدرت است. بوسه بر ملت و حرف ملت بزنید که هم وفا به انقلاب کرده و هم خود را بر بقای آن فدا. کمی؛ فقط کمی علوی باشیم جناب دعایی. بگذرم.

پنج‌شنبه ۲۵ فروردین ۱۴۰۱ > ۱۱. دامنه
 
 
سلام جناب آقامرتضای شهابی. به‌دقت رفتی داخل مغز مطلب و کشف مقصد. چُنین بودا و امید که دیگر چِنین مبادا. درود هم به تو بادا مرتضی که اسم تو در برگردان به پارسی یعنی پسندیده و پسندگر و رضا و راضی و خشنود، ها.
 
 
ایران‌شناسی ( ۴ )
 
دولت در ایران -اغلب دوره‌های تاریخی- در امور مالی، فاقد عاطفه بود.
 

عکس بالا: چهره‌ی جغرافیای یال جنوب شرقی داراب‌کلا و اوسا و مُرسم از زاویه‌ی گردِکٕل تشی‌لَت. ۲۳ فروردین ۱۴۰۱ ، عکاس: جناب حمیدرضا طالبی. نشر عکس: سایت دامنه
 
جناب دکتر ولی‌نژاد سلام و خیلی‌هم خوشحالم که مفید و بشّاش نوشتید. فوری عرض کنم این جور که معلومه پنیر و شیر همسایه‌ی ناز ما اوسا، حکم مِکِه را دارد گویا! لابد حسابی می‌خوری لولِ لول! می‌شی. کشکولی. مِکِه که بلدی کدوم مرحله از شیر پستانه؟ ها؟
 
مهرداد خدیر که از جماعت چپ است و از تحلیلگران ثابت با پایه‌ی فکری جناحی که خود را «اصلاح‌طلبان» می‌خوانَد. فیلم صحنه هست. اینجا در سایت من: آقای دعایی دست نبوس! مگر دستِ آقای رئیسی قابل بوسیدن است؟! که آقای دعایی رفت تا نزدیک کف دستش که ببوسد ولی آقای رئیسی نگذاشت. رئیسی دو شغل اصلی در نظام داشته. تمام عمرش در قوه‌ی قضاییه و سپس هم در دولت. انسان خوبی است حرف نیست، ولی دستی که نزدیک چهل و اندی سال، قوه دادگاه‌ها و بازداشت‌ها و محاکمه‌ها و قضاوت‌ها و حکم‌ها بوده -که به‌یقین در آن خطاها بوده وگرنه مرحوم شاهرودی نمی‌گفته «ویرانه» تحویل گرفته- آیا به نظر شما بوسیدن دارد؟! کاری به سجایای آقای دعایی ندارم که چه هست و چه نیست؛ آن رفتارش که خم و کج شد و کف دست رئیسی را گرفت که ببوسد و حتی به نظرم انگار لبش نزدیک شده بود به دستش، علوی نبود. من روی سکّوی عقل خودم ماجراها را نگاه می‌کنم و تعلق خاطر به کسی یا جناحی ندارم که رفتار نادرست در درون سیاست را نقد نکنم. نه بیمناکم و باکی دارم. از سرسایه‌ی خودم بسی سپاسگزارم که جدّی و بدون لاپوشانی بنده و متن بنده را نقد می‌کند. حتی به من تشر می‌زند و می‌گوید: ازت «بعید است».
 
اگر آقای ... برای ماه رمضان خاطره‌ای دارد از گذشته، حالا یا مذهبی، یا اجتماعی، یا سیاسی و یا مردم‌شناسی روستای داراب‌کلا، برای ما تعریف کنند، خوب است. پیشنهاد من درست است برای آقاسیدباقر است اما اگر عضوی خاطره‌ای داشت و بیان فرماید، استقبال می‌کنیم.
 
سلام سید سرسایه. خیلی خندیم. چون لحن تو را حسابی حفظم. فرمودی: «چه عجب ته ره بدیمی» مرا صاف بردی به یاد آن شب در سال ۱۳۶۳ که خونه‌ی حمید آهنگر (مرحوم حاج ولی) جمع بودیم و خدابیامرز حاج محمدعلی آهنگر وارد شد و از همون دمِ در، کفِ دستش را روی ابرو گذاشت و چشم را تار کرد و با اون صدای بَمش گفت: دی چه خبره اینجه؟! دکّال دیار نینی! چه خبره قلیون و سیگار! کوره‌فشاریه این دِله؟!
 
استاد حجت‌الاسلام سید عمادی. در قسمت ۴۰ مطلب چنان پربار بود که من ترجیح دادم، دوباره از بالا بخوانم بیام پایین. ۱. بنده هم مانند شما استاد، رفتن به دالان طریقت را بدون درک شریعت، کژراهه می‌دانم. ۲. مولوی «زانو» را دبیرستان عارف می‌داند؛ یعنی کسی که سر بر زانو می‌گذارد به مسائل الهی و انسانی فکر می‌کند. ۳. مریدبازی شیّادی را عالی نهی کردید. شوربختانه در میان آخوندهایی خاص هم این کریهه رواج دارد. درود به شما استاد که متن مفیدی مرقوم فرمودید.
 
نقد رفتار نکوهیده‌ی یک فرد به معنای «خلع ید» نیست. مثلاً شما در همین صحن در طول این چهار سال تأسیس مدرسه فکرت، بیشترین نقد را بر من کرده‌اید، مگر خلع ید بود؟! نه. بگذاریم رفتار کژ از هر سیاستمداری سر زده، راحت نقد شود. امام علی ع به حضرت مالک س فرمود که وقتی به مصر رفتی مردم را جرأت انتقاد به حکومت بده. در پایان ممنونم از نقدهایت بر بنده. درود به هر چه وَدود.
 
در اعلای مرتبه رفتی توی لول! پس توی پنیر اوسا چیزمیز است! کشکولی. متشکرم همیشه منبسط و باز هستی و روحیه‌ی بالا داری. درود.
 
من هم در متن گفتم لیسیدن و بوسیدن دستِ قدرت رفتار علوی نیست. با واژه‌ی مهم ارتفاع -که همه‌ی حرف‌تان در آن رمزنویسی شد- مرا یاد فیلم «ارتفاع پست» آقای حاتمی‌کیا انداختی. بگذرم بهتر است. سپاس.
 
سلام بنده هم به شما جناب دکتر عارف‌زاده. بلی در متن اولیه‌ام که ظهر امروز نوشتم این تفکیک را به زبانی دیگر گفتم و اینک درین متن شما وضوح بیشتری یافت. تعبیر مرگ فرشته‌ی درون تعبیری درخور و محاسباتی بود و نیز جبران خفّت را به ستمگری پیوند زدید. این رفتار آقای حجت‌الاسلام سید محمود دعایی به نظر من زشت و ناپسند بود و نقد من هم به همین کار او بود که نمی‌باید مرتکب می‌شد. درود و سپاس از نکات‌تان.
 
 
خواستم بگویم . می‌گن اگر این بامشی را سریع دیدین، تیزهوشین. ولی من می‌گم این قبیل تست‌ها گویا مَن‌درآوردی می‌مانَد چون‌که به سه ثانیه هم نکشید گربه را دیدم ولی خودم را در دسته‌ی تیزهوش قرار نمی‌دهم. من کجاو؟! تیزهوشان کجا؟! من به گنگ و منگ بیشتر شباهت می‌زنم تا به تیز و میز. بگذرم. عکس هم، بازنشر است از سایت دامنه.
 
جمعه ۲۶ فروردین ۱۴۰۱ ⟩ ۱۲. دامنه
 
سلام جناب.... تخریب چپ؟! مثال می‌زنم: برای من پست مادم‌العمری آقایان روحانیان صدر نظام جناب جنتی، جناب دعایی، جناب مسیح مهاجری -که اولی نماد راست است و دومی از نمادهای چپ و سومی فردی نوسان‌پذیر که این فصل زندگی‌اش نماد پیوست به مرحوم رفسنجانی است- محکوم است. پس فرق نیست اگر نقد قرار باشد. من حتی در همین صحن گفتم لزومی نمی‌بینم رهبری در جمهوری اسلامی ایران مادام‌العمری باشد می‌تواند زمان و دوره‌ی معین داشته باشد. بنده کارم را بلدم. اگر تخریب تلقی می‌شود، خوب طبیعی است، برداشت شما این است. متشکرم از نقدت بر بنده. درود.
 
از قضا به همین دلیلی که فرمودی بنده از لفظ ارتفاع در بیان جناب قربانی یاد فیلم ارتفاع پست آقای ابراهیم حاتمی‌کیا افتادم و اینک با این نکته‌پردازی شامخ شما یاد فیلم دیگرش: «به رنگ ارغوان» که مأمور اطلاعاتی درین داستان فراتر از وظایف سازمانی خود وارد تعقیب یک فرد می‌شود اما شیطان و وسوسه‌های نفس، به جلدش می‌رود به ارغوان دختر آن مجرم یا متهم دل می‌بازد. فیلم هم مدتی از اکران ممنوع شده بود!
 
سلام من هم به شما که در مشهد مقدس ما را فراموش نمی‌کنید. چقدر دل ما صله می‌خواهد و دیدار اهل خانه‌ی خوب شما، ولی هر چه می‌کوشیم دست نمی‌دهد مشهد آئیم. البته من خودم را در جغرافیا از شما خوبان دور می‌دانم ولی در محبت و علاقه و احترام هیچ فاصله‌ای نمی‌بینم. ممنونم و سلامم را برسان. سلامتی مادر گرانقدرتان آرزوی ماست و همه‌ی بیت شما برای من عزیزند و ارجمند.
 
سلام علی‌آقای غزلی. گوارای شما و یاران پابه‌توپ شما. غرور من گل کرد این ظفر و پیروزی شایسته‌ی‌تان. نزدیک شما نیستم وگرنه با گز و دسته‌گل می‌آمدم سراغ تیم‌تان، البته پس از ندای اذان مغرب. سلام و سُرور بنده را به دوستان فوتبالی‌ات برسان.
سلام دوباره به شما منصوره‌خانم دارابکلایی فامیل محترم و عزیزمان. لطف‌ شما و بیت‌تان همواره سالیان‌سال چنان ژرف بوده که هرگز فراموش‌تان نمی‌کنیم. شفای اکمل مادر گرانقدرتان -که فخر دانشگاه فردوسی مشهد بودند و اهل دل و خرَد و محبت، آرزوی قلبی من است. ممنونم. ممنونم.
 
از بذل محبتت علی‌آقای عزیز متشکرم. برکات‌تان همآره افزون. بلی جناب آقاشعبانعلی شاهمیری که پیشکسوت مطرح محل‌اند و سلامم را به آن مرد فوتبال برسان.
 
جناب آقا محمدجواد سلام. دقیق سراغ لُبٌ لغت رفتید. آری؛ این واژگان و عبارت جایی کاربرد دارد که اوج خلوت باشد و حتی یک جیکا هم پر نزند. راستی! جناب رمضانی سگ سمت شما و اون رخف هم‌اتاقی‌ات مگه پر دارد؟!
 
زنگ شعر ( ۱۰ )
 
در چشمه‌ی شرع کج روَم چون خرچنگ!
در بیشه‌ی دین چو روبَه‌ام پُرنیرنگ!
بر منبر علم همچو در کوه پلنگ!
در دلقِ کبود همچو در نیل نهنگ!
 
شرف‌الدین علی یزدی تفتی عارف عصر تیمور
 
ص ۵۷ کتاب «نامه‌ها بر نامه‌ها»
اثر آیت‌الله حسن حسن‌زاده آملی
یا این منبع
 
مثالی رسا بود در درک مفهوم. در قرآن هم داریم تعبیری مهم: «حتی یلِجَ الْجَمَلُ فی‏ سمِّ الخیاط». حرف سین زبَر دارد و حرف ی زیر. یعنی «تا شتر نر در سوراخ سوزن فرو روَد» که به‌زیبایی اشاره دارد به ناممکن بودن امری، زیرا شتر با آن جثّه‌ی تنومندش که از سولاخ دَرزِن، در نمی‌رود! نشان استبعاد از کاری. بخش آیه، از آیه‌ی ۴۰ اعراف است.
 
متن جلیل‌ قربانی:
سلام جناب طالبی، شب به‌خیر. اینیاتسیو سیلونه، نویسنده ایتالیایی می‌گوید: دولت، دو دست دارد؛ دستی دراز برای گرفتن که تا دوردست‌ها می‌تواند از آن بهره می‌برد و دستی کوتاه که برای دادن کمک استفاده می‌کند و این دست به نزدیک‌ترین افراد کنارش می‌رسد.
 
۱- نمی‌دانم منظورتان از عاطفه در امور مالی چیست؛ شاید منظورتان توجه دولت به برخی گروه‌های جامعه باشد که از توان مالی لازم برای گذران زندگی بهره‌مند نیستند یا در اثر تغییرات و اجرای سیاست‌های اقتصادی به مشکل برمی‌خورند و نیازمند کمک می‌شوند.
 
۲- اتفاقاً فلسفه وجودی تشکیل دولت و شعار تمام دولت‌های مستقر در تمام کشورها این است که به اقشار آسیب‌پذیر کمک کنند، از جمله در کشور ما که برای این هدف‌شأن، الگوهایی از صدر اسلام می‌آورند و مدعی هستند که بهترین الگو در تاریخ زندگی بشر را در اختیار دارند و هر بار مدعی اجرای این الگو می‌شوند.
 
۳- تجربه نشان داده که این رویکردها و سیاست‌های خاص در حمایت از گروه‌های خاص در جامعه، به یک رانت و امتیاز ویژه تبدیل شده و افرادی حتی در سطح وزیر و‌ وکیل هم برای بهره‌مندی از آن توانسته‌اند سیاستمداران را فریب دهند و خود را مستحق دریافت آن کمک جلوه دهند. مثل یارانه‌های نقدی، وام قرض‌الحسنه و‌ مانند آن.
 
۴- اما یادمان نرود که در بیشتر موارد، دولت به دنبال رساندن این کمک‌های به نورچشمی‌ها بوده و سیاست‌های حمایتی به ابزاری برای فریب افکار عمومی تبدیل شده است. نزدیکان از دست کوتاه دولت همه چیز را می‌قاپند.
 
۵- در اجرای سیاست حمایتی، دولت‌ها برای گزینش افراد واجد شرایط اغلب دچار دو‌ خطا می‌شوند؛
- خطای ورود افراد بی‌صلاحیت در دایره حمایت
- خطای خروج افراد واجد شرایط از دایره حمایت
 
۶- موفقیت در اجرای چنین سیاست‌هایی، نیازمند نظارت افکار عمومی، رسانه‌ها و گروه‌های مردم‌نهاد است نه نهادهای دولتی و حکومتی. افشاگری در حیف و میل اموال دولتی و بذل و بخشش به نورچشمی‌ها به وسیله رسانه‌ها در این سال‌ها را یادتان هست که البته تاوان سنگینی برای افشاگران داشت.
 
سلام. جمله‌ی سیلونه خیلی عمیق بود. از دِشو تا اِسا فکر منو به خود خیلی ربود. درود.
 
سلام جناب آقای قربانی. اگر این گزیده از حجت‌الاسلام سید احمد خاتمی -که روزگاری ردیف اول بیت مرحوم منتظری می‌نشست و این‌روزها در صدر مجالس قدرت- درست و دقیق نقل شده باشد و پیش و پَسش را نزده باشند- باید بگویم دست برای این جمله کم است، باید گفت پای آنان به قدرت بسته بود و شاید هم پای قدرت به آنان بسته، و شاید هم آخور به آبشخور و اَفسار به عُنق. راستی‌‌راستی! قدرت توی چهل‌واندی سال دست کی بود؟ چپ؟ راست؟ یا چپ‌وراست! این دست‌انبوه‌ی شیرین قدرت، بین همه‌شون می‌چرخید. تکاپو هم می‌کردند. حالا «کی بود؟ کی بود؟» سر می‌دهند. البته من آرمان‌شهر خواهی را پنداری بیش نمی‌دانم. قدرت و حکومت، مثل انسان خطاکار است و خُفیه‌نگار.
 

درین عصر واقعاً حق مطب را ادا کردی که بامشی از گل (=موش) می‌هراسه. اصلاً گل نمی‌گیرند. فکر کنم پیمان‌نامه‌ی آشتی بستند!

 
 
 
عکس بالا: محسن رضایی بستری شد
 
خواستم بگویم این‌که آقای حسن لاسجردی -عضو شورای مرکزی حزب مؤتلفه‌ی اسلامی- اینا را گفته چشمم گرفته وگرنه از دیگران زیاد شنیدم. مثلاً گفته اینجا «دولت نوپا»، «چندهزار صفحه برنامه» داشته که «هنوز در بخش‌های مهمی» «که با زندگی مردم ارتباط مستقیم و ملموسی دارد» «تاکنون اثر مطلوب و مفیدی نداشته» و جالب این‌که افزوده: «روی یک‌دست شدن قدرت خیلی مانور داده شد و همه فکر می‌کردند که با یک‌دست‌شدن قدرت اتفاقات خوبی خواهد افتاد.» او سپس دنباله‌ی مصاحبه (فارسی‌اش می‌شود: گفت‌و‌شنود) اشاره‌ی مستقیم به آقای حجت‌الاسلام سیدابراهیم رئیسی داشته و گفته: «اگر مدام دستور و فرمان بدهید، ولی هیچ اتفاقی نیفتد، مردم و حتی مقامات غیررسمی و بازیگران عرصه‌ی سیاست و اقتصاد، بی‌فایدگی یا منسوخ‌شدن یا کرخ‌شدن سیاسی به خود خواهند گرفت» و آنگاه زاویه‌ای را در نقد «دولت نوپا» باز کرده و چنین گفته: «یک رقابت و ماراتنی شروع شده برای دادن خبر‌های خوبی که بعضاً بی‌پشتوانه است» بگذرم. بله؟ چی؟ من دیدگام چیست؟! بنده که سیاسی‌میاسی بلد نیست. آقامحسن هم که می‌خواست کرِخ‌شدن ۱۰۰۰ تومنی را چاره کند، خود بستری شد. شفا آیا.
 
شنبه ۲۷ فروردین ۱۴۰۱ ⟩ ۱۳. دامنه
 
پاسخ‌ها: اول امروز در بخش پاسخ، یک خداقوت قوی و قدقامت بدهم به دوست اندیشمندم جناب دکتر عارف‌زاده که سرمایه‌ی روستای ماست و در دل بنده. سلام آقااسماعیل. خرسندیم به وجود شما. این را از الهی‌نامه‌ی حسن‌زاده هدیه‌ات می‌کنم که دردِ مردم -به‌ویژه بینوایان- را درک می‌کنید: «الهی! همه از تو دوا خواهند و حسن از تو درد.»
فراوان درود به دوست وَدود.
 
سلام و سپاس جناب قربانی. سمت ما هم این عبارت رسم است. فقط سرِ صاحاب ضمیر منفصل «خواش» یا «شِه» هم می‌گذارند. مشابه‌ی درستی مثال زدید که آقای دکتر عارف‌زاده هم تأیید فرمودند. ممنونم.
 
و نیز بی‌شمار سلام بر شما. دقیقاً، دقیقاً. باور بفرما دیشب پس از افطار رفته بودم پشت بام برای کمی قدم و دیدن آسمان و ماه و ستاره. چون هم شب بدر نزدیک بود و قُرص قمر هم. و هم پس از کوبش رعد و برق و فروزش باران، غبار از قم خالی شده بود و هوای بالا سر ما دیدن داشت، آن‌هم در شهر کویر. همان‌جا بود که یادم افتاد به همین عبارت گاناه. که گاناه وگ دانّه و کوز مثالش بود. یعنی رحم و مروت باید ورزید بر وگ و وزغ. که حالا دیدم چه درست رفتی درون و کانون این لغت. درست فرمودید. این خود نشان‌دهنده‌ی این بود پیشینیان ما چه ژرف بر مهربانی با حیوان دست اکید می‌بردند. حقیقتاً تعلیم دارد این عبارت محل ما.
 
هم وجه شبه درست است و هم وجه تمیز. قبول.
 
متوجه‌ی این دیالوگ‌تان نشدم. با آب پیاز نوشتید و باید گذاشت روی اجاق که رنگش پس بزند. واضح دیالوگ شود و دیالکتیک فهمیده شود! کشکولی‌مشکولی.
 
جناب محمدجواد سلام. این قربانی ما، عوض این‌که بار را از دوش من بربدارد، علاوه بر بار دو پهلو، سربار هم، باز بار، آن‌هم سنگین‌بار بارم می‌کند! باید «کشّاف» زمخشری را باز کنم و تازه بفهمم چی به چی هست!
 
بلی، درسته فرمایش شما. پیش‌ازین نیز روی لغتی دگر قاعده‌ی سماعی را فرموده بودین و بهره‌مندم هم ساخته.
 
بارش خفیف نبود و خیلی شدید و غرّشی هم بود و هنوز هم دارد می‌زند. و چه صدای دلنشنین هم دارد. اینه که خونه‌ی محل را دوست دارم حلب‌به‌سر باشد، نه ایرانیت روی همین اساس است، که صدای باران بکوبد بر قلب من و گوشم را به آهنگ دلربای وارش پر کند. بگذرم و شعرگونه شوم دیگر واژه سراغ گیرم، قحطی می‌زند! معلومه، بازخورد قم را فرستادم. ممنونم.
 
قم دارند اذان سر می‌دهند. برم رکعاتی به سجده و قیام در نمازم، گزارم...

 

روحانی اهل علم کلام حجت‌الاسلام باقریان سلام و احترام. ابتدا شکرالله مساعیکم به این شرح روزانه و مفیدتان که به صحن مدرسه فکرت روانه می‌دارید. در بخش پیام دوم استضعاف فکری را در دسته‌ی قصور جای دادید و ریشه‌ی خطاها را هم در دو گونه‌ی آن برشمردید. من گمان می‌کنم کسانی که استغنای فکری هم دارند در خبط و حبط پیشتازترند. از نظر شما اشتباهات از سرِ نادانی بیشتر است یا از روی دانایی؟ من ارزیابی‌ام -البته ممکن است دقیق نباشد- این است امروزه‌روز گویا خطا از سر دانانی و عمدی فزونی‌ی بیشتری یافته. یعنی به مرز تجاسر رسیده و حتی ازین مرز هم بی‌مهابا و بی‌محابا رد شده.
 
یک دوم هم دارد این کامنت من: گاه عبارات و الفاظی در دعاهای روزانه‌ی ماه رمضان که ازقضا بنده خیلی‌هم به مفاد آن فکر می‌کنم و علاقه هم دارم- هست که آدم گمان کنم خود عرب هم از الفاظ ثقیل آن سر در نمی‌آورَد. فارسی‌زبان، هر وقت خواست عربی بنویسد چنان مشکل نوشت که عرب هم درنیافت این لفظ چیست و چگونه ساخته شد. مثل خطبه‌های عربی خطبا در نمازجمعه‌های اوایل انقلاب تهران که الّا و لابد باید بخشی از آن خطاب به عرب‌زبانان محترم می‌بود.
 
استاد اهل دل حجت‌الاسلام سید عمادی سلام و صد درود. بر من که عالی گذشت وقتی این پست را به احسن وجه خواندم. همان آغاز حرف حضرت عطار یعنی «دل دو نیم» در مجاورت «دیده پرخون» خیلی تابش داشت و حال سائل را حالی‌به‌حالی می‌کند. من که دوستدارِ کم‌سوادِ شعر و ادب پارسی‌ام، عطار را استاد تشبیه و استعاره و اشاره و انذار می‌دانم. گرچه این عارف شاعر بلندآوازه‌ی ایران نقل است که از اهل سنت بوده است ولی حجت‌الاسلام رسول جعفریان عطار را سُنّی ۱۲ امامی خوانده است. من وقتی به بیت فرش و عرش عطار درین متن‌تان حاضر شدم، یاد سخن قصار علامه حسن حسن‌زاده‌ی آملی افتادم که عین جمله‌ی آن مرحوم دقیق یادم نیست اما این‌گونه فرمود: برخی فرش می‌پیمایند و برخی هم عرش.
 
نمی‌دانم سزاست این را هم بگویم یا نه؟ از کتاب «هزار و یک نکته» علامه حسن حسن‌زاده‌ی آملی نقل کردید استاد، که مرا به یک خاطره‌ی نوستالژ‌یک (البته خوشایند، نه بدایند) دوختید. سال ۱۳۷۲ در گرگان بود که دو شب مهمان بودم منزل یکی از نزدیکان که دو شبه این کتاب را که بر خوان کتابخانه‌ی اتاق پذیرای‌اش سوسو می‌زد برداشتم تمام کردم و جایش گذاشتم. البته جاهایی را هم جا گذاشتم و پریدم ورق بعد.این حقیر از ادامه‌ی خاطره بگذرد. حرفم زیاد شده است.

 

یک جمله‌ی خیلی‌مهم از امام حسن مجتبی علیه‌السلام در شب میلاد فرخنده‌ی آن حضرت در نیمه‌ی مبارک رمضان: «کسی که عادت سؤال و حالت پرس‌وجو دارد مثل آن است که نصف علم‌ها را فرا گرفته باشد.» منبع به فرموده‌ی پیامبر ص: حُسْنُ السُّؤالِ نِصْفُ الْعِلْمِ. یعنی:«خوب‌پرسیدن نیمى از دانش است.»
 
سلام جناب مادح متین اهل‌بیت ع آقای رخ‌فروز. واقعاً سید قمی شادروان شمس، در وصف عظمت وجودی حضرت حسن ع، قشنگ سرود و سرشارتر از قند، خصوصاً این بند:
«زَهی سیاست آن حجّت خدا کز حِلم
رهاند دین نبی را ز پرتگاهِ فِتَن»
 
پاسخ آقای دکتر ایمان شیردل: سلام عموی گرامی جناب طالبی. متشکرم از پاسخ‌تان. با شما موافق هستم که توانمندی و زیبایی زبانهای مختلف از لحاظ نوشتاری و شنیداری متفاوت است. از طرفی افراد زیادی هم معتقدند که زبان آلمانی هر چه دقیق و صریح است اما از نظر شنیداری هیچگاه زیبایی زبان‌های فرانسه، عربی و انگلیسی را ندارد. حتی برای کسی که این زبانها را نمیداند. به همین خاطر زبان آلمانی در موسیقی (آواز) محبوبیت چندانی حتی در بین آلمانی‌ها ندارد.
 
سلام جناب دکتر ایمان. ایام به کام. پاسخ سودمند دادید. می‌پذیرم. درست است. متن علمی بود و چون میان آلمانی‌ها هم حضور دارید چند سالی، تجربی هم بود. نگه‌اش می‌دارم، زیرا برای من منبع و رفرنس محسوب می‌شود. بسی درود عموزاده‌ی خوب. قابل توجه است: آقاایمان شیردل، از ناحیه‌ی مادری‌شان با ما نسبت عموزادگی دارند و بنده به فامیلیت نسَبی با ایشان افتخار دارم.
 
در حد سیکل هم می‌فرمودید باز هم مسرور می‌شدیم. طوبا و حقا -بدون تنوین- که آشنایی با زبان عربی بر پارسی‌زبان‌ها بسیار لازم و حتی حتمی‌ست. زیرا جدا از مسائل مرتبط با مناسک مذهبی، چگونه کسی از عربی در حد انشقاق‌های واژگانی محروم است می‌تواند نثر سعدی و نظم مولوی و تذکره‌ی عطار بخواند. ممنونم جناب قربانی که تیزاب فرستادی آموزنده و سوزاننده. سلام و سپاس و درود. من البته در کنکور عربی را بالای ۹۸٪ زده بودم!
 
زنگ شعر ( ۱۱ )
 
جود محتاج است و خواهد طالبی
همچنان‌که توبه خواهد تائبی
مثنوی مولوی
 
شایسته کاری ( ۲۴ )
 
در جنگل و دشت و بیشه و مرتع و سبزه‌زار، سزاوار آن است در یک ستون -در طول و دنباله‌ی هم، نه در عرض و کناره‌ی هم- راه رویم، تا گونه‌های بی‌نظیر گیاهی و زیست‌محیطی کمتر آسیب ببیند. به قول محلی: دَمِته‌جای همدیگه رِه دَمِجیم. تا دَمِت‌دَمِت نشود.

 

سلام دگرباره جناب استاد سید عمادی. ۱. معنای احسان در آخر کلام‌تان نو بود و تا کنون این تعریف از احسان را ندیده بودم همان‌جا که این واژه‌ی ژرف را از آلودگی، پالودید. ۲. چون از ادب مع‌الله سخن گفتید، جا دارد عرض کنم عرَفا شرط حضور را ادب مع‌الله می‌دانند که قیام و قعودشان طبق آیه‌ی ۱۹۲ آل عمران در ذکر و یاد خداست. ۳. به قول صاحب کتاب «نورٌ علی نور در ذکر ذاکر و مذکور» خدای متعالی سینه‌ی شما استاد را طور سینا کند. ۴. برای بنده این نوع متون جاذبه دارد. درود وافر.
 
جناب حجت‌الاسلام باقریان سلام و احترام. در پیام دوم مندرج درین متن‌تان شرح صدر را علاوه بر معانی دیگری که ترسیم فرمودید، به معنی تحمل درونی هم گرفته‌اید. در واقع یعنی بردباری اخلاقی در برابر ناروایی‌ها و هر چه که صبر و صدر بطلبد. برای من این پرسش شکل گرفته شرح صدر عقیدتی هم منظور هست؟ به یک عبارت یعنی در برابر عقاید دگران تسامح کرد و تساهل ورزید. درباره‌ی پاسخ توضیحی‌یی که دیروز خطاب به من نوشتید هم عرض کوتاهی دارم در زیر جداگانه خواهم نگاشت.
 
علیکم سلام حاج‌آقای باقریان. بنده نگفته بازنگری در متن‌تان کنید و آن را زیرورو. نه. شما عامل خطا را استضعاف فکری گرفته‌اید در آن شرح دعا، بنده عرض کرده بوده، ای‌بسا خطاها از سوی افرادی که از استغنای فکری برخودارند و یا کسانی که از آن دَم می‌زنند، بیشتر و شدیدتر و حتی متجاسرترند، سر بزند و خطاکاترین‌ها خود دانایان باشند نه نادانان. شما برای جواب به نظرهای این صحن، انگار استطراد می‌کنید! پرسشگر، پاسخ می‌طلبد. قصد در پرسش برای خسته‌کردن کسی نیست، بل برای زدودن غبار از تن مسئله‌ای‌ست. پس بر من لازم است یک کشکولی نثارتان کنم: حاج‌آقا باقریان نکند بنده و یا ماها را درین تالار فکرت، شیرخواره! فرض کرده‌اید؟! ما را پس از دو سال و اندی شیردادن، از شیر گرفته‌اند. بگذرم.

 

ایران‌شناسی ( ۵ )
 
ایران مَعبَر اقوام بود. همین عامل عبور اقوام‌بودن، علت جنبش‌ها بوده که ایرانی از دیرباز آن را به خود دیده و با اصلِ جنبش و خیزش آشنا شده است.
 
همان ص ۴۲۰
 
سلام جناب آقای عیسی آهنگر. فرموده‌اید انتقادی به بنده دارید و این‌چنین فرمایش کرده‌اید که من «گاهی خبرها و وقایع تاریخی را تحریف» می‌کنم و نتیجه گرفتید که «این مسئله پسندیده نیست.» پاسخ بنده به شما این است اگر واقعاً بنده دست به تحریف می‌زنم، باید سرزنش شوم و شماتت را به جان بخرم. اما وقتی منبع مورد استناد من، مرا مطمئن از خبری می‌کند، بنده تردیدی در بیان نظرم ندارم و در بیان حقایق دأب من این است که آدم نباید باکی داشته باشد، همان‌طور که شما درین متن، بی‌باک و آسوده و در کمال آزادی به من نقد زدید و من بابت این آزادمنشی شما تشکر می‌کنم. دست‌کم دو منبع که به‌صراحت پرده برداشتند را مستند می‌کنم که اقدام کثیف و از روی حَقد و کینه‌ی راسموس پالودن رهبر حزب راست‌گرای افراطی در دانمارک -یک فرقه‌ و حزبی اسلام‌ستیز سابقه‌دار- در به آتش‌کشیدن قرآن چگونه بوده:
 
«مایکل سباستین عباسی» مدیر مرکز روابط مسلمانان در دانمارک گفت: «پلیس به او اجازه داد چنین کاری انجام دهد. بسیاری پلیس را به دلیل اتخاذ این تصمیم مقصر می‌دانند، زیرا به او اجازه داده شد این کار را انجام دهد». منبع
 
رئیس اداره‌ی سوم غرب اروپای وزارت امور خارجه گفته این حادثه «تحت حفاظت پلیس سوئد انجام شده» منبع
 
در پایان متشکرم از شما که بنده را مورد انتقاد قرار داده و نهی از منکر کرده‌ای که تحریف نکنم. هم انتقاد شما و هم نهی از منکر شما، برای بنده جالب توجه بوده. درود. بنده به عنوان یک انسان که به کتاب آسمانی اسلام ایمان آوردم، حق دارم چنین کاری را تقبیح کنم. غرب شکی نیست در تباهی گم شده است و درون خود غرب، فراوان‌انسان درست‌کار هستند فارغ از هر نوع کیش و بینش، که بهتر از بعضی ایرانی‌های غرب‌ستا و شیفته، غرب را می‌شناسند و از کارهای کریه آن بیزاری می‌جویند و دقیق می‌دانند قرآن‌سوزی با روح تمدن بشری و آزادی نمی‌سازد. ما که پای ماهواره نمی‌نشینیم تا وقت خود را صرف اباطیل کنیم. حتی آنتن این مواد اغلب لجن‌پراکن را هم نداریم. بگذرم. ممنونم مرا نصیحت فرمودید. در سلامت باشید.
 
سید سرسایه سلام. «شُرشُر رودِ دعا» در ادبیات برانگیزانده‌ی این متن شما چه رسا و صلای بلندی بود. درود. پنهان ندارم عکس -هر دو نما- مرا در قابِ گیرایی و جذّابیتش کاشت. ازین‌که از کینه‌ورزی به قرآن و آتش‌زدن آن حس عزاداری به شما دست داد و نکات بااهمیت انشاء فرمودید، درس‌آموز بود. درود. به جوادآقا دباغیان سلام ماه رمضانی مرا حتماً خواهی رساند. بله، با آن خانه و بیت شب‌هایی با رفقا در معیت شما و ایشان جلوس و صعود داشتیم. متشکرم..
 
بند سبز: قرآن‌سوزی فقط یک کار غیرقانونی نیست آقای قربانی، کاری شنیع و به دور از هر صفت اخلاقی‌ست. بند نارنجی: چرا فقط پلیس بازخواست شود، پس قرآن‌سوز چی؟ بند آبی: خود روز آتش‌زدن قرآن را چی؟
 
سلام جناب استاد سید عمادی. بزرگوار متشکریم این سفره را خوب برای ما می‌چینید. فرق‌گذاشتن بین یقین‌داشتن و یقین‌ورزیدن خیلی پربار بود. موقن واقعاً به داشتن ایمان بسنده ندارد، یقین می‌ورزد و با اندک بادی ریشه‌اش بیرون نمی‌زند و تنه‌اش آفت نمی‌زند. مفید فرمودید استاد. سپاس. سپاس.
 
خواستم بگویم در ص ۱۳۳ کتاب «تاریخ تشیّع و ایران» حجت‌الاسلام رسول جعفریان به نقل از کتاب ″طبقات کبرا′ اثر محمد بن سعد بغدادی که سیره‌ی  پیامبر ص را دربرمی‌گیرد و منبع معتبر برای شناخت رجال و صحابه، سخنی از امام حسین ع و امام صادق ع درباره‌ی ایران آمده است که زینت این پستم شده است. سیدالشهدا ع فرمودند: خداوند از ایرانی‌ها برای نصرت دینش کمک خواهد گرفت. امام صادق ع در مورد آیه‌ی ۵۴ مائده «...فسوفَ یَاتی اللهُ بقوم یُحبهم و یحبونه...» اعلان داشتند که مقصود درین آیه، ایرانی‌ها هستند. بنده اضافه کنم از منابع تفسیری این آیه چنین برآمده که وقتی این آیه نازل شد، پیامبر اکرم ص دست به شانه‌ی سلمان فارسى -سلام‌الله‌علیه- زد و فرمود: «هموطنان تو مصداق این آیه‌اند. معنی بخشی ازین آیه‌ی خیلی مهم این است: «...پس به‌زودی خدا مردمی را می آورد که هم خدا دوستشان دارد و هم آنها خدا را دوست دارند، اینها در برابر مؤمنین متواضع و در برابر کافران مقتدرند و در راه خدا جهاد می کنند و از ملامت هیچ ملامتگری پروا ندارند... .» امروز روز ارتش بود و این پستم علاوه بر مفاد قرآن‌شناسی، هدیه‌ی بنده تلقی شود به تمامی زنان و مردان نیکِ این سازمان رزم و دفاع، که مکتبی‌اندُو انقلابی، مردم‌مدار، مهیای دفع خطرات و ازهمه‌عالی‌تر آماده‌ی ایثار. و نیز؛ میهن‌دوست. بگذرم.
 
دوشنبه: ۲۹ فروردین ۱۴۰۱ ⟩ ۱۵. دامنه
 
سلام جناب آقای ... امروزتان و هر روزتان به خیر و خوبی و خوشی که بشود ازت طنزیم خواند و تنظیمت دید. خوب رفتی روی طنزیم‌منزیم. منیزیُم را تقویت کرد که سلسله اعصاب را بهبود می‌دهد و مننژیت مغز را از غشا پراند. تشکر. شبیه قضیه‌ی مرض قند شد این پست! اغلب خیال می‌کنند قند فقط توی قن‌کَلووست! حال آن‌که، کسی که قند می‌گیرد -و من شکر خدای باری‌تعالی تای اینجای سنّم، این بلیه را نگرفتم- نمی‌داند که حتی دوغ هم قند دارد، چه رسد به رشته‌آش و سیب‌زمینی و گارجه و سِ و سوغات و سقالمه و زولبیاوبامیه.
 
سلام جناب آقا... . سپاس از لطف و توجه و نقد و نظر و توضیح و نکات شما. ارزش بحث در مدرسه فکرت به همین موارد است که با مباحثه و فکر روی فکر بر مسئله‌ای احاطه یافت و غبار از آن گرفت و شناخت بهتر، بهبود گیرد. درود برادر خوب من.
 
سلام استاد حجت‌الاسلام احمدی. هر سه زیبا بود و سومی ولی نو و نوآورانه. این پروفایل زنان؛ این زحمکتشان شالیزار شمال، شنیدم توی سازمان ملل یا مجامع دگر، سروصدایی بپا کرد! قضیه چیه؟
 
مباحثه‌ی سازنده‌ی دکتر ایمان شیردل با جناب آقای عیسی آهنگر
 
سلام جناب آهنگری . مرضیه علاوه بر خوانندگی از اعضای فعال سازمان تروریستی مجاهدین خلق نیز بوده. چنین سانسوری حتی در غرب و همین آلمان هم انجام میشود. در همین مدت شاهد تفتیش عقاید قرون وسطایی در آلمان و اروپا بودیم. رهبر ارکستر مونیخ به خاطر محکوم نکردن حمله روسیه به اوکراین برکنار شد، نه به خاطر حمایت، بلکه به خاطر محکوم نکردن. از حرف من هم این برداشت نشود که آزادی بیان در ایران وضعیت بهتری نسبت به آلمان دارد. اینکه این فرد از زندگی سیاسی (حامی تروریسم) مرضیه اطلاعی داشته را نمیدانم که بگویم تردیدش به این خاطر بوده یا به قول شما به خاطر زن بودنش! اما شما طوری وانمود کردید که در ایران یک خواننده‌ی بینوای از همه جا بی‌خبر به خاطر زن بودنش یا قبل انقلابی بودنش سانسور شده (البته کم نبودند مردان و زنانی که بعد از انقلاب هم به فعالیتشان ادامه دادند). اما در واقع سانسور چنین افرادی در غربِ به زعم شما "مهد آزادی بیان" هم کاملا نرمال است و اینقدر سطحی فکر نمیکنند که تروریست بودنش جدا و هنرش جدا!!! برای اینکه دوستان برداشت اشتباه نکنند هم این نکته را در بالا گفتم که منظور من وضعیت بهترِ ایران در بحث آزادی بیان نیست. نمیدانستم که باید مضافا تاکید کنم که من مشکلی با موسیقی هم ندارم.
 

پست شبانه‌ی بنده:

شمس تبریزی چند لقب داشت؟ چهار لقب.

کامل. چرا؟ چون پیران طریقت تبریز، او را کامل می‌خواندند.

آفاقی. چرا؟ چون دائم در سیر بود.

پرنده. چرا؟ چون هرگز در تبریز اقامت نمی‌گزید.

سیف‌الله. چرا؟ چون هر کس او را اذیت می‌کرد به خشم خدا گرفتار می‌شد.

از یادداشت‌هایم از ص ۱۷۹ کتاب ″آشنایی با مولوی″ اثر آقای محمود نامنی

سه‌شنبه ۳۰ فروردین ۱۴۰۱ ⟩ ۱۶. دامنه

 

جناب دکتر ایمان سلام. جدا از تسلطت در متن استدلالی، از ادبیات قوی و سلیسی برخورداری. سبک نوشتارت مورد پسندم است عموزاده‌ی عزیز. علاوه‌برین بیان دیدگاهت برای بنده جنبه‌ی وثوق دارد، زیرا اروپا را به چشم دیده‌ای و داری می‌بینی و نیز دارید در خودِ آلمان زندگی می‌کنی. پس روایت تو برای اهل فن خریدار دارد. از مباحثه‌ی آرام و منطقی شما با جناب آقای عیسی آهنگر خوشم آمده است. سپاس از هر دو. درود می‌فرستم به فکر باز و قدرت استدلالت. صحنه‌ی پشت سرت هم دلرباست و خودت هم مثل همیشه‌ات جذابِ جذاب. کجای آلمان است؟

سلام آقای قربانی. بامداد به خیر. دامنِ «کبریایی» ؟؟؟!! به آدم مسئله‌دار مثل «م...» رسیده‌ای، سخاوتمند ! شده‌ای؟! علامت تعجب را ای بسا به حساب کشکولی خواهی بذار.

 

سلام. ای به چشم. چ نمی‌دانم چرا به ج پیشی می‌گیره در تایپ ؟؟؟ اقدام شد. بسیار درود که چشم دکتر ولی‌نژاد به چ و ج من هم کار می‌کنه، پس واو به واو متن مرا می‌خوانی، چونان من که متن شما را زیر ذره‌بین می‌بینم.

 

خواستم بگویم هر بار در هر دوره، زیاد می‌شنویم. چی را؟ عبارت «بانیان وضع موجود» را. من که یادم است فقط آقای میرحسین موسوی در عصر نخست‌وزیری‌اش، ازین جمله استفاده نکرد. از مرحوم رفسنجانی به بعد، بازار این واژه‌ی فرافکنی باب شده و همچنان موتورش روشن است. من چندباری گفتم جدا از آن‌که انقلاب اسلامی، بی‌شمار خدمات و تحول و رشد و آبادانی و ... پدید آورده و می‌آورد -و فقط منکرین و منصرفین، انصافِ شمردن و صحٌه بر آن را ندارند- ضعف‌ها و فسادها و انحراف‌هایی عجیب هم، از اصول مترقی و مردم‌پایه‌ی انقلاب رخ داده که برای این خبط و خطاها، سیاستمدارها دنبال «بانی یا بانیان» می‌گردند و همه هم به «نکره» سخن می‌گویند؛ چون نکره‌گویی بار حقوقی ندارد. به نظر من این وضعیت -یعنی همان چیزهایی که دودش به چشم مردم حامی و صبّار می‌رود- هم بانی دارد و هم بانیان. بانی‌اش بی‌شک رشک غرب از رشد ایران است، به سرکردگی آمریکا و عملگی دنباله‌رُوان پیاده و سواره‌ی آمریکا که از بَدو طلوع انقلاب تا الآن پی پس‌زدن ایران در همه‌ی زمینه‌ها هستند زیرا تمدن‌سازی باعث بیداری ملل می‌شود. اما بانیان هم دارد: مثلاً آیت‌الله شیخ احمد جنتی که خود را در گذرگاه (=به زبان محلی ما: قَلت به سکون لام) نظام می‌بیند و قلّه‌بانی می‌کند تا به زعم خود، دَد وارد نشود. اما بیشتر مشاهده شده مانع ورود افراد قابل شده‌است. شاید علت این باشد شورای ۱۲ نفره، پشت صحنه نهاد نگهبان شده است و دارای نام‌های مؤثر فراوان. بگذرم. اگر این بینش، بانی نباشد برای اثبات هیچ بانی و بانی‌های دیگری سوگند حضرت عباس س هم بخوری، آنان می‌گردند دُم خروس بسازند

سه‌شنبه ۳۰ فروردین ۱۴۰۱ ⟩ ۱۶. دامنه

 

سلام جناب قربانی. روز و روزه قبول. همچنان کاربرد واژه‌ی ملکوتی «کبریایی» را وارد نمی‌دانم. آن هم از قلم فردِ دقیقی چون شما که جای واژه‌پردازی را مسلط است. بگذرم. هر واژه سر جای خود. غلوّ خوب نیست. متن را از حیّز (=کرانه)ی انتفاع می‌رهاند. اگر هم احساس می‌کنید نقدم بر متن شما وارد نیست، اصراری به پذیرشش ندارم. فضای بین بنده و شما آزاد است و ازین‌رو با شما و سایر دوستان اهل نظر، آسودگی می‌کنم در نقد و نظر. درود.

 

جناب... سلام. علاقه‌ی شما به انتقاد از بنده، آسوده‌خاطرم می‌کند و به آسایش فکری‌ام می‌انجامد. چون می‌کوشی وقتی عیبی در من می‌بینی، روزنه‌ی قشنگ انتقاد و حتی نکوهش را باز کنی. اراده‌ی شما در نقد و نقادی‌ام جای سپاس باقی می‌گذارد. پس، بس‌درود.

 

سلام جناب آقای محمدجواد. دقیق در معنی. درست در مثال. حکمت این لغت محلی را فاش گویم: غروب دیروز خواهر سخاوتمندم که فامیل پدری شما هم هست (خانواده‌ی آقای حسینعلی رمضانی) با من تماس گرفت که سر زمین‌باغ‌شان، سبزی بچیند و یا بکَند برایم به قم بفرستد. وسط حرفشان هم گفت: سبزی الاج نووونه. این بود که پرونده‌ی لغت الاج -به قول شما شاید هم: عِلاج- باز شد. تشکر.

 

جناب حجت‌الاسلام استاد باقریان سلام و احترام. نکات پرباری درین شرح شما بود. سعی کردم روی مفادش دقت کنم تا بیشتر و بیشتر به درک مسئله بینجامد. اما در آخر از صحیح بخاری نقلی کرده‌اید که قبول هم دارم و جزوِ نمازِ میّت -و شاید هم تشریفات گور تلقین- هم هست. به نظر شما این‌که «وَ عجِّل فرَجهُم» را هم، برخی‌ها در دنباله‌ی صلوات می‌گویند، جزوِ صلوات است یا بدعت؟ در صحیفه‌ی سجادیه صلوات همان است که مردم سالیان سال این ذکر را ذاکرند، که شما هم بالاتر در شرح صلوات فرمودید که بر محمد ص است و آل ایشان ع.
 
پاسخ باقریان‌ ساروی: علیک السلام جمله (و عجل فرجهم) را در هیچ روایتی ندیدم که جزء صلوات فرموده باشند. یک دعا است گفتنش به عنوان دعا مانعی ندارد ولی به عوان مکمل صلوات در روایات نیامده. و نیز صلوات بر اصحاب هم در هیچ روایتی نیامده و از صلوات بر پیامبر بدون  صلوات بر ال مذمت شده است.
 
جناب دکتر ولی‌نژاد نمی‌دانم دادگاه صحرایی که در ارتش‌های جهان رسم بوده، عملی هم می‌شده با نه. یعنی دادگاهی به گمانم فوری و آنی. حالا وکیل تسخیری هم دارد یا نه، بلد نیستم. اما توی سیاست و اقتصاد -که هر دو عین دو خط یک ریل‌اند- دادگاه صحرایی که هیچ! حتی دادگاه صوری و سوری! - این سوری هم می‌دانی یعنی بخور بخوری- هم بر پا نیست؛ لابد همه را به صحرای محشر حواله می‌دهند که آن هم معلومه چقدر زمان می‌برَد، زیرا یک روز خدا ۲۴ ساعت نیست روایت است و حتی در قرآن آمده آیه‌ی ۵ سجده که روز خدا هزار سال است. حتی جاهایی خوانده‌ام پنجاه‌هزار سال. پس، خیال این جماعت -بخوانید بانی و مانی- تختِ تخت است. بر مردم و این مرز و بوم هر چه می‌گذرد، خا بگذرد. آقای بهنام بانی هم اگر «حامد برادران» نباشد که آهنگش بَخِر نداشت! متشکرم از متن کنایی شما که کرانه داشت و کُنیه!
 
بارها عرض کردم وقتی در شخصیت کسی گنجایش ببینم پای پست آنان حاضر می‌شوم، هم در تأیید و تشویق و ستودن مزیت‌های متن حسود نیستم، و هم در نقد متن خائف. چون وقتی گنجایش در جناب قربانی و ایضاً دوستان محترم دیگر می‌بینم خوف انتقاد و نقد هم وجود ندارد. درود مجدد.
 
جناب آقای مرآت سلام و عرض ادب
 
ملایم و درست در موسِم. خوب جلو رفتید. آموزنده و سازنده. گیرایی هم داشت سبک ادبیات.
 
ایران‌شناسی ( ۶ )
 
خوارزم -که خوارسیمه و خوارسیما نیز آمده است- نام ناحیه‌ای است پایین‌دستِ رودِ جیحون، که در قدیم مهد قوم آریا بود و «کاث» مرکز آن. سرزمین سیحون و جیحون -شامل تِرمِذ و سمرقند و بخارا- موطن و مولِد و مدفَن بسیاری از دانشمندان ایران است که هم‌اینک جزوِ کشور ازبکستان می‌باشد.
 
سلام جناب آقاجلیل قربانی. جالب بود و مبتکرانه و انگار به بداهه. اسپند دی بگیریم؟! چش نکنی به وسعت ایران؟! روزی از کران تا کران هم بود. به قول آقای رضا یزدانی -که آقای مسعود کیمیایی سبک صدا و آهنگ‌هایش را خیلی می‌پسنده و من هم برخی‌ها را جذاب می‌دانم- وقتی صحبت توست (=ایران) حتی یک جزیره هم مجنون می‌شود (= اشاره به همون جزیره‌ی مشهور در دفاع مقدس)
 
زنگ شعر ( ۱۲ )
 
نور خدای‌ست که در شرق و غرب
اِنشعَب یَنشعب اِنشعاب
 
دیوان مرحوم علامه حسن حسن‌زاده
 
سلام دوباره مهندس آقا سیدباقر. متشکرم آقا. بنده همواره قدردان نوشته‌های انتقادی و علمی و تحلیلی و اطلاع‌رسانی شما و نیز دیدگاه‌هایی که درین صحن بیان می‌فرمایی هستم. خداقوت عرض می‌کنم.
 
سلام جناب حجت‌الاسلام سید عمادی. ۱. از نظر آن جناب علم لدنی در درجه‌ی خفیف می‌تواند الهام درونی را هم شامل شود؟ ۲. در آیه‌ی ۹۹ حجر که درست فرمودید منظور از یقین فراآمدن مرگ است، اما پاره‌ای متصوفّان آن را به مرحله‌ای از وصال و علم تأویل کرده‌اند و تارک‌الصلاة هم گردیده. البته در عالم نظری این دیدگاه هست اما در عمل دقیقاً نمی‌توان آدرسی از آنان یافت. دیدگاه شاذّ نمایندگان این فکر، بیراهه‌ای بود در تفسیر ازین آیه‌ی مهم. متشکرم از استاد.
 
جلیل قربانی:
طنزیم جبهه‌ای؛
 
صادق‌نژاد مداح قراخیل (قائم‌شهر)ی در نوحه‌‌ای به زبان مازندرانی خوانده بود؛
 
«اَی خِدا،
جزیرهٔ مجنون، 
بیّه گل‌گون»
 
رزمندگان تو‌ جبهه با این نوحه، شوخی می‌کردند و می‌خواندند؛
 
«اَی خِدا
جزیرهٔ مجنون،
چنده جوله»
 
امرو در هیچ پستی به من سلام نکردی قربانی؟ کشکولی. قضا به گردن داری! آقای صادق‌نژاد آن وقت‌ها محل ما دو سه باری نوحه‌سرایی کرده بود. صدای رسایی دارد. من پای نوحه‌ی وی نشستم اون وقت. هیجانی می‌خواند و مجلس را خموش و خود را میدان‌دار ماهر می‌ساخت. جو مجلس را چنگ می‌زد می‌گرفت. مزاح خندانی نوشتی. گوشم نخورده بود.
 
سلام سید سرسایه. نمی‌دانم متن مرا نقد کرده‌ای یا اِبرام؟ منظورم از نکره (متضاد مَعرفه) نه گفتار مردم، که همین صاحبان قدرت بود که گنگ می‌گویند و معلوم نمی‌کنند که بانی یا بانیان کی‌ها هستند. گنگ‌گویی معادل نکره در عربی است.
 
علیک سلام. حالا درست شد. چه مثَلی هم اسکورت سلام کرده‌ای.

 

میدان ارزش دانش ( ۱۵ )
 
کمی درباره‌ی سقراط خراسان
 
به نام خدا. سلام. بزرگ‌مردی که «سقراط خراسان» نامیده می‌شد سال ۱۲۸۶ خورشیدی در روستای مزینانِ داورزنِ سبزوار چشم به جهان گشود؛ یعنی زنده‌یاد استاد محمدتقی شریعتی. علاقه به علم را از پدربزرگش آخوند ملاقربانعلی به ارث برد که شاگرد ملاهادی سبزواری بود. هجرتش از مزینان به مشهد مقدس سرنوشت‌ساز بود و سازنده. زیرا در تراز نخست حوزه‌ی علمیه‌ی مشهد جای گرفت و در معنویت و دانش سرآمد شد. گویند زیارت روزانه‌ی حرم امام رضا (ع) داشت و پای درس بزرگان روزگارش نشست؛ ملاهاشم قزوینی، ادیب نیشابوری و ... . برای معیشت، «ناچار به تدریس در مدارس آن روزگار مشهد» شد؛ پس؛ سال ۱۳۰۹  در مدارسی مانند شرافت، ابن‌یمین و فردوسی این شهر دست به تدریس ادبیات فارسی و عربی زد. سال ۱۳۱۴ واقعه‌ی خونین مسجد گوهرشاد را -که حاکی از اوج اختناق و سرکوب و دین‌ستیزی بود- به چشم خود دید. و از آن پس جلسات خود را در قالبِ قرائت قرآن شکل داد و همین جلسات قرآن استاد محمدتقی شریعتی از پاییز سال ۱۳۲۰ موجب رونق قرآن‌آموزی شد. ازین‌رو بود که متدینانی از مشهد، کانونی با اسم «انون نشر حقایق اسلامی» را تأسیس کردند و این پایگاهی شد برای فعالیت و درس تفسیر قرآن ایشان به صورت هفتگی که  ماهرانه و دور از دیدِ رژیم در منازل مختلف مشهد برپا می‌شد. با آن‌که دفتر اصلی کانون در کوچه‌ی مخابرات، واقع در محله‌ی چهارباغ نزدیک حرم بود؛ اما استاد، جلسات را در منازل و مکان‌های مختلف شهر برگزار می‌کرد و هم او بود که برای نخستین‌بار، معارف اسلامی را در قالب «زبان نو و به‌روز در اختیار جوانان» گذاشت. جذابیتی که جوانان دانش‌آموز و سپس دانشجویان دانشگاه مشهد را به این کانون سرازیر کرد و همینان در جریان رویدادهایی مانند نهضت ملی‌شدن صنعت نفت و نهضت اسلامی وارد صحنه شدند. جالب این‌که استاد شریعتی درس تفسیر قرآن را به درس تفسیر نهج‌البلاغه که کتابی غربت در جامعه‌ی مسلمین بود، پیوند زد. و حقا که او در زمره‌ی پیشتازان احیای نهج‌البلاغه قرار گرفت و کانونش دژ عقیدتی در برابر تفکرات الحادی و انکاری. سالیان بعد، او با دعوت استاد شهید مرتضی مطهری در حسینیه‌ی ارشاد تهران دست به سخنرانی بیدارگرانه می‌زد و دست انسان را در دست اسلام می‌گذاشت و سقراط‌وار، بیدارگر بود. سرانجام با عمری پربرکت و با محبوبیت در ۳۱ فروردین سال ۱۳۶۶ چشم از جهان فرو بست و به دیدار فرزندش دکتر علی شریعتی شتافت و در حرم رضوی، صحن آزادی غرفه‌ی ۱۷۱ به خاک سپرده شد که این قطعه که درش به روی مردم مسدود شده، هر بار مکانی برای زیارت بنده و آدم‌های اهل هست. هر چند از کناره‌ی درش.
 
چهارشنبه ۳۱ فروردین ۱۴۰۱ ⟩ دامنه
 
تذکر مدیریت مدرسه فکرت
مشاهده می‌شود پست‌هایی لینک‌دار درین صحن بازفرست می‌شود. گفته شده بود اگر کسی بر دوام چنین رفتاری اصرار بورزد، در واقع خواسته مقررات مدرسه فکرت را لگدمال رفتارهایش کند. کمترین کار مدیریت در برابر چنین رفتاری، پس از چندی اغماض و شمردن، از دسترس خارج‌کردنِ مدرسه به روی چنین رفتاری‌ست. بازورود به مدرسه هم گفته شد که باید به نزدیکترین نیازمندانی که خود آنان می‌شناسد، ۵۰۰ هزار تومان واریز کند تا با ارائه‌ی فیش، بتواند مدرسه را در دسترس خود ببیند.
 
سلام جناب آقای قربانی
اویی که من می‌شناسمش، اذان به اُذُن می‌شنود، سپس حرکت می‌کند که روزه‌اش نشکند و رِز و رَمون نشود!
 
بععععععلهههههههه. دیدی آقای قربانی؟! حرف از حد ترخُص آورد. این یعنی جمع شرع شهر و شرعه‌شرعه. سلام جناب دکتر ولی‌نژاد. خداقوت عکس تیم‌جار هم تودل‌لرو بود خصوص آفتابی که از درگاه هنگام عکس‌انداختن بر تن تیم زد.
 
پس من هِم ازین سمت جِر شِم...
 
برخی نیم‌رخ راست صورت‌شان بهتر از نیم‌رخ چپ صورت‌شان است، برخی هم وارونه. برخی هم اساساً نیم‌رخ نمی‌گیرند، چه راست، چه چپ. بد می‌افتند! و چه قشنگ، که بنده توی هر دو نیم‌رخ جالب می‌افتد! چه چپِ گونه‌ام، چه راستِ گونه.
 
جناب مهندس آقا سیدباقر شفیعی. دیدگاه شما را خواندم. من اما معتقدم نباید بر مردم سخت گرفت و چنان بر آنان ایراد بار کرد که انگار تکلیفی جز آنچه دیگران برای آنان می‌تراشند ندارند. برای ترجیحات هر کس در عقیده و عمل باید آزادی قائل بود.
 
جناب حجت‌الاسلام باقریان سلام. سخن از مأثوره کرده‌اید. پیش ازین نقبی به دعای روزانه‌ی ماه رمضان در پستی از نوشته‌های شما زدم که شما به آن محل نگذاشتید، به نظر شما دعاهای روزانه‌ی مذکور هم، مأثوره است؟ یا دست‌ساخت علمای ایرانی‌تبار؟! چون واژگان ثقیل در آن موج می‌زند، هرچند عالی‌مضامین است.
 
مأثوره که نیست، پس ساخت کیست؟
 
سلام سید سرسایه.
به من گفتی: مهد منی
به تو چه گویم؟
گویم: تو لابد لحد منی!
و شایدم بلکُم
نَنوی تابِ منی!
اگر نه،
پس گَرِه‌ی خُوی منی!

 

سلام. خوب‌افزوده‌ای بود؛ در راستا، و به‌جا. به گفته‌ی امام خمینی بدین مضمون: تهذیب نباشد، علم توحید هم سود نمی‌بخشد. شیخ علی‌اکبر گودرزی خود را مفسر قرآن می‌پنداشت و فرقان هم معادل نام قرآن و واژه‌گرفته‌ی قرآنی بود. گویی همشهری شما -حجت‌الاسلام آقای ناطق نوری- محاکمه‌اش کرده بود.

 
شایسته‌کاری ( ۲۵ )
 
وقتی در جاهای عمومی به بهداشت آنجا شک داریم، چه خوب است از قاشق پرهیز کنیم و مثل سیدجمال‌الدین اسدآبادی که در اروپا با انگشتان دست غذا می‌خورد، با انگشتان دست‌مان غذا بخوریم؛ از دست شسته‌ی خود مطمئنیم، ولی از قاشقی که هزاران نفر بر دهن زده‌اند، هرگز.
 
به قلم حجت‌الاسلام شیخ محمدرضا احمدی
سلام بر استاد طالبی عزیز. علاوه بر آنچه که جناب استاد باقریان فرمودند، از آیت الله احمد عابدی هم شنیدیم که این دعاها گرچه مضمون خوبی دارند، اما از ائمه علیهم السلام نیست. همچنین استاد علی نصیری هم اخیرا در باره این دعاها متنی نوشتند که جهت تبیین موضوع خوب است: در باره اعتبار این دعاها (دعای هر روزه ماه مبارک رمضان، سی دعا برای سی روز) باید به سه نکته توجه کرد:
 
۱. این دعاها در منابع حدیثی و دعایی شیعه پیش از سده هفتم ذکر نشده است. سید بن طاوس  نیز از کنار آن بدون ذکر سند و متن دعا و تنها با اشاره به مضمون چند مورد، گذشته است. البته باید اذعان کرد که متاسفانه متون و اسناد دعاها آن گونه که نسبت به روایات فقهی یا حتی اعتقادی اهتمام وجود داشت، از آغاز چندان مورد توجه عالمان شیعه قرار نگرفته است.
 
۲. برای این دعاها سند روشنی ذکر نشده است. کتاب ذخیره که کفعمی دعا را از آن نقل کرده است، حداقل برای این ناچیز شناخته شده نیست. 
 
۳. روایاتی که عبد الله بن عباس از پیامبر (ص) نقل کرده است، عموماً جزو روایات عامه تلقی می شوند که خود از اعتبار آنها کاسته می شود. 
 
بنابر این راه چندان محکمی برای اعتبار سنجی این دعاها به نظر ما نرسیده است.  البته در متن این دعاها مضامینی آمده است که قابل تایید است.  بنابر این می توان آنها را به قصد رجاء بر زبان جاری کرد. موفق باشید.
 
سلام و بسی سپاس استاد آشیخ محمدرضا. پاسخ دقیقی دریافت کرده‌ام آقااحمدی. دغدغه‌ی مرا مرتفع کرده‌ای. توی بیشتر منابع غیراولیه هم در مباحث ادعیه و اذکار و زیارات، اغلب هم از مرحوم کفعمی استناد می‌کنند. اینجا شما در هر سه بند احتجاج مورد وثوقی صورت داده‌اید به آورده‌ی شما اعتماد دارم و نکات جناب استاد باقریان هم همواره متأملانه است. التماس دعا سرور معزّزم آقا احمدی عزیز.
 
پست شبانه‌ی بنده ( ۲ )
 
خدا وُ بَس، دیگر همه هوَس!
چرا چنین است؟
حکیم میبدی چون جوابش را درست حدس زد:
«همه در عددند و او احَد»
بنده بگذرد!
شب قدر خدا دهاد قُوت و قوَّت.
 ر‌.ک: ص ۳۰۱ تفسیر میبدی ذیل آیه‌های ۷ و ۹۰ انعام
 
سلام و سحرگاه‌تان به خیر و خوبی جناب آقای قربانی. تابه‌حال این‌همه قانع نشده‌ام که ازین نوشتار خوش‌ترکیب‌تان شده‌ام که در دلش مفاهیم غنی‌ی دینی جاسازی شده است؛ احسنت. حقا که زادآوری داشت این نوشتار. متشکرم و پیام بلندش هم دریافت شد. بسیارسپاس.
 
سلام مجدد استاد سید عمادی. زحمت پاسخ شما اجرش با خدای باری‌تعالی. بله، مرز الهام با علم لدنی بر من روشن بود، فقط فکر می‌کردم الهام در آناتی از خلسه و اوج صحو و محو، می‌تواند پایِ پایشش به لدن هم برسد. اینک جواب استاد مرا به درک مسئله دلالت و هدایت کرد. درود.
 
سلام جناب آقای اسماعیل آفاقی. با این دغدغه‌ی ارزشمندتان پس چرا حیّ و حاضر نیستید درین صحن؟! اگر روشنگری کار مرضیّ خدا هست -که هست- پس در بیان عقاید و آرای خود دریغ مَورز تا ما هم سودمند بیرون آییم از بیانات و دیدگاه‌های آن جناب. درود سپاس.
 
سلام استاد احمدی. یاد استاد سید جعفر شهیدی کردید و خدا خیرتان دهاد؛ ترجمه‌ی نهج‌البلاغه این نام‌آور بزرگ ایران و چند کتاب مذهبی و تحقیقی‌اش حقیقتاً سالیان سال انیس در مطالعات بنده بود. بسیار بر ادب پارسی و عرب مسلط بود. روح او و همسرش در این شب لبریز شعَف.
 

شرح عکس بالا: تکیه‌پیش داراب‌کلا در بهار ۱۴۰۱ در یک نمای بسیار جالب، عکاس: جناب حمیدرضا طالبی. نشر عکس: سایت دامنه. یاد آن ماه‌رمضان‌های عصر طفولیت به خیر که همه درین محدوده جمع می‌شدیم و البته شکل و شمایل آن زمان تکیه‌پیش بسیار فرق می‌کرد.

 

خواستم بگویم کی این‌قدر گستاخ می‌تواند باشد که کتمان کند ملت با همه‌ی تاب‌آوری قهرمانانه، گرفتار معیشت تنگی درآمد نیست؛ اما میان این‌همه تنگنایی و مِحنَت، ناگهان می‌شنوَد که زاده و پورِ فلان باف به بیرون ایران -ترکیه- رفته است. این‌که برای خرید چی رفته و چی آورده، فرقی نمی‌کند، مهم این است بخشی از مردم از جمع‌آوری کمی پول برای یک زیارت ساده و مختصر امام رضا ع و حتی دیدار با اقوام و نزدیکان به‌شدت درمانده‌اند، اما جلوِ دیدِ ملت یکی پیدا می‌شود کاری می‌کند که یک سازمان تروریستی هم قادر نیست این‌انداره بر اعتماد مرد خدشه وارد کند. این است که به کتاب به نگاشته‌ها، به پند و اندرزها و انذارها رجوع نمی‌شود؛ خصوصاً کتاب شریف قرآن که برنامه‌ی نظری و عملی مؤمنان و باورمندانِ به آن است. بی‌جهت نبود خدا داخل آیه‌ی ۳ طه، بر سینه‌ی رسول رحمت ص این تذکره را جاری کرد: اِلاَّ تَذکِرَةً لِمَن یَخشی. «بلکه آن را فرو فرستادیم تا براى کسى که از فرجامِ غفلت بیم دارد، تذکّرى باشد.» کاری که پورِ فلان باف کرد دست‌کم اگر پای غفلت نوشته نشود، اما فرجامش این است ۱۰۰٪ نزد ملت به حساب سوءاستفاده از موقعیت و قدرت ثبت می‌شود. بِزهی که بالاترین نهی را از امام علی ع دریافت داشته است. درین حال است که قانع‌کردن ملت خیلی کار سختی می‌شود. بگذرم. اما به قول خدابیامرز ارزفون: آهای آهای، امان، امان... .

پنج‌شنبه ۱ اردیبهشت ۱۴۰۱ ⟩ ۱۷ - دامنه

 

سلام جناب دکتر آقاایمان. خرسندم که از دو سال پیش تحصیل دکتری را با کوشش و موفقیت به اتمام برده‌ و اینک در آنجا زندگی می‌کنید و در کار مهمی هم مشغولید. پس در گرانیگاه علمی آلمان زندگی می‌کنی، آخه هایدلبرگ در جنوب غربی آلمان از دیرباز مهد علوم و ره‌توشه‌ی دانش برای بشر بوده. تندرست و درود.

 

سلام. ازین بذل محبتت به عارف و از بذل فضلت به بنده، همواره شکرگزارم.

سلام و سپاس استاد احمدی بزرگوار. متشکرم در چنین شبی یادی از رفتگان بنده هم کردید. آمین. سلامت باشید رفیق.

سلام جناب دکتر عارف‌زاده. متشکرم. قدر زر زرگر شناسد... شما خود مهارت در لغت دارید و حد واژگان را بلدید. درود.

سلام جناب. در شگفتم از شما؛ شماوُ توضیح واضحات؟! جناب دکتر عارف‌زاده خود مُخ واژه‌شناسی است.

 

سلام. کشکولی: نکند مثل شما توی بیمارستان «شفا» در شمار آبی‌ها باشند و به رنگ سرخ دارای آلرژی بالا؟! (=حساسیت، پارسی را پاس بدارم)

 

سلام. هنرمندی‌ات در زیباشناسی تصور و تصویر مثل دانشمندی‌ات در آنچه بدان خبره‌ای، سرِ زبان‌هاست. به حمیدرضا طالبی از قولم بگو از آن سوی علوم ظاهر، نکاتی هدیه فرماید. دستِ او به ورای دانش، زبَر است.

 

سلام ایمان‌جان. به خدا همان خون مادرت وقتی در رگ‌هایت جاری است، مرا بس که دوستت داشته باشم. من به انسان و نیز نسَب و به قول زیبای محلی: اِل و کسان خیلی بها قائلم. ممنونم.

 

پاسخ به پرسش: سلام جناب. بنده به فراخوان شما در بیان نظر، اجابت می‌کنم و آنچه درین‌باره ذهنم می‌رسد عرض می‌کنم: سیاست پیشین دو تا کافیه که از دوره‌ی پهلوی دو، شروع شده بود، در نهایت با تشدید کنترل موالید به پیری عجیب جمعیت انجامید که چندان نمانده عناوین نسَبی و خونی و وراثتی مانند خاله، خواهر، برادر، دایی، عمه، عمو به پستو روَد و به پایان نسبت‌های ضربدری فامیلی. طوری‌که رهبری معظم دهه‌ی قبل در بجنورد در خطابه‌ای عمومی و علنی، از مردم عذرخواهی کرده بودند. اینک سیاست ترغیب دو تا بس نیست و تا شش تا هم نیاز است، حرکت رو به جلوست. هر چند پیش‌نیازهای فراوانی هم دارد. البته این مبالغ وام چندان رقم چشمگیری نیست، اما برای واداشتن انگیزه‌زاست. اما آفات هم در کمین است. با هدف پول، زادوولد بی‌برنامه راه بیفتد. مباحثی دیگری هم هست که مَجال می‌طلبد.

 

سلام جناب. متشکرم که به لغت علاقه و بر آن احاطه دارید. جای بسی سعادت. زنهار هم باید داد به نسل نو که با فرهنگ غنی گویش خود، ترکِ خو کند. آن روز را نیاورَد.

سلام استاد احمدی. تشبیه به بادیه خیلی عالی است. این را کسی می‌فهمد که به بادیه رفته باشد و با بادیه‌نشین زیر درختی مانده باشد؛ تر و تازه و پر از ثمر. سعدی در بادیه‌ی دنیا، هم ثمر درخت است و هم خود درخت. من بی سعدی، به سر نمی‌کنم. هفته بکشد، باز باید برم ببینم شیخ اجل چه می‌فرماید. درود به این پست.

 

پست شبانه‌ی بنده ( ۳ )
 
به‌زودی زمانی بر شما خواهد رسید که اسلام چونان ظرفِ واژگون‌شده، آن چه در آن است ریخته می‌شود. این را بنده نگفته! امام علی ع هشدار دادند که در خطبه‌ی مهم ۱۰۳ نهج‌البلاغه درج شده است.
 
سلام شبانگاهی جناب قربانی. خودت می‌گویی نماینده‌ی «ارشاد...»؛ خُب معلومه داشت همه را ارشاد! می‌فرمود. واعظِ غیرِمتّعظ جامعه را دوش گرفت! دوش در معنای وفور، نه کول!
 
سلام دوباره. نمی‌دانم. ارزیابی دقیقی از تمایلات جامعه ندارم. جدیداً هم نمونه پژوهش میدانی درین‌باره، نشری نیافته که بتوان به آن استناد کرد.
 
سلام جناب دکتر عارف‌زاده. یکسره بفرما و بگو متحضر! دیگه. این‌همه زخم و جرح و صیب و آسیب و شکسته‌بندی، بیشتر نعش را می‌مونه تا مصدوم! تفسیر وضع موجود درآمد انگار برداشت من! بگذرم. سیاسی‌میاسی سر در نمی‌آورم!
 
االان خشکه که خوبه، توی غورزم هم، ماهی، می یافت نشود! «میٖ» را برو قرن هفت و بذار سر فعل نشود
 
۸ را ۸ را ۸ را
شاید شیردادن چون اجرت‌المثل داره و مردا نمی‌دن!
فنی بحث کردید. بعضی جاها گیر کردم.
 

مهدی طارمی

میدان ارزش دانش ( ۱۶ )

به نام خدا. سلام. من که آقای مهدی طارمی را چندان نمی‌شناسم فقط می‌دانم بوشهری است و در فوتبال، و امروز فهمیدم مهاجم هم بازی می‌کند. او در بازی دیروز تیم فوتبال «پورتو»ی پرتغال در مصاف با «اسپورتینگ» که ۸۸ دقیقه هم به بازی گرفته شد در دقیقه‌ی بیستم بازی، در یک حرکت ارزشمندانه و آموزنده که دل مرا جذب کرد از تدارکات تیمش (صحنه‌ی مندرج و منعکس در عکس بالا) درخواست کرد «تا چیزی برای افطارکردن به او بدهند.» نیز به همراه او «زاید و بازیکن نیجریه‌ای پورتو هم کنار خط می‌رود و با نوشیدن آب، افطار می‌کند.» من برای چنین کار دینی و اخلاقی طارمی و آن دو دگر -که کلاس درس عملی بود و به‌درستی سازنده و ارزنده، اعتبار بالایی قائلم. بی‌جهت نبود ماه پیش، عارف آمد پیش من و گفت می‌خواهم فوتبال ایران و کره جنوبی را اینجا ببینم. کمی بعد یخ و پخ شد. گفتم: چرا؟ گفت اگر می‌دانستم طارمی امرو توی بازی نیست، اصلاً نمی‌آمدم. امرو متوجه آن حرفِ عارف شدم. پس، هم حرفه‌ای است و هم دینداری بلد. مرحبا به این بوشهری که حرمت «کُتِبَ علیکمُ الصّیام»: روزه بر شما مقرّر شده... ۱۸۳ / بقره، این فرمانِ خدافرموده را حتی در دورترین نقطه از میهنش هم، می‌فهمد و در لباس فوتبال نیز پاسش می‌دارد. طارمی بیشمار باد، که حالا دانستم پاسِ گلش زیادتر طرفدار دارد، تا خودِ گلش. بگذرم و بیشتر ازین فوتبال‌نویسی بلد نیستم!

جمعه ۲ اردیبهشت ۱۴۰۱ ⟩ دامنه

 

سلام جناب. دیشب عرض شد پست روزانه‌ام در دیروز. خواهنده خود باید بخواهد و بخواند. این ریزگفته‌ها از سمت من تمام. کاملاً با این نگرش و رفتار آموزنده موافقم. حرکت و برکت و معنویت و پیشرفت. متشکرم. جناب، لابد می‌دانید پدیده‌ی «فترت» هم داریم که گاه جوامع انسانی را فرا می‌گیرد و سپس با بازآگاهی‌ها به فطرت بازمی‌گردد و نمی‌گذارد از تمدن و تدین بگسلد. بگذرم.

 

نگرش واقع‌نگرانه و برنا.

دیدی وسیعا و واقع‌نما.

سلاما و حقا و درودا استاذنا احمدیا.

 

نظر حجت‌الاسلام سید‌حسین‌ شفیعی دارابی:
 
سپاس از اقدام شایسته دو ورزشکار رمضانیه!!!
بنام پروردگار بصیر و دوستدار اهل بصیرت. آقا ابراهیم سلام علیک. نماز و روزه تان قبول باشه. خودم پس از اطلاع از این اقدام  نیک این جوان مسلمان شیعی ایرانی بوشهری بسیار خرسند شدم. و این میرساند که ورزشکاران اگر درست جهت دهی شوند حتی در میدان فوتبال هم می توانند مبلغ دین باشند. درود بر او. خوشحالی مضاعف بنده این است: وقتیکه چند روز قبل در رسانه ها خواندم: «بنزما و تایید افطار کردن پیش از بازی با چلسی در اینستاگرام؟» را خوانده بودم؛ ضمن ابراز خرسندی از  این اقدام شایسته ورزشکار خوش آوازه اهل سنت (کسیکه تلاش او موجب شد تا رئال مادرید در دور رفت از مرحله یک چهارم نهایی رقابت های لیگ قهرمانان اروپا موفق شود تا با نتیجه 3 بر 1 چلسی را در ورزشگاه استمفوردبریج شکست دهد و بدین ترتیب کار خود را برای صعود به مرحله بعد بسیار راحت کند) آرزوی قلبیم این بود : ای کاش ورزشکاران شیعی نیز اینگونه عمل نمایند؛ خوشبختانه دیدم این آرزویم محقق شد و جناب آقای طارمی، اقدامی پسندیده تر انجام داد؛ زیرا آقای بنزما قبل از بازی افطار نمود؛ ولی آقای طارمی در وسط بازی و پس از چندین دقیقه تلاش در میدان بازی. ضمنا آرزومندم تلاش جنابعالی در جهت نگارش این نوشته وزین نیز  در راستای عمل به حدیث بلند رضوی «مَن لَم یَشکُرِ المُنعِمَ مِنَ المَخلوقینَ لَم یَشکُرِ اللّه َ عَزَّ و جلَّ » محسوب شود ان شاء الله . ان شاء  الله از دعاء در حق اینجانب در لحظات خوش معنوی شب قدر پیش روی (که آراسته با شب شهادت مولی الموحدین حضرت امام امیر المومنین علی بن ابیطالب علیه السلام می باشد) فراموش نفرمائید. 
(حوزه علمیه قم: سید حسین شفیعی دارابی؛ روزجمعه ۲۰ ماه رمضان ۱۴۴۳ ق = ۲ اردیبهشت ۱۴۴۱ ش)
 
پاسخ دامنه: استاد مبرّز جناب حجت‌الاسلام دکتر آقاسید حسین شفیعی سلام علیکم. چه بارز نوشتید؛ لطیف، مؤثر و رسا. متن شما از متن بنده هم عالی‌مضامین‌تر است. متشکرم که در حق حقیر دعا مرحمت فرمودید و بذل فضل عنایت. چشم، من هم امشب شبی که قدر است و منزلت دارد -با این‌که نزد خدا به هیچ هم نمی‌ارزم_ در حق شما دست بر دعا باز می‌کنم؛ و چه خوب که همه‌ی ما عاشق و بیمه‌ی شب‌های قدریم.
دیدن یا نوشتن نظرات : ۰
مدرسه فکرت ۷۶

مدرسه فکرت ۷۶

ابراهیم طالبی  | دامنه دارابی
مدرسه فکرت ۷۶

مجموعه پیام‌هایم در مدرسه فکرت

قسمت هفتاد و ششم

 
نخستین نوشته‌ام در شروع قرن ۱۵
 
به نام خدا. سلام. در همان آغاز قرن ۱۵، در سه منبع دستِ دل بردم، قرآن مجید، مثنوی مولوی، المیزان علامه. در اولی بخشی از آیه‌ی ۲۱ نور «...وَ لکِنَّ اللهَ یُزَکِّی مَن یَشاءُ...» نوید شد؛ یعنی «...ولى خدا هر که را بخواهد پاک مى‌سازد.» و جالب این شد که دومی یعنی مثنوی، این را مژده داد از دفتر نخست:
 
چون محمد پاک شد زین نار و دود
هر کجا رو کرد وَجه‌الله بود
و...
هر که را باشد ز سینه فتحِ باب
بیند او بر چرخ دل صد آفتاب
 
و در تفسیر المیزان، علامه جالب‌تر نکته گشود که تزکیه را به مشیتِ خدا وابسته می‌کند و این برای کسی‌ست که هم استعداد آن را داشته، و هم به «زبانِ استعداد» آن را از خدا درخواست کند، چون دنباله‌ی آیه، «وَ اللهُ سَمیعٌ عَلیمٌ» آمده است. و همین سمیع‌بودن خدا درین آیه، نشان می‌دهد انسان، شایسته است که برای پاکی و پاک‌شدن، باید «درخواست» داشته باشد از خداوند.
 
و من شادباش دارم به هر کس که نوشوندگی را در ظاهر و باطن خود اثر می‌دهد و نوروز را برای خویشتنِ خویش، پیامی ژرف و رسا برای نوزایی، نوگرایی، نوپایی، نونوایی و نوسازی می‌بیند. > ۱ / ۱ / ۱۴۰۱ ← دامنه
 
سلام جناب آقای عیسی آهنگر. آشنا کردید ما را به دیدگاه خودتان. ازین‌باره، متشکر می‌باشم. برداشت من از نگرش شما به تاریخ سیاسی ایران این است که جناب‌عالی، خط سلطنت دو پهلوی «پدر و پسر» را خطی متوازن و اراده‌ای آگاهانه و حتی شاید هم با مشروعیت سیاسی قطعی و خدشه‌ناپذیر برای بیرون‌بردن ایران از عقب‌ماندگی می‌دانید و گویی می‌خواهی بگویی اگر بر سرِ این دو سلطانِ سلطنت، چیزهایی چون اشغال ایران، نهضت ملی و انقلاب اسلامی و ... قرار نمی‌گرفت، این دو شاه خط پیشرفت را ادامه می‌دادند و دستِ مردم ایران را  با کفایت تمام یا قابل قبول، در کفِ دستان رشد و توسعه و مدرنیته می‌سپردند و امروزه ایران را آبادتر از هر دولتی به رخ جهان می‌تاباندند و کناردستِ بلاد اروپا و دول توسعه ‌یافته می‌نشاندند. حتی حدس می‌زنم تز سلطنت از نگاه شما شکل قجری و صفوی هم نباید داشته باشد، چون پیش‌فرض شما این است «سلسله‌ی پهلوی» مدرن می‌اندیشید و اگر فرصت دوامِ حکومت می‌یافت، بوته‌ی مدرنیزاسیون را به درخت مدرنیته، ازهمه‌کس‌بهتر، به هم قلمه می‌زد، زیرا شایسته‌تر از هر کس به این دو هدف باور داشت. اگر برداشت من از طرز نگاه شما نادرست است و نتوانستم تفکر شما را بخوانم، چنانچه مایل بودید مطلع‌ام کنید.
 
حرف من با شما این است، دیدگاه شما هم، به‌هرحال یک فکری‌ست که در لایه‌های از جامعه‌ی گذشته و اینکِ ایران، طرفدارانی -البته اندک- دارد و چه کسی می‌تواند کِرکِره‌ی فهم و فکر کسی را گِل بگیرد، و من آزادی فکر شما را برهم نمی‌زنم، اما تماماً متفاوت می‌اندیشم. البته هر گاه در کسی حوصله و گنجایش مباحثه سراغ داشته باشم، در تبادل نظر، درنگ و دریغ و بیمی نمی‌کنم، اما گویا شما کمتر حوصله‌ی مباحثه با شخص بنده را دارید و یا من گمان می‌کنم چنین هستید، همین مرا وامی‌دارد متن‌های شما را فقط بخوانم و مزاحم وقت‌تان نگردم.
 
 
آزار و آخرت در تفکر فردوسی
 
به نام خدا. سلام. حکیم ابوالقاسم فردوسی در شاهنامه -که به نظر من مرامنامه‌ی مانا وبرگرفته از روح اسلام و مذهب شیعه و ریشه‌های ایران برای هر ایرانی جهتِ اخلاقی، انسانی، دینی، جهانی و حماسی‌زیستن است- علاوه بر بارها سخن از زندگی و شکوفایی و خرّم‌زیستن و خردمندزیستن زده است، به اِنذار دو مفهوم انسان‌سازِ آخرت و آزار، کم نگذاشته است و به تعارف و تکلُّف نیفتاده است. مثلاً به‌زیبایی و حکمت می‌فرماید: «چنان دان که گیتی تُرا دشمن است / زمین بَستر و گور پیراهن است <> اگر چرخِ گردان کِشد زینِ تو / سرانجام خِشت است بالینِ تو» منبع
 
و برای پرهیزاندن بشر از آزار، رُک و مستقیم سراغ اولین ذی‌حقان در همسایگی‌ها می‌رود که دیواربه‌دیوار اویند. و من فکر می‌کنم در لِسان فردوسی همسایه فقط خانه‌به‌خانه نیست، ممکن است آدم‌به‌آدم، بلادبه‌بلاد، شهربه‌شهر، دِه‌به‌ده و حتی کشوربه‌کشور و بالاتر عقایدبه‌عقاید و مذهب‌به‌مذهب هم باشد. واقعاً قشنگ و خوش‌روح گفت:
 
«مَجویید آزار همسایگان / هم آن بزرگان و پُرمایگان» و نیز پس از نهی از آزار بزرگان و پرمایه‌های دانش و ارزش و مفاخر، به پاک‌شدنِ فرد فرد بشر پرداخت و نیکی را بر بالای زین آن بار کرد و سروده است: «به پاکان گرایید و نیکی کنید / دل و پُشتِ خواهندگان مَشکنید» منبع
 
روشن است چنین متن‌هایی که می‌نویسم مقصدِ نخستش، نَهیبِ محکم بر خودم است تا تازیانه‌ی بدی را از پرونده‌ام بکاهم و سپس اگر خوانندگانِ خواهان داشت، رویش بیندیشند و اندیشناک شوند. بگذرم. >  ۱ فروردین ۱۴۰۱ ← دامنه بیشتر بخوانید ↓

مجموعه پیام‌هایم در مدرسه فکرت

قسمت هفتاد و ششم

 
نخستین نوشته‌ام در شروع قرن ۱۵
 
به نام خدا. سلام. در همان آغاز قرن ۱۵، در سه منبع دستِ دل بردم، قرآن مجید، مثنوی مولوی، المیزان علامه. در اولی بخشی از آیه‌ی ۲۱ نور «...وَ لکِنَّ اللهَ یُزَکِّی مَن یَشاءُ...» نوید شد؛ یعنی «...ولى خدا هر که را بخواهد پاک مى‌سازد.» و جالب این شد که دومی یعنی مثنوی، این را مژده داد از دفتر نخست:
 
چون محمد پاک شد زین نار و دود
هر کجا رو کرد وَجه‌الله بود
و...
هر که را باشد ز سینه فتحِ باب
بیند او بر چرخ دل صد آفتاب
 
و در تفسیر المیزان، علامه جالب‌تر نکته گشود که تزکیه را به مشیتِ خدا وابسته می‌کند و این برای کسی‌ست که هم استعداد آن را داشته، و هم به «زبانِ استعداد» آن را از خدا درخواست کند، چون دنباله‌ی آیه، «وَ اللهُ سَمیعٌ عَلیمٌ» آمده است. و همین سمیع‌بودن خدا درین آیه، نشان می‌دهد انسان، شایسته است که برای پاکی و پاک‌شدن، باید «درخواست» داشته باشد از خداوند.
 
و من شادباش دارم به هر کس که نوشوندگی را در ظاهر و باطن خود اثر می‌دهد و نوروز را برای خویشتنِ خویش، پیامی ژرف و رسا برای نوزایی، نوگرایی، نوپایی، نونوایی و نوسازی می‌بیند. > ۱ / ۱ / ۱۴۰۱ ← دامنه
 
سلام جناب آقای عیسی آهنگر. آشنا کردید ما را به دیدگاه خودتان. ازین‌باره، متشکر می‌باشم. برداشت من از نگرش شما به تاریخ سیاسی ایران این است که جناب‌عالی، خط سلطنت دو پهلوی «پدر و پسر» را خطی متوازن و اراده‌ای آگاهانه و حتی شاید هم با مشروعیت سیاسی قطعی و خدشه‌ناپذیر برای بیرون‌بردن ایران از عقب‌ماندگی می‌دانید و گویی می‌خواهی بگویی اگر بر سرِ این دو سلطانِ سلطنت، چیزهایی چون اشغال ایران، نهضت ملی و انقلاب اسلامی و ... قرار نمی‌گرفت، این دو شاه خط پیشرفت را ادامه می‌دادند و دستِ مردم ایران را  با کفایت تمام یا قابل قبول، در کفِ دستان رشد و توسعه و مدرنیته می‌سپردند و امروزه ایران را آبادتر از هر دولتی به رخ جهان می‌تاباندند و کناردستِ بلاد اروپا و دول توسعه ‌یافته می‌نشاندند. حتی حدس می‌زنم تز سلطنت از نگاه شما شکل قجری و صفوی هم نباید داشته باشد، چون پیش‌فرض شما این است «سلسله‌ی پهلوی» مدرن می‌اندیشید و اگر فرصت دوامِ حکومت می‌یافت، بوته‌ی مدرنیزاسیون را به درخت مدرنیته، ازهمه‌کس‌بهتر، به هم قلمه می‌زد، زیرا شایسته‌تر از هر کس به این دو هدف باور داشت. اگر برداشت من از طرز نگاه شما نادرست است و نتوانستم تفکر شما را بخوانم، چنانچه مایل بودید مطلع‌ام کنید.
 
حرف من با شما این است، دیدگاه شما هم، به‌هرحال یک فکری‌ست که در لایه‌های از جامعه‌ی گذشته و اینکِ ایران، طرفدارانی -البته اندک- دارد و چه کسی می‌تواند کِرکِره‌ی فهم و فکر کسی را گِل بگیرد، و من آزادی فکر شما را برهم نمی‌زنم، اما تماماً متفاوت می‌اندیشم. البته هر گاه در کسی حوصله و گنجایش مباحثه سراغ داشته باشم، در تبادل نظر، درنگ و دریغ و بیمی نمی‌کنم، اما گویا شما کمتر حوصله‌ی مباحثه با شخص بنده را دارید و یا من گمان می‌کنم چنین هستید، همین مرا وامی‌دارد متن‌های شما را فقط بخوانم و مزاحم وقت‌تان نگردم.
 
 
آزار و آخرت در تفکر فردوسی
 
به نام خدا. سلام. حکیم ابوالقاسم فردوسی در شاهنامه -که به نظر من مرامنامه‌ی مانا وبرگرفته از روح اسلام و مذهب شیعه و ریشه‌های ایران برای هر ایرانی جهتِ اخلاقی، انسانی، دینی، جهانی و حماسی‌زیستن است- علاوه بر بارها سخن از زندگی و شکوفایی و خرّم‌زیستن و خردمندزیستن زده است، به اِنذار دو مفهوم انسان‌سازِ آخرت و آزار، کم نگذاشته است و به تعارف و تکلُّف نیفتاده است. مثلاً به‌زیبایی و حکمت می‌فرماید: «چنان دان که گیتی تُرا دشمن است / زمین بَستر و گور پیراهن است <> اگر چرخِ گردان کِشد زینِ تو / سرانجام خِشت است بالینِ تو» منبع
 
و برای پرهیزاندن بشر از آزار، رُک و مستقیم سراغ اولین ذی‌حقان در همسایگی‌ها می‌رود که دیواربه‌دیوار اویند. و من فکر می‌کنم در لِسان فردوسی همسایه فقط خانه‌به‌خانه نیست، ممکن است آدم‌به‌آدم، بلادبه‌بلاد، شهربه‌شهر، دِه‌به‌ده و حتی کشوربه‌کشور و بالاتر عقایدبه‌عقاید و مذهب‌به‌مذهب هم باشد. واقعاً قشنگ و خوش‌روح گفت:
 
«مَجویید آزار همسایگان / هم آن بزرگان و پُرمایگان» و نیز پس از نهی از آزار بزرگان و پرمایه‌های دانش و ارزش و مفاخر، به پاک‌شدنِ فرد فرد بشر پرداخت و نیکی را بر بالای زین آن بار کرد و سروده است: «به پاکان گرایید و نیکی کنید / دل و پُشتِ خواهندگان مَشکنید» منبع
 
روشن است چنین متن‌هایی که می‌نویسم مقصدِ نخستش، نَهیبِ محکم بر خودم است تا تازیانه‌ی بدی را از پرونده‌ام بکاهم و سپس اگر خوانندگانِ خواهان داشت، رویش بیندیشند و اندیشناک شوند. بگذرم. >  ۱ فروردین ۱۴۰۱ ← دامنه بیشتر بخوانید ↓
 
پیامم در مورد ورزش داراب‌کلا
 
حس‌وحالِ من نسبت به شنیدن خبرهای پیروزی تیم‌های ورزشی زادگاه داراب‌کلا در میدان‌های همآوردی و مسابقات استانی و کشوری، خیلی همانند حس‌وحالِ ما نسبت به خبرهای خوش درخشش تیم‌های ایران در جهان است. انگاری حال آدم را خوب می‌کند وقتی می‌شنود هم‌زادگاهی‌ات جام به بالا برده است و پیروزمند و خرسند به آغوش دیارش بازگشت. من به همین چهار خبر روزهای اخیر درین صحن، شامل پیروزهای درخشان فوتسال «پرسپولیس داراب‌کلا»ی آقای علی‌آقا غزلی، تیم مینی‌فوتبال «علم و ادب داراب‌کلا» با مدیریت آقای حسین دارابی (که نمی‌شناسم البته ایشان را) حضور خوشحال‌کننده‌ی آقاکیا شاهمیری فرزند شایسته‌ی آقاشعبانعلی و درخشش دخترخانم محترم مینا بابویه دارابی (نمی‌دانم فرزند کدام بزرگواره) در تیم فوتبال بانوان، بی‌اندازه دلخوش شدم و فراوان‌درود می‌فرستم به این خوبان‌مان در چهار تا تیم. آرزو می‌کنم درین آغاز قرن ۱۵، همچنان قرینِ پله‌های درخشان باقی و تندرست بمانند. افتخار مایید عزیزان سربلند.
 
سلام علی‌آقا. اخلاق خوب شما گوهر والایی در وجود شماست. از لطف آن دوست مهربان و دارای کاپ اخلاق‌های فراوان، ممنونم. آخرش من نفهمیدم حکمت این نمره‌ی ۶ پیراهنت چیست؟!
 
سلام در آستانه‌ی شفق. از تعبیر «ولیعهد» برای عارفم، خندیدم. دو خصلت خوب و خوش‌ساخت «نیک‌نفْس» و «کوهِ ادب» در حق وی باید عرض کنم، کمترین خطایی درین وصف نرفته‌ای. همین‌طور است وی. نکات خوبی درباره‌ی پیام نوروزی مرقوم فرمودید. با تشکر وافر جناب الله‌وردی.
 
سلام جناب آقای آزاد. از چرخ و چرخاننده و از گردون و گرداننده در جملاتت، لذت بردم زیاد. یک جمله‌ی ناب دیگر ازین بساز، اگر زحمت نبود، آزاد.
 
برای درگذشت بانوی باایمان و پرهیزگار حاجیه‌سکینه راستگو، به برادرم آقاسید علی‌اصغر و (همسر محترمش خواهر معظم من کربلایی معصومه که درین هفته در سوگ درگذشت دو فامیل ارجمندش نشستند) تسلیت و مراتب ادب عرض می‌کنم و برای بازماندگان شکیبایی فراق آن مرحومه‌ی مؤمنه.
 
پست‌ها / پاسخگویی‌ها
 
به نام خدا. سلام. مرحوم حجت‌الاسلام ری‌شهری محمد محمدی نیک (=محمد درون‌پرور) که در بیمارستان خاتم‌الانبیاء تهران بستری بود و درگذشت، مرا سخت به یادِ شغل‌های مهمش (سرنوشت‌ساز / سرنوشت‌سوز) انداخت. او که از «۱۵سالگی در قم طلبه» شد و توی مدرسه‌ی مشهور «حقّانی» درس خواند و خیلی‌زود پنج سال بعد از طلبگی، داماد مرحوم آیت‌الله علی مشکینی شد، که من البته از سوابق پیش از انقلاب ایشان خبری ندارم، (استاد حجت‌الاسلام احمدی اگر مایل بودند درین صحن بفرمایند) اما ایشان سرانجام، پس از پیروزی انقلاب  کارهایی!! در نظام کرد:
 
از ۱۳۶۳ تا پنج سال متوالی وزیر اطلاعات بود، نیز دادستان کل کشور و همچنین دادگاه ویژه‌ی روحانیت و نیز حاکم‌شرع دادگاه‌های انقلاب و دادگاه‌انقلاب ارتش، امیرحجاج ایرانیان، عضو خبرگان رهبری، نایب تولیت و سپس تولیت حرم حضرت عبدالعظیم (ع) و رئیس مؤسسه‌ی دارالحدیث و دانشگاه قرآن و حدیث. و نیز در ۲ خرداد ۱۳۷۶ فقط ۲ و اندی درصد رأی آورده بود و پس از حجت‌الاسلام سیدمحمد خاتمی و حجت‌الاسلام علی‌اکبر ناطق‌نوری و مرحوم سیدرضا زواره‌ای، در جای چهارم یعنی آخرِ آن انتخابات مشهور، نشست.
 
این‌که شغل‌های فریبنده با انسان چه می‌کند، و با ایشان چه کرده است، من خبر ندارم، اما برای من همواره «میزان‌الحکمه‌»ی ایشان کتابی زیبنده بود؛ چرا؟ زیرا سرشار از روایت‌های روان معصومین -علیهم‌السلام- بود و بر روانِ و روح انسان جریان می‌یافت. با سایر شغل‌های متکثرش کاری ندارم و فقط یک «ای کاش» طلب دارد از من، و یا شایدهم، از بخشی از ملت: کاش پیشگاه ملت پاسخگوی اشتغالاتش هم بود؛ چون شغل در اسلام معنی مسئولیت می‌دهد، نه گُرده‌نشینی. و «مسئولیت» فارسی‌اش به‌زیبایی و رسایی، می‌شود: پاسخگویی و پاسخ‌دهی. به قول مرحوم دکتر علی شریعتی: «انسانِ مسئول». شاید هم پاسخ داده ولی منِ اکابِری‌خوانده، مُخبر نشده! آیا وقتی کسی با او بر می‌خورْد، به سنگ سِفت می‌خورْد؟! خدا می‌داند و داور نهایی هم حضرت «باری»ست، نه هیچ «حضرتِ» دیگر!
 
>  ۲ فروردین ۱۴۰۱ ← دامنه
 
تعابیر آقایان حجت‌الاسلام سیدحسن خمینی و حجت‌الاسلام سیدمحمد خاتمی درباره‌ی درگذشت و خودِ شخصِ مرحوم حجت‌الاسلام ری‌شهری که دیشب درگذشت:
 
تعبیرات سیدحسن: «آن مرحوم از زمره پاک ترین سیاستمداران و با اخلاص ترین کارگزاران نظام جمهوری اسلامی بود....این ضایعه مولمه از مصایب سنگین است.» منبع
 
تعبیرات سیدمحمد: «درگذشت تاسف انگیز عالم بزرگوار و خدمتگزار انقلابی جمهوری اسلامی آیت الله محمد ری شهری رضوان الله علیه» منبع
 
دامنه: فقط تعابیر را ببیند فرد، خود می‌فهمد چقدر... . بگذرم.
 
سلام جناب استاد احمدی. ۱. خیلی‌ممنون که به درخواستم توجه فرمودید. ۲. همان‌زمان که ایشان در پیِ تأسیس «واجا» بود، آقای سعید حجاریان (=جهانگیر صالح‌پور) و آقای خسرو قنبری (=خسرو تهرانی) در درون دولت وقت، دفتر اطلاعات تأسیس کرده بودند که بعد توسط حجت‌الاسلام ری‌شهری منحل شد. یک برداشت در آن مقطع این بود اشتباه این بود «واجا» در دولت شکل گرفت. کم‌کم در دولت ۹+۱۰ مشائی و آن یکی! کاری کردند که به دستور پشت‌پرده‌ی رهبری معظم امور اط داخلی تماماً به سازمان اط.ام سپاه واگذار گردید تا از تصرف دولت که در گردش است و نامشخص در امان بماند. بگذرم. ۳. ایشان نیز خواسته بود ضلع سوم سیاست را در ایران به مدد قدرت و لایه‌های سایه با تشکیل حزب «جمعیت دفاع از ارزش‌ها» ایجاد کند که نه فقط قادر نشد، بلکه جانشینش آقای پورنجاتی هم به حلقه‌ی دوی خردادی پیوست. همین‌قدر بلدم، چون سیاسی‌میاسی بلد نیستم. از شما هم مجدد ممنونم آمدی برای معرفی آنچه برای ایشان لازم دیدی.
 
شِلاب شمالی واری نا، ولی گَت‌تیم گَت‌تیم هسّه. همطی هم درِه زنده. آسمون‌غارغاره هم داره. همین اِسا. زیر وارشم هنو... .
 
پاسخ: سلام جناب علی‌آقا. سپاس از جواب. حالا درست شد! پرده را برداشتی! پس این بود سِر و راز عدد شیش! بی‌جهت نیست، انارشیش و شلپت را پدرت خوب برای آقای مهربانی نیشابوری و مختاری رشتی صاف و صوف می‌کرد. کشکولی. سلام مرا به ایشان برسان؛ آقامرتضای غزلی رفیق قدیمی عزیز.
 
نونِ جو خورودم اِمرو و اِسا هِم چای با این خارِ چی می‌چسبه حسابی: می‌ستایم مرحومان عزیزان مادر‌وپدرم را و نیز مِمای آن روزم را که ۶۰ سال پیش در چنین روزی، مرا زاداندند.
 
سلام و فراوان‌سپاس که درین نگاه و پرداخت سیاسی، مرا به چیزهایی آشنا کردی که در عمر شصت‌ساله‌ام هیچ از آن حتی در حد صدای کشیده‌ی «ای» ( ٖ ) هم نشنیده بودم. بلدچی سیاسی من؛ خوب بلدم کردی درین فن. فقط این را بلدم که اسم حجت‌الاسلام سیداحمد خاتمی عضو پیشقراول دفتر آن مرحوم را نوشتی سید احمد منتظری. سرِ کلاس درسِت، همهمه نکنم و بگذرم. ممنونم.
 
خرسندی‌ام خرّم‌تره که سالی پیش‌تر از من، تو از دامان خاندان سادات مفخّم آفریده و زاده شدی. و شدی سَرِ من، و چون سیّدوساداتی، شدی سروَر و سُرورِ من. نیز شدی سرجمعدار مَگوی سِرّ و اَسرار و رازورمزهای من. ای مزّه‌ی مغز بوداده‌شده‌ی آفتابِ مهربانی که هم باران در ابرِ تو باریدن دارد، و هم سایه در شاخسارت، پایه. اینِ کلاه‌گذارده‌ی منو کجا غِب داشتی سیّدِ سرپایه؟!
 
برای این روشن‌نگری تو عموزاده‌ی گرامی که نشان از روشن‌ضمیری است، با افتخار از میز کارم برمی‌خیزم. مرحبا جناب آزاد به این عُلُوِ (=بلندنگری) فکر تو در حق حضرت محمد مصطفی ص آن رسول رحمت و شفقت و صلح و مقاومت در برابر هرگونه جهالت. خرسند شدم چنان از آخرین جمله‌ات. درود. برای تو دست می‌زنم. ممنونم.
 
دکترصادق‌ولی‌نژاد: جناب اهل قلم عزیز. عرض سلام و تبریک سال نو خوب شد به زادروز تولد جناب طالبی بزرگوار اشاره فرمودید. تبریک صمیمانه به مدیر عزیز بابت تولد شصت سالگی ایشان. جناب مدیر عزیز در این عکس کلاهی بر سر گذاشته که از برند معروف آدیداس است و با استایل و نگاه نافذش بنده را به یاد مربی کنونی تیم فوتبال لیورپول یعنی یورگن کلوپ می اندازد. کشکولی: جناب کلوپ و جناب طالبی هر دو نابغه اند: یکی در فوتبال و دیگری در همه چیز، غیر فوتبال.
 
جناب آقای دکتر صادق ولی‌نژاد. دوست دانشور من. همین‌که پس از خوردنِ چای لاهیجان آن هم دِم‌پَره‌ی آن، مرا حسابی خنداندی، هزاربار لذت داشت. من اهل «برند» نیستم، نشان‌های تجاری را هم بلد هم نیستم! بگذرم. از دلِ پاکیزه و سینه‌ی گشاده‌ی آن دوست که مرا کنار کلوپ برد! ممنون. سه بند انگشت شد وگرنه کشکولی بارت می‌کردم چه جور هم!
 
زنگ شعر
 
ای وای بر اسیری، کز یاد رفته باشد
در دام مانده باشد، صیاد رفته باشد
از آه دردناکی سازم خبر دلت را
روزی که کوه صبرم، بر باد رفته باشد
 
 
من هم به‌زودی راهی دِه شِما می‌شم و شما را به جنگل اسبورز! یا اسبوکلا یا خارکش می‌کشانم! و البته شاید ۱۰۰ روز و اندی دیگه. اندی را بکش تا هر چه دلت خواست!
 
شیخ‌احمدی: خداوند آن پدر و مادر را رحمت نماید که چنین انسان با فضل و دوراندیش را تحویل جامعه دادند، زادروزت مبارک. انشاالله عمر با عزت در کنار خانواده محترم. واقعاً آقای صادق عزیز، خیلی از والدینم خرسندم که مرا به این دنیا آوردند. حقیقتاً مزرعه‌ی حاصلخیزی خدا برای عمر کوتاه هر یک از ما تعبیه کرده، که اگر خوب کِشت کنیم، کمپاین روح‌مان آن را حسابی می‌درِوَد و توشه‌ی قشنگ آخرت می‌کند. من کارنامه‌ام البته پیش خدا چندین تجدید به قول محلی تژدید خورده است! نمی‌دانم چگونه از صراط باریک بگذرم، هول نشم آن ریزم بیفتم اون تَهِ تَهِ چاه ویل.
 
دکترصادق‌ولی‌نژاد: بزرگترین نعمتی که خداوند به بندگانش عنایت فرموده، نعمت «حیات» است. از این بابت هزاران مرتبه شکر. خداوند پدر و مادر گرامیتان را رحمت کند. ما نیز همچون والدین شما خرسندیم که قدوم جنابعالی را بر پهنه این گستره خاکی نهادند. ان شالله خداوند از تجدیدی همه ما می گذرد، چون رحمان است و رحیم.
 
بله جناب دکتر ولی‌نژاد. درست فرمودید، من هم برین نظرم که خدا کمتر پیش خواهد آمد کسی را کامل رد کند و مُهر رفوضه (رفوزه!) بر کارنامه زنَد، از بس رحیم است و پیش از رحیمیت هم، رحمان. درود نیز بر والدین آن رفیق شفیق و عمرشان و عمرتان سالیان‌سال در سلامتی و به درازا.
 
گروه دختران کاراته‌کای اصفهان در برنامه‌ی عصر جدید
 
دو خبر / دو نظر
 
به نام خدا. سلام. من حرف‌های رهبری معظم را معمولاً در همان دَم، تلاش دارم بشنوم تا ببینم چه فرموده‌اند و اگر نشد پی می‌گیریم بدانم چه فرمایشی داشتند. نگاه من هم به سخنانِ اول شخص، از منظرِ «اعتقادی / انتقادی» است. زیرا روی سکّوی عقلِ خودم ایستاده‌ام تا مسائل ایران و جهان و جان را دنبال کنم. وجودِ «اول شخص» در مملکت ایران هم، خیلی‌خیلی دیرین است؛ گرچه نزدیک به تمامِ آنان دهن‌بین، هرزه، زرسِتان، زورگو، تزویرگر، دست‌نشانده و حتی تا حدِ دونِ «غلامِ حلقه‌به‌گوش» بودند؛ منهای «اول شخص‌»هایی چون کوروش کبیر که در «کهف» گویا ستوده شد، کریم‌خان زند که حتی عنوان پادشاهی را پس زد و خود را وکیل و خادم مردم خواند، و دو رهبر درین عصر انقلاب اسلامی، امام خمینی رهبر کبیر و آیت‌الله خامنه‌ای رهبری معظم که «فَرّ» که نه، حتی خود را تحت «فرمانِ» «ولیِّ» اصلی، حضرت موعود مهدی عج دانسته و می‌دانند و شُکوه را در فروتنی به مردم: «ولی‌نعمتان»، اعلام نمودند. بگذرم.
 
چیست خبر یکم؟ من دیدم در سخنرانی نوروزی امسال، (۱۴۰۱) رهبری معظم صحبت از «اصلاحِ بذر» کشاورزی کردند. که چه شود؟ که در «دشت‌های حاصلخیز» ایران کاشته شود و به فرموده‌ی ایشان با «اقتصادِ دانش‌بنیان»، هم شغل پدید بیاید، هم «امنیت غذایی»، هم کشاورزان «دلگرم» گردند و مهمتر این که فرمودند هم «کمبودِ آب» کم شود و «بهره‌وری» افزون. بسیارهم صحبتِ خوب. گمان ندارم عاقلی با این سخنان، خود را گرفتار ببیند و لَج کند. من برای خبر، نظر هم دارم. چیست نظرم؟ پیشنهادی به گمانم معقول و مطلوب. این: کاری هم باید کرد که در دشت حاصلخیز سیاست‌ورزی با اِلهام از اصول به‌فراموشی‌سپرده‌شده‌ی انقلاب اسلامی، با هنر مُجدانه‌ی دانش‌بنیانی و کنجکاوی ذاتی بشری، بذر اصلاح‌شده‌ی سیاسی نیز کاشته شود تا هم شغل سیاسی را بتوان آرام و دلآرام گردش داد تا حصارِ سیاست برداشته و هنجار سیاست روال گردد، هم امنیت قضایی و فضایی تقویت شود، هم شهروندان دلگرم‌تر، دلِ رضا به نظام دهند و هم کمبودِ آبرو و کمیبابی اخلاق سیاست‌پیشگان در حلقه‌ی سه قوه و سایر جاهای همسان و ناهمسان کاسته شود و «بهره‌وری»سیاسی افزون.
 
چیست خبر دُیُّم؟ خبری کوتاه: غم ترانه. همین. اما من برای دردِ بی‌درمان «ترانه» و حُزن بی‌امان «مادرِ» ترانه، نه به حد لحظه، که دقایقی مستمر گریستم و فراق او را به فراق‌های دردناک سرآمده بر سرم، افزودم. «قارچ سیاه» بر سقف کام، امان و ایمنی این دخترکِ کاراته‌کا را سِتاند و به کام مرگ بُرد. خوشا به دوستانش؛ این دخترکان جسور و چابک (سی ترانه‌خانم دیگر) از شهر اصفهان که با هنرنمایی کم‌مانند و رزم دفاعیِ خود، و با داوریِ درست و طلایی بانو ژاله صامتی صاف رفتند به پایانه‌ی «عصر جدید». وطن؛ حقا که در خود قریحه (=طبع درک) می‌پروانَد. بمان ایران، بمان میهن. بمان سرزمینی که دینِ مبین به تن و روحت پوشانده‌ای. ای ایران، ای اسلام، که خُماری را از مردُمکِ چشم مردم مُعینِ ایران بُرده‌ای و عیونی بیدار برین مردم بداشته‌ای.
 
>  ۳ فروردین ۱۴۰۱ ← دامنه
 
شش‌پرتر از تیرِ «حرمله»ی بِن کاهل اسدی! بر کمانِ این متن گذاشتید دکتر عارف‌زاده. در اعماق حالِ شگفت فرو رفتم که چرا درین صحن بی‌سرصدا گذشت. من البته همواره حامی معنوی تیم مالدیوم و سابقه‌دار تیم فوتبال خودمونی حموم‌پیش که بر باقیِ لوبیاپوست و کانجی در زیر اسیوی ما در یورمله ارنج می‌شدیم. پینگ‌پنگی‌ام و والیبال، اهل هِشتل هم. همین. راستی سلام.
 
سلام. پیش‌پیش زادروزت هر هنگامی که هست، شادباش. اَم سِره که می‌دانی شِخ‌سِره بوده است. شِخ‌عمو قرآن‌پِشت اَم تولد را می‌نوشت، او هِم اگر یادش می‌رفت، باز هم شخ داشت خانه. اشتباه همه اینه اون ۹ ماه مارِ اِشکِم‌دله خون‌خواری ره حساب نمی‌کنند!  ۹ ماه در رحِم مادر، به نظر من برابری دارد با ۹۰ سال عمر و حتی سخت‌تر و برتر از ۹۰ سال.
 
بگذرم. به قول آن رمان یا حکایت «جِیران» عصر قجر در دِه شمرون -که از پادشاهی که از «قبله‌ی عالم» خواندنش لذت می‌برد- نقل شد: گیریم سیلِ تمنّا سدّ شد، با زورِ آرزو چه کنم!
 
سلام جناب آقای عیسی آهنگر. سپاس. دوام سلامتی‌تان. درباره‌ی آن فیلم نوروز در ساری دو نکته عرض می‌کنم: ۱. در نهاد هر آدمی، ذاتی، رقص به معنای درون‌خوشی وجود دارد و پایکوبی ستوده و منزه جزوِ فرهنگ تبار ایرانی بوده. ۲. این جشن بومی ممدوح، حقا که ما را به دیرینه می‌برَد و چه هم زیبا یاد می‌دهد و یا به یادِ ما می‌آورَد که زنان این سرزمین همآره پوشش قشنگ و رنگارنگ و تمام و گشاد و سراسری از سر تا پا داشتند. این یعنی ای ایرانی! پوشش تو در دیرینه این بود، عریانی و کشفِ پوشش مال این میهن نیست. بگذرم. پیام آن فیلم منعکس‌شده از جانب شما سازنده بود.
 
سلام جناب آقای عبدالله. سرشار از شادی باشی و لبریز از لذت و آکنده از کام.
 
سلام استاد حجت‌الاسلام باقریان. دیدن داشت. احتمال می‌دهم خطیبان ما دیگر از سر شرمساری به خاطر عجز در عدل، خجالت می‌کشند پیش مردم از بالای منبر و یا هر تریبون دیگر، ازین قضایا نقل کنند. کاری هم، به کم و کیف این قضیه‌ی نقل‌شده ندارم. ممنونم.
 
شایسته‌کاری ۲۱
هر یک از ما در مسیرمان با پیچ و مهره و میخ و فنر و مِنر برمی‌خوریم، بهتر است آن را از زمین برداریم و در خانه یا پشت ماشین، در یک جعبه‌ی ابزار، جمع‌آوری کنیم، با این کار، هم بوم‌زیست از آسیب در امان‌تر است و هم ما سرِ نیاز، با آن رفع نیاز خواهیم کرد. من سالیان سال است چنین کرده و می‌کنم و جعبه‌ابزارم انباشته است از صدها ازین دست فلز مِلز.
 
اگر پرسش شامل پاسخ ما هم بشود، من جوابم این است: نمی‌شود ربطش را به‌سرعت رد کرد؛ زیرا همان‌اندازه که اثباتِ چیزی سخت یا ناممکن شد، انکار آن هم چنین خواهد بود.
 
سلام سیّدِ سرپایه. ۱. درین جواب جامه‌ی نوینی بر تنِ دانش آب و کشاورزی پوشانده‌ای. جالب توجه بود و کارشناسی و برآمده از شناخت سازمانی شما ازین مسئله ۲. گریستن که فرمودی گریستی را هم بگویم: از مبانی انسان‌سناسی‌ام یکی این است انسانِ سالم، قدرتِ گریه دارد؛ شاهکاری که آفریدگار در کنار خنده، در وجود انسان آفریده تا با آن اقتدارِ قلب را در وقتش به درگاه عقلِ هدیه دهد و بشر را موزون و متوازن نگه دارد.
 
جناب آقای عیسی آهنگر بسیار سپاسگزارم که وقت گذاشتید در پاسخ‌تان به نظری که بنده زیر پست‌تان ارائه داده بودم. همین طرح مسئله‌ی شما را هم ملاک و محک و میزان فرض کنیم، باز هم رفتار سازنده آن است که هر کدام از مردان و زنان در ایران جا دارد از خود بپرسند چقدر پوشش‌شان با ایرانی‌بودن و بومی‌بودن سازگاری و تطبیق دارد. جشن زیبایی که در فیلم شما نمایش داده شد، نشان از آن می‌دهد پوشش نیاکان رنگارنگ و دربرگیرنده و سراسری بوده، بگذرم. امید است ایران، پوشش مردمش بومی‌تمام شود و روزی ازین مقدار تقلید اروپا هم که در تن برخی دیده می‌شود بیرون بیفتد.
 
انبان از نکات. ۱. فکر سازنده‌ی پرهیزدادن از اختلاف‌افکنی. ۲. زشتی ناهنجاری. ۳. جمعیت یافتنِ چهار عنصر اتحاد، ایمان، اخلاق، ادب درین متن‌تان. موافقم؛ آن‌هم جانانه، جناب دکتر عارف‌زاده.
 
 
آقا سیدحسین دارابی داماد خواهرم. مدیر تیم مینی‌فوتبال «علم و ادب داراب‌کلا» که در چند پست بالاتر از تیم ایشان و یاران فوتبالی‌اش متنی نوشته بودم.

 

 
زبانِ دستورِ فارسی / زبانِ دستورِ سیاسی
 
به نام خدا. سلام. دیشب سری زدم به آوانگارد معرفی کتاب تا مسئله‌ی نفت و درون آن را کمی مرور کرده و بکاوم آن هم کتابِ «برخوردها در زمانه‌ی برخورد» آقای سیدابراهیم گلستان (=سیدابراهیم تقوی شیرازی) که ۹۹ ساله است و به عمر یک قرن، سنّ یافت. حیفم آمد یک فشرده و چکیده‌ای ننویسم ازین فراز کتاب؛ یعنی دیدار تیمسار کمال فرماندار نظامی آبادان با آقای گلستان که قصد داشت در اواخر دهه‌ی ۳۰، به وقت قضیه‌ی نفت و خلع ید، وی را مجبور کند مرتکب کاری «خلافِ اصول حرفه‌ای روزنامه‌نگاری» شود. اما گلستان با گریزِ زبَردستانه به ادبیات و حافظ و سعدی که مخزن پند است و هشدار، تیمسار را مبهوت سخن می‌کند. آن‌طور که تیمسار سرانجام به گلستان می‌گوید:
 
«انتظار بود امروز عقل زیادتر باشد، متانت زیادتر باشد... باید ساخت. باید با هم کنار آمد.» منبع
 
آقای گلستان هم زیرکانه از زیر بار زور و دستور درمی‌رود، خبر را چاپ نمی‌کند و راهسپار خانه می‌شود. به نظر آقای کیانا فرهودی، این‌ها حرف‌های خودِ آقای گلستان بود اما به زبان تیمسار کمال. به نظر بنده هم، چنین روشنفکری، باید هم ماهرانه از زبانِ دستوری سر پیچد؛ «گلستان»ی که در وقت روزنامه‌نگاری‌اش با دوربین خبری‌اش، از محاکمه‌ی دادگاه مرحوم مصدق پیش‌دستانه فیلم گرفت، از پسِ تیمسار در آبادان باید هم برمی‌آمد. بگذرم.
 
کشکولی این‌که: زیر زبانِ دستورِ فارسی، فرمان‌پذیر باید بود، اما زیر زبانِ دستور زور سیاسی، خیر. آن هم سیدابراهیم گلستان، که حقیقت را همیشه غریب می‌دانست.
 
> ۴ فروردین ۱۴۰۱ ← دامنه
 
 
سلام به جناب استاد عزت‌الدین. به نظرم نمونه در اخلاق، ورزش رزمی که دستی زبردست در شعر و ادب پارسی هم دارد. با احترام به این مقام برجسته‌ی داراب‌کلا، یاد دو بزرگش را که بزرگان ما هم بودند به یادها می‌آورم: پدربزرگ مادری‌اش مرحوم حجت‌الاسلام شیخ روح‌الله حبیبی اناردینی روحانی خدوم داراب‌کلا. و پدربزرگ پدری‌اش مرحوم حاج اکبر رمضانی مرد مؤمن و دوستدار شدید اهل بیت علیهم السلام.
 
سلام جناب آقای دکتر عارف‌زاده. نکات مفید و منطقی افزودید. عبارتِ «حتی تأیید قطعی غیر قابل رد» در استدلال شما کار را تمام کرد و حتی دو مثال را که به رنجه می‌افتادید و به‌زیبایی ترسیم فرمودید را هم نمی‌آوردی، باز هم مطلب شما با همین گزاره‌ی گران، به‌درستی پایان می‌یافت. خرسندم که با مثالین، مسئله را کاویدید.
 
یک آرزو بکنم که آمین دارد: ان‌شاءالله ملت ایران و حتی سایر دنیا به برکت دانش، گسترش بهداشت و عقلانی‌تر و وحیانی‌تر زندگی‌کردن آسیب کمتری ببینند و بیمار نشوند. چرا این دعا را کردم؟ زیرا وقتی بیماران کم شوند دکتر عارف‌زاده‌ی ما هم پس از نوروز هم بیشتر برای صحن فکرت وقت می‌گذارد و اندیشه‌پردازی می‌فرماید. راستی! من شاید بیش از ۲۵ سال است که هنوز سرما هم نخوردم، چه رسد به آنتی و مانتی.
 
بسی‌مهم. همین جمله‌ات هم بر آستر خود پیام بلندی دوخت؛ برون‌رفت از رِخوت که بایسته است بشرِ عاقل از آن رخت بربندد. امید است چابکی فکری افراد آنان را به آسترِ حرف‌ها دلالت کند. درود.
 
برای مرحوم حسن‌نجّار
 
در دوره‌ی نوجوانی‌ام، سه تابستان و چندین تعطیلات در طول سال را، پیش حسن‌نجّار، نجاری آموختم. از همان اوان، از بیکاری و عاطلی‌باطلی، ذاتأ بدم می‌آمد، زین‌رو، پیش او خودم را مشغول می‌کردم. هم هنر با چوب بود که بوی چوب را هنوزم دوست دارم. و هم کَم‌کَمکی، درآمد. به‌خصوص شاگردونه! که از سوی مردمی که به کارگاه، کار می‌آوردند، به من می‌رسید. دست‌کم از نگاه من، پنج چیز در حسن‌نجّار، برجستگی داشت که من شاهدش بودم:
 
یکی خواندنِ نماز در همان هنگام اذان‌گفتن، که کارگاه را همان‌دم وا می‌گذاشت، وضویی جانانه سرِ حوض می‌ساخت و استوار و ستَبر به نماز می‌ایستاد. دومی به‌شدت ضد شراب و شرابخوارها بود و از چنین افرادی بسیار بد داشت. سومی در گرمای داغ و هلاک‌کننده‌ی تابستان او و شهید ابراهیم عباسیان -که مدتی پیش حسن‌نجّار باهم کار می‌کردیم- می‌دیدم که روزه می‌گرفتند. من می‌خوردم؛ چون به من در آن سن روزه نمی‌رسید؛ لبِ مرز بودم ولی خوردن بیشتر مرا جذب می‌کرد! تا نخوردن و نیاشامیدن. چهارمی علاقه‌ی فراوان و احترام عجیبش به امام خمینی که من حقیقتاً می‌دیدم یک حرمت شگفت‌انگیزی برای امام قائل بودند و سخنانش را همیشه پای رادیو گوش فرا می‌دادند. پنجمی دوستی عمیق با اهل بیت -علیهم السلام- که درین کار دلبرانه، اهل ریاکاری نبود؛ از عمق جانش عترت را دوست می‌داشت و حرمت می‌نهاد.
 
برای درگذشت این همسایه‌ی محل متأثر شدم. همسرش فامیل ماست (خاله‌زاده‌ی مرحوم پدرم، فرزند مرحوم حجت‌الاسلام شیخ روح‌الله حبیبی) خودش هم، باجناق برادرم جناب شیخ باقر. تسلیت به تمام بازماندگان و منتسبانِ نسبی و سببی دو خاندان بابویه و حبیبی. روحش هم با نماز و روزه و غیوری محشور و گرامی. یادش هنوز در ذهنم مانده که همین دو ماه پیش به عیادتش در منزلش رفتیم و آن مرد تنومند و عضلانی چه آسان آب شده، اما هیبتش را در رخسارش باقی گذارده بود.
 
شِقاوت ≠ سعادت
 
به نام خدا. سلام. دانشمندان متألّه (=پرستنده و خداشناس) معتقدند انسان به صورت لایزال (=پایدار و سرمد) در تحول و تکامل است؛ در وجودش، در کردارش، در آثارش. شقاء و شِقاوت (≠ سعادت) از نظر این متألّهان زمانی رخ می‌دهد که انسان در دنیا، پروردگار خود را به دست فراموشی بسپُرد و از مقام او غفلت بورزد. شاید روی همین اصل بوده باشد که مرحوم علامه طباطبایی در معنی شِقاوت دستِ تأکید برده است بر سرِ این مسئله که شقاوت دنیوی «از فروعِ فراموشیِ میثاق» است.
 
به نظرم منظور این است شِقاوت اصالتی از خود ندارد، بلکه زمانی سر می‌گیرد که انسان از ریشه‌ی میقاق و عهد و پیمان با خدا، خود را قطع کند و آن را به کفِ نسیان بسپُرد. بگذرم. در قرآن، «قالوا ربنا غلَبتْ علَینا شِقوَتُنا...» از آیه‌ی ۱۰۶ مؤمنون، بر ندامت و پشیمانی اهل شقاوت است که غلبه‌ی بدبختی بر خود را پیش خواهند کشید.
 
این متن هم، یادآوری و تلنگر به خودم بود، نیز برای خواهنده، نه صرفاً خواننده. اوج متن آنجا بود که شقاوت از فرعیات فراموشیِ میثاق خوانده شد که می‌بایست (و حتی می‌شود) به جاده‌ی اصلی رسید و راه فرعی را در فوری‌ترین دوربرگردان، دور زد.
 
>  ۴ فروردین ۱۴۰۱ ← دامنه
 
پاسخ: بنده میدانِ دیدم بیشتر ازین است، اما می‌پرهیزم کامل‌تر بگویم. فضیلت ببینم، برای فراگیری خود و خواهندگان حتماً شِمّه‌گو می‌شوم که فراموش نکنیم چه دوستان فاضل و فرهمندی داریم. با درود.
 
به حمید طالبی: تِه خو هِم اِمشو، مِه خو واری تَل بَیّه؟!
 
از میان خاطراتم ( ۴ )
 
من در یک محور عملیاتی با آقای بهرام اکبری لالیمی با جنازه‌ای در نوک قلّه‌ی سنگی محور انجیران مریوان، برخوردیم که بی‌حد وحشت‌آفرین بود. رفتم روی جنازه. گشتم که ببینم کیست. اسنادی همراهش بود. دیدم یک تبعه‌ی عربستان سعودی‌ست که برای کمک به صدام، به جنگ با ایران آمده بود. اسنادش را به حفاظت اطلاعات تحویل دادم. شب و روز را لای سنگ و صخره‌ها پناه می‌گرفتیم به‌سختی. با قاطرها برای ما آب و غذا می‌آوردند؛ خیلی‌هم کم. حالا ۴ مرداد ۱۳۶۷ است، از قلّه‌ی جنگی برگشتیم سطح شهر مریوان. با آقای جعفر ضابطی کمی گشت زدیم تا دفتر مخابرات پیدا کنیم، برخوردیم به دفتری، پس از کلی گشت، که نوبتی بود. نوبت زدیم یک زنگی بزنم ببنیم اولین فرزندم متولد شده یا نه؟ پس از یک ساعت، نوبت من شد. زنگ زدم به دفتر مخابرات داراب‌کلا. آن سال، آقای محمد گرجی همسایه‌ی ما متصدی دفتر تلفن محل بود. خونه‌ها هنوز کسی تلفن نکشیده بود. تا زنگ زدم و پرسیدم، محمد با خنده و صدای بلند خبر داد: «ابراهیم، به دنیا آمده...» که اسمش را از همان جوانی‌ام گذاشته بودم عارف. خبرِ خوش محمد گرجی از تاریخی‌ترین و لذت‌بخش‌ترین خبرِ زندگی‌ام بوده. که برای دیدنش روز می‌شماردم اما شدت‌گرفتن جنگ پس از قبول قطعنامه، کارم را زارِ زار کرده بود. بگذرم.
 
۳۰ شتر کتاب/ ۷ کرکس عمر
 
به نام خدا. سلام. صاحب بن عَبّاد، دانشمند شیعه، وزیر و صدراعظم دولتِ آل بویه -که اهل دیلمِ طالقان بود و در ری و اصفهان نشست ادبی برپا می‌داشت- هر وقت دست به مسافرت می‌زد، ۳۰ شُتر کتاب با خود می‌بُرد. چه خواستم بگویم؟ این را؟ عمر ما خیلی خیلی بلند باشد اون ورِ ۱۳۰، پس کتاب بخوانیم. سالی دست‌کم ۱۲ کتاب، ماهی یک جلد، شمیز یا وزیری و یا حتی جیبی. ۳ سال پیش گویی بود توی کتاب «نونِ جو، دوغِ گو» (گو یعنی گاو) نوشته‌ی دکتر ابراهیم باستانی پاریزی خوانده بودم که لُقمان بن عاد -نه آن لُقمان حکیم قرآن- در حق خود، عمر ابدی خواست؛ عمر ۷ کرکس به وی داده شد. هر کرکس هم نزدیک ۸۸ سال عمر می‌کند. پس؛ ما که کمی بیشتر از یک کرکس، عمر می‌کنیم کتاب را از یاد نبریم. من که کتاب نخوانم، می‌میریم! بگذرم.
 
>  ۶ فروردین ۱۴۰۱ ← دامنه
 
یک توضیح:
 
۲۸ تیر ۱۳۹۸ در پستی با عنوان «۱۳ کیلومتر آرشیو» در ستون روزانه‌ام در هفت‌کول ۱۰۳ ، در بند تتمّه از چرچیل در باب کتاب‌خواندنش در مسافرت نکته‌ای گفته بودم، در آدرس بالا در تاریخ ذکر شده.
 
سلام جناب ... . انقلاب اسلامی همچنان دشمنان بسیار کینه‌توز دارد، همواره باید دو بال بازدارندگی و آبادانی با هم باشد. هر کسی بال قدرت بازدارندگی ایران را درین جهانِ «مسلح» مورد هجوم قرار می‌دهد به نظر من اصلاً چیزی از جهان نمی‌داند. ایران صلح را به جهان هدیه می‌دهد، اما وقتِ دفاع، اهل مقاومت است. خدا را شکر انقلاب اسلامی تا یک سانتی‌متر از خاکش را نگذاشت دشمن عَنودی، ببلعد. یاد شهیدان را باید همیشه زنده نگه داشت که خون و پیام دادند تا همگان آرام و سالم بزیَند و کیان ایران و اسلام از کید دسیسه‌چینان در امان بماند. از توجه و نکته‌ی مفیدتان ممنونم. سلامت باشید و فراوان‌سپاس.
 
بازیادآوری مدیریت مدرسه فکرت:
 
به نام خدا. چرا مدرسه فکرت چهار سال پیش راه‌اندازی شد؟ برای این بود تا هر عضو خود، چه فکری از دانسته‌های خود را درین تالار می‌نویسد و نزد سایر اعضا پیش می‌گذارد، نه آن‌که چه نوشته و کپی و لینکی را به اینجا بازفرست می‌کند. پس؛ باز هم به یادهای اعضا آورده می‌شود نوشته‌ی برآمده از فکر جوشان خود را بار بگذارند، نه این‌که این صحن را فتوکده کنند! اولی مقررات‌پذیری‌ست و تراوش مغزی. دومی مقررات‌ستیزی‌ست و تراشِش مغزی! زین‌پس؛ مدیریت مدرسه، مقررات‌ستیزی‌ها را درین سال، فقط پیش خود در دفتری می‌شمارَد، از حد که گذشت و مشخص شد عمدی در کار است، دسترسی دوباره‌ی آن عضو  به مدرسه، شرطش این است ۵۰۰ هزار تومان به حساب هر نیازمندی که خودِ آن عضو می‌شناسد و ارجح است از نزدیکانش باشد، واریز کند، سپس با نشان‌دادنِ برگه‌ی واریزی در حق آن نیازمند، بتواند دسترسی‌اش به مدرسه را برای خود شدنی سازد.

 

شایسته‌کاری ۲۲

در بهار -فصل گذارِ خواب به بیداریِ طبیعت- هنگام حمام، شست‌وشو با آب داغ حسابی خاش‌خاشی می‌آد. پس؛ یاد ما باشد در هنگامه‌ی تَن‌مال‌کردن و لیف‌زدن، به فکر عمیق فرو نرویم تا آب همچنان هدر رود؛ می‌شود چکسن‌پَکسن هم دوش گرفت و اسراف نکرد.

 

زنگ شعر ( ۵ )
 
کامل و ناقصِ جهان سوى تو کرده روى جان
قبله‌ی عارفان تویى مقصدِ سالکان تویى
 
از غزل ۹۱۵ ملامحسن فیض کاشانی
 
 
 
و
 
 
 
 
یادی از یک مدرّس زبَردست
 
به قلم دامنه: مرحوم آیت‌الله محمدعلی غزنوی، مشهور به «مدرّس افغان» در ۵ شهریور ۱۳۶۵ در ۸۱ سالگی در قم درگذشت. طلبه‌های قم ایشان را بسیار دوست می‌داشتند. لهجه‌ی زیبایش در تدریس و زبان طنزش در کلام، وی را فردی جذبنده ساخته بود و هنوز هم نوارهای بی‌شمارش طرفدار دارد. کمتر طلبه‌ای است که وی را نشناسد. پیکرش در مقبره‌ی خانوادگی آیت‌الله سیدمحمدصادق روحانی دفن است؛ در آخرِ خیابان چهارمردان، باغ بهشت قم، مقابل گلزار شهدا. عکاسِ دو تصویر قبر و سردرگاه، آقای احمد سمیعی مدیر وبگاه «میراث علمی سلَف».

 

سه گونه بهار
 
به نام خدا. سلام.  پیر هرات با اشاره به آیه‌ی ۵۰ روم، بهار را سه گونه دانست: بهار این‌جهانی، بهار آن‌جهانی، بهار نهانی! «که اگر داری، خود دانی! اگر نداری، درازحسرتی‌ست که در آنی!»
 
پیوست مفید: مفسرین ازجمله مرحوم علامه با توجه به این آیه، اشاره دارند به این‌که قدرت خدا «حد و حدودی ندارد و لذا شامل احیای اموات نیز می‌شود.» منبع : «فَانظُر اِلی آثارِ رحمتِ اللهِ کیف یُحی الارضَ بعدَ موتِها اِنَّ ذلک لمُحی الموتی و هوَ علی کُل شیءٍ قدیر». و برخی از مفسرین نیز، آخر آیه‌ی ۲۹ اعراف: «...کَما بَداکُم تَعودون» را به این آیه پیوند می‌زنند؛ به این معنی: «همان‌طور که ابتدا شما را آفرید در نهایت نیز به سوی او باز می‌گردید.» منبع یعنی هم بهار این‌جهانی (آفریده‌شدن درین دنیا) و هم بهار آن‌جهانی (برانگیخته‌شدن و رستاخیز در آن دنیا) و بین این دو بهار هم، به قول پیر هرات خواجه‌عبدالله انصاری: بهار نَهانی! (درونی).
 
>  ۷ فروردین ۱۴۰۱ ← دامنه
 
سلام جناب آقای دکتر ولی‌نژاد. این فهم دینی درست شما را رسانده است که آخر متن، متعهدانه رأی خود را بیان کردید که سازنده و آموزنده بود؛ البته در طرح مسئله هم، توانایی به خرج دادید، و همین، به درک مطلب مدد داد. برخی از فیلم‌هایی که آلون دلون بازی کرد -که ما در جوانی آلِن دالن می‌گفتیم- برایم خاطره بود. درود. برای موضوعی که به میان آوردید (اتانازی= مرگِ خدخواسته)، سه سال پیش، در همین صحن میان جناب دکتر عارف‌زاده و بنده مباحثه‌ی مفیدی شکل گرفته بود. من فکر کنم برای چنین پدیده‌ای چند نوع پاسخ می‌تواند کاوش کرد: پاسخ فقهی، پاسخ عقلی، پاسخ انسانی، پاسخ تاریخی یعنی با مرور تاریخ، دید مِلل و نِحَل با این خودخواستگی مرگ، چه کردند. پاسخ شما البته درست بود و من هم چنین کاری اگر در بلاد مسلمین رخ نماید، پاسخ فقهی را درین مسائل کارا می‌دانم که به گمانم منع می‌کنند. بازم دقیق از فتواها خبر ندارم. بگذرم.
 
 
سلام جناب آقای استاد احمدی. تشخیص نعمت و قدرشناسی از برکات و جوشش عقل است که دل پاک هم در جوانه‌زدن آن دخالت دارد و این متن شما چنین است. این پنداشت که جمهوری اسلامی باید بهشت ایجاد کند، در بیشتر مواقع بهانه است. سراغ دارم در محیط ایران کسانی را که با بدترین نظام‌ها به قول جلال رفیع بهشت شدّاد! (=آمریکا) و آدم‌ها (=ترامپ) آشتی‌اند، اما با جمهوری اسلامی، قهر، و حتی در قعر! سه ضلعی که در انتها فرمودید حقا که جالب بود، فقط از قدرت ساخته نیست، در جامعه‌ی مدنی هم هستند کسانی که باید اهل سازگاری باشند که نیستند. دیده‌ی «معتقد و منتقد»، من فکر کنم سازنده‌ترین سکّو است و صحیح‌ترین رفتار.
 
جناب آقای مرآت سلام
 
دلم از مقدمه‌ی قشنگی که چیدید و سرانجام حالی‌مان کردی عازم قطعه‌ی قشنگی از بهشتید، طوری شد و پر کشید. از اعماق قلبم آرزو دارم نائب‌الزیاره‌ی ما هم باشی؛ اگر یادت بود برای والدین مرحومم و اخوی‌ام که اخیراً به رحمت خدا رفت، ذکری و زیارتی و سلامی عرضه بدارید. درود. ان‌شاءالله با توشه‌ای پربار برگردید.
 

قسمت‌های ( ۱ تا ۷ ) سلسله‌نوشتارم

با عنوان «میدان ارزش دانش»

در اینجا > مدرسه فکرت ۷۵

 
میدان ارزش دانش ( ۸ )
سیاست و مور، مورچه و مورچه‌خور
به نام خدا. سلام. «مور را روزی از سلیمان نیست / که زِ روزی‌دهِ سلیمان است» خاقانی شَروانی. حکومت‌ها و قدرت‌ها ابزار بیش نیستند؛ این حضرت آفریدگار است که رزق و روزی همه، حتی مور و مورچه و مورچه‌خور، دست اوست. حضرت سلیمان نبی ع هم که باشی! و توانِ حکمرانیِ بر جِنّ و اِنس و جُنبندگان هم در یدِ قدرتت باشد، بازهم در اندازه‌ای نیستی که مِنّت بگذاری روزیِ مور و مردم را داده‌ای یا می‌دهی. نه، روزی همه، دستِ حضرت رزّاق متعال است. البته هر حکومتی علاقه‌مندِ خدمت به ملتش باشد، جزوِ «خدمت‌به‌خلق» به حساب می‌آید و از کارویژه‌ی ذاتیِ حکومت، که هر چه هم در اوج باشد در اصل، نماینده‌ی مردم است، نه سرکرده‌ی ملت. در سیاست -بارهاوبارها هم درین صحن گفته‌ام- یک چیز، همواره ″بزرگ‌آفت″ است: خداوندگارپنداری. و یک چیز هم همواره ″بزرگ‌آسیب″: احساس‌وارگی. به نظرم، همواره، اندکی صبر و عقل، بِه از خروارها احساس است.
 
> ۸ فروردین ۱۴۰۱ ← دامنه
 
میدان ارزش دانش ( ۹ )
خردمند و پرستیدنِ خداوند
به نام خدا. سلام. حکیم فردوسی در داستان سیاوش بر پرستش خداوند قلم تأکید می‌برَد و چندین بیتِ پربار درین راستا و ازجمله خداترسی (=خشیت) پی‌گذاری می‌کند تا درس دهد همه‌ی ما کرده‌ی حضرت کردگار متعالیم و جالب این است آزارنکردن را در کنار ترس و خشیت از خدا جای می‌دهد تا معلوم کند آزارِ خلق و مخلوقات خدا، چقدر کریه و زشت است. تا تاریخ زنده است، این سخنِ سراسر حکمتِ حکیم الهی هم، با انسان هست:
 
ز روزِ گذرکردن اندیشه کن
پرستیدنِ دادگر پیشه کن
 
بترس از خدا و میازار کس
رهِ رستگاری همین است و بس
 
کنون ای خردمندِ بیداردل
مَشو در گمان پای درکش ز گل
 
تُرا کردگارست پروردگار
توی بنده و کرده‌ی کردگار
 
این شعر چنان گویاست که آدم دلش نمی‌آید نظم به‌این‌زیبایی را، به نثر تبدیل کند و استحکام کلام را بشکند. فقط یک جمله بگویم و خلاص! و آن این است این حکیم دین و سخن و ایران‌زمین، خردمند را بیداردل می‌خواهد و این یعنی هر خردمندی، خردمند نیست، خردمندی که دل را -که کانون معنویت و معنا و روحِ زندگی است- به بیرونِ وجودش پرتات بکند و اساساً به آن به بیگانگی برسد، در نگاه فردوسی، خردمند نیست. حتی فردوسی در مصرع بعدی هشدار می‌دهد در پای درکِ خداوند و ره رستگاری، در گِل نباید ماند و در گمان نیز مَباید گیر کرد، چه رسد به این‌که با خدا درگیر هم شد!
 
> ۹ فروردین ۱۴۰۱ ← دامنه
 
پیام آقای شفیعی مازندرانی درباره‌ی شعر فردوسی در متن بالا و استقبال ادبی به آن:
با تشکر از آقا ابراهیم عزیز که ما را هنگام تماشای برنامه عصر جدید، به سراغ فردوسی بهاور کشاندند. شرح چهار بیت از فردوسی:
 
بیت اول:
 
ز روزِ گذرکردن اندیشه کن
پرستیدنِ دادگر پیشه کن
 
تو دانی که دنیا یکی مزرعه است
همی جای بیداری و مدرسه است
به علم و عمل کوش، در  بندگی
بیارا ی، جانت در این زندگی
چو در محشر حق، نهی پای خود
به جنت  ببینی، تمنای  خود
که دنیا بُود، سفره ی آخرت
چنان کن که تا خوش بُوَد عاقبت
 
بیت دوم:
 
بترس از خدا و میازار کس
رهِ رستگاری همین است و بس
 
نهال خدایند خلقان او
نه بشکن، نه بر کن ز ایوان او
که اذن حَرَس ،  در کف انبیا است
وگرنه، جفاکار را نار، هاراست
مکن بد که تا بد نبینی به دهر
به خود کرده ای، آنچه کردی به شهر
حساب خودت با خدا صاف کن
به خلق خداوند، انصاف کن
 
 
بیت سوم:
کنون ای خردمندِ بیداردل
مَشو در گمان پای درکش ز گل
 
ترا توبه ، باب گشایش بود
خوشا آن که اهل ستایش بود
چو روزی دمی، او فتادی ز پا ی
- -عصای توکل  ترا از خدای
امید است و همت ، قوام حیات
به «غایب نما» یَت، نما التفات
ترا انتظارش  بُوَد پشتوان
امام است در  مدار و مکان
 
بیت چهارم:
 
تُرا کردگارست پروردگار
توئی بنده و کرده‌ی کردگار
 
ترا خالقت در بر است، مهر کیش
نگهدار تو عرصه ی نفع و نیش
بدان  طاعتش، شکر نعمت بَود
چو بر خلق او لطف و رحمت بُود
گره باز کن، نیک مشکل گشای
به محشرتوئی، همدم مصطفای
به خلق خدا هر که مینار شد
خدای کریمش بر او یار شد
 
۹ / ۱ / ۱۴۰۱ .شفیعی مازندرانی
 
دامنه: استاد ارجمند حوزه و دانشگاه حاج‌آقا شفیعی مازندرانی با عرض سلام و ادب. به وجد آمدم ازین استقبال ادبی. شگفت‌زده شدم ازین‌همه توانایی. خیلی کیف کردم استاد. این را نگه می‌دارم. پربار بود و دارای پیام. کافی‌‌ست کسی این ذوق توأم با دانش شما را دقت کند، خواهدفهمید یک درس‌گفتار بلندی به ما ارمغان دادید. خرسندم از برنامه‌ی مهیج «عصر جدید» به فردوسی هم پرداختید. لابد شما را از تماشای لذت‌آور استعدادهای درخشان در عصر جدید انداختم! به‌هرحال ممنونم ازین التفات‌تان. التماس دعا.
 
پاسخ‌ها:
 
سلام استاد احمدی. اندیشه‌ورزی بود و ذهن بنده هم درین متن زیبای شما ورز خورد. از رگِ انسان هم به او نزدیک‌تر است. مسئله، بیشتر نسیان است و غفلت و تکیه‌ی بی‌حد و مطلق به عقل نارس! مثل داستان ماهی که اصلاً نمی‌دانست آب! چیست. یا همین ماها که روزانه چندین کیلو هوا وارد ریه می‌کنیم اما ۲۴ساعت هم ۴ ثانیه به فکر اکسیژن نیستیم که خون ما را تصفیه کرد و ذات ما را پالایش. جالب بود روزنه‌ای که زدید.
 
سلام جناب علی‌آقا شیردل. چه خوب می‌شد نظر خودت را هم مطرح می‌کردید. همه را گذاشتید پای خوانندگان؟! باشه، من نیم‌نگاهی می‌اندازم. منظور مرحوم انیشتین به نظرم این بود امر محال را نباید پیش پای کسی انداخت. اندیشه، محل زورآزمایی نیست. ماهی باید شنا کند نه آن‌که از درخت چون میمون! بالا رود. البته من فقط یک لایه را باز کردم. بگذرم. سپاس. می‌ترسم پاسخم از پنج بند انگشت فراتر رود. متشکرم ازت علی‌آقا. چه خوب. باشه منتظر می‌مانم دیدگاه و حتی تجربه‌ات را بدانم. فراوان‌درود. یادم رفت علی‌آقای شیردل که بگویم عبارت «قتلِ خلّاقیت» خیلی مهم بود درین فیلم. نمی‌دانم جناب‌عالی هم آیا این را به دیده‌ی اهمیت نگریستید؟
 
بسیار ممنونم از نکات و پاسخ شما جناب علی شیردل. دانشمندانی دست گذاشتند به این که انسان باید اخلاق خداوند را بگیرد. خلّاقیت از صفات حضرت خالق است و چه خوب است انسان شایسته -که قادر است خلیفگی (=جانشینی) خدا را هم را بکند- خلاق باشد یعنی ابتکار ورزد، بیافریند، ابداع کند، نوآور شود، ذهنش را جویا و فکرش را پویا نگه دارد. من فکر کنم مهد کودک‌های مسئولیت‌پذیر و متعهد ایران، تقریباً خلاقیت کودک را بهتر قلقلک می‌دهند تا مدارس، چون دست‌شان در آموختن کمتر از نظام دستوری مدارس، بسته است و اگر امکانات هم پابه‌پای آموزگاران در چنین محیط‌های صمیمی فراهم‌تر باشد، خلاقیت‌ها هم نمی‌میرد. من را دو نفر -که نام نمی‌برم- بدون تشخیص درست، کاری کردند که بروم ریاضی‌فیزیک، اما خودم علوم انسانی را علاقه‌مند بودم و سرانجام هم پس از جنگ و دفاع مقدس و برگشت از جبهه‌ها، به علوم سیاسی سوق یافتم و این رشته را خواندم. نکات جناب‌عالی مهم و درخور توجه بود و برداشتت هم از محتوای دادگاه در آن فیلم، بااهمیت بود و از سرِ ذوق. درود.
 
دامنه: سلام استاد. این را نمی‌دانم. اما در مورد هانری کُربَن ، مرحوم بازرگان در ص ۲۷ کتاب خود «پیروزی حتمی» که بحثی مهم درباره‌ی موعود و حضرت مهدی عج است، نکاتی از کربن نقل کرده است. ازجمله این نکته که فقط مذهب شیعه پرونده‌اش بسته نیست چون امید به امام آینده عج دارد برای حل مسائل دنیا. لازم به ذکر است بازرگان به دلیل فشار ساواک اسم خود عبدالله صالح درج کرده بود در زیر آن کتاب. من کتاب مرحوم بازرگان را چندسال قبل خوانده بودم و یادداشت‌هایی هم نوشته. کُربن مذهب شیعه را دینی زنده می‌داند.
 
میدان ارزش دانش ( ۱۲ )
آیا روز «جمهوری اسلامی» عید است؟! 
به نام خدا. سلام. پیامبر ص اسلام را از آسمان (از سوی خداوند) دریافت کرد؛ شفاهی و وَحیانی آنگاه به‌خاطر سختی بر خود از سوی حاکم وقت مکه (ابوسفیان و اعیان و اشرافش) دست به هجرت به یثرب زد و آنجا بود وقتی دید دل و روح مردم با اوست و به رهنُمایی و راهبَری‌اش ایمان دارند، اسلام را از ورقه‌ی ذهن، به صحنه‌ی حیات مردم آورد، تا مسلمان را، نه تماشاگر و حکومت‌شونده‌ی اشراف و سلاطین ببیند، بلکه فعال و عمل‌گرا بار بیاورَد. و از مردم، نه پیرو و مقلد که پیگیر و مجاهد (به وقت مقاوت) بسازد. حکومت نبوی ع چیزی بیرون از دین نبود؛ عین دین بود. امام خمینی نیز به تبعیت از نبوت و امامت، چنین کرد. او نیز، مبارزه را -که از نصیحت و تذکر و خیرخواهی برای شاه و جداکردن او از عده‌ای اسلام‌ستیز در دربار آغاز کرده بود و مجموعه اخطارهایش سودی بر شاه نبخشید- به سمت واژگونی بُت سیاسی بُرد. چونان پیامبر ص، که بُت‌پرستی را نشانه گرفت. ازین‌رو امام، به دستور شاه پس از یک بار دستگیری و بازداشت در قیطریه، سرانجام در سال بعدی یعنی آبان ۱۳۴۳ که نهضت را از مبارزه با استبداد داخلی به ستیزه با استکبار آمریکایی پیوند زد، از ایران بیرون انداخته شد و مثل مقتدایش پیامبر ص، از تبعید در بورسیای ترکیه به نجف هجرت کرد. و وقتی هم پس از ۱۴ سال به میهن بازگشت، اندکی بعد تغییر رژیم «سلطنت پهلوی» به «جمهوری اسلامی» را به همه‌پرسی گذاشت. تاریخ گواه است مه ملت، کمی کمتر از ۱۰۰% برگه‌ی سبزِ «آری» را به صندوق ریخت و  برگه‌ی سرخ «نه»ی داخل صندوق‌ها را اگر داخل ترازو می‌گذاشتند وزنش نیم‌من! هم نمی‌شد. به نظر من هنوز هم رأی آری به استمرار «جمهوری اسلامی»، کثیراً در کثیر است و وزن آرای جمیع مخالفین همچنان همان نیم‌من باشد. معتقدم نگاه می‌تواند دست‌کم سه گونه باشد: معتقدِ معتقد. معتقدِ منتقد. منتقدِ مخالف. این سه نوع نگاه -که من در دومی هستم- همچنان می‌توانند کنار هم در سایه‌ی «جمهوری اسلامی» زیست کنند؛ مسالمت‌آمیز، سازنده، وحدت‌واره و دست‌دردست‌هم. براندازان هم اگر توانستند -که تاریخ بدکرداری آنها نشان داد، نمی‌توانند- باز نیز مردم هستند که باید بپذیرند یا پس بزنند. من همچنان برین باورم مردم با همان سه نوع نگاه، به براندازان «نه»ی قطعی و قاطع و بُرنده می‌گویند. برمی‌گردم به صدرِ متنم: آیا روز «جمهوری اسلامی» عید است؟! بله که عید و جشن است و روز خدا؛ زیرا ملت متدین ایران، کاری شبیه کار نبی مکرم ص کرد؛ مبارزه با بُت، برانگیختگی فکری، مدینه‌ساختن از یثرب که اوس و خزرِخ خون هم را می‌خوردند و جمهوری‌اسلامی‌ساختن از سلطنت، که شاه هم چون اوس و خزرج، خونِ علما، روشنفکران (شامل دینی، فرهنگی و مارکسیستی)، دانشجویان، طلبه‌ها، کارگران و سایرین را می‌ریخت. یک گریز: اینک اما در مشهد مقدس، چرا چند سالی‌ست چُنان است؟ چون آنجا به سیاست «عدم تمرکز» علاقه دارد. ازقضا این نوع «محلی‌سازی» قدرت و سیاست، از ایده‌های مدرنیته است و شعار جناح چپ؛ مشهور به «جبهه‌ی اصلاحات». حالا چرا با شعار خود درمی‌افتند، لابد نفع خود را نه ترکِ این ایده‌ی مدرن، بلکه شاید گرم‌نگه‌داشتنِ فضای نقد می‌دانند. بگذرم. نظری ندارم. عید رأی مردم مؤسس برای تأسیس «جمهوری اسلامی ایران» بر هوشیاران، گوارا.
 
۱۲ فروردین ۱۴۰۱ ← دامنه
 
 
این پست را به همراه عکس بالا در آستانه‌ی روز فرخنده و خاطره‌انگیز «سیزده‌به‌در» می‌گذارم؛ تا در روز شادِ رفتن به دامنه‌ی طبیعت و دشت و درخت، پاسبان زیبایی‌های خداداد باشیم و با زمین از در آشتی و اُنس وارد شویم. ابتکار ستوده‌ی مهسان‌خانم دختر محترم جناب دکتر عارف‌زاده در روز تولدش که در کنار مادر محترم و پدر ارجمندشان درختی مُثمر در باغ‌شان کاشتند. با تبریک و شادباش تولد ایشان، کار نافع و مؤثر این دانشجوی گرامی را تحسین می‌کنم و به ایشان و جناب دکتر و خانم محترم‌شان سادات معزز و برادرش جناب آقااحسان دانشجوی ارجمند تبریک عرض می‌کنم. ان‌شاءالله این درخت، روزی به بار نشیند و میوه‌های پربارش -که نمی‌دانم چه درختی‌ست- به بنده هم برسد، نه سِکّال، بلکه زمبیل‌زمبیل.
 

استاد احمدی سلام. من سیاسی‌میاسی بلد نیستم! فقط یک جمله‌ی کشکولی رِد بِدم و بگذرم:

لابد منظورشان اینه، اُناث بروند ورزشگاه، اونا واشون رِه فُحش هادِن! و بعد بیایند سِره، اینا واشون رِه تُش هاکانِن! اگه تُش‌هادِن هِم وچه‌ویله پَلی مقدور نبود! تَشِرتُشِر هاکانند! و توپ دَوندِن خاندله رِه! من که دقیقاً باخبرم جناب استاد احمدی ما، مصداقِ اَتمّ «العاقلُ یکفی بالاشاره» هست.
 
تَه‌چین گفتی آقای ولی‌نژاد، دل من اوه دکتِه. پِر پِرِ رُب و چنگال (چغندر) هم دَووشه. کرِه گاوی هم چکّه‌چکّه هاکانه و سبیلِ پِشت تا غروب، بوی کره بَکانه. من امرو کلم‌پلو خوردم، با دلستر انبه. مادر عزیزتان به سلامت که به فکر شکم شما در شالیزاره. ته‌چین گوسفندی که فرمودی با ته‌دیگ برشته‌ی سیب‌زمینی و طعم زیره، دیگه نوراّ در نور شد. نوش جان. من ۵۰۰ کیلومتری شمام. تا بیام ته‌چین که خوبه، لوِه هم دیگه دیار نیه. خدا پدربزرگ مؤمنان‌تان را رحمت کناد که خوش‌آموزه بود. درود.
 
میدان ارزش دانش ( ۱۳ )
ابَرآگاهان
به نام خدا. سلام. آقای عبدالرفیع حقیقت -پژوهشگر و شاعر سمنانی- که کتاب «خدمات ایرانیان به اسلام» نوشته‌ی مشهور وی است و بنده در ۶ تیر ۱۳۹۸ در پستی با عنوان «چگونگی سقوط ساسانیان» چندین نکته درین رابطه نوشته بودم، کتاب خواندنیِ دیگری دارد به اسم «شهیدان قلم و اندیشه»، سه‌چهار جمله بگویم و بروم. این کتابش، شرح حالِ عارفان و معاریف است؛ حلّاج، حسنَک وزیر، امیرکبیر، مانی و ... . نخواستم درین صحن داخل شرحش شوم فقط دو بند بنالم و تمام: یکی این که او برای واژه‌ی عارفان، «ابَرآگاهان» به کار می‌گیرد که این واژگان بر طبعم نشست. دیگری این که چون از مانی بحث کرده باید بگویم گرچه مانی خود را اصلاحگر دین زرتشت می‌دانست، اما تشکیلات دینی وی شبیه مسیحی بود و او خود را «فارقلیط» (=تسلی‌دهنده، روح‌القدس) موعود عیسی مسیح ع می‌‌پنداشت که برای نجات مردم، وعده داده بود. مانَویت (پیروان مانی) با مطالعاتی که بنده داشته‌ام نوعی آئین حد وسطِ زرتشت و مسیحیت بود که بعدها مَزدک با حمله به ثروت و زنان که وی این دو را ریشه‌ی ستیزه می‌دانست، ترویج آئین اشتراکی در همه‌چیز را به عنوان بنای عقیدتی دیگر در ایران ساز کرده بود. بگذرم، اما با گفتن این چندجمله‌ی دیگرم: در روز قشنگ و خوش‌آئینِ «۱۳به‌در» که روز صلح و صفا با شگفتی‌های خداداد زمین است، هم می‌توان شادی کرد، هم می‌توان بازی کرد و هم می‌توان بخشی ازین تفریح دیرینه‌ی پایدارِ ایرانی را در هنگامه‌ی صبح و ظهر و عصر، تبدیل به بحث و نقل و نقد و نظر کرد و نُقلِ فکر و اندیشه‌ی همدیگر. پس، درین روز بر شکم همدیگر، فقط‌وفقط، آش و آبگوشت و سمشکه نریزیم! نُقل فکر هم بپاشیم، چون ایرانی‌جماعت از دیرباز اهل کتاب و فکرت بود. درود.
 
> ۱۳ فروردین ۱۴۰۱ ← دامنه
 
سلام جناب آقای دکتر عارف‌زاده. سیزده‌به‌در شما خوش و خُرّم. خواهش می‌کنم دوست فرهیخته‌ام. از علایقم به شما و نیز به درخت، نشئت گرفت. بلی، درست است تفکر شما، اگر واقعاً هر کس برای روز تولدش در صورت دسترسی، درخت هم بکارد، ایران کشوری سبزتر می‌شود و از خشکی به در.
 
یادم آوردید دکتر که خاطره‌ی خودم را درینجا نقل کنم که با روز ۱۳‌به‌در، هم‌تناسب است. سال ۱۳۶۶ بود که از طریق آقای اصغر سرتایی (داماد مرحوم حاج محمد طالبی یورمله) سه درخت در حال انقراض، در حیاط منزلم در داراب‌کلا کاشتم. مِولی، نَم‌دار، مَلیج. و چقدر هم به این سه، عُلقه و دلبستگی یافته بودم. بگذرم. وقتی به قم آمدم، داشتنِ آن هم، سخت شده بود. خواستم این را عرض کرده باشم که حرکت شما در غرس درخت، سازنده بود و من هم اساساً درخت و چوب را بسیار دوست می‌دارم. و هر گونه‌ی درختی، بو و عشق خاص خودش را به اهلش منتقل می‌کند. مِرس با بوی کاشِمش، انجیلی با شاخه‌های ول‌ویلانگش، کاج با برگ‌های دارای عطر خوشبویش. اِفرا با پهن‌برگی‌هایش، ممرز با زود لاش‌گرفتن‌هایش و الخ ... .
 
سلام جناب آقاعیسی آهنگر. من بیام پیش‌تان، راهم می‌دین؟! یک عکس درین سیزده‌به‌در به شما هدیه می‌کنم، شاید برای شما درین فرخنده‌روز تفریح و شادی و تفکر، شگفتانه شد:
 

عکس بالا: جناب حاج قنبر آهنگر (مرحوم حاج داوود از بزرگ‌مردان داراب‌کلا) از دوستان نزدیک مرحوم پدرم. مشهد مقدس. عکاس: جناب حمیدرضا طالبی دارابی. نشر عکس: سایت دامنه.

 
عجب، پس گَت که شد این درخت دیدن دارد. با این شیوه، نوعی قدرت بازدارندگی در زمین ایجاد کردید. مستندی از آقای مهدی خلیلی بهشهری دیده بودم از گیو خلخال، که میوه‌ی «بِه» شیرین این شهر شهرت جهانی دارد. دور تا دور زمین با یک فریب هوشیارانه، درخت بِه ترش می‌کارند که دیررس است. و گذری‌ها وقتی این درختان را می‌بینند پیش خود می‌گویند پس باغ هنوز میوه‌اش نرسید! حال آن‌که وسط باغ پر از «بِه»های رسیده و شیرین و پخته است و از دسترس دِز، مصون!
 
 
 
 
در نوروز امسال چند تایی را دیدم؛ عصر جدید را می‌گویم. رأی داورها من فکر می‌کنم پایه و اساس نداشت. تازه کار وقتی به رأی برابر (دو ضربدر سفید و دو ضربدر سرخ) می‌کشید، بدتر هم می‌شد. نکند رأی‌های انتخابات‌های سیاسی هم همین‌گونه بود و من خبر نداشتم؟! ضربدارها آبکی و احساسی بود؛ با بالاترین تعارف و عدم درک مسئله و صحنه. البته نه همه.
 

معرفی چهره‌ها در ماه مبارک رمضان ( ۱ )


خرگوشی (قرن ۵): خرگوشی در نیشابور از دسترنج خود می‌خورد. آثار دارد و تعلیم و تربیت شاگردان. خیر هم می‌کرد، به‌ویژه در رفع نیاز فقیران، بیماران و غریبان. در نیشابور بناهایی خیریه‌ مثل مدرسه، کتابخانه، مسجد و بیمارستان بنا و شماری از شاگردانش را به خدمت بیماران می‌گماشت. و در روزگار محنت، با مردم بود و در خدمت خلق. کتاب «تهذیب الاسرار» ایشان در شمار «کهن‌‌ترین و مهم‌ترین آثار صوفیه در زمینه‌ی اصول و معارف عرفانی» است. به گفته‌ی خرگوشی (ابوسعید)، ملامتیه که در راه حق «از سرزنش هیچ سرزنش‌کننده‌ای نمی‌هراسند» پیش از این «محزونین» خوانده می‌شدند. او فرق میان ملامتیه و صوفیه را چنین برمی‌شمرد: «اصول ملامتیه مبتنی بر علم، و اصول صوفیه مبتنی بر حال است؛ ملامتیه متمایل به کسب‌اند، در‌حالی‌که صوفیه بر ترکِ کسب تأکید می‌کنند؛ ملامتیه از لباس شهرت و اظهار مرقعات (=جامه‌ی ژنده، ژنده‌پوشی) گریزان‌اند، حال آنکه صوفیه بدان تمایل دارند.»

 

پاسخ:
 
سلام سیدسرسایه. تعبیر «رفاقت با خدا» جالب بود. کبوتر جَلدی من شد این بیان‌تان؛ که پشت بامش را گم نمی‌کند. نیز در متنی دیگر که زحمت نگارشش را کشیدی، سه کلیدواژه وجود دارد که مهم است: «الهام‌گرفتن»، «درجه‌ی شهروندی»، «توانایی زیست حداقلی». این هر سه، جای مناسبی برای بحث مجزّا دارد. من در متنم سؤالی از خودم طرح کردم، و به پاسخ هم به همان سؤال وفادار ماندم و نخواستم بیرون از سؤال، پرتاب شوم. کارِ امام خمینی به لحاظ پایه‌های دینی و سیاسی برآمده از کاری بود که حضرت نبی ص در حیات سیاسی و دینی‌شان صورت دادند و لذا امام بدعت نکردند. و این به معنی مقایسه‌ی شئون نبود که چنین تطبیقی اساساً نمی‌تواند وجود داشته باشد. با تشکر.
 
 
زنگ شعر ( ۶ )
 
خدا را رحمی ای مُنعِم که درویشِ سرِ کویَت
دری دیگر نمی‌داند رهی دیگر نمی‌گیرد
 
 
میدان ارزش دانش ( ۱۴ )
راهِ سؤال تا ابد بسته نیست!
به نام خدا. سلام. خواندنِ سرگذشت ملاصدرا همواره برای من جاذبه دارد، چه خودش، چه آثارش، و چه آنچه درباره‌ی وی نوشته شده و می‌شود مثل «مردی در تبعید ابدی» اثر فاخر زنده‌یاد نادر ابراهیمی. اینک چند مطلب مجزّا اما مرتبط‌به‌هم، پیش می‌گذارم:
 
۱. از نظر آن مرد بزرگ، راه تا ابد بر سؤال باز است، زیرا آدمی با سؤال آمده است... به قول ملاصدا «خداوند متعال مقدّر نفرموده که برای هر کلمه در جهانِ موجود، تنها یک معنا به مُخَیّله‌ی آدمی خطور کند... زیرا آدمی را از پرواز به سوی لامُتناهی می‌سِتانَد». ساده‌ترین واژه‌ها نیز، مملُوّ از معانی گوناگون، حتی متضادّند. پس طبق الگوی ملاصدرا، آنچه را نمی‌دانی در نهایت آرامش بگو: «نمی‌دانم». به قول آیت‌الله جعفر سبحانی: مرحوم علامه طباطبایی «نمی دانم»هایش خیلی زیاد بود. ۲. به گفته‌ی حکیم ملاصدا -که در ۱۷ سالگی به استادش شیخ بهائی گفت- «مُرید اگر به مُراد شبیه شود، خود، هرگز، به مقام مُرادی نمی‌رسد». چون هیچ کسی نباید قصد انهدام خویشتنِ خویش را بنماید. البته ملاصدرای دانا، می‌دانست که مرز میان شهامت و وقاحت، بسیار باریک است! ۳. مطلب آخر این‌که با لبخند، سُلطه‌ی پوزخند از اعتبار می‌افتد.
 
> ۱۴ فروردین ۱۴۰۱ ← دامنه
 
سلام جناب حاج اباذر رخ‌فروز. شاعر محترم سید ساقی چه زیبا سرود. سرِ ذوق آوردید ما را. سپاس شما را. همه‌ی مصارع عالی، این‌یکی، ولی متعالی:
 
عشق یعنی ملکوتی‌شدن یک دلِ پاک
آن‌که از بندگیِ محض زنَد سجده به خاک
 
معرفی واژه‌ها در ماه مبارک رمضان ( ۱ )
 
 
 
 
کند‌وکاوی بر «لِیُظهِرَهُ»
 
در آیه‌ی ۲۸ فتح «هُوَ الَّذی اَرسَلَ رَسولهُ بِالهُدی وَ دینِ الحَقِّ لِیُظهِرَهُ عَلَی الدِّینِ کُلِّهِ...» عمده‌بحث بر سرِ «لِیُظهِرَهُ» هست، که من با صرف حدود ۵ ساعت وقت، چند نمونه را از تفاسیر و ترجمه‌ها و نظرها در آثار، که به صورت مقایسه‌ای مطالعه کرده‌ام، می‌نویسم؛ کوتاه و گذرا، و خودم درین‌باره نظری بلد نیستم، زیرا درین دانش، خودم را در حد مطالعه‌گر می‌دانم و اهل جست‌وجو.
 
مترجمان -اغلب- لِیُظهِرَهُ را به‌این‌صورت برگردان کرده‌اند که عاقبت، دین حق «بر همه‌ی ادیان فایق» می‌آید و سرانجام آن روشن است. ازجمله آقای بهاءالدین خرمشاهی که این جور برگردان کرد: «...تا آن را بر همه‌ی ادیان پیروز گرداند.» قرآن‌شناس معاصر مرحوم آیت‌الله محمدکاظم معزّی دزفولی (۱۳۴۸ - ۱۲۹۸ ش) آیه را چنین برگردان کرد: «او است آن که فرستاد پیمبَر خود را به رهبری و کیش حقّ تا چیره گرداندش بر کیش‌ها همگی و بس است خدا گواهی‌». مرحوم مجتبوی این‌چنین: «تا آن را بر همه‌ی دین‌ها چیره گرداند.» مرحوم مصطفی خرمدل اما این‌گونه: «تا آن را بر همه‌ی آئین‌ها پیروز گرداند.» مرحوم مشکینی ولی این‌طور: از نظر منطق و برهان، و یا پیروان واقعی آن را در حکومت بر جهانیان پیروز کند.» نظر مرحوم علامه هم این است: «این دین حق را بر همه‌ی ادیان و نظام‌های شرقی و غربی عالم غالب و قاهر سازد.» آقای قرائتی هم دیدگاهش این است: «وعده‌ی پیروزى اسلام بر همه‌ی ادیان، بارها در قرآن تکرار شده است. این پیروزى، هم مى‌تواند از جهت علمى، منطقى و غلبه در استدلال باشد، که همشیه چنین بوده، و هم اشاره به آینده‌ی تاریخ باشد که اسلام جهان را فراخواهد گرفت و وارثان زمین، بندگان صالح خواهند بود، چنانکه قدرت اسلام در نیم قرن اول هجرى، بخش بزرگى از زمین را فراگرفت... آینده‌ی تاریخ از نظر ما بسیار روشن و قطعى است و با ظهور حضرت مهدى علیه‌السلام آخرین امام معصوم از اهل بیت پیامبر، دنیا پر از عدل و داد خواهد شد.» تفسیر «روان جاوید» مرحوم آیت‌الله شیخ محمدثقفی تهرانی (پدرهمسر امام خمینی) نیز کتابی منبع، برای اهل فن است. بگذرم. اگر ادامه بخشم، زیاد می‌شود و خواننده ممکن است کوفته شود! اما من این مسئله‌ی چالشی در میان مفسران را برای درک مطلب، پیش کشیدم.
 
اول ماه مبارک رمضان 
> ۱۴ فروردین ۱۴۰۱ ← دامنه
 

سلام جناب ... . از متن‌های قشنگ و زیبا. خودم را در آینه‌ی این متن دیدم، البته توی بخش‌هایی از آن. مثل کم‌ماندن در سجاده‌ی نماز صبح. اما خواب من در ماه رمضان بدین‌گونه نیست که ترسیم شد. نیز افطاری هم فقط ارده‌شیره می‌خورم و نیم‌قرص نان ولی تا سحر البته دم‌به‌دم میوه و پای یخچال و سرم به کتاب. عالی بود توصیفات. و باری؛ شرح‌حال‌تان درین شهرُالله. بارک‌الله.

 

معرفی چهره‌ها در ماه مبارک رمضان ( ۲ )
 
پیرشمس‌الدین (قرن ۷ ) : از داعیان اسماعیلی نزاری در هندوستان، که در سند فعالیت تبلیغی داشت. زندگی او در اشعار «گِنان» آمده است. گنان‌ها از ادبیات دینی نزاریان هند است با محتوای دین و اخلاق و بیان اعتقاد و آکنده از «حس سرسپردگی و اخلاص‌». او مُراد مولوی بود. پیرشمس‌الدین، پیش از سقوط دولت «الَموت» برای ادامه‌ی دعوت اسماعیلیان، از ایران (گویا از سبزوار) به هند فرستاده شد و در سند، در جامعه‌ای آمیخته از مسلمانان و هندوان، خیلی آشتی‌جویانه و ماهرانه زیست. باری، از محتوای گنان‌ها برمی‌آید میان پیرشمس‌الدین با پاره‌ای از مشاهیر طریقه‌ی سُهروردیه، رقابت هم بود. شاید او برای جست‌وجو جای پا در میان مسلمانان، مجبور به رقابت با رقیب‌های فکری بود،اما مسالمت‌جویانه. شایان ذکر است پیرشمس‌الدین  برای جذب هندوها به آئین اسماعیلی، سعی می‌کرد برخی عناصر جهان‌بینی هندویی، به ویژه ویشنویی را با اندیشه‌ی اسماعیلی بیامیزد که به روایت آقای «عظیم ناجی» پژوهشگر عرفان، رد پای آن در گنان‌های او مشهود است. فعالیت تبلیغی پیرشمس‌الدین موجب شده بود عده‌ی کثیری در هند به آیین اسماعیلیه‌ی نزاری رو آورند و اعتقاد قبلی خود را فرو گذارند. بگذرم. فقط عرض کنم در ایالت پنجاب امروزی هند، اسماعیلیان نزاری -که به «شمسی» معروف‌اند و اغلب زرگرند- آیین خود را مرهون پیرشمس‌الدین می‌دانند.

 

شایسته‌کاری ۲۳
صابون وقتی به تَه رسید و باریک شد، آن را دور نیندازیم، آن را به صابون بعدی بچسبانیم. همین کار به ظاهر ساده، هم مانع از اسراف است و هم جلوِ آلوده‌کردن زمین را می‌گیرد. اگر این کار را جمعیت چند میلیاردی جهان هم انجام دهند، زمین هم دعاگوی! بشر می‌شود.
 
 
کتاب بیان السّعاده سلطان‌محمد گنابادی
 
معرفی واژه‌ها در ماه مبارک رمضان ( ۲ )
 
کندوکاوی در «عَبَّدْتَ»
 
به نام خدا. سلام. آقای سیدمحمدرضا صفوی کلمه‌ی «عبدت» را از «تعبید» می‌داند و تعبید و اعباد به معناى «بنده‌گرفتن» است. خرمدل هم این را «برده و بنده کرده‌ای» برگردان کرد. بر حسب تفسیر «بیان السعاده» سلطان‌محمد گنابادی -که تفسیر عرفانی و شیعی قرآن است و متمرکز بر جنبه‌های «عرفانی، روایی، فقهی، فلسفی، کلامی و ادبی»- تمام این آیه این طور برگردان می‌شود: آیه‌ای که درباره‌ی رفتار فرعونِ عصر موسای نبی ع است: «و آیا این نعمتى است که بر من منّت مى‌نهى که بنى‌اسرائیل را به بردگى کشانده‌اى‌؟!» به نظر بنده این واژه‌ی بااهمیت در قرآن کریم، علاوه بر پیام‌های رسا، به‌روشنی نشان می‌دهد به بردگی‌کشاندنِ مردم از سوی فرعون‌های زمان در جهان، به‌شدت هم مَذمّت شده است و هم نهی و شماتت. متن آیه‌ی ۲۲ شعراء: «وَ تِلکَ نِعمةٌ تَمُنُّها عَلَیَّ اَنْ عَبَّدْتَ بنِی اسرائِیلَ»
 
دوم ماه مبارک رمضان 
> ۱۵ فروردین ۱۴۰۱ ← دامنه
 
سلام جناب ... . در توضیحی که آمده است به یکی از فلسفه‌ها و حکمت روزه، اشاره شده است. هم درکِ گرسنگی و هم فهمِ دردِ بینوایان و اتفاقاً مردم ایران در هر کوی و مکان، من فکر می‌کنم درین ماه بهتر و بیشتر دست به دهِش دارند. مثلاً همان گرانقدرانسان، همسایه‌ی ضلع شرقی‌تان مرحوم حاج‌آقامهدی دباغیان، رفتار حسنه‌ای در همه‌ی ماه‌رمضان‌ها داشت؛ از روز اول تا آخر این ماه، از آن تَهِ محل -یعنی پای‌محله- شروع می‌کرد به بردنِ افطاری به دمِ منزل مردم تا روز آخر، که به آخرِ محل _یعنی المِجارِ ببخِل- ختم می‌شد. به نوعی همه آش و فرنی و آبگوشت و نون و حلوای افطاری این خانواده‌ی سخی را نوش می‌کردند. حتی در تمام شب‌های شهادت معصومین ع نیز، به عشق و ارادت خالصانه به اهلبیت ع در منزلش مجلس روضه و نوحه می‌آراست و تک‌تک مردم را در طول سال نوبه‌بندی می‌کرد و به خانه‌اش دعوت می‌داد. هم برای روضه، و هم برای شام. خواستم بگویم بوته‌ی جود و جوادِ (=سخاوتمندی) وجودِ آدمی، درین ماهِ مَیمون ازقضا، از تمامی ماه‌ها شایسته‌تر گُل می‌کند.
 
 
 
سلام عبدالله‌ی عموزاده، عکست چه قشنگه.
 
سلام جناب ... . فرق این دو عبارت اگر گفته آید، حکمت بیرون می‌زند: سیرپِلا. سیرِ پلا.
 
نظر:
سلام. در بخش پیام اول، نکات آموزنده و سازنده موج می‌زند. در بخش پیام دوم، بر گزینه‌ی ۱ نقدی وارد می‌کنم که ای بسا نماز چنین نمازگزارهایی، خالصانه‌تر مورد پذیرش حضرت باری‌تعالی قرار گیرد چون بی‌شیله‌وپیله است؛ ماندن در مخارج و صفات حروف و شدت در غلظت الفاظ عرب، حتی امام‌جماعت‌های فارسی‌زبان را هم از خلوص و خضوع و خشوع نماز، بیرون می‌برَد و در ظاهرِ الفاظ گیرشان می‌اندازد. در بخش پیام سوم، هم سازندگی داشت و هم آموزندگی. از آنجا که در پاسخ به نظرات و نقدها، صرفاً به جواب سلام و تشکر بسنده می‌فرمایی، بنده چندان راغب نیستم مزاحم متن‌های شما شوم. این یکی را از سر ناچاری، آچارکشی کردم!
 
متشکرم. بله، آسیب‌شناسی شما درین‌باره حرف روشن و قابل تأملی‌ست. ممنونم از بیان تبریک‌ها. بر شما هم، همه‌ی این نوآمدن‌ها از نوسالی و نوقرنی، نوروزی گرفته تا سیزده‌به‌در و ماه روزه و فکر و اندیشه مبارک باشد.
 
 
عکس از دامنه
 
چند کلمه شرح کتاب بالا: رمان «مرگ در جنگل» اثر «شروود اندرسن» این شب‌وروزها خوراکم شده، هنوز از ورق ۱۰۰ نگذشتم، ۳۸۵ صفحه است، ورزنش هم سبک، با ترازوی خونه کشیدمش، کمی کمتر از ۳۰۰ گرم شد. یعنی خیلی‌سبک و به قول محلی سَوِک‌گالگالِه. جالب این‌که توی ص ۱۰ و ۱۶ شکار اَبیا در رودخانه‌ی «ایزتا»ی روسیه آمده که چنین پرنده‌ی کمیاب و حتی نایاب با اسم اَوییا، در زادگاه ما داراب‌کلا زمانی وفور بود و پرسروصدا. این رمان که جذب ادبیاتش شدم تُفنگ تک‌لولی نیست که لگدزنی کند، ساحل این کتاب به‌سان سنگ‌هایی‌ست که کنار رودخانه‌ای سرشار از آب و آبشار، نقطه‌چین شده باشد. عین رفیقِ موافق، می‌مانَد. البته مراقب نباشی در صفحاتی هم، این رمان جِمبلی و بِمپری هم دارد! یک جمله از کتاب را به سبک و سیاق خودم می‌نویسم که خیلی حرف بود: ارباب عادت نداشت به سگ غذا دهد، سگِ خوب باید خودش شکمش را پر کند. اما با این سفت و سختی، سگش هیچ اشتیاقی به ترکِ ارباب از خود نشان نداد... . بگذرم. سیاسی‌میاسی بلد نیستم!
 
نظر:
سلام. جناب ... این فیلمبردار برام پرسشه چطور از پیش و پسِ این درخت باخبر بوده؟! هم سرسبزی‌اش را مستند ساخته، هم سوختنش را. چنین گنگی هیجان داد به بیننده. یک نکته هم عرض کنم: من در مقاله‌ای یا مستندی خوانده و دیده‌ام که بالای ۹۰٪ آتش‌سوزی جنگل و مرتع عمدی و از جانب خود کسانی‌ست که از مرتع بهره‌برداری می‌کنند و ... .
 
معرفی چهره‌ها در ماه مبارک رمضان ( ۳ )

پیرصدرالدین (قرن ۹) : در سلک علما در سبزوار می‌زیست، و توسط اسلام‌شاه از سلسله‌ی قاسم‌شاهی، به هندوستان اعزام شد، تا کار دعوت اسلام کند. پیرصدرالدین در میان اعضای طبقه‌ی اجتماعی لوهانه -تجارت‌پیشگان- فعالیت دینی کرد. او هم به سبک «گنان» (=معرفت) بیان‌ عقیده می‌کرد، منطبق بر معارف علی بن ابی‌طالب (ع). دستاورد بزرگ پیرصدرالدین تأسیس «جماعت‌خانه» بود؛ مرکزی برای تجمع و درس و جرای آیین. چیزی همانند خانقاه در اهل تصوف. امور دینی و اجتماعی و حتی پیشرفت اقتصادی هم جماعت‌خانه، سازمان‌دهی می‌شد. کوشش‌های پیرصدرالدین را علمای پس از او خاصه پسرش حسن کبیرالدین، پی‌ گرفت. پیرصدرالدین در جتپور هند در نزدیکی اوچ، به خاک سپرده شد. بر فراز مزار او مقبره‌ای آرستند که امروزه شیعیان اثناعشری آن را سرپرسیت می‌کنند که او را «پیرحاجی صدرشاه» می‌خواندند. یک نکته گویم و بگذرم. سه سال قبل هم گفتم چه خوب است ایران تصویب کند هر دانشمندی در جهان اگر خواست ایران را خانه‌ی زیستن خود کند، بفرماید. دانشمند وقتی در سرزمینی اسکان گیرد، آن مملک اسکان می‌گیرد. روزی ما می‌فرستادیم هندوستان، حالا جهان بفرستد ایران.
 
معرفی چهره‌ها در ماه مبارک رمضان ( ۳ )
 
پیرصدرالدین (قرن ۹) : در سلک علما در سبزوار می‌زیست، و توسط اسلام‌شاه از سلسله‌ی قاسم‌شاهی، به هندوستان اعزام شد، تا کار دعوت اسلام کند. پیرصدرالدین در میان اعضای طبقه‌ی اجتماعی لوهانه -تجارت‌پیشگان- فعالیت دینی کرد. او هم به سبک «گنان» (=معرفت) بیان‌ عقیده می‌کرد، منطبق بر معارف علی بن ابی‌طالب (ع). دستاورد بزرگ پیرصدرالدین تأسیس «جماعت‌خانه» بود؛ مرکزی برای تجمع و درس و اجرای آیین. چیزی همانند خانقاه در اهل تصوف. امور دینی و اجتماعی و حتی پیشرفت اقتصادی هم، از سوی جماعت‌خانه سازمان‌دهی و هدایت می‌شد. کوشش‌های پیرصدرالدین را علمای پس از او خاصه پسرش حسن کبیرالدین، پی‌ گرفتند. پیرصدرالدین در جتپور هند در نزدیکی اوچ، به خاک سپرده شد. بر فراز مزار او مقبره‌ای آرستند که امروزه شیعیان اثناعشری آن را سرپرستی می‌کنند که او را «پیرحاجی صدرشاه» می‌خواندند.
 
یک نکته گویم و بگذرم. سه سال قبل هم گفتم چه خوب است ایران تصویب کند هر دانشمندی در جهان اگر خواست ایران را خانه‌ی زیستن خود کند، بفرماید. دانشمند وقتی در سرزمینی اسکان گیرد، آن مملکت هم اسکان می‌گیرد. روزی ما می‌فرستادیم هندوستان، حالا جهان بفرستد ایران.
 
خرسندم جناب آقااسماعیل و شادمان‌تر این‌که دکتر، انسان وقتی کتابی می‌خواند، در جاهایی که متون اوج دارد، به یاد کسانی می‌افتد که فکر می‌کند چقدر با هم مشترک می‌اندیشند و من جاهایی شما و نیز برخی از دوستانی که روشن‌ضمیرند را با خود در کتاب می‌بینم.

 

زنگ شعر ( ۷ )
دلدار چو مغز است و جهان جمله چو پوست
نایَد به نظر مرا بجز جلوه‌ی دوست
مردم ره کعبه و حرم پیمایند
در دیده‌ی اَسرار همه خانه‌ی اوست
 
از رباعیات ملاهادی سبزواری

 

خواستم بگویم دلایل قانع‌کننده و سوگندهای معتبر هم گاه سود نمی‌بخشد. در چنین جاهایی من گمان دارم دیرباوری -بهتر است بگویم دیرپذیری- سدّ است و همین، روحیات را می‌پَژمُرانَد حتی اگر به شوخ‌وشَنگی «آهوبَرّه» باشی. مثال می‌زنم. چِخوف می‌گفت: «هر ماه می‌گذرد عقیده‌ام را عوض می‌کنم.» چرا چخوف چنین می‌کرده است؟! چون پایه‌ی حرفش -پیش ازین- این بود‌ه است: «من هنوز دیدی فلسفی و سیاسی به زندگی پیدا نکرده‌ام.» بگذرم!
۱۶ فروردین ۱۴۰۱ > سه‌شنبه.  ۱ ⟩ دامنه
 
سلام جناب حجت‌الاسلام باقریان. مرزبندی زیبایی دیدم بین دو لغت جهالت و سفاهت. در اولی زمینه‌ی دانش هست، در دومی ولی نه. در پیام دومی تأکیدتان بر وارونگی را عالی دیدم. فکر می‌کنم امروزه رفع این عارضه خیلی ضرور باشد؛ علت روشن است: هر چیز وارونه، گویی ژرف‌تر جلوه‌ می‌کند. مثال دارم: گفتند کول‌بَری، مستثنی باشد. دیدند کامیون‌کامیون قاچاق کالا را ندیدند، کول‌بَر را ولی گیر دادند. گفتند جریمه‌ی دیرکردِ قسط حراماً در حرام است. دیدند به لطایف‌الحیَل تبصره خورد. نه تنها عده‌ای در سیاست از درِ باز وارد می‌شوند که برخی هم از درِ شرع نیز از دروازه‌ی واز، حتی به بازی و بازیگری داخل می‌شوند و دخل درمی‌آورند. بگذرم. نکاتی عالی فرمودی. عزت، متعالی.
 
 
عکس نانوایی. قم
 
نمی‌دانم پیش‌آمده، مثل من به‌شوق، پی کنی و طیّ،  ولی برسی و به درِ بسته‌ی بربری بخوری! گَزشش از گُرز قوم بربر! بدتر است و از میله‌گُوِه‌ی قوم تاتار، تارتر. نمی‌دانم اسم این جور چیز، بور است؟ یا خیط؟ من که شدم؛ نه سه‌وچند بار، که سی‌واندی مرتبه. عکسی هم انداخته و حسرتی هم بُرده! البته اون شنبه.
 
سلام جناب آقای عبدالله‌ی عموزاده. هست درین پستت، چند کلید‌واژه. متشکر است از شما این بنده. هم مغز، هم سِرّ، هم حرم، هم آینه و هم کعبه. جان و جهان در چنین جامع‌اندیشی‌ها چه‌ها هم، قشنگه.
 
می‌توانم بپرسم گذر از جهالت که ممکن است، آیا گذر از سفاهت -که به‌درستی فرمودید حتی زمینه‌ی دانش هم در آن نیست- میسور است؟ آیا سفاهت قَسری هم هست؟ اگر هست جُِنح و گناه بی‌چاره سفیه چیست؟!

 

پیام آقای جلیل قربانی: سلام جناب طالبی، روز به‌خیر. جان مینارد کینز گفته است: «من وقتی اطلاعاتم تغییر کند، نظرم هم تغییر می‌کند، شما چه‌طور آقا؟»
 
سلام جناب آقای قربانی. جمله‌ی مهمی بود. عبارت «شما چه‌طور؟» مال اوست و یا سؤال شما؟ من میان اطلاعات، تغییر و باور پیوند برقرار می‌کنم. میلِ به بهترشدن به نظرم ذاتی هم باشد.
 
سلام جناب حجت‌الاسلام سید عمادی. ورود شیطان به روان را خیلی پسندیده بحث کردید. در یکی از کتاب‌ها خوانده بودم بدین مضمون که تُهمت و بُهتان در وجود افراد اگر مؤثر بیفتد آنان را به عارضه‌های سخت می‌برَد. به نظر استاد قدرت شیطان بر قدرت بُهتان چیره است؟ بُهتان هم کار انسان است! پس؛ قدرت انسان بر قدرت شیطان فایق است. دسترسی کدامیک به روان انسان جانکاه‌تر است، انسان بُهتان‌زن، یا شیطان برهم‌زن؟
 
 
پاسخ حجت‌الاسلام سیدکمال‌الدین عمادی: سلام و درود بر جناب طالبی بزرگوار. تقبل الله منکم و منا نوم هذا الایام و عبادات اخری. اینکه قدرت انسان از شیطان بسیار قوی تر است شکی نیست اما برخی از فرزندان آدم به دلیل عدم ذکر یا غفلت گرفتار شیطان می شوند مجری اوامر او می‌شوند اندک اندک برده و عبد شیطان می شوند مانند یک سلطان به دلیل عدم عقلانیت دل‌باخته کنیز خود می‌شود و مجری خواست او می‌شود آنوقت قدرت سلطانی آدم در خدمت قدرت ناچیز شیطانی قرار می گیرد. هذا من فضل ربی.
 
دامنه: پاسخ خوبی داده‌اید استاد. لایه‌ی مهمی گشودید؛ چه هم به‌درخشندگی. همانند مهارت ماهیگیری در سیلابِ بهاری.

سلام جناب دکتر ولی‌نژاد. شب‌ها بر شما خیر و خرّم. اینی که دارم می‌گویم چیزی از مرحوم محمدرضا شجریان کم نمی‌کند، بگذاریم درِ «ربنّا» به روی هر هنرمندی باز باشد، شاید دیگران با نوظهوری خود -که احتمال آن قطعی هم می‌تواند باشد- توانستند ربنّای بهتری بخوانند؛ مثلاً آقای رضا طاهری که من فکر کنم درخشان خواند. البته شما چون اهل فن در دانش موسیقی هم هستید، به‌یقین از بنده بهتر درین‌باره نظر صائب دارید. مگر درِ «معرفت دینی» را برخی خواستند به روی بقیه ببندند و فقط خود را عقل کل کنند و قرائت خود را یکتا و یگانه بقبولانند، از سوی مردم و صاحب‌نظران پذیرایی شدند؟! می‌دانم که می‌دانید و می‌فرمایید: نه. پس؛ این‌جور درها که به فکر و هنر و اندیشه و ادب برمی‌گردد را نباید فقط به روی یک تن گشود و در او وقوف کرد. بر اهل فن روشن است لابد که من چون جناب‌عالی از صَلای مشهور «ربنّا»ی آن روانشاد، نشاط می‌گرفتم. بگذرم. زودتر ازین می‌خواستم خطاب به شما دوست اندیشمندم نظر بفرستم اما به‌عمد عقب انداختم که ببینم بحثی میان شما و سایرین بر سر این درمی‌گیرد، دیدم نه. خیال هم، نیست!

 

بنده، جناب آقای... به نوشته‌هایت همیشه چشم دارم، البته چشم‌نظِر نه! وقتی قلم خود را به داشته‌های علمی خود جوهر می‌زنی، قشنگ هم می‌نویسی. مرحوم ملاهادی سبزواری لابد آگاهی که از پیشینیان مرحوم دکتر علی شریعتی هست. روحش شادآ از شرح خوبی که مرقوم فرمودید ممنونم و بهره و لذت وافر بردم.

 

سلام استاد آشیخ محمدرضا. دو بار متن را خواندم. نه فقط تفسیر کردید، بلکه تشریح هم کردید. هر ۱۰ پیام را زیبا بیان فرمودید. بند ۷ از همه غنی‌تر بود و تکان‌دهنده‌تر. آخر هم خرمای جعرور جالب بود! درود.

 

سن..... سلام. هی می‌خواهی سیاست را ترک کنی؛ ولی دل نداری! تو را من می‌شناسم! نه تو سیاست را تارکی، نه سیاست تو را تارک. بر تارک تو سیاست حک شد؛ با ورود دوباره به سیاست، امروز وارد مُبطلات روزه شدی! کشکولی، چون پیش‌ازین گفتی دیگه در سیاست داخل نمی‌شی! اون یکی را هم جالب بود، کلاس درس که لیوان را با شن پر کرد.

 

زنگ شعر (۸)

پروازِ فطرتِ ما در دام بال می‌زد

آزاد کرد فضلش از هر قیود ما را

از غزل ۴۷ بیدل دهلوی

 

خواستم بگویم دنیا را، دنیا را؛ هنوز هم آدمِ نظرتنگ، دنیا را تَنگ و تُنگ، نگه داشته است که تا می‌تواند، یا راه را بسته بدارد و یا هویت همه را بشکنَد. هنوز هم پشتِ کالسکه‌ی اسب، شلّاق نگه می‌دارد؛ شلّاقِ کالسکه. هنوز هم هوشِ جِبلّیِ خود را به کارِ خدا ختم و خاتم نمی‌زند؛ حتی یک ببرِ نیمه‌کر، بهتر ازو پیام جبّلی فطرَت و غریزَت را می‌شنوَد. درختِ وجود خود را چون زمستان لُخت می‌کند! ولو بهار هم بیایَد، او هنوز خیال می‌پرورانَد و جوانه‌ی درونش می‌پژمُرانَد و نمی‌فهمد برفش بند آمد. دیانا (=الهه‌ی شکار) هم باشی! بازم روزی بُز می‌زنی ولی جِر و جار می‌زنی: ببر زدم! ببر زدم! بگذرم!

چهارشنبه: ۲ ⟩ دامنه
 
سلام آقاصادق. این یکی دیگه اُلتراکشکولی بود! مافوق. بله، آن یکی متن بالایی شما هم عالی. سایه‌ی شما جناب دکتر ولی‌نژاد و «سایه»ی شاعر بزرگ آقاهوشنگ ابتهاج بر سرِ هنر و ادب، سرمد و مستدام. نیک می‌دانید -حتی بهتر از بنده- که هیچ احدی نمی‌تواند «حرفِ آخر» بزند و بگوید این شاهکار شد و ختم حرف و نهایتِ هنر. نه؛ فهم و فکر، سیّال است و سیَلان دارد و جریان. و همچنان باید به پیش و کمال براند. نقطه‌ی پایان برای فکر و هنر نداریم چنان‌که در معرفت دینی هم حدّ یَقف، نیست. و این رودِ آفریدن و اندیشیدن را، خدا به بشر بشارت و مژده کرده که باید برای همگان جاری باشد و تا آرمیدنِ در خاک، خاکسارانه خردمند باشد و خلّاق. خدا نگه‌دار.
 
 
سلام جناب حجت‌الاسلام سید عمادی. در قسمت ۳۵ به‌زیبایی تمام، بحث از جست‌وجوی «پیر» کرده‌اید. سخت به این بحث چشم دوخته‌ام که در قسم ۳۶ چه خواهید نوشت. اما اینجا نکته‌ی خواهم گفت، اگر استاد کمال‌الدین ما، التفات فرمایند. در ایران -که به دیرینگی از همه‌ی بلاد جهان سرتر است و سالم‌تر- دست‌کم دو چیز همیشه توجه‌ی مرا بیشتر به خود جلب می‌کرده، در سیرِ فکری‌ام و یا در سیر زیارتی و سیاحتی‌ام که اغلب اهل مسافرتم. و آن رباط است و پیر. رباط در مسیر خراسان انبوه‌تر از مسیرهای دیگر است. اما پیر. که برای اهل عرفان یک واژه‌ی جان‌ساز است که مثل عود در دلش دود می‌کند و رایحه می‌افکنَد. پیرهرات. پیرپالاندوز. پیرراه. و قس علی هذا. حتی در محل ما جایی داریم به اسم «پیرخُفته» که بنده هف‌هش سال پیش آن را شرح دادم در لغات داراب‌کلا. جالب‌این‌که چند وقتی هم توی سال ۱۳۶۴ یا ۶۵ در پیربکران اصفهان بودم، ای! مثلاً طلبگی می‌خواندم. هر چند در طلبگی به تِته‌پِته افتادم و درازحسرتی هنوز هم، نهادم را انباشت. چه می‌خواستم عرض کنم؟! این را که این واژه‌ی عظیم «پیر» در ایران هنوز هم طنین دارد و یادم نمی‌رود ملت به امامِ در جماران می‌گفت: «پیرِ جماران». وقت استاد را ستاندم. چه کنم که لغت «پیر» مهم بود و مرا به میدان آورد تا پرخفته و پیربکران هم بُرد. درود.
 
جناب حجت‌الاسلام باقریان سلام. در شرح بند اول در پیام اول آیا حضرت‌عالی اول خواسته‌ید حُسن فعلی و حُسن فاعلی را بیان کرده باشید؟ اگر آری، پاسخی دارم، اگر نه، خُب می‌گذرم. خوب بود تشریح و تشریع.
 
 
آقااسماعیل عزیز دوست اندیشمندم سلام. ۱. هر چه از زبان فارسی بفرمایی بنده با ولع می‌خوانم. درین جا هم، عالی ظاهر شدید. موافقم. خیلی هم هشدار سازنده داده‌اید جناب دکتر. جالب این که، ما خود در میهن خودمان، این‌همه هم‌وطن محترم و زحمتکش و اهل کار و غیرت عرب داریم، آن‌وقت بسیار دیده می‌شود که به کمترین بهانه عرب‌ستیزی می‌شود و فکر هم نمی‌کنند ایران خود، هزاران عرب دارد. این با شعار «بنی‌آدم اعضای...» منافات دارد، که گمان می‌کنم روی این شعر که شعار جهانی هم شده، اتفاق نظر وجود دارد. ۲. همچنین دنباله‌ی سخن شما عرض کنم زبان پرقدرت، آن زبانی است که قابلیت این را داشته باشد مزیت‌های زبان‌های دیگر به‌ویژه زبان مجاورین را به خود جذب کند؛ زبان فارسی چنین است که حضرت‌عالی عالی بدان باور و علم داردید، ازین راه، هم اصالت زبان پارسی برقرار می‌مانَد و هم پویایی و توان جذب و هضمش. ۳. من حامی و حتی معتقد به برجسته‌نگه‌داشتن هویت ایرانی‌ام، اما این هویت نباید به فرموده‌ی دقیق شما، با تعصب کور بر سر برخی چیزهای عرَضی، پُتک بر سر سایر هویت‌ها مثل هویت دینی، هویت قومی، هویت فرهنگی و ... شود. باز نیز یاد کنم که نکات ارزنده فرمودید. درود.
 
سلام سیدسرسایه. بسیار درست بود این نشانی از نوام چامسکی. او اساس بشریت را در اصل زبان و هم‌فهمی همدیگر می‌داند؛ که به تفکر تفهّمی می‌انجامد. سپاس ازین حاشیه‌ی قشنگ بر مسئله‌ی مهم زبان. درود فراوان.
 
سلام جناب آقای محمدجواد. خیلی زحمت کشیدین. سایتی که نشانی دادید را باز کرده، مطالعه کردم. مفصل بود و برگردان هم اغلب سلیس بود و برخی از فراز‌ها اما نه. درود که به دانش ترجمه از انگلیسی به پارسی مجهز هستید.
 
علایق شما، عامل زایشِ نکته‌گویی شد که مسلط‌تر از بنده به آن آشنا بودید.
 
دکترعارف‌زاده: مانند همیشه،مفهومی و مستدل و مستند  سخن افشانی کردید. سخن را میتوان پراکند،افکند، راند، یا افشاند.  سخندانی مانند شما سخن را می افشاند یعنی صفت بذر به سخن میدهد تا رشد و تکثیر نماید .
 
ابراهیم طالبی دارابی دامنه:
به میزان زیاد، داشته‌هایم از سرِ سفره‌ی دانش شما هم هست که بسیار دیده شده در یک گزاره‌ی کوتاه، کوهی از مفهوم شکوفاندید. درود بی‌عدد بر شما که در سخنانت همیشه نکاتی هست که خوشه‌چینی می‌کنم. بی‌تعارف عرض می‌کنم. کام من بر می‌آید...
 
دکترعارف‌زاده: اگر چنین باشد که میفرمایید ، در برابر، از ادب و ادبیات شما هم نکات بسیاری یاد گرفتم که جای تشکر زیادی دارد
 
زنگ شعر (۹)
 
مکن بر نعمتِ حق ناسِپاسی
که تو حق را به نورِ حق شِناسی
 
و...
 
به یاد آور مقام و حالِ فطرت
کز آن جا باز دانی اصلِ فکرت
 
گلشن راز. شیخ محمود شبستری. از بخش ۲۷
 
محبت در کنار معرفت، معجزه می‌کند و من این دو را ریلِ دوستی و هم‌اندیشی می‌دانم که از شما آقااسماعیل عزیز، فراوان دشت کرده‌ام، چه در گفت‌وگوهای دوجانبه، چه جمعی و چه حتی در تک‌نوشت‌های شما که شائقانه می‌خوانمش. با احترام.
 
شکر من یکی این است هم‌عصر تو، چشم به جهان گشودم. نیز هم‌عصر دوستان دیگرم که آموزگاری می‌کنند بر من.

 

انتقادی بر نحوه‌ی بازدید بدنی حرم رضوی

 

عکس بالا: محل شهادت شهید اصلانی در صحن جامع رضوی

 

 

عبداللطیف مرادی اُزبک‌تبار با اسم‌های استعاری:

عبداللطیف السلفی، حسن مرادی، ابوالعاقب الموحّد

 

 

حجت‌الاسلام دارایی. حجت‌الاسلام پاکدامن. حجت‌الاسلام اصلانی

شهید حجت‌الاسلام شیخ محمد اصلانی از شهر سده در شهرستان خواف بود

روحش سرشار سرور. تسلیت می‌گویم دردمندانه به همه به‌ویژه به هم‌لباسان آن شهید

 

به قلم دامنه: به نام خدا. سلام خواستم بگویم چون زائر رضوی‌ام، -سالی دست‌کم سه بار- خُب، دردم آمده چیزی نگویم. سیاستی تقریباً نادرست پس از مرحوم حجت‌الاسلام شیخ عباس طبسی شکل گرفته، کسانی را از هر جا گسیل داشتند حرم؛ که چه؟ که بازدید کنند، خادم‌یار شوند و یاری کویِ یار. قبول، قبول؛ ولی برخی‌شون حتی من تردید دارم آموزش بازدید بدنی گذرانده باشند؛ من که خودم هر وقت مشرّف شدم، بد بازدید می‌شدم، ناشیانه یا بی‌علاقه و یا صرفاً رفع تکلیف. بعضاً حتی شکلِ کارِ بازدید هم بلد نیستند. آخه امنیت یک جای ازدحامی، اول‌ازهمه بر عهده‌ی همین درگاه‌های چند بستِ حرم است که لزوماً می‌بایست نیمه‌خبره در اعلای حوصله، چهره‌شناس، تیپ‌خوان و روان‌دان باشند. جانِ همه‌ی آنهایی که با خیال آسوده دور ضریح مطهر و صحن و رواق، حال‌شان را نزد امام ع روایت می‌کنند، پیش‌ازهرچیز، گردن همین عوامل ایست‌وبازدید حرم است. حتی نیم‌نگاه به تیپِ «عبداللطیف مرادی اُزبک‌تبار (با اسم‌های استعاری دیگری چون عبداللطیف السلفی، حسن مرادی و ابوالعاقب الموحّد) در عکس بالا، می‌توانست فردِ بازدیدکننده‌ی دمِ درِ حرم را به ولوله و دغدغه و دقت می‌بُرد. نبُرد. انگار خوابش! برد که جان‌بانِ مردم است و به جان‌سِتان از سرِ ندانم‌کاری! اجازه‌ی ورود داد آن‌هم با آن نوع جاسازی چاقو بر بندِ کمربند و یا آن جای دگر. آقا! آدمِ بی‌خیالِ خوش‌طینت جاش توی اتاق بازدید نیست، کمی حراستِ جانِ زائرین را مرامنامه‌ی حرم کنید. می‌دانم حجت‌الاسلام شیخ احمد مروی، مردی بامروّت است و بری از آوازه. اما کارکنان را مرور کند، پُرکردن حرم با این‌همه آدم از جای‌جای ایران برای این‌کار حراستی و امنیتی، ناامنی‌ست، نه ایمانی که ایمان صدها البته، ایمنی نیاز دارد. ندارد؟! بگذرم! متن انتقادی دلسوزانه و سازنده‌ی بنده امید است به گوش عزیران مسئول در حرم رضوی برسد. البته خداقوت هم دارند. اما ضعف را باید هرچه زودتر تدبیر کنند.
پنج‌شنبه ۱۸ فروردین ۱۴۰۱ ⟩ ۳. دامنه
 
ضرب‌المثل:
 
«تو نیکی می‌کن و در دجله انداز
که ایزد در بیابانت دهد باز»
 
سلام جناب... دوست محترم من. ممنونم که با طیٖبِ خاطر، به طبع‌تان نشست.
 
 
سلام جناب آقامرتضای بابویه دارابی. برای من این چهره و این صحنه‌ی شهید حجت‌الاسلام آقاسیدجواد شفیعی دارابی تازه و بکر بود. تا به حال به چشمم نخورده بود. روح این شهید عزیز و همه‌ی شهیدان معزز داراب‌کلا و همه‌جای جهان شاد و سرشارِ سُرور. خدا پدرتان مرحوم حجت‌الاسلام شیخ اسماعیل و عموی آموزگارتان مرحوم بابویه دارابی -داماد خاندان روانشاد یوسف رزاقی- را غریق رحمت کناد.
 

مقصود ابتدایی حضرت موسای نبی ع را دیدار حضرت خضر ع معرفی کرده‌اید. مقصود میانی را هم کسب دانش رشدآفرین و مقصود نهایی را هم نیل به بندگی خدا. با این وصف بر بستر فکرم این پرسش سر برآورده که این سه مقصود برای موسای اعلم از خضر، حتی بدون دیدار با خضر هم شکل می‌گرفت. یعنی اگر این دیدار نبود موسی ع دانش و عبودیت را تشخیص نمی‌داد و بدان واصل نمی‌شد؟! اگر چنین باشد، خب، مگر سایر انبیای الهی ع در زندگی نبوی‌شان، خضر داشتند. نداشتند، ولی سه مقصود را در حیات خود عملی کردند.

 

سلام جناب محمدجواد. اون دو واژه‌ام، پرسشی نبود؛ جمله‌صوت بود که معمولاً در محل زمانی بروز می‌دهند که از کاری به شگفت آیند. پیام صوتی می‌فرستم، تا دقیق رسانده باشم. امابعد، زحمت شما و آن دوست‌تان در برگردان آن متن به فارسی، جای تردیدی باقی نگذاشته که گزینه‌ی سختی را برگزیدید و از پَسش هم به‌درستی برآمدید، و من بادقت متن شما را مطالعه کردم، تا آن حد باحوصله، که حتی حاضرم چکیده‌ای از آن هم بنویسم، اما چون می‌دانم ممکن است حتی از سوی خوانندگان، خوانده هم نشود، بی‌خیالش می‌شوم. اما از باب این‌که فرمودید نمونه‌ای بیاورم، اطاعت امر می‌کنم و دو فراز از برگردان شما را می‌آورم که می‌توانست سلیس باشد و رسا. و چنبره‌ی لفظ، گیرتان ندازد:

 

این فراز:

«در اینجا مکث کنم. در غرب، وقتی آدم‌ها به تاریخ چند صد سال اخیر اوکراین فکر می‌کنند، یکی از چیزهایی که به نوعی برای افرادی که گشتی در تاریخ می‌زنند برجسته است، قدرت آنارشیسم در اوکراین است. نه فقط نستور ماخنو در طول انقلاب روسیه، بلکه همچنین نحله‌هایی از آنارشیسم که در گذشته وجود داشته است؛ یا البته شاید ما با نوع فهم امروزین خود از آنارشیسم، ایده‌های آنارشیستی را به آن‌ها نسبت می‌دهیم. و برایم جای سوال است که آیا چیز خاصی در مورد وضعیت اوکراین در نقشه وجود دارد – یا هر چیز دیگری – که منجر به این شده که در آن زمان در برابر ایده‌های آنارشیستی پذیراتر باشد...»

 

این یکی فراز:

«و بهتر از آن: تصمیمی درباره‌ی برنامه‌ی [گام به گام] عضویت اوکراین، برنامه‌ای برای اجرایی کردنِ هر چیزی که برای عضویت اوکراین در اتحادیه اروپا لازم است؛ با وجود همه‌ی مخارجش. البته که این کار باعث ایجاد هزینه‌های مالی زیادی می‌شود، اما این را هم باید درک کنیم که آن‌ها چیزی به اوکراین مدیون‌اند. آن‌ها در سال ۲۰۰۸ تصمیم گرفتند که اوکراین در آینده به عضویت ناتو درآید، در حالی که در واقع هرگز و هرگز قصد نداشتند به خاطر اوکراین وارد جنگ شوند. حالا هم به صراحت دارند همین را می‌گویند: از زبان بایدن، از زبان جانسون. مثلاً می‌گویند هرگز حاضر نیستند منطقه‌ی پرواز ممنوع ایجاد کنند و شروع کنند به سرنگون کردن آن هواپیماهای روسی که بر فراز اوکراین، مشغول بمباران شهرهای اوکراین هستند. اگر به‌هیچ‌وجه حاضر نیستید به خاطر اوکراین وارد جنگ شوید، پس بحث عضویت اوکراین در ناتو چه بود – که مبتنی بر آن شما بناست از اوکراین دفاع کنید. این سیاست، شدیداً غیرمسئولانه بود، و حالا آن‌ها مدیون اوکراین هستند و باید این موضوع را جبران کنند...»

سلام جناب آقای آزاد. داخل موضوع‌تان نمی‌شوم. اما چون در وجود شما همواره نگاه مستقلانه می‌بینم یک نکته عرض می‌کنم. وقتی به تعداد جمعیت زمین، حرف و حدیث با خدا وجود دارد، نسبت به سایر پدیده‌ها هم به تعداد نفوس، حرف و تحلیل پیش می‌آید. پس، این جمله‌ی شما می‌تواند یک نوع نگاه به ماجرا و مسئله باشد و امری طبیعی. بنده معمولاً منظر شما را مد نظر قرار می‌دهم تا بفهمم چگونه به مسائل می‌اندیشی. نمی‌دانم رساندم حرفم را یا نا ! بگذرم دوست وَدود. درود.

 

سلام جناب ... یک کشکولی بزنم توی کَش‌پلی‌ات حتی اگر قَر بگیرد:  مثل صاحبانِ «حقِ وتو»، که در اصل «ناحقِ وتو»ست. مثل هژمونی نظام یاغی آمریکا که این‌همه در طول تاریخ به آن خُرده‌ گرفته شد و می‌شود، هرگز تن به بازخواست نمی‌دهد. شهید بهشتی چه دقیق فرموده بود. الحق حکیمی سیاسی بود. درود.


سلام جناب... در مورد نقش تأثیرگذار زبان ژرمن در تبیین فلسفه، حرف بسیار درستی زدید. همین‌طور است. در واقع یک فیلسوف آلمان هرگز نمی‌تواند با زبان مثلاً فرانسه، یا مالایی، یا اسپانیولی و یا سایر زبان‌ها، کتابی فلسفی بنویسد. عاجز می‌مانَد. نکته‌ی شما مهم بود. درود.

 

یک کشکولی هم بزنم به کَش‌پلی شما آقااسماعیل. اگر وجود دارد پس جناب دکتر عزیز، دست‌کم دو مثال آشکار و ملموس و واقعی و قابلِ بررسی! ، نمونه بیاور !

 

من روی دو کره همان سال ۶۳ مطالعه می‌کردم، لابد مدار ۳۷ درجه را به یاد دارید دکتر، آمریکا باعث شد کره را میان این مدار دو کشور کنند؛ شمالی و جنوبی. ارزیابی اغلب افراد درباره‌ی کره‌ی شمالی که هنوز پس از آن جدایی در دهه‌ی ۴۰ ایستاده است، چندان واقعی نیست. جنوبی دیکتاتوری‌اش بدتر است، چون دست‌نشانده‌ی آمریکا باقی مانده. باز شمالی که در جنگ تحمیلی، رمز موشک‌سازی و موشک می‌داد، اما این کره‌ی جنوبی وابسته به نظام آمریکا حتی پول ما را بلوکه کرده و نمی‌دهد. ولی بااین‌همه می‌بینم عده‌ای در ایران پشتِ کره جنوبی‌اند و برای‌شان آرمان‌شهر! بگذرم. شما از من در بسیاری از زمینه سری و سمِت استادی داری.

 

دکتر عارف‌زاده: من مثال نزدیکتری میزنم. از احزاب اطلاع ندارم ولی اوایل ۵۸  تا ۵۹ و ۶۰  تحزب شایع شده بود. رهبر سازمان مجاهدین خلق هم مثال دیگر از قدرت طلبی مطلق است. هواداران ساده بدنبال رهایی و سعادت جامعه بودند که آرمانهای خود را در شعارهای رهبران این سازمان دیدند ولی این رهبران با دورویی  خیانت بار ،به حرکت اصلاح جامعه ضربه جبران ناپذیر زدند. رجوی اگر توانش را داشت،صدام ،کیم اون، قذافی یا هیتلر دیگری میشد. حالا شما مثالهای خودتان را بفرمایید.
 
دامنه: چشم. مثال من اما:
 
۱. آقای سید محمد خاتمی که تاب و تحمل انتقاد دانشجویان را نداشت و در جمع‌شان وقتی با پرسش جدی آنان مواجه شد با نهایت اخم و تحکم بدین مضمون گفت: بنشینید سر جاهاتون. کاری نکنید بگم بیان همه‌ی شما را ببرند!
 
 
۲. آقای دکتر عبدالکریم سروش که به همه‌چیز نقد می‌کرد ولی خودش تاب نقد را نداشت و با واژه‌های مولوی و لفظ‌پردازی‌های من‌درآوردی، طرف‌های خود را به ناسزا می‌بست و سرانجام هم فلنگ بست و در رفت. البته کتاب‌های خوبش را من جا نذاشتم و همه را خواندم.
 
 
دکترعارف‌زاده: آفرین. انسان مردمی و اهل درد و رنج مردم هستید. حق را در اینجا گفتید و ور ندائی.

 

دامنه: مثالی که شما در پست اخیرتان زده بودید نشان درک ژرف شما بود و علامت آزادمردی‌تان. در پستی که سخن عکس‌نوشته‌ی شهید بهشتی درین صحن گذاشته شده بود، بحث از مطلقه و غیرمطلقه نکردند، گفتند هر انسانی. من مثال دیگری هم دارم در داخل. مثل رفتار مرحوم رفسنجانی با منتقدان خود که همه‌ی آنان را نادان فرض می‌کرد و خود را آشنا به توسعه و سازندگی. زود هم از کوره درمی‌رفت. آن نهاد نگهبان که اظهر من الشمس است! من البته کاملاً متوجه‌ام چگونه داریم مباحثه می‌کنیم با هم. هم را در اعماق می‌شناسیم، نه صرفاً در سطح.
 
دامنه: سلام آقامرتضی. تو می‌دانی من به خاندان شهابی و آفاقی یک علقه‌ی عجیب دارم، وصیت مادرم هم بود. چشمداشت هم به احدالناسی ندارم. کوششم این بوده غیر از خدا از کسی باکی نداشته باشم. شما مرا روغن‌کاری کن فامیل. چکش را بزن سر سندان. درود آن هم به وفور.
 
تِ واری هسّمه دکتر. این کال اون کال نمی‌روم! به شما هم درود و آفرین می‌گویم که شجاعانه در آن پست پیشین بنیاد یک تفکر سانترالیستی منحط را زدید و با واژه‌های نوین واژگونه‌اش کردید.
 
خواستم بگویم آقای سید محمدعلی پنجعلی که در پرسپولیس توپ می‌زد و مدافع ستَبر تیم ملی بود و من همواره از متانت و ادب ذاتی وی به شگفت می‌آمدم و در خاطره‌ی من انسانی خوشنام و خلیق و ارزشی مانده است، دیشب چقدر آرام و متین و گزیده‌گو بود و از ریا و روده‌درازی به‌دور. نمی‌دانم باشگاه و آن مردِ شهیر شهرش «علی‌آقا» بَرو تأثیر، صدور کرده یا خودآگاهی داشته و برنامه‌ی خودسازی معرفتی. هرچه‌هست، خیلی بر دل نشست؛ نشسته بود، باز نیز نشست. کجایش جالب‌تر بود؟ دو جا. این‌جوری می‌نویسم فشرده: وقتی تیم، چین بود او برای خرید به بازار رفت. برای برگشت به اردوی تیم، پولِ کرایه نماند. سرِ خیابان چشم‌به‌راه منتظر ماند. دید از دور گاریِ چوبی می‌آید. نزدیک که شد، دید آقای مهدی فنونی‌زاده و آقای احمدرضا عابدزاده و بقیه پشت گاری‌اند و پیرمرد چینی آنان را به سمت محل اردو می‌برَد به کسبِ کرایه. ایستاد. به طنز و اما به وجهِ جِدّ گفت: شرم نمی‌کنید این پیرمرد شما را حمل می‌کند؟! پیرمرد را فرستاد پشت گاری و فنونی‌زاده را -که به تعبیر محلی ما هَش‌قد بود و رشید و تنومند، کشاند پایین و طنابِ کِشنده‌ی گاری را انداخت گردنش و خودش هم رفت پشت گاری نشست و حالا فنونی‌زاده و دِ بِدو. چقدر اخلاقی. چقدر درس. گفتم دو جا جالب‌تر بود و حالا دومی: پایانِ کار حرکت قشنگ این بود که برای حُسنِ انجام کار، یک درخت به اسم آقاسیدِ پنجعلی باید کاشته شود. آن هم چه درختی؛ درختِ اُرس با تنه‌ای مستحکم و بدنه‌ای پایدار که بیش از ۳ هزار سال عمر می‌کند و شوربختانه توسط انسان، این گونه‌ی نادر گیاهی ایرانی به وضع انقراض دچار شده است. چرا باید کاری کند انسان که هر کجا پا نگذاشته، آنجا سالم‌تر مانده. از بس تخریبگر بار آمده. مرحبا به آقاسید محمدعلی پنجعلی. درودِ بی‌عدد داری. منِ غیرفوتبالی هم، وقتی تو، توی زمین بازی ملی بودی، لذت می‌بردم جناب پنجعلی، که نه خط مدافع می‌دانم چیست، و نه خط حمله، و نه حتی ارنج و هافبک! و بازی‌گردان. بی‌علت نبود موقع اعزام به جبهه، بسیجی می‌شدی و به جبهه هم می‌شتافتی سیّدِ خیر و خوبی، آقای پنجعلی که از ثروت‌های انسانی این مرز و بومی، در جبهه هم با بعثی به دفاع برخاسته بودی، ای پنجعلی، ای ایرانی. بگذرم!
جمعه ۱۹ فروردین ۱۴۰۱ ⟩ ۴. دامنه
 
جناب دکتر ایمان‌آقای شیردل که در دلِ منی و توی قلبی و اینک چند سالی هم دور از ما، توی آلمانی، سلام و احترام. دقیقاً کانونِ متنم را به‌زیرکی و درستی، به پرسش برده‌ای. خیر، این زبانِ فرانسه است که برای به‌درآمدنِ زبانِ فلسفه‌ی فیلسوفان آلمانی عجز دارد، نه فیلسوفان آلمانی. مثلِ عربی و فارسی که یک فارسی‌زبان ماهرِ اهل فلسفه و تفسیر، به‌فراست می‌داند که فارسی تابِ شعر و نثر طویل را فراوان دارد و در اعلای امکان که فکر کنم هیچ زبانی در فن شعر به پای فارسی نمی‌رسد؛ من معتقدم زبان زنده‌ی بشریت است فارسی، ولی برای یک بحث فلسفی و تفسیری، عربی شجیع‌تر است و قدرتِ این زبان درین فاز بالاست؛ شاید علت در جمله‌بندی‌های کوتاه باشد و ساختار و استراکچرال. زبان آلمانی نیز برای فیلسوف آلمانی همین حکم را دارد. اگر بخواهد به فرانسه یا زبان مجاورین دیگر بگوید آن صلابت از آن ستانده می‌شود. بی‌جهت نبود آلمان مهد فلسفه ماند و کانون فیلسوفان جهان. اگر آثار «برایان مگی» فیلسوف شهیر انگلیسی را دیده باشید که لابد دیدید، این را بیشتر تطبیق می‌دهید. اگر بخواهم تمثیل کنم و به زبان مثال بیآرایم مثلِ این می‌مانَد توی اوج تابستان روی صندلی خیزرانی بنشینی یا صندلی پوست لاستیکی. به‌یقین در خیزرانی، باسِن و نشیمنگاه عرق نمی‌کند. یا مثل عصا که مشهور است با چوب فندق باید باشد. شما در آلمان‌اید، میسور که شد شسته‌ورفته‌تر کن سخن بنده را و اگر تصدیق فرمودید، آنگاه زرّینه‌پوش فرما حرف مرا. سخت به اعلانِ بیان‌های آن دوستِ اندیشه‌دوستِ اندیشمندم در زمینه‌هایی که بدان احاطه داری، آرزومندم. با درود بی‌کران به آقاایمان.
 
مهندس جناب آقا... سلام. جناب دکتر عارف‌زاده سه‌پنج مثال آشکار آوردند و از بنده خواستند من هم اگر مایل باشم مثال و نمونه بیاورم که شاهدمثالی برای عکس‌نوشته‌ی شهید بهشتی باشد که جناب ... آن را به این تالار فکری پیش کشیدند. و من هم اجابت کردم و برای آقااسماعیل عزیز پنج نمونه نوشتم که در بالاتر بامداد امروز درج شد و شما گویا آن لحظه در مدرسه تشریف نداشتید تا به‌صورت زنده بهره برسانید. این نکاتی که فرمودید یک موضوع دیگر است و البته از بحث‌های مهم و حتی مبانی محسوب می‌شود که من دیدگاه‌ام به تحزّب معلوم است. اما وقتی از سکّوی عقل خودم ایران و جهان را به نظاره می‌نشینم می‌بینم در وضع «صلح مسلّح» که جهان را در کام خود فرو بُرده، درّاکان ایران از همه‌جای آن باید متوجه باشند، بازی در زمین جمهوری اسلامی شیوه‌نامه‌ی خودش را دارد، جهان از صلح مسلح هم عبور کرده و به نظرم شده «مسلحِ بی‌صلح». حتی قاره‌ی رفاه‌زده‌ی اروپا که به اتحادیه هم رسیدند در اصل در ذات خود ملی‌گرایی را محفوظ نگه می‌دارند و در اصل به بینش بنده نسبت هم در وضع خویشتنداری قَسری‌اند زیرا اینان به تعبیر توماس هابز در وضع طبیعی «گرگ همدیگرند» و به‌موقع پاچه‌ی هم را می‌گیرند. در چنین دنیایی نمی‌شود به «قدرت رسمی کشور» در درون ایران به چشم نفی نگاه کرد. مگر می‌شود حزبی یا جریانی، «سپاه» را مزاحم تلقی کند و آنگاه تقلّا کند در قدرت هم بماند. مگر آن که واقعیت را نخواهد ببیند. من «آنچه هست» را، دارم می‌گویم و این که باید کوشید «آنچه باید باشد» شکل گیرد بسته به جهان دارد. سپاه با سیاست آمیخته است، چه درست، چه نادرست. یک بازیگر سیاسی در هر شهر و برزنی درین نظام، تا ابتدا با سپاه آمیخته نشود، نمی‌تواند مشق سیاسی! کند. این، از همان آغاز انقلاب، بوده است. جلسه‌ی اصلی تصمیم‌گیری در دفاتر سپاه رخ می‌نمود و هنوز هم همان‌جور است. دارم گزارش وضعیت می‌کنم. این که چنین شیوه‌ای چه هست و چه نیست جایش از نظر من جای دیگر است. مثل می‌زنم: همین آقای حسین روزبهی (که در عصر شاه با مستعار بهزادی مبارزه می‌کرد) و هنوز هم از سرشناسه‌های جناح چپ در ساری‌ست، درس سیاسی نهج‌البلاغه‌اش را در مرکز فرماندهی سپاه می‌داد و به آن کُر وصل بود. من خودم پای درسش می‌نشستم. یعنی تمام مبارزین و سیاسیین چنین بودند و با سپاه حشرونشر داشتند. این‌که حالا از صله‌ی رحِم با سپاه بریده‌اند، جوری دگر طی طریق می‌کنند، بازخوردش همان می‌شود که نه فقط دمِ درِ سپاه هم راه‌شان ندهند حتی شب هم راحت نباشند پیش وجدانش یا جلساتش. چون اینان بُریدند از سپاه، نه سپاه از اینا. سپاه یعنی سیاست. گفتم بد و یا خیر بحث من نیست.
 
سلام جناب ... چه عجب شد شما به من نظر گذاشتید! کشکولی. حالا جدی: چه خوب شد نظرت را بیان فرمودید، چون آنجا در حرم رضوی حضور رسمی دارید و دقیق می‌دانید. نکته‌ی مهمی را اشاره داشتید که حقیقت دارد و باید برای زدودن این عیب خطیر فکری کرد. واقعاً جناب ... خودت که دوره‌دیده‌ هستی، حراست و بازدید بدنی و تعقیب و مراقبت کار فوق‌العاده مهمی‌ست. در واقع اتاق بازدید اولین درگاه است و شبیه خط مقدّم جبهه و خاکریز نخست. درود.
 
من این فردِ ۹ + ۱۰ را در اندازه‌ای نمی‌دانم که بخواهم اسم وی را برای مثال بیاورم. اساساً با جناح راست هیچ میانه‌ای ندارم. نقد من بر چپ، به علت انباشت تناقض در آن است. باک هم از آن رو عرض کردم که اگر برای خودم مطلبی قابل گفتن باشد و زمان عرضش فرا برسد، بیمناکِ بیانش نیستم. ممنونم.
 
سلام سیدسرسایه. زین‌که با پروای پارساگرانه‌ی خود، مرا فردی «بی‌پروا» خوانده‌اید، در واقع مرا به زیر سنگینی سفارش و نصیحت کشانده‌اید؛ پس؛ باری، شاکرم حضرت باری را و شکرگزارم عیب و بدی مرا گوشزد کردی. خشنود شدم با من از درِ کج وارد نمی‌شوی و رُک و رخ‌به‌رخ حرفت را بر اسبِ تذکر و پند، بار می‌نهی.

 

سلام جناب آقای .... روز و روزه‌ی‌تان به خیر و خوبی. خوب مثالی زدید. خُب، حرف من -تمام حرف من- همین است مردِ و زنِ سیاست‌ورز اساساً طلاق‌خانه‌ای نیست که که نسبت به هم تارِک و مطلّقه شوند. یک سیاست‌ورز باید بلد باشد چگونه خود را بازپروری و بازسازی کند. قهر و ترک میدان، عمل سیاسی نیست؛ جازدن است و هراسیدن. آقای حجت‌الاسلام سیدمحمد خاتمی از شما و منِ نوعی هم، بیشتر و دردمندانه‌تر بر چپ نقد دارد، اما شرم دارد حرف حق را آشکار کند. شاید هم روحیه‌ی سرپوش‌زدن دارد. ترک ساختار به ترک سیاست در حریم قدرت منتهی می‌شود. متشکرم از بیان نظرتان. درود.
 
آقای ... شاید -البته زیاد- سهم شما یعنی این‌نوع نگاه به افراد سیاسی یا چهره‌های علمی و دینی، در بُت‌پنداری‌شان نقش داشته باشد. درواقع همان‌طور که اطرافیانِ «بیوت» برخی مراجع، آنان را بت می‌سازند، دوستدارانی چون شما این تیپ افراد را، این‌گونه غَرّه و نازنک‌نارنجی و بدحساب بار آوردید. ارسطو حرف مهمی دارد که بلد هستید. گفت: من افلاطون را دوست دارم، ولی حقیقت را بیشتر. یعنی آقا جلیل قربانی، از بندِ فرد باید زد فراتر. نکات هم، فراوان داشت جواب منسجم‌تان. ممنونم. چقدر خوشم می‌آدش ازت ... که سلّانه‌سلّانه می‌آیی. ولی جناب جلیل منو مادرم از دو‌واندی سالگی، از شیر گرفت!
 
سلام و عرض ادب و ارادت خدمت دوست اندیشمندم جناب دکتر عارف‌زاده. شناختم از شما، دست‌کم سه پیام به شیار صندوق دریافتم می‌اندازد؛ یکم: گوشت و خون را بر خلاف «لارِنس» داناتر از عقل نمی‌دانید. دوم: غایت در نگرش شما دانستن است، نه بودن. سوم: مردمِ خود را دور از وسوسه می‌خواهید و با دیدن ملت آراسته به قوت فکری و با قامتی سالم، لبریز از نشاط می‌شوید. و اینک با این اقدام، تو گویی بوی عطر مدادِ نُوِی را به مشامم بویانیدی که از چوبِ سَرو ساخته شده باشد. سبزه‌ی سَروِ شما بیشابیش به نوازش نسیم، سایه بگسترانَد و به بارش شبنم، لطافت برویانَد و به یُمن وزش باد رایحه بیفشانَد. اینک نِزم در گرمای تِهِ طلوع آفتابت رفت. سفیدی چشم شما الهی در دیداری روی ‌در روی بر زمینه‌ی یشمی مردُمک من بتابَد. فرض قُپّاندار مرفّه هم اگر بوده باشم، دوست نمی‌داشتم کتاب کنارم سوسو نزند، زین روست که از کارت، سُرور دستم داد. سپاس. از سیدسرسایه که ما را مطلع گرداند هم ممنون.
 
سلام دوباره. شفاف؟ چشم. فرمودید شفاف بگویم. باشه، یک فراز می‌گویم، عموماً: من در بُعد عمومی حاکمیت، به سیاست سوسیالیستی که همه‌ی مردم در آن به یک چشم دیده شوند و تمام آنان را سود و عواید عمومی برسانَد، رضا دارم؛ که از یک سو بر تنِ عده‌ای فِلانِل زرّین پوشانده نشده باشد و از سمت دیگر مردمی پابرهنه جامعه را پُر کرده باشد که چیت هم نتوانند بخرنند و دَرز زندگی را هم نتوانند برگیرند.
 
نماد جام جهانی قطر
خواستم بگویم من هم -که فوتبالی نیستم، ولی پینگ‌پنگی و والیبالی و خلوت‌گزینی چرا- روز می‌شمارم آذر برسد و بروبچه‌ها طوفنده توپ به تور انگلیس و آمریکا و احیاناً ولز بچسبانند؛ اما بحث من این نیست. بحثم نماد «عِقال» است که قطر چه به‌چیرگی بر ذهن جهان چسبانید. اما خیلی زجرآور است توی ایران عده‌ای البته معدود و به تعبیری به عدد انگشتان دست و احیاناً دو شستِ پا! پای در فرهنگ برهنگی غربی می‌گذارند، و می‌خواهند پوشش ملی ما را -که به دیرینه‌ترین زمان حیات انسان برمی‌گردد و زن‌ومرد حجاب و وقار داشت تا به اینک- به سبک غربِ عریان درآورند. لااقل، ازین عِقال عرب، عبرت گیرند. عِقال که از ریشه‌ی عقل می‌آید در اصل زانوبندِ شتُر است که بر دو زانوی شتر می‌بندند تا شتر در بیابان، سر به بیابان! نزند و زیر فلک بی‌جهت نگردد! و عقل انسان را زان‌رو عقل گفتند که آدم را بازمی‌دارد که گُم شود و گمراه و ضالّ. بگذرم!
شنبه ۲۰ فروردین ۱۴۰۱ ⟩ ۵. دامنه

ای ناقلا! ای ناقلا! ای مرتضای شهابی ما. منو ناراحت؟! اونم از مرتضی؟ نه آقا. اول، سلام. سپس پاسخ: منو بردی به سوی یه خاطره. کجا؟ سینما نکا. که گاه‌گاه، بوی تهی‌گاه (می‌توانی بخوانی مستراح یا خودمونی‌تر: «...ی‌چاه»)ی آن، می‌آمد توی سالن آنجا. مشمئز نمی‌ساخت ولی منقلب چرا. چو اسم سینما هم انقلاب بود. چه بود فیلم: «پسران بلا و دختران ناقلا» سیاه و سفید هم بود. من که در هر فیلم و سریالی نام کارگردان و سازنده‌ی موزیک متن و جاهای فیلمبرداری و نیز هنرپیشگان مهم است، از «پسران بلا و دختران ناقلا» هیچ یاد ندارم. اَه وقت من تمام شد آقامرتضی. وگرنه می‌گفتم بقیه‌ی خاطره را. اونو که باید از محترمانی بپرسید که به حجت‌الاسلام سیدابراهیم رئیسی رأی دادند و رأی هم آزاد است و از رأی‌دهنده بازخواست ندارد، اما از رأی‌گیرنده که فرمان را در دست گرفته -طبق فرمول سیاست و دیانت و حتی عُرف_ چرا. بازم می‌گویم مثل همون جواب سابقم: بر سرِ من نزن، بکوب بر سندان. اگر رأی‌دهنده‌های محترم جناب رئیسی بهت جواب ندادند از جدول‌پرکن‌ها بپرس. اونا حافظه‌ی سرشوری دارند! تا بگی قانون چنگیر؟ می‌گویند: یاسا! نه ناسا یا تاسا. صحیح آقامرتضی؟! به قول آقای پژمان جمشیدی: «کوجایی؟؟؟!!» لابد الآن از «تیران» گذشتیو به «داران» رسیدیو و در مسیر «دورود» و «ازنا»یی نه «ازوونا».

سلام آقای... رفیق موافق. البته دوستان صحن می‌دانند که رفیق موافق بدین معنی نیست که به هم نقد نکنند. آقای ... هم این را به کمال و جمال بلدند و من از قضا در نقد و نظر زیر پست‌های ایشان بی‌رحم‌ترم! بگذرم. درسته، منم نظرم این است صِرف اسم سوسیالیستی نمی‌شود. مهم عملی‌ست که نفع عام تولید کند و توزیع عام‌تر که رضامندی عمومی‌تر هم فراهم می‌سازد. البته من سیاست لیبرالیستی را دشمنِ عدل و آزادی معنوی می‌دانم، مگر مثل سوئد آثار و آرای سوسیالیستی را در سیاست جاری سازد. نکاتی که فرمایش کردید، اطلاعات بود؛ آن‌هم مفید با دسته‌بندی مؤثر. درود.
سید سرسایه‌ی من سلام. بسی سپاس که پژوهه‌ها در پیش شما پشتیبانی می‌شود. ای بسا به پشت‌درآمدن شما، بر پژوهه‌ها، آن را پخته‌تر هم کناد.
 
برای این متن جناب حجت‌الاسلام باقریان ساروی، متنی هم‌اینک، بی‌پرده خواهم نوشت با عنوان «رَب‌ٌوارگی»!!!

«رَب‌ٌوارگی»!!!

شبه‌مقدمه: بنده هر گونه تحریک و انتریک! نسبت به هر صنف و قومیت و مذهب چه رسد به روحانیت، این قشر اهل معنویت و دیانت را نازل‌ترین رفتاری می‌دانم که از کسی سر زند. چنین کسانی که بر بدبینی دامن می‌زنند اول‌ازهمه، خود گرفتار زشتی‌اند. اما حرف من:

۱. من بدونِ روحانیت -البته از جنس وارستگان و پارسایان‌شان- دینداری را ممکن یا دست‌کم دانایی‌یافته- نمی‌دانم. زیرا دین پیچیدگی‌هایی دارد که فقط کارشناس پاک بلد است از آن کشف و غَمض کند. همان رجوع کار، به کاربلَد. ۲. هر روحانی‌یی که طی این چهل‌واندی سال فقط بلد بود بالای منبر مردم را به‌مانند کشیشان رمّال مغرب‌زمین، بر زمین پوزه‌مال کند و خود به پندار بهشتی‌بودنش، مردم را از دوزخ بهراسانَد و وعده و وعید صوری بارشان کند، در نفرت‌پراکنی‌ی شناعت‌آور علیه‌ی روحانیت شرکت داشته و دارد. ۳. هر آخوندی به هر دلیل و علتی (پاک یا ناپاک) لباسی برکنده و کناری رفته و لب جوی به فکر فرو رفته تا گذر عمر کند، در تشجیع بدبینان به روحانیان، سهم وفور دارد و پاسخگوی خالق و مخلوق است. ۴. دست‌اندرکاران نظام در دایره‌ی حکمرانی و فروحکمرانی‌یی که فکر می‌کردند در حال اسلامیزه‌کردن کشورند و یا در پی اسلامیزه‌شدن جامعه‌اند، در نکوهش نادرستی که نسبت به همه‌ی روحانیت یا شاید نسبت به آفت‌زده‌ها برخاسته است، شریک جرم اول‌اند. شاید هم مُجرم نخست. ۵. «رَب‌ٌوارگی»!!! که برخی از آخوندها از خود بروز داده‌اند و انگار خود را پروردگار مردم می‌پندارند، بدترین نوع تبختر و نخوت است که توحید را نشانهرفته و ایمان را شلیک کرده است. این خوی و خصال خدایی‌پنداری تا رخت بر نبندد، بدکرداران همچنان دشنه و درفش می‌کشند بر ساحت پاک روحانیت و طلاب پاک‌سرشتی که حتی اندازه‌ی اجاره‌کردنِ یک زیرزمین هم برای زندگی با زیّ طلبگی برخوردار نیستند. آیا شده حتی یک بار یک روحانی بیاید پای و پیش شما بگوید من از شما این را یاد گرفتم و یا حتی نوشته‌ی‌تان را با هدف یادگیری بخواند؟! نمی‌گویند و نمی‌کنند. چون خود را هزاران پلّه بالارفته‌تر و گت‌تر می‌بیند. شاید خیال می‌کنند همه‌ی علم در سینه‌ی آنان است. تا این حالت ترک نشود، رَب‌ٌوارگی هم می‌مانَد و همین است که صدمه می‌زند و فروتن و تَردامن را باهم در بوته‌ی خشک مشتعل می‌سوزانَد و در جامعه زبانه می‌کشد. ۶. حتی نباید جامعه را جوری بار آوُرد که به بدکردارترین آدم‌ها هم تیغ کشید و دست تعرّض برد چه رسد دشنه به صنف روحانیت -که صدرِ جامعه از نظر پول و پل نباشند، در پیشوایی که محترم مردم هستند. مشکل فقط با «یک کلمه» حل می‌شود: قانون. همان کتابی که مستشارالدوله یوسف‌خان در سده‌ی اخیر نوشت. ۷. این چندکلمه بی‌پرده را زان‌رو گقتم چون جناب حجت‌الاسلام باقریان به‌درستی دست تأکید بردند روی آتشِ نمرودی که فقط بر حضرت ابراهیم ع گلستان گردید. ۸. یک اشاره هم بکنم که توی فضای مجازی خیلی پارسایی و دوری از لجن‌پراکنی نیاز است که هر چه دست آمده، نخوانده و ندانسته دست‌به‌دست نشود. صحن مدرسه فکرت شکرِ خدا و حمدِ حضرت رب، ازین نقص و خبط بری است. لابد از من باخبرترید که به هزار و اندی رایانه‌ی اهدایی «محمد بِن سلمان« به سوله‌های جلگه‌ی تیرانا هم می‌شود امعان نظر شود! تولید خبر (که به لحاظ اطلاعات، نه به معنای اینفورمیشن که به مفهوم امینتی اینتلیجنس) خبری واقع نیست، بلکه ساختِ دروغین خبر است، از بنگاه‌های خبرپراکن پَر می‌کشد، خشنود است اویی که حَمّال درین فضا نشود. روزگاری، شب‌نامه پخش می‌شد؛ همه علیه‌ی همه. حالا فضای مجازی از پلیدی شب‌نامه پلیدتر است؛ چون چاقو می‌مانند؛ به دست جرّاح؟ یا به دست جانی و جنحه.

شنبه ۲۰ فروردین ۱۴۰۱ ⟩ ۶. دامنه

برای بند آخری خندیدم، خیلی. نای ضبطِ صوتم نیست، و الا می‌فرستادم که با بازکردنش هم ریشِ نداشته‌ات و هم دندان‌های داشته‌ات، یکهو بریزد! به قول حاج محسن مخملباف که روزگاری استغاثه می‌ساخت و توبه‌ی نصوح و باسیکل‌ران، ریشه مهم است نه ریش. منم تیغ نمی‌زنم که حتی پشم هم صاف شود چونان زنان، چون از مرجع تقلیدم! می‌ترسم! ولی موزر یک‌ویک چرا.

سلام آقا. گت پیَر سو بوردی لابد. اون مرد بزرگ دستِ خیر داشت. درود به آن نیک‌مرد که در دامان خود خوبان پروَرد. قبول درگه حق. نیک‌کاری کردی. خداقوت هم به شما و هم به همسر محترم‌تان که فرمودی باهم عامل این کار نیک بودید. درود

سلام آقا. به روی دیده، چشم. اطاعت و اجابت می‌کنم امرت را: این‌که توانست پول گاز را جایی جهتِ جهان‌نماشدن هزینه کند. این‌که ماهرانه توانست عقال (=سربند سنتی عرب) را نماد جام جهانی کند. حال آن‌که این قطر همسایه‌ی فعلاً نیمه‌عاقل! ما حتی به حد کوچک‌ترین استان ایران، مفاخر ملی و شاعر جهانی و فیلسوف شهیر ندارد. غرب چه رشکی می‌برد به انقلاب اسلامی. رشک که چه عرض کنم، عناد دارد و توزکینگی دارد. بگذرم، که از من چه‌ها که ویشته بلدی. درود.

به مُفطِرات! ورود کردی! قربانی! قضای امروز روزه‌ات را بعد از ۲۹روز، همان عید فطر! -که قدغن است و منع- بگیر. ریش گذاشتی، مرا هم فراخواندی که ریش بذارم: زیر: توی سال ۶۴ام.
 
 
دامنه. سال ۱۳۶۴ . منزل داراب‌کلا.
 

آقا. سلامی دوباره و سپاس. شاید این عیبی که می‌فرمایی ناشی ازین باشد با هم نشست‌وبرخاست نداشته‌ایم حتی یک بار. نه، نه، باور بفرماغرق که نشدم، چون دَم و بازدَمم مثل نبض دقیق می‌زند. اگر غرق بودم، سوئد را نمونه نمی‌آوردم. عموماً عرض می‌کنم: اعضای مدرسه، آلدوس هالکسی از برجستگان انگلیسی را لابد می‌شناسین و رمان‌هایش را شاید خوانده‌این که «دنیای قشنگ نو» و «جزیره» دو اثر مهم اوست. او می‌گوید: «یک اثرِ قدیمی مظهر تفوّق اجتماعی است.» حالا حساب کنین ایران هزارها اثر قدیمی دارد؛ چون تمدن دارد. و همین یک جمله بس، که غرب اگر به نظام و انقلاب اسلامی ما حرمت نمی‌گذارد، دست‌کم باید به خاک ایران که گهواره‌ی هزاران آثار قدیمی و کهن است احترام بگذارد. آن وقت یک شخصی پیدا می‌شود و می‌گوید ۵۲ نقطه‌ی فرهنگی و تمدنی ایران را با بمب‌افکن بی۵۲ ویران می‌کنم! یا گاسپار واین برگر که می‌گفت ریشه‌ی ایران را باید زد. یا همین بوش پسر، که ملت ایران را محور شررات خواند. خب، من وقتی دستِ دسیسه‌چین را بر سر کشورمان می‌بینم، می‌خواهید برای‌شان کولک دی بگیرم!؟ آن بالا، شما درباره‌ی سیاست سوسیالیستی در مغرب‌زمین برای آقای قربانی زیبا سخن سر دادید. خیلی هم مسلط و به‌روز. من هم به چنین کارهایی در غرب، چشم شگفت باز می‌کنم، نه مخالفت و ستیز. شاید من هم یکی از هزارها کسانی درین مملکت باشم که بیشترین کتاب‌های دانشمندان مغرب‌زمین را خوانده و هنوزم می‌خواند. بیگانه نیستم از آورده‌های فلسفی و فکری غرب. حتی گمان دارم از آلمان‌ها و آلمان‌رفته‌ها ! هم بیشتر آثار فیلسوفان آلمان را خوانده باشم، هگل، مارکس، وبِر، هابرماس و حتی مارتین هایدگر. اما به قول مرحوم علی شریعتی الینه هم نیستم که خویشتن خویشم را به شمایل آنان درآرم. خرسندم شناخت شما از غرب به‌وفور ایت. ممنونم که نقد مفیدی زدید و سه پست پیشین هم خطاب به سایر دوستان، خوب نکات در نوشته‌هات بود.

 

سلام جناب علی غلامی‌نژاد. شما در بند بالای متن‌تان به دغدغه‌ی مهمی اشاره کردید، باید هم همین‌طور باشد. کسی می‌خواهد موج ایجاد کند سعی می‌کند در نقاط ازدحامی به‌ویژه مذهبی و مورد توجه‌ی مردمی ورود کند. اتاق بازدید حرم رضوی به قول شما از مُسن‌ها نباید پر شود. نمی‌شود از سراسر مشهد برای دلخوشنک همه را برد اتاق بازدید و پست و شیفتش کرد آنجا تیزبین باید کاشته شود و جان مردم برایش مثل جان تمام انسان تلقی گردد. تو خودت اهل ادوات بودی و خصوص ادواتی‌های هفت‌تپه که زیرک بودند و زبل. درود. اطلاعات مفیدی بیان فرمودید.
 
منم متشکرم. من هم در متن «خواستم بگویم...» می‌خواستم چنین بگویم که با آن‌که این گام قطر، گام مدرن در دنیای مدرنیته است، اما زیرکی ورزیده و سنت را دور نینداخته؛ عِقال را نماد کرده، همان بند لیف خرما که بر سر می‌نهند. در درون ایران هم حرفم را زدم که چه زود معدودافرادی حاضرند سنُن ملی خود را وا نهند. یعنی حرفم این بود افتخار می‌کنیم ایرانی نوروز دارد، یلدا دارد، سیزده‌به‌در دارد، تیرگان دارد، موسیقی نواحی دارد. پاسارگاد دارد. کوروش کبیر دارد. کتیبه دارد. شیرین‌وفرهاد دارد. بیستون دارد. گَت‌چله دارد، خَودچله دارد، عاروس‌یار دارد، شهریار دارد، پوشیدگی دارد، در هیچ کاخ‌بنای تاریخی ایرانی، زن، عریان، مجسمه و تندیس نشده است. خیام دارد، خیمه هم دارد، همان سیوچادر ایلی. بگذرم. ممنونم و درود دارم.
 
سلام جناب حجت‌الاسلام حاج سیدکمال‌الدین عمادی عزیز. مقصود ابتدایی حضرت موسای نبی ع را دیدار حضرت خضر ع معرفی کرده‌اید. مقصود میانی را هم کسب دانش رشدآفرین و مقصود نهایی را هم نیل به بندگی خدا. با این وصف بر بستر فکرم این پرسش سر برآورده که این سه مقصود برای موسای اعلم از خضر، حتی بدون دیدار با خضر هم شکل می‌گرفت. یعنی اگر این دیدار نبود موسی ع دانش و عبودیت را تشخیص نمی‌داد و بدان واصل نمی‌شد؟! اگر چنین باشد، خب، مگر سایر انبیای الهی ع در زندگی نبوی‌شان، خضر داشتند. نداشتند، ولی سه مقصود را در حیات خود عملی کردند. این سه مقصود مرا قانع نفرمود. البته استاد بر من پیشی دارند و مایه‌ی فخرند. درود و خداقوت هم.

 

آقا .... سلامی دوباره و سپاس. شاید این عیبی که می‌فرمایی ناشی ازین باشد با هم نشست‌وبرخاست نداشته‌ایم حتی یک بار. نه، نه، باور بفرماغرق که نشدم، چون دَم و بازدَمم مثل نبض دقیق می‌زند. اگر غرق بودم، سوئد را نمونه نمی‌آوردم. عموماً عرض می‌کنم: اعضای مدرسه، آلدوس هالکسی از برجستگان انگلیسی را لابد می‌شناسین و رمان‌هایش را شاید خوانده‌این که «دنیای قشنگ نو» و «جزیره» دو اثر مهم اوست. او می‌گوید: «یک اثرِ قدیمی مظهر تفوّق اجتماعی است.» حالا حساب کنین ایران هزارها اثر قدیمی دارد؛ چون تمدن دارد. و همین یک جمله بس، که غرب اگر به نظام و انقلاب اسلامی ما حرمت نمی‌گذارد، دست‌کم باید به خاک ایران که گهواره‌ی هزاران آثار قدیمی و کهن است احترام بگذارد. آن وقت یک شخصی پیدا می‌شود و می‌گوید ۵۲ نقطه‌ی فرهنگی و تمدنی ایران را با بمب‌افکن بی۵۲ ویران می‌کنم! یا گاسپار واین برگر که می‌گفت ریشه‌ی ایران را باید زد. یا همین بوش پسر، که ملت ایران را محور شررات خواند. خب، من وقتی دستِ دسیسه‌چین را بر سر کشورمان می‌بینم، می‌خواهید برای‌شان کولک دی بگیرم!؟ آن بالا، شما درباره‌ی سیاست سوسیالیستی در مغرب‌زمین برای آقای قربانی زیبا سخن سر دادید. خیلی هم مسلط و به‌روز. من هم به چنین کارهایی در غرب، چشم شگفت باز می‌کنم، نه مخالفت و ستیز. شاید من هم یکی از هزارها کسانی درین مملکت باشم که بیشترین کتاب‌های دانشمندان مغرب‌زمین را خوانده و هنوزم می‌خواند. بیگانه نیستم از آورده‌های فلسفی و فکری غرب. حتی گمان دارم از آلمان‌ها و آلمان‌رفته‌ها ! هم بیشتر آثار فیلسوفان آلمان را خوانده باشم، هگل، مارکس، وبِر، هابرماس و حتی مارتین هایدگر. اما به قول مرحوم علی شریعتی الینه هم نیستم که خویشتن خویشم را به شمایل آنان درآرم. خرسندم شناخت شما از غرب به‌وفور ایت. ممنونم که نقد مفیدی زدید و سه پست پیشین هم خطاب به سایر دوستان، خوب نکات در نوشته‌هات بود. منظورم این بود که در غرب هم هستم نه در غرق. در کتاب‌شان، در کارهای‌شان. بد و خوب و خیر و شر وجود دارد. باید تمیز داد. درود.
 
یک کشکولی خطاب به اهل فن هم بگویم: شاید شگفت‌زده شده باشند که من چقدر امروز درین صحن نوشته‌ام؛ ویرّه‌ویرّه بدون اَرّه. چون سحری سه پرس! خوردم و افطاری دیروز هم، مَویز و تَمبر هندی و سیر همدان. و نیز دیشب و عصر هم کتابِ «عمو ویلی» ویلیام فاکنر. قم شو شد و وارش هم دهیته. برم و ببینم ارده‌شیره‌ی انگور با من درین افطار هفت چه می‌کند!
 
خوبی‌اش این بود قبلِ افطار، طنزت را خونده بودم و تا یک ساعت خنده مگه منو ول می‌کرد. از اون پست‌های نابت بود. تو که بلدی تاک و «مو»ی عمر خیّام از فردوسِ توس نبود، از فردوسِ برین بود و عرشِ هفتم.
 
سلام سید سرسایه. خواهش می‌کنم. شما خود استاد هستید درین فاز. در بخش یادآوری پیام‌تان، متوجه‌ی روحانی مورد نظرت نشدم اگر منظورت آن طلبه‌ی همرزم‌مان در گردان ادوات هفت‌تپه است، ایشان هنوزم درین سِلک و هیئت است و لباس را پس نزده است.
 
سلام جناب دکتر عارف‌زاده. بنده از ایشان تشکر کردم اما به تشکر ما محل نگذاشت. اشکال ندارد. با تز شما از پیش آشنا بودم. فکر کنم همین صحن سه سال پیش یک اشارت داشتید. اون سؤال مشهورتان اگر جلیقه‌ی دریا داشته باشید هنگام خطر در روی قایق به کی می‌دهید.
 
یعنی می‌فرمایی کاربردش در محل‌مان با آنچه در شهر ازش برداشت دارند، فرقی ندارد؟ ازوونا در محل ما اغلب به فرد مرموز اطلاق می‌شود حتی بدذات!
 
سلام بنده هم به شما. ما هم خرسندیم مدرسه فکرت را پسند کردید و اجازه‌ی دعوت دادید. قدم و قلم شما سادات شریف را گرامی می‌دارم. امید است از نکته‌ها و فکر شما بهره و درس بگیریم.
 
سلام ... هم نظام و هم جامعه‌ی مدنی درین کار مهم باید دقت و دلسوزی داشته باشند. کار، فقط کار قدرت حاکم نیست. درک می‌کنم چه می‌فرمایی. متشکرم. از طرف من این میانبحث تمام. اگر شما نظر تکمیلی داشتید حتماً خواهم خواند. درود.
 
تصور آن طنزیم افتادم که هال را تصویر کرده‌بودی، خوتوکن شدن روزه‌دار کفِ هال را زیر اوپن. لابد الآن اون جوری هستی!
 
استاد سید عمادی عزیز سلام دوباره. پاسخ سنگینی دادید که کیف کردم. به‌ویژه وقتی تعمیر دیوار یتیم که پدرش از مؤمنان بود را در ردیف اوج عبادت و عبودیت ترسیم کردید. گرفتم رمز و رازی که بین‌السطور جواب، چیدمان فرمودید. درود.
 
سلام جناب آقامهدی ملایی. یک روزه‌دار پیدا کن که روز عید فطر که رسید چاق‌تر نشده باشد! ماه مبارک و قشنگ رمضان، در شب‌ها ماه خوردن‌خوردن‌ها شده. سِتّیم مَویز که چیزی نیست. اون قدیم توی تکه‌پیش تا مرحوم سیدالقاسم صباغ سحرخوانی کند، تا دم‌دمای سحر هف‌هش خربزه می‌خوردیم و سرش هم کانادا و کوکا. طنزت هم خارطعنه بود. درود.
 
 
خواستم بگویم ارتش و سازمان اطلاعات نظامی پاکستان ( ISI ) قدرت اصلی درین کشور را بر عهده دارند. با آن‌که دموکراسی دارد و احزاب، اما رئیس دولت اگر تابع ارتش نباشد کارش درحقیقت تمام است و برکنار. زیرا این رئیس ارتش است که جایگاهی نه همتراز که فراتر از دولت دارد. مثال تازه‌اش همین عمران‌خان نخست‌وزیر اخیر پاکستان وقتی خواست با «قمر جاوید» که همچنان فرد متنفذ ارتش است درافتد و حمید فیض رئیس پیشین آی اس آی را دوباره بر آی اس آی بنشاند خشم قمر جاوید را برانگیخت. چون‌که قمر جاوید همچنان از ژنرال «ندیم احمد انجم» (عکس بالا) حمایت می‌کند که از ۱۴ مهر ۱۴۰۰، به جای ژنرال "فیض حمید" بر میز ریاست آی اس آی نشسته است. و لابد می‌دانید از نظر اِشراف اطلاعاتی، سومین سرویس قوی اطلاعاتی جهان به حساب می‌آید. از ندیم و قدیم گفته‌اند با دُمِ شیر بازی نکن! و این دو ژنرالِ شیر خشمگین! یعنی «قمر جاوید» و «ندیم انجم» نیز چونان شیرِ شجیع بیشه! غُریدند؛ زیرا اساساً شیرهای با یال و کوپال از وِزوِز بد دارند و برای رهایی از مزاحمین حاضرند حتی با موش پیمان ببندند. بگذرم.
یک‌شنبه ۲۱ فروردین ۱۴۰۱ ⟩ ۷. دامنه
 
آقامرتضای قشنگ ما، سلام آقا. اگر سرگیجه گرفتی بزن کنار ! یه وقت می‌ری رو خط ممتد که خیلی خطر داره، لااقل فرمون را بسُپار به کمک‌راننده و خودت برو بوفه‌ی کابین بدارز و بذار او بران‌بران کند. پس بندرعباسی، عباس می‌خواست آباد کند، قاجار نذاشت. قاجار داشت آباد می‌کرد! آن دو تا شاه دست‌نشانده! نذاشتند. آن دو تا دست‌نشان! مثلاً خواستند آباد کنند، دیدند مردم مبارز آزادی می‌خواهند به علاوه عدم وابستگی و نفی سرسپردگی. ها؟ بذار کمکت براند و تو صاف بگیر بخواب آقامرتضی. جاده هم تا برسی به پلنگ‌اوذر پایین‌صحرای دارکلا، زیاد گردنه دارد. اونجاها هم که کفی است خواب‌آوره. پیچ‌میج رو درست بپیچ.
 
سلام جناب .... رفتگان شما و خانم‌تان هم خدای بیامرزاد. حق دارید، چون واقعاً بر آدم سخت می‌گذرد کارِ خیری که کرده، دیگران ازو تشکر کنند. ولی این از آداب دینی و ملی ماست که نیک‌کاری را نیکو می‌داریم و شما خرسند باشید که تشکر و قدردانی می‌گیرید. رسم خوبی‌ست. درود.
 
استاد سید عمادی عزیز سلام و احترام. متشکرم از شما روحانی متواضع و خاکی. هم چهارگانه‌ای که ترسیم کرده‌اید قشنگ بود و هم دست روی همسویی مقصد فعلی فرد با مقصود اصلی گذاشته‌اید. تشخیص این همسویی آسان هم نیست استاد که انسان بخواهد آسوده باشد. شاید روی همین حساب در عرفان حقیقی مراد حقیقی لازم است که پارسا باشد و پرواپیشه.
 
بگذاریم قلب ما از خدمات نیاکان ما ببالد. مرحوم حاج‌مرتضی رمضانی -که من از نزدیک می‌دانم مردی در ادب و حکمت و خداپرستی بلیغ بود و فردی خالص و خلیق - اینک ازین کارِ لبریز از فرهنگ و معرفتِ جناب آقاموسی، شادمان است. فکر نکنم در چنین شرایط، به‌سازتر ازین هم می‌توانست به نیت روح آن مرحوم یادمانی به خرج دهد؛ کتابخانه‌ی عمومی محل و تکمیل آن. ما که به علت وجود اعظم باجناق‌مان آقاعیسی رمضانی، به موسای ایشان «عموموسی» می‌گوییم، ازین فعل نازنین وی می‌بالیم و بر روح پدر دوستدار قرآن و کتاب و ایمان‌شان، سلام و درود روانه می‌داریم و حمد و اخلاص هم بی‌شمار، نثار. عرض ادب و شکرگزاری مرا باجناق لابد به موسای عزیز می‌رسانَد. سپاس از سید سرسایه که سطوت ادیبانه کرد و کاری ستوده که خبر رسانده به سرشناسی و سپاسمندی از جناب موسی.
 
به کی اعتماد کنی؟! خُب معلومه آقاقربانی! به بنیامین بهادری که «به من اعتماد کن» را عالی خوند.
پیوست: سلام.
 
 
ایران‌شناسی ( ۱ )
 
از سال‌ها پیش از میلاد مسیح ع ، در ایران وظیفه‌ی «میانجی‌گری» بین‌المللی انجام می‌گرفت و همین، موجب تماس و نزدیکی بین فرهنگ‌های غربی و شرقی و توسعه‌ی تمدن جهانی شد.
 
یک توضیح اولیه: ازین پس در ایران‌شناسی، درباره‌ی ایران نکاتی خواهم نوشت. منابع حرف‌هایی که خواهم نوشت از کتاب‌های معتبری‌ست که خودم طی چند سالی که گذشت، شخصاً آن را دیده و خوانده‌ام. مثلاً همین حرف بالایم نتیجه‌ی مطالعه‌ام از کتاب «ایران؛ از آغاز تا اسلام» اثر ″رومن گیرشمن″ است که زنده‌یاد دکتر محمد معین آن را سال ۱۳۳۶ به فارسی برگردان کرد.
 
دوشنبه ۲۲ فروردین ۱۴۰۱ ⟩ دامنه
 
سلام جناب آقای قربانی. بامداد به خیر و خوبی. هنوز جالب‌تر می‌شد اگر صدر مطلب ما را به‌هوش نمی‌کردی که متن را به طنز ببینیم. چون حسی که در شما رخ داد، در ما رخت بر بست. همون که فرمودی خیلی ترسیدی.
 
ما حسودی‌مان می‌شه که شما اینقدر با خدای باری‌تعالی صمیمی هستید و راحت دل‌درد می‌کنید. این هم ناشی از همان حرف قشنگ هگل است که ربط انسان با خدا ربطی ارباب رعیتی نیست. حالا من غبطه می‌خورم تو و خدا این‌قدر به هم وصلین.
 
سید سرسایه سلام. از تو و استاد نازنین جناب عزت‌الدین رمضانی ممنونم که لطف‌افشانی فرمودین دو بزرگوار به این بنده‌ی ناچیزِ تماماً شرمنده از فروتنی‌تان.
 
 
سریال نجلا
 
خواستم بگویم در عبِد و عطا و عدنان وقتی دقیق فکر شود، دو چیز دست از سر فرد برنمی‌دارد؛ اتحاد و عناد. عبِد و عطا با هزاران مسئله، باز نیز رفیقِ متحد هم‌اند، عبِد و عدنان فقط با یک مسئله متضادِ هم. البته این عدنان است که عنادش را به دسیسه آلوده کرده و حتی روح عبِد از مرکز دسیسه‌چینی خبر ندارد. فرضاً «نِجلا» از میان عبِد و عدنان برداشته شود دیگر هیچ مسئله نمی‌ماند عدنان این‌همه طرح بریزد تا عبِد به نجلا نرسد که به او دل باخت. چیزی که در عبِد و عطا، دائم وِرد زبان شده قسم ساده و باورمندِ «به سِدعباس قسم» است که گویا سوگند رایج آبادانی‌هاست و در عدنان هم لقلقه‌ی زبانِ «هاوُوالله» که فقط ورد است، نه باور. بگذرم! فقط بگویم عبِد (حسام منظور) درین پانسمان سر توی درمانگاه آبادان (همین عکس بالا برگرفته از سایت دامنه) به نجلا (ابتدا سارا رسول‌زاده فصل اول + سپس محیا دهقان در فصل دوم) دل باخت. یعنی به تعبیر من تا سر زخمی! نشود دل خونی! نمی‌شود که اولی زخم، پانسمان بخواهد و دومی جراحت، اُنس و سامان.
 
دوشنبه ۲۲ فروردین ۱۴۰۱ ⟩ ۸. دامنه
 
سید سرسایه سلام. جدا از عجب و شگفتت، مهمش این است گیرشمن (۱۹۷۹ - ۱۸۹۵) باستان‌شناس مشهور فرانسوی بود که سالیان سال در حوزه‌ی تمدنی ایران و حتی سرزمین افغانستان دست به کاوش زد و تاریخ ایران را از بر بود و حتی دو مقدمه‌ی مهم کتابش را در شوش و تهران نوشت. دکتر معین و احسان یارشاطر به تحقیقات او توجه نشان داده بودند. ممنونم از توجهی که نشان دادید.
 
سلام جناب آقا سید محمد موسوی وکیل. بلی، چون ایران در وسط قرار گرفت میانجی‌گری می‌کرد بین حوزه‌های تمدنی سامی، یونانی و رومی از یک سو و شرق‌اقصی (تعبیر خود گریشمن است) یعنی دورترین نقطه‌ی شرق میان چین و هند. او حتی جوانان ایران را فرا خوانده بود که به قدرت فکری نیاکان خود پی ببرند و به ایران ببالند. کار میانجی‌گری یک اصل بود، ولی می‌دانید که گاه جنگ و دفاع هم بر هر سیاستی غلبه می‌کرد و چیره می‌شد. درود که شما در تایپ نوشتید «دورود»! یعنی خواستم بگم بَدی مِه چش همه جا سو دنه؟!
 
من برم نماز بگزارم و برای پاسخ‌ها به پست‌ها برخواهم گشت. ان‌شاءالله.
 
سلام آقاجلیل قربانی. وقت شما هم به خیر و خوبی. تمام حرف را در بند ۳ تمام کردید. بند ۵ هم نمونه‌ی مهمی بود. البته چشم دیدن ایران را ندارند موذیانی در غرب. ممنونم بحث مرا وسعت خوبی دادید. درود. نمی‌دانم آیا در مطالعات منابع خود با اصطلاح «ایران خارجی» هیچ وقت برخوردید یا نه؟ چنان ایران وسعت داشت، گویی نزدیک تمام جهان را در بر داشت، که آن سوی آن را «ایران خارجی» می‌گفتند و این سوی آن را -یعنی همین نقشه‌ی ایران فعلی با کمی جغرافیای دیگر را- «ایران داخلی» می‌نامیدند که آن زمان نَجد ایران مشهور بود؛ یعنی فلات ایران. و چنین ایران بزرگی آقای قربانی بایستی هم، از اصل میانجی‌گری سود می‌بُرد و به قول شما مقبول می‌بود. چون دائم بین اقوام و سایر دُول در دنیای اطراف ایران، نزاع برمی‌خاست اصل آشتی با سیاست میانجی کاربرد داشت و لابد هم این لیاقت در ایران دیده می‌شد. ایران -دست‌کم- از پانزده‌هزار سال پیش به این سو، تاریخ مشخصی دارد و حیف ایرانی، ایران خود را آن طور که باید، نمی‌شناسد. به نظر من ملتی که بیش از همه باید از آداب خود مواظبت کند، ایران است. زیرا کهن‌تمدن دارد و کهن‌آداب و این شرافت خود را به دین آسمانی اسلام مبین هم آراست و پیوند داد و امتیاز معنوی خود را با امتیازات الهی اسلام آمیخت. پس ایرانی سزاست که از ریزترین دیرینه‌های عقلانی و عاطفی خود حراست کند از پوشش خود و مروت با حیوان و جُنبندگان گرفته تا سه نیکی که اساس مثلث اوست. پندار، کردار، گفتار.

 

یک توضیح بر ریاکاری ملی و دینی:

به نام خدا. همواره معتقد بوده و هستم کسانی که به اسم اسلام ایران را زیروزبر می‌کنند و کسانی که به اسم ایران اسلام را زیروزبر، یک خطِ خطا را دنبال می‌کنند: ویرانی داشته‌ها و پشیمانی باورها. اسلام، هرگز عقلانیت و تاریخ و آداب درست در سرزمین‌ها را شخم نمی‌زند، حتی امضا و تأیید و تأکید هم می‌کند. من در هر دو طرف این ماجرا، اگر نگویم ویرانگری عمدی سیخونک‌زنی! می‌بینم، دست‌کم ریاکاری صددرصد می‌بینم. مثلاً شهروندی که در رعایت رسوم ایرانی ریاکاری می‌کند با شهروندی که در رعایت آموزه‌های اسلامی ریاکاری می‌کند از یک جنس‌اند؛ ظاهرگرا و رو مُخ دیگری رو. خب، اهل تسبیح و سجاده‌ و تکیه‌ای، خب باش، شادباش و مرحبا به شما. و اونی هم که اهل یلدا و مهرگان و نوروزخوان و بیستون‌‌رو و پاسارگادرو و سمَنوپزون هست، خب صدها درود به شما و هزار آفرین هم رویش، دیگه دو سو هی بر سر آن دائم تظاهر کنند و به رخ بکشند که من اینم و اون آن، این نارواست. هر دو را باید درست و راست و با اخلاص گرامی داشت و عامل شد. من ریشه‌ی تنش‌های بی‌دسیسه را در همین ریاکاری ملی و ریاکاری دینی می‌دانم. هر دو سو، کار خود را به‌تظاهر و نشان‌دادن، به رخ هم می‌کشند. کوروش را دوست داری خب داشته باش، قرآن هم او را به احسن وجه ستود. امامزادگان را دوست داری خب داشته باشد، ایران هم در زمان سختگیری بر سادات و سادات‌کُشی آنان را در خاک خود پناه داد. نه شما بُقاع و  امامزاده‌ها در جای‌جای ایران را بکوب، نه اونا قبر کوروش کبیر را بخراشند. من سالیان سال است که عرض می‌کنم: انسان شیعه‌ی ۱۲ امامی مسلمان ایرانی جهان‌ام. یا: انسان ایرانی شیعه‌ی مسلمان ۱۲ امامی جهان‌ام. زیرا برای من ایران هویت میهن کهن و دیرین و زرّین من است. شیعه هویت گرایش من، مسلمانی هویت دینی‌ام و انسان‌بودن هویت ذاتی من و جهان هم هویت هم‌نوع بودن‌هایم که همه‌ی بشر ز یک گوهریم. متحد باشیم در ایرانی‌بودن و در دینی‌بودن. درود بی‌عدد بر غیر ریاکاران که تیغ ملی و دینی تیز نمی‌کنند علیه‌ی هم. همه با هم مهم است، نه همه علیه‌ی هم.

 

درست خود را رسوندی سرِ سِرّ، سرراست و روراست. پس سپاس سایه‌ی سر و سرسایه‌ی ما سیّد. باختِ دل گاه به قول محلی: به گوگ‌تپّه هم برمی‌نشیند. بشر از همان روز حوّای مادر بنی‌انسان دلباختن آموخت. من صرفاً در الفاظ و دل‌نوشتگانم نمی‌نویسم: بنی‌آدم. که نیز اول می‌نویسم، بنی حوّا علیها السلام. هم حضرت آدم ع و هم حضرت حوّا سلام الله علیها. اگر حوّا نبود، عشق هم نبود. درود.

 

سلام جناب آقامحمدجواد رمضانی. آونگ گفتید و مرا در داخل خاطره فرو بردید: مشهد مقدس که می‌رفتم، بدون رفتن به کوهستان‌پارک در وکیل‌آباد، زیارتم را کامل! نمی‌دانستم. فرزندانم شیفته‌ی بازی‌های آن پارک مدرن بودند و من هم هر سال برای خشنودی دلشان می‌بردمشان آنجا؛ شب، تا دوِ نصف شب. اما من از سوارشدن آن بازی‌های مهیّج پرهیز داشتم. با آن‌که تمام آن از قانون فیزیک نشئت می‌گرفت و همین اطمینان می‌بخشید، مثل آرواره‌ی اژدها که همین آونگ که فرمودی، دو سمتش آدم می‌نشست و اوج می‌گرفت و اوج، این ور می‌رفت، اون ور می‌رفت و آنقدر هم بالا و بالاتر که اغلب به استفراغ می‌آمدند. من پایین فقط جیغ و داد مردم را می‌شنیدم که از هراس زیاد نمانده بود قالب تهی کنند. الان نمی‌دانم کوهستان‌پارک روبه‌راست یا پدیده‌ی! مشهد و موج آبی! جایش را گرفت! سرآخر عرض کنم خوب نکته‌ی افزودی، البته بدون توضیح!

 

یعنی می‌فرمایی شیرین به تیشه‌ی «فرهاد» دلخوش می‌کردو، فرهاد هم به آه «شیرین». تا رسید آن آه که به‌شیرینی گفت: آواز تیشه امشب از بیستون نیامد / گویا به خوابِ «شیرین» فرهاد رفته باشد.

 

چه توضیح خوبی دادید. یاد گرفتم. درود. پس قصد تهوع در آن بازی در کار هست؛ یاد ژان‌ پل. سارتر افتادم و کتاب «تهوع»اش. من هم هم به‌عمد نمی‌رفتم سوار شوم چون از تهوع خیلی بیزارم؛ چیزی که به معده رفت دیگر چه جای بازگشت به مِری‌جان و دهان؟!

 

یعنی می‌فرمایی شیرین به تیشه‌ی «فرهاد» دلخوش می‌کردو، فرهاد هم به آه «شیرین». تا رسید آن آه که به‌شیرینی گفت: «آواز تیشه امشب از بیستون نیامد / گویا به خوابِ «شیرین» فرهاد رفته باشد»
 
چه توضیح خوبی دادید. یاد گرفتم. درود. پس قصد تهوع در آن بازی در کار هست؛ یاد ژان‌ پل. سارتر افتادم و کتاب «تهوع»اش. من هم به‌عمد نمی‌رفتم سوار شوم چون از تهوع خیلی بیزارم؛ چیزی که به معده رفت دیگر چه جای بازگشت به مِری‌جان و دهان؟!
 
ترکیب قشنگی بود: «جوش شیرین» به جای خمیرما. جوشِ «شیرین».
 
وفات و وفا :  ۲۵ساله بود و حضرت خدیجه س هم ۲۸ ساله که با هم پیوند زناشویی بستند. سه سال مانده که رسول رحمت ص به یثرب هجرب کند، آن بزرگ‌بانو چشم از جهان فرو بست و قلب پیامبر تا آخر عمر از فراقش غمخوار گشت. مسلمین هم حس مادرانه‌ی حضرت خدیجه‌ به حضرت فاطمه‌ی زهرا س را در وجود خود لمس می‌کنند و هم عظمت و شخصیتش در کنار پیامبر را درک. خدیجه دارایی معنویی و مادی اسلام در عصر ظهور بود و ایثار با او هجی و تلفظ شد که هر چه داشت پای مجد مکتب اسلام و توفیقات نبی مکرم اسلام فدا کرد. وفا بود به شب وفاتش که وفادارترین بانو برای نبوت بود. دوستداران و باورمندان به اهل‌بیت ع صلوات به روحش را از یاد نبرند: صلوات و تسلیت.
 
سلام سید سرسایه. درک می‌کنم. حضرت خدیجه س، فخر و جدّه‌ی شماها ساداتِ محترم است؛ نسلی شریف و عزیز دل مؤمنان در ایران و جهان. حضرت خدیجه س همه‌جا مشاور امین و دانا برای پیامبر ص بود؛ آن‌هم در عصر جاهلیتی که دختر زنده‌به‌گور می‌شد چون داشتن دختر را ننگ می‌دانستند. خدیجه بانویی روشن بود و شاعر توانا. این هم یک دو بیتی از آن بانوی بزرگ دین که در وصف محمد امین در هنگامه‌های ازدواج سرود. امید است به واژگان آن بانو به‌شدت دقت شود:
 
فلو اننى امسیت فى کل نعمه
و دامت لى الدنیا و تملک الاکاسره
فما سویت عندى جناح بعوضه
اذا لم یکن عینى لعینک ناظره
 
یعنی:
 
«اگر تمام نعمت‌هاى دنیا از آنِ من باشد و ملک و مملکت کسراها و پادشاهان را داشته باشم، در نظرم هیچ ارزشی ندارد تا زمانى‌که چشمم ‏به چشم تو نیفتد»
 
مجدد به تو سید اهل‌بیتی ع این وفات غمبار در آن لحظه‌ی سخت پیامبر اکرم ص را تسلیت می‌گویم که بر همگان در آن عصر خبری سوگوارکننده بود.
 
سلام. و خردمندانه‌تر وقتی است اگر پاسخ پرسش را عقلانی و برهانی و وحیانی شنید و دید و خواند، دیگر پا در چکمه‌ی لجاجت نکند و ردای بهانه‌های بنی‌اسرائیلی نخرد! و نپوشد و نپوشاند. و سقراط کارش بیدارگری بود. زین رو می‌گفت: من خرمگس هستم. که خفته را بیدار می‌کند.
 
شعبانی: سقراط میگفت من مامای خردم.
 
دامنه: شما که می‌گویی اهل خردی، پس چرا سلام نمی‌کنی؟! آداب سلام ابتدای عقل و خرد است.
 
 
خواستم بگویم جن ساکی -سخنگوی آمریکا- گفت: "ما همواره اسلام‌آبادِ شکوفا و دموکراتیک را برای منافع ایالات متحده حیاتی می‌دانیم." بسیارخوب! حرفی شیک. لابد هم سخنی از سرِ منافع ملی‌ست. پس خانم جن ساکی همین جمله را اگر استراتژی واقعی آمریکایی‌ست برای دولت عربستان سعودی هم تلفظ کند که اصلاً هنوز هم، بدَوی حکومت می‌کند. اساساً صندوق رأی و دموکراسی و برگزاری انتخایاب و گردش نخبگان توسط رأی مردم را هنوز به خود ندیده است یعنی نمی‌خواهد ببنید. پس ساکی که گفته «همواره اسلام‌آبادِ شکوفا و دموکراتیک» برای منافع آمریکا حیاتی‌ست، برای عربستان هم لزوماً باید بگوید: «همواره» ریاض ناشکوفا! و بی‌دموکراتیک! «را برای منافع ایالات متحده حیاتی می‌دانیم.» تضاد رو ببین! تضاد رو ببین! نه،نه. نفاق را ببین ! نفاق را ببین! نه،نه. سوداگری را ببین ! سوداگری را ببین ! آقای نیکولو ماکیاوللی یک لحظه از فلورانس ایتالیا سر از خاک در آر و سرَک بکش ببین شهریار کشور عصر تو «هدف وسیله را توجیه می‌کند» را بهتر بلد بود! یا این آمریکای «کَدخدا» که نسخه‌ات را حسابی‌حسابی از بَر شده! بگذرم.
 
سه‌شنبه ۲۳ فروردین ۱۴۰۱ ⟩ ۹. دامنه
 
سلام و سپاس جناب آقااسماعیل. بله بله، این لایه‌ی مخفی از قلمم و حتی از دید من افتاده بود. درسته، آن هم چه با شِداد و غِلاظ هم بازخواست می‌شدند: اگه روزه دانّی تِه زِوون ره هارشنِم! بگذرم. جناب دکتر تکمله‌ات رفت به ثبت.
 
سید علی‌اکبر شفیعی دارابی: وقتی یکی بهت میگه شدنی نیست. حواست باشه که اون حرفو با توجه توانایی خودش زده! نه تو.
 
سلام. خیلی جمله‌ی سازنده‌ای نوشته‌ای. آفرین. در واقع خط کشیدی بر یأس و نومیدی که خوره است بر جان بشر. درود.
 
ایران‌شناسی ( ۲ )
 
در عصر فعالیتِ فلاحتی زن در ایران -دوره‌ی پسابَدَوی- مقام روحانیت را «زن» بر عهده داشت. همین، آدابِ آریاییان شد.
 
«ایران؛ از آغاز تا اسلام» اثر ″رومن گیرشمن″ ص ۱۱
 
 
ایران‌شناسی ( ۳ )
 
ازدواج با شاهدخت‌ها با انگیزه‌ی سیاسی که عامل انسجام یا انهدام قدرت‌ها بود، در ایران از دیرینه‌روز رسم بود.
 
همان، ص ۹۹
 
 
ایران‌شناسی ( ۴ )
 
دولت در ایران -اغلب دوره‌های تاریخی- در امور مالی فاقد عاطفه بود.
 
جناب آقای مرآت سلام
 
شِکوه‌های بالا با شُکوه کلام شما در پایان تضاد مهمی را به خواننده منتقل کرد. موفق بود این بود. خیلی طالبم که پی‌نوشت ۱ را به نمونه‌هایی ولو به اشاره منضم می‌کردید. دیر نشد می‌شنویم. بفرمایید. چه جایی غریبانه‌ای را در مسجد کوفه برگزیدید؛ چون قریبانه با امام ع پیوند دارید. من ولی وسط وسط حیاط کوفه می‌نشستم و به چهار سو چشم می‌دوختم.
 
استاد بزرگوار سید عمادی عزیز سلام و صد سپاس. به عبارات پایانی این بحث‌تان تمرکز کرده‌ام و مقداری هم فکر. شما طریق را «راه» می‌گیرید یا «روش»؟ برای طریق خیلی معانی‌ست. کدام بیشتر منظور است؟ برای من استاد، این چهار تا خیلی مهم است: مسلک. شیوه، روش (هم سبْک و هم روندگی) و نیز اهل طریق که در مصداق حقیقی و عینی کسانی‌اند که منقاد و مطیع پیامبر اکرم ص هستند. متشکرم و بهره بردم از مفاهیم و اشارات و استنادات.
 
سلام آقامرتضی. ازین‌که اطلاعات دقیقی ارائه دادید حقیقتاً خشنودم ساختید. چون برای من گنگ بود این سوگندشان اشاره به کیست. ۷۰ کیلومتری اهواز یعنی از سمت آبادان؟ اون مسیر توی جنگ می‌رفتیم، البته اغلب در غروب و شب به سمت خسروآباد و پادگان حمید اروندکنار و جُفیر و... ، ولی اون‌زمان دقت نداشتیم. جالب این‌که عراق هم عبدالله دارد: خورعبدالله در فاو.
 
 
خواستم بگویم بالاخره مجتمع پتروشیمی میانکاله‌ی بهشهر (عکس بالا)، من نمی‌دانم از ساخت وساز افتاده یا نه، اما برای خِطّه‌ی نوار شمالی ایران -و به قولِ ایرانگردساز آقای جواد قارایی: «ایران‌جان»- من گمان دارم سیاستِ قطعی‌یی وجود ندارد. چرا از مراوه‌تپه‌ی گلستان تا آستارای گیلان و حتی تا تازه‌کنده‌ی دشتِ مغان، یک برنامه‌ی محکمی تدوین نمی‌شود که این چهره‌ی بهشتی و این مینوی دیبای ایران حفظ و حراست شود. اگر طبیعت و منظره‌ی این نوار قرار است مراقبت شود پس صنایع معارض چرا؟ گرچه طبع من به من ندا می‌دهد بکری نوار شمالی باید دست‌نخورده بماند؛ اما حرف جایگزین هم گویی خریدار دارد: اشتغال. اگر صنعت نیاید به شمال پس نوارشمالی‌ها کجا مشغول شوند و روزی به منزل و سر سفره ببرند؟ خودم وسط این دو متضاد یا مُستزاد گیر کرده‌ام. البته که کاره‌ای نییَم و پرِ کاه و ایضاً برگِ پیاز هم. ولی برگ چغندر که نمی‌شه شد. شهروند است و حرفش. رگ دارد، سیب‌زمینی که نیست. این شبه‌جزیره‌ی تقریباً هفتادهزار هکتاری بی‌همتای بهشهری که لقب بهشتِ پرندگان مهاجر را نیز بر پیشانی دارد در روستای «حسین‌آباد»ش که از قضا آنها هم نزدیک به ۷۰ دامدار دارد، دارند پروژه‌ی پتروشیمی راه می‌اندازند که به حدود ۹۰ هکتار از زمین‌های اطراف آن نیاز دارد. من بگذرم! دارد طولانی می‌شود.
 
چهارشنبه ۲۴ فروردین ۱۴۰۱ > ۱۰. دامنه
 
پاسخ:
 
حتی اگر یک قربانی هم می‌بود باز نیز می‌بایست قدر و قد حتی یک ویرگول‌گوچولو را هم می‌دانستم که به قول سید ابراهیم گلستان حتی یک ویرگول کار دستِ یک شاعر می‌داد، همان مکث، یا بی‌مکث. اخیراً گویا شنیدم نبودِ یک ویرگول، باعث تأخیر در اجرای قانون یکسان‌سازی حقوق شد! و حتی یک ویرگول یکی را -شاید چند تا را- توی تاریخ به سرِ دار برد: این جمله که جزو بازی‌های ما هم بود: «بخشش لازم نیست اعدامش کنید». حالا جناب قربانی! که سلام می‌کنم و وقت به خیر می‌گویم به شما، به‌یقین گزینه‌ی «منِ استاد» را برای منِ بنده، بی‌تابوت و تشییع صاف ببر دفنش کن.
 
اینک، بامهارت، مرا وارد یک بازی اندیشه و خِرَدبازی زیبا کرده‌اید. اول حرف: علامه حسن حسن‌زاده‌ی آملی درین اثر اَشمَخ و اَرفع‌اش توی نامه‌ی ۲۶ -که چهار تیر ۱۳۵۵ در صفحه‌ی ۱۷۶ نوشت- از ملاهادی سبزواری شعری در تجلیل حافظ به تعبیر حسن‌زاده: «عظیم‌الشأن» آورده است که نمی‌دانم چرا خواندن این کتاب در دیشب با کامنت شما در امروز، ایه‌همه قشنگ تلاقی و ملاقات داشت. دل به دل به تعبیر مت لوله‌کشی است. شعر ملاهادی با این مصرع «هزاران آفرین بر جانِ حافظ» شروع می‌شود، اما من سریع می‌روم روی طریقت و حقیقت:
 
اَیا غوّاصِ دریای حقیقت
چه گوهرهاست در عمّانِ حافظ
نه تنها آن و حسنش در نظر هست
طریقت با حقیقت آنِ حافظ
 
پیوست به استاد حجت‌الاسلام سیدکمال‌الدین عمادی که بحث خضر فرخ‌پی -علیه‌السلام- را دارند می‌پیمایند تا پیمانه‌ی ما را پُر کنند و لبریز.
 
 
کتاب «نامه‌ها بر نامه‌ها»
اثر آیت‌الله حسن حسن‌زاده آملی
اگر خوب دقت نشود ممکن است اسم کتاب «نامه‌ها / برنامه‌ها» خوانده شود، حال آن‌که «نامه‌ها بر نامه‌ها» است. یعنی نامه‌های علامه حسن‌زاده بر نامه‌های دوستان ایشان. یعنی گاه یک واوَک وارونه، خواندن را از درستی و لذت می‌افکنَد.
 
سلام آقامرتضای ما و ماه. السلام علیکَ یا امامزاده سیدعباس. به جنوبی هم: سَدعباس. به‌به. چرا ما که اندیشمک هم زیاد می‌رفتیم و دزفول هم رُوش، حتی با سید علی‌اصغر و زنده‌یاد یوسف رزاقی عزیز توی رود دزفول توی سال ۱۳۶۴ شنا هم کردیم و لباس و گردن‌شَف! و کلاه و چفیه‌مان را توش شستیم و همدیگر را اُووتَه ! هم زدیم، این امامزاده‌ی توی مسیر عبدالله‌خان را ندیدم و زایرش نشدیم. جبرانی خواهم گذاشت برای اندیمشک که بیمارستان کلانتری‌اش، یوسف و سید علی‌اصغر مرا برده بودند بستری کرده بودند که در جاده‌ی ام‌القصر عراق به ایران، چشم و ابرویم زخمی... . بگذرم. بامداد که آنلاین بودیم با هم، خواستم بگم اگر مسیرت خورد عکسی از سیدعباس بنداز. که حالا چشمم به دیدنش سو آمد. درود مرتضی هم به این توجه، و هم به این حاضرعکسی بر وزن حاضرجوابی.
 
بنابرین در امتداد پاسخ پیشین: منظور من هم تعدّد معانی بود. چطور می‌توانم تشکر را فرو خورم که زبان من با این نقدونظرت، به اندیشه باز و قلب من به بحث شاد شد. تشکر و صدها درود.

 

جناب آقا... سلام. حتی اگر بگویم با یک واوِ این نوشته‌ات مورد نمی‌بینم، مبالغه ننموده‌ام. پس ممنونم که به این قضیه توجه نشان دادید، این دأب، یک داوری دلسوزانه و دوا برا دردها هست. بلی؛ بلی مهندس آدم درین جور دوراهی‌ها، گاه درمی‌مانَد. مثلاً در همین مورد پتروشیمی بهشهر، آیا این پروژه‌ی عظیم را پس بزند و دیگر استان‌های مستعد برُبایند؟ یا نه، صنعت آب‌ونان‌دارش با چنگ و دندان جذب اما مواظبت زیست‌محیطی دقیقی شود. من حقیقتاً در خطه‌ی شمالی، جانبدار صنایع اقلیمی هستم مرتبط با دام و کشاورزی و باغ و طیور و ... . که عارضه بر زمین نباشد و فایده بر انسان و خانمان رسانَد. این صنعت پتروشیمی هم فرآورده‌های فراوانی دارد، جدا از سوختِ موشک، برای خیلی از امور دیگر هم مهم است.
 
عموماً نکته‌ای هم بگویم، لابد دوستان از جنگل گلستان زیاد عبور کرده‌اند، من که بارها و بارها. کافیه کسی پیاده شود و فقط کناره‌های جاده را دقیق مشاهده کند (که من روزی حساب کردم ۲۲ کیلومتر است که دو طرفش می‌شود ۴۴ کیلومتر) هزاران آشغال و زباله، خروارخروار ضایعات، تُن‌تُن پیش‌مانده غذای مسافرین در کف جنگل ولو است و پخش‌وپلا و میلیون‌ها حشره دور آن چرخان. گُراز که اگر نباشد گند آنجا را سر می‌گیرد. فقط کمی، کمی که داخل جنگل می‌روی، می‌بینی بکر و بکر است. چرا؟ چون پای آدم به آنجا نرسیده. آری؛ آدم است که هر جا پا گذاشه تلاشیده آنجا را متلاشی کرده. البته که آدم‌های اهل و باخرَد، فراوان‌فراوان هستند و از این بی‌رحمی همنوعانشان حرص می‌خورند.
 
اما مثال شهرک‌های متمرکز و مدرن، مثالی درخور بود. سپاس ازین خروشِ خوب، که خراش بر طبیعت را برنمی‌تابد. آقای .. با این حساب انسان وا می‌ماند که آیا پتروشیمی میانکاله را بسازند یا پس بزنند. پس بزنند، کجا ببرند؟ من میان عشقم به میانکاله و آبزیان مهمان آن -که همش می‌تپد- و دغدغه‌ام به رشد و توسعه خطه‌ی شمالی، مانده‌ام. در متن هم آشکارا گفته‌ام. ممنونم. متن شما هم مسئولانه و سازنده و در عین حال، سوزناک بود. به دلیل اهمیت این میانبحث، پاسخم کمی طولانی بود. درود. واوَک واژگونه به جای ویرگول چه قشنگ بود برگردان. رفت توی دستگاه منطق ادبی‌ام. نود درود به هر چه دوستِ وَدود. ده تا کم کردم از صد درود!
 

..

این هم امرو  پنج‌شنبه ۲۵ فروردین ۱۴۰۱ > ۱۱. دامنه ساعت سه و سی و نُه دقیقه‌ی عصر، من و قم و نون بربری (چیدم توی صندوق عقب > > در عکس) که آن چند روز پیش، به درِ بسته خورده و حسابی هم بور شده! و با قُوتِ لایَموت، سر کرده بودم! اما افطار امروز با این نون و لیقوان و آقوز و چای بهارچینِ لاهیجان، واقعاً مزّه دارد و سدّ جوع می‌کند. آقای دکتر آقاصادق ولی‌نژاد امرو افطارت چیست؟!

 

خواستم بگویم آقای حجت‌الاسلام سیدمحمود دعایی چندی پیش -نمی‌دانم روز بود یا شب- تلاش کرد دستِ آقای حجت‌الاسلام سیدابراهیم رئیسی را ببوسد. کجا هم نمی‌دانم. به گفته‌ی آقای مهرداد خدیر عصر ایران، توی ضیافت افطاری. خُب، ستوده این بوده جناب رئیسی نگذاشته جناب دعایی دستش را ببوسه. این سید لابد صلاح آن سید ندیده که دست‌بوسیِ قدرت راه بیندازه. اساساً رفتار بوسیدن و لیسیدن دستِ قدرت، از بُن، کار خطایی است. عاطفی و علقه‌ی طرفینی هم اگر بوده باشد، توی خلوت خودتان باید باشد، نه در معرض دیدِ ملت. آقای دعایی کرمانی که رسانه‌ی بیت‌المال روزنامه‌ی اطلاعات از اول انقلاب تا اکنون هنوز هم مطلق در دست اوست! بهتر است حرف ملت را نمایندگی کند، نه این‌که بخواهد بکوشد دستِ آقای رئیسی نوغانی مشهدی را ببوسد به هر سور و ساز و نیّت. که گویا به قول خدیر، «نافرجام» مانده است. آری؛ آقای دعایی! حرفِ ملت بهتر از دستِ قدرت است. بوسه بر ملت و حرف ملت بزنید که هم وفا به انقلاب کرده و هم خود را بر بقای آن فدا. کمی؛ فقط کمی علوی باشیم جناب دعایی. بگذرم.

پنج‌شنبه ۲۵ فروردین ۱۴۰۱ > ۱۱. دامنه
 
 
سلام جناب آقامرتضای شهابی. به‌دقت رفتی داخل مغز مطلب و کشف مقصد. چُنین بودا و امید که دیگر چِنین مبادا. درود هم به تو بادا مرتضی که اسم تو در برگردان به پارسی یعنی پسندیده و پسندگر و رضا و راضی و خشنود، ها.
 
 
ایران‌شناسی ( ۴ )
 
دولت در ایران -اغلب دوره‌های تاریخی- در امور مالی، فاقد عاطفه بود.
 

عکس بالا: چهره‌ی جغرافیای یال جنوب شرقی داراب‌کلا و اوسا و مُرسم از زاویه‌ی گردِکٕل تشی‌لَت. ۲۳ فروردین ۱۴۰۱ ، عکاس: جناب حمیدرضا طالبی. نشر عکس: سایت دامنه
 
جناب دکتر ولی‌نژاد سلام و خیلی‌هم خوشحالم که مفید و بشّاش نوشتید. فوری عرض کنم این جور که معلومه پنیر و شیر همسایه‌ی ناز ما اوسا، حکم مِکِه را دارد گویا! لابد حسابی می‌خوری لولِ لول! می‌شی. کشکولی. مِکِه که بلدی کدوم مرحله از شیر پستانه؟ ها؟
 
مهرداد خدیر که از جماعت چپ است و از تحلیلگران ثابت با پایه‌ی فکری جناحی که خود را «اصلاح‌طلبان» می‌خوانَد. فیلم صحنه هست. اینجا در سایت من: آقای دعایی دست نبوس! مگر دستِ آقای رئیسی قابل بوسیدن است؟! که آقای دعایی رفت تا نزدیک کف دستش که ببوسد ولی آقای رئیسی نگذاشت. رئیسی دو شغل اصلی در نظام داشته. تمام عمرش در قوه‌ی قضاییه و سپس هم در دولت. انسان خوبی است حرف نیست، ولی دستی که نزدیک چهل و اندی سال، قوه دادگاه‌ها و بازداشت‌ها و محاکمه‌ها و قضاوت‌ها و حکم‌ها بوده -که به‌یقین در آن خطاها بوده وگرنه مرحوم شاهرودی نمی‌گفته «ویرانه» تحویل گرفته- آیا به نظر شما بوسیدن دارد؟! کاری به سجایای آقای دعایی ندارم که چه هست و چه نیست؛ آن رفتارش که خم و کج شد و کف دست رئیسی را گرفت که ببوسد و حتی به نظرم انگار لبش نزدیک شده بود به دستش، علوی نبود. من روی سکّوی عقل خودم ماجراها را نگاه می‌کنم و تعلق خاطر به کسی یا جناحی ندارم که رفتار نادرست در درون سیاست را نقد نکنم. نه بیمناکم و باکی دارم. از سرسایه‌ی خودم بسی سپاسگزارم که جدّی و بدون لاپوشانی بنده و متن بنده را نقد می‌کند. حتی به من تشر می‌زند و می‌گوید: ازت «بعید است».
 
اگر آقای ... برای ماه رمضان خاطره‌ای دارد از گذشته، حالا یا مذهبی، یا اجتماعی، یا سیاسی و یا مردم‌شناسی روستای داراب‌کلا، برای ما تعریف کنند، خوب است. پیشنهاد من درست است برای آقاسیدباقر است اما اگر عضوی خاطره‌ای داشت و بیان فرماید، استقبال می‌کنیم.
 
سلام سید سرسایه. خیلی خندیم. چون لحن تو را حسابی حفظم. فرمودی: «چه عجب ته ره بدیمی» مرا صاف بردی به یاد آن شب در سال ۱۳۶۳ که خونه‌ی حمید آهنگر (مرحوم حاج ولی) جمع بودیم و خدابیامرز حاج محمدعلی آهنگر وارد شد و از همون دمِ در، کفِ دستش را روی ابرو گذاشت و چشم را تار کرد و با اون صدای بَمش گفت: دی چه خبره اینجه؟! دکّال دیار نینی! چه خبره قلیون و سیگار! کوره‌فشاریه این دِله؟!
 
استاد حجت‌الاسلام سید عمادی. در قسمت ۴۰ مطلب چنان پربار بود که من ترجیح دادم، دوباره از بالا بخوانم بیام پایین. ۱. بنده هم مانند شما استاد، رفتن به دالان طریقت را بدون درک شریعت، کژراهه می‌دانم. ۲. مولوی «زانو» را دبیرستان عارف می‌داند؛ یعنی کسی که سر بر زانو می‌گذارد به مسائل الهی و انسانی فکر می‌کند. ۳. مریدبازی شیّادی را عالی نهی کردید. شوربختانه در میان آخوندهایی خاص هم این کریهه رواج دارد. درود به شما استاد که متن مفیدی مرقوم فرمودید.
 
نقد رفتار نکوهیده‌ی یک فرد به معنای «خلع ید» نیست. مثلاً شما در همین صحن در طول این چهار سال تأسیس مدرسه فکرت، بیشترین نقد را بر من کرده‌اید، مگر خلع ید بود؟! نه. بگذاریم رفتار کژ از هر سیاستمداری سر زده، راحت نقد شود. امام علی ع به حضرت مالک س فرمود که وقتی به مصر رفتی مردم را جرأت انتقاد به حکومت بده. در پایان ممنونم از نقدهایت بر بنده. درود به هر چه وَدود.
 
در اعلای مرتبه رفتی توی لول! پس توی پنیر اوسا چیزمیز است! کشکولی. متشکرم همیشه منبسط و باز هستی و روحیه‌ی بالا داری. درود.
 
من هم در متن گفتم لیسیدن و بوسیدن دستِ قدرت رفتار علوی نیست. با واژه‌ی مهم ارتفاع -که همه‌ی حرف‌تان در آن رمزنویسی شد- مرا یاد فیلم «ارتفاع پست» آقای حاتمی‌کیا انداختی. بگذرم بهتر است. سپاس.
 
سلام بنده هم به شما جناب دکتر عارف‌زاده. بلی در متن اولیه‌ام که ظهر امروز نوشتم این تفکیک را به زبانی دیگر گفتم و اینک درین متن شما وضوح بیشتری یافت. تعبیر مرگ فرشته‌ی درون تعبیری درخور و محاسباتی بود و نیز جبران خفّت را به ستمگری پیوند زدید. این رفتار آقای حجت‌الاسلام سید محمود دعایی به نظر من زشت و ناپسند بود و نقد من هم به همین کار او بود که نمی‌باید مرتکب می‌شد. درود و سپاس از نکات‌تان.
 
 
خواستم بگویم . می‌گن اگر این بامشی را سریع دیدین، تیزهوشین. ولی من می‌گم این قبیل تست‌ها گویا مَن‌درآوردی می‌مانَد چون‌که به سه ثانیه هم نکشید گربه را دیدم ولی خودم را در دسته‌ی تیزهوش قرار نمی‌دهم. من کجاو؟! تیزهوشان کجا؟! من به گنگ و منگ بیشتر شباهت می‌زنم تا به تیز و میز. بگذرم. عکس هم، بازنشر است از سایت دامنه.
 
جمعه ۲۶ فروردین ۱۴۰۱ ⟩ ۱۲. دامنه
 
سلام جناب.... تخریب چپ؟! مثال می‌زنم: برای من پست مادم‌العمری آقایان روحانیان صدر نظام جناب جنتی، جناب دعایی، جناب مسیح مهاجری -که اولی نماد راست است و دومی از نمادهای چپ و سومی فردی نوسان‌پذیر که این فصل زندگی‌اش نماد پیوست به مرحوم رفسنجانی است- محکوم است. پس فرق نیست اگر نقد قرار باشد. من حتی در همین صحن گفتم لزومی نمی‌بینم رهبری در جمهوری اسلامی ایران مادام‌العمری باشد می‌تواند زمان و دوره‌ی معین داشته باشد. بنده کارم را بلدم. اگر تخریب تلقی می‌شود، خوب طبیعی است، برداشت شما این است. متشکرم از نقدت بر بنده. درود.
 
از قضا به همین دلیلی که فرمودی بنده از لفظ ارتفاع در بیان جناب قربانی یاد فیلم ارتفاع پست آقای ابراهیم حاتمی‌کیا افتادم و اینک با این نکته‌پردازی شامخ شما یاد فیلم دیگرش: «به رنگ ارغوان» که مأمور اطلاعاتی درین داستان فراتر از وظایف سازمانی خود وارد تعقیب یک فرد می‌شود اما شیطان و وسوسه‌های نفس، به جلدش می‌رود به ارغوان دختر آن مجرم یا متهم دل می‌بازد. فیلم هم مدتی از اکران ممنوع شده بود!
 
سلام من هم به شما که در مشهد مقدس ما را فراموش نمی‌کنید. چقدر دل ما صله می‌خواهد و دیدار اهل خانه‌ی خوب شما، ولی هر چه می‌کوشیم دست نمی‌دهد مشهد آئیم. البته من خودم را در جغرافیا از شما خوبان دور می‌دانم ولی در محبت و علاقه و احترام هیچ فاصله‌ای نمی‌بینم. ممنونم و سلامم را برسان. سلامتی مادر گرانقدرتان آرزوی ماست و همه‌ی بیت شما برای من عزیزند و ارجمند.
 
سلام علی‌آقای غزلی. گوارای شما و یاران پابه‌توپ شما. غرور من گل کرد این ظفر و پیروزی شایسته‌ی‌تان. نزدیک شما نیستم وگرنه با گز و دسته‌گل می‌آمدم سراغ تیم‌تان، البته پس از ندای اذان مغرب. سلام و سُرور بنده را به دوستان فوتبالی‌ات برسان.
سلام دوباره به شما منصوره‌خانم دارابکلایی فامیل محترم و عزیزمان. لطف‌ شما و بیت‌تان همواره سالیان‌سال چنان ژرف بوده که هرگز فراموش‌تان نمی‌کنیم. شفای اکمل مادر گرانقدرتان -که فخر دانشگاه فردوسی مشهد بودند و اهل دل و خرَد و محبت، آرزوی قلبی من است. ممنونم. ممنونم.
 
از بذل محبتت علی‌آقای عزیز متشکرم. برکات‌تان همآره افزون. بلی جناب آقاشعبانعلی شاهمیری که پیشکسوت مطرح محل‌اند و سلامم را به آن مرد فوتبال برسان.
 
جناب آقا محمدجواد سلام. دقیق سراغ لُبٌ لغت رفتید. آری؛ این واژگان و عبارت جایی کاربرد دارد که اوج خلوت باشد و حتی یک جیکا هم پر نزند. راستی! جناب رمضانی سگ سمت شما و اون رخف هم‌اتاقی‌ات مگه پر دارد؟!
 
زنگ شعر ( ۱۰ )
 
در چشمه‌ی شرع کج روَم چون خرچنگ!
در بیشه‌ی دین چو روبَه‌ام پُرنیرنگ!
بر منبر علم همچو در کوه پلنگ!
در دلقِ کبود همچو در نیل نهنگ!
 
شرف‌الدین علی یزدی تفتی عارف عصر تیمور
 
ص ۵۷ کتاب «نامه‌ها بر نامه‌ها»
اثر آیت‌الله حسن حسن‌زاده آملی
یا این منبع
 
مثالی رسا بود در درک مفهوم. در قرآن هم داریم تعبیری مهم: «حتی یلِجَ الْجَمَلُ فی‏ سمِّ الخیاط». حرف سین زبَر دارد و حرف ی زیر. یعنی «تا شتر نر در سوراخ سوزن فرو روَد» که به‌زیبایی اشاره دارد به ناممکن بودن امری، زیرا شتر با آن جثّه‌ی تنومندش که از سولاخ دَرزِن، در نمی‌رود! نشان استبعاد از کاری. بخش آیه، از آیه‌ی ۴۰ اعراف است.
 
متن جلیل‌ قربانی:
سلام جناب طالبی، شب به‌خیر. اینیاتسیو سیلونه، نویسنده ایتالیایی می‌گوید: دولت، دو دست دارد؛ دستی دراز برای گرفتن که تا دوردست‌ها می‌تواند از آن بهره می‌برد و دستی کوتاه که برای دادن کمک استفاده می‌کند و این دست به نزدیک‌ترین افراد کنارش می‌رسد.
 
۱- نمی‌دانم منظورتان از عاطفه در امور مالی چیست؛ شاید منظورتان توجه دولت به برخی گروه‌های جامعه باشد که از توان مالی لازم برای گذران زندگی بهره‌مند نیستند یا در اثر تغییرات و اجرای سیاست‌های اقتصادی به مشکل برمی‌خورند و نیازمند کمک می‌شوند.
 
۲- اتفاقاً فلسفه وجودی تشکیل دولت و شعار تمام دولت‌های مستقر در تمام کشورها این است که به اقشار آسیب‌پذیر کمک کنند، از جمله در کشور ما که برای این هدف‌شأن، الگوهایی از صدر اسلام می‌آورند و مدعی هستند که بهترین الگو در تاریخ زندگی بشر را در اختیار دارند و هر بار مدعی اجرای این الگو می‌شوند.
 
۳- تجربه نشان داده که این رویکردها و سیاست‌های خاص در حمایت از گروه‌های خاص در جامعه، به یک رانت و امتیاز ویژه تبدیل شده و افرادی حتی در سطح وزیر و‌ وکیل هم برای بهره‌مندی از آن توانسته‌اند سیاستمداران را فریب دهند و خود را مستحق دریافت آن کمک جلوه دهند. مثل یارانه‌های نقدی، وام قرض‌الحسنه و‌ مانند آن.
 
۴- اما یادمان نرود که در بیشتر موارد، دولت به دنبال رساندن این کمک‌های به نورچشمی‌ها بوده و سیاست‌های حمایتی به ابزاری برای فریب افکار عمومی تبدیل شده است. نزدیکان از دست کوتاه دولت همه چیز را می‌قاپند.
 
۵- در اجرای سیاست حمایتی، دولت‌ها برای گزینش افراد واجد شرایط اغلب دچار دو‌ خطا می‌شوند؛
- خطای ورود افراد بی‌صلاحیت در دایره حمایت
- خطای خروج افراد واجد شرایط از دایره حمایت
 
۶- موفقیت در اجرای چنین سیاست‌هایی، نیازمند نظارت افکار عمومی، رسانه‌ها و گروه‌های مردم‌نهاد است نه نهادهای دولتی و حکومتی. افشاگری در حیف و میل اموال دولتی و بذل و بخشش به نورچشمی‌ها به وسیله رسانه‌ها در این سال‌ها را یادتان هست که البته تاوان سنگینی برای افشاگران داشت.
 
سلام. جمله‌ی سیلونه خیلی عمیق بود. از دِشو تا اِسا فکر منو به خود خیلی ربود. درود.
 
سلام جناب آقای قربانی. اگر این گزیده از حجت‌الاسلام سید احمد خاتمی -که روزگاری ردیف اول بیت مرحوم منتظری می‌نشست و این‌روزها در صدر مجالس قدرت- درست و دقیق نقل شده باشد و پیش و پَسش را نزده باشند- باید بگویم دست برای این جمله کم است، باید گفت پای آنان به قدرت بسته بود و شاید هم پای قدرت به آنان بسته، و شاید هم آخور به آبشخور و اَفسار به عُنق. راستی‌‌راستی! قدرت توی چهل‌واندی سال دست کی بود؟ چپ؟ راست؟ یا چپ‌وراست! این دست‌انبوه‌ی شیرین قدرت، بین همه‌شون می‌چرخید. تکاپو هم می‌کردند. حالا «کی بود؟ کی بود؟» سر می‌دهند. البته من آرمان‌شهر خواهی را پنداری بیش نمی‌دانم. قدرت و حکومت، مثل انسان خطاکار است و خُفیه‌نگار.
 

درین عصر واقعاً حق مطب را ادا کردی که بامشی از گل (=موش) می‌هراسه. اصلاً گل نمی‌گیرند. فکر کنم پیمان‌نامه‌ی آشتی بستند!

 
 
 
عکس بالا: محسن رضایی بستری شد
 
خواستم بگویم این‌که آقای حسن لاسجردی -عضو شورای مرکزی حزب مؤتلفه‌ی اسلامی- اینا را گفته چشمم گرفته وگرنه از دیگران زیاد شنیدم. مثلاً گفته اینجا «دولت نوپا»، «چندهزار صفحه برنامه» داشته که «هنوز در بخش‌های مهمی» «که با زندگی مردم ارتباط مستقیم و ملموسی دارد» «تاکنون اثر مطلوب و مفیدی نداشته» و جالب این‌که افزوده: «روی یک‌دست شدن قدرت خیلی مانور داده شد و همه فکر می‌کردند که با یک‌دست‌شدن قدرت اتفاقات خوبی خواهد افتاد.» او سپس دنباله‌ی مصاحبه (فارسی‌اش می‌شود: گفت‌و‌شنود) اشاره‌ی مستقیم به آقای حجت‌الاسلام سیدابراهیم رئیسی داشته و گفته: «اگر مدام دستور و فرمان بدهید، ولی هیچ اتفاقی نیفتد، مردم و حتی مقامات غیررسمی و بازیگران عرصه‌ی سیاست و اقتصاد، بی‌فایدگی یا منسوخ‌شدن یا کرخ‌شدن سیاسی به خود خواهند گرفت» و آنگاه زاویه‌ای را در نقد «دولت نوپا» باز کرده و چنین گفته: «یک رقابت و ماراتنی شروع شده برای دادن خبر‌های خوبی که بعضاً بی‌پشتوانه است» بگذرم. بله؟ چی؟ من دیدگام چیست؟! بنده که سیاسی‌میاسی بلد نیست. آقامحسن هم که می‌خواست کرِخ‌شدن ۱۰۰۰ تومنی را چاره کند، خود بستری شد. شفا آیا.
 
شنبه ۲۷ فروردین ۱۴۰۱ ⟩ ۱۳. دامنه
 
پاسخ‌ها: اول امروز در بخش پاسخ، یک خداقوت قوی و قدقامت بدهم به دوست اندیشمندم جناب دکتر عارف‌زاده که سرمایه‌ی روستای ماست و در دل بنده. سلام آقااسماعیل. خرسندیم به وجود شما. این را از الهی‌نامه‌ی حسن‌زاده هدیه‌ات می‌کنم که دردِ مردم -به‌ویژه بینوایان- را درک می‌کنید: «الهی! همه از تو دوا خواهند و حسن از تو درد.»
فراوان درود به دوست وَدود.
 
سلام و سپاس جناب قربانی. سمت ما هم این عبارت رسم است. فقط سرِ صاحاب ضمیر منفصل «خواش» یا «شِه» هم می‌گذارند. مشابه‌ی درستی مثال زدید که آقای دکتر عارف‌زاده هم تأیید فرمودند. ممنونم.
 
و نیز بی‌شمار سلام بر شما. دقیقاً، دقیقاً. باور بفرما دیشب پس از افطار رفته بودم پشت بام برای کمی قدم و دیدن آسمان و ماه و ستاره. چون هم شب بدر نزدیک بود و قُرص قمر هم. و هم پس از کوبش رعد و برق و فروزش باران، غبار از قم خالی شده بود و هوای بالا سر ما دیدن داشت، آن‌هم در شهر کویر. همان‌جا بود که یادم افتاد به همین عبارت گاناه. که گاناه وگ دانّه و کوز مثالش بود. یعنی رحم و مروت باید ورزید بر وگ و وزغ. که حالا دیدم چه درست رفتی درون و کانون این لغت. درست فرمودید. این خود نشان‌دهنده‌ی این بود پیشینیان ما چه ژرف بر مهربانی با حیوان دست اکید می‌بردند. حقیقتاً تعلیم دارد این عبارت محل ما.
 
هم وجه شبه درست است و هم وجه تمیز. قبول.
 
متوجه‌ی این دیالوگ‌تان نشدم. با آب پیاز نوشتید و باید گذاشت روی اجاق که رنگش پس بزند. واضح دیالوگ شود و دیالکتیک فهمیده شود! کشکولی‌مشکولی.
 
جناب محمدجواد سلام. این قربانی ما، عوض این‌که بار را از دوش من بربدارد، علاوه بر بار دو پهلو، سربار هم، باز بار، آن‌هم سنگین‌بار بارم می‌کند! باید «کشّاف» زمخشری را باز کنم و تازه بفهمم چی به چی هست!
 
بلی، درسته فرمایش شما. پیش‌ازین نیز روی لغتی دگر قاعده‌ی سماعی را فرموده بودین و بهره‌مندم هم ساخته.
 
بارش خفیف نبود و خیلی شدید و غرّشی هم بود و هنوز هم دارد می‌زند. و چه صدای دلنشنین هم دارد. اینه که خونه‌ی محل را دوست دارم حلب‌به‌سر باشد، نه ایرانیت روی همین اساس است، که صدای باران بکوبد بر قلب من و گوشم را به آهنگ دلربای وارش پر کند. بگذرم و شعرگونه شوم دیگر واژه سراغ گیرم، قحطی می‌زند! معلومه، بازخورد قم را فرستادم. ممنونم.
 
قم دارند اذان سر می‌دهند. برم رکعاتی به سجده و قیام در نمازم، گزارم...

 

روحانی اهل علم کلام حجت‌الاسلام باقریان سلام و احترام. ابتدا شکرالله مساعیکم به این شرح روزانه و مفیدتان که به صحن مدرسه فکرت روانه می‌دارید. در بخش پیام دوم استضعاف فکری را در دسته‌ی قصور جای دادید و ریشه‌ی خطاها را هم در دو گونه‌ی آن برشمردید. من گمان می‌کنم کسانی که استغنای فکری هم دارند در خبط و حبط پیشتازترند. از نظر شما اشتباهات از سرِ نادانی بیشتر است یا از روی دانایی؟ من ارزیابی‌ام -البته ممکن است دقیق نباشد- این است امروزه‌روز گویا خطا از سر دانانی و عمدی فزونی‌ی بیشتری یافته. یعنی به مرز تجاسر رسیده و حتی ازین مرز هم بی‌مهابا و بی‌محابا رد شده.
 
یک دوم هم دارد این کامنت من: گاه عبارات و الفاظی در دعاهای روزانه‌ی ماه رمضان که ازقضا بنده خیلی‌هم به مفاد آن فکر می‌کنم و علاقه هم دارم- هست که آدم گمان کنم خود عرب هم از الفاظ ثقیل آن سر در نمی‌آورَد. فارسی‌زبان، هر وقت خواست عربی بنویسد چنان مشکل نوشت که عرب هم درنیافت این لفظ چیست و چگونه ساخته شد. مثل خطبه‌های عربی خطبا در نمازجمعه‌های اوایل انقلاب تهران که الّا و لابد باید بخشی از آن خطاب به عرب‌زبانان محترم می‌بود.
 
استاد اهل دل حجت‌الاسلام سید عمادی سلام و صد درود. بر من که عالی گذشت وقتی این پست را به احسن وجه خواندم. همان آغاز حرف حضرت عطار یعنی «دل دو نیم» در مجاورت «دیده پرخون» خیلی تابش داشت و حال سائل را حالی‌به‌حالی می‌کند. من که دوستدارِ کم‌سوادِ شعر و ادب پارسی‌ام، عطار را استاد تشبیه و استعاره و اشاره و انذار می‌دانم. گرچه این عارف شاعر بلندآوازه‌ی ایران نقل است که از اهل سنت بوده است ولی حجت‌الاسلام رسول جعفریان عطار را سُنّی ۱۲ امامی خوانده است. من وقتی به بیت فرش و عرش عطار درین متن‌تان حاضر شدم، یاد سخن قصار علامه حسن حسن‌زاده‌ی آملی افتادم که عین جمله‌ی آن مرحوم دقیق یادم نیست اما این‌گونه فرمود: برخی فرش می‌پیمایند و برخی هم عرش.
 
نمی‌دانم سزاست این را هم بگویم یا نه؟ از کتاب «هزار و یک نکته» علامه حسن حسن‌زاده‌ی آملی نقل کردید استاد، که مرا به یک خاطره‌ی نوستالژ‌یک (البته خوشایند، نه بدایند) دوختید. سال ۱۳۷۲ در گرگان بود که دو شب مهمان بودم منزل یکی از نزدیکان که دو شبه این کتاب را که بر خوان کتابخانه‌ی اتاق پذیرای‌اش سوسو می‌زد برداشتم تمام کردم و جایش گذاشتم. البته جاهایی را هم جا گذاشتم و پریدم ورق بعد.این حقیر از ادامه‌ی خاطره بگذرد. حرفم زیاد شده است.

 

یک جمله‌ی خیلی‌مهم از امام حسن مجتبی علیه‌السلام در شب میلاد فرخنده‌ی آن حضرت در نیمه‌ی مبارک رمضان: «کسی که عادت سؤال و حالت پرس‌وجو دارد مثل آن است که نصف علم‌ها را فرا گرفته باشد.» منبع به فرموده‌ی پیامبر ص: حُسْنُ السُّؤالِ نِصْفُ الْعِلْمِ. یعنی:«خوب‌پرسیدن نیمى از دانش است.»
 
سلام جناب مادح متین اهل‌بیت ع آقای رخ‌فروز. واقعاً سید قمی شادروان شمس، در وصف عظمت وجودی حضرت حسن ع، قشنگ سرود و سرشارتر از قند، خصوصاً این بند:
«زَهی سیاست آن حجّت خدا کز حِلم
رهاند دین نبی را ز پرتگاهِ فِتَن»
 
پاسخ آقای دکتر ایمان شیردل: سلام عموی گرامی جناب طالبی. متشکرم از پاسخ‌تان. با شما موافق هستم که توانمندی و زیبایی زبانهای مختلف از لحاظ نوشتاری و شنیداری متفاوت است. از طرفی افراد زیادی هم معتقدند که زبان آلمانی هر چه دقیق و صریح است اما از نظر شنیداری هیچگاه زیبایی زبان‌های فرانسه، عربی و انگلیسی را ندارد. حتی برای کسی که این زبانها را نمیداند. به همین خاطر زبان آلمانی در موسیقی (آواز) محبوبیت چندانی حتی در بین آلمانی‌ها ندارد.
 
سلام جناب دکتر ایمان. ایام به کام. پاسخ سودمند دادید. می‌پذیرم. درست است. متن علمی بود و چون میان آلمانی‌ها هم حضور دارید چند سالی، تجربی هم بود. نگه‌اش می‌دارم، زیرا برای من منبع و رفرنس محسوب می‌شود. بسی درود عموزاده‌ی خوب. قابل توجه است: آقاایمان شیردل، از ناحیه‌ی مادری‌شان با ما نسبت عموزادگی دارند و بنده به فامیلیت نسَبی با ایشان افتخار دارم.
 
در حد سیکل هم می‌فرمودید باز هم مسرور می‌شدیم. طوبا و حقا -بدون تنوین- که آشنایی با زبان عربی بر پارسی‌زبان‌ها بسیار لازم و حتی حتمی‌ست. زیرا جدا از مسائل مرتبط با مناسک مذهبی، چگونه کسی از عربی در حد انشقاق‌های واژگانی محروم است می‌تواند نثر سعدی و نظم مولوی و تذکره‌ی عطار بخواند. ممنونم جناب قربانی که تیزاب فرستادی آموزنده و سوزاننده. سلام و سپاس و درود. من البته در کنکور عربی را بالای ۹۸٪ زده بودم!
 
زنگ شعر ( ۱۱ )
 
جود محتاج است و خواهد طالبی
همچنان‌که توبه خواهد تائبی
مثنوی مولوی
 
شایسته کاری ( ۲۴ )
 
در جنگل و دشت و بیشه و مرتع و سبزه‌زار، سزاوار آن است در یک ستون -در طول و دنباله‌ی هم، نه در عرض و کناره‌ی هم- راه رویم، تا گونه‌های بی‌نظیر گیاهی و زیست‌محیطی کمتر آسیب ببیند. به قول محلی: دَمِته‌جای همدیگه رِه دَمِجیم. تا دَمِت‌دَمِت نشود.

 

سلام دگرباره جناب استاد سید عمادی. ۱. معنای احسان در آخر کلام‌تان نو بود و تا کنون این تعریف از احسان را ندیده بودم همان‌جا که این واژه‌ی ژرف را از آلودگی، پالودید. ۲. چون از ادب مع‌الله سخن گفتید، جا دارد عرض کنم عرَفا شرط حضور را ادب مع‌الله می‌دانند که قیام و قعودشان طبق آیه‌ی ۱۹۲ آل عمران در ذکر و یاد خداست. ۳. به قول صاحب کتاب «نورٌ علی نور در ذکر ذاکر و مذکور» خدای متعالی سینه‌ی شما استاد را طور سینا کند. ۴. برای بنده این نوع متون جاذبه دارد. درود وافر.
 
جناب حجت‌الاسلام باقریان سلام و احترام. در پیام دوم مندرج درین متن‌تان شرح صدر را علاوه بر معانی دیگری که ترسیم فرمودید، به معنی تحمل درونی هم گرفته‌اید. در واقع یعنی بردباری اخلاقی در برابر ناروایی‌ها و هر چه که صبر و صدر بطلبد. برای من این پرسش شکل گرفته شرح صدر عقیدتی هم منظور هست؟ به یک عبارت یعنی در برابر عقاید دگران تسامح کرد و تساهل ورزید. درباره‌ی پاسخ توضیحی‌یی که دیروز خطاب به من نوشتید هم عرض کوتاهی دارم در زیر جداگانه خواهم نگاشت.
 
علیکم سلام حاج‌آقای باقریان. بنده نگفته بازنگری در متن‌تان کنید و آن را زیرورو. نه. شما عامل خطا را استضعاف فکری گرفته‌اید در آن شرح دعا، بنده عرض کرده بوده، ای‌بسا خطاها از سوی افرادی که از استغنای فکری برخودارند و یا کسانی که از آن دَم می‌زنند، بیشتر و شدیدتر و حتی متجاسرترند، سر بزند و خطاکاترین‌ها خود دانایان باشند نه نادانان. شما برای جواب به نظرهای این صحن، انگار استطراد می‌کنید! پرسشگر، پاسخ می‌طلبد. قصد در پرسش برای خسته‌کردن کسی نیست، بل برای زدودن غبار از تن مسئله‌ای‌ست. پس بر من لازم است یک کشکولی نثارتان کنم: حاج‌آقا باقریان نکند بنده و یا ماها را درین تالار فکرت، شیرخواره! فرض کرده‌اید؟! ما را پس از دو سال و اندی شیردادن، از شیر گرفته‌اند. بگذرم.

 

ایران‌شناسی ( ۵ )
 
ایران مَعبَر اقوام بود. همین عامل عبور اقوام‌بودن، علت جنبش‌ها بوده که ایرانی از دیرباز آن را به خود دیده و با اصلِ جنبش و خیزش آشنا شده است.
 
همان ص ۴۲۰
 
سلام جناب آقای عیسی آهنگر. فرموده‌اید انتقادی به بنده دارید و این‌چنین فرمایش کرده‌اید که من «گاهی خبرها و وقایع تاریخی را تحریف» می‌کنم و نتیجه گرفتید که «این مسئله پسندیده نیست.» پاسخ بنده به شما این است اگر واقعاً بنده دست به تحریف می‌زنم، باید سرزنش شوم و شماتت را به جان بخرم. اما وقتی منبع مورد استناد من، مرا مطمئن از خبری می‌کند، بنده تردیدی در بیان نظرم ندارم و در بیان حقایق دأب من این است که آدم نباید باکی داشته باشد، همان‌طور که شما درین متن، بی‌باک و آسوده و در کمال آزادی به من نقد زدید و من بابت این آزادمنشی شما تشکر می‌کنم. دست‌کم دو منبع که به‌صراحت پرده برداشتند را مستند می‌کنم که اقدام کثیف و از روی حَقد و کینه‌ی راسموس پالودن رهبر حزب راست‌گرای افراطی در دانمارک -یک فرقه‌ و حزبی اسلام‌ستیز سابقه‌دار- در به آتش‌کشیدن قرآن چگونه بوده:
 
«مایکل سباستین عباسی» مدیر مرکز روابط مسلمانان در دانمارک گفت: «پلیس به او اجازه داد چنین کاری انجام دهد. بسیاری پلیس را به دلیل اتخاذ این تصمیم مقصر می‌دانند، زیرا به او اجازه داده شد این کار را انجام دهد». منبع
 
رئیس اداره‌ی سوم غرب اروپای وزارت امور خارجه گفته این حادثه «تحت حفاظت پلیس سوئد انجام شده» منبع
 
در پایان متشکرم از شما که بنده را مورد انتقاد قرار داده و نهی از منکر کرده‌ای که تحریف نکنم. هم انتقاد شما و هم نهی از منکر شما، برای بنده جالب توجه بوده. درود. بنده به عنوان یک انسان که به کتاب آسمانی اسلام ایمان آوردم، حق دارم چنین کاری را تقبیح کنم. غرب شکی نیست در تباهی گم شده است و درون خود غرب، فراوان‌انسان درست‌کار هستند فارغ از هر نوع کیش و بینش، که بهتر از بعضی ایرانی‌های غرب‌ستا و شیفته، غرب را می‌شناسند و از کارهای کریه آن بیزاری می‌جویند و دقیق می‌دانند قرآن‌سوزی با روح تمدن بشری و آزادی نمی‌سازد. ما که پای ماهواره نمی‌نشینیم تا وقت خود را صرف اباطیل کنیم. حتی آنتن این مواد اغلب لجن‌پراکن را هم نداریم. بگذرم. ممنونم مرا نصیحت فرمودید. در سلامت باشید.
 
سید سرسایه سلام. «شُرشُر رودِ دعا» در ادبیات برانگیزانده‌ی این متن شما چه رسا و صلای بلندی بود. درود. پنهان ندارم عکس -هر دو نما- مرا در قابِ گیرایی و جذّابیتش کاشت. ازین‌که از کینه‌ورزی به قرآن و آتش‌زدن آن حس عزاداری به شما دست داد و نکات بااهمیت انشاء فرمودید، درس‌آموز بود. درود. به جوادآقا دباغیان سلام ماه رمضانی مرا حتماً خواهی رساند. بله، با آن خانه و بیت شب‌هایی با رفقا در معیت شما و ایشان جلوس و صعود داشتیم. متشکرم..
 
بند سبز: قرآن‌سوزی فقط یک کار غیرقانونی نیست آقای قربانی، کاری شنیع و به دور از هر صفت اخلاقی‌ست. بند نارنجی: چرا فقط پلیس بازخواست شود، پس قرآن‌سوز چی؟ بند آبی: خود روز آتش‌زدن قرآن را چی؟
 
سلام جناب استاد سید عمادی. بزرگوار متشکریم این سفره را خوب برای ما می‌چینید. فرق‌گذاشتن بین یقین‌داشتن و یقین‌ورزیدن خیلی پربار بود. موقن واقعاً به داشتن ایمان بسنده ندارد، یقین می‌ورزد و با اندک بادی ریشه‌اش بیرون نمی‌زند و تنه‌اش آفت نمی‌زند. مفید فرمودید استاد. سپاس. سپاس.
 
خواستم بگویم در ص ۱۳۳ کتاب «تاریخ تشیّع و ایران» حجت‌الاسلام رسول جعفریان به نقل از کتاب ″طبقات کبرا′ اثر محمد بن سعد بغدادی که سیره‌ی  پیامبر ص را دربرمی‌گیرد و منبع معتبر برای شناخت رجال و صحابه، سخنی از امام حسین ع و امام صادق ع درباره‌ی ایران آمده است که زینت این پستم شده است. سیدالشهدا ع فرمودند: خداوند از ایرانی‌ها برای نصرت دینش کمک خواهد گرفت. امام صادق ع در مورد آیه‌ی ۵۴ مائده «...فسوفَ یَاتی اللهُ بقوم یُحبهم و یحبونه...» اعلان داشتند که مقصود درین آیه، ایرانی‌ها هستند. بنده اضافه کنم از منابع تفسیری این آیه چنین برآمده که وقتی این آیه نازل شد، پیامبر اکرم ص دست به شانه‌ی سلمان فارسى -سلام‌الله‌علیه- زد و فرمود: «هموطنان تو مصداق این آیه‌اند. معنی بخشی ازین آیه‌ی خیلی مهم این است: «...پس به‌زودی خدا مردمی را می آورد که هم خدا دوستشان دارد و هم آنها خدا را دوست دارند، اینها در برابر مؤمنین متواضع و در برابر کافران مقتدرند و در راه خدا جهاد می کنند و از ملامت هیچ ملامتگری پروا ندارند... .» امروز روز ارتش بود و این پستم علاوه بر مفاد قرآن‌شناسی، هدیه‌ی بنده تلقی شود به تمامی زنان و مردان نیکِ این سازمان رزم و دفاع، که مکتبی‌اندُو انقلابی، مردم‌مدار، مهیای دفع خطرات و ازهمه‌عالی‌تر آماده‌ی ایثار. و نیز؛ میهن‌دوست. بگذرم.
 
دوشنبه: ۲۹ فروردین ۱۴۰۱ ⟩ ۱۵. دامنه
 
سلام جناب آقای ... امروزتان و هر روزتان به خیر و خوبی و خوشی که بشود ازت طنزیم خواند و تنظیمت دید. خوب رفتی روی طنزیم‌منزیم. منیزیُم را تقویت کرد که سلسله اعصاب را بهبود می‌دهد و مننژیت مغز را از غشا پراند. تشکر. شبیه قضیه‌ی مرض قند شد این پست! اغلب خیال می‌کنند قند فقط توی قن‌کَلووست! حال آن‌که، کسی که قند می‌گیرد -و من شکر خدای باری‌تعالی تای اینجای سنّم، این بلیه را نگرفتم- نمی‌داند که حتی دوغ هم قند دارد، چه رسد به رشته‌آش و سیب‌زمینی و گارجه و سِ و سوغات و سقالمه و زولبیاوبامیه.
 
سلام جناب آقا... . سپاس از لطف و توجه و نقد و نظر و توضیح و نکات شما. ارزش بحث در مدرسه فکرت به همین موارد است که با مباحثه و فکر روی فکر بر مسئله‌ای احاطه یافت و غبار از آن گرفت و شناخت بهتر، بهبود گیرد. درود برادر خوب من.
 
سلام استاد حجت‌الاسلام احمدی. هر سه زیبا بود و سومی ولی نو و نوآورانه. این پروفایل زنان؛ این زحمکتشان شالیزار شمال، شنیدم توی سازمان ملل یا مجامع دگر، سروصدایی بپا کرد! قضیه چیه؟
 
مباحثه‌ی سازنده‌ی دکتر ایمان شیردل با جناب آقای عیسی آهنگر
 
سلام جناب آهنگری . مرضیه علاوه بر خوانندگی از اعضای فعال سازمان تروریستی مجاهدین خلق نیز بوده. چنین سانسوری حتی در غرب و همین آلمان هم انجام میشود. در همین مدت شاهد تفتیش عقاید قرون وسطایی در آلمان و اروپا بودیم. رهبر ارکستر مونیخ به خاطر محکوم نکردن حمله روسیه به اوکراین برکنار شد، نه به خاطر حمایت، بلکه به خاطر محکوم نکردن. از حرف من هم این برداشت نشود که آزادی بیان در ایران وضعیت بهتری نسبت به آلمان دارد. اینکه این فرد از زندگی سیاسی (حامی تروریسم) مرضیه اطلاعی داشته را نمیدانم که بگویم تردیدش به این خاطر بوده یا به قول شما به خاطر زن بودنش! اما شما طوری وانمود کردید که در ایران یک خواننده‌ی بینوای از همه جا بی‌خبر به خاطر زن بودنش یا قبل انقلابی بودنش سانسور شده (البته کم نبودند مردان و زنانی که بعد از انقلاب هم به فعالیتشان ادامه دادند). اما در واقع سانسور چنین افرادی در غربِ به زعم شما "مهد آزادی بیان" هم کاملا نرمال است و اینقدر سطحی فکر نمیکنند که تروریست بودنش جدا و هنرش جدا!!! برای اینکه دوستان برداشت اشتباه نکنند هم این نکته را در بالا گفتم که منظور من وضعیت بهترِ ایران در بحث آزادی بیان نیست. نمیدانستم که باید مضافا تاکید کنم که من مشکلی با موسیقی هم ندارم.
 

پست شبانه‌ی بنده:

شمس تبریزی چند لقب داشت؟ چهار لقب.

کامل. چرا؟ چون پیران طریقت تبریز، او را کامل می‌خواندند.

آفاقی. چرا؟ چون دائم در سیر بود.

پرنده. چرا؟ چون هرگز در تبریز اقامت نمی‌گزید.

سیف‌الله. چرا؟ چون هر کس او را اذیت می‌کرد به خشم خدا گرفتار می‌شد.

از یادداشت‌هایم از ص ۱۷۹ کتاب ″آشنایی با مولوی″ اثر آقای محمود نامنی

سه‌شنبه ۳۰ فروردین ۱۴۰۱ ⟩ ۱۶. دامنه

 

جناب دکتر ایمان سلام. جدا از تسلطت در متن استدلالی، از ادبیات قوی و سلیسی برخورداری. سبک نوشتارت مورد پسندم است عموزاده‌ی عزیز. علاوه‌برین بیان دیدگاهت برای بنده جنبه‌ی وثوق دارد، زیرا اروپا را به چشم دیده‌ای و داری می‌بینی و نیز دارید در خودِ آلمان زندگی می‌کنی. پس روایت تو برای اهل فن خریدار دارد. از مباحثه‌ی آرام و منطقی شما با جناب آقای عیسی آهنگر خوشم آمده است. سپاس از هر دو. درود می‌فرستم به فکر باز و قدرت استدلالت. صحنه‌ی پشت سرت هم دلرباست و خودت هم مثل همیشه‌ات جذابِ جذاب. کجای آلمان است؟

سلام آقای قربانی. بامداد به خیر. دامنِ «کبریایی» ؟؟؟!! به آدم مسئله‌دار مثل «م...» رسیده‌ای، سخاوتمند ! شده‌ای؟! علامت تعجب را ای بسا به حساب کشکولی خواهی بذار.

 

سلام. ای به چشم. چ نمی‌دانم چرا به ج پیشی می‌گیره در تایپ ؟؟؟ اقدام شد. بسیار درود که چشم دکتر ولی‌نژاد به چ و ج من هم کار می‌کنه، پس واو به واو متن مرا می‌خوانی، چونان من که متن شما را زیر ذره‌بین می‌بینم.

 

خواستم بگویم هر بار در هر دوره، زیاد می‌شنویم. چی را؟ عبارت «بانیان وضع موجود» را. من که یادم است فقط آقای میرحسین موسوی در عصر نخست‌وزیری‌اش، ازین جمله استفاده نکرد. از مرحوم رفسنجانی به بعد، بازار این واژه‌ی فرافکنی باب شده و همچنان موتورش روشن است. من چندباری گفتم جدا از آن‌که انقلاب اسلامی، بی‌شمار خدمات و تحول و رشد و آبادانی و ... پدید آورده و می‌آورد -و فقط منکرین و منصرفین، انصافِ شمردن و صحٌه بر آن را ندارند- ضعف‌ها و فسادها و انحراف‌هایی عجیب هم، از اصول مترقی و مردم‌پایه‌ی انقلاب رخ داده که برای این خبط و خطاها، سیاستمدارها دنبال «بانی یا بانیان» می‌گردند و همه هم به «نکره» سخن می‌گویند؛ چون نکره‌گویی بار حقوقی ندارد. به نظر من این وضعیت -یعنی همان چیزهایی که دودش به چشم مردم حامی و صبّار می‌رود- هم بانی دارد و هم بانیان. بانی‌اش بی‌شک رشک غرب از رشد ایران است، به سرکردگی آمریکا و عملگی دنباله‌رُوان پیاده و سواره‌ی آمریکا که از بَدو طلوع انقلاب تا الآن پی پس‌زدن ایران در همه‌ی زمینه‌ها هستند زیرا تمدن‌سازی باعث بیداری ملل می‌شود. اما بانیان هم دارد: مثلاً آیت‌الله شیخ احمد جنتی که خود را در گذرگاه (=به زبان محلی ما: قَلت به سکون لام) نظام می‌بیند و قلّه‌بانی می‌کند تا به زعم خود، دَد وارد نشود. اما بیشتر مشاهده شده مانع ورود افراد قابل شده‌است. شاید علت این باشد شورای ۱۲ نفره، پشت صحنه نهاد نگهبان شده است و دارای نام‌های مؤثر فراوان. بگذرم. اگر این بینش، بانی نباشد برای اثبات هیچ بانی و بانی‌های دیگری سوگند حضرت عباس س هم بخوری، آنان می‌گردند دُم خروس بسازند

سه‌شنبه ۳۰ فروردین ۱۴۰۱ ⟩ ۱۶. دامنه

 

سلام جناب قربانی. روز و روزه قبول. همچنان کاربرد واژه‌ی ملکوتی «کبریایی» را وارد نمی‌دانم. آن هم از قلم فردِ دقیقی چون شما که جای واژه‌پردازی را مسلط است. بگذرم. هر واژه سر جای خود. غلوّ خوب نیست. متن را از حیّز (=کرانه)ی انتفاع می‌رهاند. اگر هم احساس می‌کنید نقدم بر متن شما وارد نیست، اصراری به پذیرشش ندارم. فضای بین بنده و شما آزاد است و ازین‌رو با شما و سایر دوستان اهل نظر، آسودگی می‌کنم در نقد و نظر. درود.

 

جناب... سلام. علاقه‌ی شما به انتقاد از بنده، آسوده‌خاطرم می‌کند و به آسایش فکری‌ام می‌انجامد. چون می‌کوشی وقتی عیبی در من می‌بینی، روزنه‌ی قشنگ انتقاد و حتی نکوهش را باز کنی. اراده‌ی شما در نقد و نقادی‌ام جای سپاس باقی می‌گذارد. پس، بس‌درود.

 

سلام جناب آقای محمدجواد. دقیق در معنی. درست در مثال. حکمت این لغت محلی را فاش گویم: غروب دیروز خواهر سخاوتمندم که فامیل پدری شما هم هست (خانواده‌ی آقای حسینعلی رمضانی) با من تماس گرفت که سر زمین‌باغ‌شان، سبزی بچیند و یا بکَند برایم به قم بفرستد. وسط حرفشان هم گفت: سبزی الاج نووونه. این بود که پرونده‌ی لغت الاج -به قول شما شاید هم: عِلاج- باز شد. تشکر.

 

جناب حجت‌الاسلام استاد باقریان سلام و احترام. نکات پرباری درین شرح شما بود. سعی کردم روی مفادش دقت کنم تا بیشتر و بیشتر به درک مسئله بینجامد. اما در آخر از صحیح بخاری نقلی کرده‌اید که قبول هم دارم و جزوِ نمازِ میّت -و شاید هم تشریفات گور تلقین- هم هست. به نظر شما این‌که «وَ عجِّل فرَجهُم» را هم، برخی‌ها در دنباله‌ی صلوات می‌گویند، جزوِ صلوات است یا بدعت؟ در صحیفه‌ی سجادیه صلوات همان است که مردم سالیان سال این ذکر را ذاکرند، که شما هم بالاتر در شرح صلوات فرمودید که بر محمد ص است و آل ایشان ع.
 
پاسخ باقریان‌ ساروی: علیک السلام جمله (و عجل فرجهم) را در هیچ روایتی ندیدم که جزء صلوات فرموده باشند. یک دعا است گفتنش به عنوان دعا مانعی ندارد ولی به عوان مکمل صلوات در روایات نیامده. و نیز صلوات بر اصحاب هم در هیچ روایتی نیامده و از صلوات بر پیامبر بدون  صلوات بر ال مذمت شده است.
 
جناب دکتر ولی‌نژاد نمی‌دانم دادگاه صحرایی که در ارتش‌های جهان رسم بوده، عملی هم می‌شده با نه. یعنی دادگاهی به گمانم فوری و آنی. حالا وکیل تسخیری هم دارد یا نه، بلد نیستم. اما توی سیاست و اقتصاد -که هر دو عین دو خط یک ریل‌اند- دادگاه صحرایی که هیچ! حتی دادگاه صوری و سوری! - این سوری هم می‌دانی یعنی بخور بخوری- هم بر پا نیست؛ لابد همه را به صحرای محشر حواله می‌دهند که آن هم معلومه چقدر زمان می‌برَد، زیرا یک روز خدا ۲۴ ساعت نیست روایت است و حتی در قرآن آمده آیه‌ی ۵ سجده که روز خدا هزار سال است. حتی جاهایی خوانده‌ام پنجاه‌هزار سال. پس، خیال این جماعت -بخوانید بانی و مانی- تختِ تخت است. بر مردم و این مرز و بوم هر چه می‌گذرد، خا بگذرد. آقای بهنام بانی هم اگر «حامد برادران» نباشد که آهنگش بَخِر نداشت! متشکرم از متن کنایی شما که کرانه داشت و کُنیه!
 
بارها عرض کردم وقتی در شخصیت کسی گنجایش ببینم پای پست آنان حاضر می‌شوم، هم در تأیید و تشویق و ستودن مزیت‌های متن حسود نیستم، و هم در نقد متن خائف. چون وقتی گنجایش در جناب قربانی و ایضاً دوستان محترم دیگر می‌بینم خوف انتقاد و نقد هم وجود ندارد. درود مجدد.
 
جناب آقای مرآت سلام و عرض ادب
 
ملایم و درست در موسِم. خوب جلو رفتید. آموزنده و سازنده. گیرایی هم داشت سبک ادبیات.
 
ایران‌شناسی ( ۶ )
 
خوارزم -که خوارسیمه و خوارسیما نیز آمده است- نام ناحیه‌ای است پایین‌دستِ رودِ جیحون، که در قدیم مهد قوم آریا بود و «کاث» مرکز آن. سرزمین سیحون و جیحون -شامل تِرمِذ و سمرقند و بخارا- موطن و مولِد و مدفَن بسیاری از دانشمندان ایران است که هم‌اینک جزوِ کشور ازبکستان می‌باشد.
 
سلام جناب آقاجلیل قربانی. جالب بود و مبتکرانه و انگار به بداهه. اسپند دی بگیریم؟! چش نکنی به وسعت ایران؟! روزی از کران تا کران هم بود. به قول آقای رضا یزدانی -که آقای مسعود کیمیایی سبک صدا و آهنگ‌هایش را خیلی می‌پسنده و من هم برخی‌ها را جذاب می‌دانم- وقتی صحبت توست (=ایران) حتی یک جزیره هم مجنون می‌شود (= اشاره به همون جزیره‌ی مشهور در دفاع مقدس)
 
زنگ شعر ( ۱۲ )
 
نور خدای‌ست که در شرق و غرب
اِنشعَب یَنشعب اِنشعاب
 
دیوان مرحوم علامه حسن حسن‌زاده
 
سلام دوباره مهندس آقا سیدباقر. متشکرم آقا. بنده همواره قدردان نوشته‌های انتقادی و علمی و تحلیلی و اطلاع‌رسانی شما و نیز دیدگاه‌هایی که درین صحن بیان می‌فرمایی هستم. خداقوت عرض می‌کنم.
 
سلام جناب حجت‌الاسلام سید عمادی. ۱. از نظر آن جناب علم لدنی در درجه‌ی خفیف می‌تواند الهام درونی را هم شامل شود؟ ۲. در آیه‌ی ۹۹ حجر که درست فرمودید منظور از یقین فراآمدن مرگ است، اما پاره‌ای متصوفّان آن را به مرحله‌ای از وصال و علم تأویل کرده‌اند و تارک‌الصلاة هم گردیده. البته در عالم نظری این دیدگاه هست اما در عمل دقیقاً نمی‌توان آدرسی از آنان یافت. دیدگاه شاذّ نمایندگان این فکر، بیراهه‌ای بود در تفسیر ازین آیه‌ی مهم. متشکرم از استاد.
 
جلیل قربانی:
طنزیم جبهه‌ای؛
 
صادق‌نژاد مداح قراخیل (قائم‌شهر)ی در نوحه‌‌ای به زبان مازندرانی خوانده بود؛
 
«اَی خِدا،
جزیرهٔ مجنون، 
بیّه گل‌گون»
 
رزمندگان تو‌ جبهه با این نوحه، شوخی می‌کردند و می‌خواندند؛
 
«اَی خِدا
جزیرهٔ مجنون،
چنده جوله»
 
امرو در هیچ پستی به من سلام نکردی قربانی؟ کشکولی. قضا به گردن داری! آقای صادق‌نژاد آن وقت‌ها محل ما دو سه باری نوحه‌سرایی کرده بود. صدای رسایی دارد. من پای نوحه‌ی وی نشستم اون وقت. هیجانی می‌خواند و مجلس را خموش و خود را میدان‌دار ماهر می‌ساخت. جو مجلس را چنگ می‌زد می‌گرفت. مزاح خندانی نوشتی. گوشم نخورده بود.
 
سلام سید سرسایه. نمی‌دانم متن مرا نقد کرده‌ای یا اِبرام؟ منظورم از نکره (متضاد مَعرفه) نه گفتار مردم، که همین صاحبان قدرت بود که گنگ می‌گویند و معلوم نمی‌کنند که بانی یا بانیان کی‌ها هستند. گنگ‌گویی معادل نکره در عربی است.
 
علیک سلام. حالا درست شد. چه مثَلی هم اسکورت سلام کرده‌ای.

 

میدان ارزش دانش ( ۱۵ )
 
کمی درباره‌ی سقراط خراسان
 
به نام خدا. سلام. بزرگ‌مردی که «سقراط خراسان» نامیده می‌شد سال ۱۲۸۶ خورشیدی در روستای مزینانِ داورزنِ سبزوار چشم به جهان گشود؛ یعنی زنده‌یاد استاد محمدتقی شریعتی. علاقه به علم را از پدربزرگش آخوند ملاقربانعلی به ارث برد که شاگرد ملاهادی سبزواری بود. هجرتش از مزینان به مشهد مقدس سرنوشت‌ساز بود و سازنده. زیرا در تراز نخست حوزه‌ی علمیه‌ی مشهد جای گرفت و در معنویت و دانش سرآمد شد. گویند زیارت روزانه‌ی حرم امام رضا (ع) داشت و پای درس بزرگان روزگارش نشست؛ ملاهاشم قزوینی، ادیب نیشابوری و ... . برای معیشت، «ناچار به تدریس در مدارس آن روزگار مشهد» شد؛ پس؛ سال ۱۳۰۹  در مدارسی مانند شرافت، ابن‌یمین و فردوسی این شهر دست به تدریس ادبیات فارسی و عربی زد. سال ۱۳۱۴ واقعه‌ی خونین مسجد گوهرشاد را -که حاکی از اوج اختناق و سرکوب و دین‌ستیزی بود- به چشم خود دید. و از آن پس جلسات خود را در قالبِ قرائت قرآن شکل داد و همین جلسات قرآن استاد محمدتقی شریعتی از پاییز سال ۱۳۲۰ موجب رونق قرآن‌آموزی شد. ازین‌رو بود که متدینانی از مشهد، کانونی با اسم «انون نشر حقایق اسلامی» را تأسیس کردند و این پایگاهی شد برای فعالیت و درس تفسیر قرآن ایشان به صورت هفتگی که  ماهرانه و دور از دیدِ رژیم در منازل مختلف مشهد برپا می‌شد. با آن‌که دفتر اصلی کانون در کوچه‌ی مخابرات، واقع در محله‌ی چهارباغ نزدیک حرم بود؛ اما استاد، جلسات را در منازل و مکان‌های مختلف شهر برگزار می‌کرد و هم او بود که برای نخستین‌بار، معارف اسلامی را در قالب «زبان نو و به‌روز در اختیار جوانان» گذاشت. جذابیتی که جوانان دانش‌آموز و سپس دانشجویان دانشگاه مشهد را به این کانون سرازیر کرد و همینان در جریان رویدادهایی مانند نهضت ملی‌شدن صنعت نفت و نهضت اسلامی وارد صحنه شدند. جالب این‌که استاد شریعتی درس تفسیر قرآن را به درس تفسیر نهج‌البلاغه که کتابی غربت در جامعه‌ی مسلمین بود، پیوند زد. و حقا که او در زمره‌ی پیشتازان احیای نهج‌البلاغه قرار گرفت و کانونش دژ عقیدتی در برابر تفکرات الحادی و انکاری. سالیان بعد، او با دعوت استاد شهید مرتضی مطهری در حسینیه‌ی ارشاد تهران دست به سخنرانی بیدارگرانه می‌زد و دست انسان را در دست اسلام می‌گذاشت و سقراط‌وار، بیدارگر بود. سرانجام با عمری پربرکت و با محبوبیت در ۳۱ فروردین سال ۱۳۶۶ چشم از جهان فرو بست و به دیدار فرزندش دکتر علی شریعتی شتافت و در حرم رضوی، صحن آزادی غرفه‌ی ۱۷۱ به خاک سپرده شد که این قطعه که درش به روی مردم مسدود شده، هر بار مکانی برای زیارت بنده و آدم‌های اهل هست. هر چند از کناره‌ی درش.
 
چهارشنبه ۳۱ فروردین ۱۴۰۱ ⟩ دامنه
 
تذکر مدیریت مدرسه فکرت
مشاهده می‌شود پست‌هایی لینک‌دار درین صحن بازفرست می‌شود. گفته شده بود اگر کسی بر دوام چنین رفتاری اصرار بورزد، در واقع خواسته مقررات مدرسه فکرت را لگدمال رفتارهایش کند. کمترین کار مدیریت در برابر چنین رفتاری، پس از چندی اغماض و شمردن، از دسترس خارج‌کردنِ مدرسه به روی چنین رفتاری‌ست. بازورود به مدرسه هم گفته شد که باید به نزدیکترین نیازمندانی که خود آنان می‌شناسد، ۵۰۰ هزار تومان واریز کند تا با ارائه‌ی فیش، بتواند مدرسه را در دسترس خود ببیند.
 
سلام جناب آقای قربانی
اویی که من می‌شناسمش، اذان به اُذُن می‌شنود، سپس حرکت می‌کند که روزه‌اش نشکند و رِز و رَمون نشود!
 
بععععععلهههههههه. دیدی آقای قربانی؟! حرف از حد ترخُص آورد. این یعنی جمع شرع شهر و شرعه‌شرعه. سلام جناب دکتر ولی‌نژاد. خداقوت عکس تیم‌جار هم تودل‌لرو بود خصوص آفتابی که از درگاه هنگام عکس‌انداختن بر تن تیم زد.
 
پس من هِم ازین سمت جِر شِم...
 
برخی نیم‌رخ راست صورت‌شان بهتر از نیم‌رخ چپ صورت‌شان است، برخی هم وارونه. برخی هم اساساً نیم‌رخ نمی‌گیرند، چه راست، چه چپ. بد می‌افتند! و چه قشنگ، که بنده توی هر دو نیم‌رخ جالب می‌افتد! چه چپِ گونه‌ام، چه راستِ گونه.
 
جناب مهندس آقا سیدباقر شفیعی. دیدگاه شما را خواندم. من اما معتقدم نباید بر مردم سخت گرفت و چنان بر آنان ایراد بار کرد که انگار تکلیفی جز آنچه دیگران برای آنان می‌تراشند ندارند. برای ترجیحات هر کس در عقیده و عمل باید آزادی قائل بود.
 
جناب حجت‌الاسلام باقریان سلام. سخن از مأثوره کرده‌اید. پیش ازین نقبی به دعای روزانه‌ی ماه رمضان در پستی از نوشته‌های شما زدم که شما به آن محل نگذاشتید، به نظر شما دعاهای روزانه‌ی مذکور هم، مأثوره است؟ یا دست‌ساخت علمای ایرانی‌تبار؟! چون واژگان ثقیل در آن موج می‌زند، هرچند عالی‌مضامین است.
 
مأثوره که نیست، پس ساخت کیست؟
 
سلام سید سرسایه.
به من گفتی: مهد منی
به تو چه گویم؟
گویم: تو لابد لحد منی!
و شایدم بلکُم
نَنوی تابِ منی!
اگر نه،
پس گَرِه‌ی خُوی منی!

 

سلام. خوب‌افزوده‌ای بود؛ در راستا، و به‌جا. به گفته‌ی امام خمینی بدین مضمون: تهذیب نباشد، علم توحید هم سود نمی‌بخشد. شیخ علی‌اکبر گودرزی خود را مفسر قرآن می‌پنداشت و فرقان هم معادل نام قرآن و واژه‌گرفته‌ی قرآنی بود. گویی همشهری شما -حجت‌الاسلام آقای ناطق نوری- محاکمه‌اش کرده بود.

 
شایسته‌کاری ( ۲۵ )
 
وقتی در جاهای عمومی به بهداشت آنجا شک داریم، چه خوب است از قاشق پرهیز کنیم و مثل سیدجمال‌الدین اسدآبادی که در اروپا با انگشتان دست غذا می‌خورد، با انگشتان دست‌مان غذا بخوریم؛ از دست شسته‌ی خود مطمئنیم، ولی از قاشقی که هزاران نفر بر دهن زده‌اند، هرگز.
 
به قلم حجت‌الاسلام شیخ محمدرضا احمدی
سلام بر استاد طالبی عزیز. علاوه بر آنچه که جناب استاد باقریان فرمودند، از آیت الله احمد عابدی هم شنیدیم که این دعاها گرچه مضمون خوبی دارند، اما از ائمه علیهم السلام نیست. همچنین استاد علی نصیری هم اخیرا در باره این دعاها متنی نوشتند که جهت تبیین موضوع خوب است: در باره اعتبار این دعاها (دعای هر روزه ماه مبارک رمضان، سی دعا برای سی روز) باید به سه نکته توجه کرد:
 
۱. این دعاها در منابع حدیثی و دعایی شیعه پیش از سده هفتم ذکر نشده است. سید بن طاوس  نیز از کنار آن بدون ذکر سند و متن دعا و تنها با اشاره به مضمون چند مورد، گذشته است. البته باید اذعان کرد که متاسفانه متون و اسناد دعاها آن گونه که نسبت به روایات فقهی یا حتی اعتقادی اهتمام وجود داشت، از آغاز چندان مورد توجه عالمان شیعه قرار نگرفته است.
 
۲. برای این دعاها سند روشنی ذکر نشده است. کتاب ذخیره که کفعمی دعا را از آن نقل کرده است، حداقل برای این ناچیز شناخته شده نیست. 
 
۳. روایاتی که عبد الله بن عباس از پیامبر (ص) نقل کرده است، عموماً جزو روایات عامه تلقی می شوند که خود از اعتبار آنها کاسته می شود. 
 
بنابر این راه چندان محکمی برای اعتبار سنجی این دعاها به نظر ما نرسیده است.  البته در متن این دعاها مضامینی آمده است که قابل تایید است.  بنابر این می توان آنها را به قصد رجاء بر زبان جاری کرد. موفق باشید.
 
سلام و بسی سپاس استاد آشیخ محمدرضا. پاسخ دقیقی دریافت کرده‌ام آقااحمدی. دغدغه‌ی مرا مرتفع کرده‌ای. توی بیشتر منابع غیراولیه هم در مباحث ادعیه و اذکار و زیارات، اغلب هم از مرحوم کفعمی استناد می‌کنند. اینجا شما در هر سه بند احتجاج مورد وثوقی صورت داده‌اید به آورده‌ی شما اعتماد دارم و نکات جناب استاد باقریان هم همواره متأملانه است. التماس دعا سرور معزّزم آقا احمدی عزیز.
 
پست شبانه‌ی بنده ( ۲ )
 
خدا وُ بَس، دیگر همه هوَس!
چرا چنین است؟
حکیم میبدی چون جوابش را درست حدس زد:
«همه در عددند و او احَد»
بنده بگذرد!
شب قدر خدا دهاد قُوت و قوَّت.
 ر‌.ک: ص ۳۰۱ تفسیر میبدی ذیل آیه‌های ۷ و ۹۰ انعام
 
سلام و سحرگاه‌تان به خیر و خوبی جناب آقای قربانی. تابه‌حال این‌همه قانع نشده‌ام که ازین نوشتار خوش‌ترکیب‌تان شده‌ام که در دلش مفاهیم غنی‌ی دینی جاسازی شده است؛ احسنت. حقا که زادآوری داشت این نوشتار. متشکرم و پیام بلندش هم دریافت شد. بسیارسپاس.
 
سلام مجدد استاد سید عمادی. زحمت پاسخ شما اجرش با خدای باری‌تعالی. بله، مرز الهام با علم لدنی بر من روشن بود، فقط فکر می‌کردم الهام در آناتی از خلسه و اوج صحو و محو، می‌تواند پایِ پایشش به لدن هم برسد. اینک جواب استاد مرا به درک مسئله دلالت و هدایت کرد. درود.
 
سلام جناب آقای اسماعیل آفاقی. با این دغدغه‌ی ارزشمندتان پس چرا حیّ و حاضر نیستید درین صحن؟! اگر روشنگری کار مرضیّ خدا هست -که هست- پس در بیان عقاید و آرای خود دریغ مَورز تا ما هم سودمند بیرون آییم از بیانات و دیدگاه‌های آن جناب. درود سپاس.
 
سلام استاد احمدی. یاد استاد سید جعفر شهیدی کردید و خدا خیرتان دهاد؛ ترجمه‌ی نهج‌البلاغه این نام‌آور بزرگ ایران و چند کتاب مذهبی و تحقیقی‌اش حقیقتاً سالیان سال انیس در مطالعات بنده بود. بسیار بر ادب پارسی و عرب مسلط بود. روح او و همسرش در این شب لبریز شعَف.
 

شرح عکس بالا: تکیه‌پیش داراب‌کلا در بهار ۱۴۰۱ در یک نمای بسیار جالب، عکاس: جناب حمیدرضا طالبی. نشر عکس: سایت دامنه. یاد آن ماه‌رمضان‌های عصر طفولیت به خیر که همه درین محدوده جمع می‌شدیم و البته شکل و شمایل آن زمان تکیه‌پیش بسیار فرق می‌کرد.

 

خواستم بگویم کی این‌قدر گستاخ می‌تواند باشد که کتمان کند ملت با همه‌ی تاب‌آوری قهرمانانه، گرفتار معیشت تنگی درآمد نیست؛ اما میان این‌همه تنگنایی و مِحنَت، ناگهان می‌شنوَد که زاده و پورِ فلان باف به بیرون ایران -ترکیه- رفته است. این‌که برای خرید چی رفته و چی آورده، فرقی نمی‌کند، مهم این است بخشی از مردم از جمع‌آوری کمی پول برای یک زیارت ساده و مختصر امام رضا ع و حتی دیدار با اقوام و نزدیکان به‌شدت درمانده‌اند، اما جلوِ دیدِ ملت یکی پیدا می‌شود کاری می‌کند که یک سازمان تروریستی هم قادر نیست این‌انداره بر اعتماد مرد خدشه وارد کند. این است که به کتاب به نگاشته‌ها، به پند و اندرزها و انذارها رجوع نمی‌شود؛ خصوصاً کتاب شریف قرآن که برنامه‌ی نظری و عملی مؤمنان و باورمندانِ به آن است. بی‌جهت نبود خدا داخل آیه‌ی ۳ طه، بر سینه‌ی رسول رحمت ص این تذکره را جاری کرد: اِلاَّ تَذکِرَةً لِمَن یَخشی. «بلکه آن را فرو فرستادیم تا براى کسى که از فرجامِ غفلت بیم دارد، تذکّرى باشد.» کاری که پورِ فلان باف کرد دست‌کم اگر پای غفلت نوشته نشود، اما فرجامش این است ۱۰۰٪ نزد ملت به حساب سوءاستفاده از موقعیت و قدرت ثبت می‌شود. بِزهی که بالاترین نهی را از امام علی ع دریافت داشته است. درین حال است که قانع‌کردن ملت خیلی کار سختی می‌شود. بگذرم. اما به قول خدابیامرز ارزفون: آهای آهای، امان، امان... .

پنج‌شنبه ۱ اردیبهشت ۱۴۰۱ ⟩ ۱۷ - دامنه

 

سلام جناب دکتر آقاایمان. خرسندم که از دو سال پیش تحصیل دکتری را با کوشش و موفقیت به اتمام برده‌ و اینک در آنجا زندگی می‌کنید و در کار مهمی هم مشغولید. پس در گرانیگاه علمی آلمان زندگی می‌کنی، آخه هایدلبرگ در جنوب غربی آلمان از دیرباز مهد علوم و ره‌توشه‌ی دانش برای بشر بوده. تندرست و درود.

 

سلام. ازین بذل محبتت به عارف و از بذل فضلت به بنده، همواره شکرگزارم.

سلام و سپاس استاد احمدی بزرگوار. متشکرم در چنین شبی یادی از رفتگان بنده هم کردید. آمین. سلامت باشید رفیق.

سلام جناب دکتر عارف‌زاده. متشکرم. قدر زر زرگر شناسد... شما خود مهارت در لغت دارید و حد واژگان را بلدید. درود.

سلام جناب. در شگفتم از شما؛ شماوُ توضیح واضحات؟! جناب دکتر عارف‌زاده خود مُخ واژه‌شناسی است.

 

سلام. کشکولی: نکند مثل شما توی بیمارستان «شفا» در شمار آبی‌ها باشند و به رنگ سرخ دارای آلرژی بالا؟! (=حساسیت، پارسی را پاس بدارم)

 

سلام. هنرمندی‌ات در زیباشناسی تصور و تصویر مثل دانشمندی‌ات در آنچه بدان خبره‌ای، سرِ زبان‌هاست. به حمیدرضا طالبی از قولم بگو از آن سوی علوم ظاهر، نکاتی هدیه فرماید. دستِ او به ورای دانش، زبَر است.

 

سلام ایمان‌جان. به خدا همان خون مادرت وقتی در رگ‌هایت جاری است، مرا بس که دوستت داشته باشم. من به انسان و نیز نسَب و به قول زیبای محلی: اِل و کسان خیلی بها قائلم. ممنونم.

 

پاسخ به پرسش: سلام جناب. بنده به فراخوان شما در بیان نظر، اجابت می‌کنم و آنچه درین‌باره ذهنم می‌رسد عرض می‌کنم: سیاست پیشین دو تا کافیه که از دوره‌ی پهلوی دو، شروع شده بود، در نهایت با تشدید کنترل موالید به پیری عجیب جمعیت انجامید که چندان نمانده عناوین نسَبی و خونی و وراثتی مانند خاله، خواهر، برادر، دایی، عمه، عمو به پستو روَد و به پایان نسبت‌های ضربدری فامیلی. طوری‌که رهبری معظم دهه‌ی قبل در بجنورد در خطابه‌ای عمومی و علنی، از مردم عذرخواهی کرده بودند. اینک سیاست ترغیب دو تا بس نیست و تا شش تا هم نیاز است، حرکت رو به جلوست. هر چند پیش‌نیازهای فراوانی هم دارد. البته این مبالغ وام چندان رقم چشمگیری نیست، اما برای واداشتن انگیزه‌زاست. اما آفات هم در کمین است. با هدف پول، زادوولد بی‌برنامه راه بیفتد. مباحثی دیگری هم هست که مَجال می‌طلبد.

 

سلام جناب. متشکرم که به لغت علاقه و بر آن احاطه دارید. جای بسی سعادت. زنهار هم باید داد به نسل نو که با فرهنگ غنی گویش خود، ترکِ خو کند. آن روز را نیاورَد.

سلام استاد احمدی. تشبیه به بادیه خیلی عالی است. این را کسی می‌فهمد که به بادیه رفته باشد و با بادیه‌نشین زیر درختی مانده باشد؛ تر و تازه و پر از ثمر. سعدی در بادیه‌ی دنیا، هم ثمر درخت است و هم خود درخت. من بی سعدی، به سر نمی‌کنم. هفته بکشد، باز باید برم ببینم شیخ اجل چه می‌فرماید. درود به این پست.

 

پست شبانه‌ی بنده ( ۳ )
 
به‌زودی زمانی بر شما خواهد رسید که اسلام چونان ظرفِ واژگون‌شده، آن چه در آن است ریخته می‌شود. این را بنده نگفته! امام علی ع هشدار دادند که در خطبه‌ی مهم ۱۰۳ نهج‌البلاغه درج شده است.
 
سلام شبانگاهی جناب قربانی. خودت می‌گویی نماینده‌ی «ارشاد...»؛ خُب معلومه داشت همه را ارشاد! می‌فرمود. واعظِ غیرِمتّعظ جامعه را دوش گرفت! دوش در معنای وفور، نه کول!
 
سلام دوباره. نمی‌دانم. ارزیابی دقیقی از تمایلات جامعه ندارم. جدیداً هم نمونه پژوهش میدانی درین‌باره، نشری نیافته که بتوان به آن استناد کرد.
 
سلام جناب دکتر عارف‌زاده. یکسره بفرما و بگو متحضر! دیگه. این‌همه زخم و جرح و صیب و آسیب و شکسته‌بندی، بیشتر نعش را می‌مونه تا مصدوم! تفسیر وضع موجود درآمد انگار برداشت من! بگذرم. سیاسی‌میاسی سر در نمی‌آورم!
 
االان خشکه که خوبه، توی غورزم هم، ماهی، می یافت نشود! «میٖ» را برو قرن هفت و بذار سر فعل نشود
 
۸ را ۸ را ۸ را
شاید شیردادن چون اجرت‌المثل داره و مردا نمی‌دن!
فنی بحث کردید. بعضی جاها گیر کردم.
 

مهدی طارمی

میدان ارزش دانش ( ۱۶ )

به نام خدا. سلام. من که آقای مهدی طارمی را چندان نمی‌شناسم فقط می‌دانم بوشهری است و در فوتبال، و امروز فهمیدم مهاجم هم بازی می‌کند. او در بازی دیروز تیم فوتبال «پورتو»ی پرتغال در مصاف با «اسپورتینگ» که ۸۸ دقیقه هم به بازی گرفته شد در دقیقه‌ی بیستم بازی، در یک حرکت ارزشمندانه و آموزنده که دل مرا جذب کرد از تدارکات تیمش (صحنه‌ی مندرج و منعکس در عکس بالا) درخواست کرد «تا چیزی برای افطارکردن به او بدهند.» نیز به همراه او «زاید و بازیکن نیجریه‌ای پورتو هم کنار خط می‌رود و با نوشیدن آب، افطار می‌کند.» من برای چنین کار دینی و اخلاقی طارمی و آن دو دگر -که کلاس درس عملی بود و به‌درستی سازنده و ارزنده، اعتبار بالایی قائلم. بی‌جهت نبود ماه پیش، عارف آمد پیش من و گفت می‌خواهم فوتبال ایران و کره جنوبی را اینجا ببینم. کمی بعد یخ و پخ شد. گفتم: چرا؟ گفت اگر می‌دانستم طارمی امرو توی بازی نیست، اصلاً نمی‌آمدم. امرو متوجه آن حرفِ عارف شدم. پس، هم حرفه‌ای است و هم دینداری بلد. مرحبا به این بوشهری که حرمت «کُتِبَ علیکمُ الصّیام»: روزه بر شما مقرّر شده... ۱۸۳ / بقره، این فرمانِ خدافرموده را حتی در دورترین نقطه از میهنش هم، می‌فهمد و در لباس فوتبال نیز پاسش می‌دارد. طارمی بیشمار باد، که حالا دانستم پاسِ گلش زیادتر طرفدار دارد، تا خودِ گلش. بگذرم و بیشتر ازین فوتبال‌نویسی بلد نیستم!

جمعه ۲ اردیبهشت ۱۴۰۱ ⟩ دامنه

 

سلام جناب. دیشب عرض شد پست روزانه‌ام در دیروز. خواهنده خود باید بخواهد و بخواند. این ریزگفته‌ها از سمت من تمام. کاملاً با این نگرش و رفتار آموزنده موافقم. حرکت و برکت و معنویت و پیشرفت. متشکرم. جناب، لابد می‌دانید پدیده‌ی «فترت» هم داریم که گاه جوامع انسانی را فرا می‌گیرد و سپس با بازآگاهی‌ها به فطرت بازمی‌گردد و نمی‌گذارد از تمدن و تدین بگسلد. بگذرم.

 

نگرش واقع‌نگرانه و برنا.

دیدی وسیعا و واقع‌نما.

سلاما و حقا و درودا استاذنا احمدیا.

 

نظر حجت‌الاسلام سید‌حسین‌ شفیعی دارابی:
 
سپاس از اقدام شایسته دو ورزشکار رمضانیه!!!
بنام پروردگار بصیر و دوستدار اهل بصیرت. آقا ابراهیم سلام علیک. نماز و روزه تان قبول باشه. خودم پس از اطلاع از این اقدام  نیک این جوان مسلمان شیعی ایرانی بوشهری بسیار خرسند شدم. و این میرساند که ورزشکاران اگر درست جهت دهی شوند حتی در میدان فوتبال هم می توانند مبلغ دین باشند. درود بر او. خوشحالی مضاعف بنده این است: وقتیکه چند روز قبل در رسانه ها خواندم: «بنزما و تایید افطار کردن پیش از بازی با چلسی در اینستاگرام؟» را خوانده بودم؛ ضمن ابراز خرسندی از  این اقدام شایسته ورزشکار خوش آوازه اهل سنت (کسیکه تلاش او موجب شد تا رئال مادرید در دور رفت از مرحله یک چهارم نهایی رقابت های لیگ قهرمانان اروپا موفق شود تا با نتیجه 3 بر 1 چلسی را در ورزشگاه استمفوردبریج شکست دهد و بدین ترتیب کار خود را برای صعود به مرحله بعد بسیار راحت کند) آرزوی قلبیم این بود : ای کاش ورزشکاران شیعی نیز اینگونه عمل نمایند؛ خوشبختانه دیدم این آرزویم محقق شد و جناب آقای طارمی، اقدامی پسندیده تر انجام داد؛ زیرا آقای بنزما قبل از بازی افطار نمود؛ ولی آقای طارمی در وسط بازی و پس از چندین دقیقه تلاش در میدان بازی. ضمنا آرزومندم تلاش جنابعالی در جهت نگارش این نوشته وزین نیز  در راستای عمل به حدیث بلند رضوی «مَن لَم یَشکُرِ المُنعِمَ مِنَ المَخلوقینَ لَم یَشکُرِ اللّه َ عَزَّ و جلَّ » محسوب شود ان شاء الله . ان شاء  الله از دعاء در حق اینجانب در لحظات خوش معنوی شب قدر پیش روی (که آراسته با شب شهادت مولی الموحدین حضرت امام امیر المومنین علی بن ابیطالب علیه السلام می باشد) فراموش نفرمائید. 
(حوزه علمیه قم: سید حسین شفیعی دارابی؛ روزجمعه ۲۰ ماه رمضان ۱۴۴۳ ق = ۲ اردیبهشت ۱۴۴۱ ش)
 
پاسخ دامنه: استاد مبرّز جناب حجت‌الاسلام دکتر آقاسید حسین شفیعی سلام علیکم. چه بارز نوشتید؛ لطیف، مؤثر و رسا. متن شما از متن بنده هم عالی‌مضامین‌تر است. متشکرم که در حق حقیر دعا مرحمت فرمودید و بذل فضل عنایت. چشم، من هم امشب شبی که قدر است و منزلت دارد -با این‌که نزد خدا به هیچ هم نمی‌ارزم_ در حق شما دست بر دعا باز می‌کنم؛ و چه خوب که همه‌ی ما عاشق و بیمه‌ی شب‌های قدریم.
Notes ۰
پست شده در سه شنبه, ۱۲ بهمن ۱۴۰۰
بازدید ها : ۴۸۲
ساعت پست : ۰۷:۳۹
مشخصات پست

مدرسه فکرت ۷۵

ابراهیم طالبی  | دامنه دارابی

مجموعه پیام‌هایم در مدرسه فکرت

قسمت هفتاد و پنجم

 

۱۰ اسفند ۱۴۰۰ / ابراهیم طالبی دارابی دامنه

شایسته‌کاری ۱۳
در آپارتمانی در مشهد چند سال متوالی هر بار یکی دو روز و شبی میهمان می‌شدم. آنان شیوه‌ی شایسته‌ای در  شستنِ سبزی (چه خوردنی، چه خورشتی، چه آشی) به کار می‌بستند؛ هنگام شست‌وشو آب در تشتی جمع می‌شد و در وقتش پای گل‌های راه‌پله، کنار پنجره، کنج خانه و داخل باغچه می‌ریختند. هم آب بی‌جهت به فاضلاب نمی‌رفت و هم به گل‌وگیاه‌وزیا می‌رسید. البته امروزه خریدِ سبزی پاک‌کرده و شسته و آماده هم، کم‌کم رونق گرفته است.
 
تلاش / تضاد
یادِ خدا می‌کنم سپس سلام. به قلم دامنه: چون در تضادِ با آمیزه‌ی عظیمِ «ایران و اسلام‌»اند، اتحادِ این دو را، شرم دارند و بی‌آنکه آزرم کنند از کنارِ اصلی‌‌ترین موضع و موضوع فردوسی -مانند آن کسی که یواشکی بر اثر ترسِ از باغبان، از پشتِ پرچینِ باغ دولّاشده می‌گریزد- در می‌روند. به کجا؟ به وَهمکده و دروغگاه. اینان، گویی نمی‌بینند حکیم در آغاز شاهنامه، که کتابِ دین و میهن و مُهیمن هر سه هست، درگاه خدا را از آینه‌ی اهلبیت -علیهم السلام- می‌بیند: «منم بنده‌ی اهلِ بیتِ نبی / ستاینده‌ی خاک و پای وصی». تازه، حکیم فردوسی فقط به همین بسنده نکرده، بلکه پس از سُرودنِ چند بیت نابِ دیگر در حقِ حضرت نبی ص و حضرت وصی یعنی علی ع، ادامه داده اگر کسی مرا (=فردوسی را) به خاطر این عقیده و علاقه، ملامت می‌کند، باکی نیست: «گرت زین بد آید گناهِ من است / چنین است و این دین و راهِ من است». می‌فرماید اگر ازین آئین و مرامِ اهلِ بیتیِ فردوسی بدت می‌آید بدان که این شماتت وارد نیست زیرا منِ فردوسی گناهم این است راهم راه محمد و علی آن دو مُتحدِ نفسانی‌ست. و چنان در بیت بعدی این موضع و موضوع عقیدتی‌اش را که در واقع عقاید وقتِ ملت ایران بود، راسخانه بیان و تکرار می‌کند، تو گویی او می‌خواهد به‌شدت درست بودنِ باور و بار و بََرِ مذهبی‌اش را آشکار کند: «بر این زادم و هم بر این بگذرم / چنان دان که خاکِ پیِ حیدرم». جنابِ فردوسی‌ی شریفِ اَلیف، ما هم در رکابِ تو هستیم، ای زنده‌سازِ زبان فاخر فارسی و احیاگرِ اسلام ناب نبوی و علوی، ای فردوسی. پس بدان ای فخرِ فخرِ فارسی‌زبانان و مسلمانان و جهانیان، اینان که در تلاش برای تضاد دین با میهن‌اند هرگز نخواهند رهِ تو را به دروغ بپیمایند که در صدر شاهنامه‌ی جاودانه‌ات نوشتی: «به نام خداوندِ جان و خرَد / کز این برتر اندیشه بر نگذرَد» و این اولین بیتت را به دومین بیت نغزت پیوستی که گُسستی درش نباشد: «خداوندِ نام و خداوندِ جای / خداوندِ روزی‌دِه رهنمای». چچچچ ۱۹
 
سلام جناب آقای شعبانی. از «خمسه مخزن الاسرار» حکیم نظامی گنجوی گفتید در وصف حضرت نبی ص. این بیت «سِکّه تو زَن، تا اُمرا کم زنَند / خطبه تو کن، تا خُطبا دم زنند» تلؤلؤی بیشتری دارد که برداشتم این است که امیر حقیقی و همیشگی فقط پیامبر خاتم ص است که کسی نباید سکه به نام خود بزند و ادای به جانشینی و خلیفگیِ او را در بیاورَد، جز حضرت وصی علی ع و اوصیای معصوم او ع و صالحان مردم‌مدار که امامِ مؤمنان و رهنُمای آزادگان و پیشوای صادق ملت هستند. سخن و خبطه، خطبه و سخن توست ای رسول رحمت و اسوه‌ی مکارم اخلاق، تا دیگر خطیبان، حرف تو را تفسیر و تکرار کنند که حق است و پویایی، تا بشر در راه تو بماند و در تله‌ی رخوت و رکود نیفتد. با تشکر.
 
نکته‌ی عمومی سیاسی:
گاه دیده می‌شود حتی بدیهی‌ترین اصل قدرت -که اتوریته است- انکار می‌شود. فقط در آنارشسیم، اتوریته (=نفوذ مشروع، اقتدار قانونی) نفی می‌شود. اتوریته حتی در انسان عادی هم امری رایج است. که البته اخلاق و دین آن را بالانس و توزین می‌کند. بهتر است اگر کسی در دانشی، تخصص ندارد، دست‌کم واژگان تخصصی علوم را زیر نگیرد. سخنم جنبه‌ی اطلاع‌رسانی داشت و اشاره به هیچ کس نیست.
 
جناب آقای ... تشکر. ۱. در پاسخ به کامنت جناب صدرالدین، قدرت و قوی‌بودن را کامل گفتم: این عبارتم که اگر قوی می‌خواهیم باشیم با بچسبیم به ترکیبی از: «ذکاوت و قوی‌شدن و آزادی و رفاه عمومی و رسیدگی معیشت مردم». چرا؟ چون جهان امروز دست‌پخت غرب است که بشریت را با انبار بزرگ و دهشتناک سلاح سازمان تروریستی ناتو در حال تهدید نگه می‌دارد. پس سخن شما در فاز قدرت دست‌کم درین فصل عصر که در دست غرب است، ایدئالیستی بیش نیست. ۲. بر فرض سخن شما را مفروض و حتمی بگیریم، آن‌وقت خودتان از خودتان نمی‌پرسید پس پوتین چرا تا مانش نرفت؟ اگر اروپا سلاح انبار نمی‌کرد پوتین تا مانش مانع نمی‌دید و آن سوی فرانسه هم می‌رفت. ۳. در تاریخ زیاد می‌خوانیم فلان کشور در فلان سال استقلال یافت؟ به نظر شما این کشوره‌ها مگر مستعمرات و متصرفات کدام کشورها بودند که با انقلاب و ایستادگی به استقلال رسیدند. بی‌درنگ من می‌گویم کشورهای غرب، مثل انگلیس، فرانسه، پرتغال، آلمان، و ... . پس اینها خود را تطهیرشده ندانند. ۴. در بحران ۸۸ پیامک در ایران کنترل می‌شد و غرب و خیلی‌ها آن را محکوم کردند. در یورش شورشیان ترامپ به کنگره هم غرب دست به بستن زد، اما آنجا نه فقط محکوم نکردند بلکه به‌به‌چه‌چه زدند! ۵. بسیارخوب! انبارکردن سلاح زشت است. پس ما الآن باید پیش و بیش از همه کدام ارتش جهان را محکوم کنیم؟ لابد برخی از شهروندان ایران فی‌الفور می‌گویند : سپاه ایران و ارتش ایران! که در میز مذاکرات هم پی همین خلع سلاح سپاه و ارتش مکتبی‌شده‌ی ما هستند. ۶. ببندم متنم را: دست پوتین خونین است، دست غرب خونین‌تر. اینان خود برای خود خون آفریدند. که در اولین شب رویداد هم گفتم تلفات انسانی حتی خون سرباز بد است. خدا کند غرب از اذیت انسان دست بردارد. تا اقتصاد بر همه مزه کند.
 
 
سلام جناب... در اینجا یک سؤالی را از «...» پرسیده بودید. اگر از من می‌پرسیدید جوابم این بود: فکر کنم من به حد لازم نظر و توضیحات درین باب داده باشم از اولین‌شب رویداد تا چند دفعه بعد، و احتمالاً شما مجال خواندن آن را نیافته‌اید. پس من هم بگذرم. حالا که تا اینجا آمدم لااقل یک جمله فقط جهت اطلاع عمومی بگویم: پیش‌تر گفته بودم که «ولودیمیر زلنسکی» رئیس‌جمهوری فعلی اوکراین، یهودی است که در توضیح به جناب قربانی عرض کردم عیبی هم نیست، اما اینجا خواستم چیزی دیگه‌ای هم گفته باشم، که برملاشده «تابعیت اسرائیل» را هم دارد. لابد متوجه‌ی بارِ معنایی این «تابعیت» هستند اعضای صحن. یعنی هم شهروند اوکراین است، هم شهروند اسرائیل. متعاقب آن چند چیز دیگر هم. بگذرم. بنا بر سه‌بند انگشت نوشتن است. بیشتر بخوانید ↓

دیدن یا نوشتن نظرات : ۰
پست شده در سه شنبه, ۱۲ بهمن ۱۴۰۰
بازدید ها : ۴۸۲
ساعت پست : ۰۷:۳۹
دنبال کننده

مدرسه فکرت ۷۵

ابراهیم طالبی  | دامنه دارابی
مدرسه فکرت ۷۵

مجموعه پیام‌هایم در مدرسه فکرت

قسمت هفتاد و پنجم

 

۱۰ اسفند ۱۴۰۰ / ابراهیم طالبی دارابی دامنه

شایسته‌کاری ۱۳
در آپارتمانی در مشهد چند سال متوالی هر بار یکی دو روز و شبی میهمان می‌شدم. آنان شیوه‌ی شایسته‌ای در  شستنِ سبزی (چه خوردنی، چه خورشتی، چه آشی) به کار می‌بستند؛ هنگام شست‌وشو آب در تشتی جمع می‌شد و در وقتش پای گل‌های راه‌پله، کنار پنجره، کنج خانه و داخل باغچه می‌ریختند. هم آب بی‌جهت به فاضلاب نمی‌رفت و هم به گل‌وگیاه‌وزیا می‌رسید. البته امروزه خریدِ سبزی پاک‌کرده و شسته و آماده هم، کم‌کم رونق گرفته است.
 
تلاش / تضاد
یادِ خدا می‌کنم سپس سلام. به قلم دامنه: چون در تضادِ با آمیزه‌ی عظیمِ «ایران و اسلام‌»اند، اتحادِ این دو را، شرم دارند و بی‌آنکه آزرم کنند از کنارِ اصلی‌‌ترین موضع و موضوع فردوسی -مانند آن کسی که یواشکی بر اثر ترسِ از باغبان، از پشتِ پرچینِ باغ دولّاشده می‌گریزد- در می‌روند. به کجا؟ به وَهمکده و دروغگاه. اینان، گویی نمی‌بینند حکیم در آغاز شاهنامه، که کتابِ دین و میهن و مُهیمن هر سه هست، درگاه خدا را از آینه‌ی اهلبیت -علیهم السلام- می‌بیند: «منم بنده‌ی اهلِ بیتِ نبی / ستاینده‌ی خاک و پای وصی». تازه، حکیم فردوسی فقط به همین بسنده نکرده، بلکه پس از سُرودنِ چند بیت نابِ دیگر در حقِ حضرت نبی ص و حضرت وصی یعنی علی ع، ادامه داده اگر کسی مرا (=فردوسی را) به خاطر این عقیده و علاقه، ملامت می‌کند، باکی نیست: «گرت زین بد آید گناهِ من است / چنین است و این دین و راهِ من است». می‌فرماید اگر ازین آئین و مرامِ اهلِ بیتیِ فردوسی بدت می‌آید بدان که این شماتت وارد نیست زیرا منِ فردوسی گناهم این است راهم راه محمد و علی آن دو مُتحدِ نفسانی‌ست. و چنان در بیت بعدی این موضع و موضوع عقیدتی‌اش را که در واقع عقاید وقتِ ملت ایران بود، راسخانه بیان و تکرار می‌کند، تو گویی او می‌خواهد به‌شدت درست بودنِ باور و بار و بََرِ مذهبی‌اش را آشکار کند: «بر این زادم و هم بر این بگذرم / چنان دان که خاکِ پیِ حیدرم». جنابِ فردوسی‌ی شریفِ اَلیف، ما هم در رکابِ تو هستیم، ای زنده‌سازِ زبان فاخر فارسی و احیاگرِ اسلام ناب نبوی و علوی، ای فردوسی. پس بدان ای فخرِ فخرِ فارسی‌زبانان و مسلمانان و جهانیان، اینان که در تلاش برای تضاد دین با میهن‌اند هرگز نخواهند رهِ تو را به دروغ بپیمایند که در صدر شاهنامه‌ی جاودانه‌ات نوشتی: «به نام خداوندِ جان و خرَد / کز این برتر اندیشه بر نگذرَد» و این اولین بیتت را به دومین بیت نغزت پیوستی که گُسستی درش نباشد: «خداوندِ نام و خداوندِ جای / خداوندِ روزی‌دِه رهنمای». چچچچ ۱۹
 
سلام جناب آقای شعبانی. از «خمسه مخزن الاسرار» حکیم نظامی گنجوی گفتید در وصف حضرت نبی ص. این بیت «سِکّه تو زَن، تا اُمرا کم زنَند / خطبه تو کن، تا خُطبا دم زنند» تلؤلؤی بیشتری دارد که برداشتم این است که امیر حقیقی و همیشگی فقط پیامبر خاتم ص است که کسی نباید سکه به نام خود بزند و ادای به جانشینی و خلیفگیِ او را در بیاورَد، جز حضرت وصی علی ع و اوصیای معصوم او ع و صالحان مردم‌مدار که امامِ مؤمنان و رهنُمای آزادگان و پیشوای صادق ملت هستند. سخن و خبطه، خطبه و سخن توست ای رسول رحمت و اسوه‌ی مکارم اخلاق، تا دیگر خطیبان، حرف تو را تفسیر و تکرار کنند که حق است و پویایی، تا بشر در راه تو بماند و در تله‌ی رخوت و رکود نیفتد. با تشکر.
 
نکته‌ی عمومی سیاسی:
گاه دیده می‌شود حتی بدیهی‌ترین اصل قدرت -که اتوریته است- انکار می‌شود. فقط در آنارشسیم، اتوریته (=نفوذ مشروع، اقتدار قانونی) نفی می‌شود. اتوریته حتی در انسان عادی هم امری رایج است. که البته اخلاق و دین آن را بالانس و توزین می‌کند. بهتر است اگر کسی در دانشی، تخصص ندارد، دست‌کم واژگان تخصصی علوم را زیر نگیرد. سخنم جنبه‌ی اطلاع‌رسانی داشت و اشاره به هیچ کس نیست.
 
جناب آقای ... تشکر. ۱. در پاسخ به کامنت جناب صدرالدین، قدرت و قوی‌بودن را کامل گفتم: این عبارتم که اگر قوی می‌خواهیم باشیم با بچسبیم به ترکیبی از: «ذکاوت و قوی‌شدن و آزادی و رفاه عمومی و رسیدگی معیشت مردم». چرا؟ چون جهان امروز دست‌پخت غرب است که بشریت را با انبار بزرگ و دهشتناک سلاح سازمان تروریستی ناتو در حال تهدید نگه می‌دارد. پس سخن شما در فاز قدرت دست‌کم درین فصل عصر که در دست غرب است، ایدئالیستی بیش نیست. ۲. بر فرض سخن شما را مفروض و حتمی بگیریم، آن‌وقت خودتان از خودتان نمی‌پرسید پس پوتین چرا تا مانش نرفت؟ اگر اروپا سلاح انبار نمی‌کرد پوتین تا مانش مانع نمی‌دید و آن سوی فرانسه هم می‌رفت. ۳. در تاریخ زیاد می‌خوانیم فلان کشور در فلان سال استقلال یافت؟ به نظر شما این کشوره‌ها مگر مستعمرات و متصرفات کدام کشورها بودند که با انقلاب و ایستادگی به استقلال رسیدند. بی‌درنگ من می‌گویم کشورهای غرب، مثل انگلیس، فرانسه، پرتغال، آلمان، و ... . پس اینها خود را تطهیرشده ندانند. ۴. در بحران ۸۸ پیامک در ایران کنترل می‌شد و غرب و خیلی‌ها آن را محکوم کردند. در یورش شورشیان ترامپ به کنگره هم غرب دست به بستن زد، اما آنجا نه فقط محکوم نکردند بلکه به‌به‌چه‌چه زدند! ۵. بسیارخوب! انبارکردن سلاح زشت است. پس ما الآن باید پیش و بیش از همه کدام ارتش جهان را محکوم کنیم؟ لابد برخی از شهروندان ایران فی‌الفور می‌گویند : سپاه ایران و ارتش ایران! که در میز مذاکرات هم پی همین خلع سلاح سپاه و ارتش مکتبی‌شده‌ی ما هستند. ۶. ببندم متنم را: دست پوتین خونین است، دست غرب خونین‌تر. اینان خود برای خود خون آفریدند. که در اولین شب رویداد هم گفتم تلفات انسانی حتی خون سرباز بد است. خدا کند غرب از اذیت انسان دست بردارد. تا اقتصاد بر همه مزه کند.
 
 
سلام جناب... در اینجا یک سؤالی را از «...» پرسیده بودید. اگر از من می‌پرسیدید جوابم این بود: فکر کنم من به حد لازم نظر و توضیحات درین باب داده باشم از اولین‌شب رویداد تا چند دفعه بعد، و احتمالاً شما مجال خواندن آن را نیافته‌اید. پس من هم بگذرم. حالا که تا اینجا آمدم لااقل یک جمله فقط جهت اطلاع عمومی بگویم: پیش‌تر گفته بودم که «ولودیمیر زلنسکی» رئیس‌جمهوری فعلی اوکراین، یهودی است که در توضیح به جناب قربانی عرض کردم عیبی هم نیست، اما اینجا خواستم چیزی دیگه‌ای هم گفته باشم، که برملاشده «تابعیت اسرائیل» را هم دارد. لابد متوجه‌ی بارِ معنایی این «تابعیت» هستند اعضای صحن. یعنی هم شهروند اوکراین است، هم شهروند اسرائیل. متعاقب آن چند چیز دیگر هم. بگذرم. بنا بر سه‌بند انگشت نوشتن است. بیشتر بخوانید ↓

ابراهیم طالبی  | دامنه دارابی

مجموعه پیام‌هایم در مدرسه فکرت

قسمت هفتاد و پنجم

 

۱۰ اسفند ۱۴۰۰ / ابراهیم طالبی دارابی دامنه

شایسته‌کاری ۱۳
در آپارتمانی در مشهد چند سال متوالی هر بار یکی دو روز و شبی میهمان می‌شدم. آنان شیوه‌ی شایسته‌ای در  شستنِ سبزی (چه خوردنی، چه خورشتی، چه آشی) به کار می‌بستند؛ هنگام شست‌وشو آب در تشتی جمع می‌شد و در وقتش پای گل‌های راه‌پله، کنار پنجره، کنج خانه و داخل باغچه می‌ریختند. هم آب بی‌جهت به فاضلاب نمی‌رفت و هم به گل‌وگیاه‌وزیا می‌رسید. البته امروزه خریدِ سبزی پاک‌کرده و شسته و آماده هم، کم‌کم رونق گرفته است.
 
تلاش / تضاد
یادِ خدا می‌کنم سپس سلام. به قلم دامنه: چون در تضادِ با آمیزه‌ی عظیمِ «ایران و اسلام‌»اند، اتحادِ این دو را، شرم دارند و بی‌آنکه آزرم کنند از کنارِ اصلی‌‌ترین موضع و موضوع فردوسی -مانند آن کسی که یواشکی بر اثر ترسِ از باغبان، از پشتِ پرچینِ باغ دولّاشده می‌گریزد- در می‌روند. به کجا؟ به وَهمکده و دروغگاه. اینان، گویی نمی‌بینند حکیم در آغاز شاهنامه، که کتابِ دین و میهن و مُهیمن هر سه هست، درگاه خدا را از آینه‌ی اهلبیت -علیهم السلام- می‌بیند: «منم بنده‌ی اهلِ بیتِ نبی / ستاینده‌ی خاک و پای وصی». تازه، حکیم فردوسی فقط به همین بسنده نکرده، بلکه پس از سُرودنِ چند بیت نابِ دیگر در حقِ حضرت نبی ص و حضرت وصی یعنی علی ع، ادامه داده اگر کسی مرا (=فردوسی را) به خاطر این عقیده و علاقه، ملامت می‌کند، باکی نیست: «گرت زین بد آید گناهِ من است / چنین است و این دین و راهِ من است». می‌فرماید اگر ازین آئین و مرامِ اهلِ بیتیِ فردوسی بدت می‌آید بدان که این شماتت وارد نیست زیرا منِ فردوسی گناهم این است راهم راه محمد و علی آن دو مُتحدِ نفسانی‌ست. و چنان در بیت بعدی این موضع و موضوع عقیدتی‌اش را که در واقع عقاید وقتِ ملت ایران بود، راسخانه بیان و تکرار می‌کند، تو گویی او می‌خواهد به‌شدت درست بودنِ باور و بار و بََرِ مذهبی‌اش را آشکار کند: «بر این زادم و هم بر این بگذرم / چنان دان که خاکِ پیِ حیدرم». جنابِ فردوسی‌ی شریفِ اَلیف، ما هم در رکابِ تو هستیم، ای زنده‌سازِ زبان فاخر فارسی و احیاگرِ اسلام ناب نبوی و علوی، ای فردوسی. پس بدان ای فخرِ فخرِ فارسی‌زبانان و مسلمانان و جهانیان، اینان که در تلاش برای تضاد دین با میهن‌اند هرگز نخواهند رهِ تو را به دروغ بپیمایند که در صدر شاهنامه‌ی جاودانه‌ات نوشتی: «به نام خداوندِ جان و خرَد / کز این برتر اندیشه بر نگذرَد» و این اولین بیتت را به دومین بیت نغزت پیوستی که گُسستی درش نباشد: «خداوندِ نام و خداوندِ جای / خداوندِ روزی‌دِه رهنمای». چچچچ ۱۹
 
سلام جناب آقای شعبانی. از «خمسه مخزن الاسرار» حکیم نظامی گنجوی گفتید در وصف حضرت نبی ص. این بیت «سِکّه تو زَن، تا اُمرا کم زنَند / خطبه تو کن، تا خُطبا دم زنند» تلؤلؤی بیشتری دارد که برداشتم این است که امیر حقیقی و همیشگی فقط پیامبر خاتم ص است که کسی نباید سکه به نام خود بزند و ادای به جانشینی و خلیفگیِ او را در بیاورَد، جز حضرت وصی علی ع و اوصیای معصوم او ع و صالحان مردم‌مدار که امامِ مؤمنان و رهنُمای آزادگان و پیشوای صادق ملت هستند. سخن و خبطه، خطبه و سخن توست ای رسول رحمت و اسوه‌ی مکارم اخلاق، تا دیگر خطیبان، حرف تو را تفسیر و تکرار کنند که حق است و پویایی، تا بشر در راه تو بماند و در تله‌ی رخوت و رکود نیفتد. با تشکر.
 
نکته‌ی عمومی سیاسی:
گاه دیده می‌شود حتی بدیهی‌ترین اصل قدرت -که اتوریته است- انکار می‌شود. فقط در آنارشسیم، اتوریته (=نفوذ مشروع، اقتدار قانونی) نفی می‌شود. اتوریته حتی در انسان عادی هم امری رایج است. که البته اخلاق و دین آن را بالانس و توزین می‌کند. بهتر است اگر کسی در دانشی، تخصص ندارد، دست‌کم واژگان تخصصی علوم را زیر نگیرد. سخنم جنبه‌ی اطلاع‌رسانی داشت و اشاره به هیچ کس نیست.
 
جناب آقای ... تشکر. ۱. در پاسخ به کامنت جناب صدرالدین، قدرت و قوی‌بودن را کامل گفتم: این عبارتم که اگر قوی می‌خواهیم باشیم با بچسبیم به ترکیبی از: «ذکاوت و قوی‌شدن و آزادی و رفاه عمومی و رسیدگی معیشت مردم». چرا؟ چون جهان امروز دست‌پخت غرب است که بشریت را با انبار بزرگ و دهشتناک سلاح سازمان تروریستی ناتو در حال تهدید نگه می‌دارد. پس سخن شما در فاز قدرت دست‌کم درین فصل عصر که در دست غرب است، ایدئالیستی بیش نیست. ۲. بر فرض سخن شما را مفروض و حتمی بگیریم، آن‌وقت خودتان از خودتان نمی‌پرسید پس پوتین چرا تا مانش نرفت؟ اگر اروپا سلاح انبار نمی‌کرد پوتین تا مانش مانع نمی‌دید و آن سوی فرانسه هم می‌رفت. ۳. در تاریخ زیاد می‌خوانیم فلان کشور در فلان سال استقلال یافت؟ به نظر شما این کشوره‌ها مگر مستعمرات و متصرفات کدام کشورها بودند که با انقلاب و ایستادگی به استقلال رسیدند. بی‌درنگ من می‌گویم کشورهای غرب، مثل انگلیس، فرانسه، پرتغال، آلمان، و ... . پس اینها خود را تطهیرشده ندانند. ۴. در بحران ۸۸ پیامک در ایران کنترل می‌شد و غرب و خیلی‌ها آن را محکوم کردند. در یورش شورشیان ترامپ به کنگره هم غرب دست به بستن زد، اما آنجا نه فقط محکوم نکردند بلکه به‌به‌چه‌چه زدند! ۵. بسیارخوب! انبارکردن سلاح زشت است. پس ما الآن باید پیش و بیش از همه کدام ارتش جهان را محکوم کنیم؟ لابد برخی از شهروندان ایران فی‌الفور می‌گویند : سپاه ایران و ارتش ایران! که در میز مذاکرات هم پی همین خلع سلاح سپاه و ارتش مکتبی‌شده‌ی ما هستند. ۶. ببندم متنم را: دست پوتین خونین است، دست غرب خونین‌تر. اینان خود برای خود خون آفریدند. که در اولین شب رویداد هم گفتم تلفات انسانی حتی خون سرباز بد است. خدا کند غرب از اذیت انسان دست بردارد. تا اقتصاد بر همه مزه کند.
 
 
سلام جناب... در اینجا یک سؤالی را از «...» پرسیده بودید. اگر از من می‌پرسیدید جوابم این بود: فکر کنم من به حد لازم نظر و توضیحات درین باب داده باشم از اولین‌شب رویداد تا چند دفعه بعد، و احتمالاً شما مجال خواندن آن را نیافته‌اید. پس من هم بگذرم. حالا که تا اینجا آمدم لااقل یک جمله فقط جهت اطلاع عمومی بگویم: پیش‌تر گفته بودم که «ولودیمیر زلنسکی» رئیس‌جمهوری فعلی اوکراین، یهودی است که در توضیح به جناب قربانی عرض کردم عیبی هم نیست، اما اینجا خواستم چیزی دیگه‌ای هم گفته باشم، که برملاشده «تابعیت اسرائیل» را هم دارد. لابد متوجه‌ی بارِ معنایی این «تابعیت» هستند اعضای صحن. یعنی هم شهروند اوکراین است، هم شهروند اسرائیل. متعاقب آن چند چیز دیگر هم. بگذرم. بنا بر سه‌بند انگشت نوشتن است. بیشتر بخوانید ↓

متن جلیل قربانی:

درباره مسجد/ جلیل قربانی

 
۱- سجده‌گاه‌ها از آن خداوند است، در این سجده‌گاه در کنار خدا، دیگری را فرا نخوانید!
 
مسجد اسم مکان است و به معنای سجده‌گاه، علاوه بر یک مکان ممکن است به معنای پیشانی سجده‌کننده هم باشد و سفارش شده که در برابر غیر خدا سجده نکنید.
 
۲- مسجد محل عبادت گروه‌های مختلف بوده و به دلیل تعدد آنها در شهرها، به نام پیامبر، خلفای راشدین، ائمه شیعه، علما و بزرگان مذهبی، رهبران سیاسی و سازندگان آن نام‌گذاری شده است.
 
۳- مسجد جامع، بزرگترین مسجد هر شهر بوده است. در قدیم کلمه جامع خود به معنای مسجد به کار می‌رفت و بقیه مساجد اسم خاص داشتند. (پدرم وقتی می‌گوید ماهی، منظورش ماهی سفید است، بقیه ماهی‌ها اسم دارند، کفال، کپور، تلاجی و ...)
 
۴- انسان از قدیم از هنرهای تجسمی استفاده می‌کرد، مجسمه‌سازی، حکاکی بر روی سنگ و خشت و چوب و بعدها نقاشی از نشانه‌های گرایش انسان به جاودانگی بوده است.
 
۵- به دلیل ممنوعیت استفاده از این هنرها در اسلام (این ممنوعیت در گذشته بوده و اکنون دیگر نه تنها نیست بلکه گاهی شدید و غلیظ‌تر از مجازشدن است)، استفاده از دیگر هنرها از جمله خوشنویسی و معماری جایگزین آن شده است.
 
۶- امروز نقش الله، آیات قرآن، نام و سخنان پیشوایان مذهبی و مانند آن با آن‌چنان ظرافتی نوشته می‌شود که گویی تصویری از چهره هر کدام از آن بر دیوار مسجد نقش بسته است تا گرایش انسان به هنرهای تجسمی را اقناع کند. شاهد سخن من این شعر است؛ در نمازم خم ابروی تو در یاد آمد / حالتی رفت که به محراب به فریاد آمد.
 
زنگ شعر:
 
ستاره‌ای بدرخشید و ماه مجلس شد
دل رمیده ما را رفیق و مونس شد
 
نگار من که به مکتب نرفت و خط ننوشت
به غمزه مسئله آموز صد مدرس شد
 
پاسخ دامنه: سلام و سپاس و فرخنده باد. حافظ اُمی‌بودنِ (نوشتن و خواندن ندانستن) پیامبر ص را چه زیبا نوشت، مکتب نرفت و خط ننوشت ولی همین انسان بزرگ برانگیخته و مبعوث شد صدها مدرس را معلم و آموزگار شد. رهبری معنوی و دینی و سیاسی و اخلاقی همه‌جانبه‌ی مردم. ممنونم آقا.
 
سلام. «صاحب اختیار دارید!» خنده‌دار بود. جناب قربانی من روی چند کلمه خیلی گیر دارم: سه تا را می‌گویم تا وقت اعضا را به گروگان نگیرم: ۱. موقع تلفظ عبدالمطلب، تشدید را به «لام» می‌دهم، که باید به «طاء» بدهم. ۲. موقع نوشتن عنکبوت، هنوز «نون» را ننوشتم، همیشه «واو» می‌پّرد وسط و می‌شود: عنکوبت. ۳. هنگام املای قورباغه، میان «قاف» و «غین» غوغا می‌شود که کدام، جایش اول و کدام یکی، آخر است. بگذرم.
 
سلام جناب آقای رخ‌فروز. شیخ اجل حقا که شیخ بزرگ است و دریغا که امروزه حتی دیباچه‌ی سعدی را هم، عده‌ای بلد نیستند بخوانند. سه جمله‌ی آخری هم زیبا بود. آغاز، بیمه، جاودانه. کشکولی هم بگویم: من مصرع اول را در جوانی بدون رعایت وزن شعر، فرومانْد می‌خواندم؛ به نون سکون می‌دادم! که با «شاید» مصرع بعدش جفت‌وجور نمی‌شد. تشکر.
 
تسلیت:
بنده هم درگذشت بانو حلیمه جمالی دارابی را به بستگان آن تازه‌درگذشته تسلیت می‌گویم. ان‌شاءالله بارِ سنگین فوت ایشان که بر خانواده و خاندان ایشان وارد شده، بر آنان سبُک آیَد و خدا در جوار رحمتش آرَد.
 
سلام جناب آقای الله‌وردی‌زاده. فوق‌العاده عالی. حقا که زبان عرب برادر مهربانِ زبان فارسی است. دریغا که بعضاً اهمیت و اعتبار و تعاون این دو زبان از سوی عده‌ای از ایرانیان و اعراب درک نمی‌شود.
 
سلام استاد عمادی. خوشا به حال شما که هم‌نفسِ آیت‌الله‌العظمی جوادی آملی هستید و در «اسراء» آن دست‌اندرکار. درین فراز زیبا پیچیده‌ترین لایه‌ی بعثت را شرح دادند. این‌که «ة»ی خلیفه تای تأنیث نیست، بلکه مبالغه است، جدید بود. نیز تجلی عظیم خواندن ۲۷ رجب. سپاس وافر.
 
 
 
عکس بالا: جناب حجت‌الاسلام شیخ احمد باقریان ساروی. قم. حیاط مدرسه‌ی فیضیه. استاد باقریان از اساتید حوزه‌ی علمیه‌ی آقای نورمفیدی گرگان و حوزه‌ی قم. صاحب‌‌اثر چند کتاب و مقالات. در مدرسه فکرت از ایشان بهره‌مندیم. اینک مدتی‌ست با ویلچر شارژی، آمدوشد دارند.
 
تشکر. یک لایه را شما حالا از تنِ لغت درآوردی و دیارش کردی. علاوه این‌که وِش با کِش در عبارت دوم سجع دارد و حتی وزن. هر که از نیای ما داراب‌کلا یا منطقه، این را وضع کرده، جاعل صادق بوده.
 
س ح. م. خ. به بنده:
آشناییِ نخست و عمیق بنده با شما، ضمن ارزیابیِ مقالات " دانشنامه‌ی امام خمینی " بود که گاه تعجّب می‌کردم که چه جزئیاتی باید در مقاله می‌بود و من غافل بودم و از این‌که هر واژه و قضاوتی، مرز دقیقی با مترادفش داشت؛ درس می‌گرفتم ... امّا اکنون درمانده‌ام که چرا عنان قلم را رها کرده‌اید؟ و مگر نه اینست که جملات باید محتوا و مقصودی را به بنده برسانند؟
 
۱. یعنی چه که کاری با این جملات ندارید؟! اگر خیری در گفت و گو باشد، متوقّف بر همین است که بر مدارِ متنی بچرخد. جز این، همان می‌رود که در این چهار دهه رفت: اتّهام و بدبینی و بدگویی و اجحاف و جان‌های بسیاری را بر سراب گذاشتن. دادگاه‌هایی که شهرام را به سزای بهرام رساندند و چوبِ وحدتِ وجود را بر وحدتِ واجب راندند !
۲. کجای توییت، پرت و پلاست؟ آقای عبدی، شاید ارزیابیِ خطایی داشته باشد؛ امّا از هزار و سیصد و هفتاد تاکنون، پرت و پلا ننوشته است. اصلاً بر اساس شیوه‌ی یادداشت‌نویسی‌اش، کتابی منتشر شده و تعداد زیاد و متنوّعی از یادداشت‌هایش را، نقد و تحلیل کرده‌اند.
 
۳. چرا فکر می‌کنید که مهندس " عبّاس عبدی "؛ غرب‌گرا، خودباخته، پشیمان از پیرویِ خطّ امام(رض) و ... شده است؟ ایشان از معدود افرادی است که در خارج از ایران/ مصاحبه با رسانه‌های بیگانه، هم‌چنان از کلّیت دهه‌ی 1360 دفاع می‌کند. آن هم با استناد و استدلال. نه برائت جسته است، نه خجل است و نه به امام(رض) پشت کرده است.
 
۴. اصولاً تصلّب و ابای از تجدیدنظر، پسندیده نیست.
 
۵. لابد اکنون آقای عباس عبدی را به خاطر تسخیر سفارت، زندان امیرانتظام، محدودیتِ بازرگان و دیگر مصائب دهه‌ی نخست؛ متّهم می‌کنید؟
 
پاسخ: از انتقاد شما متشکرم. ۱. افسار قلم اتفاقاً در دت اخلاقم و تعهداتم است. ۲. شاید شما در برخی موارد به موردی یا کسی عشق بورزید و مانع از کنارزدن لایه‌ها باشد. ۳. گفتم روی این عکس‌نوشته وارد نمی‌شوم، اما پرت و پلاهای دیگر آقای عبدی را گفتم و زیاد هم نمونه داشتم که بی‌ربط حرف زد و خبط کرد. ۴. ملاک من، ارزیابی ماقال این افراد است. من‌قال مهم نیست. ۵. تذکرات شما بر بنده نعمت است. ۶. من هیچ وقت از خط امام بودنم پشیمان نیستم، چون جناح راست را از بدو انقلاب هم قبول نداشتم و چه رسد الان که کاملا قشری‌مآب هم شدند بعضاً. ۶. در نقدونظر اساساً بدبینی به خود راه نمی‌دهم، فردی حُر و آزاد هستم و ابایی از نقد ندارم. حتی در انتقاد از حضرت امام خمینی که پیرو سیاسی و مقلد شرعی‌اش هستم. ۷. خودانتقادی جناح چپ برای آنان نعمت است، که غافل‌اند یا مغرور که نمی‌خواهند اشتلم به خود بزنند. ۸. از نصایح آن دوست دانشمند و بسیار زیرک متشکرم. التماس دعا سید بزرگ و گرانقدر. ارادت. دست‌کم ارادت بنده را پذیرا باشید.
 
در پایان: چندان هم مهم نیست چگونه با هم آشنا شدیم. همین‌که دو انسان، دو مسلمان و خاصه ما دو شیعه با هم آشنا شدیم و از سوی من به شما علاقه و ارادت هم پیوست است، کافی‌ست که ما را نسبت به هم آشنا نگاه دارد. مگر غیر از این است بالاترین دو انسان با هم رابطه‌ی فکری است. پس زیاد دنبال علت آشنایی‌مان مباش. منِ کشاورززاده‌ی از روستا به قم‌آمده (که از قضا پدر و مادرم روحانی و قرآن‌دان و قرآن‌آموز بودند و شجره‌ی ما از دو سوی مادری و پدری تا چندین نسل روحانی است) دوستدار شما مانده است. اگر بر شما این ربط و پیوند و تبادل گاه‌به‌گاه سخت است، بنده را آگاه بفرمایید تا زحمت شما را بیش نسازم و اخلاقاً بدهکار نگردم که وقت شما را اشغال نموده باشم. شاید حکمت خدا باشد بنده را به شما ربط داد.
 
شایسته‌کاری ۱۴

متقاعدسازی!! بر وزنِ موزائیک‌سازی!!

از واژه‌ی قعد است، نشست. بازنشسته‌شدن هم معنی می‌دهد، اما منظور از آن قانع‌کردن به هر صورت است. این‌که کسی برین باشد تا حرفش را همه باید بپذیرند و مثل او فکر کنند. گویی فکر خود را باید بالای طاقچه بگذارد و فکر او را روی مغزش. متقاعدسازی با هدف کوتاه‌آمدن طرفِ مقابل بحث، به نحو لجبازی است. آنقدر نادرستی این کار بدیهی‌ست که حاجت به استدلال هم نیست. پس، متقاعدسازی به شکل ساده یعنی نشاندنِ طرف بحث به جای خود با هیاهو و هیجان و پرت و پلا بافتن. یعنی: تو خاموش باش! تو طوطیِ حرف من باش! تو عینِ من باش! به محلی: تِه مِه رَدّ و رِفتِ رِه دَمج! بِرو جلو! قرآن فرمول داده است در آیه‌ی ۶۳ فرقان که می‌فرماید وقتی به این نوع از جاهلیت برخوردید، بهترین کار «سلام» به آنان است. «...وَ اذا خاطبَهم الجاهِلونَ قالوا سلاماً» که به ترجمه‌ی مرحوم آیت‌الله میرزاعلی مشکینی یعنی: ″و چون نادانان آنها را (به گفتارِ ناروا) طرفِ خطاب قرار دهند، آنها سلام (سخنی مسالمت‌آمیز و دور از خشونت) گویند″. نتیجه: شایسته‌کاری این است به هر کسی که از سر جهل، به جزَع و فزَع افتاده و بد و بیرا می‌گوید تا همه را عینِ فکر خود، متقاعد کند، به چنین افرادی باید گفت: «سلام». خلاص!

 
سلام استاد عمادی. شما الحمدلله، نصیب می‌بَرید، این ما هستیم که حظّی ازین نعمت نمی‌بریم. هر چند حرف‌های این عالم دینی را پیگیریم، چه در تفسیر تسنیم و چه در مباحث اخلاق مسجد اعظم که نمی‌دانم هنوز هم دائره؟ یا نه.
 
استاد سلام. درباره‌ی مرحوم بروجردی مرجع عام دهه‌ی چهل، هر چه بخوانیم کم است. یادم است در مجله‌ی حوزه در دهه‌ی ۶۰ خوانده بودم که نقل می‌کرد آقای بروجردی برای «اساتید» خود احترام خاصی قائل بودند که یک روز گربه‌ی استاد خود را دید، به گربه احترام کردند، تا شأن استاد خود را پاس بدارند. بزرگ‌مرد بود الحق. هنوز هم، سیمای پرجذبه‌ی ایشان در سر قبرشان در حرم، پرتو دارد. درود و تشکر.
 
سلام. یکم: از باریک‌بینی شما خوشم می‌آید؛ همواره. دوم: قدیم‌تر رایج بود، اما شما می‌توانید وسط «گربه‌ی استاد» یک «خانه» بگذارید که بشود: گربه‌ی خانه‌ی استاد. سوم: درین نقلم -چنانچه خود نیز واردید- موضوعیت با مقام بالای معلم و استاد و آموزگار است، نه گربه. حتی به گربه‌ای که یادآور استادش بود هم احترام گذاشت. و این درس بزرگی‌ست. چهارم: کشکولی هم بگویم خاطره‌وار: مرحوم پدرم تا همین چند سال پیش، توی اتاق‌مان دو تا گربه داشت و ماست‌پِلا می‌داد به گُربیَین! تازه کنار بخاری هم تا صبح می‌خوابیدند، ولی اگر گربه‌ای دَلِه و دِزّ می‌شد، تا رَفِ لو هم دِمبالش می‌کرد! ولو کار به چِلکاچین بکشد. چِلکاچین، نوستالژ‌ی‌ترین بخش نِسومِ محلِ ماست. سپاس. راستی! شین را بلد نیستم و سین می‌گویم مثل بلال. قبول وونه؟!
 
سلام. آره! ممنونم متن‌ها را مواظبی. گربه‌ها شانس‌شان از انسان هم ویشتِره! دیگه موش هِم نَینِه، خاندِله پِسخو نیشیرنه اِستخون‌مونده رِه تَب زنّه خارنِه. استخون هم دیگه غِب شد! از بس گِرون شد! جواب خوب شد؟!
 
ثروت حقیقی کی اندک می‌شود؟!
یادِ خدا می‌کنم سپس سلام. به قلم دامنه: حکیم احمد میبدی برداشت مهمی از آیه‌ی ۱۲۷ طه دارد ... وَ لَم یُؤمِن بِآیٰاتِ رَبِّهِ... که سعی می‌کنم کم و موجز بنویسم و صاحب المیزان آن را زیاده‌روی از حد تفسیر کرد. بوجهل و بولهب و بوسفیان ننگ داشتند به دعوت «گدایان» (اسمی که آنان روی پیروان محمد گذاشته بودند) در آیند. محمد یتمِ ابوطالب! است! عجب! ما اَشراف! به گدایان ایمان آوریم! اما چه شد؟ میبدی جواب می‌دهد که «صَلای محمدی اَقطار و اَکناف جهان طوافی کرد» و هر جا دلسوخته‌ای بود به رسول خدا اجابت نمود. سلمان ایرانی، بلال حبشی، صُهیب رومی، اویس قرنی یمنی و... و حالا از میلیارد هم عبور کرد. محمد ص حتی حرص داشت آنان هم، به اسلام بِگروَند اما ندا آمد ای محمد «گِردِ آزارگرِ دل‌سوختگان مَگرد» همین گدایان! را دریاب و آن خواجگان را بُگذار. چرا؟ میبدی در کشف‌الاسرار جوابش این است: چون «دل ایشان از ذکرِ خدا، تهی است». و «عادتشان به فساد».

آری؛ عصر آن روز، آن گون، عصرِ اکنون این گون. فقط کافی‌ست به جای بوجهل و بولهب و بوسفیان، فاسدترین‌های قاره‌ها راگذاشت؛ در آن صورت آیه کاملاً آنلاین می‌شود. صفت نِکبت، دائم اِعراض است. صفتِ نیکبخت دائم اِقبال. هر کس از حق روی گرداند و به قول همان آیه: «و به آیات پروردگارش ایمان نیاورد!»، زندگی‌اش به وعده‌ی قرآن در همین سوره‌ی طه آیه‌ی ۱۲۴، «ضَنکا» (=تنگ و سخت و بد) است هر چند خود را در غرورِ دارایی و ثروت و آپارتایدِ نوین غرقه ببیند. و هر کس به حق روی آورد زندگی‌اش به قول امام صادق ع «راعی»ست، یعنی چوپانِ قلبِ خویش، مراقبِ رفتارِ خود. پس ثروت واقعی کی اندک می‌شود؟! قرآن پاسخ داد: «وَ مَنْ اَعْرَضَ عَن ذِکْری» یعنی «و هر کس از یادِ خدای باری تعالی رویگردان شود. بگذرم. چچچچ ۲۰
 

سلام جناب. بله همین‌طور بود. چه خاطره‌ی خوب از مرحوم پدرتان. سه وعده هم غذا می‌داد؛ چه سخاوت خوبی. خدا رحمت کناد. البته برخی خانوداه‌ها در داراب‌کلا دست‌کم از سه چیز «توبه!» داشتند و می‌گفتند: اِما اینا رِه توبه دارمی. مثلاً جمع اینا یا یکی از اینا را. ۱. فروختن شیر و ماست در غروب چهارشنبه‌ها. ۲. داشتن سگ در حیاط خانه. ۳. داشتن غاز و سیکا برای پروار و خوردن. دو تای آخر در خانه‌ی ما هم جاری بود، اما کرک و ماز زیاد داشتند پدر و مادرم. ممنونم.

 

سلام. البته برخی خانوداه‌ها در داراب‌کلا دست‌کم از سه چیز «توبه!» داشتند و می‌گفتند: اِما اینا رِه توبه دارمی. مثلاً جمع اینا یا یکی از اینا را. ۱. فروختن شیر و ماست در غروب چهارشنبه‌ها. ۲. داشتن سگ در حیاط خانه. ۳. داشتن غاز و سیکا برای پروار و خوردن. دو تای آخر در خانه‌ی ما هم جاری بود، اما کرک و ماز زیاد داشتند پدر و مادرم. ممنونم.
 
سه راهی رویداد بزرگ اوکراین
 
به قلم دامنه: به نظرم ممکن است این‌گونه شود؛ شاید، شاید:
یای اول اوکراین تن می‌دهد و به بخشی از خاک شرق اوکراین راضی می‌شود تا به عنوان یک دولت بی‌طرف، باقی بماند. درین صورت عجیب، خاک غربی را به روسیه واگذار می‌کند تا روسیه هم‌مرز با غرب در لهستان باقی بماند. هدف این فاز، سیاست بی‌طرف‌سازی اوکراین است و دورکردن سازمان تروریستی ناتو و به سمت بخش شرقی فرستادن دولت اوکراین.
 
یای دوم احتمال می‌رود تمام اوکراین هدف باشد، درین صورت کشور مولداوی در دل اوکراین هم مقصد لفّافه‌ی پوتین است. چون تسط بر دریای سیاه را کامل می‌کند. این فاز  هدف نیابتی‌شدنِ اوکراین برای جنگیدن برای ناتویِ تروریست را نابود می‌کند.
 
یای سوم اگر این دو نشد، پوتین راهبرد مخفی «وحشتِ خرس گرزلی!» را بر اروپا به عنوان مقصد نهایی و نهانی استارت خواهد زد و وضع در در خلأ و تهدید نگه می‌دارد. تا اینجا اروپا به تحریک پشت پرده‌ی آمریکا، فعلاً اوکراین را قربانی حوزه‌ی سرزمینی خود کرده است تا هرچه بیشتر از جغرافیای جنگ، دورتر و مصون‌ار بماند.
 
من از سه احتمال گفتم، ممکن است احتمالات دیگری هم هست که من فرصت پرداختن ندارم و روزی قابل گفتن شد موکول می‌کنم. نیز، سخن از احتمالات کردم، چون هر پدیدار جهانی که ابعاد پنهان و زوایای امنیتی داشته باشد، نقب و رخنه به آن هم، از سرِ فرض است، نه حتم. به عبارتی برآورد است، نه برآیند.
 
میدانِ ارزش دانش ( ۱ )
ایران سرحلقه‌ی درس و ادب
به نام خدا. سلام. دیشب برای کاری یکی از دفتر یادداشت‌هایم را مرور می‌کردم، مربوط به تیر ۱۳۹۸، چکیده‌ای‌ست از کتاب «خدمات ایرانیان به اسلام» اثر خواندنی آقای عبدالرفیع حقیقت، که همان ماه خوانده بودم. حیفم آمده سه فراز از برداشت‌هایم را ننویسم:
 
یکی این‌که، در حلقه‌های درس مسجدالحرام، ایرانی‌ها مُدرّسِ آن بودند که عبدالملک مروان وقتی روزی وارد شد این صحنه را دید، خشمگین و برآشفته شد. دومی آن‌که، نویسندگانِ دوران کهن از دلبستگی ایرانیان به «اَلقاب» سخن گفته‌اند. و سومی هم این‌که، مسعودی مورخ شهیر قرن ۴ معتقد بود از ایرانیان باید کسب علم و معارف کرد.
 
پس؛ دست‌کم یکی از اثرات این سه حرف می‌تواند این باشد: همه «دست در دست» هم، مَجدِ ایران را اَمجد سازیم. چرا؟ زیرا ایران، مَجید و بزرگ و آبروی جهان بود، بزرگ و بزرگتر و بزرگوارترش بداریم، در ادب، در دیانت، در سیاست، در خدمت به خلق و بالاتر از همه در اخلاق و معنا؛ و ایران پر بوده‌است ازین نمونه‌ها.
 
سلام استاد احمدی. بنده هم با شما درین‌که صحن مدرسه خشک و خالی نباشد و طنز و شوخی پرمزه هم باشد، موافقم. به قول شما زنگ تفریح. گفتارهای کشکولی مناسب همین کار هست. مباحث علمی به همراه مباحث شاد، فضا را متعادل نگه می‌دارد و متجانس با روح انسان است که جمع میان جِدّ و شوخ‌طبعی‌ست.

 

از لابه‌لای خبرها
این پست: آشوراده
آدم به شگفت می‌آید وقتی می‌فهمد رئیس قوه‌ی مجریه مگر برود خلیج گرگان، تا کشف شود علت مسدودبودن ورودی آب، رسوب گل‌ولای دهنه‌ی ورودی بود. یعنی دیوان‌سالاری دراز و گشاد هیچ. مگر آنجا محل وگ بود، که بی‌خیالش شده بودند، کانون نیمی از خاویار ناب ایران است و داد و ستد صیّادان و بندگان سخت‌کوش بندر ترکمن. بگذرم.
 
رخنه در نظام لیبرالیستی / سرمایه‌داری
به نام خدا. سلام. به قلم دامنه: خانم رُزا لوکزامبورگ ( ۱۹۱۹ / ۱۸۷۰ ) برین نظر بود که شیوه‌ی تولید سرمایه‌داری متکی به نیازهای مصرفی طبقات دهقانی و خرده‌بورژوازی در درونِ کشورهای سرمایه‌داری و همچنین وابسته به نیازهای مصرفی در کشورهای دیگر است. بدین‌سان سرمایه‌داری به صورت تعارض‌آمیز گسترش می‌یابد و همین موجب تضعیف و فروپاشی آن می‌شود. زیرا توسعه‌ی سرمایه‌داری متکی بر مصرفِ طبقات غیرسرمایه‌داری شیوها‌ی روبه‌زوال است. از همین تئوری و تبعات آن است که  رُزا لوکزامبورگ به این رأی رسیده بود سرمایه‌داری به مرحله‌ی امپریالیستیِ انباشت سرمایه، تمرکز سرمایه‌ی مالی و سیستم بانکی و پیدایش انحصارات و کارتل‌ها می‌انجامد. (چکیده‌ی جزوه‌ی درسی‌ام در کلاس استاد دکتر حسین بشیریه در سال ۱۳۷۲ ) ( ر.ک: تاریخ اندیشه‌های سیاسی در رن بیستم. صص ۷۲ تا ۷۷ )

اینک از جزوه‌ی خطی‌ام از کلاس بشیریه، خواستم این را رسانده باشم که حربه‌ی «تحریمِ» سه‌چهارپنج دولت متخاصم اروپا و آمریکا که دیربازی سلاحِ سلّاخی ملت‌ها شده است، کم‌کم به ضدّ خود تبدیل می‌شود مثل نظریه‌ی بالای رُزا. چراکه، سرمایه‌داری بیش از هر چیزی به بازار مصرف نیاز دارد، وقتی اندک‌اندک کشورهای تحریم‌شونده، از عددِ کشورها‌ی تحریم‌کننده هم پیشی بگیرند، آنگاه آنان کالاهای خود را کجا بفروشند!؟ به خودشان؟! متاع‌های نفیس کانی و آلی خودشان را از کجا بخرند؟! از خودشان؟! رویدادی که پوتین با اوکراین بر سرِ سازمانِ ترور -ناتو- رقم زده، شعله‌هایش تا قلب لیبرالسیم زبانه کشید که خود را بهشت آفرینش می‌پنداشتند و این تشنجِ رفتاری بعضی از هم‌پیمانان ناتو و حامیان آنها، خود علامتِ گستردگی پدیده و تستِ ژرفای آسیب جهانی چنین پدیدار امنیتی است.

 نگاه شود به جو بایدن که امروز راحت گفت نمی‌تواند از ورود نفت روسیه به آمریکا جلوگیری کند و آن را تحریم، زیرا قیمت سوخت در آمریکا به فلک می‌رود. نفع خود در میان بیاید، هیچ آئینی را مقتدا نیستند. دامنه‌ی رویداد بزرگ، نه فقط آستینِ غرب را می‌جُود و پاره‌پوره کرده که پوتین‌های سازمان تروریستی ناتو را بی‌بند و دگمه ساخته و حتی ساختار تفکر غرب را به هم ریخته؛ آپارتاید نژادی را که درون خود مخفی نگه داشته بودند چون دُمل چرکین بیرون زده. ناتوی تروریست کوشید عراق را به بهانه‌ی انبار سلاح‌های کشتارجمعی تماماً شخم بزند، اما همین غرب، خود اوکراین را فریفت و خاکش را انبار سلاح‌های وحشتناک ساخت و بسترش را برای برخی تبهکاران آراست. داعش را در جهان اسلام ساخته بودند، اینک همان تز را در اوکراین خواستند پیاده کنند. این است که ناتو اوکراین را پای حریم فرضی خود ذبح و لِه کرد و خود خیال می‌کند دودش فقط سمت شرق می‌رود، اما این‌بار باد کمانه کرد و فضای اروپا را به عصر وحشت برد، همان وحشت که خود ۱۰۰سال، ۱۰۰سال با هم می‌ستیزیدند و خون هم را رودخانه می‌کردند. صلح، نه فقط خوب است که ذات بشریت است؛ و پیام ادیان برآمده از آسمان، صلحی فراگیر؛ از فلسطین تا فیلیپین و از فنلاند تا فلات تبت. لایه‌های این پیاز قدرت و هژمونی را باز هم می‌شود باز کرد. اما بماند برای بعد.
 
سلام. جناب دکتر عارف‌زاده یک متن درخشان هم نوشتید که از نظر من می‌شود آن را مانیفست اخلاق و کردار تلقی کرد.
 
از مباحثه‌ی بسیار زیبا و عالمانه و محترمانه‌ی جنابان آقای قربانی و استاد عمادی بر سر دیدن هلال ماه لذت علمی بردم و از هر دو سوی این مباحثه‌ی دوستانه سود بردم. تا باشد، همین بحث‌هایی جدی آدم ببیند و بیاموزد ولو آن‌که نظرش چیزی دیگری باشد. من کشکولی هم بگویم: بهترین ماه رمضان، ماه رمضان ۲۹‌روزه است. هر مرجع و دو آدم معتمد بگوید من گوش می‌کنم زیرا روزه‌ی روز ۳۰ را اصلاّ دوست ندارم. فراخناک‌ترین مزه‌ همین مزه‌ی عید فطر، فردای روز ۲۹ است.
 
دکترعارف‌زاده: درود بشما. درسته و عالی بود. بجز  آویزان کردن که  آن، دارهاکاردن  است. این واژه از آن لحظه در اندیشه ام نزج گرفت که بدنبال یک پست شما در روزهای اول در باره حمله روسیه، چند نفر از جمله خودم  تره دارهائیتمی.
 
پاسخ:
جمله‌ی آخری را خیلی قشنگ بود، دارم می‌خندم شدیداً. چندی پیش هم جناب قربانی چیزی دیگه‌ای هم به من گفتند: «بین پست‌ها دپیتمی تره...!»
 

یاداشتی بر فیلم «حصار ضد خرگوش»

میدانِ ارزش دانش ( ۲ )

نسل‌های ربوده‌شده
به نام خدا. سلام. به قلم دامنه: حیف، حیف، که موفق نشدم تمام «حصار ضد خرگوش» را ببینم. اما برداشت‌هایم ازین فیلم درام مرا آگاهاند که کارگردان توانست واقعیت استرالیای غربیِ سال ۱۹۳۱ را نشان دهد که سفیدپوستان تحتِ زعامت پادشاهی انگلستان، دختران بومی را از مادرهای‌شان می‌ربودند و به صدها کیلومتر دورتر، در شهر پِرت (بزرگترین شهر استرالیای غربی که با سیدنی پایتخت،۳۸۰۰ کیلومتر فاصله دارد) می‌فرستادند تا هم برای بردگی گمارده شوند و هم ازین طریق، نسل بومیان را نابود و از زادوولَد بیندازند. جنایت با هدفِ پاکسازی بومی از خاک پدرومادری. نتیجه‌ی قطعی این سیاست نژادپرستانه، گم‌شدن هویت بومیان بود. «حصار ضد خرگوش» که محصول دیدنی ۲۰۰۲ سیدنی‌ست به‌خوبی از پسِ رساندنِ این پیام برآمده است.
 
من موزیک‌متنی به‌این‌زیبایی، در کمتر فیلمی شنیده‌ام و «حصار ضد خرگوش» با آن‌که خیلی غمناک بود، اما دِرام (=ابهام‌زُدایی) زیبایی بود تا بیننده متوجه‌ی نسل‌های ربوده‌شده استرالیا بشود که طی همین ۹۰ سال پیش، دور از چشم جهانیان روی می‌داده است.
 
سلام جناب. بسیارهم عالی. بنده همآره چشم‌انتظار این فاز هستم. اولی و پنجمی از ارقام هلو، در پرونده‌ی لغت داراب‌کلا که تا امروز ۳۵۱۲ لغت را شناسایی و شرح داده‌ایم (نوشته‌ی مشترک دکتر عارف‌زاده و بنده) نبوده، علاوه این‌که شرحی هم که برای این هشت لغت با ذهن دَوّارت نوشته‌ای ارزش ثبت دارد و برمی‌دارم. به‌یقین در کتاب هنگام چاپ خواهیم نوشت عبدالله هم به ما کمک کرد. همه‌ی هشت‌تا زیبا بود. فقط درباره‌ی «ریا» تخم توتون و خیار و... باید عرض کنم این لغت از رویش ریشه می‌گیرد، رویاندن، مثل مؤسسه‌ی «رویان» که همین ریا است. در پستی دیگر «جهانی آری از صلح» را آرزو کردی، به لحاظ ادبیاتی بگویم یا باید «از» را به «در» تبدیل فرمایید تا جمله‌ات درست شود. یا آن عبارت مشهور، «عاری از جنگ» است. عاری هم یعنی: بی، بدون، بری. دور. لخت. در ضمن از لطف در تاج متن بر من ممنونم. من همان تقدم دکتر عارف‌زاده بر خودم را ترجیح می‌دهم.
 
سلام جناب. جالب و جدید. چقدر هم بشّاش است درین صحنه‌ها حضرت آیت‌الله. لابد حلول شعبان، بدیشان حلاوت داد.
 
سلام جناب. وقت شما به خیر و خوشی. پیش‌بینی که سهله! بیا بریم جایی که می‌گویند تا آدم را ببینند، آنی می‌فهمند با چه کسی قرین‌اند و محشور! با بوزینه می‌پلِکد؟ یا با فرشته؟! به شکل خنزیر محشور می‌شه یا به وجه پری در حریر؟! و یا هم شاید با صاحب اثر «خنزر و پنزر». بگذرم! من که عمراً پیش اینا نمی‌روم. حضرت موسای نبی ع از خدا خواسته بود پیش از موت، قرینش را در آن سرا معلوم کند. آدرس داد. موسای کلیم ع رفت و رفت و رفت، دیدند اع! قرینش یک قصاب پاک‌دست و باایمان‌وباخدا و فردی عادی و در میان مردم و با مردم و بامرام است. باز نیز بگذرم. جالب بود طنزیم شما. معلومه امروز حسابی تنظیمی به کارخانه‌ی خونه! لابد سوپ جو داد و سدِ جوع نمود.
 
 
مرا، جناب، با این «دامن» البته بلِن! بردی به ۱۱ شهریور ۱۳۹۶ که خطاب به نماینده‌ی ولی‌فقیه وقت سپاه در سایتم در همان سال نوشته بودم که درباره‌ی بردن مردم به بهشت سخن گفته بود. تصویر متن ایشان و جوابم در آن پست را در زیر می‌گذارم:
 
سلام جناب آقای دکتر عارف‌زاده. چشم. عرض می‌کنم. چندسال پیش کتابی از مرحوم مهدی بازرگان خوانده بودم که ایشان ریاح (=بادِ ملایم) را مژده‌ی لقاح و باروری می‌دانست اما ریح (=تندباد) را مایه‌ی تخریب و زیروزبَر کردن. اگر شما ریادادن تخم بوته را از ریاح بگیری کار همان مژده می‌کند و بشارت باروری را. از سوی دیگر ریا که معنای دیگری هم دارد بجز رویش، ظاهرشدن است، مثل ریا در اخلاق که تظاهر است. تخم هم در داخل کیسه ریا می‌دهند هم، برای بروز و تظاهر است و شروع رویش. پس؛ می‌توان هر دو را در پرونده‌ی این لغت بیاوریم. ممنونم.
 
از شما کم نیاموختم من.
 
جناب محمدجواد رمضانی، منظورش را بالاتر فرمودند. بااین‌وجود شما و بنده پرونده‌ی این هر دو لغت را پارسال با شرح و مثال بستیم. اما تمام پرونده‌ی لغات برای همیشه باز است تا هر دوست محترمی زوایای دیگری از آن را گشود، وارد آن پرونده کنیم. درود.
 
آره، انجام دادم. تازه‌های لغات جناب عبدالله را تَپ زدم گرفتم و بردم گذاشتم چالوکِ لغات.
 

بردن مردم به بهشت!

مرا، جناب، با این «دامن» البته بلِن! بردی به ۱۱ شهریور ۱۳۹۶ که خطاب به نماینده‌ی ولی‌فقیه وقت سپاه در سایتم در همان سال نوشته بودم که درباره‌ی بردن مردم به بهشت سخن گفته بود. تصویر متن ایشان و جوابم در آن پست را در زیر می‌گذارم:.

 
ناتو اوکراین را فقط سنگر می‌خواست، نه عضو!
 
من دیدگاه تحلیلی‌ام این است سازمان تروریستی ناتو -که راهبرد و رهبری اصلی‌اش در دست سرویس‌های اطلاعانی است، نه دولت‌های سرِ کار- ماهرانه و از سرِ عمد در طول این مدت، اوکراین را عضو ناتو نکرده بود. چرا؟ به نظر من، احتمال دارد این بوده باشد:
 
۱. تا زمانی که بروز بحران قطعی نشده (مانند همین ۱۷ و اندی  سال) ازین سرزمین پهناور، روسیه را از نزدیکترین جغرافیای سیاسی و نظامی، زیر رصد و تحت فشار داشته باشد، یعنی با دادنِ وعده‌ی سرِ خرمن، اوکراین را دست به سر کرده‌ بود، اما در عوض با وعده‌ی توخالی و فریب، خاکش را سنگری مخفی برای سلاح‌ها و آزمایشگاه‌های مخاطره‌آمیز و مهیب علیه‌ی روس و میدانی برای تیهکاری و جاسوسی. اوکراین را مثل کلمبیای آمریکای جنوبی کرده بودند، آکنده به مافیا.
 
۲. اگر زمان وقوع رویداد شد، ناتو راحت بگوید اوکراین که عضو ناتو نیست تا برویم به دفاعش، مثل همین روزهایی که پوتین به ناتو، فن زد. سرویس‌های اعضای سازمان تروریستی ناتو که هر کدام در اوکراین برای خود تیول داشتند، اوکراین را در همان حد سنگر می‌خواستند، چون از میزان حساسیت بالای روسیه برین خِطه خبر داشتند. پس وقتی اوکراین عضو ناتو نباشد، درین حالت مفروض آنان برای همیشه این بود پوتین راحت، نه به یک عضو ناتو، که به یک سنگر ناتو چشم می‌دوزد و دیدند که دوخت. فقط روز می‌شمرد که لحظه فرا برسد.
 
درین میان برایم یک نکته روشن شده است که این دو ریل، همدیگر را قطع نمی‌کنند. چون مجبور شدند لو بدهند ایجاد پروازممنوع بر آسمان اوکراین، یعنی درگیری مستقیم با روس که این جزوِ پیمان نانوشته‌ی آنان است که این دو با هم با سلاح نستیزند. چرا چون جنگ در آن صورت، شکل جهانی به خود می‌گیرد. زوایای دیگر این رویداد بزرگ جهانی، باشد برای بعد. بگذرم. فقط بگویم وقتی آسمان کشوری منطقه‌ی پروازممنوع شود منظور این است به هر شیئی در هوا باید شلیک شود و ناتو نمی‌خواهد به روس شلیک شود.
 
دیدگاه:
 
در راستای استنادسازی، چکیده‌ی دیدگاه آقای احمد زیدآبادی را می‌آورم که آقای «هومان دوراندیش» امروز ( ۱۴ اسفند ۱۴۰۰ ) با وی گفت‌وگو کرد:

هومان دوراندیش: به نظرتان چرا پوتین این جنگ را آغاز کرد؟ واقعا مسئله‌اش امنیت روسیه است؟ استونی و لتونی و لیتوانی بیخ گوش روسیه هجده سال است که عضو ناتو هستند ولی عضویتشان در ناتو، عملا خطری برای روسیه نداشته است.

احمد زیدآبادی: کشورهای حوزۀ بالتیک بعد از جنگ جهانی دوم به روسیه ملحق شدند اما اوکراین حدود سیصد سال بخشی از روسیه حساب می‌شد و بخش قابل توجهی از مردمش روس هستند و به اصطلاح یک نوع حوزۀ تمدنی روسیه هم محسوب می‌شده. بنابراین نگاه روسیه به اوکراین اساسا متفاوت از نگاهش به کشورهای شرق اروپا و کشورهای حوزۀ بالتیک است... اینکه روس‌ها بخواهند اوکراین یک کشور بی‌طرف باشد، خواست نامشروعی نیست. بالاخره اعضای ناتو با روسیه یک رقابت جهانی دارند و پیوستن اوکراین به ناتو، بویژه اگر قرار باشد اوکراین شبه جزیرۀ کریمه را هم در کنترل داشته باشد، برای روسیه بسیار مخاطره‌آمیز است... بنابراین خواست روسیه برای بی‌طرفی اوکراین قابل توجیه است.

هومان دوراندیش: اگر مسئلۀ اصلی امنیت است، استونی و لتونی و لیتوانی هم که عضو ناتو هستند.

احمد زیدآبادی: هر عضو ناتویی که بالاخره تهدیدی علیه روسیه نیست. شما جغرافیای آن منطقه را نگاه کنید. در بخش زیادی از دریای سیاه، ناوگان اصلی روسیه مستقر است... حضور ناتو در گوشه‌ای مثل منطقۀ بالتیک خیلی فرق دارد تا اینکه کشوری مثل اوکراین عضو ناتو شود. مسئلۀ اصلی امنیت است ولی علائق سرزمینی هم اهمیت دارند... روسیه به اوکراین به عنوان یک کشور نیمه‌روس نگاه می‌کند ولی به کشورهای منطقۀ بالتیک نه. البته من این دغدغۀ امنیتی را از دید روسیه دارم مطرح می‌کنم نه از دید خودم. دارم می‌گویم روسیه این طور به داستان نگاه می‌کند.

هومان دوراندیش: اگر از دید خودتان توضیح دهید، آیا پیوستن اوکراین به ناتو را تهدیدی برای روسیه می‌دانید؟

احمد زیدآبادی: بله، برای روسیۀ پوتینی یک تهدید است. به یک معنا تهدیدی علیه خود سرزمین روسیه نیست ولی برای روسیۀ پوتینی تهدید است... شرق اوکراین روس‌نشین است و مردمش مسیحی ارتدوکس‌اند و به روسیه سمپاتی دارند. اگر قرار باشد مناطق شرقی از اوکراین جدا شوند، مناطق غربی اوکراین هم قبلا بخشی از لهستان بوده‌اند... بنابراین همین که روسیه بخواهد مناطق شرقی اوکراین را جدا کند و تحت تصرف خودش درآورد، به معنای محو کشور مستقلی به نام اوکراین خواهد بود... مقایسه‌ی پوتین و هیتلر بخشی از اقدامات قدرت‌های غربی است برای ایجاد حساسیت نسبت به عملکرد روسیه، و نیز بسیج کردن مردم خودشان برای تحمل مشکلات ناشی از تحریم‌هایی که علیه روسیه وضع کرده‌اند.
 
هومان دوراندیش: اما اگر اوکراین بخشی از خاک روسیه شود، روسیه همسایۀ لهستان می‌شود و باز بیخ گوش ناتو است. این مشکلی ایجاد نمی‌کند.
 
احمد زیدآبادی: در زمان اتحاد شوروی هم روس‌ها بیخ گوش ناتو بودند ولی چون کل اروپای شرقی در دست آن‌ها بود، خطری برایشان ایجاد نمی‌شد. بحث این نیست که روسیه نمی‌خواهد با ناتو هم‌مرز شود. مسئله این است که در کدام نقطه قرار است هم‌مرز شوند.

هومان دوراندیش: پس مسئلۀ اصلی این است که ناتو از مسکو دور باشد.

احمد زیدآبادی: بله، دقیقا همین است.

هومان دوراندیش: هنری کیسینجر قبلا به اوکراین توصیه کرده بود رفتاری مانند فنلاند در پیش بگیرد که در عین نزدیکی به غرب، روس‌ها را تحریک نمی‌کند. برخی از موضع دفاع از رئال پلتیک با این تجویز موافق‌اند ولی به نظر می‌رسد چنین توصیه‌ای حق تعیین سرنوشت و حق حاکمیت ملی اوکراینی‌ها را نادیده می‌گیرد. اگر اکثریت ملت اوکراین غربگرا باشند و بخواهند کشورشان عضو اتحادیۀ اروپا و ناتو شود، چه کار باید کرد؟

احمد زیدآبادی: حق تعیین سرنوشت هم بالاخره حدود و ثغوری دارد. شما در دنیایی زندگی می‌کنید که بین همسایگان و بلوک‌های قدرت، منافع متعارضی وجود دارد. شما نمی‌توانید یک علاقه را آن قدر دنبال کنید که همسایه‌تان خشمگین شود. این کار هزینه دارد. وقتی پیگیری یک علاقه هزینه‌مند شود، کار به همین جایی می‌کشد که در اوکراین کشیده شده...اگر راه مسالمت‌جویانه‌ای در کار باشد، همان است که گفتم: تعهد اوکراین به بی‌طرفی و نپیوستن به پیمان‌های نظامی، با حفظ یکپارچگی سرزمینی.
 
زورخانه‌ی شهید فهمیده تهران
 
میدانِ ارزش دانش ( ۳ )
پیام زورخانه چه بوده؟
به قلم دامنه: به نام خدا. سلام. زورخانه ورزش‌ و پرورش بود که از باستان در ایران کاشته شد و به‌خوبی نمو کرد، با هدف پروراندنِ جسم و پارساداشتنِ روح که اصولی اخلاقی آن را به هم پیوند می‌زند و از انسان، پهلوان می‌آفریند. گویی پهلوانان در ردیف بالا بعد از موبدان جایگاه داشتند. زیرا رزم ارزشی باستانی نزد ایرانی بود و همین، ازین ورزش، آئین پهلوانی ساخت که در برابر ظلم، جنگاوری با مهارتِ روزافزون بود، با سطح بالایی از معنویت مسلط. به‌طوری‌که یک انسان زورخانه‌ای را در بالاترین قامت به سمت «دستگیری از ضُعفا، کمک به فُقرا، فروتنی و گشاده‌رویی» می‌فرستاد.

این‌که سقف زورخانه باید گنبد باشد و کفش چندضلعی و گودش فروتر از سطح زمین، همه و همه دلیل بر دست‌کم سه چیز بود: نگاه به آسمان و آفریدگار. متکثربودن جامعه، فروتنی و تواضع در برابر انسان و آموزه، که درِ ورودی کوتاه زورخانه نقطه‌ی اوج این اخلاق ستوده بود؛ قامتِ تنومند پهلوان باید خمیده شود تا به گودی زورخانه برسد؛ درسی تماماً ادب و پایبندی به آئین. چنین بود که زورخانه‌ها چون حاوی آموزه‌های معنوی بودند، «مکانی مقدس» محسوب شدند. حتی کارشناسان معماری ساختمان زورخانه را به طرز حیرت‌انگیزی الگوبرداری از معابد «میترایی و مهراوه‌ها» حدس می‌زنند.

شاید از همین رو باشد که قوانین و آداب و حتی ادبیات مخوص به خود دارد؛ مثلاً  سادات در زورخانه احترام می‌شود و حرمت‌شان حفاظت و نگه‌داری. حتی سَردَم (=جایگاه مُرشد) مکانی منزه محسوب می‌شود و زنگ برای خود احترام و نشانه‌هایی ویژه دارد. و یا میان‌دارِ گود -که نوعی مدیر کل است- از مُرشد در نقش فرمانده، فرمان می‌برَد.

درین ورزش، تمرین و پرهیزگاری جفت هم‌اند و واژه‌ها در آن هر کدام سرِ جای خود. مثلاً: مرشد به تازه‌واردِ تازه‌کار فقط می‌گوید «خوش آمدی» ولی به سابقه‌دار، علاوه بر «خوش آمدی»، از حاضرین می‌خواهد برای ورودش صلوات بفرستند. و برای پیش‌کسوت، مرشد حتماً می‌گوید «صفای قدمت» و پس از صلوات برای او ضرب هم می‌گیرد. اما اگر فرد تازه‌وارد به زوخانه، پهلوان باشد تشریفات پیش‌کسوت را برایش جاری می‌کند و علاوه برین، زنگ را نیز می‌نوازد.

 درین ورزش «بر مُنکر علی لعنت فرستاده می‌شود» که دیگران می‌گویند بیش‌باد. و حرکت اخلاقی و پهلوانانه‌ی امام علی ع در رزم با عمرو بن عبدَود (که خَدو = آبِ دهن، تُف انداخته بود بر صورت حضرت علی) به‌شدت پاسداری می‌شود.

 ارزش‌های مذهبی وقتی وارد زورخانه‌ها شد، ورزشکار باستانی رنگ و بوی دینی به خود داد. لذا قوانین و مقررات ویژه‌ای بر زورخانه‌ها آذین بست که ادب و ادبیات پهلوان را در رفتار شفاهی، فراوان‌فراوان بالا برد. تقریباً ۳۵ مقررات برای زورخانه وجود دارد. مثلاً این چهار تا:

«لودگی، قهقهه، ناسزاگویی، غیبت، تهمت، استفاده از هر نوع دخانیات و مواد مخدر صنعتی و سنتی و نوشیدن الکل در زورخانه‌ها ممنوع است.» ، «داشتن طهارت یکی از الزامات پیش از ورود به زورخانه و به ویژه گود به شمار می‌آید. ورزشکاران ضمن داشتن طهارت، با وضو وارد گود می‌شوند.» ، «چرخیدن از تازه‌کارترین افراد شروع می‌شود و در پایان با سادات پایان می‌گیرد.» ، «ورزشکاران و پهلوانان باید همدیگر را دوست بدارند و اگر رقیبشان مغلوب شد، خارج از گود زورخانه، با او با احترام رفتار کرده و مانع از تحقیر او شوند.» منبع

رسم قشنگ گلریزان، جایگاه اقتصادی زورخانه‌هاست که به اهدای پول نقد توسط اهالی زورخانه برای امور خیر و کمک به آسیب‌دیدگان حوادث طبیعی و... صورت می‌گیرد که هر کس به اندازه‌ی توانش پولی در لُنگ می‌اندازد.

پوریای ولی از نام‌آوران این رشته‌ی پهلوانی بود؛ عارف که شعر هم می‌سرود. در مُروت و فضیلت کم‌نظیر بود؛ پوستین‌دوزی که در خوی مدفون شد. پس؛ پیام زورخانه، پیروی از علی ع است؛ «پوریای ولی»شدن، زور پیداکردن برای دفع ستم. اخلاق‌پیشگی و دوری از پهلوان‌پنبه‌ای، و در اوجش معنوی و قوی زیستن. چکیده‌ای نوشتم از چند روز مطالعه روی این قصه. راستی! نمی‌دانم آیا داراب‌کلا هم باستانی‌کار دارد یا نه؟ اگر دارد درود دارم و خداقوت به ایشان و تمامی ورزشکاران محترم دیگر.
 
تبریک سوم شعبان و سخننی از امام حسین ع :
امروز روزی امام حسین ع از مادری مهربان که کوثر دو گیتی‌ست  به جهان چشم گشودند این روز فرخنده و شاد بسیار زیباست بیش از همه مرا به یاد سرباز شهید قاسم سلیمانی می‌اندازد که حسینی‌وار زیست و سرانجام به کمک سازمان تروریستی ناتو در تاریکی شب ترور شد. یک سخن از امام حسین ع می‌آورم؛ برگرفته از کتابخانه‌ی احادیث شیعه:

امام حسین ع در پاسخ به پیشنهاد مروان بن حکم که با یزید بیعت کن، فرمودند: «در این صـورت باید گفت: انا للّه و انا الیه راجعون و فاتحه‌ی اسلام را خواند زیرا امّت اسلام گرفتار چوپانى همانند یزید شده است و من خودم از رسول خدا ص شنیدم که مى‌فرمود: خـلافت بر آل ابوسـفیان حـرام است.».
 
برداشتم از مباحثه‌ی میان جنابان دکتر عارف‌زاده و صدرالدین:
 
در زبان بومی ما، گردن‌گرفتن، بهترین واژه برای پی‌بردن به معنی عربی آن یعنی التزام و ملتَزم است. بنابراین وقتی جناب دکتر عارف‌زاده در سه تصریح می‌فرمایند مقصودش چه بوده، به این نتیجه می‌توان رسید که علم و دین، رودرروی هم نیستند. سه تصریح این بود:
 
«نه گفتم مخالف علم و نه از متن چنین بر می آید»
«نگفتم نمونه های منطبق با علم وجود ندارد»
«عرض کردم ملزم نمیداند»
 
من این صراحت را نشان جدی‌گرفتن بحث می‌دانم و تلاش متعهدانه برای روشن‌شدن مسئله. خودِ من معتقدم اگر فقیه سنت را قطعی بگیرد آن را اصالت می‌دهد. مثلاً حجامت. حتی اگر تمام دانشمندان بگویند زیان دارد و سازمان خون بگوید هدرددان است و بیماران به خون احتیاج دارند، باز هم فقیه سنتی حجامت را حرام نمی‌کند. زیرا آدرس آن را در سنت دارد.
 
پس؛ سخن آقای عارف‌زاده که ملزم نمی‌داند گزاف نیست. در مرآء و رأی فقهاء دیده می‌شود. از سوی دیگر وقتی پزشک به علت علمی، بیمار را منع کند از روزه، فقیه می‌گوید حرف پزشک خلاف شرع نیست. بنابراین فقیه در حجامت، گردن نمی‌گیرد و ملزم نمی‌شود که حرف علم را حجت فرض کند، اما در روزه، منع پزشک حجت می‌گیرد. تمام اینها بستگی به قطعیت در سنت دارد وگرنه در بسیاری از جاها دین صامت است و اگر سنت نبود شاید دست فقیه بسته‌تر می‌بود، نه بازتر. زیرا سنت چراغ رهنمای فقیه است. دین با علم سازگار است، اما فهم فقیه ممکن است جرأت درک دو عنصر زمان و مکان را نداشته باشد و حکم خدا که مرضی اوست، در خلاء بماند. حرف آخرم این است هر دو جناب (آقاعارف‌زاده و آقاصدرالدین) نزدیک به هم بحث کردند با مرزی باریک به مو. با تشکر از هر دو.
 
زنگ شعر ( ۲ )
 
با تو نسبت‌داشتن دارد غرورِ دیگری
در کنارت عشق‌ها دارند شورِ دیگری
چهارده معصوم یک نورند اما ماه تو
سر زده از شانه‌های کوه نورِ دیگری
 
 
میدانِ ارزش دانش ( ۴ )
قاضی‌شدنِ خانم «رضوی حلمی» در مصر
به قلم دامنه: به نام خدا. سلام. از مطالعه‌ی خبرهای دیروز ( ۱۵ اسفند ۱۴۰۰ ) قاضی‌شدن خانم «رضوی حلمی» در مصر، به عنوان اولین قاضی زن در "دادگاه عالی اداری" -از نهادهای حکومتی بالای مصر- برایم مهم بود و صدالبته جالب. نمی‌دانم فتوا یا دیدگاه شیخ الازهر قاهره، آقای "احمد الطیب" که معتقد است «هیچ حکم مذهبی، زنان را از داشتنِ پست‌های عالی باز نمی‌دارد»، درین تحول سیاسی مذهبی، دخیل بوده است؟ یا نه؟ امابعد؛
 
من برای ایران هم، در جست‌وجوی چنین روزی‌ام؛ اما چون کارشناس دین نیستم، آرزویم را برای خودم، شخصی نگه می‌دارم و به انتظار زمانه‌ای می‌نشینم که آن روز، روز ظهور و درخشندگی زنانِ نجیب، منزه و صاحب‌مرتبه به دایره‌ی قدرت، قضاوت، تقنین، حاکمیت بر سرنوشت، به‌آسانی و وفق مراد دین و آئین و قوانین، راه داده شوند و تسهیم مشارکت به شکل زیباتری دیده شود. بگذرم.
 
سلام جناب دکتر عارف‌زاده. متشکرم دوبله؛ (فارسیِ دوبله را نمی‌دانم) هم به خاطر خواندن ملای آقوزگاله. هم بابت یادآوری توافق‌مان بر سر غین و قاف این واژه. بله، من ضعف بزرگ در لغت‌هایی دارم که با حروف عربی «غ، ق»، «ض، ظ» نگاشته می‌شود. مثل غیظ و غیض. مثل غلغل و قلقل! درود.
 
سلام جناب آقای آزاد. من که کربلا بودم سر قبر امیرکبیر رفته بودم، البته قبرش را صدام محو کرده بود. قبرش سمت چپِ صحن قبله‌ی حرم امام حسین ع است. در نجف نیز، در ودای‌السلام، سرِ قبر دلیرمرد دلیران تنگستان شهید رئیسعلی دلواری رفته بودم که قبرش را دیدن‌کردن، موجب غرور دینی و ملی‌ می‌شود؛ انسان سلحشوری که به‌وقت سلاح مقاومت‌گرفتن، این‌پا و اون‌پا نکرد و با دانش و رشادت در برابر تز «خفت در برابر غرب» ایستاد. هر دو امیرکبیر و دلواری ضد استعمار بودند و ضد استبداد. سپاس از شما آقای آزاد.
 
پرسشی دیگر!
شما از یک سو سازمان تروریستی ناتو را به نقل امانوئل مکرون دچار «مرگ مغزی» معرفی کرده‌ای ولی هنوز عرق متن پیشین شما نریخته، اینجا در دایره‌ی زرد می‌فرمایی: ناتو «هوشمند» است. شما هم ضب در طنز فرو می‌روی آقای جلیل قربانی! مرگ مغزی‌و؟! هوشمندی؟!
 
جناب آقای دکتر عارف‌زاده با شما بر سرِ این‌که مقاومت در برابر تغییر عادات و سنن و عرف، «همیشه بد نیستند» موافقم. اگر فکری برای خود حق اقتباس یا تقلید از غرب و آزادی بیان و نظر قائل است، همان‌میزان برای فکر دیگران هم حق و آزادی وجود دارد که با غرب بستیزد یا نگذارد کسی را بفریبد. ایران فرهنگ و آداب و تمدن کهن دارد که سپس با پذیرفتن اسلام، تقویت هم شد با خدمات متقابلی که میان اسلام و ایران برقرار شد. از نظر من، غرب‌گرایی افراطی و حتی وکیل‌مدافع غرب شدن، مثل گذر از آب روشن است به فررفتن در آب تیلِن. بگذرم. متشکرم از نگاه متوازن شما که همواره درین صحن غرب را به دیده‌ی تقلید نگاه نکردید، بلکه نقد و اقتباسی نظر افکنده‌اید.
 
جلیل قربانی:
سلام؛ روز به‌خیر. بله در همون جا نوشتم که بیمار در حال مرگ مغزی، با صدای طبل جنگ پوتین، تحرک یافته و به هوش اومده. حالا که ضریب هوشی‌اش برگشته، خب طبیعیه که تصمیماتش بعد از این، هوشمندانه خواهد بود.
 
پاسخ دامنه:
آهان؛ پس ناتوی «مرگ مغزی شده» چقدر سریع به هوش‌آمده و چه هم به‌سرعت از تخت بیمارستان خلاص شده و به تحرک رسیده. به قول ناصرالدین شاه در سریال «جِیران» : خلّص و تَمت!
 
سلام استاد عمادی. فرمودید اسمی از اسم پیامبر ص «نون» است که به مداد پیوند دارد که نور است و نون را حوت دانستید که زمین پشتش هست. می‌خواستم بدانم ساده‌ترین پیام این تفسیر سبملیک چیست؟ البته به چند پیام که زیر پست‌های قبلی استاد، نوشتم، گویا یا ندیدید و یا نخواستید پاسخ دهید. این را هم اگر نخواستید، مختارید استاد عزیز.
 
پیشنهاد معقول است. اما این‌که من در صحن افراد را منع کنم، ممکن است ناراحت شوند و حتی قهر کنند. من حتی احساسات اعضا را هم تقریبا می‌شناسم. اگر شما خودتان طرح مسئله کنید من هم نظرم را زیرش می‌گویم تا با مسالمت این راه شناسانده شود. خودم هم دیدید همیشه هفته‌ای یک لغت را پیش آوردم. اما این‌که لغت فقط از طرف من بیاید به صحن موافق نیستم. هر کس خواست بیاورد اما به قول شما یک لغت آن‌هم با فرصت دو یا سه روز. من حتی می‌گویم تا شش شب.
 
سه سخن از امام سجاد ع درین شب شادِ میلادشان:
 
تمام خیرات و خوبى‌هاى دنیا و آخرت را در چشم‌پوشى و قطعِ طمع از زندگى و اموال دیگران مى‌بینم.
 
همانا معرفت و کمال دین مسلمان، در گروِ رهاکردن سخنان و حرف‌هایی‌ست که به حال او -دیگران- سودى ندارد.
 
کسى که بینش و عقل خود را به کمال نرساند -و در رُکود فکرى و فرهنگى بسر برَد- به سادگى در هلاکت و گمراهى و سقوط قرار خواهد گرفت. منبع

 

میدانِ ارزش دانش ( ۵ )
«امیرکبیر اهلِ مقابله بود، من اهلِ موازنه»!
به قلم دامنه: به نام خدا. سلام. در قسمت اولِ فصل یک سریال «جِیران» ساخته‌ی حسن فتحی (که من چهار قسمتی که وارد بازار شد را دیده‌ام) در یک جا میرزاآقاخان نوری -صدر اعظم ناصرالدین شاه- می‌گوید: «اولین درسی که به پادشاه می‌دهند، تزویر است»! او به پسرش می‌گوید: سیاست قاعده دارد! البته منظورش از نوع «آقاخان»ی! بود. پسرش گویی با نگاهش پرسش دارد چشم تار می‌کند!. اما صدر اعظم سخنش را تکمیل‌تر می‌کند: «باید با پادشاه وصلت کرد.» یعنی ازدواج سیاسی! پسرش ازین حرفش می‌ترسید و می‌گوید مگر سرنوشت امیرکبیر پیش چشمت نسید، او مگر وصلت نکرده بود! (خواهرِ ناصرالدین شاه را داشت) آقاخان جواب می‌دهد: «امیرکبیر اهلِ مقابله بود، من اهلِ موازنه»!
 
از نظر من، غربی‌ها -اروپا و آمریکا- هم، عینً مصداق سخن آقاخان نوری‌اند؛ اهلِ مقابله‌اند که اوکراین را به این روز انداخته‌اند! هم موازنه! را بر هم می‌زنند، هم ادای دوستیِ خاله‌خرسه را درمی‌آورند؛ در تمام تاریخ اروپا ریشه‌ای‌ترین عامل تنش‌های ستیزگرانه «از میان رفتنِ موازنه‌ی قوا» میان دولت‌های اروپا بوده که آنها را به کشتنِ میلیون‌میلیون آدم حتی از نژاد و خون و پوست و گوشتِ همدیگر هول داد. آنقدر همدیگر را کشتند که تاریخ‌شان جز ننگ نیست. فقط دو تا از جنگ‌های آنها با همدیگر، اسمِ «جنگ جهانی» به خود گرفته؛ درحالی‌که ناف آنها را با جنگ و ستیزه‌گری بُریده‌اند. اساسِ رفتار اروپا نسب به هم، «جنگ و جنگیدن» بوده و هست. اگر امروزه به «اتحادبه» رسیدند و دم از صلح می‌زنند به این معنی نیست که عاقل شدند؛ نه؛ فعلاً از همدیگر واهمه دارند؛ ترس‌شان مبنای جنگ دارد، نه ذات صلح‌طلبی. مرکز تولید و فروش زرّادخانه‌های ویرانگر شده‌اند و آن‌وقت به سایر کشورها از سرِ نخوت دستور می‌دهند نباید سلاح داشته باشید! مگر همین ارتش آنان نیست که در قالبِ «سازمان تروریستی ناتو» توی اغلب قاره‌ها دست به جنگ و کشتار زدند و در رفتند؟! آنها مردم مسلمان منطقه را مثل آبِ خوردن کشتند و فرار کردند؛ اما وقتی به خاک خود و به نژاد خود می‌رسند دست به تزویر می‌زنند.
 
آقاخان نوری قاتل پشت پرده‌ی امیرکبیر اما به دستخط ناصرالدین شاه، درین یک فقره گویی راست گفته! : که «اولین درسی که به پادشاه می‌دهند، تزویر است»! آری تزویر؛ که اروپا -حتی بدتر از آمریکا- نسبت به رویدادهای جهان ازجمله همین رویداد اوکراین، تزویر پیشه کرده است. خونِ پاک‌ترین انسان روی زمین را با ترور شبانه در پشت دیوار بغداد با شیک‌ترین سلاح‌های ساخت غرب هلهله‌کنان می‌ریزید؛ سرباز شهید سلیمانی را، که مردم منطقه را از چنگِ خون‌آشامان داعش نجات داده بود، اینک روزی فرارسیده که شعار دوری از خون‌ریزی سر می‌دهید. ریختن خون یک انسان بی‌گناه به فرموده‌ی قرآن، مثل کشتنِ تمام مردم است؛ چه رسد به کشتاری که در اغلب جهان ردّ شما در آن باقی مانده است و هرگز از صفحات سرخ تاریخ محو نمی‌شود.
 
بسیاری از تحلیلگران خودِ غرب و نیز مقامات روسیه به سران اروپا و آمریکا طی ماه‌های گذشته بارها و بارها هشدار داده بودند که اوکراین به این روز می‌رسد! ( ر.ک: منبع) اما اروپایی‌ها و آمریکاها تا توانستند موازنه را از طریق گسترش «ناتو» بر هم زدند و با دخالت چندساله در اوکراین، بدترین سیاست‌ورزی روزگار را بر دولت‌های دست‌نشانده‌اش تحمیل کردند که از یک جامعه‌ی روس‌تبار، «ناتو» بسازند؛ آن هم نه عضویت واقعی، که یک وعده‌ی سرِ خرمنی و درون‌تُهی. خُب مشخص است سمت دیگر کار دیگر می‌کند. حالا جمع شدند که «جور» کنند؛ مثل حکایتِ توتون تخت‌شده که یک مدت مادران و خواهران ماها می‌نشستند «جور» می‌گرفتند تا این رنگ با آن زنگ جدا شود. سفیدپوست هنوز هم نژااد و حق و حقوقش فرق دارد! کجا؟ در مهدِ لیبرالیسم! که شعار آزادی و برابری و حقوق بشری‌اش، گوش فلک را کر کرده است! خودشان  آتش کردند،خودشان هم خاموش می‌کنند؛ نمی‌دانستند زبانه‌اش تا قلب اروپا شعله می‌کشد!
 
پرسش سید علی‌اصغر:
سلام بر دوستان اهل تحقیق و پژوهش. با تبریک فراوان به مناسبت میلاد خجسته امام سجاد ع ، بفرمایید که با وجود اینکه امام از کربلا می آید و واقعه جاودانه را درک کرده و دربعداز شهادت امام حسین ع درجه امامت به ایشان انتقال پیدا کرد و بعبارتی باورمند امامتش متجلی شد و برای حفظ اسلام ناب محمدی ص مسئولیت خاصی دارند چرا به مراحلی که برشمردم ، امام سجاد ع فقط به عبادت و گریه بر شهدای کربلا ، بسنده می کند ؟ چرا حیات نهضت کربلا را به همان صورت پر حرارت دنبال نکرده است ؟ آیا در مجلس یزید برای حفظ جان کاروان کربلا توافقی صورت گرفت تا کاروان بدون تعقیب و فشار روحی به کربلا و مدینه برگردند ؟
 
پاسخم به این سه پرسش:
 
سلام و تشکر. گرچه خودم را مصداق عنوانی که در صدر کلام ذکر کردید نمی‌دانم، اما به حسب ارادت به اهل بیت علیهم السلام و اجابت به شما عرض می‌کنم:
 
۱. قید «فقط» در پرسش اول نادرست است. لذا پاسخش روشن است. امام ع هرگز فقط این کار را نکرد، کارهای بی‌شماری کرد که آوردن آن درین پاسخ ممکن نیست. ۲. پرحرارت درینجا به معنای درافتادنِ آشکار و به زبان امروزی نبرد سخت‌آفزاری با امویان است، که به‌یقین فضای بعد از عاشورا شرائط را برای شیعه به‌شدت سنگین و غیرممکن کرده بود. وگرنه امامِ هر دوره ترکِ فعل که سهله حتی ترکِ اُولیٰ هم نمی‌کند. ۳. اگر لفظ توافق بجا بود هرگز حضرت زینب س و امام سجاد ع در آن مجلسی که یزید آراست، دست به رسواکردن یزید نمی‌زدند. یزید از بارِ گران واقعه‌ی عاشورا بر دوام حکومتش هراسید. ازین‌رو دست به دروغ زد و گفت من دستور قتل ندادم. سرانجام هم مجبور شد اُسرا را به مدینه بفرستد تا محیط شام از وجود افشاگرانه‌ی بانو زینب کبرا س و امام سجاد ع ایمن باشد و خودش هم خلاص. اما کاری که آن دو پیام‌آوران عاشورا کردند، آن‌چنان موافق شرع و عقل بود که بنیاد رژیم اموی و حتی مشروعیت سیاسی‌اش را سست ساخت. سیاست سختگیرانه‌ی اموی هرگز اجازه‌ی حرکت پرحرارت را نمی‌داد و الّا هیچ امام معصومی از شهادت و مبارزه‌ی با ظلم ترسی ندارد. همه‌ی امامان ع بیشترین سختی را از سوی حاکمان وقت چشیدند و حتی سخت‌تر از عادی‌ترین آدم‌ها زندگی کردند، با آن‌که قرآن سفارش به مودت به خاندان پیامبر ص کرد.

 

پاسخ به نقد آقای قربانی:
سلام جناب آقای ... . وقت آن دوست دانشور محترم هم به خیر و خوبی و شادی. بر من است که تشکر داشته باشم؛ چون هم نقدم کرده‌ و هم تذکر داده‌اید. فکر نکنم اگر هر کسی ناتو را با دیدی بسیط ببیند، آقای قربانی هم -که فردی تیزبین است- آن را چنین ساده و بسیط و بیغش! ببیند. جنایات بی‌شماری که مرتکب شده‌اند در برابر ترور ناچیز است. شهید احمدشاه مسعود، شهید حاج رضوان (=عماد مغینه)، شهید ابومهدی و سرباز شهید قاسم سلیمانی  فقط چهار فقره از ترور است. سرویس‌های اطلاعاتی همیشه خریدار اطلاعات نظامی‌اند، کدام سازمان تروریستی مجهزتر از ناتو در پرتوافکنی کسب خبر است؟! این شقه را با دید وسیع و مرکّب باید دید نه ساده و بسیط و مبرّا.
 
ازقضا دوستِ آگاه و توانا، بی‌طرفی در جایی لطمه می‌خورد که متن کسی بخواهد خیلی ملاحظه‌گرانه چینش شود. برخی از متن‌های اخیر شما چنین چیشنی داشت و من صدالبته مخالفتی هم نکرده و بعکس بادقت مطالعه نمودم چون معتقدم به‌هرحال نگاه به پدیده‌ها و پدیدارها باید آزاد باشد تا ریز و درشت آن بلکه بیرون بزند. آنچه این -به قول شما «پیمان» و به دیدِ من سازمان ترور و جنایت- دست‌کم در چند سرزمین افغان، شامات (سوریه و عراق)، یمن و لیبی و ده‌ها جای دیگر مردم و مملکت‌شان را شخم زده، یکی دو تا نیست که کتابی قادر باشد آن را لیست کند. کارِ همیشگی‌شان است. در نقد عملکرد غرب جدی باید بود؛ و این راه اقتباس از دانش و مزایای علمی از آنجا را نمی‌بندد، زیرا خودِ داشنمندانِ آنجا جدی‌تر از ما به نقد فکر غرب مشغول‌اند و تحلیل‌شان بیشتر نقد غرب است تا جای دیگر. بگذرم. و در پایان بگویم به قول معصوم ع -به گمانم امام صادق ع- کسی عیب شما را می‌گوید به صلاح و اصلاح شما می‌انجامد و من بابت این کار دلیرانه و دلبرانه‌ی شما بسیار سپاسگزارم و امیدوارم سطح ضعف من با همین نقادی‌ها کاهش پیدا کند.
 
استاد آقای عمادی سلام علیکم. حقیقتاً پربار بود. ۱. از سمبلیک‌بودن دست برداشتم؛ همان حقیقت محمدیه است را قبول کردم. ۲. ربط نون و دوات را که همان داده‌های محمدیه است بسیار جالب دیدم. ۳. عظمت وجودی حضرت محمد مصطفی ص هم از قبل بر من روشن بود خصوصاً از وقتی کتاب بسیار مهم خانم آنه ماری شمیل را با عنوان «محمد رسول‌الله ص» خوانده بودم. ۴ . زیباترین و پرمضامین‌ترین بخش پاسخ شما هم آنجا بود که دریافت‌های رسول رحمت ص  از باری‌تعالی را همان دوات تعبیر کردید. ممنونم استاد. بهره بردم..
 
 
شایسته‌کاری ۱۵
آب را هدر ندهیم را، همه آگاهیم، آبرو را هم حراج نکنیم و آن را در سِمساری سرَک‌کشان به زندگی و حریم مردم، به اندک‌بهاء نفروشیم!
 
سپاس. ۱. نه، همواره پرسش‌های شما از سرِ ازدیاد دانش و رفع ابهام بوده و هست.  ۲. سست‌کردن پایه‌های حکومت اموی سخت‌افزاری نبود هرچند جواز غیرمستقیم امام سجاد ع به قیام مختار از طریق محمد حنفیه از نوع سیاسی‌تر آن بود. ۳. مثال می‌زنم بابت تقریب ذهنی: ماهاتما گاندی پیرمرد منزه بود و قدرت خشونت نداشت، اما بنیاد انگلستان را با روش مبارزه‌ی منفی سست کرد و از درون پوک ساخت و آن پادشاهی ستمگر ملل با خفت و خواری از هندوستان بیرون انداخته شد.
 
اگر قضیه‌ی «تعلیق و لغو»، اِسنادش در خطاب «عده‌ای»، بنده هم باشد در منظرت، باید عرض کنم من بارها گفتم آقای ظریف از بس هول‌وولع داشت در تصویب برجام به نام خود، حتی به قول خودش متوجه‌ی واژه‌ی «تعیلق تحریم» به جای «لغو تحریم» نشد و شد آنچه نمی‌بایست می‌شد. اعترافی که خودش کرده است. اما دیگران چه می‌گویند علیه‌ی وی، من ورود ندارم و برای نظرات منتقدین و موافقین و حتی مخالفین هر فردی درین نظام باید آزادی بیان قائل بود. من نگفتم و نمی‌گویم فرق لغو و تعلیق را نمی‌داند، بلکه گفتم متوجه نشد چون هول بود و عجول. ممنونم از جناب‌عالی آقای... . همچنان افاضه بفرما که فیض می‌بریم.
 
زنگ شعر ( ۳ )
 
گر طلبِ گنج کُنى هوش‌دار
بر نفس گنجوَران گوش دار
شیوه‌ی گوهرطلبان پیشه کن
گر مَروى وام ز اندیشه کن
 
عرفی‌شیرازی / حکایت غفلت

 

سلام جناب آقامرتضی. سؤال ساده‌ای وجود دارد: خودت، آیا برای خودت از یک آدم مغرب‌زمین، کمتر قائلی؟
 
سلام استاد احمدی. متشکرم. اساساً احساسات برخی‌ها را به سمت تقدیس و مطلق‌کردن هول می‌دهد. وگرنه خودِ آقای ظریف و حتی روشنفکران آگاه مغرب‌زمین اینقدر از خودشان دفاع ندارند، عده‌ای دارند. من اصلاً به شگفت نمی‌آیم وقتی غلیان احساسات اینان را می‌بینم. بلی، باید گذاشت لذت ببرنند از آنچه خیال می‌کنند.
 
آقای استاد احمدی عزیز، وقتی فرد، به یک فردِ دولتمرد، تماماً دل می‌بازد، صدها سند ارائه شود او همان می‌کند که احساساتش هنگام گُل‌کردن به او حکم می‌راند. بگذریم. اما ممنونم که از کتاب شرمن کد دادید. درود.
 
میدانِ ارزش دانش ( ۶ )

فرق خون با رفیق
به قلم دامنه: به نام خدا. سلام.  یکی از دیالوگ‌های چسبناک فیلم «کاتیوشا» ساخته‌ی آقای علی عطشانی، میان احمد مهرانفر (که دائم تیکّه‌کلامش اینه: ببین!ما کجا داریم می‌ریم؟!) و هادی حجازی‌فر (که در فیلم مشهور است به خلیل‌کاتیوشا) این بوده که بر دلم نشسته. احسان کریمی شهیدی که فقط چهار تیکه استخوانش پیدا شده، به خواب می‌آید و می‌پرسد: فرقِ خون با رفیق چیست؟! ۶ ماه کلنجار می‌رود، جوابش را بلد نمی‌شود؛ تا این‌که لحظه‌ی سال‌تحویل بر سرِ قبرش از خلیل‌کاتیوشا می‌پرسد. او هم می‌گوید تو این رو از کجا می‌دونی؟! این حرف همیشگی احسان بوده. فرق خون با رفیق  این است: خون می‌رود توی قلب، ولی درمی‌آید، اما رفیق می‌رود توی قلب، درنمی‌آید.

خواستم با این برداشتم از «کاتیوشا»، امروز هجدهم اسفند -که سالروز هفدهمین سال فراقِ رفیق یوسف است- گفته باشم یوسف یکی از همان‌ها هست که میان او و خون، فرق است، آن زنده‌یاد در دل رفت و دلدار ماند و بیرون‌آمدنی نیست و نبود. رزمنده‌کاری که در دفاع از وجب‌وجب خاکِ میهن در جنگ لعنتی غرب علیه‌ی ایران و سانتی‌سانتی‌مترِ دین و آئین، کم نمی‌گذاشت. قبر و قلبش در قلب ماست.

سلام جناب آقامرتضی. خودت را و مردم شریف را دستکم نگیر. خرجِ رفت‌وبرگشت مرا بده با هم بریم مثلاً دانمارک، آن‌هم کپنهاگ، حتی ماستریخت و بلکه اگر شد به «گروئنلند»ش. تردید ندارم تا روز، شُو نشده به من می‌گی: عموابراهیم! (شایدم جناب‌طالبی!) بگیر بریم! من دلم واسه پیچِ آقااسیوپیش و سه‌راهی مشدی‌دِکون‌پیش، تنگ شد؛ تنگ‌لولو! آقامرتضی، هیچ‌کجا ایران نمی‌شود؛ برای مایی که یک تمدن کهن و روشن را در تبارمان داریم با شهیرترین ناموَران که هنوز هم غرب، به آنان به دیده‌ی یادگیری نگاه می‌کند که بعضاً آثارشان را هم سرقت کرد. راستی! سپاس که متن‌های شماره‌وار شایسته‌کاری به طبع‌ات نشست.

سلام جناب ... . ۱. بله، چنین است. خیلی‌هم خوب. من یقینم را ترک نمی‌کنم که مباحثه‌ی بنده با شما و یا شما با بنده، برآمده از شأن علمی مسئله و ماجراست، نه ماجراجوییِ مسئله‌ها. ۲. درسته، من جزو سکّوی عقل خودم هستم، و نگاهم به هر چیز و هر کس از همین سَکّوست؛ نگرشم به آقای محمدجواد ظریف هم، از دید انتقادی‌ست.

سلام استاد احمدی. تعبیر سوراخ ( به قول محلی: سولاخ! ) به دو شکل ریز و در حد دروازه سخنی رسا بود. دریافت شد!

 

شایسته‌کاری ۱۶
نگوییم خونه‌ی پدری؛ بگوییم: خونه‌ی پدرومادری یا مادروپدری. هر دو نام را کنارِ هم، اندازه‌ی هم، زنده نگه داریم.

 

میدانِ ارزش دانش ( ۷ )
شعار «تا به آخر» رابین هود
به قلم دامنه: به نام خدا. سلام. عظیم -مردِ مسلمانِ آفریقایی در فیلم سینمایی رابین هود- خطاب به رابین هود در کارزار با داروغه‌ی ناتینگهام انگلیس می‌گوید: «فقط خواسته‌ها کامل است، انسانِ کامل نداریم.» یاران کماندار هود که شعار رابین (تا به آخر) را تکرار می‌کنند، کار خود را برین بنا می‌کنند که از دارا برُبایند به نادارها بدهند؛ خدمتی پاک به ضُعفا و فُقرا. خواستم سه نکته بگویم و رد شوم: ۱. جمله‌ی عظیم‌الدین، نشان از طبیعی‌بودنِ ضعف در دنیای بشریت است؛ همان ممکن‌الخطابودن آدمی؛ مگر معصومین ع که هم انسان کامل‌اند و هم به برکت قدرت عصمت، دور از خطا. ۲. ثروت‌اندوزی پادشاه‌هان به کمک دعا و ثنای کلیسا در قرون وُسطیٰ، نه فقط رسم اروپا بود که به ستم و دست‌اندازی مال و اموال مردم انجامیده بود. ۳. هنگام دیدنِ فیلم، شعار «تا به آخرِ» رابین هود و یارانش، مرا به خاطره‌ای انسجام داد (که در طیِ ۸ سال دفاع مقدس در برابر نبردِ غرب با ایران به دست‌نشاندگی صدام) طلوع کرده بود؛ از سوی حضرت امام و رزمندگان: «ما تا آخر ایستاده‌ایم». و من وقتی به‌شوخی در همان زمان از مرحوم پدرم می‌پرسیدم وظیفه‌ی روحانیت درین بُرهه چیست؟! او به‌طنز -بلکُم به‌جِد- می‌گفت: روحانیت همه باید بلند شوند! منظورش از بلندشدن این بود باید کار را یکسره کنند و به آخر برسانند! رسانیده بودند یا نه؟ را، من ورودی ندارم.

 

سلام استاد جناب حجت‌الاسلام سید حسین موسوی خوئینی. در زیر استناد به گوشه‌هایی از سخنان پدرتان جهت آشنایی عمومی خوانندگان محترم با تاریخ، درج می‌شود:

آیت‌الله سیّدمحمّد موسوی خوئینی/ اسفند ۱۳۶۲

این نقطه‌ی بسیار مهم است که در جمهوری اسلامی، رهبر کار سیاسی را در انحصار قشر خودش قرار نمی‌دهد و می‌گوید اگر کسی بگوید که در انحصار مجتهدین است؛ توطئه است و باید شکسته شود.

چطور اصل انقلاب را، مردم انجام دادند ولی برای تشکیل مجلس شورای اسلامی، مردم نمی‌فهمند و علما باید دخالت کنند؟!

می‌خواهند بگویند که در انقلاب هم، رشد سیاسی جامعه، عامل سرنگونی رژیم نبوده است.

دانش مجتهدین در همه‌ی مسائل جامعه، کافی نیست و اگر کاندیدا، کاندیداکننده و اداره‌کننده، همه روحانی باشند؛ ضعفی در اداره‌ی کشور پیدا می‌شود. اگر روحانیون این اشتباه را مرتکب شوند؛ آن لیاقتی هم که دارند، زیر سؤال می‌رود.

با توجّه به نقش دانشجویان در مدیریت آینده‌ی کشور، اگر نتوانند مسائل سیاسی را تجربه کنند؛ در آینده نیز تنها در زمینه‌ی تخصّصی خود آگاهی دارند و اگر بر مَسندِ کاری بنشینند، کشور را به فنا می‌دهند.

دشمن می‌خواهد مذهبی‌هایی روی کار بیایند که مسائل سیاسی را نفهمند.

این که روحانیون یا دانشجویان در سیاست دخالت نکنند، غلط و خطرناک است.

امام توانست این فکر خطرناک را بشکند.

مجلس می‌تواند طوری درب دانشگاه را ببندد که هیچ وقت رشد علمی در کشور نباشد.

اگر روزی ببینند که رابطه‌ی دولتی با مردمش قطع شده است، سراغش می‌آیند که به پناه اجنبی برود.

رؤسای دولت‌ها، وقتی مورد پشتیبانی مردم هستند؛ فاسد نمی‌شوند و تن به اجنبی نمی‌دهند.

روزنامه‌ی «کیهان» : هم‌زمان با نزدیکی زمان برگزاری انتخابات و در پی سخنان اخیر امام امت مبنی‌ بر شرکت گسترده‌ی دانشگاهیان و دانشجویان در انتخابات دومین دوره‌ی « مجلس شورای اسلامی »، شب سه‌شنبه، اجتماعی در مسجد کوی دانشگاه تهران از طرف کمیته‌ی فرهنگی « جهاد دانشگاهی » و شورای اسلامی این کوی برگزار شد. در این مراسم که گروه کثیری از برادران و خواهران دانشجو شرکت داشتند، ابتدا پس‌ از قرائت متن پیام اخیر امام در این‌ رابطه، اشعاری در مدح ایثار رزمندگان اسلام و مقام والای شهدا خوانده شد و سپس حجت‌الاسلام « موسوی خوئینی‌ها »، نایب‌رئیس « مجلس شورای اسلامی » به ایراد سخنرانی پرداخت.

 

پاسخ دامنه:

۱۰ نکته‌ام به ۱۱ نکته‌ی آیت‌الله سیّدمحمّد موسوی خوئینی
 
نکاتم را درین پست به ترتیب شماره جملاتشان (در اسفند ۶۲) اظهار می‌دارم:
 
به جمله‌ی ۱ : «قشر» درین عبارت به روحانیت برمی‌گردد. و این یعنی رهبر مملکت حتی نباید کشور را به انحصار مجتهدین دربیاورَد، چه برسد به احزاب و سایر ساختار. وقتی انحصاری‌کردن قدرت «توطئه» تعبیر شود، مسلّم است «باید شکسته شود.» در اینجا پرسش فلسفی شکل می‌گیرد؟ چه کسی انحصار احتمالی را باید بشکند؟ اینجاست مفهوم مهم حق پدیدار می‌شود. آیا حق ملت است که با انحصار مخالفت کند؟ به نظر من چون در پیمان‌نامه‌ی جمهوری اسلامی ابتناء بر اسلام بود، ولی اتکا به آراء مردم، پس مردم حق دارند هر نوع انحصار را پس بزنند. زیرا انحصار ضد پیمان‌نامه است. حالا چگونه؟ با برترین روش مدنی و منزّه و بدون آشوب و با پرهیز از جنبش کور.
 
به جمله‌ی ۲ : دخالت علما اگر به معنای تعیین تکلیف بر مصادیق باشد، نه فقط نادرست است؛ بلکه مَضحکه‌کردن اصالتِ حق انتخاب مردم در انتخابات است؛ و چنین دخالتی مَسخ مردم است و مسخره‌کردن رأی. بنابرین درین عبارت هم سخن آیت‌الله خوئینی دقیق است.
 
به جمله‌ی ۳ : در واقع عبارت سوم آیت‌الله خوئینی تفسیر دو جمله‌ی بالاست؛ وقتی همه‌چیز حتی تشخیص انتخاب وکیل مجلس، از ملت سلب شود و از بالا لیست انتشار داده شود، مثل این می‌مانَد شاه با تک‌حزبیِ «رستاخیز» بخواهد انتخابات فرمایشی برگزار کند.
 
به جمله‌ی ۴ : این‌که «دانش مجتهدین در همه‌ی مسائل جامعه، کافی نیست» سخن محکمی‌ست. اساساً بنای انقلاب اسلامی از دیدِ بنده، نه اسلامیزه‌کردن تمام امور بود و نه روحانیزه‌کردن تمام و کمال قدرت. هر بار این فکر مَهیب اگر رخ دهد، تردید نباید کرد نظام از لباسِ انقلاب اسلامی بیرون زده و عریان شده است. در اینجا نیز با سخن آیت‌الله خوئینی نه تنها موافقم که جزو بینش و مبانی فکری‌ام بوده و می‌باشد.
 
به جمله‌ی ۵ : درین عبارت سخن از سیاسی‌شدن دانشجویان رفته است که هرگز دور از حکمت نبوده است. زیرا دانشجو وقتی سیاسی نشود، توانِ ورود به دایره‌ی قدرت و مدیریت سیاسی را هم ندارد. این اخطار آیت‌الله خوئینی در آن زمان ( اسفند ۱۳۶۲ ) بعدها خود را در روزنامه‌ی «سلام» ایشان به احسَن وجه نشان داده بود که مخاطب درجه‌ی اول این روزنامه‌ی نوین و صاحبِ سبک، دانشجویان بودند و مجامع دانشجویی، گرچه تیراژش سپس به‌شدت گسترش یافته بود، چون خوانندگانش به‌مراتب افزایش.
 
به جمله‌ی ۶ : این‌که فرمودند «دشمن می‌خواهد مذهبی‌هایی روی کار بیایند که مسائل سیاسی را نفهمند» یک برداشت تیزبینانه از فضای آن بُرهه بوده که تحلیلی بر رفتار سیاسی افراطی کسانی ارائه می‌داشت که آن زمان «معاند» (جریانات ستیهنده و ستیزنده) خوانده می‌شدند. حتی در دوم خرداد سال ۷۶ هم -که آقای سیدمحمد خاتمی بر آقای علی‌اکبر ناطق نوری -بخوانید بر «جریان مداخله‌جو»- برنده شد- یک جریان «معاند» وی را «سوپاپ اطمینان نظام» توصیف کرده بود.
 
به جمله‌ی ۷ : بله، بسیار هم درست. این جمله‌ی هفتیه که اشاره و اِشعار می‌داره که «روحانیون یا دانشجویان» اگر «در سیاست دخالت نکنند، غلط و خطرناک است.» اساسِ جهان‌بینی اسلامی و تفکر سالم شیعی‌ست. و ترکِ این فعل و ترَک‌دادن (شکاف‌افکنی) این اندیشه که اسلام را چه رسد به سیاست؟! از بُن و شاخ غلط است و نیز صدالبته راحت‌طلبی خود و کُنجِ عزلت خواهی تمام ملت. موافقم با آیت‌الله خوئینی‌ها و امید می‌برَم که این زمان هم، این فکر را تقویت کنند و با قائلانِ شعار جدایی دین و سیاست از درِ احتجاح محکم وارد شوند که ایشان را تئوریسن تیزبین می‌دانیم> گرچه بر برخی از مواضع فعلی‌شان نقد هم داشتیم.
 
به جمله‌ی ۸ : و این‌که فرمودند «امام توانست این فکر خطرناک را بشکند.» نه تنها حقیقت است، بلکه بهترین حکمت از آن حکیم بی‌مانند پس از سلسله‌ی نبوت و خاندان عترت و عصمت است. و امام خمینی نظیری در تاریخ ندارد. اینجا امید می‌بَرم از آیت‌الله خوئینی‌ها که «خط امام» را -نمادِ جناح چپ- احیا کنند و نگذارند مستحیلین درین جناح، آنقدر نافذ شوند که خجالت بکشند از امام در برابر سیل غلطِ کینه‌ورزی‌ها، به دفاع نظری و عملی برخیزند. ایشان که نماد خط امام‌اند، پیشتاز دفاع بمانند. نقد بر افکار امام خمینی امری پذیرفته است، اما هجوم به امام را باید با بیان لیّن و بی‌تعارف پاسخ گفت. به نظر می‌رسد ایشان درین قضیه در صمت و سکوت‌اند.
 
به جمله‌ی ۱۰ و ۱۱ : این دو جمله مقوّم هم‌اند و از آغاز انقلاب هم پایه‌ی نظام شد و موافقم که گسست میان دولت و ملت، همانند آن مور مأموری است که عصای سلیمان نبی ع را از درون خورد و حتی اجل مهلت نداد تا سلیمان با همه‌ی شکوه و شوکت، فرصت کند تا سان ببیند. بگذرم.
 
در پایان ممنونم از استاد حجت‌الاسلام آقای سیدحسین موسوی خوئینی فرزند برومندشان که درین مدرسه، برای بنده افتخارند و دوستی فروتن و فرهیخته.
 

مستندسازی تصویری این پستم درباره‌ی ۱۱ نکته‌ی آیت‌الله سیّدمحمد موسوی خوئینی لیدر و تئوریسین جناح چپ که بالاتر نوشته بودم:

 

زنگ شعر

ﺧﺪﺍ ﮔﺮ ﭘﺮﺩﻩ ﺑﺮ ﺩﺍﺭﺩ، ﺯ ﺭﻭیِ ﻛﺎﺭِ آﺩم‌ها...!

ﭼﻪ ﺷﺎﺩی‌ها ﺧﻮﺭﺩ ﺑﺮﻫﻢ ؛

ﭼﻪ ﺑﺎﺯی‌ها ﺷﻮﺩ ﺭﺳﻮﺍ...!

یکی ﺧﻨﺪﺩ ﺯ آﺑﺎﺩی ؛

یکی ﮔﺮﻳﺪ ﺯ ﺑﺮ ﺑﺎﺩی...!

یکی ﺍﺯ ﺟﺎﻥ ﻛُﻨَﺪ ﺷﺎﺩی ؛

یکی ﺍﺯ ﺩﻝ ﻛُﻨَﺪ ﻏﻮﻏﺎ...!

ﭼﻪ ﻛﺎﺫﺏ ﻫﺎ ﺷﻮﺩ ﺻﺎﺩﻕ ؛

ﭼﻪ ﺻﺎﺩﻕ ﻫﺎ ﺷﻮﺩ ﻛﺎﺫﺏ...!

ﭼﻪ ﻋﺎﺑﺪ ﻫﺎ ﺷﻮﺩ ﻓﺎﺳﻖ ؛

ﭼﻪ ﻓﺎﺳﻖ ﻫﺎ ﺷﻮﺩ ﻋﺎﺑﺪ...!

ﭼﻪ ﺯشتی ﻫﺎ ﺷﻮﺩ ﺭﻧﮕﻴﻦ ؛

ﭼﻪ تلخی ﻫﺎ ﺷﻮﺩ ﺷﻴﺮﻳﻦ...!

ﭼﻪ ﺑﺎﻻﻫﺎ ﺭﻭﺩ پایین...!

ﻋﺠﺐ ﺻﺒﺮی ﺧﺪﺍ ﺩﺍﺭﺩ، ﻛﻪ ﭘﺮﺩﻩ ﺑﺮنمی‌دارد...!

سهراب سپهری

 

با تاریخ معاصر ایران:

طبق گزارش محمدعلی همایون کاتوزیان در «اقتصاد سیاسی ایران»، تمام چهارهزار دستگاه کامیون موجود در کشور، زیرنظر متفقین فعالیت می‌کرد؛ صاحبان این کامیون‌ها ۱۴۰ میلیون دلار بابت اجاره آن‌ها طلبکار بودند، اما متفقین فقط با پرداخت ۲ / ۵ میلیون دلار موافقت کردند! طبق گزارش حسین فردوست در «ظهور و سقوط سلطنت پهلوی»، آمریکایی‌ها مقر خودشان در امیرآباد را به «فاحشه‌خانه» تبدیل کرده‌بودند؛ کاری که در اصفهان، اندیمشک و جاهای دیگر هم، مواردی از ارتکاب به آن وجود داشت. عیناً مانند انگلیسی‌ها و رفتارشان در آبادان، ساوه و تهران. منبع.

 

امام خمینی ۸ اسفند ۱۳۵۹ در پاسخ به نامه‌ی مرحوم آیت‌الله منتظری که درباره‌ی «تشکیل شورای مدیریت حوزه‌ی علمیه‌ی قم» مرقوم فرمودند: «شورای مزبور کارهایی را که می‌‌خواهند انجام دهند، پس از نظرخواهی در امور مهمه از حضرت آیت‌‌اللّه‌ گلپایگانی -دامت برکاته- مانعی ندارد.» چکیدهی نامه‌ی آقای منتظری این بود:
 
"محضر مقدس آیت‌ اللّه‌ العظمی امام خمینی -مد ظله العالی- پس از سلام، همان‌گونه که خاطر شریف مستحضر است مدتی پیش حضوراً امور مربوط به حوزه‌ی علمیه‌ی قم و لزوم ایجاد نظم و رسیدگی به اوضاع درسی و اخلاقی و جریانات داخلی آن به عرض حضرتعالی رسید و رهنمودهایی فرمودید و بنا شد برای انجام این مسئولیت، شورایی از فضلای مدرسین حوزه‌ی علمیه‌ی قم تشکیل شود. بر حسب نظر حضرتعالی و مشورت و نظرخواهی از حضرت آیت‌ اللّه‌ العظمی آقای گلپایگانی -دامت برکاته- شورایی تشکیل گردید... چنانچه رهنمودهای جدیدی دارید مرقوم فرمایید ـ ادام‌ اللّه‌ ظلکم الشریف. ۵ اسفند ۱۳۵۹، حسینعلی منتظری″. صحیفه امام؛ ج ۱۴، ص ۱۶۰.
 
سلام جناب آقای قربانی. به نظر من تغییردادن ساعت نیازی نیست. ساعت کار را جلو بیاورند بی‌آن‌که به اصل ساعت دست بزنند. مردم هم به دردسر نمی‌افتند. به‌هرحال مردم ایران نسبت به تغییر ساعت دست‌کم دو جور نظر دارند، حتی به گمانم بیشتر مردم با دست‌زدن ساعت موافق نباشند.
 
شایسته‌کاری ۱۷
اگر دست به مسافرت می‌زنیم دست‌کم این سه کار را به کار گیریم: ۱. کتابچه‌ی نقشه‌ی راه را همراه داشته باشیم. ۲. بهترین هتل اگر نشد، هتل میانه و دارای رفاه برگزینیم تا برای خود و همراهان خاطره‌ی خوب برجای بگذاریم. گنِسی! را کنار بگذاریم. ۳. تمام مسافرت‌ها و حتی گشت‌وگذارهای روزمرّه، در هر مکان جدید وقتی نماز یومیه‌ی واجب می‌گزاریم، لااقل دو رکعت هم هدیه‌ی والدین و درگذشتگان خاندان کنیم، چون به قول مرحوم علامه طباطبایی هر نقطه‌ی جدید، خود یک گواه و مسجد (محل سجده و شاهد) برای نمازگزار محسوب خواهد شد. اثر معنوی این کار به‌ظاهر ساده، آرامش و وجدان آسوده است.
 
سلام و سپاس جناب دکتر عارف‌زاده. بلی؛ هنرِ ثبت صحنه‌ها توسط آقاحمید رضا ستودن دارد. این صحنه، پسند من هم بود. خصوص رج‌بودن اناردارها. درود.
 
سلام برادرم. خیلی‌هم در ذوقم بردی این‌همه بر سرِ قرار زیارت رضوی شانزدهم در اردیبهشت ۱۴۰۱ به وفا نشسته‌ای. چشم. به‌حتم.
 
استاد آشیخ جوادآقا آفاقی سلام علیکم. نگاه بنده به خودِ مغرب‌زمین نگاه اقتباسی - انتقادی است. و اما نگاه من به ستایندگان غرب نگاهی از سرِ نقد و قائل‌شدن آزادی نظر برای آنان است. همان‌مقدار منتقدین غرب مثل جناب‌عالی و بنده آزادی نقد و بررسی داریم، ستایندگان غرب هم به این حق دارایی دارند. من هم چونان شما و سایر منتقدین غرب قائلم که مغرب‌زمین تمدنش بر غارت ملل بنا شده است و آنچه در برهنگی و سایر خُلقیات جنسی مرزهای دیانت و عرف را پاره کرده، خلاف قواعد وحیانی است و دهن‌کجی به مقررات الهی. هر کسی هم که ایران را تحقیر کند و غرب را تکبیر، در واقع از تمام واقعیت ماجرا بی‌خبر است. البته منصف‌هایی هم هستند که ستودن‌شان منهای دلبستگی و وابستگی و سرپوش‌گذاشتن جنایت‌شان است. غرب روزی زمین خواهد خورد، چون میان علم و دین دیوار کشید و همین نشان می‌دهد اگر شرق مثلاً در اشتباه به سر می‌برَد، غرب در اشتباه بیشتر. باید حد وسط را شناخت. تا غرب ملل شرق را نبلعد. اساس فرهنگ آمریکایی و اروپایی، بلع و قلع‌وقمع است. از شما استاد متشکرم که دیدگاه خود را درین صحن بیان فرموده‌اید. و این به داد و ستَد علمی و سیاسی و اندیشه‌ای و به قول شما علما: تعاطی کمک می‌کند و تشخیص‌ها را از میان آراء گونه‌گون، صحیح‌تر.
 
سلام استاد احمدی. چه حُسن انتخابی در آدینه‌روزی. بیت ۲ که حافظ از «لب دریا» و گرفتن گوهر از «صدف» به میان آوَرد مرا به یاد رئیس‌دفتری از دُوَل ماضی بعید و حتی ابعَد ! انداخته که رفته بود لب دریای مدیترانه، چِش و هوشش! به فرهنگ عریان غرب حسابی باز شده بود! بگذرم. صدفِ حق، فقط لبِ اقیانوس وحی است و بس، آن‌هم به مدد عقل و نقل صحیح و مسلّم محض.
 
استنادسازی به یک دیدگاه درباره‌ی اوکراین؛ بدون داوری‌ام در آن:

دیدگاه دکتر محمدرضا حافظ‌نیا، استاد جغرافیای سیاسی دانشگاه تربیت مدرس، که با موضوع «سرنوشت آینده‌ی جهان در پرتو رقابت‌های ژئواستراتژیک قدرت‌ها با تأکید بر بحران ژئوپلیتیکی اوکراین» از سوی گروه جغرافیای سیاسی دانشگاه تربیت مدرس و انجمن ژئوپلیتیک ایران و همچنین سازمان جغرافیایی نیروهای مسلح دانشگاه افسری امام علی (ع) برگزار شد:

وی ویژگی‌های ژئوپلیتیکی اوکراین به عنوان سرچشمه و انگیزه‌ی بحران کنونی را برشمرد و گفت: قرارگرفتن در موقعیت ژئوپلیتیکی حائل بین روسیه با ناتو و اتحادیه‌ی اروپا، داشتن موقعیت ترانزیتی و کنترلی بین سیستم فضایی آسیا و اروپا، قرارگرفتن در فضای جغرافیایی اوراسیا و مجاورت با روسیه، برخورداری از ساختار فضایی و انسانی تقسیم‌شده شرقی و غربی، داشتن موقعیت مَفصلی و دروازه‌ای در سطح اتصال دو بلوک قدرت جهانی، داشتن پتانسیل ذاتی رقابت و تقابل با روسیه به عنوان قدرت سطح اول سیستم اسلاویک از جمله ویژگی‌های اوکراین است.

وی پیوند تاریخی ساختاری با روسیه و نیز نگرش روس‌ها به اوکراین و کیف به عنوان نیای فضایی روسیه، داشتن ارزش اقتصادی و غذایی فضای جغرافیایی اوکراین با خاک حاصلخیز، داشتن ارزش‌های جغرافیایی زیرساختی و روساختی شامل موقعیت استراتژیک دریایی، ظرفیت‌های تکنولوژیک فضایی و اتمی، صنایع، علم و فناوری، کشاورزی، منابع طبیعی، منابع آب، منابع نیروی انسانی متخصص و معادن، داشتن موقعیت همسایگی بزرگترین پیمان نظامی جهان و نیز اتحادیه اروپا، دسترسی به مسکو و غرب و روسیه به‌عنوان ابزار کنترل و مهار روسیه توسط رقبای ژئواستراتژیک، وجود احساس هویت ملی و ناسیونالیسم اوکراینی مستقل و متفاوت از هویت روسی در بین اکثریت جمعیت اوکراین به‌عنوان سرچشمه دگرپنداری، قهر، رقابت، جدایی‌گزینی، تقابل و مقاومت را از دیگر ویژگی‌های ژئوپلیتیکی اوکراین عنوان کرد.

آقای حافظ‌نیا همچنین با بیان این که «رقابت و منازعه دو گروه قدرت جهانی و به عبارتی متحدان و عائله استراتژی‌های بری و بحری در جهان کنونی ماهیت امپریالیستی دارد»، اظهار کرد: به این فرآیند کشمکش فضایی بین بلوک‌های قدرت فلسفه انسان‌گرایانه امنیتی و صلح‌آمیز جهانی ندارد. در واقع این فرآیند، جنگی امپریالیستی است که بانیان رهبران سیاسی امپریالیست و خودکامه دو بلوک قدرت رقیب جهانی هستند که با کمال تاسف باید هزینه جانی روحی مادی و مالی آن را تا سر حد نابودی همه چیز، در ابتدا ملت‌ها و شهروندان فضاهای جغرافیایی درگیر و سپس کل بشریت پرداخت کنند.  این مدرس دانشگاه در ادامه سخنرانی خود پنج سناریوی محتمل برای آینده جهان به دنبال بحران اوکراین را مطرح کرد: رجوع به: اینجا.
 
جناب دکتر عارف‌زاده سلام. دیدگاه شما نسبت به غرب را همواره متوازن و منصفانه دیدم، نیز ندیدم از جناب‌عالی که میهن و مردم ایران را تحقیر کنید. حتی مثال‌های فراوانی بارها درین صحن از عیوب غرب برشمردید. همین نگاه عقلی و منطقی شما موجب است که همواره برایم محک و شاخص در ارزیابی باشید. درین فراز هم مثال‌های بسیار مهم زده‌اید. بله، درست فرموده‌اید، تمثیل سوزن و گوالدوز یا جوالدوز را عالی آمدید؛ شوربختانه در درون ایران دیده می‌شود ستایندگان غرب حاضر نیستند حتی یک سوزن کوچیک بر غرب بزنند اما هزاران گوالدوز که خوبه مانند بیل لودر ایران را له و لورده می‌کنند. بگذرم. از انصاف آن دوست شرافتمند متشکرم که در پاسخ به جناب آقامرتضی شهابی در بالا هم از شیوه‌ی عقلانی شما اشارت داشتم.
 
جناب آقای ... سلام. همان‌طور که دیروز نظرم را زیر مقاله‌ی شما ابراز داشتم، می‌توان ساعتِ کارِ دیوان‌سالاری و شرکت‌ها را عقب‌وجلو کرد، ولی هیچ لزومی به دست‌بردن به ساعت نجومی کشور نیست. باز هم نظرم این است حتی شهروندانی هستند که برای آنان ملاک شرعی هم مهم نیست، ولی موافق دست‌بردن به ساعت نجومی نیستند. گفتم، دست‌کم نیم به نیم و شاید هم مخالفین تغییر ساعت رسمی کشور بیشترند. ولی پیش‌تر آوردن ساعت کاری، امری معقول است و دست‌زدن به ساعت رسمی نادرست است.

 

نظر دکتر عارف‌زاده:
درود فراوان و عرض ادب و احترام به همه اعضای ارجمند.
در باره موضوع فرهنگ رعایت حقوق شهروندی و حمایت از محیط زیست و حیوانات که جناب آقای شهابی  اشاره ای به جوامع غربی داشتند و برخی دوستان از جمله  خودم واکنش داشتیم ضروریست چند نکته را درج کنم:


۱_ در آن متن من، ستایشی از غرب نیست و برخی افراد با بی دقتی و عدم مطالعه درست متن، برای خودشان مطالب جدید ساختند . من ویژگیهای فوق را شاخص پیشرفت و تکامل هر جامعه ای دانستم. کسیکه با حیوان و محیط خودش مهربان باشد،معمولا از او انتظار ستمگری نسبت به همنوعش نداریم.


۲_ در همه جوامع از جمله غرب،نقاط ضعف فرهنگی وجود دارد. در فرهنگ غرب  تناقض کم نیست و من در سالهای قبل هم مفصلا در این گروه و دیگر فضاها درج کردم. مثل گاوبازی که اوج وحشیگریست، انتخاب هیولایی مثل ترامپ که لکه پاک نشدنیست و حتی دوره دوم بنظرم برنده بود و دموکراتها  دستکاری کردند، بازهم ۷۰ میلیون رای ترامپ شگفت اور بود، درگیری بر سر دستمال توالت در فروشگاهها در زمان کرونا، اختاپوس پیشگو،  اجرای جن گیری در جام جهانی آلمان،  تغییر رنگ لباس فوتبال آلمانیها بعنوان عامل ناکامیهای ورزشی،  عدم دعوت بازیکن عالی فرانسه به تیم ملی بخاطر روز تولدش که ۱۳ام ماه بود ،ترویج و تشویق همجنسبازی  و نمونه های بسیار دیگری در فرهنگ غرب بسیار شرم آورست


۳_ بیان چنین نقاط ضعفی بدون لحاظ آنهمه پیشرفت صنعتی،کشاورزی،ورزشی،نظامی،علمی، شهروندی،زیست محیطی ، و تکنولوژی و آمار و .... در غرب  علاوه بر بی انصافی، باعث بی اعتباری نقد ما هم خواهد شد. من در عجبم آنها چگونه اند که وقتی به  ورزششان نگاه میکنیم چنانست که گویی همه کشور دنبال افتخارات ورزشیست،در صنعت  انگار همه دنبال صنعت،کشاورزی و ....هم همینطور.


۴_ همه مشکلات غرب  دلیلی بر نادیده گرفتن اینهمه مشکلات خودمان نیست. اگر به ازاء هر گوالدوز که به غرب میزنیم  یک سوزن بخودمان بزنیم ،مخاطب حرف ما را راحتتر هضم میکند.


۵_ من خیلی قائل به جداکردن آمال و خطوط  مسئولین از مردم نیستم مگر آنکه مردم در مدت کوتاهی مثلا یکی دو سال نظام سیاسی  را تغییر دهند. نمیشود یک نظام سیاسی ۱۰ یا ۲۰ یا ۴۰ یا مثل امریکا بیش از ۴۰۰ سال حاکم باشد بگوییم این مشکلات سیاستمداران است نه مردم.


مردم هر جامعه یا حاکمان را انتخاب کردند یا تحمل میکنند یا سکوت میکنند یا  نق میزنند و یا آگاهی ندارند و...  که در هر صورت  به اندازه همان مسئولین شریک نحوه اداره جامعه اند و برخلاف جناب شهابی من قایل به تفکیک نیستم. این قانون را برای همه جوامع حاکم میدانم و نه فقط غرب.


۶_ در پایان باز هم  عرض کنم اندیشه به کسب و اخذ مدرک خاص مثل لیسانس و دکترا و... و یا پوشیدن لباس خاص، یا انتصاب  یک سمت خاص نیست و حواسمان باشد داوریهامان را پالایش کنیم.

 

بله درسته. خواسته نهایی استعمار همان از خودباختگیست. شما اگر اعتماد بنفس فرد یا جامعه را بگیرید ،بقیه راه استثمار کاری ندارد. در باره غرب هم باید واقع بین باشیم. پیشرفتها و نکات فرهنگی خوبشان را بدانیم. با آنهمه مشکلات فرهنگی غرب، انسانهای شریف و برجسته کم ندارند.

 

نظر حجت‌الاسلام آشیخ‌جواد آفاقی:
سلام.از مدیر محترم فامیل عزیز جناب آقای طالبی وهمچنین جناب آقای شفیعی(أهل قلم)وسایر دوستان که امروز درباره موضوع غرب پس ازپست حقیر مطالبی داشته اند بینهایت متشکرم.به نظر میرسد قریب به اتفاق دوستان به این واقفند. که غرب وحشی امروز میراث دار دهها وصدها سال جنایت وغارتیست که درکشورهای خاور دور وشرق وغرب اسیا داشته است. فقط کافیست روی یکی ازاین کشورها مثل فرانسه کلید کنید. جنایتهای ضدبشری درحق مردم الجزایر. وقتل عام ملیونها انسان آزاده وکم نیست جنایتهای انگلیس خبیث وسایر کشورهای استعمارگر. ..کدخدا واربابشان آمریکا که جای خود دارد.ضمنا موضع خودم مشخصه دراین مطالبم هرگز نظری به تصحیح وتغییر دیگاه دوستان نیستم ونخواهم بود..وبهترین تعبیر رااستاد عزیزجناب اقای طالبی داشتند. وآن اینگه دیدگاه دوستان هم دراین زمینه منصفانه ومتوازن است.

 

سلام جناب آقای شعبانی. لایه‌ی دیگر نگاه زنده‌یاد علامه اقبال‌لاهوری نسبت به خویشتنِ خویش و غرب را هم باید دید: پاسخ در زنگ شعر در زیر:

اهل حق را زندگی از قوّت است
قوّت هر ملّت از جمعیت است

دانی از افرنگ و از کار فرنگ
تا کجا در بند زُنّار فرنگ؟

زخم از او، نشتر از او، سوزن از او
ما و جوی خون و امید رفو؟

گر تو می‌دانی حسابش را درست
از حریرش نرمتر، کرباس توست

بوریای خود به قالینش مده
بیدق خود را به فرزینش مده

 

استاد آشیخ جوادآقا آفاقی از فروتنی آن روحانی ارجمند و محترم ممنونم. از مزیت‌های این صحن همین است که افکار بر سر مسائل، آزادانه روی میز بحث دوستانه می‌ریزد و هر کس آزاد است آن را بررسی و در منظومه‌ی فکری خود هضم و درک کند؛ چه رد چه پذیرش. بله، فرمایش شما درست است که قصد نباید تلاش برای تغییر رأی دیگری باشد، مهم عرضه‌ی نظر درین عرصه‌ی بحث است. بنده شاگرد شما روحانیان متواضع و فروتن هستم و به حضورتان درین جمع مفتخرم.

ابراهیم طالبی دارابی دامنه:
برای استنادسازی‌های بحث اوکراین و رفتار غلط سازمان تروریستی «ناتو»:
 
آقای جوزپ بورل -مسئول سیاست خارجی اتحادیه اروپا- پرده برداشت:
 
«لحظات و موقعیت‌هایی وجود داشته‌اند که ما می‌توانستیم بهتر واکنش نشان دهیم. برای مثال، ما چیز‌هایی را پیشنهاد دادیم که نمی‌توانستیم تضمین کنیم؛ به خصوص مسئله‌ی پیوستن اوکراین به ناتو. این موضوع هرگز تحقق نیافت. فکر می‌کنم این اشتباه بود که وعده‌هایی دادیم که نتوانستیم به آن‌ها عمل کنیم.  غرب اشتباهاتی را درخصوص ایجاد روابط با روسیه مرتکب شد. بنابراین، ما فرصت نزدیک‌تر کردن روسیه به غرب را از دست دادیم.» منبع.
 
استاد آشیخ جوادآقا آفاقی. استناد مهمی بود. در مثال‌های جالب جناب آقای دکتر عارف‌زاده هم درباره‌ی رفتارهای شنیع در غرب، قضیه‌ی جالب  مردم آن سرزمین در «درگیری بر سر دستمال توالت در فروشگاهها در زمان کرونا» به‌درستی و دقت، آمده بود. با تشکر از ایشان و شما.
 
برای تیم فوتسال داراب‌کلا که افتخار آفریدند درود روانه می‌کنم و تبریک. به همه‌ی دست‌اندرکاران این تیم و ازجمله به علی‌آقا غزلی.
 
سلام جناب آقای قربانی. علم وطن ندارد. هر کجا آن را خوانی، مال بشریت است. پیامبر رحمت ص هم مؤمنان را آن‌زمان تشویق به علم کرد حتی اگر رفتن به صین (=چین) باشد. زنده‌یاد دکتر علی شریعتی و مرحوم بازرگان در فرانسه تحصیل کردند اما خودباخته و غرب‌باخته نشدند و حتی دکتر، به مبارزین الجزایر پیوست و در آن نبرد فرانسه با مردم مظلوم الجزایر، با فرانسوی‌ها به مبارزه برخاست. مهم این است به غرب فریفته نشد. درود.
 
راستی ترجیع‌بند «از خواب گران، خواب گران خیز» خیلی یادآوری قشنگی بود. آره یادم است، نیز «چون چراغ لاله سوزم در بیابان شما» هم خیلی زیبا بود آهنگش. مصرع را درست نوشتم؟
 
با نظر شما درین‌باره موافق نیستم. اما با شما موافقم که بحث درین موضوع خیلی تکراری‌شده. که ملال‌آور هم گردیده. من هم به نظرم به تکافوی ادله نائل شدیم. به قول استاد آشیخ جوادآقا آفاقی، دیدگاه‌ها مطرح شد و کسی هم در تلاش نیست رأی خود را بر کسی تحمیل کند. به قول استاد آشیخ احمدی این نگاه به غرب ۱۰۰ سال است در ایران طرفداران خود را دارد؛ دست‌کم سه نگاه: اقتباسی، تقلیدی، انتقادی، که با ترکیب آن می‌شود ۹ نگاه. بگذرم. من همچنان بر منظر اقتباسی، انتقادی به غربم. مقدمه‌ی متن شما جناب قربانی البته معرفت‌شناختی است. درود و از سمت من این میانبحث با شما تمام.
 
از میان خاطراتم ( ۳ )
 
در چالوس -سال ۱۳۶۳- به خاطر این که در رانندگی مشکل قانونی نداشته باشم شروع کردم به گواهینامه گرفتن. فوری هم گرفتم. هم آئین‌نامه (نظری) و هم شهر (عملی) همان نوبت اول قبول شدم.
 
یک خاطره هم یادم نمی‌رود که باید نقل کنم. روزی در اتاقی از ستاد منطقه‌ی ۳ نشسته بودم. مرحوم آیت‌الله آقا دارابکلایی و تعدادی از روحانیون ساری و حومه وارد شدند. آقا مرا که دید خیلی گرم گرفت. تعجّب هم کرد که چالوسم. چندچیز پرسید و جواب دادم که یکی این بود اینجا چه می‌کنی تو؟ با پدرم رفیق بود و مرا هم می‌شناخت. گفتمشان برای چی اینجام. سر تکان داد و یک جمله‌ی مهم و معناداری گفت که من فوری فهمیدم اوضاع از چه قرار بود. آقا عصایش را با لب خندان، آرام بالا گرفت به من گفت: نگفتم دیگه شریعتی نباش!
 
منظورش این بود طرفدار شریعتی نباشم. اگر طرفدارش باشم از اشتغال در ... هم خبری نیست! من فهمیدم که به آقا هم چیزهایی علیه‌ی من رساندند. الله اکبر. بگذرم. آقا برای اعزام به جبهه آمده بود آنجا، تا فردایش راهی شوند. چون چالوس مرکز اعزام نیرو هم بود. بگذرم.
 
پیام جناب جلیل قربانی:
 
 سال ۱۳۶۴ در یک سخنرانی از مرحوم محمدتقی جعفری شنیدم که؛ عالمی کتاب قطور خشتی زیر بغل زده، در راه خانه بود که یک بنا در حال چینش دیوار او را دید و از او خواست تا آن خشت(کتاب) را به او بدهد تا با آن چینه را تکمیل کند. صاحب کتاب گفت که این خشت به کار دیوار نمی‌آید. بنا گفت که اگر به این کار نمی‌آید، پس برای چه آن را به خانه می‌بری؟
 
دامنه: داستانک جالبی بود. یکی آمده بود خونه‌ام. آن سال در داراب‌کلا زندگی می‌کردم، سال ۱۳۶۵، کتابخانه‌ای داشتم. تا دید گفت: بِف چنچی کتاب؟! همه ره بخوندسّی؟! بگذرم. روزی من رفتم خونه‌ی کسی؛ یک سمت دیوارش از زیر تا سقف کتابخانه بود؛ چنان شیک. کتاب‌ها هم آنچنان ردیف، که فهمیدم سال‌به‌سال هم نمی‌خواند. علامه حسن حسن‌زاده‌ی آملی می‌گویند زمین که می‌نشست اطرافش کتاب آنقدر پر می‌شد سرش پیدا نبود. کتاب باید پیش کتابخوان باشد نه درون قفسه آن‌هم با کلید و شیشه! مٍره گپ بیاردیووووو جلیل!

 

سلام داش حمید عباسیان. جدا از جَلوات زیبای جملاتت که بر دل نشاندیش، شکوفه‌ی شکوهمند باغت چقدر شگفت است و ما را به شکیب می‌برَد. چه زود باغت جَست و به بار نشست. دلت هم شکوفاتر از باغت هست حمید. درود. ان‌شاءالله ثمرات آن، خورجین درآمدت را سرشور کند و لبریز از ناز گردد.
 
سلام بر شما آقا اسماعیل عزیز. درسته، هم بینش تیزبین‌تان دکتر، و هم مثال بداهه‌ی‌تان. بیفزایم من خنده‌داربودنِ میانجی رژیم جعلی اسرائیل را که مثلاً می‌خواست ادای بی‌گناهان را دربیارَد و در وسط خاک وسیع و آزمایشگاه غربی‌ها در اوکراین، بازم پیاده باشد و سواره!

 

پاسخ دامنه:
سلام. چقدر دیر خبردار شدید جناب آقای قربانی! چند روز پیش گفته بود، شما به قول محلی‌ها: امرو مُخبر شدید؟! البته سخن آقای سیدمحمد خاتمی پایه هم داشت که حذف شد درین عکس‌نوشته. این پایه:
«آنچه در اوکراین می گذرد فارغ از علل و اسباب پدیدآمدن این وضع ناگوار...» منبع.
 
 
 
شایسته‌کاری ۱۸
در نام بردنِ سلسله‌ی سادات -که ریشه در نسل پیامبر ص دارند و متصل به خاندان عترت‌اند- هرگز عنوانِ محبت‌آمیز و حرمت‌گذارِ «سیّد» را، از سرِ اسمشان حذف نکنیم؛ این را از آن‌رو می‌گویم دوستداران اهل‌بیت -علیهم‌السلام- هوشیار باشیم کسانی هستند که این عنوان را به‌عمد حذف می‌کنند تا مثلاً به دیگران بگویند ما از عناوین! ارزشی پرهیز می‌کنیم. اما پاره‌ای از هم‌اینان بارها پیش‌آمده که برای نخاله‌ترین افراد در تاریخ، عناوین می‌آورند و ابایی از وصف و تکریم و حتی تقدیس و گرامی‌داشت‌شان ندارند. اگر کسی در شناسنامه سیّد است، طبق قانون ثبت احوال ایران هم، ذکر و درج سید یا سادات را لازم می‌دارد. افتخار می‌کنیم سادات را گرامی می‌داریم؛ این فرهنگ محبت و حرمت در میان ایرانیان بوده و هست و خواهد بود. آن بنگاه‌های سخن‌پراکن بیگانه‌اند که «سیّد» را حذف می‌کنند تا مردم متدین مسیر را گم کنند.
 
کشکولی: شِما سمت سازمان تروریستی ناتو را همش «هوشمند» و «هوشمندانه» معرفی می‌کنی؟! خبرمَبریه!؟
 
توضیح دوباره‌ی این عکس زیبا و هنرمندانه از جلوه‌های طبیعت داراب‌کلا: آقاحمیدرضا طالبی به من خبر داد، این عکس را دخترخانمش «زهرا» انداخته است. و این باز هم جای تشکر بیشتر باقی می‌گذارد، که زهراخانم چه هنری ورزیده.

 

چاقو / چاپخانه
 
به قلم دامنه: به نام خدا. سلام. بر کسانی که با فیلم‌های سینمایی آقای مسعود کیمیایی آشنایند، آسان است که چرا یک سمت آثارش همیشه پای «چاقو» در میان است و سمت دیگرش جایی چون «چاپخانه»؛ اوجش هم در فیلم «سُرب» اینجا و اینجا. او با این دو نشانه، زورِ «خشونت» و زیورِ «فکرت» را نشاندار می‌کند و درایت و داوری را پیش پای ببینده وا می‌نهد. اینک برداشت من از یک پیام از پیکره‌ی فیلم «سُرب» که برای بار چندم دیدمش:
 
نماینده‌ی آژانس سِرّی یهود به عوامل باندش که با چاقو وسط گود سیاستِ سِرّی‌اند و افراد را ماهرانه با چاقو سلّاخی می‌کنند، چاقوبه‌دست، به چاقوبه‌دستان می‌گوید: «ما نیامدیم «چاپخانه» را ببندیم! آمدیم تا بگوییم آنچه را ما می‌خواهیم! باید در روزنامه چاپ! کنید». من اما اینجاهم، بگذرم.
 
پاسخم به پرسش آقای سیّد علی‌اصغر:
 
سلام. چون در صورت‌مسئله‌ی شما صفاتِ ریز و درشتِ شهروندانی که به قول شما می‌خواهند براندازی کنند هم، آمده است، پاسخِ روشن هم به‌شکلی در خودِ پرسش شما داده شده است و جوابش را هم بلدید. چون چنین گفته‌اید: «اگر شهروندان ایرانی... اصلا رویکرد انقلاب و نظام و ساختاررا قبول نداشته باشند و خواستار تغییر و تحول در ساختمان نظام از قانون اساسی تا آخرین بخشنامه... چه پاسخی دارید؟»
 
خُب، دست‌کم این شهروندان -که به نظر و برآوردم نسبتِ جمعیت‌شان در مقایسه با جمعیت عظیم طرفداران اصلِ انقلاب اسلامی، بسیار اندک‌اند- سه کارپایه باید داشته باشند تا بتوانند این سیستم را براندازند و به قول شما ساختمان را تغییر دهند و به عباتی بنا و زیربنا را زیر‌وزبَر ! کنند:
 
یکم: وجود یک رهبر لایق برای رهبری‌کردن‌شان، چون انقلاب‌کردن رهبری می‌خواهد کاریزماتیک و وارد در میدان و دارای قدرت و نفوذ پیام؛ آن‌هم در بلبشوی عصر انفجار اطلاعات که خبرهای جعلی و تولید خبر! لحظه‌به‌لحظه مردم را یک‌هوا دوهوا که خوبه، چندین‌هوا می‌کند. دوم: مشق مبارزه به منش مبارزه نیاز دارد؛ اگر منش دارند، لابد سرمشق هم برای‌شان گرفته‌اند، اگر نگرفته‌اند این اندک‌شهروندان، یا بی‌گُدار نباید به آب زنند و اگر بزنند هم، به همان کژراهه و بی‌راهه‌ای می‌انجامید که همپویان‌شان دو سه باری درین ملک و مملکت آزمودند که به آتش‌زدنِ پمب‌بنزین‌ها و عابربانک‌ها و اموال شهرداری‌ها و حتی مغازه‌های شخصی مردم و بدتر از همه تیرباران حافظان امنیت پایدار منتهی شد. سوم: مانیفست‌شان را روراست رو کنند و آلترناتیوی که قرار است جای جمهوری اسلامی را بگیرد را هم روراست‌تر به مردم نشان دهند، تا مردم به آنان بپیوندند! چون هر انقلابی -به قول استاد محترمم دکتر حسین بشیریه- محتاج «بسیج عمومی» است. پس؛ با یک کشت‌وکال! که به سراغِ سیل میلیونی حامیان و حتی در حد جان‌نثار برای انقلاب اسلامی که نمی‌روند؛ مگر آن‌که چنان خام باشند و چشم‌شان غشا گرفته باشد که پیش‌پیش بخواهند سکّه‌ی باختِ خود را نه با نقره! که با حلَب ضَرب کنند و پیش از موعود، سکته را بزنند. بگذرم.
 
جواب سید علی‌اصغر: سلام مه برار. خیلی عالی بود. الان تحلیل تان کامل شد. نگاه جامعه شناسانه ات هم رویکرد تجربی دارد و هم عقلی و منطقی است . بعبارتی انقلاب را آگاهانه می شناسی . به امید اصلاح گری.
 
استاد آشیخ محمدرضا سلام و بارها مرحبا. به نظرم حرف قشنگ را زنده‌یاد علی شریعتی در دهه‌ی چهل و اندی زده بود که «ناکثین» (=پیمان‌شکنان) را شرح کرد. من به حرف شریعتی و به این استنادات شما -که از سرِ اِرق و عِرق به میهن و انقلاب تدوین یافته و نشان از آزادگی و حُریت شما دارد- یک جمله‌ی چند کلمه‌ای اضاف می‌کنم و «خلّص و تمّت»؛ و آن این است: ناکثین، اول ناکسین می‌شوند سپس ناکثین!
 
پیمانی که قراره در هر برهه و مقطع و بحران، در هوا معلّق شود بهتر آن است در همان پیش از انعقاد بپوکد. از اولین روز در آن دولت شیک‌پوش و سُست‌صفت هم همین را گفته بودم. ایران اگر قرار است پیمان ببندد، اروپا را اساساً باید از گردونه حذف کند رهبری معظم هم چندبار صفات رذل چند کشور خصم اروپا را برملا کرده بودند. اگر مذاکره حقیقتاً از سوی آمریکا جدیت دارد، که ندارد، ایران بهتر است رو در رو با آمریکا بنشیند؛ منطق هم که دارد تا بر رخ آمریکا بکشانَد. پلیدتر و پلشت‌تر از برخی از کشورهای پست اروپا، قاره‌ای مادر نزایید؛ این ترسوهای لَش و خون‌ریز مردم سرزمین خودشان هستند که از ترسِ و لرز از همدیگر، پای آمریکا را به اروپا باز کردند و سازمان تروریستی ناتو را پدید آوردند تا مثلاً خود بیآسایند ولی مردم و ملل و نحل دنیا را بیآزارند. بگذرم.
 
سلام جناب آقای ... . از همان روزهای نخست راه‌اندازی مدرسه فکرت، من خودم به خاطر علائقم چهار زنگ را برای خودم زنده نگه داشتم: زنگ شعر، زنگ انشاء. زنگ ستون روزانه‌ام و زنگ نظرگذاری بر روی پاره‌ای از پست‌های اعضا. اما با زنگ انشاء‌ام، آقا سید علی‌اصغر مخالفت کردند و من هم به خاطر رعایت شأن ایشان که بر من هواره سیادت دارند و منزلت، انشاء‌هایم را درین صحن کنار گذاشتم اما در جایی دیگر همچنان می‌نویسم. حال‌آن‌که از نظر من بهترین و بنیادی‌ترین زنگ، زنگ انشاء‌ در مدرسه است که همان هنر نویسندگی است و انشای (=آفریدن) متن و خلقِ نوشته و اثر قلمی. اولین انشاء‌‌کننده خداوند است. و انشاء‌ همان نشئت و نیز نشاء‌ در کشاورزی است که بوته را بارور می‌کند. بگذرم. شما هم در شعرگونه، ذوق و دستی در تسلط دارید. من که جواب شما را بلد نیستم بدهم، مگر آن‌که روز رستاخیز تِه وُو آقا اقبال لاهوری پس از گذر از ناسوت، در لاهوت حتی هاهوت! با هم دیم‌به‌دیم شوین تا او بلکُم جریده‌ای بسُراین. بگذرم.
 
سلام جناب آقای ... . ممنونم از پاسخ قصاری نه قصوری! خیلی می‌خندم وقتی می‌بینم بر سرِ استاد اقتصاد این مملکت هم، سایبانِ احساسات خیمه می‌اندازد و او هم دَمی در زیر آن چُمباتمِه می‌زند و دَم‌زنان لذت به حسابِ پس‌اندازِ قوه‌ی خیال و احساسش ذخیره و انباشت! می‌کند. مزاحم ساعات قشنگ‌تان با حجت‌الاسلام آقای سیدمحمد خاتمی نمی‌شوم. خوش بگذرانید. خدای آفریدگار چه قشنگ به خود به خاطر آفرینش «انسان» که آدم بمانَد، تبریک گفت. سراسر کشکولی بود، الّا جمله‌ی اخیر.
 
عُلقه و تعلق خاطر مطلق‌تان به آقای محمدجواد ظریف اصفهانی همیشه برای من دیدنی‌ست؛ به‌هرحال دل سپردید به وی. دیگر جمیع عالم حجت هم بیاورند، برای دلباخته و دلسپرده حجت که نیست، پشم هم نمی‌ارزد. پس: وِن سَر خِر بَوینی الهی! ترجمه که نمی‌خوای؟
 
سلام سه‌باره. پرسش اوجب این است یک روز پا شوید و صورت‌نشِسّه، پای در مدرسه بگذاری و ببینی هیچ پستی نیست که کامنت کنی، چه خاکی بر سر می‌کنی! کشکولی! و اینک کشکولی‌تر: چرا تِ همش دِمبال اینی، کی توی صحن پست می‌ذاره که یک نظری گذاشته باشی و رد شی؟! خودت چرا پیشگام در نوشتن و پست‌گذاری به قلم خودت نمی‌شوی و همش می‌خوایی نظرگذار باشی و خلاص؟! پس کار، زاره اگر روزی پستی نباشه. اون گاه تِ چِطی از بالا تا بِن، توی سه دقیقه و نصفی، فرطّه‌فرطّه نظر بذاری و بیشتر هم با نظر پیشینت زمین تا آسمان زیروروست و دَگِش. البته انتقاد و گوشه و کنایه و حتی طعن‌های تندت به من هم، همواره، نه یکباره- می‌دانی که با تنِ من سازگاره. چون این رفیقت نه تنها بیمناک حرفش نیست و که بی‌باک است در نقل و نقدش. پند یا ملال، درین جور چیزها اصلاً در عضله‌ی فکری این دوستت فرو نمی‌ره!
 
 
برای استنادسازی رویداد اوکراین:
 
دیدگاه آقای دکتر احسان شریعتی فرزند زنده‌یاد دکتر شریعتی: «جنگ پدیده‌ای منظم و سازمان‌یافته، جمعی واجتماعی و پیرو «منطقی» است. «دلیل»‌های جنگ‌افروزان متناقض‌ می‌نمایند اما «علت»های بروز جنگ معیّن و تبیین‌پذیراند: توسعه‌طلبی و فتح سرزمین‌ها برای دستیابی به ثروت‌ها و منابع انرژی و حیاتی، به‌روزسازی تکنولوژیک تولید و فروش تسلیحات تخریب و انهدام هوشمند و سرانجام، بازدارندگی دشمن از تعرض و اعمال سیادت و سرکردگی. تاریخ بشر به تعبیر هگل «خاک خوشبختی نیست. دوره‌های خوشبختی صفحات خالی آنند».
 
«مدرنیست‌های خوش‌بین می‌پنداشتند که با پیشرفت بشر، دوران جنگ نیز به پایان می‌رسد و منطق رقابت بازار جایگزین خشونت و تخریب می‌شود. غافل از آن‌که عصر جدید سلاح‌هایی می‌سازد که می‌تواند به نابودی جهان و بشر بینجامد؛ و قدرت بازدارندگی او در نزدیکی او، به مرز انهدام و نیست‌سازی سراسری است.»
 
 
شرح عکس بالا: با روزنامه‌ی «وطن امروز» میانه‌ای ندارم اما امروز ۲۲ اسفند ۱۴۰۰ تیتر جالبی زده است؛ در مورد تیم‌های چلسی و نیوکاسل و فوتبال سیاسی! که مدعی بودند فیفا مگر سیاسی‌ست؟! اساساً غرب مگر بد است؟ سراسر نیک است، اگر عقرب هم هست، طبیعتش است! هستیم و رسوایی تعدادی از دولت‌های اروپا را به‌عینه داریم می‌بینیم که چه رهبران دون‌پایه‌ای را با پول و فروش رأی به هرم قدرت فرستاده‌اند.
 
منبع: آخرین خبر / ۲۱ اسفند ۱۴۰۰
 
منطق شما را قبول دارم. ولی همان تیم دروازه‌ی مذاکره را به روی اروپا گشود. و میز مذاکره را سه‌پایه‌ای کرد که بنده همان روز گفتم این کار غلط است. اما دولت آقای حسن روحانی خیلی دلخوش بود و آقای ظریف هم که شاکله‌ی ساده‌لوحی دارد خیلی ازو خوشبین‌تر. رئال نبود، پندار داشت فقط. بگذرم. ممنونم از نگاهی که انداختید.
 
سلام جناب. ۱. قبول دارم که باید فضا احساسی نشود. تذکرتان وارد است. ۲. فقط محافظه‌کارانه که نبود رفتارش، رنگ عوض می‌کرد و دهن‌بین بود. ۳. این‌که «گرد پا» را وارد مباحثه بکنی، علمی نیست، گرچه بنده به کسی درین اسامی که مذکور افتاد تعلق خاطر ندارم. بگذرم. با تشکر از حوصله و صبرت.
 
اون دادگاه که نوشتی کاف است نه «گ»، واژه‌ای فرانسوی‌ست نه از ریشه‌ی انگیزه. بیم از بحث، وارد نیست. انسان برای رساندن حرف خود خوف نباید کند.
 
سلام جناب. اِما اینجه هیمه‌چو نِدارمی تَش‌سر بِمپِری هاکانیم. جشن قشنگی بود، درسته فرمایش‌تان. به نظر می‌رسد طی دو سه دهه‌ی اخیر به این آئین قشنگ ایرانی، چیزهایی دون شأن مردم ایران افزودند که در درون آن جشنواره‌ی پایان سال نبود. فلسفه‌ی آتش، همان نور در حکمت شیخ اشراق است. بگذرم و زیاد شاید حوصله‌ی این چیزها را نکنید. درود.
 
استاد احمدی از ظرافت در گفتارتان، همآره سود به حسابِ اندیشه واریز می‌شود. سخن شما را تصدیق می‌کنم. جناس استعلا و استیلا زیبا و دارای پیام بود. درود.
 
برداشت شما توشه بود برای خوراک معنوی این حقیر. تناسب‌سازی دل به بدن و نیز گروگان نکردنِ درون به برون حالِ متعالی درین نوشته‌ات بود. من بی‌قراران را از همه دورتر به این فهم معنوی می‌دانم، بی‌قراران کسانی‌اند حتی در جایی از مجلس و محفل و تفریح و تفرّج هم چندین جا جابه‌جا می‌شوند. آدم بی‌قرار، فکرش هم فراری‌ترین فراری‌هاست. دو مثال پیاز و دانه‌ی بند تسبیح هم جالب بود و پیام مخابره کرد؛ این پیام: درونِ در حالِ کسب معنا را به بیرونِ در حال جذبِ به پرت و پلا نباید فروخت که ارزان شوی! به میزان ارزَن. بگذرم.
 
دوباره می‌آورم، آوردن «گردِ پا» برای تصغیر یک سمت که اسم‌شان را ردیف کردید، با هدف تجلیل و مجد سمت دیگر، «علمی» نیست. اما صفاتی که من از آقای ظریف ارائه دادم در اخلاقیات ایشان نمود و بروز دارد.

 

تخَنُّث
به قلم دامنه: به نام خدا. سلام. پیامبر اکرم ص پیش از برانگیخته‌شدن، بارها و بارها سرکوبی نفس می‌کردند و تمرین تفکر. به این ریاضت معنوی و نوسازی، «تخَنُّث» می‌گویند؛ در فارسی یعنی شکستن، خمیدگی. یک علتِ عادت محمد امین به رفتن به غار حرا همین پرورش روح بوده و خمیده‌داشتن نفس. من این را، از مرحوم محمدمهدی فولاوند یاد گرفتم؛ که قرآن را به فارسی برگردان کرد و کتاب خیلی‌زیبای «قرآن‌شناسی» هم نوشت. بگذرم.
 
سلام جناب حمیدرضا طالبی. سال ۱۴۰۰ را هم مثل سال‌های پیشین یعنی از سال ۱۳۹۲ تا ۱۳۹۹، حسابی و دقیق و با ذوق سرشار، به ثبت دیدنی‌های طبیعت و بومزیست و مردم و مناسبت‌های داراب‌کلا پرداختی که در سایت دامنه انتشار یافت همه، و درود بی‌عدد داری، سال ۱۴۰۱ هم ان‌شاءالله چنین بادا. پیشاپیش مبارک و میمون بادا.
 
سلام آقا ... بله، به میزان توان شما آگاهی دارم و چیزی که در شاکله‌ی وجودی تو نفوذ نمی‌کند همین است که ترس تو را در هیچ جمع رسمی فرا نمی‌گیرد. ازینکه فرمودی مراعات سامانه‌ی مدرسه فکرت را در سر می‌پروراندی، نشان کمالِ اخلاقی فرد است و فروتنی جاهدانه‌ی آن جناب.
 
تسلیت درگذشت مادر موسی راستگو:

نیک‌زن بود و خوش‌خُلق و بسی زحمتکش. اهل تکیه و مسجد و وفادار به اهل‌بیت علیهم‌السلام، هم نیز. بر من است که به: خواهر عزیزم کِل‌معصومه -که عزای خواهرش را به داغ نشسته- به رفیقم سید علی‌اصغر، به فاضله‌خانم عزیز و آقاموسی راستگو و همچنین به دوست محترمم جناب قاسم بابویه و تمامی منتسبان (به نسَب و به سبب) تسلیت عرض کنم. رحمت الهی بر وی که در بودِ خود به عنوان مادر غمدیده، دو ماتم بزرگ و جانکاه ازدست‌دادنِ پسر جوانش و دختر بزرگش را دید و در مصائب‌شان به‌سختی سوخت و در فراق‌شان به‌شکیبایی ساخت. صلوات.

 

سیدعلی‌اصغر: سلام مِه برار. دلگرمی ام هستی. اشک ریختم بر نوشته ات. یاری ام نمودی . برای مظلومیتش بیقرارم . خدا پدرو مادر و برادرت را رحمت کند.
 
دامنه: ممنونم دلسوختگان عزیز من. مرا شریک مصیبت خود بدانین. عرض ادب و ارادت مرا به بانوی بزرگ بیت‌تان برسانید. ازت تشکر دارم که نشده، هیچ، که یادِ مادروپدرم و نیز تازه‌درگذشته برادر رنج‌کشیده‌ام را از یاد ببری. برمی‌خیزم برای این حرمت و یاد. مرا هم بردی به یاد آنان.
 
 
اوکراین و بوبیان
جناب استاد حجت‌الاسلام احمدی با مقایسه‌ی روشنگرانه‌ی بحران کوبا و رویداد اوکراین، مرا به یاد «بوبیان» انداختید. بهمن و اسفند ۱۳۶۴ تا نوروز ۱۳۶۵ من و رفقا در والفجر ۸ شرکت داشتیم تا نزدیکی ام‌القصر در آن سوی فاو در عمق خاک عراق که برای دفع دشمن دفاع می‌کردیم؛ گلوله بود و بمب و خون. خواستم یاد بیاورم مرحوم رفسنجانی در یکی از سیاسی‌ترین خطبه‌های جمعه‌اش در همان زمان به سران کویت اخطار داده بود اگر بوبیان را به صدام واگذار کنند -که کرده بودند- این جزیره‌ی بزرگ و مهم -که در عکس بالا موقعیت آن مشخص است- هم می‌تواند جزوِ مناطق جنگی حساب آید و هم می‌تواند از اهداف نظامی استراتژیک ایران در دفاع مقدس باشد. در واقع با آن هشدار، کویت هراسید و کوشید پای خود را کمتر از گلیم خود دراز کند. بر عکس اوکراین، که تبهکاران درین خاک پهناور، منافع ملی خود را طی دو دهه به بدترین شکلِ دست‌نشاندگی پای سازمان تروریستی ناتو فدا کردند و آنجا را لانه‌ی فساد غرب ساختند. و حتی از ۳۰۰ و اندی آزمایشگاه مُهلک زیستی (=بیولوژیکی) آمریکا در کشورهای مختلف جهان، ۳۰ تای آن فقط در اوکراین جاسازی شده بود. کاری که کویت در خوش‌رقصی برای صدام کرد، اینان در دریوزگی نزد ناتو کردند و این خِطه‌ی روس‌تبار - اسلاوتبار را سرانجام به این روز کشاندند. بگذرم.
 

سلام استاد حجت‌الاسلام سیدکمال‌الدین عمادی. جدا از تشکر که این داستان شیرین را نزد ما تازه می‌دارید، یک راز مهم این است در سراسر این قصه‌ی دلکش، یک اعلم (=حضرت موسای نبی ع) پیش یک عالم (= حضرت خضر خبیر ع) زانوی آموختن می‌زند. یعنی ساختار داستان می‌گوید داناتر هم، گاه نیاز است پیش دانا درس بگیرد.

 

 
عکس بالا: روزنامه‌ی «آفتاب یزد» ۲۴ اسفند ۱۴۰۰
 
فرق پورِ فروغی با پورِ فردوسی‌پور
 
به قلم دامنه: به نام خدا. سلام. فروغی، فروغش را فروخت و او زان‌روز تا امروز برافروخت. من درین‌مدت از کاف تا لامِ این قضیه حرفی نزده‌ام و اگرهم زده باشم -که نزدم- شاید همین بوده باشد که گفتم برای من جنبه‌ی خبرش بی‌سود است. اما امروز وقتی سرِ وقتِ صبحانه‌ی روزنامه‌خوانی دیدم جناب عادل فردوسی‌پور -که من حتی برگردان کتابش «هنر شفاف‌اندیشیدن» را هم سه‌چهار سال پیش خوانده و در سایت دامنه هم پستی در معرفی‌اش شائقانه نگاشته‌بودم- چنین گلایید! و در «آفتاب یزد ۲۴ اسفند ۱۴۰۰» گفت «در این چند سال خیلی اذیت» شد، بر ستون روزم در امروز این مسئله را گُلاب‌پاش ساختم.
 
حال امروز در پست نخست ستون امروزم فقط همین را بگویم و رد شِم و در پست دوم ستون امروز برم سر هنر شفاف‌اندیشید:
 
آقای عادل فردوسی‌پور! مگر می‌خواستی «جنتیِ» «نودِ» فوتبالی باشی؟! خُب کنار گذاشته شدی، شدی؟ هیاهو وارد نیست؛ مگر آن‌که بخواهی بفرمایی از دسته‌ی دوستدارانِ اَشغالِ (به فتحِ الف) مادام‌العمر هستی! مثل شغل نگهبانی آقای جنتی! آخه آقاعادل! هر مسئول جدیدی از حوزه‌ی اختیارات خود برخورداره چه کسی را بکاره، چه کسی را برداره. چرا باید فکر کنی برای ابدالدهری؟! نکند -البته خدای ناکرده- هر از گاهی می‌خواهی مُدِ خبر بمانی! و یا روزنامه‌ای خبر روزت کنه که بازار فروشش را گرم؟! بگذرم. فرق پورِ فروغی با پورِ فردوسی‌پور درین است که اولی بچه‌ی سیاسی‌ست، دومی بچه‌ی فوتبالی. فیفا فرموده!!! جویِ فوتبال به مَسیلِ سیلابی سیاست نمی‌پیوندد، البته منهای جاهایی که غرب! بپسندد! بگذرم. حرفم مانده، اما صفحه از حد یک کف دست رد شده.
 
متن زیر را روز سه‌شنبه، ۲۸ فروردین ۱۳۹۷، ۰۸:۲۸ ق.ظ در سایتم دامنه نوشته و منتشر کرده بودم که اینک چون حرفش به میان آمده، این صحن هم می‌گذارم. با پوزش که امروز با دو پست ستون روز، وقت اعضا را گرفته و ضایع ساختم. متن کامل و تصویر کتاب در زیر می‌آید:
 

هنر شفّاف اندیشیدن

سه‌شنبه، ۲۸ فروردین ۱۳۹۷، ۰۸:۲۸ ق.ظ
 
به قلم دامنه. به نام خدا. در این قسمت معرفی کتاب در دامنه، به کتاب «هنرِ شفّاف اندیشیدن» می‌پردازم. کتابی به قلم رولف دوبلی. ترجمۀ عادل فردوسی‌پور. بهزاد توکلی نیشابوری. علی شهروز ستوده. (تهران: نشر چشمه. سال نود و چهار) چاپ پنجاه و یکم، در سیصد و بیست و پنج صفحه. با وزن بسیار سبک و کم. با فصل‌های کوتاه و مجزّا. چهار نکته از کتاب را به اشتراک می‌گذارم:
 
ص ۶۹ : آیا دوست داری بر رفتار انسان‌ها و سازمان‌ها اثر بگذاری؟ تا دلت بخواهد می‌توانی درباره‌ی ارزش‌ها و آینده‌نگری‌ها سخنرانی کنی یا استدلال بیاوری. اما تقریباً در تمام موارد، پاداش‌ها کارآمدترند، خواه پاداش‌ها مالی باشد یا هر چیز قابل استفاده‌ی دیگری. از نمره‌ی خوب تا جایزه‌ی نوبل.
 
ص ۳۲۴ : زندگی خوب همان‌طورکه ارسطو هم می گوید بیش از افکار روشن و اعمال زیرکانه است.
 
ص ۲۷۰ : اِهمال‌کردن، [سَرسَری کاری انجام‌دادن، سُستی] کار ابلهانه‌ای است. چرا که هیچ پروژه‌ای قرار نیست به خودی خود کامل شود. ما می‌دانیم انجام یک کار، سودمند است، پس چرا دایماً آن را به روز دیگری موکول می‌کنیم؟
 
ص ۱۲۷ : با دقتِ بیشتر به اتفاق‌های مرتبط نگاه کن، بعضی وقت‌ها آنچه علت معرفی می‌شود، معلول از کار درمی‌آید و بر عکس. گاهی هم اصلاً ارتباطی وجود ندارد. درست مثل داستان لک‌لک‌ها و بچه‌ها.
 
پاسخ‌ها:
 
جناب محمدجواد سلام. بارید؛ نمی‌دانم از کی. ولی وقتی برای نماز صبح پا شدم رفتم حیاط، دیدم کفش حسابی خیسید؛ چندِه! هم زده معلوم نیست. نخود اگر می‌گذاشتم می‌خیسید. اما حدی هم نیست که شودِش گفت از بس زد همه‌چیز «لِرد» رفت و شِرت خورد. اینم زین بازخورد.
 
خاطره:
 
استاد سید عزیز عمادی سلام علیکم. نگاهِ دنیا و تماشای دنیا را بسیارعالی تفریق فرمودید؛ دلنشین. در مورد ماهی یک خاطره‌واره بگویم: ما در نوجوانی زیاد در دردله یعنی رودخانه ماهی می‌گرفتیم؛ با چنگک، لُنگ حموم و تور که من البته تورانداختن را هیچ‌وقت یاد نگرفتم، چون باید طوری تور بیندازی که خیمه بیندازد بر سطح غورزِم رودخانه. القصه، غصه این بود گاهی ماهی داخل زنبیل که جمع می‌کردیم مثل همین حوت داستان دلکش شما در قصه‌ی قشنگ حضرت خضر ع، بارها می‌پرید و در می‌رفت و حسرت بر دل ما می‌نهاد. خواستم گفته باشم، ماهی گاهی خود را به مردن می‌زند که بتواند سرِ وقت از کمند انسان بگریزد، حتی از دست موسای نبی ع و «یوشع بن نون» باشد. بگذرم.
 
استاد آشیخ محمدرضا، سلام آقا. ۱. می‌دانستم شما را از نخلستان اروندکنار می‌برم‌تان به آن سوی فاو و کارخانه‌ی نمک. که در موقعیت ما در سمت راست‌مان قرار داشت. ۲. بله، ساختار سیاست بین‌الملل درِ آهنینی دارد که در آن اخلاق را هیچ راه نمی‌دهند و آنچه غرب در شعار خود را جلودار می‌داند تا در نزد غافلان جهان جِلوه‌ کند، سراسر دروغ است و خالی‌بندی از بدترین نوع خالی‌بندان! ۳. متشکرم ازین روشن‌بینی و هویت و روشن‌ضمیری آن دوست که سمت استادی بر من داری، ابدی.
 
 
جناب آقای ... سلام. متنی که راحت و راست به قول شما مستقیم رفت به دلم نشست. به قول شما فُضلا و عُلمای اَعلام و علامه: شَکّرالله مساعیکم.
 
یکم: کاملاً موافقم، البته منهای جمله‌ی بعد از «حتی ... » در بند ۵ که البته آنجا مطلق نیست، ولی مقیّد چرا.
 
دوم: واقعاً متن سرراستی بود. من اگر نام‌های جدیدی که از خیابان‌های ساری برشمردی، اسم گذشته را نمی‌فرمودی، نمی‌فهمیدم کجاهاست؟
 
سوم: تکیه‌پیش داراب‌کلا را آقای دهیار اسبق -شایدم به شور و مشورت- گذاشت میدان امام حسین ع، اما توی زبان، همان تکیه‌پیش می‌چرخد. و من بارها گفتم نام محلات داراب‌کلا باید به همان نام قدیم و ندیم باشد تا در یادها زنده نگه داشته شود مانند: قنات‌پشون. چال‌باغ، مشدی‌دکون‌پیش، اتاق‌پیش، سَدمله (سید محله)، انجیل‌دلینگه، ببخٓل. غسّالخانه‌پیش، حموم‌پیش (اَم مله‌سر). اما اسم‌هایی گذاشتند که اگر همین الان کسی اسم آن را بگوید، من نمی‌دانم کجای محل ماست.
 
چهارم: توی قم چهارمردان، را گذاشتند خیابان انقلاب، که هیچکی نمی‌گه انقلاب، همون لهجه‌ی قمی می‌گن، چهارمندون!
 
پنجم: مشهد خیابان خسروی را گذاشتند شهید سیدعلی اندرزگو. که همه همان خسروی را می‌گویند. یا فلکه آب را کردند بیت‌المقدس که همان آب در زبان‌ها جاری‌ست. حتی خیابان نواب صفوی مشهد ضلع شرق حرم را هم اغلب مردم و طلبه‌های قدیمی به همان گذشته‌اش می‌گویند: پایین‌خیابون.
 
ششم: حتی آسانبَر که هم بسیار به واژه‌ی آسانسور نزدیک است باز هم مردم می‌گویند آسانسور.
 
متشکرم ازین پست شما با این نگاه به نام‌های ماندگار. هر چند پاره‌ای از اسم‌ها باید هم تغییر می‌کرد، مثل میدان فوزیه در تهران آن دختر پادشاه مصر که زن شاه بود. که شده میدان امام حسین ع.
 
هنوزم برخی از شاه‌دوست‌ها در تهران، به همون نام عروس (فوزیه) می‌خوانند، البته قلیل‌اند و قدیمی.
 
استاد حقیقتاً حق زبان محلی را به لهجه‌ی چاچکامی، به تمام‌وجه ادا کردید. کیف کردم. پیام و محتوا با زبان محلی خیلی رسا، رسانده شد. بله، اعجاز در قرآن را چند سال قبل در مقاله‌ای برشمرده بودم، خیلی زیاد و زیبنده بود. ازجمله همین پریدن حوت و یا زنده‌شدن لاشه‌ی گوشت و جمع‌شدن تکه‌تکه‌های آن پرنده برای حضرت ابراهیم ع.
 
بهره می‌بریم سید عزیز استاد معزز. صوت هم بالا فرستادم، لابد جایزه هم دارم که بلد بودم چیستان شما را بگویم. ممنونم فراوان از خطاب قشنگ «مِه داداش» که در بیان و زبان شما آمده است.

 

دوغ / دروغ
به قلم دامنه: به نام خدا. سلام. دیشب «مرموزات و مزمورات» حکیم نجم‌الدین رازی را بازمطالعه می‌کردم به ورق ۳۲ رسیدم، این را در کاغذپاره‌ی کناردستم با مدادِ سوسمارنشان یادداشت کردم و آسوده خوابیدم: «چون مگس جمع آمده بر دوغ / بر درِ هر که چرب گفت دروغ»
 
برای خانم اعظم اسابه، بانوی فداکار فلاردی لُردگانِ چهارمحال بختیاری که برای «نجات جان دوقلو‌های گرفتار در آتش» پای ایثار پیش گذاشت اما سرانجام آسمانی شد، از آفریدگارِ زمین و انسان و آسمان، آرزوی شادمانی جاوید می‌کنم.
 
سلام جناب آقای دکتر ولی‌نژاد. اوقات به اذکار. داشتم به شما فکر می‌کردم. کی؟ همین سه‌پنج روز پیش. خیال مرا سوار کرد به اناردین رساند، اما هر چه نشانی خواستم، پاسخ یافتم: ندیدیم. گفتم یعنی نیست؟! شنیدم، نا، نا. لابد تیل‌دِله بودی و تیمجاربینج. بگذریم. من فقط اسم «۹۰» را شنیدم، اما حتی یک برنامه ازین را در عمرم ندیدم، بنابرین درین‌باره نه بلدم نه وارد. پس نظر شما از سرِ کارشناسی است، من فقط خواستم گفته باشم جایگاه شغلی همه‌عمری، برای آرزوی ابدالدهری خوشایند نیست؛ نخستین خسارتش این است که گردش نخبگی را برهم می‌زند. برای همین هم «هنر شفاف اندیشیدن» وی را در همان جا بار گذاشتم که بگویم اگر بخواهد در جاها و جایگاه‌های دگر هم می‌تواند و قادر است اما عادل باشد یا نه را نمی‌دانم. امابعد کشکولی زیبای شما را به گوشِ شنوا شنیدم، اساساً دکتر خودت هم روان‌شناسی واردی، دلباختگی به زوال عقل می‌انجامد و آن را طاقچه‌نیش چیزهای جایگزین می‌کند و سایر قُواتِ بدن را هم رو می‌دهد و هم پُررو می‌کند! مثلاً یک کارمند سازمان «سیا» اگر به جای گزارش واقعیت، دست به آمریکاشویی کند و آن را به حمام ببرد! و حسابی! بشوید و لیف و تنمال کند، تا پاک و پاکیزه نشانش دهد، تنزل جایگاه می‌گیرد، نه ترقی پست. وقتی کتاب سربازجوی صدام‌حسین را خواندم -که یک افسر ارشد کارکشته‌ی سیا بود- همین را برجسته ساخته بود که وقتی به امارت رفت تا میز ایران را ... . بگذرم شش بند انگشت شد.
 
سلام جناب آقا محمدجواد. کاملاً صحیح. همین‌ها را پارسال روی همین پرونده نوشتیم، اینک شما خوب و بهتر از بنده آن را روشن‌تر کردید. اما علت این‌که در آن پیام صوتم به معنی منفی بسنده کرده‌ام، این بوده که استادی سید عمادی قید حالتِ «راحت» را هم آورده بود که همین قید بر معنای نزدیک این «فعل» دلالت می‌کند. معنای مثبت معنای دور این فعل است که به تعبیر زیبای شما بسته به فشار لحن دارد. درود ازین بسیاریِ محظوظ.
 
اندر احوالاتِ جریانات
بلاخره ماندیم و دیدیم جناح پیشقراول چپ -که مدت‌مدیدی‌ست خوانده می‌شود «جبهه‌ی اصلاحات ایران»- بیانیه‌ای دیروز صادر کرده که من دیشب خواندم. این جبهه که این لغت خودش چندین نقد برش باره، گرچه دیرهنگام -اما باسرانجام- به‌هرحال اعتراف کرد: «تحریم‌های ظالمانه»، «نوعی تروریسم اقتصادی است» منبع خدا بده برکت! به این معرفت!
 
شایسته‌کاری ۱۹
شاید می‌دانستید، اما بازگفتِ آن را سودمند می‌دانم که به شهروند افغانستان هنگام صداکردن یا نقلِ قول کردن، نگوییم افغانی، بگوییم افغان. آنان از «افغانی» خوانده‌شدن آزُرده می‌شوند؛ زیرا چنین عنوانی را توهین و کوچک‌شمردن می‌دانند.
 
سلام جناب آقای آزاد. سپاس که بارانِ عاطفه‌ات برای آن بانو -که ناجی‌یی چابک شد اما خود به خاکسارانه به خاک آرَمید- باریدن گرفت.
 
سلام جناب آقای دکتر ولی‌نژاد. بله، تنگلی کلامت خوب گیر کرد. دیری، این توقع از سران جناح چپ می‌رفت. به نظرم گرچه با تأخیر بود ولی به‌هرحال جسورانه در بیانیه، غرب را به‌درستی «تروریست» خواندند. اما در مورد تایپ واژه‌ی کف‌گیر که شما هنگام تایپ دگمه‌ی نیم‌فاصله را نمی‌زنی و دو بخش این این کلمه‌ی مرکّب از هم دور می‌شوند، اینجا از یک فن پرده‌برداری می‌کنم که چند سال پیش در سایتم دامنه آموزش دادم. در عکس بالا، دگمه‌ای که دورش خط‌کشیده‌ام از روی تبلت من است. برای کلماتی که مرکب‌اند اما نباید یکسره یا بافاصله چاپ شوند، این را بعد از کلمه‌ای اول بزنی، کلمه‌ی دوم به آن نمی‌چسبد و تلی‌مسّک نمی‌شود:
 
سلام استاد حجت‌الاسلام سید عمادی. می‌آیم همان چاچکام، ان‌شاءالله به‌هنگام و هیچ معلوم هم نیست چه زمان و چه سال‌مان. در روستای ما داراب‌کلا، چاچ یعنی آبچِک که زیرش از وارش و سسکه خبری نیست، نیز یعنی ناودان شیروانی. در چهاردانگه‌ی شما و چاچکام نمی‌دانم همین معناست؟ یا وجه‌تسمیه‌ی سِوایی دارد؟
 
جناب دکتر ولی‌نژاد عزیز سخاوت سهمی‌ست که در شاکله‌ی آن دوست قسمت شد و این سفره‌گشایی شما مرا هم به ضلع صدر آن اگر نکشاند، به ضلع ذیل آن خواهد نشاند. یادآوری کنم برای آن دوست اندیشه‌ورز که همسایگی روستای ما با روستای اناردین شما عین همسایگی ایران با اسلام و اسلام با ایران هم ژرف است و هم در اوج حکمت و مسالمت. من جانبدار ایرانی هستم که خود را همسایه‌ی اسلام ساخت و پیرو اسلامی هستم که خود را همسایه‌ی ایران زاد و برگ و بنِه و بار دادند به هم. ممنونم ازین اسلام و ایرانم که چقدر درین ۱۴ قرن و اندی همدیگر را عاشقانه خواستند و عاقلانه زیستند و آبرومندانه پیش آمدند و همچنان به پیش می‌روند. این را می‌دانستم آن دوست پرواپیشه از من در دانستنش پیش است، اما چون مرا به اناردین خواندی و «دین» در انار شما جانمایی شد، رَفرَس خیالِ من این بار سوارم کرد و بُرد به سرحدّاد زیبا و چسبیده‌به‌همِ دین مُبین و میهنِ مُهیمن. ممنون.
 
کک / کورماز
به قلم دامنه: به نام خدا. سلام. نه برای کک، گلیم را می‌سوزانند و نه خاطر دردِ سرِ وزوزِ مگس، روز زیبای خود را خراب می‌کنند و از خِر و سودبخشی‌اش می‌گذرند. کیانند اینان؟ عاقلان. «گلیم» درین تشبیه ملیح، همان معنویت است و عقلانیت. و «کیک» رفیقِ رقیبِ شپش (محلی: اِسپیج) همین ظاهریت و مادّیت و غافلیت. اشاره داشتم به بیتی از مولوی از دفتر اول مثنوی: «بهرِ کیکی تو گلیمی را مَسوز / وز صُداع هر مگس مگذار روز»
 
پس؛ فقط غافلان را، کک و کورماز گول می‌زند و آنان را به هجو و هیاهو و هدرداد و هر هرزی و ها بَهی، ها بَهی‌ها مشغول می‌کند. بگذرم.
 
سلام جناب آقامحمدجواد. فراوان‌تشکر. با ت است، نه د. آنقدر این جناب دکتر ولی‌نژاد حداد، حداد عادل کرد که منِ اَکابِری‌خوانده، حتی حرفِ پیشنهادی پیشگوی تایپ تبلتم (مالشی‌رایانک!) را گوش نکردم. و این پست قشنگ شما مرا سیر داد به سرحداتِ جنوب لبنان که آن زمان -شاید شما به گیتی نیامده بودید هنوز- «آنتوان لحد» در آن سرحدات نیروهایی را مسلح کرده بود با اسم «ارتش جنوب لبنان» که برای اسرائیل مزدوری می‌کردند و پول می‌ستاندند و اخبار ایران آنان را «نیروهای مزدور آنتوان لحد» می‌نامید. لحد سرکرده‌ی مسیحی البته زیر چتر حمایت فرانسه بود و پاریس می‌زیست! این ژنرال لبنانی که دو دهه برای رژیم صهیونیستی به جان هم‌میهنانش شلیک می‌کرد، چند سال پیش مُرد. هارِش با یک دِ و تِ تِه، تا کاجِه‌ها بوردِمه!
 
سلام جناب آقای دکتر ولی‌نژاد. پاسخ‌های جناب‌عالی همآره، آینه است و من خودم را در آن می‌بینم و ژولیدگی موی سخنم را شانه می‌زنم البته دیشب سرمو نوه‌ام سلوپ سلوپ کردم. بگذرم، عالی پیش بردی. لینگ و لینگه‌چی را هم مهیا کن و بهانه نیار که در تمرین زمین خوردی که ساری کنار چاچ بچایی و چای و اسپرسو بنوشی! اینم کشکولی‌مشکولی!
 
سه سخن از امام زمان عج
 
امشب فرخنده‌زادروز طلوع امیدِ انسان و مژده‌ی صلح حقیقی و دفاع حقانی، حضرت مهدی موعود عج است. خجسته‌ و شادباد باد این رخداد بر پیروان و دوستداران و حرمت‌گذاران آن ذخیره‌ی جهان و جان. سه سخن ناب از آن امام حیّ و حاضر که ما ازو به مشیت خدا غایب هستیم:
 
۱. خداوند متعال مردم را بیهوده نیافریده و آنها را بعد از خلق‌کردن به سرِ خود رها نساخته است. ۲. ای انسان! اگر خواستار هدایت باشی ارشاد خواهی شد و اگر جستجو کنی پیدا خواهی کرد. ۳. هیچ چیزی همانند نماز، بینیِ شیطان را به خاک نمی‌مالد پس نماز بخوان و بینیِ شیطان را به خاک بمال. منبع.
 
پرسش آقای آزاد طالبی:
 
درود جناب طالبی دامنه. طلوع صبحی دیگر بر شما مبارک باد .. به مناسبت این روز اگر امکان دارد زندگانی این امام غایب را در صحن مدرسه به نوشتار در اوریدو دلایل غیبتش را صغرا و کبری. سپاسگزارم
 
سلام جناب آقای آزاد. چشم. البته چنانچه بلد باشم فهمم را به نوشته درمی‌آورم. همین الآن هم. البته زندگانی آن امام عج را خودِ خواهنده باید بکاوه، کار خود را به دگران وا مگُذار ! این آخری کشکولی.
 
پاسخ کوتاه به پرسش آقای جناب آزاد:
من درباره‌ی امام مهدی عج از سر کنجکاوی و باورمندی، چند اثر خواندم در طول عمرم، اما ۱۱ سال پیش کتاب «پیروزی حتمی» مرحوم مهدی بازرگان را خوانده بودم که در زمان شاه به دلیل زندگی مبارزاتی علیه‌ی رژیم پهلوی با نام مستعار «عبدالله صالح» به چاپ مخفی رساند عکسی هم از یادداشتم، برداشتم. در زیر می‌گذارم. ایشان چندین نکته‌ی پربار دارد که می‌گذرم. من برداشت‌هایم را با مبناقراردادن بخشی از باورهایم و نیز کتابی که در مورد بهرام خواندم، می‌نگارم:
 
۱. غیبت، تفکر انحصاری شیعه نیست. در فرهنگ ایران هم، به ظهور «بهرام» عقیده بود. در زرتشت هم به ظهور «سوشیانی» و در یهود به ظهور «ماشیع» و حتی در کمونیسم هم موعود مطرح است. ۲. مرحوم هانری کُربَن شیعه‌شناس فرانسه این را، دلیل بر زنده‌نگاه‌داری دین می‌داند که خدا اراده‌ی حکیمانه‌ای کرد. و من این اندیشه را مفروض گرفتم. جناب آزاد من شخصاً معتقدم غیبت طراحی دقیقی بود تا مذهب از پویایی نپوکد و همواره در امید به فردای دینی بماند و تدبیر مهدی عج هم عالی بود؛ ارجاع مؤمنان توسط حضرت مهدی عج به فقیه‌های پارسا و پویا یکی از عوامل حیات‌بارکردن دین و عقل بود تا موتور تفکر و عقول خاموش نشود. ۳. برای این‌که مؤمنان در رکاب پیامبر ص تا ابد باقی بمانند، امامِ زنده طبق قاعده‌ی لطف باید حضور داشته، گرچه از دیده پنهان باشد. ۴. غیبت دوره‌ی کوتاه آن حضرت به علت دوام سیاست خصمانه‌ی عباسیان عموزادگان پیامیر ص بر خاندان عترت بود و علت غیبت بلند به نظرم راز خلقت و آفرینش و وابسته‌داشتن مؤمنین به بقای صالح المهدی و صالحین و بنیاد حکومت صالحین و ایجاد انگیزه برای حرکت دینداران به سوی جامعه‌ی خوب و حکومت دینی منبعث از حضرت رسول ص.
 
یک نکته‌ی عمومی هم باز کنم،
 
البته انحراف هم ایجاد شد. مثل انجمن حجتیه که منش دست‌روی‌دست گذاشتن را نشان ایمان واقعی می‌دانند. و نیز فرقه‌ی شیخی و بابی و بهایی که معتقدند امام مهدی عج ظهور کرد و آمد و به رحمت خدا رفت. که همان امیرکبیر -که شما جناب آزاد عاشقش هستی- دِمار آنان را از روزگار ایران و آن زمان از دیار زنجان و آذربایجان کِند و رئیس‌شان سید کاظم را و حواریونش را از دم تیغ گذراند. بهایی‌ها ازین رو، دشمنِ سرسخت و عنود امیرکبیرند زیرا او این فرقه را فتنه می‌دانست. القصه، بعد از فرار شاه، باقیمانده‌ی آنان رفتند به حیفای فلسطین اشغالی همان اسرائیل جعلی که حتی نام کشور را هم نام پیامبر گذاشتند؛ یعنی یعقوب ع که نام دیگرش اسرائیل است. بگذرم. من شمّه‌ای در پاسخ گفتم، چون بنا بر کوتاه‌نویسی است. عکس مستند به دستخط:
 
بنده هم از شما جناب آقای آزاد سپاسگزارم که به بحث توجه نشان می‌دهی و تلاش داری به حقایق بیشتر و محکم‌تر پی ببری. نکته این‌که من خودم باورم این است که باورهای دینی مرز لرزان دارد اگر دیندار آن باور را با مبانی و عقل مستحکم نکند. به عبارتی مرز باورها اگر لغزان و لرزان بماند، حتی با کمترین حرف این و آن که اساساً سست‌کردن عقاید مردم جزوِ برنامه‌های بی‌باوران جهان است، فرو می‌پاشد. درود وافر آقا آزاد. برام همین بس که عقلانی دانستید. فروتنی شما ستودن دارد که از من بیشتر می‌دانی، اما پرسش کسرت نیست.
 
سلام همسنگر جبهه‌ام جناب آقاقاسم. شکیبایی مدیریت، شکار نمی‌شود. زمانش فرا برسد، درنگی ندارد مدیریت. این‌مقدار زمختی در کلام و گوشه و کنایه، جزوِ چاشنی‌های تند بحث است. مدیریت می‌بیند، می‌بیند، می‌بیند. مباحثات هم رسم صحن است، چه تُندش، چه کُندش. درست می‌شود؛ لَس‌لَس. اما حوصله می‌خرد و صبر می‌خواهد. درد هم باشد، بُردباری را برای همین، در اسلام و اخلاق، جایی خوش و خوشایند داده‌اند. تا خشنود شود خدا و خلق.
 
پیام جناب آقای آزاد به جناب مرتضی شهابی: درود بر شما.و روز به خیر .من در این گروه مرجعی بالاتر از جناب دامنه نمیشناسم .توهین به اعضا و چاپلوسی به جناب دامنه نباشه..در همه موارد خصوصانگارش در مقوله دینی متبحر هستند( از اقای قربانی و شفیعی و عزیزان دیگر هم در مقوله اقتصاد وسیاست ) وجملات و کلمات را در کنایه یا به صورت حتا چند کلمه که بار مفهومی به خواننده میدهد را بسیار تبحر دارند و اگر هم نمیخاهند بگویند میگویند نوشتارم بلند و باعث رنجش اعضا و این خود کاردانی و زبردستی نویسنده را میرساند..این فنون رزمیست که در نوشتار ،ایشان کاملا مسلط هستند..البته من جواب سوالاتم را در متنش که نهفته بود پیدا کردم و البته تصدیق فکرم هم بود ..این سولات را برای خواننده که از لابلای متنش گرفتار همچنین سوالاتی هستند و یا شاید تلنگر بر مغز جامد باشد را نوشتم .. ..در ضمن من مرجع خاصی را جز ادراک بلاقوه انسان قبول ندارم ..خوش باشی و پاینده اقا مرتضی. به دوست گرامیت هم که پسرخاله بنده هست سلامم را تا به اندازه کهکشان رفاقت است برسان.
 
پاسخم به پرسش جناب آقای مرتضی شهابی:
سلام. دو حلقه، تنگاتنگِ هم حلقوم هم را می‌فشارند؛ چونان باربَن‌کَشی و رونِکی؛ یعنی حلقه‌ی دانایی و حلقه‌ی نادانی (برای کاستن بار کدورت این واژه: می‌شود خوانده شود به ندانستن در برابر دانستن) ، بگذرم. ما بشر -که در لغت هم، بشارت‌دهنده‌‌ی همدیگریم و مژده‌دِه هم‌نوع خود- چه به آموزه‌ی شرع، و چه به گرایش عقل، گسیل شدیم دایره‌ی نادانی را تنگ‌وتنگ‌تر کنیم که این بلیه‌ی مختَصّ بشری، قُله‌ی فکر ما را نتراشد و قلیل و ذلیل‌مان نکند و حلقوم اندیشه‌ی ما را دچار اِحتقان نسازد که با هزارها شربت اکسپکستورانت هم نتوان خِلط‌های آن را از لوله‌های شُشِ بَطن و باطن‌مان خشکاند.
 
پس؛ من بالشّخصه برین باورم که هر سنت و آدابِ برجای‌مانده از پایه‌های تمدنی ایرانی، یا برآمده از پایه‌های تفکر اسلامی، مرا از هر آنچه هستم، تکانم دهد و بالاترم برَد به آن خو می‌گیرم و بر خصالم می‌افزایم، اگر هم خطر جهل در آن بود و خرافه‌ی خطیر و مخاطره‌ی جان بود و مکافات عمل، از آن حذَر می‌کنم، بی‌آن‌که خودم را درگیر آن کنم. درافتادن با خودِ سنُن، زور حضرت افسانه‌رستم می‌طلبد و گُرزِ گران. و درگیرشدن با وافیانِ به سنُن هم، عمر حضرت نوح نبی ع می‌خواهد که خود سالیان دراز -گویی تا ۹۰۰ و اندی سال- کوشید مردم و حتی قوم و خویشانِ خود را از خودمحوری به خداباوری بکشاند، اما نتوانست و سرانجام آنقدر از دست جهلِ بشر و خوی خرافه‌ی بیشتر، نوحه کرد که اسمش شد «نوح» و ناله‌بَر و چنان از خدا مَطار کوبنده طلب کرد که شد سیل و  پالایش بشر، حتی پسر. پس؛ سنت‌های مردم‌پایه و دین‌مایه هم، در طول عمرشان به مانند پسآبِ آب‌نارنج کپک می‌زند و ناخالص. باید آدرس پیراسته‌ی آن را گرفت، وگرنه پیوستِ بی‌پیرایه‌ی آن به فعل و فکر بشر، به پیرفکریِ افراد می‌انجامد و خرفتی ذهن. و پلندر رگ‌های رشد.
 
می‌توانستیم بیشتر پیش بریم و هفت جمله‌ی دیگر هم برین جامه‌ی پاسخم، ببافیم ولی حالِ خودتان و هم‌کلاسی‌های‌مان را والاتر از ادامه‌ی سخن خویش یافتیم. ممنونم. من نگاه خودم را به اندک ابر بارش‌زایم، می‌بارانم، چه چتر باز نمایی، چه کلاه وا کنی و چه هم حوضچه بزنی و آب‌باریکه‌ای ازین نوشته‌ها در آن جمع، خاطرت جمعِ جمع.
 
سودِ هم‌سخنی با شما جناب آزاد چنان هست که به بحث و مباحثه‌ی جدی و آرام به همدیگر بینجامد. در مناظره‌ها لابد خیر بود که نبی خدا حضرت خاتم مصطفی ص آن حلقه را گرامی‌تر داشت و در دایره‌ی‌شان رفت نشست و گرم‌شان گرفت. این صحن هم عینِ آن دایره که هر چه به ادبیات و منطق رنگین‌تر شود، نقاشی این مناظرات و گفت‌وشنودهایش گیراتر می‌گردد. درود.
 
تسلیت
درگذشت مادری گرانقدر از سلسله‌ی سادات بانو سیده هاجر شفیعی دارابی را به خاندان رجبی‌ها و خویشاوندان شفیعی‌ها و تمامی نزدیکان ایشان تسلیت عرض می‌کنم. خدا رحمت کناد و با بزرگان سادات محشورش.
 
قلمروِ یوز خارتوران / قلمروِ روزگار انسان
 
به قلم دامنه: به نام خدا. سلام. فقط قلمروِ انسان، بی‌پایان است؛ آن هم خداداد است و خداخواست. هم می‌تواند از سودِ قدرت خیال، آناً تا برزیل و آمازون برود و هم می‌تواند از ثمرِ کسبِ کمال تدریجاً تا بالای بَرین و آسمان سر بزند. زیرا انسان در جست‌وجوی «خود»، نخِ ساختارِ جسم و لایه‌های هزارتوی معنا در دستانش است که کافی‌ست آن دو را به هم بپیونداند. اما قلمروِ یوز با همه شتاب و توان شکار تا کجاست؟! تا صدها کیلومترمربع. من، توران را رفتم دیدم. منطقه‌ی حافظت‌شده‌ی میانِ میامی و شاهرود؛ یعنی خارتوران که از سرنگتیِ آفریقا هم سَرتر است و سِرآمیزتر، شاید هم مُساو و برابر. اما یوزِ ایرانی درین قلمرو، باز هم حوزه‌ی نفوذش بسته است و میان او و باز و کفتار و کَل و کرکس و دِم‌لاکِنک، تقسیم. اما یک انسان اگر مثلِ «هفت‌پیکر»ی که حکیم نظامی گنجوی برای «بهرامِ» وجود هر کسی، ترسیم کرد، لایه‌های ژرفِ روح خود را، هم بکاود و هم بپیماید، روایت‌هاست که از سرِ امید و رجاء واثق به حوّایِ روانش می‌رسد و مرزی هم برای حوزه‌ی زیستی خود نمی‌بیند؛ قلمروِ فراخ دارد. آدمی به قول مرحوم مهدی بازرگان «ذرّه‌ی بی‌انتها» است و همین ذرّه، می‌تواند با یک سلوکِ درست، برای دو دنیای درون و بیرون خود کیمیاگر قهّار باشد که مِس خود را زَر سازد. باری! تو گویی یک شرط دارد: تشکُّل «فرامنِ» خویشتن را بر روی تشکیلات «منِ» خود راه بیندازد و با دستکاری ماهرانه‌ی تنظمیات کارخانه‌ی درون خود راه بیفتد و در رکود به جوبِ جمود نیفتد. بگذرم. زیاد شد گویی، نیز زیادی! فقط بگویم این متنم، نهیب به لَهیبِ خودم است.
 
سلام جناب آقای آزاد. این جواب درست، ازجمله جاهایی بود که جملات را تشنه‌کام به اَمانِ سراب نسپُردی. سپاس.
 
جناب آقای دکتر عارف‌زاده. خدا اختیار را به خاطر همین داده، اختیارِ خواندن یا نخواندن نوشته‌ی این صحن -چه زیاد باشد و چه کم- با خودِ فرد است. گفتن ندارد. لابد -که حتم هم همین است- پزشکِ ما، سخت دخیل در کارهای جرح و رفع درد است.
 
سلام جناب آقای... در متن بالا گلایه رفته است به موضوع مرحوم منتظری. اگر من، با آوردن چند بحث درباره‌ی مرحوم آیت‌الله منتظری -که در مقام پاسخگویی یا میانبحث بوده است و لابد لازم- برای شخص شما، وضعی کسالت‌‌بار رقم زده‌بودم، معذرت می‌خواهم. ان‌شاءالله از تکدّرِ خاطر نسبت به بنده، با روح بخشایشی، بُگذرید. به‌هرحال هر آزاری، شناعت حساب می‌آید. من ازین آزرده‌سازی شما آرزومند گذشتم.
 
سلام جناب آقا محمدجواد. چون به من هم ارجاع دادید، باید عرض کنم: قوی‌تر از بنده واردِ چیست و چُستِ این واژه شدید. تشکر. بلی؛ من ب را به زبَر و چ را به زیر و مشدد گرفتم. اما شرح شما بر بَچِیه، دقیق بود و پر از نکات خوب دستور زبان. فقط یک کسری داشت، اگر چ مشدد خوانده نشود، آن وقت یعنی: جمع کرد و بساط را بست. مثلاً: چای را بَچیه و حتی اِت سِسکه هم نییِشتِه.
 
پرسش مرتضی‌شهابی: درود جناب طالبی شب بخیر، اگر دقت کرده باشید بیشتر پل های شهرداری تهران، به نام شهدا مزین شده، پل شهید کاظمی، طهرانی مقدم، صنیع خانی ووووو. چرا؟
 
پاسخ من به پرسش مرتضی: سلام جناب آقامرتضی. تِ شو و شونیشتِن هم به خِر. من خودم در نامگذاری‌ها بسیارحساس هستم و هر اسمی را روی هر جایی هرگز نمی‌پسندم. شأن بزرگان دفاع مقدس به درازای زمین تا آسمان است و نکو آن است باید با کمال دقت و مطالعه جایی را به اسم این قهرمانان میهن و مردم نام نهاد. شاید یک علت این باشد قرارگاه سازندگی خاتم چون این پل‌ها را ساخت، نام طرح (=پروژه) را هم خود گذاشت. من برین نظرم که جاها باید برازنده‌ی نام‌ها باشد. نام صنیع‌خانی و کاظمی بر روی بزرگراه آزادگان من فکر می‌کنم برای این عارفان افلاکی خیلی‌خیلی کم و اندک است. بگذرم.
 
همچنین یک انتقاد هم ازت بکنم آقا مرتضی. بارها از من سؤال کردی، من آن را جدی جواب دادم، اما خودت پس از سؤال همیشه در رفتی، و این البته خوشایند نیست. گرچه من باز هم در دفعات بعدی هم، به پرسش شما چنانچه بلد باشم پاسخ می‌دهم. بگذرم.
 
متشکرم مرتضی. از علتی که فرمایش کردی، قانع شدم. چشم. باز هم بپرس هر وقت و هر ساعت. من دانستنم اگر قد داد، حتماً در جواب در خدمتم.
 
شایسته‌کاری ۲۰
من این‌طور فکر می‌کنم همان‌طورکه فوت و درگذشت را به‌درستی و بجا اعلان می‌کنند و آیه‌ی استرجاع انا لله و انا الیه راجعون را به گوش مردم می‌رسانند، بهتر است ازدواج‌ها و پیوندها را نیز در محل عمومی‌تر اعلان کنند تا مردم از وصلت‌ها و عروسی‌ها هم، باخبر شوند. ندای مصیبت و آوای شادی هر دو باید عمومی بماند. پیام‌نویسی تسلیتِ درگذشت و گُسست همانا، پیام‌گذاری تبریک و پیوست هم، همانا.
 

نوج / وَرگ
به قلم دامنه: به نام خدا. سلام. گرچه نوج نام صنوبر هم هست و نیز نام بوته‌ی عَشقَه که مثل پستانداران لبَن دارد؛ شیر، که شپش را هم می‌کُشد. به زبان محلی می‌گویند: «وَرگ» و در فارسی هم هست عشق‌پیچان و پیچک. اما نوج، جوانه‌زدن آرام‌آرام درخت و بوته است. کی؟ در فصل رویش بهار که نوشوندگی‌ست و روزِ نو که وارونه‌اش شده نوروز. روزِ نو، روزیِ نو (=رِزقِ خدا) که از دیرباز ضرب‌المثل هم شد: «روز از نو، روزی از نو»، از مثَل‌های پرمعنای متضاد برای هم فردِ تلاشگر و هم افراد تنبل. اِتَندِه را زان‌رو نوشتم صبح که از خانه بیرون رفتم چشمم به این نوج افتاد  که در قم قلب مؤمنان ایران و جهان اسلام زودتر درمی‌آید که عکس انداختم (در زیر می‌گذارم) و همین شد خطِ فکری امروز من. زیرا ذهنم را تا پاسی از امشب با این نوج / وَرگ وَرز می‌دهم تا ببینم چه جوانه‌ای بر دشتِ مغزم می‌زنم تا بر جلگه‌ی دلم بکارم؛ به قول رایج: غَرس کنم و قناتی بر پای آن حیازت، تا وَرگِ مرا آبیاری کند و بر تنه‌ی تنومندِ درخت عقلم چنبَر نیندازد که هوشم را برُباید و خِرخِره‌ام را بِجُود و حلق‌آویزم سازد؛ بدتر از اختناق و شنیع‌تر از احتقان. بگذرم.

 

سلام جناب حجت‌الاسلام استاد سید عمادی. هوده آن‌که بهره بردم ازین بَث‌ّالشکوای زیبای شما و ابیات عمیق علامه‌ی قدَر مرحوم حسن حسن زاده آملی. باری؛ چنین نوشته‌های پرباری، آدم را بر لِنجِ اندیشه می‌نشانَد و بر لُجنه‌ی تفکر می‌کشاند. دو بیت را وقوف کردم چون وقوف در عرفات؛ گرچه هنوز نه منا دیدم و نه مکه‌ی معظّه و مدینه‌ی منوّره و نه حتی منوی هتل‌ها و منویات رئیس‌ و روحانی کاروان‌ها. اما درین دو بیت غرق شدم؛ البته که مستغرق. حالا شما حضرت عمادی عزیز، غریق‌نجات شوید و بفرمایید «به» بر سر قرآن و عرفان و برهان در هر دو مصراع، بای سوگند است یا بای استدلال و احتجاج. هر کدام باشد حرف زیاد دارم؛ مثلاً اگر بفرمایید بای دلیل‌آوری باشد باید بگویم روحانیت خیلی کم آورد و کم داد درین فاز. چه مژده، چه مرام و مرتبه. این دو بیت منظورم است: «نشاید افتراقش را ز قرآن / به قرآن و به عرفان و به برهان»  و نیز این: «امامى‌مذهبم از لطف سبحان / به قرآن و به عرفان و به برهان»

 

پاسخ حجت‌الاسلام سیدکمال‌الدین عمادی: علیکم السلام والرحمه بر شما متفکر نکته سنج و دانشور دقیق. جناب دامنه عزیز شما الحمد مستغرق در معنا و من غرق در الفاظ آنچه شما بدون علم به جهت باء رسیدی مهمتر از مفهوم باء در بیت حضرت استاد علامه ذوفنون حسن حسن‌ زاده آملی رضوان الله تعالی علیه است. در عین حال به عرض آن برادر گرانقدر برسانم باء در این بیت سببیت است. یعنی این اعتقادی که اعلام کردم از روی احساس و تقلید نیست بلکه دانشی که از طریق برهان و قرآن و عرفان (شهود) رسیدم. این سخن بسیار بلند است آنچه از قرآن دانست به برهان هم دریافت آنچه به برهان دریافت با چشم(سر و دل) دید و شهود کرد. انشاءالله درست تقریر کرده باشم.

 
سلام جناب آقای دکتر عارف‌زاده. شب خوبی داشته باشید. پذیرای فکر و ترسیم شما هستم، چون هم به پروبال‌دادن قدرت خیال باور دارم زیرا جای واقعیت‌های دست‌نیافتنی را برای آدم پر می‌کند و هم از علاقه‌ام به اندیشه‌کردن دست برنمی‌دارم. اندیشه هم -چنانچه جناب‌عالی بارها در تبادل فکری با بنده از آن به‌خوبی برخوردار بوده و هستید- فقط در موضوعات سخت نیست، در همین نوج هم اندیشه کارگشاست. یا روی علت انتخاب سیر و سمنو در هفت سین که هر کدام از هفت تا کالای گیاهی سین‌دار، خود حکمت دارد و ده‌ها رمز و راز و ما باید علاوه بر عشق بر ظاهر مظاهر دنیا، از ظاهرشان عبور کنیم و به راز و رمزش هم سر در بیاوریم. خواستم بگویم فرمایش شما دقیق بود و قوت داشت چونان قُوّتو. درود.
 
سلام جناب آقای دکتر ولی‌نژاد. گشتِ شما به بلاد کبیره‌ی ! داراب‌کلا پرملات (ط) بادا. یک زمانی ازین راه وقتی می‌خواستی رد شی، چنان هراس داشت که آدم ۲۹ بار پشت سرش را می‌بایست، می‌پایید که غول! وره سر نخاسی! خداقوت دهاد به دست‌اندرکاران آن با مدیریت جناب آقا محمد دباغیان.
 
 
 
 
فوتبالیست‌های داراب‌کلا
 
دو تا از عکس‌های قشنگ افتخارآفرینان زادگاه‌مان داراب‌کلا که درین صحن مزین شد و به همه‌ی آنان خداقوت می‌گویم و تبریک ظفرمندی غرورآمیز. به‌ویژه به جناب علی‌آقا غزلی و جناب آقای حسین دارابی. درود.
 
مصدق / فرهمند اما کم‌دنده!
 
به قلم دامنه: به نام خدا. سلام. در بالای حرفم این حرف را اول درباره‌ی مرحوم آیت‌الله کاشانی بزنم ک وقتی مرجع عامه آیت‌الله‌العظمی آقای بروجردی در یک گردهمایی ۲۰۰۰ نفره‌ی روحانی در نزدیکی‌های همان مقطع (احتمالاً ۲۱ اسفند ۱۳۲۷ شمسی) آنان توصیه کرد در مسئله‌ی نفت شرکت نجویند، آقای کاشانی نپذیرفت و در عوض گفت من از پیامبر ص پیروی می‌کنم که فرمود «کسی که چشم باز می‌کند و خود را نگران امور مسلمین نمی‌بیند، خود مسلمان نیست.» بنابرین او نه تنها در نفت وارد شد بلکه از مصدق با تمام قدرت و نفوذ دفاع هم کرد.
 
مرحوم محمد مصدق به روایت تاریخ‌نگاران داخلی و خارجی، ازجمله خانم ساندرا مک‌کی «دارای فرّ» بود و «جاذبه‌ای بالا» داشت و به همین دلیل، پیش مردم تمامِ شرائط رهبری را دارا بود؛ چیزی که محمدرضاشاه از آن عاری بود. اما در نگاه من این فرّ و جذَبه، او را همه جا ناجی نبود چون شاکله‌ی وی شجاعت در چالشِ شدید بود، اما در ساختن، ناتوان. او را مردِ پیروزی‌های بزرگ لقب داده‌اند، اما چون فردی متناقض‌نما بود، مردِ شکست‌های فاحش هم شد. مثلاً از یک سو با قدرت مطلقه‌ی شاه به‌حق درافتاد ولی خود در مقام قدرت، خواهانِ قدرت مطلقه شد و مجلس هم به او چنین قدرتی را بخشید. همین او را غَرّه داشت و به جایی رساند که با رفراندوم به خود (یعنی به پست نخست وزیری) حق انحلال مجلس تفویض کرد. کاری که موجب شد ۲۵ نماینده‌ی مجلس جبهه‌ی ملی و خود آقای کاشانی از آقای مصدق جدا شوند. بگذرم.
 
یک نکته بگویم و بس کنم: برای خلاصی از زور انگلیس بر حکومت ایران، مصدق به آمریکا پناه می‌برد، و همین آمریکا وقتی پای مصدق پوست خربزه می‌بیند، نوه‌ی پرزیدنت روزولت یعنی کرمیت روزولت رئیس وقت «سازمان سیا» را به پول هنگفت تغذیه کرد و او هم شعبان جعفری مشهور به «بی‌مُخ» را با دادن همان پول هنگفت، تهییج و اهالی زورخانه را به حمله به خانه‌ی مصدق روانه می‌کند. حالا حساب کنید این وسط، حزب توده هم در فضای سیاست ایران هست که از روی‌آوریِ مصدق به آمریکا به خشم می‌آید و دو تاکتیک همیشگی خود را سلاح روز می‌کند: تاکتیک دروغ و برچسب، تاکتیک ارعاب و ترور.
 
من می‌گویم اگر آن برهه حزبی به نام «حزب توده»ای اگر نبود، مصدق ممکن بود بر آمریکا -که با کودتا علیه‌ی نهضت ملی و تثبیت سلطنت وارد خیانت شد- هم فائق می‌آمد.
 
اقدام ملی‌کردن صنعت نفت -که در حقیقت راندنِ انگلیس از حوزه‌ی نفوذ در سیاست ایران بود- گام ستُرگی از سوی رهبران نهضت بود، اما امروزه صدای بلند شده که ملی‌کردن اساساً اشتباه بوده. اقتصاد باید آزاد یا همان لیبرال می‌بود. من این را نمی‌دانم و ورود هم نمی‌کنم، اما مصدق و کاشانی جلوِ چپاول انگلیس را گرفته بودند. یاد هر دو رهبر قیام ۳۰ تیر و نهضت ملی به خیر و نیکی. آری؛ مرحوم محمد مصدق فرهمند بود؛ اما کم‌دنده! کاش چند دنده داشت و تختِ گاز نمی‌راند و بلیه‌ی شاه و شاهی را از بُن و بیخ می‌کندانْد.
 
پاسخ:
 
جناب آقای ... با سلام و احترام و وقت به خیر. ممنونم که مُجدانه به نقدم پرداختی. کارِ ستودنی همین نقد و نظرهاست که صحن را پویا و افکار را مهیا می‌کند. خداقوت. من -چنانچه شما دوست والا هم بدان چند باری اشاره داشتی- در روابط بین‌الملل برین باورم که «دوستِ ابدی و دشمنِ دائمی نداریم» بسته به منافع و مصلحت است که کدام کشور در کدام برهه دوست است یا غیر دوست. خیلی از حرف‌هاست که نمی‌شود گفت ولی حالا اینجا می‌گویم هر چند احتمال می‌دهم مورد هجوم هم واقع شوم. امید است گنجایش حرفم را در اعضا سراغ یابم.
 
من به فروپاشی صدام -که هیچ کس به حد او به ملت ایران بد نکرد و خون نریخت و دسیسه نورزید- توسط آمریکا که برابر نهاد همان ناتو است، موافق نبودم. دلایل زیاد دارم که فقط دو دلیل را می‌گویم:
 
یکی این‌که یقین داشتم آقای «...» مردِ عمل در سیاست نیست و فردای فروپاشی نظام حزب «بعث»، سیاست پرهیز را پیشه می‌کند و حکومت چون گوشت قربانی و حتی بدتر از آن عین دستنبوه می‌افتد به دست چندین حزبی که تاروپودشان را فساد و صدها مسئله پر کرده است و موقعیت متزلزلی بر دولت عراق بار می‌شود که به زیان امنیت پایدار است. و امروزه، همان را داریم می‌بینیم؛ شکنندگی سیاست‌ورزی داخل عراق، اما به خاطر رد تفرق -که تز بیرونی و انگلیسی هم دارد- مجبوریم آنان را تحمل کنیم و آقای «...» هم تز اسلام منهای سیاست را که مهلک‌ترین تز برای دین است پیشه‌ی خود ساخت و فقط ... .
 
دوم این‌که صدام هرگز به چیزی به اسم اقلیم کردستان اجازه‌ی ظهور نمی‌داد، چه رسد به ظهور جزیره‌ای! به اسم دولت کردستان عراق! که برای جاسوسان اسرائیل جا خوش می‌کند و پایگاهی شده برای سازمان تروریستی ناتو که آمریکا به تنهایی خود بیش از ۹۹ درصد این سازمان است.
 
مبنای دینی من درین فکرم، سیره‌ی رسول‌الله ص است که با خونین‌ترین دشمنان خود هم صلح کرد و قرارداد بست و حتی عده‌ای از یارانش از درک مصلحت آن اقدام، عاجز مانده بودند. در پایان از نقد شما بر من مجدداً متشکرم.
دیدن یا نوشتن نظرات : ۰
مدرسه فکرت ۷۵

مدرسه فکرت ۷۵

ابراهیم طالبی  | دامنه دارابی
مدرسه فکرت ۷۵

مجموعه پیام‌هایم در مدرسه فکرت

قسمت هفتاد و پنجم

 

۱۰ اسفند ۱۴۰۰ / ابراهیم طالبی دارابی دامنه

شایسته‌کاری ۱۳
در آپارتمانی در مشهد چند سال متوالی هر بار یکی دو روز و شبی میهمان می‌شدم. آنان شیوه‌ی شایسته‌ای در  شستنِ سبزی (چه خوردنی، چه خورشتی، چه آشی) به کار می‌بستند؛ هنگام شست‌وشو آب در تشتی جمع می‌شد و در وقتش پای گل‌های راه‌پله، کنار پنجره، کنج خانه و داخل باغچه می‌ریختند. هم آب بی‌جهت به فاضلاب نمی‌رفت و هم به گل‌وگیاه‌وزیا می‌رسید. البته امروزه خریدِ سبزی پاک‌کرده و شسته و آماده هم، کم‌کم رونق گرفته است.
 
تلاش / تضاد
یادِ خدا می‌کنم سپس سلام. به قلم دامنه: چون در تضادِ با آمیزه‌ی عظیمِ «ایران و اسلام‌»اند، اتحادِ این دو را، شرم دارند و بی‌آنکه آزرم کنند از کنارِ اصلی‌‌ترین موضع و موضوع فردوسی -مانند آن کسی که یواشکی بر اثر ترسِ از باغبان، از پشتِ پرچینِ باغ دولّاشده می‌گریزد- در می‌روند. به کجا؟ به وَهمکده و دروغگاه. اینان، گویی نمی‌بینند حکیم در آغاز شاهنامه، که کتابِ دین و میهن و مُهیمن هر سه هست، درگاه خدا را از آینه‌ی اهلبیت -علیهم السلام- می‌بیند: «منم بنده‌ی اهلِ بیتِ نبی / ستاینده‌ی خاک و پای وصی». تازه، حکیم فردوسی فقط به همین بسنده نکرده، بلکه پس از سُرودنِ چند بیت نابِ دیگر در حقِ حضرت نبی ص و حضرت وصی یعنی علی ع، ادامه داده اگر کسی مرا (=فردوسی را) به خاطر این عقیده و علاقه، ملامت می‌کند، باکی نیست: «گرت زین بد آید گناهِ من است / چنین است و این دین و راهِ من است». می‌فرماید اگر ازین آئین و مرامِ اهلِ بیتیِ فردوسی بدت می‌آید بدان که این شماتت وارد نیست زیرا منِ فردوسی گناهم این است راهم راه محمد و علی آن دو مُتحدِ نفسانی‌ست. و چنان در بیت بعدی این موضع و موضوع عقیدتی‌اش را که در واقع عقاید وقتِ ملت ایران بود، راسخانه بیان و تکرار می‌کند، تو گویی او می‌خواهد به‌شدت درست بودنِ باور و بار و بََرِ مذهبی‌اش را آشکار کند: «بر این زادم و هم بر این بگذرم / چنان دان که خاکِ پیِ حیدرم». جنابِ فردوسی‌ی شریفِ اَلیف، ما هم در رکابِ تو هستیم، ای زنده‌سازِ زبان فاخر فارسی و احیاگرِ اسلام ناب نبوی و علوی، ای فردوسی. پس بدان ای فخرِ فخرِ فارسی‌زبانان و مسلمانان و جهانیان، اینان که در تلاش برای تضاد دین با میهن‌اند هرگز نخواهند رهِ تو را به دروغ بپیمایند که در صدر شاهنامه‌ی جاودانه‌ات نوشتی: «به نام خداوندِ جان و خرَد / کز این برتر اندیشه بر نگذرَد» و این اولین بیتت را به دومین بیت نغزت پیوستی که گُسستی درش نباشد: «خداوندِ نام و خداوندِ جای / خداوندِ روزی‌دِه رهنمای». چچچچ ۱۹
 
سلام جناب آقای شعبانی. از «خمسه مخزن الاسرار» حکیم نظامی گنجوی گفتید در وصف حضرت نبی ص. این بیت «سِکّه تو زَن، تا اُمرا کم زنَند / خطبه تو کن، تا خُطبا دم زنند» تلؤلؤی بیشتری دارد که برداشتم این است که امیر حقیقی و همیشگی فقط پیامبر خاتم ص است که کسی نباید سکه به نام خود بزند و ادای به جانشینی و خلیفگیِ او را در بیاورَد، جز حضرت وصی علی ع و اوصیای معصوم او ع و صالحان مردم‌مدار که امامِ مؤمنان و رهنُمای آزادگان و پیشوای صادق ملت هستند. سخن و خبطه، خطبه و سخن توست ای رسول رحمت و اسوه‌ی مکارم اخلاق، تا دیگر خطیبان، حرف تو را تفسیر و تکرار کنند که حق است و پویایی، تا بشر در راه تو بماند و در تله‌ی رخوت و رکود نیفتد. با تشکر.
 
نکته‌ی عمومی سیاسی:
گاه دیده می‌شود حتی بدیهی‌ترین اصل قدرت -که اتوریته است- انکار می‌شود. فقط در آنارشسیم، اتوریته (=نفوذ مشروع، اقتدار قانونی) نفی می‌شود. اتوریته حتی در انسان عادی هم امری رایج است. که البته اخلاق و دین آن را بالانس و توزین می‌کند. بهتر است اگر کسی در دانشی، تخصص ندارد، دست‌کم واژگان تخصصی علوم را زیر نگیرد. سخنم جنبه‌ی اطلاع‌رسانی داشت و اشاره به هیچ کس نیست.
 
جناب آقای ... تشکر. ۱. در پاسخ به کامنت جناب صدرالدین، قدرت و قوی‌بودن را کامل گفتم: این عبارتم که اگر قوی می‌خواهیم باشیم با بچسبیم به ترکیبی از: «ذکاوت و قوی‌شدن و آزادی و رفاه عمومی و رسیدگی معیشت مردم». چرا؟ چون جهان امروز دست‌پخت غرب است که بشریت را با انبار بزرگ و دهشتناک سلاح سازمان تروریستی ناتو در حال تهدید نگه می‌دارد. پس سخن شما در فاز قدرت دست‌کم درین فصل عصر که در دست غرب است، ایدئالیستی بیش نیست. ۲. بر فرض سخن شما را مفروض و حتمی بگیریم، آن‌وقت خودتان از خودتان نمی‌پرسید پس پوتین چرا تا مانش نرفت؟ اگر اروپا سلاح انبار نمی‌کرد پوتین تا مانش مانع نمی‌دید و آن سوی فرانسه هم می‌رفت. ۳. در تاریخ زیاد می‌خوانیم فلان کشور در فلان سال استقلال یافت؟ به نظر شما این کشوره‌ها مگر مستعمرات و متصرفات کدام کشورها بودند که با انقلاب و ایستادگی به استقلال رسیدند. بی‌درنگ من می‌گویم کشورهای غرب، مثل انگلیس، فرانسه، پرتغال، آلمان، و ... . پس اینها خود را تطهیرشده ندانند. ۴. در بحران ۸۸ پیامک در ایران کنترل می‌شد و غرب و خیلی‌ها آن را محکوم کردند. در یورش شورشیان ترامپ به کنگره هم غرب دست به بستن زد، اما آنجا نه فقط محکوم نکردند بلکه به‌به‌چه‌چه زدند! ۵. بسیارخوب! انبارکردن سلاح زشت است. پس ما الآن باید پیش و بیش از همه کدام ارتش جهان را محکوم کنیم؟ لابد برخی از شهروندان ایران فی‌الفور می‌گویند : سپاه ایران و ارتش ایران! که در میز مذاکرات هم پی همین خلع سلاح سپاه و ارتش مکتبی‌شده‌ی ما هستند. ۶. ببندم متنم را: دست پوتین خونین است، دست غرب خونین‌تر. اینان خود برای خود خون آفریدند. که در اولین شب رویداد هم گفتم تلفات انسانی حتی خون سرباز بد است. خدا کند غرب از اذیت انسان دست بردارد. تا اقتصاد بر همه مزه کند.
 
 
سلام جناب... در اینجا یک سؤالی را از «...» پرسیده بودید. اگر از من می‌پرسیدید جوابم این بود: فکر کنم من به حد لازم نظر و توضیحات درین باب داده باشم از اولین‌شب رویداد تا چند دفعه بعد، و احتمالاً شما مجال خواندن آن را نیافته‌اید. پس من هم بگذرم. حالا که تا اینجا آمدم لااقل یک جمله فقط جهت اطلاع عمومی بگویم: پیش‌تر گفته بودم که «ولودیمیر زلنسکی» رئیس‌جمهوری فعلی اوکراین، یهودی است که در توضیح به جناب قربانی عرض کردم عیبی هم نیست، اما اینجا خواستم چیزی دیگه‌ای هم گفته باشم، که برملاشده «تابعیت اسرائیل» را هم دارد. لابد متوجه‌ی بارِ معنایی این «تابعیت» هستند اعضای صحن. یعنی هم شهروند اوکراین است، هم شهروند اسرائیل. متعاقب آن چند چیز دیگر هم. بگذرم. بنا بر سه‌بند انگشت نوشتن است. بیشتر بخوانید ↓

مجموعه پیام‌هایم در مدرسه فکرت

قسمت هفتاد و پنجم

 

۱۰ اسفند ۱۴۰۰ / ابراهیم طالبی دارابی دامنه

شایسته‌کاری ۱۳
در آپارتمانی در مشهد چند سال متوالی هر بار یکی دو روز و شبی میهمان می‌شدم. آنان شیوه‌ی شایسته‌ای در  شستنِ سبزی (چه خوردنی، چه خورشتی، چه آشی) به کار می‌بستند؛ هنگام شست‌وشو آب در تشتی جمع می‌شد و در وقتش پای گل‌های راه‌پله، کنار پنجره، کنج خانه و داخل باغچه می‌ریختند. هم آب بی‌جهت به فاضلاب نمی‌رفت و هم به گل‌وگیاه‌وزیا می‌رسید. البته امروزه خریدِ سبزی پاک‌کرده و شسته و آماده هم، کم‌کم رونق گرفته است.
 
تلاش / تضاد
یادِ خدا می‌کنم سپس سلام. به قلم دامنه: چون در تضادِ با آمیزه‌ی عظیمِ «ایران و اسلام‌»اند، اتحادِ این دو را، شرم دارند و بی‌آنکه آزرم کنند از کنارِ اصلی‌‌ترین موضع و موضوع فردوسی -مانند آن کسی که یواشکی بر اثر ترسِ از باغبان، از پشتِ پرچینِ باغ دولّاشده می‌گریزد- در می‌روند. به کجا؟ به وَهمکده و دروغگاه. اینان، گویی نمی‌بینند حکیم در آغاز شاهنامه، که کتابِ دین و میهن و مُهیمن هر سه هست، درگاه خدا را از آینه‌ی اهلبیت -علیهم السلام- می‌بیند: «منم بنده‌ی اهلِ بیتِ نبی / ستاینده‌ی خاک و پای وصی». تازه، حکیم فردوسی فقط به همین بسنده نکرده، بلکه پس از سُرودنِ چند بیت نابِ دیگر در حقِ حضرت نبی ص و حضرت وصی یعنی علی ع، ادامه داده اگر کسی مرا (=فردوسی را) به خاطر این عقیده و علاقه، ملامت می‌کند، باکی نیست: «گرت زین بد آید گناهِ من است / چنین است و این دین و راهِ من است». می‌فرماید اگر ازین آئین و مرامِ اهلِ بیتیِ فردوسی بدت می‌آید بدان که این شماتت وارد نیست زیرا منِ فردوسی گناهم این است راهم راه محمد و علی آن دو مُتحدِ نفسانی‌ست. و چنان در بیت بعدی این موضع و موضوع عقیدتی‌اش را که در واقع عقاید وقتِ ملت ایران بود، راسخانه بیان و تکرار می‌کند، تو گویی او می‌خواهد به‌شدت درست بودنِ باور و بار و بََرِ مذهبی‌اش را آشکار کند: «بر این زادم و هم بر این بگذرم / چنان دان که خاکِ پیِ حیدرم». جنابِ فردوسی‌ی شریفِ اَلیف، ما هم در رکابِ تو هستیم، ای زنده‌سازِ زبان فاخر فارسی و احیاگرِ اسلام ناب نبوی و علوی، ای فردوسی. پس بدان ای فخرِ فخرِ فارسی‌زبانان و مسلمانان و جهانیان، اینان که در تلاش برای تضاد دین با میهن‌اند هرگز نخواهند رهِ تو را به دروغ بپیمایند که در صدر شاهنامه‌ی جاودانه‌ات نوشتی: «به نام خداوندِ جان و خرَد / کز این برتر اندیشه بر نگذرَد» و این اولین بیتت را به دومین بیت نغزت پیوستی که گُسستی درش نباشد: «خداوندِ نام و خداوندِ جای / خداوندِ روزی‌دِه رهنمای». چچچچ ۱۹
 
سلام جناب آقای شعبانی. از «خمسه مخزن الاسرار» حکیم نظامی گنجوی گفتید در وصف حضرت نبی ص. این بیت «سِکّه تو زَن، تا اُمرا کم زنَند / خطبه تو کن، تا خُطبا دم زنند» تلؤلؤی بیشتری دارد که برداشتم این است که امیر حقیقی و همیشگی فقط پیامبر خاتم ص است که کسی نباید سکه به نام خود بزند و ادای به جانشینی و خلیفگیِ او را در بیاورَد، جز حضرت وصی علی ع و اوصیای معصوم او ع و صالحان مردم‌مدار که امامِ مؤمنان و رهنُمای آزادگان و پیشوای صادق ملت هستند. سخن و خبطه، خطبه و سخن توست ای رسول رحمت و اسوه‌ی مکارم اخلاق، تا دیگر خطیبان، حرف تو را تفسیر و تکرار کنند که حق است و پویایی، تا بشر در راه تو بماند و در تله‌ی رخوت و رکود نیفتد. با تشکر.
 
نکته‌ی عمومی سیاسی:
گاه دیده می‌شود حتی بدیهی‌ترین اصل قدرت -که اتوریته است- انکار می‌شود. فقط در آنارشسیم، اتوریته (=نفوذ مشروع، اقتدار قانونی) نفی می‌شود. اتوریته حتی در انسان عادی هم امری رایج است. که البته اخلاق و دین آن را بالانس و توزین می‌کند. بهتر است اگر کسی در دانشی، تخصص ندارد، دست‌کم واژگان تخصصی علوم را زیر نگیرد. سخنم جنبه‌ی اطلاع‌رسانی داشت و اشاره به هیچ کس نیست.
 
جناب آقای ... تشکر. ۱. در پاسخ به کامنت جناب صدرالدین، قدرت و قوی‌بودن را کامل گفتم: این عبارتم که اگر قوی می‌خواهیم باشیم با بچسبیم به ترکیبی از: «ذکاوت و قوی‌شدن و آزادی و رفاه عمومی و رسیدگی معیشت مردم». چرا؟ چون جهان امروز دست‌پخت غرب است که بشریت را با انبار بزرگ و دهشتناک سلاح سازمان تروریستی ناتو در حال تهدید نگه می‌دارد. پس سخن شما در فاز قدرت دست‌کم درین فصل عصر که در دست غرب است، ایدئالیستی بیش نیست. ۲. بر فرض سخن شما را مفروض و حتمی بگیریم، آن‌وقت خودتان از خودتان نمی‌پرسید پس پوتین چرا تا مانش نرفت؟ اگر اروپا سلاح انبار نمی‌کرد پوتین تا مانش مانع نمی‌دید و آن سوی فرانسه هم می‌رفت. ۳. در تاریخ زیاد می‌خوانیم فلان کشور در فلان سال استقلال یافت؟ به نظر شما این کشوره‌ها مگر مستعمرات و متصرفات کدام کشورها بودند که با انقلاب و ایستادگی به استقلال رسیدند. بی‌درنگ من می‌گویم کشورهای غرب، مثل انگلیس، فرانسه، پرتغال، آلمان، و ... . پس اینها خود را تطهیرشده ندانند. ۴. در بحران ۸۸ پیامک در ایران کنترل می‌شد و غرب و خیلی‌ها آن را محکوم کردند. در یورش شورشیان ترامپ به کنگره هم غرب دست به بستن زد، اما آنجا نه فقط محکوم نکردند بلکه به‌به‌چه‌چه زدند! ۵. بسیارخوب! انبارکردن سلاح زشت است. پس ما الآن باید پیش و بیش از همه کدام ارتش جهان را محکوم کنیم؟ لابد برخی از شهروندان ایران فی‌الفور می‌گویند : سپاه ایران و ارتش ایران! که در میز مذاکرات هم پی همین خلع سلاح سپاه و ارتش مکتبی‌شده‌ی ما هستند. ۶. ببندم متنم را: دست پوتین خونین است، دست غرب خونین‌تر. اینان خود برای خود خون آفریدند. که در اولین شب رویداد هم گفتم تلفات انسانی حتی خون سرباز بد است. خدا کند غرب از اذیت انسان دست بردارد. تا اقتصاد بر همه مزه کند.
 
 
سلام جناب... در اینجا یک سؤالی را از «...» پرسیده بودید. اگر از من می‌پرسیدید جوابم این بود: فکر کنم من به حد لازم نظر و توضیحات درین باب داده باشم از اولین‌شب رویداد تا چند دفعه بعد، و احتمالاً شما مجال خواندن آن را نیافته‌اید. پس من هم بگذرم. حالا که تا اینجا آمدم لااقل یک جمله فقط جهت اطلاع عمومی بگویم: پیش‌تر گفته بودم که «ولودیمیر زلنسکی» رئیس‌جمهوری فعلی اوکراین، یهودی است که در توضیح به جناب قربانی عرض کردم عیبی هم نیست، اما اینجا خواستم چیزی دیگه‌ای هم گفته باشم، که برملاشده «تابعیت اسرائیل» را هم دارد. لابد متوجه‌ی بارِ معنایی این «تابعیت» هستند اعضای صحن. یعنی هم شهروند اوکراین است، هم شهروند اسرائیل. متعاقب آن چند چیز دیگر هم. بگذرم. بنا بر سه‌بند انگشت نوشتن است. بیشتر بخوانید ↓

متن جلیل قربانی:

درباره مسجد/ جلیل قربانی

 
۱- سجده‌گاه‌ها از آن خداوند است، در این سجده‌گاه در کنار خدا، دیگری را فرا نخوانید!
 
مسجد اسم مکان است و به معنای سجده‌گاه، علاوه بر یک مکان ممکن است به معنای پیشانی سجده‌کننده هم باشد و سفارش شده که در برابر غیر خدا سجده نکنید.
 
۲- مسجد محل عبادت گروه‌های مختلف بوده و به دلیل تعدد آنها در شهرها، به نام پیامبر، خلفای راشدین، ائمه شیعه، علما و بزرگان مذهبی، رهبران سیاسی و سازندگان آن نام‌گذاری شده است.
 
۳- مسجد جامع، بزرگترین مسجد هر شهر بوده است. در قدیم کلمه جامع خود به معنای مسجد به کار می‌رفت و بقیه مساجد اسم خاص داشتند. (پدرم وقتی می‌گوید ماهی، منظورش ماهی سفید است، بقیه ماهی‌ها اسم دارند، کفال، کپور، تلاجی و ...)
 
۴- انسان از قدیم از هنرهای تجسمی استفاده می‌کرد، مجسمه‌سازی، حکاکی بر روی سنگ و خشت و چوب و بعدها نقاشی از نشانه‌های گرایش انسان به جاودانگی بوده است.
 
۵- به دلیل ممنوعیت استفاده از این هنرها در اسلام (این ممنوعیت در گذشته بوده و اکنون دیگر نه تنها نیست بلکه گاهی شدید و غلیظ‌تر از مجازشدن است)، استفاده از دیگر هنرها از جمله خوشنویسی و معماری جایگزین آن شده است.
 
۶- امروز نقش الله، آیات قرآن، نام و سخنان پیشوایان مذهبی و مانند آن با آن‌چنان ظرافتی نوشته می‌شود که گویی تصویری از چهره هر کدام از آن بر دیوار مسجد نقش بسته است تا گرایش انسان به هنرهای تجسمی را اقناع کند. شاهد سخن من این شعر است؛ در نمازم خم ابروی تو در یاد آمد / حالتی رفت که به محراب به فریاد آمد.
 
زنگ شعر:
 
ستاره‌ای بدرخشید و ماه مجلس شد
دل رمیده ما را رفیق و مونس شد
 
نگار من که به مکتب نرفت و خط ننوشت
به غمزه مسئله آموز صد مدرس شد
 
پاسخ دامنه: سلام و سپاس و فرخنده باد. حافظ اُمی‌بودنِ (نوشتن و خواندن ندانستن) پیامبر ص را چه زیبا نوشت، مکتب نرفت و خط ننوشت ولی همین انسان بزرگ برانگیخته و مبعوث شد صدها مدرس را معلم و آموزگار شد. رهبری معنوی و دینی و سیاسی و اخلاقی همه‌جانبه‌ی مردم. ممنونم آقا.
 
سلام. «صاحب اختیار دارید!» خنده‌دار بود. جناب قربانی من روی چند کلمه خیلی گیر دارم: سه تا را می‌گویم تا وقت اعضا را به گروگان نگیرم: ۱. موقع تلفظ عبدالمطلب، تشدید را به «لام» می‌دهم، که باید به «طاء» بدهم. ۲. موقع نوشتن عنکبوت، هنوز «نون» را ننوشتم، همیشه «واو» می‌پّرد وسط و می‌شود: عنکوبت. ۳. هنگام املای قورباغه، میان «قاف» و «غین» غوغا می‌شود که کدام، جایش اول و کدام یکی، آخر است. بگذرم.
 
سلام جناب آقای رخ‌فروز. شیخ اجل حقا که شیخ بزرگ است و دریغا که امروزه حتی دیباچه‌ی سعدی را هم، عده‌ای بلد نیستند بخوانند. سه جمله‌ی آخری هم زیبا بود. آغاز، بیمه، جاودانه. کشکولی هم بگویم: من مصرع اول را در جوانی بدون رعایت وزن شعر، فرومانْد می‌خواندم؛ به نون سکون می‌دادم! که با «شاید» مصرع بعدش جفت‌وجور نمی‌شد. تشکر.
 
تسلیت:
بنده هم درگذشت بانو حلیمه جمالی دارابی را به بستگان آن تازه‌درگذشته تسلیت می‌گویم. ان‌شاءالله بارِ سنگین فوت ایشان که بر خانواده و خاندان ایشان وارد شده، بر آنان سبُک آیَد و خدا در جوار رحمتش آرَد.
 
سلام جناب آقای الله‌وردی‌زاده. فوق‌العاده عالی. حقا که زبان عرب برادر مهربانِ زبان فارسی است. دریغا که بعضاً اهمیت و اعتبار و تعاون این دو زبان از سوی عده‌ای از ایرانیان و اعراب درک نمی‌شود.
 
سلام استاد عمادی. خوشا به حال شما که هم‌نفسِ آیت‌الله‌العظمی جوادی آملی هستید و در «اسراء» آن دست‌اندرکار. درین فراز زیبا پیچیده‌ترین لایه‌ی بعثت را شرح دادند. این‌که «ة»ی خلیفه تای تأنیث نیست، بلکه مبالغه است، جدید بود. نیز تجلی عظیم خواندن ۲۷ رجب. سپاس وافر.
 
 
 
عکس بالا: جناب حجت‌الاسلام شیخ احمد باقریان ساروی. قم. حیاط مدرسه‌ی فیضیه. استاد باقریان از اساتید حوزه‌ی علمیه‌ی آقای نورمفیدی گرگان و حوزه‌ی قم. صاحب‌‌اثر چند کتاب و مقالات. در مدرسه فکرت از ایشان بهره‌مندیم. اینک مدتی‌ست با ویلچر شارژی، آمدوشد دارند.
 
تشکر. یک لایه را شما حالا از تنِ لغت درآوردی و دیارش کردی. علاوه این‌که وِش با کِش در عبارت دوم سجع دارد و حتی وزن. هر که از نیای ما داراب‌کلا یا منطقه، این را وضع کرده، جاعل صادق بوده.
 
س ح. م. خ. به بنده:
آشناییِ نخست و عمیق بنده با شما، ضمن ارزیابیِ مقالات " دانشنامه‌ی امام خمینی " بود که گاه تعجّب می‌کردم که چه جزئیاتی باید در مقاله می‌بود و من غافل بودم و از این‌که هر واژه و قضاوتی، مرز دقیقی با مترادفش داشت؛ درس می‌گرفتم ... امّا اکنون درمانده‌ام که چرا عنان قلم را رها کرده‌اید؟ و مگر نه اینست که جملات باید محتوا و مقصودی را به بنده برسانند؟
 
۱. یعنی چه که کاری با این جملات ندارید؟! اگر خیری در گفت و گو باشد، متوقّف بر همین است که بر مدارِ متنی بچرخد. جز این، همان می‌رود که در این چهار دهه رفت: اتّهام و بدبینی و بدگویی و اجحاف و جان‌های بسیاری را بر سراب گذاشتن. دادگاه‌هایی که شهرام را به سزای بهرام رساندند و چوبِ وحدتِ وجود را بر وحدتِ واجب راندند !
۲. کجای توییت، پرت و پلاست؟ آقای عبدی، شاید ارزیابیِ خطایی داشته باشد؛ امّا از هزار و سیصد و هفتاد تاکنون، پرت و پلا ننوشته است. اصلاً بر اساس شیوه‌ی یادداشت‌نویسی‌اش، کتابی منتشر شده و تعداد زیاد و متنوّعی از یادداشت‌هایش را، نقد و تحلیل کرده‌اند.
 
۳. چرا فکر می‌کنید که مهندس " عبّاس عبدی "؛ غرب‌گرا، خودباخته، پشیمان از پیرویِ خطّ امام(رض) و ... شده است؟ ایشان از معدود افرادی است که در خارج از ایران/ مصاحبه با رسانه‌های بیگانه، هم‌چنان از کلّیت دهه‌ی 1360 دفاع می‌کند. آن هم با استناد و استدلال. نه برائت جسته است، نه خجل است و نه به امام(رض) پشت کرده است.
 
۴. اصولاً تصلّب و ابای از تجدیدنظر، پسندیده نیست.
 
۵. لابد اکنون آقای عباس عبدی را به خاطر تسخیر سفارت، زندان امیرانتظام، محدودیتِ بازرگان و دیگر مصائب دهه‌ی نخست؛ متّهم می‌کنید؟
 
پاسخ: از انتقاد شما متشکرم. ۱. افسار قلم اتفاقاً در دت اخلاقم و تعهداتم است. ۲. شاید شما در برخی موارد به موردی یا کسی عشق بورزید و مانع از کنارزدن لایه‌ها باشد. ۳. گفتم روی این عکس‌نوشته وارد نمی‌شوم، اما پرت و پلاهای دیگر آقای عبدی را گفتم و زیاد هم نمونه داشتم که بی‌ربط حرف زد و خبط کرد. ۴. ملاک من، ارزیابی ماقال این افراد است. من‌قال مهم نیست. ۵. تذکرات شما بر بنده نعمت است. ۶. من هیچ وقت از خط امام بودنم پشیمان نیستم، چون جناح راست را از بدو انقلاب هم قبول نداشتم و چه رسد الان که کاملا قشری‌مآب هم شدند بعضاً. ۶. در نقدونظر اساساً بدبینی به خود راه نمی‌دهم، فردی حُر و آزاد هستم و ابایی از نقد ندارم. حتی در انتقاد از حضرت امام خمینی که پیرو سیاسی و مقلد شرعی‌اش هستم. ۷. خودانتقادی جناح چپ برای آنان نعمت است، که غافل‌اند یا مغرور که نمی‌خواهند اشتلم به خود بزنند. ۸. از نصایح آن دوست دانشمند و بسیار زیرک متشکرم. التماس دعا سید بزرگ و گرانقدر. ارادت. دست‌کم ارادت بنده را پذیرا باشید.
 
در پایان: چندان هم مهم نیست چگونه با هم آشنا شدیم. همین‌که دو انسان، دو مسلمان و خاصه ما دو شیعه با هم آشنا شدیم و از سوی من به شما علاقه و ارادت هم پیوست است، کافی‌ست که ما را نسبت به هم آشنا نگاه دارد. مگر غیر از این است بالاترین دو انسان با هم رابطه‌ی فکری است. پس زیاد دنبال علت آشنایی‌مان مباش. منِ کشاورززاده‌ی از روستا به قم‌آمده (که از قضا پدر و مادرم روحانی و قرآن‌دان و قرآن‌آموز بودند و شجره‌ی ما از دو سوی مادری و پدری تا چندین نسل روحانی است) دوستدار شما مانده است. اگر بر شما این ربط و پیوند و تبادل گاه‌به‌گاه سخت است، بنده را آگاه بفرمایید تا زحمت شما را بیش نسازم و اخلاقاً بدهکار نگردم که وقت شما را اشغال نموده باشم. شاید حکمت خدا باشد بنده را به شما ربط داد.
 
شایسته‌کاری ۱۴

متقاعدسازی!! بر وزنِ موزائیک‌سازی!!

از واژه‌ی قعد است، نشست. بازنشسته‌شدن هم معنی می‌دهد، اما منظور از آن قانع‌کردن به هر صورت است. این‌که کسی برین باشد تا حرفش را همه باید بپذیرند و مثل او فکر کنند. گویی فکر خود را باید بالای طاقچه بگذارد و فکر او را روی مغزش. متقاعدسازی با هدف کوتاه‌آمدن طرفِ مقابل بحث، به نحو لجبازی است. آنقدر نادرستی این کار بدیهی‌ست که حاجت به استدلال هم نیست. پس، متقاعدسازی به شکل ساده یعنی نشاندنِ طرف بحث به جای خود با هیاهو و هیجان و پرت و پلا بافتن. یعنی: تو خاموش باش! تو طوطیِ حرف من باش! تو عینِ من باش! به محلی: تِه مِه رَدّ و رِفتِ رِه دَمج! بِرو جلو! قرآن فرمول داده است در آیه‌ی ۶۳ فرقان که می‌فرماید وقتی به این نوع از جاهلیت برخوردید، بهترین کار «سلام» به آنان است. «...وَ اذا خاطبَهم الجاهِلونَ قالوا سلاماً» که به ترجمه‌ی مرحوم آیت‌الله میرزاعلی مشکینی یعنی: ″و چون نادانان آنها را (به گفتارِ ناروا) طرفِ خطاب قرار دهند، آنها سلام (سخنی مسالمت‌آمیز و دور از خشونت) گویند″. نتیجه: شایسته‌کاری این است به هر کسی که از سر جهل، به جزَع و فزَع افتاده و بد و بیرا می‌گوید تا همه را عینِ فکر خود، متقاعد کند، به چنین افرادی باید گفت: «سلام». خلاص!

 
سلام استاد عمادی. شما الحمدلله، نصیب می‌بَرید، این ما هستیم که حظّی ازین نعمت نمی‌بریم. هر چند حرف‌های این عالم دینی را پیگیریم، چه در تفسیر تسنیم و چه در مباحث اخلاق مسجد اعظم که نمی‌دانم هنوز هم دائره؟ یا نه.
 
استاد سلام. درباره‌ی مرحوم بروجردی مرجع عام دهه‌ی چهل، هر چه بخوانیم کم است. یادم است در مجله‌ی حوزه در دهه‌ی ۶۰ خوانده بودم که نقل می‌کرد آقای بروجردی برای «اساتید» خود احترام خاصی قائل بودند که یک روز گربه‌ی استاد خود را دید، به گربه احترام کردند، تا شأن استاد خود را پاس بدارند. بزرگ‌مرد بود الحق. هنوز هم، سیمای پرجذبه‌ی ایشان در سر قبرشان در حرم، پرتو دارد. درود و تشکر.
 
سلام. یکم: از باریک‌بینی شما خوشم می‌آید؛ همواره. دوم: قدیم‌تر رایج بود، اما شما می‌توانید وسط «گربه‌ی استاد» یک «خانه» بگذارید که بشود: گربه‌ی خانه‌ی استاد. سوم: درین نقلم -چنانچه خود نیز واردید- موضوعیت با مقام بالای معلم و استاد و آموزگار است، نه گربه. حتی به گربه‌ای که یادآور استادش بود هم احترام گذاشت. و این درس بزرگی‌ست. چهارم: کشکولی هم بگویم خاطره‌وار: مرحوم پدرم تا همین چند سال پیش، توی اتاق‌مان دو تا گربه داشت و ماست‌پِلا می‌داد به گُربیَین! تازه کنار بخاری هم تا صبح می‌خوابیدند، ولی اگر گربه‌ای دَلِه و دِزّ می‌شد، تا رَفِ لو هم دِمبالش می‌کرد! ولو کار به چِلکاچین بکشد. چِلکاچین، نوستالژ‌ی‌ترین بخش نِسومِ محلِ ماست. سپاس. راستی! شین را بلد نیستم و سین می‌گویم مثل بلال. قبول وونه؟!
 
سلام. آره! ممنونم متن‌ها را مواظبی. گربه‌ها شانس‌شان از انسان هم ویشتِره! دیگه موش هِم نَینِه، خاندِله پِسخو نیشیرنه اِستخون‌مونده رِه تَب زنّه خارنِه. استخون هم دیگه غِب شد! از بس گِرون شد! جواب خوب شد؟!
 
ثروت حقیقی کی اندک می‌شود؟!
یادِ خدا می‌کنم سپس سلام. به قلم دامنه: حکیم احمد میبدی برداشت مهمی از آیه‌ی ۱۲۷ طه دارد ... وَ لَم یُؤمِن بِآیٰاتِ رَبِّهِ... که سعی می‌کنم کم و موجز بنویسم و صاحب المیزان آن را زیاده‌روی از حد تفسیر کرد. بوجهل و بولهب و بوسفیان ننگ داشتند به دعوت «گدایان» (اسمی که آنان روی پیروان محمد گذاشته بودند) در آیند. محمد یتمِ ابوطالب! است! عجب! ما اَشراف! به گدایان ایمان آوریم! اما چه شد؟ میبدی جواب می‌دهد که «صَلای محمدی اَقطار و اَکناف جهان طوافی کرد» و هر جا دلسوخته‌ای بود به رسول خدا اجابت نمود. سلمان ایرانی، بلال حبشی، صُهیب رومی، اویس قرنی یمنی و... و حالا از میلیارد هم عبور کرد. محمد ص حتی حرص داشت آنان هم، به اسلام بِگروَند اما ندا آمد ای محمد «گِردِ آزارگرِ دل‌سوختگان مَگرد» همین گدایان! را دریاب و آن خواجگان را بُگذار. چرا؟ میبدی در کشف‌الاسرار جوابش این است: چون «دل ایشان از ذکرِ خدا، تهی است». و «عادتشان به فساد».

آری؛ عصر آن روز، آن گون، عصرِ اکنون این گون. فقط کافی‌ست به جای بوجهل و بولهب و بوسفیان، فاسدترین‌های قاره‌ها راگذاشت؛ در آن صورت آیه کاملاً آنلاین می‌شود. صفت نِکبت، دائم اِعراض است. صفتِ نیکبخت دائم اِقبال. هر کس از حق روی گرداند و به قول همان آیه: «و به آیات پروردگارش ایمان نیاورد!»، زندگی‌اش به وعده‌ی قرآن در همین سوره‌ی طه آیه‌ی ۱۲۴، «ضَنکا» (=تنگ و سخت و بد) است هر چند خود را در غرورِ دارایی و ثروت و آپارتایدِ نوین غرقه ببیند. و هر کس به حق روی آورد زندگی‌اش به قول امام صادق ع «راعی»ست، یعنی چوپانِ قلبِ خویش، مراقبِ رفتارِ خود. پس ثروت واقعی کی اندک می‌شود؟! قرآن پاسخ داد: «وَ مَنْ اَعْرَضَ عَن ذِکْری» یعنی «و هر کس از یادِ خدای باری تعالی رویگردان شود. بگذرم. چچچچ ۲۰
 

سلام جناب. بله همین‌طور بود. چه خاطره‌ی خوب از مرحوم پدرتان. سه وعده هم غذا می‌داد؛ چه سخاوت خوبی. خدا رحمت کناد. البته برخی خانوداه‌ها در داراب‌کلا دست‌کم از سه چیز «توبه!» داشتند و می‌گفتند: اِما اینا رِه توبه دارمی. مثلاً جمع اینا یا یکی از اینا را. ۱. فروختن شیر و ماست در غروب چهارشنبه‌ها. ۲. داشتن سگ در حیاط خانه. ۳. داشتن غاز و سیکا برای پروار و خوردن. دو تای آخر در خانه‌ی ما هم جاری بود، اما کرک و ماز زیاد داشتند پدر و مادرم. ممنونم.

 

سلام. البته برخی خانوداه‌ها در داراب‌کلا دست‌کم از سه چیز «توبه!» داشتند و می‌گفتند: اِما اینا رِه توبه دارمی. مثلاً جمع اینا یا یکی از اینا را. ۱. فروختن شیر و ماست در غروب چهارشنبه‌ها. ۲. داشتن سگ در حیاط خانه. ۳. داشتن غاز و سیکا برای پروار و خوردن. دو تای آخر در خانه‌ی ما هم جاری بود، اما کرک و ماز زیاد داشتند پدر و مادرم. ممنونم.
 
سه راهی رویداد بزرگ اوکراین
 
به قلم دامنه: به نظرم ممکن است این‌گونه شود؛ شاید، شاید:
یای اول اوکراین تن می‌دهد و به بخشی از خاک شرق اوکراین راضی می‌شود تا به عنوان یک دولت بی‌طرف، باقی بماند. درین صورت عجیب، خاک غربی را به روسیه واگذار می‌کند تا روسیه هم‌مرز با غرب در لهستان باقی بماند. هدف این فاز، سیاست بی‌طرف‌سازی اوکراین است و دورکردن سازمان تروریستی ناتو و به سمت بخش شرقی فرستادن دولت اوکراین.
 
یای دوم احتمال می‌رود تمام اوکراین هدف باشد، درین صورت کشور مولداوی در دل اوکراین هم مقصد لفّافه‌ی پوتین است. چون تسط بر دریای سیاه را کامل می‌کند. این فاز  هدف نیابتی‌شدنِ اوکراین برای جنگیدن برای ناتویِ تروریست را نابود می‌کند.
 
یای سوم اگر این دو نشد، پوتین راهبرد مخفی «وحشتِ خرس گرزلی!» را بر اروپا به عنوان مقصد نهایی و نهانی استارت خواهد زد و وضع در در خلأ و تهدید نگه می‌دارد. تا اینجا اروپا به تحریک پشت پرده‌ی آمریکا، فعلاً اوکراین را قربانی حوزه‌ی سرزمینی خود کرده است تا هرچه بیشتر از جغرافیای جنگ، دورتر و مصون‌ار بماند.
 
من از سه احتمال گفتم، ممکن است احتمالات دیگری هم هست که من فرصت پرداختن ندارم و روزی قابل گفتن شد موکول می‌کنم. نیز، سخن از احتمالات کردم، چون هر پدیدار جهانی که ابعاد پنهان و زوایای امنیتی داشته باشد، نقب و رخنه به آن هم، از سرِ فرض است، نه حتم. به عبارتی برآورد است، نه برآیند.
 
میدانِ ارزش دانش ( ۱ )
ایران سرحلقه‌ی درس و ادب
به نام خدا. سلام. دیشب برای کاری یکی از دفتر یادداشت‌هایم را مرور می‌کردم، مربوط به تیر ۱۳۹۸، چکیده‌ای‌ست از کتاب «خدمات ایرانیان به اسلام» اثر خواندنی آقای عبدالرفیع حقیقت، که همان ماه خوانده بودم. حیفم آمده سه فراز از برداشت‌هایم را ننویسم:
 
یکی این‌که، در حلقه‌های درس مسجدالحرام، ایرانی‌ها مُدرّسِ آن بودند که عبدالملک مروان وقتی روزی وارد شد این صحنه را دید، خشمگین و برآشفته شد. دومی آن‌که، نویسندگانِ دوران کهن از دلبستگی ایرانیان به «اَلقاب» سخن گفته‌اند. و سومی هم این‌که، مسعودی مورخ شهیر قرن ۴ معتقد بود از ایرانیان باید کسب علم و معارف کرد.
 
پس؛ دست‌کم یکی از اثرات این سه حرف می‌تواند این باشد: همه «دست در دست» هم، مَجدِ ایران را اَمجد سازیم. چرا؟ زیرا ایران، مَجید و بزرگ و آبروی جهان بود، بزرگ و بزرگتر و بزرگوارترش بداریم، در ادب، در دیانت، در سیاست، در خدمت به خلق و بالاتر از همه در اخلاق و معنا؛ و ایران پر بوده‌است ازین نمونه‌ها.
 
سلام استاد احمدی. بنده هم با شما درین‌که صحن مدرسه خشک و خالی نباشد و طنز و شوخی پرمزه هم باشد، موافقم. به قول شما زنگ تفریح. گفتارهای کشکولی مناسب همین کار هست. مباحث علمی به همراه مباحث شاد، فضا را متعادل نگه می‌دارد و متجانس با روح انسان است که جمع میان جِدّ و شوخ‌طبعی‌ست.

 

از لابه‌لای خبرها
این پست: آشوراده
آدم به شگفت می‌آید وقتی می‌فهمد رئیس قوه‌ی مجریه مگر برود خلیج گرگان، تا کشف شود علت مسدودبودن ورودی آب، رسوب گل‌ولای دهنه‌ی ورودی بود. یعنی دیوان‌سالاری دراز و گشاد هیچ. مگر آنجا محل وگ بود، که بی‌خیالش شده بودند، کانون نیمی از خاویار ناب ایران است و داد و ستد صیّادان و بندگان سخت‌کوش بندر ترکمن. بگذرم.
 
رخنه در نظام لیبرالیستی / سرمایه‌داری
به نام خدا. سلام. به قلم دامنه: خانم رُزا لوکزامبورگ ( ۱۹۱۹ / ۱۸۷۰ ) برین نظر بود که شیوه‌ی تولید سرمایه‌داری متکی به نیازهای مصرفی طبقات دهقانی و خرده‌بورژوازی در درونِ کشورهای سرمایه‌داری و همچنین وابسته به نیازهای مصرفی در کشورهای دیگر است. بدین‌سان سرمایه‌داری به صورت تعارض‌آمیز گسترش می‌یابد و همین موجب تضعیف و فروپاشی آن می‌شود. زیرا توسعه‌ی سرمایه‌داری متکی بر مصرفِ طبقات غیرسرمایه‌داری شیوها‌ی روبه‌زوال است. از همین تئوری و تبعات آن است که  رُزا لوکزامبورگ به این رأی رسیده بود سرمایه‌داری به مرحله‌ی امپریالیستیِ انباشت سرمایه، تمرکز سرمایه‌ی مالی و سیستم بانکی و پیدایش انحصارات و کارتل‌ها می‌انجامد. (چکیده‌ی جزوه‌ی درسی‌ام در کلاس استاد دکتر حسین بشیریه در سال ۱۳۷۲ ) ( ر.ک: تاریخ اندیشه‌های سیاسی در رن بیستم. صص ۷۲ تا ۷۷ )

اینک از جزوه‌ی خطی‌ام از کلاس بشیریه، خواستم این را رسانده باشم که حربه‌ی «تحریمِ» سه‌چهارپنج دولت متخاصم اروپا و آمریکا که دیربازی سلاحِ سلّاخی ملت‌ها شده است، کم‌کم به ضدّ خود تبدیل می‌شود مثل نظریه‌ی بالای رُزا. چراکه، سرمایه‌داری بیش از هر چیزی به بازار مصرف نیاز دارد، وقتی اندک‌اندک کشورهای تحریم‌شونده، از عددِ کشورها‌ی تحریم‌کننده هم پیشی بگیرند، آنگاه آنان کالاهای خود را کجا بفروشند!؟ به خودشان؟! متاع‌های نفیس کانی و آلی خودشان را از کجا بخرند؟! از خودشان؟! رویدادی که پوتین با اوکراین بر سرِ سازمانِ ترور -ناتو- رقم زده، شعله‌هایش تا قلب لیبرالسیم زبانه کشید که خود را بهشت آفرینش می‌پنداشتند و این تشنجِ رفتاری بعضی از هم‌پیمانان ناتو و حامیان آنها، خود علامتِ گستردگی پدیده و تستِ ژرفای آسیب جهانی چنین پدیدار امنیتی است.

 نگاه شود به جو بایدن که امروز راحت گفت نمی‌تواند از ورود نفت روسیه به آمریکا جلوگیری کند و آن را تحریم، زیرا قیمت سوخت در آمریکا به فلک می‌رود. نفع خود در میان بیاید، هیچ آئینی را مقتدا نیستند. دامنه‌ی رویداد بزرگ، نه فقط آستینِ غرب را می‌جُود و پاره‌پوره کرده که پوتین‌های سازمان تروریستی ناتو را بی‌بند و دگمه ساخته و حتی ساختار تفکر غرب را به هم ریخته؛ آپارتاید نژادی را که درون خود مخفی نگه داشته بودند چون دُمل چرکین بیرون زده. ناتوی تروریست کوشید عراق را به بهانه‌ی انبار سلاح‌های کشتارجمعی تماماً شخم بزند، اما همین غرب، خود اوکراین را فریفت و خاکش را انبار سلاح‌های وحشتناک ساخت و بسترش را برای برخی تبهکاران آراست. داعش را در جهان اسلام ساخته بودند، اینک همان تز را در اوکراین خواستند پیاده کنند. این است که ناتو اوکراین را پای حریم فرضی خود ذبح و لِه کرد و خود خیال می‌کند دودش فقط سمت شرق می‌رود، اما این‌بار باد کمانه کرد و فضای اروپا را به عصر وحشت برد، همان وحشت که خود ۱۰۰سال، ۱۰۰سال با هم می‌ستیزیدند و خون هم را رودخانه می‌کردند. صلح، نه فقط خوب است که ذات بشریت است؛ و پیام ادیان برآمده از آسمان، صلحی فراگیر؛ از فلسطین تا فیلیپین و از فنلاند تا فلات تبت. لایه‌های این پیاز قدرت و هژمونی را باز هم می‌شود باز کرد. اما بماند برای بعد.
 
سلام. جناب دکتر عارف‌زاده یک متن درخشان هم نوشتید که از نظر من می‌شود آن را مانیفست اخلاق و کردار تلقی کرد.
 
از مباحثه‌ی بسیار زیبا و عالمانه و محترمانه‌ی جنابان آقای قربانی و استاد عمادی بر سر دیدن هلال ماه لذت علمی بردم و از هر دو سوی این مباحثه‌ی دوستانه سود بردم. تا باشد، همین بحث‌هایی جدی آدم ببیند و بیاموزد ولو آن‌که نظرش چیزی دیگری باشد. من کشکولی هم بگویم: بهترین ماه رمضان، ماه رمضان ۲۹‌روزه است. هر مرجع و دو آدم معتمد بگوید من گوش می‌کنم زیرا روزه‌ی روز ۳۰ را اصلاّ دوست ندارم. فراخناک‌ترین مزه‌ همین مزه‌ی عید فطر، فردای روز ۲۹ است.
 
دکترعارف‌زاده: درود بشما. درسته و عالی بود. بجز  آویزان کردن که  آن، دارهاکاردن  است. این واژه از آن لحظه در اندیشه ام نزج گرفت که بدنبال یک پست شما در روزهای اول در باره حمله روسیه، چند نفر از جمله خودم  تره دارهائیتمی.
 
پاسخ:
جمله‌ی آخری را خیلی قشنگ بود، دارم می‌خندم شدیداً. چندی پیش هم جناب قربانی چیزی دیگه‌ای هم به من گفتند: «بین پست‌ها دپیتمی تره...!»
 

یاداشتی بر فیلم «حصار ضد خرگوش»

میدانِ ارزش دانش ( ۲ )

نسل‌های ربوده‌شده
به نام خدا. سلام. به قلم دامنه: حیف، حیف، که موفق نشدم تمام «حصار ضد خرگوش» را ببینم. اما برداشت‌هایم ازین فیلم درام مرا آگاهاند که کارگردان توانست واقعیت استرالیای غربیِ سال ۱۹۳۱ را نشان دهد که سفیدپوستان تحتِ زعامت پادشاهی انگلستان، دختران بومی را از مادرهای‌شان می‌ربودند و به صدها کیلومتر دورتر، در شهر پِرت (بزرگترین شهر استرالیای غربی که با سیدنی پایتخت،۳۸۰۰ کیلومتر فاصله دارد) می‌فرستادند تا هم برای بردگی گمارده شوند و هم ازین طریق، نسل بومیان را نابود و از زادوولَد بیندازند. جنایت با هدفِ پاکسازی بومی از خاک پدرومادری. نتیجه‌ی قطعی این سیاست نژادپرستانه، گم‌شدن هویت بومیان بود. «حصار ضد خرگوش» که محصول دیدنی ۲۰۰۲ سیدنی‌ست به‌خوبی از پسِ رساندنِ این پیام برآمده است.
 
من موزیک‌متنی به‌این‌زیبایی، در کمتر فیلمی شنیده‌ام و «حصار ضد خرگوش» با آن‌که خیلی غمناک بود، اما دِرام (=ابهام‌زُدایی) زیبایی بود تا بیننده متوجه‌ی نسل‌های ربوده‌شده استرالیا بشود که طی همین ۹۰ سال پیش، دور از چشم جهانیان روی می‌داده است.
 
سلام جناب. بسیارهم عالی. بنده همآره چشم‌انتظار این فاز هستم. اولی و پنجمی از ارقام هلو، در پرونده‌ی لغت داراب‌کلا که تا امروز ۳۵۱۲ لغت را شناسایی و شرح داده‌ایم (نوشته‌ی مشترک دکتر عارف‌زاده و بنده) نبوده، علاوه این‌که شرحی هم که برای این هشت لغت با ذهن دَوّارت نوشته‌ای ارزش ثبت دارد و برمی‌دارم. به‌یقین در کتاب هنگام چاپ خواهیم نوشت عبدالله هم به ما کمک کرد. همه‌ی هشت‌تا زیبا بود. فقط درباره‌ی «ریا» تخم توتون و خیار و... باید عرض کنم این لغت از رویش ریشه می‌گیرد، رویاندن، مثل مؤسسه‌ی «رویان» که همین ریا است. در پستی دیگر «جهانی آری از صلح» را آرزو کردی، به لحاظ ادبیاتی بگویم یا باید «از» را به «در» تبدیل فرمایید تا جمله‌ات درست شود. یا آن عبارت مشهور، «عاری از جنگ» است. عاری هم یعنی: بی، بدون، بری. دور. لخت. در ضمن از لطف در تاج متن بر من ممنونم. من همان تقدم دکتر عارف‌زاده بر خودم را ترجیح می‌دهم.
 
سلام جناب. جالب و جدید. چقدر هم بشّاش است درین صحنه‌ها حضرت آیت‌الله. لابد حلول شعبان، بدیشان حلاوت داد.
 
سلام جناب. وقت شما به خیر و خوشی. پیش‌بینی که سهله! بیا بریم جایی که می‌گویند تا آدم را ببینند، آنی می‌فهمند با چه کسی قرین‌اند و محشور! با بوزینه می‌پلِکد؟ یا با فرشته؟! به شکل خنزیر محشور می‌شه یا به وجه پری در حریر؟! و یا هم شاید با صاحب اثر «خنزر و پنزر». بگذرم! من که عمراً پیش اینا نمی‌روم. حضرت موسای نبی ع از خدا خواسته بود پیش از موت، قرینش را در آن سرا معلوم کند. آدرس داد. موسای کلیم ع رفت و رفت و رفت، دیدند اع! قرینش یک قصاب پاک‌دست و باایمان‌وباخدا و فردی عادی و در میان مردم و با مردم و بامرام است. باز نیز بگذرم. جالب بود طنزیم شما. معلومه امروز حسابی تنظیمی به کارخانه‌ی خونه! لابد سوپ جو داد و سدِ جوع نمود.
 
 
مرا، جناب، با این «دامن» البته بلِن! بردی به ۱۱ شهریور ۱۳۹۶ که خطاب به نماینده‌ی ولی‌فقیه وقت سپاه در سایتم در همان سال نوشته بودم که درباره‌ی بردن مردم به بهشت سخن گفته بود. تصویر متن ایشان و جوابم در آن پست را در زیر می‌گذارم:
 
سلام جناب آقای دکتر عارف‌زاده. چشم. عرض می‌کنم. چندسال پیش کتابی از مرحوم مهدی بازرگان خوانده بودم که ایشان ریاح (=بادِ ملایم) را مژده‌ی لقاح و باروری می‌دانست اما ریح (=تندباد) را مایه‌ی تخریب و زیروزبَر کردن. اگر شما ریادادن تخم بوته را از ریاح بگیری کار همان مژده می‌کند و بشارت باروری را. از سوی دیگر ریا که معنای دیگری هم دارد بجز رویش، ظاهرشدن است، مثل ریا در اخلاق که تظاهر است. تخم هم در داخل کیسه ریا می‌دهند هم، برای بروز و تظاهر است و شروع رویش. پس؛ می‌توان هر دو را در پرونده‌ی این لغت بیاوریم. ممنونم.
 
از شما کم نیاموختم من.
 
جناب محمدجواد رمضانی، منظورش را بالاتر فرمودند. بااین‌وجود شما و بنده پرونده‌ی این هر دو لغت را پارسال با شرح و مثال بستیم. اما تمام پرونده‌ی لغات برای همیشه باز است تا هر دوست محترمی زوایای دیگری از آن را گشود، وارد آن پرونده کنیم. درود.
 
آره، انجام دادم. تازه‌های لغات جناب عبدالله را تَپ زدم گرفتم و بردم گذاشتم چالوکِ لغات.
 

بردن مردم به بهشت!

مرا، جناب، با این «دامن» البته بلِن! بردی به ۱۱ شهریور ۱۳۹۶ که خطاب به نماینده‌ی ولی‌فقیه وقت سپاه در سایتم در همان سال نوشته بودم که درباره‌ی بردن مردم به بهشت سخن گفته بود. تصویر متن ایشان و جوابم در آن پست را در زیر می‌گذارم:.

 
ناتو اوکراین را فقط سنگر می‌خواست، نه عضو!
 
من دیدگاه تحلیلی‌ام این است سازمان تروریستی ناتو -که راهبرد و رهبری اصلی‌اش در دست سرویس‌های اطلاعانی است، نه دولت‌های سرِ کار- ماهرانه و از سرِ عمد در طول این مدت، اوکراین را عضو ناتو نکرده بود. چرا؟ به نظر من، احتمال دارد این بوده باشد:
 
۱. تا زمانی که بروز بحران قطعی نشده (مانند همین ۱۷ و اندی  سال) ازین سرزمین پهناور، روسیه را از نزدیکترین جغرافیای سیاسی و نظامی، زیر رصد و تحت فشار داشته باشد، یعنی با دادنِ وعده‌ی سرِ خرمن، اوکراین را دست به سر کرده‌ بود، اما در عوض با وعده‌ی توخالی و فریب، خاکش را سنگری مخفی برای سلاح‌ها و آزمایشگاه‌های مخاطره‌آمیز و مهیب علیه‌ی روس و میدانی برای تیهکاری و جاسوسی. اوکراین را مثل کلمبیای آمریکای جنوبی کرده بودند، آکنده به مافیا.
 
۲. اگر زمان وقوع رویداد شد، ناتو راحت بگوید اوکراین که عضو ناتو نیست تا برویم به دفاعش، مثل همین روزهایی که پوتین به ناتو، فن زد. سرویس‌های اعضای سازمان تروریستی ناتو که هر کدام در اوکراین برای خود تیول داشتند، اوکراین را در همان حد سنگر می‌خواستند، چون از میزان حساسیت بالای روسیه برین خِطه خبر داشتند. پس وقتی اوکراین عضو ناتو نباشد، درین حالت مفروض آنان برای همیشه این بود پوتین راحت، نه به یک عضو ناتو، که به یک سنگر ناتو چشم می‌دوزد و دیدند که دوخت. فقط روز می‌شمرد که لحظه فرا برسد.
 
درین میان برایم یک نکته روشن شده است که این دو ریل، همدیگر را قطع نمی‌کنند. چون مجبور شدند لو بدهند ایجاد پروازممنوع بر آسمان اوکراین، یعنی درگیری مستقیم با روس که این جزوِ پیمان نانوشته‌ی آنان است که این دو با هم با سلاح نستیزند. چرا چون جنگ در آن صورت، شکل جهانی به خود می‌گیرد. زوایای دیگر این رویداد بزرگ جهانی، باشد برای بعد. بگذرم. فقط بگویم وقتی آسمان کشوری منطقه‌ی پروازممنوع شود منظور این است به هر شیئی در هوا باید شلیک شود و ناتو نمی‌خواهد به روس شلیک شود.
 
دیدگاه:
 
در راستای استنادسازی، چکیده‌ی دیدگاه آقای احمد زیدآبادی را می‌آورم که آقای «هومان دوراندیش» امروز ( ۱۴ اسفند ۱۴۰۰ ) با وی گفت‌وگو کرد:

هومان دوراندیش: به نظرتان چرا پوتین این جنگ را آغاز کرد؟ واقعا مسئله‌اش امنیت روسیه است؟ استونی و لتونی و لیتوانی بیخ گوش روسیه هجده سال است که عضو ناتو هستند ولی عضویتشان در ناتو، عملا خطری برای روسیه نداشته است.

احمد زیدآبادی: کشورهای حوزۀ بالتیک بعد از جنگ جهانی دوم به روسیه ملحق شدند اما اوکراین حدود سیصد سال بخشی از روسیه حساب می‌شد و بخش قابل توجهی از مردمش روس هستند و به اصطلاح یک نوع حوزۀ تمدنی روسیه هم محسوب می‌شده. بنابراین نگاه روسیه به اوکراین اساسا متفاوت از نگاهش به کشورهای شرق اروپا و کشورهای حوزۀ بالتیک است... اینکه روس‌ها بخواهند اوکراین یک کشور بی‌طرف باشد، خواست نامشروعی نیست. بالاخره اعضای ناتو با روسیه یک رقابت جهانی دارند و پیوستن اوکراین به ناتو، بویژه اگر قرار باشد اوکراین شبه جزیرۀ کریمه را هم در کنترل داشته باشد، برای روسیه بسیار مخاطره‌آمیز است... بنابراین خواست روسیه برای بی‌طرفی اوکراین قابل توجیه است.

هومان دوراندیش: اگر مسئلۀ اصلی امنیت است، استونی و لتونی و لیتوانی هم که عضو ناتو هستند.

احمد زیدآبادی: هر عضو ناتویی که بالاخره تهدیدی علیه روسیه نیست. شما جغرافیای آن منطقه را نگاه کنید. در بخش زیادی از دریای سیاه، ناوگان اصلی روسیه مستقر است... حضور ناتو در گوشه‌ای مثل منطقۀ بالتیک خیلی فرق دارد تا اینکه کشوری مثل اوکراین عضو ناتو شود. مسئلۀ اصلی امنیت است ولی علائق سرزمینی هم اهمیت دارند... روسیه به اوکراین به عنوان یک کشور نیمه‌روس نگاه می‌کند ولی به کشورهای منطقۀ بالتیک نه. البته من این دغدغۀ امنیتی را از دید روسیه دارم مطرح می‌کنم نه از دید خودم. دارم می‌گویم روسیه این طور به داستان نگاه می‌کند.

هومان دوراندیش: اگر از دید خودتان توضیح دهید، آیا پیوستن اوکراین به ناتو را تهدیدی برای روسیه می‌دانید؟

احمد زیدآبادی: بله، برای روسیۀ پوتینی یک تهدید است. به یک معنا تهدیدی علیه خود سرزمین روسیه نیست ولی برای روسیۀ پوتینی تهدید است... شرق اوکراین روس‌نشین است و مردمش مسیحی ارتدوکس‌اند و به روسیه سمپاتی دارند. اگر قرار باشد مناطق شرقی از اوکراین جدا شوند، مناطق غربی اوکراین هم قبلا بخشی از لهستان بوده‌اند... بنابراین همین که روسیه بخواهد مناطق شرقی اوکراین را جدا کند و تحت تصرف خودش درآورد، به معنای محو کشور مستقلی به نام اوکراین خواهد بود... مقایسه‌ی پوتین و هیتلر بخشی از اقدامات قدرت‌های غربی است برای ایجاد حساسیت نسبت به عملکرد روسیه، و نیز بسیج کردن مردم خودشان برای تحمل مشکلات ناشی از تحریم‌هایی که علیه روسیه وضع کرده‌اند.
 
هومان دوراندیش: اما اگر اوکراین بخشی از خاک روسیه شود، روسیه همسایۀ لهستان می‌شود و باز بیخ گوش ناتو است. این مشکلی ایجاد نمی‌کند.
 
احمد زیدآبادی: در زمان اتحاد شوروی هم روس‌ها بیخ گوش ناتو بودند ولی چون کل اروپای شرقی در دست آن‌ها بود، خطری برایشان ایجاد نمی‌شد. بحث این نیست که روسیه نمی‌خواهد با ناتو هم‌مرز شود. مسئله این است که در کدام نقطه قرار است هم‌مرز شوند.

هومان دوراندیش: پس مسئلۀ اصلی این است که ناتو از مسکو دور باشد.

احمد زیدآبادی: بله، دقیقا همین است.

هومان دوراندیش: هنری کیسینجر قبلا به اوکراین توصیه کرده بود رفتاری مانند فنلاند در پیش بگیرد که در عین نزدیکی به غرب، روس‌ها را تحریک نمی‌کند. برخی از موضع دفاع از رئال پلتیک با این تجویز موافق‌اند ولی به نظر می‌رسد چنین توصیه‌ای حق تعیین سرنوشت و حق حاکمیت ملی اوکراینی‌ها را نادیده می‌گیرد. اگر اکثریت ملت اوکراین غربگرا باشند و بخواهند کشورشان عضو اتحادیۀ اروپا و ناتو شود، چه کار باید کرد؟

احمد زیدآبادی: حق تعیین سرنوشت هم بالاخره حدود و ثغوری دارد. شما در دنیایی زندگی می‌کنید که بین همسایگان و بلوک‌های قدرت، منافع متعارضی وجود دارد. شما نمی‌توانید یک علاقه را آن قدر دنبال کنید که همسایه‌تان خشمگین شود. این کار هزینه دارد. وقتی پیگیری یک علاقه هزینه‌مند شود، کار به همین جایی می‌کشد که در اوکراین کشیده شده...اگر راه مسالمت‌جویانه‌ای در کار باشد، همان است که گفتم: تعهد اوکراین به بی‌طرفی و نپیوستن به پیمان‌های نظامی، با حفظ یکپارچگی سرزمینی.
 
زورخانه‌ی شهید فهمیده تهران
 
میدانِ ارزش دانش ( ۳ )
پیام زورخانه چه بوده؟
به قلم دامنه: به نام خدا. سلام. زورخانه ورزش‌ و پرورش بود که از باستان در ایران کاشته شد و به‌خوبی نمو کرد، با هدف پروراندنِ جسم و پارساداشتنِ روح که اصولی اخلاقی آن را به هم پیوند می‌زند و از انسان، پهلوان می‌آفریند. گویی پهلوانان در ردیف بالا بعد از موبدان جایگاه داشتند. زیرا رزم ارزشی باستانی نزد ایرانی بود و همین، ازین ورزش، آئین پهلوانی ساخت که در برابر ظلم، جنگاوری با مهارتِ روزافزون بود، با سطح بالایی از معنویت مسلط. به‌طوری‌که یک انسان زورخانه‌ای را در بالاترین قامت به سمت «دستگیری از ضُعفا، کمک به فُقرا، فروتنی و گشاده‌رویی» می‌فرستاد.

این‌که سقف زورخانه باید گنبد باشد و کفش چندضلعی و گودش فروتر از سطح زمین، همه و همه دلیل بر دست‌کم سه چیز بود: نگاه به آسمان و آفریدگار. متکثربودن جامعه، فروتنی و تواضع در برابر انسان و آموزه، که درِ ورودی کوتاه زورخانه نقطه‌ی اوج این اخلاق ستوده بود؛ قامتِ تنومند پهلوان باید خمیده شود تا به گودی زورخانه برسد؛ درسی تماماً ادب و پایبندی به آئین. چنین بود که زورخانه‌ها چون حاوی آموزه‌های معنوی بودند، «مکانی مقدس» محسوب شدند. حتی کارشناسان معماری ساختمان زورخانه را به طرز حیرت‌انگیزی الگوبرداری از معابد «میترایی و مهراوه‌ها» حدس می‌زنند.

شاید از همین رو باشد که قوانین و آداب و حتی ادبیات مخوص به خود دارد؛ مثلاً  سادات در زورخانه احترام می‌شود و حرمت‌شان حفاظت و نگه‌داری. حتی سَردَم (=جایگاه مُرشد) مکانی منزه محسوب می‌شود و زنگ برای خود احترام و نشانه‌هایی ویژه دارد. و یا میان‌دارِ گود -که نوعی مدیر کل است- از مُرشد در نقش فرمانده، فرمان می‌برَد.

درین ورزش، تمرین و پرهیزگاری جفت هم‌اند و واژه‌ها در آن هر کدام سرِ جای خود. مثلاً: مرشد به تازه‌واردِ تازه‌کار فقط می‌گوید «خوش آمدی» ولی به سابقه‌دار، علاوه بر «خوش آمدی»، از حاضرین می‌خواهد برای ورودش صلوات بفرستند. و برای پیش‌کسوت، مرشد حتماً می‌گوید «صفای قدمت» و پس از صلوات برای او ضرب هم می‌گیرد. اما اگر فرد تازه‌وارد به زوخانه، پهلوان باشد تشریفات پیش‌کسوت را برایش جاری می‌کند و علاوه برین، زنگ را نیز می‌نوازد.

 درین ورزش «بر مُنکر علی لعنت فرستاده می‌شود» که دیگران می‌گویند بیش‌باد. و حرکت اخلاقی و پهلوانانه‌ی امام علی ع در رزم با عمرو بن عبدَود (که خَدو = آبِ دهن، تُف انداخته بود بر صورت حضرت علی) به‌شدت پاسداری می‌شود.

 ارزش‌های مذهبی وقتی وارد زورخانه‌ها شد، ورزشکار باستانی رنگ و بوی دینی به خود داد. لذا قوانین و مقررات ویژه‌ای بر زورخانه‌ها آذین بست که ادب و ادبیات پهلوان را در رفتار شفاهی، فراوان‌فراوان بالا برد. تقریباً ۳۵ مقررات برای زورخانه وجود دارد. مثلاً این چهار تا:

«لودگی، قهقهه، ناسزاگویی، غیبت، تهمت، استفاده از هر نوع دخانیات و مواد مخدر صنعتی و سنتی و نوشیدن الکل در زورخانه‌ها ممنوع است.» ، «داشتن طهارت یکی از الزامات پیش از ورود به زورخانه و به ویژه گود به شمار می‌آید. ورزشکاران ضمن داشتن طهارت، با وضو وارد گود می‌شوند.» ، «چرخیدن از تازه‌کارترین افراد شروع می‌شود و در پایان با سادات پایان می‌گیرد.» ، «ورزشکاران و پهلوانان باید همدیگر را دوست بدارند و اگر رقیبشان مغلوب شد، خارج از گود زورخانه، با او با احترام رفتار کرده و مانع از تحقیر او شوند.» منبع

رسم قشنگ گلریزان، جایگاه اقتصادی زورخانه‌هاست که به اهدای پول نقد توسط اهالی زورخانه برای امور خیر و کمک به آسیب‌دیدگان حوادث طبیعی و... صورت می‌گیرد که هر کس به اندازه‌ی توانش پولی در لُنگ می‌اندازد.

پوریای ولی از نام‌آوران این رشته‌ی پهلوانی بود؛ عارف که شعر هم می‌سرود. در مُروت و فضیلت کم‌نظیر بود؛ پوستین‌دوزی که در خوی مدفون شد. پس؛ پیام زورخانه، پیروی از علی ع است؛ «پوریای ولی»شدن، زور پیداکردن برای دفع ستم. اخلاق‌پیشگی و دوری از پهلوان‌پنبه‌ای، و در اوجش معنوی و قوی زیستن. چکیده‌ای نوشتم از چند روز مطالعه روی این قصه. راستی! نمی‌دانم آیا داراب‌کلا هم باستانی‌کار دارد یا نه؟ اگر دارد درود دارم و خداقوت به ایشان و تمامی ورزشکاران محترم دیگر.
 
تبریک سوم شعبان و سخننی از امام حسین ع :
امروز روزی امام حسین ع از مادری مهربان که کوثر دو گیتی‌ست  به جهان چشم گشودند این روز فرخنده و شاد بسیار زیباست بیش از همه مرا به یاد سرباز شهید قاسم سلیمانی می‌اندازد که حسینی‌وار زیست و سرانجام به کمک سازمان تروریستی ناتو در تاریکی شب ترور شد. یک سخن از امام حسین ع می‌آورم؛ برگرفته از کتابخانه‌ی احادیث شیعه:

امام حسین ع در پاسخ به پیشنهاد مروان بن حکم که با یزید بیعت کن، فرمودند: «در این صـورت باید گفت: انا للّه و انا الیه راجعون و فاتحه‌ی اسلام را خواند زیرا امّت اسلام گرفتار چوپانى همانند یزید شده است و من خودم از رسول خدا ص شنیدم که مى‌فرمود: خـلافت بر آل ابوسـفیان حـرام است.».
 
برداشتم از مباحثه‌ی میان جنابان دکتر عارف‌زاده و صدرالدین:
 
در زبان بومی ما، گردن‌گرفتن، بهترین واژه برای پی‌بردن به معنی عربی آن یعنی التزام و ملتَزم است. بنابراین وقتی جناب دکتر عارف‌زاده در سه تصریح می‌فرمایند مقصودش چه بوده، به این نتیجه می‌توان رسید که علم و دین، رودرروی هم نیستند. سه تصریح این بود:
 
«نه گفتم مخالف علم و نه از متن چنین بر می آید»
«نگفتم نمونه های منطبق با علم وجود ندارد»
«عرض کردم ملزم نمیداند»
 
من این صراحت را نشان جدی‌گرفتن بحث می‌دانم و تلاش متعهدانه برای روشن‌شدن مسئله. خودِ من معتقدم اگر فقیه سنت را قطعی بگیرد آن را اصالت می‌دهد. مثلاً حجامت. حتی اگر تمام دانشمندان بگویند زیان دارد و سازمان خون بگوید هدرددان است و بیماران به خون احتیاج دارند، باز هم فقیه سنتی حجامت را حرام نمی‌کند. زیرا آدرس آن را در سنت دارد.
 
پس؛ سخن آقای عارف‌زاده که ملزم نمی‌داند گزاف نیست. در مرآء و رأی فقهاء دیده می‌شود. از سوی دیگر وقتی پزشک به علت علمی، بیمار را منع کند از روزه، فقیه می‌گوید حرف پزشک خلاف شرع نیست. بنابراین فقیه در حجامت، گردن نمی‌گیرد و ملزم نمی‌شود که حرف علم را حجت فرض کند، اما در روزه، منع پزشک حجت می‌گیرد. تمام اینها بستگی به قطعیت در سنت دارد وگرنه در بسیاری از جاها دین صامت است و اگر سنت نبود شاید دست فقیه بسته‌تر می‌بود، نه بازتر. زیرا سنت چراغ رهنمای فقیه است. دین با علم سازگار است، اما فهم فقیه ممکن است جرأت درک دو عنصر زمان و مکان را نداشته باشد و حکم خدا که مرضی اوست، در خلاء بماند. حرف آخرم این است هر دو جناب (آقاعارف‌زاده و آقاصدرالدین) نزدیک به هم بحث کردند با مرزی باریک به مو. با تشکر از هر دو.
 
زنگ شعر ( ۲ )
 
با تو نسبت‌داشتن دارد غرورِ دیگری
در کنارت عشق‌ها دارند شورِ دیگری
چهارده معصوم یک نورند اما ماه تو
سر زده از شانه‌های کوه نورِ دیگری
 
 
میدانِ ارزش دانش ( ۴ )
قاضی‌شدنِ خانم «رضوی حلمی» در مصر
به قلم دامنه: به نام خدا. سلام. از مطالعه‌ی خبرهای دیروز ( ۱۵ اسفند ۱۴۰۰ ) قاضی‌شدن خانم «رضوی حلمی» در مصر، به عنوان اولین قاضی زن در "دادگاه عالی اداری" -از نهادهای حکومتی بالای مصر- برایم مهم بود و صدالبته جالب. نمی‌دانم فتوا یا دیدگاه شیخ الازهر قاهره، آقای "احمد الطیب" که معتقد است «هیچ حکم مذهبی، زنان را از داشتنِ پست‌های عالی باز نمی‌دارد»، درین تحول سیاسی مذهبی، دخیل بوده است؟ یا نه؟ امابعد؛
 
من برای ایران هم، در جست‌وجوی چنین روزی‌ام؛ اما چون کارشناس دین نیستم، آرزویم را برای خودم، شخصی نگه می‌دارم و به انتظار زمانه‌ای می‌نشینم که آن روز، روز ظهور و درخشندگی زنانِ نجیب، منزه و صاحب‌مرتبه به دایره‌ی قدرت، قضاوت، تقنین، حاکمیت بر سرنوشت، به‌آسانی و وفق مراد دین و آئین و قوانین، راه داده شوند و تسهیم مشارکت به شکل زیباتری دیده شود. بگذرم.
 
سلام جناب دکتر عارف‌زاده. متشکرم دوبله؛ (فارسیِ دوبله را نمی‌دانم) هم به خاطر خواندن ملای آقوزگاله. هم بابت یادآوری توافق‌مان بر سر غین و قاف این واژه. بله، من ضعف بزرگ در لغت‌هایی دارم که با حروف عربی «غ، ق»، «ض، ظ» نگاشته می‌شود. مثل غیظ و غیض. مثل غلغل و قلقل! درود.
 
سلام جناب آقای آزاد. من که کربلا بودم سر قبر امیرکبیر رفته بودم، البته قبرش را صدام محو کرده بود. قبرش سمت چپِ صحن قبله‌ی حرم امام حسین ع است. در نجف نیز، در ودای‌السلام، سرِ قبر دلیرمرد دلیران تنگستان شهید رئیسعلی دلواری رفته بودم که قبرش را دیدن‌کردن، موجب غرور دینی و ملی‌ می‌شود؛ انسان سلحشوری که به‌وقت سلاح مقاومت‌گرفتن، این‌پا و اون‌پا نکرد و با دانش و رشادت در برابر تز «خفت در برابر غرب» ایستاد. هر دو امیرکبیر و دلواری ضد استعمار بودند و ضد استبداد. سپاس از شما آقای آزاد.
 
پرسشی دیگر!
شما از یک سو سازمان تروریستی ناتو را به نقل امانوئل مکرون دچار «مرگ مغزی» معرفی کرده‌ای ولی هنوز عرق متن پیشین شما نریخته، اینجا در دایره‌ی زرد می‌فرمایی: ناتو «هوشمند» است. شما هم ضب در طنز فرو می‌روی آقای جلیل قربانی! مرگ مغزی‌و؟! هوشمندی؟!
 
جناب آقای دکتر عارف‌زاده با شما بر سرِ این‌که مقاومت در برابر تغییر عادات و سنن و عرف، «همیشه بد نیستند» موافقم. اگر فکری برای خود حق اقتباس یا تقلید از غرب و آزادی بیان و نظر قائل است، همان‌میزان برای فکر دیگران هم حق و آزادی وجود دارد که با غرب بستیزد یا نگذارد کسی را بفریبد. ایران فرهنگ و آداب و تمدن کهن دارد که سپس با پذیرفتن اسلام، تقویت هم شد با خدمات متقابلی که میان اسلام و ایران برقرار شد. از نظر من، غرب‌گرایی افراطی و حتی وکیل‌مدافع غرب شدن، مثل گذر از آب روشن است به فررفتن در آب تیلِن. بگذرم. متشکرم از نگاه متوازن شما که همواره درین صحن غرب را به دیده‌ی تقلید نگاه نکردید، بلکه نقد و اقتباسی نظر افکنده‌اید.
 
جلیل قربانی:
سلام؛ روز به‌خیر. بله در همون جا نوشتم که بیمار در حال مرگ مغزی، با صدای طبل جنگ پوتین، تحرک یافته و به هوش اومده. حالا که ضریب هوشی‌اش برگشته، خب طبیعیه که تصمیماتش بعد از این، هوشمندانه خواهد بود.
 
پاسخ دامنه:
آهان؛ پس ناتوی «مرگ مغزی شده» چقدر سریع به هوش‌آمده و چه هم به‌سرعت از تخت بیمارستان خلاص شده و به تحرک رسیده. به قول ناصرالدین شاه در سریال «جِیران» : خلّص و تَمت!
 
سلام استاد عمادی. فرمودید اسمی از اسم پیامبر ص «نون» است که به مداد پیوند دارد که نور است و نون را حوت دانستید که زمین پشتش هست. می‌خواستم بدانم ساده‌ترین پیام این تفسیر سبملیک چیست؟ البته به چند پیام که زیر پست‌های قبلی استاد، نوشتم، گویا یا ندیدید و یا نخواستید پاسخ دهید. این را هم اگر نخواستید، مختارید استاد عزیز.
 
پیشنهاد معقول است. اما این‌که من در صحن افراد را منع کنم، ممکن است ناراحت شوند و حتی قهر کنند. من حتی احساسات اعضا را هم تقریبا می‌شناسم. اگر شما خودتان طرح مسئله کنید من هم نظرم را زیرش می‌گویم تا با مسالمت این راه شناسانده شود. خودم هم دیدید همیشه هفته‌ای یک لغت را پیش آوردم. اما این‌که لغت فقط از طرف من بیاید به صحن موافق نیستم. هر کس خواست بیاورد اما به قول شما یک لغت آن‌هم با فرصت دو یا سه روز. من حتی می‌گویم تا شش شب.
 
سه سخن از امام سجاد ع درین شب شادِ میلادشان:
 
تمام خیرات و خوبى‌هاى دنیا و آخرت را در چشم‌پوشى و قطعِ طمع از زندگى و اموال دیگران مى‌بینم.
 
همانا معرفت و کمال دین مسلمان، در گروِ رهاکردن سخنان و حرف‌هایی‌ست که به حال او -دیگران- سودى ندارد.
 
کسى که بینش و عقل خود را به کمال نرساند -و در رُکود فکرى و فرهنگى بسر برَد- به سادگى در هلاکت و گمراهى و سقوط قرار خواهد گرفت. منبع

 

میدانِ ارزش دانش ( ۵ )
«امیرکبیر اهلِ مقابله بود، من اهلِ موازنه»!
به قلم دامنه: به نام خدا. سلام. در قسمت اولِ فصل یک سریال «جِیران» ساخته‌ی حسن فتحی (که من چهار قسمتی که وارد بازار شد را دیده‌ام) در یک جا میرزاآقاخان نوری -صدر اعظم ناصرالدین شاه- می‌گوید: «اولین درسی که به پادشاه می‌دهند، تزویر است»! او به پسرش می‌گوید: سیاست قاعده دارد! البته منظورش از نوع «آقاخان»ی! بود. پسرش گویی با نگاهش پرسش دارد چشم تار می‌کند!. اما صدر اعظم سخنش را تکمیل‌تر می‌کند: «باید با پادشاه وصلت کرد.» یعنی ازدواج سیاسی! پسرش ازین حرفش می‌ترسید و می‌گوید مگر سرنوشت امیرکبیر پیش چشمت نسید، او مگر وصلت نکرده بود! (خواهرِ ناصرالدین شاه را داشت) آقاخان جواب می‌دهد: «امیرکبیر اهلِ مقابله بود، من اهلِ موازنه»!
 
از نظر من، غربی‌ها -اروپا و آمریکا- هم، عینً مصداق سخن آقاخان نوری‌اند؛ اهلِ مقابله‌اند که اوکراین را به این روز انداخته‌اند! هم موازنه! را بر هم می‌زنند، هم ادای دوستیِ خاله‌خرسه را درمی‌آورند؛ در تمام تاریخ اروپا ریشه‌ای‌ترین عامل تنش‌های ستیزگرانه «از میان رفتنِ موازنه‌ی قوا» میان دولت‌های اروپا بوده که آنها را به کشتنِ میلیون‌میلیون آدم حتی از نژاد و خون و پوست و گوشتِ همدیگر هول داد. آنقدر همدیگر را کشتند که تاریخ‌شان جز ننگ نیست. فقط دو تا از جنگ‌های آنها با همدیگر، اسمِ «جنگ جهانی» به خود گرفته؛ درحالی‌که ناف آنها را با جنگ و ستیزه‌گری بُریده‌اند. اساسِ رفتار اروپا نسب به هم، «جنگ و جنگیدن» بوده و هست. اگر امروزه به «اتحادبه» رسیدند و دم از صلح می‌زنند به این معنی نیست که عاقل شدند؛ نه؛ فعلاً از همدیگر واهمه دارند؛ ترس‌شان مبنای جنگ دارد، نه ذات صلح‌طلبی. مرکز تولید و فروش زرّادخانه‌های ویرانگر شده‌اند و آن‌وقت به سایر کشورها از سرِ نخوت دستور می‌دهند نباید سلاح داشته باشید! مگر همین ارتش آنان نیست که در قالبِ «سازمان تروریستی ناتو» توی اغلب قاره‌ها دست به جنگ و کشتار زدند و در رفتند؟! آنها مردم مسلمان منطقه را مثل آبِ خوردن کشتند و فرار کردند؛ اما وقتی به خاک خود و به نژاد خود می‌رسند دست به تزویر می‌زنند.
 
آقاخان نوری قاتل پشت پرده‌ی امیرکبیر اما به دستخط ناصرالدین شاه، درین یک فقره گویی راست گفته! : که «اولین درسی که به پادشاه می‌دهند، تزویر است»! آری تزویر؛ که اروپا -حتی بدتر از آمریکا- نسبت به رویدادهای جهان ازجمله همین رویداد اوکراین، تزویر پیشه کرده است. خونِ پاک‌ترین انسان روی زمین را با ترور شبانه در پشت دیوار بغداد با شیک‌ترین سلاح‌های ساخت غرب هلهله‌کنان می‌ریزید؛ سرباز شهید سلیمانی را، که مردم منطقه را از چنگِ خون‌آشامان داعش نجات داده بود، اینک روزی فرارسیده که شعار دوری از خون‌ریزی سر می‌دهید. ریختن خون یک انسان بی‌گناه به فرموده‌ی قرآن، مثل کشتنِ تمام مردم است؛ چه رسد به کشتاری که در اغلب جهان ردّ شما در آن باقی مانده است و هرگز از صفحات سرخ تاریخ محو نمی‌شود.
 
بسیاری از تحلیلگران خودِ غرب و نیز مقامات روسیه به سران اروپا و آمریکا طی ماه‌های گذشته بارها و بارها هشدار داده بودند که اوکراین به این روز می‌رسد! ( ر.ک: منبع) اما اروپایی‌ها و آمریکاها تا توانستند موازنه را از طریق گسترش «ناتو» بر هم زدند و با دخالت چندساله در اوکراین، بدترین سیاست‌ورزی روزگار را بر دولت‌های دست‌نشانده‌اش تحمیل کردند که از یک جامعه‌ی روس‌تبار، «ناتو» بسازند؛ آن هم نه عضویت واقعی، که یک وعده‌ی سرِ خرمنی و درون‌تُهی. خُب مشخص است سمت دیگر کار دیگر می‌کند. حالا جمع شدند که «جور» کنند؛ مثل حکایتِ توتون تخت‌شده که یک مدت مادران و خواهران ماها می‌نشستند «جور» می‌گرفتند تا این رنگ با آن زنگ جدا شود. سفیدپوست هنوز هم نژااد و حق و حقوقش فرق دارد! کجا؟ در مهدِ لیبرالیسم! که شعار آزادی و برابری و حقوق بشری‌اش، گوش فلک را کر کرده است! خودشان  آتش کردند،خودشان هم خاموش می‌کنند؛ نمی‌دانستند زبانه‌اش تا قلب اروپا شعله می‌کشد!
 
پرسش سید علی‌اصغر:
سلام بر دوستان اهل تحقیق و پژوهش. با تبریک فراوان به مناسبت میلاد خجسته امام سجاد ع ، بفرمایید که با وجود اینکه امام از کربلا می آید و واقعه جاودانه را درک کرده و دربعداز شهادت امام حسین ع درجه امامت به ایشان انتقال پیدا کرد و بعبارتی باورمند امامتش متجلی شد و برای حفظ اسلام ناب محمدی ص مسئولیت خاصی دارند چرا به مراحلی که برشمردم ، امام سجاد ع فقط به عبادت و گریه بر شهدای کربلا ، بسنده می کند ؟ چرا حیات نهضت کربلا را به همان صورت پر حرارت دنبال نکرده است ؟ آیا در مجلس یزید برای حفظ جان کاروان کربلا توافقی صورت گرفت تا کاروان بدون تعقیب و فشار روحی به کربلا و مدینه برگردند ؟
 
پاسخم به این سه پرسش:
 
سلام و تشکر. گرچه خودم را مصداق عنوانی که در صدر کلام ذکر کردید نمی‌دانم، اما به حسب ارادت به اهل بیت علیهم السلام و اجابت به شما عرض می‌کنم:
 
۱. قید «فقط» در پرسش اول نادرست است. لذا پاسخش روشن است. امام ع هرگز فقط این کار را نکرد، کارهای بی‌شماری کرد که آوردن آن درین پاسخ ممکن نیست. ۲. پرحرارت درینجا به معنای درافتادنِ آشکار و به زبان امروزی نبرد سخت‌آفزاری با امویان است، که به‌یقین فضای بعد از عاشورا شرائط را برای شیعه به‌شدت سنگین و غیرممکن کرده بود. وگرنه امامِ هر دوره ترکِ فعل که سهله حتی ترکِ اُولیٰ هم نمی‌کند. ۳. اگر لفظ توافق بجا بود هرگز حضرت زینب س و امام سجاد ع در آن مجلسی که یزید آراست، دست به رسواکردن یزید نمی‌زدند. یزید از بارِ گران واقعه‌ی عاشورا بر دوام حکومتش هراسید. ازین‌رو دست به دروغ زد و گفت من دستور قتل ندادم. سرانجام هم مجبور شد اُسرا را به مدینه بفرستد تا محیط شام از وجود افشاگرانه‌ی بانو زینب کبرا س و امام سجاد ع ایمن باشد و خودش هم خلاص. اما کاری که آن دو پیام‌آوران عاشورا کردند، آن‌چنان موافق شرع و عقل بود که بنیاد رژیم اموی و حتی مشروعیت سیاسی‌اش را سست ساخت. سیاست سختگیرانه‌ی اموی هرگز اجازه‌ی حرکت پرحرارت را نمی‌داد و الّا هیچ امام معصومی از شهادت و مبارزه‌ی با ظلم ترسی ندارد. همه‌ی امامان ع بیشترین سختی را از سوی حاکمان وقت چشیدند و حتی سخت‌تر از عادی‌ترین آدم‌ها زندگی کردند، با آن‌که قرآن سفارش به مودت به خاندان پیامبر ص کرد.

 

پاسخ به نقد آقای قربانی:
سلام جناب آقای ... . وقت آن دوست دانشور محترم هم به خیر و خوبی و شادی. بر من است که تشکر داشته باشم؛ چون هم نقدم کرده‌ و هم تذکر داده‌اید. فکر نکنم اگر هر کسی ناتو را با دیدی بسیط ببیند، آقای قربانی هم -که فردی تیزبین است- آن را چنین ساده و بسیط و بیغش! ببیند. جنایات بی‌شماری که مرتکب شده‌اند در برابر ترور ناچیز است. شهید احمدشاه مسعود، شهید حاج رضوان (=عماد مغینه)، شهید ابومهدی و سرباز شهید قاسم سلیمانی  فقط چهار فقره از ترور است. سرویس‌های اطلاعاتی همیشه خریدار اطلاعات نظامی‌اند، کدام سازمان تروریستی مجهزتر از ناتو در پرتوافکنی کسب خبر است؟! این شقه را با دید وسیع و مرکّب باید دید نه ساده و بسیط و مبرّا.
 
ازقضا دوستِ آگاه و توانا، بی‌طرفی در جایی لطمه می‌خورد که متن کسی بخواهد خیلی ملاحظه‌گرانه چینش شود. برخی از متن‌های اخیر شما چنین چیشنی داشت و من صدالبته مخالفتی هم نکرده و بعکس بادقت مطالعه نمودم چون معتقدم به‌هرحال نگاه به پدیده‌ها و پدیدارها باید آزاد باشد تا ریز و درشت آن بلکه بیرون بزند. آنچه این -به قول شما «پیمان» و به دیدِ من سازمان ترور و جنایت- دست‌کم در چند سرزمین افغان، شامات (سوریه و عراق)، یمن و لیبی و ده‌ها جای دیگر مردم و مملکت‌شان را شخم زده، یکی دو تا نیست که کتابی قادر باشد آن را لیست کند. کارِ همیشگی‌شان است. در نقد عملکرد غرب جدی باید بود؛ و این راه اقتباس از دانش و مزایای علمی از آنجا را نمی‌بندد، زیرا خودِ داشنمندانِ آنجا جدی‌تر از ما به نقد فکر غرب مشغول‌اند و تحلیل‌شان بیشتر نقد غرب است تا جای دیگر. بگذرم. و در پایان بگویم به قول معصوم ع -به گمانم امام صادق ع- کسی عیب شما را می‌گوید به صلاح و اصلاح شما می‌انجامد و من بابت این کار دلیرانه و دلبرانه‌ی شما بسیار سپاسگزارم و امیدوارم سطح ضعف من با همین نقادی‌ها کاهش پیدا کند.
 
استاد آقای عمادی سلام علیکم. حقیقتاً پربار بود. ۱. از سمبلیک‌بودن دست برداشتم؛ همان حقیقت محمدیه است را قبول کردم. ۲. ربط نون و دوات را که همان داده‌های محمدیه است بسیار جالب دیدم. ۳. عظمت وجودی حضرت محمد مصطفی ص هم از قبل بر من روشن بود خصوصاً از وقتی کتاب بسیار مهم خانم آنه ماری شمیل را با عنوان «محمد رسول‌الله ص» خوانده بودم. ۴ . زیباترین و پرمضامین‌ترین بخش پاسخ شما هم آنجا بود که دریافت‌های رسول رحمت ص  از باری‌تعالی را همان دوات تعبیر کردید. ممنونم استاد. بهره بردم..
 
 
شایسته‌کاری ۱۵
آب را هدر ندهیم را، همه آگاهیم، آبرو را هم حراج نکنیم و آن را در سِمساری سرَک‌کشان به زندگی و حریم مردم، به اندک‌بهاء نفروشیم!
 
سپاس. ۱. نه، همواره پرسش‌های شما از سرِ ازدیاد دانش و رفع ابهام بوده و هست.  ۲. سست‌کردن پایه‌های حکومت اموی سخت‌افزاری نبود هرچند جواز غیرمستقیم امام سجاد ع به قیام مختار از طریق محمد حنفیه از نوع سیاسی‌تر آن بود. ۳. مثال می‌زنم بابت تقریب ذهنی: ماهاتما گاندی پیرمرد منزه بود و قدرت خشونت نداشت، اما بنیاد انگلستان را با روش مبارزه‌ی منفی سست کرد و از درون پوک ساخت و آن پادشاهی ستمگر ملل با خفت و خواری از هندوستان بیرون انداخته شد.
 
اگر قضیه‌ی «تعلیق و لغو»، اِسنادش در خطاب «عده‌ای»، بنده هم باشد در منظرت، باید عرض کنم من بارها گفتم آقای ظریف از بس هول‌وولع داشت در تصویب برجام به نام خود، حتی به قول خودش متوجه‌ی واژه‌ی «تعیلق تحریم» به جای «لغو تحریم» نشد و شد آنچه نمی‌بایست می‌شد. اعترافی که خودش کرده است. اما دیگران چه می‌گویند علیه‌ی وی، من ورود ندارم و برای نظرات منتقدین و موافقین و حتی مخالفین هر فردی درین نظام باید آزادی بیان قائل بود. من نگفتم و نمی‌گویم فرق لغو و تعلیق را نمی‌داند، بلکه گفتم متوجه نشد چون هول بود و عجول. ممنونم از جناب‌عالی آقای... . همچنان افاضه بفرما که فیض می‌بریم.
 
زنگ شعر ( ۳ )
 
گر طلبِ گنج کُنى هوش‌دار
بر نفس گنجوَران گوش دار
شیوه‌ی گوهرطلبان پیشه کن
گر مَروى وام ز اندیشه کن
 
عرفی‌شیرازی / حکایت غفلت

 

سلام جناب آقامرتضی. سؤال ساده‌ای وجود دارد: خودت، آیا برای خودت از یک آدم مغرب‌زمین، کمتر قائلی؟
 
سلام استاد احمدی. متشکرم. اساساً احساسات برخی‌ها را به سمت تقدیس و مطلق‌کردن هول می‌دهد. وگرنه خودِ آقای ظریف و حتی روشنفکران آگاه مغرب‌زمین اینقدر از خودشان دفاع ندارند، عده‌ای دارند. من اصلاً به شگفت نمی‌آیم وقتی غلیان احساسات اینان را می‌بینم. بلی، باید گذاشت لذت ببرنند از آنچه خیال می‌کنند.
 
آقای استاد احمدی عزیز، وقتی فرد، به یک فردِ دولتمرد، تماماً دل می‌بازد، صدها سند ارائه شود او همان می‌کند که احساساتش هنگام گُل‌کردن به او حکم می‌راند. بگذریم. اما ممنونم که از کتاب شرمن کد دادید. درود.
 
میدانِ ارزش دانش ( ۶ )

فرق خون با رفیق
به قلم دامنه: به نام خدا. سلام.  یکی از دیالوگ‌های چسبناک فیلم «کاتیوشا» ساخته‌ی آقای علی عطشانی، میان احمد مهرانفر (که دائم تیکّه‌کلامش اینه: ببین!ما کجا داریم می‌ریم؟!) و هادی حجازی‌فر (که در فیلم مشهور است به خلیل‌کاتیوشا) این بوده که بر دلم نشسته. احسان کریمی شهیدی که فقط چهار تیکه استخوانش پیدا شده، به خواب می‌آید و می‌پرسد: فرقِ خون با رفیق چیست؟! ۶ ماه کلنجار می‌رود، جوابش را بلد نمی‌شود؛ تا این‌که لحظه‌ی سال‌تحویل بر سرِ قبرش از خلیل‌کاتیوشا می‌پرسد. او هم می‌گوید تو این رو از کجا می‌دونی؟! این حرف همیشگی احسان بوده. فرق خون با رفیق  این است: خون می‌رود توی قلب، ولی درمی‌آید، اما رفیق می‌رود توی قلب، درنمی‌آید.

خواستم با این برداشتم از «کاتیوشا»، امروز هجدهم اسفند -که سالروز هفدهمین سال فراقِ رفیق یوسف است- گفته باشم یوسف یکی از همان‌ها هست که میان او و خون، فرق است، آن زنده‌یاد در دل رفت و دلدار ماند و بیرون‌آمدنی نیست و نبود. رزمنده‌کاری که در دفاع از وجب‌وجب خاکِ میهن در جنگ لعنتی غرب علیه‌ی ایران و سانتی‌سانتی‌مترِ دین و آئین، کم نمی‌گذاشت. قبر و قلبش در قلب ماست.

سلام جناب آقامرتضی. خودت را و مردم شریف را دستکم نگیر. خرجِ رفت‌وبرگشت مرا بده با هم بریم مثلاً دانمارک، آن‌هم کپنهاگ، حتی ماستریخت و بلکه اگر شد به «گروئنلند»ش. تردید ندارم تا روز، شُو نشده به من می‌گی: عموابراهیم! (شایدم جناب‌طالبی!) بگیر بریم! من دلم واسه پیچِ آقااسیوپیش و سه‌راهی مشدی‌دِکون‌پیش، تنگ شد؛ تنگ‌لولو! آقامرتضی، هیچ‌کجا ایران نمی‌شود؛ برای مایی که یک تمدن کهن و روشن را در تبارمان داریم با شهیرترین ناموَران که هنوز هم غرب، به آنان به دیده‌ی یادگیری نگاه می‌کند که بعضاً آثارشان را هم سرقت کرد. راستی! سپاس که متن‌های شماره‌وار شایسته‌کاری به طبع‌ات نشست.

سلام جناب ... . ۱. بله، چنین است. خیلی‌هم خوب. من یقینم را ترک نمی‌کنم که مباحثه‌ی بنده با شما و یا شما با بنده، برآمده از شأن علمی مسئله و ماجراست، نه ماجراجوییِ مسئله‌ها. ۲. درسته، من جزو سکّوی عقل خودم هستم، و نگاهم به هر چیز و هر کس از همین سَکّوست؛ نگرشم به آقای محمدجواد ظریف هم، از دید انتقادی‌ست.

سلام استاد احمدی. تعبیر سوراخ ( به قول محلی: سولاخ! ) به دو شکل ریز و در حد دروازه سخنی رسا بود. دریافت شد!

 

شایسته‌کاری ۱۶
نگوییم خونه‌ی پدری؛ بگوییم: خونه‌ی پدرومادری یا مادروپدری. هر دو نام را کنارِ هم، اندازه‌ی هم، زنده نگه داریم.

 

میدانِ ارزش دانش ( ۷ )
شعار «تا به آخر» رابین هود
به قلم دامنه: به نام خدا. سلام. عظیم -مردِ مسلمانِ آفریقایی در فیلم سینمایی رابین هود- خطاب به رابین هود در کارزار با داروغه‌ی ناتینگهام انگلیس می‌گوید: «فقط خواسته‌ها کامل است، انسانِ کامل نداریم.» یاران کماندار هود که شعار رابین (تا به آخر) را تکرار می‌کنند، کار خود را برین بنا می‌کنند که از دارا برُبایند به نادارها بدهند؛ خدمتی پاک به ضُعفا و فُقرا. خواستم سه نکته بگویم و رد شوم: ۱. جمله‌ی عظیم‌الدین، نشان از طبیعی‌بودنِ ضعف در دنیای بشریت است؛ همان ممکن‌الخطابودن آدمی؛ مگر معصومین ع که هم انسان کامل‌اند و هم به برکت قدرت عصمت، دور از خطا. ۲. ثروت‌اندوزی پادشاه‌هان به کمک دعا و ثنای کلیسا در قرون وُسطیٰ، نه فقط رسم اروپا بود که به ستم و دست‌اندازی مال و اموال مردم انجامیده بود. ۳. هنگام دیدنِ فیلم، شعار «تا به آخرِ» رابین هود و یارانش، مرا به خاطره‌ای انسجام داد (که در طیِ ۸ سال دفاع مقدس در برابر نبردِ غرب با ایران به دست‌نشاندگی صدام) طلوع کرده بود؛ از سوی حضرت امام و رزمندگان: «ما تا آخر ایستاده‌ایم». و من وقتی به‌شوخی در همان زمان از مرحوم پدرم می‌پرسیدم وظیفه‌ی روحانیت درین بُرهه چیست؟! او به‌طنز -بلکُم به‌جِد- می‌گفت: روحانیت همه باید بلند شوند! منظورش از بلندشدن این بود باید کار را یکسره کنند و به آخر برسانند! رسانیده بودند یا نه؟ را، من ورودی ندارم.

 

سلام استاد جناب حجت‌الاسلام سید حسین موسوی خوئینی. در زیر استناد به گوشه‌هایی از سخنان پدرتان جهت آشنایی عمومی خوانندگان محترم با تاریخ، درج می‌شود:

آیت‌الله سیّدمحمّد موسوی خوئینی/ اسفند ۱۳۶۲

این نقطه‌ی بسیار مهم است که در جمهوری اسلامی، رهبر کار سیاسی را در انحصار قشر خودش قرار نمی‌دهد و می‌گوید اگر کسی بگوید که در انحصار مجتهدین است؛ توطئه است و باید شکسته شود.

چطور اصل انقلاب را، مردم انجام دادند ولی برای تشکیل مجلس شورای اسلامی، مردم نمی‌فهمند و علما باید دخالت کنند؟!

می‌خواهند بگویند که در انقلاب هم، رشد سیاسی جامعه، عامل سرنگونی رژیم نبوده است.

دانش مجتهدین در همه‌ی مسائل جامعه، کافی نیست و اگر کاندیدا، کاندیداکننده و اداره‌کننده، همه روحانی باشند؛ ضعفی در اداره‌ی کشور پیدا می‌شود. اگر روحانیون این اشتباه را مرتکب شوند؛ آن لیاقتی هم که دارند، زیر سؤال می‌رود.

با توجّه به نقش دانشجویان در مدیریت آینده‌ی کشور، اگر نتوانند مسائل سیاسی را تجربه کنند؛ در آینده نیز تنها در زمینه‌ی تخصّصی خود آگاهی دارند و اگر بر مَسندِ کاری بنشینند، کشور را به فنا می‌دهند.

دشمن می‌خواهد مذهبی‌هایی روی کار بیایند که مسائل سیاسی را نفهمند.

این که روحانیون یا دانشجویان در سیاست دخالت نکنند، غلط و خطرناک است.

امام توانست این فکر خطرناک را بشکند.

مجلس می‌تواند طوری درب دانشگاه را ببندد که هیچ وقت رشد علمی در کشور نباشد.

اگر روزی ببینند که رابطه‌ی دولتی با مردمش قطع شده است، سراغش می‌آیند که به پناه اجنبی برود.

رؤسای دولت‌ها، وقتی مورد پشتیبانی مردم هستند؛ فاسد نمی‌شوند و تن به اجنبی نمی‌دهند.

روزنامه‌ی «کیهان» : هم‌زمان با نزدیکی زمان برگزاری انتخابات و در پی سخنان اخیر امام امت مبنی‌ بر شرکت گسترده‌ی دانشگاهیان و دانشجویان در انتخابات دومین دوره‌ی « مجلس شورای اسلامی »، شب سه‌شنبه، اجتماعی در مسجد کوی دانشگاه تهران از طرف کمیته‌ی فرهنگی « جهاد دانشگاهی » و شورای اسلامی این کوی برگزار شد. در این مراسم که گروه کثیری از برادران و خواهران دانشجو شرکت داشتند، ابتدا پس‌ از قرائت متن پیام اخیر امام در این‌ رابطه، اشعاری در مدح ایثار رزمندگان اسلام و مقام والای شهدا خوانده شد و سپس حجت‌الاسلام « موسوی خوئینی‌ها »، نایب‌رئیس « مجلس شورای اسلامی » به ایراد سخنرانی پرداخت.

 

پاسخ دامنه:

۱۰ نکته‌ام به ۱۱ نکته‌ی آیت‌الله سیّدمحمّد موسوی خوئینی
 
نکاتم را درین پست به ترتیب شماره جملاتشان (در اسفند ۶۲) اظهار می‌دارم:
 
به جمله‌ی ۱ : «قشر» درین عبارت به روحانیت برمی‌گردد. و این یعنی رهبر مملکت حتی نباید کشور را به انحصار مجتهدین دربیاورَد، چه برسد به احزاب و سایر ساختار. وقتی انحصاری‌کردن قدرت «توطئه» تعبیر شود، مسلّم است «باید شکسته شود.» در اینجا پرسش فلسفی شکل می‌گیرد؟ چه کسی انحصار احتمالی را باید بشکند؟ اینجاست مفهوم مهم حق پدیدار می‌شود. آیا حق ملت است که با انحصار مخالفت کند؟ به نظر من چون در پیمان‌نامه‌ی جمهوری اسلامی ابتناء بر اسلام بود، ولی اتکا به آراء مردم، پس مردم حق دارند هر نوع انحصار را پس بزنند. زیرا انحصار ضد پیمان‌نامه است. حالا چگونه؟ با برترین روش مدنی و منزّه و بدون آشوب و با پرهیز از جنبش کور.
 
به جمله‌ی ۲ : دخالت علما اگر به معنای تعیین تکلیف بر مصادیق باشد، نه فقط نادرست است؛ بلکه مَضحکه‌کردن اصالتِ حق انتخاب مردم در انتخابات است؛ و چنین دخالتی مَسخ مردم است و مسخره‌کردن رأی. بنابرین درین عبارت هم سخن آیت‌الله خوئینی دقیق است.
 
به جمله‌ی ۳ : در واقع عبارت سوم آیت‌الله خوئینی تفسیر دو جمله‌ی بالاست؛ وقتی همه‌چیز حتی تشخیص انتخاب وکیل مجلس، از ملت سلب شود و از بالا لیست انتشار داده شود، مثل این می‌مانَد شاه با تک‌حزبیِ «رستاخیز» بخواهد انتخابات فرمایشی برگزار کند.
 
به جمله‌ی ۴ : این‌که «دانش مجتهدین در همه‌ی مسائل جامعه، کافی نیست» سخن محکمی‌ست. اساساً بنای انقلاب اسلامی از دیدِ بنده، نه اسلامیزه‌کردن تمام امور بود و نه روحانیزه‌کردن تمام و کمال قدرت. هر بار این فکر مَهیب اگر رخ دهد، تردید نباید کرد نظام از لباسِ انقلاب اسلامی بیرون زده و عریان شده است. در اینجا نیز با سخن آیت‌الله خوئینی نه تنها موافقم که جزو بینش و مبانی فکری‌ام بوده و می‌باشد.
 
به جمله‌ی ۵ : درین عبارت سخن از سیاسی‌شدن دانشجویان رفته است که هرگز دور از حکمت نبوده است. زیرا دانشجو وقتی سیاسی نشود، توانِ ورود به دایره‌ی قدرت و مدیریت سیاسی را هم ندارد. این اخطار آیت‌الله خوئینی در آن زمان ( اسفند ۱۳۶۲ ) بعدها خود را در روزنامه‌ی «سلام» ایشان به احسَن وجه نشان داده بود که مخاطب درجه‌ی اول این روزنامه‌ی نوین و صاحبِ سبک، دانشجویان بودند و مجامع دانشجویی، گرچه تیراژش سپس به‌شدت گسترش یافته بود، چون خوانندگانش به‌مراتب افزایش.
 
به جمله‌ی ۶ : این‌که فرمودند «دشمن می‌خواهد مذهبی‌هایی روی کار بیایند که مسائل سیاسی را نفهمند» یک برداشت تیزبینانه از فضای آن بُرهه بوده که تحلیلی بر رفتار سیاسی افراطی کسانی ارائه می‌داشت که آن زمان «معاند» (جریانات ستیهنده و ستیزنده) خوانده می‌شدند. حتی در دوم خرداد سال ۷۶ هم -که آقای سیدمحمد خاتمی بر آقای علی‌اکبر ناطق نوری -بخوانید بر «جریان مداخله‌جو»- برنده شد- یک جریان «معاند» وی را «سوپاپ اطمینان نظام» توصیف کرده بود.
 
به جمله‌ی ۷ : بله، بسیار هم درست. این جمله‌ی هفتیه که اشاره و اِشعار می‌داره که «روحانیون یا دانشجویان» اگر «در سیاست دخالت نکنند، غلط و خطرناک است.» اساسِ جهان‌بینی اسلامی و تفکر سالم شیعی‌ست. و ترکِ این فعل و ترَک‌دادن (شکاف‌افکنی) این اندیشه که اسلام را چه رسد به سیاست؟! از بُن و شاخ غلط است و نیز صدالبته راحت‌طلبی خود و کُنجِ عزلت خواهی تمام ملت. موافقم با آیت‌الله خوئینی‌ها و امید می‌برَم که این زمان هم، این فکر را تقویت کنند و با قائلانِ شعار جدایی دین و سیاست از درِ احتجاح محکم وارد شوند که ایشان را تئوریسن تیزبین می‌دانیم> گرچه بر برخی از مواضع فعلی‌شان نقد هم داشتیم.
 
به جمله‌ی ۸ : و این‌که فرمودند «امام توانست این فکر خطرناک را بشکند.» نه تنها حقیقت است، بلکه بهترین حکمت از آن حکیم بی‌مانند پس از سلسله‌ی نبوت و خاندان عترت و عصمت است. و امام خمینی نظیری در تاریخ ندارد. اینجا امید می‌بَرم از آیت‌الله خوئینی‌ها که «خط امام» را -نمادِ جناح چپ- احیا کنند و نگذارند مستحیلین درین جناح، آنقدر نافذ شوند که خجالت بکشند از امام در برابر سیل غلطِ کینه‌ورزی‌ها، به دفاع نظری و عملی برخیزند. ایشان که نماد خط امام‌اند، پیشتاز دفاع بمانند. نقد بر افکار امام خمینی امری پذیرفته است، اما هجوم به امام را باید با بیان لیّن و بی‌تعارف پاسخ گفت. به نظر می‌رسد ایشان درین قضیه در صمت و سکوت‌اند.
 
به جمله‌ی ۱۰ و ۱۱ : این دو جمله مقوّم هم‌اند و از آغاز انقلاب هم پایه‌ی نظام شد و موافقم که گسست میان دولت و ملت، همانند آن مور مأموری است که عصای سلیمان نبی ع را از درون خورد و حتی اجل مهلت نداد تا سلیمان با همه‌ی شکوه و شوکت، فرصت کند تا سان ببیند. بگذرم.
 
در پایان ممنونم از استاد حجت‌الاسلام آقای سیدحسین موسوی خوئینی فرزند برومندشان که درین مدرسه، برای بنده افتخارند و دوستی فروتن و فرهیخته.
 

مستندسازی تصویری این پستم درباره‌ی ۱۱ نکته‌ی آیت‌الله سیّدمحمد موسوی خوئینی لیدر و تئوریسین جناح چپ که بالاتر نوشته بودم:

 

زنگ شعر

ﺧﺪﺍ ﮔﺮ ﭘﺮﺩﻩ ﺑﺮ ﺩﺍﺭﺩ، ﺯ ﺭﻭیِ ﻛﺎﺭِ آﺩم‌ها...!

ﭼﻪ ﺷﺎﺩی‌ها ﺧﻮﺭﺩ ﺑﺮﻫﻢ ؛

ﭼﻪ ﺑﺎﺯی‌ها ﺷﻮﺩ ﺭﺳﻮﺍ...!

یکی ﺧﻨﺪﺩ ﺯ آﺑﺎﺩی ؛

یکی ﮔﺮﻳﺪ ﺯ ﺑﺮ ﺑﺎﺩی...!

یکی ﺍﺯ ﺟﺎﻥ ﻛُﻨَﺪ ﺷﺎﺩی ؛

یکی ﺍﺯ ﺩﻝ ﻛُﻨَﺪ ﻏﻮﻏﺎ...!

ﭼﻪ ﻛﺎﺫﺏ ﻫﺎ ﺷﻮﺩ ﺻﺎﺩﻕ ؛

ﭼﻪ ﺻﺎﺩﻕ ﻫﺎ ﺷﻮﺩ ﻛﺎﺫﺏ...!

ﭼﻪ ﻋﺎﺑﺪ ﻫﺎ ﺷﻮﺩ ﻓﺎﺳﻖ ؛

ﭼﻪ ﻓﺎﺳﻖ ﻫﺎ ﺷﻮﺩ ﻋﺎﺑﺪ...!

ﭼﻪ ﺯشتی ﻫﺎ ﺷﻮﺩ ﺭﻧﮕﻴﻦ ؛

ﭼﻪ تلخی ﻫﺎ ﺷﻮﺩ ﺷﻴﺮﻳﻦ...!

ﭼﻪ ﺑﺎﻻﻫﺎ ﺭﻭﺩ پایین...!

ﻋﺠﺐ ﺻﺒﺮی ﺧﺪﺍ ﺩﺍﺭﺩ، ﻛﻪ ﭘﺮﺩﻩ ﺑﺮنمی‌دارد...!

سهراب سپهری

 

با تاریخ معاصر ایران:

طبق گزارش محمدعلی همایون کاتوزیان در «اقتصاد سیاسی ایران»، تمام چهارهزار دستگاه کامیون موجود در کشور، زیرنظر متفقین فعالیت می‌کرد؛ صاحبان این کامیون‌ها ۱۴۰ میلیون دلار بابت اجاره آن‌ها طلبکار بودند، اما متفقین فقط با پرداخت ۲ / ۵ میلیون دلار موافقت کردند! طبق گزارش حسین فردوست در «ظهور و سقوط سلطنت پهلوی»، آمریکایی‌ها مقر خودشان در امیرآباد را به «فاحشه‌خانه» تبدیل کرده‌بودند؛ کاری که در اصفهان، اندیمشک و جاهای دیگر هم، مواردی از ارتکاب به آن وجود داشت. عیناً مانند انگلیسی‌ها و رفتارشان در آبادان، ساوه و تهران. منبع.

 

امام خمینی ۸ اسفند ۱۳۵۹ در پاسخ به نامه‌ی مرحوم آیت‌الله منتظری که درباره‌ی «تشکیل شورای مدیریت حوزه‌ی علمیه‌ی قم» مرقوم فرمودند: «شورای مزبور کارهایی را که می‌‌خواهند انجام دهند، پس از نظرخواهی در امور مهمه از حضرت آیت‌‌اللّه‌ گلپایگانی -دامت برکاته- مانعی ندارد.» چکیدهی نامه‌ی آقای منتظری این بود:
 
"محضر مقدس آیت‌ اللّه‌ العظمی امام خمینی -مد ظله العالی- پس از سلام، همان‌گونه که خاطر شریف مستحضر است مدتی پیش حضوراً امور مربوط به حوزه‌ی علمیه‌ی قم و لزوم ایجاد نظم و رسیدگی به اوضاع درسی و اخلاقی و جریانات داخلی آن به عرض حضرتعالی رسید و رهنمودهایی فرمودید و بنا شد برای انجام این مسئولیت، شورایی از فضلای مدرسین حوزه‌ی علمیه‌ی قم تشکیل شود. بر حسب نظر حضرتعالی و مشورت و نظرخواهی از حضرت آیت‌ اللّه‌ العظمی آقای گلپایگانی -دامت برکاته- شورایی تشکیل گردید... چنانچه رهنمودهای جدیدی دارید مرقوم فرمایید ـ ادام‌ اللّه‌ ظلکم الشریف. ۵ اسفند ۱۳۵۹، حسینعلی منتظری″. صحیفه امام؛ ج ۱۴، ص ۱۶۰.
 
سلام جناب آقای قربانی. به نظر من تغییردادن ساعت نیازی نیست. ساعت کار را جلو بیاورند بی‌آن‌که به اصل ساعت دست بزنند. مردم هم به دردسر نمی‌افتند. به‌هرحال مردم ایران نسبت به تغییر ساعت دست‌کم دو جور نظر دارند، حتی به گمانم بیشتر مردم با دست‌زدن ساعت موافق نباشند.
 
شایسته‌کاری ۱۷
اگر دست به مسافرت می‌زنیم دست‌کم این سه کار را به کار گیریم: ۱. کتابچه‌ی نقشه‌ی راه را همراه داشته باشیم. ۲. بهترین هتل اگر نشد، هتل میانه و دارای رفاه برگزینیم تا برای خود و همراهان خاطره‌ی خوب برجای بگذاریم. گنِسی! را کنار بگذاریم. ۳. تمام مسافرت‌ها و حتی گشت‌وگذارهای روزمرّه، در هر مکان جدید وقتی نماز یومیه‌ی واجب می‌گزاریم، لااقل دو رکعت هم هدیه‌ی والدین و درگذشتگان خاندان کنیم، چون به قول مرحوم علامه طباطبایی هر نقطه‌ی جدید، خود یک گواه و مسجد (محل سجده و شاهد) برای نمازگزار محسوب خواهد شد. اثر معنوی این کار به‌ظاهر ساده، آرامش و وجدان آسوده است.
 
سلام و سپاس جناب دکتر عارف‌زاده. بلی؛ هنرِ ثبت صحنه‌ها توسط آقاحمید رضا ستودن دارد. این صحنه، پسند من هم بود. خصوص رج‌بودن اناردارها. درود.
 
سلام برادرم. خیلی‌هم در ذوقم بردی این‌همه بر سرِ قرار زیارت رضوی شانزدهم در اردیبهشت ۱۴۰۱ به وفا نشسته‌ای. چشم. به‌حتم.
 
استاد آشیخ جوادآقا آفاقی سلام علیکم. نگاه بنده به خودِ مغرب‌زمین نگاه اقتباسی - انتقادی است. و اما نگاه من به ستایندگان غرب نگاهی از سرِ نقد و قائل‌شدن آزادی نظر برای آنان است. همان‌مقدار منتقدین غرب مثل جناب‌عالی و بنده آزادی نقد و بررسی داریم، ستایندگان غرب هم به این حق دارایی دارند. من هم چونان شما و سایر منتقدین غرب قائلم که مغرب‌زمین تمدنش بر غارت ملل بنا شده است و آنچه در برهنگی و سایر خُلقیات جنسی مرزهای دیانت و عرف را پاره کرده، خلاف قواعد وحیانی است و دهن‌کجی به مقررات الهی. هر کسی هم که ایران را تحقیر کند و غرب را تکبیر، در واقع از تمام واقعیت ماجرا بی‌خبر است. البته منصف‌هایی هم هستند که ستودن‌شان منهای دلبستگی و وابستگی و سرپوش‌گذاشتن جنایت‌شان است. غرب روزی زمین خواهد خورد، چون میان علم و دین دیوار کشید و همین نشان می‌دهد اگر شرق مثلاً در اشتباه به سر می‌برَد، غرب در اشتباه بیشتر. باید حد وسط را شناخت. تا غرب ملل شرق را نبلعد. اساس فرهنگ آمریکایی و اروپایی، بلع و قلع‌وقمع است. از شما استاد متشکرم که دیدگاه خود را درین صحن بیان فرموده‌اید. و این به داد و ستَد علمی و سیاسی و اندیشه‌ای و به قول شما علما: تعاطی کمک می‌کند و تشخیص‌ها را از میان آراء گونه‌گون، صحیح‌تر.
 
سلام استاد احمدی. چه حُسن انتخابی در آدینه‌روزی. بیت ۲ که حافظ از «لب دریا» و گرفتن گوهر از «صدف» به میان آوَرد مرا به یاد رئیس‌دفتری از دُوَل ماضی بعید و حتی ابعَد ! انداخته که رفته بود لب دریای مدیترانه، چِش و هوشش! به فرهنگ عریان غرب حسابی باز شده بود! بگذرم. صدفِ حق، فقط لبِ اقیانوس وحی است و بس، آن‌هم به مدد عقل و نقل صحیح و مسلّم محض.
 
استنادسازی به یک دیدگاه درباره‌ی اوکراین؛ بدون داوری‌ام در آن:

دیدگاه دکتر محمدرضا حافظ‌نیا، استاد جغرافیای سیاسی دانشگاه تربیت مدرس، که با موضوع «سرنوشت آینده‌ی جهان در پرتو رقابت‌های ژئواستراتژیک قدرت‌ها با تأکید بر بحران ژئوپلیتیکی اوکراین» از سوی گروه جغرافیای سیاسی دانشگاه تربیت مدرس و انجمن ژئوپلیتیک ایران و همچنین سازمان جغرافیایی نیروهای مسلح دانشگاه افسری امام علی (ع) برگزار شد:

وی ویژگی‌های ژئوپلیتیکی اوکراین به عنوان سرچشمه و انگیزه‌ی بحران کنونی را برشمرد و گفت: قرارگرفتن در موقعیت ژئوپلیتیکی حائل بین روسیه با ناتو و اتحادیه‌ی اروپا، داشتن موقعیت ترانزیتی و کنترلی بین سیستم فضایی آسیا و اروپا، قرارگرفتن در فضای جغرافیایی اوراسیا و مجاورت با روسیه، برخورداری از ساختار فضایی و انسانی تقسیم‌شده شرقی و غربی، داشتن موقعیت مَفصلی و دروازه‌ای در سطح اتصال دو بلوک قدرت جهانی، داشتن پتانسیل ذاتی رقابت و تقابل با روسیه به عنوان قدرت سطح اول سیستم اسلاویک از جمله ویژگی‌های اوکراین است.

وی پیوند تاریخی ساختاری با روسیه و نیز نگرش روس‌ها به اوکراین و کیف به عنوان نیای فضایی روسیه، داشتن ارزش اقتصادی و غذایی فضای جغرافیایی اوکراین با خاک حاصلخیز، داشتن ارزش‌های جغرافیایی زیرساختی و روساختی شامل موقعیت استراتژیک دریایی، ظرفیت‌های تکنولوژیک فضایی و اتمی، صنایع، علم و فناوری، کشاورزی، منابع طبیعی، منابع آب، منابع نیروی انسانی متخصص و معادن، داشتن موقعیت همسایگی بزرگترین پیمان نظامی جهان و نیز اتحادیه اروپا، دسترسی به مسکو و غرب و روسیه به‌عنوان ابزار کنترل و مهار روسیه توسط رقبای ژئواستراتژیک، وجود احساس هویت ملی و ناسیونالیسم اوکراینی مستقل و متفاوت از هویت روسی در بین اکثریت جمعیت اوکراین به‌عنوان سرچشمه دگرپنداری، قهر، رقابت، جدایی‌گزینی، تقابل و مقاومت را از دیگر ویژگی‌های ژئوپلیتیکی اوکراین عنوان کرد.

آقای حافظ‌نیا همچنین با بیان این که «رقابت و منازعه دو گروه قدرت جهانی و به عبارتی متحدان و عائله استراتژی‌های بری و بحری در جهان کنونی ماهیت امپریالیستی دارد»، اظهار کرد: به این فرآیند کشمکش فضایی بین بلوک‌های قدرت فلسفه انسان‌گرایانه امنیتی و صلح‌آمیز جهانی ندارد. در واقع این فرآیند، جنگی امپریالیستی است که بانیان رهبران سیاسی امپریالیست و خودکامه دو بلوک قدرت رقیب جهانی هستند که با کمال تاسف باید هزینه جانی روحی مادی و مالی آن را تا سر حد نابودی همه چیز، در ابتدا ملت‌ها و شهروندان فضاهای جغرافیایی درگیر و سپس کل بشریت پرداخت کنند.  این مدرس دانشگاه در ادامه سخنرانی خود پنج سناریوی محتمل برای آینده جهان به دنبال بحران اوکراین را مطرح کرد: رجوع به: اینجا.
 
جناب دکتر عارف‌زاده سلام. دیدگاه شما نسبت به غرب را همواره متوازن و منصفانه دیدم، نیز ندیدم از جناب‌عالی که میهن و مردم ایران را تحقیر کنید. حتی مثال‌های فراوانی بارها درین صحن از عیوب غرب برشمردید. همین نگاه عقلی و منطقی شما موجب است که همواره برایم محک و شاخص در ارزیابی باشید. درین فراز هم مثال‌های بسیار مهم زده‌اید. بله، درست فرموده‌اید، تمثیل سوزن و گوالدوز یا جوالدوز را عالی آمدید؛ شوربختانه در درون ایران دیده می‌شود ستایندگان غرب حاضر نیستند حتی یک سوزن کوچیک بر غرب بزنند اما هزاران گوالدوز که خوبه مانند بیل لودر ایران را له و لورده می‌کنند. بگذرم. از انصاف آن دوست شرافتمند متشکرم که در پاسخ به جناب آقامرتضی شهابی در بالا هم از شیوه‌ی عقلانی شما اشارت داشتم.
 
جناب آقای ... سلام. همان‌طور که دیروز نظرم را زیر مقاله‌ی شما ابراز داشتم، می‌توان ساعتِ کارِ دیوان‌سالاری و شرکت‌ها را عقب‌وجلو کرد، ولی هیچ لزومی به دست‌بردن به ساعت نجومی کشور نیست. باز هم نظرم این است حتی شهروندانی هستند که برای آنان ملاک شرعی هم مهم نیست، ولی موافق دست‌بردن به ساعت نجومی نیستند. گفتم، دست‌کم نیم به نیم و شاید هم مخالفین تغییر ساعت رسمی کشور بیشترند. ولی پیش‌تر آوردن ساعت کاری، امری معقول است و دست‌زدن به ساعت رسمی نادرست است.

 

نظر دکتر عارف‌زاده:
درود فراوان و عرض ادب و احترام به همه اعضای ارجمند.
در باره موضوع فرهنگ رعایت حقوق شهروندی و حمایت از محیط زیست و حیوانات که جناب آقای شهابی  اشاره ای به جوامع غربی داشتند و برخی دوستان از جمله  خودم واکنش داشتیم ضروریست چند نکته را درج کنم:


۱_ در آن متن من، ستایشی از غرب نیست و برخی افراد با بی دقتی و عدم مطالعه درست متن، برای خودشان مطالب جدید ساختند . من ویژگیهای فوق را شاخص پیشرفت و تکامل هر جامعه ای دانستم. کسیکه با حیوان و محیط خودش مهربان باشد،معمولا از او انتظار ستمگری نسبت به همنوعش نداریم.


۲_ در همه جوامع از جمله غرب،نقاط ضعف فرهنگی وجود دارد. در فرهنگ غرب  تناقض کم نیست و من در سالهای قبل هم مفصلا در این گروه و دیگر فضاها درج کردم. مثل گاوبازی که اوج وحشیگریست، انتخاب هیولایی مثل ترامپ که لکه پاک نشدنیست و حتی دوره دوم بنظرم برنده بود و دموکراتها  دستکاری کردند، بازهم ۷۰ میلیون رای ترامپ شگفت اور بود، درگیری بر سر دستمال توالت در فروشگاهها در زمان کرونا، اختاپوس پیشگو،  اجرای جن گیری در جام جهانی آلمان،  تغییر رنگ لباس فوتبال آلمانیها بعنوان عامل ناکامیهای ورزشی،  عدم دعوت بازیکن عالی فرانسه به تیم ملی بخاطر روز تولدش که ۱۳ام ماه بود ،ترویج و تشویق همجنسبازی  و نمونه های بسیار دیگری در فرهنگ غرب بسیار شرم آورست


۳_ بیان چنین نقاط ضعفی بدون لحاظ آنهمه پیشرفت صنعتی،کشاورزی،ورزشی،نظامی،علمی، شهروندی،زیست محیطی ، و تکنولوژی و آمار و .... در غرب  علاوه بر بی انصافی، باعث بی اعتباری نقد ما هم خواهد شد. من در عجبم آنها چگونه اند که وقتی به  ورزششان نگاه میکنیم چنانست که گویی همه کشور دنبال افتخارات ورزشیست،در صنعت  انگار همه دنبال صنعت،کشاورزی و ....هم همینطور.


۴_ همه مشکلات غرب  دلیلی بر نادیده گرفتن اینهمه مشکلات خودمان نیست. اگر به ازاء هر گوالدوز که به غرب میزنیم  یک سوزن بخودمان بزنیم ،مخاطب حرف ما را راحتتر هضم میکند.


۵_ من خیلی قائل به جداکردن آمال و خطوط  مسئولین از مردم نیستم مگر آنکه مردم در مدت کوتاهی مثلا یکی دو سال نظام سیاسی  را تغییر دهند. نمیشود یک نظام سیاسی ۱۰ یا ۲۰ یا ۴۰ یا مثل امریکا بیش از ۴۰۰ سال حاکم باشد بگوییم این مشکلات سیاستمداران است نه مردم.


مردم هر جامعه یا حاکمان را انتخاب کردند یا تحمل میکنند یا سکوت میکنند یا  نق میزنند و یا آگاهی ندارند و...  که در هر صورت  به اندازه همان مسئولین شریک نحوه اداره جامعه اند و برخلاف جناب شهابی من قایل به تفکیک نیستم. این قانون را برای همه جوامع حاکم میدانم و نه فقط غرب.


۶_ در پایان باز هم  عرض کنم اندیشه به کسب و اخذ مدرک خاص مثل لیسانس و دکترا و... و یا پوشیدن لباس خاص، یا انتصاب  یک سمت خاص نیست و حواسمان باشد داوریهامان را پالایش کنیم.

 

بله درسته. خواسته نهایی استعمار همان از خودباختگیست. شما اگر اعتماد بنفس فرد یا جامعه را بگیرید ،بقیه راه استثمار کاری ندارد. در باره غرب هم باید واقع بین باشیم. پیشرفتها و نکات فرهنگی خوبشان را بدانیم. با آنهمه مشکلات فرهنگی غرب، انسانهای شریف و برجسته کم ندارند.

 

نظر حجت‌الاسلام آشیخ‌جواد آفاقی:
سلام.از مدیر محترم فامیل عزیز جناب آقای طالبی وهمچنین جناب آقای شفیعی(أهل قلم)وسایر دوستان که امروز درباره موضوع غرب پس ازپست حقیر مطالبی داشته اند بینهایت متشکرم.به نظر میرسد قریب به اتفاق دوستان به این واقفند. که غرب وحشی امروز میراث دار دهها وصدها سال جنایت وغارتیست که درکشورهای خاور دور وشرق وغرب اسیا داشته است. فقط کافیست روی یکی ازاین کشورها مثل فرانسه کلید کنید. جنایتهای ضدبشری درحق مردم الجزایر. وقتل عام ملیونها انسان آزاده وکم نیست جنایتهای انگلیس خبیث وسایر کشورهای استعمارگر. ..کدخدا واربابشان آمریکا که جای خود دارد.ضمنا موضع خودم مشخصه دراین مطالبم هرگز نظری به تصحیح وتغییر دیگاه دوستان نیستم ونخواهم بود..وبهترین تعبیر رااستاد عزیزجناب اقای طالبی داشتند. وآن اینگه دیدگاه دوستان هم دراین زمینه منصفانه ومتوازن است.

 

سلام جناب آقای شعبانی. لایه‌ی دیگر نگاه زنده‌یاد علامه اقبال‌لاهوری نسبت به خویشتنِ خویش و غرب را هم باید دید: پاسخ در زنگ شعر در زیر:

اهل حق را زندگی از قوّت است
قوّت هر ملّت از جمعیت است

دانی از افرنگ و از کار فرنگ
تا کجا در بند زُنّار فرنگ؟

زخم از او، نشتر از او، سوزن از او
ما و جوی خون و امید رفو؟

گر تو می‌دانی حسابش را درست
از حریرش نرمتر، کرباس توست

بوریای خود به قالینش مده
بیدق خود را به فرزینش مده

 

استاد آشیخ جوادآقا آفاقی از فروتنی آن روحانی ارجمند و محترم ممنونم. از مزیت‌های این صحن همین است که افکار بر سر مسائل، آزادانه روی میز بحث دوستانه می‌ریزد و هر کس آزاد است آن را بررسی و در منظومه‌ی فکری خود هضم و درک کند؛ چه رد چه پذیرش. بله، فرمایش شما درست است که قصد نباید تلاش برای تغییر رأی دیگری باشد، مهم عرضه‌ی نظر درین عرصه‌ی بحث است. بنده شاگرد شما روحانیان متواضع و فروتن هستم و به حضورتان درین جمع مفتخرم.

ابراهیم طالبی دارابی دامنه:
برای استنادسازی‌های بحث اوکراین و رفتار غلط سازمان تروریستی «ناتو»:
 
آقای جوزپ بورل -مسئول سیاست خارجی اتحادیه اروپا- پرده برداشت:
 
«لحظات و موقعیت‌هایی وجود داشته‌اند که ما می‌توانستیم بهتر واکنش نشان دهیم. برای مثال، ما چیز‌هایی را پیشنهاد دادیم که نمی‌توانستیم تضمین کنیم؛ به خصوص مسئله‌ی پیوستن اوکراین به ناتو. این موضوع هرگز تحقق نیافت. فکر می‌کنم این اشتباه بود که وعده‌هایی دادیم که نتوانستیم به آن‌ها عمل کنیم.  غرب اشتباهاتی را درخصوص ایجاد روابط با روسیه مرتکب شد. بنابراین، ما فرصت نزدیک‌تر کردن روسیه به غرب را از دست دادیم.» منبع.
 
استاد آشیخ جوادآقا آفاقی. استناد مهمی بود. در مثال‌های جالب جناب آقای دکتر عارف‌زاده هم درباره‌ی رفتارهای شنیع در غرب، قضیه‌ی جالب  مردم آن سرزمین در «درگیری بر سر دستمال توالت در فروشگاهها در زمان کرونا» به‌درستی و دقت، آمده بود. با تشکر از ایشان و شما.
 
برای تیم فوتسال داراب‌کلا که افتخار آفریدند درود روانه می‌کنم و تبریک. به همه‌ی دست‌اندرکاران این تیم و ازجمله به علی‌آقا غزلی.
 
سلام جناب آقای قربانی. علم وطن ندارد. هر کجا آن را خوانی، مال بشریت است. پیامبر رحمت ص هم مؤمنان را آن‌زمان تشویق به علم کرد حتی اگر رفتن به صین (=چین) باشد. زنده‌یاد دکتر علی شریعتی و مرحوم بازرگان در فرانسه تحصیل کردند اما خودباخته و غرب‌باخته نشدند و حتی دکتر، به مبارزین الجزایر پیوست و در آن نبرد فرانسه با مردم مظلوم الجزایر، با فرانسوی‌ها به مبارزه برخاست. مهم این است به غرب فریفته نشد. درود.
 
راستی ترجیع‌بند «از خواب گران، خواب گران خیز» خیلی یادآوری قشنگی بود. آره یادم است، نیز «چون چراغ لاله سوزم در بیابان شما» هم خیلی زیبا بود آهنگش. مصرع را درست نوشتم؟
 
با نظر شما درین‌باره موافق نیستم. اما با شما موافقم که بحث درین موضوع خیلی تکراری‌شده. که ملال‌آور هم گردیده. من هم به نظرم به تکافوی ادله نائل شدیم. به قول استاد آشیخ جوادآقا آفاقی، دیدگاه‌ها مطرح شد و کسی هم در تلاش نیست رأی خود را بر کسی تحمیل کند. به قول استاد آشیخ احمدی این نگاه به غرب ۱۰۰ سال است در ایران طرفداران خود را دارد؛ دست‌کم سه نگاه: اقتباسی، تقلیدی، انتقادی، که با ترکیب آن می‌شود ۹ نگاه. بگذرم. من همچنان بر منظر اقتباسی، انتقادی به غربم. مقدمه‌ی متن شما جناب قربانی البته معرفت‌شناختی است. درود و از سمت من این میانبحث با شما تمام.
 
از میان خاطراتم ( ۳ )
 
در چالوس -سال ۱۳۶۳- به خاطر این که در رانندگی مشکل قانونی نداشته باشم شروع کردم به گواهینامه گرفتن. فوری هم گرفتم. هم آئین‌نامه (نظری) و هم شهر (عملی) همان نوبت اول قبول شدم.
 
یک خاطره هم یادم نمی‌رود که باید نقل کنم. روزی در اتاقی از ستاد منطقه‌ی ۳ نشسته بودم. مرحوم آیت‌الله آقا دارابکلایی و تعدادی از روحانیون ساری و حومه وارد شدند. آقا مرا که دید خیلی گرم گرفت. تعجّب هم کرد که چالوسم. چندچیز پرسید و جواب دادم که یکی این بود اینجا چه می‌کنی تو؟ با پدرم رفیق بود و مرا هم می‌شناخت. گفتمشان برای چی اینجام. سر تکان داد و یک جمله‌ی مهم و معناداری گفت که من فوری فهمیدم اوضاع از چه قرار بود. آقا عصایش را با لب خندان، آرام بالا گرفت به من گفت: نگفتم دیگه شریعتی نباش!
 
منظورش این بود طرفدار شریعتی نباشم. اگر طرفدارش باشم از اشتغال در ... هم خبری نیست! من فهمیدم که به آقا هم چیزهایی علیه‌ی من رساندند. الله اکبر. بگذرم. آقا برای اعزام به جبهه آمده بود آنجا، تا فردایش راهی شوند. چون چالوس مرکز اعزام نیرو هم بود. بگذرم.
 
پیام جناب جلیل قربانی:
 
 سال ۱۳۶۴ در یک سخنرانی از مرحوم محمدتقی جعفری شنیدم که؛ عالمی کتاب قطور خشتی زیر بغل زده، در راه خانه بود که یک بنا در حال چینش دیوار او را دید و از او خواست تا آن خشت(کتاب) را به او بدهد تا با آن چینه را تکمیل کند. صاحب کتاب گفت که این خشت به کار دیوار نمی‌آید. بنا گفت که اگر به این کار نمی‌آید، پس برای چه آن را به خانه می‌بری؟
 
دامنه: داستانک جالبی بود. یکی آمده بود خونه‌ام. آن سال در داراب‌کلا زندگی می‌کردم، سال ۱۳۶۵، کتابخانه‌ای داشتم. تا دید گفت: بِف چنچی کتاب؟! همه ره بخوندسّی؟! بگذرم. روزی من رفتم خونه‌ی کسی؛ یک سمت دیوارش از زیر تا سقف کتابخانه بود؛ چنان شیک. کتاب‌ها هم آنچنان ردیف، که فهمیدم سال‌به‌سال هم نمی‌خواند. علامه حسن حسن‌زاده‌ی آملی می‌گویند زمین که می‌نشست اطرافش کتاب آنقدر پر می‌شد سرش پیدا نبود. کتاب باید پیش کتابخوان باشد نه درون قفسه آن‌هم با کلید و شیشه! مٍره گپ بیاردیووووو جلیل!

 

سلام داش حمید عباسیان. جدا از جَلوات زیبای جملاتت که بر دل نشاندیش، شکوفه‌ی شکوهمند باغت چقدر شگفت است و ما را به شکیب می‌برَد. چه زود باغت جَست و به بار نشست. دلت هم شکوفاتر از باغت هست حمید. درود. ان‌شاءالله ثمرات آن، خورجین درآمدت را سرشور کند و لبریز از ناز گردد.
 
سلام بر شما آقا اسماعیل عزیز. درسته، هم بینش تیزبین‌تان دکتر، و هم مثال بداهه‌ی‌تان. بیفزایم من خنده‌داربودنِ میانجی رژیم جعلی اسرائیل را که مثلاً می‌خواست ادای بی‌گناهان را دربیارَد و در وسط خاک وسیع و آزمایشگاه غربی‌ها در اوکراین، بازم پیاده باشد و سواره!

 

پاسخ دامنه:
سلام. چقدر دیر خبردار شدید جناب آقای قربانی! چند روز پیش گفته بود، شما به قول محلی‌ها: امرو مُخبر شدید؟! البته سخن آقای سیدمحمد خاتمی پایه هم داشت که حذف شد درین عکس‌نوشته. این پایه:
«آنچه در اوکراین می گذرد فارغ از علل و اسباب پدیدآمدن این وضع ناگوار...» منبع.
 
 
 
شایسته‌کاری ۱۸
در نام بردنِ سلسله‌ی سادات -که ریشه در نسل پیامبر ص دارند و متصل به خاندان عترت‌اند- هرگز عنوانِ محبت‌آمیز و حرمت‌گذارِ «سیّد» را، از سرِ اسمشان حذف نکنیم؛ این را از آن‌رو می‌گویم دوستداران اهل‌بیت -علیهم‌السلام- هوشیار باشیم کسانی هستند که این عنوان را به‌عمد حذف می‌کنند تا مثلاً به دیگران بگویند ما از عناوین! ارزشی پرهیز می‌کنیم. اما پاره‌ای از هم‌اینان بارها پیش‌آمده که برای نخاله‌ترین افراد در تاریخ، عناوین می‌آورند و ابایی از وصف و تکریم و حتی تقدیس و گرامی‌داشت‌شان ندارند. اگر کسی در شناسنامه سیّد است، طبق قانون ثبت احوال ایران هم، ذکر و درج سید یا سادات را لازم می‌دارد. افتخار می‌کنیم سادات را گرامی می‌داریم؛ این فرهنگ محبت و حرمت در میان ایرانیان بوده و هست و خواهد بود. آن بنگاه‌های سخن‌پراکن بیگانه‌اند که «سیّد» را حذف می‌کنند تا مردم متدین مسیر را گم کنند.
 
کشکولی: شِما سمت سازمان تروریستی ناتو را همش «هوشمند» و «هوشمندانه» معرفی می‌کنی؟! خبرمَبریه!؟
 
توضیح دوباره‌ی این عکس زیبا و هنرمندانه از جلوه‌های طبیعت داراب‌کلا: آقاحمیدرضا طالبی به من خبر داد، این عکس را دخترخانمش «زهرا» انداخته است. و این باز هم جای تشکر بیشتر باقی می‌گذارد، که زهراخانم چه هنری ورزیده.

 

چاقو / چاپخانه
 
به قلم دامنه: به نام خدا. سلام. بر کسانی که با فیلم‌های سینمایی آقای مسعود کیمیایی آشنایند، آسان است که چرا یک سمت آثارش همیشه پای «چاقو» در میان است و سمت دیگرش جایی چون «چاپخانه»؛ اوجش هم در فیلم «سُرب» اینجا و اینجا. او با این دو نشانه، زورِ «خشونت» و زیورِ «فکرت» را نشاندار می‌کند و درایت و داوری را پیش پای ببینده وا می‌نهد. اینک برداشت من از یک پیام از پیکره‌ی فیلم «سُرب» که برای بار چندم دیدمش:
 
نماینده‌ی آژانس سِرّی یهود به عوامل باندش که با چاقو وسط گود سیاستِ سِرّی‌اند و افراد را ماهرانه با چاقو سلّاخی می‌کنند، چاقوبه‌دست، به چاقوبه‌دستان می‌گوید: «ما نیامدیم «چاپخانه» را ببندیم! آمدیم تا بگوییم آنچه را ما می‌خواهیم! باید در روزنامه چاپ! کنید». من اما اینجاهم، بگذرم.
 
پاسخم به پرسش آقای سیّد علی‌اصغر:
 
سلام. چون در صورت‌مسئله‌ی شما صفاتِ ریز و درشتِ شهروندانی که به قول شما می‌خواهند براندازی کنند هم، آمده است، پاسخِ روشن هم به‌شکلی در خودِ پرسش شما داده شده است و جوابش را هم بلدید. چون چنین گفته‌اید: «اگر شهروندان ایرانی... اصلا رویکرد انقلاب و نظام و ساختاررا قبول نداشته باشند و خواستار تغییر و تحول در ساختمان نظام از قانون اساسی تا آخرین بخشنامه... چه پاسخی دارید؟»
 
خُب، دست‌کم این شهروندان -که به نظر و برآوردم نسبتِ جمعیت‌شان در مقایسه با جمعیت عظیم طرفداران اصلِ انقلاب اسلامی، بسیار اندک‌اند- سه کارپایه باید داشته باشند تا بتوانند این سیستم را براندازند و به قول شما ساختمان را تغییر دهند و به عباتی بنا و زیربنا را زیر‌وزبَر ! کنند:
 
یکم: وجود یک رهبر لایق برای رهبری‌کردن‌شان، چون انقلاب‌کردن رهبری می‌خواهد کاریزماتیک و وارد در میدان و دارای قدرت و نفوذ پیام؛ آن‌هم در بلبشوی عصر انفجار اطلاعات که خبرهای جعلی و تولید خبر! لحظه‌به‌لحظه مردم را یک‌هوا دوهوا که خوبه، چندین‌هوا می‌کند. دوم: مشق مبارزه به منش مبارزه نیاز دارد؛ اگر منش دارند، لابد سرمشق هم برای‌شان گرفته‌اند، اگر نگرفته‌اند این اندک‌شهروندان، یا بی‌گُدار نباید به آب زنند و اگر بزنند هم، به همان کژراهه و بی‌راهه‌ای می‌انجامید که همپویان‌شان دو سه باری درین ملک و مملکت آزمودند که به آتش‌زدنِ پمب‌بنزین‌ها و عابربانک‌ها و اموال شهرداری‌ها و حتی مغازه‌های شخصی مردم و بدتر از همه تیرباران حافظان امنیت پایدار منتهی شد. سوم: مانیفست‌شان را روراست رو کنند و آلترناتیوی که قرار است جای جمهوری اسلامی را بگیرد را هم روراست‌تر به مردم نشان دهند، تا مردم به آنان بپیوندند! چون هر انقلابی -به قول استاد محترمم دکتر حسین بشیریه- محتاج «بسیج عمومی» است. پس؛ با یک کشت‌وکال! که به سراغِ سیل میلیونی حامیان و حتی در حد جان‌نثار برای انقلاب اسلامی که نمی‌روند؛ مگر آن‌که چنان خام باشند و چشم‌شان غشا گرفته باشد که پیش‌پیش بخواهند سکّه‌ی باختِ خود را نه با نقره! که با حلَب ضَرب کنند و پیش از موعود، سکته را بزنند. بگذرم.
 
جواب سید علی‌اصغر: سلام مه برار. خیلی عالی بود. الان تحلیل تان کامل شد. نگاه جامعه شناسانه ات هم رویکرد تجربی دارد و هم عقلی و منطقی است . بعبارتی انقلاب را آگاهانه می شناسی . به امید اصلاح گری.
 
استاد آشیخ محمدرضا سلام و بارها مرحبا. به نظرم حرف قشنگ را زنده‌یاد علی شریعتی در دهه‌ی چهل و اندی زده بود که «ناکثین» (=پیمان‌شکنان) را شرح کرد. من به حرف شریعتی و به این استنادات شما -که از سرِ اِرق و عِرق به میهن و انقلاب تدوین یافته و نشان از آزادگی و حُریت شما دارد- یک جمله‌ی چند کلمه‌ای اضاف می‌کنم و «خلّص و تمّت»؛ و آن این است: ناکثین، اول ناکسین می‌شوند سپس ناکثین!
 
پیمانی که قراره در هر برهه و مقطع و بحران، در هوا معلّق شود بهتر آن است در همان پیش از انعقاد بپوکد. از اولین روز در آن دولت شیک‌پوش و سُست‌صفت هم همین را گفته بودم. ایران اگر قرار است پیمان ببندد، اروپا را اساساً باید از گردونه حذف کند رهبری معظم هم چندبار صفات رذل چند کشور خصم اروپا را برملا کرده بودند. اگر مذاکره حقیقتاً از سوی آمریکا جدیت دارد، که ندارد، ایران بهتر است رو در رو با آمریکا بنشیند؛ منطق هم که دارد تا بر رخ آمریکا بکشانَد. پلیدتر و پلشت‌تر از برخی از کشورهای پست اروپا، قاره‌ای مادر نزایید؛ این ترسوهای لَش و خون‌ریز مردم سرزمین خودشان هستند که از ترسِ و لرز از همدیگر، پای آمریکا را به اروپا باز کردند و سازمان تروریستی ناتو را پدید آوردند تا مثلاً خود بیآسایند ولی مردم و ملل و نحل دنیا را بیآزارند. بگذرم.
 
سلام جناب آقای ... . از همان روزهای نخست راه‌اندازی مدرسه فکرت، من خودم به خاطر علائقم چهار زنگ را برای خودم زنده نگه داشتم: زنگ شعر، زنگ انشاء. زنگ ستون روزانه‌ام و زنگ نظرگذاری بر روی پاره‌ای از پست‌های اعضا. اما با زنگ انشاء‌ام، آقا سید علی‌اصغر مخالفت کردند و من هم به خاطر رعایت شأن ایشان که بر من هواره سیادت دارند و منزلت، انشاء‌هایم را درین صحن کنار گذاشتم اما در جایی دیگر همچنان می‌نویسم. حال‌آن‌که از نظر من بهترین و بنیادی‌ترین زنگ، زنگ انشاء‌ در مدرسه است که همان هنر نویسندگی است و انشای (=آفریدن) متن و خلقِ نوشته و اثر قلمی. اولین انشاء‌‌کننده خداوند است. و انشاء‌ همان نشئت و نیز نشاء‌ در کشاورزی است که بوته را بارور می‌کند. بگذرم. شما هم در شعرگونه، ذوق و دستی در تسلط دارید. من که جواب شما را بلد نیستم بدهم، مگر آن‌که روز رستاخیز تِه وُو آقا اقبال لاهوری پس از گذر از ناسوت، در لاهوت حتی هاهوت! با هم دیم‌به‌دیم شوین تا او بلکُم جریده‌ای بسُراین. بگذرم.
 
سلام جناب آقای ... . ممنونم از پاسخ قصاری نه قصوری! خیلی می‌خندم وقتی می‌بینم بر سرِ استاد اقتصاد این مملکت هم، سایبانِ احساسات خیمه می‌اندازد و او هم دَمی در زیر آن چُمباتمِه می‌زند و دَم‌زنان لذت به حسابِ پس‌اندازِ قوه‌ی خیال و احساسش ذخیره و انباشت! می‌کند. مزاحم ساعات قشنگ‌تان با حجت‌الاسلام آقای سیدمحمد خاتمی نمی‌شوم. خوش بگذرانید. خدای آفریدگار چه قشنگ به خود به خاطر آفرینش «انسان» که آدم بمانَد، تبریک گفت. سراسر کشکولی بود، الّا جمله‌ی اخیر.
 
عُلقه و تعلق خاطر مطلق‌تان به آقای محمدجواد ظریف اصفهانی همیشه برای من دیدنی‌ست؛ به‌هرحال دل سپردید به وی. دیگر جمیع عالم حجت هم بیاورند، برای دلباخته و دلسپرده حجت که نیست، پشم هم نمی‌ارزد. پس: وِن سَر خِر بَوینی الهی! ترجمه که نمی‌خوای؟
 
سلام سه‌باره. پرسش اوجب این است یک روز پا شوید و صورت‌نشِسّه، پای در مدرسه بگذاری و ببینی هیچ پستی نیست که کامنت کنی، چه خاکی بر سر می‌کنی! کشکولی! و اینک کشکولی‌تر: چرا تِ همش دِمبال اینی، کی توی صحن پست می‌ذاره که یک نظری گذاشته باشی و رد شی؟! خودت چرا پیشگام در نوشتن و پست‌گذاری به قلم خودت نمی‌شوی و همش می‌خوایی نظرگذار باشی و خلاص؟! پس کار، زاره اگر روزی پستی نباشه. اون گاه تِ چِطی از بالا تا بِن، توی سه دقیقه و نصفی، فرطّه‌فرطّه نظر بذاری و بیشتر هم با نظر پیشینت زمین تا آسمان زیروروست و دَگِش. البته انتقاد و گوشه و کنایه و حتی طعن‌های تندت به من هم، همواره، نه یکباره- می‌دانی که با تنِ من سازگاره. چون این رفیقت نه تنها بیمناک حرفش نیست و که بی‌باک است در نقل و نقدش. پند یا ملال، درین جور چیزها اصلاً در عضله‌ی فکری این دوستت فرو نمی‌ره!
 
 
برای استنادسازی رویداد اوکراین:
 
دیدگاه آقای دکتر احسان شریعتی فرزند زنده‌یاد دکتر شریعتی: «جنگ پدیده‌ای منظم و سازمان‌یافته، جمعی واجتماعی و پیرو «منطقی» است. «دلیل»‌های جنگ‌افروزان متناقض‌ می‌نمایند اما «علت»های بروز جنگ معیّن و تبیین‌پذیراند: توسعه‌طلبی و فتح سرزمین‌ها برای دستیابی به ثروت‌ها و منابع انرژی و حیاتی، به‌روزسازی تکنولوژیک تولید و فروش تسلیحات تخریب و انهدام هوشمند و سرانجام، بازدارندگی دشمن از تعرض و اعمال سیادت و سرکردگی. تاریخ بشر به تعبیر هگل «خاک خوشبختی نیست. دوره‌های خوشبختی صفحات خالی آنند».
 
«مدرنیست‌های خوش‌بین می‌پنداشتند که با پیشرفت بشر، دوران جنگ نیز به پایان می‌رسد و منطق رقابت بازار جایگزین خشونت و تخریب می‌شود. غافل از آن‌که عصر جدید سلاح‌هایی می‌سازد که می‌تواند به نابودی جهان و بشر بینجامد؛ و قدرت بازدارندگی او در نزدیکی او، به مرز انهدام و نیست‌سازی سراسری است.»
 
 
شرح عکس بالا: با روزنامه‌ی «وطن امروز» میانه‌ای ندارم اما امروز ۲۲ اسفند ۱۴۰۰ تیتر جالبی زده است؛ در مورد تیم‌های چلسی و نیوکاسل و فوتبال سیاسی! که مدعی بودند فیفا مگر سیاسی‌ست؟! اساساً غرب مگر بد است؟ سراسر نیک است، اگر عقرب هم هست، طبیعتش است! هستیم و رسوایی تعدادی از دولت‌های اروپا را به‌عینه داریم می‌بینیم که چه رهبران دون‌پایه‌ای را با پول و فروش رأی به هرم قدرت فرستاده‌اند.
 
منبع: آخرین خبر / ۲۱ اسفند ۱۴۰۰
 
منطق شما را قبول دارم. ولی همان تیم دروازه‌ی مذاکره را به روی اروپا گشود. و میز مذاکره را سه‌پایه‌ای کرد که بنده همان روز گفتم این کار غلط است. اما دولت آقای حسن روحانی خیلی دلخوش بود و آقای ظریف هم که شاکله‌ی ساده‌لوحی دارد خیلی ازو خوشبین‌تر. رئال نبود، پندار داشت فقط. بگذرم. ممنونم از نگاهی که انداختید.
 
سلام جناب. ۱. قبول دارم که باید فضا احساسی نشود. تذکرتان وارد است. ۲. فقط محافظه‌کارانه که نبود رفتارش، رنگ عوض می‌کرد و دهن‌بین بود. ۳. این‌که «گرد پا» را وارد مباحثه بکنی، علمی نیست، گرچه بنده به کسی درین اسامی که مذکور افتاد تعلق خاطر ندارم. بگذرم. با تشکر از حوصله و صبرت.
 
اون دادگاه که نوشتی کاف است نه «گ»، واژه‌ای فرانسوی‌ست نه از ریشه‌ی انگیزه. بیم از بحث، وارد نیست. انسان برای رساندن حرف خود خوف نباید کند.
 
سلام جناب. اِما اینجه هیمه‌چو نِدارمی تَش‌سر بِمپِری هاکانیم. جشن قشنگی بود، درسته فرمایش‌تان. به نظر می‌رسد طی دو سه دهه‌ی اخیر به این آئین قشنگ ایرانی، چیزهایی دون شأن مردم ایران افزودند که در درون آن جشنواره‌ی پایان سال نبود. فلسفه‌ی آتش، همان نور در حکمت شیخ اشراق است. بگذرم و زیاد شاید حوصله‌ی این چیزها را نکنید. درود.
 
استاد احمدی از ظرافت در گفتارتان، همآره سود به حسابِ اندیشه واریز می‌شود. سخن شما را تصدیق می‌کنم. جناس استعلا و استیلا زیبا و دارای پیام بود. درود.
 
برداشت شما توشه بود برای خوراک معنوی این حقیر. تناسب‌سازی دل به بدن و نیز گروگان نکردنِ درون به برون حالِ متعالی درین نوشته‌ات بود. من بی‌قراران را از همه دورتر به این فهم معنوی می‌دانم، بی‌قراران کسانی‌اند حتی در جایی از مجلس و محفل و تفریح و تفرّج هم چندین جا جابه‌جا می‌شوند. آدم بی‌قرار، فکرش هم فراری‌ترین فراری‌هاست. دو مثال پیاز و دانه‌ی بند تسبیح هم جالب بود و پیام مخابره کرد؛ این پیام: درونِ در حالِ کسب معنا را به بیرونِ در حال جذبِ به پرت و پلا نباید فروخت که ارزان شوی! به میزان ارزَن. بگذرم.
 
دوباره می‌آورم، آوردن «گردِ پا» برای تصغیر یک سمت که اسم‌شان را ردیف کردید، با هدف تجلیل و مجد سمت دیگر، «علمی» نیست. اما صفاتی که من از آقای ظریف ارائه دادم در اخلاقیات ایشان نمود و بروز دارد.

 

تخَنُّث
به قلم دامنه: به نام خدا. سلام. پیامبر اکرم ص پیش از برانگیخته‌شدن، بارها و بارها سرکوبی نفس می‌کردند و تمرین تفکر. به این ریاضت معنوی و نوسازی، «تخَنُّث» می‌گویند؛ در فارسی یعنی شکستن، خمیدگی. یک علتِ عادت محمد امین به رفتن به غار حرا همین پرورش روح بوده و خمیده‌داشتن نفس. من این را، از مرحوم محمدمهدی فولاوند یاد گرفتم؛ که قرآن را به فارسی برگردان کرد و کتاب خیلی‌زیبای «قرآن‌شناسی» هم نوشت. بگذرم.
 
سلام جناب حمیدرضا طالبی. سال ۱۴۰۰ را هم مثل سال‌های پیشین یعنی از سال ۱۳۹۲ تا ۱۳۹۹، حسابی و دقیق و با ذوق سرشار، به ثبت دیدنی‌های طبیعت و بومزیست و مردم و مناسبت‌های داراب‌کلا پرداختی که در سایت دامنه انتشار یافت همه، و درود بی‌عدد داری، سال ۱۴۰۱ هم ان‌شاءالله چنین بادا. پیشاپیش مبارک و میمون بادا.
 
سلام آقا ... بله، به میزان توان شما آگاهی دارم و چیزی که در شاکله‌ی وجودی تو نفوذ نمی‌کند همین است که ترس تو را در هیچ جمع رسمی فرا نمی‌گیرد. ازینکه فرمودی مراعات سامانه‌ی مدرسه فکرت را در سر می‌پروراندی، نشان کمالِ اخلاقی فرد است و فروتنی جاهدانه‌ی آن جناب.
 
تسلیت درگذشت مادر موسی راستگو:

نیک‌زن بود و خوش‌خُلق و بسی زحمتکش. اهل تکیه و مسجد و وفادار به اهل‌بیت علیهم‌السلام، هم نیز. بر من است که به: خواهر عزیزم کِل‌معصومه -که عزای خواهرش را به داغ نشسته- به رفیقم سید علی‌اصغر، به فاضله‌خانم عزیز و آقاموسی راستگو و همچنین به دوست محترمم جناب قاسم بابویه و تمامی منتسبان (به نسَب و به سبب) تسلیت عرض کنم. رحمت الهی بر وی که در بودِ خود به عنوان مادر غمدیده، دو ماتم بزرگ و جانکاه ازدست‌دادنِ پسر جوانش و دختر بزرگش را دید و در مصائب‌شان به‌سختی سوخت و در فراق‌شان به‌شکیبایی ساخت. صلوات.

 

سیدعلی‌اصغر: سلام مِه برار. دلگرمی ام هستی. اشک ریختم بر نوشته ات. یاری ام نمودی . برای مظلومیتش بیقرارم . خدا پدرو مادر و برادرت را رحمت کند.
 
دامنه: ممنونم دلسوختگان عزیز من. مرا شریک مصیبت خود بدانین. عرض ادب و ارادت مرا به بانوی بزرگ بیت‌تان برسانید. ازت تشکر دارم که نشده، هیچ، که یادِ مادروپدرم و نیز تازه‌درگذشته برادر رنج‌کشیده‌ام را از یاد ببری. برمی‌خیزم برای این حرمت و یاد. مرا هم بردی به یاد آنان.
 
 
اوکراین و بوبیان
جناب استاد حجت‌الاسلام احمدی با مقایسه‌ی روشنگرانه‌ی بحران کوبا و رویداد اوکراین، مرا به یاد «بوبیان» انداختید. بهمن و اسفند ۱۳۶۴ تا نوروز ۱۳۶۵ من و رفقا در والفجر ۸ شرکت داشتیم تا نزدیکی ام‌القصر در آن سوی فاو در عمق خاک عراق که برای دفع دشمن دفاع می‌کردیم؛ گلوله بود و بمب و خون. خواستم یاد بیاورم مرحوم رفسنجانی در یکی از سیاسی‌ترین خطبه‌های جمعه‌اش در همان زمان به سران کویت اخطار داده بود اگر بوبیان را به صدام واگذار کنند -که کرده بودند- این جزیره‌ی بزرگ و مهم -که در عکس بالا موقعیت آن مشخص است- هم می‌تواند جزوِ مناطق جنگی حساب آید و هم می‌تواند از اهداف نظامی استراتژیک ایران در دفاع مقدس باشد. در واقع با آن هشدار، کویت هراسید و کوشید پای خود را کمتر از گلیم خود دراز کند. بر عکس اوکراین، که تبهکاران درین خاک پهناور، منافع ملی خود را طی دو دهه به بدترین شکلِ دست‌نشاندگی پای سازمان تروریستی ناتو فدا کردند و آنجا را لانه‌ی فساد غرب ساختند. و حتی از ۳۰۰ و اندی آزمایشگاه مُهلک زیستی (=بیولوژیکی) آمریکا در کشورهای مختلف جهان، ۳۰ تای آن فقط در اوکراین جاسازی شده بود. کاری که کویت در خوش‌رقصی برای صدام کرد، اینان در دریوزگی نزد ناتو کردند و این خِطه‌ی روس‌تبار - اسلاوتبار را سرانجام به این روز کشاندند. بگذرم.
 

سلام استاد حجت‌الاسلام سیدکمال‌الدین عمادی. جدا از تشکر که این داستان شیرین را نزد ما تازه می‌دارید، یک راز مهم این است در سراسر این قصه‌ی دلکش، یک اعلم (=حضرت موسای نبی ع) پیش یک عالم (= حضرت خضر خبیر ع) زانوی آموختن می‌زند. یعنی ساختار داستان می‌گوید داناتر هم، گاه نیاز است پیش دانا درس بگیرد.

 

 
عکس بالا: روزنامه‌ی «آفتاب یزد» ۲۴ اسفند ۱۴۰۰
 
فرق پورِ فروغی با پورِ فردوسی‌پور
 
به قلم دامنه: به نام خدا. سلام. فروغی، فروغش را فروخت و او زان‌روز تا امروز برافروخت. من درین‌مدت از کاف تا لامِ این قضیه حرفی نزده‌ام و اگرهم زده باشم -که نزدم- شاید همین بوده باشد که گفتم برای من جنبه‌ی خبرش بی‌سود است. اما امروز وقتی سرِ وقتِ صبحانه‌ی روزنامه‌خوانی دیدم جناب عادل فردوسی‌پور -که من حتی برگردان کتابش «هنر شفاف‌اندیشیدن» را هم سه‌چهار سال پیش خوانده و در سایت دامنه هم پستی در معرفی‌اش شائقانه نگاشته‌بودم- چنین گلایید! و در «آفتاب یزد ۲۴ اسفند ۱۴۰۰» گفت «در این چند سال خیلی اذیت» شد، بر ستون روزم در امروز این مسئله را گُلاب‌پاش ساختم.
 
حال امروز در پست نخست ستون امروزم فقط همین را بگویم و رد شِم و در پست دوم ستون امروز برم سر هنر شفاف‌اندیشید:
 
آقای عادل فردوسی‌پور! مگر می‌خواستی «جنتیِ» «نودِ» فوتبالی باشی؟! خُب کنار گذاشته شدی، شدی؟ هیاهو وارد نیست؛ مگر آن‌که بخواهی بفرمایی از دسته‌ی دوستدارانِ اَشغالِ (به فتحِ الف) مادام‌العمر هستی! مثل شغل نگهبانی آقای جنتی! آخه آقاعادل! هر مسئول جدیدی از حوزه‌ی اختیارات خود برخورداره چه کسی را بکاره، چه کسی را برداره. چرا باید فکر کنی برای ابدالدهری؟! نکند -البته خدای ناکرده- هر از گاهی می‌خواهی مُدِ خبر بمانی! و یا روزنامه‌ای خبر روزت کنه که بازار فروشش را گرم؟! بگذرم. فرق پورِ فروغی با پورِ فردوسی‌پور درین است که اولی بچه‌ی سیاسی‌ست، دومی بچه‌ی فوتبالی. فیفا فرموده!!! جویِ فوتبال به مَسیلِ سیلابی سیاست نمی‌پیوندد، البته منهای جاهایی که غرب! بپسندد! بگذرم. حرفم مانده، اما صفحه از حد یک کف دست رد شده.
 
متن زیر را روز سه‌شنبه، ۲۸ فروردین ۱۳۹۷، ۰۸:۲۸ ق.ظ در سایتم دامنه نوشته و منتشر کرده بودم که اینک چون حرفش به میان آمده، این صحن هم می‌گذارم. با پوزش که امروز با دو پست ستون روز، وقت اعضا را گرفته و ضایع ساختم. متن کامل و تصویر کتاب در زیر می‌آید:
 

هنر شفّاف اندیشیدن

سه‌شنبه، ۲۸ فروردین ۱۳۹۷، ۰۸:۲۸ ق.ظ
 
به قلم دامنه. به نام خدا. در این قسمت معرفی کتاب در دامنه، به کتاب «هنرِ شفّاف اندیشیدن» می‌پردازم. کتابی به قلم رولف دوبلی. ترجمۀ عادل فردوسی‌پور. بهزاد توکلی نیشابوری. علی شهروز ستوده. (تهران: نشر چشمه. سال نود و چهار) چاپ پنجاه و یکم، در سیصد و بیست و پنج صفحه. با وزن بسیار سبک و کم. با فصل‌های کوتاه و مجزّا. چهار نکته از کتاب را به اشتراک می‌گذارم:
 
ص ۶۹ : آیا دوست داری بر رفتار انسان‌ها و سازمان‌ها اثر بگذاری؟ تا دلت بخواهد می‌توانی درباره‌ی ارزش‌ها و آینده‌نگری‌ها سخنرانی کنی یا استدلال بیاوری. اما تقریباً در تمام موارد، پاداش‌ها کارآمدترند، خواه پاداش‌ها مالی باشد یا هر چیز قابل استفاده‌ی دیگری. از نمره‌ی خوب تا جایزه‌ی نوبل.
 
ص ۳۲۴ : زندگی خوب همان‌طورکه ارسطو هم می گوید بیش از افکار روشن و اعمال زیرکانه است.
 
ص ۲۷۰ : اِهمال‌کردن، [سَرسَری کاری انجام‌دادن، سُستی] کار ابلهانه‌ای است. چرا که هیچ پروژه‌ای قرار نیست به خودی خود کامل شود. ما می‌دانیم انجام یک کار، سودمند است، پس چرا دایماً آن را به روز دیگری موکول می‌کنیم؟
 
ص ۱۲۷ : با دقتِ بیشتر به اتفاق‌های مرتبط نگاه کن، بعضی وقت‌ها آنچه علت معرفی می‌شود، معلول از کار درمی‌آید و بر عکس. گاهی هم اصلاً ارتباطی وجود ندارد. درست مثل داستان لک‌لک‌ها و بچه‌ها.
 
پاسخ‌ها:
 
جناب محمدجواد سلام. بارید؛ نمی‌دانم از کی. ولی وقتی برای نماز صبح پا شدم رفتم حیاط، دیدم کفش حسابی خیسید؛ چندِه! هم زده معلوم نیست. نخود اگر می‌گذاشتم می‌خیسید. اما حدی هم نیست که شودِش گفت از بس زد همه‌چیز «لِرد» رفت و شِرت خورد. اینم زین بازخورد.
 
خاطره:
 
استاد سید عزیز عمادی سلام علیکم. نگاهِ دنیا و تماشای دنیا را بسیارعالی تفریق فرمودید؛ دلنشین. در مورد ماهی یک خاطره‌واره بگویم: ما در نوجوانی زیاد در دردله یعنی رودخانه ماهی می‌گرفتیم؛ با چنگک، لُنگ حموم و تور که من البته تورانداختن را هیچ‌وقت یاد نگرفتم، چون باید طوری تور بیندازی که خیمه بیندازد بر سطح غورزِم رودخانه. القصه، غصه این بود گاهی ماهی داخل زنبیل که جمع می‌کردیم مثل همین حوت داستان دلکش شما در قصه‌ی قشنگ حضرت خضر ع، بارها می‌پرید و در می‌رفت و حسرت بر دل ما می‌نهاد. خواستم گفته باشم، ماهی گاهی خود را به مردن می‌زند که بتواند سرِ وقت از کمند انسان بگریزد، حتی از دست موسای نبی ع و «یوشع بن نون» باشد. بگذرم.
 
استاد آشیخ محمدرضا، سلام آقا. ۱. می‌دانستم شما را از نخلستان اروندکنار می‌برم‌تان به آن سوی فاو و کارخانه‌ی نمک. که در موقعیت ما در سمت راست‌مان قرار داشت. ۲. بله، ساختار سیاست بین‌الملل درِ آهنینی دارد که در آن اخلاق را هیچ راه نمی‌دهند و آنچه غرب در شعار خود را جلودار می‌داند تا در نزد غافلان جهان جِلوه‌ کند، سراسر دروغ است و خالی‌بندی از بدترین نوع خالی‌بندان! ۳. متشکرم ازین روشن‌بینی و هویت و روشن‌ضمیری آن دوست که سمت استادی بر من داری، ابدی.
 
 
جناب آقای ... سلام. متنی که راحت و راست به قول شما مستقیم رفت به دلم نشست. به قول شما فُضلا و عُلمای اَعلام و علامه: شَکّرالله مساعیکم.
 
یکم: کاملاً موافقم، البته منهای جمله‌ی بعد از «حتی ... » در بند ۵ که البته آنجا مطلق نیست، ولی مقیّد چرا.
 
دوم: واقعاً متن سرراستی بود. من اگر نام‌های جدیدی که از خیابان‌های ساری برشمردی، اسم گذشته را نمی‌فرمودی، نمی‌فهمیدم کجاهاست؟
 
سوم: تکیه‌پیش داراب‌کلا را آقای دهیار اسبق -شایدم به شور و مشورت- گذاشت میدان امام حسین ع، اما توی زبان، همان تکیه‌پیش می‌چرخد. و من بارها گفتم نام محلات داراب‌کلا باید به همان نام قدیم و ندیم باشد تا در یادها زنده نگه داشته شود مانند: قنات‌پشون. چال‌باغ، مشدی‌دکون‌پیش، اتاق‌پیش، سَدمله (سید محله)، انجیل‌دلینگه، ببخٓل. غسّالخانه‌پیش، حموم‌پیش (اَم مله‌سر). اما اسم‌هایی گذاشتند که اگر همین الان کسی اسم آن را بگوید، من نمی‌دانم کجای محل ماست.
 
چهارم: توی قم چهارمردان، را گذاشتند خیابان انقلاب، که هیچکی نمی‌گه انقلاب، همون لهجه‌ی قمی می‌گن، چهارمندون!
 
پنجم: مشهد خیابان خسروی را گذاشتند شهید سیدعلی اندرزگو. که همه همان خسروی را می‌گویند. یا فلکه آب را کردند بیت‌المقدس که همان آب در زبان‌ها جاری‌ست. حتی خیابان نواب صفوی مشهد ضلع شرق حرم را هم اغلب مردم و طلبه‌های قدیمی به همان گذشته‌اش می‌گویند: پایین‌خیابون.
 
ششم: حتی آسانبَر که هم بسیار به واژه‌ی آسانسور نزدیک است باز هم مردم می‌گویند آسانسور.
 
متشکرم ازین پست شما با این نگاه به نام‌های ماندگار. هر چند پاره‌ای از اسم‌ها باید هم تغییر می‌کرد، مثل میدان فوزیه در تهران آن دختر پادشاه مصر که زن شاه بود. که شده میدان امام حسین ع.
 
هنوزم برخی از شاه‌دوست‌ها در تهران، به همون نام عروس (فوزیه) می‌خوانند، البته قلیل‌اند و قدیمی.
 
استاد حقیقتاً حق زبان محلی را به لهجه‌ی چاچکامی، به تمام‌وجه ادا کردید. کیف کردم. پیام و محتوا با زبان محلی خیلی رسا، رسانده شد. بله، اعجاز در قرآن را چند سال قبل در مقاله‌ای برشمرده بودم، خیلی زیاد و زیبنده بود. ازجمله همین پریدن حوت و یا زنده‌شدن لاشه‌ی گوشت و جمع‌شدن تکه‌تکه‌های آن پرنده برای حضرت ابراهیم ع.
 
بهره می‌بریم سید عزیز استاد معزز. صوت هم بالا فرستادم، لابد جایزه هم دارم که بلد بودم چیستان شما را بگویم. ممنونم فراوان از خطاب قشنگ «مِه داداش» که در بیان و زبان شما آمده است.

 

دوغ / دروغ
به قلم دامنه: به نام خدا. سلام. دیشب «مرموزات و مزمورات» حکیم نجم‌الدین رازی را بازمطالعه می‌کردم به ورق ۳۲ رسیدم، این را در کاغذپاره‌ی کناردستم با مدادِ سوسمارنشان یادداشت کردم و آسوده خوابیدم: «چون مگس جمع آمده بر دوغ / بر درِ هر که چرب گفت دروغ»
 
برای خانم اعظم اسابه، بانوی فداکار فلاردی لُردگانِ چهارمحال بختیاری که برای «نجات جان دوقلو‌های گرفتار در آتش» پای ایثار پیش گذاشت اما سرانجام آسمانی شد، از آفریدگارِ زمین و انسان و آسمان، آرزوی شادمانی جاوید می‌کنم.
 
سلام جناب آقای دکتر ولی‌نژاد. اوقات به اذکار. داشتم به شما فکر می‌کردم. کی؟ همین سه‌پنج روز پیش. خیال مرا سوار کرد به اناردین رساند، اما هر چه نشانی خواستم، پاسخ یافتم: ندیدیم. گفتم یعنی نیست؟! شنیدم، نا، نا. لابد تیل‌دِله بودی و تیمجاربینج. بگذریم. من فقط اسم «۹۰» را شنیدم، اما حتی یک برنامه ازین را در عمرم ندیدم، بنابرین درین‌باره نه بلدم نه وارد. پس نظر شما از سرِ کارشناسی است، من فقط خواستم گفته باشم جایگاه شغلی همه‌عمری، برای آرزوی ابدالدهری خوشایند نیست؛ نخستین خسارتش این است که گردش نخبگی را برهم می‌زند. برای همین هم «هنر شفاف اندیشیدن» وی را در همان جا بار گذاشتم که بگویم اگر بخواهد در جاها و جایگاه‌های دگر هم می‌تواند و قادر است اما عادل باشد یا نه را نمی‌دانم. امابعد کشکولی زیبای شما را به گوشِ شنوا شنیدم، اساساً دکتر خودت هم روان‌شناسی واردی، دلباختگی به زوال عقل می‌انجامد و آن را طاقچه‌نیش چیزهای جایگزین می‌کند و سایر قُواتِ بدن را هم رو می‌دهد و هم پُررو می‌کند! مثلاً یک کارمند سازمان «سیا» اگر به جای گزارش واقعیت، دست به آمریکاشویی کند و آن را به حمام ببرد! و حسابی! بشوید و لیف و تنمال کند، تا پاک و پاکیزه نشانش دهد، تنزل جایگاه می‌گیرد، نه ترقی پست. وقتی کتاب سربازجوی صدام‌حسین را خواندم -که یک افسر ارشد کارکشته‌ی سیا بود- همین را برجسته ساخته بود که وقتی به امارت رفت تا میز ایران را ... . بگذرم شش بند انگشت شد.
 
سلام جناب آقا محمدجواد. کاملاً صحیح. همین‌ها را پارسال روی همین پرونده نوشتیم، اینک شما خوب و بهتر از بنده آن را روشن‌تر کردید. اما علت این‌که در آن پیام صوتم به معنی منفی بسنده کرده‌ام، این بوده که استادی سید عمادی قید حالتِ «راحت» را هم آورده بود که همین قید بر معنای نزدیک این «فعل» دلالت می‌کند. معنای مثبت معنای دور این فعل است که به تعبیر زیبای شما بسته به فشار لحن دارد. درود ازین بسیاریِ محظوظ.
 
اندر احوالاتِ جریانات
بلاخره ماندیم و دیدیم جناح پیشقراول چپ -که مدت‌مدیدی‌ست خوانده می‌شود «جبهه‌ی اصلاحات ایران»- بیانیه‌ای دیروز صادر کرده که من دیشب خواندم. این جبهه که این لغت خودش چندین نقد برش باره، گرچه دیرهنگام -اما باسرانجام- به‌هرحال اعتراف کرد: «تحریم‌های ظالمانه»، «نوعی تروریسم اقتصادی است» منبع خدا بده برکت! به این معرفت!
 
شایسته‌کاری ۱۹
شاید می‌دانستید، اما بازگفتِ آن را سودمند می‌دانم که به شهروند افغانستان هنگام صداکردن یا نقلِ قول کردن، نگوییم افغانی، بگوییم افغان. آنان از «افغانی» خوانده‌شدن آزُرده می‌شوند؛ زیرا چنین عنوانی را توهین و کوچک‌شمردن می‌دانند.
 
سلام جناب آقای آزاد. سپاس که بارانِ عاطفه‌ات برای آن بانو -که ناجی‌یی چابک شد اما خود به خاکسارانه به خاک آرَمید- باریدن گرفت.
 
سلام جناب آقای دکتر ولی‌نژاد. بله، تنگلی کلامت خوب گیر کرد. دیری، این توقع از سران جناح چپ می‌رفت. به نظرم گرچه با تأخیر بود ولی به‌هرحال جسورانه در بیانیه، غرب را به‌درستی «تروریست» خواندند. اما در مورد تایپ واژه‌ی کف‌گیر که شما هنگام تایپ دگمه‌ی نیم‌فاصله را نمی‌زنی و دو بخش این این کلمه‌ی مرکّب از هم دور می‌شوند، اینجا از یک فن پرده‌برداری می‌کنم که چند سال پیش در سایتم دامنه آموزش دادم. در عکس بالا، دگمه‌ای که دورش خط‌کشیده‌ام از روی تبلت من است. برای کلماتی که مرکب‌اند اما نباید یکسره یا بافاصله چاپ شوند، این را بعد از کلمه‌ای اول بزنی، کلمه‌ی دوم به آن نمی‌چسبد و تلی‌مسّک نمی‌شود:
 
سلام استاد حجت‌الاسلام سید عمادی. می‌آیم همان چاچکام، ان‌شاءالله به‌هنگام و هیچ معلوم هم نیست چه زمان و چه سال‌مان. در روستای ما داراب‌کلا، چاچ یعنی آبچِک که زیرش از وارش و سسکه خبری نیست، نیز یعنی ناودان شیروانی. در چهاردانگه‌ی شما و چاچکام نمی‌دانم همین معناست؟ یا وجه‌تسمیه‌ی سِوایی دارد؟
 
جناب دکتر ولی‌نژاد عزیز سخاوت سهمی‌ست که در شاکله‌ی آن دوست قسمت شد و این سفره‌گشایی شما مرا هم به ضلع صدر آن اگر نکشاند، به ضلع ذیل آن خواهد نشاند. یادآوری کنم برای آن دوست اندیشه‌ورز که همسایگی روستای ما با روستای اناردین شما عین همسایگی ایران با اسلام و اسلام با ایران هم ژرف است و هم در اوج حکمت و مسالمت. من جانبدار ایرانی هستم که خود را همسایه‌ی اسلام ساخت و پیرو اسلامی هستم که خود را همسایه‌ی ایران زاد و برگ و بنِه و بار دادند به هم. ممنونم ازین اسلام و ایرانم که چقدر درین ۱۴ قرن و اندی همدیگر را عاشقانه خواستند و عاقلانه زیستند و آبرومندانه پیش آمدند و همچنان به پیش می‌روند. این را می‌دانستم آن دوست پرواپیشه از من در دانستنش پیش است، اما چون مرا به اناردین خواندی و «دین» در انار شما جانمایی شد، رَفرَس خیالِ من این بار سوارم کرد و بُرد به سرحدّاد زیبا و چسبیده‌به‌همِ دین مُبین و میهنِ مُهیمن. ممنون.
 
کک / کورماز
به قلم دامنه: به نام خدا. سلام. نه برای کک، گلیم را می‌سوزانند و نه خاطر دردِ سرِ وزوزِ مگس، روز زیبای خود را خراب می‌کنند و از خِر و سودبخشی‌اش می‌گذرند. کیانند اینان؟ عاقلان. «گلیم» درین تشبیه ملیح، همان معنویت است و عقلانیت. و «کیک» رفیقِ رقیبِ شپش (محلی: اِسپیج) همین ظاهریت و مادّیت و غافلیت. اشاره داشتم به بیتی از مولوی از دفتر اول مثنوی: «بهرِ کیکی تو گلیمی را مَسوز / وز صُداع هر مگس مگذار روز»
 
پس؛ فقط غافلان را، کک و کورماز گول می‌زند و آنان را به هجو و هیاهو و هدرداد و هر هرزی و ها بَهی، ها بَهی‌ها مشغول می‌کند. بگذرم.
 
سلام جناب آقامحمدجواد. فراوان‌تشکر. با ت است، نه د. آنقدر این جناب دکتر ولی‌نژاد حداد، حداد عادل کرد که منِ اَکابِری‌خوانده، حتی حرفِ پیشنهادی پیشگوی تایپ تبلتم (مالشی‌رایانک!) را گوش نکردم. و این پست قشنگ شما مرا سیر داد به سرحداتِ جنوب لبنان که آن زمان -شاید شما به گیتی نیامده بودید هنوز- «آنتوان لحد» در آن سرحدات نیروهایی را مسلح کرده بود با اسم «ارتش جنوب لبنان» که برای اسرائیل مزدوری می‌کردند و پول می‌ستاندند و اخبار ایران آنان را «نیروهای مزدور آنتوان لحد» می‌نامید. لحد سرکرده‌ی مسیحی البته زیر چتر حمایت فرانسه بود و پاریس می‌زیست! این ژنرال لبنانی که دو دهه برای رژیم صهیونیستی به جان هم‌میهنانش شلیک می‌کرد، چند سال پیش مُرد. هارِش با یک دِ و تِ تِه، تا کاجِه‌ها بوردِمه!
 
سلام جناب آقای دکتر ولی‌نژاد. پاسخ‌های جناب‌عالی همآره، آینه است و من خودم را در آن می‌بینم و ژولیدگی موی سخنم را شانه می‌زنم البته دیشب سرمو نوه‌ام سلوپ سلوپ کردم. بگذرم، عالی پیش بردی. لینگ و لینگه‌چی را هم مهیا کن و بهانه نیار که در تمرین زمین خوردی که ساری کنار چاچ بچایی و چای و اسپرسو بنوشی! اینم کشکولی‌مشکولی!
 
سه سخن از امام زمان عج
 
امشب فرخنده‌زادروز طلوع امیدِ انسان و مژده‌ی صلح حقیقی و دفاع حقانی، حضرت مهدی موعود عج است. خجسته‌ و شادباد باد این رخداد بر پیروان و دوستداران و حرمت‌گذاران آن ذخیره‌ی جهان و جان. سه سخن ناب از آن امام حیّ و حاضر که ما ازو به مشیت خدا غایب هستیم:
 
۱. خداوند متعال مردم را بیهوده نیافریده و آنها را بعد از خلق‌کردن به سرِ خود رها نساخته است. ۲. ای انسان! اگر خواستار هدایت باشی ارشاد خواهی شد و اگر جستجو کنی پیدا خواهی کرد. ۳. هیچ چیزی همانند نماز، بینیِ شیطان را به خاک نمی‌مالد پس نماز بخوان و بینیِ شیطان را به خاک بمال. منبع.
 
پرسش آقای آزاد طالبی:
 
درود جناب طالبی دامنه. طلوع صبحی دیگر بر شما مبارک باد .. به مناسبت این روز اگر امکان دارد زندگانی این امام غایب را در صحن مدرسه به نوشتار در اوریدو دلایل غیبتش را صغرا و کبری. سپاسگزارم
 
سلام جناب آقای آزاد. چشم. البته چنانچه بلد باشم فهمم را به نوشته درمی‌آورم. همین الآن هم. البته زندگانی آن امام عج را خودِ خواهنده باید بکاوه، کار خود را به دگران وا مگُذار ! این آخری کشکولی.
 
پاسخ کوتاه به پرسش آقای جناب آزاد:
من درباره‌ی امام مهدی عج از سر کنجکاوی و باورمندی، چند اثر خواندم در طول عمرم، اما ۱۱ سال پیش کتاب «پیروزی حتمی» مرحوم مهدی بازرگان را خوانده بودم که در زمان شاه به دلیل زندگی مبارزاتی علیه‌ی رژیم پهلوی با نام مستعار «عبدالله صالح» به چاپ مخفی رساند عکسی هم از یادداشتم، برداشتم. در زیر می‌گذارم. ایشان چندین نکته‌ی پربار دارد که می‌گذرم. من برداشت‌هایم را با مبناقراردادن بخشی از باورهایم و نیز کتابی که در مورد بهرام خواندم، می‌نگارم:
 
۱. غیبت، تفکر انحصاری شیعه نیست. در فرهنگ ایران هم، به ظهور «بهرام» عقیده بود. در زرتشت هم به ظهور «سوشیانی» و در یهود به ظهور «ماشیع» و حتی در کمونیسم هم موعود مطرح است. ۲. مرحوم هانری کُربَن شیعه‌شناس فرانسه این را، دلیل بر زنده‌نگاه‌داری دین می‌داند که خدا اراده‌ی حکیمانه‌ای کرد. و من این اندیشه را مفروض گرفتم. جناب آزاد من شخصاً معتقدم غیبت طراحی دقیقی بود تا مذهب از پویایی نپوکد و همواره در امید به فردای دینی بماند و تدبیر مهدی عج هم عالی بود؛ ارجاع مؤمنان توسط حضرت مهدی عج به فقیه‌های پارسا و پویا یکی از عوامل حیات‌بارکردن دین و عقل بود تا موتور تفکر و عقول خاموش نشود. ۳. برای این‌که مؤمنان در رکاب پیامبر ص تا ابد باقی بمانند، امامِ زنده طبق قاعده‌ی لطف باید حضور داشته، گرچه از دیده پنهان باشد. ۴. غیبت دوره‌ی کوتاه آن حضرت به علت دوام سیاست خصمانه‌ی عباسیان عموزادگان پیامیر ص بر خاندان عترت بود و علت غیبت بلند به نظرم راز خلقت و آفرینش و وابسته‌داشتن مؤمنین به بقای صالح المهدی و صالحین و بنیاد حکومت صالحین و ایجاد انگیزه برای حرکت دینداران به سوی جامعه‌ی خوب و حکومت دینی منبعث از حضرت رسول ص.
 
یک نکته‌ی عمومی هم باز کنم،
 
البته انحراف هم ایجاد شد. مثل انجمن حجتیه که منش دست‌روی‌دست گذاشتن را نشان ایمان واقعی می‌دانند. و نیز فرقه‌ی شیخی و بابی و بهایی که معتقدند امام مهدی عج ظهور کرد و آمد و به رحمت خدا رفت. که همان امیرکبیر -که شما جناب آزاد عاشقش هستی- دِمار آنان را از روزگار ایران و آن زمان از دیار زنجان و آذربایجان کِند و رئیس‌شان سید کاظم را و حواریونش را از دم تیغ گذراند. بهایی‌ها ازین رو، دشمنِ سرسخت و عنود امیرکبیرند زیرا او این فرقه را فتنه می‌دانست. القصه، بعد از فرار شاه، باقیمانده‌ی آنان رفتند به حیفای فلسطین اشغالی همان اسرائیل جعلی که حتی نام کشور را هم نام پیامبر گذاشتند؛ یعنی یعقوب ع که نام دیگرش اسرائیل است. بگذرم. من شمّه‌ای در پاسخ گفتم، چون بنا بر کوتاه‌نویسی است. عکس مستند به دستخط:
 
بنده هم از شما جناب آقای آزاد سپاسگزارم که به بحث توجه نشان می‌دهی و تلاش داری به حقایق بیشتر و محکم‌تر پی ببری. نکته این‌که من خودم باورم این است که باورهای دینی مرز لرزان دارد اگر دیندار آن باور را با مبانی و عقل مستحکم نکند. به عبارتی مرز باورها اگر لغزان و لرزان بماند، حتی با کمترین حرف این و آن که اساساً سست‌کردن عقاید مردم جزوِ برنامه‌های بی‌باوران جهان است، فرو می‌پاشد. درود وافر آقا آزاد. برام همین بس که عقلانی دانستید. فروتنی شما ستودن دارد که از من بیشتر می‌دانی، اما پرسش کسرت نیست.
 
سلام همسنگر جبهه‌ام جناب آقاقاسم. شکیبایی مدیریت، شکار نمی‌شود. زمانش فرا برسد، درنگی ندارد مدیریت. این‌مقدار زمختی در کلام و گوشه و کنایه، جزوِ چاشنی‌های تند بحث است. مدیریت می‌بیند، می‌بیند، می‌بیند. مباحثات هم رسم صحن است، چه تُندش، چه کُندش. درست می‌شود؛ لَس‌لَس. اما حوصله می‌خرد و صبر می‌خواهد. درد هم باشد، بُردباری را برای همین، در اسلام و اخلاق، جایی خوش و خوشایند داده‌اند. تا خشنود شود خدا و خلق.
 
پیام جناب آقای آزاد به جناب مرتضی شهابی: درود بر شما.و روز به خیر .من در این گروه مرجعی بالاتر از جناب دامنه نمیشناسم .توهین به اعضا و چاپلوسی به جناب دامنه نباشه..در همه موارد خصوصانگارش در مقوله دینی متبحر هستند( از اقای قربانی و شفیعی و عزیزان دیگر هم در مقوله اقتصاد وسیاست ) وجملات و کلمات را در کنایه یا به صورت حتا چند کلمه که بار مفهومی به خواننده میدهد را بسیار تبحر دارند و اگر هم نمیخاهند بگویند میگویند نوشتارم بلند و باعث رنجش اعضا و این خود کاردانی و زبردستی نویسنده را میرساند..این فنون رزمیست که در نوشتار ،ایشان کاملا مسلط هستند..البته من جواب سوالاتم را در متنش که نهفته بود پیدا کردم و البته تصدیق فکرم هم بود ..این سولات را برای خواننده که از لابلای متنش گرفتار همچنین سوالاتی هستند و یا شاید تلنگر بر مغز جامد باشد را نوشتم .. ..در ضمن من مرجع خاصی را جز ادراک بلاقوه انسان قبول ندارم ..خوش باشی و پاینده اقا مرتضی. به دوست گرامیت هم که پسرخاله بنده هست سلامم را تا به اندازه کهکشان رفاقت است برسان.
 
پاسخم به پرسش جناب آقای مرتضی شهابی:
سلام. دو حلقه، تنگاتنگِ هم حلقوم هم را می‌فشارند؛ چونان باربَن‌کَشی و رونِکی؛ یعنی حلقه‌ی دانایی و حلقه‌ی نادانی (برای کاستن بار کدورت این واژه: می‌شود خوانده شود به ندانستن در برابر دانستن) ، بگذرم. ما بشر -که در لغت هم، بشارت‌دهنده‌‌ی همدیگریم و مژده‌دِه هم‌نوع خود- چه به آموزه‌ی شرع، و چه به گرایش عقل، گسیل شدیم دایره‌ی نادانی را تنگ‌وتنگ‌تر کنیم که این بلیه‌ی مختَصّ بشری، قُله‌ی فکر ما را نتراشد و قلیل و ذلیل‌مان نکند و حلقوم اندیشه‌ی ما را دچار اِحتقان نسازد که با هزارها شربت اکسپکستورانت هم نتوان خِلط‌های آن را از لوله‌های شُشِ بَطن و باطن‌مان خشکاند.
 
پس؛ من بالشّخصه برین باورم که هر سنت و آدابِ برجای‌مانده از پایه‌های تمدنی ایرانی، یا برآمده از پایه‌های تفکر اسلامی، مرا از هر آنچه هستم، تکانم دهد و بالاترم برَد به آن خو می‌گیرم و بر خصالم می‌افزایم، اگر هم خطر جهل در آن بود و خرافه‌ی خطیر و مخاطره‌ی جان بود و مکافات عمل، از آن حذَر می‌کنم، بی‌آن‌که خودم را درگیر آن کنم. درافتادن با خودِ سنُن، زور حضرت افسانه‌رستم می‌طلبد و گُرزِ گران. و درگیرشدن با وافیانِ به سنُن هم، عمر حضرت نوح نبی ع می‌خواهد که خود سالیان دراز -گویی تا ۹۰۰ و اندی سال- کوشید مردم و حتی قوم و خویشانِ خود را از خودمحوری به خداباوری بکشاند، اما نتوانست و سرانجام آنقدر از دست جهلِ بشر و خوی خرافه‌ی بیشتر، نوحه کرد که اسمش شد «نوح» و ناله‌بَر و چنان از خدا مَطار کوبنده طلب کرد که شد سیل و  پالایش بشر، حتی پسر. پس؛ سنت‌های مردم‌پایه و دین‌مایه هم، در طول عمرشان به مانند پسآبِ آب‌نارنج کپک می‌زند و ناخالص. باید آدرس پیراسته‌ی آن را گرفت، وگرنه پیوستِ بی‌پیرایه‌ی آن به فعل و فکر بشر، به پیرفکریِ افراد می‌انجامد و خرفتی ذهن. و پلندر رگ‌های رشد.
 
می‌توانستیم بیشتر پیش بریم و هفت جمله‌ی دیگر هم برین جامه‌ی پاسخم، ببافیم ولی حالِ خودتان و هم‌کلاسی‌های‌مان را والاتر از ادامه‌ی سخن خویش یافتیم. ممنونم. من نگاه خودم را به اندک ابر بارش‌زایم، می‌بارانم، چه چتر باز نمایی، چه کلاه وا کنی و چه هم حوضچه بزنی و آب‌باریکه‌ای ازین نوشته‌ها در آن جمع، خاطرت جمعِ جمع.
 
سودِ هم‌سخنی با شما جناب آزاد چنان هست که به بحث و مباحثه‌ی جدی و آرام به همدیگر بینجامد. در مناظره‌ها لابد خیر بود که نبی خدا حضرت خاتم مصطفی ص آن حلقه را گرامی‌تر داشت و در دایره‌ی‌شان رفت نشست و گرم‌شان گرفت. این صحن هم عینِ آن دایره که هر چه به ادبیات و منطق رنگین‌تر شود، نقاشی این مناظرات و گفت‌وشنودهایش گیراتر می‌گردد. درود.
 
تسلیت
درگذشت مادری گرانقدر از سلسله‌ی سادات بانو سیده هاجر شفیعی دارابی را به خاندان رجبی‌ها و خویشاوندان شفیعی‌ها و تمامی نزدیکان ایشان تسلیت عرض می‌کنم. خدا رحمت کناد و با بزرگان سادات محشورش.
 
قلمروِ یوز خارتوران / قلمروِ روزگار انسان
 
به قلم دامنه: به نام خدا. سلام. فقط قلمروِ انسان، بی‌پایان است؛ آن هم خداداد است و خداخواست. هم می‌تواند از سودِ قدرت خیال، آناً تا برزیل و آمازون برود و هم می‌تواند از ثمرِ کسبِ کمال تدریجاً تا بالای بَرین و آسمان سر بزند. زیرا انسان در جست‌وجوی «خود»، نخِ ساختارِ جسم و لایه‌های هزارتوی معنا در دستانش است که کافی‌ست آن دو را به هم بپیونداند. اما قلمروِ یوز با همه شتاب و توان شکار تا کجاست؟! تا صدها کیلومترمربع. من، توران را رفتم دیدم. منطقه‌ی حافظت‌شده‌ی میانِ میامی و شاهرود؛ یعنی خارتوران که از سرنگتیِ آفریقا هم سَرتر است و سِرآمیزتر، شاید هم مُساو و برابر. اما یوزِ ایرانی درین قلمرو، باز هم حوزه‌ی نفوذش بسته است و میان او و باز و کفتار و کَل و کرکس و دِم‌لاکِنک، تقسیم. اما یک انسان اگر مثلِ «هفت‌پیکر»ی که حکیم نظامی گنجوی برای «بهرامِ» وجود هر کسی، ترسیم کرد، لایه‌های ژرفِ روح خود را، هم بکاود و هم بپیماید، روایت‌هاست که از سرِ امید و رجاء واثق به حوّایِ روانش می‌رسد و مرزی هم برای حوزه‌ی زیستی خود نمی‌بیند؛ قلمروِ فراخ دارد. آدمی به قول مرحوم مهدی بازرگان «ذرّه‌ی بی‌انتها» است و همین ذرّه، می‌تواند با یک سلوکِ درست، برای دو دنیای درون و بیرون خود کیمیاگر قهّار باشد که مِس خود را زَر سازد. باری! تو گویی یک شرط دارد: تشکُّل «فرامنِ» خویشتن را بر روی تشکیلات «منِ» خود راه بیندازد و با دستکاری ماهرانه‌ی تنظمیات کارخانه‌ی درون خود راه بیفتد و در رکود به جوبِ جمود نیفتد. بگذرم. زیاد شد گویی، نیز زیادی! فقط بگویم این متنم، نهیب به لَهیبِ خودم است.
 
سلام جناب آقای آزاد. این جواب درست، ازجمله جاهایی بود که جملات را تشنه‌کام به اَمانِ سراب نسپُردی. سپاس.
 
جناب آقای دکتر عارف‌زاده. خدا اختیار را به خاطر همین داده، اختیارِ خواندن یا نخواندن نوشته‌ی این صحن -چه زیاد باشد و چه کم- با خودِ فرد است. گفتن ندارد. لابد -که حتم هم همین است- پزشکِ ما، سخت دخیل در کارهای جرح و رفع درد است.
 
سلام جناب آقای... در متن بالا گلایه رفته است به موضوع مرحوم منتظری. اگر من، با آوردن چند بحث درباره‌ی مرحوم آیت‌الله منتظری -که در مقام پاسخگویی یا میانبحث بوده است و لابد لازم- برای شخص شما، وضعی کسالت‌‌بار رقم زده‌بودم، معذرت می‌خواهم. ان‌شاءالله از تکدّرِ خاطر نسبت به بنده، با روح بخشایشی، بُگذرید. به‌هرحال هر آزاری، شناعت حساب می‌آید. من ازین آزرده‌سازی شما آرزومند گذشتم.
 
سلام جناب آقا محمدجواد. چون به من هم ارجاع دادید، باید عرض کنم: قوی‌تر از بنده واردِ چیست و چُستِ این واژه شدید. تشکر. بلی؛ من ب را به زبَر و چ را به زیر و مشدد گرفتم. اما شرح شما بر بَچِیه، دقیق بود و پر از نکات خوب دستور زبان. فقط یک کسری داشت، اگر چ مشدد خوانده نشود، آن وقت یعنی: جمع کرد و بساط را بست. مثلاً: چای را بَچیه و حتی اِت سِسکه هم نییِشتِه.
 
پرسش مرتضی‌شهابی: درود جناب طالبی شب بخیر، اگر دقت کرده باشید بیشتر پل های شهرداری تهران، به نام شهدا مزین شده، پل شهید کاظمی، طهرانی مقدم، صنیع خانی ووووو. چرا؟
 
پاسخ من به پرسش مرتضی: سلام جناب آقامرتضی. تِ شو و شونیشتِن هم به خِر. من خودم در نامگذاری‌ها بسیارحساس هستم و هر اسمی را روی هر جایی هرگز نمی‌پسندم. شأن بزرگان دفاع مقدس به درازای زمین تا آسمان است و نکو آن است باید با کمال دقت و مطالعه جایی را به اسم این قهرمانان میهن و مردم نام نهاد. شاید یک علت این باشد قرارگاه سازندگی خاتم چون این پل‌ها را ساخت، نام طرح (=پروژه) را هم خود گذاشت. من برین نظرم که جاها باید برازنده‌ی نام‌ها باشد. نام صنیع‌خانی و کاظمی بر روی بزرگراه آزادگان من فکر می‌کنم برای این عارفان افلاکی خیلی‌خیلی کم و اندک است. بگذرم.
 
همچنین یک انتقاد هم ازت بکنم آقا مرتضی. بارها از من سؤال کردی، من آن را جدی جواب دادم، اما خودت پس از سؤال همیشه در رفتی، و این البته خوشایند نیست. گرچه من باز هم در دفعات بعدی هم، به پرسش شما چنانچه بلد باشم پاسخ می‌دهم. بگذرم.
 
متشکرم مرتضی. از علتی که فرمایش کردی، قانع شدم. چشم. باز هم بپرس هر وقت و هر ساعت. من دانستنم اگر قد داد، حتماً در جواب در خدمتم.
 
شایسته‌کاری ۲۰
من این‌طور فکر می‌کنم همان‌طورکه فوت و درگذشت را به‌درستی و بجا اعلان می‌کنند و آیه‌ی استرجاع انا لله و انا الیه راجعون را به گوش مردم می‌رسانند، بهتر است ازدواج‌ها و پیوندها را نیز در محل عمومی‌تر اعلان کنند تا مردم از وصلت‌ها و عروسی‌ها هم، باخبر شوند. ندای مصیبت و آوای شادی هر دو باید عمومی بماند. پیام‌نویسی تسلیتِ درگذشت و گُسست همانا، پیام‌گذاری تبریک و پیوست هم، همانا.
 

نوج / وَرگ
به قلم دامنه: به نام خدا. سلام. گرچه نوج نام صنوبر هم هست و نیز نام بوته‌ی عَشقَه که مثل پستانداران لبَن دارد؛ شیر، که شپش را هم می‌کُشد. به زبان محلی می‌گویند: «وَرگ» و در فارسی هم هست عشق‌پیچان و پیچک. اما نوج، جوانه‌زدن آرام‌آرام درخت و بوته است. کی؟ در فصل رویش بهار که نوشوندگی‌ست و روزِ نو که وارونه‌اش شده نوروز. روزِ نو، روزیِ نو (=رِزقِ خدا) که از دیرباز ضرب‌المثل هم شد: «روز از نو، روزی از نو»، از مثَل‌های پرمعنای متضاد برای هم فردِ تلاشگر و هم افراد تنبل. اِتَندِه را زان‌رو نوشتم صبح که از خانه بیرون رفتم چشمم به این نوج افتاد  که در قم قلب مؤمنان ایران و جهان اسلام زودتر درمی‌آید که عکس انداختم (در زیر می‌گذارم) و همین شد خطِ فکری امروز من. زیرا ذهنم را تا پاسی از امشب با این نوج / وَرگ وَرز می‌دهم تا ببینم چه جوانه‌ای بر دشتِ مغزم می‌زنم تا بر جلگه‌ی دلم بکارم؛ به قول رایج: غَرس کنم و قناتی بر پای آن حیازت، تا وَرگِ مرا آبیاری کند و بر تنه‌ی تنومندِ درخت عقلم چنبَر نیندازد که هوشم را برُباید و خِرخِره‌ام را بِجُود و حلق‌آویزم سازد؛ بدتر از اختناق و شنیع‌تر از احتقان. بگذرم.

 

سلام جناب حجت‌الاسلام استاد سید عمادی. هوده آن‌که بهره بردم ازین بَث‌ّالشکوای زیبای شما و ابیات عمیق علامه‌ی قدَر مرحوم حسن حسن زاده آملی. باری؛ چنین نوشته‌های پرباری، آدم را بر لِنجِ اندیشه می‌نشانَد و بر لُجنه‌ی تفکر می‌کشاند. دو بیت را وقوف کردم چون وقوف در عرفات؛ گرچه هنوز نه منا دیدم و نه مکه‌ی معظّه و مدینه‌ی منوّره و نه حتی منوی هتل‌ها و منویات رئیس‌ و روحانی کاروان‌ها. اما درین دو بیت غرق شدم؛ البته که مستغرق. حالا شما حضرت عمادی عزیز، غریق‌نجات شوید و بفرمایید «به» بر سر قرآن و عرفان و برهان در هر دو مصراع، بای سوگند است یا بای استدلال و احتجاج. هر کدام باشد حرف زیاد دارم؛ مثلاً اگر بفرمایید بای دلیل‌آوری باشد باید بگویم روحانیت خیلی کم آورد و کم داد درین فاز. چه مژده، چه مرام و مرتبه. این دو بیت منظورم است: «نشاید افتراقش را ز قرآن / به قرآن و به عرفان و به برهان»  و نیز این: «امامى‌مذهبم از لطف سبحان / به قرآن و به عرفان و به برهان»

 

پاسخ حجت‌الاسلام سیدکمال‌الدین عمادی: علیکم السلام والرحمه بر شما متفکر نکته سنج و دانشور دقیق. جناب دامنه عزیز شما الحمد مستغرق در معنا و من غرق در الفاظ آنچه شما بدون علم به جهت باء رسیدی مهمتر از مفهوم باء در بیت حضرت استاد علامه ذوفنون حسن حسن‌ زاده آملی رضوان الله تعالی علیه است. در عین حال به عرض آن برادر گرانقدر برسانم باء در این بیت سببیت است. یعنی این اعتقادی که اعلام کردم از روی احساس و تقلید نیست بلکه دانشی که از طریق برهان و قرآن و عرفان (شهود) رسیدم. این سخن بسیار بلند است آنچه از قرآن دانست به برهان هم دریافت آنچه به برهان دریافت با چشم(سر و دل) دید و شهود کرد. انشاءالله درست تقریر کرده باشم.

 
سلام جناب آقای دکتر عارف‌زاده. شب خوبی داشته باشید. پذیرای فکر و ترسیم شما هستم، چون هم به پروبال‌دادن قدرت خیال باور دارم زیرا جای واقعیت‌های دست‌نیافتنی را برای آدم پر می‌کند و هم از علاقه‌ام به اندیشه‌کردن دست برنمی‌دارم. اندیشه هم -چنانچه جناب‌عالی بارها در تبادل فکری با بنده از آن به‌خوبی برخوردار بوده و هستید- فقط در موضوعات سخت نیست، در همین نوج هم اندیشه کارگشاست. یا روی علت انتخاب سیر و سمنو در هفت سین که هر کدام از هفت تا کالای گیاهی سین‌دار، خود حکمت دارد و ده‌ها رمز و راز و ما باید علاوه بر عشق بر ظاهر مظاهر دنیا، از ظاهرشان عبور کنیم و به راز و رمزش هم سر در بیاوریم. خواستم بگویم فرمایش شما دقیق بود و قوت داشت چونان قُوّتو. درود.
 
سلام جناب آقای دکتر ولی‌نژاد. گشتِ شما به بلاد کبیره‌ی ! داراب‌کلا پرملات (ط) بادا. یک زمانی ازین راه وقتی می‌خواستی رد شی، چنان هراس داشت که آدم ۲۹ بار پشت سرش را می‌بایست، می‌پایید که غول! وره سر نخاسی! خداقوت دهاد به دست‌اندرکاران آن با مدیریت جناب آقا محمد دباغیان.
 
 
 
 
فوتبالیست‌های داراب‌کلا
 
دو تا از عکس‌های قشنگ افتخارآفرینان زادگاه‌مان داراب‌کلا که درین صحن مزین شد و به همه‌ی آنان خداقوت می‌گویم و تبریک ظفرمندی غرورآمیز. به‌ویژه به جناب علی‌آقا غزلی و جناب آقای حسین دارابی. درود.
 
مصدق / فرهمند اما کم‌دنده!
 
به قلم دامنه: به نام خدا. سلام. در بالای حرفم این حرف را اول درباره‌ی مرحوم آیت‌الله کاشانی بزنم ک وقتی مرجع عامه آیت‌الله‌العظمی آقای بروجردی در یک گردهمایی ۲۰۰۰ نفره‌ی روحانی در نزدیکی‌های همان مقطع (احتمالاً ۲۱ اسفند ۱۳۲۷ شمسی) آنان توصیه کرد در مسئله‌ی نفت شرکت نجویند، آقای کاشانی نپذیرفت و در عوض گفت من از پیامبر ص پیروی می‌کنم که فرمود «کسی که چشم باز می‌کند و خود را نگران امور مسلمین نمی‌بیند، خود مسلمان نیست.» بنابرین او نه تنها در نفت وارد شد بلکه از مصدق با تمام قدرت و نفوذ دفاع هم کرد.
 
مرحوم محمد مصدق به روایت تاریخ‌نگاران داخلی و خارجی، ازجمله خانم ساندرا مک‌کی «دارای فرّ» بود و «جاذبه‌ای بالا» داشت و به همین دلیل، پیش مردم تمامِ شرائط رهبری را دارا بود؛ چیزی که محمدرضاشاه از آن عاری بود. اما در نگاه من این فرّ و جذَبه، او را همه جا ناجی نبود چون شاکله‌ی وی شجاعت در چالشِ شدید بود، اما در ساختن، ناتوان. او را مردِ پیروزی‌های بزرگ لقب داده‌اند، اما چون فردی متناقض‌نما بود، مردِ شکست‌های فاحش هم شد. مثلاً از یک سو با قدرت مطلقه‌ی شاه به‌حق درافتاد ولی خود در مقام قدرت، خواهانِ قدرت مطلقه شد و مجلس هم به او چنین قدرتی را بخشید. همین او را غَرّه داشت و به جایی رساند که با رفراندوم به خود (یعنی به پست نخست وزیری) حق انحلال مجلس تفویض کرد. کاری که موجب شد ۲۵ نماینده‌ی مجلس جبهه‌ی ملی و خود آقای کاشانی از آقای مصدق جدا شوند. بگذرم.
 
یک نکته بگویم و بس کنم: برای خلاصی از زور انگلیس بر حکومت ایران، مصدق به آمریکا پناه می‌برد، و همین آمریکا وقتی پای مصدق پوست خربزه می‌بیند، نوه‌ی پرزیدنت روزولت یعنی کرمیت روزولت رئیس وقت «سازمان سیا» را به پول هنگفت تغذیه کرد و او هم شعبان جعفری مشهور به «بی‌مُخ» را با دادن همان پول هنگفت، تهییج و اهالی زورخانه را به حمله به خانه‌ی مصدق روانه می‌کند. حالا حساب کنید این وسط، حزب توده هم در فضای سیاست ایران هست که از روی‌آوریِ مصدق به آمریکا به خشم می‌آید و دو تاکتیک همیشگی خود را سلاح روز می‌کند: تاکتیک دروغ و برچسب، تاکتیک ارعاب و ترور.
 
من می‌گویم اگر آن برهه حزبی به نام «حزب توده»ای اگر نبود، مصدق ممکن بود بر آمریکا -که با کودتا علیه‌ی نهضت ملی و تثبیت سلطنت وارد خیانت شد- هم فائق می‌آمد.
 
اقدام ملی‌کردن صنعت نفت -که در حقیقت راندنِ انگلیس از حوزه‌ی نفوذ در سیاست ایران بود- گام ستُرگی از سوی رهبران نهضت بود، اما امروزه صدای بلند شده که ملی‌کردن اساساً اشتباه بوده. اقتصاد باید آزاد یا همان لیبرال می‌بود. من این را نمی‌دانم و ورود هم نمی‌کنم، اما مصدق و کاشانی جلوِ چپاول انگلیس را گرفته بودند. یاد هر دو رهبر قیام ۳۰ تیر و نهضت ملی به خیر و نیکی. آری؛ مرحوم محمد مصدق فرهمند بود؛ اما کم‌دنده! کاش چند دنده داشت و تختِ گاز نمی‌راند و بلیه‌ی شاه و شاهی را از بُن و بیخ می‌کندانْد.
 
پاسخ:
 
جناب آقای ... با سلام و احترام و وقت به خیر. ممنونم که مُجدانه به نقدم پرداختی. کارِ ستودنی همین نقد و نظرهاست که صحن را پویا و افکار را مهیا می‌کند. خداقوت. من -چنانچه شما دوست والا هم بدان چند باری اشاره داشتی- در روابط بین‌الملل برین باورم که «دوستِ ابدی و دشمنِ دائمی نداریم» بسته به منافع و مصلحت است که کدام کشور در کدام برهه دوست است یا غیر دوست. خیلی از حرف‌هاست که نمی‌شود گفت ولی حالا اینجا می‌گویم هر چند احتمال می‌دهم مورد هجوم هم واقع شوم. امید است گنجایش حرفم را در اعضا سراغ یابم.
 
من به فروپاشی صدام -که هیچ کس به حد او به ملت ایران بد نکرد و خون نریخت و دسیسه نورزید- توسط آمریکا که برابر نهاد همان ناتو است، موافق نبودم. دلایل زیاد دارم که فقط دو دلیل را می‌گویم:
 
یکی این‌که یقین داشتم آقای «...» مردِ عمل در سیاست نیست و فردای فروپاشی نظام حزب «بعث»، سیاست پرهیز را پیشه می‌کند و حکومت چون گوشت قربانی و حتی بدتر از آن عین دستنبوه می‌افتد به دست چندین حزبی که تاروپودشان را فساد و صدها مسئله پر کرده است و موقعیت متزلزلی بر دولت عراق بار می‌شود که به زیان امنیت پایدار است. و امروزه، همان را داریم می‌بینیم؛ شکنندگی سیاست‌ورزی داخل عراق، اما به خاطر رد تفرق -که تز بیرونی و انگلیسی هم دارد- مجبوریم آنان را تحمل کنیم و آقای «...» هم تز اسلام منهای سیاست را که مهلک‌ترین تز برای دین است پیشه‌ی خود ساخت و فقط ... .
 
دوم این‌که صدام هرگز به چیزی به اسم اقلیم کردستان اجازه‌ی ظهور نمی‌داد، چه رسد به ظهور جزیره‌ای! به اسم دولت کردستان عراق! که برای جاسوسان اسرائیل جا خوش می‌کند و پایگاهی شده برای سازمان تروریستی ناتو که آمریکا به تنهایی خود بیش از ۹۹ درصد این سازمان است.
 
مبنای دینی من درین فکرم، سیره‌ی رسول‌الله ص است که با خونین‌ترین دشمنان خود هم صلح کرد و قرارداد بست و حتی عده‌ای از یارانش از درک مصلحت آن اقدام، عاجز مانده بودند. در پایان از نقد شما بر من مجدداً متشکرم.
Notes ۰
پست شده در يكشنبه, ۱۹ دی ۱۴۰۰
بازدید ها : ۷۱۵
ساعت پست : ۱۱:۰۱
مشخصات پست

مدرسه فکرت ۷۴

ابراهیم طالبی  | دامنه دارابی

مجموعه پیام‌هایم در مدرسه فکرت

قسمت هفتاد و چهارم

مزرعه‌ی فکرت ۱۱
سه خبر ، سه نظر
۲۰ بهمن ۱۴۰۰ / ابراهیم طالبی دارابی دامنه
 
به نام خدا. سلام
 
خبر یکم: ۲۱ اسفند ۱۳۷۳ : با درخواست خانواده و موافقت آیت‌الله خامنه‌ای، دکتر از لندن احضار شده است... دکترِ بی‌هوشی از لندن آمده... جمعه ۲۶ اسفند۱۳۷۳ رادیوی ماشین در ساعت حدود چهارونیم خبر فوت احمدآقا را داد.» از خاطرات مرحوم هاشمی رفسنجانی.
 
نظر: شگفت‌زده نشدم، چون هر دو سوی جناحین راست و چپ دیدیم کم‌وبیش، کسانی را، که خود را به پزشکان در انگلیس یا به محروسه و ممالک ِدیگه عرضه کردند تا بهبود بیابند. اما خُب منتقدم و گلایه‌مند که چرا چنین امکانی برای همه فراهم نیست. البته گرچه بینش سوسیالیستی در بعد عدالت اجتماعی را اُولی می‌دانم، ولی مساوات برای ابد، ایده است و یوتوپیا.
 
خبر دوم: ۱۹ بهمن ۱۴۰۰ : «در مقابل این تهاجم ترکیبی و دسته‌جمعی [«جبهه‌ی دشمن علیه‌ی ایران»]، نمی‌توانیم همیشه در موضع دفاعی بمانیم و ما نیز باید در زمینه‌های مختلف از جمله رسانه‌ای، امنیتی و اقتصادی تهاجم ترکیبی کنیم که در این زمینه اهل فکر و اقدام به خصوص مسئولان، موظف به تلاش هستند.» سخنرانی دیروز رهبر معظم.
 
نظر: با همه‌ی وجود و عقایدم با چنین تز رهبری معظم موافقم و حتی خواهان ایجاد «مکتب رزم پویا» (این ایده‌ی شخصی من است) هستم؛ چیزی شبیه فقه پویا. زیرا جهانِ پیشِ رو در تعارضِ منافع، به‌شدت پیچیده‌تر، ترکیب‌بندی خواهد شد. بلوک‌بندی سه‌گانه‌ی جهانی در پیش است که به‌مراتب از عصر جنگ سرد داغتر است.
 
خبر سوم. سال ۱۳۵۶ : همایش ایرانِ هسته‌ای آغاز می‌شود و آقای جیمی کارتر رئیس‌جمهور وقت آمریکا نیز به همایش پیام تبریک می‌دهد... این مقطع یادآور جمله‌ی شاه بود که که گفته بود: «هیچ کس از من به خدا و پیامبر نزدیک‌تر نیست.» از یادداشت‌هایم بر کتاب «دایرةالمعارف مصوّر تاریخ زندگی امام خمینی» جعفر شیرعلی‌نیا. نشر سایان، ص ۱۹۵ .
 
نظر: من شاه را درین‌که هسته‌ای‌شدن را در سر می‌پروراند، شماتت نمی‌کنم، حتی برای یک قطعه‌ی تاریخی حکومتش، همواره در عجبم که چه کسی فرصت بزرگ به‌خودآمدن را از او سلب کرده بود! همان فرصتی که امام از درِ نصیحت وارد شدند و گفتند گوش کن، ولی نکرد. زیرا بنای امام در آغازین زمان مبارزه، بر درگیرشدن با شاه نبود و حتی واژگونی سلطنت را هم به فرصتی دوردست موکول‌شده، می‌دانستند. اما شاه تحتِ تحریک عوامل مرموز یا نخوت و غرور خود، به امام بد کرد و حتی آمد کنار حرم ایستاد و با یک سخنرانی تحریک‌آمیز تمام روحانیت را مرتجع خواند و با این کار پایه‌های لرزان سلطنتش را سست‌تر ساخت. حالا خنده‌ام نمی‌گیرد چنین شاهی خود را با آن‌همه خفّت و خوف و خواری، اَقرَب به خدا و پیامبر ص می‌دانست! ولی عقرب برای مردمش شد و آنقدر نیش زد و روحانیت و روشنفکران را گَزید تا خود به گزندِ بدی گرفتار شد و سرانجام در بدترین فلاکت مُرد.
 
پاسخ بنده به این پست استاد ارجمند حجت‌الاسلام سیدحسین موسوی خوئینی:
 
جناب استاد حجت الاسلام سید حسین موسوی خوئینی‌
سلام و عرض ادب و ارادت. نه فقط خوشحال که بدهکار هستم ازین‌که به «ایرادِ» سخن پرداخته و «ایرادهای» متن مرا هم می‌گیرید. سپاسِ بی‌کران ازین منظر. من گزارشِ دیدِ خودم از فضای عمومی دهه‌ی نخست انقلاب را عرض می‌کنم که عموماً مردم از هر گرایش و مرام و مذهب و قومیت، طوری محبوبانه به امام / منتظری (سلام الله علیهما) می‌نگریسند که مثلاً شیعه‌ی امامیه به پیامبر ص / علی ع می‌نگرد؛ متحدِ نفسانی و یک روح در دو بدن و حتی امام علی ع اَنفَس برای حضرت محمد بن عبدالله ص. پس از این مقدمه، سراغ ادامه‌ی پاسخم به استاد گرامی‌ام می‌روم:
 
۱. نه، من هم مانند شما متشابهات را بر محکمات عرضه می‌کنم همان‌طور که روایت باید به قرآن عرضه کرد و چنانچه موافقت نیفتاد باید کوبید بر فَرق و حتی بیخِ دیوار.
 
۲. فرض بگیریم امام دست به پیشگیری زدند و با عزل منتظری، حکومت اسلامی را به عنوان یک ناجی، نجات دادند، زیرا آن‌طور که نقلِ رایج است گویا ترس داشتند منتظری نظام را به دست لیبرال‌ها می‌سپُرند. خُب اگر این دغدغه راست است، دست‌کم دو ایراد وارد است: اولی این‌که خودِ امام که دو دستی کشور و نظام را دستِ لیرال‌ها داده بودند و چه کسی شایسته‌تر از مرحومِ محروم! مهدی بازرگان که در سلامتِ نفسش و سابقه‌ی مبارزاتی‌اش و ساده‌زیستی‌اش و حتی کار و تلاشش، زبانزد عام و خاص بودند و حتی مطهری پشتِ سرش به نماز می‌ایستادند. و حکومت را هم داشت به شکل عقلانی پیش می‌بردند (ولو به نقص و نقض) ولی او را هم کاری کردند که کنار رفت و سرآخر مجبور شدند «آخرت؛ مقصد اصلی انبیاء» را بنویسند. دومی این‌که چرا امام باید برای پس از دوره‌ی زعامت و رحلتشان، برای «ولیِ» احتمالی بعدی تعیین تکلیف کنند؟ به چه حقِ نوشته و نانوشته‌ای؟ «ولیِ» بعدی حالا فرض گیریم اگر منتظری بود و لیبرال‌ها را باز نیز به حکومت بازمی‌گرداند؛ خُب این چه خطا و خطری می‌توانست باشد که او به عنوان رهبری آتی، این‌گونه ترجیح می‌خواست داده باشد؟ از فرض بروم بیرون. مگر صدرِ «اصلاحات» با شبه‌انقلابِ «دوم خرداد» نمی‌خواست جامعه‌ی مدنی را فربه‌تر از حکومت سیاسی / نظامی کند؟ فربه‌ترکردن جامعه‌ی مدنی مگر غیر از سیاستی‌ست که همه‌ی فکرهای جامعه را، هم در بستر سیاسی آزاد بگذارد و هم به آنان مانند همه‌ی شهروندان (بدون درجه‌ی یک و دو و سه)، مَجال ورود به قدرت بدهد؟ این که یعنی همان ترسی که امام از افتادنِ رهبری به دست منتظری داشتند. چطور شما (شامل طیفی از تفکر) میان این دو امر، جانب خاتمی را می‌گیرید اما جانب منتظری را نه؟ در واقع منتظری می‌گفت و می‌خواست که دایره‌ی حکومت را بازتر نگه دارد و از برپایی زودرسِ «قیامت» در جمهوری اسلامی جلوگیری کند که از طریق دو کار بیهوده و مخاطره‌آمیزِ «گُزینش» و «استصواب» به جای حضراتِ معزز مُنکر و نَکیر ایستاد و نوح‌پندارنه، دست به پالایش و تصفیه‌ی مردم زد. منتظری می‌خواست (قصدش بود، این‌که آیا توانش و یا واقعاً اراده‌اش را هم داشت یا نه، محل بحث نیست) به همان عصری برگردد که امام سالِ اولِ نظام آن‌گونه بودند و حتی شهید بهشتی را از نامزدشدنِ ریاست‌جمهوری بازداشتند و روحانیون را از تسخیر مصادر رئوس نظام منع کردند. چیزی که الآن به یک مطالبه‌ی فراگیر تبدیل شده و در گفتمانِ لیدرهای جناح چپ، جزوی لاینفک گردیده.
 
۳. برای منیِ که مرجع تقلید شرعی‌ام امام است و مقتدای مورد وثوقم هم ایشان، حتی مسئله‌ی وصیت‌نامه‌ی سیاسی امام هم چندان روشن نیست که این دیگر چه وجه و منهجی دارد که یک رهبر سیاسی و دینی برای پس از عمرشان هم، برای تمام امور مردم و مملکت دست به توصیه‌ی اکید بزنند. وصیت در اسلام حدودش روشن است؛ اختیار تکلیف ثُلث اموال، آن‌هم تازه مخیّر است بکند یا نکند و نیز سفارش به وُراثِ طبقات. خواستم بگویم برای امثالِ ما که از همان اَلستِ انقلاب بوده‌ایم و دل به امام سپرده‌ایم و همچنان شئون و کارهای عظیمش را ستوده نگه می‌داریم، جای سؤال است چرا باید برای نسل بعدی از طریق وصیت اِعمال ولایت کرد. گرچه وصیت در حد نوشتار باشد و سفارش.
 
۴. من معتقدم مطالباتی که امروز سرِ راه نظام قرارگرفته که بسی بازتر از آن چیزی است که تصورش را هم نمی‌کردیم، ما را باید فراتر از اندیشه‌ای ببَرد که تمام همّ و غمِ آن این باشد که پاسبخشِ نظام بمانَد و ببیند کی در قدرت باشد و کی نباشد. حذف منتظری از همین نوع نگاه پاسبخشی / وصیت‌نامه‌ای بوده است که برای خود حقی ابدی قائل‌اند و برای پس از مرگ هم، دغدغه دارند پازل قدرت را بچینند. بنده نگاه اعتقادی و انتقادی به امام و نظام دارم لذا ازین منظر نگاه می‌افکنم. با احترام و پوزش اگر طول کشید. من البته از اندیشه‌ی باز و فکر مدارای مدرن و مبتنی بر مبانی محکم دینی شما استاد مطمئن / ممنونم.
دیدن یا نوشتن نظرات : ۰
پست شده در يكشنبه, ۱۹ دی ۱۴۰۰
بازدید ها : ۷۱۵
ساعت پست : ۱۱:۰۱
دنبال کننده

مدرسه فکرت ۷۴

ابراهیم طالبی  | دامنه دارابی
مدرسه فکرت ۷۴

مجموعه پیام‌هایم در مدرسه فکرت

قسمت هفتاد و چهارم

مزرعه‌ی فکرت ۱۱
سه خبر ، سه نظر
۲۰ بهمن ۱۴۰۰ / ابراهیم طالبی دارابی دامنه
 
به نام خدا. سلام
 
خبر یکم: ۲۱ اسفند ۱۳۷۳ : با درخواست خانواده و موافقت آیت‌الله خامنه‌ای، دکتر از لندن احضار شده است... دکترِ بی‌هوشی از لندن آمده... جمعه ۲۶ اسفند۱۳۷۳ رادیوی ماشین در ساعت حدود چهارونیم خبر فوت احمدآقا را داد.» از خاطرات مرحوم هاشمی رفسنجانی.
 
نظر: شگفت‌زده نشدم، چون هر دو سوی جناحین راست و چپ دیدیم کم‌وبیش، کسانی را، که خود را به پزشکان در انگلیس یا به محروسه و ممالک ِدیگه عرضه کردند تا بهبود بیابند. اما خُب منتقدم و گلایه‌مند که چرا چنین امکانی برای همه فراهم نیست. البته گرچه بینش سوسیالیستی در بعد عدالت اجتماعی را اُولی می‌دانم، ولی مساوات برای ابد، ایده است و یوتوپیا.
 
خبر دوم: ۱۹ بهمن ۱۴۰۰ : «در مقابل این تهاجم ترکیبی و دسته‌جمعی [«جبهه‌ی دشمن علیه‌ی ایران»]، نمی‌توانیم همیشه در موضع دفاعی بمانیم و ما نیز باید در زمینه‌های مختلف از جمله رسانه‌ای، امنیتی و اقتصادی تهاجم ترکیبی کنیم که در این زمینه اهل فکر و اقدام به خصوص مسئولان، موظف به تلاش هستند.» سخنرانی دیروز رهبر معظم.
 
نظر: با همه‌ی وجود و عقایدم با چنین تز رهبری معظم موافقم و حتی خواهان ایجاد «مکتب رزم پویا» (این ایده‌ی شخصی من است) هستم؛ چیزی شبیه فقه پویا. زیرا جهانِ پیشِ رو در تعارضِ منافع، به‌شدت پیچیده‌تر، ترکیب‌بندی خواهد شد. بلوک‌بندی سه‌گانه‌ی جهانی در پیش است که به‌مراتب از عصر جنگ سرد داغتر است.
 
خبر سوم. سال ۱۳۵۶ : همایش ایرانِ هسته‌ای آغاز می‌شود و آقای جیمی کارتر رئیس‌جمهور وقت آمریکا نیز به همایش پیام تبریک می‌دهد... این مقطع یادآور جمله‌ی شاه بود که که گفته بود: «هیچ کس از من به خدا و پیامبر نزدیک‌تر نیست.» از یادداشت‌هایم بر کتاب «دایرةالمعارف مصوّر تاریخ زندگی امام خمینی» جعفر شیرعلی‌نیا. نشر سایان، ص ۱۹۵ .
 
نظر: من شاه را درین‌که هسته‌ای‌شدن را در سر می‌پروراند، شماتت نمی‌کنم، حتی برای یک قطعه‌ی تاریخی حکومتش، همواره در عجبم که چه کسی فرصت بزرگ به‌خودآمدن را از او سلب کرده بود! همان فرصتی که امام از درِ نصیحت وارد شدند و گفتند گوش کن، ولی نکرد. زیرا بنای امام در آغازین زمان مبارزه، بر درگیرشدن با شاه نبود و حتی واژگونی سلطنت را هم به فرصتی دوردست موکول‌شده، می‌دانستند. اما شاه تحتِ تحریک عوامل مرموز یا نخوت و غرور خود، به امام بد کرد و حتی آمد کنار حرم ایستاد و با یک سخنرانی تحریک‌آمیز تمام روحانیت را مرتجع خواند و با این کار پایه‌های لرزان سلطنتش را سست‌تر ساخت. حالا خنده‌ام نمی‌گیرد چنین شاهی خود را با آن‌همه خفّت و خوف و خواری، اَقرَب به خدا و پیامبر ص می‌دانست! ولی عقرب برای مردمش شد و آنقدر نیش زد و روحانیت و روشنفکران را گَزید تا خود به گزندِ بدی گرفتار شد و سرانجام در بدترین فلاکت مُرد.
 
پاسخ بنده به این پست استاد ارجمند حجت‌الاسلام سیدحسین موسوی خوئینی:
 
جناب استاد حجت الاسلام سید حسین موسوی خوئینی‌
سلام و عرض ادب و ارادت. نه فقط خوشحال که بدهکار هستم ازین‌که به «ایرادِ» سخن پرداخته و «ایرادهای» متن مرا هم می‌گیرید. سپاسِ بی‌کران ازین منظر. من گزارشِ دیدِ خودم از فضای عمومی دهه‌ی نخست انقلاب را عرض می‌کنم که عموماً مردم از هر گرایش و مرام و مذهب و قومیت، طوری محبوبانه به امام / منتظری (سلام الله علیهما) می‌نگریسند که مثلاً شیعه‌ی امامیه به پیامبر ص / علی ع می‌نگرد؛ متحدِ نفسانی و یک روح در دو بدن و حتی امام علی ع اَنفَس برای حضرت محمد بن عبدالله ص. پس از این مقدمه، سراغ ادامه‌ی پاسخم به استاد گرامی‌ام می‌روم:
 
۱. نه، من هم مانند شما متشابهات را بر محکمات عرضه می‌کنم همان‌طور که روایت باید به قرآن عرضه کرد و چنانچه موافقت نیفتاد باید کوبید بر فَرق و حتی بیخِ دیوار.
 
۲. فرض بگیریم امام دست به پیشگیری زدند و با عزل منتظری، حکومت اسلامی را به عنوان یک ناجی، نجات دادند، زیرا آن‌طور که نقلِ رایج است گویا ترس داشتند منتظری نظام را به دست لیبرال‌ها می‌سپُرند. خُب اگر این دغدغه راست است، دست‌کم دو ایراد وارد است: اولی این‌که خودِ امام که دو دستی کشور و نظام را دستِ لیرال‌ها داده بودند و چه کسی شایسته‌تر از مرحومِ محروم! مهدی بازرگان که در سلامتِ نفسش و سابقه‌ی مبارزاتی‌اش و ساده‌زیستی‌اش و حتی کار و تلاشش، زبانزد عام و خاص بودند و حتی مطهری پشتِ سرش به نماز می‌ایستادند. و حکومت را هم داشت به شکل عقلانی پیش می‌بردند (ولو به نقص و نقض) ولی او را هم کاری کردند که کنار رفت و سرآخر مجبور شدند «آخرت؛ مقصد اصلی انبیاء» را بنویسند. دومی این‌که چرا امام باید برای پس از دوره‌ی زعامت و رحلتشان، برای «ولیِ» احتمالی بعدی تعیین تکلیف کنند؟ به چه حقِ نوشته و نانوشته‌ای؟ «ولیِ» بعدی حالا فرض گیریم اگر منتظری بود و لیبرال‌ها را باز نیز به حکومت بازمی‌گرداند؛ خُب این چه خطا و خطری می‌توانست باشد که او به عنوان رهبری آتی، این‌گونه ترجیح می‌خواست داده باشد؟ از فرض بروم بیرون. مگر صدرِ «اصلاحات» با شبه‌انقلابِ «دوم خرداد» نمی‌خواست جامعه‌ی مدنی را فربه‌تر از حکومت سیاسی / نظامی کند؟ فربه‌ترکردن جامعه‌ی مدنی مگر غیر از سیاستی‌ست که همه‌ی فکرهای جامعه را، هم در بستر سیاسی آزاد بگذارد و هم به آنان مانند همه‌ی شهروندان (بدون درجه‌ی یک و دو و سه)، مَجال ورود به قدرت بدهد؟ این که یعنی همان ترسی که امام از افتادنِ رهبری به دست منتظری داشتند. چطور شما (شامل طیفی از تفکر) میان این دو امر، جانب خاتمی را می‌گیرید اما جانب منتظری را نه؟ در واقع منتظری می‌گفت و می‌خواست که دایره‌ی حکومت را بازتر نگه دارد و از برپایی زودرسِ «قیامت» در جمهوری اسلامی جلوگیری کند که از طریق دو کار بیهوده و مخاطره‌آمیزِ «گُزینش» و «استصواب» به جای حضراتِ معزز مُنکر و نَکیر ایستاد و نوح‌پندارنه، دست به پالایش و تصفیه‌ی مردم زد. منتظری می‌خواست (قصدش بود، این‌که آیا توانش و یا واقعاً اراده‌اش را هم داشت یا نه، محل بحث نیست) به همان عصری برگردد که امام سالِ اولِ نظام آن‌گونه بودند و حتی شهید بهشتی را از نامزدشدنِ ریاست‌جمهوری بازداشتند و روحانیون را از تسخیر مصادر رئوس نظام منع کردند. چیزی که الآن به یک مطالبه‌ی فراگیر تبدیل شده و در گفتمانِ لیدرهای جناح چپ، جزوی لاینفک گردیده.
 
۳. برای منیِ که مرجع تقلید شرعی‌ام امام است و مقتدای مورد وثوقم هم ایشان، حتی مسئله‌ی وصیت‌نامه‌ی سیاسی امام هم چندان روشن نیست که این دیگر چه وجه و منهجی دارد که یک رهبر سیاسی و دینی برای پس از عمرشان هم، برای تمام امور مردم و مملکت دست به توصیه‌ی اکید بزنند. وصیت در اسلام حدودش روشن است؛ اختیار تکلیف ثُلث اموال، آن‌هم تازه مخیّر است بکند یا نکند و نیز سفارش به وُراثِ طبقات. خواستم بگویم برای امثالِ ما که از همان اَلستِ انقلاب بوده‌ایم و دل به امام سپرده‌ایم و همچنان شئون و کارهای عظیمش را ستوده نگه می‌داریم، جای سؤال است چرا باید برای نسل بعدی از طریق وصیت اِعمال ولایت کرد. گرچه وصیت در حد نوشتار باشد و سفارش.
 
۴. من معتقدم مطالباتی که امروز سرِ راه نظام قرارگرفته که بسی بازتر از آن چیزی است که تصورش را هم نمی‌کردیم، ما را باید فراتر از اندیشه‌ای ببَرد که تمام همّ و غمِ آن این باشد که پاسبخشِ نظام بمانَد و ببیند کی در قدرت باشد و کی نباشد. حذف منتظری از همین نوع نگاه پاسبخشی / وصیت‌نامه‌ای بوده است که برای خود حقی ابدی قائل‌اند و برای پس از مرگ هم، دغدغه دارند پازل قدرت را بچینند. بنده نگاه اعتقادی و انتقادی به امام و نظام دارم لذا ازین منظر نگاه می‌افکنم. با احترام و پوزش اگر طول کشید. من البته از اندیشه‌ی باز و فکر مدارای مدرن و مبتنی بر مبانی محکم دینی شما استاد مطمئن / ممنونم.
ابراهیم طالبی  | دامنه دارابی

مجموعه پیام‌هایم در مدرسه فکرت

قسمت هفتاد و چهارم

مزرعه‌ی فکرت ۱۱
سه خبر ، سه نظر
۲۰ بهمن ۱۴۰۰ / ابراهیم طالبی دارابی دامنه
 
به نام خدا. سلام
 
خبر یکم: ۲۱ اسفند ۱۳۷۳ : با درخواست خانواده و موافقت آیت‌الله خامنه‌ای، دکتر از لندن احضار شده است... دکترِ بی‌هوشی از لندن آمده... جمعه ۲۶ اسفند۱۳۷۳ رادیوی ماشین در ساعت حدود چهارونیم خبر فوت احمدآقا را داد.» از خاطرات مرحوم هاشمی رفسنجانی.
 
نظر: شگفت‌زده نشدم، چون هر دو سوی جناحین راست و چپ دیدیم کم‌وبیش، کسانی را، که خود را به پزشکان در انگلیس یا به محروسه و ممالک ِدیگه عرضه کردند تا بهبود بیابند. اما خُب منتقدم و گلایه‌مند که چرا چنین امکانی برای همه فراهم نیست. البته گرچه بینش سوسیالیستی در بعد عدالت اجتماعی را اُولی می‌دانم، ولی مساوات برای ابد، ایده است و یوتوپیا.
 
خبر دوم: ۱۹ بهمن ۱۴۰۰ : «در مقابل این تهاجم ترکیبی و دسته‌جمعی [«جبهه‌ی دشمن علیه‌ی ایران»]، نمی‌توانیم همیشه در موضع دفاعی بمانیم و ما نیز باید در زمینه‌های مختلف از جمله رسانه‌ای، امنیتی و اقتصادی تهاجم ترکیبی کنیم که در این زمینه اهل فکر و اقدام به خصوص مسئولان، موظف به تلاش هستند.» سخنرانی دیروز رهبر معظم.
 
نظر: با همه‌ی وجود و عقایدم با چنین تز رهبری معظم موافقم و حتی خواهان ایجاد «مکتب رزم پویا» (این ایده‌ی شخصی من است) هستم؛ چیزی شبیه فقه پویا. زیرا جهانِ پیشِ رو در تعارضِ منافع، به‌شدت پیچیده‌تر، ترکیب‌بندی خواهد شد. بلوک‌بندی سه‌گانه‌ی جهانی در پیش است که به‌مراتب از عصر جنگ سرد داغتر است.
 
خبر سوم. سال ۱۳۵۶ : همایش ایرانِ هسته‌ای آغاز می‌شود و آقای جیمی کارتر رئیس‌جمهور وقت آمریکا نیز به همایش پیام تبریک می‌دهد... این مقطع یادآور جمله‌ی شاه بود که که گفته بود: «هیچ کس از من به خدا و پیامبر نزدیک‌تر نیست.» از یادداشت‌هایم بر کتاب «دایرةالمعارف مصوّر تاریخ زندگی امام خمینی» جعفر شیرعلی‌نیا. نشر سایان، ص ۱۹۵ .
 
نظر: من شاه را درین‌که هسته‌ای‌شدن را در سر می‌پروراند، شماتت نمی‌کنم، حتی برای یک قطعه‌ی تاریخی حکومتش، همواره در عجبم که چه کسی فرصت بزرگ به‌خودآمدن را از او سلب کرده بود! همان فرصتی که امام از درِ نصیحت وارد شدند و گفتند گوش کن، ولی نکرد. زیرا بنای امام در آغازین زمان مبارزه، بر درگیرشدن با شاه نبود و حتی واژگونی سلطنت را هم به فرصتی دوردست موکول‌شده، می‌دانستند. اما شاه تحتِ تحریک عوامل مرموز یا نخوت و غرور خود، به امام بد کرد و حتی آمد کنار حرم ایستاد و با یک سخنرانی تحریک‌آمیز تمام روحانیت را مرتجع خواند و با این کار پایه‌های لرزان سلطنتش را سست‌تر ساخت. حالا خنده‌ام نمی‌گیرد چنین شاهی خود را با آن‌همه خفّت و خوف و خواری، اَقرَب به خدا و پیامبر ص می‌دانست! ولی عقرب برای مردمش شد و آنقدر نیش زد و روحانیت و روشنفکران را گَزید تا خود به گزندِ بدی گرفتار شد و سرانجام در بدترین فلاکت مُرد.
 
پاسخ بنده به این پست استاد ارجمند حجت‌الاسلام سیدحسین موسوی خوئینی:
 
جناب استاد حجت الاسلام سید حسین موسوی خوئینی‌
سلام و عرض ادب و ارادت. نه فقط خوشحال که بدهکار هستم ازین‌که به «ایرادِ» سخن پرداخته و «ایرادهای» متن مرا هم می‌گیرید. سپاسِ بی‌کران ازین منظر. من گزارشِ دیدِ خودم از فضای عمومی دهه‌ی نخست انقلاب را عرض می‌کنم که عموماً مردم از هر گرایش و مرام و مذهب و قومیت، طوری محبوبانه به امام / منتظری (سلام الله علیهما) می‌نگریسند که مثلاً شیعه‌ی امامیه به پیامبر ص / علی ع می‌نگرد؛ متحدِ نفسانی و یک روح در دو بدن و حتی امام علی ع اَنفَس برای حضرت محمد بن عبدالله ص. پس از این مقدمه، سراغ ادامه‌ی پاسخم به استاد گرامی‌ام می‌روم:
 
۱. نه، من هم مانند شما متشابهات را بر محکمات عرضه می‌کنم همان‌طور که روایت باید به قرآن عرضه کرد و چنانچه موافقت نیفتاد باید کوبید بر فَرق و حتی بیخِ دیوار.
 
۲. فرض بگیریم امام دست به پیشگیری زدند و با عزل منتظری، حکومت اسلامی را به عنوان یک ناجی، نجات دادند، زیرا آن‌طور که نقلِ رایج است گویا ترس داشتند منتظری نظام را به دست لیبرال‌ها می‌سپُرند. خُب اگر این دغدغه راست است، دست‌کم دو ایراد وارد است: اولی این‌که خودِ امام که دو دستی کشور و نظام را دستِ لیرال‌ها داده بودند و چه کسی شایسته‌تر از مرحومِ محروم! مهدی بازرگان که در سلامتِ نفسش و سابقه‌ی مبارزاتی‌اش و ساده‌زیستی‌اش و حتی کار و تلاشش، زبانزد عام و خاص بودند و حتی مطهری پشتِ سرش به نماز می‌ایستادند. و حکومت را هم داشت به شکل عقلانی پیش می‌بردند (ولو به نقص و نقض) ولی او را هم کاری کردند که کنار رفت و سرآخر مجبور شدند «آخرت؛ مقصد اصلی انبیاء» را بنویسند. دومی این‌که چرا امام باید برای پس از دوره‌ی زعامت و رحلتشان، برای «ولیِ» احتمالی بعدی تعیین تکلیف کنند؟ به چه حقِ نوشته و نانوشته‌ای؟ «ولیِ» بعدی حالا فرض گیریم اگر منتظری بود و لیبرال‌ها را باز نیز به حکومت بازمی‌گرداند؛ خُب این چه خطا و خطری می‌توانست باشد که او به عنوان رهبری آتی، این‌گونه ترجیح می‌خواست داده باشد؟ از فرض بروم بیرون. مگر صدرِ «اصلاحات» با شبه‌انقلابِ «دوم خرداد» نمی‌خواست جامعه‌ی مدنی را فربه‌تر از حکومت سیاسی / نظامی کند؟ فربه‌ترکردن جامعه‌ی مدنی مگر غیر از سیاستی‌ست که همه‌ی فکرهای جامعه را، هم در بستر سیاسی آزاد بگذارد و هم به آنان مانند همه‌ی شهروندان (بدون درجه‌ی یک و دو و سه)، مَجال ورود به قدرت بدهد؟ این که یعنی همان ترسی که امام از افتادنِ رهبری به دست منتظری داشتند. چطور شما (شامل طیفی از تفکر) میان این دو امر، جانب خاتمی را می‌گیرید اما جانب منتظری را نه؟ در واقع منتظری می‌گفت و می‌خواست که دایره‌ی حکومت را بازتر نگه دارد و از برپایی زودرسِ «قیامت» در جمهوری اسلامی جلوگیری کند که از طریق دو کار بیهوده و مخاطره‌آمیزِ «گُزینش» و «استصواب» به جای حضراتِ معزز مُنکر و نَکیر ایستاد و نوح‌پندارنه، دست به پالایش و تصفیه‌ی مردم زد. منتظری می‌خواست (قصدش بود، این‌که آیا توانش و یا واقعاً اراده‌اش را هم داشت یا نه، محل بحث نیست) به همان عصری برگردد که امام سالِ اولِ نظام آن‌گونه بودند و حتی شهید بهشتی را از نامزدشدنِ ریاست‌جمهوری بازداشتند و روحانیون را از تسخیر مصادر رئوس نظام منع کردند. چیزی که الآن به یک مطالبه‌ی فراگیر تبدیل شده و در گفتمانِ لیدرهای جناح چپ، جزوی لاینفک گردیده.
 
۳. برای منیِ که مرجع تقلید شرعی‌ام امام است و مقتدای مورد وثوقم هم ایشان، حتی مسئله‌ی وصیت‌نامه‌ی سیاسی امام هم چندان روشن نیست که این دیگر چه وجه و منهجی دارد که یک رهبر سیاسی و دینی برای پس از عمرشان هم، برای تمام امور مردم و مملکت دست به توصیه‌ی اکید بزنند. وصیت در اسلام حدودش روشن است؛ اختیار تکلیف ثُلث اموال، آن‌هم تازه مخیّر است بکند یا نکند و نیز سفارش به وُراثِ طبقات. خواستم بگویم برای امثالِ ما که از همان اَلستِ انقلاب بوده‌ایم و دل به امام سپرده‌ایم و همچنان شئون و کارهای عظیمش را ستوده نگه می‌داریم، جای سؤال است چرا باید برای نسل بعدی از طریق وصیت اِعمال ولایت کرد. گرچه وصیت در حد نوشتار باشد و سفارش.
 
۴. من معتقدم مطالباتی که امروز سرِ راه نظام قرارگرفته که بسی بازتر از آن چیزی است که تصورش را هم نمی‌کردیم، ما را باید فراتر از اندیشه‌ای ببَرد که تمام همّ و غمِ آن این باشد که پاسبخشِ نظام بمانَد و ببیند کی در قدرت باشد و کی نباشد. حذف منتظری از همین نوع نگاه پاسبخشی / وصیت‌نامه‌ای بوده است که برای خود حقی ابدی قائل‌اند و برای پس از مرگ هم، دغدغه دارند پازل قدرت را بچینند. بنده نگاه اعتقادی و انتقادی به امام و نظام دارم لذا ازین منظر نگاه می‌افکنم. با احترام و پوزش اگر طول کشید. من البته از اندیشه‌ی باز و فکر مدارای مدرن و مبتنی بر مبانی محکم دینی شما استاد مطمئن / ممنونم.
 
سلام و احترام جناب میرفخرایی
واقعاً مشتق زبان عرب را به اوج برد. مشتق اگر نبود زیبایی کلمات در کام خود فرو می‌رفت. من عاشق مشتق هستم!
 
میرفخرایی:
سلام و ادب. بله دیگر، به‌هرحال زبان عربی اساساً زبانی اشتقاقی است.
 
دامنه:
زبانی اشتقاقی. نو بود این ترکیب. همین هم این زبان را دلیر نگه داشته است.
 
شعر:
ز احمقان بگریز چون عیسی گریخت
صحبت احمق بسی خونها که ریخت
 
صحبتِ احمق، هم به معنای رفاقت با فرد احمق است و هم سخن‌گفتن با او، که شاعر منع کرد.
 
به قول مولوی:
 
چاک حُمق و جهل نپذیرد رفو
تخم حکمت کم دهش ای پندگو
 
پاسخ تقریباًخواندنی می‌دهم به این پست:
 
جناب
شبانه‌سلام. صاف برم روی اصل مطلب. به نظرم مرحوم آقای شیخ صادق‌الوعد حرفه‌ای‌تمام، مُجاب‌تان کردند؛ گرچه تعجب دارد شخص شما چطور مجاب شدید؛ کمتر پیش می‌آید خود را مجاب‌شدنی نشان بدهید! به زبان ساده: فردی زودپذیرا. اساساً به تعبیر کشکولی دیرپز هستید! اما شیخ اسماعیل دارابکلایی قشنگ بر شما وارد و فائق شدند. عرض می‌کنم:
 
یکی این‌که زیِّ طلبگی را حسابی درین مسئله در سر پروراند، چراکه روحانی اگر خود را رویاروی با مردم کند از رسالتِ اصلی‌اش بازمی‌مانَد و چرا چهره‌ی خود می‌بایست بد کند. و دوم این‌که وقتی مردم در بیت والد عظیم‌القدر و وجیه‌المله‌ی‌شان حساب شرعی‌شان پاک و تسویه می‌کردند، آدم باید خیلی خمار باشد با چنین مردمی بر سر عقب‌نشینی زمین، دروازه، دیوار، چِلوچو و دیسک و گاوآهن و پهِن‌جا و چند باب دُکان، چانه‌زنی کند که گت‌کدخداها هم، که زبان برای هر لحظه آن‌رو و این‌رو شدن دارند، از آن عاجزند. خوب شد که ایشان شما کمیته‌ی عمرانی‌ها را بر درِ بسته به‌شدت کوباند!
 
حالا کمیته‌ی ضد خرابکاری شهربانی شاه در توپخانه. می‌دانم بلدید ولی شاید چند لِمّش را یادتان نباشد: آلمان، ساختش، ساختمانش را، برای کی؟ برای تسلط میرپنج بر مخالفان که بدترین شکنجه‌گاه بود. بعد در عصر محمدرضاشاه، اسرائیلی‌ترین شکنجه‌ها را روی مبارزین ضد رژیم (اعم از مسلمان و کمونیست و التقاطی، چه دانشجو، چه طلبه، چه روحانی، چه روشنفکری بزرگ چون علی شریعتی پیاده می‌کردند. هر کس داخلش می‌شد به دلیل نقشه‌ی سازه‌های «اس.اس» هیتلری‌اش، گم می‌شد و هرگز بدون رهنما نمی‌توانست از آن بزند بیرون. این ساختمان با تغییر محتوایی دیگر، ادامه داشت ادامه داشت تا عصر آقای خاتمی و وزرات اط آقای یونسی که به «موزه‌ی عبرت» بدل شد. من سه بار رفتم تمامش را دقیق و ظریف دیدم؟ شما چی؟ دیدید؟ می‌خواهی سرشاخ بشوید بیا با هم باز برویم!
 
این را مگر می‌توانم بی‌جواب بگذارم! برم برای نوشتن این، این:
 
جناب بازم اَطّی! به من فشار بالای چندین پوندی وارد می‌کنید که چرا در متن‌هایم می‌گویم «بگذرم» ولی خودتان بارها عملی‌تر از من می‌گذری! بگذرم. برم روی ساقه‌ای تنومند تا جِر نشم، حالا که شما دم‌به‌ساعت می‌گردی کپی گیر می‌آری و می‌ذاری و اینک هم از آقای سید مجتبی تاج‌زاده‌ای که تمام راه‌حل‌هایی که این مدت قهروکی‌اش به مردم می‌داد از درون پوکید، کد آورده‌اید که مثلاً مَته روی خشخاش گذاشته، می‌خواهم سؤالی که چندی پیش از محضرت پرسش کردم را به روی‌تان بیاورم و رخ به رخ کنم:
 

از مُفاد قرارداد فوقِ سرّی هسته‌ای میان آمریکا و استرالیا هیچ سَر در آوردی؟! که اخیراً بسته شد و حتی خشم فرانسه و متحدین دیگر کشور یاغی آتازونی را درآورده؟ اگر اصرار دارید ایران مفاد پیمان‌های راهبردی خود را فاش کند و بریزد روی روزنامه، چرا همین خواسته را به عنوان یک شهروند جهانی از آمریکا طلب نمی‌کنید که دولتی مدعی بر اداره‌ی جهان است؟ چرا آنان از اسرار خود نمی‌گویند؟ مگر این فقط ایران است که باید در هر کاری پاسخ پس بدهد به جهان و پاره‌ای از مردم ایران. والسلام.

 

دامنه:
جناب آشیخ محمدجواد. سلام و ظهرتان به خوشی پرستش و ستایش.  باری؛ عرض کنم منظور از زاویه‌ی نرگس‌آمن است دیگه. چون نمای شما آن سوی یال محل است؛ یال جنوبی و جنوب شرقی. واقعاً زادگاه داراب‌کلا از هر سو که بنگری زیباست و از شگفتی‌های باری‌تعالی. لذت بردم، خوش‌چشم‌انداز است از آن زاویه. متشکرم. چه قشنگ است دوبیتی ۱۶۳ باباطاهر را اینجا با هم زمزمه کنیم:
به صحرا بنگرم صحرا ته وینم
به دریا بنگرم دریا ته وینم
بهر جا بنگرم کوه و در و دشت
نشان روی زیبای ته وینم
 
سلام. نظر من: ۱. هم «میزان، حال فعلی افراد...» هم «میزان، رأی ملت» مورد قبول من است، اولی میزان، با هدف جذب، نه دفع؛ چون منظور امام، برای جذب بود. دومی میزان هم، اساس مردمی‌بودن است. ۲. با «از اوجب»، موافقم، نه با «اوجب» و حذف «از». تشکر.
 

۲۱ بهمن ۱۴۰۰

مزرعه‌ی فکرت ۱۲
حُب ، قُرب ، عذاب ، فراق
به نام خدا. آقای قلی‌تبار دیشب سخن از دعای کمیل کرد. فرازی از آن: صبر در عذاب و بی‌صبری در فراق. فراقی که عبد را از رحمتِ آفریدگار و هم‌سخنیِ با ایشان دور می‌اندازد؛ ...اخْسؤا فیها و لا تُکلّمونِ» ۱۰۸ مؤمنون. اخساء هم از نظر المیزان، در فارسی همان چخ‌کردن هنگامِ دورراندنِ سگ است. آری؛ معبودی که طبق گواهی قرآن اجازه‌ی مَعیت داد به عبد، اما وقتی پای دوزخ و عذاب بیاید وسط، باز هم طبق گواهی قرآن، از سخن‌گفتنِ با خدا هم بازشش می‌دارد، چه رسد به درخواست. چنین جدایی میان آفریدگار و آفریده، دردناک است. طوری‌که بر فَرقِ قُرب، پُتک می‌کوبد و انسان را از معبودش دور می‌افکنَد. درحالی‌که انسان ذاتاً به علت حُب، فراق (=دوری) را دوست ندارد، بلکه نقطه‌ی مقابلش قُرب (=نزدیکی) را دوست می‌دارد. شبیه رابطه‌ی دو عاشق و معشوق که به هم قُرب و یکی‌شدن و هم‌آغوش‌شدن می‌ورزند.

خواستم به برداشتِ شخصی‌ام بگویم: آدمی برای این‌که دچارِ فراق نشود، قُرب و شهود را از خود سلب نکند، عذاب را دائم نچشِد، چه خوب است در دنیا دست به حُبِ پروردگار بزند. زیرا همین حُب، آری همین حُب، موجب می‌شود فراقِ مطلق رخ ندهد و قُرب، تُرد و شکننده نشود و از پیش خدا کامل رانده نگردد که حتی امام علی ع دومین محبوب در هستی پس از نبی ص پیش خدا را هم، به دغدغه‌ی دردِ دوری و شیونِ عرفانی می‌برَد.

 

درباره‌ی شرّ الآخره» در دعای رجب:

دیشب بحث از «شرّالآخره» در دعای رجب شد. و نکات مفیدی آقای قلی‌تبار مرقوم فرمودنند که امروز بعد نماز ظهر و عصر رجوع کردم به کتابخانه‌ام و کتاب «المراقبات» آیت‌الله مرحوم میرزا جوادآقا ملکی تبریزی را باز کرده و دیدم که در ص ۱۴۴ چاپ هفتمِ «سُرور»، بیانِ ژرفی فرمودند. برای تکمیل بحث کمی با برداشت آزاد، می‌نویسم:

از نظر ایشان شرّ «امر عدَمی»ست و آن دوری از رحمت خدا و حِرمان (=سرگشتگی) از روح خداست. و علت این‌که کلمه‌ی «جمیع» بر سرِ عبارتِ «شرّالآخره» تکرار نشده است همین است که موجب محرومیت از بخشایش الهى می‌شود، اما خیر «امرى وجودى»ست و انواع «بی‌شمار» دارد. و این‌که چرا «جمیع» بر سرِ عبارتِ «شرالدّنیا» آمده گویا به این جهت است «شرّهاى دنیا براى همه‌ی مردم معلوم نیست.» خواستم ادامه بدهم، دیدم شاید دراز شود متن. ما هم ملزم به کوتاه‌نویسی‌ایم. در سایت هَدانا هم مفصل آمده است.


بسمه تعالی. سلام علیکم و رحمه الله
در باره‌ی جمله‌ی مورد بحث تان از دعای " یا من ارجوه لکل خیر " عرض می کنم : جمله‌ی " وشر الآخره " ( به کسر را‌ی شر ) عطف است بر  " شر الدنیا " و تقدیر آن " وجمیع شر الآخره " می باشد، پس به لحاظ معنا تفاوتی با جمله‌ی پیشین ( جمیع خیر الآخره ) ندارد و تنها به لحاظ  تعبیر با هم متفاوت اند. از این گونه تفاوت های تعبیر در فن بیان، تفنن در تعبیر گفته می شود. هر یک از دو جمله‌ی مذکور را به سه صورت ژیر می توان تعبیر کرد که معنایشان یکی است:

جمله‌ی اول؛
جمیع خیر الدنیا وجمیع خیر الآخره
جمیع خیر الدنیا و خیر الآخره
جمیع خیر الادنیا و الآخره

جمله‌ی دوم:
جمیع شر الدنیا و جمیع شر الآخره
جمیع شر الدنیا وشر الآخره
جمیع شر الدنیا و الآخره

 

دامنه:
سلام علیکم. نکته‌ی محوری‌تان «تفنن» بود. اما صاحب المراقبات می‌گوید باید «تفطن» کرد تا رازش را با اسلوب شناخت یعنی قضیه فرارتر از تعبیر یا فن بیان است. که من خلاصه‌اش را نوشتم و پست کردم در صحن. اینک متن شما ناهمواری‌های شناختم را مرتفع کرد و بیشتر مرا به زوایایش شناساند. متشکرم. اما حیف فقط برای من می‌فرستید و سایرین از بیان شما بی‌بهره می‌مانند.

 

پاسخ:

سلام. سپاس. اختلاف برداشتِ شما و بنده درین‌باره، درین خلاصه می‌شود. من معتقدم: ۱. ولی‌فقیه پیشین، حقِ تعیین‌تکلیف برای ولی‌فقیه پَسین را ندارد. ۲. ولی‌فقیه مستقر، حق وصیت‌نامه‌ی الزام‌آور برای تعیین تکلیف‌کردنِ سرنوشت سیاسی نظام را پس از رحلت خود، ندارد. ۳. تز من حضور تمام افکار و سلایق در قدرت است، چون انقلاب مالِ یک عده خاص نیست که برای دیگران، تعیینِ تکلیف کنند. اگر گیریم دیگران خطا کردند، خُب حاکمان در قدرت هم، بسا خطا کردند. ۴. کسی حق ندارد خود را ذی‌حق فرض کرده و لذا سایر تفکر را حتی تفکر ریشه‌دار لیبرالِ مثلاً «مسئله‌دار» را از دایره‌ی حکومت -که مال جمهورِ کشور است، نه صنفِ خاص- از ورودِ به قدرت سیاسی و حق تعیین سرنوشت خود، برای همیشه و تا ابد، باز بدارد. ۵. نمی‌شود منتظری را به علت احتمالِ اعمالِ فلان نوع سیاست یا مماشت، چنان کنارش گذاشت که حتی زندگی فردی‌اش هم در حصر و دورداشتِ از مردم باشد، چیزی شبیه رفتار فُجّار عباسیان با امامین عسکرین ع.

 

سلام. حتی اگر چنین باشد که به گواهی کتبی امام چنین هم هست که امام از اول هم با انتخاب یا انتصاب مرحومین بازرگان و منتظری مخالف بوده باشند، باز هم به هر حال مدتی گذاشتند در مصدر قدرت بمانند. خُب، منتظری هم بر فرض اگر رهبر می‌شدند و سیاست‌شان قرار بود «حکومت فراگیر» شامل همه‌ی افکار باشد این چه وجهی داشت که وی را شبانه و به قول قشنگ‌تر محلی: شَبینه دور از دیدِ مردم، عزل‌شان کردند. بگذرم. بنا بر کوتاه‌نویسی است، بقیه‌ی نظرم را قورت می‌دهم.

 

یک نکته‌ی تاریخی

مرحوم آیت‌الله طالقانی به دوستش مرحوم مهدی بازرگان -که استاد شهید مرتضی مطهری قاطعانه طرفدار نخست‌وزیرشدنش بود- گفته بود نپذیر این پست و مقام را، آخوندها بیچاره‌ات می‌کنند. بگذرم. چون بناست کوتاه‌نویسی را شیوه‌ی کارمان کنیم درین صحن.

 

پاسخ:

استاد بسیارسپاس. بنده کتاب موردِ اشاره‌ی شما را، چندسال قبل خوانده و حتی خلاصه‌نویسی کرده بودم که تصویرش را که همین الان انداختم، و در زیر جهت استناد و معرفی می‌گذارم. آن قسمتی که از اسلام اصغر، اسلام اکبر و نیز ایمان اصغر و ایمان اکبر بحث می‌کند که این ایمان یعنی: یا ایهاالذین آمَنوا آمِنوا. نام کتاب: رسالة فی السیر و السلوک. منسوب به سیّدِ بحرالعلوم، به شرح حسن مصطفوی. تصویر یاداشت خطی‌ام :

 

توضیحی ادبیاتی بر یک عبارت و یک واژه:

پس از پست اول‌شان، خطاب به بنده فرموده‌اند: «عَرضه داشتید...». من اگر جای ایشان بودم از سرِ آداب گفت‌وگو می‌گفتم: «فرمایش داشتید...» یا «فرموده بودید...» یا «بیان داشتید» و یا «نوشتید...».

سپس وقتی بحث را طبق روال و رسم همیشگی صحن، در پستی دیگر از سمت خود به‌درستی خاتمه بخشیدند، من اگر بودم، نمی‌گفتم «ورطه»، چون ورطه در نزدیک‌ترین معناها یعنی: منجلاب، گرداب، گودال، لغزشگاه، پرتگاه و لجن‌زار. و در مجموع، ورطه، جایش در میان گفت‌وشنود نیست. فقط خواستم جنبه‌ی ادبیاتی دو عبارت و واژه را کمی شرح داده باشم. وگرنه، نه جای مَلال است و نه مَجالِ مَلال. با تقدیم احترام و علاقه‌ی فراوان به آن کسی که به بنده فرموده‌اند، «به ورطه تکرار افتاده اید».

 

سلام جناب دکتر ولی‌نژاد

راست هم می‌گویید چون تا آدم می‌خواد برای حرفش به سمت دلیل‌آوری و علل و شرح برود، یادش می‌آید قرار است طبق طبع صحن، کوتاه کند و حرفش را ببُرّد. به‌همین‌خاطر متن ابتر می‌ماند. چه کنیم آقاصادق عزیز که بر طبع دوستان محترم، متن بلند نمی‌نشیند. نیز ناباقی نگذارم از کشکولی‌ات خندیدم. نسخه‌هایش بَتِه‌کرگ ره خنده یاننه. بابت پیشنهاد کلیدواژه باید بگویم نظر خوبیه. باید ببینم اگر ضد کوتایی متن نشود. چشم. بنده چقدر داد زدم دو کف دست؟ خودت که شاهدی صادق عزیز، اما الان برخی‌ها به اندازه‌ی دو سه لاگ و دُمپاش متن می‌ذارن در یک پست... که هف‌هش‌تا باکس پشتِ سرِ هم می‌شود. بگذرم. من شما را صاحب سبک و اندیشه می‌دانم دکتر ولی‌نژاد. با آن‌که هنوز همدیگر دیدار نکردیم، اما بر دلم نشستی. برای اهل تفکر ارزش و احترام بالایی قائلم.

 

شعر حافظ:

آسایش دو گیتی تفسیر این دو حرف است

با دوستان مروت با دشمنان مدارا

در کوی نیک نامی ما را گذر ندادند

گر تو نمی‌پسندی تغییر کن قضا را

هنگام تنگدستی در عیش کوش و مستی

کاین کیمیای هستی قارون کند گدا را

حافظ راست گفت، هم مدارا و هم مروّت. آئینی که در دفتر انبیای خدا ع و ائمه‌ی هُدی ع می‌درخشد.

نظر:

سلام. این پست را تازه توانستم مشاهده کنم. چقدر هم تأثیرپذیری درش هست. سگ تعلیم‌یافته‌ای به همراه زنِ صاحبِ سگ، شاخه‌ی بزرگی از درخت را از سرِ راهِ یک دارنده‌ی عصای سفید، بر دهن می‌گیرد و به کناری می‌اندازد، تا راهِ عابر را همواره و بی‌خطر سازد. چه هم مفید بود. درود.

 

عین متن درج‌شده: "سپاه باید پشت مردم باشد . اصل مردمند . ارتش هم باید پشت مردم باشد .  ارتش و سپاه باید بگویند : جانم فدای مردم . اگر بگوید جانم فدای رهبر انحراف است . اصل مردمند . رهبر هم جانش فدای مردم است . ما همه برای مردمیم . سپاه باید از حقوق مردم دفاع کند . پشتیبان مردم باشد . اگر بگوید جانم فدای رهبر که این می‌شود همان زمان شاه . پس مردم برای چی انقلاب کردند ؟ " ( امام خمینی، صحیفه نور، جلد سوم پاراگراف ۱۳۲ ) منبع

 

نظر دامنه:

۱. نحوه‌ی ارجاع درین نوشته، مشکوکه. چنین رفرنسی اساساً ناشیانه است.
 
۲. جلد ۳ صحیفه‌ی نور اصلاً ربطی به دوره‌ی انقلاب ندارد، چون دربرگیرنده‌ی فرمایشات امام از مهر ۱۳۵۳ تا مهر ۱۳۵۷ می‌باشه. که هنوز نه انقلاب پیروز شده بود و نه سپاه، تأسیس.
 
۳. این مسئله در سال ۱۳۹۱  یا همون حدودها هم در جامعه بحث روز شده بود.
 
۴. پژوهشگران (که من هم در دانشنامه‌نویسی کار کرده‌ام) می‌دانند منبع مورد وثوق برای اَسناد و اِستناد، صحیفه‌ی امام است، نه صحیفه‌ی نور که ناقص و ناکامل است.
 
۵. تیپ ساختاری جملات هم به امام نمی‌خورد، چون امام عامیانه و شکسته، صحبت می‌کردند و حتی گاه فعل و فاعل هم نداشت. در نوشتن هم امام خیلی فصیح و مسلط به فارسی می‌نوشتند. پس ازین حیث هم، نامعتبر است این نقل مستقیم. والسلام. اللهُ علمٌ
 
نظر وارده:: »اگر فرمایش شما درست باشد با احتمال بسیار زیاد، چنین پستهایی عمدا پخش میشود تا با رد آسان اصالت آن ، سایر مطالب از دست در رفته هم همواره با شبهه اصالت از طرف مخاطبان مواجه شود. از شگردهای موثر است.»
 
دامنه: درست فرمودین. همانانی که شما هم دقیق می‌دانید چه تیپ افرادی‌اند و پس از کنار صدام و عملیات «فروغ جاویدان» علیه‌ی ملت ایران و پس از سقوط صدام به جلگه‌ی تیرانا در آلبانی رفتند تقریباً ۱۰۰۰ نفرشان شب‌وروز روی کامپیوترهای اهدایی آل سعود مشغول عملیات روانی هستند و در کارشان هم خبره‌اند. چنین کارهایی مبارزه را بدتر برای مردم محق سخت می‌کند و کور. متشکرم. مبارزه‌کردن با این نظام باید در چارچوب درستی باشد. وگرنه ره به جایی نمی‌برد.
 
پاسخ:
سلام. اول عرض کنم: آه! چه دردناک است نداری و چه مُضحک است دارایی‌یی که به نداری مدد ندهد. ۱. میان فقر و کتابخانه رابطه‌ی تبایُن نمی‌بینم. اما ایران سرزمین کتابخانه‌ها و مهد کتاب بود، حتی کتاب‌خواندن. ۲. حقا که کاستی در رسیدگی به تهیدستان، عمیقاً قابل توبیخ و تقبیح است. ۳. شکوفایی کتاب و کتابخانه هزینه نیست، سرمایه است. باید به ضُعفا هم رسید. هر چیز در جای خود: ← «معنای حق». ۴. دلسوزان امروزِ فقراء، دیروز خود در قدرت بودند و کاری نکردند و امروز برای این‌که خود را از زیر بار سنگینِ پرسش‌های «چه کردی»ی مردم، گُم کنند، سینه‌چاک صوری فقیران شدند. ۵. از کجا معلوم حامیان صوری فقیران، فردا که قدرت را لمس و مزّه کردند، بدتر ازین نباشند. ۶. آقای اکبر اعلمی را از روزی که درحلقه‌ی نویسندگان و گردانندگانِ روزنامه‌ی «سلامِ» آیت‌الله سیدمحمد موسوی خوئینی بود، می‌شناسم. خُب، دست‌کم سه چیز سپس به‌شدت از او به عنوان فردی جوششی و سرسخت ساخت؛ اولی رد صلاحیتش، دومی آن سیلی‌زدنش به آقای عباس سلیمی نمین که «کیهان هوایی» را رهبری می‌کرد و به حلقه‌ی امنیت و  ... . و سومی که چون باید کوتاه‌نویسی کنم ماجرا را با لقمه‌ای سِقُلمه، فرو می‌برم در حلقومم.
 
دامنه:
سلام. ۱. جزوِی از متن‌های شماست که با دقت علمی بالا، نگاشته شد. ۲. اساساً چون برای من جدانبودن سیاست از دین، یک مفروض قطعی‌ست، بنابرین هر نظری ولو از صاحب المیزان یا صاحب کفایه یا صاحب جواهر هم باشد، ناسازگار با جامعیتِ دین می‌افتد و به نقصان‌کشاندن آن بخشِ دین. ۳. من که گفتم جمله از آنِ علامه نیست. ۴. فرض را هم گذاشتم از ایشان است، لذا با فرض بر آن، باز با چند دلیل، ناصحیح‌بودن آن عبارت را از دیدِ خودم پاسخ دادم. ۵. در دنیای دین‌شناسی، هیچ کس «حرفِ آخر» را نمی‌زند، و نمی‌تواند بگوید این است و جز این نیست؛ موتور اجتهاد شیعه، به همین علت، تا قیامت فعال و محرک است و دروازه‌ی استنباط به روی اسلام‌شناس باز است. ۶. حتی مرحوم علامه هم با فروتنی عجیب علمی، در المیزان، در جاهای باریک اعلان می‌کند اینجا بحث، بحث شخصی اوست که ممکن است مساوی با اصل دین نباشد و احتمالات را بیان می‌داند. ۷. علامه هدف تفسیر اسلام را، پرده‌برداری احتمالی از منظورِ خداوند تلقی کرده، نه پرده‌برداری قطعی. و این یعنی امکان همزمانِ درست یا نادرست‌بودن تفسیرِ مفسر. سپاس. می‌توانستم چند بند دیگه بنویسم، اما قرار شد کوتاه باید نوشت.
 
پاسخ:
سلام. واقعاً مرا به یاد هم سختی‌ها و هم صفا و ازخودگذشتگی‌ها در جبهه‌ها برد. رزمندگان پل کردند خودشان را تا دیگر رزمندگان از عرض رودخانه بگذرند. واقعاً افتتاح پُل ! بود بدونِ حضور مسئولان! در ضمن، ما که هنوز فردا بیست‌ودو بهمن نیامده، شَبینه رفتیم قُرُق ! کردیم، قاسم. یاد جمله‌ی تاریخی شهید مظلوم آیت‌الله بهشتی انداختی ما را قاسم که سال ۵۹ فرموده بودند: «به آمریکا بگویید عصبانی باش و از عصبانیتِ خود بمیر. ملت ما همین است که می‌بینی و می‌شناسی.» 
 
پیام دکتر صادق ولی‌نژاد:
نظر لطف شماست. استاد اندیشمند و متفکر، جناب طالبی. بنده هم افتخار دیدارتان را نداشتم اما بی تعارف عرض میکنم از محدود کسانی هستید که بر من با قلمتان اثرگذار هستید در بسیاری جوانب. شناخت من از جنابعالی، بواسطه همین قلم پر مغز شماست که بنظرم حاصل سالها تدبر، تعقل، تفکر است. گنجینه ای بی بدلیل هستید استاد گرانقدر. پایدار مانید.
 
دامنه:
سلام دکتر اهل خرد و تدین. بنده لطف حضرت باری‌تعالی می‌دانم که دست دو انسان از راه دور هم شده در دست هم می‌گذارد و من این دست را همدستی با «یدالله» جل جلاله می‌دانم. ممنونم و خرسند به داشتن چنین دوستی متفکر و توانمند در نوشتن.
 
مزرعه‌ی فکرت ۱۳
قلب‌های بزرگ
به نام خدا. سلام. علامه مرحوم محمدرضا حکیمی در ص ۲۱ کتابش «شیخ آقابزرگِ تهرانی» سخنی تکان‌دهنده دارد. عصاره‌اش این است: شاید با نشان‌دادنِ «قلب‌های بزرگ»، مردمِ ما نیز صاحبِ «قلب‌های بزرگ» شوند. او از شیخ آقابزرگ به قلبِ بزرگ یاد می‌کرد. حرف حکیم حکیمی مرا به تاریخی از سرزمینِ کهن‌مان ایران بُرد که وقتی مغولان ریخته بودند از مانندِ «شیخ ابوسعید»ها وحشت داشتند نه از همه‌کس و وقتی هم خواستد «شیخ خلیفه» را از ترسِ آگاهی‌بخشی‌ها و نفوذش بر جان و مغز مردم، از سبزوار به کرمان دور کنند قاضی شارع (استاد علی نصیریان) برحذَرشان داشت که «شیخ ابوالخیر» را هر کجا تبعید کنید آنجا را سبزوار می‌کند. چرا قاضی شارع چنین گفت؟ چون مردم دورِ کسی جز «قلبِ بزرگ» نمی‌چرخند. آری؛ شیخ ابوسعید ابوالخیر چه در سبزوار می‌بود و چه کرمان و کرمانشاه، همان می‌بود که در مازندران بود و در سبزوار (=بیهَق) همچون تاریخ‌نگار «ابوالفضل»، از حق می‌گفت و حقیقت برملا می‌ساخت.
 
تا اینجا وفا به کوتاه‌نویسی، ولی اگر کسانی خود خواستند دنباله‌ی حرفم را در زیر بخوانند، بسا مختارند.
 
چه خواستم بگویم در قلب‌های بزرگ؟! این را که، مردم را نه فقط به «قلب‌های بزرگ» بدبین نکنیم بلکه آنان را هم به قلب‌هایی بزرگ تبدیل کنیم. بدبین‌سازی مردم، کاری‌ست خًرد و تُرد از قلب‌هایی خُرد. خردمند به مردمش خًردی نمی‌کند. من علامه حکیمی را از اَضلاعِ الگوهای جامعه می‌دانم. همو که «مرجع تقلید» نشد ولی «مرجع تحقیق» گردید. کسی که تمامِ عمرش اگر از عدالت و ساده‌زیستی گفت، خود نیز به این آئین علوی آراسته بود. در ص ۲۵ «راه خورشیدی» خوانده بودم که مرحوم آیت‌الله شیخ مرتضی مَحامی بادکوبه‌ای استادِ درسِ «شرح منظومه»ی محمدرضا حکیمی گفته بود بدین مضمون: دیگر او را نه «حکیمی»، که «حکیم» می‌خوانم؛ «یای» نسبتِ حکیمی را از نامِ حکیمی بردارید؛ او دیگر نه حکیمی، که حکیم است. بلی؛ بادکوبه‌ای راست گفت. حکیمی خود در دسته‌ی «قلب‌های بزرگ» بود؛ قلب‌های بزرگی چون: امام خمینی، پورفسور حسابی، علی شریعتی، مهدی بازرگان، مرتضی مطهری، شیخ حسنعلی مروارید، شیخ مرتضی قزوینی، شیخ اجل سعدی، شیخ حسن جوری، بوعلی، مولوی، خیام و حاج قاسم نگین ایران و کرمان و بشُمار از صدها نامِ درخشان در ایران، از سرحدادِ خراسان تا آخرین خطوط مرزی کردستان. والسلام.
 
سلام علیکم
صداقت و دیانت و اخلاص شما بالاترین پشتوانه‌ی زندگی معنوی شماست. دردناک بود برای من شنیدن این فراز از لایه‌ی زندگی‌تان. سِجن را ثانویه بدانید و برای رهایی از آن، تلاش خود و نزدیکان‌تان را وانگذارید. شما عمری به ما مردم دوستدار اهل بیت ع حیات طیبه آموختید و ذاکری دانا بودید و حرف سست بر زبان نمی‌آوردید؛ اینک اثرات همان ارزش‌ها ناجی‌تان خواهد شد. حضرت یوسف ع هم از زندان نهراسید ولی بسیار کوشید با واسطه‌های کارا، تا آزاد شود. خیلی دلم را درد پر کرد شنیدن بیانات مؤدبانه و عارفانه‌ی شما. به عنوان یک دوستدار برای آن انسان بزرگ و مرد پاکیزه آرزوی صلابت و صبر و حل‌شدن مشکل می‌کنم. ممنونم مرا قابل مطلع‌شدن دانستید.
بحثی روی لغت «مِتا»
 
سلام. مفید و به قلم روان نوشتید جناب دکتر ولی‌نژاد. خواستم بگویم ما انقلابیونِ صدر انقلاب با «مِتا» زودتر از همه‌جای دنیا آشنا بودیم. بفرما: چرا؟ چون ایران سابقه‌ی «نهضت ترجمه» داشت و در اثر همین ترجمه‌ی آثار آتن و اِسپارت، با ادبیات و واژگان مهم یونان باستان سریع‌تر از ملل دیگر آشنایی پیدا کرد. متافزیک و ماتریالیسم دو بحث داغ اول انقلاب بود. «متا» بر سر فیزیک. که می‌شد: فراطبیعت، یا ماوراءالطبیعه. یادم است یک روزی، روی همین متا و ماتریال بحثی جنجالی در بخش زنانه‌ی مسجد جامع داراب‌کلا شده بود سال ۵۸، که من هم حضور داشتم. ناگهان وسطِ ... بگذرم. چون پاسخ باید کوتاه باشد. اما یک کشکولی بگم: خدا را شکر از دو کفِ دو دست که هیچ! از دو بندِ انگشت هم نگذشت پاسخ من. چه خوب و آسوده شدم در کوتاه‌نویسی.
 
سلام. آنها، آقامرتضی خود می‌دانی، درّندگان بودند که بومیان را نابود و حکومت خودشان را بر روی نسل بومی قتل‌عام‌شده، بنا کردند. البته قاجار هم دوندگان بودند؛ چون قاجار یعنی کسی که خوب دوندگی کند. گفتم که، کم‌وبیش. حالا مهم الآنه؛ با آنچه به‌زودی بر سر اوکراین خواهدرفت ! که می‌خواست کیفِ غرب و ناتو باشد و مرکز خطرناک زرّادخانه‌ی آمریکا، یاغی‌های آمریکا زبون‌تر از دیروز می‌شوند. جهان، لحظه می‌شمارد. آمریکا هم هراسیده. نظام آلوده‌به‌خونِ آمریکا سرباز آمریکایی را فقط برای «اشغالگری» می‌خواهد، نه «آزادی‌بخشی». حرفم ناتمام مانده... آقامرتضی... چون کوتاه باید پاسخ بنویسم.
 
جناب ... سلام
چگونه آدم یقین کند مبتلا به خرافه و جهل نیست؟ آیا خودِ جناب‌عالی ازین دو خود را رَسته می‌دانید؟ یا نه مراقبت دارید که به سرزمین مغز و اندیشه‌ات وارد نشود؟ پرسشم می‌تواند عمومی هم تلقی شود.
 

تکمیل تذکر مدیریت:
واقعاً کسی که خودش حال و‌ حوصله ندارد متن کپی ارسالی‌اش را بخواند و خلاصه‌اش کند و برداشت خود را به صحن بیاورد، چطور رویش می‌شود آن را برای اعضایی بگذارد که دلخوشی به متن‌های بلند ندارند چه رسد به نوشته‌های این و آن در آشفته‌باز سایت‌ها و کانال‌ها. آیا اینان نمی‌دانند مگر دیگران عاجزند که مثل آنان به این نوشته‌ها در سایت‌ها دسترسی نداشته باشند. بعید است ندانند، ولی مقررات را زیر پا می‌گذارند. باور بفرمایند اعضای مدرسه فکرت که امشب دو ساعت به دراز انجامید تا توانستم بالای ۲۰۰ پستِ کپی ۱۰۰٪ را که از سوی تنها سه نفر عضو (نام نمی‌برم در مرحله‌ی اول) بارگذاری می‌شد، از صحن پاکسازی کنم. رک بگم: کپی‌فرستادن یعنی آزاررسانی درین صحن.

 

نقش شما درین زُدایش و روبیدن خاکستر از فرق لغات، بیشتر و عمیق‌تر از من بود. به قول محلی: بی بلا عوض ! است کمک‌تان.

 

متشکرم. کاش همه آیین اینجا را مواظبت کنیم. حقیقتاً از همان اولین روز راه‌اندازی مدرسه قرار این بود فقط قلمِ خود اعضا باشد. چون اینجا صحن مباحثه و نیز عرضه‌ی نوشته‌های خود اعضاست. صحن مدرسه فکرت جمعه‌بازار پست‌های کپی و بازفرست‌ها نبوده و مدیریت نمی‌گذارد بشود. فعلاً اولین تذکر داده شد. امید است زیر پا گذاشته نشود و همه با هم فقط تراوش قلم و جوششِ تفکر در قنات فکرت.

 

مزرعه‌ی فکرت ۱۴

 تقلیدِ در اعتقاد و تقلیدِ در انکار

به نام خدا. سلام. به قول آن آهنگِ ماندگارِ علیرضا روزگار که خوانده: «کی گفته...» من هم می‌گویم: کی گفته که فقط تقلیدِ در اعتقاد، بد است؟! خُب تقلیدِ در انکار هم، بد است، حتی بدتر. می‌گویید نه؟! می‌رویم روی دیوان شمس نسخه‌ی تصحیح‌شده‌ی آقای محمدعلی موحد، آنجا که شمس به مولوی و صدالبته با ما و آحاد ملل می‌گوید: «هر فسادی که در عالَم افتاد، ازین افتاد که یکی، یکی را معتقد شد به تقلید، یا مُنکِر شد به تقلید.» از نظر مولوی -پرورده‌ در دامنِ علمِ و حِلم شمس تبریزی- اساساً تا عقیده‌ی مخالف و یا بد و ضد، نباشد، خوبی جلوه‌گر نمی‌شود و معنایی نمی‌یابد. مثل این بیت ۵۷۴ از دفتر ۵ مثنوی: بَر مَکَن پَر را و دل بَر کَن ازو / زانکه شرطِ این جهان آمد عَدو

 

اَشون خواب بر من مستولی ( خا حالا : چیره) شد و از ساعات لذیذِ پاسخ به پست‌ها، بازماندیم، اینک مجبوریم پِشت‌به‌پِشت پاسخ بدیم که باز نیز شبیه پست‌های بلند می‌شود، این «چراگاه مغز» آن «دوست‌ْاستاد» کار داد دست ما؛ که دائم باید بپّاییم که از دو بندِ انگشتِ وسط (حتی شست / شصت هم نه) بیشتر نشود: اما پاسخ‌ها و یا نظرها:

 

اول ادای عشق به امام محمدتقی ع که دُردانه و گوهر امام رضا ع هستند: در خجسته زادروز امام جواد ع یک سخن زیبا از آن امام عزیز -که خیلی‌زیبا زینتِ سه چیز مهم در زندگی‌مان را توصیف نمودند- یاد می‌کنم:‌ خلاصه و این‌گونه:

زینت‌بخشِ علم = تواضع و فروتنی.

زینت‌بخشِ حِلم = خوش‌رویی با افراد.

زینت‌بخشِ عقل = ادب‌داشتن و اخلاق نیک.

 

سلام. ۱. بله اول تا یادم نرفته بگویم آن سُروده را که بله، درست فرمودید از آنِ مرحوم سهراب سپهری‌ست: «فکر را، خاطره را، زیر باران باید برد‌...» اما چون عصار این شعرش را، به آهنگی زیبا، ماندگار خواند، گفتم به قول علیرضا عصار؛ که باور بفرما جناب محمدجواد، زیاد پیش آمده واقعاً زیر باران با آهنگ او در خیابان و بیابان راندم. ۲. نمی‌دانستم شما این‌همه به واژگانِ محل مسلطید. همین حاکی از این است علاقه هم دارید. به نظر می‌رسد اگر هنوزم بیشتر روی زیروبَمِ لغات زبان مادری وقت و فکر بگذارید به ژرف‌تر ازین هم می‌رسید. علامه طباطبایی در المیزانِ با آن عظمتش، اول سراغ کشف و شکافتنِ لغات می‌رفت، سپس سمتِ تفسیرش. در مورد یکی‌مانده به آخر (م: مال من) در پاسخ‌تان به جناب دکتر عارف‌زاده، نکته‌ای خواهم گفت.

 

سلام. چقدر عالی بود این بیت ازین شعر، جناب برادر رخ‌فروز که مُفاد شعر نشان از خصائص حضرت امام علی ع داشته و در تمام امامان ع تجلّی کرده که در همه‌ی عمرشان، کریمانه دستِ تهیدستان را نه فقط می‌گرفتند که در دستِ خود می‌گذاشتند، زیرا الگو از پیامبر رحمت ص داشتند؛ همو که هم به فکر مستمندان بودند و هم برای تشویق مردم به تلاش و کار و زحمت در زندگی، دستِ کارگر را هم بوسیدند. به فرموده‌ی آیت‌الله عبدالله جوادی آملی کارگرِ بی‌کارفرما را. چون در پی این بودند کارگر هم، کارگر کار خود و زمینِ خود باشد، نه کار دیگران و روی زمین دیگران. یعنی تا اینقدر مهربانی با مقام کارگر. بگذرم و آن یک بیت در پست شما این بود: آه! اگر نان یتیمی، رسد از خوانِ کریمی / وای! اگر از تو جوادی، برسد جامه و جامی

 

وعده دادم یکی مانده به آخر را نکته بگویم. «م: مالِ من» را اگر حرکت کسره‌ی میم را مابینِ کسره / فتحه و بیشتر متمایل به صدای فتحه بخوانیم، می‌شود: بده به من. مثلاً بنّا به شاگرد می‌گوید: یالله یالله، نیمه، چارک، سه‌قدی. شاگرد هم می‌پرد چارک می‌دهد و بنا دست دراز می‌کند و می‌گوید: م. یعنی بده به من. اینجا دیگه مالِ من معنا نمی‌دهد. پس، «م» دو وجه دارد. درود که به لغات دلسپاری جناب محمدجواد حتی به حد هواشناسی. کشکولی.

پاسخ:

سلام. لابد مجال که یافتند جناب دکتر عارف‌زاده خواهند آمد روی این لغات شما. اما من این وسط آمدم گود، چون شگفتی مرا فراگرفته که آق سیدمحمد علاوه بر علم وکالت، بر لغت هم، دستی زبردست دارد. آقا، دست من و دکتر را از قفا بستید!

 

سلام. چه دلنشین بود استاد عمادی داستان، به قول امروزی‌ها: استوری (که به قول مهرداد خدیر هم‌ریشه است با هیستوری، یعنی تاریخ) رفتار آن طلبه و شیخ بهائی ما را به وجد آورد. شکر خدا ماندیم و از حکمتِ «قدر زر، زرگر شناسد / قدر گوهر، گوهری» سر درآوریم. ممنویم. و در قسمت بعدی خضر فرخ‌پی ع هم، فرازهایی که از امام آورده‌اید در سیر و سلوک، الحق و الانصاف، سخت عالی‌مضامین بود، اَخص آن فراز که فرمودند: «گفتارهای بیهوده همگی از نقصان سالک و سلوک و بقاء انیت و انانیت است لذا به عقیده اهل سلوک برای سالک معلم ضروری است.» بلی برای رهایی از بیهودگی، داشتنِ معلم و مراد نیاز است، به قول امام نیازِ ضرور. درود.

 

سلام. از آوردنِ دو بال پرواز، جواب را هم به عنوان «تقلّب» ! به مای شاگردان خود درین درگاه، رساندید. پس؛ هم دوست می‌داریم، و هم دوست داریم دوست داشته شویم. هر دو، از زیبایی‌های شگفت‌آور حضرت آفریدگار است. آن باری‌تعالی هم، هم آفریده‌های خود را دوست دارد، و هم دوست دارد آفریده‌ها دوستش داشته باشند.

 

منبع: عکس‌نوشته علت مرگ مرحوم حاج سید احمد خمینی که منجر به شکایت بیت امام ازین نسبت شد. این ادعا را حسین دهباشی سازنده‌ی فیلم انتخاباتی حسن روحانی در سال ۱۳۹۲ مطرح کرد.

دکتر صادق ولی‌نژاد:

سلام. اناردین را خیلی دوست دارم و هیچ چیز و هیچ جا را با آن معاوضه نخواهم کرد. هویت، شخصیت و تمام گذشته ام اناردین هست. برخی روزها بعد سرکارم بی دلیل میرم اناردین و با ماشین یه دور میزنم و برمیگردم محل زندگیم در ساری. آسوده خاطر و قلب آرام می شوم. دارابکلا نیز برایم عزیز و قابل احترام است. وابستگی دارم به آن انگار، چون بواسطه کارم در نکاچوب و ماموریت یکساله در فرمانداری میاندورود با بسیاری از اهالی آن رفاقت و پیوند دارم. شاخصه اصلی آن بنظرم این است که از لحاظ فکری، از تمام روستاهای منطقه جلوترند و در کل مردمانش با هر اعتقادی جذاب و خواستنی هستند. «حتی اگر ساکن قم باشند» 

دامنه:

سلام. لذت می‌برم از هم‌سخنی و مصاحبت با شما دکتر دانا و عالم. جالب بود عُلقه‌ات به اناردین. عجب نمی‌دانستم ساری مقیم‌اید. چه هم خوب. حب وطن و زادگاه اساساً در نهاد بشر است.

 

سلام

شیرینیِ بحث لغات با شما، برای من که تا لبِ گور هم در کامم مزه‌مزه خواهد کرد. از زمان‌هایی از ساعات فکری‌ شما و بنده بوده که لذایذ آن به تمام لذت‌هایی ازین دست طعنه می‌زند. شما با بنده بر سر هر نوع مسئله آزاد باشید دکتر عزیز.

چو انسان را نباشد فضل و احسان

چه فرق از آدمی تا نقش دیوار

بدست آوردن دنیا هنر نیست

یکی را گر توانی "دل بدست ار

سعدی

 

سلام

آقا وقتی از سعدی برای من می‌گویی، جانم را تازه می‌کنی. آخه شیخ اجل، شیخ الست و ابد بنده است. چقدر زیبا گفته. درود.

 

دامنه:

سلام. جناب قربانی استادِ اقتصاد در دانشگاه مازندران؛ قیمت در ایران ۱. پایین است در حد مِفت؛ اما برای میلیاردرها و نجومی‌بگیرها که حتی به ریش ایران هم می‌خندند ازین همه پایین‌بودن؛ بخوانید: پوزخند. ۲. بالاست: در حد سر به فلک. اما برای درآمدپایین‌ها که شامل اکثریت ایران می‌گردد. که حتی جرأت ندارند تا ۵۹ متری قصابی و حتی گوجه‌فرنگی بروند. ۳. ان‌شاءالله ایران از دست دو اهریمن رها شود و کام تلخ ملت تاب‌آور، شیرین و قندال شود: یکی اهریمن تحریم‌گری که روی کریهِ باند ابوسفیان را هم سفید کرد. دومی اهریمن فساد در لانه‌ی «بالایی»ها که اگر اراده‌ای قوی ظاهر شود، بساط‌شان در یک شب جمع می‌شود.

 

نماز اولِ وقت و رفتار مرحوم آقا دارابکلایی

۱. بحث سه‌جانبه‌ی جنابان آقایان... بر سرِ نمازِ سرِ وقت، الحق مفید بود و در حد بالا، جاذبه برای خواندن داشت. ۲. من طرفدار و حتی علاقه‌مند به نمازگزاردن در اولِ وقت، هستم چون تعیین وقت از روی فضلیت بود. حتی امام حسین ع هم، نماز در ظهرِ عاشورا را اقامه کردند و از دشمن رخصت خواستند. حرکت امام ع در اوج مقاومت در برابر نبرد، به عنوان الگو باقی مانده است. ۳. اما آنجا مرحوم آقا دارابکلایی به عنوان امام‌جماعت شامخی که برای گرفتنِ حقوقِ فراموش‌شده‌ی مردم -به نقل از مهندس آقا سیدباقر به نکاچوب رفته بودند- بهتر و حتی نزدیک‌تر به شرع و خشنودی خدا بود که کمی گزاردنِ نمازشان را به ساعتِ دیگر موکول می‌کردند تا حق مردم استیفاء می‌شد. شاید ایشان آن روز نمی‌خواستند نمازگزاران مسجد جامع داراب‌کلا منتظر و معطلش بمانند. بگذرم.

 

سلام. ذوق شما خیلی بالاست. نمی‌دانستم بر لغات مادری چنین شکافنده اشراف داشته باشید. حقیقتاً قلمِ چنین فرزانگانی را پاس می‌دارم که هویت زبانی محل‌شان را این‌همه مفاخره‌آمیز نگهبان‌اند. ممنونم.

 

سلام و بسی سپاس. اشکال شما وارد است. البته چند ماه پیش، با آقای محمدحسین میرفخرایی که در ادب عرب و فارسی، دست تبحر دارد و فردی‌ست صاحب‌نظر و نویسنده در «گفتنک»، روی همین ملانقطی و ملالغتی به بحث نشستیم. آنجا به این نتیجه رسیده بودیم هر دو وجه رایج است. اما بله، در اصل نقط (که همان جمع نقطه‌ها در رسم‌الخط است) درست است ولی در زبان گویشی کم‌کم لغت شد. مثل پمبه به جای پنبه. شمبه عوض شنبه.. راستی تلفظ نقطی از لغتی هم، سخت‌تر است. بحث خوبی بود جناب محمدجواد. یادم می‌ماند دفعات آتی ملانقطی بنویسم؛ اگر از هوشم نرود! چقدر لذت می‌برم از توانایی هر عضو محترمی در بحث‌ها از جمله مورد مهم زبان و ادبیات.

 

متشکرم. ۱. اول توضیح دهم، اشتباه نشود، «مزرعه‌ی فکرت» فقط عنوانِ ستون روزانه‌ام است که این عنوان را هم از متنی که جناب دکتر ولی‌نژاد به من نگاشته بودند، برگزیدم و منظور من ازین عنوان این است در گوشه‌ای از مدرسه، زمینی است و من هم در آن نوشته‌هایم را زراعت می‌کنم حالا یا اعضا از کاشته‌هایم برداشت می‌کنند و یا نمی‌کنند؛ مختارند. و من هم شاهدم ستون روزانه‌ام حتی شاید ۳ نفر خواننده هم نداشته باشد، چون هیچ‌وقت کسی زیر آن هیچ نظری نمی‌نویسد؛ ولی من برای دفتریادداشتم که شده، روزم را باید با ستون‌نویسی شروع کنم. در روزنامه‌ی «انتخاب» هم، ای یک روزگاری ستونی داشتم... . بگذرم. ۲. من رگِ خوابم شعر است. «زنگِ شعر» هم داشتیم مدرسه. هنوز هم در متن‌هایم، شعر لُعابِ درخشنده‌اش است. ۳. فرمایشات آن دوستِ اهل دانش و شعر، درست است؛ ترجیحات بنده هم چیزهایی مهمتر از ردوبدل‌شدن مباحث بر سرِ مسائل تکراری سیاست است. من اگر با نوشتن‌هایم سرِ کسی را درد آوردم، پوزش می‌خواهم. ۴. شما هر وقت هر نکته‌ایی را خواستید به میان‌بحث بیاورید، من به وُسع خودم حاضر به نظردادن هستم.
 
 
پاسخ:
 
رُخ قبله‌ام کجا شد که نمازِ من قضا شد
ز قضا رسد همآره به من و تو امتحانی
 
نکته: نمازِ با حضور قلب، نشانی‌های کمتری دارد، زیرا صاحبدلان هم می‌نالند سرِ نماز به همه چیز فکر می‌شود، مگر به نماز. محل ما به چُنین نمازی -به‌کنایه و خنده- می‌گویند: چِماز. ولی همین چماز، از بی‌نمازی اَلفا اَلفا نزد الله می‌ارزد. متشکرم آقا سید محمد که نکته‌ی نغزی فرستاده‌اید.
 
ستاد حجت‌الاسلام باقریان سلام و تقدیم ادب و احترام. نوید خوبی دادید. چه هم بجا. خواستم بگویم برای شمارگان بعدی انتظار می‌کشیم. اما دو نکته هم دارم که تا نگویم انگاری به تعارف افتادم: یکی این‌که از فضلیت‌هایی بگوییم که مردم با خواندن آن دچار دورپنداری از امامان نشوند. مثلاً طوری در حد غُلات بگوییم که انسان وحشت می‌کند چگونه از امامی می‌خواهم پیروی کنم که آنقدر از من در فضائل و جنس و ماهیت، فاصله دارد که دست‌نیافتی است. دوم این‌که چرا باید از آنان شاکله‌ای ترسیم کنیم که انگار همین ۱۴۰۰ سال پیش میان همین مردم عادی قدم نمی‌زدند و برای آنان کار وحیانی و انسانی و علمی و اخلاقی نمی‌کردند. به نظرم «انا بشرٌ مثلُکم» بهترین فرمول قرآن و برترین زمینه برای رابطه‌ی رهبر با رهرو است. آن فضائل جای خود؛ انکارکردنی هم نیست، اما اینک هنگام معرفی گوشه‌هایی از علم و عمل علی ع است که به مردم در راه بهترزیستن و بهترمردن مدد رساند. حالا چه پیش از آدم ابوالبشر ع بوده باشند و چه در همین ۱۴ نسل قبل از بطن حضرت فاطمه بنت اسد و از نسل بنی‌هاشم و ابوطالب عموی حضرت ختمی مرتبت ص. منظورم فقط این بود آنان را دست‌یافتنی‌تر کنیم تا بتوانیم بیاموزیم.
 
تشکر می‌کنم؛ زیبا مطلب را به جملات فارسی رسا، رساندید و مرا غرق سال ۱۳۶۲ کردید که در چالوس بودم دو سال، و آنجا از سرِ شوق و علاقه‌ام عصرها می‌رفتم جایی در داخل شهر، نزد استاد زبان عرب درس می‌خواندم و نیز کلاس تجوید شرکت می‌جستم؛ و با چهار خودکار رنگی یرملون، حروف حلقی، صفات و ادغام و اخفا و ترقیق و تفخیم و... را بر دفترم به خط ثلث می‌نوشتم ‌و هنوز هم دارم. جالب بود آن فضا. گاه روی والضّالین و تلفظ ضاد درمی‌ماندم. وای اگر سین و شین کنار هم باشد که الآن هم قاطی می‌کنم. چون از کودکی زبان‌تِکی حرف می‌زدم و هنوزم شیخ سعید شعبان را می‌گم، «سخ شعید سعبان». روح‌شان خُلدآشیان. شیرسر را که از بیخ بلد نیستم بگم، سیرشر می‌گم. سرشیر را هم شرسیر. کشکولی که نشد؟!
 

مزرعه‌ی فکرت ۱۵

حَفظَه

به نام خدا. سلام. حَفظَه علمایی بودند بدونِ خط. به حفظ در برابر کتابت اهمیت می‌دادند. مثلاً شیخ هادی نجم‌آبادی متن «شرایع»، ادیب نیشابوری تمام «مثنوی مولوی»، و بُخاری ششصدهزار حدیث را از حفظ داشتند. حتی صوفیه تألیفات خود را دفن می‌کردند. مانند شیخ  شبلی، شیخ ابوسعید. چون صوفیه علم کشف را بر علمِ بحث برتر می‌دانست. اساس تفکرشان بر تصفیه‌ی اخلاق و پاکدلی بود و آن را بالاتر از تحصیل و کتابی‌شدن می‌دانستند. بگذرم. از مولوی کد بدهم و بروم؛ همو که منظورش از آثارِ قلم کنایه از کتاب و دفتر بود و از آثارِ قدم طیِّ طریق کردن: «زادِ دانشمند آثارِ قلم / زادِ صوفی چیست آثارِ قدم»

 

نظر آقای جلیل قربانی:

سلام جناب طالبی،صبح به‌خیر

۲- هنوز غلبه فرهنگ شفاهی بر فرهنگ کتبی، نه فقط در گفتار بلکه در شنیدار هم وجود دارد.

۲- شاید یکی از دلایل این پدیده در گذشته، آن بود که گوینده می‌توانست نقلِ قول از گفته‌هایش را در صورت لزوم تکذیب کند.

۳- برای شنوندگان هم فایده این بود که می‌توانست تغییرات لازم را با گزینش دلخواه در آن‌چه که می‌شنید، ایجاد کند.

۴- امروزه به مدد تکنولوژیِ ثبت و ضبط، کتمان ناگفته‌ها از طرف گوینده یا تقطیع و گزینش آن از سوی شنونده، کاری مشکل شده است.

۵- باز هم به مدد پیشرفت انسان، علاوه بر گفتار و شنیدار، دیدار هم به یک روش ارتباط پایدار تبدیل شده است.

 

پاسخ:

سلام و سپاسگزارم. کاملاً موافقم که هیچ، معتقدم متنم به دست جناب آقای قربانی به‌زیبایی آچارکشی شد. نیز گریس‌کاری و ایضاً روغن‌کاری.

 

پاسخ:

سلام. از سولمازخانم! گفتید دیشب جناب آقای قربانی، و ما را آچمز (خا حالا: میخکوب) کرده بودید. چون از زنده‌یاد نادر ابراهیمی یاد کردید -که دوستدارش هستم و خواننده‌ی مشتاق آثارش- صبح رفتم سرِ رمان «برکت» اثر آقای دیزگاه، صفحه‌ی شصت‌وچهارش که دیرزمانی (همین دهه البته) آن را خوانده بودم. شیخ یونس ماه رمضان به تبلیغ می‌رود. دختره! (اسمش را نگفته!) از میان جمعیت از آن سوی بخش زنانه پا شد و از شیخ یونس (شخصیت محوری داستان) پرسید: آقا ! غسل برای بدن است؟! یا برای جان؟!

 

سلام. متن شما جناب دکتر ولی‌نژاد دربردارنده‌ی نکات مهمی‌ست؛ نیز منقّح و منظم و با قلمی آراسته به ادبیات رسا. من هم چونان شما دوست فرهیخته‌ام، از دیرباز از بکارگیری لفظ «مقدس» برای نظام جمهوری اسلامی خودداری کرده و  می‌کنم. اما این واژه از آن‌رو از سوی حامیان نظام، وارد گفتار و نوشتار می‌شود چون آن را «امانت» می‌دانند؛ همان امانت مهم که در قرآن از آن یاد شده است. و نیز آن را جایگزین «طاغوت» و نیز حاصل خون شهیدان. و گمان نکنم منظور این باشد نشود از آن انتقاد کرد و یا بدین معناست که خطا ندارد و همآره‌پاک و قدسی است. نه، چنین نیست. آنان چون این نظام را خیلی ناب و نمونه می‌دانند از طریق لفظ مقدس، جامعه را برای حفظش که در بیان امام «از اوجبِ واجبات» است، تحریص می‌کنند. پس؛ چندان نباید نگران این لفظ بود و تازه همین لفظ باعث می‌شود حامیان نظام، بیشتر دقت کنند که صدر و ساقه و ریشه و برگش آفت نزند. بگذرم. پاسخم از دو بند انگشت گویا گذشت. انگشت بذار، بیبن، مو نمی‌زند!

 
پاسخ:
سلام. متن شما را خواندم. در آخر فرمودید: «حقیقت امر حاج اقا دارابکلایی آنچنان به ما اجازه گردهمایی وتظاهرات ونشستهای جمعی در حسینیه بالا را نمی‌دادند وبر عکس حاج آقای آفاقی هم مشوق وهم همراهی وهم کمک میکردند امروز خودم وبعضی از دوستان دلخور بودیم ولی الان بنظرم گفته ایشان درست بود»
 
خواستم بگویم بنده همچنان همان رفتار موافقت‌آمیزِ حاج‌آقا آفاقی را با انقلابیون درست می‌دانم، زیرا مسجد در اسلام فقط جای نماز نیست، سیاست و مسائل سرنوشت‌ساز و دفاع از حقوق مردم و حل‌وفصل مسائل و صدها کار دیگر هم محور مساجد است؛ کما این که در زمان پیامبر ص و امام علی ع مساجد مرکز دیانت و سیاست بود. پس، مشیء مرحوم آفاقی درست بود که آن زمان حرکتی شجاعانه و روشنگرانه بود. تشکر از خاطرات خوب و بیانات ارزنده‌ی‌تان.
 
دامنه:
سلام. ما که همواره در پی اینیم که دکتر عارف‌زاده چه می‌نویسند و چه می‌فرمایند. زیرا علاقه داریم به متون آن دوست شریف. اما چون سرتان «شلوغه»، آن هم برای درمانِ مردم، ما هم بردباریم. بله، با تمثیل آجر و ملات برای ادبیات موافقم و نیز درست ترسیم کردید که اگر ملات نباشد، ادبیات، «دیوار لرزان» بیش نیست. همین است که حتی در چرک‌نویس‌ترین پیش‌متن‌هایم، سعی دارم احترام زبان پارسی را از نظر دور ندارم. ممنونم. از میان حروف، که خود جمله‌اند و حاوی پیام بلند، «شِ» از همه سرشارتر است، که لبریز از معانی‌ست؛ خصوصاً ضمایر. و بهترینش هم در معنای «شبنم». شِه بَزوهِه: هم یعنی شبنم آمد. هم یعنی خودش زد. بگذرم.
 
جواب:
استاد باقریان سلام و احترام. از توضیحات روشنگرتان متشکرم. حالا درست شد. تمام منظورم در پیام دیشبم این بوده حتی به مرزهای غُلات، نزدیک هم نشویم؛ این، دور می‌کند مردمی را که قرار است کارِ معصوم ع را به عنوان انسان کامل، به وسع خود، جزوِ سجایای اخلاقی خود کنند. هر چه معصومین ع را طبیعی‌تر معرفی کنیم، اُنس آدم بیشتر و گرایش به پیروی از رفتار و افکار آنان در آدم، عمیق‌تر تقویت می‌شود. البته آن بُعدهای ویژه و منحصر اساساً انکارکردنی نیست، اما بکارآمدنی هم نیست. وقتی دست بگذاریم روی چیزهایی که خواننده را به اِعجاب و ناهمذات‌پنداری هول دهد، در واقع ناخودآگاه مردم را از دسترسی آسان به امامان ع محروم و مأیوس ساخته‌ایم؛ مثل فرار انسان از برخی از کتاب‌های فلسفی هگل که خودش هم می‌گوید من هم نفهمیدم چی نوشتم! خرسندم که توضیح مفید فرمودید. خیلی‌هم خوب است که ما را به معارف آشناتر می‌سازید.
 
توی این دنیای بی«چارلی»، چاره‌گشایی آقای قربانی. و خنده بر لبان می‌نشانی. آنجا خواستم صیقل‌کاری و سوهان‌سابی و سوهان‌پزی را هم بیاورم، سریع ملانقطی! شدم نکند صیقل با غین باشد و من دیکته بشم ۱۹، چون دیکته‌ام مانند انشاءام همواره بیست بود. حسودی موقوف! کشکولی شد.
 
شما هم دکتر ولی‌نژاد خوب بلدید ما را از ساقه به این چِلّه و اون چِلّه ببرید! و زیر سایه‌سار بنشانید. کشکولی. مگه متن «مغزچرانی دنیای مینی‌مالیستیک فجازی!» نوشته‌ی جناب جلیل قربانی را اون بالامالا نخوانده بودید که در آن از «ماکزیمالیست‌های مدرسه» و «مغازه‌ی اسدالله‌عموی» سرخ‌رود سخن راند تا توانست به هر حال «مینی‌مالیسم» را جا اندازد؟ اَم زِوون هم پَلی نوونه این کلمه‌ملمه. به قول دکتر عارف‌زاده کَتِل‌کاتینگ هَسّنِه. حالا شما وسط هاگیرواگیر، حرف از نوشتن متن در اندازه‌ی «گَت‌شاب» می‌زنید؟! نکند همدستِ با جناب جلیل شدیده‌اید و می‌خواهید این هف‌هش خط من هم دیگه، دکّال خوانده نووشه؟! اما بعد خواستم بند زیبای یکی مانده آخرتان را، شرحی طُوال کنم و خاطره‌ای از درخت چنار جماران بگویم که پایش رفته بودم، اما دیدم درین صحن لزوماً باید به تعبیر قربانی: مینی‌مالیست شوم... بگذرم.
 

نظر:

استاد حجت‌الاسلام باقریان سلام و احترام. با تشکر. به تقیه‌ی حضرت ابوطالب اشاره فرمودید. برای من چهار مسئله‌ی پرسش‌محور درین‌باره مهم است، البته مطالب زیادی می‌توانم بحث کنم، اما کوتاه‌نویسی حکم می‌کند به همین چهارتا بسنده کنم: ۱. اگر جناب ابوطالب س تقیه نمی‌کرد آیا اسلام‌آوری بقیه‌ی اهالی مکه و بدَوی‌های واحه‌ها به اسلام تسهیل نمی‌شد؟ و هراس از ایمان‌آوردن زدوه نمی‌شد؟ ۲. آیا می‌شود سنّ‌وسال تقیه در اسلام را از همین تقیه‌ی ابوطالب حساب کرد؟ ۳. تقیه‌ی ایشان مورد موافقت پیامبر ص و صحابه هم بود؟ آیا دعوت به اسلام به شکل علنی از حضرت ابوطالب صورت گرفته بود؟

 
پاسخ:
سلام و تشکر دکتر، بابت یادآوری بجا. کم‌دقتی از من بود. حالا با همین توضیح دوباره‌ی شما قضیه بهتر هم جا افتاد. در تأیید سخن شما عرض کنم استاد بدیع‌الزمان فروزانفر در تقریرات خود، تاریخ ادبیات یک کشور را آینه‌ی ترقی یا انحطاط افکار آن جامعه می‌داند. و چون ادبیات معمولاً کُند به پیش می‌رود، این آیندگان آن جامعه‌اند که درمی‌یابند کیفیت تاریخ آن دوره چه بوده است. به تعبیر من ادبیات و تاریخ ادبیات، ما را به وضع‌وحال هر دوره آگهی و هشدار می‌دهد. بنابراین؛ دست‌گذاشتن شما روی ادبیات، حقا که سخن بزرگ و ژرفی بود. درود. با آوردنِ عبارتِ «بی بلا عوض» هم -که وِردِ زبان و استعمال غلط مشهور است- مزه‌ی سخن تشدید شد.
 
ولی جناب قربانی! در چنین مواقعی طرفای ما با مدح شبیه به ذم، می‌گن: هِع شِل اَسْ کارِه‌ه‌ه‌ه‌ه!
 
کامنت من به متن مدیر نقل بلاگ:
سلام جناب آقای محمد مدیر نقل بلاگ. شاید بد نباشد بدانید بنده معمولاً پرهیز دارم آهنگی اگر می‌شنوم بگردم ببینم چه چهره‌ای دارد. ندیدنِ چهره گاه اثر صوت و صدا را نزد آدم طنین‌اندازتر نگه می‌دارد. تا آدم ببیند اِه ! این بوده که این را می‌خوانده ! یخ می‌شود و زدگی ایجاد می‌کند. بگذرم فکر کنم چندان مرتبط حرف نزدم.
 
پاسخ مدیر مدیر نقل بلاگ سلام خدمت شما بزرگوار. عجب، پس وقتی چهرۀ اون فرد روی نگاه شما تاثیر می‌ذاره وای بر مطلع‌شدن از خصوصیات اخلاقی و رفتاریشون! چرا اتفاقا مرتبط بود و تشکر از نگاه و نظر شما.
 

۲۵ بهمن ۱۴۰۰

مزرعه‌ی فکرت آخرین قسمت
جهانِ آپولونی
به نام خدا. سلام. از نشستِ بررسی «عشق و شعبده» اثر نغمه ثمینی، آموختم، آپولون هم عقل است، هم عشق. جهانِ آپولونی عشقِ معقول است.
 
پاسخ:
سلام. به هر حال شما سابقه‌ی شِخی دارید جناب مهندس آقا سیدباقر و لذا واکنش شما به این آلات طبیعی‌ست. خوشحالم از حریم حلال به دفاع و به حریم حرام، به حمله می‌پردازید. حالا را که به‌قشنگی، کشکولی آمدید بگذارید حرف را به جدّ هم ببریم. علامه طباطبایی در تفسیر آیه‌ی مربوط به لهو و لعِب، کاری را «لهو» می‌داند که انسان را از «کارهای مهمش» منصرف سازد. من این صحنه‌ی زیبا و صمیمی ایران‌شناسی را چند ماه پیش از شبکه‌ی مستند سیمای جمهوری اسلامی ایران دیده بودم که اصلاً ابزار ساز را نشان نمی‌دادند چون مرحوم آیت‌الله‌العظمی لطف‌الله صافی خیلی حساس بودند. ولی در آن مستند زیبا، چنان هم جالب می‌نواخت آن مادرِ ترکمن که از شوق -سریعاً- عکس هم انداخته بودم. ممنونم از ارشادی که فرمودید. ما به ارشاد شما قدیمی‌شِخ‌ها محتاجیم! درود. خواستم خاطره هم بگم از جناب «طالب‌اصغر» -که این ویژّون‌ویژّون را در حد اعلای درجه می‌نواخت- دیدم متنم از دو بند انگشت گذشت. پس از خِرشَرش گذشتم.
 
پاسخ:
من می‌گم ساروج. جناب دکتر عارف‌زاده را اما نمی‌دانم. البته شما که مهندس معمارید و ید طولانی در سازه دارید بهتر بلدید. اما چرا ساروج؟ می‌خواهم یکی بزنم به سازه‌سازهای روز. ساروج با آن‌که فرمولی سنتی دارد هنوز هم، نه آبروی استحکامش فرو ریخته و نه حتی استحکامات آن. اما فرمول‌های مدرن؛ وای چقدر واویلاست. امروز می‌سازند، فردا سازه و سقف ترگ ور می‌دارد در حد ترگ کاخ کسرا که شکاف ور داشته بود. امروز تحویل می‌دهند، فردا می‌بینیم ساختمان یک ورش مثل بار اسب و قاطر یک‌ور شده است. پس ساروج، ساروج. ملات و مناط و ملاط فرهنگ و جغرافیا و باستان و حتی فیزیک کوانتومی، ادبیات است. چرا شعر فردوسی جاویدان است؟ چون قلم و منطق آن از جنس ساروج است؛ منسجم و مستحکم. همو که هم از ایران و میهن گفت و هم از آئین و دین و حضرت نبی ع و حضرت علی ع :
 
چو باشد تُرا عقل و تدبیر و رأی
به نزد نبی و علی گیر جای
و...
به نام نبی و علی گفته‌ام
گهرهای معنی بسی سُفته‌ام
 
بر اهل فن، لفظ سُفته روشن است؛ یعنی حرف تازه که چون مروارید در بیخ گوش بدرخشد. به تعبیر من سخنان فردوسی مروارید است به مصالح ساروج. وه ! از پنج بند انگشت هم متن گذشت ولی یک نکته‌ی جالب را نگفتم، بگذرم و متن کوتاه بدارم.
 
اگر خواستید برای دامنه دامن بدوزید بدان دامنه شلوار کُردی چهار جیبه دارد و دامن به دامنه تنگ می‌آید. روزگاری دامنه شاید در حد یک دهه در یک جایی کوچک مدیر کنترل پروژه بود (پروژه‌های پژوهشی دفاع و امنیت) روزهایی هم از سوی اختیاره‌ی شمالی می‌رفت به کُنج جایی دنج در مجاورت بزرگراه شهید همت و شیخ بهایی نرسیده به ملاصدرا. ج آ را می‌دید و چیزهایی از باب کنترل به آن جمع آبرومند و ج آ می‌گفت ولی مگر می‌شنُفت. ازجمله تا خواست از ش و ق بگوید و آن نامرئی! ولی همهمه شد که پا شد چند قدم به رأس پیش رفت و شروع کرد به برشمردن ... چون درین صحن فکرت باید در هر پاسخ سه بند انگشت گفت دیگه مَلیل‌وتحلیل سوخت. آخ چه آسود.
 
سلام. بازخوردی بفرستم پیش‌تان جناب محمدجواد که از پیش‌بینی‌تان دقیق باخبر شوید: چنانچه که فرمودید، هست هوای قم؛ کاهش سرما بر تن انسان می‌نشیند آن‌طور که در آفتاب، سرما غلبه دارد؛ وزش باد ملایم هم هست لایش، که سوزشش، گزش دارد. با این وجود، توی سایه سردی کفِ دستت می‌گذاره و آفتاب‌کِل اما کِف.
 
سلام. این که کهنه‌ی کهنه! است. امان از آن اعتمادتان به آن «سرِ» دولت ۹ + ۱۰ در اون وقت. حالا وقتِ ویژه‌ی «وین»، ویرّه‌ویرّه بیرون می‌دن به این و اون طرف... . اول کشکولی بگم: اگر خواستید برای دامنه، دامن بدوزی، بدان دامنه شلوار کُردی چهارجیبه داره با کُلیه‌بند محکم. دامن به دامنه تنگ می‌آید. اما بعد؛ دامنه روزگاری -شاید در حد یک دهه- در یک جایی کوچک، کُنج جایی دِنج در مجاورت بزرگراه شهید همت، شیخ بهایی نرسیده به ملاصدرا (به قول زنده‌یاد نادر ابراهیمی: آن مرد همیشه در تبعید) دید جمالِ جمع «آبرومند»ی را ... که مگر می‌شنُفت... چون درین صحن فکرت باید در هر پاسخ، در حد سه بند انگشت گفت، دیگه مَحلیل‌وتحلیل سوخت. آخ چه آسود. شما آقاسیدمحمد وکیل، چون کفیلی، کافیه از لا و لایه و لایحه‌اش بگویی. بگویید تا بینیم ماست‌چکیده‌ی این تلِم، چُست و چَند است؟!
 
نظر جلیل‌ قربانی:
سلام روز به‌خیر آقای مدیر. شِلِ اسبِ کاره (به قول ما؛ کِرِه)، دچار یک درد بی‌درمان هست؛ این توصیف از فرد خندان، مصداق روشن و نشانی دقیق است برای هشدار به خندنده و ملامت نشاط! نادر ابراهیمی در کتاب اول آتش بدون دود نوشته است؛
 
-ترکمن‌ها می‌گویند که همیشه به اندازه نصف شادی‌ات بخند تا بعداً مجبور نشوی که گریه کنی.
 
آن نفرین و توصیف مازندرانی و  این سفارش ترکمنی، شاید اشارتی است به این که، گریه حسود است و چشم دیدن خنده را ندارد!
 
پاسخ:
سلام. وقتی مرا به «نادر» وصل می‌کنید جناب آقای قربانی، روزم روشن‌تر می‌شود. هر سه بند قشنگ‌تر از هم. آفرین به این سخن. منم به شیخ یونس می‌پردازم از رمان برکت ص ۹۹ که خلاصه‌ی خلاصه‌اش کرده‌ام و خلاص: دختره با گوشه‌ی چادرش اشک گریه‌اش را پاک کرد و گفت استخاره! کن شیخ. کرد. اصلاً خوب نیامد. گریه‌اش بیشتر شد... آخه پسره را خیلی دوست دارم... شیخ یونس گفت: توی این دنیا چیزِ مطمئن وجود ندارد. و توی این جور چیزها هم به عقل رجوع کن، دل گمراه‌تون می‌کند. من نبودم اونجا که ببینم دختره ازین رهنمود آشیخ یونس گریست؟! یا خندید؟! دلم بَرات کرد نکنه شخ یونس شِه -خوادش- رُویش نظر کرده و هی می‌گه استخاره بد آمده. من البته اینجای رُمان را کمی تاب دادم. بگذرم، خواستم بیشتر تاب بدم گفتم هم از سه بندِ انگوس گذشت و هم دختره ...  . چقدر قشنگ گفتی قربانی گریه، حسوده...، ولی خنده هنوز هم حسودتر.
 
سلام. عقلِ معاش می‌گوید در اقتصاد، به متخصص مراجعه کن. شما هم، نه فقط متخصص، بلکه استادِ این درس. حالا «جَریده»رفتن را به جریان انداختید؟! حافظ خود از بس آخوند محافظه‌کار بود هر کجای دیوانش را هر کس بخواند می‌گوید این شعر شرحِ حال من است!  پس دنباله‌اش را بگویم، «به چشم عقل در این رهگذار پرآشوب / جهان و کار جهان بی‌ثبات و بی‌محل است» ما رونوشت به کی بزنیم؟ به عیسی شریفی یا سعید محمد که آقای قاف... نگذاشتش به کوی قاف؟! بگذرم... باید کمی کمتر از سه بند انگشت نگاشت.
 
سلام. مرحوم آقاسیدعلی عمادی یادشان به خیر و خدا رحمتش کناد. برای نخستین تئاتر سیاسی داراب‌کلا، وسائل صوتی و برقی مدرنی در اختیار گذاشته بود که به حکم کارگردان محترم تئاتر، متصدی‌اش من شده بودم. آقاعلی واقعاً در این‌جور موارد گشاددست و گشاده‌رو بود. بله، او پسردایی مرحوم مادرمه. از بزرگان روحانی محل یاد فرمودید که الحق درست بیان داشتید. درود.

 

درسته فرمایش‌تان. البته خودِ خرقانی صله و خرقه قبول می‌کرد، مثلاً خرقه (=جامه‌ی مخصوص) از شیخ خلیفه هدیه گرفت. عطار جهان‌بینی ابوالحسن خرقانی را «اِدخال سُرور به قلب برادر» می‌دانست. از نوع همه با هم برادر، همه با هم خواهر. جاده‌ی مُجِن شاهرود مسیر خوبی‌ست. از عرفا گذرمان می‌دهد تا به توسکستان گرگان و از شاه‌کوه زیبا هم عبورمان می‌دهد با عسل و آثار.

 

بالای چهل‌وچهار کلمه ۱
عصیان و عرفان
به نام خدا. سلام. عصیان (=سرپیچی) اوجش تحتِ تأثیر واقع‌نشدن است. عصیانِ امرِ خدا یعنی ترتیب‌اثر ندادن به فرمان او. عصیان پهلو به فسق می‌زند؛ بیرون‌زدن از ایمان و فرمان. عرفان اما، بازشناختن است، آشناییِ توأم به عشق، و نقطه‌ی جوش‌اش، کمربستن به طاعت. عرفان به عشق زنجیر است چون عشق دل به کس یا چیز باختن است، مانندِ درختِ عَشَقه (=پیچک) که دورِ معشوق می‌پیچد.
 
یادآوری در اولین قسمت:
 
درین ستون تازه‌ی روزانه‌ام ۱. تلاش می‌کنم از چهل‌چهار کلمه بیشتر نشود اگر هم، کمی فراتر رفت قیدِ «بالای» در عنوانِ ستون، مجازم می‌دارد، اما نمی‌گذارم به پنجاه برسد. ۲. شمارش کلمات از بعد از سلام، حساب است. ۳. حرف و واژگانِ ربطی، جزوِ تعدادِ کلمات محسوب نمی‌شود. ۴. کلماتِ مرکّب و عباراتِ ترکیبی یک کلمه در نظر گرفته می‌شود.
 
در آسمان برج‌هایی قرار داد و برای بینندگان آراست ۴
چهارم: حلال / حرام : فشرده می‌نویسم از همان کتابِ «مخاطبات النبی لعلی» (خطاب‌های پیامبر ص به علی ع) روزی، روزگاری پیامبر ص به علی ع فرمود: ای علی! این مردم پس از من به وسیله‌ی اموال‌شان موردِ آزمایش قرار می‌گیرند و بر دین‌شان به پروردگار منّت می‌نهند و در عین حال آرزوی رحمت او را دارند و خود را از قهر و غلبه‌ی او در اَمان می‌خواهند. و با شُبهه‌های دروغین و هوس‌های غفلت‌انگیز، حرامِ او را حلال می‌شمُرند. آنان شراب را به نام نبیذ (=فشرده‌ی انگور و خرما)، رشوه را به نام هدیه، و ربا را به نام معامله، حلال می‌دانند. گفتم: ای رسول خدا آیا آنان درین‌هنگام در چه مرتبه‌ای‌اند؟ مُرتدند؟ یا در مرحله‌ی آزمون و آزمایش؟ فرمودند: مُرتد نه، در مرحله‌ی آزمون و آزمایش. تا قسمت بعد.
 
سلامِ. حافظ در غزل شماره‌ی ۲۵۵ چه می‌سُراید؟! می‌سُراید: «در بیابان گر به شوق کعبه خواهی‌زد قدم / سرزنش‌ها گر کند خارِ مُغیلان غم مَخور» ← بلاخره، وقتی کسی می‌رود کعبه‌ی معظمه، ممکن است سرِ راه هم، خار (=تَلی)ی مُغیلان به پایش برود. به قول مرحوم علامه دهخدا عرب به این درخت، «ام غیلان» می‌گوید و هندی بدان «کیکر» که به اَقاقیا شباهت می‌زند. خواستم گفته باشم، شما محترمان‌وکیلان، که خارِ مُغیلان را از پیش پای موکّلان، در نهایتِ دقت و قانون‌دانی برمی‌دارید، بیشتر با قدرتِ مستقر سَرُ سِرّ دارید و ایضاً سروکله می‌زنید، پس خسیس‌تر و محتاط‌تر از شماها در بیان و تقیه‌پردازتر از وُکلا در مواضع و موضوع، کیان‌اند درین مُلک و مملکت؟! جز شماها حقوقدانان و فقه‌خوانان، که با قوه‌ی قضاییه‌ی قاهره‌ی قادره‌ی قدَرقدرتِ قوی‌شوکت، در هر باری در روز و روزگار سر و کار دارید؟! حالا کشیده شد مو از ماست؟! یا نه، باز هم ماست در تِلم شد و به زبان محلی: در تِلاطِم؟! و هکذا تلای دِم؟!!! بگذرم تا از سه بند انگشت نگذرد.
 
چه پاسخی، چه پاسخی. علم من قد نمی‌داد؛ شاید هم ذوقم. احسنت و سلام جناب آقای قریانی. علمِ کتاب داده بودند به امام علی ع. روزی -که فردا باشد- خواهد آمد دیدار خضر ع و علی ع درین صحن فکرت.
 
پیام حجت الاسلام احمدی:
السلام علیک یا مولانا یا امیرالمومنین. روزى پیامبراکرم (صلى الله علیه وآله) نشسته بود، على(علیه السلام) وارد شد، پیامبر(صلى الله علیه وآله) فرمود: إِنَّ فِیکَ شَبَهاً مِنْ عِیسَى بْنَ مَرْیَمَ وَ لَوْ لاَ أَنْ تَقُولَ فِیکَ طَوَائِفٌ مِنْ أُمَّتِی ما قَالَتِ النَّصارى فِی عَیسَى بْنَ مَرْیَمَ لَقُلْتُ فِیکَ قَوْلا لاَ تَمُرُّ بِمَلاَ مِنَ النَّاسِ إِلاَّ اَخَذُوا التُّرَابَ مِنْ تَحْتِ قَدَمَیْکَ یَلْتَمِسُونَ بِذلِکَ الْبَرَکَةَ.
 
تو به عیسى بن مریم (علیه السلام) شباهتى دارى (از نظر زهد و عبادت) و اگر از این بیم نداشتم که گروه هایى از امتم درباره تو (غلوّ کنند و) همان بگویند که درباره عیسى بن مریم گفتند، سخنى درباره تو مى گفتم که از کنار هیچ جمعیّتى از مردم عبور نمى کردى، مگر آن که خاک زیر قدم هاى تو را براى تبرّک بر مى گرفتند!»
 
سالروز ولادت باسعادت مولی الموحدین، یعسوب الدین، وصی رسول رب‌العالمین، امیرالمومنین، حضرت علی علیه السلام مبارک باد.
 
پاسخ:
سلام. استاد آشیخ محمدرضا، این، تابه‌حال به چشمم نیفتاده بود؛ چقدر هوشمندانه بود تدبیر پیامبر ص که از پیش، جلوِ غُلات را خواستند بگیرند ولی باز هم امام علی ع آنچنان برجسته و بی‌نظیر بودند که هر چه از صفاتش بگویند باز انسان قانع نیست؛ به گفته‌ی نویسنده‌ی عرب، علی صوت عدالت بود. و همین ایشان را هم دوست ساخته بود و هم دشمن. دشمنانش به لعن و دشنامش هم قانع نمی‌شدند و دوستانش به عشقش سر از پا نمی‌شناسند. یادم است پشت آینه‌های جیبی قدیمی، عکس منتسب به چهره‌ی محتمل امام علی ع درج بود با این شعر: «از علی آموز اخلاص عمل» که در دوره‌ی جوانی‌مان اون آینه جزوی لاینفک از اشیاء همراهِ ما بود، از گوشی‌های همراهِ امروزین هم همراه‌تر. بگذرم. خاطره دارم ولی از سه بند انگشت می‌گذرد، اگر سر قصه وا کنم.
 
سلام. جناب حجت‌الاسلام استاد باقریان چند مطلب است که درین نظرم، باید خدمت‌تان عرض کنم: ۱. نوشتید درِ کعبه گشوده شد و مادرِ امام علی ع وارد شدند و بقیه‌ی زاده‌شدن در درون کعبه. بله، این نقل به طبع می‌نشیند. اما نقلی هم هست استاد که گویا قائل‌اند دیوارِ کعبه شکاف برداشته بود نه درِ کعبه، باز، که فاطمه بنت اسد س از شکاف، وارد کعبه شد و زایمان کرد. متن شما درین باره ساکت است. ۲. قسمتی زیاد از بخش تحتاتی متن شما، تکرار قسمت اول یا دوم لبخند کعبه بود؛ آیا بهتر نیست، متن را بازرسی و سپس بارگذاری فرمایید؟ ۳. گرچه اعتبار یک متن پژوهشی در آدرس‌دادن و مآخذ است ولی در صحن مدرسه فکرت بنا بر ایجاز است، نه اطناب. ۴. بهتر نمی‌بینید متن‌های خود را کوتاه‌تر و منقح و منظم کنید؟ مگر دلتان نمی‌خواهد متن‌های‌تان خواهنده و خواننده داشته باشد؟ پس چه خوب است جمع‌وجورتر درآید؛ به‌هرحال، کتاب با صحن مردسه فرق دارد؛ آنجا هر چه کِش‌دارتر، مطلوب‌تر، اما اینجا هرچه کمتر و فشرده‌تر، پرخواننده‌تر. من نظرم را عرض کردم، اختیار با استاد.
 
استاد اگر بنا را بر استنادات شیعه بگذاریم و شکافِ دیوار کعبه را بر گشوده‌شدن درِ کعبه، ترجیح دهیم آن‌وقت آیا ما در پیِ اعلانِ معجزه‌ایم؟ یا نه، می‌خواهیم بگوییم کعبه در تسلط مشرکان بود و اهل دینِ حنیف و بنی‌هاشم از تولیتِ خانه‌ی کعبه بازداشته شده بودند؟ منظور شیعه از شکافتن دیوار چیست؟ خارق‌العاده نشان‌دادن و محیرالعقول دانستن؟ یا نه، چیز دیگر؟ مثلاً زایش منحصر به علت مقام معنوی امام علی ع که شما اشاره داشتید از جنس نور و مابقی مسائل.
 
دامنه:
پس استاد:
ربِ هَب لی حُکما والحِقنی بالصَّالحین. آمین
 
حکم درین دعا، در معنای وسیع‌تر حکمت و قوه‌ی تمیز حق از باطل است. البته درس پس دادیم.
 
معنای ژرف سلطان هم، «حجت» است و دلیل.
 
متشکرم.
خواستم عظمت واژگان قرآنی را گفته باشم. بهره می‌بریم استاد.
 
بله، ولی در قرآن واژه‌ها چندین معنا دارد. چاره نیست جز رجوع به قرآن‌پژوهان.
 
نه، چرا خموش؟ نه، نطق فصل ما با جنبندگان است. بله، صدر اسلام درست فرمودید، اما زوایای عمیق آیات قرآن، امروزه و آینده به روی بشر باز می‌شود. مثلاً منظور از عرش، به نظر علامه طباطبایی، علم خداوند است اما صدر اسلام شاید مردم عامی عرب چندان به عمقش پی نمی‌بردند.
 
 
صحیح و قبول. در مورد زبان پارسی هم سه دسته‌اند دست‌کم: ۱. عرب‌ستیزی شدید در ادبیات پارسی. ۲. عربی‌نویسی افراطی ۳. بینابین. من دسته‌ی سوم را پسند می‌کنم و تا ممکن است آن را رعایت. متشکرم رخصت دادید با هم زنده بحث کنیم. بسیار بهره‌مندم گردانیدید.
 
دامنه:
سلام جناب استاد آشیخ جوادآقا آفاقی. در متنی که سخنان رهبری معظم را بیان داشتید، از نظر حضرت‌عالی به‌طور خلاصه چه درسی باید از پیامبر ص و امام علی ع گرفت؟ خودِ شما چه مواردی را الآن برای ما و امت اسلامی ارجح می‌دانید؟ ممنون می‌شویم از پاسخ، استاد.
 
پِش‌پِشو را من در درس‌هایی که گذراندم، نگذراندم، جناب عبدالله. توی کار ما نمی‌آمد. دَچکلِسّن بهتره؟ یا پِش‌پِشو؟ و چوخِس‌چوخِس بهتره؟ یا دَجوبجو؟
 
جناب مهندس مگر نمی‌فرمایید آزادی اندیشه از مشخصه‌های دنیای مدرنیته است؟ خب اینان هم فکرشان لابد ریشه در مبانی و برداشت‌هایی دارد که خود را در آن آزاد می‌بینند؟ منظورم این است در میان ملت افغان، فکر طالبان اصلاً نباید وجود داشته باشد؟ یا نه منظور چیزی دیگر است. به نظر من وقتی کسی بگوید طالبان حق نظر و برداشت ندارد، در واقع خودش هم دست‌کم درین یک قلم، طالبانی فکر کرده است.
 
بسیارخوب. طالبان همان‌قدر محکوم است که غرب. چون غرب هم آدمکش‌تر از طالبان است. در غرب هم به زنان همان می‌شود که در امارت یا حوزه‌ی نفوذ طالبان. با مبانی‌یی که فرمایش کردید، هر دو سو محکوم‌اند. چه، هر دو سو هم جنایت می‌کنند و هم تجاوزگری. اروپا هنوز هم متکی به قدرت نظامی ناتوست و با تکیه بر آن، خودشان را در جهان مسلط نگه می‌دارد. بنده هم مانند شما چنین کارهایی را نه فقط دونِ دیانت -چه مسیحیت اروپا و چه اسلامیت طالبان- بلکه دونِ انسانیت به معنای خیّامی می‌دانم.
 
جناب می‌دانید حتی بهتر از من، جهالت سنتی طالبان و جهالت مدرن اروپا دو خط یک ریل‌اند. هر دو با کشتن مردم به اشغال سرزمین‌ها می‌پردازند. فلسفه‌ی ناتو فقط دفاع جنگی از خود است. و بارها ناتو در کشورها زن و مرد را کشت و تجاوز کرد. این دو با هم در خشونت مو نمی‌زنند. پس، جهالت که محکوم است و من هم محکوم می‌دانم، هر دو نوع جهالت را شامل می‌شود.
 
پیام سید حسین موسوی خوئینی:
ای روشنِ خدا
درشب‌های پیوسته‌ی تاریخ
ای روحِ لیلة‌ُالقدر
حَتّی مَطلعِ الفَجر
... سحر از سپیده‌ی چشمان تو، می‌شکوفد
و شب در سیاهیِ آن به نماز می‌ایستد
... دری که به باغِ بینشِ ما گشوده‌ای
هزار بار خیبری‌تر است
مَرحَبا به بازوان اندیشه و کردار تو
سیّدعلی موسوی‌ گرمارودی
 
قلی‌تبار:
صدف آسا جهان آفرینش        
درخشان گوهری والا گهر زاد
 
ز بعد قرن ها گیتی هنر کرد
که اینسان قهرمانی باهنر زاد
 
پدرها بعد از این هرگز نبینند
که دیگر مادری این سان پسر زاد
 
فری بر مادر نیکوسرشتش
غزال ماده، گوئی شیر نر زاد
 
دامنه:
سلام. وقت به خیر. گفته‌بودم پیشنهاد معقولی دادید و قبول دارم که کوتاه‌نویسی به نفع سه ضلع است: نویسنده، نوشتار، خواننده. ازین‌رو با طیبِ خاطر کوتاه‌نویس شدم و دارم تمرین و ممارست می‌کنم. غار دموستنس (یا: ی) را که می‌دانید. او برای این‌که از حق خود در برابر سوفسطائیان دفاع منطقی کند، رفت در غاری تنگ و همه‌جا را میخ کوبید تا هنگام خطابه اگر دستش را بیشتر بالا برد بخورد به میخ تا بفهمد زیاد دراز کرد و... او ازین تمرین یک سخنور شد و ... . من از کتاب تاریخ ادیان و یا اثر دیگر دکتر شریعتی این داستان در یادم مانده. ممنونم. حالا هم این نکات‌تان مهم بود و ما هم در غار در حال تمرینیم. گرچه سهم خواننده در متن کوتاه بیشتر می‌شود چون این دیگر اوست که از یک متن کوتاه پی به مسئله ببرد.
 
سلام. واقعاً جناب آقای قلی‌تبار، خانم سیمین بهبهانی درین شعر چه زیبا میلاد امام علی -علیه السلام- را توصیف کرد. من این‌جور می‌پرسم: در اینجا صدف‌آسا، را باید مادر امام علی ع فرض کرد یا جهانِ آفرینش را؟
 
دامنه:
سلام. جناب آقای قلی‌تبار، آیا از خانم سیمین بهبهانی‌ست؟ درین شعر چه زیبا میلاد امام علی -علیه السلام- توصیف شد. من این‌جور می‌پرسم: در اینجا صدف‌آسا را باید مادرِ امام علی ع فرض کرد؟ یا جهانِ آفرینش را؟ بیت زیر هم از سیمین بهبهانی است در وصف علی ع که نمی‌دانم چه بگویم درین بیت:
بشر بود و به خُلق و خو، خدا بود
خدا بود و به صورت چون بشر زاد
 
سلام استاد موسوی خوئینی‌
آیا شاعر درین توصیف خطا نگفته است؟ چون تجلیل گشودن در خیبر توسط علی ع در بیان حضرت نبی ص ، یدرک و لایوصف است.
 
پاسخ: نه جناب. من جمله‌ام عیناً این بود و اصلاً هم شما را به چنین چیزی نسبت ندادم: جمله‌ی من چند پست بالاتر این بود که نوشتم:
 
«به نظر من وقتی کسی بگوید طالبان حق نظر و برداشت ندارد، در واقع خودش هم دست‌کم درین یک قلم، طالبانی فکر کرده است.»
 
این یک جمله‌ی کلیه است، نه اشاره به شما. از طرف دیگر، مگر من طرفِ بحثت نیستم؟ خُب چرا مرا جمع می‌زنی؟ من فقط افکار خودم را نمایندگی می‌کنم. شما هم با استدلال جملات مرا رد فرمایید، نه این‌که وسط بحث بفرمایید: «شما و همفکرانتان» این به نظر بنده به آئین گفت‌وگو نمی‌ماند. انگار طوری با بنده مواجه می‌شوید در بحث، آدم خیال می‌کند «دشمن» هستم. نه سید بزرگوار، بزرگی گفتند و کوچکی. بنده پیش شما صریح عرض کنم بزرگ شمایید، بنده هم کوچک. اما بحث را به نسبت‌دادن‌ها نیالای. باز هم متشکرم که بنده را نیمچه‌لایق در بحث خودت‌تان می‌بینید. درود.
 
در بحث کم آوردید. داری به منِ طرفِ خودت راحت نسبت می‌دهید. «نظر شما و همفکرانتان» چه صیغه‌ای است که شما هر بار در بحث میان شما و بنده، می‌کوبی بر فرقم؟ این دیگه بحث نیست. من سکوت می‌کنم. متشکرم. با احترام.
 
من هم نگفتم «کوچکِ شما» هستم، نوشتم: «بزرگ شمایید، بنده هم کوچک». بنایرین برداشت شما نادرست بود. من سخت پیش می‌آید خودم را کوچک کسی کنم. از بحث با شما متشکرم. بیشتر ازین ممکن است آشفته‌ترتان کند. و من بر برآشفتگی هیچ انسانی راضی نیستم. با بیشترین احترام. والسلام. از طرف من این میانبحث با شما مهندس محترم تمام.
 
سلام. بنده هم رُک عرض کنم جناب دکتر ولی‌نژاد، نوشته‌های شما را پرنکته و روان و رسا می‌دانم. آدم از خواندن آن نه فقط لذت که سود می‌برد. ممنونم مشوقِ مشفقِ بنده‌اید همیشه. گاه از واژگان مخصوص در متون آن دوست خردمند، خط و خطوط تفکر نو بر سرم می‌زند و همان دست‌مایه‌ی تحقیقم می‌گردد. بلی؛ کوتاه‌نویسی را به عنوان دستورِ کار شخص خودم کردم زیرا حالاحالاها با فضاهای مجازی سروکار داریم آقاصادق عزیز. باشه هر جا شخص شما خواهان پاسخ مفصل‌تر بودید، اجابت می‌کنم.
 
بالای ۴۴ کلمه ۲
سخت‌گیر / آسان‌گیر
به نام خدا. سلام. در تفکر اسلامی، انسان می‌تواند بر نفسس سخت بگیرد؛ چون بدان وقوف دارد، اما نمی‌تواند نسبت به دیگران سخت‌گیر باشد، زیرا احاطه‌ای به نفس آنان ندارد. اصلِ حملِ بر «صحت‌کردن» لابد از همین‌جا ریشه می‌گیرد. پس؛ می‌شود بر خود سخت‌گیر بود؛ اما بر دیگران باید آسان‌گیر شد. شیخ اجل در بوستان باب احسان: تو با خلق سَهلی کن ای نیک‌بخت / که فردا نگیرد خدا بر تو سخت

 

سلام. درست تشخیص داده‌اید جناب دکتر ولی‌نژاد؛ آری، جناب دکتر عارف‌زاده، منهای فروتنی‌شان در میان همکاران گرامی‌شان، چندین سر و گردن از همقطاران خودشان بالاترند؛ به معنای افضلیت علمی و عملی، جدا از طبابت -که در نزد بنده درین فاز سرمایه‌ی ارزشمندی برای میهن‌اند و بهترین مهربان به حال بیماران مطبّ‌شان- برادری اندیشمندند. عمد دارم که بگویم اندیشمند؛ زیرا در هر موضوعی که اگر وارد شوند، از ناحیه‌ی اندیشیدن و غَورکردن روی آن، ورود می‌کنند و همواره از وی حرف‌های پخته شنیده و می‌شنوم. برای من نیز مانند شما، ایشان دوستی دلخواه‌ام هست و بسیار انسانِ اخلاق‌مدار. و اگر خیلی هم با کسی احساس راحتی کنند -ازجمله بنده- بسیار هم شوخ‌طبع، اهل مطایبه‌ و فکاهی و خنده‌اند. این یک شناساندن بود. امابعد؛ شما این چند لغت را خوب تعریفی دادید دکتر، می‌گذارم روی پرونده‌ی این لغات. شما هم اگر مدد برسانید که شناسایی و تعریف لغات محلی منطقه‌ی ما به عدد ۵ هزار لغت برسد، چاپ کتاب را سرعت بخشیده‌اید. درود. اینک به خاطر علاقه‌ی شدیدتان به لغات، یک پرونده‌ی دیگر از واژه‌شناسی محلی باز می‌کنم برای شکافتن: (سال‌یار)

 

سلام. جناب آقای قلی‌تبار متنی خواندنی نوشته‌اید با تدوینی خوب. بله نیک می‌دانید انسان برای کامل‌شدن، بالقوه چنین است. اما برای بالفعل‌شدن و عملی‌کردن آن، یکی از عرفان‌پژوهان روزگار در مغرب‌زمین به نام ویلیام چیتِک معتقد است باید از لاشه‌ی غربی خود بیرون بزند و بر لاشه‌ی شرقی‌اش بچسبد. منظور او این است انسان دو لاشه دارد: لاشه‌ی شرقی و لاشه‌ی غربی. اولی یعنی اِشراقی‌شدن دل نسبت به خداوند. دومی یعنی دورشدن دل از خداوند. استاد، ازین بحثی که گشودید، متشکرم.

 

سلام. نه جناب دکتر عارف‌زاده، «بخواسّی» رایج است، اما برای شق دوم «نخواسّی» است که چون بار منفی یا معنای دوپهلو دارد، نمی‌گویند و «نه، نداشتیم» می‌گویند. لفظ آشوبساز هم در بیان‌تان گیرا بود و جذاب.

سلام. وقت‌تان به خیر جناب مهندس آقا سیدباقر. یک برداشت ازین متن در نگاه شخصی من، می‌تواند این باشد که جامعه‌ی غرب که در نزد شرق‌نشینان درخشنده‌تمام جلوه می‌کند، چندان به واقعیت نزدیک نیست. آنجا هم، با آن‌که با غارت ملل به رفاه نسبی رسیدند، هنوز هم معضل دارد که روزی تاروپودشان را از هم می‌گُسلد. از میزان داوطلب‌شدن در نقل شما این امر گویاست. نگاهم یک زاویه بود به این موضوع. از چند زاویه می‌توان نگریست. پس؛ راهِ درست همان است که سید جمال‌الدین اسدآبادی پیش رو گذاشته بود بدین مضمون: از غرب باید اقتباس کرد نه تقلید محض.

 

سلام
این طنزنوشته‌ات چنان محکم و پربار است که به «گل‌آقا» (مرحوم کیومرث صابری) پهلو می‌زند. جالب بود؛ البته «پنهان»داشتن از آن نعمت‌هایی‌ست که ما قدرش را نمی‌دانیم؛ مثل اون ماهی که قدر آب را نمی‌دانست، وقتی فهمید آب چیست که بیرون آب افتاد و از تنگی نفَس، به مرز مرگ رسید. بگذرم. ممنونم.


احمدرضا صدری

از آیت‌الله العظمی لطف‌الله صافی گلپایگانی نقل قول کرد: اینجا

«این‌ها به عنوان متجدد می‌آمدند و هدف اصلی‌شان، از بین بردن اصل اسلام و جوهره دین و هویت دینی بود... در نوشته‌های تاریخی‌شان، در بدگویی به اسلام و مسلمین کم نگذاشته و همه علل عقب‌ماندگی را به اسلام برگردانده‌اند!... شما همین لغت‌نامه دهخدا را نگاه کنید، چقدر حق‌کشی کرده است! ببینید چند صفحه به آن زن بابی- قره‌العین- اختصاص داده است، نزدیک به بیست و هفت، هشت صفحه درباره او مطلب نوشته است، اما در مورد حضرت زهرا (س)، به یکی دو صفحه هم نمی‌رسد!

 

همان طور که می‌بینید کشور‌های بسیار کوچک اروپایی هم استقلال دارند، اما اگر یک کشور اسلامی بخواهد استقلال داشته باشد، اگر بتوانند، فوراً صدای استقلال‌خواهی آن را خفه می‌کنند!... بسیاری از برنامه‌های تحمیلی مثل یکسان‌سازی شکل لباس و کشف حجاب، همه برای تغییر هویت اسلامی بود. توجه به مدنیت قبل از اسلام و ایران باستان و احیای مدنیت‌های مرده در نقاط دیگر، همه برای همین مقصد بود.... پیدایش بابی‌ها، بهایی‌ها و پهلوی‌ها، برای همین مسئله بوده است.

 

خود مرحوم آخوند خراسانی را که به‌حق از رهبران بزرگ مشروطه بود، قبول نداشتند! آن‌ها امثال ستارخان و باقرخان را که در مقابل مرحوم آخوند، اصلاً به حساب نمی‌آمدند، بزرگ جلوه می‌دهند!

 

گاهی در زمان شاه می‌گفتم این کار‌هایی که شاه انجام می‌دهد، برنامه‌های خودش نیست، چون او این قدر عقلش نمی‌رسید، بلکه این نقشه‌های بیگانگان، منحرفان و متخصصان استعمار، در ضدیت با اسلام بود و او فقط اجرا می‌کرد.

 

مراجع و علما را طوری معرفی می‌کنند که نه با جامعه کار دارند و نه به فکر مردم هستند و نه آشنا به مسائل جهان‌اند! از طرفی ترقی صنعتی اروپا هم، خیلی جلوه می‌کرد و مردم را تحت تأثیر قرار داده و تبلیغات ضددینی هم، به‌طور کلی گسترده شده بود...»

زنگ شعر:

پیش تو دعا گفتم و دشنام شنیدم
هرگز اثرى بهتر ازین نیست دعا را
و...
آن روز که تعلیم تو مى‌کرد معلم
بر لوح تو ننوشت مگر حرف وفا را؟

غزلستان / غزل شماره ٣ / هلالی جغتایی


شعر از علی بن جهم:

علی بن جهم شاعر عهد متوکل عباسی و از دشمنان امام علی ع سروده است: «والنار فی احجارها مخبوءة / لاتصطلی ما لم‌تثرها الازند» آتش در سنگ پنهان است و نمی‌جهد مگر آنگاه که با آهن تصادم کند.

از زنده‌یاد نادر ابراهیمی هر چه بگویی آقای قربانی کم گفتی. از قضا «ابن شهرآشوب» هم داریم از بزرگان شیعه، اهل مازندران بود که کتاب چند جلدی «مناقب آل ابی‌طالب» را نوشت.
 
سلام. فرمایش درستی‌ست.. دست‌کم سه برخورد با غرب وجود دارد: ۱. تقلید محض. ۲. اقتباس ۳. تقبیح محض. بنده از همان اول گفتم اقتباس راه درست است. اقتباس هم، هم‌ریشه‌ی قبَس است، یعنی شعله‌ای گرفتن از آتش. مثل شبی که موسای نبی ع آن قبس را در سینا در شب تار دید... . بنده راه  کسانی را نقد کردم که به غرب به دیده‌ی قبله می‌نگرند و حاضر نیستند معضلات درونی آن قاره را هم تأیید کنند.
 

پاسخم به میانبحث جناب آقای قلی‌تبار: من فکر کنم ریشه‌ی اصلی این مورد خاص اهواز، این بوده باشد، مقتوله چون شوهر داشته، ولی در دام فروش انسان قرار گرفته و از مرز خوی به ترکیه گریخته و با فردی تبهکار به اسم «عبد جمونگ» عقد ازدواج مجدد (بدون طلاق از شوهر قبلی خود) کرده قضیه را به سمت خشونت و واکنش خودسرانه نه قانونی برد. حتی باید قوم‌شناسی کرد که این پدیده در تبار آن قبیله با چه رسم و رسومی مواجه می‌شود. بنا بر کوتاه‌نویسی است. پس بس است. من تنها یک زاویه را باز کردم.

 

سلام و عصرتان به خیر و خوبی. بنده موافقم بحث شود. البته استاد قلی‌تبار، مدرسه مباحثه‌محور است، در همه‌ی زمینه‌ها. ما محدود نمی‌کنیم. هر عضو محترم بر حسب علایق خود این صحن را محل انتشار افکار و اندیشه‌های خود قرار می‌دهد. اهمیت هر چیز در جای خودش محفوظ است. این صحن هم قرار شد جوشش و غلغل فکر و قلم خودِ اعضا باشد، وگرنه توی فضاهای سایت‌های وفور، هر چقدر فراوان است متن. مهم در اینجا تراوش فکر خود اعضاست. ممنونم که به مدرسه فکرت به دیده‌ی فاخر می‌نگرید. بسم‌الله هر کسی خواست بفرماید این پرسش جناب قلی‌تبار را «میان‌بحث» کند.
 
سلام مهندس. ممنونم از خواندن و پرسیدن. من دقیق ازین پاسخ بی‌خبرم. اما احتمال می‌دهم به دلیل کره (به سکونِ حرف راء و هاء) باشد. خصوصاً در دو مسجد مکه و مدینه که امام علی ع طبق این قول رسول خدا ص مُجاز بودند. هنوزم هم فقهاء، خوابیدن در مساجد را «مکروه» می‌دانند، مگر در شرایط استثناء و نیز عمل به سنت اعتکاف و یا جهاد فی‌الله. اللهُ علمٌ.
 
سخنان حضرت زینب سلام الله علیها در کوفه: شما چه دارید جز لاف و غرور و دشمنی و دروغ؟ یا بسان کنیزان خدمتکار، به چاپلوسی و سخن‌چینی‌کردن؟! یا همانند سبزه‌ای که از فضولات حیوانات تغذیه می‌کند و بر آن می‌روید و یا چون نقره‌ای که روی گورها را بدان زینت و آرایش کنند؟ دارای ظاهری فریبنده و زیبا ولی درونی زشت و ناپسندید. برای آخرت خود چه بد توشه‌ای اندوخته و از پیش فرستاده‌اید تا خدای را به خشم آورید و عذاب جاودانه‌ی او را به نام خود رقم زنید؟!
 
گوشه‌ای از سخنرانی حضرت زینب س در کوفه پس از عاشورا خطاب به اجتماع آنجا. شبِ رحلت جانسوز آن بزرگ‌زن و اسوه‌ی انسانیت تسلیت.
 
بالای ۴۴ کلمه ۳
 تَهمتَنِ حوزه 
به نام خدا. سلام. با آمدنِ آیت‌الله مؤسس (حائری یزدی) از نجف به قم و تأسیس حوزه‌ی علمیه‌ی قم، دو آیت‌الله درباره‌ی آن عالم بزرگ سخن شنیدنی دارند. آیت‌الله آقامیر سیدعلی یثربی کاشانی گفته بود «الآن خداوند نجف را به قم منتقل کرد». آیت‌الله میرزامحمد ارباب فراتر رفته و گفته بود: «خودِ ایشان -حائری یزدی- تَهمتَنِ حوزه است». تَهمتَن (=بی‌همتا) هم بلدین، از القابِ رستم. برداشتم از خاطرات مرحوم آیت‌الله‌العظمی اراکی. اینجا.
 
پاسخ‌های دامنه:
سلام. شما استاد قلی‌تبار درین نوشته به لحاظ روش تحقیق می‌خواستید بر شیوه‌ی تحلیلِ «عِلّی» دستِ تأکید بگذارید. چنانچه از بنده بیشتر مطلع‌اید در روش علّی، میان متغیرهای مستقل، با متغیر وابسته ارتباط منطقی برقرار می‌شود. نیک می‌دانید که بزرگترین آفتی که این روش را تهدید می‌کند این است که محقق را ممکن است به مرزِ «آسمان ریسمان به‌هم‌بافتن» پرتاب کند و این، مُخلِ تحقیق است. نگاهی که شما به این ماجرا افکندید، به نظر من در جاهایی خوب پیش رفتید، اما در فرازهایی نه. گاه برای حادثه علت تراشیده می‌شود که حتی روح آن حادثه از آن خبر ندارد. از نظر بنده -که دیروز گذشت- بر موضوع سه‌جانبه‌ی «قتل، قصاص و انتقام» خُرده‌فرهنگ‌های حاکم بر ایل و تبار و طائفه مَدخلیت بالایی دارد نه متغییرهای دیگر. گرچه متغیرهای دیگر هم، در جای خود اثر دارد. نمی‌شود هر حادثه‌ای رخ داد آن را به متغیرهای غیرمرتبط، متصل کرد. متن شما این آسیب با خود حمل کرده است. معذرت.
 
سلام. خودتان را سرزنش نکنید جناب طالبی عبدالله. از جانب من، ملامتی بر شما بار نیست. بر سنّ‌وسال شما همین هیجانات، زیبایی دارد. آنچه دل تنگت می‌خواهد، بگوی و بکوب! البته فقط بر من و بر فرقِ من. بگوی: جدی. بکوب: کشکولی. شما دلت‌تان بر سرِ من خالی نکنید، پس کجا و سرِ کی‌ها خالی نمایید. درود و شُکر.
 
سلام. گران و سنگین و متین بود استاد بزرگوار سیدِ عمادی. وقتی به «و لایخافونَ لومةَ لائم» متن‌تان رسیدم، ذهنم مرا سوارِ مَرکبِ خیال کرد و بُرد به رساله‌ای که از مرحوم علامه طباطبایی در سالیان دور خوانده بودم و در یک روز عیدِ قربان، در تالارِ «حاج حسن» ساری برای یک سمیناری ارانه کرده بودم و گویا بر دل‌ها نشسته بود. مقاله‌ام این بود: «۲۵ ادبِ انسان معنوی از نگاه علامه طباطبایی» با عنوان فرعیِ ″دقّ‌الباب دل″. در همان‌جاست که علامه یکی از ادب‌ها را خوف‌نداشتن از لومةَ لائم می‌دانند: مؤمنان «از نکوهش و ملامتِ احدی باک ندارند.» ممنونم.
 
سلام. از متن زیارت حضرت زینب س، جناب برادر ارجمندم آقای رخ‌فروز، این فراز که عرض می‌کنم تن آدم را از شوقِ عشق به آن بانوی بردباری و پیام و مقاومت، می‌لرزاند. این عبارت در وصف حضرت زینب که الحق مصداق تامّ هستند: «قبله و قرآن و پرچمِ راستی و درستی و نیکویی، درود بر تو باد.» شما ذاکر محترم اهل بیت -علیهم السلام- درین روز وفات لابد مراسم دارید، پس ما را مشمول دعاهای خود نمایید. درود.
 
سلام. نقدتان جناب آقای صدرالدین بر متن استاد قلی‌تبار را با دقت و تمرکز خواندم. خودم وارد بررسی نمی‌شوم، اما نکات قابل بحث در آن دیده می‌شود. پاسخ آقای قلی‌تبار می‌تواند به این نکات شما، بحث محتوایی را تقویت سازد. من با بخش‌هایی از نوع نگاه شما به قضایا موافقم. چون ربط‌دادن حوادث به متغیرها کار دشوار و احتیاط‌آمیزی‌ست که در نظر خودم زیر پست ایشان نکاتی عرض کردم که شاید از نظرتان گذشته باشد، اگر نگذشت، دیده شود، بد نیست. تشکر. درین روز عظیم حُزن وفات بانوی عطیم‌الشأن که مانندش در مصائب در گیتی دیده نشده است، گذرتان به حرم امام رئوف ع افتاد از مجاورتش زیارت ما را هم نائب باشید. درود و تسلیت این روز.
 
سلام. نه، من، مطمئن باشید این قتل را به فرموده‌ی شما «توطئه‌ی استکبار» نمی‌دانم ! من به این‌ موضوع مورد اشاره‌ی اهواز، به عنوان یک «حادثه» تحلیل کرده‌ام، نه مانند جناب قلی‌تبار و جناب‌عالی، به عنوان یک «پدیده». از نگاه من بررس‌های اجتماعی باید بروند میان قوم و قبیله‌ی آنان، تا معلوم کنند به چه چیزهایی -چه عرفی و چه شرعی- حساس بوده‌اند. پیوندزدن هر حادثه به مسائل کلان و احکام شرعی قطعی و ثانوی، به روش علمی حدسیات است؛ و حتی اغلب نادرست. من همان که عرض کردم، تبارشناسی مهم است درین جور حوادث. محکوم‌بودن رفتار، امری جداست و ربطی به تحلیل حادثه ندارد. خُب؛ معلوم است که من نظر شخصی خودم را بیان نمودم. این‌که چقدر درست یا نادرست به مسئله پرداخته‌ام، آن امری دیگر است. ما هر کدام، دیدگاه خود را روی موضوعات، به پیش هم می‌آوریم. اصل مباحثه هم همین است. برداشت از برونداد آن، کار خوانندگان است. متشکرم.
 
استاد عمادی در مورد محبوبیت انسان‌ها دو معیار و محک مهمی فرموده‌اید که خیلی کارساز و رهنمون‌بخش است: ۱. هر چه محبوبِ انسان، عالی‌تر، شخصیتِ او هم، والاتر. ۲.  هر چه محبوبِ انسان، پَست‌تر، شخصیت او نیز، پست‌تر.
 

سلام. با مواردی که احصاء کردید موافقم آقای دکتر ولی‌نژاد. در حقیقت متن پایانی مرا بسطی عالمانه داده‌اید. در ادامه‌ی فرمایشات متین‌تان: ۱. کاش حکومت‌های نوپا در همگام الگوگیری، گیرپاژ ! و بُکسوات نکنند. محلیِ این لغت را نمی‌دانم چیست. ۲. بله در بند بعدی خوب اشاره داشتید، امام علی ع در همه ابعاد خدا را خشنود داشت. مظهر آیه‌ی مشهور و مهمِ «رضیَ اللهُ عَنهم و رَضوا عنهُ» امام علی هستند، نه سایران ! ۳.بند مربع مشکی در متن شما، از برداشت‌های مهمی بود که از متن بنده ارائه فرمودید. چنین است. ۴. منبع مطالعاتی‌ام کتاب مخاطبات النبی ص لعلی ع بود و لذا من سعی کردم با نوشته‌ی خودم، آن را بیآرایم. ممنونم که به‌درستی مطلب را مورد امعان نظر قرار داده و خوانندگان محترم و بنده را به فیض رساندید.

 

دامنه:

این تحلیل و طرزِ نوشتن این متن‌تان و نوعِ پرداختِ به موضوع را پسند می‌کنم. چون تا حدی روش علمی بررسی را لحاظ کردید. اما بنده دیدگاهم را گفتم و اینک باز نیز با عباراتی دیگر مطرح می‌کنم. ۱. متغیرهای وابسته را بر روی متغیر مستقل آزمون نمی‌کنند، بلکه بر عکس، مستقل را بر روی وابسته می‌آزمایند. مثالی می‌زنم، متغیرِ مستقل بکارگیری «سلاح شیمیایی» توسط صدام، بر روند «دفاعی رزمندگان» به عنوان متغیر وابسته، اثر مستقیم داشت  ۲. از طریق شبیه‌سازی سخنم را بیان می‌کنم: لحاف چهل‌تیکه را با چندین پارچه به هم می‌دوزند از هر رنگ و جنس و اندازه، اما «حادثه»‌ی حوزه‌ی انسانی را مانند چهل‌تیکه به‌هم‌دوختن، کار علوم اجتماعی نیست. کار احساست به‌غلیان‌آمده، است. (مثال من کلی است، نه نسب‌دادن به کسی) ۳. بر فرض چندین متغیر را شما مهندس محترم و استاد قلی‌تبار شناسایی کرده و قطعی و مفروض هم گرفته‌اید؛ آن گاه این مسئله به میان می‌آید محقق به طور قطع و یقین می‌تواند آن متغیرها را برین حادثه پیوند بزند و بگوید این است و جزین نیست؟ شما خودتان می‌توانید نظر قطعی بدهید درین قضیه؟ به نظر من این ناممکن است. ۴. بنابرین در نظر من که رویداد را از همان آغازش مطالعه هم کرده‌ام، باید تبارشناسی کرد، زیرا این حادثه ریشه در خُرده‌فرهنگ و افکار متأثر از (شرع و عرف) این قبیله و قوم دارد که این کار بررَّس میدان است نه ما که فقط قادریم برداشتی از ماجرا را مطرح کنیم. ۵. من عوامل را انکار نمی‌کنم، ولی دوختن آن به لحافِ جامعه‌ی مدنی و یا سیستم مستقر، نارساست. زیرا در مسائل جامعه باید مربع (=سیستم سیاسی، جامعه‌ی مدنی، فرد، و عوامل بزه بیرونی) را دید. نه یک ضلعش را. بازم تشکر. از چهار انگشت دست هم، گذشت پاسخم.
 
متشکرم استاد. به‌هرحال این حقیر به درخواست شما برادر ارجمندم وارد گفت‌وگو در اطراف این حادثه شدم که در همه‌جای دنیا شبیه و بدتر ازین پیش می‌آید. اگر پاسخ‌هایم که شامل چند پست مجزای کوتاه در بحث با شما و جناب مهندس آقا سیدباقر نوشته‌ام، چندان بارِ علمی نداشت، ناشی از دست‌کم دو چیز است: اِشراف کم بنده به پدیده‌ها و نیز بضاعت اندکم. ممنونم.
 
بالای ۴۴ کلمه ۴
یزید / بایزید
به نام خدا. سلام. شیخ بهایی در «نان و حلوا» با آوردنِ شعر منسوب به مولوی، به مسئله‌ی ظاهر و باطن پرداخت. در ظاهر بخواهی خود را «بایزید بسطامی» عصرِ خود بپنداری، اما در باطن چنان شوی که «یزید» هم به شرم! بیفتد. بروم بر سرِ شعر شیخ بهایی: از برون، طعنه زنی بر بایزید / وز درونت، ننگ می‌دارد یزید
 
پاسخ‌های دامنه:
درین باره نظر بنده این است: ۱. درست دست گذاشتید روی علت احتمالی «ازخودبیگانگی» که وقتی این نوع در آدم رخ دهد، سایر ازخودبیگانگی‌ها هجوم آسان‌تری خواهند داشت. ۲. «نشانی از لرزانی هویت فرهنگی» بدیع بود و بر طبع‌ام نشست. ۳. ممکن است علت پرهیزیدنِ افراد مازندرانی از حرف‌زدن به زبانِ مادر در بلاد دیگر این باشد تصور کنند زبان مادر -در اینجا منحصراّ مازندرانی- زبانِ فخیمی در برابر زبان رسمی کشور نیست و پیش فارسی لنگ می‌زند که این سد باید بشکند. ۴. شاهد بودم در بیش از ۲۵ سال اشتغالم در تهران، که تا یک مازندرانی خواست به گویش زبان مادر برود، از سوی یک مازندرانی دیگر -به شوخ، یا به جد- به زیر تیغ سُخره رفت و شنید: هی!! کَهی!!
 
و اما درین‌باره جناب دکتر عارف‌زاده، سلام و افتخار بنده همواره روانه‌ی کویِ دوستی بزرگ مانند شما بوده. این‌که از سمت آن بزرگ‌ مورد تشویق قرار گیرم موجب تقویت مسیری‌ست که شما در هموارسازی آن نقش گرامی و گرانی داشته‌اید. بگذارید یک مثالی بزنم: با هر سه فرزندم -عارف، عادل، عاصم- در میانِ صحبت‌کردن، به‌عمد جملاتم را با لغات ناب از محل آغشته می‌کنم تا یادشان بماند ریشه در زادگاه داراب‌کلا دارند. فوراً هم از کم‌وکیف آن لغت نابی که وارد صحبت کردم، پرس‌وجو می‌کنند. از سوی دیگر از فارسی صحبت‌کردن با خانمم خنده‌ام می‌گیرد و اصلاً می‌افتم در فارسی. ازین‌رو زبان مادری را رایج می‌دارم. خواستم بگویم تشویق شما ریشه در اهمیتی دارد که خود آن را با درجه‌ای عالی پیاده کرده‌اید.
 
سلام. روی برگرداندن / روی برآوردن جالب بود. متضادی که پیش خدا «مستزاد» است. چه خدای مهربانی. «الله با عبدالله» و «عبدالله با الله». عبد کنار رب. رب کنار عبد. عبادت برای عبودیت. عبادت کردار است و عبودیت صفت. متشکرم استاد قلی‌تبار.
 
رأی من هم همین است. در مقایسه با یک دهه‌ی پیش، به‌خوبی رشد کرده‌اند و در ادبیات‌ جناب آقای موسوی وکیل پیداست. من هم خرسند شدم ازین پیشرفت‌شان. کشکولی نگویم از کش‌پلی در می‌زند: لابد لایحه زیاد نوشتند!
 
هست، هم‌ریشه است. فرقش در شدت ترور کلامی است. وقتی گفته شود: هّررررری: یعنی به‌سرعت خودت را جمع کن و بزن به چاک...
 
چه آشی هم می‌شود جمیعاً. یک سازی! یک نوازی! یک نوایی! یک ناله‌ای! یک «انجزه‌»ای! یک نُدبه‌ای! نبود؟؟! عالی بود. چه هم دقیق خُرد می‌کنند، ما باشیم انگوس‌مان را خونِ خوندار می‌کردیم. معرفی این‌گونه کارهای بومی دلچسب است. الحق حضرت حق جل و جلاله زنان را آرام و بردبار و پرملاطفت آفرید. درود.
 
بله، ولی همان‌طور که می‌دانید جهت اطلاع عمومی عرض می‌کنم فقط به روحانی رَشنِق (=غیر سادات) «شیخ یا شِخ» گفته می‌شود که عمامه‌ی سفید می‌بندد، نه به روحانی سلسله‌ی سادات که عمامه‌ی مشکی. به آنان همان «سید» اطلاق می‌شود. خوب شد یادآور شدید آشخ محمدجواد.
 
 
لابد جناب دکتر عارف‌زاده وقتی بیایند به شما توضیح خواهند داد. اما آشیخ محمدجواد شما که با مرحوم پدرم آشنا و انیس بودید، کشکولی بگویم: کافی بود یکی از آن روزها که می‌آمدید پیشش، طولانی‌مدت می‌نشستی و دور از شما باد زیاد چَنه می‌کشیدی، تردید به خود راه نده که اگر چُنین می‌کردی، با همین جمله‌ی پدرم مواجه می‌شدی! با چه حِدّت و شدّت هم.
 
 
اما جدا از نظرم روی این پست شما تذکر زیر هم از سوی مدیریت به شما صادر شد،
 
تذکر مدیریت به آقای قلی‌تبار
برای باز نیز، تذکر داده می‌شود مقررات مدرسه رعایت شود. بارگذاری کپی‌ها، لینک‌ها و بارفرستِ نوشته‌های سایت‌ها و کانال‌ها و گروه‌ها به صحن فکرت ممنوع است؛ علت هم روشن است: مدرسه فکرت، مباحثه‌محور است به قلم خود اعضا. با آن‌که پیش‌تر هم تذکر داده شده بود اما همچنان این مرامنانه‌ از سوی شما نادیده انگاشته می‌شود. طی همین دیروز و دیشب چندین کپی ارسال کردید که از سوی مدیریت حذف شد. چرا کپی‌رسانی می‌کنید؟! لطفاً مقررات را رعایت کنید. قبلاً صدها بار کپی ارسال کردید که هم تذکر گرفتید و هم قهر کرده بودید و هم مدیریت بر اساس مقررات تمام کپی‌ها و پست‌های لینک‌دار شما و دو عضو دیگر را حذف و صحن را ازین کار خلاف مقررات اینجا، محو کرد. لطف کن مقررات را رعایت کن. تمام.
 
پیام آقای علی قلی‌تبار:
سلام. حیف شد بخش عرفانی نگاه تان که کاملا رحمانی است در کنار متنی غرقاب در غضب و نابردباری و عصبانیت، قرار گرفت. چنین سبکیف خاطی را در امید به بخش اول، از تهدید، فارغ می کند. ضمنا همین عصبانیت، غلوی چون "قبلاً صدها بار کپی ارسال کردید که هم تذکر گرفتید" را در حد ناسزا، در پی دارد. نیز نسبت "قهر کرده بودید" نامهربانانه ترین ناروا و نیز ظریف ترین شدت است در متن شما زیرا به یاد ندارم "قهر" کرده باشم. ایضا " لطف کن مقررات را رعایت کن" به نوعی یعنی "کاسه - کوزه ات را جمع کن و برو و حوصله ات را ندارم" این ادبیات، نخستین بار است که از شما می خوانم آن هم در عصر آدینه ای تکرار ناپذیر ... با همۀ آن چه نگاشتم حق با شماست و انقیاد به به مقررات جمعی، بدیهی است جدال ناپذیر اهل انحرافی چون من را یا باید تحمل کنید یا تدریجا اصلاح یا شخصا برای حفظ نظام گروه و نیز اسلام و مسلمین و نجات از عقاب و عتاب سخت تر، اگر به هر دلیل برنتابم یا نفهمم یا نظمی چنین را نپذیرم عقلا و شرعا و قانونا و اخلاقا نباید در گروه شما بمانم. بنا بر این چنانچه عزم رفتن کنم فی الحال یا متعاقبا "قهر" تلقی نشود. انضباط ناپذیری، محرومیت را هم در پی دارد و شیوۀ عقلا بر ترک یکی از این دو است: - درک و همراهی و انقیاد به نظام حاکم در گروه. - ترک گروه عندالاقتضا برای حفظ حرمت و حریم بین الاثنینی و ... اما فروتنانه باید از صراحت و زلالی رفتار شما تشکر کنم تا احدی ظن سوء نبرد که با شما در کدورت و جدالم. ای فدای هی هی و هی های تو... ارادتمندم و دعاگو
 
دامنه:
به تفسیر نپردازید، مقررات را رعایت کنید. همواره برای همه «دعوت همراه مقررات» بود. والسلام. هر چه با قلم خودتان، درین صحن بسم‌الله و حتی بارک‌الله. هر چه کپی‌ارسال را فقط تمام کنید. همین. همه می‌دانند مدیریت با احدی بر سر مقررات لاف نمی‌زند. اما در مقام عضو تشنه‌ی مباحثات است به قلم اعضا.
 
پیام قلی‌تبار:
تفسیر نیست چون تفسیر، چنین معنا نمی شود به اغتنام فرصت خواستم طوفانی تر شوید تا از آموزه های بکرتان که غالبا دینی اند بهره گیرم. مثلا خداوند برای اصلاح امور، مناقشۀ بنی اسرائیل را در مورد ذبح گاو، تا منتها الیه، همراهی کرد یا حرمت شراب را بحسب ظاهر و آن چه در قرآن می خوانیم در مرحلۀ سوم، به حکم، تبدیل کرد یا در مورد فرار بره از رمه، رفتار موسی را با بره به تجلی گذاشت. می نویسم تا بگویم تشنۀ آموزه های عرفانی شما هستم چه بر موضع تذکر شدید و غلیظ باشید یا نباشید. درس معلم ار بود زمزمۀ محبتی / جمعه به مکتب آورد طفل گریزپای را. اگه در این ساعت هم در کلاس شما حاضرم به طمع محبت و ولع تعالیم و معارف شماست.
 
دامنه:
با قلم خودتان قنات هستید هر چه بفرمایید، اما ارسال کپی و لینک خلاف آئین‌نامه‌ی این مدرسه است. سپاس فراوان که وقتی از قلم خودتان آب علم جاری می‌کنید، بر جان این متعلم خودتان می‌فشانید. پس، زین پست فقط قلم استاد قلی‌تبار، نه گروپه‌گروپه ارسال کپی و لینک و نوشته‌های این و آن. که اصلاً روی محتوای هیچ‌کدام داوری ندارم. فقط شکل کار اینجا تحت عنوان تذکر عرض شد. تعبیراتی هم که می‌فرمایید، برای من ناآشنا نیست، بارها شنیدم از زبان این و آن. از یک تذکر هم نباید به برهوتِ نصیحت و غش در سخن پرتاب شد. تذکر بر شما وارد بود، داده شد. ده‌ها بار پای وعظ و نوحه و قلم‌تان تذکر گرفتیم و آموختیم، چرا از یک تذکر شکلی در کار اینجا این‌همه برآشفته شدید استاد؟ آسان است: قلم بزنید، اما کپی نه. همین. گمان نکنم چندان سخت باشد. از کاهِ «تذکر شکلی کار» نباید کوه «نصیحت و اندرز و تفسیر و ان‌قلت» ساخت. من عرضم تمام. فقط: قلم: آری. کپی: هرگز. تمام والسلام.
 
دامنه:
سلام. اما بحث مفید با استاد. استاد قلی‌تبار در این پست شما، نظرم این است نویسنده‌ی عکس‌نوشته آقای «محمد صادق یار حمیدی» وعده‌ی جایی را برای کوچیدن می‌دهد که معلوم نیست آنجا، هم گنجشک و هم سنگ مفت‌تر نباشد! دعوت به جلای وطن، ضد تمدن است. گرچه خدا فرموده، زمین خدا بزرگ است. اما در ایرانِ خودمان اگر منظور باشد اُولیٰ این است همه با هم با مدارا و مروت ایران را «کنیم آباد» راه‌های دیگر ناکجاآبادی است و قول «آرمان‌شهر» انتزاعی صرف. بنده به همان سوگند -که برایم قداست دارد و هر کجا نباید خورد- در پیشگاه سه چیز شما خودم را متعلم می‌دانم: قلم، نوحه، قرآن‌آموزی. لطف فرمایید استاد، منِ شاگرد را «معلم» نخوانید. گرچه دو آرزوی من دست نداد: طلبه‌شدن، معلم‌شدن. پس، بفرمایید چه فکر می‌کنید؟ من برداشت خودم را از حیث حیطه‌ی هرمنوتیک گفتم؛ حقِ تفسیر متن جهت پی‌بردن به مقصود نویسنده و حتی فراتررفتن از متن. یا ماقال و من‌قال. من درین مسئله قولِ سرباز شهید قاسم سلیمانی را سدید می‌دانم که برای رسیدن اهداف مقدس، اینجا را «حرم» فرض کرد که اگر فروپاشد (از سوی هر ظالم و ظلمه‌ای) دیگر «حرم»های خدا امن نخواهد بود. ایران، با همه‌ی آسیب‌ها که دیده و می‌بینیم هنوز هم برترین زمین خدا (در اوضاع امروزی جهان) برای زیستن است. گرچه همه‌جای جهان زمین فراخ خداست و امر شد از وحی، سیروا فی الارضِ. عرضم همین بود.
 

۱. از قضا «قلی‌تبارِ» ما، به همین خلوص بوده، که در دل‌ها زنده مانده‌است. ۲. طلبگی و معلمی هر دو شغل معنوی و دانشورانه است نه مادی کاسبکارانه. و هر کس طلبه و معلم -به معنای واقعی آن- شود بداند قُرب خدا را خریده است. امام خمینی درست فرمودند که شغل انبیاست. ۳. از شعر زر ناسره هم لذت بردم. ۴. خرسندم و بیشتر به خود دلدار، که استاد قلی‌تبار از ذاکربودنِ اهل بیت -علیهم السلام- برای خویشتن مَکسب نساخت و نیز مَتجر (=تجارتخانه) ، اگر تجارت به وزن مَفعل برود. نمی‌دانم اهل ادب بفرمایند.

 

نظر جلیل قربانی:
سلام به دو شاگرد کوشای مدرسه فکرت؛ برادران قلی‌تبار و طالبی. از گفتگوی قلمی شما دو نفر لذت بردم؛ لذتی بالاتر از دیدن مبارزه کلاسیک دو تیم همشهری که در ورزش به شهرآورد (داربی)، معروف است. همچنان که شهرآورد، طرفداران دو تیم، از زیبایی بازی و به‌کار‌بردن تمام تکنیک‌های فردی و تاکتیک‌های تیمی لذت می‌برند، بنده هم از تعابیر دو طرف در این گفتگوی نسبتاً طولانی لذت فکری بردم. شاید در پایان یک شهرآورد، نتیجه آن یک طرف را آزرده و طرف دیگر را شادمان کند، اما نتیجه این مبارزه کلامی و قلمی، موجب ارتقای زمینه گفتگو و ایجاد نشاط فکری شده است. پایداری و تن‌درستی این دو دوست عزیز و دیگر دوستان هم‌کلاسی را برای ادامه این سبک بی‌پروا در گفتگو و اندیشه‌پردازی خواستارم.
 
جواب دامنه:
سلام. ۱. از برداشتِ چنین‌زیبای شما از بحث میان استاد قلی‌تبار و این بنده، چقدر انرژی منتقل کردید جناب آقای قربانی. ۲. ازهمه‌بیشتر بنده را می‌شناسی آقای قربانی که بنده در موقعیت مدیریت: قاطع‌ام بر رعایت مقررات این صحن. اما در مقام یک عضو و مباحثه‌گر خیلی هم خاضع‌ام در برابر منطق و نطق و نُصح و نصیحت. ۳. گرمابخشی شما ازین گفت‌وگویی که گذشت، برای منِ حقیر درس‌آموز بود. درود.
 
از میان خاطراتم ( ۱ )
معمولاً در داراب‌کلا، روال این‌گونه بود؛ یعنی عروس‌و‌داماد تا دوسه سال در کنار خانواده زندگی می‌کردند، آرام‌آرام از والدین و اعضای خانه، جدا می‌شدند که حالا فرق کرده است. اول خانه می‌سازند، سپس عروسی می‌کنند. بگذرم. طی ۵ سال اشتغال در ساری، در این شهر ۴ پاتوق داشتم که اغلب آنجا سر می‌زدم: یکی: کتاب‌فروشی رسالت در خیابان انقلاب روبروی مخابرات. دیگری: کتاب‌سرای دانشجو در خیابان فرهنگ، پیچِ روبروی اداره‌کل آموزش و پرورش. سومّی: لوبیافروشی داغ سرِ تقاطع قارن / انقلاب که صبحانه‌ی دلچسبی می‌داد؛ لوبیاچتی داغ با آرد و گُلپَر که به زبان بومی می‌گویند لوبیاپَته. و چهارمین پاتوقم: دفاتر توزیع و فروش پنج روزنامه‌ی مهم آن دهه‌ی داغ ۶۰ بود: اطلاعات، کیهان، جمهوری اسلامی، رسالت؛ و سپس روزنامه‌ی سلام؛ که بعد از رحلت امام توسط آیت‌الله سیدمحمد موسوی خوئینی تأسیس شده بود.
 
سلام. با این نوشته‌ی کوتاه شما آقای استاد یادِ ﭼﻮﭘﺎﻧﯽ افتادم که نمازش را اول وقت می‌گُزارد ﻭ ﮔﻮﺳﻔﻨﺪﺍﻥ ﮐﻨﺎﺭﺵ به ﭼﺮﺍ. ازو پرسیدند چرا ﻧﻤﺎﺯﺕ سرِ وقت است؟ گفت ﮔﻮﺳﻔﻨﺪﺍﻧﻢ موقع نی‌زدنم ﮔِﺮﺩم می‌گردند. چطور من صدای وقت نماز را بشنوم اما ﺳﻤﺘﺶ ﻧﺮوم، مگر ﺍﺯ ﮔﻮﺳﻔﻨﺪ ﮐﻤﺘﺮم؟!
 
سلام. با آوردنِ لفظِ «معرکه‌ی فکری» یادِ کتابِ «معرکه‌ی جهان‌بینی»‌ام انداختی آقای قربانی! نوشته‌ی زیبای استاد اندیشه‌پردازم در دهه‌ی ۷۰ در دانشگاه تهران آقای دکتر فرهنگ رجایی که بسیار ازو درس اندیشه آموختم خصوصاً اندیشه‌ی شرق باستان که در تخصصش بود. درود.
 
فعلاً از بالا تا پایین کاملاً مرور کردم، دیگر متنی نمانده که نیاز باشد پاسخ یا نظر بگذارم. والسلام. بروم پُفک نمکی‌ام را بخورم که پوره‌ی پنیر دارد و پویاکننده است.
 
 
باکّله‌پَته با کولِک‌پَر
از باکله‌جار زمین ارثی ما در کالدَرسَر داراب‌کلا. عکاس: دامنه
 
به نام خدا. اگر پنداشته می‌شود مقررات مدرسه فکرت استبداد است و تذکر مدیریت برای پایبندی به مقررات استبدادورزی و دخالت در فکر و کار اعضا، فروتنانه مقررات مدرسه کنار گذاشته می‌شود. بنابراین، ازین تاریخ هر عضو هرآن‌گونه که خود خواست پست بگذارد، چه نوشته‌ی خودش، چه کپی، چه لینک، چه فورواردکردن. زیرا هر کس خود بهتر پاسخگویی وجدان، اخلاق و مقدسات جامعه‌ی خود و جهان است. اگر تا به اینجا، به علت مواظبت در رعایت مقررات به کسانی تذکر داده شد، مدیریت از ساحت همگی پوزش می‌طلبد. مدیریت نمی‌دانست تذکردادن مساوق استبداد است. قصد مدیریت، ایجاد سیاست آهنین نبود، فقط می‌خواست این صحن به مُمارست در اندیشه‌ورزی، نوشتن، ایجاد تفکر و جوشش فکری اعضا بینجامد. اما بعد؛ آنچه مدیریت درین خط تلگرام می‌نوشت به عنوان عضوبودن بود، نه مدیریت، زین‌پس، برای این‌که مشتَبه نشود که درج عنوان «مدیر» در بالای پست‌های این خط تلگرام، تداعی‌بخش مدیریت باشد، نوشته‌های این بنده به خط دیگر منتقل می‌شود و از آنجا وارد صحن می‌شود. از پند و اندرز هر کس که به من هدیه داد و یا در دل داشت اما بیان نداشت، تشکر می‌کنم. آرزوی تندرستی.
 
۲۹ بهمن ۱۴۰۰
 
سخنِ شاه / شاهِ سخن

یادِ خدا می‌کنم و سلام. به قلم دامنه: نزد شاهان معمولاً می‌گفتند: کلام‌الملوک ملوک‌الکلام. سخنِ شاه، شاهِ سخن است. حتی امیرکبیر هم نزد شاه‌ناصرِ قَجر در زیر نامه‌نگاری‌های خود چنین می‌نگاشت. این، مرا به باریک‌بینی‌های مولوی در دفتر دوم بیت ۱۰۲۲ بُرد که برین مثال قلَمه می‌زنم: «صورتش دیدی ز معنا غافلی / از صدف دُرّی گُزین گر عاملی» چچچچ / ۱

 

۳۰ بهمن ۱۴۰۰
 
روزنامه / کتابِ فلسفه / انبُردست
یادِ خدا می‌کنم و سلام. به قلم دامنه: زنده‌یاد نادر ابراهیمی در جلد دوم «سه دیدار با مردی که از فراسوی باور ما می‌آمد» (رُمانی درباره‌ی امام خمینی) به ملاقات امام خمینی و آیت‌الله کاشانی پرداخت. آنجا که آقای کاشانی به امام گفت: «عجب! شما جرئت می‌کنید در حوزه‌ی علمیه‌ی قم روزنامه بخوانید؟! آنجا کسان بسیاری بودند که روزنامه را نجس می‌دانستند.» منبع این هم مرا به آنجا هدایت نمود که امام در جایی از نوشته‌های مشهورشان گفته بودند -بدین مضمون- عده‌ای در حوزه‌‌ی قم، کتابِ فلسفه را با انبُردست برمی‌داشتند! چون می‌پنداشتند نجس است. چچچچ / ۲
 
شش‌ضلعی / قاسم سلیمانی
یادِ خدا می‌کنم و بیانِ سلام. به قلم دامنه: از دانشور بزرگ صاحب اثر «الحیات» کتاب‌ها خوانده‌ام و یادداشت‌ها نوشته. آن مرحوم خطی ترسیم کرده بود که عصاره‌اش این بود: پس از روز بعثت، روز بلوغِ «عقل»، پس از روز غدیر، روز بلوغِ «حق» و پس از روز عاشورا، روز بلوغِ «حماسه» پدید آمد. برداشتِ من ازین بیان، این است ازآن‌پس و اینک، این خط کنار هم کمال را شکل می‌دهند با شش ضلع: بعثت، غدیر، عاشورا، عقل، حق، حماسه. من درین عصر، آثار این شش‌ضلعی را در چند نفر دیده‌ام. برای پرهیز از متن بلند، یکی را نام می‌برم. مثلاً سرباز شهید قاسم سلیمانی؛ که خلوصی و پاکی و زلالی درو اوج داشت. بروم روی شعر شیخ اجل در گلستان: «چو یک بار گفتی مگو باز پس / که حلوا چو یک بار خوردند بس». چچچچ ۳
 
علمِ قلیل / علمِ کثیر
یادِ خدا می‌کنم و بیانِ سلام. به قلم دامنه: همو (نامور نامبرده‌شده در قسمت ۳) در «مکتب تفکیک» قائل به این بود علمِ بشر «علمِ قلیل» است، پس انسان باید به منبع «علمِ کثیر» بپیوندد؛ یعنی وحی. بروم سراغ مثنوی مولوی: «هست قرآن حال‌های انبیا / ماهیان بحرِ پاکِ کبریا / ور بخوانی و نه‌‌ای قرآن پذیر / انبیا و اولیا را دیده گیر» چچچچ ۴
 
صافی / دهخدا
یادِ خدا می‌کنم و بیانِ سلام. به قلم دامنه: برای من که لغات و کشف معانی آن را دوست می‌دارم، علامه دهخدا یک مرد بزرگ و ستودنی هست. اهل فن از کارِ ستُرگ مرحوم دهخدا لذت می‌برند. مرجعِ بزرگ لغات فارسی شده و به ایران آبرو بخشیده است. البته مرجع مرحوم، آقای صافی گلپایگانی انتقاد هم به لغت‌نامه‌ی دهخدا داشتند که روی آن داوری‌یی ندارم. این انتقاد که خلاصه‌اش کردم: «لغت‌نامه‌ی دهخدا، چقدر حق‌کُشی کرده است! چند صفحه به آن زن بابی -قُرةالعین- اختصاص داده است، نزدیک به بیست و هفت، هشت صفحه، اما در مورد حضرت زهرا (س) به یکی دو صفحه هم نمی‌رسد!». چچچچ / ۵
 
آخوند خراسانی / سردار ملی / سالار ملی
یادِ خدا می‌کنم و بیانِ سلام. به قلم دامنه: این هر سه تن، نزد ایرانیان نامَورند و یادآور نهضت مشروطه (که به تعبیرم اُمّ انقلاب ایران است) همان مرجعِ مرحوم -که در قسمت پنجم ازیشان نام بردم- نظرشان این بود: «خود مرحوم آخوند خراسانی را که به‌حق از رهبران بزرگ مشروطه بود، قبول نداشتند! آن‌ها امثال ستارخان و باقرخان را که در مقابل مرحوم آخوند، اصلاً به حساب نمی‌آمدند، بزرگ جلوه می‌دهند!». از آخوند و سالاروسردار بروم سمت و سوی دفتر ششم ابیات ۴۰۳۹ تا ۴۰۴۴ مثنوی مولوی : «هر یکی را هست در دل صد مُراد / این نباشد مذهب عشق و وَداد». چچچچ / ۶
 
اِستماع / اِتّباع
یادِ خدا می‌کنم و بیانِ سلام. به قلم دامنه: حکیم احمد میبدی مفسر قرن ششم، در کشف‌الاسرار (ترجمه‌ی حبیب‌الله آموزگار) در ص ۱۶۹ زیر آیه‌ی ۱۵ نمل معتقد است مجموع بنای دین بر دو چیز است: اِستماع و اِتّباع. شنیدنِ سخنِ حق، سپس پیروی از سخن حق. این آیه: و لقد اتَینا داوودَ و سلیمانَ عِلما... . زودا بروم پیشِ شیخ بهایی، سرِ سُفره‌ی «نان و حلوا»ش: «علم یابَد زیب از فقر، ای پسر / نی ز باغ و راغ و اسب و گاو و خر». توی دل شیخ بهایی نیستم که منظورش از فقر چیست که زیبِ (=زیور و آذین) علم است، اما نیازداشتن نزد خداوند است که غنی‌یی مطلق است و نیز آموختن از صاحبدلان و دانشمندان است. داشتنِِ متاع زیبای دنیا مثلِ مَرکب مهم حیوانِ زحمتکشِ الاغ و یا حتی راغ (=دامنه‌ی کوه‌ها) ارزش دارد، اما در قیاس با علم -که مظهرش نیاز به دانش است و ارزشش به فهم بیشتر- ناچیز است. چچچچ / ۷
 
نظر دامنه:
سلام. «فقهِ روح» که معلمش عقل است و «فقهِ جوارح» که معلمش فقیه است، جالب بود. و جالب‌تر این‌که استاد سید عمادی، مرحوم سیّدِ بحرالعلوم به این دو فقه، بسنده نداشتند و «رجوع به شرع» را تکمیل‌کننده اعلان کردند. روی بقیه‌ی مطالب این پست شما، باز هم بیشتر می‌توانستم بنویسم، اما ترسم این بود متنم بلند شود. تشکر وافر.
 
سلام. ادامه‌ی نظرم: حیفم آمد که نظر دومم را ننویسم. بحرالعلوم با تأکید بر «رجوع به شرع» (در کنار فقه روح و فقه جسم) «رجوع به راهنما یا نائب» را لازم می‌دانستند که هنوزم بحث را جالب‌تر کردند. تازه این چقدر مهمه که برین نظر بودند که فقه نفْس، سخت‌تر از فقه جوارح است، زیرا شناخت اَمراض روح و درنتیجه طبابتِ روح دشوار است. نافع و عاید این پست.
 
 
پاسخ به آقای قربانی:
سلام. وقتی در متن شما «سانتریفیوژها، چرخندهٔ گدازندهٔ سرگیجه‌آور» را خواندم یادِ نبات‌سازی در قم افتادم که پیش از انقلاب هم، در مسیر کوچه‌ی بیمارستان گلپایگانی به سمت حاج زینال می‌دیدم؛ گوبی چاله‌ای بزرگ بود، تنورمانند، و به‌سرعت می‌چرخید و بلورهای ریز نبات را به نخ‌های بالا می‌پاشاند. البته چون بیش از ۴۵ سال پیش، دیده بودم شاید اینک تصوّرم از آن چاله‌ها خطا باشد و نباب نبوده باشد و قندِ دستی قم بوده باشد. برای غرب، سانتریفیوژ خوب است در هر گونه تولیدی، کُشنده: بمب. شفادهنده: قُرص. ولی برای ایران بد است، و قم فقط قند تولید کند و بس! و اون سایت فُردو در پشت دریاچه‌ی حوض‌سلطان باید درهای زیرزمینی‌اش گِل! گرفته شود. زهی! افسوس! غرب!
 
نظر سید علی‌اصغر خطاب به من:
سلام توانا و دوست و برادر انتظار دارم همان انرژی شادی آور و قلم توانایت را ادامه بده . تو دیگه کی هستی. قدرت این همه اطلاعات درذهن و بکارگیری آن و انتقال آن در بخش های گوناگون که کامپیوتر هم نمی تواند اولویت بندی کند تو اینکار را می کنی . اصلا کل کل نکن. یکبار بگو و برو. از راهی که برای هدف گذاریت انتخاب کردی لطفا خارج نشو. همان مدیری که دوست داشتنی هستی.
 
دامنه:
سلام. درین متن دست‌کم دو اشکال وارد می‌کنم: ۱. فرضِ عادل‌بودن هولاکوی مغول از اساس باطل است. نسبت هر دو حاکم -فرمانروای مغولی / خلیفه‌ی عباسی- یکسان است؛ هر دو ظالم. ۲. وجه بهتری در استنتاج وجود دارد که آن وجه در متن نادیده گرفته شده است و آن این است: حاکمِ مسلمانِ عادل بر حاکمِ کافرِ ظالم یا عادل، ارجح است. چون هم عدل دارد و هم به دین حق است. جا داشت هنوز هم، این متن را مورد نقد بیشتر قرار می‌دادم، اما بنای کار بر کوتاه‌نویسی است و سزا هم همین پرهیختن از درازنویسی. با تشکر از استاد قلی‌تبار.
 
سلام. ۱. جناب آقای قربانی درین خط تلگرام من فقط « دامنه یا طالبی»ام عضو این مدرسه. لطف بفرمایید مرا درین خط، به غیر این نام خطاب نکنید. چون زین‌پس هر عضو محترمی در پست و نظر خود، غیر این عنوان خطابم کند، بنده پاسخی به آن نخواهم داد. این خط فقط عضو مدرسه‌ام. ۲. من گفتم «ایستاده بر باغ» شما «در» ! آوردید. از روی ملانقطی گفتم. ۳. به‌زیبایی ما را به عنوان یک شهروند سرخ‌رود، چندین کیلومتر پرواز دادید به سرزمین سرخ‌پوستان مظلوم اتازونی. ۴. در محل ما هم، روی اغلب افراد اسم نامربوط یا مربوط می‌گذارند که مصداق لُمَزه و هُمَزه است.
 
سلام. ۱. علت: وسط خاک آمریکا اِتازونی است. خودِ اِتا یعنی خاک‌بوم. نام اصلی سرزمین سرخ‌پوستان است که اشغالگران اروپایی آنان را راندند به بیرون و گوشه‌ها. ۲. وقتی اسم سرخ‌پوستان بیاید من اتازونی می‌گویم. نامی که آنان هم به آن غیوری می‌ورزند. ممنونم از تَبِ دانشورانه‌ی شما جناب آقا محمدجواد. راستی! باران از ظهر به بعد که باریدن گرفت همچنان بی‌وقفه می‌باراند و من صدای بارش را همین‌الان از حیاط و پشت‌بامم دارم می‌گیرم. بازخورد بود که درست گفته بودید.
 
 سلام. فرقِ فریقی که میانِ فهمیدن و خواندن گذاشتید، این داستان را به یک درس‌گفتار بدل ساخت. برایم نکته‌ی ماندگار می‌مانَد. سپاس جناب دکتر عارف‌زاده‌ی متفکر.
 
بله می‌دانم برادرم. قید کشکولی داشت. اون هم یادمه که با چه زحمتی تیم، دوش گرفته بودی و لَتِ آغوزگاله‌ی یورمله را تا کمَره‌ی میان‌شورش، نفس‌زنان نفس‌زنان رفتی و هر چه می‌رفتی به زمینت نمی‌رسیدی و گفتی پس کو زمین؟! و چنان بر زمینش زدی که تِهروک کیسه در رفت!
 
سید علی‌اصغر:
خیلی خندیدم . حافظه ات از کامپیوتر قوی تر است ابَر کامپیوتر.
 
Dr. E. Aref:
در یکجا هم شما خطاب به آقای شیخ  غلامی توضیح مرا وعده داده بودید که برای امتثال هم شده عرض کنم، بنظرم ایشان اگر کمی دیرتر ملبس میشدند و مثلا جای مرحوم کلمیرزادی را در صف اول نماز میگرفتند، یا جای مرحوم سدعلی اکبر را جلوی ستون وسط مسجد میگرفتند یا اگر جای مرحوم شوهرعمه من آقای غزلی کنار سماور بزرگ چای مسجد می نشستند، الآن ابهامی در  باره واژه ی هره هره  هرره .... نداشتند!! خطاب به جناب آقا ابراهیم.
 
 پاسخ دامنه:
که هر سه ازون واژه‌ی مخصوص زیاد به کار می‌گرفتند! من هم مثال مرحوم پدرم را زدم برای آشیخ محمدجواد. جالب بود ردیف‌کردن آن سه اهل مسجد.
 
پاسخ کوتاه‌ام به پرسش برجامی آقای قلی‌تبار:
سلام. اشتباه بزرگ در آن تیم پیشین بود که از سرِ ولع، پشتِ بالکن هتل بلژیک، خبرهای محرمانه‌ی مذاکرات را با سادگی و خنده، به خبرنگاران -که بی‌تردید در میان آنان سرپل و دوبل هم بودند- می‌رساندند و تشنه‌ی توافق غلط -ولو به غفلت از درک لغات چندپهلوی مفاد مذاکرات- بودند. آدمی که کسرِ اطلاعاتی داشته باشد، مشتاقِ فاش‌کردن خبر می‌شود تا پیش اَنظار شهیر شود. من از یک زاویه وارد شدم، زوایای زیاد هست که الزام دارم، کوتاه بنویسم. متشکرم از توجه‌ی شما به مسائل.
 
دامنه:
سلام. شرایط و تفکیک هر دو مهم بود. مورد قبول است. ۱. تشخیص بومی‌بودنِ یک لغت هم، سخت است. به نظرم بهترین منبع (نه لزوماً تنهاترین) رجوع با کهنسالان محل است. ۲. بهتر نمی‌بینید جناب دکتر عارف‌زاده که لهجه‌ی خاص لغت را هم از پیش‌درآمدهای بومی‌بودن، حساب کنیم. همان زیر و زبر و پیش.
 
سلام. من اساساً اینان را در دسته‌ی معقول‌اندیشان به حساب نمی‌آورم که بخواهم روی حرف‌های هرج‌ومرج و مواضع مذبذب وقت بگذارم و اهمیت قائل شوم. اینان دَمدمی‌مزاج بیش نیستند. با حرفی، بُر می‌شوند، با حرفی دیگر تُرد. نمی‌دانم پاسخم مُکفی‌ست یا خیر جناب استاد قلی‌تبار.
 
سلام. دوستی با دوستی چون شما دوستِ خوب از آئین دوستی‌ست، که من دوست دارم با شما دوستِ خوبم، دوست باشم و شما جناب طالبی عبدالله در دوستی با من همان کن که دوست می‌داری. هیچ هم مَهراس ای دوستِ پاک‌دست و بَری از تَردست و عاری از بَددست.
 
سلام. موافقم با هر چهار بند، که بند نیست و رهایی و رستگاری‌ست. معتقدم ۱. متن من با این چهار بندتان آذینش بسته شد. ۲. جمهوری اسلامی به نسبت از سایر ممالکت در اعظم موارد پیش است. ۳. اما چون مدتی‌ست در دستِ یک فکر افتاده ممکن است از اعظم اهداف پس بیفتد که جاهایی افتاده است. ۴. من طرفدار آیه‌ی استماع سپس اتّباع احسَن هستم، و هر کس یا هر سیستم ازین مژدگانی (=فبشّر) قرآن امتناع ورزد و بسته فکر کند و به روی شهروندان صداها را ببندد به‌یقین درین فاز دست‌کم، حرف قرآن را -که قول خداوند است- پشتِ گوش انداخته است. سپاسگزارم جناب آقای قربانی که در قلم‌زدن مهارت دارید؛ گویی در آکادمی افلاطون، ارسطووار راه می‌روی: مَشٌا. راه‌رونده.
 
سلام. از مزایای زیبای شما دوست اهل فکرم جناب طالبی عبدالله این است متن‌های‌تان همواره تراوش ذهن‌تان است، به عبارتی ساده‌تر: باران کلمات‌تان از ابرِ درون ذهن‌تان به باریدن می‌گیرد. من هم همواره می‌دانستم شما اهل کپی نبودید و آنچه فکر می‌کنید همان را می‌نویسید. غلغل قنات جناب‌عالی خوب جوشش دارد. فقط تیلن نباشد تا بشود چند لیوان نوشش کرد و هضمش ساخت. به من هر وقت و هر زمان خواستی بتازی، آزادی. چون متن‌های قشنگ‌تان من را از حیث معنا و مفهوم، رویین‌تن می‌کند. و بر توانِ بنده جوشن می‌پوشاند. از مهرت به من، بی‌عدد ممنونم.
 
سلام. می‌شه صوتِ این ضرب‌المثل سنگ‌سری را بفرستید؟ اگر البته مقدور بود جناب محمدجواد. چون هر چه تلاش می‌کنم روی کلمه‌ی وسط گیر دارم. بنده حتی مثنوی مولوی را از روی صوت یک سایت معتبر جهانی، گوش می‌دهم تا بد نخوانمش.
 
سلام. چنین روحیه‌ات برایم آشنای آشناست. سالیانی دراز. خنده‌ها نبود، گمان کنم آدم‌ها رفیق برنمی‌گزیدند. نعمتِ بزرگ خداوند که به نظرم عامل و سیم‌جوش رفاقت‌هاست. انسان منهای خنده، یعنی کسی که به خودش هم می‌پیچد. گفته بودید از «الله» بگویم. من عبد را که در فارسی «بنده» برگردان می‌شود به پیچ معنا می‌کنم. بنده در لفظ هم بعنی پیچ‌شدن و بندشدن به رب. وقتی چیزی به چیزی پیچ‌ومهره شود اتحاد رخ می‌دهد. مثلِ پیچ یا جوش‌کردن یک سرِ تیرآهن به آن سرِ آن. بگذرم. خواستم کِشش بدهم گفتم شاید کش بیاد و از سه بند انگشت عبور کند.
 
سلام. فرموده‌اید خطر گمراهی برای سالِک این است «بدون شیخ» یعنی بی‌مُراد بماند. خواستم بدانم آیا امروزه‌روز هم، به‌آسانی قادرید پیش پایِ سالکان طریق، «شیخ و مراد» بگذارید تا گم و گمراه نشوند و مُلا به معنای دانا و بُرنا بمانند. آیا وجود شیخِ راهنما -چونان شیخ اجل- کم نشده است؟! به نظر من خطر بالاتر این است که ممکنه «شیخ»، دست‌نیافتنی‌تر ازین هم بشود.
 
امید می‌برم این مملوبودن -که نشان از وفا به زبان مادر است- درین نسل نیز مراقبت شود تا گویش مازندرانی در برابر هیچ گویشی به فقد و نابودی گرفتار نشود. دشوار هست جناب دکتر، اما باید کوشید اصیل‌ترین لغات در میان گفتارها و نوشتارها -که به زبان شیرین پارسی‌ست- گاه‌به‌گاه درج شود. تا بعدها بر سر زبان بومی ما، «پاهاچو» بالا نرود!
 
یک رسمی مرحوم حاج‌آقا آفاقی داشتند -که شما هم منبرهای‌شان را آشنایید- این بوده در هر منبری از لغات ناب محلی هم وسط‌وسطا بهره می‌جستند که مستمعین کِرام هم، به ذوق و شوق می‌خندیدند. چون در جان‌شان فرو می‌رفت و نفوذ می‌کرد.
 
سپاس استاد عمادی. پاسخ بر «لزوم» به جای «زیاد و کم» مهم بود. اما آیه‌ی ۶۹ عنکبوت بر «راه‌ها»ی راست که به خدا منجر می‌شود تأکید دارد. سبیل (یک راه) هم نگفت، سُبل گفت بعنی راه‌ها. اما منظورم قِلّت رهنما بود که پرسیده بودم آیا کم نشد. الحمدلله شما فرمودید به قدر نیازِ «مُرید»، «مُراد» هم هست.
 
سلام. امان ازین لهجه‌ی غلیط آمِلی! توی جبهه که بودیم دو لهجه را هم خوشم می‌آمده زیاد و هم اگر تندتند می‌گفتند یک‌کلمه را هم به زور می‌فهمیدم: آملی، یاسوجی. یوسف خدابیامرز به رزمنده‌های یاسوجی‌های سخت‌کوش که با لشکر ۲۵ کربلا ادغام بودند  به شوخی می‌گفت: یٰاجوجی!  عین جمله‌اش:

شوما یاجوجی هچچیچ؟ بیجابیجا چاچی چوچور.

 

برگردان کنم تا به مکافات نیفتادید: شما یاسوجی هستین؟ بفرما، بفرما چای بخور. حالا این جمله‌ی رفیق آملی تهرون‌نشین شما جناب قربانی چنان به غلظت رفت که من هر چه زور می‌زنم تا نیمه می‌رسم باز برمی‌گردم سرِ خط که به قول خشایار (=حمید لولایی) این چییییییی می‌گه؟!

 

سلام. در پاسخ به این پرسش شما جناب قلی‌تبار:  از نظر بنده می‌توان این مسئله را این‌گونه دید؛ دیدگاه شخصی‌ام این است:

۱. خانم نوشین معراجی -نویسنده‌ی فیلم «نمور»- چون بعداً بیان داشت آن اظهاراتش را «تقطیع‌شده» پخش کردند و حتی حرف خود را اصلاح نمود، بنابرین، به نظر من باید ملاک را روی حرف اصلاح‌شده‌اش قرار بدهیم تا به وی جفا نشود که گفته:

«به‌عنوان یک ایرانیِ مقید به دین اسلام و با اطلاع و آگاهی از مناسبات و شرعیات مقدس شیعیان، طبیعی است که جاری‌شدن خطبه عقد در هنگام ازدواج زوجین را لازم و قطعی می‌دانم و به آن اعتقاد راسخ دارم.» منبع

۲. آن حرف اولی‌اش که دیگر با جمله‌ی اصلاحی‌اش اعتبار ندارد، از نظر اخلاقی و منطقی دامن‌زدن افرادی از جامعه به جمله‌اش، نادرست است. البته واکنش، در جای خود حق افراد است.

۳. اگر حرفش در یک سرزمینی بیان می‌شد که متشرعین هم نداشت، باز نیز آن جوامع عُرف و هنجار که داشت. معمولاً یا عرف یا شرع شرایط محکمی روی پیوند زناشویی قائل‌اند، پس به‌آسانی نمی‌توان از تریبون عمومی مردم، سخن سست به زبان جاری کرد که البته گویا حرفش گَزیده‌ی گُزیده‌گزینی شده که رسم بدی است. خصوصاً جامعه‌ای که پایبندی‌اش به شرع در این‌جور زمینه‌های خانوادگی بسیار بالا باشد باید حساب‌شده سخن راند. با تشکر که سعی‌تان این است به مسائل باید به چشم علّی و تحلیلی و روشنگرانه با هدف ساختن و اتحاد و همگرایی نظر اندازیم.

 

سلام. اگر این جمع و جناب‌عالی راضی باشند من حاضرم این عبارت: هرهره... هرهرهره... را با صوت اجرا کنم همین صحن بفرستم حتی دِمباله‌اش را بدونِ سانسور ادا کنم. ها آشیخ محمدجواد؟

 
مرز زمینی / مرز دلی
یادِ خدا می‌کنم و بسلام. به قلم دامنه: ما همه سنگر گرفته‌ایم. چه سنگری؟! سنگرِ هم‌نگاهی به مواهبِ ملی و فراملی. مانندِ فرهنگ، ادب، آداب، دین، آئین، زبانِ پارسی، هنر، شعر، معماری و تمدن ایرانی و اسلامی. سنگری که اگر به فکر و نشرِ اندیشه، آغشته شود، به آن تعبیر دلکشِ زنده‌یاد پروفسور فضل‌الله رضا در کتاب پر برگِ «برگِ بی برگی»، «مرزهای دفاعیِ درونِ دلِ مردم» را از دسیسه و دستِ هر هجوم‌آورنده‌ای، مصون و پایدار نگاه خواهیم داشت. شعر نگویم متنم، دُم‌بُریده و گیسو‌زده می‌گردد: «گفت استادِ معنی شیراز / غسل در اشک کن نگاه انداز». این شعر را «رضا» (مندرج در پست: شنبه ۱ تیر ۱۳۹۸ سایتم دامنه) وقتی سُروده بود که به زیارت امام رضا ع رفته بود صنعت استقبال ادبی از این شعر از زل ۲۶۴ حافظ: غسل در اشک زدم کاهل طریقت گویند / پاک شو اول و پس دیده بر آن پاک انداز. چچچچ / ۸
 
ثروت / خیر
یادِ خدا می‌کنم و سلام. به قلم دامنه: خداوند در آیه‌ی ۱۸۰ بقره از ثروت تعبیر به «خیر» می‌کند، چون ثروت و پول فی حدّ ذاته بد نیست، بلکه به قول شهید مطهری مندرج در (پست ۱ اسفند ۱۴۰۰ دامنه) «بسته‌شدنِ انسان به ثروت (حُبّ الخیر) بد است: «کُتبَ علیکم اذا حضَر احدکُم الموت انْ ترکَ خیرًا الوصِیة لِلوالدین والاقربین بالمعروفِ حقًّا على المتَّقین.» گرچه ثروت، خیر است، اما معلوم است چه زمانی خیر است، زمانی که اموالِ فقرا در مال اغنیا قاطی نباشد. همان هشداری که امام علی ع داده بودند. بگذرم. البته شاعر (نمی‌دانم کی) هم حرف زیبای دارد: «بی نوا را گندمِ بِریان ز مروارید بِه / بر سرِ عُریان نَمد خوشتر ز تاجِ آهنین» چچچچ ۹
 
سلام. از شما آقا محمدجواد به خاطر علاقه‌ی جست‌وجوگرانه‌ی ادبی‌تان بی‌اندازه تشکر دارم. چه هم جالب کردید سراغ دوستِ سنگسری‌تان رفتید و ضرب را به صوت مستند ساختید. در محل هم، گویا چیزی همردیف بُرون کرک، درون گُرگ شنیده باشم. این طور: کوچه دلِه پلی بامشی هسّی، سرِه دلِه پلنگ؟! کنایه از مردی که داخل منزل خشن، بیرون منزل خاضع است. من، همین بامشی / پلنگ را از مرحوم علامه حسن حسن‌زاده‌ی آملی در گفتاری یا نوشتاری، شنیده یا دیده باشم.
 
سلام. واضح‌اش کردید جناب دکتر عارف‌زاده. واضح‌ترش علاوه بر عربستان که مثَل زده بودم، خودِ آمریکا و ناتو است. مگر در برابر ظلم آمریکا و ناتو فریاد باید به قیام تبدیل شود؟ نه، بستگی به شرائط دارد و بالانس قدرت. راه‌هایی جایگزین به فرموده‌ی شما وجود دارد. کسانی از داخل که با آمریکا می‌خواهند از درِ آشتی وارد شوند -که در موقع مصلحت عقلانی هم هست- چگونه باشد که با هر چه در درون می‌بینند می‌خواهند با قیام حلش کنند. این تناقض است. شرح شما را که نجیبانه است، خواندم که چه می‌فرمایید.
 
سلام. این‌که سالک درین فراز، صاحب و والی مملکت درون خود است و نیازمندِ «شیخ خاص و استاد عام» بسیار لذاذت داشت استاد عمادی. منظور از تجلّیات ذاتیه یعنی چکاندنِ رَشَحه (=چکیده)ای از صفات حق‌تعالی در وجود خویشتن؟
 
اساساً داوریِ دورادور، از داستانِ واقعی دور است. و شما به‌تجربت این را آزمودید. درود. کشکولی هم بگم: آدم را به ولع انداختید که او کیست که ما هم مهمان سفره‌ی ضیافت گل و گشادش شویم که «ابراهیم‌ ع وار» سفره می‌افکند که آن پیامبر خدا هم گوساله برای فرشتگان و درماندگان ذبح و طبخ می‌کرد.
 
محمدجوادرمضانی:
با سلام،
مادرم می‌گوید «لَچِر لِنجه».
 
دامنه:
اَعی بَدتِه!
 
سپاس استاد. تصویر نوه، همان نورِ دیده‌ات بود که دچار حادثه شد؟ این عمامه‌گذاشتن کودکان بر سر، خاطره‌انگیز است برای بنده. چون بارها چنین می‌کردم. بگذرم.
 
 
شرح عکس رو : هم اینوری هم اونوری جالب است، روزنامه‌ی «جمله» ۲ اسفند ۱۴۰۰ که هم زُلف‌فروشی (یعنی خرید موهای دختران محروم و سپس تجارت سوداگرانه‌ی آن) را تیتر کرد و هم آزادسازی ساحل دریاهای شمال و جنوب را. آخه! اینها کی ساحل را پلاژ کرده بودند که بالایی‌ها ! روح‌شان این‌مدت خبردار نبود ؟! همه‌چی دیده بودیم، «می فروشی» (=مو فروشی) ندیده بودیم!
 
 
شرح عکس بالا : پلاژ لغتی فرانسوی‌ست یعنی دریاکنار. این‌طوری کرده‌بودند ساحل مردم را. کیا؟ همان بالایی‌ها! واقعاً باید دست مریزاد گفت هر کسی را که اینان را ازین تصرفات عُدوانی بیرون کند. عکس گویای تصرف تا خود لبِ آب است. مردم از آق‌قلا تا آستارا هم عبور می‌کردند دریا نمی‌دیدند. حتی بچه‌ی کنار دریا هم، از دریا محروم بود، به قول محلی‌ها: دَیرا. 
 
جلیل‌قربانی:
آقای طالبی، سلام، روز به‌خیر
 
۱- اگر در گذشته و امروز گذارتان به ساحل شمال افتاده باشد، درخواهید یافت که شرایط امروز ساحل دریای مازندران، تا حدود زیادی شبیه سال‌های اواخر دهه ۱۳۵۰ است.
 
۲- از میانه دهه ۱۳۶۰ تا اواخر دهه ۱۳۷۰ با بالا آمدن سطح آب و پیشروی آن، دریای مازندران، بخش زیادی از ساحل را فرا گرفته و آن را به خلیج تبدیل و مجتمع‌های تفریحی را به دریا متصل کرده بود.
 
۳- از اوایل دهه ۱۳۸۰ با کاهش سطح آب ورودی دریا، این خلیج‌ها در حال خشک‌شدن است و در مسیر برعکس، حالا این مجتمع‌ها هستند که با پس‌روی آب، به سمت دریا پیشروی کردند.
 
۴- آن‌چه که اکنون در حال انجام است، تعیین حریم مجتمع‌ها و کوتاه‌کردن پای آنها از دریا به عنوان اموال عمومی (انفال) است.
 
۵- نکته بعدی آن است که در این سال‌ها جسارت مالکان مجتمع‌ها به حدی رسید که راه‌های دسترسی به دریا را نیز به تملک خود درآورده‌اند.
 
۶- در صورت موفقیت دولت در کار آزادسازی سواحل، عمومی‌کردن راه‌های دسترسی به دریا و سواحل آزادشده، اقدام لازم و البته سخت بعدی است.
 
جناب آقای قربانی سلام. تشکر ویژه می‌کنم که به اهمیت پست بنده پی بردید و در واقع پیش‌تر به آن وقوف داشتید. و اینک مسئله را بیشتر مورد توجه قرار دادید. بند ۳ از همه مهمتر بود که دردناک است. باور بفرما هر بار به سمت گیلان می‌رفتم از سی‌سنگام تا رودسر و از آنجا تا آستارا جایی برای ورود آسان و خلوت و مناسب حضور خانواده به دریا ندیدم. بگذرم. ممنونم.

 

۱. این‌که فرمودید ما اسیر دو آینده‌ی مبهم (به تعبیر شما غبارآلود) و محتمل (به تعبیر شما سست‌ارادگی) هستیم، نوعی جبریت است که ابطال‌پذیری آن وجود دارد. ۲. اگر ستیز سرسختانه با اَداتِ تکنولوژی بد است به همان میزان و حتی بدتر، تقلید کورکورانه هم هست. هر دو وجه از عوامل تأخیری رشد و توسعه متوازن است.

 

تمثیلی مهم و حتی ملموس برای همگان! بازاریاب قوی‌یی دارند فروشگاه‌های زنجیره‌ای. مثل زنجیرک مشتری را به داخل فرامی‌خوانند. اما من اهل این فروشگاه‌ها نیستم، بزَک می‌کنند بارها را. خرید از بقال سرِ کوچه، سنتی و سالم.

 

اختیار مباحثه یا ترکِ مباحثه هر دو، امری عقلانی‌ست. به ترجیحات شما احترام می‌گذارم، چه در بحث باشید و چه ترکش کنید. درود.

 
غرب / هجرت / کار
یادِ خدا می‌کنم سپس سلام. دیشب سایتی را می‌دیدم. دیدم آیت‌الله سیستانی در پاسخ به پرسش جوانی بیکار -که اجازه‌ی شرعیِ «مهاجرت به غرب» را جویا شد- آن را به سه شرط مُجاز دانستند، اما درمجموع، «در حال حاضر برای جوانان صلاح» ندانستند. سه شرطش هم مهم است؛ یعنی فردی که قصدِ رفتن به غرب دارد، از نظر آقای سیستانی باید اطمینان حاصل کند که: «خطری مانند غرق‌شدن و مانند آن، سلامتی او را تهدید نمی‌کند». «می‌تواند دین خود را در آنجا نگه دارد و از انجام وظایف شرعی باز‌نمی‌ماند.» «مهاجرت، موجب ترکِ واجبی در وطن مانند نفقه‌ی واجب زن و فرزند نشود». شعری هم بگویم از شماره‌ی یکم «مثنویات پراکنده‌»ی شیخ بهائی که سر قبرش در حرم رضوی، همیشه ذکر خیر می‌کنیم: «وَر نباشد جامه‌ی اطلس تو را / دَلق کُهن ساتِرِ تن بَسْ تو را» چچچچ ۱۰
 
سلام و سپاس استاد عمادی. عالی بود. هم متن و هم شعر شیخ محمود صاحب گلشن. من هم کمی این متن‌تان را با برگیری واژگانی و مفهومی از آن، به قلم خودم آبیاری می‌کنم: اندک «هادی»های زمین که «قیام‌کننده» برای حق‌تعالی‌اند، «بیمناک و پنهان» می‌کوشند که چه شود؟ واقعاً تکان‌دهنده است: «تا اینکه برهانِ خداوند باطل نشود» و خداوند در ازای این «هادی»ها، «نشانه‌های خود را نگه می‌دارد» که چه شود؟ باز هم واقعاً تکان‌دهنده است: تا آن نشانه‌های خدا را «به همانندِ خودشان بسپارند و در دل‌های آنها بکارند.» آیا می‌شود کاری کرد دل ماها بنی آدم هم، محلی هرچند کوچک برای کاشتنِ آن نشانه‌ها و ارزش‌های خدا شود؟ آنان کیانند که چنین می‌کنند و دستِ بشر را در «یدالله» می‌گذارند؟ آنان همانانی‌اند که «در دنیا با بدن‌هایی زندگی می‌کنند که ارواح آنها به جهان بالا پیوند خورده است.» از نظر بنده یکی ازین بزرگترین «هادی»های زمین -که واقعاً برای برای حق‌تعالی و حقوق بربادرفته‌ی مردم، «قیام‌کننده»‌ای نترس بود، امام خمینی بودند که با طاغوت درافتادند. اینک وقت آن است که نگذاشت میراث انبیاگونه‌ی ایشان در معرض آفت و آسیب، معیوب یا منحرف شود و مانند گُوه و «دست‌انبو» فقط در یدِ قدرت یک فکر منحصر شود. بُعد عرفانی متن هم در جای خود اعلا بود و محرک. بسیار تشکر.
 
دکتر صادق ولی‌نژاد:
درود بر عالیجنابان قربانی و طالبی
صبح شما بخیر
در میان بحث دو بزرگوار، یک «استراتژی بازاریابی» بسیار کاربردی نهفته است که با اجازه آن را کمی بسط میدم.
 
البته فقط به دو تکنیک مهم در این استراتژی یا راهبرد اشاره میکنم که قطعا در فروشگاه ها با آن بسیار روبرو شده اید.
 
۱. «اقلام پر مصرف» را در انتهای فروشگاه قرار می دهند:
بنابراین مشتریان مجبور می شوند تا برای رسیدن به موارد پرمصرف، از کنار همه اقلام دیگر فروشگاه که در قفسه‌های جلویی هستند نیز عبور کنند و در طول مسیرشان همیشه یک یا دو کالای ضروری را که فراموش کرده بودند و یا از وجود آن بی اطلاع بودند، نیز به لیست خرید اضافه کنند.
 
۲. «اقلام کم مصرف» و حاشیه ای را در کنار صندوق قرار می دهند:
اطراف صندوق فروشگاه محل مناسبی برای فروش اقلام کم‌هزینه و یا حاشیه‌ای نظیر باطری، چسب، ناخن‌گیر است که توجه مشتریان را قبل از ترک فروشگاه و پرداخت صورتحساب به خود جلب می‌کنند. در فروشگاه های بزرگ تلاش برای فروش بیشتر به مشتریان، تا لحظه ی آخر خرید مشتریان هم ادامه دارد.
 
این دو تکنیک فقط گوشه ای از یک استراتژی بازاریابی تحت عنوان «مرچندایزینگ یا بازار پردازی» می باشد. مرچندایزینگ فرآیندی جهت طراحی چیدمان قفسه های فروشگاه و نمایش بهتر محصولات برای به حداکثر رساندن فروش و ایجاد تجربه‌ای هیجان انگیز برای مشتری است. به زبان ساده مرچندایزینگ همان «بزک بارها» به تعبیر جناب طالبی است.
 
برخی اوقات خرید از بقالی سرکوچه بجای رفتن به فروشگاه های بزرگ نیز خود یک «شایسته کاری» در حد اعلا بحساب می آید. رشد قارچ گونه فروشگاه‌های زنجیره‌ای و تخفیف دار، کسب و کار بقالی های سر کوچه را  کساد کرده است.
 
پاسخ:
 
سلام جناب آقای دکتر ولی‌نژاد. رُعب متن، مرا گرفت. منظورم گیرایی آن است. به نظرم زیبا و روان مطلب را لقمه کردید و در کامِ ذهن‌مان فرو بردید و اصلاً هم در گلوی مغزمان گیر نکرد و آب برای بلعیدن و داخل‌کردن در معده‌ی فهم نیاز نشد. چقدر ظریف. نمی‌دانستم نفیس‌ها را آن تَه می‌چینند تا نفَس مشتری را بگیرند؛ خِف‌گیری به سبک مدرن! در کنار ترازوی دیجیتال هم آنقدر خرَک‌دنجال است و خنزِپنزِر، جمع که آدم درمی‌مانَد تیغ بخرد یا آدامس؟ سقّز بمَکد یا سمنو؟! گاه به جای بازگشت‌دادن باقیمانده، دو تا شکلات می‌دهند به قیمت ده تا نوشابه‌ی زمزم سال ۵۶. آقا ممنون علمی و متخصصانه بر رسیدید مسئله‌ی به این مهمی را. به بقال سرِ کوچه اعتماد کنیم، او هم به ما از سرِ انصاف تخفیف می‌دهد. فقط دفتر حسابش را برویم تسویه کنیم تا تصفیه‌شده و پالایش‌گردیده برویم و با توشه‌ی پُر به محلی، پِر، خاکسارانه پس از ۱۲۵ سال اندی عمر با کفایت! در خاک خدا آرمیده گردیم. از چهار بند انگشت هم رد شد دکتر!
 
سلام جناب آقای آزاد. رواق امام خمینی حرم رضوی است، درسته؟ زیارت آن روزتان قبول. کنار امام رئوف رضا ع حالِ انسان به‌سامان شده و به نشاط سرشار می‌رسد، گویی نوازشگری نهان، نهانخانه‌ی دل آدم را آرام می‌کند و به ضیافت می‌برَد. هم در رواق، هم در برف، زیبا بود و نیز ایستاده در آرامگاه باشکوه حکیم فردوسی. آرزوی تندرستی برای آن دوستِ آزاداندیشی و گرامی.

 

شایسته‌کاری ۱۲
 
اگر در مسافرت و محاضرت، جایی ازین کُره‌ی گشاد، میوه‌ای خورده‌ایم، هسته‌ی آن را بهتر است در جایی قابل رویش، به زیر خاک به امانت سپُریم تا ما هم در حد و اندازه‌ی سنجاب و کلاغ و ریاح (بادِ بشارت)، در تولید مجدد درختان مُثمِر، مؤثر واقع شویم. یک شایسته‌کاری دیگر هم جناب آقای دکتر ولی‌نژاد در بالا فرمود که حساب می‌کنم به شماره‌ی شایسته‌کاری ۱۱ :
 
شایسته‌کاری ۱۱
 
خرید از بقّال سرِ کوچه، به جای رفتن به فروشگاه‌های زنجیره‌ای با بارهای بزَک‌کرده به لطائف الحیَل.
 
ممنونم که واژگان برساخته‌ی مرا برگرفتید دکتر. نزد شما چیزی هدر نمی‌رود، اطمینان دارم در جایی از نگارستانِ اندیشه‌هایت، آن را به کار خواهید گرفت. خرَک‌دنجال جایی بی‌حد به‌هم‌ریخته. خنزرپنزر هم در «بوف کور» صادق هدایت هست که اشاره دارد کنایی به آن مردِ مشهور که سرحلقه‌ی افرادی چون میرشکاک و مددپور و ... شد. سه بند انگشت شد! بوف هم که بهتر از من بلدید آقای دکتر ولی‌نژاد؛ یعنی جُغد. اِما می‌گیم: پیتکالِه!

 

پاسخ:
فکر کرده بودم قسمت ۱۰ را دیده بودی. چه خوب شد به آن پیوند زدم. ارزنده و خندواره بود متن شما آقا دکتر ولی‌نژاد. راست گفتیدها، الآنه اُوِرد، زن‌ها اُرد می‌دِند! بگذرم. کارِ «خانه» را خوب آمدید. ثواب دارد ! اوف‌اوف‌اوف بعضی‌ها نَخن‌گیر رو هم به زن می‌گن: بَپِّر بیاور! بعد هم که گوش‌نَخُن! کردند داد و فریاد به افلاک می‌رسونند. در زیستنِ سالم باید به صُلحا و عُقلا و ایضاً ضُعفا ! همان زن‌ذلیلان! پناه برد. بندبندِ این پست‌تان خواندن داشت. فکاهی قشنگی بود. بروم تا از سه انگشت برون نزد.
 
سلام جناب آقای قربانی. به شرط این که به قول دکتر ولی‌نژاد «مرچندایزینگ» (چیدمان کالا در فروشگاه) نکنند. زبونم پلی نمی‌شود این اصطلاح بیگانه !
 
سلام جناب آقا محمدجواد. خیلی‌خیلی خوشحالم کردید این‌گونه ظریف و باریک‌اندیش نظر می‌افکنید. الآن عین یادداشت خطی‌ام را تصویری می‌گذارم. که آنجا من حتی به جای دلق کهن، کهنه دلقی نوشتم و به جای ور، گر. ولی به اصل دیوان رجوع کردم، همین بود که در پست مورد اشاره‌ی‌تان نوشتم. باید نُسخ را دید. عکس خط‌نوشته‌ام. از بالا گوشه‌ی سمت چپ دومی بیت اولی.
 
خادش بارها فرمود درین زمینه مرحوم شِخ‌عَیلکبِر را زبانزدش می‌دونه.
 
صمیمانه تشکر می‌کنم استاد محمدجواد. در پوستم نمی‌گنجم از وجدی که به ارمغان دادید. چنین گرایش علمی و علقه‌ی مباحثاتی ستودن دارد. پذیرفتم. هم توضیح که فرمودید و هم عکس که منضم کردید. البته برای عروض و وزن در برخی مواقع اگر نُسخ هم نبود می‌توان در خواندن درست تلفظ کرد و ورای لفظ و ظاهر رفت. مثلاً همین نباشد اگر نون و باء، ادغامی تلفظ شود و الف هم در صدا نیاید، حل است. گرچه توضیح شما صحیح است. صوتی می‌گویم:

 

ناسیونالیسم، به قول آلبرت اینشتین، "سرخک بشریت و بیماری عصر ماست."


منبع

دو خبر / دو نظر
یادِ خدا می‌کنم سپس سلام. ۱ . انگلیس که خود را شایسته‌ی! جهان می‌پندارد در پوششِ تُشک، فرش و قالیچه‌ی کهنه و فنر تُشک‌های مصرف‌شده و پنبه‌های موجود در آن، چند تُن «زباله‌های حاوی مواد بیولوژیکی ازجمله زباله‌های بیمارستانی» به سریلانکا فرستاده بود که از سوی گمرک سریلانکا لو رفته و ... منبع. ۲ . دیده و شنیده‌ام «دانشکده‌ی حُکم‌رانی» در دانشگاه تهران افتتاح شده است. عکس بالا. برای اولی عرضم این است: شاید تنظیم ساعت به وقت دهکده‌ی گرینویچ شهر لندن برای اخبار خوب باشد اما تنظیم قلب و قبله به عرض جغرافیایی آنجا خسارت است و زیانش جبران ندارد. برای دومی هم گویا باید بگویم قوه‌ی مقننه که نیاز به آموزش حُکم‌رانی ندارد. چون هر بار نهاد نگهبان حسابی قَلّبانی می‌دهد نمیگذارد که هر کسی به سرِ آخُور رود (پوزش از نماینده‌های آخرت) پس دوره‌ی عمر اینان کوتاه است. قوه‌ی قضاییه هم که در عصر شیخ محمد یزدی ساختار تربیت قُضات ساخت که داستان دارد و دادستان ندارد! قوه‌ی مجریه هم که خدا بده برکت به دانشگاه مرحوم کنی و  معاضدتِ «س...» را. دیگر دانشکده‌ی حُکم‌رانی دانشگاه تهران چرا؟ چون از پیش‌تر ازین دانشگاه دفاع ... داشت می‌پروراند که ... وقتم تمام شد. چون از کف دست نباید بگذرد. قدر یک بیت شعر جا هست آن هم حکایت شماره‌ی ۳  از باب اول در سیرت پادشاهانِ «گلستان»: «اسبِ لاغر میان  به کار آید / روز میدان نه گاوِ پَرواری» چچچچ ۱۱

 

قدرت، تنهایی می‌آورَد / قدرت، ملت‌خدایی است
یادِ خدا می‌کنم سپس سلام. بوعلی سینا قدرت را فقط لایق خداوند می‌دانست و بس. او وقتی به قدرت دعوت شد و وزیر هم نیز، گفته بود: «برای ما آدم‌ها قدرت، تنهایی می‌آورَد.» من این جمله‌ی مهم بوعلی را چندسال قبل در رمان «زندانی قلعه‌ی هفت حصار» خوانده بودم که داستان زندگی ابن سینا توسط آقای حسین فتاحی است. بوعلی‌یی که در ۱۰سالگی تمام قرآن را حفظ بود، فقط ۲ساعت در شبانه‌روز می‌خوابید و این سخن هم ازوست: وقتی خورِش نداری، با نان خشکیده بساز. اما شعر: نظامی گنجوی در امر سیاست معتقد بود: «ز ملّت‌ها بر آرَد پادشایی / به شرع او رسد ملت‌خدایی» یعنی قدرتِ سیاسی از آنِ مردم است؛ همان «میزان، رأی ملت» در بیان امام. و ملت‌خدایی هم در شعر گنجوی یعنی حکومت مردم بر مردم به حکم و جواز شرع. اما این‌که کدام حکیم بهتر گفت؟ بوعلی یا گنجوی؟ چون نمی‌شود کِش‌دار نوشت، ازش گذشتم. چچچچ ۱۲

 

ترک علی قلی‌تبار از مدرسه فکرت:
به نام خدا. جناب آقای ابراهیم طالبی دامنه دوست دانا و شفیق و صبور و رفیق نادیده ام. درود. شب شما بخیر. به رسم ادب و به شکرانۀ بهره هائی که بواسطۀ دعوت و رفتار کریمانۀ شما و سایر اعضای محترم گروه. در مدتی بسیار کوتاه و البته ماندگار و نافذ و مؤثر از باب "و اما بنعمۀ ربک فحدث" از ایجاد فرصت برای مشارکت در گروه فرهنگی "مدرسۀ فکرت"، فروتنانه و زلال و بی غبار، تشکر می کنم. به تاسی از "وقفوهم انهم مسئولون ما لکم لا تناصرون" و "ان السمع والبصر والفؤاد، کل اولئک کان عنه مسئولا" و "من سمع ینادی لا للمسمین ..." و ... بیشتر می کوشم در گروه ها و شبکه ها و محافل و مجامعی که ماموریتی منحصر به آن چه در مدرسۀ شماست دارند موجب ملال نشوم.گروه شما از نادر گروه های اخلاق مداری است که بر مدار حلقه هائی معدود و فراگردی محدود و البته غنی و مفخم، اداره می شود. باور دارم ظرفیت این مدرسه، بدلیل انحصار مذکور، غافل و منتزع از آن چه در کشور و میان ملت و اطراف و جهان می گذرد مغفول ما نده است. از آن جا که عمرم کوتاه است و تشنۀ حضور فعال در مجامعی هستم که با درد و رنج و مرارت و ستم و تبعیض و شکاف و مظلومیت، زندگی جانکاه را می گذرانند از مدرسۀ شما کوچ می کنم تا شاید روح طماع و اندیشۀ جستجوگرم در دشتی دیگر، با مردم و برای مردم، همگرا شود. با پوزش از قصور و تقصیر و سپاس از کرم یکان یکان شما. خدا نگهدار شما.کمترین شاگرد مدرسۀ شما "علی قلی تبار"
 
پاسخ سید علی‌اصغر به قلی تبار:
سلام . از کسی که میدان نبرد را تجربه گران داشتند و اهل دل و درد و دارو بودند انتظار بیش از این می رفت .اینجا منبر نیست هرکسی یکطرفه سخن بگوید و برود و نشنود... هنگامه جدید و معرکه فضای مجازی می طلبد که حجم ظرفیت حضور باید زیاد باشد . شرط پذیری وجود ندارد و شرط گذاری هم ... هر جای دنیا که باشی درود و بدرود.
 
پاسخ دامنه به سؤال آلله‌وردی زاده
 
سلام جناب آقای الله‌وردی. ۱. از خردمندی هم بالاتر، رازدانی بود که از روشنفکری سر است. ۲. قُشیری آنجا که نوشتید شیخ ابوسعید را ندید، در واقع دیدنِ با چشم نیست، یعنی او از بس حسود بود شیخ را نمی‌دید. ۳. جواب ابوسعید او را خلع سلاح کرد که از سَلّاخی هم جَرحش ژرف‌تر بود ۴. من فقط متوجه نشدم چه متونی از مدرسه شما را به یاد قُشیری انداخته؟ خواستم بیشتر بنویسم دیدم اندازه‌ی پاسخم پنج انگشتی نشود! بگذرم.
 
سلام جناب آقای قربانی. ازین‌که دنباله‌ی مسئله‌ی حکمرانی را گرفته و بحث را جالب‌تر کرده‌اید، تشکر دارم. آقای دکتر محمود سریع‌القلم در مبحث توسعه و توسعه‌نیافتگی، بحث عقلانیت را دخیل می‌داند. بله نروژ، مثال خوبی بود. اما ایران به علت این‌که انقلابش علیه‌ی پهلوی، منافع آمریکا را از بین برد، آن دولت به دشمنی و ایجاد موانع بر سر راه انقلاب روی آورد و هنوزم دست ازین خصومت بر نداشت. آقای سریع‌القلم در بررسی ایرانِ در حال توسعه و حتی در بخش‌هایی هم، توسعه‌یافته، باید این متغیر را در نظر داشته باشد، تا بتواند نسخه‌ی واقعی بپیچد. علاقمند به کتاب‌های ایشان و گفتارهای ایشان بوده و هستم. ممنونم و باید عرض کنم بند دایره‌ی سبز می‌تواند الگویی برای سبک زندگی ماها هم بشود.
 
سلام. بر من این تقسیم‌بندی جدید بود. پس، کمی من هم بشکافم: کرامت از طریق شرافت گرامی داشته می‌شود. شرافت حالتی عُلُوّ در انسان است که وی را از دنائت دور می‌دارد. شرَف و شریف و اَشرف و شرافت همه برای کرامت انسان است. مثل «تقوا» که مانند ترمز مانع از این است آدمی دچار بدی‌ها شود. شرافت در یک معنا همان رَفعت است بلندنظری و به قول خودمونی: بزرگواری. بیشتر هم می‌شد جلوتر رفت. اما بگذرم.
 
برای تقریب ذهنی
حساسیت روسیه به ناتوگرایی اوکراین، شباهتش مثلِ حساسیت ایران است به اسرائیل‌گرایی جمهوری آذربایجان. صرفاً جهت اهمیت مسئله نوشتم.
 
۱. نکات، پراهمیت بود. تشکر. ۲. مذاکراه، فی نفسه جزوِ جدایی‌ناپذیر سیاست است. ۳. آمریکا نسبت به ایران از راهبرد انهدام پیروی می‌کند. با این وجود عقل سیاسی ایجاب می‌دارد دست‌درازی دشمن را تا می‌شود باید از راه کم‌هزینه‌تر مثل گفت‌وگو به تأخیر انداخت یا پشیمان ساخت. ۴. انقلاب اسلامی بااین‌همه در برابر این مانع، باشکوه ظاهر شد. ۵. این سیاست داخلی ایران است که بیش از پیش دچار یکدستی شد که ضد عقلانیت و شور و مشورت است.
 

مزیت معرفت برای شرافت / حسِّ دنیا و حسِّ دین
یادِ خدا می‌کنم سپس سلام.در راهِ زیارت حج در مَعیتِ والدین پس از دیدنِ عطار، سبزوار و شاهرود و قومِس (گستره‌ی دامغان تا سمنان و طبرستان) ری و همدان و دینوَر (چند فرسخی همدان) را از نظر گذراند. پدرش او را به خانقاهی در بغداد نبرد که سهروردی دعوتش کرده بود. زیرا پدر به سهروردی استدلال بُرده بود: «ائمه (پیشروان) را مدرسه مناسب‌تر است» به‌همین‌خاطر، به اتفاق جلال‌الدین در مدرسه‌ی بغداد منزل کرد. و در همین مدت تا رفتن به حج، دیدنِ مدرسه و آمدوشدِ علما و طلبه‌های جوان و جُنب‌وجوش‌های آنان، بر وی اثر و جذَبه داشت. بی علت نبود که عطار به این ۱۳ساله، نسخه‌ای از «اَسرارنامه» هدیه داد. و چنین شد که بعدها در مثنوی‌اش معنای «مؤمن» را سرود: «میم و واو و میم و نون تشریف نیست / لطفِ مؤمن جز پیِ تعریف نیست» یعنی مزیت معرفت برای شرافت. و نیز برای دین و دنیا سرود: «حسِّ دنیا نردبانِ این جهان / حسِّ دینی نردبانِ آسمان» والسلام. چچچچ ۱۳

 

درباره‌ی امام حسین ع :

ای نی‌سوار، زینب تو چاره‌ای نداشت

بی تو سوار بر شتر بی‌جهاز شد

علی ناظمی

ما را خدا به عشق تو میبخشد عاقبت
ما عاقبت بخیر تو در روضه ها شدیم

مصطفی متولی

سلام منم به شما آقای قربانی. یکی از مَجاری راهبردی ایران، شورای عالی امنیت ملی است که از نظر من، مدتی‌ست حاصل‌جمعِ عقلِ جمعی نیست؛ یکدست است و فاقد خلاقیت لازم. این شورا -که همان نماد عقول است- باید فراگیر باشد، نه فروگذارنده. آنان تقریباً خود را از عقول، بی‌نیاز دیده حلقه‌ی خود را عقل کل می‌پندارند. البته نقد من مقیّد است، نه مطلق. متشکرم از نکته‌پردازی‌های مؤثرتان.

 

دامنه:
گِج‌وگُمرا هاکاردی اِما رِه آقا قربانی!
 
کدومشون؟! اون وزیری که فرق واژه‌ی تعلیق با لغو را نفهمید و مردم را گِج کرد؟! یا اونی که قیدِ «به‌زودی» را لف و نشر داد؟!
 
سلام. بازکرده و شعرش را شنیدم. آقای جو بایدن اگر بشنود این صدای فغانِ بچه‌ی رشید افغان را، لابد شرم می‌کند آن چند میلیارد دلاری که چندی‌پیش امضا زد و قورت داد. غرب -بعضاً- حقیقتاً سارق پول مردم هم هست. پول ایران را هم که سال‌هاست، ربود. متشکرم مهندس شفیعی با این پست زیبا. روز مهندسی شما هم بر جناب‌عالی گوارا.
 
گفت‌وگو زیباست. فراگفت‌وگو اعی زیباتر. اولی کارِ سیاستمداران رسمی، دومی کار جامعه‌ی مدنی. ازجمله جناب‌عالی که قصد ساختمان خیابان تیر را کردی!
 
حراج اوکراین توسط دلقک سیرک
 
به قلم دامنه: سال‌ها پیش، پس از فروپاشی شوروی، سران انگلیس، آلمان و فرانسه به گورپاچف قول داده بودند ناتو حتی یک اینچ (=کمتر از سه سانتی‌متر) به سمت شرق پیش نخواهد آمد! اما همگان دیدند ازجمله در رأس روسیه که ناتو تا بیخِ گوش روس تا چند کیلومتری سنت پترزبورگ هم رسید و حالا اوکراین داشت این حلقه‌ی محاصره را تنگ‌تر می‌کرد.
 
در دهه‌ی پیشین، انقلاب رنگین اوکراین که رهایی از یوغ روس بود می‌توانست اوکراین را به کشوری با بهره‌ی بالای ژئوپولتیک با سرزمینی غنی، تبدیل سازد؛ اما همگان دیدند ازجمله در رأس روسیه که این کشور نه فقط به یوغ آمریکا رفت، که به پیمان جنگ‌طلب و شَرور ناتو هم میل شدید پیدا کرد.
 
موقعیت ژئوپولتیکی اوکراین می‌توانست با سیاست عقلانی این کشور را به پُلِ امن میان روس و اروپا بدل کند و اقتصادش را شکوفا کند، اما بعد از آن زنِ غربگرا (تیموشنکو) که موهایش را آشیانه‌کلاغ می‌کرد، نوبت به دلقک سیرک رسید که اینک رئیس‌جمهور اوکراین است، او به حراج کیف پرداخت و بدون رعایت مصالح مملکت و ملت فرمان کشور را در دست آمریکا سپرد. حالا همگان دیدند ازجمله در رأس روسیه که این دولت غرب‌پرست، ملت خود را به ناتو طاق زد که قمار بسیاربزرگی بود.
 
اینک هر آن احتمال آن می‌رود تمام پایه‌های پیشین امنیت برهم خورده و این رویداد بزرگ جهانی تعیین‌کننده‌ی نظمی نوین باشد که از فردا که نه، از پس‌فرداهای آن ظهور خواهد کرد.
 
در هر جنگی، صلح‌خواهان واقعی در دل می‌خواهند ملت دو سمت جنگ، تلفات نبینند و این البته در حد آرزوست، چون در خلال جنگ‌ها اولین قربانیان مردم‌اند. در دل در طلب تلفات نیستم حتی خون سرباز.
 
من به نفوذ بالای یهود در جمعیت شهر خارکوف به دیده‌ی آتش‌بیاران داخلی می‌نگرم. فعلاً نیاز به کنکاش بیشتر دارم.
 
وقتی در چند کیلومتری روسیه کشوری روس‌تبار و اسلاوتبار سعی می‌کند خاک خود را پایگاهی امن برای ناتو (خوانده شود آمریکا چون بیش از ۷۰٪ پول ناتو و بالای ۹۹٪ اختیار آن از آنِ آمریکاست) بکند و سازمان نظامی جنگجو و ستیزه‌گر را که آلوده‌ترین ارتش‌های جهان را در خود جمع کرده است و دست آن به خون ملت‌های آزادیخواه تا مِرفق آغشته است، را مآل کشورش سازد؛ معلوم است روسیه برای هر نوع کاری علیه‌ی آن دلایل و علل، مستند کند. زیرا ناتو پیمانی علیه‌ی «ورشو» بود، که فروپاشید، اما ورشوی ذهن پوتین مگر فرو پاشیده بود؟! آیا دلقک به سر عقل می‌آید که اوکراین را به غربِ بازاند؟
 
سلام. ۱. توسعه‌ی سرزمینی ناتو به سمت شرق، به زیان امنیت ملی ایران هم هست. گاه در مسائل بین‌المللی خودبه‌خود منافع مشترک شکل می‌گیرد. ۲. ایران به گمانم مواضع برزخی را ترجیح می‌دهد. ۳. بر فرض سؤال شما در بند ۳ که کاملاً فرضی‌ست، تلاش باید به سمت ایجاد یک لجنه‌ی فراگیر فوری جمعی، جهت اجماع عقل جمعی، یا قریب به اتفاق، یا اگر نشد قاعده‌ی اکثریت برود تا روشن شود عقول به چه رأیی می‌رسند. چون تصمیم‌های فردی معمولاً تراش‌نخورده است. با تشکر از توجه‌ی شما.
 
سلام. شب‌تان به خیر. من تحلیل خودم را روی این پدیده بیان کردم که چگونه شد که مسئله‌ی به این مهمی، به اینجا کشیده شد. این‌که شما اسم تحلیلم را بگذارید «توجیه» برای من مفهوم نیست. تحلیلگر می‌تواند پدیده را بر اساس اطلاعات خود بسنجد. من اطلاعاتم این بود. درود.
 
من وارد محتوا و آثار جنگ نشده‌ام. موضوع تحلیل من، زمینه‌های این بحران بود که به اینجا منجر شد. بقیه‌ی موارد که شما روی این مسئله مطرح می‌کنید، امری جداست.
 
سلام جناب استاد احمدی. مطلب دقیقی را به میان کشیده‌ای. اول یک توضیح کوچک عرض کنم. من در تحلیلم به این پرسش ذهنی خودم پاسخ دادم که چرا روسیه سرانجام از راه جنگ، به نبرد با اوکراین و در حقیقت به سیاست سد راه ناتو پرداخت. اگر کسی روی تحلیل بنده حرف دارد باید به نقد مُفاد تحلیلم بپردازد نه دست به موضع بزند. اینجا بحث الان روی این بود که چه شد روسیه به لزوم جنگ رسید؟ اما نکات شما، من معتقدم اساساً شهروندانی که راه رشد و توسعه‌ی ایران را پیروی از غرب می‌دانند، هر اقدامی که ایران را ازین بستر، به بستر دیگر بکشاند آنان را به خشم و یا در حالت عادی به مخالفت می‌رساند. من منطق تحلیل آنان را که چرا ایران نباید با دو کشور چین و روسیه پیمان استراتژیک به امضا برساند، درک نمی‌کنم. شاید یک علت اصلی این باشد این شهروندان از هر آنچه به تقویت جمهوری اسلامی می‌انجامد، خشمگین‌اند، زیرا منتظر دوره‌ی گذار هستند. و اشاره‌های شما دقیق بود. بگذرم. چهار بند انگشت شد.

 

روشنی و گرمی / حیله و بی‌شرمی
یادِ خدا می‌کنم سپس سلام. «کارِ مردان روشنی و گرمی است / کارِ دونان حیله و بی‌شرمی است» از نظر ینده منظور مولوی از مردان یعنی خوبان و فرزانگان نه فقط مردان بلکه هم مردان و هم زنان. اینجا مردان در مقابل فرومایگان است، نه زنان. وقتی می‌گوییم «فلانی مردانه ایستاد» کنایه از فرزانگی و رشادت است که شامل هم زن و هم مرد می‌شود چون طبعاً مرد به لحاظ جسمانی جسورتر از زن است لذا کار ستُرگ به مردانگی تشبیه می‌شود. شبیه اصطلاح شیرزن و شیرمرد. حتی وقتی می‌گوییم آزادمردبودن، جوانمردی‌کردن، اینجا هم، شامل هم زن و هم مرد می‌شود. مثل همین واژه‌ی کشدار «رجالِ مذهبی» که منظور شهرت است، نه جنسیت. هنوز هم بر سرِ تفسیر آن، میان نهادِ نگهبان با فعالان سیاسی نبردِ تفسیری حکمفرماست. بگذرم. دوگانه‌ی مولوی درین شعر از دفتر اول زیباست: روشنی و گرمی و شفافیت و صفا کاری‌ست از سوی فرزانگان ولی حیله و بی‌شرمی و نیرنگ و خطا اقدامی‌ست از جانب فرومایگان. چچچچ ۱۴

 
سلام جناب آقای قربانی. من وفادارانه به اصل تحلیل‌کردن، فقط به «چرایی» این پدیده پرداختم. حتی یک نیم‌جمله هم در آن تحلیلم جانبداری دیده نمی‌شود. من حتی وارد چگونگی پدیده هم نشدم. زیرا اصل تحلیل من روی چرایی بود. لذا تمام تلاشم را کردم تا در یک متن کوتاه، نظر خودم را بگویم. این‌که تحلیل من از دیدِ شما اشتباه است، امری عادی‌ست. چون هر دوی‌مان روی این موضوع ممکن است نگاهی کاملاً متفاوت و یا کاملاً مشترک و یا بینابین بیفکنیم و این از عادی‌ترین رفتار دو انسان نسبت به قضایا و معادله‌هاست. متشکرم متن مرا شایسته‌ی مطالعه و نقدونظر دانستید. درود.
 
سلام. شما از چگونگی پدیده سخن می‌گویی، من از چرایی آن. بنابراین شما وارد فاز دیگری ازین قضیه شدید که من هنوز به آن ورودی نداشته‌ام. مسئله‌ی من در تحلیلم این بود چرا صدرِ روسیه سرانجام به وجوب جنگ رسید. همین.
 
متن جناب آقای شعبانی
نصیحت حضرت مولانا:
در این عمری که میدانی
فقط چندی تو مهمانی!
به جان و دل
تو عاشق باش
رفیقان را...
مراقب باش......
مراقب باش ﺗﻮ به آنی،
دل موری نرنجانی...
که در آخر تو میمانی و
مشتی خاک که از آنی...
 
پاسخ دامنه:
 
سلام جناب آقای شعبانی. جالب و متشکر. اما چه جالب‌تر می‌شد اگر دنباله‌ی نصیحت مولوی محمد بلخی را هم می‌آوردید، که من با اجازه، می‌آورم ازین منبع:
 
«دلا ! یاران سه قسم‌اند گر بدانی
زبانی‌اند و نانی‌اند و جانی
به نانی، نان بده از در بِرانِش
محبت کن به یارانِ زبانی
ولیکن یارِ جانی را نگه دار
به پایش جان بده تا می‌توانی»
 
پاسخ:
سلام جناب آقای دکتر عارف‌زاده. وقتی می‌خواهیم مثلاً بگویم چرا امام نهضت اسلامی را از سمت فشار به نخست‌وزیران شاه، مستقیم برد به سمت خودِ شخص شاه که راحت به شاه -که کل روحانیت را مرتجع سیاه خوانده بود- گفتند: «ای مَردک! ... »، در آنجا ما فرضاّ به عنوان تحلیلگر یا مفسر یک پدیده، باید علت و چرایی را در خود فلسفه‌ی سیاسی امام کشف کنیم نه این‌که از خود چیزی بیفزاییم. مدّ نظر من در آن تحلیل بر پایه‌ی اطلاعاتم که چند سال اخبار اوکراین را دنبال می‌کردم، مشیء جدید پوتین بود که سرانجام به مشق جنگ ختم شد. گویی بنده به جواب سؤالی پرداختم که از من پرسیده شد چرا پوتین به جز به جنگ، به راه‌های دگر قانع نشد؟ خب، بنده همین رو ریشه‌یابی کردم. این‌که این جنگ چه هست و چه نیست به تحلیل من مرتبط نبود. زیرا موضوع دگر بود. ممنونم شگفت‌زدگی‌تان را به بنده اعلان فرمودید. با شناختی که از من دارید می‌گویم در شنا یا ناشنا، متغیر قدرت رسمی را در تحلیلم دخالت نمی‌دهم، آنچه از هر چیزی می‌فهمم را، به نوشته درمی‌آورم و درین راه، تا حد مورد رضایت خودم، بی‌باکم.
 
دامنه:
سلام. نه، تحلیلم صرفاً پاسخ به این سؤال بود چرا پوتین با برگزیدن گزینه‌ی جنگ به مصاف اوکراین رفت؟ سؤال فرعی این تحلیل این است اوکراین چه کرد که پوتین به جنگ روی آورد؟ شما هم اگر بخواهید به این دو سؤال اصلی و فرعی بپردازید نمی‌توانید وارد محتوا و نوع و اثرات جنگ شوید چون تحلیلگر باید در پاسخ به سؤال اصلی و فرعی وارد تحلیل شود. در آنجا من حتی برای هم روسیه و هم ناتو یوغ به کار بردم و نیز گفتم اوکراین می‌توانست با سیاست عقلانی و ارزیابی سود و زیان خود را پُل میان روس و اروپا نگه دارد. اما غربزدگی و ولع و حتی دسیسه‌ی ناتوگرایی کار این کشور را دشوار کرد. به‌هرحال این کشور در مجاورت روسیه قرار دارد و آوردن ناتو به نزدیک مرزهای روسیه، برای آن کشور شکننده است. تاوان ناتوگرایی را پرداخت کرد که هدم آن از نقشه‌ی سیاسی هم، محتمل است. این‌که این رویداد بزرگ چه هست و چه نیست، مورد بحث من نیست. متشکرم از نقد‌‌ونظرتان بر متنم که مرا خرسند ساخت.
 
در یک بحث سیاسی وارد موضع‌گیری‌شدن مخل منطق تحلیل است. ما باید رویداد را به زیر تحلیل ببریم. محکوم‌کردن و تنفر از تلفات انسانی، جایش جای دیگر است. اینجا داریم یک رخداداد را علت‌یابی می‌کنیم. البته احساسات شما هم در جای خود محفوظ. بحث مگر بر سرِ خوبی و بدی روسیه است؟! بحث این است چرا پوتین جنگ را نافع خود فرض کرد؟
 
سلام. ۱. مثال امام خمینی را برای روشن‌شدن مسئله زدم که تحلیلگر بخواهد رویدادی را بررسی کند. ۲. تحلیل بنده پرداختن به علت جنگ بود. ۳. محکوم‌بودن امری جداست. ۴. فرمودید به دستور «پوتین به کشور دیگر حمله شد» خُب من هم همین حمله را علت‌یابی کردم. اگر اشتباه است تحلیلم، خب، چه بهتر، پس مفادش را باید رد کرد نه این‌که از من به‌شگفت آمد. ۵.  اگر از نظر جناب‌عالی نوشته‌ی من به تعبیر شما «بازی با واژه‌ها و کلمات» است، شما می‌توانید آن را رد کنید و تحلیل خود را از چرایی جنگ بفرمایید تا تحلیلم در مواجهه‌ی منطقی به زبان علمی «پوچ» شود و تحلیل شما جای آن بنشیند. تشکر از ورود دیرهنگام شما به بحث.
 
جناب حالا اسمش یا به قول شما «حماقت» یا «توهم تزاری»، مهم این است ما با بکوشیم ریشه را دربیاوریم چرا جنگ صورت گرفت. قبیح‌بودن جنگ کار اخلاق است که جایش محفوظ است، در سیاست حتی دشمن هم دست به ارزیابی واقعی از علل جنگ می‌پردازد. با تشکر از نکاتی که مرقوم فرمودید که نشان می‌دهد تا چه حد از جنگ پرهیز اخلاقی دارید. بله، جنگ بد است، مثل جنگ غرب با یمن. جنگ غرب با ایران.
 
امرو ناهار نداشتم. رفتند نمازجمعه. با یک بیسکویت جو، یک لیوان آب جوش با نبات و سپس دو تا موز قانع شدم و سیرِ سیر. همین هم بود که تکاپوی من به تکافوی ادله رسید در قضیه‌ی میان‌بحث امروز با دوستان محترم فکرت. بگذرم.
 
از صمیم دلم به آقامحمدحسین پسر مستعد و خوش‌ذوق جناب عبدالله تبریک می‌گویم که چه عالی بر زبان بوم‌زیست و زادگاه علاقه دارد و طبع شعرش گُل کرده است. قوافی هوکا، لم‌چوقا، قارماست‌پلا، سرما و... شعر محلی‌اش و صوتش را جذاب و چسبناک کرد. پیش من جایزه دارد. عوض من وی را در آغوش بگیر و حسابی تشکر کن. خاش نده، کرونا نده وه ره. کیف کردم. قارماست‌پلا را نمی‌دانم درست نوشتم یا نه.
 
ممنونم. اشعار آقای دکتر ایوب برزگرنژاد را برایش تهیه کن. اِنارشیشِ مِلا ره عالی قرائت کرد. من دو سه بار گوش کردم. مرحبا به شما و آقامحمدحسین. سلامت باشید. به آقای برزگرنژاد پیام فرستادم ماه‌های اخیر که ... . بگذرم.
 
جناب. این مسلئه‌ی به‌این‌مهمی را به جای مَسیله و سیلابی‌کردن، به مسیر ببریم بهتر است: این طوری: قدرت رسانه و قدرت نظام چگونه باید باشند؟ با چندین سؤال فرعی روی این. مثل این سؤال فرعی: اخلاقِ هر دو قدرت چیست؟ یا چه باید باشد؟ آیا هر دو قدرت رسانه و نظام، مقررات‌پذیر هم باید باشند؟ یا نه، رهای رها؟

 

متن دامنه:
من پنجشنبه‌شب ۵ اسفند ۱۴۰۰ در پستم با عنوان «حراج اوکراین توسط دلقک سیرک» نظراتم را به چرایی جنگ پوتین با اوکراین آشکارا نوشته بودم. حرف بنده در آن یاداشتم فقط دو تأیید داشت، جنابان دانشوران استاد احمدی و آقاصدرالدین، و سایر دانشوران به ترتیب زمانِ نقدکردن، جنابان: آقاسیدمحمد وکیل، آقاعبدالله (که البته متن ایشان پرسشگرانه بود)، آقاجلیل قربانی، سید علی‌اصغر، دکتر عارف‌زاده، و مهندس آقاسیدباقر مورد نقادی و رد و حتی بعضاً موجب شگفت‌زدگی و اعجاب  قرار گرفت که من از تمامی این بزرگواران محترم تشکر کرده و باز نیز می‌کنم زیرا موجب ایجاد میان‌بحث مفیدی در صحن فکرت شدند. حالا امروز  شنبه ۷ اسفند ۱۴۰۰ دو نفر از یادداشت‌نویسان جناح «اصلاح‌طلب» در روزنامه‌ی جناح چپ یعنی «اعتمادِ» آقای الیاس حضرتی تحلیل‌شان را نوشتند که با مُفاد و محتوا و مستدلات و مثال‌های تحلیلم حتی مو نمی‌زند؛ یعنی آقایان: عباس عبدی و سید عطاءالله مهاجرانی. خواستم ازین دو یادداشت‌نویس قسمتی را آورده باشم تا اگر بنده، مورد نقد این دوستان قرار گرفتم، دست‌کم از حرفِ این دو نفر که بسیار قبولشان دارند و همواره از این دو و امثال این دو کد می‌آورند، (البته جناب عارف‌زاده دیدگاه خاص خود را دارند) مطلع باشند. و نیز صرفاً مقایسه‌ای تطبیقی میان سطح تحلیل خودم و این دو فردِ شهیر جبهه‌ی دوم خردادی -که بعدها به «اصلاح‌طلبان» تغییرنام یافت- کرده باشم. در زیر بخشی از یادداشت آن دو را در حد کمتر از دو کفِ دست، می‌آورم که اگر کسی خواست رجوع به تمام آن در منبع مورد اشاره، بکند، هنوز هم بهتر:

عباس عبدی: «با فروپاشی شوروی، پیمان ورشو از میان رفت و موجودیت یا فلسفه وجودی ناتو با پرسش مواجه شد. ولی نه تنها ناتو را حفظ کردند، بلکه کشورهای عضو ورشو و حتی برخی کشورهای تاسیس شده از فروپاشی شوروی را عضو ناتو و حلقه محاصره را علیه روسیه تنگ‌تر کردند. چک، مجارستان، لهستان، بلغارستان، استونی، لتونی، لیتوانی، رومانی، اسلواکی و سپس آلبانی، کرواسی، مونته‌نگرو و مقدونیه را به ناتو ملحق کردند. یکی از آخرین و مهم‌ترین کشورهایی که می‌توانست به این پیمان ملحق شود و تنگناهای روسیه را تکمیل کند، اوکراین بود. اوکراینی که حتی روس‌های مخالف شوروی نیز معتقد بودند که اوکراین و روسیه یک کشور هستند. حالا با آمدن دولت جدید در کی‌یف، خواهان الحاق به ناتو و قرار گرفتن زیر چتر امنیتی آن شده است... اوکراین باید روی داشته‌ها و امکانات و موقعیت خود حساب کنند و نه حمایت دیگران. این درسی است که ما نیز باید بگیریم... در وضعیت کنونی الحاق اوکراین به ناتو به روشنی تحریک‌آمیز تلقی می‌شود... آنچه نوشته شد به معنای دفاع یا محکوم کردن اقدامات یک طرف یا هر دو طرف ماجرا نیست که موضوعی دیگر است. ما از داوری اخلاقی صحبت نمی‌کنیم همچنانکه در نظام بین‌الملل رویکرد اخلاقی مورد توجه هیچ کشوری نیست. آنان هم که مواضع خود را اخلاقی نشان می‌دهند در اصل بر اساس منافع حرف می‌زنند، زیرا در موارد مشابه دیگر که منافع‌شان اقتضا کرده رفتاری مغایر اصول اخلاقی نشان داده‌اند... اگر امکان داشت که روابط بین‌الملل مبتنی بر اخلاقیاتِ تضمین شده باشد، عالی می‌بود ولی چنین امکانی فقط یک رویا و خیال است. باید واقع‌گرایانه تحلیل و رفتار کرد.» منبع

سید عطاءالله مهاجرانی: «سوم: اشتباه استراتژیک امریکا و ناتو این بوده و هست که گمان کرده بودند، می‌توانند روسیه را در حلقه‌ای از جمهوری‌های سابق شوروی محاصره کنند. افزون بر آن کوشیده‌اند اوکراین را به عنوان پایگاه دیگری برای ناتو سامان و ناتو را تا مرزهای روسیه گسترش دهند... هشتم: به نظرم امریکا و ناتو مانند ببر پیری هستند که دندان‌هایش در خاورمیانه به ویژه در افغانستان شکسته است. وقتی با صرف سه هزار میلیارد دلار و بیست سال جنگ نتوانستند حریف ملت افغانستان شوند، چگونه می‌خواهند با روسیه بجنگند؟» منبع

سلام. متشکرم. از طبع بلندتان هم درس می‌آموزیم. من هم امروز صبح یادداشت این دو نفر را -که امروز در اعتماد چاپ شد- خواندم. به‌هرحال، چون عضو این مدرسه‌ام سعی کردم موضوع روز را که جزوِ رویداد بزرگ جهانی‌ست تحلیل کرده باشم. از جناب‌عالی وکیل درصحنه هم خرسندم که به پدیده‌های ایران و جهان حس مسئولانه دارید و هدف‌تان آرامش و رستگاری بشریت است. تشکر وافر. بله، در میان‌بحث مفید و جدّی‌یی هم که شکل گرفته بود سهم همه‌ی مشارکت‌کنندگان در بحث ارزش داشت و جای قددردانی باقی می‌گذارد. من هم علاوه بر آن متن اولیه‌ام، در مباحثه مطالب دیگری افزودم که دیدگاه‌ام بیشتر مطرح کردم تا اشتباهِ برداشت را از اذهان محترمه کاهش دهم. درود دوباره وکیل خردورز ما.

سلام جناب آقای دکتر عارف‌زاده. رأی شما درباره‌ی خودم برایم دارای اهمیت فراوان است زیرا دیدگاه انتقادی و تأییدی شما را، محکِ محکمی برای لغزش‌های محتمل کلامی و یا استحکام و انسجام فکری خودم می‌دانم. ممنونم. نه، خاطرتان همچنان جمع باشد بنده به پدیده‌ها فقط از سکوی عقل خودم می‌نگرم و کاری به این ندارم قدرت رسمی چه فکر می‌کند. مهم برای من دست‌کم سه چیز است: ۱. منافع و امنیت ملی ایران. ۲. زنده‌کردن و پاسداری از اصول اولیه‌ی انقلاب اسلامی ۳. وفا به پیام و پیآمد خون شهیدان. در پایان ازین‌که بنده را مورد نقد و ابرام قرار دادید سپاس و احترام دارم.

دکترعارف‌زاده:
بازهم درود و آفرین دارید البته از من بعنوان فرد غیرکارشناس در این حوزه. بله شما اهل درد و رنج  و از اهالی مردم هستید. چنین شخصی نمیتواند ستم را برتابد حتی اگر امکان پیشگیری و دفعش را نداشته باشد. فقط من به  ابتدای بند شماره۲  فراز پایانی متن شما چنین اضافه میکنم: ۲. زنده کردن و پاسداری... .

 

اضافه‌ی شما به بند ۲ بسیار منطقی و صحیح است. حتماً تصحیح می‌کنم، زیرا سیاست داخلی نظام را منتقدانه در حال میراندن آن اصول اولیه می‌دانم. ممنونم از دقت و وارسی شما.. در ان فراز دیگر هم حرفم دقیق و منطقی است. زیرا گفتم، با کاری که اوکراین با منافع ملی خودش کرد معلوم است روسیه دنبال مستندکردن هر نوع دلیل و علت می‌رود. چرایی جنگ هم از همین نقطه برمی‌خیزد. در بالاتر هم گفتم اوکراین می‌توانست پل میان دو سوی شرق و غرب باشد. حیف که یک بچه‌هنرپیشه‌ی خام رئیس‌جمهور کشوری شده که از همان ۳۰ سال پیش در لبه‌ی جنگ قرار داشت، اما منافع ملی خود را به غرب فروخت. غربی که منافع ملی خود را به پای هیچ کشوری ارزان معامله نمی‌کند. بدبختانه شهروندانی در داخل و بیرون ایران حتی می‌گفتند ایران باید به دره‌ی پنجشیر بپیوندد و وارد جنگ شود، اینک هم گویا قصدشان این است ایران باید منافع و امنیت ملی‌اش را پای اوکراین بریزد که خود به غرب باخت و کشورش را توسط غرب‌پرستان به لانه‌ی جاسوسی آمریکا و اسرائیل بدل کرده بود، چرا؟ چون رئیس‌جمهورش یهودتبار است و اهل سیرک!

 

سلام. دانشوری چون شما لابد می‌داند هنوز هم خطبه‌های نمازجمعه، جزوِ تحلیل محتوا توسط بنگاه‌های خبرپراکن و سرویس‌های اطلاعاتی به حساب می‌آید. چون اینان در خطبه‌ها بنای بر افشای مواضع دارند و حتی در پاره‌ای از نمازجمعه‌ها آن را موضع نظام جا می‌زنند. منابع پژوهش نیست، اما منابعی برای استنادسازی‌ها هست.
 
سلام جناب آقا مرتضی. با سپاس. جای دور نمی‌روم. صفی‌آباد بهشهر رفته‌اید لابد، نیز کبکاب در خراسان شمالی. هر دو جا را شاه پایگاه جاسوسی آمریکا کرده بود و دیدیم که آن رژیم بابت آن سیاست غربگرایانه چقدر تاوان داد. حتی شاه هم گاه سرِ عقل می‌آمد برای روکم‌کنی غرب، شوروی را به اقتصاد ایران راه می‌داد، مثل مثال دیشب جناب آقای آزاد طالبی که در متن ارسالی‌شان ذوب آهن اصفهان را مثال زد که ار بزرگترین پروژه‌ی شوروی بود. جهان امن وجود ندارد. در جهانی که از یک سو ناتو ما را محاصره کرده و از سوی دیگر غول بزرگ در شمال همسایه‌ی ما شده، حزم و دوراندیشی و پرهیز از احساسات و منع تموُج در سیاست خارجی، عقلانی‌ترین رفتار است. این است که شورای عالی امنیت ملی باید محل اجتماع عقول ایرانیان باشد، از هر فکر و اندیشه و تراوش تئوری. متشکرم که وارد بحث شده‌اید جناب مرتضی.
 
سلام. با شایسته‌ترین احترامات باید عرض کنم این نقد شما وارد نیست. دیروز آقای رائفی‌پور (که من نه او را می‌شناسم و نه می‌دانم چه می‌گوید) را چه نامیده بودید؟! منظورم من این بود رییس‌جمهور فعلی اوکراین به علت یهودبودن، پای اسرائیل را به اوکراین باز کرده بود که خارکوف بالاترین یهودی را دارد. بحث بر سر بد یا خوب‌بودن یهود نیست. از سمت دیگر چنین فردی شایسته‌ی آن مقام نبود. مگر ماها رئیس دولت ۹ + ۱۰ را حاصل‌جمع عقول مردم ایران می‌دانستیم؟! توی این مایه بود سخنم. ممنونم از توجه و فراست‌تان.
 
و هر دو نفر خوب‌تر از من بلدید که منافع ملی خودشان را نابود کرده و یا به سمت نابودی بردند.ولادیمیر زلنسکی رییس جمهوری اوکراین و محمود احمدی‌نژاد. خوب شد ایران زود متوجه شد و خود را از شرِ این فرد در دایره‌ی قدرت خلاص کرد. هرچند در دوره‌ی طولانی‌مدت دو دوره، ۹+۱۰ خسارات عجیبی در داخل و بیرون بر کشور وارد ساخت که هنوز هم اثرات آن باقی‌ست و بعضاً در جاهایی هم مردم نجیب ایران هنوز سر در نیاوردند. بگذرم.
 
۷ اسفند ۱۴۰۰
دو روزِ مساوی / مشورت با عاقلِ خیرخواه
یادِ خدا می‌کنم سپس سلام. امشب‌شبی، شب یادآور به‌شهادت‌رساندنِ امام زندان‌کشیده حضرت موسی بن جعفر ع پدر امام رضا ع است؛ امامی که با ستم درافتادند و برای دین اسلام و حراست از ایمان مؤمنان و آبروی انسان، تمام سختی‌ها را با شکیباییِ تمام به جان خریدند و در همان مَحبس دولت عباسی، به شهادت رسیدند تا هم نشان دهند دادگران عالم در بیدادگاه ستم‌پیشگان چه سختی‌هایی کشیدند و هم به پیروان اهل بیت ع و بشریت پیام داده باشند برای خدا باید استقامت ورزید و در راهش می‌بایست با دانش و ارزش و رشادت کوشید، که این یک اصل قرآنی‌ست: اِنَ الذین قالوا ربُنا اللهُ ثُم استقٰاموا تتنزلُ علیهم الملـٰئکةُ اَلّا تَخافوا ولا تَحزنوا...
 
ترجمه‌ی علیرضا یعقوبی سورکی: «بدرستی کسانیکه گفتند: پروردگار ما خدای یکتاست و سپس استقامت و پایداری نمودند، ملائکه بر آنان نازل شده و می‌گویند: نترسید و غم مخورید... »
 
برای تجلیل از مقام رفیع آن امام شهید دو سخن از ایشان را تقدیم دوستداران حق و پیروان اهل بیت ع می‌کنم و پیشاپیش چنین حُزنی را به شیفتگان ایشان تسلیت می‌گویم که مظهر و نماد استقامت و معرفت و معرفی حقیقت بوده‌اند:
 
سخن اول: مَنِ استوی‌ یوماهُ فَهوَ مَغبونٌ: هر کسی که دو روزش مساوی باشد (و روز بعد بهتر از روز قبل نباشد) زیان‌دیده است.
 
سخن دوم: مُشاورةُ العاقلِ النّاصحِ یُمنٌ وَ بَرکةٌ وَ رشدٌ وَ توفیقٌ مِنَ اللّه. مشورت با عاقلِ خیرخواه، خجستگی، برکت، رشد و توفیقی از سوی خداست.
 
یادآور به خودم: من در سخن اول امام کاظم ع خودم را خیلی زیانکار دیده‌ام، چون بسیار پیش آمده بر من، که نه فقط دو روزم عین هم بوده، که بدتر از روز گذشته هم بوده. چچچچ  ۱۵
 
سلام. مرحوم القاسم ۱. تک‌خوانی‌های خوبی داشتند. ۲. بیشمارگوی تکیه بودند. ۳. پرمایه می‌نمودند در اشعار سنتی. ۴. فردی دَچیه به انواع ضرب‌المثل، لغُز و حاضرجوابی مشهور بودند. ۵. یک شب یا عصر، خاطرم هست که بر «خ . دوم» در تکیه لعت فرستاده بود که حواسش نبود آن مجلس روضه، یک فرد اهل سنت هم در تکیه مهمان عزاداران شده بود، گویا با هم به جنگ لفظی هم رسیده بودند. خدا بیامرزاد. جذاب بودند.
 
نیز درود بر درایتِ دادگرانه‌ی شما جناب دکتر عارف‌زاده.
 
سلام. اتفاقاً این کار مطالعه‌گرانه‌ی جناب‌عالی ستودنی هم هست. آشنایی با آنان حوصله هم می‌خواهد که در خود لابد فراوان می‌بینید. اما من فرصت‌هایم را خرج این جماعت! (بهتر است بگویم: این یک‌کِشت‌وکال‌ها) نمی‌کنم. بازنیز ممنونم که روحیه‌ی خود را درین‌باب، بر ما اعلان فرمودید.
 
تسلیت:
به خاندان محترم مقتدایی در محل و بیرون محل از ساری تا مجی تسلیت می‌گویم و نیز بر بستگان آن بانوی درگذشته. رحمت واسعه‌ی خدا بَرو و درگذشتگان دیگرش باد.
 
ولی در آنروز آن پیرمرد اهل سنت با آنکه تنها بود در مقابل این شعار ایستادگی کرد وحقیقتا مرد ناترسی بود   اگر هریک از ما شیعه بودیم  هیچ عکس‌العملی نشان نمی دادیم
 
سلام. چه خوب، پس آن شب حضور داشتید. پس اگر از آن (شب یا عصر به گمانم انگار روضه‌ی عصر در بالاتکیه‌ بود) خاطره دارید، یا اطلاعات بیشتر، بفرمایید.
 
سلام جناب استاد احمدی. ۱. عبارت دعاییه‌ی (خیلی تلاش کردم از کدام معصوم ع است، نتوانستم بفهمم) مورد اشاره‌‌ی‌تان را در یک چالش تاریخی و موضوع روز به کار گرفتید. ۲. آن دو فرد شهیر که معتقد بودند ایران باید به کمک صدام در برابر غرب بشتابد چون او خالدبن‌ولید زمانه! گردیده، آقایان مرحومان مشکینی و محتشمی بودند اما دستگاه تبلیغ جناح راست در نظام، فقط محتشمی را دست می‌انداخت و بر مشکینی چیزی نمی‌گفت! ۳. کسانی‌که دلشان از سر احساسات مشحون شده بود که نیروی ایران را به دره‌ی پنجشیر جهت ایجاد جنگ از طریق پسر شاه‌احمد مسعود بکشانند، اول‌ازهمه در روزنامه‌ی جمهوری اسلامی جمع بودند که از مدت‌ها پیش حجت‌الاسلام مسیح مهاجری این روزنامه را ارگان رایگان! مرحوم رفسنجانی کرده است. ۴. در حالت طبیعی، بهترین حد وسط این است انسان‌ها با هر مرام و ایده‌ای به روی هم سلاح نکشند اما تاریخی که بنده خواندم -آن‌هم کتاب معتبر ویل دورانت را- بیشترین روزهای بشر با جنگ طی شده است. تعداد روزهایی که جهان جنگ نبوده در برابر روزهایی که جنگ بوده، بسیار اندک است. ۵. مطلب شما مانند تلمیح در شعر بود که عبارت عربی منقول را شاه‌بیت سخن ساختید. ۶. حتی آنان هم در صلح بمانند به نفع جهان است، اما طبع ظالم اساساً ستیزه‌گری‌ست و دسسیه. بند ۱ انویان را امویان کنید که در تایپ اشتباه شده. در بند ۳ پس اط سال‌ها هم که معلومه پس از سال‌ها... است. خواستم بگویم واو به واو می‌خوانم. وای نظرم از حد کف دست تجاوز شد!
 
متشکرم که به این عضو کوچک مدرسه فکرت و دوست و شاگرد خودت، بها می‌دهید و بگویم که «رفسنجانی‌زدگی» را عالی آمدید استاد احمدی. آن لانه به‌زودی! از ید و تصرف آنان در خواهد آمد. گفته باشم.
 
فراخوان عکس: اگر عضوی محترم عکسی از مرحوم القاسم بالامحله دارد بگذارد، چون یادی ازش شده است.
 
نظر آشیخ محمدجواد غلامی: سلام.  عصر بخیر. بله پدر بزرگ من گفت بر خ دوم لعنت، اون مرد اهل بندر ترکمن و اهل سنت هم گفت بر پدرت لعنت و بعد هم دعوا شروع شد و باقی ماجرا

 

حکیم ابوالقاسم فردوسی

زِمامدارِ دادگرِ فردوسی / دینِ دادرسانِ فردوسی
یادِ خدا می‌کنم سپس سلام. به قلم دامنه: اگر خواستید تمام این سیزده بیت را بادقت قرائت بفرمایید، اگر هم نه، صاف بروید روی تفسیر بنده (برداشت و فهمم) ازین چند بیت شعر حکیم فردوسی که از دین و حکومت و زمامدارِ دادگر و دینِ دادرسانِ می‌گوید ابوالقاسم فردوسی و نیز از «دیبا»بودنِ این دو و «در زیرِ یک چادر»بودنِ آن سخن؛ البته «بشرطها و شروطها»؛ تعبیری از امام رضا (ع) در حدیث «سِلسلَةُ الذَهَب»:

 

بدان ای پسر کاین سرای فریب

ندارد ترا شادمان بی‌نهیب

نگهدار تن باش و آن خرد

چو خواهی که روزت به بد نگذرد

چو بر دین کند شهریار آفرین

برادر شود شهریاری و دین

نه بی‌تخت شاهیست دینی به پای

نه بی‌دین بود شهریاری به جای

دو دیباست یک در دگر بافته

برآورده پیش خرد تافته

نه از پادشا بی‌نیازست دین

نه بی‌دین بود شاه را آفرین

چنین پاسبانان یکدیگرند

تو گویی که در زیر یک چادرند

نه آن زین نه این زان بود بی‌نیاز

دو انباز دیدیمشان نیک‌ساز

چو باشد خداوند رای و خرد

دو گیتی همی مرد دینی برد

چو دین را بود پادشا پاسبان

تو این هر دو را جز برادر مخوان

چو دین‌دار کین دارد از پادشا

مخوان تا توانی ورا پارسا

هرانکس که بر دادگر شهریار

گشاید زبان مرد دینش مدار

چه گفت آن سخن‌گوی با آفرین

که چون بنگری مغز دادست دین

فردوسی. شاهنامه. بخش ۱۴

 

شرح دامنه:

حکیم سخن و خردورزی و دیانت شیعه‌ی امامیه ابوالقاسم فردوسی از همان شروع، دنیا را سرای فریب می‌خوانَد و این یعنی تدبیر لازم است و دین و سیاست. بی‌درنگ سپس می‌گوید جسم و خرَد هر دو را پاسبان باید بود تا روز و روزگار بشریت بد نگذرد و عمر آدمیت تباه نشود. آنگاه در بیت سوم رأی روشن خود را پرده‌برداری می‌کند: اگر فرمانروا از دین پیروی کند آن‌وقت دین و حکمرانی با هم مثل برادر از یک ریشه رشد می‌کنند و از یک پستان می‌نوشند. مملکت اگر شهریار دادگر نداشته باشد و شهریار اگر دین نداشته باشد، هر دو نه پایدارند و نه پابرجا می‌مانند. سپس دین و سیاست را به «دیبا» (جامه و قماش رنگین و کنابه از اوج زیبایی مثل ماه: به زبان محلی ما: ماه‌تیکّه) تشبیه می‌کند که تار و پودش در یکدیگر بافته شده است آن هم از سوی خرَد و خردمند و علیم. اینجا باز فردوسی رأی خود را عیان‌تر می‌کند: نه دین از زمامدار و متولی و سرپرست بی‌نیاز است و نه زمامدارِ اکر خود را بی‌نیاز از دین پنداشت آفرین و تحسین دارد و لزوم پیروی‌ و پشتیبانی‌کردن؛ این دو «پاسبانان یکدیگرند» انگاری دین و سیاست «در زیر یک چادرند». هیچ‌کدام ازین دو، بی‌نیاز از هم نیستند مثل «دو اَنباز» و شریک هستند که فردوسی آن را «نیک‌ساز» می‌بیند: «دو انباز دیدیمشان نیک‌ساز» که جامعه را به نیکی و راستی می‌رسانند. و از منظر فردوسی خداوندانِ رأی و خرَد -یعنی فرزانگان و خردوزان و دینداران- وقتی خوب نظر بیفکنند به این نتیجه می‌رسند که وقتی دین را یک زمامدارِ دادگر «پاسبان» (متولی و سرپرست و حافظ‌منافع) باشد در آن صورت «تو این هر دو (دین و سیاست) را «جز برادر مَخوان». فردوسی حتی پا را فراتر ازین می‌گذارَد و می‌گوید در چنین مواقعی اگر دین‌داران به حاکمِ دادگر، کینه‌توزی کنند، آنان را نمی‌شود افرادی «پارسا» و پرواپیشه خواند و اگر کسی به شهریار (پادشاه / رهبر / زمامدارِ) دادگر، زبان به بدگویی گشاید، فردوسی می‌فرماید وی را حتی دیندار هم مَپندار. و آخرش هم فردوسی درین فراز از شاهنامه بحث پیوند و ناگسستگیِ دین و سیاست را به این بیت ختم می‌فرماید: «چه گفت آن سخن‌گوی با آفرین / که چون بنگری مغز دادست دین.» بلی؛ دین، به آدم مغز می‌دهد. و مغز به آدم، دین. بگذریم. چچچچ ۱۶

 

پیام استاد شفیعی‌مازندرانی به بنده:


االسلام علی ابراهیم و علی ابویک و رحمه الله و برکاته .... احسن.... جالب است تبیین ترابط میان دین و سیاست در تفسیر نگاه مرحوم فردوسی ... بجا بود  قلم این تبیین می سرود که : منظور از دین اگر دین خود جناب فردوسی  باشد که علی النور است وگر نه توانائی ادیان دیگر در باب «مغز دهی» ، جای تأمل دارد  

«چه گفت آن سخن‌گوی با آفرین»
«که چون بنگری مغز دادست دین»
چه دینی تواند که مغزت دهد؟
در این بارگه، خّطِ نغرت دهد؟
به فردوسی و کیش پاکش نگر
وگر نه نیابی ز زمزم خبر
مگر در حیات کلیم و مسیح  
سیاست از این دو ، وَجیه و صبیح
ولیکن چو تحریف را شاهد اند  
بنوعی، زمین خورده و فاسد اند
ز دینی چنین ،مغز ناید سلیم  
بیاسوی راه علی (ع) ای حکیم دعا گو

شفیعی مازندرانی

دامنه در پاسخ به شفیعی‌مازندرانی:


استاد معزز و ارجمندم حاج آقا شفیعی مازندرانی
سلام و احترام. از صنعت ادبی استقبال شعری  آن شاعر گرانقدر حوزه و دانشگاه خیلی خرسند شدم. بله درست فرمودید. دینِ حکیم فردوسی شیعه‌ی امامیه است و فردوسی این همپیوندی را هم عالی سروده است. و شما چه زیبا امتدادش داده‌اید.  خصوصاً بیت آخرتان که تمامِ حرف و حرف تمام را زد. درود. این شعرتان را برای خودم به یادگار برمی‌دارم.

 

پاسخ دامنه:

یکی از اعضای محترم مدرسه -که سلامم بدیشان باد- ترجیح داده‌اند مطلب مربوط به این پستم را به صفحه‌ی شخصی‌ام ارسال فرمایند. ازیشان متشکرم که نکته‌ای مذهبی، مناسبتی و آئینی به یادم آوردند و در واقع به من آموختند. من از این فراز صحیفه‌ی سجادیه غافل بوده‌ام. متن ایشان بی‌کم‌وکاست -منهای عنوان مهرورزانه‌ای که مرا خطاب کرده‌اند- در زیر می‌آید تا اعضای مشتاق هم، اگر خواستند سود ببرند: « با سلام و صبح بخیر خدمت... . شبیه عبارت دعایی استاد احمدی ( اللهم اشغل الظالمین بالظالمین) در دعای ۲۷ صحیفه سجادیه -دعای مرزبانان- موجود است با این عنوان ( اللهم الشغل المشرکین بالمشرکین). متن دعا هم مضامین عالی دارد.»

 

سلام این نکته: در سده‌ی آینده وکالت مهم‌تر می‌شود. بله درسته، زیرا به نظرم حقوق ملت هر روز در عصر جدید بیشتر لِه‌ولوَرده خواهد شد. و این می‌طلبد نقش زیاد وکلا را.

 

متن واصله:

عصر بود هوا هم آفتابی طبق روال هنگامی که روحانی قصد عزیمت به سمت منبر را داشت سه یا علی وصلوات وطبق رسوم این مرحوم بالعن کردن یک به یک خ اول تا سوم وانگا ه یکباره بر سه خ... که آن مرد سنی ایستاد و گفت..... واز حسینیه بیرون آمد برخی از بچه به قصد زدن آن مرد برآمدن که من و دوستانم که تقریبا تکه پیش دریورت ما بود به دفاع از آن مرد سنی درامدیم از شجاعت آن مرد خوشمان آمده بود وخلاصه ختم به خیر شد.

 

سلام. بله درست فرمودید. شما در جبهه که بودید نمی‌دانم آیا مناطق کُردنشینِ هموطنان محترم اهل سنت هم رفته بودید یا نه. اما من بیش از ۱۵ ماه (البته در سه سال غیر پیایی: ۶۱، ۶۳، ۶۷) در کردستان به‌ویژه مریوان بودم و شناخت زیادی از آنان پیدا کردم که حرف شما را تصدیق می‌کند. مردم‌شان را مهربان، و به آداب دینی خود بسیار پایبند دیده بودم. به‌طوری که ما در درون روستا برای پایداری خود، هنگام صحبت‌کردن باید حریم عقیدتی آنان را محترم می‌شِمردیم. حتی مثلاً موقع اسم‌بردن از خ... ۱ تا ۳ که یادم است که هم‌طرف صحبت با آنان باید بر سرشان «حضرت» هم می‌گذاشت تا رخنه به باورهای‌شان شکل نگیرد. چون بسیار به این سه خ... حساس بودند. حالا را نمی‌دانم. چون هجوم اطلاعات (پاکیزه / ناپاکیزه) در گستره‌ی وسیع جهانی، مرزهای عقیدتی افراد را آهنین / آهکین کرد. بعنی مقاوم یا لرزان. بگذرم. ممنونم از نکته‌های ارزنده‌ی‌تان.

 

سلام جناب آقای آزاد. ما ازین روز وکیلان بی‌خبر بودیم. فکر کنم چهار هم‌کلاسی داریم درین تالار که وکیل محترم‌اند: به ترتیب سن‌وسال: جنابان آقایان محترمان: فضل‌الله فضلی. سید مهدی حسینی. احسان طالبی دارابی. سیدمحمد موسوی. اگر ذهنم یاری نکرد وکیلی را از قلم انداختم، یادآوری شود، خوب است. به این گرامیان تبریک می‌گویم و آرزوی سلامتی و دوام دادگری و داوری در استیفای حق مردم را دارم.

 

سلام استاد حجت الاسلام احمدی. اینجا مفهوم «برادر» که مطرح است آیا به معنای حقیقی خونی و تباری است؟ یا نه به معنای معنویِ دینی؟ و یا حتی در معنای خاصِ شیعی‌اش، اخوت و عقد غدیری؟

 

سلام جناب حاج ابوذر رخ‌فروز. کیستند ایشان؟ صدای بَم و غَرّایی دارند و بیان فاخر و طنینی دلآرم. گویی به نُت‌ها آشنایند. اوج و فرود صوتش نشانگر است. مثل آن جا که «حسین وای‌ی‌ی‌ی...» و چند فراز دیگر را خوب بالا و پایین می‌دهد. سپاس و تسلیت.

 

سلام و سپاس. درینجا هم ماجرا را دقیق‌تر بیان داشتید و کاملش فرمودید. بله، ما چون آن نِماشتِه یا نِماشون (=عصر و غروب) داخل تکیه بودیم، از کم و کیف بیرون، در تکیه‌پیش، بی‌خبر مانده بودیم. لازم بود این قضیه باز شود که شما شاهد صحنه، آن را به‌زیبایی شرح کردید. ثبتش می‌کنم در سایتم تا هدر نرود.

 

یک کشکولی و یک لغت: این لغت شما را سر در نیاوردم. اشتباه تایپ کردید؟ یا من ازین اصطلاح محلی بی‌خبرم؟ این واژه: «دریورت». اما کشکولی: شما قضیه‌ی اعراب را زیاد کِش می‌دادید، بارها و بارها که البته سهم شماست و حق بیان هم با شما. اما چطور آن روز، تکیه‌پیش هواخواه این پیروِ «اویی» شدید که فرمان «فتح» را داده بود؟! تأکید می‌کنم کشکولی‌ست. اعی با من، ماز نکن! این هم کشکولی‌تر. بی‌نهایت ممنونم قضیه‌ی مرحوم القاسم قاسمی را با حافظه‌ی پُروپیمان بیان فرمودید.

 

سلام مجدد استاد اهل دل و ذکر. پس خطا نبود حدس من. سزاست اگر زحمتی نیست بازخورد مرا به ایشان برسانید تا ستودن را پاس بداریم جناب رخ‌فروز.

 

جناب آزاد باز نیز سلام. چنان زیبا نوشتی که مرا به گپ آوردی. منبر را خوب آمدی. جالب بود. حالا یک سخن عمومی هم بگویم. اجازه می‌فرمایی عموجان: همه‌ی ما بخشی از دانشِ دینی‌مان و نیز اِرق و عِرق مذهبی‌مان از پای منبر داریم و پر از خاطره هم هستیم همه. ولی باز به قول معروف: «لامصّب!» از بسّ منبرهای کشور توسط نامنبری‌هایی چند، به اشغال درآمده و حرف‌های سست می‌زنند و برای بنگاه‌های سخن‌پراکن خوراک رایگان فراهم می‌آورند و بر طبل تشتُت به جای تراکم و توافق می‌کوبند، منبر به‌اشتباه شده شاهدِ مثالی برای زیاده‌گویی و زیادبافی. حال آن‌که این پایه‌ی منیع در جای خود اگر قدر ببیند و قدرش دانسته شود از هر دو سو خطیب و خواهان، بسیار هم هنر و از آداب قشنگ ایران است. حتی منبر امام خمینی یک رژیم را زیروزبَر کرد و شاهش را از تختِ بد، برانداخت. درود بر عمو. خوب خاش برازا هِوا ره دانّی! انصافاً محمدحسین خوب شعر استاد برزگرنژاد را خواند که شعرهایش در عین روان‌بودن پر از وازه‌های بومی و قافیه‌های درهم‌پیچیده است.

 

سخنی صمیمی با استاد حجت‌الاسلام باقریان

سلام و خاصانه‌ترین احترام و اکرام. بازنیز خیرخواهانه یادآوری می‌کنم اگر نوشته‌های نویسنده برای خواننده است -که هست- پس باید فداکاری کرد طبع‌سنج گرفت و بر طبع خواننده نوشت؛ طبع خواننده در فاز کتاب، تفصیل سخن است، ولی در فضاهای مجازی این‌جوری، بر تخلیص آن. مگر آن‌که فقط خواسته باشید متنی فرستاده باشید. آراستگی متن، فصاحت و بلاغت، چکیده و نتیجه و تفسیر کوتاه از اساسِ یک متن مذهبی‌ست. شما حتی این چندپایه‌ی ساده را هم رعایت نمی‌فرمایید. حتی فرمول تلگرام را هم مراعات نمی‌کنید که کارشناسان متبحر این پیام‌رسان تشخیص دادند آخرین حد هر یک از پیام‌ها که می‌تواند دیده و خوانده شود فلان عدد کلمه است. شما وقتی متنی را می‌فرستید که حتی از سه پست هم عبور می‌کند یعنی این اقتضائات فنی را نادیده می‌گیرید. استاد اگر خواسته باشید امام کاظم ع را درین پست معرفی کرده باشید، یقین بدانید با این متن آشفته و به‌هم‌ریخته در شکل (به محتوا ورودی ندارم) به مقصود نرسیده‌اید. باور بفرما بر من بسیار سخت گذشت تا تمامش را بخوانم. مگر قصد متن «رسانایی» نیست؟ خب؛ متن شما اصلاً (بهتر است کوتاه بیایم و بگویم تقریباً) رساننده نبوده است. یادم است شما در سال ۱۳۶۲ در چالوس برای ما از هنر نویسندگی و اهمیت یادداشت‌کردن، درس می‌دادید و من پای درس شما حاضر بودم. آنجا حتی فرموده بودید روایت داریم با نوشتن دانش خود را به زنجیر کشید چون دانش، فرّار است و از دست آدم فرار می‌کند. بگذرم. زیاد شد متن نظرم.

 

سلام. متن مهمی نوشتید. من برداشتم این است که خواستِ صاحب آن فراز عربی هم در اصل، صلح و دوستی است، ولی اگر تعرض دارند که معمولاً ظالمین چنین‌اند، بهتر و خیر آن است که آنان باخود گلاویز شوند نه با ستمدیدگان و تهیدستان و مستضعفان جهان. نیز من هم در بند ۴ جوابم به استاد احمدی نوشته بودم دیروز عصر که « در حالت طبیعی، بهترین حد وسط این است انسان‌ها با هر مرام و ایده‌ای به روی هم سلاح نکشند...». بند ۵ شما هم جالب است. پاسخ استاد احمدی به این متن شما هم به‌یقین روشنگر گنگی بحث می‌شود. زیرا این عبارت دعاییه و نیز عبارت دیگری که از صحیفه‌ی سجادیه امروز صبح عضوی محترم استناد فرمودند نیازمند تفسیر متخصصانه است که روحانیان درین کار خبره‌اند. اگر البته بفرمایند. سپاس ازین اهتمام شما به نگارش متن‌های فاخر و مبین.

 

بله، درست است فرمایش شما. اما عرایض بنده به این بندهای شما این است که منظور استاد احمدی از «رفسنجانی زدگی» آن بود که آنان بر او شولای تقدس بخشیدند و با سکوی نام هاشمی رفسنجانی، به‌طور غیر مستقیم به رهبری معظم طعنه می‌زنند. زدگی اگر مثل سن‌زدگی باشد گندم را در درون پوک می‌کند و آردش را می‌جُوَد. درود. خواستم زیادتر با شما مباحثه کنم دیدم دارد از بندهای انگشتم در می‌رود. بله موافقم علامت ارجحیت نیست، بلکه آدرس و نشانی موضع و موضع‌گیری است.

 

سلام. بشکاف، بشکاف. شما در لغت محلی یک کارشناسی نزد من. ممنونم. از گچ‌مچ بزن بیرون عموزاده، بیا حالا آهن و آهک و آفت داغ است! برو سروقت کَرکَره ببینیم چگونه کِرکِره‌ی این واژه را بالا می‌زنی.

 

نظر شیخ احمدی:

جناب طالبی عزیز. صحن این مدرسه، جایگاه آموختن است. رسول خدا فرمودند: «اعلم الناس من جمع علم الناس الی علمه، داناترین مردم کسی است که دانش مردم را به دانش خویش افزون کند. اینجا مکان عرضه آنچه که فکر می‌کنیم هست تا با نقد و تخطئه دوستان اندیشمند، اندیشه ما صیقل پیدا کند، راست از نا راست جدا شود و حتی بالاتر، روش اندیشیدن را می‌آموزیم. آنچه که در باره علم و جهل و دانستن و سوال کردن داریم، در باره امور دیگر نداریم. امروز سالروز شهادت حضرت موسی بن جعفر است. مناظرات علمی آن حضرت واقعا عجیب است، آن هم در دوران خفقان هارون. در هیچ دوره ای از اندیشیدن، آن هم از نوع آزاد آن بی‌نیاز نبودیم. تشکر از شما و سایر دوستان که این صحن را مزین به علم و اخلاق کردند.

 

دامنه:
جناب حجت‌الاسلام استاد احمدی دوست اندیشمند و ارجمند. درست حرف دل من از زبان شما بیرون زد. همین بود، همین، که اینجا محل کنفرانس دایمی بین اعضا باشد تا هر عضوی خواست تفکر خود را به روش اخلاق و پروا، بیان فرماید. ممنونم که درست در همین راستا با سایر اعضا به بحث و تبادل نظر می‌نشینید. چندی پیش یک آقای محترمی درین صحن که مطالب را می‌خواند به من در صفحه شخصی‌ام گفت مدرسه نسبت به همیشه‌اش پیشرفت زیادی کرده است. خب، معلومه چرا؟ چون اعضا این وضع قشنگ را با قلم خود آراستند. من هم یک عضوم که درین تالار از افکار می‌آموزم و افکارم را روی میز می‌گذارم. حالا یا خوب یا خطا، مهم شراکت در تفکر و هم‌اندیشی‌ست.

دامنه:
سلام و عصر به خیر مهندس. هم توضیح یورت برای من تازگی داشت (نشنیده بودم توی عمرم) و هم واژه‌ی گوبِنه معادل «گودانبه» در ترکمنی که در خاطره‌ی عشق‌آباد شما مطرح شده، مهم بود. چون اشتراک فرهنگی مازندران با ترکمنستان را اثبات ساخت. لذت بردم.

 

تکذیبِ ظریف / ظریفِ تکذیب
یادِ خدا می‌کنم سپس سلام. به قلم دامنه: تحلیلی دیروز (۸ اسفند ۱۴۰۰) با عنوانِ «خرس سیبری و پیرمرد شکارچی» موردِ تکذیبِ ظریف قرار گرفته که بنده سعی دارد کمی از آن بگوید. وی گفت: «تحلیل منتشرشده، تحلیل قابل توجهی است، اما نویسنده‌ی آن بنده نیستم... من موضع و تحلیلی در مورد اوکراین نداشته‌ام.» البته گویا تحلیل از آقای مهدی تدینی تاریخ‌نگار فاشیسم‌پژوه باشد که به اسم ظریف پخش و دست‌به‌دست شد. مفاد تحلیل را می‌گویم و رد می‌شوم که به قول آقای محمدجواد ظریف مال وی نیست ولی مورد قبولش هست. تحلیل، با آوردن چندین مثال تاریخی مدعی‌ست کشورهای اروپایی در تاریخ‌شان، همیشه و همواره تلاش کردند سرزمینی از اروپا را به اشغال خود درآورند (شما بخوانید: به «توبره‌ی خود» بکشد). او اروپا را «پیر و ضعیف» معرفی و به‌صراحت گفت: «و در بی‌هویتی غرق شده» و درباره‌ی آمریکا نیز نوشته: «هر روز در دفاع از ارزش‌هایی که مدعی‌اش است، بی‌عُرضه‌تر» شده است.

 

صاحب متن حتی می‌گوید «صاحب‌نظرانِ آمریکایی اتفاقات امروز [رفتن روسیه به اوکراین] را در میانه‌ی دهه‌ی ۱۹۹۰ پیش‌بینی کرده بودند» یعنی همان«وقتی به کلینتون هشدار می‌دادند توسعه‌ی ناتو به شرق، روسیه را به مسیر ناخوشایندی سوق می‌دهد. روسیه تا دو دهه، توان نداشت این ترسِ هشداردهندگان را» عملیاتی کند. او که در پیش مارتین هایدگر تعلیم دیده نظر نهایی‌اش این است: «معتقدم بهتر بود اُکراین در غرب‌گرایی میانه‌روی پیشه می‌کرد و موازنه‌ی مثبتی در مواجهه با روسیه و غرب برقرار می‌کرد و از ناتو نیز فاصله می‌گرفت.»

 

در «خرس سیبری و پیرمرد شکارچی» (که نظرم خرس، منظور پوتین است و پیرمرد شکارچی، منظور اروپا و آمریکا) همچنین خوانده‌ام او مقیاس مطالعه‌ی تاریخ را «سال» نمی‌داند، بلکه «دهه» در نظر می‌گیرد. می‌خواهد بگوید آنچه پوتین با اوکراین و در حقیقت با ناتو و غرب کرد طی یک دهه معلوم می‌شود که چه کرد، نه طی یک سال. او همچنین با پرداختن به رفتارهای درون‌خانوادگی و خصوصی پوتین برین نظر است «صورت‌مسئله‌ای که در رسانه‌ها و اذهان مطرح است، صورت‌مسئله‌ی نادرستی است».خُب، نظر خودش چیست؟ نظرش این است که مسئله، مسئله‌ی مواجهه‌ی روسیه با غرب نیست! بلکه پرسش این است که «ملت‌های همسایه با روسیه در میانِ دو میدانِ جاذبه‌ی شرق و غرب چه باید بکنند؟» یعنی تدینی چیزی می‌گوید که جغرافیا چنین خواسته است. بگذرم. متنم دراز شد. تا می‌خواهی وارد اصلِ سخن شوی، وقتِ متن به سر می‌رسد. به قول محلی حمو‌م‌دِله تا تَن خیس نخواره مگه بدن لیم دِنه.هم آقای فؤاد ایزدی -که من از زبانش زودتر از تحلیل تدینی شنیدم- و هم صاحبِ متن «خرس سیبری و پیرمرد شکارچی» (که گویا شده مقاله‌ی ۱۷ دی رشیدی مطلق در اطلاعات) نظرشان این است «غرب تعمداً روسیه را به چنین مسیری هدایت کرده» است اگر چنین باشد خیلی دنائت است، نیز پَلشتی. نیست؟! دیدگاه بنده با این قضیه فرق دارد البته که وقتِ صرف نیست. راستی! پوزش، متن کمی به طول انجامیده، اما بااین‌همه، بنده تکذیبِ ظریف را گفته، اما حیف که ظریفِ تکذیب، هنوز مانده. چچچچ ۱۷


تمَش‌مُربّایی که عمورسول به ما داد، حسابی در صبح زود امروز به من چسبید و امشب در آستانه‌ی فرخنده مبعث و برانگیختگه‌شدن حضرت ختمی مرتبت ص حالم را مَبرور و خونم را مسرور ساخت. امابعد، سلام و صبح به خیر جناب آزاد. مایه‌ی مسرّت است که آن جناب به‌فراست و ذکاوت، نکته‌ی کلیدی فرموده‌ای: «نظرات متفاوت» به «ثبات حقیقت در ذهن و نگرش بیشتر و بهتر به جامعه» می‌انجامد. آری، درست است و بسیار نیکو. این، همان جوشش قنات فکر است که در ذهن بارور شده و در این صحن بار گذاشته می‌شود. تبارک‌الله، آزاد. این است که درین تالار فکری از سوی اعضای محترم، همآره تأکید است که بیاییم از فکری که خودمان روی هر پدیده و پدیدار داریم، به پیش هم بگذاریم. به قول آقای جلیل قربانی -که قِصارگویی‌های قهّاری دارد- چه خوب مدرسه‌ی فکرت ما «مرجع» برای نقل سایرین شود، نه محل نقل برای مآخذ و مرجع‌های دیگر. البته ایشان سلیس‌تر فرموده بود که من عینِ جمله‌اش یادم رفت. حالِ گشت ورگذار هم نداشتم که بگردم جمله‌اش را بیابم. الآن به‌کشکولی دوست ما جناب الله‌وردی‌زاده فن ارائه می‌کنند که «آ ابراهیم» کافی‌ست بالای هِدر (=سربرگ) مدرسه، جست‌وجو کنید: «چه اشکالی دارد که ما مرجع دیگران گردیم»!

بله، به قول شما جناب آزاد از یک واژه، جمله‌ای طولانی، نه طوفانی! تولید شد. بنده هم، روی نوشته‌های شما آقای آزاد دقت دارم. دلیل > چون از اندوخته‌های مطالعاتی و گنجینه‌ی لغات خودت کمک می‌گیری و متن می‌نویسی. چون می‌دانم که می‌دانی در مدرسه فکرت کپی که هنر نیست! درود بر شما آزاد که مثل سایر اعضای شریف، از زبان و خِردگاه خود، خرد می‌ورزی و قلم به کلمات خوب و کلیدی آغشته می‌سازی. روغنِ سوختِ مدادت، چنان چرب باشد که در اصطکاک (همان ملِش در فارسی) قطعات قلم و ذهن، مستهلک نگردد و همواره غلتان و غلَیان و غُرنده و غُران باشد. خواستم پیش برم، ولی پشیمان شدم، چون قولِ کوتاه‌گویی‌ام می‌شکند و شکستِ قول، بد متاعی‌ست. با جناب آزاد، آزادم در نگاشتنم!

سلام. همان‌طور که صدیق شریف بنده جناب آقای دکتر عارف‌زاده به شما توضیح داده و تشویق‌تان کرده‌اند، بنده هم اینجا برای نشر عمومی اعلان می‌دارم شما را در بحث لغات محلی مستعد تشخیص داده و به‌یقین هم من و هم دکتر در چاپ کتاب «فرهنگ لغات داراب‌کلا» به مشاوره با شما همت خواهیم ورزید. این لغت را هم -که پیشتر بین دکتر عارف‌زاده و بنده در سال قبل بحث و بررسی شد- شما خوب شکافته‌اید. ذهن شما باز نیز شکوفه‌ها زند و شکوفاتر شود. درخشش داشت توان لغت‌شناسی‌ات عبدالله. درود به شما.

 

سلام جناب آقای ... . متن تحلیلی و تفسیری شما را مطالعه کردم. خرسندم که بر پایه‌ی تحلیل و با به کار گیری فن ارائه، نسبت به پدیده‌های روز واکنش نوشتاری و به‌هنگام نشان می‌دهید. هر چیز رنگ دیرهنگام به خود بگیرد، فایده‌اش یا اندک است، و یا اساساً به قول عامیانه‌ی محل ما! بی بلا اثر! منفی در منفی! امابعد، بی‌آنکه داخل در داوری متن شما شوم همان‌طور که نظرم را در نخستین شب رویداد، نگاشته‌ام پوتین قصد تغییر مناسبات بین‌المللی را کرده است. مسئله‌ی پوتین فرااوکراینی است. این را شَمّ من به من می‌گوید، معمولاّ هم شمّ من به من دروغ آدرس نداده. اینک دموکراسی و هر نوع نظام سیاسی معادل یا مقابل، در یک چیز مشترک شده‌اند؛ ابزار اصلی دفاع، «قوی»بودن است که رهبری معظم به نظرم درین فاز، ازهمه خبیرتر و رئالیستی‌تر بوده‌اند؛ گرچه به سیاست‌های داخلی رهبری معظم منتقدانه می‌اندیشم، ولی تز هوشمندانه‌ی «قوی شویم» ایشان، نشان زیرکی بود. پوتین اصول غرب را به محاکمه کشید و آنان در حال باختن تمام شعارهایی شدند که گوش فلک را کر کردند؛ غرب و پوتین دو رؤیا در یک بسترند. لطفاً کمی بیشتر به غرب به دیده‌ی رئال نگاه بفرمایید. در این متن شما نگاه تک‌خطی یعنی یکتاانگاری راه سیاسی دیده می‌شود: غرب. نه برادر، راه درست، نه در غرب دیده می‌شود و نه در پوتین. پوتین با ذهن خود جهان غرب را به چالش سختی برده است. اوکراین فقط یک بهانه و پوشش است. این رویداد را فقط پدیده نبینیم، پدیدار است و پرده‌برداری عجیبی کرده است؛ غرب را. و شعارهای تزئین‌شده‌ی غرب را. طولانی شد جواب. بس کنم و ممنونم. تفاوت در نگاه بنده و شما البته که می‌دانم که می‌دانی حُسن است.


سلام جناب دکتر عارف‌زاده. یک جمله‌ی مهم در متن شما به جناب عبدالله وجود دارد که درست است که در آن از دهشَت در یک کار سخن به میان آوردید اما بارِ آن را هم ناگفته نگذاشتید. این جمله:

«تولید توتون و سیگار با همه بار منفی‌اش، تا دو سه دهه اخیر بخش بزرگی از فرهنگ و اقتصاد روستایمان را  شکل می‌داد.»

خواستم ضمن تأیید این عبارت دو مثال آشکار پیش بکشم: چرا بهشهر و قائم‌شهر سیاسی‌تر و مطالبه‌گرتر از ساری و نکا مانده‌اند؟ چون در هر دو شهر صنعت آمد، صنعت نساجی که زبان کارگر را نسبت به کارفرما گویا می‌سازد و حتی رسا و شجاع. این موجب رشد فرهنگ هم می‌شود. اگر به جای توتون (که خیانت شاه بود به مملکت و زمین‌های بکر شمال و خوش‌خدمتی‌اش به شرکت کمپانی دُخانی آمریکا، به قول شهید رضا گلسرخی: سلطه‌ی کمپرادور) مثلاً نساجی می‌آمد روستای ما، به‌یقین مردم محل، ازین هم رشیدتر و رشدیافته‌تر می‌شدند و اساساً مرکز فکری سیاسی منطقه می‌شد و سرنوشت دیگری رقم می‌خورد و فرهنگ دیگری. خواستم در راستای فرمایش درست شما، از تأثیر صنعت و متغیرها بر بینش‌ها، باورها، هنجارها، فرهنگ‌ها و حتی کردارها مطرح کرده باشم. ممنونم.

سلام جناب آقا صدرالدین. مثال بیّن به پیش کشیدید. علاوه برین، غرب در قضیه‌ی شورش و یورش به ساختمان کنگره به سرکردگی ترامپ که هیچ اعتقادی به هیچ جیزی نداشت، دست به بستن تمام مجاری اطلاعات و اخبار طرفِ مقابل زد. حال آن‌که می‌گویند دموکراسی به آزادی تبادل خبر باور دارد. اما وقتی این اصل برای نصرفد، دست به بستن می‌زند. اینک درین رویداد هم پوتین غرب را مبتلا کرد که خراش بر اصولش زنَد و چنگ به نیرنگش و گزند به ایده‌های صوری‌اش. پوتین و غرب هر دو توی یک مسیل شنا می‌کنند؛ شنای قورباغه! که در سیاست غرب رواست. غرب هم سراسر تاریخش حتی نسبت به هم اشغالگری بوده است. اروپا هر جای خاکش اگر تصرف شده، توسط یک اروپایی دیگر تصرف درآمده. عثمانی را هم که بیرون رانده بودند. بگذرم. مثال ورزش خدشه‌ای بود منطقی بر منطق دروغین غرب. غرب پلیدتر از پوتین، پوتین پلیدتر از غرب. منافع ملی ایران را بچسب! ذکاوت و قوی‌شدن و آزادی و رفاه عمومی و رسیدگی معیشت مردم .

سلام جناب حاجی رخ‌فروز. نمی‌دانستیم. یاد آن عموی حامی سترگ حریم نبوت و حضرت نبی خاتم ص همیشه در ذهن‌مان هست، خصوصاً وقتی فیلم لیبیایی «محمد رسول‌الله ص» را هر وقت می‌بینم. در دروه‌ی سختگیری بر پیامبر ص، ابوطالب ع بسیار درخشان ایشان را در پناه خود داشتند و مشرکان اَشراف مکه ازو حساب می‌بردند وگرنه بدتر ازین با پیام‌آور اسلام برخورد می‌کردند. روحش جاویدان.

 

جناب ... با سلام ظهرگاهی و تشکر وافر از هم‌بحثی. ۱. در پاسخ به کامنت جناب صدرالدین، قدرت و قوی‌بودن را کامل گفتم: این عبارتم که اگر قوی می‌خواهیم باشیم باید بچسبیم به ترکیبی از: «ذکاوت و قوی‌شدن و آزادی و رفاه عمومی و رسیدگی معیشت مردم» نه فقط قدرت تنها. چرا؟ چون جهانِ امروز، دست‌پختِ غرب است که بشریت را با انبار بزرگ و دِهشتناکِ سلاح سازمان تروریستی ناتو، در حالِ تهدید نگه می‌دارد. پس، سخن شما در فاز قدرت دست‌کم درین فصلِ جنگ داغِ عصر حاضر، که در دست غرب است، ایدئالیستی بیش نیست. ۲. بر فرض سخن شما را مفروض و حتمی بگیریم، آن‌وقت خودتان از خودتان نمی‌پرسید پس پوتین چرا تا مانش نرفت؟! اگر اروپا سلاح انبار نمی‌کرد پوتین تا مانش مانع نمی‌دید و آن سوی فرانسه هم می‌رفت. ۳. در تاریخ زیاد می‌خوانیم فلان کشور در فلان سال استقلال یافت؟ به نظر شما این کشوره‌ها مگر مستعمرات و متصرفات کدام کشورها بودند که با انقلاب و ایستادگی به استقلال رسیدند؟! بی‌درنگ من می‌گویم کشورهای غرب، مثل انگلیس، فرانسه، پرتغال، آلمان، و ... . پس اینها خود را تطهیرشده ندانند. ۴. در بحران ۸۸ پیامک در ایران کنترل می‌شد و غرب و خیلی‌ها، آن را محکوم کردند. در یورش شورشیان ترامپ به کنگره هم غرب دست به بستن زد، اما آنجا نه فقط محکوم نکردند بلکه به‌به‌چه‌چه زدند! حال آن‌که بحران ۸۸ وسیع‌تر و طولانی‌تر از شورش ترامپ علیه‌ی انتخابات کشور خودش بود.  ۵. بسیارخوب! انبارکردن سلاح زشت است. پس ما الآن باید پیش و بیش از همه کدام ارتش جهان را محکوم کنیم؟! لابد برخی از شهروندان ایران فی‌الفور می‌گویند: سپاه ایران و ارتش ایران! را که در میز مذاکرات هم، پی همین خلع سلاح سپاه و ارتش مکتبی‌شده‌ی ما هستند. ۶. ببندم متنم را: دست پوتین خونین است، دست غرب خونین‌تر. اینان خود برای خود خون آفریدند. که در اولین شب رویداد هم گفتم تلفات انسانی حتی خون سرباز را ریختن بد است و بر آدم، سخت. خدا کند غرب از اذیت انسان دست بردارد. تا اقتصاد بر همه مزه کند. جواب بالای شما به بنده، عین شامپوی نرم‌کننده بود بر پوست و موی سخنم. ممنونم. قم دارد هنگام نماز می‌شود. من بروم نماز اول وقت.

 

فرزانه‌رفیق سلام. دیدم برادرم. چون امشب مبعث است بیشتر بر جانم نشست. زیبایی‌اش در صوت قرآن با آیه‌هایی مناسب با ساختار ارگانیک انسان، میزان ارتعاشِ متوازنِ ذهنم و عرشی‌کردنِ روحم را بالا برد. تشکر.
 
با همین متن هم -که بر متن پیشین دنباله بخشیدی- محکومیت فرهنگ سیاسی غرب، خودبه‌خود و بر محک وجدان بیدار فراهم‌تر شد، چون اساس کار این مکتب سیاسی، فریب و سوداگری‌ست. طرفِ آمریکایی، حاضر است با بدترین شیوه (=وسیله) به نبرد با دیگری برود (=هدف) که مساوی است با سود اقتصادی فرضی غرب! با توجیه ماکیاوللی. بگذرم و درود بفرستم به شما آقای قربانی.
 
سلام جناب. آره قشنگ دست گذاشتی. یکی از بولتن‌پردازها که وب‌نوشت هم داشت یعنی حجت‌الاسلام محمدعلی ابطحی رئیس‌دفتر ناخوبِ حجت‌الاسلام آقای سید محمد خاتمی دیشب در سایتی لو داده که تلفنی با آقای هوشنگ ابتهاج (سایه) درباره‌ی روس و اوکراین پرسیده «چه می‌کنی؟» به نظر شما جناب مهندس محترم سایه چه گفته باشه خوبه؟! گفته: «دارم این دیوانه‌بازی‌های دنیا را تماشا می‌کنم.» صحبت ابطحی و ابتهاج «رفت به سمت روسیه و جنگ اوکراین» گفت «آیا پوتین دوباره هوس امپراتوری کرده؟» به نظرت جناب آقاسیدباقر سایه چه گفته باشه خوبه؟! گفت: «آمریکا هم بی‌تقصیر نیست. قرار بود بعد از سقوط شوروی، کاری به کشورهای جداشده، نداشته باشد، همه اعضای ورشو را بُرد داخل ناتو. یک سال است روسیه می‌گوید سر اوکراین سر به سرم نذارید. گوش نمی‌کنند.». من اما مهندس، بگذرم.
 
احساسات! در شما اوج گرفت. من بهتر است جناب قربانی راحت بگذارم! چون دوست ندارم حتی مویرگِش آسیب ببیند، چه رسد به آئورت! کشکولی بدان. از سمت من حرفم درین‌باره تمام.
 
عقاید و گرایش مارکسیستی آقای ابتهاج جایش اینجا نیست. او آزاد است نظر خود را داشته باشد. او یک شاعر و انسان است، پس حق بیانِ نظر دارد. درست و یا نادرستش را، کاری ندارم.
 
باری، عرض من اینجا بود که فرزانه‌رفیق فردی تیزبین و در درک مسائل ماهر است. شریف‌زاده دوستم جناب دکتر عارف‌زاده به من گفت چنین است و نه‌تنها بسیار می‌فهمد، بلکه رنج و درد را درک می‌کند. خواستم گفته باشم اگر متنی از من در ذهن شما کلید شد، می‌دانم برای فرداروزی در استخدام تحلیل‌هایت و روشنگری‌هایت درخواهد آمد. من حتی ورود برخی از لغاتم در بیانات شما را نشان صفای باطن می‌دانم که کسرِ شأن خود نمی‌دانید حتی اگر لغتی را از بنده استقراض کرده باشی. آری برادر غدیری من.
 
روی ۸۸ زیاد بحث شد درین صحن. هم شما و هم بنده و هم بسیاری از هموکلاسی‌ها در قضیه‌ی ۸۸ فراوان صحبت کردیم. جواب مرا هم حسابی بلدید. درود.
 
فوق‌العاده عالی. به‌ویژه با صدای پرطنین مرحوم نوری. رفتید این جاها مهندس؟ یا نه لَب بیهی سره و محل و ایران را نمی‌گردی؟! کشکولی. من ۹۵ درصد این جاهایی که نشان داده را رفتم. البته عین اون مکان را شاید نه، ولی آن جغرافیا را رفتم دیدم. ممنونم. زیبنده و ارزنده بود.
 
جناب آقای دکتر ولی‌نژاد سلام. آقا آنقدر منطقی و قشنگ از متن بنده در شعر دین و حکومت در نگاه فردوسی برداشت داشتی که خود من هم غرق در منظر فکری شما شدم. ۱. شاگرد نیستی و دانشور خردمند هستی. ۲. عمود خمیه، همون تیرَک است در فارسی! نه دکتر، بنده چِنگُوم خیمه‌ی مدرسه فکرت هم نیستم! چنگوم هم لابد نمی‌دانی چیست؟! جناب عبدالله انکشاف و اکتشافش خوبه، لابد وقتی آمدند مدرسه، این واژه را بر می‌رسند. ۳. در فرض آخر عبارت شما در آن صورت سخن رسول خدا ص وارد فاز عمل می‌شود: المُلک یبقی مع الکفر و لایبقی مع الظلم. ۴. نوشته‌ی زیبای شما را برای خودم برمی‌دارم. ممنونم که متن‌های مؤثرت بر دلم می‌نشیند. درود.
 
پاسخ به ... : شما مگر به کَرّات به همین صحن خطاب به مخاطبانت، نمی‌فرمودید مُستنطق نباید شد؟! زود از یادت می‌پّرد؟! اینم را کشکولی فرض کن!
دیدن یا نوشتن نظرات : ۰
مدرسه فکرت ۷۴

مدرسه فکرت ۷۴

ابراهیم طالبی  | دامنه دارابی
مدرسه فکرت ۷۴

مجموعه پیام‌هایم در مدرسه فکرت

قسمت هفتاد و چهارم

مزرعه‌ی فکرت ۱۱
سه خبر ، سه نظر
۲۰ بهمن ۱۴۰۰ / ابراهیم طالبی دارابی دامنه
 
به نام خدا. سلام
 
خبر یکم: ۲۱ اسفند ۱۳۷۳ : با درخواست خانواده و موافقت آیت‌الله خامنه‌ای، دکتر از لندن احضار شده است... دکترِ بی‌هوشی از لندن آمده... جمعه ۲۶ اسفند۱۳۷۳ رادیوی ماشین در ساعت حدود چهارونیم خبر فوت احمدآقا را داد.» از خاطرات مرحوم هاشمی رفسنجانی.
 
نظر: شگفت‌زده نشدم، چون هر دو سوی جناحین راست و چپ دیدیم کم‌وبیش، کسانی را، که خود را به پزشکان در انگلیس یا به محروسه و ممالک ِدیگه عرضه کردند تا بهبود بیابند. اما خُب منتقدم و گلایه‌مند که چرا چنین امکانی برای همه فراهم نیست. البته گرچه بینش سوسیالیستی در بعد عدالت اجتماعی را اُولی می‌دانم، ولی مساوات برای ابد، ایده است و یوتوپیا.
 
خبر دوم: ۱۹ بهمن ۱۴۰۰ : «در مقابل این تهاجم ترکیبی و دسته‌جمعی [«جبهه‌ی دشمن علیه‌ی ایران»]، نمی‌توانیم همیشه در موضع دفاعی بمانیم و ما نیز باید در زمینه‌های مختلف از جمله رسانه‌ای، امنیتی و اقتصادی تهاجم ترکیبی کنیم که در این زمینه اهل فکر و اقدام به خصوص مسئولان، موظف به تلاش هستند.» سخنرانی دیروز رهبر معظم.
 
نظر: با همه‌ی وجود و عقایدم با چنین تز رهبری معظم موافقم و حتی خواهان ایجاد «مکتب رزم پویا» (این ایده‌ی شخصی من است) هستم؛ چیزی شبیه فقه پویا. زیرا جهانِ پیشِ رو در تعارضِ منافع، به‌شدت پیچیده‌تر، ترکیب‌بندی خواهد شد. بلوک‌بندی سه‌گانه‌ی جهانی در پیش است که به‌مراتب از عصر جنگ سرد داغتر است.
 
خبر سوم. سال ۱۳۵۶ : همایش ایرانِ هسته‌ای آغاز می‌شود و آقای جیمی کارتر رئیس‌جمهور وقت آمریکا نیز به همایش پیام تبریک می‌دهد... این مقطع یادآور جمله‌ی شاه بود که که گفته بود: «هیچ کس از من به خدا و پیامبر نزدیک‌تر نیست.» از یادداشت‌هایم بر کتاب «دایرةالمعارف مصوّر تاریخ زندگی امام خمینی» جعفر شیرعلی‌نیا. نشر سایان، ص ۱۹۵ .
 
نظر: من شاه را درین‌که هسته‌ای‌شدن را در سر می‌پروراند، شماتت نمی‌کنم، حتی برای یک قطعه‌ی تاریخی حکومتش، همواره در عجبم که چه کسی فرصت بزرگ به‌خودآمدن را از او سلب کرده بود! همان فرصتی که امام از درِ نصیحت وارد شدند و گفتند گوش کن، ولی نکرد. زیرا بنای امام در آغازین زمان مبارزه، بر درگیرشدن با شاه نبود و حتی واژگونی سلطنت را هم به فرصتی دوردست موکول‌شده، می‌دانستند. اما شاه تحتِ تحریک عوامل مرموز یا نخوت و غرور خود، به امام بد کرد و حتی آمد کنار حرم ایستاد و با یک سخنرانی تحریک‌آمیز تمام روحانیت را مرتجع خواند و با این کار پایه‌های لرزان سلطنتش را سست‌تر ساخت. حالا خنده‌ام نمی‌گیرد چنین شاهی خود را با آن‌همه خفّت و خوف و خواری، اَقرَب به خدا و پیامبر ص می‌دانست! ولی عقرب برای مردمش شد و آنقدر نیش زد و روحانیت و روشنفکران را گَزید تا خود به گزندِ بدی گرفتار شد و سرانجام در بدترین فلاکت مُرد.
 
پاسخ بنده به این پست استاد ارجمند حجت‌الاسلام سیدحسین موسوی خوئینی:
 
جناب استاد حجت الاسلام سید حسین موسوی خوئینی‌
سلام و عرض ادب و ارادت. نه فقط خوشحال که بدهکار هستم ازین‌که به «ایرادِ» سخن پرداخته و «ایرادهای» متن مرا هم می‌گیرید. سپاسِ بی‌کران ازین منظر. من گزارشِ دیدِ خودم از فضای عمومی دهه‌ی نخست انقلاب را عرض می‌کنم که عموماً مردم از هر گرایش و مرام و مذهب و قومیت، طوری محبوبانه به امام / منتظری (سلام الله علیهما) می‌نگریسند که مثلاً شیعه‌ی امامیه به پیامبر ص / علی ع می‌نگرد؛ متحدِ نفسانی و یک روح در دو بدن و حتی امام علی ع اَنفَس برای حضرت محمد بن عبدالله ص. پس از این مقدمه، سراغ ادامه‌ی پاسخم به استاد گرامی‌ام می‌روم:
 
۱. نه، من هم مانند شما متشابهات را بر محکمات عرضه می‌کنم همان‌طور که روایت باید به قرآن عرضه کرد و چنانچه موافقت نیفتاد باید کوبید بر فَرق و حتی بیخِ دیوار.
 
۲. فرض بگیریم امام دست به پیشگیری زدند و با عزل منتظری، حکومت اسلامی را به عنوان یک ناجی، نجات دادند، زیرا آن‌طور که نقلِ رایج است گویا ترس داشتند منتظری نظام را به دست لیبرال‌ها می‌سپُرند. خُب اگر این دغدغه راست است، دست‌کم دو ایراد وارد است: اولی این‌که خودِ امام که دو دستی کشور و نظام را دستِ لیرال‌ها داده بودند و چه کسی شایسته‌تر از مرحومِ محروم! مهدی بازرگان که در سلامتِ نفسش و سابقه‌ی مبارزاتی‌اش و ساده‌زیستی‌اش و حتی کار و تلاشش، زبانزد عام و خاص بودند و حتی مطهری پشتِ سرش به نماز می‌ایستادند. و حکومت را هم داشت به شکل عقلانی پیش می‌بردند (ولو به نقص و نقض) ولی او را هم کاری کردند که کنار رفت و سرآخر مجبور شدند «آخرت؛ مقصد اصلی انبیاء» را بنویسند. دومی این‌که چرا امام باید برای پس از دوره‌ی زعامت و رحلتشان، برای «ولیِ» احتمالی بعدی تعیین تکلیف کنند؟ به چه حقِ نوشته و نانوشته‌ای؟ «ولیِ» بعدی حالا فرض گیریم اگر منتظری بود و لیبرال‌ها را باز نیز به حکومت بازمی‌گرداند؛ خُب این چه خطا و خطری می‌توانست باشد که او به عنوان رهبری آتی، این‌گونه ترجیح می‌خواست داده باشد؟ از فرض بروم بیرون. مگر صدرِ «اصلاحات» با شبه‌انقلابِ «دوم خرداد» نمی‌خواست جامعه‌ی مدنی را فربه‌تر از حکومت سیاسی / نظامی کند؟ فربه‌ترکردن جامعه‌ی مدنی مگر غیر از سیاستی‌ست که همه‌ی فکرهای جامعه را، هم در بستر سیاسی آزاد بگذارد و هم به آنان مانند همه‌ی شهروندان (بدون درجه‌ی یک و دو و سه)، مَجال ورود به قدرت بدهد؟ این که یعنی همان ترسی که امام از افتادنِ رهبری به دست منتظری داشتند. چطور شما (شامل طیفی از تفکر) میان این دو امر، جانب خاتمی را می‌گیرید اما جانب منتظری را نه؟ در واقع منتظری می‌گفت و می‌خواست که دایره‌ی حکومت را بازتر نگه دارد و از برپایی زودرسِ «قیامت» در جمهوری اسلامی جلوگیری کند که از طریق دو کار بیهوده و مخاطره‌آمیزِ «گُزینش» و «استصواب» به جای حضراتِ معزز مُنکر و نَکیر ایستاد و نوح‌پندارنه، دست به پالایش و تصفیه‌ی مردم زد. منتظری می‌خواست (قصدش بود، این‌که آیا توانش و یا واقعاً اراده‌اش را هم داشت یا نه، محل بحث نیست) به همان عصری برگردد که امام سالِ اولِ نظام آن‌گونه بودند و حتی شهید بهشتی را از نامزدشدنِ ریاست‌جمهوری بازداشتند و روحانیون را از تسخیر مصادر رئوس نظام منع کردند. چیزی که الآن به یک مطالبه‌ی فراگیر تبدیل شده و در گفتمانِ لیدرهای جناح چپ، جزوی لاینفک گردیده.
 
۳. برای منیِ که مرجع تقلید شرعی‌ام امام است و مقتدای مورد وثوقم هم ایشان، حتی مسئله‌ی وصیت‌نامه‌ی سیاسی امام هم چندان روشن نیست که این دیگر چه وجه و منهجی دارد که یک رهبر سیاسی و دینی برای پس از عمرشان هم، برای تمام امور مردم و مملکت دست به توصیه‌ی اکید بزنند. وصیت در اسلام حدودش روشن است؛ اختیار تکلیف ثُلث اموال، آن‌هم تازه مخیّر است بکند یا نکند و نیز سفارش به وُراثِ طبقات. خواستم بگویم برای امثالِ ما که از همان اَلستِ انقلاب بوده‌ایم و دل به امام سپرده‌ایم و همچنان شئون و کارهای عظیمش را ستوده نگه می‌داریم، جای سؤال است چرا باید برای نسل بعدی از طریق وصیت اِعمال ولایت کرد. گرچه وصیت در حد نوشتار باشد و سفارش.
 
۴. من معتقدم مطالباتی که امروز سرِ راه نظام قرارگرفته که بسی بازتر از آن چیزی است که تصورش را هم نمی‌کردیم، ما را باید فراتر از اندیشه‌ای ببَرد که تمام همّ و غمِ آن این باشد که پاسبخشِ نظام بمانَد و ببیند کی در قدرت باشد و کی نباشد. حذف منتظری از همین نوع نگاه پاسبخشی / وصیت‌نامه‌ای بوده است که برای خود حقی ابدی قائل‌اند و برای پس از مرگ هم، دغدغه دارند پازل قدرت را بچینند. بنده نگاه اعتقادی و انتقادی به امام و نظام دارم لذا ازین منظر نگاه می‌افکنم. با احترام و پوزش اگر طول کشید. من البته از اندیشه‌ی باز و فکر مدارای مدرن و مبتنی بر مبانی محکم دینی شما استاد مطمئن / ممنونم.

مجموعه پیام‌هایم در مدرسه فکرت

قسمت هفتاد و چهارم

مزرعه‌ی فکرت ۱۱
سه خبر ، سه نظر
۲۰ بهمن ۱۴۰۰ / ابراهیم طالبی دارابی دامنه
 
به نام خدا. سلام
 
خبر یکم: ۲۱ اسفند ۱۳۷۳ : با درخواست خانواده و موافقت آیت‌الله خامنه‌ای، دکتر از لندن احضار شده است... دکترِ بی‌هوشی از لندن آمده... جمعه ۲۶ اسفند۱۳۷۳ رادیوی ماشین در ساعت حدود چهارونیم خبر فوت احمدآقا را داد.» از خاطرات مرحوم هاشمی رفسنجانی.
 
نظر: شگفت‌زده نشدم، چون هر دو سوی جناحین راست و چپ دیدیم کم‌وبیش، کسانی را، که خود را به پزشکان در انگلیس یا به محروسه و ممالک ِدیگه عرضه کردند تا بهبود بیابند. اما خُب منتقدم و گلایه‌مند که چرا چنین امکانی برای همه فراهم نیست. البته گرچه بینش سوسیالیستی در بعد عدالت اجتماعی را اُولی می‌دانم، ولی مساوات برای ابد، ایده است و یوتوپیا.
 
خبر دوم: ۱۹ بهمن ۱۴۰۰ : «در مقابل این تهاجم ترکیبی و دسته‌جمعی [«جبهه‌ی دشمن علیه‌ی ایران»]، نمی‌توانیم همیشه در موضع دفاعی بمانیم و ما نیز باید در زمینه‌های مختلف از جمله رسانه‌ای، امنیتی و اقتصادی تهاجم ترکیبی کنیم که در این زمینه اهل فکر و اقدام به خصوص مسئولان، موظف به تلاش هستند.» سخنرانی دیروز رهبر معظم.
 
نظر: با همه‌ی وجود و عقایدم با چنین تز رهبری معظم موافقم و حتی خواهان ایجاد «مکتب رزم پویا» (این ایده‌ی شخصی من است) هستم؛ چیزی شبیه فقه پویا. زیرا جهانِ پیشِ رو در تعارضِ منافع، به‌شدت پیچیده‌تر، ترکیب‌بندی خواهد شد. بلوک‌بندی سه‌گانه‌ی جهانی در پیش است که به‌مراتب از عصر جنگ سرد داغتر است.
 
خبر سوم. سال ۱۳۵۶ : همایش ایرانِ هسته‌ای آغاز می‌شود و آقای جیمی کارتر رئیس‌جمهور وقت آمریکا نیز به همایش پیام تبریک می‌دهد... این مقطع یادآور جمله‌ی شاه بود که که گفته بود: «هیچ کس از من به خدا و پیامبر نزدیک‌تر نیست.» از یادداشت‌هایم بر کتاب «دایرةالمعارف مصوّر تاریخ زندگی امام خمینی» جعفر شیرعلی‌نیا. نشر سایان، ص ۱۹۵ .
 
نظر: من شاه را درین‌که هسته‌ای‌شدن را در سر می‌پروراند، شماتت نمی‌کنم، حتی برای یک قطعه‌ی تاریخی حکومتش، همواره در عجبم که چه کسی فرصت بزرگ به‌خودآمدن را از او سلب کرده بود! همان فرصتی که امام از درِ نصیحت وارد شدند و گفتند گوش کن، ولی نکرد. زیرا بنای امام در آغازین زمان مبارزه، بر درگیرشدن با شاه نبود و حتی واژگونی سلطنت را هم به فرصتی دوردست موکول‌شده، می‌دانستند. اما شاه تحتِ تحریک عوامل مرموز یا نخوت و غرور خود، به امام بد کرد و حتی آمد کنار حرم ایستاد و با یک سخنرانی تحریک‌آمیز تمام روحانیت را مرتجع خواند و با این کار پایه‌های لرزان سلطنتش را سست‌تر ساخت. حالا خنده‌ام نمی‌گیرد چنین شاهی خود را با آن‌همه خفّت و خوف و خواری، اَقرَب به خدا و پیامبر ص می‌دانست! ولی عقرب برای مردمش شد و آنقدر نیش زد و روحانیت و روشنفکران را گَزید تا خود به گزندِ بدی گرفتار شد و سرانجام در بدترین فلاکت مُرد.
 
پاسخ بنده به این پست استاد ارجمند حجت‌الاسلام سیدحسین موسوی خوئینی:
 
جناب استاد حجت الاسلام سید حسین موسوی خوئینی‌
سلام و عرض ادب و ارادت. نه فقط خوشحال که بدهکار هستم ازین‌که به «ایرادِ» سخن پرداخته و «ایرادهای» متن مرا هم می‌گیرید. سپاسِ بی‌کران ازین منظر. من گزارشِ دیدِ خودم از فضای عمومی دهه‌ی نخست انقلاب را عرض می‌کنم که عموماً مردم از هر گرایش و مرام و مذهب و قومیت، طوری محبوبانه به امام / منتظری (سلام الله علیهما) می‌نگریسند که مثلاً شیعه‌ی امامیه به پیامبر ص / علی ع می‌نگرد؛ متحدِ نفسانی و یک روح در دو بدن و حتی امام علی ع اَنفَس برای حضرت محمد بن عبدالله ص. پس از این مقدمه، سراغ ادامه‌ی پاسخم به استاد گرامی‌ام می‌روم:
 
۱. نه، من هم مانند شما متشابهات را بر محکمات عرضه می‌کنم همان‌طور که روایت باید به قرآن عرضه کرد و چنانچه موافقت نیفتاد باید کوبید بر فَرق و حتی بیخِ دیوار.
 
۲. فرض بگیریم امام دست به پیشگیری زدند و با عزل منتظری، حکومت اسلامی را به عنوان یک ناجی، نجات دادند، زیرا آن‌طور که نقلِ رایج است گویا ترس داشتند منتظری نظام را به دست لیبرال‌ها می‌سپُرند. خُب اگر این دغدغه راست است، دست‌کم دو ایراد وارد است: اولی این‌که خودِ امام که دو دستی کشور و نظام را دستِ لیرال‌ها داده بودند و چه کسی شایسته‌تر از مرحومِ محروم! مهدی بازرگان که در سلامتِ نفسش و سابقه‌ی مبارزاتی‌اش و ساده‌زیستی‌اش و حتی کار و تلاشش، زبانزد عام و خاص بودند و حتی مطهری پشتِ سرش به نماز می‌ایستادند. و حکومت را هم داشت به شکل عقلانی پیش می‌بردند (ولو به نقص و نقض) ولی او را هم کاری کردند که کنار رفت و سرآخر مجبور شدند «آخرت؛ مقصد اصلی انبیاء» را بنویسند. دومی این‌که چرا امام باید برای پس از دوره‌ی زعامت و رحلتشان، برای «ولیِ» احتمالی بعدی تعیین تکلیف کنند؟ به چه حقِ نوشته و نانوشته‌ای؟ «ولیِ» بعدی حالا فرض گیریم اگر منتظری بود و لیبرال‌ها را باز نیز به حکومت بازمی‌گرداند؛ خُب این چه خطا و خطری می‌توانست باشد که او به عنوان رهبری آتی، این‌گونه ترجیح می‌خواست داده باشد؟ از فرض بروم بیرون. مگر صدرِ «اصلاحات» با شبه‌انقلابِ «دوم خرداد» نمی‌خواست جامعه‌ی مدنی را فربه‌تر از حکومت سیاسی / نظامی کند؟ فربه‌ترکردن جامعه‌ی مدنی مگر غیر از سیاستی‌ست که همه‌ی فکرهای جامعه را، هم در بستر سیاسی آزاد بگذارد و هم به آنان مانند همه‌ی شهروندان (بدون درجه‌ی یک و دو و سه)، مَجال ورود به قدرت بدهد؟ این که یعنی همان ترسی که امام از افتادنِ رهبری به دست منتظری داشتند. چطور شما (شامل طیفی از تفکر) میان این دو امر، جانب خاتمی را می‌گیرید اما جانب منتظری را نه؟ در واقع منتظری می‌گفت و می‌خواست که دایره‌ی حکومت را بازتر نگه دارد و از برپایی زودرسِ «قیامت» در جمهوری اسلامی جلوگیری کند که از طریق دو کار بیهوده و مخاطره‌آمیزِ «گُزینش» و «استصواب» به جای حضراتِ معزز مُنکر و نَکیر ایستاد و نوح‌پندارنه، دست به پالایش و تصفیه‌ی مردم زد. منتظری می‌خواست (قصدش بود، این‌که آیا توانش و یا واقعاً اراده‌اش را هم داشت یا نه، محل بحث نیست) به همان عصری برگردد که امام سالِ اولِ نظام آن‌گونه بودند و حتی شهید بهشتی را از نامزدشدنِ ریاست‌جمهوری بازداشتند و روحانیون را از تسخیر مصادر رئوس نظام منع کردند. چیزی که الآن به یک مطالبه‌ی فراگیر تبدیل شده و در گفتمانِ لیدرهای جناح چپ، جزوی لاینفک گردیده.
 
۳. برای منیِ که مرجع تقلید شرعی‌ام امام است و مقتدای مورد وثوقم هم ایشان، حتی مسئله‌ی وصیت‌نامه‌ی سیاسی امام هم چندان روشن نیست که این دیگر چه وجه و منهجی دارد که یک رهبر سیاسی و دینی برای پس از عمرشان هم، برای تمام امور مردم و مملکت دست به توصیه‌ی اکید بزنند. وصیت در اسلام حدودش روشن است؛ اختیار تکلیف ثُلث اموال، آن‌هم تازه مخیّر است بکند یا نکند و نیز سفارش به وُراثِ طبقات. خواستم بگویم برای امثالِ ما که از همان اَلستِ انقلاب بوده‌ایم و دل به امام سپرده‌ایم و همچنان شئون و کارهای عظیمش را ستوده نگه می‌داریم، جای سؤال است چرا باید برای نسل بعدی از طریق وصیت اِعمال ولایت کرد. گرچه وصیت در حد نوشتار باشد و سفارش.
 
۴. من معتقدم مطالباتی که امروز سرِ راه نظام قرارگرفته که بسی بازتر از آن چیزی است که تصورش را هم نمی‌کردیم، ما را باید فراتر از اندیشه‌ای ببَرد که تمام همّ و غمِ آن این باشد که پاسبخشِ نظام بمانَد و ببیند کی در قدرت باشد و کی نباشد. حذف منتظری از همین نوع نگاه پاسبخشی / وصیت‌نامه‌ای بوده است که برای خود حقی ابدی قائل‌اند و برای پس از مرگ هم، دغدغه دارند پازل قدرت را بچینند. بنده نگاه اعتقادی و انتقادی به امام و نظام دارم لذا ازین منظر نگاه می‌افکنم. با احترام و پوزش اگر طول کشید. من البته از اندیشه‌ی باز و فکر مدارای مدرن و مبتنی بر مبانی محکم دینی شما استاد مطمئن / ممنونم.
 
سلام و احترام جناب میرفخرایی
واقعاً مشتق زبان عرب را به اوج برد. مشتق اگر نبود زیبایی کلمات در کام خود فرو می‌رفت. من عاشق مشتق هستم!
 
میرفخرایی:
سلام و ادب. بله دیگر، به‌هرحال زبان عربی اساساً زبانی اشتقاقی است.
 
دامنه:
زبانی اشتقاقی. نو بود این ترکیب. همین هم این زبان را دلیر نگه داشته است.
 
شعر:
ز احمقان بگریز چون عیسی گریخت
صحبت احمق بسی خونها که ریخت
 
صحبتِ احمق، هم به معنای رفاقت با فرد احمق است و هم سخن‌گفتن با او، که شاعر منع کرد.
 
به قول مولوی:
 
چاک حُمق و جهل نپذیرد رفو
تخم حکمت کم دهش ای پندگو
 
پاسخ تقریباًخواندنی می‌دهم به این پست:
 
جناب
شبانه‌سلام. صاف برم روی اصل مطلب. به نظرم مرحوم آقای شیخ صادق‌الوعد حرفه‌ای‌تمام، مُجاب‌تان کردند؛ گرچه تعجب دارد شخص شما چطور مجاب شدید؛ کمتر پیش می‌آید خود را مجاب‌شدنی نشان بدهید! به زبان ساده: فردی زودپذیرا. اساساً به تعبیر کشکولی دیرپز هستید! اما شیخ اسماعیل دارابکلایی قشنگ بر شما وارد و فائق شدند. عرض می‌کنم:
 
یکی این‌که زیِّ طلبگی را حسابی درین مسئله در سر پروراند، چراکه روحانی اگر خود را رویاروی با مردم کند از رسالتِ اصلی‌اش بازمی‌مانَد و چرا چهره‌ی خود می‌بایست بد کند. و دوم این‌که وقتی مردم در بیت والد عظیم‌القدر و وجیه‌المله‌ی‌شان حساب شرعی‌شان پاک و تسویه می‌کردند، آدم باید خیلی خمار باشد با چنین مردمی بر سر عقب‌نشینی زمین، دروازه، دیوار، چِلوچو و دیسک و گاوآهن و پهِن‌جا و چند باب دُکان، چانه‌زنی کند که گت‌کدخداها هم، که زبان برای هر لحظه آن‌رو و این‌رو شدن دارند، از آن عاجزند. خوب شد که ایشان شما کمیته‌ی عمرانی‌ها را بر درِ بسته به‌شدت کوباند!
 
حالا کمیته‌ی ضد خرابکاری شهربانی شاه در توپخانه. می‌دانم بلدید ولی شاید چند لِمّش را یادتان نباشد: آلمان، ساختش، ساختمانش را، برای کی؟ برای تسلط میرپنج بر مخالفان که بدترین شکنجه‌گاه بود. بعد در عصر محمدرضاشاه، اسرائیلی‌ترین شکنجه‌ها را روی مبارزین ضد رژیم (اعم از مسلمان و کمونیست و التقاطی، چه دانشجو، چه طلبه، چه روحانی، چه روشنفکری بزرگ چون علی شریعتی پیاده می‌کردند. هر کس داخلش می‌شد به دلیل نقشه‌ی سازه‌های «اس.اس» هیتلری‌اش، گم می‌شد و هرگز بدون رهنما نمی‌توانست از آن بزند بیرون. این ساختمان با تغییر محتوایی دیگر، ادامه داشت ادامه داشت تا عصر آقای خاتمی و وزرات اط آقای یونسی که به «موزه‌ی عبرت» بدل شد. من سه بار رفتم تمامش را دقیق و ظریف دیدم؟ شما چی؟ دیدید؟ می‌خواهی سرشاخ بشوید بیا با هم باز برویم!
 
این را مگر می‌توانم بی‌جواب بگذارم! برم برای نوشتن این، این:
 
جناب بازم اَطّی! به من فشار بالای چندین پوندی وارد می‌کنید که چرا در متن‌هایم می‌گویم «بگذرم» ولی خودتان بارها عملی‌تر از من می‌گذری! بگذرم. برم روی ساقه‌ای تنومند تا جِر نشم، حالا که شما دم‌به‌ساعت می‌گردی کپی گیر می‌آری و می‌ذاری و اینک هم از آقای سید مجتبی تاج‌زاده‌ای که تمام راه‌حل‌هایی که این مدت قهروکی‌اش به مردم می‌داد از درون پوکید، کد آورده‌اید که مثلاً مَته روی خشخاش گذاشته، می‌خواهم سؤالی که چندی پیش از محضرت پرسش کردم را به روی‌تان بیاورم و رخ به رخ کنم:
 

از مُفاد قرارداد فوقِ سرّی هسته‌ای میان آمریکا و استرالیا هیچ سَر در آوردی؟! که اخیراً بسته شد و حتی خشم فرانسه و متحدین دیگر کشور یاغی آتازونی را درآورده؟ اگر اصرار دارید ایران مفاد پیمان‌های راهبردی خود را فاش کند و بریزد روی روزنامه، چرا همین خواسته را به عنوان یک شهروند جهانی از آمریکا طلب نمی‌کنید که دولتی مدعی بر اداره‌ی جهان است؟ چرا آنان از اسرار خود نمی‌گویند؟ مگر این فقط ایران است که باید در هر کاری پاسخ پس بدهد به جهان و پاره‌ای از مردم ایران. والسلام.

 

دامنه:
جناب آشیخ محمدجواد. سلام و ظهرتان به خوشی پرستش و ستایش.  باری؛ عرض کنم منظور از زاویه‌ی نرگس‌آمن است دیگه. چون نمای شما آن سوی یال محل است؛ یال جنوبی و جنوب شرقی. واقعاً زادگاه داراب‌کلا از هر سو که بنگری زیباست و از شگفتی‌های باری‌تعالی. لذت بردم، خوش‌چشم‌انداز است از آن زاویه. متشکرم. چه قشنگ است دوبیتی ۱۶۳ باباطاهر را اینجا با هم زمزمه کنیم:
به صحرا بنگرم صحرا ته وینم
به دریا بنگرم دریا ته وینم
بهر جا بنگرم کوه و در و دشت
نشان روی زیبای ته وینم
 
سلام. نظر من: ۱. هم «میزان، حال فعلی افراد...» هم «میزان، رأی ملت» مورد قبول من است، اولی میزان، با هدف جذب، نه دفع؛ چون منظور امام، برای جذب بود. دومی میزان هم، اساس مردمی‌بودن است. ۲. با «از اوجب»، موافقم، نه با «اوجب» و حذف «از». تشکر.
 

۲۱ بهمن ۱۴۰۰

مزرعه‌ی فکرت ۱۲
حُب ، قُرب ، عذاب ، فراق
به نام خدا. آقای قلی‌تبار دیشب سخن از دعای کمیل کرد. فرازی از آن: صبر در عذاب و بی‌صبری در فراق. فراقی که عبد را از رحمتِ آفریدگار و هم‌سخنیِ با ایشان دور می‌اندازد؛ ...اخْسؤا فیها و لا تُکلّمونِ» ۱۰۸ مؤمنون. اخساء هم از نظر المیزان، در فارسی همان چخ‌کردن هنگامِ دورراندنِ سگ است. آری؛ معبودی که طبق گواهی قرآن اجازه‌ی مَعیت داد به عبد، اما وقتی پای دوزخ و عذاب بیاید وسط، باز هم طبق گواهی قرآن، از سخن‌گفتنِ با خدا هم بازشش می‌دارد، چه رسد به درخواست. چنین جدایی میان آفریدگار و آفریده، دردناک است. طوری‌که بر فَرقِ قُرب، پُتک می‌کوبد و انسان را از معبودش دور می‌افکنَد. درحالی‌که انسان ذاتاً به علت حُب، فراق (=دوری) را دوست ندارد، بلکه نقطه‌ی مقابلش قُرب (=نزدیکی) را دوست می‌دارد. شبیه رابطه‌ی دو عاشق و معشوق که به هم قُرب و یکی‌شدن و هم‌آغوش‌شدن می‌ورزند.

خواستم به برداشتِ شخصی‌ام بگویم: آدمی برای این‌که دچارِ فراق نشود، قُرب و شهود را از خود سلب نکند، عذاب را دائم نچشِد، چه خوب است در دنیا دست به حُبِ پروردگار بزند. زیرا همین حُب، آری همین حُب، موجب می‌شود فراقِ مطلق رخ ندهد و قُرب، تُرد و شکننده نشود و از پیش خدا کامل رانده نگردد که حتی امام علی ع دومین محبوب در هستی پس از نبی ص پیش خدا را هم، به دغدغه‌ی دردِ دوری و شیونِ عرفانی می‌برَد.

 

درباره‌ی شرّ الآخره» در دعای رجب:

دیشب بحث از «شرّالآخره» در دعای رجب شد. و نکات مفیدی آقای قلی‌تبار مرقوم فرمودنند که امروز بعد نماز ظهر و عصر رجوع کردم به کتابخانه‌ام و کتاب «المراقبات» آیت‌الله مرحوم میرزا جوادآقا ملکی تبریزی را باز کرده و دیدم که در ص ۱۴۴ چاپ هفتمِ «سُرور»، بیانِ ژرفی فرمودند. برای تکمیل بحث کمی با برداشت آزاد، می‌نویسم:

از نظر ایشان شرّ «امر عدَمی»ست و آن دوری از رحمت خدا و حِرمان (=سرگشتگی) از روح خداست. و علت این‌که کلمه‌ی «جمیع» بر سرِ عبارتِ «شرّالآخره» تکرار نشده است همین است که موجب محرومیت از بخشایش الهى می‌شود، اما خیر «امرى وجودى»ست و انواع «بی‌شمار» دارد. و این‌که چرا «جمیع» بر سرِ عبارتِ «شرالدّنیا» آمده گویا به این جهت است «شرّهاى دنیا براى همه‌ی مردم معلوم نیست.» خواستم ادامه بدهم، دیدم شاید دراز شود متن. ما هم ملزم به کوتاه‌نویسی‌ایم. در سایت هَدانا هم مفصل آمده است.


بسمه تعالی. سلام علیکم و رحمه الله
در باره‌ی جمله‌ی مورد بحث تان از دعای " یا من ارجوه لکل خیر " عرض می کنم : جمله‌ی " وشر الآخره " ( به کسر را‌ی شر ) عطف است بر  " شر الدنیا " و تقدیر آن " وجمیع شر الآخره " می باشد، پس به لحاظ معنا تفاوتی با جمله‌ی پیشین ( جمیع خیر الآخره ) ندارد و تنها به لحاظ  تعبیر با هم متفاوت اند. از این گونه تفاوت های تعبیر در فن بیان، تفنن در تعبیر گفته می شود. هر یک از دو جمله‌ی مذکور را به سه صورت ژیر می توان تعبیر کرد که معنایشان یکی است:

جمله‌ی اول؛
جمیع خیر الدنیا وجمیع خیر الآخره
جمیع خیر الدنیا و خیر الآخره
جمیع خیر الادنیا و الآخره

جمله‌ی دوم:
جمیع شر الدنیا و جمیع شر الآخره
جمیع شر الدنیا وشر الآخره
جمیع شر الدنیا و الآخره

 

دامنه:
سلام علیکم. نکته‌ی محوری‌تان «تفنن» بود. اما صاحب المراقبات می‌گوید باید «تفطن» کرد تا رازش را با اسلوب شناخت یعنی قضیه فرارتر از تعبیر یا فن بیان است. که من خلاصه‌اش را نوشتم و پست کردم در صحن. اینک متن شما ناهمواری‌های شناختم را مرتفع کرد و بیشتر مرا به زوایایش شناساند. متشکرم. اما حیف فقط برای من می‌فرستید و سایرین از بیان شما بی‌بهره می‌مانند.

 

پاسخ:

سلام. سپاس. اختلاف برداشتِ شما و بنده درین‌باره، درین خلاصه می‌شود. من معتقدم: ۱. ولی‌فقیه پیشین، حقِ تعیین‌تکلیف برای ولی‌فقیه پَسین را ندارد. ۲. ولی‌فقیه مستقر، حق وصیت‌نامه‌ی الزام‌آور برای تعیین تکلیف‌کردنِ سرنوشت سیاسی نظام را پس از رحلت خود، ندارد. ۳. تز من حضور تمام افکار و سلایق در قدرت است، چون انقلاب مالِ یک عده خاص نیست که برای دیگران، تعیینِ تکلیف کنند. اگر گیریم دیگران خطا کردند، خُب حاکمان در قدرت هم، بسا خطا کردند. ۴. کسی حق ندارد خود را ذی‌حق فرض کرده و لذا سایر تفکر را حتی تفکر ریشه‌دار لیبرالِ مثلاً «مسئله‌دار» را از دایره‌ی حکومت -که مال جمهورِ کشور است، نه صنفِ خاص- از ورودِ به قدرت سیاسی و حق تعیین سرنوشت خود، برای همیشه و تا ابد، باز بدارد. ۵. نمی‌شود منتظری را به علت احتمالِ اعمالِ فلان نوع سیاست یا مماشت، چنان کنارش گذاشت که حتی زندگی فردی‌اش هم در حصر و دورداشتِ از مردم باشد، چیزی شبیه رفتار فُجّار عباسیان با امامین عسکرین ع.

 

سلام. حتی اگر چنین باشد که به گواهی کتبی امام چنین هم هست که امام از اول هم با انتخاب یا انتصاب مرحومین بازرگان و منتظری مخالف بوده باشند، باز هم به هر حال مدتی گذاشتند در مصدر قدرت بمانند. خُب، منتظری هم بر فرض اگر رهبر می‌شدند و سیاست‌شان قرار بود «حکومت فراگیر» شامل همه‌ی افکار باشد این چه وجهی داشت که وی را شبانه و به قول قشنگ‌تر محلی: شَبینه دور از دیدِ مردم، عزل‌شان کردند. بگذرم. بنا بر کوتاه‌نویسی است، بقیه‌ی نظرم را قورت می‌دهم.

 

یک نکته‌ی تاریخی

مرحوم آیت‌الله طالقانی به دوستش مرحوم مهدی بازرگان -که استاد شهید مرتضی مطهری قاطعانه طرفدار نخست‌وزیرشدنش بود- گفته بود نپذیر این پست و مقام را، آخوندها بیچاره‌ات می‌کنند. بگذرم. چون بناست کوتاه‌نویسی را شیوه‌ی کارمان کنیم درین صحن.

 

پاسخ:

استاد بسیارسپاس. بنده کتاب موردِ اشاره‌ی شما را، چندسال قبل خوانده و حتی خلاصه‌نویسی کرده بودم که تصویرش را که همین الان انداختم، و در زیر جهت استناد و معرفی می‌گذارم. آن قسمتی که از اسلام اصغر، اسلام اکبر و نیز ایمان اصغر و ایمان اکبر بحث می‌کند که این ایمان یعنی: یا ایهاالذین آمَنوا آمِنوا. نام کتاب: رسالة فی السیر و السلوک. منسوب به سیّدِ بحرالعلوم، به شرح حسن مصطفوی. تصویر یاداشت خطی‌ام :

 

توضیحی ادبیاتی بر یک عبارت و یک واژه:

پس از پست اول‌شان، خطاب به بنده فرموده‌اند: «عَرضه داشتید...». من اگر جای ایشان بودم از سرِ آداب گفت‌وگو می‌گفتم: «فرمایش داشتید...» یا «فرموده بودید...» یا «بیان داشتید» و یا «نوشتید...».

سپس وقتی بحث را طبق روال و رسم همیشگی صحن، در پستی دیگر از سمت خود به‌درستی خاتمه بخشیدند، من اگر بودم، نمی‌گفتم «ورطه»، چون ورطه در نزدیک‌ترین معناها یعنی: منجلاب، گرداب، گودال، لغزشگاه، پرتگاه و لجن‌زار. و در مجموع، ورطه، جایش در میان گفت‌وشنود نیست. فقط خواستم جنبه‌ی ادبیاتی دو عبارت و واژه را کمی شرح داده باشم. وگرنه، نه جای مَلال است و نه مَجالِ مَلال. با تقدیم احترام و علاقه‌ی فراوان به آن کسی که به بنده فرموده‌اند، «به ورطه تکرار افتاده اید».

 

سلام جناب دکتر ولی‌نژاد

راست هم می‌گویید چون تا آدم می‌خواد برای حرفش به سمت دلیل‌آوری و علل و شرح برود، یادش می‌آید قرار است طبق طبع صحن، کوتاه کند و حرفش را ببُرّد. به‌همین‌خاطر متن ابتر می‌ماند. چه کنیم آقاصادق عزیز که بر طبع دوستان محترم، متن بلند نمی‌نشیند. نیز ناباقی نگذارم از کشکولی‌ات خندیدم. نسخه‌هایش بَتِه‌کرگ ره خنده یاننه. بابت پیشنهاد کلیدواژه باید بگویم نظر خوبیه. باید ببینم اگر ضد کوتایی متن نشود. چشم. بنده چقدر داد زدم دو کف دست؟ خودت که شاهدی صادق عزیز، اما الان برخی‌ها به اندازه‌ی دو سه لاگ و دُمپاش متن می‌ذارن در یک پست... که هف‌هش‌تا باکس پشتِ سرِ هم می‌شود. بگذرم. من شما را صاحب سبک و اندیشه می‌دانم دکتر ولی‌نژاد. با آن‌که هنوز همدیگر دیدار نکردیم، اما بر دلم نشستی. برای اهل تفکر ارزش و احترام بالایی قائلم.

 

شعر حافظ:

آسایش دو گیتی تفسیر این دو حرف است

با دوستان مروت با دشمنان مدارا

در کوی نیک نامی ما را گذر ندادند

گر تو نمی‌پسندی تغییر کن قضا را

هنگام تنگدستی در عیش کوش و مستی

کاین کیمیای هستی قارون کند گدا را

حافظ راست گفت، هم مدارا و هم مروّت. آئینی که در دفتر انبیای خدا ع و ائمه‌ی هُدی ع می‌درخشد.

نظر:

سلام. این پست را تازه توانستم مشاهده کنم. چقدر هم تأثیرپذیری درش هست. سگ تعلیم‌یافته‌ای به همراه زنِ صاحبِ سگ، شاخه‌ی بزرگی از درخت را از سرِ راهِ یک دارنده‌ی عصای سفید، بر دهن می‌گیرد و به کناری می‌اندازد، تا راهِ عابر را همواره و بی‌خطر سازد. چه هم مفید بود. درود.

 

عین متن درج‌شده: "سپاه باید پشت مردم باشد . اصل مردمند . ارتش هم باید پشت مردم باشد .  ارتش و سپاه باید بگویند : جانم فدای مردم . اگر بگوید جانم فدای رهبر انحراف است . اصل مردمند . رهبر هم جانش فدای مردم است . ما همه برای مردمیم . سپاه باید از حقوق مردم دفاع کند . پشتیبان مردم باشد . اگر بگوید جانم فدای رهبر که این می‌شود همان زمان شاه . پس مردم برای چی انقلاب کردند ؟ " ( امام خمینی، صحیفه نور، جلد سوم پاراگراف ۱۳۲ ) منبع

 

نظر دامنه:

۱. نحوه‌ی ارجاع درین نوشته، مشکوکه. چنین رفرنسی اساساً ناشیانه است.
 
۲. جلد ۳ صحیفه‌ی نور اصلاً ربطی به دوره‌ی انقلاب ندارد، چون دربرگیرنده‌ی فرمایشات امام از مهر ۱۳۵۳ تا مهر ۱۳۵۷ می‌باشه. که هنوز نه انقلاب پیروز شده بود و نه سپاه، تأسیس.
 
۳. این مسئله در سال ۱۳۹۱  یا همون حدودها هم در جامعه بحث روز شده بود.
 
۴. پژوهشگران (که من هم در دانشنامه‌نویسی کار کرده‌ام) می‌دانند منبع مورد وثوق برای اَسناد و اِستناد، صحیفه‌ی امام است، نه صحیفه‌ی نور که ناقص و ناکامل است.
 
۵. تیپ ساختاری جملات هم به امام نمی‌خورد، چون امام عامیانه و شکسته، صحبت می‌کردند و حتی گاه فعل و فاعل هم نداشت. در نوشتن هم امام خیلی فصیح و مسلط به فارسی می‌نوشتند. پس ازین حیث هم، نامعتبر است این نقل مستقیم. والسلام. اللهُ علمٌ
 
نظر وارده:: »اگر فرمایش شما درست باشد با احتمال بسیار زیاد، چنین پستهایی عمدا پخش میشود تا با رد آسان اصالت آن ، سایر مطالب از دست در رفته هم همواره با شبهه اصالت از طرف مخاطبان مواجه شود. از شگردهای موثر است.»
 
دامنه: درست فرمودین. همانانی که شما هم دقیق می‌دانید چه تیپ افرادی‌اند و پس از کنار صدام و عملیات «فروغ جاویدان» علیه‌ی ملت ایران و پس از سقوط صدام به جلگه‌ی تیرانا در آلبانی رفتند تقریباً ۱۰۰۰ نفرشان شب‌وروز روی کامپیوترهای اهدایی آل سعود مشغول عملیات روانی هستند و در کارشان هم خبره‌اند. چنین کارهایی مبارزه را بدتر برای مردم محق سخت می‌کند و کور. متشکرم. مبارزه‌کردن با این نظام باید در چارچوب درستی باشد. وگرنه ره به جایی نمی‌برد.
 
پاسخ:
سلام. اول عرض کنم: آه! چه دردناک است نداری و چه مُضحک است دارایی‌یی که به نداری مدد ندهد. ۱. میان فقر و کتابخانه رابطه‌ی تبایُن نمی‌بینم. اما ایران سرزمین کتابخانه‌ها و مهد کتاب بود، حتی کتاب‌خواندن. ۲. حقا که کاستی در رسیدگی به تهیدستان، عمیقاً قابل توبیخ و تقبیح است. ۳. شکوفایی کتاب و کتابخانه هزینه نیست، سرمایه است. باید به ضُعفا هم رسید. هر چیز در جای خود: ← «معنای حق». ۴. دلسوزان امروزِ فقراء، دیروز خود در قدرت بودند و کاری نکردند و امروز برای این‌که خود را از زیر بار سنگینِ پرسش‌های «چه کردی»ی مردم، گُم کنند، سینه‌چاک صوری فقیران شدند. ۵. از کجا معلوم حامیان صوری فقیران، فردا که قدرت را لمس و مزّه کردند، بدتر ازین نباشند. ۶. آقای اکبر اعلمی را از روزی که درحلقه‌ی نویسندگان و گردانندگانِ روزنامه‌ی «سلامِ» آیت‌الله سیدمحمد موسوی خوئینی بود، می‌شناسم. خُب، دست‌کم سه چیز سپس به‌شدت از او به عنوان فردی جوششی و سرسخت ساخت؛ اولی رد صلاحیتش، دومی آن سیلی‌زدنش به آقای عباس سلیمی نمین که «کیهان هوایی» را رهبری می‌کرد و به حلقه‌ی امنیت و  ... . و سومی که چون باید کوتاه‌نویسی کنم ماجرا را با لقمه‌ای سِقُلمه، فرو می‌برم در حلقومم.
 
دامنه:
سلام. ۱. جزوِی از متن‌های شماست که با دقت علمی بالا، نگاشته شد. ۲. اساساً چون برای من جدانبودن سیاست از دین، یک مفروض قطعی‌ست، بنابرین هر نظری ولو از صاحب المیزان یا صاحب کفایه یا صاحب جواهر هم باشد، ناسازگار با جامعیتِ دین می‌افتد و به نقصان‌کشاندن آن بخشِ دین. ۳. من که گفتم جمله از آنِ علامه نیست. ۴. فرض را هم گذاشتم از ایشان است، لذا با فرض بر آن، باز با چند دلیل، ناصحیح‌بودن آن عبارت را از دیدِ خودم پاسخ دادم. ۵. در دنیای دین‌شناسی، هیچ کس «حرفِ آخر» را نمی‌زند، و نمی‌تواند بگوید این است و جز این نیست؛ موتور اجتهاد شیعه، به همین علت، تا قیامت فعال و محرک است و دروازه‌ی استنباط به روی اسلام‌شناس باز است. ۶. حتی مرحوم علامه هم با فروتنی عجیب علمی، در المیزان، در جاهای باریک اعلان می‌کند اینجا بحث، بحث شخصی اوست که ممکن است مساوی با اصل دین نباشد و احتمالات را بیان می‌داند. ۷. علامه هدف تفسیر اسلام را، پرده‌برداری احتمالی از منظورِ خداوند تلقی کرده، نه پرده‌برداری قطعی. و این یعنی امکان همزمانِ درست یا نادرست‌بودن تفسیرِ مفسر. سپاس. می‌توانستم چند بند دیگه بنویسم، اما قرار شد کوتاه باید نوشت.
 
پاسخ:
سلام. واقعاً مرا به یاد هم سختی‌ها و هم صفا و ازخودگذشتگی‌ها در جبهه‌ها برد. رزمندگان پل کردند خودشان را تا دیگر رزمندگان از عرض رودخانه بگذرند. واقعاً افتتاح پُل ! بود بدونِ حضور مسئولان! در ضمن، ما که هنوز فردا بیست‌ودو بهمن نیامده، شَبینه رفتیم قُرُق ! کردیم، قاسم. یاد جمله‌ی تاریخی شهید مظلوم آیت‌الله بهشتی انداختی ما را قاسم که سال ۵۹ فرموده بودند: «به آمریکا بگویید عصبانی باش و از عصبانیتِ خود بمیر. ملت ما همین است که می‌بینی و می‌شناسی.» 
 
پیام دکتر صادق ولی‌نژاد:
نظر لطف شماست. استاد اندیشمند و متفکر، جناب طالبی. بنده هم افتخار دیدارتان را نداشتم اما بی تعارف عرض میکنم از محدود کسانی هستید که بر من با قلمتان اثرگذار هستید در بسیاری جوانب. شناخت من از جنابعالی، بواسطه همین قلم پر مغز شماست که بنظرم حاصل سالها تدبر، تعقل، تفکر است. گنجینه ای بی بدلیل هستید استاد گرانقدر. پایدار مانید.
 
دامنه:
سلام دکتر اهل خرد و تدین. بنده لطف حضرت باری‌تعالی می‌دانم که دست دو انسان از راه دور هم شده در دست هم می‌گذارد و من این دست را همدستی با «یدالله» جل جلاله می‌دانم. ممنونم و خرسند به داشتن چنین دوستی متفکر و توانمند در نوشتن.
 
مزرعه‌ی فکرت ۱۳
قلب‌های بزرگ
به نام خدا. سلام. علامه مرحوم محمدرضا حکیمی در ص ۲۱ کتابش «شیخ آقابزرگِ تهرانی» سخنی تکان‌دهنده دارد. عصاره‌اش این است: شاید با نشان‌دادنِ «قلب‌های بزرگ»، مردمِ ما نیز صاحبِ «قلب‌های بزرگ» شوند. او از شیخ آقابزرگ به قلبِ بزرگ یاد می‌کرد. حرف حکیم حکیمی مرا به تاریخی از سرزمینِ کهن‌مان ایران بُرد که وقتی مغولان ریخته بودند از مانندِ «شیخ ابوسعید»ها وحشت داشتند نه از همه‌کس و وقتی هم خواستد «شیخ خلیفه» را از ترسِ آگاهی‌بخشی‌ها و نفوذش بر جان و مغز مردم، از سبزوار به کرمان دور کنند قاضی شارع (استاد علی نصیریان) برحذَرشان داشت که «شیخ ابوالخیر» را هر کجا تبعید کنید آنجا را سبزوار می‌کند. چرا قاضی شارع چنین گفت؟ چون مردم دورِ کسی جز «قلبِ بزرگ» نمی‌چرخند. آری؛ شیخ ابوسعید ابوالخیر چه در سبزوار می‌بود و چه کرمان و کرمانشاه، همان می‌بود که در مازندران بود و در سبزوار (=بیهَق) همچون تاریخ‌نگار «ابوالفضل»، از حق می‌گفت و حقیقت برملا می‌ساخت.
 
تا اینجا وفا به کوتاه‌نویسی، ولی اگر کسانی خود خواستند دنباله‌ی حرفم را در زیر بخوانند، بسا مختارند.
 
چه خواستم بگویم در قلب‌های بزرگ؟! این را که، مردم را نه فقط به «قلب‌های بزرگ» بدبین نکنیم بلکه آنان را هم به قلب‌هایی بزرگ تبدیل کنیم. بدبین‌سازی مردم، کاری‌ست خًرد و تُرد از قلب‌هایی خُرد. خردمند به مردمش خًردی نمی‌کند. من علامه حکیمی را از اَضلاعِ الگوهای جامعه می‌دانم. همو که «مرجع تقلید» نشد ولی «مرجع تحقیق» گردید. کسی که تمامِ عمرش اگر از عدالت و ساده‌زیستی گفت، خود نیز به این آئین علوی آراسته بود. در ص ۲۵ «راه خورشیدی» خوانده بودم که مرحوم آیت‌الله شیخ مرتضی مَحامی بادکوبه‌ای استادِ درسِ «شرح منظومه»ی محمدرضا حکیمی گفته بود بدین مضمون: دیگر او را نه «حکیمی»، که «حکیم» می‌خوانم؛ «یای» نسبتِ حکیمی را از نامِ حکیمی بردارید؛ او دیگر نه حکیمی، که حکیم است. بلی؛ بادکوبه‌ای راست گفت. حکیمی خود در دسته‌ی «قلب‌های بزرگ» بود؛ قلب‌های بزرگی چون: امام خمینی، پورفسور حسابی، علی شریعتی، مهدی بازرگان، مرتضی مطهری، شیخ حسنعلی مروارید، شیخ مرتضی قزوینی، شیخ اجل سعدی، شیخ حسن جوری، بوعلی، مولوی، خیام و حاج قاسم نگین ایران و کرمان و بشُمار از صدها نامِ درخشان در ایران، از سرحدادِ خراسان تا آخرین خطوط مرزی کردستان. والسلام.
 
سلام علیکم
صداقت و دیانت و اخلاص شما بالاترین پشتوانه‌ی زندگی معنوی شماست. دردناک بود برای من شنیدن این فراز از لایه‌ی زندگی‌تان. سِجن را ثانویه بدانید و برای رهایی از آن، تلاش خود و نزدیکان‌تان را وانگذارید. شما عمری به ما مردم دوستدار اهل بیت ع حیات طیبه آموختید و ذاکری دانا بودید و حرف سست بر زبان نمی‌آوردید؛ اینک اثرات همان ارزش‌ها ناجی‌تان خواهد شد. حضرت یوسف ع هم از زندان نهراسید ولی بسیار کوشید با واسطه‌های کارا، تا آزاد شود. خیلی دلم را درد پر کرد شنیدن بیانات مؤدبانه و عارفانه‌ی شما. به عنوان یک دوستدار برای آن انسان بزرگ و مرد پاکیزه آرزوی صلابت و صبر و حل‌شدن مشکل می‌کنم. ممنونم مرا قابل مطلع‌شدن دانستید.
بحثی روی لغت «مِتا»
 
سلام. مفید و به قلم روان نوشتید جناب دکتر ولی‌نژاد. خواستم بگویم ما انقلابیونِ صدر انقلاب با «مِتا» زودتر از همه‌جای دنیا آشنا بودیم. بفرما: چرا؟ چون ایران سابقه‌ی «نهضت ترجمه» داشت و در اثر همین ترجمه‌ی آثار آتن و اِسپارت، با ادبیات و واژگان مهم یونان باستان سریع‌تر از ملل دیگر آشنایی پیدا کرد. متافزیک و ماتریالیسم دو بحث داغ اول انقلاب بود. «متا» بر سر فیزیک. که می‌شد: فراطبیعت، یا ماوراءالطبیعه. یادم است یک روزی، روی همین متا و ماتریال بحثی جنجالی در بخش زنانه‌ی مسجد جامع داراب‌کلا شده بود سال ۵۸، که من هم حضور داشتم. ناگهان وسطِ ... بگذرم. چون پاسخ باید کوتاه باشد. اما یک کشکولی بگم: خدا را شکر از دو کفِ دو دست که هیچ! از دو بندِ انگشت هم نگذشت پاسخ من. چه خوب و آسوده شدم در کوتاه‌نویسی.
 
سلام. آنها، آقامرتضی خود می‌دانی، درّندگان بودند که بومیان را نابود و حکومت خودشان را بر روی نسل بومی قتل‌عام‌شده، بنا کردند. البته قاجار هم دوندگان بودند؛ چون قاجار یعنی کسی که خوب دوندگی کند. گفتم که، کم‌وبیش. حالا مهم الآنه؛ با آنچه به‌زودی بر سر اوکراین خواهدرفت ! که می‌خواست کیفِ غرب و ناتو باشد و مرکز خطرناک زرّادخانه‌ی آمریکا، یاغی‌های آمریکا زبون‌تر از دیروز می‌شوند. جهان، لحظه می‌شمارد. آمریکا هم هراسیده. نظام آلوده‌به‌خونِ آمریکا سرباز آمریکایی را فقط برای «اشغالگری» می‌خواهد، نه «آزادی‌بخشی». حرفم ناتمام مانده... آقامرتضی... چون کوتاه باید پاسخ بنویسم.
 
جناب ... سلام
چگونه آدم یقین کند مبتلا به خرافه و جهل نیست؟ آیا خودِ جناب‌عالی ازین دو خود را رَسته می‌دانید؟ یا نه مراقبت دارید که به سرزمین مغز و اندیشه‌ات وارد نشود؟ پرسشم می‌تواند عمومی هم تلقی شود.
 

تکمیل تذکر مدیریت:
واقعاً کسی که خودش حال و‌ حوصله ندارد متن کپی ارسالی‌اش را بخواند و خلاصه‌اش کند و برداشت خود را به صحن بیاورد، چطور رویش می‌شود آن را برای اعضایی بگذارد که دلخوشی به متن‌های بلند ندارند چه رسد به نوشته‌های این و آن در آشفته‌باز سایت‌ها و کانال‌ها. آیا اینان نمی‌دانند مگر دیگران عاجزند که مثل آنان به این نوشته‌ها در سایت‌ها دسترسی نداشته باشند. بعید است ندانند، ولی مقررات را زیر پا می‌گذارند. باور بفرمایند اعضای مدرسه فکرت که امشب دو ساعت به دراز انجامید تا توانستم بالای ۲۰۰ پستِ کپی ۱۰۰٪ را که از سوی تنها سه نفر عضو (نام نمی‌برم در مرحله‌ی اول) بارگذاری می‌شد، از صحن پاکسازی کنم. رک بگم: کپی‌فرستادن یعنی آزاررسانی درین صحن.

 

نقش شما درین زُدایش و روبیدن خاکستر از فرق لغات، بیشتر و عمیق‌تر از من بود. به قول محلی: بی بلا عوض ! است کمک‌تان.

 

متشکرم. کاش همه آیین اینجا را مواظبت کنیم. حقیقتاً از همان اولین روز راه‌اندازی مدرسه قرار این بود فقط قلمِ خود اعضا باشد. چون اینجا صحن مباحثه و نیز عرضه‌ی نوشته‌های خود اعضاست. صحن مدرسه فکرت جمعه‌بازار پست‌های کپی و بازفرست‌ها نبوده و مدیریت نمی‌گذارد بشود. فعلاً اولین تذکر داده شد. امید است زیر پا گذاشته نشود و همه با هم فقط تراوش قلم و جوششِ تفکر در قنات فکرت.

 

مزرعه‌ی فکرت ۱۴

 تقلیدِ در اعتقاد و تقلیدِ در انکار

به نام خدا. سلام. به قول آن آهنگِ ماندگارِ علیرضا روزگار که خوانده: «کی گفته...» من هم می‌گویم: کی گفته که فقط تقلیدِ در اعتقاد، بد است؟! خُب تقلیدِ در انکار هم، بد است، حتی بدتر. می‌گویید نه؟! می‌رویم روی دیوان شمس نسخه‌ی تصحیح‌شده‌ی آقای محمدعلی موحد، آنجا که شمس به مولوی و صدالبته با ما و آحاد ملل می‌گوید: «هر فسادی که در عالَم افتاد، ازین افتاد که یکی، یکی را معتقد شد به تقلید، یا مُنکِر شد به تقلید.» از نظر مولوی -پرورده‌ در دامنِ علمِ و حِلم شمس تبریزی- اساساً تا عقیده‌ی مخالف و یا بد و ضد، نباشد، خوبی جلوه‌گر نمی‌شود و معنایی نمی‌یابد. مثل این بیت ۵۷۴ از دفتر ۵ مثنوی: بَر مَکَن پَر را و دل بَر کَن ازو / زانکه شرطِ این جهان آمد عَدو

 

اَشون خواب بر من مستولی ( خا حالا : چیره) شد و از ساعات لذیذِ پاسخ به پست‌ها، بازماندیم، اینک مجبوریم پِشت‌به‌پِشت پاسخ بدیم که باز نیز شبیه پست‌های بلند می‌شود، این «چراگاه مغز» آن «دوست‌ْاستاد» کار داد دست ما؛ که دائم باید بپّاییم که از دو بندِ انگشتِ وسط (حتی شست / شصت هم نه) بیشتر نشود: اما پاسخ‌ها و یا نظرها:

 

اول ادای عشق به امام محمدتقی ع که دُردانه و گوهر امام رضا ع هستند: در خجسته زادروز امام جواد ع یک سخن زیبا از آن امام عزیز -که خیلی‌زیبا زینتِ سه چیز مهم در زندگی‌مان را توصیف نمودند- یاد می‌کنم:‌ خلاصه و این‌گونه:

زینت‌بخشِ علم = تواضع و فروتنی.

زینت‌بخشِ حِلم = خوش‌رویی با افراد.

زینت‌بخشِ عقل = ادب‌داشتن و اخلاق نیک.

 

سلام. ۱. بله اول تا یادم نرفته بگویم آن سُروده را که بله، درست فرمودید از آنِ مرحوم سهراب سپهری‌ست: «فکر را، خاطره را، زیر باران باید برد‌...» اما چون عصار این شعرش را، به آهنگی زیبا، ماندگار خواند، گفتم به قول علیرضا عصار؛ که باور بفرما جناب محمدجواد، زیاد پیش آمده واقعاً زیر باران با آهنگ او در خیابان و بیابان راندم. ۲. نمی‌دانستم شما این‌همه به واژگانِ محل مسلطید. همین حاکی از این است علاقه هم دارید. به نظر می‌رسد اگر هنوزم بیشتر روی زیروبَمِ لغات زبان مادری وقت و فکر بگذارید به ژرف‌تر ازین هم می‌رسید. علامه طباطبایی در المیزانِ با آن عظمتش، اول سراغ کشف و شکافتنِ لغات می‌رفت، سپس سمتِ تفسیرش. در مورد یکی‌مانده به آخر (م: مال من) در پاسخ‌تان به جناب دکتر عارف‌زاده، نکته‌ای خواهم گفت.

 

سلام. چقدر عالی بود این بیت ازین شعر، جناب برادر رخ‌فروز که مُفاد شعر نشان از خصائص حضرت امام علی ع داشته و در تمام امامان ع تجلّی کرده که در همه‌ی عمرشان، کریمانه دستِ تهیدستان را نه فقط می‌گرفتند که در دستِ خود می‌گذاشتند، زیرا الگو از پیامبر رحمت ص داشتند؛ همو که هم به فکر مستمندان بودند و هم برای تشویق مردم به تلاش و کار و زحمت در زندگی، دستِ کارگر را هم بوسیدند. به فرموده‌ی آیت‌الله عبدالله جوادی آملی کارگرِ بی‌کارفرما را. چون در پی این بودند کارگر هم، کارگر کار خود و زمینِ خود باشد، نه کار دیگران و روی زمین دیگران. یعنی تا اینقدر مهربانی با مقام کارگر. بگذرم و آن یک بیت در پست شما این بود: آه! اگر نان یتیمی، رسد از خوانِ کریمی / وای! اگر از تو جوادی، برسد جامه و جامی

 

وعده دادم یکی مانده به آخر را نکته بگویم. «م: مالِ من» را اگر حرکت کسره‌ی میم را مابینِ کسره / فتحه و بیشتر متمایل به صدای فتحه بخوانیم، می‌شود: بده به من. مثلاً بنّا به شاگرد می‌گوید: یالله یالله، نیمه، چارک، سه‌قدی. شاگرد هم می‌پرد چارک می‌دهد و بنا دست دراز می‌کند و می‌گوید: م. یعنی بده به من. اینجا دیگه مالِ من معنا نمی‌دهد. پس، «م» دو وجه دارد. درود که به لغات دلسپاری جناب محمدجواد حتی به حد هواشناسی. کشکولی.

پاسخ:

سلام. لابد مجال که یافتند جناب دکتر عارف‌زاده خواهند آمد روی این لغات شما. اما من این وسط آمدم گود، چون شگفتی مرا فراگرفته که آق سیدمحمد علاوه بر علم وکالت، بر لغت هم، دستی زبردست دارد. آقا، دست من و دکتر را از قفا بستید!

 

سلام. چه دلنشین بود استاد عمادی داستان، به قول امروزی‌ها: استوری (که به قول مهرداد خدیر هم‌ریشه است با هیستوری، یعنی تاریخ) رفتار آن طلبه و شیخ بهائی ما را به وجد آورد. شکر خدا ماندیم و از حکمتِ «قدر زر، زرگر شناسد / قدر گوهر، گوهری» سر درآوریم. ممنویم. و در قسمت بعدی خضر فرخ‌پی ع هم، فرازهایی که از امام آورده‌اید در سیر و سلوک، الحق و الانصاف، سخت عالی‌مضامین بود، اَخص آن فراز که فرمودند: «گفتارهای بیهوده همگی از نقصان سالک و سلوک و بقاء انیت و انانیت است لذا به عقیده اهل سلوک برای سالک معلم ضروری است.» بلی برای رهایی از بیهودگی، داشتنِ معلم و مراد نیاز است، به قول امام نیازِ ضرور. درود.

 

سلام. از آوردنِ دو بال پرواز، جواب را هم به عنوان «تقلّب» ! به مای شاگردان خود درین درگاه، رساندید. پس؛ هم دوست می‌داریم، و هم دوست داریم دوست داشته شویم. هر دو، از زیبایی‌های شگفت‌آور حضرت آفریدگار است. آن باری‌تعالی هم، هم آفریده‌های خود را دوست دارد، و هم دوست دارد آفریده‌ها دوستش داشته باشند.

 

منبع: عکس‌نوشته علت مرگ مرحوم حاج سید احمد خمینی که منجر به شکایت بیت امام ازین نسبت شد. این ادعا را حسین دهباشی سازنده‌ی فیلم انتخاباتی حسن روحانی در سال ۱۳۹۲ مطرح کرد.

دکتر صادق ولی‌نژاد:

سلام. اناردین را خیلی دوست دارم و هیچ چیز و هیچ جا را با آن معاوضه نخواهم کرد. هویت، شخصیت و تمام گذشته ام اناردین هست. برخی روزها بعد سرکارم بی دلیل میرم اناردین و با ماشین یه دور میزنم و برمیگردم محل زندگیم در ساری. آسوده خاطر و قلب آرام می شوم. دارابکلا نیز برایم عزیز و قابل احترام است. وابستگی دارم به آن انگار، چون بواسطه کارم در نکاچوب و ماموریت یکساله در فرمانداری میاندورود با بسیاری از اهالی آن رفاقت و پیوند دارم. شاخصه اصلی آن بنظرم این است که از لحاظ فکری، از تمام روستاهای منطقه جلوترند و در کل مردمانش با هر اعتقادی جذاب و خواستنی هستند. «حتی اگر ساکن قم باشند» 

دامنه:

سلام. لذت می‌برم از هم‌سخنی و مصاحبت با شما دکتر دانا و عالم. جالب بود عُلقه‌ات به اناردین. عجب نمی‌دانستم ساری مقیم‌اید. چه هم خوب. حب وطن و زادگاه اساساً در نهاد بشر است.

 

سلام

شیرینیِ بحث لغات با شما، برای من که تا لبِ گور هم در کامم مزه‌مزه خواهد کرد. از زمان‌هایی از ساعات فکری‌ شما و بنده بوده که لذایذ آن به تمام لذت‌هایی ازین دست طعنه می‌زند. شما با بنده بر سر هر نوع مسئله آزاد باشید دکتر عزیز.

چو انسان را نباشد فضل و احسان

چه فرق از آدمی تا نقش دیوار

بدست آوردن دنیا هنر نیست

یکی را گر توانی "دل بدست ار

سعدی

 

سلام

آقا وقتی از سعدی برای من می‌گویی، جانم را تازه می‌کنی. آخه شیخ اجل، شیخ الست و ابد بنده است. چقدر زیبا گفته. درود.

 

دامنه:

سلام. جناب قربانی استادِ اقتصاد در دانشگاه مازندران؛ قیمت در ایران ۱. پایین است در حد مِفت؛ اما برای میلیاردرها و نجومی‌بگیرها که حتی به ریش ایران هم می‌خندند ازین همه پایین‌بودن؛ بخوانید: پوزخند. ۲. بالاست: در حد سر به فلک. اما برای درآمدپایین‌ها که شامل اکثریت ایران می‌گردد. که حتی جرأت ندارند تا ۵۹ متری قصابی و حتی گوجه‌فرنگی بروند. ۳. ان‌شاءالله ایران از دست دو اهریمن رها شود و کام تلخ ملت تاب‌آور، شیرین و قندال شود: یکی اهریمن تحریم‌گری که روی کریهِ باند ابوسفیان را هم سفید کرد. دومی اهریمن فساد در لانه‌ی «بالایی»ها که اگر اراده‌ای قوی ظاهر شود، بساط‌شان در یک شب جمع می‌شود.

 

نماز اولِ وقت و رفتار مرحوم آقا دارابکلایی

۱. بحث سه‌جانبه‌ی جنابان آقایان... بر سرِ نمازِ سرِ وقت، الحق مفید بود و در حد بالا، جاذبه برای خواندن داشت. ۲. من طرفدار و حتی علاقه‌مند به نمازگزاردن در اولِ وقت، هستم چون تعیین وقت از روی فضلیت بود. حتی امام حسین ع هم، نماز در ظهرِ عاشورا را اقامه کردند و از دشمن رخصت خواستند. حرکت امام ع در اوج مقاومت در برابر نبرد، به عنوان الگو باقی مانده است. ۳. اما آنجا مرحوم آقا دارابکلایی به عنوان امام‌جماعت شامخی که برای گرفتنِ حقوقِ فراموش‌شده‌ی مردم -به نقل از مهندس آقا سیدباقر به نکاچوب رفته بودند- بهتر و حتی نزدیک‌تر به شرع و خشنودی خدا بود که کمی گزاردنِ نمازشان را به ساعتِ دیگر موکول می‌کردند تا حق مردم استیفاء می‌شد. شاید ایشان آن روز نمی‌خواستند نمازگزاران مسجد جامع داراب‌کلا منتظر و معطلش بمانند. بگذرم.

 

سلام. ذوق شما خیلی بالاست. نمی‌دانستم بر لغات مادری چنین شکافنده اشراف داشته باشید. حقیقتاً قلمِ چنین فرزانگانی را پاس می‌دارم که هویت زبانی محل‌شان را این‌همه مفاخره‌آمیز نگهبان‌اند. ممنونم.

 

سلام و بسی سپاس. اشکال شما وارد است. البته چند ماه پیش، با آقای محمدحسین میرفخرایی که در ادب عرب و فارسی، دست تبحر دارد و فردی‌ست صاحب‌نظر و نویسنده در «گفتنک»، روی همین ملانقطی و ملالغتی به بحث نشستیم. آنجا به این نتیجه رسیده بودیم هر دو وجه رایج است. اما بله، در اصل نقط (که همان جمع نقطه‌ها در رسم‌الخط است) درست است ولی در زبان گویشی کم‌کم لغت شد. مثل پمبه به جای پنبه. شمبه عوض شنبه.. راستی تلفظ نقطی از لغتی هم، سخت‌تر است. بحث خوبی بود جناب محمدجواد. یادم می‌ماند دفعات آتی ملانقطی بنویسم؛ اگر از هوشم نرود! چقدر لذت می‌برم از توانایی هر عضو محترمی در بحث‌ها از جمله مورد مهم زبان و ادبیات.

 

متشکرم. ۱. اول توضیح دهم، اشتباه نشود، «مزرعه‌ی فکرت» فقط عنوانِ ستون روزانه‌ام است که این عنوان را هم از متنی که جناب دکتر ولی‌نژاد به من نگاشته بودند، برگزیدم و منظور من ازین عنوان این است در گوشه‌ای از مدرسه، زمینی است و من هم در آن نوشته‌هایم را زراعت می‌کنم حالا یا اعضا از کاشته‌هایم برداشت می‌کنند و یا نمی‌کنند؛ مختارند. و من هم شاهدم ستون روزانه‌ام حتی شاید ۳ نفر خواننده هم نداشته باشد، چون هیچ‌وقت کسی زیر آن هیچ نظری نمی‌نویسد؛ ولی من برای دفتریادداشتم که شده، روزم را باید با ستون‌نویسی شروع کنم. در روزنامه‌ی «انتخاب» هم، ای یک روزگاری ستونی داشتم... . بگذرم. ۲. من رگِ خوابم شعر است. «زنگِ شعر» هم داشتیم مدرسه. هنوز هم در متن‌هایم، شعر لُعابِ درخشنده‌اش است. ۳. فرمایشات آن دوستِ اهل دانش و شعر، درست است؛ ترجیحات بنده هم چیزهایی مهمتر از ردوبدل‌شدن مباحث بر سرِ مسائل تکراری سیاست است. من اگر با نوشتن‌هایم سرِ کسی را درد آوردم، پوزش می‌خواهم. ۴. شما هر وقت هر نکته‌ایی را خواستید به میان‌بحث بیاورید، من به وُسع خودم حاضر به نظردادن هستم.
 
 
پاسخ:
 
رُخ قبله‌ام کجا شد که نمازِ من قضا شد
ز قضا رسد همآره به من و تو امتحانی
 
نکته: نمازِ با حضور قلب، نشانی‌های کمتری دارد، زیرا صاحبدلان هم می‌نالند سرِ نماز به همه چیز فکر می‌شود، مگر به نماز. محل ما به چُنین نمازی -به‌کنایه و خنده- می‌گویند: چِماز. ولی همین چماز، از بی‌نمازی اَلفا اَلفا نزد الله می‌ارزد. متشکرم آقا سید محمد که نکته‌ی نغزی فرستاده‌اید.
 
ستاد حجت‌الاسلام باقریان سلام و تقدیم ادب و احترام. نوید خوبی دادید. چه هم بجا. خواستم بگویم برای شمارگان بعدی انتظار می‌کشیم. اما دو نکته هم دارم که تا نگویم انگاری به تعارف افتادم: یکی این‌که از فضلیت‌هایی بگوییم که مردم با خواندن آن دچار دورپنداری از امامان نشوند. مثلاً طوری در حد غُلات بگوییم که انسان وحشت می‌کند چگونه از امامی می‌خواهم پیروی کنم که آنقدر از من در فضائل و جنس و ماهیت، فاصله دارد که دست‌نیافتی است. دوم این‌که چرا باید از آنان شاکله‌ای ترسیم کنیم که انگار همین ۱۴۰۰ سال پیش میان همین مردم عادی قدم نمی‌زدند و برای آنان کار وحیانی و انسانی و علمی و اخلاقی نمی‌کردند. به نظرم «انا بشرٌ مثلُکم» بهترین فرمول قرآن و برترین زمینه برای رابطه‌ی رهبر با رهرو است. آن فضائل جای خود؛ انکارکردنی هم نیست، اما اینک هنگام معرفی گوشه‌هایی از علم و عمل علی ع است که به مردم در راه بهترزیستن و بهترمردن مدد رساند. حالا چه پیش از آدم ابوالبشر ع بوده باشند و چه در همین ۱۴ نسل قبل از بطن حضرت فاطمه بنت اسد و از نسل بنی‌هاشم و ابوطالب عموی حضرت ختمی مرتبت ص. منظورم فقط این بود آنان را دست‌یافتنی‌تر کنیم تا بتوانیم بیاموزیم.
 
تشکر می‌کنم؛ زیبا مطلب را به جملات فارسی رسا، رساندید و مرا غرق سال ۱۳۶۲ کردید که در چالوس بودم دو سال، و آنجا از سرِ شوق و علاقه‌ام عصرها می‌رفتم جایی در داخل شهر، نزد استاد زبان عرب درس می‌خواندم و نیز کلاس تجوید شرکت می‌جستم؛ و با چهار خودکار رنگی یرملون، حروف حلقی، صفات و ادغام و اخفا و ترقیق و تفخیم و... را بر دفترم به خط ثلث می‌نوشتم ‌و هنوز هم دارم. جالب بود آن فضا. گاه روی والضّالین و تلفظ ضاد درمی‌ماندم. وای اگر سین و شین کنار هم باشد که الآن هم قاطی می‌کنم. چون از کودکی زبان‌تِکی حرف می‌زدم و هنوزم شیخ سعید شعبان را می‌گم، «سخ شعید سعبان». روح‌شان خُلدآشیان. شیرسر را که از بیخ بلد نیستم بگم، سیرشر می‌گم. سرشیر را هم شرسیر. کشکولی که نشد؟!
 

مزرعه‌ی فکرت ۱۵

حَفظَه

به نام خدا. سلام. حَفظَه علمایی بودند بدونِ خط. به حفظ در برابر کتابت اهمیت می‌دادند. مثلاً شیخ هادی نجم‌آبادی متن «شرایع»، ادیب نیشابوری تمام «مثنوی مولوی»، و بُخاری ششصدهزار حدیث را از حفظ داشتند. حتی صوفیه تألیفات خود را دفن می‌کردند. مانند شیخ  شبلی، شیخ ابوسعید. چون صوفیه علم کشف را بر علمِ بحث برتر می‌دانست. اساس تفکرشان بر تصفیه‌ی اخلاق و پاکدلی بود و آن را بالاتر از تحصیل و کتابی‌شدن می‌دانستند. بگذرم. از مولوی کد بدهم و بروم؛ همو که منظورش از آثارِ قلم کنایه از کتاب و دفتر بود و از آثارِ قدم طیِّ طریق کردن: «زادِ دانشمند آثارِ قلم / زادِ صوفی چیست آثارِ قدم»

 

نظر آقای جلیل قربانی:

سلام جناب طالبی،صبح به‌خیر

۲- هنوز غلبه فرهنگ شفاهی بر فرهنگ کتبی، نه فقط در گفتار بلکه در شنیدار هم وجود دارد.

۲- شاید یکی از دلایل این پدیده در گذشته، آن بود که گوینده می‌توانست نقلِ قول از گفته‌هایش را در صورت لزوم تکذیب کند.

۳- برای شنوندگان هم فایده این بود که می‌توانست تغییرات لازم را با گزینش دلخواه در آن‌چه که می‌شنید، ایجاد کند.

۴- امروزه به مدد تکنولوژیِ ثبت و ضبط، کتمان ناگفته‌ها از طرف گوینده یا تقطیع و گزینش آن از سوی شنونده، کاری مشکل شده است.

۵- باز هم به مدد پیشرفت انسان، علاوه بر گفتار و شنیدار، دیدار هم به یک روش ارتباط پایدار تبدیل شده است.

 

پاسخ:

سلام و سپاسگزارم. کاملاً موافقم که هیچ، معتقدم متنم به دست جناب آقای قربانی به‌زیبایی آچارکشی شد. نیز گریس‌کاری و ایضاً روغن‌کاری.

 

پاسخ:

سلام. از سولمازخانم! گفتید دیشب جناب آقای قربانی، و ما را آچمز (خا حالا: میخکوب) کرده بودید. چون از زنده‌یاد نادر ابراهیمی یاد کردید -که دوستدارش هستم و خواننده‌ی مشتاق آثارش- صبح رفتم سرِ رمان «برکت» اثر آقای دیزگاه، صفحه‌ی شصت‌وچهارش که دیرزمانی (همین دهه البته) آن را خوانده بودم. شیخ یونس ماه رمضان به تبلیغ می‌رود. دختره! (اسمش را نگفته!) از میان جمعیت از آن سوی بخش زنانه پا شد و از شیخ یونس (شخصیت محوری داستان) پرسید: آقا ! غسل برای بدن است؟! یا برای جان؟!

 

سلام. متن شما جناب دکتر ولی‌نژاد دربردارنده‌ی نکات مهمی‌ست؛ نیز منقّح و منظم و با قلمی آراسته به ادبیات رسا. من هم چونان شما دوست فرهیخته‌ام، از دیرباز از بکارگیری لفظ «مقدس» برای نظام جمهوری اسلامی خودداری کرده و  می‌کنم. اما این واژه از آن‌رو از سوی حامیان نظام، وارد گفتار و نوشتار می‌شود چون آن را «امانت» می‌دانند؛ همان امانت مهم که در قرآن از آن یاد شده است. و نیز آن را جایگزین «طاغوت» و نیز حاصل خون شهیدان. و گمان نکنم منظور این باشد نشود از آن انتقاد کرد و یا بدین معناست که خطا ندارد و همآره‌پاک و قدسی است. نه، چنین نیست. آنان چون این نظام را خیلی ناب و نمونه می‌دانند از طریق لفظ مقدس، جامعه را برای حفظش که در بیان امام «از اوجبِ واجبات» است، تحریص می‌کنند. پس؛ چندان نباید نگران این لفظ بود و تازه همین لفظ باعث می‌شود حامیان نظام، بیشتر دقت کنند که صدر و ساقه و ریشه و برگش آفت نزند. بگذرم. پاسخم از دو بند انگشت گویا گذشت. انگشت بذار، بیبن، مو نمی‌زند!

 
پاسخ:
سلام. متن شما را خواندم. در آخر فرمودید: «حقیقت امر حاج اقا دارابکلایی آنچنان به ما اجازه گردهمایی وتظاهرات ونشستهای جمعی در حسینیه بالا را نمی‌دادند وبر عکس حاج آقای آفاقی هم مشوق وهم همراهی وهم کمک میکردند امروز خودم وبعضی از دوستان دلخور بودیم ولی الان بنظرم گفته ایشان درست بود»
 
خواستم بگویم بنده همچنان همان رفتار موافقت‌آمیزِ حاج‌آقا آفاقی را با انقلابیون درست می‌دانم، زیرا مسجد در اسلام فقط جای نماز نیست، سیاست و مسائل سرنوشت‌ساز و دفاع از حقوق مردم و حل‌وفصل مسائل و صدها کار دیگر هم محور مساجد است؛ کما این که در زمان پیامبر ص و امام علی ع مساجد مرکز دیانت و سیاست بود. پس، مشیء مرحوم آفاقی درست بود که آن زمان حرکتی شجاعانه و روشنگرانه بود. تشکر از خاطرات خوب و بیانات ارزنده‌ی‌تان.
 
دامنه:
سلام. ما که همواره در پی اینیم که دکتر عارف‌زاده چه می‌نویسند و چه می‌فرمایند. زیرا علاقه داریم به متون آن دوست شریف. اما چون سرتان «شلوغه»، آن هم برای درمانِ مردم، ما هم بردباریم. بله، با تمثیل آجر و ملات برای ادبیات موافقم و نیز درست ترسیم کردید که اگر ملات نباشد، ادبیات، «دیوار لرزان» بیش نیست. همین است که حتی در چرک‌نویس‌ترین پیش‌متن‌هایم، سعی دارم احترام زبان پارسی را از نظر دور ندارم. ممنونم. از میان حروف، که خود جمله‌اند و حاوی پیام بلند، «شِ» از همه سرشارتر است، که لبریز از معانی‌ست؛ خصوصاً ضمایر. و بهترینش هم در معنای «شبنم». شِه بَزوهِه: هم یعنی شبنم آمد. هم یعنی خودش زد. بگذرم.
 
جواب:
استاد باقریان سلام و احترام. از توضیحات روشنگرتان متشکرم. حالا درست شد. تمام منظورم در پیام دیشبم این بوده حتی به مرزهای غُلات، نزدیک هم نشویم؛ این، دور می‌کند مردمی را که قرار است کارِ معصوم ع را به عنوان انسان کامل، به وسع خود، جزوِ سجایای اخلاقی خود کنند. هر چه معصومین ع را طبیعی‌تر معرفی کنیم، اُنس آدم بیشتر و گرایش به پیروی از رفتار و افکار آنان در آدم، عمیق‌تر تقویت می‌شود. البته آن بُعدهای ویژه و منحصر اساساً انکارکردنی نیست، اما بکارآمدنی هم نیست. وقتی دست بگذاریم روی چیزهایی که خواننده را به اِعجاب و ناهمذات‌پنداری هول دهد، در واقع ناخودآگاه مردم را از دسترسی آسان به امامان ع محروم و مأیوس ساخته‌ایم؛ مثل فرار انسان از برخی از کتاب‌های فلسفی هگل که خودش هم می‌گوید من هم نفهمیدم چی نوشتم! خرسندم که توضیح مفید فرمودید. خیلی‌هم خوب است که ما را به معارف آشناتر می‌سازید.
 
توی این دنیای بی«چارلی»، چاره‌گشایی آقای قربانی. و خنده بر لبان می‌نشانی. آنجا خواستم صیقل‌کاری و سوهان‌سابی و سوهان‌پزی را هم بیاورم، سریع ملانقطی! شدم نکند صیقل با غین باشد و من دیکته بشم ۱۹، چون دیکته‌ام مانند انشاءام همواره بیست بود. حسودی موقوف! کشکولی شد.
 
شما هم دکتر ولی‌نژاد خوب بلدید ما را از ساقه به این چِلّه و اون چِلّه ببرید! و زیر سایه‌سار بنشانید. کشکولی. مگه متن «مغزچرانی دنیای مینی‌مالیستیک فجازی!» نوشته‌ی جناب جلیل قربانی را اون بالامالا نخوانده بودید که در آن از «ماکزیمالیست‌های مدرسه» و «مغازه‌ی اسدالله‌عموی» سرخ‌رود سخن راند تا توانست به هر حال «مینی‌مالیسم» را جا اندازد؟ اَم زِوون هم پَلی نوونه این کلمه‌ملمه. به قول دکتر عارف‌زاده کَتِل‌کاتینگ هَسّنِه. حالا شما وسط هاگیرواگیر، حرف از نوشتن متن در اندازه‌ی «گَت‌شاب» می‌زنید؟! نکند همدستِ با جناب جلیل شدیده‌اید و می‌خواهید این هف‌هش خط من هم دیگه، دکّال خوانده نووشه؟! اما بعد خواستم بند زیبای یکی مانده آخرتان را، شرحی طُوال کنم و خاطره‌ای از درخت چنار جماران بگویم که پایش رفته بودم، اما دیدم درین صحن لزوماً باید به تعبیر قربانی: مینی‌مالیست شوم... بگذرم.
 

نظر:

استاد حجت‌الاسلام باقریان سلام و احترام. با تشکر. به تقیه‌ی حضرت ابوطالب اشاره فرمودید. برای من چهار مسئله‌ی پرسش‌محور درین‌باره مهم است، البته مطالب زیادی می‌توانم بحث کنم، اما کوتاه‌نویسی حکم می‌کند به همین چهارتا بسنده کنم: ۱. اگر جناب ابوطالب س تقیه نمی‌کرد آیا اسلام‌آوری بقیه‌ی اهالی مکه و بدَوی‌های واحه‌ها به اسلام تسهیل نمی‌شد؟ و هراس از ایمان‌آوردن زدوه نمی‌شد؟ ۲. آیا می‌شود سنّ‌وسال تقیه در اسلام را از همین تقیه‌ی ابوطالب حساب کرد؟ ۳. تقیه‌ی ایشان مورد موافقت پیامبر ص و صحابه هم بود؟ آیا دعوت به اسلام به شکل علنی از حضرت ابوطالب صورت گرفته بود؟

 
پاسخ:
سلام و تشکر دکتر، بابت یادآوری بجا. کم‌دقتی از من بود. حالا با همین توضیح دوباره‌ی شما قضیه بهتر هم جا افتاد. در تأیید سخن شما عرض کنم استاد بدیع‌الزمان فروزانفر در تقریرات خود، تاریخ ادبیات یک کشور را آینه‌ی ترقی یا انحطاط افکار آن جامعه می‌داند. و چون ادبیات معمولاً کُند به پیش می‌رود، این آیندگان آن جامعه‌اند که درمی‌یابند کیفیت تاریخ آن دوره چه بوده است. به تعبیر من ادبیات و تاریخ ادبیات، ما را به وضع‌وحال هر دوره آگهی و هشدار می‌دهد. بنابراین؛ دست‌گذاشتن شما روی ادبیات، حقا که سخن بزرگ و ژرفی بود. درود. با آوردنِ عبارتِ «بی بلا عوض» هم -که وِردِ زبان و استعمال غلط مشهور است- مزه‌ی سخن تشدید شد.
 
ولی جناب قربانی! در چنین مواقعی طرفای ما با مدح شبیه به ذم، می‌گن: هِع شِل اَسْ کارِه‌ه‌ه‌ه‌ه!
 
کامنت من به متن مدیر نقل بلاگ:
سلام جناب آقای محمد مدیر نقل بلاگ. شاید بد نباشد بدانید بنده معمولاً پرهیز دارم آهنگی اگر می‌شنوم بگردم ببینم چه چهره‌ای دارد. ندیدنِ چهره گاه اثر صوت و صدا را نزد آدم طنین‌اندازتر نگه می‌دارد. تا آدم ببیند اِه ! این بوده که این را می‌خوانده ! یخ می‌شود و زدگی ایجاد می‌کند. بگذرم فکر کنم چندان مرتبط حرف نزدم.
 
پاسخ مدیر مدیر نقل بلاگ سلام خدمت شما بزرگوار. عجب، پس وقتی چهرۀ اون فرد روی نگاه شما تاثیر می‌ذاره وای بر مطلع‌شدن از خصوصیات اخلاقی و رفتاریشون! چرا اتفاقا مرتبط بود و تشکر از نگاه و نظر شما.
 

۲۵ بهمن ۱۴۰۰

مزرعه‌ی فکرت آخرین قسمت
جهانِ آپولونی
به نام خدا. سلام. از نشستِ بررسی «عشق و شعبده» اثر نغمه ثمینی، آموختم، آپولون هم عقل است، هم عشق. جهانِ آپولونی عشقِ معقول است.
 
پاسخ:
سلام. به هر حال شما سابقه‌ی شِخی دارید جناب مهندس آقا سیدباقر و لذا واکنش شما به این آلات طبیعی‌ست. خوشحالم از حریم حلال به دفاع و به حریم حرام، به حمله می‌پردازید. حالا را که به‌قشنگی، کشکولی آمدید بگذارید حرف را به جدّ هم ببریم. علامه طباطبایی در تفسیر آیه‌ی مربوط به لهو و لعِب، کاری را «لهو» می‌داند که انسان را از «کارهای مهمش» منصرف سازد. من این صحنه‌ی زیبا و صمیمی ایران‌شناسی را چند ماه پیش از شبکه‌ی مستند سیمای جمهوری اسلامی ایران دیده بودم که اصلاً ابزار ساز را نشان نمی‌دادند چون مرحوم آیت‌الله‌العظمی لطف‌الله صافی خیلی حساس بودند. ولی در آن مستند زیبا، چنان هم جالب می‌نواخت آن مادرِ ترکمن که از شوق -سریعاً- عکس هم انداخته بودم. ممنونم از ارشادی که فرمودید. ما به ارشاد شما قدیمی‌شِخ‌ها محتاجیم! درود. خواستم خاطره هم بگم از جناب «طالب‌اصغر» -که این ویژّون‌ویژّون را در حد اعلای درجه می‌نواخت- دیدم متنم از دو بند انگشت گذشت. پس از خِرشَرش گذشتم.
 
پاسخ:
من می‌گم ساروج. جناب دکتر عارف‌زاده را اما نمی‌دانم. البته شما که مهندس معمارید و ید طولانی در سازه دارید بهتر بلدید. اما چرا ساروج؟ می‌خواهم یکی بزنم به سازه‌سازهای روز. ساروج با آن‌که فرمولی سنتی دارد هنوز هم، نه آبروی استحکامش فرو ریخته و نه حتی استحکامات آن. اما فرمول‌های مدرن؛ وای چقدر واویلاست. امروز می‌سازند، فردا سازه و سقف ترگ ور می‌دارد در حد ترگ کاخ کسرا که شکاف ور داشته بود. امروز تحویل می‌دهند، فردا می‌بینیم ساختمان یک ورش مثل بار اسب و قاطر یک‌ور شده است. پس ساروج، ساروج. ملات و مناط و ملاط فرهنگ و جغرافیا و باستان و حتی فیزیک کوانتومی، ادبیات است. چرا شعر فردوسی جاویدان است؟ چون قلم و منطق آن از جنس ساروج است؛ منسجم و مستحکم. همو که هم از ایران و میهن گفت و هم از آئین و دین و حضرت نبی ع و حضرت علی ع :
 
چو باشد تُرا عقل و تدبیر و رأی
به نزد نبی و علی گیر جای
و...
به نام نبی و علی گفته‌ام
گهرهای معنی بسی سُفته‌ام
 
بر اهل فن، لفظ سُفته روشن است؛ یعنی حرف تازه که چون مروارید در بیخ گوش بدرخشد. به تعبیر من سخنان فردوسی مروارید است به مصالح ساروج. وه ! از پنج بند انگشت هم متن گذشت ولی یک نکته‌ی جالب را نگفتم، بگذرم و متن کوتاه بدارم.
 
اگر خواستید برای دامنه دامن بدوزید بدان دامنه شلوار کُردی چهار جیبه دارد و دامن به دامنه تنگ می‌آید. روزگاری دامنه شاید در حد یک دهه در یک جایی کوچک مدیر کنترل پروژه بود (پروژه‌های پژوهشی دفاع و امنیت) روزهایی هم از سوی اختیاره‌ی شمالی می‌رفت به کُنج جایی دنج در مجاورت بزرگراه شهید همت و شیخ بهایی نرسیده به ملاصدرا. ج آ را می‌دید و چیزهایی از باب کنترل به آن جمع آبرومند و ج آ می‌گفت ولی مگر می‌شنُفت. ازجمله تا خواست از ش و ق بگوید و آن نامرئی! ولی همهمه شد که پا شد چند قدم به رأس پیش رفت و شروع کرد به برشمردن ... چون درین صحن فکرت باید در هر پاسخ سه بند انگشت گفت دیگه مَلیل‌وتحلیل سوخت. آخ چه آسود.
 
سلام. بازخوردی بفرستم پیش‌تان جناب محمدجواد که از پیش‌بینی‌تان دقیق باخبر شوید: چنانچه که فرمودید، هست هوای قم؛ کاهش سرما بر تن انسان می‌نشیند آن‌طور که در آفتاب، سرما غلبه دارد؛ وزش باد ملایم هم هست لایش، که سوزشش، گزش دارد. با این وجود، توی سایه سردی کفِ دستت می‌گذاره و آفتاب‌کِل اما کِف.
 
سلام. این که کهنه‌ی کهنه! است. امان از آن اعتمادتان به آن «سرِ» دولت ۹ + ۱۰ در اون وقت. حالا وقتِ ویژه‌ی «وین»، ویرّه‌ویرّه بیرون می‌دن به این و اون طرف... . اول کشکولی بگم: اگر خواستید برای دامنه، دامن بدوزی، بدان دامنه شلوار کُردی چهارجیبه داره با کُلیه‌بند محکم. دامن به دامنه تنگ می‌آید. اما بعد؛ دامنه روزگاری -شاید در حد یک دهه- در یک جایی کوچک، کُنج جایی دِنج در مجاورت بزرگراه شهید همت، شیخ بهایی نرسیده به ملاصدرا (به قول زنده‌یاد نادر ابراهیمی: آن مرد همیشه در تبعید) دید جمالِ جمع «آبرومند»ی را ... که مگر می‌شنُفت... چون درین صحن فکرت باید در هر پاسخ، در حد سه بند انگشت گفت، دیگه مَحلیل‌وتحلیل سوخت. آخ چه آسود. شما آقاسیدمحمد وکیل، چون کفیلی، کافیه از لا و لایه و لایحه‌اش بگویی. بگویید تا بینیم ماست‌چکیده‌ی این تلِم، چُست و چَند است؟!
 
نظر جلیل‌ قربانی:
سلام روز به‌خیر آقای مدیر. شِلِ اسبِ کاره (به قول ما؛ کِرِه)، دچار یک درد بی‌درمان هست؛ این توصیف از فرد خندان، مصداق روشن و نشانی دقیق است برای هشدار به خندنده و ملامت نشاط! نادر ابراهیمی در کتاب اول آتش بدون دود نوشته است؛
 
-ترکمن‌ها می‌گویند که همیشه به اندازه نصف شادی‌ات بخند تا بعداً مجبور نشوی که گریه کنی.
 
آن نفرین و توصیف مازندرانی و  این سفارش ترکمنی، شاید اشارتی است به این که، گریه حسود است و چشم دیدن خنده را ندارد!
 
پاسخ:
سلام. وقتی مرا به «نادر» وصل می‌کنید جناب آقای قربانی، روزم روشن‌تر می‌شود. هر سه بند قشنگ‌تر از هم. آفرین به این سخن. منم به شیخ یونس می‌پردازم از رمان برکت ص ۹۹ که خلاصه‌ی خلاصه‌اش کرده‌ام و خلاص: دختره با گوشه‌ی چادرش اشک گریه‌اش را پاک کرد و گفت استخاره! کن شیخ. کرد. اصلاً خوب نیامد. گریه‌اش بیشتر شد... آخه پسره را خیلی دوست دارم... شیخ یونس گفت: توی این دنیا چیزِ مطمئن وجود ندارد. و توی این جور چیزها هم به عقل رجوع کن، دل گمراه‌تون می‌کند. من نبودم اونجا که ببینم دختره ازین رهنمود آشیخ یونس گریست؟! یا خندید؟! دلم بَرات کرد نکنه شخ یونس شِه -خوادش- رُویش نظر کرده و هی می‌گه استخاره بد آمده. من البته اینجای رُمان را کمی تاب دادم. بگذرم، خواستم بیشتر تاب بدم گفتم هم از سه بندِ انگوس گذشت و هم دختره ...  . چقدر قشنگ گفتی قربانی گریه، حسوده...، ولی خنده هنوز هم حسودتر.
 
سلام. عقلِ معاش می‌گوید در اقتصاد، به متخصص مراجعه کن. شما هم، نه فقط متخصص، بلکه استادِ این درس. حالا «جَریده»رفتن را به جریان انداختید؟! حافظ خود از بس آخوند محافظه‌کار بود هر کجای دیوانش را هر کس بخواند می‌گوید این شعر شرحِ حال من است!  پس دنباله‌اش را بگویم، «به چشم عقل در این رهگذار پرآشوب / جهان و کار جهان بی‌ثبات و بی‌محل است» ما رونوشت به کی بزنیم؟ به عیسی شریفی یا سعید محمد که آقای قاف... نگذاشتش به کوی قاف؟! بگذرم... باید کمی کمتر از سه بند انگشت نگاشت.
 
سلام. مرحوم آقاسیدعلی عمادی یادشان به خیر و خدا رحمتش کناد. برای نخستین تئاتر سیاسی داراب‌کلا، وسائل صوتی و برقی مدرنی در اختیار گذاشته بود که به حکم کارگردان محترم تئاتر، متصدی‌اش من شده بودم. آقاعلی واقعاً در این‌جور موارد گشاددست و گشاده‌رو بود. بله، او پسردایی مرحوم مادرمه. از بزرگان روحانی محل یاد فرمودید که الحق درست بیان داشتید. درود.

 

درسته فرمایش‌تان. البته خودِ خرقانی صله و خرقه قبول می‌کرد، مثلاً خرقه (=جامه‌ی مخصوص) از شیخ خلیفه هدیه گرفت. عطار جهان‌بینی ابوالحسن خرقانی را «اِدخال سُرور به قلب برادر» می‌دانست. از نوع همه با هم برادر، همه با هم خواهر. جاده‌ی مُجِن شاهرود مسیر خوبی‌ست. از عرفا گذرمان می‌دهد تا به توسکستان گرگان و از شاه‌کوه زیبا هم عبورمان می‌دهد با عسل و آثار.

 

بالای چهل‌وچهار کلمه ۱
عصیان و عرفان
به نام خدا. سلام. عصیان (=سرپیچی) اوجش تحتِ تأثیر واقع‌نشدن است. عصیانِ امرِ خدا یعنی ترتیب‌اثر ندادن به فرمان او. عصیان پهلو به فسق می‌زند؛ بیرون‌زدن از ایمان و فرمان. عرفان اما، بازشناختن است، آشناییِ توأم به عشق، و نقطه‌ی جوش‌اش، کمربستن به طاعت. عرفان به عشق زنجیر است چون عشق دل به کس یا چیز باختن است، مانندِ درختِ عَشَقه (=پیچک) که دورِ معشوق می‌پیچد.
 
یادآوری در اولین قسمت:
 
درین ستون تازه‌ی روزانه‌ام ۱. تلاش می‌کنم از چهل‌چهار کلمه بیشتر نشود اگر هم، کمی فراتر رفت قیدِ «بالای» در عنوانِ ستون، مجازم می‌دارد، اما نمی‌گذارم به پنجاه برسد. ۲. شمارش کلمات از بعد از سلام، حساب است. ۳. حرف و واژگانِ ربطی، جزوِ تعدادِ کلمات محسوب نمی‌شود. ۴. کلماتِ مرکّب و عباراتِ ترکیبی یک کلمه در نظر گرفته می‌شود.
 
در آسمان برج‌هایی قرار داد و برای بینندگان آراست ۴
چهارم: حلال / حرام : فشرده می‌نویسم از همان کتابِ «مخاطبات النبی لعلی» (خطاب‌های پیامبر ص به علی ع) روزی، روزگاری پیامبر ص به علی ع فرمود: ای علی! این مردم پس از من به وسیله‌ی اموال‌شان موردِ آزمایش قرار می‌گیرند و بر دین‌شان به پروردگار منّت می‌نهند و در عین حال آرزوی رحمت او را دارند و خود را از قهر و غلبه‌ی او در اَمان می‌خواهند. و با شُبهه‌های دروغین و هوس‌های غفلت‌انگیز، حرامِ او را حلال می‌شمُرند. آنان شراب را به نام نبیذ (=فشرده‌ی انگور و خرما)، رشوه را به نام هدیه، و ربا را به نام معامله، حلال می‌دانند. گفتم: ای رسول خدا آیا آنان درین‌هنگام در چه مرتبه‌ای‌اند؟ مُرتدند؟ یا در مرحله‌ی آزمون و آزمایش؟ فرمودند: مُرتد نه، در مرحله‌ی آزمون و آزمایش. تا قسمت بعد.
 
سلامِ. حافظ در غزل شماره‌ی ۲۵۵ چه می‌سُراید؟! می‌سُراید: «در بیابان گر به شوق کعبه خواهی‌زد قدم / سرزنش‌ها گر کند خارِ مُغیلان غم مَخور» ← بلاخره، وقتی کسی می‌رود کعبه‌ی معظمه، ممکن است سرِ راه هم، خار (=تَلی)ی مُغیلان به پایش برود. به قول مرحوم علامه دهخدا عرب به این درخت، «ام غیلان» می‌گوید و هندی بدان «کیکر» که به اَقاقیا شباهت می‌زند. خواستم گفته باشم، شما محترمان‌وکیلان، که خارِ مُغیلان را از پیش پای موکّلان، در نهایتِ دقت و قانون‌دانی برمی‌دارید، بیشتر با قدرتِ مستقر سَرُ سِرّ دارید و ایضاً سروکله می‌زنید، پس خسیس‌تر و محتاط‌تر از شماها در بیان و تقیه‌پردازتر از وُکلا در مواضع و موضوع، کیان‌اند درین مُلک و مملکت؟! جز شماها حقوقدانان و فقه‌خوانان، که با قوه‌ی قضاییه‌ی قاهره‌ی قادره‌ی قدَرقدرتِ قوی‌شوکت، در هر باری در روز و روزگار سر و کار دارید؟! حالا کشیده شد مو از ماست؟! یا نه، باز هم ماست در تِلم شد و به زبان محلی: در تِلاطِم؟! و هکذا تلای دِم؟!!! بگذرم تا از سه بند انگشت نگذرد.
 
چه پاسخی، چه پاسخی. علم من قد نمی‌داد؛ شاید هم ذوقم. احسنت و سلام جناب آقای قریانی. علمِ کتاب داده بودند به امام علی ع. روزی -که فردا باشد- خواهد آمد دیدار خضر ع و علی ع درین صحن فکرت.
 
پیام حجت الاسلام احمدی:
السلام علیک یا مولانا یا امیرالمومنین. روزى پیامبراکرم (صلى الله علیه وآله) نشسته بود، على(علیه السلام) وارد شد، پیامبر(صلى الله علیه وآله) فرمود: إِنَّ فِیکَ شَبَهاً مِنْ عِیسَى بْنَ مَرْیَمَ وَ لَوْ لاَ أَنْ تَقُولَ فِیکَ طَوَائِفٌ مِنْ أُمَّتِی ما قَالَتِ النَّصارى فِی عَیسَى بْنَ مَرْیَمَ لَقُلْتُ فِیکَ قَوْلا لاَ تَمُرُّ بِمَلاَ مِنَ النَّاسِ إِلاَّ اَخَذُوا التُّرَابَ مِنْ تَحْتِ قَدَمَیْکَ یَلْتَمِسُونَ بِذلِکَ الْبَرَکَةَ.
 
تو به عیسى بن مریم (علیه السلام) شباهتى دارى (از نظر زهد و عبادت) و اگر از این بیم نداشتم که گروه هایى از امتم درباره تو (غلوّ کنند و) همان بگویند که درباره عیسى بن مریم گفتند، سخنى درباره تو مى گفتم که از کنار هیچ جمعیّتى از مردم عبور نمى کردى، مگر آن که خاک زیر قدم هاى تو را براى تبرّک بر مى گرفتند!»
 
سالروز ولادت باسعادت مولی الموحدین، یعسوب الدین، وصی رسول رب‌العالمین، امیرالمومنین، حضرت علی علیه السلام مبارک باد.
 
پاسخ:
سلام. استاد آشیخ محمدرضا، این، تابه‌حال به چشمم نیفتاده بود؛ چقدر هوشمندانه بود تدبیر پیامبر ص که از پیش، جلوِ غُلات را خواستند بگیرند ولی باز هم امام علی ع آنچنان برجسته و بی‌نظیر بودند که هر چه از صفاتش بگویند باز انسان قانع نیست؛ به گفته‌ی نویسنده‌ی عرب، علی صوت عدالت بود. و همین ایشان را هم دوست ساخته بود و هم دشمن. دشمنانش به لعن و دشنامش هم قانع نمی‌شدند و دوستانش به عشقش سر از پا نمی‌شناسند. یادم است پشت آینه‌های جیبی قدیمی، عکس منتسب به چهره‌ی محتمل امام علی ع درج بود با این شعر: «از علی آموز اخلاص عمل» که در دوره‌ی جوانی‌مان اون آینه جزوی لاینفک از اشیاء همراهِ ما بود، از گوشی‌های همراهِ امروزین هم همراه‌تر. بگذرم. خاطره دارم ولی از سه بند انگشت می‌گذرد، اگر سر قصه وا کنم.
 
سلام. جناب حجت‌الاسلام استاد باقریان چند مطلب است که درین نظرم، باید خدمت‌تان عرض کنم: ۱. نوشتید درِ کعبه گشوده شد و مادرِ امام علی ع وارد شدند و بقیه‌ی زاده‌شدن در درون کعبه. بله، این نقل به طبع می‌نشیند. اما نقلی هم هست استاد که گویا قائل‌اند دیوارِ کعبه شکاف برداشته بود نه درِ کعبه، باز، که فاطمه بنت اسد س از شکاف، وارد کعبه شد و زایمان کرد. متن شما درین باره ساکت است. ۲. قسمتی زیاد از بخش تحتاتی متن شما، تکرار قسمت اول یا دوم لبخند کعبه بود؛ آیا بهتر نیست، متن را بازرسی و سپس بارگذاری فرمایید؟ ۳. گرچه اعتبار یک متن پژوهشی در آدرس‌دادن و مآخذ است ولی در صحن مدرسه فکرت بنا بر ایجاز است، نه اطناب. ۴. بهتر نمی‌بینید متن‌های خود را کوتاه‌تر و منقح و منظم کنید؟ مگر دلتان نمی‌خواهد متن‌های‌تان خواهنده و خواننده داشته باشد؟ پس چه خوب است جمع‌وجورتر درآید؛ به‌هرحال، کتاب با صحن مردسه فرق دارد؛ آنجا هر چه کِش‌دارتر، مطلوب‌تر، اما اینجا هرچه کمتر و فشرده‌تر، پرخواننده‌تر. من نظرم را عرض کردم، اختیار با استاد.
 
استاد اگر بنا را بر استنادات شیعه بگذاریم و شکافِ دیوار کعبه را بر گشوده‌شدن درِ کعبه، ترجیح دهیم آن‌وقت آیا ما در پیِ اعلانِ معجزه‌ایم؟ یا نه، می‌خواهیم بگوییم کعبه در تسلط مشرکان بود و اهل دینِ حنیف و بنی‌هاشم از تولیتِ خانه‌ی کعبه بازداشته شده بودند؟ منظور شیعه از شکافتن دیوار چیست؟ خارق‌العاده نشان‌دادن و محیرالعقول دانستن؟ یا نه، چیز دیگر؟ مثلاً زایش منحصر به علت مقام معنوی امام علی ع که شما اشاره داشتید از جنس نور و مابقی مسائل.
 
دامنه:
پس استاد:
ربِ هَب لی حُکما والحِقنی بالصَّالحین. آمین
 
حکم درین دعا، در معنای وسیع‌تر حکمت و قوه‌ی تمیز حق از باطل است. البته درس پس دادیم.
 
معنای ژرف سلطان هم، «حجت» است و دلیل.
 
متشکرم.
خواستم عظمت واژگان قرآنی را گفته باشم. بهره می‌بریم استاد.
 
بله، ولی در قرآن واژه‌ها چندین معنا دارد. چاره نیست جز رجوع به قرآن‌پژوهان.
 
نه، چرا خموش؟ نه، نطق فصل ما با جنبندگان است. بله، صدر اسلام درست فرمودید، اما زوایای عمیق آیات قرآن، امروزه و آینده به روی بشر باز می‌شود. مثلاً منظور از عرش، به نظر علامه طباطبایی، علم خداوند است اما صدر اسلام شاید مردم عامی عرب چندان به عمقش پی نمی‌بردند.
 
 
صحیح و قبول. در مورد زبان پارسی هم سه دسته‌اند دست‌کم: ۱. عرب‌ستیزی شدید در ادبیات پارسی. ۲. عربی‌نویسی افراطی ۳. بینابین. من دسته‌ی سوم را پسند می‌کنم و تا ممکن است آن را رعایت. متشکرم رخصت دادید با هم زنده بحث کنیم. بسیار بهره‌مندم گردانیدید.
 
دامنه:
سلام جناب استاد آشیخ جوادآقا آفاقی. در متنی که سخنان رهبری معظم را بیان داشتید، از نظر حضرت‌عالی به‌طور خلاصه چه درسی باید از پیامبر ص و امام علی ع گرفت؟ خودِ شما چه مواردی را الآن برای ما و امت اسلامی ارجح می‌دانید؟ ممنون می‌شویم از پاسخ، استاد.
 
پِش‌پِشو را من در درس‌هایی که گذراندم، نگذراندم، جناب عبدالله. توی کار ما نمی‌آمد. دَچکلِسّن بهتره؟ یا پِش‌پِشو؟ و چوخِس‌چوخِس بهتره؟ یا دَجوبجو؟
 
جناب مهندس مگر نمی‌فرمایید آزادی اندیشه از مشخصه‌های دنیای مدرنیته است؟ خب اینان هم فکرشان لابد ریشه در مبانی و برداشت‌هایی دارد که خود را در آن آزاد می‌بینند؟ منظورم این است در میان ملت افغان، فکر طالبان اصلاً نباید وجود داشته باشد؟ یا نه منظور چیزی دیگر است. به نظر من وقتی کسی بگوید طالبان حق نظر و برداشت ندارد، در واقع خودش هم دست‌کم درین یک قلم، طالبانی فکر کرده است.
 
بسیارخوب. طالبان همان‌قدر محکوم است که غرب. چون غرب هم آدمکش‌تر از طالبان است. در غرب هم به زنان همان می‌شود که در امارت یا حوزه‌ی نفوذ طالبان. با مبانی‌یی که فرمایش کردید، هر دو سو محکوم‌اند. چه، هر دو سو هم جنایت می‌کنند و هم تجاوزگری. اروپا هنوز هم متکی به قدرت نظامی ناتوست و با تکیه بر آن، خودشان را در جهان مسلط نگه می‌دارد. بنده هم مانند شما چنین کارهایی را نه فقط دونِ دیانت -چه مسیحیت اروپا و چه اسلامیت طالبان- بلکه دونِ انسانیت به معنای خیّامی می‌دانم.
 
جناب می‌دانید حتی بهتر از من، جهالت سنتی طالبان و جهالت مدرن اروپا دو خط یک ریل‌اند. هر دو با کشتن مردم به اشغال سرزمین‌ها می‌پردازند. فلسفه‌ی ناتو فقط دفاع جنگی از خود است. و بارها ناتو در کشورها زن و مرد را کشت و تجاوز کرد. این دو با هم در خشونت مو نمی‌زنند. پس، جهالت که محکوم است و من هم محکوم می‌دانم، هر دو نوع جهالت را شامل می‌شود.
 
پیام سید حسین موسوی خوئینی:
ای روشنِ خدا
درشب‌های پیوسته‌ی تاریخ
ای روحِ لیلة‌ُالقدر
حَتّی مَطلعِ الفَجر
... سحر از سپیده‌ی چشمان تو، می‌شکوفد
و شب در سیاهیِ آن به نماز می‌ایستد
... دری که به باغِ بینشِ ما گشوده‌ای
هزار بار خیبری‌تر است
مَرحَبا به بازوان اندیشه و کردار تو
سیّدعلی موسوی‌ گرمارودی
 
قلی‌تبار:
صدف آسا جهان آفرینش        
درخشان گوهری والا گهر زاد
 
ز بعد قرن ها گیتی هنر کرد
که اینسان قهرمانی باهنر زاد
 
پدرها بعد از این هرگز نبینند
که دیگر مادری این سان پسر زاد
 
فری بر مادر نیکوسرشتش
غزال ماده، گوئی شیر نر زاد
 
دامنه:
سلام. وقت به خیر. گفته‌بودم پیشنهاد معقولی دادید و قبول دارم که کوتاه‌نویسی به نفع سه ضلع است: نویسنده، نوشتار، خواننده. ازین‌رو با طیبِ خاطر کوتاه‌نویس شدم و دارم تمرین و ممارست می‌کنم. غار دموستنس (یا: ی) را که می‌دانید. او برای این‌که از حق خود در برابر سوفسطائیان دفاع منطقی کند، رفت در غاری تنگ و همه‌جا را میخ کوبید تا هنگام خطابه اگر دستش را بیشتر بالا برد بخورد به میخ تا بفهمد زیاد دراز کرد و... او ازین تمرین یک سخنور شد و ... . من از کتاب تاریخ ادیان و یا اثر دیگر دکتر شریعتی این داستان در یادم مانده. ممنونم. حالا هم این نکات‌تان مهم بود و ما هم در غار در حال تمرینیم. گرچه سهم خواننده در متن کوتاه بیشتر می‌شود چون این دیگر اوست که از یک متن کوتاه پی به مسئله ببرد.
 
سلام. واقعاً جناب آقای قلی‌تبار، خانم سیمین بهبهانی درین شعر چه زیبا میلاد امام علی -علیه السلام- را توصیف کرد. من این‌جور می‌پرسم: در اینجا صدف‌آسا، را باید مادر امام علی ع فرض کرد یا جهانِ آفرینش را؟
 
دامنه:
سلام. جناب آقای قلی‌تبار، آیا از خانم سیمین بهبهانی‌ست؟ درین شعر چه زیبا میلاد امام علی -علیه السلام- توصیف شد. من این‌جور می‌پرسم: در اینجا صدف‌آسا را باید مادرِ امام علی ع فرض کرد؟ یا جهانِ آفرینش را؟ بیت زیر هم از سیمین بهبهانی است در وصف علی ع که نمی‌دانم چه بگویم درین بیت:
بشر بود و به خُلق و خو، خدا بود
خدا بود و به صورت چون بشر زاد
 
سلام استاد موسوی خوئینی‌
آیا شاعر درین توصیف خطا نگفته است؟ چون تجلیل گشودن در خیبر توسط علی ع در بیان حضرت نبی ص ، یدرک و لایوصف است.
 
پاسخ: نه جناب. من جمله‌ام عیناً این بود و اصلاً هم شما را به چنین چیزی نسبت ندادم: جمله‌ی من چند پست بالاتر این بود که نوشتم:
 
«به نظر من وقتی کسی بگوید طالبان حق نظر و برداشت ندارد، در واقع خودش هم دست‌کم درین یک قلم، طالبانی فکر کرده است.»
 
این یک جمله‌ی کلیه است، نه اشاره به شما. از طرف دیگر، مگر من طرفِ بحثت نیستم؟ خُب چرا مرا جمع می‌زنی؟ من فقط افکار خودم را نمایندگی می‌کنم. شما هم با استدلال جملات مرا رد فرمایید، نه این‌که وسط بحث بفرمایید: «شما و همفکرانتان» این به نظر بنده به آئین گفت‌وگو نمی‌ماند. انگار طوری با بنده مواجه می‌شوید در بحث، آدم خیال می‌کند «دشمن» هستم. نه سید بزرگوار، بزرگی گفتند و کوچکی. بنده پیش شما صریح عرض کنم بزرگ شمایید، بنده هم کوچک. اما بحث را به نسبت‌دادن‌ها نیالای. باز هم متشکرم که بنده را نیمچه‌لایق در بحث خودت‌تان می‌بینید. درود.
 
در بحث کم آوردید. داری به منِ طرفِ خودت راحت نسبت می‌دهید. «نظر شما و همفکرانتان» چه صیغه‌ای است که شما هر بار در بحث میان شما و بنده، می‌کوبی بر فرقم؟ این دیگه بحث نیست. من سکوت می‌کنم. متشکرم. با احترام.
 
من هم نگفتم «کوچکِ شما» هستم، نوشتم: «بزرگ شمایید، بنده هم کوچک». بنایرین برداشت شما نادرست بود. من سخت پیش می‌آید خودم را کوچک کسی کنم. از بحث با شما متشکرم. بیشتر ازین ممکن است آشفته‌ترتان کند. و من بر برآشفتگی هیچ انسانی راضی نیستم. با بیشترین احترام. والسلام. از طرف من این میانبحث با شما مهندس محترم تمام.
 
سلام. بنده هم رُک عرض کنم جناب دکتر ولی‌نژاد، نوشته‌های شما را پرنکته و روان و رسا می‌دانم. آدم از خواندن آن نه فقط لذت که سود می‌برد. ممنونم مشوقِ مشفقِ بنده‌اید همیشه. گاه از واژگان مخصوص در متون آن دوست خردمند، خط و خطوط تفکر نو بر سرم می‌زند و همان دست‌مایه‌ی تحقیقم می‌گردد. بلی؛ کوتاه‌نویسی را به عنوان دستورِ کار شخص خودم کردم زیرا حالاحالاها با فضاهای مجازی سروکار داریم آقاصادق عزیز. باشه هر جا شخص شما خواهان پاسخ مفصل‌تر بودید، اجابت می‌کنم.
 
بالای ۴۴ کلمه ۲
سخت‌گیر / آسان‌گیر
به نام خدا. سلام. در تفکر اسلامی، انسان می‌تواند بر نفسس سخت بگیرد؛ چون بدان وقوف دارد، اما نمی‌تواند نسبت به دیگران سخت‌گیر باشد، زیرا احاطه‌ای به نفس آنان ندارد. اصلِ حملِ بر «صحت‌کردن» لابد از همین‌جا ریشه می‌گیرد. پس؛ می‌شود بر خود سخت‌گیر بود؛ اما بر دیگران باید آسان‌گیر شد. شیخ اجل در بوستان باب احسان: تو با خلق سَهلی کن ای نیک‌بخت / که فردا نگیرد خدا بر تو سخت

 

سلام. درست تشخیص داده‌اید جناب دکتر ولی‌نژاد؛ آری، جناب دکتر عارف‌زاده، منهای فروتنی‌شان در میان همکاران گرامی‌شان، چندین سر و گردن از همقطاران خودشان بالاترند؛ به معنای افضلیت علمی و عملی، جدا از طبابت -که در نزد بنده درین فاز سرمایه‌ی ارزشمندی برای میهن‌اند و بهترین مهربان به حال بیماران مطبّ‌شان- برادری اندیشمندند. عمد دارم که بگویم اندیشمند؛ زیرا در هر موضوعی که اگر وارد شوند، از ناحیه‌ی اندیشیدن و غَورکردن روی آن، ورود می‌کنند و همواره از وی حرف‌های پخته شنیده و می‌شنوم. برای من نیز مانند شما، ایشان دوستی دلخواه‌ام هست و بسیار انسانِ اخلاق‌مدار. و اگر خیلی هم با کسی احساس راحتی کنند -ازجمله بنده- بسیار هم شوخ‌طبع، اهل مطایبه‌ و فکاهی و خنده‌اند. این یک شناساندن بود. امابعد؛ شما این چند لغت را خوب تعریفی دادید دکتر، می‌گذارم روی پرونده‌ی این لغات. شما هم اگر مدد برسانید که شناسایی و تعریف لغات محلی منطقه‌ی ما به عدد ۵ هزار لغت برسد، چاپ کتاب را سرعت بخشیده‌اید. درود. اینک به خاطر علاقه‌ی شدیدتان به لغات، یک پرونده‌ی دیگر از واژه‌شناسی محلی باز می‌کنم برای شکافتن: (سال‌یار)

 

سلام. جناب آقای قلی‌تبار متنی خواندنی نوشته‌اید با تدوینی خوب. بله نیک می‌دانید انسان برای کامل‌شدن، بالقوه چنین است. اما برای بالفعل‌شدن و عملی‌کردن آن، یکی از عرفان‌پژوهان روزگار در مغرب‌زمین به نام ویلیام چیتِک معتقد است باید از لاشه‌ی غربی خود بیرون بزند و بر لاشه‌ی شرقی‌اش بچسبد. منظور او این است انسان دو لاشه دارد: لاشه‌ی شرقی و لاشه‌ی غربی. اولی یعنی اِشراقی‌شدن دل نسبت به خداوند. دومی یعنی دورشدن دل از خداوند. استاد، ازین بحثی که گشودید، متشکرم.

 

سلام. نه جناب دکتر عارف‌زاده، «بخواسّی» رایج است، اما برای شق دوم «نخواسّی» است که چون بار منفی یا معنای دوپهلو دارد، نمی‌گویند و «نه، نداشتیم» می‌گویند. لفظ آشوبساز هم در بیان‌تان گیرا بود و جذاب.

سلام. وقت‌تان به خیر جناب مهندس آقا سیدباقر. یک برداشت ازین متن در نگاه شخصی من، می‌تواند این باشد که جامعه‌ی غرب که در نزد شرق‌نشینان درخشنده‌تمام جلوه می‌کند، چندان به واقعیت نزدیک نیست. آنجا هم، با آن‌که با غارت ملل به رفاه نسبی رسیدند، هنوز هم معضل دارد که روزی تاروپودشان را از هم می‌گُسلد. از میزان داوطلب‌شدن در نقل شما این امر گویاست. نگاهم یک زاویه بود به این موضوع. از چند زاویه می‌توان نگریست. پس؛ راهِ درست همان است که سید جمال‌الدین اسدآبادی پیش رو گذاشته بود بدین مضمون: از غرب باید اقتباس کرد نه تقلید محض.

 

سلام
این طنزنوشته‌ات چنان محکم و پربار است که به «گل‌آقا» (مرحوم کیومرث صابری) پهلو می‌زند. جالب بود؛ البته «پنهان»داشتن از آن نعمت‌هایی‌ست که ما قدرش را نمی‌دانیم؛ مثل اون ماهی که قدر آب را نمی‌دانست، وقتی فهمید آب چیست که بیرون آب افتاد و از تنگی نفَس، به مرز مرگ رسید. بگذرم. ممنونم.


احمدرضا صدری

از آیت‌الله العظمی لطف‌الله صافی گلپایگانی نقل قول کرد: اینجا

«این‌ها به عنوان متجدد می‌آمدند و هدف اصلی‌شان، از بین بردن اصل اسلام و جوهره دین و هویت دینی بود... در نوشته‌های تاریخی‌شان، در بدگویی به اسلام و مسلمین کم نگذاشته و همه علل عقب‌ماندگی را به اسلام برگردانده‌اند!... شما همین لغت‌نامه دهخدا را نگاه کنید، چقدر حق‌کشی کرده است! ببینید چند صفحه به آن زن بابی- قره‌العین- اختصاص داده است، نزدیک به بیست و هفت، هشت صفحه درباره او مطلب نوشته است، اما در مورد حضرت زهرا (س)، به یکی دو صفحه هم نمی‌رسد!

 

همان طور که می‌بینید کشور‌های بسیار کوچک اروپایی هم استقلال دارند، اما اگر یک کشور اسلامی بخواهد استقلال داشته باشد، اگر بتوانند، فوراً صدای استقلال‌خواهی آن را خفه می‌کنند!... بسیاری از برنامه‌های تحمیلی مثل یکسان‌سازی شکل لباس و کشف حجاب، همه برای تغییر هویت اسلامی بود. توجه به مدنیت قبل از اسلام و ایران باستان و احیای مدنیت‌های مرده در نقاط دیگر، همه برای همین مقصد بود.... پیدایش بابی‌ها، بهایی‌ها و پهلوی‌ها، برای همین مسئله بوده است.

 

خود مرحوم آخوند خراسانی را که به‌حق از رهبران بزرگ مشروطه بود، قبول نداشتند! آن‌ها امثال ستارخان و باقرخان را که در مقابل مرحوم آخوند، اصلاً به حساب نمی‌آمدند، بزرگ جلوه می‌دهند!

 

گاهی در زمان شاه می‌گفتم این کار‌هایی که شاه انجام می‌دهد، برنامه‌های خودش نیست، چون او این قدر عقلش نمی‌رسید، بلکه این نقشه‌های بیگانگان، منحرفان و متخصصان استعمار، در ضدیت با اسلام بود و او فقط اجرا می‌کرد.

 

مراجع و علما را طوری معرفی می‌کنند که نه با جامعه کار دارند و نه به فکر مردم هستند و نه آشنا به مسائل جهان‌اند! از طرفی ترقی صنعتی اروپا هم، خیلی جلوه می‌کرد و مردم را تحت تأثیر قرار داده و تبلیغات ضددینی هم، به‌طور کلی گسترده شده بود...»

زنگ شعر:

پیش تو دعا گفتم و دشنام شنیدم
هرگز اثرى بهتر ازین نیست دعا را
و...
آن روز که تعلیم تو مى‌کرد معلم
بر لوح تو ننوشت مگر حرف وفا را؟

غزلستان / غزل شماره ٣ / هلالی جغتایی


شعر از علی بن جهم:

علی بن جهم شاعر عهد متوکل عباسی و از دشمنان امام علی ع سروده است: «والنار فی احجارها مخبوءة / لاتصطلی ما لم‌تثرها الازند» آتش در سنگ پنهان است و نمی‌جهد مگر آنگاه که با آهن تصادم کند.

از زنده‌یاد نادر ابراهیمی هر چه بگویی آقای قربانی کم گفتی. از قضا «ابن شهرآشوب» هم داریم از بزرگان شیعه، اهل مازندران بود که کتاب چند جلدی «مناقب آل ابی‌طالب» را نوشت.
 
سلام. فرمایش درستی‌ست.. دست‌کم سه برخورد با غرب وجود دارد: ۱. تقلید محض. ۲. اقتباس ۳. تقبیح محض. بنده از همان اول گفتم اقتباس راه درست است. اقتباس هم، هم‌ریشه‌ی قبَس است، یعنی شعله‌ای گرفتن از آتش. مثل شبی که موسای نبی ع آن قبس را در سینا در شب تار دید... . بنده راه  کسانی را نقد کردم که به غرب به دیده‌ی قبله می‌نگرند و حاضر نیستند معضلات درونی آن قاره را هم تأیید کنند.
 

پاسخم به میانبحث جناب آقای قلی‌تبار: من فکر کنم ریشه‌ی اصلی این مورد خاص اهواز، این بوده باشد، مقتوله چون شوهر داشته، ولی در دام فروش انسان قرار گرفته و از مرز خوی به ترکیه گریخته و با فردی تبهکار به اسم «عبد جمونگ» عقد ازدواج مجدد (بدون طلاق از شوهر قبلی خود) کرده قضیه را به سمت خشونت و واکنش خودسرانه نه قانونی برد. حتی باید قوم‌شناسی کرد که این پدیده در تبار آن قبیله با چه رسم و رسومی مواجه می‌شود. بنا بر کوتاه‌نویسی است. پس بس است. من تنها یک زاویه را باز کردم.

 

سلام و عصرتان به خیر و خوبی. بنده موافقم بحث شود. البته استاد قلی‌تبار، مدرسه مباحثه‌محور است، در همه‌ی زمینه‌ها. ما محدود نمی‌کنیم. هر عضو محترم بر حسب علایق خود این صحن را محل انتشار افکار و اندیشه‌های خود قرار می‌دهد. اهمیت هر چیز در جای خودش محفوظ است. این صحن هم قرار شد جوشش و غلغل فکر و قلم خودِ اعضا باشد، وگرنه توی فضاهای سایت‌های وفور، هر چقدر فراوان است متن. مهم در اینجا تراوش فکر خود اعضاست. ممنونم که به مدرسه فکرت به دیده‌ی فاخر می‌نگرید. بسم‌الله هر کسی خواست بفرماید این پرسش جناب قلی‌تبار را «میان‌بحث» کند.
 
سلام مهندس. ممنونم از خواندن و پرسیدن. من دقیق ازین پاسخ بی‌خبرم. اما احتمال می‌دهم به دلیل کره (به سکونِ حرف راء و هاء) باشد. خصوصاً در دو مسجد مکه و مدینه که امام علی ع طبق این قول رسول خدا ص مُجاز بودند. هنوزم هم فقهاء، خوابیدن در مساجد را «مکروه» می‌دانند، مگر در شرایط استثناء و نیز عمل به سنت اعتکاف و یا جهاد فی‌الله. اللهُ علمٌ.
 
سخنان حضرت زینب سلام الله علیها در کوفه: شما چه دارید جز لاف و غرور و دشمنی و دروغ؟ یا بسان کنیزان خدمتکار، به چاپلوسی و سخن‌چینی‌کردن؟! یا همانند سبزه‌ای که از فضولات حیوانات تغذیه می‌کند و بر آن می‌روید و یا چون نقره‌ای که روی گورها را بدان زینت و آرایش کنند؟ دارای ظاهری فریبنده و زیبا ولی درونی زشت و ناپسندید. برای آخرت خود چه بد توشه‌ای اندوخته و از پیش فرستاده‌اید تا خدای را به خشم آورید و عذاب جاودانه‌ی او را به نام خود رقم زنید؟!
 
گوشه‌ای از سخنرانی حضرت زینب س در کوفه پس از عاشورا خطاب به اجتماع آنجا. شبِ رحلت جانسوز آن بزرگ‌زن و اسوه‌ی انسانیت تسلیت.
 
بالای ۴۴ کلمه ۳
 تَهمتَنِ حوزه 
به نام خدا. سلام. با آمدنِ آیت‌الله مؤسس (حائری یزدی) از نجف به قم و تأسیس حوزه‌ی علمیه‌ی قم، دو آیت‌الله درباره‌ی آن عالم بزرگ سخن شنیدنی دارند. آیت‌الله آقامیر سیدعلی یثربی کاشانی گفته بود «الآن خداوند نجف را به قم منتقل کرد». آیت‌الله میرزامحمد ارباب فراتر رفته و گفته بود: «خودِ ایشان -حائری یزدی- تَهمتَنِ حوزه است». تَهمتَن (=بی‌همتا) هم بلدین، از القابِ رستم. برداشتم از خاطرات مرحوم آیت‌الله‌العظمی اراکی. اینجا.
 
پاسخ‌های دامنه:
سلام. شما استاد قلی‌تبار درین نوشته به لحاظ روش تحقیق می‌خواستید بر شیوه‌ی تحلیلِ «عِلّی» دستِ تأکید بگذارید. چنانچه از بنده بیشتر مطلع‌اید در روش علّی، میان متغیرهای مستقل، با متغیر وابسته ارتباط منطقی برقرار می‌شود. نیک می‌دانید که بزرگترین آفتی که این روش را تهدید می‌کند این است که محقق را ممکن است به مرزِ «آسمان ریسمان به‌هم‌بافتن» پرتاب کند و این، مُخلِ تحقیق است. نگاهی که شما به این ماجرا افکندید، به نظر من در جاهایی خوب پیش رفتید، اما در فرازهایی نه. گاه برای حادثه علت تراشیده می‌شود که حتی روح آن حادثه از آن خبر ندارد. از نظر بنده -که دیروز گذشت- بر موضوع سه‌جانبه‌ی «قتل، قصاص و انتقام» خُرده‌فرهنگ‌های حاکم بر ایل و تبار و طائفه مَدخلیت بالایی دارد نه متغییرهای دیگر. گرچه متغیرهای دیگر هم، در جای خود اثر دارد. نمی‌شود هر حادثه‌ای رخ داد آن را به متغیرهای غیرمرتبط، متصل کرد. متن شما این آسیب با خود حمل کرده است. معذرت.
 
سلام. خودتان را سرزنش نکنید جناب طالبی عبدالله. از جانب من، ملامتی بر شما بار نیست. بر سنّ‌وسال شما همین هیجانات، زیبایی دارد. آنچه دل تنگت می‌خواهد، بگوی و بکوب! البته فقط بر من و بر فرقِ من. بگوی: جدی. بکوب: کشکولی. شما دلت‌تان بر سرِ من خالی نکنید، پس کجا و سرِ کی‌ها خالی نمایید. درود و شُکر.
 
سلام. گران و سنگین و متین بود استاد بزرگوار سیدِ عمادی. وقتی به «و لایخافونَ لومةَ لائم» متن‌تان رسیدم، ذهنم مرا سوارِ مَرکبِ خیال کرد و بُرد به رساله‌ای که از مرحوم علامه طباطبایی در سالیان دور خوانده بودم و در یک روز عیدِ قربان، در تالارِ «حاج حسن» ساری برای یک سمیناری ارانه کرده بودم و گویا بر دل‌ها نشسته بود. مقاله‌ام این بود: «۲۵ ادبِ انسان معنوی از نگاه علامه طباطبایی» با عنوان فرعیِ ″دقّ‌الباب دل″. در همان‌جاست که علامه یکی از ادب‌ها را خوف‌نداشتن از لومةَ لائم می‌دانند: مؤمنان «از نکوهش و ملامتِ احدی باک ندارند.» ممنونم.
 
سلام. از متن زیارت حضرت زینب س، جناب برادر ارجمندم آقای رخ‌فروز، این فراز که عرض می‌کنم تن آدم را از شوقِ عشق به آن بانوی بردباری و پیام و مقاومت، می‌لرزاند. این عبارت در وصف حضرت زینب که الحق مصداق تامّ هستند: «قبله و قرآن و پرچمِ راستی و درستی و نیکویی، درود بر تو باد.» شما ذاکر محترم اهل بیت -علیهم السلام- درین روز وفات لابد مراسم دارید، پس ما را مشمول دعاهای خود نمایید. درود.
 
سلام. نقدتان جناب آقای صدرالدین بر متن استاد قلی‌تبار را با دقت و تمرکز خواندم. خودم وارد بررسی نمی‌شوم، اما نکات قابل بحث در آن دیده می‌شود. پاسخ آقای قلی‌تبار می‌تواند به این نکات شما، بحث محتوایی را تقویت سازد. من با بخش‌هایی از نوع نگاه شما به قضایا موافقم. چون ربط‌دادن حوادث به متغیرها کار دشوار و احتیاط‌آمیزی‌ست که در نظر خودم زیر پست ایشان نکاتی عرض کردم که شاید از نظرتان گذشته باشد، اگر نگذشت، دیده شود، بد نیست. تشکر. درین روز عظیم حُزن وفات بانوی عطیم‌الشأن که مانندش در مصائب در گیتی دیده نشده است، گذرتان به حرم امام رئوف ع افتاد از مجاورتش زیارت ما را هم نائب باشید. درود و تسلیت این روز.
 
سلام. نه، من، مطمئن باشید این قتل را به فرموده‌ی شما «توطئه‌ی استکبار» نمی‌دانم ! من به این‌ موضوع مورد اشاره‌ی اهواز، به عنوان یک «حادثه» تحلیل کرده‌ام، نه مانند جناب قلی‌تبار و جناب‌عالی، به عنوان یک «پدیده». از نگاه من بررس‌های اجتماعی باید بروند میان قوم و قبیله‌ی آنان، تا معلوم کنند به چه چیزهایی -چه عرفی و چه شرعی- حساس بوده‌اند. پیوندزدن هر حادثه به مسائل کلان و احکام شرعی قطعی و ثانوی، به روش علمی حدسیات است؛ و حتی اغلب نادرست. من همان که عرض کردم، تبارشناسی مهم است درین جور حوادث. محکوم‌بودن رفتار، امری جداست و ربطی به تحلیل حادثه ندارد. خُب؛ معلوم است که من نظر شخصی خودم را بیان نمودم. این‌که چقدر درست یا نادرست به مسئله پرداخته‌ام، آن امری دیگر است. ما هر کدام، دیدگاه خود را روی موضوعات، به پیش هم می‌آوریم. اصل مباحثه هم همین است. برداشت از برونداد آن، کار خوانندگان است. متشکرم.
 
استاد عمادی در مورد محبوبیت انسان‌ها دو معیار و محک مهمی فرموده‌اید که خیلی کارساز و رهنمون‌بخش است: ۱. هر چه محبوبِ انسان، عالی‌تر، شخصیتِ او هم، والاتر. ۲.  هر چه محبوبِ انسان، پَست‌تر، شخصیت او نیز، پست‌تر.
 

سلام. با مواردی که احصاء کردید موافقم آقای دکتر ولی‌نژاد. در حقیقت متن پایانی مرا بسطی عالمانه داده‌اید. در ادامه‌ی فرمایشات متین‌تان: ۱. کاش حکومت‌های نوپا در همگام الگوگیری، گیرپاژ ! و بُکسوات نکنند. محلیِ این لغت را نمی‌دانم چیست. ۲. بله در بند بعدی خوب اشاره داشتید، امام علی ع در همه ابعاد خدا را خشنود داشت. مظهر آیه‌ی مشهور و مهمِ «رضیَ اللهُ عَنهم و رَضوا عنهُ» امام علی هستند، نه سایران ! ۳.بند مربع مشکی در متن شما، از برداشت‌های مهمی بود که از متن بنده ارائه فرمودید. چنین است. ۴. منبع مطالعاتی‌ام کتاب مخاطبات النبی ص لعلی ع بود و لذا من سعی کردم با نوشته‌ی خودم، آن را بیآرایم. ممنونم که به‌درستی مطلب را مورد امعان نظر قرار داده و خوانندگان محترم و بنده را به فیض رساندید.

 

دامنه:

این تحلیل و طرزِ نوشتن این متن‌تان و نوعِ پرداختِ به موضوع را پسند می‌کنم. چون تا حدی روش علمی بررسی را لحاظ کردید. اما بنده دیدگاهم را گفتم و اینک باز نیز با عباراتی دیگر مطرح می‌کنم. ۱. متغیرهای وابسته را بر روی متغیر مستقل آزمون نمی‌کنند، بلکه بر عکس، مستقل را بر روی وابسته می‌آزمایند. مثالی می‌زنم، متغیرِ مستقل بکارگیری «سلاح شیمیایی» توسط صدام، بر روند «دفاعی رزمندگان» به عنوان متغیر وابسته، اثر مستقیم داشت  ۲. از طریق شبیه‌سازی سخنم را بیان می‌کنم: لحاف چهل‌تیکه را با چندین پارچه به هم می‌دوزند از هر رنگ و جنس و اندازه، اما «حادثه»‌ی حوزه‌ی انسانی را مانند چهل‌تیکه به‌هم‌دوختن، کار علوم اجتماعی نیست. کار احساست به‌غلیان‌آمده، است. (مثال من کلی است، نه نسب‌دادن به کسی) ۳. بر فرض چندین متغیر را شما مهندس محترم و استاد قلی‌تبار شناسایی کرده و قطعی و مفروض هم گرفته‌اید؛ آن گاه این مسئله به میان می‌آید محقق به طور قطع و یقین می‌تواند آن متغیرها را برین حادثه پیوند بزند و بگوید این است و جزین نیست؟ شما خودتان می‌توانید نظر قطعی بدهید درین قضیه؟ به نظر من این ناممکن است. ۴. بنابرین در نظر من که رویداد را از همان آغازش مطالعه هم کرده‌ام، باید تبارشناسی کرد، زیرا این حادثه ریشه در خُرده‌فرهنگ و افکار متأثر از (شرع و عرف) این قبیله و قوم دارد که این کار بررَّس میدان است نه ما که فقط قادریم برداشتی از ماجرا را مطرح کنیم. ۵. من عوامل را انکار نمی‌کنم، ولی دوختن آن به لحافِ جامعه‌ی مدنی و یا سیستم مستقر، نارساست. زیرا در مسائل جامعه باید مربع (=سیستم سیاسی، جامعه‌ی مدنی، فرد، و عوامل بزه بیرونی) را دید. نه یک ضلعش را. بازم تشکر. از چهار انگشت دست هم، گذشت پاسخم.
 
متشکرم استاد. به‌هرحال این حقیر به درخواست شما برادر ارجمندم وارد گفت‌وگو در اطراف این حادثه شدم که در همه‌جای دنیا شبیه و بدتر ازین پیش می‌آید. اگر پاسخ‌هایم که شامل چند پست مجزای کوتاه در بحث با شما و جناب مهندس آقا سیدباقر نوشته‌ام، چندان بارِ علمی نداشت، ناشی از دست‌کم دو چیز است: اِشراف کم بنده به پدیده‌ها و نیز بضاعت اندکم. ممنونم.
 
بالای ۴۴ کلمه ۴
یزید / بایزید
به نام خدا. سلام. شیخ بهایی در «نان و حلوا» با آوردنِ شعر منسوب به مولوی، به مسئله‌ی ظاهر و باطن پرداخت. در ظاهر بخواهی خود را «بایزید بسطامی» عصرِ خود بپنداری، اما در باطن چنان شوی که «یزید» هم به شرم! بیفتد. بروم بر سرِ شعر شیخ بهایی: از برون، طعنه زنی بر بایزید / وز درونت، ننگ می‌دارد یزید
 
پاسخ‌های دامنه:
درین باره نظر بنده این است: ۱. درست دست گذاشتید روی علت احتمالی «ازخودبیگانگی» که وقتی این نوع در آدم رخ دهد، سایر ازخودبیگانگی‌ها هجوم آسان‌تری خواهند داشت. ۲. «نشانی از لرزانی هویت فرهنگی» بدیع بود و بر طبع‌ام نشست. ۳. ممکن است علت پرهیزیدنِ افراد مازندرانی از حرف‌زدن به زبانِ مادر در بلاد دیگر این باشد تصور کنند زبان مادر -در اینجا منحصراّ مازندرانی- زبانِ فخیمی در برابر زبان رسمی کشور نیست و پیش فارسی لنگ می‌زند که این سد باید بشکند. ۴. شاهد بودم در بیش از ۲۵ سال اشتغالم در تهران، که تا یک مازندرانی خواست به گویش زبان مادر برود، از سوی یک مازندرانی دیگر -به شوخ، یا به جد- به زیر تیغ سُخره رفت و شنید: هی!! کَهی!!
 
و اما درین‌باره جناب دکتر عارف‌زاده، سلام و افتخار بنده همواره روانه‌ی کویِ دوستی بزرگ مانند شما بوده. این‌که از سمت آن بزرگ‌ مورد تشویق قرار گیرم موجب تقویت مسیری‌ست که شما در هموارسازی آن نقش گرامی و گرانی داشته‌اید. بگذارید یک مثالی بزنم: با هر سه فرزندم -عارف، عادل، عاصم- در میانِ صحبت‌کردن، به‌عمد جملاتم را با لغات ناب از محل آغشته می‌کنم تا یادشان بماند ریشه در زادگاه داراب‌کلا دارند. فوراً هم از کم‌وکیف آن لغت نابی که وارد صحبت کردم، پرس‌وجو می‌کنند. از سوی دیگر از فارسی صحبت‌کردن با خانمم خنده‌ام می‌گیرد و اصلاً می‌افتم در فارسی. ازین‌رو زبان مادری را رایج می‌دارم. خواستم بگویم تشویق شما ریشه در اهمیتی دارد که خود آن را با درجه‌ای عالی پیاده کرده‌اید.
 
سلام. روی برگرداندن / روی برآوردن جالب بود. متضادی که پیش خدا «مستزاد» است. چه خدای مهربانی. «الله با عبدالله» و «عبدالله با الله». عبد کنار رب. رب کنار عبد. عبادت برای عبودیت. عبادت کردار است و عبودیت صفت. متشکرم استاد قلی‌تبار.
 
رأی من هم همین است. در مقایسه با یک دهه‌ی پیش، به‌خوبی رشد کرده‌اند و در ادبیات‌ جناب آقای موسوی وکیل پیداست. من هم خرسند شدم ازین پیشرفت‌شان. کشکولی نگویم از کش‌پلی در می‌زند: لابد لایحه زیاد نوشتند!
 
هست، هم‌ریشه است. فرقش در شدت ترور کلامی است. وقتی گفته شود: هّررررری: یعنی به‌سرعت خودت را جمع کن و بزن به چاک...
 
چه آشی هم می‌شود جمیعاً. یک سازی! یک نوازی! یک نوایی! یک ناله‌ای! یک «انجزه‌»ای! یک نُدبه‌ای! نبود؟؟! عالی بود. چه هم دقیق خُرد می‌کنند، ما باشیم انگوس‌مان را خونِ خوندار می‌کردیم. معرفی این‌گونه کارهای بومی دلچسب است. الحق حضرت حق جل و جلاله زنان را آرام و بردبار و پرملاطفت آفرید. درود.
 
بله، ولی همان‌طور که می‌دانید جهت اطلاع عمومی عرض می‌کنم فقط به روحانی رَشنِق (=غیر سادات) «شیخ یا شِخ» گفته می‌شود که عمامه‌ی سفید می‌بندد، نه به روحانی سلسله‌ی سادات که عمامه‌ی مشکی. به آنان همان «سید» اطلاق می‌شود. خوب شد یادآور شدید آشخ محمدجواد.
 
 
لابد جناب دکتر عارف‌زاده وقتی بیایند به شما توضیح خواهند داد. اما آشیخ محمدجواد شما که با مرحوم پدرم آشنا و انیس بودید، کشکولی بگویم: کافی بود یکی از آن روزها که می‌آمدید پیشش، طولانی‌مدت می‌نشستی و دور از شما باد زیاد چَنه می‌کشیدی، تردید به خود راه نده که اگر چُنین می‌کردی، با همین جمله‌ی پدرم مواجه می‌شدی! با چه حِدّت و شدّت هم.
 
 
اما جدا از نظرم روی این پست شما تذکر زیر هم از سوی مدیریت به شما صادر شد،
 
تذکر مدیریت به آقای قلی‌تبار
برای باز نیز، تذکر داده می‌شود مقررات مدرسه رعایت شود. بارگذاری کپی‌ها، لینک‌ها و بارفرستِ نوشته‌های سایت‌ها و کانال‌ها و گروه‌ها به صحن فکرت ممنوع است؛ علت هم روشن است: مدرسه فکرت، مباحثه‌محور است به قلم خود اعضا. با آن‌که پیش‌تر هم تذکر داده شده بود اما همچنان این مرامنانه‌ از سوی شما نادیده انگاشته می‌شود. طی همین دیروز و دیشب چندین کپی ارسال کردید که از سوی مدیریت حذف شد. چرا کپی‌رسانی می‌کنید؟! لطفاً مقررات را رعایت کنید. قبلاً صدها بار کپی ارسال کردید که هم تذکر گرفتید و هم قهر کرده بودید و هم مدیریت بر اساس مقررات تمام کپی‌ها و پست‌های لینک‌دار شما و دو عضو دیگر را حذف و صحن را ازین کار خلاف مقررات اینجا، محو کرد. لطف کن مقررات را رعایت کن. تمام.
 
پیام آقای علی قلی‌تبار:
سلام. حیف شد بخش عرفانی نگاه تان که کاملا رحمانی است در کنار متنی غرقاب در غضب و نابردباری و عصبانیت، قرار گرفت. چنین سبکیف خاطی را در امید به بخش اول، از تهدید، فارغ می کند. ضمنا همین عصبانیت، غلوی چون "قبلاً صدها بار کپی ارسال کردید که هم تذکر گرفتید" را در حد ناسزا، در پی دارد. نیز نسبت "قهر کرده بودید" نامهربانانه ترین ناروا و نیز ظریف ترین شدت است در متن شما زیرا به یاد ندارم "قهر" کرده باشم. ایضا " لطف کن مقررات را رعایت کن" به نوعی یعنی "کاسه - کوزه ات را جمع کن و برو و حوصله ات را ندارم" این ادبیات، نخستین بار است که از شما می خوانم آن هم در عصر آدینه ای تکرار ناپذیر ... با همۀ آن چه نگاشتم حق با شماست و انقیاد به به مقررات جمعی، بدیهی است جدال ناپذیر اهل انحرافی چون من را یا باید تحمل کنید یا تدریجا اصلاح یا شخصا برای حفظ نظام گروه و نیز اسلام و مسلمین و نجات از عقاب و عتاب سخت تر، اگر به هر دلیل برنتابم یا نفهمم یا نظمی چنین را نپذیرم عقلا و شرعا و قانونا و اخلاقا نباید در گروه شما بمانم. بنا بر این چنانچه عزم رفتن کنم فی الحال یا متعاقبا "قهر" تلقی نشود. انضباط ناپذیری، محرومیت را هم در پی دارد و شیوۀ عقلا بر ترک یکی از این دو است: - درک و همراهی و انقیاد به نظام حاکم در گروه. - ترک گروه عندالاقتضا برای حفظ حرمت و حریم بین الاثنینی و ... اما فروتنانه باید از صراحت و زلالی رفتار شما تشکر کنم تا احدی ظن سوء نبرد که با شما در کدورت و جدالم. ای فدای هی هی و هی های تو... ارادتمندم و دعاگو
 
دامنه:
به تفسیر نپردازید، مقررات را رعایت کنید. همواره برای همه «دعوت همراه مقررات» بود. والسلام. هر چه با قلم خودتان، درین صحن بسم‌الله و حتی بارک‌الله. هر چه کپی‌ارسال را فقط تمام کنید. همین. همه می‌دانند مدیریت با احدی بر سر مقررات لاف نمی‌زند. اما در مقام عضو تشنه‌ی مباحثات است به قلم اعضا.
 
پیام قلی‌تبار:
تفسیر نیست چون تفسیر، چنین معنا نمی شود به اغتنام فرصت خواستم طوفانی تر شوید تا از آموزه های بکرتان که غالبا دینی اند بهره گیرم. مثلا خداوند برای اصلاح امور، مناقشۀ بنی اسرائیل را در مورد ذبح گاو، تا منتها الیه، همراهی کرد یا حرمت شراب را بحسب ظاهر و آن چه در قرآن می خوانیم در مرحلۀ سوم، به حکم، تبدیل کرد یا در مورد فرار بره از رمه، رفتار موسی را با بره به تجلی گذاشت. می نویسم تا بگویم تشنۀ آموزه های عرفانی شما هستم چه بر موضع تذکر شدید و غلیظ باشید یا نباشید. درس معلم ار بود زمزمۀ محبتی / جمعه به مکتب آورد طفل گریزپای را. اگه در این ساعت هم در کلاس شما حاضرم به طمع محبت و ولع تعالیم و معارف شماست.
 
دامنه:
با قلم خودتان قنات هستید هر چه بفرمایید، اما ارسال کپی و لینک خلاف آئین‌نامه‌ی این مدرسه است. سپاس فراوان که وقتی از قلم خودتان آب علم جاری می‌کنید، بر جان این متعلم خودتان می‌فشانید. پس، زین پست فقط قلم استاد قلی‌تبار، نه گروپه‌گروپه ارسال کپی و لینک و نوشته‌های این و آن. که اصلاً روی محتوای هیچ‌کدام داوری ندارم. فقط شکل کار اینجا تحت عنوان تذکر عرض شد. تعبیراتی هم که می‌فرمایید، برای من ناآشنا نیست، بارها شنیدم از زبان این و آن. از یک تذکر هم نباید به برهوتِ نصیحت و غش در سخن پرتاب شد. تذکر بر شما وارد بود، داده شد. ده‌ها بار پای وعظ و نوحه و قلم‌تان تذکر گرفتیم و آموختیم، چرا از یک تذکر شکلی در کار اینجا این‌همه برآشفته شدید استاد؟ آسان است: قلم بزنید، اما کپی نه. همین. گمان نکنم چندان سخت باشد. از کاهِ «تذکر شکلی کار» نباید کوه «نصیحت و اندرز و تفسیر و ان‌قلت» ساخت. من عرضم تمام. فقط: قلم: آری. کپی: هرگز. تمام والسلام.
 
دامنه:
سلام. اما بحث مفید با استاد. استاد قلی‌تبار در این پست شما، نظرم این است نویسنده‌ی عکس‌نوشته آقای «محمد صادق یار حمیدی» وعده‌ی جایی را برای کوچیدن می‌دهد که معلوم نیست آنجا، هم گنجشک و هم سنگ مفت‌تر نباشد! دعوت به جلای وطن، ضد تمدن است. گرچه خدا فرموده، زمین خدا بزرگ است. اما در ایرانِ خودمان اگر منظور باشد اُولیٰ این است همه با هم با مدارا و مروت ایران را «کنیم آباد» راه‌های دیگر ناکجاآبادی است و قول «آرمان‌شهر» انتزاعی صرف. بنده به همان سوگند -که برایم قداست دارد و هر کجا نباید خورد- در پیشگاه سه چیز شما خودم را متعلم می‌دانم: قلم، نوحه، قرآن‌آموزی. لطف فرمایید استاد، منِ شاگرد را «معلم» نخوانید. گرچه دو آرزوی من دست نداد: طلبه‌شدن، معلم‌شدن. پس، بفرمایید چه فکر می‌کنید؟ من برداشت خودم را از حیث حیطه‌ی هرمنوتیک گفتم؛ حقِ تفسیر متن جهت پی‌بردن به مقصود نویسنده و حتی فراتررفتن از متن. یا ماقال و من‌قال. من درین مسئله قولِ سرباز شهید قاسم سلیمانی را سدید می‌دانم که برای رسیدن اهداف مقدس، اینجا را «حرم» فرض کرد که اگر فروپاشد (از سوی هر ظالم و ظلمه‌ای) دیگر «حرم»های خدا امن نخواهد بود. ایران، با همه‌ی آسیب‌ها که دیده و می‌بینیم هنوز هم برترین زمین خدا (در اوضاع امروزی جهان) برای زیستن است. گرچه همه‌جای جهان زمین فراخ خداست و امر شد از وحی، سیروا فی الارضِ. عرضم همین بود.
 

۱. از قضا «قلی‌تبارِ» ما، به همین خلوص بوده، که در دل‌ها زنده مانده‌است. ۲. طلبگی و معلمی هر دو شغل معنوی و دانشورانه است نه مادی کاسبکارانه. و هر کس طلبه و معلم -به معنای واقعی آن- شود بداند قُرب خدا را خریده است. امام خمینی درست فرمودند که شغل انبیاست. ۳. از شعر زر ناسره هم لذت بردم. ۴. خرسندم و بیشتر به خود دلدار، که استاد قلی‌تبار از ذاکربودنِ اهل بیت -علیهم السلام- برای خویشتن مَکسب نساخت و نیز مَتجر (=تجارتخانه) ، اگر تجارت به وزن مَفعل برود. نمی‌دانم اهل ادب بفرمایند.

 

نظر جلیل قربانی:
سلام به دو شاگرد کوشای مدرسه فکرت؛ برادران قلی‌تبار و طالبی. از گفتگوی قلمی شما دو نفر لذت بردم؛ لذتی بالاتر از دیدن مبارزه کلاسیک دو تیم همشهری که در ورزش به شهرآورد (داربی)، معروف است. همچنان که شهرآورد، طرفداران دو تیم، از زیبایی بازی و به‌کار‌بردن تمام تکنیک‌های فردی و تاکتیک‌های تیمی لذت می‌برند، بنده هم از تعابیر دو طرف در این گفتگوی نسبتاً طولانی لذت فکری بردم. شاید در پایان یک شهرآورد، نتیجه آن یک طرف را آزرده و طرف دیگر را شادمان کند، اما نتیجه این مبارزه کلامی و قلمی، موجب ارتقای زمینه گفتگو و ایجاد نشاط فکری شده است. پایداری و تن‌درستی این دو دوست عزیز و دیگر دوستان هم‌کلاسی را برای ادامه این سبک بی‌پروا در گفتگو و اندیشه‌پردازی خواستارم.
 
جواب دامنه:
سلام. ۱. از برداشتِ چنین‌زیبای شما از بحث میان استاد قلی‌تبار و این بنده، چقدر انرژی منتقل کردید جناب آقای قربانی. ۲. ازهمه‌بیشتر بنده را می‌شناسی آقای قربانی که بنده در موقعیت مدیریت: قاطع‌ام بر رعایت مقررات این صحن. اما در مقام یک عضو و مباحثه‌گر خیلی هم خاضع‌ام در برابر منطق و نطق و نُصح و نصیحت. ۳. گرمابخشی شما ازین گفت‌وگویی که گذشت، برای منِ حقیر درس‌آموز بود. درود.
 
از میان خاطراتم ( ۱ )
معمولاً در داراب‌کلا، روال این‌گونه بود؛ یعنی عروس‌و‌داماد تا دوسه سال در کنار خانواده زندگی می‌کردند، آرام‌آرام از والدین و اعضای خانه، جدا می‌شدند که حالا فرق کرده است. اول خانه می‌سازند، سپس عروسی می‌کنند. بگذرم. طی ۵ سال اشتغال در ساری، در این شهر ۴ پاتوق داشتم که اغلب آنجا سر می‌زدم: یکی: کتاب‌فروشی رسالت در خیابان انقلاب روبروی مخابرات. دیگری: کتاب‌سرای دانشجو در خیابان فرهنگ، پیچِ روبروی اداره‌کل آموزش و پرورش. سومّی: لوبیافروشی داغ سرِ تقاطع قارن / انقلاب که صبحانه‌ی دلچسبی می‌داد؛ لوبیاچتی داغ با آرد و گُلپَر که به زبان بومی می‌گویند لوبیاپَته. و چهارمین پاتوقم: دفاتر توزیع و فروش پنج روزنامه‌ی مهم آن دهه‌ی داغ ۶۰ بود: اطلاعات، کیهان، جمهوری اسلامی، رسالت؛ و سپس روزنامه‌ی سلام؛ که بعد از رحلت امام توسط آیت‌الله سیدمحمد موسوی خوئینی تأسیس شده بود.
 
سلام. با این نوشته‌ی کوتاه شما آقای استاد یادِ ﭼﻮﭘﺎﻧﯽ افتادم که نمازش را اول وقت می‌گُزارد ﻭ ﮔﻮﺳﻔﻨﺪﺍﻥ ﮐﻨﺎﺭﺵ به ﭼﺮﺍ. ازو پرسیدند چرا ﻧﻤﺎﺯﺕ سرِ وقت است؟ گفت ﮔﻮﺳﻔﻨﺪﺍﻧﻢ موقع نی‌زدنم ﮔِﺮﺩم می‌گردند. چطور من صدای وقت نماز را بشنوم اما ﺳﻤﺘﺶ ﻧﺮوم، مگر ﺍﺯ ﮔﻮﺳﻔﻨﺪ ﮐﻤﺘﺮم؟!
 
سلام. با آوردنِ لفظِ «معرکه‌ی فکری» یادِ کتابِ «معرکه‌ی جهان‌بینی»‌ام انداختی آقای قربانی! نوشته‌ی زیبای استاد اندیشه‌پردازم در دهه‌ی ۷۰ در دانشگاه تهران آقای دکتر فرهنگ رجایی که بسیار ازو درس اندیشه آموختم خصوصاً اندیشه‌ی شرق باستان که در تخصصش بود. درود.
 
فعلاً از بالا تا پایین کاملاً مرور کردم، دیگر متنی نمانده که نیاز باشد پاسخ یا نظر بگذارم. والسلام. بروم پُفک نمکی‌ام را بخورم که پوره‌ی پنیر دارد و پویاکننده است.
 
 
باکّله‌پَته با کولِک‌پَر
از باکله‌جار زمین ارثی ما در کالدَرسَر داراب‌کلا. عکاس: دامنه
 
به نام خدا. اگر پنداشته می‌شود مقررات مدرسه فکرت استبداد است و تذکر مدیریت برای پایبندی به مقررات استبدادورزی و دخالت در فکر و کار اعضا، فروتنانه مقررات مدرسه کنار گذاشته می‌شود. بنابراین، ازین تاریخ هر عضو هرآن‌گونه که خود خواست پست بگذارد، چه نوشته‌ی خودش، چه کپی، چه لینک، چه فورواردکردن. زیرا هر کس خود بهتر پاسخگویی وجدان، اخلاق و مقدسات جامعه‌ی خود و جهان است. اگر تا به اینجا، به علت مواظبت در رعایت مقررات به کسانی تذکر داده شد، مدیریت از ساحت همگی پوزش می‌طلبد. مدیریت نمی‌دانست تذکردادن مساوق استبداد است. قصد مدیریت، ایجاد سیاست آهنین نبود، فقط می‌خواست این صحن به مُمارست در اندیشه‌ورزی، نوشتن، ایجاد تفکر و جوشش فکری اعضا بینجامد. اما بعد؛ آنچه مدیریت درین خط تلگرام می‌نوشت به عنوان عضوبودن بود، نه مدیریت، زین‌پس، برای این‌که مشتَبه نشود که درج عنوان «مدیر» در بالای پست‌های این خط تلگرام، تداعی‌بخش مدیریت باشد، نوشته‌های این بنده به خط دیگر منتقل می‌شود و از آنجا وارد صحن می‌شود. از پند و اندرز هر کس که به من هدیه داد و یا در دل داشت اما بیان نداشت، تشکر می‌کنم. آرزوی تندرستی.
 
۲۹ بهمن ۱۴۰۰
 
سخنِ شاه / شاهِ سخن

یادِ خدا می‌کنم و سلام. به قلم دامنه: نزد شاهان معمولاً می‌گفتند: کلام‌الملوک ملوک‌الکلام. سخنِ شاه، شاهِ سخن است. حتی امیرکبیر هم نزد شاه‌ناصرِ قَجر در زیر نامه‌نگاری‌های خود چنین می‌نگاشت. این، مرا به باریک‌بینی‌های مولوی در دفتر دوم بیت ۱۰۲۲ بُرد که برین مثال قلَمه می‌زنم: «صورتش دیدی ز معنا غافلی / از صدف دُرّی گُزین گر عاملی» چچچچ / ۱

 

۳۰ بهمن ۱۴۰۰
 
روزنامه / کتابِ فلسفه / انبُردست
یادِ خدا می‌کنم و سلام. به قلم دامنه: زنده‌یاد نادر ابراهیمی در جلد دوم «سه دیدار با مردی که از فراسوی باور ما می‌آمد» (رُمانی درباره‌ی امام خمینی) به ملاقات امام خمینی و آیت‌الله کاشانی پرداخت. آنجا که آقای کاشانی به امام گفت: «عجب! شما جرئت می‌کنید در حوزه‌ی علمیه‌ی قم روزنامه بخوانید؟! آنجا کسان بسیاری بودند که روزنامه را نجس می‌دانستند.» منبع این هم مرا به آنجا هدایت نمود که امام در جایی از نوشته‌های مشهورشان گفته بودند -بدین مضمون- عده‌ای در حوزه‌‌ی قم، کتابِ فلسفه را با انبُردست برمی‌داشتند! چون می‌پنداشتند نجس است. چچچچ / ۲
 
شش‌ضلعی / قاسم سلیمانی
یادِ خدا می‌کنم و بیانِ سلام. به قلم دامنه: از دانشور بزرگ صاحب اثر «الحیات» کتاب‌ها خوانده‌ام و یادداشت‌ها نوشته. آن مرحوم خطی ترسیم کرده بود که عصاره‌اش این بود: پس از روز بعثت، روز بلوغِ «عقل»، پس از روز غدیر، روز بلوغِ «حق» و پس از روز عاشورا، روز بلوغِ «حماسه» پدید آمد. برداشتِ من ازین بیان، این است ازآن‌پس و اینک، این خط کنار هم کمال را شکل می‌دهند با شش ضلع: بعثت، غدیر، عاشورا، عقل، حق، حماسه. من درین عصر، آثار این شش‌ضلعی را در چند نفر دیده‌ام. برای پرهیز از متن بلند، یکی را نام می‌برم. مثلاً سرباز شهید قاسم سلیمانی؛ که خلوصی و پاکی و زلالی درو اوج داشت. بروم روی شعر شیخ اجل در گلستان: «چو یک بار گفتی مگو باز پس / که حلوا چو یک بار خوردند بس». چچچچ ۳
 
علمِ قلیل / علمِ کثیر
یادِ خدا می‌کنم و بیانِ سلام. به قلم دامنه: همو (نامور نامبرده‌شده در قسمت ۳) در «مکتب تفکیک» قائل به این بود علمِ بشر «علمِ قلیل» است، پس انسان باید به منبع «علمِ کثیر» بپیوندد؛ یعنی وحی. بروم سراغ مثنوی مولوی: «هست قرآن حال‌های انبیا / ماهیان بحرِ پاکِ کبریا / ور بخوانی و نه‌‌ای قرآن پذیر / انبیا و اولیا را دیده گیر» چچچچ ۴
 
صافی / دهخدا
یادِ خدا می‌کنم و بیانِ سلام. به قلم دامنه: برای من که لغات و کشف معانی آن را دوست می‌دارم، علامه دهخدا یک مرد بزرگ و ستودنی هست. اهل فن از کارِ ستُرگ مرحوم دهخدا لذت می‌برند. مرجعِ بزرگ لغات فارسی شده و به ایران آبرو بخشیده است. البته مرجع مرحوم، آقای صافی گلپایگانی انتقاد هم به لغت‌نامه‌ی دهخدا داشتند که روی آن داوری‌یی ندارم. این انتقاد که خلاصه‌اش کردم: «لغت‌نامه‌ی دهخدا، چقدر حق‌کُشی کرده است! چند صفحه به آن زن بابی -قُرةالعین- اختصاص داده است، نزدیک به بیست و هفت، هشت صفحه، اما در مورد حضرت زهرا (س) به یکی دو صفحه هم نمی‌رسد!». چچچچ / ۵
 
آخوند خراسانی / سردار ملی / سالار ملی
یادِ خدا می‌کنم و بیانِ سلام. به قلم دامنه: این هر سه تن، نزد ایرانیان نامَورند و یادآور نهضت مشروطه (که به تعبیرم اُمّ انقلاب ایران است) همان مرجعِ مرحوم -که در قسمت پنجم ازیشان نام بردم- نظرشان این بود: «خود مرحوم آخوند خراسانی را که به‌حق از رهبران بزرگ مشروطه بود، قبول نداشتند! آن‌ها امثال ستارخان و باقرخان را که در مقابل مرحوم آخوند، اصلاً به حساب نمی‌آمدند، بزرگ جلوه می‌دهند!». از آخوند و سالاروسردار بروم سمت و سوی دفتر ششم ابیات ۴۰۳۹ تا ۴۰۴۴ مثنوی مولوی : «هر یکی را هست در دل صد مُراد / این نباشد مذهب عشق و وَداد». چچچچ / ۶
 
اِستماع / اِتّباع
یادِ خدا می‌کنم و بیانِ سلام. به قلم دامنه: حکیم احمد میبدی مفسر قرن ششم، در کشف‌الاسرار (ترجمه‌ی حبیب‌الله آموزگار) در ص ۱۶۹ زیر آیه‌ی ۱۵ نمل معتقد است مجموع بنای دین بر دو چیز است: اِستماع و اِتّباع. شنیدنِ سخنِ حق، سپس پیروی از سخن حق. این آیه: و لقد اتَینا داوودَ و سلیمانَ عِلما... . زودا بروم پیشِ شیخ بهایی، سرِ سُفره‌ی «نان و حلوا»ش: «علم یابَد زیب از فقر، ای پسر / نی ز باغ و راغ و اسب و گاو و خر». توی دل شیخ بهایی نیستم که منظورش از فقر چیست که زیبِ (=زیور و آذین) علم است، اما نیازداشتن نزد خداوند است که غنی‌یی مطلق است و نیز آموختن از صاحبدلان و دانشمندان است. داشتنِِ متاع زیبای دنیا مثلِ مَرکب مهم حیوانِ زحمتکشِ الاغ و یا حتی راغ (=دامنه‌ی کوه‌ها) ارزش دارد، اما در قیاس با علم -که مظهرش نیاز به دانش است و ارزشش به فهم بیشتر- ناچیز است. چچچچ / ۷
 
نظر دامنه:
سلام. «فقهِ روح» که معلمش عقل است و «فقهِ جوارح» که معلمش فقیه است، جالب بود. و جالب‌تر این‌که استاد سید عمادی، مرحوم سیّدِ بحرالعلوم به این دو فقه، بسنده نداشتند و «رجوع به شرع» را تکمیل‌کننده اعلان کردند. روی بقیه‌ی مطالب این پست شما، باز هم بیشتر می‌توانستم بنویسم، اما ترسم این بود متنم بلند شود. تشکر وافر.
 
سلام. ادامه‌ی نظرم: حیفم آمد که نظر دومم را ننویسم. بحرالعلوم با تأکید بر «رجوع به شرع» (در کنار فقه روح و فقه جسم) «رجوع به راهنما یا نائب» را لازم می‌دانستند که هنوزم بحث را جالب‌تر کردند. تازه این چقدر مهمه که برین نظر بودند که فقه نفْس، سخت‌تر از فقه جوارح است، زیرا شناخت اَمراض روح و درنتیجه طبابتِ روح دشوار است. نافع و عاید این پست.
 
 
پاسخ به آقای قربانی:
سلام. وقتی در متن شما «سانتریفیوژها، چرخندهٔ گدازندهٔ سرگیجه‌آور» را خواندم یادِ نبات‌سازی در قم افتادم که پیش از انقلاب هم، در مسیر کوچه‌ی بیمارستان گلپایگانی به سمت حاج زینال می‌دیدم؛ گوبی چاله‌ای بزرگ بود، تنورمانند، و به‌سرعت می‌چرخید و بلورهای ریز نبات را به نخ‌های بالا می‌پاشاند. البته چون بیش از ۴۵ سال پیش، دیده بودم شاید اینک تصوّرم از آن چاله‌ها خطا باشد و نباب نبوده باشد و قندِ دستی قم بوده باشد. برای غرب، سانتریفیوژ خوب است در هر گونه تولیدی، کُشنده: بمب. شفادهنده: قُرص. ولی برای ایران بد است، و قم فقط قند تولید کند و بس! و اون سایت فُردو در پشت دریاچه‌ی حوض‌سلطان باید درهای زیرزمینی‌اش گِل! گرفته شود. زهی! افسوس! غرب!
 
نظر سید علی‌اصغر خطاب به من:
سلام توانا و دوست و برادر انتظار دارم همان انرژی شادی آور و قلم توانایت را ادامه بده . تو دیگه کی هستی. قدرت این همه اطلاعات درذهن و بکارگیری آن و انتقال آن در بخش های گوناگون که کامپیوتر هم نمی تواند اولویت بندی کند تو اینکار را می کنی . اصلا کل کل نکن. یکبار بگو و برو. از راهی که برای هدف گذاریت انتخاب کردی لطفا خارج نشو. همان مدیری که دوست داشتنی هستی.
 
دامنه:
سلام. درین متن دست‌کم دو اشکال وارد می‌کنم: ۱. فرضِ عادل‌بودن هولاکوی مغول از اساس باطل است. نسبت هر دو حاکم -فرمانروای مغولی / خلیفه‌ی عباسی- یکسان است؛ هر دو ظالم. ۲. وجه بهتری در استنتاج وجود دارد که آن وجه در متن نادیده گرفته شده است و آن این است: حاکمِ مسلمانِ عادل بر حاکمِ کافرِ ظالم یا عادل، ارجح است. چون هم عدل دارد و هم به دین حق است. جا داشت هنوز هم، این متن را مورد نقد بیشتر قرار می‌دادم، اما بنای کار بر کوتاه‌نویسی است و سزا هم همین پرهیختن از درازنویسی. با تشکر از استاد قلی‌تبار.
 
سلام. ۱. جناب آقای قربانی درین خط تلگرام من فقط « دامنه یا طالبی»ام عضو این مدرسه. لطف بفرمایید مرا درین خط، به غیر این نام خطاب نکنید. چون زین‌پس هر عضو محترمی در پست و نظر خود، غیر این عنوان خطابم کند، بنده پاسخی به آن نخواهم داد. این خط فقط عضو مدرسه‌ام. ۲. من گفتم «ایستاده بر باغ» شما «در» ! آوردید. از روی ملانقطی گفتم. ۳. به‌زیبایی ما را به عنوان یک شهروند سرخ‌رود، چندین کیلومتر پرواز دادید به سرزمین سرخ‌پوستان مظلوم اتازونی. ۴. در محل ما هم، روی اغلب افراد اسم نامربوط یا مربوط می‌گذارند که مصداق لُمَزه و هُمَزه است.
 
سلام. ۱. علت: وسط خاک آمریکا اِتازونی است. خودِ اِتا یعنی خاک‌بوم. نام اصلی سرزمین سرخ‌پوستان است که اشغالگران اروپایی آنان را راندند به بیرون و گوشه‌ها. ۲. وقتی اسم سرخ‌پوستان بیاید من اتازونی می‌گویم. نامی که آنان هم به آن غیوری می‌ورزند. ممنونم از تَبِ دانشورانه‌ی شما جناب آقا محمدجواد. راستی! باران از ظهر به بعد که باریدن گرفت همچنان بی‌وقفه می‌باراند و من صدای بارش را همین‌الان از حیاط و پشت‌بامم دارم می‌گیرم. بازخورد بود که درست گفته بودید.
 
 سلام. فرقِ فریقی که میانِ فهمیدن و خواندن گذاشتید، این داستان را به یک درس‌گفتار بدل ساخت. برایم نکته‌ی ماندگار می‌مانَد. سپاس جناب دکتر عارف‌زاده‌ی متفکر.
 
بله می‌دانم برادرم. قید کشکولی داشت. اون هم یادمه که با چه زحمتی تیم، دوش گرفته بودی و لَتِ آغوزگاله‌ی یورمله را تا کمَره‌ی میان‌شورش، نفس‌زنان نفس‌زنان رفتی و هر چه می‌رفتی به زمینت نمی‌رسیدی و گفتی پس کو زمین؟! و چنان بر زمینش زدی که تِهروک کیسه در رفت!
 
سید علی‌اصغر:
خیلی خندیدم . حافظه ات از کامپیوتر قوی تر است ابَر کامپیوتر.
 
Dr. E. Aref:
در یکجا هم شما خطاب به آقای شیخ  غلامی توضیح مرا وعده داده بودید که برای امتثال هم شده عرض کنم، بنظرم ایشان اگر کمی دیرتر ملبس میشدند و مثلا جای مرحوم کلمیرزادی را در صف اول نماز میگرفتند، یا جای مرحوم سدعلی اکبر را جلوی ستون وسط مسجد میگرفتند یا اگر جای مرحوم شوهرعمه من آقای غزلی کنار سماور بزرگ چای مسجد می نشستند، الآن ابهامی در  باره واژه ی هره هره  هرره .... نداشتند!! خطاب به جناب آقا ابراهیم.
 
 پاسخ دامنه:
که هر سه ازون واژه‌ی مخصوص زیاد به کار می‌گرفتند! من هم مثال مرحوم پدرم را زدم برای آشیخ محمدجواد. جالب بود ردیف‌کردن آن سه اهل مسجد.
 
پاسخ کوتاه‌ام به پرسش برجامی آقای قلی‌تبار:
سلام. اشتباه بزرگ در آن تیم پیشین بود که از سرِ ولع، پشتِ بالکن هتل بلژیک، خبرهای محرمانه‌ی مذاکرات را با سادگی و خنده، به خبرنگاران -که بی‌تردید در میان آنان سرپل و دوبل هم بودند- می‌رساندند و تشنه‌ی توافق غلط -ولو به غفلت از درک لغات چندپهلوی مفاد مذاکرات- بودند. آدمی که کسرِ اطلاعاتی داشته باشد، مشتاقِ فاش‌کردن خبر می‌شود تا پیش اَنظار شهیر شود. من از یک زاویه وارد شدم، زوایای زیاد هست که الزام دارم، کوتاه بنویسم. متشکرم از توجه‌ی شما به مسائل.
 
دامنه:
سلام. شرایط و تفکیک هر دو مهم بود. مورد قبول است. ۱. تشخیص بومی‌بودنِ یک لغت هم، سخت است. به نظرم بهترین منبع (نه لزوماً تنهاترین) رجوع با کهنسالان محل است. ۲. بهتر نمی‌بینید جناب دکتر عارف‌زاده که لهجه‌ی خاص لغت را هم از پیش‌درآمدهای بومی‌بودن، حساب کنیم. همان زیر و زبر و پیش.
 
سلام. من اساساً اینان را در دسته‌ی معقول‌اندیشان به حساب نمی‌آورم که بخواهم روی حرف‌های هرج‌ومرج و مواضع مذبذب وقت بگذارم و اهمیت قائل شوم. اینان دَمدمی‌مزاج بیش نیستند. با حرفی، بُر می‌شوند، با حرفی دیگر تُرد. نمی‌دانم پاسخم مُکفی‌ست یا خیر جناب استاد قلی‌تبار.
 
سلام. دوستی با دوستی چون شما دوستِ خوب از آئین دوستی‌ست، که من دوست دارم با شما دوستِ خوبم، دوست باشم و شما جناب طالبی عبدالله در دوستی با من همان کن که دوست می‌داری. هیچ هم مَهراس ای دوستِ پاک‌دست و بَری از تَردست و عاری از بَددست.
 
سلام. موافقم با هر چهار بند، که بند نیست و رهایی و رستگاری‌ست. معتقدم ۱. متن من با این چهار بندتان آذینش بسته شد. ۲. جمهوری اسلامی به نسبت از سایر ممالکت در اعظم موارد پیش است. ۳. اما چون مدتی‌ست در دستِ یک فکر افتاده ممکن است از اعظم اهداف پس بیفتد که جاهایی افتاده است. ۴. من طرفدار آیه‌ی استماع سپس اتّباع احسَن هستم، و هر کس یا هر سیستم ازین مژدگانی (=فبشّر) قرآن امتناع ورزد و بسته فکر کند و به روی شهروندان صداها را ببندد به‌یقین درین فاز دست‌کم، حرف قرآن را -که قول خداوند است- پشتِ گوش انداخته است. سپاسگزارم جناب آقای قربانی که در قلم‌زدن مهارت دارید؛ گویی در آکادمی افلاطون، ارسطووار راه می‌روی: مَشٌا. راه‌رونده.
 
سلام. از مزایای زیبای شما دوست اهل فکرم جناب طالبی عبدالله این است متن‌های‌تان همواره تراوش ذهن‌تان است، به عبارتی ساده‌تر: باران کلمات‌تان از ابرِ درون ذهن‌تان به باریدن می‌گیرد. من هم همواره می‌دانستم شما اهل کپی نبودید و آنچه فکر می‌کنید همان را می‌نویسید. غلغل قنات جناب‌عالی خوب جوشش دارد. فقط تیلن نباشد تا بشود چند لیوان نوشش کرد و هضمش ساخت. به من هر وقت و هر زمان خواستی بتازی، آزادی. چون متن‌های قشنگ‌تان من را از حیث معنا و مفهوم، رویین‌تن می‌کند. و بر توانِ بنده جوشن می‌پوشاند. از مهرت به من، بی‌عدد ممنونم.
 
سلام. می‌شه صوتِ این ضرب‌المثل سنگ‌سری را بفرستید؟ اگر البته مقدور بود جناب محمدجواد. چون هر چه تلاش می‌کنم روی کلمه‌ی وسط گیر دارم. بنده حتی مثنوی مولوی را از روی صوت یک سایت معتبر جهانی، گوش می‌دهم تا بد نخوانمش.
 
سلام. چنین روحیه‌ات برایم آشنای آشناست. سالیانی دراز. خنده‌ها نبود، گمان کنم آدم‌ها رفیق برنمی‌گزیدند. نعمتِ بزرگ خداوند که به نظرم عامل و سیم‌جوش رفاقت‌هاست. انسان منهای خنده، یعنی کسی که به خودش هم می‌پیچد. گفته بودید از «الله» بگویم. من عبد را که در فارسی «بنده» برگردان می‌شود به پیچ معنا می‌کنم. بنده در لفظ هم بعنی پیچ‌شدن و بندشدن به رب. وقتی چیزی به چیزی پیچ‌ومهره شود اتحاد رخ می‌دهد. مثلِ پیچ یا جوش‌کردن یک سرِ تیرآهن به آن سرِ آن. بگذرم. خواستم کِشش بدهم گفتم شاید کش بیاد و از سه بند انگشت عبور کند.
 
سلام. فرموده‌اید خطر گمراهی برای سالِک این است «بدون شیخ» یعنی بی‌مُراد بماند. خواستم بدانم آیا امروزه‌روز هم، به‌آسانی قادرید پیش پایِ سالکان طریق، «شیخ و مراد» بگذارید تا گم و گمراه نشوند و مُلا به معنای دانا و بُرنا بمانند. آیا وجود شیخِ راهنما -چونان شیخ اجل- کم نشده است؟! به نظر من خطر بالاتر این است که ممکنه «شیخ»، دست‌نیافتنی‌تر ازین هم بشود.
 
امید می‌برم این مملوبودن -که نشان از وفا به زبان مادر است- درین نسل نیز مراقبت شود تا گویش مازندرانی در برابر هیچ گویشی به فقد و نابودی گرفتار نشود. دشوار هست جناب دکتر، اما باید کوشید اصیل‌ترین لغات در میان گفتارها و نوشتارها -که به زبان شیرین پارسی‌ست- گاه‌به‌گاه درج شود. تا بعدها بر سر زبان بومی ما، «پاهاچو» بالا نرود!
 
یک رسمی مرحوم حاج‌آقا آفاقی داشتند -که شما هم منبرهای‌شان را آشنایید- این بوده در هر منبری از لغات ناب محلی هم وسط‌وسطا بهره می‌جستند که مستمعین کِرام هم، به ذوق و شوق می‌خندیدند. چون در جان‌شان فرو می‌رفت و نفوذ می‌کرد.
 
سپاس استاد عمادی. پاسخ بر «لزوم» به جای «زیاد و کم» مهم بود. اما آیه‌ی ۶۹ عنکبوت بر «راه‌ها»ی راست که به خدا منجر می‌شود تأکید دارد. سبیل (یک راه) هم نگفت، سُبل گفت بعنی راه‌ها. اما منظورم قِلّت رهنما بود که پرسیده بودم آیا کم نشد. الحمدلله شما فرمودید به قدر نیازِ «مُرید»، «مُراد» هم هست.
 
سلام. امان ازین لهجه‌ی غلیط آمِلی! توی جبهه که بودیم دو لهجه را هم خوشم می‌آمده زیاد و هم اگر تندتند می‌گفتند یک‌کلمه را هم به زور می‌فهمیدم: آملی، یاسوجی. یوسف خدابیامرز به رزمنده‌های یاسوجی‌های سخت‌کوش که با لشکر ۲۵ کربلا ادغام بودند  به شوخی می‌گفت: یٰاجوجی!  عین جمله‌اش:

شوما یاجوجی هچچیچ؟ بیجابیجا چاچی چوچور.

 

برگردان کنم تا به مکافات نیفتادید: شما یاسوجی هستین؟ بفرما، بفرما چای بخور. حالا این جمله‌ی رفیق آملی تهرون‌نشین شما جناب قربانی چنان به غلظت رفت که من هر چه زور می‌زنم تا نیمه می‌رسم باز برمی‌گردم سرِ خط که به قول خشایار (=حمید لولایی) این چییییییی می‌گه؟!

 

سلام. در پاسخ به این پرسش شما جناب قلی‌تبار:  از نظر بنده می‌توان این مسئله را این‌گونه دید؛ دیدگاه شخصی‌ام این است:

۱. خانم نوشین معراجی -نویسنده‌ی فیلم «نمور»- چون بعداً بیان داشت آن اظهاراتش را «تقطیع‌شده» پخش کردند و حتی حرف خود را اصلاح نمود، بنابرین، به نظر من باید ملاک را روی حرف اصلاح‌شده‌اش قرار بدهیم تا به وی جفا نشود که گفته:

«به‌عنوان یک ایرانیِ مقید به دین اسلام و با اطلاع و آگاهی از مناسبات و شرعیات مقدس شیعیان، طبیعی است که جاری‌شدن خطبه عقد در هنگام ازدواج زوجین را لازم و قطعی می‌دانم و به آن اعتقاد راسخ دارم.» منبع

۲. آن حرف اولی‌اش که دیگر با جمله‌ی اصلاحی‌اش اعتبار ندارد، از نظر اخلاقی و منطقی دامن‌زدن افرادی از جامعه به جمله‌اش، نادرست است. البته واکنش، در جای خود حق افراد است.

۳. اگر حرفش در یک سرزمینی بیان می‌شد که متشرعین هم نداشت، باز نیز آن جوامع عُرف و هنجار که داشت. معمولاً یا عرف یا شرع شرایط محکمی روی پیوند زناشویی قائل‌اند، پس به‌آسانی نمی‌توان از تریبون عمومی مردم، سخن سست به زبان جاری کرد که البته گویا حرفش گَزیده‌ی گُزیده‌گزینی شده که رسم بدی است. خصوصاً جامعه‌ای که پایبندی‌اش به شرع در این‌جور زمینه‌های خانوادگی بسیار بالا باشد باید حساب‌شده سخن راند. با تشکر که سعی‌تان این است به مسائل باید به چشم علّی و تحلیلی و روشنگرانه با هدف ساختن و اتحاد و همگرایی نظر اندازیم.

 

سلام. اگر این جمع و جناب‌عالی راضی باشند من حاضرم این عبارت: هرهره... هرهرهره... را با صوت اجرا کنم همین صحن بفرستم حتی دِمباله‌اش را بدونِ سانسور ادا کنم. ها آشیخ محمدجواد؟

 
مرز زمینی / مرز دلی
یادِ خدا می‌کنم و بسلام. به قلم دامنه: ما همه سنگر گرفته‌ایم. چه سنگری؟! سنگرِ هم‌نگاهی به مواهبِ ملی و فراملی. مانندِ فرهنگ، ادب، آداب، دین، آئین، زبانِ پارسی، هنر، شعر، معماری و تمدن ایرانی و اسلامی. سنگری که اگر به فکر و نشرِ اندیشه، آغشته شود، به آن تعبیر دلکشِ زنده‌یاد پروفسور فضل‌الله رضا در کتاب پر برگِ «برگِ بی برگی»، «مرزهای دفاعیِ درونِ دلِ مردم» را از دسیسه و دستِ هر هجوم‌آورنده‌ای، مصون و پایدار نگاه خواهیم داشت. شعر نگویم متنم، دُم‌بُریده و گیسو‌زده می‌گردد: «گفت استادِ معنی شیراز / غسل در اشک کن نگاه انداز». این شعر را «رضا» (مندرج در پست: شنبه ۱ تیر ۱۳۹۸ سایتم دامنه) وقتی سُروده بود که به زیارت امام رضا ع رفته بود صنعت استقبال ادبی از این شعر از زل ۲۶۴ حافظ: غسل در اشک زدم کاهل طریقت گویند / پاک شو اول و پس دیده بر آن پاک انداز. چچچچ / ۸
 
ثروت / خیر
یادِ خدا می‌کنم و سلام. به قلم دامنه: خداوند در آیه‌ی ۱۸۰ بقره از ثروت تعبیر به «خیر» می‌کند، چون ثروت و پول فی حدّ ذاته بد نیست، بلکه به قول شهید مطهری مندرج در (پست ۱ اسفند ۱۴۰۰ دامنه) «بسته‌شدنِ انسان به ثروت (حُبّ الخیر) بد است: «کُتبَ علیکم اذا حضَر احدکُم الموت انْ ترکَ خیرًا الوصِیة لِلوالدین والاقربین بالمعروفِ حقًّا على المتَّقین.» گرچه ثروت، خیر است، اما معلوم است چه زمانی خیر است، زمانی که اموالِ فقرا در مال اغنیا قاطی نباشد. همان هشداری که امام علی ع داده بودند. بگذرم. البته شاعر (نمی‌دانم کی) هم حرف زیبای دارد: «بی نوا را گندمِ بِریان ز مروارید بِه / بر سرِ عُریان نَمد خوشتر ز تاجِ آهنین» چچچچ ۹
 
سلام. از شما آقا محمدجواد به خاطر علاقه‌ی جست‌وجوگرانه‌ی ادبی‌تان بی‌اندازه تشکر دارم. چه هم جالب کردید سراغ دوستِ سنگسری‌تان رفتید و ضرب را به صوت مستند ساختید. در محل هم، گویا چیزی همردیف بُرون کرک، درون گُرگ شنیده باشم. این طور: کوچه دلِه پلی بامشی هسّی، سرِه دلِه پلنگ؟! کنایه از مردی که داخل منزل خشن، بیرون منزل خاضع است. من، همین بامشی / پلنگ را از مرحوم علامه حسن حسن‌زاده‌ی آملی در گفتاری یا نوشتاری، شنیده یا دیده باشم.
 
سلام. واضح‌اش کردید جناب دکتر عارف‌زاده. واضح‌ترش علاوه بر عربستان که مثَل زده بودم، خودِ آمریکا و ناتو است. مگر در برابر ظلم آمریکا و ناتو فریاد باید به قیام تبدیل شود؟ نه، بستگی به شرائط دارد و بالانس قدرت. راه‌هایی جایگزین به فرموده‌ی شما وجود دارد. کسانی از داخل که با آمریکا می‌خواهند از درِ آشتی وارد شوند -که در موقع مصلحت عقلانی هم هست- چگونه باشد که با هر چه در درون می‌بینند می‌خواهند با قیام حلش کنند. این تناقض است. شرح شما را که نجیبانه است، خواندم که چه می‌فرمایید.
 
سلام. این‌که سالک درین فراز، صاحب و والی مملکت درون خود است و نیازمندِ «شیخ خاص و استاد عام» بسیار لذاذت داشت استاد عمادی. منظور از تجلّیات ذاتیه یعنی چکاندنِ رَشَحه (=چکیده)ای از صفات حق‌تعالی در وجود خویشتن؟
 
اساساً داوریِ دورادور، از داستانِ واقعی دور است. و شما به‌تجربت این را آزمودید. درود. کشکولی هم بگم: آدم را به ولع انداختید که او کیست که ما هم مهمان سفره‌ی ضیافت گل و گشادش شویم که «ابراهیم‌ ع وار» سفره می‌افکند که آن پیامبر خدا هم گوساله برای فرشتگان و درماندگان ذبح و طبخ می‌کرد.
 
محمدجوادرمضانی:
با سلام،
مادرم می‌گوید «لَچِر لِنجه».
 
دامنه:
اَعی بَدتِه!
 
سپاس استاد. تصویر نوه، همان نورِ دیده‌ات بود که دچار حادثه شد؟ این عمامه‌گذاشتن کودکان بر سر، خاطره‌انگیز است برای بنده. چون بارها چنین می‌کردم. بگذرم.
 
 
شرح عکس رو : هم اینوری هم اونوری جالب است، روزنامه‌ی «جمله» ۲ اسفند ۱۴۰۰ که هم زُلف‌فروشی (یعنی خرید موهای دختران محروم و سپس تجارت سوداگرانه‌ی آن) را تیتر کرد و هم آزادسازی ساحل دریاهای شمال و جنوب را. آخه! اینها کی ساحل را پلاژ کرده بودند که بالایی‌ها ! روح‌شان این‌مدت خبردار نبود ؟! همه‌چی دیده بودیم، «می فروشی» (=مو فروشی) ندیده بودیم!
 
 
شرح عکس بالا : پلاژ لغتی فرانسوی‌ست یعنی دریاکنار. این‌طوری کرده‌بودند ساحل مردم را. کیا؟ همان بالایی‌ها! واقعاً باید دست مریزاد گفت هر کسی را که اینان را ازین تصرفات عُدوانی بیرون کند. عکس گویای تصرف تا خود لبِ آب است. مردم از آق‌قلا تا آستارا هم عبور می‌کردند دریا نمی‌دیدند. حتی بچه‌ی کنار دریا هم، از دریا محروم بود، به قول محلی‌ها: دَیرا. 
 
جلیل‌قربانی:
آقای طالبی، سلام، روز به‌خیر
 
۱- اگر در گذشته و امروز گذارتان به ساحل شمال افتاده باشد، درخواهید یافت که شرایط امروز ساحل دریای مازندران، تا حدود زیادی شبیه سال‌های اواخر دهه ۱۳۵۰ است.
 
۲- از میانه دهه ۱۳۶۰ تا اواخر دهه ۱۳۷۰ با بالا آمدن سطح آب و پیشروی آن، دریای مازندران، بخش زیادی از ساحل را فرا گرفته و آن را به خلیج تبدیل و مجتمع‌های تفریحی را به دریا متصل کرده بود.
 
۳- از اوایل دهه ۱۳۸۰ با کاهش سطح آب ورودی دریا، این خلیج‌ها در حال خشک‌شدن است و در مسیر برعکس، حالا این مجتمع‌ها هستند که با پس‌روی آب، به سمت دریا پیشروی کردند.
 
۴- آن‌چه که اکنون در حال انجام است، تعیین حریم مجتمع‌ها و کوتاه‌کردن پای آنها از دریا به عنوان اموال عمومی (انفال) است.
 
۵- نکته بعدی آن است که در این سال‌ها جسارت مالکان مجتمع‌ها به حدی رسید که راه‌های دسترسی به دریا را نیز به تملک خود درآورده‌اند.
 
۶- در صورت موفقیت دولت در کار آزادسازی سواحل، عمومی‌کردن راه‌های دسترسی به دریا و سواحل آزادشده، اقدام لازم و البته سخت بعدی است.
 
جناب آقای قربانی سلام. تشکر ویژه می‌کنم که به اهمیت پست بنده پی بردید و در واقع پیش‌تر به آن وقوف داشتید. و اینک مسئله را بیشتر مورد توجه قرار دادید. بند ۳ از همه مهمتر بود که دردناک است. باور بفرما هر بار به سمت گیلان می‌رفتم از سی‌سنگام تا رودسر و از آنجا تا آستارا جایی برای ورود آسان و خلوت و مناسب حضور خانواده به دریا ندیدم. بگذرم. ممنونم.

 

۱. این‌که فرمودید ما اسیر دو آینده‌ی مبهم (به تعبیر شما غبارآلود) و محتمل (به تعبیر شما سست‌ارادگی) هستیم، نوعی جبریت است که ابطال‌پذیری آن وجود دارد. ۲. اگر ستیز سرسختانه با اَداتِ تکنولوژی بد است به همان میزان و حتی بدتر، تقلید کورکورانه هم هست. هر دو وجه از عوامل تأخیری رشد و توسعه متوازن است.

 

تمثیلی مهم و حتی ملموس برای همگان! بازاریاب قوی‌یی دارند فروشگاه‌های زنجیره‌ای. مثل زنجیرک مشتری را به داخل فرامی‌خوانند. اما من اهل این فروشگاه‌ها نیستم، بزَک می‌کنند بارها را. خرید از بقال سرِ کوچه، سنتی و سالم.

 

اختیار مباحثه یا ترکِ مباحثه هر دو، امری عقلانی‌ست. به ترجیحات شما احترام می‌گذارم، چه در بحث باشید و چه ترکش کنید. درود.

 
غرب / هجرت / کار
یادِ خدا می‌کنم سپس سلام. دیشب سایتی را می‌دیدم. دیدم آیت‌الله سیستانی در پاسخ به پرسش جوانی بیکار -که اجازه‌ی شرعیِ «مهاجرت به غرب» را جویا شد- آن را به سه شرط مُجاز دانستند، اما درمجموع، «در حال حاضر برای جوانان صلاح» ندانستند. سه شرطش هم مهم است؛ یعنی فردی که قصدِ رفتن به غرب دارد، از نظر آقای سیستانی باید اطمینان حاصل کند که: «خطری مانند غرق‌شدن و مانند آن، سلامتی او را تهدید نمی‌کند». «می‌تواند دین خود را در آنجا نگه دارد و از انجام وظایف شرعی باز‌نمی‌ماند.» «مهاجرت، موجب ترکِ واجبی در وطن مانند نفقه‌ی واجب زن و فرزند نشود». شعری هم بگویم از شماره‌ی یکم «مثنویات پراکنده‌»ی شیخ بهائی که سر قبرش در حرم رضوی، همیشه ذکر خیر می‌کنیم: «وَر نباشد جامه‌ی اطلس تو را / دَلق کُهن ساتِرِ تن بَسْ تو را» چچچچ ۱۰
 
سلام و سپاس استاد عمادی. عالی بود. هم متن و هم شعر شیخ محمود صاحب گلشن. من هم کمی این متن‌تان را با برگیری واژگانی و مفهومی از آن، به قلم خودم آبیاری می‌کنم: اندک «هادی»های زمین که «قیام‌کننده» برای حق‌تعالی‌اند، «بیمناک و پنهان» می‌کوشند که چه شود؟ واقعاً تکان‌دهنده است: «تا اینکه برهانِ خداوند باطل نشود» و خداوند در ازای این «هادی»ها، «نشانه‌های خود را نگه می‌دارد» که چه شود؟ باز هم واقعاً تکان‌دهنده است: تا آن نشانه‌های خدا را «به همانندِ خودشان بسپارند و در دل‌های آنها بکارند.» آیا می‌شود کاری کرد دل ماها بنی آدم هم، محلی هرچند کوچک برای کاشتنِ آن نشانه‌ها و ارزش‌های خدا شود؟ آنان کیانند که چنین می‌کنند و دستِ بشر را در «یدالله» می‌گذارند؟ آنان همانانی‌اند که «در دنیا با بدن‌هایی زندگی می‌کنند که ارواح آنها به جهان بالا پیوند خورده است.» از نظر بنده یکی ازین بزرگترین «هادی»های زمین -که واقعاً برای برای حق‌تعالی و حقوق بربادرفته‌ی مردم، «قیام‌کننده»‌ای نترس بود، امام خمینی بودند که با طاغوت درافتادند. اینک وقت آن است که نگذاشت میراث انبیاگونه‌ی ایشان در معرض آفت و آسیب، معیوب یا منحرف شود و مانند گُوه و «دست‌انبو» فقط در یدِ قدرت یک فکر منحصر شود. بُعد عرفانی متن هم در جای خود اعلا بود و محرک. بسیار تشکر.
 
دکتر صادق ولی‌نژاد:
درود بر عالیجنابان قربانی و طالبی
صبح شما بخیر
در میان بحث دو بزرگوار، یک «استراتژی بازاریابی» بسیار کاربردی نهفته است که با اجازه آن را کمی بسط میدم.
 
البته فقط به دو تکنیک مهم در این استراتژی یا راهبرد اشاره میکنم که قطعا در فروشگاه ها با آن بسیار روبرو شده اید.
 
۱. «اقلام پر مصرف» را در انتهای فروشگاه قرار می دهند:
بنابراین مشتریان مجبور می شوند تا برای رسیدن به موارد پرمصرف، از کنار همه اقلام دیگر فروشگاه که در قفسه‌های جلویی هستند نیز عبور کنند و در طول مسیرشان همیشه یک یا دو کالای ضروری را که فراموش کرده بودند و یا از وجود آن بی اطلاع بودند، نیز به لیست خرید اضافه کنند.
 
۲. «اقلام کم مصرف» و حاشیه ای را در کنار صندوق قرار می دهند:
اطراف صندوق فروشگاه محل مناسبی برای فروش اقلام کم‌هزینه و یا حاشیه‌ای نظیر باطری، چسب، ناخن‌گیر است که توجه مشتریان را قبل از ترک فروشگاه و پرداخت صورتحساب به خود جلب می‌کنند. در فروشگاه های بزرگ تلاش برای فروش بیشتر به مشتریان، تا لحظه ی آخر خرید مشتریان هم ادامه دارد.
 
این دو تکنیک فقط گوشه ای از یک استراتژی بازاریابی تحت عنوان «مرچندایزینگ یا بازار پردازی» می باشد. مرچندایزینگ فرآیندی جهت طراحی چیدمان قفسه های فروشگاه و نمایش بهتر محصولات برای به حداکثر رساندن فروش و ایجاد تجربه‌ای هیجان انگیز برای مشتری است. به زبان ساده مرچندایزینگ همان «بزک بارها» به تعبیر جناب طالبی است.
 
برخی اوقات خرید از بقالی سرکوچه بجای رفتن به فروشگاه های بزرگ نیز خود یک «شایسته کاری» در حد اعلا بحساب می آید. رشد قارچ گونه فروشگاه‌های زنجیره‌ای و تخفیف دار، کسب و کار بقالی های سر کوچه را  کساد کرده است.
 
پاسخ:
 
سلام جناب آقای دکتر ولی‌نژاد. رُعب متن، مرا گرفت. منظورم گیرایی آن است. به نظرم زیبا و روان مطلب را لقمه کردید و در کامِ ذهن‌مان فرو بردید و اصلاً هم در گلوی مغزمان گیر نکرد و آب برای بلعیدن و داخل‌کردن در معده‌ی فهم نیاز نشد. چقدر ظریف. نمی‌دانستم نفیس‌ها را آن تَه می‌چینند تا نفَس مشتری را بگیرند؛ خِف‌گیری به سبک مدرن! در کنار ترازوی دیجیتال هم آنقدر خرَک‌دنجال است و خنزِپنزِر، جمع که آدم درمی‌مانَد تیغ بخرد یا آدامس؟ سقّز بمَکد یا سمنو؟! گاه به جای بازگشت‌دادن باقیمانده، دو تا شکلات می‌دهند به قیمت ده تا نوشابه‌ی زمزم سال ۵۶. آقا ممنون علمی و متخصصانه بر رسیدید مسئله‌ی به این مهمی را. به بقال سرِ کوچه اعتماد کنیم، او هم به ما از سرِ انصاف تخفیف می‌دهد. فقط دفتر حسابش را برویم تسویه کنیم تا تصفیه‌شده و پالایش‌گردیده برویم و با توشه‌ی پُر به محلی، پِر، خاکسارانه پس از ۱۲۵ سال اندی عمر با کفایت! در خاک خدا آرمیده گردیم. از چهار بند انگشت هم رد شد دکتر!
 
سلام جناب آقای آزاد. رواق امام خمینی حرم رضوی است، درسته؟ زیارت آن روزتان قبول. کنار امام رئوف رضا ع حالِ انسان به‌سامان شده و به نشاط سرشار می‌رسد، گویی نوازشگری نهان، نهانخانه‌ی دل آدم را آرام می‌کند و به ضیافت می‌برَد. هم در رواق، هم در برف، زیبا بود و نیز ایستاده در آرامگاه باشکوه حکیم فردوسی. آرزوی تندرستی برای آن دوستِ آزاداندیشی و گرامی.

 

شایسته‌کاری ۱۲
 
اگر در مسافرت و محاضرت، جایی ازین کُره‌ی گشاد، میوه‌ای خورده‌ایم، هسته‌ی آن را بهتر است در جایی قابل رویش، به زیر خاک به امانت سپُریم تا ما هم در حد و اندازه‌ی سنجاب و کلاغ و ریاح (بادِ بشارت)، در تولید مجدد درختان مُثمِر، مؤثر واقع شویم. یک شایسته‌کاری دیگر هم جناب آقای دکتر ولی‌نژاد در بالا فرمود که حساب می‌کنم به شماره‌ی شایسته‌کاری ۱۱ :
 
شایسته‌کاری ۱۱
 
خرید از بقّال سرِ کوچه، به جای رفتن به فروشگاه‌های زنجیره‌ای با بارهای بزَک‌کرده به لطائف الحیَل.
 
ممنونم که واژگان برساخته‌ی مرا برگرفتید دکتر. نزد شما چیزی هدر نمی‌رود، اطمینان دارم در جایی از نگارستانِ اندیشه‌هایت، آن را به کار خواهید گرفت. خرَک‌دنجال جایی بی‌حد به‌هم‌ریخته. خنزرپنزر هم در «بوف کور» صادق هدایت هست که اشاره دارد کنایی به آن مردِ مشهور که سرحلقه‌ی افرادی چون میرشکاک و مددپور و ... شد. سه بند انگشت شد! بوف هم که بهتر از من بلدید آقای دکتر ولی‌نژاد؛ یعنی جُغد. اِما می‌گیم: پیتکالِه!

 

پاسخ:
فکر کرده بودم قسمت ۱۰ را دیده بودی. چه خوب شد به آن پیوند زدم. ارزنده و خندواره بود متن شما آقا دکتر ولی‌نژاد. راست گفتیدها، الآنه اُوِرد، زن‌ها اُرد می‌دِند! بگذرم. کارِ «خانه» را خوب آمدید. ثواب دارد ! اوف‌اوف‌اوف بعضی‌ها نَخن‌گیر رو هم به زن می‌گن: بَپِّر بیاور! بعد هم که گوش‌نَخُن! کردند داد و فریاد به افلاک می‌رسونند. در زیستنِ سالم باید به صُلحا و عُقلا و ایضاً ضُعفا ! همان زن‌ذلیلان! پناه برد. بندبندِ این پست‌تان خواندن داشت. فکاهی قشنگی بود. بروم تا از سه انگشت برون نزد.
 
سلام جناب آقای قربانی. به شرط این که به قول دکتر ولی‌نژاد «مرچندایزینگ» (چیدمان کالا در فروشگاه) نکنند. زبونم پلی نمی‌شود این اصطلاح بیگانه !
 
سلام جناب آقا محمدجواد. خیلی‌خیلی خوشحالم کردید این‌گونه ظریف و باریک‌اندیش نظر می‌افکنید. الآن عین یادداشت خطی‌ام را تصویری می‌گذارم. که آنجا من حتی به جای دلق کهن، کهنه دلقی نوشتم و به جای ور، گر. ولی به اصل دیوان رجوع کردم، همین بود که در پست مورد اشاره‌ی‌تان نوشتم. باید نُسخ را دید. عکس خط‌نوشته‌ام. از بالا گوشه‌ی سمت چپ دومی بیت اولی.
 
خادش بارها فرمود درین زمینه مرحوم شِخ‌عَیلکبِر را زبانزدش می‌دونه.
 
صمیمانه تشکر می‌کنم استاد محمدجواد. در پوستم نمی‌گنجم از وجدی که به ارمغان دادید. چنین گرایش علمی و علقه‌ی مباحثاتی ستودن دارد. پذیرفتم. هم توضیح که فرمودید و هم عکس که منضم کردید. البته برای عروض و وزن در برخی مواقع اگر نُسخ هم نبود می‌توان در خواندن درست تلفظ کرد و ورای لفظ و ظاهر رفت. مثلاً همین نباشد اگر نون و باء، ادغامی تلفظ شود و الف هم در صدا نیاید، حل است. گرچه توضیح شما صحیح است. صوتی می‌گویم:

 

ناسیونالیسم، به قول آلبرت اینشتین، "سرخک بشریت و بیماری عصر ماست."


منبع

دو خبر / دو نظر
یادِ خدا می‌کنم سپس سلام. ۱ . انگلیس که خود را شایسته‌ی! جهان می‌پندارد در پوششِ تُشک، فرش و قالیچه‌ی کهنه و فنر تُشک‌های مصرف‌شده و پنبه‌های موجود در آن، چند تُن «زباله‌های حاوی مواد بیولوژیکی ازجمله زباله‌های بیمارستانی» به سریلانکا فرستاده بود که از سوی گمرک سریلانکا لو رفته و ... منبع. ۲ . دیده و شنیده‌ام «دانشکده‌ی حُکم‌رانی» در دانشگاه تهران افتتاح شده است. عکس بالا. برای اولی عرضم این است: شاید تنظیم ساعت به وقت دهکده‌ی گرینویچ شهر لندن برای اخبار خوب باشد اما تنظیم قلب و قبله به عرض جغرافیایی آنجا خسارت است و زیانش جبران ندارد. برای دومی هم گویا باید بگویم قوه‌ی مقننه که نیاز به آموزش حُکم‌رانی ندارد. چون هر بار نهاد نگهبان حسابی قَلّبانی می‌دهد نمیگذارد که هر کسی به سرِ آخُور رود (پوزش از نماینده‌های آخرت) پس دوره‌ی عمر اینان کوتاه است. قوه‌ی قضاییه هم که در عصر شیخ محمد یزدی ساختار تربیت قُضات ساخت که داستان دارد و دادستان ندارد! قوه‌ی مجریه هم که خدا بده برکت به دانشگاه مرحوم کنی و  معاضدتِ «س...» را. دیگر دانشکده‌ی حُکم‌رانی دانشگاه تهران چرا؟ چون از پیش‌تر ازین دانشگاه دفاع ... داشت می‌پروراند که ... وقتم تمام شد. چون از کف دست نباید بگذرد. قدر یک بیت شعر جا هست آن هم حکایت شماره‌ی ۳  از باب اول در سیرت پادشاهانِ «گلستان»: «اسبِ لاغر میان  به کار آید / روز میدان نه گاوِ پَرواری» چچچچ ۱۱

 

قدرت، تنهایی می‌آورَد / قدرت، ملت‌خدایی است
یادِ خدا می‌کنم سپس سلام. بوعلی سینا قدرت را فقط لایق خداوند می‌دانست و بس. او وقتی به قدرت دعوت شد و وزیر هم نیز، گفته بود: «برای ما آدم‌ها قدرت، تنهایی می‌آورَد.» من این جمله‌ی مهم بوعلی را چندسال قبل در رمان «زندانی قلعه‌ی هفت حصار» خوانده بودم که داستان زندگی ابن سینا توسط آقای حسین فتاحی است. بوعلی‌یی که در ۱۰سالگی تمام قرآن را حفظ بود، فقط ۲ساعت در شبانه‌روز می‌خوابید و این سخن هم ازوست: وقتی خورِش نداری، با نان خشکیده بساز. اما شعر: نظامی گنجوی در امر سیاست معتقد بود: «ز ملّت‌ها بر آرَد پادشایی / به شرع او رسد ملت‌خدایی» یعنی قدرتِ سیاسی از آنِ مردم است؛ همان «میزان، رأی ملت» در بیان امام. و ملت‌خدایی هم در شعر گنجوی یعنی حکومت مردم بر مردم به حکم و جواز شرع. اما این‌که کدام حکیم بهتر گفت؟ بوعلی یا گنجوی؟ چون نمی‌شود کِش‌دار نوشت، ازش گذشتم. چچچچ ۱۲

 

ترک علی قلی‌تبار از مدرسه فکرت:
به نام خدا. جناب آقای ابراهیم طالبی دامنه دوست دانا و شفیق و صبور و رفیق نادیده ام. درود. شب شما بخیر. به رسم ادب و به شکرانۀ بهره هائی که بواسطۀ دعوت و رفتار کریمانۀ شما و سایر اعضای محترم گروه. در مدتی بسیار کوتاه و البته ماندگار و نافذ و مؤثر از باب "و اما بنعمۀ ربک فحدث" از ایجاد فرصت برای مشارکت در گروه فرهنگی "مدرسۀ فکرت"، فروتنانه و زلال و بی غبار، تشکر می کنم. به تاسی از "وقفوهم انهم مسئولون ما لکم لا تناصرون" و "ان السمع والبصر والفؤاد، کل اولئک کان عنه مسئولا" و "من سمع ینادی لا للمسمین ..." و ... بیشتر می کوشم در گروه ها و شبکه ها و محافل و مجامعی که ماموریتی منحصر به آن چه در مدرسۀ شماست دارند موجب ملال نشوم.گروه شما از نادر گروه های اخلاق مداری است که بر مدار حلقه هائی معدود و فراگردی محدود و البته غنی و مفخم، اداره می شود. باور دارم ظرفیت این مدرسه، بدلیل انحصار مذکور، غافل و منتزع از آن چه در کشور و میان ملت و اطراف و جهان می گذرد مغفول ما نده است. از آن جا که عمرم کوتاه است و تشنۀ حضور فعال در مجامعی هستم که با درد و رنج و مرارت و ستم و تبعیض و شکاف و مظلومیت، زندگی جانکاه را می گذرانند از مدرسۀ شما کوچ می کنم تا شاید روح طماع و اندیشۀ جستجوگرم در دشتی دیگر، با مردم و برای مردم، همگرا شود. با پوزش از قصور و تقصیر و سپاس از کرم یکان یکان شما. خدا نگهدار شما.کمترین شاگرد مدرسۀ شما "علی قلی تبار"
 
پاسخ سید علی‌اصغر به قلی تبار:
سلام . از کسی که میدان نبرد را تجربه گران داشتند و اهل دل و درد و دارو بودند انتظار بیش از این می رفت .اینجا منبر نیست هرکسی یکطرفه سخن بگوید و برود و نشنود... هنگامه جدید و معرکه فضای مجازی می طلبد که حجم ظرفیت حضور باید زیاد باشد . شرط پذیری وجود ندارد و شرط گذاری هم ... هر جای دنیا که باشی درود و بدرود.
 
پاسخ دامنه به سؤال آلله‌وردی زاده
 
سلام جناب آقای الله‌وردی. ۱. از خردمندی هم بالاتر، رازدانی بود که از روشنفکری سر است. ۲. قُشیری آنجا که نوشتید شیخ ابوسعید را ندید، در واقع دیدنِ با چشم نیست، یعنی او از بس حسود بود شیخ را نمی‌دید. ۳. جواب ابوسعید او را خلع سلاح کرد که از سَلّاخی هم جَرحش ژرف‌تر بود ۴. من فقط متوجه نشدم چه متونی از مدرسه شما را به یاد قُشیری انداخته؟ خواستم بیشتر بنویسم دیدم اندازه‌ی پاسخم پنج انگشتی نشود! بگذرم.
 
سلام جناب آقای قربانی. ازین‌که دنباله‌ی مسئله‌ی حکمرانی را گرفته و بحث را جالب‌تر کرده‌اید، تشکر دارم. آقای دکتر محمود سریع‌القلم در مبحث توسعه و توسعه‌نیافتگی، بحث عقلانیت را دخیل می‌داند. بله نروژ، مثال خوبی بود. اما ایران به علت این‌که انقلابش علیه‌ی پهلوی، منافع آمریکا را از بین برد، آن دولت به دشمنی و ایجاد موانع بر سر راه انقلاب روی آورد و هنوزم دست ازین خصومت بر نداشت. آقای سریع‌القلم در بررسی ایرانِ در حال توسعه و حتی در بخش‌هایی هم، توسعه‌یافته، باید این متغیر را در نظر داشته باشد، تا بتواند نسخه‌ی واقعی بپیچد. علاقمند به کتاب‌های ایشان و گفتارهای ایشان بوده و هستم. ممنونم و باید عرض کنم بند دایره‌ی سبز می‌تواند الگویی برای سبک زندگی ماها هم بشود.
 
سلام. بر من این تقسیم‌بندی جدید بود. پس، کمی من هم بشکافم: کرامت از طریق شرافت گرامی داشته می‌شود. شرافت حالتی عُلُوّ در انسان است که وی را از دنائت دور می‌دارد. شرَف و شریف و اَشرف و شرافت همه برای کرامت انسان است. مثل «تقوا» که مانند ترمز مانع از این است آدمی دچار بدی‌ها شود. شرافت در یک معنا همان رَفعت است بلندنظری و به قول خودمونی: بزرگواری. بیشتر هم می‌شد جلوتر رفت. اما بگذرم.
 
برای تقریب ذهنی
حساسیت روسیه به ناتوگرایی اوکراین، شباهتش مثلِ حساسیت ایران است به اسرائیل‌گرایی جمهوری آذربایجان. صرفاً جهت اهمیت مسئله نوشتم.
 
۱. نکات، پراهمیت بود. تشکر. ۲. مذاکراه، فی نفسه جزوِ جدایی‌ناپذیر سیاست است. ۳. آمریکا نسبت به ایران از راهبرد انهدام پیروی می‌کند. با این وجود عقل سیاسی ایجاب می‌دارد دست‌درازی دشمن را تا می‌شود باید از راه کم‌هزینه‌تر مثل گفت‌وگو به تأخیر انداخت یا پشیمان ساخت. ۴. انقلاب اسلامی بااین‌همه در برابر این مانع، باشکوه ظاهر شد. ۵. این سیاست داخلی ایران است که بیش از پیش دچار یکدستی شد که ضد عقلانیت و شور و مشورت است.
 

مزیت معرفت برای شرافت / حسِّ دنیا و حسِّ دین
یادِ خدا می‌کنم سپس سلام.در راهِ زیارت حج در مَعیتِ والدین پس از دیدنِ عطار، سبزوار و شاهرود و قومِس (گستره‌ی دامغان تا سمنان و طبرستان) ری و همدان و دینوَر (چند فرسخی همدان) را از نظر گذراند. پدرش او را به خانقاهی در بغداد نبرد که سهروردی دعوتش کرده بود. زیرا پدر به سهروردی استدلال بُرده بود: «ائمه (پیشروان) را مدرسه مناسب‌تر است» به‌همین‌خاطر، به اتفاق جلال‌الدین در مدرسه‌ی بغداد منزل کرد. و در همین مدت تا رفتن به حج، دیدنِ مدرسه و آمدوشدِ علما و طلبه‌های جوان و جُنب‌وجوش‌های آنان، بر وی اثر و جذَبه داشت. بی علت نبود که عطار به این ۱۳ساله، نسخه‌ای از «اَسرارنامه» هدیه داد. و چنین شد که بعدها در مثنوی‌اش معنای «مؤمن» را سرود: «میم و واو و میم و نون تشریف نیست / لطفِ مؤمن جز پیِ تعریف نیست» یعنی مزیت معرفت برای شرافت. و نیز برای دین و دنیا سرود: «حسِّ دنیا نردبانِ این جهان / حسِّ دینی نردبانِ آسمان» والسلام. چچچچ ۱۳

 

درباره‌ی امام حسین ع :

ای نی‌سوار، زینب تو چاره‌ای نداشت

بی تو سوار بر شتر بی‌جهاز شد

علی ناظمی

ما را خدا به عشق تو میبخشد عاقبت
ما عاقبت بخیر تو در روضه ها شدیم

مصطفی متولی

سلام منم به شما آقای قربانی. یکی از مَجاری راهبردی ایران، شورای عالی امنیت ملی است که از نظر من، مدتی‌ست حاصل‌جمعِ عقلِ جمعی نیست؛ یکدست است و فاقد خلاقیت لازم. این شورا -که همان نماد عقول است- باید فراگیر باشد، نه فروگذارنده. آنان تقریباً خود را از عقول، بی‌نیاز دیده حلقه‌ی خود را عقل کل می‌پندارند. البته نقد من مقیّد است، نه مطلق. متشکرم از نکته‌پردازی‌های مؤثرتان.

 

دامنه:
گِج‌وگُمرا هاکاردی اِما رِه آقا قربانی!
 
کدومشون؟! اون وزیری که فرق واژه‌ی تعلیق با لغو را نفهمید و مردم را گِج کرد؟! یا اونی که قیدِ «به‌زودی» را لف و نشر داد؟!
 
سلام. بازکرده و شعرش را شنیدم. آقای جو بایدن اگر بشنود این صدای فغانِ بچه‌ی رشید افغان را، لابد شرم می‌کند آن چند میلیارد دلاری که چندی‌پیش امضا زد و قورت داد. غرب -بعضاً- حقیقتاً سارق پول مردم هم هست. پول ایران را هم که سال‌هاست، ربود. متشکرم مهندس شفیعی با این پست زیبا. روز مهندسی شما هم بر جناب‌عالی گوارا.
 
گفت‌وگو زیباست. فراگفت‌وگو اعی زیباتر. اولی کارِ سیاستمداران رسمی، دومی کار جامعه‌ی مدنی. ازجمله جناب‌عالی که قصد ساختمان خیابان تیر را کردی!
 
حراج اوکراین توسط دلقک سیرک
 
به قلم دامنه: سال‌ها پیش، پس از فروپاشی شوروی، سران انگلیس، آلمان و فرانسه به گورپاچف قول داده بودند ناتو حتی یک اینچ (=کمتر از سه سانتی‌متر) به سمت شرق پیش نخواهد آمد! اما همگان دیدند ازجمله در رأس روسیه که ناتو تا بیخِ گوش روس تا چند کیلومتری سنت پترزبورگ هم رسید و حالا اوکراین داشت این حلقه‌ی محاصره را تنگ‌تر می‌کرد.
 
در دهه‌ی پیشین، انقلاب رنگین اوکراین که رهایی از یوغ روس بود می‌توانست اوکراین را به کشوری با بهره‌ی بالای ژئوپولتیک با سرزمینی غنی، تبدیل سازد؛ اما همگان دیدند ازجمله در رأس روسیه که این کشور نه فقط به یوغ آمریکا رفت، که به پیمان جنگ‌طلب و شَرور ناتو هم میل شدید پیدا کرد.
 
موقعیت ژئوپولتیکی اوکراین می‌توانست با سیاست عقلانی این کشور را به پُلِ امن میان روس و اروپا بدل کند و اقتصادش را شکوفا کند، اما بعد از آن زنِ غربگرا (تیموشنکو) که موهایش را آشیانه‌کلاغ می‌کرد، نوبت به دلقک سیرک رسید که اینک رئیس‌جمهور اوکراین است، او به حراج کیف پرداخت و بدون رعایت مصالح مملکت و ملت فرمان کشور را در دست آمریکا سپرد. حالا همگان دیدند ازجمله در رأس روسیه که این دولت غرب‌پرست، ملت خود را به ناتو طاق زد که قمار بسیاربزرگی بود.
 
اینک هر آن احتمال آن می‌رود تمام پایه‌های پیشین امنیت برهم خورده و این رویداد بزرگ جهانی تعیین‌کننده‌ی نظمی نوین باشد که از فردا که نه، از پس‌فرداهای آن ظهور خواهد کرد.
 
در هر جنگی، صلح‌خواهان واقعی در دل می‌خواهند ملت دو سمت جنگ، تلفات نبینند و این البته در حد آرزوست، چون در خلال جنگ‌ها اولین قربانیان مردم‌اند. در دل در طلب تلفات نیستم حتی خون سرباز.
 
من به نفوذ بالای یهود در جمعیت شهر خارکوف به دیده‌ی آتش‌بیاران داخلی می‌نگرم. فعلاً نیاز به کنکاش بیشتر دارم.
 
وقتی در چند کیلومتری روسیه کشوری روس‌تبار و اسلاوتبار سعی می‌کند خاک خود را پایگاهی امن برای ناتو (خوانده شود آمریکا چون بیش از ۷۰٪ پول ناتو و بالای ۹۹٪ اختیار آن از آنِ آمریکاست) بکند و سازمان نظامی جنگجو و ستیزه‌گر را که آلوده‌ترین ارتش‌های جهان را در خود جمع کرده است و دست آن به خون ملت‌های آزادیخواه تا مِرفق آغشته است، را مآل کشورش سازد؛ معلوم است روسیه برای هر نوع کاری علیه‌ی آن دلایل و علل، مستند کند. زیرا ناتو پیمانی علیه‌ی «ورشو» بود، که فروپاشید، اما ورشوی ذهن پوتین مگر فرو پاشیده بود؟! آیا دلقک به سر عقل می‌آید که اوکراین را به غربِ بازاند؟
 
سلام. ۱. توسعه‌ی سرزمینی ناتو به سمت شرق، به زیان امنیت ملی ایران هم هست. گاه در مسائل بین‌المللی خودبه‌خود منافع مشترک شکل می‌گیرد. ۲. ایران به گمانم مواضع برزخی را ترجیح می‌دهد. ۳. بر فرض سؤال شما در بند ۳ که کاملاً فرضی‌ست، تلاش باید به سمت ایجاد یک لجنه‌ی فراگیر فوری جمعی، جهت اجماع عقل جمعی، یا قریب به اتفاق، یا اگر نشد قاعده‌ی اکثریت برود تا روشن شود عقول به چه رأیی می‌رسند. چون تصمیم‌های فردی معمولاً تراش‌نخورده است. با تشکر از توجه‌ی شما.
 
سلام. شب‌تان به خیر. من تحلیل خودم را روی این پدیده بیان کردم که چگونه شد که مسئله‌ی به این مهمی، به اینجا کشیده شد. این‌که شما اسم تحلیلم را بگذارید «توجیه» برای من مفهوم نیست. تحلیلگر می‌تواند پدیده را بر اساس اطلاعات خود بسنجد. من اطلاعاتم این بود. درود.
 
من وارد محتوا و آثار جنگ نشده‌ام. موضوع تحلیل من، زمینه‌های این بحران بود که به اینجا منجر شد. بقیه‌ی موارد که شما روی این مسئله مطرح می‌کنید، امری جداست.
 
سلام جناب استاد احمدی. مطلب دقیقی را به میان کشیده‌ای. اول یک توضیح کوچک عرض کنم. من در تحلیلم به این پرسش ذهنی خودم پاسخ دادم که چرا روسیه سرانجام از راه جنگ، به نبرد با اوکراین و در حقیقت به سیاست سد راه ناتو پرداخت. اگر کسی روی تحلیل بنده حرف دارد باید به نقد مُفاد تحلیلم بپردازد نه دست به موضع بزند. اینجا بحث الان روی این بود که چه شد روسیه به لزوم جنگ رسید؟ اما نکات شما، من معتقدم اساساً شهروندانی که راه رشد و توسعه‌ی ایران را پیروی از غرب می‌دانند، هر اقدامی که ایران را ازین بستر، به بستر دیگر بکشاند آنان را به خشم و یا در حالت عادی به مخالفت می‌رساند. من منطق تحلیل آنان را که چرا ایران نباید با دو کشور چین و روسیه پیمان استراتژیک به امضا برساند، درک نمی‌کنم. شاید یک علت اصلی این باشد این شهروندان از هر آنچه به تقویت جمهوری اسلامی می‌انجامد، خشمگین‌اند، زیرا منتظر دوره‌ی گذار هستند. و اشاره‌های شما دقیق بود. بگذرم. چهار بند انگشت شد.

 

روشنی و گرمی / حیله و بی‌شرمی
یادِ خدا می‌کنم سپس سلام. «کارِ مردان روشنی و گرمی است / کارِ دونان حیله و بی‌شرمی است» از نظر ینده منظور مولوی از مردان یعنی خوبان و فرزانگان نه فقط مردان بلکه هم مردان و هم زنان. اینجا مردان در مقابل فرومایگان است، نه زنان. وقتی می‌گوییم «فلانی مردانه ایستاد» کنایه از فرزانگی و رشادت است که شامل هم زن و هم مرد می‌شود چون طبعاً مرد به لحاظ جسمانی جسورتر از زن است لذا کار ستُرگ به مردانگی تشبیه می‌شود. شبیه اصطلاح شیرزن و شیرمرد. حتی وقتی می‌گوییم آزادمردبودن، جوانمردی‌کردن، اینجا هم، شامل هم زن و هم مرد می‌شود. مثل همین واژه‌ی کشدار «رجالِ مذهبی» که منظور شهرت است، نه جنسیت. هنوز هم بر سرِ تفسیر آن، میان نهادِ نگهبان با فعالان سیاسی نبردِ تفسیری حکمفرماست. بگذرم. دوگانه‌ی مولوی درین شعر از دفتر اول زیباست: روشنی و گرمی و شفافیت و صفا کاری‌ست از سوی فرزانگان ولی حیله و بی‌شرمی و نیرنگ و خطا اقدامی‌ست از جانب فرومایگان. چچچچ ۱۴

 
سلام جناب آقای قربانی. من وفادارانه به اصل تحلیل‌کردن، فقط به «چرایی» این پدیده پرداختم. حتی یک نیم‌جمله هم در آن تحلیلم جانبداری دیده نمی‌شود. من حتی وارد چگونگی پدیده هم نشدم. زیرا اصل تحلیل من روی چرایی بود. لذا تمام تلاشم را کردم تا در یک متن کوتاه، نظر خودم را بگویم. این‌که تحلیل من از دیدِ شما اشتباه است، امری عادی‌ست. چون هر دوی‌مان روی این موضوع ممکن است نگاهی کاملاً متفاوت و یا کاملاً مشترک و یا بینابین بیفکنیم و این از عادی‌ترین رفتار دو انسان نسبت به قضایا و معادله‌هاست. متشکرم متن مرا شایسته‌ی مطالعه و نقدونظر دانستید. درود.
 
سلام. شما از چگونگی پدیده سخن می‌گویی، من از چرایی آن. بنابراین شما وارد فاز دیگری ازین قضیه شدید که من هنوز به آن ورودی نداشته‌ام. مسئله‌ی من در تحلیلم این بود چرا صدرِ روسیه سرانجام به وجوب جنگ رسید. همین.
 
متن جناب آقای شعبانی
نصیحت حضرت مولانا:
در این عمری که میدانی
فقط چندی تو مهمانی!
به جان و دل
تو عاشق باش
رفیقان را...
مراقب باش......
مراقب باش ﺗﻮ به آنی،
دل موری نرنجانی...
که در آخر تو میمانی و
مشتی خاک که از آنی...
 
پاسخ دامنه:
 
سلام جناب آقای شعبانی. جالب و متشکر. اما چه جالب‌تر می‌شد اگر دنباله‌ی نصیحت مولوی محمد بلخی را هم می‌آوردید، که من با اجازه، می‌آورم ازین منبع:
 
«دلا ! یاران سه قسم‌اند گر بدانی
زبانی‌اند و نانی‌اند و جانی
به نانی، نان بده از در بِرانِش
محبت کن به یارانِ زبانی
ولیکن یارِ جانی را نگه دار
به پایش جان بده تا می‌توانی»
 
پاسخ:
سلام جناب آقای دکتر عارف‌زاده. وقتی می‌خواهیم مثلاً بگویم چرا امام نهضت اسلامی را از سمت فشار به نخست‌وزیران شاه، مستقیم برد به سمت خودِ شخص شاه که راحت به شاه -که کل روحانیت را مرتجع سیاه خوانده بود- گفتند: «ای مَردک! ... »، در آنجا ما فرضاّ به عنوان تحلیلگر یا مفسر یک پدیده، باید علت و چرایی را در خود فلسفه‌ی سیاسی امام کشف کنیم نه این‌که از خود چیزی بیفزاییم. مدّ نظر من در آن تحلیل بر پایه‌ی اطلاعاتم که چند سال اخبار اوکراین را دنبال می‌کردم، مشیء جدید پوتین بود که سرانجام به مشق جنگ ختم شد. گویی بنده به جواب سؤالی پرداختم که از من پرسیده شد چرا پوتین به جز به جنگ، به راه‌های دگر قانع نشد؟ خب، بنده همین رو ریشه‌یابی کردم. این‌که این جنگ چه هست و چه نیست به تحلیل من مرتبط نبود. زیرا موضوع دگر بود. ممنونم شگفت‌زدگی‌تان را به بنده اعلان فرمودید. با شناختی که از من دارید می‌گویم در شنا یا ناشنا، متغیر قدرت رسمی را در تحلیلم دخالت نمی‌دهم، آنچه از هر چیزی می‌فهمم را، به نوشته درمی‌آورم و درین راه، تا حد مورد رضایت خودم، بی‌باکم.
 
دامنه:
سلام. نه، تحلیلم صرفاً پاسخ به این سؤال بود چرا پوتین با برگزیدن گزینه‌ی جنگ به مصاف اوکراین رفت؟ سؤال فرعی این تحلیل این است اوکراین چه کرد که پوتین به جنگ روی آورد؟ شما هم اگر بخواهید به این دو سؤال اصلی و فرعی بپردازید نمی‌توانید وارد محتوا و نوع و اثرات جنگ شوید چون تحلیلگر باید در پاسخ به سؤال اصلی و فرعی وارد تحلیل شود. در آنجا من حتی برای هم روسیه و هم ناتو یوغ به کار بردم و نیز گفتم اوکراین می‌توانست با سیاست عقلانی و ارزیابی سود و زیان خود را پُل میان روس و اروپا نگه دارد. اما غربزدگی و ولع و حتی دسیسه‌ی ناتوگرایی کار این کشور را دشوار کرد. به‌هرحال این کشور در مجاورت روسیه قرار دارد و آوردن ناتو به نزدیک مرزهای روسیه، برای آن کشور شکننده است. تاوان ناتوگرایی را پرداخت کرد که هدم آن از نقشه‌ی سیاسی هم، محتمل است. این‌که این رویداد بزرگ چه هست و چه نیست، مورد بحث من نیست. متشکرم از نقد‌‌ونظرتان بر متنم که مرا خرسند ساخت.
 
در یک بحث سیاسی وارد موضع‌گیری‌شدن مخل منطق تحلیل است. ما باید رویداد را به زیر تحلیل ببریم. محکوم‌کردن و تنفر از تلفات انسانی، جایش جای دیگر است. اینجا داریم یک رخداداد را علت‌یابی می‌کنیم. البته احساسات شما هم در جای خود محفوظ. بحث مگر بر سرِ خوبی و بدی روسیه است؟! بحث این است چرا پوتین جنگ را نافع خود فرض کرد؟
 
سلام. ۱. مثال امام خمینی را برای روشن‌شدن مسئله زدم که تحلیلگر بخواهد رویدادی را بررسی کند. ۲. تحلیل بنده پرداختن به علت جنگ بود. ۳. محکوم‌بودن امری جداست. ۴. فرمودید به دستور «پوتین به کشور دیگر حمله شد» خُب من هم همین حمله را علت‌یابی کردم. اگر اشتباه است تحلیلم، خب، چه بهتر، پس مفادش را باید رد کرد نه این‌که از من به‌شگفت آمد. ۵.  اگر از نظر جناب‌عالی نوشته‌ی من به تعبیر شما «بازی با واژه‌ها و کلمات» است، شما می‌توانید آن را رد کنید و تحلیل خود را از چرایی جنگ بفرمایید تا تحلیلم در مواجهه‌ی منطقی به زبان علمی «پوچ» شود و تحلیل شما جای آن بنشیند. تشکر از ورود دیرهنگام شما به بحث.
 
جناب حالا اسمش یا به قول شما «حماقت» یا «توهم تزاری»، مهم این است ما با بکوشیم ریشه را دربیاوریم چرا جنگ صورت گرفت. قبیح‌بودن جنگ کار اخلاق است که جایش محفوظ است، در سیاست حتی دشمن هم دست به ارزیابی واقعی از علل جنگ می‌پردازد. با تشکر از نکاتی که مرقوم فرمودید که نشان می‌دهد تا چه حد از جنگ پرهیز اخلاقی دارید. بله، جنگ بد است، مثل جنگ غرب با یمن. جنگ غرب با ایران.
 
امرو ناهار نداشتم. رفتند نمازجمعه. با یک بیسکویت جو، یک لیوان آب جوش با نبات و سپس دو تا موز قانع شدم و سیرِ سیر. همین هم بود که تکاپوی من به تکافوی ادله رسید در قضیه‌ی میان‌بحث امروز با دوستان محترم فکرت. بگذرم.
 
از صمیم دلم به آقامحمدحسین پسر مستعد و خوش‌ذوق جناب عبدالله تبریک می‌گویم که چه عالی بر زبان بوم‌زیست و زادگاه علاقه دارد و طبع شعرش گُل کرده است. قوافی هوکا، لم‌چوقا، قارماست‌پلا، سرما و... شعر محلی‌اش و صوتش را جذاب و چسبناک کرد. پیش من جایزه دارد. عوض من وی را در آغوش بگیر و حسابی تشکر کن. خاش نده، کرونا نده وه ره. کیف کردم. قارماست‌پلا را نمی‌دانم درست نوشتم یا نه.
 
ممنونم. اشعار آقای دکتر ایوب برزگرنژاد را برایش تهیه کن. اِنارشیشِ مِلا ره عالی قرائت کرد. من دو سه بار گوش کردم. مرحبا به شما و آقامحمدحسین. سلامت باشید. به آقای برزگرنژاد پیام فرستادم ماه‌های اخیر که ... . بگذرم.
 
جناب. این مسلئه‌ی به‌این‌مهمی را به جای مَسیله و سیلابی‌کردن، به مسیر ببریم بهتر است: این طوری: قدرت رسانه و قدرت نظام چگونه باید باشند؟ با چندین سؤال فرعی روی این. مثل این سؤال فرعی: اخلاقِ هر دو قدرت چیست؟ یا چه باید باشد؟ آیا هر دو قدرت رسانه و نظام، مقررات‌پذیر هم باید باشند؟ یا نه، رهای رها؟

 

متن دامنه:
من پنجشنبه‌شب ۵ اسفند ۱۴۰۰ در پستم با عنوان «حراج اوکراین توسط دلقک سیرک» نظراتم را به چرایی جنگ پوتین با اوکراین آشکارا نوشته بودم. حرف بنده در آن یاداشتم فقط دو تأیید داشت، جنابان دانشوران استاد احمدی و آقاصدرالدین، و سایر دانشوران به ترتیب زمانِ نقدکردن، جنابان: آقاسیدمحمد وکیل، آقاعبدالله (که البته متن ایشان پرسشگرانه بود)، آقاجلیل قربانی، سید علی‌اصغر، دکتر عارف‌زاده، و مهندس آقاسیدباقر مورد نقادی و رد و حتی بعضاً موجب شگفت‌زدگی و اعجاب  قرار گرفت که من از تمامی این بزرگواران محترم تشکر کرده و باز نیز می‌کنم زیرا موجب ایجاد میان‌بحث مفیدی در صحن فکرت شدند. حالا امروز  شنبه ۷ اسفند ۱۴۰۰ دو نفر از یادداشت‌نویسان جناح «اصلاح‌طلب» در روزنامه‌ی جناح چپ یعنی «اعتمادِ» آقای الیاس حضرتی تحلیل‌شان را نوشتند که با مُفاد و محتوا و مستدلات و مثال‌های تحلیلم حتی مو نمی‌زند؛ یعنی آقایان: عباس عبدی و سید عطاءالله مهاجرانی. خواستم ازین دو یادداشت‌نویس قسمتی را آورده باشم تا اگر بنده، مورد نقد این دوستان قرار گرفتم، دست‌کم از حرفِ این دو نفر که بسیار قبولشان دارند و همواره از این دو و امثال این دو کد می‌آورند، (البته جناب عارف‌زاده دیدگاه خاص خود را دارند) مطلع باشند. و نیز صرفاً مقایسه‌ای تطبیقی میان سطح تحلیل خودم و این دو فردِ شهیر جبهه‌ی دوم خردادی -که بعدها به «اصلاح‌طلبان» تغییرنام یافت- کرده باشم. در زیر بخشی از یادداشت آن دو را در حد کمتر از دو کفِ دست، می‌آورم که اگر کسی خواست رجوع به تمام آن در منبع مورد اشاره، بکند، هنوز هم بهتر:

عباس عبدی: «با فروپاشی شوروی، پیمان ورشو از میان رفت و موجودیت یا فلسفه وجودی ناتو با پرسش مواجه شد. ولی نه تنها ناتو را حفظ کردند، بلکه کشورهای عضو ورشو و حتی برخی کشورهای تاسیس شده از فروپاشی شوروی را عضو ناتو و حلقه محاصره را علیه روسیه تنگ‌تر کردند. چک، مجارستان، لهستان، بلغارستان، استونی، لتونی، لیتوانی، رومانی، اسلواکی و سپس آلبانی، کرواسی، مونته‌نگرو و مقدونیه را به ناتو ملحق کردند. یکی از آخرین و مهم‌ترین کشورهایی که می‌توانست به این پیمان ملحق شود و تنگناهای روسیه را تکمیل کند، اوکراین بود. اوکراینی که حتی روس‌های مخالف شوروی نیز معتقد بودند که اوکراین و روسیه یک کشور هستند. حالا با آمدن دولت جدید در کی‌یف، خواهان الحاق به ناتو و قرار گرفتن زیر چتر امنیتی آن شده است... اوکراین باید روی داشته‌ها و امکانات و موقعیت خود حساب کنند و نه حمایت دیگران. این درسی است که ما نیز باید بگیریم... در وضعیت کنونی الحاق اوکراین به ناتو به روشنی تحریک‌آمیز تلقی می‌شود... آنچه نوشته شد به معنای دفاع یا محکوم کردن اقدامات یک طرف یا هر دو طرف ماجرا نیست که موضوعی دیگر است. ما از داوری اخلاقی صحبت نمی‌کنیم همچنانکه در نظام بین‌الملل رویکرد اخلاقی مورد توجه هیچ کشوری نیست. آنان هم که مواضع خود را اخلاقی نشان می‌دهند در اصل بر اساس منافع حرف می‌زنند، زیرا در موارد مشابه دیگر که منافع‌شان اقتضا کرده رفتاری مغایر اصول اخلاقی نشان داده‌اند... اگر امکان داشت که روابط بین‌الملل مبتنی بر اخلاقیاتِ تضمین شده باشد، عالی می‌بود ولی چنین امکانی فقط یک رویا و خیال است. باید واقع‌گرایانه تحلیل و رفتار کرد.» منبع

سید عطاءالله مهاجرانی: «سوم: اشتباه استراتژیک امریکا و ناتو این بوده و هست که گمان کرده بودند، می‌توانند روسیه را در حلقه‌ای از جمهوری‌های سابق شوروی محاصره کنند. افزون بر آن کوشیده‌اند اوکراین را به عنوان پایگاه دیگری برای ناتو سامان و ناتو را تا مرزهای روسیه گسترش دهند... هشتم: به نظرم امریکا و ناتو مانند ببر پیری هستند که دندان‌هایش در خاورمیانه به ویژه در افغانستان شکسته است. وقتی با صرف سه هزار میلیارد دلار و بیست سال جنگ نتوانستند حریف ملت افغانستان شوند، چگونه می‌خواهند با روسیه بجنگند؟» منبع

سلام. متشکرم. از طبع بلندتان هم درس می‌آموزیم. من هم امروز صبح یادداشت این دو نفر را -که امروز در اعتماد چاپ شد- خواندم. به‌هرحال، چون عضو این مدرسه‌ام سعی کردم موضوع روز را که جزوِ رویداد بزرگ جهانی‌ست تحلیل کرده باشم. از جناب‌عالی وکیل درصحنه هم خرسندم که به پدیده‌های ایران و جهان حس مسئولانه دارید و هدف‌تان آرامش و رستگاری بشریت است. تشکر وافر. بله، در میان‌بحث مفید و جدّی‌یی هم که شکل گرفته بود سهم همه‌ی مشارکت‌کنندگان در بحث ارزش داشت و جای قددردانی باقی می‌گذارد. من هم علاوه بر آن متن اولیه‌ام، در مباحثه مطالب دیگری افزودم که دیدگاه‌ام بیشتر مطرح کردم تا اشتباهِ برداشت را از اذهان محترمه کاهش دهم. درود دوباره وکیل خردورز ما.

سلام جناب آقای دکتر عارف‌زاده. رأی شما درباره‌ی خودم برایم دارای اهمیت فراوان است زیرا دیدگاه انتقادی و تأییدی شما را، محکِ محکمی برای لغزش‌های محتمل کلامی و یا استحکام و انسجام فکری خودم می‌دانم. ممنونم. نه، خاطرتان همچنان جمع باشد بنده به پدیده‌ها فقط از سکوی عقل خودم می‌نگرم و کاری به این ندارم قدرت رسمی چه فکر می‌کند. مهم برای من دست‌کم سه چیز است: ۱. منافع و امنیت ملی ایران. ۲. زنده‌کردن و پاسداری از اصول اولیه‌ی انقلاب اسلامی ۳. وفا به پیام و پیآمد خون شهیدان. در پایان ازین‌که بنده را مورد نقد و ابرام قرار دادید سپاس و احترام دارم.

دکترعارف‌زاده:
بازهم درود و آفرین دارید البته از من بعنوان فرد غیرکارشناس در این حوزه. بله شما اهل درد و رنج  و از اهالی مردم هستید. چنین شخصی نمیتواند ستم را برتابد حتی اگر امکان پیشگیری و دفعش را نداشته باشد. فقط من به  ابتدای بند شماره۲  فراز پایانی متن شما چنین اضافه میکنم: ۲. زنده کردن و پاسداری... .

 

اضافه‌ی شما به بند ۲ بسیار منطقی و صحیح است. حتماً تصحیح می‌کنم، زیرا سیاست داخلی نظام را منتقدانه در حال میراندن آن اصول اولیه می‌دانم. ممنونم از دقت و وارسی شما.. در ان فراز دیگر هم حرفم دقیق و منطقی است. زیرا گفتم، با کاری که اوکراین با منافع ملی خودش کرد معلوم است روسیه دنبال مستندکردن هر نوع دلیل و علت می‌رود. چرایی جنگ هم از همین نقطه برمی‌خیزد. در بالاتر هم گفتم اوکراین می‌توانست پل میان دو سوی شرق و غرب باشد. حیف که یک بچه‌هنرپیشه‌ی خام رئیس‌جمهور کشوری شده که از همان ۳۰ سال پیش در لبه‌ی جنگ قرار داشت، اما منافع ملی خود را به غرب فروخت. غربی که منافع ملی خود را به پای هیچ کشوری ارزان معامله نمی‌کند. بدبختانه شهروندانی در داخل و بیرون ایران حتی می‌گفتند ایران باید به دره‌ی پنجشیر بپیوندد و وارد جنگ شود، اینک هم گویا قصدشان این است ایران باید منافع و امنیت ملی‌اش را پای اوکراین بریزد که خود به غرب باخت و کشورش را توسط غرب‌پرستان به لانه‌ی جاسوسی آمریکا و اسرائیل بدل کرده بود، چرا؟ چون رئیس‌جمهورش یهودتبار است و اهل سیرک!

 

سلام. دانشوری چون شما لابد می‌داند هنوز هم خطبه‌های نمازجمعه، جزوِ تحلیل محتوا توسط بنگاه‌های خبرپراکن و سرویس‌های اطلاعاتی به حساب می‌آید. چون اینان در خطبه‌ها بنای بر افشای مواضع دارند و حتی در پاره‌ای از نمازجمعه‌ها آن را موضع نظام جا می‌زنند. منابع پژوهش نیست، اما منابعی برای استنادسازی‌ها هست.
 
سلام جناب آقا مرتضی. با سپاس. جای دور نمی‌روم. صفی‌آباد بهشهر رفته‌اید لابد، نیز کبکاب در خراسان شمالی. هر دو جا را شاه پایگاه جاسوسی آمریکا کرده بود و دیدیم که آن رژیم بابت آن سیاست غربگرایانه چقدر تاوان داد. حتی شاه هم گاه سرِ عقل می‌آمد برای روکم‌کنی غرب، شوروی را به اقتصاد ایران راه می‌داد، مثل مثال دیشب جناب آقای آزاد طالبی که در متن ارسالی‌شان ذوب آهن اصفهان را مثال زد که ار بزرگترین پروژه‌ی شوروی بود. جهان امن وجود ندارد. در جهانی که از یک سو ناتو ما را محاصره کرده و از سوی دیگر غول بزرگ در شمال همسایه‌ی ما شده، حزم و دوراندیشی و پرهیز از احساسات و منع تموُج در سیاست خارجی، عقلانی‌ترین رفتار است. این است که شورای عالی امنیت ملی باید محل اجتماع عقول ایرانیان باشد، از هر فکر و اندیشه و تراوش تئوری. متشکرم که وارد بحث شده‌اید جناب مرتضی.
 
سلام. با شایسته‌ترین احترامات باید عرض کنم این نقد شما وارد نیست. دیروز آقای رائفی‌پور (که من نه او را می‌شناسم و نه می‌دانم چه می‌گوید) را چه نامیده بودید؟! منظورم من این بود رییس‌جمهور فعلی اوکراین به علت یهودبودن، پای اسرائیل را به اوکراین باز کرده بود که خارکوف بالاترین یهودی را دارد. بحث بر سر بد یا خوب‌بودن یهود نیست. از سمت دیگر چنین فردی شایسته‌ی آن مقام نبود. مگر ماها رئیس دولت ۹ + ۱۰ را حاصل‌جمع عقول مردم ایران می‌دانستیم؟! توی این مایه بود سخنم. ممنونم از توجه و فراست‌تان.
 
و هر دو نفر خوب‌تر از من بلدید که منافع ملی خودشان را نابود کرده و یا به سمت نابودی بردند.ولادیمیر زلنسکی رییس جمهوری اوکراین و محمود احمدی‌نژاد. خوب شد ایران زود متوجه شد و خود را از شرِ این فرد در دایره‌ی قدرت خلاص کرد. هرچند در دوره‌ی طولانی‌مدت دو دوره، ۹+۱۰ خسارات عجیبی در داخل و بیرون بر کشور وارد ساخت که هنوز هم اثرات آن باقی‌ست و بعضاً در جاهایی هم مردم نجیب ایران هنوز سر در نیاوردند. بگذرم.
 
۷ اسفند ۱۴۰۰
دو روزِ مساوی / مشورت با عاقلِ خیرخواه
یادِ خدا می‌کنم سپس سلام. امشب‌شبی، شب یادآور به‌شهادت‌رساندنِ امام زندان‌کشیده حضرت موسی بن جعفر ع پدر امام رضا ع است؛ امامی که با ستم درافتادند و برای دین اسلام و حراست از ایمان مؤمنان و آبروی انسان، تمام سختی‌ها را با شکیباییِ تمام به جان خریدند و در همان مَحبس دولت عباسی، به شهادت رسیدند تا هم نشان دهند دادگران عالم در بیدادگاه ستم‌پیشگان چه سختی‌هایی کشیدند و هم به پیروان اهل بیت ع و بشریت پیام داده باشند برای خدا باید استقامت ورزید و در راهش می‌بایست با دانش و ارزش و رشادت کوشید، که این یک اصل قرآنی‌ست: اِنَ الذین قالوا ربُنا اللهُ ثُم استقٰاموا تتنزلُ علیهم الملـٰئکةُ اَلّا تَخافوا ولا تَحزنوا...
 
ترجمه‌ی علیرضا یعقوبی سورکی: «بدرستی کسانیکه گفتند: پروردگار ما خدای یکتاست و سپس استقامت و پایداری نمودند، ملائکه بر آنان نازل شده و می‌گویند: نترسید و غم مخورید... »
 
برای تجلیل از مقام رفیع آن امام شهید دو سخن از ایشان را تقدیم دوستداران حق و پیروان اهل بیت ع می‌کنم و پیشاپیش چنین حُزنی را به شیفتگان ایشان تسلیت می‌گویم که مظهر و نماد استقامت و معرفت و معرفی حقیقت بوده‌اند:
 
سخن اول: مَنِ استوی‌ یوماهُ فَهوَ مَغبونٌ: هر کسی که دو روزش مساوی باشد (و روز بعد بهتر از روز قبل نباشد) زیان‌دیده است.
 
سخن دوم: مُشاورةُ العاقلِ النّاصحِ یُمنٌ وَ بَرکةٌ وَ رشدٌ وَ توفیقٌ مِنَ اللّه. مشورت با عاقلِ خیرخواه، خجستگی، برکت، رشد و توفیقی از سوی خداست.
 
یادآور به خودم: من در سخن اول امام کاظم ع خودم را خیلی زیانکار دیده‌ام، چون بسیار پیش آمده بر من، که نه فقط دو روزم عین هم بوده، که بدتر از روز گذشته هم بوده. چچچچ  ۱۵
 
سلام. مرحوم القاسم ۱. تک‌خوانی‌های خوبی داشتند. ۲. بیشمارگوی تکیه بودند. ۳. پرمایه می‌نمودند در اشعار سنتی. ۴. فردی دَچیه به انواع ضرب‌المثل، لغُز و حاضرجوابی مشهور بودند. ۵. یک شب یا عصر، خاطرم هست که بر «خ . دوم» در تکیه لعت فرستاده بود که حواسش نبود آن مجلس روضه، یک فرد اهل سنت هم در تکیه مهمان عزاداران شده بود، گویا با هم به جنگ لفظی هم رسیده بودند. خدا بیامرزاد. جذاب بودند.
 
نیز درود بر درایتِ دادگرانه‌ی شما جناب دکتر عارف‌زاده.
 
سلام. اتفاقاً این کار مطالعه‌گرانه‌ی جناب‌عالی ستودنی هم هست. آشنایی با آنان حوصله هم می‌خواهد که در خود لابد فراوان می‌بینید. اما من فرصت‌هایم را خرج این جماعت! (بهتر است بگویم: این یک‌کِشت‌وکال‌ها) نمی‌کنم. بازنیز ممنونم که روحیه‌ی خود را درین‌باب، بر ما اعلان فرمودید.
 
تسلیت:
به خاندان محترم مقتدایی در محل و بیرون محل از ساری تا مجی تسلیت می‌گویم و نیز بر بستگان آن بانوی درگذشته. رحمت واسعه‌ی خدا بَرو و درگذشتگان دیگرش باد.
 
ولی در آنروز آن پیرمرد اهل سنت با آنکه تنها بود در مقابل این شعار ایستادگی کرد وحقیقتا مرد ناترسی بود   اگر هریک از ما شیعه بودیم  هیچ عکس‌العملی نشان نمی دادیم
 
سلام. چه خوب، پس آن شب حضور داشتید. پس اگر از آن (شب یا عصر به گمانم انگار روضه‌ی عصر در بالاتکیه‌ بود) خاطره دارید، یا اطلاعات بیشتر، بفرمایید.
 
سلام جناب استاد احمدی. ۱. عبارت دعاییه‌ی (خیلی تلاش کردم از کدام معصوم ع است، نتوانستم بفهمم) مورد اشاره‌‌ی‌تان را در یک چالش تاریخی و موضوع روز به کار گرفتید. ۲. آن دو فرد شهیر که معتقد بودند ایران باید به کمک صدام در برابر غرب بشتابد چون او خالدبن‌ولید زمانه! گردیده، آقایان مرحومان مشکینی و محتشمی بودند اما دستگاه تبلیغ جناح راست در نظام، فقط محتشمی را دست می‌انداخت و بر مشکینی چیزی نمی‌گفت! ۳. کسانی‌که دلشان از سر احساسات مشحون شده بود که نیروی ایران را به دره‌ی پنجشیر جهت ایجاد جنگ از طریق پسر شاه‌احمد مسعود بکشانند، اول‌ازهمه در روزنامه‌ی جمهوری اسلامی جمع بودند که از مدت‌ها پیش حجت‌الاسلام مسیح مهاجری این روزنامه را ارگان رایگان! مرحوم رفسنجانی کرده است. ۴. در حالت طبیعی، بهترین حد وسط این است انسان‌ها با هر مرام و ایده‌ای به روی هم سلاح نکشند اما تاریخی که بنده خواندم -آن‌هم کتاب معتبر ویل دورانت را- بیشترین روزهای بشر با جنگ طی شده است. تعداد روزهایی که جهان جنگ نبوده در برابر روزهایی که جنگ بوده، بسیار اندک است. ۵. مطلب شما مانند تلمیح در شعر بود که عبارت عربی منقول را شاه‌بیت سخن ساختید. ۶. حتی آنان هم در صلح بمانند به نفع جهان است، اما طبع ظالم اساساً ستیزه‌گری‌ست و دسسیه. بند ۱ انویان را امویان کنید که در تایپ اشتباه شده. در بند ۳ پس اط سال‌ها هم که معلومه پس از سال‌ها... است. خواستم بگویم واو به واو می‌خوانم. وای نظرم از حد کف دست تجاوز شد!
 
متشکرم که به این عضو کوچک مدرسه فکرت و دوست و شاگرد خودت، بها می‌دهید و بگویم که «رفسنجانی‌زدگی» را عالی آمدید استاد احمدی. آن لانه به‌زودی! از ید و تصرف آنان در خواهد آمد. گفته باشم.
 
فراخوان عکس: اگر عضوی محترم عکسی از مرحوم القاسم بالامحله دارد بگذارد، چون یادی ازش شده است.
 
نظر آشیخ محمدجواد غلامی: سلام.  عصر بخیر. بله پدر بزرگ من گفت بر خ دوم لعنت، اون مرد اهل بندر ترکمن و اهل سنت هم گفت بر پدرت لعنت و بعد هم دعوا شروع شد و باقی ماجرا

 

حکیم ابوالقاسم فردوسی

زِمامدارِ دادگرِ فردوسی / دینِ دادرسانِ فردوسی
یادِ خدا می‌کنم سپس سلام. به قلم دامنه: اگر خواستید تمام این سیزده بیت را بادقت قرائت بفرمایید، اگر هم نه، صاف بروید روی تفسیر بنده (برداشت و فهمم) ازین چند بیت شعر حکیم فردوسی که از دین و حکومت و زمامدارِ دادگر و دینِ دادرسانِ می‌گوید ابوالقاسم فردوسی و نیز از «دیبا»بودنِ این دو و «در زیرِ یک چادر»بودنِ آن سخن؛ البته «بشرطها و شروطها»؛ تعبیری از امام رضا (ع) در حدیث «سِلسلَةُ الذَهَب»:

 

بدان ای پسر کاین سرای فریب

ندارد ترا شادمان بی‌نهیب

نگهدار تن باش و آن خرد

چو خواهی که روزت به بد نگذرد

چو بر دین کند شهریار آفرین

برادر شود شهریاری و دین

نه بی‌تخت شاهیست دینی به پای

نه بی‌دین بود شهریاری به جای

دو دیباست یک در دگر بافته

برآورده پیش خرد تافته

نه از پادشا بی‌نیازست دین

نه بی‌دین بود شاه را آفرین

چنین پاسبانان یکدیگرند

تو گویی که در زیر یک چادرند

نه آن زین نه این زان بود بی‌نیاز

دو انباز دیدیمشان نیک‌ساز

چو باشد خداوند رای و خرد

دو گیتی همی مرد دینی برد

چو دین را بود پادشا پاسبان

تو این هر دو را جز برادر مخوان

چو دین‌دار کین دارد از پادشا

مخوان تا توانی ورا پارسا

هرانکس که بر دادگر شهریار

گشاید زبان مرد دینش مدار

چه گفت آن سخن‌گوی با آفرین

که چون بنگری مغز دادست دین

فردوسی. شاهنامه. بخش ۱۴

 

شرح دامنه:

حکیم سخن و خردورزی و دیانت شیعه‌ی امامیه ابوالقاسم فردوسی از همان شروع، دنیا را سرای فریب می‌خوانَد و این یعنی تدبیر لازم است و دین و سیاست. بی‌درنگ سپس می‌گوید جسم و خرَد هر دو را پاسبان باید بود تا روز و روزگار بشریت بد نگذرد و عمر آدمیت تباه نشود. آنگاه در بیت سوم رأی روشن خود را پرده‌برداری می‌کند: اگر فرمانروا از دین پیروی کند آن‌وقت دین و حکمرانی با هم مثل برادر از یک ریشه رشد می‌کنند و از یک پستان می‌نوشند. مملکت اگر شهریار دادگر نداشته باشد و شهریار اگر دین نداشته باشد، هر دو نه پایدارند و نه پابرجا می‌مانند. سپس دین و سیاست را به «دیبا» (جامه و قماش رنگین و کنابه از اوج زیبایی مثل ماه: به زبان محلی ما: ماه‌تیکّه) تشبیه می‌کند که تار و پودش در یکدیگر بافته شده است آن هم از سوی خرَد و خردمند و علیم. اینجا باز فردوسی رأی خود را عیان‌تر می‌کند: نه دین از زمامدار و متولی و سرپرست بی‌نیاز است و نه زمامدارِ اکر خود را بی‌نیاز از دین پنداشت آفرین و تحسین دارد و لزوم پیروی‌ و پشتیبانی‌کردن؛ این دو «پاسبانان یکدیگرند» انگاری دین و سیاست «در زیر یک چادرند». هیچ‌کدام ازین دو، بی‌نیاز از هم نیستند مثل «دو اَنباز» و شریک هستند که فردوسی آن را «نیک‌ساز» می‌بیند: «دو انباز دیدیمشان نیک‌ساز» که جامعه را به نیکی و راستی می‌رسانند. و از منظر فردوسی خداوندانِ رأی و خرَد -یعنی فرزانگان و خردوزان و دینداران- وقتی خوب نظر بیفکنند به این نتیجه می‌رسند که وقتی دین را یک زمامدارِ دادگر «پاسبان» (متولی و سرپرست و حافظ‌منافع) باشد در آن صورت «تو این هر دو (دین و سیاست) را «جز برادر مَخوان». فردوسی حتی پا را فراتر ازین می‌گذارَد و می‌گوید در چنین مواقعی اگر دین‌داران به حاکمِ دادگر، کینه‌توزی کنند، آنان را نمی‌شود افرادی «پارسا» و پرواپیشه خواند و اگر کسی به شهریار (پادشاه / رهبر / زمامدارِ) دادگر، زبان به بدگویی گشاید، فردوسی می‌فرماید وی را حتی دیندار هم مَپندار. و آخرش هم فردوسی درین فراز از شاهنامه بحث پیوند و ناگسستگیِ دین و سیاست را به این بیت ختم می‌فرماید: «چه گفت آن سخن‌گوی با آفرین / که چون بنگری مغز دادست دین.» بلی؛ دین، به آدم مغز می‌دهد. و مغز به آدم، دین. بگذریم. چچچچ ۱۶

 

پیام استاد شفیعی‌مازندرانی به بنده:


االسلام علی ابراهیم و علی ابویک و رحمه الله و برکاته .... احسن.... جالب است تبیین ترابط میان دین و سیاست در تفسیر نگاه مرحوم فردوسی ... بجا بود  قلم این تبیین می سرود که : منظور از دین اگر دین خود جناب فردوسی  باشد که علی النور است وگر نه توانائی ادیان دیگر در باب «مغز دهی» ، جای تأمل دارد  

«چه گفت آن سخن‌گوی با آفرین»
«که چون بنگری مغز دادست دین»
چه دینی تواند که مغزت دهد؟
در این بارگه، خّطِ نغرت دهد؟
به فردوسی و کیش پاکش نگر
وگر نه نیابی ز زمزم خبر
مگر در حیات کلیم و مسیح  
سیاست از این دو ، وَجیه و صبیح
ولیکن چو تحریف را شاهد اند  
بنوعی، زمین خورده و فاسد اند
ز دینی چنین ،مغز ناید سلیم  
بیاسوی راه علی (ع) ای حکیم دعا گو

شفیعی مازندرانی

دامنه در پاسخ به شفیعی‌مازندرانی:


استاد معزز و ارجمندم حاج آقا شفیعی مازندرانی
سلام و احترام. از صنعت ادبی استقبال شعری  آن شاعر گرانقدر حوزه و دانشگاه خیلی خرسند شدم. بله درست فرمودید. دینِ حکیم فردوسی شیعه‌ی امامیه است و فردوسی این همپیوندی را هم عالی سروده است. و شما چه زیبا امتدادش داده‌اید.  خصوصاً بیت آخرتان که تمامِ حرف و حرف تمام را زد. درود. این شعرتان را برای خودم به یادگار برمی‌دارم.

 

پاسخ دامنه:

یکی از اعضای محترم مدرسه -که سلامم بدیشان باد- ترجیح داده‌اند مطلب مربوط به این پستم را به صفحه‌ی شخصی‌ام ارسال فرمایند. ازیشان متشکرم که نکته‌ای مذهبی، مناسبتی و آئینی به یادم آوردند و در واقع به من آموختند. من از این فراز صحیفه‌ی سجادیه غافل بوده‌ام. متن ایشان بی‌کم‌وکاست -منهای عنوان مهرورزانه‌ای که مرا خطاب کرده‌اند- در زیر می‌آید تا اعضای مشتاق هم، اگر خواستند سود ببرند: « با سلام و صبح بخیر خدمت... . شبیه عبارت دعایی استاد احمدی ( اللهم اشغل الظالمین بالظالمین) در دعای ۲۷ صحیفه سجادیه -دعای مرزبانان- موجود است با این عنوان ( اللهم الشغل المشرکین بالمشرکین). متن دعا هم مضامین عالی دارد.»

 

سلام این نکته: در سده‌ی آینده وکالت مهم‌تر می‌شود. بله درسته، زیرا به نظرم حقوق ملت هر روز در عصر جدید بیشتر لِه‌ولوَرده خواهد شد. و این می‌طلبد نقش زیاد وکلا را.

 

متن واصله:

عصر بود هوا هم آفتابی طبق روال هنگامی که روحانی قصد عزیمت به سمت منبر را داشت سه یا علی وصلوات وطبق رسوم این مرحوم بالعن کردن یک به یک خ اول تا سوم وانگا ه یکباره بر سه خ... که آن مرد سنی ایستاد و گفت..... واز حسینیه بیرون آمد برخی از بچه به قصد زدن آن مرد برآمدن که من و دوستانم که تقریبا تکه پیش دریورت ما بود به دفاع از آن مرد سنی درامدیم از شجاعت آن مرد خوشمان آمده بود وخلاصه ختم به خیر شد.

 

سلام. بله درست فرمودید. شما در جبهه که بودید نمی‌دانم آیا مناطق کُردنشینِ هموطنان محترم اهل سنت هم رفته بودید یا نه. اما من بیش از ۱۵ ماه (البته در سه سال غیر پیایی: ۶۱، ۶۳، ۶۷) در کردستان به‌ویژه مریوان بودم و شناخت زیادی از آنان پیدا کردم که حرف شما را تصدیق می‌کند. مردم‌شان را مهربان، و به آداب دینی خود بسیار پایبند دیده بودم. به‌طوری که ما در درون روستا برای پایداری خود، هنگام صحبت‌کردن باید حریم عقیدتی آنان را محترم می‌شِمردیم. حتی مثلاً موقع اسم‌بردن از خ... ۱ تا ۳ که یادم است که هم‌طرف صحبت با آنان باید بر سرشان «حضرت» هم می‌گذاشت تا رخنه به باورهای‌شان شکل نگیرد. چون بسیار به این سه خ... حساس بودند. حالا را نمی‌دانم. چون هجوم اطلاعات (پاکیزه / ناپاکیزه) در گستره‌ی وسیع جهانی، مرزهای عقیدتی افراد را آهنین / آهکین کرد. بعنی مقاوم یا لرزان. بگذرم. ممنونم از نکته‌های ارزنده‌ی‌تان.

 

سلام جناب آقای آزاد. ما ازین روز وکیلان بی‌خبر بودیم. فکر کنم چهار هم‌کلاسی داریم درین تالار که وکیل محترم‌اند: به ترتیب سن‌وسال: جنابان آقایان محترمان: فضل‌الله فضلی. سید مهدی حسینی. احسان طالبی دارابی. سیدمحمد موسوی. اگر ذهنم یاری نکرد وکیلی را از قلم انداختم، یادآوری شود، خوب است. به این گرامیان تبریک می‌گویم و آرزوی سلامتی و دوام دادگری و داوری در استیفای حق مردم را دارم.

 

سلام استاد حجت الاسلام احمدی. اینجا مفهوم «برادر» که مطرح است آیا به معنای حقیقی خونی و تباری است؟ یا نه به معنای معنویِ دینی؟ و یا حتی در معنای خاصِ شیعی‌اش، اخوت و عقد غدیری؟

 

سلام جناب حاج ابوذر رخ‌فروز. کیستند ایشان؟ صدای بَم و غَرّایی دارند و بیان فاخر و طنینی دلآرم. گویی به نُت‌ها آشنایند. اوج و فرود صوتش نشانگر است. مثل آن جا که «حسین وای‌ی‌ی‌ی...» و چند فراز دیگر را خوب بالا و پایین می‌دهد. سپاس و تسلیت.

 

سلام و سپاس. درینجا هم ماجرا را دقیق‌تر بیان داشتید و کاملش فرمودید. بله، ما چون آن نِماشتِه یا نِماشون (=عصر و غروب) داخل تکیه بودیم، از کم و کیف بیرون، در تکیه‌پیش، بی‌خبر مانده بودیم. لازم بود این قضیه باز شود که شما شاهد صحنه، آن را به‌زیبایی شرح کردید. ثبتش می‌کنم در سایتم تا هدر نرود.

 

یک کشکولی و یک لغت: این لغت شما را سر در نیاوردم. اشتباه تایپ کردید؟ یا من ازین اصطلاح محلی بی‌خبرم؟ این واژه: «دریورت». اما کشکولی: شما قضیه‌ی اعراب را زیاد کِش می‌دادید، بارها و بارها که البته سهم شماست و حق بیان هم با شما. اما چطور آن روز، تکیه‌پیش هواخواه این پیروِ «اویی» شدید که فرمان «فتح» را داده بود؟! تأکید می‌کنم کشکولی‌ست. اعی با من، ماز نکن! این هم کشکولی‌تر. بی‌نهایت ممنونم قضیه‌ی مرحوم القاسم قاسمی را با حافظه‌ی پُروپیمان بیان فرمودید.

 

سلام مجدد استاد اهل دل و ذکر. پس خطا نبود حدس من. سزاست اگر زحمتی نیست بازخورد مرا به ایشان برسانید تا ستودن را پاس بداریم جناب رخ‌فروز.

 

جناب آزاد باز نیز سلام. چنان زیبا نوشتی که مرا به گپ آوردی. منبر را خوب آمدی. جالب بود. حالا یک سخن عمومی هم بگویم. اجازه می‌فرمایی عموجان: همه‌ی ما بخشی از دانشِ دینی‌مان و نیز اِرق و عِرق مذهبی‌مان از پای منبر داریم و پر از خاطره هم هستیم همه. ولی باز به قول معروف: «لامصّب!» از بسّ منبرهای کشور توسط نامنبری‌هایی چند، به اشغال درآمده و حرف‌های سست می‌زنند و برای بنگاه‌های سخن‌پراکن خوراک رایگان فراهم می‌آورند و بر طبل تشتُت به جای تراکم و توافق می‌کوبند، منبر به‌اشتباه شده شاهدِ مثالی برای زیاده‌گویی و زیادبافی. حال آن‌که این پایه‌ی منیع در جای خود اگر قدر ببیند و قدرش دانسته شود از هر دو سو خطیب و خواهان، بسیار هم هنر و از آداب قشنگ ایران است. حتی منبر امام خمینی یک رژیم را زیروزبَر کرد و شاهش را از تختِ بد، برانداخت. درود بر عمو. خوب خاش برازا هِوا ره دانّی! انصافاً محمدحسین خوب شعر استاد برزگرنژاد را خواند که شعرهایش در عین روان‌بودن پر از وازه‌های بومی و قافیه‌های درهم‌پیچیده است.

 

سخنی صمیمی با استاد حجت‌الاسلام باقریان

سلام و خاصانه‌ترین احترام و اکرام. بازنیز خیرخواهانه یادآوری می‌کنم اگر نوشته‌های نویسنده برای خواننده است -که هست- پس باید فداکاری کرد طبع‌سنج گرفت و بر طبع خواننده نوشت؛ طبع خواننده در فاز کتاب، تفصیل سخن است، ولی در فضاهای مجازی این‌جوری، بر تخلیص آن. مگر آن‌که فقط خواسته باشید متنی فرستاده باشید. آراستگی متن، فصاحت و بلاغت، چکیده و نتیجه و تفسیر کوتاه از اساسِ یک متن مذهبی‌ست. شما حتی این چندپایه‌ی ساده را هم رعایت نمی‌فرمایید. حتی فرمول تلگرام را هم مراعات نمی‌کنید که کارشناسان متبحر این پیام‌رسان تشخیص دادند آخرین حد هر یک از پیام‌ها که می‌تواند دیده و خوانده شود فلان عدد کلمه است. شما وقتی متنی را می‌فرستید که حتی از سه پست هم عبور می‌کند یعنی این اقتضائات فنی را نادیده می‌گیرید. استاد اگر خواسته باشید امام کاظم ع را درین پست معرفی کرده باشید، یقین بدانید با این متن آشفته و به‌هم‌ریخته در شکل (به محتوا ورودی ندارم) به مقصود نرسیده‌اید. باور بفرما بر من بسیار سخت گذشت تا تمامش را بخوانم. مگر قصد متن «رسانایی» نیست؟ خب؛ متن شما اصلاً (بهتر است کوتاه بیایم و بگویم تقریباً) رساننده نبوده است. یادم است شما در سال ۱۳۶۲ در چالوس برای ما از هنر نویسندگی و اهمیت یادداشت‌کردن، درس می‌دادید و من پای درس شما حاضر بودم. آنجا حتی فرموده بودید روایت داریم با نوشتن دانش خود را به زنجیر کشید چون دانش، فرّار است و از دست آدم فرار می‌کند. بگذرم. زیاد شد متن نظرم.

 

سلام. متن مهمی نوشتید. من برداشتم این است که خواستِ صاحب آن فراز عربی هم در اصل، صلح و دوستی است، ولی اگر تعرض دارند که معمولاً ظالمین چنین‌اند، بهتر و خیر آن است که آنان باخود گلاویز شوند نه با ستمدیدگان و تهیدستان و مستضعفان جهان. نیز من هم در بند ۴ جوابم به استاد احمدی نوشته بودم دیروز عصر که « در حالت طبیعی، بهترین حد وسط این است انسان‌ها با هر مرام و ایده‌ای به روی هم سلاح نکشند...». بند ۵ شما هم جالب است. پاسخ استاد احمدی به این متن شما هم به‌یقین روشنگر گنگی بحث می‌شود. زیرا این عبارت دعاییه و نیز عبارت دیگری که از صحیفه‌ی سجادیه امروز صبح عضوی محترم استناد فرمودند نیازمند تفسیر متخصصانه است که روحانیان درین کار خبره‌اند. اگر البته بفرمایند. سپاس ازین اهتمام شما به نگارش متن‌های فاخر و مبین.

 

بله، درست است فرمایش شما. اما عرایض بنده به این بندهای شما این است که منظور استاد احمدی از «رفسنجانی زدگی» آن بود که آنان بر او شولای تقدس بخشیدند و با سکوی نام هاشمی رفسنجانی، به‌طور غیر مستقیم به رهبری معظم طعنه می‌زنند. زدگی اگر مثل سن‌زدگی باشد گندم را در درون پوک می‌کند و آردش را می‌جُوَد. درود. خواستم زیادتر با شما مباحثه کنم دیدم دارد از بندهای انگشتم در می‌رود. بله موافقم علامت ارجحیت نیست، بلکه آدرس و نشانی موضع و موضع‌گیری است.

 

سلام. بشکاف، بشکاف. شما در لغت محلی یک کارشناسی نزد من. ممنونم. از گچ‌مچ بزن بیرون عموزاده، بیا حالا آهن و آهک و آفت داغ است! برو سروقت کَرکَره ببینیم چگونه کِرکِره‌ی این واژه را بالا می‌زنی.

 

نظر شیخ احمدی:

جناب طالبی عزیز. صحن این مدرسه، جایگاه آموختن است. رسول خدا فرمودند: «اعلم الناس من جمع علم الناس الی علمه، داناترین مردم کسی است که دانش مردم را به دانش خویش افزون کند. اینجا مکان عرضه آنچه که فکر می‌کنیم هست تا با نقد و تخطئه دوستان اندیشمند، اندیشه ما صیقل پیدا کند، راست از نا راست جدا شود و حتی بالاتر، روش اندیشیدن را می‌آموزیم. آنچه که در باره علم و جهل و دانستن و سوال کردن داریم، در باره امور دیگر نداریم. امروز سالروز شهادت حضرت موسی بن جعفر است. مناظرات علمی آن حضرت واقعا عجیب است، آن هم در دوران خفقان هارون. در هیچ دوره ای از اندیشیدن، آن هم از نوع آزاد آن بی‌نیاز نبودیم. تشکر از شما و سایر دوستان که این صحن را مزین به علم و اخلاق کردند.

 

دامنه:
جناب حجت‌الاسلام استاد احمدی دوست اندیشمند و ارجمند. درست حرف دل من از زبان شما بیرون زد. همین بود، همین، که اینجا محل کنفرانس دایمی بین اعضا باشد تا هر عضوی خواست تفکر خود را به روش اخلاق و پروا، بیان فرماید. ممنونم که درست در همین راستا با سایر اعضا به بحث و تبادل نظر می‌نشینید. چندی پیش یک آقای محترمی درین صحن که مطالب را می‌خواند به من در صفحه شخصی‌ام گفت مدرسه نسبت به همیشه‌اش پیشرفت زیادی کرده است. خب، معلومه چرا؟ چون اعضا این وضع قشنگ را با قلم خود آراستند. من هم یک عضوم که درین تالار از افکار می‌آموزم و افکارم را روی میز می‌گذارم. حالا یا خوب یا خطا، مهم شراکت در تفکر و هم‌اندیشی‌ست.

دامنه:
سلام و عصر به خیر مهندس. هم توضیح یورت برای من تازگی داشت (نشنیده بودم توی عمرم) و هم واژه‌ی گوبِنه معادل «گودانبه» در ترکمنی که در خاطره‌ی عشق‌آباد شما مطرح شده، مهم بود. چون اشتراک فرهنگی مازندران با ترکمنستان را اثبات ساخت. لذت بردم.

 

تکذیبِ ظریف / ظریفِ تکذیب
یادِ خدا می‌کنم سپس سلام. به قلم دامنه: تحلیلی دیروز (۸ اسفند ۱۴۰۰) با عنوانِ «خرس سیبری و پیرمرد شکارچی» موردِ تکذیبِ ظریف قرار گرفته که بنده سعی دارد کمی از آن بگوید. وی گفت: «تحلیل منتشرشده، تحلیل قابل توجهی است، اما نویسنده‌ی آن بنده نیستم... من موضع و تحلیلی در مورد اوکراین نداشته‌ام.» البته گویا تحلیل از آقای مهدی تدینی تاریخ‌نگار فاشیسم‌پژوه باشد که به اسم ظریف پخش و دست‌به‌دست شد. مفاد تحلیل را می‌گویم و رد می‌شوم که به قول آقای محمدجواد ظریف مال وی نیست ولی مورد قبولش هست. تحلیل، با آوردن چندین مثال تاریخی مدعی‌ست کشورهای اروپایی در تاریخ‌شان، همیشه و همواره تلاش کردند سرزمینی از اروپا را به اشغال خود درآورند (شما بخوانید: به «توبره‌ی خود» بکشد). او اروپا را «پیر و ضعیف» معرفی و به‌صراحت گفت: «و در بی‌هویتی غرق شده» و درباره‌ی آمریکا نیز نوشته: «هر روز در دفاع از ارزش‌هایی که مدعی‌اش است، بی‌عُرضه‌تر» شده است.

 

صاحب متن حتی می‌گوید «صاحب‌نظرانِ آمریکایی اتفاقات امروز [رفتن روسیه به اوکراین] را در میانه‌ی دهه‌ی ۱۹۹۰ پیش‌بینی کرده بودند» یعنی همان«وقتی به کلینتون هشدار می‌دادند توسعه‌ی ناتو به شرق، روسیه را به مسیر ناخوشایندی سوق می‌دهد. روسیه تا دو دهه، توان نداشت این ترسِ هشداردهندگان را» عملیاتی کند. او که در پیش مارتین هایدگر تعلیم دیده نظر نهایی‌اش این است: «معتقدم بهتر بود اُکراین در غرب‌گرایی میانه‌روی پیشه می‌کرد و موازنه‌ی مثبتی در مواجهه با روسیه و غرب برقرار می‌کرد و از ناتو نیز فاصله می‌گرفت.»

 

در «خرس سیبری و پیرمرد شکارچی» (که نظرم خرس، منظور پوتین است و پیرمرد شکارچی، منظور اروپا و آمریکا) همچنین خوانده‌ام او مقیاس مطالعه‌ی تاریخ را «سال» نمی‌داند، بلکه «دهه» در نظر می‌گیرد. می‌خواهد بگوید آنچه پوتین با اوکراین و در حقیقت با ناتو و غرب کرد طی یک دهه معلوم می‌شود که چه کرد، نه طی یک سال. او همچنین با پرداختن به رفتارهای درون‌خانوادگی و خصوصی پوتین برین نظر است «صورت‌مسئله‌ای که در رسانه‌ها و اذهان مطرح است، صورت‌مسئله‌ی نادرستی است».خُب، نظر خودش چیست؟ نظرش این است که مسئله، مسئله‌ی مواجهه‌ی روسیه با غرب نیست! بلکه پرسش این است که «ملت‌های همسایه با روسیه در میانِ دو میدانِ جاذبه‌ی شرق و غرب چه باید بکنند؟» یعنی تدینی چیزی می‌گوید که جغرافیا چنین خواسته است. بگذرم. متنم دراز شد. تا می‌خواهی وارد اصلِ سخن شوی، وقتِ متن به سر می‌رسد. به قول محلی حمو‌م‌دِله تا تَن خیس نخواره مگه بدن لیم دِنه.هم آقای فؤاد ایزدی -که من از زبانش زودتر از تحلیل تدینی شنیدم- و هم صاحبِ متن «خرس سیبری و پیرمرد شکارچی» (که گویا شده مقاله‌ی ۱۷ دی رشیدی مطلق در اطلاعات) نظرشان این است «غرب تعمداً روسیه را به چنین مسیری هدایت کرده» است اگر چنین باشد خیلی دنائت است، نیز پَلشتی. نیست؟! دیدگاه بنده با این قضیه فرق دارد البته که وقتِ صرف نیست. راستی! پوزش، متن کمی به طول انجامیده، اما بااین‌همه، بنده تکذیبِ ظریف را گفته، اما حیف که ظریفِ تکذیب، هنوز مانده. چچچچ ۱۷


تمَش‌مُربّایی که عمورسول به ما داد، حسابی در صبح زود امروز به من چسبید و امشب در آستانه‌ی فرخنده مبعث و برانگیختگه‌شدن حضرت ختمی مرتبت ص حالم را مَبرور و خونم را مسرور ساخت. امابعد، سلام و صبح به خیر جناب آزاد. مایه‌ی مسرّت است که آن جناب به‌فراست و ذکاوت، نکته‌ی کلیدی فرموده‌ای: «نظرات متفاوت» به «ثبات حقیقت در ذهن و نگرش بیشتر و بهتر به جامعه» می‌انجامد. آری، درست است و بسیار نیکو. این، همان جوشش قنات فکر است که در ذهن بارور شده و در این صحن بار گذاشته می‌شود. تبارک‌الله، آزاد. این است که درین تالار فکری از سوی اعضای محترم، همآره تأکید است که بیاییم از فکری که خودمان روی هر پدیده و پدیدار داریم، به پیش هم بگذاریم. به قول آقای جلیل قربانی -که قِصارگویی‌های قهّاری دارد- چه خوب مدرسه‌ی فکرت ما «مرجع» برای نقل سایرین شود، نه محل نقل برای مآخذ و مرجع‌های دیگر. البته ایشان سلیس‌تر فرموده بود که من عینِ جمله‌اش یادم رفت. حالِ گشت ورگذار هم نداشتم که بگردم جمله‌اش را بیابم. الآن به‌کشکولی دوست ما جناب الله‌وردی‌زاده فن ارائه می‌کنند که «آ ابراهیم» کافی‌ست بالای هِدر (=سربرگ) مدرسه، جست‌وجو کنید: «چه اشکالی دارد که ما مرجع دیگران گردیم»!

بله، به قول شما جناب آزاد از یک واژه، جمله‌ای طولانی، نه طوفانی! تولید شد. بنده هم، روی نوشته‌های شما آقای آزاد دقت دارم. دلیل > چون از اندوخته‌های مطالعاتی و گنجینه‌ی لغات خودت کمک می‌گیری و متن می‌نویسی. چون می‌دانم که می‌دانی در مدرسه فکرت کپی که هنر نیست! درود بر شما آزاد که مثل سایر اعضای شریف، از زبان و خِردگاه خود، خرد می‌ورزی و قلم به کلمات خوب و کلیدی آغشته می‌سازی. روغنِ سوختِ مدادت، چنان چرب باشد که در اصطکاک (همان ملِش در فارسی) قطعات قلم و ذهن، مستهلک نگردد و همواره غلتان و غلَیان و غُرنده و غُران باشد. خواستم پیش برم، ولی پشیمان شدم، چون قولِ کوتاه‌گویی‌ام می‌شکند و شکستِ قول، بد متاعی‌ست. با جناب آزاد، آزادم در نگاشتنم!

سلام. همان‌طور که صدیق شریف بنده جناب آقای دکتر عارف‌زاده به شما توضیح داده و تشویق‌تان کرده‌اند، بنده هم اینجا برای نشر عمومی اعلان می‌دارم شما را در بحث لغات محلی مستعد تشخیص داده و به‌یقین هم من و هم دکتر در چاپ کتاب «فرهنگ لغات داراب‌کلا» به مشاوره با شما همت خواهیم ورزید. این لغت را هم -که پیشتر بین دکتر عارف‌زاده و بنده در سال قبل بحث و بررسی شد- شما خوب شکافته‌اید. ذهن شما باز نیز شکوفه‌ها زند و شکوفاتر شود. درخشش داشت توان لغت‌شناسی‌ات عبدالله. درود به شما.

 

سلام جناب آقای ... . متن تحلیلی و تفسیری شما را مطالعه کردم. خرسندم که بر پایه‌ی تحلیل و با به کار گیری فن ارائه، نسبت به پدیده‌های روز واکنش نوشتاری و به‌هنگام نشان می‌دهید. هر چیز رنگ دیرهنگام به خود بگیرد، فایده‌اش یا اندک است، و یا اساساً به قول عامیانه‌ی محل ما! بی بلا اثر! منفی در منفی! امابعد، بی‌آنکه داخل در داوری متن شما شوم همان‌طور که نظرم را در نخستین شب رویداد، نگاشته‌ام پوتین قصد تغییر مناسبات بین‌المللی را کرده است. مسئله‌ی پوتین فرااوکراینی است. این را شَمّ من به من می‌گوید، معمولاّ هم شمّ من به من دروغ آدرس نداده. اینک دموکراسی و هر نوع نظام سیاسی معادل یا مقابل، در یک چیز مشترک شده‌اند؛ ابزار اصلی دفاع، «قوی»بودن است که رهبری معظم به نظرم درین فاز، ازهمه خبیرتر و رئالیستی‌تر بوده‌اند؛ گرچه به سیاست‌های داخلی رهبری معظم منتقدانه می‌اندیشم، ولی تز هوشمندانه‌ی «قوی شویم» ایشان، نشان زیرکی بود. پوتین اصول غرب را به محاکمه کشید و آنان در حال باختن تمام شعارهایی شدند که گوش فلک را کر کردند؛ غرب و پوتین دو رؤیا در یک بسترند. لطفاً کمی بیشتر به غرب به دیده‌ی رئال نگاه بفرمایید. در این متن شما نگاه تک‌خطی یعنی یکتاانگاری راه سیاسی دیده می‌شود: غرب. نه برادر، راه درست، نه در غرب دیده می‌شود و نه در پوتین. پوتین با ذهن خود جهان غرب را به چالش سختی برده است. اوکراین فقط یک بهانه و پوشش است. این رویداد را فقط پدیده نبینیم، پدیدار است و پرده‌برداری عجیبی کرده است؛ غرب را. و شعارهای تزئین‌شده‌ی غرب را. طولانی شد جواب. بس کنم و ممنونم. تفاوت در نگاه بنده و شما البته که می‌دانم که می‌دانی حُسن است.


سلام جناب دکتر عارف‌زاده. یک جمله‌ی مهم در متن شما به جناب عبدالله وجود دارد که درست است که در آن از دهشَت در یک کار سخن به میان آوردید اما بارِ آن را هم ناگفته نگذاشتید. این جمله:

«تولید توتون و سیگار با همه بار منفی‌اش، تا دو سه دهه اخیر بخش بزرگی از فرهنگ و اقتصاد روستایمان را  شکل می‌داد.»

خواستم ضمن تأیید این عبارت دو مثال آشکار پیش بکشم: چرا بهشهر و قائم‌شهر سیاسی‌تر و مطالبه‌گرتر از ساری و نکا مانده‌اند؟ چون در هر دو شهر صنعت آمد، صنعت نساجی که زبان کارگر را نسبت به کارفرما گویا می‌سازد و حتی رسا و شجاع. این موجب رشد فرهنگ هم می‌شود. اگر به جای توتون (که خیانت شاه بود به مملکت و زمین‌های بکر شمال و خوش‌خدمتی‌اش به شرکت کمپانی دُخانی آمریکا، به قول شهید رضا گلسرخی: سلطه‌ی کمپرادور) مثلاً نساجی می‌آمد روستای ما، به‌یقین مردم محل، ازین هم رشیدتر و رشدیافته‌تر می‌شدند و اساساً مرکز فکری سیاسی منطقه می‌شد و سرنوشت دیگری رقم می‌خورد و فرهنگ دیگری. خواستم در راستای فرمایش درست شما، از تأثیر صنعت و متغیرها بر بینش‌ها، باورها، هنجارها، فرهنگ‌ها و حتی کردارها مطرح کرده باشم. ممنونم.

سلام جناب آقا صدرالدین. مثال بیّن به پیش کشیدید. علاوه برین، غرب در قضیه‌ی شورش و یورش به ساختمان کنگره به سرکردگی ترامپ که هیچ اعتقادی به هیچ جیزی نداشت، دست به بستن تمام مجاری اطلاعات و اخبار طرفِ مقابل زد. حال آن‌که می‌گویند دموکراسی به آزادی تبادل خبر باور دارد. اما وقتی این اصل برای نصرفد، دست به بستن می‌زند. اینک درین رویداد هم پوتین غرب را مبتلا کرد که خراش بر اصولش زنَد و چنگ به نیرنگش و گزند به ایده‌های صوری‌اش. پوتین و غرب هر دو توی یک مسیل شنا می‌کنند؛ شنای قورباغه! که در سیاست غرب رواست. غرب هم سراسر تاریخش حتی نسبت به هم اشغالگری بوده است. اروپا هر جای خاکش اگر تصرف شده، توسط یک اروپایی دیگر تصرف درآمده. عثمانی را هم که بیرون رانده بودند. بگذرم. مثال ورزش خدشه‌ای بود منطقی بر منطق دروغین غرب. غرب پلیدتر از پوتین، پوتین پلیدتر از غرب. منافع ملی ایران را بچسب! ذکاوت و قوی‌شدن و آزادی و رفاه عمومی و رسیدگی معیشت مردم .

سلام جناب حاجی رخ‌فروز. نمی‌دانستیم. یاد آن عموی حامی سترگ حریم نبوت و حضرت نبی خاتم ص همیشه در ذهن‌مان هست، خصوصاً وقتی فیلم لیبیایی «محمد رسول‌الله ص» را هر وقت می‌بینم. در دروه‌ی سختگیری بر پیامبر ص، ابوطالب ع بسیار درخشان ایشان را در پناه خود داشتند و مشرکان اَشراف مکه ازو حساب می‌بردند وگرنه بدتر ازین با پیام‌آور اسلام برخورد می‌کردند. روحش جاویدان.

 

جناب ... با سلام ظهرگاهی و تشکر وافر از هم‌بحثی. ۱. در پاسخ به کامنت جناب صدرالدین، قدرت و قوی‌بودن را کامل گفتم: این عبارتم که اگر قوی می‌خواهیم باشیم باید بچسبیم به ترکیبی از: «ذکاوت و قوی‌شدن و آزادی و رفاه عمومی و رسیدگی معیشت مردم» نه فقط قدرت تنها. چرا؟ چون جهانِ امروز، دست‌پختِ غرب است که بشریت را با انبار بزرگ و دِهشتناکِ سلاح سازمان تروریستی ناتو، در حالِ تهدید نگه می‌دارد. پس، سخن شما در فاز قدرت دست‌کم درین فصلِ جنگ داغِ عصر حاضر، که در دست غرب است، ایدئالیستی بیش نیست. ۲. بر فرض سخن شما را مفروض و حتمی بگیریم، آن‌وقت خودتان از خودتان نمی‌پرسید پس پوتین چرا تا مانش نرفت؟! اگر اروپا سلاح انبار نمی‌کرد پوتین تا مانش مانع نمی‌دید و آن سوی فرانسه هم می‌رفت. ۳. در تاریخ زیاد می‌خوانیم فلان کشور در فلان سال استقلال یافت؟ به نظر شما این کشوره‌ها مگر مستعمرات و متصرفات کدام کشورها بودند که با انقلاب و ایستادگی به استقلال رسیدند؟! بی‌درنگ من می‌گویم کشورهای غرب، مثل انگلیس، فرانسه، پرتغال، آلمان، و ... . پس اینها خود را تطهیرشده ندانند. ۴. در بحران ۸۸ پیامک در ایران کنترل می‌شد و غرب و خیلی‌ها، آن را محکوم کردند. در یورش شورشیان ترامپ به کنگره هم غرب دست به بستن زد، اما آنجا نه فقط محکوم نکردند بلکه به‌به‌چه‌چه زدند! حال آن‌که بحران ۸۸ وسیع‌تر و طولانی‌تر از شورش ترامپ علیه‌ی انتخابات کشور خودش بود.  ۵. بسیارخوب! انبارکردن سلاح زشت است. پس ما الآن باید پیش و بیش از همه کدام ارتش جهان را محکوم کنیم؟! لابد برخی از شهروندان ایران فی‌الفور می‌گویند: سپاه ایران و ارتش ایران! را که در میز مذاکرات هم، پی همین خلع سلاح سپاه و ارتش مکتبی‌شده‌ی ما هستند. ۶. ببندم متنم را: دست پوتین خونین است، دست غرب خونین‌تر. اینان خود برای خود خون آفریدند. که در اولین شب رویداد هم گفتم تلفات انسانی حتی خون سرباز را ریختن بد است و بر آدم، سخت. خدا کند غرب از اذیت انسان دست بردارد. تا اقتصاد بر همه مزه کند. جواب بالای شما به بنده، عین شامپوی نرم‌کننده بود بر پوست و موی سخنم. ممنونم. قم دارد هنگام نماز می‌شود. من بروم نماز اول وقت.

 

فرزانه‌رفیق سلام. دیدم برادرم. چون امشب مبعث است بیشتر بر جانم نشست. زیبایی‌اش در صوت قرآن با آیه‌هایی مناسب با ساختار ارگانیک انسان، میزان ارتعاشِ متوازنِ ذهنم و عرشی‌کردنِ روحم را بالا برد. تشکر.
 
با همین متن هم -که بر متن پیشین دنباله بخشیدی- محکومیت فرهنگ سیاسی غرب، خودبه‌خود و بر محک وجدان بیدار فراهم‌تر شد، چون اساس کار این مکتب سیاسی، فریب و سوداگری‌ست. طرفِ آمریکایی، حاضر است با بدترین شیوه (=وسیله) به نبرد با دیگری برود (=هدف) که مساوی است با سود اقتصادی فرضی غرب! با توجیه ماکیاوللی. بگذرم و درود بفرستم به شما آقای قربانی.
 
سلام جناب. آره قشنگ دست گذاشتی. یکی از بولتن‌پردازها که وب‌نوشت هم داشت یعنی حجت‌الاسلام محمدعلی ابطحی رئیس‌دفتر ناخوبِ حجت‌الاسلام آقای سید محمد خاتمی دیشب در سایتی لو داده که تلفنی با آقای هوشنگ ابتهاج (سایه) درباره‌ی روس و اوکراین پرسیده «چه می‌کنی؟» به نظر شما جناب مهندس محترم سایه چه گفته باشه خوبه؟! گفته: «دارم این دیوانه‌بازی‌های دنیا را تماشا می‌کنم.» صحبت ابطحی و ابتهاج «رفت به سمت روسیه و جنگ اوکراین» گفت «آیا پوتین دوباره هوس امپراتوری کرده؟» به نظرت جناب آقاسیدباقر سایه چه گفته باشه خوبه؟! گفت: «آمریکا هم بی‌تقصیر نیست. قرار بود بعد از سقوط شوروی، کاری به کشورهای جداشده، نداشته باشد، همه اعضای ورشو را بُرد داخل ناتو. یک سال است روسیه می‌گوید سر اوکراین سر به سرم نذارید. گوش نمی‌کنند.». من اما مهندس، بگذرم.
 
احساسات! در شما اوج گرفت. من بهتر است جناب قربانی راحت بگذارم! چون دوست ندارم حتی مویرگِش آسیب ببیند، چه رسد به آئورت! کشکولی بدان. از سمت من حرفم درین‌باره تمام.
 
عقاید و گرایش مارکسیستی آقای ابتهاج جایش اینجا نیست. او آزاد است نظر خود را داشته باشد. او یک شاعر و انسان است، پس حق بیانِ نظر دارد. درست و یا نادرستش را، کاری ندارم.
 
باری، عرض من اینجا بود که فرزانه‌رفیق فردی تیزبین و در درک مسائل ماهر است. شریف‌زاده دوستم جناب دکتر عارف‌زاده به من گفت چنین است و نه‌تنها بسیار می‌فهمد، بلکه رنج و درد را درک می‌کند. خواستم گفته باشم اگر متنی از من در ذهن شما کلید شد، می‌دانم برای فرداروزی در استخدام تحلیل‌هایت و روشنگری‌هایت درخواهد آمد. من حتی ورود برخی از لغاتم در بیانات شما را نشان صفای باطن می‌دانم که کسرِ شأن خود نمی‌دانید حتی اگر لغتی را از بنده استقراض کرده باشی. آری برادر غدیری من.
 
روی ۸۸ زیاد بحث شد درین صحن. هم شما و هم بنده و هم بسیاری از هموکلاسی‌ها در قضیه‌ی ۸۸ فراوان صحبت کردیم. جواب مرا هم حسابی بلدید. درود.
 
فوق‌العاده عالی. به‌ویژه با صدای پرطنین مرحوم نوری. رفتید این جاها مهندس؟ یا نه لَب بیهی سره و محل و ایران را نمی‌گردی؟! کشکولی. من ۹۵ درصد این جاهایی که نشان داده را رفتم. البته عین اون مکان را شاید نه، ولی آن جغرافیا را رفتم دیدم. ممنونم. زیبنده و ارزنده بود.
 
جناب آقای دکتر ولی‌نژاد سلام. آقا آنقدر منطقی و قشنگ از متن بنده در شعر دین و حکومت در نگاه فردوسی برداشت داشتی که خود من هم غرق در منظر فکری شما شدم. ۱. شاگرد نیستی و دانشور خردمند هستی. ۲. عمود خمیه، همون تیرَک است در فارسی! نه دکتر، بنده چِنگُوم خیمه‌ی مدرسه فکرت هم نیستم! چنگوم هم لابد نمی‌دانی چیست؟! جناب عبدالله انکشاف و اکتشافش خوبه، لابد وقتی آمدند مدرسه، این واژه را بر می‌رسند. ۳. در فرض آخر عبارت شما در آن صورت سخن رسول خدا ص وارد فاز عمل می‌شود: المُلک یبقی مع الکفر و لایبقی مع الظلم. ۴. نوشته‌ی زیبای شما را برای خودم برمی‌دارم. ممنونم که متن‌های مؤثرت بر دلم می‌نشیند. درود.
 
پاسخ به ... : شما مگر به کَرّات به همین صحن خطاب به مخاطبانت، نمی‌فرمودید مُستنطق نباید شد؟! زود از یادت می‌پّرد؟! اینم را کشکولی فرض کن!
Notes ۰
پست شده در جمعه, ۳ دی ۱۴۰۰
بازدید ها : ۵۱۳
ساعت پست : ۰۵:۴۸
مشخصات پست

مدرسه فکرت ۷۳

ابراهیم طالبی  | دامنه دارابی

مجموعه پیام‌هایم در مدرسه فکرت

قسمت هفتاد و سوم

۴ بهمن ۱۴۰۰
مزرعه‌ی فکرت ۱

ایران به مانند یک پازل

به نام خدا. سلام. پازل یعنی هر چیز آشفته که اگر قطعه‌های آن درست چیده نشود از دیدن آن سرگشته و گیج گردی. پازل ایران هم باید منطقی و هوشمندانه چیده شود، وگرنه آشفته خواهد بود؛ پازل علمش، پازل جغرافیایش، پازل حکومتش و حتی پازل ملتش. من مثالی می‌زنم که اگر پازل، خوب چیدمان نشود چه‌بسا فرصت به تهدید تبدیل شود. خانواده‌ی شهید محمد جهان‌آرا ( ۱۳۳۳ - ۱۳۶۰ ) را در نظر بگیریم. یک نمونه‌ی مهم برای مطالعه؛ که من بلکه بتوانم درین اولین شماره‌ی ستون روزانه‌ام با اسم «مزرعه‌ی فکرت» آن را به‌کمترین جملات جا بیندازم.

 

محمد جهان‌آرا که شهید شد؛ او در رژیم شاه مرتبط با شهید حجت‌الاسلام سیدعلی اندرزگو بود و در گروه چریکی منصورون. و حتی چند گروه ضد رژیم دیگر. فرمانده سپاه خرمشهر شد و برای دیدار با امام جهت گزارش جنگ در ۷ مهر ۱۳۶۰ راهی تهران شد اما سقوط هواپیما در کهریزک تهران موجب شهادتش شد. برادرِ دیگرش که در دفاع مقدس اسیر شد و هنوز وضعش ناپیداست. دیگربرادرش علی، که پیش از انقلاب توسط ساواک دستگیر و در زندان توسط رژیم اعدام شد. حسن جهان‌آرا -کوچکتر از محمد- که سرنوشتش را اهل فن بلدند؛ سال ۱۳۶۰ به علت عضویت و فعالیت در سازمان مجاهدین خلق ایران دستگیر شد و آنقدر بر موضع‌اش در زندان ماند که در قضیه‌ی بررسی مجدد پرونده‌های اعضا و فعالین این سازمان پس از هجوم نیروهای نظامی مسعود رجوی با نام «فروغ جاویدان» به ایران و عملیات مرصاد در برابر آنان (که بنده هم همان‌زمان حضور داشتم در جبهه‌ی غرب به مدت یازده ماه متوالی که حتی فرصت مرخصی‌آمدن سه‌روزه برای رزمندگان ممکن نبود) پرونده‌ی وی به جریان افتاد و در همان سال ۱۳۶۷ اعدام شد.

 

من چند سال پیش، در خاطره‌ی روز ۳ شهریور ۱۳۶۴ ص ۲۳۰ مرحوم هاشمی رفسنجانی خوانده بودم که وی نیز به این موضوع اشاره کرده و در دفتر یادداشتم ثبت نموده بودم؛ با این جملاتم: حسن، برادرِ شهید جهان‌آرا که به علت عضویت در سازمان مجاهدین خلق، همچنان در زندان بود، پدرش به ملاقات رفسنجانی رفت تا آزادش کند و ... .

منظور؟ منظورم این است در درون ایران که هیچ، حتی در درون خانواده‌های ایران، تکثر یک رسم است، تضاد طبیعی حکفرماست است، اختلاف فکری وجود دارد. گونه‌گونی گرایش چه بخواهی چه نخواهی هست. ازین‌روست که اگر پازل آن بد چیده شود، به آشفتگی دامن می‌زند. یعنی حتی ایرانی هم باید ایرانی را به رسمیت بشناسد تا پازل درست درآید و الّا پازل، پاره‌پاره باقی می‌مانَد.

۴ بهمن ۱۴۰۰ / ابراهیم طالبی دارابی دامنه

 

یادآوری: تعبیر «مزرعه‌ی فکرت» که فارسی آن کِشتزار است، به عنوان اسم سرستون یادداشت‌های‌ روزانه‌ام در مدرسه فکرت، پیشنهاد قشنگ و صادقانه‌ی صَدیق شریف دکتر صادق ولی‌نژاد است که از ایشان ازین بابت تشکر دارم و می‌کوشم هر روز، فعالتیم درین صحن را با شمارگانی تحت همین نام، در گوشه‌ای از حیاط وسیع مدرسه فکرت شروع کنم. امید است چیزهایی مفید و مُثمر و سایه‌سار در آن کِشت کنم تا سودمند و عاید دِرو گردد. مثلثِ کاشت، داشت، برداشت. تا خدا چه خواهد.

 

جناب آقای دکتر ولی‌نژاد
سلام و عرض ارادت و ابراز تشکر وافر که متن بنده را علاوه بر امتداد، اعتبار بخشیدید. چهار نکته در جواب:

یک. خوب شد مرا به ارجاع فلکه فکرت ۱۳، مطلع ساختید. بله تازه یادم آمد که به طرید قبلاً اشاره کرده بودم اما در متن دیروز کمی آن را وسعت دادم.

دو. پیشنهاد مزرعه‌ی فکرت را برگزیدم. معقول و مقبول است. ممنونم از حُسن سلیقه‌ات.

سه. رویش و ریزش را درست نکته‌پردازی کردید. از نظر من «از قطار انقلاب پیاده‌شدن» فاجعه‌بارتر از، «از قطار انقلاب پیاده‌کردن» است. روی این جمله‌ام اگر بحث هم شکل بگیرد استقبال می‌کنم. علت مبرهن است: اولی خودریزشی‌ست، اما دومی نه، نوعی طَرید است. این‌که کسی خود، خود را از دایره‌ی انقلاب بیرون ببرد، نوعی پاپس‌کشیدن و به قول لنین «فرار به جلو»ست. چون انقلاب سال ۵۵ ملت، مال‌جدّی هیچ فرد و صنف و گروهی نیست، مال تمام ملت است با رهبری خردمندانه‌ی رهبر نهضت امام خمینی و همراهی و روشنگری تعدای قابل توجه از روحانیت و علمای مبارز و مؤثر و روشنفکران متفکر و مؤسس که البته با درجه‌ی بسیار بالایی از نقش تاریخ‌ساز مرحوم دکتر علی شریعتی در ایجاد تفکر انقلابی و دعوت روشنفکرانه‌ی وی به محتوای غنی و تحریف‌نشده‌ی اسلام نبوی و علوی و فاطمی و حسینی.

 

چهار اما. چون درباره‌ی علت سقوط ساسانیان در همین صحن در سال‌های گذشته مطلب زیاد نوشتم خصوصاً متنی تقریباًجامع با عنوان «کمی درباره‌ی سقوط ساسانیان»، بنابرین همان را در زیر نشانی می‌دهم تا دوباره شما و هر علاقه‌مند به تاریخ ایران، اگر خواست آن را مطالعه فرماید. درود بی‌عدد دکتر :


پاسخ:
با عرض سلام جناب قلی‌تبار. سراسر متن، پر شده است از استعارات و اشارات و تشبیهات و تنبیهات؛مانند این دسته واژگان: آب‌شدنِ استخوان مادر به‌ازای قوت‌دادن به دختر و پسر، پل میان دنیا و قیامت، نُت، معمار، مهندس، طبیب بدون مدرک طبابت، هیزم، نشاء، خرمن، صحرا و قد خمیده و همه و همه شکوه این متن را صدچندان کرد.

یک ایراد شکلی هم دارد نوشته‌های استاد، پاراگراف‌بندی نیست و این صدمات سختی بر چشم و ذهن و فکر خواننده وارد می‌سازد. و هیچ نمی‌توان تشخیص داد آغاز و پایان جمله کجاست. به قول آقای جوادی‌آملی «صدر و ساقه‌»اش چیست. واقعاً، گسستگی در متن، حوصله‌بَر است. مولا ع عجب سفارشی فرمودند: تقوا کنار نظم. و نظم کنار تقوا.
 
جناب قلی‌تبار این دو مورد ازآن‌رو برشمردم که خواستم عرض کرده باشم در هر مقطع و موقعیتی نباید عادت کنیم زبان پارسی را دور بزنیم. بنده چنان به دستور زبان پارسی وفادارم که حتی درچرک‌نویس‌هایم کوشش می‌ورزم تا آخرین حد که بلد باشم، از رعایت چارچوب زیان عزیزم ایران منصرف و منحرف نشوم. دور نماند بنده به بکارگیری روش اعتدال میان واژگان پارسی و لغات عربی عقیده دارم، نه ضد زبان عرب مثل باستان‌گرایان افراطی و نه عربی‌نویشان سخت‌نویس که انگار فارسی را نگذراندند!
 
پاسخ:
سلام. به جناب قلی‌تبار و خوانندگاه علاقه‌مند به این نوع موارد عرض می‌کتم: ریشه‌های این ضعف مثل هویج صاف نیست، مثل اختاپوس کج است. به‌راحتی‌ی یک بوته نیست که آن را با کمی کشِشِ دست بیرون بتوان کشید و دید آیا کرمو شده یا سالم مانده؟! حال که به بحث ورود کردید، باید عرض کنم اگر چنانچه تحقیق این فرد راست است و پیمایش‌ها طی شده، دست‌کم دو پیش‌نیاز باید پاس شود تا چند واحد تخصصی گرفت و پای تشخیص این معضل نشست:

۱. این ضعف مخاطره‌آمیز برای آینده ایجاب می‌کند مردم برای این‌که دین را بشناسند باید مطالعات دینی خود را غنی‌تر کنند؛ زیرا اگر گروِش به حوزه ازین‌هم کاسته‌تر شود، ممکن است دسترسی‌داشتن به عالم دین خیلی کم شود. بیشتر بخوانبد ↓
دیدن یا نوشتن نظرات : ۰
پست شده در جمعه, ۳ دی ۱۴۰۰
بازدید ها : ۵۱۳
ساعت پست : ۰۵:۴۸
دنبال کننده

مدرسه فکرت ۷۳

ابراهیم طالبی  | دامنه دارابی
مدرسه فکرت ۷۳

مجموعه پیام‌هایم در مدرسه فکرت

قسمت هفتاد و سوم

۴ بهمن ۱۴۰۰
مزرعه‌ی فکرت ۱

ایران به مانند یک پازل

به نام خدا. سلام. پازل یعنی هر چیز آشفته که اگر قطعه‌های آن درست چیده نشود از دیدن آن سرگشته و گیج گردی. پازل ایران هم باید منطقی و هوشمندانه چیده شود، وگرنه آشفته خواهد بود؛ پازل علمش، پازل جغرافیایش، پازل حکومتش و حتی پازل ملتش. من مثالی می‌زنم که اگر پازل، خوب چیدمان نشود چه‌بسا فرصت به تهدید تبدیل شود. خانواده‌ی شهید محمد جهان‌آرا ( ۱۳۳۳ - ۱۳۶۰ ) را در نظر بگیریم. یک نمونه‌ی مهم برای مطالعه؛ که من بلکه بتوانم درین اولین شماره‌ی ستون روزانه‌ام با اسم «مزرعه‌ی فکرت» آن را به‌کمترین جملات جا بیندازم.

 

محمد جهان‌آرا که شهید شد؛ او در رژیم شاه مرتبط با شهید حجت‌الاسلام سیدعلی اندرزگو بود و در گروه چریکی منصورون. و حتی چند گروه ضد رژیم دیگر. فرمانده سپاه خرمشهر شد و برای دیدار با امام جهت گزارش جنگ در ۷ مهر ۱۳۶۰ راهی تهران شد اما سقوط هواپیما در کهریزک تهران موجب شهادتش شد. برادرِ دیگرش که در دفاع مقدس اسیر شد و هنوز وضعش ناپیداست. دیگربرادرش علی، که پیش از انقلاب توسط ساواک دستگیر و در زندان توسط رژیم اعدام شد. حسن جهان‌آرا -کوچکتر از محمد- که سرنوشتش را اهل فن بلدند؛ سال ۱۳۶۰ به علت عضویت و فعالیت در سازمان مجاهدین خلق ایران دستگیر شد و آنقدر بر موضع‌اش در زندان ماند که در قضیه‌ی بررسی مجدد پرونده‌های اعضا و فعالین این سازمان پس از هجوم نیروهای نظامی مسعود رجوی با نام «فروغ جاویدان» به ایران و عملیات مرصاد در برابر آنان (که بنده هم همان‌زمان حضور داشتم در جبهه‌ی غرب به مدت یازده ماه متوالی که حتی فرصت مرخصی‌آمدن سه‌روزه برای رزمندگان ممکن نبود) پرونده‌ی وی به جریان افتاد و در همان سال ۱۳۶۷ اعدام شد.

 

من چند سال پیش، در خاطره‌ی روز ۳ شهریور ۱۳۶۴ ص ۲۳۰ مرحوم هاشمی رفسنجانی خوانده بودم که وی نیز به این موضوع اشاره کرده و در دفتر یادداشتم ثبت نموده بودم؛ با این جملاتم: حسن، برادرِ شهید جهان‌آرا که به علت عضویت در سازمان مجاهدین خلق، همچنان در زندان بود، پدرش به ملاقات رفسنجانی رفت تا آزادش کند و ... .

منظور؟ منظورم این است در درون ایران که هیچ، حتی در درون خانواده‌های ایران، تکثر یک رسم است، تضاد طبیعی حکفرماست است، اختلاف فکری وجود دارد. گونه‌گونی گرایش چه بخواهی چه نخواهی هست. ازین‌روست که اگر پازل آن بد چیده شود، به آشفتگی دامن می‌زند. یعنی حتی ایرانی هم باید ایرانی را به رسمیت بشناسد تا پازل درست درآید و الّا پازل، پاره‌پاره باقی می‌مانَد.

۴ بهمن ۱۴۰۰ / ابراهیم طالبی دارابی دامنه

 

یادآوری: تعبیر «مزرعه‌ی فکرت» که فارسی آن کِشتزار است، به عنوان اسم سرستون یادداشت‌های‌ روزانه‌ام در مدرسه فکرت، پیشنهاد قشنگ و صادقانه‌ی صَدیق شریف دکتر صادق ولی‌نژاد است که از ایشان ازین بابت تشکر دارم و می‌کوشم هر روز، فعالتیم درین صحن را با شمارگانی تحت همین نام، در گوشه‌ای از حیاط وسیع مدرسه فکرت شروع کنم. امید است چیزهایی مفید و مُثمر و سایه‌سار در آن کِشت کنم تا سودمند و عاید دِرو گردد. مثلثِ کاشت، داشت، برداشت. تا خدا چه خواهد.

 

جناب آقای دکتر ولی‌نژاد
سلام و عرض ارادت و ابراز تشکر وافر که متن بنده را علاوه بر امتداد، اعتبار بخشیدید. چهار نکته در جواب:

یک. خوب شد مرا به ارجاع فلکه فکرت ۱۳، مطلع ساختید. بله تازه یادم آمد که به طرید قبلاً اشاره کرده بودم اما در متن دیروز کمی آن را وسعت دادم.

دو. پیشنهاد مزرعه‌ی فکرت را برگزیدم. معقول و مقبول است. ممنونم از حُسن سلیقه‌ات.

سه. رویش و ریزش را درست نکته‌پردازی کردید. از نظر من «از قطار انقلاب پیاده‌شدن» فاجعه‌بارتر از، «از قطار انقلاب پیاده‌کردن» است. روی این جمله‌ام اگر بحث هم شکل بگیرد استقبال می‌کنم. علت مبرهن است: اولی خودریزشی‌ست، اما دومی نه، نوعی طَرید است. این‌که کسی خود، خود را از دایره‌ی انقلاب بیرون ببرد، نوعی پاپس‌کشیدن و به قول لنین «فرار به جلو»ست. چون انقلاب سال ۵۵ ملت، مال‌جدّی هیچ فرد و صنف و گروهی نیست، مال تمام ملت است با رهبری خردمندانه‌ی رهبر نهضت امام خمینی و همراهی و روشنگری تعدای قابل توجه از روحانیت و علمای مبارز و مؤثر و روشنفکران متفکر و مؤسس که البته با درجه‌ی بسیار بالایی از نقش تاریخ‌ساز مرحوم دکتر علی شریعتی در ایجاد تفکر انقلابی و دعوت روشنفکرانه‌ی وی به محتوای غنی و تحریف‌نشده‌ی اسلام نبوی و علوی و فاطمی و حسینی.

 

چهار اما. چون درباره‌ی علت سقوط ساسانیان در همین صحن در سال‌های گذشته مطلب زیاد نوشتم خصوصاً متنی تقریباًجامع با عنوان «کمی درباره‌ی سقوط ساسانیان»، بنابرین همان را در زیر نشانی می‌دهم تا دوباره شما و هر علاقه‌مند به تاریخ ایران، اگر خواست آن را مطالعه فرماید. درود بی‌عدد دکتر :


پاسخ:
با عرض سلام جناب قلی‌تبار. سراسر متن، پر شده است از استعارات و اشارات و تشبیهات و تنبیهات؛مانند این دسته واژگان: آب‌شدنِ استخوان مادر به‌ازای قوت‌دادن به دختر و پسر، پل میان دنیا و قیامت، نُت، معمار، مهندس، طبیب بدون مدرک طبابت، هیزم، نشاء، خرمن، صحرا و قد خمیده و همه و همه شکوه این متن را صدچندان کرد.

یک ایراد شکلی هم دارد نوشته‌های استاد، پاراگراف‌بندی نیست و این صدمات سختی بر چشم و ذهن و فکر خواننده وارد می‌سازد. و هیچ نمی‌توان تشخیص داد آغاز و پایان جمله کجاست. به قول آقای جوادی‌آملی «صدر و ساقه‌»اش چیست. واقعاً، گسستگی در متن، حوصله‌بَر است. مولا ع عجب سفارشی فرمودند: تقوا کنار نظم. و نظم کنار تقوا.
 
جناب قلی‌تبار این دو مورد ازآن‌رو برشمردم که خواستم عرض کرده باشم در هر مقطع و موقعیتی نباید عادت کنیم زبان پارسی را دور بزنیم. بنده چنان به دستور زبان پارسی وفادارم که حتی درچرک‌نویس‌هایم کوشش می‌ورزم تا آخرین حد که بلد باشم، از رعایت چارچوب زیان عزیزم ایران منصرف و منحرف نشوم. دور نماند بنده به بکارگیری روش اعتدال میان واژگان پارسی و لغات عربی عقیده دارم، نه ضد زبان عرب مثل باستان‌گرایان افراطی و نه عربی‌نویشان سخت‌نویس که انگار فارسی را نگذراندند!
 
پاسخ:
سلام. به جناب قلی‌تبار و خوانندگاه علاقه‌مند به این نوع موارد عرض می‌کتم: ریشه‌های این ضعف مثل هویج صاف نیست، مثل اختاپوس کج است. به‌راحتی‌ی یک بوته نیست که آن را با کمی کشِشِ دست بیرون بتوان کشید و دید آیا کرمو شده یا سالم مانده؟! حال که به بحث ورود کردید، باید عرض کنم اگر چنانچه تحقیق این فرد راست است و پیمایش‌ها طی شده، دست‌کم دو پیش‌نیاز باید پاس شود تا چند واحد تخصصی گرفت و پای تشخیص این معضل نشست:

۱. این ضعف مخاطره‌آمیز برای آینده ایجاب می‌کند مردم برای این‌که دین را بشناسند باید مطالعات دینی خود را غنی‌تر کنند؛ زیرا اگر گروِش به حوزه ازین‌هم کاسته‌تر شود، ممکن است دسترسی‌داشتن به عالم دین خیلی کم شود. بیشتر بخوانبد ↓
ابراهیم طالبی  | دامنه دارابی

مجموعه پیام‌هایم در مدرسه فکرت

قسمت هفتاد و سوم

۴ بهمن ۱۴۰۰
مزرعه‌ی فکرت ۱

ایران به مانند یک پازل

به نام خدا. سلام. پازل یعنی هر چیز آشفته که اگر قطعه‌های آن درست چیده نشود از دیدن آن سرگشته و گیج گردی. پازل ایران هم باید منطقی و هوشمندانه چیده شود، وگرنه آشفته خواهد بود؛ پازل علمش، پازل جغرافیایش، پازل حکومتش و حتی پازل ملتش. من مثالی می‌زنم که اگر پازل، خوب چیدمان نشود چه‌بسا فرصت به تهدید تبدیل شود. خانواده‌ی شهید محمد جهان‌آرا ( ۱۳۳۳ - ۱۳۶۰ ) را در نظر بگیریم. یک نمونه‌ی مهم برای مطالعه؛ که من بلکه بتوانم درین اولین شماره‌ی ستون روزانه‌ام با اسم «مزرعه‌ی فکرت» آن را به‌کمترین جملات جا بیندازم.

 

محمد جهان‌آرا که شهید شد؛ او در رژیم شاه مرتبط با شهید حجت‌الاسلام سیدعلی اندرزگو بود و در گروه چریکی منصورون. و حتی چند گروه ضد رژیم دیگر. فرمانده سپاه خرمشهر شد و برای دیدار با امام جهت گزارش جنگ در ۷ مهر ۱۳۶۰ راهی تهران شد اما سقوط هواپیما در کهریزک تهران موجب شهادتش شد. برادرِ دیگرش که در دفاع مقدس اسیر شد و هنوز وضعش ناپیداست. دیگربرادرش علی، که پیش از انقلاب توسط ساواک دستگیر و در زندان توسط رژیم اعدام شد. حسن جهان‌آرا -کوچکتر از محمد- که سرنوشتش را اهل فن بلدند؛ سال ۱۳۶۰ به علت عضویت و فعالیت در سازمان مجاهدین خلق ایران دستگیر شد و آنقدر بر موضع‌اش در زندان ماند که در قضیه‌ی بررسی مجدد پرونده‌های اعضا و فعالین این سازمان پس از هجوم نیروهای نظامی مسعود رجوی با نام «فروغ جاویدان» به ایران و عملیات مرصاد در برابر آنان (که بنده هم همان‌زمان حضور داشتم در جبهه‌ی غرب به مدت یازده ماه متوالی که حتی فرصت مرخصی‌آمدن سه‌روزه برای رزمندگان ممکن نبود) پرونده‌ی وی به جریان افتاد و در همان سال ۱۳۶۷ اعدام شد.

 

من چند سال پیش، در خاطره‌ی روز ۳ شهریور ۱۳۶۴ ص ۲۳۰ مرحوم هاشمی رفسنجانی خوانده بودم که وی نیز به این موضوع اشاره کرده و در دفتر یادداشتم ثبت نموده بودم؛ با این جملاتم: حسن، برادرِ شهید جهان‌آرا که به علت عضویت در سازمان مجاهدین خلق، همچنان در زندان بود، پدرش به ملاقات رفسنجانی رفت تا آزادش کند و ... .

منظور؟ منظورم این است در درون ایران که هیچ، حتی در درون خانواده‌های ایران، تکثر یک رسم است، تضاد طبیعی حکفرماست است، اختلاف فکری وجود دارد. گونه‌گونی گرایش چه بخواهی چه نخواهی هست. ازین‌روست که اگر پازل آن بد چیده شود، به آشفتگی دامن می‌زند. یعنی حتی ایرانی هم باید ایرانی را به رسمیت بشناسد تا پازل درست درآید و الّا پازل، پاره‌پاره باقی می‌مانَد.

۴ بهمن ۱۴۰۰ / ابراهیم طالبی دارابی دامنه

 

یادآوری: تعبیر «مزرعه‌ی فکرت» که فارسی آن کِشتزار است، به عنوان اسم سرستون یادداشت‌های‌ روزانه‌ام در مدرسه فکرت، پیشنهاد قشنگ و صادقانه‌ی صَدیق شریف دکتر صادق ولی‌نژاد است که از ایشان ازین بابت تشکر دارم و می‌کوشم هر روز، فعالتیم درین صحن را با شمارگانی تحت همین نام، در گوشه‌ای از حیاط وسیع مدرسه فکرت شروع کنم. امید است چیزهایی مفید و مُثمر و سایه‌سار در آن کِشت کنم تا سودمند و عاید دِرو گردد. مثلثِ کاشت، داشت، برداشت. تا خدا چه خواهد.

 

جناب آقای دکتر ولی‌نژاد
سلام و عرض ارادت و ابراز تشکر وافر که متن بنده را علاوه بر امتداد، اعتبار بخشیدید. چهار نکته در جواب:

یک. خوب شد مرا به ارجاع فلکه فکرت ۱۳، مطلع ساختید. بله تازه یادم آمد که به طرید قبلاً اشاره کرده بودم اما در متن دیروز کمی آن را وسعت دادم.

دو. پیشنهاد مزرعه‌ی فکرت را برگزیدم. معقول و مقبول است. ممنونم از حُسن سلیقه‌ات.

سه. رویش و ریزش را درست نکته‌پردازی کردید. از نظر من «از قطار انقلاب پیاده‌شدن» فاجعه‌بارتر از، «از قطار انقلاب پیاده‌کردن» است. روی این جمله‌ام اگر بحث هم شکل بگیرد استقبال می‌کنم. علت مبرهن است: اولی خودریزشی‌ست، اما دومی نه، نوعی طَرید است. این‌که کسی خود، خود را از دایره‌ی انقلاب بیرون ببرد، نوعی پاپس‌کشیدن و به قول لنین «فرار به جلو»ست. چون انقلاب سال ۵۵ ملت، مال‌جدّی هیچ فرد و صنف و گروهی نیست، مال تمام ملت است با رهبری خردمندانه‌ی رهبر نهضت امام خمینی و همراهی و روشنگری تعدای قابل توجه از روحانیت و علمای مبارز و مؤثر و روشنفکران متفکر و مؤسس که البته با درجه‌ی بسیار بالایی از نقش تاریخ‌ساز مرحوم دکتر علی شریعتی در ایجاد تفکر انقلابی و دعوت روشنفکرانه‌ی وی به محتوای غنی و تحریف‌نشده‌ی اسلام نبوی و علوی و فاطمی و حسینی.

 

چهار اما. چون درباره‌ی علت سقوط ساسانیان در همین صحن در سال‌های گذشته مطلب زیاد نوشتم خصوصاً متنی تقریباًجامع با عنوان «کمی درباره‌ی سقوط ساسانیان»، بنابرین همان را در زیر نشانی می‌دهم تا دوباره شما و هر علاقه‌مند به تاریخ ایران، اگر خواست آن را مطالعه فرماید. درود بی‌عدد دکتر :


پاسخ:
با عرض سلام جناب قلی‌تبار. سراسر متن، پر شده است از استعارات و اشارات و تشبیهات و تنبیهات؛مانند این دسته واژگان: آب‌شدنِ استخوان مادر به‌ازای قوت‌دادن به دختر و پسر، پل میان دنیا و قیامت، نُت، معمار، مهندس، طبیب بدون مدرک طبابت، هیزم، نشاء، خرمن، صحرا و قد خمیده و همه و همه شکوه این متن را صدچندان کرد.

یک ایراد شکلی هم دارد نوشته‌های استاد، پاراگراف‌بندی نیست و این صدمات سختی بر چشم و ذهن و فکر خواننده وارد می‌سازد. و هیچ نمی‌توان تشخیص داد آغاز و پایان جمله کجاست. به قول آقای جوادی‌آملی «صدر و ساقه‌»اش چیست. واقعاً، گسستگی در متن، حوصله‌بَر است. مولا ع عجب سفارشی فرمودند: تقوا کنار نظم. و نظم کنار تقوا.
 
جناب قلی‌تبار این دو مورد ازآن‌رو برشمردم که خواستم عرض کرده باشم در هر مقطع و موقعیتی نباید عادت کنیم زبان پارسی را دور بزنیم. بنده چنان به دستور زبان پارسی وفادارم که حتی درچرک‌نویس‌هایم کوشش می‌ورزم تا آخرین حد که بلد باشم، از رعایت چارچوب زیان عزیزم ایران منصرف و منحرف نشوم. دور نماند بنده به بکارگیری روش اعتدال میان واژگان پارسی و لغات عربی عقیده دارم، نه ضد زبان عرب مثل باستان‌گرایان افراطی و نه عربی‌نویشان سخت‌نویس که انگار فارسی را نگذراندند!
 
پاسخ:
سلام. به جناب قلی‌تبار و خوانندگاه علاقه‌مند به این نوع موارد عرض می‌کتم: ریشه‌های این ضعف مثل هویج صاف نیست، مثل اختاپوس کج است. به‌راحتی‌ی یک بوته نیست که آن را با کمی کشِشِ دست بیرون بتوان کشید و دید آیا کرمو شده یا سالم مانده؟! حال که به بحث ورود کردید، باید عرض کنم اگر چنانچه تحقیق این فرد راست است و پیمایش‌ها طی شده، دست‌کم دو پیش‌نیاز باید پاس شود تا چند واحد تخصصی گرفت و پای تشخیص این معضل نشست:

۱. این ضعف مخاطره‌آمیز برای آینده ایجاب می‌کند مردم برای این‌که دین را بشناسند باید مطالعات دینی خود را غنی‌تر کنند؛ زیرا اگر گروِش به حوزه ازین‌هم کاسته‌تر شود، ممکن است دسترسی‌داشتن به عالم دین خیلی کم شود. بیشتر بخوانبد ↓


۲. حوزه باید به سمت سبک مدرن شهید بهشتی در آموزش طلبه -که در قم تحول شگفت‌انگیز ایجاد کرده بود- سیر کند و راه و مرام و آرمان خود را از شیوه‌ی تصلّبی دستگاه مرحوم مصباح یزدی جدا کند؛ میزان اقبال‌ناپذیری بخشی به همین روش این دم‌ودستگاه برمی‌گردد که حوزه به اینورژن (=وارونگی) مبتلا کرده است.

خدمت شما سلام

آآآآه شما جناب چه زود به آخر کتاب می‌رسید! چانه‌زنی را از آن بابت آفریدند که بشر، در بشارت بشر سماجت بورزد. این‌جوری اگر پیش بروید کمتر کسی به جنبش منزّهی که شما سراغ دارید، می‌پیوندد. کادرسازی صد مَن حوصله می‌خواهد و هزار کیلو چانه‌زنی. چقدر زود از دعوتم به راه حق نادم شدید و خِرشَرش را خواندی! کشکولی گویا روال است این بارگاه!
 
شایسته‌کاری ۸
 
اگر به برف زدیم و به دمَن و کوه و دشت و شهر، بایسته‌ترین کار این است ببنییم دست و پا و ابزار زیر پای‌مان زمین را تخریب کرده یا نه. اگر نه، شایسته‌کارم، وگرنه، نه.

 

پاسخ:

خدمت شما سلام
برای شما لوکس‌بازی مدرنیت است،حرفی نیست؛ نظری‌ست خود؛ حتی جهان‌بینی‌یی. اما برای من، زیاد توفیر دارد که یک روحانی‌یی به حکومت چسبیده، سپس خانه‌ی لوکس خریده و در شهر با ماشین لوکسش می‌چرخد و در دشت با شاسی‌بلندش می‌گردد. من به این ارزیابی نمره‌ی یک هم نمی‌دهم چه رسد به چهار و چهارده. دارد؟ چه بسیار دارد، ولی چه جایی مانوردادن است در برابر ملت؟! که توسط خون‌آشنامانی چند، به استضعاف کشانده شدند اما یک ارزَن قدر انقلاب خود را با تمام این دگردیسی‌گرایان عوض نمی‌کنند. ثروت بد نیست، اما چرا فرصت ثروت‌اندوزی توسط همین تیپ افراد از ملت ستانده بودند؛ زمانی مردم متوجه شدند که دیدند از قدرت زدند بیرون ولی از قبل چند سر خونه زدند به قباله‌ی خود و خانم‌هایشان. در واقع داریمی‌گویی دارندگی، برازندگی. ولی با چه قیمتی؟ اهل افشاگری نیستم. سربسته برم بهتره.

 

متن و حاشیه _ ۱۱
 

متن _ قدس آنلاین از رهبری معظم امروز ۳ بهمن ۱۴۰۰ نقل کرده است: «ساختار هیأت‌ها مُرکّب از «مغز و معنا» و «تحرک و پویایی» ست... هیأت‌ها باید محل روشنگری و پاسخ متقن و صحیح به سؤالات روز جامعه بویژه نسل جوان باشد... بعد از پیروزی انقلاب اسلامی، جامعه‌ی ایران، فاطمی شده است و در طول ۴۳ سال گذشته حرکت فاطمی را... بارها دیده‌ایم.»

 

حاشیه _ سرانجام، در راه بازگشت از مشهد مقدس، لحظه‌ی منظور پیش آمد، با او [مرحوم دکتر علی شریعتی] به تبادل نظرِ دو‌به‌دو پرداختیم... و در پایان این سخنِ او بود: «ما تا علی و فاطمه را داریم، به هیچ مکتبی و ایسمی نیاز نداریم، منتهی باید علی و فاطمه را به مردم بشناسانیم.» آری؛ مردم ما، علی ع و فاطمه س را دارند، لیکن درست نمی‌شناسند. من بارها گفته‌ام: ما سالی سه فاطمیه داریم، اما فاطمه نداریم. علامه محمدرضا حکیمی، عقل سرخ، ص ۴۵۰ . نقل از پست دامنه در تاریخ شنبه, ۲۹ اردیبهشت ۱۳۹۷، ۱۰:۵۸ ق.ظ با عنوان: فاطمیه داریم، فاطمه نداریم
 
نظر واصله: سلام این نوع حرکات و مواضع علمی نیست برادر من . اینجا هم دادگاه نیست !  یک مورد از موارد آقای تبریزی را در قالب حاشیه و متن در این عرصه گنجاندی و تعبیر نمودید . از طرفی بنده شناختی از ایشان ندارم چرا شما با آبرو و شخصیت یک شهروند بخاطر گفته هاش  به حراج می دهید . اگر خاطی است دراین کشور مدعی العموم داریم !  درایران چیزی به نام لوکس نداریم  فراورده های تکنولوژی آنقدر گران هستند که لوکسیت رخت بربست .
 
خدمت شما سلام
برای شما لوکس‌بازی مدرنیت است، حرفی نیست؛ نظری‌ست خود؛ حتی یحتمل، جهان‌بینی‌یی. اما برای من، زیاد توفیر دارد که یک روحانی‌یی به حکومت چسبیده، سپس از آن بیرون‌انداخته‌شده، خانه‌ی لوکس خریده و در شهر با ماشین لوکسش می‌چرخد و در دشت با شاسی‌بلندش می‌گردد. من به این ارزیابی، نمره‌ی یک هم نمی‌دهم چه رسد به چهار و چهارده. دارا و دارد؟ چه بسیار دارد، ولی چه جایی مانوردادن است در برابر ملت؟! که توسط خون‌آشنامانی چند، به استضعاف کشانده شدند، اما همین مستضعفین زمین، یک ارزَن قدر انقلاب خود را با تمام این دگردیسی‌گرایان، عوض نمی‌کنند. ثروت بد نیست، بله بد نیست؛ اما چرا فرصت ثروت‌اندوزی توسط همین تیپ افراد از ملت ستانده شده بود؛ زمانی مردم متوجه شدند که دیدند از قدرت زدند بیرون ولی از قبل چند سر خونه زدند به قباله‌ی خود و خانم‌هایشان. در واقع داری‌می‌گویی: دارندگی، برازندگی. ولی با چه قیمتی؟ اهل افشاگری نیستم. سربسته برم بهتره.
 
نظر واصله:
 
سلام این نوع حرکات و مواضع علمی نیست برادر من . اینجا هم دادگاه نیست !  یک مورد از موارد آقای تبریزی را در قالب حاشیه و متن در این عرصه گنجاندی و تعبیر نمودید . از طرفی بنده شناختی از ایشان ندارم چرا شما با آبرو و شخصیت یک شهروند بخاطر گفته هاش  به حراج می دهید . اگر خاطی است دراین کشور مدعی العموم داریم !  درایران چیزی به نام لوکس نداریم  فراورده های تکنولوژی آنقدر گران هستند که لوکسیت رخت بربست .
 
دیگر بنا ندارم پای پست‌های‌شان حاضر شوم. علت: عصبانیت هرباره. به ایشان هم همین را هم برسان. چون پشت سر ایشان اراده‌ای برای بدگویی ندارم. یعنی بد نمی‌بینم. اما حرمت آن است که پیش پای نوشته‌هایش صمت کنم. چون زود به زود لبلس مرشد بر تن خود می‌پوشاند. شما را شاهد گرفتم، تا نیت من پاسداشت شرافتش باشد. عین این را از طرفم اگر زحمت نیست بفرس. چون باکی در انتقاد روشنگرانه از سر اخلاص ندارم. همه را حتی وچه‌ویله‌ها را تا عرش تمجید می‌کنه، به من که می‌رسه، بر منبر اندرز و ارشاد می‌نشیند. تا کی باید خود را مراد بخواند و سایرین را مرید! من در زندگی‌ام زیر بار زر و زور و تزویر نمی‌روم. در دوره‌ی قبل مدرسه هم همین رفتار کدخدامنشانه را با من می‌کرد که من برای این‌که عموم اعضا برداشت بد نکنند سکوت چندین‌ماهه کردم.
 
جناب آقای دکتر ولی‌نژاد
سلام و عرض ارادت و ابراز تشکر وافر که متن بنده را علاوه بر امتداد، اعتبار بخشیدید. چهار نکته در جواب:
 
یک. خوب شد مرا به ارجاع فلکه فکرت ۱۳، مطلع ساختید. بله تازه یادم آمد که به طرید قبلاً اشاره کرده بودم اما در متن دیروز کمی آن را وسعت دادم.
 
دو. پیشنهاد مزرعه‌ی فکرت را برگزیدم. معقول و مقبول است. ممنونم از حُسن سلیقه‌ات.
 
سه. رویش و ریزش را درست نکته‌پردازی کردید. از نظر من «از قطار انقلاب پیاده‌شدن» فاجعه‌بارتر از، «از قطار انقلاب پیاده‌کردن» است. روی این جمله‌ام اگر بحث هم شکل بگیرد استقبال می‌کنم. علت مبرهن است: اولی خودریزشی‌ست، اما دومی نه، نوعی طَرید است. این‌که کسی خود، خود را از دایره‌ی انقلاب بیرون ببرد، نوعی پاپس‌کشیدن و به قول لنین «فرار به جلو»ست. چون انقلاب سال ۵۵ ملت، مال‌جدّی هیچ فرد و صنف و گروهی نیست، مال تمام ملت است با رهبری خردمندانه‌ی رهبر نهضت امام خمینی و همراهی و روشنگری تعدای قابل توجه از روحانیت و علمای مبارز و مؤثر و روشنفکران متفکر و مؤسس که البته با درجه‌ی بسیار بالایی از نقش تاریخ‌ساز مرحوم دکتر علی شریعتی در ایجاد تفکر انقلابی و دعوت روشنفکرانه‌ی وی به محتوای غنی و تحریف‌نشده‌ی اسلام نبوی و علوی و فاطمی و حسینی.
 
چهار اما. چون درباره‌ی علت سقوط ساسانیان در همین صحن در سال‌های گذشته مطلب زیاد نوشتم خصوصاً متنی تقریباًجامع با عنوان «کمی درباره‌ی سقوط ساسانیان»، بنابرین همان را در زیر نشانی می‌دهم تا دوباره شما و هر علاقه‌مند به تاریخ ایران، اگر خواست آن را مطالعه فرماید. درود بی‌عدد دکتر :
 
جناب استاد آقای باقریان سلام و عرض ادب و احترام. این بخش خیلی تخصصی‌ست و نقدونظر شما و آراء خانم وسمقی درین‌باره چنان باریک است که به‌آسانی خواننده نمی‌تواند تشخیص دهد که اشکال به‌طور کامل برطرف شده است یا نه. به نظرم برطرف‌شدنی هم نیست. جناب‌عالی البته با احاطه‌ی بالا وارد شدید که بهره بردم.
 
بنده وقتی آقای سروش بر سر مفهوم وحی با مرحوم آقای منتظری مکاتبه کرد، نظرات دو طرف را موبه‌مو دنبال می‌کردم؛ هر بار در هر بحث، باز لایه‌ای دیگر باز می‌شد مثل پیاز. من جانب استدلال منتظری می‌ایستادم و سرانجام هم معلوم شد دکتر سروش اساساً مشکلش فهم جدیدی‌ست که نگاه اعتقادی او را نه فقط نسبت وحی عوض کرد که حتی نسبت اساس نبوت و دین دگرگون نمود.
 
در اینجا هم شما درهایی گشودید که در داخل هر یک از آنها هم، باز بحث است و نیاز به فَحص. یا تفسیر نمونه حدود هفده نوع وحی برشمرده که هر کدام با دیگری فرق دارد: مثل وحی به زنبور، وحی به مریم مقدس س. وحی در حد الهام، وحی با فرستادن جبرئیل و نیز حضرت روح‌الامین.
 
در اینجا جهت مزید اطلاع خوانندگان، لغت وحی و نظر علامه طباطبایی را خلاصه ذکر می‌کنم:
 
وحی در بُعد لغوی یعنی «نوشته، نامه، اشاره، الهام و نیز القاء پنهانی هر چیزی به دیگری. خود ما آدم‌ها گه با زبان بدن، یک سری حرکات دیگری را متوجه‌ی پیام و منظورمان می‌کنیم.
 
بهترین تعریف اصطلاحی از وحی را گویا می‌گویند علامه طباطبایی ارائه فرمودند:
 
«وحی تکلم خداوند تعالی با برخی بندگان برگزیده‌ی خود برای تفهیم حقایق و معارف به طرق غیرمتعارف است.»
 
غیرمتعارف همان ناشناختگی طرز وحی است. بنابراین هرچند تلاش نقد شما ارزش فراوانی دارد، اما از ناشناختگی وحی پرده برنمی‌دارد، این جریان وحی غامض‌تر از آن است که به عقل بشر قد دهد.
 
در باره‌ی عایشه و نیز زن‌ذلیلی! (که مرقوم فرموده بودید) در دو پست اخیرتان، نظر گذاشته بودم، نمی‌دانم دیده شد یا نه توی شلوغی و ترافیک پست‌ها گم شد. با درود.
 
 
جناب آقای قلی‌تبار با سلام و صبح دل‌انگیز بهمنی‌تان گلستان. گرچه این نوشته‌ی داستانی از مثنوی و معنوی که ارسال کرده‌اید، زیاد در فضاهای مجازی چرخیده و هی می‌چرخد چون چرخ فلک، اما هر بار آن را بخوانیم باز نیز حرفی تازه دارد. من بهترین نظری که می‌توانم زیر این پست عرفانی بگذارم، دو بیت از غزل ۲۳۳ حافظ است؛ فرض می‌گیریم حافظ امروز از گور ۷۰۰ و اندی سال پیشش برخاسته و آمده مدرسه فکرت (به قول شما مدرسه‌ی نیکبختِ فکرت) گمان کنم زیر خیلی از پست‌ها نظر نگذارد ولی در این پست به گمانم این را می‌سُراید:
 
دست از طلب ندارم تا کام من برآید
یا تن رسد به جانان یا جان ز تن برآید
 
و...
 
بنمای رخ که خلقی واله شوند و حیران
بگشای لب که فریاد از مرد و زن برآید
 
جناب قلی‌تبار، چون در متن ارسالی‌تان، نویسنده‌اش حرف از زبان سمبولیک زد، این را در آستانه‌ی خیال بردم که به قول حجت‌الاسلام «سید حسن خمینی» قدرت خیال، قدرت خارق است.
 
جناب سلام و عرض وقت به خیر و آرزوی بالاترین عافیت تن و جان
 
گفتید: «از قضا در جنوب ساختمان مجلس شورای اسلامی قرار دارد» یعنی اگر در ضلع شمالش «خیابان مجاهدین اسلام» قرار داشت، چاله‌میدون! نمی‌شد و «بُرج البراجنه» می‌شد !؟ این کشکولی.
 
فرمودید: آقای شافعی گفته اتاق بازرگانی آماده‌ی دادنِ مشورت به مجلس برای ارتقای دانش اقتصادی‌ست. خواستم بدانم مگر در «اتاق بازرگانی»، همه‌وهمه اقتصاددان جمع‌اند؟ یا نه بر حسب میزان رانت و پول و انباشت ثروت از راه نفوذ و رابطه آنجا در بیتوته‌اند؟!
 
اِنشائیدید ! که آقای نیکزاد یار غار آن فردِ  ۹ + ۱۰ ، افاده کرده! که شافعی« گنده‌تر از دهانش حرف زده» ، اینجا می‌خواهم سر در بیاورم آیا او که در دوره‌ای از زندگی وزارتی‌اش در وزرات مسکن با مصالح ساختمانی مثل اشیای عزیز و ارزشمند سنگ و آجر و بتون و میل‌گرد و آهگ سروکار داشته است، درس نآموخته است که ایرانیان کوشای وارد در کار ساختمان و ساخت‌وساز (نه البته بسازبفروش‌ها)، ازین مصالح، صرفاً برای آبادانی ایران بهره می‌گیرند، نه در گفت‌و‌گو با این و آن. کم نمانده بود آجرپاره بالا ببرد!
 
و اما پیشنهاد آخرتان سود نبخشد! چون باید در صدر کلام آویز می‌کردی! ما که رسیدیم پایین کل فیلم را دیدیم! و چشم هم نبستیم!
 
شایسته‌کاری ۹
 
وقتی واقعاً فرصت دیدن تلویزیون را نداریم آن را از آغاز روز تا آخر شب روشن باقی نگذاریم؛ تا هم استهلاک وسیله‌ی زندگی را بالا نبرده، هم کاری بیهوده انجام نداده و هم مصرف برق را -ولو در حد کم- بی‌جهت بیشتر نکرده باشیم
 
جناب استاد باقریان
سلام و شب‌تان به خیر. ان‌شاءالله بهبود جسمانی حاصل شود. من کاری به این ندارم که استاد با من به بحث تن دهند یا نه، من وقتی پستی را مهم ببینم زیرش حاضر می‌شوم و دیدگاه می‌گذارم.
 
۱. جدا از این که مطالب این قسمت شما هنوزم فنی‌تر و مفیدتر شده است، نظرم را این‌گونه پی می‌گیرم: وحی وقتی قلب پیامبر ص می‌رسید فهم از آن کامل بود یا با توضیحات واسط وحی درک آن میسّر می‌شد؟ خود باورم این است حضرت محمد بن عبدالله ص به مرتبه‌‌ای از مراتب عالیه و لطف الهی رسیده بودند که وحی را بی‌کم‌کاست و بدون توضیح یا شرحِ واسطه‌ی وحی، دریافت می‌کرد و برایش هیچ گنگی وجود نداشت و با علم کامل آن را به مردم ابلاغ می‌نمود
 
۲. دکتر سروش که وحی را رؤیای صادقه تقلیل داد، درک درستی از مفهوم وحی ندارد که در بالاتر در نظر قبلی‌ام نکاتی از ویژگی وحی را گفته‌ام که جناب‌عالی می‌فرمایید امکان مباحثه ندارید. جناب سروش حتی معتقد است وحی رؤیاهایی تجربه‌پذیر هم هست. یعنی آنقدر آن را عادی و طبیعی فرض می‌کند که برای بشری که خودساخته شود، نیز شدنی می‌داند. برخی خیال کردند سروش منکر وحی است، به‌عکس، او وحی را نه انکار که حتی عمومی‌تر هم، می‌داند. اشکال او، تلقی غلطش از شکل و محتوای وحی به نبی است که تفسیرش را به اباطیل‌گویی برده است، چون اگر خواب باشد پس آنجا که خودِ الواح بر موسی ع فرو آمد چی؟ آن را چه می‌گوید. پس وحی، جریان مرموز میان خدا و نبی است که ایمان به آن به مرتبه‌ی فضائل فرد بستگی دارد که چقدر برای پذیرش آن خود آماده و مستعد ساخته است.
 
 
جناب آقای محمدجواد
با سلام و بامداد به خیر. از علاقه‌مندان آب‌وهوا هستم. از شما بابت انتشار جزئیات هوا متشکرم. هم خبردار می‌کنید و هم برنامه‌ریزی احتمالی هر کسی را که قصد کار و مسافرت دارد، هموار. جالب است این نوع خبر به‌روز. درود.
 
سلام استاد موسوی خوئینی
با سپاس فراوان. ان‌شاءالله به قلم شیوای آن دوست فرهیخته‌ی حوزه، نشانه‌های آئین دین مبین به شرح درآید تا بهره‌ی وافی ببریم.
 
جناب سلام. ۱. بله درست فرمودید که برخی قاعدین دیروز، قائمین امروز شدند و مراکزی از قدرت را تصرف کردند. ۲. معلوم نکردید از قطار انقلاب‌ پیاده‌شدن بدتر است؟ یا از قطار انقلاب‌ بیرون‌انداخته شدن. بیشتر کدام حالت رخ داده است. تحلیل شما برای بنده می‌تواند مهم باشد.
 
چه بهتر استاد
همین می‌تواند موضوعی مهم باشد که آموزه‌های آن هُدات ع را به قلم و تبیین درآورید. بسیار هم نیاز است. انتظار می‌بریم از شما استاد موسوی خوئینی‌ها.
 

مزرعه‌ی فکرت ۲

 

 

روزنامه‌ی آسیا / ۵ بهمن ۱۴۰۰

مزرعه‌ی فکرت ۲

خطر و اثر بود و نبود طبقه‌ی متوسط

به نام خدا. سلام. دکتر هاشم پسران «استادتمامِ» اقتصاد، در روزنامه‌ی آسیا / ۵ بهمن ۱۴۰۰ نکاتی گفت که مرا بر آن داشت تا قسمت دوم مزرعه‌ی فکرت را به جای پرداختن به انتقاد ویل دورانت به ناپلئون، به گفته‌های ایشان درباره‌ی خطر فروپاشی طبقه‌ی متوسط اختصاص دهم. در تصویر روزنامه، تیتر نظرات وی را می‌توان دید. خلاصه‌ی حرفش این است چون طبقه‌ی متوسط اهل کتاب‌خریدن و کتاب‌خواندن است، چون دست به مسافرت می‌زند، چون اهل یادگرفتن و یاددادن است، چون ناقل ارزش‌های دموکراتیک است و چون اثرات فرهنگ را نمایندگی می‌کند، بنابرین چنین طبقه‌ی مهم و مؤثری -که میان فرادستان و فرودستان زیست می‌کند- اگر فرو بپاشد و نابودش کنند همه‌چیز به ازای آن درهم می‌ریزد و نیست و تباه می‌شود.

 

او هراس دارد چون میان فرودستان و فرادستان یک مخاصمه‌ی خطرناک در حال شکل‌گیری است و علت آن هم فروپاشی احتمالی طبقه‌ی متوسط است، شعله‌ی درگیری زبانه بکشد و همه‌چیز از دست برود. دو جبهه‌ای که از منظر وی فرادست را غرور فراگرفته و واقعیت را نمی‌بیند و و فرودست را کینه و عُقده فشارآورده که نمی‌تواند تاب بیاورَد. از نظر هاشم پسران چنین رویارویی‌یی هم آتشین است و هم به سونامی می‌ماند که گرداب و سیل و تخریب آن عظیم است.

 

تا اینجا احتمالاً توانسته باشم نظرات این اقتصاددان را جمع‌بندی کنم؛ اما دیدگاه بنده: دیدگاه من این است هم در سمت فرادستان مقداری بالا ترس از وقوع هر گونه نزاع وجود دارد و همین عامل باعث می‌شود این طبقه خود را بازسازی کند. هم در سمت فرودستان تا حد بسیار زیادی تردید وجود دارد که با ورود به فاز درگیری تمام زندگی‌اش تباه شود و مورد سوء‌استفاده‌ی صاحبان قدرت بعدی قرار گیرد. این شک، آنان را به یک درنگ دوم هم هدایت می‌کند و آن حفاظت از همین مقدار موقعیت خود است. چون در صورت بروز شعله‌های خصم هیچ جایگزینی برای جبران وجود ندارد. مثلاً چند نفر از همین ماها که بیشتر طعم فرودستان در قوه‌ی چشایی ماست تن به خطر می‌دهیم به ستیز با فرادستان می‌رویم. فرادست فقط در قدرت نیست، در جامعه‌ مدنی و بازار و کار و سرمایه و دلّالی هم هست. بقیه بماند برای خوانندگان که خود فکر کنند دیگر چه می‌توان به این افزوده شود و حساب کار دست بیاید.

 

فقط یک حرف را ناتمام نگذارم که به نظرم منظور هاشم پسران ازین تحلیل این است که باید کاری کرد که طبقه‌ی متوسط لای این دو طبقه لِه‌و‌لَورده نشود. زیرا این طبقه صدمه ببیند آن دو طبقه به جان هم می‌افتند. در حقیقت طبقه‌ی متوسط مثل ضربه‌گیر سیستم تعلیق خودرو عمل می‌کند که لرزش و لغزش حاصل از دست‌انداز و چاله‌چوله‌ی جاده را در کام خود فرو می‌برَد تا سرنشین و راننده، دل‌وروده‌ی‌شان بالا نیاید و دل‌پیچه نگیرند. نکته‌ی مهم دیگر که به نظرم  از دید هاشم پسران پنهان مانده این است خودِ طبقه‌ی متوسط  است که در چنین نزاع احتمالی، سمت کدام طبقه می‌ایستد؟ فرادست؟ یا فرودست؟ یا نه می‌رود در گوشه و پیله‌ی نظاره‌کرد و نشست؟ حقیر بگذرد!

۵ بهمن ۱۴۰۰ / ابراهیم طالبی دارابی دامنه

 

طبقه متوسط
نوشته‌ی جلیل قربانی
 
۱- در گذشته‌های دور، طبقه‌بندی اقشار جامعه بر مبنای صنف و خاستگاه آنان انجام می‌شد، مثلاً؛ شاهزادگان، نظامیان، روحانیان، صنعتگران، کشاورزان، بردگان و مانند آن.
 
۲- دسته‌بندی جمعیت در دنیای امروز بدون توجه به این معیارها، اغلب بر پایه متغیرهای اقتصادی و میزان برخورداری و به ویژه سطح درآمد آنهاست. در این تقسیم‌بندی سه سطح کلی درنظر گرفته می‌شود؛
طبقه پایین، طبقه متوسط، طبقه بالا
 
۳- هدف اغلب دولت‌ها، تقویت طبقه متوسط و قراردادن اکثریت جامعه در این طبقه است، چرا که این طبقه، قدرت ایجاد توازن قوا در تقابل‌های اجتماعی را دارد.
 
۴- طبقه متوسط در یک جامعه، معمولاً روحیه محافظه‌کارانه دارد. وجود طبقه متوسط از بروز تقابل‌ها پیشگیری می‌کند. در صورت بروز تقابل فرودستان و فرادستان، طبقه متوسط در هیچ طرف قرار نمی‌گیرد و در جایگاه خودش می‌ماند.
 
۵- عامل اولیه از بین‌رفتن طبقه متوسط و بروز دوگانگی در جامعه (فرادست و فرودست) وجود مشکلات مزمن اقتصادی و ناتوانی دولت در اداره امور است.
 
۶- گاهی نیز اقدام دولت‌ها در اعمال تغییرات اساسی در سبک حکمرانی سیاسی و اقتصادی با هدف برون‌رفت از مشکلات و اصلاحات اقتصادی نیز منجر به بروز دوگانگی و تضعیف طبقه متوسط می‌شود.
 
مثال؛ پس از فروپاشی اتحاد جماهیر شوروی، اصلاحات اقتصادی بوریس یلتسین در روسیه، دوگانگی اقتصادی آشکاری به وجود آورد و به او لقب «تزار دزدان و گدایان» دادند، اما او توانست در دور دوم ریاست جمهوری، روسیه را به ریل تعادل و ثبات برگرداند.
 

جناب استاد باقریان

با سلام و احترام. امید است از ویلچر شارژی خلاص شوید و روی دستگاه، راحت نشینید و به نظرات جواب بنویسید، نه فقط تشکر که تعارف است و البته نوعی خوب از حُسن خُلق. مطالب باز هم حساس‌تر شد. لذا متن ایشان و شما را دو بار خواندم. نظرم را در سه بند می‌نویسم:

 

۱. باور بنده این است پیامبر اکرم ص محیط مأموریت خود را مثل کف دست می‌شناخت اما این‌که دانش و بینش او نتیجه‌ای از دانسته‌ها و آموخته‌های هم‌عصرانش بوده باشد، نه. اُمی بوده ولی قلبش را خدای متعال انشراح داد تا دریافت وحی کند و چقدر هم استوار بود در دریافت آن.

 

۲. سخن خانم صدیقه وسمقی اشتباهش درین است اگر وحی در تعریف وی (یعنی رابطه‌ی انکشافی از سوی پیامبر با خدا، نه رابطه‌ی خدا با پیامبر) پس چرا آن مقطع کوتاه که به انقطاع وحی انجامیده بود و هیچ وحی‌یی به محمد ص نمی‌رسید، آن حضرت نتوانست با خدا رابطه‌ی وحیانی برقرار کند؟ پس وحی یعنی رابطه‌ای که خدا با رسول ایجاد می‌کند. سخن وسمقی درین فاز، سست و بی‌پایه است. زیرا در قرآن تأکید شده آنچه وحی می‌کنیم را به مردم بازگو کن.

 

۳. مشکل ساختاری فهم خانم وسمقی درین کتاب این است وی همه‌چیز را به دستگاه تحلیل مادی می‌برَد و سهم مسائل ماوراء را نادیده می‌گیرد، به عبارتی مَغیبات عالم را به چشم ظاهر می‌بیند حال آن‌که غیب با شهود فرق دارد و رسالت و نبوت تلفیقی از غیب و شهود است. او این دو را درهم می‌آمیزد و در درک درمی‌مانَد و عجز خود را با خواننده مشترک می‌سازد. یعنی توان تبیین ندارد و همان نقص را روانه‌ی ذهن مخاطب می‌کند که رسا نیست، هیچ پر از اشتباه و نسبت غلط است و حتی گاه جسارت در استخدام الفاظ.

 

جناب سلام و عصر به خیر. یک ادامه‌ی تخصصی بر متن بنده بود. بنده این توقع را هم می‌بُرد. کل این متن شما را در دنباله‌ی متنم خواهم آورد چون کمک درخشانی می‌کند به آن. اما در مورد بند ۴ هنوز نتوانستم بر خودم بقبولانم که پیش‌بینی یا بهتر است بگویم سنجش تحلیلی شما درین فاز درست است یا نه.

 

اگر زحمت نیست برای اصطلاح «طبقه‌ی متوسط» یک تعریف علمی، که شما هم آن را بیشتر می‌پسندید ارائه دهید.

 

بند ۵ اگر علاوه بر عامل اولیه، عوامل دخیل دیگر را هم به ما یاد می‌دادید هنوز هم بهتر می‌شد.

 

یک نقد: فاشیست‌ها در ایتالیا و آلمان دقیقاً روی فرودستان سرمایه‌گذاری کردند و لُمپن‌ها را نیروی قدرت خود کرده بودند. طبقه‌ی متوسط آنجا چه می‌کرد و کجا بود نمی‌دانم. یعنی جریان فرادست، مستقیم با فرودست، دست به مشارکت در قدرت زد.

 

جناب آقای محمدجواد

سلام و عصرتان به خیر. بله مفید است. امروزه بدون دانش آب‌وهوا خیلی از کارها ناقص و مخاطره‌آمیز ممکن است طی شود. حتی قدیم هم آباء و نیاکان ما دست به هواشناسی تجربی می‌زدند و از یک سری پدیده‌ها پی به رخداد احتمالی باران یا مِه یا به قول آنان «خرابی» می‌بردند. مثلاً جمله‌ای که من خودم بارها شنیدم این بود که با نگاهی به اطراف و اکناف آسمان می‌گفتند: هوا خرابی در پیش دارد. از بس امکانات کم بود از باران به نام خرابی یاد می‌کردند، چون واقعاً آمادگی مقابله با آثار طبیعی آن را نداشتند. نوشتار شما جناب محمدجواد برای بنده بسیار لازم است و دنبال می‌کنم. هر چه هم خواستید تخصصی‌تر و کامل‌تر بگویید باز هم استقبال می‌کنیم. درود وافر.

 

و علیکم استاد

منِ طالبیِ دارابی از سرِ محبت و مهرورزی، دست دعا و تمنا و خواهشی عاجز به درگه ربوبی دراز می‌کنم و به عنوان یک بنده‌ی ناچیز پروردگار متعال و مهربان، بهبودی آنی‌تر آن استاد وارسته و تمامی گرفتاران و بیماران در جای جهان را طلب می‌کنم. بارخدایا ! شافی تویی! کافی تویی! اَنتَ المُستعانُ. پس: اکفیانی فانّکما کافیان. والسلام.

 

جناب آقای مرآت

با سلام و احترام. ادبیانه بود و خالی از پیام نبود اگر خواننده حواس‌جمع آن را بخواند. حقیقتاً گشاده‌دستی دارد فقرچشیده، چون طمّاع نیست. به تعبیر آیت‌الله جوادی آملی فقیر یعنی ستون فقرات او آسیب دیده باشد که نتواند از زیر بار نداری کمر راست کند، آری فقیر زیر بار نداشتی‌ها کمر خم می‌کند. راستی افتقار جایی‌ست مثل قلت انسان در برابر خدا که غنی مطلق است و بی‌نیاز تام.

 

پاسخ:
به این پست برادرم آقا سید علی‌اصغر که یاد رفیقش حیدر را در آستانه‌ی چهلمش یاد داشت و گرامی شمُرد، متنی می‌نویسم. با سلام و سپاس، که حیدر دوست قدیمی اش را او زیاد می‌شناخت؛ از همان اولین تئاتر «خان باید از بین برود» در سال ۱۳۵۹ در داراب‌کلا، که حیدر نقشش را درخشان و با بداهه‌گویی‌های ماندگار ایفا کرد.
 
جناب استاد قربانی
سلام و شب به خیر. ۲ و ۳ و ۴ پرده‌برداری واقعی بود از وضع اکنون جامعه‌ی سیاسی و مناسبات در دولت آمریکا. در مورد بند ۱ من هم بارها گفتم اگر بنا بر مذاکره‌ی جدی باشد، واسطه‌ها به خبرچین تبدیل می‌شوند و به تعبیر سعدی دست به سعایت می‌زنند. بند ۵ از نظر بنده باید در برابر زیاده‌خواهی آمریکا مقاومت ورزید و نگذاشت وصله‌پینه را به جاهای دیگر دوگ برند.
 
 
زبان فقط در پیشگاه خدا از گِره وا می‌شود
 
نیایشی با زبان الکَن از ابراهیم طالبی دارابی دامنه
 
به قلم دامنه: سلام بر «سلام»، که اسمِ دیگر توست ای خدا. دنیا را ای خدا زان رو آفریدی که آفریده‌ی عاقل و ناطقت، یک قرن -بیش و کم- در مزرعه‌ات زرع کند. تمرین کند. ممارست ورزد. زیست کند، زیستن پاک. بکارد، بخورد. بدهد. بگیرد. از تفرُّد (فردبودن) به ازدواج درآید (زوج شود). زادوولد راه بیندازد تا ادامه‌بخشِ خقلت و آفرینش تو باشد و صدالبته زادِ معاد بردارد و توشه‌ی فردا و غَدا.
 
دانش برگیرد. عشق بیاموزد. بفهمد ارزش چیست. بخواند آنچه را نمی‌داند. یاد گیرد چگونه در خیر و خوبی جلو بیفتد. سه رابطه‌اش را مثلث زندگی‌اش سازد: رابطه با خدا. رابطه با خود. رابطه با خلق. آنگاه سه ضلع وجودش را نیک گرداند: پندار، گفتار، کردار.
 
چه مهربانی خدا، چون رسول باطنی آدمی -عقلش- کفاف درک را نمی‌کرد به یاری‌اش شتافتی و رسول ظاهری فرستادی؛ پیامبرانت. تا با مدد اخبار انبیا و اتکای عقل و معرفت به عرفان نائل شود، یعنی شناخت و آنگاه ستایش و سپس پرستش. هفت جبهه‌ی وجودی‌اش را از پیشانی و دو دست، تا دو زانو، و از آنجا تا نوکِ دو پا بر خاک سایَد تا آرام بیآسایَد و بر هر آله و اِله «نه» گوید اما به «الله» آره. که عاری شود از هر شرک و انکار و اِدبار.
 
خدایا دست ما در دست خوبان گره زن تا گره‌ها، گریبان ما را نگیرند که گور ما را گم کنند و گام ما را شُل. ما را آفریدی که آباد شویم، آزاد باشیم، آرمان بجویم و در سیر انفسی و آفاقی خود به تنظیمات پیشفرض کارخانه‌ی بی‌عیب و نقصت بازگردیم و ساعت نشست و برخاست، فراز و فرود، گفت و شنود، کردن و نکردن، خور و خواب و خوراک خود را به وقتِ منظم و منزه تو کوک کنیم. خدایا نگذار اهرم کوک ما بشکنَد و باطری گردش روزگار ما، ضعیف و صفحه‌ی نمایش حیات ما مات و شطرنجی و سیاه شود. خدایا خشنودیم که از ما خشنود شوی.
 
ای خدا وقتی پیش تو سر می‌گذاریم تا سِرّمان را بگوییم و کمی خود را از خیال و خامی و خرت‌وپرت خالی کنیم، بر خود نمی‌لرزیم زیرا بازِمان می‌داری لب به اعتراف بگشاییم و منع‌مان می‌داری که فاش سازیم و خویشتن پنهانمان را وا سازیم که در طول روز چه زیاد بد و خَبط کردیم.
 
خدایا به خدایی خود خیال ما را از هر خجالت‌کشیدن و آزَرم، آسوده کن و با آبادترین پرونده و آبرومندانه‌ترین ارزیابیِ عمکرد، ما را به روز حساب بَر، و بدون کمترین شماتت، راهمان دِه. و اگر دیدی در لای پرونده‌ی قطورمان هزاران گزارشِ بدکرد و بدگفت، هست و به قلم ملائک و نُظّار تو امضاء گردیده، آنها را با میانجی میانجی‌گران بزرگت چونان حجت‌های معصومت روی زمین و سماء و دیگر شفاعت‌گران عالم و به رحمت واسعه‌ی خودت محو فرما و علاوه بر نادیده‌گرفتن خطایا، حتی یک‌ذره از خوبی‌های ما را در یوم‌الحساب به شمارگان بالا ضرب کن تا سئّیات ماذرا شستشو دهد و حسنات ما گل کند و روسفید به وعده‌گاه باراندازیم و شیرِ بهشتت را نوش کنیم و دردِ دِهشَتِ زبانه‌های آتش دوزخ و وضع بد جاثیه را فقط و فقط نیوش.
 

زنده‌یاد حیدر طالبی دارابی

من تا به حال  -که به چهلم درگذشت برادرم حیدر نزدیک می‌شویم، چیزی درین صحن ننگاشته‌ام. اینک احساسی به من ندا می‌دهد آن آخرین پیام برادرم در واپسین روزهای زندگی‌اش را بگویم. چون در آن حقیقتاً عبرت نهفته است و ظرافت. او عادت داشت به مخاطب‌های خود چه داخل خاندان و چه میان دوستان، پیامک ارسال کند؛ اغلب هم از دو نهج می‌نوشت: نهج‌الفصاحه و نهج‌البلاغه. و از شعرهای بزرگان ادب ایران. با بالاترین باور و اعتقاد و اشتیاق تایپ می‌کرد.
 
اینک یک قضیه:
 
پس از چند روز از هفتِ حیدر، ملیحه فضلی (خواهرزاده‌ام حاضر درین صحن) به من گفت دایی‌حیدر در یک شب در بیمارستان امام خمینی ساری که تقریباً با فوتش فاصله‌ی چندانی نداشت، به اصرار و خواهش گفت برای ابراهیم (من) این پیامک را روی گوشی‌ام بنویس، بفرس. او شمرده‌شمرده گفت و ملیحه هم نوشت و اما او دیگر هرگز به هوش نیامد و پیامش را نفهمید به من رسید یا نه. ملیحه بعد از فوتش قضیه را بازگو و متن پیامش به من ارسال کرد. پیام او این بود:
 
رسول خدا ص : انسان میان دو روز است روزی که گذشت و اعمالش به حساب آمده و مختومه گشته؛ و روزی که باقی مانده، ولی چه می‌داند شاید به آن روز نرسد.
برگرفته از نهج الفصاحه
حیدر طالبی دارابی
 
حال این پیام او ماند و حسرت و آه عظیمِ نهادم. او سختی کشید و مصائب، بیش. پیش از انقلاب وارد حوزه‌ی علمیه‌ی داراب‌کلا و سپس حوزه‌ی سعادتیه‌ی آقای آیت‌الله نظری ساری شد و  طلبگی خواند. استعداد عجیبی داشت. سال ۵۸ وارد سپاه شد. سپس وارد جهاد سازندگی. دچار مریضی شد و گرفتار درد. جبهه هم رفت. در زندگی‌اش صفات زیاد کسب کرد که سه تا از همه برجسته‌تر بود:
 
صفت یک: فرزندانش را در حد عالی‌ترین مهربانی که شاید مثال کمتری سراغ دارم دوست می‌داشت.
 
صفت دو: در درون خاندان به احدی بد نکرد و مظهر عاطفه و دلرحمی بود؛ به تعبیر من: «ای بهتر از همه‌ی ما ای برادر» که هنگام تشییع هم شعار دلم و ورد زبانم بود.
 
صفت سه: حلال و حرام را به کامل‌ترین وجه در نظر داشت و تا آخرین نفس زندگی‌اش را بر پایه‌ی کار با دستان خود می‌چرخاند. گرچه بسیار کسان مواظب بودند که او درین راه گرفتار نماند.
 
ازو شاید در حد دو سه کتاب خاطره دارم که هم مرا شادمان نگه می‌دارد و هم جاهایی چون دردهای اوست، کمی گریان. خدا را شکر، برادرم را چندی‌پیش در خواب دیدم در همان محله‌ی‌مان حموم‌پیش؛ چه هم خندان. و باز جَبهه‌ی سپاس بر خاک می‌سائم که برادرمان با ایمان و اخلاص ازین دیار به دار قرار رفت. رحمت به او و مادر و پدرم و تمام آرمیدگان در خاک.
 
مزرعه‌ی فکرت ۳

داستان قبای مرجعیت و کُت سیاست

۶ بهمن ۱۴۰۰ / ابراهیم طالبی دارابی دامنه

به نام خدا. سلام. یک روز آقای سید احمد روحانی (عموی آیت‌الله سید محمدصادق روحانی، مرجع در قم) همان روحانی که در مدرسه‌ی سپهسالار برای شاه منبر می‌رفت، نزد امام خمینی رفت. گفت حکومت بعد از فوت آیت‌الله بروجردی می‌خواهد اول شما را مرجع و بزرگ کند و سپس بکوبد ! امام جوابی جالب و هشداردهنده دادند: «اگر قبا را بر تن من بکنند ! تا کُت‌های‌شان از تن‌شان درنیاورم، دست برنمی‌دارم...».

سید احمد روحانی در جواب امام می‌گوید: حکومت این قدرت را دارد که شما را بکوبد... و برای امام نمونه‌ی آیت‌الله کاشانی را مثال زد. امام جواب محکم‌تری می‌دهند که به نظرم ازجمله جملات تاریخی به حساب می‌آید. این جواب: «فرق من با کاشانی این است که مرحوم کاشانی منهای حوزه‌ی قم بزرگ شده بود اما من حرکتم همراه با حوزه است... و حوزه را هیچ وقت نمی‌توان کوبید... »

اگر روی این متن بخواهیم نکته‌پردازی کنیم به نظر من این نکات در آن آشکار و پنهان است. بنده برداشت‌های خودم را می‌گویم:

۱. ممکن است سید احمد روحانی در آن روز می‌خواست استمزاج (=جویش) کند تا مزه‌ی حرف امام را نسبت به مرجعیت و سیاست بفهمد. ۲. شاید نقش واسط میان شاه و امام را بازی کرد. ۳. شاید می‌خواست جوّی در حوزه ایجاد کند. ۴. یا نه اصلاً قصدش سالم بود می‌خواست به امام مشورت دهد. ۵. اما در آن قطعه‌ی تاریخ حوزه، بر اهل فن و حتی بر منتقدان آن روز امام، روشن بود که «حاج‌آقا روح‌الله» اساساً ذرّه‌ای تمایل برای مرجع‌شدن ندارند. ۶. تمثیل قبای مرجعیت و کُت سیاست در جواب امام به روحانی، حاکی از عزم امام برای ورود به مبارزه‌ی علنی با شاه و رژیم، بعد از حیات آیت‌الله بروجردی بود. ۷. امام نقشه‌ی براندازی رژیم را با همان متن کوتاه قیام به فرد با استناد به آیه‌ی ۴۶ سبا «قُل اِنما اعِظکم بِواحده اَن تَقوموا لِله مَثنی و فُرادی ثُم تَتفکّروا... (بگو: من شما رابه یک پند، موعظه می‌کنم و آن اینکه، فقط به خاطر خدا دو به دو یا تک تک قیام کنید و سپس تفکر کنید که... ) در سال‌های دورتر از دهه‌ی ۴۰، کشیده بودند، اما دنبال زمینه‌ی ایجاد نهضت بودند و رعایت حال بروجردی را می‌کردند. ۸. قوی‌بودن حوزه‌ی علمیه‌ی قم در آن زمان نسبت به تمام حوزه‌ها حتی نجف، هم ناشی از مشیء مسالمت‌آمیز مرحوم بروجردی با شاه بود که قصد داشت تمامیت حوزه را از زیر خسارات سنگین اقدامات خشن رضاخانی علیه‌ی حوزه و روحانیت عبور دهد. و هم برگرفته از مبارزات مخفی تعدادی فراوان از روحانیون بود که در حوزه در حال نُضج‌گرفتن بود که امروزه از آنان به عالمان مجاهد یاد می‌شود، همانان که تمامشان با امام رابطه داشتند و شاگرد فقه و اصول و عرفان امام بودند. ۹. و این‌که «حوزه را هیچ وقت نمی‌توان کوبید»، یک واقعیت انکارناپذیر است، چون مردم در هر حرکت دینی و سیاسی، روحانیت را به عنوان جلودار و رهبری‌کننده‌ی خود قبول دارند و زیر قیود هیچ صنفی نمی‌روند. همین‌الآن هم اگر حکومت تعرض علنی و خشن به حوزه کند، ملت پشت حوزه درمی‌آید، نه حکومت. چون حکومتی که با حوزه دربیفتد، دیگر حکومت نیست، طاغوت است. امام این سخن را انگار به یک «رازو رمز» بدل کردند: «حوزه را هیچ وقت نمی‌توان کوبید».
 
سلام و صبح به خیر جناب استاد موسوی خوئینی‌ها
قرار بود از نشانه‌ها بفرمایی؛ از چهارده حجت خدا. از خاتم النبیاء ص تا خاتم الاوصیاء عج. فقط به «صبح به خیر» بسنده شد! سرِ سخن را ندوز، بُگشای.
 
سلام و صبحی پر از خیر و خوبی. خداوند بزرگ همه‌ی آسودگان در خاک را در برزخ خود بشّاش نگاه دارد تا قیام قیامت فرارسد؛ نیز ابوی بزرگ شما روحانی شهیر زادگاه حاج‌آقا آفاقی را با اولیای الهی در حشر نگه دارد. شما که جوار رضوی هستید برای برادرم «شخ‌حیدر» امروز عرض ارادتی از هر مسیری که مقدور شد، به آستان جانان حضرت عالم آل محمد ص امام رئوف رضا ع ابراز نمایید. با تشکر وافر که بذل محبت نمودید به زنده‌یاد حیدر و دعای معنوی کردید در حق زندگان و درگذشتگان به طور عام.
 
جناب استاد قلی‌تبار
سلام و وقت‌تان به خیر. به نظر بنده ذهن، عظیم‌تر از دنیایی با این‌همه‌عظمت است. شاید سخن عُرفای بزرگ، که انسان «عالَم کبیر» است و جهان «عالَم صغیر» اشاره به همین باشد. در منظر حقیر، خواب ادامه‌ی حیات است به وجه دیگر؛ هر چه آدمی آرام‌تر، از کابوس هم دورتر. و هر چه ناآرام‌تر، از رؤیای صادقه هم محروم‌تر. خواب گشایش برخی رموز زندگی‌ست به سبک و زبان و صحنه‌هایی دگر. از دیدن پری گرفته تا دَد و ددان کریه.
 
جناب سلام و خداقوت به مهندس معمار که این رشته رشته‌ای‌ست که مثل میرحسین موسوی هم عمارتِ جامعه می‌کند و هم عمارت جان. بلی درست است؛ این انقلابات بزرگ قرن ۱۸ و  ۱۹ و ۲۰ را که ریل کردید همه در جای خود بشر را از خُماری به بیداری و از عُزلت به میدان کشاندند و به قول شما فرزندان خود را هم در جاهایی خورد.ند. دست‌کم سه تن مشهور را از قلم انداختید و دو انقلاب تأثیرگذار را نیز می‌آوردید هنور ریل مثال‌های‌تان قشنگ‌تر می‌شد. آن سه: نائینی. طالقانی. حکیمی. و آن انقلاب مؤثر هم، انقلاب سینه‌به‌سینه در غنای آفریقا به رهبری قوام نکرومه. و دیگری انقلاب آمریکا که البته در آنجا جنگ‌های داخلی اثرگذارتر بود تا خودِ انقلاب. در ضمن، از نظر شما مرحوم آقای مصباح پیاده شد یا سوار؟ و نیز از نظر من فرخ نگهدار عاقل‌ترین منتقد است.

 

جناب سلام و نیمروزتان وفق مراد.
 
در پردازش خبر این موارد را می‌توان انجام داد:
 
۱. باید دید این «هزاران» که مذکور افتاد از چه دید و حیث و حیثیت تبریک گفتند.
 
۲. باید دید «هزاران» پیام تبریک از سوی هزاران «نفر» ارسال شده، یا نه هزاران «ارسال» صورت گرفته.
 
۳. باید دید چنین ارسال‌کنندگان تبریک، چه فکر می‌کنند و چه هویت و کیفیتی دارند؟
 
از سوی دیگر ممکن است «هزاران» ارسال دیگر این باشد که با آن‌که این روحانی «سید مهدی صدرالساداتی» پدرزنش آیت‌الله سید محمدرضا مدرسی یزدی عضو فقهای شورای نگهبان است و برادرش هم سید روح‌الله صدرالساداتی عضو مجلس خبرگان، اما دادگاه راه خود را طی و وی را خلع لباس کرد.
 
موارد یگر هم هست که می‌توان روی آن بحث کرد. من صرفاً از نظر پردازش خبر نظر دادم.
 
استاد حجت‌الاسلام باقریان
 
با سلام و احترام و تشکر فراوان که پست‌هایی خوب به صحن می‌آورید که خواندن آن خیلی جالب و خوراک علمی است.
 
۱. بنده هم جانب این نظرتان می‌ایستم که گسترده‌دانستنِ دامنه‌ی دین، هیچ ربطی به تنگ‌کردن و در تنگناقراردادنِ عقل و اختیار، ندارد. خانم وسمقی درین بند، دست به استنتاج بی‌ربط و غلط زد.
 
۲. بلی، گویی خانم وسمقی فکر می‌کند عقل، مثل موجودات عالم، مجموعه‌ای مجرد از وجود انسان است و درجایی از خلقت صف بسته است که جایش تنگ شده است، خُب؛ عقل به فرموده‌ی درستِ شما در اختیار انسان و عالمان است که منبع بزرگ است و کنار منبع وحی قرار دارد و جَنب سنت. و اتکای به آن جائز. و این مگر کم است!
 
۳. استاد، «مُخطّئه‌»بودنِ تشیع را عالی آمدید و نیز «مُصوّبه‌»بودنِ تسنُن را. حالا یک اشکال ورای بحث شما با خانم صدیقه وسمقی وارد می‌کنم:
 
وقتی ما می‌دانیم و یقین کرده‌ایم که شیعه به علت مُخطّئه‌بودن، خطا را برای فقیه احتمال می‌دهد و آن را جریان طبیعی استنباط مجتهدین می‌داند و به این اصل افتخار هم دارد، اما مشاهده می‌شود بخش رسمیِ نهاد حوزه، شکیبایی و حرمت‌گذاری خود را در برابر آراء متفاوت فقیهان، از کف می‌دهد و حتی عرصه‌ی تفقّه و قرائت‌های مختلف دینی را بر آنان تنگ می‌کند. تاریخ که هیچ، همین جمهوری اسلامی ایران این نشانه‌های بی‌مدارایی زیاد دیده شد.
 
۴. در آنجا که وارد مثال بمب اتم شدید، من یک نکته‌ای ورای بحث شما که خیلی هم خوب با صاحب کتاب «مسیر پیامبری»، صورت داده اید، عرض می‌کنم:
 
 
مسئله‌ی بمب اتم ایران
 
از نظر من آن جمله‌ی رهبری معظم که بمب اتم ساختن را، حرام اعلان کردند با آن حرف امام که اول در دفاع مقدس فرموده بودند ما به داخل خاک عراق وارد نمی‌شویم، عیبی یکسان دارند. البته فرماندهان ارشد دفاع مقدس، اشکال کار آن روز حرف و در واقع راهبرد نظامی دفاعی امام را به ایشان گفتند و امام چون همواره نظر کارشناسان را مورد توجه قرار می‌دادند، بلاخره اجازه‌ی عملیات در خاک عراق با رعایت چارچوب شرع را صادر کرده بودند، اما خبر ندارم آیا کارشنان صدر نظام، عیب سخن رهبری معظم را هم به ایشان گفتند یا نه. چون این سخن فتواگونه‌ی رهبری تردید و ترس دشمن را از توان احتمالی ایران کم می‌کند.خودِ هیبت و هراس فرضی بخشی از اصول جنگ و دفاع است. البته باراک اوباما در آن گفت‌وگوی‌های پشت پرده، زیرکی به‌خرج داده بود گفته بود این فتوای «رهبر ایران»  مبنی بر حرام‌بودن بمب اتم، تضمین محسوب نمی‌شود؛ چون‌که در شیعه و حکومت ایران، عنصر مصلحت هر وقت و موقعیت خطر، می‌تواند فتوایی را به موضوع درجه‌ی دوم برساند.
 
در پایان از حوصله‌ی خوب شما در نقادی با طرف خودتان خانم وسمقی، متشکرم و باور بفرمایید متون مهمی روانه‌ی مدرسه می‌کنید.
 
متنی از قلی‌تبار:
شخصی عرض کرد: ای رسول خدا، 
حق پدر چیست؟
حضرت فرمودند: 
مادامی که زنده است، از او اطاعت کنی
بعد پرسید: حق مادر چیست؟
فرمودند: اگر انسان به اندازه ریگ‌های بیابان 
و قطرات باران و ایام روزگاران در مقابل او 
بایستد و او را اطاعت کند، به اندازه یک روز 
دوران حمل، حق او را ادا نکرده است.
 
پاسخ: سلام. شب‌تان به خیر. حقیقتاً این سخن پیامبر اکرم ص -که از هر سمتش نور بر انسان می‌تابد- ارزش بارهاخواندن دارد. متشکرم که با این نوشته‌ها، سمت‌وسوی خوانندگان را به جهت درست فرامی‌خوانید. مردم ایران به نظرم بیشتر مادرسو هستند تا پدرسو. علت شاید همین مقام بی‌مانند مادر باشد که فرزندها جانب او سوق پیدا می‌کنند، حتی طبیعی هم شاید باشد. این هم ارزش والای زن و مادر که در اسلام بدان زیاد اشارت و اِخبار شدیم.
 
سلام
بله، چون مهندس کلمه‌ای مَعرَّب است، و این لغت در ریشه هم از هندسه سر در می‌آورَد. یعنی اندازه‌دان. مقدارسنج. پس، در پرده سخن نمی‌رانند؟! اما چون انداره‌دان هستند از پسِ پرده هم، سر در می‌آورند! جز این است آیا؟
 
جناب آقای سید مجتبی رکاوندی
سلام و آرزوی سلامتی. اما محمدرضاشاه در پنهانِ خودش، از فرح دیبا به شدت می‌هراسید، چون می‌دانست فرح هم باسوادتر ازوست، هم تبار دارد، هم در اروپا در حلقه‌ی روشنفکران بزرگ شده بود، هم سوسیالیستی فکر می‌کرد، هم عمیق‌تر از وی به ایجاد الیگارشی قدرت تبحر داشت، هم در پی تصرف سلطنت به وقتش بود، و هم آن‌وقت خبر داشت شاه، هرزه شده است. زیاد از فرح دیبا می‌دانم، اما همین‌مقدار فعلاً برای ریپلای، بس است.

 

 

مزرعه‌ی فکرت ۴

بیانیه‌ی دو مجمع ، سفر رئیسی به روسیه ، بحق‌بودن اعتراض مردم

۱۱ بهمن ۱۴۰۰ / ابراهیم طالبی دارابی دامنه

به نام خدا. سلام. طی چندروز اخیر سه خبرِ روز، چشم مرا گرفته که خلاصه عرض می‌کنم:

خبر یکم این‌که در بیانیه‌ی ۱۳ماده‌ای دو مجمع (روحانیون + مدرسین) سه بند ۸ و ۱۱ و ۱۳، به دیدِ خودم سه ایراد دیدم.

در بند ۸ از سرِ اعتراض گفتند: «ما باید منادی صلح و امنیت در منطقه باشیم.»

این عبارت دو ایراد دارد: اول این‌که در شناخت وضع موجود، بد برداشت کردند زیرا ایران در هیچ دوره‌ای ازین ۴۳ سال، هیچ گرایشی به هیچ جنگ و تجاوزگری و کشورگشایی نداشته است. دوم آن‌که جمله از سرِ انصاف و وجدان بیدار باید ماضی نقلی انشاء می‌شد؛ من اگر بر فرض بیانیه‌نویس دو مجمع بودم این‌طور به ماضی نقلی می‌نوشتم: ما همآره منادی صلح و امنیت در منطقه بوده‌ایم.

در بند ۱۱ از سرِ نصیحت گفتند: «نباید دایره خودی‌ها چنان تنگ شود که اکثریت مردم به بهانه‌های مختلف غیرخودی به حساب آیند در حالی که در حکمرانی خوب همه آحاد ملت از هر آیین، گرایش و سلیقه‌ای تا آنجا که در چارچوب نظم مستقر حرکت کنند... در صورتی که به بر هم زدن نظم با اعمال خشونت و زور و احیانا توسل به بیگانه منجر نشود، خودی هستند.»

به نظر بنده سخن درستی را القاء کردند. علت این است که هم دایره‌ی قدرت را گسترده فرض کردند و هم این خواسته را شرطی و به قید «تا آنجا که...» املاء کردند. زیرا، هر اعتراض‌کننده‌ی بحقی در هر لباس و صنف و طبقه و گرایشی اعتراضات مدنی را به آتش‌زدن اموال عمومی و ایجاد هرج‌ومرج شهری پیوند بزند ازین دایره، خود را بیرون انداخته است و انقلاب هم از حقِ دفاع از کیان خود در برخورد، برخوردار است.

در بند ۱۳ از سرِ صدور دستورالعمل گفتند: «آسان‌ترین و ارزان‌ترین راه رسیدن به وضعیت مناسب در درجه اول بازگشت به موازین جمهوریت اسلامی و خود اصلاحی با مراعات درست قانون است.»

از نظر من درین عبارت، خود دو مجمع و پیروان، دچار ضعف بزرگی هستند و بیرون‌آمدن ازین مخمصه‌ای که خود برای خود ایجاد کرده و در پیله‌اش گرفتار شدند، بشدت بر خودشان دشوار شده است. علت روشن است: این دو مجمع -با همه‌ی مزایایی که دارند- در چند جای بزنگاه، انقلاب را به نفع اعتراضات کور و ناسالم تنها گذاشته بودند و حتی در برخی از آن رخدادهای بحران‌افکن، شئوون و اختیارات رهبری معظم را به اعتراضات نادرست و خلاف اصول جامعه‌ی مدنی به ثمنِ بخس فروختند! و از سوی دیگر خودشان «خوداصلاحی» خود را خیلی طولانی به تأخیر انداختند و در «مراعات درستّ قانون» هم نمره‌ی خوبی در کارنامه نگرفته‌اند.
 

روزنامه آفتاب اقتصادی / ۱۱ بهمن ۱۴۰۰

 

خبر دوم این‌که رهبری معظم فرمودند: «اما متأسفانه در برخی صنایع به‌ویژه در صنعت خودرو به موضوع کیفیت توجه نمی‌شود و مردم نیز بحق به آنها اعتراض دارند.»

خواستم به رهبری معظم از روی ادب و ارادت و اعتقاد و انتقاد عرض کنم، نه فقط مردم «صَبّار و شَکور» ایران در قضیه‌ی خودروی داخلی حق‌به‌جانب هستند بلکه در چندین جای دیگر هم حق با مردم است و اعتراضاتشان حقیقت و رسیدن به حقوق حقّه است و حُقّه‌ای در کار نیست. مثلاً دست‌کم در این ۳ جا:

۱. نَفسانی‌بودن قطعی اکثر اعضای نهاد نگهیان در ردِ صلاحیت «فلّه‌ای» زنان و مردان ایران که به‌یقین از گرایش و افکار آنان واهمه دارند.

۲. حکومتی‌شدنِ نمازجمعه‌های کشور که در تقدیس قدرت، توجیه جناحی و نیز معرفی معارف دینی نه فقط در اشتباه‌اند، بلکه کمی از شیوه‌ی این منسَک در خطبه‌های جمعه‌ی آل سعود ندارند.

۳. مَجال‌دادنِ بی‌وجه به جریان فساد که بر همگان آشکار است که این تیپِ شیک! و گاه با یقه‌آخوندی به مثابه‌ی رخنه‌ی گرگ به گله در گردنه است که نه به دریدنِ یک یا هَف‌هَش گوسفند بسنده می‌کند، که با بلع بالا، به تمام گله یورش می‌برَد و تا نفس دارد همه را می‌درَد. چه راست گفت شیخ اجل در حکمت ۴۸:

خبیث را چو تعهد کنی و بنوازی
به دولت تو گنه می‌کند به انبازی
ترحم بر پلنگ تیزدندان
ستمکاری بود بر گوسپندان

 

روزنامه مستقل / ۱۱ بهمن ۱۴۰۰

منبع


خبر سوم این که دو فعال جناح راست (علی مطهری و محمد مهاجری (نویسنده‌ی قبلی کیهان شریعتدار) به ترتیب گفتند: «روسیه رؤسای جمهور ایران را مقام درجه ۲ حساب می‌کند.» ؛ «سفر رئیسی به روسیه نه‌تنها هیچ منفعتی نداشت بلکه باعث سرافکندگی مردم هم شد.»

در مورد سخن آقای محمد مهاجری حرفی نمی‌زنم چون اولاً وی چون از تیم کیهان رانده و اخراج شد، بر اساس شگرد «تولید خبر» دست به اغوای عمومی می‌زند. ثانیاً بنده ارزیابی کارشناسانه از نتیجه‌ی آن سفر ندارم زیرا بیش از ۹۹٪ آن دیدار با طبقه‌بندی سرّی بود. اما حرف آقای علی مطهری به لحاظ واقعیت در نظام روسیه، درست است، ولی در معنای انتقاد، نادرست است. زیرا ولادیمیر پوتین خود را در جایگاه «رهبری» روسیه می‌داند و لذا به لحاظ پروتکل تشریفات کرملین، خود را با «قدرت برتر» حکومت ایران همتزار می‌بیند نه مقام اجرایی آن.

 
اول عرض عمومی کنم به صحن فکرت: که بنده ازین‌ پست به پایین تا امروز ۱۱ بهمن ۱۴۰۰ -که مزرعه‌ی فکرت ۴ را نوشته و فرستادم این تالار- از غائبین مدرسه بودم و مجال آمدن به فضای مجازی هم در مسافرت‌ها برایم فراهم نیست هیچ، خود نیز شائق بدین کار هم نیستم. حالا پست‌ها را باید تک‌به‌تک بخوانم و اگر بلد بودم نظر بگذارم.
 
 
 
گردنه‌ی گدوک. هفت بهمن ۱۴۰۰
 
جناب آقای محمدجواد
با سلام و عرض خداقوت. درست در همان ساعت پیش‌بینی جناب‌عالی در آن روز، بنده رخنه‌ی سرما را در رشته کوه البرز حس کرده و حتی کمی زودتر از سنجش شما برف را بر روی خود دیدم. و البته چون ساعت حرکتم را به‌درستی تنظیم کرده بودم از خطرِ آن گذشتم. درجه‌ی دمای داخل ماشین با آن‌که روی ۲۸ بود باز نیز سوزش سرمای بیرون گویی بر تنم می‌نواخت! در بالا عکس نمک‌پاشی همزمان با بارش برف در گردنه‌ی گدوک را گذارشتم.
 
راستی برای عرض تسلیت تا دم منزل مرحوم پدرتان رفته بودم، که برادرت بیرون منزل حضور داشت و تسلیتم را به ایشان عرض و پیغام تسلیتم را برای مادر محترم‌تان و جناب‌عالی، به ایشان تأکید کردم. توفیق دیدار شما نصیبم نشد.
 
جناب استاد حجت‌الاسلام موسوی خوئینی
 
سلام و عرض ادب و ارادت. بیدار شمایید استاد. بیداری را -که بالاترین صفت انسان است- در صحن فکرت بیآغازید. کمک‌کردن به همنوعان فقط در زمانه‌ی نیاز مادی نیست، در همه‌وقت، همه به همه نیازمندیم در رسانیدن دانستی‌ها به همدیگر. گاه یک سخن، یک جهان را زیرورو می‌کند. چه رسد یک انسان را. دیر کنید درین صواب، نه فقط از ثواب می‌افتید که ممکن است زمانی برسد که بگویید آن روز صحن فکرت آماده‌ی آماده بود تا گزیده‌ای پیام‌های چهارده حجت دارای عصمت را -که صلوات و سلام بر آنان باد- به مخاطبان برسانم اما امروز و فردا و پس‌فرداها و حتی حواله به روز خلاء ! دادم! بگذرم. برم نماز گزارم و بازگردم.
 
ازین پیش‌خبر خندیدم
گویا آن تَه‌مَه خبرهای داغ‌تری پیش روی منه. دارم جِر می‌شم تا ببینم چه مقدار داناترم می‌کنند پست‌های اعضا. من از اول هم اهل نِشاء‌مِشاء نَیمه؛ دِرو هم نیز. فقط ناهارماهار می‌بردم صحرا.
 
اطلاعات خوبی بود و نیز اطلاع‌رسانی ذی‌قیمت.
 
جناب قربانی! ولی، پس از گسترش به سایر جنگل‌ها، از جمله سمت آق‌مشهد ساری، به این جریان، جریان‌های دیگر افزوده شدند. تأسیس گردان رزمی در س. م. ۳ شمال، بابت این بود. همچنین، آقای فضل‌الله فضلی جانباز و وکیل محترم -که در همین صحن حضور دارند- از فرماندهان برحسته‌ی آن قطعه‌ی تاریخی‌اند. شاید خودشان ترجیح دادند، توضیحی بنگارند.
 
جناب قلی‌تباربا سلام و ظهر به خیر. درین پست خطاب به مخاطب‌تان فرمودید: «توزیع عادلانۀ فرصت، اولی و مقدم و مرجح بر توزیع ثروت است.» اما بنده با این نگره به دیده‌ی شرطی می‌نگرم. زیرا نمی‌شود به علت رعایت اصل توزیع فرصت، مردم را در یک سبقت نابرابر که آغشته به انواع فساد و رانت و کلک است، تنها گذاشت و معیشت آنان را نادیده گرفت. بله؛ فرصت برابر زمانی کارساز است که دو سمت ماجرا توان کسب ثروت داشته باشند. یک طرف زالوصفت باشند و به قدرت وصل و اما طرف دیگر به نان شب محتاج و از قدرت بیرون، نمی‌شود حکومت به داد اقتصادی مردم نرسد.
 
امام علی ع هم پینه بر پیشانی داشت به دلیل کثرت سجود و هم پینه بر دوش داشت به علت کثرت رساندن کیسه‌های آذوقه به مستمندان در تاریکی شب که بر دوش خود حمل می‌کرد. پس، این تئوری، تبصره هم دارد که اگر رعایت نشود به فاجعه می‌انجامد. نمی‌شود دو نفر در گردنه‌ی بدرانلوی بجنورد مسابقه بگذراند: یکی با ماک ۲۲ دنده‌ی کُندرو مثل لاک‌پشتِ نیزار. دیگری با اف.هاش ۵۰۰ تندرو مثل یوزپلنگِ بیشه‌زار.
 
اِع! مگه خبر نداری! که مشهوره «چوب پدر گُل است و هر که نخورد خُ...»
چه فیلمی هم دیدید! مرحوم سیدطالب حق نداشت!!؟؟ آک‌کِه. حسابی اگه بَزوبووشه خب بِیه!
 
مزاح:
الآنه کفش‌ها آنقدر گاران! شده که توی کیسه هم می‌ذارن و می‌برندش داخل مسجد و مدرسه و عاروسی، باز نیز در امان نیست که دَگِش! نشود!
 
جناب دکتر عارف‌زاده
سلام. در همه‌وقت برای دوست شریف آرزوی بهروزی دارم. آورده‌ات خواندن داشت. اما من میان مارتین لوتر و دوست و همرازش اِراسموس، به اِراسموس بیشتر توجه دارم تا لوتر. لوتر، تندروی‌های خشک بروز داد، اما اِراسموس در درون دستگاه، رهبانیت را به تیغ اصلاح برد. و اثرش در اروپا عظیم بود و آثارش هم خواندنی‌تر.
 
جناب استاد حجت‌الاسلام عمادی
سلام بر آن سید بزرگ. نیمروزتان به خوبی و خیر. حیفم آمد این دو مصرع ناب مرحوم حسن حسن‌زاده‌ی آملی را نگویم که بر وجودم فرود آمد، زیرا زیاد خود را غرق در ذَنب می‌دانم. واقعاً این دو مصرع حد یک کتاب کلفت درس دارد. این بیت:
 
چگونه مَس کنی اَسرارِ هستی
که از پا تا سرَت آلوده هستی
 
جناب با سلام و سپاس از نقدتان بر نوشته‌ی این حقیر. خوشحال می‌شوم متن‌های من، قلم نقد بخورد. دیدگاه شما را خواندم. اصراری بر تغییر رأی شما دوست محترمم ندارم. ممنونم که نظرهای خود را در نهایت صداقت بیان می‌کنید. اما بعد؛ من همچنان برین نظرم جمله‌ی رهبری معظم در حرام‌دانستن بمب اتم همان‌قدر نادرست است که آن سخن امام خمینی که رزمندگان ایران را از ورود به خاک عراق بازمی‌داشتند. البته امام از نظر خود به نفع نظریه‌ی کارشناسی دفاع، کوتاه آمده بودند. اساساً دشمن از هیچ نقشه‌ی نظامی کشور نباید باخبر باشد؛ چه ما آن را روزی انجام دهیم و چه آن را اصلاً انجام نمی‌دهیم. به زبان محلی: نَوِنه دَسّه در هاکانند. این یعنی همه را از قصد خود باخبر ساختن. بهتر است حُرم عصمت را فقط برای معصومین ع محدود و تمام‌شده نگاه داریم. جمله‌ی آخرم انشائی بود، نه اِخباری. درود.
 
دست‌کم آن چوب پدر، از سر فکر و فکرت بود!
دل پی بَکارده! بگذرم.
خدا رحمتش کناد.
 
آقای قلی‌تبار سلام. من متوجه‌ی «بخشیدن مردم» نمی‌شوم. آیا منظور شما این کسی باید مردم را ببخشد؟ مردم بالاتر از مقام و صاحب قدرتی‌اند که آنان بخواهند مردم را ببخشند. لطفاً گنگی این متن را برای بنده روشن فرمایید.
 
جناب دکتر عارف‌زاده
بالا سلام دادم امروز، بنابرین بروم روی اصل مطلب. باز «روانی» چون این شهروندان چنین عارضه‌ی مرموز و خیلی رنج‌آوری را با تجویز پزشکان محترم -این سرمایه‌های بزرگ مِلل و نِحل- تقریباً از خود دور و درمان می‌کنند؛ اما آن «جانی‌ها»ی مسلح به سلاح بیگانگان و اربابان زر و زور و تزویر که به جان مردم می‌افتند با هیچ نسخه‌ای به صفوف و صنوف «آدم» درنمی‌آیند. بنابرین؛ دوست شریف من بهتر می‌دیدم آن جناب این لفظ را فقط برای شهروندان بیمار که به علاج محتاج‌اند به کار می‌گرفتید. حتم دارم هنگام تایپ دقت نبود.
 
برای من هم دکتر، این لغت در وصف سرما، اهمیت داشت. من رخنه‌ی سرما را تا به حال به کار می‌بردم. باید بروم پایین پست‌ها تا ببینم جناب آقا محمدجواد برای ریزش سرما چه استدلالی در جواب استیضاح شما کردند.
 
یعنی می‌فرمایی سرما از بالای جو بر سطح زمین ریزش می‌کند؟ یا نه وارونگی و جریان سرد و گرم هوا در لایه‌ی پایینی سطح زمین هوا را به برودت می‌برد؟ خرسند می‌شوم توضیح بفرمایی جناب محمدجواد. چون به علم هواشناسی علاقه دارم. گرچه رشته‌ام سیاسی بوده. آخه هوا را بلد باشیم! سیاست هم سهل می‌شود!
 
جناب استاد باقریان
سلام دادم در پست پیشین. جایی ازین پاسخ‌تان به سرکار خانم صدیقه وسمقی، بر حقوق متقابل زن و مرد وارد شدید. درست هم نظر اسلام را بیان فرمودید. با دقت هم مطالعه کردم. ولی استاد، اشکال از آنجا شروع شده که تاریخ اسلام پر شد از ظلم به زن و نفی حقوق مسلّم آنان. در واقع اسلام بر حقوق زن دست گذاشت،چه هم دقیق. و حت مجتهدین روشن‌ضمیر هم استنباط خوبی از فقه در دفاع حقوق زن انجام دادند، این تاریخ اسلام است که چون در طول ۱۴۰۰ و اندی سال، به دست حاکمان بی‌خرد سپرده شد -الّا در چند دوره‌ی استثناء- که زن را مثل غربی‌ها کالا و شیء و خدمه فرض کردند و هرچه توانستند آنان را از جامعه بیرون انداخته و در خانه و پستو منزوی کردند. درین میان برخی مردان نه تمام‌شان (شامل: پدر، برادر، عمو و دایی و و بدتر از همه شوهر) هم، اختیارداری کردند علیه‌ی زنان. و بر آنان سخت گرفتند. پس همه‌ی این عوامل برونی و درونی دامن زد به ماجرا. انگار فقط «زن» باید گوش باشد برای مردان و ببیند چه اذن! صادر می‌شود. بگذرم.
 
به‌به. ایران را هم می‌بینم.
ایران در شاخص‌های زیادی، رتبه‌های بالا را دارد.
ان‌شاءالله این مرز پر گهر آباد و آزاد باشد و در مقاومت هم جلودار و بازدارنده‌ای باشکوه و جلال.
 
یک توضیح دیگر:
اَع بِرا چنده پیام دَیی این دِله.
اَم تِروک در بورده انده بخوندسمه...
 
سلام آقامرتضی
بِن رِخی شُونی!؟
ساده بگو اِما رِه حالی بَووشه!
 
بله درسته.
 
من و جناب دکتر عارف‌زاده بر سرِ لغات محلی ساعات برتری را گذرانده‌ایم و گاه همچنان می‌گذرانیم. مرحومان دهخدا و معین وقتی سنگ و معدن بیاید با املای «زاء» را ترجیح می‌دهند: زغال‌سنگ. اما جاهای دیگر با املای «ذال» را : ذغال‌اَخته.
 
البته روی تابلویی در سه‌راهی آلاشت سوادکوه با چشمانم دیدم که یکسره نوشته بود: «ذغالسنگ البرز مرکزی» که باید املایش نیم‌فاصله باشد و با زاء. من اکثر نوشته‌های تابلوهای وزرات راه و پلیس را نادرست دانسته، و آن را منبعی قابل استناد برای زبان پارسی نمی‌دانم.
 
سلام
چِ وِه شرمنده؟! آقاحسنعلی لاری مرسمی همسنگر والفجر ۸ ما.
هع؟ خیکی بار بیاردی؟! کشکولی.
 
استاد محترم حجت‌الاسلام عمادی
با سلام دوباره. به نظر استاد آیا می‌توان همین «طلب» در نیل به مجمع‌البحرین در دماغه‌ی امید نیک آفریقای جنوبی را، به مثابه‌ی همان اُطلبوا العلم ولو بالصّین دانست؟ که در هر طلب و دانایی وجود دارد. طلب علم کنید حتی اگر تا چین بروید. موسی ع هم در طلب دانایی‌ست حتی اگر از دریای سرخ تا مجمع‌البحرین باشد.
 
استاد محترم حجت‌الاسلام شیخ جوادآقا افاقی
با سلام و عرض ارادت. گزیده‌ی مهمی بود. یادآوری این نکات بنیادی مهم است. امام در برابر دو فکر خام آن زمان، دست به استدلال و روشنگری می‌زدند: کسانی که رأی مردم را موثر در حکومت نمی‌دیدند و کسانی که اسلام را شایسته‌ی سیاست نمی‌دانستند. هر دو دسته هم، در واقع تفکر جایگزین نداشتند. امام با ارائه‌ی الگوی تلفیقی جهموریت و اسلامیت، هر دو را در دو سوی ترازو گذاشت. هم محتوای سیاست را و هم شکل حکومت را. این دو، وقتی با هم هستند ساعت انقلاب میزان کار خواهد کرد وگرنه یکی از دیگری پس می‌افتد. فعلاً همچنان هر دو اصل جمهوری بودن و اسلامی‌بودن از سوی حکومت‌کنندگان و حکومت‌شوندگان در معرض آسیب و آفت است. و شما روحانیان بزرگوار کشور که لیاقت بالایی دارید بیش از همه مسئول پاسخ به پرسش‌های مردم هستید تا آن تعداد روحانیانی که شایستگی خود را به دنیای دیگران عوض کردند، از این بیشتر به این انقلاب باشکوه صدمه نزنند.
 
آموزشی بود استاد.
قبول. نکته را دریافتم. شما بزرگواران لِمّ مطلب را واردید. درود.
 
جناب آقای سید مجتبی رکاوندی
با سلام و آرزوی سلامتی. وقتی جناب‌عالی با آوردن واژه‌ی «ظاهراً» اما با قید مطلق و با قصدی بالکُل می‌فرمایی «این آخوندهای ما» به قول شما «لیاقتِ این مرد منصف و متفکر و اندیشمند مصلح» یعنی شهید مطهری و استادش علامه طباطبایی را نداشته یا ندارند، و در پایان هم ماهرانه! خود را نزد خواننده به عنوان یک پوینده‌ی برهان‌خوانده و عرفان‌دیده، در منهج آن دو بزرگمرد اندیشه و اخلاق جا می‌زنی، به‌شدت از سلوک آن دو بیرون افتاده‌ای. چگونه می‌شود کسی خود را این‌گونه آب بکشد و خیلی راحت تمام روحانیت را فاقد لیاقبت برای درک و دریافت افکار آن دو عالم بزرگ شیعه بداند. شما درین فراز باز نیز از «ادبِ» در جملات دور افتادید. برای شما از اسلام کد نمی‌آورم! از میهن آدرس می‌دهد: پندار و گفتار و کردار هر سه باید نیک یاشد. اما در ادبیات شما اغلب «شناعتِ لفظی» موج می‌زند ولو آن‌که برای خود مقام تدریس و استادی برای سایرین قائلی. اشتباه نشود؛ مدرسه‌ی فکرت، درس‌گاه هیچ کسی نیست، اینجا کسی نمی‌تواند بر تن خود شولای استادی، مرشدی و مرادی بپوشانَد و پی مرید بگردد. این تالاری برای رساندن پیام هر عضو به اعضای دیگر است تا خود اعضا تشخیص دهند این پیام سالم است یا ناسالم؟ در اِعوِجاج است یا در اهتزاز؟ بهتر می‌بینم از جوهر قلمت عطر ادب در مشام دیگران بیفتد. والسلام.
 
به شکوه این سخن مو بر اندام انسان اهل معنا سیخ می‌شود.
آفرین برین نهج، برین ادب، برین اوج ارادت به برادرت که وی را به‌زیبایی توصیف کرده و «همسخن ابدی»ات دانسته‌ای. درود به روح برادر شهیدتان علیرضا عارف‌زاده که چه وصیت‌نامه‌ی غنی‌یی نوشت.
 
اما من برین نظرم اگر امام خمینی آن قطعه‌ی تاریخی انقلاب، نبودند، صدام به مدد غرب و ارتجاع عرب، ایران را شخم زده بود. این امام بودند که فقط با جمله‌ی کوتاه، سپاه محمد ص راه می‌انداختند. بگذرم.
 
محمدجواد باز هم سلام
خواستم بدانم علم هواشناسی ما از نظر فن‌آوری و پایه‌ی دانشی اینک هموزن در غرب است؟ یا نه هنوز هم درین‌باره نیاز به تلاش و رسیدن به تراز جهانی داریم. ممنون می‌شوم آگاه‌ام فرمایید.
 
نظر:
استاد عمادی. فکر هم می‌کردم استاد که به هر حال به این جمله‌ی سترگ در بیانات شما برسم و رسیدم. این که فرمودید: «سرچشمه حیات رسانیده و از آب زندگانی سیرابش می کند و در نتیجه حیات ابدی می یابد که در پی آن مرگ نمی باشد.» بنده نه در پیِ «خضر فرخ‌پی»! (که بر منِ پرِ پیاز چقدر گام سنگینی‌ست،) که در پی متن شما حضرت عمادی روانم تا خویشتن خویش را به مجمع‌البحرین کوچک خودم برسانم. لابد این جمله‌ی بالای شما که در آن چهار کلیدواژه‌ی مهم خوابیده شرحش خواهد آمد. پس چرخ شتاب را لنت می‌زنم. ممنونم ما را به مفاد مفید انس می‌دهید. درود.

 

پرسش ۱۶۲ : «توصیه می کنم با مشورت اهل نظر، در آستانۀ ۲۲ بهمن ماه با بررسی دلایل و ضرورت های انقلاب، دستاوردهای انقلاب را در مقایسه با شاخص های پیش از انقلاب و در قیاس با سایر کشورهای همطراز در گذشته و حال، به گفتگو بنشینیم.»
 
این درخواست گفت‌وگومحور جنابی آقای قلی‌تبار به عنوان پرسش ۱۶۲ در صحن مدرسه فکرت سنجاق می‌شود. (علی قلی‌تبار . ۱۲ بهمن ۱۴۰۰)


۱۲ بهمن ۱۴۰۰

پاسخم به بحث ۱۶۲ :

قسمت اول

الف. دلایل و ضرورت‌های انقلاب:

دست‌کم به نُه دلیل، انقلاب پیروزمند علیه‌ی شاه شکل گرفت: ۱. سیاست‌های شاه برای آمریکایی‌کردن کشور و ایجاد الیتِ وابسته به تمدن و تفکر غرب. ۲. علایق شخصی شاه به کینه‌ورزی با روحانیت خصوصاً هراس سهمگین از احتمال برجسته‌تر شدن امام خمینی در حوزه بعد از آقابروجردی. ۳. استبداد مطلقه‌ی شاه که درک این خصیصه‌ی شاه بیشتر بر روشنفکران و دانشمندان و عالمان دین آشکار بود. ۴. توسعه‌ی ناموزون و رشد ناقص. ۵. مخالفت شدید جریان چپ مارکسیستی و سازمان مسلح و منسجم مجاهدین خلق با نظام شاهنشاهی پهلوی. ۶. طرح‌ها و برنامه‌های ناقص کشورداری توسط دربار. ۷. گسترش فساد در سطوح بالای نظام و سیاست سرکوب روحانیت و روشنفکران چپ و مذهبی. ۸. اراده‌ی پولادین تئوریسن انقلاب مرحوم دکتر علی شریعتی در برانگیزاندن قشر دانای کشور خصوصاً دانشجویان و اعضای سازمان‌های سیاسی علیه‌ی رژیم شخصی‌شده‌ی خاندان پهلوی که ریشه در اخلاق مستبدانه‌ی رضاخان داشت. ۹. تأثیر اتصال افکار قانونی و انقلابی به نهضت مشروطه توسط چند شخصیت ضد شاه: مرحومان طالقانی و بازرگان و پیش‌تر مبارزات ملی پیشگامان مرحوم آیت‌الله کاشانی و مرحوم محمد مصدق با حکومت خودکامه و وابسته‌ی شاه.

ب. دستاوردهای انقلاب در مقایسه با شاخص‌های پیش از انقلاب:

انقلاب اسلامی با آن‌که دچار چندین تعارض داخلی و خارجی (مانند: تجزیه‌طلبی، جنگ تحمیلی، حملات همه‌جانبه‌ی آمریکا، قیام مسلحانه‌ی سازمان‌های مسلح سیاسی و تحریک اعتراضات قومیتی) شد باز نیز شگفت‌انگیزانه، دستاوردهایی حیرت‌انگیز داشت. مثل: انقلابِ خدمات‌رسانی در چهار بِعد استراتژیک آب‌رسانی، برق‌رسانی، گازرسانی، تلفن‌رسانی (ثابت و همراه) به تمام نقاط کشور. شکوه درخشان علوم پزشکی در همه‌ی ابعاد و رشته‌ها و ساخت چندین بیمارستان و هزاران تخت بیمارستانی. توسعه‌ی ریل و راه که حقیقتاً اعجاب‌برانگیز است. ساخت مسکن برای مستمندان و رشد شهرسازی. پیشرفت بالای علمی در زمینه‌های مختلف. گسترش تفکر سوادآموزی. آموزش نظامی عمومی به طوری که جوانان غیور ایران هر آن، قدرت مسلح‌شدن و دفاع برتر را دارند، با آمادگی شکل‌گیری چندین گردان بسیج جهت مقابله با هر یورش خارجی در مدت‌زمان بسیارکوتاه. ایجاد بالاترین قدرت دفاعی ماهرانه در سطوح جنگال، هسته‌ای، موشکی و لشگرهای میکانیزه‌ی بازدارنده. امنیت پایدار. نجات ملت‌های ستمدیده‌ی منطقه از زیر بار خشونت گروه‌های پیکارجو. شورایی‌کردن اداره‌ی شهر و روستا و بخش. برگزاری چندین انتخابات با رأی آزاد مردم. تقویت روحیه‌ی مردم و دمیدن بینش سیاسی و دینی و جهانی. تقویت زیرساخت‌های کشور و رشد شرکت‌های دانش‌بنیان. ایجاد تفکر جهادی در سه عرصه‌ی کشاورزی، سازندگی و امدادرسانی. ارتقای ایران در رتبه‌بندی‌های محتلف علمی جهان. حرفه‌ای‌کردن و اهتمام مناسب رشته‌های ورزش کشور.

ج. دستاوردهای انقلاب در قیاس با سایر کشورهای همتراز در گذشته و حال:

انقلاب ایران به چند علت ممکن است در تراز شاخص‌های مورد انتظار جهانی نبوده باشد، اما اگر منصفانه مورد ارزیابی قرار گیرد باز نیز در این بُعد کم دستاورد نداشتف زیرا اکثر کشورهای منطقه به دلیل دادن زمین و بندر و پایگاه به آمریکا برای خود مثلاً رفاه و فراوانی آفریدند که فقط لایه‌ی ظاهری آنان است و عیّاشی خاندان و آل‌های آنان که هنوز در قرن 21 خود را مالک و صاحب کشور و ملت می‌دانند. اما با این همه، باز نیز به پای قدرت فکری و علمی و اقتصادی و نظامی ایران نمی‌رسند. جدا از ترکیه که رشد خود را مدیون عضویت در ناتو می‌بیند، بقیه‌ی کشورهای منطقه چندین پله از ایران عقب‌اند. خواستم بگویم این‌طور نیست که انقلاب بی‌دستاورد بوده باشد. ممکن است کسی بگوید امارات چقدر رفاه دارد! اما او نمی‌داند کمی آن‌طرف از شهرهای شیک ساحلی این امارت‌نشین، همچنان سوسمار است و ماسه و شن و صحرا.

 

پاسخم به بحث ۱۶۲ :

قسمت دوم

سه نکته:

یکم: عده‌ای -که بسیار بسته و حتی بدتر از عصر جاهلیت عرب فکر می‌کنند- با بدترین رفتار سیاسی خود که به لجاجت شبیه است، تا به رقابت و رفاقت، رقیبان فکری خود را از دور و دایره‌ی نظام بیرون انداختند و با فکر بسیار پوچ و پوک خود، فقط خود را شایسته‌ی کشورداری می‌دانند. این بدترین آسیب است که بر پیکر نظام افتاده است و اگر علاج نشود، نظام را به بیماری صعب‌العلاج مبتلا می‌کند.

دوم: برخی با ایجاد الیت سیاسی (حلقه‌ی بسته و آقازادگی سربسته)، از نظام برای خود کیسه‌های اندوخته، دوخته‌اند و به جای این‌که به تعبیر شهید بهشتی «جاذبه در حد اعلا و دافعه در اندازه‌ی ضرورت» داشته باشند، خود را وکیل وصی مردم پنداشته‌اند و مملکت را مِلک طِلق خود کرده‌اند و هر غلطی هم که خواستند، می‌کنند.

سوم. نظام در هر بار می‌تواند از طریق آشتی سراسری پایه‌های خود را تقویت کند، اما بر خلاف مصالح و منافع و حتی حقایق، یک جناح را در تاروپود سیاست کشور چیده است و به همان، خود را دلگرم می‌داند؛ حال آن‌که این وضع مانند خوره بر مو است و آفت سن بر خوشه‌ی گندم، که آرد درون دانه‌ها را پوک می‌کند و بخشی از ملت را نسبت به انقلاب و نظام بدبین و پیشمان می‌سازد.

یک طرح مسئله: این روزهای ایران، از دیدِ بنده یک شکاف متقاطع سربرآورده که همچنان پایه‌های خود را محکم‌تر و شاخه‌هایش را گسترده‌تر می‌سازد؛ یعنی پذیرش آشتی آمریکا با ایران. مهمترین بحث کشور در میان مردم، این است که برخی سعادت کشور را درین می‌دانند که به زبان ساده با آمریکا خوب شویم! اما برخی دیگر، به آمریکا به دیده‌ی شک می‌نگرند و به شکل یک دشمن، و لذا هویت انقلاب را در ضدآمریکایی‌بودن و مبارزه و مقاومت در برابر جبهه‌ی امپریالیستی غرب ترجمه می‌کنند. این شکاف، تا لایه‌ی زیرین جامعه هم نفوذ کرد. بگذرم.

با تشکر از طراح این گفت‌وگو جناب استاد قلی‌تبار

۱۲ بهمن ۱۴۰۰ / ابراهیم طالبی دارابی دامنه

 

حالا درست شد آقای قلی‌تبار
من فکر می‌کنم منظورتان در آن سه پست و توضیحات بعدی، این بود که حاکم باید مردم را ببخشد. ازین‌رو بود گفتم، حاکم کشورها کوچک‌تر از آنند که مردم را ببخشند. این مردم‌اند که ازین حق برخوردارند. البته عصر نوح ع چنان ناسپاسی شکل گرفت که حتی پالایش انجام شد و به قول مرحوم بازرگان تصفیه‌ی لازم.
 
سلام شبانه جناب محمدجواد
از توضیحات شما متشکرم. علم سیاست در ایران به لحاظ آکادمیک کم از اروپا نداشت؛ البته در دهه‌ی ۷۰ که بنده دانشجو بودم. الان ارزیابی من دقیق نیست. خب، علم سیاست با دانش هواشناسی فرق زیادی دارد، شما علاوه بر دانش، فنون و مهارت و ابزار پیشرفته نیاز دارید، ازین لحاظ استفهام کردم از محضرتان.
 
 
جناب حجت‌الاسلام موسوی خوئینی
سلام و عرض ادب و ارادت. با شما استاد بر سرِ این عبارت مهم -که در نوشته‌ی دیشب‌تان به‌درستی نگارش کرده‌اید- موافقم. این عبارت:
 
″در همه‌ی موارد هم نمی‌توان به توافق داخلی یا نظر قطعی رسید و باید با آزمون و خطا و دستاویز « حقّ تحفُّظ »، در پیمان‌های جهانی و مجامع بین‌المللی حاضر شد. و در هرحال نباید چاره‌جویی را رسانه‌ای، و بیگانه را خبر کرد.″
 
متأسفانه شهروندانی شتاب‌زده را می‌بینم که تلاش دارند همه‌چیز کشور حتی به فرموده‌ی شما «سویه‌های امنیتی» هم در یک آن و در هر مکان و به هر امکان، مثل حلوا پخش شود ! حال آن‌که مدعی‌ترین کشورهای غرب که شعار حقوق و آزادی و دانستن مردم، می‌زنند اسنادشان را مثلاً پس از پنجاه سال از طبقه‌بندی خارج می‌کنند. تازه آن هم حساب‌شده و ناقص. بنده نظر شما را درین فاز قبول دارم که هم تحفّظ باید کرد و هم حافظت.
 
جناب آقای محمدجواد
سلام و خداقوت و تشکر. اگر مقدور بود قم و مشهد را در گزارش پیش‌بینی‌های خود در نظر داشته باشید. هم به علت کثرت مسافرت به این دو شهر مقدس زیارتی و به علت این‌که این دو نقطه‌ی کشور، گرانیگاه نقشه‌ی ایران به حساب می‌آیند. امروز از آغاز صبح، اینجا باران پربارشی درگرفته که بسیار دل‌انگیز است.
 
جناب سلام و عرض ادب و تشکر وافر که متن بنده را مورد ملاحظه و نقدونظر قرار دادید. ابتدا یک نکته‌ی عام بگویم:
 
من خودم را توجیه‌گر هیچ جریان و مسائلی نمی‌دانم. اگر توجیه‌گری خواستم بکنم از رهبری معظم در دفعات فراوان انتقاد نمی‌کردم. بنده دیدگاه خودم را می‌آورم وسط بحث. این‌که نظرم منطقی تلقی شود یا توجیه و هر اسم دیگر، به من مربوط نیست، با خودِ خوانندگان است. بنابرین به جای پاسخ و ارائه‌ی دیدگاه، اگر بگوییم شما دارید توجیه می‌کنید؛ این یک نوع قضاوت از نوع نادرست است. باید خود مفاد سخن نقد شود، نه نیت و انگیزه و قصد نویسنده. آن هم نیت‌خوانی‌یی که اساساً نادرست هم هست.
 
بله، با بیشتر این گفته‌های شما موافقم. شما، هم مسائل را بادقت زیاد می‌شناسید و هم آن را با ادبیات آرام بیان می‌کنید. درود فراوان دارید.
 
سلام  انتقاد شما را با کمال میل می‌خوانم حتی اگر به بنده نسبت دهید موضوع را از دید امنیتی نگاه می‌کنم. نه، برداشت شما درین‌باره، نادرست است. من موضوع را همه‌جانبه می‌نگرم. بهتر می‌بینم جناب‌عالی در یک متن منقح و در قواره‌ی علمی اقامه‌ی علل و دلایل کنید چرا ایران نباید با روسیه و چین روابط راهبردی برقرار کند. این‌طور باشد متن شما بیشتر مورد توجه قرار می‌گیرد که بشود روی استدلال شما بحث کرد. شعاری‌نوشتن را خود حضرت‌عالی هم بارها ناپسند دانستید. تشکر و درود.
 
فرمایش شما درست است. همین‌طور بود. بنده جانب تفکری ایستاده‌ام که اگر بنا بر مخاصمه‌ی آمریکا با ایران باشد، در برابر امپریالیسم بایستیم. اما اگر واقعاً منافع و مصالح و حقایق ایجاب می‌کند به گفت‌وگو بپردازیم، باید مستقیم با آمریکا بنشینیم تا با واسطه‌ی کشورهای ترسوی اروپا. اصل مذاکره یک پدیده‌ی منطقی است که پیامبر اکرم ص هم آن را بارها آزمودند. درود
.
استاد حجت‌الاسلام سید کمال‌الدین عمادی
زاویه‌ی زیبایی درین جواب گشودید. این‌هم خود یک ظرافت و لطافتی‌ست. اما ذوق من به من می‌گوید همان‌هنگام شهید مطهری از استادش مرحوم علامه طباطبایی بیشتر لذت می‌برد چون لذت دِهِش پایین‌تر از لذت گیرایش است. معلم لذت می‌برد، نه بیش از شاگردش. لذت معلم در یاددادن است که گاه با بی‌حوصلگی هم هست، اما لذت متعلم یا همان شاگرد در یادگرفتن است که در آن هنگام در اوج گیرایی قرار دارد.
 
سلام مطلب زیر را از جهت بررسی یک گفت‌وگو میان شما و بنده می‌نویسم، نه برای گلایه یا شِکوه، زیرا بحث جدی همین چیزها را در خود دربردارد:
 
جمله‌ی من عیناً این بود، با «ی» نکره که جنبه‌ی عدد و معدود هم دارد که گمان کنم شما از ادبیات فارسی، نسبتاًخوب سر در می‌آورید. نوشته بودم:
 
«متأسفانه شهروندانی شتاب‌زده را می‌بینم که تلاش دارند...»
 
اما جناب‌عالی در دو پست متناوب، جمله‌ی مرا به نحو دیگر نقل و برداشت کرده‌اید؛ که خواستم بگویم، در یک بحث علمی -حالا چه آنی، چه با تأنّی- چنانچه جناب‌عالی هم واقف و بدان عامل‌اید، خودِ نقل قولِ طرفِ نقد هم، باید بادقت و بی‌کم‌وکاست و افزایش‌وافزود انجام گیرد، چه رسد در برداشت یا نقد و ایراد و انتقاد.
 
نگاه می‌کنیم به نقل شما از جمله‌ی بنده که در هر دو مورد، «ی» نکره در واژه‌ی «شهروندانی» را از قلم انداختید. و همین، در خواننده این را تقویت می‌کند بنده به مطلق شهروندان تاختم! و تازه این متن من، ربطی به دیگر دوستان همفکرم ندارد که اصلاً شاید هنوز هم تا این لحظه آن متن مرا ندیده باشند. دو جمله‌ی شما را می‌بینیم که از متن من، به‌نادرستی نقل قول کردید:
 
«آقای مدیر شهروندان شتاب زده نیستند این توهین به شعور شهروندان است شما ودیگر دوستان همفکر تان ازدید امنیتی به موضوع نگاه میکنید...»
 
«متاسفانه حاکمین مردم را محرم نمی دانند وشما هم در تایید حرفشان شهروندان را شتابزده در تحلیل قلمداد کردید...»
 
جناب باز هم به آئین گفت‌وگو عادت داشته باشیم و شتاب‌زده دست به نقل قول و برداشت نزنیم و از این‌که یک نویسنده در جمله‌ای «شهروندانی» را دید که شتابزده‌اند، آن را توهین به تمام شهروندان تلقی نکنیم. گمان نکنم کسی تردید کند شهروندانی هستند که شتاب‌زده‌اند و حاضرند همه‌ی حیثیت کشور مثل حلوا خیرات! شود و مثل سمساری‌ها حراج.
 
لابد می‌دانید همین پیمان فوق سرّی هسته‌ای میان آمریکا و استرالیا چندی پیش چگونه و چرا امضاء شد؟! عقل جن هم نمی‌رسد از مفاد رمزنگاری‌شده‌ی آن، سر در بیاورد، آن‌گاه توقع می‌رود جمهوری اسلامی ایران همه‌چیز خودش را حراج کند. من کاری به این ندارم الان کشور در ید قدرت کدام جناح است. من پدیدار را مورد تحلیل قرار می‌دهم. این به نظرم عقلانی نیست که همه چیز کشور مثل آینه بر مردمش معلوم باشد، این نهایت خامی آن کشور خواهد بود.
 
در پایان از اصل گفت‌وگو با جناب‌عالی سود می‌برم. و بیمناک نیستم که این سود از سمت شما حس نشود. مهم حضور درخشان شما در صحن است که حقیقتاً جای سپاسگزاری دارد.
 
پاسخ:
 
جناب حجت‌الاسلام استاد باقریان
با سلام و سپاس. این جواب شما را به مخاطب‌تان -که نمی‌دانم در کدام فضای مجازی دادید- با حوصله خواندم. خواستم علاوه بر تشکر، این مسئله را مطرح کنم که در عجبم بشر حاضر است موش و پهِن و هیولا و افزارآلات و هزار مصنوع و صنع خدا را و حتی شیطان و اشیای متوهم را تحت عنوان بُت و توتِم بپرستد، اما حاضر نباشد به یک آفریدگار باری‌تعالی که اَسماء و صفات او حُسنی است و وجودش منشاء برکات و خلق موجودات، تن در ندهد و خود را بلندمرتبه‌تر از آن بداند که تحت سرپرستی خدا در آید! و آن وجود اقدس را ستایش و پرستش کند. بت‌پرستی مدرن هم جای خود دارد.
 
از نظر من این ریشه در تکوین ندارد. بلکه؛
 
۱. یا بازتابی از تربیت‌نایافتگی چنین افرادی است. منظورم از تربیت دانش توأم با اخلاق و سیر و سلوک و پارسایی وجدان است.
 
۲. یا برگرفته از غرور علمی آنهاست.
 
۳. یا ناشی از خاموشیِ بخش‌هایی از وجود متعالی افراد، که آنان را مُعسر و مضطر و به قول علامه طباطبایی «مستضعف فکری» نموده است.
 
۴. و یا تکیه‌ی مطلق بر عقل که هنوز قادرشان نساخته تا به فهم مسئله منجر شود و لذا عالم بالا و هرچه ماوراء است را موهوم می‌پندارند. بگذرم.
 
بهتر آن است بروم روی «هفت‌اورنگ» عبدالرحمان جامی که چه زیبا بر وجود آفریدگار مهربان انگشت استدلال گذاشته:
 
ذات نایافته از هستی بخش
چون تواند که بود هستی‌بخش؟
 
نقش، بی‌خامه نقاش که دید؟
نغمه، بی‌زخمه مطرب که شنید؟
 
ناید از ممکن تنها چون کار
حاجت افتاد به واجب ناچار
 
او به خود هست و جهان هست بدو
نیست دان هر چه نپیوست بدو!
 
جنبش از وی رسد این سلسله را
روی در وی بود این قافله را
 
همه را جنبش و آرام ازوست
همه را دانه ازو دام ازوست

 

پاسخ:
سلام جناب موسوی خوئینی
امام خمینی چه حکیمانه و عقلانی فرمودند. خاطره‌ای مهم از مهندس میرحسین موسوی بود. نگاه امام هم به مردم و هم به مصلحت و هم به حقیقت، نگاهی موزون و میزان بود. این مثلث باید هم لحاظ شود. متشکرم. باز نیز مدرسه فکرت را به داشته‌های مؤثرتان میهمان کنید.
 
 
 
این صحنه را پس از بارش باران پربار از لبه‌ی حیاط خونه‌ام در داراب‌کلا انداخته بودم. شنبه ۹ بهمن ۱۴۰۰ ، که رودخانه سِل سَر کرده بود. (=به فارسی: سیلاب اندکی به راه افتاده بود. سِل: مخفف سیلاب. سَر: مخفف سرازیر)

 

مزرعه‌ی فکرت ۵

ریاست به دستِ کسانی خطاست که از ...

۱۳ بهمن ۱۴۰۰ / ابراهیم طالبی دارابی دامنه

به نام خدا. سلام. در اواخر دوره‌ی ساسانیان کتابی به اسم «مینوی خرَد» نگاشته شد که در آن آمده است آن کیش و دینی نیرومندتر است که «قدرت با آن باشد.» (ر.ک: دین و دولت، شیرین بیانی) خاندان ساسان کسانی بودند که به یاری روحانیان زردشتی، حکومت ۵۰۰ساله‌ی اشکانی را از بین بردند و با برانداختنِ اشکانیان، اردشیر بابکان -بنیادگذار تیره‌ی ساسانی- حکومت خود را بر دو رکن پایه‌گذاری کرد: رکن تمرکز قدرت. رکن دین واحد. دوره‌ی این سلسله، از ۲۲۷ بود تا ۶۵۲ میلادی. سخنم را در مزرعه‌ی پنجم فکرت، به باب اول «بوستان» می‌برم که شیخ اجل در آن به‌راستی و به‌درستی اندرز داد:

ریاست به دستِ کسانی خطاست
که از دست‌شان دست‌ها بَر خداست

یک نکته: معلوم است که صاحب بوستان چه می‌گوید؛ می‌گوید قدرت به دست کسانی که علیه‌ی خدای باری‌تعالی ریاست می‌ورزند! خطاست. و این تز یعنی دستِ رد سعدیِ علیه‌الرحمه به هر تز و اندیشه که سیاست را برای شاهان می‌خواهد و ستم‌پیشگان، و در عجیب‌ترین رأی شاذ و به دور از فکرِ باز، «صالحان» و «باورمندان» را با حربه، بلکه با تَلبیس و دسیسه‌ی جداسازی اسلام از اجتماعیات و سیاسیات، از دایره‌ی مهم دنیای انسان و ساختن جهان و بسط تمدن بیرون می‌افکنَد. فکر و جهت‌دهی بیهوده‌ای که، امام خمینی آن عالِم خردمند و هوشیار و پارسا با ظهور در حوزه‌ی علمیه و سپس ورود شجاعانه به پهنه‌ی عمومی ایران و درافتادنِ عاقلانه با رژیم شاهنشاهی، بر آن، برای همیشه یا دست‌کم سالیانی دراز، خط بُطلان کشیدند؛ البته اگر ملت همچنان روشن بمانَد و چنین بخواهد.

یک طرح مسئله: باری؛ باید به عرض برسانم که دیری‌ست آقایانِ سران جناح چپ، محترمان: آیت‌الله سیدمحمد موسوی خوئینی و حجت‌الاسلام سیدمحمد خاتمی به نقدِ قدرت اقبال کرده‌اند و بارها دیده‌ایم نامه‌ها و نوشتارهایی را، که به امضای آن دو سیّد بیرون‌رفته از قدرت، رسیده؛ یا در پای اعلانیه‌های عمومی مجمعِ زیر نظر خود، هشدارهایی صادر شده است، اما آن دو مرد در «باران» و «کوران» از یک امر اهَم، شانه خالی کرده یا هنوز احساس حضور نکرده‌اند و آن این است به طرفدارانِ محترمِ قرائتِ خانه‌نشین کردنِ دینِ مبین، مواجهه‌ی مؤثر علمی را آغاز ننموده‌اند که کارِ تبلیغی و سخن‌پراکنی نادرستِ این حامیانِ کم‌شمار و گاه، اندک‌سینه‌چاکانِ مغرب‌زمین، بس بیهوده‌تر است از بیهودگیِ ستایندگانٍ قدرت یک سویه‌ی بدونِ پاسخگوی منحصر در یک جناح و فرمان‌پذیرانِ بخشِ بدفکرِ روحانیت در قم و مشهد و احیاناً تهران، که اگر همچنان به مثل حافظ «تماشاگه راز» باشند و در قفا و خفا یک بیتی و غزلی به طعنه و اشاره و کنایه و رمزوراز بسُرایند و خود را «رِند» زمانه بپندارند، اما همزمان «شاه‌شجاع» را در بغل بگیرند و نرمی بورزند و ترکِ فعل کنند، یقین داشته باشند دست‌کم دوستداران خود را در تمیزِ راه درست و سخن سَدید تنها گذاشته و روشنگری تاریخی خود را به دستِ تأخیر سپردند و حتی شاید بتوان گفت آرمان آگاهی‌بخشی خود را در کوره‌ی مصلحت‌اندیشی نابجا انداختند. امروزه وقت مناسبِ مواجهه‌ی منطقی میان فکر با فکر است، اندیشه با اندیشه، کتاب با کتاب. قول با قول، حتی قول در برابر هول و نیز حساب با حساب. و الّا بعید نمی‌نماید به آن سرنوشت شَوم و هولناک دچار  شویم که در بالا از ساسانیان و روحانیان و مُغانِ سلسله‌ی ماد گفتم که به حیَل و حیرانی به موبدانِ آلوده‌ی زرتشت درآمدند و پیشوایی پیشه کردند.، آری ممکن است آن سایه و سرمه و ترمه و خِرقه و خَرق سراغ امروزیان هم بیاید.

این را از آن رو طرح کردم چون فرزند برومندش در مدرسه فکرت حیّ و حاضرند (نوشته‌هایی مفید و مؤثر نیز می‌نویسند) شاید نوا و آوا و ندا و صلاح و صدا و صلای ما را به آن منادیانِ «اصلاح» برسانند. والسلام علیکما. بگذرم.

 

جناب سلام به شما. بسیار جای خوشحالی دارد که با حوصله و علاقه به یک متن، چشم انداخته و عیب و ایرادهای آن را از دیدِ خود برشمرده‌اید. انتظار همین است که قلم به نقد روَد تا عیار متن معلوم گردد. پرسش سنجاق‌شده این نبوده که چاک‌های حال و روز امروز ایران را پینه یا دوگ بزنم. آنچه شما اشاره کردید جایش محفوظ است و می‌شود در نوبتی دیگر بدان پرداخت. بنده بر مبنای بضاعت و مشاهدات خودم پاسخ نوشتم. آشکار است درین مسئله‌ی به‌این‌مهمی، شما و سایرین امکان دارد پاسخ و نظراتی دیگری داشته باشید. مثال‌هایی که از امروزِ کشو زده‌اید چندان دور از واقعیات نیست. بله، درست فرمودید. اما من در دایره‌ی همان پرسش ماندم و نخواستم بیرون از موضوع سخن گفته باشم.
 
این‌که امروز ایران از نگاه آن دوست خوب، شبیه و یا به تعبیر دیگر بدتر از سیاست‌های شاه است، به نگاه و استدلال و اثبات شما برمی‌گردد و بنده به‌شدت خود را خواننده‌ی این نوع نگرش‌های متفاوت می‌بینم تا بدانم در مغز غیرِ خودم چه جوشش‌های بیرون می‌زند. بنابرین دور ندارم باز نیز از جناب‌عالی قدردانی کنم که مرا با نوشته‌های پُرسوز و گداز خود، به امور داخلی و خارجی آشنایی‌های بیشتری می‌دهید و این همان نعمت و ثمرات بی‌پایان بحث است که بارها گفته و می‌گویم مدرسه فکرت را باید همچنان تالار قلمِ خود اعضا نگه داشت، نه ارسال کپی و نوشته‌های فضای مجازی و سایت‌ها. و شخص شما هم جناب آقاعبدالله، الحمدلله همواره با تراوش مغز خود متن می‌نویسید و هرگز کپی دیگران را به اسم خود جا نزده و نمی‌زنید و از سرقت ادبی در امان مانده‌اید. برای همین نوشته‌های شما را با تمام دقت و حواس می‌خوانم ولو در پاره‌ای مفاد نادرست هم باشد، زیرا روی تک‌تک واژه‌های آن زحمت تایپ و تفکر گذاشته‌اید و من پاسِ این تأمل‌ورزی را نگاه می‌دارم. این‌که در جاهایی هم، با هم متفاوت از هم می‌اندیشدیم خود نشان بارز وجود آزادی خیال و خرد و خودسازی است. جمله‌ی آخر متنت هم، عالی و منطقی و بجا و نیکوست. بر من هم هر نقدی دارید با آسودگی تام بنگارید. من پوست‌کلفت‌تر از آنم از قلم عبدالله‌نامی بهراسم. کشکولی مزه کرد!
 
 
جناب آقای محمدجواد
سلام و صبحگاهان آن دوست محترمم، خوش و خرم. حالا گزارش هوابینی شما از طالع‌بینی ! هم جلو زده است؛ چون قم و مشهد را در مدار مداد خود قرار دادید. شرمسارم که زحمت این دو شهر مقدس را به گردن گرفته‌اید. درود. خواننده‌ی پروپاقرص گزارش پیش‌بینِ شما هستم. بیش‌ممنونم جناب رمضانی.
 
اطلاعیه‌ی مردسه فکرت
 
«یک نکته از این معنی گفتیم و همین باشد»
 
به اطلاع عمومی برسانم من درین صحن، از خلاصه‌لفظِ «حجت‌الاسلام» برای خطاب محترمانه به روحانیان محترم مدرسه‌ی فکرت استفاده می‌کنم که در واقع به لحاظ رُتبتِ علمی و رسم حوزوی، تمام این بزرگواران و اساتید فرهیخته‌ی اینجا، در مرتبه‌ی فقهی «حجت‌الاسلام والمسلمین» و حتی برخی از آنان در رده‌ی مجتهد هستند. بنابرین، بسنده‌کردنِ بنده به لفظِ «حجت‌الاسلام» صرفاً برای صرفه‌جویی در وقت است و پرهیز از زیادشدن واژگان عنوان.
 
این را ازین جهت اطلاع‌رسانی کردم تا ساحت والای این بزرگواران محفوظ بماند. باور بفرمایید همین قبولِ دعوت بنده از سوی آنان که در مدرسه حاضر باشند و به تبادل فکری بپردازند، خود علامت بالاترین فروتنی و اخلاقِ تعالی‌بخش آنان است.
 
بنده برای همیشه از روحانیان معزز مدرسه تشکر دارم و با نهایتِ شوق و رغبت و طوع به اندیشه‌های بکری که در نوشتارشان می‌بینم، درس می‌گیرم و به یاد می‌سپارم. به دیده‌ی حافظ لسان الغیب: «یک نکته از این معنی گفتیم و همین باشد»
 
 
جناب قلی‌تبار سلام و صبح‌تان سرخ‌فام. ممنونم جوابم به طرح پرسش شما، به تعبیر آن معلم خردمند «سزاور توجه و بسط» شد. و ازین‌که نوید دادید «در تدارک متن نافعی در هر سه بعد قیاس» هستید، بنده را سر ذوق آورده‌اید. بلی به قول شما توفیقی نیست مگر به اذن خدا. منتظر و به قول شما فضلا و علمای اَعلام مترصد (=چشم‌به‌راه) می‌مانیم.
 
 
جناب استاد حجت‌الاسلام آقا سیدحسین موسوی خوئینی
سلام و احترام. قصار نابی درین نوشته‌ی‌تان دیدم که طبق همیشه‌ی خودتان، بر تنِ سخن ناب پارسی، لباس دیبای ادبیات فارسی می‌پوشانی که وقتی چشم به آن می‌افتد و یا گوش به آن پَر می‌شود، هورمون لذات بر وجود آدم ترشح می‌کند. ازجمله این جمله:
 
«جهان اندیشه و درونِ بشر، کمتر و کوچک‌تر از جهان پیرامونش نیست و حق با پیران و پدرانِ ماست که گفته‌اند: هر سَری را، عقلی‌ست»
 
خواستم یک زاویه باز کنم و یک روزنه بزنم که آری، درست و راست فرمودید که دُرون آدمی نه فقط گسترده‌تر از بُرون اوست، که حتی شگفت‌انگیزتر. و چه هم پسندیده‌تر و شادی‌سازتر که فقط خدا از «صدور و سینه‌ی» فراخ و جریح بشر مطلع است و اگر سایرین به سینه راه داشتند، مکافاتِ روز جزا در همین سه‌روز دنیا برملا می‌شد و پرده‌ی ستّاریت می‌افتاد. وه! چه ژرف است که خدا ستّار است. حکیمانه‌ترین صفات حضرتِ باری.
 
خواستم همین‌طور برم، اما دیدم دارم زیره به کرمان می‌برم و سنگِ پا به قزوین و سوهان به قم و چاقو به زنجان و کشمش به مشهد مقدس و خرما به بم. ندا آمد که ای دامنه! باز ایست یک دم.
 
جناب استاد حجت‌الاسلام باقریان ساروی
 
سلام و احترام. حق است نهان ندارم از آن جناب، که در بحث دین‌شناسی تبحر دارید و سالیان سال مهارت ورزیدید، تشکر وافر داشته باشم. چون‌که ما را، هم به کتاب «مسیر پیامبری» خانم صدیقه وسمقی بیشتر آشنایی داده، و هم به پاسخ‌های خود به ایشان آگاهی بخشیدید.
 
من هم خواستم بیایم بگویم که سرکار محترم خانم وسمقی از یک سو نوشته: «ایمان به خداوند قادر متعال، شخص مؤمن را شجاع و محکم و استوار می‌سازد» اما از سوی دیگر معلوم نمی‌سازد این تشجیع مؤمنین در کجا کاربرد دارد؟ در برابر خدا؟! در معرکه‌ها؟ در دفاع‌ها؟ پیش خدا که، باید خشیت داشت، نه شجاعت. و خشیت یعنی حرف خدا را بر خود غلبه‌دادن. در جاهای دیگر هم، که وی از سکیولارتیه‌شدن دفاع می‌کند. لابد او استواری مؤمن را در گوشه‌ی مسجد می‌خواهد و سر سجاده‌ی صلات و کنج دیر و زیر خانقاه. چون در جاهای دیگر طبق نقل قول‌هایی که از کتابش آورده‌اید، انگاری دستِ خدا را هم از ساحت بشر بُرید چه رسد دست عالم دین را در سیاست و تدبیر مُدُن.
 
اما وسمقی وقتی می‌گوید «ادیان می‌توانند نقشی معنوی ایفا کنند و به پر شدن خلأ معنوی انسان مدد برسانند.» یاد آن استدلال می‌افتم که قائل‌اند معنویت کفایت می‌کند، دین، زیادی‌ست! واقعاً آدم درمی‌مانَد که چگونه دو حرف نقیص را پهلوی هم می‌نهند. بگذرم.
 
بدترین جای ادا و یا ادعای ایشان آنجاست که برای نقد شیعه، از تسنن آدرس می‌دهد. من گمان دارم که گویا خانم وسمقی اصلاً نمی‌داند که هم اشاعره (=نقلیون) و هم معتزله (=عقلیون) هر دو، دو جریان فکری در درون اهل تسنّن بود، نه در تشیّع. و عجیب این است که ایشان فقه شیعه را می‌خواهد نقد کند، اما سر از دو جریان سنی درمی‌آورد و از آنجا کد می‌فرستد. دلم به حالش سوخت!
 
شما استاد باقریان جواب درستی دادید که اسلام دینی «فرا زمانی و فرا مکانی و جهانی»ست. و چنان این سخن بدیهی‌ست که حتی تصورش، تصدیقش است. اگر اسلام فرازمان نبود، جرقه‌ی خاتمیت نبوت مشتعل نمی‌شد و ختم نبوت رخ نمی‌داد. خوب شد شیعه علاوه بر عقل و نقل، منتظر ظهور امام غائب عج هست.
 
شایسته‌کاری ۱۰
چای بیار ! پیاز پوست بِکن ! جورابم را بشور ! برو نون بخر ! آب بده ! رختخوابم را بذار ! برو انباری ترشی بیار ! نمک و سُماق را بِدو بردار بیار ! کنار برو من می‌خوام بغل بخاری لم بدم ! کت و قبایم را آویزان کن ! عطرم را بیاور ! جاسیگاری‌ام را چرا نیاوردی ؟! و ده‌ها دستور ازین دست، همه را باید ترک کرد. مگر زن، بلاکش ماست؟! که هر چه فرمان است او باید جُرمش را بکشد؟! کمی خودمان بجُنبیم و زن را فَلِه ! فرض نکنیم.
 
موسوی‌خوئینی:
سلام
چون به جدّ بنده گفتند: بخوان؛ شما را ندا آید که: بشنو
 
شایسته‌کاری ۱۰
 
چای بیار ! پیاز پوست بِکن ! جورابم را بشور ! برو نون بخر ! آب بده ! رختخوابم را بذار ! برو انباری ترشی بیار ! نمک و سُماق را بِدو بردار بیار ! کنار برو من می‌خوام بغل بخاری لم بدم ! کت و قبایم را آویزان کن ! عطرم را بیاور ! جاسیگاری‌ام را چرا نیاوردی ؟! فوتبال تمام شد بیا این پوستِ تخمه را از پیشم جمع کن ! و ده‌ها بلکه صدها دستور ازین دست آن هم با لحن و صوت خاص، همه را باید ترک کرد. مگر زن، بلاکش ماست؟! که هر چه فرمان است او باید جُرمش را بکشد؟! کمی خودمان بجُنبیم و زن را فَلِه ! فرض نکنیم.
 
آقای قلی‌تبار با سلام و عرض ادب و ارادت. ارزنده بود. هنوز وارد پاسخ به پرسش نشده، اما مطالب مقدماتی مهمی ترسیم کرده‌اید از سوی دیگر به نظر من در دین هر جا حرف از حقوق شد، دوجانبه است، نه یک‌جانبه. مانند حقوق میان زن و مرد، آموزگار و آموزنده، رهبر و رهرو. حکومت و ملت. آنجا هم که حکومت به گردن ملت حق دارد هم بسیار اهمیت دارد.
 
استناد عالی‌جناب به آموزه‌های امام علی ع همگی زیبنده بود، به‌ویژه آنجا که خود را به عنوان رهبر جامعه، «...قُطبُ‌الرَّحى‏» توصیف کردند: «...من قطب و میخ آسیا هستم». همان سنگِ زیرین آسیاب که همه را به گردش درمی‌آورَد.
 
سلام استاد موسوی خوئینی‌ها
شب‌تان به خیر و حلول رجب‌تان به خوشی. بلی؛ به حضرت ختمی‌مرتبت ص سروشِ وحیانی اِقراء آمده و به ما امر به اِسمع. چون عاقلیم، سامع‌ایم. با درود.
 
به: جلیل قربانی
از : من !
سلام و شبانگاه به کام. بنده هم چونان شما خیلی علاقه دارم نمازهای یومیه‌ی چهاررکعتی‌ام را، در هر مسافرت، به هر مقدار مسافت و مرارت، قصر (=شکسته‌ی دورکعتی) بخوانم و روزه‌ام همواره ۲۹روزه تمام شود و هرگز عُمر رمضان را سی‌روزه دوست ندارم. بگذرم. اشارت بود به آن پُستت! لابد جا افتاد.

۱۴ بهمن ۱۴۰۰
 

مزرعه‌ی فکرت ۶

 
دَمی پیشِ دانا
 
۱۴ بهمن ۱۴۰۰ / ابراهیم طالبی دارابی دامنه
 
به نام خدا. سلام. چه به «گلستان» برویم و چه به «بوستان»، دستِ تهی از پیش شیخ اجل برنمی‌گردیم. مانند این دو مصرع در باب نُهم بخش یازدهم بوستان. آن روحانی پارسا اندرز می‌دهد دنیای آدمی به اندازه‌ای کوتاه و کم است که می‌شود آن را در حدِ یک دَم و بازدم دانست، ازین‌روست که می‌گوید فرصت را برای دانستن و بهزیستن غنیمت بشُمار. نزد یک دانا، دانایی آموختن و پارسایی ورزیدن برتر از تمام عالَم است؛ به‌ویژه هنگامی که علم به ایمان راسخ بینجامد:
 
نگه دار فرصت که عالَم دَمی‌ست
دَمی پیشِ دانا بِه از عالَمی‌ست
 
نکته: به تعبیر زیبای امیرالمؤمنین امام علی ع در غُرر الحکم، ص۴۶ : الایمانُ‌ و العلْمُ‌ اخَوانِ‌ تَوْأمانِ و رفیقانِ لَا یفْتَرِقان. ایمان و دانش دو برادرِ همزاد و دو رفیق جداناشدنى هستند.
 
کاشکی: ای کاش! بر سرِ راهِ هر انسان، یک استادی، یک رَهنُمای، یک اهلِ دلی، یک خردمندی، یک زاهدِ پارسایی، یک طیبِ جسم و جانی، یک قابله‌ی روحی، یک آموزگارِ بوسینا واری، یک ابن عربیِ فصّ گویی، یک شیخ اشراقِ سُهروردی و از همه بهتر و ابدی‌تر آن «شیخ اجل» سبز شود؛ تا آدمی، بار و بر، گیرد و ساز و برگ چیند و به خط قرآن و عترت در آید و سرانجام مُثمِر به حالِ خود و خلق و خدا گردد.
 
یادکرد: خجسته‌میلادِ فرخنده‌فرزندِ امام زین‌العابدین ع حضرت باقرالعلوم ع را گرامی می‌دارم؛ همان امام شکافنده‌ای که فقه شیعه را غنای محتوایی بخشید و امام صادق ع پیشوایی صادق پروراند. یک سخن ناب از آن امام هُمام (=بلندهمت) که می‌فرمودند: نهایتِ کمال، «فهمِ در دین» و «اندازه‌گیری در خرجِ زندگانی‌»ست.
 
پاسخ‌ها:
 
 
جناب قلی‌تبار. سلام و پگاه پنج‌شنبه‌ی شما و آغازین روز ماه رجب مبارک. از آن حکیمِ عدالت و صداقت، با این شکل‌وشمایل هر چه بیشتر بگذارید؛ ما همچنان به افکار مرحوم علامه محمدرضا حکیمی نیاز داریم. او یکی از الگوهای بنده بوده و هست. انقلاب اسلامی به حرف‌های حکیمی همخون است نه آن قاعدین و غائبین، که حالا قائمین و حاضرین در قدرت شدند.
 
 
جناب ذاکر اهل بیت عصمت ع آقای رخ‌فروز
با سلام و عرض تبریک. زیبا بود این غزل آقای «تاری یاسر» خصوصاً محتوا و همچنین قافیه‌های مهم و ردیف آهنگین آن. درود فراوان. همه‌ی مصارع این غزل خوش‌ساخت، مُصرّح و مبین بود. به‌ویژه این یک بیت که برای من خیلی دلکش و دلنشین بود:
 
ای ابرِ پُر ز غفران بر ما سیاه‌رُویان
اَلطافِ خود بباران، ای لیلةُ الرّغائب
 
 
استاد حجت‌الاسلام حاج سیدکمال‌الدین عمادی چاچکامی
با سلام و احترام و عرض ادب و ارادت و خجسته‌باد حلول رجب به آن فرهیخته‌ی به اثرات کمال اُنس‌گرفته.
خواستم بدانم گرچه یک علت گذاشتن دست روی ریش هنگام ذکر رجبیه را این دانستید که حالت گریستن به انسان می‌بخشد، اما آیا عمل به ظاهرِ فعلِ معصوم ع هم بر ما لازم است؟ به نظر من مهم دقت در بیان ذکر است و تطبیق خود به پیام درون آن. مهم چشیدن طعم معنوی این ذکر است، نه پیاده‌کردنِ شکل ظاهری ذکر. به قول مولوی در مثنوی:
 
آب دریا را اگر نتوان کشید
هم به قدر تشنگی باید چشید
 
یک مزاح رجبیه هم بکنم: امروزه مثلِ منِ کمترین ریش‌ها را تراشیده‌ایم البته نه تیغ! به صورت‌تراشِ موزر آلمان، نه مُضرِ انسان، الآنه کسانی ریش گذاشته‌اند، آن‌هم ریش‌های محیرالعقول -که بعضاً- ممکن است نه فقط آدرس مدار قبله را نداشته باشند، بلکه ریشِ بی‌ریشه گذاشته‌اند. باری؛ آنقدر هم بلندِ بلند و پیچ‌پیچی چون کلَم، که نگه‌داری آن روزانه چند دلار ! بی‌مقدار ! خرج دارد. پوزش از ریش‌داران باریشه. و نیز ریش‌گذاشتگان اهل ذوق و آرایه.
 
شاهان زیر خلیج فارس مگر جناب قلی‌تبار، به این حکایات دسترسی دارند ؟! ندارند. وگرنه هر کدام‌شان به حد عمرشان بر ملت مملکت‌شان پادشاهی خودکامه نمی‌کردند. به آن «صاحبدل» داستان‌تان بفرمایید گذرش را به سرزمین اعرابِ اطرافِ ایران و پادشاهی‌های بیشتر اروپای امروزی کج کند!
 
 
جناب آقای محمدجواد
سلام و وقت آن دوست گرامی به شادی. بقیه‌ی جاها را خبر ندارم، اما آسمان و زمین و هوا و دمای اینجا درست وفق پیش‌بینی شما درآمده است. خواستم گواهی بدهم تا از میزان درستیِ پیش‌بینی خود مطلع شوید. سپاس جناب رمضانی.
 
 
استاد حجت‌الاسلام حاج احمد باقریان
با سلام و احترام. درین قسمت پاسخ به خانم صدیقه وسمقی در نقد کتابش «مسیر پیامبری» از قانون «مقابله به مثل» سخن به میان آوردید. خواستم چالش کنم که برداشت عرفانی از دین در برخی جاها منطقی‌تر، جذاب‌تر و شاید مقرّب‌تر از اعلانات فقهی باشد که اغلب مصلحت را در آن راه نمی‌دهند. نمی‌دانم مثلث یا سه‌وجهی پیر هرات خواجه عبدالله انصاری -که عارفی وارسته بود و انسانی پیوسته- را دیده یا خوانده یا شنیده‌اید که می‌فرماید:
 
"بدی را بدی‌کردن سگساری است.
خوبی را خوبی‌کردن خرکاری است.
بدی را خوبی‌کردن کارِ خواجه عبدالله انصاری است»
 
زیرا مرسوم است اگر سگی سگِ دیگری را گاز بگیرد آن سگ هم گازش می‌گیرد. و نیز  یک الاغ وقتی که شانه‌ی الاغ دیگری را بخارانَد، الاغ مقابل هم شانه‌اش او را خواهد خاراند. پیر هرات هم که بدی را هم، با «خوبی» جواب می‌دهد. نقل است برای این مثلث وجه چهارمی هم هست که آن را مربع می‌کند:
 
"و نیکی را بدی‌کردن که کار....»
 
به نظرم این وجه چهارم کار ذاتیِ نظام یغماگر آمریکاست که حتی محمدرضا پهلوی فراری را با آن‌همه خوش‌خدمتی و رفاقت با آمریکا، حاضر نشد به خاک آمریکا راه دهد و او دربه‌در بود در باماهاس و پاناما و مراکش و مصر و یک دو سه ماهی آن‌هم برای درمان بیمارستانی در آمریکا.
 
و نیک آگاهید حتی قرآن کریم هم در سوره‌ی رعد آیه‌ی ۲۲ چنین تأکیدی کرد: ...وَ یَدرؤنَ بِالحَسنةِ السّیّئة أولَئکَ لَهُم عُقبى الدَّار. «و در عوض بدی‌های مردم نیکی می‌کنند، اینان هستند که عاقبت منزلگاه نیکو یابند.»
 
بنابراین استدلال‌تان بر «مقابله‌به‌مثل» دچار ضعف و یا کاستی اقناعی‌ست. بنده حتی قضیه‌ی «انتقام» را هم در بُعد دینی مورد پرسش خویش قرار داده‌ام. مثلاً می‌گویند انتقام خون فلان را می‌گیریم. حتی خدا در بحث قصاص هم اولی را در بخشش اولیای دم می‌داند. بگذرم.
 
جناب آقای مرآت سلام
 
برادر عزیزم عالی نوشتید. می‌گویم کجا را عالی‌تر در این پست خود.
 
اول این‌که موافقم با شما که صحیفه‌ی امام (یا همان نور سابق) یک نسخه‌ی کاغذی نیست که بخوانیم و بگذاریم کنج قفسه. درست فرمایش کردید؛ به تعبیر من یک کتابِ بازِ بالینی است.
 
دوم این‌که چه تعابیر قشنگی استخدام کردید در توصیف امام. تماماً موافقم. حقیقتاً امام نادره‌ی دوران و معجزه‌ی حوزه بود که سخت با تز خانه‌نشین کردن اسلام درافتاد و راحت بر شاهنشاهی یورش برد. درود بی‌پایان بر ایشان و رهروان.
 

سلام جناب سید محترم میرفخرایی مدیر محترم گفتنک

برای من جاذب بود. درود و تحیت. سلامٌ قولًا مِن ربٍّ رَحیمٍ. آیه‌ی ۸۵ سوره‌ییس. تعجب این که واژه‌ای به این آرام‌بخشی را برخی از باستان‌گرایان و پان‌ایرانیست‌های تندرو برنمی‌تابند و به جای آن فقط از لفظ «درود» استفاده می‌کنند. من نظرم بکارگیری هر دو لفظ است. چه سلام و چه درود. اما اِعراض از لفظ سلام چون عربی است یک گروِش افراطی است. خودِ دربار پهلوی که خود را آن‌همه باستان‌گرا می‌پنداشت، برای شاه و اعضای خاندان شاه الفاظ عربی خلق می‌کند یا معرّب: مثل اعلا حضرت. علیا حضرت. بگذرم. لفظ سلام را رسا رساندید.

 

پیام ویرایشی جناب جلیل‌ قربانی:
 
سلام؛
ایمپالا درست است!
نام یک گونه آهو و یک مدل از خودروی شورولت ساخت آمریکای جهانخوار.
باز هم اشتباه کی‌بوردی به دلیل مجاورت «م» و «ن»!
 
پاسخ این جانب:
 
سلام. دقت‌تات را درود. حتماً خواهم افزود. من میم را قلبِ به نون کردم! که عرب نون را قلبِ به میم می‌کند. مانند شنبه که شمبه تلظ می‌شود. اشکال شما وارد است. نه، حتی به علت همسایگی دو حرف میم و نون صفحه‌ی تایپ هم نبود، من اساساً نمی‌دانستم تلفظ این حیوان با حرف میمم و «ایمپالا» است و حتی بلد نبودم نامی‌ست برای شورلتی در کشور آتازونی. متشکرم ازین یادآوری. به سُروده‌ی مولوی در دفتر اول مثنوی:
 
خوش‌تر آن باشد که سِرّ دلبران
گفته آید در حدیث دیگران
 
از آن جهت چون می‌خواهم متن‌های نیایشم درین درگاه، بدون دخل و تصرف باشد و ویرایش نخورد. لذا این پیام شما را زیر نیایش ۲ چسباندم. بنابراین ایمپالا درست است، نه اینپالا. یاددادنی بود. چقدر اقدام شگفت‌انگیز آموختن و آموزاندن زیباست.

 

پاسخ‌ها:

از اون بالا بیآغازم و جواب بنگارم اگر ان‌شاءالله بلد بودم. فعلاً همین‌جا تایپ می‌کنم و روی کامپیوترم هم نمی‌رم. در بخش ذخیره‌ی تلگرام هم تایپ نمی‌کنم، توی همین صحن می‌نویسم که آن بالا، روی منوی هِدر (=سربرگِ) مدرسه، معلوم باشد فلانی در حال نوشتن است ! ... برم بالا ببینم چه خبره.
 
جناب آقای محمدجواد
سلام که صبح دادم. بروم سرِ اصل مطلب. ۱. بله درسته، برای مطلع‌شدن از بازخورد نوشته بودم. ۲. نیز حرفت صحیح است که با درجه‌ای خطا آمیخته است، من هم معتقدم پیش‌بینی قاطع که نیست، از اسمش پیداست، با لفظ «احتمال» جمله‌بندی می‌شود، نه به لفظِ «جبر».
 
حالا یک پیام دیگر: من معمولاً نماز ظهر‌وعصرم را وقتی در منزلم -اینجا- باشم سعی می‌کنم داخل حیاط زیر آسمان و تحت لوای آفتاب بگزارم. اما امروز پنجشنبه رفتم مُهر گذاشتم که ببندم نماز را، دیدم نمی‌چسبد. چرا چون طبق همان پیش‌بینی دیشب‌تان، اینجا، هم نیمه‌ابری شد، هم نسبتاًخیلی‌سرد، و هم آفتابش نیمه‌جان و زار و نزار و صدالبته وا (فارسی‌زبان محترم: وا به زبان مادری ما یعنی باد، باد توأم با سوزِ سرما) هم می‌زند! وقتی هم بُرودت پیش بیاید برومندی محو ! می‌شود.
 
آقای محمدجواد رمضانی ! شاید ندانید و یا لابد کشف کردید که من در داخل نظرگذاری‌هایم زیر پست‌های اعضا، حرف‌های اصلی خودم را در بین‌السطور می‌زنم. اهل فن -که شما هم درین دسته جای داری- قضیه را می‌گیرند. مثلاً در همین نظرم ظاهر قضیه ارسال بازخورد است و نیز اخلاقاً پاسخ به نظر و دیدگاهی که زیر پستم نوشتید، اما در ورای آن، دارم از یک ارزش معنوی دینی هم یاد می‌کنم که باید آن را سرِ وقت گزارد. یعنی همان «هم فال، هم تماشا». درود به شما.
 
نیمروزِ زیبای چطور است؟
سلام کرده بودم صبح؟! فکر نکنم. پس؛ سلام استاد
راستی! پوزش. یادم رفت که بنده راذمنع کرده‌اید از آوردنِ لفظ استاد سرِ نام‌تان. چشم. زین‌پس همان خطاب خالی از استاد را دأب مکاتبه‌ام با جناب‌عالی می‌کنم.
 
 اما بعد با پست بلاد کبیره و آن خاطره‌ات مرا پرتاب کرده‌ای به (ببخشید ذهنم را پرتاب، مرا که به‌کشکولی: دَیّار بشری هم نمی‌تواند! پرتاب کند، چون دل ندارد!) آن داستان فتوای امام خمینی که فجر صادق و فجر کاذب را مطرح کرده بودند. باید پس از شنیدن اذان صبح، تازه ۲۰دقیقه‌ی دیگر هم صبر می‌کردی تا وقت شرعی نماز صبح فرا برسد. واقعاً حوصله‌بَر بود آن مسئله‌ی رساله‌ی عملیه‌ی مرجع تقلیدم حضرت امام.
 
من بیش از ۲۵ سال صبح‌ها پیش از اذان صبح راه می‌افتادم به سوی تهران. نمازم را اغلب بین راهی توی نمازخانه‌ها و مساجد و سکّوهای نماز کنار خیابان می‌گزاردم حتی بیشتر مواقع چَکسن‌پَکسن (=تند و سریع و غیر خشوع و خضوع). واقعاً این فتوای امام برایم جانکاه! شده بود، برای راحتی خودم ازین مسئله پرکشیدم سوی مرجعی آسانگیر و از صعوبت عمل به مرجع تقلیدم امام در آن باب، رها شده بودم.
 
بلاخره این بود. نمی‌دانم خروج من از آن فتوا درست بود، یا نه. اما چشم امید دارم به وُرّاثم و نیز اندک‌کسانی که دوستم می‌دارند، که بعد از ۱۴۳ سالگی! وقتی جعفر مؤذن غلامی استرجاع سر داد از بلندگوی مسجدجامع محل، برایم نمازهای قضا بگزارند و روزه بگیرند! رایگان و بی‌مواجب!
 
حالا بلاد کبیره که داستانش از قلم شیوایت گذشت شبیه کار بنده بود. شما ترس خوابگاه و قصد دهه و گرفتن عبادت سخت صوم، و من اما اون زمان جبهه بودم. فرمانده می‌فرمود روزه نگیرید، چون کارِ گردان ما نامعلوم است و هر آن، ممکن است به خط و خاکریز دیگر رویم. اما برخی اولترا رزمنده‌های عزیز همچنان روزه می‌گرفتند. من چون دست به اطاعتم! عالی است؛ حرفِ فرمانده را مُطاع و فروآمده از آسمان! می‌دانستم و روزه را با تمام کیف و کامل، با بالاترین رغبت و لذت می‌خوردم. خوردنِ روزه در آن بی‌هنگامه‌ها، آب سردی بود بر کام تشنه‌ی ما در آن «غیر ذی‌زرع»های بدتر از «لم‌یزرع» جنوب و جنوب غرب و خود غرب. ببین ما را از کجا به کجا کشاندی جناب جلیل قربانی!
 
وَه! چه قشنگ توضیحات انشاء کردید استاد عمادی.
مثال‌ها ملموس، جملات شیوا، و رساندنِ معنا هم آسان. متشکرم.
 
برای من مهم است که چرا جناب قربانی هر دو قافیه را بر یک واژه برد. من البته از منبع اولوالالبات گرفتم. که مصرع اول قافیه‌اش کشید است و در مصرع دومی چشید. اگر این هم مثل آن بیت مربوط به میهن خود را کنیم آباد، مستند شود خوب است که به گردن شما افتاده بود. باریکتر از گردن شما یافت می نشود !
 
از سوی دیگر گریز زیبای شما به موضوع آب برای من بسیار ارزشمند بود. واقعاً به آب باید مانند بوتیمار رفتار کرد! می‌رود کنار آب، لب نمی‌زند، اندازه نگه می‌دارد که نکند آب تمام شود. پست زیبایی نوشتید. می‌پسندم و نمر‌ی بالا و امضای موافقت می‌زنم پای آن.
 
به این پست مهم جناب صدرالدین آفاقی نظر می‌گذارم، گرچه آقا صدر نظرات این حقیرِ سروپاتقصر را محل نمی‌گذارند و از کنارش بی‌اعتنا رد می‌شوند، بهتر است بگویم شاید نمی‌بینند. حتی جالب‌تر است بگویم لابد پاسخ به پاسخ را لازم تشخیص نمی‌دهند. نه، حتی بهتر «تر» ! است بگویم مصلحت پرهیز از مواجهه‌ی با مرا بر خود فرض دیده. بگذرم. کشکولیاً در کشکولی شد. اما بعد نظرم روی این کلام شهید مطهری در پست جناب صدرالدین:
 
بله سخنی سَدید است از متفکر بزرگ استاد شهید مرتضی مطهری. مو لای درزش نمی‌رود. از نظر مبانی فکری من مُثله‌کردن (=تکه‌پاره، گوشت،گوشت کردن) پیکر حضرت حمزه س همان‌قدر دلخراش است و روز عزا و حزن اسلام و مسلمانان، که مُثله‌ی دین. من موافقم با این مبنای کلیدی شهید مطهری که اسلام را نباید به بُعد بُرد. عرفانی‌اش کرد صرفاً، یا سیاسی‌اش کرد فقط. یا عبادی‌اش کرد تماماً. یا خانه‌نشینش که کاملاً. اسلام دین جامع، مبین، کامل، تام است. به تعبیر زیبای حضرت پیامبر اکرم ص : «الاسلام یَعْلوا و لایُعْلی» است. دینی است که بالاترین است و چیزی با آن برابری نمی‌کند. سایر ادیان هم در اصل اگر پی به تکمیل نبوت ببرند، اسلام را چنین خواهند دید. هر فکری که اسلام را در یک موضوع خلاصه کند در واقع اسلام را شقّه کرد و فرستاد به فریزر. بگذرم. ممنونم.
 
درود بر آن والدین که از اَوان نام «سید کمال‌الدین» برگزیدند که امروز نزد ما فرزندشان والا هستند و برای دوستان آموزگاری پارسا.
 
آخیش! خیالم را جمله‌ات آسود.
 
سلام به جناب حجت‌الاسلام شیخ موسی بابویه
از ما به شما درود. آن برادر مقیم مشهد مقدس به یاد این صحن باشند و در زیارت و سلام به ساحت امام رضا ع ما را از یاد نبرند. ما را به این شکلک‌ها به یاد «zoo»ی وکیل‌آباد بردید!
 
خوشبختانه تهران را آشنایید آقای...!
از بزرگراه امام علی ع وقتی به جنوب می‌راندم، وارد بزرگراه «شهید آوینی» می‌شدم که هر روز از جوارِ (تقریباً چندصد متری) عبدالعظیم حسنی می‌گذشتم. پیاده‌شدن توی آن راه‌بندان واقعاً سخت و طاقت‌فرسا بود. گنبدش را که ببینی، حساب است!


جناب استاد عمادی چه خوب شد که یادآوری بنده از نام شناسنامه‌ای شما، موجب گردیده تا هم خاطره‌ی خواندنی بنویسید، و هم وجه تسمیه‌ی اسم‌تان را پرده‌برداری نمایید. نامٓ نیک والدین‌تان در دلِ بستگان و آشنایان همآره پرآوازه، و جای‌شان در خُلد برین همیشه پرگُدازه باشد.

آن درویش‌مسلکان که دستار سبز بر سر داشتند و تبرزین چوبین در دست و ردایی نیمه‌بلند بر تن، به محل ما هم آمدوشد داشتند و معمولاً خود را «ناشنوا» می‌شناساندند که ما به آنها از سر کنجکاوی می‌گفتیم: غول! یکی از آنان که هیبت ترسناکی در چهره داشت و هیئت سهمناک بر تن، برای من هم نزد والدینم «سرنوشت» گرفت و با ایما و اشاره بدانان فهماند که این فرزندتان یعنی من، ۱۲ فرزند خواهد داشت! بگذرم و شوخی رجبیه‌ی شبانه هم، گویی باید بکنم: مگر جمهوری اسلامی ایران گذاشت؟! تا سه فرزند پسرم متولد شدند، چهارمی را برای نسل ما قدغن کرده بودند و حتی کوپن و دفترچه‌ی درمانی برای اولاد چهار به بعد ممنوع بود. بگذرم، غبطه‌ی آن ۱۲ سبط! وعده‌داده‌شده از سرم نپرید هنوز ! خیلی کشکولی شد. چقدر خوب است اعضا خاطرات خود را گاه‌به‌گاه بگویند، چون هم شیرین است و شیوا، و هم در لای خود پند ذخیره می‌کند.

متن یک دوست با ویرایش وآرایه‌ی خودم درباره‌ی آن غول:

وقتی دو روز پیش در پی خاطره‌ی استاد عمادی من هم خاطره‌ای از خودم نوشتم در نشانی بالا، و در آن از درویش‌مسلکی سبزه‌دستار بر سر و رِدا بر تن که ما از سرِ کنجکاوی پی‍‌اش می‌دویدم و «لال و غول» صداش می‌کردیم، دوستی از همین مدرسه که به علوم باطنی آشنایی یا اُنس دارد خاطره‌ای به من فرستاد و از من خواست آن را با آرایه‌ای دیگر در صحن مدرسه فکرت بیآرایم. اینک آن وعده به آن بواطن‌خوان که سخت به مرحوم آیت‌الله آقا سید علی قاضی، خُفته بر وادی السلام نجف شیفته است (که من بر سر قبرش رفته و عرض ادب کردد‌ام.

وی گفت: ناگفته های زیادی برای آن سید بزرگوار هست، همان سید لال و غول» و ادامه داد: «شخصی میگفت که اون سید روزها تو کوچه و خونه ها و در مراوده لال و غول بود ولی شب ها میرفت پیش حاج آقا دارابکلایی اونجا با هم گفت و شنود داشتند...» گویا به نقل از همان فرد از اندرونی حاج آقا دارابکلایی می‌پرسند: «حاج آقا چطور این سید تو کوچه‌ و خونه ها لال و غول هست پیش تو که می آید با هم سر و سر دارید؟ حاج آقا هم گفت هیس ...و.... چند سال پیش گذر ما افتاد پیش یکی از دوستان که چیزهای زیادی با علوم باطنی قرآن سر و سر داشت و دارد ... در جلسه ایی خصوصی به من گفت که تِه یاد اِنه چند سال پیش سیدی بود لال و غول....؟ گفتم آره دقیقا یادمه.. گفتم اون کی بود؟ گفت اون مامور خدا بود...» پایان. من نظرم را اینجا نمی‌گویم. مطالب داخل «» از همان دوستم هست که برایم تعریف کرد. اگر مطلعین خبرهایی ازین ماجرا دارند می‌توانند اصلاح یا تکمیل فرمایند.

جناب رخ‌فروز سلامی درین شب خوب به شما
لطف فرمودید پاسخ دادید. اما برادر گرانقدرم، من این مقام را نگذرانده‌ام؛ استادبودن را و حاجی‌شدن. حج‌دوست هستم، خصوص مدینه‌خواه، ولی هنوز دست نداد. استاد هم زیاد دیدم و استاددوستم، اما خودم شاگردم و شاگردی لذایذ ماندگاری دارد. درود.

سلام جناب دکتر عارف‌زاده
نبودید دو سه روزی، پیش خود گفتم لابد دکتر طبق روال همیشه رفته‌باشند عسلویه. خب، الحمدلله چنین نبود و امشب پس از سه شب، طلعت قلم‌تان بر چشمان‌مان ساطع شد. اشکال شما را وارد می‌دانم؛ بله باید می‌نوشتم برخی از تابلوهای راه‌ها و شهرها. متشکرم.
 
کلمات معجزه‌اند، اگر با بینشی ژرف، کنار هم چینش شوند و شما شگفتیِ یک روحیه‌ام را با تعبیری رسا «پاشنه‌ی آشیل» و یا «چشم اسفندیار» به زبباترین وجه بیان فرمودید. من از جایم پیش از پاسخ برخاستم تا احترامم را تقدیم کسی کرده باشم که می‌داند یادکردِ پدرومادرم تا چه دلم را از تلاطم به تعادل می‌برد. ممنونم از دلربایی شما و پیوست نام برادرم به والدین عزیزتر از جانم. درودی بی‌عدد بدرقه‌ی قلم و قدمت.
 
متشکرم از پاسخ جناب مهندس شفیعی. یکی از موانع توسعه‌نیافتگی خصومت‌های خارجی‌ست. مخاصمات علیه‌ی ایران کم نبوده و نیست. حرف بنده در قضبه‌ی سنگاپور روی همین عامل بود. که البته شما موضوع را بسط دادید به چندین عامل دیگر که در جای خود باید بحث نمود. بله، عامل بی‌عرضگی داخلی هم بود. دولت همش دست راست نبود، سه تا دولت یعنی ۲۴ سال کشور دست هاشمی و خاتمی و روحانی بود. بگذرم. زیاد ازین موضوع بحث شد. درود.
 
تصدیق می‌کنم جناب آقای دکتر عارف‌زاده.
برای همین هم اصل نظارت مردم بالاترین ضریب ممانعت از فساد حکومت‌هاست. کلیساهای همدست دولت کانادا دیدیم در قرن گذشته چه فجایعی علیه‌ی دختران معصوم بومی آن سرزمین آوردند؛ تعرض به عنف و سپس چال‌کردن و ... . فرقی نمی‌کند در حوزه‌ی جغرافیایی مسلمین هم زیاد دیده شد که حکومت‌ها میل به خودکامگی یافتند.
 
اسفندیار هم مثل «آشیل» فرمانده جنگی، جوشن پوشید ولی قسمت چشمش پیدا بود و از همان نقطه آسیب دید و تیر خورد. مثل آشیل که پاشنه‌ی پایش نفوذپذیر بود.
 
همه‌اش این نبود، جناب مهندس، مگر مرحوم هاشمی رفسنجانی دوره‌ی ۸ ساله‌اش تدارکاتچی بود؟ نه نبود و خیلی‌هم آزاد بود، ولی الیت دور‌وبرش اول برای خود بریدند و دوختند و پوشیدن. متشکرم. نه، مقدس ندانسته‌اید. گفتم تدارکاتچی بهانه است، خودشان عرضه‌ی کار و مدیریت نداشتند. رفسنجانی که اساساً در دو دولتش خودکامه‌ترین رییس‌جمهور بود که حتی رهبری معظم وی را چندان کار نداشت. بگذرم.

 

۱۵ بهمن ۱۴۰۰

جمعه با آیه

تنظیم و تدوین: ابراهیم طالبی دارابی دامنه
 

فاقِم وجهکَ لِلدّین الْقیّمِ مِن قبلِ ان یاتِی یومٌ لا مَردَّ لَه مِنَ اللّهِ یومئذٍ یصّدّعون.

پس روی خود را به جانب دین مستقیم نما قبل از آن‌که روزی برسد که هیچ کس نمی‌تواند آن را بی اذن خدا بازگرداند و در آن روز مردم از هم جدا شوند. یعنی حالا که شرک و کفر، وبالی گردنگیر برای مرتکبین دارد، پس روی به جانب دین مستقیم کن قبل از آن‌که روز قیامت برسد، و در آن روز مردم به دو طرف بهشت و جهنم متفرق شوند و اصحاب جنه و دوزخ متمایز گردند. تدبر. آیه‌ی ۴۳ روم.

مرحوم علامه صاحب المیزان برین نظرند: این آیه معنایش این است که وقتى شرک و کفر به‌حق چنین سرانجامى داشت، و وبالش گردنگیر مرتکبش ‍ مى‌شود، پس رو به سوى دین مستقیم کن... و مراد از روزى که برگرداننده‌اى براى آن نیست، و کسى نیست که آن را از خدا برگرداند، روز قیامت است. دو دسته شدن مردم در روز قیامت، کافران به سوى جهنم و نکو‌کرداران به سوى بهشت. اصل کلمه‌ی یصّدّعون، یتصدعون بوده، و تصدع در اصل به معناى تفرق اجزاء ظروف بوده، -و به طورى که گفته‌اند- بعدها در مطلقِ تفرق استعمال شده، -و باز به طورى که گفته‌اند- مراد از آن در آیه این است که: روز قیامت مردم به دو طرف بهشت و جهنم متفرق مى‌شوند. بعضى دیگر گفته‌اند: مراد تفرقه اشخاص مردم است، همچنان که آیه‌ی یوم یکون الناس کالفراش المبثوث، بدان اشاره مى‌کند، و براى هر یک از این دو معنى وجهى است، ولى ظاهر آن است که بگوییم مراد همان وجه اول است. المیزان.

 

پاسخ:
جناب دکتر عارف‌زاده
سلام و عرض ادب و ارادت. بلی عجیب بود و شما هم به‌درستی به نکته‌ی عجیبی دست گذاشته‌اید. من هم عجایبی از میرپنج می‌گویم. جناب‌عالی اشراف دارید و می‌دانید اما خطابم عمومی‌ست:
 
عجیب این بود که میرپنج روشنفکران قدَر را به قدرت راه داده بود، آنان هم با قصد کمک به نوسازی، نوگرایی و ساخت ایران نوین به حکومت وی کمک کردند ولی او ناسپاسی کرد و پس از تثبیت و یکسره‌کردن قدرتش، خود را از آنان بی‌نیاز دید و در واقع هراسید و همه را تارومار کرد؛ از تبعید و قتل تا حبس و شکنجه و آزار و اذیت.
 
عجیب این بود که میرپنج از شغلِ تیمار اسب‌های اصطبل سفارت انگلیس به مقام سردار سپهی و آنگاه به شاهی رسید.
 
عجیب این بود که میرپنج بی‌هیچ دلیلی کوه آرارات را به آتاتورک هدیه داد و مرز ژیوپولتیک ما را به نفع غیر، برهم زد. انگار خاک میهن، مال پدرش بود:
 
عجیب این بود که میرپنج موقع رسیدن به قدرت سه متر زمین به نام خود نداشت، ولی بیست سال بعد، هنگام تبعید به موریس نصف و شاید بیشتر از نصف زمین‌های بکر ایران را به نام خود سند زده بود.
 
عجیب این بود که میرپنج چنان یکدنده بود که حاضر شد منافع ملی را پای آلمان هیتلری بریزد و آنقدر از آن نظام در برابر آمریکا و انگلیس دفاع کرد که سرانجام متفقین ایران را اشغال کردند و ارتش او حتی توان یک روز مقاومت نداشت که هیچ، عرضه‌ی دفاع از دربار و خاندانش را هم نداشت؛ به‌کلی فروپاشید. درین فاز او یک خائنِ جانی بود که در وجدان بیدار ملت محاکمه گردید.
 
عجیب این بود که میرپنج آدم متعالی نبود و گمان کنم نیاز به تیمار و رجوع دائم به طبیب داشت تا با حَب و شربت خود را التیام دهد اما از بس خودپسند و قلدور بود، ابا می‌کرد.
 
عجیب این بود که میرپنج با اسلام و مسلمانان و حتی با آداب پوشش دلخواه مردم مؤمن درافتاد که داستانش از قصه‌های هزارویک شب هم بیشتر است.
 
بنده و شما به‌خوبی وضع حال اندک‌کسان را که امروزه عوامانه جانب وی را گرفته‌اند می‌دانیم که چون از آقای خامنه‌ای به عنوان «یک دیکتاتور دینی» یاد می‌کنند، حاضر شدند از بُغض به ایشان، حُب به میرپنج پیدا کنند که این از همه عجیب‌تر است. فرض و سلّم که رهبری معظم، دیکتاتور، پس چرا به دامن یک دیکتاتور دیگر -که بر هیچ آدم منصفی دوره‌ی تیره‌ی دیکتاتوری‌اش قابل کتمان نیست و آن‌همه خسارات به کشور و نهضت مشروطیت زد- پناه می‌برند و می‌غلتند! اینجاست که عجایب بالای عجایب شکل می‌گیرد. بگذرم.
 
جناب آقا با سلام و تشکر فراوان که برای نقد متنم وقت و حوصله گذاشتید. این لایه‌ای که شما از میرپنج باز کرده‌ای هم، جزوی از تاریخ ماست. بله صحیح می‌فرمایی. میرپنج چنانچه خود بهتر از بنده می‌دانید، لایه‌های زیادی دارد، خُب طبیعی‌ست می‌شود روی هر یک از آن، تا پاسی از شب بحث کرد. اما خوانندگان محترم خواهنده‌ی عصاره‌ی مطلب هستند. من هم عصاره‌نویسی کرده‌ام از حافظه‌ام. این کار، درک مطلب را آسان‌تر می‌کند و خواننده را از متن‌های طوماری نجات می‌دهد.
 
خوشبختانه دیدِ هر یک از ما، کمک می‌کند تا مسائل، غیرشخصی‌تر بررسی شود. من پس چرا هیچ ایرادی از گرایش به کوروش کبیر نمی‌گیرم؟ چون او طی شصت سال عمرش، از اسبِ دفاع و کمک به مردم سرزمین‌های مجاور و دوردست، پایین نیامد و آخر هم بر روی اسب رزمش، ترور شد. اما همین کسانی که از کوروش کبیر به نیکی یاد می‌کنند -که درست هم هست و جای تحسین دارد- راحت یادشان می‌رود که کوروش تمام عمرش رزمید و مردم منطقه را با نیرو و خزانه‌ی ایران نجات داد. اینک بی‌آن‌که متوجه‌ی حرف‌شان باشند سیاستِ «اهتمام به امور مسلمین» جمهوری اسلامی ایران را که سیاست نبوی و علوی است، تحت عنوان اشغالگری می‌کوبند، ولی نمی‌دانند کوروش حتی کم اتفاق افتاده بر روی اسب و رزم نباشد و در کاخ لمیده باشد. او همه‌ی عمرش را برای «نجات» داد.
 
بنده درست است که سطح سوادم اندک است ولی در طول زندگی‌ام، سر از کتاب برنداشته و نمی‌دارم. آنچه می‌نویسم محصول مطالعات است، نه احساسات و سرگرمی‌ام. ممنونم که صادقانه و شجاعانه نقدم می‌کنید و بدان به من خیر می‌رسانی.
 
اما بعد دوست شریف مشترک‌مان جناب دکتر عارف‌زاده بامداد -که من در بستر خواب (=همان برادرِ مرگ) آرمیده بودم- از عجایب میرپنج یاد کرد که در کتاب‌ها به او «رضا ماکسیم« و آن چیزِ دیگر هم می‌گویند. و من هم صِوی وقتی پیامش را دیدم بر حسب ادای وظیفه‌ی ریپلای، سویه‌ی سُربی میرپنج را در حد کف دست برشمردم.
 
وَه! چه خوب شد شما هم ورود کردید و بحث را پخته‌تر نمودید. نیز مهندس آقا سیدباقر و سپس هم جناب صدرالدین. میانبحث یعنی همین. اگر پیشم بودی یا پیشت بودم دیشلمه‌ی با حلورده تقدیمت می‌کردم!
 
آقا سید محمد وکیل این مَردی اَنده لایه‌ دارد که صدها لایحه هم بنویسم ما و همه، بازم کمه. بارها گفتم: «تاریخ را» بنویسم درست است، نه «تاریخ» بنویسم. یک «را» خودش نقش کلیدی دارد و قفل را باز می‌کند. با تقدیم احترام.
 
سلام تِه فقط مِه سَر جَلدی؟! مَردی، اون بالا، تمام ملت و مردم رِه تاشِش کرد و دروغگو خواند و آمد پایین. لابد او خودش را فقط راستگو می‌پندارد و تازه برای همین هم با مُرشدپنداری خود در حال راستگوسازی ملت است و انگار دستِ گشتِ ارشاد را از پشت بسته است. وای! او چقدر در حال رسالت فریضه‌ی نهی از منکر است. تا پری‌روز سیاست را «عین نجاست» می‌خواند، حالا «عین بازار» لابد چون سیاست از نظرش نجس است، پس بازاریان هم نجس‌اند! دیگه زیاد نمونده که بگوید سیاست عینِ «کالدِم‌سگ» ! است. از پوزش از سگ‌های وفادر گله و بدون هار. چندی‌پیش جناب آقای... که یک شخصیت علمی بارز برای ماست از سرِ ادب و حتی جانبداری از حفظ شأنیت ایشان هف‌هش مطلب عالی که در حد مرامنامه‌ی انسانی بود به او نوشت، ولی وی بی‌ملاحظه آمد بدترین بدوبیراه را به ایشان گفت. حالا شما از کنار آن‌همه شناعت الفاظ در رفتار وی می‌گذری، مه سر جلدی! این از کشکولی، چه بخندی، چه اخم کنی.
 
حالا جدای از کشکولی: لطف کنید بفرمایید کدام حرف من دچار اشکال بود که شما سید نازنین را به تأسف برد؟ شما البته در نگاه بنده فردی در پیِ عدالت و در جست‌وجوی آزادی هستی و گمام نکنم حتی زیر یوغ احدی بری! در مباحثه‌ی با حضرت‌عالی بیمناک نیستم، چون شما بی‌تابی در بحث ندارید.
 
ازینرو شما به من بفرما کسانی که از ولایت فقیه تعبیر به دیکتاتوری فقیه می‌کنند و از آن اِعراض کرده یا و به آن انتقاد می‌کنند، چگونه است به سمت دیکتاتوری که استبدادش آوازه‌ی شهر شام است، غش کرده‌اند؟ اگر این دوئیت یا همان پارادوکسیکال به نظر شما «عالمانه» است، پس حرفی نیست. شاید من از درک معنای واژه‌ی عالمانه عاجزم.
 
بنده بارها در سایتم و این صحن گفته‌ام احدی را بجز اهل عصمت ع -که خدا آنان را ازین عطا، برخوردار کرده- تقدیس نمی‌کنم. همه‌ی افراد، لایه‌ها دارند چون پیاز و گُل‌وخار دارند چون اَقاقیا. من «ولایت فقیه» را در اندیشه‌ی امامت مذهب امامیه، از نوع استبداد نمی‌دانم، اما «ولی فقیه»ی هر دوره را هم قابل انتقاد می‌دانم و زمانمند. مادام‌العمربودن را خطا و خطرناک می‌دانم. از انتقاد محترمانه به رهبری معظم هم، نه واهمه داشته و دارم، و نه آن را خلاف شرع دانسته و می‌دانم. شما که باز خدا را شکر، کمی کاهش دادید و می‌گویید: دیکتاتورمآب.
با تقدیم احترام و سپاس و آرزوی حُسنِ مآب.
 
سلام متشکرم که فوری بنده را اِخبار کردی. بعد از اطلاع‌دادن شما و دوستی دیگر، آنی به تلفن صدرالدین زنگ زدم و وی را باخبر ساختم که خوشبختانه ایشان از شیفت بیمارستان برگشته بود و زود ویروس را مرتفع کرد. دنیا ره ویروس دوش هایته!

 

جناب قلی‌تبار با سلام شبانگاهی روشمند بحث کردید و به قول آقایان آکادمیک. مانند یک پژوهش، که پروپوزال دارد و می‌خواهد مسئله‌ی خود را، متدولوژیک تبیین کند. بنده همه‌ی متن را خواندم. در آن فراز که به‌درستی فرق «انقلاب با نهضت و رفروم» را به بررسی نشستید، اشاره‌ی شما در بند ۲، یک نکته‌ی بلیغی بود حتی ملموس و تجربه‌شده. این عبارت‌تان:

«تخریب گرایانه (شورش)؛ حرکتی کور است و سرگردان و بدون رهبری واحد هدف مشخص و توام با خشونت و با خواسته های نامحدود و قابل کنترل و سرکوب از سوی قدرت حاکم.»

در مورد دسته‌های تئوری‌های انقلاب که عصاره‌ی نظریه‌ها را مطرح کرده‌اید همه به شکل گویا و رسا تدوین شد. فقط در فراز مربوط به تالکوت پارسونز، یک نکته‌ی پویا از نظریه‌ی تعادل و توازن وی از قلم‌تان افتاد یا نه، نخواستید انبوه شود. و آن این است از نظر تالکوت پارسونز تا زمانی که میان «داده، نهاده، بازخورد» تعادل و توازن برقرار باشد، سیستم، کارکرد خود را طبیعی پیش می‌رانَد وگرنه دچار اختلال می‌شود و بروز انقلاب را پدیدار می‌سازد.

چنانچه نیک می‌دانید داده از نظر او یعنی مجموعه‌ی مطالبات درونداد از سوی مردم به حکومت. نهاده یعنی بررسی و تصمیم حکومت روی همان داده‌ها و خواسته‌ی مردم و یا تشخیص خود کارگزاران سیستم و برونداد آن به شکل قانون، اصلاحیه، تبصره، مرامنامه و ... به جامعه و پیکره‌ی نظام. و سوم هم بازخورد که یعنی میزان پراکنش و واکنش مردم به نهاده‌ها. که یا بازخورد مثبت است یعنی مردم مطالبه‌ی خود را تبدیل‌یافته به قانون و اصلاحیه دیدند. یا بازخورد منفی که همچنان نارضایی نسبت به نهاده وجود دارد.

مثلاً مثال می‌زنم، مثَلی واضح برای ایران اکنون؛ مثل نظارت استصوابی و رد صلاحیت بی‌حساب و کتاب مردمِ داوطلب برای ورود به قدرت و مدیریت، که نهاد نگهبان با اتفاق گزارش چهار جای دیگر نظام، به دلیل این‌که فهم خود از نگهبانی از انقلاب را، قطعی و مطلق و درست و بدون خدشه می‌داند، افراد غیر منطبق بر فهم خود را، تحت عنوان نرسیدن به احراز، رد می‌کند تا به زعم خود از انقلاب نگهبانی داده باشد و محیط قدرت را پالایش‌شده و منزه از ناصالحان، پاک و پاکسازی‌شده بدارد. بگذرم.

 

جناب قلی‌تبار سلام و تحیت. به علت علاقه‌ی عمیقم به مباحث تئوریک، سومین قسمت از متن محققانه‌ی شما را در پاسخ به بحث ۱۶۲ مدرسه فکرت، خواندم. به نظرم از قسمت‌های یک و دو هم، در وفادارماندن به چارچوب تحقیق، پیشی داشت. برای این‌که ثمره‌ی خواندنم را به ثبت برسانم و احیاناً کارِخلاصه‌خوانان صحن را هم هموار کرده‌باشم، دست به نوشتن بخشی از مطالبِ محوری شما زدم که جرقه‌های آن بر چشمم بیشتر دیده شده و زبانه‌های آن بر ژرف‌تر حس. در زیر به روش سقراطی خواهم آمد:
 
گفتید: «اگر عین نیاز درونی جامعه نباشد یا نتواند پاسخگوی نیاز فرد یا جامعه باشد محکوم به انزوا یا طرد و نفی است.»
 
می‌گویم: این نتیجه‌ی مهم شما از فرضیه به مفروض رفته. یعنی برای هر محققی، اگر بخواهد، می‌تواند پیش‌فرض یا همان مفروض قبول‌شده تلقی گردد. بهترین مثال عینی برای ایران، ورود اسلام به در عصر ساسانیان است که مردم از سرِ نیاز معنوی به آن رو کردند. چون از دست دینِ موبدان در خدمت ساسانیان نومید و نزار شده یودند، لذا از دینِ نو استقبال کردند زیرا برین عقیده بودند نیاز آنان را برطرف می‌کند.
 
گفتید: «انقلاب در ایران دارای پیش زمینه‌های: ۱. نهضت تنباکو ۲. نهضت مشروطه ۳. مدرس ۴. قیام ملی شدن صنعت نفت بوده.»
 
می‌گویم: کاملاً درست است. فقط دو نگرش مؤثر در محیط سیاسی وقت ایران را از قم انداختید: ۱. جریان مارکسیستی که حتی شاه را به حاکمی «کمونیست‌کُش» ساخته بود تا تز «سد نفوذ» آمریکا را در منطقه پیاده کند. بر اساس این استراتژی آمریکا باید جلوِ پیش‌روی کمونیسم روسی گرفته می‌شد. شاه حتی طلبه‌های انقلابی را انگ کمونیست می‌زد. ۲. روشنگری‌های تئوریسین انقلاب دکتر علی شریعتی را نادیده گرفتید که بُرشی میانبر بود بر راه‌های مسالمت‌جویانه‌ی امثال استاد شهید مطهری و مرحوم بازرگان که در کنار نقش مؤثر و انقلابی و فریادگرانه‌ی مرحوم طالقانی و سازمان مجاهدین خلق اثرات زیادی روی پریشان‌سازی شاه داشت.
 
گفتید: «انقلابی ضداستبدادی و ضد استعماری که شکل ضد امپریالیستی هم در خودش داشت»
 
می‌گویم: انگشت دقت بر تحلیل گذاشتید و همین هم بود. مثلاً بیانات و اعلامیه‌های امام خمینی و دو سازمان قوی «چریک‌ها و مجاهدین» فاز ضد استعماری و ضدآمریکایی مبارزه و انقلاب را برجسته نگه می‌داشتند. لذا جاذبه‌ی جهانی انقلاب ایران حتی مارکسیستی چون میشل فوکوی فرانسوی را اندکی بعد از پیروزی انقلاب، به بهشت زهرا کشاند و بعد از دیدار با ایران دو جمله‌ی تاریخی گفت: انقلاب ایران روحِ جهانِ بی‌روح است. و دوم با دیدن نقاشی پنجه‌ی خونین یک مبارز بر دیوار تهران گفت: تازه فهمیدم قدرت در پایین جامعه پخش است، نه در بالای حکومت. من اندیشه‌های پست‌مدرنیستی فوکو را تحقیق کردم.
 
گفتید: از تصمیم شاه در «تشکیل حزب رستاخیز گرفت!»
 
می‌گویم: نه فقط این، بلکه شاه با غرور و نخوت گفت هر که این حزب را قبول ندارد از ایران برود.
 
گفتید: «نهاد مدنی دولت ساخته و منبعث از اراده و منویات مستقیم و غیر مستقیم حکومت و حاکم، نقطۀ عطف گسست ملت - حکومت است.»
 
می‌گویم: حرفِ حساب جواب ندارد.
 
گفتید: «شاه که پیش از آن باور داشت «هرکس بر علیه ما نیست پس با اوست» را کنار گذاشت و شعار «هرکه با ما نیست بر علیه ماست» را جایگزین کرد و به دستگیری های گسترده پرداخت»
 
می‌گویم: بله، نقطه‌ی مهم آسیب شاه را شناسایی کرده و دست گذاشتید. شعار مثلثی «خدا، شاه، میهن» اوج این خودخواهی و «ظّل‌اللهی» بود.
 
گفتید: «از همین شکاف ها شعار "کار، نان، مسکن، آزادی" از حنجرۀ چپ های کمونیست و "مستضعفین" و "کوخ نشینان" و "زاغه نشینان" و "پابرهنگان" از رهبر پیشاهنگ انقلاب و برخی حاملان انقلاب، شنیده شد.»
 
می‌گویم: صحیح فرمودید. یادم است من با دست‌اندرکاران سپاه در مجله‌ی «رسالت دانش‌آموز» در سال ۱۳۵۸ سروکار داشتم و در محیط کلاس درس، توزیع می‌کردم به قیمت یک تومان. اما همان زمان تا مدتی هم «فریاد گودنشین» یکی از روزنامه‌ها یا هفته‌نامه‌های پرطرفدار بود بعد از انقلاب که نمی‌دانم از کدام جریان چپ کمونیستی انتشار می‌یافت. یعنی نشانی از گرایش فکری به تهیدستان یا دست‌کم دستاویزقراردادن آنان.
 
گفتید: شاه «سپس آنها را براى فریب مردم به زندان افکند»
 
می‌گویم:  دقیق فرمودید. حتی امیرعباس هویدا را به زندان افکند، نخست‌وزیری که ۱۳سال در رأس دولتش بود و خودش گفت «شاه از من، یک قربانی ساخت»
 
گفتید: «انقلاب اسلامی، یعنی تحولی مبتنی بر نظره و تئوری و نرم افزارها و منابع و نقشه و استراتژی و برنامه و سیستم اسلامی. در حالی که چنین مختصاتی بعد از گذشت ۴۳ سال از عمر انقلاب، هنوز در نظام، شکل نگرفته است. باقی ادعاها، انقلاب را اسلامی نکرد و نمی کند.»
 
می‌گویم: بنای انقلاب اساساً برای اسلامیزه‌کردن نیست و نبود. بالاترین هدف انقلاب مغایرنبودن با شرع انوَر است و دست مردم را در دستِ رفاه و فلاح و آبادانی گذاشتن و برای‌شان محیط آزاد و معنوی مهیاساختن. لذا این تز شما از متشابهات است، نه از محکمات که رویش ان‌قُلت زیاد است.
 
من این سه قسمت متن شما را در سایتم منتشر می‌کنم چون روشمند پیش رفتید البته اگر مجازم بدارید. بسیار بهره بردم. کارشناسی‌شده و توأم با تقوای پژوهش و رعایت انصاف در نگارش بود. درود.
 
جناب آقای آزاد سلام و عرض دوستی و راستی. در خطاب به برادر عزیزت عبدالله چیزهایی فرمودید. خواستم بدانم یعنی می‌فرمایی برویم حیاط مدرسه و تماشاگر باشیم؟! دعوت شما را به کنارنشستن را یعنی پیاده کنیم؟ و برویم صُم و بُکم شویم؟! اگر توصیه می‌فرمایی حاضرم من هم پست روزانه‌ام را بنویسم و بروم تا فردا صبح باز یا یک پست دیگرم برگردم. به نظر شما این می‌شود مدرسه فکرت؟! یا نه می‌شود «مدرسه تماشا»؟؟ و حتی شاید هم «مدرسه‌ی موش‌ها»ی بانوی محترم مرضیه برومند. بگذرم.
 
 
سلام شامگاهی. فرمودید به بنده: «متنم را بخوان متوجه خواهی شد». عرض کنم خدمت عالی‌جناب که چون همواره با قلم خودتان می‌نویسید، بنده تمامی متن‌های آن دوست محترم را بادقت می‌خوانم و حتی واو و لام و کاف را هم جا نمی‌گذارم. ممنونم از همآوردی علمی آن جناب با این حقیر. زنده و برقرار باشید. به قول برخی‌ها: «فعلاً» !
 
اما خطابی مطالبه‌گرانه و مطلع‌سازانه به جناب محمدجواد که از ناحیه‌ی همسر محترمشان (آفاقی - دباغیان) به این حقیر فامیل گشتند.
 
جناب رمضانی محمدجواد
سلام و وقت و بخت یار. قمِ جمعه طبق برآورد محتمل شما، همان شد که مرقوم کرده بودید. امرو آفتاب فقط تِه داشت. اما بعد اگر مقدور بود هشت جهت اصلی و فرعی داراب‌کلا را درین صحن ترسیم کنید. و نیز نقطه‌ی اصلی شمال و جنوب را دقیقاً با ذکر اسم آن قسمت محل بفرمایید. با پوزش که به قول علما: تصدیع! شد.
 
خیلی هم خوب برادر و معلم این حقیر.
بی‌صبرانه منتظرم. البته شتاب هم در کار نیست، چون معتقدم تأنّی، تأمل را تقویت می‌کند. بابت اجازه‌ی انتشار هم سپاسگزارم.

 

جناب حجت‌الاسلام شیخ جوادآقا آفاقی
 
استاد سلام و صدالبته ادب و احترام. عکس‌نوشته‌ی معناداری برگزیده‌اید. تا به این روز، ازین روزنه به این موضوعِ به‌این‌مهمی، نظر نیفکنده بودم. شاید هم سیاستمداران! رفتند و روی صندلی این جنگ‌افزار هم نشستند و عکس هم برای ثبت در پرونده‌ی اعمال! و نجومی‌پرداختی! دو دولت ماضی (۹ + ۱۰ همچنین ۱۱ و ۱۲) انداختند و یا نه وقتی دیدند آهن نشیمن صندلی زیاد داغ است و نرمی نرمی نمی‌زند و بواسیر مقعدی! می‌گیرند، گفتند: الفرار. بگذرم.
 
مرا به یاد آن جمله‌ی خیره‌کننده‌ی آلکسی کارل، پزشک متفکر فرانسوی انداختید که کتاب نیاشش مهم است. او از سر نقد وضع موجود اروپا می‌گفت:
 
ارتش آن است که  نمی‌داند، ولی می‌جنگد، برای کسانی که می‌دانند، ولی نمی‌جنگند. بدین مضمون.
 
شما آقای آفاقی وقتی به این تیپ افراد در صدر و ساقه‌ی حکومت برخوردید، حتماً ندای مردم را بگویید. حالا اگر صریح نشد لااقل خارخاری و خاش‌خاشی بفرماییدشان تا از صفت «سمیع» خداوند هم، توشه‌ای برگیرند و فقط صفت متعالی آفریدگار را کِش نروند! بازم بگذرم.
 
نیکولو ماکیاوللی هر حرف تندی زده باشد، لااقل این جمله‌اش هنوز طنین دارد: صدای مردم! صدای خداست. البته من سیاسی‌میاسی بلد نیستم! از گوترشِ ! سازمان ملل باید پرسید. یا از جلیل قربانی! تفسیر شرعی این جمله‌ی وی را هم نمی‌دانم. اما امروزه باید به جای کارل یگویم:
 
ارتش و سپاه هم می‌دانند و هم به‌هنگام می‌جنگنند، نه برای کسانی که می‌دانند ولی نمی‌جنگنند، برای خدا دفاع می‌کنند. حین! هین! همین.
 
در رثای امام هادی ع :
استاد باقریان با سلام و احترام
به نظرم متن را از جایی خوب آغاز کرده و به جایی پندآموز پایان برده‌اید. هم هوشاری در آن بود و هم غمباری. بلی امان از سعایت! و سخن‌چینی! درست داستانی از زندگی سراسر تحت حصر و محاصره‌ی امام هادی ع را برای ما اندرز و آموزه ساخته‌ای. هر چه ماندنی‌ست همین مَودّت به عترت است که به گواهی قرآن از هر رِجسی پاک بودند. شعری از شیخ اجل از بوستان سراسر راز او تقدیم می‌کنم:

بد اندر حق مردم نیک و بد
مگوی ای جوانمرد صاحب خرد

یک سخن از امام هادی ع در شب شهادت اندوهبارشان، هدیه‌ی دوستداران حقیقت می‌کنم:

«حسرتِ کوتاهى‌کردن را با پیشه‌کردنِ دوراندیشى یاد کن.»

 

جلیل‌قربانی:

آقای طالبی؛ در سیاست‌های اقتصادی،  غلبه سیاست‌های چپ‌گرایانه و دولتی‌کردن (سوسیالیستی)، بعد از جنگ جهانی دوم، آن‌چنان گسترش یافته بود که حتی در کشورهای اردوگاه غرب هم رایج شده بود! شاه هنگام تقسیم اسناد میان دهقانان کرمانشاه با صدای بلند اعلام کرد: «ایران دیگر کشور هزارفامیل نیست، بلکه کشور کارگران، دهقانان و پیشه‌وران زحمتکش است.» می‌گویند یک روزنامه فرانسوی در کاریکاتوری، خروشچف (رهبر شوروی) را دوان دوان و نفس‌زنان، به دنبال شاه نشان می‌داد که خطاب به او می‌گفت: «رفیق آهسته‌تر برو که من هم برسم.»

درباره‌ی آن درویش «غول»

وقتی دو روز پیش در پی خاطره‌ی استاد  حجت‌الاسلام سید عمادی، من هم خاطره‌ای از خودم نوشتم در نشانی بالا، و در آن از درویش‌مسلکی سبزه‌دستار بر سر، و رِدا بر تن که ما از سرِ کنجکاوی پی‌اش می‌دویدم  تا مثل «ناقه»ی صالح ع «پی»اش کنیم و «لال و غول» صداش می‌کردیم؛ دوستی از همین مدرسه که به علوم باطنی آشنایی یا اُنس دارد، خاطره‌ای به من فرستاد و از من خواست آن را با آرایه‌ای دیگر با ادبیات خودم در صحن مدرسه فکرت بیآرایم. اینک آن وعده به آن بواطن‌خوان محترم که سخت به مرحوم آیت‌الله آقاسید علی قاضی، خُفته بر وادی السلام نجف، شیفته است (که من بر سر قبرش رفته و عرض ادب کرده‌ام.

وی چُنان گفت:

«ناگفته های زیادی برای آن سید بزرگوار هست، همان سید لال و غول» و ادامه داد: «شخصی میگفت که اون سید روزها تو کوچه و خونه ها و در مراوده لال و غول بود ولی شب ها میرفت پیش حاج آقا دارابکلایی اونجا با هم گفت و شنود داشتند...» گویا به نقل از همان فرد از اندرونی حاج آقا دارابکلایی می‌پرسند: «حاج آقا چطور این سید تو کوچه‌ و خونه ها لال و غول هست پیش تو که می آید با هم سر و سر دارید؟ حاج آقا هم گفت هیس ...و.... چند سال پیش گذر ما افتاد پیش یکی از دوستان که چیزهای زیادی با علوم باطنی قرآن سر و سر داشت و دارد ... در جلسه ایی خصوصی به من گفت که تِه یاد اِنه چند سال پیش سیدی بود لال و غول....؟ گفتم آره دقیقا یادمه.. گفتم اون کی بود؟ گفت اون مامور خدا بود...»

پایان.

من نظرم را اینجا نمی‌گویم. مطالب داخل «گیومه» از همان دوستم هست که برایم تعریف کرد. اگر مطلعین خبرهایی ازین ماجرا دارند، می‌توانند اصلاح یا تکمیل یا رد و ابرام فرمایند. درودم به آن دوست اهل باطن! البته به منهج قرآن.

سلام دوباره و ارادتی پایدار جناب آزاد طالبی
پاسخی برخوردار از صدق و صفا دادید. عکس سرِ یادبود حکیم توس فردوسی بزرگ هم زیباست. من بارها آنجا رفتم. زیرزمین همین مکان که قیام کرده‌ای، دیدنی‌تر است، چون پیکرتراشی شده از داستان‌های شاهنامه. سپاس.

بله، چنین بود. اساساً آغازین روزهای قرن بیستم تا نیمه‌ی آن حتی کمی بیشتر چربی بلوک کمونیستی بر بلوک کاپیتالیستی بیشتر بود. علت هم روشن است: معارضین علیه‌ی حاکمیت سرمایه‌داران برخاسته بودند. تئوری‌های مارکسی انقلاب هم موتور محرکه بود. درود. نکات ارزنده‌ای نوشتید که خوراک علمی است.

سلام استاد ارجمند
متشکرم یادگار مرحوم حجت‌الاسلام والمسلمین حاج‌آقا آفاقی. توضیحات شما جالب بود. بله، کسانی بودند که که سن و شرائط‌شان اقتضا می‌کرد ولی حتی یک روز حاضر نشدند به جبهه بروند اما حالا میهن‌میهن می‌کنند. از بچه‌های مسئولان هم زیاد بودند که پا به خاکریز نگذاشتند. آری؛ صندلی دفاع را به هم تعارف نمی‌کنند، چون ... . بگذرم. سیاسی‌میاسی بلد نیستم!

 
۱۶ بهمن ۱۴۰۰
 
مزرعه‌ی فکرت ۷
 

خاطره از شهید بهشتی

 
۱۶ بهمن ۱۴۰۰ / ابراهیم طالبی دارابی دامنه
 
به نام خدا. سلام. برخی‌ها به سراغ آیت‌الله بهشتی رفتند و گفتند: «حالا که «مرگ بر شاه» همه‌گیر شده؛ شعار جدید بدیم. «شاه زنازاده است، خمینی آزاده است». شهید بهشتی برآشفته شد و گفت: رضاخان ازدواج کرده، این شعار حرام است. از پلکان حرام که نمی‌شود به بام سعادت حلال رسید.»

پلکان حرام و بام سعادت

شنبه, ۶ مهر ۱۳۹۸، ۰۸:۲۸ ق.ظ
 
پاسخ‌ها:
 
استاد حجت‌الاسلام موسوی خوئینی سلام و احترام. پاسخ بنده به نقد پرنکته‌ی شما:
اول یک جمله عرض کنم:
«من استادم افلاطون را دوست دارم، اما حقیقت را بیشتر.»
آگاهید نیک که از جملات ماندگار ارسطوست. پس بریم روی اصل مطلب با کسب اجازت:
 
آقای رفسنجانی نه تنها خودکامه -که شما هم مُهر تأیید زدید- بلکه خودکامه‌ترین فرد بود. با مثال پیش می‌روم:
 
۱. رهبری معظم برای هموارکردن اقتدار رفسنجانی، حاضر شد همه‌ی منقدین وی را توصیف به کسانی که «چوب لای چرخ دولت می‌گذارند» بکنند و دیدیم که مجلس سه‌ایی‌ها را چگونه در مجلس چهار «تارومار» کرد شورای نگهبان؛ فقط برای خاطر دل رفسنجانی که جناح چپ را ضلع سوم مثلت شوم «استکبار، اسرائیل ...» می‌خواند؛ کجا؟ در خطبه‌های نمازجمعه.
 
۲. همه در عصر مجلس چهارم به سکوت و انزوا رفته بودند حتی خانم رجایی. تنها فعال «مجاهدین انقلاب» با «عصر ما»ی‌شان بود و کلاً روزنامه‌ی «سلام»، اما رفسنجانی در نمازجمعه آنان را تهدید می‌کرد کاری نکنید هزار مسجد ایران را علیه‌ی شما بسیج کنم و بهزاد نبوی را دشمنی بدتر از اسرائیل می‌دانست.
 
۳. نیروهای سیاسی به هیچ کسی لقب شاه نداند ولی به خاطر خودکامه‌ترین رفتار رفسنجانی از وی به «اکبرشاه» یاد می‌کردند که در حافظه‌ی تاریخ ماند.
 
۴. رفسنجانی با آوردن علی فلاحیان در رأس اطلاعات، او را به جان آزادی و احزاب و اندیشمندان انداخت. کاری که بلاتشبیه سگ وفادار برای گله می‌کند و حتی رفسنجانی به مجلس رفت و به نمایندگان گفت از فلاحیان می‌ترسید.
 
۵. آیا فعالان سیاسی ندیدند آن مهمترین نامه‌های سیاسی دکتر سروش در خطاب به رفسنجانی بود که کتاب آیین شهریاری و دین‌داری یا همان (سیاست‌نامه) وی را به دو مجلد رساند؟ او در حالی مورد خشم فلاحیان و عواملش قرار گرفت که رفسنجانی برای او و مرغ آمین و عزت‌الله سحابی و «ایران فردا»یش هیچ کاری که نکرد، تشویق هم نمود.
 
۶. سه کس رفسنجانی را واجد خودکامه‌ترین کردند: ۱. حمایت‌های مطلق رهبری معظم و بازگذاشتِ دست وی در سرنوشت کشور. ۲. آقای خاتمی که وی را «شناسنامه‌ی انقلاب» خوانده بود و همین موجب شد خاتمی تمام اعتبارش را به این آدم بفروشد. یادمان که نرفت چپ منتقد سرسخت رفسنجانی بود ولی خاتمی پس از روی کار آمدن، خود را دربست در اختیار او گذاشت و همان باعث شد پدیده‌ی «دوم خرداد» غبار گیرد و فروپاشد.
 
۷.بله درست فرمودید. دولت دوم رفسنجانی مضمحل شده بود اما خود رفسنجانی از فرعونیت خود دست نشسته بود. علتش روشن است: کشور بسیج شده بود آقای ناطق بیاد در قدرت. و لذا همان کسانی که در نمازجمعه «مخالفِ هاشمی» را «دشمنِ پیغمبر» می‌خواندند و خود رفسنجانی دست روی مگسک تفنگش می‌گذاشت و با چاشنی خنده و ریشخند می‌گفت: «بفرمائید، بفرمائید، بفرمائید» شده بودند دشمن رفسنجانی و آقای ناطق وی را با مالزی ماهاتیر مقایسه کرد و مابقی ماجرا.
 
۸. رفسنجانی تحت عنوان «من سیاسی هستم و دولتِ کاری می‌خواهم» بنیانِ نیروهای چپ نظام را زد و همه را درو کرد. حالا یماند خود سرآخر هم از آخورِ قدرت بازماند و هم از احتمالا حُسنِ مآب آخرت. زمانی به ملت روی کرد که قدرت به او پشت کرد.
 
۹. شما از من به اخبار خاص بیشتر دسترسی دارید. همه‌ی این زمینه‌ها و شخصیت روانی خود رفسنجانی از وی خودکامه‌ترین ساخت. البته دفترهای سفید خدمت هم داشت که انکارش به هیچ وجه منطقی نیست. اما او از روزی سیاه‌چاله افتاد که به همراه همه‌ی اقتدارجویان جناح راست و بخشی قلیل از سران چپ در قضیه‌ی عزل مرحوم آیت‌الله العظمی منتظری جلوِ کار غیرقانونی امام خمینی در عزل قائم مقام رهبری نایستند هیچ، بلکه ستایش کردند و دامن زدند. منتظری را خبرگان نصب کرده بود، اگر بر فرض حق بر عزل ایشان بود، این از وظائف ذاتی خبرگان بود نه امام؛ که بارها گفتم درین قضیه من جانب حق ایستاده‌ام، یعنی منتظری. مرجعی که آنقدر روشن و شجاع بود که حتی به امام هم از سرِ دلسوزی انتقاد می‌کرد و او تنها شجاع در قدرت بود که واهمه‌ای از گفتنِ سخن حق حتی نزد امام نداشت. همه اگر ندانند امثال بنده و شما می‌دانند که رفسنجانی برای جامه‌دوختن قدرت خود یا «سیداحمداقا» چقدر علیه‌ی منتظری شیطنت کرد. مگر خیلی عقب‌مانده باشم که ندانم چند‌ماهی هم رفسنجانی تپید تا دورِ «خامنه‌ای» را خاتمه دهد ولی آسمان تپید و این خطبه‌خوان نظام دیگر حتی به نمازجمعه هم راه داده نشد چه رسد به کسب قدرت و خودکامگی سوم.
 
«دنباله‌داره» این ستاره! مثل آن فرد «هزاره»!
من اگر همین‌طور بنویسم چندین شفق به فلق می‌رسد و بارها «تولِج اللَّیل فی النهارِ وَ تولجُ النهارَ فی اللَیلِ» می‌گردد. حافظه‌ی ما را دیدی از چه پر شده استاد خوئینی؟! از همین خودکامگان.
 
آیا می‌دانید در برابر خودکامه‌ترین فرد نظام یعنی حجت‌الاسلام رفسنجانی چه کسی به‌تنهایی اما با همدلی کثیری از نیروهای انقلابی ایستاد؟ آیت‌الله سیدمحمد موسوی خوئینی که به خوئینی‌ها مشهور است. این را نگفتم ازآن‌رو که پدرتان هستند، بلکه ازین‌جهت گفتم او مردانه و صادقانه با «سلام» در برابر توسعه‌ی آمرانه ایستاد و نعمت تکثر سیاسی به یُمن همان مقاومت ایشان است. کاش کارهای جناح چپ را به فردی «ضعیف‌العنصر» آقای حجت الاسلام سیدمحمد خاتمی نمی‌سپردند که دوم خرداد به قهقهرا برد.
 
در پایان متشکرم که نقد مناسبی بر نوشته‌ام زدید. بحث بر سرِ وضعیت کشور بود. که بنده عرض کرده بودم پی مقصر نگردیم. چپ و راست نقش داشتند و مثال آورده بودم مگر دولت طی ۲۴ سال یعنی سه دوره‌ی ۸ساله در دست رفسنجانی، خاتمی، روحانی نبود؟ که بحث کشیده شده بود به تدارکاتچی. که بنده گفتم این بهانه است، مسئله بر سر بی‌عرضگی و خودکامگی‌ست و شما هم با ورود دیرهنگام  ولی خوش‌فرجام بحث را مناسبِ دقت‌های بیشتر کرده‌اید. تشکر وافر که آمدن‌تان به درون بحث‌ها همواره مفید و وافی به مقصود است.
 
یادی از مهندس پاک میرحسین موسوی بکنم که دولت وی به‌حق دولت حامی مستضعفین بود و کابینه‌اش حاصل‌جمع همه‌ی جناح‌های سیاسی انقلاب که او حتی یک ریال دست تصرف در اموال بیت‌المال نداشت و پاک زیست و پاک ماند. کاش ۸۸ شکیبایی‌اش مثل ۲۰ و اندی سالی که به «بیت» رهبری معظم آمدوشد داشت، مدام بود. البته در ۱۸ بیانیه‌اش از خط امام عدول نکرد و شعارش «قانون اساسی بدون تنازل» بود. ان‌شاءالله او هم تحمل شود که محبوب‌ترین چهره‌ی سیاسی به عنوان نخست وزیر نزد امام خمینی بود.
 
با بالاترین پوزش و صمیمانه‌ترین سپاس، استاد خوئینی.
 
چه تذکار دقیقی؛ جناب استاد موسوی خوئینی‌. وقتی سجع و وزن کار آدم را زیبا و البته به‌ندرت زار می‌کند. پرآوازه را خواستیم به سجع پرگدازه ببریم. قدردانم ازین دقت.
 
حالا کشکولی: چرا بهشت فقط باید بَرد باشد؟! آدم یخ می‌کند از برودت؛ بگذار برای عشق هم که شده جنت پرگدازه باشد؛ گرم و پرحرارت.
 
 
عکس بالا:
دوست و استاد فرهیخته‌ام جناب حجت‌الاسلام سیدحسین موسوی خوئینی و آقای علی مطهری. قم. دمِ درِ مؤسسه‌ی تنظیم و نشر آثار امام خمینی. خواستم چهره‌ی جناب خوئینی -که سِمت استادی بر بنده دارند و بر او عُلقه دارم و اراده و ارادت- بر اعضای تالار اندیشه‌ی مدرسه فکرت دیده شود و نیز طلوعیده!
 
جناب آقای محمدجواد
سلام. حقیقتاً از تهِ دل دلگرمم کردید گرچه به زحمت افتادید؛ به احسن وجه درخواستم را اجابت فرمودید. تصاویر هم بجا بود. درود.
 
بله، نیاکان ما با هم قُرب خونی داشتند. پدربزرگم مرحوم آخوند ملاعلی که در تکیه‌ی بالا دفن است، اساساً با رمضانی‌ها نه تها نسبت نسب و سبب که مراودت ژرف داشت.
 
جناب آقای دکتر عارف‌زاده
سلام و سپاس و خداقوت. خوشحالم شرح لغت را درین صحن پذیرفتید. درست است. من هم جمع‌بندی لسه‌لوسه را و نیز زوایای دیگرش را خواهم نوشت و خواهم آورد. تشکر که برای جواب لسه‌لوسه ندادید!
 
جناب استاد آشیخ محمدجواد
سلام و ارادت. بنده‌ی حقیر همآره طعم منش خالصانه‌ی آن دوست فاضل و متواضع را چشیده‌ام. ممنونم برای استحکام مدرسه فکرت و رواج نیکویی و خردورزی آن می‌کوشی. بر هر دوی شما دو دوست خردمند من درود وافر.
 
جناب سلام و پگاه شنبه به خیر و کمال. سیر گذرایی ۲۵ مورد را از نظر گذراندم. خوب و خلاصه گزارش کردید. اما آخر فرمودید: «فعلا در کجای میدان هستیم» گرچه از آقای قلی‌تبار استفهام فرمودی، اما بنده هم خواستم گفته باشم:
 
ما به آنان اگر کاری نداشته باشیم، آنان با ما کار دارند. پس ما ماجراجو نیستیم این آنها است که از صدها فرسنگ آن‌طرف‌تر، دودوگ دودوگ کشیدند آمدند اَم زمین دلِه. به آنان چه ربط که ایران موشک دارد یا نه؟ ارتش دارد یا نه؟ با کی متحد است یا نیست؟ به کی کمک می‌کند؟ خودشان نه فقط برای سالیان سال سلاح ذخیره کرده‌اند تا آدم و کودک بکشند، بلکه اقتصادشان بر فروش افزارآلات کشتار جمعی است. یاد حکایت شماره‌ی ۱۰ گلستان شیخ اجلم افتادم.
 
خلاصه‌اش اینه:
 
شاعری پیش امیرِ دزدان رفت و ثنایی کرد. ولی امیر دستور داد «جامه از او بر کَنند و از دِه به در کنند.»  شاعر مسکین برهنه توی سرما افتاد و «سگان در قفای وی» افتادند. «خواست تا سنگی بر دارد و سگان را دفع کند، عاجز شد و گفت: «سگ را گشاده‌اند و سنگ را بسته!»
 
شیخ اجل حکایت را به زیور این بیت آراست که امروز جواب ما به امیرِ دزدان حال جهان یعنی آمریکاست و دنباله‌رُوان اروپایی آن:
 
امیدوار بود آدمى به خیرِ کسان
مرا به خیر تو امید نیست، شرّ مَرسان
 
کشکولی هم بگویم: شما مگه سعدی و فردوسی نمی‌خوانی؟! یا فقط می‌خوانی؟! شما پس به کجای شاهنامه و گلستان و بوستان افتخار می‌کنی؟ این دو بزرگ ایران که سراسر مردم را به عزت و حماسه و عقل و درایت فراخواندند. گویا ازین دو انسان بزرگ فقط چند شعر باید از بِر بود و بس!
 
پاسخ:
سلام. بله درسته جناب محمدجواد. هم آقاحسینعلی رمضانی داماد ماست و هم فرزندان ایشان که رمضانی‌اند و عموزاده‌های شما، خواهرزادگان عزیزم هستند. عموی دیگر شما کِل‌ارویم هم خاله‌شی ماست و فرزندانش که رمضانی‌اند و عموزاده‌های شما، پسرخاله‌های من‌اند. از سوی دیگر آقاعیسی رمضانی (محروم مرتضی) هم که لابد باخبرید باجناق محترم و رفیق دیرینم هستند و درین صحن حاضرند. رمضانی‌‌های دیگری هم شاید باشند که فامیل من شدند ولی فعلاً در ذهن ندارم مگر یادآوری شود.اساساً جناب رمضانی شجره‌ی فامیلی خیلی زیباست و دل‌ها را به هم گره می‌زند و قلب‌ها را به هم می‌بافد. بگذار یک فصّ بنویسم!
 
۱. فامیلیت (سببی و نسبی) از نظر من روابط را ارگانیک (اندامواره) می‌کند؛ مثل رفت‌وآمد و دادوستد اجزای بدن نسبت به هم. قلب با پا در ارتباط است، دست با سر، کلیه با گوارش، اِسبه‌شِش با نفَس. دمبالیچه با دیسک گردن و همه با همه، حتی پوست با گوشت. یکی از این‌ها زار و نزار شود «دگر عضوها را نمانَد قرار»
 
۲. رفاقت از نظر من روابط را مکانیکی (سیستم‌واره) می‌کند؛ مثل رابطه‌ی یاتاقان با میل سوپاپ،سگ‌دست با سندلبُرد! به قول شهری‌ها: سنتربولت. کاسه‌نمد با گاردُن. رینگ با شتاب. فرمان با سیبک. گاز با واشرِ گلویی اگزوز و منیفولد. و حتی سپر با آینه‌بغل آبی‌نیسان! این ازین. نخندیدی که؟!
 
اما بعد هوای قم همان‌طور که پیش‌بین شد در متن شما، بادی شدید سَر کرد و زیاد هم دوام داشت و خرابی‌خیربی را چرخاند چرخاند و در زمین و آسمان گردش داد بر بام کوباند. مرحبا به «عِبادُ الرحمَن» که الحق وقتی در زمین راه می‌روند: «الذینَ یَمشونَ على الارضِ»، فروتن و باوقارند: «هَوْنًا». حتی اگر مثلاً یک جاهلی یا غافلی به وی عتاب کند: «و اذا خاطبَهم الجاهِلونَ» با سلامت نفس جوابش را می‌دهد: «قالوا سَلامًا». یک آیه هم آمد لای بحث که خواستم روابط را از نگاه قرآن هم بسنجم که چقدر به انسجام فکر می‌کند، نه به انهدام و اتهام. راستی از کامنت‌های من زیر پست‌های خودت خسته که نمی‌شوی؟! می‌شوی بگو تا حواسم جمع شود! دَندم! نرم!
 
استاد حجت‌الاسلام باقریان سلام
ما فارسی‌زبان اینجا جمع شدیم!
از عربی منِ حقیر فقط
ضربَ زیدٌ بلدم
و
ذهبَ وحیدٌ.
 
به این پست شما جناب دکتر عارف‌زاده و نیز تعریفی که جناب آقا سیدمحمد وکیل روی این لغت داده‌اید. سلام. جمع‌بندی تعریف شما دو دوست محترم و بنده از لغت لسه‌لوسه در راستای فرهنگ لغت داراب‌کلا. با سلام عصرگاهی:
 
لَسِه‌لوسِه: مُعطّلی زیاد. مَکثِ غیرطبیعی. این‌دست و اون‌دست کردن به اندازه‌ای که حوصله و اعصاب مخاطب بهم بریزد. البته واژه لس به معنای شُل احتمالاً ریشه‌ی فارسی هم داشته باشد. به عبارتی دیگر لس یعنی کُند. بر خلافَ تُند و تیز و فِرز و سریع. لوسه هم گرچه مشترک لفظی در لوس به معای بی‌مزه است، اما در اصل با آن فرق دارد؛ زیرا ریشه در خود لفظ لَس دارد که در تلفظ محلی شبیه روستاموستا یا قندمَند یا سیکامیکا، شده است لَسه‌لَوسه. در واقع لَسه‌لَوسه در کنار هم، شدتِ آهستگی را می‌رسانَد و تا حدی که دادِ فرد منتظر را در می‌آورَد. لس یعنی کُند لس‌لپسه یعنی خیلی‌خیلی کُند. مثل حرکت حلزون. مثلاً: چیچیه هی لَسه‌لَوسه دینی، دیر شد، هواپیما پرید. یا این مثال، اَه! چنده لَسه‌لَوسه دینی؛ دونه را بده دیگه دِسکله سر رفت، غذا ریخت. نیز آهسته و اندک هم، درین لفظ، بسامد دارد. مانند ماشینی که چنان کُند و لَس‌لَس راه می‌ره که سرنشینان ماشین پشتِ سری را به سوی عذاب و فریاد می‌برَد.
 
شرحی بر لفظ توجیه
 
سلام. بسیارممنونم که بیانات خود را روشن می‌فرمایید. بگذار من گریزی بزنم به لفظ عربی «توجیه» که شما اغلب -یا بهتر است معتدلانه بگویم بعضی مواقع- به مخاطبان خود می‌گویید: «توجیه می‌کنید» یا دست به «توجیه» می‌زنید.
 
خواستم عرض کنم لابد می‌دانید این یک «اِسناد» است و در میان بحث‌ها وقتی از دهان کسی ظهور کند، یک ناسزا برداشت می‌شود. من البته چندان برام مهم نیست. چون معنی اصلی توجیه یعنی کسی که مدام یا به‌تناوب تلاش دارد کار یا نوشته‌ی نابجای خود موجه (نیک، زیبا، درست) نشان دهد. توجیه‌کردن نوعی تراشیدن است. مثل سنگتراش که سنگ را می‌تراشد او هم دلیل‌تراش یا علت‌تراش است. بنابرین این اِسناد شما به مخاطبانت در میان گفت‌وشنودها، به زبان ساده خوبیت ندارد و از میزان وفا به آیین گفت‌وگو می‌کاهد، حتی گاه نزدیک به وهن تلقی می‌شود.
 
عمومی عرض کردم تا در حافظه بسپُریم خیلی زودزود یا اصلاً هرگز به کسی در وسط بحث نگوییم: حرفت توجیه است. مثل دانش‌آموز اهل فرار که هی می‌گردد غیبت خود را نزد معلم و ناظم دبستان و حتی پیشگاه استادتمامِ دانشگاه، توجیه! کند و وی را بفریبَد و یا دلش را به رحم اندازد تا غیبت غیرموجه نخورد. به چه قیمتی به قیمت دروغ. گاهی برای این جور توجیه‌ها، طرف آنقدر دروغ می‌زند دیگر از خاندان او کسی نمی‌ماند که بگوید مثلاً فلان گنّای من مُرد و نتوانستم بیام کلاس! خلاصه بگم، توجیه نام دیگر دروغ است! وقتی به طرفِ بحث خود به جای اقامه‌ی دلیل برای پاسخ متقن و منطقی، بگوییم: توجیه می‌کنی! توجیه نکن، در واقع دارین به او در خلوت ذهنمان می‌گوییم: دروغ داری می‌گویی یا داری دروغ می‌بندی! بگذرم.
 
پاسخی توضیحی عمومی:
 
شرحی بر لفظ توجیه
 
سلام. بسیارممنونم که بیانات خود را روشن می‌فرمایید. بگذار من گریزی بزنم به لفظ عربی «توجیه» که شما اغلب -یا بهتر است معتدلانه بگویم بعضی مواقع- به مخاطبان خود می‌گویید: «توجیه می‌کنید» یا دست به «توجیه» می‌زنید.
 
خواستم عرض کنم لابد می‌دانید این یک «اِسناد» است و در میان بحث‌ها وقتی از دهان کسی ظهور کند، یک ناسزا برداشت می‌شود. من البته چندان برام مهم نیست. چون معنی اصلی توجیه یعنی کسی که مدام یا به‌تناوب تلاش دارد کار یا نوشته‌ی نابجای خود موجه (نیک، زیبا، درست) نشان دهد. توجیه‌کردن نوعی تراشیدن است. مثل سنگتراش که سنگ را می‌تراشد او هم دلیل‌تراش یا علت‌تراش است. بنابرین این اِسناد شما به مخاطبانت در میان گفت‌وشنودها، به زبان ساده خوبیت ندارد و از میزان وفا به آیین گفت‌وگو می‌کاهد، حتی گاه نزدیک به وهن تلقی می‌شود.
 
عمومی عرض کردم تا در حافظه بسپُریم خیلی زودزود یا اصلاً هرگز به کسی در وسط بحث نگوییم: حرفت توجیه است. مثل دانش‌آموز اهل فرار که هی می‌گردد غیبت خود را نزد معلم و ناظم دبستان و حتی پیشگاه استادتمامِ دانشگاه، توجیه! کند و وی را بفریبَد و یا دلش را به رحم اندازد تا غیبت غیرموجه نخورد. به چه قیمتی به قیمت دروغ. گاهی برای این جور توجیه‌ها، طرف آنقدر دروغ می‌زند دیگر از خاندان او کسی نمی‌ماند که بگوید مثلاً فلان گنّای من مُرد و نتوانستم بیام کلاس! خلاصه بگم، توجیه نام دیگر دروغ است! وقتی به طرفِ بحث خود به جای اقامه‌ی دلیل برای پاسخ متقن و منطقی، بگوییم: توجیه می‌کنی! توجیه نکن، در واقع داریم به او در خلوت ذهنمان می‌گوییم: دروغ داری می‌گویی یا داری دروغ می‌بندی! بگذرم.
 
متشکرم آقای ... و سلام دارم عصرگاهی. در نقد خود بر متن من، نمک و چاشنی طنز زدید، دلچسب‌تر شد. در عبارت من «ست‌عنصر» نیامد چون نمی‌خواستم با آنچه از این لفظ در افواه برداشت می‌شود فاصله داشته باشد. پس نوشته‌ی من را اگر مجدد رجوع کنید نوشتم «ضعیف‌العنصر» و حتم دارم ایشان بُنیه‌ی ضعیفی در برابر سیاست‌ها  دارد. به عبارتی ترس بر او زیاد احاطه دارد وگرنه خودِ میرحسین را هم بعد آن هجده بیانیه و سایر قضایای پشت پرده جمع می‌کرد با آن‌که می‌دانم در سال هشتادوهشت دیدگاهش حد وسط بحران بود.  راستی! از خودتان دیگه باید دور کنید کیش شخصت را و بعید است که هیج فردی برای شمای استاد دانشگاه و الحمدلله آگاه به تقریباً بیشتر اموری، مرجعیت فکری و سیاسی داشته باشد. به اهل علم نمی‌خورَد. بند ۶ شما را یک پرسش حل می‌کند: اگر خاتمی انرژی متراکم دوم خرداد حفظ می‌کرد اساساً کار به روزگاری نمی‌رسید که بعد از او در دو دولت ناقص‌العقل شکل گرفت.
 
سخنی با ...:
عبارت من:
 
«۷. بله درست فرمودید. دولت دوم رفسنجانی مضمحل شده بود اما خود رفسنجانی از فرعونیت خود دست نشسته بود.»
 
نقل قول ... از عبارت من:
 
«حالا آقای مدیر هاشمی را فرعون  یا فرعون مسلک میداند»
 
نکته: میان فرعون‌دانستن یک کس با «فرعونیتِ» هر کس که جنبه‌ی اخلاق و رفتار دارد، فرق است؛ از زمین تا به آسمان.
 
اشاره: در نقلِ قول‌ها آیین گفت‌وگو و امانت در نقل، اساس تفکر و منطق و مروّت است.
 
برداشت: مهندس آقا سیدباقر حضورشان در بحث‌ها قابل قدردانی است. این‌جور موارد را من فقط برای تصحیح می‌نویسم تا هنوز به‌سامان‌تر شود آئین حرف‌وبحث‌ها که فصلِ ممیز بشر، نُطق است، نطق.
 
 
تیتر خبر: روزنامه در عکس بالا یعنی خرید ۳۰۰۰ مسکن مهر توسط یک سلطانِ خانه! توجه‌ی مرا جلب کرده بود در روزنامه‌ی «جمله» ۱۳ بهمن ۱۴۰۰ ، اما انبوه خبرها مرا بازم داشت وارد صحن کنم. می‌خواهم بدانم این‌که یک نفر ۳۰۰۰ واحد مسکن مهر می‌خرد که ارزشش در دهه‌ی ۹۰ حدود ۸۰ میلیارد تومان بود و حالا حدود ۳۰۰۰ میلیارد تومان، بلکُم بیشر؛ چه فعلی است؟ اقتصادی؟ هوشمندی؟ زیرکی؟ تشخیص خوب بازار؟ آینده‌نگری؟ تجربه‌ی بازار؟ یا نه چیزهای دیگر؟ خودم چون اصلاً اقتصاد بلد نیستم (مگر  حفظ قدرت خرید در بورس!!!) نمی‌دانم رفتار این فرد چه اسمی دارد و چه تحلیل و  تفسیری. اون زیرش هم در سمت چپ روزنامه نوشته: «دولتِ پنهان پَر» که مرا به یادِ «پَرپرپرپرپرپرپَرپرپرپرپرپر؛ زیک پَر» بُرد !! بگذرم.
 
اول همین دَم جواب استاد گرامی‌ام را بدهم:
جناب حجت‌الاسلام استاد عمادی
سلام بر شما و تشکر وافر هم بر آن بار. بله لزوم شکیبایی از نظر بنده در آن برهه اوجب بود و نیاز منافع ملی؛ البته از دو سوی ماجرا. یادم مانده چون اون ایام من تهران به‌سر می‌بردم. حتی آقای عباس عبدی با آن‌همه تندروی‌هایش، هوشمندانه هشدار داده بود مطالبات و شعارهای اضافی وارد اعتراضات شده و این حجم شعار و فشارهای بی‌امان مردم را از ادامه‌ی پشتیبانی، پشیمان می‌کند و به خانه‌ها می‌بردشان، اما فضا چون تیره‌تر می‌شد هم توسط عوامل بیرون و هم از سوی داخل در باند دولت ۹ + ۱۰ ، بردباری‌ها را بُرید و دیگر کار از کار گذشته بود.
 
بنده هم در آن متنم گفتم در داخل بیانیه‌ی میرحسین، پایبندی به خط امام و انقلاب موج می‌زد و ادبیاتش برخوردار از متانت و حتی سبک نوینی در اعلامیه‌نویسی بود، اما از بیرون، فضا را چنان غبارآلودتر می‌کردند که به قول قشنگ محلی مازندرانی: رِد به رِد شده بود.
 
جناب سلام و شب‌تان شاد. اثر مفید این پست شما این است با به دست دادن تقسیم شهروندان ایران به «عادی و حکومتی»، دست‌کم اشتراک لفظیِ خود را با آنهایی که در آن جای حوزه! شهروندان را به درجه‌ی ا و ۲ و ۳ و شاید ۴ تا ۹ تقسیم می‌نمودند و سرانجام با بازخورد منفی مردم مواجه شدند، نمایش دادید. برادر ایرانی، ایرانی‌ست، آنان را از لحاظ هویت به هیچ گونه‌ای تقسیم نکنیم. بگذرم. شما اگر خواستید پیام متن را نگیرید، خوانندگان می‌گیرند. درک مطلب همگان قوی‌ست. حضورت در صحنه‌ی مدرسه، حقیقتاً به کشف حقایق کمک می‌کند و انرژی بالایی مصروف می‌داریی تا دانسته‌هایت را ما هم شریک شویم. درود داری سید خوب و فکور محل ما.
 
۱۷ بهمن ۱۴۰۰
 
مزرعه‌ی فکرت ۸
 
مفاهیم غیبی
 
۱۷ بهمن ۱۴۰۰ / ابراهیم طالبی دارابی دامنه
 
به نام خدا. سلام. قرآن این بینش را می‌خواهد به ما بدهد که به این چیزها اعتقاد داشته باشیم: عالَم غیب، خزائن، تمثُّل، لوح محفوظ، علم‌الکتاب، ایمان به ملائک، موجودات نهانی و غیبی، هدایت، عقل، الهامات، و نیز مسئله‌ی مهمی چون غریزه که به گفته‌ی شهید مطهری «از نظر علمی ماهیتش یک امر مجهولی است». مثلاً همین مفهوم وَحیانی «هدایت» برای مایِ عادی که هیچ، حتی برای متفکران مشهوری چون مطهری نیز چندان روشن نیست. بنگرید به خودِ عبارت ایشان که البته بنده بر اساس برداشتم می‌نویسم:
 
از نظر شهید مطهری قرآن، هدایت را حتی به جمادات هم تعمیم می‌دهد: «و اَوْحی فی کُلّ سَماءٍ اَمرَها» و امر هر آسمانی را در آن وحی کرد. آیه‌ی ۱۲ سوره فصلت. استاد مطهری می‌گوید ما نمی‌توانیم ماهیت این هدایت را تفسیر کنیم. حالتش شبیه جاذبه‌ای است که یک شیئ، چیزی را به سوی کمال خودش بکشد. تازه این را هم شهید مطهری از روی احتمال می‌گوید، نه حتم. هدایت تعاریف زیادی به خود دیده، در اینجا به تعریف هدایت در بیان آیت‌الله مطهری بسنده می‌کنم و گستره‌ی این مسئله را به جویندگان علم و کمال واگذار می‌کنم.
 
تعریف هدایت: هر چیزی با نیروی مرموزی به سوی کمال خود کشیده می‌شود، این را هدایت می‌گویند.
 
مثلاً می‌گویند ممکن است درون آن شیئ حالتی باشد نظیر عشق، که در انسان‌ها و حیوان‌ها هست، ولی در سطح شعور خیلی پایین‌تر. یا خودِ عقل، که نیروی هدایت الهی است. و یا حواس در انسان، که دریچه‌های هدایت است. یا الهامات، که خود یک نیروی الهی ویژه‌ای است. و یا خودِ هدایتِ کلی، که همه‌ی مردم به وسیله‌ی انبیاء به صلاح و فلاح هدایت می‌شوند.
 
من درین متنم، برداشت‌های خودم را از صفحات ۴۴ و ۴۵ کتاب «انسان‌شناسیِ قرآنی»، اثر شهید مطهری از انتشارات صدرا، نوشته‌ام که اگر خطایی دیده شد، از من است، نه از آن متفکر اندیشمند.
 
 
پاسخ‌ها:
جناب استاد حجت‌الاسلام حضرت عمادی
سلام و صبح‌تان به خیر سید گرانقدر. رمز و راز در قرآن آدم را تشنه‌تر نگه می‌دارد و کنجکاوتر تا پیام‌ها و آیه‌های روشن. در مورد مجمع‌البحرین گرچه در قسمت‌های بعدی لابد به ما خواهید گفت، اما روایت‌ها مختلف است، مابینِ خلیج عقبه و کانال سوئز در دریای احمر بیشتر احتمال می‌رود، زیرا نزدیک محل زندگی حضرت موسای نبی (ع) بوده است. البته روزی آقای غلامعلی افروز که در دهه‌ی هفتاد رئیس دانشگاه تهران بود و بنده آنجا درس می‌خواندم، به دماغه‌ی امید نیک در کشور آفریقای جنوبی رفته بود و از همان‌جا مصور گفت مجمع‌البحرین اینجاست؛ محل تلاقی دو آب گرم و سردِ دو اقیانوس اطلس و هند. جنبه‌ی اطلاع‌رسانی داشت این نقلم، نه تصدیقی.
 
منتظر پخش دنباله‌ی سریال متنی شما درباره‌ی خضر فرخ‌پی ع هستیم و همان‌طور موسای نبی ع پی خضر نبی ع روان شد، ما هم خویشتنِ خویش را تشنه‌ی این دیدار می‌داریم تا ببینم این داستان دلکش در کتاب جناب‌عالی چه زوایا و ظرافت‌هایی دارد.
 
 
.
 
جلیل‌قربانی:
 متن خبر؛
- بی‌بی‌سی خبر داد که قرار بود امروز در سالگرد استقلال الجزایر، مجسمه فولادی امیر عبدالقادر قهرمان ملی الجزایر که از  مبارزان علیه اشغال الجزایر توسط فرانسه بوده، در شهر آمبواز فرانسه نصب شود که ساعاتی قبل از افتتاح تخریب شد.
 
حاشیه خبر؛
- از دوستان اهل فن که بتوانند کار دولت فرانسه را برای ما توضیح بدهند، ممنون می‌شویم.
 
نظر دامنه:
 
جناب آقای قربانی
سلام و سحرخیزی‌تان مستدام و صبح‌تان دلآرام. دیشب بعد از جِغلالی به جناب آقامحمدجواد رمضانی به خواب فرو رفتم و متن‌تان را اینک خواندم. گرچه فرمودی «اهل فن» «توضیح بدهند» اما با آن‌که خودم را درین باب اهل فن نمی‌بینم، بااین‌وجود به احترام شما و درخواست‌تان، پاسخی می‌نویسم:
 
خُب معلومه؛ در دوره‌ی استعمار (بخوانید غارت و قتل و اشغال) چنان کردند که اینک برخی از سیاستمداران آن، برای خرید رأی مردم و فریب رقیب و یا تلطیف آن دوران، عصر تیره‌ی خود را تقبیح می‌کنند، ولی واقعاً اگر باز هم شرائطی برای تکرار فراهم ببینند همان می‌کنند با سایر ملل و نحل که با مردم الجزایر کردند. ژنرال‌های پیشین‌شان و سیاستمداران گذشته‌ی‌شان با مردم دیگر جاها خصوصاً با ملت آفریقا بسیار بد کردند و حالا طی ۱۰ سال اخیر، نوعی برائت‌جویی ولو صوری در فرانسه راه افتاده است.
 
غرب؛ به معنای اَتمّ کلمه از وجدان دور افتاده است و گذشته‌ی بسیار تیره‌ای داشته است؛ پرونده‌ای به بزرگی دنیا که با هیچ آب کُر و مطلق و قلیلی! پاک نمی‌شود. حالا اگر خواستند جبران کنند، خدای مهربان طبق سنت‌های خود به هر مردمی فرصت چینن کاری را داده است. عذاب وجدان فرانسه برای جبران مافات حتی اگر برای مانور هم باشد، باز نیز نیکوست و قابل احترام.
 
برای مرحوم عبدالقادر بالاترین کار همان بود که نه فقط با فرانسه‌ی استعمار می‌جنگید، بلکه با آنان به بحث و گفت‌وگو می‌نشست و حتی قرارداد هم می‌بست. اگر علیه‌ی مهاجمان فتوا هم می‌داد، اما درِ صحبت و مذاکراه را مسدود نمی‌ساخت. اوج کارش هم، نجات مسیحیان لبنان از دست افراطیون بود که داشتند قتل‌عام می‌شدند؛ مثل کار بی‌مانند و عظیم و شگفت‌انگیزی که سرباز میهن و دین شهید حاج قاسم سلیمانی در برابر خون‌آشامانی چون داعش و االنصره کرد؛ که مادر در تاریخ نزایید حاج‌قاسم‌سلیمانی‌مانندی را.
 
پاسخ آقای جلیل قربانی:
 
سلام آقای طالبی، 
صبح عالی به‌خیر
 
شما حتماً از اصحاب فن هستید!
 
۱- با این حساب و با امید به این که شیوه مبارک و سیرهٔ حسنه دولت فرانسه در دیگر کشورهای مسبوق به استعمار پیگیری شود، باید منتظر نصب مجسمه عمر مختار در ایتالیا، پاتریس لومومبا در بلژیک، سیمون بولیوار در اسپانیا، گاندی، ماندلا و موگابه در انگلستان و ژنرال جیاپ در آمریکا و ... باشیم.
 
۱- در برخی از کشورهای مستعمره با استقرار حکومت‌های جدید و جنگ قدرت پس از آن نام این مبارزان تاریخی ملی از کتاب درسی و تاریخی حذف شده است.
 
۳- اکنون جای خوشبختی است که بچه‌های مهاجران از کشورهای مستعمره به کشورهای استعمارگر، در مدارس کشورهای استعمارگر با قهرمانان ملی خود آشنا خواهند شد.
 
آبگوشت‌خوردنم همانا،
آمدنم اینک به مدرسه همانا.
ببینم مُخم را پویا کرده یا نا.
 
اول از همین بِن یکی بزنم به آشیخ محمدجواد غلامی ما:
آقا یعنی اگر نمی‌فرمودید این سخن مارتین قابل نقد است، ما خیال می‌نمودیم حقِ حق است؟ کشکولی فرض فرما.
 
حالا به محمدجواد بعدی ما:
سلام جناب آقای محمدجواد رمضانی. نمی‌دانم سوزس سرمای امروز قم را گفته بودی یا نه، چون دیشب پست پیش‌بین ازت ندیدم، یادم نمانده. من صبح پیش از هشت از منزل زدم بیرون، با آن‌که هوا آبی و صاف بود و ابرهایی پنبه‌ای داشت، ولی بیش‌ازحد سرد بود. به‌گونه‌ای‌که از پارکینگم تا ماشینم کَلّه پِکا می‌شد از فرطِ باد و سرما. بازخورد پیش‌بینی‌هایت بود. درود.
 
هر سه بند عالی جناب قربانی
بند ۱ خیلی متعالی که من هم، دنباله‌ی نام‌آوران در بیان شما را بیفزایم به نام بلندآوازه‌ی دیگر که تندیس وی یعنی سرباز میهن و دین مبارز ضد امپریالیسم شهید قاسم سلیمانی می‌بایست در سازمان ملل و همه‌ی چهارسوق قاره‌های جهان نصب گردد.
 
و به بند ۳ هم باید عرض کنم کشورهایی که دست به استثمار زدند باید هم تاوان و غرامات آن را پس بدهند و مردمِ مستعمراتِ پیشین خود را هر چه خدمت کنند باز هم دین‌شان پرداخت نمی‌شود. هم به کانِ آن کشور آسیب زده بودند و هم به کُنه آن.
 
حجت‌الاسلام استاد آشیخ محمدرضا احمدی
سلام آقا. رفت برای چاپ در سایت دامنه. دلچسب و بجا. بذار من هم از دیده‌ام بگم:
 
دانشکده‌ی ادبیات و هنرهای زیبا دانشگاه تهران تقریباً روبروی دانشکده‌ی ما بود؛ حقوق و علوم سیاسی، چشم به آن دانشکده‌ی مورد بحث شهید مطهری اگر می‌دوختی  شکیل و شیک و با حیاطی به گل و گیا‌ه و زیا آراسته، هنر چیه، وهن و وحشت و طبع به برهنگی را می‌دیدی؟ چرا؟ چون برخی‌شون فکر می‌کردند هنر یعنی بی‌قیدشدن! کی؟ ۱۳۷۱. وای عصر مثلاً لیبرال‌بازی درآوردن و به لباس غرب شدن و راه آنان را پیمودن؛ بپیما، به اقتباس، نه به تقلید در هر همه چیز.
 
به این پست برادر اندیشمندم استاد قلی‌تبار -که سلامم بَرو باد- می‌خواهم چالش جدی بیآفرینم: بسم‌الله.
 
می‌خواهم با نکته‌ی بلاغ روانشاد دکتر علی شریعتی که زینت مدرسه فکرت کرده‌اید، طرح مسئله کنم؛ به‌چالش و به‌طوفان فکری؛ عمومی:
 
واقعاً هم‌اینک رأس، از فهمِ ژرفِ قاعده می‌ترسد؟! یا نه، این تعدادی از قاعده‌اند که از فهمِ ژرفِ رأس می‌هراسند؟
 
جناب دکتر صادق ولی‌نژاد
سلام و نیمروز آن دوستِ نکته‌پردار به خیر. این‌بار دیرتر آمدید برای نوشتن در صحن؟! آدم این‌روزها تا یکی سه‌چهار روز غِب شود، آنی خیال می‌کند نکند کِرونا ! گرفته باشد! خوشحالم سالم‌اید.
 
سِری یعدی که آمدم آن دیار، یا شما تشریف بیار داراب‌کلا یا من بیام اناردین، تا دیدار و مذاکره کنیم! اگر این دو مکان، لاممکن بود، لااقل بریم هتل اتریش! بازم نشد به همان چمازتپه یا وِرگ‌ِلی هم حاضریم.
 
نکات شما چنان سرشار از تلمیح (=گوشه‌چشمی) بود که منِ اکابِری‌خونده به عجز آمدم که چرا به صنعت ادبی پناه جُستی و مرا گیج و مبهوت و کیش و مات ساختی! پس در مذاکره‌ی آتی به رُخ شما خواهم کشاند «رُخ» و «اسب» را تا بدون به میدان آوردنِ حتی «وزیر» کیش‌ماتت کنم! بگذرم.
 
یک کشکولی: او به نام «اکبر» بود، نه به صفت! ولی به قول دکتر سروش (که چندیه در مفهوم وحی و درک اسلام ناب چپه شده) «بازرگان به نام بازرگان بود، نه به صفت». معلومه، یعنی با دین و سیاست تجارت نکرد، مثل خیلی دیگر از اعاظم و اَعلام و اساطین حوزه و دانشگاه که در سیاست تزکیه‌ی نفس ورزیدند.
 
راستی! متشکرم از تکمیل مبحثم. واژه‌ی سیمرغ بلورین را عالی آمدی اما مصادیق را در خطا.
 
جشن فیلم فجر را اگر دنبال می‌کنی از برداشت‌ها بگو. بررسی فیلم درین صحن خیلی به‌ندرت است.
 

سلام و نیز علاوه بر تشخیص خود، ببیند متن‌های بالادستی دینی و آئینی وی بر وی چه توصیه‌ها یا الزامی نموده. ممنونم که قلم می‌زنید.


سلام. نویسنده‌ی این متن کیست که از هایدگر گفته؟ هایدگر چون با هیتلر سر و سرّی داشته است سرانجام از مردم رَست و در کلبه‌ای در صحرا زیست. او حتی خودش را هم بلد نبود جمع‌وجور کند. از بس حس غَبن داشت.

در ایران سید احمد فردید و اقتدارگرایان افراطی از هایدگر دم زده و می‌زنند و خودشان هم کم‌کم گیج و گمراه شدند و متفرق.

مرحوم حجت‌الاسلام عباس واعظ طبسی
میانجی‌های او و آن شب‌های «دَوره» به سبک قاجاریه.
زیاد نمی‌توانم وارد شوم. باشه وقت دیدار... بگذرم.

«جَرَس‌جُنبانان اصلاح»، که آقای دکتر عبدالکریم سروش به سبک شعر در آستانه‌ی انتشار دارد در ۱۷۰۰ بیت به قالب شعر «مثنوی». یک بیتش این است:
این ولایت نیست میراث از علی
بلکه میراث است از ماکیاولی

به نظرم که بخشی از شعر و مقدمه‌ی وی را خواندم، به این نتیجه رسیدم او از سر لجاجت نه عقلانیت، همه را حتی مردم را به زیر الفاظ اهانت زیر گرفت. و اساساً به قول دهخدا چرند و پرند بافت. آسمان و ریسمان کرد و عقده گشود و عقیده را تاخت.

ابراهیم طالبی دارابی دامنه:
«جَرَس‌جُنبانان اصلاح»
 
آری درست خواندید: جَرَس‌جُنبانان اصلاح، که آقای دکتر عبدالکریم سروش به سبک شعر در آستانه‌ی انتشار دارد؛ در ۱۷۰۰ بیت. به قالبِ شعر «مثنوی». یک بیتش این است:
این ولایت نیست میراث از علی
بلکه میراث است از ماکیاولی
 
به نظرم -که به بخشی از شعر و مقدمه‌ی این اثر منظوم قریب‌الانتشار، دسترسی داشته و آن را خوانده‌ام، به این نتیجه رسیده‌ام او از سرِ لجاجت، نه عقلانیت و امانت، همه را -حتی مردمِ شکور و تاب‌آور را- به الفاظی از اهانت و جسارت، زیر گرفت. و اساساً به قول مرحوم علامه‌ی دهخدا «چرند و پرند» بافت. آسمان و ریسمان کرد و عُقده گشود و عقیده را تاخت. و اگر نگویم بر باور سیاسی و دینی همه‌ی مردم دستبُرد زد، دست‌کم به بخشی بزرگ از مردم متدین با عقاید مختلف اما علاقه‌مند به انقلاب اسلامی و وفادار برای فداکاری دینی و میهنی، تعرضی بی‌ادبانه کرد. او اساساً مقهور است، مقهور خیالی که می‌پندارد با هر سجع و لفظ و واژه‌سازی و توان عبارت‌پردازی، می‌تواند از مثنوی مولوی جلو بزند و چشم مردم را به ابیات بی‌محتوایش -که چشم‌روشنی به کسروی‌ست- به خود خیره سازد و اَبروی آنان را به نشانه‌ی شگفت‌زدگی، کمان کند؛ حتی اگر آبروی خود را ریخته ببیند. او با این ابیات خود، حلقه‌ی حقارت خود را هنوز هم تنگ‌تر کرد. برای سروش هنوز هم آرزوی اقبال می‌کنم تا از اِدبار و انکار ببُرّد. آقای سروش! یا خودت را زیادی گَت و ... فرض کردی! یا مردم را خام و خواب‌آلو.
 
من مقلدِ فکری سروش نیستم؛ اساساً در عقیده و اصول، دینِ مُبین بازمان داشته تقلید کنیم؛ چه رسد از کسی که نه فقط بانگ و «سروشِ» دینم نیست، حتی نزدیک است جَرسش از جوف کالیفُرنیا، «شیطان» هم شده باشد. بعد از انبیا ع و امامان ع از امام خمینی به دینِ اسلام آگاه‌تر و به اخلاق و عرفان و سیاست منزه و قاطع آغشته‌تر کیست؟ هیچ کس. و من حتی مقلد عقیدتی چنین انسان سترگی هم نمی‌باشم گرچه مرجع تقلید فروع دینم مانده است. و امروزه در برابر جبهه‌ی کریه و کثیفِ امپریالیسم کی از رهبری معظم ایستاده‌تر، شجاع‌تر، نترس‌تر، راهبَرتر و از همه مهمتر زبان‌دارتر است؟ هیچ کس. و من حتی از چنین انسانی هم تقلید عقیدتی نمی‌کنم، یعنی قرآن و شیعه و مکتبم به من اجازه نداده مقلد بار بیایم. به دلم تردید می‌افکندم که نکند متنِ من در برابر شدت جسارت و اهانت‌های بی‌ادبانه‌ی آقای دکتر سروش، ضعیف باشد و نتوانسته باشم دینِ خودم را به دین و میهن و انقلاب و باورهای راسخم ادا کرده باشم؛ دیدم نه. نه! فیدبک (=بازخوردها) نشان داد درستِ درست وارد صحنه شدم. وقتی پای دین و عقاید و ارزش‌ها در میان باشد، سخن راست سرباز حاج قاسمِ شهید می‌آید وسط و اخلاص نابش می‌آید میان، که برای دست‌یابی به اهداف و آرمان والای اسلام اینجا را به توصیف، حرم دانست. زیرا این حرم را اگر بزنند حرمی باقی نمی‌ماند. مگر نمی‌بینیم هنوز نه به داره و نه به بار (=انقلاب را هنوز کله‌پار نکردند) همه‌چیزِ دین و مقدسات و باورها و خدا و امامان و صالحان و قرآن را به سُخره می‌گیرند و به هر پلشتی پشت می‌دهند تا مثلاً یک ضربه‌ای زده باشند؟! این است مبارزه؟! اینان اگر فرضاً روزی به صدر برسند هیچ ریشه‌ای سالم نمی‌گذارند و شجره را از پی درمی‌آورند و چوبِ خشک هم برای ایران باقی نمی‌گذارند. غَرّه نیستم؛ اما غرورم به من اجازه نمی‌دهد یک گوشه‌ی ناخن آن دستِ بر زمین افتاده ولی در آسمان رفته‌ی حاج قاسم را به هزارها «سروش» «سروش‌وَش»ها عوض کنم. زمانی که او رزمندگی می‌کرد و متوالی در متولی بیدار ماند و خواب را از خود دور کرد تا خواب داعش و داعش‌پروران را آشفته کند، سروش‌نام‌هایی با دریوزگی تمام از آن سوی مرزها به باورهای مردم و مقدسات دینی ما یورش می‌بردند و سرگرمِ سرگرمی‌های رذل خود بودند. تمامش حرف است و بس. وقت عمل که شد از پستوی خانه‌ی‌شان حتی به تراس هم سر نمی‌زنند. فقط بلدند دودوک زنان حرف‌های به‌تاریخ‌پیوسته‌ی غربِ جدا از خدا را بلغور و صدالبته -دور از شریف‌زادگان-  نُشخوار کنند، شاید حورا راه بیفتد تا پازل‌شان را جور کنند. خائفانه و خائنانه به کیانِ آیین‌مان یورش می‌آورَد،آن‌هم نه به ادب، که در اوج بلاهت، آن‌وقت از ما می‌خواهند بِصتا ! باش، که سروش دارد اندیشه‌اش را منظوم می‌کند. اگر خیال ورزیده مردم مؤمن ما را «اَبله» فرض کند، بداند در پیله‌ی بُله خویش محبوس شد و روزی خواهد فهمید که آن وقت نوغان‌دار سراغ پیله می‌رود و برای این‌که حشره، پروانه نشود و پر نزند آن را به دست آفتاب می‌دهد تا کرم درون را بمیرانَد. اگر آقای دکتر عیدالکریم سروش می‌خواهد خود را مثلاً نوغاندار روشنفکری ایران جا بزند، بداند او خیلی دیر جنیده است و دیگر پیله‌های فکری‌اش ابریشم نمی‌شود، زیرا تا بجنبد زودتر آفتاب دهد، کرم‌ها جهیدند و از سوراخ پریدند و پیله‌ها پوک گردیدند. پیله که پوک شد یعنی پوچ شد. باز نیز دستم را قنوت می‌سازم و در حق او باری دگر دعا می‌کنم از پرتگاه بیشتر ازین پرت نشود و به آغوش ادب و آئین و آرمان برگردد.
 
جناب آقاحمیدرضا طالبی
سلام و شبِ پرمعنای آن دوست اهل دل به کشف و درک. متشکرم. دیری؛ دیر، که من با هنر شگفت‌انگیز عکاسی‌ات، از همان آغاز تأسیس دامنه و سپس مدرسه‌ی فکرت، در لذت مینو و معنایم. بیشتر پیش نروم شاید عَنقای آن دوست، از فراز بلند‌های کشفیات پَر بزند و تو را به اَدنیٰ ببرد و آن‌گاه در حسرت عالم اعلا فسوس و حیرانی دچار شوی. گرفتی؛ می‌دانم گرفتی.
 
استاد معنا و مبنا جناب سید عمادی
سلامی از سرِ آشنایی. چه هم خوب، حالا دیگر ثانیه‌شماریم که بُعد انسانیِ مجمع‌البحرین را به روی دلِ دلدارمان بگشایی. زاویه‌ای زیبا خواهد بود؛ آن‌هم وقتی ما را بخواهید از طریق خضر ع و موسا ع به دامن حضرت ختمی‌مرتبت ص اُنسیتِ ژرف‌تر ببخشی.
 
سلام آشیخ محمدجواد
متشکرم. حدس زده بودم متن نمی‌تواند از قلم شما باشد. چون نام نویسنده را درج نکرده بودید شک در من ایجاد شده بود. آن هم بله، چون دینانی از همه‌ی فیلسوفان جهان استفاده می‌کند، خصوصاً وقتی بحث از هستی و زمان باشد که هایدگر سخن زیاد دارد درین باب. من از لحاظ اجتماعیات وارد قضیه شدم.
 
شیخ‌احمدی:
درود بر استاد طالبی عزیز من واقعا به نحوه مدیریت شما در دوره جدید فعالیت این گروه افتخار می‌کنم.
 
این همه وقت گذاشتن، صبوری کردن، به تک تک پست‌ها جواب دادن، رعایت حفظ اصول و مبانی کار جمعی، پخته و نغز جواب دادن و... همه اینها را شما جمع کردید.
 
در ساعات اداری معمولا فرصت نگاه کردن نداریم، اما بعد از ظهر با انبوهی از پیامها و پستهای خوب هم کلاسی ها مواجه می‌شویم که تقریبا همه آنها قابل استفاده هست. بخش جالب قضیه این است که شما تلاش می‌کنید به همه پیامها جواب درخور بدهید.
 
البته به توانمندی شما واقف بودم، اما الآن ایمان آوردم و به مرحله لیطمئنَّ قلبی رسیدم.
 
 اما در موضوع مورد نظر، متاسفانه وضعیت این گونه هست که فرمودید.
وقتی صحبت از ویژگی‌ها و امتیازات خیابان فرشته تهران شد، آقای شیخ حسین انصاریان به شوخی گفته بود که البته فرشته‌های زمینی هم در آنجا حضور دارند.
 
در مراکز علمی و آموزشی ما متاسفانه روابط غیرشرعی و غیر عرفی، همان گونه که شهید مطهری گفته بود، بر گفتمان علمی رخنه کرده است و فرشتگان زمینی در حاله ضربه فنی کردن آسمانیان هستند. امید است متنبه شویم.
 
من هم اضاف کنم که جمهوری اسلامی هم خیالش خیلی جمع شده است که مخالفانی چون جناب محمدصادق جوادی حصار دارد که خیلی اهل علم و ادب است، حتی نامه‌نویس حجت‌الاسلام مهدی کروبی، ولی سیاست‌ورزی را مانند افراد مبتدی پیش می‌برد. اهل آمل است گویا، ولی در مشهد نفوذ دارد و توس یا روزنامه‌ای دیگر نقش سردبیری. بگذرم؛ مخالفان جمهوری اسلامی هر گاه قدَر و قادر و صدالبته پرمقدار شدند، صدا، صدایی برای شنیدن دارد. بلد هم نیستند چگونه مخالفت کنند. من می‌بینم اغلب در نقش مخالف، تُرّه می‌بافند تا تئوری. کاش شما در آنان نفوذ می‌داشتی یادشان می‌دادی.
 

مزرعه‌ی فکرت ۹

از قَفای «قلندر و قلعه»

۱۸ بهمن ۱۴۰۰ / ابراهیم طالبی دارابی دامنه

به نام خدا. سلام. وقتی «قلندر و قلعه» نشر قو را می‌خواندم؛ نه حالا، برو چند سال پیش‌تر، می‌دیدم شیخ یحیی سُهروردی در مسجد قلعه یا همان معبد ابراهیم چه با ایمان، نه برو بالاتر چه با ایقان شب‌زنده‌داری می‌کرد. او که هر گام بیشتر می‌گرفت از «صخره بالاتر» می‌رفت و دنیایی جدیدتر می‌دیدید و ندا می‌آمد ای شیخ اشراق ایران! بالاتر، بالاتر. و او از بالاتررفتن نمی‌هراسید و مثل معراجی که بر نبی مکرم ص رخ داد و مَهیب هم بود، عروج کرد و از کُنده (به تعریف مرحوم معین: چوبِ ستبری که بر پای مُجرمان و اسیران می‌بستند) و از زندان به وحشت نیفتاد. چراکه، هر چه بیشتر به خود فکر می‌کرد، در کشف و اندیشه ژرف‌تر می‌شد و خردمندتر. او از کوچِ از ایران و هجرت به حلب دریافت مصائبی که بر نوح و مسیح و محمد و علی و حسین -بر هر پنج تن درود بی‌کران- رفت همه از سرِ روشنگری‌هایی بود که آنان می‌کوشیدند تا مردم آزادانه‌تر اَسرار مُهر و مُوم‌شده‌ی زندگی را در کمال آگاهی باز کنند. باباطاهر در دوبیتی شماره‌ی ۳۷ خود چقدر قشنگ گفته، که می‌تواند کار سترگی که شیخ یحیی سُهروردی برای عرفان و ادب زبان ایران کرد، برای ما بنمایانَد:

هر آن کس عاشق است از جان نترسد
مُدام از کُنده و زندان نترسد
دلِ عاشق بود گرگِ گرسنه
که گرگ از هی‌هیِ چوپان نترسد

مگر من آرام می‌گیرم سراغ شعرهای دلم بروم اما از شیخ اجلِ خودم -که برای من شیخی ابدی‌ست- چیزی نگویم؛ صاف و مستقیم می‌روم بوستان، سرآغاز، بیت ۱۶ :

ز مستکبران دلاور بترس
از آن کاو نترسد ز داور بترس

شیخ اجل یک کُد تک‌رقمی می‌دهد که همان خدای احد و واحد است؛ داور. هر کس از داور (=خدا) نترسید، خِذلان و خواری می‌گیرد. مستکبرانِ امروز، همان کسانی‌اند که قصد ریشه‌کنی ملت ایران را دارند تا این بلاد بزرگ را از مرحله‌ی ساختِ تمدن بازبدارند. اینک هنوزم ایران شیخ یحیی سُهروردی‌ها می‌خواهد که جانش را برای سربلندی آن بدهد حتی اگر چون او به دار رود.

 

متن دامنه در باره‌ی سروش:

من مقلدِ فکری سروش نیستم؛ اساساً در عقیده و اصول، دینِ مُبین بازمان داشته تقلید کنیم؛ چه رسد از کسی که نه فقط بانگ و «سروشِ» دینم نیست، حتی نزدیک است جَرسش از جوف کالیفُرنیا، «شیطان» هم شده باشد. بعد از انبیا ع و امامان ع از امام خمینی به دینِ اسلام آگاه‌تر و به اخلاق و عرفان و سیاست منزه و قاطع آغشته‌تر کیست؟ هیچ کس. و من حتی مقلد عقیدتی چنین انسان سترگی هم نمی‌باشم گرچه مرجع تقلید فروع دینم مانده است و دیدگاه اعتقادی و انتقادی به آن حضرت دارم. و امروزه در برابر جبهه‌ی کریه و کثیفِ امپریالیسم کی از رهبری معظم ایستاده‌تر، شجاع‌تر، نترس‌تر، راهبَرتر و از همه مهمتر زبان‌دارتر است؟ هیچ کس. و من حتی از چنین انسانی هم تقلید عقیدتی نمی‌کنم، و در بعد سیاست داخلی دیدگاه اعتقادی و انتقادی به آن حضرت دارم. یعنی قرآن و شیعه و مکتبم به من اجازه نداده مقلد بار بیایم. به دلم تردید می‌افکندم که نکند متنِ من در برابر شدت جسارت و اهانت‌های بی‌ادبانه‌ی آقای دکتر سروش، ضعیف باشد و نتوانسته باشم دینِ خودم را به دین و میهن و انقلاب و باورهای راسخم ادا کرده باشم؛ دیدم نه. نه! فیدبک (=بازخوردها) نشان داد درستِ درست وارد صحنه شدم. وقتی پای دین و عقاید و ارزش‌ها در میان باشد، سخن راست سرباز حاج قاسمِ شهید می‌آید وسط و اخلاص نابش می‌آید میان، که برای دست‌یابی به اهداف و آرمان والای اسلام اینجا را به توصیف، حرم دانست. زیرا این حرم را اگر بزنند حرمی باقی نمی‌ماند. مگر نمی‌بینیم هنوز نه به داره و نه به بار (=انقلاب را هنوز کله‌پار نکردند) همه‌چیزِ دین و مقدسات و باورها و خدا و امامان و صالحان و قرآن را به سُخره می‌گیرند و به هر پلشتی پشت می‌دهند تا مثلاً یک ضربه‌ای زده باشند؟! این است مبارزه؟! اینان اگر فرضاً روزی به صدر برسند هیچ ریشه‌ای سالم نمی‌گذارند و شجره را از پی درمی‌آورند و چوبِ خشک هم برای ایران باقی نمی‌گذارند. غَرّه نیستم؛ اما غرورم به من اجازه نمی‌دهد یک گوشه‌ی ناخن آن دستِ بر زمین افتاده ولی در آسمان رفته‌ی حاج قاسم را به هزارها «سروش» «سروش‌وَش»ها عوض کنم. زمانی که او رزمندگی می‌کرد و متوالی در متولی بیدار ماند و خواب را از خود دور کرد تا خواب داعش و داعش‌پروران را آشفته کند، سروش‌نام‌هایی با دریوزگی تمام از آن سوی مرزها به باورهای مردم و مقدسات دینی ما یورش می‌بردند و سرگرمِ سرگرمی‌های رذل خود بودند. تمامش حرف است و بس. وقت عمل که شد از پستوی خانه‌ی‌شان حتی به تراس هم سر نمی‌زنند. فقط بلدند دودوک زنان حرف‌های به‌تاریخ‌پیوسته‌ی غربِ جدا از خدا را بلغور و صدالبته -دور از شریف‌زادگان- نُشخوار کنند، شاید حورا راه بیفتد تا پازل‌شان را جور کنند. خائفانه و خائنانه به کیانِ آیین‌مان یورش می‌آورَد،آن‌هم نه به ادب، که در اوج بلاهت، آن‌وقت از ما می‌خواهند بِصتا ! باش، که سروش دارد اندیشه‌اش را منظوم می‌کند. اگر خیال ورزیده مردم مؤمن ما را «اَبله» فرض کند، بداند در پیله‌ی بُله خویش محبوس شد و روزی خواهد فهمید که آن وقت نوغان‌دار سراغ پیله می‌رود و برای این‌که حشره، پروانه نشود و پر نزند آن را به دست آفتاب می‌دهد تا کرم درون را بمیرانَد. اگر آقای دکتر عیدالکریم سروش می‌خواهد خود را مثلاً نوغاندار روشنفکری ایران جا بزند، بداند او خیلی دیر جنیده است و دیگر پیله‌های فکری‌اش ابریشم نمی‌شود، زیرا تا بجنبد زودتر آفتاب دهد، کرم‌ها جهیدند و از سوراخ پریدند و پیله‌ها پوک گردیدند. پیله که پوک شد یعنی پوچ شد. باز نیز دستم را قنوت می‌سازم و در حق او باری دگر دعا می‌کنم از پرتگاه بیشتر ازین پرت نشود و به آغوش ادب و آئین و آرمان برگردد.
۱۸ بهمن ۱۴۰۰ / ابراهیم طالبی دارابی دامنه

پاسخ:

از سه دوست محترمم -که هر سه از من، از هر نظر افضل‌اند- یعنی جنابان به ترتیب زمان نقدنوشتن: آقای جلیل قربانی، آقا سید محمد موسوی وکیل و آقا سید علی‌اصغر شفیعی کمال تشکر را دارم که به نقد و نیز نصیحتم پرداختند. اما عدالت ایجاب می‌کرد این تذکرات دلسوزانه خطاب به بنده را، به نزد آقای سروش می‌بردند؛ زیرا این او بود که با بلاهت و بی‌ادبی تمام، به حریم باورهای قطعی مردم هجمه کرد و بنای هیوها گذاشت که این فراز فریادهای عبثش نیز، چون کف روی آب می‌ترَکد و ملت او را باز نیز روسیاه‌تر ازین خواهد یافت اگر همچنان متنبه نشود و همواره بی‌‌‌اندازه‌ی وزن خود گپ بزند. اینجا هم، جدول حل نمی‌کنیم که بخواهیم سرگرم شویم، مدرسه است و روی مسائل تاریخی و روز جامعه ورودی زنده دارد. و من هم اساساً فردی نیستم که از طرح دیدگاه‌هایم از احدی خوف داشته باشم. پاینده باشید هر سه رفیق که اگر بگویم خودم را پیش هر سه‌ی شما افاضل، شاگرد و کمتر می‌بینم گزاف نبافته‌ام. هر سه‌ی شما برای من ارزشی والا و قیمتی بی‌رقم و صفاتی برای دلربایی دارید و خودم را پیش شما  فروتن می‌دانم. هنوز هم در بهترین قسمت قفسه‌ی کتابخانه‌ام آثار آقای سروش چیده شده است. زیاد خودتان را دلبسته‌ی شخصیت‌ها نکنید. میزان تحمل برادران جناح راست و مستقل درین صحن از شما خیلی‌خیلی بیشتر است. بارها به چارچوب‌های فکری آنها درین صحن نقد و حمله شد ولی بسیار صبوری ورزیدند. شما سه دوست بیش از سروش می‌ارزین. چرا خود را دست‌پاچه کردیدن؟! بذارین همین‌جا وارد یک کشکولی بکشم: چقدر مِرغانه‌ی بی‌تحمل بودین و نمی‌دانستیم!
با احترام؛ برادر کوچک و شاگردتان: ابراهیم

 
فقط جهت اطلاع، استاد
طبق تأکید رهبری معظم، به نیروهای «....» بازنشستگان نمی‌گویند، وابستگان می‌گویند یعنی همچنان وصل به کار. و این بار منفی این نام را کاست. به قول شیخ محسن قرائتی، در اسلام حتی فارغ‌التحصیل هم نداریم، چون علم که تمام‌شدنی نیست.
 
ستاد شیخ احمدی
شناخت و اُنس‌مان به سالیانی دراز عقبه دارد و همین به علاقه انجامیده، با عُلقه‌ای معرفتی و محبتی.. حقیقت امر این است مدرسه فکرت را از آن رو از سال ۱۳۹۷ راه انداختم تا همه به همدیگر به زبان رسا، با شیوه‌ی منطق و بدون جنجال و ماجراجویی دانش‌رسانی کنند. پیامبر عظیم ما ص در حلقه‌ی علم رفت نشست، امام معصوم ما ع خیلی آشکار فرمود حتی در شب قدر باارزش‌ترین کارِ احیاء و شب‌زنده‌داری، مناظره‌ی علمی است. ما حتی به تحریک و تحریص و تحریض از سوی بزرگ‌مان فراخوانده‌شدیم علم، طلب کنیم حتی به دوری مسافت باشد؛ ولو چین، کنایه از اَقصی‌ٰنقطه.
 
اسم اینجا هم مدرسه فکرت است که دو معنای روشن آن این است: مدرسه‌ی فکرت؛ به معنای اندیشیدن. و مدرسه‌ی فکرت، یعنی فکرِ تو، فکر و تفکر تو چیست؟ یعنی ای عضو، فکر خودت را بریز صحنِ این تالار هم‌اندیشی.
 
چرا مقررات وضع شد؟ چون نمی‌خواستم مثل سایر گروه‌ها، رها و شلوغ و پر از کپی و بازفرست‌ها باشد؛ به عبارتی غُلغُل قلم درین قنات اصالت دارد که باید جاری شود و تشنه‌کام را آبیاری کند. بگذرم. من شاگردی دوستدار دانش و ارزش هستم و می‌خواهم عمرم در علم بگذرد و بهترکردنم. لذاست خود را در مقام یک یادگیرنده می‌دانم تا یاددهنده. به اعضای محترم احترام والایی قائلم و حتی تمام این تعداد عضو را در زیارت به ذهنم همراه دارم؛ تا این حد درهم‌تنیدگی روحی.
 
استاد محترم حضرت سید عمادی
از شما تعلیم گرفتیم؛
اگر حُسنی دیده می‌شود به یُمن دوستی و شاگردی پیش بزرگانی چون شماهاست، و اگر قُبحی هم هست که هست همه‌اش از سرِ تقصیرات و قصور من است. ممنونم شما و استاد احمدی، بنده را مورد رهنمود خودتان قرار می‌دهید.
 
چرا من خود شما که شخی خواندی، حالا هم یک دوره فقه بگُذراند، همه‌چیز برایت روشن می‌شود و از حکمتِ احکام و حتی از مصلحت تعبیه‌شده در داخل آن -که کمک به حکم اولیه می‌کند- سر در می‌آوری. از قضا؛ هم حافظه‌ات از من پیشی دارد، و هم دانش و اطلاعات فراوانت. فروتنی نکن شما که همواره پایبندی فرافکنی نکنی. باور بفرما ذهن جناب‌عالی جوان‌تر از منِ حقیر است. مگر جناب آسید محمد خاتمی مُرد. پس پیش‌داوری‌ات درست از آب درنیامد؟ مگر رهبری معظم حاضر نیست؟ که در آن متن از نقش ایشان هم در تقویت مرحوم رفسنجانی مثال زدم. من معتقدم: درین صحن، راه‌ندادن به بدبینی، فرمول گفت‌وگوست. تا بدبینی باشد، حتی یک جمله‌ی صدق از کسی تولید نمی‌شود. سخنم عمومی است.
 
پاسخ‌ها:
آمدم، ببینم قادرم؟
قورمه‌سبزی هم خوردم.
برم صحن‌گردی ببینم چه صحنه‌ای بیآراستند.
 
این و آن نوشته‌ات جناب آقا سیدمحمد وکیل -که سلامم بر شما باد- گمان مبَر که آن سوهان بُرّنده است بر روحم، نه رفیق، سوهان کَره‌ای قم است بر کامم. وقتی نظرات خود را از دروازه‌ی زبان‌تان به بُرون می‌افکنید، تازه هنوزم دوست‌داشتنی می‌شوی. چرا؟ چون که صدق و خلوص به آن دانش‌آموخته، آموخته در بحث دست به تعارف و تکلف نمی‌زنید. قلمت را در نقد خودم و متنم گرامی می‌دارم و خرسندم از اندیشه‌ات باخبر می‌شوم و اگر در آن قوامی ببینم -که می‌بینم، که می‌بینم- مثل شاخه‌ای که به تُوک محتاج است بر آن تکیه می‌دهم تا سَرتوسَرتو نخورم. همچنان به همین رویکرد نقّادانه‌ات ادامه دهید که حاصل آن نه نقار، که دمیدن روح رویارویی دوستانه‌ی افکار است. افراد هم با افکار به نقد فکر هم می‌روند و شما به من چُنان می‌کنید. ممنونم برادرِ شریف‌النسَب من.
 
من که بارها مُذعِن و معترف شده و می‌شوم که شما شخصیت بارز علمی مازندران، استاد دانشگاه جناب جلیل قربانی، استادِ شایسته‌ی من هم هستید، و اگر در ساری مقیم شوم (که خیلی‌ها بر من فشار بالا می‌آورند که به ساری و داراب‌کلا کوچ کنم ولی قم قوه‌ی جاذبه‌اش به قوه‌ی جاذبه‌ی زمین، پهلو می‌زند) به‌یقین و به‌طوع در درس‌های کلاس‌تان زانوی تلمُذ می‌زنم تا از نزدیک بیاموزم؛ اما شما مرا بازم داشتین که استاد خطابتان کنم. بگذرم. هر چه‌ام بدانید یا بنامید، دست‌کم مطمئنم «خُل‌»ام نمی‌پنداریدم، و همین بر من بس که بفهمم در خطابه‌های‌تان به این مخاطبِ مشتاق، چه گُل‌جوجو‌های بهارین موج می‌زند که بایدش دست‌چین کنم و چون علی موسوی گرمارودی به شعرش گردانم و گُلِ نرگسِ اردیبهشتی‌ام را از سرزمینِ به قلم نشاءشده‌ات برچینم که بوی آن حتی یک سرسرای دراز را پُر می‌کند، چه رسد به سراچه‌ی دل آدم که سرمستِ هر چه بوی خوش است و شما و متن شما هر دو برای من رایحه‌ای خوش‌اید. سلام به شما رفیق اندیشمندم که هرچه در متن، شماره می‌کنید همه‌اش از یکی دیگری بهتر و خواندنی‌تر بر ذهنم وارد می‌شود. من اهل صادرات و واردات فکری‌ام. بگذرایم از هم بخوانیم و بدانیم. من از هیچ نوشته‌ات، نه فقط به ستوه نمی‌آیم که به ستودن دانش و خردتان شاغل می‌شوم.
 
پاسخم به این پست: برادر مهربان و به قول آن ذاکر خوش‌بیان  ِمِرهبانِ من- سید علی‌اصغر که از کودکی تا به اکنون با هم، نفس کشیدیم و قَد هم، ولی هرگز بر هم به عَرعَر نیامیدیم. در بحث‌ها از همان بَدوِ طلوع فجر انقلاب، هیچ‌وقت بر روی هم چالش جدی را به دستِ محال نسپرده‌ایم. اینک نیز مثل همان بَدو است که من و تو را هرگز به عصر بدَوی پرتاب نمی‌کند. تو را من مثلِ آن آهنگ «نازک‌نارنجی نباش...» (که نمی‌دانم آیا زیرزمینی به هوا برخاسته؟! یا روزمینی به سماء رفته؟!) تلقی نمی‌کنم. ازین‌رو، دوستِ چالش‌دوستِ من که برادرِ «غدیریه»ی قادر و قدَر منی، کمی به تن، پی بمال بعد به حمام برو و تن‌مال بکش، پی نمالی، به جای لیم، پوست ذِل‌ذِل می‌آد و آنگاه وقتی از حموم زدی بیرون، کسی نمی‌فهمد بَشِسّه‌دیم شدی یا نه ! من حتی دَلّاک تو که در کفِ صابون هم چشمت را هم به سوزه نمی‌آورم چه رسد به بُهتان، که بُهت بر رخ می‌زند. می‌دانم هر وقت خواستی پشتم را کیسه بکشی، سِخپِلخم نمی‌کردی هیچ، مُشت‌مال محکمی هم می‌دادی و تا حمامِ بعدی که بر یک‌هفته هم بالغ می‌شد، قولنج از تن آدم فنا می‌شد. صِحّت عافیت! رفیق گرمابه و گلستان. و ایضاً بوستان! سلام و والسلام.
 
من بر وظائف خودم آگاهم
شما هم در شرافت خود پیشتاز.
درود قلبی‌ام بر آن رفیق اهل دانایی.
بی‌تاب مباش.
 
با بالاترین ابلاغ ارادت
که کسی نمی‌داند تو در دل چه می‌کنی
و من در دل تو چه. شاداب‌سازی سادات واجب‌الاحترام، بر من فرض و اوجب است. من که به جدّ شریف تو همآره عشق و تعلق داشتم.
 
به خدایی که میان دل و ایمان شما و بنده مشترک و حی و حاضر است، ازین نوشته‌ات بی‌اندازه خندیدم.  دیدی گفتم قلمت معجزه‌ی لفظی می‌کند.
 
نخور نخور
از بِرا خودا.
قورمه‌سبزی نخوره‌ات، قشنگ‌تره. کشکولی!
 
نظر حجت‌الاسلام سید‌حسین‌ شفیعی دارابی:
 
از  رویش «مادر انحرافات» غافل نباشیم!!!
بنام پروردگار بصیر و دوستدار اهل بصیرت. آقا ابراهیم سلام علیک. فرارسیدن عصر هفتمین روز از دهه مبارکه فجر را تبریک می گویم. دو نوشته اخیر جنابعالی که در جهت نقد محتوایی اثر منظوم جناب سروش (که در آستانه انتشار قرار دارد) نگاشته آید و نیز پاسختان به نوشته های سه دوست منتقد تان را خواندم؛ جنابعالی در این سه نگاشته وزین؛ و آراسته به حریت؛ ادب؛ به درستی توانسته آید: سوز و غیرت دینی و مردم باوری خویش را در معرض دید خوانندگان قرار دهید؛ آنچه که بیش از هرچیز موجب خرسندی اینجانب گردید؛ پرده برداری از ریشه پنهانی است که سالهاست که در  جان و دل جناب سروش سر براورده و جوانه زده است؛ و وی نیز با بهره گیری از این بن مایه نامرئی؛ در سراشیبی سقوط اخلاقی و دینی قرار گرفته است؛ و آن هم چیزی جز خصلت بسیار زشت «تکبر» و «غرور» و «خود برتربینی» نمی باشد. بعد از مطالعه نوشته های جنابعالی و نیز برای بالا بردن ضریب درستی این نگاه خویش؛ برای چندمین بار به پیامدهای مخوف این خصلت بسیار زشت روی آوردم؛ دیدم در خلال آموزه های دینی از آن به عنوان «مادر انحرافات» یاد شده است. «اللهم اعذنا من شره»!!
(حوزه علمیه قم: عصر روز دو شنبه؛ ۷ بهمن ۱۴۰۰ش_۵  ماه رجب ۱۴۴۳ق: سید حسین شفیعی دارابی)
 
دامنه:
با سلام و نهایت تشکر از استاد عزیزم که نوشته‌ام را از نظر گذراندند و ورود مرا در نقد افکار اخیر آقای دکتر عبدالکریم سروش، اخلاقی و برابر با ادب تشخیص دادند. بر من همین بس که شما مجتهد بزرگوار و پرهیزگار متن بنده را مورد تأیید قرار دادید و بر آن نکته‌ای مهم اخلاقی افزودید. درود درین وقت اذان. فرصت ادامه نیست و بروم برای اقامه‌ی اول وقت نماز. التماس دعا.
 
اول نقلِ عین پیام آقای وحدت که به من فرستاده شده:
 
«بسمه تعالی
سلام علیکم و رحمه الله
 
نقل شده که مرحوم علامه طباطبایی فرمودند:
 
" در این انقلاب، یک شهید واقعی بود، که مظلومانه هم شهید شد، و آن هم اسلام بود. ″
 
اگر این نسبت درست باشد (که ظاهرا‌‌ً چنین است) ضرورت دارد بررسی شود: برداشت علامه از اسلام چه بوده که پیروزی انقلاب در ۲۲ بهمن ۵۷ به مثابه‌ی روز شهادت اسلام تلقی شده است.
 
پایان نقل قول
 
جواب بنده : نویسنده‌ی محترم متن بالا با به کار گرفتنِ قیدِ «ظاهرا‌‌ً»، به اصالت‌بخشی در روش تحقیق بهاء داده‌اند؛ زیرا دست از قطعی‌دانستنِ فرمایش منتسب به مرحوم علامه طباطبایی شسته و در واقع در نقلِ جمله، پرواپیشگی علمی نموده‌اند. اما با آن‌که آن را ظاهراً از آنِ علامه دانسته، درِ بحث را ولی نبسته و خواهانِ بررسی‌اش شده و در ادامه از راه پرسشی‌کردنِ مسئله، تقریباً - و در نگاه من تماماً- موضع و دیدگاه خود را نزد مخاطب یا مخاطبین آشکار ساخته‌اند. اینک برای که دیدگاه خودم را به عنوان یک شهروند ایران بیان کرده باشم به بررسی این متن می‌پردازم:
 
چندان مهم نمی‌دانم که روزنامه‌ی جمهوری اسلامی اینجا این مسئله را با نقل مصاحبه‌ی محمدحسین قدوسی فرزند شهید آیت‌الله قدوسی (نوه‌ی مرحوم علامه طباطبایی) نادرست دانسته بود؛ که سایت خبرآنلاین در ۱۷ شهریور ۱۳۹۵ به نقل از همان روزنامه به آن پرداخته بود. هرچند این گزینه، به بخشی از بگومگوی محتمل درباره‌ی این سخنِ منتسب، می‌تواند کمک محتوایی یا شکلی کند. من اما فراتر می‌روم و فرض را نه بر «ظاهرا‌‌ً»، بلکه مثلاً عیناً بر سخن علامه می‌گذارم. درین صورت، چند جواب قابلِ تأمل است که بنده به بضاعت خودم بیان می‌دارم:
 
۱. علامه یک انسان است، انسان اشتباه می‌کند، پس علامه اشتباه کرده است.
 
۲. علامه اسلام‌شناس است، اسلام‌شناس قادر نیست همه‌ی اسلام را درک کند، پس علامه قادر نبود تمامِ اسلام را درک کند. (دست‌کم سرِ برداشت سیاسی از اسلام)
 
۳. علامه قرآن‌دان و مفسر بزرگ است، قرآن‌دان و مفسر بزرگ به همه‌ی معارف آن احاطه ندارد، پس علامه به تمام معارف قرآن احاطه نداشت. (دست‌کم سرِ برداشت سیاسی از قرآن)
 
۴. علامه فردی بوده عارف‌مسلک که انزوا را پسند می‌کرد، کسی که که اهل انزوا باشد از اجتماع و حضور معمولاً پرهیز می‌کند، پس علامه از سیاست پرهیز داشت و سعی داشت غائب باشد و به تفسیر و علم و دروس بپردازد.
 
۵. علامه اهل پیش‌داوری نبود، درین جمله پیش‌داوری عجولانه وجود دارد، زیرا خودِ علامه اندکی پس از انقلاب به لقاءالله پیوست، پس اگر فرضاً این پیش‌داوری از آنِ علامه باشد او خیلی‌زود دست به قضاوت زد و چگونه می‌تواند هنوز عملکرد انقلاب را ندیده، اسلام را مثلاً «شهید» و به عبارتی «پرپرشده» و «نابودگردیده» «قربانی» بخواند. مگر آن‌که حامیان این جمله بخواهند نعوذبالله حرف در دهان علامه بگذارند.
 
 
۶. هر سخن شأن نزول و موقعیت زمانی و مکانی دارد، اگر این سخن از آن علامه باشد، علتِ سخن روشن نیست. طرفداران این جمله هم، دست‌شان برای رفتنِ به دل شأن نزول تهی است. تا آن روشن نشود، اصالت و انتاج این جمله مخدوش باقی می‌ماند.
 
۷. و ... چندین بررسی دیگر که من مَجال ندارم برای نوشتن و خواننده برای خواندن.
 
بنابرین: اگر این یک تکه سخن، از آنِ علامه هم باشد، چنین برداشتی، ضمن آن‌که می‌تواند حق نظر ایشان باشد، اما همان مُثله‌کردن اسلام است که شاگردش شهید مطهری از آن سخن راند. اسلام را حتی در سراچه‌ی دل مؤمنان هم حبس کنند باز نیز، بشر در جامعه‌ی خود مدنیه‌ی فاضله نخواهد توانست ساخت. من راهی که امام خمینی در برداشت از اسلام برگزیدند را صحیح و منطبق بر صراط و آنچه پیامبر ص و ائمه ع رهنمون شدند، می‌دانم و اگر در عرصه‌ی عمل نمی‌توان آرمان‌شهر اسلام را بنا کرد، دلیلی نمی‌شود که مُسلم دینِ خود را فاقدِ صلاحیت برای سرنوشت سیاسی خود بداند. مثال بارز آن ۵۰ سال سلسله‌ی پهلوی است و ۴۳ سال انقلاب اسلامی که در اولی دین در سیاست دخالتی نداشت ولی ملت دید چه کارها که نکردند و در دومی هم دین در سیاست دخالت داده شد و ملت دارد لمس می‌کند چه کارها که کردند. مگر می‌شود به دست بشر حکومتی به نقص بپا کرد؟! یعنی قائلین به پرهیزدادن دین از سیاست دنبالِ یزدان‌شهر نباشند که آگوستین وعده داد و یا شیطان‌شهر نباشند وقتی دیدند دین حرف دارد و صامت و صم نیست و وسطِ کار است. نقص از دیندار طبیعی است، دین به خودی خود به روایت قرآن اکمل و اتمّ است و خاتمیت برای همین اعلان شده است. عقل و شرع با هم. جداکردن این دو از هم یعنی چسب شرع را از عقل محوکردن و چسبِ عقل را از شرع شستن. من برداشت‌های خودم را آشکار کردم، درست یا نادرست آن بر عهده‌ی داوری‌کنندگان.
 
نوشته‌ی آقای جلیل قربانی:
با توجه به چالش‌هایی که پس از انتشار کتاب «مسیر پیامبری» خانم دکتر صدیقه وسمقی ایجاد شده است، در اینجا چکیده‌ای کوتاه از مهمترین نکات کتاب مذکور برای آگاهی و تحلیل دوستان علاقمند عرضه می‌شود.
 
برداشتی از کتاب «مسیر پیامبری» نوشته دکتر صدیقه‌ وسمقی، دانش‌آموخته فقه و معارف اسلامی از دانشکده الهیات دانشگاه تهران
 
۱- رابطه‌ انسان و خدا هرگز از سوی خدا آغاز نشده و خدا کسانی از انسان‌ها را به عنوان فرستاده‌ خویش برنگزیده‌ است و پیامبران حاملان وحی و پیام‌ آورانی از آسمان به زمین نبوده‌اند!
 
۲- رابطه بین خدا و بشر از زمین به آسمان بوده‌ و این انسان بود که در جستجوی خدا و برای رابطه با او تلاش کرده‌ است. انسان، مبتکر رابطه با خداست و پیامبران همان افراد مبتکر و خلّاق بوده‌اند که خدا را برگزیده و با او رابطه برقرار کرده و درک خود از خالق هستی و رمز آفرینش و حاصل این رابطه را به‌عنوان پیام خود به میان مردم آورده‌اند.
 
۳- وحی، انکشاف فهم انسان از خدا و هستی است نه کلام خدایی که فرشتگانی بالدار از آسمان و از سوی خدا آورده‌اند. کسی از لبان خدا چنین چیزی نشنیده و تنها پیامبران هستند که مدعی شدند از زبان فرشتگان و از سوی خدا مبعوث و موظف شده‌اند.
 
۴- دست کم چهار دلیل برای رد ادعای ارسال رسول از سوی خدا وجود دارد:
 
الف- چرا در همه‌ زمان‌ها و برای همه‌ اقوام، پیامبری از سوی خدا فرستاده نشده‌ است؟ این وضعیت، ناقض لطف خدا برای هدایت بشر در طول تاریخ است.
 
ب - چرا پیام الهی به طور قطعی به آیندگان نرسیده‌ و راه تفسیرهای متعدد و گاه متضاد باز است و پیروان ادیان دچار انواع اختلافات نظری و عملی شده و جامعه در رنجِ تشخیص درست از نادرست است؟
این وضعیت، ناقض روشنایی پیام و استحکام سخن خداست. 
 
ج - چرا برخی گزاره‌های کتاب مقدس با علم در تضاد است یا در تناقض با عقل و واقعیت‌هایی‌ است که مورد سنجش قرار می‌گیرد.
 
د - چرا همه‌ پیامبران، مرد بودند و خدا نسبت به زنان به عنوان نیمی از جمعیت انسانی در این مورد تبعیض قائل شده‌ است؟ آیا این نکته عدالت خدا را نقض نمی‌کند؟
 
۵- برای اثبات این که این آورده‌های از طرف خدا نبوده است، می‌توان به دو نکته دیگر توجه کرد:
 
الف- تفاسیر متعدّد و فرقه‌های مختلف با قرائت‌های متفاوت از آیات و روایات و با اختلافات عمیق میان برداشت‌ها از آنچه کلام خدا نامیده می‌شود، وجود دارد.
 
ب- رویکرد‌های خشونت‌ بار به اسلام مانند داعش، طالبان و مانند آنها نشان می‌دهد که آیات از استحکام معنایی، شفافیت و صراحت برخوردار نیستند و امکان هر برداشتی حتی برداشت و خوانش داعشی از آن هم وجود دارد.
 
پاسخم به جلیل قربانی:

جناب آقای قربانی! سلامی شبانه و آرزوی بهکامی و خرمی: با توجه به این‌که در صدر متن نوشتید «برداشت» خودتان است، لذا دست‌کم سه ایراد در برداشت شما را بیان می‌کنم. چون بنده تقریباً بر تمام قسمت‌های ۲۴گانه‌ی نقد بر کتاب «مسیر پیامبری» که توسط جناب حجت‌الاسلام حاج شیخ احمد باقریان ساروی درین صحن ارائه شد، نظر و توضیح و دیدگاه گذاشته بودم.

ایراد اول: اگر وحی فقط در زبان و گفتار خلاصه می‌شد، پس فرستادنِ خودِ اَلواح به حضرت موسای نبی ع در سینا چی؟ آن را که نمی‌شود پنهان داشت.

ایراد دوم: اگر پیامبران به تعبیر نادرست خانم صدیقه وسمقی، نعوذبالله «مدعی»‌اند ! پس چرا پیامبر خاتم ص در غار حرا از آمدنِ اولین پیام وحی و شنیدن لفظ «بخوان»، شگفت‌زده شد  و غافلگیر؟ و بعداً از کوه سراغ حضرت خدیجه س در خانه آمده و مورد دلداری آن بانو قرار گرفتند و به حالت مدّثر و مزّمل و تب‌ولرز درآمدند؟ پس خدای باری‌تعالی، سراغ نبی آمده، نه نبی مدعی باشند و خدای ناکرده «کذّاب» و فریبنده!

ایرا سوم: پس بر مریم مقدس ص مُمثل شد چی؟ که نوید عیسی در بطن مقدسش بود و مریم حتی روحش خبردار نبود و وقتی جبرئیل بر وی ممثل شد تازه دریافت حضرت عیسای مسیح ع یا همان «عبدالله» ع و «کلمه» ع را حامله‌اند.

دنیای مرموز وحی -که چندین نوع وحی هم داریم- این‌همه ساده و بسیط نیست که درس‌نخوانده از آن سر درآورد ولو در دانشکده معارف یک چند صباحی هم تمرین کلاس‌رفتن کرده باشد. این راه، زحمتی فراوان، مجاهدت با نفس و کسب مدارج عالی دریافت‌های الهی و وحیانی دارد، تا معرفت -که سوای از علم است- بر وجود آدم درخشان شود و از عجز حکمتِ مسائل غیب، کمی به در آید.

ازین‌که گزارش علمی پاکیزه و رسا و شیوا ازین اثر چاپ‌نشده‌ی مشکل‌دار، ارائه کردید، باید دانسته باشید دست‌کم بنده را به لذت علمی و معنوی کشانده‌اید. با تشکر.

مزرعه‌ی فکرت ۱۰

صمدقصاب، آتاتورک، حوزه‌ی نجف

۱۹ بهمن ۱۴۰۰ / ابراهیم طالبی دارابی دامنه

به نام خدا. سلام. در نجف «صمد‌قصاب» فهمیده بود آمدند برای امام خمینی گوشت گوسفندی بخرند. بهترین جایِ گوشت را داده بود؛ بدون استخوان و چربی. گوشت را برگردانده بود و گفته بود همان‌طورکه به بقیه می‌دهد، بدهد.

در نجف علما نشسته بودند و درباره‌ی آتاتورک بد می‌گفتند. به‌یک‌باره امام حرفشان را قطع کرد و گفت: «آتاتورک نظریه‌ی امروز حوزه‌ی نجف را داشت و می‌گفت باید دین از سیاست جدا باشد.» همه ساکت شدند... . بگذرم.

یادداشت‌های مطالعاتی‌ام از کتاب
«دایره‌المعارف مصور تاریخ زندگی امام خمینی»
جعفر شیرعلی‌نیا. نشر سایان صص ۱۸۰  و ۱۸۱ .

 
متن حجت‌الاسلام سید حسین موسوی خوئینی در مدرسه فکرت:
سلام.
 
ا. از پرداختن به سخن من و ارائه‌ی پاسخی مشروح، سپاسگزارم.
 
ب. ارجاعات شما به سوانح دهه‌ی ۱۳۷۰، نشان از تأمّل بسیار بر مواضع دارد و قاعدتاً خام و برخاسته از هیجان نیست.
 
ج. طبیعی است که انسان‌ها به اندازه‌ی تفاوت جغرافیا، زمان و اندیشه؛ برداشت‌های متفاوتی داشته باشند. هم‌چنین ارتباط و دغدغه‌ی افراد، متفاوت است. شاید شما به نکاتی، حسّاسیت داشته و توجّه کرده باشید که من اصلاً التفات نداشته‌ام یا اهمّیت نمی‌داده‌ام. و شاید بنده در برهه یا مسئله‌ای، از نگاهی کلان پیروی کرده و افق دیگری را پیش چشم داشته‌ام... به هرحال گفت و گو و هم‌اندیشی، برای التیامِ همین گُسست‌ها و ناآگاهی‌هاست.
 
د. ارزیابی و داوری درباره‌ی خدمت و خیانتِ آیات هاشمی رفسنجانی، خامنه‌ای و حجت‌الاسلام و المسلمین « سیّدمحمّد خاتمی »؛ مجالی بیشتر از این گفت و گو می‌خواهد. هم شما، بابی کوچک - بلکه روزنی - گشوده‌اید و هم « آسوده شب ِ » حاضران گروه نیست. وگرنه از بی‌مهری‌ها و لغزش‌های یادشدگان، خاطری آکنده دارم. آنچه در ادامه آورده‌ام، در محدوده‌ی مطلبی است که شما نوشته‌اید و درماندگیِ خویش در فهم آن را، بیان کرده‌ام. شاید اگر من می‌نوشتم، مطالبی تُندتر و صریح‌تر و مستند می‌نوشتم و شما دقیقاً به خاطر روشن بودنِ ادّعا و دلایلم؛ بر اشتباهات آشکار آن‌ها انگشت می‌نهادید و حیثیتِ این بزرگواران را، بازمی‌گرداندید
 
ه. با مقدّمه‌ی بالا عرض می‌کنم که از توضیحات شما، بهره‌ای بردم ولی توانِ همراهی ندارم. زیرا در موارد بسیاری، بی‌خبر بودم و شما آن‌ها را، مفروض گرفته و اثبات نکرده بودید. مواردی هم، در برداشت و موضع قاطع شما درماندم!
 
مثلاً: یکی از نشانه‌های « خودکامگیِ » آیت‌الله هاشمی رفسنجانی را، نامه‌های دکتر سروش به ایشان دانسته‌اید که از فَرطِ کَثرت، « سیاست - نامه » را به دو مجلَّد رساند. بنده به جلد اوّل ( چاپ پنجم، بهار ۱۳۸۹ ) و جلد دوم ( چاپ چهارم، بهار ۱۳۸۸ ) مراجعه کردم. مجموع مطالبِ دو جلد، ۷۹۲ صفحه است که ۲۶ صفحه از جلد نخست را، نامه‌های سرگشاده و محرمانه‌ به آیت‌الله هاشمی رفسنجانی تشکیل می‌دهد. آنچه این کتاب را از جلد اوّل فراتر برده است، سخنرانی‌ها و مصاحبه‌ها و نامه به دیگران است! نکته‌ی عجیب، برداشت شما از این نامه‌نگاری‌هاست. دکتر سروش از جور و معرفت‌ستیزیِ گروه‌هایی که همه می‌شناسیم، به عالی‌ترین مقام اجراییِ کشور و رکنِ دوم نظام پناه برده بود. و همه می‌دانند که میوه‌های خوشگُوارِ « فِشار » و « آتش به اختیار »، زیر سایه‌ی همایون چه کسی بار می‌آیند.
 
مثلاً: انتخاب و اعمال آقای « فلّاحیان » را، به تعمّد و سوء نیّتِ آیت‌الله هاشمی رفسنجانی نسبت داده‌اید. آقای هاشمی و منتقدانش، بارها گفته‌اند که هدف و دغدغه‌ی ایشان برای ریاست‌جمهوری، توسعه‌ی اقتصادی و سازندگی و بازسازیِ ایرانِ پس از جنگ بود. اصلاً دغدغه‌ی توسعه‌ی سیاسی یا فرهنگی و مسائل امنیتی را نداشتند. از همان ابتدا، وزارت‌های ارشاد و اطّلاعات و کشور و [ دفاع؟ ] را، به رهبری واگذاشتند که در آن برهه، کاملاً  همراه بودند. از تابستان ۱۳۶۸ تاکنون، انتخاب وزیر اطّلاعات باید مرضیِّ آیت‌الله خامنه‌ای باشد. چندان پوشیده و مورد انکار رهبری هم نیست. توجیهی هم آورده‌اند. رئیس‌جمهور، اجازه‌ی تغییر معاونان وزارت اطّلاعات را هم ندارد؛ ولو احمد‌ی‌نژاد باشد. گزینش نهاییِ حجت‌الاسلام و المسلمین « سیّدمحمود علوی لامِردی » و رابطه‌ی سرد رهبری با ایشان، توضیحی دیگر دارد ... اگرچه دیرزمانی است که وزارت اصلی، به بیت منتقل شده و کارِ سربازان گمنام را به سپاهیان اصیل سپرده‌اند. باری در شهریور ۱۳۶۸، حجت الاسلام و المسلمین « علی فلّاحیان » ( معاون امنیتی حجت‌الاسلام و المسلمین « محمّد محمّدی ری‌شهری » )، گزینه‌ی سرراستی برای نخستین کابینه‌ی پس از امام (رض) بود و به اذعان اهالیِ وزارت، درک و مدیریت اطّلاعاتیِ بهتری نسبت به آقای « ری‌شهری » داشت. کم و بیش، همان کرد که سَلَفش می‌کرد و پس از او هم ادامه داشت. اگر دوم خرداد و جامعه‌ی مدنی و گفتگوی تمدّن‌ها، و شخصیت پالوده و آراسته‌ی « سیّدمحمّد خاتمی »، توانست جلوی قتل‌های شرم‌آور و زنجیره‌ای را بگیرد؛ شما بر شخصیت هاشمی و آغاز قتل‌ها در دولت دومش نیز خُرده بگیرید. از سخن آقای هاشمی درباره‌ی آقای « فلّاحیان » هم، استفاده‌ی درستی نکرده‌اید. آقای هاشمی هنگام رأی اعتماد مجلس سوم به کابینه، کنایه زد که لابدّ از آقای « فلّاحیان » ترسیده‌اند. بعدها و در چالش روزنامه‌ی « سلام » با « فلّاحیان »، پدرم آن کنایه را به رُخِ وزیر اطّلاعات کشید. باید قدرِ خوانندگانِ « سلام » را بدانیم. با آنچه در بند « د » آوردم، از پرداختن به موضعِ آقای هاشمی در برابر « عبّاس عبدی » و « عزّت‌الله سحابی »؛ روی می‌گردانم.
 
آیت‌الله هاشمی، درباره‌ی این دو، انگیزه‌ی شخصی داشت ولی در باقی مواردی که گفتید، صرفاً سکوت کرد چون نمی‌خواست با ورود در حوزه‌ی فرهنگ و آزادی‌های مدنی، ایده‌هایش درباره‌ی توسعه‌ی اقتصادی را به خطر اندازد. مثلاً: عزل فقیه عالیقدر توسّط امام ( رضوان الله علیهما ) را، غیرقانونی دانسته‌اید! مگر انتخاب « قائم مقام رهبری »، قانونی بود؟
 
بله. مرحوم آیت‌الله « سیّدمحمّد حسینی کاشانی » در جلسه‌ی ۱۴ خرداد ۱۳۶۸ مجلس خبرگان رهبری، این ایراد را گرفتند و اصلاً متوجّه نبودند که « انتخاب » قائم‌مقام، صِرفِ پیشنهاد بوده است. « مَنصبی » نبوده است که نیاز به برکناری داشته باشد. بگذریم که طبق مبانیِ همین بزرگواران، طبق مبانیِ فقیه عالیقدر و طبق مبانیِ متّبعِ امام خمینی(رض)؛ امام(رض) اختیار عزل بلکه انحلال خبرگان را هم داشت. این همه به معنای همراهی و هم‌دلیِ بنده با شسوه‌ی برکناریِ استادم نیست. این بحثی است که شب‌های آسوده را، پریشان می‌کند و نیاز به « ضمیر آسوده » و وارسته دارد. مثلاً: آنچه درباره‌ی نقش آیت‌الله هاشمی در برکناریِ آیت‌الله منتظری، آورده‌اید؛ خلاف واقع است و مرا درباره‌ی بقیّه‌ی مواضع شما مردّد می‌کند. آیات هاشمی و خامنه‌ای، هیچ نقشی در برکناریِ فقیه عالیقدر نداشتند و مساعیِ ایشان در انصراف امام خمینی(رض)، در خاطرات ناهمسو آمده است.
 
و. شما به شیوه‌های تحلیلِ راهبردها و تاکتیک‌‌های سیاسی و نظامی آگاهید. در گزارش و ارزیابیِ این سه دهه، یک بار تمام پارامترها را صِفر فرض کنید و نمودار را، بر محور ولیّ‌فقیه ترسیم کنید. شاید کمّیتِ پرسش‌ها کاهش پیدا کند و بر کیفیت و ریشه‌ی آن‌ها افزوده شود. پاسخ‌های بیشتری هم پیدا می‌کنید.
ز. پایان سخن را از « فرزند فاضل، با تقوا و متعهّدِ » امام(رض) عاریت می‌گیرم. آنجا که در خاتمتِ مراسم تودیعش ( ۳ مرداد ۱۳۷۱ ) گفت:
 
ما نگوییم بد و میل به ناحق نکنیم
جامه‌ی کس، سِیَه و  دَلْقِ خود اَزْرَق نکنیم
 
عیبِ درویش و توانگر به کم و بیش، بد است
کارِ بد مصلحت آن است که مطلق نکنیم
 
حافظ اَر خصم، خطا گفت؛ نگیریم بر او
وَر به حق گفت، جدل با سخن حق نکنیم
 
پاسخ من:
 
جناب حجت‌الاسلام استاد موسوی خوئینی‌
با سلام و صبح به خیر و عرض ادب و ارادت
شما استادِ پرجاذبه‌ی بنده از نیکو ادبانِ غُناثی هستید که قِناسی نوشته‌ام را به اوج تواضع، گرفته‌اید و جای تشکری درخور، برایم باقی گذاشته‌اید؛ تشکر وافر. من از همنشین‌شدن با جناب‌عالی بر سفره‌ی علمی و فکری، هم لذتی ژرف می‌برم و هم از خوشه‌چینی‌ام در محضرتان سود.
 
امابعد؛ از مرحوم رفسنجانی (که سیاه و سفید زندگی سیاسی او بر بسیاری از شهروندان بارز افتاده است) موقتاً عبور می‌کنم و مستقیم می‌روم روی امام خمینی -رضوان الله تعالی علیه- بر سرِ عزل شبانه‌ی «فقیه عالیقدر» و به قول دکتر عبدالکریم سروش «فقیه متضلّع» مرحوم آیت‌الله العظمی حسینعلی منتظری -اَعلی الله مقامه الشریف- که به دستِ حجت‌الاسلام عبدالله نوری و گویا با دخالت حجت‌الاسلام روح‌الله حسینیان و حجت‌الاسلام علی رازینی و سه‌چند نفر دیگر -که شما از من بهتر به اسم‌های‌شان آشنایید- دیوار بیت و حسینیه‌اش تخریب و به ادامه‌ی بلوار بهار متصل شد. بله، بنده هم در جریان هستم که بر سرِ جایگاه قانونیِ «قائم مقام رهبری» در بالادستِ نظام نُزع و نزاع بود یا دست‌کم توافق نبود. اما مردم و ازجمله من و بخشی از رفیقان و عزاداردان ماه محرم الحرام، حتی یکی از شعارها، سال‌ها بر سینه‌ی کفنِ هیأت عزاداران روز عاشورا این بوده: «قائم‌مقام رهبری، آیتِ حق منتظری». خواستم بگویم اگر این کار غیرقانونی بود، پس امام همان دم یا روزهایی که هنوز منتظری به انتقاد از ایشان روی نیاورده بود، می‌بایست از دایره‌ی لغاتِ سیاسی نظام محوش می‌کردند. اما نه امام و نه کسی دیگر از چنین روالی شِکوه ننموده بودند. ازین هم موقتاً عبور می‌کنم و بحث را به شکل زیر ادامه می‌دهم:
 
امام به علتِ (دست‌کم بالاترین علت) انتقادات برحق و شاید هم گاه بی‌وجهِ مرحوم منتظری به ایشان و نحوه‌ی کشورداری و یا دفاع از کسانی که او فکر می‌کرد بر آنان ستم رفته است، وی را با خشمِ سنگین یا بخوانید اراده‌ای پولادین از دایره‌ی قدرت کنار گذاشتند. این، به نظر من زیبنده‌ی امامی نبود که خود با روش انتقاد از نخست‌وزیران شاه، شیوه‌ی مبارزه‌اش با رژیم را دنبال می‌کردند و بعد دیدند شاه اعتنایی ندارد، مستقم رفت سراغ مرکز قدرت، شاه، و او را در شجاعانه‌ترین رفتار خود، «مَردک» صدا کردند، آن‌هم روزگاری که بر مردم و حوزه حتی بردنِ نام شاه بدون ذکرِ «آریامهر» ترسی شدید در بر داشت. اینک گیریم که امام در عزل‌کردن «آیتٍ حق»، هم حق داشت و هم حق به جانب بود؛ آیا امام ازین حق هم برخوردار بود که علاوه بر عزل شب‌هنگام آقای منتظری، بر او الزام کنند در سیاست دخالت نکند و فقط حوزه‌ی قم بماند و صرفاً تدریس کند و به آنجا  «گرمی ببخشد»؟! اگر او در نظر امام «فقیه عالیقدر»ی بود در میان آن‌همه فقیهان عالی‌مقدار، چگونه می‌توان چنین فقیهی را در عصر امام، خانه‌نشین کرد و سپس در ادامه در عصر رهبری معظم، در پی سخنرانی انتقادی سیزده رجبِ مرحوم منتظری، به حصرش بُرد و از هستی «نیستش» نمود و از گرمابخشی حوزه هم انداختِش؟! و اگر می‌خواست درسی بدهد برای چند نفر شجاع‌طلبه‌هایی، به شرح قصارِ نهج‌البلاغه بسنده نماید؟!
 
تازه شما استادِ زبردستِ من عمیق‌تر از من به کُنه مسائل می‌روید و از اَخباری که شاید به گوش‌هایی هنوز طنین نینداخته، آگاه و مُشرف‌اید. لذا لابد مثل بنده در خلوتِ وجدان بیدارتان به این هم می‌اندیشی چگونه ممکن است امام برخی از امور مهمه و شاقّه را در مدیریت سیاسی و فقهی کشور به مرحوم منتظری تفویض کرده باشد و آن‌گاه وقتی منتظری به همین حق و یا حق فقاهت، در مدیریت کلان کشور واردِ پند و اندرز و هشدار شود تا به رهبری‌های امام، کمکی کرده و امکانِ فساد و خطا را از سطح نظام کاهش داده باشد، ولی می‌بینیم وی را به عنوان فردی دخالتگر در قدرت ! و ایستادن در برابر برخی سیاست‌های امام و نظام، از سیستم سیاسی بیرون می‌اندازند و در نهایت در سال‌های پس از امام، کار به روزهایی کشانده می‌شود که زندگی شخصی‌اش را حتی سخت می‌سازند و روستای «خاوه»ی قم مثل همان چاهی می‌شود برای ایشان که امام علی ع در آن نقل است که با خدا دردِ دل می‌کردند. خانه‌ای در خاوه که خودم رفتم آنجا و تصویر هم انداختم. بگذرم.
 
این است که بارها گفته‌ام به امام نگاهی هم اعتقادی و هم انتقادی دارم و مفتخرم که یکی از برترین الگوی سیاسی، عرفانی و اخلاقی من ایشان هستند و چند انسان بارز و مبارز دیگر که در جان من حضور دارند ولی باز به آنان نیز نگاهی هم اعتقادی و هم انتقادی دارم. زیرا در زندگی‌ام به پند امام صادق ع دنباله‌رُوِ محض هیچ شخصیتی نیستم؛ مگر معصومین ع و قرآن این معجزه‌ی ازلی و ابدی بشر و کائنات و معنویات. ممنونم مرا قابلِ شنیدن سخنِ خود دانسته و طرفِ بحث خویش ساخته‌اید که نه فقط به ادبیات نوشته‌ی‌تان غرق نگاه می‌شوم که از پُرباری نکات انبوه آن، انباشته از لذات.
 
پاسخم در مورد برکنارکردن آقای منتظری:
 
جناب آقای صدرالدین آفاقی
عرض سلام و ادب و ارادت و احترام به آن دوست محترم و تشکر بابت نقد متنِ من. چند نکته را به عنوان جواب مرقوم می‌دارم:
 
۱. اگر خواسته باشید با آوردنِ «فقیه معزول» دو عبارتِ «فقیه عالیقدر» و «فقیه متضلّع» را نشانه بروید، بدایند یک مرجع بزرگ به این سَبک، نه سبُک می‌شود و نه تخفیف. تازه اگر بر فرض و از سرِ احتمال هم قصد کرده باشید، باز هم و به‌آسانی، مختارید و از آزادیِ حقِ اظهار نظر برخوردارید.
 
۲. اما از نظر من، امام چون دیدند آقای منتظری از انتقادکردن از ایشان و بخش‌هایی از نظام، کوتاه نمی‌آیند، آسان‌ترین کار را آن دیدند «فقیه عالیقدر» را -که بیش از همه، مسائل مردم را می‌فهمیدند و از احدی باکی نداشتند و شجاع در وسط میدان نظارت می‌کردند- شب‌هنگام عزل کنند و از سر راه خود بردارند. آن شبی که من خود در محل کارم لحظه‌به‌لحظه در جریان این امر قرار گرفته بودم و حتی در نصفه‌های شب من و بسیاری از مانند من، الزام شده بودیم تمام قابِ عکس‌های منتظری را از اتاق‌های آن اداره‌ای که بودیم، پایین بکشیم که من هرگز تن به این امر باطل ندادم و از عمل به آن کار استنکاف ورزیده بودم. پشتِ کار هم آقای حجت‌الاسلام عبدالله نوری «نماینده‌ی وقت امام در سپاه» بودند که با آغاز رهبریِ «رهبری معظم» از سمت برکنار شد.
 
۳. وقتی کسی کاری را به کسی تفویض می‌کند یا طاقت آن کار را ندارد و یا بضاعت آن را و یا می‌خواهد کارها به شکل دیگر با عقل دیگری پیش برود؛ پس نباید انتظار داشته باشد آن فرد عین ایشان فکر کند و مقلدانه در پی اجرای منویات مُفوّض باشد. چنین تفویضی نقض غرض است. تازه اگر بر خلاف شیوه‌ی امام کرده باشد،باز هم جای برکنارکردن و حذف نیست.
 
۴. مگر می‌شود امام خود در سیاست دخالت کند اما فقیه دیگر را ازین کار الهی و دینی و شرعی و حتی تشخیص شخصی بازبدارند؟! این‌که اختیارداری شخصیِ امور شهروندان است. منتظری سلمنا عزل، دیگر این که به او تحمیل کنند در سیاست هم داخل نشو، به نظر من از یک رفتار عدلی بعید و حتی ابعد بود. نصیحت جایی‌ست طرف مقابل هم برای خواهان نصیحت باشد. اگر نصیحت لازم بود، پس چرا خود امام نصیحت‌های منتظری را پس زد و از حرف‌های حق وی، خشم کرد؟! مگر روایت نداریم به ائمه‌ی مسلمین نصیحت ببرید؟ ۵. گفتید بیت. از کجا معلوم بیت امام هم مقری برای آسیب و نفوذ نبود. مگر آنانی که در بیت امام بودند معصوم‌زادگان بودند؟ ساده بگوم که به قول آهنگ حمید عسگری یا بنیامین بهاردی (دقیق یادم نیست) «دهاتی‌ام»: امام تابِ حرف‌های انتقادی منتظری را نداشتند و با عصبانیت وی را قربانی کردند. پشت پرده مسائلی‌ست که جایش صحن علنی نیست. من تا اکنون هم امام را برای خودم عزیز داشته‌ام و هم منتظری را. هر دو عالیقدر بودند و عالمانی نستوه و تأثیرگذار و صدالبته غیرمعصوم و دارای اشتباه‌ها و خطایا. روح‌شان محشور با انبیا ع و امامان ع. از این‌که می‌بینم جناب صدرالدین نقدهایش را راحت و افکارش را آسان بیان می‌دارد تشکر فراوان دارم و برای چنین کاری از ایشان تجلیل به عمل می‌آورم. التماس دعا مجاور حرم امام رضا علیه آلافُ تحیهِ و الثناء.
دیدن یا نوشتن نظرات : ۰
مدرسه فکرت ۷۳

مدرسه فکرت ۷۳

ابراهیم طالبی  | دامنه دارابی
مدرسه فکرت ۷۳

مجموعه پیام‌هایم در مدرسه فکرت

قسمت هفتاد و سوم

۴ بهمن ۱۴۰۰
مزرعه‌ی فکرت ۱

ایران به مانند یک پازل

به نام خدا. سلام. پازل یعنی هر چیز آشفته که اگر قطعه‌های آن درست چیده نشود از دیدن آن سرگشته و گیج گردی. پازل ایران هم باید منطقی و هوشمندانه چیده شود، وگرنه آشفته خواهد بود؛ پازل علمش، پازل جغرافیایش، پازل حکومتش و حتی پازل ملتش. من مثالی می‌زنم که اگر پازل، خوب چیدمان نشود چه‌بسا فرصت به تهدید تبدیل شود. خانواده‌ی شهید محمد جهان‌آرا ( ۱۳۳۳ - ۱۳۶۰ ) را در نظر بگیریم. یک نمونه‌ی مهم برای مطالعه؛ که من بلکه بتوانم درین اولین شماره‌ی ستون روزانه‌ام با اسم «مزرعه‌ی فکرت» آن را به‌کمترین جملات جا بیندازم.

 

محمد جهان‌آرا که شهید شد؛ او در رژیم شاه مرتبط با شهید حجت‌الاسلام سیدعلی اندرزگو بود و در گروه چریکی منصورون. و حتی چند گروه ضد رژیم دیگر. فرمانده سپاه خرمشهر شد و برای دیدار با امام جهت گزارش جنگ در ۷ مهر ۱۳۶۰ راهی تهران شد اما سقوط هواپیما در کهریزک تهران موجب شهادتش شد. برادرِ دیگرش که در دفاع مقدس اسیر شد و هنوز وضعش ناپیداست. دیگربرادرش علی، که پیش از انقلاب توسط ساواک دستگیر و در زندان توسط رژیم اعدام شد. حسن جهان‌آرا -کوچکتر از محمد- که سرنوشتش را اهل فن بلدند؛ سال ۱۳۶۰ به علت عضویت و فعالیت در سازمان مجاهدین خلق ایران دستگیر شد و آنقدر بر موضع‌اش در زندان ماند که در قضیه‌ی بررسی مجدد پرونده‌های اعضا و فعالین این سازمان پس از هجوم نیروهای نظامی مسعود رجوی با نام «فروغ جاویدان» به ایران و عملیات مرصاد در برابر آنان (که بنده هم همان‌زمان حضور داشتم در جبهه‌ی غرب به مدت یازده ماه متوالی که حتی فرصت مرخصی‌آمدن سه‌روزه برای رزمندگان ممکن نبود) پرونده‌ی وی به جریان افتاد و در همان سال ۱۳۶۷ اعدام شد.

 

من چند سال پیش، در خاطره‌ی روز ۳ شهریور ۱۳۶۴ ص ۲۳۰ مرحوم هاشمی رفسنجانی خوانده بودم که وی نیز به این موضوع اشاره کرده و در دفتر یادداشتم ثبت نموده بودم؛ با این جملاتم: حسن، برادرِ شهید جهان‌آرا که به علت عضویت در سازمان مجاهدین خلق، همچنان در زندان بود، پدرش به ملاقات رفسنجانی رفت تا آزادش کند و ... .

منظور؟ منظورم این است در درون ایران که هیچ، حتی در درون خانواده‌های ایران، تکثر یک رسم است، تضاد طبیعی حکفرماست است، اختلاف فکری وجود دارد. گونه‌گونی گرایش چه بخواهی چه نخواهی هست. ازین‌روست که اگر پازل آن بد چیده شود، به آشفتگی دامن می‌زند. یعنی حتی ایرانی هم باید ایرانی را به رسمیت بشناسد تا پازل درست درآید و الّا پازل، پاره‌پاره باقی می‌مانَد.

۴ بهمن ۱۴۰۰ / ابراهیم طالبی دارابی دامنه

 

یادآوری: تعبیر «مزرعه‌ی فکرت» که فارسی آن کِشتزار است، به عنوان اسم سرستون یادداشت‌های‌ روزانه‌ام در مدرسه فکرت، پیشنهاد قشنگ و صادقانه‌ی صَدیق شریف دکتر صادق ولی‌نژاد است که از ایشان ازین بابت تشکر دارم و می‌کوشم هر روز، فعالتیم درین صحن را با شمارگانی تحت همین نام، در گوشه‌ای از حیاط وسیع مدرسه فکرت شروع کنم. امید است چیزهایی مفید و مُثمر و سایه‌سار در آن کِشت کنم تا سودمند و عاید دِرو گردد. مثلثِ کاشت، داشت، برداشت. تا خدا چه خواهد.

 

جناب آقای دکتر ولی‌نژاد
سلام و عرض ارادت و ابراز تشکر وافر که متن بنده را علاوه بر امتداد، اعتبار بخشیدید. چهار نکته در جواب:

یک. خوب شد مرا به ارجاع فلکه فکرت ۱۳، مطلع ساختید. بله تازه یادم آمد که به طرید قبلاً اشاره کرده بودم اما در متن دیروز کمی آن را وسعت دادم.

دو. پیشنهاد مزرعه‌ی فکرت را برگزیدم. معقول و مقبول است. ممنونم از حُسن سلیقه‌ات.

سه. رویش و ریزش را درست نکته‌پردازی کردید. از نظر من «از قطار انقلاب پیاده‌شدن» فاجعه‌بارتر از، «از قطار انقلاب پیاده‌کردن» است. روی این جمله‌ام اگر بحث هم شکل بگیرد استقبال می‌کنم. علت مبرهن است: اولی خودریزشی‌ست، اما دومی نه، نوعی طَرید است. این‌که کسی خود، خود را از دایره‌ی انقلاب بیرون ببرد، نوعی پاپس‌کشیدن و به قول لنین «فرار به جلو»ست. چون انقلاب سال ۵۵ ملت، مال‌جدّی هیچ فرد و صنف و گروهی نیست، مال تمام ملت است با رهبری خردمندانه‌ی رهبر نهضت امام خمینی و همراهی و روشنگری تعدای قابل توجه از روحانیت و علمای مبارز و مؤثر و روشنفکران متفکر و مؤسس که البته با درجه‌ی بسیار بالایی از نقش تاریخ‌ساز مرحوم دکتر علی شریعتی در ایجاد تفکر انقلابی و دعوت روشنفکرانه‌ی وی به محتوای غنی و تحریف‌نشده‌ی اسلام نبوی و علوی و فاطمی و حسینی.

 

چهار اما. چون درباره‌ی علت سقوط ساسانیان در همین صحن در سال‌های گذشته مطلب زیاد نوشتم خصوصاً متنی تقریباًجامع با عنوان «کمی درباره‌ی سقوط ساسانیان»، بنابرین همان را در زیر نشانی می‌دهم تا دوباره شما و هر علاقه‌مند به تاریخ ایران، اگر خواست آن را مطالعه فرماید. درود بی‌عدد دکتر :


پاسخ:
با عرض سلام جناب قلی‌تبار. سراسر متن، پر شده است از استعارات و اشارات و تشبیهات و تنبیهات؛مانند این دسته واژگان: آب‌شدنِ استخوان مادر به‌ازای قوت‌دادن به دختر و پسر، پل میان دنیا و قیامت، نُت، معمار، مهندس، طبیب بدون مدرک طبابت، هیزم، نشاء، خرمن، صحرا و قد خمیده و همه و همه شکوه این متن را صدچندان کرد.

یک ایراد شکلی هم دارد نوشته‌های استاد، پاراگراف‌بندی نیست و این صدمات سختی بر چشم و ذهن و فکر خواننده وارد می‌سازد. و هیچ نمی‌توان تشخیص داد آغاز و پایان جمله کجاست. به قول آقای جوادی‌آملی «صدر و ساقه‌»اش چیست. واقعاً، گسستگی در متن، حوصله‌بَر است. مولا ع عجب سفارشی فرمودند: تقوا کنار نظم. و نظم کنار تقوا.
 
جناب قلی‌تبار این دو مورد ازآن‌رو برشمردم که خواستم عرض کرده باشم در هر مقطع و موقعیتی نباید عادت کنیم زبان پارسی را دور بزنیم. بنده چنان به دستور زبان پارسی وفادارم که حتی درچرک‌نویس‌هایم کوشش می‌ورزم تا آخرین حد که بلد باشم، از رعایت چارچوب زیان عزیزم ایران منصرف و منحرف نشوم. دور نماند بنده به بکارگیری روش اعتدال میان واژگان پارسی و لغات عربی عقیده دارم، نه ضد زبان عرب مثل باستان‌گرایان افراطی و نه عربی‌نویشان سخت‌نویس که انگار فارسی را نگذراندند!
 
پاسخ:
سلام. به جناب قلی‌تبار و خوانندگاه علاقه‌مند به این نوع موارد عرض می‌کتم: ریشه‌های این ضعف مثل هویج صاف نیست، مثل اختاپوس کج است. به‌راحتی‌ی یک بوته نیست که آن را با کمی کشِشِ دست بیرون بتوان کشید و دید آیا کرمو شده یا سالم مانده؟! حال که به بحث ورود کردید، باید عرض کنم اگر چنانچه تحقیق این فرد راست است و پیمایش‌ها طی شده، دست‌کم دو پیش‌نیاز باید پاس شود تا چند واحد تخصصی گرفت و پای تشخیص این معضل نشست:

۱. این ضعف مخاطره‌آمیز برای آینده ایجاب می‌کند مردم برای این‌که دین را بشناسند باید مطالعات دینی خود را غنی‌تر کنند؛ زیرا اگر گروِش به حوزه ازین‌هم کاسته‌تر شود، ممکن است دسترسی‌داشتن به عالم دین خیلی کم شود. بیشتر بخوانبد ↓

مجموعه پیام‌هایم در مدرسه فکرت

قسمت هفتاد و سوم

۴ بهمن ۱۴۰۰
مزرعه‌ی فکرت ۱

ایران به مانند یک پازل

به نام خدا. سلام. پازل یعنی هر چیز آشفته که اگر قطعه‌های آن درست چیده نشود از دیدن آن سرگشته و گیج گردی. پازل ایران هم باید منطقی و هوشمندانه چیده شود، وگرنه آشفته خواهد بود؛ پازل علمش، پازل جغرافیایش، پازل حکومتش و حتی پازل ملتش. من مثالی می‌زنم که اگر پازل، خوب چیدمان نشود چه‌بسا فرصت به تهدید تبدیل شود. خانواده‌ی شهید محمد جهان‌آرا ( ۱۳۳۳ - ۱۳۶۰ ) را در نظر بگیریم. یک نمونه‌ی مهم برای مطالعه؛ که من بلکه بتوانم درین اولین شماره‌ی ستون روزانه‌ام با اسم «مزرعه‌ی فکرت» آن را به‌کمترین جملات جا بیندازم.

 

محمد جهان‌آرا که شهید شد؛ او در رژیم شاه مرتبط با شهید حجت‌الاسلام سیدعلی اندرزگو بود و در گروه چریکی منصورون. و حتی چند گروه ضد رژیم دیگر. فرمانده سپاه خرمشهر شد و برای دیدار با امام جهت گزارش جنگ در ۷ مهر ۱۳۶۰ راهی تهران شد اما سقوط هواپیما در کهریزک تهران موجب شهادتش شد. برادرِ دیگرش که در دفاع مقدس اسیر شد و هنوز وضعش ناپیداست. دیگربرادرش علی، که پیش از انقلاب توسط ساواک دستگیر و در زندان توسط رژیم اعدام شد. حسن جهان‌آرا -کوچکتر از محمد- که سرنوشتش را اهل فن بلدند؛ سال ۱۳۶۰ به علت عضویت و فعالیت در سازمان مجاهدین خلق ایران دستگیر شد و آنقدر بر موضع‌اش در زندان ماند که در قضیه‌ی بررسی مجدد پرونده‌های اعضا و فعالین این سازمان پس از هجوم نیروهای نظامی مسعود رجوی با نام «فروغ جاویدان» به ایران و عملیات مرصاد در برابر آنان (که بنده هم همان‌زمان حضور داشتم در جبهه‌ی غرب به مدت یازده ماه متوالی که حتی فرصت مرخصی‌آمدن سه‌روزه برای رزمندگان ممکن نبود) پرونده‌ی وی به جریان افتاد و در همان سال ۱۳۶۷ اعدام شد.

 

من چند سال پیش، در خاطره‌ی روز ۳ شهریور ۱۳۶۴ ص ۲۳۰ مرحوم هاشمی رفسنجانی خوانده بودم که وی نیز به این موضوع اشاره کرده و در دفتر یادداشتم ثبت نموده بودم؛ با این جملاتم: حسن، برادرِ شهید جهان‌آرا که به علت عضویت در سازمان مجاهدین خلق، همچنان در زندان بود، پدرش به ملاقات رفسنجانی رفت تا آزادش کند و ... .

منظور؟ منظورم این است در درون ایران که هیچ، حتی در درون خانواده‌های ایران، تکثر یک رسم است، تضاد طبیعی حکفرماست است، اختلاف فکری وجود دارد. گونه‌گونی گرایش چه بخواهی چه نخواهی هست. ازین‌روست که اگر پازل آن بد چیده شود، به آشفتگی دامن می‌زند. یعنی حتی ایرانی هم باید ایرانی را به رسمیت بشناسد تا پازل درست درآید و الّا پازل، پاره‌پاره باقی می‌مانَد.

۴ بهمن ۱۴۰۰ / ابراهیم طالبی دارابی دامنه

 

یادآوری: تعبیر «مزرعه‌ی فکرت» که فارسی آن کِشتزار است، به عنوان اسم سرستون یادداشت‌های‌ روزانه‌ام در مدرسه فکرت، پیشنهاد قشنگ و صادقانه‌ی صَدیق شریف دکتر صادق ولی‌نژاد است که از ایشان ازین بابت تشکر دارم و می‌کوشم هر روز، فعالتیم درین صحن را با شمارگانی تحت همین نام، در گوشه‌ای از حیاط وسیع مدرسه فکرت شروع کنم. امید است چیزهایی مفید و مُثمر و سایه‌سار در آن کِشت کنم تا سودمند و عاید دِرو گردد. مثلثِ کاشت، داشت، برداشت. تا خدا چه خواهد.

 

جناب آقای دکتر ولی‌نژاد
سلام و عرض ارادت و ابراز تشکر وافر که متن بنده را علاوه بر امتداد، اعتبار بخشیدید. چهار نکته در جواب:

یک. خوب شد مرا به ارجاع فلکه فکرت ۱۳، مطلع ساختید. بله تازه یادم آمد که به طرید قبلاً اشاره کرده بودم اما در متن دیروز کمی آن را وسعت دادم.

دو. پیشنهاد مزرعه‌ی فکرت را برگزیدم. معقول و مقبول است. ممنونم از حُسن سلیقه‌ات.

سه. رویش و ریزش را درست نکته‌پردازی کردید. از نظر من «از قطار انقلاب پیاده‌شدن» فاجعه‌بارتر از، «از قطار انقلاب پیاده‌کردن» است. روی این جمله‌ام اگر بحث هم شکل بگیرد استقبال می‌کنم. علت مبرهن است: اولی خودریزشی‌ست، اما دومی نه، نوعی طَرید است. این‌که کسی خود، خود را از دایره‌ی انقلاب بیرون ببرد، نوعی پاپس‌کشیدن و به قول لنین «فرار به جلو»ست. چون انقلاب سال ۵۵ ملت، مال‌جدّی هیچ فرد و صنف و گروهی نیست، مال تمام ملت است با رهبری خردمندانه‌ی رهبر نهضت امام خمینی و همراهی و روشنگری تعدای قابل توجه از روحانیت و علمای مبارز و مؤثر و روشنفکران متفکر و مؤسس که البته با درجه‌ی بسیار بالایی از نقش تاریخ‌ساز مرحوم دکتر علی شریعتی در ایجاد تفکر انقلابی و دعوت روشنفکرانه‌ی وی به محتوای غنی و تحریف‌نشده‌ی اسلام نبوی و علوی و فاطمی و حسینی.

 

چهار اما. چون درباره‌ی علت سقوط ساسانیان در همین صحن در سال‌های گذشته مطلب زیاد نوشتم خصوصاً متنی تقریباًجامع با عنوان «کمی درباره‌ی سقوط ساسانیان»، بنابرین همان را در زیر نشانی می‌دهم تا دوباره شما و هر علاقه‌مند به تاریخ ایران، اگر خواست آن را مطالعه فرماید. درود بی‌عدد دکتر :


پاسخ:
با عرض سلام جناب قلی‌تبار. سراسر متن، پر شده است از استعارات و اشارات و تشبیهات و تنبیهات؛مانند این دسته واژگان: آب‌شدنِ استخوان مادر به‌ازای قوت‌دادن به دختر و پسر، پل میان دنیا و قیامت، نُت، معمار، مهندس، طبیب بدون مدرک طبابت، هیزم، نشاء، خرمن، صحرا و قد خمیده و همه و همه شکوه این متن را صدچندان کرد.

یک ایراد شکلی هم دارد نوشته‌های استاد، پاراگراف‌بندی نیست و این صدمات سختی بر چشم و ذهن و فکر خواننده وارد می‌سازد. و هیچ نمی‌توان تشخیص داد آغاز و پایان جمله کجاست. به قول آقای جوادی‌آملی «صدر و ساقه‌»اش چیست. واقعاً، گسستگی در متن، حوصله‌بَر است. مولا ع عجب سفارشی فرمودند: تقوا کنار نظم. و نظم کنار تقوا.
 
جناب قلی‌تبار این دو مورد ازآن‌رو برشمردم که خواستم عرض کرده باشم در هر مقطع و موقعیتی نباید عادت کنیم زبان پارسی را دور بزنیم. بنده چنان به دستور زبان پارسی وفادارم که حتی درچرک‌نویس‌هایم کوشش می‌ورزم تا آخرین حد که بلد باشم، از رعایت چارچوب زیان عزیزم ایران منصرف و منحرف نشوم. دور نماند بنده به بکارگیری روش اعتدال میان واژگان پارسی و لغات عربی عقیده دارم، نه ضد زبان عرب مثل باستان‌گرایان افراطی و نه عربی‌نویشان سخت‌نویس که انگار فارسی را نگذراندند!
 
پاسخ:
سلام. به جناب قلی‌تبار و خوانندگاه علاقه‌مند به این نوع موارد عرض می‌کتم: ریشه‌های این ضعف مثل هویج صاف نیست، مثل اختاپوس کج است. به‌راحتی‌ی یک بوته نیست که آن را با کمی کشِشِ دست بیرون بتوان کشید و دید آیا کرمو شده یا سالم مانده؟! حال که به بحث ورود کردید، باید عرض کنم اگر چنانچه تحقیق این فرد راست است و پیمایش‌ها طی شده، دست‌کم دو پیش‌نیاز باید پاس شود تا چند واحد تخصصی گرفت و پای تشخیص این معضل نشست:

۱. این ضعف مخاطره‌آمیز برای آینده ایجاب می‌کند مردم برای این‌که دین را بشناسند باید مطالعات دینی خود را غنی‌تر کنند؛ زیرا اگر گروِش به حوزه ازین‌هم کاسته‌تر شود، ممکن است دسترسی‌داشتن به عالم دین خیلی کم شود. بیشتر بخوانبد ↓


۲. حوزه باید به سمت سبک مدرن شهید بهشتی در آموزش طلبه -که در قم تحول شگفت‌انگیز ایجاد کرده بود- سیر کند و راه و مرام و آرمان خود را از شیوه‌ی تصلّبی دستگاه مرحوم مصباح یزدی جدا کند؛ میزان اقبال‌ناپذیری بخشی به همین روش این دم‌ودستگاه برمی‌گردد که حوزه به اینورژن (=وارونگی) مبتلا کرده است.

خدمت شما سلام

آآآآه شما جناب چه زود به آخر کتاب می‌رسید! چانه‌زنی را از آن بابت آفریدند که بشر، در بشارت بشر سماجت بورزد. این‌جوری اگر پیش بروید کمتر کسی به جنبش منزّهی که شما سراغ دارید، می‌پیوندد. کادرسازی صد مَن حوصله می‌خواهد و هزار کیلو چانه‌زنی. چقدر زود از دعوتم به راه حق نادم شدید و خِرشَرش را خواندی! کشکولی گویا روال است این بارگاه!
 
شایسته‌کاری ۸
 
اگر به برف زدیم و به دمَن و کوه و دشت و شهر، بایسته‌ترین کار این است ببنییم دست و پا و ابزار زیر پای‌مان زمین را تخریب کرده یا نه. اگر نه، شایسته‌کارم، وگرنه، نه.

 

پاسخ:

خدمت شما سلام
برای شما لوکس‌بازی مدرنیت است،حرفی نیست؛ نظری‌ست خود؛ حتی جهان‌بینی‌یی. اما برای من، زیاد توفیر دارد که یک روحانی‌یی به حکومت چسبیده، سپس خانه‌ی لوکس خریده و در شهر با ماشین لوکسش می‌چرخد و در دشت با شاسی‌بلندش می‌گردد. من به این ارزیابی نمره‌ی یک هم نمی‌دهم چه رسد به چهار و چهارده. دارد؟ چه بسیار دارد، ولی چه جایی مانوردادن است در برابر ملت؟! که توسط خون‌آشنامانی چند، به استضعاف کشانده شدند اما یک ارزَن قدر انقلاب خود را با تمام این دگردیسی‌گرایان عوض نمی‌کنند. ثروت بد نیست، اما چرا فرصت ثروت‌اندوزی توسط همین تیپ افراد از ملت ستانده بودند؛ زمانی مردم متوجه شدند که دیدند از قدرت زدند بیرون ولی از قبل چند سر خونه زدند به قباله‌ی خود و خانم‌هایشان. در واقع داریمی‌گویی دارندگی، برازندگی. ولی با چه قیمتی؟ اهل افشاگری نیستم. سربسته برم بهتره.

 

متن و حاشیه _ ۱۱
 

متن _ قدس آنلاین از رهبری معظم امروز ۳ بهمن ۱۴۰۰ نقل کرده است: «ساختار هیأت‌ها مُرکّب از «مغز و معنا» و «تحرک و پویایی» ست... هیأت‌ها باید محل روشنگری و پاسخ متقن و صحیح به سؤالات روز جامعه بویژه نسل جوان باشد... بعد از پیروزی انقلاب اسلامی، جامعه‌ی ایران، فاطمی شده است و در طول ۴۳ سال گذشته حرکت فاطمی را... بارها دیده‌ایم.»

 

حاشیه _ سرانجام، در راه بازگشت از مشهد مقدس، لحظه‌ی منظور پیش آمد، با او [مرحوم دکتر علی شریعتی] به تبادل نظرِ دو‌به‌دو پرداختیم... و در پایان این سخنِ او بود: «ما تا علی و فاطمه را داریم، به هیچ مکتبی و ایسمی نیاز نداریم، منتهی باید علی و فاطمه را به مردم بشناسانیم.» آری؛ مردم ما، علی ع و فاطمه س را دارند، لیکن درست نمی‌شناسند. من بارها گفته‌ام: ما سالی سه فاطمیه داریم، اما فاطمه نداریم. علامه محمدرضا حکیمی، عقل سرخ، ص ۴۵۰ . نقل از پست دامنه در تاریخ شنبه, ۲۹ اردیبهشت ۱۳۹۷، ۱۰:۵۸ ق.ظ با عنوان: فاطمیه داریم، فاطمه نداریم
 
نظر واصله: سلام این نوع حرکات و مواضع علمی نیست برادر من . اینجا هم دادگاه نیست !  یک مورد از موارد آقای تبریزی را در قالب حاشیه و متن در این عرصه گنجاندی و تعبیر نمودید . از طرفی بنده شناختی از ایشان ندارم چرا شما با آبرو و شخصیت یک شهروند بخاطر گفته هاش  به حراج می دهید . اگر خاطی است دراین کشور مدعی العموم داریم !  درایران چیزی به نام لوکس نداریم  فراورده های تکنولوژی آنقدر گران هستند که لوکسیت رخت بربست .
 
خدمت شما سلام
برای شما لوکس‌بازی مدرنیت است، حرفی نیست؛ نظری‌ست خود؛ حتی یحتمل، جهان‌بینی‌یی. اما برای من، زیاد توفیر دارد که یک روحانی‌یی به حکومت چسبیده، سپس از آن بیرون‌انداخته‌شده، خانه‌ی لوکس خریده و در شهر با ماشین لوکسش می‌چرخد و در دشت با شاسی‌بلندش می‌گردد. من به این ارزیابی، نمره‌ی یک هم نمی‌دهم چه رسد به چهار و چهارده. دارا و دارد؟ چه بسیار دارد، ولی چه جایی مانوردادن است در برابر ملت؟! که توسط خون‌آشنامانی چند، به استضعاف کشانده شدند، اما همین مستضعفین زمین، یک ارزَن قدر انقلاب خود را با تمام این دگردیسی‌گرایان، عوض نمی‌کنند. ثروت بد نیست، بله بد نیست؛ اما چرا فرصت ثروت‌اندوزی توسط همین تیپ افراد از ملت ستانده شده بود؛ زمانی مردم متوجه شدند که دیدند از قدرت زدند بیرون ولی از قبل چند سر خونه زدند به قباله‌ی خود و خانم‌هایشان. در واقع داری‌می‌گویی: دارندگی، برازندگی. ولی با چه قیمتی؟ اهل افشاگری نیستم. سربسته برم بهتره.
 
نظر واصله:
 
سلام این نوع حرکات و مواضع علمی نیست برادر من . اینجا هم دادگاه نیست !  یک مورد از موارد آقای تبریزی را در قالب حاشیه و متن در این عرصه گنجاندی و تعبیر نمودید . از طرفی بنده شناختی از ایشان ندارم چرا شما با آبرو و شخصیت یک شهروند بخاطر گفته هاش  به حراج می دهید . اگر خاطی است دراین کشور مدعی العموم داریم !  درایران چیزی به نام لوکس نداریم  فراورده های تکنولوژی آنقدر گران هستند که لوکسیت رخت بربست .
 
دیگر بنا ندارم پای پست‌های‌شان حاضر شوم. علت: عصبانیت هرباره. به ایشان هم همین را هم برسان. چون پشت سر ایشان اراده‌ای برای بدگویی ندارم. یعنی بد نمی‌بینم. اما حرمت آن است که پیش پای نوشته‌هایش صمت کنم. چون زود به زود لبلس مرشد بر تن خود می‌پوشاند. شما را شاهد گرفتم، تا نیت من پاسداشت شرافتش باشد. عین این را از طرفم اگر زحمت نیست بفرس. چون باکی در انتقاد روشنگرانه از سر اخلاص ندارم. همه را حتی وچه‌ویله‌ها را تا عرش تمجید می‌کنه، به من که می‌رسه، بر منبر اندرز و ارشاد می‌نشیند. تا کی باید خود را مراد بخواند و سایرین را مرید! من در زندگی‌ام زیر بار زر و زور و تزویر نمی‌روم. در دوره‌ی قبل مدرسه هم همین رفتار کدخدامنشانه را با من می‌کرد که من برای این‌که عموم اعضا برداشت بد نکنند سکوت چندین‌ماهه کردم.
 
جناب آقای دکتر ولی‌نژاد
سلام و عرض ارادت و ابراز تشکر وافر که متن بنده را علاوه بر امتداد، اعتبار بخشیدید. چهار نکته در جواب:
 
یک. خوب شد مرا به ارجاع فلکه فکرت ۱۳، مطلع ساختید. بله تازه یادم آمد که به طرید قبلاً اشاره کرده بودم اما در متن دیروز کمی آن را وسعت دادم.
 
دو. پیشنهاد مزرعه‌ی فکرت را برگزیدم. معقول و مقبول است. ممنونم از حُسن سلیقه‌ات.
 
سه. رویش و ریزش را درست نکته‌پردازی کردید. از نظر من «از قطار انقلاب پیاده‌شدن» فاجعه‌بارتر از، «از قطار انقلاب پیاده‌کردن» است. روی این جمله‌ام اگر بحث هم شکل بگیرد استقبال می‌کنم. علت مبرهن است: اولی خودریزشی‌ست، اما دومی نه، نوعی طَرید است. این‌که کسی خود، خود را از دایره‌ی انقلاب بیرون ببرد، نوعی پاپس‌کشیدن و به قول لنین «فرار به جلو»ست. چون انقلاب سال ۵۵ ملت، مال‌جدّی هیچ فرد و صنف و گروهی نیست، مال تمام ملت است با رهبری خردمندانه‌ی رهبر نهضت امام خمینی و همراهی و روشنگری تعدای قابل توجه از روحانیت و علمای مبارز و مؤثر و روشنفکران متفکر و مؤسس که البته با درجه‌ی بسیار بالایی از نقش تاریخ‌ساز مرحوم دکتر علی شریعتی در ایجاد تفکر انقلابی و دعوت روشنفکرانه‌ی وی به محتوای غنی و تحریف‌نشده‌ی اسلام نبوی و علوی و فاطمی و حسینی.
 
چهار اما. چون درباره‌ی علت سقوط ساسانیان در همین صحن در سال‌های گذشته مطلب زیاد نوشتم خصوصاً متنی تقریباًجامع با عنوان «کمی درباره‌ی سقوط ساسانیان»، بنابرین همان را در زیر نشانی می‌دهم تا دوباره شما و هر علاقه‌مند به تاریخ ایران، اگر خواست آن را مطالعه فرماید. درود بی‌عدد دکتر :
 
جناب استاد آقای باقریان سلام و عرض ادب و احترام. این بخش خیلی تخصصی‌ست و نقدونظر شما و آراء خانم وسمقی درین‌باره چنان باریک است که به‌آسانی خواننده نمی‌تواند تشخیص دهد که اشکال به‌طور کامل برطرف شده است یا نه. به نظرم برطرف‌شدنی هم نیست. جناب‌عالی البته با احاطه‌ی بالا وارد شدید که بهره بردم.
 
بنده وقتی آقای سروش بر سر مفهوم وحی با مرحوم آقای منتظری مکاتبه کرد، نظرات دو طرف را موبه‌مو دنبال می‌کردم؛ هر بار در هر بحث، باز لایه‌ای دیگر باز می‌شد مثل پیاز. من جانب استدلال منتظری می‌ایستادم و سرانجام هم معلوم شد دکتر سروش اساساً مشکلش فهم جدیدی‌ست که نگاه اعتقادی او را نه فقط نسبت وحی عوض کرد که حتی نسبت اساس نبوت و دین دگرگون نمود.
 
در اینجا هم شما درهایی گشودید که در داخل هر یک از آنها هم، باز بحث است و نیاز به فَحص. یا تفسیر نمونه حدود هفده نوع وحی برشمرده که هر کدام با دیگری فرق دارد: مثل وحی به زنبور، وحی به مریم مقدس س. وحی در حد الهام، وحی با فرستادن جبرئیل و نیز حضرت روح‌الامین.
 
در اینجا جهت مزید اطلاع خوانندگان، لغت وحی و نظر علامه طباطبایی را خلاصه ذکر می‌کنم:
 
وحی در بُعد لغوی یعنی «نوشته، نامه، اشاره، الهام و نیز القاء پنهانی هر چیزی به دیگری. خود ما آدم‌ها گه با زبان بدن، یک سری حرکات دیگری را متوجه‌ی پیام و منظورمان می‌کنیم.
 
بهترین تعریف اصطلاحی از وحی را گویا می‌گویند علامه طباطبایی ارائه فرمودند:
 
«وحی تکلم خداوند تعالی با برخی بندگان برگزیده‌ی خود برای تفهیم حقایق و معارف به طرق غیرمتعارف است.»
 
غیرمتعارف همان ناشناختگی طرز وحی است. بنابراین هرچند تلاش نقد شما ارزش فراوانی دارد، اما از ناشناختگی وحی پرده برنمی‌دارد، این جریان وحی غامض‌تر از آن است که به عقل بشر قد دهد.
 
در باره‌ی عایشه و نیز زن‌ذلیلی! (که مرقوم فرموده بودید) در دو پست اخیرتان، نظر گذاشته بودم، نمی‌دانم دیده شد یا نه توی شلوغی و ترافیک پست‌ها گم شد. با درود.
 
 
جناب آقای قلی‌تبار با سلام و صبح دل‌انگیز بهمنی‌تان گلستان. گرچه این نوشته‌ی داستانی از مثنوی و معنوی که ارسال کرده‌اید، زیاد در فضاهای مجازی چرخیده و هی می‌چرخد چون چرخ فلک، اما هر بار آن را بخوانیم باز نیز حرفی تازه دارد. من بهترین نظری که می‌توانم زیر این پست عرفانی بگذارم، دو بیت از غزل ۲۳۳ حافظ است؛ فرض می‌گیریم حافظ امروز از گور ۷۰۰ و اندی سال پیشش برخاسته و آمده مدرسه فکرت (به قول شما مدرسه‌ی نیکبختِ فکرت) گمان کنم زیر خیلی از پست‌ها نظر نگذارد ولی در این پست به گمانم این را می‌سُراید:
 
دست از طلب ندارم تا کام من برآید
یا تن رسد به جانان یا جان ز تن برآید
 
و...
 
بنمای رخ که خلقی واله شوند و حیران
بگشای لب که فریاد از مرد و زن برآید
 
جناب قلی‌تبار، چون در متن ارسالی‌تان، نویسنده‌اش حرف از زبان سمبولیک زد، این را در آستانه‌ی خیال بردم که به قول حجت‌الاسلام «سید حسن خمینی» قدرت خیال، قدرت خارق است.
 
جناب سلام و عرض وقت به خیر و آرزوی بالاترین عافیت تن و جان
 
گفتید: «از قضا در جنوب ساختمان مجلس شورای اسلامی قرار دارد» یعنی اگر در ضلع شمالش «خیابان مجاهدین اسلام» قرار داشت، چاله‌میدون! نمی‌شد و «بُرج البراجنه» می‌شد !؟ این کشکولی.
 
فرمودید: آقای شافعی گفته اتاق بازرگانی آماده‌ی دادنِ مشورت به مجلس برای ارتقای دانش اقتصادی‌ست. خواستم بدانم مگر در «اتاق بازرگانی»، همه‌وهمه اقتصاددان جمع‌اند؟ یا نه بر حسب میزان رانت و پول و انباشت ثروت از راه نفوذ و رابطه آنجا در بیتوته‌اند؟!
 
اِنشائیدید ! که آقای نیکزاد یار غار آن فردِ  ۹ + ۱۰ ، افاده کرده! که شافعی« گنده‌تر از دهانش حرف زده» ، اینجا می‌خواهم سر در بیاورم آیا او که در دوره‌ای از زندگی وزارتی‌اش در وزرات مسکن با مصالح ساختمانی مثل اشیای عزیز و ارزشمند سنگ و آجر و بتون و میل‌گرد و آهگ سروکار داشته است، درس نآموخته است که ایرانیان کوشای وارد در کار ساختمان و ساخت‌وساز (نه البته بسازبفروش‌ها)، ازین مصالح، صرفاً برای آبادانی ایران بهره می‌گیرند، نه در گفت‌و‌گو با این و آن. کم نمانده بود آجرپاره بالا ببرد!
 
و اما پیشنهاد آخرتان سود نبخشد! چون باید در صدر کلام آویز می‌کردی! ما که رسیدیم پایین کل فیلم را دیدیم! و چشم هم نبستیم!
 
شایسته‌کاری ۹
 
وقتی واقعاً فرصت دیدن تلویزیون را نداریم آن را از آغاز روز تا آخر شب روشن باقی نگذاریم؛ تا هم استهلاک وسیله‌ی زندگی را بالا نبرده، هم کاری بیهوده انجام نداده و هم مصرف برق را -ولو در حد کم- بی‌جهت بیشتر نکرده باشیم
 
جناب استاد باقریان
سلام و شب‌تان به خیر. ان‌شاءالله بهبود جسمانی حاصل شود. من کاری به این ندارم که استاد با من به بحث تن دهند یا نه، من وقتی پستی را مهم ببینم زیرش حاضر می‌شوم و دیدگاه می‌گذارم.
 
۱. جدا از این که مطالب این قسمت شما هنوزم فنی‌تر و مفیدتر شده است، نظرم را این‌گونه پی می‌گیرم: وحی وقتی قلب پیامبر ص می‌رسید فهم از آن کامل بود یا با توضیحات واسط وحی درک آن میسّر می‌شد؟ خود باورم این است حضرت محمد بن عبدالله ص به مرتبه‌‌ای از مراتب عالیه و لطف الهی رسیده بودند که وحی را بی‌کم‌کاست و بدون توضیح یا شرحِ واسطه‌ی وحی، دریافت می‌کرد و برایش هیچ گنگی وجود نداشت و با علم کامل آن را به مردم ابلاغ می‌نمود
 
۲. دکتر سروش که وحی را رؤیای صادقه تقلیل داد، درک درستی از مفهوم وحی ندارد که در بالاتر در نظر قبلی‌ام نکاتی از ویژگی وحی را گفته‌ام که جناب‌عالی می‌فرمایید امکان مباحثه ندارید. جناب سروش حتی معتقد است وحی رؤیاهایی تجربه‌پذیر هم هست. یعنی آنقدر آن را عادی و طبیعی فرض می‌کند که برای بشری که خودساخته شود، نیز شدنی می‌داند. برخی خیال کردند سروش منکر وحی است، به‌عکس، او وحی را نه انکار که حتی عمومی‌تر هم، می‌داند. اشکال او، تلقی غلطش از شکل و محتوای وحی به نبی است که تفسیرش را به اباطیل‌گویی برده است، چون اگر خواب باشد پس آنجا که خودِ الواح بر موسی ع فرو آمد چی؟ آن را چه می‌گوید. پس وحی، جریان مرموز میان خدا و نبی است که ایمان به آن به مرتبه‌ی فضائل فرد بستگی دارد که چقدر برای پذیرش آن خود آماده و مستعد ساخته است.
 
 
جناب آقای محمدجواد
با سلام و بامداد به خیر. از علاقه‌مندان آب‌وهوا هستم. از شما بابت انتشار جزئیات هوا متشکرم. هم خبردار می‌کنید و هم برنامه‌ریزی احتمالی هر کسی را که قصد کار و مسافرت دارد، هموار. جالب است این نوع خبر به‌روز. درود.
 
سلام استاد موسوی خوئینی
با سپاس فراوان. ان‌شاءالله به قلم شیوای آن دوست فرهیخته‌ی حوزه، نشانه‌های آئین دین مبین به شرح درآید تا بهره‌ی وافی ببریم.
 
جناب سلام. ۱. بله درست فرمودید که برخی قاعدین دیروز، قائمین امروز شدند و مراکزی از قدرت را تصرف کردند. ۲. معلوم نکردید از قطار انقلاب‌ پیاده‌شدن بدتر است؟ یا از قطار انقلاب‌ بیرون‌انداخته شدن. بیشتر کدام حالت رخ داده است. تحلیل شما برای بنده می‌تواند مهم باشد.
 
چه بهتر استاد
همین می‌تواند موضوعی مهم باشد که آموزه‌های آن هُدات ع را به قلم و تبیین درآورید. بسیار هم نیاز است. انتظار می‌بریم از شما استاد موسوی خوئینی‌ها.
 

مزرعه‌ی فکرت ۲

 

 

روزنامه‌ی آسیا / ۵ بهمن ۱۴۰۰

مزرعه‌ی فکرت ۲

خطر و اثر بود و نبود طبقه‌ی متوسط

به نام خدا. سلام. دکتر هاشم پسران «استادتمامِ» اقتصاد، در روزنامه‌ی آسیا / ۵ بهمن ۱۴۰۰ نکاتی گفت که مرا بر آن داشت تا قسمت دوم مزرعه‌ی فکرت را به جای پرداختن به انتقاد ویل دورانت به ناپلئون، به گفته‌های ایشان درباره‌ی خطر فروپاشی طبقه‌ی متوسط اختصاص دهم. در تصویر روزنامه، تیتر نظرات وی را می‌توان دید. خلاصه‌ی حرفش این است چون طبقه‌ی متوسط اهل کتاب‌خریدن و کتاب‌خواندن است، چون دست به مسافرت می‌زند، چون اهل یادگرفتن و یاددادن است، چون ناقل ارزش‌های دموکراتیک است و چون اثرات فرهنگ را نمایندگی می‌کند، بنابرین چنین طبقه‌ی مهم و مؤثری -که میان فرادستان و فرودستان زیست می‌کند- اگر فرو بپاشد و نابودش کنند همه‌چیز به ازای آن درهم می‌ریزد و نیست و تباه می‌شود.

 

او هراس دارد چون میان فرودستان و فرادستان یک مخاصمه‌ی خطرناک در حال شکل‌گیری است و علت آن هم فروپاشی احتمالی طبقه‌ی متوسط است، شعله‌ی درگیری زبانه بکشد و همه‌چیز از دست برود. دو جبهه‌ای که از منظر وی فرادست را غرور فراگرفته و واقعیت را نمی‌بیند و و فرودست را کینه و عُقده فشارآورده که نمی‌تواند تاب بیاورَد. از نظر هاشم پسران چنین رویارویی‌یی هم آتشین است و هم به سونامی می‌ماند که گرداب و سیل و تخریب آن عظیم است.

 

تا اینجا احتمالاً توانسته باشم نظرات این اقتصاددان را جمع‌بندی کنم؛ اما دیدگاه بنده: دیدگاه من این است هم در سمت فرادستان مقداری بالا ترس از وقوع هر گونه نزاع وجود دارد و همین عامل باعث می‌شود این طبقه خود را بازسازی کند. هم در سمت فرودستان تا حد بسیار زیادی تردید وجود دارد که با ورود به فاز درگیری تمام زندگی‌اش تباه شود و مورد سوء‌استفاده‌ی صاحبان قدرت بعدی قرار گیرد. این شک، آنان را به یک درنگ دوم هم هدایت می‌کند و آن حفاظت از همین مقدار موقعیت خود است. چون در صورت بروز شعله‌های خصم هیچ جایگزینی برای جبران وجود ندارد. مثلاً چند نفر از همین ماها که بیشتر طعم فرودستان در قوه‌ی چشایی ماست تن به خطر می‌دهیم به ستیز با فرادستان می‌رویم. فرادست فقط در قدرت نیست، در جامعه‌ مدنی و بازار و کار و سرمایه و دلّالی هم هست. بقیه بماند برای خوانندگان که خود فکر کنند دیگر چه می‌توان به این افزوده شود و حساب کار دست بیاید.

 

فقط یک حرف را ناتمام نگذارم که به نظرم منظور هاشم پسران ازین تحلیل این است که باید کاری کرد که طبقه‌ی متوسط لای این دو طبقه لِه‌و‌لَورده نشود. زیرا این طبقه صدمه ببیند آن دو طبقه به جان هم می‌افتند. در حقیقت طبقه‌ی متوسط مثل ضربه‌گیر سیستم تعلیق خودرو عمل می‌کند که لرزش و لغزش حاصل از دست‌انداز و چاله‌چوله‌ی جاده را در کام خود فرو می‌برَد تا سرنشین و راننده، دل‌وروده‌ی‌شان بالا نیاید و دل‌پیچه نگیرند. نکته‌ی مهم دیگر که به نظرم  از دید هاشم پسران پنهان مانده این است خودِ طبقه‌ی متوسط  است که در چنین نزاع احتمالی، سمت کدام طبقه می‌ایستد؟ فرادست؟ یا فرودست؟ یا نه می‌رود در گوشه و پیله‌ی نظاره‌کرد و نشست؟ حقیر بگذرد!

۵ بهمن ۱۴۰۰ / ابراهیم طالبی دارابی دامنه

 

طبقه متوسط
نوشته‌ی جلیل قربانی
 
۱- در گذشته‌های دور، طبقه‌بندی اقشار جامعه بر مبنای صنف و خاستگاه آنان انجام می‌شد، مثلاً؛ شاهزادگان، نظامیان، روحانیان، صنعتگران، کشاورزان، بردگان و مانند آن.
 
۲- دسته‌بندی جمعیت در دنیای امروز بدون توجه به این معیارها، اغلب بر پایه متغیرهای اقتصادی و میزان برخورداری و به ویژه سطح درآمد آنهاست. در این تقسیم‌بندی سه سطح کلی درنظر گرفته می‌شود؛
طبقه پایین، طبقه متوسط، طبقه بالا
 
۳- هدف اغلب دولت‌ها، تقویت طبقه متوسط و قراردادن اکثریت جامعه در این طبقه است، چرا که این طبقه، قدرت ایجاد توازن قوا در تقابل‌های اجتماعی را دارد.
 
۴- طبقه متوسط در یک جامعه، معمولاً روحیه محافظه‌کارانه دارد. وجود طبقه متوسط از بروز تقابل‌ها پیشگیری می‌کند. در صورت بروز تقابل فرودستان و فرادستان، طبقه متوسط در هیچ طرف قرار نمی‌گیرد و در جایگاه خودش می‌ماند.
 
۵- عامل اولیه از بین‌رفتن طبقه متوسط و بروز دوگانگی در جامعه (فرادست و فرودست) وجود مشکلات مزمن اقتصادی و ناتوانی دولت در اداره امور است.
 
۶- گاهی نیز اقدام دولت‌ها در اعمال تغییرات اساسی در سبک حکمرانی سیاسی و اقتصادی با هدف برون‌رفت از مشکلات و اصلاحات اقتصادی نیز منجر به بروز دوگانگی و تضعیف طبقه متوسط می‌شود.
 
مثال؛ پس از فروپاشی اتحاد جماهیر شوروی، اصلاحات اقتصادی بوریس یلتسین در روسیه، دوگانگی اقتصادی آشکاری به وجود آورد و به او لقب «تزار دزدان و گدایان» دادند، اما او توانست در دور دوم ریاست جمهوری، روسیه را به ریل تعادل و ثبات برگرداند.
 

جناب استاد باقریان

با سلام و احترام. امید است از ویلچر شارژی خلاص شوید و روی دستگاه، راحت نشینید و به نظرات جواب بنویسید، نه فقط تشکر که تعارف است و البته نوعی خوب از حُسن خُلق. مطالب باز هم حساس‌تر شد. لذا متن ایشان و شما را دو بار خواندم. نظرم را در سه بند می‌نویسم:

 

۱. باور بنده این است پیامبر اکرم ص محیط مأموریت خود را مثل کف دست می‌شناخت اما این‌که دانش و بینش او نتیجه‌ای از دانسته‌ها و آموخته‌های هم‌عصرانش بوده باشد، نه. اُمی بوده ولی قلبش را خدای متعال انشراح داد تا دریافت وحی کند و چقدر هم استوار بود در دریافت آن.

 

۲. سخن خانم صدیقه وسمقی اشتباهش درین است اگر وحی در تعریف وی (یعنی رابطه‌ی انکشافی از سوی پیامبر با خدا، نه رابطه‌ی خدا با پیامبر) پس چرا آن مقطع کوتاه که به انقطاع وحی انجامیده بود و هیچ وحی‌یی به محمد ص نمی‌رسید، آن حضرت نتوانست با خدا رابطه‌ی وحیانی برقرار کند؟ پس وحی یعنی رابطه‌ای که خدا با رسول ایجاد می‌کند. سخن وسمقی درین فاز، سست و بی‌پایه است. زیرا در قرآن تأکید شده آنچه وحی می‌کنیم را به مردم بازگو کن.

 

۳. مشکل ساختاری فهم خانم وسمقی درین کتاب این است وی همه‌چیز را به دستگاه تحلیل مادی می‌برَد و سهم مسائل ماوراء را نادیده می‌گیرد، به عبارتی مَغیبات عالم را به چشم ظاهر می‌بیند حال آن‌که غیب با شهود فرق دارد و رسالت و نبوت تلفیقی از غیب و شهود است. او این دو را درهم می‌آمیزد و در درک درمی‌مانَد و عجز خود را با خواننده مشترک می‌سازد. یعنی توان تبیین ندارد و همان نقص را روانه‌ی ذهن مخاطب می‌کند که رسا نیست، هیچ پر از اشتباه و نسبت غلط است و حتی گاه جسارت در استخدام الفاظ.

 

جناب سلام و عصر به خیر. یک ادامه‌ی تخصصی بر متن بنده بود. بنده این توقع را هم می‌بُرد. کل این متن شما را در دنباله‌ی متنم خواهم آورد چون کمک درخشانی می‌کند به آن. اما در مورد بند ۴ هنوز نتوانستم بر خودم بقبولانم که پیش‌بینی یا بهتر است بگویم سنجش تحلیلی شما درین فاز درست است یا نه.

 

اگر زحمت نیست برای اصطلاح «طبقه‌ی متوسط» یک تعریف علمی، که شما هم آن را بیشتر می‌پسندید ارائه دهید.

 

بند ۵ اگر علاوه بر عامل اولیه، عوامل دخیل دیگر را هم به ما یاد می‌دادید هنوز هم بهتر می‌شد.

 

یک نقد: فاشیست‌ها در ایتالیا و آلمان دقیقاً روی فرودستان سرمایه‌گذاری کردند و لُمپن‌ها را نیروی قدرت خود کرده بودند. طبقه‌ی متوسط آنجا چه می‌کرد و کجا بود نمی‌دانم. یعنی جریان فرادست، مستقیم با فرودست، دست به مشارکت در قدرت زد.

 

جناب آقای محمدجواد

سلام و عصرتان به خیر. بله مفید است. امروزه بدون دانش آب‌وهوا خیلی از کارها ناقص و مخاطره‌آمیز ممکن است طی شود. حتی قدیم هم آباء و نیاکان ما دست به هواشناسی تجربی می‌زدند و از یک سری پدیده‌ها پی به رخداد احتمالی باران یا مِه یا به قول آنان «خرابی» می‌بردند. مثلاً جمله‌ای که من خودم بارها شنیدم این بود که با نگاهی به اطراف و اکناف آسمان می‌گفتند: هوا خرابی در پیش دارد. از بس امکانات کم بود از باران به نام خرابی یاد می‌کردند، چون واقعاً آمادگی مقابله با آثار طبیعی آن را نداشتند. نوشتار شما جناب محمدجواد برای بنده بسیار لازم است و دنبال می‌کنم. هر چه هم خواستید تخصصی‌تر و کامل‌تر بگویید باز هم استقبال می‌کنیم. درود وافر.

 

و علیکم استاد

منِ طالبیِ دارابی از سرِ محبت و مهرورزی، دست دعا و تمنا و خواهشی عاجز به درگه ربوبی دراز می‌کنم و به عنوان یک بنده‌ی ناچیز پروردگار متعال و مهربان، بهبودی آنی‌تر آن استاد وارسته و تمامی گرفتاران و بیماران در جای جهان را طلب می‌کنم. بارخدایا ! شافی تویی! کافی تویی! اَنتَ المُستعانُ. پس: اکفیانی فانّکما کافیان. والسلام.

 

جناب آقای مرآت

با سلام و احترام. ادبیانه بود و خالی از پیام نبود اگر خواننده حواس‌جمع آن را بخواند. حقیقتاً گشاده‌دستی دارد فقرچشیده، چون طمّاع نیست. به تعبیر آیت‌الله جوادی آملی فقیر یعنی ستون فقرات او آسیب دیده باشد که نتواند از زیر بار نداری کمر راست کند، آری فقیر زیر بار نداشتی‌ها کمر خم می‌کند. راستی افتقار جایی‌ست مثل قلت انسان در برابر خدا که غنی مطلق است و بی‌نیاز تام.

 

پاسخ:
به این پست برادرم آقا سید علی‌اصغر که یاد رفیقش حیدر را در آستانه‌ی چهلمش یاد داشت و گرامی شمُرد، متنی می‌نویسم. با سلام و سپاس، که حیدر دوست قدیمی اش را او زیاد می‌شناخت؛ از همان اولین تئاتر «خان باید از بین برود» در سال ۱۳۵۹ در داراب‌کلا، که حیدر نقشش را درخشان و با بداهه‌گویی‌های ماندگار ایفا کرد.
 
جناب استاد قربانی
سلام و شب به خیر. ۲ و ۳ و ۴ پرده‌برداری واقعی بود از وضع اکنون جامعه‌ی سیاسی و مناسبات در دولت آمریکا. در مورد بند ۱ من هم بارها گفتم اگر بنا بر مذاکره‌ی جدی باشد، واسطه‌ها به خبرچین تبدیل می‌شوند و به تعبیر سعدی دست به سعایت می‌زنند. بند ۵ از نظر بنده باید در برابر زیاده‌خواهی آمریکا مقاومت ورزید و نگذاشت وصله‌پینه را به جاهای دیگر دوگ برند.
 
 
زبان فقط در پیشگاه خدا از گِره وا می‌شود
 
نیایشی با زبان الکَن از ابراهیم طالبی دارابی دامنه
 
به قلم دامنه: سلام بر «سلام»، که اسمِ دیگر توست ای خدا. دنیا را ای خدا زان رو آفریدی که آفریده‌ی عاقل و ناطقت، یک قرن -بیش و کم- در مزرعه‌ات زرع کند. تمرین کند. ممارست ورزد. زیست کند، زیستن پاک. بکارد، بخورد. بدهد. بگیرد. از تفرُّد (فردبودن) به ازدواج درآید (زوج شود). زادوولد راه بیندازد تا ادامه‌بخشِ خقلت و آفرینش تو باشد و صدالبته زادِ معاد بردارد و توشه‌ی فردا و غَدا.
 
دانش برگیرد. عشق بیاموزد. بفهمد ارزش چیست. بخواند آنچه را نمی‌داند. یاد گیرد چگونه در خیر و خوبی جلو بیفتد. سه رابطه‌اش را مثلث زندگی‌اش سازد: رابطه با خدا. رابطه با خود. رابطه با خلق. آنگاه سه ضلع وجودش را نیک گرداند: پندار، گفتار، کردار.
 
چه مهربانی خدا، چون رسول باطنی آدمی -عقلش- کفاف درک را نمی‌کرد به یاری‌اش شتافتی و رسول ظاهری فرستادی؛ پیامبرانت. تا با مدد اخبار انبیا و اتکای عقل و معرفت به عرفان نائل شود، یعنی شناخت و آنگاه ستایش و سپس پرستش. هفت جبهه‌ی وجودی‌اش را از پیشانی و دو دست، تا دو زانو، و از آنجا تا نوکِ دو پا بر خاک سایَد تا آرام بیآسایَد و بر هر آله و اِله «نه» گوید اما به «الله» آره. که عاری شود از هر شرک و انکار و اِدبار.
 
خدایا دست ما در دست خوبان گره زن تا گره‌ها، گریبان ما را نگیرند که گور ما را گم کنند و گام ما را شُل. ما را آفریدی که آباد شویم، آزاد باشیم، آرمان بجویم و در سیر انفسی و آفاقی خود به تنظیمات پیشفرض کارخانه‌ی بی‌عیب و نقصت بازگردیم و ساعت نشست و برخاست، فراز و فرود، گفت و شنود، کردن و نکردن، خور و خواب و خوراک خود را به وقتِ منظم و منزه تو کوک کنیم. خدایا نگذار اهرم کوک ما بشکنَد و باطری گردش روزگار ما، ضعیف و صفحه‌ی نمایش حیات ما مات و شطرنجی و سیاه شود. خدایا خشنودیم که از ما خشنود شوی.
 
ای خدا وقتی پیش تو سر می‌گذاریم تا سِرّمان را بگوییم و کمی خود را از خیال و خامی و خرت‌وپرت خالی کنیم، بر خود نمی‌لرزیم زیرا بازِمان می‌داری لب به اعتراف بگشاییم و منع‌مان می‌داری که فاش سازیم و خویشتن پنهانمان را وا سازیم که در طول روز چه زیاد بد و خَبط کردیم.
 
خدایا به خدایی خود خیال ما را از هر خجالت‌کشیدن و آزَرم، آسوده کن و با آبادترین پرونده و آبرومندانه‌ترین ارزیابیِ عمکرد، ما را به روز حساب بَر، و بدون کمترین شماتت، راهمان دِه. و اگر دیدی در لای پرونده‌ی قطورمان هزاران گزارشِ بدکرد و بدگفت، هست و به قلم ملائک و نُظّار تو امضاء گردیده، آنها را با میانجی میانجی‌گران بزرگت چونان حجت‌های معصومت روی زمین و سماء و دیگر شفاعت‌گران عالم و به رحمت واسعه‌ی خودت محو فرما و علاوه بر نادیده‌گرفتن خطایا، حتی یک‌ذره از خوبی‌های ما را در یوم‌الحساب به شمارگان بالا ضرب کن تا سئّیات ماذرا شستشو دهد و حسنات ما گل کند و روسفید به وعده‌گاه باراندازیم و شیرِ بهشتت را نوش کنیم و دردِ دِهشَتِ زبانه‌های آتش دوزخ و وضع بد جاثیه را فقط و فقط نیوش.
 

زنده‌یاد حیدر طالبی دارابی

من تا به حال  -که به چهلم درگذشت برادرم حیدر نزدیک می‌شویم، چیزی درین صحن ننگاشته‌ام. اینک احساسی به من ندا می‌دهد آن آخرین پیام برادرم در واپسین روزهای زندگی‌اش را بگویم. چون در آن حقیقتاً عبرت نهفته است و ظرافت. او عادت داشت به مخاطب‌های خود چه داخل خاندان و چه میان دوستان، پیامک ارسال کند؛ اغلب هم از دو نهج می‌نوشت: نهج‌الفصاحه و نهج‌البلاغه. و از شعرهای بزرگان ادب ایران. با بالاترین باور و اعتقاد و اشتیاق تایپ می‌کرد.
 
اینک یک قضیه:
 
پس از چند روز از هفتِ حیدر، ملیحه فضلی (خواهرزاده‌ام حاضر درین صحن) به من گفت دایی‌حیدر در یک شب در بیمارستان امام خمینی ساری که تقریباً با فوتش فاصله‌ی چندانی نداشت، به اصرار و خواهش گفت برای ابراهیم (من) این پیامک را روی گوشی‌ام بنویس، بفرس. او شمرده‌شمرده گفت و ملیحه هم نوشت و اما او دیگر هرگز به هوش نیامد و پیامش را نفهمید به من رسید یا نه. ملیحه بعد از فوتش قضیه را بازگو و متن پیامش به من ارسال کرد. پیام او این بود:
 
رسول خدا ص : انسان میان دو روز است روزی که گذشت و اعمالش به حساب آمده و مختومه گشته؛ و روزی که باقی مانده، ولی چه می‌داند شاید به آن روز نرسد.
برگرفته از نهج الفصاحه
حیدر طالبی دارابی
 
حال این پیام او ماند و حسرت و آه عظیمِ نهادم. او سختی کشید و مصائب، بیش. پیش از انقلاب وارد حوزه‌ی علمیه‌ی داراب‌کلا و سپس حوزه‌ی سعادتیه‌ی آقای آیت‌الله نظری ساری شد و  طلبگی خواند. استعداد عجیبی داشت. سال ۵۸ وارد سپاه شد. سپس وارد جهاد سازندگی. دچار مریضی شد و گرفتار درد. جبهه هم رفت. در زندگی‌اش صفات زیاد کسب کرد که سه تا از همه برجسته‌تر بود:
 
صفت یک: فرزندانش را در حد عالی‌ترین مهربانی که شاید مثال کمتری سراغ دارم دوست می‌داشت.
 
صفت دو: در درون خاندان به احدی بد نکرد و مظهر عاطفه و دلرحمی بود؛ به تعبیر من: «ای بهتر از همه‌ی ما ای برادر» که هنگام تشییع هم شعار دلم و ورد زبانم بود.
 
صفت سه: حلال و حرام را به کامل‌ترین وجه در نظر داشت و تا آخرین نفس زندگی‌اش را بر پایه‌ی کار با دستان خود می‌چرخاند. گرچه بسیار کسان مواظب بودند که او درین راه گرفتار نماند.
 
ازو شاید در حد دو سه کتاب خاطره دارم که هم مرا شادمان نگه می‌دارد و هم جاهایی چون دردهای اوست، کمی گریان. خدا را شکر، برادرم را چندی‌پیش در خواب دیدم در همان محله‌ی‌مان حموم‌پیش؛ چه هم خندان. و باز جَبهه‌ی سپاس بر خاک می‌سائم که برادرمان با ایمان و اخلاص ازین دیار به دار قرار رفت. رحمت به او و مادر و پدرم و تمام آرمیدگان در خاک.
 
مزرعه‌ی فکرت ۳

داستان قبای مرجعیت و کُت سیاست

۶ بهمن ۱۴۰۰ / ابراهیم طالبی دارابی دامنه

به نام خدا. سلام. یک روز آقای سید احمد روحانی (عموی آیت‌الله سید محمدصادق روحانی، مرجع در قم) همان روحانی که در مدرسه‌ی سپهسالار برای شاه منبر می‌رفت، نزد امام خمینی رفت. گفت حکومت بعد از فوت آیت‌الله بروجردی می‌خواهد اول شما را مرجع و بزرگ کند و سپس بکوبد ! امام جوابی جالب و هشداردهنده دادند: «اگر قبا را بر تن من بکنند ! تا کُت‌های‌شان از تن‌شان درنیاورم، دست برنمی‌دارم...».

سید احمد روحانی در جواب امام می‌گوید: حکومت این قدرت را دارد که شما را بکوبد... و برای امام نمونه‌ی آیت‌الله کاشانی را مثال زد. امام جواب محکم‌تری می‌دهند که به نظرم ازجمله جملات تاریخی به حساب می‌آید. این جواب: «فرق من با کاشانی این است که مرحوم کاشانی منهای حوزه‌ی قم بزرگ شده بود اما من حرکتم همراه با حوزه است... و حوزه را هیچ وقت نمی‌توان کوبید... »

اگر روی این متن بخواهیم نکته‌پردازی کنیم به نظر من این نکات در آن آشکار و پنهان است. بنده برداشت‌های خودم را می‌گویم:

۱. ممکن است سید احمد روحانی در آن روز می‌خواست استمزاج (=جویش) کند تا مزه‌ی حرف امام را نسبت به مرجعیت و سیاست بفهمد. ۲. شاید نقش واسط میان شاه و امام را بازی کرد. ۳. شاید می‌خواست جوّی در حوزه ایجاد کند. ۴. یا نه اصلاً قصدش سالم بود می‌خواست به امام مشورت دهد. ۵. اما در آن قطعه‌ی تاریخ حوزه، بر اهل فن و حتی بر منتقدان آن روز امام، روشن بود که «حاج‌آقا روح‌الله» اساساً ذرّه‌ای تمایل برای مرجع‌شدن ندارند. ۶. تمثیل قبای مرجعیت و کُت سیاست در جواب امام به روحانی، حاکی از عزم امام برای ورود به مبارزه‌ی علنی با شاه و رژیم، بعد از حیات آیت‌الله بروجردی بود. ۷. امام نقشه‌ی براندازی رژیم را با همان متن کوتاه قیام به فرد با استناد به آیه‌ی ۴۶ سبا «قُل اِنما اعِظکم بِواحده اَن تَقوموا لِله مَثنی و فُرادی ثُم تَتفکّروا... (بگو: من شما رابه یک پند، موعظه می‌کنم و آن اینکه، فقط به خاطر خدا دو به دو یا تک تک قیام کنید و سپس تفکر کنید که... ) در سال‌های دورتر از دهه‌ی ۴۰، کشیده بودند، اما دنبال زمینه‌ی ایجاد نهضت بودند و رعایت حال بروجردی را می‌کردند. ۸. قوی‌بودن حوزه‌ی علمیه‌ی قم در آن زمان نسبت به تمام حوزه‌ها حتی نجف، هم ناشی از مشیء مسالمت‌آمیز مرحوم بروجردی با شاه بود که قصد داشت تمامیت حوزه را از زیر خسارات سنگین اقدامات خشن رضاخانی علیه‌ی حوزه و روحانیت عبور دهد. و هم برگرفته از مبارزات مخفی تعدادی فراوان از روحانیون بود که در حوزه در حال نُضج‌گرفتن بود که امروزه از آنان به عالمان مجاهد یاد می‌شود، همانان که تمامشان با امام رابطه داشتند و شاگرد فقه و اصول و عرفان امام بودند. ۹. و این‌که «حوزه را هیچ وقت نمی‌توان کوبید»، یک واقعیت انکارناپذیر است، چون مردم در هر حرکت دینی و سیاسی، روحانیت را به عنوان جلودار و رهبری‌کننده‌ی خود قبول دارند و زیر قیود هیچ صنفی نمی‌روند. همین‌الآن هم اگر حکومت تعرض علنی و خشن به حوزه کند، ملت پشت حوزه درمی‌آید، نه حکومت. چون حکومتی که با حوزه دربیفتد، دیگر حکومت نیست، طاغوت است. امام این سخن را انگار به یک «رازو رمز» بدل کردند: «حوزه را هیچ وقت نمی‌توان کوبید».
 
سلام و صبح به خیر جناب استاد موسوی خوئینی‌ها
قرار بود از نشانه‌ها بفرمایی؛ از چهارده حجت خدا. از خاتم النبیاء ص تا خاتم الاوصیاء عج. فقط به «صبح به خیر» بسنده شد! سرِ سخن را ندوز، بُگشای.
 
سلام و صبحی پر از خیر و خوبی. خداوند بزرگ همه‌ی آسودگان در خاک را در برزخ خود بشّاش نگاه دارد تا قیام قیامت فرارسد؛ نیز ابوی بزرگ شما روحانی شهیر زادگاه حاج‌آقا آفاقی را با اولیای الهی در حشر نگه دارد. شما که جوار رضوی هستید برای برادرم «شخ‌حیدر» امروز عرض ارادتی از هر مسیری که مقدور شد، به آستان جانان حضرت عالم آل محمد ص امام رئوف رضا ع ابراز نمایید. با تشکر وافر که بذل محبت نمودید به زنده‌یاد حیدر و دعای معنوی کردید در حق زندگان و درگذشتگان به طور عام.
 
جناب استاد قلی‌تبار
سلام و وقت‌تان به خیر. به نظر بنده ذهن، عظیم‌تر از دنیایی با این‌همه‌عظمت است. شاید سخن عُرفای بزرگ، که انسان «عالَم کبیر» است و جهان «عالَم صغیر» اشاره به همین باشد. در منظر حقیر، خواب ادامه‌ی حیات است به وجه دیگر؛ هر چه آدمی آرام‌تر، از کابوس هم دورتر. و هر چه ناآرام‌تر، از رؤیای صادقه هم محروم‌تر. خواب گشایش برخی رموز زندگی‌ست به سبک و زبان و صحنه‌هایی دگر. از دیدن پری گرفته تا دَد و ددان کریه.
 
جناب سلام و خداقوت به مهندس معمار که این رشته رشته‌ای‌ست که مثل میرحسین موسوی هم عمارتِ جامعه می‌کند و هم عمارت جان. بلی درست است؛ این انقلابات بزرگ قرن ۱۸ و  ۱۹ و ۲۰ را که ریل کردید همه در جای خود بشر را از خُماری به بیداری و از عُزلت به میدان کشاندند و به قول شما فرزندان خود را هم در جاهایی خورد.ند. دست‌کم سه تن مشهور را از قلم انداختید و دو انقلاب تأثیرگذار را نیز می‌آوردید هنور ریل مثال‌های‌تان قشنگ‌تر می‌شد. آن سه: نائینی. طالقانی. حکیمی. و آن انقلاب مؤثر هم، انقلاب سینه‌به‌سینه در غنای آفریقا به رهبری قوام نکرومه. و دیگری انقلاب آمریکا که البته در آنجا جنگ‌های داخلی اثرگذارتر بود تا خودِ انقلاب. در ضمن، از نظر شما مرحوم آقای مصباح پیاده شد یا سوار؟ و نیز از نظر من فرخ نگهدار عاقل‌ترین منتقد است.

 

جناب سلام و نیمروزتان وفق مراد.
 
در پردازش خبر این موارد را می‌توان انجام داد:
 
۱. باید دید این «هزاران» که مذکور افتاد از چه دید و حیث و حیثیت تبریک گفتند.
 
۲. باید دید «هزاران» پیام تبریک از سوی هزاران «نفر» ارسال شده، یا نه هزاران «ارسال» صورت گرفته.
 
۳. باید دید چنین ارسال‌کنندگان تبریک، چه فکر می‌کنند و چه هویت و کیفیتی دارند؟
 
از سوی دیگر ممکن است «هزاران» ارسال دیگر این باشد که با آن‌که این روحانی «سید مهدی صدرالساداتی» پدرزنش آیت‌الله سید محمدرضا مدرسی یزدی عضو فقهای شورای نگهبان است و برادرش هم سید روح‌الله صدرالساداتی عضو مجلس خبرگان، اما دادگاه راه خود را طی و وی را خلع لباس کرد.
 
موارد یگر هم هست که می‌توان روی آن بحث کرد. من صرفاً از نظر پردازش خبر نظر دادم.
 
استاد حجت‌الاسلام باقریان
 
با سلام و احترام و تشکر فراوان که پست‌هایی خوب به صحن می‌آورید که خواندن آن خیلی جالب و خوراک علمی است.
 
۱. بنده هم جانب این نظرتان می‌ایستم که گسترده‌دانستنِ دامنه‌ی دین، هیچ ربطی به تنگ‌کردن و در تنگناقراردادنِ عقل و اختیار، ندارد. خانم وسمقی درین بند، دست به استنتاج بی‌ربط و غلط زد.
 
۲. بلی، گویی خانم وسمقی فکر می‌کند عقل، مثل موجودات عالم، مجموعه‌ای مجرد از وجود انسان است و درجایی از خلقت صف بسته است که جایش تنگ شده است، خُب؛ عقل به فرموده‌ی درستِ شما در اختیار انسان و عالمان است که منبع بزرگ است و کنار منبع وحی قرار دارد و جَنب سنت. و اتکای به آن جائز. و این مگر کم است!
 
۳. استاد، «مُخطّئه‌»بودنِ تشیع را عالی آمدید و نیز «مُصوّبه‌»بودنِ تسنُن را. حالا یک اشکال ورای بحث شما با خانم صدیقه وسمقی وارد می‌کنم:
 
وقتی ما می‌دانیم و یقین کرده‌ایم که شیعه به علت مُخطّئه‌بودن، خطا را برای فقیه احتمال می‌دهد و آن را جریان طبیعی استنباط مجتهدین می‌داند و به این اصل افتخار هم دارد، اما مشاهده می‌شود بخش رسمیِ نهاد حوزه، شکیبایی و حرمت‌گذاری خود را در برابر آراء متفاوت فقیهان، از کف می‌دهد و حتی عرصه‌ی تفقّه و قرائت‌های مختلف دینی را بر آنان تنگ می‌کند. تاریخ که هیچ، همین جمهوری اسلامی ایران این نشانه‌های بی‌مدارایی زیاد دیده شد.
 
۴. در آنجا که وارد مثال بمب اتم شدید، من یک نکته‌ای ورای بحث شما که خیلی هم خوب با صاحب کتاب «مسیر پیامبری»، صورت داده اید، عرض می‌کنم:
 
 
مسئله‌ی بمب اتم ایران
 
از نظر من آن جمله‌ی رهبری معظم که بمب اتم ساختن را، حرام اعلان کردند با آن حرف امام که اول در دفاع مقدس فرموده بودند ما به داخل خاک عراق وارد نمی‌شویم، عیبی یکسان دارند. البته فرماندهان ارشد دفاع مقدس، اشکال کار آن روز حرف و در واقع راهبرد نظامی دفاعی امام را به ایشان گفتند و امام چون همواره نظر کارشناسان را مورد توجه قرار می‌دادند، بلاخره اجازه‌ی عملیات در خاک عراق با رعایت چارچوب شرع را صادر کرده بودند، اما خبر ندارم آیا کارشنان صدر نظام، عیب سخن رهبری معظم را هم به ایشان گفتند یا نه. چون این سخن فتواگونه‌ی رهبری تردید و ترس دشمن را از توان احتمالی ایران کم می‌کند.خودِ هیبت و هراس فرضی بخشی از اصول جنگ و دفاع است. البته باراک اوباما در آن گفت‌وگوی‌های پشت پرده، زیرکی به‌خرج داده بود گفته بود این فتوای «رهبر ایران»  مبنی بر حرام‌بودن بمب اتم، تضمین محسوب نمی‌شود؛ چون‌که در شیعه و حکومت ایران، عنصر مصلحت هر وقت و موقعیت خطر، می‌تواند فتوایی را به موضوع درجه‌ی دوم برساند.
 
در پایان از حوصله‌ی خوب شما در نقادی با طرف خودتان خانم وسمقی، متشکرم و باور بفرمایید متون مهمی روانه‌ی مدرسه می‌کنید.
 
متنی از قلی‌تبار:
شخصی عرض کرد: ای رسول خدا، 
حق پدر چیست؟
حضرت فرمودند: 
مادامی که زنده است، از او اطاعت کنی
بعد پرسید: حق مادر چیست؟
فرمودند: اگر انسان به اندازه ریگ‌های بیابان 
و قطرات باران و ایام روزگاران در مقابل او 
بایستد و او را اطاعت کند، به اندازه یک روز 
دوران حمل، حق او را ادا نکرده است.
 
پاسخ: سلام. شب‌تان به خیر. حقیقتاً این سخن پیامبر اکرم ص -که از هر سمتش نور بر انسان می‌تابد- ارزش بارهاخواندن دارد. متشکرم که با این نوشته‌ها، سمت‌وسوی خوانندگان را به جهت درست فرامی‌خوانید. مردم ایران به نظرم بیشتر مادرسو هستند تا پدرسو. علت شاید همین مقام بی‌مانند مادر باشد که فرزندها جانب او سوق پیدا می‌کنند، حتی طبیعی هم شاید باشد. این هم ارزش والای زن و مادر که در اسلام بدان زیاد اشارت و اِخبار شدیم.
 
سلام
بله، چون مهندس کلمه‌ای مَعرَّب است، و این لغت در ریشه هم از هندسه سر در می‌آورَد. یعنی اندازه‌دان. مقدارسنج. پس، در پرده سخن نمی‌رانند؟! اما چون انداره‌دان هستند از پسِ پرده هم، سر در می‌آورند! جز این است آیا؟
 
جناب آقای سید مجتبی رکاوندی
سلام و آرزوی سلامتی. اما محمدرضاشاه در پنهانِ خودش، از فرح دیبا به شدت می‌هراسید، چون می‌دانست فرح هم باسوادتر ازوست، هم تبار دارد، هم در اروپا در حلقه‌ی روشنفکران بزرگ شده بود، هم سوسیالیستی فکر می‌کرد، هم عمیق‌تر از وی به ایجاد الیگارشی قدرت تبحر داشت، هم در پی تصرف سلطنت به وقتش بود، و هم آن‌وقت خبر داشت شاه، هرزه شده است. زیاد از فرح دیبا می‌دانم، اما همین‌مقدار فعلاً برای ریپلای، بس است.

 

 

مزرعه‌ی فکرت ۴

بیانیه‌ی دو مجمع ، سفر رئیسی به روسیه ، بحق‌بودن اعتراض مردم

۱۱ بهمن ۱۴۰۰ / ابراهیم طالبی دارابی دامنه

به نام خدا. سلام. طی چندروز اخیر سه خبرِ روز، چشم مرا گرفته که خلاصه عرض می‌کنم:

خبر یکم این‌که در بیانیه‌ی ۱۳ماده‌ای دو مجمع (روحانیون + مدرسین) سه بند ۸ و ۱۱ و ۱۳، به دیدِ خودم سه ایراد دیدم.

در بند ۸ از سرِ اعتراض گفتند: «ما باید منادی صلح و امنیت در منطقه باشیم.»

این عبارت دو ایراد دارد: اول این‌که در شناخت وضع موجود، بد برداشت کردند زیرا ایران در هیچ دوره‌ای ازین ۴۳ سال، هیچ گرایشی به هیچ جنگ و تجاوزگری و کشورگشایی نداشته است. دوم آن‌که جمله از سرِ انصاف و وجدان بیدار باید ماضی نقلی انشاء می‌شد؛ من اگر بر فرض بیانیه‌نویس دو مجمع بودم این‌طور به ماضی نقلی می‌نوشتم: ما همآره منادی صلح و امنیت در منطقه بوده‌ایم.

در بند ۱۱ از سرِ نصیحت گفتند: «نباید دایره خودی‌ها چنان تنگ شود که اکثریت مردم به بهانه‌های مختلف غیرخودی به حساب آیند در حالی که در حکمرانی خوب همه آحاد ملت از هر آیین، گرایش و سلیقه‌ای تا آنجا که در چارچوب نظم مستقر حرکت کنند... در صورتی که به بر هم زدن نظم با اعمال خشونت و زور و احیانا توسل به بیگانه منجر نشود، خودی هستند.»

به نظر بنده سخن درستی را القاء کردند. علت این است که هم دایره‌ی قدرت را گسترده فرض کردند و هم این خواسته را شرطی و به قید «تا آنجا که...» املاء کردند. زیرا، هر اعتراض‌کننده‌ی بحقی در هر لباس و صنف و طبقه و گرایشی اعتراضات مدنی را به آتش‌زدن اموال عمومی و ایجاد هرج‌ومرج شهری پیوند بزند ازین دایره، خود را بیرون انداخته است و انقلاب هم از حقِ دفاع از کیان خود در برخورد، برخوردار است.

در بند ۱۳ از سرِ صدور دستورالعمل گفتند: «آسان‌ترین و ارزان‌ترین راه رسیدن به وضعیت مناسب در درجه اول بازگشت به موازین جمهوریت اسلامی و خود اصلاحی با مراعات درست قانون است.»

از نظر من درین عبارت، خود دو مجمع و پیروان، دچار ضعف بزرگی هستند و بیرون‌آمدن ازین مخمصه‌ای که خود برای خود ایجاد کرده و در پیله‌اش گرفتار شدند، بشدت بر خودشان دشوار شده است. علت روشن است: این دو مجمع -با همه‌ی مزایایی که دارند- در چند جای بزنگاه، انقلاب را به نفع اعتراضات کور و ناسالم تنها گذاشته بودند و حتی در برخی از آن رخدادهای بحران‌افکن، شئوون و اختیارات رهبری معظم را به اعتراضات نادرست و خلاف اصول جامعه‌ی مدنی به ثمنِ بخس فروختند! و از سوی دیگر خودشان «خوداصلاحی» خود را خیلی طولانی به تأخیر انداختند و در «مراعات درستّ قانون» هم نمره‌ی خوبی در کارنامه نگرفته‌اند.
 

روزنامه آفتاب اقتصادی / ۱۱ بهمن ۱۴۰۰

 

خبر دوم این‌که رهبری معظم فرمودند: «اما متأسفانه در برخی صنایع به‌ویژه در صنعت خودرو به موضوع کیفیت توجه نمی‌شود و مردم نیز بحق به آنها اعتراض دارند.»

خواستم به رهبری معظم از روی ادب و ارادت و اعتقاد و انتقاد عرض کنم، نه فقط مردم «صَبّار و شَکور» ایران در قضیه‌ی خودروی داخلی حق‌به‌جانب هستند بلکه در چندین جای دیگر هم حق با مردم است و اعتراضاتشان حقیقت و رسیدن به حقوق حقّه است و حُقّه‌ای در کار نیست. مثلاً دست‌کم در این ۳ جا:

۱. نَفسانی‌بودن قطعی اکثر اعضای نهاد نگهیان در ردِ صلاحیت «فلّه‌ای» زنان و مردان ایران که به‌یقین از گرایش و افکار آنان واهمه دارند.

۲. حکومتی‌شدنِ نمازجمعه‌های کشور که در تقدیس قدرت، توجیه جناحی و نیز معرفی معارف دینی نه فقط در اشتباه‌اند، بلکه کمی از شیوه‌ی این منسَک در خطبه‌های جمعه‌ی آل سعود ندارند.

۳. مَجال‌دادنِ بی‌وجه به جریان فساد که بر همگان آشکار است که این تیپِ شیک! و گاه با یقه‌آخوندی به مثابه‌ی رخنه‌ی گرگ به گله در گردنه است که نه به دریدنِ یک یا هَف‌هَش گوسفند بسنده می‌کند، که با بلع بالا، به تمام گله یورش می‌برَد و تا نفس دارد همه را می‌درَد. چه راست گفت شیخ اجل در حکمت ۴۸:

خبیث را چو تعهد کنی و بنوازی
به دولت تو گنه می‌کند به انبازی
ترحم بر پلنگ تیزدندان
ستمکاری بود بر گوسپندان

 

روزنامه مستقل / ۱۱ بهمن ۱۴۰۰

منبع


خبر سوم این که دو فعال جناح راست (علی مطهری و محمد مهاجری (نویسنده‌ی قبلی کیهان شریعتدار) به ترتیب گفتند: «روسیه رؤسای جمهور ایران را مقام درجه ۲ حساب می‌کند.» ؛ «سفر رئیسی به روسیه نه‌تنها هیچ منفعتی نداشت بلکه باعث سرافکندگی مردم هم شد.»

در مورد سخن آقای محمد مهاجری حرفی نمی‌زنم چون اولاً وی چون از تیم کیهان رانده و اخراج شد، بر اساس شگرد «تولید خبر» دست به اغوای عمومی می‌زند. ثانیاً بنده ارزیابی کارشناسانه از نتیجه‌ی آن سفر ندارم زیرا بیش از ۹۹٪ آن دیدار با طبقه‌بندی سرّی بود. اما حرف آقای علی مطهری به لحاظ واقعیت در نظام روسیه، درست است، ولی در معنای انتقاد، نادرست است. زیرا ولادیمیر پوتین خود را در جایگاه «رهبری» روسیه می‌داند و لذا به لحاظ پروتکل تشریفات کرملین، خود را با «قدرت برتر» حکومت ایران همتزار می‌بیند نه مقام اجرایی آن.

 
اول عرض عمومی کنم به صحن فکرت: که بنده ازین‌ پست به پایین تا امروز ۱۱ بهمن ۱۴۰۰ -که مزرعه‌ی فکرت ۴ را نوشته و فرستادم این تالار- از غائبین مدرسه بودم و مجال آمدن به فضای مجازی هم در مسافرت‌ها برایم فراهم نیست هیچ، خود نیز شائق بدین کار هم نیستم. حالا پست‌ها را باید تک‌به‌تک بخوانم و اگر بلد بودم نظر بگذارم.
 
 
 
گردنه‌ی گدوک. هفت بهمن ۱۴۰۰
 
جناب آقای محمدجواد
با سلام و عرض خداقوت. درست در همان ساعت پیش‌بینی جناب‌عالی در آن روز، بنده رخنه‌ی سرما را در رشته کوه البرز حس کرده و حتی کمی زودتر از سنجش شما برف را بر روی خود دیدم. و البته چون ساعت حرکتم را به‌درستی تنظیم کرده بودم از خطرِ آن گذشتم. درجه‌ی دمای داخل ماشین با آن‌که روی ۲۸ بود باز نیز سوزش سرمای بیرون گویی بر تنم می‌نواخت! در بالا عکس نمک‌پاشی همزمان با بارش برف در گردنه‌ی گدوک را گذارشتم.
 
راستی برای عرض تسلیت تا دم منزل مرحوم پدرتان رفته بودم، که برادرت بیرون منزل حضور داشت و تسلیتم را به ایشان عرض و پیغام تسلیتم را برای مادر محترم‌تان و جناب‌عالی، به ایشان تأکید کردم. توفیق دیدار شما نصیبم نشد.
 
جناب استاد حجت‌الاسلام موسوی خوئینی
 
سلام و عرض ادب و ارادت. بیدار شمایید استاد. بیداری را -که بالاترین صفت انسان است- در صحن فکرت بیآغازید. کمک‌کردن به همنوعان فقط در زمانه‌ی نیاز مادی نیست، در همه‌وقت، همه به همه نیازمندیم در رسانیدن دانستی‌ها به همدیگر. گاه یک سخن، یک جهان را زیرورو می‌کند. چه رسد یک انسان را. دیر کنید درین صواب، نه فقط از ثواب می‌افتید که ممکن است زمانی برسد که بگویید آن روز صحن فکرت آماده‌ی آماده بود تا گزیده‌ای پیام‌های چهارده حجت دارای عصمت را -که صلوات و سلام بر آنان باد- به مخاطبان برسانم اما امروز و فردا و پس‌فرداها و حتی حواله به روز خلاء ! دادم! بگذرم. برم نماز گزارم و بازگردم.
 
ازین پیش‌خبر خندیدم
گویا آن تَه‌مَه خبرهای داغ‌تری پیش روی منه. دارم جِر می‌شم تا ببینم چه مقدار داناترم می‌کنند پست‌های اعضا. من از اول هم اهل نِشاء‌مِشاء نَیمه؛ دِرو هم نیز. فقط ناهارماهار می‌بردم صحرا.
 
اطلاعات خوبی بود و نیز اطلاع‌رسانی ذی‌قیمت.
 
جناب قربانی! ولی، پس از گسترش به سایر جنگل‌ها، از جمله سمت آق‌مشهد ساری، به این جریان، جریان‌های دیگر افزوده شدند. تأسیس گردان رزمی در س. م. ۳ شمال، بابت این بود. همچنین، آقای فضل‌الله فضلی جانباز و وکیل محترم -که در همین صحن حضور دارند- از فرماندهان برحسته‌ی آن قطعه‌ی تاریخی‌اند. شاید خودشان ترجیح دادند، توضیحی بنگارند.
 
جناب قلی‌تباربا سلام و ظهر به خیر. درین پست خطاب به مخاطب‌تان فرمودید: «توزیع عادلانۀ فرصت، اولی و مقدم و مرجح بر توزیع ثروت است.» اما بنده با این نگره به دیده‌ی شرطی می‌نگرم. زیرا نمی‌شود به علت رعایت اصل توزیع فرصت، مردم را در یک سبقت نابرابر که آغشته به انواع فساد و رانت و کلک است، تنها گذاشت و معیشت آنان را نادیده گرفت. بله؛ فرصت برابر زمانی کارساز است که دو سمت ماجرا توان کسب ثروت داشته باشند. یک طرف زالوصفت باشند و به قدرت وصل و اما طرف دیگر به نان شب محتاج و از قدرت بیرون، نمی‌شود حکومت به داد اقتصادی مردم نرسد.
 
امام علی ع هم پینه بر پیشانی داشت به دلیل کثرت سجود و هم پینه بر دوش داشت به علت کثرت رساندن کیسه‌های آذوقه به مستمندان در تاریکی شب که بر دوش خود حمل می‌کرد. پس، این تئوری، تبصره هم دارد که اگر رعایت نشود به فاجعه می‌انجامد. نمی‌شود دو نفر در گردنه‌ی بدرانلوی بجنورد مسابقه بگذراند: یکی با ماک ۲۲ دنده‌ی کُندرو مثل لاک‌پشتِ نیزار. دیگری با اف.هاش ۵۰۰ تندرو مثل یوزپلنگِ بیشه‌زار.
 
اِع! مگه خبر نداری! که مشهوره «چوب پدر گُل است و هر که نخورد خُ...»
چه فیلمی هم دیدید! مرحوم سیدطالب حق نداشت!!؟؟ آک‌کِه. حسابی اگه بَزوبووشه خب بِیه!
 
مزاح:
الآنه کفش‌ها آنقدر گاران! شده که توی کیسه هم می‌ذارن و می‌برندش داخل مسجد و مدرسه و عاروسی، باز نیز در امان نیست که دَگِش! نشود!
 
جناب دکتر عارف‌زاده
سلام. در همه‌وقت برای دوست شریف آرزوی بهروزی دارم. آورده‌ات خواندن داشت. اما من میان مارتین لوتر و دوست و همرازش اِراسموس، به اِراسموس بیشتر توجه دارم تا لوتر. لوتر، تندروی‌های خشک بروز داد، اما اِراسموس در درون دستگاه، رهبانیت را به تیغ اصلاح برد. و اثرش در اروپا عظیم بود و آثارش هم خواندنی‌تر.
 
جناب استاد حجت‌الاسلام عمادی
سلام بر آن سید بزرگ. نیمروزتان به خوبی و خیر. حیفم آمد این دو مصرع ناب مرحوم حسن حسن‌زاده‌ی آملی را نگویم که بر وجودم فرود آمد، زیرا زیاد خود را غرق در ذَنب می‌دانم. واقعاً این دو مصرع حد یک کتاب کلفت درس دارد. این بیت:
 
چگونه مَس کنی اَسرارِ هستی
که از پا تا سرَت آلوده هستی
 
جناب با سلام و سپاس از نقدتان بر نوشته‌ی این حقیر. خوشحال می‌شوم متن‌های من، قلم نقد بخورد. دیدگاه شما را خواندم. اصراری بر تغییر رأی شما دوست محترمم ندارم. ممنونم که نظرهای خود را در نهایت صداقت بیان می‌کنید. اما بعد؛ من همچنان برین نظرم جمله‌ی رهبری معظم در حرام‌دانستن بمب اتم همان‌قدر نادرست است که آن سخن امام خمینی که رزمندگان ایران را از ورود به خاک عراق بازمی‌داشتند. البته امام از نظر خود به نفع نظریه‌ی کارشناسی دفاع، کوتاه آمده بودند. اساساً دشمن از هیچ نقشه‌ی نظامی کشور نباید باخبر باشد؛ چه ما آن را روزی انجام دهیم و چه آن را اصلاً انجام نمی‌دهیم. به زبان محلی: نَوِنه دَسّه در هاکانند. این یعنی همه را از قصد خود باخبر ساختن. بهتر است حُرم عصمت را فقط برای معصومین ع محدود و تمام‌شده نگاه داریم. جمله‌ی آخرم انشائی بود، نه اِخباری. درود.
 
دست‌کم آن چوب پدر، از سر فکر و فکرت بود!
دل پی بَکارده! بگذرم.
خدا رحمتش کناد.
 
آقای قلی‌تبار سلام. من متوجه‌ی «بخشیدن مردم» نمی‌شوم. آیا منظور شما این کسی باید مردم را ببخشد؟ مردم بالاتر از مقام و صاحب قدرتی‌اند که آنان بخواهند مردم را ببخشند. لطفاً گنگی این متن را برای بنده روشن فرمایید.
 
جناب دکتر عارف‌زاده
بالا سلام دادم امروز، بنابرین بروم روی اصل مطلب. باز «روانی» چون این شهروندان چنین عارضه‌ی مرموز و خیلی رنج‌آوری را با تجویز پزشکان محترم -این سرمایه‌های بزرگ مِلل و نِحل- تقریباً از خود دور و درمان می‌کنند؛ اما آن «جانی‌ها»ی مسلح به سلاح بیگانگان و اربابان زر و زور و تزویر که به جان مردم می‌افتند با هیچ نسخه‌ای به صفوف و صنوف «آدم» درنمی‌آیند. بنابرین؛ دوست شریف من بهتر می‌دیدم آن جناب این لفظ را فقط برای شهروندان بیمار که به علاج محتاج‌اند به کار می‌گرفتید. حتم دارم هنگام تایپ دقت نبود.
 
برای من هم دکتر، این لغت در وصف سرما، اهمیت داشت. من رخنه‌ی سرما را تا به حال به کار می‌بردم. باید بروم پایین پست‌ها تا ببینم جناب آقا محمدجواد برای ریزش سرما چه استدلالی در جواب استیضاح شما کردند.
 
یعنی می‌فرمایی سرما از بالای جو بر سطح زمین ریزش می‌کند؟ یا نه وارونگی و جریان سرد و گرم هوا در لایه‌ی پایینی سطح زمین هوا را به برودت می‌برد؟ خرسند می‌شوم توضیح بفرمایی جناب محمدجواد. چون به علم هواشناسی علاقه دارم. گرچه رشته‌ام سیاسی بوده. آخه هوا را بلد باشیم! سیاست هم سهل می‌شود!
 
جناب استاد باقریان
سلام دادم در پست پیشین. جایی ازین پاسخ‌تان به سرکار خانم صدیقه وسمقی، بر حقوق متقابل زن و مرد وارد شدید. درست هم نظر اسلام را بیان فرمودید. با دقت هم مطالعه کردم. ولی استاد، اشکال از آنجا شروع شده که تاریخ اسلام پر شد از ظلم به زن و نفی حقوق مسلّم آنان. در واقع اسلام بر حقوق زن دست گذاشت،چه هم دقیق. و حت مجتهدین روشن‌ضمیر هم استنباط خوبی از فقه در دفاع حقوق زن انجام دادند، این تاریخ اسلام است که چون در طول ۱۴۰۰ و اندی سال، به دست حاکمان بی‌خرد سپرده شد -الّا در چند دوره‌ی استثناء- که زن را مثل غربی‌ها کالا و شیء و خدمه فرض کردند و هرچه توانستند آنان را از جامعه بیرون انداخته و در خانه و پستو منزوی کردند. درین میان برخی مردان نه تمام‌شان (شامل: پدر، برادر، عمو و دایی و و بدتر از همه شوهر) هم، اختیارداری کردند علیه‌ی زنان. و بر آنان سخت گرفتند. پس همه‌ی این عوامل برونی و درونی دامن زد به ماجرا. انگار فقط «زن» باید گوش باشد برای مردان و ببیند چه اذن! صادر می‌شود. بگذرم.
 
به‌به. ایران را هم می‌بینم.
ایران در شاخص‌های زیادی، رتبه‌های بالا را دارد.
ان‌شاءالله این مرز پر گهر آباد و آزاد باشد و در مقاومت هم جلودار و بازدارنده‌ای باشکوه و جلال.
 
یک توضیح دیگر:
اَع بِرا چنده پیام دَیی این دِله.
اَم تِروک در بورده انده بخوندسمه...
 
سلام آقامرتضی
بِن رِخی شُونی!؟
ساده بگو اِما رِه حالی بَووشه!
 
بله درسته.
 
من و جناب دکتر عارف‌زاده بر سرِ لغات محلی ساعات برتری را گذرانده‌ایم و گاه همچنان می‌گذرانیم. مرحومان دهخدا و معین وقتی سنگ و معدن بیاید با املای «زاء» را ترجیح می‌دهند: زغال‌سنگ. اما جاهای دیگر با املای «ذال» را : ذغال‌اَخته.
 
البته روی تابلویی در سه‌راهی آلاشت سوادکوه با چشمانم دیدم که یکسره نوشته بود: «ذغالسنگ البرز مرکزی» که باید املایش نیم‌فاصله باشد و با زاء. من اکثر نوشته‌های تابلوهای وزرات راه و پلیس را نادرست دانسته، و آن را منبعی قابل استناد برای زبان پارسی نمی‌دانم.
 
سلام
چِ وِه شرمنده؟! آقاحسنعلی لاری مرسمی همسنگر والفجر ۸ ما.
هع؟ خیکی بار بیاردی؟! کشکولی.
 
استاد محترم حجت‌الاسلام عمادی
با سلام دوباره. به نظر استاد آیا می‌توان همین «طلب» در نیل به مجمع‌البحرین در دماغه‌ی امید نیک آفریقای جنوبی را، به مثابه‌ی همان اُطلبوا العلم ولو بالصّین دانست؟ که در هر طلب و دانایی وجود دارد. طلب علم کنید حتی اگر تا چین بروید. موسی ع هم در طلب دانایی‌ست حتی اگر از دریای سرخ تا مجمع‌البحرین باشد.
 
استاد محترم حجت‌الاسلام شیخ جوادآقا افاقی
با سلام و عرض ارادت. گزیده‌ی مهمی بود. یادآوری این نکات بنیادی مهم است. امام در برابر دو فکر خام آن زمان، دست به استدلال و روشنگری می‌زدند: کسانی که رأی مردم را موثر در حکومت نمی‌دیدند و کسانی که اسلام را شایسته‌ی سیاست نمی‌دانستند. هر دو دسته هم، در واقع تفکر جایگزین نداشتند. امام با ارائه‌ی الگوی تلفیقی جهموریت و اسلامیت، هر دو را در دو سوی ترازو گذاشت. هم محتوای سیاست را و هم شکل حکومت را. این دو، وقتی با هم هستند ساعت انقلاب میزان کار خواهد کرد وگرنه یکی از دیگری پس می‌افتد. فعلاً همچنان هر دو اصل جمهوری بودن و اسلامی‌بودن از سوی حکومت‌کنندگان و حکومت‌شوندگان در معرض آسیب و آفت است. و شما روحانیان بزرگوار کشور که لیاقت بالایی دارید بیش از همه مسئول پاسخ به پرسش‌های مردم هستید تا آن تعداد روحانیانی که شایستگی خود را به دنیای دیگران عوض کردند، از این بیشتر به این انقلاب باشکوه صدمه نزنند.
 
آموزشی بود استاد.
قبول. نکته را دریافتم. شما بزرگواران لِمّ مطلب را واردید. درود.
 
جناب آقای سید مجتبی رکاوندی
با سلام و آرزوی سلامتی. وقتی جناب‌عالی با آوردن واژه‌ی «ظاهراً» اما با قید مطلق و با قصدی بالکُل می‌فرمایی «این آخوندهای ما» به قول شما «لیاقتِ این مرد منصف و متفکر و اندیشمند مصلح» یعنی شهید مطهری و استادش علامه طباطبایی را نداشته یا ندارند، و در پایان هم ماهرانه! خود را نزد خواننده به عنوان یک پوینده‌ی برهان‌خوانده و عرفان‌دیده، در منهج آن دو بزرگمرد اندیشه و اخلاق جا می‌زنی، به‌شدت از سلوک آن دو بیرون افتاده‌ای. چگونه می‌شود کسی خود را این‌گونه آب بکشد و خیلی راحت تمام روحانیت را فاقد لیاقبت برای درک و دریافت افکار آن دو عالم بزرگ شیعه بداند. شما درین فراز باز نیز از «ادبِ» در جملات دور افتادید. برای شما از اسلام کد نمی‌آورم! از میهن آدرس می‌دهد: پندار و گفتار و کردار هر سه باید نیک یاشد. اما در ادبیات شما اغلب «شناعتِ لفظی» موج می‌زند ولو آن‌که برای خود مقام تدریس و استادی برای سایرین قائلی. اشتباه نشود؛ مدرسه‌ی فکرت، درس‌گاه هیچ کسی نیست، اینجا کسی نمی‌تواند بر تن خود شولای استادی، مرشدی و مرادی بپوشانَد و پی مرید بگردد. این تالاری برای رساندن پیام هر عضو به اعضای دیگر است تا خود اعضا تشخیص دهند این پیام سالم است یا ناسالم؟ در اِعوِجاج است یا در اهتزاز؟ بهتر می‌بینم از جوهر قلمت عطر ادب در مشام دیگران بیفتد. والسلام.
 
به شکوه این سخن مو بر اندام انسان اهل معنا سیخ می‌شود.
آفرین برین نهج، برین ادب، برین اوج ارادت به برادرت که وی را به‌زیبایی توصیف کرده و «همسخن ابدی»ات دانسته‌ای. درود به روح برادر شهیدتان علیرضا عارف‌زاده که چه وصیت‌نامه‌ی غنی‌یی نوشت.
 
اما من برین نظرم اگر امام خمینی آن قطعه‌ی تاریخی انقلاب، نبودند، صدام به مدد غرب و ارتجاع عرب، ایران را شخم زده بود. این امام بودند که فقط با جمله‌ی کوتاه، سپاه محمد ص راه می‌انداختند. بگذرم.
 
محمدجواد باز هم سلام
خواستم بدانم علم هواشناسی ما از نظر فن‌آوری و پایه‌ی دانشی اینک هموزن در غرب است؟ یا نه هنوز هم درین‌باره نیاز به تلاش و رسیدن به تراز جهانی داریم. ممنون می‌شوم آگاه‌ام فرمایید.
 
نظر:
استاد عمادی. فکر هم می‌کردم استاد که به هر حال به این جمله‌ی سترگ در بیانات شما برسم و رسیدم. این که فرمودید: «سرچشمه حیات رسانیده و از آب زندگانی سیرابش می کند و در نتیجه حیات ابدی می یابد که در پی آن مرگ نمی باشد.» بنده نه در پیِ «خضر فرخ‌پی»! (که بر منِ پرِ پیاز چقدر گام سنگینی‌ست،) که در پی متن شما حضرت عمادی روانم تا خویشتن خویش را به مجمع‌البحرین کوچک خودم برسانم. لابد این جمله‌ی بالای شما که در آن چهار کلیدواژه‌ی مهم خوابیده شرحش خواهد آمد. پس چرخ شتاب را لنت می‌زنم. ممنونم ما را به مفاد مفید انس می‌دهید. درود.

 

پرسش ۱۶۲ : «توصیه می کنم با مشورت اهل نظر، در آستانۀ ۲۲ بهمن ماه با بررسی دلایل و ضرورت های انقلاب، دستاوردهای انقلاب را در مقایسه با شاخص های پیش از انقلاب و در قیاس با سایر کشورهای همطراز در گذشته و حال، به گفتگو بنشینیم.»
 
این درخواست گفت‌وگومحور جنابی آقای قلی‌تبار به عنوان پرسش ۱۶۲ در صحن مدرسه فکرت سنجاق می‌شود. (علی قلی‌تبار . ۱۲ بهمن ۱۴۰۰)


۱۲ بهمن ۱۴۰۰

پاسخم به بحث ۱۶۲ :

قسمت اول

الف. دلایل و ضرورت‌های انقلاب:

دست‌کم به نُه دلیل، انقلاب پیروزمند علیه‌ی شاه شکل گرفت: ۱. سیاست‌های شاه برای آمریکایی‌کردن کشور و ایجاد الیتِ وابسته به تمدن و تفکر غرب. ۲. علایق شخصی شاه به کینه‌ورزی با روحانیت خصوصاً هراس سهمگین از احتمال برجسته‌تر شدن امام خمینی در حوزه بعد از آقابروجردی. ۳. استبداد مطلقه‌ی شاه که درک این خصیصه‌ی شاه بیشتر بر روشنفکران و دانشمندان و عالمان دین آشکار بود. ۴. توسعه‌ی ناموزون و رشد ناقص. ۵. مخالفت شدید جریان چپ مارکسیستی و سازمان مسلح و منسجم مجاهدین خلق با نظام شاهنشاهی پهلوی. ۶. طرح‌ها و برنامه‌های ناقص کشورداری توسط دربار. ۷. گسترش فساد در سطوح بالای نظام و سیاست سرکوب روحانیت و روشنفکران چپ و مذهبی. ۸. اراده‌ی پولادین تئوریسن انقلاب مرحوم دکتر علی شریعتی در برانگیزاندن قشر دانای کشور خصوصاً دانشجویان و اعضای سازمان‌های سیاسی علیه‌ی رژیم شخصی‌شده‌ی خاندان پهلوی که ریشه در اخلاق مستبدانه‌ی رضاخان داشت. ۹. تأثیر اتصال افکار قانونی و انقلابی به نهضت مشروطه توسط چند شخصیت ضد شاه: مرحومان طالقانی و بازرگان و پیش‌تر مبارزات ملی پیشگامان مرحوم آیت‌الله کاشانی و مرحوم محمد مصدق با حکومت خودکامه و وابسته‌ی شاه.

ب. دستاوردهای انقلاب در مقایسه با شاخص‌های پیش از انقلاب:

انقلاب اسلامی با آن‌که دچار چندین تعارض داخلی و خارجی (مانند: تجزیه‌طلبی، جنگ تحمیلی، حملات همه‌جانبه‌ی آمریکا، قیام مسلحانه‌ی سازمان‌های مسلح سیاسی و تحریک اعتراضات قومیتی) شد باز نیز شگفت‌انگیزانه، دستاوردهایی حیرت‌انگیز داشت. مثل: انقلابِ خدمات‌رسانی در چهار بِعد استراتژیک آب‌رسانی، برق‌رسانی، گازرسانی، تلفن‌رسانی (ثابت و همراه) به تمام نقاط کشور. شکوه درخشان علوم پزشکی در همه‌ی ابعاد و رشته‌ها و ساخت چندین بیمارستان و هزاران تخت بیمارستانی. توسعه‌ی ریل و راه که حقیقتاً اعجاب‌برانگیز است. ساخت مسکن برای مستمندان و رشد شهرسازی. پیشرفت بالای علمی در زمینه‌های مختلف. گسترش تفکر سوادآموزی. آموزش نظامی عمومی به طوری که جوانان غیور ایران هر آن، قدرت مسلح‌شدن و دفاع برتر را دارند، با آمادگی شکل‌گیری چندین گردان بسیج جهت مقابله با هر یورش خارجی در مدت‌زمان بسیارکوتاه. ایجاد بالاترین قدرت دفاعی ماهرانه در سطوح جنگال، هسته‌ای، موشکی و لشگرهای میکانیزه‌ی بازدارنده. امنیت پایدار. نجات ملت‌های ستمدیده‌ی منطقه از زیر بار خشونت گروه‌های پیکارجو. شورایی‌کردن اداره‌ی شهر و روستا و بخش. برگزاری چندین انتخابات با رأی آزاد مردم. تقویت روحیه‌ی مردم و دمیدن بینش سیاسی و دینی و جهانی. تقویت زیرساخت‌های کشور و رشد شرکت‌های دانش‌بنیان. ایجاد تفکر جهادی در سه عرصه‌ی کشاورزی، سازندگی و امدادرسانی. ارتقای ایران در رتبه‌بندی‌های محتلف علمی جهان. حرفه‌ای‌کردن و اهتمام مناسب رشته‌های ورزش کشور.

ج. دستاوردهای انقلاب در قیاس با سایر کشورهای همتراز در گذشته و حال:

انقلاب ایران به چند علت ممکن است در تراز شاخص‌های مورد انتظار جهانی نبوده باشد، اما اگر منصفانه مورد ارزیابی قرار گیرد باز نیز در این بُعد کم دستاورد نداشتف زیرا اکثر کشورهای منطقه به دلیل دادن زمین و بندر و پایگاه به آمریکا برای خود مثلاً رفاه و فراوانی آفریدند که فقط لایه‌ی ظاهری آنان است و عیّاشی خاندان و آل‌های آنان که هنوز در قرن 21 خود را مالک و صاحب کشور و ملت می‌دانند. اما با این همه، باز نیز به پای قدرت فکری و علمی و اقتصادی و نظامی ایران نمی‌رسند. جدا از ترکیه که رشد خود را مدیون عضویت در ناتو می‌بیند، بقیه‌ی کشورهای منطقه چندین پله از ایران عقب‌اند. خواستم بگویم این‌طور نیست که انقلاب بی‌دستاورد بوده باشد. ممکن است کسی بگوید امارات چقدر رفاه دارد! اما او نمی‌داند کمی آن‌طرف از شهرهای شیک ساحلی این امارت‌نشین، همچنان سوسمار است و ماسه و شن و صحرا.

 

پاسخم به بحث ۱۶۲ :

قسمت دوم

سه نکته:

یکم: عده‌ای -که بسیار بسته و حتی بدتر از عصر جاهلیت عرب فکر می‌کنند- با بدترین رفتار سیاسی خود که به لجاجت شبیه است، تا به رقابت و رفاقت، رقیبان فکری خود را از دور و دایره‌ی نظام بیرون انداختند و با فکر بسیار پوچ و پوک خود، فقط خود را شایسته‌ی کشورداری می‌دانند. این بدترین آسیب است که بر پیکر نظام افتاده است و اگر علاج نشود، نظام را به بیماری صعب‌العلاج مبتلا می‌کند.

دوم: برخی با ایجاد الیت سیاسی (حلقه‌ی بسته و آقازادگی سربسته)، از نظام برای خود کیسه‌های اندوخته، دوخته‌اند و به جای این‌که به تعبیر شهید بهشتی «جاذبه در حد اعلا و دافعه در اندازه‌ی ضرورت» داشته باشند، خود را وکیل وصی مردم پنداشته‌اند و مملکت را مِلک طِلق خود کرده‌اند و هر غلطی هم که خواستند، می‌کنند.

سوم. نظام در هر بار می‌تواند از طریق آشتی سراسری پایه‌های خود را تقویت کند، اما بر خلاف مصالح و منافع و حتی حقایق، یک جناح را در تاروپود سیاست کشور چیده است و به همان، خود را دلگرم می‌داند؛ حال آن‌که این وضع مانند خوره بر مو است و آفت سن بر خوشه‌ی گندم، که آرد درون دانه‌ها را پوک می‌کند و بخشی از ملت را نسبت به انقلاب و نظام بدبین و پیشمان می‌سازد.

یک طرح مسئله: این روزهای ایران، از دیدِ بنده یک شکاف متقاطع سربرآورده که همچنان پایه‌های خود را محکم‌تر و شاخه‌هایش را گسترده‌تر می‌سازد؛ یعنی پذیرش آشتی آمریکا با ایران. مهمترین بحث کشور در میان مردم، این است که برخی سعادت کشور را درین می‌دانند که به زبان ساده با آمریکا خوب شویم! اما برخی دیگر، به آمریکا به دیده‌ی شک می‌نگرند و به شکل یک دشمن، و لذا هویت انقلاب را در ضدآمریکایی‌بودن و مبارزه و مقاومت در برابر جبهه‌ی امپریالیستی غرب ترجمه می‌کنند. این شکاف، تا لایه‌ی زیرین جامعه هم نفوذ کرد. بگذرم.

با تشکر از طراح این گفت‌وگو جناب استاد قلی‌تبار

۱۲ بهمن ۱۴۰۰ / ابراهیم طالبی دارابی دامنه

 

حالا درست شد آقای قلی‌تبار
من فکر می‌کنم منظورتان در آن سه پست و توضیحات بعدی، این بود که حاکم باید مردم را ببخشد. ازین‌رو بود گفتم، حاکم کشورها کوچک‌تر از آنند که مردم را ببخشند. این مردم‌اند که ازین حق برخوردارند. البته عصر نوح ع چنان ناسپاسی شکل گرفت که حتی پالایش انجام شد و به قول مرحوم بازرگان تصفیه‌ی لازم.
 
سلام شبانه جناب محمدجواد
از توضیحات شما متشکرم. علم سیاست در ایران به لحاظ آکادمیک کم از اروپا نداشت؛ البته در دهه‌ی ۷۰ که بنده دانشجو بودم. الان ارزیابی من دقیق نیست. خب، علم سیاست با دانش هواشناسی فرق زیادی دارد، شما علاوه بر دانش، فنون و مهارت و ابزار پیشرفته نیاز دارید، ازین لحاظ استفهام کردم از محضرتان.
 
 
جناب حجت‌الاسلام موسوی خوئینی
سلام و عرض ادب و ارادت. با شما استاد بر سرِ این عبارت مهم -که در نوشته‌ی دیشب‌تان به‌درستی نگارش کرده‌اید- موافقم. این عبارت:
 
″در همه‌ی موارد هم نمی‌توان به توافق داخلی یا نظر قطعی رسید و باید با آزمون و خطا و دستاویز « حقّ تحفُّظ »، در پیمان‌های جهانی و مجامع بین‌المللی حاضر شد. و در هرحال نباید چاره‌جویی را رسانه‌ای، و بیگانه را خبر کرد.″
 
متأسفانه شهروندانی شتاب‌زده را می‌بینم که تلاش دارند همه‌چیز کشور حتی به فرموده‌ی شما «سویه‌های امنیتی» هم در یک آن و در هر مکان و به هر امکان، مثل حلوا پخش شود ! حال آن‌که مدعی‌ترین کشورهای غرب که شعار حقوق و آزادی و دانستن مردم، می‌زنند اسنادشان را مثلاً پس از پنجاه سال از طبقه‌بندی خارج می‌کنند. تازه آن هم حساب‌شده و ناقص. بنده نظر شما را درین فاز قبول دارم که هم تحفّظ باید کرد و هم حافظت.
 
جناب آقای محمدجواد
سلام و خداقوت و تشکر. اگر مقدور بود قم و مشهد را در گزارش پیش‌بینی‌های خود در نظر داشته باشید. هم به علت کثرت مسافرت به این دو شهر مقدس زیارتی و به علت این‌که این دو نقطه‌ی کشور، گرانیگاه نقشه‌ی ایران به حساب می‌آیند. امروز از آغاز صبح، اینجا باران پربارشی درگرفته که بسیار دل‌انگیز است.
 
جناب سلام و عرض ادب و تشکر وافر که متن بنده را مورد ملاحظه و نقدونظر قرار دادید. ابتدا یک نکته‌ی عام بگویم:
 
من خودم را توجیه‌گر هیچ جریان و مسائلی نمی‌دانم. اگر توجیه‌گری خواستم بکنم از رهبری معظم در دفعات فراوان انتقاد نمی‌کردم. بنده دیدگاه خودم را می‌آورم وسط بحث. این‌که نظرم منطقی تلقی شود یا توجیه و هر اسم دیگر، به من مربوط نیست، با خودِ خوانندگان است. بنابرین به جای پاسخ و ارائه‌ی دیدگاه، اگر بگوییم شما دارید توجیه می‌کنید؛ این یک نوع قضاوت از نوع نادرست است. باید خود مفاد سخن نقد شود، نه نیت و انگیزه و قصد نویسنده. آن هم نیت‌خوانی‌یی که اساساً نادرست هم هست.
 
بله، با بیشتر این گفته‌های شما موافقم. شما، هم مسائل را بادقت زیاد می‌شناسید و هم آن را با ادبیات آرام بیان می‌کنید. درود فراوان دارید.
 
سلام  انتقاد شما را با کمال میل می‌خوانم حتی اگر به بنده نسبت دهید موضوع را از دید امنیتی نگاه می‌کنم. نه، برداشت شما درین‌باره، نادرست است. من موضوع را همه‌جانبه می‌نگرم. بهتر می‌بینم جناب‌عالی در یک متن منقح و در قواره‌ی علمی اقامه‌ی علل و دلایل کنید چرا ایران نباید با روسیه و چین روابط راهبردی برقرار کند. این‌طور باشد متن شما بیشتر مورد توجه قرار می‌گیرد که بشود روی استدلال شما بحث کرد. شعاری‌نوشتن را خود حضرت‌عالی هم بارها ناپسند دانستید. تشکر و درود.
 
فرمایش شما درست است. همین‌طور بود. بنده جانب تفکری ایستاده‌ام که اگر بنا بر مخاصمه‌ی آمریکا با ایران باشد، در برابر امپریالیسم بایستیم. اما اگر واقعاً منافع و مصالح و حقایق ایجاب می‌کند به گفت‌وگو بپردازیم، باید مستقیم با آمریکا بنشینیم تا با واسطه‌ی کشورهای ترسوی اروپا. اصل مذاکره یک پدیده‌ی منطقی است که پیامبر اکرم ص هم آن را بارها آزمودند. درود
.
استاد حجت‌الاسلام سید کمال‌الدین عمادی
زاویه‌ی زیبایی درین جواب گشودید. این‌هم خود یک ظرافت و لطافتی‌ست. اما ذوق من به من می‌گوید همان‌هنگام شهید مطهری از استادش مرحوم علامه طباطبایی بیشتر لذت می‌برد چون لذت دِهِش پایین‌تر از لذت گیرایش است. معلم لذت می‌برد، نه بیش از شاگردش. لذت معلم در یاددادن است که گاه با بی‌حوصلگی هم هست، اما لذت متعلم یا همان شاگرد در یادگرفتن است که در آن هنگام در اوج گیرایی قرار دارد.
 
سلام مطلب زیر را از جهت بررسی یک گفت‌وگو میان شما و بنده می‌نویسم، نه برای گلایه یا شِکوه، زیرا بحث جدی همین چیزها را در خود دربردارد:
 
جمله‌ی من عیناً این بود، با «ی» نکره که جنبه‌ی عدد و معدود هم دارد که گمان کنم شما از ادبیات فارسی، نسبتاًخوب سر در می‌آورید. نوشته بودم:
 
«متأسفانه شهروندانی شتاب‌زده را می‌بینم که تلاش دارند...»
 
اما جناب‌عالی در دو پست متناوب، جمله‌ی مرا به نحو دیگر نقل و برداشت کرده‌اید؛ که خواستم بگویم، در یک بحث علمی -حالا چه آنی، چه با تأنّی- چنانچه جناب‌عالی هم واقف و بدان عامل‌اید، خودِ نقل قولِ طرفِ نقد هم، باید بادقت و بی‌کم‌وکاست و افزایش‌وافزود انجام گیرد، چه رسد در برداشت یا نقد و ایراد و انتقاد.
 
نگاه می‌کنیم به نقل شما از جمله‌ی بنده که در هر دو مورد، «ی» نکره در واژه‌ی «شهروندانی» را از قلم انداختید. و همین، در خواننده این را تقویت می‌کند بنده به مطلق شهروندان تاختم! و تازه این متن من، ربطی به دیگر دوستان همفکرم ندارد که اصلاً شاید هنوز هم تا این لحظه آن متن مرا ندیده باشند. دو جمله‌ی شما را می‌بینیم که از متن من، به‌نادرستی نقل قول کردید:
 
«آقای مدیر شهروندان شتاب زده نیستند این توهین به شعور شهروندان است شما ودیگر دوستان همفکر تان ازدید امنیتی به موضوع نگاه میکنید...»
 
«متاسفانه حاکمین مردم را محرم نمی دانند وشما هم در تایید حرفشان شهروندان را شتابزده در تحلیل قلمداد کردید...»
 
جناب باز هم به آئین گفت‌وگو عادت داشته باشیم و شتاب‌زده دست به نقل قول و برداشت نزنیم و از این‌که یک نویسنده در جمله‌ای «شهروندانی» را دید که شتابزده‌اند، آن را توهین به تمام شهروندان تلقی نکنیم. گمان نکنم کسی تردید کند شهروندانی هستند که شتاب‌زده‌اند و حاضرند همه‌ی حیثیت کشور مثل حلوا خیرات! شود و مثل سمساری‌ها حراج.
 
لابد می‌دانید همین پیمان فوق سرّی هسته‌ای میان آمریکا و استرالیا چندی پیش چگونه و چرا امضاء شد؟! عقل جن هم نمی‌رسد از مفاد رمزنگاری‌شده‌ی آن، سر در بیاورد، آن‌گاه توقع می‌رود جمهوری اسلامی ایران همه‌چیز خودش را حراج کند. من کاری به این ندارم الان کشور در ید قدرت کدام جناح است. من پدیدار را مورد تحلیل قرار می‌دهم. این به نظرم عقلانی نیست که همه چیز کشور مثل آینه بر مردمش معلوم باشد، این نهایت خامی آن کشور خواهد بود.
 
در پایان از اصل گفت‌وگو با جناب‌عالی سود می‌برم. و بیمناک نیستم که این سود از سمت شما حس نشود. مهم حضور درخشان شما در صحن است که حقیقتاً جای سپاسگزاری دارد.
 
پاسخ:
 
جناب حجت‌الاسلام استاد باقریان
با سلام و سپاس. این جواب شما را به مخاطب‌تان -که نمی‌دانم در کدام فضای مجازی دادید- با حوصله خواندم. خواستم علاوه بر تشکر، این مسئله را مطرح کنم که در عجبم بشر حاضر است موش و پهِن و هیولا و افزارآلات و هزار مصنوع و صنع خدا را و حتی شیطان و اشیای متوهم را تحت عنوان بُت و توتِم بپرستد، اما حاضر نباشد به یک آفریدگار باری‌تعالی که اَسماء و صفات او حُسنی است و وجودش منشاء برکات و خلق موجودات، تن در ندهد و خود را بلندمرتبه‌تر از آن بداند که تحت سرپرستی خدا در آید! و آن وجود اقدس را ستایش و پرستش کند. بت‌پرستی مدرن هم جای خود دارد.
 
از نظر من این ریشه در تکوین ندارد. بلکه؛
 
۱. یا بازتابی از تربیت‌نایافتگی چنین افرادی است. منظورم از تربیت دانش توأم با اخلاق و سیر و سلوک و پارسایی وجدان است.
 
۲. یا برگرفته از غرور علمی آنهاست.
 
۳. یا ناشی از خاموشیِ بخش‌هایی از وجود متعالی افراد، که آنان را مُعسر و مضطر و به قول علامه طباطبایی «مستضعف فکری» نموده است.
 
۴. و یا تکیه‌ی مطلق بر عقل که هنوز قادرشان نساخته تا به فهم مسئله منجر شود و لذا عالم بالا و هرچه ماوراء است را موهوم می‌پندارند. بگذرم.
 
بهتر آن است بروم روی «هفت‌اورنگ» عبدالرحمان جامی که چه زیبا بر وجود آفریدگار مهربان انگشت استدلال گذاشته:
 
ذات نایافته از هستی بخش
چون تواند که بود هستی‌بخش؟
 
نقش، بی‌خامه نقاش که دید؟
نغمه، بی‌زخمه مطرب که شنید؟
 
ناید از ممکن تنها چون کار
حاجت افتاد به واجب ناچار
 
او به خود هست و جهان هست بدو
نیست دان هر چه نپیوست بدو!
 
جنبش از وی رسد این سلسله را
روی در وی بود این قافله را
 
همه را جنبش و آرام ازوست
همه را دانه ازو دام ازوست

 

پاسخ:
سلام جناب موسوی خوئینی
امام خمینی چه حکیمانه و عقلانی فرمودند. خاطره‌ای مهم از مهندس میرحسین موسوی بود. نگاه امام هم به مردم و هم به مصلحت و هم به حقیقت، نگاهی موزون و میزان بود. این مثلث باید هم لحاظ شود. متشکرم. باز نیز مدرسه فکرت را به داشته‌های مؤثرتان میهمان کنید.
 
 
 
این صحنه را پس از بارش باران پربار از لبه‌ی حیاط خونه‌ام در داراب‌کلا انداخته بودم. شنبه ۹ بهمن ۱۴۰۰ ، که رودخانه سِل سَر کرده بود. (=به فارسی: سیلاب اندکی به راه افتاده بود. سِل: مخفف سیلاب. سَر: مخفف سرازیر)

 

مزرعه‌ی فکرت ۵

ریاست به دستِ کسانی خطاست که از ...

۱۳ بهمن ۱۴۰۰ / ابراهیم طالبی دارابی دامنه

به نام خدا. سلام. در اواخر دوره‌ی ساسانیان کتابی به اسم «مینوی خرَد» نگاشته شد که در آن آمده است آن کیش و دینی نیرومندتر است که «قدرت با آن باشد.» (ر.ک: دین و دولت، شیرین بیانی) خاندان ساسان کسانی بودند که به یاری روحانیان زردشتی، حکومت ۵۰۰ساله‌ی اشکانی را از بین بردند و با برانداختنِ اشکانیان، اردشیر بابکان -بنیادگذار تیره‌ی ساسانی- حکومت خود را بر دو رکن پایه‌گذاری کرد: رکن تمرکز قدرت. رکن دین واحد. دوره‌ی این سلسله، از ۲۲۷ بود تا ۶۵۲ میلادی. سخنم را در مزرعه‌ی پنجم فکرت، به باب اول «بوستان» می‌برم که شیخ اجل در آن به‌راستی و به‌درستی اندرز داد:

ریاست به دستِ کسانی خطاست
که از دست‌شان دست‌ها بَر خداست

یک نکته: معلوم است که صاحب بوستان چه می‌گوید؛ می‌گوید قدرت به دست کسانی که علیه‌ی خدای باری‌تعالی ریاست می‌ورزند! خطاست. و این تز یعنی دستِ رد سعدیِ علیه‌الرحمه به هر تز و اندیشه که سیاست را برای شاهان می‌خواهد و ستم‌پیشگان، و در عجیب‌ترین رأی شاذ و به دور از فکرِ باز، «صالحان» و «باورمندان» را با حربه، بلکه با تَلبیس و دسیسه‌ی جداسازی اسلام از اجتماعیات و سیاسیات، از دایره‌ی مهم دنیای انسان و ساختن جهان و بسط تمدن بیرون می‌افکنَد. فکر و جهت‌دهی بیهوده‌ای که، امام خمینی آن عالِم خردمند و هوشیار و پارسا با ظهور در حوزه‌ی علمیه و سپس ورود شجاعانه به پهنه‌ی عمومی ایران و درافتادنِ عاقلانه با رژیم شاهنشاهی، بر آن، برای همیشه یا دست‌کم سالیانی دراز، خط بُطلان کشیدند؛ البته اگر ملت همچنان روشن بمانَد و چنین بخواهد.

یک طرح مسئله: باری؛ باید به عرض برسانم که دیری‌ست آقایانِ سران جناح چپ، محترمان: آیت‌الله سیدمحمد موسوی خوئینی و حجت‌الاسلام سیدمحمد خاتمی به نقدِ قدرت اقبال کرده‌اند و بارها دیده‌ایم نامه‌ها و نوشتارهایی را، که به امضای آن دو سیّد بیرون‌رفته از قدرت، رسیده؛ یا در پای اعلانیه‌های عمومی مجمعِ زیر نظر خود، هشدارهایی صادر شده است، اما آن دو مرد در «باران» و «کوران» از یک امر اهَم، شانه خالی کرده یا هنوز احساس حضور نکرده‌اند و آن این است به طرفدارانِ محترمِ قرائتِ خانه‌نشین کردنِ دینِ مبین، مواجهه‌ی مؤثر علمی را آغاز ننموده‌اند که کارِ تبلیغی و سخن‌پراکنی نادرستِ این حامیانِ کم‌شمار و گاه، اندک‌سینه‌چاکانِ مغرب‌زمین، بس بیهوده‌تر است از بیهودگیِ ستایندگانٍ قدرت یک سویه‌ی بدونِ پاسخگوی منحصر در یک جناح و فرمان‌پذیرانِ بخشِ بدفکرِ روحانیت در قم و مشهد و احیاناً تهران، که اگر همچنان به مثل حافظ «تماشاگه راز» باشند و در قفا و خفا یک بیتی و غزلی به طعنه و اشاره و کنایه و رمزوراز بسُرایند و خود را «رِند» زمانه بپندارند، اما همزمان «شاه‌شجاع» را در بغل بگیرند و نرمی بورزند و ترکِ فعل کنند، یقین داشته باشند دست‌کم دوستداران خود را در تمیزِ راه درست و سخن سَدید تنها گذاشته و روشنگری تاریخی خود را به دستِ تأخیر سپردند و حتی شاید بتوان گفت آرمان آگاهی‌بخشی خود را در کوره‌ی مصلحت‌اندیشی نابجا انداختند. امروزه وقت مناسبِ مواجهه‌ی منطقی میان فکر با فکر است، اندیشه با اندیشه، کتاب با کتاب. قول با قول، حتی قول در برابر هول و نیز حساب با حساب. و الّا بعید نمی‌نماید به آن سرنوشت شَوم و هولناک دچار  شویم که در بالا از ساسانیان و روحانیان و مُغانِ سلسله‌ی ماد گفتم که به حیَل و حیرانی به موبدانِ آلوده‌ی زرتشت درآمدند و پیشوایی پیشه کردند.، آری ممکن است آن سایه و سرمه و ترمه و خِرقه و خَرق سراغ امروزیان هم بیاید.

این را از آن رو طرح کردم چون فرزند برومندش در مدرسه فکرت حیّ و حاضرند (نوشته‌هایی مفید و مؤثر نیز می‌نویسند) شاید نوا و آوا و ندا و صلاح و صدا و صلای ما را به آن منادیانِ «اصلاح» برسانند. والسلام علیکما. بگذرم.

 

جناب سلام به شما. بسیار جای خوشحالی دارد که با حوصله و علاقه به یک متن، چشم انداخته و عیب و ایرادهای آن را از دیدِ خود برشمرده‌اید. انتظار همین است که قلم به نقد روَد تا عیار متن معلوم گردد. پرسش سنجاق‌شده این نبوده که چاک‌های حال و روز امروز ایران را پینه یا دوگ بزنم. آنچه شما اشاره کردید جایش محفوظ است و می‌شود در نوبتی دیگر بدان پرداخت. بنده بر مبنای بضاعت و مشاهدات خودم پاسخ نوشتم. آشکار است درین مسئله‌ی به‌این‌مهمی، شما و سایرین امکان دارد پاسخ و نظراتی دیگری داشته باشید. مثال‌هایی که از امروزِ کشو زده‌اید چندان دور از واقعیات نیست. بله، درست فرمودید. اما من در دایره‌ی همان پرسش ماندم و نخواستم بیرون از موضوع سخن گفته باشم.
 
این‌که امروز ایران از نگاه آن دوست خوب، شبیه و یا به تعبیر دیگر بدتر از سیاست‌های شاه است، به نگاه و استدلال و اثبات شما برمی‌گردد و بنده به‌شدت خود را خواننده‌ی این نوع نگرش‌های متفاوت می‌بینم تا بدانم در مغز غیرِ خودم چه جوشش‌های بیرون می‌زند. بنابرین دور ندارم باز نیز از جناب‌عالی قدردانی کنم که مرا با نوشته‌های پُرسوز و گداز خود، به امور داخلی و خارجی آشنایی‌های بیشتری می‌دهید و این همان نعمت و ثمرات بی‌پایان بحث است که بارها گفته و می‌گویم مدرسه فکرت را باید همچنان تالار قلمِ خود اعضا نگه داشت، نه ارسال کپی و نوشته‌های فضای مجازی و سایت‌ها. و شخص شما هم جناب آقاعبدالله، الحمدلله همواره با تراوش مغز خود متن می‌نویسید و هرگز کپی دیگران را به اسم خود جا نزده و نمی‌زنید و از سرقت ادبی در امان مانده‌اید. برای همین نوشته‌های شما را با تمام دقت و حواس می‌خوانم ولو در پاره‌ای مفاد نادرست هم باشد، زیرا روی تک‌تک واژه‌های آن زحمت تایپ و تفکر گذاشته‌اید و من پاسِ این تأمل‌ورزی را نگاه می‌دارم. این‌که در جاهایی هم، با هم متفاوت از هم می‌اندیشدیم خود نشان بارز وجود آزادی خیال و خرد و خودسازی است. جمله‌ی آخر متنت هم، عالی و منطقی و بجا و نیکوست. بر من هم هر نقدی دارید با آسودگی تام بنگارید. من پوست‌کلفت‌تر از آنم از قلم عبدالله‌نامی بهراسم. کشکولی مزه کرد!
 
 
جناب آقای محمدجواد
سلام و صبحگاهان آن دوست محترمم، خوش و خرم. حالا گزارش هوابینی شما از طالع‌بینی ! هم جلو زده است؛ چون قم و مشهد را در مدار مداد خود قرار دادید. شرمسارم که زحمت این دو شهر مقدس را به گردن گرفته‌اید. درود. خواننده‌ی پروپاقرص گزارش پیش‌بینِ شما هستم. بیش‌ممنونم جناب رمضانی.
 
اطلاعیه‌ی مردسه فکرت
 
«یک نکته از این معنی گفتیم و همین باشد»
 
به اطلاع عمومی برسانم من درین صحن، از خلاصه‌لفظِ «حجت‌الاسلام» برای خطاب محترمانه به روحانیان محترم مدرسه‌ی فکرت استفاده می‌کنم که در واقع به لحاظ رُتبتِ علمی و رسم حوزوی، تمام این بزرگواران و اساتید فرهیخته‌ی اینجا، در مرتبه‌ی فقهی «حجت‌الاسلام والمسلمین» و حتی برخی از آنان در رده‌ی مجتهد هستند. بنابرین، بسنده‌کردنِ بنده به لفظِ «حجت‌الاسلام» صرفاً برای صرفه‌جویی در وقت است و پرهیز از زیادشدن واژگان عنوان.
 
این را ازین جهت اطلاع‌رسانی کردم تا ساحت والای این بزرگواران محفوظ بماند. باور بفرمایید همین قبولِ دعوت بنده از سوی آنان که در مدرسه حاضر باشند و به تبادل فکری بپردازند، خود علامت بالاترین فروتنی و اخلاقِ تعالی‌بخش آنان است.
 
بنده برای همیشه از روحانیان معزز مدرسه تشکر دارم و با نهایتِ شوق و رغبت و طوع به اندیشه‌های بکری که در نوشتارشان می‌بینم، درس می‌گیرم و به یاد می‌سپارم. به دیده‌ی حافظ لسان الغیب: «یک نکته از این معنی گفتیم و همین باشد»
 
 
جناب قلی‌تبار سلام و صبح‌تان سرخ‌فام. ممنونم جوابم به طرح پرسش شما، به تعبیر آن معلم خردمند «سزاور توجه و بسط» شد. و ازین‌که نوید دادید «در تدارک متن نافعی در هر سه بعد قیاس» هستید، بنده را سر ذوق آورده‌اید. بلی به قول شما توفیقی نیست مگر به اذن خدا. منتظر و به قول شما فضلا و علمای اَعلام مترصد (=چشم‌به‌راه) می‌مانیم.
 
 
جناب استاد حجت‌الاسلام آقا سیدحسین موسوی خوئینی
سلام و احترام. قصار نابی درین نوشته‌ی‌تان دیدم که طبق همیشه‌ی خودتان، بر تنِ سخن ناب پارسی، لباس دیبای ادبیات فارسی می‌پوشانی که وقتی چشم به آن می‌افتد و یا گوش به آن پَر می‌شود، هورمون لذات بر وجود آدم ترشح می‌کند. ازجمله این جمله:
 
«جهان اندیشه و درونِ بشر، کمتر و کوچک‌تر از جهان پیرامونش نیست و حق با پیران و پدرانِ ماست که گفته‌اند: هر سَری را، عقلی‌ست»
 
خواستم یک زاویه باز کنم و یک روزنه بزنم که آری، درست و راست فرمودید که دُرون آدمی نه فقط گسترده‌تر از بُرون اوست، که حتی شگفت‌انگیزتر. و چه هم پسندیده‌تر و شادی‌سازتر که فقط خدا از «صدور و سینه‌ی» فراخ و جریح بشر مطلع است و اگر سایرین به سینه راه داشتند، مکافاتِ روز جزا در همین سه‌روز دنیا برملا می‌شد و پرده‌ی ستّاریت می‌افتاد. وه! چه ژرف است که خدا ستّار است. حکیمانه‌ترین صفات حضرتِ باری.
 
خواستم همین‌طور برم، اما دیدم دارم زیره به کرمان می‌برم و سنگِ پا به قزوین و سوهان به قم و چاقو به زنجان و کشمش به مشهد مقدس و خرما به بم. ندا آمد که ای دامنه! باز ایست یک دم.
 
جناب استاد حجت‌الاسلام باقریان ساروی
 
سلام و احترام. حق است نهان ندارم از آن جناب، که در بحث دین‌شناسی تبحر دارید و سالیان سال مهارت ورزیدید، تشکر وافر داشته باشم. چون‌که ما را، هم به کتاب «مسیر پیامبری» خانم صدیقه وسمقی بیشتر آشنایی داده، و هم به پاسخ‌های خود به ایشان آگاهی بخشیدید.
 
من هم خواستم بیایم بگویم که سرکار محترم خانم وسمقی از یک سو نوشته: «ایمان به خداوند قادر متعال، شخص مؤمن را شجاع و محکم و استوار می‌سازد» اما از سوی دیگر معلوم نمی‌سازد این تشجیع مؤمنین در کجا کاربرد دارد؟ در برابر خدا؟! در معرکه‌ها؟ در دفاع‌ها؟ پیش خدا که، باید خشیت داشت، نه شجاعت. و خشیت یعنی حرف خدا را بر خود غلبه‌دادن. در جاهای دیگر هم، که وی از سکیولارتیه‌شدن دفاع می‌کند. لابد او استواری مؤمن را در گوشه‌ی مسجد می‌خواهد و سر سجاده‌ی صلات و کنج دیر و زیر خانقاه. چون در جاهای دیگر طبق نقل قول‌هایی که از کتابش آورده‌اید، انگاری دستِ خدا را هم از ساحت بشر بُرید چه رسد دست عالم دین را در سیاست و تدبیر مُدُن.
 
اما وسمقی وقتی می‌گوید «ادیان می‌توانند نقشی معنوی ایفا کنند و به پر شدن خلأ معنوی انسان مدد برسانند.» یاد آن استدلال می‌افتم که قائل‌اند معنویت کفایت می‌کند، دین، زیادی‌ست! واقعاً آدم درمی‌مانَد که چگونه دو حرف نقیص را پهلوی هم می‌نهند. بگذرم.
 
بدترین جای ادا و یا ادعای ایشان آنجاست که برای نقد شیعه، از تسنن آدرس می‌دهد. من گمان دارم که گویا خانم وسمقی اصلاً نمی‌داند که هم اشاعره (=نقلیون) و هم معتزله (=عقلیون) هر دو، دو جریان فکری در درون اهل تسنّن بود، نه در تشیّع. و عجیب این است که ایشان فقه شیعه را می‌خواهد نقد کند، اما سر از دو جریان سنی درمی‌آورد و از آنجا کد می‌فرستد. دلم به حالش سوخت!
 
شما استاد باقریان جواب درستی دادید که اسلام دینی «فرا زمانی و فرا مکانی و جهانی»ست. و چنان این سخن بدیهی‌ست که حتی تصورش، تصدیقش است. اگر اسلام فرازمان نبود، جرقه‌ی خاتمیت نبوت مشتعل نمی‌شد و ختم نبوت رخ نمی‌داد. خوب شد شیعه علاوه بر عقل و نقل، منتظر ظهور امام غائب عج هست.
 
شایسته‌کاری ۱۰
چای بیار ! پیاز پوست بِکن ! جورابم را بشور ! برو نون بخر ! آب بده ! رختخوابم را بذار ! برو انباری ترشی بیار ! نمک و سُماق را بِدو بردار بیار ! کنار برو من می‌خوام بغل بخاری لم بدم ! کت و قبایم را آویزان کن ! عطرم را بیاور ! جاسیگاری‌ام را چرا نیاوردی ؟! و ده‌ها دستور ازین دست، همه را باید ترک کرد. مگر زن، بلاکش ماست؟! که هر چه فرمان است او باید جُرمش را بکشد؟! کمی خودمان بجُنبیم و زن را فَلِه ! فرض نکنیم.
 
موسوی‌خوئینی:
سلام
چون به جدّ بنده گفتند: بخوان؛ شما را ندا آید که: بشنو
 
شایسته‌کاری ۱۰
 
چای بیار ! پیاز پوست بِکن ! جورابم را بشور ! برو نون بخر ! آب بده ! رختخوابم را بذار ! برو انباری ترشی بیار ! نمک و سُماق را بِدو بردار بیار ! کنار برو من می‌خوام بغل بخاری لم بدم ! کت و قبایم را آویزان کن ! عطرم را بیاور ! جاسیگاری‌ام را چرا نیاوردی ؟! فوتبال تمام شد بیا این پوستِ تخمه را از پیشم جمع کن ! و ده‌ها بلکه صدها دستور ازین دست آن هم با لحن و صوت خاص، همه را باید ترک کرد. مگر زن، بلاکش ماست؟! که هر چه فرمان است او باید جُرمش را بکشد؟! کمی خودمان بجُنبیم و زن را فَلِه ! فرض نکنیم.
 
آقای قلی‌تبار با سلام و عرض ادب و ارادت. ارزنده بود. هنوز وارد پاسخ به پرسش نشده، اما مطالب مقدماتی مهمی ترسیم کرده‌اید از سوی دیگر به نظر من در دین هر جا حرف از حقوق شد، دوجانبه است، نه یک‌جانبه. مانند حقوق میان زن و مرد، آموزگار و آموزنده، رهبر و رهرو. حکومت و ملت. آنجا هم که حکومت به گردن ملت حق دارد هم بسیار اهمیت دارد.
 
استناد عالی‌جناب به آموزه‌های امام علی ع همگی زیبنده بود، به‌ویژه آنجا که خود را به عنوان رهبر جامعه، «...قُطبُ‌الرَّحى‏» توصیف کردند: «...من قطب و میخ آسیا هستم». همان سنگِ زیرین آسیاب که همه را به گردش درمی‌آورَد.
 
سلام استاد موسوی خوئینی‌ها
شب‌تان به خیر و حلول رجب‌تان به خوشی. بلی؛ به حضرت ختمی‌مرتبت ص سروشِ وحیانی اِقراء آمده و به ما امر به اِسمع. چون عاقلیم، سامع‌ایم. با درود.
 
به: جلیل قربانی
از : من !
سلام و شبانگاه به کام. بنده هم چونان شما خیلی علاقه دارم نمازهای یومیه‌ی چهاررکعتی‌ام را، در هر مسافرت، به هر مقدار مسافت و مرارت، قصر (=شکسته‌ی دورکعتی) بخوانم و روزه‌ام همواره ۲۹روزه تمام شود و هرگز عُمر رمضان را سی‌روزه دوست ندارم. بگذرم. اشارت بود به آن پُستت! لابد جا افتاد.

۱۴ بهمن ۱۴۰۰
 

مزرعه‌ی فکرت ۶

 
دَمی پیشِ دانا
 
۱۴ بهمن ۱۴۰۰ / ابراهیم طالبی دارابی دامنه
 
به نام خدا. سلام. چه به «گلستان» برویم و چه به «بوستان»، دستِ تهی از پیش شیخ اجل برنمی‌گردیم. مانند این دو مصرع در باب نُهم بخش یازدهم بوستان. آن روحانی پارسا اندرز می‌دهد دنیای آدمی به اندازه‌ای کوتاه و کم است که می‌شود آن را در حدِ یک دَم و بازدم دانست، ازین‌روست که می‌گوید فرصت را برای دانستن و بهزیستن غنیمت بشُمار. نزد یک دانا، دانایی آموختن و پارسایی ورزیدن برتر از تمام عالَم است؛ به‌ویژه هنگامی که علم به ایمان راسخ بینجامد:
 
نگه دار فرصت که عالَم دَمی‌ست
دَمی پیشِ دانا بِه از عالَمی‌ست
 
نکته: به تعبیر زیبای امیرالمؤمنین امام علی ع در غُرر الحکم، ص۴۶ : الایمانُ‌ و العلْمُ‌ اخَوانِ‌ تَوْأمانِ و رفیقانِ لَا یفْتَرِقان. ایمان و دانش دو برادرِ همزاد و دو رفیق جداناشدنى هستند.
 
کاشکی: ای کاش! بر سرِ راهِ هر انسان، یک استادی، یک رَهنُمای، یک اهلِ دلی، یک خردمندی، یک زاهدِ پارسایی، یک طیبِ جسم و جانی، یک قابله‌ی روحی، یک آموزگارِ بوسینا واری، یک ابن عربیِ فصّ گویی، یک شیخ اشراقِ سُهروردی و از همه بهتر و ابدی‌تر آن «شیخ اجل» سبز شود؛ تا آدمی، بار و بر، گیرد و ساز و برگ چیند و به خط قرآن و عترت در آید و سرانجام مُثمِر به حالِ خود و خلق و خدا گردد.
 
یادکرد: خجسته‌میلادِ فرخنده‌فرزندِ امام زین‌العابدین ع حضرت باقرالعلوم ع را گرامی می‌دارم؛ همان امام شکافنده‌ای که فقه شیعه را غنای محتوایی بخشید و امام صادق ع پیشوایی صادق پروراند. یک سخن ناب از آن امام هُمام (=بلندهمت) که می‌فرمودند: نهایتِ کمال، «فهمِ در دین» و «اندازه‌گیری در خرجِ زندگانی‌»ست.
 
پاسخ‌ها:
 
 
جناب قلی‌تبار. سلام و پگاه پنج‌شنبه‌ی شما و آغازین روز ماه رجب مبارک. از آن حکیمِ عدالت و صداقت، با این شکل‌وشمایل هر چه بیشتر بگذارید؛ ما همچنان به افکار مرحوم علامه محمدرضا حکیمی نیاز داریم. او یکی از الگوهای بنده بوده و هست. انقلاب اسلامی به حرف‌های حکیمی همخون است نه آن قاعدین و غائبین، که حالا قائمین و حاضرین در قدرت شدند.
 
 
جناب ذاکر اهل بیت عصمت ع آقای رخ‌فروز
با سلام و عرض تبریک. زیبا بود این غزل آقای «تاری یاسر» خصوصاً محتوا و همچنین قافیه‌های مهم و ردیف آهنگین آن. درود فراوان. همه‌ی مصارع این غزل خوش‌ساخت، مُصرّح و مبین بود. به‌ویژه این یک بیت که برای من خیلی دلکش و دلنشین بود:
 
ای ابرِ پُر ز غفران بر ما سیاه‌رُویان
اَلطافِ خود بباران، ای لیلةُ الرّغائب
 
 
استاد حجت‌الاسلام حاج سیدکمال‌الدین عمادی چاچکامی
با سلام و احترام و عرض ادب و ارادت و خجسته‌باد حلول رجب به آن فرهیخته‌ی به اثرات کمال اُنس‌گرفته.
خواستم بدانم گرچه یک علت گذاشتن دست روی ریش هنگام ذکر رجبیه را این دانستید که حالت گریستن به انسان می‌بخشد، اما آیا عمل به ظاهرِ فعلِ معصوم ع هم بر ما لازم است؟ به نظر من مهم دقت در بیان ذکر است و تطبیق خود به پیام درون آن. مهم چشیدن طعم معنوی این ذکر است، نه پیاده‌کردنِ شکل ظاهری ذکر. به قول مولوی در مثنوی:
 
آب دریا را اگر نتوان کشید
هم به قدر تشنگی باید چشید
 
یک مزاح رجبیه هم بکنم: امروزه مثلِ منِ کمترین ریش‌ها را تراشیده‌ایم البته نه تیغ! به صورت‌تراشِ موزر آلمان، نه مُضرِ انسان، الآنه کسانی ریش گذاشته‌اند، آن‌هم ریش‌های محیرالعقول -که بعضاً- ممکن است نه فقط آدرس مدار قبله را نداشته باشند، بلکه ریشِ بی‌ریشه گذاشته‌اند. باری؛ آنقدر هم بلندِ بلند و پیچ‌پیچی چون کلَم، که نگه‌داری آن روزانه چند دلار ! بی‌مقدار ! خرج دارد. پوزش از ریش‌داران باریشه. و نیز ریش‌گذاشتگان اهل ذوق و آرایه.
 
شاهان زیر خلیج فارس مگر جناب قلی‌تبار، به این حکایات دسترسی دارند ؟! ندارند. وگرنه هر کدام‌شان به حد عمرشان بر ملت مملکت‌شان پادشاهی خودکامه نمی‌کردند. به آن «صاحبدل» داستان‌تان بفرمایید گذرش را به سرزمین اعرابِ اطرافِ ایران و پادشاهی‌های بیشتر اروپای امروزی کج کند!
 
 
جناب آقای محمدجواد
سلام و وقت آن دوست گرامی به شادی. بقیه‌ی جاها را خبر ندارم، اما آسمان و زمین و هوا و دمای اینجا درست وفق پیش‌بینی شما درآمده است. خواستم گواهی بدهم تا از میزان درستیِ پیش‌بینی خود مطلع شوید. سپاس جناب رمضانی.
 
 
استاد حجت‌الاسلام حاج احمد باقریان
با سلام و احترام. درین قسمت پاسخ به خانم صدیقه وسمقی در نقد کتابش «مسیر پیامبری» از قانون «مقابله به مثل» سخن به میان آوردید. خواستم چالش کنم که برداشت عرفانی از دین در برخی جاها منطقی‌تر، جذاب‌تر و شاید مقرّب‌تر از اعلانات فقهی باشد که اغلب مصلحت را در آن راه نمی‌دهند. نمی‌دانم مثلث یا سه‌وجهی پیر هرات خواجه عبدالله انصاری -که عارفی وارسته بود و انسانی پیوسته- را دیده یا خوانده یا شنیده‌اید که می‌فرماید:
 
"بدی را بدی‌کردن سگساری است.
خوبی را خوبی‌کردن خرکاری است.
بدی را خوبی‌کردن کارِ خواجه عبدالله انصاری است»
 
زیرا مرسوم است اگر سگی سگِ دیگری را گاز بگیرد آن سگ هم گازش می‌گیرد. و نیز  یک الاغ وقتی که شانه‌ی الاغ دیگری را بخارانَد، الاغ مقابل هم شانه‌اش او را خواهد خاراند. پیر هرات هم که بدی را هم، با «خوبی» جواب می‌دهد. نقل است برای این مثلث وجه چهارمی هم هست که آن را مربع می‌کند:
 
"و نیکی را بدی‌کردن که کار....»
 
به نظرم این وجه چهارم کار ذاتیِ نظام یغماگر آمریکاست که حتی محمدرضا پهلوی فراری را با آن‌همه خوش‌خدمتی و رفاقت با آمریکا، حاضر نشد به خاک آمریکا راه دهد و او دربه‌در بود در باماهاس و پاناما و مراکش و مصر و یک دو سه ماهی آن‌هم برای درمان بیمارستانی در آمریکا.
 
و نیک آگاهید حتی قرآن کریم هم در سوره‌ی رعد آیه‌ی ۲۲ چنین تأکیدی کرد: ...وَ یَدرؤنَ بِالحَسنةِ السّیّئة أولَئکَ لَهُم عُقبى الدَّار. «و در عوض بدی‌های مردم نیکی می‌کنند، اینان هستند که عاقبت منزلگاه نیکو یابند.»
 
بنابراین استدلال‌تان بر «مقابله‌به‌مثل» دچار ضعف و یا کاستی اقناعی‌ست. بنده حتی قضیه‌ی «انتقام» را هم در بُعد دینی مورد پرسش خویش قرار داده‌ام. مثلاً می‌گویند انتقام خون فلان را می‌گیریم. حتی خدا در بحث قصاص هم اولی را در بخشش اولیای دم می‌داند. بگذرم.
 
جناب آقای مرآت سلام
 
برادر عزیزم عالی نوشتید. می‌گویم کجا را عالی‌تر در این پست خود.
 
اول این‌که موافقم با شما که صحیفه‌ی امام (یا همان نور سابق) یک نسخه‌ی کاغذی نیست که بخوانیم و بگذاریم کنج قفسه. درست فرمایش کردید؛ به تعبیر من یک کتابِ بازِ بالینی است.
 
دوم این‌که چه تعابیر قشنگی استخدام کردید در توصیف امام. تماماً موافقم. حقیقتاً امام نادره‌ی دوران و معجزه‌ی حوزه بود که سخت با تز خانه‌نشین کردن اسلام درافتاد و راحت بر شاهنشاهی یورش برد. درود بی‌پایان بر ایشان و رهروان.
 

سلام جناب سید محترم میرفخرایی مدیر محترم گفتنک

برای من جاذب بود. درود و تحیت. سلامٌ قولًا مِن ربٍّ رَحیمٍ. آیه‌ی ۸۵ سوره‌ییس. تعجب این که واژه‌ای به این آرام‌بخشی را برخی از باستان‌گرایان و پان‌ایرانیست‌های تندرو برنمی‌تابند و به جای آن فقط از لفظ «درود» استفاده می‌کنند. من نظرم بکارگیری هر دو لفظ است. چه سلام و چه درود. اما اِعراض از لفظ سلام چون عربی است یک گروِش افراطی است. خودِ دربار پهلوی که خود را آن‌همه باستان‌گرا می‌پنداشت، برای شاه و اعضای خاندان شاه الفاظ عربی خلق می‌کند یا معرّب: مثل اعلا حضرت. علیا حضرت. بگذرم. لفظ سلام را رسا رساندید.

 

پیام ویرایشی جناب جلیل‌ قربانی:
 
سلام؛
ایمپالا درست است!
نام یک گونه آهو و یک مدل از خودروی شورولت ساخت آمریکای جهانخوار.
باز هم اشتباه کی‌بوردی به دلیل مجاورت «م» و «ن»!
 
پاسخ این جانب:
 
سلام. دقت‌تات را درود. حتماً خواهم افزود. من میم را قلبِ به نون کردم! که عرب نون را قلبِ به میم می‌کند. مانند شنبه که شمبه تلظ می‌شود. اشکال شما وارد است. نه، حتی به علت همسایگی دو حرف میم و نون صفحه‌ی تایپ هم نبود، من اساساً نمی‌دانستم تلفظ این حیوان با حرف میمم و «ایمپالا» است و حتی بلد نبودم نامی‌ست برای شورلتی در کشور آتازونی. متشکرم ازین یادآوری. به سُروده‌ی مولوی در دفتر اول مثنوی:
 
خوش‌تر آن باشد که سِرّ دلبران
گفته آید در حدیث دیگران
 
از آن جهت چون می‌خواهم متن‌های نیایشم درین درگاه، بدون دخل و تصرف باشد و ویرایش نخورد. لذا این پیام شما را زیر نیایش ۲ چسباندم. بنابراین ایمپالا درست است، نه اینپالا. یاددادنی بود. چقدر اقدام شگفت‌انگیز آموختن و آموزاندن زیباست.

 

پاسخ‌ها:

از اون بالا بیآغازم و جواب بنگارم اگر ان‌شاءالله بلد بودم. فعلاً همین‌جا تایپ می‌کنم و روی کامپیوترم هم نمی‌رم. در بخش ذخیره‌ی تلگرام هم تایپ نمی‌کنم، توی همین صحن می‌نویسم که آن بالا، روی منوی هِدر (=سربرگِ) مدرسه، معلوم باشد فلانی در حال نوشتن است ! ... برم بالا ببینم چه خبره.
 
جناب آقای محمدجواد
سلام که صبح دادم. بروم سرِ اصل مطلب. ۱. بله درسته، برای مطلع‌شدن از بازخورد نوشته بودم. ۲. نیز حرفت صحیح است که با درجه‌ای خطا آمیخته است، من هم معتقدم پیش‌بینی قاطع که نیست، از اسمش پیداست، با لفظ «احتمال» جمله‌بندی می‌شود، نه به لفظِ «جبر».
 
حالا یک پیام دیگر: من معمولاً نماز ظهر‌وعصرم را وقتی در منزلم -اینجا- باشم سعی می‌کنم داخل حیاط زیر آسمان و تحت لوای آفتاب بگزارم. اما امروز پنجشنبه رفتم مُهر گذاشتم که ببندم نماز را، دیدم نمی‌چسبد. چرا چون طبق همان پیش‌بینی دیشب‌تان، اینجا، هم نیمه‌ابری شد، هم نسبتاًخیلی‌سرد، و هم آفتابش نیمه‌جان و زار و نزار و صدالبته وا (فارسی‌زبان محترم: وا به زبان مادری ما یعنی باد، باد توأم با سوزِ سرما) هم می‌زند! وقتی هم بُرودت پیش بیاید برومندی محو ! می‌شود.
 
آقای محمدجواد رمضانی ! شاید ندانید و یا لابد کشف کردید که من در داخل نظرگذاری‌هایم زیر پست‌های اعضا، حرف‌های اصلی خودم را در بین‌السطور می‌زنم. اهل فن -که شما هم درین دسته جای داری- قضیه را می‌گیرند. مثلاً در همین نظرم ظاهر قضیه ارسال بازخورد است و نیز اخلاقاً پاسخ به نظر و دیدگاهی که زیر پستم نوشتید، اما در ورای آن، دارم از یک ارزش معنوی دینی هم یاد می‌کنم که باید آن را سرِ وقت گزارد. یعنی همان «هم فال، هم تماشا». درود به شما.
 
نیمروزِ زیبای چطور است؟
سلام کرده بودم صبح؟! فکر نکنم. پس؛ سلام استاد
راستی! پوزش. یادم رفت که بنده راذمنع کرده‌اید از آوردنِ لفظ استاد سرِ نام‌تان. چشم. زین‌پس همان خطاب خالی از استاد را دأب مکاتبه‌ام با جناب‌عالی می‌کنم.
 
 اما بعد با پست بلاد کبیره و آن خاطره‌ات مرا پرتاب کرده‌ای به (ببخشید ذهنم را پرتاب، مرا که به‌کشکولی: دَیّار بشری هم نمی‌تواند! پرتاب کند، چون دل ندارد!) آن داستان فتوای امام خمینی که فجر صادق و فجر کاذب را مطرح کرده بودند. باید پس از شنیدن اذان صبح، تازه ۲۰دقیقه‌ی دیگر هم صبر می‌کردی تا وقت شرعی نماز صبح فرا برسد. واقعاً حوصله‌بَر بود آن مسئله‌ی رساله‌ی عملیه‌ی مرجع تقلیدم حضرت امام.
 
من بیش از ۲۵ سال صبح‌ها پیش از اذان صبح راه می‌افتادم به سوی تهران. نمازم را اغلب بین راهی توی نمازخانه‌ها و مساجد و سکّوهای نماز کنار خیابان می‌گزاردم حتی بیشتر مواقع چَکسن‌پَکسن (=تند و سریع و غیر خشوع و خضوع). واقعاً این فتوای امام برایم جانکاه! شده بود، برای راحتی خودم ازین مسئله پرکشیدم سوی مرجعی آسانگیر و از صعوبت عمل به مرجع تقلیدم امام در آن باب، رها شده بودم.
 
بلاخره این بود. نمی‌دانم خروج من از آن فتوا درست بود، یا نه. اما چشم امید دارم به وُرّاثم و نیز اندک‌کسانی که دوستم می‌دارند، که بعد از ۱۴۳ سالگی! وقتی جعفر مؤذن غلامی استرجاع سر داد از بلندگوی مسجدجامع محل، برایم نمازهای قضا بگزارند و روزه بگیرند! رایگان و بی‌مواجب!
 
حالا بلاد کبیره که داستانش از قلم شیوایت گذشت شبیه کار بنده بود. شما ترس خوابگاه و قصد دهه و گرفتن عبادت سخت صوم، و من اما اون زمان جبهه بودم. فرمانده می‌فرمود روزه نگیرید، چون کارِ گردان ما نامعلوم است و هر آن، ممکن است به خط و خاکریز دیگر رویم. اما برخی اولترا رزمنده‌های عزیز همچنان روزه می‌گرفتند. من چون دست به اطاعتم! عالی است؛ حرفِ فرمانده را مُطاع و فروآمده از آسمان! می‌دانستم و روزه را با تمام کیف و کامل، با بالاترین رغبت و لذت می‌خوردم. خوردنِ روزه در آن بی‌هنگامه‌ها، آب سردی بود بر کام تشنه‌ی ما در آن «غیر ذی‌زرع»های بدتر از «لم‌یزرع» جنوب و جنوب غرب و خود غرب. ببین ما را از کجا به کجا کشاندی جناب جلیل قربانی!
 
وَه! چه قشنگ توضیحات انشاء کردید استاد عمادی.
مثال‌ها ملموس، جملات شیوا، و رساندنِ معنا هم آسان. متشکرم.
 
برای من مهم است که چرا جناب قربانی هر دو قافیه را بر یک واژه برد. من البته از منبع اولوالالبات گرفتم. که مصرع اول قافیه‌اش کشید است و در مصرع دومی چشید. اگر این هم مثل آن بیت مربوط به میهن خود را کنیم آباد، مستند شود خوب است که به گردن شما افتاده بود. باریکتر از گردن شما یافت می نشود !
 
از سوی دیگر گریز زیبای شما به موضوع آب برای من بسیار ارزشمند بود. واقعاً به آب باید مانند بوتیمار رفتار کرد! می‌رود کنار آب، لب نمی‌زند، اندازه نگه می‌دارد که نکند آب تمام شود. پست زیبایی نوشتید. می‌پسندم و نمر‌ی بالا و امضای موافقت می‌زنم پای آن.
 
به این پست مهم جناب صدرالدین آفاقی نظر می‌گذارم، گرچه آقا صدر نظرات این حقیرِ سروپاتقصر را محل نمی‌گذارند و از کنارش بی‌اعتنا رد می‌شوند، بهتر است بگویم شاید نمی‌بینند. حتی جالب‌تر است بگویم لابد پاسخ به پاسخ را لازم تشخیص نمی‌دهند. نه، حتی بهتر «تر» ! است بگویم مصلحت پرهیز از مواجهه‌ی با مرا بر خود فرض دیده. بگذرم. کشکولیاً در کشکولی شد. اما بعد نظرم روی این کلام شهید مطهری در پست جناب صدرالدین:
 
بله سخنی سَدید است از متفکر بزرگ استاد شهید مرتضی مطهری. مو لای درزش نمی‌رود. از نظر مبانی فکری من مُثله‌کردن (=تکه‌پاره، گوشت،گوشت کردن) پیکر حضرت حمزه س همان‌قدر دلخراش است و روز عزا و حزن اسلام و مسلمانان، که مُثله‌ی دین. من موافقم با این مبنای کلیدی شهید مطهری که اسلام را نباید به بُعد بُرد. عرفانی‌اش کرد صرفاً، یا سیاسی‌اش کرد فقط. یا عبادی‌اش کرد تماماً. یا خانه‌نشینش که کاملاً. اسلام دین جامع، مبین، کامل، تام است. به تعبیر زیبای حضرت پیامبر اکرم ص : «الاسلام یَعْلوا و لایُعْلی» است. دینی است که بالاترین است و چیزی با آن برابری نمی‌کند. سایر ادیان هم در اصل اگر پی به تکمیل نبوت ببرند، اسلام را چنین خواهند دید. هر فکری که اسلام را در یک موضوع خلاصه کند در واقع اسلام را شقّه کرد و فرستاد به فریزر. بگذرم. ممنونم.
 
درود بر آن والدین که از اَوان نام «سید کمال‌الدین» برگزیدند که امروز نزد ما فرزندشان والا هستند و برای دوستان آموزگاری پارسا.
 
آخیش! خیالم را جمله‌ات آسود.
 
سلام به جناب حجت‌الاسلام شیخ موسی بابویه
از ما به شما درود. آن برادر مقیم مشهد مقدس به یاد این صحن باشند و در زیارت و سلام به ساحت امام رضا ع ما را از یاد نبرند. ما را به این شکلک‌ها به یاد «zoo»ی وکیل‌آباد بردید!
 
خوشبختانه تهران را آشنایید آقای...!
از بزرگراه امام علی ع وقتی به جنوب می‌راندم، وارد بزرگراه «شهید آوینی» می‌شدم که هر روز از جوارِ (تقریباً چندصد متری) عبدالعظیم حسنی می‌گذشتم. پیاده‌شدن توی آن راه‌بندان واقعاً سخت و طاقت‌فرسا بود. گنبدش را که ببینی، حساب است!


جناب استاد عمادی چه خوب شد که یادآوری بنده از نام شناسنامه‌ای شما، موجب گردیده تا هم خاطره‌ی خواندنی بنویسید، و هم وجه تسمیه‌ی اسم‌تان را پرده‌برداری نمایید. نامٓ نیک والدین‌تان در دلِ بستگان و آشنایان همآره پرآوازه، و جای‌شان در خُلد برین همیشه پرگُدازه باشد.

آن درویش‌مسلکان که دستار سبز بر سر داشتند و تبرزین چوبین در دست و ردایی نیمه‌بلند بر تن، به محل ما هم آمدوشد داشتند و معمولاً خود را «ناشنوا» می‌شناساندند که ما به آنها از سر کنجکاوی می‌گفتیم: غول! یکی از آنان که هیبت ترسناکی در چهره داشت و هیئت سهمناک بر تن، برای من هم نزد والدینم «سرنوشت» گرفت و با ایما و اشاره بدانان فهماند که این فرزندتان یعنی من، ۱۲ فرزند خواهد داشت! بگذرم و شوخی رجبیه‌ی شبانه هم، گویی باید بکنم: مگر جمهوری اسلامی ایران گذاشت؟! تا سه فرزند پسرم متولد شدند، چهارمی را برای نسل ما قدغن کرده بودند و حتی کوپن و دفترچه‌ی درمانی برای اولاد چهار به بعد ممنوع بود. بگذرم، غبطه‌ی آن ۱۲ سبط! وعده‌داده‌شده از سرم نپرید هنوز ! خیلی کشکولی شد. چقدر خوب است اعضا خاطرات خود را گاه‌به‌گاه بگویند، چون هم شیرین است و شیوا، و هم در لای خود پند ذخیره می‌کند.

متن یک دوست با ویرایش وآرایه‌ی خودم درباره‌ی آن غول:

وقتی دو روز پیش در پی خاطره‌ی استاد عمادی من هم خاطره‌ای از خودم نوشتم در نشانی بالا، و در آن از درویش‌مسلکی سبزه‌دستار بر سر و رِدا بر تن که ما از سرِ کنجکاوی پی‍‌اش می‌دویدم و «لال و غول» صداش می‌کردیم، دوستی از همین مدرسه که به علوم باطنی آشنایی یا اُنس دارد خاطره‌ای به من فرستاد و از من خواست آن را با آرایه‌ای دیگر در صحن مدرسه فکرت بیآرایم. اینک آن وعده به آن بواطن‌خوان که سخت به مرحوم آیت‌الله آقا سید علی قاضی، خُفته بر وادی السلام نجف شیفته است (که من بر سر قبرش رفته و عرض ادب کردد‌ام.

وی گفت: ناگفته های زیادی برای آن سید بزرگوار هست، همان سید لال و غول» و ادامه داد: «شخصی میگفت که اون سید روزها تو کوچه و خونه ها و در مراوده لال و غول بود ولی شب ها میرفت پیش حاج آقا دارابکلایی اونجا با هم گفت و شنود داشتند...» گویا به نقل از همان فرد از اندرونی حاج آقا دارابکلایی می‌پرسند: «حاج آقا چطور این سید تو کوچه‌ و خونه ها لال و غول هست پیش تو که می آید با هم سر و سر دارید؟ حاج آقا هم گفت هیس ...و.... چند سال پیش گذر ما افتاد پیش یکی از دوستان که چیزهای زیادی با علوم باطنی قرآن سر و سر داشت و دارد ... در جلسه ایی خصوصی به من گفت که تِه یاد اِنه چند سال پیش سیدی بود لال و غول....؟ گفتم آره دقیقا یادمه.. گفتم اون کی بود؟ گفت اون مامور خدا بود...» پایان. من نظرم را اینجا نمی‌گویم. مطالب داخل «» از همان دوستم هست که برایم تعریف کرد. اگر مطلعین خبرهایی ازین ماجرا دارند می‌توانند اصلاح یا تکمیل فرمایند.

جناب رخ‌فروز سلامی درین شب خوب به شما
لطف فرمودید پاسخ دادید. اما برادر گرانقدرم، من این مقام را نگذرانده‌ام؛ استادبودن را و حاجی‌شدن. حج‌دوست هستم، خصوص مدینه‌خواه، ولی هنوز دست نداد. استاد هم زیاد دیدم و استاددوستم، اما خودم شاگردم و شاگردی لذایذ ماندگاری دارد. درود.

سلام جناب دکتر عارف‌زاده
نبودید دو سه روزی، پیش خود گفتم لابد دکتر طبق روال همیشه رفته‌باشند عسلویه. خب، الحمدلله چنین نبود و امشب پس از سه شب، طلعت قلم‌تان بر چشمان‌مان ساطع شد. اشکال شما را وارد می‌دانم؛ بله باید می‌نوشتم برخی از تابلوهای راه‌ها و شهرها. متشکرم.
 
کلمات معجزه‌اند، اگر با بینشی ژرف، کنار هم چینش شوند و شما شگفتیِ یک روحیه‌ام را با تعبیری رسا «پاشنه‌ی آشیل» و یا «چشم اسفندیار» به زبباترین وجه بیان فرمودید. من از جایم پیش از پاسخ برخاستم تا احترامم را تقدیم کسی کرده باشم که می‌داند یادکردِ پدرومادرم تا چه دلم را از تلاطم به تعادل می‌برد. ممنونم از دلربایی شما و پیوست نام برادرم به والدین عزیزتر از جانم. درودی بی‌عدد بدرقه‌ی قلم و قدمت.
 
متشکرم از پاسخ جناب مهندس شفیعی. یکی از موانع توسعه‌نیافتگی خصومت‌های خارجی‌ست. مخاصمات علیه‌ی ایران کم نبوده و نیست. حرف بنده در قضبه‌ی سنگاپور روی همین عامل بود. که البته شما موضوع را بسط دادید به چندین عامل دیگر که در جای خود باید بحث نمود. بله، عامل بی‌عرضگی داخلی هم بود. دولت همش دست راست نبود، سه تا دولت یعنی ۲۴ سال کشور دست هاشمی و خاتمی و روحانی بود. بگذرم. زیاد ازین موضوع بحث شد. درود.
 
تصدیق می‌کنم جناب آقای دکتر عارف‌زاده.
برای همین هم اصل نظارت مردم بالاترین ضریب ممانعت از فساد حکومت‌هاست. کلیساهای همدست دولت کانادا دیدیم در قرن گذشته چه فجایعی علیه‌ی دختران معصوم بومی آن سرزمین آوردند؛ تعرض به عنف و سپس چال‌کردن و ... . فرقی نمی‌کند در حوزه‌ی جغرافیایی مسلمین هم زیاد دیده شد که حکومت‌ها میل به خودکامگی یافتند.
 
اسفندیار هم مثل «آشیل» فرمانده جنگی، جوشن پوشید ولی قسمت چشمش پیدا بود و از همان نقطه آسیب دید و تیر خورد. مثل آشیل که پاشنه‌ی پایش نفوذپذیر بود.
 
همه‌اش این نبود، جناب مهندس، مگر مرحوم هاشمی رفسنجانی دوره‌ی ۸ ساله‌اش تدارکاتچی بود؟ نه نبود و خیلی‌هم آزاد بود، ولی الیت دور‌وبرش اول برای خود بریدند و دوختند و پوشیدن. متشکرم. نه، مقدس ندانسته‌اید. گفتم تدارکاتچی بهانه است، خودشان عرضه‌ی کار و مدیریت نداشتند. رفسنجانی که اساساً در دو دولتش خودکامه‌ترین رییس‌جمهور بود که حتی رهبری معظم وی را چندان کار نداشت. بگذرم.

 

۱۵ بهمن ۱۴۰۰

جمعه با آیه

تنظیم و تدوین: ابراهیم طالبی دارابی دامنه
 

فاقِم وجهکَ لِلدّین الْقیّمِ مِن قبلِ ان یاتِی یومٌ لا مَردَّ لَه مِنَ اللّهِ یومئذٍ یصّدّعون.

پس روی خود را به جانب دین مستقیم نما قبل از آن‌که روزی برسد که هیچ کس نمی‌تواند آن را بی اذن خدا بازگرداند و در آن روز مردم از هم جدا شوند. یعنی حالا که شرک و کفر، وبالی گردنگیر برای مرتکبین دارد، پس روی به جانب دین مستقیم کن قبل از آن‌که روز قیامت برسد، و در آن روز مردم به دو طرف بهشت و جهنم متفرق شوند و اصحاب جنه و دوزخ متمایز گردند. تدبر. آیه‌ی ۴۳ روم.

مرحوم علامه صاحب المیزان برین نظرند: این آیه معنایش این است که وقتى شرک و کفر به‌حق چنین سرانجامى داشت، و وبالش گردنگیر مرتکبش ‍ مى‌شود، پس رو به سوى دین مستقیم کن... و مراد از روزى که برگرداننده‌اى براى آن نیست، و کسى نیست که آن را از خدا برگرداند، روز قیامت است. دو دسته شدن مردم در روز قیامت، کافران به سوى جهنم و نکو‌کرداران به سوى بهشت. اصل کلمه‌ی یصّدّعون، یتصدعون بوده، و تصدع در اصل به معناى تفرق اجزاء ظروف بوده، -و به طورى که گفته‌اند- بعدها در مطلقِ تفرق استعمال شده، -و باز به طورى که گفته‌اند- مراد از آن در آیه این است که: روز قیامت مردم به دو طرف بهشت و جهنم متفرق مى‌شوند. بعضى دیگر گفته‌اند: مراد تفرقه اشخاص مردم است، همچنان که آیه‌ی یوم یکون الناس کالفراش المبثوث، بدان اشاره مى‌کند، و براى هر یک از این دو معنى وجهى است، ولى ظاهر آن است که بگوییم مراد همان وجه اول است. المیزان.

 

پاسخ:
جناب دکتر عارف‌زاده
سلام و عرض ادب و ارادت. بلی عجیب بود و شما هم به‌درستی به نکته‌ی عجیبی دست گذاشته‌اید. من هم عجایبی از میرپنج می‌گویم. جناب‌عالی اشراف دارید و می‌دانید اما خطابم عمومی‌ست:
 
عجیب این بود که میرپنج روشنفکران قدَر را به قدرت راه داده بود، آنان هم با قصد کمک به نوسازی، نوگرایی و ساخت ایران نوین به حکومت وی کمک کردند ولی او ناسپاسی کرد و پس از تثبیت و یکسره‌کردن قدرتش، خود را از آنان بی‌نیاز دید و در واقع هراسید و همه را تارومار کرد؛ از تبعید و قتل تا حبس و شکنجه و آزار و اذیت.
 
عجیب این بود که میرپنج از شغلِ تیمار اسب‌های اصطبل سفارت انگلیس به مقام سردار سپهی و آنگاه به شاهی رسید.
 
عجیب این بود که میرپنج بی‌هیچ دلیلی کوه آرارات را به آتاتورک هدیه داد و مرز ژیوپولتیک ما را به نفع غیر، برهم زد. انگار خاک میهن، مال پدرش بود:
 
عجیب این بود که میرپنج موقع رسیدن به قدرت سه متر زمین به نام خود نداشت، ولی بیست سال بعد، هنگام تبعید به موریس نصف و شاید بیشتر از نصف زمین‌های بکر ایران را به نام خود سند زده بود.
 
عجیب این بود که میرپنج چنان یکدنده بود که حاضر شد منافع ملی را پای آلمان هیتلری بریزد و آنقدر از آن نظام در برابر آمریکا و انگلیس دفاع کرد که سرانجام متفقین ایران را اشغال کردند و ارتش او حتی توان یک روز مقاومت نداشت که هیچ، عرضه‌ی دفاع از دربار و خاندانش را هم نداشت؛ به‌کلی فروپاشید. درین فاز او یک خائنِ جانی بود که در وجدان بیدار ملت محاکمه گردید.
 
عجیب این بود که میرپنج آدم متعالی نبود و گمان کنم نیاز به تیمار و رجوع دائم به طبیب داشت تا با حَب و شربت خود را التیام دهد اما از بس خودپسند و قلدور بود، ابا می‌کرد.
 
عجیب این بود که میرپنج با اسلام و مسلمانان و حتی با آداب پوشش دلخواه مردم مؤمن درافتاد که داستانش از قصه‌های هزارویک شب هم بیشتر است.
 
بنده و شما به‌خوبی وضع حال اندک‌کسان را که امروزه عوامانه جانب وی را گرفته‌اند می‌دانیم که چون از آقای خامنه‌ای به عنوان «یک دیکتاتور دینی» یاد می‌کنند، حاضر شدند از بُغض به ایشان، حُب به میرپنج پیدا کنند که این از همه عجیب‌تر است. فرض و سلّم که رهبری معظم، دیکتاتور، پس چرا به دامن یک دیکتاتور دیگر -که بر هیچ آدم منصفی دوره‌ی تیره‌ی دیکتاتوری‌اش قابل کتمان نیست و آن‌همه خسارات به کشور و نهضت مشروطیت زد- پناه می‌برند و می‌غلتند! اینجاست که عجایب بالای عجایب شکل می‌گیرد. بگذرم.
 
جناب آقا با سلام و تشکر فراوان که برای نقد متنم وقت و حوصله گذاشتید. این لایه‌ای که شما از میرپنج باز کرده‌ای هم، جزوی از تاریخ ماست. بله صحیح می‌فرمایی. میرپنج چنانچه خود بهتر از بنده می‌دانید، لایه‌های زیادی دارد، خُب طبیعی‌ست می‌شود روی هر یک از آن، تا پاسی از شب بحث کرد. اما خوانندگان محترم خواهنده‌ی عصاره‌ی مطلب هستند. من هم عصاره‌نویسی کرده‌ام از حافظه‌ام. این کار، درک مطلب را آسان‌تر می‌کند و خواننده را از متن‌های طوماری نجات می‌دهد.
 
خوشبختانه دیدِ هر یک از ما، کمک می‌کند تا مسائل، غیرشخصی‌تر بررسی شود. من پس چرا هیچ ایرادی از گرایش به کوروش کبیر نمی‌گیرم؟ چون او طی شصت سال عمرش، از اسبِ دفاع و کمک به مردم سرزمین‌های مجاور و دوردست، پایین نیامد و آخر هم بر روی اسب رزمش، ترور شد. اما همین کسانی که از کوروش کبیر به نیکی یاد می‌کنند -که درست هم هست و جای تحسین دارد- راحت یادشان می‌رود که کوروش تمام عمرش رزمید و مردم منطقه را با نیرو و خزانه‌ی ایران نجات داد. اینک بی‌آن‌که متوجه‌ی حرف‌شان باشند سیاستِ «اهتمام به امور مسلمین» جمهوری اسلامی ایران را که سیاست نبوی و علوی است، تحت عنوان اشغالگری می‌کوبند، ولی نمی‌دانند کوروش حتی کم اتفاق افتاده بر روی اسب و رزم نباشد و در کاخ لمیده باشد. او همه‌ی عمرش را برای «نجات» داد.
 
بنده درست است که سطح سوادم اندک است ولی در طول زندگی‌ام، سر از کتاب برنداشته و نمی‌دارم. آنچه می‌نویسم محصول مطالعات است، نه احساسات و سرگرمی‌ام. ممنونم که صادقانه و شجاعانه نقدم می‌کنید و بدان به من خیر می‌رسانی.
 
اما بعد دوست شریف مشترک‌مان جناب دکتر عارف‌زاده بامداد -که من در بستر خواب (=همان برادرِ مرگ) آرمیده بودم- از عجایب میرپنج یاد کرد که در کتاب‌ها به او «رضا ماکسیم« و آن چیزِ دیگر هم می‌گویند. و من هم صِوی وقتی پیامش را دیدم بر حسب ادای وظیفه‌ی ریپلای، سویه‌ی سُربی میرپنج را در حد کف دست برشمردم.
 
وَه! چه خوب شد شما هم ورود کردید و بحث را پخته‌تر نمودید. نیز مهندس آقا سیدباقر و سپس هم جناب صدرالدین. میانبحث یعنی همین. اگر پیشم بودی یا پیشت بودم دیشلمه‌ی با حلورده تقدیمت می‌کردم!
 
آقا سید محمد وکیل این مَردی اَنده لایه‌ دارد که صدها لایحه هم بنویسم ما و همه، بازم کمه. بارها گفتم: «تاریخ را» بنویسم درست است، نه «تاریخ» بنویسم. یک «را» خودش نقش کلیدی دارد و قفل را باز می‌کند. با تقدیم احترام.
 
سلام تِه فقط مِه سَر جَلدی؟! مَردی، اون بالا، تمام ملت و مردم رِه تاشِش کرد و دروغگو خواند و آمد پایین. لابد او خودش را فقط راستگو می‌پندارد و تازه برای همین هم با مُرشدپنداری خود در حال راستگوسازی ملت است و انگار دستِ گشتِ ارشاد را از پشت بسته است. وای! او چقدر در حال رسالت فریضه‌ی نهی از منکر است. تا پری‌روز سیاست را «عین نجاست» می‌خواند، حالا «عین بازار» لابد چون سیاست از نظرش نجس است، پس بازاریان هم نجس‌اند! دیگه زیاد نمونده که بگوید سیاست عینِ «کالدِم‌سگ» ! است. از پوزش از سگ‌های وفادر گله و بدون هار. چندی‌پیش جناب آقای... که یک شخصیت علمی بارز برای ماست از سرِ ادب و حتی جانبداری از حفظ شأنیت ایشان هف‌هش مطلب عالی که در حد مرامنامه‌ی انسانی بود به او نوشت، ولی وی بی‌ملاحظه آمد بدترین بدوبیراه را به ایشان گفت. حالا شما از کنار آن‌همه شناعت الفاظ در رفتار وی می‌گذری، مه سر جلدی! این از کشکولی، چه بخندی، چه اخم کنی.
 
حالا جدای از کشکولی: لطف کنید بفرمایید کدام حرف من دچار اشکال بود که شما سید نازنین را به تأسف برد؟ شما البته در نگاه بنده فردی در پیِ عدالت و در جست‌وجوی آزادی هستی و گمام نکنم حتی زیر یوغ احدی بری! در مباحثه‌ی با حضرت‌عالی بیمناک نیستم، چون شما بی‌تابی در بحث ندارید.
 
ازینرو شما به من بفرما کسانی که از ولایت فقیه تعبیر به دیکتاتوری فقیه می‌کنند و از آن اِعراض کرده یا و به آن انتقاد می‌کنند، چگونه است به سمت دیکتاتوری که استبدادش آوازه‌ی شهر شام است، غش کرده‌اند؟ اگر این دوئیت یا همان پارادوکسیکال به نظر شما «عالمانه» است، پس حرفی نیست. شاید من از درک معنای واژه‌ی عالمانه عاجزم.
 
بنده بارها در سایتم و این صحن گفته‌ام احدی را بجز اهل عصمت ع -که خدا آنان را ازین عطا، برخوردار کرده- تقدیس نمی‌کنم. همه‌ی افراد، لایه‌ها دارند چون پیاز و گُل‌وخار دارند چون اَقاقیا. من «ولایت فقیه» را در اندیشه‌ی امامت مذهب امامیه، از نوع استبداد نمی‌دانم، اما «ولی فقیه»ی هر دوره را هم قابل انتقاد می‌دانم و زمانمند. مادام‌العمربودن را خطا و خطرناک می‌دانم. از انتقاد محترمانه به رهبری معظم هم، نه واهمه داشته و دارم، و نه آن را خلاف شرع دانسته و می‌دانم. شما که باز خدا را شکر، کمی کاهش دادید و می‌گویید: دیکتاتورمآب.
با تقدیم احترام و سپاس و آرزوی حُسنِ مآب.
 
سلام متشکرم که فوری بنده را اِخبار کردی. بعد از اطلاع‌دادن شما و دوستی دیگر، آنی به تلفن صدرالدین زنگ زدم و وی را باخبر ساختم که خوشبختانه ایشان از شیفت بیمارستان برگشته بود و زود ویروس را مرتفع کرد. دنیا ره ویروس دوش هایته!

 

جناب قلی‌تبار با سلام شبانگاهی روشمند بحث کردید و به قول آقایان آکادمیک. مانند یک پژوهش، که پروپوزال دارد و می‌خواهد مسئله‌ی خود را، متدولوژیک تبیین کند. بنده همه‌ی متن را خواندم. در آن فراز که به‌درستی فرق «انقلاب با نهضت و رفروم» را به بررسی نشستید، اشاره‌ی شما در بند ۲، یک نکته‌ی بلیغی بود حتی ملموس و تجربه‌شده. این عبارت‌تان:

«تخریب گرایانه (شورش)؛ حرکتی کور است و سرگردان و بدون رهبری واحد هدف مشخص و توام با خشونت و با خواسته های نامحدود و قابل کنترل و سرکوب از سوی قدرت حاکم.»

در مورد دسته‌های تئوری‌های انقلاب که عصاره‌ی نظریه‌ها را مطرح کرده‌اید همه به شکل گویا و رسا تدوین شد. فقط در فراز مربوط به تالکوت پارسونز، یک نکته‌ی پویا از نظریه‌ی تعادل و توازن وی از قلم‌تان افتاد یا نه، نخواستید انبوه شود. و آن این است از نظر تالکوت پارسونز تا زمانی که میان «داده، نهاده، بازخورد» تعادل و توازن برقرار باشد، سیستم، کارکرد خود را طبیعی پیش می‌رانَد وگرنه دچار اختلال می‌شود و بروز انقلاب را پدیدار می‌سازد.

چنانچه نیک می‌دانید داده از نظر او یعنی مجموعه‌ی مطالبات درونداد از سوی مردم به حکومت. نهاده یعنی بررسی و تصمیم حکومت روی همان داده‌ها و خواسته‌ی مردم و یا تشخیص خود کارگزاران سیستم و برونداد آن به شکل قانون، اصلاحیه، تبصره، مرامنامه و ... به جامعه و پیکره‌ی نظام. و سوم هم بازخورد که یعنی میزان پراکنش و واکنش مردم به نهاده‌ها. که یا بازخورد مثبت است یعنی مردم مطالبه‌ی خود را تبدیل‌یافته به قانون و اصلاحیه دیدند. یا بازخورد منفی که همچنان نارضایی نسبت به نهاده وجود دارد.

مثلاً مثال می‌زنم، مثَلی واضح برای ایران اکنون؛ مثل نظارت استصوابی و رد صلاحیت بی‌حساب و کتاب مردمِ داوطلب برای ورود به قدرت و مدیریت، که نهاد نگهبان با اتفاق گزارش چهار جای دیگر نظام، به دلیل این‌که فهم خود از نگهبانی از انقلاب را، قطعی و مطلق و درست و بدون خدشه می‌داند، افراد غیر منطبق بر فهم خود را، تحت عنوان نرسیدن به احراز، رد می‌کند تا به زعم خود از انقلاب نگهبانی داده باشد و محیط قدرت را پالایش‌شده و منزه از ناصالحان، پاک و پاکسازی‌شده بدارد. بگذرم.

 

جناب قلی‌تبار سلام و تحیت. به علت علاقه‌ی عمیقم به مباحث تئوریک، سومین قسمت از متن محققانه‌ی شما را در پاسخ به بحث ۱۶۲ مدرسه فکرت، خواندم. به نظرم از قسمت‌های یک و دو هم، در وفادارماندن به چارچوب تحقیق، پیشی داشت. برای این‌که ثمره‌ی خواندنم را به ثبت برسانم و احیاناً کارِخلاصه‌خوانان صحن را هم هموار کرده‌باشم، دست به نوشتن بخشی از مطالبِ محوری شما زدم که جرقه‌های آن بر چشمم بیشتر دیده شده و زبانه‌های آن بر ژرف‌تر حس. در زیر به روش سقراطی خواهم آمد:
 
گفتید: «اگر عین نیاز درونی جامعه نباشد یا نتواند پاسخگوی نیاز فرد یا جامعه باشد محکوم به انزوا یا طرد و نفی است.»
 
می‌گویم: این نتیجه‌ی مهم شما از فرضیه به مفروض رفته. یعنی برای هر محققی، اگر بخواهد، می‌تواند پیش‌فرض یا همان مفروض قبول‌شده تلقی گردد. بهترین مثال عینی برای ایران، ورود اسلام به در عصر ساسانیان است که مردم از سرِ نیاز معنوی به آن رو کردند. چون از دست دینِ موبدان در خدمت ساسانیان نومید و نزار شده یودند، لذا از دینِ نو استقبال کردند زیرا برین عقیده بودند نیاز آنان را برطرف می‌کند.
 
گفتید: «انقلاب در ایران دارای پیش زمینه‌های: ۱. نهضت تنباکو ۲. نهضت مشروطه ۳. مدرس ۴. قیام ملی شدن صنعت نفت بوده.»
 
می‌گویم: کاملاً درست است. فقط دو نگرش مؤثر در محیط سیاسی وقت ایران را از قم انداختید: ۱. جریان مارکسیستی که حتی شاه را به حاکمی «کمونیست‌کُش» ساخته بود تا تز «سد نفوذ» آمریکا را در منطقه پیاده کند. بر اساس این استراتژی آمریکا باید جلوِ پیش‌روی کمونیسم روسی گرفته می‌شد. شاه حتی طلبه‌های انقلابی را انگ کمونیست می‌زد. ۲. روشنگری‌های تئوریسین انقلاب دکتر علی شریعتی را نادیده گرفتید که بُرشی میانبر بود بر راه‌های مسالمت‌جویانه‌ی امثال استاد شهید مطهری و مرحوم بازرگان که در کنار نقش مؤثر و انقلابی و فریادگرانه‌ی مرحوم طالقانی و سازمان مجاهدین خلق اثرات زیادی روی پریشان‌سازی شاه داشت.
 
گفتید: «انقلابی ضداستبدادی و ضد استعماری که شکل ضد امپریالیستی هم در خودش داشت»
 
می‌گویم: انگشت دقت بر تحلیل گذاشتید و همین هم بود. مثلاً بیانات و اعلامیه‌های امام خمینی و دو سازمان قوی «چریک‌ها و مجاهدین» فاز ضد استعماری و ضدآمریکایی مبارزه و انقلاب را برجسته نگه می‌داشتند. لذا جاذبه‌ی جهانی انقلاب ایران حتی مارکسیستی چون میشل فوکوی فرانسوی را اندکی بعد از پیروزی انقلاب، به بهشت زهرا کشاند و بعد از دیدار با ایران دو جمله‌ی تاریخی گفت: انقلاب ایران روحِ جهانِ بی‌روح است. و دوم با دیدن نقاشی پنجه‌ی خونین یک مبارز بر دیوار تهران گفت: تازه فهمیدم قدرت در پایین جامعه پخش است، نه در بالای حکومت. من اندیشه‌های پست‌مدرنیستی فوکو را تحقیق کردم.
 
گفتید: از تصمیم شاه در «تشکیل حزب رستاخیز گرفت!»
 
می‌گویم: نه فقط این، بلکه شاه با غرور و نخوت گفت هر که این حزب را قبول ندارد از ایران برود.
 
گفتید: «نهاد مدنی دولت ساخته و منبعث از اراده و منویات مستقیم و غیر مستقیم حکومت و حاکم، نقطۀ عطف گسست ملت - حکومت است.»
 
می‌گویم: حرفِ حساب جواب ندارد.
 
گفتید: «شاه که پیش از آن باور داشت «هرکس بر علیه ما نیست پس با اوست» را کنار گذاشت و شعار «هرکه با ما نیست بر علیه ماست» را جایگزین کرد و به دستگیری های گسترده پرداخت»
 
می‌گویم: بله، نقطه‌ی مهم آسیب شاه را شناسایی کرده و دست گذاشتید. شعار مثلثی «خدا، شاه، میهن» اوج این خودخواهی و «ظّل‌اللهی» بود.
 
گفتید: «از همین شکاف ها شعار "کار، نان، مسکن، آزادی" از حنجرۀ چپ های کمونیست و "مستضعفین" و "کوخ نشینان" و "زاغه نشینان" و "پابرهنگان" از رهبر پیشاهنگ انقلاب و برخی حاملان انقلاب، شنیده شد.»
 
می‌گویم: صحیح فرمودید. یادم است من با دست‌اندرکاران سپاه در مجله‌ی «رسالت دانش‌آموز» در سال ۱۳۵۸ سروکار داشتم و در محیط کلاس درس، توزیع می‌کردم به قیمت یک تومان. اما همان زمان تا مدتی هم «فریاد گودنشین» یکی از روزنامه‌ها یا هفته‌نامه‌های پرطرفدار بود بعد از انقلاب که نمی‌دانم از کدام جریان چپ کمونیستی انتشار می‌یافت. یعنی نشانی از گرایش فکری به تهیدستان یا دست‌کم دستاویزقراردادن آنان.
 
گفتید: شاه «سپس آنها را براى فریب مردم به زندان افکند»
 
می‌گویم:  دقیق فرمودید. حتی امیرعباس هویدا را به زندان افکند، نخست‌وزیری که ۱۳سال در رأس دولتش بود و خودش گفت «شاه از من، یک قربانی ساخت»
 
گفتید: «انقلاب اسلامی، یعنی تحولی مبتنی بر نظره و تئوری و نرم افزارها و منابع و نقشه و استراتژی و برنامه و سیستم اسلامی. در حالی که چنین مختصاتی بعد از گذشت ۴۳ سال از عمر انقلاب، هنوز در نظام، شکل نگرفته است. باقی ادعاها، انقلاب را اسلامی نکرد و نمی کند.»
 
می‌گویم: بنای انقلاب اساساً برای اسلامیزه‌کردن نیست و نبود. بالاترین هدف انقلاب مغایرنبودن با شرع انوَر است و دست مردم را در دستِ رفاه و فلاح و آبادانی گذاشتن و برای‌شان محیط آزاد و معنوی مهیاساختن. لذا این تز شما از متشابهات است، نه از محکمات که رویش ان‌قُلت زیاد است.
 
من این سه قسمت متن شما را در سایتم منتشر می‌کنم چون روشمند پیش رفتید البته اگر مجازم بدارید. بسیار بهره بردم. کارشناسی‌شده و توأم با تقوای پژوهش و رعایت انصاف در نگارش بود. درود.
 
جناب آقای آزاد سلام و عرض دوستی و راستی. در خطاب به برادر عزیزت عبدالله چیزهایی فرمودید. خواستم بدانم یعنی می‌فرمایی برویم حیاط مدرسه و تماشاگر باشیم؟! دعوت شما را به کنارنشستن را یعنی پیاده کنیم؟ و برویم صُم و بُکم شویم؟! اگر توصیه می‌فرمایی حاضرم من هم پست روزانه‌ام را بنویسم و بروم تا فردا صبح باز یا یک پست دیگرم برگردم. به نظر شما این می‌شود مدرسه فکرت؟! یا نه می‌شود «مدرسه تماشا»؟؟ و حتی شاید هم «مدرسه‌ی موش‌ها»ی بانوی محترم مرضیه برومند. بگذرم.
 
 
سلام شامگاهی. فرمودید به بنده: «متنم را بخوان متوجه خواهی شد». عرض کنم خدمت عالی‌جناب که چون همواره با قلم خودتان می‌نویسید، بنده تمامی متن‌های آن دوست محترم را بادقت می‌خوانم و حتی واو و لام و کاف را هم جا نمی‌گذارم. ممنونم از همآوردی علمی آن جناب با این حقیر. زنده و برقرار باشید. به قول برخی‌ها: «فعلاً» !
 
اما خطابی مطالبه‌گرانه و مطلع‌سازانه به جناب محمدجواد که از ناحیه‌ی همسر محترمشان (آفاقی - دباغیان) به این حقیر فامیل گشتند.
 
جناب رمضانی محمدجواد
سلام و وقت و بخت یار. قمِ جمعه طبق برآورد محتمل شما، همان شد که مرقوم کرده بودید. امرو آفتاب فقط تِه داشت. اما بعد اگر مقدور بود هشت جهت اصلی و فرعی داراب‌کلا را درین صحن ترسیم کنید. و نیز نقطه‌ی اصلی شمال و جنوب را دقیقاً با ذکر اسم آن قسمت محل بفرمایید. با پوزش که به قول علما: تصدیع! شد.
 
خیلی هم خوب برادر و معلم این حقیر.
بی‌صبرانه منتظرم. البته شتاب هم در کار نیست، چون معتقدم تأنّی، تأمل را تقویت می‌کند. بابت اجازه‌ی انتشار هم سپاسگزارم.

 

جناب حجت‌الاسلام شیخ جوادآقا آفاقی
 
استاد سلام و صدالبته ادب و احترام. عکس‌نوشته‌ی معناداری برگزیده‌اید. تا به این روز، ازین روزنه به این موضوعِ به‌این‌مهمی، نظر نیفکنده بودم. شاید هم سیاستمداران! رفتند و روی صندلی این جنگ‌افزار هم نشستند و عکس هم برای ثبت در پرونده‌ی اعمال! و نجومی‌پرداختی! دو دولت ماضی (۹ + ۱۰ همچنین ۱۱ و ۱۲) انداختند و یا نه وقتی دیدند آهن نشیمن صندلی زیاد داغ است و نرمی نرمی نمی‌زند و بواسیر مقعدی! می‌گیرند، گفتند: الفرار. بگذرم.
 
مرا به یاد آن جمله‌ی خیره‌کننده‌ی آلکسی کارل، پزشک متفکر فرانسوی انداختید که کتاب نیاشش مهم است. او از سر نقد وضع موجود اروپا می‌گفت:
 
ارتش آن است که  نمی‌داند، ولی می‌جنگد، برای کسانی که می‌دانند، ولی نمی‌جنگند. بدین مضمون.
 
شما آقای آفاقی وقتی به این تیپ افراد در صدر و ساقه‌ی حکومت برخوردید، حتماً ندای مردم را بگویید. حالا اگر صریح نشد لااقل خارخاری و خاش‌خاشی بفرماییدشان تا از صفت «سمیع» خداوند هم، توشه‌ای برگیرند و فقط صفت متعالی آفریدگار را کِش نروند! بازم بگذرم.
 
نیکولو ماکیاوللی هر حرف تندی زده باشد، لااقل این جمله‌اش هنوز طنین دارد: صدای مردم! صدای خداست. البته من سیاسی‌میاسی بلد نیستم! از گوترشِ ! سازمان ملل باید پرسید. یا از جلیل قربانی! تفسیر شرعی این جمله‌ی وی را هم نمی‌دانم. اما امروزه باید به جای کارل یگویم:
 
ارتش و سپاه هم می‌دانند و هم به‌هنگام می‌جنگنند، نه برای کسانی که می‌دانند ولی نمی‌جنگنند، برای خدا دفاع می‌کنند. حین! هین! همین.
 
در رثای امام هادی ع :
استاد باقریان با سلام و احترام
به نظرم متن را از جایی خوب آغاز کرده و به جایی پندآموز پایان برده‌اید. هم هوشاری در آن بود و هم غمباری. بلی امان از سعایت! و سخن‌چینی! درست داستانی از زندگی سراسر تحت حصر و محاصره‌ی امام هادی ع را برای ما اندرز و آموزه ساخته‌ای. هر چه ماندنی‌ست همین مَودّت به عترت است که به گواهی قرآن از هر رِجسی پاک بودند. شعری از شیخ اجل از بوستان سراسر راز او تقدیم می‌کنم:

بد اندر حق مردم نیک و بد
مگوی ای جوانمرد صاحب خرد

یک سخن از امام هادی ع در شب شهادت اندوهبارشان، هدیه‌ی دوستداران حقیقت می‌کنم:

«حسرتِ کوتاهى‌کردن را با پیشه‌کردنِ دوراندیشى یاد کن.»

 

جلیل‌قربانی:

آقای طالبی؛ در سیاست‌های اقتصادی،  غلبه سیاست‌های چپ‌گرایانه و دولتی‌کردن (سوسیالیستی)، بعد از جنگ جهانی دوم، آن‌چنان گسترش یافته بود که حتی در کشورهای اردوگاه غرب هم رایج شده بود! شاه هنگام تقسیم اسناد میان دهقانان کرمانشاه با صدای بلند اعلام کرد: «ایران دیگر کشور هزارفامیل نیست، بلکه کشور کارگران، دهقانان و پیشه‌وران زحمتکش است.» می‌گویند یک روزنامه فرانسوی در کاریکاتوری، خروشچف (رهبر شوروی) را دوان دوان و نفس‌زنان، به دنبال شاه نشان می‌داد که خطاب به او می‌گفت: «رفیق آهسته‌تر برو که من هم برسم.»

درباره‌ی آن درویش «غول»

وقتی دو روز پیش در پی خاطره‌ی استاد  حجت‌الاسلام سید عمادی، من هم خاطره‌ای از خودم نوشتم در نشانی بالا، و در آن از درویش‌مسلکی سبزه‌دستار بر سر، و رِدا بر تن که ما از سرِ کنجکاوی پی‌اش می‌دویدم  تا مثل «ناقه»ی صالح ع «پی»اش کنیم و «لال و غول» صداش می‌کردیم؛ دوستی از همین مدرسه که به علوم باطنی آشنایی یا اُنس دارد، خاطره‌ای به من فرستاد و از من خواست آن را با آرایه‌ای دیگر با ادبیات خودم در صحن مدرسه فکرت بیآرایم. اینک آن وعده به آن بواطن‌خوان محترم که سخت به مرحوم آیت‌الله آقاسید علی قاضی، خُفته بر وادی السلام نجف، شیفته است (که من بر سر قبرش رفته و عرض ادب کرده‌ام.

وی چُنان گفت:

«ناگفته های زیادی برای آن سید بزرگوار هست، همان سید لال و غول» و ادامه داد: «شخصی میگفت که اون سید روزها تو کوچه و خونه ها و در مراوده لال و غول بود ولی شب ها میرفت پیش حاج آقا دارابکلایی اونجا با هم گفت و شنود داشتند...» گویا به نقل از همان فرد از اندرونی حاج آقا دارابکلایی می‌پرسند: «حاج آقا چطور این سید تو کوچه‌ و خونه ها لال و غول هست پیش تو که می آید با هم سر و سر دارید؟ حاج آقا هم گفت هیس ...و.... چند سال پیش گذر ما افتاد پیش یکی از دوستان که چیزهای زیادی با علوم باطنی قرآن سر و سر داشت و دارد ... در جلسه ایی خصوصی به من گفت که تِه یاد اِنه چند سال پیش سیدی بود لال و غول....؟ گفتم آره دقیقا یادمه.. گفتم اون کی بود؟ گفت اون مامور خدا بود...»

پایان.

من نظرم را اینجا نمی‌گویم. مطالب داخل «گیومه» از همان دوستم هست که برایم تعریف کرد. اگر مطلعین خبرهایی ازین ماجرا دارند، می‌توانند اصلاح یا تکمیل یا رد و ابرام فرمایند. درودم به آن دوست اهل باطن! البته به منهج قرآن.

سلام دوباره و ارادتی پایدار جناب آزاد طالبی
پاسخی برخوردار از صدق و صفا دادید. عکس سرِ یادبود حکیم توس فردوسی بزرگ هم زیباست. من بارها آنجا رفتم. زیرزمین همین مکان که قیام کرده‌ای، دیدنی‌تر است، چون پیکرتراشی شده از داستان‌های شاهنامه. سپاس.

بله، چنین بود. اساساً آغازین روزهای قرن بیستم تا نیمه‌ی آن حتی کمی بیشتر چربی بلوک کمونیستی بر بلوک کاپیتالیستی بیشتر بود. علت هم روشن است: معارضین علیه‌ی حاکمیت سرمایه‌داران برخاسته بودند. تئوری‌های مارکسی انقلاب هم موتور محرکه بود. درود. نکات ارزنده‌ای نوشتید که خوراک علمی است.

سلام استاد ارجمند
متشکرم یادگار مرحوم حجت‌الاسلام والمسلمین حاج‌آقا آفاقی. توضیحات شما جالب بود. بله، کسانی بودند که که سن و شرائط‌شان اقتضا می‌کرد ولی حتی یک روز حاضر نشدند به جبهه بروند اما حالا میهن‌میهن می‌کنند. از بچه‌های مسئولان هم زیاد بودند که پا به خاکریز نگذاشتند. آری؛ صندلی دفاع را به هم تعارف نمی‌کنند، چون ... . بگذرم. سیاسی‌میاسی بلد نیستم!

 
۱۶ بهمن ۱۴۰۰
 
مزرعه‌ی فکرت ۷
 

خاطره از شهید بهشتی

 
۱۶ بهمن ۱۴۰۰ / ابراهیم طالبی دارابی دامنه
 
به نام خدا. سلام. برخی‌ها به سراغ آیت‌الله بهشتی رفتند و گفتند: «حالا که «مرگ بر شاه» همه‌گیر شده؛ شعار جدید بدیم. «شاه زنازاده است، خمینی آزاده است». شهید بهشتی برآشفته شد و گفت: رضاخان ازدواج کرده، این شعار حرام است. از پلکان حرام که نمی‌شود به بام سعادت حلال رسید.»

پلکان حرام و بام سعادت

شنبه, ۶ مهر ۱۳۹۸، ۰۸:۲۸ ق.ظ
 
پاسخ‌ها:
 
استاد حجت‌الاسلام موسوی خوئینی سلام و احترام. پاسخ بنده به نقد پرنکته‌ی شما:
اول یک جمله عرض کنم:
«من استادم افلاطون را دوست دارم، اما حقیقت را بیشتر.»
آگاهید نیک که از جملات ماندگار ارسطوست. پس بریم روی اصل مطلب با کسب اجازت:
 
آقای رفسنجانی نه تنها خودکامه -که شما هم مُهر تأیید زدید- بلکه خودکامه‌ترین فرد بود. با مثال پیش می‌روم:
 
۱. رهبری معظم برای هموارکردن اقتدار رفسنجانی، حاضر شد همه‌ی منقدین وی را توصیف به کسانی که «چوب لای چرخ دولت می‌گذارند» بکنند و دیدیم که مجلس سه‌ایی‌ها را چگونه در مجلس چهار «تارومار» کرد شورای نگهبان؛ فقط برای خاطر دل رفسنجانی که جناح چپ را ضلع سوم مثلت شوم «استکبار، اسرائیل ...» می‌خواند؛ کجا؟ در خطبه‌های نمازجمعه.
 
۲. همه در عصر مجلس چهارم به سکوت و انزوا رفته بودند حتی خانم رجایی. تنها فعال «مجاهدین انقلاب» با «عصر ما»ی‌شان بود و کلاً روزنامه‌ی «سلام»، اما رفسنجانی در نمازجمعه آنان را تهدید می‌کرد کاری نکنید هزار مسجد ایران را علیه‌ی شما بسیج کنم و بهزاد نبوی را دشمنی بدتر از اسرائیل می‌دانست.
 
۳. نیروهای سیاسی به هیچ کسی لقب شاه نداند ولی به خاطر خودکامه‌ترین رفتار رفسنجانی از وی به «اکبرشاه» یاد می‌کردند که در حافظه‌ی تاریخ ماند.
 
۴. رفسنجانی با آوردن علی فلاحیان در رأس اطلاعات، او را به جان آزادی و احزاب و اندیشمندان انداخت. کاری که بلاتشبیه سگ وفادار برای گله می‌کند و حتی رفسنجانی به مجلس رفت و به نمایندگان گفت از فلاحیان می‌ترسید.
 
۵. آیا فعالان سیاسی ندیدند آن مهمترین نامه‌های سیاسی دکتر سروش در خطاب به رفسنجانی بود که کتاب آیین شهریاری و دین‌داری یا همان (سیاست‌نامه) وی را به دو مجلد رساند؟ او در حالی مورد خشم فلاحیان و عواملش قرار گرفت که رفسنجانی برای او و مرغ آمین و عزت‌الله سحابی و «ایران فردا»یش هیچ کاری که نکرد، تشویق هم نمود.
 
۶. سه کس رفسنجانی را واجد خودکامه‌ترین کردند: ۱. حمایت‌های مطلق رهبری معظم و بازگذاشتِ دست وی در سرنوشت کشور. ۲. آقای خاتمی که وی را «شناسنامه‌ی انقلاب» خوانده بود و همین موجب شد خاتمی تمام اعتبارش را به این آدم بفروشد. یادمان که نرفت چپ منتقد سرسخت رفسنجانی بود ولی خاتمی پس از روی کار آمدن، خود را دربست در اختیار او گذاشت و همان باعث شد پدیده‌ی «دوم خرداد» غبار گیرد و فروپاشد.
 
۷.بله درست فرمودید. دولت دوم رفسنجانی مضمحل شده بود اما خود رفسنجانی از فرعونیت خود دست نشسته بود. علتش روشن است: کشور بسیج شده بود آقای ناطق بیاد در قدرت. و لذا همان کسانی که در نمازجمعه «مخالفِ هاشمی» را «دشمنِ پیغمبر» می‌خواندند و خود رفسنجانی دست روی مگسک تفنگش می‌گذاشت و با چاشنی خنده و ریشخند می‌گفت: «بفرمائید، بفرمائید، بفرمائید» شده بودند دشمن رفسنجانی و آقای ناطق وی را با مالزی ماهاتیر مقایسه کرد و مابقی ماجرا.
 
۸. رفسنجانی تحت عنوان «من سیاسی هستم و دولتِ کاری می‌خواهم» بنیانِ نیروهای چپ نظام را زد و همه را درو کرد. حالا یماند خود سرآخر هم از آخورِ قدرت بازماند و هم از احتمالا حُسنِ مآب آخرت. زمانی به ملت روی کرد که قدرت به او پشت کرد.
 
۹. شما از من به اخبار خاص بیشتر دسترسی دارید. همه‌ی این زمینه‌ها و شخصیت روانی خود رفسنجانی از وی خودکامه‌ترین ساخت. البته دفترهای سفید خدمت هم داشت که انکارش به هیچ وجه منطقی نیست. اما او از روزی سیاه‌چاله افتاد که به همراه همه‌ی اقتدارجویان جناح راست و بخشی قلیل از سران چپ در قضیه‌ی عزل مرحوم آیت‌الله العظمی منتظری جلوِ کار غیرقانونی امام خمینی در عزل قائم مقام رهبری نایستند هیچ، بلکه ستایش کردند و دامن زدند. منتظری را خبرگان نصب کرده بود، اگر بر فرض حق بر عزل ایشان بود، این از وظائف ذاتی خبرگان بود نه امام؛ که بارها گفتم درین قضیه من جانب حق ایستاده‌ام، یعنی منتظری. مرجعی که آنقدر روشن و شجاع بود که حتی به امام هم از سرِ دلسوزی انتقاد می‌کرد و او تنها شجاع در قدرت بود که واهمه‌ای از گفتنِ سخن حق حتی نزد امام نداشت. همه اگر ندانند امثال بنده و شما می‌دانند که رفسنجانی برای جامه‌دوختن قدرت خود یا «سیداحمداقا» چقدر علیه‌ی منتظری شیطنت کرد. مگر خیلی عقب‌مانده باشم که ندانم چند‌ماهی هم رفسنجانی تپید تا دورِ «خامنه‌ای» را خاتمه دهد ولی آسمان تپید و این خطبه‌خوان نظام دیگر حتی به نمازجمعه هم راه داده نشد چه رسد به کسب قدرت و خودکامگی سوم.
 
«دنباله‌داره» این ستاره! مثل آن فرد «هزاره»!
من اگر همین‌طور بنویسم چندین شفق به فلق می‌رسد و بارها «تولِج اللَّیل فی النهارِ وَ تولجُ النهارَ فی اللَیلِ» می‌گردد. حافظه‌ی ما را دیدی از چه پر شده استاد خوئینی؟! از همین خودکامگان.
 
آیا می‌دانید در برابر خودکامه‌ترین فرد نظام یعنی حجت‌الاسلام رفسنجانی چه کسی به‌تنهایی اما با همدلی کثیری از نیروهای انقلابی ایستاد؟ آیت‌الله سیدمحمد موسوی خوئینی که به خوئینی‌ها مشهور است. این را نگفتم ازآن‌رو که پدرتان هستند، بلکه ازین‌جهت گفتم او مردانه و صادقانه با «سلام» در برابر توسعه‌ی آمرانه ایستاد و نعمت تکثر سیاسی به یُمن همان مقاومت ایشان است. کاش کارهای جناح چپ را به فردی «ضعیف‌العنصر» آقای حجت الاسلام سیدمحمد خاتمی نمی‌سپردند که دوم خرداد به قهقهرا برد.
 
در پایان متشکرم که نقد مناسبی بر نوشته‌ام زدید. بحث بر سرِ وضعیت کشور بود. که بنده عرض کرده بودم پی مقصر نگردیم. چپ و راست نقش داشتند و مثال آورده بودم مگر دولت طی ۲۴ سال یعنی سه دوره‌ی ۸ساله در دست رفسنجانی، خاتمی، روحانی نبود؟ که بحث کشیده شده بود به تدارکاتچی. که بنده گفتم این بهانه است، مسئله بر سر بی‌عرضگی و خودکامگی‌ست و شما هم با ورود دیرهنگام  ولی خوش‌فرجام بحث را مناسبِ دقت‌های بیشتر کرده‌اید. تشکر وافر که آمدن‌تان به درون بحث‌ها همواره مفید و وافی به مقصود است.
 
یادی از مهندس پاک میرحسین موسوی بکنم که دولت وی به‌حق دولت حامی مستضعفین بود و کابینه‌اش حاصل‌جمع همه‌ی جناح‌های سیاسی انقلاب که او حتی یک ریال دست تصرف در اموال بیت‌المال نداشت و پاک زیست و پاک ماند. کاش ۸۸ شکیبایی‌اش مثل ۲۰ و اندی سالی که به «بیت» رهبری معظم آمدوشد داشت، مدام بود. البته در ۱۸ بیانیه‌اش از خط امام عدول نکرد و شعارش «قانون اساسی بدون تنازل» بود. ان‌شاءالله او هم تحمل شود که محبوب‌ترین چهره‌ی سیاسی به عنوان نخست وزیر نزد امام خمینی بود.
 
با بالاترین پوزش و صمیمانه‌ترین سپاس، استاد خوئینی.
 
چه تذکار دقیقی؛ جناب استاد موسوی خوئینی‌. وقتی سجع و وزن کار آدم را زیبا و البته به‌ندرت زار می‌کند. پرآوازه را خواستیم به سجع پرگدازه ببریم. قدردانم ازین دقت.
 
حالا کشکولی: چرا بهشت فقط باید بَرد باشد؟! آدم یخ می‌کند از برودت؛ بگذار برای عشق هم که شده جنت پرگدازه باشد؛ گرم و پرحرارت.
 
 
عکس بالا:
دوست و استاد فرهیخته‌ام جناب حجت‌الاسلام سیدحسین موسوی خوئینی و آقای علی مطهری. قم. دمِ درِ مؤسسه‌ی تنظیم و نشر آثار امام خمینی. خواستم چهره‌ی جناب خوئینی -که سِمت استادی بر بنده دارند و بر او عُلقه دارم و اراده و ارادت- بر اعضای تالار اندیشه‌ی مدرسه فکرت دیده شود و نیز طلوعیده!
 
جناب آقای محمدجواد
سلام. حقیقتاً از تهِ دل دلگرمم کردید گرچه به زحمت افتادید؛ به احسن وجه درخواستم را اجابت فرمودید. تصاویر هم بجا بود. درود.
 
بله، نیاکان ما با هم قُرب خونی داشتند. پدربزرگم مرحوم آخوند ملاعلی که در تکیه‌ی بالا دفن است، اساساً با رمضانی‌ها نه تها نسبت نسب و سبب که مراودت ژرف داشت.
 
جناب آقای دکتر عارف‌زاده
سلام و سپاس و خداقوت. خوشحالم شرح لغت را درین صحن پذیرفتید. درست است. من هم جمع‌بندی لسه‌لوسه را و نیز زوایای دیگرش را خواهم نوشت و خواهم آورد. تشکر که برای جواب لسه‌لوسه ندادید!
 
جناب استاد آشیخ محمدجواد
سلام و ارادت. بنده‌ی حقیر همآره طعم منش خالصانه‌ی آن دوست فاضل و متواضع را چشیده‌ام. ممنونم برای استحکام مدرسه فکرت و رواج نیکویی و خردورزی آن می‌کوشی. بر هر دوی شما دو دوست خردمند من درود وافر.
 
جناب سلام و پگاه شنبه به خیر و کمال. سیر گذرایی ۲۵ مورد را از نظر گذراندم. خوب و خلاصه گزارش کردید. اما آخر فرمودید: «فعلا در کجای میدان هستیم» گرچه از آقای قلی‌تبار استفهام فرمودی، اما بنده هم خواستم گفته باشم:
 
ما به آنان اگر کاری نداشته باشیم، آنان با ما کار دارند. پس ما ماجراجو نیستیم این آنها است که از صدها فرسنگ آن‌طرف‌تر، دودوگ دودوگ کشیدند آمدند اَم زمین دلِه. به آنان چه ربط که ایران موشک دارد یا نه؟ ارتش دارد یا نه؟ با کی متحد است یا نیست؟ به کی کمک می‌کند؟ خودشان نه فقط برای سالیان سال سلاح ذخیره کرده‌اند تا آدم و کودک بکشند، بلکه اقتصادشان بر فروش افزارآلات کشتار جمعی است. یاد حکایت شماره‌ی ۱۰ گلستان شیخ اجلم افتادم.
 
خلاصه‌اش اینه:
 
شاعری پیش امیرِ دزدان رفت و ثنایی کرد. ولی امیر دستور داد «جامه از او بر کَنند و از دِه به در کنند.»  شاعر مسکین برهنه توی سرما افتاد و «سگان در قفای وی» افتادند. «خواست تا سنگی بر دارد و سگان را دفع کند، عاجز شد و گفت: «سگ را گشاده‌اند و سنگ را بسته!»
 
شیخ اجل حکایت را به زیور این بیت آراست که امروز جواب ما به امیرِ دزدان حال جهان یعنی آمریکاست و دنباله‌رُوان اروپایی آن:
 
امیدوار بود آدمى به خیرِ کسان
مرا به خیر تو امید نیست، شرّ مَرسان
 
کشکولی هم بگویم: شما مگه سعدی و فردوسی نمی‌خوانی؟! یا فقط می‌خوانی؟! شما پس به کجای شاهنامه و گلستان و بوستان افتخار می‌کنی؟ این دو بزرگ ایران که سراسر مردم را به عزت و حماسه و عقل و درایت فراخواندند. گویا ازین دو انسان بزرگ فقط چند شعر باید از بِر بود و بس!
 
پاسخ:
سلام. بله درسته جناب محمدجواد. هم آقاحسینعلی رمضانی داماد ماست و هم فرزندان ایشان که رمضانی‌اند و عموزاده‌های شما، خواهرزادگان عزیزم هستند. عموی دیگر شما کِل‌ارویم هم خاله‌شی ماست و فرزندانش که رمضانی‌اند و عموزاده‌های شما، پسرخاله‌های من‌اند. از سوی دیگر آقاعیسی رمضانی (محروم مرتضی) هم که لابد باخبرید باجناق محترم و رفیق دیرینم هستند و درین صحن حاضرند. رمضانی‌‌های دیگری هم شاید باشند که فامیل من شدند ولی فعلاً در ذهن ندارم مگر یادآوری شود.اساساً جناب رمضانی شجره‌ی فامیلی خیلی زیباست و دل‌ها را به هم گره می‌زند و قلب‌ها را به هم می‌بافد. بگذار یک فصّ بنویسم!
 
۱. فامیلیت (سببی و نسبی) از نظر من روابط را ارگانیک (اندامواره) می‌کند؛ مثل رفت‌وآمد و دادوستد اجزای بدن نسبت به هم. قلب با پا در ارتباط است، دست با سر، کلیه با گوارش، اِسبه‌شِش با نفَس. دمبالیچه با دیسک گردن و همه با همه، حتی پوست با گوشت. یکی از این‌ها زار و نزار شود «دگر عضوها را نمانَد قرار»
 
۲. رفاقت از نظر من روابط را مکانیکی (سیستم‌واره) می‌کند؛ مثل رابطه‌ی یاتاقان با میل سوپاپ،سگ‌دست با سندلبُرد! به قول شهری‌ها: سنتربولت. کاسه‌نمد با گاردُن. رینگ با شتاب. فرمان با سیبک. گاز با واشرِ گلویی اگزوز و منیفولد. و حتی سپر با آینه‌بغل آبی‌نیسان! این ازین. نخندیدی که؟!
 
اما بعد هوای قم همان‌طور که پیش‌بین شد در متن شما، بادی شدید سَر کرد و زیاد هم دوام داشت و خرابی‌خیربی را چرخاند چرخاند و در زمین و آسمان گردش داد بر بام کوباند. مرحبا به «عِبادُ الرحمَن» که الحق وقتی در زمین راه می‌روند: «الذینَ یَمشونَ على الارضِ»، فروتن و باوقارند: «هَوْنًا». حتی اگر مثلاً یک جاهلی یا غافلی به وی عتاب کند: «و اذا خاطبَهم الجاهِلونَ» با سلامت نفس جوابش را می‌دهد: «قالوا سَلامًا». یک آیه هم آمد لای بحث که خواستم روابط را از نگاه قرآن هم بسنجم که چقدر به انسجام فکر می‌کند، نه به انهدام و اتهام. راستی از کامنت‌های من زیر پست‌های خودت خسته که نمی‌شوی؟! می‌شوی بگو تا حواسم جمع شود! دَندم! نرم!
 
استاد حجت‌الاسلام باقریان سلام
ما فارسی‌زبان اینجا جمع شدیم!
از عربی منِ حقیر فقط
ضربَ زیدٌ بلدم
و
ذهبَ وحیدٌ.
 
به این پست شما جناب دکتر عارف‌زاده و نیز تعریفی که جناب آقا سیدمحمد وکیل روی این لغت داده‌اید. سلام. جمع‌بندی تعریف شما دو دوست محترم و بنده از لغت لسه‌لوسه در راستای فرهنگ لغت داراب‌کلا. با سلام عصرگاهی:
 
لَسِه‌لوسِه: مُعطّلی زیاد. مَکثِ غیرطبیعی. این‌دست و اون‌دست کردن به اندازه‌ای که حوصله و اعصاب مخاطب بهم بریزد. البته واژه لس به معنای شُل احتمالاً ریشه‌ی فارسی هم داشته باشد. به عبارتی دیگر لس یعنی کُند. بر خلافَ تُند و تیز و فِرز و سریع. لوسه هم گرچه مشترک لفظی در لوس به معای بی‌مزه است، اما در اصل با آن فرق دارد؛ زیرا ریشه در خود لفظ لَس دارد که در تلفظ محلی شبیه روستاموستا یا قندمَند یا سیکامیکا، شده است لَسه‌لَوسه. در واقع لَسه‌لَوسه در کنار هم، شدتِ آهستگی را می‌رسانَد و تا حدی که دادِ فرد منتظر را در می‌آورَد. لس یعنی کُند لس‌لپسه یعنی خیلی‌خیلی کُند. مثل حرکت حلزون. مثلاً: چیچیه هی لَسه‌لَوسه دینی، دیر شد، هواپیما پرید. یا این مثال، اَه! چنده لَسه‌لَوسه دینی؛ دونه را بده دیگه دِسکله سر رفت، غذا ریخت. نیز آهسته و اندک هم، درین لفظ، بسامد دارد. مانند ماشینی که چنان کُند و لَس‌لَس راه می‌ره که سرنشینان ماشین پشتِ سری را به سوی عذاب و فریاد می‌برَد.
 
شرحی بر لفظ توجیه
 
سلام. بسیارممنونم که بیانات خود را روشن می‌فرمایید. بگذار من گریزی بزنم به لفظ عربی «توجیه» که شما اغلب -یا بهتر است معتدلانه بگویم بعضی مواقع- به مخاطبان خود می‌گویید: «توجیه می‌کنید» یا دست به «توجیه» می‌زنید.
 
خواستم عرض کنم لابد می‌دانید این یک «اِسناد» است و در میان بحث‌ها وقتی از دهان کسی ظهور کند، یک ناسزا برداشت می‌شود. من البته چندان برام مهم نیست. چون معنی اصلی توجیه یعنی کسی که مدام یا به‌تناوب تلاش دارد کار یا نوشته‌ی نابجای خود موجه (نیک، زیبا، درست) نشان دهد. توجیه‌کردن نوعی تراشیدن است. مثل سنگتراش که سنگ را می‌تراشد او هم دلیل‌تراش یا علت‌تراش است. بنابرین این اِسناد شما به مخاطبانت در میان گفت‌وشنودها، به زبان ساده خوبیت ندارد و از میزان وفا به آیین گفت‌وگو می‌کاهد، حتی گاه نزدیک به وهن تلقی می‌شود.
 
عمومی عرض کردم تا در حافظه بسپُریم خیلی زودزود یا اصلاً هرگز به کسی در وسط بحث نگوییم: حرفت توجیه است. مثل دانش‌آموز اهل فرار که هی می‌گردد غیبت خود را نزد معلم و ناظم دبستان و حتی پیشگاه استادتمامِ دانشگاه، توجیه! کند و وی را بفریبَد و یا دلش را به رحم اندازد تا غیبت غیرموجه نخورد. به چه قیمتی به قیمت دروغ. گاهی برای این جور توجیه‌ها، طرف آنقدر دروغ می‌زند دیگر از خاندان او کسی نمی‌ماند که بگوید مثلاً فلان گنّای من مُرد و نتوانستم بیام کلاس! خلاصه بگم، توجیه نام دیگر دروغ است! وقتی به طرفِ بحث خود به جای اقامه‌ی دلیل برای پاسخ متقن و منطقی، بگوییم: توجیه می‌کنی! توجیه نکن، در واقع دارین به او در خلوت ذهنمان می‌گوییم: دروغ داری می‌گویی یا داری دروغ می‌بندی! بگذرم.
 
پاسخی توضیحی عمومی:
 
شرحی بر لفظ توجیه
 
سلام. بسیارممنونم که بیانات خود را روشن می‌فرمایید. بگذار من گریزی بزنم به لفظ عربی «توجیه» که شما اغلب -یا بهتر است معتدلانه بگویم بعضی مواقع- به مخاطبان خود می‌گویید: «توجیه می‌کنید» یا دست به «توجیه» می‌زنید.
 
خواستم عرض کنم لابد می‌دانید این یک «اِسناد» است و در میان بحث‌ها وقتی از دهان کسی ظهور کند، یک ناسزا برداشت می‌شود. من البته چندان برام مهم نیست. چون معنی اصلی توجیه یعنی کسی که مدام یا به‌تناوب تلاش دارد کار یا نوشته‌ی نابجای خود موجه (نیک، زیبا، درست) نشان دهد. توجیه‌کردن نوعی تراشیدن است. مثل سنگتراش که سنگ را می‌تراشد او هم دلیل‌تراش یا علت‌تراش است. بنابرین این اِسناد شما به مخاطبانت در میان گفت‌وشنودها، به زبان ساده خوبیت ندارد و از میزان وفا به آیین گفت‌وگو می‌کاهد، حتی گاه نزدیک به وهن تلقی می‌شود.
 
عمومی عرض کردم تا در حافظه بسپُریم خیلی زودزود یا اصلاً هرگز به کسی در وسط بحث نگوییم: حرفت توجیه است. مثل دانش‌آموز اهل فرار که هی می‌گردد غیبت خود را نزد معلم و ناظم دبستان و حتی پیشگاه استادتمامِ دانشگاه، توجیه! کند و وی را بفریبَد و یا دلش را به رحم اندازد تا غیبت غیرموجه نخورد. به چه قیمتی به قیمت دروغ. گاهی برای این جور توجیه‌ها، طرف آنقدر دروغ می‌زند دیگر از خاندان او کسی نمی‌ماند که بگوید مثلاً فلان گنّای من مُرد و نتوانستم بیام کلاس! خلاصه بگم، توجیه نام دیگر دروغ است! وقتی به طرفِ بحث خود به جای اقامه‌ی دلیل برای پاسخ متقن و منطقی، بگوییم: توجیه می‌کنی! توجیه نکن، در واقع داریم به او در خلوت ذهنمان می‌گوییم: دروغ داری می‌گویی یا داری دروغ می‌بندی! بگذرم.
 
متشکرم آقای ... و سلام دارم عصرگاهی. در نقد خود بر متن من، نمک و چاشنی طنز زدید، دلچسب‌تر شد. در عبارت من «ست‌عنصر» نیامد چون نمی‌خواستم با آنچه از این لفظ در افواه برداشت می‌شود فاصله داشته باشد. پس نوشته‌ی من را اگر مجدد رجوع کنید نوشتم «ضعیف‌العنصر» و حتم دارم ایشان بُنیه‌ی ضعیفی در برابر سیاست‌ها  دارد. به عبارتی ترس بر او زیاد احاطه دارد وگرنه خودِ میرحسین را هم بعد آن هجده بیانیه و سایر قضایای پشت پرده جمع می‌کرد با آن‌که می‌دانم در سال هشتادوهشت دیدگاهش حد وسط بحران بود.  راستی! از خودتان دیگه باید دور کنید کیش شخصت را و بعید است که هیج فردی برای شمای استاد دانشگاه و الحمدلله آگاه به تقریباً بیشتر اموری، مرجعیت فکری و سیاسی داشته باشد. به اهل علم نمی‌خورَد. بند ۶ شما را یک پرسش حل می‌کند: اگر خاتمی انرژی متراکم دوم خرداد حفظ می‌کرد اساساً کار به روزگاری نمی‌رسید که بعد از او در دو دولت ناقص‌العقل شکل گرفت.
 
سخنی با ...:
عبارت من:
 
«۷. بله درست فرمودید. دولت دوم رفسنجانی مضمحل شده بود اما خود رفسنجانی از فرعونیت خود دست نشسته بود.»
 
نقل قول ... از عبارت من:
 
«حالا آقای مدیر هاشمی را فرعون  یا فرعون مسلک میداند»
 
نکته: میان فرعون‌دانستن یک کس با «فرعونیتِ» هر کس که جنبه‌ی اخلاق و رفتار دارد، فرق است؛ از زمین تا به آسمان.
 
اشاره: در نقلِ قول‌ها آیین گفت‌وگو و امانت در نقل، اساس تفکر و منطق و مروّت است.
 
برداشت: مهندس آقا سیدباقر حضورشان در بحث‌ها قابل قدردانی است. این‌جور موارد را من فقط برای تصحیح می‌نویسم تا هنوز به‌سامان‌تر شود آئین حرف‌وبحث‌ها که فصلِ ممیز بشر، نُطق است، نطق.
 
 
تیتر خبر: روزنامه در عکس بالا یعنی خرید ۳۰۰۰ مسکن مهر توسط یک سلطانِ خانه! توجه‌ی مرا جلب کرده بود در روزنامه‌ی «جمله» ۱۳ بهمن ۱۴۰۰ ، اما انبوه خبرها مرا بازم داشت وارد صحن کنم. می‌خواهم بدانم این‌که یک نفر ۳۰۰۰ واحد مسکن مهر می‌خرد که ارزشش در دهه‌ی ۹۰ حدود ۸۰ میلیارد تومان بود و حالا حدود ۳۰۰۰ میلیارد تومان، بلکُم بیشر؛ چه فعلی است؟ اقتصادی؟ هوشمندی؟ زیرکی؟ تشخیص خوب بازار؟ آینده‌نگری؟ تجربه‌ی بازار؟ یا نه چیزهای دیگر؟ خودم چون اصلاً اقتصاد بلد نیستم (مگر  حفظ قدرت خرید در بورس!!!) نمی‌دانم رفتار این فرد چه اسمی دارد و چه تحلیل و  تفسیری. اون زیرش هم در سمت چپ روزنامه نوشته: «دولتِ پنهان پَر» که مرا به یادِ «پَرپرپرپرپرپرپَرپرپرپرپرپر؛ زیک پَر» بُرد !! بگذرم.
 
اول همین دَم جواب استاد گرامی‌ام را بدهم:
جناب حجت‌الاسلام استاد عمادی
سلام بر شما و تشکر وافر هم بر آن بار. بله لزوم شکیبایی از نظر بنده در آن برهه اوجب بود و نیاز منافع ملی؛ البته از دو سوی ماجرا. یادم مانده چون اون ایام من تهران به‌سر می‌بردم. حتی آقای عباس عبدی با آن‌همه تندروی‌هایش، هوشمندانه هشدار داده بود مطالبات و شعارهای اضافی وارد اعتراضات شده و این حجم شعار و فشارهای بی‌امان مردم را از ادامه‌ی پشتیبانی، پشیمان می‌کند و به خانه‌ها می‌بردشان، اما فضا چون تیره‌تر می‌شد هم توسط عوامل بیرون و هم از سوی داخل در باند دولت ۹ + ۱۰ ، بردباری‌ها را بُرید و دیگر کار از کار گذشته بود.
 
بنده هم در آن متنم گفتم در داخل بیانیه‌ی میرحسین، پایبندی به خط امام و انقلاب موج می‌زد و ادبیاتش برخوردار از متانت و حتی سبک نوینی در اعلامیه‌نویسی بود، اما از بیرون، فضا را چنان غبارآلودتر می‌کردند که به قول قشنگ محلی مازندرانی: رِد به رِد شده بود.
 
جناب سلام و شب‌تان شاد. اثر مفید این پست شما این است با به دست دادن تقسیم شهروندان ایران به «عادی و حکومتی»، دست‌کم اشتراک لفظیِ خود را با آنهایی که در آن جای حوزه! شهروندان را به درجه‌ی ا و ۲ و ۳ و شاید ۴ تا ۹ تقسیم می‌نمودند و سرانجام با بازخورد منفی مردم مواجه شدند، نمایش دادید. برادر ایرانی، ایرانی‌ست، آنان را از لحاظ هویت به هیچ گونه‌ای تقسیم نکنیم. بگذرم. شما اگر خواستید پیام متن را نگیرید، خوانندگان می‌گیرند. درک مطلب همگان قوی‌ست. حضورت در صحنه‌ی مدرسه، حقیقتاً به کشف حقایق کمک می‌کند و انرژی بالایی مصروف می‌داریی تا دانسته‌هایت را ما هم شریک شویم. درود داری سید خوب و فکور محل ما.
 
۱۷ بهمن ۱۴۰۰
 
مزرعه‌ی فکرت ۸
 
مفاهیم غیبی
 
۱۷ بهمن ۱۴۰۰ / ابراهیم طالبی دارابی دامنه
 
به نام خدا. سلام. قرآن این بینش را می‌خواهد به ما بدهد که به این چیزها اعتقاد داشته باشیم: عالَم غیب، خزائن، تمثُّل، لوح محفوظ، علم‌الکتاب، ایمان به ملائک، موجودات نهانی و غیبی، هدایت، عقل، الهامات، و نیز مسئله‌ی مهمی چون غریزه که به گفته‌ی شهید مطهری «از نظر علمی ماهیتش یک امر مجهولی است». مثلاً همین مفهوم وَحیانی «هدایت» برای مایِ عادی که هیچ، حتی برای متفکران مشهوری چون مطهری نیز چندان روشن نیست. بنگرید به خودِ عبارت ایشان که البته بنده بر اساس برداشتم می‌نویسم:
 
از نظر شهید مطهری قرآن، هدایت را حتی به جمادات هم تعمیم می‌دهد: «و اَوْحی فی کُلّ سَماءٍ اَمرَها» و امر هر آسمانی را در آن وحی کرد. آیه‌ی ۱۲ سوره فصلت. استاد مطهری می‌گوید ما نمی‌توانیم ماهیت این هدایت را تفسیر کنیم. حالتش شبیه جاذبه‌ای است که یک شیئ، چیزی را به سوی کمال خودش بکشد. تازه این را هم شهید مطهری از روی احتمال می‌گوید، نه حتم. هدایت تعاریف زیادی به خود دیده، در اینجا به تعریف هدایت در بیان آیت‌الله مطهری بسنده می‌کنم و گستره‌ی این مسئله را به جویندگان علم و کمال واگذار می‌کنم.
 
تعریف هدایت: هر چیزی با نیروی مرموزی به سوی کمال خود کشیده می‌شود، این را هدایت می‌گویند.
 
مثلاً می‌گویند ممکن است درون آن شیئ حالتی باشد نظیر عشق، که در انسان‌ها و حیوان‌ها هست، ولی در سطح شعور خیلی پایین‌تر. یا خودِ عقل، که نیروی هدایت الهی است. و یا حواس در انسان، که دریچه‌های هدایت است. یا الهامات، که خود یک نیروی الهی ویژه‌ای است. و یا خودِ هدایتِ کلی، که همه‌ی مردم به وسیله‌ی انبیاء به صلاح و فلاح هدایت می‌شوند.
 
من درین متنم، برداشت‌های خودم را از صفحات ۴۴ و ۴۵ کتاب «انسان‌شناسیِ قرآنی»، اثر شهید مطهری از انتشارات صدرا، نوشته‌ام که اگر خطایی دیده شد، از من است، نه از آن متفکر اندیشمند.
 
 
پاسخ‌ها:
جناب استاد حجت‌الاسلام حضرت عمادی
سلام و صبح‌تان به خیر سید گرانقدر. رمز و راز در قرآن آدم را تشنه‌تر نگه می‌دارد و کنجکاوتر تا پیام‌ها و آیه‌های روشن. در مورد مجمع‌البحرین گرچه در قسمت‌های بعدی لابد به ما خواهید گفت، اما روایت‌ها مختلف است، مابینِ خلیج عقبه و کانال سوئز در دریای احمر بیشتر احتمال می‌رود، زیرا نزدیک محل زندگی حضرت موسای نبی (ع) بوده است. البته روزی آقای غلامعلی افروز که در دهه‌ی هفتاد رئیس دانشگاه تهران بود و بنده آنجا درس می‌خواندم، به دماغه‌ی امید نیک در کشور آفریقای جنوبی رفته بود و از همان‌جا مصور گفت مجمع‌البحرین اینجاست؛ محل تلاقی دو آب گرم و سردِ دو اقیانوس اطلس و هند. جنبه‌ی اطلاع‌رسانی داشت این نقلم، نه تصدیقی.
 
منتظر پخش دنباله‌ی سریال متنی شما درباره‌ی خضر فرخ‌پی ع هستیم و همان‌طور موسای نبی ع پی خضر نبی ع روان شد، ما هم خویشتنِ خویش را تشنه‌ی این دیدار می‌داریم تا ببینم این داستان دلکش در کتاب جناب‌عالی چه زوایا و ظرافت‌هایی دارد.
 
 
.
 
جلیل‌قربانی:
 متن خبر؛
- بی‌بی‌سی خبر داد که قرار بود امروز در سالگرد استقلال الجزایر، مجسمه فولادی امیر عبدالقادر قهرمان ملی الجزایر که از  مبارزان علیه اشغال الجزایر توسط فرانسه بوده، در شهر آمبواز فرانسه نصب شود که ساعاتی قبل از افتتاح تخریب شد.
 
حاشیه خبر؛
- از دوستان اهل فن که بتوانند کار دولت فرانسه را برای ما توضیح بدهند، ممنون می‌شویم.
 
نظر دامنه:
 
جناب آقای قربانی
سلام و سحرخیزی‌تان مستدام و صبح‌تان دلآرام. دیشب بعد از جِغلالی به جناب آقامحمدجواد رمضانی به خواب فرو رفتم و متن‌تان را اینک خواندم. گرچه فرمودی «اهل فن» «توضیح بدهند» اما با آن‌که خودم را درین باب اهل فن نمی‌بینم، بااین‌وجود به احترام شما و درخواست‌تان، پاسخی می‌نویسم:
 
خُب معلومه؛ در دوره‌ی استعمار (بخوانید غارت و قتل و اشغال) چنان کردند که اینک برخی از سیاستمداران آن، برای خرید رأی مردم و فریب رقیب و یا تلطیف آن دوران، عصر تیره‌ی خود را تقبیح می‌کنند، ولی واقعاً اگر باز هم شرائطی برای تکرار فراهم ببینند همان می‌کنند با سایر ملل و نحل که با مردم الجزایر کردند. ژنرال‌های پیشین‌شان و سیاستمداران گذشته‌ی‌شان با مردم دیگر جاها خصوصاً با ملت آفریقا بسیار بد کردند و حالا طی ۱۰ سال اخیر، نوعی برائت‌جویی ولو صوری در فرانسه راه افتاده است.
 
غرب؛ به معنای اَتمّ کلمه از وجدان دور افتاده است و گذشته‌ی بسیار تیره‌ای داشته است؛ پرونده‌ای به بزرگی دنیا که با هیچ آب کُر و مطلق و قلیلی! پاک نمی‌شود. حالا اگر خواستند جبران کنند، خدای مهربان طبق سنت‌های خود به هر مردمی فرصت چینن کاری را داده است. عذاب وجدان فرانسه برای جبران مافات حتی اگر برای مانور هم باشد، باز نیز نیکوست و قابل احترام.
 
برای مرحوم عبدالقادر بالاترین کار همان بود که نه فقط با فرانسه‌ی استعمار می‌جنگید، بلکه با آنان به بحث و گفت‌وگو می‌نشست و حتی قرارداد هم می‌بست. اگر علیه‌ی مهاجمان فتوا هم می‌داد، اما درِ صحبت و مذاکراه را مسدود نمی‌ساخت. اوج کارش هم، نجات مسیحیان لبنان از دست افراطیون بود که داشتند قتل‌عام می‌شدند؛ مثل کار بی‌مانند و عظیم و شگفت‌انگیزی که سرباز میهن و دین شهید حاج قاسم سلیمانی در برابر خون‌آشامانی چون داعش و االنصره کرد؛ که مادر در تاریخ نزایید حاج‌قاسم‌سلیمانی‌مانندی را.
 
پاسخ آقای جلیل قربانی:
 
سلام آقای طالبی، 
صبح عالی به‌خیر
 
شما حتماً از اصحاب فن هستید!
 
۱- با این حساب و با امید به این که شیوه مبارک و سیرهٔ حسنه دولت فرانسه در دیگر کشورهای مسبوق به استعمار پیگیری شود، باید منتظر نصب مجسمه عمر مختار در ایتالیا، پاتریس لومومبا در بلژیک، سیمون بولیوار در اسپانیا، گاندی، ماندلا و موگابه در انگلستان و ژنرال جیاپ در آمریکا و ... باشیم.
 
۱- در برخی از کشورهای مستعمره با استقرار حکومت‌های جدید و جنگ قدرت پس از آن نام این مبارزان تاریخی ملی از کتاب درسی و تاریخی حذف شده است.
 
۳- اکنون جای خوشبختی است که بچه‌های مهاجران از کشورهای مستعمره به کشورهای استعمارگر، در مدارس کشورهای استعمارگر با قهرمانان ملی خود آشنا خواهند شد.
 
آبگوشت‌خوردنم همانا،
آمدنم اینک به مدرسه همانا.
ببینم مُخم را پویا کرده یا نا.
 
اول از همین بِن یکی بزنم به آشیخ محمدجواد غلامی ما:
آقا یعنی اگر نمی‌فرمودید این سخن مارتین قابل نقد است، ما خیال می‌نمودیم حقِ حق است؟ کشکولی فرض فرما.
 
حالا به محمدجواد بعدی ما:
سلام جناب آقای محمدجواد رمضانی. نمی‌دانم سوزس سرمای امروز قم را گفته بودی یا نه، چون دیشب پست پیش‌بین ازت ندیدم، یادم نمانده. من صبح پیش از هشت از منزل زدم بیرون، با آن‌که هوا آبی و صاف بود و ابرهایی پنبه‌ای داشت، ولی بیش‌ازحد سرد بود. به‌گونه‌ای‌که از پارکینگم تا ماشینم کَلّه پِکا می‌شد از فرطِ باد و سرما. بازخورد پیش‌بینی‌هایت بود. درود.
 
هر سه بند عالی جناب قربانی
بند ۱ خیلی متعالی که من هم، دنباله‌ی نام‌آوران در بیان شما را بیفزایم به نام بلندآوازه‌ی دیگر که تندیس وی یعنی سرباز میهن و دین مبارز ضد امپریالیسم شهید قاسم سلیمانی می‌بایست در سازمان ملل و همه‌ی چهارسوق قاره‌های جهان نصب گردد.
 
و به بند ۳ هم باید عرض کنم کشورهایی که دست به استثمار زدند باید هم تاوان و غرامات آن را پس بدهند و مردمِ مستعمراتِ پیشین خود را هر چه خدمت کنند باز هم دین‌شان پرداخت نمی‌شود. هم به کانِ آن کشور آسیب زده بودند و هم به کُنه آن.
 
حجت‌الاسلام استاد آشیخ محمدرضا احمدی
سلام آقا. رفت برای چاپ در سایت دامنه. دلچسب و بجا. بذار من هم از دیده‌ام بگم:
 
دانشکده‌ی ادبیات و هنرهای زیبا دانشگاه تهران تقریباً روبروی دانشکده‌ی ما بود؛ حقوق و علوم سیاسی، چشم به آن دانشکده‌ی مورد بحث شهید مطهری اگر می‌دوختی  شکیل و شیک و با حیاطی به گل و گیا‌ه و زیا آراسته، هنر چیه، وهن و وحشت و طبع به برهنگی را می‌دیدی؟ چرا؟ چون برخی‌شون فکر می‌کردند هنر یعنی بی‌قیدشدن! کی؟ ۱۳۷۱. وای عصر مثلاً لیبرال‌بازی درآوردن و به لباس غرب شدن و راه آنان را پیمودن؛ بپیما، به اقتباس، نه به تقلید در هر همه چیز.
 
به این پست برادر اندیشمندم استاد قلی‌تبار -که سلامم بَرو باد- می‌خواهم چالش جدی بیآفرینم: بسم‌الله.
 
می‌خواهم با نکته‌ی بلاغ روانشاد دکتر علی شریعتی که زینت مدرسه فکرت کرده‌اید، طرح مسئله کنم؛ به‌چالش و به‌طوفان فکری؛ عمومی:
 
واقعاً هم‌اینک رأس، از فهمِ ژرفِ قاعده می‌ترسد؟! یا نه، این تعدادی از قاعده‌اند که از فهمِ ژرفِ رأس می‌هراسند؟
 
جناب دکتر صادق ولی‌نژاد
سلام و نیمروز آن دوستِ نکته‌پردار به خیر. این‌بار دیرتر آمدید برای نوشتن در صحن؟! آدم این‌روزها تا یکی سه‌چهار روز غِب شود، آنی خیال می‌کند نکند کِرونا ! گرفته باشد! خوشحالم سالم‌اید.
 
سِری یعدی که آمدم آن دیار، یا شما تشریف بیار داراب‌کلا یا من بیام اناردین، تا دیدار و مذاکره کنیم! اگر این دو مکان، لاممکن بود، لااقل بریم هتل اتریش! بازم نشد به همان چمازتپه یا وِرگ‌ِلی هم حاضریم.
 
نکات شما چنان سرشار از تلمیح (=گوشه‌چشمی) بود که منِ اکابِری‌خونده به عجز آمدم که چرا به صنعت ادبی پناه جُستی و مرا گیج و مبهوت و کیش و مات ساختی! پس در مذاکره‌ی آتی به رُخ شما خواهم کشاند «رُخ» و «اسب» را تا بدون به میدان آوردنِ حتی «وزیر» کیش‌ماتت کنم! بگذرم.
 
یک کشکولی: او به نام «اکبر» بود، نه به صفت! ولی به قول دکتر سروش (که چندیه در مفهوم وحی و درک اسلام ناب چپه شده) «بازرگان به نام بازرگان بود، نه به صفت». معلومه، یعنی با دین و سیاست تجارت نکرد، مثل خیلی دیگر از اعاظم و اَعلام و اساطین حوزه و دانشگاه که در سیاست تزکیه‌ی نفس ورزیدند.
 
راستی! متشکرم از تکمیل مبحثم. واژه‌ی سیمرغ بلورین را عالی آمدی اما مصادیق را در خطا.
 
جشن فیلم فجر را اگر دنبال می‌کنی از برداشت‌ها بگو. بررسی فیلم درین صحن خیلی به‌ندرت است.
 

سلام و نیز علاوه بر تشخیص خود، ببیند متن‌های بالادستی دینی و آئینی وی بر وی چه توصیه‌ها یا الزامی نموده. ممنونم که قلم می‌زنید.


سلام. نویسنده‌ی این متن کیست که از هایدگر گفته؟ هایدگر چون با هیتلر سر و سرّی داشته است سرانجام از مردم رَست و در کلبه‌ای در صحرا زیست. او حتی خودش را هم بلد نبود جمع‌وجور کند. از بس حس غَبن داشت.

در ایران سید احمد فردید و اقتدارگرایان افراطی از هایدگر دم زده و می‌زنند و خودشان هم کم‌کم گیج و گمراه شدند و متفرق.

مرحوم حجت‌الاسلام عباس واعظ طبسی
میانجی‌های او و آن شب‌های «دَوره» به سبک قاجاریه.
زیاد نمی‌توانم وارد شوم. باشه وقت دیدار... بگذرم.

«جَرَس‌جُنبانان اصلاح»، که آقای دکتر عبدالکریم سروش به سبک شعر در آستانه‌ی انتشار دارد در ۱۷۰۰ بیت به قالب شعر «مثنوی». یک بیتش این است:
این ولایت نیست میراث از علی
بلکه میراث است از ماکیاولی

به نظرم که بخشی از شعر و مقدمه‌ی وی را خواندم، به این نتیجه رسیدم او از سر لجاجت نه عقلانیت، همه را حتی مردم را به زیر الفاظ اهانت زیر گرفت. و اساساً به قول دهخدا چرند و پرند بافت. آسمان و ریسمان کرد و عقده گشود و عقیده را تاخت.

ابراهیم طالبی دارابی دامنه:
«جَرَس‌جُنبانان اصلاح»
 
آری درست خواندید: جَرَس‌جُنبانان اصلاح، که آقای دکتر عبدالکریم سروش به سبک شعر در آستانه‌ی انتشار دارد؛ در ۱۷۰۰ بیت. به قالبِ شعر «مثنوی». یک بیتش این است:
این ولایت نیست میراث از علی
بلکه میراث است از ماکیاولی
 
به نظرم -که به بخشی از شعر و مقدمه‌ی این اثر منظوم قریب‌الانتشار، دسترسی داشته و آن را خوانده‌ام، به این نتیجه رسیده‌ام او از سرِ لجاجت، نه عقلانیت و امانت، همه را -حتی مردمِ شکور و تاب‌آور را- به الفاظی از اهانت و جسارت، زیر گرفت. و اساساً به قول مرحوم علامه‌ی دهخدا «چرند و پرند» بافت. آسمان و ریسمان کرد و عُقده گشود و عقیده را تاخت. و اگر نگویم بر باور سیاسی و دینی همه‌ی مردم دستبُرد زد، دست‌کم به بخشی بزرگ از مردم متدین با عقاید مختلف اما علاقه‌مند به انقلاب اسلامی و وفادار برای فداکاری دینی و میهنی، تعرضی بی‌ادبانه کرد. او اساساً مقهور است، مقهور خیالی که می‌پندارد با هر سجع و لفظ و واژه‌سازی و توان عبارت‌پردازی، می‌تواند از مثنوی مولوی جلو بزند و چشم مردم را به ابیات بی‌محتوایش -که چشم‌روشنی به کسروی‌ست- به خود خیره سازد و اَبروی آنان را به نشانه‌ی شگفت‌زدگی، کمان کند؛ حتی اگر آبروی خود را ریخته ببیند. او با این ابیات خود، حلقه‌ی حقارت خود را هنوز هم تنگ‌تر کرد. برای سروش هنوز هم آرزوی اقبال می‌کنم تا از اِدبار و انکار ببُرّد. آقای سروش! یا خودت را زیادی گَت و ... فرض کردی! یا مردم را خام و خواب‌آلو.
 
من مقلدِ فکری سروش نیستم؛ اساساً در عقیده و اصول، دینِ مُبین بازمان داشته تقلید کنیم؛ چه رسد از کسی که نه فقط بانگ و «سروشِ» دینم نیست، حتی نزدیک است جَرسش از جوف کالیفُرنیا، «شیطان» هم شده باشد. بعد از انبیا ع و امامان ع از امام خمینی به دینِ اسلام آگاه‌تر و به اخلاق و عرفان و سیاست منزه و قاطع آغشته‌تر کیست؟ هیچ کس. و من حتی مقلد عقیدتی چنین انسان سترگی هم نمی‌باشم گرچه مرجع تقلید فروع دینم مانده است. و امروزه در برابر جبهه‌ی کریه و کثیفِ امپریالیسم کی از رهبری معظم ایستاده‌تر، شجاع‌تر، نترس‌تر، راهبَرتر و از همه مهمتر زبان‌دارتر است؟ هیچ کس. و من حتی از چنین انسانی هم تقلید عقیدتی نمی‌کنم، یعنی قرآن و شیعه و مکتبم به من اجازه نداده مقلد بار بیایم. به دلم تردید می‌افکندم که نکند متنِ من در برابر شدت جسارت و اهانت‌های بی‌ادبانه‌ی آقای دکتر سروش، ضعیف باشد و نتوانسته باشم دینِ خودم را به دین و میهن و انقلاب و باورهای راسخم ادا کرده باشم؛ دیدم نه. نه! فیدبک (=بازخوردها) نشان داد درستِ درست وارد صحنه شدم. وقتی پای دین و عقاید و ارزش‌ها در میان باشد، سخن راست سرباز حاج قاسمِ شهید می‌آید وسط و اخلاص نابش می‌آید میان، که برای دست‌یابی به اهداف و آرمان والای اسلام اینجا را به توصیف، حرم دانست. زیرا این حرم را اگر بزنند حرمی باقی نمی‌ماند. مگر نمی‌بینیم هنوز نه به داره و نه به بار (=انقلاب را هنوز کله‌پار نکردند) همه‌چیزِ دین و مقدسات و باورها و خدا و امامان و صالحان و قرآن را به سُخره می‌گیرند و به هر پلشتی پشت می‌دهند تا مثلاً یک ضربه‌ای زده باشند؟! این است مبارزه؟! اینان اگر فرضاً روزی به صدر برسند هیچ ریشه‌ای سالم نمی‌گذارند و شجره را از پی درمی‌آورند و چوبِ خشک هم برای ایران باقی نمی‌گذارند. غَرّه نیستم؛ اما غرورم به من اجازه نمی‌دهد یک گوشه‌ی ناخن آن دستِ بر زمین افتاده ولی در آسمان رفته‌ی حاج قاسم را به هزارها «سروش» «سروش‌وَش»ها عوض کنم. زمانی که او رزمندگی می‌کرد و متوالی در متولی بیدار ماند و خواب را از خود دور کرد تا خواب داعش و داعش‌پروران را آشفته کند، سروش‌نام‌هایی با دریوزگی تمام از آن سوی مرزها به باورهای مردم و مقدسات دینی ما یورش می‌بردند و سرگرمِ سرگرمی‌های رذل خود بودند. تمامش حرف است و بس. وقت عمل که شد از پستوی خانه‌ی‌شان حتی به تراس هم سر نمی‌زنند. فقط بلدند دودوک زنان حرف‌های به‌تاریخ‌پیوسته‌ی غربِ جدا از خدا را بلغور و صدالبته -دور از شریف‌زادگان-  نُشخوار کنند، شاید حورا راه بیفتد تا پازل‌شان را جور کنند. خائفانه و خائنانه به کیانِ آیین‌مان یورش می‌آورَد،آن‌هم نه به ادب، که در اوج بلاهت، آن‌وقت از ما می‌خواهند بِصتا ! باش، که سروش دارد اندیشه‌اش را منظوم می‌کند. اگر خیال ورزیده مردم مؤمن ما را «اَبله» فرض کند، بداند در پیله‌ی بُله خویش محبوس شد و روزی خواهد فهمید که آن وقت نوغان‌دار سراغ پیله می‌رود و برای این‌که حشره، پروانه نشود و پر نزند آن را به دست آفتاب می‌دهد تا کرم درون را بمیرانَد. اگر آقای دکتر عیدالکریم سروش می‌خواهد خود را مثلاً نوغاندار روشنفکری ایران جا بزند، بداند او خیلی دیر جنیده است و دیگر پیله‌های فکری‌اش ابریشم نمی‌شود، زیرا تا بجنبد زودتر آفتاب دهد، کرم‌ها جهیدند و از سوراخ پریدند و پیله‌ها پوک گردیدند. پیله که پوک شد یعنی پوچ شد. باز نیز دستم را قنوت می‌سازم و در حق او باری دگر دعا می‌کنم از پرتگاه بیشتر ازین پرت نشود و به آغوش ادب و آئین و آرمان برگردد.
 
جناب آقاحمیدرضا طالبی
سلام و شبِ پرمعنای آن دوست اهل دل به کشف و درک. متشکرم. دیری؛ دیر، که من با هنر شگفت‌انگیز عکاسی‌ات، از همان آغاز تأسیس دامنه و سپس مدرسه‌ی فکرت، در لذت مینو و معنایم. بیشتر پیش نروم شاید عَنقای آن دوست، از فراز بلند‌های کشفیات پَر بزند و تو را به اَدنیٰ ببرد و آن‌گاه در حسرت عالم اعلا فسوس و حیرانی دچار شوی. گرفتی؛ می‌دانم گرفتی.
 
استاد معنا و مبنا جناب سید عمادی
سلامی از سرِ آشنایی. چه هم خوب، حالا دیگر ثانیه‌شماریم که بُعد انسانیِ مجمع‌البحرین را به روی دلِ دلدارمان بگشایی. زاویه‌ای زیبا خواهد بود؛ آن‌هم وقتی ما را بخواهید از طریق خضر ع و موسا ع به دامن حضرت ختمی‌مرتبت ص اُنسیتِ ژرف‌تر ببخشی.
 
سلام آشیخ محمدجواد
متشکرم. حدس زده بودم متن نمی‌تواند از قلم شما باشد. چون نام نویسنده را درج نکرده بودید شک در من ایجاد شده بود. آن هم بله، چون دینانی از همه‌ی فیلسوفان جهان استفاده می‌کند، خصوصاً وقتی بحث از هستی و زمان باشد که هایدگر سخن زیاد دارد درین باب. من از لحاظ اجتماعیات وارد قضیه شدم.
 
شیخ‌احمدی:
درود بر استاد طالبی عزیز من واقعا به نحوه مدیریت شما در دوره جدید فعالیت این گروه افتخار می‌کنم.
 
این همه وقت گذاشتن، صبوری کردن، به تک تک پست‌ها جواب دادن، رعایت حفظ اصول و مبانی کار جمعی، پخته و نغز جواب دادن و... همه اینها را شما جمع کردید.
 
در ساعات اداری معمولا فرصت نگاه کردن نداریم، اما بعد از ظهر با انبوهی از پیامها و پستهای خوب هم کلاسی ها مواجه می‌شویم که تقریبا همه آنها قابل استفاده هست. بخش جالب قضیه این است که شما تلاش می‌کنید به همه پیامها جواب درخور بدهید.
 
البته به توانمندی شما واقف بودم، اما الآن ایمان آوردم و به مرحله لیطمئنَّ قلبی رسیدم.
 
 اما در موضوع مورد نظر، متاسفانه وضعیت این گونه هست که فرمودید.
وقتی صحبت از ویژگی‌ها و امتیازات خیابان فرشته تهران شد، آقای شیخ حسین انصاریان به شوخی گفته بود که البته فرشته‌های زمینی هم در آنجا حضور دارند.
 
در مراکز علمی و آموزشی ما متاسفانه روابط غیرشرعی و غیر عرفی، همان گونه که شهید مطهری گفته بود، بر گفتمان علمی رخنه کرده است و فرشتگان زمینی در حاله ضربه فنی کردن آسمانیان هستند. امید است متنبه شویم.
 
من هم اضاف کنم که جمهوری اسلامی هم خیالش خیلی جمع شده است که مخالفانی چون جناب محمدصادق جوادی حصار دارد که خیلی اهل علم و ادب است، حتی نامه‌نویس حجت‌الاسلام مهدی کروبی، ولی سیاست‌ورزی را مانند افراد مبتدی پیش می‌برد. اهل آمل است گویا، ولی در مشهد نفوذ دارد و توس یا روزنامه‌ای دیگر نقش سردبیری. بگذرم؛ مخالفان جمهوری اسلامی هر گاه قدَر و قادر و صدالبته پرمقدار شدند، صدا، صدایی برای شنیدن دارد. بلد هم نیستند چگونه مخالفت کنند. من می‌بینم اغلب در نقش مخالف، تُرّه می‌بافند تا تئوری. کاش شما در آنان نفوذ می‌داشتی یادشان می‌دادی.
 

مزرعه‌ی فکرت ۹

از قَفای «قلندر و قلعه»

۱۸ بهمن ۱۴۰۰ / ابراهیم طالبی دارابی دامنه

به نام خدا. سلام. وقتی «قلندر و قلعه» نشر قو را می‌خواندم؛ نه حالا، برو چند سال پیش‌تر، می‌دیدم شیخ یحیی سُهروردی در مسجد قلعه یا همان معبد ابراهیم چه با ایمان، نه برو بالاتر چه با ایقان شب‌زنده‌داری می‌کرد. او که هر گام بیشتر می‌گرفت از «صخره بالاتر» می‌رفت و دنیایی جدیدتر می‌دیدید و ندا می‌آمد ای شیخ اشراق ایران! بالاتر، بالاتر. و او از بالاتررفتن نمی‌هراسید و مثل معراجی که بر نبی مکرم ص رخ داد و مَهیب هم بود، عروج کرد و از کُنده (به تعریف مرحوم معین: چوبِ ستبری که بر پای مُجرمان و اسیران می‌بستند) و از زندان به وحشت نیفتاد. چراکه، هر چه بیشتر به خود فکر می‌کرد، در کشف و اندیشه ژرف‌تر می‌شد و خردمندتر. او از کوچِ از ایران و هجرت به حلب دریافت مصائبی که بر نوح و مسیح و محمد و علی و حسین -بر هر پنج تن درود بی‌کران- رفت همه از سرِ روشنگری‌هایی بود که آنان می‌کوشیدند تا مردم آزادانه‌تر اَسرار مُهر و مُوم‌شده‌ی زندگی را در کمال آگاهی باز کنند. باباطاهر در دوبیتی شماره‌ی ۳۷ خود چقدر قشنگ گفته، که می‌تواند کار سترگی که شیخ یحیی سُهروردی برای عرفان و ادب زبان ایران کرد، برای ما بنمایانَد:

هر آن کس عاشق است از جان نترسد
مُدام از کُنده و زندان نترسد
دلِ عاشق بود گرگِ گرسنه
که گرگ از هی‌هیِ چوپان نترسد

مگر من آرام می‌گیرم سراغ شعرهای دلم بروم اما از شیخ اجلِ خودم -که برای من شیخی ابدی‌ست- چیزی نگویم؛ صاف و مستقیم می‌روم بوستان، سرآغاز، بیت ۱۶ :

ز مستکبران دلاور بترس
از آن کاو نترسد ز داور بترس

شیخ اجل یک کُد تک‌رقمی می‌دهد که همان خدای احد و واحد است؛ داور. هر کس از داور (=خدا) نترسید، خِذلان و خواری می‌گیرد. مستکبرانِ امروز، همان کسانی‌اند که قصد ریشه‌کنی ملت ایران را دارند تا این بلاد بزرگ را از مرحله‌ی ساختِ تمدن بازبدارند. اینک هنوزم ایران شیخ یحیی سُهروردی‌ها می‌خواهد که جانش را برای سربلندی آن بدهد حتی اگر چون او به دار رود.

 

متن دامنه در باره‌ی سروش:

من مقلدِ فکری سروش نیستم؛ اساساً در عقیده و اصول، دینِ مُبین بازمان داشته تقلید کنیم؛ چه رسد از کسی که نه فقط بانگ و «سروشِ» دینم نیست، حتی نزدیک است جَرسش از جوف کالیفُرنیا، «شیطان» هم شده باشد. بعد از انبیا ع و امامان ع از امام خمینی به دینِ اسلام آگاه‌تر و به اخلاق و عرفان و سیاست منزه و قاطع آغشته‌تر کیست؟ هیچ کس. و من حتی مقلد عقیدتی چنین انسان سترگی هم نمی‌باشم گرچه مرجع تقلید فروع دینم مانده است و دیدگاه اعتقادی و انتقادی به آن حضرت دارم. و امروزه در برابر جبهه‌ی کریه و کثیفِ امپریالیسم کی از رهبری معظم ایستاده‌تر، شجاع‌تر، نترس‌تر، راهبَرتر و از همه مهمتر زبان‌دارتر است؟ هیچ کس. و من حتی از چنین انسانی هم تقلید عقیدتی نمی‌کنم، و در بعد سیاست داخلی دیدگاه اعتقادی و انتقادی به آن حضرت دارم. یعنی قرآن و شیعه و مکتبم به من اجازه نداده مقلد بار بیایم. به دلم تردید می‌افکندم که نکند متنِ من در برابر شدت جسارت و اهانت‌های بی‌ادبانه‌ی آقای دکتر سروش، ضعیف باشد و نتوانسته باشم دینِ خودم را به دین و میهن و انقلاب و باورهای راسخم ادا کرده باشم؛ دیدم نه. نه! فیدبک (=بازخوردها) نشان داد درستِ درست وارد صحنه شدم. وقتی پای دین و عقاید و ارزش‌ها در میان باشد، سخن راست سرباز حاج قاسمِ شهید می‌آید وسط و اخلاص نابش می‌آید میان، که برای دست‌یابی به اهداف و آرمان والای اسلام اینجا را به توصیف، حرم دانست. زیرا این حرم را اگر بزنند حرمی باقی نمی‌ماند. مگر نمی‌بینیم هنوز نه به داره و نه به بار (=انقلاب را هنوز کله‌پار نکردند) همه‌چیزِ دین و مقدسات و باورها و خدا و امامان و صالحان و قرآن را به سُخره می‌گیرند و به هر پلشتی پشت می‌دهند تا مثلاً یک ضربه‌ای زده باشند؟! این است مبارزه؟! اینان اگر فرضاً روزی به صدر برسند هیچ ریشه‌ای سالم نمی‌گذارند و شجره را از پی درمی‌آورند و چوبِ خشک هم برای ایران باقی نمی‌گذارند. غَرّه نیستم؛ اما غرورم به من اجازه نمی‌دهد یک گوشه‌ی ناخن آن دستِ بر زمین افتاده ولی در آسمان رفته‌ی حاج قاسم را به هزارها «سروش» «سروش‌وَش»ها عوض کنم. زمانی که او رزمندگی می‌کرد و متوالی در متولی بیدار ماند و خواب را از خود دور کرد تا خواب داعش و داعش‌پروران را آشفته کند، سروش‌نام‌هایی با دریوزگی تمام از آن سوی مرزها به باورهای مردم و مقدسات دینی ما یورش می‌بردند و سرگرمِ سرگرمی‌های رذل خود بودند. تمامش حرف است و بس. وقت عمل که شد از پستوی خانه‌ی‌شان حتی به تراس هم سر نمی‌زنند. فقط بلدند دودوک زنان حرف‌های به‌تاریخ‌پیوسته‌ی غربِ جدا از خدا را بلغور و صدالبته -دور از شریف‌زادگان- نُشخوار کنند، شاید حورا راه بیفتد تا پازل‌شان را جور کنند. خائفانه و خائنانه به کیانِ آیین‌مان یورش می‌آورَد،آن‌هم نه به ادب، که در اوج بلاهت، آن‌وقت از ما می‌خواهند بِصتا ! باش، که سروش دارد اندیشه‌اش را منظوم می‌کند. اگر خیال ورزیده مردم مؤمن ما را «اَبله» فرض کند، بداند در پیله‌ی بُله خویش محبوس شد و روزی خواهد فهمید که آن وقت نوغان‌دار سراغ پیله می‌رود و برای این‌که حشره، پروانه نشود و پر نزند آن را به دست آفتاب می‌دهد تا کرم درون را بمیرانَد. اگر آقای دکتر عیدالکریم سروش می‌خواهد خود را مثلاً نوغاندار روشنفکری ایران جا بزند، بداند او خیلی دیر جنیده است و دیگر پیله‌های فکری‌اش ابریشم نمی‌شود، زیرا تا بجنبد زودتر آفتاب دهد، کرم‌ها جهیدند و از سوراخ پریدند و پیله‌ها پوک گردیدند. پیله که پوک شد یعنی پوچ شد. باز نیز دستم را قنوت می‌سازم و در حق او باری دگر دعا می‌کنم از پرتگاه بیشتر ازین پرت نشود و به آغوش ادب و آئین و آرمان برگردد.
۱۸ بهمن ۱۴۰۰ / ابراهیم طالبی دارابی دامنه

پاسخ:

از سه دوست محترمم -که هر سه از من، از هر نظر افضل‌اند- یعنی جنابان به ترتیب زمان نقدنوشتن: آقای جلیل قربانی، آقا سید محمد موسوی وکیل و آقا سید علی‌اصغر شفیعی کمال تشکر را دارم که به نقد و نیز نصیحتم پرداختند. اما عدالت ایجاب می‌کرد این تذکرات دلسوزانه خطاب به بنده را، به نزد آقای سروش می‌بردند؛ زیرا این او بود که با بلاهت و بی‌ادبی تمام، به حریم باورهای قطعی مردم هجمه کرد و بنای هیوها گذاشت که این فراز فریادهای عبثش نیز، چون کف روی آب می‌ترَکد و ملت او را باز نیز روسیاه‌تر ازین خواهد یافت اگر همچنان متنبه نشود و همواره بی‌‌‌اندازه‌ی وزن خود گپ بزند. اینجا هم، جدول حل نمی‌کنیم که بخواهیم سرگرم شویم، مدرسه است و روی مسائل تاریخی و روز جامعه ورودی زنده دارد. و من هم اساساً فردی نیستم که از طرح دیدگاه‌هایم از احدی خوف داشته باشم. پاینده باشید هر سه رفیق که اگر بگویم خودم را پیش هر سه‌ی شما افاضل، شاگرد و کمتر می‌بینم گزاف نبافته‌ام. هر سه‌ی شما برای من ارزشی والا و قیمتی بی‌رقم و صفاتی برای دلربایی دارید و خودم را پیش شما  فروتن می‌دانم. هنوز هم در بهترین قسمت قفسه‌ی کتابخانه‌ام آثار آقای سروش چیده شده است. زیاد خودتان را دلبسته‌ی شخصیت‌ها نکنید. میزان تحمل برادران جناح راست و مستقل درین صحن از شما خیلی‌خیلی بیشتر است. بارها به چارچوب‌های فکری آنها درین صحن نقد و حمله شد ولی بسیار صبوری ورزیدند. شما سه دوست بیش از سروش می‌ارزین. چرا خود را دست‌پاچه کردیدن؟! بذارین همین‌جا وارد یک کشکولی بکشم: چقدر مِرغانه‌ی بی‌تحمل بودین و نمی‌دانستیم!
با احترام؛ برادر کوچک و شاگردتان: ابراهیم

 
فقط جهت اطلاع، استاد
طبق تأکید رهبری معظم، به نیروهای «....» بازنشستگان نمی‌گویند، وابستگان می‌گویند یعنی همچنان وصل به کار. و این بار منفی این نام را کاست. به قول شیخ محسن قرائتی، در اسلام حتی فارغ‌التحصیل هم نداریم، چون علم که تمام‌شدنی نیست.
 
ستاد شیخ احمدی
شناخت و اُنس‌مان به سالیانی دراز عقبه دارد و همین به علاقه انجامیده، با عُلقه‌ای معرفتی و محبتی.. حقیقت امر این است مدرسه فکرت را از آن رو از سال ۱۳۹۷ راه انداختم تا همه به همدیگر به زبان رسا، با شیوه‌ی منطق و بدون جنجال و ماجراجویی دانش‌رسانی کنند. پیامبر عظیم ما ص در حلقه‌ی علم رفت نشست، امام معصوم ما ع خیلی آشکار فرمود حتی در شب قدر باارزش‌ترین کارِ احیاء و شب‌زنده‌داری، مناظره‌ی علمی است. ما حتی به تحریک و تحریص و تحریض از سوی بزرگ‌مان فراخوانده‌شدیم علم، طلب کنیم حتی به دوری مسافت باشد؛ ولو چین، کنایه از اَقصی‌ٰنقطه.
 
اسم اینجا هم مدرسه فکرت است که دو معنای روشن آن این است: مدرسه‌ی فکرت؛ به معنای اندیشیدن. و مدرسه‌ی فکرت، یعنی فکرِ تو، فکر و تفکر تو چیست؟ یعنی ای عضو، فکر خودت را بریز صحنِ این تالار هم‌اندیشی.
 
چرا مقررات وضع شد؟ چون نمی‌خواستم مثل سایر گروه‌ها، رها و شلوغ و پر از کپی و بازفرست‌ها باشد؛ به عبارتی غُلغُل قلم درین قنات اصالت دارد که باید جاری شود و تشنه‌کام را آبیاری کند. بگذرم. من شاگردی دوستدار دانش و ارزش هستم و می‌خواهم عمرم در علم بگذرد و بهترکردنم. لذاست خود را در مقام یک یادگیرنده می‌دانم تا یاددهنده. به اعضای محترم احترام والایی قائلم و حتی تمام این تعداد عضو را در زیارت به ذهنم همراه دارم؛ تا این حد درهم‌تنیدگی روحی.
 
استاد محترم حضرت سید عمادی
از شما تعلیم گرفتیم؛
اگر حُسنی دیده می‌شود به یُمن دوستی و شاگردی پیش بزرگانی چون شماهاست، و اگر قُبحی هم هست که هست همه‌اش از سرِ تقصیرات و قصور من است. ممنونم شما و استاد احمدی، بنده را مورد رهنمود خودتان قرار می‌دهید.
 
چرا من خود شما که شخی خواندی، حالا هم یک دوره فقه بگُذراند، همه‌چیز برایت روشن می‌شود و از حکمتِ احکام و حتی از مصلحت تعبیه‌شده در داخل آن -که کمک به حکم اولیه می‌کند- سر در می‌آوری. از قضا؛ هم حافظه‌ات از من پیشی دارد، و هم دانش و اطلاعات فراوانت. فروتنی نکن شما که همواره پایبندی فرافکنی نکنی. باور بفرما ذهن جناب‌عالی جوان‌تر از منِ حقیر است. مگر جناب آسید محمد خاتمی مُرد. پس پیش‌داوری‌ات درست از آب درنیامد؟ مگر رهبری معظم حاضر نیست؟ که در آن متن از نقش ایشان هم در تقویت مرحوم رفسنجانی مثال زدم. من معتقدم: درین صحن، راه‌ندادن به بدبینی، فرمول گفت‌وگوست. تا بدبینی باشد، حتی یک جمله‌ی صدق از کسی تولید نمی‌شود. سخنم عمومی است.
 
پاسخ‌ها:
آمدم، ببینم قادرم؟
قورمه‌سبزی هم خوردم.
برم صحن‌گردی ببینم چه صحنه‌ای بیآراستند.
 
این و آن نوشته‌ات جناب آقا سیدمحمد وکیل -که سلامم بر شما باد- گمان مبَر که آن سوهان بُرّنده است بر روحم، نه رفیق، سوهان کَره‌ای قم است بر کامم. وقتی نظرات خود را از دروازه‌ی زبان‌تان به بُرون می‌افکنید، تازه هنوزم دوست‌داشتنی می‌شوی. چرا؟ چون که صدق و خلوص به آن دانش‌آموخته، آموخته در بحث دست به تعارف و تکلف نمی‌زنید. قلمت را در نقد خودم و متنم گرامی می‌دارم و خرسندم از اندیشه‌ات باخبر می‌شوم و اگر در آن قوامی ببینم -که می‌بینم، که می‌بینم- مثل شاخه‌ای که به تُوک محتاج است بر آن تکیه می‌دهم تا سَرتوسَرتو نخورم. همچنان به همین رویکرد نقّادانه‌ات ادامه دهید که حاصل آن نه نقار، که دمیدن روح رویارویی دوستانه‌ی افکار است. افراد هم با افکار به نقد فکر هم می‌روند و شما به من چُنان می‌کنید. ممنونم برادرِ شریف‌النسَب من.
 
من که بارها مُذعِن و معترف شده و می‌شوم که شما شخصیت بارز علمی مازندران، استاد دانشگاه جناب جلیل قربانی، استادِ شایسته‌ی من هم هستید، و اگر در ساری مقیم شوم (که خیلی‌ها بر من فشار بالا می‌آورند که به ساری و داراب‌کلا کوچ کنم ولی قم قوه‌ی جاذبه‌اش به قوه‌ی جاذبه‌ی زمین، پهلو می‌زند) به‌یقین و به‌طوع در درس‌های کلاس‌تان زانوی تلمُذ می‌زنم تا از نزدیک بیاموزم؛ اما شما مرا بازم داشتین که استاد خطابتان کنم. بگذرم. هر چه‌ام بدانید یا بنامید، دست‌کم مطمئنم «خُل‌»ام نمی‌پنداریدم، و همین بر من بس که بفهمم در خطابه‌های‌تان به این مخاطبِ مشتاق، چه گُل‌جوجو‌های بهارین موج می‌زند که بایدش دست‌چین کنم و چون علی موسوی گرمارودی به شعرش گردانم و گُلِ نرگسِ اردیبهشتی‌ام را از سرزمینِ به قلم نشاءشده‌ات برچینم که بوی آن حتی یک سرسرای دراز را پُر می‌کند، چه رسد به سراچه‌ی دل آدم که سرمستِ هر چه بوی خوش است و شما و متن شما هر دو برای من رایحه‌ای خوش‌اید. سلام به شما رفیق اندیشمندم که هرچه در متن، شماره می‌کنید همه‌اش از یکی دیگری بهتر و خواندنی‌تر بر ذهنم وارد می‌شود. من اهل صادرات و واردات فکری‌ام. بگذرایم از هم بخوانیم و بدانیم. من از هیچ نوشته‌ات، نه فقط به ستوه نمی‌آیم که به ستودن دانش و خردتان شاغل می‌شوم.
 
پاسخم به این پست: برادر مهربان و به قول آن ذاکر خوش‌بیان  ِمِرهبانِ من- سید علی‌اصغر که از کودکی تا به اکنون با هم، نفس کشیدیم و قَد هم، ولی هرگز بر هم به عَرعَر نیامیدیم. در بحث‌ها از همان بَدوِ طلوع فجر انقلاب، هیچ‌وقت بر روی هم چالش جدی را به دستِ محال نسپرده‌ایم. اینک نیز مثل همان بَدو است که من و تو را هرگز به عصر بدَوی پرتاب نمی‌کند. تو را من مثلِ آن آهنگ «نازک‌نارنجی نباش...» (که نمی‌دانم آیا زیرزمینی به هوا برخاسته؟! یا روزمینی به سماء رفته؟!) تلقی نمی‌کنم. ازین‌رو، دوستِ چالش‌دوستِ من که برادرِ «غدیریه»ی قادر و قدَر منی، کمی به تن، پی بمال بعد به حمام برو و تن‌مال بکش، پی نمالی، به جای لیم، پوست ذِل‌ذِل می‌آد و آنگاه وقتی از حموم زدی بیرون، کسی نمی‌فهمد بَشِسّه‌دیم شدی یا نه ! من حتی دَلّاک تو که در کفِ صابون هم چشمت را هم به سوزه نمی‌آورم چه رسد به بُهتان، که بُهت بر رخ می‌زند. می‌دانم هر وقت خواستی پشتم را کیسه بکشی، سِخپِلخم نمی‌کردی هیچ، مُشت‌مال محکمی هم می‌دادی و تا حمامِ بعدی که بر یک‌هفته هم بالغ می‌شد، قولنج از تن آدم فنا می‌شد. صِحّت عافیت! رفیق گرمابه و گلستان. و ایضاً بوستان! سلام و والسلام.
 
من بر وظائف خودم آگاهم
شما هم در شرافت خود پیشتاز.
درود قلبی‌ام بر آن رفیق اهل دانایی.
بی‌تاب مباش.
 
با بالاترین ابلاغ ارادت
که کسی نمی‌داند تو در دل چه می‌کنی
و من در دل تو چه. شاداب‌سازی سادات واجب‌الاحترام، بر من فرض و اوجب است. من که به جدّ شریف تو همآره عشق و تعلق داشتم.
 
به خدایی که میان دل و ایمان شما و بنده مشترک و حی و حاضر است، ازین نوشته‌ات بی‌اندازه خندیدم.  دیدی گفتم قلمت معجزه‌ی لفظی می‌کند.
 
نخور نخور
از بِرا خودا.
قورمه‌سبزی نخوره‌ات، قشنگ‌تره. کشکولی!
 
نظر حجت‌الاسلام سید‌حسین‌ شفیعی دارابی:
 
از  رویش «مادر انحرافات» غافل نباشیم!!!
بنام پروردگار بصیر و دوستدار اهل بصیرت. آقا ابراهیم سلام علیک. فرارسیدن عصر هفتمین روز از دهه مبارکه فجر را تبریک می گویم. دو نوشته اخیر جنابعالی که در جهت نقد محتوایی اثر منظوم جناب سروش (که در آستانه انتشار قرار دارد) نگاشته آید و نیز پاسختان به نوشته های سه دوست منتقد تان را خواندم؛ جنابعالی در این سه نگاشته وزین؛ و آراسته به حریت؛ ادب؛ به درستی توانسته آید: سوز و غیرت دینی و مردم باوری خویش را در معرض دید خوانندگان قرار دهید؛ آنچه که بیش از هرچیز موجب خرسندی اینجانب گردید؛ پرده برداری از ریشه پنهانی است که سالهاست که در  جان و دل جناب سروش سر براورده و جوانه زده است؛ و وی نیز با بهره گیری از این بن مایه نامرئی؛ در سراشیبی سقوط اخلاقی و دینی قرار گرفته است؛ و آن هم چیزی جز خصلت بسیار زشت «تکبر» و «غرور» و «خود برتربینی» نمی باشد. بعد از مطالعه نوشته های جنابعالی و نیز برای بالا بردن ضریب درستی این نگاه خویش؛ برای چندمین بار به پیامدهای مخوف این خصلت بسیار زشت روی آوردم؛ دیدم در خلال آموزه های دینی از آن به عنوان «مادر انحرافات» یاد شده است. «اللهم اعذنا من شره»!!
(حوزه علمیه قم: عصر روز دو شنبه؛ ۷ بهمن ۱۴۰۰ش_۵  ماه رجب ۱۴۴۳ق: سید حسین شفیعی دارابی)
 
دامنه:
با سلام و نهایت تشکر از استاد عزیزم که نوشته‌ام را از نظر گذراندند و ورود مرا در نقد افکار اخیر آقای دکتر عبدالکریم سروش، اخلاقی و برابر با ادب تشخیص دادند. بر من همین بس که شما مجتهد بزرگوار و پرهیزگار متن بنده را مورد تأیید قرار دادید و بر آن نکته‌ای مهم اخلاقی افزودید. درود درین وقت اذان. فرصت ادامه نیست و بروم برای اقامه‌ی اول وقت نماز. التماس دعا.
 
اول نقلِ عین پیام آقای وحدت که به من فرستاده شده:
 
«بسمه تعالی
سلام علیکم و رحمه الله
 
نقل شده که مرحوم علامه طباطبایی فرمودند:
 
" در این انقلاب، یک شهید واقعی بود، که مظلومانه هم شهید شد، و آن هم اسلام بود. ″
 
اگر این نسبت درست باشد (که ظاهرا‌‌ً چنین است) ضرورت دارد بررسی شود: برداشت علامه از اسلام چه بوده که پیروزی انقلاب در ۲۲ بهمن ۵۷ به مثابه‌ی روز شهادت اسلام تلقی شده است.
 
پایان نقل قول
 
جواب بنده : نویسنده‌ی محترم متن بالا با به کار گرفتنِ قیدِ «ظاهرا‌‌ً»، به اصالت‌بخشی در روش تحقیق بهاء داده‌اند؛ زیرا دست از قطعی‌دانستنِ فرمایش منتسب به مرحوم علامه طباطبایی شسته و در واقع در نقلِ جمله، پرواپیشگی علمی نموده‌اند. اما با آن‌که آن را ظاهراً از آنِ علامه دانسته، درِ بحث را ولی نبسته و خواهانِ بررسی‌اش شده و در ادامه از راه پرسشی‌کردنِ مسئله، تقریباً - و در نگاه من تماماً- موضع و دیدگاه خود را نزد مخاطب یا مخاطبین آشکار ساخته‌اند. اینک برای که دیدگاه خودم را به عنوان یک شهروند ایران بیان کرده باشم به بررسی این متن می‌پردازم:
 
چندان مهم نمی‌دانم که روزنامه‌ی جمهوری اسلامی اینجا این مسئله را با نقل مصاحبه‌ی محمدحسین قدوسی فرزند شهید آیت‌الله قدوسی (نوه‌ی مرحوم علامه طباطبایی) نادرست دانسته بود؛ که سایت خبرآنلاین در ۱۷ شهریور ۱۳۹۵ به نقل از همان روزنامه به آن پرداخته بود. هرچند این گزینه، به بخشی از بگومگوی محتمل درباره‌ی این سخنِ منتسب، می‌تواند کمک محتوایی یا شکلی کند. من اما فراتر می‌روم و فرض را نه بر «ظاهرا‌‌ً»، بلکه مثلاً عیناً بر سخن علامه می‌گذارم. درین صورت، چند جواب قابلِ تأمل است که بنده به بضاعت خودم بیان می‌دارم:
 
۱. علامه یک انسان است، انسان اشتباه می‌کند، پس علامه اشتباه کرده است.
 
۲. علامه اسلام‌شناس است، اسلام‌شناس قادر نیست همه‌ی اسلام را درک کند، پس علامه قادر نبود تمامِ اسلام را درک کند. (دست‌کم سرِ برداشت سیاسی از اسلام)
 
۳. علامه قرآن‌دان و مفسر بزرگ است، قرآن‌دان و مفسر بزرگ به همه‌ی معارف آن احاطه ندارد، پس علامه به تمام معارف قرآن احاطه نداشت. (دست‌کم سرِ برداشت سیاسی از قرآن)
 
۴. علامه فردی بوده عارف‌مسلک که انزوا را پسند می‌کرد، کسی که که اهل انزوا باشد از اجتماع و حضور معمولاً پرهیز می‌کند، پس علامه از سیاست پرهیز داشت و سعی داشت غائب باشد و به تفسیر و علم و دروس بپردازد.
 
۵. علامه اهل پیش‌داوری نبود، درین جمله پیش‌داوری عجولانه وجود دارد، زیرا خودِ علامه اندکی پس از انقلاب به لقاءالله پیوست، پس اگر فرضاً این پیش‌داوری از آنِ علامه باشد او خیلی‌زود دست به قضاوت زد و چگونه می‌تواند هنوز عملکرد انقلاب را ندیده، اسلام را مثلاً «شهید» و به عبارتی «پرپرشده» و «نابودگردیده» «قربانی» بخواند. مگر آن‌که حامیان این جمله بخواهند نعوذبالله حرف در دهان علامه بگذارند.
 
 
۶. هر سخن شأن نزول و موقعیت زمانی و مکانی دارد، اگر این سخن از آن علامه باشد، علتِ سخن روشن نیست. طرفداران این جمله هم، دست‌شان برای رفتنِ به دل شأن نزول تهی است. تا آن روشن نشود، اصالت و انتاج این جمله مخدوش باقی می‌ماند.
 
۷. و ... چندین بررسی دیگر که من مَجال ندارم برای نوشتن و خواننده برای خواندن.
 
بنابرین: اگر این یک تکه سخن، از آنِ علامه هم باشد، چنین برداشتی، ضمن آن‌که می‌تواند حق نظر ایشان باشد، اما همان مُثله‌کردن اسلام است که شاگردش شهید مطهری از آن سخن راند. اسلام را حتی در سراچه‌ی دل مؤمنان هم حبس کنند باز نیز، بشر در جامعه‌ی خود مدنیه‌ی فاضله نخواهد توانست ساخت. من راهی که امام خمینی در برداشت از اسلام برگزیدند را صحیح و منطبق بر صراط و آنچه پیامبر ص و ائمه ع رهنمون شدند، می‌دانم و اگر در عرصه‌ی عمل نمی‌توان آرمان‌شهر اسلام را بنا کرد، دلیلی نمی‌شود که مُسلم دینِ خود را فاقدِ صلاحیت برای سرنوشت سیاسی خود بداند. مثال بارز آن ۵۰ سال سلسله‌ی پهلوی است و ۴۳ سال انقلاب اسلامی که در اولی دین در سیاست دخالتی نداشت ولی ملت دید چه کارها که نکردند و در دومی هم دین در سیاست دخالت داده شد و ملت دارد لمس می‌کند چه کارها که کردند. مگر می‌شود به دست بشر حکومتی به نقص بپا کرد؟! یعنی قائلین به پرهیزدادن دین از سیاست دنبالِ یزدان‌شهر نباشند که آگوستین وعده داد و یا شیطان‌شهر نباشند وقتی دیدند دین حرف دارد و صامت و صم نیست و وسطِ کار است. نقص از دیندار طبیعی است، دین به خودی خود به روایت قرآن اکمل و اتمّ است و خاتمیت برای همین اعلان شده است. عقل و شرع با هم. جداکردن این دو از هم یعنی چسب شرع را از عقل محوکردن و چسبِ عقل را از شرع شستن. من برداشت‌های خودم را آشکار کردم، درست یا نادرست آن بر عهده‌ی داوری‌کنندگان.
 
نوشته‌ی آقای جلیل قربانی:
با توجه به چالش‌هایی که پس از انتشار کتاب «مسیر پیامبری» خانم دکتر صدیقه وسمقی ایجاد شده است، در اینجا چکیده‌ای کوتاه از مهمترین نکات کتاب مذکور برای آگاهی و تحلیل دوستان علاقمند عرضه می‌شود.
 
برداشتی از کتاب «مسیر پیامبری» نوشته دکتر صدیقه‌ وسمقی، دانش‌آموخته فقه و معارف اسلامی از دانشکده الهیات دانشگاه تهران
 
۱- رابطه‌ انسان و خدا هرگز از سوی خدا آغاز نشده و خدا کسانی از انسان‌ها را به عنوان فرستاده‌ خویش برنگزیده‌ است و پیامبران حاملان وحی و پیام‌ آورانی از آسمان به زمین نبوده‌اند!
 
۲- رابطه بین خدا و بشر از زمین به آسمان بوده‌ و این انسان بود که در جستجوی خدا و برای رابطه با او تلاش کرده‌ است. انسان، مبتکر رابطه با خداست و پیامبران همان افراد مبتکر و خلّاق بوده‌اند که خدا را برگزیده و با او رابطه برقرار کرده و درک خود از خالق هستی و رمز آفرینش و حاصل این رابطه را به‌عنوان پیام خود به میان مردم آورده‌اند.
 
۳- وحی، انکشاف فهم انسان از خدا و هستی است نه کلام خدایی که فرشتگانی بالدار از آسمان و از سوی خدا آورده‌اند. کسی از لبان خدا چنین چیزی نشنیده و تنها پیامبران هستند که مدعی شدند از زبان فرشتگان و از سوی خدا مبعوث و موظف شده‌اند.
 
۴- دست کم چهار دلیل برای رد ادعای ارسال رسول از سوی خدا وجود دارد:
 
الف- چرا در همه‌ زمان‌ها و برای همه‌ اقوام، پیامبری از سوی خدا فرستاده نشده‌ است؟ این وضعیت، ناقض لطف خدا برای هدایت بشر در طول تاریخ است.
 
ب - چرا پیام الهی به طور قطعی به آیندگان نرسیده‌ و راه تفسیرهای متعدد و گاه متضاد باز است و پیروان ادیان دچار انواع اختلافات نظری و عملی شده و جامعه در رنجِ تشخیص درست از نادرست است؟
این وضعیت، ناقض روشنایی پیام و استحکام سخن خداست. 
 
ج - چرا برخی گزاره‌های کتاب مقدس با علم در تضاد است یا در تناقض با عقل و واقعیت‌هایی‌ است که مورد سنجش قرار می‌گیرد.
 
د - چرا همه‌ پیامبران، مرد بودند و خدا نسبت به زنان به عنوان نیمی از جمعیت انسانی در این مورد تبعیض قائل شده‌ است؟ آیا این نکته عدالت خدا را نقض نمی‌کند؟
 
۵- برای اثبات این که این آورده‌های از طرف خدا نبوده است، می‌توان به دو نکته دیگر توجه کرد:
 
الف- تفاسیر متعدّد و فرقه‌های مختلف با قرائت‌های متفاوت از آیات و روایات و با اختلافات عمیق میان برداشت‌ها از آنچه کلام خدا نامیده می‌شود، وجود دارد.
 
ب- رویکرد‌های خشونت‌ بار به اسلام مانند داعش، طالبان و مانند آنها نشان می‌دهد که آیات از استحکام معنایی، شفافیت و صراحت برخوردار نیستند و امکان هر برداشتی حتی برداشت و خوانش داعشی از آن هم وجود دارد.
 
پاسخم به جلیل قربانی:

جناب آقای قربانی! سلامی شبانه و آرزوی بهکامی و خرمی: با توجه به این‌که در صدر متن نوشتید «برداشت» خودتان است، لذا دست‌کم سه ایراد در برداشت شما را بیان می‌کنم. چون بنده تقریباً بر تمام قسمت‌های ۲۴گانه‌ی نقد بر کتاب «مسیر پیامبری» که توسط جناب حجت‌الاسلام حاج شیخ احمد باقریان ساروی درین صحن ارائه شد، نظر و توضیح و دیدگاه گذاشته بودم.

ایراد اول: اگر وحی فقط در زبان و گفتار خلاصه می‌شد، پس فرستادنِ خودِ اَلواح به حضرت موسای نبی ع در سینا چی؟ آن را که نمی‌شود پنهان داشت.

ایراد دوم: اگر پیامبران به تعبیر نادرست خانم صدیقه وسمقی، نعوذبالله «مدعی»‌اند ! پس چرا پیامبر خاتم ص در غار حرا از آمدنِ اولین پیام وحی و شنیدن لفظ «بخوان»، شگفت‌زده شد  و غافلگیر؟ و بعداً از کوه سراغ حضرت خدیجه س در خانه آمده و مورد دلداری آن بانو قرار گرفتند و به حالت مدّثر و مزّمل و تب‌ولرز درآمدند؟ پس خدای باری‌تعالی، سراغ نبی آمده، نه نبی مدعی باشند و خدای ناکرده «کذّاب» و فریبنده!

ایرا سوم: پس بر مریم مقدس ص مُمثل شد چی؟ که نوید عیسی در بطن مقدسش بود و مریم حتی روحش خبردار نبود و وقتی جبرئیل بر وی ممثل شد تازه دریافت حضرت عیسای مسیح ع یا همان «عبدالله» ع و «کلمه» ع را حامله‌اند.

دنیای مرموز وحی -که چندین نوع وحی هم داریم- این‌همه ساده و بسیط نیست که درس‌نخوانده از آن سر درآورد ولو در دانشکده معارف یک چند صباحی هم تمرین کلاس‌رفتن کرده باشد. این راه، زحمتی فراوان، مجاهدت با نفس و کسب مدارج عالی دریافت‌های الهی و وحیانی دارد، تا معرفت -که سوای از علم است- بر وجود آدم درخشان شود و از عجز حکمتِ مسائل غیب، کمی به در آید.

ازین‌که گزارش علمی پاکیزه و رسا و شیوا ازین اثر چاپ‌نشده‌ی مشکل‌دار، ارائه کردید، باید دانسته باشید دست‌کم بنده را به لذت علمی و معنوی کشانده‌اید. با تشکر.

مزرعه‌ی فکرت ۱۰

صمدقصاب، آتاتورک، حوزه‌ی نجف

۱۹ بهمن ۱۴۰۰ / ابراهیم طالبی دارابی دامنه

به نام خدا. سلام. در نجف «صمد‌قصاب» فهمیده بود آمدند برای امام خمینی گوشت گوسفندی بخرند. بهترین جایِ گوشت را داده بود؛ بدون استخوان و چربی. گوشت را برگردانده بود و گفته بود همان‌طورکه به بقیه می‌دهد، بدهد.

در نجف علما نشسته بودند و درباره‌ی آتاتورک بد می‌گفتند. به‌یک‌باره امام حرفشان را قطع کرد و گفت: «آتاتورک نظریه‌ی امروز حوزه‌ی نجف را داشت و می‌گفت باید دین از سیاست جدا باشد.» همه ساکت شدند... . بگذرم.

یادداشت‌های مطالعاتی‌ام از کتاب
«دایره‌المعارف مصور تاریخ زندگی امام خمینی»
جعفر شیرعلی‌نیا. نشر سایان صص ۱۸۰  و ۱۸۱ .

 
متن حجت‌الاسلام سید حسین موسوی خوئینی در مدرسه فکرت:
سلام.
 
ا. از پرداختن به سخن من و ارائه‌ی پاسخی مشروح، سپاسگزارم.
 
ب. ارجاعات شما به سوانح دهه‌ی ۱۳۷۰، نشان از تأمّل بسیار بر مواضع دارد و قاعدتاً خام و برخاسته از هیجان نیست.
 
ج. طبیعی است که انسان‌ها به اندازه‌ی تفاوت جغرافیا، زمان و اندیشه؛ برداشت‌های متفاوتی داشته باشند. هم‌چنین ارتباط و دغدغه‌ی افراد، متفاوت است. شاید شما به نکاتی، حسّاسیت داشته و توجّه کرده باشید که من اصلاً التفات نداشته‌ام یا اهمّیت نمی‌داده‌ام. و شاید بنده در برهه یا مسئله‌ای، از نگاهی کلان پیروی کرده و افق دیگری را پیش چشم داشته‌ام... به هرحال گفت و گو و هم‌اندیشی، برای التیامِ همین گُسست‌ها و ناآگاهی‌هاست.
 
د. ارزیابی و داوری درباره‌ی خدمت و خیانتِ آیات هاشمی رفسنجانی، خامنه‌ای و حجت‌الاسلام و المسلمین « سیّدمحمّد خاتمی »؛ مجالی بیشتر از این گفت و گو می‌خواهد. هم شما، بابی کوچک - بلکه روزنی - گشوده‌اید و هم « آسوده شب ِ » حاضران گروه نیست. وگرنه از بی‌مهری‌ها و لغزش‌های یادشدگان، خاطری آکنده دارم. آنچه در ادامه آورده‌ام، در محدوده‌ی مطلبی است که شما نوشته‌اید و درماندگیِ خویش در فهم آن را، بیان کرده‌ام. شاید اگر من می‌نوشتم، مطالبی تُندتر و صریح‌تر و مستند می‌نوشتم و شما دقیقاً به خاطر روشن بودنِ ادّعا و دلایلم؛ بر اشتباهات آشکار آن‌ها انگشت می‌نهادید و حیثیتِ این بزرگواران را، بازمی‌گرداندید
 
ه. با مقدّمه‌ی بالا عرض می‌کنم که از توضیحات شما، بهره‌ای بردم ولی توانِ همراهی ندارم. زیرا در موارد بسیاری، بی‌خبر بودم و شما آن‌ها را، مفروض گرفته و اثبات نکرده بودید. مواردی هم، در برداشت و موضع قاطع شما درماندم!
 
مثلاً: یکی از نشانه‌های « خودکامگیِ » آیت‌الله هاشمی رفسنجانی را، نامه‌های دکتر سروش به ایشان دانسته‌اید که از فَرطِ کَثرت، « سیاست - نامه » را به دو مجلَّد رساند. بنده به جلد اوّل ( چاپ پنجم، بهار ۱۳۸۹ ) و جلد دوم ( چاپ چهارم، بهار ۱۳۸۸ ) مراجعه کردم. مجموع مطالبِ دو جلد، ۷۹۲ صفحه است که ۲۶ صفحه از جلد نخست را، نامه‌های سرگشاده و محرمانه‌ به آیت‌الله هاشمی رفسنجانی تشکیل می‌دهد. آنچه این کتاب را از جلد اوّل فراتر برده است، سخنرانی‌ها و مصاحبه‌ها و نامه به دیگران است! نکته‌ی عجیب، برداشت شما از این نامه‌نگاری‌هاست. دکتر سروش از جور و معرفت‌ستیزیِ گروه‌هایی که همه می‌شناسیم، به عالی‌ترین مقام اجراییِ کشور و رکنِ دوم نظام پناه برده بود. و همه می‌دانند که میوه‌های خوشگُوارِ « فِشار » و « آتش به اختیار »، زیر سایه‌ی همایون چه کسی بار می‌آیند.
 
مثلاً: انتخاب و اعمال آقای « فلّاحیان » را، به تعمّد و سوء نیّتِ آیت‌الله هاشمی رفسنجانی نسبت داده‌اید. آقای هاشمی و منتقدانش، بارها گفته‌اند که هدف و دغدغه‌ی ایشان برای ریاست‌جمهوری، توسعه‌ی اقتصادی و سازندگی و بازسازیِ ایرانِ پس از جنگ بود. اصلاً دغدغه‌ی توسعه‌ی سیاسی یا فرهنگی و مسائل امنیتی را نداشتند. از همان ابتدا، وزارت‌های ارشاد و اطّلاعات و کشور و [ دفاع؟ ] را، به رهبری واگذاشتند که در آن برهه، کاملاً  همراه بودند. از تابستان ۱۳۶۸ تاکنون، انتخاب وزیر اطّلاعات باید مرضیِّ آیت‌الله خامنه‌ای باشد. چندان پوشیده و مورد انکار رهبری هم نیست. توجیهی هم آورده‌اند. رئیس‌جمهور، اجازه‌ی تغییر معاونان وزارت اطّلاعات را هم ندارد؛ ولو احمد‌ی‌نژاد باشد. گزینش نهاییِ حجت‌الاسلام و المسلمین « سیّدمحمود علوی لامِردی » و رابطه‌ی سرد رهبری با ایشان، توضیحی دیگر دارد ... اگرچه دیرزمانی است که وزارت اصلی، به بیت منتقل شده و کارِ سربازان گمنام را به سپاهیان اصیل سپرده‌اند. باری در شهریور ۱۳۶۸، حجت الاسلام و المسلمین « علی فلّاحیان » ( معاون امنیتی حجت‌الاسلام و المسلمین « محمّد محمّدی ری‌شهری » )، گزینه‌ی سرراستی برای نخستین کابینه‌ی پس از امام (رض) بود و به اذعان اهالیِ وزارت، درک و مدیریت اطّلاعاتیِ بهتری نسبت به آقای « ری‌شهری » داشت. کم و بیش، همان کرد که سَلَفش می‌کرد و پس از او هم ادامه داشت. اگر دوم خرداد و جامعه‌ی مدنی و گفتگوی تمدّن‌ها، و شخصیت پالوده و آراسته‌ی « سیّدمحمّد خاتمی »، توانست جلوی قتل‌های شرم‌آور و زنجیره‌ای را بگیرد؛ شما بر شخصیت هاشمی و آغاز قتل‌ها در دولت دومش نیز خُرده بگیرید. از سخن آقای هاشمی درباره‌ی آقای « فلّاحیان » هم، استفاده‌ی درستی نکرده‌اید. آقای هاشمی هنگام رأی اعتماد مجلس سوم به کابینه، کنایه زد که لابدّ از آقای « فلّاحیان » ترسیده‌اند. بعدها و در چالش روزنامه‌ی « سلام » با « فلّاحیان »، پدرم آن کنایه را به رُخِ وزیر اطّلاعات کشید. باید قدرِ خوانندگانِ « سلام » را بدانیم. با آنچه در بند « د » آوردم، از پرداختن به موضعِ آقای هاشمی در برابر « عبّاس عبدی » و « عزّت‌الله سحابی »؛ روی می‌گردانم.
 
آیت‌الله هاشمی، درباره‌ی این دو، انگیزه‌ی شخصی داشت ولی در باقی مواردی که گفتید، صرفاً سکوت کرد چون نمی‌خواست با ورود در حوزه‌ی فرهنگ و آزادی‌های مدنی، ایده‌هایش درباره‌ی توسعه‌ی اقتصادی را به خطر اندازد. مثلاً: عزل فقیه عالیقدر توسّط امام ( رضوان الله علیهما ) را، غیرقانونی دانسته‌اید! مگر انتخاب « قائم مقام رهبری »، قانونی بود؟
 
بله. مرحوم آیت‌الله « سیّدمحمّد حسینی کاشانی » در جلسه‌ی ۱۴ خرداد ۱۳۶۸ مجلس خبرگان رهبری، این ایراد را گرفتند و اصلاً متوجّه نبودند که « انتخاب » قائم‌مقام، صِرفِ پیشنهاد بوده است. « مَنصبی » نبوده است که نیاز به برکناری داشته باشد. بگذریم که طبق مبانیِ همین بزرگواران، طبق مبانیِ فقیه عالیقدر و طبق مبانیِ متّبعِ امام خمینی(رض)؛ امام(رض) اختیار عزل بلکه انحلال خبرگان را هم داشت. این همه به معنای همراهی و هم‌دلیِ بنده با شسوه‌ی برکناریِ استادم نیست. این بحثی است که شب‌های آسوده را، پریشان می‌کند و نیاز به « ضمیر آسوده » و وارسته دارد. مثلاً: آنچه درباره‌ی نقش آیت‌الله هاشمی در برکناریِ آیت‌الله منتظری، آورده‌اید؛ خلاف واقع است و مرا درباره‌ی بقیّه‌ی مواضع شما مردّد می‌کند. آیات هاشمی و خامنه‌ای، هیچ نقشی در برکناریِ فقیه عالیقدر نداشتند و مساعیِ ایشان در انصراف امام خمینی(رض)، در خاطرات ناهمسو آمده است.
 
و. شما به شیوه‌های تحلیلِ راهبردها و تاکتیک‌‌های سیاسی و نظامی آگاهید. در گزارش و ارزیابیِ این سه دهه، یک بار تمام پارامترها را صِفر فرض کنید و نمودار را، بر محور ولیّ‌فقیه ترسیم کنید. شاید کمّیتِ پرسش‌ها کاهش پیدا کند و بر کیفیت و ریشه‌ی آن‌ها افزوده شود. پاسخ‌های بیشتری هم پیدا می‌کنید.
ز. پایان سخن را از « فرزند فاضل، با تقوا و متعهّدِ » امام(رض) عاریت می‌گیرم. آنجا که در خاتمتِ مراسم تودیعش ( ۳ مرداد ۱۳۷۱ ) گفت:
 
ما نگوییم بد و میل به ناحق نکنیم
جامه‌ی کس، سِیَه و  دَلْقِ خود اَزْرَق نکنیم
 
عیبِ درویش و توانگر به کم و بیش، بد است
کارِ بد مصلحت آن است که مطلق نکنیم
 
حافظ اَر خصم، خطا گفت؛ نگیریم بر او
وَر به حق گفت، جدل با سخن حق نکنیم
 
پاسخ من:
 
جناب حجت‌الاسلام استاد موسوی خوئینی‌
با سلام و صبح به خیر و عرض ادب و ارادت
شما استادِ پرجاذبه‌ی بنده از نیکو ادبانِ غُناثی هستید که قِناسی نوشته‌ام را به اوج تواضع، گرفته‌اید و جای تشکری درخور، برایم باقی گذاشته‌اید؛ تشکر وافر. من از همنشین‌شدن با جناب‌عالی بر سفره‌ی علمی و فکری، هم لذتی ژرف می‌برم و هم از خوشه‌چینی‌ام در محضرتان سود.
 
امابعد؛ از مرحوم رفسنجانی (که سیاه و سفید زندگی سیاسی او بر بسیاری از شهروندان بارز افتاده است) موقتاً عبور می‌کنم و مستقیم می‌روم روی امام خمینی -رضوان الله تعالی علیه- بر سرِ عزل شبانه‌ی «فقیه عالیقدر» و به قول دکتر عبدالکریم سروش «فقیه متضلّع» مرحوم آیت‌الله العظمی حسینعلی منتظری -اَعلی الله مقامه الشریف- که به دستِ حجت‌الاسلام عبدالله نوری و گویا با دخالت حجت‌الاسلام روح‌الله حسینیان و حجت‌الاسلام علی رازینی و سه‌چند نفر دیگر -که شما از من بهتر به اسم‌های‌شان آشنایید- دیوار بیت و حسینیه‌اش تخریب و به ادامه‌ی بلوار بهار متصل شد. بله، بنده هم در جریان هستم که بر سرِ جایگاه قانونیِ «قائم مقام رهبری» در بالادستِ نظام نُزع و نزاع بود یا دست‌کم توافق نبود. اما مردم و ازجمله من و بخشی از رفیقان و عزاداردان ماه محرم الحرام، حتی یکی از شعارها، سال‌ها بر سینه‌ی کفنِ هیأت عزاداران روز عاشورا این بوده: «قائم‌مقام رهبری، آیتِ حق منتظری». خواستم بگویم اگر این کار غیرقانونی بود، پس امام همان دم یا روزهایی که هنوز منتظری به انتقاد از ایشان روی نیاورده بود، می‌بایست از دایره‌ی لغاتِ سیاسی نظام محوش می‌کردند. اما نه امام و نه کسی دیگر از چنین روالی شِکوه ننموده بودند. ازین هم موقتاً عبور می‌کنم و بحث را به شکل زیر ادامه می‌دهم:
 
امام به علتِ (دست‌کم بالاترین علت) انتقادات برحق و شاید هم گاه بی‌وجهِ مرحوم منتظری به ایشان و نحوه‌ی کشورداری و یا دفاع از کسانی که او فکر می‌کرد بر آنان ستم رفته است، وی را با خشمِ سنگین یا بخوانید اراده‌ای پولادین از دایره‌ی قدرت کنار گذاشتند. این، به نظر من زیبنده‌ی امامی نبود که خود با روش انتقاد از نخست‌وزیران شاه، شیوه‌ی مبارزه‌اش با رژیم را دنبال می‌کردند و بعد دیدند شاه اعتنایی ندارد، مستقم رفت سراغ مرکز قدرت، شاه، و او را در شجاعانه‌ترین رفتار خود، «مَردک» صدا کردند، آن‌هم روزگاری که بر مردم و حوزه حتی بردنِ نام شاه بدون ذکرِ «آریامهر» ترسی شدید در بر داشت. اینک گیریم که امام در عزل‌کردن «آیتٍ حق»، هم حق داشت و هم حق به جانب بود؛ آیا امام ازین حق هم برخوردار بود که علاوه بر عزل شب‌هنگام آقای منتظری، بر او الزام کنند در سیاست دخالت نکند و فقط حوزه‌ی قم بماند و صرفاً تدریس کند و به آنجا  «گرمی ببخشد»؟! اگر او در نظر امام «فقیه عالیقدر»ی بود در میان آن‌همه فقیهان عالی‌مقدار، چگونه می‌توان چنین فقیهی را در عصر امام، خانه‌نشین کرد و سپس در ادامه در عصر رهبری معظم، در پی سخنرانی انتقادی سیزده رجبِ مرحوم منتظری، به حصرش بُرد و از هستی «نیستش» نمود و از گرمابخشی حوزه هم انداختِش؟! و اگر می‌خواست درسی بدهد برای چند نفر شجاع‌طلبه‌هایی، به شرح قصارِ نهج‌البلاغه بسنده نماید؟!
 
تازه شما استادِ زبردستِ من عمیق‌تر از من به کُنه مسائل می‌روید و از اَخباری که شاید به گوش‌هایی هنوز طنین نینداخته، آگاه و مُشرف‌اید. لذا لابد مثل بنده در خلوتِ وجدان بیدارتان به این هم می‌اندیشی چگونه ممکن است امام برخی از امور مهمه و شاقّه را در مدیریت سیاسی و فقهی کشور به مرحوم منتظری تفویض کرده باشد و آن‌گاه وقتی منتظری به همین حق و یا حق فقاهت، در مدیریت کلان کشور واردِ پند و اندرز و هشدار شود تا به رهبری‌های امام، کمکی کرده و امکانِ فساد و خطا را از سطح نظام کاهش داده باشد، ولی می‌بینیم وی را به عنوان فردی دخالتگر در قدرت ! و ایستادن در برابر برخی سیاست‌های امام و نظام، از سیستم سیاسی بیرون می‌اندازند و در نهایت در سال‌های پس از امام، کار به روزهایی کشانده می‌شود که زندگی شخصی‌اش را حتی سخت می‌سازند و روستای «خاوه»ی قم مثل همان چاهی می‌شود برای ایشان که امام علی ع در آن نقل است که با خدا دردِ دل می‌کردند. خانه‌ای در خاوه که خودم رفتم آنجا و تصویر هم انداختم. بگذرم.
 
این است که بارها گفته‌ام به امام نگاهی هم اعتقادی و هم انتقادی دارم و مفتخرم که یکی از برترین الگوی سیاسی، عرفانی و اخلاقی من ایشان هستند و چند انسان بارز و مبارز دیگر که در جان من حضور دارند ولی باز به آنان نیز نگاهی هم اعتقادی و هم انتقادی دارم. زیرا در زندگی‌ام به پند امام صادق ع دنباله‌رُوِ محض هیچ شخصیتی نیستم؛ مگر معصومین ع و قرآن این معجزه‌ی ازلی و ابدی بشر و کائنات و معنویات. ممنونم مرا قابلِ شنیدن سخنِ خود دانسته و طرفِ بحث خویش ساخته‌اید که نه فقط به ادبیات نوشته‌ی‌تان غرق نگاه می‌شوم که از پُرباری نکات انبوه آن، انباشته از لذات.
 
پاسخم در مورد برکنارکردن آقای منتظری:
 
جناب آقای صدرالدین آفاقی
عرض سلام و ادب و ارادت و احترام به آن دوست محترم و تشکر بابت نقد متنِ من. چند نکته را به عنوان جواب مرقوم می‌دارم:
 
۱. اگر خواسته باشید با آوردنِ «فقیه معزول» دو عبارتِ «فقیه عالیقدر» و «فقیه متضلّع» را نشانه بروید، بدایند یک مرجع بزرگ به این سَبک، نه سبُک می‌شود و نه تخفیف. تازه اگر بر فرض و از سرِ احتمال هم قصد کرده باشید، باز هم و به‌آسانی، مختارید و از آزادیِ حقِ اظهار نظر برخوردارید.
 
۲. اما از نظر من، امام چون دیدند آقای منتظری از انتقادکردن از ایشان و بخش‌هایی از نظام، کوتاه نمی‌آیند، آسان‌ترین کار را آن دیدند «فقیه عالیقدر» را -که بیش از همه، مسائل مردم را می‌فهمیدند و از احدی باکی نداشتند و شجاع در وسط میدان نظارت می‌کردند- شب‌هنگام عزل کنند و از سر راه خود بردارند. آن شبی که من خود در محل کارم لحظه‌به‌لحظه در جریان این امر قرار گرفته بودم و حتی در نصفه‌های شب من و بسیاری از مانند من، الزام شده بودیم تمام قابِ عکس‌های منتظری را از اتاق‌های آن اداره‌ای که بودیم، پایین بکشیم که من هرگز تن به این امر باطل ندادم و از عمل به آن کار استنکاف ورزیده بودم. پشتِ کار هم آقای حجت‌الاسلام عبدالله نوری «نماینده‌ی وقت امام در سپاه» بودند که با آغاز رهبریِ «رهبری معظم» از سمت برکنار شد.
 
۳. وقتی کسی کاری را به کسی تفویض می‌کند یا طاقت آن کار را ندارد و یا بضاعت آن را و یا می‌خواهد کارها به شکل دیگر با عقل دیگری پیش برود؛ پس نباید انتظار داشته باشد آن فرد عین ایشان فکر کند و مقلدانه در پی اجرای منویات مُفوّض باشد. چنین تفویضی نقض غرض است. تازه اگر بر خلاف شیوه‌ی امام کرده باشد،باز هم جای برکنارکردن و حذف نیست.
 
۴. مگر می‌شود امام خود در سیاست دخالت کند اما فقیه دیگر را ازین کار الهی و دینی و شرعی و حتی تشخیص شخصی بازبدارند؟! این‌که اختیارداری شخصیِ امور شهروندان است. منتظری سلمنا عزل، دیگر این که به او تحمیل کنند در سیاست هم داخل نشو، به نظر من از یک رفتار عدلی بعید و حتی ابعد بود. نصیحت جایی‌ست طرف مقابل هم برای خواهان نصیحت باشد. اگر نصیحت لازم بود، پس چرا خود امام نصیحت‌های منتظری را پس زد و از حرف‌های حق وی، خشم کرد؟! مگر روایت نداریم به ائمه‌ی مسلمین نصیحت ببرید؟ ۵. گفتید بیت. از کجا معلوم بیت امام هم مقری برای آسیب و نفوذ نبود. مگر آنانی که در بیت امام بودند معصوم‌زادگان بودند؟ ساده بگوم که به قول آهنگ حمید عسگری یا بنیامین بهاردی (دقیق یادم نیست) «دهاتی‌ام»: امام تابِ حرف‌های انتقادی منتظری را نداشتند و با عصبانیت وی را قربانی کردند. پشت پرده مسائلی‌ست که جایش صحن علنی نیست. من تا اکنون هم امام را برای خودم عزیز داشته‌ام و هم منتظری را. هر دو عالیقدر بودند و عالمانی نستوه و تأثیرگذار و صدالبته غیرمعصوم و دارای اشتباه‌ها و خطایا. روح‌شان محشور با انبیا ع و امامان ع. از این‌که می‌بینم جناب صدرالدین نقدهایش را راحت و افکارش را آسان بیان می‌دارد تشکر فراوان دارم و برای چنین کاری از ایشان تجلیل به عمل می‌آورم. التماس دعا مجاور حرم امام رضا علیه آلافُ تحیهِ و الثناء.
Notes ۰
پست شده در چهارشنبه, ۱ دی ۱۴۰۰
بازدید ها : ۵۰۹
ساعت پست : ۱۱:۲۷
مشخصات پست

مدرسه فکرت ۷۲

ابراهیم طالبی  | دامنه دارابی

مجموعه پیام‌هایم در مدرسه فکرت

قسمت هفتاد و دومم

 
۴ دی ۱۴۰۰
با تعمیق روابط با چین و سپس روس موافقم!
به نام خدا. سلام. هم سند ۲۵ساله‌ی ایران و چین و هم سند ۲۰ساله‌ی ایران و روس که در حال انجام است، موجبات توفُق ما در قدرت است. دست‌کم به سه علت: ۱. بی‌درنگ، چین راه ابرقدرت‌شدنِ آتی را تمرین می‌کند، و روزی ایالات متحده آمریکا ازین غول خفته که حالا بیدار شده، پس خواهد افتاد؛ پس به نفع ایرانِ قدرتمند است که با چین به هم‌افزایی همه‌جانبه و طولانی‌مدت برسد. ۲. روسیه بالادستِ سرزمین ما قرار دارد و نیز راه خود را از غرب جدا ساخته است، پس منفعت ایران این است همسایه‌ی بزرگ و در حال تحول خود را به خود نزدیک داشته باشد تا گزند غرب به ایران پادزهر داشته باشد. ۳. ژرفابخشی به روابط ویژه و نیمه‌استراتژیک با این دو قدرت برتر، اقتصاد ایران را در تعامل توسعه‌آمیز قرار داده و قدرت کشور را در برابر خطر هر نوع اجماع چند کشور ماده‌ی! اروپا و نرِ آمریکا علیه‌ی ملت بیدار ایران، منتفی و لااقل کم‌آسیب می‌سازد.
 
پاسخ:
 
با عرض سلام. پیشاپیش متشکرم متن بنده را خوانده و نقد کرده‌اید. دیدگاهت در عبارتی که تنظیم فرمودی، روشن (به معنای رسا) است، اما با نتیجه‌گیری‌ات موافق نیستم. چون خودت مفاد بیان‌تان را رد کرده‌اید. اگر فرمودید با تمام کشورها ارتباط با حفظ منافع باید داشت، پس به طریق اُولیٰ چین و روس هم در همین تئوری می‌گنجند. البته با نقدهایت بر ماهیت دو کشور مورد بحث موافقم، اما مهم این است این دو نظام به واقع کلمه، به جریان اپوزیسیون سُست و بی‌پایه‌ی ایران در برابر انقلاب اسلامی، خدمات نمی‌رسانَد؛ چه در سرویس‌های اط و چه در فضای س. همین، موجب است دستگاه -و بهتر است بگویم مجتمع نهان- حکمرانی با چین و روس خوب طی کند و درست هم همین هست.
 
پاسخ:
با عرض سلام. جناب آقای ... وقت‌تان به خیر. در ۱ کاملاً موافقم؛ خیلی هم حرفه‌ای. در ۲ باآن‌که موافقم، اما در بحث هوشمندی بااین‌که اصلی واقع‌گرایانه را برشمردی، ولی متفاوت با شما می‌اندیشم. زیرا ارزیابی‌ام این است عوامل حکمرانی، مشاورت‌های دقیق و پخته‌ و رصدشده‌ای به رهبری رساندند. در ۳ حرف حساب زدید و درست است. در ۴ اگر اطلاعات شما درین مورد خاص، موثق باشد باید عرض کنم باید روی روند آن تجدیدنظر کرد، اما اصالت توسعه‌ی روابط نباید با چین و روس برهم خورَد. در ۵ اصل تئوری‌تان خدشه‌ناپذیر است. اما برین نظرم ایران پناه نبُرد، منافع خود را در اوضاع تنش‌برانگیز غرب، تعقیب کرده و به درستی دید چنین تحکیمی به تقویت قوای ایران می‌انجامد و از به‌انزواکشاندن‌ایران می‌کاهد. زیرا غرب ستیزه‌جویانه با ایران رفتار دارد. در آخر پنهان ندارم که از متن شسته‌ورفته‌ی شما به احسن وجه لذت بردم. زیبا تبیین کردید. متشکرم.
 
۵ دی ۱۴۰۰
پاسخ:
دگربار سلام. دیدگاه شفاف شما جای قدردانی دارد. در واقع، این نگاه شما جناب ...! به نوعی جداسازی آموزشی را نادرست می‌بیند و مانند دانشگاه، اختلاط را طبیعی می‌داند. از نظر بنده، علاوه بر آثار مثبت، مَضار هم دارد که وارد نمی‌شوم. متشکرم.
 
پاسخ:
بله، انکار نمی‌کنم این کندروی و تندرویِ افراد داخل در قدرت را. بنده معتقد است هر یک از ما اخبار آمریکا را به انضمام شناخت از اهداف متغیر آن باید دنبال کنیم، وگرنه خوش‌بینی زیاد نافع نیست. زیرا در سیاست باید دست نامرئی دولت متخاصم را خواند، حتی دست دولت‌های رقیب و بلکه دست دولت‌های دوست را. درود و سپاس.
 
پاسخ:
 
سلام. اجازه می‌خواهم روی این عکس‌نوشته‌ی شما نظری بنگارم. از نظر بنده جناب آقای مقتدایی! هیچ دیداری با هیچ کسی فی‌نفسه شنیع نیست، مگر آن‌که در اسناد محرمانه‌ی حیطه‌بندی‌شده، افرادی برای ملاقات‌ها منع گردیده باشند. روی اصل این قضیه هم، چندان به حساسیت‌ها نمره‌ای نمی‌دهم. البته آقای حجت‌الاسلام خاتمی منهای این قضیه، بی‌میل نبود چهره‌های مؤثر جهانی را به مدد جریان «اصلاحات» ترغیب کند و مثل بند تسبیح افراد داخل را به اشخاص متشخص بیرون بند بزند. او البته به لحاظ تیپولوژی و یزدی‌تباری، فردی هراسان بود؛ مثلاً وقتی در اوج مقبولیتش در دولت اولش، سر قبر زنده‌یاد دکتر علی شریعتی رفته بود، به رئیس دفترش آقای ابطحی تأکید کرده بود، این دیدار با قبر دکتر، به‌هیچ‌وجه رسانه‌ای نشود چون مراجع و مذهبیون ناراحت می‌شوند. دور ندارم آن ایام و بعد از آن، شخصیت لرزان ابطحی و سبُکی‌هایش، نه کم بلکه بسیاربسیار بر جناب خاتمی ضربه زده و موقعیتش را متزلزل کرده‌بود. پوزش اگر زیاد توضیح نوشتم.
 
و نیز روی این تصویرنوشته:
 
جناب آقای ...! آیا ایراد و یا حتی کلاه‌برداری این‌چنینی بیشتر به قدرت برمی‌گردد یا دست سوداندیش بازار. در واقع جامعه‌ی مدنی هم دور از این معایب نیست. حتی در معاملات داخلی هم روی مردم به شگردهای شگفت‌انگیز متوسل می‌شوند. رو میوه‌ی درشت و چشم‌نواز، زیر میوه‌های سایه و آفتاب‌نخورده و دورریختنی. حتی یک خیار هم بخوریم، سم آن در گلو و حنجره تا فردا خراش می‌گذارد و انزجار. بیشتر بخوانید ↓
دیدن یا نوشتن نظرات : ۰
پست شده در چهارشنبه, ۱ دی ۱۴۰۰
بازدید ها : ۵۰۹
ساعت پست : ۱۱:۲۷
دنبال کننده

مدرسه فکرت ۷۲

ابراهیم طالبی  | دامنه دارابی
مدرسه فکرت ۷۲

مجموعه پیام‌هایم در مدرسه فکرت

قسمت هفتاد و دومم

 
۴ دی ۱۴۰۰
با تعمیق روابط با چین و سپس روس موافقم!
به نام خدا. سلام. هم سند ۲۵ساله‌ی ایران و چین و هم سند ۲۰ساله‌ی ایران و روس که در حال انجام است، موجبات توفُق ما در قدرت است. دست‌کم به سه علت: ۱. بی‌درنگ، چین راه ابرقدرت‌شدنِ آتی را تمرین می‌کند، و روزی ایالات متحده آمریکا ازین غول خفته که حالا بیدار شده، پس خواهد افتاد؛ پس به نفع ایرانِ قدرتمند است که با چین به هم‌افزایی همه‌جانبه و طولانی‌مدت برسد. ۲. روسیه بالادستِ سرزمین ما قرار دارد و نیز راه خود را از غرب جدا ساخته است، پس منفعت ایران این است همسایه‌ی بزرگ و در حال تحول خود را به خود نزدیک داشته باشد تا گزند غرب به ایران پادزهر داشته باشد. ۳. ژرفابخشی به روابط ویژه و نیمه‌استراتژیک با این دو قدرت برتر، اقتصاد ایران را در تعامل توسعه‌آمیز قرار داده و قدرت کشور را در برابر خطر هر نوع اجماع چند کشور ماده‌ی! اروپا و نرِ آمریکا علیه‌ی ملت بیدار ایران، منتفی و لااقل کم‌آسیب می‌سازد.
 
پاسخ:
 
با عرض سلام. پیشاپیش متشکرم متن بنده را خوانده و نقد کرده‌اید. دیدگاهت در عبارتی که تنظیم فرمودی، روشن (به معنای رسا) است، اما با نتیجه‌گیری‌ات موافق نیستم. چون خودت مفاد بیان‌تان را رد کرده‌اید. اگر فرمودید با تمام کشورها ارتباط با حفظ منافع باید داشت، پس به طریق اُولیٰ چین و روس هم در همین تئوری می‌گنجند. البته با نقدهایت بر ماهیت دو کشور مورد بحث موافقم، اما مهم این است این دو نظام به واقع کلمه، به جریان اپوزیسیون سُست و بی‌پایه‌ی ایران در برابر انقلاب اسلامی، خدمات نمی‌رسانَد؛ چه در سرویس‌های اط و چه در فضای س. همین، موجب است دستگاه -و بهتر است بگویم مجتمع نهان- حکمرانی با چین و روس خوب طی کند و درست هم همین هست.
 
پاسخ:
با عرض سلام. جناب آقای ... وقت‌تان به خیر. در ۱ کاملاً موافقم؛ خیلی هم حرفه‌ای. در ۲ باآن‌که موافقم، اما در بحث هوشمندی بااین‌که اصلی واقع‌گرایانه را برشمردی، ولی متفاوت با شما می‌اندیشم. زیرا ارزیابی‌ام این است عوامل حکمرانی، مشاورت‌های دقیق و پخته‌ و رصدشده‌ای به رهبری رساندند. در ۳ حرف حساب زدید و درست است. در ۴ اگر اطلاعات شما درین مورد خاص، موثق باشد باید عرض کنم باید روی روند آن تجدیدنظر کرد، اما اصالت توسعه‌ی روابط نباید با چین و روس برهم خورَد. در ۵ اصل تئوری‌تان خدشه‌ناپذیر است. اما برین نظرم ایران پناه نبُرد، منافع خود را در اوضاع تنش‌برانگیز غرب، تعقیب کرده و به درستی دید چنین تحکیمی به تقویت قوای ایران می‌انجامد و از به‌انزواکشاندن‌ایران می‌کاهد. زیرا غرب ستیزه‌جویانه با ایران رفتار دارد. در آخر پنهان ندارم که از متن شسته‌ورفته‌ی شما به احسن وجه لذت بردم. زیبا تبیین کردید. متشکرم.
 
۵ دی ۱۴۰۰
پاسخ:
دگربار سلام. دیدگاه شفاف شما جای قدردانی دارد. در واقع، این نگاه شما جناب ...! به نوعی جداسازی آموزشی را نادرست می‌بیند و مانند دانشگاه، اختلاط را طبیعی می‌داند. از نظر بنده، علاوه بر آثار مثبت، مَضار هم دارد که وارد نمی‌شوم. متشکرم.
 
پاسخ:
بله، انکار نمی‌کنم این کندروی و تندرویِ افراد داخل در قدرت را. بنده معتقد است هر یک از ما اخبار آمریکا را به انضمام شناخت از اهداف متغیر آن باید دنبال کنیم، وگرنه خوش‌بینی زیاد نافع نیست. زیرا در سیاست باید دست نامرئی دولت متخاصم را خواند، حتی دست دولت‌های رقیب و بلکه دست دولت‌های دوست را. درود و سپاس.
 
پاسخ:
 
سلام. اجازه می‌خواهم روی این عکس‌نوشته‌ی شما نظری بنگارم. از نظر بنده جناب آقای مقتدایی! هیچ دیداری با هیچ کسی فی‌نفسه شنیع نیست، مگر آن‌که در اسناد محرمانه‌ی حیطه‌بندی‌شده، افرادی برای ملاقات‌ها منع گردیده باشند. روی اصل این قضیه هم، چندان به حساسیت‌ها نمره‌ای نمی‌دهم. البته آقای حجت‌الاسلام خاتمی منهای این قضیه، بی‌میل نبود چهره‌های مؤثر جهانی را به مدد جریان «اصلاحات» ترغیب کند و مثل بند تسبیح افراد داخل را به اشخاص متشخص بیرون بند بزند. او البته به لحاظ تیپولوژی و یزدی‌تباری، فردی هراسان بود؛ مثلاً وقتی در اوج مقبولیتش در دولت اولش، سر قبر زنده‌یاد دکتر علی شریعتی رفته بود، به رئیس دفترش آقای ابطحی تأکید کرده بود، این دیدار با قبر دکتر، به‌هیچ‌وجه رسانه‌ای نشود چون مراجع و مذهبیون ناراحت می‌شوند. دور ندارم آن ایام و بعد از آن، شخصیت لرزان ابطحی و سبُکی‌هایش، نه کم بلکه بسیاربسیار بر جناب خاتمی ضربه زده و موقعیتش را متزلزل کرده‌بود. پوزش اگر زیاد توضیح نوشتم.
 
و نیز روی این تصویرنوشته:
 
جناب آقای ...! آیا ایراد و یا حتی کلاه‌برداری این‌چنینی بیشتر به قدرت برمی‌گردد یا دست سوداندیش بازار. در واقع جامعه‌ی مدنی هم دور از این معایب نیست. حتی در معاملات داخلی هم روی مردم به شگردهای شگفت‌انگیز متوسل می‌شوند. رو میوه‌ی درشت و چشم‌نواز، زیر میوه‌های سایه و آفتاب‌نخورده و دورریختنی. حتی یک خیار هم بخوریم، سم آن در گلو و حنجره تا فردا خراش می‌گذارد و انزجار. بیشتر بخوانید ↓
ابراهیم طالبی  | دامنه دارابی

مجموعه پیام‌هایم در مدرسه فکرت

قسمت هفتاد و دومم

 
۴ دی ۱۴۰۰
با تعمیق روابط با چین و سپس روس موافقم!
به نام خدا. سلام. هم سند ۲۵ساله‌ی ایران و چین و هم سند ۲۰ساله‌ی ایران و روس که در حال انجام است، موجبات توفُق ما در قدرت است. دست‌کم به سه علت: ۱. بی‌درنگ، چین راه ابرقدرت‌شدنِ آتی را تمرین می‌کند، و روزی ایالات متحده آمریکا ازین غول خفته که حالا بیدار شده، پس خواهد افتاد؛ پس به نفع ایرانِ قدرتمند است که با چین به هم‌افزایی همه‌جانبه و طولانی‌مدت برسد. ۲. روسیه بالادستِ سرزمین ما قرار دارد و نیز راه خود را از غرب جدا ساخته است، پس منفعت ایران این است همسایه‌ی بزرگ و در حال تحول خود را به خود نزدیک داشته باشد تا گزند غرب به ایران پادزهر داشته باشد. ۳. ژرفابخشی به روابط ویژه و نیمه‌استراتژیک با این دو قدرت برتر، اقتصاد ایران را در تعامل توسعه‌آمیز قرار داده و قدرت کشور را در برابر خطر هر نوع اجماع چند کشور ماده‌ی! اروپا و نرِ آمریکا علیه‌ی ملت بیدار ایران، منتفی و لااقل کم‌آسیب می‌سازد.
 
پاسخ:
 
با عرض سلام. پیشاپیش متشکرم متن بنده را خوانده و نقد کرده‌اید. دیدگاهت در عبارتی که تنظیم فرمودی، روشن (به معنای رسا) است، اما با نتیجه‌گیری‌ات موافق نیستم. چون خودت مفاد بیان‌تان را رد کرده‌اید. اگر فرمودید با تمام کشورها ارتباط با حفظ منافع باید داشت، پس به طریق اُولیٰ چین و روس هم در همین تئوری می‌گنجند. البته با نقدهایت بر ماهیت دو کشور مورد بحث موافقم، اما مهم این است این دو نظام به واقع کلمه، به جریان اپوزیسیون سُست و بی‌پایه‌ی ایران در برابر انقلاب اسلامی، خدمات نمی‌رسانَد؛ چه در سرویس‌های اط و چه در فضای س. همین، موجب است دستگاه -و بهتر است بگویم مجتمع نهان- حکمرانی با چین و روس خوب طی کند و درست هم همین هست.
 
پاسخ:
با عرض سلام. جناب آقای ... وقت‌تان به خیر. در ۱ کاملاً موافقم؛ خیلی هم حرفه‌ای. در ۲ باآن‌که موافقم، اما در بحث هوشمندی بااین‌که اصلی واقع‌گرایانه را برشمردی، ولی متفاوت با شما می‌اندیشم. زیرا ارزیابی‌ام این است عوامل حکمرانی، مشاورت‌های دقیق و پخته‌ و رصدشده‌ای به رهبری رساندند. در ۳ حرف حساب زدید و درست است. در ۴ اگر اطلاعات شما درین مورد خاص، موثق باشد باید عرض کنم باید روی روند آن تجدیدنظر کرد، اما اصالت توسعه‌ی روابط نباید با چین و روس برهم خورَد. در ۵ اصل تئوری‌تان خدشه‌ناپذیر است. اما برین نظرم ایران پناه نبُرد، منافع خود را در اوضاع تنش‌برانگیز غرب، تعقیب کرده و به درستی دید چنین تحکیمی به تقویت قوای ایران می‌انجامد و از به‌انزواکشاندن‌ایران می‌کاهد. زیرا غرب ستیزه‌جویانه با ایران رفتار دارد. در آخر پنهان ندارم که از متن شسته‌ورفته‌ی شما به احسن وجه لذت بردم. زیبا تبیین کردید. متشکرم.
 
۵ دی ۱۴۰۰
پاسخ:
دگربار سلام. دیدگاه شفاف شما جای قدردانی دارد. در واقع، این نگاه شما جناب ...! به نوعی جداسازی آموزشی را نادرست می‌بیند و مانند دانشگاه، اختلاط را طبیعی می‌داند. از نظر بنده، علاوه بر آثار مثبت، مَضار هم دارد که وارد نمی‌شوم. متشکرم.
 
پاسخ:
بله، انکار نمی‌کنم این کندروی و تندرویِ افراد داخل در قدرت را. بنده معتقد است هر یک از ما اخبار آمریکا را به انضمام شناخت از اهداف متغیر آن باید دنبال کنیم، وگرنه خوش‌بینی زیاد نافع نیست. زیرا در سیاست باید دست نامرئی دولت متخاصم را خواند، حتی دست دولت‌های رقیب و بلکه دست دولت‌های دوست را. درود و سپاس.
 
پاسخ:
 
سلام. اجازه می‌خواهم روی این عکس‌نوشته‌ی شما نظری بنگارم. از نظر بنده جناب آقای مقتدایی! هیچ دیداری با هیچ کسی فی‌نفسه شنیع نیست، مگر آن‌که در اسناد محرمانه‌ی حیطه‌بندی‌شده، افرادی برای ملاقات‌ها منع گردیده باشند. روی اصل این قضیه هم، چندان به حساسیت‌ها نمره‌ای نمی‌دهم. البته آقای حجت‌الاسلام خاتمی منهای این قضیه، بی‌میل نبود چهره‌های مؤثر جهانی را به مدد جریان «اصلاحات» ترغیب کند و مثل بند تسبیح افراد داخل را به اشخاص متشخص بیرون بند بزند. او البته به لحاظ تیپولوژی و یزدی‌تباری، فردی هراسان بود؛ مثلاً وقتی در اوج مقبولیتش در دولت اولش، سر قبر زنده‌یاد دکتر علی شریعتی رفته بود، به رئیس دفترش آقای ابطحی تأکید کرده بود، این دیدار با قبر دکتر، به‌هیچ‌وجه رسانه‌ای نشود چون مراجع و مذهبیون ناراحت می‌شوند. دور ندارم آن ایام و بعد از آن، شخصیت لرزان ابطحی و سبُکی‌هایش، نه کم بلکه بسیاربسیار بر جناب خاتمی ضربه زده و موقعیتش را متزلزل کرده‌بود. پوزش اگر زیاد توضیح نوشتم.
 
و نیز روی این تصویرنوشته:
 
جناب آقای ...! آیا ایراد و یا حتی کلاه‌برداری این‌چنینی بیشتر به قدرت برمی‌گردد یا دست سوداندیش بازار. در واقع جامعه‌ی مدنی هم دور از این معایب نیست. حتی در معاملات داخلی هم روی مردم به شگردهای شگفت‌انگیز متوسل می‌شوند. رو میوه‌ی درشت و چشم‌نواز، زیر میوه‌های سایه و آفتاب‌نخورده و دورریختنی. حتی یک خیار هم بخوریم، سم آن در گلو و حنجره تا فردا خراش می‌گذارد و انزجار. بیشتر بخوانید ↓
 
پاسخ:
با عرض سلام. جناب آقای ... شب به خیر. اما بنده برین نظر است عذرخواهی آقای حسین شریعتمداری هیچ نیازی نیست، زیرا شاکله‌ی وی بر قلمش ایجاب می‌سازد تندمزاج باشد. او حتی در جایی نیاز ببیند ابایی از جعل خبر ندارد، زیرا سرویس‌های اطلاعاتی به تبع قواعد حاکم بر مجموعه‌‌ی امنیتی‌شان، ازین حق (خوانده شود اجازه) برخوردارند که به نفع مصلحت، تولید محتوا کنند.
 
پاسخ:
بلی، بلی، خبر درست است. علایق فردی شما هم جالب است؛ البته درین مورد انباشته از احساس؛ به نظر می‌رسد از نوع پاک. چند شب اخیری که منزل والدین‌مان فرصت نشست با رفقا دست داد، یک مورد این بود که در اشخاص شهیر نباید متوقف شد. البته پاسخ بنده مفصل است و اینجا نقل دوباره مجال می‌طلبد.
 
پاسخ:
دست به طنز هم که هستید! وه چه عالی! در راستای پرسش شما آن لیست ردیف شد که پاره‌ای کشورها میل تجاوزگری ندارند. حتی در سوئد هر کس کاری کند که خطر جنگ بر کشور دمیده شود، خائن به حساب می‌آید.
 
پاسخ:
 
با عرض سلام. در سلسله‌نوشته‌هایم درباره‌ی قانون اساسی اگر دقت فرموده باشی، نوشتم فکری برای قانون اساسی. خب معلوم است که قانون در مقام عمل وجاهت می‌یابد. بردبار باش، مبارزه‌کردن شتاب نمی‌خواهد، بردباری و فکرآفرینی و متانت و منطق می‌طلبد و نیز پرهیز از ادبیات غیرعلمی. معایب در هر نظامی طبیعی و تا حدی قابل پیش‌بینی است. از کجا معلوم براندازان اگر فرضاً موفق شوند، حکومتی سالم و فاضله راه می‌اندازند. از زحمتی که در نقد و بسط بحث بنده به گردن گرفتی، قدردانم. الان پی هم کمی از گوشت قیمت ندارد!
 
پاسخ:
 
بنده همان‌طور که قبلاً به شما مدیر «یاران دیار» در همین صحن عرض کرده بود، مجال دیدن هیچ ویدئوی بارگذاری در اینجا را ندارد، حتی متن‌های کپی‌شده را هم نمی‌خواند، اما چون چشمم به بند دو این کپی شما افتاد باید عرض کنم، بند دو مغایر با شریعت اسلام است، نه هنر! من قاطع برین نظرم پخش هر متنی کمکی به سرانجام سرنوشت ملت نمی‌کند. البته باز نیز آزادی و مختار. مرا چه رسد درین باره به اظهار نظر.
 
فکری برای قانون اساسی
قسمت ۱
همان‌طور که حکومت قادر نیست امور خود را لزوماً منطبق با اسلام کند، به‌همان‌علت حق ندارد رفتار مردم را در درون جامعه‌ی مدنی منطبق با اسلام نماید. در هر دو مورد، اصل بر مغایرت‌نداشتن با اسلام است، نه مطابقت‌داشتن.
پیشنهادات پیش‌فرضی ابراهیم طالبی دارابی
 
 
فکری برای قانون اساسی
قسمت ۲
در بند ۴ از ماده‌ی ۱ فصل ۲ قانون اساسی سوئد، آزادی تظاهرات درج شده است که بسیار مهم است:
 
«آزادی برای برگزاری و شرکت در تظاهرات در مکان‌های عمومی.»
 
در فصل ۷ با عنوان: «در جرائم مطبوعاتی» خیانت به کشور و تعقیب خائنان در چند ماده درج شده است که تمام آن مدرن و بااهمیت است و بند ۹ آن خیلی مهم‌تر:
 
«شایعه‌پراکنی خطرناک برای امنیت کشور، یعنی پخش شایعات بی‌اساس یا اطلاعات نادرست دیگر به منظور خطر‌آفرینی برای امنیت کشور، انتقال مستقیم یا باواسطه‌ی شایعات یا اطلاعات بی‌اساس به نیروی بیگانه یا پخش شایعات و اطلاعات بی‌اساس در میان نیروهای مسلح با هدف ایجاد خدشه در وفاداری یا تضعیف روحیه‌ی آن‌ها در هنگام درگیری کشور در جنگ یا در موارد دیگری که مقررات قانونی تعیین شده برای چنین جرمی جاری باشد.»
 
از نظر بنده، این دو مورد سوئد برای قانون اساسی هر کشوری می‌تواند مفید و مدرن باشد. اولاً تظاهرات مخالفان باید در مکان‌های عمومی باشد، نه در هر کجا و به صورت رها. ثانیاً درافتادنِ بی‌اساس با مجموعه‌ی مسلح کشور و ساختن شایعات امنیتی خیانت است.
پیشنهادات پیش‌فرضی ابراهیم طالبی دارابی دامنه

 

پاسخ:
 
با عرض سلام. زحمت نقدت بر متن بنده قابل تحسین است. اما بر سر دو مسئله درین موضوع با هم متفاوت فکر می‌کنیم. یکی لجاجت در بند ۲ و  دیگری تشبیه خرس. اولی را می‌گذرم چون هر چه برای هم استدلال بیاوریم فکرمان به هم درین زمینه نزدیک نمی‌شود. شناخت و برداشت جناب‌عالی از آمریکا با نوع بینش من، فرقی مفرق دارد. اما خرس: داستان شیرین بود اما مصداق نه. اساساً بنده درک نمی‌کنم چرا برای شما و یا بخشی از افراد جامعه چین و روس دشمن و هیولای اهریمن‌اند، اما آمریکا، دوست و خیرخواه. زاویه‌ی دید بنده این نیست که شما آن را دنبال می‌کنید. امام دید وسیع و درستی به امور و خاصه به اسرائیل و آمریکا داشتند و تشبیه رابطه‌ی «گرگ و میشی» از سوی ایشان صحیح بود و حاکی از واقع‌بینی‌شان. به نظر من، نه احساسات که عقل به ما می‌گوید آمریکا به علت پیام جهانی انقلاب اسلامی، هرگز بنای سازگاری با ایران را ندارد. بنابراین،  شما در اشتباهید. با نهایت سپاس که نقدت را شفاف بیان داشتید.
 
پاسخ:
 
با عرض سلام. برای بنده تردیدی نیست که آمریکا بنای دوستی با ایران ندارد. از سوی دیگر این کشور به تعبیر خیلی‌ساده: اختیارداری می‌کند. با دست‌کم چهار مشئ: ۱. اگر توانست می‌دوشد. (مثل عربستان) ۲. اگر نتوانست می‌ستیزد (مثل کوبا، ایران، مکزیک) ۳. اگر نیاز دید پایگاه نظامی می‌زند (مثل بحرین و...) ۴. اگر هیچ‌کدام نشد با کمک کشور رقیب، کشور هدف را در تنگنا می‌گذارد.
 
پاسخ:
 
با عرض سلام. قبول. درست می‌فرمایید البته بنده سوای از موضع حکومت و دولت، مسئله را از دید جامعه‌شناختی بر حسب فهم و برداشتم، بر رسیدم. بهتر هم می‌بود نظر و منظر شما هم درین موضوع، دانسته می‌شد چون جنبه‌ی عمومی‌تر آن درِ مبحث را مفتوح نگه می‌دارد. متشکرم از بیان‌تان.
 
پاسخ:
 
با عرض سلام. ۱. بی‌درنگ ایران. سوئد. نروژ. اردن. عمان. ژاپن. و ... . ۲. اما بخش دوم نقدتان بر نوشته‌ام کاملاً منطقی‌ست و بنده هم بدان علاقه‌مندم. ۳. اما جناب مقتدایی! همین ویژگی خوب و قابل قبول، تا کنون نتوانسته قدرت‌های اروپایی را وا بدارد که دیپلماسی منطقی و بی‌آزار را کنار نگذارند. آنان با آن‌که کانون‌های حزبی‌اند، اما در تمام رویدادهای حاد نشان می‌دهند حرف‌شنوِ دولت یاغی آمریکا هستند. کیست از فرانسه‌ی دوگلی ناراحت، یا از آلمان بیسمارکی نگران باشد؟! 
 
پاسخ:
 
با عرض سلام. قبول. درست می‌فرمایید البته بنده سوای از موضع حکومت و دولت، مسئله را از دید جامعه‌شناختی بر حسب فهم و برداشتم، بر رسیدم. راستی جناب مقتدایی! بهتر هم می‌بود نظر و منظر شما هم درین موضوع، دانسته می‌شد، چون جنبه‌ی عمومی‌تر آن، درِ مبحث را مفتوح و حتی مجاز نگه می‌دارد. متشکرم از بیان‌تان.
 
پاسخ:
 
سلام. بله. خودم همیشه معنویت متحد با شریعت را درست و حقیقت می‌دانم. البته مادیگری هم طرفداران خود را دارد، اما بشر می‌داند حتی در مادیگری هم نوعی معنویت او را دنبال می‌کند. من به انسان جدا از خدا با تردید می‌نگرم.
 

پاسخ:

 

آره، آره. باز ماکیاوللی! الانه منتقدین هم ازین تز خوششان می‌آید. اینه که می‌گویم هر جنبش یا تفکری باید هدف و وسیله را هم‌زمان بشناسد تا گرفتار بی‌اخلاقی و رفتار کریه نگردد. نیک می‌دانید مگر امام علی علیه السلام عاجز بود؟! اگر اخلاق و اخلاص نبود هزاران معاویه هم به گرد پای ایشان نمی‌رسیدند.
 
پاسخ:
هیچ متغیری نباید بردباری را از انسان اهل فکر و برنامه سلب کند. این اصل پایداری است. درود من هم به شما.

 

نظر:

جناب آقای... سلام. در معرفی شهید رشید حاج قاسم سلیمانی دلنشین نوشتید. چنان حرف حساب، که ختم کلام را فرمودید. بسیار بر دلم نشست. او حقیقتاً به حقیقت اتصال داشت.

 

پاسخ:
 
برشت می‌گفت: استثناها جای قاعده را تنگ می‌کنند. حالا شما جناب قربانی قاعده‌ی نفی «مریدبازی» را در تنگ استثنایی به اسم آقای خاتمی بند کرده‌اید. البته همیشه تصورم این بوده جناب‌عالی با توجه به احاطه‌ات، چندان در بند این و آن نمی‌مانی. بلی؛ درود.
 
پاسخ:
 
من نظرم این است که باید خود را در بین دو وضعیت، میزان نگه داشت. وضع موجود و وضع مطلوب. اگر افراد در اولی زیاد غرقه شوند، در دومی از بازاندیشی و تفکرآفرینی باز می‌مانند. حضرت محمد بن عبدالله خاتم انبیا ص در مرحله‌ی بعثت، با بردباری تام به فکر عوض‌کردن افکار همگان بود و مرحله‌ی دولت‌سازی با تدبیر تمام، به فکر تقویت رفتار مدنی و اخلاقی و سیاسی یاران. اسوه‌بودن ایشان را از یاد نبریم. ممنونم. من امشب دست‌کم سر تو یکی را درد آوردم. بسا سزاست، معذرت بخواهم.
 
۶ دی ۱۴۰۰
بچه‌گربه و علامه
به نام خدا. سلام. روزی یک بچه‌گربه افتاده بود در چاه باران خانه‌ی مرحوم علامه طباطبایی. او آن‌شب خوابش نمی‌‌برد که چه کار کند؟ خرج و مخارج بالایی کرد تا بچه‌گربه را از تهِ چاه درآورَد و به مادرش رسانَد. خودِ علامه ازین قضیه به عنوان یک رویداد مهم سرنوشت خود یاد می‌کرد، این‌گونه: «من می‌‌دانم یکی از توفیقاتی که خدا به من عنایت کرد، همین است که به فریاد این بچه‌گربه رسیدم.»
 
نکته: اسلام دین انسان‌ساز است و مرحوم علامه، انسانی خودساخته و عجیب. خصوصاً وقتی تمام المیزان را حاضر بود با آن یک بیت مشهور ایرج‌میرزای هزل‌سُرا عوض کند. کسی می‌گویید نه؟! پس؛ در صورت تمایل این لینک خاطره‌ی زیر -که آبان سال ۱۳۹۶ نوشتم می‌شود بازدید شود.
 
 
پاسخ:
 
با عرض سلام. نه جناب آقای مقتدایی. نویسنده تعریض بی‌جایی زده. سخت‌ترین کار آن است دست خدا را در عوامل پیچیده و غامض، دستاویز بابخردی قرار دهند. به فرموده‌ی امام علی ع بدترین مصیبت، جهل است. به نظرم جسوری‌ورزی با خداوند، از ادبِ سخن با باری‌تعالی به دور است. «نیما آسمند» را نمی‌شناسیم ولی درین جمله‌اش معلوم کرده است آسیمه‌سر است و سرآسیمه. جمله‌ی جایگزینم برای این تصویر: سیران با وزن‌کردن خود، حسابِ بلعیدن روز دگر را می‌کنند؛ آنان ترارز را دقیق می‌بینند اما کودک گرسنه‌ی توزین‌گر را هرگز.

 

شب‌نوشت ۱۹
 
باز دیدم روزنامه‌ی جمهوری اسلامی از دادن هر گونه بودجه‌ی دولتی به حوزه‌ی علمیه مخالفت کرده و آن را ارتزاقی دانست که استقلال آن را از بین برده است. منبع. به نظر بنده موضع این روزنامه دست‌کم سه عیب دارد: ۱. بودجه‌ی دولتی حق تکاتک مردم است، چرا باید حوزه را از خزانه‌ی ملی تحریم کرد و در عوض دانشگاه را محق دریافت دانست؛ هر دو نهاد، مرکز آموزش عالی کشورند و ایرادی در دریافت عادلانه ندارند. ۲. روزی‌که حجت‌الاسلام سیدمحمد خاتمی پول‌دادن به حوزه را باب کرد، چپ کف می‌زد، اینک اساسِ کار را انحراف می‌پندارد، چرا؟ چون وسیله‌ای برای رسیدن به هدف شده است. ۳. حتی در عصر حکومت پدر و پسر پهلوی هم حوزه طالب موقوفات کشور بود که از نیّات دینی متدینین وقف امور دینیه می‌شد اما آن دو شاه، برای نابودی دین و روحانیت موقوفات را هم در شبه‌تصرف امثال اشرف درآورده بودند.
 
نکته: گیریم که حوزه امثال حجت‌الاسلام سید احمد خاتمی دارد، این چه دخلی به هزاران طلبه‌ی مستضعف دارد که قدرت اجاره‌نشینی حتی یک زیرزمین نمور را هم ندارد. روزنامه‌ی حجت‌الاسلام مسیح مهاجری اگر دلش برای پول ملت می‌سوزد، بهتر بود دست‌درازی‌های باند مرحوم حجت‌الاسلام اکبر هاشمی رفسنجانی به میلیون‌ها پول مملکت را مانع می‌شد و نسبت ده‌ها انتقاد خالصانه‌ی مرحوم آیت الله منتظری پرخاشگری نمی‌کرد. مبارزه‌ی منتقدین انقلاب اسلامی وقتی این‌همه لوث شود، لوس‌بازاری می‌شود به حجم ادویه‌بازار بمبئی.
 
نظر:
 
با عرض سلام. مرحوم سید محمود شفیعی مردی جدی و با خاطرات فراوان برای دوستان. یادش از یاد من نمی‌رود، به همراه یاد مادر مهربانت. دلت در قلمت دیده شد. عمو، در ادبیات قرآن چنان خویشاوند مهمی‌ست که نامش اَب است، یعنی پدر؛ مثل آزر عموی حضرت ابراهیم ع که ابِ آن پیامبر بزرگ محسوب می‌شد.
 
۶ دی ۱۴۰۰ !

با عرض سلام و ادب استاد. خیلی هم پسندیده و حاوی نظم در موضوع و تعیین خط سخن. این نوع ورود به منبر، نوین و مبتکرانه است. همه‌ی موارد جالب و مورد نیاز است. فقط یک مورد دیگر هم شاید مفید باشد و آن این است چرا جامعه‌ی آن روزگار به روزی می‌افتد که حاضر می‌شود پاره‌ی تن پدر را آن‌گونه به «شهادت» رسانده و سکوت مرگبار کند. متشکرم. التماس دعا. دنباله: خواهش می‌کنم. ممنونم. استاد یقین بدان بنده افتخار می‌کند که شخصیت‌های علمی و دینی از دامن زادگاه‌ام داراب‌کلا برخاسته‌اند و اینک در محیطی بزرگ و عمومی مثل مصلای ساری سخنران مراسم مذهبی می‌شوند. همه‌ی شما بزرگواران حوزه و دانشگاه، یادگاران مرحوم آقا هستید که داراب‌کلا را به زینت دین و اخلاق و پاکیزگی آراست و شاگردانی مهذب در مکتب امام صادق علیه السلام پرورش داد. فراوان سلام.

 

۹ دی ۱۴۰۰

استاد و محقق محترم جناب حجت‌الاسلام کاظمیان سلام علیکم. تحلیل جناب‌عالی را درباره‌ی «قضیه‌ی«۹ دی ۸۸» با دقت و تمرکز خواندم. حکمت ۱ امام علی ع را عالی مثال زده‌اید. دو سوی آن بحران بعضاً مشمول این سخن مولا ع بودند. در واقع آغاز بند ۱ را خوب بیان کرده‌اید. بنده نظرم همیشه این بوده یک انقلاب علیه‌ی انقلاب بود که خود قضایای دو سوی بحران در نضج و فروکش‌کردنش دخیل بودند. البته آتشبیاران همچنان در لایه‌ی قدرت می‌چرخند. در صحن نغمه چرا کم‌حضور هستید؟ امیدوارم قلم شما را بیش ازین درین تالار ببینم. فراوان‌درود استاد.
 
۱۰ دی ۱۴۰۰
دیداری نادرست
به نظر بنده دیدار حجت‌الاسلام حسن روحانی با رهبری نباید انجام می‌گرفت. این‌که او با سابقه‌ای سوء، و با آن‌همه خسارت به اعتماد ملت و دهن‌کجی‌های عجیب به انتقادات ملت به‌این‌آسانی به دیدار با رهبری، آن‌هم با آن‌همه تذکرات به وی در طول دوره‌ی صدارتش بر دو دولت ۱۱ و ۱۲، دست بیاید، کاری کاملاً نادرست بوده است و انتقاد به رهبری وارد است چرا به فردی که در دست‌کم دو مسئله‌ی حیاتی هسته‌ی و گران‌کردن خائنانه‌ی بنزین، کشور را به بدترین شکل ممکن اداره کرده و کیان نظام را در آستانه‌ی بدترین بحران قرار داده بود، اجازه‌ی حضور و ملاقات داد که حتی شکایتی باز، در دادگاه دارد. لابد موافقین این دیدار قائل‌اند پشت پرده چیزهایی‌ست که این دیدار را پدیدار کرد. اما برای بنده نفس این دیدار نادرست بود.
 
نظر حجت‌الاسلام استاد سیدکمال‌ عمادی: سلام بزرگوار جناب طالبی عزیز. من ضمن تایید فرمایش حضرت عالی در باره دولت روحانی اقدام مقام معظم رهبری دامت برکاته در پذیرش ملاقات بسیار هوشمندانه و حکیمانه می دانم
 
پاسخ دامنه: استاد سید عمادی. با عرض سلام و ادب. متشکرم از بیان دیدگاه عالی‌جناب و تأیید پاره‌ی نخست متن بنده. اما خواهشمندم می‌شود علت یا دلیل را هم اقامه بفرمایید؟ شائقم بدانم و از درنگم درین قضیه بیشتر سر در بیاورم.
 
جواب حاج‌آقا سیدکمال‌ عمادی: سلام و درود مجدد بر شما اندیشمند فرزانه. جناب طالبی عزیز به نظر می رسد جامعه ملتهب است نیازمند متحدد کردن صفوف ملت و کاستن شکاف بین دولت و ملت از طرفی روحانی با تمام کاستی ها که در دولت و عملکرد خود دارد دارای سابقه طولانی در لایه های اصلی نظام بوده است لذا علاوه بر دانستن اسرار بالای از اطلاعات درونی نظام حتی بیشتر از احمدی نژاد لذا حکمت اقتضا می کند با استمرار مراوده از غلطیدن ایشان به کانال احمدی نژاد و موضعگیری ناشیانه او جلوگیری کند این به معنای نقطه ضعف در نهاد رهبری نیست ورنه احمدی نژاد این همه فرصت داده نمی شد بلکه حفظ نیروهای انقلاب با وجود اشتباهات آنان است. لذا رهبری دامت برکاته به احمدی نژاد فرصت داد اما او لیاقت حفظ خود برای خدمت در نظام را نداشت. البته این روش رهبری مربوط به این ایام هم نیست حتی بعد از فتنه ۸۸ سعی و تلاش بسیار کرد تا شخصیت ها بیش از بیش در وادی لغزش نیافتند ولی آنان، نجابت و کرامت حضرت آقا را مغتنم نداشتند. بزرگوار، روحانی باید در سپهر سیاسی کشور حضور تاثیر داشته باشد این به معنای تایید او نیست به معنای حمایت یک نیروی نظام تا بتواند خود را بازشناسی و بازسازی کند
 
نظر جناب حجت‌الاسلام شیخ مالک رجبی دارابی: با سلام و ارادت خدمت استاد بزرگ حاج آقا عمادی و همچنین با سلام و ارادت خدمت برادر اندیشنمد آقا ابراهیم طالبی و مدیر توانا در فن تحقیق و پژوهش در تمام امور اجتماعی و سیاسی و تاریخی و...واقعا از مباحثه هر دوی شما دو بزرگوار استفاده کردم هم آقا ابراهیم سوال بسیار خوبی طرح کردند و نظر خودشان را اعلام کردند و هم استاد حاج آقا عمادی جواب خیلی خوبی دادند خداوند هر دوی شما بزرگواران را سلامتی عنایت کند ..
ارادتمند مالک رجبی دارابی  دی ۱۱ ۱۴۰۰
 
پاسخ دامنه:
 
تحلیل علّی‌معلولی شما را خواندم و خرسندم علت را روشن و مستدل بیان فرمودید. با دغدغه‌ی ارزشمند و دلسوزانه‌ی آن گرامی‌استاد موافقم. اما بگذارید من یک ان قلت بیاورم تا بحث روشن‌تر شود. اجازه‌ی دیدار به آقای حسن روحانی به سود وی تمام شد حال آن‌که این شخص در برابر سیل انتقادات به‌حق مردم در پستوی خانه‌کاخ خود در اشرافی‌ترین نقطه‌ی تهران پنهان شده است و وقعی به مردم نگذاشته است. خیانت این فرد برای ملت مبرهن است. اگر قرار باشد طبق تحلیل شما رهبری به کسانی که امکان انسجام اجتماعی دارند، وقت ملاقات بدهد، هستند چهره‌هایی بهتر از حسن روحانی که درین موقعیت به قول شما «ملتهب» به کمک نظام و اتحاد بیایند. من فکر می‌کنم نیروهای ارزشی جامعه در دل ازین دیدار خرسند نیستند، زیرا آن شخص در اواسط دولت خود از چشم قریب به اتفاق مردم افتاد بود و ناکارآمدی‌اش آشکار شده بود و احیای دوباره‌ی این نیروی ساقط شده امری قابل قبول نیست. به نظر من حجت‌الاسلام حسن روحانی در اندازه‌ای نیست که نظام به او نیاز مجدد داشته باشد او تمام شده است و باید روزی در دادگاه انقلاب یا دادگاه وجدان ملت محاکمه گردد. بنابراین رهبری اگر با فرض شما به او حق ملاقات و گفت‌وشنود داد، به طریق اُولی به کسان دیگر هم باید چنین اجازه‌ای بدهد. هر چند بنده همچنان همان مرزبندی قاطع رهبری با افراد مُخل و مشکوک و هم‌پیوند با براندازان را سیاستی درست می‌دانم که نباید این رویه‌ی تأدیبی و اَخم پسندیده‌ی آن حضرت کنار گذاشته شود. از حوصله‌ی آن گرامی‌فرزانه ممنونم.
 
۱۱ دی ۱۴۰۰
 

نقد دامنه بر یک متن:

استاد محقق جناب ... گرامی. با عرض سلام و احترام و آرزوی طول عمر و توفیقات روزافزون برای آن دوست اندیشه‌پرداز. تجلیل شما از مرحوم آیت‌الله مصباح به ادب و خضوع فوق‌العاده آکنده است، و همین، شاید کار بنده را سخت کند که بخواهم نقدی بر آن بزنم. اما از آنجا که سعه‌ی صدر و احترام به تفکر آزاد و گنجایش مناسب در روحیات شما بر من مسجل است، ورود می‌کنم:
 
۱. علم، کادرپروری، فلسفیدن، دخالت در سیاست، مخالفت با افراد و افکار دیگران، و حتی شجاعت در نظریه‌ها و آرا ازجمله چیزهایی‌ست که انکار آن در خصائص آقای مصباح نشان جمود و یکدندگی قائلین آن محسوب می‌شود. پس؛ بهتر است بر هر کس که امتیازات احدی را منکر نباشد.
 
۲. من بین آنچه مرحوم مصباح از اسلام دریافت و به مردم القاء می‌کرد با آنچه امام خمینی به آن خبره و اسوه بودند فرق از زمین تا آسمان می‌بینم و به همین علت اسلام‌شناسی امام را درست و اسلام‌شناسی مصباح را نادرست می‌دانم. معلوم است در پاره‌ای مسائل، نه یکپارچه.
 
۳. بهتر می‌بود آقای مصباح در مقام تبیینگر مسائل اسلام، فکری رُک ولی رفتار نرم داشته باشد. شاید رفتار تند و اخلاق صلابت‌انگیزش، مایه‌ی پراکندن مردم از اطراف وی بود. زیرا به فرمول قرآن حتی رسول رحمت ص هم، اگر تندخو می‌بود (نعوذبالله) همه از اطرافش می‌گریختند. زبان آقای مصباح تند و آغشته به جملات تحریک‌آمیز، و رفتارش با مخالفان و حتی سایر روحانیان هم‌دوره و غیره، بسیار خشن و برائت‌واره بود.
 
۴. آیا می‌توانید دلیل و استناد اقامه کنید که امام مؤید افکار و رفتار مرحوم مصباح بود؟ من تازه این ادعا را از بیان شما استاد کاظمیان خواندم. گویا امام در طول ۱۰ سال رهبری، به آقای مصباح نظری نمی‌افکندند و در هیچ مناصب و جایی برای ایشان حکمی صادر نفرمودند.
 
۵. حتی مقایسه‌ی ایشان با شهید مطهری هم که گویا رهبری معظم ترسیم کرده بودند، برایم نامأنوس است، زیرا مطهری افکارش و اخلاقش و سیره‌ی نظری و عملی‌اش بسی تمایز و فوق‌العاده برتری داشت و دارد بر ایشان. حتی از نگاه مقایسه‌ی آن دو هم، استبعاد دارد چه رسد به تشابه.
 
۶. محکوم‌اند هر دسته یا شخص که بخواهند یک عالم دینی را (حالا هر کس باشد چه مرحوم منتظری چه مرحوم مصباح و چه علامه طباطبایی و... چه علوی بروجردی و چه شبیری زنجانی و یا هر فرد دیگر) از یک زاویه بنگرند و حکم کلی صادر کنند. مصباح هم چنین است، هم کتاب‌هایی خوب دارد و هم نوشته‌ها و مواضعی نادرست و خشن. به‌طوری که شهید بهشتی هم، در آن دوره‌ی خاص حوزه و آن مدرسه‌ی علمیه، اخلاق وی را به واژه‌ای خاص تشبیه کرده بود که خیلی بازتاب داشت. بگذرم. پوزش می‌خواهم متن مقداری دراز شد. سماحت و اخلاق نیکوی شما جناب کاظمیان باعث شد بر متن خوش‌نوشت شما نقدی وارد کنم.
والسلام
۱۱ دی ۱۴۰۰
ابراهیم طالبی دارابی دامنه
 

۲۵ دی ۱۴۰۰

پنج شرط گفت‌وشنود در صحن
 
به نام خدا. سلام. یکی از دفترهای یادداشت خطی‌ام را مرور کردم تا کمکی گرفته باشم از کسی که کارش مفهوم «زبان» و «ارتباط» بود؛ یعنی فوکو. همو که صدر انقلاب به بهشت زهرا آمده و انقلاب ایران را «روح جهانِ یی‌روح» خوانده بود. انقلابی که آن را از همان اوان، انقلابِ نوار و نور می‌خواندیم؛ زیرا بر سخن و سخنرانی و مبادله‌ی نوار استوار بود.
 
چون دیروز صحن مدرسه‌ی فکرت به چالشی سودمند انجامیده، اما یک کاستی بزرگ هم داشته که می‌توانسته بارشِ فکری را، هر آن، به سمت تگرگی مَهیب ببرد، ازین‌رو همین آسیب و عارضه مرا فراخوانده تا متن روزانه‌ی امروزم را به این زمینه ببرم. فکر می‌کنم این پستم آن را نه حل، که دست‌کم آشکارتر و میسّرتر می‌سازد.
 
میشل فوکو بر آن بود که زبان، دائم دو تردید را می‌زاید و بر میزان آن دامن می‌زند، یکی این تردید که زبان نمی‌تواند آنچه را که گوینده قصد گفتنش را دارد، «دقیقاً» بگوید. و تردید بعدی این که زبان میلِ به فراتررفتن از شکلٍ گفتاری دارد، حتی به تعبیر خودم فرورفتن هم. (رک: ص ۱۷۷ هرمنوتیک مدرن) در تصویر خطی‌ام هم، آورده‌ام.
 
منظور؟ منظور من این است که گفته باشم یکم: می‌توان با برگزیدن سالم‌ترین رفتار حاکم بر گفت‌وشنود، میان خود و خواننده پُلِ دسترسی و تفاهم زد. دوم: می‌توان از راه دیدار با هم (ملاقاتی چهره‌به‌چهره)، از میزان تردید کم کرد تا دو سوی گفت‌وگوکننده، گفتمان خود را سازوار و استوار کنند. دیدم که در یکی از نوشته‌های اخیر آقای سید علی‌اصغر این مفهوم با لغتی دیگر انشاء شد. (این: گفتگوی رو در رو و فیزیکی) سوم: می‌توان واژگانی استخدام کرد که دو سوی ماجرا را به قصد و حجت همدیگر باخبرتر و نزدیکتر سازد. و چهارم: چون زبان (=نطق و نوشته) عامل اصلی ارتباط است، پس لازم است از تعدادِ دفعات دخالت قوه‌های دیگر از جمله غضب و عصبیت در صحنه‌ی سخن‌گفتنّ با هم کاست و با سوتِ داوری به اسم وجدانِ بینا و بیدار، آن را به رختکن فرستاد تا از میدان‌داری متغیّرهای مُخلّ آسوده شد. پنجم با جملات ساده، رسا و شیوا به گفت‌وگوی با هم برویم؛ هرچه دایره‌ی لغات سنگین‌تر شود، دریافت و برداشت هم سخت‌تر می‌شود. زبان آفریده شده تا فهم و رابطه را آسان و شدنی کند. هر چه ساده‌تر و روان‌تر، بهتر و خوش‌تر. چنانچه در آیه‌ی ۱۷ یاسین آمده که برای پیامبران رسانیدنِ آشکار پیام، میان مردم فرستاده شدند: وَ ما علینا الاَّ الْبلاغُ المُبین که از نظر تفسیر نمونه بلاغ مبین باید «چنان باشد که واقعیت را به همه» برساند.
 
با تأمین این پنج حالت است که می‌توان انتظار داشت از دل مباحثه و مباحث، نتایجی درخشان جوانه زنَد و خیال خواننده و تصوراتش مملوِّ اعتماد گردد. زیرا حکمت مباحثه تاراندن و تارومارکردن نیست، صد البته رساندن افکار به یکدیگر و رسیدن به همدیگر است. آفریدگار ما را گویا و شنوا کرد تا به هم بگوییم و از هم بشنویم.
شنبه ۲۵ دی ۱۴۰۰ / ابراهیم طالبی دارابی دامنه
 
جناب سلام و عرض ادب و احترام و آرزوی روزی زیبا برای خودم و خوانندگان محترم و شما رفیق ارجمند. چه هم خوب،انگار ناخودآگاه میان فکر شما و دل بنده یک اشتراکی برقرار شد که هر دو بی‌آنکه از نوشته و قصد هم خبر داشته باشیم، روی موضوعی مشترک تمنای دقت و دغدغه بردیم؛ شما با این نظرت و بنده با پست روزانه‌ی امروزم. بنابرین پیش‌بینی می‌کنم حتماً نکات خیرخواهانه‌ی شما برای استحکام تاروپود مدرسه به‌کار خواهد رفت؛ یعنی خودِ مباحثه‌گران متوجه‌ی اثرات مثبت یک چالش فکری مسالمت‌آمیز -که بر شناخت و تشخیص راست از ناراست مدد می‌دهد- پی خواهند برد و از مَضرات تنش کلامی، دل‌آگاهی خواهند پذیرفت. به نظر بنده اساس ساختمان گفتمان از آنِ گفت‌وشنودی چیده می‌شود که به روش سالم و دوستی‌افزایانه صورت گرفته باشد. از نظر بنده می‌توان با کمک ادبیات غنی و بی‌نظیر فارسی که گنجینه‌ی بی‌شمار واژگان و ادب و آداب است، شکل صحبت‌کردن درین صحن را کم‌نظیر و اصیل ساخت، راه درین تالار همواره هموارتر شده و می‌شود. متشکرم ازین خبرگویی و خیرخواهی.
 
استاد حجت‌الاسلام سید کمال‌الدین عمادی
با سلام و ارادت. امروز درین نظرم به جای نقد، یک انتقاد عرضه می‌کنم. می‌دانم مجال کمتری دارید که بخواهید نُسخ چاپی خودتان را برای این صحن خلاصه کنید، اما انتقادم پابرجاست که نیازی نیست عین آنچه در کتاب منتشر‌شده یا آماده‌ی انتشار شما، آمده درینجا هم -که فضایی برای متن‌های کوتاه‌تر و منسجم‌تر است- به صورت متن‌های طولانی بارگذاری شود؛ فشرده‌ای از هر گفتار و فصل بهتر جواب می‌دهد. وقتی پستی از دو کفِ دست بیشتر شود، خود خواننده زودتر از هر فکری، دست به سرکوب تمنای خود می‌زند که چرا باید وقتم را صرف متنی به این طُوالی کنم؟! مثلاً شما درین پست دیشب سلسله‌نوشتار خضر فرخ‌پی ع دو باکس آیه و ترجمه را روانه کردید. می‌شد عصاره‌گیری می‌کردید. من برای نشان‌دادن عزم و علاقه‌ام، برای شما این کار صرفاً درین پست می‌کنم که ببینیم کدام مسیر طی‌شدنی‌تره و باب طبع حضار مدرسه است:
 
فرض کنیم اگر من شما هستم، داستان را جهت ورود به بحث این‌گونه می‌آرایم:
 
دیداری بین موسی ع و خضر ع صورت می‌گیرد. قرآن آن را در ۲۲ آیه، قصه کرده است (ر.ک: کهف / ۶۰ تا ۸۲) آن، وقتی بود که موسی و یک جوان به سمت مجمع‌البحرین می‌رفتند و از همین‌جا تلاقی موسی با خضر و درس خضر به موسی آغاز می‌شود. پریدن ماهی (غذای آن روزشان) به آب به عنوان یک حادثه‌ی باحکمت همانا و برخورد با بنده‌ای از بندگان خدا یعنی حضرت خضر و شروع آزمودن موسی توسط خضر همانا. موسی از خضر تقاضای آموختن می‌کند و اما خضر آن را به شرط‌های پیوست. سوراخ‌کردن کشتی توسط خضر موسی را برآشفته می‌کند و بعد بدتر از آن، کشتن یک نوجوان توسط خضر. تا این‌که رسیدند به جایی که خضر دیوار خانه‌ایی را تعمیر و به‌پا می‌کند. موسی از کشف علل این سه کار خضر به‌شدت عاجز و حتی عصبانی می‌مانَد. اما چون قول سکوت داده بود، فقط تماشا می‌کرد و دست از اعتراض می‌بست. تا این‌که خضر حکمت هر سه عملش را بارز کرد و سپس با کشف علت اقدامات خصر بین آن دو فراق  و خداحافظی محزون برقرار می‌شود: هذا فراق بینی و بینک. دیگر قصه از دنباله‌ی کار خصر دست می‌شوید.
 
قلی‌تبار برادر گرامی‌ام سلام دیدم؛ وقتی شما چیزی را ترجیح دهید پست کنید، پیش خود می‌گویم لابد رازی درش هست که حاج علی آن را روانه‌ی صحن ساخته است. بلی؛ چه سخن رازآلودی از شهید احمد کاظمی که هم شکنجه‌ی ساواک بر تنش نشست و هم غضب صدام. و بعد تازیانه‌ی تهمت این و آن. جانباز چه وعظی را از آن شهید فاش کرد که الحق «کاظم: فروخورنده‌ی خشم» بود: «مواظب دستت هستی!! دست جانبازی‌ات.» چنین نشست‌هایی را جایگزین شونیشت‌های کم‌فایده کردن هنر می‌خواهد. وعظ را از آن لحاظ وعظ گفتند چون سینه را مثل شلغم نرم می‌کند، این سینه‌ی شُش را ولی آن سینه‌ی صدر را. درود و تشکر فراوان دارم بابت گسترانیدن این خان.
 
فقط می‌توانم برای این گزاره‌ی مصورتان چند کلمه ردیف کنم بی‌هیچ جمله‌ای: خلاقیت، اخلاق ، خلقت. خالق، خلق. خلوت. خلود. خالد
 
باز نیز سلام بر شما چه بگویم ازین فیلم؟ جناب استاد قلی‌تبار؟! اول ملا لغتی بشوم بگویم سازنده‌ی فیلم در متن‌نوشته بر روی صحنه، تفأل را تفعل نوشت. امابعد؛ گوینده -که نمی‌دانم کیست و آیا قولش با عملش یکی‌ست- از «جنود خدا» گفت. روزی تبه‌کاری چون ریگی هم خود را «جندالله» نامید.  واقعاً استاد جنود خدابودن چه شروطی دارد؟ چگونه می‌توان در آن عضو شد و گزینش و سنجش رد نشد؟! فقط سلحشور بود؟ یا نه غیور و لشگر عقل و شرع و شور و شعور؟
 
من سعدی را آموزگاری می‌دانم که خورجین دانشش به گنجه‌ی ارزشش زنجیر است. لذاست که سخنش زینت لفظی نیست، زیور معنوی‌ست.
 
پرسش ۱۵۹ : بررسی متین و استوار و منقح و بدون تعصب زمخت یا لاقیدی در تبیین عملکرد نهادها و نمادهای دینی و دانشگاه و نقش هر یک در بروز واقعیات کنونی.
 
این پرسش به عنوان پرسش یکصد و پنجاه و نهم که از جانبِ جناب استاد قلی‌تبار مطرح شده است، جهت بحث و بررسی و گفت‌وگو در صحن مدرسه فکرت سنجاق می‌شود.
 
پرسش ۱۶۰ : جناب مسعود داراب در صحن از حضار چنین خواست: «دوستان تحلیلگر تقاضا میکنم در صورت امکان مذاکرات هسته ای را تحلیل کنید ممنون.» درخواست ایشان با تنظیم پرسشی با این عنوان به پیش‌خوان مدرسه سنجاق می‌شود: در مذاکرات ایران، از دو سوی میز چه انتطاراتی دارید؟
 
سلام جناب قربانی. تمام پیامت درین سه فراز روح واحدی دارد، تقویت مدرسه و پرهیزدادن از هر چیزی که جلوی قوتش را سد می‌کند. خبر نداشتم شما پیامی برام صادر کردید، اما صبح که آمدم مدرسه، اول از همه پیام خودت را باز کردم. چقدر هم همدل بودیم، زیرا من هم از غروب دیروز فکرم زده بود پستی برای بهترشدن روند مباحثه بنویسم. که شد همین پست روزانه‌ی امروزم. بنابرین حتماً نکات شما را به نحوی برای حفظ هویت مدرسه به‌کار می‌بندم. ممنونم ازین‌همه دغدغه و علاقه.
 
استاد باقریان سلام
به هر حال حوزه‌ی سرزمینی مسلمین اگر قرار است حکم دقیق حجاب را که در قرآن تصریح شده بدانند، لازم است شیوه‌نامه‌ی مشخص و حد مشخص حجاب معلوم شود. در واقع اشکال‌کننده‌ی محترم سخن مهمی را وسط بحث آوردند. در پایان عرض کنم مثلاً مرحوم طالقانی و امام موسی صدر و مرحوم سید محمدحسین فضل‌الله حجاب زنان در جامعه‌ی خود را سختگیرانه تعیین نمی‌کردند و حتی گویا به اختیار و آزادی عملی این موضوع از سوی زنان واگذار می کردند و اجبار را نادرست می‌دانستند.
 
استاد بزرگوار با سلام و عرض ادب و ارادت من دیشب هم پست شما را مطالعه و روی آن تأمل کردم، چون زودترخوابیدن از آداب معمول بنده است، دیگر مجال نبود، شب اعلان نظر کنم. از شیوه‌های مناسب و تقریباً کمتر دیده‌شده میان سایر فضلای همتراز شما، یکی همین است که حضرت‌عالی از قدرت استناد و آدرس‌دهی بالایی برخوردار هستید و برای اقامه‌ی دلیل و سند، فریب ادبیات و بازی با لغت را نمی‌خورید و همین دأب علمی، کار نوشتاری شما را محکم ساخته است. درست برخلاف سخنرانی‌های‌تان که مقداری از تبیین موضوع دور می‌افتید و یا شاید حجم اطلاعات‌تان چنان در یک سخنرانی بالاست، که بازتان می‌دارد آن‌ها را نادیده بگیرید و همین موجب می‌شود دلتان خیرخواهانه بخواهد هر چه محتوا دارید از آن سخنرانی، همه را در همان منبر به شنوندگان منتقل کنید و از دهِش خسّت نورزید. اما در نوشتار این‌گونه نیستید. شیخ مفید را واقعاً مفید تدوین کردید. خواننده اگر خواننده باشد با پایان آن مقاله‌‌ی متقن‌تان، قانع بیرون می‌رود. متشکرم و نیز قدردان که در دفاع از عالمان شیعه و اصول و فروع شیعه تسلط دارید. با احترام. ابراهیم
 
جناب آقای سید مجتبی رکاوندی
با سلام و تشکر بابت این پست علمی. این نوشتار آراسته به ادبیات رساست. استفاده بردم. اما از گفتن دو نکته بازنمانم:
 
۱. از آنجا که انسان جمع میان «تمایلات و شناخت‌»هاست، لذا نمی‌توان با یکی، دیگری را سرکوب کرد. مثلاً به قول شهید بهشتی در کتاب «شناخت»، آنچه «میل نهفته» را بیدار می‌کند «شناخت» است.
 
۲. اما همین شناخت و معرفت برای کسی که اساساً نمی‌خواهد میلی برای چیزی داشته باشد، حرکت‌آفرین نیست. به همین علت جوامعی دستخوش تغییرند که اهل شناخت و معرفت آن سرزمین، با شیوه‌ی منطقی و به‌آرامش انگشت تحریک بگذارند بر خواسته‌ها و تمایلات غریزی و انگیزشی آنان. علت روشن است: در انسان منشاء حرکت‌آفرین، خواهش‌ها و خواسته‌هاست، نه معرفت و شناخت. ارزش شناخت از آنجا بالاست و غنیمت، که کِشش‌های انسان را به مدد تحریک می‌تواند به حرکت برساند.
 
خلاصه کنم: اگر کار معرفت -که فوری و به بداهه حاصل نمی‌شود- این شود که بتوان با آن مسائلی را در میدان مغناطیسی میل و خواهش انسان قرار داد، عاملی بزرگ برای برانگیزندگی در انسان می‌شود. سقراط چرا خود را «خرمگس» می‌خواند؟ چون به میدان جوانان می‌رفت و با تحریک آنان به شیوه‌ی جملات پرسشی، فکرشان را شکوفایی و ای بسا شکوفه می‌بخشید. بعد، از آن دیار به دیار دیگر وارد می‌گردید. خرمگس هم کارش وزوز است و در حقیقت بیدارکردن خفتگان، و سقراط کارش را وزور و بیدارکردن می‌دانست. نتیجه هم می‌گرفت، چون اخلاق نیکو کار می‌زد. مثل آن خرس نبود که برای رَماندن مگس از روی آن انسان یار در خوابش، سنگ بزرگ بر فرقش کوفت تا مثلاً مگس را برمانَد. ولی چون حوصله نداشت هم مَرد را میراند، هم مگس را پَراند.
 
سلام دگربار به  قلی‌تبار بلی بسیار باور دارم که لفظ استاد را باید خرج اهلش کرد، نه هزینه‌ی نااهل. و بنده شکی به دل نمی‌زنم که شما همان استادی هستید که من باید لفظ مقدسش را خرجش کنم. موافقم که این عناوین عمیق در مکاره‌بازار مدعیان متاعی برای غرور شد.
 
اما بعد برادر بافضیلتم؛ ما نیز مسروریم که خدا و حکمت و واسطی دل‌آگاه شما را به ما بازگرداند. دوستان فراوانی نزدم شادمانی کردند که شما را به صحن فکرت خوانده‌ایم. برای ما درها می‌گشایی که از آن به دلالت و هدایت می‌رسیم، از دید بنده شما از مهتدون هستید و مهتدای بنده. ادبیات شما در مواعظ و مراثی و مکاتیب وقتی هنوز هم آسان‌تر، ساده‌تر و شیواتر می‌شود بر دل مخاطب می‌نشیند و آرام می‌گیرد. چون واژگان برآمده از گنجینه‌ات رسا می‌شود و روان. هیچ کس با سخت‌نویسی نتوانست مخاطب خود را اقناع نگاه دارد. بگذرم.
 
بله، چالش‌های فکری جایی برای رساندن افکار به همدیگر است و دوصدچندان برای یاری‌رساندن به هم نیز. وقتی ببینم پست‌ها هجومی برای هم است، بنده آن زمان دقیقاً صحنه‌ایی را در ذهنم تصور می‌کنم که سیلابی سهمگین، با خیابان و جویبار چنین می‌کند؛ همه را به پناهگاه اجبار می‌سازد و به زیر چتر و ناودان مجبور. صحن مدرسه، صحن سیلاب نیست، صحن بحث و فحص است. وقتی هجوم شد، حتی متن‌ها هم خوب خوانده نمی‌شود، چه رسد به پاسخ‌ها. البته چالش جدی‌ِ فکری این تبعات طبیعی را هم لزوماً با خود به همراه دارد. الحمدلله همگان خیر و فلاح فکرت را می‌خواهند برای صلاح مدرسه. و شما استاد اندیشمندم چه فروتنانه دست شکر سوی حضرت باری برده‌ و سروده‌اید: «خدای را شاکرم که در عالم حیرانی و سرگشتگی و عطش به مدرسۀ شما رسیدم.» ممنونم، آری ما به هم رسیدیم. تا به هم پیام برسانیم؛ به مدد عقل و منطق و بیان و احترام.
 

جناب قربانی سلام و بسی تشکر. بنده را به وجد آوردید. نه فقط موافقم، بلکه آن را آئین‌نامه‌ای تکمیلی برای مرامنامه‌ی مدرسه فکرت می‌نامم که از سرآغاز تا حالا درصدد بودیم همگان چنین فرم‌ها و نرم‌هایی را رعایت کنیم. دو کف دست متن، که شعار مدرسه است، نه فقط تحدید نیست، بلکه ارزش‌گذاری به وقت و فرصت اعضاست. تمام موارد -خصوصاً تِد- جزوِ جداناپذیر از یک فعالت مدرن است که هرچه از آن کمتر برخوردار شویم، همان‌مقدار خواننده‌ی خواهنده را از نوشته‌های‌مان در فاصله‌ی دورتر، به دور انداخته‌ایم. ممنونم. آخر را خوب آمدی. معلوم بود خواستی برای عبارت آخر بند ۲ ، طنز و مثال، پینه زده باشی. خندیدم، هم. ولی من تا ۹ آمدم حتی پِلک هم نزدم، چه رسد به چُرت و نَوم و پِخ!

 

میشیل فوکو نه. چند سال پیش در فرانسه به درد سرطان و یا احتمالاً آن بیماری بد درگذشت.

 

استاد حجت‌الاسلام باقریان سلام

۱. سخن سرکار خانم وسمقی را رد کردید که چرا مدعی‌ست پیامبران ع «خود ادعای ارتباط با خدا را داشتند». از استاد می‌پرسم به‌هرحال برای آغاز نبوت از زبان خودش باید بگوید فرستاده‌ی خدا هستم، حتی اگر مبشّر قبلی و نشانه و قراین و گواه داشته باشد. به نظر استاد مگر این حرف وسمقی چه سستی دارد که ردش کردید؟ شاید منظورش این باشد از زبان خودش خودش را معرفی می‌کردند نه از زبان معرّف.

 

۲. فرمودید پیامبران ع «نوعا از میان اقوامی برگزیده می‌شدند که انحراف عمیقی داشتند». پس مفهوم مخالف آن این است در مقاطع، سایر جهان فکر انحراف نداشتند تا نیاز به رسول داشته باشند. چنین است؟

 

سلام آق قلی‌تبارا

بله درست داوری کردید، زحمت علمی این استاد پرهیزگار و پرسابقه جناب باقریان ساروی کاملاً گویاست. بنده بسیار به این نقد ایشان بر کتاب شاعره‌ خانم وسمقی توجه نشان می‌دهم و دنبال می‌کنم، چون‌که به نظرم خیلی بحث خواندیی‌یی را دارند به روی این صحن می‌گشایند. اما پیشنهاد، راستش من اساساً در تمام ۱۱ سال فعالیتم در فصای مجازی، عادت به ارسال نوشته‌ی احدالناسی را ندارم. ان‌شاءالله ایشان و یا جناب‌تان در صورت دسترسی توضیح بفرمایید که حتماً فضای مباحثه را به منطق و شوقِ دانستن، می‌آکنَد.

 

استاد حجت‌الاسلام عمادی

سلام. بییشتربن تشویق با بیشترین پذیرش نقدها از سوی شما در طی این چند سال که با شما مرابطه دارم، جناب‌عالی را برای من یک الگوی عالی ساخته. نه، همچنان ادامه بدهید. دوستان زیادی با من مطرح کردند، با اشتیاق می‌خوانند. متشکرم شیوه‌ی پیشنهادی‌ام را به طبع خودتان برابر و نیک دانستید.

با احترام فراوان. شاگردتان: دامنه

 

دیدم استاد. اگر فیلم است، پس آموزنده است. اگر واقعی است، پس الگوست. مرا به یاد روزهایی منحصر و زودگذر نه دیرگذر، انداخت که چند روزی کلوش نداشتم برای مدرسه، حتی یک مدتی پیراهن برای دانشگاه، و بدتر ازین، یک صبحی سرد، پول کرایه برای خرید بلیط اتوبوس.

 

استاد حجت‌الاسلام باقریان سلام

۱. سخن سرکار خانم وسمقی که رد کردید که چرا مدعی‌ست پیامبران ع «خود ادعای ارتباط با خدا را داشتند». از استاد می‌پرسم به‌هرحال برای آغاز نبوت از زبان خودش باید بگوید فرستاده‌ی خدا هستم حتی اگر مبشّر قبلی و نشانه داشته باشد. به نظر استاد مگر این حرف وسمقی چه سستی دارد که ردش کردید. شاید منظورش این باشد از زبان خودش خودش را معرفی می‌کردند نه از زبان معرف.

 

۲. فرمودید پیامبران ع «نوعا از میان اقوامی برگزیده می‌شدند که انحراف عمیقی داشتند». پس مفهوم مخالف آن این است سایر جهان فکر انحراف نداشتند تا نیاز به رسول داشته باشند.

 

جناب دکتر ولی‌نژاد

با ابراز ارادت و احترام و سلام. باور می‌فرمایی بیش از اندازه‌ی قابل تصورتان، ازین متن لذت بردم و یاد گرفتم؟ نه فقط از دو کف دست عبور نکردی، بلکه منظم و منسجم و تفکیک‌شده بحث را طرح و به نتیجه‌گیری رسا رساندی. راحت بگویم: مطلب را به خواننده انتقال دادی، خیلی هم حرفه‌ای و محترمانه. پس دلآرام بمان. مثال رانندگی را بجا زدید چون مطلب را قابل فهم کردید. فقط یک چیز را برایم حتماً بفرما آیا به جای مغز قدیم و میانی و جدید نام‌های علمی فارسی (نه خارجی) دیگری هم دارد؟ با شما موافقم بسیاری از افراد، اغلب کار را ا روی هر میل و احساس و نیازی انجام می‌دهند سپس متأسفانه آن را یا توجیه و یا مستدل می‌کنند. از شما متشکرم آقا صادق.

 

سلام و تشکر از تلاش فکری و نوشتاری که جای تقدیر جدی دارد. ابتدا عرض کنم سعی می‌کنم برای پرسش ۱۶۰ پاسخ بنویسم. اما پاسخ شما را با میل خواندم. برای این‌که از دید بنده توجه‌ی جناب‌عالی به این مسئله و تحلیلی که آن را به چند عامل «گره» زده‌اید، خیلی مهم است و همین مرا بر آن داشت تا روی مفاد پاسخ شما کوتاه عرض کنم که در پازل تحلیل شما در بخش اول پاسخ، عوامل نادرست چیده شده. من این‌گونه فکر نمی‌کنم که ما نباید چنان می‌کردیم تا آنان ما را برای جهان خود، مخاطره‌آمیز قلمداد کنند. شمردم دیدم پنج عامل را به هم گره زدید تا نشان داده باشید ایران مقصر ابتدایی ماجراست و اگر این کارها را در انقلاب نمی‌کرد آنان کاری به کار ما نداشتند. شما اینها را برشمردید: «۱. بلندپروازی، ۲. صاحب قدرت شدن، ۳. کمک به مستضعفان عالم، ۴. قدرت هلال شیعی، ۵. قدرت هسته‌ای بزرگ برای مقابله با استکبار جهانی مخصوصا آمریکا.
 
من درین نقدم بر محتوای لرزان بخش نخست پاسخ‌تان یک خدشه وارد می‌کنم و پایه‌ی تحلیلت را به‌هم می‌ریزم که به قول سید علی‌اصغر در پست پوپری‌اش انتقاد در دستگاه پردازش علمی، آزمون می‌شود، نه رد. اگر همچنان انتقاد زورِ ماندن داشت باید آن را جزو پایه‌ی پذیرش علمی قرار داد. آن این است: اگر عامل تلاش برای مقابله با ایران این ۵ عامل به‌هم‌گره‌خورده، هست پس چرا وقتی ما هنوز از شرّ حکومت پهلوی ۲ رها نشده بودیم، آمریکا و حامیان و متحدانش جنگی‌اش ایران را در دایره‌ی کشوری یاغی و شریر قرار دادند و جنگی لعنتی را در بدترین برهه‌ی حیات انقلاب اسلامی بر ما، نه فقط چند ماه، که به مدت هشت سال و بالای ۹۰ ماه تحمیل کردند؟ پس عوامل شما به عنوان متغیرهای دخیل در مسئله‌ی رویارویی اخیر با ایران مخدوش است. ما سال ۵۹ این پنج عامل را نداشتیم ولی مورد حمله‌ی جنگ گرم قرار گرفیتم. من می‌گویم بهتر است طرح مسئله را درست تبیین کنیم، نه دلخواه. سایر جملات شما در ادامه، توصیه‌گرانه است و حذردهنده که به نظرم فکر دلسوزانه‌ات را روایت می‌کند و حمایت واقعاً خوب‌تان را از منافع ملی میهن و ملت. خداقوت و پوزش.
 
سلام شامگاه جناب دکتر ولی‌نژاد
چنین رویکرد مدنی و مدرن را نسبت به منابع آبی و معدنی دوست دارم و شما با پرداختن به این پستم، میزان بالایی از اهتمام را بروز دادید. توسعه دهیم این شایسته‌کاری را. راه‌کار هوشمندانه و حرفه‌ای ارائه دادید. من هم در این شهرمان -قم- که کم‌بارش است، به محض باران تند، ماشینم را زیر بارشش می‌برم با همین شیوه که فرموله کردید، می‌شویم. منظور من هم این بود وقتی می‌دانیم مثلاً فردا باران است و بدنه‌ی ماشین گلی می‌شود، دیگر چه نیازی‌ست به هدرداد آبِ خوردن لوله و شستن خودرو. سپاس و خیلی‌هم متشکر.
 
سلام تسلیت و گرامی‌داشت حضرت ام‌البنین س،
بانویی که زودتر از همه از مقام شامخ فاطمه س
آگاه بود. تقدیم این شعر سزاست برای بانوی مقاوم خاندان عصمت:
 
شرحِ چندین گزاره را می‌گفت
مَعجر پاره‌پاره را می‌گفت  
قصه‌ی گوشواره را می‌گفت
بین مَردم نظاره را می‌گفت...
 
امان از نظاره !
امان از نظاره !
 
درسته، موافقم، خیلی‌هم قاطع. به عبارتی دیگر جناب دکتر ولی‌نژاد، هر صُنعی، صانع و صنعت و صناعت دارد. حتی کتاب، پس می‌توان بازاریابی را حتی در معنویت هم تعمیم داد: صنعت معنا که پی ساخت و ساختن انسان است. صنعت کتاب، صنعت گردشگری و... داشتم می‌نوشتم دیدم پیام جناب آقای قربانی خطاب شما آمده تقریباً طنزیم. به گفته‌ی ایشان اقتصاد ملکه است. درسته. مزاح حکیمانه: چرا ملکه و مؤنث است اقتصاد؟! چرا سلطان نیست! لابد چون زاینده و زائوست!
 
پاسخ:
به قول مازندرانی‌ها:
«اِروای تِه هچّه بمرده بایّی!
جان مادرت باّیی!»
و... و
 
یکشنبه ۲۶ دی ۱۴۰۰
ببینیم مولا ع چقدر درباره‌ی او محکم و علاقه‌مند حرف زد
 
به نام خدا. سلام. دیشب پس از اندی قدم‌زدن، نمی‌دانم چرا عدد ۴۳ در ذهنم هی جولان دشت و جرقه می‌زد. بهتر دیدم بروم سراغ حکمت امام علی ع  همین‌شماره حکمت را ببینم. در خانه، هم نهج‌البلاغه‌ی مرحوم سید جعفر شهیدی را دارم و هم مرحوم محمد دشتی را مثل اغلب مردم ایران. البته به «خانه‌ی نهج‌البلاغه‌» هم سری زدم. تا حکمت ۴۳ نهج‌البلاغه را دیدم، چشمم از شگفتی از پلک‌زدن ایستاد. حالا در دم‌دمای برآمدن آفتاب دی، آمدم پستی بنویسم. آری حضرت مولا ع درین حکمت یک یارِ دیرینش را معرفی کرد. حیفم آمد ازین شخصیت سترگ «خَبَّاب بن الارَت» دست بردارم. ببینیم ببینیم مولا چقدر درباره‌ی او، این‌همه محکم و علاقه‌مند حرف زد:
 
«خدا خَبَّاب بن الارَت را رحمت کند، با رغبت مسلمان شد، و از روى فرمانبردارى هجرت کرد، و با قناعت زندگى گذراند، و از خدا راضى بود، و مجاهد زندگى کرد.»
 
منظور؟ منظور من این است که گفته باشم ازین یک خط معرفی‌نامه‌ی علی چه  برداشت‌هایی می‌شود کرد: یکم: رحمت خدا احاطه‌اش کرده، چون دعای علی ع نزد خدا خریدار داره. دوم: برای مسلمان‌شدنش شوق و علاقه نشان داده، یعنی با عقل و عشق به دین گراییده. سوم: هم فردی فرمانبردار امامش علی ع بودخ و هم هجرت از وطن -که کاری بود درآن‌زمان بسیار مردافکن- صورت داده. چهارم: قانع بوده و انسانی باسپاس شده. زیرا ناسپاسی نزدیکترین عمل به زشتی و شناعته، حتی زیاد نمی‌مانَد که ناسپاس، همسایه‌ی دیوابه‌دیوار و هم‌پله‌ی کفرِ منکر شده باشه. پنجم: خشنود به خدا بوده و این فقط از دست دل‌های آرام برمی‌آید؛ آدم با نهاد ناآرام، آرم و آرمان نداره. ششم: و از همه بالاتر به عنوان مؤمنی مجاهد (زندگی بر پایه‌ی دفاع و بقا) زندگى کرده. آیا این انسانِ پیرو امامی چون مولا علی ع صلوات و قیام‌به‌احترام ندارد؟! دارد. من به احترامش درین روز وفات بانوی مؤمنین ام‌البنین س، قیام می‌کنم و از جایم خیز برمی‌دارم.
 
نکته: آری درست حدس زدید؛ او همان کسی‌ست که در مکه به دست اَشراف و مشرکین صدمه‌هایی فراوان دید؛ همانی که پشتش را داغ کرده بودند مُترفین و اشرافِ باده‌گُسارِ عیّاش. او در جنگ صفین در رکاب علی ع بود و در سال ۳۷ هجری در کوفه درگذشت. در رکاب علی در صفین بودن خود بالاترین علامت حضور یک فرد در جبهه‌ی حق بود که آن زمان، یک انتخاب سختی بود زیرا بسی ایمان و مقاومت می‌خواست که کسی زرخرید معاویه نشود و کیسه نزد قدرت ندوزد. سیره، سیره‌ی علوی. که دنباله‌ی سیره‌ی نبوی‌ست.
یکشنبه ۲۶ دی ۱۴۰۰ / ابراهیم طالبی دارابی دامنه
 
سلام آقای قلی‌تبار صیح آمدم مدرسه، دیدم سه درِ بینش به روی ما گشودی؛ آدم باید خیلی پرت باشد ازین روزنه‌ای که باز کردی، بهره و بیشن نگیرد. چقدر درست گفت، چقدر. آری وقتی مرغ کُرچ چند تخم مرغ زیر بالش رفت، قدرت دفاعی خود را در برابر هر مهاجم و مخاصم به ظهور می‌رساند. و این یعنی ای انسان! آیا می‌خواهی از مرغ هم پایین‌تر فکر کنی و تسلیم دشمن عَنود شوی که بنایش بر ریشه‌کنی ملت به اسم ایران است. مرغ دارد به آدمی می‌آموزد چرا به دفاع قیام نمی‌کنی و همچنان نشسته‌ای و فکر خود را می‌خوری که هیچ، عقل دیگران را هم می‌خواهی بدزدی؟! از سگِ وفادار شکار، مگر کمتری ای آدم! که با آن‌که گرسنه است و گوشت‌دوست، اما آن کبکِ شکارشده‌ی مورد نیاز مجوزدار صاحبش را از سنگلاخ و پرتگاه‌های مهیب به دندان می‌گیرد، ولی آن را نمی‌قاپد و قورتش نمی‌دهد ولی توی مسئول، توی امانتدار فلان پست، یک‌شبه میلیاردمیلیارد پول ملت را می‌دزدی تا مثلاً ارث فرزند و نوه‌ات کنی و حاضری یک ملتی را آسیب بزنی.
 
صبح‌مان را به عطر وجود حضرت ام‌البنین -سلام الله علیها- دلاویز کردید استاد ذاکر اهل دل. بلی یاد بانویی را پاس می‌داریم که عارف به راهش بود و مقاوم برای دینش. چون دانش و بینش داشت. و چقدر هم فکرِ شعر. بلی «شنیدم دو دست تو از تنت جدا شد» اما او هرگز برنیاشُفت. آن بانوی مکرم زبانِ حالی گشود که نشان بارزی بر مشیء عارفانه‌اش بود. سالروز وفاتش این حُسن را بر ما دارد که دل را از خلاء بیرون می‌برّد و  بر سراچه‌ی آن جلاء می‌بخشد. من زندگی در سایه‌ی مرثیه و مدحیه‌ی عرفانی و رستگارساز را می‌پسندم که مانع از خماری‌ست. سپاس که مداحی شگفت‌انگیزی را دست‌مایه‌ی دلمان کردید. درود بی‌عدد برادر.
 
 
سلام. من فقط یک جمله بگویم و وقت‌تان را نگیرم. مگر آن زمان که حتی سیم‌خاردار و گونی سنگر هم نداشتیم، غرب بر ما در کمال بی‌مروتی جنگ تحمیل نکرد، که حالا علت را، آن بدانیم که چون مثلاً موشک داریم و توان بازدارنده، آنان حق دارند به ما سخت بگیرند. به نظرم این اوجِ ندیدن صورت‌مسئله است. بر هر آدم منصفی هضم این مسئله و حل این معادله آسان است. از شما دوستی که زندگی ضدآمریکایی داشتید، این نوع تحلیل برنمی‌آید. البته به دیدگاه شما تعرض ندارم، چون نمی‌توان بر فکر کسی جِرز و ستون زد. درود.
 
یک عکس،
یک عبارت،
هزاران حکمت.
تقسیم دقایق سکوت، دقت فزود.
اما به حال بی‌خبران خوش‌خیال چه سود،
که کیسه دوختند تا گزیده‌تر بَرند کالا!
 
علی ع آن وصی نبی ص را همین سیر و سیره‌‌ها علی کرد؛ حتی حاضر نیست یک نامسلمان در سایه‌ی ولایتش، بد ببیند. چنین است که برای انسان سهم قائل بود در خزانه‌ی حکومت، نه برای عقیده و مرام. اینک در حکومت‌های کشورهای مسلم می‌بینم کرورکرور انسان را می‌بینند که نان شب را به‌سختی به سر سفره می‌برند، اما مثل گاوی «شیرده» شدند که دوشیده شوند، آن‌هم به دست کی؟ به دست ارذَل‌انسانی چون دونالد ترامپ. بی‌جهت نبود حکمت اول نهج‌البلاغه آن شد که در روزگاری چون امروزه‌روزگار، به قول مولا ع مثل شتر دوساله باید بود، چون نه پستانی دارد که دوشیده شود و نه نیرویی که سوارش شوند. متأسفانه این منطقه عده‌ای بر ملت مستولی‌اند که هم دوشیدگان‌اند و هم سواری‌دهندگان. گیریم اینان اینقدر پس افتاده‌اند، غرب که اینقدر مدعی مدرن و مدرنیته‌بودن است و رنسانس از خود بروز داده، چرا آن‌همه از فطرت انسانیت بیرون زده و به این انانیت رسیده که فقط به اسم منافع ملی، همه‌کارش را توجیه مثلاً عقلانی می‌کند؛ کدام عقل؟ عقل خودبنیاد که خدا در آن حتی حد پشه وزن و عیاری ندارد. درود استاد قلی‌تبار که با این پست‌ها بنده را به طینتم رجوع دادی.
 
من هم برای این روضه‌ی رضوانیه‌ی آقاشیخ مالک که صمیمانه مصیبت‌نامه نوشت چند کلمه‌ای به رسم ادب می‌نویسم. امید است توجه‌ی صاحبدلانی را جلب کرده باشم: با ذکر سلام و خداقوت و تقبل‌الله به حجت‌الاسلام مالک رجبی:
 
به پاس حرمت یک بانوی بزرگ‌مرتبه
 
حساب کنید چگونه گذشت بر باقی‌ماندگان که وقتی به شهرشان، آری به شهرشان مدینه بازگشتند از بس رنج کشیدند و غم، جان ندارند گزارش کربلا را برای منتظرانِ چشم‌انتظارِ فرزند و بستگان، بیان کنند. صحنه‌ای دلخراش‌کننده که زینب س حضور دارد و امام سجاد ع و تعدادی آسیب‌دیدگان از خاندان خاتم‌الانبیا ص نیز. صحنه‌ای که اگر به‌راستی به دست هنرمندی قهار فیلم شود، از خود روز عاشورا مصیب‌بارتر و تراژدیک‌تر است. همانانی که دعوت شدند با صدها نامه به عراق، حالا با قساوت آدم رذلی که خود را در شام، با بی‌شرمی تمام، خلیفه و جانشین ! پیامبر می‌داند، -یعنی میمون‌باز باده‌نوشی چون یزید- قتل‌عام می‌شوند و شرکت‌کنندگان درین روز فجیع که درهم و دینار به جیب زدند، شادابند که بهشت برین هم خریده‌اند. اینک آن‌سوتر اینان، یعنی بازماندگان واقعه، با هزاران جراحت جسم و خراش روح وارد شهر خود شدند، پیش رسول الله ص، و خجل‌اند که چگونه روی ام‌البنین کلابی همسر علی را ببینند که تمام فرزندانش را در رکاب حسین بن علی ع کشتند و عباسش را از پشت به بدترین شیوه‌ی جنگیدن تکه‌تکه کردند. اما این بانو، بزرگ‌تر از هر مصیبتی‌ست، ژرف‌تر از هر اقیانوسی و بلندتر از هر کوه و ستیغی. چنان رفتاری در برابر آن شناعت می‌کند که جن و انس در برابرش کم می‌آورند. خراشی به دست بچه‌ات، نوه‌ات، نبیره‌ات بخورد می‌خواهی چشم طرف را از حدقه دربیاوری و گوشش را به کشیده، کر کنی و چون چنگال تیز شاهین بر صورتش چنگ بیندازی، ولی این زن، با عارفانه‌ترین رفتار هر جُنبده‌ای را در آن هنگام، سرمسار ساخت. به خود ببال که درک می کنی ام‌البنین س کیست؟ سیره‌ی زینب س چیست؟ و صحیفه‌ی و رساله‌ی حقوق حضرت سجاد ع چه‌ها که ندارد. زندگی طیّب می‌خواهی؟ اینان و سرآمدان جهان را بکاو که کاری کردند تا بشر بی‌نمونه نماند. برای منِ پِرِ پیاز، ام‌البنین کلابی همه‌چیز است: معرفت، شناخت، شکیبا، پاکیزه، آرام، آگاه، انسان، ایثار.
 
با احترام. وقتی صحن صحن فکرت و بحث دوستانه و منطقی است، دیگر گفتن این جمله‌ات که می‌فرمایی به مزاج شما خوش نیاید، محلی از اعراب ندارد. من بحث تحلیلی‌تان را اصلاً به دستگاه مزاج نمی‌دم و به دست احساس نمی‌سپرم که می‌فرمایی خوش نیاید. نه رفیق محترم، وقتی حرفت را در قلم می‌زنی، لابد بنده را این‌قدر عاقل می‌دانی که طرف مباحثه‌ات ساخته‌ای. موضوع ما فعلاً درین میان‌بحث این است که علت فشار غرب بر ما اگر موشک است؟ پس چرا آن روز حتی سیم‌خاردار و برنو هم نداشتیم به ما حمله شد؟! خواستید استدلال مرا نپذیری، نپذیر، اما این مبحث مشخص جزیی، را به مسائل عمومی و هزاران مورد دیگر ندوز. مورد به مورد باید بحث شود. پرش از مورد به موارد، تبدیل یک مسئله به چند مسئله، یک روش ممدوح نیست، بلکه کار بررسی و مباحثه را دشوارتر و ما را از گودی هموار یک موضوع، به گودال و ناهمواری موضوعات می‌اندازد.
 
رک بگم رفیق! اگر قرار باشد سینه‌ی کسی را بشکافند که ببینند چقدر نسبت به رفتارهای کژ حکومت، دردمنده، و به وضع موجود منتقده، اگر بگویم سینه‌ی من از همه بیشتر چنینه، شاید اغراق بدانی، ولی بدان بنده، نه قصد توجیه دارم و نه مقصدم بزک‌کردن نظام است، اساساً من فوق این چیرها فکر می‌کنم، اینا چی‌اند؟! اینا کی‌اند؟! من آنچه اکنون به آن می‌اندیشم را مطرح می‌کنم، کاری ندارم که این حرفم دل کی را شاد و قلب کی را جریحه‌دار می‌کند. ما داریم از فهم خود از مسائل‌روزی که بر ما می‌گذرد و بر زندگی ما اثر می‌گذارد، سخن می‌گوییم. دیگر فلان «یقنلی‌بک»! (بدون قصد هیچ اسائه‌ادب) رفت سفارت عربستان، چه کرد و چه نکرد که نباید به رخ من هم‌بحث خودت کشیده شود! مگر آن‌که شما بنده را از همان قماش بپنداری، که درین‌صورت باز هم حرفی ندارم و هرچه خواستید بفرمایید. امابعد روشن بفرمایید چرا؟ چرا موشک‌داشتن و سیم‌خاردار نداشتن برای ما یک جور رقم خورد! هر دو وضعیت مورد هجوم غرب. چرا؟ این‌که فهرست ردیف کنید تا ایران مقصر اول معرفی کنید، بدانید درین یکی مورد و تحلیل، در اقلیت محض‌اید. گمان نکنم حتی به اندازه‌ی جمعیت واتیکان یا بحرین هم برسد. بنده فاش سازم که حقیقتاً تا اعماق دلم برین مهندس آقا سیدباقر شفیعی دوست دوست‌داشتنی ما علاقه‌ی قلبی دارم و دست از محبت به وی نمی‌کشم. درود و خرسند به این گفت‌وشنود با این رفیق دیرین که فعال متعهد و دلسوز است.
 
ممنونم. عرض حال دلم بود به ساحت آن بانوی خوب عالم که برام از همان کودکی‌ام برجسته بود. و مادر مرحومم ما را با او انس داد و شعر و قصه‌اش را به ما گفت. و بگذار ریا (=آشکار) کنم که اول با مصیبت‌نامه‌ی تو گریستم، سپس حالم را با قالِ قلم نوشتم.
 
حالا یک مزاح نرم هم بکنم: آخه من مثل شما توفبق نداشتم که شِخ شوم، اما شِخ‌وچه که هستم! راستیتش، من آرزوبه‌دل ماندم شخ نشدم. کاش الان هم حوزه بپذیرنم که شخ بشم.
 
سلام شما دقیقاً خبر دارید که مرحوم پدرم به شما چه می‌گفت. آری، درست گفتی، دنباله‌ی حرف پدرم آنقدر مهم است که اینجا برملا نمی‌کنم. متشکرم که ذکر مصیبتی که با قلمِ حالم نوشتم، حال شما را منقلب ساخت. بله برادرم شخ مالک، که در فن مصیبت و ذکر روضه‌ی اهل بیت علیهم السلام خجل نیستی و حال خود را به متن منتقل و آنگه به سینه‌ی محبان خاندان عصمت ع هدایت می‌کنی. آن که آره، لقب عظیم حضرت ابراهیم -علیه السلام- است که شیخ الانبیا نام گرفته‌اند. مادرم مرا صدا می‌کرد. محل هم برخی البته قدیمی‌ترها، صدایم می‌کنند. اما چون این عنوان اختصاص به صنف محترم شما روحانیان و نیز تعدادی از ذاکرین دارد، بنده همان ابراهیم را ارجح می‌دانم، تا پیشوند شخ را. شخ و شیخ مقام والایی‌ست و برازنده‌ی اهلش و بنده فرسنگ‌ها از آن فاصله دارم و دورم. یک مزاح دیگر: دوست دیگرم بارها به طبع پاک و زیبنده‌اش به‌طنز مرا نه شِخ، که «شخ‌چم» ! می‌گوید. معلومه منظورش. یعنی شخ‌مانند، شخ‌سُو. شِخ‌فکر. بشمار برو بالا. بگذرم. ببینم ضمیر این متنم، اسم و جانشینش را پیدا می‌کند. چون هستن درین صحن.

 

پاسخ به بحث ۱۶۰
 
الف، انتظارات من از آن سوی میز مذاکرات:
 
درست است که کشورهای آن سمت میز، خود را به هر علل و دلائلی (مانند: قدرت بمب اتمی، توان اقتصادی برتر، داشتن حق وتو) اختیاردار جهان می‌پندارند و البته در واقعیت امروزه‌ی جهان هم، متأسفانه چنین هستند (با شدت و ضعف نسبت به هم) اما به عنوان یک شهروند ایران،
 
اول آن‌که انتظارم اخلاقاً و وجداناً (بر حسب مکتب دینی‌ام و نظریه‌ی اخلاقی کانتی) این است برای حفظ منافع ملی خودشان، حاضر نشوند با تبعیت از فلسفه‌ی سیاسی ماکیاوللی (نیل به هدف با تجویز هر وسیله) بنیاد یک ملت را درهم بپیچند و مردم به رنج بیفکنند. جهان مدرن و فلسفه‌ی مدرنیته و نقادی‌های پست‌مدرنیته، دست‌کم در مقام نظری این رفتار آنها را توبیخ می‌کند. کمی به خود آیند و برای تمام ملل حق بقا قائل شوند، تا دست‌کم رسوایی‌های این چند کشور صاحب اختیار، در داخل کشورهای خودشان از پرده نیفتد.
 
دوم آن‌که انتظارم (بر حسب تحلیل ماهیت قدرت) این است همچنان که آن سمت میز، در دنیای سیاست خارجی‌شات، به ضعیف‌نگه‌داشتنِ رقیب به عنوان یک راهبرد درازمدت و حتی دائمی ادامه می‌دهند و هم‌پیمان‌کردن برخی کشورها برای‌شان امری محال گردیده، نابودی ایران به معنای جابجایی حکومت و قدرت در صدرِ برنامه‌ها و پرانتزهای امنیتی‌شان جای دارد و ساقه‌های سیاسی‌شان هم به کمترین کار -که همان خلع سلاح ایران است- بسنده نمی‌کنند و در واقع کل ایران را نئودیوار برلین (تعبیری از خودم) فرض کرده‌اند.
 
سون آن‌که (بر حسب بینش تحلیلی‌ام) آن سوی میز، نه با ایران که در واقع میان خود با حربه‌ی میز وین، به دنبال تقسیم و تسهیم قدرت‌اند. آنان هر کدام منافع ملی خود را در امتداد رقابت بر سر هژمونی دنیا و یارگیری متحدین دنبال می‌کنند که هم اینک بر سر مسئله‌ای به اسم ایران جهانی هژمونیک (سلطه‌گری) را رصد می‌کنند. مثل کاری که در کنفرانس یالتا و کنفراس شبه‌جزیره‌ی کریمه بر سر جغرافیای جهان کردند. بنابرین مذاکرات هسته‌ای صرفاً گفت‌وگو بر  سر موضوع و علم هسته‌ای ایران نیست، بر سر  هستیِ جمهوری اسلامی است.ذبرونداد ذاتی این روند، خاموش‌کردن چراغ انقلاب اسلامی است که اصول آن بر جان بیدار ملت‌ها نور خیزش و مقاومت افکنده است.
 
ب: انتظارات من از این سوی میز مذاکرات:
 
ایران در این سوی مذاکرات (با آن‌که تیمی چیده که بر سر اصول انقلاب چانه‌زنی را بلد است ولی در فروع انقلاب چندان چانه‌زنی نمی‌کند و بلد هم نیست) در پی قانع‌کردن قدرت‌ها به قبول قدرت برتر منطقه برآمده است و در چندین پرانتز امنیت مقاومت می‌ورزد. لذا لایه‌های پنهان قدرت (مانند سه حلقه امنیت و دفاع و دولت سایه) از پشت هدایتگر استراتژی‌یی هستند که میز مذاکرات را تهدید بقای جمهوری اسلامی تحلیل می‌کنند. چنین مذاکراتی چون شدیداً به تصادم منافع دو سوی ماجرا منجر شده، حاصلی جز فرسایش ندارد. پدیده‌ای که لاینحل‌باقی‌گذاشتن آن، برای تعدادی از حاضران آن سوی میز، مَضار ندارد که هیچ، منفعت هم دارد.
 
فرامتن: در نگاه من (از حیث ملی و جهانی نه تعلق فکری و جناحی) رهبری معظم، ذخیره‌ی ارزشی‌ست؛ به مثابه‌ی طلا و ارز که ذخیره‌ی ارزی کشور. برخورد ایشان با جهانِ اختیارداری کننده، برخوردی از نوع عقل نظامی و دشمن‌شناسی می‌باشد که در زمینگیرکردن آنان مهارت دارد. این بار هم این رویداد در حال وقوع است. و این نبرد به‌زودی در جنگ لفظی ظهور می‌کند. اگرچه شاید اصل روانی پرهیز از دردسر، هر یک از ما را وادار کند که خوشبین شویم سازگاری با غرب و توافق در مذاکرات رخ دهد و آشتی بین‌المللی صورت گیرد. اگر چنین فکری شیوع یابد (بر فرض و حدس) بهترین کار برای ایران در نگاه این تیپ افکار، کنارگذاشتن میز فعلی مذاکرات و اعلان شگفت‌انگیز گفت‌وگوی مستقیم آمریکا با ایران است بدون هیچ ضلع حقوقی و حقیقی سوم و چهارم و پنجم. در آن صورت، صورت‌جمعی جهان طوری دگر خواهد شد. که بحثی جداگانه است.
 
ابراهیم طالبی دارابی دامنه
پاسخ به بحث ۱۶۰
 
الف، انتظارات من از آن سوی میز مذاکرات:
 
درست است که کشورهای آن سمت میز، خود را به هر علل و دلائلی (مانند: قدرت بمب اتمی، توان اقتصادی برتر، داشتن حق وتو) اختیاردار جهان می‌پندارند و البته در واقعیت امروزه‌ی جهان هم، متأسفانه چنین هستند (با شدت و ضعف نسبت به هم) اما به عنوان یک شهروند ایران،
 
اول آن‌که انتظارم اخلاقاً و وجداناً (بر حسب مکتب دینی‌ام و نظریه‌ی اخلاقی کانتی) این است برای حفظ منافع ملی خودشان، حاضر نشوند با تبعیت از فلسفه‌ی سیاسی ماکیاوللی (نیل به هدف با تجویز هر وسیله) بنیاد یک ملت را درهم بپیچند و مردم به رنج بیفکنند. جهان مدرن و فلسفه‌ی مدرنیته و نقادی‌های پست‌مدرنیته، دست‌کم در مقام نظری این رفتار آنها را توبیخ می‌کند. کمی به خود آیند و برای تمام ملل حق بقا قائل شوند، تا دست‌کم رسوایی‌های این چند کشور صاحب اختیار، در داخل کشورهای خودشان از پرده نیفتد.
 
دوم آن‌که انتظارم (بر حسب تحلیل ماهیت قدرت) این است همچنان که آن سمت میز، در دنیای سیاست خارجی‌شات، به ضعیف‌نگه‌داشتنِ رقیب به عنوان یک راهبرد درازمدت و حتی دائمی ادامه می‌دهند و هم‌پیمان‌کردن برخی کشورها برای‌شان امری محال گردیده، نابودی ایران به معنای جابجایی حکومت و قدرت در صدرِ برنامه‌ها و پرانتزهای امنیتی‌شان جای دارد و ساقه‌های سیاسی‌شان هم به کمترین کار -که همان خلع سلاح ایران است- بسنده نمی‌کنند و در واقع کل ایران را نئودیوار برلین (تعبیری از خودم) فرض کرده‌اند.
 
سون آن‌که (بر حسب بینش تحلیلی‌ام) آن سوی میز، نه با ایران که در واقع میان خود با حربه‌ی میز وین، به دنبال تقسیم و تسهیم قدرت‌اند. آنان هر کدام منافع ملی خود را در امتداد رقابت بر سر هژمونی دنیا و یارگیری متحدین دنبال می‌کنند که هم اینک بر سر مسئله‌ای به اسم ایران جهانی هژمونیک (سلطه‌گری) را رصد می‌کنند. مثل کاری که در کنفرانس یالتا و کنفراس شبه‌جزیره‌ی کریمه بر سر جغرافیای جهان کردند. بنابرین مذاکرات هسته‌ای صرفاً گفت‌وگو بر  سر موضوع و علم هسته‌ای ایران نیست، بر سر  هستیِ جمهوری اسلامی است.ذبرونداد ذاتی این روند، خاموش‌کردن چراغ انقلاب اسلامی است که اصول آن بر جان بیدار ملت‌ها نور خیزش و مقاومت افکنده است.
 
ب: انتظارات من از این سوی میز مذاکرات:
 
ایران در این سوی مذاکرات (با آن‌که تیمی چیده که بر سر اصول انقلاب چانه‌زنی را بلد است ولی در فروع انقلاب چندان چانه‌زنی نمی‌کند و بلد هم نیست) در پی قانع‌کردن قدرت‌ها به قبول قدرت برتر منطقه برآمده است و در چندین پرانتز امنیت مقاومت می‌ورزد. لذا لایه‌های پنهان قدرت (مانند سه حلقه امنیت و دفاع و دولت سایه) از پشت هدایتگر استراتژی‌یی هستند که میز مذاکرات را تهدید بقای جمهوری اسلامی تحلیل می‌کنند. چنین مذاکراتی چون شدیداً به تصادم منافع دو سوی ماجرا منجر شده، حاصلی جز فرسایش ندارد. پدیده‌ای که لاینحل‌باقی‌گذاشتن آن، برای تعدادی از حاضران آن سوی میز، مَضار ندارد که هیچ، منفعت هم دارد.
 
فرامتن: در نگاه من (از حیث ملی و جهانی نه تعلق فکری و جناحی) رهبری معظم، در نگاه عمومی مردم ذخیره‌ی ارزشی‌ست؛ به مثابه‌ی طلا و ارز که ذخیره‌ی ارزی کشور. برخورد ایشان با جهانِ اختیارداری کننده، برخوردی از نوع عقل نظامی و دشمن‌شناسی می‌باشد که در زمینگیرکردن آنان مهارت دارد. این بار هم این رویداد در حال وقوع است. و این نبرد به‌زودی در جنگ لفظی ظهور می‌کند. اگرچه شاید اصل روانی پرهیز از دردسر، هر یک از ما را وادار کند که خوشبین شویم سازگاری با غرب و توافق در مذاکرات رخ دهد و آشتی بین‌المللی صورت گیرد. اگر چنین فکری شیوع یابد (بر فرض و حدس) بهترین کار برای ایران در نگاه این تیپ افکار، کنارگذاشتن میز فعلی مذاکرات و اعلان شگفت‌انگیز گفت‌وگوی مستقیم آمریکا با ایران است بدون هیچ ضلع حقوقی و حقیقی سوم و چهارم و پنجم. در آن صورت، صورت‌جمعی جهان طوری دگر خواهد شد. که بحثی جداگانه است.
ابراهیم طالبی دارابی دامنه
 
استاد باقریان سلام در بخش نخست که خانم وسمقی برین نظرند پیامبران خود مسیر خود را شناخته و پیموده‌اند، باید عرض کنم علاوه بر منطق شما در پاسخ، خصوصاً استناد آیه‌ی انعام انْ اتَّبِعُ الا ما یُوحى‏ الَی‏، اگر حرف خانم وسمقی نسب دروغ‌ نیست، پس چرا پیامبر اکرم ص در دوره‌ی‌ انقطاع وحی و رویدادهای حاد دیگر از پیش خود چیزی نگفت و منتظر ماند؟ و بیشتر سرگذشت موسی ع هم همین را نشان می‌داد که منتظر وحی بود تا تکلیف خود را پیدا کند. پس ادعای خانم وسمقی نادرست است. اما در مورد مردمی که پیامبر برای آنان نیامده، خب پیامِ پیامبر مهم است، نه خود جسم او. خود او هم البته در جای خود قداست دارد، اما منظورم این است، اصل با آنچه ابلاغ کرده است می‌باشد. مثل ایران که پیامبر ما در آن فرستاده نشده و حتی خسرو پرویز مانع پیام‌شان شده، اما مردمان این مرز و بوم، با رغبت و انتخاب و اختیار و آزادی عقیده، از مغ‌ها و موبدان ساسانی منصرف شدند و روی به اسلام آوردند. بنابراین ضمن تأیید نقدتان بر سرکار وسمقی، این دو گزاره‌ی ایشان را غلط فرض می‌کنم و نیز نسبت دروغ. (نه لزوماً دانسته، شاید نادانسته)
 
جناب آقای ... سلام
درست است به روش علمی و مبتنی بر قواعد قطعی مسئله را کاویدی، که درین باره، با بندهایی از آن موافق و با بندهایی مخالفم و نیز با بندهای در آن مواجهه‌ای مشروط دارم. لذت هم بردم ابن‌چنین دقیق پاییدی. اما سه نکته را ناگفته رها نکنم.
 
۱. وقتی قدرت‌ها، متغیر اصلی خود را همین سلاح اتمی فرض می‌گیرند، چرا ایران که دانشش را ۱۰۰٪ دارد، نوع صلح‌آمیزش را نداشته باشد؟
 
۲. چرا برای دیگران حق انتخاب وجود دارد، اما برای ما، می‌گوییم نه، و برو تسلیم تقاضا و فشار دشمن شو و دور دانش اتمی را خط بکش؟ آیا باید قلم امضا زد بر آپارتاید علمی؟
 
۳. تمام علوم در بعد کلان در سایه‌ی سیاست قرار دارند. اقتصاد مستثنی نیست. از سمت دیگر اصول مردم ایران سیاست ویتنام را نه بهشت می‌داند و نه تابع تزی می‌شود که بنای آن این است از ایران به عنوان یک دولتی همانند ترکمنستان بسازد.
 
سلام دیدم، اتفاقاً توی جمع خانوادگی. حقیقتاً این پرنده‌ی کلاغ، کلاس درسی بپا ساخت. بگذارید برای این پست زیبایی که ایجاد کردید، نکته‌ای هم بگویم: پس بی‌هیچی نبود که خدای آفریدگار در آیه‌ی ۳۱ مائده این پرنده را که نامش غُراب یعنی زاغ مشکی‌رنگ ذکر کرده، برانگیخته تا به قابیل بیاموزد جسد برادرش هابیل را دفن کند، حتی چگونه دفن کند. کلاغ در واقع طریقه‌ی کندن گور را نخستین‌بار آموخت. به نظر من، در جاهایی انسان می‌تواند از رفتار غربزی جُنبندگان، برای خود معلم بسازد و آموزگار قهار. ممنونم، مفید بود.
 
سلام دکتر ولی‌نژاد
قشنگ بود و ناشی از دقت. متشکرم که بر طبع‌ات نشست. پس بااین‌جود اگر هم مو از ماست کشیدیم، لااقل دَسبِراز نشویم تا همه را حالی کنیم. اینک گویا وقتش فرارسیده یکی از نغَمات شما را درین صحن منعکس کنم. دوستان تالار فکرت این جناب دکتر صادق ولی‌نژاد ما، به آب و آسمان و آبرو وصل است؛ آب، چون مردانه تا زانو به شالیزار می‌زند. آسمان، چون دریچه‌ی دلش را به عالم بالا می‌گشاید تا کسب تکلیف و کشف معرفت کند. و اما آبرو، چون دست از تلاش برنمی‌دارد و به یُمن کار و دست‌رنجش انسانی آبرودار گردیده است. این هم نواختن سازی که دستان هنرمندش در سنتور، بساز کرده، سازی که به گمانم بر بسیاری آشناست:
 
جناب آزاد سلام و پگاه‌تان گوارا.
درکت می‌کنم که چرا این‌همه دلت از دست خورندگانِ بیت‌المال آشوبه. حق داری بی‌تاب باشی و بیمناک. دردواره نوشتی. چون مطمئنی این قماش طمّاعان نه فقط حیثیت ندارند، بلکه حیثیت بزرگان خود و جامعه را مخدوش می‌کنند. علت این‌که به جناب دکتر عارف‌زاده پیشنهاد دادم به جای معادل «انگل‌زاده‌ها» برای «آقازاده‌ها»، بهتر است بگوییم: «دون‌زادگان» این است که در اروپا دانشمندان طرفدار فاشیست‌ها، به روشنفکران می‌گفتند «انگل». برای این‌که آن اسم که در تاریخ اندیشه‌ی سیاسی آمده است و رایج گشت، با این اسم، قاطی نشود، پس بهتر آن است نام نوین برگزینیم تا کم‌کم در جامعه منتشر و رایج شود. این شد که دون‌زادگان را پیشنهاد کردم. یعنی هم فردی که شرافتِ آقایی را منهدم کرده، هم مرتبه‌ی پایینی دارد، نه بالا و آقا، و هم کسی‌ست که همه چیز را مثل دون می‌داند و دانه، که باید نوک بزند و ببلعد. از دل‌دردت خوشم آمد آزاد.
 
جناب آقای سید مجتبی رکاوندی
با سلام و آرزوی سلامتی. بنده برین نظر است اساساً  بشر در درون خود رستم و سهراب دارد و حتی سیاوش و طَهوری چون سودابه و هر آن امکان ورود یک رودابه. اگر رستم در بستر اسطوره، با سهراب آن می‌کند که دیگر حتی فرصت جبران برایش باقی نمی‌مانَد و عجز و تمنایش از کاووس‌شاه برای تأمین نوشدارو برای نجات جان سهراب هم سودی ندارد؛ این پیام را دارد که حکیم ایرانی فردوسی توسی می‌خواهد به ایرانی‌جماعت و حتی بشریت بفرماید ای انسان! ای صاحب ادب و خرَد ! پند گیر و ببین که روزی در درون خود چند سهراب را به سیخ می‌کِشی و نوشدارو هم نمی‌خری! بگذرم. این نکته‌ای گفتم فقط یک درس ازین داستان است؛ لایه‌های دیگرش بماند، بماند، زیرا نه مجال است، و نه جای جولان. خیلی خرسندم کسی از میان انبوهی از مسائل و منابع مهم تاریخ فکر و اندیشه در ایران، به فردوسی حکیم هم رجوع کند و از آن‌همه شعرش، خان لذیذ به روی ما پهن کند.
 
جناب آقای سید مجتبی رکاوندی
با سلام و آرزوی سلامتی. بنده برین نظر است اساساً  بشر در درون خود رستم و سهراب دارد و حتی سیاوش و طَهوری چون سودابه و هر آن امکان ورود یک رودابه. اگر رستم در بستر اسطوره، با سهراب آن می‌کند که دیگر حتی فرصت جبران برایش باقی نمی‌مانَد و عجز و تمنایش از کاووس‌شاه برای تأمین نوشدارو برای نجات جان سهراب هم سودی ندارد؛ این پیام را دارد که حکیم ایرانی فردوسی توسی می‌خواهد به ایرانی‌جماعت و حتی بشریت بفرماید ای انسان! ای صاحب ادب و خرَد ! پند گیر و ببین که روزی در درون خود چند سهراب را به سیخ می‌کِشی و نوشدارو هم نمی‌خری! بگذرم.
 
این نکته‌ای گفتم فقط یک درس ازین داستان است؛ لایه‌های دیگرش بماند، بماند، زیرا نه مجال است، و نه جای جولان. خیلی خرسندم کسی از میان انبوهی از مسائل و منابع مهم تاریخ فکر و اندیشه در ایران، به فردوسی حکیم هم رجوع کند و از آن‌همه شعرش، خان لذیذ به روی ما پهن کند.
اینک فرصت شد این‌رو هم که بارگذاشتید، دیدم. اول صبح وقتی به عضوی سلام کنم، دیگر  در پست‌های بعدی‌اش اگر سلام نکنم، مشکلی نیست. اما بعد؛
 
یک سؤال خودمونی ولی جدی از خودم و شما جناب آقا سیدباقر: شما و من هم در آن آسانسور اگر بودیم، کار ستودنی‌یی را می‌کردیم که آن زن عصا در دستان، به نهایت انسانیت و اخلاق ایثار کرد و بیرون آمد تا ظرفیت آسانسور لطمه نخورد. یا نه مثل آن سایرین، با زبان بدن و چهره‌درهم، به دیگران خط می‌دادیم خانم! آقا! یکی‌تان برید بیرون، بگذارید ما بریم بالا. بگذارید خاطره بگویم:
 
توی تهران ۲۵ سال زندگی‌ام گذشت، چه هم پرخاطره و بامخاطره. بارها به صحنه‌هایی در هنگام سوارشدن خط واحد اتوبوسرانی برخوردم که از نافرهنگی هموطنانم در درونم به آه و ناله می‌آمدم. چون اگر اعتراض هم می‌کردی، قمه بالا می‌بردند. و اگر منصرف می‌شدی با سواری بروی، پول کافی نداشتی. گاه ۴۵دقیقه منتظر می‌ماندم تا اتوبوس برسد، تا کلاسم یا کارم به تأخیر نخورد. وقتی هم که اتوبوس می‌رسید، عده‌ای با کمال بی‌شرمی بدون توجه به صف انتظار و حتی رعایت حال سالخوردگان، با بدترین رفتار هجوم می‌آوردند وارد اتوبوس می‌شدند و این باز ما بودیم که باز هم جا می‌ماندیم و تأخیر می‌خوردیم. من سه تا خط اتوبوس عوض می‌کردم تا برسم به مقصد. یک شانس خوب، محل کارها در تهران، جانب کارکنان خود را تا حدی داشتند و مقرراتی قانونی وضع کرده بودند تأخیر ترافیکی در تهران تا ۴۵ دقیقه و حتی کمی بیشتر موجه باشد. ولی کلاس درس مگر می‌شد چنین باشد، نه.
 
حالا نکته: حقوق حقیقتاً اگر به تکلیف و اخلاق پیوست نشده باشد، مثل آن نوع آزادی‌یی می‌مانَد که به تعبیر قشنگ همان آق‌سیدمحمد خاتمی شما ! می‌شود «ولنگاری». ببخشید مهندس که بنده از هر پستت یک خروار حرف می‌ریزم توی خورجین نظرات.
 

هم‌مباحثه‌ی شما خود زمانی پیش مرحوم آقا داراب‌کلایی گویی مقداری شخی خواندی و اینو که می‌خوام بگم خوب بلدی:

در طلبه‌ها یک رسم زیبا و مورد پسندی جاری‌ست که از پس با پیش از درس‌گرفتن پیش استاد -و به قول خودشون تلمُّذ- سه‌تا یا چهارتا می‌شوند و مباحثه‌ای را درباره‌ی همان درس انجام می‌دهند؛ اکثراً در گوشه‌ای خلوت، یا کنج مدرسه و یا در حرم حضرت معصومه س. خواستم بگم در صحن مدرسه فکرت، شما یک هم‌بحث حاضردرصحنه‌ای برای بنده. ممنونم. از نظر بنده شیوه‌ی خوبی‌ست روش شما، خصوصاً وقتی فرمودی زیرنویس را حذف می‌کنید. با این شیوه ذهن خواننده را به سمت تفکر فرامی‌خوانید. لینک هم که ندارد و خلاف مقررات اینجا هم که نیست. بابت این انرژی بالایت، تحسین دارید. درود. اما این خاطره‌ی بسیار مهم جناب‌عالی از مرحوم آقا دارابکلایی را که ۲۴ دی پست کرده بودی، اگر اجازه بفرمایی می‌خواهم در سایتم «دامنه‌ی زادگاه داراب‌کلا» در بخش روحانیت و تاریخ سیاسی داراب‌کلا منتشر کنم. چنانچه موافقید و یا می‌خواهید دقیق‌ترش تدوین کنید، بنده را آگاه کنید. این خاطره‌ات حیف است گم و فراموش شود. از نظر من اوج پارسایی و دستِ پاک را تببین می‌کند چنین رفتاری. لذت برده بودم وقتی خواندم. ممنونم. ازین دست خاطراتت را بیشتر بنویسید و بگذارید.


گریزی به یک مداحی

تلقین شهید بی‌سر

چندی پیش قسمتی از مداحی استاد قلی‌تبار در مراسم شهادت امام رضا ع در منزل سیدمهدی رحمتی از طرف دوستی برایم فرستاده شد، کامل گوش کردم. این ذاکر اندیشمند آخرش از گور تلقین و شهید بی‌سر یادی می‌کنند، همان مراسم که با عبارت «اسْمع ، افْهَم» آغاز می‌شود. تلقین‌خوان خطاب به شهید بی‌سر در هنگام تدفین می‌خواند: کتابت چیست؟! امامت کیست؟! و ... . استاد قلی‌تبار جملاتی به این قضیه‌ی مشهودیه می‌گوید که مو بر تن آدم سیخ می‌شود. باید از فلان و فلان و فلان این مملکت پرسید که کتاب تو چیست؟ امام تو کیست؟ او که سرش را برای امام حسین ع داده و واصل شده، امامش را بلد بود و کتابش را عملی حرمت نهاد، دیگر این چه سؤالیه! که از شهید بی‌سر پرسش می‌شود! این آنانند که پیش از مرگ باید تلقین‌شان کرد و تعلیم‌شان نمود که ندزدند، نخورند، نبرند، ندوزند، نمالند... .

من درین نقل، دخل و تصرف کردم که پوزش می‌طلبم از معلم خوبم قلی‌تبار. چون احساس می‌کنم استاد قلی‌تبار تمایلی ندارند که به نظرات حقیر و سایران پاسخ بنگارند و این حس طی این مدت پیدا شد، بنابراین پستم را منفک از پست‌هایش جاگذاری کردم، تا خدای ناکرده با رفتنم به پای پست‌های‌شان و یا نظرگذاشتن زیر آن، بی‌جهت وقت‌شان را تلف نکنم و به تکلف‌شان نیندازم که ناچار به جواب شوند. گرچه جا دارد عرض کنم گذاشتن پست‌هایی که نوشته‌ی سایت‌ها و منابع دیگران است، در این صحن ممنوع است، زیرا قرار است جوشش قلمِ خود اعضا، قنات فکرت را آبیاری کند تا نخشکد و نایستد.

والسلام
با احترام
ابراهیم طالبی دارابی

 
تذکر:
در راستای درخواست جناب آزاد،
 
به حضار محترم صحن عرض می‌شود:
 
۱. ساده و به سبک روان و بر پایه‌ی ادبیات شیرین پارسی بنویسیم.
 
۲. از لغات تخصصی در هر حوزه‌ی علمی و کاربردی پرهیز، یا در جایی که ناچاریم معادل آن را در پرانتز درج کنیم.
 
۳. از جملات طولانی که در خود، فعل و فاعل و مفعول و... را گم‌وگور می‌کند، به‌شدت امتناع کنیم.
 
۴. رسم‌الخط پارسی را تا امکان دارد به بالاترین پایبندی، رعایت کنیم.
 
۵. از آوردن اصطلاحاتی که حتی در دهان خود نویسنده هم به‌آسانی نمی‌چرخد، دوری کنیم.
 
 
فعلاً جناب آزاد شما موجب شدید بنده ۵ جمله برای عمل به پیشنهاد عاقلانه‌ی شما بنویسم. این را اگر باز نیز مجال بود، در دفعات بعد ادامه می‌دهم.
 
تسلیت: مادری که تا دیدیم مسجد بود و تکیه. حاجیه زهرا رجبی را می‌گویم که اینک در بستر خاک آرمیده است. او برای ما هم، یک مادر مهربان بود. چرا؟ زیرا مادری که تمام عمرش خادم الحسین تکیه و مسجد جامع داراب‌کلا بوده، «مادر» همگان است. درگذشتش بر تمام بازماندگانش از نسَب تا سبب، تسلیت. نثار فاتحه و صلوات.
 
شایسته‌کاری ۶
بهتر است بخریم، بخوریم. بخوریم، بخریم و باز همین‌طور. نه این‌که آن‌گونه باشد که بخریم، ولی توی کمد، انباری، تهِ یخچال، لای گنجه و حتی زیر لحاف جاسازی کنیم که عقل جن هم نرسد کجا قایم کردیم چه رسد به کنجکاوی بچه و مردِ خانه. خدا فرمود: بخورید و بیاشامید ولی اسراف نکنید.
 
جناب سلام از این‌که به پیام‌های تسلیت صادره‌ی ما درین صحن، بابت درگذشت عمه‌ی بزرگوارتان پاسخی درخور و برخوردار از ادب و ادبیات فاخر دادی، متشکرم. دیری‌ست که با توانایی تو در ادبیات پارسی آشنام، و در شگفتم که چرا کم و یا بسیار به‌ندرت، در صحن فکرت می‌نویسی. ما را به داشته‌های خود بپیوند. بنده هم از آن دوست اهل دانش و جویای عدالت و مروت متشکرم. حضور پربار آقای قلی‌تبار که نه فقط ذاکر اهل بیت علیهم السلام که عارف و اندیشمند بوده و هست، برکت به بار آوُرد. و همه‌ی اَعِزّه‌ی این صحن واقف به دانش و ارزشش هستند. بنده هم مثل تو  ازو تعلیم و عشق به عترت و قرآن به یاد دارم و نواهایی بیکران ماندگار. ممنونم برکت وجود و حضورش در قوه‌ی درّاکه‌ات ماند. درود.
 
 
شایسته‌کاری ۱
به جای آن‌که لباس ضخیم خود را از تن بکَنیم تا از گرمای زیاد اتاق در امان باشیم، شایسته است درجه‌ی شعله‌ی بخاری و یا میزان حرارت سیستم گرمایشی خانه را کمتر کنیم.
 
 
شایسته‌کاری ۲
 
نیازی نیست هنگام وضوساختن، شیرِ آب یکسره باز بماند، در هر مرحله از وضو (سر، دست، مسح) شیر را بسته و باز کرده، تا هم مراتب وضو با طمأنینه انجام گیرد و  هم آب هدر نرود.
 

شایسته‌کاری ۳

 
نان محصول استراتژیک هر جامعه‌ای‌ست و دایره‌ی گردش این محصول از کاشت و برداشت و داشت، تا رسیدن بر  سرِ سفره‌ی مردم بسی گسترده و طاقت‌فرساست، پس حتی لقمه‌ای از آن را دور نریزم و به تعبیر رسا این برکت خدا را به نانِ خشک تبدیل نکنیم و یا خوراک دام و طیور. هر برکتی بر سر جای خود، چه خوراک انسان باشد، و چه خوراک حیوان.
 

شایسته‌کاری ۴

 
شستن ماشین با آب لوله‌کشی منزل، زمانی که امروز نه، اما فردا یا پس‌فردا خبر از باریدن باران داریم با درجه‌ی بسیاربالایی از یقین، یک رفتاری غیر مدنی و بزهی در حد خسران غیر قابل جبران است.

 

شایسته‌کاری ۵

اگر در سرِ سفره‌ی ناهار و شام در پیش میهمانان مو تو پلو دیدیم آن را یک متر سرِ دست نبریم تا بفهمانیم آهای ایهاالناس! مو مو مو. از یک اتفاق ساده که ناگزیر رخ می‌دهد، تنش پیچیده نسازیم.

 

متن و حاشیه _ ۱
 

متن _ حجت‌الاسلام سید احمد خاتمی: ″امر به جهاد تبیینی ناظر به روشنگری و مطالب مهمی است که باید گفته شود.″

 

حاشیه _ شخص شما نشان دادی روشنگری را فقط از زبان خودت و همفکرانت قبول داری اگر نوبت به روشنگری دیگران برسد تاب نمی‌آوری و شاید روشنگری را حق ویژه‌ی خودت می‌پنداری.
۲۳ دی ۱۴۰۰
 
متن و حاشیه _ ۲
 

متن _ آنتونی بلینکن وزیر خارجه آمریکا گفت "وقت خیلی خیلی تنگ است، چون ایران به نقطه‌ای که بتواند در زمان خیلی‌خیلی کوتاه مواد اتمی کافی برای یک بمب هسته‌ای تولید کند نزدیک و نزدیکتر می‌شود."

 

حاشیه _ آنتونی با این حرف، در حال تحریکِ مقامات امنیتی ایران است تا بتواند با رفتن روی سلسله‌اعصاب آنان، تخلیه‌‌اطلاعاتی صورت دهد. بر من روشنه ایران میز مذاکره را برای بن‌بست می‌خواهد، زیرا گریز هسته‌ای ما به هفته رسیده، نه ماه و نه سال. یعنی میزان فاصله میان آماده‌سازی تا آزمایش بمب.

۲۴ دی ۱۴۰۰

 

متن و حاشیه _ ۳
 

متن _  "محققان متوجه شدند کره شمالی نزدیک به ۴۰۰ میلیون دلار رمزارز به ویژه اتریوم را به سرقت برده که نشان می‌دهد استراتژی ملی این کشور برای هک و پولشویی پول دیجیتال همچنان موفق است."

 

حاشیه _ فقط و فقط این کره در کنار آن کره، یک راه حل بشری‌ست. هر راه حلی به غیر این، فقط حضور اهریمنی چون ارتش جهان‌نورد آمریکا را موجه می‌کند. رخنه در اتریوم که سهله، کره‌ای که در مدار شماله گرفتن فرمول تمرین می‌کند.

۲۵ دی ۱۴۰۰
 
متن و حاشیه _ ۴
 

متن _  "به طائب و اطلاعات سپاه گفتم و حتی با مقام معظم رهبری هم مطرح کردم. اطلاعاتی‌ها می‌گفتند که این موضوع بیخود و الکی است. وی گفت: مشخص شد که سیاست این است که این فوت طبیعی است و هنوز هم این سیاست ادامه دارد. باید تصمیماتی گرفته می‌شد. یکی از مواردی که گفته می‌شود این است که خانواده اجازه کالبدشکافی نداده است، در صورتی که اصلاً این موضوع نه با ما مطرح شد و نه ما درخواستی کردیم. "

 
حاشیه _ آقای محسن هاشمی با گفته‌ی بالا و افزودن این‌که «آب در ریه‌ی» مرحوم رفسنجانی نبود، می‌خواهد ذهن مردم از غرق‌شدن در استخر کاخ سعدآباد به سمت احتمال ترور بیولوژیک منصرف شود.
 
جناب سلام ازین نکته‌ی هانری کُربَن به دو بال شیعه یاد می‌شود: بال عاشورا، بال مهدویت. اولی مخزن معنوی و حرکت سیاسی شیعه است و دومی انتظار و امید به آینده و مبارزه با هر نوع یأس و عزلت و بن‌بست. اشتباه حجاریان‌ها این است موقع استناد به شیعه دست می‌گذارند روی اقوال و علمایی که اصلاً حاشیه‌ی شیعه هم به حساب نمی‌آیند چه برسد به این که اَعلام آن باشند. چرا هنگامی که از شیعه یاد می‌کنند، یادشان می‌رود درین مذهب امثال امام خمینی،  دکتر شریعتی، مطهری، بازرگان، شیخ مفید، شیخ طوسی و طبرسی و هزاران استوانه‌ی علم و پارسایی و اندیشه‌ی زلال و نجات‌بخش وجود دارد. بگذرم. بگذارد بگویند؛ کُرسی آزاداندیشی نفع‌اش این است همه از افکار هم باخبرتر می‌شوند. ممنونم.
 
آیا تعلیم و تجلیل فضائل مختل شده؟!
به نام خدا. سلام. واقعاً آیا هیچ از خود پرسیده‌ایم که استاد شهید مرتضی مطهری در «داستان راستان» پیِ چه بوده که حتی رادیوی آن عصر دهشت، تمام آن را در ماه مبارک رمضان پخش کرد؟ به قول خانم ساندرا مک‌کی (نویسنده‌ی آمریکایی کتابِ «ایرانی‌ها؛ اسلام روح یک ملت») در «تجلیل از فضائل» بود: یادگیری، شکیبایی، فروتنی، گشاده‌دستی، مهربانی و مهمترازهمه عدالت. (ر.ک: ۲۷۲)
 
منظور؟ منظور من این است که گفته باشم، یک: آیا آموختن این فضیلت‌ها توسط هم‌کیشان استاد مطهری همچنان جریان دارد؟ دو: واعظان در معرفی این فضائل در اکنونِ ایران ایا احساس شرم می‌کنند؟ سه: جامعه و خانه به این آموزه‌ها آیا احساس نیاز دارد؟ من به گمانم در هر سه مورد، اکنونِ ایران با آن کمی بیگانگی دارد.
 
۲۸ دی ۱۴۰۰ / ابراهیم طالبی دارابی دامنه
 
این آقانعمت‌الله بِنافتی چه احسانی نموده. در تمام مصارع شعرش، مسارع به خرج داده. آفرین و تحسین داره. خصوصاً این بیته:
 
شو تا صِواحی شونِه گِسفِنِ پِه
آ چَپونِ خِرد و خوی بِلارِه
 
دلیلم چیه؟ : دلیلم اینه چون‌که درین دو مصرع، میان خِرَد و خو، هم ارتباط لفظی برقرار کرده و رابطه‌ی معنوی. این‌گونه: شو تا صِواحی را به خِرَد و خو مرتبط کرده. شو، واسه‌ی خو و صِوی (=صبح) برای خردمندی.
 
تتمّه: تحسین دارد این شعر و شاعر و نیز کار شما مهندس آقاسیدباقر که شعرش را کشف و با دل و روح ما مشترک ساختی. سلام و درود بر شما و جناب احسان که زبان مادری را پاس داشته‌اید.
 
اضاف کنم: من فریم و بنافت را می‌شناسم؛ در دودانگه‌ی ساری. چون سال ۶۵ چندماه آن منطقه به سر بردم. بنافت یعنی چشمه و سرچشمه. در آن دیار، چند چیز ویژه است: سادات زیاد است. و نیز طبع شعر و اوج شعور. و نیز طبیعت بی‌نظیر. همه‌ی اینها موجب است مردم زبانشان روایتگر روح‌شان باشد. فکاهیِ حکمت‌آمیزی بوده. اتفاقاً بنده روحیه‌ای برای چنین طنزهایی دارم. بسی هم ممنونم. نیک می‌دانید در کلام منطقیون انسان هم ناطق است و هم ضاحک. یعنی اجتماع سخن و خنده. هم سخنران و  هم خندان.
 
چنین رویکردی به سیاست و دیانت نتایج‌بخش نیست. که هر کس و تفکری بخواهد خود را ویژه کند؛ مصدرهای جامعه را از آنِ خود کند و پایین هرم را از آنِ دیگران. حتی یک درخت در وسط برهوت هم متحدانه زندگی می‌کند؛ صدر و ساقه و ریشه و تنه و برگ و بارش باید اتحاد وجودی داشته باشند تا در برابر طوفان و تابش‌ها قوت بقا داشته باشد. محاصره‌کردن جایگاه‌های سیاسی و مصادره‌کردن تفکر برای جامعه، بازخوردی جز کارنامه‌ی مردودی ندارد؛ حتی تجدید و مشروط هم نه؛ مردود. درود.
 
سلام. متن سنگینی بود. می‌خواهم چند جمله بنویسم تا ببینم من فهمیدم که مقصد شما درین نوشتار سخت چیست؟
 
سال ۱۳۷۱ و کمی پیش و پس، در جمعی پژوهش‌محور، کار می‌کردم. به من گفتند دکارت را کار کن، اما من با فیلسوفی شهیر غرب به اسم «باروخ‌ بندیکت‌ اسپینوزا» برخوردم که روزی از روی میز خود هرآنچه کتاب و یادداشت بود با آرنج هُل داد و ریخت پایین و گفت از پشت خانه‌اش لاشه‌ی گوسفندی که پوست کنده بودند، بیاورند و شروع کرد به دانشجویانش به صورت تجربی درس‌دادن، آن‌هم از روی لاشه‌ی گوسفند. بعد گفت هر چه در ذهن داشتید بندازید دور. منظورش ایمان و گرایش به تمام علوم ایمانی بود. ولی او نمی‌دانست آنچه در قرون وسطی بر سر مسحیت رفت از سرِ جمود بود. و ربطی به ایمان واقعی و دین الهی ندارد.
 
عقل‌گرایی‌ چیزی نیست که مهدش غرب باشد. در اصول‌ فقه‌ شیعه هم اعتقاد به‌ حجیت‌ عقل‌ برقرار است که ازقضا از منابع‌ چهارگانه‌ی شیعه است که فقیه در اجتهاد می‌کوشید به وجهی عقلانی‌، دست به استخراج‌ و استنباط‌ احکام شرع بزند. و همین‌که فقیه شیعه اجازه‌ی استنباط دارد، یعنی در عقل در شیعه قفل نیست. خردگرایان‌ اگرچه معتقدند که در ذهن‌ آدمی نیرویی‌ پنهان وجود دارد که یقین و شناخت حقایق‌ را فراهم می‌کند، اما بسنده‌کردن به عقل خطایی بزرگ است، زیرا مسائلی‌ست که عقل در کشف و شناخت آن عجز دارد، اینجاست که در کنار عقل، وحی کارساز است. مثل حیات جاویدان روح، بازگشت جسم به روح در قیامت. ساختار وحی. وجود روز حساب در معاد. اصل دعوت بشر از آسمان و... . بنابرین عقل‌گرایی محض همان‌مقدار خطاست که وحی‌گرایی مطلق و کنارگذاشتن عقل. امروزه‌روز، تز «اسپینوزا» حتی در غرب هم به بن‌بست خورده است. بازگشت به معنویت (حتی بدون معنویت دینی) علامت این رویگردانی به عقل محض است. عقل و شرع کنار هم. این ترازو، میزان کار می‌کند. بریدن از هر کدام یعنی نیمه‌کردن خود به دست خورد. ناقص‌کردن خود به چاقوی خطا. انسان عاقل خود را ناقص نمی‌کند. ازت متشکرم که موجب شدی با این متن سنگین و ثقیل خود، به سمت فهم عقل و خاطره‌ام از اسپینوزا بدَوم.
 
سلام تلنگر داشت. بله، بین تصورات ما با تصویر واقعی زندگی فرق برقرار است. شاید بتوان مفهوم پرزور منفعت را یکی از عوامل برهم خوردن قواعد زندگی افراد دانست. مثال گوسفند و قصاب و چوپان و سود یک مثال مهم بود؛ اما اصالت با نشاط است. درود.
 
آقای قلی‌تبار با سلام و ادب و ارادت. متنی بسیار محرک بود. درود. همواره حدس می‌زنم که دست‌کم چندین مرتبه در روز به حال مدرسه فکرت، فکر می‌کنید. کمااین‌که دوستان عضو فکرت را هم همین‌گونه می‌بینم. اینک می‌خواهم دو گریز بزنم به این پست‌تان و یک نیایش ببرم به آستان آسمان‌مان:
 
یکم: جالب‌تر این‌که این فرد از آن مثلث ترور، در کنار کعبه‌ی معظمه با آن دو نفر، عهد بست که او به کوفه برود و دست به ترور بزند و آن دو به سوی معاویه و عمرو عاص. یعنی ابن‌ملجم مرادی -که جزو خواص بود و از صفین به بعد به خوارج پیوست- تا چه حد معتقد بود قداست دارد ترورش، که حاضر شد فرق مراد مؤمنین را در محراب، به کین شمشیر جهالت بشکافد. کاش می‌فهمید علی ع از فرط تنهایی و غربت میان ملت، فوز و فلاح خود را در همین لقاءالله می‌دید و دیدن حضرت فاطمه‌ی پهلوشکسته.
 
دوم، من معتقدم پیش از آن‌که کسی بخواهد ابن‌ملجم شود، اول ابوجهل می‌گردد.
 
نیایش: خدایا ما که محال است ابوتراب شویم، لااقل دستمان گیر، ابوجهل نشویم.

 

خطاب به ... در مورد تسلیت‌نامه نویسی:

چنین می‌نُماید که این دهوند داراب‌کلا، حاضر است چنان وقت بگذارد که برای یک تسلیت که باید ساده و همه‌فهم باشد و مرسوم رسم عقلا، نوشتاری بنویسد که با فراخوان فُحول علما و دانشمندان و خردورزان و حتی جَفْردانان و رَمل‌بازان و بالاتر از آن مرتاضان هندوستان و شاید سِحردانان جیحون تا سیحون و لاجرم جادوو‌جمبل‌گرایان بادیه‌ی ترکستان، باز هم عاجز بمانند که آقای سید علی‌اصغر شفیعی دارابی در یک تسلیت‌نامه برای حاجیه زهرا رجبی، آن مادر پیرِ ساده و پارسا و مردمی و محبوب دل اهالی داراب‌کلا، چه نوشته است؟! آیا او بهتر نمی‌بیند ساده بنویسد و به‌اندازه که خواننده به جای آن که بفهمد، تازه می‌خواهد بداند که نمی‌فهمد؟ مگر هدف از نوشتن فهماندن و رساندن نیست؟ پس چرا متن، پیام را به خواننده نمی‌رساند؟! حمورابی بابِل را می‌فهمم! ولی این تسلیت درگذشت زهرا رجبی را، نه، چرا؟ این‌همه وقتی که برای چنین متن‌ها صرف می‌شود (که البته در حد عادی‌اش لازم و بر پایه‌ی اخلاق و سنن ملی و دینی است) اگر برای پرسش پیشخوان می‌شد، بهتر می‌بود. خیلی زور زدم تا بدانم متن را فهمیدم یا نه. مثلاً اینا:

با درگذشت مادر محترم زهرا رجبی به روایت آقای سید علی‌اصغر شفیعی، «روح در کالبد تمام کائنات، منجمد» شد.

با درگذشت مادر محترم زهرا رجبی به روایت آقای سید علی‌اصغر شفیعی، «سینه پردرد تمام فصل ها، قشون می کشد»

با درگذشت مادر محترم زهرا رجبی به روایت آقای سید علی‌اصغر شفیعی، «رنگی که در پهنه نفیر سوزناک زمستان فرو می ریخت!»

 

آقا باور بفرما من نفهمیدم این تسلیت و ربط را. چه می‌شود از گنجینه‌ی ناتمام ادبیات فارسی واژگان و جملاتی بیافرینیم که با خواندن آن مثل آن کشیده‌خورده‌ی داخل دعوا، سَرتوسَرتو نرویم. آدم خیال می‌کند تمام موجودات هستی یکباره فوت کردند؛ که این تسلیت از طرف مقام شامخ صادر شد. حتی ابن سینا و ابو هُریره‌ و ابودرداء هم بیایند نمی‌فهمند این تسلیت چیست، شاید هم افلاطون و فروید و فردید هم به عجز بیایند. در پایان درگذشت این مادر محترم را به خاندان غلامی‌ها، رجبی‌ها، هاشمی‌ها و بالامحلی‌ها و اقوام دیگرش و علاقه‌مندانش تسلیت می‌گویم. خدا بیامرزدشان.

 

جناب آقای... سلام درود به قلمت. درست رفتی روی اصل مطلب. البته برای عده‌ای هم ترک سفره سخته و هم ترک دنیا. آیت‌الله جوادی آملی ۲۵ سال پیش خوب گفته که منظور از دنیازدگی بعنی فرعون‌نشدن. وگرنه اصل دنیا که مزرعه است و کشتزار بشریت. شما و خودم و خوانندگان را سر سفره‌ی جمله‌ای شگفت‌انگیز از امام علی ع در نهج‌البلاغه میهمان می‌کنم:

 

«شما را به رهاکردن این دنیا توصیه می‌کنم، دنیایی که شما را رها می‌کند...»

 

معلوم است که مولا ع از دنیایی سخن می‌گوید که به قول عامه‌ی مردم: دنیا وفا ندارد. با تشکر وافر از نظرات پرباری که زحمت می‌کشید. نیما و اسپینوزا را هم به جناس وزنی! بردید. عالی. یوش هنوز نرفتم، اما لاویج و ملاکلا چرا..

 

 در مورد نام نبردن لفظ امام خمینی

 

۱. نام‌بردن اسم شخصیت‌های محترم با نام معمول‌شده‌ی آن، امری طبیعی و بر پایه‌ی نزاکت در گفتار و ادب در بیان است. و هرچه این آداب بیشتر رعایت شود، بهتر لایه‌ی فرهنگ و تمدن دیرین ایران نمایان می‌گردد.

 

۲. هر شهروند آزاد است اسم افراد شهیر و عادی را با همان عنوان شناسنامه یا شهرتش صدا بزند یا بنویسد و بگوید. زیرا اسم‌ها امر اعتباری و قراردادی است.

 

۳. درباره‌ی امام خمینی هم، هر کس هر جور راحت است اسم ایشان را صدا بزند. چون ایشان مشهور به این اسامی‌اند:

 

حاج‌آقاروح‌الله که مخصوص عصر بروجردی بود.

 

آقاخمینی، عصر خفقان شاهی و تبعید.

 

«خمینی»، اسم خودمونی میان مردم و البته نیز با نیت تخفیف در میان ساواک و عوامل شاه، و حتی پاره‌ای از علما و روحانیون مخالف او در حوزه تا وی را از اعتبار بیندازند.

 

آیت‌الله‌العظمی خمینی، مال دوره‌ای که بحث مرجعیت پس از رحلت بروجردی مطرح شده بود.

 

امام خمینی، که نخستین بار علامه محمدرضا حکیمی این عنوان را در کتابش ذکر کرد، و سپس در جامعه جاری شد و در قانون اساسی تصویب گردید و اما آقای حسن روحانی مدعی‌ست این او بوده که در یک سخنرانی این نام و عنوان را رایج کرد.

 

بنیانگذار جمهوری اسلامی، این عنوان هم عنوان رسمی است و هم مورد مصرف کسانی است که بنا دارند هم پرهیز کنند که عنوان «امام» را برای ایشان بکار ببنند و هم دوست ندارند نام دیگری را مصرف کنند که طرف مقابل فکر نکند با امام خمینی زاویه پیدا کرده است و قصد تخفیف دارد. و حتی گاه برای کاستن از شأن امام خمینی و یا مبارزه‌طلبی، این نام رسمی را جایگزین می‌کند.

 

البته مرز این عناوین با کسانی که با واژه‌های جسارت‌آمیز مثل «دژخیم» و ...، عصبانیت و نفرت و خشونت خود را ظاهر می‌کنند، جداست.

 

نتیجه و نکته:

 

نتیجه: هر کس به دلخواه خود با هر کدام خواست نام ببرد، آزاد است، اما بداند انتخاب هر کدام ازین عنوان‌ها خواه‌ناخواه با خود بار معنایی را نزد شنونده و خواننده حمل می‌کند.

 

نکته: امام خمینی یک نام جاافتاده برای ایشان است و حتی مصوب قانون اساسی کشور است، و این امری طبیعی‌ست، همان‌گونه که در پاکستان و هندوستان به تکیه می‌گویند «امام‌باره»، یا در لبنان به سیدموسی صدر گفتند امام موسی صدر. یا رهبر معنوی تبت را می‌گویند دالایی‌لاما.

 

لذا پرهیز از پیشوند امام برای «امام خمینی» آزاد است، اما اینان البته در برخی جاها گیر می‌کنند: مثلاً در تلفظ فرودگاه امام خمینی، بیمارستان امام خمینی، خیابان امام خمینی، و ... که در ادبیات نامگذاری درج شده است. حذف «امام» در این موارد، تصرف در اسم خاص مصوب آن مکان‌هاست. پس؛ برای همه آزادی قائل باشیم که امام خمینی را به هر نامی که مشهور بودند، بخوانند. ولی هر فرد بداند وقتی در افواه و انظار لفظ «امام» را برمی‌دارد، در واقع خود را پیشاپیش به داوری انداخته است.

 

نظر من این است معقول است انسان اسم رایح هر فرد را بگوید، خواست نگوید، لااقل ادب را رعایت کند پیشوند «آقا» را که جزو افتخارآمیز ادب پارسی‌زبان‌هاست، بر سر اسم بیاورد. تردید ندارم در میان جامعه، هستند تعدادی شهروند ایرانی که به همان مقدار روی عنوان معنوی و دینی و شیعی لفط «امام» ابا دارند، روی آوردن نام «آریامهر» و «اعلی‌حضرت پهلوی» اشتیاق دارند. همان پهلوی که از لغات عربی تنفر داشت، برای خود از لغتی عربی عنوان تشریفاتی دوخت.

 

در آخر سلام می‌کنم به امام خمینی -رهبر کبیر انقلاب اسلامی- که به ما اسلام حقیقی را آموخت، بیدارمان کرد، عرفان و سیاست و اخلاق به روی‌مان گشود. و خود را «خادم» می‌دانست نه هیچ عنوان و مقام و القاب.

 

سلام به نام خدا وقتی شما مسئله‌ای را تبدیل به پیام می‌کنید، تردید به خود راه نمی‌دهم که باید موضوع، موضوع مهمی بوده باشد که جناب استاد بر آن داشته است که آن را ارسال نماید. که به‌یقین در آن یا عبرت نهفته است، یا هشدار، یا انذار، و یا وعظ و اندرز و اِخبار. همه‌ی اینها یعنی درس.

 
شما را مردم داراب‌کلا به همراه خانواده‌هایشان می‌شناسند، یعنی نامتان در درون خانواده‌ها حک شد. من وقتی برخی از متون شما را می‌دهم خانمم مطالعه کند می‌گوید چه خوب به دانش قرآن آگاه است.
 
وقتی دوستان بنده در صحن مدرسه از حضور شما این‌همه اظهار شعف می‌کنند، یقین بدانید شعار نمی‌دهند. راست می‌گویند. من که به شما به دیده‌ی ذاکری که عرفان و عشق دارد به اهل بیت ع می‌نگرم و در وجودتان سطح وسیعی از اندیشه و اخلاص می‌بینم.
 
یاد آن سال‌ها به خیر که وقتی دوستان خبر می‌دادند از قم خودت را به محل برسان که مراسم داریم با حضور قلی‌تبار. از آنان به یک اشاره و از من به سر دویدن.
 
شما یک سرمایه‌ی معنوی هستید. هم ما و هم شما موظف به حراست ازین منزلت شماییم. قوا انفُسکم و ... .
 
با احترام
 
سلام جناب احوال شما؟ تهران بارانه؟ اما بعد شما چون وکیل هستید، بهتر از بنده متون را می‌شناسید و به قول شما علمای فن: تدقیق می‌کنید. بله، درسته. در مورد امام علی ع هم همین قضیه جاری است. مثلاً شیعه هم امام علی ع می‌گوید و هم حضرت علی ع ، اما پاره‌ای افراد، لفظ «امام» را برای امام علی ع بکار نمی‌گیرند و فقط حضرت علی می‌گویند. و این کاملاً طبیعی است. بنابراین وقتی برای نامبردن اسم علی ع این آزادی را قائلیم که هر کس هر طور خواست نام مولا ع را صدا بزند، با هر نوع احترام، به طریق اولیٰ برای امام خمینی هم چنین است. من نظرم را در میانبحث بین مهندس سیدباقر و شیخ مالک، شفاف گفتم. هر شهروند هر طور راحت است صدا بزند. اونایی هم که با جسارت و ناسزا اسم ایشان صدا می‌زنند، ازین مسئله جداست. در واقع این بحث، تقابل نیست، تبادل است که همان غُلغل قنات در فکرت است. من هم سپاس و خوشحال ازین هم‌بحثی.
 
نه جناب شیخ مالک؛ انقلاب اسلامی چنان انقلابی کامل بود، که دیگر ایجاد هیچ انقلابی لازم نیست، حتی در مدرسه فکرت ! بگذار کشکولی بگم بهتر درد کند ! :
 
من که تزم نه تز جناح چپ است، نه جناح راست که هر دو جناح کاری کردند که انقلاب عزیز ما را بسیار آسیب زدند، که مشغولیم التیامش بخشیم و زخمش را پانسمان کنیم و جرحش را عمل. به نظر من، نه انحصار راست جواب می‌دهد، نه انقلاب اصلاح‌وش چپ! تز من ساده است و برگرفته از دین اسلام و میهن‌مان ایران: همانی که دبستان آموختم، نمی‌دانم کلاس چندم، از مرحوم عباس یمینی شریف:
 
«دست به دست هم دهیم به مهر
میهن خویش را کنیم آباد»
 
همان اصل اتحاد و وحدت و حبل‌الله قرآن.
 
متن و حاشیه _ ۵
 
متن _  "کیومرث اشتریان، استاد علوم سیاسی دانشگاه تهران گفت: انقلاب زرد انقلاب غریزه است، انقلاب جهالت است، انقلاب آن دسته از توده است که فاش می‌گوید که مغرور به فساد خویش است... انقلاب زرد اساسا ضد فرهنگ، ضد تاریخ، ضد ارزش، ضد هنجار و ضد هرگونه تفکر و ایدئولوژی سیاسی است؛ جامعه بر موج سرکش تمایلاتِ لحظه‌ای در شبکه‌های اجتماعی به هر سو روان خواهد شد.″
 
حاشیه _  دو دسته راه را برای انقلاب زرد هموار کردند،: ۱. قدرت حاکم که بیشتر بر اثر ناکارآمدی، بی‌برنامگی و نداشتن شایستگی «هیأت‌دولت‌»ها در حل مسائل مبتلابه مردم، جامعه را به سوی اعتراض هُل دادند. ۲. جریان اصلاحات که خود را سردمدار دگرگونی و بازسازی و نوسازی می‌خواند. اینان به دلیل پیرفکری، مشیء منتقدانه‌اش را به دست عناصر تندروان سپُرد و راه خود را به دست خود مسدود ساخت و در نتیجه، راه انقلاب زرد را گشود.
 
قابل توجه خوانندگان مشتاق صحن مدرسه فکرت:
با سلام و عرض ادب. اگر بتوانم، می‌خواهم سلسله‌نوشتار کوتاه داشته باشم در مورد مسائل سبک زندگی (ترکیب: نوین و سنتی) با عنوان «شایسته‌کاری» که تلاش خواهم کرد به یاری خدا شبانه، یک قسمت بنویسم. امشب اولین قسمت:
 
استاد حجت‌الاسلام باقریان سلام
فرمودید : «ولی هیچکس مجموع روایات را به عنوان یک کتاب کامل مدون نمی‌داند تا به عنوان یک کتاب درباره آن داوری شود، بلکه...» خواستم عرض کنم ۱.  اگر این تدوین صورت می‌گرفت معقول است یا صورت نگرفت؟ ۲. چرا هیچکس؟ در یهودیت «تلمود» مجموعه فتواهای فقیهان‌شان است که تا اکنون بالغ بر چند جلد کتاب شده است و مدون و قابل استناد.
 
 در رد سخن خانم وسمقی که معتقد است روایات وثاقت ندارد، پاسخ دادید که ما علم رجال داریم که صحیح‌بودن اسناد روایت را نشان می‌دهد. خواستم بگویم این رجال که معمولاً از آن صحبت می‌شود حتی بر خود حوزویان هم اسم‌شان و مرام و زندگی‌شان روشنِ روشن نیست، چه رسد برای متدینان.
 
متن و حاشیه _ ۶
 
متن _ خبر واصله: "مذاکره‌ی حسین امیرعبدالهیان و سرگئی لاوروف درباره‌ی فلفل‌دُلمه.″
 
حاشیه _ این سمنانی و اون ارمنی، هر دو صحبت‌کردن در فن دیپلماسی را بلدند؛ پس خاطرجمع باشیم و بریم روی یک مذاکره‌ی دیگر که خودم هم بودم: یک روزی -که زیاد دور نبود- از بالای گردنه‌ی گدوک (=دوک بزرگ) سرازیر شدم به سمت تهران. کمی که آمدم پایین‌تر، دیدم پلیس بیدار و اهل وجدان، جاده را از کمرِ سرازیری به قبل، بست. بالای از ۴۵ دقیقه بلکه بیشتر از حرکت بازایستادیم. که دُم ماشین شاید تا دَم‌زنون (پاتوق رانندگان سنگین که فقط چای می‌خورند و اُملت!) هم رسیده بود! پیش خود گفتم از راننده‌ی نیسان‌آبی بپرسم اینا خبر دارند چی شده؟ پیاده نشدم، تن می‌سوخت از سوز سرما، شیشه را کشیدم پایین، پرسیدنم یک طرف، جمع‌شدن پیشم یک طرف و شروع مذاکره یک طرف. گفت کامیون حامل پهِن واژگونی شد و جاده لیزِ لیزه، وازم که شد مواظب بووش سُر نخوری. هوا هم سردِ سرد. چه بلبشویی هم شد. اون‌یکی گفت: پهِن جویباره، پهِن جویباره. اون دیگری گفت نه، مال فلان شرکته. نفر بعدی نفس‌زنان از راه رسید و گفت گاوداری گرون فروخته و راننده داشت کلنجار می‌رفته چپ کرده. یکی هم گفت مردِ حسابی شو چرا راه می‌افتی خواب کلافه‌ات کنه؟ آخرش ما شدیم گیج و مات و مبهوت. عصر که رسیدم مقصد، زنگ زدم به یکی، که توی این امور داخل کاره، گفت مال ترکمن‌صحراست. می‌برند برای گل‌و‌گیاه تهران. گفتم: آهان! پس تهران پهِن شمال را هم به یغما می‌برَد. مذاکره به نفع پایتخت و به زیان مازندران ناتمام ماند. وقتی روی پشکل و پهن و سرگین گاو این‌همه قرائت وجود دارد، می‌خواستی سرِ فلفل‌دُلمه میان امیر و سرگئی قرائت و قیل‌وقال نباشد و وحدت برقرار باشد؟!
 
سلام وقتی شما مسئله‌ای را تبدیل به پیام می‌کنید، تردید به خود راه نمی‌دهم که باید موضوع، موضوع مهمی بوده باشد که جناب بر آن داشته است که آن را ارسال نماید. که به‌یقین در آن یا عبرت نهفته است، یا هشدار، یا انذار، و یا وعظ و اندرز و اِخبار. همه‌ی اینها یعنی درس. شما را مردم داراب‌کلا به همراه خانواده‌هایشان می‌شناسند، یعنی نامتان در درون خانواده‌ها حک شد. من وقتی برخی از متون شما را می‌دهم خانمم مطالعه کند می‌گوید چه خوب به دانش قرآن آگاه است. وقتی دوستان بنده در صحن مدرسه از حضور شما این‌همه اظهار شعف می‌کنند، یقین بدانید شعار نمی‌دهند. راست می‌گویند. من که به شما به دیده‌ی ذاکری که عرفان و عشق دارد به اهل بیت ع می‌نگرم و در وجودتان سطح وسیعی از اندیشه و اخلاص می‌بینم. یاد آن سال‌ها به خیر که وقتی دوستان خبر می‌دادند از قم خودت را به محل برسان که مراسم داریم با حضور قلی‌تبار. از آنان به یک اشاره و از من به سر دویدن. شما یک سرمایه‌ی معنوی هستید. هم ما و هم شما موظف به حراست ازین منزلت شماییم. قوا انفُسکم و ... . با احترام.
 
۲۹ دی ۱۴۰۰
 
هیأت، سیاست، مذهب
 
به نام خدا. سلام. در جامعه‌ی سیاسی مذهبی ایران، هیأت بر حزب برتری دارد. کمتر کسی به‌آسانی تن به عضویت در حزبی می‌دهد، اما کمتر کسی‌ست که به‌نحوی عضو یک هیأت یا نزدیک با هیأتی نباشد. هیأت‌ها کارکردهای مختلفی دارند: برپایی عزا، احیای اعیاد، کمک به مستمندان، قرض‌الحسنه، آموزش قرآن، برپایی دعا و زیارات، امداد، پیوست و پیوند خانوادگی و حتی توجه به امور جاری مملکت و مردم.
 
در دهه‌ی چهل که نهضت امام خمینی آغاز شد هیأت‌های مذهبی به نهضت پیوستند و کمک شایانی به روند مبارزه نمودند. به عنوان مثال حزب مؤتلفه‌ی اسلامی ترکیبی از هیأت‌های دسته‌ی حسینی بود که با ائتلاف همدیگر یک جریان سیاسی پدید آورده بودند و بازار تهران را به نهضت اسلامی و مبارزه با رژیم پهلوی متصل نگه می‌داشتند و در پیروزی نهضت نقش مهمی ایفا کردند. مرحومان شهیدان استاد مطهری و دکتر بهشتی و چند روحانی دیگر بر کار آنان اشراف و هدایت داشتند.
 
مثلاً اگر حزب «مؤتلفه‌ی اسلامی» بر اساس همان بینش و تفکر و تذکرات استاد مطهری و دکتر بهشتی پیش می‌آمد، امروزه حتی می‌توانست برترین جریان سیاسی ایران و تکیه‌گاه مورد وثوق همگان باشد. حیف که این جریان ریشه‌دار تاریخی مذهبی، با سهل‌انگاری یا افراط‌گرایی و یا افتادن در امور روزمرّه، توسط برخی به یک حزب درجه‌ی چندمِ وابسته به یک جناح فروکاسته شد. این حزب می‌توانست یک حزب فراگیر باشد که نشد. بگذرم.
 
منظور؟ منظور من این است که گفته باشم هیأت‌های مذهبی در ایران که بر اساس سنت احیای عزاداری عاشورا و پیروی از راه امام حسین ع شکل گرفت، در واقع با کمک نهضت امام خمینی نقش مدرنی در سیاست و مذهب ایفا کرد و کارکردی تأثیرگذار از خود بر جای گذاشت که اینک خبر ندارم هیأت‌ها بیشتر چه سمت‌وسویی دارند.
 
جناب آقای پاشا عرض سلام و ادب و تشکر از شما. بنده هم، از اجازت و رضایت شما خرسندم که قابل دانستید دعوت‌تان کنم. مدیریت مدرسه امید واثق می‌برَد که قدم و قلم شما جوشش و غُلغل دیگری برای قیل‌وقال‌های متفکرانه‌ی صحن فکرت باشد؛ که قنات تفکر و اندیشه‌ورزی‌ست. آمدن‌تان را گرامی می‌دارم. جا دارد از استاد رخ‌فروز برادر ارجمندم قدردانی کنم.
 
سلام فرموده بودید زیرنویس نمی‌گذارید تا خوانندگان و بینندگان برداشت خود را با قدرت فکرکردن بگویند. من هم اجابت می‌کنم می‌گویم: غریزه خطا نمی‌کند، چون عطایی از رب آفریدگار است و دست مُرّبی که آفریده بیش نیست، از تصرف در غریزه خالی‌ست؛ لذا پرنده به نعمت غریزه پازل را درست می‌چیند. ولی انسان با آن‌که از نعمت بالاتری چون اختیار و عقل برخوردار است، آن را از سرِ احساس یا لجاج یا هر ترجیح فوری دیگر، کنار می‌گذارد و خود را خلع سلاح می‌کند و لذا حاضر می‌شود حتی یک کیف حجیم را در شکاف کوچک هواپیما فرو کند که مثلاَ زیر نگاهش باشد و از سرقت و قاپیدن ایمن بماند. بارها در اتوبوس‌های برون‌شهری دیدم که مسافر به‌هیچ‌وجه حاضر نمی‌شود کیفش را که پر از خرت‌وپرت و خنزرپنزر است، در بوفه‌ی بار بگذارد، زور می‌گوید و می‌آورد زیر یا کنار صندلی. چه مکافات هم می‌کشد. مفید بود. تشکر.
 
سلام. نمی‌دانم آیا به لغتِ لولیدن هیچ‌وقت فکر کرده‌اید؟ نوعی حرکت است، نه به سمت پیش و نه به سمت پس. مثل جنبش حشره‌ای که دور خود می‌پیچد. خواستم بگویم با دیدن این صحنه‌ی تکان‌دهنده‌ی ملاقات این مادر عظیم‌الشأن با پیکر استخوان و پودر گوشت‌های بدن پاک شهیدش یاد موقعیتی می‌افتم که این لغت لولیدن می‌آفریند. با آن‌که می‌دانند پشتوانه‌ی این انقلاب پیکر و پیام شهیدان است، اما در خود می‌لولند و حقوق مردم را می‌مکند. آیا همین یک ملاقات مادر و فرزند کافی نیست که عبرت جست و دست از مکیدن و لولیدن برداشت. تا کی دور خود پیچیدن و تا کی حق مردم مکیدن. ممنونم که به میراث ملت پرداختی.
 
استاد عمادی با سلام و صبح‌به‌خیر به شما
استدلالات آن جناب را خواندم. من می‌خواهم یک لایه‌ی دیگر این رویداد پیچیده را به پیش بکشم. بر چه سندی این نظر رایج شده که مسلم بن عقیل آن لحظه چون به یاد سخن پیامبر ص افتاد به علامت هانی بن عروه در کشتن ابن زیاد بی‌اعتنا شد و از اقدامش عامدانه و عالمانه منصرف گردید؟ آیا این احتمال وجود ندارد مسلم در آن مخفیگاه عزمش به دلیل هجوم عوامل روحی روانی جزم نشد و از هدم یک تبهکار بازماند؟ مثلاً به جای موجه‌کردن پرهیز مسلم از کشتن عُبیدالله، علت اصلی را این بدانیم که حضرت مسلم در پشت پرده‌ی خانه، هراس کرد و خود را قادر به شمیشرکشیدن ندید.
 
نمی‌دانم درین حادثه‌ی خاص، نص وجود دارد یا نه، لذا چون از نص درین خبر بی‌خبرم، دست به برداشت شخصی می‌زنم و می‌گویم در آن موقعیت مسلم می‌بایست شمشیر می‌کشید چون کسی را می‌کشت که از بصره لشگر کشید به کوفه و قصدش هم محرز بود؛ کشتار مردم و جنگ احتمالی با امام حسین ع، لذا جناب مسلم، اگر ابن زیاد را به درَک اسفل می‌فرستاد مستوجب سرزنش نبود چون‌که در حقیقت یک دشمن بالفعل را از سر راه برمی‌داشت. پنهان نمی‌دارم گرچه اینک پشت اقدام مسلم، داستان اخلاق خلق شده است که آموزندگی دارد و شاهد مثال هم شد.
 
سلام بر مسلم که سفیر امام حسین ع بود و به زبان علمی امروزی آمده بود تا پیشاپیش جامعه را بشناسد و دست به رصد زند که خود، به هر علت و دلیلی پسر زیاد را در آن موقعیت مناسب نکشت، ولی همان ابن مرجانه او را به بدترین شیوه در موقعیت نامناسب شهید کرد؛ پرتاب دهشتناک از بالای عمارتِ امارت.
 
جناب شیخ مالک سلام و خداقوت به موضوع مبتلابه پرداختی، مال‌دوستی و مقام‌دوستی. شناخت مسئله را خوب مطرح کردید. از شما تشکر ویژه دارم که زحمت می‌کشید برای توصیه‌های اخلاقی. امابعد عرض کنم آیا به نظر شما مرحوم مجتهدی راه‌حل این معضل را هم می‌دانست و ارائه کرد؟ یک نکته هم بنده عرض کند خوب است: مال و مقام واقعاً جاذبه دارد در حد جاذبه‌ی زمین. شاید به علت همین جاذبه است که برخی از شیوخ و آقایان به اندازه‌ی تمام عمر جمهوری اسلامی پست و مقام را چنگ زدند و ازین حبل! دست برنمی‌دارند و حاضر نیستند به نسل جوان که هرگز، حتی به نسل میانه بسپرند. تازه همینان که تمام پست و مقام‌های کلیدی را تسخیر کردند، کلاس اخلاق برای کارکنان نهادها و ... هم می‌گذارند و مقام و جاه را تقبیح می‌کنند. الله اکبر.
 
جناب رخ‌فروز سلام
 
برادر ارجمندم آمدم زیر پست شعرت که بگویم عجب متاعی آوردی، نفیس و نافذ. این مصرع فروغی اما، فروغ شدید داشت و درخشندگی تام:
 
«یا خریدار خزف یا گوهر یک دانه باش»
 
خزَف یعنی هر چه سّفالینه باشد و ظرف و ظروفی که با گِل ساخته شده باشد؛ کنایه از هر چیز کم‌مایه و ارزان. اما گوهر که الماس درخشان است و ذات پاک انسان، بسیار گرانبهاء است و جوهره‌ی جان. والسلام.
 
جناب سلام متشکرم که از طریق قلم خود موارد مهمی از تاریخ کشور را به زیر تحلیل و نقد و نظر می‌بری. دیشب نشد پاسخ بدهم. با آن‌که شاه ارتشی مجهز ساخت، و علتش هم سیاست سد نفوذ آمریکا در برابر کمونیسم بود، اما ارتش وی سابقه‌ی جنگ و دفاع نداشت. البته منهای نیروفرستادن به عمان برای سرکوب کمونیست‌های ظفار. و نیز کمک به آمریکا در جنگ ویتنام و حتی تأمین بنزین جنگنده‌های آمریکایی که روی سر مردم ویتنام بی‌رحمانه بمب می‌ریختند چون آمریکا و شاه کمونیست‌ها را بزرگ‌ترین دشمن خود می‌دانستند. و نیز دخالت ارتش شاه در سیاست و ورود ارتشبد ازهاری به قدرت و ریاست دولت و سرکوب مردم در انقلاب ۱۳۵۷. البته همان ارتش با این عملکرد، در درون خود شهید قرنی و شهید صیاد هم پروراند. به‌هرحال دیدگاه و تحلیلت، از نگاه ما گذشت و آزادی شما را محترم می‌شمارم ولو آن که شما افسران ارتش شاه را بستایی.. من اما دیدگاهم این است شاه از ارتش یک نوکر و تحت سلطه‌ی مشاورین نظامی آمریکا ساخته بود و سران آن هم بدترین کارشان، گماردگی سربازان بود و فشل در برابر صدام. چون صدام در دوره‌ی شاه هم ایران را اذیت و آزار می‌کرد. با تشکر از شما.
 
 
استاد باقریان سلام ابتدا بسیار متشکرم که این قسمت هم، بحث نقد را با حوصله پیش بردید، حتی احساس می‌کنم روی آن وقت گذاشته و خلاصه‌ترش کرده‌اید. اما بعد؛
 
۱. خانم وسمقی به نظرم در آن عبارت، اصل هدایت‌بودن قرآن را نفی نکرد، بلکه جمله‌ای التزامی بکار برد و با قید «اگر» همراه کرد و اکتفا به آن را صحیح ندانست.
 
۲. با توجه به اصل قطعی تأکید پیامبر اکرم ص بر ثقلین (قرآن و عترت) چرا شیعه کنارش عقل و نیز اجماع (که فعلاً این موتور خاموش شد) را قرار داد؟ آیا این‌طور به نظر نمی‌رسد آوردن این منبع حشو است؟ چون خود قرآن و عترت (گفتار و کردار و تقریر) نیاز به تدبر دارد و عقل در آنجا شکوفا می‌شود. روشن نیست منبع عقل چرا آمده است؟ و در کجاها می‌توان به فراورده‌ی عقل اکتفا و اعتماد کرد. دایره‌ی آن روشن نیست.
 
۳. بحث را به «اختیار تکوینی» کشاندید که جالب بود. در دستگاه فکری شما عارضه‌ی انحراف برخی افراد به خاطر اختیار تکوینی بدتر است؟ یا بکارگیری مثلاً اجبار تشریعی جهت در امان‌کردن مردم به ایمان؟ به نظرم تشریع مجاز نمی‌سازد افراد در مقام تبلیغ دین، به اجبار یا تفتیش عقیده، متوسل و وارد شوند که حضرت‌عالی به‌درستی آیه‌ی ۲۹ کهف را مستند فرمودید. درود. بهره رساندید.
 
آقای قلی‌تبار سلام با تشکر از تراوشات قلمی آن دوست اهل بحث و نظر. مقدمات ورود به بحث و تبیین دیدگاه شما در ادامه و پرسش آخر شما، بر بنده جاذب افتاد. گرچه در صدر نوشتار مخاطب خودتان را روحانیون محترم و معزز این صحن قرار داده‌اید، اما بنده هم به وسع اندک خودم وسط بحث شما می‌پرم و پوزش هم می‌خواهم. پرسیدید:
 
«آیا کسی هست مدعی باشد احکام صادره در محاکم ما یا سیاست های حاکمان و جهت گیری های آنان "بما انزل الله" است؟ اگر نه به کدام جواز شرعی مستقرند و اگر آری به کدام نشانه؟»
 
پاسخ من این است:
 
اساساً این ادعا که جمهوری اسلامی ایران برای تطبیق با اسلام و به عبارتی اسلامیزه‌کردن جامعه (به زور یا با منطق) آمده است، از بیخ و بُن نادرست است؛ این سیسم خود را مکلف ساخته است به موجب اصل نظارت رسمی و قانونی شش فقیه نهاد شورای نگهبان، تنها نگذارد کشور مغایرت آشکار و جدی با اسلام داشته باشد، نه تطبیق نعل به نعل با اسلام و احکام آن. این از عهده‌ی آن ساقط است و حتی صلاحیت آن وجود ندارد، زیرا تشخیص "بما انزل الله" به حضور یا نظارت حیّ و حاضر معصوم ع مشروط است.
 
شاید همین باعث است علمای شیعه‌ی امامیه چندین دسته شوند و با کمال آزادی اندیشه، و حرمت‌نهادن به هم، معرکه‌آرا بیآرایند که بنده فقط چند تا را که در ذهنم فعلاً می‌بینم می‌گویم:
 
تز انجمن حجتیه، مرحوم حلبی، تز امور حسبیه، مرحوم خوئی. تز نظارت مراجع، آقای سیستانی. تز وکالت فقیه، مرحوم حائری. تز ولایت مقیده فقیه، مرحوم منتظری، تز ولایت مطلقه‌ی شعبه‌ی ولایت رسول‌الله ص توسط امام خمینی. تز جموهری دموکراتیک اسلامی، مرحوم مهدی بازرگان. تز مردم‌سالاری دینی، سیدمحمد خاتمی. تز جمهوری به مدیریت مردم، محمد مجتهد شبستری. تز مواظبت از شرع، مرحوم سیدمحمدرضا گلپایگانی که امام همیشه جانب تذکرات ایشان را داشت.
 
جناب آقای ...سلام و عصر به خیر/ از مباحثه‌ی عالمانه‌ی میان جناب‌عالی و استاد عمادی استفاده بردم. فضای قشنگی خلق شد. خواستم بگویم علاوه بر بهره، دو جا لازم به ارائه‌ی نظر دیدم و همچنین یک نکته به عنوان نظر کلی‌ام، که نمی‌خواهم ژرف واردش شوم:
 
۱. در عبارت مربوط به انسان عصر جدید که در آن حوالی فرمودید ″نیازمند تغییر در «برداشت‌»های سنتی است″ به نظرم به‌طور مطلق این‌طور نیست، اما مشروط چرا. لزوماً تطبیق، نباید تغییر در سنت باشد، زیرا ای‌بسا جاهایی انسان مدرن، چنان بد فکر می‌کند که چاره را باید در سنت جست و نیاکان کردند.
 
۲. «طرف نهادهای جهانی» را فرمودید که کاربردهای غیر آنچه مرقوم کردید را ترور تلقی می‌کنند. در اینجا سخن شما به لحاظ تئوریک درست است، ولی در عالم واقع، خلاف آن جریان دارد. مثال واضح آن اسرائیل است که بر مبنای تعریف این رژیم هر عمل و توانایی‌یی از هر شخص و دولت یا سازمان‌های مدنی که هستی حکومت اسرائیل را تهدید کند، مستوجب نابودی به هر طریق ممکن است، مثل ترور دانشمندان علمی ایران و ... . نمونه‌ی آخرش، آبسرد. اما ترورهای دولتی این رژیم از زیر سبیل قدرت‌ها و نهادهای جهانی رد می‌شود و لذا خود را ایمن از مؤاخذه‌ی بین‌المللی می‌بیند. پس گزاره‌ی شما کامل نیست.
 
نکته‌ی کلی‌ام:
 
ترور پیچیده‌تر از تصور و حکم واحد است. در ظرف زمان و مکان دائم متغیر است. سه سازمان مؤتلفه، چریک‌ها و مجاهدین خلق در زمان شاه، اقداماتشان در ترور ستوده تلقی می‌شد. و شاید یکی از آنها، هنوز هم گام عملی‌فکری و راهبردی خود را به همان اتخاد مشیئ عصر شاه مجاز و حتی اولیٰ می‌داند. منظورم این است، بشر زیر تعریف واحدی از ماهیت ترور نمی‌رود. این لفظ، شناورترین لفظ سیاسی در حیات بشر است. مثلاً قتل‌های زنجیره‌ای عصر خاتمی را ترور می‌دانند که ترور هم بود بلکه جنایت و ایجاد رعب با پیوست نادرست به قاعده‌ی نصر به مدد رعب. اما شهادت دانشمندان علمی ایران را ترور نمی‌دانند که ذخیره‌ی استراتژیک کشور بودند. بگذرم. ممنونم.
 
جناب پاشا سلام و شب به خیر به شما
پس خلاصه‌ی پند بهلول به شیخ جُنیدی به برداشت بنده این می‌شود جناب حاج مصطفی ذاکر خاندان آل عبا ع:
 
در طعام‌خوردن، لقمه‌ی حرام قورت‌ندادن.
در سخن‌گفتن، بیهودگی و هرزگی منتشرنکردن.
در خوابیدن، دل از بغض و حَقد و حسد تهی‌ساختن.
 
این تنظیم از نوشته‌ی خودتان بود آقای پاشا؟ اگر آره، عالی، اگر نه، کپی‌ارسال‌کردن درین صحن ممنوع است و اگر هم خیلی لازم دیده شد، باید فشرده‌ای از آن تنظیم شود. متشکرم. داستان دلکشی بود.
 
آقای قلی‌تبار ابتدا تشکر که بحث را دامنگستر کردید. اما در داخل جواب‌تان استفهام نمودید که پاسخ نظری من این است:
 
از نظر بنده همان تز امام که حکومت را مسدود و بسته در احکام اولیه‌ی اسلام نمی‌داند، اندیشه‌ی مدرن است که فلسفه‌ی سیاسی امام مبتنی بر فقه پویا و اتکا به روش فقه جواهری بود که دو عنصر زمان و مکان در آن مداخلیت بالایی دارد. چنین نگاهی به حکومت جهت گره‌گشایی کار ملت و مدیریت جامعه برای ایجاد تمدن و رشد، علامت آشکار همان مغایرت نداشتن است، نه تطبیق موبه‌مو. اتفاقاً تفکر سیاسی و نظریه‌ی حکومتی امام، گذار احتیاط‌آمیر از شرع به عرف است. و توجه به اصل حفظ نظام در برابر دشمنان؛ تا با رخنه در آن، حکومت را از درون پوک و پوچ نکنند. دلیل روشن است: هر حکومتی جایگزین جمهوری اسلامی، به زعم و حتم امام، ممکن است نه به اصل حداقلی مغایرت‌نداشتن با اسلام پایبند باشد و نه اساساً اهل تطبیق باشد و شاید هم متضاد و معارض. پس نظام از نظر امام از اوجب واجبات است. که حرف «از» نشانگر شرطی‌بودن است که در کنار اوجب‌ها قرار می‌گیرد. درود.
 
حسن حسن‌زاده آملی:
بیا در کهف قرآن ای برادر
ببین احوال انسان را سراسر
 
صحیح. موافقم. امری که در آن نشاط روح و روان به اوج می‌رسد. در سیره‌ی نبوی ص نیز، گرایش به مناظره و حلقه‌ی علمی خیلی درخشان دیده می‌شود. خوبی این صحن این است، هر عضوی ترجیحات فکری خود را به صحنه می‌آورد و در بحث‌های سایرین ورود می‌کند. بنده مطالب شما را نه تصدیع که تصریح می‌دانم. همواره بنده را آماده برای فهمیدن بیشتر بدان استاد.
 
علامه طباطبایی می‌گفتند که «نمی‌دانم‌هایم» خیلی بیشتر از «می‌دانم‌هایم» است. پس شما معلم ارزشمند و محترم با نوشتن‌های خود نمی‌دانم‌های حقیر را کمتر می‌کنید و ازین‌رو مدیون و ممنونم.
 
انبارگردانی ذهن هم ترکیب بدیعی بود. درود و ملتمس دعا.
 
من پس مقداری روی اصل تناقض بگویم. چون جناب مسعود مفهوم تناقض را آورد.
تناقض در ساده‌ترین مثال. مثلاً بگوییم،
عیش فقرا. اساساً فقیران عیش ندارند، این تناقض است چون محور تناقص، «سازگارنبودن» است. یا مثلاً بگوییم، فلانی کو؟ جواب بشنویم: او در حال انجام غسل ارتماسی و ترتیبی‌ست! خب چون در غسل ارتماسی ترتیب وجود ندارد، به‌تدریج باید رفت زیر آب و به فتوای امام در رساله‌ی عملیه بهتر است یکباره بروند زیر آب. خب این مثال را زدم تا تناقض را به زبان ساده بیان کنم. یعنی وجود ناسازگاری میان دو چیز. شما ثابت نمی‌کنید که میان دو رفتن جوادی و رئیسی به مسکو و کرملین چه ناسازگاری وجود دارد؟ تحلیل و توصیف که اثبات تناقض نیست. درود.
 
جواب بوعلی در آن رباعی سنگین و کنایه‌انگیز، مُهر ختم زد بر حربه‌ی تکفیر بی‌دلیل. تا جایی‌که در یاد حقیر مانده، عامل اصلی تکفیر به ستیزه‌های خونین «رِدّه» برمی‌گردد که خلیفه‌ی یکم، به بازگشت‌کنندگان از وی! یا دین، عنوان رده داد که همان تکفیر بود. البته ممکن است واقعاً برخی برگشته بودند به آئین قبل جاهلیت. اما جالب بود استدلال شهید مطهری، چون گرانیگاه تکفیر را زد؛ به بی‌دینی متهم می‌کنند، چون دینداری افراد ممکن است راحت و آسان بر مردم اثبات نشود، برخلاف بی‌سوادی، یا بی‌اخلاقی که نزد مردم پیداست و کمتر قابل انکار.
 
جالب‌تر این‌که بگویم خود مطهری هم تکفیر ظریفی شده بود از سوی خشک‌مقدسان حوزه: او از تهران می‌آمد حوزه‌ی قم درس می‌داد و برمی‌گشت تهران، دیدند پایش نعلین نیست و کفش است. گفتند ای امان! ای امان مطهری کفش می‌پوشد، نه نعلین! یعنی فاتحه‌ی اسلام را باید خواند! بگذرم و ممنون استاد قلی‌تبار که خوب ما را به موارد ناب میهمان می‌کنید و بر طعام علم می‌نشانیدمان.
 
متن و حاشیه _ ۷
 
متن _ تسنیم تحلیل نوشته که «امیرعبداللهیان در قطر با شبکه‌ی الجزیره گفتته "ما در سیاست خارجی متوازن، رابطه با غرب و شرق را همزمان دیده‌ایم، این‌که برخی ما را متهم می‌کنند که شما فقط به‌دنبال رابطه با روسیه و چین هستید و رابطه با غرب را نمی‌خواهید، یک اتهام و حرف نادرستی است."
 
حاشیه _ سیاست «نه شرقی، نه غربی» نادرست است. بر اساس منافع ملی می‌توان چهار وجه سیاست داشت: ۱. اگر لازم بود «با شرقی، نه غربی». ۲. ولی اگر منافع ایجاب کرد «نه شرقی، با غربی». ۳. حتی اگر خیلی هم جهان نرمال بود «با شرقی، با غربی». ۴. از سوی دیگر وقتی اوضاع جهان قمردرعقرب هم بود به طریق اولی باز هم «هم شرقی، هم غربی». در همه‌ی چهار وجه مهم منفعت کشور و ملت است، نه سلطه‌پذیری. منظور مردم در اول انقلاب ازین شعار این بود که دو بلوک شرق و غرب آن زمان بر ما سلطه نیابند. وگرنه باقی‌ماندن بر این شعار به معنای مطلق آن، نوعی انجماد و انزواست. و امام مصلحت نظام را وارد ساختار قدرت کرد تا به بن‌بست نخوریم.
 
۳۰ دی ۱۴۰۰
 
جناب سلام صیح آن دوست به خیر و خوبی. متشکرم از جواب آن جناب به بنده. اما چون در یک بند، سخن از شهید ابراهیم عباسیان از شهدای اولیه‌ی روستای داراب‌کلا به میان آوردید، نیاز به تصحیح سخن شما دیدم که بگویم بحث بنده و شما بر سر ارتش شاه بود، اما شهید عباسیان سرباز ارتش جمهوری اسلامی بود در اوائل دهه‌ی شصت که در دفاع مقدس به مقام مقدس شهادت نائل آمد. بنابرین تذکر شما درین‌باره، مرتبط به بحث نبود. حتی آنجا هم که شهیدان قرنی و صیاد را به عنوان شاهد مثال بیّن، اسم بردم، به‌صرااحت در متن معلوم است که منظورم این بود این دو، مصداق کسانی‌اند که در ارتش شاه بودند ولی خودساخته و مبارز علیه‌ی شاه شدند. یعنی خواستم روشن کرده باشم با آن‌که ارتش شاه آن خصائص را داشت اما چنین انسان‌هایی هم در درون خود داشت. اما گویا شما با آن بند، به لحاظ زمانی و مفهومی میان ارتش در دوره‌ی شاه و ارتش در عصر جمهوری اسلامی ادغام صورت دادید که به لحاظ منطقی خَلط مبحث تلقی می‌شود
 
ذکر برخی از ضعف‌های ارتش شاه در قلم من، برای این بود که بگویم شاه، ارتش را برای آن کارها می‌خواست. وگرنه همان ارتش که تا آخرین روزها به روی مردم و انقلابیون آتش می‌گشود مثل ۱۷ شهریور ۱۳۵۷، سرانجام اما بیشترشان به انقلاب پیوسته و از رژیم پهلوی اِعراض کرده بودند و حتی امام در برابر کسانی که به انحلال و فروپاشی کامل ارتش شاه اصرار می‌ورزیدند، ایستاد و از همان ارتش یک ارتش مکتبی ساخت که دفاع مقدس خدمت بزرگی به کشور کرد و اینک هم در خدمت وطن و دین است و حتی گاه در جامعه  از آنها بیشتر از سپاه یاد می‌شود.
 
علت میانبحث شما و بنده هم روی نکته‌ای بود که شما از سران و افسران بلندپایه‌ی ارتش که پس از انقلاب (بنا بر هر علت و پرونده‌ای) اعدام شدند، به عنوان «شهید» یاد کردید که من آمدم زیر پست‌تان و گفتم، فکر می‌کنم لفظ شهید برای خود فلسفه دارد. در پایان از نصیحت‌ها و انتظارات قشنگ و خالصانه‌ای که آخر متن به بنده کردید، کمال تشکر را دارم و خیلی هم متشکرم که مرا لایق هم‌بحث خود می‌دانید. درود عبدالله.
 
برادرم حاج‌آقا رخ‌فروز سلام و عرض ارادت و آرزوی صبحی دل‌انگیز پندی گران به ارمغان آوردید و زیبا بود. بنده هم متن شما را به نکته‌ای بسیارظریف از علامه طباطبایى پیوند می‌زنم. ایشان دلیل توکل را می‌گوید که من خلاصه‌اش را می‌نویسم، زیرا شما جناب رخ‌فروز بحث مهمی را مطرح و وارد صحن کرده‌اید که جای تشکر دارد. امید است این نوع مفاهیم که ارزش است و در کنار دانش ایستاده، بیشتر وارد صحن شود.
 
 از نظر مرحوم علامه نفوذ اراده و رسیدن به مقصود، یک سلسله عوامل روحى و نفسانى نیاز دارد و انسان وقتی وارد میدان مى‌شود با تعدادی عوامل روحى هم مواجه می‌شود که مانع از موفقیت اوست؛ مثل سستى اراده، تصمیم، ترس، عدم اطمینان، غم، اندوه، شتابزدگى، عدم تعادل، سفاهت، کم تجربگى و بدگمانى به علل و اسباب و ... . لذا در چنین زمانی، علامه معتقد است اگر انسان بر خداوند متعال توکل داشته باشد اراده‌اش قوى و عزمش راسخ مى‌گردد و موانع و مزاحمات روحى در برابر آن خنثى خواهد شد زیرا خدا مقام رب و پروردگاری دارد و حتی خداوند متعال شخص متوکل را با امدادهاى غیبى من حیث لایحتسب مدد مى‌رساند.
 
بسیار عالی اما محتاج توضیح. خواستم این سخن نیکوی رضوی را کمی امتداد بدهم که جناب استاد هم در یکی از نوحه‌ها بدان رهنمونان ساختید. از انسانِ محمدی، علوی، حسنی، حسینی، سجادی، باقری، صادقی، کاظمی، رضوی، جوادی، تقوی، نقوی، مهدوی یاد کرده بودید. (کمی با دخل و تصرف)
 
پس از خواندن این حدیث از کافی شیخ کلینی سری به گفته‌های حجت‌الاسلام محمدمهدی ماندگاری مشهدی زدم که زمانی، ماه‌ها بلکه سال‌ها در یک جایی، همدیگر را می‌دیدیم و اساساً فردی خوش‌مَشرب است و خوش‌خُلق و بشّاش که وقتی وی را از نزدیک می‌بینی، گویی هیچ‌وقت هیچ غمی در دل ندارد و هیچ کاستی و خیال خطیری در سر. نمی‌پرورد ایشان این قضیه‌ی حُسن توجه به خدا را خوب شرح کرده که سه تای آن را می‌نویسم:
 
از نظر وی اثرات حُسن ظن به خدا، یکی «مجاهدت» در زندگی است که انسان را در برابر وعده و وعید قوی و پایدار می‌کند. دیگری صبرورزیدن است، زیرا بردباری معامله‌ای بزرگ با خداکردن است و فرد را از شتاب بی‌خود بازمی‌دارد. سومی هم، «تکیه به پروردگار» است. که به نظرم آقای ماندگاری این سومی را از آن رو آورده که بگوید اتکا و اکتفا به خدا علامت عرفان درونی فرد است که به خداشناسی و خداترسی و خداپرستی وی منجر شده است. از شما جناب استاد قلی‌تبار متشکرم که این سفره‌ی خداشناسی را درین صحن پهن کردید. ملتمس دعا.
 
جناب دکتر ولی‌نژاد با عرض سلام و ابراز خوشحالی از نوشتن متنی رسا و جامع که هم آسیب‌شناسی کردید و هم مشخصات وضع مطلوب مالیات را مطرح نمودید. و هم متن جناب آقای قربانی را امتداد دادید و هم به درخواست جناب دکتر عارف‌زاده اجابت فرمودید. اینک با اینک مرا با مثال رابین هود و تحلیل عدالت، به یاد یک بزرگی انداختید، یاد شهید عالی جویباری، شهیدی عارف، پاک، خط امامی و بسیارخاکی. فرمانده‌ی ما در گردان مسلم‌بن‌عقیل در محور جُفیر. او روزی به کارگزینی سپاه ساری نوشته بود بخشی از حقوقم را بکاهید به مستضعفین بدهید، چون شالیزار دارم و گاوداری، درآمدم کفاف می‌کند.
 
چرا به یاد این شهید عالی‌مرتبه افتادم (که افتخار می‌کنم سال ۱۳۶۲ فرمانده‌ام بوده و باری در سنگر بر سرمان دست نوازش کشیده و روحیه داده بود) علت روشن است، چون وقتی انسان احساس عدالت کند، حاضر است از مال و جان خود هم بگذرد تا در راه بهتر و عمومی‌تر خرج شود و مستمندان جامعه هم از آن سهم ببرند. اساس زکات بر این پایه است که نیازمندان جامعه از محصولات متمکًنین سهمی ببرند و خمس هم بر همین پایه است -که اگر سادات که از نسل اهل بیت عصمت ع ریشه می‌گیرند و به ذوی‌القربی متصل‌اند- در جامعه دچار رنج زندگی نشوند که حیثیت این نسل شریف صدمه ببنید.
 
بیشترین درآمد دولت‌ها از اول تاریخ تا الان همین منبع مالیات و خراج و فدیه و هدیه و ... بوده است. امروزه دولت‌های مدرن هم بر پایه‌ی مالیات سر پا هستند و کمترین فرار مالیاتی و حتی خوداظهاری غلط، تعقیب قضایی سختی دربردارد.
 
پزشکان جامعه، قشر ویژه یا از دیگران سرتر و بهتر نیستند که برای خود قانونی منحصر بخواهند و امتیازات خاص. البته پنهان‌کردن درآمد مختص این صنف نیست. نظام پرداخت با کارت، مدتی‌ست رایج شد و همین ابزار مدرن، میزان درآمدها را عیان می‌کند، لذا فرار مالیاتی که جنبه‌ی عقلی برای هر فرد دارد امری رایج شده است. علت اصلی دو چیز است: ۱. رشد این برداشت که مسئولام نظام کنونی ایران معتمد نیستند و پول مالیات را در جای درست خرج نمی‌کنند هیچ، از آن به کیسه‌ی خودشان می‌زنند. ۲. علاقه به انباشت ثروت که هر چه از اوایل انقلاب به این‌سوتر آمدیم، میزان بی‌میلی به دنیا و درآمد و ثروت کاسته شد و دیگر داستان کسر از حقوق امثال شهید عالی به تاریخ و موزه پیوست و چیزی شگفت‌انگیز در لای خاطرات. به قول شما به نقل از بنده! بگذرم!
 
جناب آقای ... سلام از توضیحات جناب‌عالی متشکرم. بله، اساساً مالیات‌دادن مورد رضای هیچ‌کس نیست، هرچند جزو منابع تعطیل‌ناپذیر دولت‌هاست. اما مردم وقتی زکات می‌پردازند، یا خمس مالشان را پاک می‌کنند، یا سهم امام عج را نزد مراجع پرداخت می‌کنند و یا حتی صدقه‌ی روزانه از جیب به مستمند می‌دهند و یا حتی خیریه شرکت می‌کنند، احساس سبکی و خشنودی می‌کنند که چه کار نیکویی انجام دادند. ولی مالیات حقیقتاً انگار پول زور است. منِ پژوهشگر هم که تا می‌روم قراردادی را امضا بزنم، هنوز کار را آغاز نکرده مالیاتش درجا کسر می‌شود. بگذرم و مالیات پولی‌ست که به هرحال دولت‌ها از جیب ملت می‌گیرند تا خود را بچرخانند. و ای کاش پول مالیات صرف زیرساخت‌ها شود؛ اتوبان، ریل، بیمارستان، مدرسه، و نیز صرف مجامع رفاهی مردم: نمازخانه‌ی توراهی، تفرج‌گاه‌ها، ساحل دریا، استخر عمومی، شادی‌گاه‌ها و بوستان‌ها و حتی کتابخانه و ایستگاه‌های معنوی.
 
استاد حجت‌الاسلام باقریان با سلام و احترام و خداقوت
۱. آفرینش زمین با واژه‌ی «خلق» و برافراشتن کوه‌ها با کلمه‌ی «جعل» را اشاره کردید، که نکته‌ی جالب توجهی در آمد. برای بنده لذت داشت و بهره بردم. چون روی لغات خیلی تمرکز می‌کنم که زیر و بم آن را دریابم.
 
۲. مرحومان آیات علامه طباطبایی و محمدهادی معرفت که «یوم» را به معنای «دوره» گرفتند حقیقت مسئله را روشن‌تر کرد. بسیار باید فرد کودن باشد که لغت وسیع «یوم» را فقط به معنی روز (یعنی ۲۴ ساعت شب و روز) تقلیل دهد. این تذکر شما به خانم صدیقه وسمقی لازم بود و حق.
 
۳. در مورد برابری زن و مرد و مفهوم عدالت، اگر تا قیامت هم احتجاج کنید، عده‌ای از مَرکب حرف خود پیاده نمی‌شوند. خدا هم نعوذبالله نخواهد توانست اینان را قانع کند، زیرا اساساً حرفشان با عملشان نمی‌خواند. شعار برابری و حقوق زن می‌دهند، ولی بدترین سلطه‌گری را روی زن پیاده می‌کنند. همین غرب مدرن، زن را شیء و متاعی لوکس می‌بیند و نیز برهنگی و عریانی وی را هر چه بیشتر باشد و حساس‌تر، سودآورتر می‌داند. بله، وقتی سخن نص را نمی‌پذیرند، می‌خواهید دلیل‌آوری شما را باور کنند؟ اما بحث را خوب و آرام پیش بردید. تشکر دارم.
 
البته یک حاشیه هم بزنم. رفتار برخی در حکومت موجب شد بحث حقوق زن چه در بعد فردی و چه سیاسی، رونق گیرد و سیاسی شود و البته تبدیل به مطالبه که بعضاً حق هم هست.. مثلاً در نهادهای مجمع تشخیص مصلحت، شورای نگهبان، و حتی در جاهایی مثل جامعه مدرسین، جامعه روحانیت و مجمع روحانیون هم حتی بک زن نیست. بحث معنی «رجال» هم که، دامن زد به این موضوع. بگذرم.
 
نقب برین متن
جناب سید مجتبی رکاوندی با سلام و آرزوی سلامتی
ایراد بزرگی که از دید بنده بر این متن جناب رکاوندی وارد است، نه مربوط به محتوای آن (که این هم در جای خود، مشحون و انباشته از خطاهاست) بلکه از نظر سبک گفت‌وشنود وی است با مخاطبی جوان که وی برای تخفیفش، او را «پسر»! صدا می‌زند، چیزی شبیه بُنی در زبان لقمان ع؛ عحب همآوردی‌یی! ما هیچ نمی‌دانیم در کدام فضای گفتمانی و با چه عقبه و سبقه‌ای، و در چه شرایطی و بر سر چه مواردی با هم به مباحثه پرداختند، ولی ایشان عین همان را برای ما بازگو می‌کنند، بی‌آنکه رسم امانت نقل را رعایت فرمایند. ما گفتِ ایشان را درین متنِ سرشار از تعَب و تلاطم خواندیم، اما درست نمی‌بینیم که آن جوان به ایشان چه چیزی نگاشتند و چگونه وارد بحث شدند و چه حجت وسط کشیدند که جناب رکاوندی بی‌مقدمه، با خطاب او به «پسر» هم شخصیتش را تخفیف دادند و هم این‌همه برآشفتند. واقعاً آدم درمی‌مانَد این چه جور صحبت‌کردن با طرف بحث است؛ این‌همه آسمان و ریسمان؟! شگفتا! که آیا هدف بحث، دلیل و برهان بردن نزد مخاطب است و نمایاندن، یا «کورکاشِم» کردن؟!
 
اولین پیامم به گروه واتساپ «چراغ‌داران» جناب علی قلی‌تبار
 
سلام علیکم. از استاد ارجمند آقای قلی‌تبار تشکر وافر دارم که این بنده را به تالار چراغ‌داران دعوت فرمودند. ان‌شاءالله تعالی از انوار این چراغ‌داران که از ساحت قلم ساطع می‌شود، قبسات برگیرم و مشعل راهم کنم.
 
۳۰ دی ۱۴۰۰
ابراهیم طالبی دارابی دامنه
 
سلام بر شما
پاره‌آتش، همان شب که حضرت موسی ع در طور سینا دید و ... . شما نور و شعله‌ بدان که راه را روشن می‌کند. درود فراوان.
 
خانم دکتر آتنا طالبی دارابی با سلام و عرض ادب و خداقوت به شما. مطلب تخصصی شما را خواندم. خوشحالم که این ستون «هر آنچه که من می‌خوانم» را مثل دفعات پیشین ادامه دادید. درخواست دارم که همچنان استمرار ببخشید. خواستم بدانم وقتی بیشتر این مسائل، در دستگاه خیال فرد جولان دارد، شما چگونه از مرحله‌ی ظنّی به پله‌ی یقینی می‌رسید؟ آیا به آنچه در سیر مطالعات بالینی یا کتابخانه‌ای برآورد می‌کنید، اعتماد راسخ دارید؟ با نه، همچنان خود را در احتمالات جایگزین، شناور نگه می‌دارید تا دقیقاً به ساحل یقین برسید؟
 
 راستی! همه‌ی اینها از پرونده‌ی پژوهش «A» است که در زیر ردیف کرده‌اید؟ یا نه سرفصل کارت است؟ متشکرم، گرچه تخصص شما را باید با تفکر بیشتر بفهمم، اما همین‌مقدار که از متنت، درک مطلب داشتم،. راضی‌ام. امید است سرمایه‌خوردگی هیچ انسانی از زُکام‌بودن دماغی و جسمانی به سرمایه‌خوردگی به قول شما روحی و روان‌پریشی نرسد. موفق باشید.
 

جناب حاج شیخ جوادآقا آفاقی
با سلام و شب به خیر به جناب‌عالی. با این تذکار نیکوی شما به جناب رکاوندی، لازم می‌بینم باز نیز نکاتی عرض کنم: به نظر بنده تا حدی بر معلوم گشت، که جناب سید مجتبی رکاوندی بر الفظ و ادبیات خود کنترل ندارند و تقریباً به سبک «هر چه پیش آمد و خوش آمد» حرف می‌زنند وگرنه وقتی کسی که قلم به دست می‌گیرد (که قرآن بدان سوگند خورد) و حتی در کُرسی خطابه می‌نشیند و فیلمش را انتشار می‌دهد، لزوماً باید پیش از هر چیز به شعور و حرمت و کرامت فطری مخاطب فکر کند. چطور کسی می‌تواند با جمله‌ی «سیاست ما عین دیانت ماستِ» یک عالم دینی بازی کند و برابر شعار تاریخی آن شهید راه مبارزه با استبداد رضاخانی، شعارک! «سیاست عین نجاست» را بسازد ؟! آیا ایشان فکر کردند که پس چرا امام علی ع و پیشتر از آن پیامبر خاتم ص و حتی باز دیرینه‌تر از آنان داوود و سلیمان علیها السلام در سیاست وارد شدند و حکومت تشکیل دادند. آدم باید به خود بلرزد این‌جور حرف‌های مفت و سست بسازد. لابد متنبه می‌شود. چون ایشان گویا مخاطب ندارد و یا اگر دارد چنان غضبناک می‌نویسد که مخاطب را به ده‌ها فرسخ می‌تارانَد. ان‌شاءالله ادبیاتشان به ادبیات ساده و رسا و سالم تغییر کند.

در پایان از جناب‌عالی استاد محترم و روحانی بااخلاق و یادگار منزه مرحوم حاج‌آقا آفافی متشکرم و امید است بیشتر در صحن حاضر شوید.

 

متن و حاشیه _ ۸
 

متن _  ″ چون نام ترکیه با اسم فعلی به معنی «یک فرد احمق و سفیه است و چیزی که به‌شدت شکست‌خورده»، رجب‌طیب اردوغان «Türkiye» را به جای واژه turkey به سازمان ملل پیشنهاد کرده تا نام ترکیه تغییر کند.

 

حاشیه _ به گوش زن‌ستیزان در ایران نیفتد که به فکر تغییر نام ایران بیفتند. چون ایران هم نام خانم‌هاست: «ایران‌خانم» و اسن دخترها: «ایراندخت».
 

در پاسخ به طرح این معضل اخلاقی که جناب دکتر عارف‌زاده پیش کشیدند، بنده نگاهم را بیان می‌کنم: با عرض سلام به جناب دکتر و خداقوت.

 

۱. از آنجا که دکتر عارف‌زاده در محیط‌ها و میادین مورد نظر طبابت و جراحی می‌کنند، در اصالت این معضل نمی‌توان خدشه وارد کرد.

 

۲. از سوی دیگر ایشان برای من انسانی معتمد و باشرافت هستند، پس طرح این معضل و جُنحه‌ی اخلاقی یک پدیده‌ی اجتماعی است.

 

۳. ایشان تعمیم ندادند. قید «گه‌گاه» را آوردند و «برخی» را که هم تخصیص می‌زند زمان‌های خاص را و هم افراد خاص خاطی را؛ پس بدیهی است هرگز ایشان دامن همه‌ی پرستاران به این معضل نیالودند که مستوجب سرزنش باشند و نکوهش.

 

۴. به‌هرحال، بزه و خلاف اخلاق همه‌ی محیط‌ها را تهدید کرده و می‌کند؛ بیمارستا‌ها و برخی از آن‌ها استثنا نیست و جزیره‌ای جدا از جامعه هم نیستند. مگر نشنیدیم از خیلی از جاهای تقریباً مقدس، مثل کلیسا، آن‌همه کارهای دون شأن کشیش صورت گرفت؟ پس در یک محیط این‌چنینی هم که کثیری از افراد مستأصل‌اند و درگیر کار درمان، ممکن است به دام شیادی در لباس پرستار بیفتند که ارتکاب چنین بزهی هرگز به حساب شرافتمندان این صنف نمی‌آید.

 

۵. برخی از پرستاران در محیط کار، بسیار تندمزاج هستند و بداخلاق، آیا درین مسئله مگر تعمیم می‌دهیم؟ نه، ای بسا پرستارانی باشند که تا مرز انسان‌های فرشته، خود را پیش بردند.

 

۶. این مسئله نیازمند حل است، نه منحل‌کردن موضوع. باید چنان آموزه‌های دینی، معنوی و انسانی و تمدنی و حتی عوامل مادی رفاه و آسایش تمهید شود که چنین چیزی کمتر و به‌ندرت دامن این محیط را بگیرد.

 

۷. از طرح مسئله هراس نکنیم، مهم هم‌اندیشی و سپس انتشار الگوی بهتر زیستن در مجاری جامعه است که هر یک از ما می‌توانیم به وسعت وجودی خود در ساختن خود و جامعه مؤثر واقع شویم. با پوزش. زیاد نوشتم.

 

متن دکتر عارف‌زاده:

درود فراوان بشما. از بخشی که بمن لطف داشتید که بگذریم،بسیار منصفانه و کارشناسانه فرمودید و نکات فنی و کاوشگرانه را درج کردید. این قانون داوری را رعایت کردید که بهنگام داوری،درون خودتان را از حب و بغض پاک کردید و با بیان بیطرفانه کرامت نفس خودتان را نگهداشتید.آفرین.

 

وقتی سال ۱۳۹۲ وبلاگ دامنه را زدم، در هر پستی ده‌ها کامنت می‌آمد، یعنی همه را وارد میدان کردم. همان وبلاگ را کاری کردم که ۲۱ نویسنده‌ی ثابت داشت و روزی ۱۶ پست بارگذاری می‌شد، چون بیشتر نمی‌شد از نظر سقف سایت. و وقتی مدرسه فکرت را راه‌اندازی... همچنان سعی کردم افکار مختلف در صحن دعوت کنم تا نماد جامعه‌ی متنوع ما باشد. از شما هم بسیار ممنونم که بنیان مدرسه را محکم می‌کنید

 

۱ بهمن ۱۴۰۰
یک روش برای ژرف‌تر فهمیدن
 
به نام خدا. سلام. هنگام خواندن قرآن و یا هر کتاب و گفتار و گفتمان، نکته‌پرداز شویم در حد و قواره‌ی خودمان. در واقع دانش و دانایی خود را با نوشتن و یادداشت‌کردن زنجیر کنین و نگذاریم از دست ما فرار کند. زیرا بسیاری از مسائل فرّارند و از ذهن ما به‌مانند ابر می‌گریزند. درین پست این روش را با انداختن عکسی از یادداشت‌های فوری‌ام و نوشتن متن درین باب، منعکس کردم. روز جمعه و دل به قرآن دادن ولو در اندازه‌ی یک دقیقه، ارزش معنوی خود را دارد و اثرش را هم نیز. از سرِ نمونه و توجه‌کردن به اهمیت نوشتن و قلم و کاغذ و خط را بر زمین ننهادن و این فرهنگ دیرین خود را حراست‌کردن، به چند نمونه می‌پردازم:
 
آیه‌ی ۷۳ هود > از کار خدا تعجب‌کردن. خطاب به حضرت ابراهیم ع.
 
آیه‌ی ۲۷ ابراهیم > ثبات‌درکلام داشتن.
 
آیه‌ی ۱۰۵ مائده > فرمان خودسازی و مراقبت از خود نمودن.
 
آیه‌ی ۵۱ نحل > تنها از خدا بیم‌داشتن.
 
آیه‌ی ۲۱ فصلت > همه‌چیز عالم، گویاآفریده‌شدن حتی پوست بدن.
 
آیه‌ی ۴۸ طور > زیرِ نظرِ خدا بودن. خطاب به پیامبر اکرم.
 
آیه‌ی ۵۴ و ۵۵ مائده > در برابر اذِلّه و اَعزّه به ترتیب سختگیربودن و آسانگیربودن. اشاره به امام علی ع در عدالت‌ورزیدن و قضیه‌ی هنگام رکوع صدقه‌دادن.
 
آیه‌ی ۵۱ انعام > دورکردن و طرد مردم ممنوع‌بودن.
 
آیه‌ی ۶۷ احزاب > در قیامت از اطاعتِ از فرمانروای بد اظهار ندامت‌کردن.
 
آیه‌ی ۴۲ انعام > وجود ابتلائات برای توبه و تضرع‌بودن.
 
آیه‌ی ۹۴ نساء > فرمان تحقیق و تبیینِ دشمن کردن.
 
آیه‌ی ۴۵ عنکبوت > اهمیت نماز را یادآوری‌نمودن.
 
۱ بهمن ۱۴۰۰ / ابراهیم طالبی دارابی دامنه
 
 
جناب آقا ...سلام و صبح بر شما گوارا. یادآوری مسئولیت‌پذیرانه‌ی قشنگی بود. من هم بیفزایم یک قضیه‌ای را. روزی -شاید سی سال پیش یا اندکی کم- کتاب «نیک‌نیازی» را می‌خواندم. می‌دانید که نوشته‌ی «عبدالله متقی» بود. از بهترین کتاب‌های جیبی بود که من آن را دوست می‌داشتم و هنوز هم در کتابخانه‌ام دارم. کسی را که با مرحوم بازرگان بد بود و منتقد سرسخت، جلد و جملاتی از «نیک‌نیازی» را نشان دادم؛ دیدم می‌گوید (نقل به مضمون) چه زیبا می‌نویسد و بنا به تعریف‌کردن و ارزش آن را ستودن. او بی‌خبر بود عبدالله متقی همان مهدی بازرگان بود که در دوره‌ی سیاه شاه مجبور شده بود با نام مستعار، نیکنیازی را چاپ کند. که گاه عبدالله صالح هم بود. بگذرم؛ خوب شد جناب قربانی هم، در زیر پست شما سخن را به واژگان نیک و نیکنام گشود. درود به هر دو دوست. رحمت خدا به روح مرحوم بازرگان که دین‌شناس و مبارز بزرگ در برابر شاه بود.

 

پاسخم به بحث ۱۶۱

 

من تعریفی از شکاف نسلی ندارم و ندیدم اما آنچه خود فکر می‌کنم می‌توانم چنین تعریفی از آن پیشنهاد بدهم این است:

 

شکاف نسلی به مشکل و عارضه‌ یا حالتی گفته می‌شود که میان نسلِ پیش و پس، گسست و پارگی پدید می‌آورد.

 

با این تعریف می‌توانم اثرات وضعی و انتقالی بی‌شماری از آن را بربشمارم اما فقط به دو مورد بسنده می‌کنم:

 

یکم: مشترکات یکدیگر را اندک اندک یا به‌یکباره کم می‌کند.

 

دوم: آنها را از هم به دور می‌افکند، هم از نظر ذهنی و فکری و هم گاه در واقعیت و جغرافیای زندگی. مثل دوری‌گزیدن از رابطه با هم و نزدیک‌شدن به هم.

 

شاید بتوان عامل دخیل و تشدیدکننده و تسریع‌کننده را در این موارد جست‌وجو کرد:

 

ابزار مدرن. افکار مدرن. مطالبات مدرن. گرایش مدرن. هجوم بی‌امان افکار بیهوده و حتی باهوده.

 

اما ریشه‌ی آن را این موارد می‌دانم:

 

تفرّد، تلقی نسبیت ارزش‌ها، نزاع عقل با شرع، تضاد منافع، تصادم ترجیحات، اعراض و معارضه.

 

که به ترتیب شمارش توضیح‌اش این است:

 

 ۱. افراد دوست دارد تنها و فردی زندگی کند. خانه‌های «هم‌باش» شاید یک نمونه‌ی جسورانه‌ی گسست نسلی باشد.

 

۲. ارزش‌ها را نه مطلق، بلکه نسبی و بسته به نفع و زیانش تصور می‌کند.

 

۳. با کمی مطالعه و شبهه و حملات تفکر رقیب، دچار خلا فکری می‌شود و عقل را با کمترین مبانی و برخورداری، به مواجهه‌ی با شرع اعزام می‌کند.

 

۴. بین خود و آدم‌های دوردو بر، منافع‌اش را در خطر می‌بیند و لذا تضاد حس می‌کند.

 

۵. آنچه او برتر و لازم‌تر می‌بیند ممکن است نسل پیش از او نبیند. مثلاً شادباشی همیشگی. که نسل پیش آن را بالضروره مفید می‌بیند، نه به دلخواه. ولی ممکن است این نگاه خود را در نگرش نسل نو، به شادباشی لاینقطع و دائمی و قطع‌نشدنی جابجا کند.

 

۶. اعراض از هر چیز می‌کند تا معترض و متعرض‌بودنش را بنمایاند. شغل و بحران کار هم علاوه است بر این عوامل.

 

اصلی‌ترین زمینه‌ی شکاف نسلی به نظرم گردش محدود و حتی مسدود مدیریت و قدرت و نیز معرکه‌آرای لرزان و طوفان‌زای «معرفت و حقیقت» می‌باشد. و به نظرم هر یک از گروه‌ها و صنف‌ها درین ماجرا دست ضعف و تقصیر و کوتاهی دارند. و نمی‌توان شخص مشخصی یا سازه‌ی مشخصی را مسئول و محکوم دانست.

در پایان از استاد قلی‌تبار بابت طرح صورت‌مسئله متشکرم.


از بالا دارم جِر ! می‌شم پایین،
ببینم می‌تونم جواب به پست‌ها بنویسم.

 

جناب شیخ مالک سلام و خداقوت و عرض تقبل‌الله. «سرباز» و «سربار» معادله است؟ یا مقابله؟ چه وقت سربار می‌فهمد سرباز نیست؟ و چه وقت سرباز درمی‌یابد سربار است؟ شاخص‌ها و محک‌ها چیست؟ با تشکر وافر از شما که در صحن پردیسان هم به فکر صحن فکرت هستید.

 

جلیل‌قربانی:

چند سال قبل یک سرمایه‌گذار که نام یک آب‌معدنی را که در پای دماوند بسته‌بندی و به ایتالیا صادر می‌کرد، رو گذاشته بود «جیرو»، اومده بود پیش من در سازمان برنامه.

به او گفتم که مگر به اسم ایتالیایی مجوز می‌دهند؟
او با رندی خاص گفت: این اسم مازندرانیه!
با تعجب گفتم : چه‌طور؟
گفت: جیر همان جِر به معنای پایین و او هم که آب است.
جیرو یعنی آبی که که به طرف پایین می‌رود.

هر دو مون خندیدیم و به او گفتم که خله بلایی...!

 

جناب سلام و التماس دعا و عرض ارادت ما برسان به آقا علی بن موسی الرضا. اما بعد درباره‌ی بند آخر: به‌هرحال بهتر است از نظر خودت روشن بفرمایی آن روحانی تندروی اهل کرج کاری درست کرد در اقدامش نسبت به سفارت آل سعود و سرمدار عرب؟ وقتی روشن بگویی، بحث میان شما و جناب مهندس آقا سیدباقر هم به روی ما شفاف می‌شود که بحث مفیدی صورت می‌دهید هر دو محترم.

 

جناب ... دقیقا متوجه اصالت نوشته‌ات هستید، همین موجب است وقتی نمی‌خواهی دست به تحلیل بزنید، به اطلاعات‌دهی ماجرا تمرکز می‌کنید. مثل همین پست که خیلی‌هم قشنگ و شیوا و رسا در آمد. با توجه به بند ۱ که آغازگر را آقای سید محمد خاتمی دانستید، لذا کسانی که درباره‌ی تحکیم روابط ایران با دول شرقی، منتقدانه وارد می‌شوند و البته به دنبال حفظ منافع ایران، به مسائل سیاست خارجی واکنش مسئولانه نشان می‌دهند، با این بند ۲ شما لابد متوجه خواهند شد اصل قضیه‌ی نگاه به سرق، مزیت دارد نه زیان. البته با شرط حزم و اهتمام.

 

جناب سلام و روز آدینه‌تان به برف و باد و باران. از نظر بنده بر خلاف دیدگاه آن جناب، ایران پیِ رهبرشدن جهان نیست، این بنای حداکثری در تاروپود جمهوری اسلامی نبود. بلکه ایران پی دفاع از منافع استراتژیک و عمق سرزمینی خود است و صدالبته به حکم آیات فراوان قرآن و بیان رسول‌الله ص که مسلِم به فکر مسلِم را تئوریزه فرمودند، محور مقاومت را پشتیبانی می‌کند. اگر شما ترجیح می‌دهید ایران فکر خویش باشد و کوسه به فکر ریش، این تز در دستگاه حکمرانی تزی هم‌راستا با مبانی قطعی اسلام و منافع متغیر کشور، برداشت نمی‌شود. من نظر خودم را گفتم، شما نظر خود را، هر کس هم ممکن است نظر خود را محافظت کند، اما نظام درین تصمیم منطقه‌ای منطق خود را پیوست سیاست خارجی کرده است. با نهایت تشکر.

 

جناب

آقا چقدر دلربا،
ما را ببر اینجا،
چندبار اعِد کردم این را،
یاد بایسکل‌ران مخملباف افتادم آقا
وقتی دوچرخه‌ی آویزان را دیدم آن جا،
کی می‌شه کشور از بند ویروس مرموز رها بشه جانا،
که بریم سمت و سوی ویلای سرخ‌رود جناب جلیل ما ان‌شاءالله.

 

پاسخ:از قضا تعدادی قلیل از «اصولگراها» لیبرال‌ترین‌های روی زمین‌اند، به قول مهدی سلطانی سریال «شهرزاد» «بوگو چرا؟» چون آنقدر خود را آزاد و رها می‌دانند دست به کار و نشر هر جور افکار می‌زنند؛ از توسل به بیل و کلنگ تا ادبیات قطعنامه‌ای کتاب و مجلات و بیانیه‌های این و آن.

مجدد سلام
برداشت دقیقی کردید. بی‌هیچی نیست که می‌گویند وکلا مدقق هستند؛ مو را از ماست می‌کشند.

 

جناب آیا در سیاست می‌شود یک‌رنگ و یک‌گانه بود؟ که از نظر شما دورنگی و دوگانگی مقبوح است؟ سؤالم واقعی و جهت دانایی ژرف‌تر مسئله است.

 

پاسخ: و یا دست‌به‌توپ شدن در سالن والیبال. که بنده دوستدار والیبال هستم.جناب آقای ...! گویا والیبال طرفداران متفکرتری دارد تا فوتبال؟! آیا این را صحه می‌گذاری؟ مثلاً رهبری معظم هم شنیدم والیبال‌دوست است زیاد. پس من به رهبری رفتم! باز شِم خانابِدون؛ قم ات‌سِسکه برف هم نیَموهه! مذاکره اگر مذاکره باشد و بر حسب حساب و کتاب، فقط مستقیم، و نیز فقط فارسی. وگرنه خسرانه، که حتی آقای محمدجواد ظریف هم تشخیص نمی‌ده تعلیق با لغو فرق دارد که خسارت زد به معاهده‌نامه. بگذرم که سیاسی‌میاسی بلد نیستم!

 

نظر سید محمد موسوی وکیل:

در سیاست؛ دو رنگی و دو‌گانگی مفروض است. تصور غیر این؛ شاید ساده انگارانست. اما در سیاستی که ما مدعی آن هستیم؛ (که علیه سلامیم) و و مدعی هستیم؛ رویکرد و نگرش سیاسی ما بر قواعد و مبانی اعتقادی و ایدئولوژی و اسلامی بنا شد - حداقل در تز سیاسی شیعه- رویه دو رنگی و دو گانگی ؛ تا آنجایی که من از مبانی فقهی فهمیدم ؛ ناصواب است. مستندات روایی و قرانی و … را شما بهتر از من میدانید. ظالم و شیطان و جنگ طلب و متجاوز و استعمار گر؛  حداقل در تعریف و تئوری نباید متفاوت باشد! اما این: باور بفرما از سریع‌ترین و درعین‌حال از جالب‌توجه‌ترین ریپلای بود. خیلی هم به تیزفهمی پیچانده و در چابک‌قلمی دوخته. کیف کردم از اصل و اصالت داستان و واژگان. و این هم که شما به واژه‌شناسی آقاقربانی چَکّی زدید، عالی و قابل دیدن و کیف‌کردن.

 

استاد حجت‌الاسلام باقریان سلام

جمعه‌ی‌تان به کام. ۱. آخر بحث بهتر از اول بحث بود. من از سر ایمان، پرسش‌هایی این‌چنین به پیشگاه باری‌تعالی نمی‌برم و بود و نبود و شر و خیر هر چیزی را در دستگاه حکمت و عدالت خدا می‌سنجم و چون خدا را عادل و حکیم می‌دانم، برایم حل‌شده هستند وچندان غامض نمی‌بینم.

 

۲. اما خب، در دنیای پژوهش و تفحص و غور در علوم، اصل تشکیک و بیان از جمله جملات خانم وسمقی در جای خود محل بحث است.

 

۳. تصریح کنم جواب شما استاد ارجمند و حتی مطالب آیت‌الله جوادی آملی درین‌باره، گمان نکنم توانسته باشد از پسٓ این قسمت متن و اشکال خانم وسمقی برآمده باشد. استدلال هر دو بزرگوار ضعیف بود و هیچ استناد و استحکام و انسجامی نداشت. انگار گزاره‌ها سعی دارد ذهن خواننده را آرام کند تا حل.

 

۴. تازه خود حضرت باری هم این موضوع را به بشر طی وحی یا حدیث قدسی نگفته است. گرچه در تاریخ ادیان، زنانی بزرگ و سترگ و نستوه از هر نوع دین و آئینی بوده و هستند که از مردان آگاه‌تر و اثرگذارتر بوده می‌باشند و جالب این‌که قرآن در قالب قصه و اشاره از زنان بزرگ توحیدی یاد کرد: کوثر، مریم، آسیه. سلام بر هر سه. در ا[رمن هم متشکرم از مشیء کریم. فرار البحث! نصف الدرس! اَو نصف العقل! استاد مأخد نگردین! جعل خودم است!

 

متن و حاشیه _ ۹


متن _ بلاغ از قول حجت‌الاسلام مهدی تقی‌زاده امام‌جمعه‌ی سرخ‌رود نوشت که وی در خطبه‌ی نماز جمعه‌ی امروز (۱ بهمن ۱۴۰۰) گفت: ″ایادی داخلی آن‌ها (آمریکا و اسرائیل) که ۸ سال با دروغ برجام را بزک کردند، دست به کار شدند تا با فرافکنی به جامعه القا کنند ما زیر سلطه شرق قرار گرفتیم.″

حاشیه _ آقای تقی‌زاده تز «نه شرقی، نه غربی» را دقیقاً متوجه نیست. این تز -که اساساً اگر ایستا معنی شود نادرست است- اصلاً به معنای «نه رابطه، نه معامله» نیست زیرا تز باید «پویا» باشد که باید بتوان زندگی کرد و کشور را گرداند. اتفاقاً در ورود به رابطه و معامله هست که می‌توان زیر هژمونی و سلطه‌ی هیچ بلوکی نرفت. دو طرف ماجرا در اشتباه هستند: چه آنان که رابطه شرق را می‌کوبند و چه آنها که «نه شرقی، نه غربی» را انزوا و کنارگیری از تعامل با غرب و شرق تفسیر می‌گنند و نفی سَبیل را بد برگردان می‌زنند.

 
شایسته‌کاری ۷
خانه و جامعه آباد نمی‌شوند مگر آن‌که اهل خانه، جامعه را آلوده نکند. نه فقط نباید زباله و بازمانده ریخت، بلکه باید در جمع‌آوری همیشگی آن کوشید. مثلاً آبِ دهن نریختن به خیابان و صدمه‌نزدن به بار و دار و اَشجار، کم از عبادت و عیادت و عبودیت دارد نزد حضرت آفریدگار.
 
جناب با سلام و اظهار خرسندی ازین نوشتار بامقدار شما. به نظرم در طرح مسئله خیلی خوب و آگاهی‌بخش وارد شدید و به درک مطلب خوانندگان و علاقه‌مندان، مدد رساندید. اشاره‌ی درست شما به وجود یک زن در کنار یک مرد، (و بهتر می‌بینم برای تساوی داوری: بگویم یک مرد در کنار یک زن) از مثال‌های بارز و پویا برای توضیح مسئله بود. مثلِ:
 
مریم س در کنار مسیح ع ،
آسیه س در کنار موسی ع ،
فاطمه‌زهرا س در کنار هم محمد رسول خدا ص و هم امام علی ع
زینب س در کنار سیدالشهداء ع .
 
این نمونه‌ها در بیان شما اصل بحث را درخشان کرد. بنده ازین مطالب منسجم شما بهره بردم که ورای بحث «چرا زن پیامبر و فرستاده و نبی و رسول نشد؟» ، موضوع قابلیت‌های زن را برجسته ساخته‌اید. در میان مردم ایران حتی این فکر که اگر حضرت زینب س در کربلا نبود، پیام عاشورا در خود نینوا دفن می‌شد، خود یک توجه‌ی بزرگ و عمیق بر عظمت وجودی زن در ادبیات دینی است. به قول علامه طباطبایی یکی از ابعاد وسیع مقام شامخ حضرت مریم س این است که او میانجی (شفاعت برای بخشش بدکردهای بشر پیش خدا) است.
 
با سپاس از مباحثه‌ی خوبی که با استاد باقریان به صحن ارمغان آوردید. این نوع بحث‌ها گرچه فرمودید ظرافت و ظرفیت می‌طلبد، اما تشجیع اعضا برای بیان دیدگاه این اثر را دارد که نکات تاریک یا تاب‌خورده‌ی این‌گونه قضایا تابان‌تر گردد و گره‌های فکری بازتر سازد. تشکر بسیار.
 
توحید:
متن و حاشیه _ ۹
 
متن _بلاغ از قول حجت‌الاسلام مهدی تقی‌زاده امام‌جمعه‌ی «سرخ‌رود» نوشت که وی در خطبه‌ی نماز جمعه‌ی امروز (۱ بهمن ۱۴۰۰) گفت: ″ایادی داخلی آن‌ها (آمریکا و اسرائیل) که ۸ سال با دروغ برجام را بزک کردند، دست به کار شدند تا با فرافکنی به جامعه القا کنند ما زیر سلطه شرق قرار گرفتیم.″
 
حاشیه _ آقای تقی‌زاده به گمانم تز «نه شرقی، نه غربی» را دقیقاً متوجه نیست. این تز -که اساساً اگر ایستا معنی شود نادرست است- اصلاً به معنای «نه رابطه، نه معامله» نیست، زیرا تز باید «پویا» باشد که با آن بتوان زندگی کرد و کشور را گرداند. اتفاقاً در ورودِ تعمدانه به رابطه و معامله هست که می‌توان زیر هژمونی (=سلطه‌ی) هیچ بلوکی نرفت. دو طرف ماجرا به دید من در اشتباه هستند: چه آنان که رابطه شرق را می‌کوبند و چه آنها که «نه شرقی، نه غربی» را انزوا و کنارگیری از تعامل با غرب و شرق، تفسیر می‌کنند و نفیِ سَبیل را بد برگردان می‌زنند.
 
سلام شبانگاهی به جناب ... کاری به جمله و رویکرد آقای عباس عبدی ندارم که طی این ۴۰ و اندی سال، چهارصد جور پوست‌اندازی کرد! اما برداشت شما را درین قضیه درست می‌دانم که اگر دقیق فکر کنیم نوعی «فساد زیرپوستی» را از پرده برون انداختید. بلی وعده‌های توخالی و بی‌پایه دو مورد واقعی در بیان جناب‌عالی. پول از بدترین آفت دموکراسی است که ان‌شاءالله یک روزی این صحن بحث کنیم همه روی این.
 
متن جلیل‌ قربانی:
 
من با اصغرآقا درباره مدرسه، همیشه گفتگو و تبادل نظر کرده‌ام.
 
۱- از نظر من مدرسه فکرت، به معنای واقعی کلمه مدرسه است. گفتگو بر پایه مقررات ویژه، مدرسه را به یک کارگاه آموزشی مدرن تبدیل کرده است؛ مجموعه‌ای از افراد با سطح و زمینه‌ متفاوت علمی که امکان طرح مباحث متنوع را در آن فراهم کرده است.
 
۲- تمرین دموکراسی و تحمل عقیده مخالف، کاری سخت بوده و هست، اما دستاورد مهم دیگر مدرسه فکرت همین است، گوهر گران‌بهایی که کسب آن در مرحله شعار و سفارش باقی مانده و در کمتر رسانه‌ای در ایران ترویج می‌شود.
 
۳- در یک مورد، جمع‌آوری، جمع‌بندی و تجزیه و تحلیل محتوایی پاسخ‌های محصلان مدرسه به ۱۶۰ پرسش در این مدت، در نوع خود یک پروژه مطالعاتی بالقوه است با ارزش پایان‌نامه‌ای در یک مقطع عالی دانشگاهی.
 
۴- بی‌تعارف بگویم که همیشه هم به اصغرآقا گفته‌ام که این فضای منحصر به فرد در فضای مجازی که شاید باشد اما بنده تاکنون ندیده‌ام، نتیجه توانایی، قاطعیت و مدیریت خاص جناب‌عالی است.
 
۵- جسارتا؛ این را هم گفته‌ام که قاطعیت آقای طالبی، گاه بر محصلان مدرسه، سخت می‌آید، اما طالبی از معدود مدیران تلخ‌گوشت (!) در زمان تحصیل است که ارزش و فایده این رفتار او را زمانی درمی‌یابیم که از مدرسه رفته یا در گروه‌های خسته‌کننده دیگر باشیم که کار اعضا، جز بازفرست متون تکراری آن هم چندباره نیست و هیچ‌کس هم تعهدی برای مرور احتمالی و پرهیز از تکرار ندارد.
 
۶- تعهّد و تلاش هر محصل برای ماندن در یک مدرسه، رعایت مقررات آن و دفاع از آن، بستگی به میزان درک آنان از فایده‌ها و کارکرد مدرسه و آموزش مستقیم و غیرمستقیم آن در زندگی فردی و اجتماعی او دارد.
 
ابراهیم طالبی دارابی دامنه:
سلام آقا قربانی این متن زیبا و رهنمودبخش و روحیه‌بخش آن دوست عزیزم را یادگار نگه می‌دارم.
 
همه بندها مهم
۳ مهمتر
۵ حرفه‌ای و نوین
۴ امیدوارکننده
۱ برداشت یک متفکر مهم است برای من
۲ حقیقت قضیه
۶ واقعاً تمرین و ممارست لازمه و بردباری و دوراندیشی

 

۲ بهمن ۱۴۰۰

 
دقایقی دقت بر غزل مهم ۴۰۷ حافظ 
 
به نام خدا. سلام.  جدا از زیبایی‌های لفظی و ادبی غزل۴۰۷حافظ، با مطلع شورانگیز «مزرع سبز فلک دیدم و داسِ مَه نو / یادم از کِشته خویش آمد و هنگام درو» که تشبیهات و استعارات خیره‌کننده دارد، مانند بیت نخست که پایان ماه رمضان و رسیدن عید فطر را با تشبیه ماه به داس نشان داد. تشبیه ماه به داس جالب است چون ماه شب اول، بسیارنازک و به شکل داس است به قول دارابکلایی‌ها: «واش‌ورین: درختچه‌ی لذیذ روی شاخه‌های درختان تنومند ممرز و راش».
 
به نظر بنده بحث حافظ از کُنش و واکنش است و چرخش روزگار و ایام و تأکید بر عملِ خوب و توشه‌ی آخرت «کِشته‌ی خویش» بدون ریاکاری و زهدفروشی. و دعوت شاعر به امید و نیز نوید مژده به پیشی‌داشتنِ مهربانی و بخشش خداوند. لذا حافظ با آن‌که به عنوان یک عارفِ بزرگ و یک روحانی به‌انزوارفته و باحزم و احتیاط، بر دین و زهد باور راسخ دارد، اما سخت بر زهدفروشی و تظاهر می‌تازد و در یک بیت دیگر همین غزل ،به‌زیبایی اندرز دارد بر ترکِ زر و زیور و مانور نگین گوش و انگشتر که دوران، گذران است، پند بیاموز و پاک زی: این بیت:  گوشوار زر و لَعل ارچه گران دارد گوش / دورِ خوبی گذران است نصیحت بشنو
 
۲ بهمن ۱۴۰۰ / ابراهیم طالبی دارابی دامنه
 
جناب آقای دکتر عارف‌زاده
با سلام و آرزوی بهترین‌ها. در منظر من مؤیدبودن یا منتقدبودن آن جناب، یک محکِ محکم است. ممنونم که دوستی چیره‌دست بر متون و آراء، رأیی به انصاف دارد و حرفی به اتقان.
 
سلام ظهرتان به خیر و شادمانی. مقصودم تلنگر نبود، نه، منظورم خود فردوسی است، سؤالم را دگش می‌کنم با عبارتی دیگر: آیا در شاهنامه جای چیزهایی دیگر خالی‌ست که آن حکیم یادش رفته باشد و نگفته باشد و یا حزم کرد و نگفت؟
 
جناب حجت‌الاسلام شیخ مالک سلام و تشکر وافر. پخته گفتید. مثال وصیت شهید حاج قاسم هم ارزشمند بود. اساساً روحیه‌ی سربازی، روحیه‌ای ملی در ایران است که تمدن بر پایه‌ی همان دلیری بنا شد. حتی نهضت ضد ظلم سربداریه شیخ حسن جوری، ناشی از همین سربازدیدن خود در برابر سربارنبودن است. حتی شما روحانیان را مردم سرباز امام صادق ع می‌خوانند، یا نیروهای اطلاعات و امنیت مشهور کردند خود را به سربازان گمنام امام زمان عج، که با اسف فراوان باید آه سر داد که در دوره‌ی آقای حجت‌الاسلام علی فلاحیان وزیر معتمد و همه‌کاره‌ی مرحوم رفسنجانی در وزارت اطلاعات تعدادی از آنان را سرباران کرده بود که خسارات سختی بر پیکر انقلاب زدند. بگذرم. سیاسی‌میاسی بلد نیستم! جناب‌عالی مفهوم سرباز و سربار را در بُعد مذهبی خوب توضیح دادید. ممنونم وقت گذاشتید.
 
جناب آقا چرا اِعجاب؟! در شگفتم چرا ازین عنوان برای خود می‌پرهیزید و می‌هراسید. شمایی که از دهه‌ی هفتاد، بر کُرسی تدریس در دانشگاه‌های مازندران هستید تا الآن، چرا نباید «استاد» خطاب شوی؟ درسته در عالم رفاقت و مصاحبت به صمیمی‌ترین لغت «آقاجلیل» هستی برای من، اما درین صحن استاد هستید؛ استادی قابل و زبردست در دانشگاه و خبره‌ای در سازمان. بگذارید شأن شما را گِران بدارم و لفظ استاد را هم گِرام.
 
کشکولی هم بگویم، نگویم از کَش‌پَلی در می‌زند: نهراس ! استاد از لفظِ «استاد». من به وقت چالش و طوفان فکری حتی به استادم هم رحم! نمی‌کنم؛ جدّی و جدّی‌ام. درد که نکرد؟!
 
برادر ذاکرم جناب رخ‌فروز
سلام و تحیات میلاد
این دو مصرع، مغزِ شعر شد
که مغز در معنای مَجاز یعنی اوج حقیقت.
 
فاطمه خود تعالی خود شد
عزت لایزالی خود شد
 
به قول قشنگ مرحوم دکتر علی شریعتی:
فاطمه، فاطمه است. یعنی او به تنهایی یک اسوه و الگوی پیروی‌شدن است.
 
جناب سلام. خلاصه‌ای که از گفتار آقای مصطقی ملکیان نوشتید، جالب و مفید بود. تشکرم بدرقه‌ات. بنده اما معتقد است انسان عقلانی و اخلاقی علاوه بر جاده و سنگلاخ و ساخت ضربه‌گیر، یک گیر دیگر هم دارد که ممکن است رخ بنماید و آن «دستِ نامرئیِ» همیشگی است در سرراه انسان. حالا یا شیطان یا هر مانع و رادع دیگر به‌ویژه بزه‌هایی که گلستان وجود را نامطلوب می‌کنند؛ چیزی شبیه دعوای خیر و شرّ. تا اینجا این.
 
اما نَزع نزاع یا معرکه‌آراء آنجاست که بر سر این تز -که ملکیان از آن با عنوان «اصلاح و تصحیح جامعه» یاد می‌کند- میان مردم و صاحبنظران می‌رود و حتی گاه چنان ستَبر می‌شود که به روی هم حاضرند تیغ و طعنه و دشنه و دشنام بکشند یعنی این مورد ملکیان: «هر چه این جامعه را بیشتر به صلاح نزدیک کند، خودش هم بیشتر سود می‌برد.»
 
اینجاست که دسته شکل می‌گیرد و شقاق و شکاف چون گودال افراد را در خود فرو می‌برَد. که البته امر، امری طبیعی است. این که ایران در گذرگاه بزرگ و باریک می‌خواهد راه صلاح برگزیند، بین همه، اختلافِ اولویت برپاست و حتی به همدیگر هم بهاء نمی‌دهند و با کمترین بهانه به هم چنگ می‌اندازند، را امر ساده و بسیطی نیست. اگر بیسمارک، آلمان را به خط رشد برد، توافق هم خوب بود. اما توافق در ایران مثل فوتبال شد که هر چه کار جمعی‌تر می‌شود، عقلانیت هم به همان میزان کاسته‌تر و انفرادی‌تر می‌گردد. به همین خاطر است که آقای ملکیان در اغلبِ اوقاتِ زندگیِ فیلسوفانه‌اش که قصد الحاق معنویت در جان بشریت دارد، شعارش «نیلوفر» است حتی نام سایت و پایگاه افکارش. لابد خواهی پرسید چرا؟ چون خود در تصحیح و تشخیص صلاح، مانده است و لذا منظورش این است حتی اگر جامعه به مانند منجلاب و باتلاق شد، توی انسان عاقل اخلاق‌مدار، نیلوفری در همان منجلاب و باتلاق باش. زیرا نیلوفر که مخدّر بالایی از آن می‌سازند، خود ریشه در منجلاب و باتلاق دارد. پیام او در واقع این است: مثل نیلوفر باش. با آن‌که از باتلاق و جایی گنداب مانند منجلاب و گوشه‌ی نهر فاضلاب، بیرون می‌زند، اما نافع و زیباست. پوزش سرت را چنان درد آوردم که باید دستمال ببندی!
 
جناب آقای سید مجتبی رکاوندی با سلام و آرزوی سلامتی. جناب‌عالی در فرازی ازین پست، فرمودید مشکلات «صنفی روانی روحانیت» را می‌شناسی مثل «شکلات». و حتی و مدعی شدی با قید مطلق «هر» که این صنف «با هرکاری که خودشان در آن منتفع یا متوّجه نباشند مخالفت می ورزند». واقعاً شما که منبر وعظ و درس دارید و از اخلاق و ماسوا و لاهوت می‌گویی چگونه و با چه مطالعه و مستندی به این استنتاج رسیدید که روحانیت در «هر کاری» نفع خود را ملاک رأی خود می‌داند. و حتی بدتر ازین معتقدید که آنان وقتی متوجه‌ی امری نباشند، کارشان مخالفت‌ورزیدن است. آیا بهتر نیست به علت آنچه شما امروز نسبت به آنان بدینجا رسیدید، از انصاف در بیان دست نکشید و همه را به زیر جمله‌ی کلیه تخریب نکنید. زبان علمی شما از نظر بنده آکنده است از طعم تلخی که نهادتان را انبان کرده است.
 
من نظرم این است جناب‌عالی با این صنف به تسویه! و تصفیه! سخن می‌رانی. نقدهایت همه ناراست نیست، اما ادبیاتت نسبت به اینان لبریز از تیغ و سیخ و شلاق و تازیانه است. کمی هم رازیانه بزنید به لغات‌تان تا اگر قصد دارید رازدان باشید، آن را به زیور واژگان عزیز پارسی به جان مخاطبان‌تان بنشانید. در پستی دیگر هم چنان قلم از عنان بیرون گذاشتید که آدم خیال می‌کند اگر صدرالدین الان کنارت بود، قندان مثل آن مرتضوی یار غار آن آقایان! بر صورتش پرتاب می‌کردی. خدا کند تصورم نادرست باشد. این پست زیر که ارجاع می‌زنم:
 
به نظر نمی‌رسد اعضایی درین صحن، این‌گونه مواجهه‌ی علمی و مباحثه‌ی فکری شما را با این ادبیات خشن و منحصر در شخص شما، گفت‌‌وگویی مستحسن بدانند. چرا نباید نیکو درِ سخن را باز کرد. چه کسی از ادبیات طعن‌آلود منتفع گردیده که شما همچنان آزمونش می‌کنید.
 
جناب آقای سید مجتبی رکاوندی، در رکاب ادبیات پارسی واژگان کم می‌آورید که به استخدام لغاتی می‌پردازی که اگر به پیل هم بگویی، دردش می‌آید چه رسد به همنوع‌ات جناب صدرالدین که هر طبق نظرش وارد صحن می‌شود و حرفش را به کلمه درمی‌آورد ولو آن‌که من یا هر کس با آن موضع و مستدلاتس موافق نباشیم. شما که از سگ وفادار و حتی گاه خوب‌تر از صاحبان خود، به‌خوبی احتجاج می‌کنی، چرا در برابر هم‌نوع خود این‌همه عضب‌آلودی؟ این کمترین، به شما به عنوان مدیر این صحن تذکر صمیمانه می‌دهد اَسب کلامت را در مواجه‌ی دوستانه به دوستان، افسار بزن و صد البته لگام.
 
نظر سید علی‌اصغر:
سلام آقای مدیر و برادرخوب من قبل از پرداختن به موضوع باید عرض کنم : توانایی بسیارارزنده ایی در خواندن _ تامل _ برداشت _ تحلیل محتوی از متن با ذهن هوشمند دارید . قدرتمند درارائه مطلب از ذهن که فرمول ادبیات را بایگانی کرده است . مدیریت اصالت علم را درتحلیل بکار می برید و توانمندی خاص و ذکاوتمند ، اسباب بزرگی در عرصه نوشتن را فراهم می نمایید . برقراری مهرآمیز و یکطرفه با مخاطب دارید که نوعی رفتار سخاوتنمدانه است . با استعداد منحصر بفرد عرصه ایی را بوجود آوردید و با قوه برترین مدیریت به همه جوانب می پردازید و قدرت تحمل چالش ها را هم دارید . اما بعد ؛  بگذارید هرچند غیر قابل تحمل چالش بوجود بیاید . آقای صدرالدین با چالش ها آشنا است و ظرفیت تحمل را هم دارد و بقول شما دارند تکلیف الهی را انجام می دهند . بنابرین هم تذکرتان رواست و هم چالش مضاعف ...
 
بدهکار اخلاق و افکار و اندیشه‌های اعضای تالار فکرتم
 
به نام آفریدگار آفریده‌ها، که در آفرینش، فرید است و فرد و واحد و احَد. و همین است که توحید، عشق و مرام بشرِ آزاد و آدمیزادِ آزادی‌خواه است. سلام. بگذار ازین تذکار و توضیحات شما بر منِ کمتر، که به‌یقین خیرخواهی در آن شعله می‌کشد و زبانه‌ی فرزانه‌ی آن زبان مرا الکَن می‌کند و گره در قول من می‌افکنَد، چیزی بگویم. آیا اجازه هست؟
 
تمام تلاشِ نه تنها من، بلکه همه‌ی مؤثران و پشتیبانی‌کنندگان تأسیس مدرسه فکرت، از همان سرآغاز، این بود که این صحن به حضور همه‌ی افکار و گرایش‌ها آذین شود؛ تا اعضای بوم‌زیست بزرگ ما در زادگاه داراب‌کلا و در معنای گسترده‌تر اعضای عزیز و باشکوت سایر جاها در مامِ میهن ما ایران، از فکر و اندیشه و حتی در جای خود موضع همدیگر نسبت به تمام مسائل مملکت و مکتب و مرام و مردم و در یک کلمه موارد گوناگون باخبرتر شوند. و شکوفه‌های مزرعه‌ی خردشان را شکوفاتر سازند و میوه‌های رسیده‌ی آن بر سر سفره‌ی دانش‌شان بیشتر بچینند
 
درین قصد و نیت چقدر کوشش تحسین‌برانگیزی شده است که اینک به قول یک خبره و خبیری، مدرسه فکرت به جایگاهی رسیده است که ارزش و اعتبار آن را کسی درک کند که مدتی بیرون از آن بوده باشد. دوستانی در همین مدت که به علت پرداختن من به اموری اَهم و اعزامی، فتیله‌ی این تالار چندمدتی پایین کشیده شده بود؛ از سر صدق و راستی رسانده‌اند که وقتی مدرسه فکرت چندی نبود، حتی تلگرام هم برای ما بی‌فایده شده بود. ولی حالا اولین جایی که در تلگرام سر می‌زنند مدرسه فکرت است. آیا این کم است برای این تالار؟ که خودِ شما هم بارها در حسرت این صحن در خود می‌پیچیدی. من که می‌دانم دوستان چقدر برای بالندگی مدرسه فکرت پایی پویا و فکری جویا می‌جویند. از همگی خُلّص‌ها صمیمانه ممنونم.
 
اینک قدرانم که هم باد چالش فکری را بر این اَخگر فروزان -که به قلم قوی و منطقی خود اعضای محترم قبس و پاره‌نور می‌شود- دمیده‌ای و هم مرا به خویشتنداری‌ام خوانده. خدا بر دَم و قلم تمام اعضاء عطر نفوذ زنَد و رایحه‌ی منطق بر سطور بپاشاند. که هر سخن وقتی لباس آراستگی و استدلال بر تن کند، نافذ می‌گردد چه از نای بهلول باشد، چه از آوای آن فقیه صالح و سترگ شیخ انصاری دزفول و چه حتی از گویش‌های دورافتاده‌ترین انسانِ فُحول. مهم این است سخن از دانش برخاسته باشد و عُقول.
 
هان! می‌دانید؛ خیلی هم نیک؛ که اگر بنا بر جنجال و جَولان باشد گمان نکنم پرِکاهی کمتر از کسی داشته باشم. مثل تمامِ قادرین به جنجال، حقیر هم بلد است جولان بپا کند؛ اما جولان چه سود؟! جز رَماندن و تاراندن. از این مدت یازده‌و‌اندی سال، که فضای مَجازی را عرصه‌ای مدرن برای فعالیتم برگزیدم، همیشه بنایم به همراه رایزنی با دوستان فکور و صبورم، این یوده که پویه‌ای پویا برای طوفان فکری ایجاد و بستری باز و گشاده برای اهل فکر و اندیشه و دوستدار خبر و دانایی مهیا کرده باشم.
 
سوگند مرا می‌دانی که اگر بخورم، چقدر به آن پایبندم، که حاضرم همین امشب شدیدترین چالش فکری را درین تالار فکرت برپا کنم که در عمر دیده نشده باشد. اما به همان خدای آگاه به صدور آدم‌ها و تمامی اشیاء، دغدغه‌ای برتر و فوری‌تر از بودنِ همه‌ی متفکران در این صحن با بالاترین فرآورده‌های فکری‌شان، نداشته و ندارم. هنگام آمدنم به صحن و یا رسیدن یک پیام به تالار، از خودِ رود تِلار میان قائم‌شهر و بابل هم، خروشان‌ترم تا بفهمم این پیامی که از سوی عضو فکرت صدور یافته چقدر مرا آگاه‌تر، اندیشه‌ی مرا پربارتر، زندگی مرا آبادتر و حیات مرا طیّبه‌تر می‌کند. با این سبک و سیاق، لغزش‌هایم را هرَس می‌کنم که دست‌کم از بودنِ اسم «انسان» بر پیکر و سرم شرمسار نشوم و انبوهی از آزرم در من نجنبند.
 
مخلص و محتاج افکار روشن اعضای مدرسه فکرت
ابراهیم طالبی دارابی دامنه / شب میلاد حضرت فاطمه‌ی زهرا س، که بر دوستداران آن بانوی نمونه‌ی انسانیت و اخلاق پ عدالت، خجسته و فرخنده باد.
 
استاد حجت‌الاسلام باقریان سلام و احترام
نگاه نقّادانه‌ی شما درین فراز هم جاذب و پرهیجان شد. دقیق موبه‌مو خواندم. به هر پژوهشی که دریچه‌ی استنادش را به روی المیزان باز بگذارد، توجه‌ی عامدانه‌تری می‌کنم. اینک درین قسمت پس از آگاهی از نوع نقدتان به کتاب خانم وسمقی می‌گویم:
 
۱. قرآن دقیق و درست انگشت گذاشت روی واژه‌ی قوّامون. شاید عالمانه این باشد که شما فرمودید، اما من نظرم این است هرچه مخاطب را در فهم و درک مطلب، زودتر به مقصود منتهی کنیم، بهتر است. چرا دور برویم برتری‌جوی بر زن فقط در قشر نانوشته و ناخوانده نیست، حتی در میان قلیلی از مجتهدان هم از زن با واژه‌های ناجور یاد می‌شود. من حتی در دست‌نوشته‌ای از وصیت‌مانند حاج‌آقا مصطفی خواندم که از زن خود به «خادمه» یاد کرده بود. امید است اشتباه کرده باشم.
 
۲. قوامون در ساده‌ترین معنانی این است: ای انسان، ای بشر! بر زن این موجود لطیف و عالی در عاطفه و مساوی در فهم و اندیشه و ارزش و کمال، خدمت کن چون قوامون تویی. اگر چای خواستی خودت برو پای سماور. اگر کار سخت بیرون داشتی، خود برو انجامش ده. اگر در مسافرتی و یا در منزل جوراب خودت را خودت تمیز کن. در خدمت زن باش، نه او را خادم خود کن. اگر قوامی، پس چرا زن را به گرده‌ی کار می‌گیری؟ حکیم‌خدای متعال دقیق گفت مرد قوام است، زیرا به زن باید خدمت برسانَد و معاشش را تأمین کند و برای زن جانانه و بی‌منت دست به مجاهدت بزند. تأکید اسلام بر اُجرت زن حتی دو سال شیردادن زن به فرزند، نشان ژرفی‌ست بر عظمت و والایی زن. از استاد متشکرم که درین فراز از مبانی و معارف به‌درستی سخن گفت.

 

جناب .. سلام و وقت به خیر. طرح مسئله‌ی شما درباره‌ی زن در روز زن، یک موضوع مبتلابه است و تحسین دارد. با شما موافقم که جامعه از این پدیده رنج می‌برد، به‌شدت. اما نظر من این است: تبعیض یا تضعیف و یا حتی تخریب زن، ریشه‌اش را باید در تاریخ کهن جست‌وجو کرد. همان‌طور که شیوه‌ی استبداد شاهی درین سرزمین، ریشه‌ای دراز دارد، و ساقه و شاخه‌هایش هنوز نمو دارد و نمایان است، حقوق زن هم، چنین است. یک‌شبه نمی‌شود ره صدساله رفت. به گمانم با آن‌که هنوز فرسنگ‌ها فاصله داریم با عدالت میان زن و مرد، اما جامعه از طریق دو تفکر، راه را تسهیل کرد به روی ورود زنان به امور عمومی‌تر:

 
۱. خود احقاق حق در اندیشه‌ی زنان ایران که دست از استیفای حقوق مسلّم برنمی‌دارند.
 
۲. تفقه در میان مجتهدان بنام که نسبت به مشارکت زن در سرنوشت رأی درستی دارند.
 
با آن‌که حکومت به علت تسلط فکر عده‌ای متصلّب، همچنان جای زن را در مدیریت کلان کشور ضیق نگه می‌دارد، اما در جامعه‌ی مدنی به دلیل ضیاء و ذکاوت بیشتر از حاکمان، جای باریک زنان از تنگنایی به در آمده و همچنان وسیع‌تر می‌شود. باید با خردمندی و صبّاری پیش رفت. مقاومت در برابر فکر نو، امری طبیعی‌ست، مقابله با آن، باید به ابزار قلم و فرهنگ باشد و نه درگیری و جنبش. درین میان بخش بسیارمقلد زنانی که بدتر از خود غرب، وارد سرا و مرأی عمومی‌تر می‌شوند و نزاکت میان مؤمنان را مخدوش می‌سازنند، کار را بدتر می‌کنند، نه بهتر. زیرا هر ملتی از آداب دینی و سرزمینی خود پشتیبانی می‌کند. در کهن‌دیار ایران، نه عریانی بود و نه برهنگی. کاخ کهنی در ایران نیست که سرستون و سرای آن با زن برهنه چیدمان شده باشد؛ اگر این دقت را تا اولین روزگار حکومت در ایران هم بدوزانیم، باز نیز، زن برهنه نداریم. اما حامیان برهنگی چه در زن و چه در مرد، دو زیان می‌زنند: به دین و میهن.
 
منظورم این بود مطالبات زنان در ایران دو دسته است؛ درست و غلط. درست آن باید روزی حل شود. که درین اندیشه و نوشته‌ی عمیق شما موج می‌زند. غلطِ آن باید زدوده شود. همه باید بکوشیم سرزمین ایران از الینه‌شدن به رنگ‌وبوی غرب، پاک شود. بنده جانب جنبشی از حقوق به‌حق زنان می‌ایستم که خود را هم منزه می‌خواهند و هم مدیر و مدبر امور.
شب شما به شادی و شعف استاد باقریان
فیلمی که منتشر کردید الان دیدم. شیخ عثمان خمیس چه ادعایی درباره‌ی عایشه و حضرت فاطمه س کرده بود؟ در فیلم دیده نشد. من معتقدم، میزان برای آن درباره‌ی «عایشه» همان رفتاری‌ست که امام علی ع پس از جنگل جمل با او کرد با آن‌همه کارش که نقار شد میان مسلمین. همان چهل سوار زن که به پوشش مرد درآمدند و عایشه را تحت‌الحفظ از حومه‌ی بصره به مدینه بازگردانند تا حرمت‌شکنی به زن رسول خدا ص نشود. هر کس ازین میزان علی ع جلو بیفتد، مثل نگرش آن افراطیونی است که در اهل سنت به فاطمه زهرا س می‌نگرند. شناخت تاریخ عایشه جای خود، اما صف مسلمین خدشه نیفتد یک طرف. با تشکر استاد. فیلم روشنگر و هیجان‌برانگیزی بود.
 
خدمت شما سلام
شما یک جنبش منزه و منطقی نشان بده که در آن زبان فریاد باشد و مطالبه‌گری به‌اندیشه و شایسته. تا من هم پای به پای آنها راه بیفتم. نه در آن لگد، کاری باشد، نه دست و چوب‌دست. نه پمپ به آتش رود و نه خون از دماغ کسی هدر. هر چه هست از نطق برآمده باشد و از آنچه به نوشته آغشته. چنین نشانی داری، بگو که من هم باشم.
 
خدمت شما سلام
این مطالبه‌گر امروز همان مجامله‌گر دیروز بود. سطح شهر برای دشت با ماشین لوکس‌شان می‌گردند، سطح دشت برای کشت با شاسی‌بلندشان.
 
خدمت شما سلام
آنان دیروز مردم را در اغلب امور دور می‌زدند، اما امروز همه‌چیز را شفاف و روبروی آینه می‌خواهند. نقدم بر این نوع مشیء بود.
 

متن و حاشیه _ ۱۰
 

متن _ حجت‌الاسلام سیدحسین موسوی تبریزی گفت: «جزئیات قرارداد با‌ چین و روسیه را‌ منتشر کنید... چنین تصمیماتی که با سرنوشت کشور ارتباط دارد باید در جمع عقلا و اندیشمندان مورد تحلیل و بررسی قرار بگیرد و آینده آن آسیب‌شناسی شود که قرار است در آینده چه اتفاقی رخ بدهد.»

حاشیه _ بله، بر فرض درست و باید دست به افشای راز راهبردی کشور زد و احیاناً هم راهزنان که گوش و هوش تیز کرده‌اند راحت به سرقت ببرند. می‌توان از ایشان پرسید اگر چنین است که رواست از علم عقلا و و دانش اندیشمندان مدد باید جُست، پس چرا آن قانون نشر آثار امام را جناح چ چنان در خفا نوشت و چنان بی‌‌مشورت به تصویب فوری مجلس سه رساند، که دست پاک نقد و نقادی را از کُتب و آثار امام کوتاه کرد و ورود به آن را خطرناک. و حتی جرمی سنگین بر آن بُرید. امام خود را نه قدّیس می‌دید و نه حجت و عقل کل. حتی در حیاتی‌ترین مسائل کشور مثل جنگ و حساس‌ترین مسائل شرعی، دأب او این بود که کار را به شَور و مشورت برَد و امور را تفویض کند و خود را یکه‌انگاری دور بدارد. که البته بر پاره‌ای رویدادها روا دید به‌تنهایی اعلان امر کند. اما قانون مصوب شما قصد داشت جرأت را از جامعه بستاند. بلی؛ آثار امام هم باید مورد مطالعه و نقادی و بررسی قرار گیرد و این باعث می‌شود عیار اندیشه‌های ایشان، بهتر برای نسل نو سنجش و میزان اعتبار آن توزین گردد. اما آن قانون چه «تفسیربه‌رأی»ها که نشد!
 
۳ بهمن ۱۴۰۰
طَرید و دَخیل
 
به نام خدا. سلام. در جاهلیت حجاز، عرب‌ها با کمترین بهانه افراد را از قبیله‌ی خود طرد کرده و بیرون می انداختند. هرگاه چنین شخصی از قبیله‌اش طرد، رانده و مطرود می‌شد به او طَرید می‌گفتند. در مقابلِ دخیل، که به معنی داخل‌شدن و پذیرفته‌شدن فرد و افراد در یک قبیله‌ی دیگر بود، که بسیارسخت کسی را می‌پذیرفتند. خبر ندارم این آداب جاهلیی هنوز در عرب جریان دارد یا نه.
 
توضیح بیشتر: احتمال دارد (قوی یا ضعیف را نمی‌دانم) دخیل‌بستن در آرامگاه‌ها، درخت‌ها، و به‌ویژه ضریح‌ها که هنوز کم‌و‌بیش در ایران مرسوم است از همین‌جا نشئت و ریشه گرفته باشد. در تاریخ، تبرّک از مکان‌ها زیاد دیده می‌شود، اما دخیل‌بستن در ایران دو نوعی رایج داشت: گره‌زدن پارچه به جایی متبرّک و بستنِ پا یا دست فرد مریض به درِ حرم از طریق یک نخ (شریک به زبان محلی) یا پارچه‌ی دراز. بنده با چشم خود دیده که در سالیان دورتر در حرم مطهر کثیری افراد نیمه‌شب را تا اذان صبح به پنجره‌فولاد بارگاه امام رضا ع دخیل بسته می‌شدند که گویا ازین کار دیگر حمایت نمی‌شود. برخی از مراجع تقلید شیعه نیز دخیل‌بستن را خرافه می‌دانند و این عمل را نکوهیده.
 
منظور؟ منظورم این است که طَرید و طردکردن که کاری خشن -و شاید هم در منطق آن زمان لازم- در میان عرب بود، اما دَخیل، نشان فرهنگ مهرورزی بود که قبیله‌ها درِ پذیرش خود را به روی انسان مطرود می‌گشودند و به او حق پناهندگی می‌دادند. امروزه در سرزمین‌ها مدرن و کم‌مشکل درِ پناهندگی به‌سهولت باز نیست و مردم در پشت مرزها آواره می‌شوند. و حتی برخی از دولت‌ها دست به ساخت دیوار طویل و بلند مرزی شدند تا از ورود افراد مطرود یا مجبور یا مهاجر جلوگیری کنند. این ایده که جهانِ انسان، دهکده (و بلکه به قول یکی از اساتیدم در دهه‌ی هفتاد، حتی کوچکتر ار دهکده یعنی نمایشگاه) شده است به لحاظ انفجار اطلاعات صحیح است که در کسری از ثانیه همه باخبر می‌شوند و شاخک تیز افراد به آن حساس؛ اما به لحاظ دیگر دنیای کنونی ما همچنان وسیع‌تر شده است و افرادش نسبت به هم غربیه‌تر و بیگانه‌تر و درِ آنان بر روی هم ناگشوده‌تر و بسته‌تر. آن دولت، چنان از آن دولت می‌هراسد که حتی کشوری باثبات و امن چون سوئیس، بودجه‌ی نظامی‌اش و تمرینات ارتشش و حساسیت به تفکر دفاعی‌اش کمی از جاهای بی‌ثبات ندارد. بگذرم.
 
جناب استاد حاج سید کمال‌الدین عمادی
 
با سلام و ادب و عرض تبریک. از داستان دلکش شما استاد عمادی درباره‌ی آن بانوی روستایی کهنسال روستای مورد بازدید شما که غرق نگاه سخنرانی مرحوم محمدتقی جعفری می‌شد و وقتی ازو پرسیده شد: عمه‌جان! شما مگر متوجه‌ی حرف جعفری می‌شوی؟ گفت نه، بلکه از حرف زدنِ او خوشم می‌آید، مرا درین روز گرامی مادر به اعماق یک خاطره برد: سعی می‌کنم کوتاه بدون آب و تاب نقل کنم.
 
پیش از آن، از یک تایپ استاد عمادی پرده بردارم: نوشتند در خط آخر: حرفِ زنش، حال آن‌که حرف آن کهنسال‌زن طرز حرف‌زدن و لهجه‌ی شیرین و غلیظ محمدتقی جعفری. تایپ‌نشدن یک «دال» جمله را سوق داد به سمت زن! که امروز روزش است. فراوان‌تشکر از استاد بابت وفا به این عهدی که قول داده بودند.
 
خاطره‌ام با مادر شهید
 
عصر پنج‌شنبه‌ها در داراب‌کلا، مردم دیار در یک رسمی دیرین و شیرین دسته‌دسته، کرور‌کرور ! و گُرُپّه‌گُرُپّه ! می‌روند مزار، دیدار. من هم جزوی از همین مردم.  معمولاً هم در مسیر، سری هم به خانه‌ی مرحوم مادر شهید سیروس اسماعیل‌زاده می‌زدم که آن شهید عزیز، دائی خانواده‌ی بنده است. روزی رسیدم، دیدم در اتاقش -که همکف بود- مشغول خواندن نماز است؛ خانه‌ی استیجاری او روبروی خیاطی مرحوم اِس‌ممداقا مقتدایی بود (پدربزرگ مادری آقاسلمان آهنگر که درین صحن حضور دارند) که فکر کنم آن خانه دیگر نباشد و آقای مهدی آفاقی آن را خریده باشد. دقیق نمی‌دانم.
 
او هِنیشگاهی (نشسته) نماز می‌گُزارد. در خانه‌ای که پنجره‌ی اتاقش با کف خانه، ارتفاعی کم  در حد ۵۰ سانت داشت. تلویزیونش هم روی طاقچه‌ی همان پنجره که در ضلع قبله قرار داشت، روشن بود. درست مماس با تلویزیون نمازش را بست. نشستم و تکیه دادم به همان ضلع زیر پنجره و نگاهم را به نمازش دوختم. ناگهان دیدم قنوتش را که تمام کرد، به رکوع (نیم‌خیز در حال نشسته) نرفت و مکث کرد و نگاهش را گذاشت به شیشه‌ی تلویزیون ۱۴ اینجش. مدتی دید و بعد به ادامه‌ی صلات عصر پرداخت. تمام که کرد چادر نمازش را برداشت و او را که مُحرمم بود در آغوش کشیدم و بوسیدم و گفتم نن‌جان! هنگام نماز کجا را نگاه می‌کردی؟! خندید به‌قهقهه و گفت اوریم! مواظبم بیهی!؟ اَشون اِطندِه‌شرّ رِه قشنگ نَدیبیمِه. اشاره‌اش به سریال سختی بود که تکرارش را داشت می‌دید و قسمتی از آن را خوب ندیده بود. گفتم مگر متوجه‌ی فیلم‌ها هم می‌شوی؟ گفت نه! فقط دنبال اینم کی با کی عاشق می‌شه و کی مُخل‌گیری می‌کنه.
 
شوخ‌طبع بود و شجاع. تا دیدار امام در جماران هم رفت. روز مادر و زن، یاد آن مادر دردکشیده را گرامی می‌دارم که فرزندش سیروس در سومار در سال ۱۳۶۲ بر اثر تکِ بعثی‌ها شهید شد و قبرش مزار محل‌مان را با ۱۹ شهید تلألؤ می‌افکند. آن شیرزن شجاع با رفتن فرزند شهیدش، بالغ بر ۲۵ سال در تنهایی محض زندگی کرد؛ با ساده‌ترین روش و بی‌آلایش. و سرانجام در سال ۱۳۸۲ به‌آرامی و بدون حتی یک روز مریضی یا بستری به دیار باقی شتافت که شیفته‌ی دیدار شهیدش بود. آن بانوی دوست‌داشتنی و نافذ در بین مردم، طبق وصیتش در جوار قبر شهیدش، آرام آرَمید.
 
جناب قربانی سلام و صبح‌تان گوارا. دو سوی ماجرا از اولین‌دیدار شگفت‌زده می‌شوند. لطف و نکته و خاطره درین متن کوتاه‌تان جمعیت یافت. جای تشکر است از حُسن نظرتان. لطافت طبع، به لطافت نوشته منتقل می‌شود.. مرا با این پرده، یاد روزی در فاو عراق در عملیات والفجر انداختید که دیدبان‌مان ما را گرا می‌داد گلوله‌های قبضه را با چه زاویه‌ای پرتاب کنیم تا دقیق سر دشمن بریزیم. و بارها ما را به دلیل دقت در پرتاب، ستود و باران محبت باراند.
 
آنقدر آن دیدبان برای‌مان هیجان‌انگیز و صدایش پشتِ بی‌سیم چنان جذاب که آرزو داشتیم او را از نزدیک ببینیم که این آرزو با انبوهی از حسرت و فسوس در نهادمان ماند. و هنوزم نمی‌دانیم آیا شهید شد یا مفقود؟ و یا مثل ما زنده ماند و از جنگ و گریز و دفاع و تک و پاتک و کمین و میدان سهمگین مین برای او هم، فقط خاطره ماند و خاطری آسوده.
 
جناب آقای سید مجتبی رکاوندی
سلام و آرزوی سلامتی. نه، چنین نیست. مدیر اینجا با کسی «چپ» نمی‌افتد. با آن‌که هنوز بااطمینان می‌گویم ادبیات شما علم و دانشی را که از آن برخورداری، به‌درستی حمل نمی‌کند، اما نوشته‌های شما را -مثل نوشته‌های قلمی سایر اعضا- حتی یک واو هم جا نمی‌گذارم. بنده اگر صدها بار هم، پای پست اعضا ریپلای کنم و حتی یک پاسخ هم ازو نبینم، دست از نوشتن نظر برنمی‌دارم. مگر آن‌که بر من معلوم گردد کسی درین صحن گنجایشش، حجم گنجشک باشد و زهره‌اش (به فتح زاء) وزن زیک! که زیک هم زبل‌تر و چابک‌تر از هر جُنبنده‌ای‌است در جای خود، که کمتر شکارچی زبردستی توانسته او را به چنگ بیندازد.
 
اما از عیب ادبیات شما بگذرم، تصورم این است در جناب‌عالی گنجایش می‌توان سراغ یافت. باری، بنده دیروزروزی از شما پرسیده شمایی که برین ادعااید مشکلات «صنفی روانی روحانیت» را به‌راحتیِ «شکلات» می‌شناسید چرا با نگاه یکسره ‌سیاه حکم رانده‌اید که این صنف «با هرکاری که خودشان در آن منتفع یا متوّجه نباشند مخالفت می ورزند»؟ اما شما از زیر پاسخ به سؤال فرار می‌کنید و فقط نوشتجات‌تان را بار می‌گذارید، حال آن‌که این هم ارزش دارد، ولی پاسخ‌ندادن‌ها به اعضا شیوه‌ی مرضیّه‌ای نیست.
 
آمدن به زیر پست‌های اعضا درین تالار از همان شروع تأسیس، رسم شد و نباید توقع داشت مثلاً این رسم شود که کسی در نظر داشته باشد: «از من نوشتن و از سایرین فقط پذیرفتن.» نه، این شیوه، همان منبررفتن یک‌طرفه است. به جای پاسخ به سؤال نمی‌شود در جواب به یک عضوی دیگر تصور نادرست صادر کرد که «این آقا مدیر گروه ( ظاهرا آقای طالبی ) با  من چپ شده ، نگاه درستی بمن نداره کاملا پیداست»
 
نه آقا، نه جناب سید مجتبی، این‌چنین نیست. نقدم را به «نفی» تقلیل ندهید. تذکار معصوم ع «ما قال» نه مَن قال را معیار و محک قرار دهیم: ببین چی گفته؟ و نبین کی گفته؟ اگر ایرادی که بر مدیر وارد کرده‌اید پاسخش را هم، از مدیر می‌خواهید، مطئمن باشید تصور به خطا برده‌اید. مدیریت اینجا چنین موضع و مرامی ندارد. حتی اگر بر خیال خویش هنوز هم باقی مانده‌اید که مدیر با شما چپ افتاده است، بر فرض هم صحت داشته باشد، اما همین‌که شما چپ نمی‌افتید نیمه‌ی پُر لیوان است که می‌توانید نشانش دهید. اگر دوست دارید مدیر نسبت به پست‌ها سکوت پیشه کند و صرفاً بخواند و رد شود، این در دأب مدیر هیچ جایی ندارد. حرف را با حرف پاسخ می‌دهد. نقد را با نقد و حتی نفی را هم با نقد.
 
اما به این پست:
با سلام مجدد جناب سید مجتبی رکاوندی
 
۱. کار سترگ ابن‌رشد علاوه بر این که ذکر افتاد، متزلزل‌ساختن بنیاد تفکر «امام محمد غزالى» بود و همین کوفتن علمی بر غزالی، عقل‌گرایی را نزد متأثرین از ابن رشد جلوه بخشید که نزدیک سال ۱۲۰۰ میلادی که هنوز دویست سال دیگر قرون وسطی باقی مانده بود، درگذشت. اثر ژرفش بر غرب و سپس بر رنسانس مهم بود.
 
۲. همچنین توماس آکویناس بیشتر از هر کس از سنت آگوستین تأثیر گرفت که هزار و اندی سال پیشتر ازو، می‌زیست و با کتاب «شهر خدا» پرآوازه شد که از قلم شما افتاد. هر چند آکویناس دست به اصلاح تفکر آکوستینی زد.
 
خطاب به ... :
سلام. می‌بینم به حریم خصوصی طعنه می‌زنی و به جای اشکال بر نوشته، نویسنده را زیر چکش و سندان می‌گذاری. شما را چه سربه‌کار به این کار؟! آوردن واژه‌ی «نظامی و جو نظامی» چه دخلی در نظرت داشت؟! تمام کن این شیوه‌ات را. به تو نمی‌آد. شنیدم عصر روشنگری و رنسانس به جای گلستان سعدی، برایت بوستان شده است! پس چرا لااقل حرف ولترِ همان بوستانت را به پشت جَر می‌اندازی و طوری به مقابله بپا می‌خیزی که گویی نمی‌خواهی حرف کسی که خود فکر می‌کند و مطمئن است حق را گفته است، به کرسی بنشیند. اگر آن بوستان برایت سبز است پس، دمی بیآسا و بگرد ببین ولتر شما چه گفته. گفته تمام تلاشم این است آزادی‌یی بسازم که مخالف من بتواند آزادانه فکر خود را بگوید. چرا طوری جمله‌بندی تحویل می‌دی که جزئی‌ترین بازخوردش، منفعل‌ساختنِ طرفِ گفت‌وگویت هست. بهتر نیست طوری رفتار شود که آقای حجت‌الاسلام شیخ جواد آفاقی که در اخلاق و نزهت رفتاری شهره‌ی آفاق است، فکر کند به فکر او حمله شده است، نه به حریم خصوصی او هجوم. پست شما در نگاه این حقیر تعرض بود، نه اعتراض و انتقاد. انتظار این رفیق این است رسماً از محضر معظمٌ لَه دلجویی کنید. پوزش از صراحت. دامنه.
 
متن جواب حجت‌الاسلام شیخ جواد آفاقی:
 
سلام علیکم. از لطف جنابعالی ودوستان دیگر وهمچنین جناب اقای شفیعی (سید علی‌اصغر) عرض تشکر وقدردانی دارم.بعضی ازتحلیلهای دوستان شاید تاحدودی قرین به صحت باشه اما به نظرشخصی خودم انچه درنوشته اقای شفیعی آمده هست درباره خودم قیاس مع الفارق است بنده لایق آن نیستم که یک نظامی خوب درعیار کشور وانقلاب باشم. دربعداخلاقی هم که فاصله فرسنگهاست. مزین بودن به رزمندگی درهمه زمانها افتخار است. حضور روحانیون در سنگرهای تبلیغی در هرنهادی نه به اجبار هست ونه توصیه و نیاز به یار همراه.. اگر افتخاری هم نصیب کسی شد به اندازه موفقیت انجام این رسالت تبلیغی است. سایر نشانه ها به اندازه ارزن بی ارزش. گفتنیها درباره عزیزان رزمنده نظامی بارها گفته شد. مدال پرافتخار موفقیتها برای ایران اسلامی که تا ابدیت تاریخ خواهد درخشید آن چیزیست که عزیزان نظامی درهرلباسی با  توامان علم وعمل تواستند بیافرینند. البته افرادی مثل بنده حقیر ازآن فاصله ها داریم. درنوشته جنابعالی اشاره شد که اینجانب رنجیده خاطرشدم به خاطر نوشته جناب اقای شفیعی نه اینگونه نیست. تشخیص ایشان بود. وشاید هم درست.ممنونم بسیار از لطف جنابعالی.
 

استاد جناب حجت‌الاسلام موسوی خوئینی
با سلام و ادب و عرض تهنیت این روز مبارک به شما دوست گرامی و سادات شریف. غزل خیره‌کننده‌ای از آقای خسرو احتشامی سمیرمی برگزیدید، که اوجش اینجاست که اشکِ شوق را به همان لباسِ اِحرام زیارت حضرت زهرا س وصف کرده است:

اِحرامیِ زیارتِ زهراست اشکِ شوق

درود جناب خوئینی. بیشتر گل بیفشان درین تالار فکرت. که گفته‌اند: «سخن نو آر که نو را حلاوتی‌ست دگر».

راستی! خط جناب حجت‌الاسلام سیداحمدآقا شفیعی دارابی، هم‌زادگاهی ما هم، زیباست و جذاب.

دیدن یا نوشتن نظرات : ۰
مدرسه فکرت ۷۲

مدرسه فکرت ۷۲

ابراهیم طالبی  | دامنه دارابی
مدرسه فکرت ۷۲

مجموعه پیام‌هایم در مدرسه فکرت

قسمت هفتاد و دومم

 
۴ دی ۱۴۰۰
با تعمیق روابط با چین و سپس روس موافقم!
به نام خدا. سلام. هم سند ۲۵ساله‌ی ایران و چین و هم سند ۲۰ساله‌ی ایران و روس که در حال انجام است، موجبات توفُق ما در قدرت است. دست‌کم به سه علت: ۱. بی‌درنگ، چین راه ابرقدرت‌شدنِ آتی را تمرین می‌کند، و روزی ایالات متحده آمریکا ازین غول خفته که حالا بیدار شده، پس خواهد افتاد؛ پس به نفع ایرانِ قدرتمند است که با چین به هم‌افزایی همه‌جانبه و طولانی‌مدت برسد. ۲. روسیه بالادستِ سرزمین ما قرار دارد و نیز راه خود را از غرب جدا ساخته است، پس منفعت ایران این است همسایه‌ی بزرگ و در حال تحول خود را به خود نزدیک داشته باشد تا گزند غرب به ایران پادزهر داشته باشد. ۳. ژرفابخشی به روابط ویژه و نیمه‌استراتژیک با این دو قدرت برتر، اقتصاد ایران را در تعامل توسعه‌آمیز قرار داده و قدرت کشور را در برابر خطر هر نوع اجماع چند کشور ماده‌ی! اروپا و نرِ آمریکا علیه‌ی ملت بیدار ایران، منتفی و لااقل کم‌آسیب می‌سازد.
 
پاسخ:
 
با عرض سلام. پیشاپیش متشکرم متن بنده را خوانده و نقد کرده‌اید. دیدگاهت در عبارتی که تنظیم فرمودی، روشن (به معنای رسا) است، اما با نتیجه‌گیری‌ات موافق نیستم. چون خودت مفاد بیان‌تان را رد کرده‌اید. اگر فرمودید با تمام کشورها ارتباط با حفظ منافع باید داشت، پس به طریق اُولیٰ چین و روس هم در همین تئوری می‌گنجند. البته با نقدهایت بر ماهیت دو کشور مورد بحث موافقم، اما مهم این است این دو نظام به واقع کلمه، به جریان اپوزیسیون سُست و بی‌پایه‌ی ایران در برابر انقلاب اسلامی، خدمات نمی‌رسانَد؛ چه در سرویس‌های اط و چه در فضای س. همین، موجب است دستگاه -و بهتر است بگویم مجتمع نهان- حکمرانی با چین و روس خوب طی کند و درست هم همین هست.
 
پاسخ:
با عرض سلام. جناب آقای ... وقت‌تان به خیر. در ۱ کاملاً موافقم؛ خیلی هم حرفه‌ای. در ۲ باآن‌که موافقم، اما در بحث هوشمندی بااین‌که اصلی واقع‌گرایانه را برشمردی، ولی متفاوت با شما می‌اندیشم. زیرا ارزیابی‌ام این است عوامل حکمرانی، مشاورت‌های دقیق و پخته‌ و رصدشده‌ای به رهبری رساندند. در ۳ حرف حساب زدید و درست است. در ۴ اگر اطلاعات شما درین مورد خاص، موثق باشد باید عرض کنم باید روی روند آن تجدیدنظر کرد، اما اصالت توسعه‌ی روابط نباید با چین و روس برهم خورَد. در ۵ اصل تئوری‌تان خدشه‌ناپذیر است. اما برین نظرم ایران پناه نبُرد، منافع خود را در اوضاع تنش‌برانگیز غرب، تعقیب کرده و به درستی دید چنین تحکیمی به تقویت قوای ایران می‌انجامد و از به‌انزواکشاندن‌ایران می‌کاهد. زیرا غرب ستیزه‌جویانه با ایران رفتار دارد. در آخر پنهان ندارم که از متن شسته‌ورفته‌ی شما به احسن وجه لذت بردم. زیبا تبیین کردید. متشکرم.
 
۵ دی ۱۴۰۰
پاسخ:
دگربار سلام. دیدگاه شفاف شما جای قدردانی دارد. در واقع، این نگاه شما جناب ...! به نوعی جداسازی آموزشی را نادرست می‌بیند و مانند دانشگاه، اختلاط را طبیعی می‌داند. از نظر بنده، علاوه بر آثار مثبت، مَضار هم دارد که وارد نمی‌شوم. متشکرم.
 
پاسخ:
بله، انکار نمی‌کنم این کندروی و تندرویِ افراد داخل در قدرت را. بنده معتقد است هر یک از ما اخبار آمریکا را به انضمام شناخت از اهداف متغیر آن باید دنبال کنیم، وگرنه خوش‌بینی زیاد نافع نیست. زیرا در سیاست باید دست نامرئی دولت متخاصم را خواند، حتی دست دولت‌های رقیب و بلکه دست دولت‌های دوست را. درود و سپاس.
 
پاسخ:
 
سلام. اجازه می‌خواهم روی این عکس‌نوشته‌ی شما نظری بنگارم. از نظر بنده جناب آقای مقتدایی! هیچ دیداری با هیچ کسی فی‌نفسه شنیع نیست، مگر آن‌که در اسناد محرمانه‌ی حیطه‌بندی‌شده، افرادی برای ملاقات‌ها منع گردیده باشند. روی اصل این قضیه هم، چندان به حساسیت‌ها نمره‌ای نمی‌دهم. البته آقای حجت‌الاسلام خاتمی منهای این قضیه، بی‌میل نبود چهره‌های مؤثر جهانی را به مدد جریان «اصلاحات» ترغیب کند و مثل بند تسبیح افراد داخل را به اشخاص متشخص بیرون بند بزند. او البته به لحاظ تیپولوژی و یزدی‌تباری، فردی هراسان بود؛ مثلاً وقتی در اوج مقبولیتش در دولت اولش، سر قبر زنده‌یاد دکتر علی شریعتی رفته بود، به رئیس دفترش آقای ابطحی تأکید کرده بود، این دیدار با قبر دکتر، به‌هیچ‌وجه رسانه‌ای نشود چون مراجع و مذهبیون ناراحت می‌شوند. دور ندارم آن ایام و بعد از آن، شخصیت لرزان ابطحی و سبُکی‌هایش، نه کم بلکه بسیاربسیار بر جناب خاتمی ضربه زده و موقعیتش را متزلزل کرده‌بود. پوزش اگر زیاد توضیح نوشتم.
 
و نیز روی این تصویرنوشته:
 
جناب آقای ...! آیا ایراد و یا حتی کلاه‌برداری این‌چنینی بیشتر به قدرت برمی‌گردد یا دست سوداندیش بازار. در واقع جامعه‌ی مدنی هم دور از این معایب نیست. حتی در معاملات داخلی هم روی مردم به شگردهای شگفت‌انگیز متوسل می‌شوند. رو میوه‌ی درشت و چشم‌نواز، زیر میوه‌های سایه و آفتاب‌نخورده و دورریختنی. حتی یک خیار هم بخوریم، سم آن در گلو و حنجره تا فردا خراش می‌گذارد و انزجار. بیشتر بخوانید ↓

مجموعه پیام‌هایم در مدرسه فکرت

قسمت هفتاد و دومم

 
۴ دی ۱۴۰۰
با تعمیق روابط با چین و سپس روس موافقم!
به نام خدا. سلام. هم سند ۲۵ساله‌ی ایران و چین و هم سند ۲۰ساله‌ی ایران و روس که در حال انجام است، موجبات توفُق ما در قدرت است. دست‌کم به سه علت: ۱. بی‌درنگ، چین راه ابرقدرت‌شدنِ آتی را تمرین می‌کند، و روزی ایالات متحده آمریکا ازین غول خفته که حالا بیدار شده، پس خواهد افتاد؛ پس به نفع ایرانِ قدرتمند است که با چین به هم‌افزایی همه‌جانبه و طولانی‌مدت برسد. ۲. روسیه بالادستِ سرزمین ما قرار دارد و نیز راه خود را از غرب جدا ساخته است، پس منفعت ایران این است همسایه‌ی بزرگ و در حال تحول خود را به خود نزدیک داشته باشد تا گزند غرب به ایران پادزهر داشته باشد. ۳. ژرفابخشی به روابط ویژه و نیمه‌استراتژیک با این دو قدرت برتر، اقتصاد ایران را در تعامل توسعه‌آمیز قرار داده و قدرت کشور را در برابر خطر هر نوع اجماع چند کشور ماده‌ی! اروپا و نرِ آمریکا علیه‌ی ملت بیدار ایران، منتفی و لااقل کم‌آسیب می‌سازد.
 
پاسخ:
 
با عرض سلام. پیشاپیش متشکرم متن بنده را خوانده و نقد کرده‌اید. دیدگاهت در عبارتی که تنظیم فرمودی، روشن (به معنای رسا) است، اما با نتیجه‌گیری‌ات موافق نیستم. چون خودت مفاد بیان‌تان را رد کرده‌اید. اگر فرمودید با تمام کشورها ارتباط با حفظ منافع باید داشت، پس به طریق اُولیٰ چین و روس هم در همین تئوری می‌گنجند. البته با نقدهایت بر ماهیت دو کشور مورد بحث موافقم، اما مهم این است این دو نظام به واقع کلمه، به جریان اپوزیسیون سُست و بی‌پایه‌ی ایران در برابر انقلاب اسلامی، خدمات نمی‌رسانَد؛ چه در سرویس‌های اط و چه در فضای س. همین، موجب است دستگاه -و بهتر است بگویم مجتمع نهان- حکمرانی با چین و روس خوب طی کند و درست هم همین هست.
 
پاسخ:
با عرض سلام. جناب آقای ... وقت‌تان به خیر. در ۱ کاملاً موافقم؛ خیلی هم حرفه‌ای. در ۲ باآن‌که موافقم، اما در بحث هوشمندی بااین‌که اصلی واقع‌گرایانه را برشمردی، ولی متفاوت با شما می‌اندیشم. زیرا ارزیابی‌ام این است عوامل حکمرانی، مشاورت‌های دقیق و پخته‌ و رصدشده‌ای به رهبری رساندند. در ۳ حرف حساب زدید و درست است. در ۴ اگر اطلاعات شما درین مورد خاص، موثق باشد باید عرض کنم باید روی روند آن تجدیدنظر کرد، اما اصالت توسعه‌ی روابط نباید با چین و روس برهم خورَد. در ۵ اصل تئوری‌تان خدشه‌ناپذیر است. اما برین نظرم ایران پناه نبُرد، منافع خود را در اوضاع تنش‌برانگیز غرب، تعقیب کرده و به درستی دید چنین تحکیمی به تقویت قوای ایران می‌انجامد و از به‌انزواکشاندن‌ایران می‌کاهد. زیرا غرب ستیزه‌جویانه با ایران رفتار دارد. در آخر پنهان ندارم که از متن شسته‌ورفته‌ی شما به احسن وجه لذت بردم. زیبا تبیین کردید. متشکرم.
 
۵ دی ۱۴۰۰
پاسخ:
دگربار سلام. دیدگاه شفاف شما جای قدردانی دارد. در واقع، این نگاه شما جناب ...! به نوعی جداسازی آموزشی را نادرست می‌بیند و مانند دانشگاه، اختلاط را طبیعی می‌داند. از نظر بنده، علاوه بر آثار مثبت، مَضار هم دارد که وارد نمی‌شوم. متشکرم.
 
پاسخ:
بله، انکار نمی‌کنم این کندروی و تندرویِ افراد داخل در قدرت را. بنده معتقد است هر یک از ما اخبار آمریکا را به انضمام شناخت از اهداف متغیر آن باید دنبال کنیم، وگرنه خوش‌بینی زیاد نافع نیست. زیرا در سیاست باید دست نامرئی دولت متخاصم را خواند، حتی دست دولت‌های رقیب و بلکه دست دولت‌های دوست را. درود و سپاس.
 
پاسخ:
 
سلام. اجازه می‌خواهم روی این عکس‌نوشته‌ی شما نظری بنگارم. از نظر بنده جناب آقای مقتدایی! هیچ دیداری با هیچ کسی فی‌نفسه شنیع نیست، مگر آن‌که در اسناد محرمانه‌ی حیطه‌بندی‌شده، افرادی برای ملاقات‌ها منع گردیده باشند. روی اصل این قضیه هم، چندان به حساسیت‌ها نمره‌ای نمی‌دهم. البته آقای حجت‌الاسلام خاتمی منهای این قضیه، بی‌میل نبود چهره‌های مؤثر جهانی را به مدد جریان «اصلاحات» ترغیب کند و مثل بند تسبیح افراد داخل را به اشخاص متشخص بیرون بند بزند. او البته به لحاظ تیپولوژی و یزدی‌تباری، فردی هراسان بود؛ مثلاً وقتی در اوج مقبولیتش در دولت اولش، سر قبر زنده‌یاد دکتر علی شریعتی رفته بود، به رئیس دفترش آقای ابطحی تأکید کرده بود، این دیدار با قبر دکتر، به‌هیچ‌وجه رسانه‌ای نشود چون مراجع و مذهبیون ناراحت می‌شوند. دور ندارم آن ایام و بعد از آن، شخصیت لرزان ابطحی و سبُکی‌هایش، نه کم بلکه بسیاربسیار بر جناب خاتمی ضربه زده و موقعیتش را متزلزل کرده‌بود. پوزش اگر زیاد توضیح نوشتم.
 
و نیز روی این تصویرنوشته:
 
جناب آقای ...! آیا ایراد و یا حتی کلاه‌برداری این‌چنینی بیشتر به قدرت برمی‌گردد یا دست سوداندیش بازار. در واقع جامعه‌ی مدنی هم دور از این معایب نیست. حتی در معاملات داخلی هم روی مردم به شگردهای شگفت‌انگیز متوسل می‌شوند. رو میوه‌ی درشت و چشم‌نواز، زیر میوه‌های سایه و آفتاب‌نخورده و دورریختنی. حتی یک خیار هم بخوریم، سم آن در گلو و حنجره تا فردا خراش می‌گذارد و انزجار. بیشتر بخوانید ↓
 
پاسخ:
با عرض سلام. جناب آقای ... شب به خیر. اما بنده برین نظر است عذرخواهی آقای حسین شریعتمداری هیچ نیازی نیست، زیرا شاکله‌ی وی بر قلمش ایجاب می‌سازد تندمزاج باشد. او حتی در جایی نیاز ببیند ابایی از جعل خبر ندارد، زیرا سرویس‌های اطلاعاتی به تبع قواعد حاکم بر مجموعه‌‌ی امنیتی‌شان، ازین حق (خوانده شود اجازه) برخوردارند که به نفع مصلحت، تولید محتوا کنند.
 
پاسخ:
بلی، بلی، خبر درست است. علایق فردی شما هم جالب است؛ البته درین مورد انباشته از احساس؛ به نظر می‌رسد از نوع پاک. چند شب اخیری که منزل والدین‌مان فرصت نشست با رفقا دست داد، یک مورد این بود که در اشخاص شهیر نباید متوقف شد. البته پاسخ بنده مفصل است و اینجا نقل دوباره مجال می‌طلبد.
 
پاسخ:
دست به طنز هم که هستید! وه چه عالی! در راستای پرسش شما آن لیست ردیف شد که پاره‌ای کشورها میل تجاوزگری ندارند. حتی در سوئد هر کس کاری کند که خطر جنگ بر کشور دمیده شود، خائن به حساب می‌آید.
 
پاسخ:
 
با عرض سلام. در سلسله‌نوشته‌هایم درباره‌ی قانون اساسی اگر دقت فرموده باشی، نوشتم فکری برای قانون اساسی. خب معلوم است که قانون در مقام عمل وجاهت می‌یابد. بردبار باش، مبارزه‌کردن شتاب نمی‌خواهد، بردباری و فکرآفرینی و متانت و منطق می‌طلبد و نیز پرهیز از ادبیات غیرعلمی. معایب در هر نظامی طبیعی و تا حدی قابل پیش‌بینی است. از کجا معلوم براندازان اگر فرضاً موفق شوند، حکومتی سالم و فاضله راه می‌اندازند. از زحمتی که در نقد و بسط بحث بنده به گردن گرفتی، قدردانم. الان پی هم کمی از گوشت قیمت ندارد!
 
پاسخ:
 
بنده همان‌طور که قبلاً به شما مدیر «یاران دیار» در همین صحن عرض کرده بود، مجال دیدن هیچ ویدئوی بارگذاری در اینجا را ندارد، حتی متن‌های کپی‌شده را هم نمی‌خواند، اما چون چشمم به بند دو این کپی شما افتاد باید عرض کنم، بند دو مغایر با شریعت اسلام است، نه هنر! من قاطع برین نظرم پخش هر متنی کمکی به سرانجام سرنوشت ملت نمی‌کند. البته باز نیز آزادی و مختار. مرا چه رسد درین باره به اظهار نظر.
 
فکری برای قانون اساسی
قسمت ۱
همان‌طور که حکومت قادر نیست امور خود را لزوماً منطبق با اسلام کند، به‌همان‌علت حق ندارد رفتار مردم را در درون جامعه‌ی مدنی منطبق با اسلام نماید. در هر دو مورد، اصل بر مغایرت‌نداشتن با اسلام است، نه مطابقت‌داشتن.
پیشنهادات پیش‌فرضی ابراهیم طالبی دارابی
 
 
فکری برای قانون اساسی
قسمت ۲
در بند ۴ از ماده‌ی ۱ فصل ۲ قانون اساسی سوئد، آزادی تظاهرات درج شده است که بسیار مهم است:
 
«آزادی برای برگزاری و شرکت در تظاهرات در مکان‌های عمومی.»
 
در فصل ۷ با عنوان: «در جرائم مطبوعاتی» خیانت به کشور و تعقیب خائنان در چند ماده درج شده است که تمام آن مدرن و بااهمیت است و بند ۹ آن خیلی مهم‌تر:
 
«شایعه‌پراکنی خطرناک برای امنیت کشور، یعنی پخش شایعات بی‌اساس یا اطلاعات نادرست دیگر به منظور خطر‌آفرینی برای امنیت کشور، انتقال مستقیم یا باواسطه‌ی شایعات یا اطلاعات بی‌اساس به نیروی بیگانه یا پخش شایعات و اطلاعات بی‌اساس در میان نیروهای مسلح با هدف ایجاد خدشه در وفاداری یا تضعیف روحیه‌ی آن‌ها در هنگام درگیری کشور در جنگ یا در موارد دیگری که مقررات قانونی تعیین شده برای چنین جرمی جاری باشد.»
 
از نظر بنده، این دو مورد سوئد برای قانون اساسی هر کشوری می‌تواند مفید و مدرن باشد. اولاً تظاهرات مخالفان باید در مکان‌های عمومی باشد، نه در هر کجا و به صورت رها. ثانیاً درافتادنِ بی‌اساس با مجموعه‌ی مسلح کشور و ساختن شایعات امنیتی خیانت است.
پیشنهادات پیش‌فرضی ابراهیم طالبی دارابی دامنه

 

پاسخ:
 
با عرض سلام. زحمت نقدت بر متن بنده قابل تحسین است. اما بر سر دو مسئله درین موضوع با هم متفاوت فکر می‌کنیم. یکی لجاجت در بند ۲ و  دیگری تشبیه خرس. اولی را می‌گذرم چون هر چه برای هم استدلال بیاوریم فکرمان به هم درین زمینه نزدیک نمی‌شود. شناخت و برداشت جناب‌عالی از آمریکا با نوع بینش من، فرقی مفرق دارد. اما خرس: داستان شیرین بود اما مصداق نه. اساساً بنده درک نمی‌کنم چرا برای شما و یا بخشی از افراد جامعه چین و روس دشمن و هیولای اهریمن‌اند، اما آمریکا، دوست و خیرخواه. زاویه‌ی دید بنده این نیست که شما آن را دنبال می‌کنید. امام دید وسیع و درستی به امور و خاصه به اسرائیل و آمریکا داشتند و تشبیه رابطه‌ی «گرگ و میشی» از سوی ایشان صحیح بود و حاکی از واقع‌بینی‌شان. به نظر من، نه احساسات که عقل به ما می‌گوید آمریکا به علت پیام جهانی انقلاب اسلامی، هرگز بنای سازگاری با ایران را ندارد. بنابراین،  شما در اشتباهید. با نهایت سپاس که نقدت را شفاف بیان داشتید.
 
پاسخ:
 
با عرض سلام. برای بنده تردیدی نیست که آمریکا بنای دوستی با ایران ندارد. از سوی دیگر این کشور به تعبیر خیلی‌ساده: اختیارداری می‌کند. با دست‌کم چهار مشئ: ۱. اگر توانست می‌دوشد. (مثل عربستان) ۲. اگر نتوانست می‌ستیزد (مثل کوبا، ایران، مکزیک) ۳. اگر نیاز دید پایگاه نظامی می‌زند (مثل بحرین و...) ۴. اگر هیچ‌کدام نشد با کمک کشور رقیب، کشور هدف را در تنگنا می‌گذارد.
 
پاسخ:
 
با عرض سلام. قبول. درست می‌فرمایید البته بنده سوای از موضع حکومت و دولت، مسئله را از دید جامعه‌شناختی بر حسب فهم و برداشتم، بر رسیدم. بهتر هم می‌بود نظر و منظر شما هم درین موضوع، دانسته می‌شد چون جنبه‌ی عمومی‌تر آن درِ مبحث را مفتوح نگه می‌دارد. متشکرم از بیان‌تان.
 
پاسخ:
 
با عرض سلام. ۱. بی‌درنگ ایران. سوئد. نروژ. اردن. عمان. ژاپن. و ... . ۲. اما بخش دوم نقدتان بر نوشته‌ام کاملاً منطقی‌ست و بنده هم بدان علاقه‌مندم. ۳. اما جناب مقتدایی! همین ویژگی خوب و قابل قبول، تا کنون نتوانسته قدرت‌های اروپایی را وا بدارد که دیپلماسی منطقی و بی‌آزار را کنار نگذارند. آنان با آن‌که کانون‌های حزبی‌اند، اما در تمام رویدادهای حاد نشان می‌دهند حرف‌شنوِ دولت یاغی آمریکا هستند. کیست از فرانسه‌ی دوگلی ناراحت، یا از آلمان بیسمارکی نگران باشد؟! 
 
پاسخ:
 
با عرض سلام. قبول. درست می‌فرمایید البته بنده سوای از موضع حکومت و دولت، مسئله را از دید جامعه‌شناختی بر حسب فهم و برداشتم، بر رسیدم. راستی جناب مقتدایی! بهتر هم می‌بود نظر و منظر شما هم درین موضوع، دانسته می‌شد، چون جنبه‌ی عمومی‌تر آن، درِ مبحث را مفتوح و حتی مجاز نگه می‌دارد. متشکرم از بیان‌تان.
 
پاسخ:
 
سلام. بله. خودم همیشه معنویت متحد با شریعت را درست و حقیقت می‌دانم. البته مادیگری هم طرفداران خود را دارد، اما بشر می‌داند حتی در مادیگری هم نوعی معنویت او را دنبال می‌کند. من به انسان جدا از خدا با تردید می‌نگرم.
 

پاسخ:

 

آره، آره. باز ماکیاوللی! الانه منتقدین هم ازین تز خوششان می‌آید. اینه که می‌گویم هر جنبش یا تفکری باید هدف و وسیله را هم‌زمان بشناسد تا گرفتار بی‌اخلاقی و رفتار کریه نگردد. نیک می‌دانید مگر امام علی علیه السلام عاجز بود؟! اگر اخلاق و اخلاص نبود هزاران معاویه هم به گرد پای ایشان نمی‌رسیدند.
 
پاسخ:
هیچ متغیری نباید بردباری را از انسان اهل فکر و برنامه سلب کند. این اصل پایداری است. درود من هم به شما.

 

نظر:

جناب آقای... سلام. در معرفی شهید رشید حاج قاسم سلیمانی دلنشین نوشتید. چنان حرف حساب، که ختم کلام را فرمودید. بسیار بر دلم نشست. او حقیقتاً به حقیقت اتصال داشت.

 

پاسخ:
 
برشت می‌گفت: استثناها جای قاعده را تنگ می‌کنند. حالا شما جناب قربانی قاعده‌ی نفی «مریدبازی» را در تنگ استثنایی به اسم آقای خاتمی بند کرده‌اید. البته همیشه تصورم این بوده جناب‌عالی با توجه به احاطه‌ات، چندان در بند این و آن نمی‌مانی. بلی؛ درود.
 
پاسخ:
 
من نظرم این است که باید خود را در بین دو وضعیت، میزان نگه داشت. وضع موجود و وضع مطلوب. اگر افراد در اولی زیاد غرقه شوند، در دومی از بازاندیشی و تفکرآفرینی باز می‌مانند. حضرت محمد بن عبدالله خاتم انبیا ص در مرحله‌ی بعثت، با بردباری تام به فکر عوض‌کردن افکار همگان بود و مرحله‌ی دولت‌سازی با تدبیر تمام، به فکر تقویت رفتار مدنی و اخلاقی و سیاسی یاران. اسوه‌بودن ایشان را از یاد نبریم. ممنونم. من امشب دست‌کم سر تو یکی را درد آوردم. بسا سزاست، معذرت بخواهم.
 
۶ دی ۱۴۰۰
بچه‌گربه و علامه
به نام خدا. سلام. روزی یک بچه‌گربه افتاده بود در چاه باران خانه‌ی مرحوم علامه طباطبایی. او آن‌شب خوابش نمی‌‌برد که چه کار کند؟ خرج و مخارج بالایی کرد تا بچه‌گربه را از تهِ چاه درآورَد و به مادرش رسانَد. خودِ علامه ازین قضیه به عنوان یک رویداد مهم سرنوشت خود یاد می‌کرد، این‌گونه: «من می‌‌دانم یکی از توفیقاتی که خدا به من عنایت کرد، همین است که به فریاد این بچه‌گربه رسیدم.»
 
نکته: اسلام دین انسان‌ساز است و مرحوم علامه، انسانی خودساخته و عجیب. خصوصاً وقتی تمام المیزان را حاضر بود با آن یک بیت مشهور ایرج‌میرزای هزل‌سُرا عوض کند. کسی می‌گویید نه؟! پس؛ در صورت تمایل این لینک خاطره‌ی زیر -که آبان سال ۱۳۹۶ نوشتم می‌شود بازدید شود.
 
 
پاسخ:
 
با عرض سلام. نه جناب آقای مقتدایی. نویسنده تعریض بی‌جایی زده. سخت‌ترین کار آن است دست خدا را در عوامل پیچیده و غامض، دستاویز بابخردی قرار دهند. به فرموده‌ی امام علی ع بدترین مصیبت، جهل است. به نظرم جسوری‌ورزی با خداوند، از ادبِ سخن با باری‌تعالی به دور است. «نیما آسمند» را نمی‌شناسیم ولی درین جمله‌اش معلوم کرده است آسیمه‌سر است و سرآسیمه. جمله‌ی جایگزینم برای این تصویر: سیران با وزن‌کردن خود، حسابِ بلعیدن روز دگر را می‌کنند؛ آنان ترارز را دقیق می‌بینند اما کودک گرسنه‌ی توزین‌گر را هرگز.

 

شب‌نوشت ۱۹
 
باز دیدم روزنامه‌ی جمهوری اسلامی از دادن هر گونه بودجه‌ی دولتی به حوزه‌ی علمیه مخالفت کرده و آن را ارتزاقی دانست که استقلال آن را از بین برده است. منبع. به نظر بنده موضع این روزنامه دست‌کم سه عیب دارد: ۱. بودجه‌ی دولتی حق تکاتک مردم است، چرا باید حوزه را از خزانه‌ی ملی تحریم کرد و در عوض دانشگاه را محق دریافت دانست؛ هر دو نهاد، مرکز آموزش عالی کشورند و ایرادی در دریافت عادلانه ندارند. ۲. روزی‌که حجت‌الاسلام سیدمحمد خاتمی پول‌دادن به حوزه را باب کرد، چپ کف می‌زد، اینک اساسِ کار را انحراف می‌پندارد، چرا؟ چون وسیله‌ای برای رسیدن به هدف شده است. ۳. حتی در عصر حکومت پدر و پسر پهلوی هم حوزه طالب موقوفات کشور بود که از نیّات دینی متدینین وقف امور دینیه می‌شد اما آن دو شاه، برای نابودی دین و روحانیت موقوفات را هم در شبه‌تصرف امثال اشرف درآورده بودند.
 
نکته: گیریم که حوزه امثال حجت‌الاسلام سید احمد خاتمی دارد، این چه دخلی به هزاران طلبه‌ی مستضعف دارد که قدرت اجاره‌نشینی حتی یک زیرزمین نمور را هم ندارد. روزنامه‌ی حجت‌الاسلام مسیح مهاجری اگر دلش برای پول ملت می‌سوزد، بهتر بود دست‌درازی‌های باند مرحوم حجت‌الاسلام اکبر هاشمی رفسنجانی به میلیون‌ها پول مملکت را مانع می‌شد و نسبت ده‌ها انتقاد خالصانه‌ی مرحوم آیت الله منتظری پرخاشگری نمی‌کرد. مبارزه‌ی منتقدین انقلاب اسلامی وقتی این‌همه لوث شود، لوس‌بازاری می‌شود به حجم ادویه‌بازار بمبئی.
 
نظر:
 
با عرض سلام. مرحوم سید محمود شفیعی مردی جدی و با خاطرات فراوان برای دوستان. یادش از یاد من نمی‌رود، به همراه یاد مادر مهربانت. دلت در قلمت دیده شد. عمو، در ادبیات قرآن چنان خویشاوند مهمی‌ست که نامش اَب است، یعنی پدر؛ مثل آزر عموی حضرت ابراهیم ع که ابِ آن پیامبر بزرگ محسوب می‌شد.
 
۶ دی ۱۴۰۰ !

با عرض سلام و ادب استاد. خیلی هم پسندیده و حاوی نظم در موضوع و تعیین خط سخن. این نوع ورود به منبر، نوین و مبتکرانه است. همه‌ی موارد جالب و مورد نیاز است. فقط یک مورد دیگر هم شاید مفید باشد و آن این است چرا جامعه‌ی آن روزگار به روزی می‌افتد که حاضر می‌شود پاره‌ی تن پدر را آن‌گونه به «شهادت» رسانده و سکوت مرگبار کند. متشکرم. التماس دعا. دنباله: خواهش می‌کنم. ممنونم. استاد یقین بدان بنده افتخار می‌کند که شخصیت‌های علمی و دینی از دامن زادگاه‌ام داراب‌کلا برخاسته‌اند و اینک در محیطی بزرگ و عمومی مثل مصلای ساری سخنران مراسم مذهبی می‌شوند. همه‌ی شما بزرگواران حوزه و دانشگاه، یادگاران مرحوم آقا هستید که داراب‌کلا را به زینت دین و اخلاق و پاکیزگی آراست و شاگردانی مهذب در مکتب امام صادق علیه السلام پرورش داد. فراوان سلام.

 

۹ دی ۱۴۰۰

استاد و محقق محترم جناب حجت‌الاسلام کاظمیان سلام علیکم. تحلیل جناب‌عالی را درباره‌ی «قضیه‌ی«۹ دی ۸۸» با دقت و تمرکز خواندم. حکمت ۱ امام علی ع را عالی مثال زده‌اید. دو سوی آن بحران بعضاً مشمول این سخن مولا ع بودند. در واقع آغاز بند ۱ را خوب بیان کرده‌اید. بنده نظرم همیشه این بوده یک انقلاب علیه‌ی انقلاب بود که خود قضایای دو سوی بحران در نضج و فروکش‌کردنش دخیل بودند. البته آتشبیاران همچنان در لایه‌ی قدرت می‌چرخند. در صحن نغمه چرا کم‌حضور هستید؟ امیدوارم قلم شما را بیش ازین درین تالار ببینم. فراوان‌درود استاد.
 
۱۰ دی ۱۴۰۰
دیداری نادرست
به نظر بنده دیدار حجت‌الاسلام حسن روحانی با رهبری نباید انجام می‌گرفت. این‌که او با سابقه‌ای سوء، و با آن‌همه خسارت به اعتماد ملت و دهن‌کجی‌های عجیب به انتقادات ملت به‌این‌آسانی به دیدار با رهبری، آن‌هم با آن‌همه تذکرات به وی در طول دوره‌ی صدارتش بر دو دولت ۱۱ و ۱۲، دست بیاید، کاری کاملاً نادرست بوده است و انتقاد به رهبری وارد است چرا به فردی که در دست‌کم دو مسئله‌ی حیاتی هسته‌ی و گران‌کردن خائنانه‌ی بنزین، کشور را به بدترین شکل ممکن اداره کرده و کیان نظام را در آستانه‌ی بدترین بحران قرار داده بود، اجازه‌ی حضور و ملاقات داد که حتی شکایتی باز، در دادگاه دارد. لابد موافقین این دیدار قائل‌اند پشت پرده چیزهایی‌ست که این دیدار را پدیدار کرد. اما برای بنده نفس این دیدار نادرست بود.
 
نظر حجت‌الاسلام استاد سیدکمال‌ عمادی: سلام بزرگوار جناب طالبی عزیز. من ضمن تایید فرمایش حضرت عالی در باره دولت روحانی اقدام مقام معظم رهبری دامت برکاته در پذیرش ملاقات بسیار هوشمندانه و حکیمانه می دانم
 
پاسخ دامنه: استاد سید عمادی. با عرض سلام و ادب. متشکرم از بیان دیدگاه عالی‌جناب و تأیید پاره‌ی نخست متن بنده. اما خواهشمندم می‌شود علت یا دلیل را هم اقامه بفرمایید؟ شائقم بدانم و از درنگم درین قضیه بیشتر سر در بیاورم.
 
جواب حاج‌آقا سیدکمال‌ عمادی: سلام و درود مجدد بر شما اندیشمند فرزانه. جناب طالبی عزیز به نظر می رسد جامعه ملتهب است نیازمند متحدد کردن صفوف ملت و کاستن شکاف بین دولت و ملت از طرفی روحانی با تمام کاستی ها که در دولت و عملکرد خود دارد دارای سابقه طولانی در لایه های اصلی نظام بوده است لذا علاوه بر دانستن اسرار بالای از اطلاعات درونی نظام حتی بیشتر از احمدی نژاد لذا حکمت اقتضا می کند با استمرار مراوده از غلطیدن ایشان به کانال احمدی نژاد و موضعگیری ناشیانه او جلوگیری کند این به معنای نقطه ضعف در نهاد رهبری نیست ورنه احمدی نژاد این همه فرصت داده نمی شد بلکه حفظ نیروهای انقلاب با وجود اشتباهات آنان است. لذا رهبری دامت برکاته به احمدی نژاد فرصت داد اما او لیاقت حفظ خود برای خدمت در نظام را نداشت. البته این روش رهبری مربوط به این ایام هم نیست حتی بعد از فتنه ۸۸ سعی و تلاش بسیار کرد تا شخصیت ها بیش از بیش در وادی لغزش نیافتند ولی آنان، نجابت و کرامت حضرت آقا را مغتنم نداشتند. بزرگوار، روحانی باید در سپهر سیاسی کشور حضور تاثیر داشته باشد این به معنای تایید او نیست به معنای حمایت یک نیروی نظام تا بتواند خود را بازشناسی و بازسازی کند
 
نظر جناب حجت‌الاسلام شیخ مالک رجبی دارابی: با سلام و ارادت خدمت استاد بزرگ حاج آقا عمادی و همچنین با سلام و ارادت خدمت برادر اندیشنمد آقا ابراهیم طالبی و مدیر توانا در فن تحقیق و پژوهش در تمام امور اجتماعی و سیاسی و تاریخی و...واقعا از مباحثه هر دوی شما دو بزرگوار استفاده کردم هم آقا ابراهیم سوال بسیار خوبی طرح کردند و نظر خودشان را اعلام کردند و هم استاد حاج آقا عمادی جواب خیلی خوبی دادند خداوند هر دوی شما بزرگواران را سلامتی عنایت کند ..
ارادتمند مالک رجبی دارابی  دی ۱۱ ۱۴۰۰
 
پاسخ دامنه:
 
تحلیل علّی‌معلولی شما را خواندم و خرسندم علت را روشن و مستدل بیان فرمودید. با دغدغه‌ی ارزشمند و دلسوزانه‌ی آن گرامی‌استاد موافقم. اما بگذارید من یک ان قلت بیاورم تا بحث روشن‌تر شود. اجازه‌ی دیدار به آقای حسن روحانی به سود وی تمام شد حال آن‌که این شخص در برابر سیل انتقادات به‌حق مردم در پستوی خانه‌کاخ خود در اشرافی‌ترین نقطه‌ی تهران پنهان شده است و وقعی به مردم نگذاشته است. خیانت این فرد برای ملت مبرهن است. اگر قرار باشد طبق تحلیل شما رهبری به کسانی که امکان انسجام اجتماعی دارند، وقت ملاقات بدهد، هستند چهره‌هایی بهتر از حسن روحانی که درین موقعیت به قول شما «ملتهب» به کمک نظام و اتحاد بیایند. من فکر می‌کنم نیروهای ارزشی جامعه در دل ازین دیدار خرسند نیستند، زیرا آن شخص در اواسط دولت خود از چشم قریب به اتفاق مردم افتاد بود و ناکارآمدی‌اش آشکار شده بود و احیای دوباره‌ی این نیروی ساقط شده امری قابل قبول نیست. به نظر من حجت‌الاسلام حسن روحانی در اندازه‌ای نیست که نظام به او نیاز مجدد داشته باشد او تمام شده است و باید روزی در دادگاه انقلاب یا دادگاه وجدان ملت محاکمه گردد. بنابراین رهبری اگر با فرض شما به او حق ملاقات و گفت‌وشنود داد، به طریق اُولی به کسان دیگر هم باید چنین اجازه‌ای بدهد. هر چند بنده همچنان همان مرزبندی قاطع رهبری با افراد مُخل و مشکوک و هم‌پیوند با براندازان را سیاستی درست می‌دانم که نباید این رویه‌ی تأدیبی و اَخم پسندیده‌ی آن حضرت کنار گذاشته شود. از حوصله‌ی آن گرامی‌فرزانه ممنونم.
 
۱۱ دی ۱۴۰۰
 

نقد دامنه بر یک متن:

استاد محقق جناب ... گرامی. با عرض سلام و احترام و آرزوی طول عمر و توفیقات روزافزون برای آن دوست اندیشه‌پرداز. تجلیل شما از مرحوم آیت‌الله مصباح به ادب و خضوع فوق‌العاده آکنده است، و همین، شاید کار بنده را سخت کند که بخواهم نقدی بر آن بزنم. اما از آنجا که سعه‌ی صدر و احترام به تفکر آزاد و گنجایش مناسب در روحیات شما بر من مسجل است، ورود می‌کنم:
 
۱. علم، کادرپروری، فلسفیدن، دخالت در سیاست، مخالفت با افراد و افکار دیگران، و حتی شجاعت در نظریه‌ها و آرا ازجمله چیزهایی‌ست که انکار آن در خصائص آقای مصباح نشان جمود و یکدندگی قائلین آن محسوب می‌شود. پس؛ بهتر است بر هر کس که امتیازات احدی را منکر نباشد.
 
۲. من بین آنچه مرحوم مصباح از اسلام دریافت و به مردم القاء می‌کرد با آنچه امام خمینی به آن خبره و اسوه بودند فرق از زمین تا آسمان می‌بینم و به همین علت اسلام‌شناسی امام را درست و اسلام‌شناسی مصباح را نادرست می‌دانم. معلوم است در پاره‌ای مسائل، نه یکپارچه.
 
۳. بهتر می‌بود آقای مصباح در مقام تبیینگر مسائل اسلام، فکری رُک ولی رفتار نرم داشته باشد. شاید رفتار تند و اخلاق صلابت‌انگیزش، مایه‌ی پراکندن مردم از اطراف وی بود. زیرا به فرمول قرآن حتی رسول رحمت ص هم، اگر تندخو می‌بود (نعوذبالله) همه از اطرافش می‌گریختند. زبان آقای مصباح تند و آغشته به جملات تحریک‌آمیز، و رفتارش با مخالفان و حتی سایر روحانیان هم‌دوره و غیره، بسیار خشن و برائت‌واره بود.
 
۴. آیا می‌توانید دلیل و استناد اقامه کنید که امام مؤید افکار و رفتار مرحوم مصباح بود؟ من تازه این ادعا را از بیان شما استاد کاظمیان خواندم. گویا امام در طول ۱۰ سال رهبری، به آقای مصباح نظری نمی‌افکندند و در هیچ مناصب و جایی برای ایشان حکمی صادر نفرمودند.
 
۵. حتی مقایسه‌ی ایشان با شهید مطهری هم که گویا رهبری معظم ترسیم کرده بودند، برایم نامأنوس است، زیرا مطهری افکارش و اخلاقش و سیره‌ی نظری و عملی‌اش بسی تمایز و فوق‌العاده برتری داشت و دارد بر ایشان. حتی از نگاه مقایسه‌ی آن دو هم، استبعاد دارد چه رسد به تشابه.
 
۶. محکوم‌اند هر دسته یا شخص که بخواهند یک عالم دینی را (حالا هر کس باشد چه مرحوم منتظری چه مرحوم مصباح و چه علامه طباطبایی و... چه علوی بروجردی و چه شبیری زنجانی و یا هر فرد دیگر) از یک زاویه بنگرند و حکم کلی صادر کنند. مصباح هم چنین است، هم کتاب‌هایی خوب دارد و هم نوشته‌ها و مواضعی نادرست و خشن. به‌طوری که شهید بهشتی هم، در آن دوره‌ی خاص حوزه و آن مدرسه‌ی علمیه، اخلاق وی را به واژه‌ای خاص تشبیه کرده بود که خیلی بازتاب داشت. بگذرم. پوزش می‌خواهم متن مقداری دراز شد. سماحت و اخلاق نیکوی شما جناب کاظمیان باعث شد بر متن خوش‌نوشت شما نقدی وارد کنم.
والسلام
۱۱ دی ۱۴۰۰
ابراهیم طالبی دارابی دامنه
 

۲۵ دی ۱۴۰۰

پنج شرط گفت‌وشنود در صحن
 
به نام خدا. سلام. یکی از دفترهای یادداشت خطی‌ام را مرور کردم تا کمکی گرفته باشم از کسی که کارش مفهوم «زبان» و «ارتباط» بود؛ یعنی فوکو. همو که صدر انقلاب به بهشت زهرا آمده و انقلاب ایران را «روح جهانِ یی‌روح» خوانده بود. انقلابی که آن را از همان اوان، انقلابِ نوار و نور می‌خواندیم؛ زیرا بر سخن و سخنرانی و مبادله‌ی نوار استوار بود.
 
چون دیروز صحن مدرسه‌ی فکرت به چالشی سودمند انجامیده، اما یک کاستی بزرگ هم داشته که می‌توانسته بارشِ فکری را، هر آن، به سمت تگرگی مَهیب ببرد، ازین‌رو همین آسیب و عارضه مرا فراخوانده تا متن روزانه‌ی امروزم را به این زمینه ببرم. فکر می‌کنم این پستم آن را نه حل، که دست‌کم آشکارتر و میسّرتر می‌سازد.
 
میشل فوکو بر آن بود که زبان، دائم دو تردید را می‌زاید و بر میزان آن دامن می‌زند، یکی این تردید که زبان نمی‌تواند آنچه را که گوینده قصد گفتنش را دارد، «دقیقاً» بگوید. و تردید بعدی این که زبان میلِ به فراتررفتن از شکلٍ گفتاری دارد، حتی به تعبیر خودم فرورفتن هم. (رک: ص ۱۷۷ هرمنوتیک مدرن) در تصویر خطی‌ام هم، آورده‌ام.
 
منظور؟ منظور من این است که گفته باشم یکم: می‌توان با برگزیدن سالم‌ترین رفتار حاکم بر گفت‌وشنود، میان خود و خواننده پُلِ دسترسی و تفاهم زد. دوم: می‌توان از راه دیدار با هم (ملاقاتی چهره‌به‌چهره)، از میزان تردید کم کرد تا دو سوی گفت‌وگوکننده، گفتمان خود را سازوار و استوار کنند. دیدم که در یکی از نوشته‌های اخیر آقای سید علی‌اصغر این مفهوم با لغتی دیگر انشاء شد. (این: گفتگوی رو در رو و فیزیکی) سوم: می‌توان واژگانی استخدام کرد که دو سوی ماجرا را به قصد و حجت همدیگر باخبرتر و نزدیکتر سازد. و چهارم: چون زبان (=نطق و نوشته) عامل اصلی ارتباط است، پس لازم است از تعدادِ دفعات دخالت قوه‌های دیگر از جمله غضب و عصبیت در صحنه‌ی سخن‌گفتنّ با هم کاست و با سوتِ داوری به اسم وجدانِ بینا و بیدار، آن را به رختکن فرستاد تا از میدان‌داری متغیّرهای مُخلّ آسوده شد. پنجم با جملات ساده، رسا و شیوا به گفت‌وگوی با هم برویم؛ هرچه دایره‌ی لغات سنگین‌تر شود، دریافت و برداشت هم سخت‌تر می‌شود. زبان آفریده شده تا فهم و رابطه را آسان و شدنی کند. هر چه ساده‌تر و روان‌تر، بهتر و خوش‌تر. چنانچه در آیه‌ی ۱۷ یاسین آمده که برای پیامبران رسانیدنِ آشکار پیام، میان مردم فرستاده شدند: وَ ما علینا الاَّ الْبلاغُ المُبین که از نظر تفسیر نمونه بلاغ مبین باید «چنان باشد که واقعیت را به همه» برساند.
 
با تأمین این پنج حالت است که می‌توان انتظار داشت از دل مباحثه و مباحث، نتایجی درخشان جوانه زنَد و خیال خواننده و تصوراتش مملوِّ اعتماد گردد. زیرا حکمت مباحثه تاراندن و تارومارکردن نیست، صد البته رساندن افکار به یکدیگر و رسیدن به همدیگر است. آفریدگار ما را گویا و شنوا کرد تا به هم بگوییم و از هم بشنویم.
شنبه ۲۵ دی ۱۴۰۰ / ابراهیم طالبی دارابی دامنه
 
جناب سلام و عرض ادب و احترام و آرزوی روزی زیبا برای خودم و خوانندگان محترم و شما رفیق ارجمند. چه هم خوب،انگار ناخودآگاه میان فکر شما و دل بنده یک اشتراکی برقرار شد که هر دو بی‌آنکه از نوشته و قصد هم خبر داشته باشیم، روی موضوعی مشترک تمنای دقت و دغدغه بردیم؛ شما با این نظرت و بنده با پست روزانه‌ی امروزم. بنابرین پیش‌بینی می‌کنم حتماً نکات خیرخواهانه‌ی شما برای استحکام تاروپود مدرسه به‌کار خواهد رفت؛ یعنی خودِ مباحثه‌گران متوجه‌ی اثرات مثبت یک چالش فکری مسالمت‌آمیز -که بر شناخت و تشخیص راست از ناراست مدد می‌دهد- پی خواهند برد و از مَضرات تنش کلامی، دل‌آگاهی خواهند پذیرفت. به نظر بنده اساس ساختمان گفتمان از آنِ گفت‌وشنودی چیده می‌شود که به روش سالم و دوستی‌افزایانه صورت گرفته باشد. از نظر بنده می‌توان با کمک ادبیات غنی و بی‌نظیر فارسی که گنجینه‌ی بی‌شمار واژگان و ادب و آداب است، شکل صحبت‌کردن درین صحن را کم‌نظیر و اصیل ساخت، راه درین تالار همواره هموارتر شده و می‌شود. متشکرم ازین خبرگویی و خیرخواهی.
 
استاد حجت‌الاسلام سید کمال‌الدین عمادی
با سلام و ارادت. امروز درین نظرم به جای نقد، یک انتقاد عرضه می‌کنم. می‌دانم مجال کمتری دارید که بخواهید نُسخ چاپی خودتان را برای این صحن خلاصه کنید، اما انتقادم پابرجاست که نیازی نیست عین آنچه در کتاب منتشر‌شده یا آماده‌ی انتشار شما، آمده درینجا هم -که فضایی برای متن‌های کوتاه‌تر و منسجم‌تر است- به صورت متن‌های طولانی بارگذاری شود؛ فشرده‌ای از هر گفتار و فصل بهتر جواب می‌دهد. وقتی پستی از دو کفِ دست بیشتر شود، خود خواننده زودتر از هر فکری، دست به سرکوب تمنای خود می‌زند که چرا باید وقتم را صرف متنی به این طُوالی کنم؟! مثلاً شما درین پست دیشب سلسله‌نوشتار خضر فرخ‌پی ع دو باکس آیه و ترجمه را روانه کردید. می‌شد عصاره‌گیری می‌کردید. من برای نشان‌دادن عزم و علاقه‌ام، برای شما این کار صرفاً درین پست می‌کنم که ببینیم کدام مسیر طی‌شدنی‌تره و باب طبع حضار مدرسه است:
 
فرض کنیم اگر من شما هستم، داستان را جهت ورود به بحث این‌گونه می‌آرایم:
 
دیداری بین موسی ع و خضر ع صورت می‌گیرد. قرآن آن را در ۲۲ آیه، قصه کرده است (ر.ک: کهف / ۶۰ تا ۸۲) آن، وقتی بود که موسی و یک جوان به سمت مجمع‌البحرین می‌رفتند و از همین‌جا تلاقی موسی با خضر و درس خضر به موسی آغاز می‌شود. پریدن ماهی (غذای آن روزشان) به آب به عنوان یک حادثه‌ی باحکمت همانا و برخورد با بنده‌ای از بندگان خدا یعنی حضرت خضر و شروع آزمودن موسی توسط خضر همانا. موسی از خضر تقاضای آموختن می‌کند و اما خضر آن را به شرط‌های پیوست. سوراخ‌کردن کشتی توسط خضر موسی را برآشفته می‌کند و بعد بدتر از آن، کشتن یک نوجوان توسط خضر. تا این‌که رسیدند به جایی که خضر دیوار خانه‌ایی را تعمیر و به‌پا می‌کند. موسی از کشف علل این سه کار خضر به‌شدت عاجز و حتی عصبانی می‌مانَد. اما چون قول سکوت داده بود، فقط تماشا می‌کرد و دست از اعتراض می‌بست. تا این‌که خضر حکمت هر سه عملش را بارز کرد و سپس با کشف علت اقدامات خصر بین آن دو فراق  و خداحافظی محزون برقرار می‌شود: هذا فراق بینی و بینک. دیگر قصه از دنباله‌ی کار خصر دست می‌شوید.
 
قلی‌تبار برادر گرامی‌ام سلام دیدم؛ وقتی شما چیزی را ترجیح دهید پست کنید، پیش خود می‌گویم لابد رازی درش هست که حاج علی آن را روانه‌ی صحن ساخته است. بلی؛ چه سخن رازآلودی از شهید احمد کاظمی که هم شکنجه‌ی ساواک بر تنش نشست و هم غضب صدام. و بعد تازیانه‌ی تهمت این و آن. جانباز چه وعظی را از آن شهید فاش کرد که الحق «کاظم: فروخورنده‌ی خشم» بود: «مواظب دستت هستی!! دست جانبازی‌ات.» چنین نشست‌هایی را جایگزین شونیشت‌های کم‌فایده کردن هنر می‌خواهد. وعظ را از آن لحاظ وعظ گفتند چون سینه را مثل شلغم نرم می‌کند، این سینه‌ی شُش را ولی آن سینه‌ی صدر را. درود و تشکر فراوان دارم بابت گسترانیدن این خان.
 
فقط می‌توانم برای این گزاره‌ی مصورتان چند کلمه ردیف کنم بی‌هیچ جمله‌ای: خلاقیت، اخلاق ، خلقت. خالق، خلق. خلوت. خلود. خالد
 
باز نیز سلام بر شما چه بگویم ازین فیلم؟ جناب استاد قلی‌تبار؟! اول ملا لغتی بشوم بگویم سازنده‌ی فیلم در متن‌نوشته بر روی صحنه، تفأل را تفعل نوشت. امابعد؛ گوینده -که نمی‌دانم کیست و آیا قولش با عملش یکی‌ست- از «جنود خدا» گفت. روزی تبه‌کاری چون ریگی هم خود را «جندالله» نامید.  واقعاً استاد جنود خدابودن چه شروطی دارد؟ چگونه می‌توان در آن عضو شد و گزینش و سنجش رد نشد؟! فقط سلحشور بود؟ یا نه غیور و لشگر عقل و شرع و شور و شعور؟
 
من سعدی را آموزگاری می‌دانم که خورجین دانشش به گنجه‌ی ارزشش زنجیر است. لذاست که سخنش زینت لفظی نیست، زیور معنوی‌ست.
 
پرسش ۱۵۹ : بررسی متین و استوار و منقح و بدون تعصب زمخت یا لاقیدی در تبیین عملکرد نهادها و نمادهای دینی و دانشگاه و نقش هر یک در بروز واقعیات کنونی.
 
این پرسش به عنوان پرسش یکصد و پنجاه و نهم که از جانبِ جناب استاد قلی‌تبار مطرح شده است، جهت بحث و بررسی و گفت‌وگو در صحن مدرسه فکرت سنجاق می‌شود.
 
پرسش ۱۶۰ : جناب مسعود داراب در صحن از حضار چنین خواست: «دوستان تحلیلگر تقاضا میکنم در صورت امکان مذاکرات هسته ای را تحلیل کنید ممنون.» درخواست ایشان با تنظیم پرسشی با این عنوان به پیش‌خوان مدرسه سنجاق می‌شود: در مذاکرات ایران، از دو سوی میز چه انتطاراتی دارید؟
 
سلام جناب قربانی. تمام پیامت درین سه فراز روح واحدی دارد، تقویت مدرسه و پرهیزدادن از هر چیزی که جلوی قوتش را سد می‌کند. خبر نداشتم شما پیامی برام صادر کردید، اما صبح که آمدم مدرسه، اول از همه پیام خودت را باز کردم. چقدر هم همدل بودیم، زیرا من هم از غروب دیروز فکرم زده بود پستی برای بهترشدن روند مباحثه بنویسم. که شد همین پست روزانه‌ی امروزم. بنابرین حتماً نکات شما را به نحوی برای حفظ هویت مدرسه به‌کار می‌بندم. ممنونم ازین‌همه دغدغه و علاقه.
 
استاد باقریان سلام
به هر حال حوزه‌ی سرزمینی مسلمین اگر قرار است حکم دقیق حجاب را که در قرآن تصریح شده بدانند، لازم است شیوه‌نامه‌ی مشخص و حد مشخص حجاب معلوم شود. در واقع اشکال‌کننده‌ی محترم سخن مهمی را وسط بحث آوردند. در پایان عرض کنم مثلاً مرحوم طالقانی و امام موسی صدر و مرحوم سید محمدحسین فضل‌الله حجاب زنان در جامعه‌ی خود را سختگیرانه تعیین نمی‌کردند و حتی گویا به اختیار و آزادی عملی این موضوع از سوی زنان واگذار می کردند و اجبار را نادرست می‌دانستند.
 
استاد بزرگوار با سلام و عرض ادب و ارادت من دیشب هم پست شما را مطالعه و روی آن تأمل کردم، چون زودترخوابیدن از آداب معمول بنده است، دیگر مجال نبود، شب اعلان نظر کنم. از شیوه‌های مناسب و تقریباً کمتر دیده‌شده میان سایر فضلای همتراز شما، یکی همین است که حضرت‌عالی از قدرت استناد و آدرس‌دهی بالایی برخوردار هستید و برای اقامه‌ی دلیل و سند، فریب ادبیات و بازی با لغت را نمی‌خورید و همین دأب علمی، کار نوشتاری شما را محکم ساخته است. درست برخلاف سخنرانی‌های‌تان که مقداری از تبیین موضوع دور می‌افتید و یا شاید حجم اطلاعات‌تان چنان در یک سخنرانی بالاست، که بازتان می‌دارد آن‌ها را نادیده بگیرید و همین موجب می‌شود دلتان خیرخواهانه بخواهد هر چه محتوا دارید از آن سخنرانی، همه را در همان منبر به شنوندگان منتقل کنید و از دهِش خسّت نورزید. اما در نوشتار این‌گونه نیستید. شیخ مفید را واقعاً مفید تدوین کردید. خواننده اگر خواننده باشد با پایان آن مقاله‌‌ی متقن‌تان، قانع بیرون می‌رود. متشکرم و نیز قدردان که در دفاع از عالمان شیعه و اصول و فروع شیعه تسلط دارید. با احترام. ابراهیم
 
جناب آقای سید مجتبی رکاوندی
با سلام و تشکر بابت این پست علمی. این نوشتار آراسته به ادبیات رساست. استفاده بردم. اما از گفتن دو نکته بازنمانم:
 
۱. از آنجا که انسان جمع میان «تمایلات و شناخت‌»هاست، لذا نمی‌توان با یکی، دیگری را سرکوب کرد. مثلاً به قول شهید بهشتی در کتاب «شناخت»، آنچه «میل نهفته» را بیدار می‌کند «شناخت» است.
 
۲. اما همین شناخت و معرفت برای کسی که اساساً نمی‌خواهد میلی برای چیزی داشته باشد، حرکت‌آفرین نیست. به همین علت جوامعی دستخوش تغییرند که اهل شناخت و معرفت آن سرزمین، با شیوه‌ی منطقی و به‌آرامش انگشت تحریک بگذارند بر خواسته‌ها و تمایلات غریزی و انگیزشی آنان. علت روشن است: در انسان منشاء حرکت‌آفرین، خواهش‌ها و خواسته‌هاست، نه معرفت و شناخت. ارزش شناخت از آنجا بالاست و غنیمت، که کِشش‌های انسان را به مدد تحریک می‌تواند به حرکت برساند.
 
خلاصه کنم: اگر کار معرفت -که فوری و به بداهه حاصل نمی‌شود- این شود که بتوان با آن مسائلی را در میدان مغناطیسی میل و خواهش انسان قرار داد، عاملی بزرگ برای برانگیزندگی در انسان می‌شود. سقراط چرا خود را «خرمگس» می‌خواند؟ چون به میدان جوانان می‌رفت و با تحریک آنان به شیوه‌ی جملات پرسشی، فکرشان را شکوفایی و ای بسا شکوفه می‌بخشید. بعد، از آن دیار به دیار دیگر وارد می‌گردید. خرمگس هم کارش وزوز است و در حقیقت بیدارکردن خفتگان، و سقراط کارش را وزور و بیدارکردن می‌دانست. نتیجه هم می‌گرفت، چون اخلاق نیکو کار می‌زد. مثل آن خرس نبود که برای رَماندن مگس از روی آن انسان یار در خوابش، سنگ بزرگ بر فرقش کوفت تا مثلاً مگس را برمانَد. ولی چون حوصله نداشت هم مَرد را میراند، هم مگس را پَراند.
 
سلام دگربار به  قلی‌تبار بلی بسیار باور دارم که لفظ استاد را باید خرج اهلش کرد، نه هزینه‌ی نااهل. و بنده شکی به دل نمی‌زنم که شما همان استادی هستید که من باید لفظ مقدسش را خرجش کنم. موافقم که این عناوین عمیق در مکاره‌بازار مدعیان متاعی برای غرور شد.
 
اما بعد برادر بافضیلتم؛ ما نیز مسروریم که خدا و حکمت و واسطی دل‌آگاه شما را به ما بازگرداند. دوستان فراوانی نزدم شادمانی کردند که شما را به صحن فکرت خوانده‌ایم. برای ما درها می‌گشایی که از آن به دلالت و هدایت می‌رسیم، از دید بنده شما از مهتدون هستید و مهتدای بنده. ادبیات شما در مواعظ و مراثی و مکاتیب وقتی هنوز هم آسان‌تر، ساده‌تر و شیواتر می‌شود بر دل مخاطب می‌نشیند و آرام می‌گیرد. چون واژگان برآمده از گنجینه‌ات رسا می‌شود و روان. هیچ کس با سخت‌نویسی نتوانست مخاطب خود را اقناع نگاه دارد. بگذرم.
 
بله، چالش‌های فکری جایی برای رساندن افکار به همدیگر است و دوصدچندان برای یاری‌رساندن به هم نیز. وقتی ببینم پست‌ها هجومی برای هم است، بنده آن زمان دقیقاً صحنه‌ایی را در ذهنم تصور می‌کنم که سیلابی سهمگین، با خیابان و جویبار چنین می‌کند؛ همه را به پناهگاه اجبار می‌سازد و به زیر چتر و ناودان مجبور. صحن مدرسه، صحن سیلاب نیست، صحن بحث و فحص است. وقتی هجوم شد، حتی متن‌ها هم خوب خوانده نمی‌شود، چه رسد به پاسخ‌ها. البته چالش جدی‌ِ فکری این تبعات طبیعی را هم لزوماً با خود به همراه دارد. الحمدلله همگان خیر و فلاح فکرت را می‌خواهند برای صلاح مدرسه. و شما استاد اندیشمندم چه فروتنانه دست شکر سوی حضرت باری برده‌ و سروده‌اید: «خدای را شاکرم که در عالم حیرانی و سرگشتگی و عطش به مدرسۀ شما رسیدم.» ممنونم، آری ما به هم رسیدیم. تا به هم پیام برسانیم؛ به مدد عقل و منطق و بیان و احترام.
 

جناب قربانی سلام و بسی تشکر. بنده را به وجد آوردید. نه فقط موافقم، بلکه آن را آئین‌نامه‌ای تکمیلی برای مرامنامه‌ی مدرسه فکرت می‌نامم که از سرآغاز تا حالا درصدد بودیم همگان چنین فرم‌ها و نرم‌هایی را رعایت کنیم. دو کف دست متن، که شعار مدرسه است، نه فقط تحدید نیست، بلکه ارزش‌گذاری به وقت و فرصت اعضاست. تمام موارد -خصوصاً تِد- جزوِ جداناپذیر از یک فعالت مدرن است که هرچه از آن کمتر برخوردار شویم، همان‌مقدار خواننده‌ی خواهنده را از نوشته‌های‌مان در فاصله‌ی دورتر، به دور انداخته‌ایم. ممنونم. آخر را خوب آمدی. معلوم بود خواستی برای عبارت آخر بند ۲ ، طنز و مثال، پینه زده باشی. خندیدم، هم. ولی من تا ۹ آمدم حتی پِلک هم نزدم، چه رسد به چُرت و نَوم و پِخ!

 

میشیل فوکو نه. چند سال پیش در فرانسه به درد سرطان و یا احتمالاً آن بیماری بد درگذشت.

 

استاد حجت‌الاسلام باقریان سلام

۱. سخن سرکار خانم وسمقی را رد کردید که چرا مدعی‌ست پیامبران ع «خود ادعای ارتباط با خدا را داشتند». از استاد می‌پرسم به‌هرحال برای آغاز نبوت از زبان خودش باید بگوید فرستاده‌ی خدا هستم، حتی اگر مبشّر قبلی و نشانه و قراین و گواه داشته باشد. به نظر استاد مگر این حرف وسمقی چه سستی دارد که ردش کردید؟ شاید منظورش این باشد از زبان خودش خودش را معرفی می‌کردند نه از زبان معرّف.

 

۲. فرمودید پیامبران ع «نوعا از میان اقوامی برگزیده می‌شدند که انحراف عمیقی داشتند». پس مفهوم مخالف آن این است در مقاطع، سایر جهان فکر انحراف نداشتند تا نیاز به رسول داشته باشند. چنین است؟

 

سلام آق قلی‌تبارا

بله درست داوری کردید، زحمت علمی این استاد پرهیزگار و پرسابقه جناب باقریان ساروی کاملاً گویاست. بنده بسیار به این نقد ایشان بر کتاب شاعره‌ خانم وسمقی توجه نشان می‌دهم و دنبال می‌کنم، چون‌که به نظرم خیلی بحث خواندیی‌یی را دارند به روی این صحن می‌گشایند. اما پیشنهاد، راستش من اساساً در تمام ۱۱ سال فعالیتم در فصای مجازی، عادت به ارسال نوشته‌ی احدالناسی را ندارم. ان‌شاءالله ایشان و یا جناب‌تان در صورت دسترسی توضیح بفرمایید که حتماً فضای مباحثه را به منطق و شوقِ دانستن، می‌آکنَد.

 

استاد حجت‌الاسلام عمادی

سلام. بییشتربن تشویق با بیشترین پذیرش نقدها از سوی شما در طی این چند سال که با شما مرابطه دارم، جناب‌عالی را برای من یک الگوی عالی ساخته. نه، همچنان ادامه بدهید. دوستان زیادی با من مطرح کردند، با اشتیاق می‌خوانند. متشکرم شیوه‌ی پیشنهادی‌ام را به طبع خودتان برابر و نیک دانستید.

با احترام فراوان. شاگردتان: دامنه

 

دیدم استاد. اگر فیلم است، پس آموزنده است. اگر واقعی است، پس الگوست. مرا به یاد روزهایی منحصر و زودگذر نه دیرگذر، انداخت که چند روزی کلوش نداشتم برای مدرسه، حتی یک مدتی پیراهن برای دانشگاه، و بدتر ازین، یک صبحی سرد، پول کرایه برای خرید بلیط اتوبوس.

 

استاد حجت‌الاسلام باقریان سلام

۱. سخن سرکار خانم وسمقی که رد کردید که چرا مدعی‌ست پیامبران ع «خود ادعای ارتباط با خدا را داشتند». از استاد می‌پرسم به‌هرحال برای آغاز نبوت از زبان خودش باید بگوید فرستاده‌ی خدا هستم حتی اگر مبشّر قبلی و نشانه داشته باشد. به نظر استاد مگر این حرف وسمقی چه سستی دارد که ردش کردید. شاید منظورش این باشد از زبان خودش خودش را معرفی می‌کردند نه از زبان معرف.

 

۲. فرمودید پیامبران ع «نوعا از میان اقوامی برگزیده می‌شدند که انحراف عمیقی داشتند». پس مفهوم مخالف آن این است سایر جهان فکر انحراف نداشتند تا نیاز به رسول داشته باشند.

 

جناب دکتر ولی‌نژاد

با ابراز ارادت و احترام و سلام. باور می‌فرمایی بیش از اندازه‌ی قابل تصورتان، ازین متن لذت بردم و یاد گرفتم؟ نه فقط از دو کف دست عبور نکردی، بلکه منظم و منسجم و تفکیک‌شده بحث را طرح و به نتیجه‌گیری رسا رساندی. راحت بگویم: مطلب را به خواننده انتقال دادی، خیلی هم حرفه‌ای و محترمانه. پس دلآرام بمان. مثال رانندگی را بجا زدید چون مطلب را قابل فهم کردید. فقط یک چیز را برایم حتماً بفرما آیا به جای مغز قدیم و میانی و جدید نام‌های علمی فارسی (نه خارجی) دیگری هم دارد؟ با شما موافقم بسیاری از افراد، اغلب کار را ا روی هر میل و احساس و نیازی انجام می‌دهند سپس متأسفانه آن را یا توجیه و یا مستدل می‌کنند. از شما متشکرم آقا صادق.

 

سلام و تشکر از تلاش فکری و نوشتاری که جای تقدیر جدی دارد. ابتدا عرض کنم سعی می‌کنم برای پرسش ۱۶۰ پاسخ بنویسم. اما پاسخ شما را با میل خواندم. برای این‌که از دید بنده توجه‌ی جناب‌عالی به این مسئله و تحلیلی که آن را به چند عامل «گره» زده‌اید، خیلی مهم است و همین مرا بر آن داشت تا روی مفاد پاسخ شما کوتاه عرض کنم که در پازل تحلیل شما در بخش اول پاسخ، عوامل نادرست چیده شده. من این‌گونه فکر نمی‌کنم که ما نباید چنان می‌کردیم تا آنان ما را برای جهان خود، مخاطره‌آمیز قلمداد کنند. شمردم دیدم پنج عامل را به هم گره زدید تا نشان داده باشید ایران مقصر ابتدایی ماجراست و اگر این کارها را در انقلاب نمی‌کرد آنان کاری به کار ما نداشتند. شما اینها را برشمردید: «۱. بلندپروازی، ۲. صاحب قدرت شدن، ۳. کمک به مستضعفان عالم، ۴. قدرت هلال شیعی، ۵. قدرت هسته‌ای بزرگ برای مقابله با استکبار جهانی مخصوصا آمریکا.
 
من درین نقدم بر محتوای لرزان بخش نخست پاسخ‌تان یک خدشه وارد می‌کنم و پایه‌ی تحلیلت را به‌هم می‌ریزم که به قول سید علی‌اصغر در پست پوپری‌اش انتقاد در دستگاه پردازش علمی، آزمون می‌شود، نه رد. اگر همچنان انتقاد زورِ ماندن داشت باید آن را جزو پایه‌ی پذیرش علمی قرار داد. آن این است: اگر عامل تلاش برای مقابله با ایران این ۵ عامل به‌هم‌گره‌خورده، هست پس چرا وقتی ما هنوز از شرّ حکومت پهلوی ۲ رها نشده بودیم، آمریکا و حامیان و متحدانش جنگی‌اش ایران را در دایره‌ی کشوری یاغی و شریر قرار دادند و جنگی لعنتی را در بدترین برهه‌ی حیات انقلاب اسلامی بر ما، نه فقط چند ماه، که به مدت هشت سال و بالای ۹۰ ماه تحمیل کردند؟ پس عوامل شما به عنوان متغیرهای دخیل در مسئله‌ی رویارویی اخیر با ایران مخدوش است. ما سال ۵۹ این پنج عامل را نداشتیم ولی مورد حمله‌ی جنگ گرم قرار گرفیتم. من می‌گویم بهتر است طرح مسئله را درست تبیین کنیم، نه دلخواه. سایر جملات شما در ادامه، توصیه‌گرانه است و حذردهنده که به نظرم فکر دلسوزانه‌ات را روایت می‌کند و حمایت واقعاً خوب‌تان را از منافع ملی میهن و ملت. خداقوت و پوزش.
 
سلام شامگاه جناب دکتر ولی‌نژاد
چنین رویکرد مدنی و مدرن را نسبت به منابع آبی و معدنی دوست دارم و شما با پرداختن به این پستم، میزان بالایی از اهتمام را بروز دادید. توسعه دهیم این شایسته‌کاری را. راه‌کار هوشمندانه و حرفه‌ای ارائه دادید. من هم در این شهرمان -قم- که کم‌بارش است، به محض باران تند، ماشینم را زیر بارشش می‌برم با همین شیوه که فرموله کردید، می‌شویم. منظور من هم این بود وقتی می‌دانیم مثلاً فردا باران است و بدنه‌ی ماشین گلی می‌شود، دیگر چه نیازی‌ست به هدرداد آبِ خوردن لوله و شستن خودرو. سپاس و خیلی‌هم متشکر.
 
سلام تسلیت و گرامی‌داشت حضرت ام‌البنین س،
بانویی که زودتر از همه از مقام شامخ فاطمه س
آگاه بود. تقدیم این شعر سزاست برای بانوی مقاوم خاندان عصمت:
 
شرحِ چندین گزاره را می‌گفت
مَعجر پاره‌پاره را می‌گفت  
قصه‌ی گوشواره را می‌گفت
بین مَردم نظاره را می‌گفت...
 
امان از نظاره !
امان از نظاره !
 
درسته، موافقم، خیلی‌هم قاطع. به عبارتی دیگر جناب دکتر ولی‌نژاد، هر صُنعی، صانع و صنعت و صناعت دارد. حتی کتاب، پس می‌توان بازاریابی را حتی در معنویت هم تعمیم داد: صنعت معنا که پی ساخت و ساختن انسان است. صنعت کتاب، صنعت گردشگری و... داشتم می‌نوشتم دیدم پیام جناب آقای قربانی خطاب شما آمده تقریباً طنزیم. به گفته‌ی ایشان اقتصاد ملکه است. درسته. مزاح حکیمانه: چرا ملکه و مؤنث است اقتصاد؟! چرا سلطان نیست! لابد چون زاینده و زائوست!
 
پاسخ:
به قول مازندرانی‌ها:
«اِروای تِه هچّه بمرده بایّی!
جان مادرت باّیی!»
و... و
 
یکشنبه ۲۶ دی ۱۴۰۰
ببینیم مولا ع چقدر درباره‌ی او محکم و علاقه‌مند حرف زد
 
به نام خدا. سلام. دیشب پس از اندی قدم‌زدن، نمی‌دانم چرا عدد ۴۳ در ذهنم هی جولان دشت و جرقه می‌زد. بهتر دیدم بروم سراغ حکمت امام علی ع  همین‌شماره حکمت را ببینم. در خانه، هم نهج‌البلاغه‌ی مرحوم سید جعفر شهیدی را دارم و هم مرحوم محمد دشتی را مثل اغلب مردم ایران. البته به «خانه‌ی نهج‌البلاغه‌» هم سری زدم. تا حکمت ۴۳ نهج‌البلاغه را دیدم، چشمم از شگفتی از پلک‌زدن ایستاد. حالا در دم‌دمای برآمدن آفتاب دی، آمدم پستی بنویسم. آری حضرت مولا ع درین حکمت یک یارِ دیرینش را معرفی کرد. حیفم آمد ازین شخصیت سترگ «خَبَّاب بن الارَت» دست بردارم. ببینیم ببینیم مولا چقدر درباره‌ی او، این‌همه محکم و علاقه‌مند حرف زد:
 
«خدا خَبَّاب بن الارَت را رحمت کند، با رغبت مسلمان شد، و از روى فرمانبردارى هجرت کرد، و با قناعت زندگى گذراند، و از خدا راضى بود، و مجاهد زندگى کرد.»
 
منظور؟ منظور من این است که گفته باشم ازین یک خط معرفی‌نامه‌ی علی چه  برداشت‌هایی می‌شود کرد: یکم: رحمت خدا احاطه‌اش کرده، چون دعای علی ع نزد خدا خریدار داره. دوم: برای مسلمان‌شدنش شوق و علاقه نشان داده، یعنی با عقل و عشق به دین گراییده. سوم: هم فردی فرمانبردار امامش علی ع بودخ و هم هجرت از وطن -که کاری بود درآن‌زمان بسیار مردافکن- صورت داده. چهارم: قانع بوده و انسانی باسپاس شده. زیرا ناسپاسی نزدیکترین عمل به زشتی و شناعته، حتی زیاد نمی‌مانَد که ناسپاس، همسایه‌ی دیوابه‌دیوار و هم‌پله‌ی کفرِ منکر شده باشه. پنجم: خشنود به خدا بوده و این فقط از دست دل‌های آرام برمی‌آید؛ آدم با نهاد ناآرام، آرم و آرمان نداره. ششم: و از همه بالاتر به عنوان مؤمنی مجاهد (زندگی بر پایه‌ی دفاع و بقا) زندگى کرده. آیا این انسانِ پیرو امامی چون مولا علی ع صلوات و قیام‌به‌احترام ندارد؟! دارد. من به احترامش درین روز وفات بانوی مؤمنین ام‌البنین س، قیام می‌کنم و از جایم خیز برمی‌دارم.
 
نکته: آری درست حدس زدید؛ او همان کسی‌ست که در مکه به دست اَشراف و مشرکین صدمه‌هایی فراوان دید؛ همانی که پشتش را داغ کرده بودند مُترفین و اشرافِ باده‌گُسارِ عیّاش. او در جنگ صفین در رکاب علی ع بود و در سال ۳۷ هجری در کوفه درگذشت. در رکاب علی در صفین بودن خود بالاترین علامت حضور یک فرد در جبهه‌ی حق بود که آن زمان، یک انتخاب سختی بود زیرا بسی ایمان و مقاومت می‌خواست که کسی زرخرید معاویه نشود و کیسه نزد قدرت ندوزد. سیره، سیره‌ی علوی. که دنباله‌ی سیره‌ی نبوی‌ست.
یکشنبه ۲۶ دی ۱۴۰۰ / ابراهیم طالبی دارابی دامنه
 
سلام آقای قلی‌تبار صیح آمدم مدرسه، دیدم سه درِ بینش به روی ما گشودی؛ آدم باید خیلی پرت باشد ازین روزنه‌ای که باز کردی، بهره و بیشن نگیرد. چقدر درست گفت، چقدر. آری وقتی مرغ کُرچ چند تخم مرغ زیر بالش رفت، قدرت دفاعی خود را در برابر هر مهاجم و مخاصم به ظهور می‌رساند. و این یعنی ای انسان! آیا می‌خواهی از مرغ هم پایین‌تر فکر کنی و تسلیم دشمن عَنود شوی که بنایش بر ریشه‌کنی ملت به اسم ایران است. مرغ دارد به آدمی می‌آموزد چرا به دفاع قیام نمی‌کنی و همچنان نشسته‌ای و فکر خود را می‌خوری که هیچ، عقل دیگران را هم می‌خواهی بدزدی؟! از سگِ وفادار شکار، مگر کمتری ای آدم! که با آن‌که گرسنه است و گوشت‌دوست، اما آن کبکِ شکارشده‌ی مورد نیاز مجوزدار صاحبش را از سنگلاخ و پرتگاه‌های مهیب به دندان می‌گیرد، ولی آن را نمی‌قاپد و قورتش نمی‌دهد ولی توی مسئول، توی امانتدار فلان پست، یک‌شبه میلیاردمیلیارد پول ملت را می‌دزدی تا مثلاً ارث فرزند و نوه‌ات کنی و حاضری یک ملتی را آسیب بزنی.
 
صبح‌مان را به عطر وجود حضرت ام‌البنین -سلام الله علیها- دلاویز کردید استاد ذاکر اهل دل. بلی یاد بانویی را پاس می‌داریم که عارف به راهش بود و مقاوم برای دینش. چون دانش و بینش داشت. و چقدر هم فکرِ شعر. بلی «شنیدم دو دست تو از تنت جدا شد» اما او هرگز برنیاشُفت. آن بانوی مکرم زبانِ حالی گشود که نشان بارزی بر مشیء عارفانه‌اش بود. سالروز وفاتش این حُسن را بر ما دارد که دل را از خلاء بیرون می‌برّد و  بر سراچه‌ی آن جلاء می‌بخشد. من زندگی در سایه‌ی مرثیه و مدحیه‌ی عرفانی و رستگارساز را می‌پسندم که مانع از خماری‌ست. سپاس که مداحی شگفت‌انگیزی را دست‌مایه‌ی دلمان کردید. درود بی‌عدد برادر.
 
 
سلام. من فقط یک جمله بگویم و وقت‌تان را نگیرم. مگر آن زمان که حتی سیم‌خاردار و گونی سنگر هم نداشتیم، غرب بر ما در کمال بی‌مروتی جنگ تحمیل نکرد، که حالا علت را، آن بدانیم که چون مثلاً موشک داریم و توان بازدارنده، آنان حق دارند به ما سخت بگیرند. به نظرم این اوجِ ندیدن صورت‌مسئله است. بر هر آدم منصفی هضم این مسئله و حل این معادله آسان است. از شما دوستی که زندگی ضدآمریکایی داشتید، این نوع تحلیل برنمی‌آید. البته به دیدگاه شما تعرض ندارم، چون نمی‌توان بر فکر کسی جِرز و ستون زد. درود.
 
یک عکس،
یک عبارت،
هزاران حکمت.
تقسیم دقایق سکوت، دقت فزود.
اما به حال بی‌خبران خوش‌خیال چه سود،
که کیسه دوختند تا گزیده‌تر بَرند کالا!
 
علی ع آن وصی نبی ص را همین سیر و سیره‌‌ها علی کرد؛ حتی حاضر نیست یک نامسلمان در سایه‌ی ولایتش، بد ببیند. چنین است که برای انسان سهم قائل بود در خزانه‌ی حکومت، نه برای عقیده و مرام. اینک در حکومت‌های کشورهای مسلم می‌بینم کرورکرور انسان را می‌بینند که نان شب را به‌سختی به سر سفره می‌برند، اما مثل گاوی «شیرده» شدند که دوشیده شوند، آن‌هم به دست کی؟ به دست ارذَل‌انسانی چون دونالد ترامپ. بی‌جهت نبود حکمت اول نهج‌البلاغه آن شد که در روزگاری چون امروزه‌روزگار، به قول مولا ع مثل شتر دوساله باید بود، چون نه پستانی دارد که دوشیده شود و نه نیرویی که سوارش شوند. متأسفانه این منطقه عده‌ای بر ملت مستولی‌اند که هم دوشیدگان‌اند و هم سواری‌دهندگان. گیریم اینان اینقدر پس افتاده‌اند، غرب که اینقدر مدعی مدرن و مدرنیته‌بودن است و رنسانس از خود بروز داده، چرا آن‌همه از فطرت انسانیت بیرون زده و به این انانیت رسیده که فقط به اسم منافع ملی، همه‌کارش را توجیه مثلاً عقلانی می‌کند؛ کدام عقل؟ عقل خودبنیاد که خدا در آن حتی حد پشه وزن و عیاری ندارد. درود استاد قلی‌تبار که با این پست‌ها بنده را به طینتم رجوع دادی.
 
من هم برای این روضه‌ی رضوانیه‌ی آقاشیخ مالک که صمیمانه مصیبت‌نامه نوشت چند کلمه‌ای به رسم ادب می‌نویسم. امید است توجه‌ی صاحبدلانی را جلب کرده باشم: با ذکر سلام و خداقوت و تقبل‌الله به حجت‌الاسلام مالک رجبی:
 
به پاس حرمت یک بانوی بزرگ‌مرتبه
 
حساب کنید چگونه گذشت بر باقی‌ماندگان که وقتی به شهرشان، آری به شهرشان مدینه بازگشتند از بس رنج کشیدند و غم، جان ندارند گزارش کربلا را برای منتظرانِ چشم‌انتظارِ فرزند و بستگان، بیان کنند. صحنه‌ای دلخراش‌کننده که زینب س حضور دارد و امام سجاد ع و تعدادی آسیب‌دیدگان از خاندان خاتم‌الانبیا ص نیز. صحنه‌ای که اگر به‌راستی به دست هنرمندی قهار فیلم شود، از خود روز عاشورا مصیب‌بارتر و تراژدیک‌تر است. همانانی که دعوت شدند با صدها نامه به عراق، حالا با قساوت آدم رذلی که خود را در شام، با بی‌شرمی تمام، خلیفه و جانشین ! پیامبر می‌داند، -یعنی میمون‌باز باده‌نوشی چون یزید- قتل‌عام می‌شوند و شرکت‌کنندگان درین روز فجیع که درهم و دینار به جیب زدند، شادابند که بهشت برین هم خریده‌اند. اینک آن‌سوتر اینان، یعنی بازماندگان واقعه، با هزاران جراحت جسم و خراش روح وارد شهر خود شدند، پیش رسول الله ص، و خجل‌اند که چگونه روی ام‌البنین کلابی همسر علی را ببینند که تمام فرزندانش را در رکاب حسین بن علی ع کشتند و عباسش را از پشت به بدترین شیوه‌ی جنگیدن تکه‌تکه کردند. اما این بانو، بزرگ‌تر از هر مصیبتی‌ست، ژرف‌تر از هر اقیانوسی و بلندتر از هر کوه و ستیغی. چنان رفتاری در برابر آن شناعت می‌کند که جن و انس در برابرش کم می‌آورند. خراشی به دست بچه‌ات، نوه‌ات، نبیره‌ات بخورد می‌خواهی چشم طرف را از حدقه دربیاوری و گوشش را به کشیده، کر کنی و چون چنگال تیز شاهین بر صورتش چنگ بیندازی، ولی این زن، با عارفانه‌ترین رفتار هر جُنبده‌ای را در آن هنگام، سرمسار ساخت. به خود ببال که درک می کنی ام‌البنین س کیست؟ سیره‌ی زینب س چیست؟ و صحیفه‌ی و رساله‌ی حقوق حضرت سجاد ع چه‌ها که ندارد. زندگی طیّب می‌خواهی؟ اینان و سرآمدان جهان را بکاو که کاری کردند تا بشر بی‌نمونه نماند. برای منِ پِرِ پیاز، ام‌البنین کلابی همه‌چیز است: معرفت، شناخت، شکیبا، پاکیزه، آرام، آگاه، انسان، ایثار.
 
با احترام. وقتی صحن صحن فکرت و بحث دوستانه و منطقی است، دیگر گفتن این جمله‌ات که می‌فرمایی به مزاج شما خوش نیاید، محلی از اعراب ندارد. من بحث تحلیلی‌تان را اصلاً به دستگاه مزاج نمی‌دم و به دست احساس نمی‌سپرم که می‌فرمایی خوش نیاید. نه رفیق محترم، وقتی حرفت را در قلم می‌زنی، لابد بنده را این‌قدر عاقل می‌دانی که طرف مباحثه‌ات ساخته‌ای. موضوع ما فعلاً درین میان‌بحث این است که علت فشار غرب بر ما اگر موشک است؟ پس چرا آن روز حتی سیم‌خاردار و برنو هم نداشتیم به ما حمله شد؟! خواستید استدلال مرا نپذیری، نپذیر، اما این مبحث مشخص جزیی، را به مسائل عمومی و هزاران مورد دیگر ندوز. مورد به مورد باید بحث شود. پرش از مورد به موارد، تبدیل یک مسئله به چند مسئله، یک روش ممدوح نیست، بلکه کار بررسی و مباحثه را دشوارتر و ما را از گودی هموار یک موضوع، به گودال و ناهمواری موضوعات می‌اندازد.
 
رک بگم رفیق! اگر قرار باشد سینه‌ی کسی را بشکافند که ببینند چقدر نسبت به رفتارهای کژ حکومت، دردمنده، و به وضع موجود منتقده، اگر بگویم سینه‌ی من از همه بیشتر چنینه، شاید اغراق بدانی، ولی بدان بنده، نه قصد توجیه دارم و نه مقصدم بزک‌کردن نظام است، اساساً من فوق این چیرها فکر می‌کنم، اینا چی‌اند؟! اینا کی‌اند؟! من آنچه اکنون به آن می‌اندیشم را مطرح می‌کنم، کاری ندارم که این حرفم دل کی را شاد و قلب کی را جریحه‌دار می‌کند. ما داریم از فهم خود از مسائل‌روزی که بر ما می‌گذرد و بر زندگی ما اثر می‌گذارد، سخن می‌گوییم. دیگر فلان «یقنلی‌بک»! (بدون قصد هیچ اسائه‌ادب) رفت سفارت عربستان، چه کرد و چه نکرد که نباید به رخ من هم‌بحث خودت کشیده شود! مگر آن‌که شما بنده را از همان قماش بپنداری، که درین‌صورت باز هم حرفی ندارم و هرچه خواستید بفرمایید. امابعد روشن بفرمایید چرا؟ چرا موشک‌داشتن و سیم‌خاردار نداشتن برای ما یک جور رقم خورد! هر دو وضعیت مورد هجوم غرب. چرا؟ این‌که فهرست ردیف کنید تا ایران مقصر اول معرفی کنید، بدانید درین یکی مورد و تحلیل، در اقلیت محض‌اید. گمان نکنم حتی به اندازه‌ی جمعیت واتیکان یا بحرین هم برسد. بنده فاش سازم که حقیقتاً تا اعماق دلم برین مهندس آقا سیدباقر شفیعی دوست دوست‌داشتنی ما علاقه‌ی قلبی دارم و دست از محبت به وی نمی‌کشم. درود و خرسند به این گفت‌وشنود با این رفیق دیرین که فعال متعهد و دلسوز است.
 
ممنونم. عرض حال دلم بود به ساحت آن بانوی خوب عالم که برام از همان کودکی‌ام برجسته بود. و مادر مرحومم ما را با او انس داد و شعر و قصه‌اش را به ما گفت. و بگذار ریا (=آشکار) کنم که اول با مصیبت‌نامه‌ی تو گریستم، سپس حالم را با قالِ قلم نوشتم.
 
حالا یک مزاح نرم هم بکنم: آخه من مثل شما توفبق نداشتم که شِخ شوم، اما شِخ‌وچه که هستم! راستیتش، من آرزوبه‌دل ماندم شخ نشدم. کاش الان هم حوزه بپذیرنم که شخ بشم.
 
سلام شما دقیقاً خبر دارید که مرحوم پدرم به شما چه می‌گفت. آری، درست گفتی، دنباله‌ی حرف پدرم آنقدر مهم است که اینجا برملا نمی‌کنم. متشکرم که ذکر مصیبتی که با قلمِ حالم نوشتم، حال شما را منقلب ساخت. بله برادرم شخ مالک، که در فن مصیبت و ذکر روضه‌ی اهل بیت علیهم السلام خجل نیستی و حال خود را به متن منتقل و آنگه به سینه‌ی محبان خاندان عصمت ع هدایت می‌کنی. آن که آره، لقب عظیم حضرت ابراهیم -علیه السلام- است که شیخ الانبیا نام گرفته‌اند. مادرم مرا صدا می‌کرد. محل هم برخی البته قدیمی‌ترها، صدایم می‌کنند. اما چون این عنوان اختصاص به صنف محترم شما روحانیان و نیز تعدادی از ذاکرین دارد، بنده همان ابراهیم را ارجح می‌دانم، تا پیشوند شخ را. شخ و شیخ مقام والایی‌ست و برازنده‌ی اهلش و بنده فرسنگ‌ها از آن فاصله دارم و دورم. یک مزاح دیگر: دوست دیگرم بارها به طبع پاک و زیبنده‌اش به‌طنز مرا نه شِخ، که «شخ‌چم» ! می‌گوید. معلومه منظورش. یعنی شخ‌مانند، شخ‌سُو. شِخ‌فکر. بشمار برو بالا. بگذرم. ببینم ضمیر این متنم، اسم و جانشینش را پیدا می‌کند. چون هستن درین صحن.

 

پاسخ به بحث ۱۶۰
 
الف، انتظارات من از آن سوی میز مذاکرات:
 
درست است که کشورهای آن سمت میز، خود را به هر علل و دلائلی (مانند: قدرت بمب اتمی، توان اقتصادی برتر، داشتن حق وتو) اختیاردار جهان می‌پندارند و البته در واقعیت امروزه‌ی جهان هم، متأسفانه چنین هستند (با شدت و ضعف نسبت به هم) اما به عنوان یک شهروند ایران،
 
اول آن‌که انتظارم اخلاقاً و وجداناً (بر حسب مکتب دینی‌ام و نظریه‌ی اخلاقی کانتی) این است برای حفظ منافع ملی خودشان، حاضر نشوند با تبعیت از فلسفه‌ی سیاسی ماکیاوللی (نیل به هدف با تجویز هر وسیله) بنیاد یک ملت را درهم بپیچند و مردم به رنج بیفکنند. جهان مدرن و فلسفه‌ی مدرنیته و نقادی‌های پست‌مدرنیته، دست‌کم در مقام نظری این رفتار آنها را توبیخ می‌کند. کمی به خود آیند و برای تمام ملل حق بقا قائل شوند، تا دست‌کم رسوایی‌های این چند کشور صاحب اختیار، در داخل کشورهای خودشان از پرده نیفتد.
 
دوم آن‌که انتظارم (بر حسب تحلیل ماهیت قدرت) این است همچنان که آن سمت میز، در دنیای سیاست خارجی‌شات، به ضعیف‌نگه‌داشتنِ رقیب به عنوان یک راهبرد درازمدت و حتی دائمی ادامه می‌دهند و هم‌پیمان‌کردن برخی کشورها برای‌شان امری محال گردیده، نابودی ایران به معنای جابجایی حکومت و قدرت در صدرِ برنامه‌ها و پرانتزهای امنیتی‌شان جای دارد و ساقه‌های سیاسی‌شان هم به کمترین کار -که همان خلع سلاح ایران است- بسنده نمی‌کنند و در واقع کل ایران را نئودیوار برلین (تعبیری از خودم) فرض کرده‌اند.
 
سون آن‌که (بر حسب بینش تحلیلی‌ام) آن سوی میز، نه با ایران که در واقع میان خود با حربه‌ی میز وین، به دنبال تقسیم و تسهیم قدرت‌اند. آنان هر کدام منافع ملی خود را در امتداد رقابت بر سر هژمونی دنیا و یارگیری متحدین دنبال می‌کنند که هم اینک بر سر مسئله‌ای به اسم ایران جهانی هژمونیک (سلطه‌گری) را رصد می‌کنند. مثل کاری که در کنفرانس یالتا و کنفراس شبه‌جزیره‌ی کریمه بر سر جغرافیای جهان کردند. بنابرین مذاکرات هسته‌ای صرفاً گفت‌وگو بر  سر موضوع و علم هسته‌ای ایران نیست، بر سر  هستیِ جمهوری اسلامی است.ذبرونداد ذاتی این روند، خاموش‌کردن چراغ انقلاب اسلامی است که اصول آن بر جان بیدار ملت‌ها نور خیزش و مقاومت افکنده است.
 
ب: انتظارات من از این سوی میز مذاکرات:
 
ایران در این سوی مذاکرات (با آن‌که تیمی چیده که بر سر اصول انقلاب چانه‌زنی را بلد است ولی در فروع انقلاب چندان چانه‌زنی نمی‌کند و بلد هم نیست) در پی قانع‌کردن قدرت‌ها به قبول قدرت برتر منطقه برآمده است و در چندین پرانتز امنیت مقاومت می‌ورزد. لذا لایه‌های پنهان قدرت (مانند سه حلقه امنیت و دفاع و دولت سایه) از پشت هدایتگر استراتژی‌یی هستند که میز مذاکرات را تهدید بقای جمهوری اسلامی تحلیل می‌کنند. چنین مذاکراتی چون شدیداً به تصادم منافع دو سوی ماجرا منجر شده، حاصلی جز فرسایش ندارد. پدیده‌ای که لاینحل‌باقی‌گذاشتن آن، برای تعدادی از حاضران آن سوی میز، مَضار ندارد که هیچ، منفعت هم دارد.
 
فرامتن: در نگاه من (از حیث ملی و جهانی نه تعلق فکری و جناحی) رهبری معظم، ذخیره‌ی ارزشی‌ست؛ به مثابه‌ی طلا و ارز که ذخیره‌ی ارزی کشور. برخورد ایشان با جهانِ اختیارداری کننده، برخوردی از نوع عقل نظامی و دشمن‌شناسی می‌باشد که در زمینگیرکردن آنان مهارت دارد. این بار هم این رویداد در حال وقوع است. و این نبرد به‌زودی در جنگ لفظی ظهور می‌کند. اگرچه شاید اصل روانی پرهیز از دردسر، هر یک از ما را وادار کند که خوشبین شویم سازگاری با غرب و توافق در مذاکرات رخ دهد و آشتی بین‌المللی صورت گیرد. اگر چنین فکری شیوع یابد (بر فرض و حدس) بهترین کار برای ایران در نگاه این تیپ افکار، کنارگذاشتن میز فعلی مذاکرات و اعلان شگفت‌انگیز گفت‌وگوی مستقیم آمریکا با ایران است بدون هیچ ضلع حقوقی و حقیقی سوم و چهارم و پنجم. در آن صورت، صورت‌جمعی جهان طوری دگر خواهد شد. که بحثی جداگانه است.
 
ابراهیم طالبی دارابی دامنه
پاسخ به بحث ۱۶۰
 
الف، انتظارات من از آن سوی میز مذاکرات:
 
درست است که کشورهای آن سمت میز، خود را به هر علل و دلائلی (مانند: قدرت بمب اتمی، توان اقتصادی برتر، داشتن حق وتو) اختیاردار جهان می‌پندارند و البته در واقعیت امروزه‌ی جهان هم، متأسفانه چنین هستند (با شدت و ضعف نسبت به هم) اما به عنوان یک شهروند ایران،
 
اول آن‌که انتظارم اخلاقاً و وجداناً (بر حسب مکتب دینی‌ام و نظریه‌ی اخلاقی کانتی) این است برای حفظ منافع ملی خودشان، حاضر نشوند با تبعیت از فلسفه‌ی سیاسی ماکیاوللی (نیل به هدف با تجویز هر وسیله) بنیاد یک ملت را درهم بپیچند و مردم به رنج بیفکنند. جهان مدرن و فلسفه‌ی مدرنیته و نقادی‌های پست‌مدرنیته، دست‌کم در مقام نظری این رفتار آنها را توبیخ می‌کند. کمی به خود آیند و برای تمام ملل حق بقا قائل شوند، تا دست‌کم رسوایی‌های این چند کشور صاحب اختیار، در داخل کشورهای خودشان از پرده نیفتد.
 
دوم آن‌که انتظارم (بر حسب تحلیل ماهیت قدرت) این است همچنان که آن سمت میز، در دنیای سیاست خارجی‌شات، به ضعیف‌نگه‌داشتنِ رقیب به عنوان یک راهبرد درازمدت و حتی دائمی ادامه می‌دهند و هم‌پیمان‌کردن برخی کشورها برای‌شان امری محال گردیده، نابودی ایران به معنای جابجایی حکومت و قدرت در صدرِ برنامه‌ها و پرانتزهای امنیتی‌شان جای دارد و ساقه‌های سیاسی‌شان هم به کمترین کار -که همان خلع سلاح ایران است- بسنده نمی‌کنند و در واقع کل ایران را نئودیوار برلین (تعبیری از خودم) فرض کرده‌اند.
 
سون آن‌که (بر حسب بینش تحلیلی‌ام) آن سوی میز، نه با ایران که در واقع میان خود با حربه‌ی میز وین، به دنبال تقسیم و تسهیم قدرت‌اند. آنان هر کدام منافع ملی خود را در امتداد رقابت بر سر هژمونی دنیا و یارگیری متحدین دنبال می‌کنند که هم اینک بر سر مسئله‌ای به اسم ایران جهانی هژمونیک (سلطه‌گری) را رصد می‌کنند. مثل کاری که در کنفرانس یالتا و کنفراس شبه‌جزیره‌ی کریمه بر سر جغرافیای جهان کردند. بنابرین مذاکرات هسته‌ای صرفاً گفت‌وگو بر  سر موضوع و علم هسته‌ای ایران نیست، بر سر  هستیِ جمهوری اسلامی است.ذبرونداد ذاتی این روند، خاموش‌کردن چراغ انقلاب اسلامی است که اصول آن بر جان بیدار ملت‌ها نور خیزش و مقاومت افکنده است.
 
ب: انتظارات من از این سوی میز مذاکرات:
 
ایران در این سوی مذاکرات (با آن‌که تیمی چیده که بر سر اصول انقلاب چانه‌زنی را بلد است ولی در فروع انقلاب چندان چانه‌زنی نمی‌کند و بلد هم نیست) در پی قانع‌کردن قدرت‌ها به قبول قدرت برتر منطقه برآمده است و در چندین پرانتز امنیت مقاومت می‌ورزد. لذا لایه‌های پنهان قدرت (مانند سه حلقه امنیت و دفاع و دولت سایه) از پشت هدایتگر استراتژی‌یی هستند که میز مذاکرات را تهدید بقای جمهوری اسلامی تحلیل می‌کنند. چنین مذاکراتی چون شدیداً به تصادم منافع دو سوی ماجرا منجر شده، حاصلی جز فرسایش ندارد. پدیده‌ای که لاینحل‌باقی‌گذاشتن آن، برای تعدادی از حاضران آن سوی میز، مَضار ندارد که هیچ، منفعت هم دارد.
 
فرامتن: در نگاه من (از حیث ملی و جهانی نه تعلق فکری و جناحی) رهبری معظم، در نگاه عمومی مردم ذخیره‌ی ارزشی‌ست؛ به مثابه‌ی طلا و ارز که ذخیره‌ی ارزی کشور. برخورد ایشان با جهانِ اختیارداری کننده، برخوردی از نوع عقل نظامی و دشمن‌شناسی می‌باشد که در زمینگیرکردن آنان مهارت دارد. این بار هم این رویداد در حال وقوع است. و این نبرد به‌زودی در جنگ لفظی ظهور می‌کند. اگرچه شاید اصل روانی پرهیز از دردسر، هر یک از ما را وادار کند که خوشبین شویم سازگاری با غرب و توافق در مذاکرات رخ دهد و آشتی بین‌المللی صورت گیرد. اگر چنین فکری شیوع یابد (بر فرض و حدس) بهترین کار برای ایران در نگاه این تیپ افکار، کنارگذاشتن میز فعلی مذاکرات و اعلان شگفت‌انگیز گفت‌وگوی مستقیم آمریکا با ایران است بدون هیچ ضلع حقوقی و حقیقی سوم و چهارم و پنجم. در آن صورت، صورت‌جمعی جهان طوری دگر خواهد شد. که بحثی جداگانه است.
ابراهیم طالبی دارابی دامنه
 
استاد باقریان سلام در بخش نخست که خانم وسمقی برین نظرند پیامبران خود مسیر خود را شناخته و پیموده‌اند، باید عرض کنم علاوه بر منطق شما در پاسخ، خصوصاً استناد آیه‌ی انعام انْ اتَّبِعُ الا ما یُوحى‏ الَی‏، اگر حرف خانم وسمقی نسب دروغ‌ نیست، پس چرا پیامبر اکرم ص در دوره‌ی‌ انقطاع وحی و رویدادهای حاد دیگر از پیش خود چیزی نگفت و منتظر ماند؟ و بیشتر سرگذشت موسی ع هم همین را نشان می‌داد که منتظر وحی بود تا تکلیف خود را پیدا کند. پس ادعای خانم وسمقی نادرست است. اما در مورد مردمی که پیامبر برای آنان نیامده، خب پیامِ پیامبر مهم است، نه خود جسم او. خود او هم البته در جای خود قداست دارد، اما منظورم این است، اصل با آنچه ابلاغ کرده است می‌باشد. مثل ایران که پیامبر ما در آن فرستاده نشده و حتی خسرو پرویز مانع پیام‌شان شده، اما مردمان این مرز و بوم، با رغبت و انتخاب و اختیار و آزادی عقیده، از مغ‌ها و موبدان ساسانی منصرف شدند و روی به اسلام آوردند. بنابراین ضمن تأیید نقدتان بر سرکار وسمقی، این دو گزاره‌ی ایشان را غلط فرض می‌کنم و نیز نسبت دروغ. (نه لزوماً دانسته، شاید نادانسته)
 
جناب آقای ... سلام
درست است به روش علمی و مبتنی بر قواعد قطعی مسئله را کاویدی، که درین باره، با بندهایی از آن موافق و با بندهایی مخالفم و نیز با بندهای در آن مواجهه‌ای مشروط دارم. لذت هم بردم ابن‌چنین دقیق پاییدی. اما سه نکته را ناگفته رها نکنم.
 
۱. وقتی قدرت‌ها، متغیر اصلی خود را همین سلاح اتمی فرض می‌گیرند، چرا ایران که دانشش را ۱۰۰٪ دارد، نوع صلح‌آمیزش را نداشته باشد؟
 
۲. چرا برای دیگران حق انتخاب وجود دارد، اما برای ما، می‌گوییم نه، و برو تسلیم تقاضا و فشار دشمن شو و دور دانش اتمی را خط بکش؟ آیا باید قلم امضا زد بر آپارتاید علمی؟
 
۳. تمام علوم در بعد کلان در سایه‌ی سیاست قرار دارند. اقتصاد مستثنی نیست. از سمت دیگر اصول مردم ایران سیاست ویتنام را نه بهشت می‌داند و نه تابع تزی می‌شود که بنای آن این است از ایران به عنوان یک دولتی همانند ترکمنستان بسازد.
 
سلام دیدم، اتفاقاً توی جمع خانوادگی. حقیقتاً این پرنده‌ی کلاغ، کلاس درسی بپا ساخت. بگذارید برای این پست زیبایی که ایجاد کردید، نکته‌ای هم بگویم: پس بی‌هیچی نبود که خدای آفریدگار در آیه‌ی ۳۱ مائده این پرنده را که نامش غُراب یعنی زاغ مشکی‌رنگ ذکر کرده، برانگیخته تا به قابیل بیاموزد جسد برادرش هابیل را دفن کند، حتی چگونه دفن کند. کلاغ در واقع طریقه‌ی کندن گور را نخستین‌بار آموخت. به نظر من، در جاهایی انسان می‌تواند از رفتار غربزی جُنبندگان، برای خود معلم بسازد و آموزگار قهار. ممنونم، مفید بود.
 
سلام دکتر ولی‌نژاد
قشنگ بود و ناشی از دقت. متشکرم که بر طبع‌ات نشست. پس بااین‌جود اگر هم مو از ماست کشیدیم، لااقل دَسبِراز نشویم تا همه را حالی کنیم. اینک گویا وقتش فرارسیده یکی از نغَمات شما را درین صحن منعکس کنم. دوستان تالار فکرت این جناب دکتر صادق ولی‌نژاد ما، به آب و آسمان و آبرو وصل است؛ آب، چون مردانه تا زانو به شالیزار می‌زند. آسمان، چون دریچه‌ی دلش را به عالم بالا می‌گشاید تا کسب تکلیف و کشف معرفت کند. و اما آبرو، چون دست از تلاش برنمی‌دارد و به یُمن کار و دست‌رنجش انسانی آبرودار گردیده است. این هم نواختن سازی که دستان هنرمندش در سنتور، بساز کرده، سازی که به گمانم بر بسیاری آشناست:
 
جناب آزاد سلام و پگاه‌تان گوارا.
درکت می‌کنم که چرا این‌همه دلت از دست خورندگانِ بیت‌المال آشوبه. حق داری بی‌تاب باشی و بیمناک. دردواره نوشتی. چون مطمئنی این قماش طمّاعان نه فقط حیثیت ندارند، بلکه حیثیت بزرگان خود و جامعه را مخدوش می‌کنند. علت این‌که به جناب دکتر عارف‌زاده پیشنهاد دادم به جای معادل «انگل‌زاده‌ها» برای «آقازاده‌ها»، بهتر است بگوییم: «دون‌زادگان» این است که در اروپا دانشمندان طرفدار فاشیست‌ها، به روشنفکران می‌گفتند «انگل». برای این‌که آن اسم که در تاریخ اندیشه‌ی سیاسی آمده است و رایج گشت، با این اسم، قاطی نشود، پس بهتر آن است نام نوین برگزینیم تا کم‌کم در جامعه منتشر و رایج شود. این شد که دون‌زادگان را پیشنهاد کردم. یعنی هم فردی که شرافتِ آقایی را منهدم کرده، هم مرتبه‌ی پایینی دارد، نه بالا و آقا، و هم کسی‌ست که همه چیز را مثل دون می‌داند و دانه، که باید نوک بزند و ببلعد. از دل‌دردت خوشم آمد آزاد.
 
جناب آقای سید مجتبی رکاوندی
با سلام و آرزوی سلامتی. بنده برین نظر است اساساً  بشر در درون خود رستم و سهراب دارد و حتی سیاوش و طَهوری چون سودابه و هر آن امکان ورود یک رودابه. اگر رستم در بستر اسطوره، با سهراب آن می‌کند که دیگر حتی فرصت جبران برایش باقی نمی‌مانَد و عجز و تمنایش از کاووس‌شاه برای تأمین نوشدارو برای نجات جان سهراب هم سودی ندارد؛ این پیام را دارد که حکیم ایرانی فردوسی توسی می‌خواهد به ایرانی‌جماعت و حتی بشریت بفرماید ای انسان! ای صاحب ادب و خرَد ! پند گیر و ببین که روزی در درون خود چند سهراب را به سیخ می‌کِشی و نوشدارو هم نمی‌خری! بگذرم. این نکته‌ای گفتم فقط یک درس ازین داستان است؛ لایه‌های دیگرش بماند، بماند، زیرا نه مجال است، و نه جای جولان. خیلی خرسندم کسی از میان انبوهی از مسائل و منابع مهم تاریخ فکر و اندیشه در ایران، به فردوسی حکیم هم رجوع کند و از آن‌همه شعرش، خان لذیذ به روی ما پهن کند.
 
جناب آقای سید مجتبی رکاوندی
با سلام و آرزوی سلامتی. بنده برین نظر است اساساً  بشر در درون خود رستم و سهراب دارد و حتی سیاوش و طَهوری چون سودابه و هر آن امکان ورود یک رودابه. اگر رستم در بستر اسطوره، با سهراب آن می‌کند که دیگر حتی فرصت جبران برایش باقی نمی‌مانَد و عجز و تمنایش از کاووس‌شاه برای تأمین نوشدارو برای نجات جان سهراب هم سودی ندارد؛ این پیام را دارد که حکیم ایرانی فردوسی توسی می‌خواهد به ایرانی‌جماعت و حتی بشریت بفرماید ای انسان! ای صاحب ادب و خرَد ! پند گیر و ببین که روزی در درون خود چند سهراب را به سیخ می‌کِشی و نوشدارو هم نمی‌خری! بگذرم.
 
این نکته‌ای گفتم فقط یک درس ازین داستان است؛ لایه‌های دیگرش بماند، بماند، زیرا نه مجال است، و نه جای جولان. خیلی خرسندم کسی از میان انبوهی از مسائل و منابع مهم تاریخ فکر و اندیشه در ایران، به فردوسی حکیم هم رجوع کند و از آن‌همه شعرش، خان لذیذ به روی ما پهن کند.
اینک فرصت شد این‌رو هم که بارگذاشتید، دیدم. اول صبح وقتی به عضوی سلام کنم، دیگر  در پست‌های بعدی‌اش اگر سلام نکنم، مشکلی نیست. اما بعد؛
 
یک سؤال خودمونی ولی جدی از خودم و شما جناب آقا سیدباقر: شما و من هم در آن آسانسور اگر بودیم، کار ستودنی‌یی را می‌کردیم که آن زن عصا در دستان، به نهایت انسانیت و اخلاق ایثار کرد و بیرون آمد تا ظرفیت آسانسور لطمه نخورد. یا نه مثل آن سایرین، با زبان بدن و چهره‌درهم، به دیگران خط می‌دادیم خانم! آقا! یکی‌تان برید بیرون، بگذارید ما بریم بالا. بگذارید خاطره بگویم:
 
توی تهران ۲۵ سال زندگی‌ام گذشت، چه هم پرخاطره و بامخاطره. بارها به صحنه‌هایی در هنگام سوارشدن خط واحد اتوبوسرانی برخوردم که از نافرهنگی هموطنانم در درونم به آه و ناله می‌آمدم. چون اگر اعتراض هم می‌کردی، قمه بالا می‌بردند. و اگر منصرف می‌شدی با سواری بروی، پول کافی نداشتی. گاه ۴۵دقیقه منتظر می‌ماندم تا اتوبوس برسد، تا کلاسم یا کارم به تأخیر نخورد. وقتی هم که اتوبوس می‌رسید، عده‌ای با کمال بی‌شرمی بدون توجه به صف انتظار و حتی رعایت حال سالخوردگان، با بدترین رفتار هجوم می‌آوردند وارد اتوبوس می‌شدند و این باز ما بودیم که باز هم جا می‌ماندیم و تأخیر می‌خوردیم. من سه تا خط اتوبوس عوض می‌کردم تا برسم به مقصد. یک شانس خوب، محل کارها در تهران، جانب کارکنان خود را تا حدی داشتند و مقرراتی قانونی وضع کرده بودند تأخیر ترافیکی در تهران تا ۴۵ دقیقه و حتی کمی بیشتر موجه باشد. ولی کلاس درس مگر می‌شد چنین باشد، نه.
 
حالا نکته: حقوق حقیقتاً اگر به تکلیف و اخلاق پیوست نشده باشد، مثل آن نوع آزادی‌یی می‌مانَد که به تعبیر قشنگ همان آق‌سیدمحمد خاتمی شما ! می‌شود «ولنگاری». ببخشید مهندس که بنده از هر پستت یک خروار حرف می‌ریزم توی خورجین نظرات.
 

هم‌مباحثه‌ی شما خود زمانی پیش مرحوم آقا داراب‌کلایی گویی مقداری شخی خواندی و اینو که می‌خوام بگم خوب بلدی:

در طلبه‌ها یک رسم زیبا و مورد پسندی جاری‌ست که از پس با پیش از درس‌گرفتن پیش استاد -و به قول خودشون تلمُّذ- سه‌تا یا چهارتا می‌شوند و مباحثه‌ای را درباره‌ی همان درس انجام می‌دهند؛ اکثراً در گوشه‌ای خلوت، یا کنج مدرسه و یا در حرم حضرت معصومه س. خواستم بگم در صحن مدرسه فکرت، شما یک هم‌بحث حاضردرصحنه‌ای برای بنده. ممنونم. از نظر بنده شیوه‌ی خوبی‌ست روش شما، خصوصاً وقتی فرمودی زیرنویس را حذف می‌کنید. با این شیوه ذهن خواننده را به سمت تفکر فرامی‌خوانید. لینک هم که ندارد و خلاف مقررات اینجا هم که نیست. بابت این انرژی بالایت، تحسین دارید. درود. اما این خاطره‌ی بسیار مهم جناب‌عالی از مرحوم آقا دارابکلایی را که ۲۴ دی پست کرده بودی، اگر اجازه بفرمایی می‌خواهم در سایتم «دامنه‌ی زادگاه داراب‌کلا» در بخش روحانیت و تاریخ سیاسی داراب‌کلا منتشر کنم. چنانچه موافقید و یا می‌خواهید دقیق‌ترش تدوین کنید، بنده را آگاه کنید. این خاطره‌ات حیف است گم و فراموش شود. از نظر من اوج پارسایی و دستِ پاک را تببین می‌کند چنین رفتاری. لذت برده بودم وقتی خواندم. ممنونم. ازین دست خاطراتت را بیشتر بنویسید و بگذارید.


گریزی به یک مداحی

تلقین شهید بی‌سر

چندی پیش قسمتی از مداحی استاد قلی‌تبار در مراسم شهادت امام رضا ع در منزل سیدمهدی رحمتی از طرف دوستی برایم فرستاده شد، کامل گوش کردم. این ذاکر اندیشمند آخرش از گور تلقین و شهید بی‌سر یادی می‌کنند، همان مراسم که با عبارت «اسْمع ، افْهَم» آغاز می‌شود. تلقین‌خوان خطاب به شهید بی‌سر در هنگام تدفین می‌خواند: کتابت چیست؟! امامت کیست؟! و ... . استاد قلی‌تبار جملاتی به این قضیه‌ی مشهودیه می‌گوید که مو بر تن آدم سیخ می‌شود. باید از فلان و فلان و فلان این مملکت پرسید که کتاب تو چیست؟ امام تو کیست؟ او که سرش را برای امام حسین ع داده و واصل شده، امامش را بلد بود و کتابش را عملی حرمت نهاد، دیگر این چه سؤالیه! که از شهید بی‌سر پرسش می‌شود! این آنانند که پیش از مرگ باید تلقین‌شان کرد و تعلیم‌شان نمود که ندزدند، نخورند، نبرند، ندوزند، نمالند... .

من درین نقل، دخل و تصرف کردم که پوزش می‌طلبم از معلم خوبم قلی‌تبار. چون احساس می‌کنم استاد قلی‌تبار تمایلی ندارند که به نظرات حقیر و سایران پاسخ بنگارند و این حس طی این مدت پیدا شد، بنابراین پستم را منفک از پست‌هایش جاگذاری کردم، تا خدای ناکرده با رفتنم به پای پست‌های‌شان و یا نظرگذاشتن زیر آن، بی‌جهت وقت‌شان را تلف نکنم و به تکلف‌شان نیندازم که ناچار به جواب شوند. گرچه جا دارد عرض کنم گذاشتن پست‌هایی که نوشته‌ی سایت‌ها و منابع دیگران است، در این صحن ممنوع است، زیرا قرار است جوشش قلمِ خود اعضا، قنات فکرت را آبیاری کند تا نخشکد و نایستد.

والسلام
با احترام
ابراهیم طالبی دارابی

 
تذکر:
در راستای درخواست جناب آزاد،
 
به حضار محترم صحن عرض می‌شود:
 
۱. ساده و به سبک روان و بر پایه‌ی ادبیات شیرین پارسی بنویسیم.
 
۲. از لغات تخصصی در هر حوزه‌ی علمی و کاربردی پرهیز، یا در جایی که ناچاریم معادل آن را در پرانتز درج کنیم.
 
۳. از جملات طولانی که در خود، فعل و فاعل و مفعول و... را گم‌وگور می‌کند، به‌شدت امتناع کنیم.
 
۴. رسم‌الخط پارسی را تا امکان دارد به بالاترین پایبندی، رعایت کنیم.
 
۵. از آوردن اصطلاحاتی که حتی در دهان خود نویسنده هم به‌آسانی نمی‌چرخد، دوری کنیم.
 
 
فعلاً جناب آزاد شما موجب شدید بنده ۵ جمله برای عمل به پیشنهاد عاقلانه‌ی شما بنویسم. این را اگر باز نیز مجال بود، در دفعات بعد ادامه می‌دهم.
 
تسلیت: مادری که تا دیدیم مسجد بود و تکیه. حاجیه زهرا رجبی را می‌گویم که اینک در بستر خاک آرمیده است. او برای ما هم، یک مادر مهربان بود. چرا؟ زیرا مادری که تمام عمرش خادم الحسین تکیه و مسجد جامع داراب‌کلا بوده، «مادر» همگان است. درگذشتش بر تمام بازماندگانش از نسَب تا سبب، تسلیت. نثار فاتحه و صلوات.
 
شایسته‌کاری ۶
بهتر است بخریم، بخوریم. بخوریم، بخریم و باز همین‌طور. نه این‌که آن‌گونه باشد که بخریم، ولی توی کمد، انباری، تهِ یخچال، لای گنجه و حتی زیر لحاف جاسازی کنیم که عقل جن هم نرسد کجا قایم کردیم چه رسد به کنجکاوی بچه و مردِ خانه. خدا فرمود: بخورید و بیاشامید ولی اسراف نکنید.
 
جناب سلام از این‌که به پیام‌های تسلیت صادره‌ی ما درین صحن، بابت درگذشت عمه‌ی بزرگوارتان پاسخی درخور و برخوردار از ادب و ادبیات فاخر دادی، متشکرم. دیری‌ست که با توانایی تو در ادبیات پارسی آشنام، و در شگفتم که چرا کم و یا بسیار به‌ندرت، در صحن فکرت می‌نویسی. ما را به داشته‌های خود بپیوند. بنده هم از آن دوست اهل دانش و جویای عدالت و مروت متشکرم. حضور پربار آقای قلی‌تبار که نه فقط ذاکر اهل بیت علیهم السلام که عارف و اندیشمند بوده و هست، برکت به بار آوُرد. و همه‌ی اَعِزّه‌ی این صحن واقف به دانش و ارزشش هستند. بنده هم مثل تو  ازو تعلیم و عشق به عترت و قرآن به یاد دارم و نواهایی بیکران ماندگار. ممنونم برکت وجود و حضورش در قوه‌ی درّاکه‌ات ماند. درود.
 
 
شایسته‌کاری ۱
به جای آن‌که لباس ضخیم خود را از تن بکَنیم تا از گرمای زیاد اتاق در امان باشیم، شایسته است درجه‌ی شعله‌ی بخاری و یا میزان حرارت سیستم گرمایشی خانه را کمتر کنیم.
 
 
شایسته‌کاری ۲
 
نیازی نیست هنگام وضوساختن، شیرِ آب یکسره باز بماند، در هر مرحله از وضو (سر، دست، مسح) شیر را بسته و باز کرده، تا هم مراتب وضو با طمأنینه انجام گیرد و  هم آب هدر نرود.
 

شایسته‌کاری ۳

 
نان محصول استراتژیک هر جامعه‌ای‌ست و دایره‌ی گردش این محصول از کاشت و برداشت و داشت، تا رسیدن بر  سرِ سفره‌ی مردم بسی گسترده و طاقت‌فرساست، پس حتی لقمه‌ای از آن را دور نریزم و به تعبیر رسا این برکت خدا را به نانِ خشک تبدیل نکنیم و یا خوراک دام و طیور. هر برکتی بر سر جای خود، چه خوراک انسان باشد، و چه خوراک حیوان.
 

شایسته‌کاری ۴

 
شستن ماشین با آب لوله‌کشی منزل، زمانی که امروز نه، اما فردا یا پس‌فردا خبر از باریدن باران داریم با درجه‌ی بسیاربالایی از یقین، یک رفتاری غیر مدنی و بزهی در حد خسران غیر قابل جبران است.

 

شایسته‌کاری ۵

اگر در سرِ سفره‌ی ناهار و شام در پیش میهمانان مو تو پلو دیدیم آن را یک متر سرِ دست نبریم تا بفهمانیم آهای ایهاالناس! مو مو مو. از یک اتفاق ساده که ناگزیر رخ می‌دهد، تنش پیچیده نسازیم.

 

متن و حاشیه _ ۱
 

متن _ حجت‌الاسلام سید احمد خاتمی: ″امر به جهاد تبیینی ناظر به روشنگری و مطالب مهمی است که باید گفته شود.″

 

حاشیه _ شخص شما نشان دادی روشنگری را فقط از زبان خودت و همفکرانت قبول داری اگر نوبت به روشنگری دیگران برسد تاب نمی‌آوری و شاید روشنگری را حق ویژه‌ی خودت می‌پنداری.
۲۳ دی ۱۴۰۰
 
متن و حاشیه _ ۲
 

متن _ آنتونی بلینکن وزیر خارجه آمریکا گفت "وقت خیلی خیلی تنگ است، چون ایران به نقطه‌ای که بتواند در زمان خیلی‌خیلی کوتاه مواد اتمی کافی برای یک بمب هسته‌ای تولید کند نزدیک و نزدیکتر می‌شود."

 

حاشیه _ آنتونی با این حرف، در حال تحریکِ مقامات امنیتی ایران است تا بتواند با رفتن روی سلسله‌اعصاب آنان، تخلیه‌‌اطلاعاتی صورت دهد. بر من روشنه ایران میز مذاکره را برای بن‌بست می‌خواهد، زیرا گریز هسته‌ای ما به هفته رسیده، نه ماه و نه سال. یعنی میزان فاصله میان آماده‌سازی تا آزمایش بمب.

۲۴ دی ۱۴۰۰

 

متن و حاشیه _ ۳
 

متن _  "محققان متوجه شدند کره شمالی نزدیک به ۴۰۰ میلیون دلار رمزارز به ویژه اتریوم را به سرقت برده که نشان می‌دهد استراتژی ملی این کشور برای هک و پولشویی پول دیجیتال همچنان موفق است."

 

حاشیه _ فقط و فقط این کره در کنار آن کره، یک راه حل بشری‌ست. هر راه حلی به غیر این، فقط حضور اهریمنی چون ارتش جهان‌نورد آمریکا را موجه می‌کند. رخنه در اتریوم که سهله، کره‌ای که در مدار شماله گرفتن فرمول تمرین می‌کند.

۲۵ دی ۱۴۰۰
 
متن و حاشیه _ ۴
 

متن _  "به طائب و اطلاعات سپاه گفتم و حتی با مقام معظم رهبری هم مطرح کردم. اطلاعاتی‌ها می‌گفتند که این موضوع بیخود و الکی است. وی گفت: مشخص شد که سیاست این است که این فوت طبیعی است و هنوز هم این سیاست ادامه دارد. باید تصمیماتی گرفته می‌شد. یکی از مواردی که گفته می‌شود این است که خانواده اجازه کالبدشکافی نداده است، در صورتی که اصلاً این موضوع نه با ما مطرح شد و نه ما درخواستی کردیم. "

 
حاشیه _ آقای محسن هاشمی با گفته‌ی بالا و افزودن این‌که «آب در ریه‌ی» مرحوم رفسنجانی نبود، می‌خواهد ذهن مردم از غرق‌شدن در استخر کاخ سعدآباد به سمت احتمال ترور بیولوژیک منصرف شود.
 
جناب سلام ازین نکته‌ی هانری کُربَن به دو بال شیعه یاد می‌شود: بال عاشورا، بال مهدویت. اولی مخزن معنوی و حرکت سیاسی شیعه است و دومی انتظار و امید به آینده و مبارزه با هر نوع یأس و عزلت و بن‌بست. اشتباه حجاریان‌ها این است موقع استناد به شیعه دست می‌گذارند روی اقوال و علمایی که اصلاً حاشیه‌ی شیعه هم به حساب نمی‌آیند چه برسد به این که اَعلام آن باشند. چرا هنگامی که از شیعه یاد می‌کنند، یادشان می‌رود درین مذهب امثال امام خمینی،  دکتر شریعتی، مطهری، بازرگان، شیخ مفید، شیخ طوسی و طبرسی و هزاران استوانه‌ی علم و پارسایی و اندیشه‌ی زلال و نجات‌بخش وجود دارد. بگذرم. بگذارد بگویند؛ کُرسی آزاداندیشی نفع‌اش این است همه از افکار هم باخبرتر می‌شوند. ممنونم.
 
آیا تعلیم و تجلیل فضائل مختل شده؟!
به نام خدا. سلام. واقعاً آیا هیچ از خود پرسیده‌ایم که استاد شهید مرتضی مطهری در «داستان راستان» پیِ چه بوده که حتی رادیوی آن عصر دهشت، تمام آن را در ماه مبارک رمضان پخش کرد؟ به قول خانم ساندرا مک‌کی (نویسنده‌ی آمریکایی کتابِ «ایرانی‌ها؛ اسلام روح یک ملت») در «تجلیل از فضائل» بود: یادگیری، شکیبایی، فروتنی، گشاده‌دستی، مهربانی و مهمترازهمه عدالت. (ر.ک: ۲۷۲)
 
منظور؟ منظور من این است که گفته باشم، یک: آیا آموختن این فضیلت‌ها توسط هم‌کیشان استاد مطهری همچنان جریان دارد؟ دو: واعظان در معرفی این فضائل در اکنونِ ایران ایا احساس شرم می‌کنند؟ سه: جامعه و خانه به این آموزه‌ها آیا احساس نیاز دارد؟ من به گمانم در هر سه مورد، اکنونِ ایران با آن کمی بیگانگی دارد.
 
۲۸ دی ۱۴۰۰ / ابراهیم طالبی دارابی دامنه
 
این آقانعمت‌الله بِنافتی چه احسانی نموده. در تمام مصارع شعرش، مسارع به خرج داده. آفرین و تحسین داره. خصوصاً این بیته:
 
شو تا صِواحی شونِه گِسفِنِ پِه
آ چَپونِ خِرد و خوی بِلارِه
 
دلیلم چیه؟ : دلیلم اینه چون‌که درین دو مصرع، میان خِرَد و خو، هم ارتباط لفظی برقرار کرده و رابطه‌ی معنوی. این‌گونه: شو تا صِواحی را به خِرَد و خو مرتبط کرده. شو، واسه‌ی خو و صِوی (=صبح) برای خردمندی.
 
تتمّه: تحسین دارد این شعر و شاعر و نیز کار شما مهندس آقاسیدباقر که شعرش را کشف و با دل و روح ما مشترک ساختی. سلام و درود بر شما و جناب احسان که زبان مادری را پاس داشته‌اید.
 
اضاف کنم: من فریم و بنافت را می‌شناسم؛ در دودانگه‌ی ساری. چون سال ۶۵ چندماه آن منطقه به سر بردم. بنافت یعنی چشمه و سرچشمه. در آن دیار، چند چیز ویژه است: سادات زیاد است. و نیز طبع شعر و اوج شعور. و نیز طبیعت بی‌نظیر. همه‌ی اینها موجب است مردم زبانشان روایتگر روح‌شان باشد. فکاهیِ حکمت‌آمیزی بوده. اتفاقاً بنده روحیه‌ای برای چنین طنزهایی دارم. بسی هم ممنونم. نیک می‌دانید در کلام منطقیون انسان هم ناطق است و هم ضاحک. یعنی اجتماع سخن و خنده. هم سخنران و  هم خندان.
 
چنین رویکردی به سیاست و دیانت نتایج‌بخش نیست. که هر کس و تفکری بخواهد خود را ویژه کند؛ مصدرهای جامعه را از آنِ خود کند و پایین هرم را از آنِ دیگران. حتی یک درخت در وسط برهوت هم متحدانه زندگی می‌کند؛ صدر و ساقه و ریشه و تنه و برگ و بارش باید اتحاد وجودی داشته باشند تا در برابر طوفان و تابش‌ها قوت بقا داشته باشد. محاصره‌کردن جایگاه‌های سیاسی و مصادره‌کردن تفکر برای جامعه، بازخوردی جز کارنامه‌ی مردودی ندارد؛ حتی تجدید و مشروط هم نه؛ مردود. درود.
 
سلام. متن سنگینی بود. می‌خواهم چند جمله بنویسم تا ببینم من فهمیدم که مقصد شما درین نوشتار سخت چیست؟
 
سال ۱۳۷۱ و کمی پیش و پس، در جمعی پژوهش‌محور، کار می‌کردم. به من گفتند دکارت را کار کن، اما من با فیلسوفی شهیر غرب به اسم «باروخ‌ بندیکت‌ اسپینوزا» برخوردم که روزی از روی میز خود هرآنچه کتاب و یادداشت بود با آرنج هُل داد و ریخت پایین و گفت از پشت خانه‌اش لاشه‌ی گوسفندی که پوست کنده بودند، بیاورند و شروع کرد به دانشجویانش به صورت تجربی درس‌دادن، آن‌هم از روی لاشه‌ی گوسفند. بعد گفت هر چه در ذهن داشتید بندازید دور. منظورش ایمان و گرایش به تمام علوم ایمانی بود. ولی او نمی‌دانست آنچه در قرون وسطی بر سر مسحیت رفت از سرِ جمود بود. و ربطی به ایمان واقعی و دین الهی ندارد.
 
عقل‌گرایی‌ چیزی نیست که مهدش غرب باشد. در اصول‌ فقه‌ شیعه هم اعتقاد به‌ حجیت‌ عقل‌ برقرار است که ازقضا از منابع‌ چهارگانه‌ی شیعه است که فقیه در اجتهاد می‌کوشید به وجهی عقلانی‌، دست به استخراج‌ و استنباط‌ احکام شرع بزند. و همین‌که فقیه شیعه اجازه‌ی استنباط دارد، یعنی در عقل در شیعه قفل نیست. خردگرایان‌ اگرچه معتقدند که در ذهن‌ آدمی نیرویی‌ پنهان وجود دارد که یقین و شناخت حقایق‌ را فراهم می‌کند، اما بسنده‌کردن به عقل خطایی بزرگ است، زیرا مسائلی‌ست که عقل در کشف و شناخت آن عجز دارد، اینجاست که در کنار عقل، وحی کارساز است. مثل حیات جاویدان روح، بازگشت جسم به روح در قیامت. ساختار وحی. وجود روز حساب در معاد. اصل دعوت بشر از آسمان و... . بنابرین عقل‌گرایی محض همان‌مقدار خطاست که وحی‌گرایی مطلق و کنارگذاشتن عقل. امروزه‌روز، تز «اسپینوزا» حتی در غرب هم به بن‌بست خورده است. بازگشت به معنویت (حتی بدون معنویت دینی) علامت این رویگردانی به عقل محض است. عقل و شرع کنار هم. این ترازو، میزان کار می‌کند. بریدن از هر کدام یعنی نیمه‌کردن خود به دست خورد. ناقص‌کردن خود به چاقوی خطا. انسان عاقل خود را ناقص نمی‌کند. ازت متشکرم که موجب شدی با این متن سنگین و ثقیل خود، به سمت فهم عقل و خاطره‌ام از اسپینوزا بدَوم.
 
سلام تلنگر داشت. بله، بین تصورات ما با تصویر واقعی زندگی فرق برقرار است. شاید بتوان مفهوم پرزور منفعت را یکی از عوامل برهم خوردن قواعد زندگی افراد دانست. مثال گوسفند و قصاب و چوپان و سود یک مثال مهم بود؛ اما اصالت با نشاط است. درود.
 
آقای قلی‌تبار با سلام و ادب و ارادت. متنی بسیار محرک بود. درود. همواره حدس می‌زنم که دست‌کم چندین مرتبه در روز به حال مدرسه فکرت، فکر می‌کنید. کمااین‌که دوستان عضو فکرت را هم همین‌گونه می‌بینم. اینک می‌خواهم دو گریز بزنم به این پست‌تان و یک نیایش ببرم به آستان آسمان‌مان:
 
یکم: جالب‌تر این‌که این فرد از آن مثلث ترور، در کنار کعبه‌ی معظمه با آن دو نفر، عهد بست که او به کوفه برود و دست به ترور بزند و آن دو به سوی معاویه و عمرو عاص. یعنی ابن‌ملجم مرادی -که جزو خواص بود و از صفین به بعد به خوارج پیوست- تا چه حد معتقد بود قداست دارد ترورش، که حاضر شد فرق مراد مؤمنین را در محراب، به کین شمشیر جهالت بشکافد. کاش می‌فهمید علی ع از فرط تنهایی و غربت میان ملت، فوز و فلاح خود را در همین لقاءالله می‌دید و دیدن حضرت فاطمه‌ی پهلوشکسته.
 
دوم، من معتقدم پیش از آن‌که کسی بخواهد ابن‌ملجم شود، اول ابوجهل می‌گردد.
 
نیایش: خدایا ما که محال است ابوتراب شویم، لااقل دستمان گیر، ابوجهل نشویم.

 

خطاب به ... در مورد تسلیت‌نامه نویسی:

چنین می‌نُماید که این دهوند داراب‌کلا، حاضر است چنان وقت بگذارد که برای یک تسلیت که باید ساده و همه‌فهم باشد و مرسوم رسم عقلا، نوشتاری بنویسد که با فراخوان فُحول علما و دانشمندان و خردورزان و حتی جَفْردانان و رَمل‌بازان و بالاتر از آن مرتاضان هندوستان و شاید سِحردانان جیحون تا سیحون و لاجرم جادوو‌جمبل‌گرایان بادیه‌ی ترکستان، باز هم عاجز بمانند که آقای سید علی‌اصغر شفیعی دارابی در یک تسلیت‌نامه برای حاجیه زهرا رجبی، آن مادر پیرِ ساده و پارسا و مردمی و محبوب دل اهالی داراب‌کلا، چه نوشته است؟! آیا او بهتر نمی‌بیند ساده بنویسد و به‌اندازه که خواننده به جای آن که بفهمد، تازه می‌خواهد بداند که نمی‌فهمد؟ مگر هدف از نوشتن فهماندن و رساندن نیست؟ پس چرا متن، پیام را به خواننده نمی‌رساند؟! حمورابی بابِل را می‌فهمم! ولی این تسلیت درگذشت زهرا رجبی را، نه، چرا؟ این‌همه وقتی که برای چنین متن‌ها صرف می‌شود (که البته در حد عادی‌اش لازم و بر پایه‌ی اخلاق و سنن ملی و دینی است) اگر برای پرسش پیشخوان می‌شد، بهتر می‌بود. خیلی زور زدم تا بدانم متن را فهمیدم یا نه. مثلاً اینا:

با درگذشت مادر محترم زهرا رجبی به روایت آقای سید علی‌اصغر شفیعی، «روح در کالبد تمام کائنات، منجمد» شد.

با درگذشت مادر محترم زهرا رجبی به روایت آقای سید علی‌اصغر شفیعی، «سینه پردرد تمام فصل ها، قشون می کشد»

با درگذشت مادر محترم زهرا رجبی به روایت آقای سید علی‌اصغر شفیعی، «رنگی که در پهنه نفیر سوزناک زمستان فرو می ریخت!»

 

آقا باور بفرما من نفهمیدم این تسلیت و ربط را. چه می‌شود از گنجینه‌ی ناتمام ادبیات فارسی واژگان و جملاتی بیافرینیم که با خواندن آن مثل آن کشیده‌خورده‌ی داخل دعوا، سَرتوسَرتو نرویم. آدم خیال می‌کند تمام موجودات هستی یکباره فوت کردند؛ که این تسلیت از طرف مقام شامخ صادر شد. حتی ابن سینا و ابو هُریره‌ و ابودرداء هم بیایند نمی‌فهمند این تسلیت چیست، شاید هم افلاطون و فروید و فردید هم به عجز بیایند. در پایان درگذشت این مادر محترم را به خاندان غلامی‌ها، رجبی‌ها، هاشمی‌ها و بالامحلی‌ها و اقوام دیگرش و علاقه‌مندانش تسلیت می‌گویم. خدا بیامرزدشان.

 

جناب آقای... سلام درود به قلمت. درست رفتی روی اصل مطلب. البته برای عده‌ای هم ترک سفره سخته و هم ترک دنیا. آیت‌الله جوادی آملی ۲۵ سال پیش خوب گفته که منظور از دنیازدگی بعنی فرعون‌نشدن. وگرنه اصل دنیا که مزرعه است و کشتزار بشریت. شما و خودم و خوانندگان را سر سفره‌ی جمله‌ای شگفت‌انگیز از امام علی ع در نهج‌البلاغه میهمان می‌کنم:

 

«شما را به رهاکردن این دنیا توصیه می‌کنم، دنیایی که شما را رها می‌کند...»

 

معلوم است که مولا ع از دنیایی سخن می‌گوید که به قول عامه‌ی مردم: دنیا وفا ندارد. با تشکر وافر از نظرات پرباری که زحمت می‌کشید. نیما و اسپینوزا را هم به جناس وزنی! بردید. عالی. یوش هنوز نرفتم، اما لاویج و ملاکلا چرا..

 

 در مورد نام نبردن لفظ امام خمینی

 

۱. نام‌بردن اسم شخصیت‌های محترم با نام معمول‌شده‌ی آن، امری طبیعی و بر پایه‌ی نزاکت در گفتار و ادب در بیان است. و هرچه این آداب بیشتر رعایت شود، بهتر لایه‌ی فرهنگ و تمدن دیرین ایران نمایان می‌گردد.

 

۲. هر شهروند آزاد است اسم افراد شهیر و عادی را با همان عنوان شناسنامه یا شهرتش صدا بزند یا بنویسد و بگوید. زیرا اسم‌ها امر اعتباری و قراردادی است.

 

۳. درباره‌ی امام خمینی هم، هر کس هر جور راحت است اسم ایشان را صدا بزند. چون ایشان مشهور به این اسامی‌اند:

 

حاج‌آقاروح‌الله که مخصوص عصر بروجردی بود.

 

آقاخمینی، عصر خفقان شاهی و تبعید.

 

«خمینی»، اسم خودمونی میان مردم و البته نیز با نیت تخفیف در میان ساواک و عوامل شاه، و حتی پاره‌ای از علما و روحانیون مخالف او در حوزه تا وی را از اعتبار بیندازند.

 

آیت‌الله‌العظمی خمینی، مال دوره‌ای که بحث مرجعیت پس از رحلت بروجردی مطرح شده بود.

 

امام خمینی، که نخستین بار علامه محمدرضا حکیمی این عنوان را در کتابش ذکر کرد، و سپس در جامعه جاری شد و در قانون اساسی تصویب گردید و اما آقای حسن روحانی مدعی‌ست این او بوده که در یک سخنرانی این نام و عنوان را رایج کرد.

 

بنیانگذار جمهوری اسلامی، این عنوان هم عنوان رسمی است و هم مورد مصرف کسانی است که بنا دارند هم پرهیز کنند که عنوان «امام» را برای ایشان بکار ببنند و هم دوست ندارند نام دیگری را مصرف کنند که طرف مقابل فکر نکند با امام خمینی زاویه پیدا کرده است و قصد تخفیف دارد. و حتی گاه برای کاستن از شأن امام خمینی و یا مبارزه‌طلبی، این نام رسمی را جایگزین می‌کند.

 

البته مرز این عناوین با کسانی که با واژه‌های جسارت‌آمیز مثل «دژخیم» و ...، عصبانیت و نفرت و خشونت خود را ظاهر می‌کنند، جداست.

 

نتیجه و نکته:

 

نتیجه: هر کس به دلخواه خود با هر کدام خواست نام ببرد، آزاد است، اما بداند انتخاب هر کدام ازین عنوان‌ها خواه‌ناخواه با خود بار معنایی را نزد شنونده و خواننده حمل می‌کند.

 

نکته: امام خمینی یک نام جاافتاده برای ایشان است و حتی مصوب قانون اساسی کشور است، و این امری طبیعی‌ست، همان‌گونه که در پاکستان و هندوستان به تکیه می‌گویند «امام‌باره»، یا در لبنان به سیدموسی صدر گفتند امام موسی صدر. یا رهبر معنوی تبت را می‌گویند دالایی‌لاما.

 

لذا پرهیز از پیشوند امام برای «امام خمینی» آزاد است، اما اینان البته در برخی جاها گیر می‌کنند: مثلاً در تلفظ فرودگاه امام خمینی، بیمارستان امام خمینی، خیابان امام خمینی، و ... که در ادبیات نامگذاری درج شده است. حذف «امام» در این موارد، تصرف در اسم خاص مصوب آن مکان‌هاست. پس؛ برای همه آزادی قائل باشیم که امام خمینی را به هر نامی که مشهور بودند، بخوانند. ولی هر فرد بداند وقتی در افواه و انظار لفظ «امام» را برمی‌دارد، در واقع خود را پیشاپیش به داوری انداخته است.

 

نظر من این است معقول است انسان اسم رایح هر فرد را بگوید، خواست نگوید، لااقل ادب را رعایت کند پیشوند «آقا» را که جزو افتخارآمیز ادب پارسی‌زبان‌هاست، بر سر اسم بیاورد. تردید ندارم در میان جامعه، هستند تعدادی شهروند ایرانی که به همان مقدار روی عنوان معنوی و دینی و شیعی لفط «امام» ابا دارند، روی آوردن نام «آریامهر» و «اعلی‌حضرت پهلوی» اشتیاق دارند. همان پهلوی که از لغات عربی تنفر داشت، برای خود از لغتی عربی عنوان تشریفاتی دوخت.

 

در آخر سلام می‌کنم به امام خمینی -رهبر کبیر انقلاب اسلامی- که به ما اسلام حقیقی را آموخت، بیدارمان کرد، عرفان و سیاست و اخلاق به روی‌مان گشود. و خود را «خادم» می‌دانست نه هیچ عنوان و مقام و القاب.

 

سلام به نام خدا وقتی شما مسئله‌ای را تبدیل به پیام می‌کنید، تردید به خود راه نمی‌دهم که باید موضوع، موضوع مهمی بوده باشد که جناب استاد بر آن داشته است که آن را ارسال نماید. که به‌یقین در آن یا عبرت نهفته است، یا هشدار، یا انذار، و یا وعظ و اندرز و اِخبار. همه‌ی اینها یعنی درس.

 
شما را مردم داراب‌کلا به همراه خانواده‌هایشان می‌شناسند، یعنی نامتان در درون خانواده‌ها حک شد. من وقتی برخی از متون شما را می‌دهم خانمم مطالعه کند می‌گوید چه خوب به دانش قرآن آگاه است.
 
وقتی دوستان بنده در صحن مدرسه از حضور شما این‌همه اظهار شعف می‌کنند، یقین بدانید شعار نمی‌دهند. راست می‌گویند. من که به شما به دیده‌ی ذاکری که عرفان و عشق دارد به اهل بیت ع می‌نگرم و در وجودتان سطح وسیعی از اندیشه و اخلاص می‌بینم.
 
یاد آن سال‌ها به خیر که وقتی دوستان خبر می‌دادند از قم خودت را به محل برسان که مراسم داریم با حضور قلی‌تبار. از آنان به یک اشاره و از من به سر دویدن.
 
شما یک سرمایه‌ی معنوی هستید. هم ما و هم شما موظف به حراست ازین منزلت شماییم. قوا انفُسکم و ... .
 
با احترام
 
سلام جناب احوال شما؟ تهران بارانه؟ اما بعد شما چون وکیل هستید، بهتر از بنده متون را می‌شناسید و به قول شما علمای فن: تدقیق می‌کنید. بله، درسته. در مورد امام علی ع هم همین قضیه جاری است. مثلاً شیعه هم امام علی ع می‌گوید و هم حضرت علی ع ، اما پاره‌ای افراد، لفظ «امام» را برای امام علی ع بکار نمی‌گیرند و فقط حضرت علی می‌گویند. و این کاملاً طبیعی است. بنابراین وقتی برای نامبردن اسم علی ع این آزادی را قائلیم که هر کس هر طور خواست نام مولا ع را صدا بزند، با هر نوع احترام، به طریق اولیٰ برای امام خمینی هم چنین است. من نظرم را در میانبحث بین مهندس سیدباقر و شیخ مالک، شفاف گفتم. هر شهروند هر طور راحت است صدا بزند. اونایی هم که با جسارت و ناسزا اسم ایشان صدا می‌زنند، ازین مسئله جداست. در واقع این بحث، تقابل نیست، تبادل است که همان غُلغل قنات در فکرت است. من هم سپاس و خوشحال ازین هم‌بحثی.
 
نه جناب شیخ مالک؛ انقلاب اسلامی چنان انقلابی کامل بود، که دیگر ایجاد هیچ انقلابی لازم نیست، حتی در مدرسه فکرت ! بگذار کشکولی بگم بهتر درد کند ! :
 
من که تزم نه تز جناح چپ است، نه جناح راست که هر دو جناح کاری کردند که انقلاب عزیز ما را بسیار آسیب زدند، که مشغولیم التیامش بخشیم و زخمش را پانسمان کنیم و جرحش را عمل. به نظر من، نه انحصار راست جواب می‌دهد، نه انقلاب اصلاح‌وش چپ! تز من ساده است و برگرفته از دین اسلام و میهن‌مان ایران: همانی که دبستان آموختم، نمی‌دانم کلاس چندم، از مرحوم عباس یمینی شریف:
 
«دست به دست هم دهیم به مهر
میهن خویش را کنیم آباد»
 
همان اصل اتحاد و وحدت و حبل‌الله قرآن.
 
متن و حاشیه _ ۵
 
متن _  "کیومرث اشتریان، استاد علوم سیاسی دانشگاه تهران گفت: انقلاب زرد انقلاب غریزه است، انقلاب جهالت است، انقلاب آن دسته از توده است که فاش می‌گوید که مغرور به فساد خویش است... انقلاب زرد اساسا ضد فرهنگ، ضد تاریخ، ضد ارزش، ضد هنجار و ضد هرگونه تفکر و ایدئولوژی سیاسی است؛ جامعه بر موج سرکش تمایلاتِ لحظه‌ای در شبکه‌های اجتماعی به هر سو روان خواهد شد.″
 
حاشیه _  دو دسته راه را برای انقلاب زرد هموار کردند،: ۱. قدرت حاکم که بیشتر بر اثر ناکارآمدی، بی‌برنامگی و نداشتن شایستگی «هیأت‌دولت‌»ها در حل مسائل مبتلابه مردم، جامعه را به سوی اعتراض هُل دادند. ۲. جریان اصلاحات که خود را سردمدار دگرگونی و بازسازی و نوسازی می‌خواند. اینان به دلیل پیرفکری، مشیء منتقدانه‌اش را به دست عناصر تندروان سپُرد و راه خود را به دست خود مسدود ساخت و در نتیجه، راه انقلاب زرد را گشود.
 
قابل توجه خوانندگان مشتاق صحن مدرسه فکرت:
با سلام و عرض ادب. اگر بتوانم، می‌خواهم سلسله‌نوشتار کوتاه داشته باشم در مورد مسائل سبک زندگی (ترکیب: نوین و سنتی) با عنوان «شایسته‌کاری» که تلاش خواهم کرد به یاری خدا شبانه، یک قسمت بنویسم. امشب اولین قسمت:
 
استاد حجت‌الاسلام باقریان سلام
فرمودید : «ولی هیچکس مجموع روایات را به عنوان یک کتاب کامل مدون نمی‌داند تا به عنوان یک کتاب درباره آن داوری شود، بلکه...» خواستم عرض کنم ۱.  اگر این تدوین صورت می‌گرفت معقول است یا صورت نگرفت؟ ۲. چرا هیچکس؟ در یهودیت «تلمود» مجموعه فتواهای فقیهان‌شان است که تا اکنون بالغ بر چند جلد کتاب شده است و مدون و قابل استناد.
 
 در رد سخن خانم وسمقی که معتقد است روایات وثاقت ندارد، پاسخ دادید که ما علم رجال داریم که صحیح‌بودن اسناد روایت را نشان می‌دهد. خواستم بگویم این رجال که معمولاً از آن صحبت می‌شود حتی بر خود حوزویان هم اسم‌شان و مرام و زندگی‌شان روشنِ روشن نیست، چه رسد برای متدینان.
 
متن و حاشیه _ ۶
 
متن _ خبر واصله: "مذاکره‌ی حسین امیرعبدالهیان و سرگئی لاوروف درباره‌ی فلفل‌دُلمه.″
 
حاشیه _ این سمنانی و اون ارمنی، هر دو صحبت‌کردن در فن دیپلماسی را بلدند؛ پس خاطرجمع باشیم و بریم روی یک مذاکره‌ی دیگر که خودم هم بودم: یک روزی -که زیاد دور نبود- از بالای گردنه‌ی گدوک (=دوک بزرگ) سرازیر شدم به سمت تهران. کمی که آمدم پایین‌تر، دیدم پلیس بیدار و اهل وجدان، جاده را از کمرِ سرازیری به قبل، بست. بالای از ۴۵ دقیقه بلکه بیشتر از حرکت بازایستادیم. که دُم ماشین شاید تا دَم‌زنون (پاتوق رانندگان سنگین که فقط چای می‌خورند و اُملت!) هم رسیده بود! پیش خود گفتم از راننده‌ی نیسان‌آبی بپرسم اینا خبر دارند چی شده؟ پیاده نشدم، تن می‌سوخت از سوز سرما، شیشه را کشیدم پایین، پرسیدنم یک طرف، جمع‌شدن پیشم یک طرف و شروع مذاکره یک طرف. گفت کامیون حامل پهِن واژگونی شد و جاده لیزِ لیزه، وازم که شد مواظب بووش سُر نخوری. هوا هم سردِ سرد. چه بلبشویی هم شد. اون‌یکی گفت: پهِن جویباره، پهِن جویباره. اون دیگری گفت نه، مال فلان شرکته. نفر بعدی نفس‌زنان از راه رسید و گفت گاوداری گرون فروخته و راننده داشت کلنجار می‌رفته چپ کرده. یکی هم گفت مردِ حسابی شو چرا راه می‌افتی خواب کلافه‌ات کنه؟ آخرش ما شدیم گیج و مات و مبهوت. عصر که رسیدم مقصد، زنگ زدم به یکی، که توی این امور داخل کاره، گفت مال ترکمن‌صحراست. می‌برند برای گل‌و‌گیاه تهران. گفتم: آهان! پس تهران پهِن شمال را هم به یغما می‌برَد. مذاکره به نفع پایتخت و به زیان مازندران ناتمام ماند. وقتی روی پشکل و پهن و سرگین گاو این‌همه قرائت وجود دارد، می‌خواستی سرِ فلفل‌دُلمه میان امیر و سرگئی قرائت و قیل‌وقال نباشد و وحدت برقرار باشد؟!
 
سلام وقتی شما مسئله‌ای را تبدیل به پیام می‌کنید، تردید به خود راه نمی‌دهم که باید موضوع، موضوع مهمی بوده باشد که جناب بر آن داشته است که آن را ارسال نماید. که به‌یقین در آن یا عبرت نهفته است، یا هشدار، یا انذار، و یا وعظ و اندرز و اِخبار. همه‌ی اینها یعنی درس. شما را مردم داراب‌کلا به همراه خانواده‌هایشان می‌شناسند، یعنی نامتان در درون خانواده‌ها حک شد. من وقتی برخی از متون شما را می‌دهم خانمم مطالعه کند می‌گوید چه خوب به دانش قرآن آگاه است. وقتی دوستان بنده در صحن مدرسه از حضور شما این‌همه اظهار شعف می‌کنند، یقین بدانید شعار نمی‌دهند. راست می‌گویند. من که به شما به دیده‌ی ذاکری که عرفان و عشق دارد به اهل بیت ع می‌نگرم و در وجودتان سطح وسیعی از اندیشه و اخلاص می‌بینم. یاد آن سال‌ها به خیر که وقتی دوستان خبر می‌دادند از قم خودت را به محل برسان که مراسم داریم با حضور قلی‌تبار. از آنان به یک اشاره و از من به سر دویدن. شما یک سرمایه‌ی معنوی هستید. هم ما و هم شما موظف به حراست ازین منزلت شماییم. قوا انفُسکم و ... . با احترام.
 
۲۹ دی ۱۴۰۰
 
هیأت، سیاست، مذهب
 
به نام خدا. سلام. در جامعه‌ی سیاسی مذهبی ایران، هیأت بر حزب برتری دارد. کمتر کسی به‌آسانی تن به عضویت در حزبی می‌دهد، اما کمتر کسی‌ست که به‌نحوی عضو یک هیأت یا نزدیک با هیأتی نباشد. هیأت‌ها کارکردهای مختلفی دارند: برپایی عزا، احیای اعیاد، کمک به مستمندان، قرض‌الحسنه، آموزش قرآن، برپایی دعا و زیارات، امداد، پیوست و پیوند خانوادگی و حتی توجه به امور جاری مملکت و مردم.
 
در دهه‌ی چهل که نهضت امام خمینی آغاز شد هیأت‌های مذهبی به نهضت پیوستند و کمک شایانی به روند مبارزه نمودند. به عنوان مثال حزب مؤتلفه‌ی اسلامی ترکیبی از هیأت‌های دسته‌ی حسینی بود که با ائتلاف همدیگر یک جریان سیاسی پدید آورده بودند و بازار تهران را به نهضت اسلامی و مبارزه با رژیم پهلوی متصل نگه می‌داشتند و در پیروزی نهضت نقش مهمی ایفا کردند. مرحومان شهیدان استاد مطهری و دکتر بهشتی و چند روحانی دیگر بر کار آنان اشراف و هدایت داشتند.
 
مثلاً اگر حزب «مؤتلفه‌ی اسلامی» بر اساس همان بینش و تفکر و تذکرات استاد مطهری و دکتر بهشتی پیش می‌آمد، امروزه حتی می‌توانست برترین جریان سیاسی ایران و تکیه‌گاه مورد وثوق همگان باشد. حیف که این جریان ریشه‌دار تاریخی مذهبی، با سهل‌انگاری یا افراط‌گرایی و یا افتادن در امور روزمرّه، توسط برخی به یک حزب درجه‌ی چندمِ وابسته به یک جناح فروکاسته شد. این حزب می‌توانست یک حزب فراگیر باشد که نشد. بگذرم.
 
منظور؟ منظور من این است که گفته باشم هیأت‌های مذهبی در ایران که بر اساس سنت احیای عزاداری عاشورا و پیروی از راه امام حسین ع شکل گرفت، در واقع با کمک نهضت امام خمینی نقش مدرنی در سیاست و مذهب ایفا کرد و کارکردی تأثیرگذار از خود بر جای گذاشت که اینک خبر ندارم هیأت‌ها بیشتر چه سمت‌وسویی دارند.
 
جناب آقای پاشا عرض سلام و ادب و تشکر از شما. بنده هم، از اجازت و رضایت شما خرسندم که قابل دانستید دعوت‌تان کنم. مدیریت مدرسه امید واثق می‌برَد که قدم و قلم شما جوشش و غُلغل دیگری برای قیل‌وقال‌های متفکرانه‌ی صحن فکرت باشد؛ که قنات تفکر و اندیشه‌ورزی‌ست. آمدن‌تان را گرامی می‌دارم. جا دارد از استاد رخ‌فروز برادر ارجمندم قدردانی کنم.
 
سلام فرموده بودید زیرنویس نمی‌گذارید تا خوانندگان و بینندگان برداشت خود را با قدرت فکرکردن بگویند. من هم اجابت می‌کنم می‌گویم: غریزه خطا نمی‌کند، چون عطایی از رب آفریدگار است و دست مُرّبی که آفریده بیش نیست، از تصرف در غریزه خالی‌ست؛ لذا پرنده به نعمت غریزه پازل را درست می‌چیند. ولی انسان با آن‌که از نعمت بالاتری چون اختیار و عقل برخوردار است، آن را از سرِ احساس یا لجاج یا هر ترجیح فوری دیگر، کنار می‌گذارد و خود را خلع سلاح می‌کند و لذا حاضر می‌شود حتی یک کیف حجیم را در شکاف کوچک هواپیما فرو کند که مثلاَ زیر نگاهش باشد و از سرقت و قاپیدن ایمن بماند. بارها در اتوبوس‌های برون‌شهری دیدم که مسافر به‌هیچ‌وجه حاضر نمی‌شود کیفش را که پر از خرت‌وپرت و خنزرپنزر است، در بوفه‌ی بار بگذارد، زور می‌گوید و می‌آورد زیر یا کنار صندلی. چه مکافات هم می‌کشد. مفید بود. تشکر.
 
سلام. نمی‌دانم آیا به لغتِ لولیدن هیچ‌وقت فکر کرده‌اید؟ نوعی حرکت است، نه به سمت پیش و نه به سمت پس. مثل جنبش حشره‌ای که دور خود می‌پیچد. خواستم بگویم با دیدن این صحنه‌ی تکان‌دهنده‌ی ملاقات این مادر عظیم‌الشأن با پیکر استخوان و پودر گوشت‌های بدن پاک شهیدش یاد موقعیتی می‌افتم که این لغت لولیدن می‌آفریند. با آن‌که می‌دانند پشتوانه‌ی این انقلاب پیکر و پیام شهیدان است، اما در خود می‌لولند و حقوق مردم را می‌مکند. آیا همین یک ملاقات مادر و فرزند کافی نیست که عبرت جست و دست از مکیدن و لولیدن برداشت. تا کی دور خود پیچیدن و تا کی حق مردم مکیدن. ممنونم که به میراث ملت پرداختی.
 
استاد عمادی با سلام و صبح‌به‌خیر به شما
استدلالات آن جناب را خواندم. من می‌خواهم یک لایه‌ی دیگر این رویداد پیچیده را به پیش بکشم. بر چه سندی این نظر رایج شده که مسلم بن عقیل آن لحظه چون به یاد سخن پیامبر ص افتاد به علامت هانی بن عروه در کشتن ابن زیاد بی‌اعتنا شد و از اقدامش عامدانه و عالمانه منصرف گردید؟ آیا این احتمال وجود ندارد مسلم در آن مخفیگاه عزمش به دلیل هجوم عوامل روحی روانی جزم نشد و از هدم یک تبهکار بازماند؟ مثلاً به جای موجه‌کردن پرهیز مسلم از کشتن عُبیدالله، علت اصلی را این بدانیم که حضرت مسلم در پشت پرده‌ی خانه، هراس کرد و خود را قادر به شمیشرکشیدن ندید.
 
نمی‌دانم درین حادثه‌ی خاص، نص وجود دارد یا نه، لذا چون از نص درین خبر بی‌خبرم، دست به برداشت شخصی می‌زنم و می‌گویم در آن موقعیت مسلم می‌بایست شمشیر می‌کشید چون کسی را می‌کشت که از بصره لشگر کشید به کوفه و قصدش هم محرز بود؛ کشتار مردم و جنگ احتمالی با امام حسین ع، لذا جناب مسلم، اگر ابن زیاد را به درَک اسفل می‌فرستاد مستوجب سرزنش نبود چون‌که در حقیقت یک دشمن بالفعل را از سر راه برمی‌داشت. پنهان نمی‌دارم گرچه اینک پشت اقدام مسلم، داستان اخلاق خلق شده است که آموزندگی دارد و شاهد مثال هم شد.
 
سلام بر مسلم که سفیر امام حسین ع بود و به زبان علمی امروزی آمده بود تا پیشاپیش جامعه را بشناسد و دست به رصد زند که خود، به هر علت و دلیلی پسر زیاد را در آن موقعیت مناسب نکشت، ولی همان ابن مرجانه او را به بدترین شیوه در موقعیت نامناسب شهید کرد؛ پرتاب دهشتناک از بالای عمارتِ امارت.
 
جناب شیخ مالک سلام و خداقوت به موضوع مبتلابه پرداختی، مال‌دوستی و مقام‌دوستی. شناخت مسئله را خوب مطرح کردید. از شما تشکر ویژه دارم که زحمت می‌کشید برای توصیه‌های اخلاقی. امابعد عرض کنم آیا به نظر شما مرحوم مجتهدی راه‌حل این معضل را هم می‌دانست و ارائه کرد؟ یک نکته هم بنده عرض کند خوب است: مال و مقام واقعاً جاذبه دارد در حد جاذبه‌ی زمین. شاید به علت همین جاذبه است که برخی از شیوخ و آقایان به اندازه‌ی تمام عمر جمهوری اسلامی پست و مقام را چنگ زدند و ازین حبل! دست برنمی‌دارند و حاضر نیستند به نسل جوان که هرگز، حتی به نسل میانه بسپرند. تازه همینان که تمام پست و مقام‌های کلیدی را تسخیر کردند، کلاس اخلاق برای کارکنان نهادها و ... هم می‌گذارند و مقام و جاه را تقبیح می‌کنند. الله اکبر.
 
جناب رخ‌فروز سلام
 
برادر ارجمندم آمدم زیر پست شعرت که بگویم عجب متاعی آوردی، نفیس و نافذ. این مصرع فروغی اما، فروغ شدید داشت و درخشندگی تام:
 
«یا خریدار خزف یا گوهر یک دانه باش»
 
خزَف یعنی هر چه سّفالینه باشد و ظرف و ظروفی که با گِل ساخته شده باشد؛ کنایه از هر چیز کم‌مایه و ارزان. اما گوهر که الماس درخشان است و ذات پاک انسان، بسیار گرانبهاء است و جوهره‌ی جان. والسلام.
 
جناب سلام متشکرم که از طریق قلم خود موارد مهمی از تاریخ کشور را به زیر تحلیل و نقد و نظر می‌بری. دیشب نشد پاسخ بدهم. با آن‌که شاه ارتشی مجهز ساخت، و علتش هم سیاست سد نفوذ آمریکا در برابر کمونیسم بود، اما ارتش وی سابقه‌ی جنگ و دفاع نداشت. البته منهای نیروفرستادن به عمان برای سرکوب کمونیست‌های ظفار. و نیز کمک به آمریکا در جنگ ویتنام و حتی تأمین بنزین جنگنده‌های آمریکایی که روی سر مردم ویتنام بی‌رحمانه بمب می‌ریختند چون آمریکا و شاه کمونیست‌ها را بزرگ‌ترین دشمن خود می‌دانستند. و نیز دخالت ارتش شاه در سیاست و ورود ارتشبد ازهاری به قدرت و ریاست دولت و سرکوب مردم در انقلاب ۱۳۵۷. البته همان ارتش با این عملکرد، در درون خود شهید قرنی و شهید صیاد هم پروراند. به‌هرحال دیدگاه و تحلیلت، از نگاه ما گذشت و آزادی شما را محترم می‌شمارم ولو آن که شما افسران ارتش شاه را بستایی.. من اما دیدگاهم این است شاه از ارتش یک نوکر و تحت سلطه‌ی مشاورین نظامی آمریکا ساخته بود و سران آن هم بدترین کارشان، گماردگی سربازان بود و فشل در برابر صدام. چون صدام در دوره‌ی شاه هم ایران را اذیت و آزار می‌کرد. با تشکر از شما.
 
 
استاد باقریان سلام ابتدا بسیار متشکرم که این قسمت هم، بحث نقد را با حوصله پیش بردید، حتی احساس می‌کنم روی آن وقت گذاشته و خلاصه‌ترش کرده‌اید. اما بعد؛
 
۱. خانم وسمقی به نظرم در آن عبارت، اصل هدایت‌بودن قرآن را نفی نکرد، بلکه جمله‌ای التزامی بکار برد و با قید «اگر» همراه کرد و اکتفا به آن را صحیح ندانست.
 
۲. با توجه به اصل قطعی تأکید پیامبر اکرم ص بر ثقلین (قرآن و عترت) چرا شیعه کنارش عقل و نیز اجماع (که فعلاً این موتور خاموش شد) را قرار داد؟ آیا این‌طور به نظر نمی‌رسد آوردن این منبع حشو است؟ چون خود قرآن و عترت (گفتار و کردار و تقریر) نیاز به تدبر دارد و عقل در آنجا شکوفا می‌شود. روشن نیست منبع عقل چرا آمده است؟ و در کجاها می‌توان به فراورده‌ی عقل اکتفا و اعتماد کرد. دایره‌ی آن روشن نیست.
 
۳. بحث را به «اختیار تکوینی» کشاندید که جالب بود. در دستگاه فکری شما عارضه‌ی انحراف برخی افراد به خاطر اختیار تکوینی بدتر است؟ یا بکارگیری مثلاً اجبار تشریعی جهت در امان‌کردن مردم به ایمان؟ به نظرم تشریع مجاز نمی‌سازد افراد در مقام تبلیغ دین، به اجبار یا تفتیش عقیده، متوسل و وارد شوند که حضرت‌عالی به‌درستی آیه‌ی ۲۹ کهف را مستند فرمودید. درود. بهره رساندید.
 
آقای قلی‌تبار سلام با تشکر از تراوشات قلمی آن دوست اهل بحث و نظر. مقدمات ورود به بحث و تبیین دیدگاه شما در ادامه و پرسش آخر شما، بر بنده جاذب افتاد. گرچه در صدر نوشتار مخاطب خودتان را روحانیون محترم و معزز این صحن قرار داده‌اید، اما بنده هم به وسع اندک خودم وسط بحث شما می‌پرم و پوزش هم می‌خواهم. پرسیدید:
 
«آیا کسی هست مدعی باشد احکام صادره در محاکم ما یا سیاست های حاکمان و جهت گیری های آنان "بما انزل الله" است؟ اگر نه به کدام جواز شرعی مستقرند و اگر آری به کدام نشانه؟»
 
پاسخ من این است:
 
اساساً این ادعا که جمهوری اسلامی ایران برای تطبیق با اسلام و به عبارتی اسلامیزه‌کردن جامعه (به زور یا با منطق) آمده است، از بیخ و بُن نادرست است؛ این سیسم خود را مکلف ساخته است به موجب اصل نظارت رسمی و قانونی شش فقیه نهاد شورای نگهبان، تنها نگذارد کشور مغایرت آشکار و جدی با اسلام داشته باشد، نه تطبیق نعل به نعل با اسلام و احکام آن. این از عهده‌ی آن ساقط است و حتی صلاحیت آن وجود ندارد، زیرا تشخیص "بما انزل الله" به حضور یا نظارت حیّ و حاضر معصوم ع مشروط است.
 
شاید همین باعث است علمای شیعه‌ی امامیه چندین دسته شوند و با کمال آزادی اندیشه، و حرمت‌نهادن به هم، معرکه‌آرا بیآرایند که بنده فقط چند تا را که در ذهنم فعلاً می‌بینم می‌گویم:
 
تز انجمن حجتیه، مرحوم حلبی، تز امور حسبیه، مرحوم خوئی. تز نظارت مراجع، آقای سیستانی. تز وکالت فقیه، مرحوم حائری. تز ولایت مقیده فقیه، مرحوم منتظری، تز ولایت مطلقه‌ی شعبه‌ی ولایت رسول‌الله ص توسط امام خمینی. تز جموهری دموکراتیک اسلامی، مرحوم مهدی بازرگان. تز مردم‌سالاری دینی، سیدمحمد خاتمی. تز جمهوری به مدیریت مردم، محمد مجتهد شبستری. تز مواظبت از شرع، مرحوم سیدمحمدرضا گلپایگانی که امام همیشه جانب تذکرات ایشان را داشت.
 
جناب آقای ...سلام و عصر به خیر/ از مباحثه‌ی عالمانه‌ی میان جناب‌عالی و استاد عمادی استفاده بردم. فضای قشنگی خلق شد. خواستم بگویم علاوه بر بهره، دو جا لازم به ارائه‌ی نظر دیدم و همچنین یک نکته به عنوان نظر کلی‌ام، که نمی‌خواهم ژرف واردش شوم:
 
۱. در عبارت مربوط به انسان عصر جدید که در آن حوالی فرمودید ″نیازمند تغییر در «برداشت‌»های سنتی است″ به نظرم به‌طور مطلق این‌طور نیست، اما مشروط چرا. لزوماً تطبیق، نباید تغییر در سنت باشد، زیرا ای‌بسا جاهایی انسان مدرن، چنان بد فکر می‌کند که چاره را باید در سنت جست و نیاکان کردند.
 
۲. «طرف نهادهای جهانی» را فرمودید که کاربردهای غیر آنچه مرقوم کردید را ترور تلقی می‌کنند. در اینجا سخن شما به لحاظ تئوریک درست است، ولی در عالم واقع، خلاف آن جریان دارد. مثال واضح آن اسرائیل است که بر مبنای تعریف این رژیم هر عمل و توانایی‌یی از هر شخص و دولت یا سازمان‌های مدنی که هستی حکومت اسرائیل را تهدید کند، مستوجب نابودی به هر طریق ممکن است، مثل ترور دانشمندان علمی ایران و ... . نمونه‌ی آخرش، آبسرد. اما ترورهای دولتی این رژیم از زیر سبیل قدرت‌ها و نهادهای جهانی رد می‌شود و لذا خود را ایمن از مؤاخذه‌ی بین‌المللی می‌بیند. پس گزاره‌ی شما کامل نیست.
 
نکته‌ی کلی‌ام:
 
ترور پیچیده‌تر از تصور و حکم واحد است. در ظرف زمان و مکان دائم متغیر است. سه سازمان مؤتلفه، چریک‌ها و مجاهدین خلق در زمان شاه، اقداماتشان در ترور ستوده تلقی می‌شد. و شاید یکی از آنها، هنوز هم گام عملی‌فکری و راهبردی خود را به همان اتخاد مشیئ عصر شاه مجاز و حتی اولیٰ می‌داند. منظورم این است، بشر زیر تعریف واحدی از ماهیت ترور نمی‌رود. این لفظ، شناورترین لفظ سیاسی در حیات بشر است. مثلاً قتل‌های زنجیره‌ای عصر خاتمی را ترور می‌دانند که ترور هم بود بلکه جنایت و ایجاد رعب با پیوست نادرست به قاعده‌ی نصر به مدد رعب. اما شهادت دانشمندان علمی ایران را ترور نمی‌دانند که ذخیره‌ی استراتژیک کشور بودند. بگذرم. ممنونم.
 
جناب پاشا سلام و شب به خیر به شما
پس خلاصه‌ی پند بهلول به شیخ جُنیدی به برداشت بنده این می‌شود جناب حاج مصطفی ذاکر خاندان آل عبا ع:
 
در طعام‌خوردن، لقمه‌ی حرام قورت‌ندادن.
در سخن‌گفتن، بیهودگی و هرزگی منتشرنکردن.
در خوابیدن، دل از بغض و حَقد و حسد تهی‌ساختن.
 
این تنظیم از نوشته‌ی خودتان بود آقای پاشا؟ اگر آره، عالی، اگر نه، کپی‌ارسال‌کردن درین صحن ممنوع است و اگر هم خیلی لازم دیده شد، باید فشرده‌ای از آن تنظیم شود. متشکرم. داستان دلکشی بود.
 
آقای قلی‌تبار ابتدا تشکر که بحث را دامنگستر کردید. اما در داخل جواب‌تان استفهام نمودید که پاسخ نظری من این است:
 
از نظر بنده همان تز امام که حکومت را مسدود و بسته در احکام اولیه‌ی اسلام نمی‌داند، اندیشه‌ی مدرن است که فلسفه‌ی سیاسی امام مبتنی بر فقه پویا و اتکا به روش فقه جواهری بود که دو عنصر زمان و مکان در آن مداخلیت بالایی دارد. چنین نگاهی به حکومت جهت گره‌گشایی کار ملت و مدیریت جامعه برای ایجاد تمدن و رشد، علامت آشکار همان مغایرت نداشتن است، نه تطبیق موبه‌مو. اتفاقاً تفکر سیاسی و نظریه‌ی حکومتی امام، گذار احتیاط‌آمیر از شرع به عرف است. و توجه به اصل حفظ نظام در برابر دشمنان؛ تا با رخنه در آن، حکومت را از درون پوک و پوچ نکنند. دلیل روشن است: هر حکومتی جایگزین جمهوری اسلامی، به زعم و حتم امام، ممکن است نه به اصل حداقلی مغایرت‌نداشتن با اسلام پایبند باشد و نه اساساً اهل تطبیق باشد و شاید هم متضاد و معارض. پس نظام از نظر امام از اوجب واجبات است. که حرف «از» نشانگر شرطی‌بودن است که در کنار اوجب‌ها قرار می‌گیرد. درود.
 
حسن حسن‌زاده آملی:
بیا در کهف قرآن ای برادر
ببین احوال انسان را سراسر
 
صحیح. موافقم. امری که در آن نشاط روح و روان به اوج می‌رسد. در سیره‌ی نبوی ص نیز، گرایش به مناظره و حلقه‌ی علمی خیلی درخشان دیده می‌شود. خوبی این صحن این است، هر عضوی ترجیحات فکری خود را به صحنه می‌آورد و در بحث‌های سایرین ورود می‌کند. بنده مطالب شما را نه تصدیع که تصریح می‌دانم. همواره بنده را آماده برای فهمیدن بیشتر بدان استاد.
 
علامه طباطبایی می‌گفتند که «نمی‌دانم‌هایم» خیلی بیشتر از «می‌دانم‌هایم» است. پس شما معلم ارزشمند و محترم با نوشتن‌های خود نمی‌دانم‌های حقیر را کمتر می‌کنید و ازین‌رو مدیون و ممنونم.
 
انبارگردانی ذهن هم ترکیب بدیعی بود. درود و ملتمس دعا.
 
من پس مقداری روی اصل تناقض بگویم. چون جناب مسعود مفهوم تناقض را آورد.
تناقض در ساده‌ترین مثال. مثلاً بگوییم،
عیش فقرا. اساساً فقیران عیش ندارند، این تناقض است چون محور تناقص، «سازگارنبودن» است. یا مثلاً بگوییم، فلانی کو؟ جواب بشنویم: او در حال انجام غسل ارتماسی و ترتیبی‌ست! خب چون در غسل ارتماسی ترتیب وجود ندارد، به‌تدریج باید رفت زیر آب و به فتوای امام در رساله‌ی عملیه بهتر است یکباره بروند زیر آب. خب این مثال را زدم تا تناقض را به زبان ساده بیان کنم. یعنی وجود ناسازگاری میان دو چیز. شما ثابت نمی‌کنید که میان دو رفتن جوادی و رئیسی به مسکو و کرملین چه ناسازگاری وجود دارد؟ تحلیل و توصیف که اثبات تناقض نیست. درود.
 
جواب بوعلی در آن رباعی سنگین و کنایه‌انگیز، مُهر ختم زد بر حربه‌ی تکفیر بی‌دلیل. تا جایی‌که در یاد حقیر مانده، عامل اصلی تکفیر به ستیزه‌های خونین «رِدّه» برمی‌گردد که خلیفه‌ی یکم، به بازگشت‌کنندگان از وی! یا دین، عنوان رده داد که همان تکفیر بود. البته ممکن است واقعاً برخی برگشته بودند به آئین قبل جاهلیت. اما جالب بود استدلال شهید مطهری، چون گرانیگاه تکفیر را زد؛ به بی‌دینی متهم می‌کنند، چون دینداری افراد ممکن است راحت و آسان بر مردم اثبات نشود، برخلاف بی‌سوادی، یا بی‌اخلاقی که نزد مردم پیداست و کمتر قابل انکار.
 
جالب‌تر این‌که بگویم خود مطهری هم تکفیر ظریفی شده بود از سوی خشک‌مقدسان حوزه: او از تهران می‌آمد حوزه‌ی قم درس می‌داد و برمی‌گشت تهران، دیدند پایش نعلین نیست و کفش است. گفتند ای امان! ای امان مطهری کفش می‌پوشد، نه نعلین! یعنی فاتحه‌ی اسلام را باید خواند! بگذرم و ممنون استاد قلی‌تبار که خوب ما را به موارد ناب میهمان می‌کنید و بر طعام علم می‌نشانیدمان.
 
متن و حاشیه _ ۷
 
متن _ تسنیم تحلیل نوشته که «امیرعبداللهیان در قطر با شبکه‌ی الجزیره گفتته "ما در سیاست خارجی متوازن، رابطه با غرب و شرق را همزمان دیده‌ایم، این‌که برخی ما را متهم می‌کنند که شما فقط به‌دنبال رابطه با روسیه و چین هستید و رابطه با غرب را نمی‌خواهید، یک اتهام و حرف نادرستی است."
 
حاشیه _ سیاست «نه شرقی، نه غربی» نادرست است. بر اساس منافع ملی می‌توان چهار وجه سیاست داشت: ۱. اگر لازم بود «با شرقی، نه غربی». ۲. ولی اگر منافع ایجاب کرد «نه شرقی، با غربی». ۳. حتی اگر خیلی هم جهان نرمال بود «با شرقی، با غربی». ۴. از سوی دیگر وقتی اوضاع جهان قمردرعقرب هم بود به طریق اولی باز هم «هم شرقی، هم غربی». در همه‌ی چهار وجه مهم منفعت کشور و ملت است، نه سلطه‌پذیری. منظور مردم در اول انقلاب ازین شعار این بود که دو بلوک شرق و غرب آن زمان بر ما سلطه نیابند. وگرنه باقی‌ماندن بر این شعار به معنای مطلق آن، نوعی انجماد و انزواست. و امام مصلحت نظام را وارد ساختار قدرت کرد تا به بن‌بست نخوریم.
 
۳۰ دی ۱۴۰۰
 
جناب سلام صیح آن دوست به خیر و خوبی. متشکرم از جواب آن جناب به بنده. اما چون در یک بند، سخن از شهید ابراهیم عباسیان از شهدای اولیه‌ی روستای داراب‌کلا به میان آوردید، نیاز به تصحیح سخن شما دیدم که بگویم بحث بنده و شما بر سر ارتش شاه بود، اما شهید عباسیان سرباز ارتش جمهوری اسلامی بود در اوائل دهه‌ی شصت که در دفاع مقدس به مقام مقدس شهادت نائل آمد. بنابرین تذکر شما درین‌باره، مرتبط به بحث نبود. حتی آنجا هم که شهیدان قرنی و صیاد را به عنوان شاهد مثال بیّن، اسم بردم، به‌صرااحت در متن معلوم است که منظورم این بود این دو، مصداق کسانی‌اند که در ارتش شاه بودند ولی خودساخته و مبارز علیه‌ی شاه شدند. یعنی خواستم روشن کرده باشم با آن‌که ارتش شاه آن خصائص را داشت اما چنین انسان‌هایی هم در درون خود داشت. اما گویا شما با آن بند، به لحاظ زمانی و مفهومی میان ارتش در دوره‌ی شاه و ارتش در عصر جمهوری اسلامی ادغام صورت دادید که به لحاظ منطقی خَلط مبحث تلقی می‌شود
 
ذکر برخی از ضعف‌های ارتش شاه در قلم من، برای این بود که بگویم شاه، ارتش را برای آن کارها می‌خواست. وگرنه همان ارتش که تا آخرین روزها به روی مردم و انقلابیون آتش می‌گشود مثل ۱۷ شهریور ۱۳۵۷، سرانجام اما بیشترشان به انقلاب پیوسته و از رژیم پهلوی اِعراض کرده بودند و حتی امام در برابر کسانی که به انحلال و فروپاشی کامل ارتش شاه اصرار می‌ورزیدند، ایستاد و از همان ارتش یک ارتش مکتبی ساخت که دفاع مقدس خدمت بزرگی به کشور کرد و اینک هم در خدمت وطن و دین است و حتی گاه در جامعه  از آنها بیشتر از سپاه یاد می‌شود.
 
علت میانبحث شما و بنده هم روی نکته‌ای بود که شما از سران و افسران بلندپایه‌ی ارتش که پس از انقلاب (بنا بر هر علت و پرونده‌ای) اعدام شدند، به عنوان «شهید» یاد کردید که من آمدم زیر پست‌تان و گفتم، فکر می‌کنم لفظ شهید برای خود فلسفه دارد. در پایان از نصیحت‌ها و انتظارات قشنگ و خالصانه‌ای که آخر متن به بنده کردید، کمال تشکر را دارم و خیلی هم متشکرم که مرا لایق هم‌بحث خود می‌دانید. درود عبدالله.
 
برادرم حاج‌آقا رخ‌فروز سلام و عرض ارادت و آرزوی صبحی دل‌انگیز پندی گران به ارمغان آوردید و زیبا بود. بنده هم متن شما را به نکته‌ای بسیارظریف از علامه طباطبایى پیوند می‌زنم. ایشان دلیل توکل را می‌گوید که من خلاصه‌اش را می‌نویسم، زیرا شما جناب رخ‌فروز بحث مهمی را مطرح و وارد صحن کرده‌اید که جای تشکر دارد. امید است این نوع مفاهیم که ارزش است و در کنار دانش ایستاده، بیشتر وارد صحن شود.
 
 از نظر مرحوم علامه نفوذ اراده و رسیدن به مقصود، یک سلسله عوامل روحى و نفسانى نیاز دارد و انسان وقتی وارد میدان مى‌شود با تعدادی عوامل روحى هم مواجه می‌شود که مانع از موفقیت اوست؛ مثل سستى اراده، تصمیم، ترس، عدم اطمینان، غم، اندوه، شتابزدگى، عدم تعادل، سفاهت، کم تجربگى و بدگمانى به علل و اسباب و ... . لذا در چنین زمانی، علامه معتقد است اگر انسان بر خداوند متعال توکل داشته باشد اراده‌اش قوى و عزمش راسخ مى‌گردد و موانع و مزاحمات روحى در برابر آن خنثى خواهد شد زیرا خدا مقام رب و پروردگاری دارد و حتی خداوند متعال شخص متوکل را با امدادهاى غیبى من حیث لایحتسب مدد مى‌رساند.
 
بسیار عالی اما محتاج توضیح. خواستم این سخن نیکوی رضوی را کمی امتداد بدهم که جناب استاد هم در یکی از نوحه‌ها بدان رهنمونان ساختید. از انسانِ محمدی، علوی، حسنی، حسینی، سجادی، باقری، صادقی، کاظمی، رضوی، جوادی، تقوی، نقوی، مهدوی یاد کرده بودید. (کمی با دخل و تصرف)
 
پس از خواندن این حدیث از کافی شیخ کلینی سری به گفته‌های حجت‌الاسلام محمدمهدی ماندگاری مشهدی زدم که زمانی، ماه‌ها بلکه سال‌ها در یک جایی، همدیگر را می‌دیدیم و اساساً فردی خوش‌مَشرب است و خوش‌خُلق و بشّاش که وقتی وی را از نزدیک می‌بینی، گویی هیچ‌وقت هیچ غمی در دل ندارد و هیچ کاستی و خیال خطیری در سر. نمی‌پرورد ایشان این قضیه‌ی حُسن توجه به خدا را خوب شرح کرده که سه تای آن را می‌نویسم:
 
از نظر وی اثرات حُسن ظن به خدا، یکی «مجاهدت» در زندگی است که انسان را در برابر وعده و وعید قوی و پایدار می‌کند. دیگری صبرورزیدن است، زیرا بردباری معامله‌ای بزرگ با خداکردن است و فرد را از شتاب بی‌خود بازمی‌دارد. سومی هم، «تکیه به پروردگار» است. که به نظرم آقای ماندگاری این سومی را از آن رو آورده که بگوید اتکا و اکتفا به خدا علامت عرفان درونی فرد است که به خداشناسی و خداترسی و خداپرستی وی منجر شده است. از شما جناب استاد قلی‌تبار متشکرم که این سفره‌ی خداشناسی را درین صحن پهن کردید. ملتمس دعا.
 
جناب دکتر ولی‌نژاد با عرض سلام و ابراز خوشحالی از نوشتن متنی رسا و جامع که هم آسیب‌شناسی کردید و هم مشخصات وضع مطلوب مالیات را مطرح نمودید. و هم متن جناب آقای قربانی را امتداد دادید و هم به درخواست جناب دکتر عارف‌زاده اجابت فرمودید. اینک با اینک مرا با مثال رابین هود و تحلیل عدالت، به یاد یک بزرگی انداختید، یاد شهید عالی جویباری، شهیدی عارف، پاک، خط امامی و بسیارخاکی. فرمانده‌ی ما در گردان مسلم‌بن‌عقیل در محور جُفیر. او روزی به کارگزینی سپاه ساری نوشته بود بخشی از حقوقم را بکاهید به مستضعفین بدهید، چون شالیزار دارم و گاوداری، درآمدم کفاف می‌کند.
 
چرا به یاد این شهید عالی‌مرتبه افتادم (که افتخار می‌کنم سال ۱۳۶۲ فرمانده‌ام بوده و باری در سنگر بر سرمان دست نوازش کشیده و روحیه داده بود) علت روشن است، چون وقتی انسان احساس عدالت کند، حاضر است از مال و جان خود هم بگذرد تا در راه بهتر و عمومی‌تر خرج شود و مستمندان جامعه هم از آن سهم ببرند. اساس زکات بر این پایه است که نیازمندان جامعه از محصولات متمکًنین سهمی ببرند و خمس هم بر همین پایه است -که اگر سادات که از نسل اهل بیت عصمت ع ریشه می‌گیرند و به ذوی‌القربی متصل‌اند- در جامعه دچار رنج زندگی نشوند که حیثیت این نسل شریف صدمه ببنید.
 
بیشترین درآمد دولت‌ها از اول تاریخ تا الان همین منبع مالیات و خراج و فدیه و هدیه و ... بوده است. امروزه دولت‌های مدرن هم بر پایه‌ی مالیات سر پا هستند و کمترین فرار مالیاتی و حتی خوداظهاری غلط، تعقیب قضایی سختی دربردارد.
 
پزشکان جامعه، قشر ویژه یا از دیگران سرتر و بهتر نیستند که برای خود قانونی منحصر بخواهند و امتیازات خاص. البته پنهان‌کردن درآمد مختص این صنف نیست. نظام پرداخت با کارت، مدتی‌ست رایج شد و همین ابزار مدرن، میزان درآمدها را عیان می‌کند، لذا فرار مالیاتی که جنبه‌ی عقلی برای هر فرد دارد امری رایج شده است. علت اصلی دو چیز است: ۱. رشد این برداشت که مسئولام نظام کنونی ایران معتمد نیستند و پول مالیات را در جای درست خرج نمی‌کنند هیچ، از آن به کیسه‌ی خودشان می‌زنند. ۲. علاقه به انباشت ثروت که هر چه از اوایل انقلاب به این‌سوتر آمدیم، میزان بی‌میلی به دنیا و درآمد و ثروت کاسته شد و دیگر داستان کسر از حقوق امثال شهید عالی به تاریخ و موزه پیوست و چیزی شگفت‌انگیز در لای خاطرات. به قول شما به نقل از بنده! بگذرم!
 
جناب آقای ... سلام از توضیحات جناب‌عالی متشکرم. بله، اساساً مالیات‌دادن مورد رضای هیچ‌کس نیست، هرچند جزو منابع تعطیل‌ناپذیر دولت‌هاست. اما مردم وقتی زکات می‌پردازند، یا خمس مالشان را پاک می‌کنند، یا سهم امام عج را نزد مراجع پرداخت می‌کنند و یا حتی صدقه‌ی روزانه از جیب به مستمند می‌دهند و یا حتی خیریه شرکت می‌کنند، احساس سبکی و خشنودی می‌کنند که چه کار نیکویی انجام دادند. ولی مالیات حقیقتاً انگار پول زور است. منِ پژوهشگر هم که تا می‌روم قراردادی را امضا بزنم، هنوز کار را آغاز نکرده مالیاتش درجا کسر می‌شود. بگذرم و مالیات پولی‌ست که به هرحال دولت‌ها از جیب ملت می‌گیرند تا خود را بچرخانند. و ای کاش پول مالیات صرف زیرساخت‌ها شود؛ اتوبان، ریل، بیمارستان، مدرسه، و نیز صرف مجامع رفاهی مردم: نمازخانه‌ی توراهی، تفرج‌گاه‌ها، ساحل دریا، استخر عمومی، شادی‌گاه‌ها و بوستان‌ها و حتی کتابخانه و ایستگاه‌های معنوی.
 
استاد حجت‌الاسلام باقریان با سلام و احترام و خداقوت
۱. آفرینش زمین با واژه‌ی «خلق» و برافراشتن کوه‌ها با کلمه‌ی «جعل» را اشاره کردید، که نکته‌ی جالب توجهی در آمد. برای بنده لذت داشت و بهره بردم. چون روی لغات خیلی تمرکز می‌کنم که زیر و بم آن را دریابم.
 
۲. مرحومان آیات علامه طباطبایی و محمدهادی معرفت که «یوم» را به معنای «دوره» گرفتند حقیقت مسئله را روشن‌تر کرد. بسیار باید فرد کودن باشد که لغت وسیع «یوم» را فقط به معنی روز (یعنی ۲۴ ساعت شب و روز) تقلیل دهد. این تذکر شما به خانم صدیقه وسمقی لازم بود و حق.
 
۳. در مورد برابری زن و مرد و مفهوم عدالت، اگر تا قیامت هم احتجاج کنید، عده‌ای از مَرکب حرف خود پیاده نمی‌شوند. خدا هم نعوذبالله نخواهد توانست اینان را قانع کند، زیرا اساساً حرفشان با عملشان نمی‌خواند. شعار برابری و حقوق زن می‌دهند، ولی بدترین سلطه‌گری را روی زن پیاده می‌کنند. همین غرب مدرن، زن را شیء و متاعی لوکس می‌بیند و نیز برهنگی و عریانی وی را هر چه بیشتر باشد و حساس‌تر، سودآورتر می‌داند. بله، وقتی سخن نص را نمی‌پذیرند، می‌خواهید دلیل‌آوری شما را باور کنند؟ اما بحث را خوب و آرام پیش بردید. تشکر دارم.
 
البته یک حاشیه هم بزنم. رفتار برخی در حکومت موجب شد بحث حقوق زن چه در بعد فردی و چه سیاسی، رونق گیرد و سیاسی شود و البته تبدیل به مطالبه که بعضاً حق هم هست.. مثلاً در نهادهای مجمع تشخیص مصلحت، شورای نگهبان، و حتی در جاهایی مثل جامعه مدرسین، جامعه روحانیت و مجمع روحانیون هم حتی بک زن نیست. بحث معنی «رجال» هم که، دامن زد به این موضوع. بگذرم.
 
نقب برین متن
جناب سید مجتبی رکاوندی با سلام و آرزوی سلامتی
ایراد بزرگی که از دید بنده بر این متن جناب رکاوندی وارد است، نه مربوط به محتوای آن (که این هم در جای خود، مشحون و انباشته از خطاهاست) بلکه از نظر سبک گفت‌وشنود وی است با مخاطبی جوان که وی برای تخفیفش، او را «پسر»! صدا می‌زند، چیزی شبیه بُنی در زبان لقمان ع؛ عحب همآوردی‌یی! ما هیچ نمی‌دانیم در کدام فضای گفتمانی و با چه عقبه و سبقه‌ای، و در چه شرایطی و بر سر چه مواردی با هم به مباحثه پرداختند، ولی ایشان عین همان را برای ما بازگو می‌کنند، بی‌آنکه رسم امانت نقل را رعایت فرمایند. ما گفتِ ایشان را درین متنِ سرشار از تعَب و تلاطم خواندیم، اما درست نمی‌بینیم که آن جوان به ایشان چه چیزی نگاشتند و چگونه وارد بحث شدند و چه حجت وسط کشیدند که جناب رکاوندی بی‌مقدمه، با خطاب او به «پسر» هم شخصیتش را تخفیف دادند و هم این‌همه برآشفتند. واقعاً آدم درمی‌مانَد این چه جور صحبت‌کردن با طرف بحث است؛ این‌همه آسمان و ریسمان؟! شگفتا! که آیا هدف بحث، دلیل و برهان بردن نزد مخاطب است و نمایاندن، یا «کورکاشِم» کردن؟!
 
اولین پیامم به گروه واتساپ «چراغ‌داران» جناب علی قلی‌تبار
 
سلام علیکم. از استاد ارجمند آقای قلی‌تبار تشکر وافر دارم که این بنده را به تالار چراغ‌داران دعوت فرمودند. ان‌شاءالله تعالی از انوار این چراغ‌داران که از ساحت قلم ساطع می‌شود، قبسات برگیرم و مشعل راهم کنم.
 
۳۰ دی ۱۴۰۰
ابراهیم طالبی دارابی دامنه
 
سلام بر شما
پاره‌آتش، همان شب که حضرت موسی ع در طور سینا دید و ... . شما نور و شعله‌ بدان که راه را روشن می‌کند. درود فراوان.
 
خانم دکتر آتنا طالبی دارابی با سلام و عرض ادب و خداقوت به شما. مطلب تخصصی شما را خواندم. خوشحالم که این ستون «هر آنچه که من می‌خوانم» را مثل دفعات پیشین ادامه دادید. درخواست دارم که همچنان استمرار ببخشید. خواستم بدانم وقتی بیشتر این مسائل، در دستگاه خیال فرد جولان دارد، شما چگونه از مرحله‌ی ظنّی به پله‌ی یقینی می‌رسید؟ آیا به آنچه در سیر مطالعات بالینی یا کتابخانه‌ای برآورد می‌کنید، اعتماد راسخ دارید؟ با نه، همچنان خود را در احتمالات جایگزین، شناور نگه می‌دارید تا دقیقاً به ساحل یقین برسید؟
 
 راستی! همه‌ی اینها از پرونده‌ی پژوهش «A» است که در زیر ردیف کرده‌اید؟ یا نه سرفصل کارت است؟ متشکرم، گرچه تخصص شما را باید با تفکر بیشتر بفهمم، اما همین‌مقدار که از متنت، درک مطلب داشتم،. راضی‌ام. امید است سرمایه‌خوردگی هیچ انسانی از زُکام‌بودن دماغی و جسمانی به سرمایه‌خوردگی به قول شما روحی و روان‌پریشی نرسد. موفق باشید.
 

جناب حاج شیخ جوادآقا آفاقی
با سلام و شب به خیر به جناب‌عالی. با این تذکار نیکوی شما به جناب رکاوندی، لازم می‌بینم باز نیز نکاتی عرض کنم: به نظر بنده تا حدی بر معلوم گشت، که جناب سید مجتبی رکاوندی بر الفظ و ادبیات خود کنترل ندارند و تقریباً به سبک «هر چه پیش آمد و خوش آمد» حرف می‌زنند وگرنه وقتی کسی که قلم به دست می‌گیرد (که قرآن بدان سوگند خورد) و حتی در کُرسی خطابه می‌نشیند و فیلمش را انتشار می‌دهد، لزوماً باید پیش از هر چیز به شعور و حرمت و کرامت فطری مخاطب فکر کند. چطور کسی می‌تواند با جمله‌ی «سیاست ما عین دیانت ماستِ» یک عالم دینی بازی کند و برابر شعار تاریخی آن شهید راه مبارزه با استبداد رضاخانی، شعارک! «سیاست عین نجاست» را بسازد ؟! آیا ایشان فکر کردند که پس چرا امام علی ع و پیشتر از آن پیامبر خاتم ص و حتی باز دیرینه‌تر از آنان داوود و سلیمان علیها السلام در سیاست وارد شدند و حکومت تشکیل دادند. آدم باید به خود بلرزد این‌جور حرف‌های مفت و سست بسازد. لابد متنبه می‌شود. چون ایشان گویا مخاطب ندارد و یا اگر دارد چنان غضبناک می‌نویسد که مخاطب را به ده‌ها فرسخ می‌تارانَد. ان‌شاءالله ادبیاتشان به ادبیات ساده و رسا و سالم تغییر کند.

در پایان از جناب‌عالی استاد محترم و روحانی بااخلاق و یادگار منزه مرحوم حاج‌آقا آفافی متشکرم و امید است بیشتر در صحن حاضر شوید.

 

متن و حاشیه _ ۸
 

متن _  ″ چون نام ترکیه با اسم فعلی به معنی «یک فرد احمق و سفیه است و چیزی که به‌شدت شکست‌خورده»، رجب‌طیب اردوغان «Türkiye» را به جای واژه turkey به سازمان ملل پیشنهاد کرده تا نام ترکیه تغییر کند.

 

حاشیه _ به گوش زن‌ستیزان در ایران نیفتد که به فکر تغییر نام ایران بیفتند. چون ایران هم نام خانم‌هاست: «ایران‌خانم» و اسن دخترها: «ایراندخت».
 

در پاسخ به طرح این معضل اخلاقی که جناب دکتر عارف‌زاده پیش کشیدند، بنده نگاهم را بیان می‌کنم: با عرض سلام به جناب دکتر و خداقوت.

 

۱. از آنجا که دکتر عارف‌زاده در محیط‌ها و میادین مورد نظر طبابت و جراحی می‌کنند، در اصالت این معضل نمی‌توان خدشه وارد کرد.

 

۲. از سوی دیگر ایشان برای من انسانی معتمد و باشرافت هستند، پس طرح این معضل و جُنحه‌ی اخلاقی یک پدیده‌ی اجتماعی است.

 

۳. ایشان تعمیم ندادند. قید «گه‌گاه» را آوردند و «برخی» را که هم تخصیص می‌زند زمان‌های خاص را و هم افراد خاص خاطی را؛ پس بدیهی است هرگز ایشان دامن همه‌ی پرستاران به این معضل نیالودند که مستوجب سرزنش باشند و نکوهش.

 

۴. به‌هرحال، بزه و خلاف اخلاق همه‌ی محیط‌ها را تهدید کرده و می‌کند؛ بیمارستا‌ها و برخی از آن‌ها استثنا نیست و جزیره‌ای جدا از جامعه هم نیستند. مگر نشنیدیم از خیلی از جاهای تقریباً مقدس، مثل کلیسا، آن‌همه کارهای دون شأن کشیش صورت گرفت؟ پس در یک محیط این‌چنینی هم که کثیری از افراد مستأصل‌اند و درگیر کار درمان، ممکن است به دام شیادی در لباس پرستار بیفتند که ارتکاب چنین بزهی هرگز به حساب شرافتمندان این صنف نمی‌آید.

 

۵. برخی از پرستاران در محیط کار، بسیار تندمزاج هستند و بداخلاق، آیا درین مسئله مگر تعمیم می‌دهیم؟ نه، ای بسا پرستارانی باشند که تا مرز انسان‌های فرشته، خود را پیش بردند.

 

۶. این مسئله نیازمند حل است، نه منحل‌کردن موضوع. باید چنان آموزه‌های دینی، معنوی و انسانی و تمدنی و حتی عوامل مادی رفاه و آسایش تمهید شود که چنین چیزی کمتر و به‌ندرت دامن این محیط را بگیرد.

 

۷. از طرح مسئله هراس نکنیم، مهم هم‌اندیشی و سپس انتشار الگوی بهتر زیستن در مجاری جامعه است که هر یک از ما می‌توانیم به وسعت وجودی خود در ساختن خود و جامعه مؤثر واقع شویم. با پوزش. زیاد نوشتم.

 

متن دکتر عارف‌زاده:

درود فراوان بشما. از بخشی که بمن لطف داشتید که بگذریم،بسیار منصفانه و کارشناسانه فرمودید و نکات فنی و کاوشگرانه را درج کردید. این قانون داوری را رعایت کردید که بهنگام داوری،درون خودتان را از حب و بغض پاک کردید و با بیان بیطرفانه کرامت نفس خودتان را نگهداشتید.آفرین.

 

وقتی سال ۱۳۹۲ وبلاگ دامنه را زدم، در هر پستی ده‌ها کامنت می‌آمد، یعنی همه را وارد میدان کردم. همان وبلاگ را کاری کردم که ۲۱ نویسنده‌ی ثابت داشت و روزی ۱۶ پست بارگذاری می‌شد، چون بیشتر نمی‌شد از نظر سقف سایت. و وقتی مدرسه فکرت را راه‌اندازی... همچنان سعی کردم افکار مختلف در صحن دعوت کنم تا نماد جامعه‌ی متنوع ما باشد. از شما هم بسیار ممنونم که بنیان مدرسه را محکم می‌کنید

 

۱ بهمن ۱۴۰۰
یک روش برای ژرف‌تر فهمیدن
 
به نام خدا. سلام. هنگام خواندن قرآن و یا هر کتاب و گفتار و گفتمان، نکته‌پرداز شویم در حد و قواره‌ی خودمان. در واقع دانش و دانایی خود را با نوشتن و یادداشت‌کردن زنجیر کنین و نگذاریم از دست ما فرار کند. زیرا بسیاری از مسائل فرّارند و از ذهن ما به‌مانند ابر می‌گریزند. درین پست این روش را با انداختن عکسی از یادداشت‌های فوری‌ام و نوشتن متن درین باب، منعکس کردم. روز جمعه و دل به قرآن دادن ولو در اندازه‌ی یک دقیقه، ارزش معنوی خود را دارد و اثرش را هم نیز. از سرِ نمونه و توجه‌کردن به اهمیت نوشتن و قلم و کاغذ و خط را بر زمین ننهادن و این فرهنگ دیرین خود را حراست‌کردن، به چند نمونه می‌پردازم:
 
آیه‌ی ۷۳ هود > از کار خدا تعجب‌کردن. خطاب به حضرت ابراهیم ع.
 
آیه‌ی ۲۷ ابراهیم > ثبات‌درکلام داشتن.
 
آیه‌ی ۱۰۵ مائده > فرمان خودسازی و مراقبت از خود نمودن.
 
آیه‌ی ۵۱ نحل > تنها از خدا بیم‌داشتن.
 
آیه‌ی ۲۱ فصلت > همه‌چیز عالم، گویاآفریده‌شدن حتی پوست بدن.
 
آیه‌ی ۴۸ طور > زیرِ نظرِ خدا بودن. خطاب به پیامبر اکرم.
 
آیه‌ی ۵۴ و ۵۵ مائده > در برابر اذِلّه و اَعزّه به ترتیب سختگیربودن و آسانگیربودن. اشاره به امام علی ع در عدالت‌ورزیدن و قضیه‌ی هنگام رکوع صدقه‌دادن.
 
آیه‌ی ۵۱ انعام > دورکردن و طرد مردم ممنوع‌بودن.
 
آیه‌ی ۶۷ احزاب > در قیامت از اطاعتِ از فرمانروای بد اظهار ندامت‌کردن.
 
آیه‌ی ۴۲ انعام > وجود ابتلائات برای توبه و تضرع‌بودن.
 
آیه‌ی ۹۴ نساء > فرمان تحقیق و تبیینِ دشمن کردن.
 
آیه‌ی ۴۵ عنکبوت > اهمیت نماز را یادآوری‌نمودن.
 
۱ بهمن ۱۴۰۰ / ابراهیم طالبی دارابی دامنه
 
 
جناب آقا ...سلام و صبح بر شما گوارا. یادآوری مسئولیت‌پذیرانه‌ی قشنگی بود. من هم بیفزایم یک قضیه‌ای را. روزی -شاید سی سال پیش یا اندکی کم- کتاب «نیک‌نیازی» را می‌خواندم. می‌دانید که نوشته‌ی «عبدالله متقی» بود. از بهترین کتاب‌های جیبی بود که من آن را دوست می‌داشتم و هنوز هم در کتابخانه‌ام دارم. کسی را که با مرحوم بازرگان بد بود و منتقد سرسخت، جلد و جملاتی از «نیک‌نیازی» را نشان دادم؛ دیدم می‌گوید (نقل به مضمون) چه زیبا می‌نویسد و بنا به تعریف‌کردن و ارزش آن را ستودن. او بی‌خبر بود عبدالله متقی همان مهدی بازرگان بود که در دوره‌ی سیاه شاه مجبور شده بود با نام مستعار، نیکنیازی را چاپ کند. که گاه عبدالله صالح هم بود. بگذرم؛ خوب شد جناب قربانی هم، در زیر پست شما سخن را به واژگان نیک و نیکنام گشود. درود به هر دو دوست. رحمت خدا به روح مرحوم بازرگان که دین‌شناس و مبارز بزرگ در برابر شاه بود.

 

پاسخم به بحث ۱۶۱

 

من تعریفی از شکاف نسلی ندارم و ندیدم اما آنچه خود فکر می‌کنم می‌توانم چنین تعریفی از آن پیشنهاد بدهم این است:

 

شکاف نسلی به مشکل و عارضه‌ یا حالتی گفته می‌شود که میان نسلِ پیش و پس، گسست و پارگی پدید می‌آورد.

 

با این تعریف می‌توانم اثرات وضعی و انتقالی بی‌شماری از آن را بربشمارم اما فقط به دو مورد بسنده می‌کنم:

 

یکم: مشترکات یکدیگر را اندک اندک یا به‌یکباره کم می‌کند.

 

دوم: آنها را از هم به دور می‌افکند، هم از نظر ذهنی و فکری و هم گاه در واقعیت و جغرافیای زندگی. مثل دوری‌گزیدن از رابطه با هم و نزدیک‌شدن به هم.

 

شاید بتوان عامل دخیل و تشدیدکننده و تسریع‌کننده را در این موارد جست‌وجو کرد:

 

ابزار مدرن. افکار مدرن. مطالبات مدرن. گرایش مدرن. هجوم بی‌امان افکار بیهوده و حتی باهوده.

 

اما ریشه‌ی آن را این موارد می‌دانم:

 

تفرّد، تلقی نسبیت ارزش‌ها، نزاع عقل با شرع، تضاد منافع، تصادم ترجیحات، اعراض و معارضه.

 

که به ترتیب شمارش توضیح‌اش این است:

 

 ۱. افراد دوست دارد تنها و فردی زندگی کند. خانه‌های «هم‌باش» شاید یک نمونه‌ی جسورانه‌ی گسست نسلی باشد.

 

۲. ارزش‌ها را نه مطلق، بلکه نسبی و بسته به نفع و زیانش تصور می‌کند.

 

۳. با کمی مطالعه و شبهه و حملات تفکر رقیب، دچار خلا فکری می‌شود و عقل را با کمترین مبانی و برخورداری، به مواجهه‌ی با شرع اعزام می‌کند.

 

۴. بین خود و آدم‌های دوردو بر، منافع‌اش را در خطر می‌بیند و لذا تضاد حس می‌کند.

 

۵. آنچه او برتر و لازم‌تر می‌بیند ممکن است نسل پیش از او نبیند. مثلاً شادباشی همیشگی. که نسل پیش آن را بالضروره مفید می‌بیند، نه به دلخواه. ولی ممکن است این نگاه خود را در نگرش نسل نو، به شادباشی لاینقطع و دائمی و قطع‌نشدنی جابجا کند.

 

۶. اعراض از هر چیز می‌کند تا معترض و متعرض‌بودنش را بنمایاند. شغل و بحران کار هم علاوه است بر این عوامل.

 

اصلی‌ترین زمینه‌ی شکاف نسلی به نظرم گردش محدود و حتی مسدود مدیریت و قدرت و نیز معرکه‌آرای لرزان و طوفان‌زای «معرفت و حقیقت» می‌باشد. و به نظرم هر یک از گروه‌ها و صنف‌ها درین ماجرا دست ضعف و تقصیر و کوتاهی دارند. و نمی‌توان شخص مشخصی یا سازه‌ی مشخصی را مسئول و محکوم دانست.

در پایان از استاد قلی‌تبار بابت طرح صورت‌مسئله متشکرم.


از بالا دارم جِر ! می‌شم پایین،
ببینم می‌تونم جواب به پست‌ها بنویسم.

 

جناب شیخ مالک سلام و خداقوت و عرض تقبل‌الله. «سرباز» و «سربار» معادله است؟ یا مقابله؟ چه وقت سربار می‌فهمد سرباز نیست؟ و چه وقت سرباز درمی‌یابد سربار است؟ شاخص‌ها و محک‌ها چیست؟ با تشکر وافر از شما که در صحن پردیسان هم به فکر صحن فکرت هستید.

 

جلیل‌قربانی:

چند سال قبل یک سرمایه‌گذار که نام یک آب‌معدنی را که در پای دماوند بسته‌بندی و به ایتالیا صادر می‌کرد، رو گذاشته بود «جیرو»، اومده بود پیش من در سازمان برنامه.

به او گفتم که مگر به اسم ایتالیایی مجوز می‌دهند؟
او با رندی خاص گفت: این اسم مازندرانیه!
با تعجب گفتم : چه‌طور؟
گفت: جیر همان جِر به معنای پایین و او هم که آب است.
جیرو یعنی آبی که که به طرف پایین می‌رود.

هر دو مون خندیدیم و به او گفتم که خله بلایی...!

 

جناب سلام و التماس دعا و عرض ارادت ما برسان به آقا علی بن موسی الرضا. اما بعد درباره‌ی بند آخر: به‌هرحال بهتر است از نظر خودت روشن بفرمایی آن روحانی تندروی اهل کرج کاری درست کرد در اقدامش نسبت به سفارت آل سعود و سرمدار عرب؟ وقتی روشن بگویی، بحث میان شما و جناب مهندس آقا سیدباقر هم به روی ما شفاف می‌شود که بحث مفیدی صورت می‌دهید هر دو محترم.

 

جناب ... دقیقا متوجه اصالت نوشته‌ات هستید، همین موجب است وقتی نمی‌خواهی دست به تحلیل بزنید، به اطلاعات‌دهی ماجرا تمرکز می‌کنید. مثل همین پست که خیلی‌هم قشنگ و شیوا و رسا در آمد. با توجه به بند ۱ که آغازگر را آقای سید محمد خاتمی دانستید، لذا کسانی که درباره‌ی تحکیم روابط ایران با دول شرقی، منتقدانه وارد می‌شوند و البته به دنبال حفظ منافع ایران، به مسائل سیاست خارجی واکنش مسئولانه نشان می‌دهند، با این بند ۲ شما لابد متوجه خواهند شد اصل قضیه‌ی نگاه به سرق، مزیت دارد نه زیان. البته با شرط حزم و اهتمام.

 

جناب سلام و روز آدینه‌تان به برف و باد و باران. از نظر بنده بر خلاف دیدگاه آن جناب، ایران پیِ رهبرشدن جهان نیست، این بنای حداکثری در تاروپود جمهوری اسلامی نبود. بلکه ایران پی دفاع از منافع استراتژیک و عمق سرزمینی خود است و صدالبته به حکم آیات فراوان قرآن و بیان رسول‌الله ص که مسلِم به فکر مسلِم را تئوریزه فرمودند، محور مقاومت را پشتیبانی می‌کند. اگر شما ترجیح می‌دهید ایران فکر خویش باشد و کوسه به فکر ریش، این تز در دستگاه حکمرانی تزی هم‌راستا با مبانی قطعی اسلام و منافع متغیر کشور، برداشت نمی‌شود. من نظر خودم را گفتم، شما نظر خود را، هر کس هم ممکن است نظر خود را محافظت کند، اما نظام درین تصمیم منطقه‌ای منطق خود را پیوست سیاست خارجی کرده است. با نهایت تشکر.

 

جناب

آقا چقدر دلربا،
ما را ببر اینجا،
چندبار اعِد کردم این را،
یاد بایسکل‌ران مخملباف افتادم آقا
وقتی دوچرخه‌ی آویزان را دیدم آن جا،
کی می‌شه کشور از بند ویروس مرموز رها بشه جانا،
که بریم سمت و سوی ویلای سرخ‌رود جناب جلیل ما ان‌شاءالله.

 

پاسخ:از قضا تعدادی قلیل از «اصولگراها» لیبرال‌ترین‌های روی زمین‌اند، به قول مهدی سلطانی سریال «شهرزاد» «بوگو چرا؟» چون آنقدر خود را آزاد و رها می‌دانند دست به کار و نشر هر جور افکار می‌زنند؛ از توسل به بیل و کلنگ تا ادبیات قطعنامه‌ای کتاب و مجلات و بیانیه‌های این و آن.

مجدد سلام
برداشت دقیقی کردید. بی‌هیچی نیست که می‌گویند وکلا مدقق هستند؛ مو را از ماست می‌کشند.

 

جناب آیا در سیاست می‌شود یک‌رنگ و یک‌گانه بود؟ که از نظر شما دورنگی و دوگانگی مقبوح است؟ سؤالم واقعی و جهت دانایی ژرف‌تر مسئله است.

 

پاسخ: و یا دست‌به‌توپ شدن در سالن والیبال. که بنده دوستدار والیبال هستم.جناب آقای ...! گویا والیبال طرفداران متفکرتری دارد تا فوتبال؟! آیا این را صحه می‌گذاری؟ مثلاً رهبری معظم هم شنیدم والیبال‌دوست است زیاد. پس من به رهبری رفتم! باز شِم خانابِدون؛ قم ات‌سِسکه برف هم نیَموهه! مذاکره اگر مذاکره باشد و بر حسب حساب و کتاب، فقط مستقیم، و نیز فقط فارسی. وگرنه خسرانه، که حتی آقای محمدجواد ظریف هم تشخیص نمی‌ده تعلیق با لغو فرق دارد که خسارت زد به معاهده‌نامه. بگذرم که سیاسی‌میاسی بلد نیستم!

 

نظر سید محمد موسوی وکیل:

در سیاست؛ دو رنگی و دو‌گانگی مفروض است. تصور غیر این؛ شاید ساده انگارانست. اما در سیاستی که ما مدعی آن هستیم؛ (که علیه سلامیم) و و مدعی هستیم؛ رویکرد و نگرش سیاسی ما بر قواعد و مبانی اعتقادی و ایدئولوژی و اسلامی بنا شد - حداقل در تز سیاسی شیعه- رویه دو رنگی و دو گانگی ؛ تا آنجایی که من از مبانی فقهی فهمیدم ؛ ناصواب است. مستندات روایی و قرانی و … را شما بهتر از من میدانید. ظالم و شیطان و جنگ طلب و متجاوز و استعمار گر؛  حداقل در تعریف و تئوری نباید متفاوت باشد! اما این: باور بفرما از سریع‌ترین و درعین‌حال از جالب‌توجه‌ترین ریپلای بود. خیلی هم به تیزفهمی پیچانده و در چابک‌قلمی دوخته. کیف کردم از اصل و اصالت داستان و واژگان. و این هم که شما به واژه‌شناسی آقاقربانی چَکّی زدید، عالی و قابل دیدن و کیف‌کردن.

 

استاد حجت‌الاسلام باقریان سلام

جمعه‌ی‌تان به کام. ۱. آخر بحث بهتر از اول بحث بود. من از سر ایمان، پرسش‌هایی این‌چنین به پیشگاه باری‌تعالی نمی‌برم و بود و نبود و شر و خیر هر چیزی را در دستگاه حکمت و عدالت خدا می‌سنجم و چون خدا را عادل و حکیم می‌دانم، برایم حل‌شده هستند وچندان غامض نمی‌بینم.

 

۲. اما خب، در دنیای پژوهش و تفحص و غور در علوم، اصل تشکیک و بیان از جمله جملات خانم وسمقی در جای خود محل بحث است.

 

۳. تصریح کنم جواب شما استاد ارجمند و حتی مطالب آیت‌الله جوادی آملی درین‌باره، گمان نکنم توانسته باشد از پسٓ این قسمت متن و اشکال خانم وسمقی برآمده باشد. استدلال هر دو بزرگوار ضعیف بود و هیچ استناد و استحکام و انسجامی نداشت. انگار گزاره‌ها سعی دارد ذهن خواننده را آرام کند تا حل.

 

۴. تازه خود حضرت باری هم این موضوع را به بشر طی وحی یا حدیث قدسی نگفته است. گرچه در تاریخ ادیان، زنانی بزرگ و سترگ و نستوه از هر نوع دین و آئینی بوده و هستند که از مردان آگاه‌تر و اثرگذارتر بوده می‌باشند و جالب این‌که قرآن در قالب قصه و اشاره از زنان بزرگ توحیدی یاد کرد: کوثر، مریم، آسیه. سلام بر هر سه. در ا[رمن هم متشکرم از مشیء کریم. فرار البحث! نصف الدرس! اَو نصف العقل! استاد مأخد نگردین! جعل خودم است!

 

متن و حاشیه _ ۹


متن _ بلاغ از قول حجت‌الاسلام مهدی تقی‌زاده امام‌جمعه‌ی سرخ‌رود نوشت که وی در خطبه‌ی نماز جمعه‌ی امروز (۱ بهمن ۱۴۰۰) گفت: ″ایادی داخلی آن‌ها (آمریکا و اسرائیل) که ۸ سال با دروغ برجام را بزک کردند، دست به کار شدند تا با فرافکنی به جامعه القا کنند ما زیر سلطه شرق قرار گرفتیم.″

حاشیه _ آقای تقی‌زاده تز «نه شرقی، نه غربی» را دقیقاً متوجه نیست. این تز -که اساساً اگر ایستا معنی شود نادرست است- اصلاً به معنای «نه رابطه، نه معامله» نیست زیرا تز باید «پویا» باشد که باید بتوان زندگی کرد و کشور را گرداند. اتفاقاً در ورود به رابطه و معامله هست که می‌توان زیر هژمونی و سلطه‌ی هیچ بلوکی نرفت. دو طرف ماجرا در اشتباه هستند: چه آنان که رابطه شرق را می‌کوبند و چه آنها که «نه شرقی، نه غربی» را انزوا و کنارگیری از تعامل با غرب و شرق تفسیر می‌گنند و نفی سَبیل را بد برگردان می‌زنند.

 
شایسته‌کاری ۷
خانه و جامعه آباد نمی‌شوند مگر آن‌که اهل خانه، جامعه را آلوده نکند. نه فقط نباید زباله و بازمانده ریخت، بلکه باید در جمع‌آوری همیشگی آن کوشید. مثلاً آبِ دهن نریختن به خیابان و صدمه‌نزدن به بار و دار و اَشجار، کم از عبادت و عیادت و عبودیت دارد نزد حضرت آفریدگار.
 
جناب با سلام و اظهار خرسندی ازین نوشتار بامقدار شما. به نظرم در طرح مسئله خیلی خوب و آگاهی‌بخش وارد شدید و به درک مطلب خوانندگان و علاقه‌مندان، مدد رساندید. اشاره‌ی درست شما به وجود یک زن در کنار یک مرد، (و بهتر می‌بینم برای تساوی داوری: بگویم یک مرد در کنار یک زن) از مثال‌های بارز و پویا برای توضیح مسئله بود. مثلِ:
 
مریم س در کنار مسیح ع ،
آسیه س در کنار موسی ع ،
فاطمه‌زهرا س در کنار هم محمد رسول خدا ص و هم امام علی ع
زینب س در کنار سیدالشهداء ع .
 
این نمونه‌ها در بیان شما اصل بحث را درخشان کرد. بنده ازین مطالب منسجم شما بهره بردم که ورای بحث «چرا زن پیامبر و فرستاده و نبی و رسول نشد؟» ، موضوع قابلیت‌های زن را برجسته ساخته‌اید. در میان مردم ایران حتی این فکر که اگر حضرت زینب س در کربلا نبود، پیام عاشورا در خود نینوا دفن می‌شد، خود یک توجه‌ی بزرگ و عمیق بر عظمت وجودی زن در ادبیات دینی است. به قول علامه طباطبایی یکی از ابعاد وسیع مقام شامخ حضرت مریم س این است که او میانجی (شفاعت برای بخشش بدکردهای بشر پیش خدا) است.
 
با سپاس از مباحثه‌ی خوبی که با استاد باقریان به صحن ارمغان آوردید. این نوع بحث‌ها گرچه فرمودید ظرافت و ظرفیت می‌طلبد، اما تشجیع اعضا برای بیان دیدگاه این اثر را دارد که نکات تاریک یا تاب‌خورده‌ی این‌گونه قضایا تابان‌تر گردد و گره‌های فکری بازتر سازد. تشکر بسیار.
 
توحید:
متن و حاشیه _ ۹
 
متن _بلاغ از قول حجت‌الاسلام مهدی تقی‌زاده امام‌جمعه‌ی «سرخ‌رود» نوشت که وی در خطبه‌ی نماز جمعه‌ی امروز (۱ بهمن ۱۴۰۰) گفت: ″ایادی داخلی آن‌ها (آمریکا و اسرائیل) که ۸ سال با دروغ برجام را بزک کردند، دست به کار شدند تا با فرافکنی به جامعه القا کنند ما زیر سلطه شرق قرار گرفتیم.″
 
حاشیه _ آقای تقی‌زاده به گمانم تز «نه شرقی، نه غربی» را دقیقاً متوجه نیست. این تز -که اساساً اگر ایستا معنی شود نادرست است- اصلاً به معنای «نه رابطه، نه معامله» نیست، زیرا تز باید «پویا» باشد که با آن بتوان زندگی کرد و کشور را گرداند. اتفاقاً در ورودِ تعمدانه به رابطه و معامله هست که می‌توان زیر هژمونی (=سلطه‌ی) هیچ بلوکی نرفت. دو طرف ماجرا به دید من در اشتباه هستند: چه آنان که رابطه شرق را می‌کوبند و چه آنها که «نه شرقی، نه غربی» را انزوا و کنارگیری از تعامل با غرب و شرق، تفسیر می‌کنند و نفیِ سَبیل را بد برگردان می‌زنند.
 
سلام شبانگاهی به جناب ... کاری به جمله و رویکرد آقای عباس عبدی ندارم که طی این ۴۰ و اندی سال، چهارصد جور پوست‌اندازی کرد! اما برداشت شما را درین قضیه درست می‌دانم که اگر دقیق فکر کنیم نوعی «فساد زیرپوستی» را از پرده برون انداختید. بلی وعده‌های توخالی و بی‌پایه دو مورد واقعی در بیان جناب‌عالی. پول از بدترین آفت دموکراسی است که ان‌شاءالله یک روزی این صحن بحث کنیم همه روی این.
 
متن جلیل‌ قربانی:
 
من با اصغرآقا درباره مدرسه، همیشه گفتگو و تبادل نظر کرده‌ام.
 
۱- از نظر من مدرسه فکرت، به معنای واقعی کلمه مدرسه است. گفتگو بر پایه مقررات ویژه، مدرسه را به یک کارگاه آموزشی مدرن تبدیل کرده است؛ مجموعه‌ای از افراد با سطح و زمینه‌ متفاوت علمی که امکان طرح مباحث متنوع را در آن فراهم کرده است.
 
۲- تمرین دموکراسی و تحمل عقیده مخالف، کاری سخت بوده و هست، اما دستاورد مهم دیگر مدرسه فکرت همین است، گوهر گران‌بهایی که کسب آن در مرحله شعار و سفارش باقی مانده و در کمتر رسانه‌ای در ایران ترویج می‌شود.
 
۳- در یک مورد، جمع‌آوری، جمع‌بندی و تجزیه و تحلیل محتوایی پاسخ‌های محصلان مدرسه به ۱۶۰ پرسش در این مدت، در نوع خود یک پروژه مطالعاتی بالقوه است با ارزش پایان‌نامه‌ای در یک مقطع عالی دانشگاهی.
 
۴- بی‌تعارف بگویم که همیشه هم به اصغرآقا گفته‌ام که این فضای منحصر به فرد در فضای مجازی که شاید باشد اما بنده تاکنون ندیده‌ام، نتیجه توانایی، قاطعیت و مدیریت خاص جناب‌عالی است.
 
۵- جسارتا؛ این را هم گفته‌ام که قاطعیت آقای طالبی، گاه بر محصلان مدرسه، سخت می‌آید، اما طالبی از معدود مدیران تلخ‌گوشت (!) در زمان تحصیل است که ارزش و فایده این رفتار او را زمانی درمی‌یابیم که از مدرسه رفته یا در گروه‌های خسته‌کننده دیگر باشیم که کار اعضا، جز بازفرست متون تکراری آن هم چندباره نیست و هیچ‌کس هم تعهدی برای مرور احتمالی و پرهیز از تکرار ندارد.
 
۶- تعهّد و تلاش هر محصل برای ماندن در یک مدرسه، رعایت مقررات آن و دفاع از آن، بستگی به میزان درک آنان از فایده‌ها و کارکرد مدرسه و آموزش مستقیم و غیرمستقیم آن در زندگی فردی و اجتماعی او دارد.
 
ابراهیم طالبی دارابی دامنه:
سلام آقا قربانی این متن زیبا و رهنمودبخش و روحیه‌بخش آن دوست عزیزم را یادگار نگه می‌دارم.
 
همه بندها مهم
۳ مهمتر
۵ حرفه‌ای و نوین
۴ امیدوارکننده
۱ برداشت یک متفکر مهم است برای من
۲ حقیقت قضیه
۶ واقعاً تمرین و ممارست لازمه و بردباری و دوراندیشی

 

۲ بهمن ۱۴۰۰

 
دقایقی دقت بر غزل مهم ۴۰۷ حافظ 
 
به نام خدا. سلام.  جدا از زیبایی‌های لفظی و ادبی غزل۴۰۷حافظ، با مطلع شورانگیز «مزرع سبز فلک دیدم و داسِ مَه نو / یادم از کِشته خویش آمد و هنگام درو» که تشبیهات و استعارات خیره‌کننده دارد، مانند بیت نخست که پایان ماه رمضان و رسیدن عید فطر را با تشبیه ماه به داس نشان داد. تشبیه ماه به داس جالب است چون ماه شب اول، بسیارنازک و به شکل داس است به قول دارابکلایی‌ها: «واش‌ورین: درختچه‌ی لذیذ روی شاخه‌های درختان تنومند ممرز و راش».
 
به نظر بنده بحث حافظ از کُنش و واکنش است و چرخش روزگار و ایام و تأکید بر عملِ خوب و توشه‌ی آخرت «کِشته‌ی خویش» بدون ریاکاری و زهدفروشی. و دعوت شاعر به امید و نیز نوید مژده به پیشی‌داشتنِ مهربانی و بخشش خداوند. لذا حافظ با آن‌که به عنوان یک عارفِ بزرگ و یک روحانی به‌انزوارفته و باحزم و احتیاط، بر دین و زهد باور راسخ دارد، اما سخت بر زهدفروشی و تظاهر می‌تازد و در یک بیت دیگر همین غزل ،به‌زیبایی اندرز دارد بر ترکِ زر و زیور و مانور نگین گوش و انگشتر که دوران، گذران است، پند بیاموز و پاک زی: این بیت:  گوشوار زر و لَعل ارچه گران دارد گوش / دورِ خوبی گذران است نصیحت بشنو
 
۲ بهمن ۱۴۰۰ / ابراهیم طالبی دارابی دامنه
 
جناب آقای دکتر عارف‌زاده
با سلام و آرزوی بهترین‌ها. در منظر من مؤیدبودن یا منتقدبودن آن جناب، یک محکِ محکم است. ممنونم که دوستی چیره‌دست بر متون و آراء، رأیی به انصاف دارد و حرفی به اتقان.
 
سلام ظهرتان به خیر و شادمانی. مقصودم تلنگر نبود، نه، منظورم خود فردوسی است، سؤالم را دگش می‌کنم با عبارتی دیگر: آیا در شاهنامه جای چیزهایی دیگر خالی‌ست که آن حکیم یادش رفته باشد و نگفته باشد و یا حزم کرد و نگفت؟
 
جناب حجت‌الاسلام شیخ مالک سلام و تشکر وافر. پخته گفتید. مثال وصیت شهید حاج قاسم هم ارزشمند بود. اساساً روحیه‌ی سربازی، روحیه‌ای ملی در ایران است که تمدن بر پایه‌ی همان دلیری بنا شد. حتی نهضت ضد ظلم سربداریه شیخ حسن جوری، ناشی از همین سربازدیدن خود در برابر سربارنبودن است. حتی شما روحانیان را مردم سرباز امام صادق ع می‌خوانند، یا نیروهای اطلاعات و امنیت مشهور کردند خود را به سربازان گمنام امام زمان عج، که با اسف فراوان باید آه سر داد که در دوره‌ی آقای حجت‌الاسلام علی فلاحیان وزیر معتمد و همه‌کاره‌ی مرحوم رفسنجانی در وزارت اطلاعات تعدادی از آنان را سرباران کرده بود که خسارات سختی بر پیکر انقلاب زدند. بگذرم. سیاسی‌میاسی بلد نیستم! جناب‌عالی مفهوم سرباز و سربار را در بُعد مذهبی خوب توضیح دادید. ممنونم وقت گذاشتید.
 
جناب آقا چرا اِعجاب؟! در شگفتم چرا ازین عنوان برای خود می‌پرهیزید و می‌هراسید. شمایی که از دهه‌ی هفتاد، بر کُرسی تدریس در دانشگاه‌های مازندران هستید تا الآن، چرا نباید «استاد» خطاب شوی؟ درسته در عالم رفاقت و مصاحبت به صمیمی‌ترین لغت «آقاجلیل» هستی برای من، اما درین صحن استاد هستید؛ استادی قابل و زبردست در دانشگاه و خبره‌ای در سازمان. بگذارید شأن شما را گِران بدارم و لفظ استاد را هم گِرام.
 
کشکولی هم بگویم، نگویم از کَش‌پَلی در می‌زند: نهراس ! استاد از لفظِ «استاد». من به وقت چالش و طوفان فکری حتی به استادم هم رحم! نمی‌کنم؛ جدّی و جدّی‌ام. درد که نکرد؟!
 
برادر ذاکرم جناب رخ‌فروز
سلام و تحیات میلاد
این دو مصرع، مغزِ شعر شد
که مغز در معنای مَجاز یعنی اوج حقیقت.
 
فاطمه خود تعالی خود شد
عزت لایزالی خود شد
 
به قول قشنگ مرحوم دکتر علی شریعتی:
فاطمه، فاطمه است. یعنی او به تنهایی یک اسوه و الگوی پیروی‌شدن است.
 
جناب سلام. خلاصه‌ای که از گفتار آقای مصطقی ملکیان نوشتید، جالب و مفید بود. تشکرم بدرقه‌ات. بنده اما معتقد است انسان عقلانی و اخلاقی علاوه بر جاده و سنگلاخ و ساخت ضربه‌گیر، یک گیر دیگر هم دارد که ممکن است رخ بنماید و آن «دستِ نامرئیِ» همیشگی است در سرراه انسان. حالا یا شیطان یا هر مانع و رادع دیگر به‌ویژه بزه‌هایی که گلستان وجود را نامطلوب می‌کنند؛ چیزی شبیه دعوای خیر و شرّ. تا اینجا این.
 
اما نَزع نزاع یا معرکه‌آراء آنجاست که بر سر این تز -که ملکیان از آن با عنوان «اصلاح و تصحیح جامعه» یاد می‌کند- میان مردم و صاحبنظران می‌رود و حتی گاه چنان ستَبر می‌شود که به روی هم حاضرند تیغ و طعنه و دشنه و دشنام بکشند یعنی این مورد ملکیان: «هر چه این جامعه را بیشتر به صلاح نزدیک کند، خودش هم بیشتر سود می‌برد.»
 
اینجاست که دسته شکل می‌گیرد و شقاق و شکاف چون گودال افراد را در خود فرو می‌برَد. که البته امر، امری طبیعی است. این که ایران در گذرگاه بزرگ و باریک می‌خواهد راه صلاح برگزیند، بین همه، اختلافِ اولویت برپاست و حتی به همدیگر هم بهاء نمی‌دهند و با کمترین بهانه به هم چنگ می‌اندازند، را امر ساده و بسیطی نیست. اگر بیسمارک، آلمان را به خط رشد برد، توافق هم خوب بود. اما توافق در ایران مثل فوتبال شد که هر چه کار جمعی‌تر می‌شود، عقلانیت هم به همان میزان کاسته‌تر و انفرادی‌تر می‌گردد. به همین خاطر است که آقای ملکیان در اغلبِ اوقاتِ زندگیِ فیلسوفانه‌اش که قصد الحاق معنویت در جان بشریت دارد، شعارش «نیلوفر» است حتی نام سایت و پایگاه افکارش. لابد خواهی پرسید چرا؟ چون خود در تصحیح و تشخیص صلاح، مانده است و لذا منظورش این است حتی اگر جامعه به مانند منجلاب و باتلاق شد، توی انسان عاقل اخلاق‌مدار، نیلوفری در همان منجلاب و باتلاق باش. زیرا نیلوفر که مخدّر بالایی از آن می‌سازند، خود ریشه در منجلاب و باتلاق دارد. پیام او در واقع این است: مثل نیلوفر باش. با آن‌که از باتلاق و جایی گنداب مانند منجلاب و گوشه‌ی نهر فاضلاب، بیرون می‌زند، اما نافع و زیباست. پوزش سرت را چنان درد آوردم که باید دستمال ببندی!
 
جناب آقای سید مجتبی رکاوندی با سلام و آرزوی سلامتی. جناب‌عالی در فرازی ازین پست، فرمودید مشکلات «صنفی روانی روحانیت» را می‌شناسی مثل «شکلات». و حتی و مدعی شدی با قید مطلق «هر» که این صنف «با هرکاری که خودشان در آن منتفع یا متوّجه نباشند مخالفت می ورزند». واقعاً شما که منبر وعظ و درس دارید و از اخلاق و ماسوا و لاهوت می‌گویی چگونه و با چه مطالعه و مستندی به این استنتاج رسیدید که روحانیت در «هر کاری» نفع خود را ملاک رأی خود می‌داند. و حتی بدتر ازین معتقدید که آنان وقتی متوجه‌ی امری نباشند، کارشان مخالفت‌ورزیدن است. آیا بهتر نیست به علت آنچه شما امروز نسبت به آنان بدینجا رسیدید، از انصاف در بیان دست نکشید و همه را به زیر جمله‌ی کلیه تخریب نکنید. زبان علمی شما از نظر بنده آکنده است از طعم تلخی که نهادتان را انبان کرده است.
 
من نظرم این است جناب‌عالی با این صنف به تسویه! و تصفیه! سخن می‌رانی. نقدهایت همه ناراست نیست، اما ادبیاتت نسبت به اینان لبریز از تیغ و سیخ و شلاق و تازیانه است. کمی هم رازیانه بزنید به لغات‌تان تا اگر قصد دارید رازدان باشید، آن را به زیور واژگان عزیز پارسی به جان مخاطبان‌تان بنشانید. در پستی دیگر هم چنان قلم از عنان بیرون گذاشتید که آدم خیال می‌کند اگر صدرالدین الان کنارت بود، قندان مثل آن مرتضوی یار غار آن آقایان! بر صورتش پرتاب می‌کردی. خدا کند تصورم نادرست باشد. این پست زیر که ارجاع می‌زنم:
 
به نظر نمی‌رسد اعضایی درین صحن، این‌گونه مواجهه‌ی علمی و مباحثه‌ی فکری شما را با این ادبیات خشن و منحصر در شخص شما، گفت‌‌وگویی مستحسن بدانند. چرا نباید نیکو درِ سخن را باز کرد. چه کسی از ادبیات طعن‌آلود منتفع گردیده که شما همچنان آزمونش می‌کنید.
 
جناب آقای سید مجتبی رکاوندی، در رکاب ادبیات پارسی واژگان کم می‌آورید که به استخدام لغاتی می‌پردازی که اگر به پیل هم بگویی، دردش می‌آید چه رسد به همنوع‌ات جناب صدرالدین که هر طبق نظرش وارد صحن می‌شود و حرفش را به کلمه درمی‌آورد ولو آن‌که من یا هر کس با آن موضع و مستدلاتس موافق نباشیم. شما که از سگ وفادار و حتی گاه خوب‌تر از صاحبان خود، به‌خوبی احتجاج می‌کنی، چرا در برابر هم‌نوع خود این‌همه عضب‌آلودی؟ این کمترین، به شما به عنوان مدیر این صحن تذکر صمیمانه می‌دهد اَسب کلامت را در مواجه‌ی دوستانه به دوستان، افسار بزن و صد البته لگام.
 
نظر سید علی‌اصغر:
سلام آقای مدیر و برادرخوب من قبل از پرداختن به موضوع باید عرض کنم : توانایی بسیارارزنده ایی در خواندن _ تامل _ برداشت _ تحلیل محتوی از متن با ذهن هوشمند دارید . قدرتمند درارائه مطلب از ذهن که فرمول ادبیات را بایگانی کرده است . مدیریت اصالت علم را درتحلیل بکار می برید و توانمندی خاص و ذکاوتمند ، اسباب بزرگی در عرصه نوشتن را فراهم می نمایید . برقراری مهرآمیز و یکطرفه با مخاطب دارید که نوعی رفتار سخاوتنمدانه است . با استعداد منحصر بفرد عرصه ایی را بوجود آوردید و با قوه برترین مدیریت به همه جوانب می پردازید و قدرت تحمل چالش ها را هم دارید . اما بعد ؛  بگذارید هرچند غیر قابل تحمل چالش بوجود بیاید . آقای صدرالدین با چالش ها آشنا است و ظرفیت تحمل را هم دارد و بقول شما دارند تکلیف الهی را انجام می دهند . بنابرین هم تذکرتان رواست و هم چالش مضاعف ...
 
بدهکار اخلاق و افکار و اندیشه‌های اعضای تالار فکرتم
 
به نام آفریدگار آفریده‌ها، که در آفرینش، فرید است و فرد و واحد و احَد. و همین است که توحید، عشق و مرام بشرِ آزاد و آدمیزادِ آزادی‌خواه است. سلام. بگذار ازین تذکار و توضیحات شما بر منِ کمتر، که به‌یقین خیرخواهی در آن شعله می‌کشد و زبانه‌ی فرزانه‌ی آن زبان مرا الکَن می‌کند و گره در قول من می‌افکنَد، چیزی بگویم. آیا اجازه هست؟
 
تمام تلاشِ نه تنها من، بلکه همه‌ی مؤثران و پشتیبانی‌کنندگان تأسیس مدرسه فکرت، از همان سرآغاز، این بود که این صحن به حضور همه‌ی افکار و گرایش‌ها آذین شود؛ تا اعضای بوم‌زیست بزرگ ما در زادگاه داراب‌کلا و در معنای گسترده‌تر اعضای عزیز و باشکوت سایر جاها در مامِ میهن ما ایران، از فکر و اندیشه و حتی در جای خود موضع همدیگر نسبت به تمام مسائل مملکت و مکتب و مرام و مردم و در یک کلمه موارد گوناگون باخبرتر شوند. و شکوفه‌های مزرعه‌ی خردشان را شکوفاتر سازند و میوه‌های رسیده‌ی آن بر سر سفره‌ی دانش‌شان بیشتر بچینند
 
درین قصد و نیت چقدر کوشش تحسین‌برانگیزی شده است که اینک به قول یک خبره و خبیری، مدرسه فکرت به جایگاهی رسیده است که ارزش و اعتبار آن را کسی درک کند که مدتی بیرون از آن بوده باشد. دوستانی در همین مدت که به علت پرداختن من به اموری اَهم و اعزامی، فتیله‌ی این تالار چندمدتی پایین کشیده شده بود؛ از سر صدق و راستی رسانده‌اند که وقتی مدرسه فکرت چندی نبود، حتی تلگرام هم برای ما بی‌فایده شده بود. ولی حالا اولین جایی که در تلگرام سر می‌زنند مدرسه فکرت است. آیا این کم است برای این تالار؟ که خودِ شما هم بارها در حسرت این صحن در خود می‌پیچیدی. من که می‌دانم دوستان چقدر برای بالندگی مدرسه فکرت پایی پویا و فکری جویا می‌جویند. از همگی خُلّص‌ها صمیمانه ممنونم.
 
اینک قدرانم که هم باد چالش فکری را بر این اَخگر فروزان -که به قلم قوی و منطقی خود اعضای محترم قبس و پاره‌نور می‌شود- دمیده‌ای و هم مرا به خویشتنداری‌ام خوانده. خدا بر دَم و قلم تمام اعضاء عطر نفوذ زنَد و رایحه‌ی منطق بر سطور بپاشاند. که هر سخن وقتی لباس آراستگی و استدلال بر تن کند، نافذ می‌گردد چه از نای بهلول باشد، چه از آوای آن فقیه صالح و سترگ شیخ انصاری دزفول و چه حتی از گویش‌های دورافتاده‌ترین انسانِ فُحول. مهم این است سخن از دانش برخاسته باشد و عُقول.
 
هان! می‌دانید؛ خیلی هم نیک؛ که اگر بنا بر جنجال و جَولان باشد گمان نکنم پرِکاهی کمتر از کسی داشته باشم. مثل تمامِ قادرین به جنجال، حقیر هم بلد است جولان بپا کند؛ اما جولان چه سود؟! جز رَماندن و تاراندن. از این مدت یازده‌و‌اندی سال، که فضای مَجازی را عرصه‌ای مدرن برای فعالیتم برگزیدم، همیشه بنایم به همراه رایزنی با دوستان فکور و صبورم، این یوده که پویه‌ای پویا برای طوفان فکری ایجاد و بستری باز و گشاده برای اهل فکر و اندیشه و دوستدار خبر و دانایی مهیا کرده باشم.
 
سوگند مرا می‌دانی که اگر بخورم، چقدر به آن پایبندم، که حاضرم همین امشب شدیدترین چالش فکری را درین تالار فکرت برپا کنم که در عمر دیده نشده باشد. اما به همان خدای آگاه به صدور آدم‌ها و تمامی اشیاء، دغدغه‌ای برتر و فوری‌تر از بودنِ همه‌ی متفکران در این صحن با بالاترین فرآورده‌های فکری‌شان، نداشته و ندارم. هنگام آمدنم به صحن و یا رسیدن یک پیام به تالار، از خودِ رود تِلار میان قائم‌شهر و بابل هم، خروشان‌ترم تا بفهمم این پیامی که از سوی عضو فکرت صدور یافته چقدر مرا آگاه‌تر، اندیشه‌ی مرا پربارتر، زندگی مرا آبادتر و حیات مرا طیّبه‌تر می‌کند. با این سبک و سیاق، لغزش‌هایم را هرَس می‌کنم که دست‌کم از بودنِ اسم «انسان» بر پیکر و سرم شرمسار نشوم و انبوهی از آزرم در من نجنبند.
 
مخلص و محتاج افکار روشن اعضای مدرسه فکرت
ابراهیم طالبی دارابی دامنه / شب میلاد حضرت فاطمه‌ی زهرا س، که بر دوستداران آن بانوی نمونه‌ی انسانیت و اخلاق پ عدالت، خجسته و فرخنده باد.
 
استاد حجت‌الاسلام باقریان سلام و احترام
نگاه نقّادانه‌ی شما درین فراز هم جاذب و پرهیجان شد. دقیق موبه‌مو خواندم. به هر پژوهشی که دریچه‌ی استنادش را به روی المیزان باز بگذارد، توجه‌ی عامدانه‌تری می‌کنم. اینک درین قسمت پس از آگاهی از نوع نقدتان به کتاب خانم وسمقی می‌گویم:
 
۱. قرآن دقیق و درست انگشت گذاشت روی واژه‌ی قوّامون. شاید عالمانه این باشد که شما فرمودید، اما من نظرم این است هرچه مخاطب را در فهم و درک مطلب، زودتر به مقصود منتهی کنیم، بهتر است. چرا دور برویم برتری‌جوی بر زن فقط در قشر نانوشته و ناخوانده نیست، حتی در میان قلیلی از مجتهدان هم از زن با واژه‌های ناجور یاد می‌شود. من حتی در دست‌نوشته‌ای از وصیت‌مانند حاج‌آقا مصطفی خواندم که از زن خود به «خادمه» یاد کرده بود. امید است اشتباه کرده باشم.
 
۲. قوامون در ساده‌ترین معنانی این است: ای انسان، ای بشر! بر زن این موجود لطیف و عالی در عاطفه و مساوی در فهم و اندیشه و ارزش و کمال، خدمت کن چون قوامون تویی. اگر چای خواستی خودت برو پای سماور. اگر کار سخت بیرون داشتی، خود برو انجامش ده. اگر در مسافرتی و یا در منزل جوراب خودت را خودت تمیز کن. در خدمت زن باش، نه او را خادم خود کن. اگر قوامی، پس چرا زن را به گرده‌ی کار می‌گیری؟ حکیم‌خدای متعال دقیق گفت مرد قوام است، زیرا به زن باید خدمت برسانَد و معاشش را تأمین کند و برای زن جانانه و بی‌منت دست به مجاهدت بزند. تأکید اسلام بر اُجرت زن حتی دو سال شیردادن زن به فرزند، نشان ژرفی‌ست بر عظمت و والایی زن. از استاد متشکرم که درین فراز از مبانی و معارف به‌درستی سخن گفت.

 

جناب .. سلام و وقت به خیر. طرح مسئله‌ی شما درباره‌ی زن در روز زن، یک موضوع مبتلابه است و تحسین دارد. با شما موافقم که جامعه از این پدیده رنج می‌برد، به‌شدت. اما نظر من این است: تبعیض یا تضعیف و یا حتی تخریب زن، ریشه‌اش را باید در تاریخ کهن جست‌وجو کرد. همان‌طور که شیوه‌ی استبداد شاهی درین سرزمین، ریشه‌ای دراز دارد، و ساقه و شاخه‌هایش هنوز نمو دارد و نمایان است، حقوق زن هم، چنین است. یک‌شبه نمی‌شود ره صدساله رفت. به گمانم با آن‌که هنوز فرسنگ‌ها فاصله داریم با عدالت میان زن و مرد، اما جامعه از طریق دو تفکر، راه را تسهیل کرد به روی ورود زنان به امور عمومی‌تر:

 
۱. خود احقاق حق در اندیشه‌ی زنان ایران که دست از استیفای حقوق مسلّم برنمی‌دارند.
 
۲. تفقه در میان مجتهدان بنام که نسبت به مشارکت زن در سرنوشت رأی درستی دارند.
 
با آن‌که حکومت به علت تسلط فکر عده‌ای متصلّب، همچنان جای زن را در مدیریت کلان کشور ضیق نگه می‌دارد، اما در جامعه‌ی مدنی به دلیل ضیاء و ذکاوت بیشتر از حاکمان، جای باریک زنان از تنگنایی به در آمده و همچنان وسیع‌تر می‌شود. باید با خردمندی و صبّاری پیش رفت. مقاومت در برابر فکر نو، امری طبیعی‌ست، مقابله با آن، باید به ابزار قلم و فرهنگ باشد و نه درگیری و جنبش. درین میان بخش بسیارمقلد زنانی که بدتر از خود غرب، وارد سرا و مرأی عمومی‌تر می‌شوند و نزاکت میان مؤمنان را مخدوش می‌سازنند، کار را بدتر می‌کنند، نه بهتر. زیرا هر ملتی از آداب دینی و سرزمینی خود پشتیبانی می‌کند. در کهن‌دیار ایران، نه عریانی بود و نه برهنگی. کاخ کهنی در ایران نیست که سرستون و سرای آن با زن برهنه چیدمان شده باشد؛ اگر این دقت را تا اولین روزگار حکومت در ایران هم بدوزانیم، باز نیز، زن برهنه نداریم. اما حامیان برهنگی چه در زن و چه در مرد، دو زیان می‌زنند: به دین و میهن.
 
منظورم این بود مطالبات زنان در ایران دو دسته است؛ درست و غلط. درست آن باید روزی حل شود. که درین اندیشه و نوشته‌ی عمیق شما موج می‌زند. غلطِ آن باید زدوده شود. همه باید بکوشیم سرزمین ایران از الینه‌شدن به رنگ‌وبوی غرب، پاک شود. بنده جانب جنبشی از حقوق به‌حق زنان می‌ایستم که خود را هم منزه می‌خواهند و هم مدیر و مدبر امور.
شب شما به شادی و شعف استاد باقریان
فیلمی که منتشر کردید الان دیدم. شیخ عثمان خمیس چه ادعایی درباره‌ی عایشه و حضرت فاطمه س کرده بود؟ در فیلم دیده نشد. من معتقدم، میزان برای آن درباره‌ی «عایشه» همان رفتاری‌ست که امام علی ع پس از جنگل جمل با او کرد با آن‌همه کارش که نقار شد میان مسلمین. همان چهل سوار زن که به پوشش مرد درآمدند و عایشه را تحت‌الحفظ از حومه‌ی بصره به مدینه بازگردانند تا حرمت‌شکنی به زن رسول خدا ص نشود. هر کس ازین میزان علی ع جلو بیفتد، مثل نگرش آن افراطیونی است که در اهل سنت به فاطمه زهرا س می‌نگرند. شناخت تاریخ عایشه جای خود، اما صف مسلمین خدشه نیفتد یک طرف. با تشکر استاد. فیلم روشنگر و هیجان‌برانگیزی بود.
 
خدمت شما سلام
شما یک جنبش منزه و منطقی نشان بده که در آن زبان فریاد باشد و مطالبه‌گری به‌اندیشه و شایسته. تا من هم پای به پای آنها راه بیفتم. نه در آن لگد، کاری باشد، نه دست و چوب‌دست. نه پمپ به آتش رود و نه خون از دماغ کسی هدر. هر چه هست از نطق برآمده باشد و از آنچه به نوشته آغشته. چنین نشانی داری، بگو که من هم باشم.
 
خدمت شما سلام
این مطالبه‌گر امروز همان مجامله‌گر دیروز بود. سطح شهر برای دشت با ماشین لوکس‌شان می‌گردند، سطح دشت برای کشت با شاسی‌بلندشان.
 
خدمت شما سلام
آنان دیروز مردم را در اغلب امور دور می‌زدند، اما امروز همه‌چیز را شفاف و روبروی آینه می‌خواهند. نقدم بر این نوع مشیء بود.
 

متن و حاشیه _ ۱۰
 

متن _ حجت‌الاسلام سیدحسین موسوی تبریزی گفت: «جزئیات قرارداد با‌ چین و روسیه را‌ منتشر کنید... چنین تصمیماتی که با سرنوشت کشور ارتباط دارد باید در جمع عقلا و اندیشمندان مورد تحلیل و بررسی قرار بگیرد و آینده آن آسیب‌شناسی شود که قرار است در آینده چه اتفاقی رخ بدهد.»

حاشیه _ بله، بر فرض درست و باید دست به افشای راز راهبردی کشور زد و احیاناً هم راهزنان که گوش و هوش تیز کرده‌اند راحت به سرقت ببرند. می‌توان از ایشان پرسید اگر چنین است که رواست از علم عقلا و و دانش اندیشمندان مدد باید جُست، پس چرا آن قانون نشر آثار امام را جناح چ چنان در خفا نوشت و چنان بی‌‌مشورت به تصویب فوری مجلس سه رساند، که دست پاک نقد و نقادی را از کُتب و آثار امام کوتاه کرد و ورود به آن را خطرناک. و حتی جرمی سنگین بر آن بُرید. امام خود را نه قدّیس می‌دید و نه حجت و عقل کل. حتی در حیاتی‌ترین مسائل کشور مثل جنگ و حساس‌ترین مسائل شرعی، دأب او این بود که کار را به شَور و مشورت برَد و امور را تفویض کند و خود را یکه‌انگاری دور بدارد. که البته بر پاره‌ای رویدادها روا دید به‌تنهایی اعلان امر کند. اما قانون مصوب شما قصد داشت جرأت را از جامعه بستاند. بلی؛ آثار امام هم باید مورد مطالعه و نقادی و بررسی قرار گیرد و این باعث می‌شود عیار اندیشه‌های ایشان، بهتر برای نسل نو سنجش و میزان اعتبار آن توزین گردد. اما آن قانون چه «تفسیربه‌رأی»ها که نشد!
 
۳ بهمن ۱۴۰۰
طَرید و دَخیل
 
به نام خدا. سلام. در جاهلیت حجاز، عرب‌ها با کمترین بهانه افراد را از قبیله‌ی خود طرد کرده و بیرون می انداختند. هرگاه چنین شخصی از قبیله‌اش طرد، رانده و مطرود می‌شد به او طَرید می‌گفتند. در مقابلِ دخیل، که به معنی داخل‌شدن و پذیرفته‌شدن فرد و افراد در یک قبیله‌ی دیگر بود، که بسیارسخت کسی را می‌پذیرفتند. خبر ندارم این آداب جاهلیی هنوز در عرب جریان دارد یا نه.
 
توضیح بیشتر: احتمال دارد (قوی یا ضعیف را نمی‌دانم) دخیل‌بستن در آرامگاه‌ها، درخت‌ها، و به‌ویژه ضریح‌ها که هنوز کم‌و‌بیش در ایران مرسوم است از همین‌جا نشئت و ریشه گرفته باشد. در تاریخ، تبرّک از مکان‌ها زیاد دیده می‌شود، اما دخیل‌بستن در ایران دو نوعی رایج داشت: گره‌زدن پارچه به جایی متبرّک و بستنِ پا یا دست فرد مریض به درِ حرم از طریق یک نخ (شریک به زبان محلی) یا پارچه‌ی دراز. بنده با چشم خود دیده که در سالیان دورتر در حرم مطهر کثیری افراد نیمه‌شب را تا اذان صبح به پنجره‌فولاد بارگاه امام رضا ع دخیل بسته می‌شدند که گویا ازین کار دیگر حمایت نمی‌شود. برخی از مراجع تقلید شیعه نیز دخیل‌بستن را خرافه می‌دانند و این عمل را نکوهیده.
 
منظور؟ منظورم این است که طَرید و طردکردن که کاری خشن -و شاید هم در منطق آن زمان لازم- در میان عرب بود، اما دَخیل، نشان فرهنگ مهرورزی بود که قبیله‌ها درِ پذیرش خود را به روی انسان مطرود می‌گشودند و به او حق پناهندگی می‌دادند. امروزه در سرزمین‌ها مدرن و کم‌مشکل درِ پناهندگی به‌سهولت باز نیست و مردم در پشت مرزها آواره می‌شوند. و حتی برخی از دولت‌ها دست به ساخت دیوار طویل و بلند مرزی شدند تا از ورود افراد مطرود یا مجبور یا مهاجر جلوگیری کنند. این ایده که جهانِ انسان، دهکده (و بلکه به قول یکی از اساتیدم در دهه‌ی هفتاد، حتی کوچکتر ار دهکده یعنی نمایشگاه) شده است به لحاظ انفجار اطلاعات صحیح است که در کسری از ثانیه همه باخبر می‌شوند و شاخک تیز افراد به آن حساس؛ اما به لحاظ دیگر دنیای کنونی ما همچنان وسیع‌تر شده است و افرادش نسبت به هم غربیه‌تر و بیگانه‌تر و درِ آنان بر روی هم ناگشوده‌تر و بسته‌تر. آن دولت، چنان از آن دولت می‌هراسد که حتی کشوری باثبات و امن چون سوئیس، بودجه‌ی نظامی‌اش و تمرینات ارتشش و حساسیت به تفکر دفاعی‌اش کمی از جاهای بی‌ثبات ندارد. بگذرم.
 
جناب استاد حاج سید کمال‌الدین عمادی
 
با سلام و ادب و عرض تبریک. از داستان دلکش شما استاد عمادی درباره‌ی آن بانوی روستایی کهنسال روستای مورد بازدید شما که غرق نگاه سخنرانی مرحوم محمدتقی جعفری می‌شد و وقتی ازو پرسیده شد: عمه‌جان! شما مگر متوجه‌ی حرف جعفری می‌شوی؟ گفت نه، بلکه از حرف زدنِ او خوشم می‌آید، مرا درین روز گرامی مادر به اعماق یک خاطره برد: سعی می‌کنم کوتاه بدون آب و تاب نقل کنم.
 
پیش از آن، از یک تایپ استاد عمادی پرده بردارم: نوشتند در خط آخر: حرفِ زنش، حال آن‌که حرف آن کهنسال‌زن طرز حرف‌زدن و لهجه‌ی شیرین و غلیظ محمدتقی جعفری. تایپ‌نشدن یک «دال» جمله را سوق داد به سمت زن! که امروز روزش است. فراوان‌تشکر از استاد بابت وفا به این عهدی که قول داده بودند.
 
خاطره‌ام با مادر شهید
 
عصر پنج‌شنبه‌ها در داراب‌کلا، مردم دیار در یک رسمی دیرین و شیرین دسته‌دسته، کرور‌کرور ! و گُرُپّه‌گُرُپّه ! می‌روند مزار، دیدار. من هم جزوی از همین مردم.  معمولاً هم در مسیر، سری هم به خانه‌ی مرحوم مادر شهید سیروس اسماعیل‌زاده می‌زدم که آن شهید عزیز، دائی خانواده‌ی بنده است. روزی رسیدم، دیدم در اتاقش -که همکف بود- مشغول خواندن نماز است؛ خانه‌ی استیجاری او روبروی خیاطی مرحوم اِس‌ممداقا مقتدایی بود (پدربزرگ مادری آقاسلمان آهنگر که درین صحن حضور دارند) که فکر کنم آن خانه دیگر نباشد و آقای مهدی آفاقی آن را خریده باشد. دقیق نمی‌دانم.
 
او هِنیشگاهی (نشسته) نماز می‌گُزارد. در خانه‌ای که پنجره‌ی اتاقش با کف خانه، ارتفاعی کم  در حد ۵۰ سانت داشت. تلویزیونش هم روی طاقچه‌ی همان پنجره که در ضلع قبله قرار داشت، روشن بود. درست مماس با تلویزیون نمازش را بست. نشستم و تکیه دادم به همان ضلع زیر پنجره و نگاهم را به نمازش دوختم. ناگهان دیدم قنوتش را که تمام کرد، به رکوع (نیم‌خیز در حال نشسته) نرفت و مکث کرد و نگاهش را گذاشت به شیشه‌ی تلویزیون ۱۴ اینجش. مدتی دید و بعد به ادامه‌ی صلات عصر پرداخت. تمام که کرد چادر نمازش را برداشت و او را که مُحرمم بود در آغوش کشیدم و بوسیدم و گفتم نن‌جان! هنگام نماز کجا را نگاه می‌کردی؟! خندید به‌قهقهه و گفت اوریم! مواظبم بیهی!؟ اَشون اِطندِه‌شرّ رِه قشنگ نَدیبیمِه. اشاره‌اش به سریال سختی بود که تکرارش را داشت می‌دید و قسمتی از آن را خوب ندیده بود. گفتم مگر متوجه‌ی فیلم‌ها هم می‌شوی؟ گفت نه! فقط دنبال اینم کی با کی عاشق می‌شه و کی مُخل‌گیری می‌کنه.
 
شوخ‌طبع بود و شجاع. تا دیدار امام در جماران هم رفت. روز مادر و زن، یاد آن مادر دردکشیده را گرامی می‌دارم که فرزندش سیروس در سومار در سال ۱۳۶۲ بر اثر تکِ بعثی‌ها شهید شد و قبرش مزار محل‌مان را با ۱۹ شهید تلألؤ می‌افکند. آن شیرزن شجاع با رفتن فرزند شهیدش، بالغ بر ۲۵ سال در تنهایی محض زندگی کرد؛ با ساده‌ترین روش و بی‌آلایش. و سرانجام در سال ۱۳۸۲ به‌آرامی و بدون حتی یک روز مریضی یا بستری به دیار باقی شتافت که شیفته‌ی دیدار شهیدش بود. آن بانوی دوست‌داشتنی و نافذ در بین مردم، طبق وصیتش در جوار قبر شهیدش، آرام آرَمید.
 
جناب قربانی سلام و صبح‌تان گوارا. دو سوی ماجرا از اولین‌دیدار شگفت‌زده می‌شوند. لطف و نکته و خاطره درین متن کوتاه‌تان جمعیت یافت. جای تشکر است از حُسن نظرتان. لطافت طبع، به لطافت نوشته منتقل می‌شود.. مرا با این پرده، یاد روزی در فاو عراق در عملیات والفجر انداختید که دیدبان‌مان ما را گرا می‌داد گلوله‌های قبضه را با چه زاویه‌ای پرتاب کنیم تا دقیق سر دشمن بریزیم. و بارها ما را به دلیل دقت در پرتاب، ستود و باران محبت باراند.
 
آنقدر آن دیدبان برای‌مان هیجان‌انگیز و صدایش پشتِ بی‌سیم چنان جذاب که آرزو داشتیم او را از نزدیک ببینیم که این آرزو با انبوهی از حسرت و فسوس در نهادمان ماند. و هنوزم نمی‌دانیم آیا شهید شد یا مفقود؟ و یا مثل ما زنده ماند و از جنگ و گریز و دفاع و تک و پاتک و کمین و میدان سهمگین مین برای او هم، فقط خاطره ماند و خاطری آسوده.
 
جناب آقای سید مجتبی رکاوندی
سلام و آرزوی سلامتی. نه، چنین نیست. مدیر اینجا با کسی «چپ» نمی‌افتد. با آن‌که هنوز بااطمینان می‌گویم ادبیات شما علم و دانشی را که از آن برخورداری، به‌درستی حمل نمی‌کند، اما نوشته‌های شما را -مثل نوشته‌های قلمی سایر اعضا- حتی یک واو هم جا نمی‌گذارم. بنده اگر صدها بار هم، پای پست اعضا ریپلای کنم و حتی یک پاسخ هم ازو نبینم، دست از نوشتن نظر برنمی‌دارم. مگر آن‌که بر من معلوم گردد کسی درین صحن گنجایشش، حجم گنجشک باشد و زهره‌اش (به فتح زاء) وزن زیک! که زیک هم زبل‌تر و چابک‌تر از هر جُنبنده‌ای‌است در جای خود، که کمتر شکارچی زبردستی توانسته او را به چنگ بیندازد.
 
اما از عیب ادبیات شما بگذرم، تصورم این است در جناب‌عالی گنجایش می‌توان سراغ یافت. باری، بنده دیروزروزی از شما پرسیده شمایی که برین ادعااید مشکلات «صنفی روانی روحانیت» را به‌راحتیِ «شکلات» می‌شناسید چرا با نگاه یکسره ‌سیاه حکم رانده‌اید که این صنف «با هرکاری که خودشان در آن منتفع یا متوّجه نباشند مخالفت می ورزند»؟ اما شما از زیر پاسخ به سؤال فرار می‌کنید و فقط نوشتجات‌تان را بار می‌گذارید، حال آن‌که این هم ارزش دارد، ولی پاسخ‌ندادن‌ها به اعضا شیوه‌ی مرضیّه‌ای نیست.
 
آمدن به زیر پست‌های اعضا درین تالار از همان شروع تأسیس، رسم شد و نباید توقع داشت مثلاً این رسم شود که کسی در نظر داشته باشد: «از من نوشتن و از سایرین فقط پذیرفتن.» نه، این شیوه، همان منبررفتن یک‌طرفه است. به جای پاسخ به سؤال نمی‌شود در جواب به یک عضوی دیگر تصور نادرست صادر کرد که «این آقا مدیر گروه ( ظاهرا آقای طالبی ) با  من چپ شده ، نگاه درستی بمن نداره کاملا پیداست»
 
نه آقا، نه جناب سید مجتبی، این‌چنین نیست. نقدم را به «نفی» تقلیل ندهید. تذکار معصوم ع «ما قال» نه مَن قال را معیار و محک قرار دهیم: ببین چی گفته؟ و نبین کی گفته؟ اگر ایرادی که بر مدیر وارد کرده‌اید پاسخش را هم، از مدیر می‌خواهید، مطئمن باشید تصور به خطا برده‌اید. مدیریت اینجا چنین موضع و مرامی ندارد. حتی اگر بر خیال خویش هنوز هم باقی مانده‌اید که مدیر با شما چپ افتاده است، بر فرض هم صحت داشته باشد، اما همین‌که شما چپ نمی‌افتید نیمه‌ی پُر لیوان است که می‌توانید نشانش دهید. اگر دوست دارید مدیر نسبت به پست‌ها سکوت پیشه کند و صرفاً بخواند و رد شود، این در دأب مدیر هیچ جایی ندارد. حرف را با حرف پاسخ می‌دهد. نقد را با نقد و حتی نفی را هم با نقد.
 
اما به این پست:
با سلام مجدد جناب سید مجتبی رکاوندی
 
۱. کار سترگ ابن‌رشد علاوه بر این که ذکر افتاد، متزلزل‌ساختن بنیاد تفکر «امام محمد غزالى» بود و همین کوفتن علمی بر غزالی، عقل‌گرایی را نزد متأثرین از ابن رشد جلوه بخشید که نزدیک سال ۱۲۰۰ میلادی که هنوز دویست سال دیگر قرون وسطی باقی مانده بود، درگذشت. اثر ژرفش بر غرب و سپس بر رنسانس مهم بود.
 
۲. همچنین توماس آکویناس بیشتر از هر کس از سنت آگوستین تأثیر گرفت که هزار و اندی سال پیشتر ازو، می‌زیست و با کتاب «شهر خدا» پرآوازه شد که از قلم شما افتاد. هر چند آکویناس دست به اصلاح تفکر آکوستینی زد.
 
خطاب به ... :
سلام. می‌بینم به حریم خصوصی طعنه می‌زنی و به جای اشکال بر نوشته، نویسنده را زیر چکش و سندان می‌گذاری. شما را چه سربه‌کار به این کار؟! آوردن واژه‌ی «نظامی و جو نظامی» چه دخلی در نظرت داشت؟! تمام کن این شیوه‌ات را. به تو نمی‌آد. شنیدم عصر روشنگری و رنسانس به جای گلستان سعدی، برایت بوستان شده است! پس چرا لااقل حرف ولترِ همان بوستانت را به پشت جَر می‌اندازی و طوری به مقابله بپا می‌خیزی که گویی نمی‌خواهی حرف کسی که خود فکر می‌کند و مطمئن است حق را گفته است، به کرسی بنشیند. اگر آن بوستان برایت سبز است پس، دمی بیآسا و بگرد ببین ولتر شما چه گفته. گفته تمام تلاشم این است آزادی‌یی بسازم که مخالف من بتواند آزادانه فکر خود را بگوید. چرا طوری جمله‌بندی تحویل می‌دی که جزئی‌ترین بازخوردش، منفعل‌ساختنِ طرفِ گفت‌وگویت هست. بهتر نیست طوری رفتار شود که آقای حجت‌الاسلام شیخ جواد آفاقی که در اخلاق و نزهت رفتاری شهره‌ی آفاق است، فکر کند به فکر او حمله شده است، نه به حریم خصوصی او هجوم. پست شما در نگاه این حقیر تعرض بود، نه اعتراض و انتقاد. انتظار این رفیق این است رسماً از محضر معظمٌ لَه دلجویی کنید. پوزش از صراحت. دامنه.
 
متن جواب حجت‌الاسلام شیخ جواد آفاقی:
 
سلام علیکم. از لطف جنابعالی ودوستان دیگر وهمچنین جناب اقای شفیعی (سید علی‌اصغر) عرض تشکر وقدردانی دارم.بعضی ازتحلیلهای دوستان شاید تاحدودی قرین به صحت باشه اما به نظرشخصی خودم انچه درنوشته اقای شفیعی آمده هست درباره خودم قیاس مع الفارق است بنده لایق آن نیستم که یک نظامی خوب درعیار کشور وانقلاب باشم. دربعداخلاقی هم که فاصله فرسنگهاست. مزین بودن به رزمندگی درهمه زمانها افتخار است. حضور روحانیون در سنگرهای تبلیغی در هرنهادی نه به اجبار هست ونه توصیه و نیاز به یار همراه.. اگر افتخاری هم نصیب کسی شد به اندازه موفقیت انجام این رسالت تبلیغی است. سایر نشانه ها به اندازه ارزن بی ارزش. گفتنیها درباره عزیزان رزمنده نظامی بارها گفته شد. مدال پرافتخار موفقیتها برای ایران اسلامی که تا ابدیت تاریخ خواهد درخشید آن چیزیست که عزیزان نظامی درهرلباسی با  توامان علم وعمل تواستند بیافرینند. البته افرادی مثل بنده حقیر ازآن فاصله ها داریم. درنوشته جنابعالی اشاره شد که اینجانب رنجیده خاطرشدم به خاطر نوشته جناب اقای شفیعی نه اینگونه نیست. تشخیص ایشان بود. وشاید هم درست.ممنونم بسیار از لطف جنابعالی.
 

استاد جناب حجت‌الاسلام موسوی خوئینی
با سلام و ادب و عرض تهنیت این روز مبارک به شما دوست گرامی و سادات شریف. غزل خیره‌کننده‌ای از آقای خسرو احتشامی سمیرمی برگزیدید، که اوجش اینجاست که اشکِ شوق را به همان لباسِ اِحرام زیارت حضرت زهرا س وصف کرده است:

اِحرامیِ زیارتِ زهراست اشکِ شوق

درود جناب خوئینی. بیشتر گل بیفشان درین تالار فکرت. که گفته‌اند: «سخن نو آر که نو را حلاوتی‌ست دگر».

راستی! خط جناب حجت‌الاسلام سیداحمدآقا شفیعی دارابی، هم‌زادگاهی ما هم، زیباست و جذاب.

Notes ۰
پست شده در شنبه, ۲۶ تیر ۱۴۰۰
بازدید ها : ۳۸۱
ساعت پست : ۱۰:۳۳
مشخصات پست

مدرسه فکرت ۷۱

ابراهیم طالبی  | دامنه دارابی

مجموعه پیام‌هایم در مدرسه فکرت

قسمت هفتاد و یکم

۱۹ - ۴ - ۱۴۰۰
هزار عضو شوراهای شهر کجا رفتند؟! زندان

از ابراهیم طالبی دارابی دامنه

به نام خدا. سلام. وقتی دیروز نه، پریروز هم نه، به قول محلی پیشِ‌روز این خبر را خواندم که ۱۰۰۰ عضو شوراهای شهر به زندان (منبع) افکنده شدند، حیرت نکردم اما سرافکنده شدم. تأخیر انداختم که شاید خبر به این وسعت فاجعه، تکذیب شود، دیدم نه، گویا راست است. وقتی کسی پیش می‌افتد نماینده و نماد مردم در یک نهاد دموکراتیک می‌شود، این‌مقدار باید خودنگه‌دار باشد که دست به داشته‌های مردم نبرَد و از اعتماد مردم برای خود کیسه‌ی غارت و گونی‌خِلالِ! زدوبند ندوزد. نمی‌گویم قدّیس باشد، اما در طول دوره‌ی نمایندگی مردم، دست‌کم می‌تواند خویشتندار بماند و رسوایی خود را نخرد. تا به دست فلک، فلک! نگردد.ی

 

یک نکته: ریشه‌ی مشکل، دموکراسی جوامع نیست؛ فرهنگ سیاسی آن جامعه است.

 

یک نتیجه: بنابرین، حتی از طریق رأی مردم -یعنی سازواره‌ی انتخاب‌شوندگی و انتخاب‌کنندگی- هم، فساد محوِ محو نیست؛ بلکه مثل پس‌زمینه‌ی رنگی یا مات، همچنان می‌درخشد! و ملت را مبهوت می‌سازد؛ این، مانند معضل پسماند می‌مانَد که اساساً به‌زودی‌زود قابل حل نیست، زیرا زباله از نظر بعضی یعنی دورانداختن هر چیز، در هر کجا، به دلبخواه!

 

۲۰ - ۴ - ۱۴۰۰

دل و علم چه اثری دارد؟

به نام خدا. سلام. انسانِ شیعه، علاوه بر خردمندی و عقلانیت، همواره راه خود را از رهنمایی‌های امامان معصومش می‌جوید تا با راستی‌آزمایی افکار و رفتار خود، اطمینان حاصل کند جهت را درست می‌پیماید یا نه؟ آیا در مسیر سفارش اکید پیامبر اکرم (ص) هنوز هم هست که مَودّت به عترت (ع) را کنار قرآن نهاد؟ بنابرین؛ هرگاه در تقویم شیعه، زادروز فرخنده‌ی میلاد، یا سالروز اندوهبار شهادت آن امامان و مُقتدایان (ع) فرا می‌رسد، دغدغه و حرمت‌گذاری یک شیعه نسبت به ائمه‌ی هُدی (ع) شدیدتر می‌شود. امروز به همین رسم، در آخر ذی‌القعده در روز شهادت غریبانه‌ی حضرت امام جواد (ع) یادگار زیبا و حکیم حضرت امام رضا (ع) -که چونان گُل سرسبدِ خاندان عصمت و طهارت (ع)، عطر دل‌انگیز بر مشام شیعه می‌رساند- دو سخن بسیارمهم و زیبای حضرت جوادالائمه (ع) را برگزیده و با ویرایش تازه تقدیم می‌دارم. اولی در پاسخ به اباهاشم است درباره‌ی نقش دل در درک خدا و دومی جمله‌ی قصار آن حضرت است در فایده و آثار علم و دانستن:

 

 

 

«... پس عرض کردم [معناىِ] سخن خدا که فرمود: اَبصار او را درک می‌کند [چیست؟] فرمود: اى اباهاشم! وَهم‌ها [و خیال‌بافی‌ها]ى دل‌ها، دقیق‏‌تر از دیدنِ چشم‌هاست [به این دلیل که] تو گاهى توسط وَهم، سِند و هند و هر شهرى را که ندیده‌اى و داخل آن نشده‏‌اى می‌توانى با وَهمَت درک کنى [و شبیه‌سازى کنى] ولى خداوند با وهم‌ها قابل درک نیست [چون نه جسم دارد و نه شبیه و مانند] پس چگونه ابصار او را درک کند؟» (منبع)

 

«بر شما باد به تحصیل علم و معرفت، چون فراگیری آن واجب و بحث پیرامون آن مستحبّ و پرفائده است. علم وسیله‌ی کمک به دوستان و برادران است، دلیل و نشانه‌ی مروّت و جوانمردی است، هدیه و سرگرمی در مجالس است، همدم و رفیق انسان در مسافرت است و اَنیس و مونسِ انسان در تنهایی می‌باشد.» (منبع)

 
نظر:
 
سلام جناب حجت‌الاسلام حاج شیخ جوادآقا آفاقی
کاملاً درست. آری؛ فرهنگ در نگاه فردوسی آرایه‌ی درون هر فرد است. روان آدمی هم در نگاه فردوسی با رودِ فرهنگ آبیاری می‌شود. لذت بردم از پست حضرت‌عالی. بیشتر بخوانید ↓
دیدن یا نوشتن نظرات : ۰
پست شده در شنبه, ۲۶ تیر ۱۴۰۰
بازدید ها : ۳۸۱
ساعت پست : ۱۰:۳۳
دنبال کننده

مدرسه فکرت ۷۱

ابراهیم طالبی  | دامنه دارابی
مدرسه فکرت ۷۱

مجموعه پیام‌هایم در مدرسه فکرت

قسمت هفتاد و یکم

۱۹ - ۴ - ۱۴۰۰
هزار عضو شوراهای شهر کجا رفتند؟! زندان

از ابراهیم طالبی دارابی دامنه

به نام خدا. سلام. وقتی دیروز نه، پریروز هم نه، به قول محلی پیشِ‌روز این خبر را خواندم که ۱۰۰۰ عضو شوراهای شهر به زندان (منبع) افکنده شدند، حیرت نکردم اما سرافکنده شدم. تأخیر انداختم که شاید خبر به این وسعت فاجعه، تکذیب شود، دیدم نه، گویا راست است. وقتی کسی پیش می‌افتد نماینده و نماد مردم در یک نهاد دموکراتیک می‌شود، این‌مقدار باید خودنگه‌دار باشد که دست به داشته‌های مردم نبرَد و از اعتماد مردم برای خود کیسه‌ی غارت و گونی‌خِلالِ! زدوبند ندوزد. نمی‌گویم قدّیس باشد، اما در طول دوره‌ی نمایندگی مردم، دست‌کم می‌تواند خویشتندار بماند و رسوایی خود را نخرد. تا به دست فلک، فلک! نگردد.ی

 

یک نکته: ریشه‌ی مشکل، دموکراسی جوامع نیست؛ فرهنگ سیاسی آن جامعه است.

 

یک نتیجه: بنابرین، حتی از طریق رأی مردم -یعنی سازواره‌ی انتخاب‌شوندگی و انتخاب‌کنندگی- هم، فساد محوِ محو نیست؛ بلکه مثل پس‌زمینه‌ی رنگی یا مات، همچنان می‌درخشد! و ملت را مبهوت می‌سازد؛ این، مانند معضل پسماند می‌مانَد که اساساً به‌زودی‌زود قابل حل نیست، زیرا زباله از نظر بعضی یعنی دورانداختن هر چیز، در هر کجا، به دلبخواه!

 

۲۰ - ۴ - ۱۴۰۰

دل و علم چه اثری دارد؟

به نام خدا. سلام. انسانِ شیعه، علاوه بر خردمندی و عقلانیت، همواره راه خود را از رهنمایی‌های امامان معصومش می‌جوید تا با راستی‌آزمایی افکار و رفتار خود، اطمینان حاصل کند جهت را درست می‌پیماید یا نه؟ آیا در مسیر سفارش اکید پیامبر اکرم (ص) هنوز هم هست که مَودّت به عترت (ع) را کنار قرآن نهاد؟ بنابرین؛ هرگاه در تقویم شیعه، زادروز فرخنده‌ی میلاد، یا سالروز اندوهبار شهادت آن امامان و مُقتدایان (ع) فرا می‌رسد، دغدغه و حرمت‌گذاری یک شیعه نسبت به ائمه‌ی هُدی (ع) شدیدتر می‌شود. امروز به همین رسم، در آخر ذی‌القعده در روز شهادت غریبانه‌ی حضرت امام جواد (ع) یادگار زیبا و حکیم حضرت امام رضا (ع) -که چونان گُل سرسبدِ خاندان عصمت و طهارت (ع)، عطر دل‌انگیز بر مشام شیعه می‌رساند- دو سخن بسیارمهم و زیبای حضرت جوادالائمه (ع) را برگزیده و با ویرایش تازه تقدیم می‌دارم. اولی در پاسخ به اباهاشم است درباره‌ی نقش دل در درک خدا و دومی جمله‌ی قصار آن حضرت است در فایده و آثار علم و دانستن:

 

 

 

«... پس عرض کردم [معناىِ] سخن خدا که فرمود: اَبصار او را درک می‌کند [چیست؟] فرمود: اى اباهاشم! وَهم‌ها [و خیال‌بافی‌ها]ى دل‌ها، دقیق‏‌تر از دیدنِ چشم‌هاست [به این دلیل که] تو گاهى توسط وَهم، سِند و هند و هر شهرى را که ندیده‌اى و داخل آن نشده‏‌اى می‌توانى با وَهمَت درک کنى [و شبیه‌سازى کنى] ولى خداوند با وهم‌ها قابل درک نیست [چون نه جسم دارد و نه شبیه و مانند] پس چگونه ابصار او را درک کند؟» (منبع)

 

«بر شما باد به تحصیل علم و معرفت، چون فراگیری آن واجب و بحث پیرامون آن مستحبّ و پرفائده است. علم وسیله‌ی کمک به دوستان و برادران است، دلیل و نشانه‌ی مروّت و جوانمردی است، هدیه و سرگرمی در مجالس است، همدم و رفیق انسان در مسافرت است و اَنیس و مونسِ انسان در تنهایی می‌باشد.» (منبع)

 
نظر:
 
سلام جناب حجت‌الاسلام حاج شیخ جوادآقا آفاقی
کاملاً درست. آری؛ فرهنگ در نگاه فردوسی آرایه‌ی درون هر فرد است. روان آدمی هم در نگاه فردوسی با رودِ فرهنگ آبیاری می‌شود. لذت بردم از پست حضرت‌عالی. بیشتر بخوانید ↓
ابراهیم طالبی  | دامنه دارابی

مجموعه پیام‌هایم در مدرسه فکرت

قسمت هفتاد و یکم

۱۹ - ۴ - ۱۴۰۰
هزار عضو شوراهای شهر کجا رفتند؟! زندان

از ابراهیم طالبی دارابی دامنه

به نام خدا. سلام. وقتی دیروز نه، پریروز هم نه، به قول محلی پیشِ‌روز این خبر را خواندم که ۱۰۰۰ عضو شوراهای شهر به زندان (منبع) افکنده شدند، حیرت نکردم اما سرافکنده شدم. تأخیر انداختم که شاید خبر به این وسعت فاجعه، تکذیب شود، دیدم نه، گویا راست است. وقتی کسی پیش می‌افتد نماینده و نماد مردم در یک نهاد دموکراتیک می‌شود، این‌مقدار باید خودنگه‌دار باشد که دست به داشته‌های مردم نبرَد و از اعتماد مردم برای خود کیسه‌ی غارت و گونی‌خِلالِ! زدوبند ندوزد. نمی‌گویم قدّیس باشد، اما در طول دوره‌ی نمایندگی مردم، دست‌کم می‌تواند خویشتندار بماند و رسوایی خود را نخرد. تا به دست فلک، فلک! نگردد.ی

 

یک نکته: ریشه‌ی مشکل، دموکراسی جوامع نیست؛ فرهنگ سیاسی آن جامعه است.

 

یک نتیجه: بنابرین، حتی از طریق رأی مردم -یعنی سازواره‌ی انتخاب‌شوندگی و انتخاب‌کنندگی- هم، فساد محوِ محو نیست؛ بلکه مثل پس‌زمینه‌ی رنگی یا مات، همچنان می‌درخشد! و ملت را مبهوت می‌سازد؛ این، مانند معضل پسماند می‌مانَد که اساساً به‌زودی‌زود قابل حل نیست، زیرا زباله از نظر بعضی یعنی دورانداختن هر چیز، در هر کجا، به دلبخواه!

 

۲۰ - ۴ - ۱۴۰۰

دل و علم چه اثری دارد؟

به نام خدا. سلام. انسانِ شیعه، علاوه بر خردمندی و عقلانیت، همواره راه خود را از رهنمایی‌های امامان معصومش می‌جوید تا با راستی‌آزمایی افکار و رفتار خود، اطمینان حاصل کند جهت را درست می‌پیماید یا نه؟ آیا در مسیر سفارش اکید پیامبر اکرم (ص) هنوز هم هست که مَودّت به عترت (ع) را کنار قرآن نهاد؟ بنابرین؛ هرگاه در تقویم شیعه، زادروز فرخنده‌ی میلاد، یا سالروز اندوهبار شهادت آن امامان و مُقتدایان (ع) فرا می‌رسد، دغدغه و حرمت‌گذاری یک شیعه نسبت به ائمه‌ی هُدی (ع) شدیدتر می‌شود. امروز به همین رسم، در آخر ذی‌القعده در روز شهادت غریبانه‌ی حضرت امام جواد (ع) یادگار زیبا و حکیم حضرت امام رضا (ع) -که چونان گُل سرسبدِ خاندان عصمت و طهارت (ع)، عطر دل‌انگیز بر مشام شیعه می‌رساند- دو سخن بسیارمهم و زیبای حضرت جوادالائمه (ع) را برگزیده و با ویرایش تازه تقدیم می‌دارم. اولی در پاسخ به اباهاشم است درباره‌ی نقش دل در درک خدا و دومی جمله‌ی قصار آن حضرت است در فایده و آثار علم و دانستن:

 

 

 

«... پس عرض کردم [معناىِ] سخن خدا که فرمود: اَبصار او را درک می‌کند [چیست؟] فرمود: اى اباهاشم! وَهم‌ها [و خیال‌بافی‌ها]ى دل‌ها، دقیق‏‌تر از دیدنِ چشم‌هاست [به این دلیل که] تو گاهى توسط وَهم، سِند و هند و هر شهرى را که ندیده‌اى و داخل آن نشده‏‌اى می‌توانى با وَهمَت درک کنى [و شبیه‌سازى کنى] ولى خداوند با وهم‌ها قابل درک نیست [چون نه جسم دارد و نه شبیه و مانند] پس چگونه ابصار او را درک کند؟» (منبع)

 

«بر شما باد به تحصیل علم و معرفت، چون فراگیری آن واجب و بحث پیرامون آن مستحبّ و پرفائده است. علم وسیله‌ی کمک به دوستان و برادران است، دلیل و نشانه‌ی مروّت و جوانمردی است، هدیه و سرگرمی در مجالس است، همدم و رفیق انسان در مسافرت است و اَنیس و مونسِ انسان در تنهایی می‌باشد.» (منبع)

 
نظر:
 
سلام جناب حجت‌الاسلام حاج شیخ جوادآقا آفاقی
کاملاً درست. آری؛ فرهنگ در نگاه فردوسی آرایه‌ی درون هر فرد است. روان آدمی هم در نگاه فردوسی با رودِ فرهنگ آبیاری می‌شود. لذت بردم از پست حضرت‌عالی. بیشتر بخوانید ↓
پاسخ:
 
سلام. با جملات پرنکته‌ات موافقم. در مورد بخش «یادآوری» هم اظهار بدارم در سخن امام جواد علیه السلام هم آمده «بر شما باد...» یعنی تمام بشر. دانش و درک متعلق به بشریت است اگر بخواهد.
 
 
استناد به یک خاطره:
 
در خاطرات ۷ تیر ۱۳۷۷ آقای رفسنجانی آمده است:
 
«ساعت نُه صبح، با اتومبیل به سوى رامسر حرکت‌کردیم... غروب، یک‌دفعه صداى انبوه جیرجیرک‌ها از درخت‌هاى محل اقامت، فضا را پُرکرد و هر چه گشتیم، حتی یکى از آنها را نیافتیم؛ تا حدى که بعضى از همراهان مدعى شدند، خود درخت‌ها صدا درمى‌آورند! شدت صدا به حدى است که وزوزى که اخیراً در گوشم ایجاد شده، فراموش شد...» (منبع)
 
 

پاسخ به:

 

جناب آقای علی مزینانی عسکری. با سلام و احترام. معمولاً مانند سال‌های گذشته، «شاهد کویر مزینان» بر روی بلاگفا را می‌دیدم، اما امروز وقتی وبلاگ‌های بروزشده‌ی سایت بیان را مرور می‌کردم، چشمم به وبلاگ شما بر روی بیان خورد. خرسندم از دیدار نوشته‌ها و پست‌های شما در بیان. درود بر مزینان و مردم ناب مزینان که مرام استاد شریعتی و دکتر شریعتی را همچنان جاویدان نگاه می‌دارند. بنده هم سالی چند مرتبه متنی درباره‌ی دکتر و استاد می‌نویسم. از جمله پست ۲۹ خرداد ۱۴۰۰ که لینک آن را درج می‌کنم: اینجا نیز پستی که در سال گذشته در مورد قبر استاد شریعتی در صحن آزادی حرم رضوی نوشتم، در زیر می‌فرستم. مصور هم هست: اینجا و اگر خودتان صلاح دید و خواستید در وبلا‌گ‌تان انتشار دهید از سوی من بلامانع است. درود.

 
 

خروس‌های مکزیکی!

۲۱ - ۴ - ۱۴۰۰

به قلم دامنه: به نام خدا. سلام. خروس‌های مکزیکی! نگاهی گذرا به کتاب جدید آقای سید عطاءالله مهاجرانی. ایشان در بخشی از کتاب جدیدش «نقدِ "تحریفِ مدرن" امام خمینی (جنگ عراق و ایران» از انتشارات «امید ایرانیان» -که آقای «مهرداد خدیر» نیز آن را درین (منبع) معرفی کرده است- دست به افشای سندی می‌زند که بر اساس آن، آمریکای عصر رونالد ریگان، برای نابودی منابع و سرمایه‌های دو کشور ایران و عراق، متوسّل به سیاستی شده بود که رونالد ریگان رئیس‌جمهور وقت آمریکا از آن به عنوان «خروس‌های مکزیکی» تعبیر کرده بود؛ یعنی دو خروس (=بخوانید عراق و ایران) چنان تا سر حدِ مرگ با هم می‌جنگند تا هر دو «ناتوان و آش‌و‌لاش» بر زمین می‌افتند. که بعدها جرج شولتز تز «جنگ کم‌شدت» را نسبت به ایران طرح کرد.

 

 

نکته‌ی تشریحی: در طول هشت سال جنگ تحمیلی، بر امام خمینی -رهبر کبیر انقلاب اسلامی- و وفاداران انقلاب -که با جان و دل و از سرِ آگاهی و غیرت به جبهه می‌شتافتند تا شرّ فتنه‌ی جنگ را در همان مرز دفن کنند نه وسط خاک ایران- کاملاً آشکار بود که جنگ صدام علیه‌ی ایران، جنگی انفرادی نیست، جنگی نیابتی‌ست از سوی آمریکا و غرب علیه‌ی ایران؛ منتهی در آن دوره بر بسیاری سخت می‌آمد این قضیه‌ی بدیهی و پیش‌پاافتاده را بپذیرند، زیرا بنای کارشان بر لجاجت با امام و انقلاب بود. لابد به حکم آزادی، حق خود می‌دانستند جوری دیگر فکر کنند. خُب! بکنند، ولی حالا درین کتاب، سند و سندها رو شد که جنگ، با تحریک آمریکا و حتی توافق شاهپور بختیار با صدام حسین، شکل گرفت. او ۵ بار به عراق رفت و با صدام حسین بر سر سقوط جمهوری اسلامی و در دست گرفتن قدرت پس از شکست ایران توسط صدام! توافق کرده بود. نیز سندِ تشویق صدام برای جنگیدن با ایران از جانب آمریکایی‌ها؛ یعنی همان ملاقاتی که در مادرید بین فاضل براک «چهره‌ی پشت پرده‌ی حکومت عراق با الکساندر هیگ از آمریکا» صورت گرفت که در آن حتی «بیل گیتس» و به گفته‌ی آقای مهاجرانی «رابرت گیتس» نیز شرکت داشت.

 

نکته‌ی حاشیه‌ای: وقتی حجت‌الاسلام آقای سید ابراهیم رئیسی برنده‌ی انتخابات ۱۳ شد، نشست مطبوعاتی گذاشت. در پایان آن نشست، حجت‌الاسلام آقای سید محمود دعایی -مدیر روزنامه‌ی اطلاعات- به سراغ آقای رئیسی رفت و هدیه‌ای تقدیمش کرد. چه بود؟ همین کتاب.

 

نکته‌ی نقدی: بر آقای دکتر سید عطاءالله مهاجرانی انتقادات فراوانی وارد است و من از همان دوره‌ی در قدرتش، منتقدش بودم؛ اما پیش نیامده کتابی یا مقاله‌ای ازو به بازار نشر بیاید، اما من در خواندن آن ابا کنم. نه. حالا هم که لندن‌نشین شد و حتی سراغ آل سعود هم رفته بود و در نشست‌ این آل، شرکت می‌جست، باز نیز با هر نیتی (حالا برای تطهیر خود یا تبرئیه‌ی فرزندش و یا هر n کاری! که دارد) قلم خود را کنار نگذاشته، چه جاهایی که بدنویس است و چه جاهایی که خوب‌نویس. بگذرم.

 

نظر:

 

جناب حاج شیخ جوادآقا آفاقی سلام

مفید بود و پر از نکته. اندازه‌ی یک منبر حرف داشت. درود.

کشکولی: توی جمهوری اسلامی ایران اصلا و ابدا (بدون تنوین خوانده شود به گویش محلی) به کسی دو پست! سه پست! و چند پستِ چند سربِنی بدن. نا، دکّال نمی‌دن! بگذرم!

 

 

پاسخ:

سلام استاد احمدی ارجمند

نکاتی می‌افزایی در نظرات، که متن مرا به‌شدت غنا می‌بخشد. بلی؛ کتاب شریف «پیام‌آور عاشورا» را خواندم که در عظمت کار حضرت زینب سلام الله علیها نوشت. اما اولی را که فرمودی، نه ندیدم و نخواندم. یا خواندم اسم دیگه‌ای داشت. کتاب «حاج آخوند» را هم پارسال درین صحن، به احسن وجه معرفی کرده بودی که در سایتم چاپ شد. نکته‌ی تحتانی شما هم نکات فوقانی را بیشتر بااهمیت کرد. تشکر وافر.

 

۲۲ - ۴ - ۱۴۰۰

نگاهی به رمان ابله»!

از ابراهیم طالبی دارابی دامنه

 

به نام خدا. سلام. یکی از جاهایی که توی هفته، یکی دو باری می‌روم «آوانگارد» است؛ تازه‌ها زیاد دارد. حالا همین «ابله» برانگیخته از حضورم در همان آوانگارد (اینجا) است. فئودور داستایفسکی قصد داشت «انسانِ والا» ترسیم کند. برای این هدف «پرنس میشکینِ» ۲۵ ساله‌ی روسی شخصیت داستانش می‌شود. رمان می‌گوید او دچار عارضه‌ی «ابلَهی» بوده، اما در دوره‌ی نقاهت، خیلی کتاب خوانده است و سرانجام معالجه شده و به روس بازگشته است. داستایفسکی «ابله» را با محور قراردادن او نوشته است.

 

فئودور داستایفسکی

 

ابله حالا که به جامعه‌ی روسیه بازگشته، شگفت‌زده می‌شود؛ انگار در دوره‌ی ابلهی‌اش مانند نیچه و افلاطون در غار و آرمان و مُثُل به سر می‌برده و اینک از کارهای مردم به‌شدت تعجب می‌کند و انگشت شگفتا! بر لب می‌زند. لذا از طریق «وجدان» خود، زندگی و رفتار مردم را می‌بیند و خود را تماماً در برابر «ظلمت» می‌یابد، چون مشاهده می‌کند آنان در «گرداب هولناک» افتاده‌اند و سرنوشت‌شان را به سیاهی و تباهی گره می‌زنند.

 

چرا؟ چون پایه‌های ارزش‌ها را لرزان می‌بیند. از خلوص روح، عاری گشته‌اند. از طریق نظم نوین همه‌چیزِ نظام ایمانی و تمدنی را ویران می‌کنند. حرف‌هایشان به هذیان، مانند است. همه‌چیز جامعه، پول و کسب موقعیت اجتماعی شده است. لذا ابله تصور می‌کند جامعه به سمت اعماق مرداب -گودترین جای غرق‌شدن و در گِل ماندن- در حرکت است و درین وانفسا خود را هم پیچیده درین گرداب و «قعر سیاهی» می‌بیند و با همان جامعه، به آن قعر فرو می‌رود که در زبان عامیانه‌ی ما منجلاب است؛ یا اَسِّل (=استخر مردابی جنگلی».

 

نکته: داستایفسکی در «ابله» نشان می‌دهد که انسان در جامعه‌ی گرداب‌گونه چگونه توسط فساد و انواع دوری از ایمان و وجدان، بلعیده می‌شود، زیرا علت از نگاه او این بود: «ایمان را از یاد برده‌اند». بگذرم. فقط بگویم حتی «ابله» را هم -که تمرین وجدان می‌کرد- با خود به قعر برد.

 

اشاره: امید است برداشت تفسیری من از فوق‌العاده‌ترین رمان روسی «ابله» -نوشته‌ی ۱۸۶۹- خطا و انحنا نزند. یا دست‌کم برداشتم چندان دور از واقع نبوده باشد.

 

پاسخ:

سلام حاج شیخ جوادآقا. جالب بود. روحیه‌ی شما تحسین‌برانگیز است. مزاح حکیمانه‌ای بود. درین باره: یک توضیح خاطره‌واره: حق‌الزحمه که فرمودید، همان «مِلّا پول» به زبان قشنگ محلی. چه هم قشنگ بود این دِهش با طوع و رغبت. چون مردم با دادنِ شائقانه «مِلّا پول»، دین خود را اداشده احساس می‌کردند و یقین داشتند که با هدیه‌ی این پول، برکت در رزق و روزی‌شان می‌آید و چه زیباست شرکت جانانه‌ی مالی مردم در مجالس حضرت سیدالشهداء (ع). هزینه‌ای که خرج حساب نمی‌شود، سرمایه‌گذاری معنوی‌ محسوب می‌گردد. درود وافر بر روح ابوی شما و روضه‌خوانان قدیم و حال محل، که همگی با زندگی زاهدانه‌ی‌شان در روح مردم حضورِ خلوص دارند.

 

۲۳ - ۴ - ۱۴۰۰

 

هی هی

با عقل حدیثِ عشق گویی! هی هی

در کتمِ عدم وجود جویی! هی هی

جامی و شراب و عاشق و معشوقی

یکتا به خود آ که خود تو اویی! هی هی

(رباعی ۳۱۹ سید نورالدین شاه‌نعمت‌الله ولی)

 

 

 

۲۴ - ۴ - ۱۴۰۰

داد، آزاد، شاد

با داده قناعت کن و با داد بزی

در بند تکلُّف مَشو، آزاد بزی

در بِه ز خودی نظر مکن، غصّه مخور

در کم ز خودی نظر کن و شاد بزی

رباعی ۳۷ رودکی

 

۲۵ / ۴ / ۱۴۰۰

مایه‌ی سکینه‌ی مردم و ... !

 

به نام خدا. سلام. نهاد نگهبان اخیرأ بیانیه داده (منبع) و اذعان کرده «با الگوگیری از نهضت مشروطه» این «نهاد» شکل گرفت. بیانیه‌نویس شورای نگهبان نیز -که نمی‌دانم معمولاً کدام فرد در این نهاد است که دست به قلم می‌شود- خود از نهادِ خود تمجید و تعریف! کرده که: «شورای نگهبان با تلاش شبانه‌روزی، مایه‌ی سکینه و آرامش مردم و مسئولان بوده است.»

 

کشکولی: از قدیم و ندیم در مازندران مثالی شهرت یافته که: «پسرزن تعریف رِه وِنه شی‌مار هاکانه»!

 

۲۶  - ۴ - ۱۴۰۰
گریز هسته‌ای!

از ابراهیم طالبی دارابی دامنه

به نام خدا. سلام. لابد این روزها این دو واژه‌ی امنیتی را شنیده‌اید. منظور آنان -آمریکا و اروپا- این است گریز هسته‌ای! ایران (منبع) سریع‌تر شده است. زمان گریز هسته‌ای چیست؟ مقدار فرصتی‌ست که یک کشور هسته‌ای اراده‌ی خود را برای ساخت بمب هسته‌ای تا زمان قطعی تولید آن، در نظر می‌گیرد. برآورد غرب تا الآن این بوده زمان گریز ایران حدود یک سال (منبع) است. اما اخیراً به این نتیجه رسیده‌اند این زمان سریع شد و ایران کمتر از ۳ ماه، به چنین اراده‌ای دست می‌یازد. یعنی توان ساخت بمب از حالت بالقوه به بالفعل. به عبارتی: از فاز -۰- به فاز -۱۰۰- ، چرا؟ چون برین نظرند ایران میزان غنی‌سازی و ذخیره‌‌های آن را به‌شدت افزایش داده است. و همین، یعنی زمان گریز هسته‌ای شده کمتر از ۳ ماه. این را در اصطلاح می‌گویند، آستانه‌ی صبر هسته‌ای.

 

نکته: به یاد جمله‌ی «سرباز» شهید حاج قاسم سلیمانی افتادم که با آن لحن، نوع نگاه‌ و با سه انگشت کناری، در گیلان گفته بود کمتر از ۳ ماه دیگه، داعش را از صفحه‌ی روزگار محو خواهیم نمود.

 

اشاره: من از سه منبع، اصلِ «خبر» گریز را کاوش کردم: «رصد» ، «اِشراف» ، «آخرین خبر». اگر خبر نادرست بوده‌باشد، به آنان برمی‌گردد؛ اما اگر درست بود، شرح کوتاه‌ام بر خبر، یک اصل بدیهی در فن تحلیل است که بر اساس این اصل، هر فرد می‌تواند بر خبر، تحلیل یا توضیح و یا تفسیر بنویسد.

 

 

اطلاعیه‌ی ۲۶ تیر ۱۴۰۰  مدرسه‌ی فکرت

 

اطلاعیه‌ی ۲۶ تیر ۱۴۰۰  مدرسه‌ی فکرت

گرچه ابتدا ممکن است «به صورت آزمایشی» در کشور اجرا شود، اما چون شکل قانونی به خود می‌گیرد، در تاروپود امنیت و جامعه باقی می‌ماند. علاوه برین، ممنوعیت پیام‌رسان خارجی فاقد مجوز، مشمول این قانون است و نیز محکومیت حبس و جزای نقدی در استفاده از آن، به انضمام منع قانونی وی‌پی‌ان و فیلترشکن. و انضمام‌های دیگر این قانون مجلس. بنابراین؛ با این قانون امنیتی (منبع) و جابجایی قدرت در ۱۲ مرداد ۱۴۰۰ ، و نیز صلاحدید لازم، مدرسه فکرت به‌زودی از دسترس تمامی اعضا خارج می‌شود. چاره‌ای هم نیست، چون قانون کشوری بر همه الزام‌آور است. مگر آن‌که راه قانونی دیگری پیش رو افتد. فعلاً موقتاً پایان.

 

شروع دوباره‌ی مدرسه فکرت

پس اندی که فتیله‌اش پایی کشیده بود:

موشک و معیشت
 
۱۱ دی ۱۴۰۰
 
نوشته‌ی ابراهیم طالبی دارابی دامنه
 
به نام خدا. سلام. آژانس اطلاعات دفاعی آمریکا اعتراف کرد «ایران در حال حاضر، یکی از برترین تولیدکنندگان موشک جهان و زرادخانه‌ی آن بزرگ‌ترین و متنوع‌ترین زرادخانه در خاورمیانه است.»
 
 

آیا تقویت دایمی توان موشکی ایران لازم است؟ ممکن است در نگاه ساده گفته شود هزینه‌های سرسام‌آور دارد و مشکلات مردم معیشت است نه قدرت موشک. پاسخ این است کشوری که توان دفاعی‌اش پایین باشد در معرض بدترین ناامنی قرار دارد، بنابرین به دست آوردن امنیت پایدار ایجاب می‌کند، کشور حتی در سخت‌ترین شرایط قدرت دفاعی‌اش را مدرن و مضاعف نگه دارد. علت روشن است: ایران زیر فشار غرب قرار دارد تا افکار و رفتار خود را به فرمان غرب تنظیم کند. اندیشه‌ی مقاومت در برابر فشار غرب، میان معیشت و موشک پل زده است. پس هم موشک و هم معیشت. این یعنی نماد عقلانیت

 

نظر:

استاد ارجمند سلام علیکم. دو فرجام نیک مؤمنان برای بنده جالب و آموزنده بود. در بند ۲ هم دانستن هدف مانع از انجام وظیفه‌ی معصوم ع نمی‌شود، نکته‌ی ژرفی بود. اما در بند ۴ که فرمودید آن دو، جز به تکلیف، کاری نکردند، باید عرض کنم در مورد شهید حاج قاسم تماماً صدق می‌کند، اما در مورد مرحوم مصباح به‌آسانی نمی‌توان این نتیجه‌ی قطعی شما را پذیرفت. چون در جاهایی می‌توانست کارهایی کند که نکرد، یا کارهایی نکند که کرد. از جمله ترک مبارزه در نهضت امام خمینی یا لیّن‌بودن در مقام نظریه‌پرداز دین و عالم فیلسوف که کمتر در اخلاقش دیده شد. ازین‌رو من مقایسه‌ی این شخصیت و شباهت‌سازی رفتار، گفتار، و مواضع آن دو را نادرست می‌دانم و جایگاه حاج قاسم رفیع‌تر از آن است که کسی را در ردیفش قرار دهند. با تشکر از مطالب مفیدتان استاد.

 
پاسخ دامنه:
 
سلام و عرض ادب جناب آقای صمدپور عزیز. حرف بنده این است این دو را پهلوی هم گذاشتن و جایگاه مرحوم مصباح را تااین‌حد بالابردن، اساساً شیوه‌ی مرضی‌یی نیست. اگر از جایی استارت خورد، بدانید خطاست. سهم آیت‌الله مصباح کاملاً معلوم است. اگر پیام رسای گریه‌های رهبری معظم در نماز پیکر شهید سلیمانی و اخیراً در هنگام ذکر خاطره از حاج قاسم، دقت شود معلوم می‌کند حاج قاسم را نباید در قیاس با کسی تقلیل داد و کسی دیگر را هم ترفیع داد و هم‌تراز او کرد. البته مطلب دال بر نادیده‌انگاری کارهای علمی مرحوم مصباح نیست. از نظر من حاج قاسم افضل است و مقایسه و شباهت‌سازی خطاست و بازخوردش هم در جامعه، منفی و سخت خواهد بود و حتی احتمال می‌دهم روح «علامه مصباح» هم خشنود ازین کار علاقه‌مندانش نباشد. من نظرم را با نهایت آزادی بیان کردم و نقش و مقام حاج قاسم والاتر از هر شخصیت دیگری است که بر اغلب دوستداران مبرهن است. از آن دوست فرهیخته ممنونم که متن بنده را مورد نقادی منطقی قرار داد. درود وافر برادرم.
 
پاسخ:
 
سلام
۱. علت این است تا شما جایی از دنیا را نبینی، ذهن تو هیچ شناختی از آن در حافظه ندارد. مثلاً شما مسجد ملاحیدر مشهد نماز گزاردی آن هم در رواق بالکن دایره. و حتی اخیراً حین گذر از صحن جامع پیامبر اعظم ص اتفاقی نشانت دادم که ببین ببین حاج شیخ مهدی مروارید دارد می‌رود؛ خُب اگر پشت سر حاج‌آقامهدی مروارید در ملاحیدر نماز اقامه نمی‌کردی، ذهن تو واقعیت خارجی این دو را هرگز درک نمی‌کرد. ۲. اگزیستانسیالیست‌ها بر خلاف مسلمین معتقدند روح انسان توسط خود انسان ساخته می‌شود. میل خود فرد جوهرش را رقم می‌زند. بله، متوجه هستم. در هر حال منظور از آن چه در مکتب سارتر و چه در فلسفه‌ی کگارد «خودبودنِ» است. یعنی فرد با تب‌ولرز عرفانی که وجودش را مملو می‌کند، ماهیت خود را می‌سازد. مهم، آن نکته‌ی نخست متنت بود که من با مثال سعی کردم مطلب نور کلاس شما نزد مخاطب محترم، کمی نورانی‌تر و شفاف‌تر شود. پستی که کار کردی مقرون به فایده و تلنگر بود. درود.
 
 

نظر:

جناب آقای ... دوست اندیشمند سلام
اگر هیچ دلیلی بر منطق‌بودن و حُسن خُلق جناب‌عالی در داشته‌هایم نداشته باشم، همین یک تکاپوی شما مرا به تکافوی ادله می‌برَد که جنابتان در مواجهه‌ی علمی با کسانی که متفاوت و حتی متضاد از شما می‌اندیشند، زبانی برای نطق و اخلاقی برای کردار دارید و چالش را با چکش اشتباه نمی‌گیری. جدا از این‌که من جواب شما را چه بپذیرم چه نپذیرم، خودِ رویه‌ی مواجهه‌ات از اخلاق و منطقی تبعیت دارد که خواننده را نسبت به شما نرم و حامی نگه می‌دارد. درود؛ فراوان‌درود. در حوزه‌ی علمیه باید جانبدار شیوه‌ای بود که این ویژگی‌ها در آن جلوه داشته باشد و جزو رَویه و لایه محسوب شود، نه رُویه و لاوه. ویژگی‌هایی چون: بردباری در برابر مسئله‌داران و مسئله‌بافان. مدارای دائمی با دانشمندان و اندیشمندان مثل سیره‌ی حضرت امام صادق ع. در مقام پاسخگویی با مخالفان و منتقدان برآمدن، نه توجیه و فراری‌دادن. کظم غیض به عنوان بالاترین درجه‌ی پارسایی. پروریدن کادر فکری که گنجایش شبهات و هجوم فکری را داشته باشد. پرهیز از سیاست‌زدگی و اخلاق‌پیشگی و زیستن در زیّ طلبگی. اوتادبودن برای مؤمنان و کوه شکیبایی در برابر انتقادکنندگان. اسلام‌شناسی بر پایه‌ی مکارم اخلاقی و معنویت مبتنی بر شریعت. تقویت خطی که امام خمینی پدید آورد و رفتار بر منهج امام که عرفان و عدالت و شریعت و سیاست را باهم داشت. حمایت از رهبری معظم در برابر جبهه‌ی امپریالستی دنیای غرب که در پیِ ایرانی هستند که با تنظمیات آنان نفس بکشد و کاری به کار مستضعفین نداشته باشد.


من مشی چون مرام مرحوم مشکینی را که تألیف قلوب می‌کرد و جان‌های مردم را صیقل می‌داد، خیلی مؤثر می‌دانم و نیز شیوه‌ی آرام و اخلاق‌مدار آقای جوادی آملی را. گرچه من به صورت یکپارچه هرگز تحت تعالیم هیچ شخصیتی درنمی‌آیم، از هر عالم دینی، هر گونه زیبایی و سخن و سکوت حکمت‌آمیزی که ببینم جانبش را نگه می‌دارم و خودم را متعهد بار می‌آورم. امام صادق ع هم منع کردند که مؤمنان پیرو محض شخصیت‌ها نباید باشند. بی‌تردید کردار و گفتار شما آقای مرآت عزیز ریشه در اعماق دارد و نیکوصفتی شما برای من جاذب و مغتنم است. پوزش جملاتم به درازا کشید.

 

جواب:
 
سلام و عرض ادب. مورد ۸۴ جالب بود. خودم این اشتباه را داشتم که خوان می‌نوشتم. دلیلی که برای خان ذکر شده هم جالب بود، مثل خانِ نعمت. آیا نمی‌شود خان را علاوه بر سفره، هم‌ریشه‌ی خانه دانست که به نوعی از آن نون و برکت و غذا و سفره و سیرشدن برداشت می‌شود؟
 
پر و پای یک خبر
 
۱۳ دی ۱۴۰۰
 
نوشته‌ی ابراهیم طالبی دارابی دامنه
 
حجت‌الاسلام علیرضا اعرافی مدیر حوزه و فقیه شورای نگهبان درباره‌ی تحول در حوزه‌ی علمیه نکاتی گفت که به نظرم جالب و مهم است. به گفته‌ی وی ۸۰۰ استاد برتر طی ۴ سال تلاش کردند «درخت‌واره‌ی» رشته‌های تخصصی حوزه را در ۴۰۰ رشته‌ی «گرایش‌مقطع» تنظیم کنند که به گفته‌ی ایشان تا ۵۰۰ رشته هم قابل افزایش است.
 
سه نکته: ۱. پس راست است فقه در تاروپود جامعه حیّ و حاضره. ۲. پس دروغ است که می‌گویند حوزه در لاک خود خمیده و مردم را به راه راست راهنمایی نمی‌کنه. ۳. پس حقیقت دارد حوزه خود را تکان داده، ولی خانه‌تکانی‌اش هنوز معلوم نکرده.

 

پاسخ:
 
سلام...
۱. واکنش تکمیلی بنده درین سکّوی مدرسه چنانچه خوب مطلع‌اید از سر علاقه به مباحث است و شاید هم، بعضاً جهت ایجاد چالش و بارش فکر. ۲. بسنده‌کردن حوزه به گفتار شاید سه علت داشته باشد: عادت، مشکلات، تعدد نظرات در میان خواص. البته عمل هم در حوزه می‌شود. همه، این‌گونه نیستند، هستند روحانیانی که در میدان، نقش قشنگی ایفا می‌کنند و اخلاق‌شان به فقه‌شان رونق داده و الگوی خوبی هم برای دیگران شده‌اند. ۳. بله درست فرمودی. مسلمان به فقه از بدو تولد تا خاکسپاری نیاز دارد. زیرا رفتار افراد به شرع وابسته و حتی پیوسته است. از غسل حمام گرفته تا سنگ‌زدن بر شیطان. به ذوق خود پیروان دین است که خود را آراسته به عرفان کنند یا نه، فقه حکم‌های شرع را کشف می‌کند.

 

کتاب سیرهی حضر نبی ع 

نوشته‌ی حجت‌الاسلام سیدکمال‌الدین عمادی
متن استاد حجت الاسلام سیدکمال‌الدین عمادی در اینجا
 

۱۴ دی ۱۴۰۰

اصغر چرا؟ اکبر چرا؟

به نام خدا. سلام. گاه مشاهده کرده و می‌کنم که از عرفان دفاع می‌کنند و از فقه، فرار. فقه را دخالتگر تلقی می‌کنند و عرفان را مختارکننده. فقه را سختگیر و عرفان را آسان‌گیرنده فرض می‌کنند. به عبارتی فقه اصغر و فقه اکبر می‌کنند بی‌آن‌که متوجه باشند فرق این دو چیست. از قضا فقه زندگی، فرد را معتدل می‌کند و عرفان، حیاتش را متعالی. و بسا تعالی به تعادل وابسته باشد. در یک تعریف ساده و برگرفته از علوم دینی و مأخذ «تاریخ فرهنگی قرآن» درین رابطه، فقه اصغر همان عمل به محتوای توضیح‌المسائل مراجع است که به انسان مدد می‌رساند در جامعه فردی معتدل و متشرّع بار بیاید و بخش اعظم این فقه، قابل اجرا از سوی همگان است. اما فقه اکبر عامل تقرّب و ربّانی‌شدن انسان است که به حوزه‌ی ایمان انسان راجع است و هستیِ فکری و ذهنی وی را سروسامان می‌دهد و اندیشه‌ی او را به عزم و راسخ‌بودن تزکیه‌ی نفس گره می‌زند تا کارهای نیک را وفق آموزه‌های الهی صورت دهد و خود را آرام‌آرام چندین گام به انسان کامل نزدیک سازد و یا خود انسانی کمال‌یافته‌تر شود. یعنی به عبارت تخصصی هم حُسن فعلی داشته باشد و هم حُسن فاعلی؛ پیوند ناگسسته‌ی عمل با عامل.

تا جایی که می‌دانم گویا کارشناسان فقه برین نظرند اگر فقه اصغر احکامش برای ساماندهی بر مدار عقلانیت است، فقه اکبر به مؤمنان یاد می‌دهد که فراتر فکر کند؛ مثلاً فراتر از عدالت، به احسان و جود بیندیشند. زیرا درین فقه، دل و قلب و عاطفه در کار است. یعنی مدار فقه اکبر، هم خرد و عقلانیت  است و هم حُب و محبت. و درین مدار به انسان یاد داده می‌شود فراتر از خود و حقوق خود، «دیگران را بنگرد و با احسان و محبت و مَودت از حقوق خویش نیز بگذرد و خدمتی به دیگران کند.» پس انسان در فقه اکبر با خداوند در مرتبه‌ی بسیاربالا آشنا می‌شود و در مقام احسان الهی خود را فدای دیگران می‌سازد. نمونه‌ی بی‌نظیر چنین انسانی در روزگار ما، سرباز حاج قاسم سلیمانی بود که حقیقتاً هر چه نیکی بود در او جمع بود و سرانجام هم با رشادت و شهادتش، به تعبیر رهبری معظم «ملی‌ترین و اُمتی‌ترین» قهرمان جهان شد.

عرفان به عبارتی همان فقه اکبر است که سخت‌تر از فقه زندگی است که لحظه‌به‌لحظه عارف را برای قرب مهیّا نگه می‌دارد و آنی وی را به خود وا نمی‌گذارد. حالا داوری شود کدام سخت‌تر است؟ اصغرش یا اکبرش؟ پس به نظر می‌رسد کوبیدن فقه و دمیدن عرفان و جداسازی آن از این و این از آن، نادرست و ناشی از ندانستن قلمرو هر کدام است. در آخر ناگفته نگذارم اسلام در بُعد فقه به همه‌ی بخش‌های زندگی فرد، دقت و توجه دارد در حد تنظیم عباد برای عبادات، حتی در اقتصاد تحلیلی هم نظر دارد، اقتصاد تحلیلی یعنی رفتارهای بشری در زمینه‌ی تولید، توزیع و مصرف و  فقه اسلامی در اموری همچون تشویق به امر کار و تولید و نیز مصرف درست و بازداشتن از اسراف و تبذیر نظر تشویقی و تنبیهی دارد.

 

سگ‌گردانی، بی‌حجابی، ایجاد ناامنی و کاظم صدیقی

۱۲ دی ۱۴۰۰
نوشته‌ی ابراهیم طالبی دارابی دامنه

به نام خدا. سلام. حجت‌الاسلام شیخ کاظم صدیقی رئیس «ستاد امر به معروف و نهی از منکر کشور» است. ستادی که متکفّل بازداری و واداری است، واداری به خوبی‌ها و بازداری از بدی‌ها. البته از منظر شهید مطهری نه به زور، بلکه در د تذکر، آن‌هم تحت شرائط ازجمله احتمال تأثیر. وگرنه بازده وارونه دارد. آقاشیخ کاظم صدیقی در جلسه‌ی این ستاد سه گناه «ربا، ایجاد ناامنی و تزلزل در خانواده» را مطرح کرده که «در روایات متعدد به جنگ مستقیم با خداوند» به حساب آمده است؛ بنابرین گفت: «این گناهان متأسفانه در جامعه‌ی امروزی ما رواج پیدا کرده است.» نیز «رواج بی‌عفتی و هرزگی» که در نگاه وی «مصداق اَتم و اکمل آن بدحجابی، بی‌حجابی و مقوله‌ی سگ‌گردانی» است.

خُب چه می‌شود به شیخ صدیقی گفت؟ ارزیابی وی از جامعه‌ی امروزی لابد مبتنی بر گزارش‌های مُتقن میدانی -آن‌هم از سوی کارشناسان شایسته و خبره- است. اگر چنین است باید عرض کرد این معضل فقط شاخه ندارد، ریشه هم دارد، آیا ریشه‌یابی هم شده؟ گویا اهل فن، بخش وسیعی ازین رفتار کژتاب را، واکنش و مبارزه‌ی مدنی -ولو به شیوه‌ی کجدار و مریض- می‌دانند. آیا می‌شود جاهایی از نظام را ترمیم کرد تا این بخش از جامعه که بعضاً شریرند و دارای خُلق بزه، رفتارش را اخلاقی‌تر و سطح گناهش را رقیق‌تر کند؟ جامعه‌ی بی‌گناه که وجود خارجی ندارد، پس با گناه و گناهکاران باید کاری کرد که آنها متوجه‌ی ژرفای زشتی کارشان بشوند؛ وگرنه امر به معروف و نهی از منکر می‌شود همان داروغه و مُحتسب. آقای صدیقی درین‌باره راست را بیان کرد، اما این‌که او و نیروهایش با آن چگونه برخورد خواهد کرده‌اند نامعلوم است. حتی عمل به فریضه یا استحبابِ «نهی از منکر» مخاطره‌آمیز هم شده است؛ اغلب به نبرد خونین انجامیده و ناهی، جان شرینش را هم از دست داده است.

 

قضیه‌ی درس امام خمینی و عرعر آن الاغ کوچه:

روزی امام -گویا در مسجد اعظم قم- درس اصول یا خارج فقه می‌دادند. آن روز مستشکل سر درس نبود، یعنی آقاسیدمصطفی و لذا هیچ‌کس هم اشکال مطرح نکرد. امام دید هر چه می‌گوید همه در سکوت محض‌اند و فقط خیره شدند و نگاهش می‌کنند.. ناگهان از کوچه‌ی پشتی منتهی به هتل بهار، الاغی عرعر آمد، چه بلندبلند. امام به شوخی گفت: درس امروزم را مثل این که فقط این الاغ فهمیده!

 

کامنت من در این پست سایت محاکات، اینجا :

سلام و احترام به شما
 
قوت قلم‌تان خواهر گرامی ستودنی‌ست. و این برمی‌گردد به اندیشه‌ی شما و نیز ادبیات غنی پارسی‌مان. با شما موافقم که شهید را مصادره می‌کنند، اما ملت چون حاج قاسم را انسانی پارسا و بری از آلودگی‌های منزجرکننده‌ی جریان‌های سیاسی می‌داند، گمان ندارم تحت تبلیغات رسمی قرار گیرد، ازجمله مثلاً مثل بنده و شما که حقیقت را آنی نمی‌دانیم که شیپورچی‌های رسمی می‌دمند. البته آسیب‌شناسی حضرت عالی بسیار مهم بود. حاج قاسم هم مکتب را می‌فهمید، هم مسلک را و هم مقصد را. علم داشت به کارهایش. عقلانیت را به معنویت می‌دوخت و دانش را به ارزش پیوند می‌زد. اخلاص عمل را از مولا امام علی علیه السلام آموخته بود و رشادت را از حضرت سیدالشهدا ع و بیداری و بیدارگری را از امام خمینی. با شما موافقم که تلاش بدی دارند می‌کنند تا این شهید عزیز و محبوب همگان را با این‌همه اعتبار و مقام معنوی اش، با بدترین شیوه‌های نمایشی هم‌گون خود جا بزنند. اما کیست که نداند شهید سلیمانی فکرش و خطش و راهش راه عقل و شرع و انصاف و عدالت و احسان به مردم و نیکی به انسان و مدد جانانه به تمام جُنبندگان بود. از تجلیل طبیعی و منطقی شما از شهید بزرگ ایران و جهان، حاج قاسم قهرمان، ممنونم. چه فکر خوبی به قضایا دارید. عبارت‌های شما اغلب دلکش است. موفق باشید.
 
استاد حجت الاسلام احمد باقریان با عرض ادب و سلام
کرامات در افراد معمولاً مقصدی را دنبال می‌کند که به شگفت‌زده‌شدن مردم می‌انجامد و یا ایمان مردم را تحت عوامل ماوراء می‌گذارد تا یقین در آنان حاصل شود. مثلاً مؤمن را موقن کند. وقتی کرامات با بازاری جهت قدیس‌سازی افراد بدل شود، در واقع توحید و اخلاص خدشه‌دار می‌شود. با تشکر از استاد، بهره‌ی وافی بردم.
ابراهیم طالبی دارابی دامنه.
 
پاسخ:
 
جناب حجت‌الاسلام احمدی به فرموده‌ی امام علی ع «عقل، اندوختن تجربه‌هاست و بهترین تجربه آن است که پندت داده باشد.» در مورد برجام، من سیاسی‌میاسی بلد نیستم اما منوریل قم: در یکی از مباحث قرآنی آیت‌الله جوادی آملی از زبان ایشان شنیده یا در کتاب ایشان خوانده‌ام که واژه‌ی عبرت را خیلی قشنگ معنا می‌کرد؛ عبرت یعنی تو را عبور دهد، عبور از آنچه نباید مرتکب شوی. و چه راست گفت حضرت وصیِ نبی امام علی ع : چه بسیار است عبرت‌ها و چه اندک است عبرت‌گرفتن. «ما اکثَر العِبَر و اقَلَّ الاعتِبار».
 
آقایانی که آن روز یکدندگی آن فرد را می‌دیدند، هیچی نمی‌گفتند که هیچ به هر کس به او چیزی می‌گفت هجوم می‌آوردند. بگذرم. آیا شده توی جاده حین راندن، صفحه‌کلاچ خالی کنی؟ آن‌هنگام دنده‌ای جا نمی‌رود، باید بکوشی با همان یک دنده‌ای درش هستی، خود را به تعمیرگاه برسانی. آن دولت، و سپس آن دولت، باید به تعمیرات می‌رفتند تا تنظیم و تعمیر شوند، نمی‌رفتند و ترمز هم نداشتند، سرانجام دودش به چشم ملت رفت و با هیچ قطره‌چکانی شسته هم نمی‌شود! جالب بود طرح بحث، کاش ریشه‌یابی هم می‌کردی.

 

پاسخ ابراهیم طالبی دارابی دامنه:
 
مگر رودکی نسروده؟ که:
هر که نامخت از گذشتِ روزگار
نیز ناموزد ز هیچ آموزگار
 
شاهد مثالی جالب آوردی جناب احمدی. این سیاسی‌میاسی را هر چه زور می‌زنم کمی لااقل سر در بیاورم، مُخم نمی‌کشد! بدمَصّب! برای ما سخت است، اما واسه شما شیخ‌ها آسان!
 
و علیک شبانه. همانجا محمود پاک‌نیت -که نمی‌دانم اسمش در سریال چه بود- دائم تهدید می‌کرد: «التماس نکن!»  و همین هم شده بود پشت‌نوشته‌ی صدها تریلی و کامیون، به‌خصوص نیسان‌آبی‌های جاده هراز و وردزبان صدها ایل و آحاد. سپاس. درسته. موافقم جناب قربانی. من، هم کل سریالش را تماشا کردم، همان هنگام. و هم مستند طریقه‌ی ساختش را به‌دقت دیدم و نیز شنیدم. می‌دانید که سریال در شیارهای بکر و دیدنی میمه‌ی اصفهان ساخته شود. میمه را هم رفتم دیدم. من مستند را نه فقط می‌بینم، که می‌شنوم. زیرا گفتار مستند مهمتر از دیدارش است. جالب بود. اطلاعاتم به احمدجو بیشتر شد. تشکر وافر.
 
به قلم دامنه.. به نام خدا. سلام. اگر به طول عمر ۱۹ ساله‌ی حضرت فاطمه‌ی زهرا سلام الله علیها دقت شود، مشخص می‌شود آن حضرت با آن سنِ پایین خود، تا چه اندازه زیاد برای دو حکومتِ پس از حضرت محمد ص، به خلیفه‌گری ابوبکر و عمر خطرآفرین بوده و همین باعث گردیده تا جانِ آن کوثر خدا به خشم و سیلی و لگد و تندی و خشونت عمر به خطر افتاده و سرانجام با شهادتش به دست خلفیه‌ای که خود را جانشین پیامبر ص می‌دانست، تاریخ اسلام را برای همیشه به مظلومیت و قیام خود آشنا و پابرجا نگه داشته باشد. امروزه وحدت مسلمین تفکری راستین است و باید کوشید هیچ تفرقه‌ای میان مسلمانان نقار نیافریند و تا اینجای کار سیره‌ی امام خمینی و سپس مشیء و فتاوی رهبری معظم در نفی هر گونه اختلاف‌آفرینی میان شیعه و سنی و تقویت تقریب جواب داده است؛ اما این پایبندی به تفکر وحدت و تقریب، سدّی برای تحلیل تاریخ اسلام نیست که مهمترین و غمبارترین رخداد تاریخ مسلمین به علت مسئله‌ی پرهیز از تفرقه، از تبیین و روشن‌شدن فاصله بگیرد.
 
 
به‌هرحال، تردیدی نیست آن دو خلیفه در برابر اندیشه، تذکر، خطبه و سپس حرکت و قیام آرام و بیدارگرانه‌ی فاطمه س -که به زبان امروزی می‌توان از آن به اعتراضات مدنی یاد کرد- عصبانی شده و رفتارهایی خلاف سیره و سنت نبوی مرتکب شدند که خود آن را مُرجّح و بدان پایبند می‌دانستند، ولی چسبیدن به قدرت به هر طریق ممکن آن دو را وا داشته بود تا پاره‌ی تن (=بِضعَه‌)ی رسول‌الله ص را آزار دهند و اذیت کنند و به قول خود فاطمه «خشمناک»ش. آنان با کنارزدن صالح‌ترین انسان روی زمین حضرت امیرالمؤمنین ع خود را شایسته‌ترین صحابه‌ی قریشی در حاکمیت می‌پنداشتند و کاری کردند که فاطمه را به فریاد آوردند. بنابرین عمر، قیام آرام فاطمه را سرکوب کرد تا مانع از بیداری مردم علیه‌ی قدرت خود شود و راه حامیان خود را هموار کنند و اما فاطمه تا آخرین نفس‌های باقیمانده‌ی عمرش، ناخشنود از آن دو و سکوت‌کنندگان توجیه‌گر قدرت دست از مخالفت با ایشان برنداشت و جامعه را به خط غلط هشدار داد و سرانجام با دلی آزرده و قلبی جریحه‌دار و روحی خراش‌خورده و پهلویی شکسته به ملاقات خدا و آخرین رسولش حضرت محمد مصطفی شتافت. آنچنان ناراحت و ناراضی و معترض که روزی در دیدار ابوبکر و عمر با وی به آن دو فرموده بود: «انّى اشهِدُاللهَ و ملائِکَتَهُ، انَّکُما اَسْخَطْتُمانى، وَ ما رَضیتُمانى، وَ لَئِنْ لَقیتُ النَبِیَّ لا شْکُوَنَّکُما إلَیْهِ. یعنی: خدا و ملائکه را گواه مى‌گیرم که شما مرا خشمناک کرده و آزرده‌اید، و مرا راضى نکردید، و چنانچه رسول خدا را ملاقات کنم شکایت شما دو نفر را خواهم کرد.
 
خدایا ما را حتی لحظه و آنی از زمره‌ی فاطمه و خط راستینش -که تفسیر راه محمد و علی‌ست- بیرون ندار. و چه درست ترسیم شده است زیارتنامه‌ی حضرت زهرا، آن محبوب پایدار قلوب مؤمنان و مورد علایق پاک آزادگان: 
 
أَشْهَدُ أَنَّکِ مَضَیْتِ عَلَىٰ بَیِّنَةٍ مِنْ رَبِّکِ، وَأَنَّ مَن... گواهی می‌دهم که بر برهانی روشن از سوی پروردگارت از جهان درگذشتی و هرکه تو را شاد کرد، رسول خدا ص را شاد نمود و هرکه به تو جفا کرد، به رسول خدا جفا کرد و هرکه تو را آزُرد، رسول خدا را آزرد و هرکه به تو پیوست، به رسول خدا پیوست و هر که از تو بُرید، از رسول خدا بُرید.
 
سه نکته: ۱. حرکت سیاسی و پیشوایانه‌ی حضرت فاطمه، علامت جواز حضور شایسته‌ی زن شایسته در اجتماع است، نه محبوس و منزوی در کنج خانه. ۲. قیام آگاه‌کننده‌ی آن حضرت نشان این است زن شایسته هم می‌تواند رهبری نهضت بیدارگرانه‌ی سیاسی دینی را در دست گیرد. پس مردسالاری حتمی، کاملاً نادرست است. ۳. در برابر حاکم یا خلیفه و فرمانروای خطاکار یا ستمباره می‌توان دست به نصیحت، سپس بیدارگری زد و آنگاه اگر افاقه نکرد و مسیر قدرت بهبود نیافت، قیام کرد؛ پیشوای چنین قیامی می‌تواند شایسته‌زن باشد و یا شایسته‌مرد. پس؛ به پستوی خانه فرستادنِ زن و در آشپزخانه منحصرکردن زن، انحصاری باطل و افکاری به‌دور از آئین دین است.
 
۱۵ دی ۱۴۰۰
 
پاسخ:
 
جناب عبدالرحیم آفاقی -که سلام و خداقوت دارم به ایشان- چه بجا از مرحوم آیت‌الله سید احمد خوانساری گفت. خواستم سه نکته از آن مرجع عالی‌مقام و صاحب کرامات بگویم تا یادش در اذهان زنده‌تر بماند:
 
۱. از قم به تهران فرستاده شد و در واقع سفیر آیت‌الله بروجردی بود که درین هجرت به پایتخت واقعاً اثرگذار و مقتدا بود. ۲. مرجعی باورَع بود که می‌گویند شدیداً استقلال رأی داشت. ۳. چون مرجع زنده باید برای مقلدینش از هوش نیفتد، روزی زیر عمل جراحی اجازه نداد آمپول بی‌هوشی تزریق کنند، با همان حالت هوش، با ذکر قرآن عمل جراحی را تاب آورد.
 
دوست گرانقدرم جناب استاد شیخ محمدرضا احمدی به گمانم یک زمانی کتاب خاطرات ایشان را تنقیح یا بازبینی کردند.پیشنهاد به اهالی مدرسه: خیلی خوب است هر چند وقت، هر کس بلد بود یا دسترسی داشت، خصایص پندآمیز عالمان دین و دانشمندان علم را به صحن بیاورد تا پند گیریم و یاد.
 
پاسخ:
 
مستطاب‌استاد جناب سید عمادی -که سلام دارم خدمت ایشان و عرض ادب- مقداد بن اسود را وارد بحث نمود و من خواستم ثانیه‌ای پا روی جای پا مقداد عظیم‌الشأن بگذارم و پرسشش را جوری دگر تکرار کنم که آیا روزگار امروز ما در میهن‌مان ایران هم، همان «هُدنه» (=خانه‌ی سازش و صلح) است؟ که پیامبر ص چه خوب هم فرموده بودند. راستی! پنهان ندارم مصرع آخر متن‌تان بسیار دلکش بود: «از سوادش سُرمه می‌کش دیده را»
 
پاسخ:
 
استاد حجت‌الاسلام باقریان
با تقدیم سلام و ارادت. درین بخش به نقل آن افترایی پرداخته‌اید که چنین نظر داشتند: «فاطمه به سبب رحلت پدرش پیامبر خدا ص بیمار شد و از دار دنیا رحلت کرد». خواستم بدانم قائلین این فکر و افترا چه کسانی بودند؟ آیا همچنان چنین قائلینی در روزگار موجود هم وجود دارند که این‌گونه باور داشته باشند و آن واقعه‌ای که به شهادت منجر شد را منکر باشند؟
 
نظر:
 
آری برادر...
گلوی آن حسین مظلوم، و نه فقط تشنه لب، بل تشنه‌ی یاور و نصرت:
 
که حنجره‌اش،
فریادی برای پرهیز اَشدّ از هر میزان ستم و ستمبارگی بود.
 
که خطش،
امتداد همه‌ی خطوط انبیای خدا بود.
 
که مکتب فکری و عملی‌اش،
نجات‌بخش همه‌ی آن اسلامی بود که بر تنش پوستین وارونه پوشانده بودند.
 
که اخلاقش،
هر انسان منصفی را آرام و آراسته می‌سازد.
 
متشکرم از جناب شیخ مالک که صحن مدرسه فکرت را در آستانه‌ی شهادت ام ابیها، به ذکر دو مصیبت آذین بست.
 
نظر:
 
جناب مستطاب استاد عمادی با سلام و ادب. چرا فرمودید قرآن «با زبان فطرت که مشترک همگان است سخن می گوید...»؟ منظور ازین اصطلاح چیست؟ مگر نه این است خدا وحی را به زبان همان قوم و مردم همان سرزمین نازل کرده؟ مگر زبان وحی به موسی ع و عیسی ع و محمد رسول الله ص فرق نداشت؟ بهتر نمی‌بود نمی‌فرمودید زبان فطرت؟ چون پارسی‌ی ما ایرانی‌ها هم زبان فطرت ماست. حتی روایت دیدم که رسول خدا ص و امام علی ع به فارسی هم تسلط یا آشنایی داشته و با آن با سخن هم داشتند. متشکرم. ببخشید بنده را، فردی اشکال‌تراش نیستم، شایق به دانش و دانستن بیشترم.
 
پاسخ:
 
صحیح. ویژگی‌های اخلاقی عالمان، دانشمندان، صالحان و پارسایان حقیقتاً روی آدم اثرگذار است. دو دسته‌ی آخر ممکن است افراد عادی جامعه باشند اما چنان می‌زیند که زینت دل دیگران می‌شوند.

 

پاسخ:
 
جناب استاد احمدی سلام
مطلب «مقام» را خواندم. نکات دارد. من زاویه‌ای دیگر باز می‌کنم در دنیای حیوانات هم دیدن‌ها فرق دارد، مثلاً آهو خطوط ببر را نمی‌بیند. و نیز چند رنگ اصلی را قادر نیست ببیند، به همین علت ببر راحت به شکارش نزدیک می‌شود، تا حد یکی دو سه متر که با یک جهش به چنگ می‌گیرد. خواستم بگویم دیدن ماورای ماده هم ممکن است ساختار خود را داشته باشد که ما قادر به درکش نباشیم. مثل توان ذهن که در برخی افراد، به‌شدت پرقدرت و نافذ است. سپاس از به پیش کشیدن بحث تازه.
 
پاسخ:
 
سلام و عرض ادب و تشکر که بحث را وارد فاز ژرف‌ترش کردید. ۱. حتی قیام امام حسین ع را اگر اوج «امر به معروف و نهی از منکر» تحلیل کنیم باز نیز شرط تأثیر در آن مَدخلیت دارد، و امام به علت تأثیرش دست به قیام «نه به یزید» زد، کاری که مثلاً امام حسن مجتبی ع به علت فقدان شرائطش، وارد عمل نشد و درست هم بود انتخابش. یا امام صادق ع هرگز قیام نکرد، چون می‌دانست تأییر نمی‌گذارد و شرطش هم وجود ندارد. ۲. ستاد امر به معروف شیخ کاظم صدیقی یک سازمان صوری بیش نیست، اگر این ستاد استحقاق این مسئله‌ی حیاتی را داشت تابه‌حال باید با بیشتر بخش‌های نظام دست به قیام می‌زد، چون جاهایی دیدیم فاسدتر از یزید کارهایی فسادانگیزتر مرتکب شدند، اما این ستاد فقط با مشغول‌شدن به تذکر به چند بدحجاب بسنده کرد. بگذرم. ۳. مثال زیر نظر روحانیت حوزه‌ی مستقل را جالب زده‌اید، اما کجای حوزه‌ی کنونی می‌تواند چنین حرکتی حسین‌وار کند؟ و ستاد مستقل از حکومت ایجاد کند؟ حتی می‌توانیم فعلاً ایران را منظور خود نکنیم، نجف را مثال می‌زنیم. واقعاً نجف چه می‌کند؟ چند بیانیه‌ی توخالی و همین و بس. سپاس از به‌بحث کشیدن موضوع. خداقوت و تشکر وافر. انتظار بنده هم همین است که بحث جدی صورت گیرد و چالشی و بارش فکری.
 
تشکر:
 
سلام و عرض تسلیت و تشکر. ستوده‌ترین کار امشب صورت دادید؛ هم تألیف قلوب کردید و هم تعزیت امور. بر آحاد حاضرین درود فرستادم. و بسی سپاسگزارم که تازه‌درگذشته‌ی مظلوم و مقاوم خاندان ما اخوی‌ام آشیخ حیدر را در محفل حزن فاطمی س یاد کردید. ممنونم از همگی و از شما که پست آن را تدوین کردید و از حاج شیخ احمد که مجلس را در خانه‌اش آراست. و نیز از جناب شیخ یعقوب اسفندیاری و جناب رخ‌فروز. درود.

 

قزاقستان؛ شورش کور؟ یا جنبش و  انقلاب؟
۱۶ دی ۱۴۰۰
نوشته‌ی ابراهیم طالبی دارابی دامنه
 
به نام خدا. سلام. تا جایی که بنده چندروزه مطالعه کرده علت به‌هم خوردن بهبودِ طولانی‌مدت قزاقستان و خیزش مردم در خیابان، دست‌کم پنج چیز بوده است: ۱. کاهش ارزش «تنگه» (واحد پول) ۲. تورم شدید ۳. بالابردن یکباره‌ی بهای گاز و بنزین توسط دولت. ۴. کاهش قیمت جهانی نفت ۵. بحران اقتصادی در روسیه. منظورم از نوشتن این پست، فقط آگاهی‌یافت از اوضاع کشور همسایه‌ی شمالی ایران نیست، می‌خواهم به این پرسشم پاسخ بدهم که چرا مردم برمی‌خیزند؟ یا برنمی‌خیزند؟
 
نظریه‌پردازان انقلاب، معمولاً دلیل اصلی انقلابات را اقتصادی می‌دانند. مثلاً در تئوری مارکس برهم‌خوردنِ روابط تولید و ابزار تولید، عامل اعتراض و انقلاب طبقه‌ی کارگر علیه‌ی کارفرما در نظام‌های سرمایه‌داری‌ست. حتی در «بهار بیداری» در سال‌های اخیر در کشورهای مختلف اسلامی همین تئوری مارکس جلوه داشت نه تماماً آموزه‌های بعثت انبیا. جنبش بیداری تونس از آتش‌زدن یک دستفروش خُرده‌پا آغاز شد که کشور را زیرورو کرده بود. در منظر امام علی ع هم، بودنِ حق فقیر در کف مال غنی عامل اعتراضات و نارضایی مردمی محسوب می‌شود. البته انگیزه‌ی مذهبی و سیاسی هم در ملل مختلف عامل قیام بوده‌است. مثل قیام‌های فرقه‌های مذهبی در بستر تاریخ که جهان پر است ازین رویدادهای خشن و زیروزبرکننده.
 
حالا مگر قزاقستان از بهبود سود نمی‌برده؟ اما چرا به‌یکباره اعتراض مردم شعله کشیده و بیشتر شهرهای کشور دچار ناآرامی‌هایی شدید شده که بوی انقلاب از آن به مشام می‌رسد؛ مگر آن‌که مدیریت شود و به تراضی دو طرفِ قدرت و ملت، ختم گردد. آقای «قاسم ژُمارت» که بر جای نورسلطان نشسته ادامه‌ی همان روند بهبودیافته‌ای است که نظربایُف به مدت ۳۰ سال مدیریت و در تمام لایه‌های قدرت نفوذ کرد، اما یک چیز را حل نکرد: جابجایی عادیِ قدرت و نقش اراده‌ی ملت در تعیین سرنوشت خویش و کشور که اینک آن دُمل سر باز کرد.
 
اینک درین پست روزانه‌ام وقت آن رسیده، یرسیده شود اگر عامل اصلی انقلابات، نان و کار و ارتزاق و معیشت و چشِش فقر و چالش با غنی است و نیز سطح روابط تولید، پس چرا ملت ایران جنبش نمی‌کند و در برابر نظام خود دست به قیام نمی‌زند؟
 
علت از نظر من بسیار بدیهی و روشن است: با آن‌که مشکلات معیشت ملت، مُحرز است، اما هنوز هم سطح آن به سطح شکننده‌ی دهه‌ی شصت نمی‌رسد که برای نفت منزل، پنیر سفره، روغن مطبخ و حتی خرید کپسول سیلندر گاز و ده‌ها مایحتاج باید مدت‌ها منتظر می‌ماندی تا شماره‌ی کوپنی اعلان شود و کالا از راه برسد. من حتی برین باورم اگر سطوح فشار اقتصادی از سطح سال‌های دهه‌ی شصت و هفتاد هم عبور کند باز نیز مردم به روی نظام چنگ نمی‌اندازند. علت روشن است: پشتیانی از آن، ولو با دانستن صدها و بلکه هزاران عیب و ایراد و فساد؛ زیرا انقلاب اسلامی را آن‌مقدار معتبر، برحق و حتی مقدس و آغشته به خون و پیام می‌دانند که حاضر نیستند تنِ این دستاورد قرن بیستمی، خش بردارد، چه رسد به خراش و خراب. نشان بزرگ این حرفم این پنج مورد است:
 
۱. چهره‌های شهیر وارد جنبش نمی‌شوند. ۲. فردی بسیج‌کننده ندارد. به قول آقای بشیریه هر انقلابی به «رهبری بسیج‌گر» نیاز دارد مثل کاری که امام خمینی در وحدت صفوف تمام ملت در سال ۵۶ و ۵۷ کرده بودند. ۳. اغلب قریب به اتفاق مردم چشم به تغییر طبیعی دوخته‌اند و از یک انقلاب خونین دوم در پیِ انقلاب اول هراس و حتی پرهیز شرعی و عرفی دارند. ۴. نسل جدید و نوپا و نوآموخته‌ی امروز، خواسته‌های خود را در فضاهای غیرسیاسی‌یی چون لذایذ، خوش‌بودن، درآمد، تفریح، سرگرمی، تفرّد (تنهاساختن عمدی خود) بی‌خیالی و اِعراض بدون مَعونه (آهسته برو گربه شاخت نزد) صرف و جست‌وجو می‌کند. ۵. آلترناتیوی (جانشین) که از برنامه‌هایی تئوریک برخوردار باشد، جستجو نکرده‌اند که یقین کنند برتر از وضع موجود است و قادر به نیل به وضع مطلوب. به قول اریک فروم گریز از آزادی پیدا کرده‌اند، یعنی به جای آزادی، امنیت و آسایش و رفاه می‌خواهند. تحلیل من صرفاً بررسی بوده است، نه تعلُق و یا تعلیق مقصد محتمل ملت.
 
 
جناب آقای آزاد با سلام و عرض ادب و ارادات
اساساً متن‌هایی که در دل خود علاوه بر بیان مسئله، پرسش ایجاد می‌کند، جزو نیازهای ماست که شما تا جایی که من با ادبیاتت آشنام، از پس آن برمی‌آیی، مثل همین متنت. لابد -چرا اصلاً لابد؟!- حتی به‌یقین جناب استاد عمادی خواهند رسید و به مستشکلات طرح شده در نظر خوب شما خواهندگفت که چرا. اما نکته‌های من این است که فشرده بیان می‌دارم: فطری‌بودن معنایی و روحیِ الفاظ قرآن، ازآن‌روست که حاصل‌جمع تمام وحی‌ها بر فرستادگان خداست. به قول شهید مطهری اعجازهایی در آیات قرآن نهفته است که به نظر بنده فقط با شکوفاشدن فکر و روح بشر قابل لمس می‌شود. با گذر ماده به معنا. یا با عبور از صورت به حالت. لذا آن پاسخ استاد عمادی خطاب به من -و در واقع به آن متن جناب‌عالی- مُجاب‌کننده بود. یعنی قرآن وقتی به نهادِ سالم تک‌تک انسان در هر جغرافیا و اقلیم، عرضه شود فطرت فرد را شکوفا کرده و او را به معانی ژرف و یا ژرفای پیام نایل می‌گرداند. نمی‌شود این را صرفاً با دلیل علمی پذیرفت، باید به تعبیر دکتر سروش «تجربت» و به تعبیر خودم خواهش به میان آورد. بهتر است بگویم کسی این را درک می‌کند که با قرآن رفیق و به فرموده‌ی امام علی ع انیس شده باشد و از محتوای آن سر در بیاورد. من معتقدم قرآن تنها کتابی‌ست که مطالعه‌اش پایان‌ناپذیره. هر بار لایه‌ای تازه برداشته و پرده‌ی حجابی دیگر برداشته می‌شود. این‌که ایشان گفته‌اند قرآن به زبان فطرت مشترک بشر است، شاید از همین ناحیه باشد. لذاست که من پاسخ استاد عمادی را پذیرفته و آن را قانع‌کننده دانسته‌ام. از متن شما هم به مسائل عدیده هدایت شده‌‌ام به قول مأموران انتظامی: دلالت و به قول اُدبا: پرتاب.

 

نظر حسین جوادی‌نسب:
 
سلام شب بخیر. نفرمایید. می گویند با کسی که صمیمی هستی اول حرف می زنی بعد فکر می کنی چون نگران قضاوتش نیستی، اما با دیگران اول فکر می کنی بعدش نظر می دهید. نیز، می گویند دنیا دنیای محرومیته، وقتی کتاب می خونی از همنشینی با بستگان و دوستان محرومی، وقتی هم ورزش می کنی نمی تونی از غذا خوردن لذت ببری  وقتی هم خوابی از بیداران غافلی
 
جواب دامنه:
 
سلام. جالب بود. به همین علت آدم درمی‌مانَد از میان هجوم چندین ترجیح، کدام را مُرجحّ بداند. خدا به داد جناب گویا برسد که جمله‌ام چطور برات می‌خواند.
 
نظر:
 
استاد حجت‌الاسلام باقریان
عرض سلام و احترام. در مطلب چهارم یا سوم در جواب حجت‌الاسلام احمد عابدین استناد کرده‌اید ابوبکر در هنگام احتضار خود گفت: «...من دوست داشتم به تفتیش خانه‌ی فاطمه نمى‏‌پرداختم.»
 
استاد، این نقل تاریخی هم برای من جالب بود که این خلیفه سرانجام به شماتت نفس درونش پرداخت و هم ایجاد پرسش می‌کند آنان در تفتیش بیت حضرت زهرا س دنبال چه بودند؟ اسناد؟ افراد؟ اثاث؟
 
از سوی دیگر انکار قضیه‌ی هجوم به خانه‌ی فاطمه س از سوی شیخ احمد عابدین آیا نوعی جحد می‌دانید؟ یا جهل؟ یا غافل‌بودن و دل اهل سنت را به‌دست‌آوردن؟ سال‌ها پیش خواندم در متونی که شیطان، جاحد است، شناسنده، اما منکر. با تشکر ازین متن و پاسخ درین روز که تناسب هم داشت.
 
پاسخ به جناب آزاد طالبی:
 
نه فقط موجب سردرد نیستید، بلکه باعث خیرید. چه خیری بالاتر از پرهیز از کار بیهوده. مباحثه که به بهبود فهم و افزودن دانش می‌انجامد، برترین خیر است. بله، در جای خود هر اثری چنین ماندگاریی را دارد، چه شعر، چه نثر، چه وحی. چون مورد بحث بر سر خود قرآن بود، در خود موضوع قرآن سخن راندیم. از نکات شما که حاصل تراوش فکر و گردآوری مطالعات آن دوست است، بسیار استفاده می‌کنم و من هم خیلی استقبال می‌کنم که با بنده بحث کنی و مرا شایسته‌ی هم‌بحث‌بودن خود بدانی. جناب آزاد شما هم برای من استاد و آموزگاری، چون یادم می‌دهی. آرزو می‌کنم کماکان، همیشه غرق در فکر و فکرت و فکوریت باشید. درود و عرض احترام.

 

پاسخ:

بله درست است فرمایش شما. موافقم، منطقی‌ست. بنده هم سلام و تسلیت عرض می‌کنم پیشگاه شما جناب اقاصدرالدین عزیز. آنجا هم که، هم من و هم جناب‌عالی از آیت‌الله مطهری به عنوان یک متفکر پارسا و دارای سخن‌های قابل اتکا حرف به میان آورده‌ایم یا می‌آوریم در واقع می‌خواهیم استدلال خود را به سخن یک عالم دین هم استناد کرده باشیم و الّا این قضیه با رجوع به عقل سلیم هم، آشکار می‌شود و بداهت می‌یابد .مانند همین ده‌ها سال به‌درازاکشیدن ظهور و حضور امام غایب عج. به‌هرحال آمدن آن امام به میان حضار، در اصل برای اشاعه‌ی معروف و ممانعت از منکر است یا دست‌کم پرهیزدادن مؤثر از منکرات بزرگ. چرا نمی‌آید؟ چون به‌یقین به علم خداوند، هنوز آمدنش تأثیرگذار و تغییردهنده‌ی اوضاع روزگار نمی‌گردد. لذا شرط تأثیر در ظهور هم، مثل اصل امر به معروف، یک بینّه است. هم‌بحثی با شما برای بنده نیز سودمند است. سلامت باشید.

 

چرا هجوم به حاج قاسم

مطلب چون آمیخته به دلیل و علت بود، از قوت قلم برخوردار بود. تشکر. بنده هم چند جمله‌ای معروض بدارم:
تلاش برای مصادره‌ی شهید حاج قاسم تحت تبلیغات رسمی شیپورچی‌ها یک آسیب بزرگ است. به‌ویژه وقتی بخواهند او را با افراد و اشخاصی از جناح خود، هم‌تراز و هم‌مرتبه و حتی افضل از او جا بزنند. مردم می‌فهمیدند که حاج قاسم تحت تعالیم مکتب دینی، مسلک عرفانی و مقصد الهی بود و درین سه مسیر اخلاص و علم و عقلانیت و معنویت داشت. سه رابطه‌اش همیشه روی تنظیمات دقیق بود: رابطه با خدا، خلق، خویشتن. اینک خیلی بد است عده‌ای تلاش کنند با بدترین شیوه، وی را جزوِ جریان خود جا بزنند. کیست با جُوی عقل که نداند او فکرش، خطش و عقایدش با اینان فرسنگ‌ها فرق و فاصله داشت. و خیلی بدتر کار کسانی دگر است که می‌کوشند این شهید را به جای نقد، نفی مطلق کنند و آتش‌تهیه‌ای به‌شدت بی‌رحمانه‌تر از مخاصمه‌گران بر سر وی بریزند. البته دستشان تهی‌ست. نه مقدس‌سازی جواب داد در تاریخ، و نه تخطئه و تخریب. حد وسط این است آن شهید انسانی پارسا، دانا و توانا بود، و توانمندی و دانایی و پارسایی خود را خرج هدف مقدس و ملت و میهن و کمک به ملل در یک جهان انباشته از ستم می‌کرد. هم تبلیغات‌چی‌های نظام و هم تخریب‌چی‌های بی‌رحم، هر دو در دو خط موازی، به موازات هم پیش می‌روند: نابودی سرمایه‌ی سرزمینی و شماتت یکدیگر بر سر هیچ و پوچ. هر دو دسته هجوم برده‌اند، یکی با مصادره و دیگری با محاکمه. داور اما ملت منصفی‌ست که دو سوی ماجرا را دقیقاً می‌شناسد.
 
پاسخ ابراهیم طالبی دارابی دامنه:
 
ادبی دگرباره بر پیشگاه جناب استاد حجت‌الاسلام باقریان. گرچه فاطمه س از نفرین منصرف شد، اما همان نیت نفرین آثارش را بر بنیاد قدرت گذاشت، اثر وضعی بر همانان که در زیر سقیفه طرح انزوای علی ع را امضا می‌کردند. داستان فاطمه س رویدادی نیست که با هیچ توجیهی از دل تاریخ محو شود و به نظرم پاسخ شما دغدغه‌ی دروغ نهفته در آن جملات توجیه‌‌آمیز را برملا کرد. مگر همه‌ی عرصه‌ها، میز حکومت است که نشود حقیقت را گفت و آن را در کوره‌ی مصلحت ذوب کرد، میز بحث در فضای بیرون حکومت، میز کشف یا شرح حقیقت است و جناب‌عالی دور از مصالح، حرف نزدید. تازه متشکریم دفاع از ساحت حضرت زهرا س شما را به مجامله و پنهان‌داشتن حقایق وادار نمی‌کند. بهره‌مند شدم شخصاً. مهمتر این است تحلیل داشته باشیم چرا آنان پس از رحلت نبی ص از علی ع هراس داشتند. ریشه اینجاست؛ که هیچ‌کس به حد و برتر از زنده‌یاد دکتر علی شریعتی این جریان را نشکافت.
 
استاد باقریان اضافه‌کنم این را که در کانال گفتم: می‌بینم بی‌تعارف و بی‌تکلف جامه‌ی دفاع می‌پوشید و خامه‌ی قلم برمی‌آوردید. و من ازین آرامش شما در جواب لذت می‌برم، البته گاه ادبیات‌تان در گزاره‌هایی کوتاه، بُرّنده می‌شود، شاید به علت شدت شبهه.
 
جناب آزاد، آن جمله‌ی آخری نظرم این است مکتب خود صامت است، کسانی که از طریق منبع مکتب سیاستگذاری می‌کنند ممکن است نتوانند مردم را مقصد منتهی کنند، یا بتوانند. پس خود مکتب منبع و مأخذی برای راهنمایی است. مثل لغت‌نامه‌ی دهخدا که تعریف مثلاً شوربختی را می‌دهد، اما چگونه کسی شوربخت می‌شود یا خوش‌بخت بسته به تعریف دهخدا ندارد، به خود فاعل کار وابسته است. پس مکتب، خرج نقد نشود. البته این برداشت من است، و الا شما خود معمولاً می‌کوشید صائب فکر کنید ولو  آن‌که مطمئن باشید روزی آن را ترمیم هم خواهی کرد. متشکر از مباحثات شما و جناب صدرالدین.
 
۱۶ دی ۱۴۰۰
نظر سید باقر شفیعی:
بادرود خدمت شما مدیر محترم از دعوت مجدد شما امیدوارم که بتوانیم در کنار هم با یک گفتمان  چند صدایی  با اختلاف سلیقه حتی عقیده  در خود آگاهی  ودیگران مثمر ثمر واقع شویم  اما چند مسئله را با مروری که در این پستها کردم نظر خود را می‌نویسم ۱- بحث وگفتمان باید روی مسائل ملموس وحاد ونیاز  مبرم جامعه باشد مانند مسائل اقتصادی وسیاسی و ورزشی واجتماعی و.. ۲- بحث عقیدتی وایدئولوژی  که اولا اطلاعات واگاهی تخصصی بالا را میطلبد  همچنین بدون داشتن تعصب خاص وظرفیت بحث کردن را دارا باشندوحداقل یک میلیاردم  اعتقاد به این داشته باشد  که شاید روش وشناختش اشتباه باشد  نه آنکه خود را برتر و بالاتر وبرحق تر بداند ۳- معمولا چنین بحثهای ایدئولوژی آنهم از نوع  دینی و مذهبی سرانجام خوبی نداشت یا به اتهام کفر والحاد  وباغی ویاغی و....منتهی میشود یا طرف مقابل باید سکوت کند در تاریخ نمونه های زیادی همانند سهروردی وعین القضات وحلاج و...را میتوان نام برد  حالا فردی مانند آقای مطهری منحصر بفرد هستند  که خاطره ای از تدریس روز اول در رشته الهیات  را بازگو میکند که درکلاس دانشجویی از گوشه کلاس برخاست و انتقاد از دین و مذهب وخدا  و.‌‌. کرد آقای مطهری گفت مو بر تن من سیخ شد  ولی وقتی به خانه برگشتم فکر کردم وبه این   نتیجه رسیدم  که نه تنها نباید ناراحت نشوم بلکه تعصب هم نداشته باشم  واز فردا بحث را خیلی راحت با دانشجو ها شروع کردم  ودر بعد از انقلاب  حتی دادن کرسی به مارکسیست‌ها را در دانشگاه پیشنهاد داد.   اگر فردی همانند مارتین لوتر متجدد در دین مسیحیت در دیگر ادیان  پیدا شوند   و بحث درونی خود را شروع کنند  وتعصب خاص در اعتقاد خود نداشته وجهل وخرافات را از دین بزدایند واختلافات درون مذهبی دین خود را برطرف یا کم کنند  وگرنه دراین امر مهم موفق نباشند چطور با مخالفین خود می‌توانند گفتمان داشته باشند   باسپاس
 
پاسخ دامنه:
سلام بنده نیز به شما جناب آقا سیدباقر. فرمودید مثمر ثمر. بله کاملاً موافقم. همین، هدف بزرگی‌ست، حتی اگر سلایق و عقاید با هم متفاوت باشد. این‌که افراد جامعه برای هم بر سر موضوعات دلیل پیش رو می‌گذارند، برای همین است که ثمره‌ای تولید کنند و اثری خلق. اما روی نکات شماره‌شده‌ی شما:
 
۱. نه فقط موافقم، بلکه در نوشته‌های روزانه‌ام یا شرکت در مباحثه‌های دوستان صحن، سعی داشته و دارم مسایلی ملموس از جامعه باشد. ۲. درست گفتید، آری، خودبرتربینی اساساً جایی در هیچ گونه بحثی ندارد، نه فقط در مباحث ایدئولوژیک. معمولاً درین گونه موضوع‌های مورد اشاره‌ات، آن کسی که چیزی آموخته یا ذهنش تراوش کرده بحثی پیش می‌کشد و مفید هم هست، که کمترین بازدهی آن جرأت ورود هر فرد برای بروز فهم خود از مسائل است. زیرا نیاز نیست در بحث عقاید، کسی علامه‌ی دهر باشد و یا خود را همه‌چیزدان تصور کند. نه، عادی با هم مباحثه می‌کنند و اثر آن هم آشکارشدن ندانسته‌ها و برآمدن دانسته‌هاست. و این مطلوب هم هست. ۳. اما بند سوم شما. بله، نه تکفیرکردن جواب می‌دهد، و نه آن کسی که تکفیر می‌شود باید بهراسد. هر کس خود بیش از هر کس دیگر می‌داند که در دل او آشوب و بلوا برپاست، یا ایمان و آرامش و خدا. بنابراین تکفیر همآره حربه‌ی تنگ‌اندیشان بوده و سودی هم به بشریت نرسانده. ۴. مثال شهید مطهری هم مثالی اثرگذار بوده که مشیء وی مورد توجه‌ی جامعه با هر باور و گرایشی گردیده. قبول دارم. منطقی فرمودید. در پایان موافقم با شما که هر یک از ما نیاز است از خیلی از چیزهای هجرت کنیم؛ که مهمترین هجرت همان تعصب کور است که در بیانیه‌ی شما به‌درستی ذکر شده است. درود و تشکر از حضور.
 
پاسخ به جناب آزاد طالبی:
 
شب شما هم جناب آزاد خیر و خوش. تمثیل کردی و تمثیل خوبی‌اش این است دست طرف مباحثه را گشاده می‌دارد که هر چه دوست داشت از آن بفهمد. بر خلاف گزاره‌های علمی که چارچوب جملاتش مشخص است و اجازه‌ی برداشت‌های خارج از آن چارچوبه نمی‌دهد. مثل این جمله‌ی که می‌نویسم: فردوسی سی سال رنج برد تا پارسی را در شعر پاسبانی کند. متشکرم از شما و حوصله‌ی بالای شما.
 
جمعه ۱۷ دی ۱۴۰۰

آیا نصب رفسنجانی بر فرماندهی جنگ اشتباه نبوده؟!

به قلم دامنه: به نام خدا. سلام. حالا که مرکز اسناد جنگ سپاه یک سند «بکلی سرّی» در مورد عملیات کربلای ۴ (۳ دی ۱۳۶۵) را از طبقه‌بندی خود خارج کرده، بر منِ شهروندِ شرکت‌کرده در جنگ، حرَجی نیست اگر بخواهد کمی درباره‌ی آن -که بخشی تراژدیک (غمباره) از تاریخ سرزمین‌مان شده- حرفی بزند. تا دیروز نمی‌شد روی چیزی حرف بزنیم که اغلب می‌دانستیم سندش همچنان در ساختمان ویژه‌ی سپاه با مُهر سرخ «بکلی سرّی»‌ نگه‌داری می‌شود و رفتار مدنی ایجاب می‌سازد، امور امنیت سرزمینش از سوی شهروندانش و نیز به قول دوستی: دِهوَندانش رعایت شود. می‌دانم در تعدادی از افراد هر جامعه، ردّ پای تفکر و ژرف‌نگری در بلورِ روح‌شان زودتر از سایرین به بار می‌نشیند و جبهه جایی بود که این استعدادِ خداداد، زمینه‌ای برای بروز می‌داشت. مگر جبهه چه جایی بود؟ به نظر من جایی به مراتب طبیعی‌تر از جامعه. محلی باز برای شوخی‌های نیمه‌باز. چرا؟ چون آحادِ آن، خودِ وجودشان را به روی یکدیگر باز می‌کردند و درِ شناخت بیشتر را بر روی هم نمی‌بستند، می‌گشودند. که این حالت، کمتر در خودِ جامعه شکل می‌گیرد: جامعه، بسته‌تر از جبهه بود و جبهه، بازتر از جامعه.

 
 
...
 
 
 
اینک با آن مقدمه، اصل قضیه: امام، مرحوم حجت‌الاسلام رفسنجانی را در خردادماه سال شصت و هفت فرمانده جنگ کرده بود و تصورم این است در آن زمان همه خوشحال بودند ازین انتصاب. اما امروز وقتی فکر می‌کنم می‌بینم اشتباه بود. نه این‌که بخواهم مثل بعضی‌ها چون آیت‌الله خامنه‌ای امروز در جایگاه رهبر قرار دارند، دست به تملق بزنم و بگویم بهتر می‌بود امام ایشان را فرمانده جنگ می‌کرد؛ هرچند بر همه‌ی ما آشکاره آقای خامنه‌ای نظامی‌تر از رفسنجانی بوده و بیشتر از وی در جنگ. بلکه می‌خواهم بگویم چگونه کسی که هیچ نسبتی به نیروی نظامی ندارد، سرِ آن نیرو می‌شود؟! و فرمان به دست او داده می‌شود؟! اساساً سپردنِ کارِ نظامی به یک غیرنظامی، فرمانی نادرست است.
 
حالا که عملیات کربلای ۴ عمومی و علنی شده، بر همگان معلوم گشته آن کسی که مقصر اصلی تراژدی کربلای ۴ بوده، شخص آقای رفسنجانی بوده. چگونه؟ بر اساس علوم جنگی، عملیات کربلای ۴ در چند محور، نه فقط عملاً شکست سخت خورده بود، بلکه فاجعه‌آمیز شده بود؛ در حد کشتار و قتل‌عام وحشتناک. جز محور شهید حسین خرازی، سایر محورها به بن‌بست خورده بود، زیرا اصل عملیات، معلوم گشته بود لو رفته بود. چاره‌ی فرماندهان -گویا به اتفاق آراء- این شده بود تمام نیروها به عقب‌ بازگردند، تز را به فرمانده جنگ آقای رفسنجانی می‌رسانند اما فرمانده کل جنگ با یکدندگی منحصرش دستور می‌دهد عقب‌نشینی باخت بزرگی ‌ست، باید پیش‌روی شود. همین دستور چند کلمه‌ای فاجعه‌ی کشتار را رقم زد و میدان گسترده‌ی عملیات کربلای ۴ را به قتلگاه بدل می‌سازد. تصور کنید: در حالی‌که نیروهای رزمنده با لباس غواصی از لای کانال‌ها در دل شب با قبول جانانه‌ی بدترین زحمت خود را به آن سوی اروندرود رسانده و پیروزی‌های اولیه‌ی چشمگیری کسب می‌کنند، اما به یکباره صدام حسین چون از قبل از انجام عملیات و محل عملیات باخبر شده بود، با شدیدترین قوا بر سر نیروهای رزمنده آتش می‌ریزد و شهدای بسیار زیادی بر ایران تحمیل می‌کند که هنوز هم کشف و جست‌وجو برای پیداکردن خیل عظیمی از اجساد پاکشان ادامه دارد.
 
علت روشن است: فرماندهان از سر عقل و عجز از ادامه‌ی نبرد گفتند: عقب‌نشینی. ولی رفسنجانی یک‌تنه سماجت کرد و لابد به خیال خود از سر هوش اما به نظرم از سرِ هوس، گفت: پیش‌روی. در واقع او در دلش حرف نگفته و پنهان‌شده‌ای داشت که بلندپروازانه می‌خواست با مثلاً فشار بر صدام در درون خاک عراق در شمال و شرق بصره، دولت بعث را به پای میز مذاکره بکشاند و یا دست‌کم از مجامع بین‌المللی آبرو بخرد. آیا جنگ جای احساسات و بازی سیاسی و رفتار هیجانی‌ست؟ از خبرگان نظامی جهان باید پرسید؟ جواب عمومی آن البته روشن است: نه. به پرسشم برگردم: آیا نصب رفسنجانی بر فرماندهی جنگ اشتباه نبوده؟! جواب من: بوده. او را چه به جنگ؟! من فرماندهان سرزمین‌مان در آن قطعه‌ی تاریخ را، نه استیضاح می‌کنم و نه استهزاء، حتی گرامی‌دار آنانم، اما سیاسی‌کردن ناشیانه‌ی جنگ توسط مرحوم هاشمی رفسنجانی را زیر سؤال و پرسش منطقی می‌برم تا تاریخ این مملکت و مُلک از قلم ثبت و سند توسط تک تک ملت، نیفتد.

نظر:

با عرض سلام به استاد عمادی. واقعاً «اقتده» برای پیامبر اکرم ص که تصریح دارد بر پیروی‌نمودن از امثال خضر س جالب توجه بود. گویی گاه همه‌ی ما به نوعی پیروی را دونِ منزلت خویش پنداشته و از آن اکراه می‌ورزیم و می‌گوییم به عقلم بسنده می‌کنیم. اما اینجا حتی خاتم‌الانبیا ص نیز به پیروی فراخوانده می‌شود. به نظرم علت روشن است: حکمت. که حکمت انسان را به تعبیر علامه طباطبایی به مقصد منتهی می‌کند ولو رسول و نبی و حجت باشی. امابعد؛ این دو مصرع مولوی محمد بلخی عالی بوده و استنادی اساسی:
 
با چنین جاه و چنین پیغمبری
طالبِ خضرم ز خودبینی بَری
پاسخ:
آقامرتضی شهابی سلام و درود به شما. در سند محرمانه‌‌ی با قید «بکلی سری» که دو روز است، که خود سپاه افشا کرده است که دیگر از نظر طبقه‌بندی نامش «محرمانه» نیست، بلکه «سرگشاده» است، اسمی از لودهندگان نبرده. شاید تحفًظ کردند. اما همان هنگام پیش‌عملیات، تحلیل نظامی محمد باقری (م: اطلاعات جنگ) این بوده عراق از عملیات ما باخبر شده، قرائن هم ارائه کرده بود. البته درین سند ممکن است معلوم باشد، اما فعلاً نیامده. من هم نمی‌گویم. بگذرم. اما حدس جامعه را لابد می‌دانید، که می‌دانند کار، کار کی (=شخصیت حقوقی) بوده.
 
پاسخ:
بله، آقای محسن رضایی ممکن است راست بگوید، اما از نگاه فرمانده جنگ یعنی رفسنجانی، عملیات برای امتیازگیری بود. پس، در منظر وی می‌تواند واقعی باشد، نه فریب. کمااین‌که وقتی پیشنهاد عقب‌نشینی را پیش وی می‌برند، نمی‌پذیرد و دستور پیش‌روی می‌دهد. پیش‌رویی که کمترین اثر هولناکش کشتار فجیع بود به‌طوری‌که بیشترین طلبه‌های مدرسه‌های زیر نظر مرحوم آیت‌الله‌العظمی منتظری شهید و مفقود می‌شوند.
 
پاسخ:
استاد احمدی سلام
نگاه شما به کل جنگ است، که منطق دارید. آنجا هم بنده اشاره داشت همه در آن زمان خوشحال بودند از «فرمانده‌ی جنگ» شدن رفسنجانی. اینک وقتی پرده بالا رفت و سند (که صدا و صوت و مکتوبات سری است) پشت پرده را نشان داد، ارزیابی و بررسی شما باید مبتنی بر اسناد حقیقی باشد نه احساس و برآورد. پژوهشگری چون شما به این مآخذ آشناست. متشکرم. من هم تصریح کردم فرماندهان سرزمین‌مان را گرامی‌دار هستم.
 
پاسخ:
سلام و عرض ارادت جناب الله‌وردی
۱. خیلی منتظر بودم لُب متن من -که همان توصیف جبهه و جامعه بود- گرفته شود که تیزبین بودید و دیدید و عبارت‌های بهتری بدان افزودید. درود. ۲. دوم این‌که چهره‌ی دوگانه‌ی سیاست را خوب می‌شناسید. می‌دانید که «موریس دوورژه» دانشمند فرانسه، سیاست را به «ژانوسِ» دوچهره‌ای، تشبیه کرده بود: یک چهره‌اش همگونگی. چهره‌ی دومش پیکار، تعارض و تضاد. شما حالا با همین عنصر دوگانگی، شخصیت وی را به زیر تحلیل و بررسی برده‌اید. ۳. کار شورای نگهبان همیشه بر مدار حساب و کتاب نیست؛ روزی گفتند لازم نیست هاشمی از پست رئیس مجمع مصلحت استعفا دهد که بتواند کاندیدای مجلس ۶ شود و روزی دگر هم که گمان می‌کردند پیروز می‌شود، گفتند دستش می‌لرزد و احراز هم نشد! اما گویی بدجور اشتباه کردند چون آقای حسن روحانی شد صندلی‌نشین پاستور و البته بیشتر کاخ سعدآباد که کشور را به روز سیاه داشت می‌برد. شاید ۱۲ عضو آن نهاد بعداً افسوس خوردند چرا رفسنجانی را رد کردند که اسیر حسن روحانی‌یی شدند به‌شدت از نوع دگر. به گمانم شورای نگهبان شاید خود بی‌خبر باشند که سیاست چهره‌ی ژانوس دارد، اما خودشان خوب ژانوسی! عمل می‌کنند: دوگانه! مثل دوگانه‌سوزها که اگر این سوخت نشد، دگمه را می‌زنند و می‌رن روی اون سوخت! در آخر عرض کنم دعا فرما مدینه و مکه نصیب بنده هم بشه که پیشوند «حاجی» بر من حقیر هم صدق بکنه.
پاسخ:
سلام بر جناب دکتر صادق ولی‌نژاد
یک گزارش گزاره‌وار و در عین‌حال در دورن خود حاوی نقدِ نقد. تشکر.
 
پاسخ:
 
ممنونم استاد احمدی
تمامش را دیدم. درین سند «کلامی» نیز حاج قاسم عزیز بر «واقعی»بودن عملیات کربلای ۴ و ۵ شهادت داده. البته آقامحسن رضایی چون سرفرمانده سپاه و عملیات بوده ممکن است در خفای درونش واقعاً آن را به عنوان یک فردی که طراح است، «فریب» فرض کرده بود، که نیازی نبود آن زمان به سایر فرماندهان محورها بگوید ولی حالا وقتی پس از سالها آن را مورد تحلیل قرار می‌دهد، هدفش را برملا می‌کند. چون انگیزه‌ی نظامی وی را نمی‌شد، دید. این به خودش برمی‌گردد آیا راست می‌گوید، یا تاکتیک.
 
پاسخ:
این نگاه شما هم خود یک نظری است. به‌هرحال، دیدگاه شما این است که نیت، «بیشتر» تسویه است، نه معرفی تقصیرکار. اما با توجه به گشوده‌شودن سند این قطعه‌ی جنگ، شهروندان حق بررسی دارند. درود.
 
پاسخ:
شما با این کار در واقع دو حُسن انجام دادید:
۱. احسان به والدین را رعایت کردید.
۲. با ترجیح پدر بر خود، عمل خود را پاکیزه‌تر نگه داشتید. آموزنده بود. و حتی درسی برای عبرت.
 
پاسخ،
 
متنی علمی و قابل استفاده. البته روی مفاد آن که راه‌حل اقتصادی را در بیرون مرز و دستورالعمل‌های مجامع بین‌المللی دانستید می‌شود بحث داشت. اما بند ۱ و ۶ را دو نکته می‌گویم: ۱. فرانسیس بیکن هم دانایی را توانایی می‌دانست. قبول دارم بند ۱ را اما مؤاخذه و بدتر از آن محاکمه نه فقط نیاز نیست، بلکه ناسپاسی سایر ایثارگری‌های آنان است. اگر منظورتان این است که دست هاشمی به دلیل تقصرش مغلوله بود، درست است. ۲. راه‌حل‌های به قول آقای بشیریه یکسان‌انگار برای توسعه و رشد جواب نمی‌دهد.
 
پاسخ:
استاد حجت‌الاسلام باقریان سلام
در بند ۵ احتمالِ منظور خداوند و نقل پیام امام حسن عسکری ع جالب توجه بود؛ همین هم هست. خواستم جمله‌ای هم اضاف کنم: مرحوم علامه طباطبایی تفسیر را «پرده‌برداری از منظور خداوند» می‌داند. که  به نظرم در بحث احتمال که شما بیان فرمودید این معنی از تفسیر کاربرد دارد. حقا در شروع با خانم وسمقی بادقت و نزاکت و به‌دور از ترور کلامی بحث کرده‌اید. درود وافر. دنباله‌های آن هم خواهان خواهد داشت.
 
پاسخ:
صحیح، چون بی‌تردید نظرم این است اگر استاد مطهری به دانشگاه تهران پا نمی‌گذاشت، و خود را در حوزه مقیم و منزوی و دور می‌کرد، هرگز پرسش‌های واقعی روز را متوجه نمی‌شد و حوزویان هم پرسش جدی ‌و چالشی از او و با او نمی‌کردند. و در حقیقت مطهری را، پرسش‌ها و شبهه‌ها و نقدونظرها مطهری کرد. استناد شما در تاج مقدمه از شهید مطهری مهم بود.
 
دو نکته‌ی سیاسی:
کار سیاست‌مدار این است که بین آنچه مطلوب است و آنچه امکان‌پذیر، توازن برقرار کند.
گاه انتخاب نه بین خیر و شر که از بین شرّهاست.

 

پاسخ:
استاد حجت‌الاسلام باقریان سلام
در بند ۵ احتمالِ منظور خداوند و نقل پیام امام حسن عسکری ع جالب توجه بود؛ همین هم هست. خواستم جمله‌ای هم اضاف کنم: مرحوم علامه طباطبایی تفسیر را «پرده‌برداری از منظور خداوند» می‌داند. که  به نظرم در بحث احتمال که شما بیان فرمودید این معنی از تفسیر کاربرد دارد. حقا در شروع با خانم وسمقی بادقت و نزاکت و به‌دور از ترور کلامی بحث کرده‌اید. درود وافر. دنباله‌های آن هم خواهان خواهد داشت.
 
پاسخ:
صحیح، چون بی‌تردید نظرم این است اگر استاد مطهری به دانشگاه تهران پا نمی‌گذاشت، و خود را در حوزه مقیم و منزوی و دور می‌کرد، هرگز پرسش‌های واقعی روز را متوجه نمی‌شد و حوزویان هم پرسش جدی ‌و چالشی از او و با او نمی‌کردند. و در حقیقت مطهری را، پرسش‌ها و شبهه‌ها و نقدونظرها مطهری کرد. استناد شما در تاج مقدمه از شهید مطهری مهم بود.
 
دو نکته‌ی سیاسی:
کار سیاست‌مدار این است که بین آنچه مطلوب است و آنچه امکان‌پذیر، توازن برقرار کند.
 
گاه انتخاب نه بین خیر و شر که از بین شرّهاست.
 
پاسخ:
جناب شیخ احمدی با سلام شبانگاهی
درک می‌کنم چه می‌فرمایی. در اساس نسبت به کلیت این قضیه، یک جور فکر می‌کنیم. اما بنده به عهده‌دارشدنِ جنگ متوسط رحوم رفسنجانی انتقاد دارم و همچنین رفتار او را در جنگ با دلایل متقن و مطالعات موثق مورد نقد و قابل نکوهش می‌دانم. مثلاً ایشان فکر می‌کرد زیرکی می‌کند که اطلاعات جنگ را پس از شنیدن از فرماندهان به خطبه‌های نماز بکشانَد و کشورهای عرب منطقه را بی‌جهت با حمله‌های خود، علیه‌ی انقلاب بر‌شورانَد. خطبه‌هایی که همان لحظه از سوی سرویس‌های امنیتی منطقه و جهان تحلیل محتو ا می‌شد. گرچه اغلب ماها شیدای شنیدن آن خطبه‌های تحریک‌آمیز بودیم. اما اینک که روی میز بررسی می‌نشینیم حق داریم تاریخ را بدون دلسپردن به شخصیت‌ها مورد تحلیل و تدوین قرار دهیم. به نظر شما سبک تاریخ تحلیلی مرحوم سیدجعفر شهیدی بهتر جواب داده؟ یا سبک روایی سایرین؟ تاریخ اسلام هم، بُعد تحلیلی‌اش مهم است و به قول استاد باقریان -مطرح‌شده در چند پست بالاتر این تالار- اساساً شک و شبهه و ایراد و نقد، به اصل قضایا کمک می‌کند. مگر هنوز بر سر جنگ بدر بحث نیست با این‌که بارها به آن پرداخته شد. بنابرین حرف شما متین، نقد هم مجاز. فراوان‌درود بر استاد که هرچه بیشتر می‌نویسید بهتر می‌آموزیم.
 
۱۸ دی ۱۴۰۰
 
حمله به بلاد مسلمین
 
به نام خدا. سلام. یکی از اصلی‌ترین مسئله‌های مبتلابه ما، چشمداشت قدرت‌ها به سرزمین و افکار نهفته در منطقه‌ی مسلمین به‌ویژه خاورمیانه (=غرب آسیا) است. آنها در حالی‌که هیچ نگرانی ازین بابت ندارند که روزی یک کشور مسلمان به خاک‌شان حمله کند، اما دائم به فکر حمله و لشکرکشی به یکی از کشورهای مسلمان منطقه‌اند؛ یا بایکوت و محاصره و تحریم. این قضیه آنچنان پیچیده نیست که کسی بخواهد اصل آن را انکار کند و یا با توجیه نفسانی برین باور باشد که آنها کاری به کار ما ندارند و خیر و خوبی ما را می‌خواهند و بنای‌شان بر گسترش صلح است و ارائه‌ی نسخه‌ی پیشرفت و تمدن. حتی اگر بدبین هم نباشیم باز نیز این پرسش پیش می‌آید آنان ازین منطقه چه می‌خواهند؟ چرا حوزه‌ی سرزمینی خود را ترک کرده و در تمام منطقه لنگر انداخته و سنگر گرفته‌اند؟! کافی‌ست فقط تعداد نیرو، یایگاه‌های دریایی، زمینی، هوایی، جاسوسی و حتی حضور افسران اطلاعاتی آنها را در اطراف ایران بشماریم، واقعاً چرا این‌همه حضور! این‌همه آماده‌باش! این‌همه افزارآلات! این‌همه پیغام و پسغام!؟ اگر هدف کنترل روسیه است، پس چرا از سمت سرزمین‌های اروپایی این کنترل تشدید نمی‌شود؟ فشار بر روس از آن ناحیه‌ی جغرافیایی که بهتر و توجیه‌پذیرتر است. پس؛ به‌یقین آنان با بهانه‌ی مقابله با روسیه، قصدشان حفاظت از ایالت! اسرائیل است و ممانعت از اتحاد کشورهای حوزه‌ی مسلمین و صدالبته تنگترکردن حلقه‌ی کنترل ایران. زیرا هرگونه اتحاد و دوستی پایدار و واقعی میان مثلاً پنج دولت مهم «ایران، عراق، عربستان، سوریه و مصر» می‌تواند معادلات جهانی را تغییر داده و پایداری منطقه را تضمین نماید. اما از چنین اتفاقی جلوگیری می‌شود. چرا؟ چون منافع ملی آن در تفرق ملل مسلمان و دولت‌های حاکم بر آنان است. به نظر من یک ایرانی باید درک کرده باشد که چرا حاج قاسم به دور از تظاهر و علَن، با شناخت دقیق از اوضاع و احوال منطقه، مخفیانه در برابر جبهه‌ی سلطه ایستاد و خواب از چشمشان ربود و نگذاشت این بلاد، مفت و آسان به دست آنان بیفتد. تا جایی‌که امروزه می‌بینیم به جای حمله، بنای مذاکره با ایران گذاشته‌اند تا از روی میز به توافق برسند؛ زیرا هر جنگی، آخرش به نشستن روی میز می‌انجامد و ترک مخاصمه مطلوب دو طرف است. این‌که چرا حسین سلامی پیغام فرستاده که: «هیچ کافری امروز نمی‌تواند به بلاد مسلمانان حمله کند و جان سالم به در ببرد، زیرا او [حاج قاسم] ارتش‌های بزرگی تشکیل داده است.» حاکی از همین موضوع است.
 
منظور؟ منظور من این است به تحولات منطقه دقت داشته و به‌فراست بنگریم تا تحت سلطه و جنگ احتمالی اما به‌شدت پرهیزآمیز درنیاییم. آبادانی ما در نسخه‌ی بومی ماست با کسب دانش جهانی و تعامل بین‌المللی. ماندن در مدار مقاومت (ترکیب: میدان و دیپلماسی یا همان قدرت‌داشت و سخن‌گفتن) یک راه عقلی‌ست نه هیجانی؛ همان نهالی که مردان و زنان بزرگ منطقه در طی مبارزات صدساله‌ی اخیر کاشتند و توسط انسانی پارسا و دانا و توانا سرباز قهرمان حاج قاسم به‌درستی به شجره تیدیل شد. بنده این‌گونه می‌نگرم. حال ممکن هر کس منظری دیگر داشته باشد. که عقل و منطق می‌گوید باید فکرها را روی هم گذاشت تا عیار گیریم.
 
 
تسلیت:
 
سلام. متأثر شدم. متشکر از اطلاع‌رسانی و تجلیل خوب شما. بنده نیز یاد مرحوم حاج قنبر اکبر را گرامی داشته و درگذشت آن مرد شریف را به تمامی منتسبان تسلیت می‌گویم. آرزو می‌کنم روحش از توشه‌ای که به آخرت برده، بسیار متنعم گردد. فاتحه‌ای نثارش.
 
نظر:
 
سلام. کوه‌کن همان فرهاد است که در بیستون پی شیرین بود.از نظر من هر کس فرهاد است برای شیرین خود.
 
پاسخ:
سلام و تشکر از شما جناب قربانی
قرینه‌ی شما و بیّنه‌ی بنده هر دو اثبات می‌کند: آمریکا برای هژمونی‌اش هم حاضر به حمله به هر کشوری است و هم حاضر به معامله به ازای داشتن پایگاه. زیرا این دولت خود را هژمون اول فرض می‌کند. فلسفه‌ی نیروی دریایی مقتدر، همین جنبه‌ی هژمونی فراسرزمینی است. ژاپن تاوانش را در جنگ دهه‌ی چهل داد و معلوم نیست چه آتش زیر خاکستری درین کشور در حال انباشته‌شدن است. ممکن است این تز ژاپنی که تسلیم شد و پایگاه داد تا اقتصاد داشته باشد و رشد و بی‌دردسری و خنثی نسبت به رویدادهای جهان، در ایران هم طرفدارانی پروپاقرص داشته باشد که نمی‌شود به‌زور آنان را ازین فکر باز داشت و منع‌شان کرد. یعنی کرانه‌هایی از مکران یا کنارک را به آمریکا بدهیم، کارگر شمالی را هم تحویلش، در عوض پول و اقتصاد و رفاه ما هم تأمین است. من بعید می‌دانم چنین تزی اگر هم پیاده شود، جواب دهد. چون ملت این منطقه اهل نفی سبیل‌اند. علت: تمام سازمان‌های سیاسی صدساله‌ی اخیر منطقه‌ی ما و حتی داخل ایران برای مقابله با آمریکا تأسیس شد و اکثر اقداماتشان ضدآمریکایی بود از ترورها تا نظریه‌پردازی‌ها.

 

پاسخ:

سلام جناب استاد حجت‌الاسلام باقریان

دنباله‌ی بحث شما را با خانم وسمقی خواندم. مطلب به نظرم خوب به پیش رفته است. وقتی به این جمله‌ی‌تان رسیدم متوجه شدم شما دارید به یک آیه‌ی مهم قرآن استناد می‌کنید  این قول شما: «ولی چه باید کرد که کسانی فکر می‌کنند در هر مساله‌ای باید قلبشان قانع شود و قناعت عقل و مجاب شدن در برابر ادله برایشان کافی نیست.» و سپس این نتیجه را گرفته‌اید: «ما توانایی قانع کردن دل‌ها را نداریم، و سخن منطقی با چنین افرادی شاید بی فایده باشد.» بنده خواستم سه اشاره هم داشته باشم:

اول؛ مراد از «إِنَّکَ لَا تَهْدِى مَنْ أَحْبَبْتَ» از نظر صاحب المیزان «رساندن به هدف مطلوب است که بازگشت آن به مسأله افاضه‌ی ایمان بر قلب می‌باشد و طبعاً چنین هدایتی از عهده‌ی رسول خارج است.» بنابرین وقتی کار، کار خداست، بندگانش نباید خود را در مقامی فرض کنند که به عنوان «هادی» افراد پذیرفته شوند.

دوم؛ در تفسیر «اطیب البیان» مرحوم سید عبدالحسین طیب اصفهانی نکته‌ی شگف‌انگیزی آمده است که لابد از نظر شما گذشت که ایشان می‌گوید: «‌در‌ باب‌ هدایت‌ دو شرط لازم‌ ‌است‌ اول‌ هادی‌ باید تام‌ الفاعلیه‌ ‌باشد‌ ‌در‌ هدایت‌ کردن‌ دوم‌ مهتدی‌ باید تام‌ القابلیه‌ ‌باشد‌ ‌در‌ قبول‌ هدایت‌.»

سوم؛ وقتی خدا به رسولش حضرت محمد ص می‌گوید: «تو نمی‌توانی‌ هدایت‌ کنی‌ ‌هر‌ ‌که‌ ‌را‌ بخواهی‌ و دوست‌ داری. قصص/ ۵۶ دیگر تکلیف از بندگان عادی خارج است.

منظور؟ منظور من این است شما در بحث با سرکار صدیقه وسمقی ادله را را آوردید و احتجاج کردید پس دیگر قانع قلب نه نیاز است و نه از عهده‌ی شما ممکن.

پاسخ ابراهیم طالبی دارابی دامنه:

با سلام و عرض ادب جناب مهندس آقا سیدباقر
بله درسته. این را -همان‌طور که حضرت‌عالی می‌دانی- در زبان علمی می‌گویند: تعاطی. به قول مرحوم علامه علی‌اکبر دهخدا «چیزی به هم دادن؛ دادوستد کردن.» بنابرین حقیقتاً بنده از دادوستد فکری با جناب‌عالی استقبال می‌کنم و شما هم نشان دادید در طول دوران مدرسه فکرت، که مشتاق مباحثه و دوستدار دانشِ بیشتر هستید و به راه‌حل‌های اساسی به نفع جامعه دلسوزی دارید. بنابراین همین تحلیل منطقی شما جزوِ همان ویژگی‌های‌ست که در شما به عنوان یک مهندس جامعه و فعال فکری و ورزشی و اجتماعی دیده می‌شود و یا بنده آن را در اخلاق و روحیات‌تان می‌بینم. اما برای این تحلیل شما که خود یک نظری است -آن‌هم خیلی هم قابل تأمل و توجه- چند نکته‌ای درجواب می‌نویسم:
 
یک: کاملاً طبیعی می‌بینم بازخورد ورود ایران در منطقه چنین گونه‌گون باشد از حمایت و پیروی از ایران گرفته تا مخالفت و مقابله. زیرا خود شما هم باور دارید که منطقه، منطقه‌ای موزائیکی‌ست، نه بتون یکدست، از فِرَق و مذهب گرفته تا هجوم افکار جهانی درین خطه. تقریباً هر نوع فکری که در جهان پدید آمده، یک نسخه‌اش در خاورمیانه هم دیده شده و یا حتی پیاده شده. ممکن است دستی پنهان این ملت‌ها به تقلیدوارگی می‌خواند. از مسئله‌ی پوشش گرفته تا مدرن‌ترین سلاح و افکار مادی و ماوراء. پس نباید انتظار داشته باشیم همه‌ی منطقه پشت ما صف شوند و این در ورای سرزمینی کم‌مشکل باشد و بی‌دردسر.
 
دو: مورد سوریه شخص جناب‌عالی آدم مطلعی هستید که لابد هم می‌دانید از زمانی وارونه شد که جریانات منطقه و بیرون منطقه سرازیر شدند به سوریه و اعتراضات مدنی را وارد فاز جنگ مسلحانه کردند. نقش حزب بعث فروپاشیده‌ی عراق درین رابطه بسیار مهم بود. این‌همه احزاب مسلح با مشیء خشونت‌بار در سوریه‌ی عصر حافظ اسد اصلاً وجود خارجی نداشت. حتی در بهار عربی، سوریه آخرین کشوری بود که دستخوش اعتراضات شد. در دیکتاتوربودن خاندان اسد و باند مخابرات کشور، بنده هم تردیدی ندارم اما با پیچیده‌تر شدن بحران و توطئه‌آمیزشدن درگیری‌ها، ایران وارد عمل شد. چون دید هدف، آن چیزی نیست که در خاک سوریه جریان دارد، هدف تا «خوراسان» ایران است، حتی تا بلخ ازبکستان.
 
سه: با اصل تحلیل شما موافقم که هم باید منافع ملی دیده شود و هم دغدغه‌ی ساختن داخل برای شما مهم است. اما نقش ایران را نباید در نقش کشوری خنثی بپذیریم. دیروز دوستی اهل فن متنی از هنری کیسینجر به واتس‌آپ من فرستاده که دو نکته‌ی سیاسی مهمی داشت و به ایشان هم عرض و عرضه شد:
 
نکته‌ی یکم: «کار سیاست‌مدار این است که بین آنچه مطلوب است و آنچه امکان‌پذیر، توازن برقرار کند.» و به نظرم رهبری معظم در آن قطعه‌ی تاریخی بسیار بزنگاه، خیلی‌درست اندیشید و درست هم ایران را به آن نبرد نابرابر فرستاد و بیناد تفکر خشن را به دست حاج‌قاسم، سست کرد و دولتشان را برانداخت و سازمان‌های بسیج‌گرشان را از سرزمین برکَند. طبیعی‌ست خسارت هم ببینیم ولی عایدات استراتژیک آن بر زیان و تلفات غلبه دارد.
 
نکته‌ی دوم این بود: «گاه انتخاب نه بین خیر و شرّ که از بین شرّهاست.» و از دید من دستگاه حکمرانی ایران این را اصل کیسینجری را بهتر از خود او تحقق بخشید.
 
و آخر این‌که از توان فکری شما بسیار لذت می‌برم و از شرکت‌تان در بحث می‌آموزم. ممنونم.
 
نظر:
 
استاد حجت‌الاسلام سید عمادی
با عرض سلام و ادب. مطلب‌تان را دنبال می‌کنم. ۱. از اصطلاح «عصای احتیاط» در کلام شما خوشم آمده است. ۲. فرمودید «پایان عمر شریف» حضرت خضر س ، خواستم بدانم پس آیا آن روایان که برین نظرند او آب حیات جاوید نوشید و حیّ و حاضر و زنده است، نادرست است؟ ۳. از مجمع البحرین یاد کردید، محققی گفته آنجا دماغه‌ی امید نیک است، زیر کشور آفریقای جنوبی زنده‌یاد نلسون ماندلا. تصدیق می‌کنید؟. ۴ گفته‌اید خود خضر هم «در طلب استاد کامل» بود، می‌شود بفرمایید آن استاد کامل کی بود؟ درود.

 

نظر:
استاد باقریان با عرض سلام
مطلب را خواندم. آن‌هم به‌دقت. ۱. حجاب از نظر بنده هم همان است که قرآن امر کرده. ۲. می‌شود بفرمایید حد و حدود و نوع حجاب عصر رسول اکرم ص چگونه بوده؟ جواب‌کوتاه می‌خواهم نه طولانی که وقت شما هم گرفته نشود. ۳. همان‌طور که برخی از فرامین خدا در جامعه‌ی کنونی ما نادیده انگاشته می‌شود، پوشش هم ازین دسته است. پس کار فکری لازم است نه داروغه و درفش. و نیز ایجاد قانون و نظم لازم است نه سخن و نصیحت محض. البته مدارا هم برای خود اصلی‌ست.
 
پاسخ:
 
سلام. موافقم. اساساً نوشوندگی جزوی از تمدن‌سازی‌ست وگرنه هر متاعی کهنه و مندرس می‌شود ازجمله حکومت. منتهی طرح‌نو درانداختن، نیاز به هم‌اندیشی دارد که دو سوی جناحین چپ و راست کشور در سطوح بالاتر، متأسفانه نابخردانه باهم رفتار دارند. گویی کاری بهتر از نابودی همدیگر نمی‌بینند.
 
بلی، هم موشک و هم ملت. به نظر می‌رسد نبض این اصل اتحادی و استراتژیکی هنوز هم برای جمهوری اسلامی می‌زند و از ملتی پشتیبان و حتی آماده‌ی فداکاری برخوردار است واقعیت این را نشان می‌دهد؛ منتقدین و مخالفین هم البته، معلوم است که دارد و نمی‌شود آن را انکار کرد و نادیده انگاشت.
 
متن نقلی:
 
حسین مرعشی: «آقای سلیمانی در آخرین حرفی که از ایشان شنیدم گفت که آقای هاشمی چون مدتی است که سیستم اطلاعاتی کشور، اطلاعات دقیق را به ایشان نمی دهد و دسترسی به اطلاعاتش ضعیف شده، تحلیل هایش از واقعیت فاصله گرفته است. این برداشت آقای سلیمانی نسبت به آقای هاشمی در سال های آخر بود. یعنی به آنچه آقای هاشمی تحلیل می کرد، خوشبین نبود.» منبع عصر ایران (۱۸ دی ۱۴۰۰)
 
۱۹ دی ۱۴۰۰
 
در جامعه چه زمزمه‌ایه؟
 
به نام خدا. سلام. زمزمه‌ که زیاده، از چین گرفنه تا چیندیکا. از سیب‌زمینی گرفته تا سندیکا. اما اینجا دو تا را برمی‌شمُرم: ترکِ دعوا و مذاکره با آمریکا. تا جایی که بنده در جمع‌هایی جدی و صوری و ثوری! می‌شِنَوم دست‌کم دو دسته‌ی عام و عمده، بر سرِ ترک دعوا و مذاکره با آمریکا، با هم یا بر هم زمزمه‌ دارند. یک دسته اوضاع را این جوری می‌بینند و این طوری نسخه می‌پیچند دسته‌ی دیگر جور دیگر و طرز دگر:
 
سر موضوع ترک دعوا چنین زمزمه دارند که نه فقط ترکِ دعوا نباید کرد، بلکه سید محمد خاتمی و محمد مجتهد شبستری و علی‌اکبر ناطق نوری و سید جواد علوی بروجردی و بزرگان باقیمانده‌ی نهضت آزادی و حتی عاقل‌مردی چون فرخ نگهدارِ چریک را هم، از زمین بازی سیاست عملی و نظری باید محو کرد و قدرت را چنان یکدست ساخت که خمرهای سرخ کامبوج، عفلقی‌های تُند عراق و بیطاری‌های کُند سوریه هم، پیش ما کم آورده باشند؛ حالا طالبان افغانستان -که اینک پیشه عوض کرده- پیشکش. توی همین مسئله، دسته‌ی روبرویی برین نظرند سیاستِ دروکردن و تصفیه‌ی سیاسی، عاید نیست. مگر حکومت بسترش پالایشگاه یا وقتش محشر است که بخواهد جای منکر و نکیر بنشیند و دست به تفتیش عقاید زنَد و گردش نخبگانی در قدرت و مدیریت سیاسی کشور را بر گِرد گروهی -به قول خودشان خودی و بصیر- تنظیم کند؟! حکومت حاصل جمع ملت است، بدون هیچ تبعیض و هیچ تفتیش. همه‌چیز از زیرِ نظر ملت با مفهوم رأی اکثریت باید بگذرد، نه از فیلتر نهاد و فرانهاد و چند مرد سالخورده. لذاست در خوشبیانه‌ترین حالت، آشتی ملی را مد نظر می‌گیرند. البته هستند نیمه‌دسته‌ای دیگر که در کناردستِ همین دسته‌ی آشتی‌گرا می‌نشینند و دَم می‌گیرند و بازدم تحویل می‌دهند، اما در پِک‌پِک‌شان شریک می‌شوند و دائم می‌گویند: نه! نمی‌شود! فقط باید کلک این نظام را کَند و بساط آخوند! را برچید. حالا اینجا اوضاع قمر در عقرب است، پس اینک من پا بچینم بروم روی شقّ دوم.
 
اما سرِ موضوع مذاکره با آمریکا، اول اون دسته‌ی دیگر را بگویم و دوم دسته‌ی حاکم را. دومی‌ها که از حکومت بیرون شده یا بیرون رانده شدند، صاف می‌گویند دیگر بس است. رجَز، جز به رنج نمی‌انجامد. چیه هی دشمن‌دشمن می‌کنند. آمریکا اهل معامله است. مشکل ما با دوستی با او حل می‌شود. ما را چه به غزه. یمن چه حوثی، چه سعودی باشه چه دخلی به ما داره. همین عراق مگر نبوده عین کره پول ما را نمی‌دهد. سوریه هم با این‌همه حضور ما سرانجام فقط فسفات داد به ما، بقیه‌ی تجارتش را با راحت و بدون هیچ شرم بست با روسیه و ترکیه. و خیر و سود بازسازی این سرزمین سوخته هم ابدا به ما نمی‌رسد. چرا بی‌جهت دادِ آمریکا را درمی‌آوریم و کفرِ مردم را سر. اما دسته‌ی حاکم می‌گوید دست آمریکا مخملی نیست و چُدنی‌ست. هویج تعارف می‌کند، اما چکش در چنته دارد. او ارزش‌های آمریکایی را به‌زور به ملت‌ها تحمیل می‌کند و از همه‌ی جهان می‌خواهد یک کره‌جنوبی سر به زیر و یا یک ژاپن ساکت بسازد. و روی همین شناخت از ماهیت آمریکا، تز مقاومت رهبری معظم را چیره‌دستانه و مشروع و انقلابی می‌داند و اصول انقلاب را در رویارویی با آمریکا اگر ممکن نداند، دست‌کم در برابر آن مقاوم ایستادن را صحیح و راه راست می‌داند. و میز مذاکره با آمریکا را میز باخت و فروش و فضاحت می‌بیند. روی همین اصل است که فریادش بلند است ملت ما ملتی تاب‌آورنده است و خوی حسینی در سر دارد، نه خصلت مردم عصر حسنی. بگذرم.
 
منظور؟ منظور من این است منافع ملی ایران -که اینک مانند لاشه‌ی گوشتِ تازه‌ازکشتارگاه‌آمده بخارش در حال ریختن است- از میان کارزار همین دو دسته تعیین می‌شود. البته دسته‌ی حاکم فعلاً سُمبه‌اش پرزور است و زمزمه‌ی اکثریت ملت را همانی می‌داند که خود می‌پندارد یا می‌خواهد. در واقع در چنین مواقعی سوئد و سوئیس و -سوریه که نه!- شاید هم سورینام دست روی ملت دراز می‌کنند و صندوقی پهن، که ببینند خودِ ملت مستقیماً چه نظری دارد. امر، امر ملت. به گمان بنده اگر از ملت رسماً رأی‌شان پرسیده شود؛ به نظر می‌رسد همان تز امام و رهبری معظم را ابرام بفرماید. احساس را پای کار نیاوردم، ارزیابی‌ام از خواسته‌ی خیل عظیم ملت این‌چنین است. اگر اشتباه است لابد بررسی و شناخت من ناقص و حتی ابلَق است که ابلق‌بودن کار را دشوارتر می‌کند. البته رأی خود بنده چیه، در همان صندوق اگر پهن شود می‌گویم.
۱۹ دی ۱۴۰۰ / ابراهیم طالبی دارابی دامنه
 
پاسخ:
 
استاد باقریان با عرض سلام و احترام
۱. این‌که خانم وسمقی سخن از «انسان خدای کوچک است» زده است باید کمی به وی تخفیف داد، چون شاعران معمولاً ازین دست ادبیات، دست برنمی‌دارند و زبان علمی بلند نیستند تا گزاره‌های علمی بنویسند، نه توصیفی و احساس‌واره.
 
۲. آنجا که عبارت رایج «پیامبر، انسان برگزیده خداوند است» را نگاشته‌اید، یادم به تعبیر دکتر سروش آن زمان (نه این زمان که آدم سراغی هم از او ندارد که چه می‌کند!) رفت که تعبیر دلکش «بندگان بخت‌یار خدا» را به‌کار می‌گرفت، مانند انبیاء و امامان و صالحین. 
 
۳. امضایی‌بودن احکام اسلامی را وقتی مطرح کردید در عبارت پایانی، خواستم به یادها آورم دین اسلام اغلب احکامش امضایی‌ست، تا تأسیسی و این نشان منطقی‌بودن راه این مکتب و سهله و سمحه‌بودن دستورات آن است. امضای شریعت ادیان گذشته و حتی خرده‌فرهنگ‌های منطقه. یک زمانی وقتی آقای محمد مجتهد شبستری -که چند سالیه از لباس مقدس روحانیت دست شسته- امضایی‌بودن و تأسیسی‌بودن را تبیین می‌کرد، بخشی از تندروهای حوزه قم (مشهد را نمی‌دانم) به گمانم بیشتر شاگردان مرحوم آیت‌الله مصباح برآشفته می‌شدند. و گویا این نوع نگاه به دین را بدعت و من‌درآوردی می‌دانستند. خوشبختانه حالا راه هموار شد و جناب‌عالی هم ازین اصطلاح بهره گرفته‌اید. متشکرم با مطالب خود خطاب به خانم وسمقی، ما را درین صحن به ژرفای بیشتری از مسائل دینی و تاریخ اسلام می‌برید. جزاکم الله. التماس دعا.
 
پاسخ ابراهیم طالبی دارابی دامنه:
 
جناب آقای قربانی سلام و عصر به خیر
یکم: اشتباه کسانی -ازجمله تعریض مورد اشاره‌ات- که جمهوری اسلامی را نعل بر نعل (مو به مو) منطبق بر اسلام جست‌وجو می‌کنند، درین است که فکر کرده‌اند چون چنین انطباقی اکنون دیده نشده و بین اسلام و نظام هیچ سنخیتی باقی نمانده و اکنون نظام به چیزی کاملاً خلاف اسلام تبدیل شده است، آه و افسوس سر می‌دهند که این کار حیثیت دین را خراب کرده است. حال آن‌که اینان متوجه نیستند که اصل بر انطباق با اسلام نیست و جمهوری اسلامی ساخته نشده که عین اسلام باشد، اصلاً این از هیچ حکومت غیرمعصومی برنمی‌آید.  اصل برین است که دست‌کم با مبانی اسلام مغایرت و ضدیت نداشته باشد. در تعریف کارویژه‌ی فقهای شورای نگهبان هم، کار انطباق‌‌داشتن نیامده، مغایرت‌نداشتن با شرع آمده.
 
دوم: آنچه آیات شبیری زنجانی و جوادی آملی فرموده‌اند مناقشه‌آمیز است و استناد به گفتار این دو عالم حوزه، هنوز هم مناقشه‌آمیزتر. مگر می‌شود عالمی بر علم فقه مسلط و  به علم قرآن آگاه باشد آن‌وقت بگوید کار و راه‌کار حکومت را بروید از دیگران بپرسید؟! و خواننده زیرک به‌آسانی متوجه شود با چنین حواله‌ای دارند شانه خالی می‌کنند. حتی احتمال دوم بنده این است آن دو مرجع فروتنی کرده و خواستند از پذیرفتن شرائط پیش‌آمده در نظام (شامل آلودگی‌ها و فشار معیشتی) فرار کنند (اگر فرار، لغتی مناسب باشد و منظورم را رسانده باشد). تازه مگر روزی همین آقای جوادی آملی سفیر امام نشدند تا جامعیت اسلام را پیش گورپاچف شرح دهند و دروازه‌ای به روی او بگشایند. معرفی اسلام توسط امام مگر اسلامی گوشه‌گیر بود؟ نه، به قول مرحوم علامه حکیمی «اسلام درگیر» بود. درگیر مسائل همه‌جانبه. این نظرم گوشه‌ای به این میدان وسیع دین بود. بگذرم. ممنونم از نوشتن حاشیه. در پایان بر خوانندگان واضح است که بنده علاقه‌ام به مراجع و این دو مرجع حاجت به توضیح ندارد.
 
۲۰ دی ۱۴۰۰
 
پاسخ:
 
استاد احمدی ارجمند سلام
مرحوم هاشمی رفسنجانی از دو سمت به پرتگاه افتاد: ۱. از سمت قدرت که در موقع بحران ۸۸ جناح حاکم منتظر بود او در جانب رهبری معظم بایستد. ۲. از سمت ملت چون وی در بیشتر مسائل حاد انقلاب، دست از قدرت نمی‌شست. مثل قضیه‌ی عزل مرحوم منتظری و چند سال بعد با سخنرانی مشهور ۱۳ رجب آقای منتظری، حصر بی‌رحمانه‌ی ایشان و تخریب منزل و حسینیه‌اش. یا مثل تصفیه‌ی گسترده‌ و دِروی کامل افراد منتسب به چپ از مصادر نظام با حربه‌ی استصواب خصوصاً آغاز مجلس هفتم و رد یکسره و فله‌ای نمایندگان سوم و سپس ششم. نیز قتل‌های زنجیره‌ای که در تمام این موارد، هاشمی جانب جکومت را داشت. حتی در خطبه‌ای جناح چپ را تهدید کرد کار نکنید هزار مسجد ایران را علیه‌ی شما بشورانم. بگذرم. رفسنجانی زمانی به سمت ملت غلتید که دید تمام درهای نظام به رویش مسدود شد. اینک اشارتت به مراسم امروز تهران قم، بادقت و توأم با واقعیت انتخاب شده است.

 

پاسخ:
سلام.‌ آنچه استاد احمدی نوشت واقعیتی از مراسمی بود که امروز گذشت. و تحلیل ایشان این بود با توجه به تلاقی و همزمانیِ سالگرد مرحوم رفسنجانی با مراسم امروز، رهبری معظم اسمی ازو نیاورد، نتیجه گرفت برائت ایشان از وی همچنان به قوت خود باقی‌ست. علت روشن است: از نگاه رهبری معظم هر کس در ۸۸ جانب شورشگران ایستاده بود، جایی در دایره‌ی قدرت نباید داشته باشد این دستوری بود که صادر فرمودند. حالا شما این رفتار امروز ایشان را اخلاقی ندانی به خودتان برمی‌گردد. من درین موارد سیاسی‌میاسی بلد نیستم. آن قضیه‌ی منتظری هم حرف من نیست، گفتم از سوی جناح چپ مطرح شد. بنده فقط ترسیم کردم. همین. و اما این‌که کی نسبت به رفسنجانی چه عُلقه و صنمی دارد، ربطی به من ندارد. هر کس آزاد است به هر کس خواست عشق بورزد و دل ببازد. علایق شما به ایشان هم امری نکوهیده که نیست. خُب، جانبدار اویی و لابد حق هم می‌بینی که از او بگویی.
 
یهود با بنی‌اسرائیل تفاوت دارد
 
به نام خدا. سلام. در قرآن بین واژه‌ی یهود و بنی‌اسرائیل تفاوت است. بنی‌اسرائیل منتسب هستند به قوم پیامبرانی مانند حضرت موسی س. و اسرائیل نام دیگر حضرت یعقوب ع است. اما یهود طبق «دایرهةالمعارف مصور تاریخ یهودیت» به مفهوم جدیدی اطلاق می‌شود که قوم یهود در قرون اولیه‌ی میلادی شکل گرفته است. آنان نماد بارز قوم یهودی ساکن در اطراف یثرب (مدینه‌)ی عربستان بودند؛ همانان که به رباخواری مشغول و شُهره بودند. اینان در قرآن به قومی آزمند و حریص و «ناسپاس» توصیف شده‌اند و هیچ ربطی به لحاظ تبار و تیره به پیامبران ندارند؛ آنان با حیله کتاب خدا را پنهان می‌کردند.
 
در واقع یعقوب ع دوازده پسر داشت که هر کدام پایه‌گذار قبیله‌ای شدند. یهودا پسر چهارمش بود. و قوم یهود به همین یهودا پسر چهارم یعقوب منتسب است. که در هنگام وفات حضرت یعقوب، این قبیله پرجمعیت‌ترین و لابد قوی‌ترین آن قبایل دوازده‌گانه بود. در تاریخ، یهودا مظهر خیانت و دورویی و نیرنگ در بین فرزندان یعقوب بود که از سویی علیه‌ی برادرش یوسف ع دسیسه داشت و از سوی دیگر نزد پدرش توطئه‌گرانه خود را ناجی وی جا می‌زد. حالا شاید پرسش ذهنی تولید شود پس موسی ع کیست؟ موسی نواده‌ی یعقوب است. این‌طوری:
 
از یعقوب: روبین، شمعون، لاوی، یهودا، یساکار، زبولون، دان، نفتالی، جاد، اشیر، مناسه، یوسف. و افرائیم و بنیامین پسران یوسف. و یعقوب ع خود پسر اسحاق ع، پسر حضرت ابراهیم ع از تبار سام پسر حضرت نوح ع که ابراهیم در «اور« عراق در حوالی ۱۹۰۰ پیش از میلاد مسیح به دنیا آمد و به حرّان رهسپار و سپس وارد کنعان (فلسطین) شد. که اسماعیل در کنعان از همسر دومش حضرت هاجر س متولد شد و ده سال بعد اسحاق فرزند دومش از همسر اولش ساره در همان کنعان چشم به جهان گشود. شاخه‌ی اسحاقی همان فرزندان یعقوب و یوسف و موسای کلیم الله هستند و شاخه‌ی اسماعیلیِ این دوده، محمد رسول الله صلوات الله علیه و آله. در عهد عتیق (همان تَنَخ یا تناخ، نُسخ مقدس یهودیان که مسیحیان آن را کتاب مقدس عبری می‌خوانند) راویان، نسبت به اسماعیل ع و خاندان وی «نفرتی عظیم» ابراز می‌کنند. که شاید در کینه‌توزی نسبت به رسول خدا ص و دسیسه‌افکنی علیه‌ی رسالت ایشان بی‌نقش نبوده‌باشد.
 
اما موسی: موسی فرزندِ عمران، فرزندِ قَهات، فرزندِ لاوی (پسر ۳ یعقوب) و موسی پسر ۳ «لاوی‌»ست که می‌شود نوه‌ی یعقوب.
 
منظور؟ منظور من این است بین دودمان پیامبری و شاخه‌ی یهودی فرق است. خاندان ابراهیم «آرامی» هستند و حتی یعقوب خود نیای خویش را «آرامی آواره» لقب داده بود که در اور (ur) وطن داشتند. این خلاصه‌ام شاید برای خواننده‌ای که اوضاع جان و جهان را دنبال می‌کند و شخصیتی جست‌وجوگر و کنجکاو دارد، و در عین حال اهل کنکاش و کندوکاو باشد، جاذب تلقی شود.
۲۰ دی ۱۴۰۰ / ابراهیم طالبی دارابی دامنه
 
صدرالدین‌آفاقی:
 
ماشاءالله شمس الواعظین؛ روزنامه نگار اصلاح طلب:
برای ثبت در تاریخ میگویم: «آقای سلیمانی در بدو ورود به دمشق به بشار اسد می‌گویند شما باید ابتدا به مطالبه معترضان گوش کنی. بخش زیادی از اعتراض مردم به‌حق است و باید اجابت شود. مشارکت سیاسی باید افزایش پیدا کند، نارضایتی‌شان درباره لزوم توسعه سیاسی سیستم خاندانی و امثال این باید مرتفع شود و بعد، شما درمقابل کسانی که می‌خواهند سیستم را به سرنگونی تهدید کنند، بایست.
 
روسیه  نیروی هوایی ایران در سوریه بوده است. این یک واقعیت است، چون اصالت نیرو در حفظ زمین است. یعنی نیروی زمینی مهم است. حالا در شکل داوطلب است، در شکل سپاه است، من از این مسائل مطلع نیستم، اما می‌دانم که ارتش روسیه و نیروی هوایی روسیه، به فرماندهی یا بنا به توصیه‌های نیروی زمینی عمل می‌کند و عملیات‌های هوایی‌اش را بر این اساس انجام می‌دهد که طبیعی هم هست. چیزی برعکس این هم نبوده است. آن‌هایی که می‌گویند، اشتباه می‌کنند. منبع
 
پاسخ ابراهیم طالبی دارابی دامنه:
 
استاد عمادی عرض سلام و ادب
تطبیق هفت درِ دوزخ با هفت قوه‌ی انسان تازه بود و نیز میان هفت روز هفته با سِرّ سیروسلوک رابطه است، جدید. و برای من پرسشه که چرا بهشت اما هشت در دارد با آن‌که هفت میان اهل رمز آن‌همه اَسرار دارد، این‌همه پیام؛ ازجمله بی‌نهایتی.
 
پاسخ:
 
جناب آقاصدرالدین سلام
من وقتی در یکی از سایت‌ها متن گفت‌وگوی شمش‌الواعظین را خوانده بودم حسّم این بود روی این مصاحبه‌ی مهم، متنی بنویسم که الحمدلله صبح که آمدم صحن مدرسه، دیدم شما بجا دو نقل مهم از ایشان را جانمایی کردید. تشکر دارم. لازم هم بود. اما یک فراز دیگرش هم مهم بود که خودم در پاسخی که به متن مهندس آقاسیدباقر شفیعی داشتم، اشاره‌ای به همین قضیه کرده بودم که حالا از زبان آقای ماشاءالله شمس‌الواعظین -مشاور مرکز مطالعات خاورمیانه و سردبیر سابق روزنه‌های کیهانِ عصر خاتمی, جامعه، آزادگان، و نشاط- به پست شما مستند می‌کنم، عیناً از همان سایت که فعالان جامعه معمولاً به تحلیل‌های آقای شمس‌الواعظین اعتنا دارند:
 
متن روایت و نقل قول به زبان آقای شمس‌الواعظین:
«بهار عربی سوریه را هم فرا گرفت اما اینجا اتفاقات دیگری افتاد که حمد بن جاسم نخست وزیر قطر در یک مصاحبه بسیار مفصل و افشاگرانه پرده از رازهای جنگ سوریه برداشت. بنابر این، مرحله اول اعتراضات کاملا مثل تونس، مصر، سودان و لیبی بود ولی در ماجرای سوریه بعدها اتفاقات عجیب و غریبی افتاد. در مرحله اول اصلا آقای {شهید} قاسم سلیمانی در سوریه حضور نداشت و تحت هیچ شرایطی گزارش نشده است. اعتراض ها در حمص شکل می گیرد و بعد آرام آرام تمام شهرهای شمالی را فرا می گیرد؛ ارتش وقیحانه اعتراض های داخلی را سرکوب می کند. برای گواهی تاریخ این را می گویم، بر اساس گزارش تمامی روزنامه نگاران اهل سوریه و لبنان این را عرض می کنم که هنگامی که بشار اسد به خطر سقوط می افتد و داشتند کاخش را تخلیه می کردند و احتمال می دادند تا یک هفته دیگر یا سه چهار روز دیگر سقوط می کند، از ایران طلب کمک کردند. نیروهای النصره از جنوب دمشق که به قنیطره، سرزمین های اشغالی قدس و بلندی های جولان عمق پیدا می کند، می خواستند وارد دمشق شوند و آماده تصرف پایتخت بودند و اینجا آقای {شهید} سلیمانی همراه با بخشی از نیروهای زمینی و داوطلب تحت عنوان «مدافع حرم» وارد می شوند. ایشان احتمالا به نمایندگی از فرمانده کل قوای ایران با آقای بشار اسد ملاقات دارد و دو انتقاد می کند. در کانال ۱۲ اسرائیل، ایلی کوهن تحلیلگر مصری تبار اسرائیلی، از ترور شهید سلیمانی ابراز خوشحالی می کند، ولی برای ثبت در تاریخ این را هم می گوید که آقای {شهید} قاسم سلیمانی به بشار اسد می گوید، «شما دو خطای بزرگ کرده اید؛ اول اینکه دوازده لشکر را به مراکز پیرامونی فرستاده ای و مرکز را رها کرده ای و مرکز در حال سقوط است».
 
شمش‌الواعظین ادامه داد: آقای {سردار شهید} سلیمانی به بشار اسد می گوید، «شما باید دو کار انجام دهید؛ ارتشی که با مأموریت سرکوب مردم به شهرهای داخلی اعزام شده اند را بلافاصله فرابخوان و پیرامون را رها کن؛ مرکز را حفظ کن و پیرامون را آرام آرام آزاد می کنی. اشکال دوم این است که اعتراض ها در نتیجه بهار عربی شکل گرفته و بخش زیادی از اعتراض های مردم به حق است و باید اجابت شود.»

 

پاسخ ابراهیم طالبی دارابی دامنه:
جناب مهندس آقا سیدباقر با سلام و احترام
چشم، اجابت کرده و نظرم را انشاء و نیز امضاء می‌کنم، اما از مشاور ارشد هم استفهام می‌فرمودی، چرا فقط از من؟ و نیز از حاضرین صحن، اما دیدگاه من:
 
۱. آیت‌الله جوادی آملی علاوه بر مقام مفسر قرآن و مدرس فقه، در حوزه به معلم اخلاق هم شهره‌اند، لذا از معلم اخلاق، نگاه‌ لَیّن و آسان‌گیر بعید نیست؛ خصوصاً به مرحوم رفسنجانی که وی به او علقه‌ای عاطفی داشت. همین مصاحبه را اگر دقیقه‌ی بعد ازو می‌کردند تا از رهبری معظم هم، چیزی بگویند تردیدی ندارم به‌مراتب ژرف‌تر ازین می‌گفتند. چون دآب جوادی آملی همین است، آرام و آسان‌گیر.
 
۲. جمع مکسّر در لسان ایشان، یعنی شخصیتی ذووجوه که شکننده نباشد. اما برداشت خود ایشان از مرحوم رفسنجانی، شکننده و تقریباً ترکیبی از احساسات و تعلقات است. بنابراین، این بیان چندان نشان واقعی و بی‌طرفانه از هاشمی نمی‌دهد. هاشمیِ سیاستمدار و دولتمرد وسط میدان، مگر می‌شود یکسره سفید و موجه باشد؟ پس این روایت از هاشمی، روایتی رئال نیست، انتزاعی‌ست.
 
۳. هر سخنی شأن نزولی دارد، باید دید چه کسانی در چه زمانی و برای چه مناسبتی از آیت‌الله جوادی خواستند تا از رفسنجانی بگوید. تازه، قبل و بعد این مصاحبه را هم باید دید تا به لحاظ حرمت به علم روش‌شناسی، داوری قطعی کرد و یا دست به پردازش و سپس ارزیابی و بررسی زد.
 
۴. و ساده‌تر این‌که از آنجا که خودم را فقط در مسائل شرعی و فروع دین فردی مقلد از مجتهد دینی، می‌دانم، در این‌گونه مسائل از استقلال رأی برخوردارم و لذا نگاه خودم را درباره‌ی مرحوم رفسنجانی متفاوت از نگاه معظمٌ له می‌بینم. از قضا به تعبیر خود آقای جوادی چه آن دوره‌ی طویل روی تخت بود و چه وقتی اندک روی تخته گذاشته شد. او سیاستمداری منفعت‌طلب و سودجو بود و در ۹۹٪ مسائل ایران جانبدار باند و ایل و تبارش. و ازقضا جریانی غرب‌گرا (حزب قبیله‌ای سازندگی) از خود به یادگار گذاشت که یک پا در ایران دارند و پایی دیگر در بلژیک و سپس اتاوا و صدالبته در سهام و بانک. اما او را یکسره سیاه نمی‌بینم، ولی کارکردهای مفتضح‌اش شدیدتر از کارهای مفتخرش بوده است.
 
پاسخ:
استاد باقریان سلام و احترام
این استدلال شما که چون اکثر مردم پیامبران را می‌کشتند و نیز در پرستش خدای یگانه از او شکلی ترسیم نمی‌کردند و روی همین دو علت، کاوش‌ها و پژوهش‌های باستان‌شناسی قادر به کشف یکتاپرستی دیرینه نیست، اما یگانه‌پرستی و توحید جریان دایمی و مستمر داشت، مطلب رسایی بود و در نقد کتاب سرکار خانم وسمقی جالب توجه بود. خرسندم در مقام ناقد و نقد جوانب نقد را رعایت می‌کنید.
 
دنباله:
آن متن حجاب را هم دوبار خواندم. ۱. چگونه زنان بفهمند مردی از تابع‌ها (با اقسامی که فرمودید) هستند؟ ۲. زن چگونه تشخیص دهد فلان مرد به قصد ریبه و تلذذ نیست؟
 
پاسخ:
 
بله جناب مهندس آقا سیدباقر، تا پیش از ورود حاج قاسم، معارضات در سوریه مدنی بود، و بنده هم همان زمان که سال ۱۳۹۳ به بعد در سایتم دامنه از سیاستی در سوریه دفاع می‌کردم که میان معترضان مردمی و حاکمان بعثی سوری، توافق و تقسیم قدرت ایجاد کند. کمی هم گفت‌وگو داشت پیش می‌رفت، حتی قانون اساسی پیشنهادی هم طرح شد، اما مدتی بعد ناگهان اوضاع عوض شد و این به‌شدت مشکوک بود که به اندازه‌ی کافی رویش صحبت شد درین صحن. بنده حتی از سوریه‌ی مداخله‌گر در لبنان در دهه‌های پیشین هم دفاع نمی‌کردم، اما بعد که قضیه‌ی جنگ داخلی و بیرونی رخ داد، و دورنمای دسیسه دیده شد، راهی را درست می‌دانستم که شهید قهرمان حاج قاسم آن را داشت می‌پیمود که سرانجام درستی هم داشت؛ برافکندن بنیاد تفکر خشن داعش و النصره که اساساً ضدایرانی بودند. اما مقایسه‌ی ظفار با سوریه نادرست است، چون سوریه از اول جزو پایه‌گذاران جبهه‌ی پایداری عرب بود که در دفاع مقدس هم در مجامع رسمی جهانی جانبدار ایران بودند. و نیز خاک سوریه عمق استراتژیک ایران است در مبارزه با اسرائیل و نمی‌شود آن را نادیده انگاشت و راحت گذاشت دست محور خشونت و واپسگرایی جریان تکفیری قرار گیرد که همه‌ی مردم را باطل و فقط فرقه‌ی خود را ناب و برحق می‌دانسته و از دم تیغ می‌گذراندند. پس خاک سوریه، عمق راهبردی ماست، کاری که اکنون اسرائیل دست‌وپا می‌زند در جمهوری آذربایجان جای پایی ایجاد کند. در پایان متشکرم ازین‌همه مشارکت خوب‌تان در مباحثات این تالار و دادن تحلیل و اطلاعات و نقدونظرهای مفید و قابل بحث.

ابراهیم طالبی دارابی دامنه:
استاد باقریان سلام و احترام
این استدلال شما که چون اکثر مردم پیامبران را می‌کشتند و نیز در پرستش خدای یگانه از او شکلی ترسیم نمی‌کردند و روی همین دو علت، کاوش‌ها و پژوهش‌های باستان‌شناسی قادر به کشف یکتاپرستی دیرینه نیست، اما یگانه‌پرستی و توحید جریان دایمی و مستمر داشت، مطلب رسایی بود و در نقد کتاب سرکار خانم وسمقی جالب توجه بود. خرسندم در مقام ناقد و نقد جوانب نقد را رعایت می‌کنید.

 

پاسخ به مهندس آقا سیدباقر شفیعی:

بله، تا پیش از ورود حاج قاسم، معارضات در سوریه مدنی بود، و بنده هم همان زمان که سال ۱۳۹۳ به بعد در سایتم دامنه از سیاستی در سوریه دفاع می‌کردم که میان معترضان مردمی و حاکمان بعثی سوری، توافق و تقسیم قدرت ایجاد کند. کمی هم گفت‌وگو داشت پیش می‌رفت، حتی قانون اساسی پیشنهادی هم طرح شد، اما مدتی بعد ناگهان اوضاع عوض شد و این به‌شدت مشکوک بود که به اندازه‌ی کافی رویش صحبت شد درین صحن. بنده حتی از سوریه‌ی مداخله‌گر در لبنان در دهه‌های پیشین هم دفاع نمی‌کردم، اما بعد که قضیه‌ی جنگ داخلی و بیرونی رخ داد، و دورنمای دسیسه دیده شد، راهی را درست می‌دانستم که شهید قهرمان حاج قاسم آن را داشت می‌پیمود که سرانجام درستی هم داشت؛ برافکندن بنیاد تفکر خشن داعش و النصره که اساساً ضدایرانی بودند. اما مقایسه‌ی ظفار با سوریه نادرست است، چون سوریه از اول جزو پایه‌گذاران جبهه‌ی پایداری عرب بود که در دفاع مقدس هم در مجامع رسمی جهانی جانبدار ایران بودند. و نیز خاک سوریه عمق استراتژیک ایران است در مبارزه با اسرائیل و نمی‌شود آن را نادیده انگاشت و راحت گذاشت دست محور خشونت و واپسگرایی جریان تکفیری قرار گیرد که همه‌ی مردم را باطل و فقط فرقه‌ی خود را ناب و برحق می‌دانسته و از دم تیغ می‌گذراندند. پس خاک سوریه، عمق راهبردی ماست، کاری که اکنون اسرائیل دست‌وپا می‌زند در جمهوری آذربایجان جای پایی ایجاد کند. در پایان متشکرم ازین‌همه مشارکت خوب‌تان در مباحثات این تالار و دادن تحلیل و اطلاعات و نقدونظرهای مفید و قابل بحث.

سلام. انتقادات شما دور از واقعیت نیست. من هم وضعیت سوریه را در دو سویه‌ای جداگانه‌ازهم، ترسیم کردم. اما از شما می‌پرسم به نظر جناب‌عالی ایران میان دو شرّ و شَریر (دیکتاتوری خاندان اسد + خشونت‌طلبان داعش و متحدین) جانب کدام را می‌گرفت منطقی‌تر و به منافع ملی ایران نزدیک‌تر بود؟

سلام. فهم فقهی مرحوم آخوند خراسانی از نظر بنده آنچنان از قوت و استحکام برخوردار نیست. به خانه‌بردن اسلام و به سینه‌سپردن دین، اساساً رویکرد راحت‌طلبانه است. تز امام خمینی درین‌باره جامع است. گفتم‌که آقای جوادی آملی از علایق خود از رفسنجانی پرده برداشت، که اغراق‌آمیز و دور از واقعیت است. اما چون دأب ایشان آسان‌گیرانه است، سخاوت ورزید. وگرنه مگر می‌شود چنین فردی که مرد شماره‌ی دو نظام بود تمام کارهاش سالم تلقی شود؟! این در دنیای سیاست ناممکن است الا برای معصوم ع. وقتی امام خمینی اشتباهات داشت، آن‌وقت شاگردش هاشمی مطلق است؟ متشکرم از مباحثه. به گمانم تکاپوی هردوی‌مان به تکافو رسید. درود.

موافقم. درسته. در آن برهه ورود ایران به تصمیم رهبری معظم درست بود و ایشان دورنما را می‌دیدند و جناح چپ درین باره، اغلب‌شان دچار تحلیل غلط بودند که پس از خاتمه‌بخشیدن به شجره‌ی داعش متوجه اشتباه خود شدند. تفکر را نمی‌شود دفن کرد، داعش هم نوعی تفکر است که هر جا و هر زمان می‌تواند چنین فکری جوانه برند. شهید حاج قاسم نگفتند تفکر را برانداختند، چنان تیز و حکیم بود که گفتند حکومت داعش را از زمین محو کردند. الان ته‌مانده‌ی داعش سرزمینی که قابل دولت‌شدن باشد در اختیار ندارد. باز نیز تشکر دارم از قوه‌ی فکری جناب‌عالی که در بحث‌کردن جدی هستید.

 

پاسخ ابراهیم طالبی دارابی دامنه:
سلام جناب حجت‌الاسلام هاشمی رکاوندی
هرچند بنده با متن دربرگیرنده‌ی جلسه‌ی ۵۴ شما در این صحن برخوردم، لذا نظر قطعی نمی‌توانم داشته باشم، اما خواستم گفته باشم اساساً با چه روش و دلایلی این سه سازمان عصر پهلوی را در قالب و زیرمجموعه‌ی «افراط گری دینی» جای داده‌اید؟ اگر در ظرف زمانی خود به بررسی این سه سازمان در شکل اولیه‌اش بنشینیم اطلاق صفت افراط‌گرابی دینی به آنان صدق پیدا نمی‌کند. از سوی دیگر در متن آمده است سازمان مجاهدین خلق پیرو بازرگان بودند، بر عکس چون مرحوم بازرگان حرکتی کُند و بطئی و قانونی علیه‌ی رژیم پهلوی داشت، مرحوم حنیف‌نژاد این حرکت بازرگان را وافی به مقصود و مفید به حال مبارزات مردم نمی‌دانست و درست متضاد با بازرگان و با حتی با کسب اجازه و خبردادن به بازرگان، سازمان را به کمک دو همفکرش تأسیس کرد. که خب می‌دانیم بعدها با تصفیه‌ی خونین توسط رقیبان ایدئولوگ، به سمت ترکیب ایده‌ی مارکسیستی اسلامی غلتید و بعد از انقلاب، هم به اینجایی منجر شد که اغلب دارند مشاهده‌اش می‌کنند که به کجا کشیده شدند. حرکت اولیه‌ی آنان مبارزه با استبداد داخلی و استکبار آمریکایی بود. روی مابقی موارد مندرج در متن‌تان فعلاً ورود نمی‌کنم.
 
 
پاسخ:
 
سلام و سپاس. بله، طبق فرمول بالای شما که فرمودید احتمال تغییر و تحول در هر انسانی ممکن است، این اصل عمومی شما احتمال دارد روی طالبان هم قابل تعمیم باشد. هنوز البته زود است. اما نیروهایی از ایران که روی طالبان دارند کار نزدیک و همآهنگ می‌کنند ازین قوت فکری برخوردارند که در آنان مؤثر واقع شوند. طالبان هر اندیشه‌ای که داشته باشد، تا به حال خارج از خاک افغانستان میل تصرف نداشته است. از جمله به ایران. اما چشم امنیت نظام به روی‌شان هشته و نیز خمارآلود نیست. البته رخنه که کارویژه‌ی اولیه‌ی امنیت است. درود.

سلام و شب شما به خیر. شناخت جناب‌عالی را ازین جریان فکری دنیای اهل تسنن، درست و رئالیستی می‌دانم، اما کارویژه‌ی نیروهای امنیت همان است که بتوانند چنین استعداد بالقوه‌ی هر معارضی را به تأخیر اندازند. آینده‌ی هیچ جریانی البته که معلوم و قابل پیش‌بینی قطعی نیست. مهم این است در برابر چنین نیرویی، به سبک عقلانی و به تعبیر زیبای فرهنگ ایرانی، دست‌به‌عصا باشیم. بازم ممنونم که بحث را قوی‌تر و منسجم‌تر کردید.

 

۲۱ دی ۱۴۰۰

کی راست می‌گه؟ محمد کردبچه؟ یا سازمان بودجه؟

به نام خدا. سلام. خودش می‌گوید به او  اتهام زده شده که بر سر نوشتن بودجه‌ی کشور «با نماینده‌های مجلس بده‌بستان و زدوبند» داشت. اما سازمان جواب داده که طبق نامه‌ی رسمی یک «نهادهای نظارتی و امنیتی» که کردبچه نمی‌بایست «در مشاغل حساس» به کار گرفته شود؛ از ورودش به بودجه‌نویسی جلوگیری شد؛ زیرا وی علاوره برین، «اسناد و مدارکی را از سازمان» خارج می‌کرد.

منظور؟ منظور من این است این بودجه‌نویس که سال‌های سال چسبیده بود به سازمان، سرآخر با چشم ناظر «نهادهای نظارتی و امنیتی» ازین کار رانتی‌اش برکنار شد؛ یعنی چشم ناظر هم نظارتش مثل آن نهاد نگهبان، از نوع استصواب است نه استطلاع. به عبارتی قدرت نظارتی‌اش بالفعل و عملی‌ست نه صرفاً بالقوه و نظری. لابد همین کردبچه بوده که رقم‌های بودجه‌ی اینجا و آنجا را در دولت شیک‌پوش لو می‌داده!! مگر «منع به کارگیری بازنشستگان» قانون نیست که چنین کارکنانی همچنان به کارشان چسب شده.اند؟! چرا جا را خالی نمی‌کنند که پست و شغل به جوان تحصیلکرده‌ی مستعد هم برسد. در آلمان هم چشم نظارت ناظر امنیت، این‌گونه است. مگر داستان محاکمه‌ی هلموت کُهل صدراعظم مقدرش یادمان رفت. راستی چشم ناظر این‌گونه فعال مایشاء می‌خواهید؟ یا نظاره‌گر مرید؟

 

پنج نکته‌ام درباره‌ی متن مونیکا پرِل:

از جناب آقای جلیل قربانی متنی از «مونیکا پِرِل» روزنامه‌نگار حوزە‌ی طبیعت به من رسیده که پس از مطالعه‌ی این متن ۵ صفحه‌ای در صبحگاه امروزم، حیفم آمده ۵ نکته‌ای را که در حاشیه‌اش نوشتم، وارد این صحن نکنم:

 

۱. از نظر نویسنده آلزایمر (پرتی حواس یا فراموشی) یک «وداع طولانی» را می‌مانَد، که حقیقتاً برایم تراژدیک بوده است. ۲. این‌که سوگ را به «دوی طولانی» مانند کرد، برای بنده جالب بود و اما چندان برایم جا نیفتاد. ۳. موافقم با پرِل که گفته وقتی کسی را از دست می‌دهی تازه خاطراتت تازه‌تر می‌شود. من‌که تازگی برادر از دست دادم، درین تجربه‌ام و هنوز ازش بیرون نزدم. ۴. تعبیر پرل به «لذت ناب کودکی‌های بی‌دغدغه» در من این را دمیده که چه خوب است کودکی‌های خودمان را کنار نگذاریم، البته گاه‌گاه. من که چنین می‌کنم. ۵. در شگفتم آنان در آمریکا با این‌همه مانور عاطفه در درون خود، ولو در ادبیات، چرا در بیرون مرزها چنین صفت ستوده‌ای را به‌تمامه تعطیل می‌کنند.

 

ابراهیم طالبی دارابی دامنه:

جناب مهندس آقا سیدباقر با سلام و عرض ادب

بر فرض این رأی و سخن شما را درست بدانیم، آن‌وقت دست‌کم این دو پرسش را نمی‌توان نادید گرفت: پس؛ ۱. از آیت‌الله آقای سیستانی در صحنه‌ی عراق و منطقه چه ساخته است؟ ۲. مگر در پرهیز از سیاست چه سودی می‌برَد که در تلفیق آن زیان می‌کند؟ حداقل بر خود آن مرجع عالی روشن شد فتوای روی برگه‌ی کاغذ یا صوتش، فقط با ورود شهید حاج قاسم قهرمان به صحنه‌ی کارزار نبرد، شدنی شد و الّا آنها از سامرا عبور می‌کردند و طومار حوزه‌ی نجف و حتی بیت و ددارودسته‌‌ی ایشان و همگان را درهم می‌پیچیدند. ترکِ سیاست توسط عالمان دینی یعنی ترس از انجام و ادای وظیفه و تکلیف. مگر بر انسان‌های صالح و دیندار چه عیبی مترتّب است که لباس سیاست نپوشند و در عوض، دیگران ازین حق برخوردارند؟! این تز، همان به طاقچه‌بردن دین است و صدالبته قرآن را در مُرده‌شورخانه خواندن و عروس را از زیر آن عبور دادن و هر وقت دل هوس کرد جلدش را بوس‌کردن و به قول دکتر علی شریعتی لایه را چسبیدن و لای آن را ندیدن.

 

سلام و بسیار تشکر جناب آقای قربانی

برای بنده تازگی داشت این رموز. ماشینسم که مرحوم دکتر علی شریعتی می‌گفت، یک شمه‌اش همین است. چارلی چاپلین هم خوب رُلش را بلد بود. آموزشی بود. پس خیلی آه جمع شده در گلویش.

 

جناب استاد احمدی سلام

مدیر اعلان تکافو نمی‌کند استاد احمدی. مدیر در مباحثه‌ها با عنوان عضو در بحث شرکت می‌کند. پس درِ تکاپو بازِ باز است، چون ممکن است خدای‌ناکرده از سوی خوانندگان برداشت شود درِ بحث را تخته کردند. البته کفایت هر بحثی، میان خود طرفین تعیین می‌شود که همیشه درین تالار رایج بود. سلام و سپاس.

 

پاسخ:

چه هم جالب بود. کجایش «سالبه به انتفاء موضوع» بود، خیلی هم راست بود. سالبه جایی‌ست که چیزی خیال محض باشد و واقعیت نداشته باشد. متشکرم. خودتان اهل همان سازمان‌اید و مسلط به اخبارش. من در آن متنم خواستم چشم ناظر قادر را برجسته کرده باشم!

جناب احمدی

سعه‌ی صدر از درس‌ها و تعالیم برجسته‌ی شما حوزویان خردمند است به ملت و بشریت. که لابد خود پیشتازند درین صَبغت و سِبقت.

 

ابراهیم طالبی دارابی دامنه:

جناب استاد قلی‌تبار

با عرض سلام و ادب و احترام. بنده از حضور آن برادر صاحب فکر و اندیشه، خرسندم و یاد ایامی را گرامی می‌دارم که ساعت‌ها پای بیانات زیبای شما شامل آواه‌ها، نواه‌ها، مویه‌ها، وعظ‌ها و نوحه‌ها، به سر می‌بردیم، گمان کنم اعضای فراوانی ازین صحن از شما خاطرات قشنگ و حتی محزون به یاد دارند. قدم و قلم آن دوست دیرینه‌ی ارجمندم را، به طیب خاطر گرامی می‌دارم. درود.

 

جناب استاد رخ‌فروز

عرض ادب و احترام و سلام. دیدن رخ شما مُحسناتی دارد و شنیدن صوت شما محسناتی دگر. خرسندم درین مدتی که مدرسه فکرت بودید، مباحث را خواندید و در تماسی که بنده داشتید، چه‌هم خوب، استقبال و تمجید فرمودید. حضور مردی مؤمن و شایسه چون شما دوست پرمایه و معنوی و متین، برای بنده و دوستان حاضر دیگر، عاید و سودمند معنوی‌ست. به دو علت! هم مباحث خوب دینی و قرآنی این صحن ممکن است جایی در بیانات شما در محافل دینی بیاید و موجب انتشار و زکات علم گردد و هم انتظار می‌رود نکات شما درین تالار فکری بارگذاشته شود و ما را به انتفاع ببرد. از آن ذاکر اهل ذکر و فکر، بسی‌ممنونم. به‌یقین نفس گرم شما در قلم شما سرریز خواهد کرد. درود برادرم.

 

خیلی عالی استقبال کردی، خیلی. ممنونم آقاقربانی. چه تعبیری؛ سالک حیران، حائری مرحله‌ی بالاتر از عارفی.

 

استاد حجت‌الاسلام باقریان سلام و عرض ادب و احترام

مطلب نقدتان هرچه پیش‌تر می‌رود، بهتر می‌شود و جدی‌تر و خواندنی‌تر. ۱. برای من اعجاب داشت که فرمودید «مقصود از خلیفه در قرآن حضرت آدم ع» است چون بسیار شنیدم که انسان بما هم انسان، مسجود ملائک است. ۲. نیز فرمودید «در قرآن وجود انسانهای غیر متکامل انکار نشده و در روایات وجود آنها ذکر شده است.» خواستم بدانم آیا منظور ناقص‌العقل است یا هیئت و هیبتی دگر؟ ۳. کاش وقتی از مرحوم یدالله سحابی و کتابش «قرآن و تکامل» سخن به میان آوردید، نظریه‌اش را زیرنویس یا در جمله‌ای معترضه بیان می‌فرمودید. متشکرم. مفید و پربار بود.

 

سلام مجدد جناب مهندس آقا سیدباقر شفیعی

بله درک می‌کنم چه می‌فرمایی. اما آیا جز این است ترک سیاست عوارضش بدتر و فاجعه‌آمیزتر است؟ چه دلیلی وجود دارد که دین‌شناسان، سیاست را ترک کنند؟ چون عوارض دارد؟! مگر منطقی‌ست هر کجا ناموفق شدیم آن را پای دین بنویسیم؟ عیسی مسیح ع هم دست به انذار و اخطار جامعه‌ی یهودی زد یعنی سیاسی‌ترین کار و خطیرترین مأموریت و اما سرانجام کارش مصلوب‌شدن بود، و نهایتاً عروج. آیا باید گفت اقدام مسیح اشتباه بود؟ پس، به صرف این‌که ورود عالم دینی به سیاست، عارضه دارد نمی‌شود نظریه‌ای را رد کرد. البته می‌دانم شاید اصلاً امکان نداشته باشد قائلین به تفکیک و تلفیق آسان دست از دیدگاه خود بشویند. من درین مورد از بحث، اعلان خاتمه و کفایت می‌کنم، اما درش گشوده است به روی اعضا. بسم‌الله. ممنونم با شفافیت بحث کرده‌اید و به حد کافی دلیل و مثال ارائه.

 

جناب آقای رکاوندی

با عرض سلام. چرا در هر کاستی و نُقصانی، این نسل جوان است که باید سرزنش و شماتت شود! و شما به‌راحتی این نسل را مقصر اصلی قلمداد کرده و با یک جمله‌ی ساده «تمام مشکلات جامعه امروز» را زیر سرِ این نسل نوپا می‌دانید و کوزه‌ها را سر اینان می‌شکنید و ریشه‌ی آن را هم به «جهالت و غفلت و یأس فلسفی» جوانان گره می‌زنید. این به نظر بنده فرافکنی است و دورافکندن مشکلات از گردن خود و با دیگران. نسل جوان همواره «شناور» فکر می‌کند تا پخته و فرهیخته‌تر شود، این گذری است که من و شما هم آن را به‌مراتب ممکن شدیدتر طی کرده‌ایم. نسل جوان به اقتضای قوای چندگانه‌ی خداداد خود، معمولاً در حال «شدن» و جوانه‌زدن و کمال غیرت و غرور -به معنای مثبتش- است. به جای این‌که آنان را دریابیم، پَتک بر فرق‌شان نکوبیم. چه بسا آنها هستند که ماها را باید استیضاح کنند چه کرده‌ایم. بگذرم.

به کجا چنین شتابان...

به‌یادآوری فرمول‌تان درینجا سزاست: گفته بودید، «افراط گری» را «به خروج از تعادل و بسامد بالای ایستار و رفتار» معنا کرده‌اید. نکند این فرمول از یاد رفته است؟!

 

دیدگاه آقای قلی‌تبار درباره‌ی مدرسه فکرت:

سلام. عصر شما بخیر. ساعاتی کوتاه از حضورم در این گروه محتشم و مفخم می گذرد. با مروری کوتاه بر صفحات ماضی و جاری و تمرکز بر اشخاص و شخصیت های علمی و بعضا ذواطراف در گروه و مبادلۀ نظرات و شوق به مشارکت عالمانه و غیرجانبدارانه و نافذ و پختگی مدیریت مکرم گروه و مهارت ادارۀ مباحث از امتیازات ممتاز این مجموعۀ ستودنی و شایستۀ تقدیر و دستمریزاد است. آن چه این بی بضاعت را واداشت تا این خطوط، نگاشته شود شوق قرین با آزم به خوان وسیع و جان عمیق اهل نظر است. بدین لحاظ، به ظن خویش ورود به مباحث زیر، از اقتضائات غیر قابل تسویف و حیاتی می باشند از جمله:

۱) بررسی متین و استوار و منقح و بدون تعصب زمخت یا لاقیدی در تبیین عملکرد نهادها و نمادهای دینی و دانشگاه و نقش هر یک در بروز واقعیات کنونی.
۲) بررسی دوگانۀ "امید - ناامیدی" و کارکردهای فردی و اجتماعی این دو مبتنی بر واقعیات نه ایده و آرمان و چشم انداز
۳) تضاد میان دین رسمی و رائج با نظامات توسعه و یا نسبت میان این دو که باور دارم غالب آن چه بر ما گذشت و می گذرد محصول نزاع بی پایان این دو هست.
۴) شکاف نسلی و نقش حاملان و تابعین و وارثان و غایبان و ...
۵) نقش محرومیت نسبی و سیطرۀ حسرت از تمدن و ...
۶) آرزوآفرینی (وجود و خلاء و فقد آن) و آرزوستیزی و آثار آن
۷) ... با پوزش از تصدیع و گستاخی.

 

پاسخ ابراهیم طالبی دارابی دامنه:
استاد قلی‌تبار سلامی مجدد و احترامی مضاعف. بسا که همین داوری شما درباره‌ی مدرسه فکرت انگیزه‌ی هر یک از ما را به مقصد متعالی‌تری گره زند. برای این بنده مایه‌ی مسرّت است که آن دوست دانا چنین رأیی انشاء فرموده و گردش بحث درین صحن را ستوده و مرا هم شرمسار لطفش ساخته.

 

اینک در راستای گفتار شما، خواستم به عرض برسانم هر یک از ۷ پرسش و شِمای ترسیم‌شده‌ی جناب‌عالی بحثی مطوّل و لابد مفید و مثمر می‌آفریند، که به موقع وارد صحن می‌کنم. از آنجا که یکی از شیوه‌های مدرسه فکرت، سنجاق‌کردن پرسش است، درینجا پرسش اول شما را -که خیلی‌هم مبتلابه است و اندیشه‌پردازنه- سنجاق می کنم. تا کنون از مرداد ۱۳۹۷ که مدرسه فکرت بنا شده‌است، ۱۵۸ پرسش سنجاق و روی آن بحث مکفی و مفصل انجام شد، اینک پرسش شما شماره‌ی ۱۵۹ محسوب می‌شود که الآن در پیشخوان تالار، تنظیم و سنجاق می‌کنم. درود بی‌عدد.

 

پرسش ۱۵۹ : بررسی متین و استوار و منقح و بدون تعصب زمخت یا لاقیدی در تبیین عملکرد نهادها و نمادهای دینی و دانشگاه و نقش هر یک در بروز واقعیات کنونی.

این پرسش به عنوان پرسش یکصد و پنجاه و نهم که از جانبِ جناب استاد قلی‌تبار است مطرح شده است، جهت بحث و بررسی و گفت‌وگو در صحن مدرسه فکرت سنجاق می‌شود.

 

ابراهیم طالبی دارابی دامنه:
یاد آیه‌ی شریفه‌ی «وَمَنْ نُعَمِّرْهُ نُنَکِّسْهُ فِی الْخَلْقِ» افتادیم جناب قربانی. هر چند تا آیه‌ی «أَرْذَلِ الْعُمُرِ» زیاد فاصله دارم.
 
به همان اندازه من درین صحن حواس‌پرت شوم، به همان میزان، بل بیشتر جناب قربانی که به فرموده‌ی سدید شما «شأن اجلّ» دارد، حواس‌جمع‌تر می‌شود. سرّش را نمی‌دانم. ممنونم استاد. یک نکته بر روی مفهوم ضمیری «من»: «من»های هویت بِه از «من»های منیّت. دومی منِ اخلاقی‌ست که «ما» را هول می‌دهد به انانیت!  راستی درس پس دادیم محضر آن دوست دیرین.
 
شب به خیر و نشاط
من هم علاوه بر استاد قلی‌تبار، پرسش ایشان را این‌گونه ساده می‌کنم تا ببینم فهم پرسش درست است
:
عملکرد نمادهای دینی و دانشگاه چه نقشی در ظهور واقعیات و معضلات کنونی ما داشته و دارند؛ که پاسخ پاسخ‌دهندگان به این پرسش و تبیین آن، نیازمند بررسی متین، استوار ، منقّح و به‌دور از تکلف و تعصب و لاقیدی (رهاشدگی) است.
 
عصر، عصر تازیانه (سیاط) نیست استاد.
گذشت اعتبار و آبروی تازیانه‌ها و تازیانه‌زن‌ها.
 
بنده هم با شما موافقم در برابر به این پرسش‌ها و مسائل مهم روز، نباید تسویف (=درنگ و تأخیر و به فرداها حواله کردن) نمود.
 
سلام شبانه
موافقم. به عبارتی: 
بنده تدبیر می‌کند و خداوند تقدیر.
بلکه تدبیر و تقدیر.
و لذا دستِ غیب و امداد غیبی هم هر جا مشیت افتد، بی‌نقش نیست. حرکت در امتداد برکت.
 
بله، صحیح، همان ایده‌ای که مرحوم دکتر علی شریعتی هم به‌درستی مطرح کرده بود: مسئولت شیعه‌بودن. و نیز روشنفکر مسئول و نیز آخوند متعهد نجف‌رفته، که همه نشان تدبیر و دخالت در سرنوشت و سیاست بود. که شما در فؤاد و سمع و بصر جمع‌اش کردید. درود و تشکر.
 
بلی، به عبارتی لزوماً حُسن فعلی نباید به حُسن فاعلی منوط شود و تفتیش عقاید (=انکیزیسیون) صورت گیرد. هرچند موحدشدن مقصود باری‌تعالی است، اما مسئول بارآمدن انسان هم همسایه‌ی اوست. بهره بردیم. درود.
 
اما پاسخ به ۵ بند جناب آقای قربانی:
سلام درین شامگاه
بند ۱ : هم تعارض منافع که فرمودید و هم جزمیت که استاد قلی‌تبار تذکار دادند و هم این‌که چنین نگاهی می‌خواهد خود را بر نسل جوان بقبولاند، همان اصل موجبیت پوپر.
 
بند ۲ : «دارد» که لزوماً نه، چنانچه مهندس آقا سیدباقر هم تذکار آوردند که آنان انگشت افسوس بر دهن ندارند، بلکه زندگی بهتری «خواهد داشت». چون نسل جوان در پی حاکمیت بر سرنوشت خود است و مطالبه‌گری‌اش هم ازین نیاز آبشخور دارد.
 
بند ۳ : متوجه‌ی این بندت نشدم، زور زدم، اما نه، باید یک خط بیایی.
 
بند ۴ : موافقم، چون نسل جوان پویا و جوینده هم، به قول کنفوسیوس خود را صرفاً میراث‌خوار گذشتگان نمی‌داند، بلکه امانت‌دار آیندگان می‌بیند.
 
بند ۵ : درین بند ضمن تأیید سخن شما، بنده به اصل فردوسی «توانا بود هرکه دانا بود» باور دارم که نتیجه‌اش «ز دانش دل پیر برنا بود» است. دانش نزد هر کس بود برناست. و همان حکیم جمع‌بندی هم کرد:
 
به دانش گرای و بدو شو بلند
چو خواهی از بد نیابی گزند
 
ازین‌رو نقد شما بر مطالب جناب رکاوندی وارد است..

 

۲۲ دی ۱۴۰۰

 
ابراهیم طالبی دارابی دامنه:
جناب آقای دکتر عارف‌زاده
با سلام و عرض ادب و ارادت. با نظرتان مبنی بر عامل‌بودن به اخلاقیات موافقم؛ زیرا صِرفِ علم نظری داشتن به اخلاق، دردی را نه برای خودشان و نه برای شنوندگانِ دانش‌شان، دوا نمی‌کنه که هیچ، نتایج وارونه هم باقی می‌گذارد. به عبارت دیگر اخلاق نظری و اخلاق عملی با هم‌ مثل ریل آهن‌اند. چنانچه وحی آمده است: «ا تأمُرونَ الناسَ بِالْبِرِّ و تَنسَونَ انْفُسَکُم: آیا مردم را به خیر و نیکى فرمان مى‌دهید و خود را فراموش مى‌کنید؟» ( بقره / ۴۴ ) البته تصدیق کنم همچنان روحانیانی هستند که حقیقتاً در زیّ طلبگی می‌زیَند و به اخلاق خلیق متّصف‌اند. مثال زرع و زراعت و زارع هم، که زده‌اید، بسیار رسا بود و بجا.
 
جا دارد همین‌جا شما را به یک قصار جناب حسین‌آقای جوادی‌نسب که شما و ایشان یک روح‌اید در دو کالبَد -که سلام و درود هم عرض می‌کنم به پیشگاهش- مهمان کنم که هفته‌ی پیش، برایم مکتوب نقل کردند، عین سخن قصارش که بر دل من هم نشست، چنین است:
 
«می گویند دنیا دنیای محرومیته، وقتی کتاب می خونی از همنشینی با بستگان و دوستان محرومی، وقتی هم ورزش می کنی نمی تونی از غذا خوردن لذت ببری  وقتی هم خوابی از بیداران غافلی»
 
خواستم با این نقل قول از حسین، هم لطافت بیافرینم و هم بگویم حالا ممکن است روحانیتِ سرگرم در قدرت هم، شاید چون مشغول چیزی دگر گردیده است، از چیزهایی دگر، محروم شده است، و صدالبته مغبون.
 
جناب مهندس آقا سیدباقر
با سلام و صبح عالی به خیر. کار سه‌گانه‌ای که مرقوم فرموده‌اید (ترویج، تشویق، تدریس) پیشاپیش منوط است به عامل‌بودن آن. کما این‌که از معصوم ع نقل شده است مردم را با غیر زبان خود بخوانید، یعنی همان اخلاق عملی. که بی‌گمان تعدادی از روحانیت به آسیبِ دنیوی مبتلا شدند، نه تمام‌شان. و شما هم دارم می‌بینم درواقع همین رأی را دارید و نقدتان هم شمولیت دارد، هم به بدنه‌ی روحانیت و هم قاعده و رئوس آن. درود.
 
سلام
به‌کارگیری «تفکر انتقادی» یک روش مدرن است، البته خیلی هم سخت. چون لازمه‌ی این روش علاوه بر پرهیز از «عیب‌جویی» و «انتقادکردن»، احاطه‌داشتن در هفت چیز است: ۱. تجزیه و تحلیل ۲. اطلاعات از آن حیطه ۳. قابلیت پیش‌بینی ۴. دانش‌سازی و ... . در حقیقت، تفکر انتقادی که فرمودی جزوِ روش مطالعاتی و فعالیت قلمی شما شده، علاوه بر علم منطق، به مهارتِ ارتباط‌برقرارکردن میان ایده‌ها هم وابسته است. این توانایی امید است در شما هر چه بیشتر و ژرف‌تر بروز کند و ما را به بهره‌ی عمیق‌تر برساند. بنده از محضر شما یادگرفتن‌ها را مد نظر دارم. متشکرم.
 
موافقم دکتر. البته از پایش مهمتر، خودِدپویش و پویه است؛ که رفتار عملی‌ست. برخلاف اولی که فقط پاییدن و نظارت است. البته ممکن است مقصد جمله‌ی شما بر من به‌درستی روشن نشده باشد. یک خط بیایید، گنگی من کنار می‌رود.
 
پاسخ به بحث ۱۵۹
 
دانشگاه:
دانشگاه‌ها به عنوان یک پدیده‌ی مدرن در ایران، هنوز نتوانسته است پا به پای چند دانشگاه معتبر دنیا در چهار کشور به ترتیب آمریکا، آلمان، فرانسه و انگلستان حرکت کند. به همین علت اثرات ضعف حاکم بر آن، در بستر جامعه ریزش کرده است. شاید یک دلیل این باشد دانشگاه با گسیل نیروهای دستوری و گزینشی -چه در مقام استادی و چه در وظایف اداری- از سرعت حرکت علمی بازایستاده و از آن سو نیز جهش سیاسی و نظریه‌پردازی علمی در آن مفقود و یا کم‌حد شده است. در نگاه من هر استاد دانشگاه در طول مثلاً سی سال تدریس، دست‌کم سه هزار نخبه باید پرورش دهد؛ سالی حداقل ۱۰۰ نفر. خودم که دهه‌ی هفتاد دانشجو بودم می‌دیدم که در استاد دکتر حسین بشیریه ولو با گرایش مارکسیستی چنین عزمی دیده می‌شود و هنوز هم پرورش‌یافتگان دروس سیاسی او درین زمینه کمی از دیگران ندارند. خواستم گفته‌باشم عزم کادرسازی در دانشگاه توسط اساتید به فراموشی سپرده شد.
 
حوزه:
حوزه اما به سه علت (البته به قدر متیقّن) ابر کاستی‌هایش علاوه بر خود، بر بالای جامعه هم لنگر انداخت. می‌گویم چرا: اولاً پیش از این‌که مردم به خود جرأت دهند که ذرّه‌ای جسارت به مرجعیت کنند، خودِ حوزویان به جان مرجعیت افتادند و از عِرض آن کاستند. چرا باید مرجعی به خاطر نقد حکومت، آن هم نقد بخش‌های فشل و مندرس حکومت از قدر و مرتبه بیفتد و طلبه‌ی مبتدی رگ غیرت کلفت کند و با کلنگ به جانِ آجر و در بیت مرجع بیفتد؟ به نظر شما آیا این گونه گستاخی، جامعه‌ی خویشتندار را از آن حریم حرمت‌نهادن به نهاد مرجعیت بیرون نمی‌برَد و دایره‌ی این نهاد دینی را درنمی‌نوردد؟ دوماً دستانی از بیرون تلاش داشته و دارد که مردم را به اهرم مشکلات و فساد، نسبت به روحانیت بدبین کند. این، علاوه است بر آن آسیبی که خود روحانیت به خود زده است. آیا خط تخریبی در فضای مجازی و واقعی علیه‌ی «آخوند» ریشه در جایی ندارد که از جمهوری اسلامی به عنوان «حکومت مُلایان» یاد می‌کند؟ و تا می‌تواند با تولید خبر یا با محتوای جدید و هدفمند بخشیدن به اخبار مستند، فکر مردم را از این بیرون نمی‌برَد که هر چه نابسامانی است زیر سر همین صنف است که اساساً علم بلد نیست و خود را به‌زور دین، بر گُرده‌ی مردم بسته است. مگر ما وقتی عصر زردشتی را بررسی می‌کنیم، نمی‌گویم مُغ‌ها و موبدان چنین و چنان بودند؟ اینجا هم همین است. و تگرگ این ابر سهمگین، بر سینه‌ی تشنه‌ی جامعه باریدن گرفت و همچنان بیش و کم می‌بارد و سیلاب به راه می‌اندازد، سیل‌بند هم که نیست. سوم آن که: حوزه چون به قدر کافی نتواسته طلبه‌هایی دانش‌گرا پرورش دهد، خسران بر او مُحاط شده است. چرا؟ چون جامعه‌ی پیشرو، پیش‌تر ازو از پرسش و شبهه و حمله مطلع می‌شود و وقتی با جواب تأخیری روحانی مواجه می‌شود، که ذهنش پر شده از شُبهات و حملات و ابهامات. به نظر من از آنجا که ابهام بیشتر در جان می‌نشیند تا افهام، لذا پیش از آن‌که روحانی در صدد دفع شبهه بپردازد، جامعه با شبهات تازه‌تر خود را روبرو می‌بیند. ازین‌روست مشکلات در جامعه ناشی از جمع میان بدبینی و واقع‌بینی درباره‌ی حوزه است. بدبینی یعنی اثرکردن مجموعه‌ی شبهات و حملات نادرست. واقع‌بینی یعنی عملکرد بدی که روحانیت حاضر در قدرت و حتی حاضر در حوزه از خود برجای گذاشته و جامعه رد آن را زده است.
 
اما قدرت:
من با حرف فیلسوف سده‌ی  ۱۹ میلادی لُرد اَکتون موافقم که معتقد بود: «قدرت فساد می‌آورد و قدرت مطلق، فساد مطلق.» درین جمله‌ی نقلی به حکومت فعلاً کاری ندارم، اما اگر نهادهای دینی (و به قول استاد قلی‌تبار طرح‌کننده‌ی این سؤال: نمادهای دینی) احساس قدرت مطلق به ایشان دست دهد، جوشیدن فساد تردیدی ندارد و فرآورده‌های دینی آنها هم دستخوش صلابت و زمختی و گفتار از روی تحکُم می‌گردد. جامعه‌ها معمولاً و عموماً چهار وجه اصلی دارند: یا به گفته‌ی اریک فروم در گریز از آزادی‌اند و امنیت می‌خواهند. یا فراتر از آزادی، رفاه و رهایی می‌خواهند، مثل جامعه‌ی باز به گفته‌ی پوپر. یا بسته‌اند و آزادی و امنیت برای آنها یک خیال و آرزو بیش نیست. مانند دنیایی که کمونیسم روسی ایجاد کرده بود. و یا حد وسط از آزادی و امنیت‌اند. مثل سوسیال‌دموکراسی سوئد. و البته جمهوری اسلامی ایران که اصول آن این را می‌گوید. حال وقتی این تناسب به نسیان برود، بروز واکنش در جامعه امری طبیعی‌ست و همین ممکن است به فرمول قرآن، منجر به تداول (نوبت به نوبت) شود.
 
با تقدیم احترام و تشکر وافر از استاد قلی‌تبار،
که باعث این بحث و پرسش شدند.
ابراهیم طالبی دارابی دامنه
ابراهیم طالبی دارابی دامنه:
لابد پست بنده را با جناب دکتر عارف‌زاده اشتباه گرفتید، بابت عنوانی که در صدر کلام مرقوم داشتید. امابعد صحیح است فرمایشت، بلی؛ پندار، گفتار، کردار هر سه باید همزمان نیک باشد تا مؤثر افتد. درود. تصحیح بفرمایید سرتیتر پستت را.
 
سلام جناب آقای رکاوندی
ازین‌که زحمت پاسخ به گردن گرفته‌اید، و جواب پست بنده را داده‌اید، متشکرم. خداقوت. آنجا جوان را تقصرکار معرفی کرده‌بودید و همان موجب شد نقد و تعریض بزنم. اما اینک که فرموده‌اید «دنبال مقصر نبودم دنبال مسوولیت ناپذیری و... بودم» این حرکت شما را صحیح می‌دانم. از طرف دیگر شما با چه مطالعات میدانی کشف کرده و حکم‌رانده‌اید جوان خوب نداریم و به پوچ‌بودن‌شان رأی می‌دهید؟ وقتی می‌گویم «شناور» یعنی دارم از اقتضای طبع جوانی می‌گویم. چرا باید جوان را در اوج قوت قوای چندگانه‌ی درونی‌اش، مثل یک مسیح ع پارسای پارسا بخواهید؟ این توقع‌بردن از جوان، بسی نادرست است و بسا او را به تکلف به جای تکلیف و حقوق وادارکردن. مگر شما و من در گذر جوانی، فقط سجاده و تسبیح و و قدقامت به قبله داشتیم!؟ جوان امروز به نظر من اگر سکوت کرده است از عاقبت کشور می‌هراسد و تا حد بالایی شرائط و محدودیت‌ها و فشار بر کشورها بر آن را می‌سنجد و نسنجیده نمی‌خواهد به این سو و آن سو مایل شود. اگر منظور از جوان نزد شما آنانی‌اند که همواره در دسته‌ی بزه و لُمپن قرار دارند، اصلاً تلاش برای بیرون‌آوردن آنان از منجلاب، کار کارشناس خبره است، نه هیچ آخوند ناآشنا به قواعد روان‌شناسی و رفتارشناسی. با سپاس از گفت‌وشنودی که فراهم کردید.
 
جناب آقای قربانی سلام و وقت به خیر
خواستم حتی به یکی از ۱۰ بندت خدشه‌ای بزنم، دیدم نه فقط خش‌دار نیست که خدشه‌پذیر هم. بند ۶ و ۷ آنچنان اوجی داشت که همه‌ی بندها را در خود جمع دارد. به شترمرغ فقط دو امتیاز فوق‌العاده بدهم: ولی تخم می‌گذارد و گوشت هم نیز. و آخر این‌که چقدر هم پاسخ‌تان ربط داشت. سپاس.
 
جناب آقاصدرالدین سلام
ناپختگی این سخن آقای محمد مجتهد شبستری این است به خود حق می‌دهد فهم خود از دین را، فهم قطعی و بدون خدشه معرفی کند حال آن‌که خود اهل تز قرائت‌های مختلف از دین است. و از سوی دیگر از پرونده‌ی قطور مکتب اسلام، متوجه نیست که بخش وسیعی از آن را دارد به دور می‌افکند. این‌که بگویند دین نباید از سیاست بگوید، یعنی ساکت‌کردن دین در جاهایی که دین حرف اساسی با انسان و جهان دارد. یعنی رجحان فهم خود بر خدا. با تشکر از مشارکت خوب و مفیدت در مباحثه‌ها و میان‌بحث‌ها.
 
من به یاد دارم حجت‌الاسلام احمد مروی -تولیت کنونی حرم رضوی- پس از دراختیارگرفتن این پست، همگان را منع کردند که برای وی عنوان «آیت‌الله» به‌کار بگیرند.
پاسخ ابراهیم طالبی دارابی دامنه:
 
اول یک مزاح با فامیلم آقامرتضی بکنم بعد بیام یکی‌یکی پایین، اگر پاسخی نیاز بود به پست‌های دوستان بدهم:
سلام. هنر تمثیلت خوب است. اما لزوماً همه این‌گونه باشند که عناوین و القاب را برای کار و پول بخواهند یا سوارشدن بر مردم، نیست. راستی لابد مال تو دیدن دارد؛ چه کنار آینه چه پشت گلگیر، آنقدر غِبی توی جاده‌ی افتَر و آب‌سرد و لِمراسک هم دیده نمی‌شوی؟ نکند وِرد جن همراه داری؟!
 
متشکرم. قبول هم دارم. آیا به اصل کهولت هم راجع است این؟ یعنی در اثر حرکت، انسان و اشیاء و سیستم به کهنگی می‌رسند. مثل داغ و سرد شدن آب. منظورم آنجایی‌ست که فرمودی درین پویایی چیزهایی هم از کف می‌رود.
 
سلام دوباره استاد قلی‌تبار
خرسندم که پاسخ بنده را مورد توجه قرار داده و در ادامه‌ی آن جواب‌هایی منسجم و مهم مرقوم نموده‌اید. که اگر بخواهم روی هر کدام تصدیق بزنم، مجال از شما ستانده می‌شود. پس بگذارید از آن فراز فراخی، بازگو کنم که وسعت دید بنده را به زیر تأثیر برده‌، همان شرح شما بر ربّ زدنی... . این‌که این آیه را نه به انباشت دانش، بلکه به زیادت و فضیلت هویت و شاکله‌ی وجودی هر فرد دانسته‌اید، دری تازه به رویم گشوده شد. بلی، راست هم هست، علم زیاد شود که چه شود، اگر دانش فرد را تغییر ندهد و به صلاح و فلاح هدایت نکند، چه سود؟! پس، بی‌جهت نبود پروردگار متعال این دعا را به زبان و قلب پیامبر اکرم ص انداخته. گرچه دعای رایج قنوت کثیری از نمازگزاران هم شده، اما این روی این عبارت وحیانی بر من غافل، پنهان بود. در سایر فراز هم، سخن شما برای حقیر جاذب است که دوست می‌دارم چالش کنم، اما همان بِه که بگویم بهره بردم. درود وافر.
 
درود دوباره. هنگامی که می‌بینم نوشته‌‌ی‌تان به زیور مثال ملموس و گریبانگیر آراسته شده، لذت فهم بر من افزوده می‌شود. نقطه‌ی جوش این‌که فرمودید: برونداد بدفرمی اخلاقی هم دیر بروز و ظهور دارد، و هم بابت این دیرهنگامی چاره‌ی کار از دست می‌پرد. من با شما موافقم در جاهایی این قصور و تقصیر دیده شده و می‌شود. عالی بود از نظر من.
 
مَردی آقامرتضی در «لامرد».
بیابان‌نوردی را دوست می‌دارم، باری مرا هم به همراهت ببر.
من‌که گفتم هنر تمثیلت خوب و جالب است. آقاهادی و آقامیثم که ذکر کردی و نیز علاوه برین دو، همه‌ی خواهرزادگان و برادرزادگانم در قلبم بیتوته دارند و لمس وجودم هستند. درود. مواظب خودتان باشین. شماها نچرخین، چرخ مملکت نمی‌چرخد.
 
سلام
می‌دانم مباحثی این‌چنینی بر بالای سر سید علی‌اصغر پرواز دارد و همای آن دنبال دوشی برای نشستن می‌گردد. جناب آقای جلیل قربانی که همآره بر سرِ منِ شاگردش، چتر محبت می‌گسترد تا زیر بوران و کوران گردنه‌های خطیر - البته منهای دره‌های خطیرکوه- خیس نشده و گیر نکنیم. متشکرم که به روح تو آشتی و آشنایی داشت که نمی‌دانم قلمرو قیصر یا قلمرو روح؟!
 
به احسَن وجه بردی‌ام به دشتِ ضحک.
نهراس از ضحک! همان بسط خنده است.
 
بله درسته. نکته‌ی بلیغ‌تر استاد قلی‌تبار این بوده که برای درمان درد، تسویف جایز نیست، یعنی به فردا موکول کردن، گرچه خداوند با «سَ» «سوفَ» برخی از وعده و وعید را به روزگاری نامعلوم در آینده موکول کرد. بله بنده هم مانند شما، بهره می‌برم از قلم توانا و متفکرانه‌ی ایشان. هر دو سلامت باشین و سال‌های سال زنده و برازنده و ارزنده.
 
با نظرتان موافقم.
در هر کاری افراط و تفریط -و به پارسی شیرین ما، تُند و کُند- بازخوردش ۱۰۰٪ منفی است. آیا عبرت می‌آموزند یا نه، بستگی به عقلانیت دارد؛ متاعی غریب!
 
جناب استاد حجت‌الاسلام باقریان
با تقدیم سلام و احترام
۱. در مسئله‌ی «خلقت هفت آسمان» اینک اَجرام جدیدی که به مدد فناوری مدرن کشف می‌شود، آیا در ذیل هفت است یا فراتر می‌رود؟ به عبارتی نکند منظور از مسخرکردن انسان، کشف فراآسمان است؟
 
۲. ضمن این‌که این بحث را روشمند پیش بردید، اما جایی به لغزش کلامی افتادید، لابد می‌پرسید کجا؟ آنجا که خانم وسمقی را قائل و باورمند به وجود «کتاب‌های فرستاده شده از سوی خدا از جمله قرآن» نمی‌دانید و حتی حکم دادید: «اصلا قبول ندارد که از جانب خدا باشد». چرا قید اصلاً را مطرح کردید؟ آیا نباید احتمال بدهید که شاید قبول داشته باشد؟ هر چند جامعه این برداشت را از او ندارد که قرآن را به عنوان فرستاده‌ی خدا قبول ندارد. به نظرم از نقد دور افتادید درین فراز.
 
۳. در مورد برداشت خانم وسمقی از «وحدتِ وجود» به اتحاد «آفرینش و آفریدگار» نکات پرشوری رقم زدید که بر من مفید افتاد. درود.

 

.


۲۳ دی ۱۴۰۰

ایرانی‌ها، پشه‌ها و یهودیان

در کتاب «بازجویی از صدام» نوشته‌ی جان نیکسون افسر ارشد سازمان «سیا» -که خرداد ۱۳۹۸ آن را معرفی کرده‌بودم- یک عبارتی از صدام است که به نظرم به بحث‌های منطقه‌ای ما کمک می‌کند. جان نیکسون در «تخلیه‌ی اطلاعاتی» از صدام حسین در قالب بازجویی به نکته‌ای پی می‌برَد که سعی می‌کنم عصاره‌ی از آن را بنویسم. صدام اعتقاد داشت «هر تلاشی برای واردکردن مذهب به حکومت و سیاست، موجب خواری مذهب شده و سیاست را تباه می‌کند و حزب بعث این اصل را پیشه‌ی خود کرد» (ر.ک: ص ۱۱۹) ازین‌رو صدام به جای مذهبف از نظام امتیازدهی بهره گرفت و خودرو و پول و... در اختیار شیوخ قبایل سنّی می‌گذاشت تا وفاداری‌شان را حفظ کند. (ص ۱۲۰) و اساساً صدام نگاهش به ملت عراق این بود: دشوار بتوان مردم عراق را شناخت؛ آنان مثل آب‌وهوا نامعلوم‌اند. (ص ۱۳۸)

منظور؟ منظور من این است که او ریشه‌ای ضدایرانی و ضدیهود داشت. اغلب علت را این می‌گویند چون در خانه‌ی دایی‌اش خیرالله طلفاح  بزرگ شد که به‌شدت عمتقد بود: «ایرانی‌ها، پشه‌ها و یهودیان: سه موجودی که پروردگار نباید خلق می‌کرد». از سوی دیگر تز سیاست منهای مذهب، فقط از ناحیه‌ی برخی از علما و روشنفکران پیگیری نمی‌شود، دیکتاتورهای حوزه‌ی مسلمین هم ازین تز نه فقط استقبال کرده که تأمین‌کننده‌ی اهدافشان می‌دانند. چیزی شبیه راهبرد «سد نفوذ» آمریکا که طبق طرح «جورج کنان» سعی داشت کمونیست شوروی را به خاورمیانه راه ندهد.
۲۳ دی ۱۴۰۰ / ابراهیم طالبی دارابی دامنه

ابراهیم طالبی دارابی دامنه:
جناب مهندس آقا سیدباقر
عرض سلام و صبح به خیر. اول یک مورد اشکال را در متن شما از دید خودم یادآوری کنم. که طراح و متفکر تأسیس دانشگاه تهران نه آن کسی‌ست که گفتید بلکه مرحوم «دکتر اسماعیل‌خان سنگ» نماینده‌ی ساری در مجلس ششم شورای ملی بود. این بود که درایت داشت که در سال ۱۳۰۵ به سید محمد تدین وزیر معارف پیشنهاد احداث «اونیورسیته در ایران» را بدهد و بنای مدرن ایجاد کند. و اما حالا پس از یادآوری بالا، بگویم که در بخش بعد از انقلاب، مطلب را حرفه‌ای پیش بردید. بهره بردم، بی‌تردید. خوشحالم بر موضوعات، بدین‌گونه مسلط، مطلع‌اید و به‌خوبی وارد بحث ۱۵۹ شده‌، و از پس آن برآمده‌اید و به تعبیر برادر قلی‌تبار «مقدمه‌ی خوبی» برای این مبحث محسوب می‌شود. درود.
 
جناب گروسی عرض ادب و ارادت و سلام
بسیار هم خوشایند. و مایه‌ی شعَف من. ممنونم برادرم. درینجا خواستم از فضیلتی فراموش‌شده بگویم که هر گاه به این دوست دیرینم آقای گروسی فکر می‌کنم یک خصلت از خصال نیکویش بیش ازهمه به یادم می‌آید که وی چونان اَخگر فروزان بود که وقتی گردش حلقه می‌زدی، هر افسرده‌ای را افروخته می‌کرد؛ از بس به اعصاب نمی‌رفت، گویی فکر می‌کردم اصلاً عصب در بدن ندارد ! که عصبانی‌اش سازد. تماماً انبساط و تبسم و خندان.
 
انتقادت وارد است؛ بلی آن هم نارواست؛ البته بیشتر دور‌وبری‌هایند که این عناوین را برای آیت‌الله‌ها و مجتهدین محترم خلق می‌کنند، و الّا فروتنی بسیاری‌شان، زبانزد عام و خاص است و به‌کلی ازین بازی بری‌اند. مرجع‌شدن برای خود روال دارد و این رویه را باید از اعاظم پیشین حوزه باید تعلیم گرفت که اکراه داشتند به استقبال مرجع‌شدن بروند. مثلاً امام خمینی به‌شدت پرهیز می‌کردند بعد از فوت آیت‌الله‌العظمی بروجردی کسی حرف از مرجعیت ایشان بزند و یا برای نمازگزاردن پیش بیفتد تا کسی خیال نکند گرایشی به این جایگاه دارند و حتی تا سال‌ها حاضر به چاپ رساله و توزیع آن نشدند. بگذرم.
 
جناب رکاوندی با سلام و احترام
دأب آسیب‌شناسانه‌ی شما در حذَردادن از خرافه‌ها، مأجور؛ اما درین ابواب که به باورهای مردم برمی‌گردد، نظر بنده این است که باید با مقداری بالا از حزم و احتیاط، دست به استخدام واژگان زد تا ذرّه‌ای احتمال نرود که پایه‌های مذهبی حتی یک نفر، سست و لرزان و عاقبت ویران شود؛ حتی این احتمال بعید نیست که روزی ممکن است خودِ شما ازین نظری که الان آن را به‌قطعیت می‌گویید، برگردید. اما پیداکردن آن افرادی که با حرف و سخن شما نسبت به اعتقادات مذهبی سست شدند، تا رأی‌شان را دوباره اصلاح کنید، محال است. آنگاه است که جبران خسران ناممکن می‌شود. مورد دیگر این‌که چرا باید مزار بزرگان دین گسترده نباشد و آسایش زائر تمهید نشود؟ چه اشکالی دارد؟ جلال و شکوه حرم‌ها برای احترام به زوار است. بی‌درنگ امامان ع و پیامبران ع از زائرین خشنودند، نه از زر و زیور. اما کیست نداند که زیور و اجلال به پاس زائر است. اما مورد سوم این‌که تا جایی که بنده می‌داند همان فقیر و مستمندی که شما برای آنان دل می‌سوزانی و مدعی هستید اگر امام رضا ع بودند پول ساخت‌وساز  و مُطلاسازی را بین فقرا می‌بردند تقسیم می‌کردند، پول‌های قلّک‌شان و حتی عایدات  فروش فرآورده‌های دام‌شان را هدیه‌ی امام رضا ع می‌کنند تا دنیای خود را پالوده‌تر از من و شما نگاه دارند و غم بی‌چیزی و نداری را هم نمی‌خورند. لطفاَ به عنوان کسی که ردای نبوی حوزه بر تن کرده‌ای و لابد می بینی در اسواق و اطراف و اکناف، قابل احترام مردم متدینی، در انذار خلق دقت بیشتری به خرج دهید و ادبیات آرام‌تری برگزیند. من از سر صدق و تذکار گفتم. پوزش.
 
جناب آقای قربانی سلام و صبح به خیر
روزی در حلقه‌ی درس علامه طباطبایی -که از تعداد انگشتان دست نمی‌گذشت- تعدادی غایب بودند، اما علامه دید آیت‌الله مطهری حاضر است، گفت همین‌که آقای مطهری حضور دارند، مطالبم هدر نمی‌رود. حالا حکایت اون حلقه‌ی تصادفی آن شب است که شما حضور یافتتد و همین حس دمیده می‌شود که وقتی شما در جمعی باشی، کلیدواژه‌ها صید می‌شود. نظرم اشاره‌ای بود به نقل قول «خیرخواه مطلق».
 
به قسمت دوم پاسخ شما به پرسش استاد قلی‌تبار هم، ازین‌نظر ورود کردم که گفته باشم با مفاد آسیب‌شناسی آن موافقم؛ البته با درج یک جمله: هراس حکومت از دانشگاه از دو عامل نشئت می‌گیرد: یکی قوی جنبشی‌بودن دانشگاه. دیگری نفوذ براندازان در دانشگاه. براندازان بهترین محیط و مهمترین قشر را دانشگاه و دانشجو انتخاب کردند.
 
به نقش روشنفکران بزرگ آن زمان که ابتدا به حکومت شاه دست‌نشانده اعتماد کردند، باید دقت شود؛ اصل قضیه از آنجا آبشخور دارد و فکر بکر روشنفکران بود که بعداً با تثبیت قدرت و بی‌نیازی به حضور مؤثر آنان، بی‌رحمانه تبعید شده و به قتل رسیدند و از دور حکومت به دور انداخته و با بدترین سیاست خصمانه تارومار شدند. بگذرم، این بحث، بحثی جداست. از سمت من تمام.
 
سلام مجدد جناب رکاوندی
پس از مقدمات و استنادات و اشتشهاداتی که بیان فرمودید، استنتاج کردید که «اسلام متعدد موجود اسلام عالمان اسلامی است». باید بگویم برداشت شما نادرست است، زیرا عالمان دین تمام کوشش‌های خود را صرف معرفی دین از روی قرآن و روایت کردند و جواز این کارشان را از حکمی که امام زمان عج توقیع (=فرمان) کردند، گرفتند و لذا این فقیهان پارسا و فروتن از خود بدعتی باقی نگذاشتند که دستاویزی شود که مثلاً شمای درس‌آموخته‌ی حوزه‌ی علمیه، این جمله‌ی شاذّ را تولید کنید. البته اجتهادات شما در جای خود برای شما محفوظ اما سهم نقد ما هم محفوظ.
 
درسته. نکات مهمی بود و حاصل مطالعه‌ات. بنده نظرم را بگویم: نظریه، از طریق اثبات فرضیه یا فرضیه‌ها با الگوی روش تحقیق با ایجاد سؤال اصلی و سؤالات فرعی حاصل می‌شود. یعنی اثبات فرض‌هایی که پژوهشگر آن را آفریده از طریق نفی و ابطال فرضیه‌های رقیب و به نیز به اصطلاح علمی «پوچ». جواب محقق به سؤال اصلی تحقیق، می‌شود فصل اول کتاب. و جواب به سایر سؤالات فرعی، فصل‌های دوم تا پنجم (یا کمتر و بیشتر) را می‌سازد. اگر نظریه مورد پذیرش جهانی و عمومی قرار گیرد و تثبیت شود، و رنگ قانون علمی به خود بگیرد آن‌وقت «پارادایم» نام دارد. ببخشید زیاد رفتم توی رگ متدولوژی.
 
استاد سیدکمال‌‌الدین عمادی
با عرض سلام و عرض ادب و ارادت. لطایفی درین قسمت، مستتر و جانمایی‌شده و نهان است که فقط با تجمع حواس و تمرکز ذهن درکش ممکن است. نمی‌خواهم دست به مقایسه بزنم، فقط برای تقریب ذهنی خوانندگان این را مطرح می‌کنم که در ساواک، سرپرست بخش‌های سیستم با نام ایام هفته کدگذاری می‌شد. مثلاً سند یا گزارش اول باید می‌رفت پیش آقای شنبه، بعد شنبه که بررسی و امضا کرد می‌داد به آقای یکشنبه، و به‌همین‌ترتیب تا برسد به فردی که آقای جمعه بود. که اینک گویا به جای ایام هفته، اعداد شده، مثلاً ۵۶۰۰، یا ۹۰۰ ، بگذرم. خواستم بگویم نامیدن نام به اسامی هفته مسبوق به تاریخ معاصر هم هست. ممنونم که ما را پی و جست‌وجوی خضر فرخ‌پی می‌برید. درود وافر.
 
جناب آقاصدرالدین سلام
مقدمه‌ات نکته داشت. سعی خوبی کردید که ابعاد مثبت و منفی را همزمان بررسی نمودید. مثال مسئله‌ی نظارت که نمره‌ی رد از قلمت گرفت و یا گستره‌ی معنویت که مورد تأییدت است. خواستم تشکر کنم، البته لابد استاد قلی‌تبار پاسخ‌های ذیل بحث ۱۵۹ را خواهند دید، و خواهند پاسخ داد. من همین نظارت را که شما فرمودید باید عرض کنم نظارت ازقضا وجود دارد، خیلی هم زیاد، این‌همه نهادهای نُظار و آن‌همه حراست در همه‌جا. اما سیستمِ «پس‌ازنظارت» می‌لنگد و فشل است، زیرا اراده‌ی فائقه‌ای برای دفع افسد و فاسد و عامل و معمول وجود ندارد. با تشکر از مشارکت شما در بحث سنجاق‌شده و سایر میان‌بحث‌ها.
 
نه، نبستم. گفتم چون بحث، روی بحث تلنبار نشود، از سمت من تمام، اما شما و هر عضوی به‌یقین آن را گشوده بدانید. اساساً دروازه‌ی هیچ بحثی درین تالار، مسدود و تمام‌شده اعلان نمی‌شود. به‌هرحال هر بحثی در صحن باید حد متعارفی از مباحثه داشته باشد. اینک اگر با جمله‌ی من، برداشت این‌گونه شده، بنده معذرت می‌خواهم. شما هر نکته و نظریه و نظر داشته باشید، با کمال اشتیاق دنبال می‌کنم؛ تازه باید تشکر داشته باشم که صحن با تلاش مؤثرتان، رونق دارد و تولید فکر می‌شود. درود. بله، درست اشاره کردید و خود وی که بر همه غضب می‌گرفت، مغضوب شد و به موریس روانه. درست فرمودید و به‌جا.
 
بله، اول یک نکته‌ی لغوی بگویم چون شما شکیبا را نوشتید و بر سرِ من حقیر دست لطف کشیدند. لغت بردباری را از آن‌رو بردباری گفته‌اند زیرا در معنای لفظی، بار سنگین را با خود می‌برَد. یعنی بردبار کسی‌ست که بار را با خود می‌برد و تحمل می‌کند. امابعد؛ خوب آن نکته‌ی بنده را درین فراز، تئوری‌پردازی کرده‌‌اید و چه هم جالب هم جانمایی شده. آری، همچنان معتقدم قصد نظام جمهوری اسلامی اسلامیزه‌کردن نبود، اساساً ناممکن و محال است. زیرا در آن صورت باید قانون اساسی می‌نوشتند کار شورای نگهبان تطبیق قوانین با شرع، نه مغایرت با شریعت. 
 
اما ایراد بر جناب شبستری بار است، چراکه وی در دین و خصوصاً در دین خاتم ص چیزی به اسم سیاسیات نمی‌بیند؟ کار به سایر قرائت‌های آقای مجتهد ندارم که ازقضا از مسائل دینی بردداشت‌های مدرن و مطابق هم دارد، خودم پای سخنرانی‌هایش رفتم و لای کتاب‌هایش سال‌ها فحص کردم. اما او در جرگه‌ی سیاسی، لنگ می‌زند. یک سؤال خیلی ساده، در عصر پیش از ظهور، در خِطّه‌ی مسلمین و یا محدودتر از خطه، جغرافیای یک سرزمین شیعی، قدرت و قوت اسلام کجاست؟ دست کیست؟ آیا تا ظهور، این بخش مهم اسلام خالی‌ست و در دست دشمن باقی‌ست؟ دست هیچ کی نیست؟ اگر چنین است پس انجمن حجتیه راست می‌گفت که؟! اسلام می‌گوید ای مسلمان! به امور مسلم اهتمام کن، وگرنه مسلم نیستی. می‌گوید قوای خود را مهیا کنید ولو با اسب در آن زمان؟ اگر نکنید از شما چیزی باقی نمی‌گذارند. همین دو اصل به ظاهر ساده، آیا نشان نمی‌دهد عالم دین، دانشمند مسلمان و انسان اهل خرد، باید به فرمان خدا توجه کند؟! گفتم ایشان مرض ندارد، اما قصد پاکش هم ساده و نادرست است. اساساً سیاسیات در درون دین آمیخته است، جداکردن آن یعنی حذف بخشی مهم از دین به دست دیندار.
 
حالا جای یک شوخی خالی: علامه حسن حسن‌زاده در یک قصار خودانتقادی می‌گفت: خفاش را شب پرواز بود، حسن را نبود. حالا من باید بگویم: خفاس را شب خواب بود، سید علی‌اصغر را نبود. وقتی تو بیداری، من خوابم، حالا که من بیدارم، تو در خوابِ خواب.

علیک السلام. بردی‌ام به خاطره‌ای آقای قربانی! بگم؟ در جاده‌ی فیروزکوه بین سیدآباد و تونل‌های امین‌آباد، بالای تپه کنار جاده، یک تک‌درخت کاجی‌ست کهنسال که تابستان در تموز گرما و زمستان در بوران برف، دیدنش بسی حال می‌دهد و نشاط. روزی راندم به سمتش و رفتم زیر سایه‌اش، ۱۰۰ متری جاده است. دیدم آنقدر دخیل بستند به تنه و صدر و ساقه‌اش، که دیگر جای هیچ جِل‌بستن نیست. نام زنده‌یاد یوسف رزاقی را آویز کردم به چله‌اش و آمدم. این کاج رو هر چه دخیل بستند از شرم و آزرم اما نخشکید. ریشه‌اش این‌جور که معلومه ناسوتی! نیست.

 

به قول علما، اِشعار بدارم که مفهوم «براندازی» یک مفهوم عام است. در طاغوت هم، مبارزین با شاه، برانداز بودند. بنابراین منظورم ازین لغت، صفتی مثلا منفی مطلق برای جریان‌ها نبود، اسم برای مسائل تاریخی بود. مثل واژه‌ی توبه که ذووجوه است، حتی خدا هم تواب است. یا فتنه، که این واژه در جاهایی حتی مهم و درخور توجه است، چون‌، چندپهلوست. درود و تشکر.
 
استاد باقریان سلام
مخطئه‌بودن بودن شیعه و مصوبه‌بودن عامه را بجا وارد یحث کردید.
 
معارف تشیع:
علیک السلام 
تشکر 
البته همه فقیهان اسلام قابل خطا و اشتباه هستند 
ولی علای شیعه به ان اعتقاد دارند و میگویند فتوای فقیه ممکن است حکم واقعی خدا نبوده و خطا باشد
در حالی که علمای اهل سنت خود را مصوبه میدانند گرچخ احکام متضاد داشته باشند همه را حکم واقعی خدا میدانند
 
سلام رفیق
در متن من، برای روانشاد یوسف واژه‌ی دخیل ننوشتم، گفتم نامش آویز کردم، فقط یادگاری. منو دخیل به کاج؟! دخیل اگر هم شرائطش رعایت شود فقط در پیشگاه خدا با واسطه‌‌قراردادن اولیای عصمت و خاندان پاکش ع. درود.
 
استاد قلی‌تبار سلام
۱. تمامی جملات پاسخ شما به جواب جناب آقاصدرالدین در بحث ۱۵۹ ارزش خواندن و تعمق‌کردن دارد. اما تعریف شما از مفهوم مهم استقلال سیاسی خیلی جالب بود که فرمودید: «استقلال یعنی عدم انقیاد به بیگانه (نه لزوماً عدم ارتباط و وابستگی معقول) ۲. در مورد «شکاف طبقاتی»، عواملی را که جناب صدرالدین آفاقی مطرح کردند، درست می‌دانم و اما وسعت‌بخشیدن این پدیده در بیان شما را هم قبول دارم، یعنی این جمله‌ی‌تان: «محصول مداخلۀ متغیرهای متعدد و اجرای سیاست‌های کلان و نیز ساختار نظام است.» از بحث هر چهار بزرگوارتان در بحث ۱۵۹ تا اینجا به عنوان یک عضو شرکت‌جسته درین مبحث سنجاق‌شده در پیشخوان مدرسه، لذت بردم. یعنی جنابان به ترتیب زمان پاسخ: دکتر قربانی، مهندس آقا سیدباقر، سرپرستار صدرالدین، و مجموعه‌جواب‌های شما به پاسخ بنده و بقیه.
 
از نظر مدیر چیزی خاص و خلاف روال و قاعده‌ای رخ نداد،
مباحثه‌ی دوستانه رنگ جدیت به خود گرفت و این نشان تعارفی‌نبودن بحث است، و دفاع از دلیل و احتجاج. من از هر دو گرامی -استاد قلی‌تبار و مهندس آقا سیدباقر- متشکرم.
 
استاد حجت‌الاسلام باقریان سلام و احترام
۱. با پاسخ شما در ص ۷۱ به خانم صدیقه وسمقی موافقم. چرا؟ چون همان‌طور که خدا در زمان معین ختم نبوت کرد، همو آغاز نبوت را هم از هر کجا که خواست شروع کرد، نه لزوماً باید از بَدو، پیامبر می‌فرستاد، تکلیف بر خدا که نمی‌شود کرد. استدلالش هم پایه ندارد. ۲. آنجا هم که گفت «اندیشه‌های الهی همه زمینی‌اند» حرف پرت زده است، پس اخبار وحیانی و غیب چه می‌شود؟ ۳. پاسخ‌تان به این ادعای خانم وسمقی که گفت «پیامبری مسیری است از انسان تا خدا و نه از خدا تا انسان» قانع‌کننده است. از نظر من در این فراز، وی از اَسفار اربعه‌ی ملاصدرا بی‌خبر یا بیگانه است. باز نیز ممنونم که نقد را دقیق‌تر پیش راندید و بنده پرباربودن مبحث‌تان را لمس نمودم.

 

جمعه ۲۴ دی ۱۴۰۰

چرا حضور این‌همه روحانی در قم؟!

به نام خدا. سلام. آیت‌الله جعفر سبحانی در اجلاسیه‌ی روز ۲۳ دی ۱۴۰۰ جامعه‌ی مدرسین حوزه‌ی علمیه‌ی قم و علمای بلاد، در پژوهشگاه علوم و معارف قرآن علامه طباطبایی گفت: «ما نباید محصّل مادام‌العمر در حوزه داشته باشیم که این روش صحیح نیست. کسانی که شایستگی دارند، زمینه مهاجرت آنها را باید فراهم کرد و اگر تمام شهرستان‌ها را باید تحت پوشش قرار دهیم باید به آیه‌‌ی نَفْر توجه کنیم.»

اشاره‌ی آقای سبحانی به آیه‌ی ۱۲۲ توبه است که برگردان فارسی آن این است: «چرا از هر گروهی دسته‌ای به سفر نروند تا دانش دین خویش را بیاموزند و چون بازگشتند مردم خود را هشدار دهند، باشد که از زشتکاری حذر کنند»

منظور؟ منظور من این است که درین‌باره، بارها از سوی هر یک از ما سخن گفته شد. چند دهه پیش شهید مطهری گفته بود بدین مضمون که ۵ سال درس‌خواندن در حوزه کفایت می‌کند و طلبه‌ها پس از آن به شهرها و روستاها برگردند. بنده نیز، به‌جد ازین تز دفاع می‌کنم که روحانیان با این حجم از تراکم، نباید در قم باقی بمانند. آنان نیاز است آموخته‌های خود در دین را تبدیل به آموزه کنند و به جامعه آگاهی و خوراک معنوی برسانند. ملت دیندار، معلمان دین‌شناس هم نیاز دارد؛ نه فقط در ماه محزون محرّم و مبارک رمضان، در تمام فصول سال. واقعاً آیا صلاح است که ده‌ها هزار روحانی در قم مقیم شوند با آن‌که از قصبات و بلاد ایران برای آموختن فن دین‌شناسی و متخلق به اخلاق الهی‌شدن آمدند تا مردم را به دین آشنا و عامل کنند و از ایمان و اخلاق پاسداری کرده و بر تقویت فهم دینی تلاش ورزند؟ پس عمل به آیه‌ی نَفْر چه می‌شود؟ مثل این می‌مانَد که یکی وارد دانشگاه شود و تا عمر در آن بچرخد. ناگفته نگذارم خیلِ فراوانی ازین طلاب و روحانیون دست به هجرت زده‌اند و معین معنوی مردم شده‌اند. اما همچنان قم محل انبوهی از روحانیون شده‌است و حاضر نیستند به جامعه بازگردند. حتی پای درس هم نمی‌روند، ولی همچنان قم را ترک نمی‌کنند. بسا همین نابسامانی در حوزه عامل آسیب و آفات شده باشد که به جای انذار، در شهری چون قم بارانداز کرده‌اند. ستودنی است کار طلابی که به جامعه و دانشگاه و کارگاه بازگشتند و نیز آنانی بر اساس طرح هجرت تبلیغی سختی و سنگینی بارِ چندین‌بار هجرت پی‌در‌پی به اقصی‌نقاط را به دوش کشیده و به میان مردم می‌روند و خود و مخاطبین خود را به خوبی‌ها و خیر و فلاح‌ها فرامی‌خوانند.
جمعه ۲۴ دی ۱۴۰۰ / ابراهیم طالبی دارابی دامنه

متن آیه: «فَلولا نفرَ مِن کل فرقَةٍ مِنهُم طائفةٌ لِیتفقَّهوا فی الدِینِ ولیُنذروا قَومَهم اذا رجعوا الیهِم لعلَهُمْ یحذرون...»

 

پاسخ:
شب شعر شد؟ جناب قربانی؟ سلام
از همان ه. الف. سایه. هوشنگ ابتهاج:
 
رنج دیرینه انسان به مداوا نرسید
علت آن است که بیمار و طبیب انسان نیست
تند است. نیست؟
 
غمباره بوده، و درعین‌حال، اوج بلوغ معنوی. این بوده که امام از جبهه با همه‌ی خسارت‌هایش، به دانشگاه و نعمت یاد کرده. واقعاً استاد قلی‌تبار کدام عرصه می‌توانست یک جوان را به این‌همه عرفان عملی قرین کند. عالی بود. روحش همآره در اعلاعلیین و فردوس بَرین. آفرین، یاد شعر مرحوم مردانی افتادم. بگذرم.
 
از آن همیاران صدام، سینه‌دریدن بعید نبود و ازین همیاران امام سینه‌سپرکردن. ما را درین شب جمعه به‌واقع به خانِ (خوان نادرست است) نغمه‌های طنین‌اندازتان میهمان نموده‌اید استاد. روح سیف‌الله شیعه‌زاده در جنت مأواء. درود آقا.
 
وقتی به این بیت زیر رسیدم، دیدم تمام سخن در همین دو مصرع جمع است:
 
از پا حسین افتاد و ما برپای بودیم 
زینب اسیری رفت و ما بر جای بودیم
 
سلام و شب‌تان به خیر.
آن بخش نوشته که ابوالخیر آورد در راه نمازجمعه «شیخ ابوالقاسم خرقانی را دید» که به پدرش گفت «که ما از دنیا نمی‌توانستیم رفت زیرا که ولایت را خالی دیدیم» منظور تأکید بر وجود «قطب» و «ولی» است که با دیدن ابوسعید، خاطر خرقانی از مردن و رفتن جمع شد. پربار نوشته شد.


پاسخ:

بر شما هم جناب سید مجتبی هاشمی رکاوندی سلام و ثنا
بسیارخوب! چرا دور رویم؟! می‌رویم همین مدینه‌النبی؛ مگر این سو، شکوه و جلالت مسجدالنبی و قبرش چه زیانی دارد که بقیع و قبور چهار امام ع و قبر پنهان حضرت زهرا س در جوارش، خاکروبه مانده و دل زائر و جسم او را زار‌و‌نزار می‌سازد. کدام به طبع بشر نزدیک‌تر است؟ خاکروبه؟ یا آن بنای شکوهیه؟ چرا دورتر رویم؟ می‌رویم روی داستان اصحاب کهف. مگر مردم وقتی رفتند غار را دیده و از راز آنان سردرآوردند دو دسته نشدند که برخی گفتند دور جسدشان دیوار و گِل می‌گیریم و تمام و ختم کلام! اما مردم مؤمن گفتند نه، نه، ما مسجدی کنارش بنا می‌کنیم که یادشان زنده باشد تا ابد. و خدا جانب اینان را گرفت. به قول مرحوم علامه «مسجد در عرف قرآن محلى را گویند که براى ذکر خدا و سجده براى او مهیا شده است، و قرآن بُتکده و یا سایر معابد را مسجد نخوانده، همچنان که خداوند در سوره‌ی حج، مسجد را در مقابل صومعه و بیع و صلوات قرار داده و فرموده: و مساجد یذکر فیها اسم اللّه»

حالا شما سید محترم، نکند خَرق عادت و دریدن و شکافتن دوست دارید! مقام امامان -علیهم السلام- معلوم است که از مرتبه‌ی اصحاب کهف بالاتر است. تازه؛ ساختن بنا بر روی قبور آن ذَوات مقدسه -علیهم السلام- مساوق توحید است، نه شرک، برای تقرب است، نه تقلب. و آیه‌ی «وسیله» در ۳۵ مائده جواز همین تقرب‌هاست: ای اهل ایمان، از خدا بترسید و به سوی او وسیله جویید.

امابعد جناب رکاوندی اسلام من آن اسلامی نیست که نگذارد من جُنب نخورم. طبع خودم را بروز ندهم. چهارچشمی تعقیبم کند که حتی نفس نکشم. خدای من ربّ رحیم است نه ارباب دژخیم. اسلامم اسلامی‌ست که احساسات پاک بشر را تعطیل نمی‌کند و دست وی را در عشق پاک و لطافت باز، باز می‌گذارد. همان‌طور که دین مبین، ساختن مجموعه‌های شکیل و شیک و مدرن فوتبال و آمفی‌تئاتر را منع نمی‌کند زیرا این ابداعات روح بشر را می‌نوازد، بنای مجلل بهشت‌واره و زیبای حرم‌های مطهر را هم ممنوع نمی‌دارد. دین، مانند آن سرَک‌کش فضول نیست که انسان را در همه‌ی طبایع‌اش بپاید و وی را چهارمیخه مثل غول! مُچاله کند. هان‌طور که ملت ایران بنای باشکوه کوروش کبیرِ خداپرستِ مردم‌دوستِ سالم و مسالمت‌جو را این‌گونه تا به حال پاس داشته و قصد تخریب قبرش را (که به روایت علامه همان ذوالقرنین قرآنه) حتی در ذهن هم مرور نداده، همان ملت، حرم رضوی‌اش در  مشهد مقدس را بهشت جان خود و مینوی دلش می‌بیند و وقتی آنجا چند شب و روزی لنگر می‌گیرد، آرامش و رفاه و آسایش را به معنویت و پرستش خدا و احیای توحید پیوند می‌زند و خدا را عابدتر می‌گردد. وگرنه پشت همان امام ع، هارونِ رشید هم دفن است، کی سراغ او را می‌گیرد که روزگاری آنچنان فرمانروایی می‌کرد که ابری که بر بغداد نمی‌بارد ناسزا می‌فرستاد برو، ولی هر کجا بباری مُلک من است.

و آخر هم حرف من درجواب این است وقتی شما همان‌هایی را که به عنوان «عوام احمق» یاد می‌کنی، مرا به‌تمامه به یاد پیامبرم ص می‌اندازی که بارها از سوی اشراف شماتت شد که اطرافیان تو آنقدر عوام‌اند که بوی بُز و میش می‌دهند؛ بینوایان را این‌گونه می‌نواختند. شما بسا به‌خوردن آب، آسانِ آسان مردم را احمقی عوام! ندان که عین جنابتان نمی‌اندیشند و زیاد بلد نیستند سر از سواد دربیاورند؛ آنان به جای سواد، حکمت بلدند که حکمت آن علمی‌ست که آدم را نه فقط دانا، که به مقصد می‌رسانَد؛ همین عوام احمق (البته در نگاه شما) پیرو همان «احمد»ند که عیسای مسیح مبشرش بوده و هرجا اسلام ندای مدد سر داده، جوشن پوشیده و جان، نثار کرده. پوزش از تصدیع به قول شما فضلا. با آرزوی بهترین روزها برای شما.

پیوست: متن آیه و ترجمه‌ی دنباله‌ی آیه‌ی ۲۱ کهف: «قال الذینَ غلَبوا عَلی امرهِمْ لنَتخِذَنَّ علیهِمْ مَسجِداً» امّا کسانى که در آنچه بدان باور داشتند (حقانیت معاد) پیروز شدند، گفتند: ما حتماً بر آنان مسجدى بنا مى کنیم تا یادشان زنده بماند.

درباره آرامگاه ابدی!
جلیل قربانی
 
۱- آیه اول سوره تکاثر، «اَلهیٰکُم التَکاثُر، حتیٰ زُرتُم المَقابِر»، یکی از سرزنش‌های قرآن به اعراب دوران جاهلیت است که برای فخرفروشی به هم، گاهی به قبرستان رفته و تعداد قبرهای قبیله خود را به رخ قبیله دیگر می‌کشیدند.
 
۲- در فیلم نجات سرباز رایان که یکی از بهترین فیلم‌های جنگی تاریخ است، در صحنه پایانی دیدن قبر سربازان کشته‌شده در جنگ، جالب است؛ ردیف بزرگی از قبرهای یکسان با یک تابلوی سفید سنگی عمودی در بالاسر قبر.
 
۳- قبر بزرگان در هیچ دین و مذهبی به اندازه‌ امامان و اخیراً امام‌زادگان شیعه در کشور ما نیست. این کار تقصیر دولت‌ها نبوده و نیست، یک آمادگی ذهنی و قلبی در مردم وجود دارد که کار بزرگ‌نمایی و سند زدن به نام خود را برای دولت‌ها آسان می‌کند.
 
۴- یادتان باشد که در طول تاریخ، ساخت و تزیین آرامگاه امامان شیعه به دست ایرانی‌ها انجام شده است، محمدرضاشاه پهلوی در این مورد دست‌‌و دل‌بازتر بوده و تابلوی یادبود او در مزار امامان نصب شده بود. اگر همین امروز عربستان، اجازه نوسازی قبور امامان شیعه در مدینه را صادر کند، مردم ایران بدون کمک دولت، در کمتر از یک سال، بارگاه‌های باشکوه برای آنان خواهند ساخت.
 
۵- جالب آن است که برای مردم عادی هم رواج آرامگاه‌های خانوادگی و اخیراً سنگ قبرهایی که قیمت آن‌ها به بیش از ۱۰۰ میلیون تومان می‌رسد، در راستای این رفتار است. به درخواست پدرم، قبر پدربزرگم را بعد از نزدیک به ۵۰ سال بازسازی کردیم و در این کار تمام برادران من همکاری و آن را تایید کردند. پدربزرگم در سال ۱۳۵۲ در بیمارستان پهلوی (امام‌خمینی) از دنیا رفت و برای دفن به بهشت‌زهرا برده شد که تازه تاسیس شده بود و مردم را برای دفن مرده در آن‌جا تشویق می‌کردند، اگر پدرم این کار را می‌کرد، پدرش در قطعه یک بهشت‌زهرا دفن می‌شد و امروز هم از محل فروش قبر او صدها میلیون تومان کاسب بود.
 
۶- همین الان می‌دانید که بعد از مرگ ما هم قبرهای باشکوه با سنگ‌های گرانیت و تابلوهای سنگی از تصویر ما ساخته و برای نمایش عمومی از آن پرده‌برداری می‌شود؛ در رقابت با دیگران و بدون توجه به خواستن یا نخواستن ما.
 
این رفتار باید از سوی جامعه‌شناسان تجزیه و تحلیل و برای اصلاح آن، دل‌های و مغزها را آماده کرد.
 
جناب آقای قربانی سلام
ورود خوبی به بحث داشتید، تقریباً به ریشه و رشته و ساقه و شاخه‌ی این قضیه پرداختید. سهم من این است که بگویم به نوشته‌هایی ازین‌دست که با قلمی آرام و روان و به‌نزهت نگاشته و آراسته می‌شود، علاقه دارم. روی همین قرار، دوستدار مکاتباتت هستم. قبل از این‌که ادامه بدهم، بند ۳ شما را اصلاح کنم قبور بزرگانی چون پیامبران ع مدفون در فلسطین، بسیار بزرگتر است که گاه به ۱۷ متر می‌رسد.
 
در ایران توجه به گور، قدمت دارد. پیش از آن‌که اسلام بیاید و شیعه شکل بگیرد، ایرانیان به گور کوروش کبیر چنان سر و رویی دادند که هنوزم هم با همه‌ی با تغییرات و تعمیرات و تبدلات جوی و سماوی، جلال و شکوهش حفظ گردیده است و این جزو لایه‌ی تمدن ماست، لایه‌ی زرین آن. بنابراین آنانی که به‌درستی قبر کوروش را معظم و مزاری برای رجوع و احترام می‌دانند، همزمان نمی‌توانند آرامگاه سایرین ازجمله شریف‌زادگان و امامان و پیامبران ع را به عنوان یک رفتار شرک‌آلود محکوم کنند. همان‌طور که در دیدگاهم آوردم، این‌گونه احساسات چیزی حرامی نیست که دین بخواهد آن را از دل انسان برباید و بیرون بیندازد. اسلام فرهنگ‌هایی را که منافی عقل و عفت نباشد امضاء کرده است. فطرت انسان گرایش به این نوع تعظیم دارد. هیچ حرجی بر آدمی بار نیست که اگر بخواهد احساست خود را بانزاکت زنده و مؤثَر نگه دارد. به نظر بنده شما منصفانه به داوری رفتید. درسته، شناساندن علت مسئله و حتی آفت محتمل در حاشیه. در مجموع قصد مردم از گرایش به چنین رفتاری یا عبادت است در حرم‌ها، و یا علاقه و تکریم و تفرج است و یا زنده‌داشتن نام ناموران، مانند بنای فردوسی، خیام و ... نه خدای ناکرده بطالت و هرزگی و هدردادن دین و عشق و ایمان. با تشکر و احترام.
 
جناب مهندس آقا سیدباقر شفیعی
با سلام و احترام. بر این فکر روشن، منطقی و حتی انتقادی شما افتخار می‌کنم، سخن حقی را به‌درستی افاده و افاضه فرمودی. از جناب‌عالی به خاطر داشتن این نگاه زیبا و عاقلانه و مؤثر، تمجید می‌کنم. و نیز قبول دارم که عده‌ای معدود در حرم‌های امامان ع خارج از حد متعارف، دست به اقداماتی می‌زنند که زیبنده نیست. نیز هرگونه دست‌اندازی برای مردمی که می‌خواهند مزار کوروش کبیر را احترام کنند، کاری ناپسند می‌دانم. خوشبختانه مردم ما همگی حد وسط رفتارها را بلدند و این تعداد که به قول شما رفتار آغشته به خرافه از خود بروز می‌دهند، قلیل‌اند. برای من قابل قبول نیست مردم را از آزادیِ رفتار بانزاکت باز بدارند. خودم هر بار به وجدانم رجوع کردم، هم مرقد مطهر و دلربای رضوی ع رفتم و بهره‌ی درونی بردم و هم سر یادمان‌های هنرمندانه‌ی فردوسی و خیام و عطار و کمال الملک و ... بارها رفتم و کیف کردم و به تاریخ میهنم بالیدم. هم حمام فین قتلگاه امیر کبیر اصلا‌گر دربار را از نزدیک دیدم و هم در کربلا در حرم امام حسین ع در صحن قبله با جست‌وجو و ولع سر قبر امیر کبیر رفتم که البته صدام حسین آن را محو کرده بود. اما خوشبختانه جای قبرش بعدها نشانه‌گذاری شد و معلوم. از بیان نظرات آن دوست بااندیشه متشکرم.
 
ابراهیم طالبی دارابی دامنه:
سلام. اما درین قسمت استاد باقریان هم کوتاه پاسخ دادید و هم محکم. من چندان احتمال نمی‌دادم که خانم وسمقی حرفی چنین خندده‌دار و سست و بی پایه بزند. آنجا که گفت پیامبران «به دنبال جستجوی خدای خویش اعلام نمودند که پیام‌هایی از جانب او برای مردم اوردند». همان‌لحظه در دلم گفتم این نسبت دروغ و کذاب‌بودن به انبیا است، بعد که آمدم فراز پایین‌تر دیدم شما هم این ایراد را به نوشته‌ی وی وارد کردید. خرسندم هوشمندانه قلم می‌زنید. چقدر آدم لذت می‌برد از بحث‌های حساب‌شده با الفاظ و اقامه‌ی دلیل محترمانه. ممنونم.
 
استاد قلی‌تبار سلام
بنده تمام ۲۱ دقیقه پاسخ صوتی‌تان را به جناب صدرالدین گوش فرا دادم. به شیوه‌ی پرآرامش و سکینت در گفتارتان مهر تأیید می‌زنم و چنین رفتار کلامی را منتج می‌دانم. آنجا هم که پرسشی با موضوع معنویت و دین را طرح و به مدیریت مدرسه پیشنهاد کردید، با کمال میل می‌پذیرم و در فرصتی مناسب آن را به پرسشی قابل طرح و بحث در صحن تبدیل خواهم نمود. درود فراوان.
 
استاد قلی‌تبار سلام و ارادت
وقتی از لابه‌لای پست‌های اعضای محترم، نکته‌ای باریک و تابان بر ذهنم نوری بتاباند، نمی‌توانم از آن به‌آسانی عبور کنم و چیزی نگویم، مانند این عبارت قصار‌تان: «زبان مادری، "حال" است "عشق" نه قال و حرف».
 
علی، نوه‌ی ۵ ساله‌ام از ناحیه‌ی مادر، عرب کاظمین است، از سمت پدر -یعنی پسرم- فارس قم و از جانب ما هم، داراب‌کلایی، البته قادر به صحبت به انگلیسی. با این‌همه وقتی ازش می‌پرسیم کدام زبان را بیشتر دوست داری؟ از میان چهار زبان که او را احاطه کرده، فوری می‌گوید داراب‌کلایی. می‌گوییم چرا؟ جواب زیبایی می‌دهد: «آخه با زبان داراب‌کلایی خیلی‌خوب خنده‌ام می‌گیره.» منظورش اینه با لغات داراب‌کلا کیف می‌کنه. خواستم بگویم زبان اول هر کسی همانی‌ست که به آن عشق می‌ورزد، و لذا زبان اول را که اصطلاحاً می‌گویند «مادری» زبان هویت و عشق و حال فرد است. خواستم ژرفای حرف‌تان را با این مثال درون‌خانوادگی ساده، آفتاب داده باشم تا از سایه بیرون بزند. واقعاً چه چیزی جای این چند واژه‌ی مادری می‌نشیند: تیساپِلا. کِلی‌وَچه. سنگاره. دِمتو دِمتو. بِرمه‌گَلی.
 
بنده این واژگان مادری را با هیچ معادلی معامله نمی‌کنم. شاید شگفت‌انگیز باشد تا کنون به مدد جناب دکتر عارف‌زاده از دوستان اندیشمند و حامی سرسخت زبان بوم‌زیست درین مدرسه، بیش از ۳۳۸۹ لغت ناب محل را شناسایی و دارای پرونده کرده و برای آن تعریف فارسی ارائه کرده‌ایم. فقط برای عشق، که شما به‌حق آن را زبان حال خواندید. نه قال. درود به شما که روزنه‌ای گشودید تا بنده هم وسط حرف‌تان بیایم.
 
سلام و شب‌تان به خیر
در آستانه‌ی وفات حضرت ام‌البنین س، که خود معلمی عارف بود، فرصت مناسبی بود تا به این شرح جذاب‌تان گوشِ جان بسِپُرم، جایی هم بودم که صوت را دیگران هم شنیدند. شمرده‌شمرده و راسخ به شعر شیخ اجل پرداختید؛ اندرزی که مو لای درزش نمی‌رود. به نظرم شرح حال خود سعدی هم بود که آن محفل خشک و بی‌روح را ترک گفت و در مدرسه‌ی نظامیه‌ی بغداد به یک طلبه‌ی قهار و آموزگاری ابدی بدل شد که هنوز هم دست غریق‌ها را می‌گیرد. جناب حاج‌آقا قلی‌تبار، بدان درین زمینه‌ها معلم بنده‌اید. و من از معلم همین توقع را می‌برم که این‌چنین پخته گوید و شسته و رُفته. احتشام داشت گفتارتان. دیری‌ست گمشده‌ی من چنین گفتارهایی‌ست. والسلام.
دیدن یا نوشتن نظرات : ۰
مدرسه فکرت ۷۱

مدرسه فکرت ۷۱

ابراهیم طالبی  | دامنه دارابی
مدرسه فکرت ۷۱

مجموعه پیام‌هایم در مدرسه فکرت

قسمت هفتاد و یکم

۱۹ - ۴ - ۱۴۰۰
هزار عضو شوراهای شهر کجا رفتند؟! زندان

از ابراهیم طالبی دارابی دامنه

به نام خدا. سلام. وقتی دیروز نه، پریروز هم نه، به قول محلی پیشِ‌روز این خبر را خواندم که ۱۰۰۰ عضو شوراهای شهر به زندان (منبع) افکنده شدند، حیرت نکردم اما سرافکنده شدم. تأخیر انداختم که شاید خبر به این وسعت فاجعه، تکذیب شود، دیدم نه، گویا راست است. وقتی کسی پیش می‌افتد نماینده و نماد مردم در یک نهاد دموکراتیک می‌شود، این‌مقدار باید خودنگه‌دار باشد که دست به داشته‌های مردم نبرَد و از اعتماد مردم برای خود کیسه‌ی غارت و گونی‌خِلالِ! زدوبند ندوزد. نمی‌گویم قدّیس باشد، اما در طول دوره‌ی نمایندگی مردم، دست‌کم می‌تواند خویشتندار بماند و رسوایی خود را نخرد. تا به دست فلک، فلک! نگردد.ی

 

یک نکته: ریشه‌ی مشکل، دموکراسی جوامع نیست؛ فرهنگ سیاسی آن جامعه است.

 

یک نتیجه: بنابرین، حتی از طریق رأی مردم -یعنی سازواره‌ی انتخاب‌شوندگی و انتخاب‌کنندگی- هم، فساد محوِ محو نیست؛ بلکه مثل پس‌زمینه‌ی رنگی یا مات، همچنان می‌درخشد! و ملت را مبهوت می‌سازد؛ این، مانند معضل پسماند می‌مانَد که اساساً به‌زودی‌زود قابل حل نیست، زیرا زباله از نظر بعضی یعنی دورانداختن هر چیز، در هر کجا، به دلبخواه!

 

۲۰ - ۴ - ۱۴۰۰

دل و علم چه اثری دارد؟

به نام خدا. سلام. انسانِ شیعه، علاوه بر خردمندی و عقلانیت، همواره راه خود را از رهنمایی‌های امامان معصومش می‌جوید تا با راستی‌آزمایی افکار و رفتار خود، اطمینان حاصل کند جهت را درست می‌پیماید یا نه؟ آیا در مسیر سفارش اکید پیامبر اکرم (ص) هنوز هم هست که مَودّت به عترت (ع) را کنار قرآن نهاد؟ بنابرین؛ هرگاه در تقویم شیعه، زادروز فرخنده‌ی میلاد، یا سالروز اندوهبار شهادت آن امامان و مُقتدایان (ع) فرا می‌رسد، دغدغه و حرمت‌گذاری یک شیعه نسبت به ائمه‌ی هُدی (ع) شدیدتر می‌شود. امروز به همین رسم، در آخر ذی‌القعده در روز شهادت غریبانه‌ی حضرت امام جواد (ع) یادگار زیبا و حکیم حضرت امام رضا (ع) -که چونان گُل سرسبدِ خاندان عصمت و طهارت (ع)، عطر دل‌انگیز بر مشام شیعه می‌رساند- دو سخن بسیارمهم و زیبای حضرت جوادالائمه (ع) را برگزیده و با ویرایش تازه تقدیم می‌دارم. اولی در پاسخ به اباهاشم است درباره‌ی نقش دل در درک خدا و دومی جمله‌ی قصار آن حضرت است در فایده و آثار علم و دانستن:

 

 

 

«... پس عرض کردم [معناىِ] سخن خدا که فرمود: اَبصار او را درک می‌کند [چیست؟] فرمود: اى اباهاشم! وَهم‌ها [و خیال‌بافی‌ها]ى دل‌ها، دقیق‏‌تر از دیدنِ چشم‌هاست [به این دلیل که] تو گاهى توسط وَهم، سِند و هند و هر شهرى را که ندیده‌اى و داخل آن نشده‏‌اى می‌توانى با وَهمَت درک کنى [و شبیه‌سازى کنى] ولى خداوند با وهم‌ها قابل درک نیست [چون نه جسم دارد و نه شبیه و مانند] پس چگونه ابصار او را درک کند؟» (منبع)

 

«بر شما باد به تحصیل علم و معرفت، چون فراگیری آن واجب و بحث پیرامون آن مستحبّ و پرفائده است. علم وسیله‌ی کمک به دوستان و برادران است، دلیل و نشانه‌ی مروّت و جوانمردی است، هدیه و سرگرمی در مجالس است، همدم و رفیق انسان در مسافرت است و اَنیس و مونسِ انسان در تنهایی می‌باشد.» (منبع)

 
نظر:
 
سلام جناب حجت‌الاسلام حاج شیخ جوادآقا آفاقی
کاملاً درست. آری؛ فرهنگ در نگاه فردوسی آرایه‌ی درون هر فرد است. روان آدمی هم در نگاه فردوسی با رودِ فرهنگ آبیاری می‌شود. لذت بردم از پست حضرت‌عالی. بیشتر بخوانید ↓

مجموعه پیام‌هایم در مدرسه فکرت

قسمت هفتاد و یکم

۱۹ - ۴ - ۱۴۰۰
هزار عضو شوراهای شهر کجا رفتند؟! زندان

از ابراهیم طالبی دارابی دامنه

به نام خدا. سلام. وقتی دیروز نه، پریروز هم نه، به قول محلی پیشِ‌روز این خبر را خواندم که ۱۰۰۰ عضو شوراهای شهر به زندان (منبع) افکنده شدند، حیرت نکردم اما سرافکنده شدم. تأخیر انداختم که شاید خبر به این وسعت فاجعه، تکذیب شود، دیدم نه، گویا راست است. وقتی کسی پیش می‌افتد نماینده و نماد مردم در یک نهاد دموکراتیک می‌شود، این‌مقدار باید خودنگه‌دار باشد که دست به داشته‌های مردم نبرَد و از اعتماد مردم برای خود کیسه‌ی غارت و گونی‌خِلالِ! زدوبند ندوزد. نمی‌گویم قدّیس باشد، اما در طول دوره‌ی نمایندگی مردم، دست‌کم می‌تواند خویشتندار بماند و رسوایی خود را نخرد. تا به دست فلک، فلک! نگردد.ی

 

یک نکته: ریشه‌ی مشکل، دموکراسی جوامع نیست؛ فرهنگ سیاسی آن جامعه است.

 

یک نتیجه: بنابرین، حتی از طریق رأی مردم -یعنی سازواره‌ی انتخاب‌شوندگی و انتخاب‌کنندگی- هم، فساد محوِ محو نیست؛ بلکه مثل پس‌زمینه‌ی رنگی یا مات، همچنان می‌درخشد! و ملت را مبهوت می‌سازد؛ این، مانند معضل پسماند می‌مانَد که اساساً به‌زودی‌زود قابل حل نیست، زیرا زباله از نظر بعضی یعنی دورانداختن هر چیز، در هر کجا، به دلبخواه!

 

۲۰ - ۴ - ۱۴۰۰

دل و علم چه اثری دارد؟

به نام خدا. سلام. انسانِ شیعه، علاوه بر خردمندی و عقلانیت، همواره راه خود را از رهنمایی‌های امامان معصومش می‌جوید تا با راستی‌آزمایی افکار و رفتار خود، اطمینان حاصل کند جهت را درست می‌پیماید یا نه؟ آیا در مسیر سفارش اکید پیامبر اکرم (ص) هنوز هم هست که مَودّت به عترت (ع) را کنار قرآن نهاد؟ بنابرین؛ هرگاه در تقویم شیعه، زادروز فرخنده‌ی میلاد، یا سالروز اندوهبار شهادت آن امامان و مُقتدایان (ع) فرا می‌رسد، دغدغه و حرمت‌گذاری یک شیعه نسبت به ائمه‌ی هُدی (ع) شدیدتر می‌شود. امروز به همین رسم، در آخر ذی‌القعده در روز شهادت غریبانه‌ی حضرت امام جواد (ع) یادگار زیبا و حکیم حضرت امام رضا (ع) -که چونان گُل سرسبدِ خاندان عصمت و طهارت (ع)، عطر دل‌انگیز بر مشام شیعه می‌رساند- دو سخن بسیارمهم و زیبای حضرت جوادالائمه (ع) را برگزیده و با ویرایش تازه تقدیم می‌دارم. اولی در پاسخ به اباهاشم است درباره‌ی نقش دل در درک خدا و دومی جمله‌ی قصار آن حضرت است در فایده و آثار علم و دانستن:

 

 

 

«... پس عرض کردم [معناىِ] سخن خدا که فرمود: اَبصار او را درک می‌کند [چیست؟] فرمود: اى اباهاشم! وَهم‌ها [و خیال‌بافی‌ها]ى دل‌ها، دقیق‏‌تر از دیدنِ چشم‌هاست [به این دلیل که] تو گاهى توسط وَهم، سِند و هند و هر شهرى را که ندیده‌اى و داخل آن نشده‏‌اى می‌توانى با وَهمَت درک کنى [و شبیه‌سازى کنى] ولى خداوند با وهم‌ها قابل درک نیست [چون نه جسم دارد و نه شبیه و مانند] پس چگونه ابصار او را درک کند؟» (منبع)

 

«بر شما باد به تحصیل علم و معرفت، چون فراگیری آن واجب و بحث پیرامون آن مستحبّ و پرفائده است. علم وسیله‌ی کمک به دوستان و برادران است، دلیل و نشانه‌ی مروّت و جوانمردی است، هدیه و سرگرمی در مجالس است، همدم و رفیق انسان در مسافرت است و اَنیس و مونسِ انسان در تنهایی می‌باشد.» (منبع)

 
نظر:
 
سلام جناب حجت‌الاسلام حاج شیخ جوادآقا آفاقی
کاملاً درست. آری؛ فرهنگ در نگاه فردوسی آرایه‌ی درون هر فرد است. روان آدمی هم در نگاه فردوسی با رودِ فرهنگ آبیاری می‌شود. لذت بردم از پست حضرت‌عالی. بیشتر بخوانید ↓
پاسخ:
 
سلام. با جملات پرنکته‌ات موافقم. در مورد بخش «یادآوری» هم اظهار بدارم در سخن امام جواد علیه السلام هم آمده «بر شما باد...» یعنی تمام بشر. دانش و درک متعلق به بشریت است اگر بخواهد.
 
 
استناد به یک خاطره:
 
در خاطرات ۷ تیر ۱۳۷۷ آقای رفسنجانی آمده است:
 
«ساعت نُه صبح، با اتومبیل به سوى رامسر حرکت‌کردیم... غروب، یک‌دفعه صداى انبوه جیرجیرک‌ها از درخت‌هاى محل اقامت، فضا را پُرکرد و هر چه گشتیم، حتی یکى از آنها را نیافتیم؛ تا حدى که بعضى از همراهان مدعى شدند، خود درخت‌ها صدا درمى‌آورند! شدت صدا به حدى است که وزوزى که اخیراً در گوشم ایجاد شده، فراموش شد...» (منبع)
 
 

پاسخ به:

 

جناب آقای علی مزینانی عسکری. با سلام و احترام. معمولاً مانند سال‌های گذشته، «شاهد کویر مزینان» بر روی بلاگفا را می‌دیدم، اما امروز وقتی وبلاگ‌های بروزشده‌ی سایت بیان را مرور می‌کردم، چشمم به وبلاگ شما بر روی بیان خورد. خرسندم از دیدار نوشته‌ها و پست‌های شما در بیان. درود بر مزینان و مردم ناب مزینان که مرام استاد شریعتی و دکتر شریعتی را همچنان جاویدان نگاه می‌دارند. بنده هم سالی چند مرتبه متنی درباره‌ی دکتر و استاد می‌نویسم. از جمله پست ۲۹ خرداد ۱۴۰۰ که لینک آن را درج می‌کنم: اینجا نیز پستی که در سال گذشته در مورد قبر استاد شریعتی در صحن آزادی حرم رضوی نوشتم، در زیر می‌فرستم. مصور هم هست: اینجا و اگر خودتان صلاح دید و خواستید در وبلا‌گ‌تان انتشار دهید از سوی من بلامانع است. درود.

 
 

خروس‌های مکزیکی!

۲۱ - ۴ - ۱۴۰۰

به قلم دامنه: به نام خدا. سلام. خروس‌های مکزیکی! نگاهی گذرا به کتاب جدید آقای سید عطاءالله مهاجرانی. ایشان در بخشی از کتاب جدیدش «نقدِ "تحریفِ مدرن" امام خمینی (جنگ عراق و ایران» از انتشارات «امید ایرانیان» -که آقای «مهرداد خدیر» نیز آن را درین (منبع) معرفی کرده است- دست به افشای سندی می‌زند که بر اساس آن، آمریکای عصر رونالد ریگان، برای نابودی منابع و سرمایه‌های دو کشور ایران و عراق، متوسّل به سیاستی شده بود که رونالد ریگان رئیس‌جمهور وقت آمریکا از آن به عنوان «خروس‌های مکزیکی» تعبیر کرده بود؛ یعنی دو خروس (=بخوانید عراق و ایران) چنان تا سر حدِ مرگ با هم می‌جنگند تا هر دو «ناتوان و آش‌و‌لاش» بر زمین می‌افتند. که بعدها جرج شولتز تز «جنگ کم‌شدت» را نسبت به ایران طرح کرد.

 

 

نکته‌ی تشریحی: در طول هشت سال جنگ تحمیلی، بر امام خمینی -رهبر کبیر انقلاب اسلامی- و وفاداران انقلاب -که با جان و دل و از سرِ آگاهی و غیرت به جبهه می‌شتافتند تا شرّ فتنه‌ی جنگ را در همان مرز دفن کنند نه وسط خاک ایران- کاملاً آشکار بود که جنگ صدام علیه‌ی ایران، جنگی انفرادی نیست، جنگی نیابتی‌ست از سوی آمریکا و غرب علیه‌ی ایران؛ منتهی در آن دوره بر بسیاری سخت می‌آمد این قضیه‌ی بدیهی و پیش‌پاافتاده را بپذیرند، زیرا بنای کارشان بر لجاجت با امام و انقلاب بود. لابد به حکم آزادی، حق خود می‌دانستند جوری دیگر فکر کنند. خُب! بکنند، ولی حالا درین کتاب، سند و سندها رو شد که جنگ، با تحریک آمریکا و حتی توافق شاهپور بختیار با صدام حسین، شکل گرفت. او ۵ بار به عراق رفت و با صدام حسین بر سر سقوط جمهوری اسلامی و در دست گرفتن قدرت پس از شکست ایران توسط صدام! توافق کرده بود. نیز سندِ تشویق صدام برای جنگیدن با ایران از جانب آمریکایی‌ها؛ یعنی همان ملاقاتی که در مادرید بین فاضل براک «چهره‌ی پشت پرده‌ی حکومت عراق با الکساندر هیگ از آمریکا» صورت گرفت که در آن حتی «بیل گیتس» و به گفته‌ی آقای مهاجرانی «رابرت گیتس» نیز شرکت داشت.

 

نکته‌ی حاشیه‌ای: وقتی حجت‌الاسلام آقای سید ابراهیم رئیسی برنده‌ی انتخابات ۱۳ شد، نشست مطبوعاتی گذاشت. در پایان آن نشست، حجت‌الاسلام آقای سید محمود دعایی -مدیر روزنامه‌ی اطلاعات- به سراغ آقای رئیسی رفت و هدیه‌ای تقدیمش کرد. چه بود؟ همین کتاب.

 

نکته‌ی نقدی: بر آقای دکتر سید عطاءالله مهاجرانی انتقادات فراوانی وارد است و من از همان دوره‌ی در قدرتش، منتقدش بودم؛ اما پیش نیامده کتابی یا مقاله‌ای ازو به بازار نشر بیاید، اما من در خواندن آن ابا کنم. نه. حالا هم که لندن‌نشین شد و حتی سراغ آل سعود هم رفته بود و در نشست‌ این آل، شرکت می‌جست، باز نیز با هر نیتی (حالا برای تطهیر خود یا تبرئیه‌ی فرزندش و یا هر n کاری! که دارد) قلم خود را کنار نگذاشته، چه جاهایی که بدنویس است و چه جاهایی که خوب‌نویس. بگذرم.

 

نظر:

 

جناب حاج شیخ جوادآقا آفاقی سلام

مفید بود و پر از نکته. اندازه‌ی یک منبر حرف داشت. درود.

کشکولی: توی جمهوری اسلامی ایران اصلا و ابدا (بدون تنوین خوانده شود به گویش محلی) به کسی دو پست! سه پست! و چند پستِ چند سربِنی بدن. نا، دکّال نمی‌دن! بگذرم!

 

 

پاسخ:

سلام استاد احمدی ارجمند

نکاتی می‌افزایی در نظرات، که متن مرا به‌شدت غنا می‌بخشد. بلی؛ کتاب شریف «پیام‌آور عاشورا» را خواندم که در عظمت کار حضرت زینب سلام الله علیها نوشت. اما اولی را که فرمودی، نه ندیدم و نخواندم. یا خواندم اسم دیگه‌ای داشت. کتاب «حاج آخوند» را هم پارسال درین صحن، به احسن وجه معرفی کرده بودی که در سایتم چاپ شد. نکته‌ی تحتانی شما هم نکات فوقانی را بیشتر بااهمیت کرد. تشکر وافر.

 

۲۲ - ۴ - ۱۴۰۰

نگاهی به رمان ابله»!

از ابراهیم طالبی دارابی دامنه

 

به نام خدا. سلام. یکی از جاهایی که توی هفته، یکی دو باری می‌روم «آوانگارد» است؛ تازه‌ها زیاد دارد. حالا همین «ابله» برانگیخته از حضورم در همان آوانگارد (اینجا) است. فئودور داستایفسکی قصد داشت «انسانِ والا» ترسیم کند. برای این هدف «پرنس میشکینِ» ۲۵ ساله‌ی روسی شخصیت داستانش می‌شود. رمان می‌گوید او دچار عارضه‌ی «ابلَهی» بوده، اما در دوره‌ی نقاهت، خیلی کتاب خوانده است و سرانجام معالجه شده و به روس بازگشته است. داستایفسکی «ابله» را با محور قراردادن او نوشته است.

 

فئودور داستایفسکی

 

ابله حالا که به جامعه‌ی روسیه بازگشته، شگفت‌زده می‌شود؛ انگار در دوره‌ی ابلهی‌اش مانند نیچه و افلاطون در غار و آرمان و مُثُل به سر می‌برده و اینک از کارهای مردم به‌شدت تعجب می‌کند و انگشت شگفتا! بر لب می‌زند. لذا از طریق «وجدان» خود، زندگی و رفتار مردم را می‌بیند و خود را تماماً در برابر «ظلمت» می‌یابد، چون مشاهده می‌کند آنان در «گرداب هولناک» افتاده‌اند و سرنوشت‌شان را به سیاهی و تباهی گره می‌زنند.

 

چرا؟ چون پایه‌های ارزش‌ها را لرزان می‌بیند. از خلوص روح، عاری گشته‌اند. از طریق نظم نوین همه‌چیزِ نظام ایمانی و تمدنی را ویران می‌کنند. حرف‌هایشان به هذیان، مانند است. همه‌چیز جامعه، پول و کسب موقعیت اجتماعی شده است. لذا ابله تصور می‌کند جامعه به سمت اعماق مرداب -گودترین جای غرق‌شدن و در گِل ماندن- در حرکت است و درین وانفسا خود را هم پیچیده درین گرداب و «قعر سیاهی» می‌بیند و با همان جامعه، به آن قعر فرو می‌رود که در زبان عامیانه‌ی ما منجلاب است؛ یا اَسِّل (=استخر مردابی جنگلی».

 

نکته: داستایفسکی در «ابله» نشان می‌دهد که انسان در جامعه‌ی گرداب‌گونه چگونه توسط فساد و انواع دوری از ایمان و وجدان، بلعیده می‌شود، زیرا علت از نگاه او این بود: «ایمان را از یاد برده‌اند». بگذرم. فقط بگویم حتی «ابله» را هم -که تمرین وجدان می‌کرد- با خود به قعر برد.

 

اشاره: امید است برداشت تفسیری من از فوق‌العاده‌ترین رمان روسی «ابله» -نوشته‌ی ۱۸۶۹- خطا و انحنا نزند. یا دست‌کم برداشتم چندان دور از واقع نبوده باشد.

 

پاسخ:

سلام حاج شیخ جوادآقا. جالب بود. روحیه‌ی شما تحسین‌برانگیز است. مزاح حکیمانه‌ای بود. درین باره: یک توضیح خاطره‌واره: حق‌الزحمه که فرمودید، همان «مِلّا پول» به زبان قشنگ محلی. چه هم قشنگ بود این دِهش با طوع و رغبت. چون مردم با دادنِ شائقانه «مِلّا پول»، دین خود را اداشده احساس می‌کردند و یقین داشتند که با هدیه‌ی این پول، برکت در رزق و روزی‌شان می‌آید و چه زیباست شرکت جانانه‌ی مالی مردم در مجالس حضرت سیدالشهداء (ع). هزینه‌ای که خرج حساب نمی‌شود، سرمایه‌گذاری معنوی‌ محسوب می‌گردد. درود وافر بر روح ابوی شما و روضه‌خوانان قدیم و حال محل، که همگی با زندگی زاهدانه‌ی‌شان در روح مردم حضورِ خلوص دارند.

 

۲۳ - ۴ - ۱۴۰۰

 

هی هی

با عقل حدیثِ عشق گویی! هی هی

در کتمِ عدم وجود جویی! هی هی

جامی و شراب و عاشق و معشوقی

یکتا به خود آ که خود تو اویی! هی هی

(رباعی ۳۱۹ سید نورالدین شاه‌نعمت‌الله ولی)

 

 

 

۲۴ - ۴ - ۱۴۰۰

داد، آزاد، شاد

با داده قناعت کن و با داد بزی

در بند تکلُّف مَشو، آزاد بزی

در بِه ز خودی نظر مکن، غصّه مخور

در کم ز خودی نظر کن و شاد بزی

رباعی ۳۷ رودکی

 

۲۵ / ۴ / ۱۴۰۰

مایه‌ی سکینه‌ی مردم و ... !

 

به نام خدا. سلام. نهاد نگهبان اخیرأ بیانیه داده (منبع) و اذعان کرده «با الگوگیری از نهضت مشروطه» این «نهاد» شکل گرفت. بیانیه‌نویس شورای نگهبان نیز -که نمی‌دانم معمولاً کدام فرد در این نهاد است که دست به قلم می‌شود- خود از نهادِ خود تمجید و تعریف! کرده که: «شورای نگهبان با تلاش شبانه‌روزی، مایه‌ی سکینه و آرامش مردم و مسئولان بوده است.»

 

کشکولی: از قدیم و ندیم در مازندران مثالی شهرت یافته که: «پسرزن تعریف رِه وِنه شی‌مار هاکانه»!

 

۲۶  - ۴ - ۱۴۰۰
گریز هسته‌ای!

از ابراهیم طالبی دارابی دامنه

به نام خدا. سلام. لابد این روزها این دو واژه‌ی امنیتی را شنیده‌اید. منظور آنان -آمریکا و اروپا- این است گریز هسته‌ای! ایران (منبع) سریع‌تر شده است. زمان گریز هسته‌ای چیست؟ مقدار فرصتی‌ست که یک کشور هسته‌ای اراده‌ی خود را برای ساخت بمب هسته‌ای تا زمان قطعی تولید آن، در نظر می‌گیرد. برآورد غرب تا الآن این بوده زمان گریز ایران حدود یک سال (منبع) است. اما اخیراً به این نتیجه رسیده‌اند این زمان سریع شد و ایران کمتر از ۳ ماه، به چنین اراده‌ای دست می‌یازد. یعنی توان ساخت بمب از حالت بالقوه به بالفعل. به عبارتی: از فاز -۰- به فاز -۱۰۰- ، چرا؟ چون برین نظرند ایران میزان غنی‌سازی و ذخیره‌‌های آن را به‌شدت افزایش داده است. و همین، یعنی زمان گریز هسته‌ای شده کمتر از ۳ ماه. این را در اصطلاح می‌گویند، آستانه‌ی صبر هسته‌ای.

 

نکته: به یاد جمله‌ی «سرباز» شهید حاج قاسم سلیمانی افتادم که با آن لحن، نوع نگاه‌ و با سه انگشت کناری، در گیلان گفته بود کمتر از ۳ ماه دیگه، داعش را از صفحه‌ی روزگار محو خواهیم نمود.

 

اشاره: من از سه منبع، اصلِ «خبر» گریز را کاوش کردم: «رصد» ، «اِشراف» ، «آخرین خبر». اگر خبر نادرست بوده‌باشد، به آنان برمی‌گردد؛ اما اگر درست بود، شرح کوتاه‌ام بر خبر، یک اصل بدیهی در فن تحلیل است که بر اساس این اصل، هر فرد می‌تواند بر خبر، تحلیل یا توضیح و یا تفسیر بنویسد.

 

 

اطلاعیه‌ی ۲۶ تیر ۱۴۰۰  مدرسه‌ی فکرت

 

اطلاعیه‌ی ۲۶ تیر ۱۴۰۰  مدرسه‌ی فکرت

گرچه ابتدا ممکن است «به صورت آزمایشی» در کشور اجرا شود، اما چون شکل قانونی به خود می‌گیرد، در تاروپود امنیت و جامعه باقی می‌ماند. علاوه برین، ممنوعیت پیام‌رسان خارجی فاقد مجوز، مشمول این قانون است و نیز محکومیت حبس و جزای نقدی در استفاده از آن، به انضمام منع قانونی وی‌پی‌ان و فیلترشکن. و انضمام‌های دیگر این قانون مجلس. بنابراین؛ با این قانون امنیتی (منبع) و جابجایی قدرت در ۱۲ مرداد ۱۴۰۰ ، و نیز صلاحدید لازم، مدرسه فکرت به‌زودی از دسترس تمامی اعضا خارج می‌شود. چاره‌ای هم نیست، چون قانون کشوری بر همه الزام‌آور است. مگر آن‌که راه قانونی دیگری پیش رو افتد. فعلاً موقتاً پایان.

 

شروع دوباره‌ی مدرسه فکرت

پس اندی که فتیله‌اش پایی کشیده بود:

موشک و معیشت
 
۱۱ دی ۱۴۰۰
 
نوشته‌ی ابراهیم طالبی دارابی دامنه
 
به نام خدا. سلام. آژانس اطلاعات دفاعی آمریکا اعتراف کرد «ایران در حال حاضر، یکی از برترین تولیدکنندگان موشک جهان و زرادخانه‌ی آن بزرگ‌ترین و متنوع‌ترین زرادخانه در خاورمیانه است.»
 
 

آیا تقویت دایمی توان موشکی ایران لازم است؟ ممکن است در نگاه ساده گفته شود هزینه‌های سرسام‌آور دارد و مشکلات مردم معیشت است نه قدرت موشک. پاسخ این است کشوری که توان دفاعی‌اش پایین باشد در معرض بدترین ناامنی قرار دارد، بنابرین به دست آوردن امنیت پایدار ایجاب می‌کند، کشور حتی در سخت‌ترین شرایط قدرت دفاعی‌اش را مدرن و مضاعف نگه دارد. علت روشن است: ایران زیر فشار غرب قرار دارد تا افکار و رفتار خود را به فرمان غرب تنظیم کند. اندیشه‌ی مقاومت در برابر فشار غرب، میان معیشت و موشک پل زده است. پس هم موشک و هم معیشت. این یعنی نماد عقلانیت

 

نظر:

استاد ارجمند سلام علیکم. دو فرجام نیک مؤمنان برای بنده جالب و آموزنده بود. در بند ۲ هم دانستن هدف مانع از انجام وظیفه‌ی معصوم ع نمی‌شود، نکته‌ی ژرفی بود. اما در بند ۴ که فرمودید آن دو، جز به تکلیف، کاری نکردند، باید عرض کنم در مورد شهید حاج قاسم تماماً صدق می‌کند، اما در مورد مرحوم مصباح به‌آسانی نمی‌توان این نتیجه‌ی قطعی شما را پذیرفت. چون در جاهایی می‌توانست کارهایی کند که نکرد، یا کارهایی نکند که کرد. از جمله ترک مبارزه در نهضت امام خمینی یا لیّن‌بودن در مقام نظریه‌پرداز دین و عالم فیلسوف که کمتر در اخلاقش دیده شد. ازین‌رو من مقایسه‌ی این شخصیت و شباهت‌سازی رفتار، گفتار، و مواضع آن دو را نادرست می‌دانم و جایگاه حاج قاسم رفیع‌تر از آن است که کسی را در ردیفش قرار دهند. با تشکر از مطالب مفیدتان استاد.

 
پاسخ دامنه:
 
سلام و عرض ادب جناب آقای صمدپور عزیز. حرف بنده این است این دو را پهلوی هم گذاشتن و جایگاه مرحوم مصباح را تااین‌حد بالابردن، اساساً شیوه‌ی مرضی‌یی نیست. اگر از جایی استارت خورد، بدانید خطاست. سهم آیت‌الله مصباح کاملاً معلوم است. اگر پیام رسای گریه‌های رهبری معظم در نماز پیکر شهید سلیمانی و اخیراً در هنگام ذکر خاطره از حاج قاسم، دقت شود معلوم می‌کند حاج قاسم را نباید در قیاس با کسی تقلیل داد و کسی دیگر را هم ترفیع داد و هم‌تراز او کرد. البته مطلب دال بر نادیده‌انگاری کارهای علمی مرحوم مصباح نیست. از نظر من حاج قاسم افضل است و مقایسه و شباهت‌سازی خطاست و بازخوردش هم در جامعه، منفی و سخت خواهد بود و حتی احتمال می‌دهم روح «علامه مصباح» هم خشنود ازین کار علاقه‌مندانش نباشد. من نظرم را با نهایت آزادی بیان کردم و نقش و مقام حاج قاسم والاتر از هر شخصیت دیگری است که بر اغلب دوستداران مبرهن است. از آن دوست فرهیخته ممنونم که متن بنده را مورد نقادی منطقی قرار داد. درود وافر برادرم.
 
پاسخ:
 
سلام
۱. علت این است تا شما جایی از دنیا را نبینی، ذهن تو هیچ شناختی از آن در حافظه ندارد. مثلاً شما مسجد ملاحیدر مشهد نماز گزاردی آن هم در رواق بالکن دایره. و حتی اخیراً حین گذر از صحن جامع پیامبر اعظم ص اتفاقی نشانت دادم که ببین ببین حاج شیخ مهدی مروارید دارد می‌رود؛ خُب اگر پشت سر حاج‌آقامهدی مروارید در ملاحیدر نماز اقامه نمی‌کردی، ذهن تو واقعیت خارجی این دو را هرگز درک نمی‌کرد. ۲. اگزیستانسیالیست‌ها بر خلاف مسلمین معتقدند روح انسان توسط خود انسان ساخته می‌شود. میل خود فرد جوهرش را رقم می‌زند. بله، متوجه هستم. در هر حال منظور از آن چه در مکتب سارتر و چه در فلسفه‌ی کگارد «خودبودنِ» است. یعنی فرد با تب‌ولرز عرفانی که وجودش را مملو می‌کند، ماهیت خود را می‌سازد. مهم، آن نکته‌ی نخست متنت بود که من با مثال سعی کردم مطلب نور کلاس شما نزد مخاطب محترم، کمی نورانی‌تر و شفاف‌تر شود. پستی که کار کردی مقرون به فایده و تلنگر بود. درود.
 
 

نظر:

جناب آقای ... دوست اندیشمند سلام
اگر هیچ دلیلی بر منطق‌بودن و حُسن خُلق جناب‌عالی در داشته‌هایم نداشته باشم، همین یک تکاپوی شما مرا به تکافوی ادله می‌برَد که جنابتان در مواجهه‌ی علمی با کسانی که متفاوت و حتی متضاد از شما می‌اندیشند، زبانی برای نطق و اخلاقی برای کردار دارید و چالش را با چکش اشتباه نمی‌گیری. جدا از این‌که من جواب شما را چه بپذیرم چه نپذیرم، خودِ رویه‌ی مواجهه‌ات از اخلاق و منطقی تبعیت دارد که خواننده را نسبت به شما نرم و حامی نگه می‌دارد. درود؛ فراوان‌درود. در حوزه‌ی علمیه باید جانبدار شیوه‌ای بود که این ویژگی‌ها در آن جلوه داشته باشد و جزو رَویه و لایه محسوب شود، نه رُویه و لاوه. ویژگی‌هایی چون: بردباری در برابر مسئله‌داران و مسئله‌بافان. مدارای دائمی با دانشمندان و اندیشمندان مثل سیره‌ی حضرت امام صادق ع. در مقام پاسخگویی با مخالفان و منتقدان برآمدن، نه توجیه و فراری‌دادن. کظم غیض به عنوان بالاترین درجه‌ی پارسایی. پروریدن کادر فکری که گنجایش شبهات و هجوم فکری را داشته باشد. پرهیز از سیاست‌زدگی و اخلاق‌پیشگی و زیستن در زیّ طلبگی. اوتادبودن برای مؤمنان و کوه شکیبایی در برابر انتقادکنندگان. اسلام‌شناسی بر پایه‌ی مکارم اخلاقی و معنویت مبتنی بر شریعت. تقویت خطی که امام خمینی پدید آورد و رفتار بر منهج امام که عرفان و عدالت و شریعت و سیاست را باهم داشت. حمایت از رهبری معظم در برابر جبهه‌ی امپریالستی دنیای غرب که در پیِ ایرانی هستند که با تنظمیات آنان نفس بکشد و کاری به کار مستضعفین نداشته باشد.


من مشی چون مرام مرحوم مشکینی را که تألیف قلوب می‌کرد و جان‌های مردم را صیقل می‌داد، خیلی مؤثر می‌دانم و نیز شیوه‌ی آرام و اخلاق‌مدار آقای جوادی آملی را. گرچه من به صورت یکپارچه هرگز تحت تعالیم هیچ شخصیتی درنمی‌آیم، از هر عالم دینی، هر گونه زیبایی و سخن و سکوت حکمت‌آمیزی که ببینم جانبش را نگه می‌دارم و خودم را متعهد بار می‌آورم. امام صادق ع هم منع کردند که مؤمنان پیرو محض شخصیت‌ها نباید باشند. بی‌تردید کردار و گفتار شما آقای مرآت عزیز ریشه در اعماق دارد و نیکوصفتی شما برای من جاذب و مغتنم است. پوزش جملاتم به درازا کشید.

 

جواب:
 
سلام و عرض ادب. مورد ۸۴ جالب بود. خودم این اشتباه را داشتم که خوان می‌نوشتم. دلیلی که برای خان ذکر شده هم جالب بود، مثل خانِ نعمت. آیا نمی‌شود خان را علاوه بر سفره، هم‌ریشه‌ی خانه دانست که به نوعی از آن نون و برکت و غذا و سفره و سیرشدن برداشت می‌شود؟
 
پر و پای یک خبر
 
۱۳ دی ۱۴۰۰
 
نوشته‌ی ابراهیم طالبی دارابی دامنه
 
حجت‌الاسلام علیرضا اعرافی مدیر حوزه و فقیه شورای نگهبان درباره‌ی تحول در حوزه‌ی علمیه نکاتی گفت که به نظرم جالب و مهم است. به گفته‌ی وی ۸۰۰ استاد برتر طی ۴ سال تلاش کردند «درخت‌واره‌ی» رشته‌های تخصصی حوزه را در ۴۰۰ رشته‌ی «گرایش‌مقطع» تنظیم کنند که به گفته‌ی ایشان تا ۵۰۰ رشته هم قابل افزایش است.
 
سه نکته: ۱. پس راست است فقه در تاروپود جامعه حیّ و حاضره. ۲. پس دروغ است که می‌گویند حوزه در لاک خود خمیده و مردم را به راه راست راهنمایی نمی‌کنه. ۳. پس حقیقت دارد حوزه خود را تکان داده، ولی خانه‌تکانی‌اش هنوز معلوم نکرده.

 

پاسخ:
 
سلام...
۱. واکنش تکمیلی بنده درین سکّوی مدرسه چنانچه خوب مطلع‌اید از سر علاقه به مباحث است و شاید هم، بعضاً جهت ایجاد چالش و بارش فکر. ۲. بسنده‌کردن حوزه به گفتار شاید سه علت داشته باشد: عادت، مشکلات، تعدد نظرات در میان خواص. البته عمل هم در حوزه می‌شود. همه، این‌گونه نیستند، هستند روحانیانی که در میدان، نقش قشنگی ایفا می‌کنند و اخلاق‌شان به فقه‌شان رونق داده و الگوی خوبی هم برای دیگران شده‌اند. ۳. بله درست فرمودی. مسلمان به فقه از بدو تولد تا خاکسپاری نیاز دارد. زیرا رفتار افراد به شرع وابسته و حتی پیوسته است. از غسل حمام گرفته تا سنگ‌زدن بر شیطان. به ذوق خود پیروان دین است که خود را آراسته به عرفان کنند یا نه، فقه حکم‌های شرع را کشف می‌کند.

 

کتاب سیرهی حضر نبی ع 

نوشته‌ی حجت‌الاسلام سیدکمال‌الدین عمادی
متن استاد حجت الاسلام سیدکمال‌الدین عمادی در اینجا
 

۱۴ دی ۱۴۰۰

اصغر چرا؟ اکبر چرا؟

به نام خدا. سلام. گاه مشاهده کرده و می‌کنم که از عرفان دفاع می‌کنند و از فقه، فرار. فقه را دخالتگر تلقی می‌کنند و عرفان را مختارکننده. فقه را سختگیر و عرفان را آسان‌گیرنده فرض می‌کنند. به عبارتی فقه اصغر و فقه اکبر می‌کنند بی‌آن‌که متوجه باشند فرق این دو چیست. از قضا فقه زندگی، فرد را معتدل می‌کند و عرفان، حیاتش را متعالی. و بسا تعالی به تعادل وابسته باشد. در یک تعریف ساده و برگرفته از علوم دینی و مأخذ «تاریخ فرهنگی قرآن» درین رابطه، فقه اصغر همان عمل به محتوای توضیح‌المسائل مراجع است که به انسان مدد می‌رساند در جامعه فردی معتدل و متشرّع بار بیاید و بخش اعظم این فقه، قابل اجرا از سوی همگان است. اما فقه اکبر عامل تقرّب و ربّانی‌شدن انسان است که به حوزه‌ی ایمان انسان راجع است و هستیِ فکری و ذهنی وی را سروسامان می‌دهد و اندیشه‌ی او را به عزم و راسخ‌بودن تزکیه‌ی نفس گره می‌زند تا کارهای نیک را وفق آموزه‌های الهی صورت دهد و خود را آرام‌آرام چندین گام به انسان کامل نزدیک سازد و یا خود انسانی کمال‌یافته‌تر شود. یعنی به عبارت تخصصی هم حُسن فعلی داشته باشد و هم حُسن فاعلی؛ پیوند ناگسسته‌ی عمل با عامل.

تا جایی که می‌دانم گویا کارشناسان فقه برین نظرند اگر فقه اصغر احکامش برای ساماندهی بر مدار عقلانیت است، فقه اکبر به مؤمنان یاد می‌دهد که فراتر فکر کند؛ مثلاً فراتر از عدالت، به احسان و جود بیندیشند. زیرا درین فقه، دل و قلب و عاطفه در کار است. یعنی مدار فقه اکبر، هم خرد و عقلانیت  است و هم حُب و محبت. و درین مدار به انسان یاد داده می‌شود فراتر از خود و حقوق خود، «دیگران را بنگرد و با احسان و محبت و مَودت از حقوق خویش نیز بگذرد و خدمتی به دیگران کند.» پس انسان در فقه اکبر با خداوند در مرتبه‌ی بسیاربالا آشنا می‌شود و در مقام احسان الهی خود را فدای دیگران می‌سازد. نمونه‌ی بی‌نظیر چنین انسانی در روزگار ما، سرباز حاج قاسم سلیمانی بود که حقیقتاً هر چه نیکی بود در او جمع بود و سرانجام هم با رشادت و شهادتش، به تعبیر رهبری معظم «ملی‌ترین و اُمتی‌ترین» قهرمان جهان شد.

عرفان به عبارتی همان فقه اکبر است که سخت‌تر از فقه زندگی است که لحظه‌به‌لحظه عارف را برای قرب مهیّا نگه می‌دارد و آنی وی را به خود وا نمی‌گذارد. حالا داوری شود کدام سخت‌تر است؟ اصغرش یا اکبرش؟ پس به نظر می‌رسد کوبیدن فقه و دمیدن عرفان و جداسازی آن از این و این از آن، نادرست و ناشی از ندانستن قلمرو هر کدام است. در آخر ناگفته نگذارم اسلام در بُعد فقه به همه‌ی بخش‌های زندگی فرد، دقت و توجه دارد در حد تنظیم عباد برای عبادات، حتی در اقتصاد تحلیلی هم نظر دارد، اقتصاد تحلیلی یعنی رفتارهای بشری در زمینه‌ی تولید، توزیع و مصرف و  فقه اسلامی در اموری همچون تشویق به امر کار و تولید و نیز مصرف درست و بازداشتن از اسراف و تبذیر نظر تشویقی و تنبیهی دارد.

 

سگ‌گردانی، بی‌حجابی، ایجاد ناامنی و کاظم صدیقی

۱۲ دی ۱۴۰۰
نوشته‌ی ابراهیم طالبی دارابی دامنه

به نام خدا. سلام. حجت‌الاسلام شیخ کاظم صدیقی رئیس «ستاد امر به معروف و نهی از منکر کشور» است. ستادی که متکفّل بازداری و واداری است، واداری به خوبی‌ها و بازداری از بدی‌ها. البته از منظر شهید مطهری نه به زور، بلکه در د تذکر، آن‌هم تحت شرائط ازجمله احتمال تأثیر. وگرنه بازده وارونه دارد. آقاشیخ کاظم صدیقی در جلسه‌ی این ستاد سه گناه «ربا، ایجاد ناامنی و تزلزل در خانواده» را مطرح کرده که «در روایات متعدد به جنگ مستقیم با خداوند» به حساب آمده است؛ بنابرین گفت: «این گناهان متأسفانه در جامعه‌ی امروزی ما رواج پیدا کرده است.» نیز «رواج بی‌عفتی و هرزگی» که در نگاه وی «مصداق اَتم و اکمل آن بدحجابی، بی‌حجابی و مقوله‌ی سگ‌گردانی» است.

خُب چه می‌شود به شیخ صدیقی گفت؟ ارزیابی وی از جامعه‌ی امروزی لابد مبتنی بر گزارش‌های مُتقن میدانی -آن‌هم از سوی کارشناسان شایسته و خبره- است. اگر چنین است باید عرض کرد این معضل فقط شاخه ندارد، ریشه هم دارد، آیا ریشه‌یابی هم شده؟ گویا اهل فن، بخش وسیعی ازین رفتار کژتاب را، واکنش و مبارزه‌ی مدنی -ولو به شیوه‌ی کجدار و مریض- می‌دانند. آیا می‌شود جاهایی از نظام را ترمیم کرد تا این بخش از جامعه که بعضاً شریرند و دارای خُلق بزه، رفتارش را اخلاقی‌تر و سطح گناهش را رقیق‌تر کند؟ جامعه‌ی بی‌گناه که وجود خارجی ندارد، پس با گناه و گناهکاران باید کاری کرد که آنها متوجه‌ی ژرفای زشتی کارشان بشوند؛ وگرنه امر به معروف و نهی از منکر می‌شود همان داروغه و مُحتسب. آقای صدیقی درین‌باره راست را بیان کرد، اما این‌که او و نیروهایش با آن چگونه برخورد خواهد کرده‌اند نامعلوم است. حتی عمل به فریضه یا استحبابِ «نهی از منکر» مخاطره‌آمیز هم شده است؛ اغلب به نبرد خونین انجامیده و ناهی، جان شرینش را هم از دست داده است.

 

قضیه‌ی درس امام خمینی و عرعر آن الاغ کوچه:

روزی امام -گویا در مسجد اعظم قم- درس اصول یا خارج فقه می‌دادند. آن روز مستشکل سر درس نبود، یعنی آقاسیدمصطفی و لذا هیچ‌کس هم اشکال مطرح نکرد. امام دید هر چه می‌گوید همه در سکوت محض‌اند و فقط خیره شدند و نگاهش می‌کنند.. ناگهان از کوچه‌ی پشتی منتهی به هتل بهار، الاغی عرعر آمد، چه بلندبلند. امام به شوخی گفت: درس امروزم را مثل این که فقط این الاغ فهمیده!

 

کامنت من در این پست سایت محاکات، اینجا :

سلام و احترام به شما
 
قوت قلم‌تان خواهر گرامی ستودنی‌ست. و این برمی‌گردد به اندیشه‌ی شما و نیز ادبیات غنی پارسی‌مان. با شما موافقم که شهید را مصادره می‌کنند، اما ملت چون حاج قاسم را انسانی پارسا و بری از آلودگی‌های منزجرکننده‌ی جریان‌های سیاسی می‌داند، گمان ندارم تحت تبلیغات رسمی قرار گیرد، ازجمله مثلاً مثل بنده و شما که حقیقت را آنی نمی‌دانیم که شیپورچی‌های رسمی می‌دمند. البته آسیب‌شناسی حضرت عالی بسیار مهم بود. حاج قاسم هم مکتب را می‌فهمید، هم مسلک را و هم مقصد را. علم داشت به کارهایش. عقلانیت را به معنویت می‌دوخت و دانش را به ارزش پیوند می‌زد. اخلاص عمل را از مولا امام علی علیه السلام آموخته بود و رشادت را از حضرت سیدالشهدا ع و بیداری و بیدارگری را از امام خمینی. با شما موافقم که تلاش بدی دارند می‌کنند تا این شهید عزیز و محبوب همگان را با این‌همه اعتبار و مقام معنوی اش، با بدترین شیوه‌های نمایشی هم‌گون خود جا بزنند. اما کیست که نداند شهید سلیمانی فکرش و خطش و راهش راه عقل و شرع و انصاف و عدالت و احسان به مردم و نیکی به انسان و مدد جانانه به تمام جُنبندگان بود. از تجلیل طبیعی و منطقی شما از شهید بزرگ ایران و جهان، حاج قاسم قهرمان، ممنونم. چه فکر خوبی به قضایا دارید. عبارت‌های شما اغلب دلکش است. موفق باشید.
 
استاد حجت الاسلام احمد باقریان با عرض ادب و سلام
کرامات در افراد معمولاً مقصدی را دنبال می‌کند که به شگفت‌زده‌شدن مردم می‌انجامد و یا ایمان مردم را تحت عوامل ماوراء می‌گذارد تا یقین در آنان حاصل شود. مثلاً مؤمن را موقن کند. وقتی کرامات با بازاری جهت قدیس‌سازی افراد بدل شود، در واقع توحید و اخلاص خدشه‌دار می‌شود. با تشکر از استاد، بهره‌ی وافی بردم.
ابراهیم طالبی دارابی دامنه.
 
پاسخ:
 
جناب حجت‌الاسلام احمدی به فرموده‌ی امام علی ع «عقل، اندوختن تجربه‌هاست و بهترین تجربه آن است که پندت داده باشد.» در مورد برجام، من سیاسی‌میاسی بلد نیستم اما منوریل قم: در یکی از مباحث قرآنی آیت‌الله جوادی آملی از زبان ایشان شنیده یا در کتاب ایشان خوانده‌ام که واژه‌ی عبرت را خیلی قشنگ معنا می‌کرد؛ عبرت یعنی تو را عبور دهد، عبور از آنچه نباید مرتکب شوی. و چه راست گفت حضرت وصیِ نبی امام علی ع : چه بسیار است عبرت‌ها و چه اندک است عبرت‌گرفتن. «ما اکثَر العِبَر و اقَلَّ الاعتِبار».
 
آقایانی که آن روز یکدندگی آن فرد را می‌دیدند، هیچی نمی‌گفتند که هیچ به هر کس به او چیزی می‌گفت هجوم می‌آوردند. بگذرم. آیا شده توی جاده حین راندن، صفحه‌کلاچ خالی کنی؟ آن‌هنگام دنده‌ای جا نمی‌رود، باید بکوشی با همان یک دنده‌ای درش هستی، خود را به تعمیرگاه برسانی. آن دولت، و سپس آن دولت، باید به تعمیرات می‌رفتند تا تنظیم و تعمیر شوند، نمی‌رفتند و ترمز هم نداشتند، سرانجام دودش به چشم ملت رفت و با هیچ قطره‌چکانی شسته هم نمی‌شود! جالب بود طرح بحث، کاش ریشه‌یابی هم می‌کردی.

 

پاسخ ابراهیم طالبی دارابی دامنه:
 
مگر رودکی نسروده؟ که:
هر که نامخت از گذشتِ روزگار
نیز ناموزد ز هیچ آموزگار
 
شاهد مثالی جالب آوردی جناب احمدی. این سیاسی‌میاسی را هر چه زور می‌زنم کمی لااقل سر در بیاورم، مُخم نمی‌کشد! بدمَصّب! برای ما سخت است، اما واسه شما شیخ‌ها آسان!
 
و علیک شبانه. همانجا محمود پاک‌نیت -که نمی‌دانم اسمش در سریال چه بود- دائم تهدید می‌کرد: «التماس نکن!»  و همین هم شده بود پشت‌نوشته‌ی صدها تریلی و کامیون، به‌خصوص نیسان‌آبی‌های جاده هراز و وردزبان صدها ایل و آحاد. سپاس. درسته. موافقم جناب قربانی. من، هم کل سریالش را تماشا کردم، همان هنگام. و هم مستند طریقه‌ی ساختش را به‌دقت دیدم و نیز شنیدم. می‌دانید که سریال در شیارهای بکر و دیدنی میمه‌ی اصفهان ساخته شود. میمه را هم رفتم دیدم. من مستند را نه فقط می‌بینم، که می‌شنوم. زیرا گفتار مستند مهمتر از دیدارش است. جالب بود. اطلاعاتم به احمدجو بیشتر شد. تشکر وافر.
 
به قلم دامنه.. به نام خدا. سلام. اگر به طول عمر ۱۹ ساله‌ی حضرت فاطمه‌ی زهرا سلام الله علیها دقت شود، مشخص می‌شود آن حضرت با آن سنِ پایین خود، تا چه اندازه زیاد برای دو حکومتِ پس از حضرت محمد ص، به خلیفه‌گری ابوبکر و عمر خطرآفرین بوده و همین باعث گردیده تا جانِ آن کوثر خدا به خشم و سیلی و لگد و تندی و خشونت عمر به خطر افتاده و سرانجام با شهادتش به دست خلفیه‌ای که خود را جانشین پیامبر ص می‌دانست، تاریخ اسلام را برای همیشه به مظلومیت و قیام خود آشنا و پابرجا نگه داشته باشد. امروزه وحدت مسلمین تفکری راستین است و باید کوشید هیچ تفرقه‌ای میان مسلمانان نقار نیافریند و تا اینجای کار سیره‌ی امام خمینی و سپس مشیء و فتاوی رهبری معظم در نفی هر گونه اختلاف‌آفرینی میان شیعه و سنی و تقویت تقریب جواب داده است؛ اما این پایبندی به تفکر وحدت و تقریب، سدّی برای تحلیل تاریخ اسلام نیست که مهمترین و غمبارترین رخداد تاریخ مسلمین به علت مسئله‌ی پرهیز از تفرقه، از تبیین و روشن‌شدن فاصله بگیرد.
 
 
به‌هرحال، تردیدی نیست آن دو خلیفه در برابر اندیشه، تذکر، خطبه و سپس حرکت و قیام آرام و بیدارگرانه‌ی فاطمه س -که به زبان امروزی می‌توان از آن به اعتراضات مدنی یاد کرد- عصبانی شده و رفتارهایی خلاف سیره و سنت نبوی مرتکب شدند که خود آن را مُرجّح و بدان پایبند می‌دانستند، ولی چسبیدن به قدرت به هر طریق ممکن آن دو را وا داشته بود تا پاره‌ی تن (=بِضعَه‌)ی رسول‌الله ص را آزار دهند و اذیت کنند و به قول خود فاطمه «خشمناک»ش. آنان با کنارزدن صالح‌ترین انسان روی زمین حضرت امیرالمؤمنین ع خود را شایسته‌ترین صحابه‌ی قریشی در حاکمیت می‌پنداشتند و کاری کردند که فاطمه را به فریاد آوردند. بنابرین عمر، قیام آرام فاطمه را سرکوب کرد تا مانع از بیداری مردم علیه‌ی قدرت خود شود و راه حامیان خود را هموار کنند و اما فاطمه تا آخرین نفس‌های باقیمانده‌ی عمرش، ناخشنود از آن دو و سکوت‌کنندگان توجیه‌گر قدرت دست از مخالفت با ایشان برنداشت و جامعه را به خط غلط هشدار داد و سرانجام با دلی آزرده و قلبی جریحه‌دار و روحی خراش‌خورده و پهلویی شکسته به ملاقات خدا و آخرین رسولش حضرت محمد مصطفی شتافت. آنچنان ناراحت و ناراضی و معترض که روزی در دیدار ابوبکر و عمر با وی به آن دو فرموده بود: «انّى اشهِدُاللهَ و ملائِکَتَهُ، انَّکُما اَسْخَطْتُمانى، وَ ما رَضیتُمانى، وَ لَئِنْ لَقیتُ النَبِیَّ لا شْکُوَنَّکُما إلَیْهِ. یعنی: خدا و ملائکه را گواه مى‌گیرم که شما مرا خشمناک کرده و آزرده‌اید، و مرا راضى نکردید، و چنانچه رسول خدا را ملاقات کنم شکایت شما دو نفر را خواهم کرد.
 
خدایا ما را حتی لحظه و آنی از زمره‌ی فاطمه و خط راستینش -که تفسیر راه محمد و علی‌ست- بیرون ندار. و چه درست ترسیم شده است زیارتنامه‌ی حضرت زهرا، آن محبوب پایدار قلوب مؤمنان و مورد علایق پاک آزادگان: 
 
أَشْهَدُ أَنَّکِ مَضَیْتِ عَلَىٰ بَیِّنَةٍ مِنْ رَبِّکِ، وَأَنَّ مَن... گواهی می‌دهم که بر برهانی روشن از سوی پروردگارت از جهان درگذشتی و هرکه تو را شاد کرد، رسول خدا ص را شاد نمود و هرکه به تو جفا کرد، به رسول خدا جفا کرد و هرکه تو را آزُرد، رسول خدا را آزرد و هرکه به تو پیوست، به رسول خدا پیوست و هر که از تو بُرید، از رسول خدا بُرید.
 
سه نکته: ۱. حرکت سیاسی و پیشوایانه‌ی حضرت فاطمه، علامت جواز حضور شایسته‌ی زن شایسته در اجتماع است، نه محبوس و منزوی در کنج خانه. ۲. قیام آگاه‌کننده‌ی آن حضرت نشان این است زن شایسته هم می‌تواند رهبری نهضت بیدارگرانه‌ی سیاسی دینی را در دست گیرد. پس مردسالاری حتمی، کاملاً نادرست است. ۳. در برابر حاکم یا خلیفه و فرمانروای خطاکار یا ستمباره می‌توان دست به نصیحت، سپس بیدارگری زد و آنگاه اگر افاقه نکرد و مسیر قدرت بهبود نیافت، قیام کرد؛ پیشوای چنین قیامی می‌تواند شایسته‌زن باشد و یا شایسته‌مرد. پس؛ به پستوی خانه فرستادنِ زن و در آشپزخانه منحصرکردن زن، انحصاری باطل و افکاری به‌دور از آئین دین است.
 
۱۵ دی ۱۴۰۰
 
پاسخ:
 
جناب عبدالرحیم آفاقی -که سلام و خداقوت دارم به ایشان- چه بجا از مرحوم آیت‌الله سید احمد خوانساری گفت. خواستم سه نکته از آن مرجع عالی‌مقام و صاحب کرامات بگویم تا یادش در اذهان زنده‌تر بماند:
 
۱. از قم به تهران فرستاده شد و در واقع سفیر آیت‌الله بروجردی بود که درین هجرت به پایتخت واقعاً اثرگذار و مقتدا بود. ۲. مرجعی باورَع بود که می‌گویند شدیداً استقلال رأی داشت. ۳. چون مرجع زنده باید برای مقلدینش از هوش نیفتد، روزی زیر عمل جراحی اجازه نداد آمپول بی‌هوشی تزریق کنند، با همان حالت هوش، با ذکر قرآن عمل جراحی را تاب آورد.
 
دوست گرانقدرم جناب استاد شیخ محمدرضا احمدی به گمانم یک زمانی کتاب خاطرات ایشان را تنقیح یا بازبینی کردند.پیشنهاد به اهالی مدرسه: خیلی خوب است هر چند وقت، هر کس بلد بود یا دسترسی داشت، خصایص پندآمیز عالمان دین و دانشمندان علم را به صحن بیاورد تا پند گیریم و یاد.
 
پاسخ:
 
مستطاب‌استاد جناب سید عمادی -که سلام دارم خدمت ایشان و عرض ادب- مقداد بن اسود را وارد بحث نمود و من خواستم ثانیه‌ای پا روی جای پا مقداد عظیم‌الشأن بگذارم و پرسشش را جوری دگر تکرار کنم که آیا روزگار امروز ما در میهن‌مان ایران هم، همان «هُدنه» (=خانه‌ی سازش و صلح) است؟ که پیامبر ص چه خوب هم فرموده بودند. راستی! پنهان ندارم مصرع آخر متن‌تان بسیار دلکش بود: «از سوادش سُرمه می‌کش دیده را»
 
پاسخ:
 
استاد حجت‌الاسلام باقریان
با تقدیم سلام و ارادت. درین بخش به نقل آن افترایی پرداخته‌اید که چنین نظر داشتند: «فاطمه به سبب رحلت پدرش پیامبر خدا ص بیمار شد و از دار دنیا رحلت کرد». خواستم بدانم قائلین این فکر و افترا چه کسانی بودند؟ آیا همچنان چنین قائلینی در روزگار موجود هم وجود دارند که این‌گونه باور داشته باشند و آن واقعه‌ای که به شهادت منجر شد را منکر باشند؟
 
نظر:
 
آری برادر...
گلوی آن حسین مظلوم، و نه فقط تشنه لب، بل تشنه‌ی یاور و نصرت:
 
که حنجره‌اش،
فریادی برای پرهیز اَشدّ از هر میزان ستم و ستمبارگی بود.
 
که خطش،
امتداد همه‌ی خطوط انبیای خدا بود.
 
که مکتب فکری و عملی‌اش،
نجات‌بخش همه‌ی آن اسلامی بود که بر تنش پوستین وارونه پوشانده بودند.
 
که اخلاقش،
هر انسان منصفی را آرام و آراسته می‌سازد.
 
متشکرم از جناب شیخ مالک که صحن مدرسه فکرت را در آستانه‌ی شهادت ام ابیها، به ذکر دو مصیبت آذین بست.
 
نظر:
 
جناب مستطاب استاد عمادی با سلام و ادب. چرا فرمودید قرآن «با زبان فطرت که مشترک همگان است سخن می گوید...»؟ منظور ازین اصطلاح چیست؟ مگر نه این است خدا وحی را به زبان همان قوم و مردم همان سرزمین نازل کرده؟ مگر زبان وحی به موسی ع و عیسی ع و محمد رسول الله ص فرق نداشت؟ بهتر نمی‌بود نمی‌فرمودید زبان فطرت؟ چون پارسی‌ی ما ایرانی‌ها هم زبان فطرت ماست. حتی روایت دیدم که رسول خدا ص و امام علی ع به فارسی هم تسلط یا آشنایی داشته و با آن با سخن هم داشتند. متشکرم. ببخشید بنده را، فردی اشکال‌تراش نیستم، شایق به دانش و دانستن بیشترم.
 
پاسخ:
 
صحیح. ویژگی‌های اخلاقی عالمان، دانشمندان، صالحان و پارسایان حقیقتاً روی آدم اثرگذار است. دو دسته‌ی آخر ممکن است افراد عادی جامعه باشند اما چنان می‌زیند که زینت دل دیگران می‌شوند.

 

پاسخ:
 
جناب استاد احمدی سلام
مطلب «مقام» را خواندم. نکات دارد. من زاویه‌ای دیگر باز می‌کنم در دنیای حیوانات هم دیدن‌ها فرق دارد، مثلاً آهو خطوط ببر را نمی‌بیند. و نیز چند رنگ اصلی را قادر نیست ببیند، به همین علت ببر راحت به شکارش نزدیک می‌شود، تا حد یکی دو سه متر که با یک جهش به چنگ می‌گیرد. خواستم بگویم دیدن ماورای ماده هم ممکن است ساختار خود را داشته باشد که ما قادر به درکش نباشیم. مثل توان ذهن که در برخی افراد، به‌شدت پرقدرت و نافذ است. سپاس از به پیش کشیدن بحث تازه.
 
پاسخ:
 
سلام و عرض ادب و تشکر که بحث را وارد فاز ژرف‌ترش کردید. ۱. حتی قیام امام حسین ع را اگر اوج «امر به معروف و نهی از منکر» تحلیل کنیم باز نیز شرط تأثیر در آن مَدخلیت دارد، و امام به علت تأثیرش دست به قیام «نه به یزید» زد، کاری که مثلاً امام حسن مجتبی ع به علت فقدان شرائطش، وارد عمل نشد و درست هم بود انتخابش. یا امام صادق ع هرگز قیام نکرد، چون می‌دانست تأییر نمی‌گذارد و شرطش هم وجود ندارد. ۲. ستاد امر به معروف شیخ کاظم صدیقی یک سازمان صوری بیش نیست، اگر این ستاد استحقاق این مسئله‌ی حیاتی را داشت تابه‌حال باید با بیشتر بخش‌های نظام دست به قیام می‌زد، چون جاهایی دیدیم فاسدتر از یزید کارهایی فسادانگیزتر مرتکب شدند، اما این ستاد فقط با مشغول‌شدن به تذکر به چند بدحجاب بسنده کرد. بگذرم. ۳. مثال زیر نظر روحانیت حوزه‌ی مستقل را جالب زده‌اید، اما کجای حوزه‌ی کنونی می‌تواند چنین حرکتی حسین‌وار کند؟ و ستاد مستقل از حکومت ایجاد کند؟ حتی می‌توانیم فعلاً ایران را منظور خود نکنیم، نجف را مثال می‌زنیم. واقعاً نجف چه می‌کند؟ چند بیانیه‌ی توخالی و همین و بس. سپاس از به‌بحث کشیدن موضوع. خداقوت و تشکر وافر. انتظار بنده هم همین است که بحث جدی صورت گیرد و چالشی و بارش فکری.
 
تشکر:
 
سلام و عرض تسلیت و تشکر. ستوده‌ترین کار امشب صورت دادید؛ هم تألیف قلوب کردید و هم تعزیت امور. بر آحاد حاضرین درود فرستادم. و بسی سپاسگزارم که تازه‌درگذشته‌ی مظلوم و مقاوم خاندان ما اخوی‌ام آشیخ حیدر را در محفل حزن فاطمی س یاد کردید. ممنونم از همگی و از شما که پست آن را تدوین کردید و از حاج شیخ احمد که مجلس را در خانه‌اش آراست. و نیز از جناب شیخ یعقوب اسفندیاری و جناب رخ‌فروز. درود.

 

قزاقستان؛ شورش کور؟ یا جنبش و  انقلاب؟
۱۶ دی ۱۴۰۰
نوشته‌ی ابراهیم طالبی دارابی دامنه
 
به نام خدا. سلام. تا جایی که بنده چندروزه مطالعه کرده علت به‌هم خوردن بهبودِ طولانی‌مدت قزاقستان و خیزش مردم در خیابان، دست‌کم پنج چیز بوده است: ۱. کاهش ارزش «تنگه» (واحد پول) ۲. تورم شدید ۳. بالابردن یکباره‌ی بهای گاز و بنزین توسط دولت. ۴. کاهش قیمت جهانی نفت ۵. بحران اقتصادی در روسیه. منظورم از نوشتن این پست، فقط آگاهی‌یافت از اوضاع کشور همسایه‌ی شمالی ایران نیست، می‌خواهم به این پرسشم پاسخ بدهم که چرا مردم برمی‌خیزند؟ یا برنمی‌خیزند؟
 
نظریه‌پردازان انقلاب، معمولاً دلیل اصلی انقلابات را اقتصادی می‌دانند. مثلاً در تئوری مارکس برهم‌خوردنِ روابط تولید و ابزار تولید، عامل اعتراض و انقلاب طبقه‌ی کارگر علیه‌ی کارفرما در نظام‌های سرمایه‌داری‌ست. حتی در «بهار بیداری» در سال‌های اخیر در کشورهای مختلف اسلامی همین تئوری مارکس جلوه داشت نه تماماً آموزه‌های بعثت انبیا. جنبش بیداری تونس از آتش‌زدن یک دستفروش خُرده‌پا آغاز شد که کشور را زیرورو کرده بود. در منظر امام علی ع هم، بودنِ حق فقیر در کف مال غنی عامل اعتراضات و نارضایی مردمی محسوب می‌شود. البته انگیزه‌ی مذهبی و سیاسی هم در ملل مختلف عامل قیام بوده‌است. مثل قیام‌های فرقه‌های مذهبی در بستر تاریخ که جهان پر است ازین رویدادهای خشن و زیروزبرکننده.
 
حالا مگر قزاقستان از بهبود سود نمی‌برده؟ اما چرا به‌یکباره اعتراض مردم شعله کشیده و بیشتر شهرهای کشور دچار ناآرامی‌هایی شدید شده که بوی انقلاب از آن به مشام می‌رسد؛ مگر آن‌که مدیریت شود و به تراضی دو طرفِ قدرت و ملت، ختم گردد. آقای «قاسم ژُمارت» که بر جای نورسلطان نشسته ادامه‌ی همان روند بهبودیافته‌ای است که نظربایُف به مدت ۳۰ سال مدیریت و در تمام لایه‌های قدرت نفوذ کرد، اما یک چیز را حل نکرد: جابجایی عادیِ قدرت و نقش اراده‌ی ملت در تعیین سرنوشت خویش و کشور که اینک آن دُمل سر باز کرد.
 
اینک درین پست روزانه‌ام وقت آن رسیده، یرسیده شود اگر عامل اصلی انقلابات، نان و کار و ارتزاق و معیشت و چشِش فقر و چالش با غنی است و نیز سطح روابط تولید، پس چرا ملت ایران جنبش نمی‌کند و در برابر نظام خود دست به قیام نمی‌زند؟
 
علت از نظر من بسیار بدیهی و روشن است: با آن‌که مشکلات معیشت ملت، مُحرز است، اما هنوز هم سطح آن به سطح شکننده‌ی دهه‌ی شصت نمی‌رسد که برای نفت منزل، پنیر سفره، روغن مطبخ و حتی خرید کپسول سیلندر گاز و ده‌ها مایحتاج باید مدت‌ها منتظر می‌ماندی تا شماره‌ی کوپنی اعلان شود و کالا از راه برسد. من حتی برین باورم اگر سطوح فشار اقتصادی از سطح سال‌های دهه‌ی شصت و هفتاد هم عبور کند باز نیز مردم به روی نظام چنگ نمی‌اندازند. علت روشن است: پشتیانی از آن، ولو با دانستن صدها و بلکه هزاران عیب و ایراد و فساد؛ زیرا انقلاب اسلامی را آن‌مقدار معتبر، برحق و حتی مقدس و آغشته به خون و پیام می‌دانند که حاضر نیستند تنِ این دستاورد قرن بیستمی، خش بردارد، چه رسد به خراش و خراب. نشان بزرگ این حرفم این پنج مورد است:
 
۱. چهره‌های شهیر وارد جنبش نمی‌شوند. ۲. فردی بسیج‌کننده ندارد. به قول آقای بشیریه هر انقلابی به «رهبری بسیج‌گر» نیاز دارد مثل کاری که امام خمینی در وحدت صفوف تمام ملت در سال ۵۶ و ۵۷ کرده بودند. ۳. اغلب قریب به اتفاق مردم چشم به تغییر طبیعی دوخته‌اند و از یک انقلاب خونین دوم در پیِ انقلاب اول هراس و حتی پرهیز شرعی و عرفی دارند. ۴. نسل جدید و نوپا و نوآموخته‌ی امروز، خواسته‌های خود را در فضاهای غیرسیاسی‌یی چون لذایذ، خوش‌بودن، درآمد، تفریح، سرگرمی، تفرّد (تنهاساختن عمدی خود) بی‌خیالی و اِعراض بدون مَعونه (آهسته برو گربه شاخت نزد) صرف و جست‌وجو می‌کند. ۵. آلترناتیوی (جانشین) که از برنامه‌هایی تئوریک برخوردار باشد، جستجو نکرده‌اند که یقین کنند برتر از وضع موجود است و قادر به نیل به وضع مطلوب. به قول اریک فروم گریز از آزادی پیدا کرده‌اند، یعنی به جای آزادی، امنیت و آسایش و رفاه می‌خواهند. تحلیل من صرفاً بررسی بوده است، نه تعلُق و یا تعلیق مقصد محتمل ملت.
 
 
جناب آقای آزاد با سلام و عرض ادب و ارادات
اساساً متن‌هایی که در دل خود علاوه بر بیان مسئله، پرسش ایجاد می‌کند، جزو نیازهای ماست که شما تا جایی که من با ادبیاتت آشنام، از پس آن برمی‌آیی، مثل همین متنت. لابد -چرا اصلاً لابد؟!- حتی به‌یقین جناب استاد عمادی خواهند رسید و به مستشکلات طرح شده در نظر خوب شما خواهندگفت که چرا. اما نکته‌های من این است که فشرده بیان می‌دارم: فطری‌بودن معنایی و روحیِ الفاظ قرآن، ازآن‌روست که حاصل‌جمع تمام وحی‌ها بر فرستادگان خداست. به قول شهید مطهری اعجازهایی در آیات قرآن نهفته است که به نظر بنده فقط با شکوفاشدن فکر و روح بشر قابل لمس می‌شود. با گذر ماده به معنا. یا با عبور از صورت به حالت. لذا آن پاسخ استاد عمادی خطاب به من -و در واقع به آن متن جناب‌عالی- مُجاب‌کننده بود. یعنی قرآن وقتی به نهادِ سالم تک‌تک انسان در هر جغرافیا و اقلیم، عرضه شود فطرت فرد را شکوفا کرده و او را به معانی ژرف و یا ژرفای پیام نایل می‌گرداند. نمی‌شود این را صرفاً با دلیل علمی پذیرفت، باید به تعبیر دکتر سروش «تجربت» و به تعبیر خودم خواهش به میان آورد. بهتر است بگویم کسی این را درک می‌کند که با قرآن رفیق و به فرموده‌ی امام علی ع انیس شده باشد و از محتوای آن سر در بیاورد. من معتقدم قرآن تنها کتابی‌ست که مطالعه‌اش پایان‌ناپذیره. هر بار لایه‌ای تازه برداشته و پرده‌ی حجابی دیگر برداشته می‌شود. این‌که ایشان گفته‌اند قرآن به زبان فطرت مشترک بشر است، شاید از همین ناحیه باشد. لذاست که من پاسخ استاد عمادی را پذیرفته و آن را قانع‌کننده دانسته‌ام. از متن شما هم به مسائل عدیده هدایت شده‌‌ام به قول مأموران انتظامی: دلالت و به قول اُدبا: پرتاب.

 

نظر حسین جوادی‌نسب:
 
سلام شب بخیر. نفرمایید. می گویند با کسی که صمیمی هستی اول حرف می زنی بعد فکر می کنی چون نگران قضاوتش نیستی، اما با دیگران اول فکر می کنی بعدش نظر می دهید. نیز، می گویند دنیا دنیای محرومیته، وقتی کتاب می خونی از همنشینی با بستگان و دوستان محرومی، وقتی هم ورزش می کنی نمی تونی از غذا خوردن لذت ببری  وقتی هم خوابی از بیداران غافلی
 
جواب دامنه:
 
سلام. جالب بود. به همین علت آدم درمی‌مانَد از میان هجوم چندین ترجیح، کدام را مُرجحّ بداند. خدا به داد جناب گویا برسد که جمله‌ام چطور برات می‌خواند.
 
نظر:
 
استاد حجت‌الاسلام باقریان
عرض سلام و احترام. در مطلب چهارم یا سوم در جواب حجت‌الاسلام احمد عابدین استناد کرده‌اید ابوبکر در هنگام احتضار خود گفت: «...من دوست داشتم به تفتیش خانه‌ی فاطمه نمى‏‌پرداختم.»
 
استاد، این نقل تاریخی هم برای من جالب بود که این خلیفه سرانجام به شماتت نفس درونش پرداخت و هم ایجاد پرسش می‌کند آنان در تفتیش بیت حضرت زهرا س دنبال چه بودند؟ اسناد؟ افراد؟ اثاث؟
 
از سوی دیگر انکار قضیه‌ی هجوم به خانه‌ی فاطمه س از سوی شیخ احمد عابدین آیا نوعی جحد می‌دانید؟ یا جهل؟ یا غافل‌بودن و دل اهل سنت را به‌دست‌آوردن؟ سال‌ها پیش خواندم در متونی که شیطان، جاحد است، شناسنده، اما منکر. با تشکر ازین متن و پاسخ درین روز که تناسب هم داشت.
 
پاسخ به جناب آزاد طالبی:
 
نه فقط موجب سردرد نیستید، بلکه باعث خیرید. چه خیری بالاتر از پرهیز از کار بیهوده. مباحثه که به بهبود فهم و افزودن دانش می‌انجامد، برترین خیر است. بله، در جای خود هر اثری چنین ماندگاریی را دارد، چه شعر، چه نثر، چه وحی. چون مورد بحث بر سر خود قرآن بود، در خود موضوع قرآن سخن راندیم. از نکات شما که حاصل تراوش فکر و گردآوری مطالعات آن دوست است، بسیار استفاده می‌کنم و من هم خیلی استقبال می‌کنم که با بنده بحث کنی و مرا شایسته‌ی هم‌بحث‌بودن خود بدانی. جناب آزاد شما هم برای من استاد و آموزگاری، چون یادم می‌دهی. آرزو می‌کنم کماکان، همیشه غرق در فکر و فکرت و فکوریت باشید. درود و عرض احترام.

 

پاسخ:

بله درست است فرمایش شما. موافقم، منطقی‌ست. بنده هم سلام و تسلیت عرض می‌کنم پیشگاه شما جناب اقاصدرالدین عزیز. آنجا هم که، هم من و هم جناب‌عالی از آیت‌الله مطهری به عنوان یک متفکر پارسا و دارای سخن‌های قابل اتکا حرف به میان آورده‌ایم یا می‌آوریم در واقع می‌خواهیم استدلال خود را به سخن یک عالم دین هم استناد کرده باشیم و الّا این قضیه با رجوع به عقل سلیم هم، آشکار می‌شود و بداهت می‌یابد .مانند همین ده‌ها سال به‌درازاکشیدن ظهور و حضور امام غایب عج. به‌هرحال آمدن آن امام به میان حضار، در اصل برای اشاعه‌ی معروف و ممانعت از منکر است یا دست‌کم پرهیزدادن مؤثر از منکرات بزرگ. چرا نمی‌آید؟ چون به‌یقین به علم خداوند، هنوز آمدنش تأثیرگذار و تغییردهنده‌ی اوضاع روزگار نمی‌گردد. لذا شرط تأثیر در ظهور هم، مثل اصل امر به معروف، یک بینّه است. هم‌بحثی با شما برای بنده نیز سودمند است. سلامت باشید.

 

چرا هجوم به حاج قاسم

مطلب چون آمیخته به دلیل و علت بود، از قوت قلم برخوردار بود. تشکر. بنده هم چند جمله‌ای معروض بدارم:
تلاش برای مصادره‌ی شهید حاج قاسم تحت تبلیغات رسمی شیپورچی‌ها یک آسیب بزرگ است. به‌ویژه وقتی بخواهند او را با افراد و اشخاصی از جناح خود، هم‌تراز و هم‌مرتبه و حتی افضل از او جا بزنند. مردم می‌فهمیدند که حاج قاسم تحت تعالیم مکتب دینی، مسلک عرفانی و مقصد الهی بود و درین سه مسیر اخلاص و علم و عقلانیت و معنویت داشت. سه رابطه‌اش همیشه روی تنظیمات دقیق بود: رابطه با خدا، خلق، خویشتن. اینک خیلی بد است عده‌ای تلاش کنند با بدترین شیوه، وی را جزوِ جریان خود جا بزنند. کیست با جُوی عقل که نداند او فکرش، خطش و عقایدش با اینان فرسنگ‌ها فرق و فاصله داشت. و خیلی بدتر کار کسانی دگر است که می‌کوشند این شهید را به جای نقد، نفی مطلق کنند و آتش‌تهیه‌ای به‌شدت بی‌رحمانه‌تر از مخاصمه‌گران بر سر وی بریزند. البته دستشان تهی‌ست. نه مقدس‌سازی جواب داد در تاریخ، و نه تخطئه و تخریب. حد وسط این است آن شهید انسانی پارسا، دانا و توانا بود، و توانمندی و دانایی و پارسایی خود را خرج هدف مقدس و ملت و میهن و کمک به ملل در یک جهان انباشته از ستم می‌کرد. هم تبلیغات‌چی‌های نظام و هم تخریب‌چی‌های بی‌رحم، هر دو در دو خط موازی، به موازات هم پیش می‌روند: نابودی سرمایه‌ی سرزمینی و شماتت یکدیگر بر سر هیچ و پوچ. هر دو دسته هجوم برده‌اند، یکی با مصادره و دیگری با محاکمه. داور اما ملت منصفی‌ست که دو سوی ماجرا را دقیقاً می‌شناسد.
 
پاسخ ابراهیم طالبی دارابی دامنه:
 
ادبی دگرباره بر پیشگاه جناب استاد حجت‌الاسلام باقریان. گرچه فاطمه س از نفرین منصرف شد، اما همان نیت نفرین آثارش را بر بنیاد قدرت گذاشت، اثر وضعی بر همانان که در زیر سقیفه طرح انزوای علی ع را امضا می‌کردند. داستان فاطمه س رویدادی نیست که با هیچ توجیهی از دل تاریخ محو شود و به نظرم پاسخ شما دغدغه‌ی دروغ نهفته در آن جملات توجیه‌‌آمیز را برملا کرد. مگر همه‌ی عرصه‌ها، میز حکومت است که نشود حقیقت را گفت و آن را در کوره‌ی مصلحت ذوب کرد، میز بحث در فضای بیرون حکومت، میز کشف یا شرح حقیقت است و جناب‌عالی دور از مصالح، حرف نزدید. تازه متشکریم دفاع از ساحت حضرت زهرا س شما را به مجامله و پنهان‌داشتن حقایق وادار نمی‌کند. بهره‌مند شدم شخصاً. مهمتر این است تحلیل داشته باشیم چرا آنان پس از رحلت نبی ص از علی ع هراس داشتند. ریشه اینجاست؛ که هیچ‌کس به حد و برتر از زنده‌یاد دکتر علی شریعتی این جریان را نشکافت.
 
استاد باقریان اضافه‌کنم این را که در کانال گفتم: می‌بینم بی‌تعارف و بی‌تکلف جامه‌ی دفاع می‌پوشید و خامه‌ی قلم برمی‌آوردید. و من ازین آرامش شما در جواب لذت می‌برم، البته گاه ادبیات‌تان در گزاره‌هایی کوتاه، بُرّنده می‌شود، شاید به علت شدت شبهه.
 
جناب آزاد، آن جمله‌ی آخری نظرم این است مکتب خود صامت است، کسانی که از طریق منبع مکتب سیاستگذاری می‌کنند ممکن است نتوانند مردم را مقصد منتهی کنند، یا بتوانند. پس خود مکتب منبع و مأخذی برای راهنمایی است. مثل لغت‌نامه‌ی دهخدا که تعریف مثلاً شوربختی را می‌دهد، اما چگونه کسی شوربخت می‌شود یا خوش‌بخت بسته به تعریف دهخدا ندارد، به خود فاعل کار وابسته است. پس مکتب، خرج نقد نشود. البته این برداشت من است، و الا شما خود معمولاً می‌کوشید صائب فکر کنید ولو  آن‌که مطمئن باشید روزی آن را ترمیم هم خواهی کرد. متشکر از مباحثات شما و جناب صدرالدین.
 
۱۶ دی ۱۴۰۰
نظر سید باقر شفیعی:
بادرود خدمت شما مدیر محترم از دعوت مجدد شما امیدوارم که بتوانیم در کنار هم با یک گفتمان  چند صدایی  با اختلاف سلیقه حتی عقیده  در خود آگاهی  ودیگران مثمر ثمر واقع شویم  اما چند مسئله را با مروری که در این پستها کردم نظر خود را می‌نویسم ۱- بحث وگفتمان باید روی مسائل ملموس وحاد ونیاز  مبرم جامعه باشد مانند مسائل اقتصادی وسیاسی و ورزشی واجتماعی و.. ۲- بحث عقیدتی وایدئولوژی  که اولا اطلاعات واگاهی تخصصی بالا را میطلبد  همچنین بدون داشتن تعصب خاص وظرفیت بحث کردن را دارا باشندوحداقل یک میلیاردم  اعتقاد به این داشته باشد  که شاید روش وشناختش اشتباه باشد  نه آنکه خود را برتر و بالاتر وبرحق تر بداند ۳- معمولا چنین بحثهای ایدئولوژی آنهم از نوع  دینی و مذهبی سرانجام خوبی نداشت یا به اتهام کفر والحاد  وباغی ویاغی و....منتهی میشود یا طرف مقابل باید سکوت کند در تاریخ نمونه های زیادی همانند سهروردی وعین القضات وحلاج و...را میتوان نام برد  حالا فردی مانند آقای مطهری منحصر بفرد هستند  که خاطره ای از تدریس روز اول در رشته الهیات  را بازگو میکند که درکلاس دانشجویی از گوشه کلاس برخاست و انتقاد از دین و مذهب وخدا  و.‌‌. کرد آقای مطهری گفت مو بر تن من سیخ شد  ولی وقتی به خانه برگشتم فکر کردم وبه این   نتیجه رسیدم  که نه تنها نباید ناراحت نشوم بلکه تعصب هم نداشته باشم  واز فردا بحث را خیلی راحت با دانشجو ها شروع کردم  ودر بعد از انقلاب  حتی دادن کرسی به مارکسیست‌ها را در دانشگاه پیشنهاد داد.   اگر فردی همانند مارتین لوتر متجدد در دین مسیحیت در دیگر ادیان  پیدا شوند   و بحث درونی خود را شروع کنند  وتعصب خاص در اعتقاد خود نداشته وجهل وخرافات را از دین بزدایند واختلافات درون مذهبی دین خود را برطرف یا کم کنند  وگرنه دراین امر مهم موفق نباشند چطور با مخالفین خود می‌توانند گفتمان داشته باشند   باسپاس
 
پاسخ دامنه:
سلام بنده نیز به شما جناب آقا سیدباقر. فرمودید مثمر ثمر. بله کاملاً موافقم. همین، هدف بزرگی‌ست، حتی اگر سلایق و عقاید با هم متفاوت باشد. این‌که افراد جامعه برای هم بر سر موضوعات دلیل پیش رو می‌گذارند، برای همین است که ثمره‌ای تولید کنند و اثری خلق. اما روی نکات شماره‌شده‌ی شما:
 
۱. نه فقط موافقم، بلکه در نوشته‌های روزانه‌ام یا شرکت در مباحثه‌های دوستان صحن، سعی داشته و دارم مسایلی ملموس از جامعه باشد. ۲. درست گفتید، آری، خودبرتربینی اساساً جایی در هیچ گونه بحثی ندارد، نه فقط در مباحث ایدئولوژیک. معمولاً درین گونه موضوع‌های مورد اشاره‌ات، آن کسی که چیزی آموخته یا ذهنش تراوش کرده بحثی پیش می‌کشد و مفید هم هست، که کمترین بازدهی آن جرأت ورود هر فرد برای بروز فهم خود از مسائل است. زیرا نیاز نیست در بحث عقاید، کسی علامه‌ی دهر باشد و یا خود را همه‌چیزدان تصور کند. نه، عادی با هم مباحثه می‌کنند و اثر آن هم آشکارشدن ندانسته‌ها و برآمدن دانسته‌هاست. و این مطلوب هم هست. ۳. اما بند سوم شما. بله، نه تکفیرکردن جواب می‌دهد، و نه آن کسی که تکفیر می‌شود باید بهراسد. هر کس خود بیش از هر کس دیگر می‌داند که در دل او آشوب و بلوا برپاست، یا ایمان و آرامش و خدا. بنابراین تکفیر همآره حربه‌ی تنگ‌اندیشان بوده و سودی هم به بشریت نرسانده. ۴. مثال شهید مطهری هم مثالی اثرگذار بوده که مشیء وی مورد توجه‌ی جامعه با هر باور و گرایشی گردیده. قبول دارم. منطقی فرمودید. در پایان موافقم با شما که هر یک از ما نیاز است از خیلی از چیزهای هجرت کنیم؛ که مهمترین هجرت همان تعصب کور است که در بیانیه‌ی شما به‌درستی ذکر شده است. درود و تشکر از حضور.
 
پاسخ به جناب آزاد طالبی:
 
شب شما هم جناب آزاد خیر و خوش. تمثیل کردی و تمثیل خوبی‌اش این است دست طرف مباحثه را گشاده می‌دارد که هر چه دوست داشت از آن بفهمد. بر خلاف گزاره‌های علمی که چارچوب جملاتش مشخص است و اجازه‌ی برداشت‌های خارج از آن چارچوبه نمی‌دهد. مثل این جمله‌ی که می‌نویسم: فردوسی سی سال رنج برد تا پارسی را در شعر پاسبانی کند. متشکرم از شما و حوصله‌ی بالای شما.
 
جمعه ۱۷ دی ۱۴۰۰

آیا نصب رفسنجانی بر فرماندهی جنگ اشتباه نبوده؟!

به قلم دامنه: به نام خدا. سلام. حالا که مرکز اسناد جنگ سپاه یک سند «بکلی سرّی» در مورد عملیات کربلای ۴ (۳ دی ۱۳۶۵) را از طبقه‌بندی خود خارج کرده، بر منِ شهروندِ شرکت‌کرده در جنگ، حرَجی نیست اگر بخواهد کمی درباره‌ی آن -که بخشی تراژدیک (غمباره) از تاریخ سرزمین‌مان شده- حرفی بزند. تا دیروز نمی‌شد روی چیزی حرف بزنیم که اغلب می‌دانستیم سندش همچنان در ساختمان ویژه‌ی سپاه با مُهر سرخ «بکلی سرّی»‌ نگه‌داری می‌شود و رفتار مدنی ایجاب می‌سازد، امور امنیت سرزمینش از سوی شهروندانش و نیز به قول دوستی: دِهوَندانش رعایت شود. می‌دانم در تعدادی از افراد هر جامعه، ردّ پای تفکر و ژرف‌نگری در بلورِ روح‌شان زودتر از سایرین به بار می‌نشیند و جبهه جایی بود که این استعدادِ خداداد، زمینه‌ای برای بروز می‌داشت. مگر جبهه چه جایی بود؟ به نظر من جایی به مراتب طبیعی‌تر از جامعه. محلی باز برای شوخی‌های نیمه‌باز. چرا؟ چون آحادِ آن، خودِ وجودشان را به روی یکدیگر باز می‌کردند و درِ شناخت بیشتر را بر روی هم نمی‌بستند، می‌گشودند. که این حالت، کمتر در خودِ جامعه شکل می‌گیرد: جامعه، بسته‌تر از جبهه بود و جبهه، بازتر از جامعه.

 
 
...
 
 
 
اینک با آن مقدمه، اصل قضیه: امام، مرحوم حجت‌الاسلام رفسنجانی را در خردادماه سال شصت و هفت فرمانده جنگ کرده بود و تصورم این است در آن زمان همه خوشحال بودند ازین انتصاب. اما امروز وقتی فکر می‌کنم می‌بینم اشتباه بود. نه این‌که بخواهم مثل بعضی‌ها چون آیت‌الله خامنه‌ای امروز در جایگاه رهبر قرار دارند، دست به تملق بزنم و بگویم بهتر می‌بود امام ایشان را فرمانده جنگ می‌کرد؛ هرچند بر همه‌ی ما آشکاره آقای خامنه‌ای نظامی‌تر از رفسنجانی بوده و بیشتر از وی در جنگ. بلکه می‌خواهم بگویم چگونه کسی که هیچ نسبتی به نیروی نظامی ندارد، سرِ آن نیرو می‌شود؟! و فرمان به دست او داده می‌شود؟! اساساً سپردنِ کارِ نظامی به یک غیرنظامی، فرمانی نادرست است.
 
حالا که عملیات کربلای ۴ عمومی و علنی شده، بر همگان معلوم گشته آن کسی که مقصر اصلی تراژدی کربلای ۴ بوده، شخص آقای رفسنجانی بوده. چگونه؟ بر اساس علوم جنگی، عملیات کربلای ۴ در چند محور، نه فقط عملاً شکست سخت خورده بود، بلکه فاجعه‌آمیز شده بود؛ در حد کشتار و قتل‌عام وحشتناک. جز محور شهید حسین خرازی، سایر محورها به بن‌بست خورده بود، زیرا اصل عملیات، معلوم گشته بود لو رفته بود. چاره‌ی فرماندهان -گویا به اتفاق آراء- این شده بود تمام نیروها به عقب‌ بازگردند، تز را به فرمانده جنگ آقای رفسنجانی می‌رسانند اما فرمانده کل جنگ با یکدندگی منحصرش دستور می‌دهد عقب‌نشینی باخت بزرگی ‌ست، باید پیش‌روی شود. همین دستور چند کلمه‌ای فاجعه‌ی کشتار را رقم زد و میدان گسترده‌ی عملیات کربلای ۴ را به قتلگاه بدل می‌سازد. تصور کنید: در حالی‌که نیروهای رزمنده با لباس غواصی از لای کانال‌ها در دل شب با قبول جانانه‌ی بدترین زحمت خود را به آن سوی اروندرود رسانده و پیروزی‌های اولیه‌ی چشمگیری کسب می‌کنند، اما به یکباره صدام حسین چون از قبل از انجام عملیات و محل عملیات باخبر شده بود، با شدیدترین قوا بر سر نیروهای رزمنده آتش می‌ریزد و شهدای بسیار زیادی بر ایران تحمیل می‌کند که هنوز هم کشف و جست‌وجو برای پیداکردن خیل عظیمی از اجساد پاکشان ادامه دارد.
 
علت روشن است: فرماندهان از سر عقل و عجز از ادامه‌ی نبرد گفتند: عقب‌نشینی. ولی رفسنجانی یک‌تنه سماجت کرد و لابد به خیال خود از سر هوش اما به نظرم از سرِ هوس، گفت: پیش‌روی. در واقع او در دلش حرف نگفته و پنهان‌شده‌ای داشت که بلندپروازانه می‌خواست با مثلاً فشار بر صدام در درون خاک عراق در شمال و شرق بصره، دولت بعث را به پای میز مذاکره بکشاند و یا دست‌کم از مجامع بین‌المللی آبرو بخرد. آیا جنگ جای احساسات و بازی سیاسی و رفتار هیجانی‌ست؟ از خبرگان نظامی جهان باید پرسید؟ جواب عمومی آن البته روشن است: نه. به پرسشم برگردم: آیا نصب رفسنجانی بر فرماندهی جنگ اشتباه نبوده؟! جواب من: بوده. او را چه به جنگ؟! من فرماندهان سرزمین‌مان در آن قطعه‌ی تاریخ را، نه استیضاح می‌کنم و نه استهزاء، حتی گرامی‌دار آنانم، اما سیاسی‌کردن ناشیانه‌ی جنگ توسط مرحوم هاشمی رفسنجانی را زیر سؤال و پرسش منطقی می‌برم تا تاریخ این مملکت و مُلک از قلم ثبت و سند توسط تک تک ملت، نیفتد.

نظر:

با عرض سلام به استاد عمادی. واقعاً «اقتده» برای پیامبر اکرم ص که تصریح دارد بر پیروی‌نمودن از امثال خضر س جالب توجه بود. گویی گاه همه‌ی ما به نوعی پیروی را دونِ منزلت خویش پنداشته و از آن اکراه می‌ورزیم و می‌گوییم به عقلم بسنده می‌کنیم. اما اینجا حتی خاتم‌الانبیا ص نیز به پیروی فراخوانده می‌شود. به نظرم علت روشن است: حکمت. که حکمت انسان را به تعبیر علامه طباطبایی به مقصد منتهی می‌کند ولو رسول و نبی و حجت باشی. امابعد؛ این دو مصرع مولوی محمد بلخی عالی بوده و استنادی اساسی:
 
با چنین جاه و چنین پیغمبری
طالبِ خضرم ز خودبینی بَری
پاسخ:
آقامرتضی شهابی سلام و درود به شما. در سند محرمانه‌‌ی با قید «بکلی سری» که دو روز است، که خود سپاه افشا کرده است که دیگر از نظر طبقه‌بندی نامش «محرمانه» نیست، بلکه «سرگشاده» است، اسمی از لودهندگان نبرده. شاید تحفًظ کردند. اما همان هنگام پیش‌عملیات، تحلیل نظامی محمد باقری (م: اطلاعات جنگ) این بوده عراق از عملیات ما باخبر شده، قرائن هم ارائه کرده بود. البته درین سند ممکن است معلوم باشد، اما فعلاً نیامده. من هم نمی‌گویم. بگذرم. اما حدس جامعه را لابد می‌دانید، که می‌دانند کار، کار کی (=شخصیت حقوقی) بوده.
 
پاسخ:
بله، آقای محسن رضایی ممکن است راست بگوید، اما از نگاه فرمانده جنگ یعنی رفسنجانی، عملیات برای امتیازگیری بود. پس، در منظر وی می‌تواند واقعی باشد، نه فریب. کمااین‌که وقتی پیشنهاد عقب‌نشینی را پیش وی می‌برند، نمی‌پذیرد و دستور پیش‌روی می‌دهد. پیش‌رویی که کمترین اثر هولناکش کشتار فجیع بود به‌طوری‌که بیشترین طلبه‌های مدرسه‌های زیر نظر مرحوم آیت‌الله‌العظمی منتظری شهید و مفقود می‌شوند.
 
پاسخ:
استاد احمدی سلام
نگاه شما به کل جنگ است، که منطق دارید. آنجا هم بنده اشاره داشت همه در آن زمان خوشحال بودند از «فرمانده‌ی جنگ» شدن رفسنجانی. اینک وقتی پرده بالا رفت و سند (که صدا و صوت و مکتوبات سری است) پشت پرده را نشان داد، ارزیابی و بررسی شما باید مبتنی بر اسناد حقیقی باشد نه احساس و برآورد. پژوهشگری چون شما به این مآخذ آشناست. متشکرم. من هم تصریح کردم فرماندهان سرزمین‌مان را گرامی‌دار هستم.
 
پاسخ:
سلام و عرض ارادت جناب الله‌وردی
۱. خیلی منتظر بودم لُب متن من -که همان توصیف جبهه و جامعه بود- گرفته شود که تیزبین بودید و دیدید و عبارت‌های بهتری بدان افزودید. درود. ۲. دوم این‌که چهره‌ی دوگانه‌ی سیاست را خوب می‌شناسید. می‌دانید که «موریس دوورژه» دانشمند فرانسه، سیاست را به «ژانوسِ» دوچهره‌ای، تشبیه کرده بود: یک چهره‌اش همگونگی. چهره‌ی دومش پیکار، تعارض و تضاد. شما حالا با همین عنصر دوگانگی، شخصیت وی را به زیر تحلیل و بررسی برده‌اید. ۳. کار شورای نگهبان همیشه بر مدار حساب و کتاب نیست؛ روزی گفتند لازم نیست هاشمی از پست رئیس مجمع مصلحت استعفا دهد که بتواند کاندیدای مجلس ۶ شود و روزی دگر هم که گمان می‌کردند پیروز می‌شود، گفتند دستش می‌لرزد و احراز هم نشد! اما گویی بدجور اشتباه کردند چون آقای حسن روحانی شد صندلی‌نشین پاستور و البته بیشتر کاخ سعدآباد که کشور را به روز سیاه داشت می‌برد. شاید ۱۲ عضو آن نهاد بعداً افسوس خوردند چرا رفسنجانی را رد کردند که اسیر حسن روحانی‌یی شدند به‌شدت از نوع دگر. به گمانم شورای نگهبان شاید خود بی‌خبر باشند که سیاست چهره‌ی ژانوس دارد، اما خودشان خوب ژانوسی! عمل می‌کنند: دوگانه! مثل دوگانه‌سوزها که اگر این سوخت نشد، دگمه را می‌زنند و می‌رن روی اون سوخت! در آخر عرض کنم دعا فرما مدینه و مکه نصیب بنده هم بشه که پیشوند «حاجی» بر من حقیر هم صدق بکنه.
پاسخ:
سلام بر جناب دکتر صادق ولی‌نژاد
یک گزارش گزاره‌وار و در عین‌حال در دورن خود حاوی نقدِ نقد. تشکر.
 
پاسخ:
 
ممنونم استاد احمدی
تمامش را دیدم. درین سند «کلامی» نیز حاج قاسم عزیز بر «واقعی»بودن عملیات کربلای ۴ و ۵ شهادت داده. البته آقامحسن رضایی چون سرفرمانده سپاه و عملیات بوده ممکن است در خفای درونش واقعاً آن را به عنوان یک فردی که طراح است، «فریب» فرض کرده بود، که نیازی نبود آن زمان به سایر فرماندهان محورها بگوید ولی حالا وقتی پس از سالها آن را مورد تحلیل قرار می‌دهد، هدفش را برملا می‌کند. چون انگیزه‌ی نظامی وی را نمی‌شد، دید. این به خودش برمی‌گردد آیا راست می‌گوید، یا تاکتیک.
 
پاسخ:
این نگاه شما هم خود یک نظری است. به‌هرحال، دیدگاه شما این است که نیت، «بیشتر» تسویه است، نه معرفی تقصیرکار. اما با توجه به گشوده‌شودن سند این قطعه‌ی جنگ، شهروندان حق بررسی دارند. درود.
 
پاسخ:
شما با این کار در واقع دو حُسن انجام دادید:
۱. احسان به والدین را رعایت کردید.
۲. با ترجیح پدر بر خود، عمل خود را پاکیزه‌تر نگه داشتید. آموزنده بود. و حتی درسی برای عبرت.
 
پاسخ،
 
متنی علمی و قابل استفاده. البته روی مفاد آن که راه‌حل اقتصادی را در بیرون مرز و دستورالعمل‌های مجامع بین‌المللی دانستید می‌شود بحث داشت. اما بند ۱ و ۶ را دو نکته می‌گویم: ۱. فرانسیس بیکن هم دانایی را توانایی می‌دانست. قبول دارم بند ۱ را اما مؤاخذه و بدتر از آن محاکمه نه فقط نیاز نیست، بلکه ناسپاسی سایر ایثارگری‌های آنان است. اگر منظورتان این است که دست هاشمی به دلیل تقصرش مغلوله بود، درست است. ۲. راه‌حل‌های به قول آقای بشیریه یکسان‌انگار برای توسعه و رشد جواب نمی‌دهد.
 
پاسخ:
استاد حجت‌الاسلام باقریان سلام
در بند ۵ احتمالِ منظور خداوند و نقل پیام امام حسن عسکری ع جالب توجه بود؛ همین هم هست. خواستم جمله‌ای هم اضاف کنم: مرحوم علامه طباطبایی تفسیر را «پرده‌برداری از منظور خداوند» می‌داند. که  به نظرم در بحث احتمال که شما بیان فرمودید این معنی از تفسیر کاربرد دارد. حقا در شروع با خانم وسمقی بادقت و نزاکت و به‌دور از ترور کلامی بحث کرده‌اید. درود وافر. دنباله‌های آن هم خواهان خواهد داشت.
 
پاسخ:
صحیح، چون بی‌تردید نظرم این است اگر استاد مطهری به دانشگاه تهران پا نمی‌گذاشت، و خود را در حوزه مقیم و منزوی و دور می‌کرد، هرگز پرسش‌های واقعی روز را متوجه نمی‌شد و حوزویان هم پرسش جدی ‌و چالشی از او و با او نمی‌کردند. و در حقیقت مطهری را، پرسش‌ها و شبهه‌ها و نقدونظرها مطهری کرد. استناد شما در تاج مقدمه از شهید مطهری مهم بود.
 
دو نکته‌ی سیاسی:
کار سیاست‌مدار این است که بین آنچه مطلوب است و آنچه امکان‌پذیر، توازن برقرار کند.
گاه انتخاب نه بین خیر و شر که از بین شرّهاست.

 

پاسخ:
استاد حجت‌الاسلام باقریان سلام
در بند ۵ احتمالِ منظور خداوند و نقل پیام امام حسن عسکری ع جالب توجه بود؛ همین هم هست. خواستم جمله‌ای هم اضاف کنم: مرحوم علامه طباطبایی تفسیر را «پرده‌برداری از منظور خداوند» می‌داند. که  به نظرم در بحث احتمال که شما بیان فرمودید این معنی از تفسیر کاربرد دارد. حقا در شروع با خانم وسمقی بادقت و نزاکت و به‌دور از ترور کلامی بحث کرده‌اید. درود وافر. دنباله‌های آن هم خواهان خواهد داشت.
 
پاسخ:
صحیح، چون بی‌تردید نظرم این است اگر استاد مطهری به دانشگاه تهران پا نمی‌گذاشت، و خود را در حوزه مقیم و منزوی و دور می‌کرد، هرگز پرسش‌های واقعی روز را متوجه نمی‌شد و حوزویان هم پرسش جدی ‌و چالشی از او و با او نمی‌کردند. و در حقیقت مطهری را، پرسش‌ها و شبهه‌ها و نقدونظرها مطهری کرد. استناد شما در تاج مقدمه از شهید مطهری مهم بود.
 
دو نکته‌ی سیاسی:
کار سیاست‌مدار این است که بین آنچه مطلوب است و آنچه امکان‌پذیر، توازن برقرار کند.
 
گاه انتخاب نه بین خیر و شر که از بین شرّهاست.
 
پاسخ:
جناب شیخ احمدی با سلام شبانگاهی
درک می‌کنم چه می‌فرمایی. در اساس نسبت به کلیت این قضیه، یک جور فکر می‌کنیم. اما بنده به عهده‌دارشدنِ جنگ متوسط رحوم رفسنجانی انتقاد دارم و همچنین رفتار او را در جنگ با دلایل متقن و مطالعات موثق مورد نقد و قابل نکوهش می‌دانم. مثلاً ایشان فکر می‌کرد زیرکی می‌کند که اطلاعات جنگ را پس از شنیدن از فرماندهان به خطبه‌های نماز بکشانَد و کشورهای عرب منطقه را بی‌جهت با حمله‌های خود، علیه‌ی انقلاب بر‌شورانَد. خطبه‌هایی که همان لحظه از سوی سرویس‌های امنیتی منطقه و جهان تحلیل محتو ا می‌شد. گرچه اغلب ماها شیدای شنیدن آن خطبه‌های تحریک‌آمیز بودیم. اما اینک که روی میز بررسی می‌نشینیم حق داریم تاریخ را بدون دلسپردن به شخصیت‌ها مورد تحلیل و تدوین قرار دهیم. به نظر شما سبک تاریخ تحلیلی مرحوم سیدجعفر شهیدی بهتر جواب داده؟ یا سبک روایی سایرین؟ تاریخ اسلام هم، بُعد تحلیلی‌اش مهم است و به قول استاد باقریان -مطرح‌شده در چند پست بالاتر این تالار- اساساً شک و شبهه و ایراد و نقد، به اصل قضایا کمک می‌کند. مگر هنوز بر سر جنگ بدر بحث نیست با این‌که بارها به آن پرداخته شد. بنابرین حرف شما متین، نقد هم مجاز. فراوان‌درود بر استاد که هرچه بیشتر می‌نویسید بهتر می‌آموزیم.
 
۱۸ دی ۱۴۰۰
 
حمله به بلاد مسلمین
 
به نام خدا. سلام. یکی از اصلی‌ترین مسئله‌های مبتلابه ما، چشمداشت قدرت‌ها به سرزمین و افکار نهفته در منطقه‌ی مسلمین به‌ویژه خاورمیانه (=غرب آسیا) است. آنها در حالی‌که هیچ نگرانی ازین بابت ندارند که روزی یک کشور مسلمان به خاک‌شان حمله کند، اما دائم به فکر حمله و لشکرکشی به یکی از کشورهای مسلمان منطقه‌اند؛ یا بایکوت و محاصره و تحریم. این قضیه آنچنان پیچیده نیست که کسی بخواهد اصل آن را انکار کند و یا با توجیه نفسانی برین باور باشد که آنها کاری به کار ما ندارند و خیر و خوبی ما را می‌خواهند و بنای‌شان بر گسترش صلح است و ارائه‌ی نسخه‌ی پیشرفت و تمدن. حتی اگر بدبین هم نباشیم باز نیز این پرسش پیش می‌آید آنان ازین منطقه چه می‌خواهند؟ چرا حوزه‌ی سرزمینی خود را ترک کرده و در تمام منطقه لنگر انداخته و سنگر گرفته‌اند؟! کافی‌ست فقط تعداد نیرو، یایگاه‌های دریایی، زمینی، هوایی، جاسوسی و حتی حضور افسران اطلاعاتی آنها را در اطراف ایران بشماریم، واقعاً چرا این‌همه حضور! این‌همه آماده‌باش! این‌همه افزارآلات! این‌همه پیغام و پسغام!؟ اگر هدف کنترل روسیه است، پس چرا از سمت سرزمین‌های اروپایی این کنترل تشدید نمی‌شود؟ فشار بر روس از آن ناحیه‌ی جغرافیایی که بهتر و توجیه‌پذیرتر است. پس؛ به‌یقین آنان با بهانه‌ی مقابله با روسیه، قصدشان حفاظت از ایالت! اسرائیل است و ممانعت از اتحاد کشورهای حوزه‌ی مسلمین و صدالبته تنگترکردن حلقه‌ی کنترل ایران. زیرا هرگونه اتحاد و دوستی پایدار و واقعی میان مثلاً پنج دولت مهم «ایران، عراق، عربستان، سوریه و مصر» می‌تواند معادلات جهانی را تغییر داده و پایداری منطقه را تضمین نماید. اما از چنین اتفاقی جلوگیری می‌شود. چرا؟ چون منافع ملی آن در تفرق ملل مسلمان و دولت‌های حاکم بر آنان است. به نظر من یک ایرانی باید درک کرده باشد که چرا حاج قاسم به دور از تظاهر و علَن، با شناخت دقیق از اوضاع و احوال منطقه، مخفیانه در برابر جبهه‌ی سلطه ایستاد و خواب از چشمشان ربود و نگذاشت این بلاد، مفت و آسان به دست آنان بیفتد. تا جایی‌که امروزه می‌بینیم به جای حمله، بنای مذاکره با ایران گذاشته‌اند تا از روی میز به توافق برسند؛ زیرا هر جنگی، آخرش به نشستن روی میز می‌انجامد و ترک مخاصمه مطلوب دو طرف است. این‌که چرا حسین سلامی پیغام فرستاده که: «هیچ کافری امروز نمی‌تواند به بلاد مسلمانان حمله کند و جان سالم به در ببرد، زیرا او [حاج قاسم] ارتش‌های بزرگی تشکیل داده است.» حاکی از همین موضوع است.
 
منظور؟ منظور من این است به تحولات منطقه دقت داشته و به‌فراست بنگریم تا تحت سلطه و جنگ احتمالی اما به‌شدت پرهیزآمیز درنیاییم. آبادانی ما در نسخه‌ی بومی ماست با کسب دانش جهانی و تعامل بین‌المللی. ماندن در مدار مقاومت (ترکیب: میدان و دیپلماسی یا همان قدرت‌داشت و سخن‌گفتن) یک راه عقلی‌ست نه هیجانی؛ همان نهالی که مردان و زنان بزرگ منطقه در طی مبارزات صدساله‌ی اخیر کاشتند و توسط انسانی پارسا و دانا و توانا سرباز قهرمان حاج قاسم به‌درستی به شجره تیدیل شد. بنده این‌گونه می‌نگرم. حال ممکن هر کس منظری دیگر داشته باشد. که عقل و منطق می‌گوید باید فکرها را روی هم گذاشت تا عیار گیریم.
 
 
تسلیت:
 
سلام. متأثر شدم. متشکر از اطلاع‌رسانی و تجلیل خوب شما. بنده نیز یاد مرحوم حاج قنبر اکبر را گرامی داشته و درگذشت آن مرد شریف را به تمامی منتسبان تسلیت می‌گویم. آرزو می‌کنم روحش از توشه‌ای که به آخرت برده، بسیار متنعم گردد. فاتحه‌ای نثارش.
 
نظر:
 
سلام. کوه‌کن همان فرهاد است که در بیستون پی شیرین بود.از نظر من هر کس فرهاد است برای شیرین خود.
 
پاسخ:
سلام و تشکر از شما جناب قربانی
قرینه‌ی شما و بیّنه‌ی بنده هر دو اثبات می‌کند: آمریکا برای هژمونی‌اش هم حاضر به حمله به هر کشوری است و هم حاضر به معامله به ازای داشتن پایگاه. زیرا این دولت خود را هژمون اول فرض می‌کند. فلسفه‌ی نیروی دریایی مقتدر، همین جنبه‌ی هژمونی فراسرزمینی است. ژاپن تاوانش را در جنگ دهه‌ی چهل داد و معلوم نیست چه آتش زیر خاکستری درین کشور در حال انباشته‌شدن است. ممکن است این تز ژاپنی که تسلیم شد و پایگاه داد تا اقتصاد داشته باشد و رشد و بی‌دردسری و خنثی نسبت به رویدادهای جهان، در ایران هم طرفدارانی پروپاقرص داشته باشد که نمی‌شود به‌زور آنان را ازین فکر باز داشت و منع‌شان کرد. یعنی کرانه‌هایی از مکران یا کنارک را به آمریکا بدهیم، کارگر شمالی را هم تحویلش، در عوض پول و اقتصاد و رفاه ما هم تأمین است. من بعید می‌دانم چنین تزی اگر هم پیاده شود، جواب دهد. چون ملت این منطقه اهل نفی سبیل‌اند. علت: تمام سازمان‌های سیاسی صدساله‌ی اخیر منطقه‌ی ما و حتی داخل ایران برای مقابله با آمریکا تأسیس شد و اکثر اقداماتشان ضدآمریکایی بود از ترورها تا نظریه‌پردازی‌ها.

 

پاسخ:

سلام جناب استاد حجت‌الاسلام باقریان

دنباله‌ی بحث شما را با خانم وسمقی خواندم. مطلب به نظرم خوب به پیش رفته است. وقتی به این جمله‌ی‌تان رسیدم متوجه شدم شما دارید به یک آیه‌ی مهم قرآن استناد می‌کنید  این قول شما: «ولی چه باید کرد که کسانی فکر می‌کنند در هر مساله‌ای باید قلبشان قانع شود و قناعت عقل و مجاب شدن در برابر ادله برایشان کافی نیست.» و سپس این نتیجه را گرفته‌اید: «ما توانایی قانع کردن دل‌ها را نداریم، و سخن منطقی با چنین افرادی شاید بی فایده باشد.» بنده خواستم سه اشاره هم داشته باشم:

اول؛ مراد از «إِنَّکَ لَا تَهْدِى مَنْ أَحْبَبْتَ» از نظر صاحب المیزان «رساندن به هدف مطلوب است که بازگشت آن به مسأله افاضه‌ی ایمان بر قلب می‌باشد و طبعاً چنین هدایتی از عهده‌ی رسول خارج است.» بنابرین وقتی کار، کار خداست، بندگانش نباید خود را در مقامی فرض کنند که به عنوان «هادی» افراد پذیرفته شوند.

دوم؛ در تفسیر «اطیب البیان» مرحوم سید عبدالحسین طیب اصفهانی نکته‌ی شگف‌انگیزی آمده است که لابد از نظر شما گذشت که ایشان می‌گوید: «‌در‌ باب‌ هدایت‌ دو شرط لازم‌ ‌است‌ اول‌ هادی‌ باید تام‌ الفاعلیه‌ ‌باشد‌ ‌در‌ هدایت‌ کردن‌ دوم‌ مهتدی‌ باید تام‌ القابلیه‌ ‌باشد‌ ‌در‌ قبول‌ هدایت‌.»

سوم؛ وقتی خدا به رسولش حضرت محمد ص می‌گوید: «تو نمی‌توانی‌ هدایت‌ کنی‌ ‌هر‌ ‌که‌ ‌را‌ بخواهی‌ و دوست‌ داری. قصص/ ۵۶ دیگر تکلیف از بندگان عادی خارج است.

منظور؟ منظور من این است شما در بحث با سرکار صدیقه وسمقی ادله را را آوردید و احتجاج کردید پس دیگر قانع قلب نه نیاز است و نه از عهده‌ی شما ممکن.

پاسخ ابراهیم طالبی دارابی دامنه:

با سلام و عرض ادب جناب مهندس آقا سیدباقر
بله درسته. این را -همان‌طور که حضرت‌عالی می‌دانی- در زبان علمی می‌گویند: تعاطی. به قول مرحوم علامه علی‌اکبر دهخدا «چیزی به هم دادن؛ دادوستد کردن.» بنابرین حقیقتاً بنده از دادوستد فکری با جناب‌عالی استقبال می‌کنم و شما هم نشان دادید در طول دوران مدرسه فکرت، که مشتاق مباحثه و دوستدار دانشِ بیشتر هستید و به راه‌حل‌های اساسی به نفع جامعه دلسوزی دارید. بنابراین همین تحلیل منطقی شما جزوِ همان ویژگی‌های‌ست که در شما به عنوان یک مهندس جامعه و فعال فکری و ورزشی و اجتماعی دیده می‌شود و یا بنده آن را در اخلاق و روحیات‌تان می‌بینم. اما برای این تحلیل شما که خود یک نظری است -آن‌هم خیلی هم قابل تأمل و توجه- چند نکته‌ای درجواب می‌نویسم:
 
یک: کاملاً طبیعی می‌بینم بازخورد ورود ایران در منطقه چنین گونه‌گون باشد از حمایت و پیروی از ایران گرفته تا مخالفت و مقابله. زیرا خود شما هم باور دارید که منطقه، منطقه‌ای موزائیکی‌ست، نه بتون یکدست، از فِرَق و مذهب گرفته تا هجوم افکار جهانی درین خطه. تقریباً هر نوع فکری که در جهان پدید آمده، یک نسخه‌اش در خاورمیانه هم دیده شده و یا حتی پیاده شده. ممکن است دستی پنهان این ملت‌ها به تقلیدوارگی می‌خواند. از مسئله‌ی پوشش گرفته تا مدرن‌ترین سلاح و افکار مادی و ماوراء. پس نباید انتظار داشته باشیم همه‌ی منطقه پشت ما صف شوند و این در ورای سرزمینی کم‌مشکل باشد و بی‌دردسر.
 
دو: مورد سوریه شخص جناب‌عالی آدم مطلعی هستید که لابد هم می‌دانید از زمانی وارونه شد که جریانات منطقه و بیرون منطقه سرازیر شدند به سوریه و اعتراضات مدنی را وارد فاز جنگ مسلحانه کردند. نقش حزب بعث فروپاشیده‌ی عراق درین رابطه بسیار مهم بود. این‌همه احزاب مسلح با مشیء خشونت‌بار در سوریه‌ی عصر حافظ اسد اصلاً وجود خارجی نداشت. حتی در بهار عربی، سوریه آخرین کشوری بود که دستخوش اعتراضات شد. در دیکتاتوربودن خاندان اسد و باند مخابرات کشور، بنده هم تردیدی ندارم اما با پیچیده‌تر شدن بحران و توطئه‌آمیزشدن درگیری‌ها، ایران وارد عمل شد. چون دید هدف، آن چیزی نیست که در خاک سوریه جریان دارد، هدف تا «خوراسان» ایران است، حتی تا بلخ ازبکستان.
 
سه: با اصل تحلیل شما موافقم که هم باید منافع ملی دیده شود و هم دغدغه‌ی ساختن داخل برای شما مهم است. اما نقش ایران را نباید در نقش کشوری خنثی بپذیریم. دیروز دوستی اهل فن متنی از هنری کیسینجر به واتس‌آپ من فرستاده که دو نکته‌ی سیاسی مهمی داشت و به ایشان هم عرض و عرضه شد:
 
نکته‌ی یکم: «کار سیاست‌مدار این است که بین آنچه مطلوب است و آنچه امکان‌پذیر، توازن برقرار کند.» و به نظرم رهبری معظم در آن قطعه‌ی تاریخی بسیار بزنگاه، خیلی‌درست اندیشید و درست هم ایران را به آن نبرد نابرابر فرستاد و بیناد تفکر خشن را به دست حاج‌قاسم، سست کرد و دولتشان را برانداخت و سازمان‌های بسیج‌گرشان را از سرزمین برکَند. طبیعی‌ست خسارت هم ببینیم ولی عایدات استراتژیک آن بر زیان و تلفات غلبه دارد.
 
نکته‌ی دوم این بود: «گاه انتخاب نه بین خیر و شرّ که از بین شرّهاست.» و از دید من دستگاه حکمرانی ایران این را اصل کیسینجری را بهتر از خود او تحقق بخشید.
 
و آخر این‌که از توان فکری شما بسیار لذت می‌برم و از شرکت‌تان در بحث می‌آموزم. ممنونم.
 
نظر:
 
استاد حجت‌الاسلام سید عمادی
با عرض سلام و ادب. مطلب‌تان را دنبال می‌کنم. ۱. از اصطلاح «عصای احتیاط» در کلام شما خوشم آمده است. ۲. فرمودید «پایان عمر شریف» حضرت خضر س ، خواستم بدانم پس آیا آن روایان که برین نظرند او آب حیات جاوید نوشید و حیّ و حاضر و زنده است، نادرست است؟ ۳. از مجمع البحرین یاد کردید، محققی گفته آنجا دماغه‌ی امید نیک است، زیر کشور آفریقای جنوبی زنده‌یاد نلسون ماندلا. تصدیق می‌کنید؟. ۴ گفته‌اید خود خضر هم «در طلب استاد کامل» بود، می‌شود بفرمایید آن استاد کامل کی بود؟ درود.

 

نظر:
استاد باقریان با عرض سلام
مطلب را خواندم. آن‌هم به‌دقت. ۱. حجاب از نظر بنده هم همان است که قرآن امر کرده. ۲. می‌شود بفرمایید حد و حدود و نوع حجاب عصر رسول اکرم ص چگونه بوده؟ جواب‌کوتاه می‌خواهم نه طولانی که وقت شما هم گرفته نشود. ۳. همان‌طور که برخی از فرامین خدا در جامعه‌ی کنونی ما نادیده انگاشته می‌شود، پوشش هم ازین دسته است. پس کار فکری لازم است نه داروغه و درفش. و نیز ایجاد قانون و نظم لازم است نه سخن و نصیحت محض. البته مدارا هم برای خود اصلی‌ست.
 
پاسخ:
 
سلام. موافقم. اساساً نوشوندگی جزوی از تمدن‌سازی‌ست وگرنه هر متاعی کهنه و مندرس می‌شود ازجمله حکومت. منتهی طرح‌نو درانداختن، نیاز به هم‌اندیشی دارد که دو سوی جناحین چپ و راست کشور در سطوح بالاتر، متأسفانه نابخردانه باهم رفتار دارند. گویی کاری بهتر از نابودی همدیگر نمی‌بینند.
 
بلی، هم موشک و هم ملت. به نظر می‌رسد نبض این اصل اتحادی و استراتژیکی هنوز هم برای جمهوری اسلامی می‌زند و از ملتی پشتیبان و حتی آماده‌ی فداکاری برخوردار است واقعیت این را نشان می‌دهد؛ منتقدین و مخالفین هم البته، معلوم است که دارد و نمی‌شود آن را انکار کرد و نادیده انگاشت.
 
متن نقلی:
 
حسین مرعشی: «آقای سلیمانی در آخرین حرفی که از ایشان شنیدم گفت که آقای هاشمی چون مدتی است که سیستم اطلاعاتی کشور، اطلاعات دقیق را به ایشان نمی دهد و دسترسی به اطلاعاتش ضعیف شده، تحلیل هایش از واقعیت فاصله گرفته است. این برداشت آقای سلیمانی نسبت به آقای هاشمی در سال های آخر بود. یعنی به آنچه آقای هاشمی تحلیل می کرد، خوشبین نبود.» منبع عصر ایران (۱۸ دی ۱۴۰۰)
 
۱۹ دی ۱۴۰۰
 
در جامعه چه زمزمه‌ایه؟
 
به نام خدا. سلام. زمزمه‌ که زیاده، از چین گرفنه تا چیندیکا. از سیب‌زمینی گرفته تا سندیکا. اما اینجا دو تا را برمی‌شمُرم: ترکِ دعوا و مذاکره با آمریکا. تا جایی که بنده در جمع‌هایی جدی و صوری و ثوری! می‌شِنَوم دست‌کم دو دسته‌ی عام و عمده، بر سرِ ترک دعوا و مذاکره با آمریکا، با هم یا بر هم زمزمه‌ دارند. یک دسته اوضاع را این جوری می‌بینند و این طوری نسخه می‌پیچند دسته‌ی دیگر جور دیگر و طرز دگر:
 
سر موضوع ترک دعوا چنین زمزمه دارند که نه فقط ترکِ دعوا نباید کرد، بلکه سید محمد خاتمی و محمد مجتهد شبستری و علی‌اکبر ناطق نوری و سید جواد علوی بروجردی و بزرگان باقیمانده‌ی نهضت آزادی و حتی عاقل‌مردی چون فرخ نگهدارِ چریک را هم، از زمین بازی سیاست عملی و نظری باید محو کرد و قدرت را چنان یکدست ساخت که خمرهای سرخ کامبوج، عفلقی‌های تُند عراق و بیطاری‌های کُند سوریه هم، پیش ما کم آورده باشند؛ حالا طالبان افغانستان -که اینک پیشه عوض کرده- پیشکش. توی همین مسئله، دسته‌ی روبرویی برین نظرند سیاستِ دروکردن و تصفیه‌ی سیاسی، عاید نیست. مگر حکومت بسترش پالایشگاه یا وقتش محشر است که بخواهد جای منکر و نکیر بنشیند و دست به تفتیش عقاید زنَد و گردش نخبگانی در قدرت و مدیریت سیاسی کشور را بر گِرد گروهی -به قول خودشان خودی و بصیر- تنظیم کند؟! حکومت حاصل جمع ملت است، بدون هیچ تبعیض و هیچ تفتیش. همه‌چیز از زیرِ نظر ملت با مفهوم رأی اکثریت باید بگذرد، نه از فیلتر نهاد و فرانهاد و چند مرد سالخورده. لذاست در خوشبیانه‌ترین حالت، آشتی ملی را مد نظر می‌گیرند. البته هستند نیمه‌دسته‌ای دیگر که در کناردستِ همین دسته‌ی آشتی‌گرا می‌نشینند و دَم می‌گیرند و بازدم تحویل می‌دهند، اما در پِک‌پِک‌شان شریک می‌شوند و دائم می‌گویند: نه! نمی‌شود! فقط باید کلک این نظام را کَند و بساط آخوند! را برچید. حالا اینجا اوضاع قمر در عقرب است، پس اینک من پا بچینم بروم روی شقّ دوم.
 
اما سرِ موضوع مذاکره با آمریکا، اول اون دسته‌ی دیگر را بگویم و دوم دسته‌ی حاکم را. دومی‌ها که از حکومت بیرون شده یا بیرون رانده شدند، صاف می‌گویند دیگر بس است. رجَز، جز به رنج نمی‌انجامد. چیه هی دشمن‌دشمن می‌کنند. آمریکا اهل معامله است. مشکل ما با دوستی با او حل می‌شود. ما را چه به غزه. یمن چه حوثی، چه سعودی باشه چه دخلی به ما داره. همین عراق مگر نبوده عین کره پول ما را نمی‌دهد. سوریه هم با این‌همه حضور ما سرانجام فقط فسفات داد به ما، بقیه‌ی تجارتش را با راحت و بدون هیچ شرم بست با روسیه و ترکیه. و خیر و سود بازسازی این سرزمین سوخته هم ابدا به ما نمی‌رسد. چرا بی‌جهت دادِ آمریکا را درمی‌آوریم و کفرِ مردم را سر. اما دسته‌ی حاکم می‌گوید دست آمریکا مخملی نیست و چُدنی‌ست. هویج تعارف می‌کند، اما چکش در چنته دارد. او ارزش‌های آمریکایی را به‌زور به ملت‌ها تحمیل می‌کند و از همه‌ی جهان می‌خواهد یک کره‌جنوبی سر به زیر و یا یک ژاپن ساکت بسازد. و روی همین شناخت از ماهیت آمریکا، تز مقاومت رهبری معظم را چیره‌دستانه و مشروع و انقلابی می‌داند و اصول انقلاب را در رویارویی با آمریکا اگر ممکن نداند، دست‌کم در برابر آن مقاوم ایستادن را صحیح و راه راست می‌داند. و میز مذاکره با آمریکا را میز باخت و فروش و فضاحت می‌بیند. روی همین اصل است که فریادش بلند است ملت ما ملتی تاب‌آورنده است و خوی حسینی در سر دارد، نه خصلت مردم عصر حسنی. بگذرم.
 
منظور؟ منظور من این است منافع ملی ایران -که اینک مانند لاشه‌ی گوشتِ تازه‌ازکشتارگاه‌آمده بخارش در حال ریختن است- از میان کارزار همین دو دسته تعیین می‌شود. البته دسته‌ی حاکم فعلاً سُمبه‌اش پرزور است و زمزمه‌ی اکثریت ملت را همانی می‌داند که خود می‌پندارد یا می‌خواهد. در واقع در چنین مواقعی سوئد و سوئیس و -سوریه که نه!- شاید هم سورینام دست روی ملت دراز می‌کنند و صندوقی پهن، که ببینند خودِ ملت مستقیماً چه نظری دارد. امر، امر ملت. به گمان بنده اگر از ملت رسماً رأی‌شان پرسیده شود؛ به نظر می‌رسد همان تز امام و رهبری معظم را ابرام بفرماید. احساس را پای کار نیاوردم، ارزیابی‌ام از خواسته‌ی خیل عظیم ملت این‌چنین است. اگر اشتباه است لابد بررسی و شناخت من ناقص و حتی ابلَق است که ابلق‌بودن کار را دشوارتر می‌کند. البته رأی خود بنده چیه، در همان صندوق اگر پهن شود می‌گویم.
۱۹ دی ۱۴۰۰ / ابراهیم طالبی دارابی دامنه
 
پاسخ:
 
استاد باقریان با عرض سلام و احترام
۱. این‌که خانم وسمقی سخن از «انسان خدای کوچک است» زده است باید کمی به وی تخفیف داد، چون شاعران معمولاً ازین دست ادبیات، دست برنمی‌دارند و زبان علمی بلند نیستند تا گزاره‌های علمی بنویسند، نه توصیفی و احساس‌واره.
 
۲. آنجا که عبارت رایج «پیامبر، انسان برگزیده خداوند است» را نگاشته‌اید، یادم به تعبیر دکتر سروش آن زمان (نه این زمان که آدم سراغی هم از او ندارد که چه می‌کند!) رفت که تعبیر دلکش «بندگان بخت‌یار خدا» را به‌کار می‌گرفت، مانند انبیاء و امامان و صالحین. 
 
۳. امضایی‌بودن احکام اسلامی را وقتی مطرح کردید در عبارت پایانی، خواستم به یادها آورم دین اسلام اغلب احکامش امضایی‌ست، تا تأسیسی و این نشان منطقی‌بودن راه این مکتب و سهله و سمحه‌بودن دستورات آن است. امضای شریعت ادیان گذشته و حتی خرده‌فرهنگ‌های منطقه. یک زمانی وقتی آقای محمد مجتهد شبستری -که چند سالیه از لباس مقدس روحانیت دست شسته- امضایی‌بودن و تأسیسی‌بودن را تبیین می‌کرد، بخشی از تندروهای حوزه قم (مشهد را نمی‌دانم) به گمانم بیشتر شاگردان مرحوم آیت‌الله مصباح برآشفته می‌شدند. و گویا این نوع نگاه به دین را بدعت و من‌درآوردی می‌دانستند. خوشبختانه حالا راه هموار شد و جناب‌عالی هم ازین اصطلاح بهره گرفته‌اید. متشکرم با مطالب خود خطاب به خانم وسمقی، ما را درین صحن به ژرفای بیشتری از مسائل دینی و تاریخ اسلام می‌برید. جزاکم الله. التماس دعا.
 
پاسخ ابراهیم طالبی دارابی دامنه:
 
جناب آقای قربانی سلام و عصر به خیر
یکم: اشتباه کسانی -ازجمله تعریض مورد اشاره‌ات- که جمهوری اسلامی را نعل بر نعل (مو به مو) منطبق بر اسلام جست‌وجو می‌کنند، درین است که فکر کرده‌اند چون چنین انطباقی اکنون دیده نشده و بین اسلام و نظام هیچ سنخیتی باقی نمانده و اکنون نظام به چیزی کاملاً خلاف اسلام تبدیل شده است، آه و افسوس سر می‌دهند که این کار حیثیت دین را خراب کرده است. حال آن‌که اینان متوجه نیستند که اصل بر انطباق با اسلام نیست و جمهوری اسلامی ساخته نشده که عین اسلام باشد، اصلاً این از هیچ حکومت غیرمعصومی برنمی‌آید.  اصل برین است که دست‌کم با مبانی اسلام مغایرت و ضدیت نداشته باشد. در تعریف کارویژه‌ی فقهای شورای نگهبان هم، کار انطباق‌‌داشتن نیامده، مغایرت‌نداشتن با شرع آمده.
 
دوم: آنچه آیات شبیری زنجانی و جوادی آملی فرموده‌اند مناقشه‌آمیز است و استناد به گفتار این دو عالم حوزه، هنوز هم مناقشه‌آمیزتر. مگر می‌شود عالمی بر علم فقه مسلط و  به علم قرآن آگاه باشد آن‌وقت بگوید کار و راه‌کار حکومت را بروید از دیگران بپرسید؟! و خواننده زیرک به‌آسانی متوجه شود با چنین حواله‌ای دارند شانه خالی می‌کنند. حتی احتمال دوم بنده این است آن دو مرجع فروتنی کرده و خواستند از پذیرفتن شرائط پیش‌آمده در نظام (شامل آلودگی‌ها و فشار معیشتی) فرار کنند (اگر فرار، لغتی مناسب باشد و منظورم را رسانده باشد). تازه مگر روزی همین آقای جوادی آملی سفیر امام نشدند تا جامعیت اسلام را پیش گورپاچف شرح دهند و دروازه‌ای به روی او بگشایند. معرفی اسلام توسط امام مگر اسلامی گوشه‌گیر بود؟ نه، به قول مرحوم علامه حکیمی «اسلام درگیر» بود. درگیر مسائل همه‌جانبه. این نظرم گوشه‌ای به این میدان وسیع دین بود. بگذرم. ممنونم از نوشتن حاشیه. در پایان بر خوانندگان واضح است که بنده علاقه‌ام به مراجع و این دو مرجع حاجت به توضیح ندارد.
 
۲۰ دی ۱۴۰۰
 
پاسخ:
 
استاد احمدی ارجمند سلام
مرحوم هاشمی رفسنجانی از دو سمت به پرتگاه افتاد: ۱. از سمت قدرت که در موقع بحران ۸۸ جناح حاکم منتظر بود او در جانب رهبری معظم بایستد. ۲. از سمت ملت چون وی در بیشتر مسائل حاد انقلاب، دست از قدرت نمی‌شست. مثل قضیه‌ی عزل مرحوم منتظری و چند سال بعد با سخنرانی مشهور ۱۳ رجب آقای منتظری، حصر بی‌رحمانه‌ی ایشان و تخریب منزل و حسینیه‌اش. یا مثل تصفیه‌ی گسترده‌ و دِروی کامل افراد منتسب به چپ از مصادر نظام با حربه‌ی استصواب خصوصاً آغاز مجلس هفتم و رد یکسره و فله‌ای نمایندگان سوم و سپس ششم. نیز قتل‌های زنجیره‌ای که در تمام این موارد، هاشمی جانب جکومت را داشت. حتی در خطبه‌ای جناح چپ را تهدید کرد کار نکنید هزار مسجد ایران را علیه‌ی شما بشورانم. بگذرم. رفسنجانی زمانی به سمت ملت غلتید که دید تمام درهای نظام به رویش مسدود شد. اینک اشارتت به مراسم امروز تهران قم، بادقت و توأم با واقعیت انتخاب شده است.

 

پاسخ:
سلام.‌ آنچه استاد احمدی نوشت واقعیتی از مراسمی بود که امروز گذشت. و تحلیل ایشان این بود با توجه به تلاقی و همزمانیِ سالگرد مرحوم رفسنجانی با مراسم امروز، رهبری معظم اسمی ازو نیاورد، نتیجه گرفت برائت ایشان از وی همچنان به قوت خود باقی‌ست. علت روشن است: از نگاه رهبری معظم هر کس در ۸۸ جانب شورشگران ایستاده بود، جایی در دایره‌ی قدرت نباید داشته باشد این دستوری بود که صادر فرمودند. حالا شما این رفتار امروز ایشان را اخلاقی ندانی به خودتان برمی‌گردد. من درین موارد سیاسی‌میاسی بلد نیستم. آن قضیه‌ی منتظری هم حرف من نیست، گفتم از سوی جناح چپ مطرح شد. بنده فقط ترسیم کردم. همین. و اما این‌که کی نسبت به رفسنجانی چه عُلقه و صنمی دارد، ربطی به من ندارد. هر کس آزاد است به هر کس خواست عشق بورزد و دل ببازد. علایق شما به ایشان هم امری نکوهیده که نیست. خُب، جانبدار اویی و لابد حق هم می‌بینی که از او بگویی.
 
یهود با بنی‌اسرائیل تفاوت دارد
 
به نام خدا. سلام. در قرآن بین واژه‌ی یهود و بنی‌اسرائیل تفاوت است. بنی‌اسرائیل منتسب هستند به قوم پیامبرانی مانند حضرت موسی س. و اسرائیل نام دیگر حضرت یعقوب ع است. اما یهود طبق «دایرهةالمعارف مصور تاریخ یهودیت» به مفهوم جدیدی اطلاق می‌شود که قوم یهود در قرون اولیه‌ی میلادی شکل گرفته است. آنان نماد بارز قوم یهودی ساکن در اطراف یثرب (مدینه‌)ی عربستان بودند؛ همانان که به رباخواری مشغول و شُهره بودند. اینان در قرآن به قومی آزمند و حریص و «ناسپاس» توصیف شده‌اند و هیچ ربطی به لحاظ تبار و تیره به پیامبران ندارند؛ آنان با حیله کتاب خدا را پنهان می‌کردند.
 
در واقع یعقوب ع دوازده پسر داشت که هر کدام پایه‌گذار قبیله‌ای شدند. یهودا پسر چهارمش بود. و قوم یهود به همین یهودا پسر چهارم یعقوب منتسب است. که در هنگام وفات حضرت یعقوب، این قبیله پرجمعیت‌ترین و لابد قوی‌ترین آن قبایل دوازده‌گانه بود. در تاریخ، یهودا مظهر خیانت و دورویی و نیرنگ در بین فرزندان یعقوب بود که از سویی علیه‌ی برادرش یوسف ع دسیسه داشت و از سوی دیگر نزد پدرش توطئه‌گرانه خود را ناجی وی جا می‌زد. حالا شاید پرسش ذهنی تولید شود پس موسی ع کیست؟ موسی نواده‌ی یعقوب است. این‌طوری:
 
از یعقوب: روبین، شمعون، لاوی، یهودا، یساکار، زبولون، دان، نفتالی، جاد، اشیر، مناسه، یوسف. و افرائیم و بنیامین پسران یوسف. و یعقوب ع خود پسر اسحاق ع، پسر حضرت ابراهیم ع از تبار سام پسر حضرت نوح ع که ابراهیم در «اور« عراق در حوالی ۱۹۰۰ پیش از میلاد مسیح به دنیا آمد و به حرّان رهسپار و سپس وارد کنعان (فلسطین) شد. که اسماعیل در کنعان از همسر دومش حضرت هاجر س متولد شد و ده سال بعد اسحاق فرزند دومش از همسر اولش ساره در همان کنعان چشم به جهان گشود. شاخه‌ی اسحاقی همان فرزندان یعقوب و یوسف و موسای کلیم الله هستند و شاخه‌ی اسماعیلیِ این دوده، محمد رسول الله صلوات الله علیه و آله. در عهد عتیق (همان تَنَخ یا تناخ، نُسخ مقدس یهودیان که مسیحیان آن را کتاب مقدس عبری می‌خوانند) راویان، نسبت به اسماعیل ع و خاندان وی «نفرتی عظیم» ابراز می‌کنند. که شاید در کینه‌توزی نسبت به رسول خدا ص و دسیسه‌افکنی علیه‌ی رسالت ایشان بی‌نقش نبوده‌باشد.
 
اما موسی: موسی فرزندِ عمران، فرزندِ قَهات، فرزندِ لاوی (پسر ۳ یعقوب) و موسی پسر ۳ «لاوی‌»ست که می‌شود نوه‌ی یعقوب.
 
منظور؟ منظور من این است بین دودمان پیامبری و شاخه‌ی یهودی فرق است. خاندان ابراهیم «آرامی» هستند و حتی یعقوب خود نیای خویش را «آرامی آواره» لقب داده بود که در اور (ur) وطن داشتند. این خلاصه‌ام شاید برای خواننده‌ای که اوضاع جان و جهان را دنبال می‌کند و شخصیتی جست‌وجوگر و کنجکاو دارد، و در عین حال اهل کنکاش و کندوکاو باشد، جاذب تلقی شود.
۲۰ دی ۱۴۰۰ / ابراهیم طالبی دارابی دامنه
 
صدرالدین‌آفاقی:
 
ماشاءالله شمس الواعظین؛ روزنامه نگار اصلاح طلب:
برای ثبت در تاریخ میگویم: «آقای سلیمانی در بدو ورود به دمشق به بشار اسد می‌گویند شما باید ابتدا به مطالبه معترضان گوش کنی. بخش زیادی از اعتراض مردم به‌حق است و باید اجابت شود. مشارکت سیاسی باید افزایش پیدا کند، نارضایتی‌شان درباره لزوم توسعه سیاسی سیستم خاندانی و امثال این باید مرتفع شود و بعد، شما درمقابل کسانی که می‌خواهند سیستم را به سرنگونی تهدید کنند، بایست.
 
روسیه  نیروی هوایی ایران در سوریه بوده است. این یک واقعیت است، چون اصالت نیرو در حفظ زمین است. یعنی نیروی زمینی مهم است. حالا در شکل داوطلب است، در شکل سپاه است، من از این مسائل مطلع نیستم، اما می‌دانم که ارتش روسیه و نیروی هوایی روسیه، به فرماندهی یا بنا به توصیه‌های نیروی زمینی عمل می‌کند و عملیات‌های هوایی‌اش را بر این اساس انجام می‌دهد که طبیعی هم هست. چیزی برعکس این هم نبوده است. آن‌هایی که می‌گویند، اشتباه می‌کنند. منبع
 
پاسخ ابراهیم طالبی دارابی دامنه:
 
استاد عمادی عرض سلام و ادب
تطبیق هفت درِ دوزخ با هفت قوه‌ی انسان تازه بود و نیز میان هفت روز هفته با سِرّ سیروسلوک رابطه است، جدید. و برای من پرسشه که چرا بهشت اما هشت در دارد با آن‌که هفت میان اهل رمز آن‌همه اَسرار دارد، این‌همه پیام؛ ازجمله بی‌نهایتی.
 
پاسخ:
 
جناب آقاصدرالدین سلام
من وقتی در یکی از سایت‌ها متن گفت‌وگوی شمش‌الواعظین را خوانده بودم حسّم این بود روی این مصاحبه‌ی مهم، متنی بنویسم که الحمدلله صبح که آمدم صحن مدرسه، دیدم شما بجا دو نقل مهم از ایشان را جانمایی کردید. تشکر دارم. لازم هم بود. اما یک فراز دیگرش هم مهم بود که خودم در پاسخی که به متن مهندس آقاسیدباقر شفیعی داشتم، اشاره‌ای به همین قضیه کرده بودم که حالا از زبان آقای ماشاءالله شمس‌الواعظین -مشاور مرکز مطالعات خاورمیانه و سردبیر سابق روزنه‌های کیهانِ عصر خاتمی, جامعه، آزادگان، و نشاط- به پست شما مستند می‌کنم، عیناً از همان سایت که فعالان جامعه معمولاً به تحلیل‌های آقای شمس‌الواعظین اعتنا دارند:
 
متن روایت و نقل قول به زبان آقای شمس‌الواعظین:
«بهار عربی سوریه را هم فرا گرفت اما اینجا اتفاقات دیگری افتاد که حمد بن جاسم نخست وزیر قطر در یک مصاحبه بسیار مفصل و افشاگرانه پرده از رازهای جنگ سوریه برداشت. بنابر این، مرحله اول اعتراضات کاملا مثل تونس، مصر، سودان و لیبی بود ولی در ماجرای سوریه بعدها اتفاقات عجیب و غریبی افتاد. در مرحله اول اصلا آقای {شهید} قاسم سلیمانی در سوریه حضور نداشت و تحت هیچ شرایطی گزارش نشده است. اعتراض ها در حمص شکل می گیرد و بعد آرام آرام تمام شهرهای شمالی را فرا می گیرد؛ ارتش وقیحانه اعتراض های داخلی را سرکوب می کند. برای گواهی تاریخ این را می گویم، بر اساس گزارش تمامی روزنامه نگاران اهل سوریه و لبنان این را عرض می کنم که هنگامی که بشار اسد به خطر سقوط می افتد و داشتند کاخش را تخلیه می کردند و احتمال می دادند تا یک هفته دیگر یا سه چهار روز دیگر سقوط می کند، از ایران طلب کمک کردند. نیروهای النصره از جنوب دمشق که به قنیطره، سرزمین های اشغالی قدس و بلندی های جولان عمق پیدا می کند، می خواستند وارد دمشق شوند و آماده تصرف پایتخت بودند و اینجا آقای {شهید} سلیمانی همراه با بخشی از نیروهای زمینی و داوطلب تحت عنوان «مدافع حرم» وارد می شوند. ایشان احتمالا به نمایندگی از فرمانده کل قوای ایران با آقای بشار اسد ملاقات دارد و دو انتقاد می کند. در کانال ۱۲ اسرائیل، ایلی کوهن تحلیلگر مصری تبار اسرائیلی، از ترور شهید سلیمانی ابراز خوشحالی می کند، ولی برای ثبت در تاریخ این را هم می گوید که آقای {شهید} قاسم سلیمانی به بشار اسد می گوید، «شما دو خطای بزرگ کرده اید؛ اول اینکه دوازده لشکر را به مراکز پیرامونی فرستاده ای و مرکز را رها کرده ای و مرکز در حال سقوط است».
 
شمش‌الواعظین ادامه داد: آقای {سردار شهید} سلیمانی به بشار اسد می گوید، «شما باید دو کار انجام دهید؛ ارتشی که با مأموریت سرکوب مردم به شهرهای داخلی اعزام شده اند را بلافاصله فرابخوان و پیرامون را رها کن؛ مرکز را حفظ کن و پیرامون را آرام آرام آزاد می کنی. اشکال دوم این است که اعتراض ها در نتیجه بهار عربی شکل گرفته و بخش زیادی از اعتراض های مردم به حق است و باید اجابت شود.»

 

پاسخ ابراهیم طالبی دارابی دامنه:
جناب مهندس آقا سیدباقر با سلام و احترام
چشم، اجابت کرده و نظرم را انشاء و نیز امضاء می‌کنم، اما از مشاور ارشد هم استفهام می‌فرمودی، چرا فقط از من؟ و نیز از حاضرین صحن، اما دیدگاه من:
 
۱. آیت‌الله جوادی آملی علاوه بر مقام مفسر قرآن و مدرس فقه، در حوزه به معلم اخلاق هم شهره‌اند، لذا از معلم اخلاق، نگاه‌ لَیّن و آسان‌گیر بعید نیست؛ خصوصاً به مرحوم رفسنجانی که وی به او علقه‌ای عاطفی داشت. همین مصاحبه را اگر دقیقه‌ی بعد ازو می‌کردند تا از رهبری معظم هم، چیزی بگویند تردیدی ندارم به‌مراتب ژرف‌تر ازین می‌گفتند. چون دآب جوادی آملی همین است، آرام و آسان‌گیر.
 
۲. جمع مکسّر در لسان ایشان، یعنی شخصیتی ذووجوه که شکننده نباشد. اما برداشت خود ایشان از مرحوم رفسنجانی، شکننده و تقریباً ترکیبی از احساسات و تعلقات است. بنابراین، این بیان چندان نشان واقعی و بی‌طرفانه از هاشمی نمی‌دهد. هاشمیِ سیاستمدار و دولتمرد وسط میدان، مگر می‌شود یکسره سفید و موجه باشد؟ پس این روایت از هاشمی، روایتی رئال نیست، انتزاعی‌ست.
 
۳. هر سخنی شأن نزولی دارد، باید دید چه کسانی در چه زمانی و برای چه مناسبتی از آیت‌الله جوادی خواستند تا از رفسنجانی بگوید. تازه، قبل و بعد این مصاحبه را هم باید دید تا به لحاظ حرمت به علم روش‌شناسی، داوری قطعی کرد و یا دست به پردازش و سپس ارزیابی و بررسی زد.
 
۴. و ساده‌تر این‌که از آنجا که خودم را فقط در مسائل شرعی و فروع دین فردی مقلد از مجتهد دینی، می‌دانم، در این‌گونه مسائل از استقلال رأی برخوردارم و لذا نگاه خودم را درباره‌ی مرحوم رفسنجانی متفاوت از نگاه معظمٌ له می‌بینم. از قضا به تعبیر خود آقای جوادی چه آن دوره‌ی طویل روی تخت بود و چه وقتی اندک روی تخته گذاشته شد. او سیاستمداری منفعت‌طلب و سودجو بود و در ۹۹٪ مسائل ایران جانبدار باند و ایل و تبارش. و ازقضا جریانی غرب‌گرا (حزب قبیله‌ای سازندگی) از خود به یادگار گذاشت که یک پا در ایران دارند و پایی دیگر در بلژیک و سپس اتاوا و صدالبته در سهام و بانک. اما او را یکسره سیاه نمی‌بینم، ولی کارکردهای مفتضح‌اش شدیدتر از کارهای مفتخرش بوده است.
 
پاسخ:
استاد باقریان سلام و احترام
این استدلال شما که چون اکثر مردم پیامبران را می‌کشتند و نیز در پرستش خدای یگانه از او شکلی ترسیم نمی‌کردند و روی همین دو علت، کاوش‌ها و پژوهش‌های باستان‌شناسی قادر به کشف یکتاپرستی دیرینه نیست، اما یگانه‌پرستی و توحید جریان دایمی و مستمر داشت، مطلب رسایی بود و در نقد کتاب سرکار خانم وسمقی جالب توجه بود. خرسندم در مقام ناقد و نقد جوانب نقد را رعایت می‌کنید.
 
دنباله:
آن متن حجاب را هم دوبار خواندم. ۱. چگونه زنان بفهمند مردی از تابع‌ها (با اقسامی که فرمودید) هستند؟ ۲. زن چگونه تشخیص دهد فلان مرد به قصد ریبه و تلذذ نیست؟
 
پاسخ:
 
بله جناب مهندس آقا سیدباقر، تا پیش از ورود حاج قاسم، معارضات در سوریه مدنی بود، و بنده هم همان زمان که سال ۱۳۹۳ به بعد در سایتم دامنه از سیاستی در سوریه دفاع می‌کردم که میان معترضان مردمی و حاکمان بعثی سوری، توافق و تقسیم قدرت ایجاد کند. کمی هم گفت‌وگو داشت پیش می‌رفت، حتی قانون اساسی پیشنهادی هم طرح شد، اما مدتی بعد ناگهان اوضاع عوض شد و این به‌شدت مشکوک بود که به اندازه‌ی کافی رویش صحبت شد درین صحن. بنده حتی از سوریه‌ی مداخله‌گر در لبنان در دهه‌های پیشین هم دفاع نمی‌کردم، اما بعد که قضیه‌ی جنگ داخلی و بیرونی رخ داد، و دورنمای دسیسه دیده شد، راهی را درست می‌دانستم که شهید قهرمان حاج قاسم آن را داشت می‌پیمود که سرانجام درستی هم داشت؛ برافکندن بنیاد تفکر خشن داعش و النصره که اساساً ضدایرانی بودند. اما مقایسه‌ی ظفار با سوریه نادرست است، چون سوریه از اول جزو پایه‌گذاران جبهه‌ی پایداری عرب بود که در دفاع مقدس هم در مجامع رسمی جهانی جانبدار ایران بودند. و نیز خاک سوریه عمق استراتژیک ایران است در مبارزه با اسرائیل و نمی‌شود آن را نادیده انگاشت و راحت گذاشت دست محور خشونت و واپسگرایی جریان تکفیری قرار گیرد که همه‌ی مردم را باطل و فقط فرقه‌ی خود را ناب و برحق می‌دانسته و از دم تیغ می‌گذراندند. پس خاک سوریه، عمق راهبردی ماست، کاری که اکنون اسرائیل دست‌وپا می‌زند در جمهوری آذربایجان جای پایی ایجاد کند. در پایان متشکرم ازین‌همه مشارکت خوب‌تان در مباحثات این تالار و دادن تحلیل و اطلاعات و نقدونظرهای مفید و قابل بحث.

ابراهیم طالبی دارابی دامنه:
استاد باقریان سلام و احترام
این استدلال شما که چون اکثر مردم پیامبران را می‌کشتند و نیز در پرستش خدای یگانه از او شکلی ترسیم نمی‌کردند و روی همین دو علت، کاوش‌ها و پژوهش‌های باستان‌شناسی قادر به کشف یکتاپرستی دیرینه نیست، اما یگانه‌پرستی و توحید جریان دایمی و مستمر داشت، مطلب رسایی بود و در نقد کتاب سرکار خانم وسمقی جالب توجه بود. خرسندم در مقام ناقد و نقد جوانب نقد را رعایت می‌کنید.

 

پاسخ به مهندس آقا سیدباقر شفیعی:

بله، تا پیش از ورود حاج قاسم، معارضات در سوریه مدنی بود، و بنده هم همان زمان که سال ۱۳۹۳ به بعد در سایتم دامنه از سیاستی در سوریه دفاع می‌کردم که میان معترضان مردمی و حاکمان بعثی سوری، توافق و تقسیم قدرت ایجاد کند. کمی هم گفت‌وگو داشت پیش می‌رفت، حتی قانون اساسی پیشنهادی هم طرح شد، اما مدتی بعد ناگهان اوضاع عوض شد و این به‌شدت مشکوک بود که به اندازه‌ی کافی رویش صحبت شد درین صحن. بنده حتی از سوریه‌ی مداخله‌گر در لبنان در دهه‌های پیشین هم دفاع نمی‌کردم، اما بعد که قضیه‌ی جنگ داخلی و بیرونی رخ داد، و دورنمای دسیسه دیده شد، راهی را درست می‌دانستم که شهید قهرمان حاج قاسم آن را داشت می‌پیمود که سرانجام درستی هم داشت؛ برافکندن بنیاد تفکر خشن داعش و النصره که اساساً ضدایرانی بودند. اما مقایسه‌ی ظفار با سوریه نادرست است، چون سوریه از اول جزو پایه‌گذاران جبهه‌ی پایداری عرب بود که در دفاع مقدس هم در مجامع رسمی جهانی جانبدار ایران بودند. و نیز خاک سوریه عمق استراتژیک ایران است در مبارزه با اسرائیل و نمی‌شود آن را نادیده انگاشت و راحت گذاشت دست محور خشونت و واپسگرایی جریان تکفیری قرار گیرد که همه‌ی مردم را باطل و فقط فرقه‌ی خود را ناب و برحق می‌دانسته و از دم تیغ می‌گذراندند. پس خاک سوریه، عمق راهبردی ماست، کاری که اکنون اسرائیل دست‌وپا می‌زند در جمهوری آذربایجان جای پایی ایجاد کند. در پایان متشکرم ازین‌همه مشارکت خوب‌تان در مباحثات این تالار و دادن تحلیل و اطلاعات و نقدونظرهای مفید و قابل بحث.

سلام. انتقادات شما دور از واقعیت نیست. من هم وضعیت سوریه را در دو سویه‌ای جداگانه‌ازهم، ترسیم کردم. اما از شما می‌پرسم به نظر جناب‌عالی ایران میان دو شرّ و شَریر (دیکتاتوری خاندان اسد + خشونت‌طلبان داعش و متحدین) جانب کدام را می‌گرفت منطقی‌تر و به منافع ملی ایران نزدیک‌تر بود؟

سلام. فهم فقهی مرحوم آخوند خراسانی از نظر بنده آنچنان از قوت و استحکام برخوردار نیست. به خانه‌بردن اسلام و به سینه‌سپردن دین، اساساً رویکرد راحت‌طلبانه است. تز امام خمینی درین‌باره جامع است. گفتم‌که آقای جوادی آملی از علایق خود از رفسنجانی پرده برداشت، که اغراق‌آمیز و دور از واقعیت است. اما چون دأب ایشان آسان‌گیرانه است، سخاوت ورزید. وگرنه مگر می‌شود چنین فردی که مرد شماره‌ی دو نظام بود تمام کارهاش سالم تلقی شود؟! این در دنیای سیاست ناممکن است الا برای معصوم ع. وقتی امام خمینی اشتباهات داشت، آن‌وقت شاگردش هاشمی مطلق است؟ متشکرم از مباحثه. به گمانم تکاپوی هردوی‌مان به تکافو رسید. درود.

موافقم. درسته. در آن برهه ورود ایران به تصمیم رهبری معظم درست بود و ایشان دورنما را می‌دیدند و جناح چپ درین باره، اغلب‌شان دچار تحلیل غلط بودند که پس از خاتمه‌بخشیدن به شجره‌ی داعش متوجه اشتباه خود شدند. تفکر را نمی‌شود دفن کرد، داعش هم نوعی تفکر است که هر جا و هر زمان می‌تواند چنین فکری جوانه برند. شهید حاج قاسم نگفتند تفکر را برانداختند، چنان تیز و حکیم بود که گفتند حکومت داعش را از زمین محو کردند. الان ته‌مانده‌ی داعش سرزمینی که قابل دولت‌شدن باشد در اختیار ندارد. باز نیز تشکر دارم از قوه‌ی فکری جناب‌عالی که در بحث‌کردن جدی هستید.

 

پاسخ ابراهیم طالبی دارابی دامنه:
سلام جناب حجت‌الاسلام هاشمی رکاوندی
هرچند بنده با متن دربرگیرنده‌ی جلسه‌ی ۵۴ شما در این صحن برخوردم، لذا نظر قطعی نمی‌توانم داشته باشم، اما خواستم گفته باشم اساساً با چه روش و دلایلی این سه سازمان عصر پهلوی را در قالب و زیرمجموعه‌ی «افراط گری دینی» جای داده‌اید؟ اگر در ظرف زمانی خود به بررسی این سه سازمان در شکل اولیه‌اش بنشینیم اطلاق صفت افراط‌گرابی دینی به آنان صدق پیدا نمی‌کند. از سوی دیگر در متن آمده است سازمان مجاهدین خلق پیرو بازرگان بودند، بر عکس چون مرحوم بازرگان حرکتی کُند و بطئی و قانونی علیه‌ی رژیم پهلوی داشت، مرحوم حنیف‌نژاد این حرکت بازرگان را وافی به مقصود و مفید به حال مبارزات مردم نمی‌دانست و درست متضاد با بازرگان و با حتی با کسب اجازه و خبردادن به بازرگان، سازمان را به کمک دو همفکرش تأسیس کرد. که خب می‌دانیم بعدها با تصفیه‌ی خونین توسط رقیبان ایدئولوگ، به سمت ترکیب ایده‌ی مارکسیستی اسلامی غلتید و بعد از انقلاب، هم به اینجایی منجر شد که اغلب دارند مشاهده‌اش می‌کنند که به کجا کشیده شدند. حرکت اولیه‌ی آنان مبارزه با استبداد داخلی و استکبار آمریکایی بود. روی مابقی موارد مندرج در متن‌تان فعلاً ورود نمی‌کنم.
 
 
پاسخ:
 
سلام و سپاس. بله، طبق فرمول بالای شما که فرمودید احتمال تغییر و تحول در هر انسانی ممکن است، این اصل عمومی شما احتمال دارد روی طالبان هم قابل تعمیم باشد. هنوز البته زود است. اما نیروهایی از ایران که روی طالبان دارند کار نزدیک و همآهنگ می‌کنند ازین قوت فکری برخوردارند که در آنان مؤثر واقع شوند. طالبان هر اندیشه‌ای که داشته باشد، تا به حال خارج از خاک افغانستان میل تصرف نداشته است. از جمله به ایران. اما چشم امنیت نظام به روی‌شان هشته و نیز خمارآلود نیست. البته رخنه که کارویژه‌ی اولیه‌ی امنیت است. درود.

سلام و شب شما به خیر. شناخت جناب‌عالی را ازین جریان فکری دنیای اهل تسنن، درست و رئالیستی می‌دانم، اما کارویژه‌ی نیروهای امنیت همان است که بتوانند چنین استعداد بالقوه‌ی هر معارضی را به تأخیر اندازند. آینده‌ی هیچ جریانی البته که معلوم و قابل پیش‌بینی قطعی نیست. مهم این است در برابر چنین نیرویی، به سبک عقلانی و به تعبیر زیبای فرهنگ ایرانی، دست‌به‌عصا باشیم. بازم ممنونم که بحث را قوی‌تر و منسجم‌تر کردید.

 

۲۱ دی ۱۴۰۰

کی راست می‌گه؟ محمد کردبچه؟ یا سازمان بودجه؟

به نام خدا. سلام. خودش می‌گوید به او  اتهام زده شده که بر سر نوشتن بودجه‌ی کشور «با نماینده‌های مجلس بده‌بستان و زدوبند» داشت. اما سازمان جواب داده که طبق نامه‌ی رسمی یک «نهادهای نظارتی و امنیتی» که کردبچه نمی‌بایست «در مشاغل حساس» به کار گرفته شود؛ از ورودش به بودجه‌نویسی جلوگیری شد؛ زیرا وی علاوره برین، «اسناد و مدارکی را از سازمان» خارج می‌کرد.

منظور؟ منظور من این است این بودجه‌نویس که سال‌های سال چسبیده بود به سازمان، سرآخر با چشم ناظر «نهادهای نظارتی و امنیتی» ازین کار رانتی‌اش برکنار شد؛ یعنی چشم ناظر هم نظارتش مثل آن نهاد نگهبان، از نوع استصواب است نه استطلاع. به عبارتی قدرت نظارتی‌اش بالفعل و عملی‌ست نه صرفاً بالقوه و نظری. لابد همین کردبچه بوده که رقم‌های بودجه‌ی اینجا و آنجا را در دولت شیک‌پوش لو می‌داده!! مگر «منع به کارگیری بازنشستگان» قانون نیست که چنین کارکنانی همچنان به کارشان چسب شده.اند؟! چرا جا را خالی نمی‌کنند که پست و شغل به جوان تحصیلکرده‌ی مستعد هم برسد. در آلمان هم چشم نظارت ناظر امنیت، این‌گونه است. مگر داستان محاکمه‌ی هلموت کُهل صدراعظم مقدرش یادمان رفت. راستی چشم ناظر این‌گونه فعال مایشاء می‌خواهید؟ یا نظاره‌گر مرید؟

 

پنج نکته‌ام درباره‌ی متن مونیکا پرِل:

از جناب آقای جلیل قربانی متنی از «مونیکا پِرِل» روزنامه‌نگار حوزە‌ی طبیعت به من رسیده که پس از مطالعه‌ی این متن ۵ صفحه‌ای در صبحگاه امروزم، حیفم آمده ۵ نکته‌ای را که در حاشیه‌اش نوشتم، وارد این صحن نکنم:

 

۱. از نظر نویسنده آلزایمر (پرتی حواس یا فراموشی) یک «وداع طولانی» را می‌مانَد، که حقیقتاً برایم تراژدیک بوده است. ۲. این‌که سوگ را به «دوی طولانی» مانند کرد، برای بنده جالب بود و اما چندان برایم جا نیفتاد. ۳. موافقم با پرِل که گفته وقتی کسی را از دست می‌دهی تازه خاطراتت تازه‌تر می‌شود. من‌که تازگی برادر از دست دادم، درین تجربه‌ام و هنوز ازش بیرون نزدم. ۴. تعبیر پرل به «لذت ناب کودکی‌های بی‌دغدغه» در من این را دمیده که چه خوب است کودکی‌های خودمان را کنار نگذاریم، البته گاه‌گاه. من که چنین می‌کنم. ۵. در شگفتم آنان در آمریکا با این‌همه مانور عاطفه در درون خود، ولو در ادبیات، چرا در بیرون مرزها چنین صفت ستوده‌ای را به‌تمامه تعطیل می‌کنند.

 

ابراهیم طالبی دارابی دامنه:

جناب مهندس آقا سیدباقر با سلام و عرض ادب

بر فرض این رأی و سخن شما را درست بدانیم، آن‌وقت دست‌کم این دو پرسش را نمی‌توان نادید گرفت: پس؛ ۱. از آیت‌الله آقای سیستانی در صحنه‌ی عراق و منطقه چه ساخته است؟ ۲. مگر در پرهیز از سیاست چه سودی می‌برَد که در تلفیق آن زیان می‌کند؟ حداقل بر خود آن مرجع عالی روشن شد فتوای روی برگه‌ی کاغذ یا صوتش، فقط با ورود شهید حاج قاسم قهرمان به صحنه‌ی کارزار نبرد، شدنی شد و الّا آنها از سامرا عبور می‌کردند و طومار حوزه‌ی نجف و حتی بیت و ددارودسته‌‌ی ایشان و همگان را درهم می‌پیچیدند. ترکِ سیاست توسط عالمان دینی یعنی ترس از انجام و ادای وظیفه و تکلیف. مگر بر انسان‌های صالح و دیندار چه عیبی مترتّب است که لباس سیاست نپوشند و در عوض، دیگران ازین حق برخوردارند؟! این تز، همان به طاقچه‌بردن دین است و صدالبته قرآن را در مُرده‌شورخانه خواندن و عروس را از زیر آن عبور دادن و هر وقت دل هوس کرد جلدش را بوس‌کردن و به قول دکتر علی شریعتی لایه را چسبیدن و لای آن را ندیدن.

 

سلام و بسیار تشکر جناب آقای قربانی

برای بنده تازگی داشت این رموز. ماشینسم که مرحوم دکتر علی شریعتی می‌گفت، یک شمه‌اش همین است. چارلی چاپلین هم خوب رُلش را بلد بود. آموزشی بود. پس خیلی آه جمع شده در گلویش.

 

جناب استاد احمدی سلام

مدیر اعلان تکافو نمی‌کند استاد احمدی. مدیر در مباحثه‌ها با عنوان عضو در بحث شرکت می‌کند. پس درِ تکاپو بازِ باز است، چون ممکن است خدای‌ناکرده از سوی خوانندگان برداشت شود درِ بحث را تخته کردند. البته کفایت هر بحثی، میان خود طرفین تعیین می‌شود که همیشه درین تالار رایج بود. سلام و سپاس.

 

پاسخ:

چه هم جالب بود. کجایش «سالبه به انتفاء موضوع» بود، خیلی هم راست بود. سالبه جایی‌ست که چیزی خیال محض باشد و واقعیت نداشته باشد. متشکرم. خودتان اهل همان سازمان‌اید و مسلط به اخبارش. من در آن متنم خواستم چشم ناظر قادر را برجسته کرده باشم!

جناب احمدی

سعه‌ی صدر از درس‌ها و تعالیم برجسته‌ی شما حوزویان خردمند است به ملت و بشریت. که لابد خود پیشتازند درین صَبغت و سِبقت.

 

ابراهیم طالبی دارابی دامنه:

جناب استاد قلی‌تبار

با عرض سلام و ادب و احترام. بنده از حضور آن برادر صاحب فکر و اندیشه، خرسندم و یاد ایامی را گرامی می‌دارم که ساعت‌ها پای بیانات زیبای شما شامل آواه‌ها، نواه‌ها، مویه‌ها، وعظ‌ها و نوحه‌ها، به سر می‌بردیم، گمان کنم اعضای فراوانی ازین صحن از شما خاطرات قشنگ و حتی محزون به یاد دارند. قدم و قلم آن دوست دیرینه‌ی ارجمندم را، به طیب خاطر گرامی می‌دارم. درود.

 

جناب استاد رخ‌فروز

عرض ادب و احترام و سلام. دیدن رخ شما مُحسناتی دارد و شنیدن صوت شما محسناتی دگر. خرسندم درین مدتی که مدرسه فکرت بودید، مباحث را خواندید و در تماسی که بنده داشتید، چه‌هم خوب، استقبال و تمجید فرمودید. حضور مردی مؤمن و شایسه چون شما دوست پرمایه و معنوی و متین، برای بنده و دوستان حاضر دیگر، عاید و سودمند معنوی‌ست. به دو علت! هم مباحث خوب دینی و قرآنی این صحن ممکن است جایی در بیانات شما در محافل دینی بیاید و موجب انتشار و زکات علم گردد و هم انتظار می‌رود نکات شما درین تالار فکری بارگذاشته شود و ما را به انتفاع ببرد. از آن ذاکر اهل ذکر و فکر، بسی‌ممنونم. به‌یقین نفس گرم شما در قلم شما سرریز خواهد کرد. درود برادرم.

 

خیلی عالی استقبال کردی، خیلی. ممنونم آقاقربانی. چه تعبیری؛ سالک حیران، حائری مرحله‌ی بالاتر از عارفی.

 

استاد حجت‌الاسلام باقریان سلام و عرض ادب و احترام

مطلب نقدتان هرچه پیش‌تر می‌رود، بهتر می‌شود و جدی‌تر و خواندنی‌تر. ۱. برای من اعجاب داشت که فرمودید «مقصود از خلیفه در قرآن حضرت آدم ع» است چون بسیار شنیدم که انسان بما هم انسان، مسجود ملائک است. ۲. نیز فرمودید «در قرآن وجود انسانهای غیر متکامل انکار نشده و در روایات وجود آنها ذکر شده است.» خواستم بدانم آیا منظور ناقص‌العقل است یا هیئت و هیبتی دگر؟ ۳. کاش وقتی از مرحوم یدالله سحابی و کتابش «قرآن و تکامل» سخن به میان آوردید، نظریه‌اش را زیرنویس یا در جمله‌ای معترضه بیان می‌فرمودید. متشکرم. مفید و پربار بود.

 

سلام مجدد جناب مهندس آقا سیدباقر شفیعی

بله درک می‌کنم چه می‌فرمایی. اما آیا جز این است ترک سیاست عوارضش بدتر و فاجعه‌آمیزتر است؟ چه دلیلی وجود دارد که دین‌شناسان، سیاست را ترک کنند؟ چون عوارض دارد؟! مگر منطقی‌ست هر کجا ناموفق شدیم آن را پای دین بنویسیم؟ عیسی مسیح ع هم دست به انذار و اخطار جامعه‌ی یهودی زد یعنی سیاسی‌ترین کار و خطیرترین مأموریت و اما سرانجام کارش مصلوب‌شدن بود، و نهایتاً عروج. آیا باید گفت اقدام مسیح اشتباه بود؟ پس، به صرف این‌که ورود عالم دینی به سیاست، عارضه دارد نمی‌شود نظریه‌ای را رد کرد. البته می‌دانم شاید اصلاً امکان نداشته باشد قائلین به تفکیک و تلفیق آسان دست از دیدگاه خود بشویند. من درین مورد از بحث، اعلان خاتمه و کفایت می‌کنم، اما درش گشوده است به روی اعضا. بسم‌الله. ممنونم با شفافیت بحث کرده‌اید و به حد کافی دلیل و مثال ارائه.

 

جناب آقای رکاوندی

با عرض سلام. چرا در هر کاستی و نُقصانی، این نسل جوان است که باید سرزنش و شماتت شود! و شما به‌راحتی این نسل را مقصر اصلی قلمداد کرده و با یک جمله‌ی ساده «تمام مشکلات جامعه امروز» را زیر سرِ این نسل نوپا می‌دانید و کوزه‌ها را سر اینان می‌شکنید و ریشه‌ی آن را هم به «جهالت و غفلت و یأس فلسفی» جوانان گره می‌زنید. این به نظر بنده فرافکنی است و دورافکندن مشکلات از گردن خود و با دیگران. نسل جوان همواره «شناور» فکر می‌کند تا پخته و فرهیخته‌تر شود، این گذری است که من و شما هم آن را به‌مراتب ممکن شدیدتر طی کرده‌ایم. نسل جوان به اقتضای قوای چندگانه‌ی خداداد خود، معمولاً در حال «شدن» و جوانه‌زدن و کمال غیرت و غرور -به معنای مثبتش- است. به جای این‌که آنان را دریابیم، پَتک بر فرق‌شان نکوبیم. چه بسا آنها هستند که ماها را باید استیضاح کنند چه کرده‌ایم. بگذرم.

به کجا چنین شتابان...

به‌یادآوری فرمول‌تان درینجا سزاست: گفته بودید، «افراط گری» را «به خروج از تعادل و بسامد بالای ایستار و رفتار» معنا کرده‌اید. نکند این فرمول از یاد رفته است؟!

 

دیدگاه آقای قلی‌تبار درباره‌ی مدرسه فکرت:

سلام. عصر شما بخیر. ساعاتی کوتاه از حضورم در این گروه محتشم و مفخم می گذرد. با مروری کوتاه بر صفحات ماضی و جاری و تمرکز بر اشخاص و شخصیت های علمی و بعضا ذواطراف در گروه و مبادلۀ نظرات و شوق به مشارکت عالمانه و غیرجانبدارانه و نافذ و پختگی مدیریت مکرم گروه و مهارت ادارۀ مباحث از امتیازات ممتاز این مجموعۀ ستودنی و شایستۀ تقدیر و دستمریزاد است. آن چه این بی بضاعت را واداشت تا این خطوط، نگاشته شود شوق قرین با آزم به خوان وسیع و جان عمیق اهل نظر است. بدین لحاظ، به ظن خویش ورود به مباحث زیر، از اقتضائات غیر قابل تسویف و حیاتی می باشند از جمله:

۱) بررسی متین و استوار و منقح و بدون تعصب زمخت یا لاقیدی در تبیین عملکرد نهادها و نمادهای دینی و دانشگاه و نقش هر یک در بروز واقعیات کنونی.
۲) بررسی دوگانۀ "امید - ناامیدی" و کارکردهای فردی و اجتماعی این دو مبتنی بر واقعیات نه ایده و آرمان و چشم انداز
۳) تضاد میان دین رسمی و رائج با نظامات توسعه و یا نسبت میان این دو که باور دارم غالب آن چه بر ما گذشت و می گذرد محصول نزاع بی پایان این دو هست.
۴) شکاف نسلی و نقش حاملان و تابعین و وارثان و غایبان و ...
۵) نقش محرومیت نسبی و سیطرۀ حسرت از تمدن و ...
۶) آرزوآفرینی (وجود و خلاء و فقد آن) و آرزوستیزی و آثار آن
۷) ... با پوزش از تصدیع و گستاخی.

 

پاسخ ابراهیم طالبی دارابی دامنه:
استاد قلی‌تبار سلامی مجدد و احترامی مضاعف. بسا که همین داوری شما درباره‌ی مدرسه فکرت انگیزه‌ی هر یک از ما را به مقصد متعالی‌تری گره زند. برای این بنده مایه‌ی مسرّت است که آن دوست دانا چنین رأیی انشاء فرموده و گردش بحث درین صحن را ستوده و مرا هم شرمسار لطفش ساخته.

 

اینک در راستای گفتار شما، خواستم به عرض برسانم هر یک از ۷ پرسش و شِمای ترسیم‌شده‌ی جناب‌عالی بحثی مطوّل و لابد مفید و مثمر می‌آفریند، که به موقع وارد صحن می‌کنم. از آنجا که یکی از شیوه‌های مدرسه فکرت، سنجاق‌کردن پرسش است، درینجا پرسش اول شما را -که خیلی‌هم مبتلابه است و اندیشه‌پردازنه- سنجاق می کنم. تا کنون از مرداد ۱۳۹۷ که مدرسه فکرت بنا شده‌است، ۱۵۸ پرسش سنجاق و روی آن بحث مکفی و مفصل انجام شد، اینک پرسش شما شماره‌ی ۱۵۹ محسوب می‌شود که الآن در پیشخوان تالار، تنظیم و سنجاق می‌کنم. درود بی‌عدد.

 

پرسش ۱۵۹ : بررسی متین و استوار و منقح و بدون تعصب زمخت یا لاقیدی در تبیین عملکرد نهادها و نمادهای دینی و دانشگاه و نقش هر یک در بروز واقعیات کنونی.

این پرسش به عنوان پرسش یکصد و پنجاه و نهم که از جانبِ جناب استاد قلی‌تبار است مطرح شده است، جهت بحث و بررسی و گفت‌وگو در صحن مدرسه فکرت سنجاق می‌شود.

 

ابراهیم طالبی دارابی دامنه:
یاد آیه‌ی شریفه‌ی «وَمَنْ نُعَمِّرْهُ نُنَکِّسْهُ فِی الْخَلْقِ» افتادیم جناب قربانی. هر چند تا آیه‌ی «أَرْذَلِ الْعُمُرِ» زیاد فاصله دارم.
 
به همان اندازه من درین صحن حواس‌پرت شوم، به همان میزان، بل بیشتر جناب قربانی که به فرموده‌ی سدید شما «شأن اجلّ» دارد، حواس‌جمع‌تر می‌شود. سرّش را نمی‌دانم. ممنونم استاد. یک نکته بر روی مفهوم ضمیری «من»: «من»های هویت بِه از «من»های منیّت. دومی منِ اخلاقی‌ست که «ما» را هول می‌دهد به انانیت!  راستی درس پس دادیم محضر آن دوست دیرین.
 
شب به خیر و نشاط
من هم علاوه بر استاد قلی‌تبار، پرسش ایشان را این‌گونه ساده می‌کنم تا ببینم فهم پرسش درست است
:
عملکرد نمادهای دینی و دانشگاه چه نقشی در ظهور واقعیات و معضلات کنونی ما داشته و دارند؛ که پاسخ پاسخ‌دهندگان به این پرسش و تبیین آن، نیازمند بررسی متین، استوار ، منقّح و به‌دور از تکلف و تعصب و لاقیدی (رهاشدگی) است.
 
عصر، عصر تازیانه (سیاط) نیست استاد.
گذشت اعتبار و آبروی تازیانه‌ها و تازیانه‌زن‌ها.
 
بنده هم با شما موافقم در برابر به این پرسش‌ها و مسائل مهم روز، نباید تسویف (=درنگ و تأخیر و به فرداها حواله کردن) نمود.
 
سلام شبانه
موافقم. به عبارتی: 
بنده تدبیر می‌کند و خداوند تقدیر.
بلکه تدبیر و تقدیر.
و لذا دستِ غیب و امداد غیبی هم هر جا مشیت افتد، بی‌نقش نیست. حرکت در امتداد برکت.
 
بله، صحیح، همان ایده‌ای که مرحوم دکتر علی شریعتی هم به‌درستی مطرح کرده بود: مسئولت شیعه‌بودن. و نیز روشنفکر مسئول و نیز آخوند متعهد نجف‌رفته، که همه نشان تدبیر و دخالت در سرنوشت و سیاست بود. که شما در فؤاد و سمع و بصر جمع‌اش کردید. درود و تشکر.
 
بلی، به عبارتی لزوماً حُسن فعلی نباید به حُسن فاعلی منوط شود و تفتیش عقاید (=انکیزیسیون) صورت گیرد. هرچند موحدشدن مقصود باری‌تعالی است، اما مسئول بارآمدن انسان هم همسایه‌ی اوست. بهره بردیم. درود.
 
اما پاسخ به ۵ بند جناب آقای قربانی:
سلام درین شامگاه
بند ۱ : هم تعارض منافع که فرمودید و هم جزمیت که استاد قلی‌تبار تذکار دادند و هم این‌که چنین نگاهی می‌خواهد خود را بر نسل جوان بقبولاند، همان اصل موجبیت پوپر.
 
بند ۲ : «دارد» که لزوماً نه، چنانچه مهندس آقا سیدباقر هم تذکار آوردند که آنان انگشت افسوس بر دهن ندارند، بلکه زندگی بهتری «خواهد داشت». چون نسل جوان در پی حاکمیت بر سرنوشت خود است و مطالبه‌گری‌اش هم ازین نیاز آبشخور دارد.
 
بند ۳ : متوجه‌ی این بندت نشدم، زور زدم، اما نه، باید یک خط بیایی.
 
بند ۴ : موافقم، چون نسل جوان پویا و جوینده هم، به قول کنفوسیوس خود را صرفاً میراث‌خوار گذشتگان نمی‌داند، بلکه امانت‌دار آیندگان می‌بیند.
 
بند ۵ : درین بند ضمن تأیید سخن شما، بنده به اصل فردوسی «توانا بود هرکه دانا بود» باور دارم که نتیجه‌اش «ز دانش دل پیر برنا بود» است. دانش نزد هر کس بود برناست. و همان حکیم جمع‌بندی هم کرد:
 
به دانش گرای و بدو شو بلند
چو خواهی از بد نیابی گزند
 
ازین‌رو نقد شما بر مطالب جناب رکاوندی وارد است..

 

۲۲ دی ۱۴۰۰

 
ابراهیم طالبی دارابی دامنه:
جناب آقای دکتر عارف‌زاده
با سلام و عرض ادب و ارادت. با نظرتان مبنی بر عامل‌بودن به اخلاقیات موافقم؛ زیرا صِرفِ علم نظری داشتن به اخلاق، دردی را نه برای خودشان و نه برای شنوندگانِ دانش‌شان، دوا نمی‌کنه که هیچ، نتایج وارونه هم باقی می‌گذارد. به عبارت دیگر اخلاق نظری و اخلاق عملی با هم‌ مثل ریل آهن‌اند. چنانچه وحی آمده است: «ا تأمُرونَ الناسَ بِالْبِرِّ و تَنسَونَ انْفُسَکُم: آیا مردم را به خیر و نیکى فرمان مى‌دهید و خود را فراموش مى‌کنید؟» ( بقره / ۴۴ ) البته تصدیق کنم همچنان روحانیانی هستند که حقیقتاً در زیّ طلبگی می‌زیَند و به اخلاق خلیق متّصف‌اند. مثال زرع و زراعت و زارع هم، که زده‌اید، بسیار رسا بود و بجا.
 
جا دارد همین‌جا شما را به یک قصار جناب حسین‌آقای جوادی‌نسب که شما و ایشان یک روح‌اید در دو کالبَد -که سلام و درود هم عرض می‌کنم به پیشگاهش- مهمان کنم که هفته‌ی پیش، برایم مکتوب نقل کردند، عین سخن قصارش که بر دل من هم نشست، چنین است:
 
«می گویند دنیا دنیای محرومیته، وقتی کتاب می خونی از همنشینی با بستگان و دوستان محرومی، وقتی هم ورزش می کنی نمی تونی از غذا خوردن لذت ببری  وقتی هم خوابی از بیداران غافلی»
 
خواستم با این نقل قول از حسین، هم لطافت بیافرینم و هم بگویم حالا ممکن است روحانیتِ سرگرم در قدرت هم، شاید چون مشغول چیزی دگر گردیده است، از چیزهایی دگر، محروم شده است، و صدالبته مغبون.
 
جناب مهندس آقا سیدباقر
با سلام و صبح عالی به خیر. کار سه‌گانه‌ای که مرقوم فرموده‌اید (ترویج، تشویق، تدریس) پیشاپیش منوط است به عامل‌بودن آن. کما این‌که از معصوم ع نقل شده است مردم را با غیر زبان خود بخوانید، یعنی همان اخلاق عملی. که بی‌گمان تعدادی از روحانیت به آسیبِ دنیوی مبتلا شدند، نه تمام‌شان. و شما هم دارم می‌بینم درواقع همین رأی را دارید و نقدتان هم شمولیت دارد، هم به بدنه‌ی روحانیت و هم قاعده و رئوس آن. درود.
 
سلام
به‌کارگیری «تفکر انتقادی» یک روش مدرن است، البته خیلی هم سخت. چون لازمه‌ی این روش علاوه بر پرهیز از «عیب‌جویی» و «انتقادکردن»، احاطه‌داشتن در هفت چیز است: ۱. تجزیه و تحلیل ۲. اطلاعات از آن حیطه ۳. قابلیت پیش‌بینی ۴. دانش‌سازی و ... . در حقیقت، تفکر انتقادی که فرمودی جزوِ روش مطالعاتی و فعالیت قلمی شما شده، علاوه بر علم منطق، به مهارتِ ارتباط‌برقرارکردن میان ایده‌ها هم وابسته است. این توانایی امید است در شما هر چه بیشتر و ژرف‌تر بروز کند و ما را به بهره‌ی عمیق‌تر برساند. بنده از محضر شما یادگرفتن‌ها را مد نظر دارم. متشکرم.
 
موافقم دکتر. البته از پایش مهمتر، خودِدپویش و پویه است؛ که رفتار عملی‌ست. برخلاف اولی که فقط پاییدن و نظارت است. البته ممکن است مقصد جمله‌ی شما بر من به‌درستی روشن نشده باشد. یک خط بیایید، گنگی من کنار می‌رود.
 
پاسخ به بحث ۱۵۹
 
دانشگاه:
دانشگاه‌ها به عنوان یک پدیده‌ی مدرن در ایران، هنوز نتوانسته است پا به پای چند دانشگاه معتبر دنیا در چهار کشور به ترتیب آمریکا، آلمان، فرانسه و انگلستان حرکت کند. به همین علت اثرات ضعف حاکم بر آن، در بستر جامعه ریزش کرده است. شاید یک دلیل این باشد دانشگاه با گسیل نیروهای دستوری و گزینشی -چه در مقام استادی و چه در وظایف اداری- از سرعت حرکت علمی بازایستاده و از آن سو نیز جهش سیاسی و نظریه‌پردازی علمی در آن مفقود و یا کم‌حد شده است. در نگاه من هر استاد دانشگاه در طول مثلاً سی سال تدریس، دست‌کم سه هزار نخبه باید پرورش دهد؛ سالی حداقل ۱۰۰ نفر. خودم که دهه‌ی هفتاد دانشجو بودم می‌دیدم که در استاد دکتر حسین بشیریه ولو با گرایش مارکسیستی چنین عزمی دیده می‌شود و هنوز هم پرورش‌یافتگان دروس سیاسی او درین زمینه کمی از دیگران ندارند. خواستم گفته‌باشم عزم کادرسازی در دانشگاه توسط اساتید به فراموشی سپرده شد.
 
حوزه:
حوزه اما به سه علت (البته به قدر متیقّن) ابر کاستی‌هایش علاوه بر خود، بر بالای جامعه هم لنگر انداخت. می‌گویم چرا: اولاً پیش از این‌که مردم به خود جرأت دهند که ذرّه‌ای جسارت به مرجعیت کنند، خودِ حوزویان به جان مرجعیت افتادند و از عِرض آن کاستند. چرا باید مرجعی به خاطر نقد حکومت، آن هم نقد بخش‌های فشل و مندرس حکومت از قدر و مرتبه بیفتد و طلبه‌ی مبتدی رگ غیرت کلفت کند و با کلنگ به جانِ آجر و در بیت مرجع بیفتد؟ به نظر شما آیا این گونه گستاخی، جامعه‌ی خویشتندار را از آن حریم حرمت‌نهادن به نهاد مرجعیت بیرون نمی‌برَد و دایره‌ی این نهاد دینی را درنمی‌نوردد؟ دوماً دستانی از بیرون تلاش داشته و دارد که مردم را به اهرم مشکلات و فساد، نسبت به روحانیت بدبین کند. این، علاوه است بر آن آسیبی که خود روحانیت به خود زده است. آیا خط تخریبی در فضای مجازی و واقعی علیه‌ی «آخوند» ریشه در جایی ندارد که از جمهوری اسلامی به عنوان «حکومت مُلایان» یاد می‌کند؟ و تا می‌تواند با تولید خبر یا با محتوای جدید و هدفمند بخشیدن به اخبار مستند، فکر مردم را از این بیرون نمی‌برَد که هر چه نابسامانی است زیر سر همین صنف است که اساساً علم بلد نیست و خود را به‌زور دین، بر گُرده‌ی مردم بسته است. مگر ما وقتی عصر زردشتی را بررسی می‌کنیم، نمی‌گویم مُغ‌ها و موبدان چنین و چنان بودند؟ اینجا هم همین است. و تگرگ این ابر سهمگین، بر سینه‌ی تشنه‌ی جامعه باریدن گرفت و همچنان بیش و کم می‌بارد و سیلاب به راه می‌اندازد، سیل‌بند هم که نیست. سوم آن که: حوزه چون به قدر کافی نتواسته طلبه‌هایی دانش‌گرا پرورش دهد، خسران بر او مُحاط شده است. چرا؟ چون جامعه‌ی پیشرو، پیش‌تر ازو از پرسش و شبهه و حمله مطلع می‌شود و وقتی با جواب تأخیری روحانی مواجه می‌شود، که ذهنش پر شده از شُبهات و حملات و ابهامات. به نظر من از آنجا که ابهام بیشتر در جان می‌نشیند تا افهام، لذا پیش از آن‌که روحانی در صدد دفع شبهه بپردازد، جامعه با شبهات تازه‌تر خود را روبرو می‌بیند. ازین‌روست مشکلات در جامعه ناشی از جمع میان بدبینی و واقع‌بینی درباره‌ی حوزه است. بدبینی یعنی اثرکردن مجموعه‌ی شبهات و حملات نادرست. واقع‌بینی یعنی عملکرد بدی که روحانیت حاضر در قدرت و حتی حاضر در حوزه از خود برجای گذاشته و جامعه رد آن را زده است.
 
اما قدرت:
من با حرف فیلسوف سده‌ی  ۱۹ میلادی لُرد اَکتون موافقم که معتقد بود: «قدرت فساد می‌آورد و قدرت مطلق، فساد مطلق.» درین جمله‌ی نقلی به حکومت فعلاً کاری ندارم، اما اگر نهادهای دینی (و به قول استاد قلی‌تبار طرح‌کننده‌ی این سؤال: نمادهای دینی) احساس قدرت مطلق به ایشان دست دهد، جوشیدن فساد تردیدی ندارد و فرآورده‌های دینی آنها هم دستخوش صلابت و زمختی و گفتار از روی تحکُم می‌گردد. جامعه‌ها معمولاً و عموماً چهار وجه اصلی دارند: یا به گفته‌ی اریک فروم در گریز از آزادی‌اند و امنیت می‌خواهند. یا فراتر از آزادی، رفاه و رهایی می‌خواهند، مثل جامعه‌ی باز به گفته‌ی پوپر. یا بسته‌اند و آزادی و امنیت برای آنها یک خیال و آرزو بیش نیست. مانند دنیایی که کمونیسم روسی ایجاد کرده بود. و یا حد وسط از آزادی و امنیت‌اند. مثل سوسیال‌دموکراسی سوئد. و البته جمهوری اسلامی ایران که اصول آن این را می‌گوید. حال وقتی این تناسب به نسیان برود، بروز واکنش در جامعه امری طبیعی‌ست و همین ممکن است به فرمول قرآن، منجر به تداول (نوبت به نوبت) شود.
 
با تقدیم احترام و تشکر وافر از استاد قلی‌تبار،
که باعث این بحث و پرسش شدند.
ابراهیم طالبی دارابی دامنه
ابراهیم طالبی دارابی دامنه:
لابد پست بنده را با جناب دکتر عارف‌زاده اشتباه گرفتید، بابت عنوانی که در صدر کلام مرقوم داشتید. امابعد صحیح است فرمایشت، بلی؛ پندار، گفتار، کردار هر سه باید همزمان نیک باشد تا مؤثر افتد. درود. تصحیح بفرمایید سرتیتر پستت را.
 
سلام جناب آقای رکاوندی
ازین‌که زحمت پاسخ به گردن گرفته‌اید، و جواب پست بنده را داده‌اید، متشکرم. خداقوت. آنجا جوان را تقصرکار معرفی کرده‌بودید و همان موجب شد نقد و تعریض بزنم. اما اینک که فرموده‌اید «دنبال مقصر نبودم دنبال مسوولیت ناپذیری و... بودم» این حرکت شما را صحیح می‌دانم. از طرف دیگر شما با چه مطالعات میدانی کشف کرده و حکم‌رانده‌اید جوان خوب نداریم و به پوچ‌بودن‌شان رأی می‌دهید؟ وقتی می‌گویم «شناور» یعنی دارم از اقتضای طبع جوانی می‌گویم. چرا باید جوان را در اوج قوت قوای چندگانه‌ی درونی‌اش، مثل یک مسیح ع پارسای پارسا بخواهید؟ این توقع‌بردن از جوان، بسی نادرست است و بسا او را به تکلف به جای تکلیف و حقوق وادارکردن. مگر شما و من در گذر جوانی، فقط سجاده و تسبیح و و قدقامت به قبله داشتیم!؟ جوان امروز به نظر من اگر سکوت کرده است از عاقبت کشور می‌هراسد و تا حد بالایی شرائط و محدودیت‌ها و فشار بر کشورها بر آن را می‌سنجد و نسنجیده نمی‌خواهد به این سو و آن سو مایل شود. اگر منظور از جوان نزد شما آنانی‌اند که همواره در دسته‌ی بزه و لُمپن قرار دارند، اصلاً تلاش برای بیرون‌آوردن آنان از منجلاب، کار کارشناس خبره است، نه هیچ آخوند ناآشنا به قواعد روان‌شناسی و رفتارشناسی. با سپاس از گفت‌وشنودی که فراهم کردید.
 
جناب آقای قربانی سلام و وقت به خیر
خواستم حتی به یکی از ۱۰ بندت خدشه‌ای بزنم، دیدم نه فقط خش‌دار نیست که خدشه‌پذیر هم. بند ۶ و ۷ آنچنان اوجی داشت که همه‌ی بندها را در خود جمع دارد. به شترمرغ فقط دو امتیاز فوق‌العاده بدهم: ولی تخم می‌گذارد و گوشت هم نیز. و آخر این‌که چقدر هم پاسخ‌تان ربط داشت. سپاس.
 
جناب آقاصدرالدین سلام
ناپختگی این سخن آقای محمد مجتهد شبستری این است به خود حق می‌دهد فهم خود از دین را، فهم قطعی و بدون خدشه معرفی کند حال آن‌که خود اهل تز قرائت‌های مختلف از دین است. و از سوی دیگر از پرونده‌ی قطور مکتب اسلام، متوجه نیست که بخش وسیعی از آن را دارد به دور می‌افکند. این‌که بگویند دین نباید از سیاست بگوید، یعنی ساکت‌کردن دین در جاهایی که دین حرف اساسی با انسان و جهان دارد. یعنی رجحان فهم خود بر خدا. با تشکر از مشارکت خوب و مفیدت در مباحثه‌ها و میان‌بحث‌ها.
 
من به یاد دارم حجت‌الاسلام احمد مروی -تولیت کنونی حرم رضوی- پس از دراختیارگرفتن این پست، همگان را منع کردند که برای وی عنوان «آیت‌الله» به‌کار بگیرند.
پاسخ ابراهیم طالبی دارابی دامنه:
 
اول یک مزاح با فامیلم آقامرتضی بکنم بعد بیام یکی‌یکی پایین، اگر پاسخی نیاز بود به پست‌های دوستان بدهم:
سلام. هنر تمثیلت خوب است. اما لزوماً همه این‌گونه باشند که عناوین و القاب را برای کار و پول بخواهند یا سوارشدن بر مردم، نیست. راستی لابد مال تو دیدن دارد؛ چه کنار آینه چه پشت گلگیر، آنقدر غِبی توی جاده‌ی افتَر و آب‌سرد و لِمراسک هم دیده نمی‌شوی؟ نکند وِرد جن همراه داری؟!
 
متشکرم. قبول هم دارم. آیا به اصل کهولت هم راجع است این؟ یعنی در اثر حرکت، انسان و اشیاء و سیستم به کهنگی می‌رسند. مثل داغ و سرد شدن آب. منظورم آنجایی‌ست که فرمودی درین پویایی چیزهایی هم از کف می‌رود.
 
سلام دوباره استاد قلی‌تبار
خرسندم که پاسخ بنده را مورد توجه قرار داده و در ادامه‌ی آن جواب‌هایی منسجم و مهم مرقوم نموده‌اید. که اگر بخواهم روی هر کدام تصدیق بزنم، مجال از شما ستانده می‌شود. پس بگذارید از آن فراز فراخی، بازگو کنم که وسعت دید بنده را به زیر تأثیر برده‌، همان شرح شما بر ربّ زدنی... . این‌که این آیه را نه به انباشت دانش، بلکه به زیادت و فضیلت هویت و شاکله‌ی وجودی هر فرد دانسته‌اید، دری تازه به رویم گشوده شد. بلی، راست هم هست، علم زیاد شود که چه شود، اگر دانش فرد را تغییر ندهد و به صلاح و فلاح هدایت نکند، چه سود؟! پس، بی‌جهت نبود پروردگار متعال این دعا را به زبان و قلب پیامبر اکرم ص انداخته. گرچه دعای رایج قنوت کثیری از نمازگزاران هم شده، اما این روی این عبارت وحیانی بر من غافل، پنهان بود. در سایر فراز هم، سخن شما برای حقیر جاذب است که دوست می‌دارم چالش کنم، اما همان بِه که بگویم بهره بردم. درود وافر.
 
درود دوباره. هنگامی که می‌بینم نوشته‌‌ی‌تان به زیور مثال ملموس و گریبانگیر آراسته شده، لذت فهم بر من افزوده می‌شود. نقطه‌ی جوش این‌که فرمودید: برونداد بدفرمی اخلاقی هم دیر بروز و ظهور دارد، و هم بابت این دیرهنگامی چاره‌ی کار از دست می‌پرد. من با شما موافقم در جاهایی این قصور و تقصیر دیده شده و می‌شود. عالی بود از نظر من.
 
مَردی آقامرتضی در «لامرد».
بیابان‌نوردی را دوست می‌دارم، باری مرا هم به همراهت ببر.
من‌که گفتم هنر تمثیلت خوب و جالب است. آقاهادی و آقامیثم که ذکر کردی و نیز علاوه برین دو، همه‌ی خواهرزادگان و برادرزادگانم در قلبم بیتوته دارند و لمس وجودم هستند. درود. مواظب خودتان باشین. شماها نچرخین، چرخ مملکت نمی‌چرخد.
 
سلام
می‌دانم مباحثی این‌چنینی بر بالای سر سید علی‌اصغر پرواز دارد و همای آن دنبال دوشی برای نشستن می‌گردد. جناب آقای جلیل قربانی که همآره بر سرِ منِ شاگردش، چتر محبت می‌گسترد تا زیر بوران و کوران گردنه‌های خطیر - البته منهای دره‌های خطیرکوه- خیس نشده و گیر نکنیم. متشکرم که به روح تو آشتی و آشنایی داشت که نمی‌دانم قلمرو قیصر یا قلمرو روح؟!
 
به احسَن وجه بردی‌ام به دشتِ ضحک.
نهراس از ضحک! همان بسط خنده است.
 
بله درسته. نکته‌ی بلیغ‌تر استاد قلی‌تبار این بوده که برای درمان درد، تسویف جایز نیست، یعنی به فردا موکول کردن، گرچه خداوند با «سَ» «سوفَ» برخی از وعده و وعید را به روزگاری نامعلوم در آینده موکول کرد. بله بنده هم مانند شما، بهره می‌برم از قلم توانا و متفکرانه‌ی ایشان. هر دو سلامت باشین و سال‌های سال زنده و برازنده و ارزنده.
 
با نظرتان موافقم.
در هر کاری افراط و تفریط -و به پارسی شیرین ما، تُند و کُند- بازخوردش ۱۰۰٪ منفی است. آیا عبرت می‌آموزند یا نه، بستگی به عقلانیت دارد؛ متاعی غریب!
 
جناب استاد حجت‌الاسلام باقریان
با تقدیم سلام و احترام
۱. در مسئله‌ی «خلقت هفت آسمان» اینک اَجرام جدیدی که به مدد فناوری مدرن کشف می‌شود، آیا در ذیل هفت است یا فراتر می‌رود؟ به عبارتی نکند منظور از مسخرکردن انسان، کشف فراآسمان است؟
 
۲. ضمن این‌که این بحث را روشمند پیش بردید، اما جایی به لغزش کلامی افتادید، لابد می‌پرسید کجا؟ آنجا که خانم وسمقی را قائل و باورمند به وجود «کتاب‌های فرستاده شده از سوی خدا از جمله قرآن» نمی‌دانید و حتی حکم دادید: «اصلا قبول ندارد که از جانب خدا باشد». چرا قید اصلاً را مطرح کردید؟ آیا نباید احتمال بدهید که شاید قبول داشته باشد؟ هر چند جامعه این برداشت را از او ندارد که قرآن را به عنوان فرستاده‌ی خدا قبول ندارد. به نظرم از نقد دور افتادید درین فراز.
 
۳. در مورد برداشت خانم وسمقی از «وحدتِ وجود» به اتحاد «آفرینش و آفریدگار» نکات پرشوری رقم زدید که بر من مفید افتاد. درود.

 

.


۲۳ دی ۱۴۰۰

ایرانی‌ها، پشه‌ها و یهودیان

در کتاب «بازجویی از صدام» نوشته‌ی جان نیکسون افسر ارشد سازمان «سیا» -که خرداد ۱۳۹۸ آن را معرفی کرده‌بودم- یک عبارتی از صدام است که به نظرم به بحث‌های منطقه‌ای ما کمک می‌کند. جان نیکسون در «تخلیه‌ی اطلاعاتی» از صدام حسین در قالب بازجویی به نکته‌ای پی می‌برَد که سعی می‌کنم عصاره‌ی از آن را بنویسم. صدام اعتقاد داشت «هر تلاشی برای واردکردن مذهب به حکومت و سیاست، موجب خواری مذهب شده و سیاست را تباه می‌کند و حزب بعث این اصل را پیشه‌ی خود کرد» (ر.ک: ص ۱۱۹) ازین‌رو صدام به جای مذهبف از نظام امتیازدهی بهره گرفت و خودرو و پول و... در اختیار شیوخ قبایل سنّی می‌گذاشت تا وفاداری‌شان را حفظ کند. (ص ۱۲۰) و اساساً صدام نگاهش به ملت عراق این بود: دشوار بتوان مردم عراق را شناخت؛ آنان مثل آب‌وهوا نامعلوم‌اند. (ص ۱۳۸)

منظور؟ منظور من این است که او ریشه‌ای ضدایرانی و ضدیهود داشت. اغلب علت را این می‌گویند چون در خانه‌ی دایی‌اش خیرالله طلفاح  بزرگ شد که به‌شدت عمتقد بود: «ایرانی‌ها، پشه‌ها و یهودیان: سه موجودی که پروردگار نباید خلق می‌کرد». از سوی دیگر تز سیاست منهای مذهب، فقط از ناحیه‌ی برخی از علما و روشنفکران پیگیری نمی‌شود، دیکتاتورهای حوزه‌ی مسلمین هم ازین تز نه فقط استقبال کرده که تأمین‌کننده‌ی اهدافشان می‌دانند. چیزی شبیه راهبرد «سد نفوذ» آمریکا که طبق طرح «جورج کنان» سعی داشت کمونیست شوروی را به خاورمیانه راه ندهد.
۲۳ دی ۱۴۰۰ / ابراهیم طالبی دارابی دامنه

ابراهیم طالبی دارابی دامنه:
جناب مهندس آقا سیدباقر
عرض سلام و صبح به خیر. اول یک مورد اشکال را در متن شما از دید خودم یادآوری کنم. که طراح و متفکر تأسیس دانشگاه تهران نه آن کسی‌ست که گفتید بلکه مرحوم «دکتر اسماعیل‌خان سنگ» نماینده‌ی ساری در مجلس ششم شورای ملی بود. این بود که درایت داشت که در سال ۱۳۰۵ به سید محمد تدین وزیر معارف پیشنهاد احداث «اونیورسیته در ایران» را بدهد و بنای مدرن ایجاد کند. و اما حالا پس از یادآوری بالا، بگویم که در بخش بعد از انقلاب، مطلب را حرفه‌ای پیش بردید. بهره بردم، بی‌تردید. خوشحالم بر موضوعات، بدین‌گونه مسلط، مطلع‌اید و به‌خوبی وارد بحث ۱۵۹ شده‌، و از پس آن برآمده‌اید و به تعبیر برادر قلی‌تبار «مقدمه‌ی خوبی» برای این مبحث محسوب می‌شود. درود.
 
جناب گروسی عرض ادب و ارادت و سلام
بسیار هم خوشایند. و مایه‌ی شعَف من. ممنونم برادرم. درینجا خواستم از فضیلتی فراموش‌شده بگویم که هر گاه به این دوست دیرینم آقای گروسی فکر می‌کنم یک خصلت از خصال نیکویش بیش ازهمه به یادم می‌آید که وی چونان اَخگر فروزان بود که وقتی گردش حلقه می‌زدی، هر افسرده‌ای را افروخته می‌کرد؛ از بس به اعصاب نمی‌رفت، گویی فکر می‌کردم اصلاً عصب در بدن ندارد ! که عصبانی‌اش سازد. تماماً انبساط و تبسم و خندان.
 
انتقادت وارد است؛ بلی آن هم نارواست؛ البته بیشتر دور‌وبری‌هایند که این عناوین را برای آیت‌الله‌ها و مجتهدین محترم خلق می‌کنند، و الّا فروتنی بسیاری‌شان، زبانزد عام و خاص است و به‌کلی ازین بازی بری‌اند. مرجع‌شدن برای خود روال دارد و این رویه را باید از اعاظم پیشین حوزه باید تعلیم گرفت که اکراه داشتند به استقبال مرجع‌شدن بروند. مثلاً امام خمینی به‌شدت پرهیز می‌کردند بعد از فوت آیت‌الله‌العظمی بروجردی کسی حرف از مرجعیت ایشان بزند و یا برای نمازگزاردن پیش بیفتد تا کسی خیال نکند گرایشی به این جایگاه دارند و حتی تا سال‌ها حاضر به چاپ رساله و توزیع آن نشدند. بگذرم.
 
جناب رکاوندی با سلام و احترام
دأب آسیب‌شناسانه‌ی شما در حذَردادن از خرافه‌ها، مأجور؛ اما درین ابواب که به باورهای مردم برمی‌گردد، نظر بنده این است که باید با مقداری بالا از حزم و احتیاط، دست به استخدام واژگان زد تا ذرّه‌ای احتمال نرود که پایه‌های مذهبی حتی یک نفر، سست و لرزان و عاقبت ویران شود؛ حتی این احتمال بعید نیست که روزی ممکن است خودِ شما ازین نظری که الان آن را به‌قطعیت می‌گویید، برگردید. اما پیداکردن آن افرادی که با حرف و سخن شما نسبت به اعتقادات مذهبی سست شدند، تا رأی‌شان را دوباره اصلاح کنید، محال است. آنگاه است که جبران خسران ناممکن می‌شود. مورد دیگر این‌که چرا باید مزار بزرگان دین گسترده نباشد و آسایش زائر تمهید نشود؟ چه اشکالی دارد؟ جلال و شکوه حرم‌ها برای احترام به زوار است. بی‌درنگ امامان ع و پیامبران ع از زائرین خشنودند، نه از زر و زیور. اما کیست نداند که زیور و اجلال به پاس زائر است. اما مورد سوم این‌که تا جایی که بنده می‌داند همان فقیر و مستمندی که شما برای آنان دل می‌سوزانی و مدعی هستید اگر امام رضا ع بودند پول ساخت‌وساز  و مُطلاسازی را بین فقرا می‌بردند تقسیم می‌کردند، پول‌های قلّک‌شان و حتی عایدات  فروش فرآورده‌های دام‌شان را هدیه‌ی امام رضا ع می‌کنند تا دنیای خود را پالوده‌تر از من و شما نگاه دارند و غم بی‌چیزی و نداری را هم نمی‌خورند. لطفاَ به عنوان کسی که ردای نبوی حوزه بر تن کرده‌ای و لابد می بینی در اسواق و اطراف و اکناف، قابل احترام مردم متدینی، در انذار خلق دقت بیشتری به خرج دهید و ادبیات آرام‌تری برگزیند. من از سر صدق و تذکار گفتم. پوزش.
 
جناب آقای قربانی سلام و صبح به خیر
روزی در حلقه‌ی درس علامه طباطبایی -که از تعداد انگشتان دست نمی‌گذشت- تعدادی غایب بودند، اما علامه دید آیت‌الله مطهری حاضر است، گفت همین‌که آقای مطهری حضور دارند، مطالبم هدر نمی‌رود. حالا حکایت اون حلقه‌ی تصادفی آن شب است که شما حضور یافتتد و همین حس دمیده می‌شود که وقتی شما در جمعی باشی، کلیدواژه‌ها صید می‌شود. نظرم اشاره‌ای بود به نقل قول «خیرخواه مطلق».
 
به قسمت دوم پاسخ شما به پرسش استاد قلی‌تبار هم، ازین‌نظر ورود کردم که گفته باشم با مفاد آسیب‌شناسی آن موافقم؛ البته با درج یک جمله: هراس حکومت از دانشگاه از دو عامل نشئت می‌گیرد: یکی قوی جنبشی‌بودن دانشگاه. دیگری نفوذ براندازان در دانشگاه. براندازان بهترین محیط و مهمترین قشر را دانشگاه و دانشجو انتخاب کردند.
 
به نقش روشنفکران بزرگ آن زمان که ابتدا به حکومت شاه دست‌نشانده اعتماد کردند، باید دقت شود؛ اصل قضیه از آنجا آبشخور دارد و فکر بکر روشنفکران بود که بعداً با تثبیت قدرت و بی‌نیازی به حضور مؤثر آنان، بی‌رحمانه تبعید شده و به قتل رسیدند و از دور حکومت به دور انداخته و با بدترین سیاست خصمانه تارومار شدند. بگذرم، این بحث، بحثی جداست. از سمت من تمام.
 
سلام مجدد جناب رکاوندی
پس از مقدمات و استنادات و اشتشهاداتی که بیان فرمودید، استنتاج کردید که «اسلام متعدد موجود اسلام عالمان اسلامی است». باید بگویم برداشت شما نادرست است، زیرا عالمان دین تمام کوشش‌های خود را صرف معرفی دین از روی قرآن و روایت کردند و جواز این کارشان را از حکمی که امام زمان عج توقیع (=فرمان) کردند، گرفتند و لذا این فقیهان پارسا و فروتن از خود بدعتی باقی نگذاشتند که دستاویزی شود که مثلاً شمای درس‌آموخته‌ی حوزه‌ی علمیه، این جمله‌ی شاذّ را تولید کنید. البته اجتهادات شما در جای خود برای شما محفوظ اما سهم نقد ما هم محفوظ.
 
درسته. نکات مهمی بود و حاصل مطالعه‌ات. بنده نظرم را بگویم: نظریه، از طریق اثبات فرضیه یا فرضیه‌ها با الگوی روش تحقیق با ایجاد سؤال اصلی و سؤالات فرعی حاصل می‌شود. یعنی اثبات فرض‌هایی که پژوهشگر آن را آفریده از طریق نفی و ابطال فرضیه‌های رقیب و به نیز به اصطلاح علمی «پوچ». جواب محقق به سؤال اصلی تحقیق، می‌شود فصل اول کتاب. و جواب به سایر سؤالات فرعی، فصل‌های دوم تا پنجم (یا کمتر و بیشتر) را می‌سازد. اگر نظریه مورد پذیرش جهانی و عمومی قرار گیرد و تثبیت شود، و رنگ قانون علمی به خود بگیرد آن‌وقت «پارادایم» نام دارد. ببخشید زیاد رفتم توی رگ متدولوژی.
 
استاد سیدکمال‌‌الدین عمادی
با عرض سلام و عرض ادب و ارادت. لطایفی درین قسمت، مستتر و جانمایی‌شده و نهان است که فقط با تجمع حواس و تمرکز ذهن درکش ممکن است. نمی‌خواهم دست به مقایسه بزنم، فقط برای تقریب ذهنی خوانندگان این را مطرح می‌کنم که در ساواک، سرپرست بخش‌های سیستم با نام ایام هفته کدگذاری می‌شد. مثلاً سند یا گزارش اول باید می‌رفت پیش آقای شنبه، بعد شنبه که بررسی و امضا کرد می‌داد به آقای یکشنبه، و به‌همین‌ترتیب تا برسد به فردی که آقای جمعه بود. که اینک گویا به جای ایام هفته، اعداد شده، مثلاً ۵۶۰۰، یا ۹۰۰ ، بگذرم. خواستم بگویم نامیدن نام به اسامی هفته مسبوق به تاریخ معاصر هم هست. ممنونم که ما را پی و جست‌وجوی خضر فرخ‌پی می‌برید. درود وافر.
 
جناب آقاصدرالدین سلام
مقدمه‌ات نکته داشت. سعی خوبی کردید که ابعاد مثبت و منفی را همزمان بررسی نمودید. مثال مسئله‌ی نظارت که نمره‌ی رد از قلمت گرفت و یا گستره‌ی معنویت که مورد تأییدت است. خواستم تشکر کنم، البته لابد استاد قلی‌تبار پاسخ‌های ذیل بحث ۱۵۹ را خواهند دید، و خواهند پاسخ داد. من همین نظارت را که شما فرمودید باید عرض کنم نظارت ازقضا وجود دارد، خیلی هم زیاد، این‌همه نهادهای نُظار و آن‌همه حراست در همه‌جا. اما سیستمِ «پس‌ازنظارت» می‌لنگد و فشل است، زیرا اراده‌ی فائقه‌ای برای دفع افسد و فاسد و عامل و معمول وجود ندارد. با تشکر از مشارکت شما در بحث سنجاق‌شده و سایر میان‌بحث‌ها.
 
نه، نبستم. گفتم چون بحث، روی بحث تلنبار نشود، از سمت من تمام، اما شما و هر عضوی به‌یقین آن را گشوده بدانید. اساساً دروازه‌ی هیچ بحثی درین تالار، مسدود و تمام‌شده اعلان نمی‌شود. به‌هرحال هر بحثی در صحن باید حد متعارفی از مباحثه داشته باشد. اینک اگر با جمله‌ی من، برداشت این‌گونه شده، بنده معذرت می‌خواهم. شما هر نکته و نظریه و نظر داشته باشید، با کمال اشتیاق دنبال می‌کنم؛ تازه باید تشکر داشته باشم که صحن با تلاش مؤثرتان، رونق دارد و تولید فکر می‌شود. درود. بله، درست اشاره کردید و خود وی که بر همه غضب می‌گرفت، مغضوب شد و به موریس روانه. درست فرمودید و به‌جا.
 
بله، اول یک نکته‌ی لغوی بگویم چون شما شکیبا را نوشتید و بر سرِ من حقیر دست لطف کشیدند. لغت بردباری را از آن‌رو بردباری گفته‌اند زیرا در معنای لفظی، بار سنگین را با خود می‌برَد. یعنی بردبار کسی‌ست که بار را با خود می‌برد و تحمل می‌کند. امابعد؛ خوب آن نکته‌ی بنده را درین فراز، تئوری‌پردازی کرده‌‌اید و چه هم جالب هم جانمایی شده. آری، همچنان معتقدم قصد نظام جمهوری اسلامی اسلامیزه‌کردن نبود، اساساً ناممکن و محال است. زیرا در آن صورت باید قانون اساسی می‌نوشتند کار شورای نگهبان تطبیق قوانین با شرع، نه مغایرت با شریعت. 
 
اما ایراد بر جناب شبستری بار است، چراکه وی در دین و خصوصاً در دین خاتم ص چیزی به اسم سیاسیات نمی‌بیند؟ کار به سایر قرائت‌های آقای مجتهد ندارم که ازقضا از مسائل دینی بردداشت‌های مدرن و مطابق هم دارد، خودم پای سخنرانی‌هایش رفتم و لای کتاب‌هایش سال‌ها فحص کردم. اما او در جرگه‌ی سیاسی، لنگ می‌زند. یک سؤال خیلی ساده، در عصر پیش از ظهور، در خِطّه‌ی مسلمین و یا محدودتر از خطه، جغرافیای یک سرزمین شیعی، قدرت و قوت اسلام کجاست؟ دست کیست؟ آیا تا ظهور، این بخش مهم اسلام خالی‌ست و در دست دشمن باقی‌ست؟ دست هیچ کی نیست؟ اگر چنین است پس انجمن حجتیه راست می‌گفت که؟! اسلام می‌گوید ای مسلمان! به امور مسلم اهتمام کن، وگرنه مسلم نیستی. می‌گوید قوای خود را مهیا کنید ولو با اسب در آن زمان؟ اگر نکنید از شما چیزی باقی نمی‌گذارند. همین دو اصل به ظاهر ساده، آیا نشان نمی‌دهد عالم دین، دانشمند مسلمان و انسان اهل خرد، باید به فرمان خدا توجه کند؟! گفتم ایشان مرض ندارد، اما قصد پاکش هم ساده و نادرست است. اساساً سیاسیات در درون دین آمیخته است، جداکردن آن یعنی حذف بخشی مهم از دین به دست دیندار.
 
حالا جای یک شوخی خالی: علامه حسن حسن‌زاده در یک قصار خودانتقادی می‌گفت: خفاش را شب پرواز بود، حسن را نبود. حالا من باید بگویم: خفاس را شب خواب بود، سید علی‌اصغر را نبود. وقتی تو بیداری، من خوابم، حالا که من بیدارم، تو در خوابِ خواب.

علیک السلام. بردی‌ام به خاطره‌ای آقای قربانی! بگم؟ در جاده‌ی فیروزکوه بین سیدآباد و تونل‌های امین‌آباد، بالای تپه کنار جاده، یک تک‌درخت کاجی‌ست کهنسال که تابستان در تموز گرما و زمستان در بوران برف، دیدنش بسی حال می‌دهد و نشاط. روزی راندم به سمتش و رفتم زیر سایه‌اش، ۱۰۰ متری جاده است. دیدم آنقدر دخیل بستند به تنه و صدر و ساقه‌اش، که دیگر جای هیچ جِل‌بستن نیست. نام زنده‌یاد یوسف رزاقی را آویز کردم به چله‌اش و آمدم. این کاج رو هر چه دخیل بستند از شرم و آزرم اما نخشکید. ریشه‌اش این‌جور که معلومه ناسوتی! نیست.

 

به قول علما، اِشعار بدارم که مفهوم «براندازی» یک مفهوم عام است. در طاغوت هم، مبارزین با شاه، برانداز بودند. بنابراین منظورم ازین لغت، صفتی مثلا منفی مطلق برای جریان‌ها نبود، اسم برای مسائل تاریخی بود. مثل واژه‌ی توبه که ذووجوه است، حتی خدا هم تواب است. یا فتنه، که این واژه در جاهایی حتی مهم و درخور توجه است، چون‌، چندپهلوست. درود و تشکر.
 
استاد باقریان سلام
مخطئه‌بودن بودن شیعه و مصوبه‌بودن عامه را بجا وارد یحث کردید.
 
معارف تشیع:
علیک السلام 
تشکر 
البته همه فقیهان اسلام قابل خطا و اشتباه هستند 
ولی علای شیعه به ان اعتقاد دارند و میگویند فتوای فقیه ممکن است حکم واقعی خدا نبوده و خطا باشد
در حالی که علمای اهل سنت خود را مصوبه میدانند گرچخ احکام متضاد داشته باشند همه را حکم واقعی خدا میدانند
 
سلام رفیق
در متن من، برای روانشاد یوسف واژه‌ی دخیل ننوشتم، گفتم نامش آویز کردم، فقط یادگاری. منو دخیل به کاج؟! دخیل اگر هم شرائطش رعایت شود فقط در پیشگاه خدا با واسطه‌‌قراردادن اولیای عصمت و خاندان پاکش ع. درود.
 
استاد قلی‌تبار سلام
۱. تمامی جملات پاسخ شما به جواب جناب آقاصدرالدین در بحث ۱۵۹ ارزش خواندن و تعمق‌کردن دارد. اما تعریف شما از مفهوم مهم استقلال سیاسی خیلی جالب بود که فرمودید: «استقلال یعنی عدم انقیاد به بیگانه (نه لزوماً عدم ارتباط و وابستگی معقول) ۲. در مورد «شکاف طبقاتی»، عواملی را که جناب صدرالدین آفاقی مطرح کردند، درست می‌دانم و اما وسعت‌بخشیدن این پدیده در بیان شما را هم قبول دارم، یعنی این جمله‌ی‌تان: «محصول مداخلۀ متغیرهای متعدد و اجرای سیاست‌های کلان و نیز ساختار نظام است.» از بحث هر چهار بزرگوارتان در بحث ۱۵۹ تا اینجا به عنوان یک عضو شرکت‌جسته درین مبحث سنجاق‌شده در پیشخوان مدرسه، لذت بردم. یعنی جنابان به ترتیب زمان پاسخ: دکتر قربانی، مهندس آقا سیدباقر، سرپرستار صدرالدین، و مجموعه‌جواب‌های شما به پاسخ بنده و بقیه.
 
از نظر مدیر چیزی خاص و خلاف روال و قاعده‌ای رخ نداد،
مباحثه‌ی دوستانه رنگ جدیت به خود گرفت و این نشان تعارفی‌نبودن بحث است، و دفاع از دلیل و احتجاج. من از هر دو گرامی -استاد قلی‌تبار و مهندس آقا سیدباقر- متشکرم.
 
استاد حجت‌الاسلام باقریان سلام و احترام
۱. با پاسخ شما در ص ۷۱ به خانم صدیقه وسمقی موافقم. چرا؟ چون همان‌طور که خدا در زمان معین ختم نبوت کرد، همو آغاز نبوت را هم از هر کجا که خواست شروع کرد، نه لزوماً باید از بَدو، پیامبر می‌فرستاد، تکلیف بر خدا که نمی‌شود کرد. استدلالش هم پایه ندارد. ۲. آنجا هم که گفت «اندیشه‌های الهی همه زمینی‌اند» حرف پرت زده است، پس اخبار وحیانی و غیب چه می‌شود؟ ۳. پاسخ‌تان به این ادعای خانم وسمقی که گفت «پیامبری مسیری است از انسان تا خدا و نه از خدا تا انسان» قانع‌کننده است. از نظر من در این فراز، وی از اَسفار اربعه‌ی ملاصدرا بی‌خبر یا بیگانه است. باز نیز ممنونم که نقد را دقیق‌تر پیش راندید و بنده پرباربودن مبحث‌تان را لمس نمودم.

 

جمعه ۲۴ دی ۱۴۰۰

چرا حضور این‌همه روحانی در قم؟!

به نام خدا. سلام. آیت‌الله جعفر سبحانی در اجلاسیه‌ی روز ۲۳ دی ۱۴۰۰ جامعه‌ی مدرسین حوزه‌ی علمیه‌ی قم و علمای بلاد، در پژوهشگاه علوم و معارف قرآن علامه طباطبایی گفت: «ما نباید محصّل مادام‌العمر در حوزه داشته باشیم که این روش صحیح نیست. کسانی که شایستگی دارند، زمینه مهاجرت آنها را باید فراهم کرد و اگر تمام شهرستان‌ها را باید تحت پوشش قرار دهیم باید به آیه‌‌ی نَفْر توجه کنیم.»

اشاره‌ی آقای سبحانی به آیه‌ی ۱۲۲ توبه است که برگردان فارسی آن این است: «چرا از هر گروهی دسته‌ای به سفر نروند تا دانش دین خویش را بیاموزند و چون بازگشتند مردم خود را هشدار دهند، باشد که از زشتکاری حذر کنند»

منظور؟ منظور من این است که درین‌باره، بارها از سوی هر یک از ما سخن گفته شد. چند دهه پیش شهید مطهری گفته بود بدین مضمون که ۵ سال درس‌خواندن در حوزه کفایت می‌کند و طلبه‌ها پس از آن به شهرها و روستاها برگردند. بنده نیز، به‌جد ازین تز دفاع می‌کنم که روحانیان با این حجم از تراکم، نباید در قم باقی بمانند. آنان نیاز است آموخته‌های خود در دین را تبدیل به آموزه کنند و به جامعه آگاهی و خوراک معنوی برسانند. ملت دیندار، معلمان دین‌شناس هم نیاز دارد؛ نه فقط در ماه محزون محرّم و مبارک رمضان، در تمام فصول سال. واقعاً آیا صلاح است که ده‌ها هزار روحانی در قم مقیم شوند با آن‌که از قصبات و بلاد ایران برای آموختن فن دین‌شناسی و متخلق به اخلاق الهی‌شدن آمدند تا مردم را به دین آشنا و عامل کنند و از ایمان و اخلاق پاسداری کرده و بر تقویت فهم دینی تلاش ورزند؟ پس عمل به آیه‌ی نَفْر چه می‌شود؟ مثل این می‌مانَد که یکی وارد دانشگاه شود و تا عمر در آن بچرخد. ناگفته نگذارم خیلِ فراوانی ازین طلاب و روحانیون دست به هجرت زده‌اند و معین معنوی مردم شده‌اند. اما همچنان قم محل انبوهی از روحانیون شده‌است و حاضر نیستند به جامعه بازگردند. حتی پای درس هم نمی‌روند، ولی همچنان قم را ترک نمی‌کنند. بسا همین نابسامانی در حوزه عامل آسیب و آفات شده باشد که به جای انذار، در شهری چون قم بارانداز کرده‌اند. ستودنی است کار طلابی که به جامعه و دانشگاه و کارگاه بازگشتند و نیز آنانی بر اساس طرح هجرت تبلیغی سختی و سنگینی بارِ چندین‌بار هجرت پی‌در‌پی به اقصی‌نقاط را به دوش کشیده و به میان مردم می‌روند و خود و مخاطبین خود را به خوبی‌ها و خیر و فلاح‌ها فرامی‌خوانند.
جمعه ۲۴ دی ۱۴۰۰ / ابراهیم طالبی دارابی دامنه

متن آیه: «فَلولا نفرَ مِن کل فرقَةٍ مِنهُم طائفةٌ لِیتفقَّهوا فی الدِینِ ولیُنذروا قَومَهم اذا رجعوا الیهِم لعلَهُمْ یحذرون...»

 

پاسخ:
شب شعر شد؟ جناب قربانی؟ سلام
از همان ه. الف. سایه. هوشنگ ابتهاج:
 
رنج دیرینه انسان به مداوا نرسید
علت آن است که بیمار و طبیب انسان نیست
تند است. نیست؟
 
غمباره بوده، و درعین‌حال، اوج بلوغ معنوی. این بوده که امام از جبهه با همه‌ی خسارت‌هایش، به دانشگاه و نعمت یاد کرده. واقعاً استاد قلی‌تبار کدام عرصه می‌توانست یک جوان را به این‌همه عرفان عملی قرین کند. عالی بود. روحش همآره در اعلاعلیین و فردوس بَرین. آفرین، یاد شعر مرحوم مردانی افتادم. بگذرم.
 
از آن همیاران صدام، سینه‌دریدن بعید نبود و ازین همیاران امام سینه‌سپرکردن. ما را درین شب جمعه به‌واقع به خانِ (خوان نادرست است) نغمه‌های طنین‌اندازتان میهمان نموده‌اید استاد. روح سیف‌الله شیعه‌زاده در جنت مأواء. درود آقا.
 
وقتی به این بیت زیر رسیدم، دیدم تمام سخن در همین دو مصرع جمع است:
 
از پا حسین افتاد و ما برپای بودیم 
زینب اسیری رفت و ما بر جای بودیم
 
سلام و شب‌تان به خیر.
آن بخش نوشته که ابوالخیر آورد در راه نمازجمعه «شیخ ابوالقاسم خرقانی را دید» که به پدرش گفت «که ما از دنیا نمی‌توانستیم رفت زیرا که ولایت را خالی دیدیم» منظور تأکید بر وجود «قطب» و «ولی» است که با دیدن ابوسعید، خاطر خرقانی از مردن و رفتن جمع شد. پربار نوشته شد.


پاسخ:

بر شما هم جناب سید مجتبی هاشمی رکاوندی سلام و ثنا
بسیارخوب! چرا دور رویم؟! می‌رویم همین مدینه‌النبی؛ مگر این سو، شکوه و جلالت مسجدالنبی و قبرش چه زیانی دارد که بقیع و قبور چهار امام ع و قبر پنهان حضرت زهرا س در جوارش، خاکروبه مانده و دل زائر و جسم او را زار‌و‌نزار می‌سازد. کدام به طبع بشر نزدیک‌تر است؟ خاکروبه؟ یا آن بنای شکوهیه؟ چرا دورتر رویم؟ می‌رویم روی داستان اصحاب کهف. مگر مردم وقتی رفتند غار را دیده و از راز آنان سردرآوردند دو دسته نشدند که برخی گفتند دور جسدشان دیوار و گِل می‌گیریم و تمام و ختم کلام! اما مردم مؤمن گفتند نه، نه، ما مسجدی کنارش بنا می‌کنیم که یادشان زنده باشد تا ابد. و خدا جانب اینان را گرفت. به قول مرحوم علامه «مسجد در عرف قرآن محلى را گویند که براى ذکر خدا و سجده براى او مهیا شده است، و قرآن بُتکده و یا سایر معابد را مسجد نخوانده، همچنان که خداوند در سوره‌ی حج، مسجد را در مقابل صومعه و بیع و صلوات قرار داده و فرموده: و مساجد یذکر فیها اسم اللّه»

حالا شما سید محترم، نکند خَرق عادت و دریدن و شکافتن دوست دارید! مقام امامان -علیهم السلام- معلوم است که از مرتبه‌ی اصحاب کهف بالاتر است. تازه؛ ساختن بنا بر روی قبور آن ذَوات مقدسه -علیهم السلام- مساوق توحید است، نه شرک، برای تقرب است، نه تقلب. و آیه‌ی «وسیله» در ۳۵ مائده جواز همین تقرب‌هاست: ای اهل ایمان، از خدا بترسید و به سوی او وسیله جویید.

امابعد جناب رکاوندی اسلام من آن اسلامی نیست که نگذارد من جُنب نخورم. طبع خودم را بروز ندهم. چهارچشمی تعقیبم کند که حتی نفس نکشم. خدای من ربّ رحیم است نه ارباب دژخیم. اسلامم اسلامی‌ست که احساسات پاک بشر را تعطیل نمی‌کند و دست وی را در عشق پاک و لطافت باز، باز می‌گذارد. همان‌طور که دین مبین، ساختن مجموعه‌های شکیل و شیک و مدرن فوتبال و آمفی‌تئاتر را منع نمی‌کند زیرا این ابداعات روح بشر را می‌نوازد، بنای مجلل بهشت‌واره و زیبای حرم‌های مطهر را هم ممنوع نمی‌دارد. دین، مانند آن سرَک‌کش فضول نیست که انسان را در همه‌ی طبایع‌اش بپاید و وی را چهارمیخه مثل غول! مُچاله کند. هان‌طور که ملت ایران بنای باشکوه کوروش کبیرِ خداپرستِ مردم‌دوستِ سالم و مسالمت‌جو را این‌گونه تا به حال پاس داشته و قصد تخریب قبرش را (که به روایت علامه همان ذوالقرنین قرآنه) حتی در ذهن هم مرور نداده، همان ملت، حرم رضوی‌اش در  مشهد مقدس را بهشت جان خود و مینوی دلش می‌بیند و وقتی آنجا چند شب و روزی لنگر می‌گیرد، آرامش و رفاه و آسایش را به معنویت و پرستش خدا و احیای توحید پیوند می‌زند و خدا را عابدتر می‌گردد. وگرنه پشت همان امام ع، هارونِ رشید هم دفن است، کی سراغ او را می‌گیرد که روزگاری آنچنان فرمانروایی می‌کرد که ابری که بر بغداد نمی‌بارد ناسزا می‌فرستاد برو، ولی هر کجا بباری مُلک من است.

و آخر هم حرف من درجواب این است وقتی شما همان‌هایی را که به عنوان «عوام احمق» یاد می‌کنی، مرا به‌تمامه به یاد پیامبرم ص می‌اندازی که بارها از سوی اشراف شماتت شد که اطرافیان تو آنقدر عوام‌اند که بوی بُز و میش می‌دهند؛ بینوایان را این‌گونه می‌نواختند. شما بسا به‌خوردن آب، آسانِ آسان مردم را احمقی عوام! ندان که عین جنابتان نمی‌اندیشند و زیاد بلد نیستند سر از سواد دربیاورند؛ آنان به جای سواد، حکمت بلدند که حکمت آن علمی‌ست که آدم را نه فقط دانا، که به مقصد می‌رسانَد؛ همین عوام احمق (البته در نگاه شما) پیرو همان «احمد»ند که عیسای مسیح مبشرش بوده و هرجا اسلام ندای مدد سر داده، جوشن پوشیده و جان، نثار کرده. پوزش از تصدیع به قول شما فضلا. با آرزوی بهترین روزها برای شما.

پیوست: متن آیه و ترجمه‌ی دنباله‌ی آیه‌ی ۲۱ کهف: «قال الذینَ غلَبوا عَلی امرهِمْ لنَتخِذَنَّ علیهِمْ مَسجِداً» امّا کسانى که در آنچه بدان باور داشتند (حقانیت معاد) پیروز شدند، گفتند: ما حتماً بر آنان مسجدى بنا مى کنیم تا یادشان زنده بماند.

درباره آرامگاه ابدی!
جلیل قربانی
 
۱- آیه اول سوره تکاثر، «اَلهیٰکُم التَکاثُر، حتیٰ زُرتُم المَقابِر»، یکی از سرزنش‌های قرآن به اعراب دوران جاهلیت است که برای فخرفروشی به هم، گاهی به قبرستان رفته و تعداد قبرهای قبیله خود را به رخ قبیله دیگر می‌کشیدند.
 
۲- در فیلم نجات سرباز رایان که یکی از بهترین فیلم‌های جنگی تاریخ است، در صحنه پایانی دیدن قبر سربازان کشته‌شده در جنگ، جالب است؛ ردیف بزرگی از قبرهای یکسان با یک تابلوی سفید سنگی عمودی در بالاسر قبر.
 
۳- قبر بزرگان در هیچ دین و مذهبی به اندازه‌ امامان و اخیراً امام‌زادگان شیعه در کشور ما نیست. این کار تقصیر دولت‌ها نبوده و نیست، یک آمادگی ذهنی و قلبی در مردم وجود دارد که کار بزرگ‌نمایی و سند زدن به نام خود را برای دولت‌ها آسان می‌کند.
 
۴- یادتان باشد که در طول تاریخ، ساخت و تزیین آرامگاه امامان شیعه به دست ایرانی‌ها انجام شده است، محمدرضاشاه پهلوی در این مورد دست‌‌و دل‌بازتر بوده و تابلوی یادبود او در مزار امامان نصب شده بود. اگر همین امروز عربستان، اجازه نوسازی قبور امامان شیعه در مدینه را صادر کند، مردم ایران بدون کمک دولت، در کمتر از یک سال، بارگاه‌های باشکوه برای آنان خواهند ساخت.
 
۵- جالب آن است که برای مردم عادی هم رواج آرامگاه‌های خانوادگی و اخیراً سنگ قبرهایی که قیمت آن‌ها به بیش از ۱۰۰ میلیون تومان می‌رسد، در راستای این رفتار است. به درخواست پدرم، قبر پدربزرگم را بعد از نزدیک به ۵۰ سال بازسازی کردیم و در این کار تمام برادران من همکاری و آن را تایید کردند. پدربزرگم در سال ۱۳۵۲ در بیمارستان پهلوی (امام‌خمینی) از دنیا رفت و برای دفن به بهشت‌زهرا برده شد که تازه تاسیس شده بود و مردم را برای دفن مرده در آن‌جا تشویق می‌کردند، اگر پدرم این کار را می‌کرد، پدرش در قطعه یک بهشت‌زهرا دفن می‌شد و امروز هم از محل فروش قبر او صدها میلیون تومان کاسب بود.
 
۶- همین الان می‌دانید که بعد از مرگ ما هم قبرهای باشکوه با سنگ‌های گرانیت و تابلوهای سنگی از تصویر ما ساخته و برای نمایش عمومی از آن پرده‌برداری می‌شود؛ در رقابت با دیگران و بدون توجه به خواستن یا نخواستن ما.
 
این رفتار باید از سوی جامعه‌شناسان تجزیه و تحلیل و برای اصلاح آن، دل‌های و مغزها را آماده کرد.
 
جناب آقای قربانی سلام
ورود خوبی به بحث داشتید، تقریباً به ریشه و رشته و ساقه و شاخه‌ی این قضیه پرداختید. سهم من این است که بگویم به نوشته‌هایی ازین‌دست که با قلمی آرام و روان و به‌نزهت نگاشته و آراسته می‌شود، علاقه دارم. روی همین قرار، دوستدار مکاتباتت هستم. قبل از این‌که ادامه بدهم، بند ۳ شما را اصلاح کنم قبور بزرگانی چون پیامبران ع مدفون در فلسطین، بسیار بزرگتر است که گاه به ۱۷ متر می‌رسد.
 
در ایران توجه به گور، قدمت دارد. پیش از آن‌که اسلام بیاید و شیعه شکل بگیرد، ایرانیان به گور کوروش کبیر چنان سر و رویی دادند که هنوزم هم با همه‌ی با تغییرات و تعمیرات و تبدلات جوی و سماوی، جلال و شکوهش حفظ گردیده است و این جزو لایه‌ی تمدن ماست، لایه‌ی زرین آن. بنابراین آنانی که به‌درستی قبر کوروش را معظم و مزاری برای رجوع و احترام می‌دانند، همزمان نمی‌توانند آرامگاه سایرین ازجمله شریف‌زادگان و امامان و پیامبران ع را به عنوان یک رفتار شرک‌آلود محکوم کنند. همان‌طور که در دیدگاهم آوردم، این‌گونه احساسات چیزی حرامی نیست که دین بخواهد آن را از دل انسان برباید و بیرون بیندازد. اسلام فرهنگ‌هایی را که منافی عقل و عفت نباشد امضاء کرده است. فطرت انسان گرایش به این نوع تعظیم دارد. هیچ حرجی بر آدمی بار نیست که اگر بخواهد احساست خود را بانزاکت زنده و مؤثَر نگه دارد. به نظر بنده شما منصفانه به داوری رفتید. درسته، شناساندن علت مسئله و حتی آفت محتمل در حاشیه. در مجموع قصد مردم از گرایش به چنین رفتاری یا عبادت است در حرم‌ها، و یا علاقه و تکریم و تفرج است و یا زنده‌داشتن نام ناموران، مانند بنای فردوسی، خیام و ... نه خدای ناکرده بطالت و هرزگی و هدردادن دین و عشق و ایمان. با تشکر و احترام.
 
جناب مهندس آقا سیدباقر شفیعی
با سلام و احترام. بر این فکر روشن، منطقی و حتی انتقادی شما افتخار می‌کنم، سخن حقی را به‌درستی افاده و افاضه فرمودی. از جناب‌عالی به خاطر داشتن این نگاه زیبا و عاقلانه و مؤثر، تمجید می‌کنم. و نیز قبول دارم که عده‌ای معدود در حرم‌های امامان ع خارج از حد متعارف، دست به اقداماتی می‌زنند که زیبنده نیست. نیز هرگونه دست‌اندازی برای مردمی که می‌خواهند مزار کوروش کبیر را احترام کنند، کاری ناپسند می‌دانم. خوشبختانه مردم ما همگی حد وسط رفتارها را بلدند و این تعداد که به قول شما رفتار آغشته به خرافه از خود بروز می‌دهند، قلیل‌اند. برای من قابل قبول نیست مردم را از آزادیِ رفتار بانزاکت باز بدارند. خودم هر بار به وجدانم رجوع کردم، هم مرقد مطهر و دلربای رضوی ع رفتم و بهره‌ی درونی بردم و هم سر یادمان‌های هنرمندانه‌ی فردوسی و خیام و عطار و کمال الملک و ... بارها رفتم و کیف کردم و به تاریخ میهنم بالیدم. هم حمام فین قتلگاه امیر کبیر اصلا‌گر دربار را از نزدیک دیدم و هم در کربلا در حرم امام حسین ع در صحن قبله با جست‌وجو و ولع سر قبر امیر کبیر رفتم که البته صدام حسین آن را محو کرده بود. اما خوشبختانه جای قبرش بعدها نشانه‌گذاری شد و معلوم. از بیان نظرات آن دوست بااندیشه متشکرم.
 
ابراهیم طالبی دارابی دامنه:
سلام. اما درین قسمت استاد باقریان هم کوتاه پاسخ دادید و هم محکم. من چندان احتمال نمی‌دادم که خانم وسمقی حرفی چنین خندده‌دار و سست و بی پایه بزند. آنجا که گفت پیامبران «به دنبال جستجوی خدای خویش اعلام نمودند که پیام‌هایی از جانب او برای مردم اوردند». همان‌لحظه در دلم گفتم این نسبت دروغ و کذاب‌بودن به انبیا است، بعد که آمدم فراز پایین‌تر دیدم شما هم این ایراد را به نوشته‌ی وی وارد کردید. خرسندم هوشمندانه قلم می‌زنید. چقدر آدم لذت می‌برد از بحث‌های حساب‌شده با الفاظ و اقامه‌ی دلیل محترمانه. ممنونم.
 
استاد قلی‌تبار سلام
بنده تمام ۲۱ دقیقه پاسخ صوتی‌تان را به جناب صدرالدین گوش فرا دادم. به شیوه‌ی پرآرامش و سکینت در گفتارتان مهر تأیید می‌زنم و چنین رفتار کلامی را منتج می‌دانم. آنجا هم که پرسشی با موضوع معنویت و دین را طرح و به مدیریت مدرسه پیشنهاد کردید، با کمال میل می‌پذیرم و در فرصتی مناسب آن را به پرسشی قابل طرح و بحث در صحن تبدیل خواهم نمود. درود فراوان.
 
استاد قلی‌تبار سلام و ارادت
وقتی از لابه‌لای پست‌های اعضای محترم، نکته‌ای باریک و تابان بر ذهنم نوری بتاباند، نمی‌توانم از آن به‌آسانی عبور کنم و چیزی نگویم، مانند این عبارت قصار‌تان: «زبان مادری، "حال" است "عشق" نه قال و حرف».
 
علی، نوه‌ی ۵ ساله‌ام از ناحیه‌ی مادر، عرب کاظمین است، از سمت پدر -یعنی پسرم- فارس قم و از جانب ما هم، داراب‌کلایی، البته قادر به صحبت به انگلیسی. با این‌همه وقتی ازش می‌پرسیم کدام زبان را بیشتر دوست داری؟ از میان چهار زبان که او را احاطه کرده، فوری می‌گوید داراب‌کلایی. می‌گوییم چرا؟ جواب زیبایی می‌دهد: «آخه با زبان داراب‌کلایی خیلی‌خوب خنده‌ام می‌گیره.» منظورش اینه با لغات داراب‌کلا کیف می‌کنه. خواستم بگویم زبان اول هر کسی همانی‌ست که به آن عشق می‌ورزد، و لذا زبان اول را که اصطلاحاً می‌گویند «مادری» زبان هویت و عشق و حال فرد است. خواستم ژرفای حرف‌تان را با این مثال درون‌خانوادگی ساده، آفتاب داده باشم تا از سایه بیرون بزند. واقعاً چه چیزی جای این چند واژه‌ی مادری می‌نشیند: تیساپِلا. کِلی‌وَچه. سنگاره. دِمتو دِمتو. بِرمه‌گَلی.
 
بنده این واژگان مادری را با هیچ معادلی معامله نمی‌کنم. شاید شگفت‌انگیز باشد تا کنون به مدد جناب دکتر عارف‌زاده از دوستان اندیشمند و حامی سرسخت زبان بوم‌زیست درین مدرسه، بیش از ۳۳۸۹ لغت ناب محل را شناسایی و دارای پرونده کرده و برای آن تعریف فارسی ارائه کرده‌ایم. فقط برای عشق، که شما به‌حق آن را زبان حال خواندید. نه قال. درود به شما که روزنه‌ای گشودید تا بنده هم وسط حرف‌تان بیایم.
 
سلام و شب‌تان به خیر
در آستانه‌ی وفات حضرت ام‌البنین س، که خود معلمی عارف بود، فرصت مناسبی بود تا به این شرح جذاب‌تان گوشِ جان بسِپُرم، جایی هم بودم که صوت را دیگران هم شنیدند. شمرده‌شمرده و راسخ به شعر شیخ اجل پرداختید؛ اندرزی که مو لای درزش نمی‌رود. به نظرم شرح حال خود سعدی هم بود که آن محفل خشک و بی‌روح را ترک گفت و در مدرسه‌ی نظامیه‌ی بغداد به یک طلبه‌ی قهار و آموزگاری ابدی بدل شد که هنوز هم دست غریق‌ها را می‌گیرد. جناب حاج‌آقا قلی‌تبار، بدان درین زمینه‌ها معلم بنده‌اید. و من از معلم همین توقع را می‌برم که این‌چنین پخته گوید و شسته و رُفته. احتشام داشت گفتارتان. دیری‌ست گمشده‌ی من چنین گفتارهایی‌ست. والسلام.
Notes ۰
پست شده در شنبه, ۱۱ ارديبهشت ۱۴۰۰
بازدید ها : ۴۳۸
ساعت پست : ۰۳:۴۵
مشخصات پست

مدرسه فکرت ۷۰

ابراهیم طالبی  | دامنه دارابی

مجموعه پیام‌هایم در مدرسه فکرت

قسمت هفتادم

انسان و مین

( ۲۴ / ۳ / ۱۴۰۰)

از ابراهیم طالبی دارابی دامنه

به نام خدا. سلام. وقتی خواندم ارمنستان حاضر شد نقشه‌ی ۹۷۰۰۰ مین کاشته‌شده در مناطق قره‌باغِ کوهستانی را به دولت باکو تحویل دهد (و داد: منبع) تا در عوض، ۱۵ نفر از شهروندان ارمنی خود را -آری فقط ۱۵ نفر- که در اسارت باکو بودند، آزاد کند، کم نمانده بود که چشمم از حدقه بیرون زند! چرا؟ چون چقدر آموزنده برای انسان و شهروند خود ارزش قائل شد ارمنستان.


حالا بیایم ایران:


۱. حجت‌الاسلام شیخ حیدر مصلحی اهل شهرضا (دانش‌آموخته‌ی مؤسسه‌ی مرحوم مصباح و نماینده‌ی اسبق ولی فقیه در نیروی زمینی، هوایی، و سپس نیروی مقاومت سپاه) و وزیر اطلاعات آن «دولت ۱۰»، بلاخره از روی هر انگیزه یا برنامه‌، در مورد رد صلاحیت عمدی مرحوم رفسنجانی اعتراف کرد که این او بوده رفته داخل جلسه‌ی شورای نگهبان و کاری کرده که نهاد نگهبان مُجاب شده و تن به رد رفسنجانی داد. او این کارش را بالانس «هزینه و فایده» دانست که رد او، مفید به حال نظام است و حتی سخن از «مصلحتِ» «رد» زد. که اغلب می‌گویند در نهاد نگهبان، مصلحت را، راه نیست! (منبع)

من به علت حساسیت در بحث اخبار، در دَم به خبر سایت‌ها اعتماد نمی‌کنم، لذا رفتم اصل مصاحبه‌اش را شنیدم. دیدم بله، رک گفت؛ حتی جزئیات نشستش با اعضای نهاد نگهبان را.


۲. البته مرحوم رفسنجانی خود در ۵ مهر ۱۳۹۴ از نقش مصلحی پرده برداشته بود: این گونه:


«در خصوص ردّ صلاحیت بله. من می‌دانم چه شد. آنها قبل از اینکه تصمیم بگیرند که من نباشم، آقای مصلحی وزیر وقت اطلاعات با معاونانش به آنجا رفته بودند. آیین‌نامه‌ی آنها اجازه نمی‌دهد که در بحث‌های انتخاباتی کسی از خارج باشد. با حضور مصلحی مخالفت شده بود که نباید او باشد. خیلی اصرار شده بود که گفتند پس معاونان نباشند و خود مصلحی باشد. یکی از اعضای خبرگان به من خبر داد که مصلحی در جلسه‌ی آنها گفته که ما صبح و ظهر و شب به طور مرتب آرای آقای هاشمی را رصد می‌کنیم که ساعت به ساعت بالا می‌رود و الان به ۷۰ درصد رسیده است و در این چند روز تا انتخابات اگر همین‌طور بالا برود، ایشان از ۹۰ درصد بالاتر می‌رود و ما مصلحت نمی‌دانیم. چون اگر ایشان بیاید، همه‌ی رشته‌های دوره‌های ما را پنبه می‌کند.» (منبع)


اینک این انتخابات:

آیا بر فرض، فلانی رئیس‌جمهور شود این سه خطر راست است؟
خطر ۱ : دولتی با بالاترین تشریفات شکلی و حفاظتی.
خطر ۲ : دولتی با شدیدترین (خوانده شود: بدترین) لایه‌های امنیتی.
خطر ۳ : دولتی با ریسک نابودی استقلال (البته نیم‌بند و یا حتی نادرِ) قوه‌ی قضائیه.


بررسی کوتاه:

۱. اول برسم به نفس اَمّاره: گویا در نگاه برخی‌ها پیام وحیانیِ «الَّذی یُوَسْوِسُ فی صُدورِ النَّاسِ» (یعنی همان آیه‌ی مهم و تکان‌دهنده‌ی ٥ سوره‌ی ناس) فقط و فقط برای نعوذبالله «عوام‌الناس»! است، نه خواصِ خواص. خدا اما، مطلق آورده آیه را، و نیز بر وجه فعل مضارع که حاکی از استمرار است، نه گذشته و پایان‌یافته: «آن شیطان که وسوسه و اندیشه‌ی بد افکنَد در دل مردمان.» شورای نگهبان هم جزوی از همین مردمان است، فقیه‌ها و حقوق‌خوان‌های آن، از آسمان که نیامدند که برخی بخواهند خندقِ مقدس و بی‌خطا، دورشان حفر کنند و کارشان را معامله به عصمت نمایند و دنباله‌رُو مطلق شوند. آیا مگر «نفس اَمّاره» را فقط مردم عادی دارند و سایران! (نخوانید ساحران!) فقط از نوع نفسِ مطمئنّه برخوردارند؟! و حتی نفس لوامّه (=پشیمان‌ساز) هم لازم ندارند!! بیایید بپذیرید که سیاست عرصه‌ی تقدّس‌پردازی و توجیه و منزّه‌سازی افراد نیست، سیاست محل عمل برای ملت و مکتب و در نتیجه پاسخ به عملکرد در برابر پرسش‌های ملت و مکتب است. امید است عده‌ای معلوم‌الحال دست از اغفال نهادها و فریب افراد آن، بردارند و بگذارند خدای ناکرده آنان شرمسار و بدعاقبت! ازین سرا به آن بقا نروند. حقیقتاً فریفتن اینان گناه دارد و خرابشان می‌سازد نزد ملت و مکتب و از منزلت و خدمت می‌کاهد. نه تقدیس، نه تخریب، نه تضعیف.

 

۲. ولی آن سه خطر محتمل و فرضیه: من از خصوصیات فردی فلانی چندان اطلاع موثق ندارم، اما دنیای سیاست، دنیای احتمالات است، آن هم، احتمالات از جنسِ عجیب و شگفت و شگرف؛ زیرا قدرت فساد می‌آورد. پس، پیشاپیش می‌توان برآورد احتمالی کرد، اما داوری قطعی، نه. امید است هر کدام که به رأی آزاد ملت پیش افتاد، پیشگاه ملت، خادم بمانَد، نه مخدوم و خائف و خائن و خنّاس! و خالی‌بند و خُدعه‌گر.​​​​​​

 

( ۲۵ / ۳ / ۱۴۰۰ )
بررسی یک رفتار در «جبهه‌ی اصلاحات»

از ابراهیم طالبی دارابی دامنه

به نام خدا. سلام. ابتدا عرض کنم در آستانه‌ی هر انتخاباتی، وزارت کشور به احزاب ایران این حق و مجوز را می‌دهد که با ائتلاف و اتحاد با همدیگر، تشکلی به اسم «جبهه» را شکل و آرایش دهند. بنابرین، جبهه، هیچ‌وقت نام یک حزب نیست، بلکه نام ترکیب چند حزب و گروه است. بیشتر بخوانید ↓

دیدن یا نوشتن نظرات : ۰
پست شده در شنبه, ۱۱ ارديبهشت ۱۴۰۰
بازدید ها : ۴۳۸
ساعت پست : ۰۳:۴۵
دنبال کننده

مدرسه فکرت ۷۰

ابراهیم طالبی  | دامنه دارابی
مدرسه فکرت ۷۰

مجموعه پیام‌هایم در مدرسه فکرت

قسمت هفتادم

انسان و مین

( ۲۴ / ۳ / ۱۴۰۰)

از ابراهیم طالبی دارابی دامنه

به نام خدا. سلام. وقتی خواندم ارمنستان حاضر شد نقشه‌ی ۹۷۰۰۰ مین کاشته‌شده در مناطق قره‌باغِ کوهستانی را به دولت باکو تحویل دهد (و داد: منبع) تا در عوض، ۱۵ نفر از شهروندان ارمنی خود را -آری فقط ۱۵ نفر- که در اسارت باکو بودند، آزاد کند، کم نمانده بود که چشمم از حدقه بیرون زند! چرا؟ چون چقدر آموزنده برای انسان و شهروند خود ارزش قائل شد ارمنستان.


حالا بیایم ایران:


۱. حجت‌الاسلام شیخ حیدر مصلحی اهل شهرضا (دانش‌آموخته‌ی مؤسسه‌ی مرحوم مصباح و نماینده‌ی اسبق ولی فقیه در نیروی زمینی، هوایی، و سپس نیروی مقاومت سپاه) و وزیر اطلاعات آن «دولت ۱۰»، بلاخره از روی هر انگیزه یا برنامه‌، در مورد رد صلاحیت عمدی مرحوم رفسنجانی اعتراف کرد که این او بوده رفته داخل جلسه‌ی شورای نگهبان و کاری کرده که نهاد نگهبان مُجاب شده و تن به رد رفسنجانی داد. او این کارش را بالانس «هزینه و فایده» دانست که رد او، مفید به حال نظام است و حتی سخن از «مصلحتِ» «رد» زد. که اغلب می‌گویند در نهاد نگهبان، مصلحت را، راه نیست! (منبع)

من به علت حساسیت در بحث اخبار، در دَم به خبر سایت‌ها اعتماد نمی‌کنم، لذا رفتم اصل مصاحبه‌اش را شنیدم. دیدم بله، رک گفت؛ حتی جزئیات نشستش با اعضای نهاد نگهبان را.


۲. البته مرحوم رفسنجانی خود در ۵ مهر ۱۳۹۴ از نقش مصلحی پرده برداشته بود: این گونه:


«در خصوص ردّ صلاحیت بله. من می‌دانم چه شد. آنها قبل از اینکه تصمیم بگیرند که من نباشم، آقای مصلحی وزیر وقت اطلاعات با معاونانش به آنجا رفته بودند. آیین‌نامه‌ی آنها اجازه نمی‌دهد که در بحث‌های انتخاباتی کسی از خارج باشد. با حضور مصلحی مخالفت شده بود که نباید او باشد. خیلی اصرار شده بود که گفتند پس معاونان نباشند و خود مصلحی باشد. یکی از اعضای خبرگان به من خبر داد که مصلحی در جلسه‌ی آنها گفته که ما صبح و ظهر و شب به طور مرتب آرای آقای هاشمی را رصد می‌کنیم که ساعت به ساعت بالا می‌رود و الان به ۷۰ درصد رسیده است و در این چند روز تا انتخابات اگر همین‌طور بالا برود، ایشان از ۹۰ درصد بالاتر می‌رود و ما مصلحت نمی‌دانیم. چون اگر ایشان بیاید، همه‌ی رشته‌های دوره‌های ما را پنبه می‌کند.» (منبع)


اینک این انتخابات:

آیا بر فرض، فلانی رئیس‌جمهور شود این سه خطر راست است؟
خطر ۱ : دولتی با بالاترین تشریفات شکلی و حفاظتی.
خطر ۲ : دولتی با شدیدترین (خوانده شود: بدترین) لایه‌های امنیتی.
خطر ۳ : دولتی با ریسک نابودی استقلال (البته نیم‌بند و یا حتی نادرِ) قوه‌ی قضائیه.


بررسی کوتاه:

۱. اول برسم به نفس اَمّاره: گویا در نگاه برخی‌ها پیام وحیانیِ «الَّذی یُوَسْوِسُ فی صُدورِ النَّاسِ» (یعنی همان آیه‌ی مهم و تکان‌دهنده‌ی ٥ سوره‌ی ناس) فقط و فقط برای نعوذبالله «عوام‌الناس»! است، نه خواصِ خواص. خدا اما، مطلق آورده آیه را، و نیز بر وجه فعل مضارع که حاکی از استمرار است، نه گذشته و پایان‌یافته: «آن شیطان که وسوسه و اندیشه‌ی بد افکنَد در دل مردمان.» شورای نگهبان هم جزوی از همین مردمان است، فقیه‌ها و حقوق‌خوان‌های آن، از آسمان که نیامدند که برخی بخواهند خندقِ مقدس و بی‌خطا، دورشان حفر کنند و کارشان را معامله به عصمت نمایند و دنباله‌رُو مطلق شوند. آیا مگر «نفس اَمّاره» را فقط مردم عادی دارند و سایران! (نخوانید ساحران!) فقط از نوع نفسِ مطمئنّه برخوردارند؟! و حتی نفس لوامّه (=پشیمان‌ساز) هم لازم ندارند!! بیایید بپذیرید که سیاست عرصه‌ی تقدّس‌پردازی و توجیه و منزّه‌سازی افراد نیست، سیاست محل عمل برای ملت و مکتب و در نتیجه پاسخ به عملکرد در برابر پرسش‌های ملت و مکتب است. امید است عده‌ای معلوم‌الحال دست از اغفال نهادها و فریب افراد آن، بردارند و بگذارند خدای ناکرده آنان شرمسار و بدعاقبت! ازین سرا به آن بقا نروند. حقیقتاً فریفتن اینان گناه دارد و خرابشان می‌سازد نزد ملت و مکتب و از منزلت و خدمت می‌کاهد. نه تقدیس، نه تخریب، نه تضعیف.

 

۲. ولی آن سه خطر محتمل و فرضیه: من از خصوصیات فردی فلانی چندان اطلاع موثق ندارم، اما دنیای سیاست، دنیای احتمالات است، آن هم، احتمالات از جنسِ عجیب و شگفت و شگرف؛ زیرا قدرت فساد می‌آورد. پس، پیشاپیش می‌توان برآورد احتمالی کرد، اما داوری قطعی، نه. امید است هر کدام که به رأی آزاد ملت پیش افتاد، پیشگاه ملت، خادم بمانَد، نه مخدوم و خائف و خائن و خنّاس! و خالی‌بند و خُدعه‌گر.​​​​​​

 

( ۲۵ / ۳ / ۱۴۰۰ )
بررسی یک رفتار در «جبهه‌ی اصلاحات»

از ابراهیم طالبی دارابی دامنه

به نام خدا. سلام. ابتدا عرض کنم در آستانه‌ی هر انتخاباتی، وزارت کشور به احزاب ایران این حق و مجوز را می‌دهد که با ائتلاف و اتحاد با همدیگر، تشکلی به اسم «جبهه» را شکل و آرایش دهند. بنابرین، جبهه، هیچ‌وقت نام یک حزب نیست، بلکه نام ترکیب چند حزب و گروه است. بیشتر بخوانید ↓

ابراهیم طالبی  | دامنه دارابی

مجموعه پیام‌هایم در مدرسه فکرت

قسمت هفتادم

انسان و مین

( ۲۴ / ۳ / ۱۴۰۰)

از ابراهیم طالبی دارابی دامنه

به نام خدا. سلام. وقتی خواندم ارمنستان حاضر شد نقشه‌ی ۹۷۰۰۰ مین کاشته‌شده در مناطق قره‌باغِ کوهستانی را به دولت باکو تحویل دهد (و داد: منبع) تا در عوض، ۱۵ نفر از شهروندان ارمنی خود را -آری فقط ۱۵ نفر- که در اسارت باکو بودند، آزاد کند، کم نمانده بود که چشمم از حدقه بیرون زند! چرا؟ چون چقدر آموزنده برای انسان و شهروند خود ارزش قائل شد ارمنستان.


حالا بیایم ایران:


۱. حجت‌الاسلام شیخ حیدر مصلحی اهل شهرضا (دانش‌آموخته‌ی مؤسسه‌ی مرحوم مصباح و نماینده‌ی اسبق ولی فقیه در نیروی زمینی، هوایی، و سپس نیروی مقاومت سپاه) و وزیر اطلاعات آن «دولت ۱۰»، بلاخره از روی هر انگیزه یا برنامه‌، در مورد رد صلاحیت عمدی مرحوم رفسنجانی اعتراف کرد که این او بوده رفته داخل جلسه‌ی شورای نگهبان و کاری کرده که نهاد نگهبان مُجاب شده و تن به رد رفسنجانی داد. او این کارش را بالانس «هزینه و فایده» دانست که رد او، مفید به حال نظام است و حتی سخن از «مصلحتِ» «رد» زد. که اغلب می‌گویند در نهاد نگهبان، مصلحت را، راه نیست! (منبع)

من به علت حساسیت در بحث اخبار، در دَم به خبر سایت‌ها اعتماد نمی‌کنم، لذا رفتم اصل مصاحبه‌اش را شنیدم. دیدم بله، رک گفت؛ حتی جزئیات نشستش با اعضای نهاد نگهبان را.


۲. البته مرحوم رفسنجانی خود در ۵ مهر ۱۳۹۴ از نقش مصلحی پرده برداشته بود: این گونه:


«در خصوص ردّ صلاحیت بله. من می‌دانم چه شد. آنها قبل از اینکه تصمیم بگیرند که من نباشم، آقای مصلحی وزیر وقت اطلاعات با معاونانش به آنجا رفته بودند. آیین‌نامه‌ی آنها اجازه نمی‌دهد که در بحث‌های انتخاباتی کسی از خارج باشد. با حضور مصلحی مخالفت شده بود که نباید او باشد. خیلی اصرار شده بود که گفتند پس معاونان نباشند و خود مصلحی باشد. یکی از اعضای خبرگان به من خبر داد که مصلحی در جلسه‌ی آنها گفته که ما صبح و ظهر و شب به طور مرتب آرای آقای هاشمی را رصد می‌کنیم که ساعت به ساعت بالا می‌رود و الان به ۷۰ درصد رسیده است و در این چند روز تا انتخابات اگر همین‌طور بالا برود، ایشان از ۹۰ درصد بالاتر می‌رود و ما مصلحت نمی‌دانیم. چون اگر ایشان بیاید، همه‌ی رشته‌های دوره‌های ما را پنبه می‌کند.» (منبع)


اینک این انتخابات:

آیا بر فرض، فلانی رئیس‌جمهور شود این سه خطر راست است؟
خطر ۱ : دولتی با بالاترین تشریفات شکلی و حفاظتی.
خطر ۲ : دولتی با شدیدترین (خوانده شود: بدترین) لایه‌های امنیتی.
خطر ۳ : دولتی با ریسک نابودی استقلال (البته نیم‌بند و یا حتی نادرِ) قوه‌ی قضائیه.


بررسی کوتاه:

۱. اول برسم به نفس اَمّاره: گویا در نگاه برخی‌ها پیام وحیانیِ «الَّذی یُوَسْوِسُ فی صُدورِ النَّاسِ» (یعنی همان آیه‌ی مهم و تکان‌دهنده‌ی ٥ سوره‌ی ناس) فقط و فقط برای نعوذبالله «عوام‌الناس»! است، نه خواصِ خواص. خدا اما، مطلق آورده آیه را، و نیز بر وجه فعل مضارع که حاکی از استمرار است، نه گذشته و پایان‌یافته: «آن شیطان که وسوسه و اندیشه‌ی بد افکنَد در دل مردمان.» شورای نگهبان هم جزوی از همین مردمان است، فقیه‌ها و حقوق‌خوان‌های آن، از آسمان که نیامدند که برخی بخواهند خندقِ مقدس و بی‌خطا، دورشان حفر کنند و کارشان را معامله به عصمت نمایند و دنباله‌رُو مطلق شوند. آیا مگر «نفس اَمّاره» را فقط مردم عادی دارند و سایران! (نخوانید ساحران!) فقط از نوع نفسِ مطمئنّه برخوردارند؟! و حتی نفس لوامّه (=پشیمان‌ساز) هم لازم ندارند!! بیایید بپذیرید که سیاست عرصه‌ی تقدّس‌پردازی و توجیه و منزّه‌سازی افراد نیست، سیاست محل عمل برای ملت و مکتب و در نتیجه پاسخ به عملکرد در برابر پرسش‌های ملت و مکتب است. امید است عده‌ای معلوم‌الحال دست از اغفال نهادها و فریب افراد آن، بردارند و بگذارند خدای ناکرده آنان شرمسار و بدعاقبت! ازین سرا به آن بقا نروند. حقیقتاً فریفتن اینان گناه دارد و خرابشان می‌سازد نزد ملت و مکتب و از منزلت و خدمت می‌کاهد. نه تقدیس، نه تخریب، نه تضعیف.

 

۲. ولی آن سه خطر محتمل و فرضیه: من از خصوصیات فردی فلانی چندان اطلاع موثق ندارم، اما دنیای سیاست، دنیای احتمالات است، آن هم، احتمالات از جنسِ عجیب و شگفت و شگرف؛ زیرا قدرت فساد می‌آورد. پس، پیشاپیش می‌توان برآورد احتمالی کرد، اما داوری قطعی، نه. امید است هر کدام که به رأی آزاد ملت پیش افتاد، پیشگاه ملت، خادم بمانَد، نه مخدوم و خائف و خائن و خنّاس! و خالی‌بند و خُدعه‌گر.​​​​​​

 

( ۲۵ / ۳ / ۱۴۰۰ )
بررسی یک رفتار در «جبهه‌ی اصلاحات»

از ابراهیم طالبی دارابی دامنه

به نام خدا. سلام. ابتدا عرض کنم در آستانه‌ی هر انتخاباتی، وزارت کشور به احزاب ایران این حق و مجوز را می‌دهد که با ائتلاف و اتحاد با همدیگر، تشکلی به اسم «جبهه» را شکل و آرایش دهند. بنابرین، جبهه، هیچ‌وقت نام یک حزب نیست، بلکه نام ترکیب چند حزب و گروه است. بیشتر بخوانید ↓

جناح چپ -فعلاً شامل احزاب چپ و میانه- جبهه‌ای را راه‌اندازی کرده است که نامش را «جبهه‌ی اصلاحات» گذاشته است و اخیراً بعنی دو سه ماه پیش (شاید هم کمی پیش‌تر)، سازکاری را راه انداخته است به اسم «ناسا» ؛ و ناسا سرواژه‌ی (نهادِ اجماع‌سازِ اصلاح‌طلبان) است که به نظر من اسم بامسمّایی نیست، چون ناسا مخفّف «اداره‌ی کل ملی هوانوردی و فضا»ی آمریکاست؛ لذا این جبهه می‌توانست نامی دیگر برگزیند که با آن سازمان، مشتبهه نشود. چندان مهم نیست، بگذرم.

 

این جبهه هم‌اینک در مجمع عمومی‌اش ۴۶ عضو دارد. تا پیش از این، همین «ناسا» در معرفی نامزده‌های ریاست‌جمهوری برای ثبت‌نام و اجازه‌ی ورود به عرصه‌ی رقابت، رفتاری از خود بروز داده بود که برداشت من این بوده است آنان در داخل خود، هم برخورد کودکانه دارند، هم احساساتی و بدتر از همه هم رفتار «وتو»مانند؛ که اقدامی بدتر از نظارت استصوابی‌ست. زیرا مفهوم استصوابی از سوی نهاد نگهبان کم‌کم به گونه‌ای درآمده که به قول مدیر روزنامه‌ی جمهوری اسلامی -حجت‌الاسلام مسیح مهاجری- استسلاقی شد؛ یعنی سلیقه‌ای رفتارکردن نهاد نگهبان. گرچه این جناب مسیح، تمام حیثیت روزنامه‌ی خود را در دفاع کور از حجت‌الاسلام حسن روحانی و باندش، به باد داد و از چشم اهل انقلاب و عقلانیت افتاد.
 
حالا دیشب، ۲۴ خرداد ۱۴۰۰، «ناسا»ی جبهه‌ی «اصلاحات»، برای آقای عبدالناصر همتی جلسه‌ی اضطراری تشکیل داد تا ۱ بامداد، اما در نهایت ۲۳عضو به حمایت از همتی رأی دادند؛
(منبع) حال آن‌که فرمول و حدّ نصاب در «ناسا»، دوسوم آراء است، یعنی کسب ۳۱ رأی اعضا. و عدد ۲۳ رأی همتی نشان داد که ناسا، نصف به نصف شد نسبت به همتی. قطعه‌قطعه!  ۲۳ موافق، ۲۳ مخالف، که جمعاً می‌شود ۴۶.

 

من به اصل ماجرا و نام نامزد کاری ندارم، چون بنای من جانبداری نیست. اما بررسی من به عنوان یک شهروند ایرانی از یک حرکت سیاسی در یک جبهه‌ی سیاسی این است که این جبهه، تحت فشار و «وتو»ی عوامل تندرو در درون ناسا و بیرون آن است. حرفم، خبر نیست، تحلیل است. این افراد معدود و زورگو از نگاه من، در مرز شنا می‌کنند، مرز میان براندازی و بازیگری. یعنی هم می‌خواهند بازیگر قدرت در نظام باشند، و هم برانداز آن؛ بستگی به زمینه و یا فُرجه دارد. این رفتار مخاطره‌آمیز، به دوچهرگی سیاسی می‌مانَد که چندان دوام و در روحیّات ایرانیان اصلاً احترام ندارد؛ چون نکوهیده و نکره است. آقایان حجت‌الاسلام سید محمد موسوی خوئینی و حجت‌الاسلام سید محمد خاتمی بهتر می‌بینند ازین معدود افراد دو دل و مردّد و لبِ مرز! دوری گزینند، و سرنوشت سیاست را به یدِ اینان نسپُرند؛ وگرنه بساط اینان کنده است. یعنی خواهند کَند. چرا؟ چون این تعداد معدود تندرو، تابع فرمول بی‌تفاوتیِ «دیگی که واسه من نجوشه، سرِ سگ توش بجوشه» شده‌اند؛ البته احتمالاً. بگذرم

 

 

نظر:

سلام. برای شما حق قائلم که برای نهاد‌های مورد قبول صدردصدی‌ات، دست به استدلال بزنی. همین هم، خود، جای تشکر دارد، زیرا به‌هرحال، دریچه‌ی فکر شما را روی مخاطب می‌گشاید و موجب می‌گردد دست به تفکر بزند.

 

نظر:

سلام. دیدگاه شما می‌خواهد این را بگوید چون بخش تصفیه‌گر چسبیده به حکومت که بر اهل فن معلوم است به حیَل مختلفه دارد افراد و افکار مخالف خود را بیرون می‌اندازد و راه را بر یک جناح می‌بندد، اینان که در «ناسا» نارو می‌زنند و دوست دارند لبِ مرز باشند، کار درستی می‌کنند. به نظر می‌رسد این نوع سیاست‌ورزی در درون جناح چپ کشور -که البته خاص عده‌ای مشخص! است و نامشان معلوم- عقلانی نیست، احساسی‌ست. در سیاست دو چیز جای ندارد: غرض‌ورزی. ترکِ فعل سیاسی. سیاست‌‌ورزی در سیاست از نظر من روزنه‌بینی در هر شرایطی‌ست. روزنه‌ها را نباید به روی خود بست.

 

نظر:

سلام. یواش‌یواش که نه، تندتند دارد سخنگویِ «خود» می‌شود نه نهاد. مگر سخنگویی یک نهاد که شورایی اداره می‌شود، کشک است که آنی توئیت بتوان کرد! البته من اطلاع دقیق دارم دور و برِ این، چه کسانی و از چه جاهایی چنبره زدند و نهاد! را در حصار خود بردند. بگذرم. شما خود استاد سیاست و اندیشه و خصوصاً تاریخ سیاسی معاصری جناب حجت‌الاسلام استاد احمدی.

 

 

سلام من هم به شما جناب آسیوند

بنده هم ممنونم که لامپ‌های صحن مدرسه فکرت به نوشته‌های متنوع شما نیز، هر شب و روز، روشن می‌شود. آری؛ تفاوت دیدگاه اعضا، صد البته که حُسن است. سپاس. حالا من هم یک نکته بگویم عمومی از نوع سیاسی‌میاسی!. در زیر خواهم نوشت:

 

 

نکته‌ی سیاسی:

سلام. به نظر من دیری نمی‌پایَد که جناح راست، با حجت‌الاسلام سید ابراهیم رئیسی همان می‌کند که با حجت‌الاسلام ناطق نوری، سپس با مرحوم رفسنجانی، و آنگاه با علی لاریجانی کرد، چون‌که جناب رئیسی در اندک‌زمانی که گذشت، همان خواهد شد که این سه چهره‌ی شاخص راست شدند. دست‌کم یک علتش شاید این باشد که جنسِ آقای رئیسی و مشیئ مداراوارِ وی، با جنس جناح راست (البته شاخه‌های متصلّب) فرق دارد. بنابراین، برخورد این دو نیرو در آینده‌ی نه‌چندان‌دور، نه مقاطعِ غیرهمسطح که متراکمِ در بن‌بست است. خدا رحم کند به این دیگر سیّد. بگذرم.

 ( ۲۵ خرداد ۱۴۰۰ )

ابراهیم طالبی دارابی دامنه

 

( ۲۶ / ۳ / ۱۴۰۰ )
یک نَقب به رفتار انتخاباتی بعضی‌ها

از ابراهیم طالبی دارابی دامنه

به نام خدا. سلام. فکر نکنم کمتر کسی منکر باشد که در فضای انتخاباتی معمولاً ادبیات برخی‌ها، تند و حتی آلوده به لغات زشت می‌شود؛ و این تا حدودی طبیعی است. چون مرز عقلانیت و احساسات، شکننده است و کاری هم برای پرهیزدادنِ خاطی‌ها ازین ناسره، نمی‌توان کرد. گرچه از جامعه‌ی سالم، چنین رفتارهایی بهتر است تقریباً رخت بر بندد. اما هر کژیی بلاخره حد و حدودی دارد، خصوصاً وقتی می‌بینی «مدیر روابط عمومی ستاد امر به معروف و نهی از منکر» یعنی آقای «الیاس قنبری» هم ترمز ندارد و در فضای رسانه‌ای توئیتی این‌چنینی می‌نویسد: 

«کاش همیشه رقابت و بحث و جدل بین انتخاب امثال رییسی و جلیلی باشه و اصلاح‌طلبانِ نجس برای همیشه گورشان را از سیاست ایران گم کنند.» » (منبع) و (منبع)

 

نکته‌ی ۱ : مگر می‌شود نقد و انتقاد را که محک و عیار است از جامعه جمع کرد؛ نقّادی باید باشد، همان‌طور که نقّالی هست، نمّامی هست، نجّاری هست، ندّافی هست، نمناکی هست؛ اما نقد هم باید ادبیات مربوط به خود را به دوش کشد. این‌که آقای الیاس قنبری، قلم نقد داشته باشد، حق اوست، اما این‌که با این قلم، آن‌هم در آن پُست و مقام شرعی و مذهبی که مراقب مردم است، مخالفِ فکری خود را «نجس» بخواند و گورشان را گُم، به هر مردِ چاله‌میدونی بیاید، دست‌کم به این کارمند امر به معروف و نهی از منکر نمی‌آید! چپ و راست و میانه همه قابل نقدند، همه عیب و نقص دارند، همه مصون از خبط و خطا نیستند، اما نقدِ بایسته، با قلمِ به‌قاعده.

 

نکته‌ی ۲ : سامانه‌ی آمریکایی توئیتر در ایران فیلتر است. اما جالب این است گویا مردم منع شده‌اند، اما مسئولان تقریباً همه توئیتر نصب کرده‌اند؛ نمی‌دانم آیا با فیلترشکن، یا راه‌های ناب و خاص. و جالب‌تر این‌که هر شب و روز و حتی هنگام حضور در اداره‌ هم توئیت می‌زنند! لابد کاروبار ندارند! شاید هم می‌گذارند به حسابِ کار و بلکُم اضافه‌کار! چپ و راست و میانه هم ندارد، اغلب‌شون دارند؛ حتی مُلبّس و مکلّا نیز. فقط مردم نباید ورود کنند! جلّ الخالق!

 

راستی به نظر من به کار گرفتن واژه‌ی فیلترینگ و فیلتر -که به معنای زیبای تصفیه، پالایش، و صاف‌کردن است- اصلاً برای این کار مناسب نیست. بگویند مسدود به روی مردم، که بهتر است.

 

اوضاع تلگرام هم که بدتر. یک بازپرس آقای -بیژن قاسم‌زاده سنگرودی- آن را در دوره‌ی حجت‌الاسلام شیخ صادق لاریجانی فیلتر کرد و خودش الان بابت چند پرونده ازجمله فساد و رشوه در زندان! اما حکم فیلترینگ تلگرام او هنوز پابرجاست. شگفت‌انگیز است پاره‌ی امور این مُلک.

 

نظر:

سلام. راقم متن نقلی شما -که ادبیات شیرین فارسی و صنعت عسلِ کنایه را درین پیام استخدام کرده- حالا اگر نهاد نگهبان مثلاً آقایان: مسعود پزشکیان، علی لاریجانی، رستم قاسمی، سعید محمد را هم در فهرست احراز، جای می‌داد، چه که نمی‌نوشت.

 

پاسخ:

سلام. جناب حجت‌الاسلام آشیخ محمد بابویه با عرض ادب و احترام. توضیحات شما بر آن بیانیه لازم بود. اطلاع‌رسانی کردن، اساساً حُسنش همین است که این‌گونه موارد اگر توضیح و تذکری لازم شده باشد، بر خوانندگان دقیقاً رسانده می‌شود. و تذکر توضیحی شما ضرورت هم داشت. لابد تهیه‌کنندگان آن بیانیه توضیحات خواهند داشت. به هرحال پیام شما برای من قابل احترام است.

 

توضیح مدیریت مدرسه فکرت

 

به نام خدا. با سلام. در پی درخواست اعضایی از مدرسه فکرت در معرفی عضو ناشناخته‌ی این صحن، لازم به یادآوری است که جناب آقای «مسعود آسیوند» یا «مسعود اشرفی»، از دوستان جناب آقای عیسی رمضانی دارابی (مرحوم محمد) است و معرّف وی جهت عضویت در مدرسه فکرت نیز، خود جناب رمضانی بوده است. بنا بر نقل ایشان، آقای آسیوند از هم‌وطنان ترک‌زبان، هم‌دانشگاهی وی در ایلام و سپس در فیروزکوه بوده است. درج این توضیح دقایق پیش با خودِ آقا عیسی رمضانی -که خود عضو مدرسه فکرت می‌باشد- نیز تلفنی مشاورت شد که استقبال گردید. با آرزوی توفیق الهی.

 

یک نکته‌ی فنی تلگرامی از مدیریت مدرسه

 

سلام. لابد بلدید، اما تکرار، زیان ندارد. اگر خواستید مجموعه‌ی کامنت‌ها (=نظرات) روی متن‌های خود را، دقیقاً بدانید یا مرور و بازخوانی نمایید، اگر چنانچه روی پست شما، نظر یا نظراتی نوشته شده باشد، در پایانِ آن پستِ مورد نظر، علامت فلشِ کج، درج و تعداد نظرات، شمارش می‌شود، لذا با کوبیدن دقیق دست بر روی همان فلش یا عدد، متن شما به همراه تمام نظرات در صفحه‌ای جدا به روی‌تان گشوده می‌شود که پس از خواندن، با زدن بر روی علامتِ فلشِ برگشت، مجدداً به صحن مدرسه بازگردید. امید است ذکر این نکته‌ی فنی، مفید و کاربردی بوده باشد..

 

( ۲۷  / ۳ / ۱۴۰۰ )

پنج کار مهم دولت ۱۳

 

از ابراهیم طالبی دارابی دامنه

 

به نام خدا. سلام. به نظر می‌رسد هر کدام از ما دست‌کم روی چند مشکل ایرانِ امروز، بیشتر از سایر مسائل، فکر چاره‌جویانه می‌جوییم. من این پنج تا زیاد مهم می‌دانم، شما را نمی‌دانم. صرفِ نظر از این که کدام کاندیدای باقی‌مانده‌، با رأی آری ملت به او، به پاستور یا سعدآباد می‌رود، یک چیستی ضروری این می‌تواند باشد که دولت ۱۳ چگونه می‌خواهد این پنج مشکل را حل، یا بار سنگین آن را کم کند؟

 

۱. چگونه می‌خواهد به تنظیم روابط خارجی بپردازد؟ دنیای نو، با دنیای کهنه عمیقاً فرق کرده است. همه‌چیز می‌رود که بُعد بین‌المللی به خود بگیرد. یعنی قوانین و مقررات جهانی، شکلی پرزورتری از قانون‌گذاری‌های داخلی کشورها پیدا کرده است. پس چگونگی رفتار ایران در دولت ۱۳ می‌تواند مهم و مسئله‌ساز باشد؛ یعنی پیش‌بَرندگی یا پس‌انداختگی. هر کدام که شد، آثار خوب و بدِ خود را دارد.

 

۲. چگونه می‌خواهد دردِ تلنبار مردم را کم کند؟ امروزه اگر کسی منکر شود که بر اثر ناکارآمدی و انفعال عجیب دولت ۱۲، خصوصاً رئیس یکجانشین و بی‌تحرک آن، مردم دچار انواع نابسامانی همچون گرانی بی‌دروپیکر، رشد قارچی دلّالی‌های بی‌رحم و رهاشدن معیشت مردم به دست سودجویانِ متصل به قدرت و رانت، دچار هزاران مشکل و حتی معضل و بحران شده، به گمانم یا تجاهل می‌کند (=سر به نادانی زدن) و یا دارد از سر احساسِ کور، سرپوش می‌گذارد. پس چگونگیِ برخورد دولت ۱۳ با این مسئله می‌تواند جنبه‌ی حیات یا تشدید بحران داشته باشد.

 

۳. چگونه می‌خواهد شیوه‌ی کارکردن در دولت را چابک‌سازی کند؟ مردم کارکرد خوب و بد چند دولت مختلف را به چشم خود دیده‌اند و خیلی راحت به این ارزیابی رسیدند دولت ۱۲، نه فقط چابک نبود، بلکه به ریش مردم! می‌خندید و بارها رفتار خارج از نزاکت از خود بروز داد، که نوعی لجبازی با مردم بود. دولت ۱۲، به معنای واقعی کلمه، دولتی منتظر و هاج‌وواج! بود که آیا اروپا و آمریکا امروز و فردا و پس‌فردا، قول و قرار تازه‌ای می‌دهند یا نه؟ و عمر چنین دولتی با همین نگاه انتظاری هدر رفت و جزوِ صفحات ننگ‌آور کتابِ تاریخ جمهوری اسلامی ایران گردید. پس چگونگیِ چابکی یا تنبلی و تنِ‌لشیِ دولت آینده‌ی ۱۳ درین رابطه در خور اهمیت است.

 

۴. چگونه می‌خواهد اقتصاد و رشد و توسعه را جان ببخشد؟

 

۵. چگونه می‌خواهد به نادیده‌انگاری به نسل جوان پایان دهد؟

 

بندهای ۴ و ۵ را توضیح ندادم، زیرا هم به طولانی‌شدن متن می‌انجامید و هم شما خوانندگان، بهتر از من ازین دو موضوع حیات‌بخش کشور باخبرین. و میزانِ توان هر دولتی با همین دو مسئله مشخص می‌شود.

 

آیا ملت با موقع‌شناسیِ به‌هنگامش به تشخیص خود، زِمام امور را به کاردانِ کاربلدِ کاری می‌دهد؟ بروندادِ صندوق در شنبه‌ی ۲۹ خرداد ۱۴۰۰ همه‌چیز را روشن می‌سازد. پس میزان در تفکر امام، «رأی ملت» است و هر جریانی بخواهد با اندیشه‌ی مدرنِ نقشِ بنیادی «رأی مردم» دربیفتد، خودِ ملت آن جریان را در کنار می‌نشانَد. تا باشد که، یا فکر خود را بازسازی و نوین کند و یا بی‌جهت به ملت زور نگوید تا نقشِ «تصمیم مردم» بر «تعیین سرنوشت خویش» را منهدم سازد.

 

نظر:

سلام. ارزیابی تأییدآمیز جناب‌عالی، به قوتِ متن‌های این صحن می‌انجامد. بنابراین، متون مستقل یا نظرات شما، قابلیت بالایی دارد. جناب استاد حجت‌الاسلام احمدی عزیز، شما در متن دیروزتان نیز بحث فوتبالی زیبایی کردید که ذهن‌های تیز را به ربطِ مفاد آن به جامعه‌شناسی سیاسی، متوجه کرد. و در متن بالایی امروزت هم، نکاتی انتخاباتی فرمودید.

 

از نظر من، در علم سیاست دو مفهوم کشور و نظام سیاسی می‌خواهد این را بگوید که کشور ظرف است، نظام محتوای آن. حالا درین ظرف چه آش باشد و چه چلوپلو مهم است. فعلاً در این ظرف، این نظام جای گرفته است با سنّی ۴۲ ساله، که خدمات وحسَنات آن قابل شمردن نیست، البته ضعف‌هایی هم نیز. اما تفکری قصد دارد با اصرار بر حقانیت حتمی و قسری خود، مردم را از مناسبات سیاسی برهاند زیرا رجوع به رأی را، عاریتی و حتی در درازمدت، مخاطره‌آمیز می‌پندارد. در حالی‌که مردم شامل همه‌ی شهروندان هستند، نه فقط طرفداران نظام.

 

هستند کسانی که دوست ندارند جانب هیچ نظام و سیاستی را بگیرند، اما همچنان دلشان برای ایران می‌تپد؛ پس، سیاست درست یعنی هر اقدامی که ملت را به درجه‌ی ۱ و ۲ و ۳ و ۴ و ۵ تجزیه نکند. بنابراین؛ همان‌گونه که شما نوع رأی‌دادن‌های این دوره را -حتی در منظر کسانی چون آقای مصطفی ملکیان- به‌درستی ترسیم و بررسی نموده‌اید، من نیز حدس می‌زنم آنهایی هم که، ایران برای‌شان همواره مهم است و به نوع نظام، کاری ندارند، نسبت به رأی حساس می‌شوند -و چه سلبی و چه ایجابی- مطالبه‌ی خود را بروز می‌دهند. بگذرم

 

( ۲۷ / ۳ / ۱۴۰۰ )
کنار هم‌ایم؛ نه بر کنار

به نام خدا. سلام. این نامه را از آن رو می‌نویسم که بتوانم جای عیادت را پر کنم و صحن مدرسه فکرت را به یادآوری و ثبت آن نصیب ببخشم، که می‌دانی برای من میسّر نیست به دیدار بیایم. اما قلب تو در فاصله‌ی کوتاهی، حضورِ چهره‌به‌چهره‌ی دو بزرگ تو را در ضربانش تا ابد حس نمی‌کند؛ پدر ارجمندت و کمی بعد مادرهمسرِ مهربانت. بر روان هر دو محترم، درود وافر و صلوات فراوان. و بر بازماندگان هر دو خاندان مکرّم شکیبایی و دست بر خیرات.

 

اینک یک علت - حتی در اوقاتی غیرقابل پیش‌بینی- مرا از بازخوانی یاد و مرور خاطراتت بازنمی‌دارد، همان چیزی بود که ناگهانی سراغ تو آمده و چهرگان تو را به کفِ دل ما، و مروّت تو را به سقفِ قلب ما دوخته. از تو می‌خواهم نگذارید آن، تو را به چنگ اندازد، با همان اراده‌ی راسخ و رجاء‌واره‌ای که در خُلق‌وخوی تو سراغ دارم و بر من به‌روشنی آشکار است تن به حوصله خواهی سپرد، این تو باش که آن را در چنگ خود گیری و قلّاب صیدت را بر پیکر کریه‌اش بندازی تا دام او بر تو کارگر نیفتد و تو، آن را گرفتار کنی و از وجودت برای همیشه تار‌ومار.

 

بسی بر خرسندی‌ام افزوده شد وقتی در تماس‌های تلفنی از زبان و روحیه و رایحه‌ی واژگانت دریافتم خوشبختانه بر تو فائق نیامد و غلبه از آن تو بود. خدا را به این موهبت و دهِش مضاعف صدها شکر. رفیق! مُصرّم همچنان در نبرد با آن عارضه، عرصه را بر آن تنگ کن و میدان امید و نهرِ نشاط را به روی خود تسطیح و جاری دار. فقط با همین روحیات ناب -که در تو الحمدلله کم نیست- قادری قدرت و زورآزمایی احتمالی آن را نابود کنی. درین مسیر از علم و دانش سید علی‌اصغر -که به نظر من در اوج اطلاعات و ارزیابی دانشمندانه قرار دارد و کم‌همتاست در عمومیات این نوع مسائل- خود را به دور ندار و مشورت‌های وی را در صدرِ کارت گذار.

 

قلب این رفیق، آکنده از همدردی با دردهای دغدغه‌وار سلامتی توست و لحظه‌شمار دیدار، که ان‌شاءالله پدیدار می‌گردد؛ صحنِ سرا اگر نشد، تردیدی در میان نیست که صحن‌های حرم امام رضا -علیه السلام- پیدا خواهیم شد. ازین‌روست که در تاجِ متن نوشتم: کنار هم‌ایم؛ نه بر کنار. بر تو و رفیقان درود.

 

( ۲۸ / ۳ / ۱۴۰۰ )
از کجا معلوم! آینده عوض‌شان نکند؟!

از ابراهیم طالبی دارابی دامنه

به نام خدا. سلام. درست است که جهان به همان سرعت در دانش و علم رو به پیش است، به همان سرعت توان تغییر فکرها را ندارد، اما اساساً علم، قدرتی دارد که کسی یارای درافتادنِ مدام با آن را ندارد.

 

مگر دوش جانشین خزینه نشد؟ مگر برق بر لامپا ظفر نیافت؟ مگر موبایل بر نامه‌‌نگاری نچربید؟ مگر فلش و سی‌دی بر کاسِت مهر پایان نزد؟ مگر دموکراسی از بیعت و شیخوخیت پیشی نکرد؟ مگر صندوق رأی بر فرمان ملوکانه مهر ابطال نزد؟ مگر تلگرام بر وابیر فائق نیامد؟ مگر کلاب‌هاوس نمی‌رود که برای همیشه بر سخنرانی‌های حضوری پایان بخشد و یا دست‌کم آن را از کاربرد و رونق و ارتزاق بیندازد؟ پس، بر یقین است که جهش دانش در آینده، به تغییرهای بنیادی دیگر مدد می‌دهد و دین و دانش همچنان کنار هم پیش می‌روند و تو گویی انگاری مقتضیات زمان چه زیبا با آن دو، و آن دو چه منطقی، با مقتضیات همآهنگ‌اند.

 

ملت می‌فهمد که اگر بخواهد، می‌تواند از یکپارچه‌شدن قدرت و ثروت و معرفت علیه‌ی خود ممانعت کند. رأی، فرصت است که تهدید را محاکمه می‌کند. پس؛ از کجا معلوم آینده عوض‌شان نکند؟ حتی اگر به‌شدت بسته فکر کنند و بی‌اندازه منجمد. البته اگر ملت صحنه را حتی در شرائط ناعادلانه، ترک نفرماید. زیرا علم، کارِ خود در اعماق به پیش می‌رانَد و سدکنندگان راهِ توأمانِ دانش و ارزش را لاجرَم به بازسازی فکر و دفع خیال می‌خوانَد؛ و لذا هر کس برابرِ علم و نوسازی ایستاد به مرور کنار رفت، یا کنار زده شد.

 

ملت وقتی به‌هنگام برآورد کند، قادر است جلوِ «خودحق‌پنداران»، محکم و پولادین بایستد و به جای آن، «تفاهم با هم» -ولو در اندازه‌ی کم- را، برنشانَد. حتی منتقدان وضع موجود (چه از ناحیه‌ی راست، چه از ناحیه‌ی چپ) هم این حد می‌داند و می‌فهمد که اگر گزینه -مثلاً، فرضاً، احتمالاً- میان آقایان: غلامعلی حداد عادل و محمدرضا باهنر هم بود، باز نیز چنانچه عزم کند، می‌تواند با رأی‌یی هدفمند، سودای پاستور یکی را -که از قضا بیشتر بر «آهن» توسل می‌جوید، و «آه» را از نهاد مردم بلند می‌سازد- با قدرتِ برهم‌زننده‌یِ رأی خود، به کفِ تندباد بسپارد. آری؛ فهم تنها متاع نَفیسی‌ست که هیچ زِمامدار و هیچ پادشاه و هیچ دولتی، جرأتِ سِتاندن آن را هم نمی‌کند، چه رسد به دفنِ فهم و نابودی فهمیدن. بگذرم و صد البته که: اللهُ علمٌ. صد چندان که بالاترین فهم یعنی دانستنِ دانشِ ارزش، ارزشِ دانش.

 

به قلم دامنه: ( ۲۹ / ۳ / ۱۴۰۰ ) به نام خدا. سلام. من معتقدم میان نوابغ و اسلام ربط برقرار است. یعنی هرگاه نوابغ بیشتری بین مسلمین، حیات و امکان بُروز داشته باشند، اسلام بیشتر و بهتر کشف می‌شود. زیرا اسلام به عنوان آخرین و کامل‌ترین دین آسمانی، منبع عظیم و بی‌پایان است که فقط نوابغ قادرند آن را به‌درستی اکتشاف کنند. و هرچه کشف بیشتر و تفسیر صحیح‌تر باشد، مردم و به عبارت دیگر توده‌ها و در معنای دینی اُمت، راحت‌تر به درک و فهم درست از دین نائل می‌شوند. پس؛ بین نابغه‌های دینی و باورهای مذهبی ربط برقرار است.

 

زنده‌یاد دکتر علی شریعتی، نابغه (=دارای هوش سرشار و استعداد شگرف) بود؛ نابغه‌ای اسلام‌شناس و جامعه‌شناسی مسلمان که در حلقه‌ی روشنفکری پدری دانشمند و مفسّر قرآن و استاد دین و اندیشه، رشد کرد. و در عمر ۴۱ ساله‌ی خود، هم مکتب اسلام را در زمانه‌ی خود خوب درک کرد و هم از جهان عصر خود، آگاهی و نگاه انتقادی داشت. او به عنوان نابغه‌ای متعهد، در شیعه حرارت آفرید و مکتب اهل بیت (ع) را با فهم و تفسیر پویا از روی طاقچه‌ها، به صحنه آورد. کیست که قریب ۱۹۰۰۰ صفحه سخن داشته باشد ولی انتظار داشت در آن اشتباهی نباشد. روح آن معلم انقلاب و از پایه‌گذاران بی‌بدیل انقلاب و متفکر متحرک شیعه، و نوپرداز کاریزماتیک شاد و یاد باد.

 

جملاتی از شریعتی

اینجا

 

نکته: حساب کنید اگر نوابغ عالَم، به اسلام روی آورند، و نیز نوابغِ مسلمان به اندیشه‌پردازی بیشتر جرأت نمایند،  اسلام چه رونق‌هایی که نمی‌گیرد و چه منطق‌های قوی‌یی که سر بر نمی‌آورَد. و همچنین چه سخت که نمی‌شود کارِ سخت‌گیران در اسلام. اسلام، دینی‌ست که موتور محرّکه‌ی آن تفکر و عقلانیت است تا معنویت پشتوانه‌ی مُتقنی گیرد.

 

نتیجه: مرحوم شریعتی از اسلام چنان آموخته بود و به مردم چنان آموزانده بود که هیچ قدرتی یارای حذف او را ندارد؛ تمام تلاش‌هایی که شده، تا اسم علی شریعتی را از صفحات تاریخ ایران و اسلام و لوح وجود جامعه محو کنند، به آن دست نیازیدند. لابد در او ویژگی‌های بود که هنوز زنده است. بگذرم. به مناسبتِ ۲۹ خرداد، سالروز درگذشت علی شریعتی تحریر شد.

 

( ۳۰ / ۳ / ۱۴۰۰ )
حالا باز نیز سه قوه را گرفتند!

از ابراهیم طالبی دارابی دامنه

 

به نام خدا. سلام. یک قوه که، از بعد از رحلت امام، دربست مالِ آنها بود با این چهار چهره: مرحوم آیت‌الله محمد یزدی، آیت‌الله سید محمود شاهرودی، حجت‌الاسلام شیخ صادق لاریجانی، حجت‌الاسلام سید ابراهیم رئیسی. به‌هرحال؛ معلوم است رهبری در نصب‌ها به این جناح اعتماد می‌کنند و در مَناصب، اینان را می‌گمارند. پس؛ وضعیت کشور به هر گونه‌ای که درآمده باشه، (چه پاک، چه آلوده، چه حد وسط) دست‌کم از بُعد قضاییه، عاملش و لزوماً پاسخگویش، جناح راست است. چون این قوه، بیش از ۳۲ سال، همچنان مدام در اختیار تامِّ آنهاست.

 

یک قوه‌ی دیگر هم از بعد از دوره‌ی سوم -که آخرین مجلس عصر امام بود- آرام‌آرام توسط نهاد نگهبان، به‌شدت مراقبت شد و از مجلس ۴ و ۵ در اختیار راست قرار گرفت، مجلس ۶ استثناء شد، دوباره از مجلس ۷ تا امروزه مجلس ۱۱، با ابزار نهاد نگهبان، با کمی تلورانس (کش و قوس) دربست، در یدِ قدرت راست است. پس؛ وضعیت کشور به هر گونه‌ای که درآمده باشه، (چه پاک، چه آلوده، چه حد وسط) دست‌کم از بُعد مقننه، عاملش و لزوماً پاسخگویش، جناح راست است. چون این قوه، بیش از ۲۸ سال (منهای مجلس ۶) همچنان در اختیار تامِّ آنهاست.

 

می‌مانَد این قوه؛ این قوه هم بعد از رحلت امام، بین راست و چپ در چرخش بود: این‌گونه: مرحوم رفسنجانی، حجت‌الاسلام حسن روحانی از رأس جامعه روحانیت (نماد جناح راست) به ریاست‌جمهوری رسیدند، حجت‌الاسلام سید محمد خاتمی از جناح چپ، آن دیگری یعنی دولتِ (۹ + ۱۰) هم در نگاه راست اساساً «نظرکرده‌ی امام زمان» و «هاله‌ای از جنس نور» و محبوب قلوب تمامی جناح راست بود که شب و روز بر منبر و محفل و صلات جمعه برایش مجیز می‌گفتند اما همه دیدند به چه حالی درآمده آن فرد و کشور را به چه روزی کشانده آن شخص.

 

اینک این قوه هم، مجدداً در یدِ راست درآمده. چرا؟ علل، فراوان دارد، اما دست‌کم به این ۴ علت:

 

علت ۱. به ستوه آمدن ملت از دستِ بی‌کفایتِ حجت‌الاسلام حسن روحانی؛ دولتی که سال گذشته می‌رفت که مجلسِ آقای محمدباقر قالیباف با قاطعیت تمام، او را عزل کند، ولی رهبری آمدند میدان و وی را برای تا آخرین روز (۱۲ مرداد ۱۴۰۰) از حقِ عزل‌ مجلس، رهانیدند؛ و در واقع نجاتش دادند. و آقای حسن روحانی ماند و ماند و ماند و ماند و ماند، تا چنان نزد ملت مفتضح شد که سرآخر حاضر شدند یا رأی باطله‌ی شگفت‌انگیز، دهند تا تکلیف حضور در انتخابات از عهدشان ساقط شود، یا اصلاً نیامدند؛ چون آرای خود را «کارا» نمی‌دانستند. یا مثل سایر مردم، پای رأی خود به نامزد مورد دلخواه‌شان، محکم ایستادند و از چهار نامزد آخر راه، به هر کدام که فکر می‌کردند وضع‌شان را بهتر می‌کند، رأی دادند. درواقع، نزدیک ۵۲ درصد رأی‌دهندگان، نیامدند تا قدرتِ رأی خود را باز هم «آزمایش»! نکنند چون فهمیدند دیگر آزمون و خطا بس است. و بیش از ۴۸ درصد هم، به هر نحو ممکن وسط میدان را خالی نکردند؛ ازین تعداد هم، نزدیک ۴ میلیون نفر رأی باطله دادند، بخشی به آقای رضایی، بخشی اندک به آقای همتی، و زیر یک میلیون هم، به آقای قاضی‌زاده هاشمی. که در میانِ این حجم از شرکت‌کننده‌ها، حجت‌الاسلام سید ابراهیم رئیسی با قریب ۱۸ میلیون، برنده از صندوق بیرون آمد.

 

علت ۲ : نهاد نگهبان فعلاً اقتدار دارد. می‌گوید «مُرّ» قانون. اما همه‌ی مردم باور نمی‌کنند، ملاک، مُر باشد. چه آن‌که، خودِ رهبری هم به آنان تذکر به «جبران» دادند و صراحت از «ظلم و جفا». اما... . نهاد نگهبان به برداشت دست‌کم بیش از نیمی ملت دارای حق رأی، روی مُر حرکت نمی‌کند، می‌گویند «تحت تأثیر» رفتار دارد. به نظر می‌رسد نهاد نگهبان نفس جمهوری اسلامی را می‌گیرد. شاید الآن متوجه نباشند. بنابراین، رفتار این نهاد هم، در قهر انتخاباتی دخیل بود؛ بسیار هم زیاد. مگر این‌که کسی بخواهد بگوید خُب به درَک! که نیامدند پای رأی.

 

علت ۳ : تشتُت در جناح چپ. مثل سازوکار «ناسا» ! که رفتار در درون آن عجیب، خیالی، و حتی بچه‌گانه بود. هرچند ضربه‌ی سخت حسن روحانی بر پیکر کشور، به اسم چپ هم نوشته شد، که نیابتی از سرِ ناچارگی به او رأی داده بود.

 

علت ۴ : گرسنه، نان می‌خواهد، اما سیر، آزادی. معیشت مردم مختل شد. پس ملت وقتی معیشتش در خطر افتد، آزادی نمی‌خواهد، به قول اریک فروم «گریز از آزادی». پس؛ یا مستأصل می‌شود، نمی‌آید، و یا هجومی می‌آید، کار را یکسره می‌کند. و چون نامزد شهیر نداشت، نشست و نیامد. لذا پایگاه مشخص رأی جناح راست و اندکی هم تمایل مردم گرفتار، کارِ خود را در غیاب اکثر جمهور کرد؛ رئیسی را از «قاضی‌القضاتی» رئیس «اجرایی» کرد. آری؛ باز نیز سه قوه را گرفتند!

 

بحث می‌توانست ادامه یابد، اما مُطوّل می‌شد. هرچند متن امروزم قرار بود در باره‌ی قیام مسلحانه‌ی ۳۰ خردادِ ۶۰ سازمان تروریستی فرقه‌ی رجوی علیه‌ی نظام، باشد، که نشد به آن بپردازم.

 

( ۳۱ / ۳ / ۱۴۰۰ )
ویندوز ۱۱ آمده!

از ابراهیم طالبی دارابی دامنه

به نام خدا. سلام

رئیسی در چهار پرده

پرده‌ی ۱ : حجت‌الاسلام آقای سید ابراهیم رئیسی، زاده‌ی محله‌ی اصیلِ نوغان مشهد، جزوِ آن نیروهای دوره‌ی تربیتی‌ست که شهید مظلوم بهشتی کادرسازی کرده بود. و اولین شغل قضایی‌اش، دادیار کرج بود، سپس دادستان آنجا و آنگاه همدان و... . البته پیش‌تر ازین، پس از شورش مارکسیست‌ها در مسجدسلیمان، به آن شهر رفته و نیز مدتی بعد، مجموعه‌ی «سیاسی/عقیدتی» پادگان آموزشی «۰۲» شاهرود را بنیان گذاشته بود. دوره‌ی نخست زندگی سیاسی آقای رئیسی، کمتر از ۴۰ سال، به‌طور مطلق و مستمر در قوه‌ی قضاییه، گذشت، با مَنصب‌ها و جایگاه‌های مختلف؛ حتی وی از دسته معتمدینی بود که «حکم‌های ویژه» از امام خمینی می‌گرفت.

 

من درباره‌ی پرده‌ی اول حیات سیاسی ایشان، ارزیابی و نیز داوری قطعی ندارم. البته همان‌طور که پشتِ سرِ آقای میرحسین موسوی، هیچ نقطه‌ی فساد اقتصادی گفته نمی‌شود، پشت سرِ ایشان هم، گویا چنین باشد، یا دست‌کم من هنوز نشنیده‌ام.

 

پرده‌ی ۲ : این دوره، دوره‌ی تولیت ایشان در آستان قدس است؛ یعنی خدمت در حرم امام رئوف حضرت مُعین‌الضُعفا (ع). علت برجستگی کار ایشان درین آستان، این بوده که بر جای مرحوم آیت‌الله واعظ طبسی نشسته، که بسیار مقتدر بانفوذ بود؛ و آقای رئیسی درین مقام مذهبی، دگرگونی‌هایی ایجاد کرده بود که کاملاً میان دو دوره‌ی مدیریت طبسی و رئیسی، فرق بیّن می‌گذاشت. من خود -که هر سال سه بار به امام رضا می‌روم، شاهد تغییرات خوب ایشان بوده‌ام- معتقدم ایشان با ابتکاری آبرومندانه، ویژگیِ مُعین‌الضُعفایی امام رضا (ع) را با طرح سهیم‌سازی ضُعفا در درآمده‌های حرم امام رضا و شرکت‌های اقماری آستان قدس، عملی ساخت و طعم آن را به نیازمندان حتی در دوردست‌ترین نقاط ایران، گویا بالسّویه و مستمر و بدون وقفه، چشاند. البته ارزیابی و داوری من درین پرده هم کامل نیست. اما انصافاً رفتارش فرق اساسی داشت و اثر هم گذاشت.

 

پرده‌ی ۳ : دوره‌ی اخیر صدارت بر قوه‌ی قضاییه که دوره‌ای توأم با رفتار تازه و برنامه‌های نیمه‌قاطع و گاه قاطع وی بود؛ شانس با ایشان درین جایگاه هم یار بود؛ و بهتر برای شعَف پیروان او به جای واژه‌ی شانس، بگویم برکت با او همیار بود؛ زیرا در اینجا نیز، پا جای کسی گذاشت که مدیریت بسیارضعیف و شکننده‌ای از خود برجای گذاشته بود و فساد تا دفتر و حساب‌های بانکی‌ (گویا ۶۱ یگانه‌ی) آن قوه، ریشه دوانده بود؛ که آقای اکبر طبری پیش‌پرده‌ی آن بود. پس؛ درین ردا هم، با حجت‌الاسلام شیخ صادق لاریجانی مرزبندی رفتاری داشت. و ملت این فرق را با چشم گشوده و باز، دید. رئیسی با اینان جنگید و راه نوین گشود. آیا دوره‌ی تربیتی شهید مظلوم بهشتی کارِ خود را در ساختن و پروریدن ایشان کرده بود؟ یا ...، اللهُ علمٌ.

 

پرده‌ی ۴ : این پرده، دوره‌ی آینده‌ی زندگی سیاسی آقای رئیسی‌ست که باید منتظر ماند چگونه ره‌پیمایِ این راه پرسنگلاخ و دشوارتر از آن جاها و راه‌های پیموده، خواهد شد؛ مرزبندی رفتاری می‌کند؟ یا صندلی پاستور سِحرآمیز است و دولتمردها را به کام خود می‌بلعد؟! باید دید ملت در او چه می‌بیند. پس باید تا آن زمان شکیبا بود و کارش را دید و چشم ناظر شد. من ارزیابی‌ام این است آقای رئیسی جناح‌زدگی را از این بستر محتملاً جمع می‌کند؛ اگر نکرد تردیدی ندارم، آدم‌های سایه! وی را بلعیدند و در تُنگِ تَنگ خود کردند!

 

دو نکته‌ی پایانی:

 

اول: آیا پیروان رئیسی با آقای رئیسی همان رفتار مجیزگویانه را می‌کنند که با آن دولتِ منحرف ( ۹ + ۱۰ ) مرتکب شدند؟! که بعد دیدند به چه عاقبتی گرفتار آمده، و چه رفتارهای زشت و درجه‌ی پایین با انقلاب می‌کنه؟! من فکر می‌کنم متأسفانه گویا دارند همان راه را، راه می‌اندازند. البته منهای خردمندان‌شان که مشروط سخن می‌رانند. اما دسته‌ی پیروان بدانند دیری نخواهد گذشت نادم می‌شوند. با صاحب قدرت و مدیریت باید به سبک آموزه‌ی امام علی -علیه‌السلام- رفتار کرد؛ یعنی مواظبت، نظارت، محبت، سپس حتی حمایت ولی پرهیز اکید از اِعطای قداست.

 

دوم: یک فکاهی هم باز کنم. می‌دانید که اخیراً «ویندوز ۱۱» آمده! (ویندوز یعنی پنجره، نرم‌افزاری که سال‌به‌سال بهتر از پارسال برای بالاآمدن کامپیوتر به بازار عرضه می‌شود) گویا مبتکر ویندوز ۱۱ چین است؛ وقتی ویندوز ۱۱ آمده باشد، لاجرَم ویندوزهای پیشین، بی‌بازار می‌شوند. آیا دولت رئیسی ویندوز جدید خواهد بود و به روی ملت، دولتی گشوده و گشاده؟ ان‌شاءالله که چنین باد. آری؛ علم ویندوز ۱۱ آورده! آیا ایران هم پنجره‌ی تازه گشوده؟ اللهُ علمٌ.

 

پاسخ:

سلام علیکم. اول از آخر شروع کنم؛ نه، نه، هرگز از هر آنچه شما به بنده بفرمایی رنجیده نمی‌شوم. اساس تعاطی همین روشی‌ست که حضرت‌عالی بدان توجه داری. در بند ۲ با نظر شما موافق نیستم، زیرا عقل من می‌گوید عتاب توأم با ناراحتی رهبری، بر شورای نگهبان بود. لطفاً این نهاد را تقدس نبخشید استاد محترم. دنباله‌رو نباشید زیرا عالِم دینی باید استقلال رأی داشته باشد و بر اجتهادات خود باشد.

 

( ۱ / ۴ / ۱۴۰۰ )
«نظریه‌ی فاجعه»

از ابراهیم طالبی دارابی دامنه

به نام خدا. سلام. اصلاح‌طلبان باید در کار خود بازنگری کنند و ضعف‌هایی را که... آشکار شد بشناسند و مرتفع کنند. امروز در جامعه‌ی ما تحولات پردامنه‌ای پدید آمده... در رویکردها و روش‌ها... تجدیدنظر شود...آنچه در این انتخابات و انتخابات پیش، حاصل شد آیا نشان نمی‌دهد که اعتبار اصلاح‌طلبان (نه اصلاح‌طلبی) در جامعه کاهش یافته است؟ امروز اگر شاهد فاصله میان ملت و حکومت هستیم، فاصله میان اصلاح‌طلبان و مردم و حتی بخش مهمی از علاقمندان آنان نیز، قابل انکار نیست. این بنده‌ی کوچک خدا که همواره از اصلاح‌طلبی دفاع کرده و خواهم کرد، خود را بیشتر در کنار رویش‌های جدید و اصلاحات خواهی و مطالبات امروز آنان می‌بیند. باری آسیب‌شناسی و بازآفرینی ظرفیت اصلاح‌طلبیِ اصلاح‌طلبان که کم‌هزینه‌ترین و پرفایده‌ترین راه بهبود وضع جامعه و تأمین خواست‌های تاریخی است، امری لازم است.

 

این چند جمله، جملات من نبود، عباراتی از بیانیه‌ی دیروز حجت‌الاسلام سیدمحمد خاتمی بود. (اینجا) می‌توان چندبار این قسمت از نامه‌ی خاتمی را خواند تا عمق ماجرا روشن شود؛ (بهتر است خوانده شود عمق فاجعه، و فاجعه هم در تعریف مرحوم دهخدا یعنی: سختی، بلا) و در «نظریه‌ی فاجعه»، دانشمندان علوم سیاسی و روابط بین‌الملل، معتقدند نظریه‌ای است که «تحولات فاجعه‌بارِ ناگهانی ناشی از تغییرات» را در بستر بین‌المللی تبیین می‌کند.

 

من (با اندک مطالعات و اندک شمّ بررسی و اندک باریکه‌ی اطلاعات عمومی که دارم) بارها طی این سال‌ها، درون‌مایه و دورنمای جناح چپ را با توجه با چنبره‌ای که عده‌ای بر آن زده بودند، مطرح کرده بودم. تا چپ اسیر این عده‌ی لجوج است که همه‌چیز را «انکار» می‌کنند و خود را به‌عمد «لب مرز» گذاشته‌اند که نه از چشم جامعه‌ی مدنی و براندازان بیفتند، و نه از چشم نظام، جناح چپ همین است که هست. این لجوج‌های لانه‌کرده در چپ -که مستبدترینِ مستبدین هستند- خون به دل خاتمی و بهزاد نبوی کردند؛ و آقای خاتمی هم چون اساساً آسان‌گیر است و نبوی، معمولاً دوراندیش با دیدِ آرام، آنقدر رودربایستی کردند که لجاجت، چونان غده‌ی بدخیم می‌رفت تا همه‌ی وجود و تاروپودِ چپ را اشغال و سرطانی کند. حالا که آقای خاتمی -یکی از سرمایه‌ها و سردمدار چپ- فهمید کار از بیخ خراب است، دیروز علناً نامه زده، پرده‌برداشته و حرف از «تجدیدنظر» به میان آورده.

 

نیک می‌دانید اصطلاح تجدیدنظرطلبی، رِویزیونیسم (Revisionism) یک جنبش فکری مهم در غرب بوده است که نخستین بار «ادوارد برنشتاین» بر مارکسیسم ارتدوکس زد و به جای آن سوسیالیسم تکاملی را در آلمان بنا نهاد. و آقای خاتمی به نظرم به‌عمد واژه‌ی «تجدیدنظر» را در معنای اصلی آن، استخدام کرد. آیا خاتمی می‌تواند چپ را از چنبره‌ی آن عده لجوج که صدرِ چپ را اشغال کردند، بیرون ببرَد؟!

 

جواب به این پرسش محتاج متن دیگر است و من که نه هیچ تعلقی به جناح راست دارم و نه جناح چپ، بلکه همواره کوشیدم نگاه آزاد به مسائل ایران افکنم، به این پرسش می‌توانم به وسع خود پاسخ دهم اما آن را وامی‌گذارم. و می‌گذرم. فقط بگویم آقای خاتمی رسماً درین نامه گفت خود را ازین پس در کنار «رویش‌های جدید» قرار می‌دهد و این کُدرمز او بود. و کمترین اثرِ این حرکتِ «نوِ» خاتمی، اولاً بریدن از لجاجت و لجوج‌هاست، که چپ و به قول خودشان «اصلاح‌طلبان» را در انحصار خود به حصر مطلق درآوردند، و هم نقدشوندگی خودِ خاتمی است که رویش‌های جدید ازین حق برخوردار باشند وی را شفاف نقد کنند. و تجدیدنظرطلبی واقعی یعنی انشعابِ فکری در یک جریان فکری؛ وگرنه تجدیدنظر، صرفاً یک تعارف بیش نیست. پس؛ اگر خاتمی جدّی باشد، به نظر من در واقع می‌خواهد در بستر «نظریه‌ی فاجعه»، از چپ دفعِ مصیبت کند و راهِ نو دراندازد. می‌تواند یا نه؟ بحثش جداست. بگذرم.

 

( ۱۴۰۰ / ۴ / ۳)

بازفهمیِ فهمِ باز

 

به نام خدا. سلام.

 

آن یار که بی‌نظیر و بی‌مانند است

عقل و دل و جان به عشق او در بند است

در یک نظر از مقام عالی جان را

بر خاک نشاند و جان بدین خرسند است

 

(رباعی شماره‌ی ۴۴ سلمان ساوجی)

 

آیا نکته هم باید گفت با این‌که رباعی بالا، کاملاً معلوم است که چه می‌گوید؟ یارِ بی‌نظیر، چونان باری‌تعالی است که وقتی یک نظر به عاشقِ خود افکنَد، وی را به خاکِ خضوع و خشوع می‌نشانَد و عقل و قلبش را به تسخیر می‌کشانَد؛ مانند جانِ خاکسار که حتی به خاک‌شدنِ خود خرسند است، چون دل، تسلیم یار است و جان، انیسِ خاکِ.

 

من در اشعار شُعرا، فهمِ خودم را آزاد می‌گذارم و بر سرِ ذهنم اَفسار نمی‌زنم که شعر را «بسته» بفهمد و مرسوم؛ نه، نه، شعر را باید «باز» فهمید، و به وجه «بازفهم» با او روبرو شد. و لذاست که هرچه از شعر فهمیدم، در لوح ذهنم ثبت می‌کنم. پس اگر برداشت من از شعرها اشتباه بود، خودِ خواننده در خواندن و فهمیدن، از اشتباه من جسورانه عبور کند و به فهم خود، غرور ورزد.

 

اشاره: سلمان ساوجی شاعر قرن ۸ هجری‌ست؛ اهل ساوه، که در ۷۷۸ هجری درگذشت. صاحب دیوان بود با اشعار فراوان، مثل مثنوی «جمشید و خورشید» که با این بیت شگفت‌انگیز در مناجات با خدا آغاز می‌شود:

 

الهی پرده پندار بگشای

درِ گنجینه اسرار بگشای

 

تسلیت به حاج سید احمدآقا و بستگان

( ۱۴۰۰ / ۴ / ۳)

به نام خدا. با سلام و نهایت ادب و ارادت. مصیبت رحلت مادر -که از سادات شریف بود- بر آن دوست اهل دل، استاد فاضل، صاحب سبک در هنر، دانش‌آموخته‌ی علوم سیاسی دانشگاه، جناب حجت‌الاسلام سید احمدآقا شفیعی دارابی مدیر محترم حوزه‌ی علمیه‌ی مصطفی‌خان ساری که مدرسه‌ی فکرت به حضورش درین صحن افتخار دارد، و نیز بر تمامی بستگان نسبی و سببی تسلیت و تعزیت باد.

 

امید است شکیبایی و بردباری خاندان مکرم مرحوم آیت الله حاج سید رضی شفیعی دارابی (از بزرگان باافتخار داراب‌کلا که آوازه‌ای بلند در ساری و مازندران داشت) از دردِ دوری مادر، به لطف حضرت باری‌تعالی فراهم گردد.

با احترام و اِکرام

ابراهیم طالبی دارابی دامنه.

 

پاسخ:

نظر و آرزو:

سلام. آرزوی بلند می‌کنم برای شما و همه‌ی اعضایی که مادر و پدر و یا عزیزی از عزیزان خود را طی امسال و سال‌های گذشته و سالیان دور از دست داده‌اید، دیگر پس از این غمِ سنگینِ درد دوری‌ها و فراق‌ها و جدایی‌ها، هیچ مصیبتی سخت و اندوه‌بار را لمس نکنید و به سوگ هیچ درد جانکاهی ننشینید و دیگر روزی نیاید که اشکی برای هیچ فردی از خاندان خود ریزید و ان‌شاءالله همه‌ی اشک‌های باقیِ عمرتان، فقط برای سوگواری مصائب ظهر و عصر عاشورا برای حضرت سیدالشهداء (ع) و دردهای اسارت زینب عظما (س) باشد؛ که در بینش متعالی الهی، از بالاترین عبادت است. از خدا می‌خواهم «نیِ» نیستانِ اعضای این صحن و شما، دیگر به دردِ «مرگ» و «موت» و «خاکسپاری» هیچ عزیزی به «ناله» نیاید. نیِ نیستان‌تان چونان نیِ مولوی از عرفانِ «جدایی» حکایت کند و از ناجدایی عرفان از عارفان.

 

افزون بر آرزو، سپاس می‌گزارم به عنایت و محبت دائمی شما؛ که همگان بهتر از بنده می‌دانند همواره محبت‌های مخلصانه، پشتوانه‌ی محکمی در پرونده‌ی رفاقت بوده است و ورق‌های رفاقت هم با همین اخلاص‌ها شیرازه می‌شود و مستحکم. اساساً درک این فرمول آسان است که اساس زندگی به خشتِ محبت بنا می‌شود و کتابِ دوستی به خشت اخلاص، جلد. امید است همه‌ی اعضای اینجا، در تراز خود، جلد رُفقای خود باشند و شیرازه‌یِ صحًافی و صحّت و صحبت هم.

 

بگذرم. زیاد گفتم. بهتر است جمله‌ام را جمع کنم: خدایا آلامِ این جمع را جمع‌آوری کن و به جای آن در قلوب‌شان شمعِ شادی روشن کن و بذر نشاط، نشاء، تا کشتزارشان به انبوهِ برکت و رویش، سبزستان شود.

 

( ۱۴۰۰ / ۴ / ۴ )

مارِشک و کتابخانه‌ی خورجین الاغ

 

از ابراهیم طالبی دارابی دامنه

 

به نام خدا. سلام. مارِشک از «بِکرترین» روستاهای خراسان رضوی‌ست؛ در ٧۵ کیلومتری شمال غربی مشهد، سمت کلات. چرا می‌خواهم ازین روستا بگویم؟ علت، در آخر متن معلوم می‌گردد. ابتدا اطلاعاتم از روستا:

 

مارِشک ٣٠٠ خانوار دارد. جایی‌ست دیدنی، در دل رشته‌کوه «هزارمسجد». رفتن به مارشک از مشهد، به دو راه ممکن است: یکی از سمت بولوار ٢٢ بهمن و جاده‌ی کلات و دیگری از سمت بولوار «شاهنامه» سه‌راه فردوسی و از کنار آرامگاه فردوسی در جاده‌ی آرد رضوی تا به مارِشک؛ روستایی طبقاتی در دل درّه‌ای سرسبز، پر از «نعنا و گزنه» و علف، با خانه‌هایی که مانند کردستان، حیاط هر کدام، بام خانه‌ی دیگری‌ست. حالا رسیدیم به آخر متن و کم‌کم علت کشف می‌شود؛ آری ویژگی مردم مارِشک مطالعه‌ی کتاب و روزنامه‌خوانی است.

 

آقای «سید حمید اسعد فیض» مدیر مدرسه‌ی روستا «در طول ١٣ سال» زندگی در مارِشک، ابتکار جالبی صورت داد؛ یعنی کتابخانه‌ی سیّار روی خورجین الاغ ایجاد کرد که کتاب را در فصل‌های برفی و سرد سال، به درِ خانه‌ها می‌برَد تا مردم -خصوصاً خانم‌های خانه- از مطالعه‌ی کتاب باز نمانند. عکسِ کتابخانه‌ی سیّار روی خورجین الاغ هم -که از روی مستند انداختم- چنان دیدن دارد، که اثرش حتی از متنم هم، پیشی جسته است.

 

راستی! کتاب می‌خوانید؟ یا فضای مجازی مُخلّ است؟! و فضای حقیقی مُخل‌تر!! بگذرم. ولی کتاب بخوان؛ دیدی که مارشکِ مشهد به مدد الاغ، این حیوان بارکش بردبار، دست از کتاب نمی‌کشد و معیشت سخت خویش را، برای نخواندن بهانه نمی‌سازد. خورجین را کتابخانه می‌سازد و مدیر مدرسه‌ی محلش را سرکتابدار. خدا نگه‌دار. متن کامل در وبلاگم «قلم دامنه دوم»: (اینجا)

 

۱۴۰۰ / ۴ / ۵

جرعه‌ای از تفسیر نوین

از ابراهیم طالبی دارابی دامنه

 

به نام خدا. سلام. سبحان و سباحت یعنی دوری. مثلاً عرب به حرکت سریع ستارگان، تندروی اسب، شناوری کشتی از ساحل و نیز دورشدن کشتی از لنگر سباحت می‌گوید؛ چون از محل خود دور می‌شوند. بنابرین، تسبیح خداوند یعنی دورساختنِ او از هر نقص. پس به یک عبارت: سبحان‌الله یعنی دورکردنِ هر گونه نقصان از خدا.

 

سَبِّحِ اسْمَ رَبِّکَ الْأَعْلَى. منزّه‌دار (=به پاکی یاد کن، دور بدار از نقص و عیب) پروردگارِ والا مقامِ خود را. (آیه‌ی ۱ سوره‌ی اَعلیٰ)

 

بحث تکمیلی: مرحوم محمد عبده در تفسیر «المنار» خود می‌گوید وقتی خدا را در قلب و اعتقاد، تسبیح می‌کنیم خودِ خدا را تسبیح کرده‌ایم، اما اگر بر زبان جاری کنیم، اسمِ او را تسبیح گفته‌ایم. به گفته‌ی «ابن قیم» در «بدایع‌الفوائد»، هیچ نحوی و عربی نگفته است اسم عینِ مُسمّیٰ است.

 

من درین بحث از اثر زیبای «تفسیر نوین» مرحوم استاد محمدتقی شریعتی -پدر زنده‌یاد علی شریعتی- مدد گرفتم. در صورت دسترسی به اثر، صفحات ۱۴۱ و ۱۴۲، این بحث آمده است.

 

۱۴۰۰ / ۴ / ۶

سیری به سیره‌ی علمی یک «نمونه»

از ابراهیم طالبی دارابی دامنه

 

به نام خدا. سلام. چندی پیش از کتابخانه‌ی سیّار روی الاغ در روستای مارِشک مشهد نوشتم، اینک خواستم گریزی بزنم به سیره‌ی علمیِ کسی که درین باب، برجسته و زبانزد همه است و ازقضا، مشهدی هم هست.

 

مگر به‌درستی و به‌تأکید نیامده که رسول خدا (ص) و یا امام حسن مجتبی (ع) فرمودند: "قَیِّدُوا العِلْمَ بالکِتَابَةِ"؟! با نگارش، دانش را در بندِ خویش کشید. چه آن‌که:"«اَلعِلمُ وَحشی مَن تَرَکَ یَمشی» که علم مثلِ یک وحشی است که به محضِ این که کسی رهایش کرد، فرار می‌کند."

 

پس، دیر بجنبیم دیری نخواهد پایید که می‌بینیم عمری از ما به‌سهولت و زودگذر، گذشته و تمام جوانیِ و توانِ فکری و انرژی نشاط ما رو پایان نهاده و نزدیک است که هر شب خوابِ کرباس و کفن! ببینیم و آنجاست که به‌تشویش، افسوس در ما تجمّع می‌کند، چونان آب در ریه! که چرا گذاشتم عمرمان بگذرد؛ بی‌کتاب، بی‌فکر، بی‌مطالعه، بی‌یادداشت‌وفکرت. و آنگاست که دیگر سودی نمی‌بخشد که ریه‌ی‌مان چرا تنفس نزد! مگر نیاموخته بودیم: «دانش بیاموزید، ولو در چین»؟! که نماد مسافت زیاد بود.

 

حتی درین روزگار هم -که دست ما از حضور امام غائبِ منتظر (ع) کوتاه است- هستند دانشمندان و اندیشمندانی که رفتار و حرکت علمی‌شان در مردم انگیزه می‌آفریند؛ مثل پرفسوران: مرحوم حسابی و آقای سمیعی. مانند علامه‌ها: مرحوم طباطبایی و آقای حسن حسن‌زاده آملی. برای یک نمونه‌ی یقینی، سیره‌ی علمی رهبری، محل توجه‌ی عام و خاص شد که ایشان با این سنّ‌وسال‌شان، در کتاب‌خواندن از همه جُلوَند. خودشان پیشتاز توصیه‌ای‌اند که در باب کتاب، بارها انگشت اشارت کرده‌اند: «سلامت فکری را با کتاب‌خوانی تأمین کنید» و نیز: «کتابخوانی باید در جامعه ترویج شود.»

 

یادم به چالوس رفت، سال ۶۲ یا ۶۳ که من نزدیک دو سالی آنجا یعنی در «منطقه‌ی ۳» بودم. دو روحانی‌یی خوش‌ذوق و متوسط، گاه‌به‌گاه برای‌مان تدریس می‌کردند؛ یکی سیّد بود به اسم آقای مطهری و دیگری شیخ، به نام آقای باقریان. آنجا بود که از زبان این دو -که از قضا خود هم دفتر یادداشت در دست داشتند- این روایت را یاد گرفته بودم که معصوم (ع) تأکید فرمود علم را به وسیله‌ی نوشتن و یادداشت، زنجیر کنید تا از شما نگریزد.

 

اتفاقاً با رفقا که مشهد بودیم در حلقه‌ای که شکل می‌دادیم (چه در هتل، چه در محل نشست همیشگی‌مان در دارالزهد آینه‌ی حرم) همین حرف‌ها در میانه‌ی بحث‌ها، به میان می‌آمد که به این سیره‌ی علمیِ رهبری در مطالعه‌ی آثار و نگاه‌کردن فیلم‌ها، باید غبطه خورد که برترین کتاب‌خوان کشور است؛ حرفه‌ای، ریزبین، مسلط، و به‌روز. تا آن حد پرحوصله، که به آثار همگان -حتی نشر کلاسیک جهان- آگاهی دارد. بی‌نظیر است در کتاب. حتی در دیدن فیلم‌های مطرح. به قول یکی از جمع آن حلقه: واقعاً آقای خامنه‌ای چه وقتی هم می‌گذارَد و ماها خیلی عقبیم. بگذرم. آری؛ بیابیم و بیاموزیم.

 

پاسخ:

سلام. پگاه به خیر. همه‌ی قسمت‌ها را گوش فرادادم. از نظر من،

 

۱. آن نقص‌های فیلم‌برداری قبلی، مرتفع شد.

۲. بین دو سمت پشت شما قرینه وجود داشت، دو قفسه‌ی کتاب در دو سمت سر شما.

۳. لوکیشن خوبی انتخاب شد؛ قفسه‌ی کتاب و کتابخانه با چیدمان منظم.

۴. لباس شما اتوکشیده و چهره‌ی شما هم بسیار آراسته بود. به‌طوری‌که به زبان قشنگ محلی: حموم‌بورده را موندسّی.

۵. پیام‌ها در دقیقه‌ی کوتاه رسانده می‌شد. و این امتیاز جالبی‌ست.

۶. مهربان و با وجه گشوده با مخاطب حرف می‌زدی.

۷. صوت فیلم، خش نداشت. شبیه استریو و شنیدنی شد.

۸. موضوعات مهم مطرح گردید.

من بهره بردم. از شما و خانم محترم‌تان ممنونم. افتخار هم کردم شدیداً. محفوظ و در پناه خداوند یکتا باشید. درود وافر.

 

۱۴۰۰ / ۴ / ۷

شلیک سوی سرمایه‌ی بی‌همتا

 

از ابراهیم طالبی دارابی دامنه

 

به نام خدا. سلام. در کتاب «بایدها و نبایدها» اثر شهید مظلوم بهشتی، نکته‌ای مهم آمده است که در سالگرد شهادت آن وارسته‌انسانِ آُسوه، به‌طور خلاصه و به‌عصاره، مطرح می‌کنم: ایشان بر این نظر بود که در تزاحم‌ها و تصمیم بر سرِ چندراهی‌ها، «رهبری» اهمیت و نقش دارد. از نظر ایشان -در صفحه‌ی ۱۲۹ کتاب- رهبری نیز در چنین وضعی، باید دارای شرائطِ ویژه باشد، مانند: «دیدِ بالا، دیدِ محیط، آگاه به زیر و زبَر، مسلط به مُوازنه، مصلحت‌شناس، مُنکَردان، حسابگر، آینده‌نگر.»

 

بی‌تردید شهید بهشتی سرمایه‌ی بی‌همتای ایران و انقلاب بود؛ که هم اسیر کینه‌توزی‌های یک سری روحانیون مردد و بدخواه، واقع شده بود و هم مورد خشم قیام‌کنندگانِ مسلحانه‌ی فرقه‌ی تروریست رجوی، که ۷ تیر شصت این سرمایه‌ی بلندنظر و مداراگر به همراه ۷۲ تن، به تیرِ ترور آن گروه منحرف و خشونت‌طلب، غرقه در خون شد و ایران به حضورش محروم.

 

این‌که بهشتی در بیان امام، «مظلوم زیست و مظلوم مرد و خار چشم دشمنان بود» حاکی از همین خشم و کینه‌ی دوگانه بود؛ کینه‌توزی‌های کور آن دسته روحانیون و خشم کور فرقه‌ی استحاله‌شده‌ی سازمان منافقینِ رجوی که کورکورانه به اندیشمندان و دانشمندان این «مرز پرگهر» شلیک می‌کرد؛ حتی کار کنار صدام را پیگر.

 

 

۸ / ۴ / ۱۴۰۰

دو خبر از علامه حکیمی و آقای رئیسی

از ابراهیم طالبی دارابی دامنه

به نام خدا. سلام. دیروز ( ۷ تیر ۱۴۰۰ که تصویر مستند شد) حجت‌الاسلام سید ابراهیم رئیسی یک «خدا قوّتِ» جانانه از رهبری گرفت. چرا؟ به روایت و گواهی و تصدیق رهبری بدین خاطر: «ایشان در این دو سال و چند ماهی که مسئولیت قوه‌ی قضائیه را داشتند حقاً زحمت کشیدند، تلاش کردند، کارهای خوبی انجام گرفت در این قوه و حرکت جناب آقای رئیسی در قوه‌ی قضائیه مصداق همان چیزی بود که ما همیشه تکرار میکنیم؛ [یعنی] حرکت جهادی، حرکت جهادی؛ یعنی جدی، شبانه‌روزی، پرتلاش، پرانگیزه.» (منبع)

 

(روزنامه‌های اعتماد . سه‌شنبه، ۸ تیر ۱۴۰۰)


اما آیا در قوه‌ی بعدی هم، «خدا قوّت» می‌گیرد آقای رئیسی؟! شخصاً برای کیان ایران و تقویت حسَنات جمهوری اسلامی ایران و کشف و بروز لیاقت شخص وی نزد خلق، دوست دارم آقای رئیسی در خدمت به ملت و کشور، توفیق و پیشرفت یاید. زیرا به این آئینِ اقبال لاهوری علاقه دارم که:

 

آدمیّت احترامِ آدمی
باخبر شو از مقامِ آدمی

 

اما بعد؛ صحنه‌ی سیاست -به‌ویژه‌ی سیاست لرزان در ایران- عرصه‌ی احتمالات هم هست. اندک‌شناختم از جناب رئیسی، نشان می‌دهد افکار و اخلاق و رفتار رئیسی «فرق» دارد، بنابرین، ممکن است تندروهای راست، کم‌کم با او زاویه بگیرند و حتی دور نباشد که به‌یک‌باره نسبت به وی گرد‌وخاکی با غبار و تیرگی بالا بپا کنند. گرچه باید انتظار داشت ایشان در کار خدمت به خلق به بن‌بست نرسند و توفیق بیابند.



حالا وقتش است بروم روی بحث بعدی: دیروز علاوه بر خبر بالا، این خبر هم (که تصویر مستند شد) برای اهل خرَد و عقل و شرع، مهم بود که علامه محمدرضا حکیمی،  اندیشمند ستُرگ الهی و وصیّ‌ی علی شریعتی بر اثر سرایتِ ویروس مرموز، در بیمارستان بستری شد. (منبع) ضمن آرزوی شفا برای آن مرد ساده‌زیستِ علوی‌منش، سزاست یک سخن از بستر بحث‌های بنیادی ایشان از اسلام -که در دفتر یادداشت‌های سال‌های گذشته‌ام نوشته‌ام- به میان آورَم. من پیش ازین، سال پیش «راه خورشیدی» را در همین صحن و سایتم معرفی کرده بودم؛ کتابی که «راه‌نامه»‌ی علامه حکیمی‌ست. در صفحه‌ی ۱۱۱ این اثر جملاتی تکان‌دهنده است که خلاصه‌اش این است:

«آنچه موجب تأسف است... اسلام، متّهم به دفاع از بازار و سرمایه‌داری و فئودالیسم بود... باری، در آن روزگار، اسلام آیینِ درگیر شمرده نمی‌شد، دینِ سر به زیر پنداشته می‌شد... اسلام در حوزه‌ی اقتصاد غایب بود و در عرصه‌ی سیاست، ساکت و قاعد. [اما] در مقابل، مارکسیسم در همه‌ی عرصه‌ها، حاضر و دارای برنامه بود و با صدای بلند و پابرجا می‌گفت: حاضر ! ... . دادِ اسلامِ عدل و داد، داده نمی‌شود، ناله بر اسلامِ نُدبه و ناله زده می‌شود.»

استاد حکیمی پنج صفحه بعد، در همین «راه خورشید» جمله‌اش را با سخنی از مرحوم علی شریعتی در کتابش «مذهب علیه‌ی مذهب» این‌گونه جمع می‌کند: «در اسلام راه خدا از میان مردم می‌گذرَد و سبیل‌الله همان سبیل‌النّاس است.»


نکته‌: من معتقدم امام خمینی -رهبر کبیر انقلاب اسلامی- با قائل‌شدن به نقش بنیادی مردم، اسلامِ (به قولِ علامه حکیمی) «قاعد» (=نشسته، نظاره‌گر، ساکت، غایب) را به مقامِ اصیل و نابِ خودش یعنی اسلامِ «قائد» (=رهبری‌کننده، هدایتگر، درگیر، حامیِ ستمدیدگان، هادیِ ملل، حاضر) بازگرداندند. آیا دست‌اندرکاران نظام در سایه‌ی صلاحدیدِ رهبری، از «قائد»بودنِ اسلام، می‌توانند محافظت کنند؟! نمی‌دانم! و بگذرم! اما ان‌شاءالله بتوانند. درود بر آن امامِ مستضعفان، ارمغان‌آورِ محرومان، اندیشمندان و ستمدیدگان جهان.

 

۹ / ۴ / ۱۴۰۰
ندا آمد: بالاتر! بالاتر!

از ابراهیم طالبی دارابی دامنه

به نام خدا. سلام. در کتاب «قلندر و قلعه» نوشته‌ی سید یحیی یثربی، داستان دلکشِ زندگی شیخ اشراق حکیم شیخ شهاب‌الدین یحیی سُهروردی به‌زیبایی آمده است. در صفحه‌ی ۲۳۵ آن از زبان شیخ اشراق این نکته‌ی عرفانی آمده است:

از صخره شدم بالا،
در هر گام، دنیایی تنهاتر! زیباتر!
و ندا آمد: بالاتر! بالاتر!

 

متن و عکس در این پست دامنه:

یازده کتاب؛ یازده نکته

 

۱۰ / ۴ / ۱۴۰۰

گذری برین شیوه‌ی مرضیّه‌ی رئیسی

از ابراهیم طالبی دارابی دامنه

 

به نام خدا. سلام. همین‌که این فکر در ذهن حجت‌الاسلام سید ابراهیم رئیسی جرقه زد (تصویر مستند شد) که شش نامزد دیگر را برای رایزنی یا هر مشورت دیگری، کنار خود لحظاتی بنشانَد، رفتاری پسندیده و دست‌کم در ظاهر امر حاکی از شکل نوین مدیریت اوست. بالاتر و انسانی‌تر این‌که از یک شهروند منتقد که در جرگه‌ی «ملی-مذهبی»هاست و حتی گویا حبس‌کشیده‌ی بحران ۸۸ نیز هست، دعوت کرده است که اگر نظر و دیدگاهی دارد، دریغ نورزد؛ کیست که نداند آقای احمد زیدآبادی چه نگاه و دیدگاهی دارد؛ او با آن‌که گاه در کنار پرداخت به موضوعات، نسبت به کشور موضع هم دارد، اما تلفن همراهش زنگ می‌خورَد و از سوی دفتر آقای رئیسی دعوت می‌شود تا کاوش‌ها و تراوش‌ها را در اختیار آقای رئیسی گذارَد. من به این رفتار -که شاید بدبین‌ها آن را دکّان و یا هر چیز دیگر بپندارند- به دیده‌ی تحسین و آفرین می‌نگرم.

 

حقیقتاً جامعه‌ی خردمند و دین‌پرور -که نیازمند حاکمانی (=خوانده شود: خادمانی) خردمند و دین‌ورز است- به این کردار خیره می‌شود و به آن نمره‌ی رضایت و خشنودی می‌دهد.

 

امید است دست اهریمن، همواره از خیال تصرف به حریم ایران، مشمولِ «تَبّت یَدا» گردد و پای آنان در سیم‌خاردار تنومند مقاومت گیر افتد و در گِل و گرداب از نوعِ نوید طوفان طبس فرو روَد. و نیز امید و طلب که معیشت مردم به حرکت جهادی و تحرک میدانی و جَست‌وخیز ارادی و پرهیز از نگاه جناح‌زدگی، اگر از بُغرنجی، خلاصِ خلاص اگر نگردد، دست‌کم، کم و کمتر شود تا شکاف شدید فقر و غنا بیش ازین بر صورت اراده‌ی پولادین ملت خراش و خش نیندازد.

 

نکته‌ی کشکولی: کیهان در عصر رئیسی لابد «کیوان» می‌شود! می‌دانید که کیوان -یا همان زُحل- انباشتی از گلوله‌های گازی‌ست؛ و پُر از آشفتگی.

 

پاسخ:

استاد شاکر سلام


توضیحات شما بر مطلب این عالم ربانی، برایم مفید و جالب بود. جالب‌تر این‌که سر قبرش در گوشه‌ی اول چهارمردان و اول مرعشی ارم، بارها فاتحه خواندم و حتی می‌دانستم که با صاحبِ «گوهر مراد» مرحوم عبدالرزاق لاهیجی نسبت دارد، اما نمی‌دانستم پسرش است و نیز نمی‌دانستم با حکیم متأله مرحوم ملاصدرا هم چنین نسبتی دارد. متشکرم از جنابان حجج اسلام: عزیزی و شاکر که این اطلاعات ارزنده را روانه‌ی صحن نغمه کردند. خدا خیرتان دهاد.


نظر:

شاعر محترم آقای شفیعی مازندرانی
با سلام و احترام. این دو بیت ۴ و ۱۰ درخشنده‌تر از ابیات دیگر بود؛ خوش‌ساخت و با مضامین عالی:

عقل بشری بسی حقیقت‌بین است
شرط آن‌که اسیر نفس رسوا نبود

و...

بر گو تو شفیعی که همه رهگذریم 
خوشبخت کسی که اهل دنیا نبود

 

ما در گروه کمین بودیم، ولی آن‌ها...

(۱۱ / ۴ / ۱۴۰۰)

به قلم دامنه: به نام خدا. سلام. بهار و تابستانِ من در سال ۶۱، در مریوان، آن‌هم در قله‌ها و شیارها و شکاف‌های دهشتناکِ «بوریدر» گذشت؛ سختِ سخت، با سُرب دشمن و سلّاخی‌های ضدانقلاب. روزهای روشن و نورا را در سنگر بودیم، شب‌های تار و تارا را از سرِ شب تا بعد از سپیده‌ی پگاه، در کمین. مثلِ منِ ۱۹ ساله -حتی سنین کمتر- فراوان‌فراوان بودند که خواب و خیال و خوشی را از خود دور کرده و ۱۰۰۰ کیلومتر به آن‌سوتر فراجسته و از مرز و مردم به دفاع برخاسته بودند.

 

حال وسط کار و کارزار، ناباورانه می‌شنوی یک جوان که خود را مدتی «آدم درسته» جا زده و به مسجد «ملا اسماعیل» یزد نفوذ کرده، یکی از نازنین‌ترین روحانی این مرزوبوم را در محراب نماز، آن هم روز ۱۰ رمضان با دهن روزه در ۱۱ تیر ۶۱، به حکم یک جرثومه -که سرکرده‌ی بدنامِ فاسدِ سازمان ترور است- ترور و غرقه در خون می‌کند؛ همان وارسته‌ی پرهیزگاری که پیش‌تر از ترورش گفته بود: «به فرض آن‌که مرا ترور کردید چه می‌شود؟ مرغابی را از آب می‌ترسانید؟!» (منبع)

 

شهید آیت‌الله صدوقی

 

من و مانند من، خیلی این عالِم مردم‌دوست را دوست می‌داشتیم؛ شهید صدوقی را می‌گویم. کسی که، استادمرتضی مطهری، شهید قدوسی و محمدتقی جعفری پیش او درس خواندند. کسی که، در سیرت و صورت واقعاً روحانی و معنوی بود و رازونیاز خالصانه، خصلت شبانه‌ی وی. کسی که، حقیقتاً او میان مردم، و مردم میان او در رفت و آمدِ مدام بودند؛ آن‌قدر هم خدوم و محبوب، که ۱۸ مسجد ساخت، ۱۹ مدرسه‌ تأسیس کرد، چندین سازمان خیریه و بیمارستان و هزاران خدمات عمومی بزرگ بنیاد نهاد. هم او که، برای سوادِ عالمانه‌ی خواهران «مکتبة‌الزهراء» را بنا کرد و جوانان را در «گروه فرهنگ علوی» به دانش و ارزش، خوی و خویشاندوی و آشتی و اُنس داد.

 

ما کمین می‌رفتیم تا خونِ مردمِ مستضعف مرز، به دست صدام و گروهک‌های سرافکن و پیکارجو نریزد، اینان کمین می‌کردند بهترین روحانیان و برترین ملجاء معنوی مردم را به خون غرقه کنند. در واقع آنان، مردم را جریمه می‌کردند و به خیال خود توبیخ! زیرا با ترور دهشتناکِ خوبان، دست مردم از دسترسی به سرمایه‌های مذهبی و معنوی قطع می‌کردند.

 

صدوقی، آیت‌الله‌ی نمونه‌ی واقعی بود؛ در علم، در مبارزه، در خدمت به خلق، در بناکردن تأسیسات عام‌المنفعه، در اخلاق کریمه و در هم‌پیوندی زیبا و راستین و درستِ دیانت و سیاست.

 

آری؛ ما در گروه کمین بودیم تا مرز و مرکز و ملت در کمین و کمند نیفتد، اما آن مردِ خوشنام ایران در محراب نماز در کمینِ بَرده‌های رجوی افتاد تا نانجیبانه پیکر نجیب‌ترین شیخِ یزد و ایران را در خونش، سرخ کند و خطِ قرمز مردم را نادیده بینگارَد؛ چه اِنگاره (=پندار و وَهم) کریه‌یی. صدوقی دوست‌داشتنی بوده و هست؛ چون صالح و صادق و صدوق بود. صالح و صادق هم، همآره جاوید است و خالد؛ پایدار و پاینده.

 

متن آقای خلیل شاه‌علی در مدرسه فکرت:

(۱۱ / ۴ / ۱۴۰۰)

 

سلام و عرض ادب به خدمت بسیجیان عزیز و اعضای محترم شورا پایگاه و علی الخصوص بزرگان مجلس. بنده پیشنهادی دارم مبنی بر تشکیل یک گروه و تشکل مجازی  برای پویایی  فکری جمع بسیجیان و حتی فراتر از جمع بسیجیان. آحاد مرد از جمله جامعه مذهبی و انقلابی. تشکلی که بشه در اون بحث های مفید سیاسی، اجتماعی و فرهنگی و مسائل روز جامعه و مخصوصا محل، داشته باشیم  و مهم تر از همه اعضا تضارب آرا داشته باشند و به یک نتیجه خوب و کارا برسیم برای جهش در همه جهات. یک چیزی تو مایه های مدرسه فکرت که بنده از اعضای اولیه بودم، که در ابتدا خیلی مفید بود. ولی رفته رفته به حاشیه رفت و دچار ناهنجاری و مشکلاتی شده بود.  از حال الان اون گروه خبری ندارم. همچنین شبیه گروه چشمه سار که یه جمع نخبگانی 80 درصد هست که بحث های مفیدی در اون انجام میشه. طوری که هرکسی میتونه حرفای خودشو بدون روتوش بزنه. کمترین نتیجه همچنین گروه ها و جمع هایی پویایی فکری و اضافه شدن اطلاعت میشه.

 

نامه‌ای که از شهید مهدی نوروزی باز کردم

(۱۳ / ۴ / ۱۴۰۰)

به قلم دامنه: به نام خدا. سلام. جناب استاد حجت‌الاسلام شاکر از حضّار محترم تالار «نغمه» خواسته بودند دست به بازکردن یکی از لینک‌ها (=پیوندها) در یکی از پست‌های ارسالی‌شان بزنند. بنده هم صبح امروز، به امرشان دست به انتخاب زدم، به نیت نام مقدس امام هشتم (ع) عدد ۸ را برگزیدم. نامه‌ی شهید نوروزی آمد، مدافع حریم حُرم و حرَم سامرا که تأکید گذاشت بر تنها نگذاشتنِ «آقا» با قید «در هیچ شرائط». عکسش را هم مستند کردم در زیر:

 

شهید مهدی نوروزی

 

برادرم شاکر طاهر خوش، بنده سال‌ها پیش هم، وقتی آثار گرانسنگ دو بزرگ‌دانشمند، شهید مطهری و علی شریعتی را همزمان می‌خواندم بر اهمیت دو مفهوم بنیادی شیعه پی بردم، مفهوم زیبای «انتظار» را در آثار استاد مطهری و مفهوم غنی‌ی «امت و امامت» را در آثار مرحوم شریعتی. اینک این شهید عزیز مشهور به شیر سامرا «مهدی نوروزی» هم، از قضا بر مفهوم «آقا» دقت و دعوت داده است که این واژه‌ی برخاسته از فرهنگ حوزه، علاوه بر قرائتِ سیاسی دینی و عظیم «وِلا»، بارِ عاطفی‌ی قرابت با «رهبر جامعه» و دوستی و «وَلا»ی متقابل را نیز با خود حمل می‌کند.

 

نسل هم‌عصر من، مدیون امام خمینی -رهبر کبیر انقلاب اسلامی- است، که «آقایی» را به این کشور بازگردانده و «نوکری» شاه و رژیم منحطش را در زباله‌دان انداخته و تالی‌تلوِّ امام هم فرموده: «این انقلاب، بی نامِ خمینی در هیچ کجای جهان شناخته‌شده نیست.»

 

امروزه اگر کسی زندگی رستگارانه و سعادت‌بار می‌خواهد، سرباز شهید قاسم سلیمانی یک نمونه‌ی تمام‌عیار برای چگونه‌زیستن و چگونه‌مردن است. زیرا حاج قاسم آن نیایش مشهور علی شریعتی را به وجه نیکوتر، به بار نشاند که سالیان دور دکتر سروده بود: «خدایا: "چگونه‌زیستن" را تو به من بیاموز، "چگونه‌مردن" را خود خواهم آموخت.» (منبع)

 

آری؛ رفتار و افکار قاسم سلیمانی به همین علت مکتب شد. چراکه خود هم تبعیتِ صادقانه داشت از مقام معظم «رهبر» و هم خود تفکر خردمندانه داشت در مسیر معظمِ راهبُرد و راهبَر.

 

با سپاس. دامنه. قم. (۱۳ / ۴ / ۱۴۰۰)

 

۱۵ / ۴ / ۱۴۰۰
آیا این تعریف بود از اژه‌ای؟!


به نام خدا. سلام. در حالی که داغیِ خبر داغ‌بودن ۵۰ درجه‌ای گرگان و قطع برق طویلِ آن، خبرِ داغ ۱۴ تیر ۱۴۰۰ استان گلستان بود، اما روایت وصفی رئیس‌دفتر رهبری حجت‌الاسلام آقای محمدی گلپایگانی از حجت‌الاسلام آقای محسنی اژه‌ای -رئیس جدید قوه‌ی قضا- دست‌کم برای من، داغی‌یی داغ بر پیکرِ خبر گرمای گرگان بود.

 

او چنین گفته بود در این (منبع) : «صحبت در مورد آقای محسنی اژه‌ای زیره به کرمان بردن است. اژه‌ای همواره در مسئولیت‌های مختلف حاضر بوده است، از دادستانی تا وزارت اطلاعات پست داشته و‌ موفق بوده است. اژه‌ای دو ویژگی دارد؛ اول قاطعیت او‌ است... در دفتر مقام معظم رهبری بودیم فردی تخلف داشت و اژه‌ای چون ملاحظه‌کاری ندارد پس از خروج آن فرد، گفت اگر شما نبودید در گوشِ این فرد می‌زدم.» !!!

 

نکته، البته با اجازه از جناب گلپایگانی: من مانده‌ام که آیا این تعریف بود از اژه‌ای؟! آخه «کِشیده»؟! آن‌هم از اژه‌ای؟!! در گویش مازندرانی وقتی می‌خواهند شگفتیِ خود را از صحنه‌ای زنده بیان کنند، با لحن مُهیّج می‌گویند: وَتّه! وَتّه! سرتَپ تِه رِه بَن نَیره!

 

۱۶ - ۴ - ۱۴۰۰

سوراخ اول کمربند و ایضاً سوراخ آخر آن!

 

به نام خدا. سلام. در «دیده‌بان» دیدم، دیروز، که آقای حسین شریعتمداری در کیهان مثل همیشه‌اش کتابت کرده و گفته: «بعضی‌ها مثل سوراخ اول کمربندند، فایده‌ای ندارند ولی بالاخره هستند!» (منبع)

 

نکته: گویا او این طعنه‌ی کوبنده و در عین حال خنده‌دار را یک‌تنه در مصاف با آقای صادق زیباکلام ستون کرده. اما شاید یادش رفته بگوید سوراخ آخرِ کمربند هم نابکار! شده است؛ البته این یکی برای برخی دست‌اندرکاران! زیرا از بس «مرفّه و بی‌درد» و گویا گاهی شکم‌باره شدند، شکم نمی‌گذارد خارِ سگک به سوراخ آخر کمربند برسد!

 

آری؛ سوراخ اول کمربند و ایضاً سوراخ آخر آن! متنم تمام؛ اما اگر خود خواستید اشاره‌ی کشکولی‌ام را هم بخوانید، خود دانید.

 

اشاره‌ی کشکولی: آقای صادق زیباکلام هم -البته در سیاست- مانند همین آقای حسین شریعتمدار دَمدمی‌مزاج است؛ عرب می‌گوید: مُذبذب؛ مازنی می‌گوید: مِذبذبی. دمدمی‌مزاج هم مثلِ عینِ واژه‌اش، چندین چهره! دارد که اصلی‌اش این است روی حرفش ثبات ندارد. سایر معانی، مد نظرم ننیست.

 

۱۷ تیر ۱۴۰۰

​​​قلندر

 

به نام خدا. سلام. وقتی «قلندریّه در تاریخ» آقای محمدرضا شفیعی کدکنی را مجدد ورق می‌زدم، چشمم به یادداشت کوتاهم در کنارش افتاده که اردیبهشت ۹۸ نوشته‌ام:

 

اغلب، قلندر را شخص فرض می‌کرده و می‌کنند؛ مثل «رند»، «صوفی»، «عارف»؛ ولی قلندر اسم مکان است. مانند: میخانه، مسجد، مدرسه. ازین‌رو، به افرادِ آن مکان، قلندری می‌گفته‌اند. آئین قلندری یا قلندریّه از آئین‌های ایرانی‌گری اسرارآمیز بوده است که دخلی به بحث ندارد.

 

سلام جناب الله‌وردی

متنی تکان‌دهنده. و به نظرم مؤثر. ریشه‌ی حل این معضل به فرهنگ‌سازی بازمی‌گردد که ضعف درین فاز، عدیده است. متشکرم از متن مسئولانه نسبت به سیّاره‌ی زمین و ساکنان آن اعم از انسان، حیوان و جنبندگان.

 

نظر:

سلام. پس بنابراین جناب استاد احمدی در واقع گزاره‌ی سوم شما -آنجا که «گرچه....» نگاشتی- حاکی ازین است که شورای نگهبان خود متوجه نشد چنین قانونی خلاف «حقوق شهروندی» و حتی «حقوق اولیه و طبیعی» است؟!

 

دنباله:

سلام مجدد  جناب احمدی

شورای نگهبان سه شأن برای خود قائل است: تطبیق، تفسیر، نظارت. در بخش اول آیا اعضای آن نهاد تشخیص ندادند که قانون انتخابات خلاف است؟ من فکر کنم این نهاد چون یکدست متمایل به جناح راست است، نسبت به این‌گونه حقوق و ورود افراد به درون قدرت، تفسیر مضیّق دارد نه موسّع. نگاه من این است که آینده، این بحران جزو مطالبات اولیه‌ی مردم برای تغییر خواهد شد.

دیدن یا نوشتن نظرات : ۰
مدرسه فکرت ۷۰

مدرسه فکرت ۷۰

ابراهیم طالبی  | دامنه دارابی
مدرسه فکرت ۷۰

مجموعه پیام‌هایم در مدرسه فکرت

قسمت هفتادم

انسان و مین

( ۲۴ / ۳ / ۱۴۰۰)

از ابراهیم طالبی دارابی دامنه

به نام خدا. سلام. وقتی خواندم ارمنستان حاضر شد نقشه‌ی ۹۷۰۰۰ مین کاشته‌شده در مناطق قره‌باغِ کوهستانی را به دولت باکو تحویل دهد (و داد: منبع) تا در عوض، ۱۵ نفر از شهروندان ارمنی خود را -آری فقط ۱۵ نفر- که در اسارت باکو بودند، آزاد کند، کم نمانده بود که چشمم از حدقه بیرون زند! چرا؟ چون چقدر آموزنده برای انسان و شهروند خود ارزش قائل شد ارمنستان.


حالا بیایم ایران:


۱. حجت‌الاسلام شیخ حیدر مصلحی اهل شهرضا (دانش‌آموخته‌ی مؤسسه‌ی مرحوم مصباح و نماینده‌ی اسبق ولی فقیه در نیروی زمینی، هوایی، و سپس نیروی مقاومت سپاه) و وزیر اطلاعات آن «دولت ۱۰»، بلاخره از روی هر انگیزه یا برنامه‌، در مورد رد صلاحیت عمدی مرحوم رفسنجانی اعتراف کرد که این او بوده رفته داخل جلسه‌ی شورای نگهبان و کاری کرده که نهاد نگهبان مُجاب شده و تن به رد رفسنجانی داد. او این کارش را بالانس «هزینه و فایده» دانست که رد او، مفید به حال نظام است و حتی سخن از «مصلحتِ» «رد» زد. که اغلب می‌گویند در نهاد نگهبان، مصلحت را، راه نیست! (منبع)

من به علت حساسیت در بحث اخبار، در دَم به خبر سایت‌ها اعتماد نمی‌کنم، لذا رفتم اصل مصاحبه‌اش را شنیدم. دیدم بله، رک گفت؛ حتی جزئیات نشستش با اعضای نهاد نگهبان را.


۲. البته مرحوم رفسنجانی خود در ۵ مهر ۱۳۹۴ از نقش مصلحی پرده برداشته بود: این گونه:


«در خصوص ردّ صلاحیت بله. من می‌دانم چه شد. آنها قبل از اینکه تصمیم بگیرند که من نباشم، آقای مصلحی وزیر وقت اطلاعات با معاونانش به آنجا رفته بودند. آیین‌نامه‌ی آنها اجازه نمی‌دهد که در بحث‌های انتخاباتی کسی از خارج باشد. با حضور مصلحی مخالفت شده بود که نباید او باشد. خیلی اصرار شده بود که گفتند پس معاونان نباشند و خود مصلحی باشد. یکی از اعضای خبرگان به من خبر داد که مصلحی در جلسه‌ی آنها گفته که ما صبح و ظهر و شب به طور مرتب آرای آقای هاشمی را رصد می‌کنیم که ساعت به ساعت بالا می‌رود و الان به ۷۰ درصد رسیده است و در این چند روز تا انتخابات اگر همین‌طور بالا برود، ایشان از ۹۰ درصد بالاتر می‌رود و ما مصلحت نمی‌دانیم. چون اگر ایشان بیاید، همه‌ی رشته‌های دوره‌های ما را پنبه می‌کند.» (منبع)


اینک این انتخابات:

آیا بر فرض، فلانی رئیس‌جمهور شود این سه خطر راست است؟
خطر ۱ : دولتی با بالاترین تشریفات شکلی و حفاظتی.
خطر ۲ : دولتی با شدیدترین (خوانده شود: بدترین) لایه‌های امنیتی.
خطر ۳ : دولتی با ریسک نابودی استقلال (البته نیم‌بند و یا حتی نادرِ) قوه‌ی قضائیه.


بررسی کوتاه:

۱. اول برسم به نفس اَمّاره: گویا در نگاه برخی‌ها پیام وحیانیِ «الَّذی یُوَسْوِسُ فی صُدورِ النَّاسِ» (یعنی همان آیه‌ی مهم و تکان‌دهنده‌ی ٥ سوره‌ی ناس) فقط و فقط برای نعوذبالله «عوام‌الناس»! است، نه خواصِ خواص. خدا اما، مطلق آورده آیه را، و نیز بر وجه فعل مضارع که حاکی از استمرار است، نه گذشته و پایان‌یافته: «آن شیطان که وسوسه و اندیشه‌ی بد افکنَد در دل مردمان.» شورای نگهبان هم جزوی از همین مردمان است، فقیه‌ها و حقوق‌خوان‌های آن، از آسمان که نیامدند که برخی بخواهند خندقِ مقدس و بی‌خطا، دورشان حفر کنند و کارشان را معامله به عصمت نمایند و دنباله‌رُو مطلق شوند. آیا مگر «نفس اَمّاره» را فقط مردم عادی دارند و سایران! (نخوانید ساحران!) فقط از نوع نفسِ مطمئنّه برخوردارند؟! و حتی نفس لوامّه (=پشیمان‌ساز) هم لازم ندارند!! بیایید بپذیرید که سیاست عرصه‌ی تقدّس‌پردازی و توجیه و منزّه‌سازی افراد نیست، سیاست محل عمل برای ملت و مکتب و در نتیجه پاسخ به عملکرد در برابر پرسش‌های ملت و مکتب است. امید است عده‌ای معلوم‌الحال دست از اغفال نهادها و فریب افراد آن، بردارند و بگذارند خدای ناکرده آنان شرمسار و بدعاقبت! ازین سرا به آن بقا نروند. حقیقتاً فریفتن اینان گناه دارد و خرابشان می‌سازد نزد ملت و مکتب و از منزلت و خدمت می‌کاهد. نه تقدیس، نه تخریب، نه تضعیف.

 

۲. ولی آن سه خطر محتمل و فرضیه: من از خصوصیات فردی فلانی چندان اطلاع موثق ندارم، اما دنیای سیاست، دنیای احتمالات است، آن هم، احتمالات از جنسِ عجیب و شگفت و شگرف؛ زیرا قدرت فساد می‌آورد. پس، پیشاپیش می‌توان برآورد احتمالی کرد، اما داوری قطعی، نه. امید است هر کدام که به رأی آزاد ملت پیش افتاد، پیشگاه ملت، خادم بمانَد، نه مخدوم و خائف و خائن و خنّاس! و خالی‌بند و خُدعه‌گر.​​​​​​

 

( ۲۵ / ۳ / ۱۴۰۰ )
بررسی یک رفتار در «جبهه‌ی اصلاحات»

از ابراهیم طالبی دارابی دامنه

به نام خدا. سلام. ابتدا عرض کنم در آستانه‌ی هر انتخاباتی، وزارت کشور به احزاب ایران این حق و مجوز را می‌دهد که با ائتلاف و اتحاد با همدیگر، تشکلی به اسم «جبهه» را شکل و آرایش دهند. بنابرین، جبهه، هیچ‌وقت نام یک حزب نیست، بلکه نام ترکیب چند حزب و گروه است. بیشتر بخوانید ↓

مجموعه پیام‌هایم در مدرسه فکرت

قسمت هفتادم

انسان و مین

( ۲۴ / ۳ / ۱۴۰۰)

از ابراهیم طالبی دارابی دامنه

به نام خدا. سلام. وقتی خواندم ارمنستان حاضر شد نقشه‌ی ۹۷۰۰۰ مین کاشته‌شده در مناطق قره‌باغِ کوهستانی را به دولت باکو تحویل دهد (و داد: منبع) تا در عوض، ۱۵ نفر از شهروندان ارمنی خود را -آری فقط ۱۵ نفر- که در اسارت باکو بودند، آزاد کند، کم نمانده بود که چشمم از حدقه بیرون زند! چرا؟ چون چقدر آموزنده برای انسان و شهروند خود ارزش قائل شد ارمنستان.


حالا بیایم ایران:


۱. حجت‌الاسلام شیخ حیدر مصلحی اهل شهرضا (دانش‌آموخته‌ی مؤسسه‌ی مرحوم مصباح و نماینده‌ی اسبق ولی فقیه در نیروی زمینی، هوایی، و سپس نیروی مقاومت سپاه) و وزیر اطلاعات آن «دولت ۱۰»، بلاخره از روی هر انگیزه یا برنامه‌، در مورد رد صلاحیت عمدی مرحوم رفسنجانی اعتراف کرد که این او بوده رفته داخل جلسه‌ی شورای نگهبان و کاری کرده که نهاد نگهبان مُجاب شده و تن به رد رفسنجانی داد. او این کارش را بالانس «هزینه و فایده» دانست که رد او، مفید به حال نظام است و حتی سخن از «مصلحتِ» «رد» زد. که اغلب می‌گویند در نهاد نگهبان، مصلحت را، راه نیست! (منبع)

من به علت حساسیت در بحث اخبار، در دَم به خبر سایت‌ها اعتماد نمی‌کنم، لذا رفتم اصل مصاحبه‌اش را شنیدم. دیدم بله، رک گفت؛ حتی جزئیات نشستش با اعضای نهاد نگهبان را.


۲. البته مرحوم رفسنجانی خود در ۵ مهر ۱۳۹۴ از نقش مصلحی پرده برداشته بود: این گونه:


«در خصوص ردّ صلاحیت بله. من می‌دانم چه شد. آنها قبل از اینکه تصمیم بگیرند که من نباشم، آقای مصلحی وزیر وقت اطلاعات با معاونانش به آنجا رفته بودند. آیین‌نامه‌ی آنها اجازه نمی‌دهد که در بحث‌های انتخاباتی کسی از خارج باشد. با حضور مصلحی مخالفت شده بود که نباید او باشد. خیلی اصرار شده بود که گفتند پس معاونان نباشند و خود مصلحی باشد. یکی از اعضای خبرگان به من خبر داد که مصلحی در جلسه‌ی آنها گفته که ما صبح و ظهر و شب به طور مرتب آرای آقای هاشمی را رصد می‌کنیم که ساعت به ساعت بالا می‌رود و الان به ۷۰ درصد رسیده است و در این چند روز تا انتخابات اگر همین‌طور بالا برود، ایشان از ۹۰ درصد بالاتر می‌رود و ما مصلحت نمی‌دانیم. چون اگر ایشان بیاید، همه‌ی رشته‌های دوره‌های ما را پنبه می‌کند.» (منبع)


اینک این انتخابات:

آیا بر فرض، فلانی رئیس‌جمهور شود این سه خطر راست است؟
خطر ۱ : دولتی با بالاترین تشریفات شکلی و حفاظتی.
خطر ۲ : دولتی با شدیدترین (خوانده شود: بدترین) لایه‌های امنیتی.
خطر ۳ : دولتی با ریسک نابودی استقلال (البته نیم‌بند و یا حتی نادرِ) قوه‌ی قضائیه.


بررسی کوتاه:

۱. اول برسم به نفس اَمّاره: گویا در نگاه برخی‌ها پیام وحیانیِ «الَّذی یُوَسْوِسُ فی صُدورِ النَّاسِ» (یعنی همان آیه‌ی مهم و تکان‌دهنده‌ی ٥ سوره‌ی ناس) فقط و فقط برای نعوذبالله «عوام‌الناس»! است، نه خواصِ خواص. خدا اما، مطلق آورده آیه را، و نیز بر وجه فعل مضارع که حاکی از استمرار است، نه گذشته و پایان‌یافته: «آن شیطان که وسوسه و اندیشه‌ی بد افکنَد در دل مردمان.» شورای نگهبان هم جزوی از همین مردمان است، فقیه‌ها و حقوق‌خوان‌های آن، از آسمان که نیامدند که برخی بخواهند خندقِ مقدس و بی‌خطا، دورشان حفر کنند و کارشان را معامله به عصمت نمایند و دنباله‌رُو مطلق شوند. آیا مگر «نفس اَمّاره» را فقط مردم عادی دارند و سایران! (نخوانید ساحران!) فقط از نوع نفسِ مطمئنّه برخوردارند؟! و حتی نفس لوامّه (=پشیمان‌ساز) هم لازم ندارند!! بیایید بپذیرید که سیاست عرصه‌ی تقدّس‌پردازی و توجیه و منزّه‌سازی افراد نیست، سیاست محل عمل برای ملت و مکتب و در نتیجه پاسخ به عملکرد در برابر پرسش‌های ملت و مکتب است. امید است عده‌ای معلوم‌الحال دست از اغفال نهادها و فریب افراد آن، بردارند و بگذارند خدای ناکرده آنان شرمسار و بدعاقبت! ازین سرا به آن بقا نروند. حقیقتاً فریفتن اینان گناه دارد و خرابشان می‌سازد نزد ملت و مکتب و از منزلت و خدمت می‌کاهد. نه تقدیس، نه تخریب، نه تضعیف.

 

۲. ولی آن سه خطر محتمل و فرضیه: من از خصوصیات فردی فلانی چندان اطلاع موثق ندارم، اما دنیای سیاست، دنیای احتمالات است، آن هم، احتمالات از جنسِ عجیب و شگفت و شگرف؛ زیرا قدرت فساد می‌آورد. پس، پیشاپیش می‌توان برآورد احتمالی کرد، اما داوری قطعی، نه. امید است هر کدام که به رأی آزاد ملت پیش افتاد، پیشگاه ملت، خادم بمانَد، نه مخدوم و خائف و خائن و خنّاس! و خالی‌بند و خُدعه‌گر.​​​​​​

 

( ۲۵ / ۳ / ۱۴۰۰ )
بررسی یک رفتار در «جبهه‌ی اصلاحات»

از ابراهیم طالبی دارابی دامنه

به نام خدا. سلام. ابتدا عرض کنم در آستانه‌ی هر انتخاباتی، وزارت کشور به احزاب ایران این حق و مجوز را می‌دهد که با ائتلاف و اتحاد با همدیگر، تشکلی به اسم «جبهه» را شکل و آرایش دهند. بنابرین، جبهه، هیچ‌وقت نام یک حزب نیست، بلکه نام ترکیب چند حزب و گروه است. بیشتر بخوانید ↓

جناح چپ -فعلاً شامل احزاب چپ و میانه- جبهه‌ای را راه‌اندازی کرده است که نامش را «جبهه‌ی اصلاحات» گذاشته است و اخیراً بعنی دو سه ماه پیش (شاید هم کمی پیش‌تر)، سازکاری را راه انداخته است به اسم «ناسا» ؛ و ناسا سرواژه‌ی (نهادِ اجماع‌سازِ اصلاح‌طلبان) است که به نظر من اسم بامسمّایی نیست، چون ناسا مخفّف «اداره‌ی کل ملی هوانوردی و فضا»ی آمریکاست؛ لذا این جبهه می‌توانست نامی دیگر برگزیند که با آن سازمان، مشتبهه نشود. چندان مهم نیست، بگذرم.

 

این جبهه هم‌اینک در مجمع عمومی‌اش ۴۶ عضو دارد. تا پیش از این، همین «ناسا» در معرفی نامزده‌های ریاست‌جمهوری برای ثبت‌نام و اجازه‌ی ورود به عرصه‌ی رقابت، رفتاری از خود بروز داده بود که برداشت من این بوده است آنان در داخل خود، هم برخورد کودکانه دارند، هم احساساتی و بدتر از همه هم رفتار «وتو»مانند؛ که اقدامی بدتر از نظارت استصوابی‌ست. زیرا مفهوم استصوابی از سوی نهاد نگهبان کم‌کم به گونه‌ای درآمده که به قول مدیر روزنامه‌ی جمهوری اسلامی -حجت‌الاسلام مسیح مهاجری- استسلاقی شد؛ یعنی سلیقه‌ای رفتارکردن نهاد نگهبان. گرچه این جناب مسیح، تمام حیثیت روزنامه‌ی خود را در دفاع کور از حجت‌الاسلام حسن روحانی و باندش، به باد داد و از چشم اهل انقلاب و عقلانیت افتاد.
 
حالا دیشب، ۲۴ خرداد ۱۴۰۰، «ناسا»ی جبهه‌ی «اصلاحات»، برای آقای عبدالناصر همتی جلسه‌ی اضطراری تشکیل داد تا ۱ بامداد، اما در نهایت ۲۳عضو به حمایت از همتی رأی دادند؛
(منبع) حال آن‌که فرمول و حدّ نصاب در «ناسا»، دوسوم آراء است، یعنی کسب ۳۱ رأی اعضا. و عدد ۲۳ رأی همتی نشان داد که ناسا، نصف به نصف شد نسبت به همتی. قطعه‌قطعه!  ۲۳ موافق، ۲۳ مخالف، که جمعاً می‌شود ۴۶.

 

من به اصل ماجرا و نام نامزد کاری ندارم، چون بنای من جانبداری نیست. اما بررسی من به عنوان یک شهروند ایرانی از یک حرکت سیاسی در یک جبهه‌ی سیاسی این است که این جبهه، تحت فشار و «وتو»ی عوامل تندرو در درون ناسا و بیرون آن است. حرفم، خبر نیست، تحلیل است. این افراد معدود و زورگو از نگاه من، در مرز شنا می‌کنند، مرز میان براندازی و بازیگری. یعنی هم می‌خواهند بازیگر قدرت در نظام باشند، و هم برانداز آن؛ بستگی به زمینه و یا فُرجه دارد. این رفتار مخاطره‌آمیز، به دوچهرگی سیاسی می‌مانَد که چندان دوام و در روحیّات ایرانیان اصلاً احترام ندارد؛ چون نکوهیده و نکره است. آقایان حجت‌الاسلام سید محمد موسوی خوئینی و حجت‌الاسلام سید محمد خاتمی بهتر می‌بینند ازین معدود افراد دو دل و مردّد و لبِ مرز! دوری گزینند، و سرنوشت سیاست را به یدِ اینان نسپُرند؛ وگرنه بساط اینان کنده است. یعنی خواهند کَند. چرا؟ چون این تعداد معدود تندرو، تابع فرمول بی‌تفاوتیِ «دیگی که واسه من نجوشه، سرِ سگ توش بجوشه» شده‌اند؛ البته احتمالاً. بگذرم

 

 

نظر:

سلام. برای شما حق قائلم که برای نهاد‌های مورد قبول صدردصدی‌ات، دست به استدلال بزنی. همین هم، خود، جای تشکر دارد، زیرا به‌هرحال، دریچه‌ی فکر شما را روی مخاطب می‌گشاید و موجب می‌گردد دست به تفکر بزند.

 

نظر:

سلام. دیدگاه شما می‌خواهد این را بگوید چون بخش تصفیه‌گر چسبیده به حکومت که بر اهل فن معلوم است به حیَل مختلفه دارد افراد و افکار مخالف خود را بیرون می‌اندازد و راه را بر یک جناح می‌بندد، اینان که در «ناسا» نارو می‌زنند و دوست دارند لبِ مرز باشند، کار درستی می‌کنند. به نظر می‌رسد این نوع سیاست‌ورزی در درون جناح چپ کشور -که البته خاص عده‌ای مشخص! است و نامشان معلوم- عقلانی نیست، احساسی‌ست. در سیاست دو چیز جای ندارد: غرض‌ورزی. ترکِ فعل سیاسی. سیاست‌‌ورزی در سیاست از نظر من روزنه‌بینی در هر شرایطی‌ست. روزنه‌ها را نباید به روی خود بست.

 

نظر:

سلام. یواش‌یواش که نه، تندتند دارد سخنگویِ «خود» می‌شود نه نهاد. مگر سخنگویی یک نهاد که شورایی اداره می‌شود، کشک است که آنی توئیت بتوان کرد! البته من اطلاع دقیق دارم دور و برِ این، چه کسانی و از چه جاهایی چنبره زدند و نهاد! را در حصار خود بردند. بگذرم. شما خود استاد سیاست و اندیشه و خصوصاً تاریخ سیاسی معاصری جناب حجت‌الاسلام استاد احمدی.

 

 

سلام من هم به شما جناب آسیوند

بنده هم ممنونم که لامپ‌های صحن مدرسه فکرت به نوشته‌های متنوع شما نیز، هر شب و روز، روشن می‌شود. آری؛ تفاوت دیدگاه اعضا، صد البته که حُسن است. سپاس. حالا من هم یک نکته بگویم عمومی از نوع سیاسی‌میاسی!. در زیر خواهم نوشت:

 

 

نکته‌ی سیاسی:

سلام. به نظر من دیری نمی‌پایَد که جناح راست، با حجت‌الاسلام سید ابراهیم رئیسی همان می‌کند که با حجت‌الاسلام ناطق نوری، سپس با مرحوم رفسنجانی، و آنگاه با علی لاریجانی کرد، چون‌که جناب رئیسی در اندک‌زمانی که گذشت، همان خواهد شد که این سه چهره‌ی شاخص راست شدند. دست‌کم یک علتش شاید این باشد که جنسِ آقای رئیسی و مشیئ مداراوارِ وی، با جنس جناح راست (البته شاخه‌های متصلّب) فرق دارد. بنابراین، برخورد این دو نیرو در آینده‌ی نه‌چندان‌دور، نه مقاطعِ غیرهمسطح که متراکمِ در بن‌بست است. خدا رحم کند به این دیگر سیّد. بگذرم.

 ( ۲۵ خرداد ۱۴۰۰ )

ابراهیم طالبی دارابی دامنه

 

( ۲۶ / ۳ / ۱۴۰۰ )
یک نَقب به رفتار انتخاباتی بعضی‌ها

از ابراهیم طالبی دارابی دامنه

به نام خدا. سلام. فکر نکنم کمتر کسی منکر باشد که در فضای انتخاباتی معمولاً ادبیات برخی‌ها، تند و حتی آلوده به لغات زشت می‌شود؛ و این تا حدودی طبیعی است. چون مرز عقلانیت و احساسات، شکننده است و کاری هم برای پرهیزدادنِ خاطی‌ها ازین ناسره، نمی‌توان کرد. گرچه از جامعه‌ی سالم، چنین رفتارهایی بهتر است تقریباً رخت بر بندد. اما هر کژیی بلاخره حد و حدودی دارد، خصوصاً وقتی می‌بینی «مدیر روابط عمومی ستاد امر به معروف و نهی از منکر» یعنی آقای «الیاس قنبری» هم ترمز ندارد و در فضای رسانه‌ای توئیتی این‌چنینی می‌نویسد: 

«کاش همیشه رقابت و بحث و جدل بین انتخاب امثال رییسی و جلیلی باشه و اصلاح‌طلبانِ نجس برای همیشه گورشان را از سیاست ایران گم کنند.» » (منبع) و (منبع)

 

نکته‌ی ۱ : مگر می‌شود نقد و انتقاد را که محک و عیار است از جامعه جمع کرد؛ نقّادی باید باشد، همان‌طور که نقّالی هست، نمّامی هست، نجّاری هست، ندّافی هست، نمناکی هست؛ اما نقد هم باید ادبیات مربوط به خود را به دوش کشد. این‌که آقای الیاس قنبری، قلم نقد داشته باشد، حق اوست، اما این‌که با این قلم، آن‌هم در آن پُست و مقام شرعی و مذهبی که مراقب مردم است، مخالفِ فکری خود را «نجس» بخواند و گورشان را گُم، به هر مردِ چاله‌میدونی بیاید، دست‌کم به این کارمند امر به معروف و نهی از منکر نمی‌آید! چپ و راست و میانه همه قابل نقدند، همه عیب و نقص دارند، همه مصون از خبط و خطا نیستند، اما نقدِ بایسته، با قلمِ به‌قاعده.

 

نکته‌ی ۲ : سامانه‌ی آمریکایی توئیتر در ایران فیلتر است. اما جالب این است گویا مردم منع شده‌اند، اما مسئولان تقریباً همه توئیتر نصب کرده‌اند؛ نمی‌دانم آیا با فیلترشکن، یا راه‌های ناب و خاص. و جالب‌تر این‌که هر شب و روز و حتی هنگام حضور در اداره‌ هم توئیت می‌زنند! لابد کاروبار ندارند! شاید هم می‌گذارند به حسابِ کار و بلکُم اضافه‌کار! چپ و راست و میانه هم ندارد، اغلب‌شون دارند؛ حتی مُلبّس و مکلّا نیز. فقط مردم نباید ورود کنند! جلّ الخالق!

 

راستی به نظر من به کار گرفتن واژه‌ی فیلترینگ و فیلتر -که به معنای زیبای تصفیه، پالایش، و صاف‌کردن است- اصلاً برای این کار مناسب نیست. بگویند مسدود به روی مردم، که بهتر است.

 

اوضاع تلگرام هم که بدتر. یک بازپرس آقای -بیژن قاسم‌زاده سنگرودی- آن را در دوره‌ی حجت‌الاسلام شیخ صادق لاریجانی فیلتر کرد و خودش الان بابت چند پرونده ازجمله فساد و رشوه در زندان! اما حکم فیلترینگ تلگرام او هنوز پابرجاست. شگفت‌انگیز است پاره‌ی امور این مُلک.

 

نظر:

سلام. راقم متن نقلی شما -که ادبیات شیرین فارسی و صنعت عسلِ کنایه را درین پیام استخدام کرده- حالا اگر نهاد نگهبان مثلاً آقایان: مسعود پزشکیان، علی لاریجانی، رستم قاسمی، سعید محمد را هم در فهرست احراز، جای می‌داد، چه که نمی‌نوشت.

 

پاسخ:

سلام. جناب حجت‌الاسلام آشیخ محمد بابویه با عرض ادب و احترام. توضیحات شما بر آن بیانیه لازم بود. اطلاع‌رسانی کردن، اساساً حُسنش همین است که این‌گونه موارد اگر توضیح و تذکری لازم شده باشد، بر خوانندگان دقیقاً رسانده می‌شود. و تذکر توضیحی شما ضرورت هم داشت. لابد تهیه‌کنندگان آن بیانیه توضیحات خواهند داشت. به هرحال پیام شما برای من قابل احترام است.

 

توضیح مدیریت مدرسه فکرت

 

به نام خدا. با سلام. در پی درخواست اعضایی از مدرسه فکرت در معرفی عضو ناشناخته‌ی این صحن، لازم به یادآوری است که جناب آقای «مسعود آسیوند» یا «مسعود اشرفی»، از دوستان جناب آقای عیسی رمضانی دارابی (مرحوم محمد) است و معرّف وی جهت عضویت در مدرسه فکرت نیز، خود جناب رمضانی بوده است. بنا بر نقل ایشان، آقای آسیوند از هم‌وطنان ترک‌زبان، هم‌دانشگاهی وی در ایلام و سپس در فیروزکوه بوده است. درج این توضیح دقایق پیش با خودِ آقا عیسی رمضانی -که خود عضو مدرسه فکرت می‌باشد- نیز تلفنی مشاورت شد که استقبال گردید. با آرزوی توفیق الهی.

 

یک نکته‌ی فنی تلگرامی از مدیریت مدرسه

 

سلام. لابد بلدید، اما تکرار، زیان ندارد. اگر خواستید مجموعه‌ی کامنت‌ها (=نظرات) روی متن‌های خود را، دقیقاً بدانید یا مرور و بازخوانی نمایید، اگر چنانچه روی پست شما، نظر یا نظراتی نوشته شده باشد، در پایانِ آن پستِ مورد نظر، علامت فلشِ کج، درج و تعداد نظرات، شمارش می‌شود، لذا با کوبیدن دقیق دست بر روی همان فلش یا عدد، متن شما به همراه تمام نظرات در صفحه‌ای جدا به روی‌تان گشوده می‌شود که پس از خواندن، با زدن بر روی علامتِ فلشِ برگشت، مجدداً به صحن مدرسه بازگردید. امید است ذکر این نکته‌ی فنی، مفید و کاربردی بوده باشد..

 

( ۲۷  / ۳ / ۱۴۰۰ )

پنج کار مهم دولت ۱۳

 

از ابراهیم طالبی دارابی دامنه

 

به نام خدا. سلام. به نظر می‌رسد هر کدام از ما دست‌کم روی چند مشکل ایرانِ امروز، بیشتر از سایر مسائل، فکر چاره‌جویانه می‌جوییم. من این پنج تا زیاد مهم می‌دانم، شما را نمی‌دانم. صرفِ نظر از این که کدام کاندیدای باقی‌مانده‌، با رأی آری ملت به او، به پاستور یا سعدآباد می‌رود، یک چیستی ضروری این می‌تواند باشد که دولت ۱۳ چگونه می‌خواهد این پنج مشکل را حل، یا بار سنگین آن را کم کند؟

 

۱. چگونه می‌خواهد به تنظیم روابط خارجی بپردازد؟ دنیای نو، با دنیای کهنه عمیقاً فرق کرده است. همه‌چیز می‌رود که بُعد بین‌المللی به خود بگیرد. یعنی قوانین و مقررات جهانی، شکلی پرزورتری از قانون‌گذاری‌های داخلی کشورها پیدا کرده است. پس چگونگی رفتار ایران در دولت ۱۳ می‌تواند مهم و مسئله‌ساز باشد؛ یعنی پیش‌بَرندگی یا پس‌انداختگی. هر کدام که شد، آثار خوب و بدِ خود را دارد.

 

۲. چگونه می‌خواهد دردِ تلنبار مردم را کم کند؟ امروزه اگر کسی منکر شود که بر اثر ناکارآمدی و انفعال عجیب دولت ۱۲، خصوصاً رئیس یکجانشین و بی‌تحرک آن، مردم دچار انواع نابسامانی همچون گرانی بی‌دروپیکر، رشد قارچی دلّالی‌های بی‌رحم و رهاشدن معیشت مردم به دست سودجویانِ متصل به قدرت و رانت، دچار هزاران مشکل و حتی معضل و بحران شده، به گمانم یا تجاهل می‌کند (=سر به نادانی زدن) و یا دارد از سر احساسِ کور، سرپوش می‌گذارد. پس چگونگیِ برخورد دولت ۱۳ با این مسئله می‌تواند جنبه‌ی حیات یا تشدید بحران داشته باشد.

 

۳. چگونه می‌خواهد شیوه‌ی کارکردن در دولت را چابک‌سازی کند؟ مردم کارکرد خوب و بد چند دولت مختلف را به چشم خود دیده‌اند و خیلی راحت به این ارزیابی رسیدند دولت ۱۲، نه فقط چابک نبود، بلکه به ریش مردم! می‌خندید و بارها رفتار خارج از نزاکت از خود بروز داد، که نوعی لجبازی با مردم بود. دولت ۱۲، به معنای واقعی کلمه، دولتی منتظر و هاج‌وواج! بود که آیا اروپا و آمریکا امروز و فردا و پس‌فردا، قول و قرار تازه‌ای می‌دهند یا نه؟ و عمر چنین دولتی با همین نگاه انتظاری هدر رفت و جزوِ صفحات ننگ‌آور کتابِ تاریخ جمهوری اسلامی ایران گردید. پس چگونگیِ چابکی یا تنبلی و تنِ‌لشیِ دولت آینده‌ی ۱۳ درین رابطه در خور اهمیت است.

 

۴. چگونه می‌خواهد اقتصاد و رشد و توسعه را جان ببخشد؟

 

۵. چگونه می‌خواهد به نادیده‌انگاری به نسل جوان پایان دهد؟

 

بندهای ۴ و ۵ را توضیح ندادم، زیرا هم به طولانی‌شدن متن می‌انجامید و هم شما خوانندگان، بهتر از من ازین دو موضوع حیات‌بخش کشور باخبرین. و میزانِ توان هر دولتی با همین دو مسئله مشخص می‌شود.

 

آیا ملت با موقع‌شناسیِ به‌هنگامش به تشخیص خود، زِمام امور را به کاردانِ کاربلدِ کاری می‌دهد؟ بروندادِ صندوق در شنبه‌ی ۲۹ خرداد ۱۴۰۰ همه‌چیز را روشن می‌سازد. پس میزان در تفکر امام، «رأی ملت» است و هر جریانی بخواهد با اندیشه‌ی مدرنِ نقشِ بنیادی «رأی مردم» دربیفتد، خودِ ملت آن جریان را در کنار می‌نشانَد. تا باشد که، یا فکر خود را بازسازی و نوین کند و یا بی‌جهت به ملت زور نگوید تا نقشِ «تصمیم مردم» بر «تعیین سرنوشت خویش» را منهدم سازد.

 

نظر:

سلام. ارزیابی تأییدآمیز جناب‌عالی، به قوتِ متن‌های این صحن می‌انجامد. بنابراین، متون مستقل یا نظرات شما، قابلیت بالایی دارد. جناب استاد حجت‌الاسلام احمدی عزیز، شما در متن دیروزتان نیز بحث فوتبالی زیبایی کردید که ذهن‌های تیز را به ربطِ مفاد آن به جامعه‌شناسی سیاسی، متوجه کرد. و در متن بالایی امروزت هم، نکاتی انتخاباتی فرمودید.

 

از نظر من، در علم سیاست دو مفهوم کشور و نظام سیاسی می‌خواهد این را بگوید که کشور ظرف است، نظام محتوای آن. حالا درین ظرف چه آش باشد و چه چلوپلو مهم است. فعلاً در این ظرف، این نظام جای گرفته است با سنّی ۴۲ ساله، که خدمات وحسَنات آن قابل شمردن نیست، البته ضعف‌هایی هم نیز. اما تفکری قصد دارد با اصرار بر حقانیت حتمی و قسری خود، مردم را از مناسبات سیاسی برهاند زیرا رجوع به رأی را، عاریتی و حتی در درازمدت، مخاطره‌آمیز می‌پندارد. در حالی‌که مردم شامل همه‌ی شهروندان هستند، نه فقط طرفداران نظام.

 

هستند کسانی که دوست ندارند جانب هیچ نظام و سیاستی را بگیرند، اما همچنان دلشان برای ایران می‌تپد؛ پس، سیاست درست یعنی هر اقدامی که ملت را به درجه‌ی ۱ و ۲ و ۳ و ۴ و ۵ تجزیه نکند. بنابراین؛ همان‌گونه که شما نوع رأی‌دادن‌های این دوره را -حتی در منظر کسانی چون آقای مصطفی ملکیان- به‌درستی ترسیم و بررسی نموده‌اید، من نیز حدس می‌زنم آنهایی هم که، ایران برای‌شان همواره مهم است و به نوع نظام، کاری ندارند، نسبت به رأی حساس می‌شوند -و چه سلبی و چه ایجابی- مطالبه‌ی خود را بروز می‌دهند. بگذرم

 

( ۲۷ / ۳ / ۱۴۰۰ )
کنار هم‌ایم؛ نه بر کنار

به نام خدا. سلام. این نامه را از آن رو می‌نویسم که بتوانم جای عیادت را پر کنم و صحن مدرسه فکرت را به یادآوری و ثبت آن نصیب ببخشم، که می‌دانی برای من میسّر نیست به دیدار بیایم. اما قلب تو در فاصله‌ی کوتاهی، حضورِ چهره‌به‌چهره‌ی دو بزرگ تو را در ضربانش تا ابد حس نمی‌کند؛ پدر ارجمندت و کمی بعد مادرهمسرِ مهربانت. بر روان هر دو محترم، درود وافر و صلوات فراوان. و بر بازماندگان هر دو خاندان مکرّم شکیبایی و دست بر خیرات.

 

اینک یک علت - حتی در اوقاتی غیرقابل پیش‌بینی- مرا از بازخوانی یاد و مرور خاطراتت بازنمی‌دارد، همان چیزی بود که ناگهانی سراغ تو آمده و چهرگان تو را به کفِ دل ما، و مروّت تو را به سقفِ قلب ما دوخته. از تو می‌خواهم نگذارید آن، تو را به چنگ اندازد، با همان اراده‌ی راسخ و رجاء‌واره‌ای که در خُلق‌وخوی تو سراغ دارم و بر من به‌روشنی آشکار است تن به حوصله خواهی سپرد، این تو باش که آن را در چنگ خود گیری و قلّاب صیدت را بر پیکر کریه‌اش بندازی تا دام او بر تو کارگر نیفتد و تو، آن را گرفتار کنی و از وجودت برای همیشه تار‌ومار.

 

بسی بر خرسندی‌ام افزوده شد وقتی در تماس‌های تلفنی از زبان و روحیه و رایحه‌ی واژگانت دریافتم خوشبختانه بر تو فائق نیامد و غلبه از آن تو بود. خدا را به این موهبت و دهِش مضاعف صدها شکر. رفیق! مُصرّم همچنان در نبرد با آن عارضه، عرصه را بر آن تنگ کن و میدان امید و نهرِ نشاط را به روی خود تسطیح و جاری دار. فقط با همین روحیات ناب -که در تو الحمدلله کم نیست- قادری قدرت و زورآزمایی احتمالی آن را نابود کنی. درین مسیر از علم و دانش سید علی‌اصغر -که به نظر من در اوج اطلاعات و ارزیابی دانشمندانه قرار دارد و کم‌همتاست در عمومیات این نوع مسائل- خود را به دور ندار و مشورت‌های وی را در صدرِ کارت گذار.

 

قلب این رفیق، آکنده از همدردی با دردهای دغدغه‌وار سلامتی توست و لحظه‌شمار دیدار، که ان‌شاءالله پدیدار می‌گردد؛ صحنِ سرا اگر نشد، تردیدی در میان نیست که صحن‌های حرم امام رضا -علیه السلام- پیدا خواهیم شد. ازین‌روست که در تاجِ متن نوشتم: کنار هم‌ایم؛ نه بر کنار. بر تو و رفیقان درود.

 

( ۲۸ / ۳ / ۱۴۰۰ )
از کجا معلوم! آینده عوض‌شان نکند؟!

از ابراهیم طالبی دارابی دامنه

به نام خدا. سلام. درست است که جهان به همان سرعت در دانش و علم رو به پیش است، به همان سرعت توان تغییر فکرها را ندارد، اما اساساً علم، قدرتی دارد که کسی یارای درافتادنِ مدام با آن را ندارد.

 

مگر دوش جانشین خزینه نشد؟ مگر برق بر لامپا ظفر نیافت؟ مگر موبایل بر نامه‌‌نگاری نچربید؟ مگر فلش و سی‌دی بر کاسِت مهر پایان نزد؟ مگر دموکراسی از بیعت و شیخوخیت پیشی نکرد؟ مگر صندوق رأی بر فرمان ملوکانه مهر ابطال نزد؟ مگر تلگرام بر وابیر فائق نیامد؟ مگر کلاب‌هاوس نمی‌رود که برای همیشه بر سخنرانی‌های حضوری پایان بخشد و یا دست‌کم آن را از کاربرد و رونق و ارتزاق بیندازد؟ پس، بر یقین است که جهش دانش در آینده، به تغییرهای بنیادی دیگر مدد می‌دهد و دین و دانش همچنان کنار هم پیش می‌روند و تو گویی انگاری مقتضیات زمان چه زیبا با آن دو، و آن دو چه منطقی، با مقتضیات همآهنگ‌اند.

 

ملت می‌فهمد که اگر بخواهد، می‌تواند از یکپارچه‌شدن قدرت و ثروت و معرفت علیه‌ی خود ممانعت کند. رأی، فرصت است که تهدید را محاکمه می‌کند. پس؛ از کجا معلوم آینده عوض‌شان نکند؟ حتی اگر به‌شدت بسته فکر کنند و بی‌اندازه منجمد. البته اگر ملت صحنه را حتی در شرائط ناعادلانه، ترک نفرماید. زیرا علم، کارِ خود در اعماق به پیش می‌رانَد و سدکنندگان راهِ توأمانِ دانش و ارزش را لاجرَم به بازسازی فکر و دفع خیال می‌خوانَد؛ و لذا هر کس برابرِ علم و نوسازی ایستاد به مرور کنار رفت، یا کنار زده شد.

 

ملت وقتی به‌هنگام برآورد کند، قادر است جلوِ «خودحق‌پنداران»، محکم و پولادین بایستد و به جای آن، «تفاهم با هم» -ولو در اندازه‌ی کم- را، برنشانَد. حتی منتقدان وضع موجود (چه از ناحیه‌ی راست، چه از ناحیه‌ی چپ) هم این حد می‌داند و می‌فهمد که اگر گزینه -مثلاً، فرضاً، احتمالاً- میان آقایان: غلامعلی حداد عادل و محمدرضا باهنر هم بود، باز نیز چنانچه عزم کند، می‌تواند با رأی‌یی هدفمند، سودای پاستور یکی را -که از قضا بیشتر بر «آهن» توسل می‌جوید، و «آه» را از نهاد مردم بلند می‌سازد- با قدرتِ برهم‌زننده‌یِ رأی خود، به کفِ تندباد بسپارد. آری؛ فهم تنها متاع نَفیسی‌ست که هیچ زِمامدار و هیچ پادشاه و هیچ دولتی، جرأتِ سِتاندن آن را هم نمی‌کند، چه رسد به دفنِ فهم و نابودی فهمیدن. بگذرم و صد البته که: اللهُ علمٌ. صد چندان که بالاترین فهم یعنی دانستنِ دانشِ ارزش، ارزشِ دانش.

 

به قلم دامنه: ( ۲۹ / ۳ / ۱۴۰۰ ) به نام خدا. سلام. من معتقدم میان نوابغ و اسلام ربط برقرار است. یعنی هرگاه نوابغ بیشتری بین مسلمین، حیات و امکان بُروز داشته باشند، اسلام بیشتر و بهتر کشف می‌شود. زیرا اسلام به عنوان آخرین و کامل‌ترین دین آسمانی، منبع عظیم و بی‌پایان است که فقط نوابغ قادرند آن را به‌درستی اکتشاف کنند. و هرچه کشف بیشتر و تفسیر صحیح‌تر باشد، مردم و به عبارت دیگر توده‌ها و در معنای دینی اُمت، راحت‌تر به درک و فهم درست از دین نائل می‌شوند. پس؛ بین نابغه‌های دینی و باورهای مذهبی ربط برقرار است.

 

زنده‌یاد دکتر علی شریعتی، نابغه (=دارای هوش سرشار و استعداد شگرف) بود؛ نابغه‌ای اسلام‌شناس و جامعه‌شناسی مسلمان که در حلقه‌ی روشنفکری پدری دانشمند و مفسّر قرآن و استاد دین و اندیشه، رشد کرد. و در عمر ۴۱ ساله‌ی خود، هم مکتب اسلام را در زمانه‌ی خود خوب درک کرد و هم از جهان عصر خود، آگاهی و نگاه انتقادی داشت. او به عنوان نابغه‌ای متعهد، در شیعه حرارت آفرید و مکتب اهل بیت (ع) را با فهم و تفسیر پویا از روی طاقچه‌ها، به صحنه آورد. کیست که قریب ۱۹۰۰۰ صفحه سخن داشته باشد ولی انتظار داشت در آن اشتباهی نباشد. روح آن معلم انقلاب و از پایه‌گذاران بی‌بدیل انقلاب و متفکر متحرک شیعه، و نوپرداز کاریزماتیک شاد و یاد باد.

 

جملاتی از شریعتی

اینجا

 

نکته: حساب کنید اگر نوابغ عالَم، به اسلام روی آورند، و نیز نوابغِ مسلمان به اندیشه‌پردازی بیشتر جرأت نمایند،  اسلام چه رونق‌هایی که نمی‌گیرد و چه منطق‌های قوی‌یی که سر بر نمی‌آورَد. و همچنین چه سخت که نمی‌شود کارِ سخت‌گیران در اسلام. اسلام، دینی‌ست که موتور محرّکه‌ی آن تفکر و عقلانیت است تا معنویت پشتوانه‌ی مُتقنی گیرد.

 

نتیجه: مرحوم شریعتی از اسلام چنان آموخته بود و به مردم چنان آموزانده بود که هیچ قدرتی یارای حذف او را ندارد؛ تمام تلاش‌هایی که شده، تا اسم علی شریعتی را از صفحات تاریخ ایران و اسلام و لوح وجود جامعه محو کنند، به آن دست نیازیدند. لابد در او ویژگی‌های بود که هنوز زنده است. بگذرم. به مناسبتِ ۲۹ خرداد، سالروز درگذشت علی شریعتی تحریر شد.

 

( ۳۰ / ۳ / ۱۴۰۰ )
حالا باز نیز سه قوه را گرفتند!

از ابراهیم طالبی دارابی دامنه

 

به نام خدا. سلام. یک قوه که، از بعد از رحلت امام، دربست مالِ آنها بود با این چهار چهره: مرحوم آیت‌الله محمد یزدی، آیت‌الله سید محمود شاهرودی، حجت‌الاسلام شیخ صادق لاریجانی، حجت‌الاسلام سید ابراهیم رئیسی. به‌هرحال؛ معلوم است رهبری در نصب‌ها به این جناح اعتماد می‌کنند و در مَناصب، اینان را می‌گمارند. پس؛ وضعیت کشور به هر گونه‌ای که درآمده باشه، (چه پاک، چه آلوده، چه حد وسط) دست‌کم از بُعد قضاییه، عاملش و لزوماً پاسخگویش، جناح راست است. چون این قوه، بیش از ۳۲ سال، همچنان مدام در اختیار تامِّ آنهاست.

 

یک قوه‌ی دیگر هم از بعد از دوره‌ی سوم -که آخرین مجلس عصر امام بود- آرام‌آرام توسط نهاد نگهبان، به‌شدت مراقبت شد و از مجلس ۴ و ۵ در اختیار راست قرار گرفت، مجلس ۶ استثناء شد، دوباره از مجلس ۷ تا امروزه مجلس ۱۱، با ابزار نهاد نگهبان، با کمی تلورانس (کش و قوس) دربست، در یدِ قدرت راست است. پس؛ وضعیت کشور به هر گونه‌ای که درآمده باشه، (چه پاک، چه آلوده، چه حد وسط) دست‌کم از بُعد مقننه، عاملش و لزوماً پاسخگویش، جناح راست است. چون این قوه، بیش از ۲۸ سال (منهای مجلس ۶) همچنان در اختیار تامِّ آنهاست.

 

می‌مانَد این قوه؛ این قوه هم بعد از رحلت امام، بین راست و چپ در چرخش بود: این‌گونه: مرحوم رفسنجانی، حجت‌الاسلام حسن روحانی از رأس جامعه روحانیت (نماد جناح راست) به ریاست‌جمهوری رسیدند، حجت‌الاسلام سید محمد خاتمی از جناح چپ، آن دیگری یعنی دولتِ (۹ + ۱۰) هم در نگاه راست اساساً «نظرکرده‌ی امام زمان» و «هاله‌ای از جنس نور» و محبوب قلوب تمامی جناح راست بود که شب و روز بر منبر و محفل و صلات جمعه برایش مجیز می‌گفتند اما همه دیدند به چه حالی درآمده آن فرد و کشور را به چه روزی کشانده آن شخص.

 

اینک این قوه هم، مجدداً در یدِ راست درآمده. چرا؟ علل، فراوان دارد، اما دست‌کم به این ۴ علت:

 

علت ۱. به ستوه آمدن ملت از دستِ بی‌کفایتِ حجت‌الاسلام حسن روحانی؛ دولتی که سال گذشته می‌رفت که مجلسِ آقای محمدباقر قالیباف با قاطعیت تمام، او را عزل کند، ولی رهبری آمدند میدان و وی را برای تا آخرین روز (۱۲ مرداد ۱۴۰۰) از حقِ عزل‌ مجلس، رهانیدند؛ و در واقع نجاتش دادند. و آقای حسن روحانی ماند و ماند و ماند و ماند و ماند، تا چنان نزد ملت مفتضح شد که سرآخر حاضر شدند یا رأی باطله‌ی شگفت‌انگیز، دهند تا تکلیف حضور در انتخابات از عهدشان ساقط شود، یا اصلاً نیامدند؛ چون آرای خود را «کارا» نمی‌دانستند. یا مثل سایر مردم، پای رأی خود به نامزد مورد دلخواه‌شان، محکم ایستادند و از چهار نامزد آخر راه، به هر کدام که فکر می‌کردند وضع‌شان را بهتر می‌کند، رأی دادند. درواقع، نزدیک ۵۲ درصد رأی‌دهندگان، نیامدند تا قدرتِ رأی خود را باز هم «آزمایش»! نکنند چون فهمیدند دیگر آزمون و خطا بس است. و بیش از ۴۸ درصد هم، به هر نحو ممکن وسط میدان را خالی نکردند؛ ازین تعداد هم، نزدیک ۴ میلیون نفر رأی باطله دادند، بخشی به آقای رضایی، بخشی اندک به آقای همتی، و زیر یک میلیون هم، به آقای قاضی‌زاده هاشمی. که در میانِ این حجم از شرکت‌کننده‌ها، حجت‌الاسلام سید ابراهیم رئیسی با قریب ۱۸ میلیون، برنده از صندوق بیرون آمد.

 

علت ۲ : نهاد نگهبان فعلاً اقتدار دارد. می‌گوید «مُرّ» قانون. اما همه‌ی مردم باور نمی‌کنند، ملاک، مُر باشد. چه آن‌که، خودِ رهبری هم به آنان تذکر به «جبران» دادند و صراحت از «ظلم و جفا». اما... . نهاد نگهبان به برداشت دست‌کم بیش از نیمی ملت دارای حق رأی، روی مُر حرکت نمی‌کند، می‌گویند «تحت تأثیر» رفتار دارد. به نظر می‌رسد نهاد نگهبان نفس جمهوری اسلامی را می‌گیرد. شاید الآن متوجه نباشند. بنابراین، رفتار این نهاد هم، در قهر انتخاباتی دخیل بود؛ بسیار هم زیاد. مگر این‌که کسی بخواهد بگوید خُب به درَک! که نیامدند پای رأی.

 

علت ۳ : تشتُت در جناح چپ. مثل سازوکار «ناسا» ! که رفتار در درون آن عجیب، خیالی، و حتی بچه‌گانه بود. هرچند ضربه‌ی سخت حسن روحانی بر پیکر کشور، به اسم چپ هم نوشته شد، که نیابتی از سرِ ناچارگی به او رأی داده بود.

 

علت ۴ : گرسنه، نان می‌خواهد، اما سیر، آزادی. معیشت مردم مختل شد. پس ملت وقتی معیشتش در خطر افتد، آزادی نمی‌خواهد، به قول اریک فروم «گریز از آزادی». پس؛ یا مستأصل می‌شود، نمی‌آید، و یا هجومی می‌آید، کار را یکسره می‌کند. و چون نامزد شهیر نداشت، نشست و نیامد. لذا پایگاه مشخص رأی جناح راست و اندکی هم تمایل مردم گرفتار، کارِ خود را در غیاب اکثر جمهور کرد؛ رئیسی را از «قاضی‌القضاتی» رئیس «اجرایی» کرد. آری؛ باز نیز سه قوه را گرفتند!

 

بحث می‌توانست ادامه یابد، اما مُطوّل می‌شد. هرچند متن امروزم قرار بود در باره‌ی قیام مسلحانه‌ی ۳۰ خردادِ ۶۰ سازمان تروریستی فرقه‌ی رجوی علیه‌ی نظام، باشد، که نشد به آن بپردازم.

 

( ۳۱ / ۳ / ۱۴۰۰ )
ویندوز ۱۱ آمده!

از ابراهیم طالبی دارابی دامنه

به نام خدا. سلام

رئیسی در چهار پرده

پرده‌ی ۱ : حجت‌الاسلام آقای سید ابراهیم رئیسی، زاده‌ی محله‌ی اصیلِ نوغان مشهد، جزوِ آن نیروهای دوره‌ی تربیتی‌ست که شهید مظلوم بهشتی کادرسازی کرده بود. و اولین شغل قضایی‌اش، دادیار کرج بود، سپس دادستان آنجا و آنگاه همدان و... . البته پیش‌تر ازین، پس از شورش مارکسیست‌ها در مسجدسلیمان، به آن شهر رفته و نیز مدتی بعد، مجموعه‌ی «سیاسی/عقیدتی» پادگان آموزشی «۰۲» شاهرود را بنیان گذاشته بود. دوره‌ی نخست زندگی سیاسی آقای رئیسی، کمتر از ۴۰ سال، به‌طور مطلق و مستمر در قوه‌ی قضاییه، گذشت، با مَنصب‌ها و جایگاه‌های مختلف؛ حتی وی از دسته معتمدینی بود که «حکم‌های ویژه» از امام خمینی می‌گرفت.

 

من درباره‌ی پرده‌ی اول حیات سیاسی ایشان، ارزیابی و نیز داوری قطعی ندارم. البته همان‌طور که پشتِ سرِ آقای میرحسین موسوی، هیچ نقطه‌ی فساد اقتصادی گفته نمی‌شود، پشت سرِ ایشان هم، گویا چنین باشد، یا دست‌کم من هنوز نشنیده‌ام.

 

پرده‌ی ۲ : این دوره، دوره‌ی تولیت ایشان در آستان قدس است؛ یعنی خدمت در حرم امام رئوف حضرت مُعین‌الضُعفا (ع). علت برجستگی کار ایشان درین آستان، این بوده که بر جای مرحوم آیت‌الله واعظ طبسی نشسته، که بسیار مقتدر بانفوذ بود؛ و آقای رئیسی درین مقام مذهبی، دگرگونی‌هایی ایجاد کرده بود که کاملاً میان دو دوره‌ی مدیریت طبسی و رئیسی، فرق بیّن می‌گذاشت. من خود -که هر سال سه بار به امام رضا می‌روم، شاهد تغییرات خوب ایشان بوده‌ام- معتقدم ایشان با ابتکاری آبرومندانه، ویژگیِ مُعین‌الضُعفایی امام رضا (ع) را با طرح سهیم‌سازی ضُعفا در درآمده‌های حرم امام رضا و شرکت‌های اقماری آستان قدس، عملی ساخت و طعم آن را به نیازمندان حتی در دوردست‌ترین نقاط ایران، گویا بالسّویه و مستمر و بدون وقفه، چشاند. البته ارزیابی و داوری من درین پرده هم کامل نیست. اما انصافاً رفتارش فرق اساسی داشت و اثر هم گذاشت.

 

پرده‌ی ۳ : دوره‌ی اخیر صدارت بر قوه‌ی قضاییه که دوره‌ای توأم با رفتار تازه و برنامه‌های نیمه‌قاطع و گاه قاطع وی بود؛ شانس با ایشان درین جایگاه هم یار بود؛ و بهتر برای شعَف پیروان او به جای واژه‌ی شانس، بگویم برکت با او همیار بود؛ زیرا در اینجا نیز، پا جای کسی گذاشت که مدیریت بسیارضعیف و شکننده‌ای از خود برجای گذاشته بود و فساد تا دفتر و حساب‌های بانکی‌ (گویا ۶۱ یگانه‌ی) آن قوه، ریشه دوانده بود؛ که آقای اکبر طبری پیش‌پرده‌ی آن بود. پس؛ درین ردا هم، با حجت‌الاسلام شیخ صادق لاریجانی مرزبندی رفتاری داشت. و ملت این فرق را با چشم گشوده و باز، دید. رئیسی با اینان جنگید و راه نوین گشود. آیا دوره‌ی تربیتی شهید مظلوم بهشتی کارِ خود را در ساختن و پروریدن ایشان کرده بود؟ یا ...، اللهُ علمٌ.

 

پرده‌ی ۴ : این پرده، دوره‌ی آینده‌ی زندگی سیاسی آقای رئیسی‌ست که باید منتظر ماند چگونه ره‌پیمایِ این راه پرسنگلاخ و دشوارتر از آن جاها و راه‌های پیموده، خواهد شد؛ مرزبندی رفتاری می‌کند؟ یا صندلی پاستور سِحرآمیز است و دولتمردها را به کام خود می‌بلعد؟! باید دید ملت در او چه می‌بیند. پس باید تا آن زمان شکیبا بود و کارش را دید و چشم ناظر شد. من ارزیابی‌ام این است آقای رئیسی جناح‌زدگی را از این بستر محتملاً جمع می‌کند؛ اگر نکرد تردیدی ندارم، آدم‌های سایه! وی را بلعیدند و در تُنگِ تَنگ خود کردند!

 

دو نکته‌ی پایانی:

 

اول: آیا پیروان رئیسی با آقای رئیسی همان رفتار مجیزگویانه را می‌کنند که با آن دولتِ منحرف ( ۹ + ۱۰ ) مرتکب شدند؟! که بعد دیدند به چه عاقبتی گرفتار آمده، و چه رفتارهای زشت و درجه‌ی پایین با انقلاب می‌کنه؟! من فکر می‌کنم متأسفانه گویا دارند همان راه را، راه می‌اندازند. البته منهای خردمندان‌شان که مشروط سخن می‌رانند. اما دسته‌ی پیروان بدانند دیری نخواهد گذشت نادم می‌شوند. با صاحب قدرت و مدیریت باید به سبک آموزه‌ی امام علی -علیه‌السلام- رفتار کرد؛ یعنی مواظبت، نظارت، محبت، سپس حتی حمایت ولی پرهیز اکید از اِعطای قداست.

 

دوم: یک فکاهی هم باز کنم. می‌دانید که اخیراً «ویندوز ۱۱» آمده! (ویندوز یعنی پنجره، نرم‌افزاری که سال‌به‌سال بهتر از پارسال برای بالاآمدن کامپیوتر به بازار عرضه می‌شود) گویا مبتکر ویندوز ۱۱ چین است؛ وقتی ویندوز ۱۱ آمده باشد، لاجرَم ویندوزهای پیشین، بی‌بازار می‌شوند. آیا دولت رئیسی ویندوز جدید خواهد بود و به روی ملت، دولتی گشوده و گشاده؟ ان‌شاءالله که چنین باد. آری؛ علم ویندوز ۱۱ آورده! آیا ایران هم پنجره‌ی تازه گشوده؟ اللهُ علمٌ.

 

پاسخ:

سلام علیکم. اول از آخر شروع کنم؛ نه، نه، هرگز از هر آنچه شما به بنده بفرمایی رنجیده نمی‌شوم. اساس تعاطی همین روشی‌ست که حضرت‌عالی بدان توجه داری. در بند ۲ با نظر شما موافق نیستم، زیرا عقل من می‌گوید عتاب توأم با ناراحتی رهبری، بر شورای نگهبان بود. لطفاً این نهاد را تقدس نبخشید استاد محترم. دنباله‌رو نباشید زیرا عالِم دینی باید استقلال رأی داشته باشد و بر اجتهادات خود باشد.

 

( ۱ / ۴ / ۱۴۰۰ )
«نظریه‌ی فاجعه»

از ابراهیم طالبی دارابی دامنه

به نام خدا. سلام. اصلاح‌طلبان باید در کار خود بازنگری کنند و ضعف‌هایی را که... آشکار شد بشناسند و مرتفع کنند. امروز در جامعه‌ی ما تحولات پردامنه‌ای پدید آمده... در رویکردها و روش‌ها... تجدیدنظر شود...آنچه در این انتخابات و انتخابات پیش، حاصل شد آیا نشان نمی‌دهد که اعتبار اصلاح‌طلبان (نه اصلاح‌طلبی) در جامعه کاهش یافته است؟ امروز اگر شاهد فاصله میان ملت و حکومت هستیم، فاصله میان اصلاح‌طلبان و مردم و حتی بخش مهمی از علاقمندان آنان نیز، قابل انکار نیست. این بنده‌ی کوچک خدا که همواره از اصلاح‌طلبی دفاع کرده و خواهم کرد، خود را بیشتر در کنار رویش‌های جدید و اصلاحات خواهی و مطالبات امروز آنان می‌بیند. باری آسیب‌شناسی و بازآفرینی ظرفیت اصلاح‌طلبیِ اصلاح‌طلبان که کم‌هزینه‌ترین و پرفایده‌ترین راه بهبود وضع جامعه و تأمین خواست‌های تاریخی است، امری لازم است.

 

این چند جمله، جملات من نبود، عباراتی از بیانیه‌ی دیروز حجت‌الاسلام سیدمحمد خاتمی بود. (اینجا) می‌توان چندبار این قسمت از نامه‌ی خاتمی را خواند تا عمق ماجرا روشن شود؛ (بهتر است خوانده شود عمق فاجعه، و فاجعه هم در تعریف مرحوم دهخدا یعنی: سختی، بلا) و در «نظریه‌ی فاجعه»، دانشمندان علوم سیاسی و روابط بین‌الملل، معتقدند نظریه‌ای است که «تحولات فاجعه‌بارِ ناگهانی ناشی از تغییرات» را در بستر بین‌المللی تبیین می‌کند.

 

من (با اندک مطالعات و اندک شمّ بررسی و اندک باریکه‌ی اطلاعات عمومی که دارم) بارها طی این سال‌ها، درون‌مایه و دورنمای جناح چپ را با توجه با چنبره‌ای که عده‌ای بر آن زده بودند، مطرح کرده بودم. تا چپ اسیر این عده‌ی لجوج است که همه‌چیز را «انکار» می‌کنند و خود را به‌عمد «لب مرز» گذاشته‌اند که نه از چشم جامعه‌ی مدنی و براندازان بیفتند، و نه از چشم نظام، جناح چپ همین است که هست. این لجوج‌های لانه‌کرده در چپ -که مستبدترینِ مستبدین هستند- خون به دل خاتمی و بهزاد نبوی کردند؛ و آقای خاتمی هم چون اساساً آسان‌گیر است و نبوی، معمولاً دوراندیش با دیدِ آرام، آنقدر رودربایستی کردند که لجاجت، چونان غده‌ی بدخیم می‌رفت تا همه‌ی وجود و تاروپودِ چپ را اشغال و سرطانی کند. حالا که آقای خاتمی -یکی از سرمایه‌ها و سردمدار چپ- فهمید کار از بیخ خراب است، دیروز علناً نامه زده، پرده‌برداشته و حرف از «تجدیدنظر» به میان آورده.

 

نیک می‌دانید اصطلاح تجدیدنظرطلبی، رِویزیونیسم (Revisionism) یک جنبش فکری مهم در غرب بوده است که نخستین بار «ادوارد برنشتاین» بر مارکسیسم ارتدوکس زد و به جای آن سوسیالیسم تکاملی را در آلمان بنا نهاد. و آقای خاتمی به نظرم به‌عمد واژه‌ی «تجدیدنظر» را در معنای اصلی آن، استخدام کرد. آیا خاتمی می‌تواند چپ را از چنبره‌ی آن عده لجوج که صدرِ چپ را اشغال کردند، بیرون ببرَد؟!

 

جواب به این پرسش محتاج متن دیگر است و من که نه هیچ تعلقی به جناح راست دارم و نه جناح چپ، بلکه همواره کوشیدم نگاه آزاد به مسائل ایران افکنم، به این پرسش می‌توانم به وسع خود پاسخ دهم اما آن را وامی‌گذارم. و می‌گذرم. فقط بگویم آقای خاتمی رسماً درین نامه گفت خود را ازین پس در کنار «رویش‌های جدید» قرار می‌دهد و این کُدرمز او بود. و کمترین اثرِ این حرکتِ «نوِ» خاتمی، اولاً بریدن از لجاجت و لجوج‌هاست، که چپ و به قول خودشان «اصلاح‌طلبان» را در انحصار خود به حصر مطلق درآوردند، و هم نقدشوندگی خودِ خاتمی است که رویش‌های جدید ازین حق برخوردار باشند وی را شفاف نقد کنند. و تجدیدنظرطلبی واقعی یعنی انشعابِ فکری در یک جریان فکری؛ وگرنه تجدیدنظر، صرفاً یک تعارف بیش نیست. پس؛ اگر خاتمی جدّی باشد، به نظر من در واقع می‌خواهد در بستر «نظریه‌ی فاجعه»، از چپ دفعِ مصیبت کند و راهِ نو دراندازد. می‌تواند یا نه؟ بحثش جداست. بگذرم.

 

( ۱۴۰۰ / ۴ / ۳)

بازفهمیِ فهمِ باز

 

به نام خدا. سلام.

 

آن یار که بی‌نظیر و بی‌مانند است

عقل و دل و جان به عشق او در بند است

در یک نظر از مقام عالی جان را

بر خاک نشاند و جان بدین خرسند است

 

(رباعی شماره‌ی ۴۴ سلمان ساوجی)

 

آیا نکته هم باید گفت با این‌که رباعی بالا، کاملاً معلوم است که چه می‌گوید؟ یارِ بی‌نظیر، چونان باری‌تعالی است که وقتی یک نظر به عاشقِ خود افکنَد، وی را به خاکِ خضوع و خشوع می‌نشانَد و عقل و قلبش را به تسخیر می‌کشانَد؛ مانند جانِ خاکسار که حتی به خاک‌شدنِ خود خرسند است، چون دل، تسلیم یار است و جان، انیسِ خاکِ.

 

من در اشعار شُعرا، فهمِ خودم را آزاد می‌گذارم و بر سرِ ذهنم اَفسار نمی‌زنم که شعر را «بسته» بفهمد و مرسوم؛ نه، نه، شعر را باید «باز» فهمید، و به وجه «بازفهم» با او روبرو شد. و لذاست که هرچه از شعر فهمیدم، در لوح ذهنم ثبت می‌کنم. پس اگر برداشت من از شعرها اشتباه بود، خودِ خواننده در خواندن و فهمیدن، از اشتباه من جسورانه عبور کند و به فهم خود، غرور ورزد.

 

اشاره: سلمان ساوجی شاعر قرن ۸ هجری‌ست؛ اهل ساوه، که در ۷۷۸ هجری درگذشت. صاحب دیوان بود با اشعار فراوان، مثل مثنوی «جمشید و خورشید» که با این بیت شگفت‌انگیز در مناجات با خدا آغاز می‌شود:

 

الهی پرده پندار بگشای

درِ گنجینه اسرار بگشای

 

تسلیت به حاج سید احمدآقا و بستگان

( ۱۴۰۰ / ۴ / ۳)

به نام خدا. با سلام و نهایت ادب و ارادت. مصیبت رحلت مادر -که از سادات شریف بود- بر آن دوست اهل دل، استاد فاضل، صاحب سبک در هنر، دانش‌آموخته‌ی علوم سیاسی دانشگاه، جناب حجت‌الاسلام سید احمدآقا شفیعی دارابی مدیر محترم حوزه‌ی علمیه‌ی مصطفی‌خان ساری که مدرسه‌ی فکرت به حضورش درین صحن افتخار دارد، و نیز بر تمامی بستگان نسبی و سببی تسلیت و تعزیت باد.

 

امید است شکیبایی و بردباری خاندان مکرم مرحوم آیت الله حاج سید رضی شفیعی دارابی (از بزرگان باافتخار داراب‌کلا که آوازه‌ای بلند در ساری و مازندران داشت) از دردِ دوری مادر، به لطف حضرت باری‌تعالی فراهم گردد.

با احترام و اِکرام

ابراهیم طالبی دارابی دامنه.

 

پاسخ:

نظر و آرزو:

سلام. آرزوی بلند می‌کنم برای شما و همه‌ی اعضایی که مادر و پدر و یا عزیزی از عزیزان خود را طی امسال و سال‌های گذشته و سالیان دور از دست داده‌اید، دیگر پس از این غمِ سنگینِ درد دوری‌ها و فراق‌ها و جدایی‌ها، هیچ مصیبتی سخت و اندوه‌بار را لمس نکنید و به سوگ هیچ درد جانکاهی ننشینید و دیگر روزی نیاید که اشکی برای هیچ فردی از خاندان خود ریزید و ان‌شاءالله همه‌ی اشک‌های باقیِ عمرتان، فقط برای سوگواری مصائب ظهر و عصر عاشورا برای حضرت سیدالشهداء (ع) و دردهای اسارت زینب عظما (س) باشد؛ که در بینش متعالی الهی، از بالاترین عبادت است. از خدا می‌خواهم «نیِ» نیستانِ اعضای این صحن و شما، دیگر به دردِ «مرگ» و «موت» و «خاکسپاری» هیچ عزیزی به «ناله» نیاید. نیِ نیستان‌تان چونان نیِ مولوی از عرفانِ «جدایی» حکایت کند و از ناجدایی عرفان از عارفان.

 

افزون بر آرزو، سپاس می‌گزارم به عنایت و محبت دائمی شما؛ که همگان بهتر از بنده می‌دانند همواره محبت‌های مخلصانه، پشتوانه‌ی محکمی در پرونده‌ی رفاقت بوده است و ورق‌های رفاقت هم با همین اخلاص‌ها شیرازه می‌شود و مستحکم. اساساً درک این فرمول آسان است که اساس زندگی به خشتِ محبت بنا می‌شود و کتابِ دوستی به خشت اخلاص، جلد. امید است همه‌ی اعضای اینجا، در تراز خود، جلد رُفقای خود باشند و شیرازه‌یِ صحًافی و صحّت و صحبت هم.

 

بگذرم. زیاد گفتم. بهتر است جمله‌ام را جمع کنم: خدایا آلامِ این جمع را جمع‌آوری کن و به جای آن در قلوب‌شان شمعِ شادی روشن کن و بذر نشاط، نشاء، تا کشتزارشان به انبوهِ برکت و رویش، سبزستان شود.

 

( ۱۴۰۰ / ۴ / ۴ )

مارِشک و کتابخانه‌ی خورجین الاغ

 

از ابراهیم طالبی دارابی دامنه

 

به نام خدا. سلام. مارِشک از «بِکرترین» روستاهای خراسان رضوی‌ست؛ در ٧۵ کیلومتری شمال غربی مشهد، سمت کلات. چرا می‌خواهم ازین روستا بگویم؟ علت، در آخر متن معلوم می‌گردد. ابتدا اطلاعاتم از روستا:

 

مارِشک ٣٠٠ خانوار دارد. جایی‌ست دیدنی، در دل رشته‌کوه «هزارمسجد». رفتن به مارشک از مشهد، به دو راه ممکن است: یکی از سمت بولوار ٢٢ بهمن و جاده‌ی کلات و دیگری از سمت بولوار «شاهنامه» سه‌راه فردوسی و از کنار آرامگاه فردوسی در جاده‌ی آرد رضوی تا به مارِشک؛ روستایی طبقاتی در دل درّه‌ای سرسبز، پر از «نعنا و گزنه» و علف، با خانه‌هایی که مانند کردستان، حیاط هر کدام، بام خانه‌ی دیگری‌ست. حالا رسیدیم به آخر متن و کم‌کم علت کشف می‌شود؛ آری ویژگی مردم مارِشک مطالعه‌ی کتاب و روزنامه‌خوانی است.

 

آقای «سید حمید اسعد فیض» مدیر مدرسه‌ی روستا «در طول ١٣ سال» زندگی در مارِشک، ابتکار جالبی صورت داد؛ یعنی کتابخانه‌ی سیّار روی خورجین الاغ ایجاد کرد که کتاب را در فصل‌های برفی و سرد سال، به درِ خانه‌ها می‌برَد تا مردم -خصوصاً خانم‌های خانه- از مطالعه‌ی کتاب باز نمانند. عکسِ کتابخانه‌ی سیّار روی خورجین الاغ هم -که از روی مستند انداختم- چنان دیدن دارد، که اثرش حتی از متنم هم، پیشی جسته است.

 

راستی! کتاب می‌خوانید؟ یا فضای مجازی مُخلّ است؟! و فضای حقیقی مُخل‌تر!! بگذرم. ولی کتاب بخوان؛ دیدی که مارشکِ مشهد به مدد الاغ، این حیوان بارکش بردبار، دست از کتاب نمی‌کشد و معیشت سخت خویش را، برای نخواندن بهانه نمی‌سازد. خورجین را کتابخانه می‌سازد و مدیر مدرسه‌ی محلش را سرکتابدار. خدا نگه‌دار. متن کامل در وبلاگم «قلم دامنه دوم»: (اینجا)

 

۱۴۰۰ / ۴ / ۵

جرعه‌ای از تفسیر نوین

از ابراهیم طالبی دارابی دامنه

 

به نام خدا. سلام. سبحان و سباحت یعنی دوری. مثلاً عرب به حرکت سریع ستارگان، تندروی اسب، شناوری کشتی از ساحل و نیز دورشدن کشتی از لنگر سباحت می‌گوید؛ چون از محل خود دور می‌شوند. بنابرین، تسبیح خداوند یعنی دورساختنِ او از هر نقص. پس به یک عبارت: سبحان‌الله یعنی دورکردنِ هر گونه نقصان از خدا.

 

سَبِّحِ اسْمَ رَبِّکَ الْأَعْلَى. منزّه‌دار (=به پاکی یاد کن، دور بدار از نقص و عیب) پروردگارِ والا مقامِ خود را. (آیه‌ی ۱ سوره‌ی اَعلیٰ)

 

بحث تکمیلی: مرحوم محمد عبده در تفسیر «المنار» خود می‌گوید وقتی خدا را در قلب و اعتقاد، تسبیح می‌کنیم خودِ خدا را تسبیح کرده‌ایم، اما اگر بر زبان جاری کنیم، اسمِ او را تسبیح گفته‌ایم. به گفته‌ی «ابن قیم» در «بدایع‌الفوائد»، هیچ نحوی و عربی نگفته است اسم عینِ مُسمّیٰ است.

 

من درین بحث از اثر زیبای «تفسیر نوین» مرحوم استاد محمدتقی شریعتی -پدر زنده‌یاد علی شریعتی- مدد گرفتم. در صورت دسترسی به اثر، صفحات ۱۴۱ و ۱۴۲، این بحث آمده است.

 

۱۴۰۰ / ۴ / ۶

سیری به سیره‌ی علمی یک «نمونه»

از ابراهیم طالبی دارابی دامنه

 

به نام خدا. سلام. چندی پیش از کتابخانه‌ی سیّار روی الاغ در روستای مارِشک مشهد نوشتم، اینک خواستم گریزی بزنم به سیره‌ی علمیِ کسی که درین باب، برجسته و زبانزد همه است و ازقضا، مشهدی هم هست.

 

مگر به‌درستی و به‌تأکید نیامده که رسول خدا (ص) و یا امام حسن مجتبی (ع) فرمودند: "قَیِّدُوا العِلْمَ بالکِتَابَةِ"؟! با نگارش، دانش را در بندِ خویش کشید. چه آن‌که:"«اَلعِلمُ وَحشی مَن تَرَکَ یَمشی» که علم مثلِ یک وحشی است که به محضِ این که کسی رهایش کرد، فرار می‌کند."

 

پس، دیر بجنبیم دیری نخواهد پایید که می‌بینیم عمری از ما به‌سهولت و زودگذر، گذشته و تمام جوانیِ و توانِ فکری و انرژی نشاط ما رو پایان نهاده و نزدیک است که هر شب خوابِ کرباس و کفن! ببینیم و آنجاست که به‌تشویش، افسوس در ما تجمّع می‌کند، چونان آب در ریه! که چرا گذاشتم عمرمان بگذرد؛ بی‌کتاب، بی‌فکر، بی‌مطالعه، بی‌یادداشت‌وفکرت. و آنگاست که دیگر سودی نمی‌بخشد که ریه‌ی‌مان چرا تنفس نزد! مگر نیاموخته بودیم: «دانش بیاموزید، ولو در چین»؟! که نماد مسافت زیاد بود.

 

حتی درین روزگار هم -که دست ما از حضور امام غائبِ منتظر (ع) کوتاه است- هستند دانشمندان و اندیشمندانی که رفتار و حرکت علمی‌شان در مردم انگیزه می‌آفریند؛ مثل پرفسوران: مرحوم حسابی و آقای سمیعی. مانند علامه‌ها: مرحوم طباطبایی و آقای حسن حسن‌زاده آملی. برای یک نمونه‌ی یقینی، سیره‌ی علمی رهبری، محل توجه‌ی عام و خاص شد که ایشان با این سنّ‌وسال‌شان، در کتاب‌خواندن از همه جُلوَند. خودشان پیشتاز توصیه‌ای‌اند که در باب کتاب، بارها انگشت اشارت کرده‌اند: «سلامت فکری را با کتاب‌خوانی تأمین کنید» و نیز: «کتابخوانی باید در جامعه ترویج شود.»

 

یادم به چالوس رفت، سال ۶۲ یا ۶۳ که من نزدیک دو سالی آنجا یعنی در «منطقه‌ی ۳» بودم. دو روحانی‌یی خوش‌ذوق و متوسط، گاه‌به‌گاه برای‌مان تدریس می‌کردند؛ یکی سیّد بود به اسم آقای مطهری و دیگری شیخ، به نام آقای باقریان. آنجا بود که از زبان این دو -که از قضا خود هم دفتر یادداشت در دست داشتند- این روایت را یاد گرفته بودم که معصوم (ع) تأکید فرمود علم را به وسیله‌ی نوشتن و یادداشت، زنجیر کنید تا از شما نگریزد.

 

اتفاقاً با رفقا که مشهد بودیم در حلقه‌ای که شکل می‌دادیم (چه در هتل، چه در محل نشست همیشگی‌مان در دارالزهد آینه‌ی حرم) همین حرف‌ها در میانه‌ی بحث‌ها، به میان می‌آمد که به این سیره‌ی علمیِ رهبری در مطالعه‌ی آثار و نگاه‌کردن فیلم‌ها، باید غبطه خورد که برترین کتاب‌خوان کشور است؛ حرفه‌ای، ریزبین، مسلط، و به‌روز. تا آن حد پرحوصله، که به آثار همگان -حتی نشر کلاسیک جهان- آگاهی دارد. بی‌نظیر است در کتاب. حتی در دیدن فیلم‌های مطرح. به قول یکی از جمع آن حلقه: واقعاً آقای خامنه‌ای چه وقتی هم می‌گذارَد و ماها خیلی عقبیم. بگذرم. آری؛ بیابیم و بیاموزیم.

 

پاسخ:

سلام. پگاه به خیر. همه‌ی قسمت‌ها را گوش فرادادم. از نظر من،

 

۱. آن نقص‌های فیلم‌برداری قبلی، مرتفع شد.

۲. بین دو سمت پشت شما قرینه وجود داشت، دو قفسه‌ی کتاب در دو سمت سر شما.

۳. لوکیشن خوبی انتخاب شد؛ قفسه‌ی کتاب و کتابخانه با چیدمان منظم.

۴. لباس شما اتوکشیده و چهره‌ی شما هم بسیار آراسته بود. به‌طوری‌که به زبان قشنگ محلی: حموم‌بورده را موندسّی.

۵. پیام‌ها در دقیقه‌ی کوتاه رسانده می‌شد. و این امتیاز جالبی‌ست.

۶. مهربان و با وجه گشوده با مخاطب حرف می‌زدی.

۷. صوت فیلم، خش نداشت. شبیه استریو و شنیدنی شد.

۸. موضوعات مهم مطرح گردید.

من بهره بردم. از شما و خانم محترم‌تان ممنونم. افتخار هم کردم شدیداً. محفوظ و در پناه خداوند یکتا باشید. درود وافر.

 

۱۴۰۰ / ۴ / ۷

شلیک سوی سرمایه‌ی بی‌همتا

 

از ابراهیم طالبی دارابی دامنه

 

به نام خدا. سلام. در کتاب «بایدها و نبایدها» اثر شهید مظلوم بهشتی، نکته‌ای مهم آمده است که در سالگرد شهادت آن وارسته‌انسانِ آُسوه، به‌طور خلاصه و به‌عصاره، مطرح می‌کنم: ایشان بر این نظر بود که در تزاحم‌ها و تصمیم بر سرِ چندراهی‌ها، «رهبری» اهمیت و نقش دارد. از نظر ایشان -در صفحه‌ی ۱۲۹ کتاب- رهبری نیز در چنین وضعی، باید دارای شرائطِ ویژه باشد، مانند: «دیدِ بالا، دیدِ محیط، آگاه به زیر و زبَر، مسلط به مُوازنه، مصلحت‌شناس، مُنکَردان، حسابگر، آینده‌نگر.»

 

بی‌تردید شهید بهشتی سرمایه‌ی بی‌همتای ایران و انقلاب بود؛ که هم اسیر کینه‌توزی‌های یک سری روحانیون مردد و بدخواه، واقع شده بود و هم مورد خشم قیام‌کنندگانِ مسلحانه‌ی فرقه‌ی تروریست رجوی، که ۷ تیر شصت این سرمایه‌ی بلندنظر و مداراگر به همراه ۷۲ تن، به تیرِ ترور آن گروه منحرف و خشونت‌طلب، غرقه در خون شد و ایران به حضورش محروم.

 

این‌که بهشتی در بیان امام، «مظلوم زیست و مظلوم مرد و خار چشم دشمنان بود» حاکی از همین خشم و کینه‌ی دوگانه بود؛ کینه‌توزی‌های کور آن دسته روحانیون و خشم کور فرقه‌ی استحاله‌شده‌ی سازمان منافقینِ رجوی که کورکورانه به اندیشمندان و دانشمندان این «مرز پرگهر» شلیک می‌کرد؛ حتی کار کنار صدام را پیگر.

 

 

۸ / ۴ / ۱۴۰۰

دو خبر از علامه حکیمی و آقای رئیسی

از ابراهیم طالبی دارابی دامنه

به نام خدا. سلام. دیروز ( ۷ تیر ۱۴۰۰ که تصویر مستند شد) حجت‌الاسلام سید ابراهیم رئیسی یک «خدا قوّتِ» جانانه از رهبری گرفت. چرا؟ به روایت و گواهی و تصدیق رهبری بدین خاطر: «ایشان در این دو سال و چند ماهی که مسئولیت قوه‌ی قضائیه را داشتند حقاً زحمت کشیدند، تلاش کردند، کارهای خوبی انجام گرفت در این قوه و حرکت جناب آقای رئیسی در قوه‌ی قضائیه مصداق همان چیزی بود که ما همیشه تکرار میکنیم؛ [یعنی] حرکت جهادی، حرکت جهادی؛ یعنی جدی، شبانه‌روزی، پرتلاش، پرانگیزه.» (منبع)

 

(روزنامه‌های اعتماد . سه‌شنبه، ۸ تیر ۱۴۰۰)


اما آیا در قوه‌ی بعدی هم، «خدا قوّت» می‌گیرد آقای رئیسی؟! شخصاً برای کیان ایران و تقویت حسَنات جمهوری اسلامی ایران و کشف و بروز لیاقت شخص وی نزد خلق، دوست دارم آقای رئیسی در خدمت به ملت و کشور، توفیق و پیشرفت یاید. زیرا به این آئینِ اقبال لاهوری علاقه دارم که:

 

آدمیّت احترامِ آدمی
باخبر شو از مقامِ آدمی

 

اما بعد؛ صحنه‌ی سیاست -به‌ویژه‌ی سیاست لرزان در ایران- عرصه‌ی احتمالات هم هست. اندک‌شناختم از جناب رئیسی، نشان می‌دهد افکار و اخلاق و رفتار رئیسی «فرق» دارد، بنابرین، ممکن است تندروهای راست، کم‌کم با او زاویه بگیرند و حتی دور نباشد که به‌یک‌باره نسبت به وی گرد‌وخاکی با غبار و تیرگی بالا بپا کنند. گرچه باید انتظار داشت ایشان در کار خدمت به خلق به بن‌بست نرسند و توفیق بیابند.



حالا وقتش است بروم روی بحث بعدی: دیروز علاوه بر خبر بالا، این خبر هم (که تصویر مستند شد) برای اهل خرَد و عقل و شرع، مهم بود که علامه محمدرضا حکیمی،  اندیشمند ستُرگ الهی و وصیّ‌ی علی شریعتی بر اثر سرایتِ ویروس مرموز، در بیمارستان بستری شد. (منبع) ضمن آرزوی شفا برای آن مرد ساده‌زیستِ علوی‌منش، سزاست یک سخن از بستر بحث‌های بنیادی ایشان از اسلام -که در دفتر یادداشت‌های سال‌های گذشته‌ام نوشته‌ام- به میان آورَم. من پیش ازین، سال پیش «راه خورشیدی» را در همین صحن و سایتم معرفی کرده بودم؛ کتابی که «راه‌نامه»‌ی علامه حکیمی‌ست. در صفحه‌ی ۱۱۱ این اثر جملاتی تکان‌دهنده است که خلاصه‌اش این است:

«آنچه موجب تأسف است... اسلام، متّهم به دفاع از بازار و سرمایه‌داری و فئودالیسم بود... باری، در آن روزگار، اسلام آیینِ درگیر شمرده نمی‌شد، دینِ سر به زیر پنداشته می‌شد... اسلام در حوزه‌ی اقتصاد غایب بود و در عرصه‌ی سیاست، ساکت و قاعد. [اما] در مقابل، مارکسیسم در همه‌ی عرصه‌ها، حاضر و دارای برنامه بود و با صدای بلند و پابرجا می‌گفت: حاضر ! ... . دادِ اسلامِ عدل و داد، داده نمی‌شود، ناله بر اسلامِ نُدبه و ناله زده می‌شود.»

استاد حکیمی پنج صفحه بعد، در همین «راه خورشید» جمله‌اش را با سخنی از مرحوم علی شریعتی در کتابش «مذهب علیه‌ی مذهب» این‌گونه جمع می‌کند: «در اسلام راه خدا از میان مردم می‌گذرَد و سبیل‌الله همان سبیل‌النّاس است.»


نکته‌: من معتقدم امام خمینی -رهبر کبیر انقلاب اسلامی- با قائل‌شدن به نقش بنیادی مردم، اسلامِ (به قولِ علامه حکیمی) «قاعد» (=نشسته، نظاره‌گر، ساکت، غایب) را به مقامِ اصیل و نابِ خودش یعنی اسلامِ «قائد» (=رهبری‌کننده، هدایتگر، درگیر، حامیِ ستمدیدگان، هادیِ ملل، حاضر) بازگرداندند. آیا دست‌اندرکاران نظام در سایه‌ی صلاحدیدِ رهبری، از «قائد»بودنِ اسلام، می‌توانند محافظت کنند؟! نمی‌دانم! و بگذرم! اما ان‌شاءالله بتوانند. درود بر آن امامِ مستضعفان، ارمغان‌آورِ محرومان، اندیشمندان و ستمدیدگان جهان.

 

۹ / ۴ / ۱۴۰۰
ندا آمد: بالاتر! بالاتر!

از ابراهیم طالبی دارابی دامنه

به نام خدا. سلام. در کتاب «قلندر و قلعه» نوشته‌ی سید یحیی یثربی، داستان دلکشِ زندگی شیخ اشراق حکیم شیخ شهاب‌الدین یحیی سُهروردی به‌زیبایی آمده است. در صفحه‌ی ۲۳۵ آن از زبان شیخ اشراق این نکته‌ی عرفانی آمده است:

از صخره شدم بالا،
در هر گام، دنیایی تنهاتر! زیباتر!
و ندا آمد: بالاتر! بالاتر!

 

متن و عکس در این پست دامنه:

یازده کتاب؛ یازده نکته

 

۱۰ / ۴ / ۱۴۰۰

گذری برین شیوه‌ی مرضیّه‌ی رئیسی

از ابراهیم طالبی دارابی دامنه

 

به نام خدا. سلام. همین‌که این فکر در ذهن حجت‌الاسلام سید ابراهیم رئیسی جرقه زد (تصویر مستند شد) که شش نامزد دیگر را برای رایزنی یا هر مشورت دیگری، کنار خود لحظاتی بنشانَد، رفتاری پسندیده و دست‌کم در ظاهر امر حاکی از شکل نوین مدیریت اوست. بالاتر و انسانی‌تر این‌که از یک شهروند منتقد که در جرگه‌ی «ملی-مذهبی»هاست و حتی گویا حبس‌کشیده‌ی بحران ۸۸ نیز هست، دعوت کرده است که اگر نظر و دیدگاهی دارد، دریغ نورزد؛ کیست که نداند آقای احمد زیدآبادی چه نگاه و دیدگاهی دارد؛ او با آن‌که گاه در کنار پرداخت به موضوعات، نسبت به کشور موضع هم دارد، اما تلفن همراهش زنگ می‌خورَد و از سوی دفتر آقای رئیسی دعوت می‌شود تا کاوش‌ها و تراوش‌ها را در اختیار آقای رئیسی گذارَد. من به این رفتار -که شاید بدبین‌ها آن را دکّان و یا هر چیز دیگر بپندارند- به دیده‌ی تحسین و آفرین می‌نگرم.

 

حقیقتاً جامعه‌ی خردمند و دین‌پرور -که نیازمند حاکمانی (=خوانده شود: خادمانی) خردمند و دین‌ورز است- به این کردار خیره می‌شود و به آن نمره‌ی رضایت و خشنودی می‌دهد.

 

امید است دست اهریمن، همواره از خیال تصرف به حریم ایران، مشمولِ «تَبّت یَدا» گردد و پای آنان در سیم‌خاردار تنومند مقاومت گیر افتد و در گِل و گرداب از نوعِ نوید طوفان طبس فرو روَد. و نیز امید و طلب که معیشت مردم به حرکت جهادی و تحرک میدانی و جَست‌وخیز ارادی و پرهیز از نگاه جناح‌زدگی، اگر از بُغرنجی، خلاصِ خلاص اگر نگردد، دست‌کم، کم و کمتر شود تا شکاف شدید فقر و غنا بیش ازین بر صورت اراده‌ی پولادین ملت خراش و خش نیندازد.

 

نکته‌ی کشکولی: کیهان در عصر رئیسی لابد «کیوان» می‌شود! می‌دانید که کیوان -یا همان زُحل- انباشتی از گلوله‌های گازی‌ست؛ و پُر از آشفتگی.

 

پاسخ:

استاد شاکر سلام


توضیحات شما بر مطلب این عالم ربانی، برایم مفید و جالب بود. جالب‌تر این‌که سر قبرش در گوشه‌ی اول چهارمردان و اول مرعشی ارم، بارها فاتحه خواندم و حتی می‌دانستم که با صاحبِ «گوهر مراد» مرحوم عبدالرزاق لاهیجی نسبت دارد، اما نمی‌دانستم پسرش است و نیز نمی‌دانستم با حکیم متأله مرحوم ملاصدرا هم چنین نسبتی دارد. متشکرم از جنابان حجج اسلام: عزیزی و شاکر که این اطلاعات ارزنده را روانه‌ی صحن نغمه کردند. خدا خیرتان دهاد.


نظر:

شاعر محترم آقای شفیعی مازندرانی
با سلام و احترام. این دو بیت ۴ و ۱۰ درخشنده‌تر از ابیات دیگر بود؛ خوش‌ساخت و با مضامین عالی:

عقل بشری بسی حقیقت‌بین است
شرط آن‌که اسیر نفس رسوا نبود

و...

بر گو تو شفیعی که همه رهگذریم 
خوشبخت کسی که اهل دنیا نبود

 

ما در گروه کمین بودیم، ولی آن‌ها...

(۱۱ / ۴ / ۱۴۰۰)

به قلم دامنه: به نام خدا. سلام. بهار و تابستانِ من در سال ۶۱، در مریوان، آن‌هم در قله‌ها و شیارها و شکاف‌های دهشتناکِ «بوریدر» گذشت؛ سختِ سخت، با سُرب دشمن و سلّاخی‌های ضدانقلاب. روزهای روشن و نورا را در سنگر بودیم، شب‌های تار و تارا را از سرِ شب تا بعد از سپیده‌ی پگاه، در کمین. مثلِ منِ ۱۹ ساله -حتی سنین کمتر- فراوان‌فراوان بودند که خواب و خیال و خوشی را از خود دور کرده و ۱۰۰۰ کیلومتر به آن‌سوتر فراجسته و از مرز و مردم به دفاع برخاسته بودند.

 

حال وسط کار و کارزار، ناباورانه می‌شنوی یک جوان که خود را مدتی «آدم درسته» جا زده و به مسجد «ملا اسماعیل» یزد نفوذ کرده، یکی از نازنین‌ترین روحانی این مرزوبوم را در محراب نماز، آن هم روز ۱۰ رمضان با دهن روزه در ۱۱ تیر ۶۱، به حکم یک جرثومه -که سرکرده‌ی بدنامِ فاسدِ سازمان ترور است- ترور و غرقه در خون می‌کند؛ همان وارسته‌ی پرهیزگاری که پیش‌تر از ترورش گفته بود: «به فرض آن‌که مرا ترور کردید چه می‌شود؟ مرغابی را از آب می‌ترسانید؟!» (منبع)

 

شهید آیت‌الله صدوقی

 

من و مانند من، خیلی این عالِم مردم‌دوست را دوست می‌داشتیم؛ شهید صدوقی را می‌گویم. کسی که، استادمرتضی مطهری، شهید قدوسی و محمدتقی جعفری پیش او درس خواندند. کسی که، در سیرت و صورت واقعاً روحانی و معنوی بود و رازونیاز خالصانه، خصلت شبانه‌ی وی. کسی که، حقیقتاً او میان مردم، و مردم میان او در رفت و آمدِ مدام بودند؛ آن‌قدر هم خدوم و محبوب، که ۱۸ مسجد ساخت، ۱۹ مدرسه‌ تأسیس کرد، چندین سازمان خیریه و بیمارستان و هزاران خدمات عمومی بزرگ بنیاد نهاد. هم او که، برای سوادِ عالمانه‌ی خواهران «مکتبة‌الزهراء» را بنا کرد و جوانان را در «گروه فرهنگ علوی» به دانش و ارزش، خوی و خویشاندوی و آشتی و اُنس داد.

 

ما کمین می‌رفتیم تا خونِ مردمِ مستضعف مرز، به دست صدام و گروهک‌های سرافکن و پیکارجو نریزد، اینان کمین می‌کردند بهترین روحانیان و برترین ملجاء معنوی مردم را به خون غرقه کنند. در واقع آنان، مردم را جریمه می‌کردند و به خیال خود توبیخ! زیرا با ترور دهشتناکِ خوبان، دست مردم از دسترسی به سرمایه‌های مذهبی و معنوی قطع می‌کردند.

 

صدوقی، آیت‌الله‌ی نمونه‌ی واقعی بود؛ در علم، در مبارزه، در خدمت به خلق، در بناکردن تأسیسات عام‌المنفعه، در اخلاق کریمه و در هم‌پیوندی زیبا و راستین و درستِ دیانت و سیاست.

 

آری؛ ما در گروه کمین بودیم تا مرز و مرکز و ملت در کمین و کمند نیفتد، اما آن مردِ خوشنام ایران در محراب نماز در کمینِ بَرده‌های رجوی افتاد تا نانجیبانه پیکر نجیب‌ترین شیخِ یزد و ایران را در خونش، سرخ کند و خطِ قرمز مردم را نادیده بینگارَد؛ چه اِنگاره (=پندار و وَهم) کریه‌یی. صدوقی دوست‌داشتنی بوده و هست؛ چون صالح و صادق و صدوق بود. صالح و صادق هم، همآره جاوید است و خالد؛ پایدار و پاینده.

 

متن آقای خلیل شاه‌علی در مدرسه فکرت:

(۱۱ / ۴ / ۱۴۰۰)

 

سلام و عرض ادب به خدمت بسیجیان عزیز و اعضای محترم شورا پایگاه و علی الخصوص بزرگان مجلس. بنده پیشنهادی دارم مبنی بر تشکیل یک گروه و تشکل مجازی  برای پویایی  فکری جمع بسیجیان و حتی فراتر از جمع بسیجیان. آحاد مرد از جمله جامعه مذهبی و انقلابی. تشکلی که بشه در اون بحث های مفید سیاسی، اجتماعی و فرهنگی و مسائل روز جامعه و مخصوصا محل، داشته باشیم  و مهم تر از همه اعضا تضارب آرا داشته باشند و به یک نتیجه خوب و کارا برسیم برای جهش در همه جهات. یک چیزی تو مایه های مدرسه فکرت که بنده از اعضای اولیه بودم، که در ابتدا خیلی مفید بود. ولی رفته رفته به حاشیه رفت و دچار ناهنجاری و مشکلاتی شده بود.  از حال الان اون گروه خبری ندارم. همچنین شبیه گروه چشمه سار که یه جمع نخبگانی 80 درصد هست که بحث های مفیدی در اون انجام میشه. طوری که هرکسی میتونه حرفای خودشو بدون روتوش بزنه. کمترین نتیجه همچنین گروه ها و جمع هایی پویایی فکری و اضافه شدن اطلاعت میشه.

 

نامه‌ای که از شهید مهدی نوروزی باز کردم

(۱۳ / ۴ / ۱۴۰۰)

به قلم دامنه: به نام خدا. سلام. جناب استاد حجت‌الاسلام شاکر از حضّار محترم تالار «نغمه» خواسته بودند دست به بازکردن یکی از لینک‌ها (=پیوندها) در یکی از پست‌های ارسالی‌شان بزنند. بنده هم صبح امروز، به امرشان دست به انتخاب زدم، به نیت نام مقدس امام هشتم (ع) عدد ۸ را برگزیدم. نامه‌ی شهید نوروزی آمد، مدافع حریم حُرم و حرَم سامرا که تأکید گذاشت بر تنها نگذاشتنِ «آقا» با قید «در هیچ شرائط». عکسش را هم مستند کردم در زیر:

 

شهید مهدی نوروزی

 

برادرم شاکر طاهر خوش، بنده سال‌ها پیش هم، وقتی آثار گرانسنگ دو بزرگ‌دانشمند، شهید مطهری و علی شریعتی را همزمان می‌خواندم بر اهمیت دو مفهوم بنیادی شیعه پی بردم، مفهوم زیبای «انتظار» را در آثار استاد مطهری و مفهوم غنی‌ی «امت و امامت» را در آثار مرحوم شریعتی. اینک این شهید عزیز مشهور به شیر سامرا «مهدی نوروزی» هم، از قضا بر مفهوم «آقا» دقت و دعوت داده است که این واژه‌ی برخاسته از فرهنگ حوزه، علاوه بر قرائتِ سیاسی دینی و عظیم «وِلا»، بارِ عاطفی‌ی قرابت با «رهبر جامعه» و دوستی و «وَلا»ی متقابل را نیز با خود حمل می‌کند.

 

نسل هم‌عصر من، مدیون امام خمینی -رهبر کبیر انقلاب اسلامی- است، که «آقایی» را به این کشور بازگردانده و «نوکری» شاه و رژیم منحطش را در زباله‌دان انداخته و تالی‌تلوِّ امام هم فرموده: «این انقلاب، بی نامِ خمینی در هیچ کجای جهان شناخته‌شده نیست.»

 

امروزه اگر کسی زندگی رستگارانه و سعادت‌بار می‌خواهد، سرباز شهید قاسم سلیمانی یک نمونه‌ی تمام‌عیار برای چگونه‌زیستن و چگونه‌مردن است. زیرا حاج قاسم آن نیایش مشهور علی شریعتی را به وجه نیکوتر، به بار نشاند که سالیان دور دکتر سروده بود: «خدایا: "چگونه‌زیستن" را تو به من بیاموز، "چگونه‌مردن" را خود خواهم آموخت.» (منبع)

 

آری؛ رفتار و افکار قاسم سلیمانی به همین علت مکتب شد. چراکه خود هم تبعیتِ صادقانه داشت از مقام معظم «رهبر» و هم خود تفکر خردمندانه داشت در مسیر معظمِ راهبُرد و راهبَر.

 

با سپاس. دامنه. قم. (۱۳ / ۴ / ۱۴۰۰)

 

۱۵ / ۴ / ۱۴۰۰
آیا این تعریف بود از اژه‌ای؟!


به نام خدا. سلام. در حالی که داغیِ خبر داغ‌بودن ۵۰ درجه‌ای گرگان و قطع برق طویلِ آن، خبرِ داغ ۱۴ تیر ۱۴۰۰ استان گلستان بود، اما روایت وصفی رئیس‌دفتر رهبری حجت‌الاسلام آقای محمدی گلپایگانی از حجت‌الاسلام آقای محسنی اژه‌ای -رئیس جدید قوه‌ی قضا- دست‌کم برای من، داغی‌یی داغ بر پیکرِ خبر گرمای گرگان بود.

 

او چنین گفته بود در این (منبع) : «صحبت در مورد آقای محسنی اژه‌ای زیره به کرمان بردن است. اژه‌ای همواره در مسئولیت‌های مختلف حاضر بوده است، از دادستانی تا وزارت اطلاعات پست داشته و‌ موفق بوده است. اژه‌ای دو ویژگی دارد؛ اول قاطعیت او‌ است... در دفتر مقام معظم رهبری بودیم فردی تخلف داشت و اژه‌ای چون ملاحظه‌کاری ندارد پس از خروج آن فرد، گفت اگر شما نبودید در گوشِ این فرد می‌زدم.» !!!

 

نکته، البته با اجازه از جناب گلپایگانی: من مانده‌ام که آیا این تعریف بود از اژه‌ای؟! آخه «کِشیده»؟! آن‌هم از اژه‌ای؟!! در گویش مازندرانی وقتی می‌خواهند شگفتیِ خود را از صحنه‌ای زنده بیان کنند، با لحن مُهیّج می‌گویند: وَتّه! وَتّه! سرتَپ تِه رِه بَن نَیره!

 

۱۶ - ۴ - ۱۴۰۰

سوراخ اول کمربند و ایضاً سوراخ آخر آن!

 

به نام خدا. سلام. در «دیده‌بان» دیدم، دیروز، که آقای حسین شریعتمداری در کیهان مثل همیشه‌اش کتابت کرده و گفته: «بعضی‌ها مثل سوراخ اول کمربندند، فایده‌ای ندارند ولی بالاخره هستند!» (منبع)

 

نکته: گویا او این طعنه‌ی کوبنده و در عین حال خنده‌دار را یک‌تنه در مصاف با آقای صادق زیباکلام ستون کرده. اما شاید یادش رفته بگوید سوراخ آخرِ کمربند هم نابکار! شده است؛ البته این یکی برای برخی دست‌اندرکاران! زیرا از بس «مرفّه و بی‌درد» و گویا گاهی شکم‌باره شدند، شکم نمی‌گذارد خارِ سگک به سوراخ آخر کمربند برسد!

 

آری؛ سوراخ اول کمربند و ایضاً سوراخ آخر آن! متنم تمام؛ اما اگر خود خواستید اشاره‌ی کشکولی‌ام را هم بخوانید، خود دانید.

 

اشاره‌ی کشکولی: آقای صادق زیباکلام هم -البته در سیاست- مانند همین آقای حسین شریعتمدار دَمدمی‌مزاج است؛ عرب می‌گوید: مُذبذب؛ مازنی می‌گوید: مِذبذبی. دمدمی‌مزاج هم مثلِ عینِ واژه‌اش، چندین چهره! دارد که اصلی‌اش این است روی حرفش ثبات ندارد. سایر معانی، مد نظرم ننیست.

 

۱۷ تیر ۱۴۰۰

​​​قلندر

 

به نام خدا. سلام. وقتی «قلندریّه در تاریخ» آقای محمدرضا شفیعی کدکنی را مجدد ورق می‌زدم، چشمم به یادداشت کوتاهم در کنارش افتاده که اردیبهشت ۹۸ نوشته‌ام:

 

اغلب، قلندر را شخص فرض می‌کرده و می‌کنند؛ مثل «رند»، «صوفی»، «عارف»؛ ولی قلندر اسم مکان است. مانند: میخانه، مسجد، مدرسه. ازین‌رو، به افرادِ آن مکان، قلندری می‌گفته‌اند. آئین قلندری یا قلندریّه از آئین‌های ایرانی‌گری اسرارآمیز بوده است که دخلی به بحث ندارد.

 

سلام جناب الله‌وردی

متنی تکان‌دهنده. و به نظرم مؤثر. ریشه‌ی حل این معضل به فرهنگ‌سازی بازمی‌گردد که ضعف درین فاز، عدیده است. متشکرم از متن مسئولانه نسبت به سیّاره‌ی زمین و ساکنان آن اعم از انسان، حیوان و جنبندگان.

 

نظر:

سلام. پس بنابراین جناب استاد احمدی در واقع گزاره‌ی سوم شما -آنجا که «گرچه....» نگاشتی- حاکی ازین است که شورای نگهبان خود متوجه نشد چنین قانونی خلاف «حقوق شهروندی» و حتی «حقوق اولیه و طبیعی» است؟!

 

دنباله:

سلام مجدد  جناب احمدی

شورای نگهبان سه شأن برای خود قائل است: تطبیق، تفسیر، نظارت. در بخش اول آیا اعضای آن نهاد تشخیص ندادند که قانون انتخابات خلاف است؟ من فکر کنم این نهاد چون یکدست متمایل به جناح راست است، نسبت به این‌گونه حقوق و ورود افراد به درون قدرت، تفسیر مضیّق دارد نه موسّع. نگاه من این است که آینده، این بحران جزو مطالبات اولیه‌ی مردم برای تغییر خواهد شد.

Notes ۰
پست شده در پنجشنبه, ۲ ارديبهشت ۱۴۰۰
بازدید ها : ۳۹۲
ساعت پست : ۰۵:۳۸
مشخصات پست

مدرسه فکرت ۶۹

ابراهیم طالبی  | دامنه دارابی

مجموعه پیام‌هایم در مدرسه فکرت

قسمت شصت‌ونهم

پیام تسلیت:
استاد احمدی دوست اندیشمند دیرنم سلاممی‌دانم از کوچ غمبار دوست مشترک‌مان، متفکر پویا و مرد ستوده و به‌شدت مؤمن و پایبند به دین یعنی جواد امامی چه‌ها می‌کشی. تصادف هولناک آن دوست خبیر در میمه‌ی اصفهان در دل شب، به همراه پرکشیدن مادر محبوب‌شان چه جَرحی بر قلبت افکنده است؛ ژرف و جانکاه. شما و جواد چونان چسب دوقلویی بودید که وقتی ترکیب می‌شدید اثر می‌گذاشتید. شما استاد غم‌دیده‌ی من خوب می‌دانید که جواد امامی فقط اهل خبر و تحلیل و تفسیر و مصاحبه‌های تخصصی نبود، او عمیقاً مسلط به مسائل کشور و آگاه و مُشرف به امور حوزه و جامعه و سیاست بود. من و شما و رفقای کاری در آن محیط سال‌های اخیر، هیچ‌گاه او را جدا از اخلاق و رعایت موازین ندیدم. دانایی توانمند و خردمندی مؤمن بود. چه افکار روشن و پیشرویی داشت و چه خُلق و حُسنِ سلوک دلربایی. متألم هستم در دردِ درگذشت اندوهبار او. آیا هیچ به یاد داری با جواد بوده باشیم، اما خسته شده باشیم؟! نه هرگز، او خستگی را خسته می‌کرد و رفتار پارسایانه‌ی وی انسان را به خود جذب و متصل نگه می‌داشت.
 
دل شما احمدی عزیز، می‌دانم که آشوب است و چونان ابر بهاری می‌باری و رگبار درون خود را در سرزمین جامت می‌ریزی؛ زیرا جواد در جوفِ دلت جا داشت. من در فراق دوستی این‌چنین روشنفکر متعهد و جذاب، بسیار اندوه دارم و چون سرای آخرت او را سرشار از رحمت و سرفرازی نزد خدای باری تعالی می‌بینم، آرام می‌گیرم. گواهی می‌دهم جواد امامی با توشه‌ی پربار و با ورعی پرهیزگار و پرونده‌ای سفید پیش رب رفت. رحمت به او و تسلت به تو استاد.
 
 
بررسی رفتار اخیر شورای نگهبان
 
با یاد و نام خدا. سلام. پیش از هر چیز ابتدا شفّاف بگویم من درین بررسی جانبدار یا هواخواه هیچ فردی از افراد اخیر در انتخابات ریاست‌جمهوری، چه احرازشده‌ها و چه احرازنشده‌ها نبوده و نیستم. به عنوان یک ایرانی صرفاً نظرم را نسبت به یک مسئله‌ی سیاسی عمومی بیان می‌کنم. همین.
 
به موجب قابلیت‌های ارزنده‌ی انقلاب اسلامی، هر شهروند ایرانی از حقِ انتخاب‌شوندگی و انتخاب‌کنندگی برخوردار است، و همه، درین حق، مساوی‌اند. اما این بدان معنی نیست که هر کس شب از خواب برخاست یا با حزب و هم‌پالگی‌های خود نزاع داشت، خود را پیش اندازد و نامزد ریاست‌جمهوری کند و رفتار بی‌مُحابای وی، اصل مترقی «انتخابات مردمی» را لُوث (=آلوده و بی‌معنا) و کارِ نهاد ناظر و تعیین صلاحیت را، زار و دشوار کند. جای دور نروم. مثال می‌زنم: مثلاً آقای سیدمصطفی تاج‌زاده دست‌کم از ۱۲ سال پیش و شاید ۲۲ سال پیش، صدها متن و موضع علنی و مخفی علیه‌ی انقلاب نوشته و گرفته، و لابد حق خود می‌پنداشته، تا جایی که آشکار شده بود بیشتر به تئوری دگرگونی فکر می‌کرده، نه کارورزی و سیاست‌ورزی در محیط نظام سیاسی، اما با این‌همه خودخواهانه و بهتر است بگویم کودکانه پیش افتاد و نامزد قوه‌ی مجریه شد. مگر می‌شود کسی تا دیروز هرچه می‌نوشت بنا بر اندیشه و یا احساساتش، مستقیم و غیرمستقیم علیه‌ی رهبری و مناسبات رایج نظام بوده باشد، اما حالا سودای سربالا (بخوانید خیالپردازی خام) سر دهد و قصد ریاست همین نظام کرده باشد؟! این عجیب است.
 
نهاد ۱۲ نفره‌ی شورای نگهبان مناسباتش در داخل جلسات رسمی در بررسی نامزدها و امور دیگر به شکل و شیوه‌ی دموکراسی است. یعنی رأی‌گیری از عضوها. و مبتنی‌ست بر قاعده‌ی اکثریت آراء که حداقل آن، ۷ رأی اعضاست. بنابرین، کارِ شورای نگهبان به لحاظ قانونی و حقوقی و حتی شرعی بر اصل رأی بنا شده است. و این یعنی دموکراسی داخلی شورای نگهبان. و علی‌القاعده کسی نمی‌تواند و نمی‌بایست مانع کار قانونی تک تک شورای نگهبان شود و رأی آنان را خلاف قاعده بپندارد. اما این‌که این نهادِ نگهبان، از بیرون تحت تأثیر، یا زیر فشار، یا غلبه‌ی مصلحت بر حقیقت و عدالت و یا در انقیاد تفکر جناحی و شخصی است یا نه، امری دیگر است و در اینجا موضوع بحث من نیست. بیشتر بخوانید ↓
دیدن یا نوشتن نظرات : ۰
پست شده در پنجشنبه, ۲ ارديبهشت ۱۴۰۰
بازدید ها : ۳۹۲
ساعت پست : ۰۵:۳۸
دنبال کننده

مدرسه فکرت ۶۹

ابراهیم طالبی  | دامنه دارابی
مدرسه فکرت ۶۹

مجموعه پیام‌هایم در مدرسه فکرت

قسمت شصت‌ونهم

پیام تسلیت:
استاد احمدی دوست اندیشمند دیرنم سلاممی‌دانم از کوچ غمبار دوست مشترک‌مان، متفکر پویا و مرد ستوده و به‌شدت مؤمن و پایبند به دین یعنی جواد امامی چه‌ها می‌کشی. تصادف هولناک آن دوست خبیر در میمه‌ی اصفهان در دل شب، به همراه پرکشیدن مادر محبوب‌شان چه جَرحی بر قلبت افکنده است؛ ژرف و جانکاه. شما و جواد چونان چسب دوقلویی بودید که وقتی ترکیب می‌شدید اثر می‌گذاشتید. شما استاد غم‌دیده‌ی من خوب می‌دانید که جواد امامی فقط اهل خبر و تحلیل و تفسیر و مصاحبه‌های تخصصی نبود، او عمیقاً مسلط به مسائل کشور و آگاه و مُشرف به امور حوزه و جامعه و سیاست بود. من و شما و رفقای کاری در آن محیط سال‌های اخیر، هیچ‌گاه او را جدا از اخلاق و رعایت موازین ندیدم. دانایی توانمند و خردمندی مؤمن بود. چه افکار روشن و پیشرویی داشت و چه خُلق و حُسنِ سلوک دلربایی. متألم هستم در دردِ درگذشت اندوهبار او. آیا هیچ به یاد داری با جواد بوده باشیم، اما خسته شده باشیم؟! نه هرگز، او خستگی را خسته می‌کرد و رفتار پارسایانه‌ی وی انسان را به خود جذب و متصل نگه می‌داشت.
 
دل شما احمدی عزیز، می‌دانم که آشوب است و چونان ابر بهاری می‌باری و رگبار درون خود را در سرزمین جامت می‌ریزی؛ زیرا جواد در جوفِ دلت جا داشت. من در فراق دوستی این‌چنین روشنفکر متعهد و جذاب، بسیار اندوه دارم و چون سرای آخرت او را سرشار از رحمت و سرفرازی نزد خدای باری تعالی می‌بینم، آرام می‌گیرم. گواهی می‌دهم جواد امامی با توشه‌ی پربار و با ورعی پرهیزگار و پرونده‌ای سفید پیش رب رفت. رحمت به او و تسلت به تو استاد.
 
 
بررسی رفتار اخیر شورای نگهبان
 
با یاد و نام خدا. سلام. پیش از هر چیز ابتدا شفّاف بگویم من درین بررسی جانبدار یا هواخواه هیچ فردی از افراد اخیر در انتخابات ریاست‌جمهوری، چه احرازشده‌ها و چه احرازنشده‌ها نبوده و نیستم. به عنوان یک ایرانی صرفاً نظرم را نسبت به یک مسئله‌ی سیاسی عمومی بیان می‌کنم. همین.
 
به موجب قابلیت‌های ارزنده‌ی انقلاب اسلامی، هر شهروند ایرانی از حقِ انتخاب‌شوندگی و انتخاب‌کنندگی برخوردار است، و همه، درین حق، مساوی‌اند. اما این بدان معنی نیست که هر کس شب از خواب برخاست یا با حزب و هم‌پالگی‌های خود نزاع داشت، خود را پیش اندازد و نامزد ریاست‌جمهوری کند و رفتار بی‌مُحابای وی، اصل مترقی «انتخابات مردمی» را لُوث (=آلوده و بی‌معنا) و کارِ نهاد ناظر و تعیین صلاحیت را، زار و دشوار کند. جای دور نروم. مثال می‌زنم: مثلاً آقای سیدمصطفی تاج‌زاده دست‌کم از ۱۲ سال پیش و شاید ۲۲ سال پیش، صدها متن و موضع علنی و مخفی علیه‌ی انقلاب نوشته و گرفته، و لابد حق خود می‌پنداشته، تا جایی که آشکار شده بود بیشتر به تئوری دگرگونی فکر می‌کرده، نه کارورزی و سیاست‌ورزی در محیط نظام سیاسی، اما با این‌همه خودخواهانه و بهتر است بگویم کودکانه پیش افتاد و نامزد قوه‌ی مجریه شد. مگر می‌شود کسی تا دیروز هرچه می‌نوشت بنا بر اندیشه و یا احساساتش، مستقیم و غیرمستقیم علیه‌ی رهبری و مناسبات رایج نظام بوده باشد، اما حالا سودای سربالا (بخوانید خیالپردازی خام) سر دهد و قصد ریاست همین نظام کرده باشد؟! این عجیب است.
 
نهاد ۱۲ نفره‌ی شورای نگهبان مناسباتش در داخل جلسات رسمی در بررسی نامزدها و امور دیگر به شکل و شیوه‌ی دموکراسی است. یعنی رأی‌گیری از عضوها. و مبتنی‌ست بر قاعده‌ی اکثریت آراء که حداقل آن، ۷ رأی اعضاست. بنابرین، کارِ شورای نگهبان به لحاظ قانونی و حقوقی و حتی شرعی بر اصل رأی بنا شده است. و این یعنی دموکراسی داخلی شورای نگهبان. و علی‌القاعده کسی نمی‌تواند و نمی‌بایست مانع کار قانونی تک تک شورای نگهبان شود و رأی آنان را خلاف قاعده بپندارد. اما این‌که این نهادِ نگهبان، از بیرون تحت تأثیر، یا زیر فشار، یا غلبه‌ی مصلحت بر حقیقت و عدالت و یا در انقیاد تفکر جناحی و شخصی است یا نه، امری دیگر است و در اینجا موضوع بحث من نیست. بیشتر بخوانید ↓
ابراهیم طالبی  | دامنه دارابی

مجموعه پیام‌هایم در مدرسه فکرت

قسمت شصت‌ونهم

پیام تسلیت:
استاد احمدی دوست اندیشمند دیرنم سلاممی‌دانم از کوچ غمبار دوست مشترک‌مان، متفکر پویا و مرد ستوده و به‌شدت مؤمن و پایبند به دین یعنی جواد امامی چه‌ها می‌کشی. تصادف هولناک آن دوست خبیر در میمه‌ی اصفهان در دل شب، به همراه پرکشیدن مادر محبوب‌شان چه جَرحی بر قلبت افکنده است؛ ژرف و جانکاه. شما و جواد چونان چسب دوقلویی بودید که وقتی ترکیب می‌شدید اثر می‌گذاشتید. شما استاد غم‌دیده‌ی من خوب می‌دانید که جواد امامی فقط اهل خبر و تحلیل و تفسیر و مصاحبه‌های تخصصی نبود، او عمیقاً مسلط به مسائل کشور و آگاه و مُشرف به امور حوزه و جامعه و سیاست بود. من و شما و رفقای کاری در آن محیط سال‌های اخیر، هیچ‌گاه او را جدا از اخلاق و رعایت موازین ندیدم. دانایی توانمند و خردمندی مؤمن بود. چه افکار روشن و پیشرویی داشت و چه خُلق و حُسنِ سلوک دلربایی. متألم هستم در دردِ درگذشت اندوهبار او. آیا هیچ به یاد داری با جواد بوده باشیم، اما خسته شده باشیم؟! نه هرگز، او خستگی را خسته می‌کرد و رفتار پارسایانه‌ی وی انسان را به خود جذب و متصل نگه می‌داشت.
 
دل شما احمدی عزیز، می‌دانم که آشوب است و چونان ابر بهاری می‌باری و رگبار درون خود را در سرزمین جامت می‌ریزی؛ زیرا جواد در جوفِ دلت جا داشت. من در فراق دوستی این‌چنین روشنفکر متعهد و جذاب، بسیار اندوه دارم و چون سرای آخرت او را سرشار از رحمت و سرفرازی نزد خدای باری تعالی می‌بینم، آرام می‌گیرم. گواهی می‌دهم جواد امامی با توشه‌ی پربار و با ورعی پرهیزگار و پرونده‌ای سفید پیش رب رفت. رحمت به او و تسلت به تو استاد.
 
 
بررسی رفتار اخیر شورای نگهبان
 
با یاد و نام خدا. سلام. پیش از هر چیز ابتدا شفّاف بگویم من درین بررسی جانبدار یا هواخواه هیچ فردی از افراد اخیر در انتخابات ریاست‌جمهوری، چه احرازشده‌ها و چه احرازنشده‌ها نبوده و نیستم. به عنوان یک ایرانی صرفاً نظرم را نسبت به یک مسئله‌ی سیاسی عمومی بیان می‌کنم. همین.
 
به موجب قابلیت‌های ارزنده‌ی انقلاب اسلامی، هر شهروند ایرانی از حقِ انتخاب‌شوندگی و انتخاب‌کنندگی برخوردار است، و همه، درین حق، مساوی‌اند. اما این بدان معنی نیست که هر کس شب از خواب برخاست یا با حزب و هم‌پالگی‌های خود نزاع داشت، خود را پیش اندازد و نامزد ریاست‌جمهوری کند و رفتار بی‌مُحابای وی، اصل مترقی «انتخابات مردمی» را لُوث (=آلوده و بی‌معنا) و کارِ نهاد ناظر و تعیین صلاحیت را، زار و دشوار کند. جای دور نروم. مثال می‌زنم: مثلاً آقای سیدمصطفی تاج‌زاده دست‌کم از ۱۲ سال پیش و شاید ۲۲ سال پیش، صدها متن و موضع علنی و مخفی علیه‌ی انقلاب نوشته و گرفته، و لابد حق خود می‌پنداشته، تا جایی که آشکار شده بود بیشتر به تئوری دگرگونی فکر می‌کرده، نه کارورزی و سیاست‌ورزی در محیط نظام سیاسی، اما با این‌همه خودخواهانه و بهتر است بگویم کودکانه پیش افتاد و نامزد قوه‌ی مجریه شد. مگر می‌شود کسی تا دیروز هرچه می‌نوشت بنا بر اندیشه و یا احساساتش، مستقیم و غیرمستقیم علیه‌ی رهبری و مناسبات رایج نظام بوده باشد، اما حالا سودای سربالا (بخوانید خیالپردازی خام) سر دهد و قصد ریاست همین نظام کرده باشد؟! این عجیب است.
 
نهاد ۱۲ نفره‌ی شورای نگهبان مناسباتش در داخل جلسات رسمی در بررسی نامزدها و امور دیگر به شکل و شیوه‌ی دموکراسی است. یعنی رأی‌گیری از عضوها. و مبتنی‌ست بر قاعده‌ی اکثریت آراء که حداقل آن، ۷ رأی اعضاست. بنابرین، کارِ شورای نگهبان به لحاظ قانونی و حقوقی و حتی شرعی بر اصل رأی بنا شده است. و این یعنی دموکراسی داخلی شورای نگهبان. و علی‌القاعده کسی نمی‌تواند و نمی‌بایست مانع کار قانونی تک تک شورای نگهبان شود و رأی آنان را خلاف قاعده بپندارد. اما این‌که این نهادِ نگهبان، از بیرون تحت تأثیر، یا زیر فشار، یا غلبه‌ی مصلحت بر حقیقت و عدالت و یا در انقیاد تفکر جناحی و شخصی است یا نه، امری دیگر است و در اینجا موضوع بحث من نیست. بیشتر بخوانید ↓
 
 
با آنچه در بالا نوشتم اما به نظر می‌رسد رفتار اخیر شورای نگهبان پیام دارد و من سعی کردم همین را بنویسم. زیرا همواره اطلاع از نگرش همدیگر، جزوی از رفتار دائمی انسان است و شاید هم، بخشی از علایق و خواسته‌هایش. بنابرین آمدم بگویم که رفتار اخیر آنان، چرا بازتاب گسترده‌تری نسبت به سایر دوره‌ها داشت. به نظر من از علت‌های برجسته‌تر این قضیه، یکی این بوده است که میان احرازشدگان و احرازنشدگان چندان تمایزی وجود ندارد. هم تأیید و هم رد صلاحیت، جزو ذاتی وظائف شورای نگهبان است و اصول دموکراسی ایجاب می‌کند شهروندان باید به دیدگاه قانونی شورای نگهبان به دیده‌ی کارِ جاری و روال قانونی و انجام وظیفه‌ی بورکراسی نگاه کنند. اما وقتی می‌بینند این کسانی که تأیید شدند، همین هفت تن (حالا با هر نامی: چه احراز صلاحیت و چه تأیید صلاحیت) و تعداد دیگر از کسانی که تأیید نشدند (حالا با هر نامی: چه عدم احراز صلاحیت و چه رد صلاحیت) چندان فرقی با همدیگر ندارند، متوجه می‌شوند این رفتار اخیر شورای نگهبان پرسش‌برانگیز است و حتی شائبه‌آور. مثلاً آن فردِ احرازشده با آن فردِ احرازنشده (بخوانید: رد شده) وقتی با هم مقایسه شوند می‌بینند، خیلی شبیه هم‌اند و وجه تمایزی ندارند؛ چه در خوبی‌ها و چه در بدی‌ها و کژی‌ها، اما یکی رد و یکی تأیید می‌شود. شاید دلیل این باشد، چون نظام داخلی شورای نگهبان پس از کسب خبر از منابع امنیتی و اِخباری، بر رأی‌گیر استوار است و لذا در درون نهاد، اعضای آن را نمی‌توان به رد یا تأیید کسی، اجبار و آراء آنان را یکسان و یکدست کرد. به همین مقدار بسنده است. وارد بررسی بیشتر نشوم تا حوصله‌ی خواننده سر نرود.
۱۴۰۰ / ۳ / ۵
 
 
فیدبک یا همان بازخورد
 
با یاد و نام خدا. سلام. یکی از واژه‌هایی که در نظریه‌ی سیاسی سیستم‌ها یا همان نظریه‌ی کُنش و واکنش (اثر تالکوت پارسونز) خیلی سرِ زبان‌ها افتاده، لغت «فیدبک» است و یا در زبان شیرین فارسی، «بازخورد». موافقید با دو مثال تازه، برای فهم این واژه پیش برویم؟! آگر آری، پس تا تهِ این متن بیایید:
 
چند نوع انتخابات در ایران وجود دارد. به نظر می‌رسد به لحاظ سیاسی از همه مهم‌تر انتخاب اضطراری رهبری در نشست فوری مجلس خبرگان است. چون دوره‌ی زعامت رهبری در ایران مادام‌العمری‌ست و به عبارتی رساتر دوره‌بردار نیست؛ پس، این انتخاب معمولاً هر چندین سال رخ می‌دهد. مثل انتخاب فوری رهبری در ۱۴ خرداد ۱۳۶۸ به علت رحلت رهبر کبیر انقلاب اسلامی حضرت امام خمینی. و دیگری انتخابات ریاست‌جمهوری‌ست؛ چون مدیرکلِ کشور است و تقسیم شغل‌ها و مقام‌ها و بده و بستان‌ها ! پول‌ها و ... در یدِ قدرت اوست. اما به لحاظ قومی و استانی، گویا در نگاه مردم، خصوصاً جمعیت پیرامون، انتخابات مجلس از همه مهم‌تر به نظر می‌رسد. زیرا با ایل و قبیله و منطقه و بوم‌زیستِ مردم و خواسته‌های فردی و باندی و نیازی محلی رابطه‌ی تنگاتنگ‌تری دارد.
 
اینک، درین انتخابات، شورای نگهبان -با قدرتِ بلامنازعه‌ایی که دارد و فهرست‌ساز نهایی و قطعی نامزدهاست- رفتاری تازه از خود بروز داده که اسم آن به لحاظ علم سیاست، کُنشن نوین است. کنشی که می‌رود به یک روال بدل شود. آگاهان ازین موضوع سر در می‌آورند و من بگذرم. هر کنش لزوماً به واکنش یا همان فیدبک ختم می‌شود و یک ساختار یا سیستم سالم، به دلیل وجود عقلانیت از بازخوردها (چه مثبت ، چه منفی) درس می‌گیرد، تا سیستم سیاسی خود را متوزان و متعادل و به قول پارسونز «منظم» نگاه دارد که قادر شود میان داده و نهاده پل برقرار سازد. ولی اگر درس نگیرد، سیستم اندک اندک طی زمان و یا ملاقات بحران، از وضع تعادل خارج، و دچار اخلال و گیجه در تئوری و عمل می‌گردد. و اخلال خواه ناخواه، آثار ویرانگری برجای می‌گذارد. لغت «فشل» در قرآن، می‌تواند لغت مناسبی برای این وضع باشد.
 
حالا از میان واکنش‌ها به کنش‌ها، دو مثال را برمی‌گزینم تا نشان دهم سیستم‌ها طبعاً در درون خود از طریق سخن‌ها و مواضع و حتی مخالفت‌های خشن به چالش کشیده می‌شوند که اسم دیگر آن به زبان جامعه شناسی سیاسی، نقد و تحلیل‌ها و در اوجش دگرگون‌کردن‌هاست که به قول کارل مارکس باید به تغییر جهان اندیشید، نه فقط تفسیر آن.
 
مثال یکم: حجت الاسلام محمد جواد حجتی کرمانی از رهبری خواستند «مردم را از زحمت شرکت در انتخابات صوریِ نمایشی-فرمایشی مُعاف فرموده و از مصرف بیهوده و مسرفانه‌ی ده‌ها میلیاردی انتخابات جلوگیری کنند و با صدور حکم حکومتی مبنی بر ریاست جمهوری آقای ابراهیم رئیسی صادر فرمایند.»
 
مثال دوم: آیت‌الله سید محمدرضا مدرسی یزدی -فقیه شورای نگهبان- اخیراً نکته‌ای را آشکار کرد که در نگاه من پیام محسوب می‌شود. این عبارت: «شورای نگهبان واحد تحقیقات دارد و اطلاعات مورد نیازی داوطلبان که مشکل قانونی هم ندارد را جمع‌آوری می‌کند، بعد که فرد به عنوان داوطلب رسمی خودش را عرضه کرد در واقع یک اجازه می‌دهد که درباره‌ی من تحقیق بیشتر کنید.»
۱۴۰۰ / ۳ / ۶
 
نظر:
 
سلام. مطلب مؤثر و مفیدی بود. با تجلیل و احترام بر مقام شامخ حضرت حمزه (س) ، باید عرض کنم در واقع سوگواری در تاریخ اسلام ریشه در همین عزاداری و نوحه‌سرایی برای حضرت حمزه دارد. ایرانیان نیز با اصل عاطفیِ سوگواری خو داشتند. سیاوشون -که غمگساری و به سوگ‌نشستن برای سیاوش بود- در میان ایرانیان یک آیین دیرین بود. و خانم سیمین دانشور همسر مرحوم جلال آل احمد در رمان «سووشون» آن را خوب جا انداخت. اساساً روحیه‌ی عاطفی و فطری ایرانیان نسبت به عزاداری در سوگ کسانی که مظلومانه کشته شدند، یک رسم اثرگذار است؛ و لذا اوج عزاداری برای رهبر آزادگان جهان حضرت امام حسین -علیه السلام- یک فرهنگ و مکتب پویا و رهایی‌بخش در ایران شد. از مطلب شما لذت بردم. و تشکر وافر دارم.
 
پاسخ:
 
سلام. گواه است خدا که متنِ ارزنده و از دل‌برآمده‌ی شما، بر دل نشست. آنچه درباره‌ی مادر باایمان خود نوشته‌ای، جدا از آن‌که توصیفی سوزناک بود و قلب‌های ما را در غم رحلتش به مویه و داغ، آکنَد، نشان روشنی بر معرفت شما به مقام رفیع مادر است که احترام ژرف‌تر ما را به آن بانوی عزیز برانگیخته است. من حقیقتاً گویی خواهرم را دست دادم؛ خواهری که فراموش‌شدنی نیست. و بدین خاطر من در مصیت‌تان، خودم را شریک می‌دانم. درود بر روان پاکش و سلام بر قبر و خاکش که انسان باایمانی را در خود جای داده است و مادرتان به‌یقین با توشه‌ای پربار در آن آرمیده است. آرام بمانید و تا می‌توانید برای او خیرات کنید و در وقت‌های زیبای خود بین خود و خدا، برای آن مادر محبوب، نماز اقامه کنید و دست بر آسمان، بلند. درود بر چنین ادب و آداب.
 
 
رأی و عدل
 
نوشته‌ی ابراهیم طالبی دارابی دامنه
 
با یاد و نام خدا. سلام. فقیهان و حقوق‌دانان در شورای نگهبان به هر حال با رأی‌گیری داخلی که قاعده‌ی اکثریت نسبی است، هفت تن را صالح و مجاز برای ریاست‌جمهوری تشخیص دادند. این تشخیص، چون یک کُنش سیاسی و حقوقی‌ست، -خصوصاً درین دوره که شکل کارشان نوین هم بوده است- لزوماً در درون جامعه یا با رضایت مواجه می‌شود یا با نارضایی و این امری طبیعی‌ست؛ زیرا مردم مترقی ایران افکار شاغول‌شده و یکسان ندارند. اما مهم این است این نهاد فعلاً چنین مشئ‌یی دارد و چاره‌ی آن زمان می‌برَد و شاید هم نه، شیوه‌ شود و باز هم در دوره‌های آتی شکل کارشان شدیدتر و سخت‌گیرانه‌تر هم بشود. هم‌اینک، مردم رفتار جامعه‌ی جناحی ایران با رفتار اخیر این نهاد را هم مشاهده کردند و از نگرش فکری موافقان و منتقدان و حتی مخالفان آشنا شدند. اما در این میان نقش و موضع رهبری ملاک و معیار و حتی فصل‌الخطاب است. به نظر بنده رهبری نسبت به کار اخیر شورای نگهبان، نگاهی بینابینی داشتند. و با پذیرفتن نارسایی در کار شورای نگهبان، خروجی اقدامشان را تأیید و مهر موافقت زدند؛ بنابرین، آنچه ملاک عمل قرار می‌گیرد همان چیزی است که رهبری تعیین کردند؛ یعنی اِبرام کار شورای نگهبان ولو به تذکار بر نارسایی در نوع عمل‌شان. مستند من این نگاه تحلیلی و تفسیری رهبری است که دیروز بیان داشتند:
 
«عدم احراز صلاحیت معنایش این است که شورای نگهبان نتوانسته تشخیص بدهد که این آقا صلاحیت دارد. نه اینکه تشخیص داده که صلاحیت ندارد، نه، ممکن است صلاحیت بالایی هم داشته باشد اما حالا گزارشها، امکانات، عرض کنم که آشنایی‌های شورای نگهبان نتوانسته این را تشخیص بدهد.» (منبع
 
پس نتیجه‌ی بحث من این می‌تواند باشد جامعه از بحث‌کردن در مسائل روزشان خسران نمی‌کنند و شأن جمهوری اسلامی هم این نبوده و نیست که دهن کسی را پوزه‌بند! بزند و لجام بیفکنَد؛ با این همه ولی، عقل هوشمند می‌فهمد درین ساختار سیاسی، کار روی آن ریلی پیش می‌رود که رهبری انگشت تأیید بگذارد. و ایشان با آن‌که با این عبارت به نارسایی کار شورای نگهبان اذعان (بهتر است بخوانید: اشاره) کردند، یعنی این جمله: «...اما حالا گزارشها، امکانات، عرض کنم که آشنایی‌های شورای نگهبان نتوانسته این را تشخیص بدهد» اما در نهایت بر پرونده‌ی این دوره‌ی صلاحیت‌ها و رد صلاحیت‌های نامزدها مهر خاتمه زدند. و این نشان می‌دهد دیدگاه کسانی که معتقدند مبنای کار شورای نگهبان عدل است است، اشتباه است. آنان هم مانند همه‌ی افراد جامعه‌اند، اما با شغل حساس‌تر و سرنوشت‌سازتر. آنچه در این نهاد وجود دارد رأی است نه لزوماً عدل. چون نارسایی امری محتوم در کار هر فرد و نهادی‌ست. خصوصاً وقتی ترکیب جایی شامل فقیه و حقوق‌دان باشد. لذا انتظار «مالایطاق» معلوم است که بیهوده است. زیرا استطاعت و توانایی انسان محدود و معدود است؛ خصوصاً درین کارِ این نهاد، که جدا از تشخیص جداگانه‌ی تک تک ۱۲ نفر، چهار یا چند جای دیگر نظام هم نقش دارند و این علاوه است بر آن سازمان تحقیقات شورای نگهبان که موتورِ روشن و داخلِ دنده‌‌اش در بستر زمان خاموش نمی‌شود و در پارکینگ سیاست متوقف و پارک نیست و دائم در تمام ساعات سال رصدگر و پایشگر باقی می‌مانَد و ترمز دستی‌اش هم کشیده نیست. بس است و بگذرم.
۱۴۰۰ / ۳ / ۷
 
نظر:
سلام. سبک نوین به کار بردی. جاذب و جالب بود. اساساً حوصله، حاصل دارد. بر اساس شناخت -که تقریباً به عدد عمرمان است از دیروزِ کودکی تا امروزِ میان‌سالی- همواره نگاه شخصی و مستقلانه به پدیده‌ها داشتی و تحت سلطه‌ی کسی یا فکری در نمی‌آمدی، البته گاه احساسات، شما را مجال نمی‌داد تن به تفکرات جناح چپ ندهی. اما همیشه صبغه‌ی انتخابی‌ات استقلال و عپم انقیاد بود. و اینک این متن، نوید اثرات مطالعات اخیرت است که لابد کتاب عضو بالین شما شده است. و بی‌تردید وقتی کتاب در بالین انسان جا گرفت، کارِ خود را می‌کند. نمی‌دانم ورودم به این پست شما درست هست یا نیست، شاید نپسندی برین فرآورده‌ی نُوِ تو، حرفی بنگارم؛ اما دأب من این است آنجا که جایی برای حرف باشد و سَمع برای شنیدن و زبان برای بحثیدن، خودم را سرزنش نمی‌کنم که چیزی گفته باشم. و شما درین متن متفکرانه، الفاظ ردیف نکرده‌اید بلکه سخن تازه و منسجم به صحن گذاشته‌ای و همین مرا واداشت بدان چشم بدوزم و اندیشه بدارم.
 
یکم. بلی فلسفه‌ی سیاسی -که از زیرشاخه‌ی هفتگانه‌ی علوم سیاسی‌ست- به چرایی می‌پردازد، یعنی شناخت از سیاست، نه گمان به سیاست. فلسفه‌ی سیاسی گمان را درمی‌نوردد و وارد شناختِ طبیعتِ فعل سیاسی می‌شود. مثلاً چرا باید رأی مردم میزان باشد؟ به عبارتی کشف واقعیات سیاست.
 
دوم: درست است، موافقم. باید در لابه‌لای جدال فکری طیف‌ها، به تعبیر شما «از فرصت بهره برد». من برین نظرم صورت‌بندی سیاسی ایران «جزیره‌ای» شده است و از مناسبات دو جناحی بیرون افتاده است. البته خودم ترجیح می‌دهم «شِبه‌جزیره‌ای» باشد شد نه جزیره‌ای. چون شِبه‌جزیره‌ نوعی از جغرافیاست که یک سمتِ آن به خاکِ و خشکی زمین (به قول شما «زمینِ نجیب») و سه سمت دیگرش در احاطه‌ی آب است. هر جریان و تفکری بخواهد جزیره شود، یعنی دورتادور آن را آب فرا گیرد و به زمین وصل نباشد، به مرور زیر آب محو می‌شود. لابد تشبیه من بر شما و خوانندگان روشن است.
 
سوم: آری یادآوری هوشمندانه‌ای بود. من هم به یاد اذهانِ بیدار و به قول نوه‌ام علی: «چشمِ روشن» (منظورش چشمِ باز است) بیاورم که از همان آغاز انقلاب این قضیه وجود داشته: آقایان: احمد مدنی جزو کاندیداها بوده، علی شمخانی در دوره‌ی دوم دولت آقای خاتمی کاندیدا بوده. محسن رضایی -که مانند آقای مهرانفر شهر ساری- چند دوره است که یک پای ثابت کاندیداتوری بوده. نیز محمدباقر قالیباف هم کاندیدا بوده. تازه دو شخصیت روحانی آقایان سیدعلی خامنه‌ای و رفسنجانی نیز زمانی رئیس‌جمهور شده بودند که هر دو مسئولیت طولانی‌مدت نظامی داشتند: آقای خامنه‌ای عضو شورای عالی دفاع و مرحوم رفسنجانی فرماندهی جنگ. بنابرین شانتاژ درین دوره، بخشی از جیغ‌های صوری بوده که عده‌ای به آن عادت دارند.
 
چهارم: موافقم که عبارتِ «ده روز آینده را پیش بینی نکردند» را تاج تحلیل قرار دادی. چنین است. واقعاً تا نوک دماغ خود را هم نمی‌بینند!
 
پنجم: اما این گزاره‌ات یعنی «رفع بحران جانشینی». من البته نظرم این نیست. با شما درین موضوع تفاوت نظر دارم. فرد جانشین هر جام و جامِه‌ای که داشته باشد در وقت اقتضا، نهادهای قدرت‌ساز بر آن انگشت جامعیت می‌زنند؛ زیرا در ایران، خودِ جایگاه هم به فرد شمایل می‌بخشد. زیرا سرشت قدرت تا حد زیادی همین است به‌ویژه وقتی شرعیتِ «مقام» هم وجود دارد. 
 
ششم: در عبارت شما «و به قول مدیر ! تشکیل دولت رفاه برای تمدن سازی» نمی‌دانم اِشعار به چه کسی است. پس نظر نمی‌شود داد. من از متن شما خوب بهره‌مند شدم. مدتی ذهن مرا به مفاد و محتوای خود برد. ازین‌رو می‌سزَد تشکر کنم.
 
 
خبر اول این روزها چیست؟!
 
نوشته‌ی ابراهیم طالبی دارابی دامنه
 
با یاد و نام خدا. سلام. خبر اول این روزها پدیده‌ی احراز صلاحیت است. خبر اول به خبری گفته می‌شود که در صدر ذهن مردم می‌چرخد. به نظر من هنوز هم خبر اول (یا بهتر است بخوانید: خبر مهم) همچنان همین مسئله است و فعلاً در این روزها هنوز خبری دیگر آنچنان قدرت نگرفته که جای این را بگیرد. بنابرین من می‌خواهم در سایه‌ی همین خبر اول، دو مسئله را جای دهم که اذهان در گرماگرم آن، ازین دو موضوع خالی و غافل نباشد.
 
 
یکی «گزارش وضعیت» است
 
 
معمولاً در سازمان‌های حساس که شاخک‌ها و سنسورها (=حسگرها) در نظام سیاسی‌اند، هر چند وقت یک بار، طی یک نشست عمومیِ داخلی «گزارش وضعیت» می‌دهند؛ شامل مسائل روز ایران و جهان. گرچه این روند امری تخصصی و جزوِ اساس کار آنهاست، اما امام خمینی رهبر کبیر انقلاب اسلامی از همان آغاز نهضت طوری رفتار کردند که مردم را نسبت به امور سیاست علاقه‌مند و وفادار ساختند. زیرا معتقد بودند نظام سیاسی اسلام، فقط با وجود و حضور مردم شکل حقیقی به خود می‌گیرد. ازین‌رو امام نقش درجه‌ی یک در سیاسی‌کردن مردم ایفا کردند؛ به‌طوری‌که نسل انقلاب، گویی خونش با سیاست و حساسیت نسبت به حق تعیینِ سرنوشت بسته شده است.
 
 
خواستم بگویم اگر این روزها خواهید دید که هفت مردِ احراز صلاحیت شده، طوری وارد ماجرا می‌شوند که انگاری دارند «گزارش وضعیت» می‌کنند متعجب و شگفت‌زده نشوید. آنان به‌زودی زبان به مسائلی می‌گشایند که خریدار داشته باشد و رأی بسازد. اما غافل از این که هم اینک، هیچ کس بهتر و بیشتر از خودِ ملت -خصوصاً نسل کار و جوان جویای شغل پایدار که در وسط میدانِ لمسِ رنج و گرانی و کاستی و مشاهده‌ی فسادهای شگفت‌انگیز دست اندرکاران از هر سه جناح هست- آگاه‌تر به «گزارش وضعیت کشور» نیست. راستی! هر یک از ما چه گزارش وضعیتی از کشور داریم؟ آیا ملموس‌تر و آشکارتر از خودِ این هفت تن، بر وضعیت آگاه نیستیم؟ پس اگر باز نیز شنیدید و دیدید زبان این هفت تا، به این چیزها چرخید، بدانید بازی با کلمات است و شگرد نفوذ در بخش احساسات پیکر مردم. ما باید به ذهنِ فعال خود، پادشاهی دهیم و بگذاریم ذهن بر عین حکومت کند. نگذاریم کلماتِ احتمالیِ آتشین آنان، بر مملکتِ وسیع عقل و هوش و احساسات‌ ما سلطنت کند. البته این هفت نفر (که به امر و امضای اکثریت اعضای شورای نگهبان در صحنه مانده‌اند) هم حق دارند «گزارش وضعیت» کنند، یعنی «آنچه هست» را بگویند؛ اما فرق ملت با آنان این است که اینان خود داوطلب شدندو پیش افتادند که ملت و کشور را ازین وضعیت (مثلاً گرانی، دلّالی، تبعیض، رفاه‌زدگی فرادستانِ فاسد قدرت که کم‌کم در پیشگاه ملت به فرومایگانی بیش نخواهند ارزید، و نیز بحران بدبختی فرودستان بیرون قدرت و نیز مشکل مهم مایحتاج اساسی‌تر زندگی ملت) نجات دهند پس باید بگویند چه می‌خواهند بکنند؟ یعنی «آنچه باید بشود». غیرِ این، فریبندگی بیش نیست.
 
 
دومی پذیرفتن آلمان از نسل‌کُشی در نامیبیا
 
به نظر من این خبر هم آنچنان اهمیت دارد که نگذاریم فضای داغ و درفش احرازشدگی، آن را از ذهن ما گم کند. آلمان برای نخستین بار پذیرفت و اعتراف کرد که در دوران استعماری‌اش بر کشور نامیبیا در آفریقا، مرتکب «نسل‌کُشی» شد. (منبع) بنابرین دولت آلمان وعده داد بیش از یک میلیارد یورو به نامیبیا بپردازد. زیرا در سال‌های ۱۹۰۴ تا ۱۹۰۸ تقریباً «۶۰ هزار نفر از قوم هیررو و ۱۰ هزار نفر نیز از قوم ناما» توسط آنان به قتل رسیدند. یعنی در عصر پدربزرگ‌های ما در ۱۰۰ سال پیش که اغلب کشورهای اروپایی مثل زورگیرها و اوباش، در کشورهای دیگر غارتگری می‌کردند و دارایی‌های آنان را مانند سارقان سرِ گردنه، به یغما می‌بردند. البته الان هم چپاول و نیرنگ باقی‌ست، اما به شکل شیک. و «نسل‌کُشی» هم، جلوی چشمِ مؤیّد اروپای مدرن ادامه دارد. نشانه‌ی بارز آن کشتار نژادی و قتل‌های کورِ رژیم بدتر از آپارتایدِ اسرائیل اشغالگر در نبرد اخیر در خطه‌ی باریک و تحت محاصره‌ی غزه و محله‌ی شیخ جرّاح در شهر بیت‌المقدس.
۱۴۰۰ / ۳ / ۸
 
 
موقعیت نامیبیا در قاره‌ی آفریقا.
 
جناب حجت‌الاسلام سید حسین موسوی خوئینی
با سلام و عرض ادب و آرزوی دیدار
بارگذاری متن‌های کپی و پست‌های (لینک‌دار یا غیرلینک‌دار) سایت‌ها و افراد، در مدرسه فکرت ممنوع است. علت این است هدف از تأسیس مدرسه فکرت جوشش قلم خود اعضاست. وگرنه ارسال انواع و اقسام نوشته‌ها در فضای مجازی به صحن مدرسه، چندان چیز مهمی نخواهد بود. بگذاریم این صحن، صحن مداد و فکر خود اعضا باقی بماند و همچنان بارگذاری هر گونه متن خارج از فکر و اندیشه‌ی اعضا، ممنوع باشد. اساساً مدرسه فکرت، جایی نوین برای فکر و تبادل نوشته و نظر میان خود اعضاست و بس. سپاس.
 
 
چرا چپ می‌گوید راست کشور را به پرتگاه می‌بَرد؟!
 
از ابراهیم طالبی دارابی دامنه
 
( ۱۴۰۰ / ۳ / ۹ )
 
به نام خدا. سلام. ابتدا سه مسئله را روشن سازم: ۱. از نظر من برای جمهوری اسلامیِ مبتنی بر ولایت فقیه، سیستم نخست‌وزیری مناسب است، نظام ریاست‌جمهوری، حَشو بیش نیست. احتمال این‌که حکومت روزی مجدداً به احیای نخست‌وزیری بازگردد، بعید نیست. و چنین روزی، به‌یقین نظام کارآمدتر خواهد شد. و مجلس برآمده از آزادی، قوی‌تر و ناظرتر. ۲. از نظر من مشارکت در انتخابات بر اساس معیارهای رایج دموکراسی در حد نرمال مناسب است، نه حضور انبوه و هیجانی و سیلاب‌وار. شرکت در رأی با نرخ بالا اساساً پدیده‌ای عادی و مبتنی بر تصمیم عقلانی نیست، بلکه ناشی از هیجانات و احساسات آن جامعه است که عده‌ای سعی دارند آن را ابزار به قدرت‌رسیدن خود کنند. هر چیزی، در حالت طبیعی خود، مفید است. ۳. میزان عددی مشارکت هیچ ربطی به مشکل حقوقی نظام سیاسی ندارد. هر درصدی که باشد نشان میزانِ عزم مردم آن برای ایفای نقش در سیاست است و این ربطی به مشروعیت نظام سیاسی ندارد. مگر آن‌که مانند کشورهای دیکتاتوری، انتخابات، صوری شود که در آن حتی افرادی چون صدام و حُسنی مبارک بالای ۹۹ درصد رأی می‌آوردند!
 
اما چرا چپ می‌گوید راست کشور را به پرتگاه می‌بَرد؟! من درین موضوع به عنوان یک ناظر بیرونی می‌نویسم. دست‌کم چند علت دارد:
 
۱. خودشان را در تفسیر از ماهیت نظام و تغییر و تحول، حقیقت و یا نزدیک به حقیقت می‌دانند. ازین‌رو، راست را در هر دوی این دو متغیّر، ناراست می‌بینند.
 
۲. فکر می‌کنند راست با تمسُّک به ایدئولوژی بسته‌ی مذهبی، به جهان از سرِ تعامل نمی‌نگرد و این ایران را تنها و در انزوا می‌گذارد.
 
۳. می‌گویند راست به مدارا در سیاست باور ندارد و همین شهروند را به درجات ۱ و ۲ و ۳ و ۳ و... تبدیل می‌کند.
 
۴. از سوی دیگر برین نظرند راست در صدد برآمده انقلاب را با تفسیر به رأی، در انحصار خود در بیاورد. حتی معتقدند تا حدی درآورد.
 
۵. از آنجا که راست را جریانی به‌شدت روحانیت‌زده و بعضاً دارای تفکر تحجّر و ضد آزادی می‌دانند، تسلط آنان بر کشور را حالتی شبیه به دوره‌ی قرون وسطی تصور و تصویر می‌کنند که سازمان کلیسا به مدت ۱۰۰۰ سال با سیاست سخت‌گیرانه و خشن حکومت کرد.
 
و موارد دیگر که برشمردن آن مجال می‌خواهد و موجب طولانی‌شدن متن می‌شود.
 
در مجموع چپ، راست را هیولایِ وحشتِ مذهبی تصور می‌کند که می‌خواهد با برداشت بنیادگرایانه زندگی مردم را در مدار بسته و به شکل گردش اقماری رقم بزند و لذا بخشی از مواضع و سخنان شاذّ چهره‌های شاخص این جناح و نیز تعدادی از روحانیان خشک‌مقدس را مثال می‌زند تا بگوید حقیقتاً حاکمیت یافتنِ راست به سرانجامی می‌انجامد که کشور به پرتگاه می‌رود و در کام درّه‌ای نامعلوم بلعیده می‌گردد. آیا این برداشت چپ از راست درست است؟ که این خود متنی جدا می‌طلبد. راقم بگذرد.
 

نظر:

سلام. حریت در مسائل روز از نشانه‌های خوب روحانیون حوزه و دانشگاه است. به بررسی شما درین موضوع توجه کردم. خرسندم از بحث درین پدیده، چون جناب‌عالی، هم اطلاعات خیلی زیاد درین زمینه دارید و هم احاطه بر تجزیه و تحلیل آن. من برین متن شما دو فراز می‌نویسم:

 

۱. از نگاه من رأی یعنی یک شهروند قدرتِ انتخابگری فردی خود را در سیاست و سرنوشت دخالت دهد. حالا  حتی اگر داخل در انقلاب هم نبود، و شرائط را بد هم ارزیابی کرد، رأی خود را می‌تواند جاری کند. حبسِ رأی قدرتش هیچ‌گاه از آزادیِ رأی بیشتر نیست. پس جاری‌کردن رأی توسط شهروند معنی‌اش این است فرد دست‌کم نمی‌گذارد کسی که کمتر زیان می‌رساند از کسی که بیشتر زیان می‌رساند، عقب بیفتد. پس، همین هم یک نوع عقلانیت است. در دوره‌هایی هر یک از ما شاهد بودیم که بودند کسانی که زاویه داشتند با شرائط کشور، ولی برای جلوگیری از تسلط یک تفکر، به صحنه آمدند و رأی خود را به قدرت رساندند. زیرا تک‌تک رأی قدرت است که در نهایت به اقتدار ختم می‌شود.

 

۲. تحلیل من این است چپ بنا داشت از سید حسن خمینی، به علت وجاهت انتساب به حضرت امام و وجود ویژگی‌هایی از خاصیت کاریزما در وی، پناهگاه امن خود بسازد و دولتِ تحتِ «شورای اجماع‌ساز» را در مدیریت کشور باب کند و در سایه‌ی اقتدار ایشان به عنوان وجیه‌المله، کشور را مدیریت کند و قدرت سایه را از ادامه‌ی پیشروی‌ها علیه‌ی خود باز بدارند و محیط را برای خویش مساعد کنند. اما قدرت، از قبل، تکلیف آنان را در دوره‌ی نکبت‌بار ترامپ معلوم کرد و پرونده‌ی این جناح را بست. آنان به تحلیل من، اصل و نام جناح چپ را در درون قدرت نگه می‌دارند، اما افراد آن را به مرور با چهره‌های دیگر می‌چینند. این در دیدگاه من یک تحلیل است نه خبر و اطلاعات.

 

فقط یک مثال روی دو تن از هفت تن

 

از ابراهیم طالبی دارابی دامنه

( ۱۴۰۰ / ۳ / ۱۰ )

 

به نام خدا. سلام. یکی از روش‌های تشخیص این است که کدام کاندیدا، کدام چهره‌ها را در کشور بر سرِ قدرت می‌آورَد؟ در واقع حلقه‌ی نامرئی و مرئی او چه کسانی‌اند؟ پشت پرده‌ی او چه کسانی به صف نشسته‌اند؟ حتی چه چهره‌های سایه‌، در خط و ربط دادن وی دخیل‌اند؟ و او اساساً در صورتبندی سیاسی ایران چه سابقه و شیوه‌ و رفتارهای داشته و دارد؟

 

این روش زمانی لازم‌تر به نظر می‌آید که آحاد مردم به‌راحتی نتوانند کاندیداهای مورد وثوق و نماینده‌ی تفکر خود را در جمع احراز صلاحیت شده‌ها بیابند، زیرا در ساختار سیاسی ایران، به علت ترس از آنچه در انقلاب مشروطیت رخ داده و یا به دلیل آینده‌نگری نظام، نهادِ نگهبان تعبیه شده که شیوه‌ی منحصر به خود را در تأیید و رد نامزدها دارد و معمولاً هم از چهره‌های این نهاد از میان یک جناح چینش شده است. و حتی برخی از اعضای آن، از زمان انقلاب تا الان همچنان درین نهاد منصوب‌اند.

 

بنابرین، به نظرم عقلانی‌ست که شهروند ایرانی، اگر خود تشخیص داد کاندیدای مطلوب او در میان تأیید صلاحیت شده‌ها نیست، لااقل به‌طور آزادانه بخواهد که از میان این هفت تن (فهرست تعیین‌شده) چه کسی را به قدرت برساند تا اگر فردا رئیس‌جمهور شد چه تیپ افرادی را دور خود جمع می‌کند و چه میزان کمتر از سایر کاندیداها، کشور و ملت را از آسیب عمیق (که در سال‌های اخیر به آن گرفتار آمده است) دست‌کم دورتر نگه می‌دارد. نجات کشور پیش‌کش. مثلاً مثال می‌زنم:

 

فرض را بگذاریم روی دو تن ازین هفت تن، که اگر به صورت فرضی حجت‌الاسلام رئیسی یا عبدالناصر همتی به مقام ریاست‌جمهوری برسند، کدام یک از این دو نفر، بیشتر کشور را در دام چهره‌های مسأله‌دار، نابکار، ناشی، حتی بدسابقه و خطرناک گرفتار می‌کند؟ جواب‌داشتنِ منطقی و پیش‌فرضِانه‌ی هر یک از افراد ایرانی به این‌گونه احتمالات، او را قادر می‌سازد در تصمیمِ سرنوشت غفلت نورزد و کشور آسان به سمت فردِ آماتورتر و بی‌اطلاع‌تر نغلتد.

 

نظر:

سلام. نام بردن از آن دو کاندیدا صرفاً می‌تواند یک مثال برای متن بوده باشد تا مطلب از طریق مقایسه‌ی فرضی و ذهنی خوانندگان میان نامزدها، صورت گیرد. اما بعد، یعنی می‌فرمایی مستند مورد نظرت مثل آن مستند «هویت» ! باشد در عصر ع . ل؟ از نگاه من هر برنامه‌ی مستند از تاریخ جمهوری اسلامی باید شمولیت داشته باشد، نه دستچین. طبیعت فیلم باید واقع‌نمایی از سیر انقلاب باشد، که ملت به راوی اعتماد کند.

 

نظر:

سلام. تصدیق می‌شود. حرفی منطقی‌ست. اساساً کشورداری مناسب، اَضلاعی است. یعنی ضلع‌های مختلف سیاست‌ورزی دیده شود، که صدر ضلع‌ها، منافع ملی است. و من معتقدم جایی برای «تشخیص منافع ملی» در سیستم مفقود است و باید روزی تأسیس شود. شورای عالی امنیت ملی البته کارش جداست و اختصاصی‌تر. اما مرکز تشخیص منافع ملی می‌تواند چهره‌های وسیعی‌تر را در خود جای دهد، از استاد دانشگاه تا نخبگان بزرگ کشور در مراتب ملی و انقلابی و دارای گرایش‌های متفاوت و سالم و حتی ایرانی‌های نخبه‌ی سالم در کشورهای جهان. ازین‌رو، علاوه بر روابط بین‌المللی، چند ضلع داخلی دیگر هم مهم است: مدیریت خدمات کشوری که واقعاً شبانه‌روز در خدمت ملت باشد، اقتصاد (هم خرد و هم کلان)، روحیه‌ی کار قوی در قوه‌ی اجراییه.

 

نظر:

سلام. لابد آقای آسیوند در نظر دارد «حال و حاضر» را در نظر بگیرد که السّاعه برای مردم ملموس است و بر دوش آنان سنگینی می‌کند، شاید می‌خواهد بگوید مردم زیاد به گذشته سیر نمی‌کنند و همین وضع «حال»، چنین حالِ ملت را بالا آورده. مطایبه نبوده!

 

پیام:

کلی خوشحال می‌شم وقتی کسی سر قبر مادر و پدرم حضور یابد و ادای احترام و نثار فاتحه کند. چنین اخلاقی نشان معرفت و بزرگی فرد است که سرِ خاک بزرگانِ کسی می‌رود. آن هم در دوره‌ای که دستِ من به قبر پدر و مادرم کوتاه است و ویروس مرموز، زمانه‌ی مردم را دگرگون کرد و جامعه را به لزوم فاصله‌گذاری اجتماعی و پرهیز از رفت و آمد و تعطیل مسافرت الزام ساخت. دعا می‌کنم کسی که سر قبر والدین بهتر از جانم حاضر می‌شود، در دنیا کامش تلخ نشود و روزگار خدا را بر خود آسان و دوست‌داشتنی و آرام ببیند و در آخرت توشه‌اش روسفیدانه باشد. آمین.

 

اشتباه عجیب عین لا

از ابراهیم طالبی دارابی دامنه

( ۱۴۰۰ / ۳ / ۱۱ )

به نام خدا. سلام. اساساً «حلقه‌ی برادران لا» نزد من فاقد شاخص‌های مطلوب هستند و همیشه به آنان به دیده‌ی نقد نگریسته و می‌نگرم زیرا شالوده‌ی رفتار و گفتار و کردار آنان در طول انقلاب به گونه‌ای آلوده و یا مشوّش است که به هیچ‌وجه قابل دفاع نیست و تا جایی که من از مردم جامعه‌ی ایران ارزیابی دارم، چندان با این تیپ و اعضای خاندان، میانه‌ی خوبی ندارند.

 

اخیراً هم وقتی یکی از اخوان خاندانِ «لا...» با چراغ خاموش وارد گود کاندیداتوری شد، از قضا بدجوری لامپ چراغ قوه‌اش سوسو زد. از نظر من، او با خامیِ تمام جمله‌ی تحریک‌آمیز (منبع) «حوزه اقتصاد، نه پادگان است و نه دادگاه که با تشر و دستور اداره شود» را بر زبان جاری کرد تا مثلاً با یک عبارت قصار، قصور خود را رفو کند و رقیبان را در طعنه‌ای سنگین و سهمگین طُعمه کند، تا با قیچی سخن، به زعم خود هر دو دو تیغه‌ی نامزدها را بر هم بساباند و با ساییدن آن جرقه‌ای در فضای انتخابات بجَهانَد تا در چشمان مردم جلوه نماید. غافل ازین‌که نهاد نگهبان شیوه‌اش هر بار بر اساس اقتضای روزگار، ویژه‌ی ویژه است و هر گاه نیاز ببیند معتمدِ دیروز را مردود و مردودِ دیروز را معتمد معرفی می‌کند و درین دالان از احدی هم نمی‌هراسد!

 

گیریم مثلاً شش تا از آنان به قول حامیانِ پیرو صددرصدی‌شان، به عدل رفتار می‌کنند و عملکرد آنان را همواره درست و صحیح معرفی کرده‌ و می‌کنند، ولی، اما، آیا، مگر آن شش تای دیگر هم -که ردایی دیگر دارند و از سوی رئیس قوه‌ی قضاییه‌ی وقت به مجلس معرفی و از آنجا رأی مثبت در چنته می‌گذراند- جز به عدل و انصاف، رفتاری ندارند؟ پیروان و مدافعان صددرصدری نهاد نگهبان، آیا پیش خدا راحت‌اند که گواهی می‌دهند آنچه این نهاد کرده و می‌کند و خواهدکرد عین حق و عدل است؟ فرض شود شش فقیه حوزه‌خوانده همواره و دائم در کار آن نهاد و بیرونِ نهاد در پست و مقامش، «عادل» (دقت شود: عادل، کم صفتی نیست) هستند، مگر آن شش حقوق‌دانِ مُکلّا (و گاه‌گاه برخی از عضوهای حقوق‌دان آن هم، مُلا) هم، همیشه و در همه‌حال «عادل»‌اند؟ که این چنین عملکردشان را سفید سفید می‌پندارند! از قضا با توجه به نیروهای مؤثر و مخفی در پیرامون نهاد نگهبان، شش حقوق‌دانِ نگهبان بیشتر از فقیهان در مظانِ ایراد و نقدند.

 

ازین‌رو، اشتباه عجیب جناب عین لا همان لحظه بود که پس از ثبت نام، «پادگان و دادگاه» یعنی سپاه و قوه قضاییه را کوبید و رد صلاحیت او از همان ثانیه رقم خورد. لذا خودِ او نیز پس از دریافت خبر رد صلاحیتش، در بیانیه‌ای (منبع) جمله‌ای با واژه‌ی رقم خورد» را استخدام کرد تا بگوید رد او عملیات بود، نه فقط تصادفِ رأی و رد. جمله‌اش این بود: «اما حال آنکه روند انتخابات اینگونه رقم زده شد...»

 

پس، آقای عین لا اگر بر فرض هم جمله‌ی کلیدی خود در رد و دور نگه‌داشتن «پادگان» و «دادگاه» از حوزه‌ی اقتصاد (بخوانید: سیاست) را به زعم خود درست می‌پنداشت، زیرکی حکم می‌کرد آن را نه در هنگام ثبت‌نام، که در آخرین مناظره می‌گفت! او با اداکردنِ این عبارتِ عملیات‌گونه، پرونده‌ی خود را نزد نهاد نگهبان خراب کرد. زیرا آن نهاد به تشخیص آزاد خود و سازمان تحقیقات آن نهاد (بخوانید: رصدخانه‌ی دائم) رأی می‌دهد و آقای عین لا ردای قدرتش بدجوری در دمِ حجله کَنده شد تا باشد هر حرفی را هر جا جاری نکند! عاقبت کسی که به دیگران در زمان قدرتش ستم و اجحاف و شاید خوش‌خدمتی! کرده باشد، گاه این‌گونه توسط هم‌خط‌هایش ضایع می‌شود. راقم بگذرد!

 

 

از شوپنهاور هم مگر کمترند؟!

 

از ابراهیم طالبی دارابی دامنه

( ۱۴۰۰ / ۳ / ۱۲ )

 

به نام خدا. سلام. او شوپنهاور است. طب خواند. بعد علوم طبیعی. سپس فلسفه. او منتقدانه می‌گفت که فلسفه را برای اَغراض سیاسی به کار بردند و ابزار معاش کردند. جمله‌ی کلیدی وی این بود که «زندگی کوتاه است، ولی حقیقت دورتر می‌رود و بیشتر عمر می‌کند.»

 

خواستم چه بگویم؟ این را، این، که وقتی این فیلسوف لهستانی قرن ۱۹ -که نه به روح باور داشت و نه به ماده و فقط به حال و حاضرِ زندگی موجود، علاقه و اعتقاد داشت- این‌گونه می‌کوشد فلسفه را از وسیله‌بودنِ قدرت برهاند و آن را وسیله‌ی فهم و تفکر ساده برای مردم سازد، آیا بر کسانی که می‌کوشند حتی دین، اخلاق و سرمایه‌ی بی‌بدیل مکتب مظلوم شیعه را به پای قدرت، خُرد و خمیر کنند، نباید درس عبرتی باشد که در کارزار بزرگ پیش رُویِ جمهوری اسلامی ایران، دین و اصول و مبانی مذهب و باورهای دیرپای اخلاقی را به پای کسب قدرت، ذبح نکنند؟ تا کی باید ملت نجیب و شکیبای ایران -که به شهادت رهبر کبیر انقلاب اسلامی حضرت امام خمینی، از ملت عصر رسول‌الله (ص) هم بهترند- و صاحبان قدرت باید خادمشان باشند، نه رئیس و آقابالاسر، به یک‌باره در یک بازه‌ی زمانی خاص که اوضاع کمی دگرگون‌تر از پیش‌بینی‌های خیالی شده، ببیند که باز هم مانند آن دوره‌ی خاص، به جای تبلیغ افکار و اهداف خود و تن‌دادن به بازی رقابت قانونی و آزاد، به تخریبِ افکار و اهداف رقیب روی آوردند و می‌خواهند با تشبُث (=دستاویز) به هر وسیله و شیوه، قدرت‌طلبی خود را تضمین و حتمی نمایند؟ از شوپنهاور هم مگر کمترند؟! مَباد. مَباد.

 

او مادر من هم بود

  • ۰۷:۱۰
او مادر من هم بود
از ابراهیم طالبی دارابی دامنه
به سید علی‌اصغر شفیعی
( ۱۳ / ۳ / ۱۴۰۰ )
به نام خدا. سلام. گریه‌ی شدید سید علی‌اصغر پشت تلفن بغض مرا تَرکاند. من می‌دانم که میان تو و مادرت حتی به باریکی مو هم فاصله نبود. حالا تو از کسی بریده می‌شوی که برای هم پاره‌ی تن بودید و جگر گوشه. و چگونه کسی دل دارد پاره‌ی تن خود را زیر خاک بسپارد؟ و این است که می‌دانم بر تو چقدر سخت می‌گذرد که می‌خواهی پیکر مادر را امروز به دل خاک گذاری و با کفن و دفن او اشک‌ریزان به خانه‌ای برگردی که با دیدنِ جای خالی مادر غمدیده و فقرچشیده‌ی صبور و بردبارت به‌شدت عذاب فراق کشی. تو و او سال‌ها خاطرات آغشته به غم و شادی دارین.
 
من به علت رابطه‌ی عمیق رفاقت، بارها دیدم تا مادر سری به سید علی‌اصغر نزند و یا از پشت پنجره‌ی خانه، صدای فرزند ارشدش -که از نوجوانی بی‌پدر ولی عزتمند بزرگ شده- نگیرد، آرام سر بر بالین نمی‌گذارد. آن مادر رئوف، ساده‌دل، دل‌سپرده به اهل بیت -علیهم السلام- کاری و باسخاوت مادر من هم بود. سید علی‌اصغر امروز از ریشه‌اش می‌بُرّد که آبرسانِ کام جانش بود. او فقط مادر نبود، پدرش هم بود.
این درد فراق ادامه دارد...

 

پاسخ:

سلام. نه، من قم هستم. از دو سال پیش تا الان به علت رعایت مقررات ستاد سلامت کشور جهت ریشه‌کنی این ویروس مُهلکِ مرموز، به محل نیامدم. چه آشی هم خواهد شد این آش دندون‌سری. محل رسم قشنگی بود که به کاسه‌ی آش دندون‌سری، هدیه می‌ریختند. نمی‌دانم هنوز پابرجاست این سنت دیرین یا نه؟ یک شوخی هم بکنم: ان‌شاءالله دندون عقل را هم وقتی درآورد براش آب‌گوشت بار بذارند یا قورمه‌سبزی.

 

دور افتاده‌اند از امام

از ابراهیم طالبی دارابی دامنه

( ۱۴۰۰ / ۳ / ۱۴ )

به نام خدا. سلام. مردم مُستندهای زیادی در ذهن دارند که واقعاً برای‌شان عذاب‌آور شده است. از یک سو هرگز حاضر نیستند احدی کمترین آسیبی به انقلاب اسلامی بزند، ولی از سوی دیگر رفتارهایی را می‌بینند که دلِ خود را خالی‌شده و دردمندانه حس می‌کنند؛ به‌وضوح می‌بینند کم‌کم کسانی «مَسند»ها را اشغال کرده‌اند که آن را از جایگاه خدمت و صداقت، به پرتگاه نیرنگ و خیانت تبدیل کرده‌اند و به جای رسیدن به دادِ ملت، به دوروبری‌ها و هم‌پالگی‌ها و هم‌حزبی‌های خود رسیدند؛ چه اقتصادی، چه شغلی، چه رفاهی و چه امتیازات سیاسی. حال آن‌که در نگاه امام امت، هر کس در جمهوری اسلامی پست و مقامی هم می‌گیرد، باید به فکر تمام توده‌ی ملت و مخصوصاً زاغه‌نشین‌ها باشد.

 

برخی‌ها -و از قضا اغلب‌شان- با دادنِ صدها وعده به مردم، تا از راه رسیدند، اول برای خود کیسه دوختند و سپس جیب کشور را زدند و آنگاه از زندگی انقلابی و ساده‌زیستی دست شستند و هر یک در خانه‌هایی مجلُل و باشکوهِ بالاشهر، با وسیع‌ترین و مدرن‌ترین امکانات و آسایش، سُکنا گزیدند. مردم تردیدی ندارند زندگی مسئولان با آن‌که فرصتِ کار اقتصادی شخصی ندارند و چندین سال است که به شغل‌های انتصابی و انتخابی چسبیده‌اند، اما در کمال تعجب از این رو به آن رو شده است. حتی آن طلبه‌های انقلابی دیروز انقلاب هم، که در شرح حال‌ها خوانده‌ایم از قدرتِ خرید سیب‌زمینی عاجز بوده‌اند، امروزه با بهترین امکانات بیت‌المال در مناصب حکومتی به مردم فخر می‌فروشد و معنا را به دنیا فروخته است.

 

اصلاً مردم از خود می‌پرسند چرا در جمهوری اسلامی که ندای مدرنِ معنوی برای جهان نو بوده است، این‌همه زمینه و بستر باید برای فساد و دزدی و خیانت و شکاف طبقاتی پدیدار شود و حتی در بدترین حالت، سطح زندگی مسئولان به مراتب از سطح زندگی مردم پیشی بگیرد و راحت‌تر از سایرین امرار معاش داشته باشند. مگر آنان فرصتِ اندوختن و انباشت دارند که این‌میزان از ملت جلو زده‌اند و بهترین ماشین‌ها، استخرها، خانه‌ها، درآمدها، خورد و خوراک‌ها، تحصیلات، تفریحات برای‌شان آماده و مهیا باشد؟!

 

در چنین وضعی، آیا آنان از امام خمینی رهبر مستضعفان جهان دور نیفتاده‌اند که فقط در نجف اشرف نزدیک ۱۴ سال با بادبزن دستی حصیری خود را در فصل داغ عراق، خنک نگه می‌داشت چون ضُعفای آنجا و ایران توان خرید کولر و وسایل خنک‌کننده نداشتند. نمی‌گویم باید با محرومیت زیست، اما چرا با آن‌که این فرصت ۴۲ ساله‌ی انقلاب برای مردم و مسئولان یک جور گذشت، زندگی آنان این‌همه از زندگی مسئولان عقب افتاده است. و وضع حال مسئولان در مقایسه با وضه حال مردم، این‌همه فرق کرده باشد. اسم این چیست؟ جز دورافتادن از مرام امام؟ سبقتی که مسئولان در سطح رفاه و همه‌جوره شاخص‌ها، از مردم گرفته‌اند، برای همه شک‌آور و بُهت‌آفرین گردیده است.

 

مردم مشاهدات زیادی دارند که حقیتاً برای‌شان دردآور است. به روشنی می‌بینند که چارچوب فکری و سیاسی امام فراموش شده است: قرار بود آنچه شاه می‌کرد، کسی در انقلاب تکرار نکند. قرار بود آنچه دربار شاه می‌کرد، دیگر در دولت پس از انقلاب دیده نشود. قرار بود آنچه خاندان شاه می‌کرد، هرگز در میان خاندان مسئولان ما رخ ندهد. قرار بود آنچه سیستم هزارفامیل رژیم شاه می‌کرد، برای همیشه از ایران رخت بربندد؛ گویا هزارفامیل که سهل است، کردند سه‌هزار فامیل. قرار بود میان ملت و حکومت هیچ مرزی جز قصد خدمت نباشد، اما نه فقط خدمت رخت بر بست بلکه اَشرافیت و رئیس‌شدن بر ملت و غارت بیت‌المال باب شده است. اگر زندگیِ توأم با رفاه و پُر آسایش زندگی‌یی متضاد با معنویت نیست -که نیست- چرا این امکان فقط باید برای مسئولان مقدور و شدنی باشد و ملت هیچ حظی از آن نبرَد و یا از قافله باز مانده باشد؟ آیا امروزه کسی به‌جرأت می‌تواند قسم یا رب بخورد از مسئولان با خاطری راحت دفاع کند و گواهی دهد زندگی و سیر حیات او، طیّبه و الگو است و وفق چارچوبِ زیست سیاسی و مکتبی امام رفتار می‌کند؟ حیف نیست جمهوری اسلامی با آن‌همه حسَنات که از وجَنات آن باریده و امید برای ایران و اسلام گردیده، این‌گونه به کسانی سپرده شود که آفت برای آن هستند و عذاب برای مردم و مانع برای توسعه‌ی دنیا و معنا و عُقبا؟

 

به‌یقین آنچه در بالا نوشتم، قید «عده‌ای» دارد، نه قید «همه». بوده و هستند هنوز کسانی که خالصانه و سالم برای مردم و انقلاب و اسلام کار کرده‌ و می‌کنند.

به مناسبت سالگرد رحلت امام رهبر نویدبخش زندگی نو و معنوی تحریر شد. نام و مرام امام جاویدان که ساده و صادق و راسخ زیست و روسفید به ملکوت پر کشید.

 

پاسخ:

جناب حجت‌الاسلام خوئینی
با سلام و عرض ادب و ارادت. کوتاه نوشتید، اما گویا و بجا. نکته داشت؛ آن هم سه تا. بلی با شما موافقم که دهه‌ی اول انقلاب -یعنی دوره‌ی زعامت امام- باید مکارمش تبعیت و تقویت شود. و نیز قبول دارم که کارها هم اگر بر طبع، استوار شود، درستی و راستی پدیدار می‌شود؛ زیرا طبع بشر، از فطرتی پاک برخوردار است، لذا وقتی همه به طبع بازگردند «راستی‌پیما» خواهند شد. البته - و بی‌تردید- نه به «طبائع الاستبداد» که عبدالرحمن کواکبی برشمرد. با تشکر.
 
 
چه اثرِ ژرفی دارد این فضای آزادی
 
از ابراهیم طالبی دارابی دامنه
 
( ۱۴۰۰ / ۳ / ۱۶ )
 
به نام خدا. سلام. روز، روز عظیم شهادت پیشوای صادق حضرت امام ششم شیعیان و معلم مسلمانان حرّ و خردمند (ع) است. درس‌ها از آن پیشوا، بسیاربسیار فراوان است؛ که من اشاره‌ام فقط یک مورد است و آن این‌که تجربه‌ی زندگانی حضرت صادق، حقیقتاً یک سرمشق و الگوی رفتاری‌ست. چرا؟ چون ثابت کرد همان مقدار فضای باز سیاسی -حالا بنا بر هر علت و دلیلی که در عصر اختناق کوبنده‌ی دو سلسله‌ی غاصب اموی و عباسی، شکل گرفته بود- تا چه حد برای جهان اسلام و نقش سلزنده‌ی امام معصوم (ع) در شکوفایی علمی و اخلاقی و دینی جامعه برکت داشت.
 
این کاملاً روشن است که چنین اوجی فقط در بستر آزادی و پرهیز از اختناق رخ می‌دهد که دانشمندان آن عصر امکان ظهور و بروز می‌یابند و با بیان اندیشه و نشر محصول خرَد، میان مردم مفاهمه و مناظره و مبادله و مرابطه‌ی عقلانی و عاطفی به وجود می‌آورند. و این، برای امام صادق پدیدار شد. ۳۴ سال ( ۱۱۴ تا ۱۴۸ قمری ) امامت کرد. هم‌عصر ۵ خلیفه‌ی آخر امویان و دو خلیفه‌ی آغازین عباسیان بود و سختی‌ها و محدودیت‌ها و رنج‌های زیادی را به ابزار خرد و تدبیر و حکمت خویش، چاره کرد؛ به‌طوری که عدد شاگردان و راویان ایشان، بنا بر نقلی به ۴۰۰۰ نفر رسید.
 
در عصر صادق (ع) شکوفایى شکل گرفت. ترجمه‌ی کتاب‌ها و آثار علمى صورت پذیرفت. علمِ «کلام» (=اعتقادات؛ معروف به «فقه اکبر») نمایان شد که بنیان آن را اولین بار امام علی (ع) نهاد. حتی مناظره‌ها رخ داد. مناظره‌هایی جدّی و اثرگذار. تا آن حد که امام صادق با زندیق‌ها هم در کمال آزادی و آرامش مناظره‌ می‌کرد؛ یعنی با افرادی که اعتقادی به خدا نداشتند و جهان را اساساً مادّی تفسیر می‌نمودند.
 
مناظره‌ها به این دلیل اثر کرد که آن امام، مخالفان حتی زنادیق را تحمل کرد و با آنان به بحث و مباحثه و روشنگری نشست. البته مناظره‌های واقعی و در کمال آزادی، مثل مناظره‌های شهید مظلوم بهشتی و مرحوم آقای مصباح یزدی و دکتر عبدالکریم سروش با گروهک‌های سیاسی که جالب بود؛ البته مصباحِ فیلسوفِ آرامِ متفکرِ اوایلُ انقلاب، نه مصباحِ سیاسی‌شده‌ی اواسط و اواخر انقلاب که اساساً در مواجهه‌ها، چندان جالب و بردبار ظاهر نشد و صبرش در برابر منتقدان، لبریز گردیده بود. البته آدم کادرساز و قویی بود.
 
آری؛ مناظره‌های عصر صادق (ع)، نه مثلِ این مناظره‌های صداوسیمایی!! که از «مسابقه‌ی هفته»ی مرحوم منوچهر نوذری هم، کمتر و کمتر بود، که اگر «۷» هم را، در فهرست بی‌چاره! همت نمی‌کردند و باقی نمی‌گذاشتند، دیگر «۱ و ۲ و ۳ و ۴ و ۵» چه می‌خواستند چشم در چشم ملت بگویند؟! لاکردار ! (به کشکولی) حتی قرعه‌کشی هم، آن ۵ تا را -از قضا- کنار هم نشاند. راستی «۶» هم که رفته بود به بیخ! و امانِ «۲» را برید، آن‌هم در همان شروع؛ وقتی از «شش کلاس درس» گفت و سپس «سندرم پست‌های بی‌قرار». و «۷» هم که از «رئیس» امان‌نامه طلبید. بگذرم. من نسبت به ماجراها، اساساً فردی کم‌اطلاع‌ام و قضاوت بلد نیستم و نمی‌کنم. فقط چون «۵» در آخرِ حرفش، «قطار انقلاب» را «اسکوتر» کرد، عکسش را می‌گذارم که سواری‌اش قشنگ است:
 
 
سلام. و باز نیز تسلیت این مصیبت
 
با یاد و نام خدا. صبح زود که هنوز هوا تاریکی‌اش بر سفیدی غلبه داشت، صبحانه‌نخورده، اما چای‌نوشیده مدرسه را باز کردم. و وقتی حوصله و ادبیات شگفتت را در جواب به تک‌تک تسلیت‌دهندگان صحن، خواندم، مانند آن وضعی که آدم در هوای دَم‌کرده‌ی راکدِ بی‌باد کلافه می‌شود و درهم‌پیچده، که وزِش کمترین نسیم هم او را شاداب و به جَست و وجد می‌رساند، شدم. یعنی تمام پاسخ‌هایت به تمام افراد صحن فکرت، حکم همان نسیم روح‌افزا داشت و مرا خنک و برقرار ساخت. زیرا می‌دانم از کام یک مصیبت‌دیده، آن‌هم مصیبت دلخراش از دست‌دادنِ مادر، فقط خلوص و عشق بر می‌آید و بر جان جاری می‌گردد. و من در تماس دومم، اثرات سخت بی‌مادرشدن را در الفاظ و اَلحان تو که از پشت گوشی حس می‌شد، درک کردم که مصیبت مادر انسان را عجیب به فکر فرو می‌برد و وی را با درون فضای نوپدید می‌رساند.
 
و خرسندم که در تماس دوم با جعفر (که صبورانه بر تخت بیمارستان کسالت حادث بر خود را چک می‌کند تا از سلامتی‌اش مطمئن شود) خبر مسرّت‌بخش صحّت و سلامتی‌‌اش را شنُفتم. و حقیقتاً هر تعَب -چه مصیبت، چه کسالت- بر تن و روح دوست، برایم تکان‌دهنده و مکدّر است. شکر خدای باری تعالی را، که رفیق جعفر در سلامت است و شما هم در فراق بی‌جایگزین، با خاطرات خلوص و صمیمیت‌های بی‌ریای مادرت، مویه‌ی آگاهانه می‌کنی. بر تن و جان تو ندای مادر، ترنُم بماند و تبرک.
 
دوربودن من در فضای مصیبت وارده بر تو، عذابم می‌دهد که نتوانستم و نمی‌توانم کنارت باشم؛ زیرا رعایت چارچوب سلامت در عصر ریشه‌کنی ویروس مرموز، معلوم است که برای شما هم اصالت دارد و اولویت، که بر من. قضاهای بوسِش خاک مادرت را برای من در هر وهله و باری که زمینگیر قبرش می‌شوی، برجای آر، که او بر من هم، مادری می‌کرد؛ زلال. خوشگوار.
 
 
نظر:
سلام. خرسندم، خرسند؛ به این رأی و مشئ و مرام. حقیقتاً امام خمینی رهبری کبیر و امامی بی‌همتا بود. رهبری معظم انقلاب آیت‌الله خامنه‌ای در سخنان ۱۴ خرداد امسالش (پری‌روز) تعبیر عمیقی در حق حضرت روح الله (سلام الله علیه) به کار برد: «رهبر بی‌جایگزین».
 
رهبری درین فراز نسبت به امام هم تواضع و فروتنی کردند و هم حق مطلب را در وصف حال امام امت فرمودند. واقعاً کبیر بود امام، بی هیچ ریب و تردیدی. زمان‌ها طول کشید تا جامعه به چنین انسانی اهل عرفان و سیاست و اخلاق دست یافت، زمان‌ها باز هم به طول می‌انجامد که چنین انسانی به مانند امام راحل تا پیش از ظهور (عج)، ظاهر گردد.
 
کی کشور درست می‌شود؟!
 
از ابراهیم طالبی دارابی دامنه
 
( ۱۴۰۰ / ۳ / ۱۷ )
 
انکار نمی‌شود که نوع فردی که در جایگاه ریاست‌جمهوری می‌نشیند، برای کل کشور اثرگذار است، حالا یا مثبت، یا منفی، و یا خنثی و خائن؛ زیرا چنین فردی مستقیم مدیرکل کشور می‌شود، و اساس کشورداری هم، به «اجرا»ست. ولی پرسش اساسی و فوری ملت به نظر می‌رسد این است که کی کشور درست می‌شود؟
 
راستی مگر کشور، نادرست است که ملت منتظر است کی درست می‌شود؟! بله، کشور از وضع بد رنج می‌برَد و ملت حق خود می‌داند ازین وضع بیرون بزند و به همین علت در مسالمت‌آمیزترین رفتار نجیب و تمیز خود، در پی تغییر و بهترشدن اقتصاد، معیشت، سیاست، فرهنگ، قیمت منصفانه‌ی کالاها، دسترسی آسان به مایحتاج، آموزش، رشد، رفاه، توسعه، توازن دائمی میدان و دیپلماسی، تعامل جهانی، مقاومت به وقت ضرور، زندگی سالم، حتی ارتقای مکارم اخلاق و از همه مهم‌تر سبقت و جلوزدنِ مناسب از دیگر کشورها در همه‌ی شاخص‌هاست. و این مطالبه‌ی منطقی و برحقی‌ست.
 
بنابرین، اگر ملت روزی ببیند، رئیسان و در رأس‌نشینان کاری نمی‌کنند و یا به جای کار، فقط نگاه و نظاره می‌کنند و فقط بلدند به روی همدیگر پنجه و چنگ بیندازند، بنا به وعده‌ی هشدارآمیز امام، ممکن است «یوم‌الله»‌ی دیگری بیافرینند که با همه‌ی «یوم‌الله»‌های گذشته فرق می‌کند؛ چون آن روز، بساط فاسدان را از پهنه می‌کَنند.
 
نگاهم عجالتاً این است. جدا از این‌که ملت باید دستش در انتخاب و رأی به نامزدهای صاحب عقل و درایت، باز و آزاد باشد، موارد زیر از اهم مسائلی‌ست که محتاج تصمیم است. یعنی مشخص‌کردن نگرش‌های نظام دست‌کم در این زمینه‌ها:
 
اول: نظام چگونه به جهان بنگرد؟ آیا قوی باشد یا ضعیف؟ پیرامون بماند یا در مرکز؟ بنیانِ وقت خود را صرفِ تعامل سازنده کند یا در توطئه‌ی مخاصمات تنظیم‌شده بیرونی، فرصت خود را ناپدید و نابود کند؟ وقتی عناصر قدرت‌افزا، کشور را قوی و بازدارنده نگه داشته و می‌دارند، عناصر سیاست چگونه ازین اقتدار به نفع اقتصاد کشور بهره بگیرند و ارزش توان ملی را پاس بدارند؟
 
دوم: حکومت رفتار خود را با احزاب و مردمی که مشتاق به شرکت در سرنوشت و امور سیاست و کشورند، مشخص کند که آیا اساساً احزاب و فعالیت سازمان‌های مردم‌نهاد (=سمَن) ها را می‌خواهد؟ یا نه تا جایی آن‌ها را تحمل می‌کند که دنباله‌رو باشند و مؤید؟ اگر حکومت بخواهد بر احزاب و ملت سلطه‌گری کند، یک نوع بازتاب و نتیجه دارد ولی اگر احزاب و ملت بخواهند بر حکومت نظارت کنند، جوری دیگر. آثار هر دو وجه درست عکس هم است.
 
سوم: نگرش نظام نسبت به حوزه‌ی علمیه معلوم شود. حوزه تا کجا برای خود حق دخالت در کشور قائل است؟ یا حکومت تا کجا می‌تواند در حوزه تصرف کند؟ روحانیت چگونه می‌خواهد خود را با سایرین برابر ببیند و اگر هم برای خود به‌حق، حق نظارت و آزادی مطلقِ اظهارنظر و سخنرانی و تجمع‌های اعتراض‌آمیز و حمایتی نسبت به تمام امور مملکت قائل است، همین حق و آزادی آیا از سایرین باید ستانده شود یا نه به آنان هم باید داده شود؟ حوزه آیا همان‌مقدار که «زبان گویا» است برای ملت، «گوش شنوا» هم هست برای ملت؟ اگر حوزه آزاد است فعال سیاسی باشد، چرا دانشگاه نباشد؟ چرا جامعه نباشد؟ چرا منتقدین نظام نباشند؟ چرا سمن‌ها نباشند؟ چرا دانشمندان و روشنفکران نباشند؟
 
چهارم: نگرش قلدرمآب نسب به مردم از سوی هر فرد و جریان و نهاد چگونه به سمت رفتار مدنی دگرگون شود؟ اگر جایی «آتش به‌اختیار» نیاز بود، آیا همه‌ی اقشار از حق مساوی و برابر در استفاده از فرمان «آتش به‌اختیار» برخوردارند؟ نظام، نگرش و تصمیم خود را نسبت به دخالت‌های خلاف قانون نهادها و افراد -که شبیه باند و حلقه و دسته رفتار می‌کنند و به هیچ جایی پاسخگو نیستند، به هیچ قید و قانونی تمکین ندارند و به هیچ دادگاهی فراخوانده نمی‌شوند- کاملاً روشن کند. در واقع وقتی عمل به «مُرِّ» قانون برای مثلاً نهاد نگهبان در رد صلاحیت راحت افراد ستودنی حساب می‌شود، برخورد قانونی با مداخله‌گران در سایه، بر وفق مُر قانون نیز ارزنده تلقی شود و به ستودن بینجامد نه به ستاندن و سلاخه.
 
پس؛ رأی به این که در یک رقابت سالم و بدون محدودسازی و معدودکردن کاندیداها، کی رئیس‌جمهور شود، مهم است، واقعاً مهم است،چون پول و مناصب و چرخش کشور به دست اوست، اما اهَم این است نگرش‌های نظام معلوم شود. تا نگرش‌ها به تصمیم درست نینجامد، عوض‌کردن فردِ رئیس‌جمهور، شبیه نشاندن ولیعهد بر تخت سلطنت در سیستم‌های شاهی توسط پادشاه‌هاست. امید است از دو خاصیت جمهوریت و اسلامیت خالی نگردد تا ولی فقیه که رهبر نظام و مردم و حتی ملل آزاده‌ی دیگر است، حرف و امرش نافذ بماند؛ دست‌کم اگر به‌جدّ امر کرد «جبران» گردد، پیام توجیه انشاء نشود منظورش ما نبودیم! سپس صف شوند پشت توجیه (به قول آن قصه‌ی «۷ کور» که مرحوم پدرم می‌گفت) بگویند کی‌بود کی‌بود من نبودم لطفعلی‌خان بود!
 
 
( ۱۴۰۰ / ۳ / ۱۸ )
جریمه‌ی پوششی‌شدن
 
از ابراهیم طالبی دارابی دامنه
 
به نام خدا. سلام. اساساً کمترینِ زشتیِ کاندیدای پوششی شدن، صداقت نورزیدن با ملت است و بدترین زشتی‌اش هم صرف هزینه‌ی بیت‌المال عمومی است که ده‌ها ساعت از اوقات و برنامه‌ی سازمان صدا و سیما را -که عندالله و عنداللزوم باید متعلق به ملت باشد- جاه‌طلبانه و فریبکارانه اشغال می‌کند و گویا چنین برنامه‌هایی خرج میلیاردی هم کف دستِ نظام می‌گذارد.
 
نکته: چه آقای اسحاق جهانگیری که چهار سال پیش این شیوه‌ی زشت را مرتکب شد و رک گفت من پوششی‌ام، و چه اینک که هر کدام از کاندیدایی که ممکن است این شیوه‌ی زشت را تکرار کند، در حقیقت با ملت دست به بازی قبیح زده و می‌زند.
 
راه‌کار: وقتی نامزد محتمل پوششی راحتِ راحت دروغ می‌زند و جلوی چشم ملت با وقاحت تمام، پوششی‌بودن خود را منکر می‌شود، و به اخلاق، زور می‌گوید و از صداقت و راستگویی بیرون می‌زند، بنابرین، به‌ناچار بهترین راه‌کار و تنبیه و تنبُه این است در آخر کار هنگامی‌که پوششی‌بودن هر نامزد برملا شد، قانونی وجود داشته باشد که بر او الزام دارد تا هزینه‌ی بیت‌المال عمومی را که درین مدت صرف او شده است به خزانه‌ی ملت بپردازد. تا باشد کارزار انتخابات توسط چنین کاندیدهایی از هر سو و جناح بیش ازین لکه‌دار و لوث و غیراخلاقی نشود.
 
( ۱۴۰۰ / ۳ / ۱۹ )
چه خبر از مناظره (ببخشید: برنامه کودکِ) دیروز؟!
 
از ابراهیم طالبی دارابی دامنه
 
به نام خدا. سلام. خوب بود کاهوتُرشی و طالبی و هندونه و تخمه و آنگاه چای با آبنبات نارگیلی خیابان میرزا کوچک‌خان مشهد در خانه بود، و یا پیش شما خوردنی‌های دیگر؛ وگرنه ممکن و یا حتی یقین بود که نشستن چندساعته‌ی امثال من و بلکه شما و ملت پای مناظره‌ی کودکانه، به‌تنهایی و خشک‌وخالی، به یبوست ختم می‌شد و انسداد مجاری! راستی ملت دیروز چند بار رفت خود را راحت کرد؟! بیت‌الخلاء یا همان مُستراح؟!
 
اَه! اگر هاچ زنبور عسل، آن کارتونِ خاطره‌انگیز «ایپی کوری ژاپن» را -که پیِ مادرشان می‌گشتند- می‌دیدیم بیشتر منفعت داشت تا این برنامه‌ی سطح پایین و سرگرمی نازلِ دست‌پختِ نهاد نگهبان و صداوسیمای این‌چنینی را. زیرا دست‌کم در آن کارتون، زنبورهای قرمز ملکه را با حمله‌ی هوشمندانه و شاید هم غافلگیرانه می‌ربایند و داستان را به هیجان می‌برند و بیننده را به مفاهیم نقشه و برنامه و هدف و شور و شعف پیوند می‌زنند.
لااقل خوب شد «دومینیک راب» وزیر خارجه انگلیسِ خبیث مصاحبه داشت و حرف‌های شیطنت‌آمیزش درباره‌ی ایران و عربستان در سایت‌ها چاپ شد و الّا جامعه‌ی تشنه‌ی خبرهای مهمتر منطقه، چی باید امروز می‌خواند و چی باید فکر می‌کرد؟ صحبت‌های یخ، یخ‌کنندگان انتخابات را؟ یا اخبار اهم خود و منطقه را؟
 
کاش سخنرانی سید حسن نصرالله -که سه‌شنبه دیروز صورت گرفت- زنده بود و دست‌کم من می‌رفتم پای صحبت ایشان. تا چیزی بیاموزم. شاید هم زنده از ایران پخش شد و من از کانال‌های جورواجور تلویزیون ایران ندیدم. بگذرم. اما فقط بگویم:
 
قرعه هم چه به صورت شانسی، «۶» را کنار «۷»ی آورد که در مناظره‌ی اول هم، بر سر همین صندلی «۷» بود و در قوس و جوفِ راست. پس لابد حتی قرعه هم گویا آمده وسط کارزار، که با زبانِ ایما و اشاره گفته‌باشد رأی بین همین دو «ر» و «ه» هست. البته ملت در طول ۴۲ سال، هر وقت که حسابی و‌ آگاه برخاست، بر «خواستِ» خود حسابی‌آگاه بپاخاست. هر چند همواره دانست هر کس را روی آن صندلی پاستور -و البته اغلب صندلی سعدآباد شاه- نشاندند، نه به جلو، که به عقب نشست و راحت زد زیر وعده‌هایش و بر قول و قرارهایش. چرا؟ چون طبق ضرب‌المثل شگرف ایرانی «خرش وقتی از پل گذشت»! دیگر بی‌خیالِ همه می‌شود. اساساً وقتی کسی را رئیس می‌کنند کلاً فراموش می‌کند ملت تا دیروز چه حق و حقوق و توقعی داشت؛ ریاست چه رئیس بخواهد و چه همت، باکی نیست؛ باک آن است ملت، خادم و صادق و فردِ کاری و حاضر در «میدانِ مردم» می‌خواهد، نه نشسته بر میدان پاستور و صندلی‌نشینِ کاخ و دفتر و دستَک و کلاسور و میکروفون و امضا و سخنان دیروز و امروز و فردا. حفظ کن ایران از نابلد و ناشی و نافی، خدایا!
 
متن مسعود داراب در زیر:
 
سلام
بشنو اما این دفه باور کن
به بنده در دانشگاه در درس انقلاب اموختند که امام داشت جامی مینوشید قبلش گفت مراقب باشید کشور دست نا اهلان نیوفتد
حال منظور امام با شورای نگهبان بود یا با ملت یا با قاضی القضات یا مجلس نمیدانم واگر این معما را پیدا کرد کسی به من هم بگوید کمی از سر گیجه روزگارم کم مشود
که اخه کی مملکت دست اهلش بوده؟
از دولت ها
بنی صدر خائن
دو دولت بعد میرحسین فتنه گر
دو دولت بعد هاشمی مفسد
دو دولت بعد خاتمی غرب زده
دو دولت بعد محمود احمدی منحرف
دو دولت بعد روحانی سازش کار
دولت بعد.......
همشهری داریم که قاضی القضات است و نباید بی قانونی کند
ولی
دکترا دارد از دانشگاه مطهری که قبلش مبایست دیپلم و کارشناسی و ارشد داشته باشد که خب موجود نمیباشد
و همان دکترا هم طبق قانون و ماده ۲ تحصیل کار گزاران ممنوع ست البته در زمان خدمت و درساعات استراحت جایز ، حال من ماندم چه کسی میخواهد بر این ساعات نظارت کند انهم به ساعات کار رییس رییس 
 
هی....
میخوام رای بدم به اونی که ۲۰ دلار ماهانه میخواهد پول دهد تا زندگی کنم نه راستی سال ۹۰ رییس قبلیه ۴۰ دلار داد ولی روزگار سیاه کرد
 
نه به همشهری رای میدم چون میخواد زمین بده اخجون اوه نه میگن ۲۰۰ متر زمین میده روش یک برج ۵۰۰ طبقه میخواد در بیاره
 
عه راستی ازدواج نکردم به اونی رای میدم که ۵۰۰ میلیون میخواد بده پولو میگیرمو با عیال باهاش از ایران فرار میکنم اخ جون
 
بگذریم
روزگاری داشتیم که سرانه سالی ۲۱۰۰ دلار درامد داشتیم دنبال پیشرفت بودیم ولی حتی فکر روزی را نمیکردیم که که این درامد بشود یک دهم خلاصه امیدوارم هرکس رییس جمهور شد همین وضع نگه داره پیشرفت نمیخوایم... جناب بنده خوب میدانم امام سوی نظرش با ما بود
اما سوال اینست کو مرد اهل
ما جوانیمان را دادیم ، هر وقت نظام کمک خواست و کم اورد بودیم
ولی به جد نگران اینده ایم نه اینده خود اینده کشوری به اسم ایران که اگر الان زمامش دست اهلان نیست لااقل ایرانیست 
نگران اینده ی هستیم که تفسیرش را ان مرد سیاس انگلیسی شرح کرد که ما برای متلاشی کردن امپراتوری اسلامی عثمانی ۴۰۰صدسال نقشه کشیدیم و۲۰۰ سال اقدام کردیم و عثمانی متلاشی شد وتا به امروز دیگر وحدتی به اسم اسلام شکل نگرفت
من از دید و تحلیل خود میگویم انهایی از جمله غربیها که ایران مقتدر به سمت نابودی میبرن با ارامش هدف هایشان را صبح به صبح تیک میزنن و امان از رجولی که فکر میکنن سیاستمدارن
امام بسیار هوشمندانه گفت که مواظب باشید که با تفنگ به جنگ شما نمیایند با قلم میایند این قلم معانی زیادی داشت که عده ای فقط جوهرش را دیدند و به عقیده ها تاختند.
حال به دروبر خود نگاهی کنید وضعیت جمعیت چه شکلیست؟اگر مهاجمی پیدا شود کسی مثل قدیم پیشمرگ میشود؟وضع اب چطور است ما۳۰سال دیگر ایا اب خوردن داریم چه رسد کشاورزی؟پیرمرد و پیرزن های ۳۰ دیگر را که تیمار میکند و و و
وای بر کسانی که فقط خود و فامیل های زنجیره ای خاندانشان دیدند 
وای بر کسانی که داد حمایت از کوخ نشنینی امام را دیدند وشینیدند ولی برای مقبره اش کاخ از پول بیت المال ساختند وای ......
 
 
نکته:
به نام سلام و احترام. البته وارد مباحثه‌ی خوب و دوستانه‌ی دوستان محترم -که صبح بر سر چالشِ مدرک کلاسیک و معادل‌سازی صورت گرفت- نمی‌شوم. درین‌باره (یعنی موج مدرک‌گرایی و معادل‌سازی در عصر جمهوری اسلامی) ان‌شاءالله اگر لازم شد و خواننده و خواهنده داشت، پس از برگزاری انتخابات خواهم نوشت. اما در مورد شهید استاد مرتضی مطهری ضرورت دیدم همین‌الان بگویم.
 
می‌دانم دوستان خود می‌دانند، ایشان هیچ‌گاه خود را دکتر معرفی نکرد. او حوزه تحصیل کرد و مجتهد مسلّم و متفکر و فیلسوف متألّه بود، همه او را به «استاد» می‌شناختند و الحق هم ده‌ها آثار گرانسنگی که متفکرانه به یادگار گذاشتند، وی را مصداق بارز و کم‌نظیر اندیشمند اسلامی نمود و پیش ملت هنوز هم عالم بزرگ و پارسا محسوب می‌شود. من با قاطعیت معتقدم پس ازو هیچ کس به لحاظ اندیشه‌پردازی دینی جایش را پر نکرده است. او حتی اگر در تمام دانشگاه‌های معتبر جهان هم، برای تدریس و استادی دعوت می‌شد، اعتبار علمی آن دانشگاه بالاتر می‌رفت؛ چرا چون نابغه‌ی قرن بود. راهش مستدام باد که مظهر منطق و عدل و تفکر متعالی بود.
 
دیدگاه:
سلام. می‌دانم این روز‌وشب‌ها در غیاب پیکر و روح و روان و چهره‌ی خندان مادرت، چنان حالتی دارید که دریافت‌های الهام‌آمیز را برایت میسّرتر ساخته است و تفسیر معنوی از جهان را ژرف‌تر می‌فهمید. باز نیز عمق همدردی‌ام را به بیت شریف برسان و دست نوازشت را بر روح مصیبت‌دیده‌ی‌شان بکش. قلب شما در آشوب است و بی‌تاب. فراوان درود بر آن دلت که دائم سراغ مادر را به تو می‌دهد. و تو هرگز آدرس محبت و عشق به مادر را گم نمی‌کردیو
 
سلام
می‌دانم هر روز که فردا می‌شود، دیروزتان را غمبارتر می‌کند، زیرا هر جا نماد حضور مادرت بوده، جایش خالی می‌بینی و خاطراتش را حاضر. سهیل عزیز شما در فراق مادری رخت سیاه بر تن پوشیدی که برای‌تان عطر عصمت داشت و رایحه‌ی کم‌مانند محبت. باخبرم چه عاشقانه شما را زیر بال و پرش پرورش داد، شما با اخلاق و مکارم وجودی‌تان یاد او را در دل‌ها زنده نگه می‌دارید. خواستم باز هم در دلت حضور بزنم تا بگویم غایب در مصیبت عظیم دوری‌ات از مادرت، نیستم. به تمامی اعضای بیت سلام مجدد مرا برسان. درود بر دل روشن‌ضمیرت سهیل که چون ستاره بر ما می‌درخشی.

 

( ۱۴۰۰ / ۳ / ۲۰ )

رفتار سیاسی مردم در جمعه‌ی سیاسی دیگر

 

از ابراهیم طالبی دارابی دامنه

 

به نام خدا. سلام. جمعه‌ها روزهای قشنگی‌اند. مردم با جمعه‌ها خاطره‌ها دارند. ازجمله جمعه‌های سیاسی که روز رأی‌گیرهاست. همیشه جمعه‌ها بوده که مردم صندوق‌های رأی را با نظرات تعیین‌کننده‌ی خود به سمت شمارش و سرنوشت فرستادند. اینک مردم تجربه‌های مهمی را که طی ۴۲ سال اخیر آموختند در جمعه‌ای دیگر -که در راه است- به کار می‌گیرند.

 

آنان دیدند که حتی رهبری هم در اوضاعی که عده‌ای بسته‌اندیش! پیش آوردند، غریب است و حتی فرمان «جبران» ایشان را که تعبیر به «مطالبه‌ی خود» کردند، اثر نگذاشتند و مانند تزِ «ارشادی-مولوی» کردنِ سخنان امام، توسط مرحوم آیت‌الله احمد آذری قمی، خیلی‌خیلی بی‌اعتنا از آن گذشتند و برخی هم، اساساً درخواست و تذکر «جفا و ظلم» در بیان رهبری را به تأویل و توجیه و آدرس اشتباه منصرف کردند. بگذرم. لابد برداشت آنها آزاد است و آزادی هم که نعمت بزرگ.

 

برای من اما همچنان روشن و مبرهن است. اگر خطر چاره نگردد، دیری نیست که با رهبری همان کنند که بر دیگران مرتکب شدند. فعلاً این حرفم سربسته.

 

اما حالا: البته پیشتر هم عرض کرده بودم بنده جانبدار هیچ جناح و کاندیداهایی نیستم؛ چه ردی‌ها و چه تأییدها. زیرا چه آن کاندیداها که در لیست سیاه! فهرست شدند و چه این ۷ تا که به لیست سفید، وارد، از نظر من اشتراک و افتراق‌شان شبیه هم است و حد و اندازه‌ی‌شان هم کاملاًمعلوم. حالا ملت مانده که با این لیست ۷تایی چه کند.

 

از نظر من ملت به علت علاقه و پیمانی که با انقلاب اسلامی دارد و اصالتی که به منافع ملی می‌دهد، با وجود همه‌ی آنچه دست‌اندرکارانِ نابکار و نیز انسدادگران و این دولتِ شیک‌پوش و پشتِ میز نشین ناکارآمد و حتی بی‌کفایتِ بدتر از وضع و حال بنی‌صدر، برای کشور پیش آورده‌اند، نسبت به حقِ رأی خود توجه می‌کند. عقلانی هم همین است. چون ملت چاره‌ساز بزرگ است؛ حتی بین هفت تا هم، به هر حال آن کسی که نامزد دلخواهش را نمی‌بیند باز نیز یکی را ممکن است به آرمان و یا حتی به مصلحت‌های خود و دفع اضطرارهای کشور، نزدیک و یا قابل تطبیق ببیند و به‌ناچار وی را برگزیند.

 

هستند کسانی که اغلب رأی سلبی می‌دهند چراکه فکر می‌کنند اگر نگذارند فلان فکر و فلان فرد بر قدرت چنگ نزند، بهتر می‌بیند به کسی که شانس قدرت آن فرد و فکر را برهم می‌زند رأی دهد ولو آن فرد شروط جامع و مانع را نداشته باشد.

 

این، «نظر» من است نسبت به رفتار احتمالی جمعه‌ی آتی ملت، نه «خبر». و فرق‌هاست میان خبر و نظر. نظر، احتمال است، اما خبر، حتم. خودم فکر می‌کنم ملت، به‌دقت ترکیب‌بندی عمدی انتخاباتی را فهمیده است، ازین‌رو ممکن است نقشِ همواره تاریخ‌ساز و انقلابی و عقلانی خود را در جمعه‌ی آتی، حیاتی و استراتژیک ارزیابی کند و عقلانی ورود کند. و سیل‌بندِ محدودیت بر جمهوریت واقعی و اسلامیت حقیقی را از سرچشمه باز کند. اللهُ علمٌ.

 

پاسخ:

جناب حجت‌الاسلام حاج جوادآقا آفاقی

با سلام و احترام. این دو نوشته‌ی تاریخی شما علاوه بر آن‌که خواندنی بود، ما را به یاد پدر دانشمندتان مرحوم حاج‌آقا آفاقی انداخته، که علاوه بر تسلط بر تاریخ، در بیان داستان‌های عبرت‌انگیز و هشداردهنده هم، احاطه و شیوایی خاصی داشتند. روح آن پدر معنوی روستا و روحانی محبوب مردمی همآره در یاد باد. سپاس. راستی به قول زبان شیرین محلی: شاهان اصلاوابدا نصیحت‌ وَرگیر نینِه!

 

پاسخ،

سلام

این از عظمت است که انسانی بگوید در غم مادر زندگی می‌کنم. آشنام با سوگوارگی تو؛ چون تو را فراوان در سوگ و سوزِ مصائب و ماتمی که بر حضرت اباعبدالله (ع) بی‌رحمانانه رفت، گریانت دیده‌ام. آشفته آن کسی‌ست که ارزش غم و اندوه متفکرانه برای اولیای الهی معنوی خود و اولیای خونی و نسَبی خود را درک نکند. انسانی ذو جنبتَین یعنی همین که شما الان در آنی: هم مسرور در وقت آن، هم محزون در زمان آن. سوگواری‌هایت برای مادرت به همراه اهل و عیالت که می‌دانم این مدت چشمان خیس داشته‌اند، برکت است. و اما بعد تحلیل محتوا در قلم شما روشنگر است؛ چه در نقدها و چه در دنباله‌بخشیدن‌ها.

 

( ۱۴۰۰ / ۳ / ۲۱ )

با نفت باید چه کرد؟

 

از ابراهیم طالبی دارابی دامنه

 

به نام خدا. سلام. نمی‌دانم آیا ازین هفت نامزد، همه صحبت از نفت می‌کنند یا تعدادی؟ من چون برنامه‌های تبلیغی آنان را دنبال نمی‌کنم به جز مناظره‌ها را، کاملاً باخبر نیستم. اما واقعاً با نفت باید چه کرد؟ دولت بفروشد و دخل و خرجِ خود کند؟ حال آن‌که در توزیع ثروت، به‌شدت لنگ می‌زند. حتی رانت و فساد و تبعیض پیش می‌آورَد. پول نفت، هم ابزار تنبلی و هم محل تصرف به خوانِ ملت شده است. هر کس از راه رسیده، خواسته با نفت به نفع خود کار کند و شایستگی خود را با این خوان اثبات کند. تازه، از یاد و حافظه‌ی ملت مگر رفته که صدها میلیارد دلار پول نفت در آن دوره‌ی « ۹ + ۱۰ » -که دولتی «نظرکرده!» معرفی می‌شد- چه شده و کجا رفته!

 

به نظر من نفت باید با نظارت ملی به ثروت ملی تبدیل و آنگاه سرمایه‌گذاری بنیادی شود و سپس نفع و سود آن به حساب ملت، با سهمی عادلانه سرازیر شود. از آنجا که قوه‌ی مجریه، نماینده‌ی مردم در مدیریت کل کشور است و دستش در دست منابع ثروت ملت است، باید این سرمایه‌ی خداداد ملت و سایر سرمایه‌های عمومی مردم مانند گاز، جنگل و معادن عام را با امانتداری و لیاقت به ثروت تبدیل کند و مردم را مستقیم در منفعت و سود آن شریک نماید و خود دست ازین جیب‌بری! و جبران کسر بودجه بردارد. نفت در زمان مرحومان کاشانی و مصدق ملی شد که به ملت برسد، نه خرج خواص و ویژه‌خواران گردد.

 

به نظر می‌رسد ملت هم راضی نیست که پولِ فروش نفت، مستقیم بدست‌شان برسد، بلکه راضی‌ست که این کالای استراتژیک، اول با خردمندی و شایستگی، تبدیل به ثروت و سرمایه‌گذاری گردد، سپس سود آن به دست ملت برسد. بنابراین، نفت وعده‌ی سرِ خرمن برای هیچ نامزدی نشود، زیرا فریب ملت، بدترین بی‌اخلاقی است و شاید هم خلاف شرع، که لابد اهل فن حوزه حکمش را بلدند.

 
 
 
( ۱۴۰۰ / ۳ / ۲۲ )
استعجال
 
از ابراهیم طالبی دارابی دامنه
 
به نام خدا. سلام. در ادبیات دینی شیعه استعجال در اجابتِ دعا و استعجال در امر ظهور منجی (ع) ناپسند دانسته و از آن نهی شده است. این امر به عنوان شتاب و شتاب‌زدگی ناخوشایند معرفی شده است. کما این که امام صادق -علیه‌السلام- مغز متفکر مذهب شیعه فرمودند: «همانا خدا به خاطر شتاب‌زدگی بندگان، عجله نمی‌کند.» (منبع)
 
اساساً استعجال و شتاب، آفتِ انتظار است. یعنی در تب‌وتابِ و طلبِ ظهور، پیش از فرارسیدن وقت آن. به همین علت توقیت ممنوع شده است. یعنی کسی بیاید وقت ظهور منجی و موعود را مشخص و تعیین کند.
 
در یکی از منابع خوانده بودم که از مصادیق استعجال، «قیام‌های کوری» است که صورت می‌گیرد و افرادی خیال‌اندیش گمان می‌دارند چنین قیام‌هایی باعث ظهور می‌شود. به عکسِ متفکران انجمن حجتیه که نگرش تماشاگری را توصیه می‌کردند و دست‌شستن از هر نوع حرکت و مبارزه.
 
اما آیا منظور از «انتظار فرج» در روایات، اختصاصاً موضوع ظهور امام زمان (ع) است و یا امیدواری به خدای متعال داشتن؟ البته این در تخصص و دانش من نیست، کار اهل فن است. همین قدر سوادم قد می‌کشد که انتظار فرج در معنای عام و ناب، «امید و رجاء» به خدا داشتن است و معنای خاصش در نزد تعدادی علمای بزرگ ( مثل صاحب کمال‌الدین، صاحب احتجاج)، در انتظار ظهور امام عصر (ع) بودن.
 
نکته‌ی ۱ : شاید به یک معنا استعجال به این برگردد که آدمی به تعبیر قرآن، عَجول است و دائم عجله دارد.
 
نکته‌ی ۲ : بشر معمولاً از وضع موجود، ناخشنود و در طلب وضع مطلوب، خشنود (=بشّاش، شادمان) است. و ظهور در نگاه انسان منتظر، تجلی‌بخش وضع مطلوب است تا آرمان‌شهرش را مشاهده کند و لذت معنوی و مینویی ببرد.
 
حُسن خِتام: خواستم با این نوشته‌ام در زادروز فرخنده‌ی دُخت حضرت امام موسی بن جعفر (ع) خواهر حضرت امام رئوف رضای آل محمد (ص) حضرت کریمه‌ی اهل بیت فاطمه‌ی معصومه (س) ، مَودّتِ به خاندان عصمت و طهارت را به مسئله‌ی فکری و دینی، فرَج و ظهور پیوند بزنم. شاید بی‌حکمت نبوده است که در ۷ کلیومتری حرمش، مسجدی بنا شده در ضلع شرقی روستای جمکران، که کم‌کم یک نماد و محل جماعت و شُکوه و شِکوه گردیده است. امید است به افراط و تفریط کشانده نشود و در طبیعتِ خود پیش روَد. مهدویت که بی‌تردید ناجی و قدرت‌بخش مکتب است و یکی از دو بالِ بالندگی ماست ، اگر به خطا و خط و خطوط غلط کشیده شود، سرمایه‌ی معنوی و آینده‌ی شیعه هدر می‌رود. و این گناهی‌ست که شاید مرتکبین آن، بخشیده هم نشوند. السلام علیک یا صاحب عصر و زمان.
 
( ۲۳ / ۳ / ۱۴۰۰ )
لابد دندان قروچه می‌کنند «رستم» را چرا نذاشتند!
 
از ابراهیم طالبی دارابی دامنه
 
به نام خدا. سلام. حُفره‌ای به این عمیقی مگر به‌آسانی پر می‌شود! ملت (نمی‌دانم تا چه آمار و عدد) این مناظره‌ی سه (بخوانید: پَنگ. پینگ. پونگ سوم) را هم دید و شاید بیشتر به این فکر، به قول ابوالفضل بیهقی: «اندر شد» که «آن»ها که از غربال (به زبان مازندرانی: سَحَنِ) نهاد نگهبان رد نشدند، مگر چی از «این»ها کم داشتند؟! لابد این‌ها حالا دندان قروچه می‌کنند «رستم» را چرا نذاشتند! و در میانه‌ی راه چه به‌اشتباه، منصرفش نمودند!
 
و یا لابد برخی هنوز دارند پیش خویش، پچ‌پچ می‌کنند چه‌ها که نمی‌شد اگر آقای «سعید محمد»، رایزنیِ (البته راهزنی! هم تلفظ می‌شود) «جوانیِ» سیاسیِ سپاه را با حضورش درهم می‌کوبید و دستِ این آقا«یدالله» را از دخالت در حزب و جناح قطع می‌کرد و از الّک عبور می‌نمود، شاید صندلی به عدد ۸ و ۹ هم می‌رسید و آن‌گاه، صدای بَمِ آقا «رستم قاسمی» و غُرّش واژگان ویژه‌ی وی، و نیز لهجه‌ی غلیظِ تهرانیِ آقا«سعید» -البته نه آن سعید قاسمی که اخیراً ترمز برید و روستایی‌ها را به شپش! تشبیه کرد - بلکه همین سعید محمدِ «سازندگی خاتم»، صحن مناظره‌ی صداوسیمایی! را «نفتی»تر و «مال»ی‌تر و «دکلی»تر می‌کرد و چالش‌ها را «چاهی»تر.
 
اما، با این‌همه، ملت -آن هم ملتِ مو از ماست کِش و زیرک و چابک ایران- عادت کرد به این‌همه «یک بام و دو هوا بودنِ» برخی نهادها. چه نگهبان و ناظر و چه مجری و مُخبر؛ ولی چنان می‌نماید که باز نیز ملت، «رأی» خود را -که تنها قدرتِ شهروندی خدادادی اوست- در خانه حبس نمی‌کند؛ و همچنان همان سوراخِ باریکِ صندوق را تنها روزنه‌ی اعمال قدرتش می‌بیند تا روند را بلکه به سرِ عقل و شرع بکشاند.
 
آیا این احتمال در ۲۸ خرداد ۱۴۰۰ نزدیک است که ملت از راهِ رأی، نگذارد سلبِ صلاحیت شود؟ و «رأی»اش تزئین و «زینت» نگردد؟ «رأی»یی که هیچ احدی نمی‌تواند آن را فیلتر کند، یا سدّش. زیرا «فهمیدن» تنها چیزی‌ست که هیچ ابرقدرتی هم نمی‌تواند آن را از مردم کشورش منع کند. زیرا «فهم» عنصر ذاتی آدمی‌ست. نه می‌توان دادگاهی‌اش کرد، نه به حصرش برد، نه به زندانش افکند، و نه حتی گفت ای ملت! ای مردم! : نفهمید! ندانید! نگویید! نکنید! نخواهید!
 
واقعاً امام خمینی -رهبر کبیر انقلاب اسلامی- چقدر ژرف‌اندیش بودند و آینده‌بین، که میزان را «رأی ملت» اعلان کردند و رهبری هم، چه درست و هوشمندانه فرمودند که این «انقلاب، بی نامِ خمینی» هرگز نمی‌شود. و لذاست که که در نگاه رهبری هم «رأی مردم، حقّ الناس» حساب می‌آید؛ یعنی مؤثر، اصیل و تمام‌کننده.
 
 
سلام علیکم
 
من هم تبریک می‌گویم. آره، دختر نداریم. اما ۱۲ فرزند می‌خواستیم که سیاست غلط کنترل موالید ما را به آرزو نرسان، حتی فرزند چهارم داشتن جریمه داشت و از فرزند ۴ به بعد خودتان می‌دانید دفترچه درمانی و کوپن و حق اولاد و... حتی ممنوع بود.
 
نقدهای شما بر متن‌های من همواره برای من ارزش دارد. ازین‌که از نگاه شما به مسائل بهتر باخبر می‌شوم و از ایرادهای متنم مطلع، خود برکت است.
 
من رفتار احتمالی مردم را (با نگاه آزاد و منطقی) مطابق سطح سواد خودم تحلیل و ارزیابی کردم و نسبت به مسائل کشور ارزیابی بی‌هراس دارم و ترسی از بیان فهم خودم ندارم..
 
من حتی به پسران و خانمم هیچ‌وقت در هیچ انتخاباتی نگفتم به چه کسی رأی بدهند. تشخیص خودشان مهم است. حتی هیچ‌کدام‌شان در هیچ دوره‌ای از رأی من مطلع نشدند.
 
 
متن حجت‌الاسلام شاکر طاهر خوش به دامنه
 
سلام بر برادر و استاد عزیز و نور چشمم. بدون اغراق عرض کنم ، مطالب تان مایه افزایش علوم و نحوه نگارش ادبی می باشد. با هر زبانی ، بعد حمد و ثنای الهی، از شما نیز ممنونم.
 
 
نظر:
 
سلام. من با این دیدگاه شما موافقم. عقلانیت و ترسیم واقعیات کشور درین متن شماست. اگر این نوع نظام سیاسی، مجدد برقرار و نظام ریاست‌جمهوری حذف گردد، دیگر ملت مجبور نیست، قوه‌ی مجریه‌ی ناکارآمد را، الّا و لابد، تا ۴ سال تمام و یا حتی ۸ سال پی‌درپی تحمل کند. اگر پارلمانی-نخست‌وزیری بود، همون پارسال، دولت ۱۲ توسط مجلس ۱۱ عزل می‌شد و حلقه‌ی آقای قالبباف هم عزم عزل کرده بود. اگر محقق می‌شد، دیگر رهبری ورود نمی‌کرد و مانع نمی‌شد که حسن روحانی (عامل و عنصر نامطلوب سیاست‌ورزی ایران) تا روز آخر یعنی ۱۲ مرداد ۱۴۰۰ باید سر قدرت بماند و مجلس حق ندارد وی را استیضاح و عزل کند. به قول صاحب کتاب «جامعه‌ی باز و دشمنانش» : "حقیقت انتخابات دموکراسی، عزل است، نه نصب".
 
 
نظر:
 
سلام. جناب آقای مهدی ملایی. همین «بلکُم ۱۰۰ دل ...» که نوشتی نشان می‌دهی با نوک مگسَگ، وسط سیبل را دقیق می‌بینی. از فردای اعلان رسمی کاندیداها، اینجا هر روز متن درج شد. من هم، درین مدت در متن‌ها، سه چیز را مورد هدف قرار دادم و شما می‌دانم که می‌دانی: ۱. کسانی در ایران، که شعار «رأی، بی رأی» را در دَمی! دمیده و می‌دمند. ۲. کسانی که نفع جناح خود می‌بینند تا ملت برگه‌ی خود را از سوراخ صندوق نیندازد و مثلاً به ماشه‌ی تفنگِ آنان دلخوش شود و بِسلینگلا !، براندازی را عقب نیفتد. ۳. کسانی که فکر می‌کنند با این روشِ «بسته»، حکومت را از دستِ رأی «انبوه و هجومی» نجات می‌دهند. البته رأی هجومی را من هم علامت هیجان می‌دانم.
 
روشن سازم شما روشن‌تر از آنی که بخواهی تشخیص خود را به تحلیل و شفافیت متن‌ها یا مثلاً منِ پَرِ پیاز، منوط کنی. جناب‌عالی یک پا خود اهل نظر و فرد زیرک هستی. و من جسارت نمی‌کنم که بخواهم به کسی بگم به کی «رأی بده». البته به کی «رأی نده» این دفعه برجسته‌تر شده. این هم شفافیت ویشته! ( ۲۳ / ۳ / ۱۴۰۰ )
دیدن یا نوشتن نظرات : ۰
مدرسه فکرت ۶۹

مدرسه فکرت ۶۹

ابراهیم طالبی  | دامنه دارابی
مدرسه فکرت ۶۹

مجموعه پیام‌هایم در مدرسه فکرت

قسمت شصت‌ونهم

پیام تسلیت:
استاد احمدی دوست اندیشمند دیرنم سلاممی‌دانم از کوچ غمبار دوست مشترک‌مان، متفکر پویا و مرد ستوده و به‌شدت مؤمن و پایبند به دین یعنی جواد امامی چه‌ها می‌کشی. تصادف هولناک آن دوست خبیر در میمه‌ی اصفهان در دل شب، به همراه پرکشیدن مادر محبوب‌شان چه جَرحی بر قلبت افکنده است؛ ژرف و جانکاه. شما و جواد چونان چسب دوقلویی بودید که وقتی ترکیب می‌شدید اثر می‌گذاشتید. شما استاد غم‌دیده‌ی من خوب می‌دانید که جواد امامی فقط اهل خبر و تحلیل و تفسیر و مصاحبه‌های تخصصی نبود، او عمیقاً مسلط به مسائل کشور و آگاه و مُشرف به امور حوزه و جامعه و سیاست بود. من و شما و رفقای کاری در آن محیط سال‌های اخیر، هیچ‌گاه او را جدا از اخلاق و رعایت موازین ندیدم. دانایی توانمند و خردمندی مؤمن بود. چه افکار روشن و پیشرویی داشت و چه خُلق و حُسنِ سلوک دلربایی. متألم هستم در دردِ درگذشت اندوهبار او. آیا هیچ به یاد داری با جواد بوده باشیم، اما خسته شده باشیم؟! نه هرگز، او خستگی را خسته می‌کرد و رفتار پارسایانه‌ی وی انسان را به خود جذب و متصل نگه می‌داشت.
 
دل شما احمدی عزیز، می‌دانم که آشوب است و چونان ابر بهاری می‌باری و رگبار درون خود را در سرزمین جامت می‌ریزی؛ زیرا جواد در جوفِ دلت جا داشت. من در فراق دوستی این‌چنین روشنفکر متعهد و جذاب، بسیار اندوه دارم و چون سرای آخرت او را سرشار از رحمت و سرفرازی نزد خدای باری تعالی می‌بینم، آرام می‌گیرم. گواهی می‌دهم جواد امامی با توشه‌ی پربار و با ورعی پرهیزگار و پرونده‌ای سفید پیش رب رفت. رحمت به او و تسلت به تو استاد.
 
 
بررسی رفتار اخیر شورای نگهبان
 
با یاد و نام خدا. سلام. پیش از هر چیز ابتدا شفّاف بگویم من درین بررسی جانبدار یا هواخواه هیچ فردی از افراد اخیر در انتخابات ریاست‌جمهوری، چه احرازشده‌ها و چه احرازنشده‌ها نبوده و نیستم. به عنوان یک ایرانی صرفاً نظرم را نسبت به یک مسئله‌ی سیاسی عمومی بیان می‌کنم. همین.
 
به موجب قابلیت‌های ارزنده‌ی انقلاب اسلامی، هر شهروند ایرانی از حقِ انتخاب‌شوندگی و انتخاب‌کنندگی برخوردار است، و همه، درین حق، مساوی‌اند. اما این بدان معنی نیست که هر کس شب از خواب برخاست یا با حزب و هم‌پالگی‌های خود نزاع داشت، خود را پیش اندازد و نامزد ریاست‌جمهوری کند و رفتار بی‌مُحابای وی، اصل مترقی «انتخابات مردمی» را لُوث (=آلوده و بی‌معنا) و کارِ نهاد ناظر و تعیین صلاحیت را، زار و دشوار کند. جای دور نروم. مثال می‌زنم: مثلاً آقای سیدمصطفی تاج‌زاده دست‌کم از ۱۲ سال پیش و شاید ۲۲ سال پیش، صدها متن و موضع علنی و مخفی علیه‌ی انقلاب نوشته و گرفته، و لابد حق خود می‌پنداشته، تا جایی که آشکار شده بود بیشتر به تئوری دگرگونی فکر می‌کرده، نه کارورزی و سیاست‌ورزی در محیط نظام سیاسی، اما با این‌همه خودخواهانه و بهتر است بگویم کودکانه پیش افتاد و نامزد قوه‌ی مجریه شد. مگر می‌شود کسی تا دیروز هرچه می‌نوشت بنا بر اندیشه و یا احساساتش، مستقیم و غیرمستقیم علیه‌ی رهبری و مناسبات رایج نظام بوده باشد، اما حالا سودای سربالا (بخوانید خیالپردازی خام) سر دهد و قصد ریاست همین نظام کرده باشد؟! این عجیب است.
 
نهاد ۱۲ نفره‌ی شورای نگهبان مناسباتش در داخل جلسات رسمی در بررسی نامزدها و امور دیگر به شکل و شیوه‌ی دموکراسی است. یعنی رأی‌گیری از عضوها. و مبتنی‌ست بر قاعده‌ی اکثریت آراء که حداقل آن، ۷ رأی اعضاست. بنابرین، کارِ شورای نگهبان به لحاظ قانونی و حقوقی و حتی شرعی بر اصل رأی بنا شده است. و این یعنی دموکراسی داخلی شورای نگهبان. و علی‌القاعده کسی نمی‌تواند و نمی‌بایست مانع کار قانونی تک تک شورای نگهبان شود و رأی آنان را خلاف قاعده بپندارد. اما این‌که این نهادِ نگهبان، از بیرون تحت تأثیر، یا زیر فشار، یا غلبه‌ی مصلحت بر حقیقت و عدالت و یا در انقیاد تفکر جناحی و شخصی است یا نه، امری دیگر است و در اینجا موضوع بحث من نیست. بیشتر بخوانید ↓

مجموعه پیام‌هایم در مدرسه فکرت

قسمت شصت‌ونهم

پیام تسلیت:
استاد احمدی دوست اندیشمند دیرنم سلاممی‌دانم از کوچ غمبار دوست مشترک‌مان، متفکر پویا و مرد ستوده و به‌شدت مؤمن و پایبند به دین یعنی جواد امامی چه‌ها می‌کشی. تصادف هولناک آن دوست خبیر در میمه‌ی اصفهان در دل شب، به همراه پرکشیدن مادر محبوب‌شان چه جَرحی بر قلبت افکنده است؛ ژرف و جانکاه. شما و جواد چونان چسب دوقلویی بودید که وقتی ترکیب می‌شدید اثر می‌گذاشتید. شما استاد غم‌دیده‌ی من خوب می‌دانید که جواد امامی فقط اهل خبر و تحلیل و تفسیر و مصاحبه‌های تخصصی نبود، او عمیقاً مسلط به مسائل کشور و آگاه و مُشرف به امور حوزه و جامعه و سیاست بود. من و شما و رفقای کاری در آن محیط سال‌های اخیر، هیچ‌گاه او را جدا از اخلاق و رعایت موازین ندیدم. دانایی توانمند و خردمندی مؤمن بود. چه افکار روشن و پیشرویی داشت و چه خُلق و حُسنِ سلوک دلربایی. متألم هستم در دردِ درگذشت اندوهبار او. آیا هیچ به یاد داری با جواد بوده باشیم، اما خسته شده باشیم؟! نه هرگز، او خستگی را خسته می‌کرد و رفتار پارسایانه‌ی وی انسان را به خود جذب و متصل نگه می‌داشت.
 
دل شما احمدی عزیز، می‌دانم که آشوب است و چونان ابر بهاری می‌باری و رگبار درون خود را در سرزمین جامت می‌ریزی؛ زیرا جواد در جوفِ دلت جا داشت. من در فراق دوستی این‌چنین روشنفکر متعهد و جذاب، بسیار اندوه دارم و چون سرای آخرت او را سرشار از رحمت و سرفرازی نزد خدای باری تعالی می‌بینم، آرام می‌گیرم. گواهی می‌دهم جواد امامی با توشه‌ی پربار و با ورعی پرهیزگار و پرونده‌ای سفید پیش رب رفت. رحمت به او و تسلت به تو استاد.
 
 
بررسی رفتار اخیر شورای نگهبان
 
با یاد و نام خدا. سلام. پیش از هر چیز ابتدا شفّاف بگویم من درین بررسی جانبدار یا هواخواه هیچ فردی از افراد اخیر در انتخابات ریاست‌جمهوری، چه احرازشده‌ها و چه احرازنشده‌ها نبوده و نیستم. به عنوان یک ایرانی صرفاً نظرم را نسبت به یک مسئله‌ی سیاسی عمومی بیان می‌کنم. همین.
 
به موجب قابلیت‌های ارزنده‌ی انقلاب اسلامی، هر شهروند ایرانی از حقِ انتخاب‌شوندگی و انتخاب‌کنندگی برخوردار است، و همه، درین حق، مساوی‌اند. اما این بدان معنی نیست که هر کس شب از خواب برخاست یا با حزب و هم‌پالگی‌های خود نزاع داشت، خود را پیش اندازد و نامزد ریاست‌جمهوری کند و رفتار بی‌مُحابای وی، اصل مترقی «انتخابات مردمی» را لُوث (=آلوده و بی‌معنا) و کارِ نهاد ناظر و تعیین صلاحیت را، زار و دشوار کند. جای دور نروم. مثال می‌زنم: مثلاً آقای سیدمصطفی تاج‌زاده دست‌کم از ۱۲ سال پیش و شاید ۲۲ سال پیش، صدها متن و موضع علنی و مخفی علیه‌ی انقلاب نوشته و گرفته، و لابد حق خود می‌پنداشته، تا جایی که آشکار شده بود بیشتر به تئوری دگرگونی فکر می‌کرده، نه کارورزی و سیاست‌ورزی در محیط نظام سیاسی، اما با این‌همه خودخواهانه و بهتر است بگویم کودکانه پیش افتاد و نامزد قوه‌ی مجریه شد. مگر می‌شود کسی تا دیروز هرچه می‌نوشت بنا بر اندیشه و یا احساساتش، مستقیم و غیرمستقیم علیه‌ی رهبری و مناسبات رایج نظام بوده باشد، اما حالا سودای سربالا (بخوانید خیالپردازی خام) سر دهد و قصد ریاست همین نظام کرده باشد؟! این عجیب است.
 
نهاد ۱۲ نفره‌ی شورای نگهبان مناسباتش در داخل جلسات رسمی در بررسی نامزدها و امور دیگر به شکل و شیوه‌ی دموکراسی است. یعنی رأی‌گیری از عضوها. و مبتنی‌ست بر قاعده‌ی اکثریت آراء که حداقل آن، ۷ رأی اعضاست. بنابرین، کارِ شورای نگهبان به لحاظ قانونی و حقوقی و حتی شرعی بر اصل رأی بنا شده است. و این یعنی دموکراسی داخلی شورای نگهبان. و علی‌القاعده کسی نمی‌تواند و نمی‌بایست مانع کار قانونی تک تک شورای نگهبان شود و رأی آنان را خلاف قاعده بپندارد. اما این‌که این نهادِ نگهبان، از بیرون تحت تأثیر، یا زیر فشار، یا غلبه‌ی مصلحت بر حقیقت و عدالت و یا در انقیاد تفکر جناحی و شخصی است یا نه، امری دیگر است و در اینجا موضوع بحث من نیست. بیشتر بخوانید ↓
 
 
با آنچه در بالا نوشتم اما به نظر می‌رسد رفتار اخیر شورای نگهبان پیام دارد و من سعی کردم همین را بنویسم. زیرا همواره اطلاع از نگرش همدیگر، جزوی از رفتار دائمی انسان است و شاید هم، بخشی از علایق و خواسته‌هایش. بنابرین آمدم بگویم که رفتار اخیر آنان، چرا بازتاب گسترده‌تری نسبت به سایر دوره‌ها داشت. به نظر من از علت‌های برجسته‌تر این قضیه، یکی این بوده است که میان احرازشدگان و احرازنشدگان چندان تمایزی وجود ندارد. هم تأیید و هم رد صلاحیت، جزو ذاتی وظائف شورای نگهبان است و اصول دموکراسی ایجاب می‌کند شهروندان باید به دیدگاه قانونی شورای نگهبان به دیده‌ی کارِ جاری و روال قانونی و انجام وظیفه‌ی بورکراسی نگاه کنند. اما وقتی می‌بینند این کسانی که تأیید شدند، همین هفت تن (حالا با هر نامی: چه احراز صلاحیت و چه تأیید صلاحیت) و تعداد دیگر از کسانی که تأیید نشدند (حالا با هر نامی: چه عدم احراز صلاحیت و چه رد صلاحیت) چندان فرقی با همدیگر ندارند، متوجه می‌شوند این رفتار اخیر شورای نگهبان پرسش‌برانگیز است و حتی شائبه‌آور. مثلاً آن فردِ احرازشده با آن فردِ احرازنشده (بخوانید: رد شده) وقتی با هم مقایسه شوند می‌بینند، خیلی شبیه هم‌اند و وجه تمایزی ندارند؛ چه در خوبی‌ها و چه در بدی‌ها و کژی‌ها، اما یکی رد و یکی تأیید می‌شود. شاید دلیل این باشد، چون نظام داخلی شورای نگهبان پس از کسب خبر از منابع امنیتی و اِخباری، بر رأی‌گیر استوار است و لذا در درون نهاد، اعضای آن را نمی‌توان به رد یا تأیید کسی، اجبار و آراء آنان را یکسان و یکدست کرد. به همین مقدار بسنده است. وارد بررسی بیشتر نشوم تا حوصله‌ی خواننده سر نرود.
۱۴۰۰ / ۳ / ۵
 
 
فیدبک یا همان بازخورد
 
با یاد و نام خدا. سلام. یکی از واژه‌هایی که در نظریه‌ی سیاسی سیستم‌ها یا همان نظریه‌ی کُنش و واکنش (اثر تالکوت پارسونز) خیلی سرِ زبان‌ها افتاده، لغت «فیدبک» است و یا در زبان شیرین فارسی، «بازخورد». موافقید با دو مثال تازه، برای فهم این واژه پیش برویم؟! آگر آری، پس تا تهِ این متن بیایید:
 
چند نوع انتخابات در ایران وجود دارد. به نظر می‌رسد به لحاظ سیاسی از همه مهم‌تر انتخاب اضطراری رهبری در نشست فوری مجلس خبرگان است. چون دوره‌ی زعامت رهبری در ایران مادام‌العمری‌ست و به عبارتی رساتر دوره‌بردار نیست؛ پس، این انتخاب معمولاً هر چندین سال رخ می‌دهد. مثل انتخاب فوری رهبری در ۱۴ خرداد ۱۳۶۸ به علت رحلت رهبر کبیر انقلاب اسلامی حضرت امام خمینی. و دیگری انتخابات ریاست‌جمهوری‌ست؛ چون مدیرکلِ کشور است و تقسیم شغل‌ها و مقام‌ها و بده و بستان‌ها ! پول‌ها و ... در یدِ قدرت اوست. اما به لحاظ قومی و استانی، گویا در نگاه مردم، خصوصاً جمعیت پیرامون، انتخابات مجلس از همه مهم‌تر به نظر می‌رسد. زیرا با ایل و قبیله و منطقه و بوم‌زیستِ مردم و خواسته‌های فردی و باندی و نیازی محلی رابطه‌ی تنگاتنگ‌تری دارد.
 
اینک، درین انتخابات، شورای نگهبان -با قدرتِ بلامنازعه‌ایی که دارد و فهرست‌ساز نهایی و قطعی نامزدهاست- رفتاری تازه از خود بروز داده که اسم آن به لحاظ علم سیاست، کُنشن نوین است. کنشی که می‌رود به یک روال بدل شود. آگاهان ازین موضوع سر در می‌آورند و من بگذرم. هر کنش لزوماً به واکنش یا همان فیدبک ختم می‌شود و یک ساختار یا سیستم سالم، به دلیل وجود عقلانیت از بازخوردها (چه مثبت ، چه منفی) درس می‌گیرد، تا سیستم سیاسی خود را متوزان و متعادل و به قول پارسونز «منظم» نگاه دارد که قادر شود میان داده و نهاده پل برقرار سازد. ولی اگر درس نگیرد، سیستم اندک اندک طی زمان و یا ملاقات بحران، از وضع تعادل خارج، و دچار اخلال و گیجه در تئوری و عمل می‌گردد. و اخلال خواه ناخواه، آثار ویرانگری برجای می‌گذارد. لغت «فشل» در قرآن، می‌تواند لغت مناسبی برای این وضع باشد.
 
حالا از میان واکنش‌ها به کنش‌ها، دو مثال را برمی‌گزینم تا نشان دهم سیستم‌ها طبعاً در درون خود از طریق سخن‌ها و مواضع و حتی مخالفت‌های خشن به چالش کشیده می‌شوند که اسم دیگر آن به زبان جامعه شناسی سیاسی، نقد و تحلیل‌ها و در اوجش دگرگون‌کردن‌هاست که به قول کارل مارکس باید به تغییر جهان اندیشید، نه فقط تفسیر آن.
 
مثال یکم: حجت الاسلام محمد جواد حجتی کرمانی از رهبری خواستند «مردم را از زحمت شرکت در انتخابات صوریِ نمایشی-فرمایشی مُعاف فرموده و از مصرف بیهوده و مسرفانه‌ی ده‌ها میلیاردی انتخابات جلوگیری کنند و با صدور حکم حکومتی مبنی بر ریاست جمهوری آقای ابراهیم رئیسی صادر فرمایند.»
 
مثال دوم: آیت‌الله سید محمدرضا مدرسی یزدی -فقیه شورای نگهبان- اخیراً نکته‌ای را آشکار کرد که در نگاه من پیام محسوب می‌شود. این عبارت: «شورای نگهبان واحد تحقیقات دارد و اطلاعات مورد نیازی داوطلبان که مشکل قانونی هم ندارد را جمع‌آوری می‌کند، بعد که فرد به عنوان داوطلب رسمی خودش را عرضه کرد در واقع یک اجازه می‌دهد که درباره‌ی من تحقیق بیشتر کنید.»
۱۴۰۰ / ۳ / ۶
 
نظر:
 
سلام. مطلب مؤثر و مفیدی بود. با تجلیل و احترام بر مقام شامخ حضرت حمزه (س) ، باید عرض کنم در واقع سوگواری در تاریخ اسلام ریشه در همین عزاداری و نوحه‌سرایی برای حضرت حمزه دارد. ایرانیان نیز با اصل عاطفیِ سوگواری خو داشتند. سیاوشون -که غمگساری و به سوگ‌نشستن برای سیاوش بود- در میان ایرانیان یک آیین دیرین بود. و خانم سیمین دانشور همسر مرحوم جلال آل احمد در رمان «سووشون» آن را خوب جا انداخت. اساساً روحیه‌ی عاطفی و فطری ایرانیان نسبت به عزاداری در سوگ کسانی که مظلومانه کشته شدند، یک رسم اثرگذار است؛ و لذا اوج عزاداری برای رهبر آزادگان جهان حضرت امام حسین -علیه السلام- یک فرهنگ و مکتب پویا و رهایی‌بخش در ایران شد. از مطلب شما لذت بردم. و تشکر وافر دارم.
 
پاسخ:
 
سلام. گواه است خدا که متنِ ارزنده و از دل‌برآمده‌ی شما، بر دل نشست. آنچه درباره‌ی مادر باایمان خود نوشته‌ای، جدا از آن‌که توصیفی سوزناک بود و قلب‌های ما را در غم رحلتش به مویه و داغ، آکنَد، نشان روشنی بر معرفت شما به مقام رفیع مادر است که احترام ژرف‌تر ما را به آن بانوی عزیز برانگیخته است. من حقیقتاً گویی خواهرم را دست دادم؛ خواهری که فراموش‌شدنی نیست. و بدین خاطر من در مصیت‌تان، خودم را شریک می‌دانم. درود بر روان پاکش و سلام بر قبر و خاکش که انسان باایمانی را در خود جای داده است و مادرتان به‌یقین با توشه‌ای پربار در آن آرمیده است. آرام بمانید و تا می‌توانید برای او خیرات کنید و در وقت‌های زیبای خود بین خود و خدا، برای آن مادر محبوب، نماز اقامه کنید و دست بر آسمان، بلند. درود بر چنین ادب و آداب.
 
 
رأی و عدل
 
نوشته‌ی ابراهیم طالبی دارابی دامنه
 
با یاد و نام خدا. سلام. فقیهان و حقوق‌دانان در شورای نگهبان به هر حال با رأی‌گیری داخلی که قاعده‌ی اکثریت نسبی است، هفت تن را صالح و مجاز برای ریاست‌جمهوری تشخیص دادند. این تشخیص، چون یک کُنش سیاسی و حقوقی‌ست، -خصوصاً درین دوره که شکل کارشان نوین هم بوده است- لزوماً در درون جامعه یا با رضایت مواجه می‌شود یا با نارضایی و این امری طبیعی‌ست؛ زیرا مردم مترقی ایران افکار شاغول‌شده و یکسان ندارند. اما مهم این است این نهاد فعلاً چنین مشئ‌یی دارد و چاره‌ی آن زمان می‌برَد و شاید هم نه، شیوه‌ شود و باز هم در دوره‌های آتی شکل کارشان شدیدتر و سخت‌گیرانه‌تر هم بشود. هم‌اینک، مردم رفتار جامعه‌ی جناحی ایران با رفتار اخیر این نهاد را هم مشاهده کردند و از نگرش فکری موافقان و منتقدان و حتی مخالفان آشنا شدند. اما در این میان نقش و موضع رهبری ملاک و معیار و حتی فصل‌الخطاب است. به نظر بنده رهبری نسبت به کار اخیر شورای نگهبان، نگاهی بینابینی داشتند. و با پذیرفتن نارسایی در کار شورای نگهبان، خروجی اقدامشان را تأیید و مهر موافقت زدند؛ بنابرین، آنچه ملاک عمل قرار می‌گیرد همان چیزی است که رهبری تعیین کردند؛ یعنی اِبرام کار شورای نگهبان ولو به تذکار بر نارسایی در نوع عمل‌شان. مستند من این نگاه تحلیلی و تفسیری رهبری است که دیروز بیان داشتند:
 
«عدم احراز صلاحیت معنایش این است که شورای نگهبان نتوانسته تشخیص بدهد که این آقا صلاحیت دارد. نه اینکه تشخیص داده که صلاحیت ندارد، نه، ممکن است صلاحیت بالایی هم داشته باشد اما حالا گزارشها، امکانات، عرض کنم که آشنایی‌های شورای نگهبان نتوانسته این را تشخیص بدهد.» (منبع
 
پس نتیجه‌ی بحث من این می‌تواند باشد جامعه از بحث‌کردن در مسائل روزشان خسران نمی‌کنند و شأن جمهوری اسلامی هم این نبوده و نیست که دهن کسی را پوزه‌بند! بزند و لجام بیفکنَد؛ با این همه ولی، عقل هوشمند می‌فهمد درین ساختار سیاسی، کار روی آن ریلی پیش می‌رود که رهبری انگشت تأیید بگذارد. و ایشان با آن‌که با این عبارت به نارسایی کار شورای نگهبان اذعان (بهتر است بخوانید: اشاره) کردند، یعنی این جمله: «...اما حالا گزارشها، امکانات، عرض کنم که آشنایی‌های شورای نگهبان نتوانسته این را تشخیص بدهد» اما در نهایت بر پرونده‌ی این دوره‌ی صلاحیت‌ها و رد صلاحیت‌های نامزدها مهر خاتمه زدند. و این نشان می‌دهد دیدگاه کسانی که معتقدند مبنای کار شورای نگهبان عدل است است، اشتباه است. آنان هم مانند همه‌ی افراد جامعه‌اند، اما با شغل حساس‌تر و سرنوشت‌سازتر. آنچه در این نهاد وجود دارد رأی است نه لزوماً عدل. چون نارسایی امری محتوم در کار هر فرد و نهادی‌ست. خصوصاً وقتی ترکیب جایی شامل فقیه و حقوق‌دان باشد. لذا انتظار «مالایطاق» معلوم است که بیهوده است. زیرا استطاعت و توانایی انسان محدود و معدود است؛ خصوصاً درین کارِ این نهاد، که جدا از تشخیص جداگانه‌ی تک تک ۱۲ نفر، چهار یا چند جای دیگر نظام هم نقش دارند و این علاوه است بر آن سازمان تحقیقات شورای نگهبان که موتورِ روشن و داخلِ دنده‌‌اش در بستر زمان خاموش نمی‌شود و در پارکینگ سیاست متوقف و پارک نیست و دائم در تمام ساعات سال رصدگر و پایشگر باقی می‌مانَد و ترمز دستی‌اش هم کشیده نیست. بس است و بگذرم.
۱۴۰۰ / ۳ / ۷
 
نظر:
سلام. سبک نوین به کار بردی. جاذب و جالب بود. اساساً حوصله، حاصل دارد. بر اساس شناخت -که تقریباً به عدد عمرمان است از دیروزِ کودکی تا امروزِ میان‌سالی- همواره نگاه شخصی و مستقلانه به پدیده‌ها داشتی و تحت سلطه‌ی کسی یا فکری در نمی‌آمدی، البته گاه احساسات، شما را مجال نمی‌داد تن به تفکرات جناح چپ ندهی. اما همیشه صبغه‌ی انتخابی‌ات استقلال و عپم انقیاد بود. و اینک این متن، نوید اثرات مطالعات اخیرت است که لابد کتاب عضو بالین شما شده است. و بی‌تردید وقتی کتاب در بالین انسان جا گرفت، کارِ خود را می‌کند. نمی‌دانم ورودم به این پست شما درست هست یا نیست، شاید نپسندی برین فرآورده‌ی نُوِ تو، حرفی بنگارم؛ اما دأب من این است آنجا که جایی برای حرف باشد و سَمع برای شنیدن و زبان برای بحثیدن، خودم را سرزنش نمی‌کنم که چیزی گفته باشم. و شما درین متن متفکرانه، الفاظ ردیف نکرده‌اید بلکه سخن تازه و منسجم به صحن گذاشته‌ای و همین مرا واداشت بدان چشم بدوزم و اندیشه بدارم.
 
یکم. بلی فلسفه‌ی سیاسی -که از زیرشاخه‌ی هفتگانه‌ی علوم سیاسی‌ست- به چرایی می‌پردازد، یعنی شناخت از سیاست، نه گمان به سیاست. فلسفه‌ی سیاسی گمان را درمی‌نوردد و وارد شناختِ طبیعتِ فعل سیاسی می‌شود. مثلاً چرا باید رأی مردم میزان باشد؟ به عبارتی کشف واقعیات سیاست.
 
دوم: درست است، موافقم. باید در لابه‌لای جدال فکری طیف‌ها، به تعبیر شما «از فرصت بهره برد». من برین نظرم صورت‌بندی سیاسی ایران «جزیره‌ای» شده است و از مناسبات دو جناحی بیرون افتاده است. البته خودم ترجیح می‌دهم «شِبه‌جزیره‌ای» باشد شد نه جزیره‌ای. چون شِبه‌جزیره‌ نوعی از جغرافیاست که یک سمتِ آن به خاکِ و خشکی زمین (به قول شما «زمینِ نجیب») و سه سمت دیگرش در احاطه‌ی آب است. هر جریان و تفکری بخواهد جزیره شود، یعنی دورتادور آن را آب فرا گیرد و به زمین وصل نباشد، به مرور زیر آب محو می‌شود. لابد تشبیه من بر شما و خوانندگان روشن است.
 
سوم: آری یادآوری هوشمندانه‌ای بود. من هم به یاد اذهانِ بیدار و به قول نوه‌ام علی: «چشمِ روشن» (منظورش چشمِ باز است) بیاورم که از همان آغاز انقلاب این قضیه وجود داشته: آقایان: احمد مدنی جزو کاندیداها بوده، علی شمخانی در دوره‌ی دوم دولت آقای خاتمی کاندیدا بوده. محسن رضایی -که مانند آقای مهرانفر شهر ساری- چند دوره است که یک پای ثابت کاندیداتوری بوده. نیز محمدباقر قالیباف هم کاندیدا بوده. تازه دو شخصیت روحانی آقایان سیدعلی خامنه‌ای و رفسنجانی نیز زمانی رئیس‌جمهور شده بودند که هر دو مسئولیت طولانی‌مدت نظامی داشتند: آقای خامنه‌ای عضو شورای عالی دفاع و مرحوم رفسنجانی فرماندهی جنگ. بنابرین شانتاژ درین دوره، بخشی از جیغ‌های صوری بوده که عده‌ای به آن عادت دارند.
 
چهارم: موافقم که عبارتِ «ده روز آینده را پیش بینی نکردند» را تاج تحلیل قرار دادی. چنین است. واقعاً تا نوک دماغ خود را هم نمی‌بینند!
 
پنجم: اما این گزاره‌ات یعنی «رفع بحران جانشینی». من البته نظرم این نیست. با شما درین موضوع تفاوت نظر دارم. فرد جانشین هر جام و جامِه‌ای که داشته باشد در وقت اقتضا، نهادهای قدرت‌ساز بر آن انگشت جامعیت می‌زنند؛ زیرا در ایران، خودِ جایگاه هم به فرد شمایل می‌بخشد. زیرا سرشت قدرت تا حد زیادی همین است به‌ویژه وقتی شرعیتِ «مقام» هم وجود دارد. 
 
ششم: در عبارت شما «و به قول مدیر ! تشکیل دولت رفاه برای تمدن سازی» نمی‌دانم اِشعار به چه کسی است. پس نظر نمی‌شود داد. من از متن شما خوب بهره‌مند شدم. مدتی ذهن مرا به مفاد و محتوای خود برد. ازین‌رو می‌سزَد تشکر کنم.
 
 
خبر اول این روزها چیست؟!
 
نوشته‌ی ابراهیم طالبی دارابی دامنه
 
با یاد و نام خدا. سلام. خبر اول این روزها پدیده‌ی احراز صلاحیت است. خبر اول به خبری گفته می‌شود که در صدر ذهن مردم می‌چرخد. به نظر من هنوز هم خبر اول (یا بهتر است بخوانید: خبر مهم) همچنان همین مسئله است و فعلاً در این روزها هنوز خبری دیگر آنچنان قدرت نگرفته که جای این را بگیرد. بنابرین من می‌خواهم در سایه‌ی همین خبر اول، دو مسئله را جای دهم که اذهان در گرماگرم آن، ازین دو موضوع خالی و غافل نباشد.
 
 
یکی «گزارش وضعیت» است
 
 
معمولاً در سازمان‌های حساس که شاخک‌ها و سنسورها (=حسگرها) در نظام سیاسی‌اند، هر چند وقت یک بار، طی یک نشست عمومیِ داخلی «گزارش وضعیت» می‌دهند؛ شامل مسائل روز ایران و جهان. گرچه این روند امری تخصصی و جزوِ اساس کار آنهاست، اما امام خمینی رهبر کبیر انقلاب اسلامی از همان آغاز نهضت طوری رفتار کردند که مردم را نسبت به امور سیاست علاقه‌مند و وفادار ساختند. زیرا معتقد بودند نظام سیاسی اسلام، فقط با وجود و حضور مردم شکل حقیقی به خود می‌گیرد. ازین‌رو امام نقش درجه‌ی یک در سیاسی‌کردن مردم ایفا کردند؛ به‌طوری‌که نسل انقلاب، گویی خونش با سیاست و حساسیت نسبت به حق تعیینِ سرنوشت بسته شده است.
 
 
خواستم بگویم اگر این روزها خواهید دید که هفت مردِ احراز صلاحیت شده، طوری وارد ماجرا می‌شوند که انگاری دارند «گزارش وضعیت» می‌کنند متعجب و شگفت‌زده نشوید. آنان به‌زودی زبان به مسائلی می‌گشایند که خریدار داشته باشد و رأی بسازد. اما غافل از این که هم اینک، هیچ کس بهتر و بیشتر از خودِ ملت -خصوصاً نسل کار و جوان جویای شغل پایدار که در وسط میدانِ لمسِ رنج و گرانی و کاستی و مشاهده‌ی فسادهای شگفت‌انگیز دست اندرکاران از هر سه جناح هست- آگاه‌تر به «گزارش وضعیت کشور» نیست. راستی! هر یک از ما چه گزارش وضعیتی از کشور داریم؟ آیا ملموس‌تر و آشکارتر از خودِ این هفت تن، بر وضعیت آگاه نیستیم؟ پس اگر باز نیز شنیدید و دیدید زبان این هفت تا، به این چیزها چرخید، بدانید بازی با کلمات است و شگرد نفوذ در بخش احساسات پیکر مردم. ما باید به ذهنِ فعال خود، پادشاهی دهیم و بگذاریم ذهن بر عین حکومت کند. نگذاریم کلماتِ احتمالیِ آتشین آنان، بر مملکتِ وسیع عقل و هوش و احساسات‌ ما سلطنت کند. البته این هفت نفر (که به امر و امضای اکثریت اعضای شورای نگهبان در صحنه مانده‌اند) هم حق دارند «گزارش وضعیت» کنند، یعنی «آنچه هست» را بگویند؛ اما فرق ملت با آنان این است که اینان خود داوطلب شدندو پیش افتادند که ملت و کشور را ازین وضعیت (مثلاً گرانی، دلّالی، تبعیض، رفاه‌زدگی فرادستانِ فاسد قدرت که کم‌کم در پیشگاه ملت به فرومایگانی بیش نخواهند ارزید، و نیز بحران بدبختی فرودستان بیرون قدرت و نیز مشکل مهم مایحتاج اساسی‌تر زندگی ملت) نجات دهند پس باید بگویند چه می‌خواهند بکنند؟ یعنی «آنچه باید بشود». غیرِ این، فریبندگی بیش نیست.
 
 
دومی پذیرفتن آلمان از نسل‌کُشی در نامیبیا
 
به نظر من این خبر هم آنچنان اهمیت دارد که نگذاریم فضای داغ و درفش احرازشدگی، آن را از ذهن ما گم کند. آلمان برای نخستین بار پذیرفت و اعتراف کرد که در دوران استعماری‌اش بر کشور نامیبیا در آفریقا، مرتکب «نسل‌کُشی» شد. (منبع) بنابرین دولت آلمان وعده داد بیش از یک میلیارد یورو به نامیبیا بپردازد. زیرا در سال‌های ۱۹۰۴ تا ۱۹۰۸ تقریباً «۶۰ هزار نفر از قوم هیررو و ۱۰ هزار نفر نیز از قوم ناما» توسط آنان به قتل رسیدند. یعنی در عصر پدربزرگ‌های ما در ۱۰۰ سال پیش که اغلب کشورهای اروپایی مثل زورگیرها و اوباش، در کشورهای دیگر غارتگری می‌کردند و دارایی‌های آنان را مانند سارقان سرِ گردنه، به یغما می‌بردند. البته الان هم چپاول و نیرنگ باقی‌ست، اما به شکل شیک. و «نسل‌کُشی» هم، جلوی چشمِ مؤیّد اروپای مدرن ادامه دارد. نشانه‌ی بارز آن کشتار نژادی و قتل‌های کورِ رژیم بدتر از آپارتایدِ اسرائیل اشغالگر در نبرد اخیر در خطه‌ی باریک و تحت محاصره‌ی غزه و محله‌ی شیخ جرّاح در شهر بیت‌المقدس.
۱۴۰۰ / ۳ / ۸
 
 
موقعیت نامیبیا در قاره‌ی آفریقا.
 
جناب حجت‌الاسلام سید حسین موسوی خوئینی
با سلام و عرض ادب و آرزوی دیدار
بارگذاری متن‌های کپی و پست‌های (لینک‌دار یا غیرلینک‌دار) سایت‌ها و افراد، در مدرسه فکرت ممنوع است. علت این است هدف از تأسیس مدرسه فکرت جوشش قلم خود اعضاست. وگرنه ارسال انواع و اقسام نوشته‌ها در فضای مجازی به صحن مدرسه، چندان چیز مهمی نخواهد بود. بگذاریم این صحن، صحن مداد و فکر خود اعضا باقی بماند و همچنان بارگذاری هر گونه متن خارج از فکر و اندیشه‌ی اعضا، ممنوع باشد. اساساً مدرسه فکرت، جایی نوین برای فکر و تبادل نوشته و نظر میان خود اعضاست و بس. سپاس.
 
 
چرا چپ می‌گوید راست کشور را به پرتگاه می‌بَرد؟!
 
از ابراهیم طالبی دارابی دامنه
 
( ۱۴۰۰ / ۳ / ۹ )
 
به نام خدا. سلام. ابتدا سه مسئله را روشن سازم: ۱. از نظر من برای جمهوری اسلامیِ مبتنی بر ولایت فقیه، سیستم نخست‌وزیری مناسب است، نظام ریاست‌جمهوری، حَشو بیش نیست. احتمال این‌که حکومت روزی مجدداً به احیای نخست‌وزیری بازگردد، بعید نیست. و چنین روزی، به‌یقین نظام کارآمدتر خواهد شد. و مجلس برآمده از آزادی، قوی‌تر و ناظرتر. ۲. از نظر من مشارکت در انتخابات بر اساس معیارهای رایج دموکراسی در حد نرمال مناسب است، نه حضور انبوه و هیجانی و سیلاب‌وار. شرکت در رأی با نرخ بالا اساساً پدیده‌ای عادی و مبتنی بر تصمیم عقلانی نیست، بلکه ناشی از هیجانات و احساسات آن جامعه است که عده‌ای سعی دارند آن را ابزار به قدرت‌رسیدن خود کنند. هر چیزی، در حالت طبیعی خود، مفید است. ۳. میزان عددی مشارکت هیچ ربطی به مشکل حقوقی نظام سیاسی ندارد. هر درصدی که باشد نشان میزانِ عزم مردم آن برای ایفای نقش در سیاست است و این ربطی به مشروعیت نظام سیاسی ندارد. مگر آن‌که مانند کشورهای دیکتاتوری، انتخابات، صوری شود که در آن حتی افرادی چون صدام و حُسنی مبارک بالای ۹۹ درصد رأی می‌آوردند!
 
اما چرا چپ می‌گوید راست کشور را به پرتگاه می‌بَرد؟! من درین موضوع به عنوان یک ناظر بیرونی می‌نویسم. دست‌کم چند علت دارد:
 
۱. خودشان را در تفسیر از ماهیت نظام و تغییر و تحول، حقیقت و یا نزدیک به حقیقت می‌دانند. ازین‌رو، راست را در هر دوی این دو متغیّر، ناراست می‌بینند.
 
۲. فکر می‌کنند راست با تمسُّک به ایدئولوژی بسته‌ی مذهبی، به جهان از سرِ تعامل نمی‌نگرد و این ایران را تنها و در انزوا می‌گذارد.
 
۳. می‌گویند راست به مدارا در سیاست باور ندارد و همین شهروند را به درجات ۱ و ۲ و ۳ و ۳ و... تبدیل می‌کند.
 
۴. از سوی دیگر برین نظرند راست در صدد برآمده انقلاب را با تفسیر به رأی، در انحصار خود در بیاورد. حتی معتقدند تا حدی درآورد.
 
۵. از آنجا که راست را جریانی به‌شدت روحانیت‌زده و بعضاً دارای تفکر تحجّر و ضد آزادی می‌دانند، تسلط آنان بر کشور را حالتی شبیه به دوره‌ی قرون وسطی تصور و تصویر می‌کنند که سازمان کلیسا به مدت ۱۰۰۰ سال با سیاست سخت‌گیرانه و خشن حکومت کرد.
 
و موارد دیگر که برشمردن آن مجال می‌خواهد و موجب طولانی‌شدن متن می‌شود.
 
در مجموع چپ، راست را هیولایِ وحشتِ مذهبی تصور می‌کند که می‌خواهد با برداشت بنیادگرایانه زندگی مردم را در مدار بسته و به شکل گردش اقماری رقم بزند و لذا بخشی از مواضع و سخنان شاذّ چهره‌های شاخص این جناح و نیز تعدادی از روحانیان خشک‌مقدس را مثال می‌زند تا بگوید حقیقتاً حاکمیت یافتنِ راست به سرانجامی می‌انجامد که کشور به پرتگاه می‌رود و در کام درّه‌ای نامعلوم بلعیده می‌گردد. آیا این برداشت چپ از راست درست است؟ که این خود متنی جدا می‌طلبد. راقم بگذرد.
 

نظر:

سلام. حریت در مسائل روز از نشانه‌های خوب روحانیون حوزه و دانشگاه است. به بررسی شما درین موضوع توجه کردم. خرسندم از بحث درین پدیده، چون جناب‌عالی، هم اطلاعات خیلی زیاد درین زمینه دارید و هم احاطه بر تجزیه و تحلیل آن. من برین متن شما دو فراز می‌نویسم:

 

۱. از نگاه من رأی یعنی یک شهروند قدرتِ انتخابگری فردی خود را در سیاست و سرنوشت دخالت دهد. حالا  حتی اگر داخل در انقلاب هم نبود، و شرائط را بد هم ارزیابی کرد، رأی خود را می‌تواند جاری کند. حبسِ رأی قدرتش هیچ‌گاه از آزادیِ رأی بیشتر نیست. پس جاری‌کردن رأی توسط شهروند معنی‌اش این است فرد دست‌کم نمی‌گذارد کسی که کمتر زیان می‌رساند از کسی که بیشتر زیان می‌رساند، عقب بیفتد. پس، همین هم یک نوع عقلانیت است. در دوره‌هایی هر یک از ما شاهد بودیم که بودند کسانی که زاویه داشتند با شرائط کشور، ولی برای جلوگیری از تسلط یک تفکر، به صحنه آمدند و رأی خود را به قدرت رساندند. زیرا تک‌تک رأی قدرت است که در نهایت به اقتدار ختم می‌شود.

 

۲. تحلیل من این است چپ بنا داشت از سید حسن خمینی، به علت وجاهت انتساب به حضرت امام و وجود ویژگی‌هایی از خاصیت کاریزما در وی، پناهگاه امن خود بسازد و دولتِ تحتِ «شورای اجماع‌ساز» را در مدیریت کشور باب کند و در سایه‌ی اقتدار ایشان به عنوان وجیه‌المله، کشور را مدیریت کند و قدرت سایه را از ادامه‌ی پیشروی‌ها علیه‌ی خود باز بدارند و محیط را برای خویش مساعد کنند. اما قدرت، از قبل، تکلیف آنان را در دوره‌ی نکبت‌بار ترامپ معلوم کرد و پرونده‌ی این جناح را بست. آنان به تحلیل من، اصل و نام جناح چپ را در درون قدرت نگه می‌دارند، اما افراد آن را به مرور با چهره‌های دیگر می‌چینند. این در دیدگاه من یک تحلیل است نه خبر و اطلاعات.

 

فقط یک مثال روی دو تن از هفت تن

 

از ابراهیم طالبی دارابی دامنه

( ۱۴۰۰ / ۳ / ۱۰ )

 

به نام خدا. سلام. یکی از روش‌های تشخیص این است که کدام کاندیدا، کدام چهره‌ها را در کشور بر سرِ قدرت می‌آورَد؟ در واقع حلقه‌ی نامرئی و مرئی او چه کسانی‌اند؟ پشت پرده‌ی او چه کسانی به صف نشسته‌اند؟ حتی چه چهره‌های سایه‌، در خط و ربط دادن وی دخیل‌اند؟ و او اساساً در صورتبندی سیاسی ایران چه سابقه و شیوه‌ و رفتارهای داشته و دارد؟

 

این روش زمانی لازم‌تر به نظر می‌آید که آحاد مردم به‌راحتی نتوانند کاندیداهای مورد وثوق و نماینده‌ی تفکر خود را در جمع احراز صلاحیت شده‌ها بیابند، زیرا در ساختار سیاسی ایران، به علت ترس از آنچه در انقلاب مشروطیت رخ داده و یا به دلیل آینده‌نگری نظام، نهادِ نگهبان تعبیه شده که شیوه‌ی منحصر به خود را در تأیید و رد نامزدها دارد و معمولاً هم از چهره‌های این نهاد از میان یک جناح چینش شده است. و حتی برخی از اعضای آن، از زمان انقلاب تا الان همچنان درین نهاد منصوب‌اند.

 

بنابرین، به نظرم عقلانی‌ست که شهروند ایرانی، اگر خود تشخیص داد کاندیدای مطلوب او در میان تأیید صلاحیت شده‌ها نیست، لااقل به‌طور آزادانه بخواهد که از میان این هفت تن (فهرست تعیین‌شده) چه کسی را به قدرت برساند تا اگر فردا رئیس‌جمهور شد چه تیپ افرادی را دور خود جمع می‌کند و چه میزان کمتر از سایر کاندیداها، کشور و ملت را از آسیب عمیق (که در سال‌های اخیر به آن گرفتار آمده است) دست‌کم دورتر نگه می‌دارد. نجات کشور پیش‌کش. مثلاً مثال می‌زنم:

 

فرض را بگذاریم روی دو تن ازین هفت تن، که اگر به صورت فرضی حجت‌الاسلام رئیسی یا عبدالناصر همتی به مقام ریاست‌جمهوری برسند، کدام یک از این دو نفر، بیشتر کشور را در دام چهره‌های مسأله‌دار، نابکار، ناشی، حتی بدسابقه و خطرناک گرفتار می‌کند؟ جواب‌داشتنِ منطقی و پیش‌فرضِانه‌ی هر یک از افراد ایرانی به این‌گونه احتمالات، او را قادر می‌سازد در تصمیمِ سرنوشت غفلت نورزد و کشور آسان به سمت فردِ آماتورتر و بی‌اطلاع‌تر نغلتد.

 

نظر:

سلام. نام بردن از آن دو کاندیدا صرفاً می‌تواند یک مثال برای متن بوده باشد تا مطلب از طریق مقایسه‌ی فرضی و ذهنی خوانندگان میان نامزدها، صورت گیرد. اما بعد، یعنی می‌فرمایی مستند مورد نظرت مثل آن مستند «هویت» ! باشد در عصر ع . ل؟ از نگاه من هر برنامه‌ی مستند از تاریخ جمهوری اسلامی باید شمولیت داشته باشد، نه دستچین. طبیعت فیلم باید واقع‌نمایی از سیر انقلاب باشد، که ملت به راوی اعتماد کند.

 

نظر:

سلام. تصدیق می‌شود. حرفی منطقی‌ست. اساساً کشورداری مناسب، اَضلاعی است. یعنی ضلع‌های مختلف سیاست‌ورزی دیده شود، که صدر ضلع‌ها، منافع ملی است. و من معتقدم جایی برای «تشخیص منافع ملی» در سیستم مفقود است و باید روزی تأسیس شود. شورای عالی امنیت ملی البته کارش جداست و اختصاصی‌تر. اما مرکز تشخیص منافع ملی می‌تواند چهره‌های وسیعی‌تر را در خود جای دهد، از استاد دانشگاه تا نخبگان بزرگ کشور در مراتب ملی و انقلابی و دارای گرایش‌های متفاوت و سالم و حتی ایرانی‌های نخبه‌ی سالم در کشورهای جهان. ازین‌رو، علاوه بر روابط بین‌المللی، چند ضلع داخلی دیگر هم مهم است: مدیریت خدمات کشوری که واقعاً شبانه‌روز در خدمت ملت باشد، اقتصاد (هم خرد و هم کلان)، روحیه‌ی کار قوی در قوه‌ی اجراییه.

 

نظر:

سلام. لابد آقای آسیوند در نظر دارد «حال و حاضر» را در نظر بگیرد که السّاعه برای مردم ملموس است و بر دوش آنان سنگینی می‌کند، شاید می‌خواهد بگوید مردم زیاد به گذشته سیر نمی‌کنند و همین وضع «حال»، چنین حالِ ملت را بالا آورده. مطایبه نبوده!

 

پیام:

کلی خوشحال می‌شم وقتی کسی سر قبر مادر و پدرم حضور یابد و ادای احترام و نثار فاتحه کند. چنین اخلاقی نشان معرفت و بزرگی فرد است که سرِ خاک بزرگانِ کسی می‌رود. آن هم در دوره‌ای که دستِ من به قبر پدر و مادرم کوتاه است و ویروس مرموز، زمانه‌ی مردم را دگرگون کرد و جامعه را به لزوم فاصله‌گذاری اجتماعی و پرهیز از رفت و آمد و تعطیل مسافرت الزام ساخت. دعا می‌کنم کسی که سر قبر والدین بهتر از جانم حاضر می‌شود، در دنیا کامش تلخ نشود و روزگار خدا را بر خود آسان و دوست‌داشتنی و آرام ببیند و در آخرت توشه‌اش روسفیدانه باشد. آمین.

 

اشتباه عجیب عین لا

از ابراهیم طالبی دارابی دامنه

( ۱۴۰۰ / ۳ / ۱۱ )

به نام خدا. سلام. اساساً «حلقه‌ی برادران لا» نزد من فاقد شاخص‌های مطلوب هستند و همیشه به آنان به دیده‌ی نقد نگریسته و می‌نگرم زیرا شالوده‌ی رفتار و گفتار و کردار آنان در طول انقلاب به گونه‌ای آلوده و یا مشوّش است که به هیچ‌وجه قابل دفاع نیست و تا جایی که من از مردم جامعه‌ی ایران ارزیابی دارم، چندان با این تیپ و اعضای خاندان، میانه‌ی خوبی ندارند.

 

اخیراً هم وقتی یکی از اخوان خاندانِ «لا...» با چراغ خاموش وارد گود کاندیداتوری شد، از قضا بدجوری لامپ چراغ قوه‌اش سوسو زد. از نظر من، او با خامیِ تمام جمله‌ی تحریک‌آمیز (منبع) «حوزه اقتصاد، نه پادگان است و نه دادگاه که با تشر و دستور اداره شود» را بر زبان جاری کرد تا مثلاً با یک عبارت قصار، قصور خود را رفو کند و رقیبان را در طعنه‌ای سنگین و سهمگین طُعمه کند، تا با قیچی سخن، به زعم خود هر دو دو تیغه‌ی نامزدها را بر هم بساباند و با ساییدن آن جرقه‌ای در فضای انتخابات بجَهانَد تا در چشمان مردم جلوه نماید. غافل ازین‌که نهاد نگهبان شیوه‌اش هر بار بر اساس اقتضای روزگار، ویژه‌ی ویژه است و هر گاه نیاز ببیند معتمدِ دیروز را مردود و مردودِ دیروز را معتمد معرفی می‌کند و درین دالان از احدی هم نمی‌هراسد!

 

گیریم مثلاً شش تا از آنان به قول حامیانِ پیرو صددرصدی‌شان، به عدل رفتار می‌کنند و عملکرد آنان را همواره درست و صحیح معرفی کرده‌ و می‌کنند، ولی، اما، آیا، مگر آن شش تای دیگر هم -که ردایی دیگر دارند و از سوی رئیس قوه‌ی قضاییه‌ی وقت به مجلس معرفی و از آنجا رأی مثبت در چنته می‌گذراند- جز به عدل و انصاف، رفتاری ندارند؟ پیروان و مدافعان صددرصدری نهاد نگهبان، آیا پیش خدا راحت‌اند که گواهی می‌دهند آنچه این نهاد کرده و می‌کند و خواهدکرد عین حق و عدل است؟ فرض شود شش فقیه حوزه‌خوانده همواره و دائم در کار آن نهاد و بیرونِ نهاد در پست و مقامش، «عادل» (دقت شود: عادل، کم صفتی نیست) هستند، مگر آن شش حقوق‌دانِ مُکلّا (و گاه‌گاه برخی از عضوهای حقوق‌دان آن هم، مُلا) هم، همیشه و در همه‌حال «عادل»‌اند؟ که این چنین عملکردشان را سفید سفید می‌پندارند! از قضا با توجه به نیروهای مؤثر و مخفی در پیرامون نهاد نگهبان، شش حقوق‌دانِ نگهبان بیشتر از فقیهان در مظانِ ایراد و نقدند.

 

ازین‌رو، اشتباه عجیب جناب عین لا همان لحظه بود که پس از ثبت نام، «پادگان و دادگاه» یعنی سپاه و قوه قضاییه را کوبید و رد صلاحیت او از همان ثانیه رقم خورد. لذا خودِ او نیز پس از دریافت خبر رد صلاحیتش، در بیانیه‌ای (منبع) جمله‌ای با واژه‌ی رقم خورد» را استخدام کرد تا بگوید رد او عملیات بود، نه فقط تصادفِ رأی و رد. جمله‌اش این بود: «اما حال آنکه روند انتخابات اینگونه رقم زده شد...»

 

پس، آقای عین لا اگر بر فرض هم جمله‌ی کلیدی خود در رد و دور نگه‌داشتن «پادگان» و «دادگاه» از حوزه‌ی اقتصاد (بخوانید: سیاست) را به زعم خود درست می‌پنداشت، زیرکی حکم می‌کرد آن را نه در هنگام ثبت‌نام، که در آخرین مناظره می‌گفت! او با اداکردنِ این عبارتِ عملیات‌گونه، پرونده‌ی خود را نزد نهاد نگهبان خراب کرد. زیرا آن نهاد به تشخیص آزاد خود و سازمان تحقیقات آن نهاد (بخوانید: رصدخانه‌ی دائم) رأی می‌دهد و آقای عین لا ردای قدرتش بدجوری در دمِ حجله کَنده شد تا باشد هر حرفی را هر جا جاری نکند! عاقبت کسی که به دیگران در زمان قدرتش ستم و اجحاف و شاید خوش‌خدمتی! کرده باشد، گاه این‌گونه توسط هم‌خط‌هایش ضایع می‌شود. راقم بگذرد!

 

 

از شوپنهاور هم مگر کمترند؟!

 

از ابراهیم طالبی دارابی دامنه

( ۱۴۰۰ / ۳ / ۱۲ )

 

به نام خدا. سلام. او شوپنهاور است. طب خواند. بعد علوم طبیعی. سپس فلسفه. او منتقدانه می‌گفت که فلسفه را برای اَغراض سیاسی به کار بردند و ابزار معاش کردند. جمله‌ی کلیدی وی این بود که «زندگی کوتاه است، ولی حقیقت دورتر می‌رود و بیشتر عمر می‌کند.»

 

خواستم چه بگویم؟ این را، این، که وقتی این فیلسوف لهستانی قرن ۱۹ -که نه به روح باور داشت و نه به ماده و فقط به حال و حاضرِ زندگی موجود، علاقه و اعتقاد داشت- این‌گونه می‌کوشد فلسفه را از وسیله‌بودنِ قدرت برهاند و آن را وسیله‌ی فهم و تفکر ساده برای مردم سازد، آیا بر کسانی که می‌کوشند حتی دین، اخلاق و سرمایه‌ی بی‌بدیل مکتب مظلوم شیعه را به پای قدرت، خُرد و خمیر کنند، نباید درس عبرتی باشد که در کارزار بزرگ پیش رُویِ جمهوری اسلامی ایران، دین و اصول و مبانی مذهب و باورهای دیرپای اخلاقی را به پای کسب قدرت، ذبح نکنند؟ تا کی باید ملت نجیب و شکیبای ایران -که به شهادت رهبر کبیر انقلاب اسلامی حضرت امام خمینی، از ملت عصر رسول‌الله (ص) هم بهترند- و صاحبان قدرت باید خادمشان باشند، نه رئیس و آقابالاسر، به یک‌باره در یک بازه‌ی زمانی خاص که اوضاع کمی دگرگون‌تر از پیش‌بینی‌های خیالی شده، ببیند که باز هم مانند آن دوره‌ی خاص، به جای تبلیغ افکار و اهداف خود و تن‌دادن به بازی رقابت قانونی و آزاد، به تخریبِ افکار و اهداف رقیب روی آوردند و می‌خواهند با تشبُث (=دستاویز) به هر وسیله و شیوه، قدرت‌طلبی خود را تضمین و حتمی نمایند؟ از شوپنهاور هم مگر کمترند؟! مَباد. مَباد.

 

او مادر من هم بود

  • ۰۷:۱۰
او مادر من هم بود
از ابراهیم طالبی دارابی دامنه
به سید علی‌اصغر شفیعی
( ۱۳ / ۳ / ۱۴۰۰ )
به نام خدا. سلام. گریه‌ی شدید سید علی‌اصغر پشت تلفن بغض مرا تَرکاند. من می‌دانم که میان تو و مادرت حتی به باریکی مو هم فاصله نبود. حالا تو از کسی بریده می‌شوی که برای هم پاره‌ی تن بودید و جگر گوشه. و چگونه کسی دل دارد پاره‌ی تن خود را زیر خاک بسپارد؟ و این است که می‌دانم بر تو چقدر سخت می‌گذرد که می‌خواهی پیکر مادر را امروز به دل خاک گذاری و با کفن و دفن او اشک‌ریزان به خانه‌ای برگردی که با دیدنِ جای خالی مادر غمدیده و فقرچشیده‌ی صبور و بردبارت به‌شدت عذاب فراق کشی. تو و او سال‌ها خاطرات آغشته به غم و شادی دارین.
 
من به علت رابطه‌ی عمیق رفاقت، بارها دیدم تا مادر سری به سید علی‌اصغر نزند و یا از پشت پنجره‌ی خانه، صدای فرزند ارشدش -که از نوجوانی بی‌پدر ولی عزتمند بزرگ شده- نگیرد، آرام سر بر بالین نمی‌گذارد. آن مادر رئوف، ساده‌دل، دل‌سپرده به اهل بیت -علیهم السلام- کاری و باسخاوت مادر من هم بود. سید علی‌اصغر امروز از ریشه‌اش می‌بُرّد که آبرسانِ کام جانش بود. او فقط مادر نبود، پدرش هم بود.
این درد فراق ادامه دارد...

 

پاسخ:

سلام. نه، من قم هستم. از دو سال پیش تا الان به علت رعایت مقررات ستاد سلامت کشور جهت ریشه‌کنی این ویروس مُهلکِ مرموز، به محل نیامدم. چه آشی هم خواهد شد این آش دندون‌سری. محل رسم قشنگی بود که به کاسه‌ی آش دندون‌سری، هدیه می‌ریختند. نمی‌دانم هنوز پابرجاست این سنت دیرین یا نه؟ یک شوخی هم بکنم: ان‌شاءالله دندون عقل را هم وقتی درآورد براش آب‌گوشت بار بذارند یا قورمه‌سبزی.

 

دور افتاده‌اند از امام

از ابراهیم طالبی دارابی دامنه

( ۱۴۰۰ / ۳ / ۱۴ )

به نام خدا. سلام. مردم مُستندهای زیادی در ذهن دارند که واقعاً برای‌شان عذاب‌آور شده است. از یک سو هرگز حاضر نیستند احدی کمترین آسیبی به انقلاب اسلامی بزند، ولی از سوی دیگر رفتارهایی را می‌بینند که دلِ خود را خالی‌شده و دردمندانه حس می‌کنند؛ به‌وضوح می‌بینند کم‌کم کسانی «مَسند»ها را اشغال کرده‌اند که آن را از جایگاه خدمت و صداقت، به پرتگاه نیرنگ و خیانت تبدیل کرده‌اند و به جای رسیدن به دادِ ملت، به دوروبری‌ها و هم‌پالگی‌ها و هم‌حزبی‌های خود رسیدند؛ چه اقتصادی، چه شغلی، چه رفاهی و چه امتیازات سیاسی. حال آن‌که در نگاه امام امت، هر کس در جمهوری اسلامی پست و مقامی هم می‌گیرد، باید به فکر تمام توده‌ی ملت و مخصوصاً زاغه‌نشین‌ها باشد.

 

برخی‌ها -و از قضا اغلب‌شان- با دادنِ صدها وعده به مردم، تا از راه رسیدند، اول برای خود کیسه دوختند و سپس جیب کشور را زدند و آنگاه از زندگی انقلابی و ساده‌زیستی دست شستند و هر یک در خانه‌هایی مجلُل و باشکوهِ بالاشهر، با وسیع‌ترین و مدرن‌ترین امکانات و آسایش، سُکنا گزیدند. مردم تردیدی ندارند زندگی مسئولان با آن‌که فرصتِ کار اقتصادی شخصی ندارند و چندین سال است که به شغل‌های انتصابی و انتخابی چسبیده‌اند، اما در کمال تعجب از این رو به آن رو شده است. حتی آن طلبه‌های انقلابی دیروز انقلاب هم، که در شرح حال‌ها خوانده‌ایم از قدرتِ خرید سیب‌زمینی عاجز بوده‌اند، امروزه با بهترین امکانات بیت‌المال در مناصب حکومتی به مردم فخر می‌فروشد و معنا را به دنیا فروخته است.

 

اصلاً مردم از خود می‌پرسند چرا در جمهوری اسلامی که ندای مدرنِ معنوی برای جهان نو بوده است، این‌همه زمینه و بستر باید برای فساد و دزدی و خیانت و شکاف طبقاتی پدیدار شود و حتی در بدترین حالت، سطح زندگی مسئولان به مراتب از سطح زندگی مردم پیشی بگیرد و راحت‌تر از سایرین امرار معاش داشته باشند. مگر آنان فرصتِ اندوختن و انباشت دارند که این‌میزان از ملت جلو زده‌اند و بهترین ماشین‌ها، استخرها، خانه‌ها، درآمدها، خورد و خوراک‌ها، تحصیلات، تفریحات برای‌شان آماده و مهیا باشد؟!

 

در چنین وضعی، آیا آنان از امام خمینی رهبر مستضعفان جهان دور نیفتاده‌اند که فقط در نجف اشرف نزدیک ۱۴ سال با بادبزن دستی حصیری خود را در فصل داغ عراق، خنک نگه می‌داشت چون ضُعفای آنجا و ایران توان خرید کولر و وسایل خنک‌کننده نداشتند. نمی‌گویم باید با محرومیت زیست، اما چرا با آن‌که این فرصت ۴۲ ساله‌ی انقلاب برای مردم و مسئولان یک جور گذشت، زندگی آنان این‌همه از زندگی مسئولان عقب افتاده است. و وضع حال مسئولان در مقایسه با وضه حال مردم، این‌همه فرق کرده باشد. اسم این چیست؟ جز دورافتادن از مرام امام؟ سبقتی که مسئولان در سطح رفاه و همه‌جوره شاخص‌ها، از مردم گرفته‌اند، برای همه شک‌آور و بُهت‌آفرین گردیده است.

 

مردم مشاهدات زیادی دارند که حقیتاً برای‌شان دردآور است. به روشنی می‌بینند که چارچوب فکری و سیاسی امام فراموش شده است: قرار بود آنچه شاه می‌کرد، کسی در انقلاب تکرار نکند. قرار بود آنچه دربار شاه می‌کرد، دیگر در دولت پس از انقلاب دیده نشود. قرار بود آنچه خاندان شاه می‌کرد، هرگز در میان خاندان مسئولان ما رخ ندهد. قرار بود آنچه سیستم هزارفامیل رژیم شاه می‌کرد، برای همیشه از ایران رخت بربندد؛ گویا هزارفامیل که سهل است، کردند سه‌هزار فامیل. قرار بود میان ملت و حکومت هیچ مرزی جز قصد خدمت نباشد، اما نه فقط خدمت رخت بر بست بلکه اَشرافیت و رئیس‌شدن بر ملت و غارت بیت‌المال باب شده است. اگر زندگیِ توأم با رفاه و پُر آسایش زندگی‌یی متضاد با معنویت نیست -که نیست- چرا این امکان فقط باید برای مسئولان مقدور و شدنی باشد و ملت هیچ حظی از آن نبرَد و یا از قافله باز مانده باشد؟ آیا امروزه کسی به‌جرأت می‌تواند قسم یا رب بخورد از مسئولان با خاطری راحت دفاع کند و گواهی دهد زندگی و سیر حیات او، طیّبه و الگو است و وفق چارچوبِ زیست سیاسی و مکتبی امام رفتار می‌کند؟ حیف نیست جمهوری اسلامی با آن‌همه حسَنات که از وجَنات آن باریده و امید برای ایران و اسلام گردیده، این‌گونه به کسانی سپرده شود که آفت برای آن هستند و عذاب برای مردم و مانع برای توسعه‌ی دنیا و معنا و عُقبا؟

 

به‌یقین آنچه در بالا نوشتم، قید «عده‌ای» دارد، نه قید «همه». بوده و هستند هنوز کسانی که خالصانه و سالم برای مردم و انقلاب و اسلام کار کرده‌ و می‌کنند.

به مناسبت سالگرد رحلت امام رهبر نویدبخش زندگی نو و معنوی تحریر شد. نام و مرام امام جاویدان که ساده و صادق و راسخ زیست و روسفید به ملکوت پر کشید.

 

پاسخ:

جناب حجت‌الاسلام خوئینی
با سلام و عرض ادب و ارادت. کوتاه نوشتید، اما گویا و بجا. نکته داشت؛ آن هم سه تا. بلی با شما موافقم که دهه‌ی اول انقلاب -یعنی دوره‌ی زعامت امام- باید مکارمش تبعیت و تقویت شود. و نیز قبول دارم که کارها هم اگر بر طبع، استوار شود، درستی و راستی پدیدار می‌شود؛ زیرا طبع بشر، از فطرتی پاک برخوردار است، لذا وقتی همه به طبع بازگردند «راستی‌پیما» خواهند شد. البته - و بی‌تردید- نه به «طبائع الاستبداد» که عبدالرحمن کواکبی برشمرد. با تشکر.
 
 
چه اثرِ ژرفی دارد این فضای آزادی
 
از ابراهیم طالبی دارابی دامنه
 
( ۱۴۰۰ / ۳ / ۱۶ )
 
به نام خدا. سلام. روز، روز عظیم شهادت پیشوای صادق حضرت امام ششم شیعیان و معلم مسلمانان حرّ و خردمند (ع) است. درس‌ها از آن پیشوا، بسیاربسیار فراوان است؛ که من اشاره‌ام فقط یک مورد است و آن این‌که تجربه‌ی زندگانی حضرت صادق، حقیقتاً یک سرمشق و الگوی رفتاری‌ست. چرا؟ چون ثابت کرد همان مقدار فضای باز سیاسی -حالا بنا بر هر علت و دلیلی که در عصر اختناق کوبنده‌ی دو سلسله‌ی غاصب اموی و عباسی، شکل گرفته بود- تا چه حد برای جهان اسلام و نقش سلزنده‌ی امام معصوم (ع) در شکوفایی علمی و اخلاقی و دینی جامعه برکت داشت.
 
این کاملاً روشن است که چنین اوجی فقط در بستر آزادی و پرهیز از اختناق رخ می‌دهد که دانشمندان آن عصر امکان ظهور و بروز می‌یابند و با بیان اندیشه و نشر محصول خرَد، میان مردم مفاهمه و مناظره و مبادله و مرابطه‌ی عقلانی و عاطفی به وجود می‌آورند. و این، برای امام صادق پدیدار شد. ۳۴ سال ( ۱۱۴ تا ۱۴۸ قمری ) امامت کرد. هم‌عصر ۵ خلیفه‌ی آخر امویان و دو خلیفه‌ی آغازین عباسیان بود و سختی‌ها و محدودیت‌ها و رنج‌های زیادی را به ابزار خرد و تدبیر و حکمت خویش، چاره کرد؛ به‌طوری که عدد شاگردان و راویان ایشان، بنا بر نقلی به ۴۰۰۰ نفر رسید.
 
در عصر صادق (ع) شکوفایى شکل گرفت. ترجمه‌ی کتاب‌ها و آثار علمى صورت پذیرفت. علمِ «کلام» (=اعتقادات؛ معروف به «فقه اکبر») نمایان شد که بنیان آن را اولین بار امام علی (ع) نهاد. حتی مناظره‌ها رخ داد. مناظره‌هایی جدّی و اثرگذار. تا آن حد که امام صادق با زندیق‌ها هم در کمال آزادی و آرامش مناظره‌ می‌کرد؛ یعنی با افرادی که اعتقادی به خدا نداشتند و جهان را اساساً مادّی تفسیر می‌نمودند.
 
مناظره‌ها به این دلیل اثر کرد که آن امام، مخالفان حتی زنادیق را تحمل کرد و با آنان به بحث و مباحثه و روشنگری نشست. البته مناظره‌های واقعی و در کمال آزادی، مثل مناظره‌های شهید مظلوم بهشتی و مرحوم آقای مصباح یزدی و دکتر عبدالکریم سروش با گروهک‌های سیاسی که جالب بود؛ البته مصباحِ فیلسوفِ آرامِ متفکرِ اوایلُ انقلاب، نه مصباحِ سیاسی‌شده‌ی اواسط و اواخر انقلاب که اساساً در مواجهه‌ها، چندان جالب و بردبار ظاهر نشد و صبرش در برابر منتقدان، لبریز گردیده بود. البته آدم کادرساز و قویی بود.
 
آری؛ مناظره‌های عصر صادق (ع)، نه مثلِ این مناظره‌های صداوسیمایی!! که از «مسابقه‌ی هفته»ی مرحوم منوچهر نوذری هم، کمتر و کمتر بود، که اگر «۷» هم را، در فهرست بی‌چاره! همت نمی‌کردند و باقی نمی‌گذاشتند، دیگر «۱ و ۲ و ۳ و ۴ و ۵» چه می‌خواستند چشم در چشم ملت بگویند؟! لاکردار ! (به کشکولی) حتی قرعه‌کشی هم، آن ۵ تا را -از قضا- کنار هم نشاند. راستی «۶» هم که رفته بود به بیخ! و امانِ «۲» را برید، آن‌هم در همان شروع؛ وقتی از «شش کلاس درس» گفت و سپس «سندرم پست‌های بی‌قرار». و «۷» هم که از «رئیس» امان‌نامه طلبید. بگذرم. من نسبت به ماجراها، اساساً فردی کم‌اطلاع‌ام و قضاوت بلد نیستم و نمی‌کنم. فقط چون «۵» در آخرِ حرفش، «قطار انقلاب» را «اسکوتر» کرد، عکسش را می‌گذارم که سواری‌اش قشنگ است:
 
 
سلام. و باز نیز تسلیت این مصیبت
 
با یاد و نام خدا. صبح زود که هنوز هوا تاریکی‌اش بر سفیدی غلبه داشت، صبحانه‌نخورده، اما چای‌نوشیده مدرسه را باز کردم. و وقتی حوصله و ادبیات شگفتت را در جواب به تک‌تک تسلیت‌دهندگان صحن، خواندم، مانند آن وضعی که آدم در هوای دَم‌کرده‌ی راکدِ بی‌باد کلافه می‌شود و درهم‌پیچده، که وزِش کمترین نسیم هم او را شاداب و به جَست و وجد می‌رساند، شدم. یعنی تمام پاسخ‌هایت به تمام افراد صحن فکرت، حکم همان نسیم روح‌افزا داشت و مرا خنک و برقرار ساخت. زیرا می‌دانم از کام یک مصیبت‌دیده، آن‌هم مصیبت دلخراش از دست‌دادنِ مادر، فقط خلوص و عشق بر می‌آید و بر جان جاری می‌گردد. و من در تماس دومم، اثرات سخت بی‌مادرشدن را در الفاظ و اَلحان تو که از پشت گوشی حس می‌شد، درک کردم که مصیبت مادر انسان را عجیب به فکر فرو می‌برد و وی را با درون فضای نوپدید می‌رساند.
 
و خرسندم که در تماس دوم با جعفر (که صبورانه بر تخت بیمارستان کسالت حادث بر خود را چک می‌کند تا از سلامتی‌اش مطمئن شود) خبر مسرّت‌بخش صحّت و سلامتی‌‌اش را شنُفتم. و حقیقتاً هر تعَب -چه مصیبت، چه کسالت- بر تن و روح دوست، برایم تکان‌دهنده و مکدّر است. شکر خدای باری تعالی را، که رفیق جعفر در سلامت است و شما هم در فراق بی‌جایگزین، با خاطرات خلوص و صمیمیت‌های بی‌ریای مادرت، مویه‌ی آگاهانه می‌کنی. بر تن و جان تو ندای مادر، ترنُم بماند و تبرک.
 
دوربودن من در فضای مصیبت وارده بر تو، عذابم می‌دهد که نتوانستم و نمی‌توانم کنارت باشم؛ زیرا رعایت چارچوب سلامت در عصر ریشه‌کنی ویروس مرموز، معلوم است که برای شما هم اصالت دارد و اولویت، که بر من. قضاهای بوسِش خاک مادرت را برای من در هر وهله و باری که زمینگیر قبرش می‌شوی، برجای آر، که او بر من هم، مادری می‌کرد؛ زلال. خوشگوار.
 
 
نظر:
سلام. خرسندم، خرسند؛ به این رأی و مشئ و مرام. حقیقتاً امام خمینی رهبری کبیر و امامی بی‌همتا بود. رهبری معظم انقلاب آیت‌الله خامنه‌ای در سخنان ۱۴ خرداد امسالش (پری‌روز) تعبیر عمیقی در حق حضرت روح الله (سلام الله علیه) به کار برد: «رهبر بی‌جایگزین».
 
رهبری درین فراز نسبت به امام هم تواضع و فروتنی کردند و هم حق مطلب را در وصف حال امام امت فرمودند. واقعاً کبیر بود امام، بی هیچ ریب و تردیدی. زمان‌ها طول کشید تا جامعه به چنین انسانی اهل عرفان و سیاست و اخلاق دست یافت، زمان‌ها باز هم به طول می‌انجامد که چنین انسانی به مانند امام راحل تا پیش از ظهور (عج)، ظاهر گردد.
 
کی کشور درست می‌شود؟!
 
از ابراهیم طالبی دارابی دامنه
 
( ۱۴۰۰ / ۳ / ۱۷ )
 
انکار نمی‌شود که نوع فردی که در جایگاه ریاست‌جمهوری می‌نشیند، برای کل کشور اثرگذار است، حالا یا مثبت، یا منفی، و یا خنثی و خائن؛ زیرا چنین فردی مستقیم مدیرکل کشور می‌شود، و اساس کشورداری هم، به «اجرا»ست. ولی پرسش اساسی و فوری ملت به نظر می‌رسد این است که کی کشور درست می‌شود؟
 
راستی مگر کشور، نادرست است که ملت منتظر است کی درست می‌شود؟! بله، کشور از وضع بد رنج می‌برَد و ملت حق خود می‌داند ازین وضع بیرون بزند و به همین علت در مسالمت‌آمیزترین رفتار نجیب و تمیز خود، در پی تغییر و بهترشدن اقتصاد، معیشت، سیاست، فرهنگ، قیمت منصفانه‌ی کالاها، دسترسی آسان به مایحتاج، آموزش، رشد، رفاه، توسعه، توازن دائمی میدان و دیپلماسی، تعامل جهانی، مقاومت به وقت ضرور، زندگی سالم، حتی ارتقای مکارم اخلاق و از همه مهم‌تر سبقت و جلوزدنِ مناسب از دیگر کشورها در همه‌ی شاخص‌هاست. و این مطالبه‌ی منطقی و برحقی‌ست.
 
بنابرین، اگر ملت روزی ببیند، رئیسان و در رأس‌نشینان کاری نمی‌کنند و یا به جای کار، فقط نگاه و نظاره می‌کنند و فقط بلدند به روی همدیگر پنجه و چنگ بیندازند، بنا به وعده‌ی هشدارآمیز امام، ممکن است «یوم‌الله»‌ی دیگری بیافرینند که با همه‌ی «یوم‌الله»‌های گذشته فرق می‌کند؛ چون آن روز، بساط فاسدان را از پهنه می‌کَنند.
 
نگاهم عجالتاً این است. جدا از این‌که ملت باید دستش در انتخاب و رأی به نامزدهای صاحب عقل و درایت، باز و آزاد باشد، موارد زیر از اهم مسائلی‌ست که محتاج تصمیم است. یعنی مشخص‌کردن نگرش‌های نظام دست‌کم در این زمینه‌ها:
 
اول: نظام چگونه به جهان بنگرد؟ آیا قوی باشد یا ضعیف؟ پیرامون بماند یا در مرکز؟ بنیانِ وقت خود را صرفِ تعامل سازنده کند یا در توطئه‌ی مخاصمات تنظیم‌شده بیرونی، فرصت خود را ناپدید و نابود کند؟ وقتی عناصر قدرت‌افزا، کشور را قوی و بازدارنده نگه داشته و می‌دارند، عناصر سیاست چگونه ازین اقتدار به نفع اقتصاد کشور بهره بگیرند و ارزش توان ملی را پاس بدارند؟
 
دوم: حکومت رفتار خود را با احزاب و مردمی که مشتاق به شرکت در سرنوشت و امور سیاست و کشورند، مشخص کند که آیا اساساً احزاب و فعالیت سازمان‌های مردم‌نهاد (=سمَن) ها را می‌خواهد؟ یا نه تا جایی آن‌ها را تحمل می‌کند که دنباله‌رو باشند و مؤید؟ اگر حکومت بخواهد بر احزاب و ملت سلطه‌گری کند، یک نوع بازتاب و نتیجه دارد ولی اگر احزاب و ملت بخواهند بر حکومت نظارت کنند، جوری دیگر. آثار هر دو وجه درست عکس هم است.
 
سوم: نگرش نظام نسبت به حوزه‌ی علمیه معلوم شود. حوزه تا کجا برای خود حق دخالت در کشور قائل است؟ یا حکومت تا کجا می‌تواند در حوزه تصرف کند؟ روحانیت چگونه می‌خواهد خود را با سایرین برابر ببیند و اگر هم برای خود به‌حق، حق نظارت و آزادی مطلقِ اظهارنظر و سخنرانی و تجمع‌های اعتراض‌آمیز و حمایتی نسبت به تمام امور مملکت قائل است، همین حق و آزادی آیا از سایرین باید ستانده شود یا نه به آنان هم باید داده شود؟ حوزه آیا همان‌مقدار که «زبان گویا» است برای ملت، «گوش شنوا» هم هست برای ملت؟ اگر حوزه آزاد است فعال سیاسی باشد، چرا دانشگاه نباشد؟ چرا جامعه نباشد؟ چرا منتقدین نظام نباشند؟ چرا سمن‌ها نباشند؟ چرا دانشمندان و روشنفکران نباشند؟
 
چهارم: نگرش قلدرمآب نسب به مردم از سوی هر فرد و جریان و نهاد چگونه به سمت رفتار مدنی دگرگون شود؟ اگر جایی «آتش به‌اختیار» نیاز بود، آیا همه‌ی اقشار از حق مساوی و برابر در استفاده از فرمان «آتش به‌اختیار» برخوردارند؟ نظام، نگرش و تصمیم خود را نسبت به دخالت‌های خلاف قانون نهادها و افراد -که شبیه باند و حلقه و دسته رفتار می‌کنند و به هیچ جایی پاسخگو نیستند، به هیچ قید و قانونی تمکین ندارند و به هیچ دادگاهی فراخوانده نمی‌شوند- کاملاً روشن کند. در واقع وقتی عمل به «مُرِّ» قانون برای مثلاً نهاد نگهبان در رد صلاحیت راحت افراد ستودنی حساب می‌شود، برخورد قانونی با مداخله‌گران در سایه، بر وفق مُر قانون نیز ارزنده تلقی شود و به ستودن بینجامد نه به ستاندن و سلاخه.
 
پس؛ رأی به این که در یک رقابت سالم و بدون محدودسازی و معدودکردن کاندیداها، کی رئیس‌جمهور شود، مهم است، واقعاً مهم است،چون پول و مناصب و چرخش کشور به دست اوست، اما اهَم این است نگرش‌های نظام معلوم شود. تا نگرش‌ها به تصمیم درست نینجامد، عوض‌کردن فردِ رئیس‌جمهور، شبیه نشاندن ولیعهد بر تخت سلطنت در سیستم‌های شاهی توسط پادشاه‌هاست. امید است از دو خاصیت جمهوریت و اسلامیت خالی نگردد تا ولی فقیه که رهبر نظام و مردم و حتی ملل آزاده‌ی دیگر است، حرف و امرش نافذ بماند؛ دست‌کم اگر به‌جدّ امر کرد «جبران» گردد، پیام توجیه انشاء نشود منظورش ما نبودیم! سپس صف شوند پشت توجیه (به قول آن قصه‌ی «۷ کور» که مرحوم پدرم می‌گفت) بگویند کی‌بود کی‌بود من نبودم لطفعلی‌خان بود!
 
 
( ۱۴۰۰ / ۳ / ۱۸ )
جریمه‌ی پوششی‌شدن
 
از ابراهیم طالبی دارابی دامنه
 
به نام خدا. سلام. اساساً کمترینِ زشتیِ کاندیدای پوششی شدن، صداقت نورزیدن با ملت است و بدترین زشتی‌اش هم صرف هزینه‌ی بیت‌المال عمومی است که ده‌ها ساعت از اوقات و برنامه‌ی سازمان صدا و سیما را -که عندالله و عنداللزوم باید متعلق به ملت باشد- جاه‌طلبانه و فریبکارانه اشغال می‌کند و گویا چنین برنامه‌هایی خرج میلیاردی هم کف دستِ نظام می‌گذارد.
 
نکته: چه آقای اسحاق جهانگیری که چهار سال پیش این شیوه‌ی زشت را مرتکب شد و رک گفت من پوششی‌ام، و چه اینک که هر کدام از کاندیدایی که ممکن است این شیوه‌ی زشت را تکرار کند، در حقیقت با ملت دست به بازی قبیح زده و می‌زند.
 
راه‌کار: وقتی نامزد محتمل پوششی راحتِ راحت دروغ می‌زند و جلوی چشم ملت با وقاحت تمام، پوششی‌بودن خود را منکر می‌شود، و به اخلاق، زور می‌گوید و از صداقت و راستگویی بیرون می‌زند، بنابرین، به‌ناچار بهترین راه‌کار و تنبیه و تنبُه این است در آخر کار هنگامی‌که پوششی‌بودن هر نامزد برملا شد، قانونی وجود داشته باشد که بر او الزام دارد تا هزینه‌ی بیت‌المال عمومی را که درین مدت صرف او شده است به خزانه‌ی ملت بپردازد. تا باشد کارزار انتخابات توسط چنین کاندیدهایی از هر سو و جناح بیش ازین لکه‌دار و لوث و غیراخلاقی نشود.
 
( ۱۴۰۰ / ۳ / ۱۹ )
چه خبر از مناظره (ببخشید: برنامه کودکِ) دیروز؟!
 
از ابراهیم طالبی دارابی دامنه
 
به نام خدا. سلام. خوب بود کاهوتُرشی و طالبی و هندونه و تخمه و آنگاه چای با آبنبات نارگیلی خیابان میرزا کوچک‌خان مشهد در خانه بود، و یا پیش شما خوردنی‌های دیگر؛ وگرنه ممکن و یا حتی یقین بود که نشستن چندساعته‌ی امثال من و بلکه شما و ملت پای مناظره‌ی کودکانه، به‌تنهایی و خشک‌وخالی، به یبوست ختم می‌شد و انسداد مجاری! راستی ملت دیروز چند بار رفت خود را راحت کرد؟! بیت‌الخلاء یا همان مُستراح؟!
 
اَه! اگر هاچ زنبور عسل، آن کارتونِ خاطره‌انگیز «ایپی کوری ژاپن» را -که پیِ مادرشان می‌گشتند- می‌دیدیم بیشتر منفعت داشت تا این برنامه‌ی سطح پایین و سرگرمی نازلِ دست‌پختِ نهاد نگهبان و صداوسیمای این‌چنینی را. زیرا دست‌کم در آن کارتون، زنبورهای قرمز ملکه را با حمله‌ی هوشمندانه و شاید هم غافلگیرانه می‌ربایند و داستان را به هیجان می‌برند و بیننده را به مفاهیم نقشه و برنامه و هدف و شور و شعف پیوند می‌زنند.
لااقل خوب شد «دومینیک راب» وزیر خارجه انگلیسِ خبیث مصاحبه داشت و حرف‌های شیطنت‌آمیزش درباره‌ی ایران و عربستان در سایت‌ها چاپ شد و الّا جامعه‌ی تشنه‌ی خبرهای مهمتر منطقه، چی باید امروز می‌خواند و چی باید فکر می‌کرد؟ صحبت‌های یخ، یخ‌کنندگان انتخابات را؟ یا اخبار اهم خود و منطقه را؟
 
کاش سخنرانی سید حسن نصرالله -که سه‌شنبه دیروز صورت گرفت- زنده بود و دست‌کم من می‌رفتم پای صحبت ایشان. تا چیزی بیاموزم. شاید هم زنده از ایران پخش شد و من از کانال‌های جورواجور تلویزیون ایران ندیدم. بگذرم. اما فقط بگویم:
 
قرعه هم چه به صورت شانسی، «۶» را کنار «۷»ی آورد که در مناظره‌ی اول هم، بر سر همین صندلی «۷» بود و در قوس و جوفِ راست. پس لابد حتی قرعه هم گویا آمده وسط کارزار، که با زبانِ ایما و اشاره گفته‌باشد رأی بین همین دو «ر» و «ه» هست. البته ملت در طول ۴۲ سال، هر وقت که حسابی و‌ آگاه برخاست، بر «خواستِ» خود حسابی‌آگاه بپاخاست. هر چند همواره دانست هر کس را روی آن صندلی پاستور -و البته اغلب صندلی سعدآباد شاه- نشاندند، نه به جلو، که به عقب نشست و راحت زد زیر وعده‌هایش و بر قول و قرارهایش. چرا؟ چون طبق ضرب‌المثل شگرف ایرانی «خرش وقتی از پل گذشت»! دیگر بی‌خیالِ همه می‌شود. اساساً وقتی کسی را رئیس می‌کنند کلاً فراموش می‌کند ملت تا دیروز چه حق و حقوق و توقعی داشت؛ ریاست چه رئیس بخواهد و چه همت، باکی نیست؛ باک آن است ملت، خادم و صادق و فردِ کاری و حاضر در «میدانِ مردم» می‌خواهد، نه نشسته بر میدان پاستور و صندلی‌نشینِ کاخ و دفتر و دستَک و کلاسور و میکروفون و امضا و سخنان دیروز و امروز و فردا. حفظ کن ایران از نابلد و ناشی و نافی، خدایا!
 
متن مسعود داراب در زیر:
 
سلام
بشنو اما این دفه باور کن
به بنده در دانشگاه در درس انقلاب اموختند که امام داشت جامی مینوشید قبلش گفت مراقب باشید کشور دست نا اهلان نیوفتد
حال منظور امام با شورای نگهبان بود یا با ملت یا با قاضی القضات یا مجلس نمیدانم واگر این معما را پیدا کرد کسی به من هم بگوید کمی از سر گیجه روزگارم کم مشود
که اخه کی مملکت دست اهلش بوده؟
از دولت ها
بنی صدر خائن
دو دولت بعد میرحسین فتنه گر
دو دولت بعد هاشمی مفسد
دو دولت بعد خاتمی غرب زده
دو دولت بعد محمود احمدی منحرف
دو دولت بعد روحانی سازش کار
دولت بعد.......
همشهری داریم که قاضی القضات است و نباید بی قانونی کند
ولی
دکترا دارد از دانشگاه مطهری که قبلش مبایست دیپلم و کارشناسی و ارشد داشته باشد که خب موجود نمیباشد
و همان دکترا هم طبق قانون و ماده ۲ تحصیل کار گزاران ممنوع ست البته در زمان خدمت و درساعات استراحت جایز ، حال من ماندم چه کسی میخواهد بر این ساعات نظارت کند انهم به ساعات کار رییس رییس 
 
هی....
میخوام رای بدم به اونی که ۲۰ دلار ماهانه میخواهد پول دهد تا زندگی کنم نه راستی سال ۹۰ رییس قبلیه ۴۰ دلار داد ولی روزگار سیاه کرد
 
نه به همشهری رای میدم چون میخواد زمین بده اخجون اوه نه میگن ۲۰۰ متر زمین میده روش یک برج ۵۰۰ طبقه میخواد در بیاره
 
عه راستی ازدواج نکردم به اونی رای میدم که ۵۰۰ میلیون میخواد بده پولو میگیرمو با عیال باهاش از ایران فرار میکنم اخ جون
 
بگذریم
روزگاری داشتیم که سرانه سالی ۲۱۰۰ دلار درامد داشتیم دنبال پیشرفت بودیم ولی حتی فکر روزی را نمیکردیم که که این درامد بشود یک دهم خلاصه امیدوارم هرکس رییس جمهور شد همین وضع نگه داره پیشرفت نمیخوایم... جناب بنده خوب میدانم امام سوی نظرش با ما بود
اما سوال اینست کو مرد اهل
ما جوانیمان را دادیم ، هر وقت نظام کمک خواست و کم اورد بودیم
ولی به جد نگران اینده ایم نه اینده خود اینده کشوری به اسم ایران که اگر الان زمامش دست اهلان نیست لااقل ایرانیست 
نگران اینده ی هستیم که تفسیرش را ان مرد سیاس انگلیسی شرح کرد که ما برای متلاشی کردن امپراتوری اسلامی عثمانی ۴۰۰صدسال نقشه کشیدیم و۲۰۰ سال اقدام کردیم و عثمانی متلاشی شد وتا به امروز دیگر وحدتی به اسم اسلام شکل نگرفت
من از دید و تحلیل خود میگویم انهایی از جمله غربیها که ایران مقتدر به سمت نابودی میبرن با ارامش هدف هایشان را صبح به صبح تیک میزنن و امان از رجولی که فکر میکنن سیاستمدارن
امام بسیار هوشمندانه گفت که مواظب باشید که با تفنگ به جنگ شما نمیایند با قلم میایند این قلم معانی زیادی داشت که عده ای فقط جوهرش را دیدند و به عقیده ها تاختند.
حال به دروبر خود نگاهی کنید وضعیت جمعیت چه شکلیست؟اگر مهاجمی پیدا شود کسی مثل قدیم پیشمرگ میشود؟وضع اب چطور است ما۳۰سال دیگر ایا اب خوردن داریم چه رسد کشاورزی؟پیرمرد و پیرزن های ۳۰ دیگر را که تیمار میکند و و و
وای بر کسانی که فقط خود و فامیل های زنجیره ای خاندانشان دیدند 
وای بر کسانی که داد حمایت از کوخ نشنینی امام را دیدند وشینیدند ولی برای مقبره اش کاخ از پول بیت المال ساختند وای ......
 
 
نکته:
به نام سلام و احترام. البته وارد مباحثه‌ی خوب و دوستانه‌ی دوستان محترم -که صبح بر سر چالشِ مدرک کلاسیک و معادل‌سازی صورت گرفت- نمی‌شوم. درین‌باره (یعنی موج مدرک‌گرایی و معادل‌سازی در عصر جمهوری اسلامی) ان‌شاءالله اگر لازم شد و خواننده و خواهنده داشت، پس از برگزاری انتخابات خواهم نوشت. اما در مورد شهید استاد مرتضی مطهری ضرورت دیدم همین‌الان بگویم.
 
می‌دانم دوستان خود می‌دانند، ایشان هیچ‌گاه خود را دکتر معرفی نکرد. او حوزه تحصیل کرد و مجتهد مسلّم و متفکر و فیلسوف متألّه بود، همه او را به «استاد» می‌شناختند و الحق هم ده‌ها آثار گرانسنگی که متفکرانه به یادگار گذاشتند، وی را مصداق بارز و کم‌نظیر اندیشمند اسلامی نمود و پیش ملت هنوز هم عالم بزرگ و پارسا محسوب می‌شود. من با قاطعیت معتقدم پس ازو هیچ کس به لحاظ اندیشه‌پردازی دینی جایش را پر نکرده است. او حتی اگر در تمام دانشگاه‌های معتبر جهان هم، برای تدریس و استادی دعوت می‌شد، اعتبار علمی آن دانشگاه بالاتر می‌رفت؛ چرا چون نابغه‌ی قرن بود. راهش مستدام باد که مظهر منطق و عدل و تفکر متعالی بود.
 
دیدگاه:
سلام. می‌دانم این روز‌وشب‌ها در غیاب پیکر و روح و روان و چهره‌ی خندان مادرت، چنان حالتی دارید که دریافت‌های الهام‌آمیز را برایت میسّرتر ساخته است و تفسیر معنوی از جهان را ژرف‌تر می‌فهمید. باز نیز عمق همدردی‌ام را به بیت شریف برسان و دست نوازشت را بر روح مصیبت‌دیده‌ی‌شان بکش. قلب شما در آشوب است و بی‌تاب. فراوان درود بر آن دلت که دائم سراغ مادر را به تو می‌دهد. و تو هرگز آدرس محبت و عشق به مادر را گم نمی‌کردیو
 
سلام
می‌دانم هر روز که فردا می‌شود، دیروزتان را غمبارتر می‌کند، زیرا هر جا نماد حضور مادرت بوده، جایش خالی می‌بینی و خاطراتش را حاضر. سهیل عزیز شما در فراق مادری رخت سیاه بر تن پوشیدی که برای‌تان عطر عصمت داشت و رایحه‌ی کم‌مانند محبت. باخبرم چه عاشقانه شما را زیر بال و پرش پرورش داد، شما با اخلاق و مکارم وجودی‌تان یاد او را در دل‌ها زنده نگه می‌دارید. خواستم باز هم در دلت حضور بزنم تا بگویم غایب در مصیبت عظیم دوری‌ات از مادرت، نیستم. به تمامی اعضای بیت سلام مجدد مرا برسان. درود بر دل روشن‌ضمیرت سهیل که چون ستاره بر ما می‌درخشی.

 

( ۱۴۰۰ / ۳ / ۲۰ )

رفتار سیاسی مردم در جمعه‌ی سیاسی دیگر

 

از ابراهیم طالبی دارابی دامنه

 

به نام خدا. سلام. جمعه‌ها روزهای قشنگی‌اند. مردم با جمعه‌ها خاطره‌ها دارند. ازجمله جمعه‌های سیاسی که روز رأی‌گیرهاست. همیشه جمعه‌ها بوده که مردم صندوق‌های رأی را با نظرات تعیین‌کننده‌ی خود به سمت شمارش و سرنوشت فرستادند. اینک مردم تجربه‌های مهمی را که طی ۴۲ سال اخیر آموختند در جمعه‌ای دیگر -که در راه است- به کار می‌گیرند.

 

آنان دیدند که حتی رهبری هم در اوضاعی که عده‌ای بسته‌اندیش! پیش آوردند، غریب است و حتی فرمان «جبران» ایشان را که تعبیر به «مطالبه‌ی خود» کردند، اثر نگذاشتند و مانند تزِ «ارشادی-مولوی» کردنِ سخنان امام، توسط مرحوم آیت‌الله احمد آذری قمی، خیلی‌خیلی بی‌اعتنا از آن گذشتند و برخی هم، اساساً درخواست و تذکر «جفا و ظلم» در بیان رهبری را به تأویل و توجیه و آدرس اشتباه منصرف کردند. بگذرم. لابد برداشت آنها آزاد است و آزادی هم که نعمت بزرگ.

 

برای من اما همچنان روشن و مبرهن است. اگر خطر چاره نگردد، دیری نیست که با رهبری همان کنند که بر دیگران مرتکب شدند. فعلاً این حرفم سربسته.

 

اما حالا: البته پیشتر هم عرض کرده بودم بنده جانبدار هیچ جناح و کاندیداهایی نیستم؛ چه ردی‌ها و چه تأییدها. زیرا چه آن کاندیداها که در لیست سیاه! فهرست شدند و چه این ۷ تا که به لیست سفید، وارد، از نظر من اشتراک و افتراق‌شان شبیه هم است و حد و اندازه‌ی‌شان هم کاملاًمعلوم. حالا ملت مانده که با این لیست ۷تایی چه کند.

 

از نظر من ملت به علت علاقه و پیمانی که با انقلاب اسلامی دارد و اصالتی که به منافع ملی می‌دهد، با وجود همه‌ی آنچه دست‌اندرکارانِ نابکار و نیز انسدادگران و این دولتِ شیک‌پوش و پشتِ میز نشین ناکارآمد و حتی بی‌کفایتِ بدتر از وضع و حال بنی‌صدر، برای کشور پیش آورده‌اند، نسبت به حقِ رأی خود توجه می‌کند. عقلانی هم همین است. چون ملت چاره‌ساز بزرگ است؛ حتی بین هفت تا هم، به هر حال آن کسی که نامزد دلخواهش را نمی‌بیند باز نیز یکی را ممکن است به آرمان و یا حتی به مصلحت‌های خود و دفع اضطرارهای کشور، نزدیک و یا قابل تطبیق ببیند و به‌ناچار وی را برگزیند.

 

هستند کسانی که اغلب رأی سلبی می‌دهند چراکه فکر می‌کنند اگر نگذارند فلان فکر و فلان فرد بر قدرت چنگ نزند، بهتر می‌بیند به کسی که شانس قدرت آن فرد و فکر را برهم می‌زند رأی دهد ولو آن فرد شروط جامع و مانع را نداشته باشد.

 

این، «نظر» من است نسبت به رفتار احتمالی جمعه‌ی آتی ملت، نه «خبر». و فرق‌هاست میان خبر و نظر. نظر، احتمال است، اما خبر، حتم. خودم فکر می‌کنم ملت، به‌دقت ترکیب‌بندی عمدی انتخاباتی را فهمیده است، ازین‌رو ممکن است نقشِ همواره تاریخ‌ساز و انقلابی و عقلانی خود را در جمعه‌ی آتی، حیاتی و استراتژیک ارزیابی کند و عقلانی ورود کند. و سیل‌بندِ محدودیت بر جمهوریت واقعی و اسلامیت حقیقی را از سرچشمه باز کند. اللهُ علمٌ.

 

پاسخ:

جناب حجت‌الاسلام حاج جوادآقا آفاقی

با سلام و احترام. این دو نوشته‌ی تاریخی شما علاوه بر آن‌که خواندنی بود، ما را به یاد پدر دانشمندتان مرحوم حاج‌آقا آفاقی انداخته، که علاوه بر تسلط بر تاریخ، در بیان داستان‌های عبرت‌انگیز و هشداردهنده هم، احاطه و شیوایی خاصی داشتند. روح آن پدر معنوی روستا و روحانی محبوب مردمی همآره در یاد باد. سپاس. راستی به قول زبان شیرین محلی: شاهان اصلاوابدا نصیحت‌ وَرگیر نینِه!

 

پاسخ،

سلام

این از عظمت است که انسانی بگوید در غم مادر زندگی می‌کنم. آشنام با سوگوارگی تو؛ چون تو را فراوان در سوگ و سوزِ مصائب و ماتمی که بر حضرت اباعبدالله (ع) بی‌رحمانانه رفت، گریانت دیده‌ام. آشفته آن کسی‌ست که ارزش غم و اندوه متفکرانه برای اولیای الهی معنوی خود و اولیای خونی و نسَبی خود را درک نکند. انسانی ذو جنبتَین یعنی همین که شما الان در آنی: هم مسرور در وقت آن، هم محزون در زمان آن. سوگواری‌هایت برای مادرت به همراه اهل و عیالت که می‌دانم این مدت چشمان خیس داشته‌اند، برکت است. و اما بعد تحلیل محتوا در قلم شما روشنگر است؛ چه در نقدها و چه در دنباله‌بخشیدن‌ها.

 

( ۱۴۰۰ / ۳ / ۲۱ )

با نفت باید چه کرد؟

 

از ابراهیم طالبی دارابی دامنه

 

به نام خدا. سلام. نمی‌دانم آیا ازین هفت نامزد، همه صحبت از نفت می‌کنند یا تعدادی؟ من چون برنامه‌های تبلیغی آنان را دنبال نمی‌کنم به جز مناظره‌ها را، کاملاً باخبر نیستم. اما واقعاً با نفت باید چه کرد؟ دولت بفروشد و دخل و خرجِ خود کند؟ حال آن‌که در توزیع ثروت، به‌شدت لنگ می‌زند. حتی رانت و فساد و تبعیض پیش می‌آورَد. پول نفت، هم ابزار تنبلی و هم محل تصرف به خوانِ ملت شده است. هر کس از راه رسیده، خواسته با نفت به نفع خود کار کند و شایستگی خود را با این خوان اثبات کند. تازه، از یاد و حافظه‌ی ملت مگر رفته که صدها میلیارد دلار پول نفت در آن دوره‌ی « ۹ + ۱۰ » -که دولتی «نظرکرده!» معرفی می‌شد- چه شده و کجا رفته!

 

به نظر من نفت باید با نظارت ملی به ثروت ملی تبدیل و آنگاه سرمایه‌گذاری بنیادی شود و سپس نفع و سود آن به حساب ملت، با سهمی عادلانه سرازیر شود. از آنجا که قوه‌ی مجریه، نماینده‌ی مردم در مدیریت کل کشور است و دستش در دست منابع ثروت ملت است، باید این سرمایه‌ی خداداد ملت و سایر سرمایه‌های عمومی مردم مانند گاز، جنگل و معادن عام را با امانتداری و لیاقت به ثروت تبدیل کند و مردم را مستقیم در منفعت و سود آن شریک نماید و خود دست ازین جیب‌بری! و جبران کسر بودجه بردارد. نفت در زمان مرحومان کاشانی و مصدق ملی شد که به ملت برسد، نه خرج خواص و ویژه‌خواران گردد.

 

به نظر می‌رسد ملت هم راضی نیست که پولِ فروش نفت، مستقیم بدست‌شان برسد، بلکه راضی‌ست که این کالای استراتژیک، اول با خردمندی و شایستگی، تبدیل به ثروت و سرمایه‌گذاری گردد، سپس سود آن به دست ملت برسد. بنابراین، نفت وعده‌ی سرِ خرمن برای هیچ نامزدی نشود، زیرا فریب ملت، بدترین بی‌اخلاقی است و شاید هم خلاف شرع، که لابد اهل فن حوزه حکمش را بلدند.

 
 
 
( ۱۴۰۰ / ۳ / ۲۲ )
استعجال
 
از ابراهیم طالبی دارابی دامنه
 
به نام خدا. سلام. در ادبیات دینی شیعه استعجال در اجابتِ دعا و استعجال در امر ظهور منجی (ع) ناپسند دانسته و از آن نهی شده است. این امر به عنوان شتاب و شتاب‌زدگی ناخوشایند معرفی شده است. کما این که امام صادق -علیه‌السلام- مغز متفکر مذهب شیعه فرمودند: «همانا خدا به خاطر شتاب‌زدگی بندگان، عجله نمی‌کند.» (منبع)
 
اساساً استعجال و شتاب، آفتِ انتظار است. یعنی در تب‌وتابِ و طلبِ ظهور، پیش از فرارسیدن وقت آن. به همین علت توقیت ممنوع شده است. یعنی کسی بیاید وقت ظهور منجی و موعود را مشخص و تعیین کند.
 
در یکی از منابع خوانده بودم که از مصادیق استعجال، «قیام‌های کوری» است که صورت می‌گیرد و افرادی خیال‌اندیش گمان می‌دارند چنین قیام‌هایی باعث ظهور می‌شود. به عکسِ متفکران انجمن حجتیه که نگرش تماشاگری را توصیه می‌کردند و دست‌شستن از هر نوع حرکت و مبارزه.
 
اما آیا منظور از «انتظار فرج» در روایات، اختصاصاً موضوع ظهور امام زمان (ع) است و یا امیدواری به خدای متعال داشتن؟ البته این در تخصص و دانش من نیست، کار اهل فن است. همین قدر سوادم قد می‌کشد که انتظار فرج در معنای عام و ناب، «امید و رجاء» به خدا داشتن است و معنای خاصش در نزد تعدادی علمای بزرگ ( مثل صاحب کمال‌الدین، صاحب احتجاج)، در انتظار ظهور امام عصر (ع) بودن.
 
نکته‌ی ۱ : شاید به یک معنا استعجال به این برگردد که آدمی به تعبیر قرآن، عَجول است و دائم عجله دارد.
 
نکته‌ی ۲ : بشر معمولاً از وضع موجود، ناخشنود و در طلب وضع مطلوب، خشنود (=بشّاش، شادمان) است. و ظهور در نگاه انسان منتظر، تجلی‌بخش وضع مطلوب است تا آرمان‌شهرش را مشاهده کند و لذت معنوی و مینویی ببرد.
 
حُسن خِتام: خواستم با این نوشته‌ام در زادروز فرخنده‌ی دُخت حضرت امام موسی بن جعفر (ع) خواهر حضرت امام رئوف رضای آل محمد (ص) حضرت کریمه‌ی اهل بیت فاطمه‌ی معصومه (س) ، مَودّتِ به خاندان عصمت و طهارت را به مسئله‌ی فکری و دینی، فرَج و ظهور پیوند بزنم. شاید بی‌حکمت نبوده است که در ۷ کلیومتری حرمش، مسجدی بنا شده در ضلع شرقی روستای جمکران، که کم‌کم یک نماد و محل جماعت و شُکوه و شِکوه گردیده است. امید است به افراط و تفریط کشانده نشود و در طبیعتِ خود پیش روَد. مهدویت که بی‌تردید ناجی و قدرت‌بخش مکتب است و یکی از دو بالِ بالندگی ماست ، اگر به خطا و خط و خطوط غلط کشیده شود، سرمایه‌ی معنوی و آینده‌ی شیعه هدر می‌رود. و این گناهی‌ست که شاید مرتکبین آن، بخشیده هم نشوند. السلام علیک یا صاحب عصر و زمان.
 
( ۲۳ / ۳ / ۱۴۰۰ )
لابد دندان قروچه می‌کنند «رستم» را چرا نذاشتند!
 
از ابراهیم طالبی دارابی دامنه
 
به نام خدا. سلام. حُفره‌ای به این عمیقی مگر به‌آسانی پر می‌شود! ملت (نمی‌دانم تا چه آمار و عدد) این مناظره‌ی سه (بخوانید: پَنگ. پینگ. پونگ سوم) را هم دید و شاید بیشتر به این فکر، به قول ابوالفضل بیهقی: «اندر شد» که «آن»ها که از غربال (به زبان مازندرانی: سَحَنِ) نهاد نگهبان رد نشدند، مگر چی از «این»ها کم داشتند؟! لابد این‌ها حالا دندان قروچه می‌کنند «رستم» را چرا نذاشتند! و در میانه‌ی راه چه به‌اشتباه، منصرفش نمودند!
 
و یا لابد برخی هنوز دارند پیش خویش، پچ‌پچ می‌کنند چه‌ها که نمی‌شد اگر آقای «سعید محمد»، رایزنیِ (البته راهزنی! هم تلفظ می‌شود) «جوانیِ» سیاسیِ سپاه را با حضورش درهم می‌کوبید و دستِ این آقا«یدالله» را از دخالت در حزب و جناح قطع می‌کرد و از الّک عبور می‌نمود، شاید صندلی به عدد ۸ و ۹ هم می‌رسید و آن‌گاه، صدای بَمِ آقا «رستم قاسمی» و غُرّش واژگان ویژه‌ی وی، و نیز لهجه‌ی غلیظِ تهرانیِ آقا«سعید» -البته نه آن سعید قاسمی که اخیراً ترمز برید و روستایی‌ها را به شپش! تشبیه کرد - بلکه همین سعید محمدِ «سازندگی خاتم»، صحن مناظره‌ی صداوسیمایی! را «نفتی»تر و «مال»ی‌تر و «دکلی»تر می‌کرد و چالش‌ها را «چاهی»تر.
 
اما، با این‌همه، ملت -آن هم ملتِ مو از ماست کِش و زیرک و چابک ایران- عادت کرد به این‌همه «یک بام و دو هوا بودنِ» برخی نهادها. چه نگهبان و ناظر و چه مجری و مُخبر؛ ولی چنان می‌نماید که باز نیز ملت، «رأی» خود را -که تنها قدرتِ شهروندی خدادادی اوست- در خانه حبس نمی‌کند؛ و همچنان همان سوراخِ باریکِ صندوق را تنها روزنه‌ی اعمال قدرتش می‌بیند تا روند را بلکه به سرِ عقل و شرع بکشاند.
 
آیا این احتمال در ۲۸ خرداد ۱۴۰۰ نزدیک است که ملت از راهِ رأی، نگذارد سلبِ صلاحیت شود؟ و «رأی»اش تزئین و «زینت» نگردد؟ «رأی»یی که هیچ احدی نمی‌تواند آن را فیلتر کند، یا سدّش. زیرا «فهمیدن» تنها چیزی‌ست که هیچ ابرقدرتی هم نمی‌تواند آن را از مردم کشورش منع کند. زیرا «فهم» عنصر ذاتی آدمی‌ست. نه می‌توان دادگاهی‌اش کرد، نه به حصرش برد، نه به زندانش افکند، و نه حتی گفت ای ملت! ای مردم! : نفهمید! ندانید! نگویید! نکنید! نخواهید!
 
واقعاً امام خمینی -رهبر کبیر انقلاب اسلامی- چقدر ژرف‌اندیش بودند و آینده‌بین، که میزان را «رأی ملت» اعلان کردند و رهبری هم، چه درست و هوشمندانه فرمودند که این «انقلاب، بی نامِ خمینی» هرگز نمی‌شود. و لذاست که که در نگاه رهبری هم «رأی مردم، حقّ الناس» حساب می‌آید؛ یعنی مؤثر، اصیل و تمام‌کننده.
 
 
سلام علیکم
 
من هم تبریک می‌گویم. آره، دختر نداریم. اما ۱۲ فرزند می‌خواستیم که سیاست غلط کنترل موالید ما را به آرزو نرسان، حتی فرزند چهارم داشتن جریمه داشت و از فرزند ۴ به بعد خودتان می‌دانید دفترچه درمانی و کوپن و حق اولاد و... حتی ممنوع بود.
 
نقدهای شما بر متن‌های من همواره برای من ارزش دارد. ازین‌که از نگاه شما به مسائل بهتر باخبر می‌شوم و از ایرادهای متنم مطلع، خود برکت است.
 
من رفتار احتمالی مردم را (با نگاه آزاد و منطقی) مطابق سطح سواد خودم تحلیل و ارزیابی کردم و نسبت به مسائل کشور ارزیابی بی‌هراس دارم و ترسی از بیان فهم خودم ندارم..
 
من حتی به پسران و خانمم هیچ‌وقت در هیچ انتخاباتی نگفتم به چه کسی رأی بدهند. تشخیص خودشان مهم است. حتی هیچ‌کدام‌شان در هیچ دوره‌ای از رأی من مطلع نشدند.
 
 
متن حجت‌الاسلام شاکر طاهر خوش به دامنه
 
سلام بر برادر و استاد عزیز و نور چشمم. بدون اغراق عرض کنم ، مطالب تان مایه افزایش علوم و نحوه نگارش ادبی می باشد. با هر زبانی ، بعد حمد و ثنای الهی، از شما نیز ممنونم.
 
 
نظر:
 
سلام. من با این دیدگاه شما موافقم. عقلانیت و ترسیم واقعیات کشور درین متن شماست. اگر این نوع نظام سیاسی، مجدد برقرار و نظام ریاست‌جمهوری حذف گردد، دیگر ملت مجبور نیست، قوه‌ی مجریه‌ی ناکارآمد را، الّا و لابد، تا ۴ سال تمام و یا حتی ۸ سال پی‌درپی تحمل کند. اگر پارلمانی-نخست‌وزیری بود، همون پارسال، دولت ۱۲ توسط مجلس ۱۱ عزل می‌شد و حلقه‌ی آقای قالبباف هم عزم عزل کرده بود. اگر محقق می‌شد، دیگر رهبری ورود نمی‌کرد و مانع نمی‌شد که حسن روحانی (عامل و عنصر نامطلوب سیاست‌ورزی ایران) تا روز آخر یعنی ۱۲ مرداد ۱۴۰۰ باید سر قدرت بماند و مجلس حق ندارد وی را استیضاح و عزل کند. به قول صاحب کتاب «جامعه‌ی باز و دشمنانش» : "حقیقت انتخابات دموکراسی، عزل است، نه نصب".
 
 
نظر:
 
سلام. جناب آقای مهدی ملایی. همین «بلکُم ۱۰۰ دل ...» که نوشتی نشان می‌دهی با نوک مگسَگ، وسط سیبل را دقیق می‌بینی. از فردای اعلان رسمی کاندیداها، اینجا هر روز متن درج شد. من هم، درین مدت در متن‌ها، سه چیز را مورد هدف قرار دادم و شما می‌دانم که می‌دانی: ۱. کسانی در ایران، که شعار «رأی، بی رأی» را در دَمی! دمیده و می‌دمند. ۲. کسانی که نفع جناح خود می‌بینند تا ملت برگه‌ی خود را از سوراخ صندوق نیندازد و مثلاً به ماشه‌ی تفنگِ آنان دلخوش شود و بِسلینگلا !، براندازی را عقب نیفتد. ۳. کسانی که فکر می‌کنند با این روشِ «بسته»، حکومت را از دستِ رأی «انبوه و هجومی» نجات می‌دهند. البته رأی هجومی را من هم علامت هیجان می‌دانم.
 
روشن سازم شما روشن‌تر از آنی که بخواهی تشخیص خود را به تحلیل و شفافیت متن‌ها یا مثلاً منِ پَرِ پیاز، منوط کنی. جناب‌عالی یک پا خود اهل نظر و فرد زیرک هستی. و من جسارت نمی‌کنم که بخواهم به کسی بگم به کی «رأی بده». البته به کی «رأی نده» این دفعه برجسته‌تر شده. این هم شفافیت ویشته! ( ۲۳ / ۳ / ۱۴۰۰ )
Notes ۰
پست شده در جمعه, ۵ دی ۱۳۹۹
بازدید ها : ۵۰۲
ساعت پست : ۰۷:۱۹
مشخصات پست

مدرسه فکرت ۶۸

ابراهیم طالبی  | دامنه دارابی

مجموعه پیام‌هایم در مدرسه فکرت

قسمت شصت‌وهشتم

 

بررسی بیانیه‌ی اخیر مجمع روحانیون مبارز

ابراهیم طالبی دارابی دامنه / ۱۵ بهمن ۱۳۹۹

به نام خدا. من فقط به تحتانی بیانیه  (منبع) می‌پردازم که در واقع آنان در همین بخش، داغ! کرده‌اند. مجمع، گویی با یک تحقیقات میدانی، به یقین رسیده که به‌قطع و یقین شمارِ «ایرانیانی که فکر می‌کنند» با پیروزی جو بایدن، «فرصتی به وجود آمده است تا مشکلات فی‌مابین ایران و آمریکا برطرف شود و یا کاهش پیدا کند بی‌آنکه لطمه‌ای به اصول و موازین اصلی انقلاب و عزت و استقلال ملت و مصالح ملی وارد آید و ایران باید این فرصت را غنیمت شمارد» «بی‌شمار» می‌باشند. یعنی به زعم مجمع، اکثریت ملت.

 

و با همین موازین ظنی یا تحقیقات‌شده می‌گویند «در مقابل کم نیستند کسانی که اظهار می‌کنند که این دولت آمریکا است که باید بدون فوت وقت هرچه زودتر و بدون هرگونه پیش‌شرطی تمام تحریم‌های یکجانبه بر ضد ایران را لغو کند و خساراتی که از ناحیه‌ی این تحریم‌ها بر ایران وارد شده است را بپردازد و از منطقه خارج شود.»

 

و جالب این که بلافاصله دست به تحلیل و داوری رویکردِ این نوع تفکر می‌زند و معنی تز آنان را این‌گونه معرفی می‌کند: «یعنی این ما هستیم که باید بگوئیم آمریکا چه باید و چه نباید انجام دهد.»

 

مجمع، بلافاصله یک قدم بعد، خود را در خلأ می‌گذارد و مانند کسی که در مسأله‌ای فاقد تصمیم و سردرگم مانده است، می‌گوید: «ما بر این باوریم که با قطع نظر از این که کدام یک از این دو نگاه، صواب یا بر خطا است و یا شاید راهکار دیگری می‌تواند پیش روی ایران باشد، پیش از این رویکردها و نیز مهم‌تر از آن‌ها این است که باید فضای گفتگو و اظهار نظر و بیان دیدگاه ها ایجاد شود و هر فرد یا جناح و هر حزبی با آزادی کامل بتواند نظرخود را برای برون رفت کشور از مشکلات بحران‌آفرین کنونی بیان کند.»

 

آنگاه بیانیه بی‌آنکه خود امضاء‌کنندگان متوجه باشند، انگار راه چهارمی را در رابطه با رابطه و مذاکره با آمریکا مطرح می‌کند و آن این است که نوشته‌اند: «اگر بهترین تصمیم درباره‌ی این موضوع مهم و یا هر موضوعی که سرنوشت‌ساز است و منافع کل مردم ایران و کل کشور را در بر می‌گیرد در جمعی محدود هرچند صاحب قدرت و در غیاب افکار عمومی گرفته شود و وفاق و همدلی اکثریت جامعه را همراه نداشته باشد به سرانجام تلخی دچار می شود.»

 

و سپس مجمع حرف اصلی خود را با این درخواست ظاهر می‌کند: «پس باید انحصار در تصمیم گیری شکسته شود و سازوکار به رسمیت شناخته‌شدن افکار عمومی احیا شود و بنیان مشروعیت‌بخشی اکثریت آراء به ساختار اداره‌ی کشور تقویت گردد تا ایران عزیز در مسیر توسعه‌ی همه‌جانبه قرار گیرد و تا تنش‌ها در روابط بین این کشور و سایر کشورها در منطقه و در جهان برطرف و یا به حداقل برسد.»

 

نکته‌ی تشریحی:

 

مجمع درین بیانیه‌ی دهه‌ی فجری، در کمال شگفتی یکی از اصلی‌ترین مبانی فکری خود را -که شاکله‌ی حقیقی نیروهای مذهبی و انقلابی جناح چپ و خط امام بوده است- کنار گذاشته است و آن مبارزه‌ی بی‌رودربایستی با امپریالیسم آمریکا است. در واقع مجمع درین فراز از بیانیه‌ی خام و غلط خود، در حال دمیدنِ شرم پیش روی نیروهای‌ چپ مذهبی وفادار انقلاب است که باید از راه مقاومت در برابر آمریکا، نادم و پشیمان شوند و راه سازش و قبول آمریکا را جایگزین مبارزه و مقاومت کنند. مجمع گویا به شک و تردید رسیده است که ملت ایران، آمریکا را خصم و در حال مخاصمه با ایران می‌داند. همین دگردیسی نارس است که بخشی از این جریان را نیازمند بازبینی و بازسازی خود کرده است. دیر بجنبند، خود را برای همیشه، تمام‌شده خواهند یافت. ملت، با هیچ فکر و طیفی، شوخی ندارد. موضع ضدآمریکایی مثل یک موج نیست که با بادی برخیزد و سپس با یک جو آرامشی فرو ریزد؛ موضع ضدآمریکایی، یک خط است، یک مکتب، و یک حقیقت. عقل سلیم ایجاب می‌کند هر کشوری با ملت ایران حرف دارد، اول ترک مخاصمه کند، سپس طرح دوستی بگشاید و سرِ میز گفت‌وگو بنشیند. این اسلام است که به مسلم آموخته: هم سخن‌گفتن بیاموزد، هم سخن‌شنُفتن. و هم در جای خود -در صورتی که مورد خصم و خصومت واقع شده باشد- سلاح‌گرفتن و دفاع‌کردن و مقاومت‌ورزیدن.

 

عشق چون شق‌القمر

ای روی تو پاکیزه‌تر از کف کلیم

آن را مانی که کرد احمد به دو نیم

تا آن رخ یوسفی به ما بنمودی

ما بر سر آتشیم چون ابراهیم

(رباعی شماره‌ی ۲۹۹ سنایی)

به نام خدا. سنایی غزنوی ( ۴۶۳ - ۵۲۵ ه.ق) بر این رباعی نامی ننهاد، اما من آن را «عشق چون شق‌القمر» می‌نامم. پیام شعر روشن است و شاید نیاز به شرح نباشد. اما من کمی از برداشت‌های خودم را ازین رباعی عالی، بیان می‌کنم. شاید دست‌کم چیزی گیرِ خودم آید. عشقِ خوب، مثل ماه شق‌القمر است. نیمی از آنِ عاشق و نیمی سهمِ معشوق. عاشق و معشوق دو نیم‌پاره‌ی ماه هستند که با هم می‌تابند؛ همان ماهی که حضرت احمد مصطفی (ص) آن را دو نیم کرد و معجزه آفرید. کف پاکیزه‌ی کلیم به نظر من اشاره به آن لحظه‌ای است که موسی کلیم‌الله (ع) در آن حال ناب خود در پیشگاه پروردگار نعلین خود را درآورد و وارد وادی مقدس طویٰ شد، یعنی آیه‌ی ۱۲ طه: فاخلَع نَعلَیکَ إِنَّکَ بِالْوادِ الْمُقَدَّسِ طُوًى. کفش‌هایت را از پا بیرون بیاور، چرا که در سرزمین پاک و مبارک «طُوی» هستی. و رخِ یوسفی نیز جمال حضرت یوسف (ع) است که پیامبری زیباروی بود. آتش همان آتش عشق است که بر حضرت ابراهیم شیخ الانبیا (ع) مانند گلستان بَرد و سرد و زیبا شد. بگذرم.

 

نظر: 

سلام. من از جغرافیای دقیق منطقه‌ی ارومیه اطلاع عمیقی ندارم. مطالعه داشتم که معضل آن چه می‌شود. اما به نظر می‌رسد دیدگاه شما درین باره نیازمند مقدار زیادی تأنی و تأمل است. در واقع شما با این فرضیه می‌خواهید بفرمایید آنچه در گاوخونی اصفهان، مهالوی شیراز، هامون سیستان و حتی زاینده‌رود زاگرس مرکزی اتفاق افتاده بود و سپس با تَرسالی از خطر نابودی نجات یافتند، نیز، مانند روند خشک‌شدن دریاچه‌ی ارومیه، امری کاملاً طبیعی بود و باید خشک می‌شد؟ خصوصاً هامون سیستان که افغانستان حقآبه‌ی ما را کم کرده بود. که بعد تقریباً با مذاکره حل و فصل شد. من به جغرافیا و شهرشناسی بسیار علاقه دارم، اگر روشن بفرمایی متشکر می‌شوم. گویا دیدگاه شما و آنچه در پست بالاتر توسط جناب .... مطرح گردیده، دیدگاهی شاذّ باشد. دست‌کم برای من اعجاب داشت. توضیح تکمیلی جناب‌عالی می‌تواند گنگی بحث را مرتفع کند. بیشتر بخوانید ↓

دیدن یا نوشتن نظرات : ۰
پست شده در جمعه, ۵ دی ۱۳۹۹
بازدید ها : ۵۰۲
ساعت پست : ۰۷:۱۹
دنبال کننده

مدرسه فکرت ۶۸

ابراهیم طالبی  | دامنه دارابی
مدرسه فکرت ۶۸

مجموعه پیام‌هایم در مدرسه فکرت

قسمت شصت‌وهشتم

 

بررسی بیانیه‌ی اخیر مجمع روحانیون مبارز

ابراهیم طالبی دارابی دامنه / ۱۵ بهمن ۱۳۹۹

به نام خدا. من فقط به تحتانی بیانیه  (منبع) می‌پردازم که در واقع آنان در همین بخش، داغ! کرده‌اند. مجمع، گویی با یک تحقیقات میدانی، به یقین رسیده که به‌قطع و یقین شمارِ «ایرانیانی که فکر می‌کنند» با پیروزی جو بایدن، «فرصتی به وجود آمده است تا مشکلات فی‌مابین ایران و آمریکا برطرف شود و یا کاهش پیدا کند بی‌آنکه لطمه‌ای به اصول و موازین اصلی انقلاب و عزت و استقلال ملت و مصالح ملی وارد آید و ایران باید این فرصت را غنیمت شمارد» «بی‌شمار» می‌باشند. یعنی به زعم مجمع، اکثریت ملت.

 

و با همین موازین ظنی یا تحقیقات‌شده می‌گویند «در مقابل کم نیستند کسانی که اظهار می‌کنند که این دولت آمریکا است که باید بدون فوت وقت هرچه زودتر و بدون هرگونه پیش‌شرطی تمام تحریم‌های یکجانبه بر ضد ایران را لغو کند و خساراتی که از ناحیه‌ی این تحریم‌ها بر ایران وارد شده است را بپردازد و از منطقه خارج شود.»

 

و جالب این که بلافاصله دست به تحلیل و داوری رویکردِ این نوع تفکر می‌زند و معنی تز آنان را این‌گونه معرفی می‌کند: «یعنی این ما هستیم که باید بگوئیم آمریکا چه باید و چه نباید انجام دهد.»

 

مجمع، بلافاصله یک قدم بعد، خود را در خلأ می‌گذارد و مانند کسی که در مسأله‌ای فاقد تصمیم و سردرگم مانده است، می‌گوید: «ما بر این باوریم که با قطع نظر از این که کدام یک از این دو نگاه، صواب یا بر خطا است و یا شاید راهکار دیگری می‌تواند پیش روی ایران باشد، پیش از این رویکردها و نیز مهم‌تر از آن‌ها این است که باید فضای گفتگو و اظهار نظر و بیان دیدگاه ها ایجاد شود و هر فرد یا جناح و هر حزبی با آزادی کامل بتواند نظرخود را برای برون رفت کشور از مشکلات بحران‌آفرین کنونی بیان کند.»

 

آنگاه بیانیه بی‌آنکه خود امضاء‌کنندگان متوجه باشند، انگار راه چهارمی را در رابطه با رابطه و مذاکره با آمریکا مطرح می‌کند و آن این است که نوشته‌اند: «اگر بهترین تصمیم درباره‌ی این موضوع مهم و یا هر موضوعی که سرنوشت‌ساز است و منافع کل مردم ایران و کل کشور را در بر می‌گیرد در جمعی محدود هرچند صاحب قدرت و در غیاب افکار عمومی گرفته شود و وفاق و همدلی اکثریت جامعه را همراه نداشته باشد به سرانجام تلخی دچار می شود.»

 

و سپس مجمع حرف اصلی خود را با این درخواست ظاهر می‌کند: «پس باید انحصار در تصمیم گیری شکسته شود و سازوکار به رسمیت شناخته‌شدن افکار عمومی احیا شود و بنیان مشروعیت‌بخشی اکثریت آراء به ساختار اداره‌ی کشور تقویت گردد تا ایران عزیز در مسیر توسعه‌ی همه‌جانبه قرار گیرد و تا تنش‌ها در روابط بین این کشور و سایر کشورها در منطقه و در جهان برطرف و یا به حداقل برسد.»

 

نکته‌ی تشریحی:

 

مجمع درین بیانیه‌ی دهه‌ی فجری، در کمال شگفتی یکی از اصلی‌ترین مبانی فکری خود را -که شاکله‌ی حقیقی نیروهای مذهبی و انقلابی جناح چپ و خط امام بوده است- کنار گذاشته است و آن مبارزه‌ی بی‌رودربایستی با امپریالیسم آمریکا است. در واقع مجمع درین فراز از بیانیه‌ی خام و غلط خود، در حال دمیدنِ شرم پیش روی نیروهای‌ چپ مذهبی وفادار انقلاب است که باید از راه مقاومت در برابر آمریکا، نادم و پشیمان شوند و راه سازش و قبول آمریکا را جایگزین مبارزه و مقاومت کنند. مجمع گویا به شک و تردید رسیده است که ملت ایران، آمریکا را خصم و در حال مخاصمه با ایران می‌داند. همین دگردیسی نارس است که بخشی از این جریان را نیازمند بازبینی و بازسازی خود کرده است. دیر بجنبند، خود را برای همیشه، تمام‌شده خواهند یافت. ملت، با هیچ فکر و طیفی، شوخی ندارد. موضع ضدآمریکایی مثل یک موج نیست که با بادی برخیزد و سپس با یک جو آرامشی فرو ریزد؛ موضع ضدآمریکایی، یک خط است، یک مکتب، و یک حقیقت. عقل سلیم ایجاب می‌کند هر کشوری با ملت ایران حرف دارد، اول ترک مخاصمه کند، سپس طرح دوستی بگشاید و سرِ میز گفت‌وگو بنشیند. این اسلام است که به مسلم آموخته: هم سخن‌گفتن بیاموزد، هم سخن‌شنُفتن. و هم در جای خود -در صورتی که مورد خصم و خصومت واقع شده باشد- سلاح‌گرفتن و دفاع‌کردن و مقاومت‌ورزیدن.

 

عشق چون شق‌القمر

ای روی تو پاکیزه‌تر از کف کلیم

آن را مانی که کرد احمد به دو نیم

تا آن رخ یوسفی به ما بنمودی

ما بر سر آتشیم چون ابراهیم

(رباعی شماره‌ی ۲۹۹ سنایی)

به نام خدا. سنایی غزنوی ( ۴۶۳ - ۵۲۵ ه.ق) بر این رباعی نامی ننهاد، اما من آن را «عشق چون شق‌القمر» می‌نامم. پیام شعر روشن است و شاید نیاز به شرح نباشد. اما من کمی از برداشت‌های خودم را ازین رباعی عالی، بیان می‌کنم. شاید دست‌کم چیزی گیرِ خودم آید. عشقِ خوب، مثل ماه شق‌القمر است. نیمی از آنِ عاشق و نیمی سهمِ معشوق. عاشق و معشوق دو نیم‌پاره‌ی ماه هستند که با هم می‌تابند؛ همان ماهی که حضرت احمد مصطفی (ص) آن را دو نیم کرد و معجزه آفرید. کف پاکیزه‌ی کلیم به نظر من اشاره به آن لحظه‌ای است که موسی کلیم‌الله (ع) در آن حال ناب خود در پیشگاه پروردگار نعلین خود را درآورد و وارد وادی مقدس طویٰ شد، یعنی آیه‌ی ۱۲ طه: فاخلَع نَعلَیکَ إِنَّکَ بِالْوادِ الْمُقَدَّسِ طُوًى. کفش‌هایت را از پا بیرون بیاور، چرا که در سرزمین پاک و مبارک «طُوی» هستی. و رخِ یوسفی نیز جمال حضرت یوسف (ع) است که پیامبری زیباروی بود. آتش همان آتش عشق است که بر حضرت ابراهیم شیخ الانبیا (ع) مانند گلستان بَرد و سرد و زیبا شد. بگذرم.

 

نظر: 

سلام. من از جغرافیای دقیق منطقه‌ی ارومیه اطلاع عمیقی ندارم. مطالعه داشتم که معضل آن چه می‌شود. اما به نظر می‌رسد دیدگاه شما درین باره نیازمند مقدار زیادی تأنی و تأمل است. در واقع شما با این فرضیه می‌خواهید بفرمایید آنچه در گاوخونی اصفهان، مهالوی شیراز، هامون سیستان و حتی زاینده‌رود زاگرس مرکزی اتفاق افتاده بود و سپس با تَرسالی از خطر نابودی نجات یافتند، نیز، مانند روند خشک‌شدن دریاچه‌ی ارومیه، امری کاملاً طبیعی بود و باید خشک می‌شد؟ خصوصاً هامون سیستان که افغانستان حقآبه‌ی ما را کم کرده بود. که بعد تقریباً با مذاکره حل و فصل شد. من به جغرافیا و شهرشناسی بسیار علاقه دارم، اگر روشن بفرمایی متشکر می‌شوم. گویا دیدگاه شما و آنچه در پست بالاتر توسط جناب .... مطرح گردیده، دیدگاهی شاذّ باشد. دست‌کم برای من اعجاب داشت. توضیح تکمیلی جناب‌عالی می‌تواند گنگی بحث را مرتفع کند. بیشتر بخوانید ↓

ابراهیم طالبی  | دامنه دارابی

مجموعه پیام‌هایم در مدرسه فکرت

قسمت شصت‌وهشتم

 

بررسی بیانیه‌ی اخیر مجمع روحانیون مبارز

ابراهیم طالبی دارابی دامنه / ۱۵ بهمن ۱۳۹۹

به نام خدا. من فقط به تحتانی بیانیه  (منبع) می‌پردازم که در واقع آنان در همین بخش، داغ! کرده‌اند. مجمع، گویی با یک تحقیقات میدانی، به یقین رسیده که به‌قطع و یقین شمارِ «ایرانیانی که فکر می‌کنند» با پیروزی جو بایدن، «فرصتی به وجود آمده است تا مشکلات فی‌مابین ایران و آمریکا برطرف شود و یا کاهش پیدا کند بی‌آنکه لطمه‌ای به اصول و موازین اصلی انقلاب و عزت و استقلال ملت و مصالح ملی وارد آید و ایران باید این فرصت را غنیمت شمارد» «بی‌شمار» می‌باشند. یعنی به زعم مجمع، اکثریت ملت.

 

و با همین موازین ظنی یا تحقیقات‌شده می‌گویند «در مقابل کم نیستند کسانی که اظهار می‌کنند که این دولت آمریکا است که باید بدون فوت وقت هرچه زودتر و بدون هرگونه پیش‌شرطی تمام تحریم‌های یکجانبه بر ضد ایران را لغو کند و خساراتی که از ناحیه‌ی این تحریم‌ها بر ایران وارد شده است را بپردازد و از منطقه خارج شود.»

 

و جالب این که بلافاصله دست به تحلیل و داوری رویکردِ این نوع تفکر می‌زند و معنی تز آنان را این‌گونه معرفی می‌کند: «یعنی این ما هستیم که باید بگوئیم آمریکا چه باید و چه نباید انجام دهد.»

 

مجمع، بلافاصله یک قدم بعد، خود را در خلأ می‌گذارد و مانند کسی که در مسأله‌ای فاقد تصمیم و سردرگم مانده است، می‌گوید: «ما بر این باوریم که با قطع نظر از این که کدام یک از این دو نگاه، صواب یا بر خطا است و یا شاید راهکار دیگری می‌تواند پیش روی ایران باشد، پیش از این رویکردها و نیز مهم‌تر از آن‌ها این است که باید فضای گفتگو و اظهار نظر و بیان دیدگاه ها ایجاد شود و هر فرد یا جناح و هر حزبی با آزادی کامل بتواند نظرخود را برای برون رفت کشور از مشکلات بحران‌آفرین کنونی بیان کند.»

 

آنگاه بیانیه بی‌آنکه خود امضاء‌کنندگان متوجه باشند، انگار راه چهارمی را در رابطه با رابطه و مذاکره با آمریکا مطرح می‌کند و آن این است که نوشته‌اند: «اگر بهترین تصمیم درباره‌ی این موضوع مهم و یا هر موضوعی که سرنوشت‌ساز است و منافع کل مردم ایران و کل کشور را در بر می‌گیرد در جمعی محدود هرچند صاحب قدرت و در غیاب افکار عمومی گرفته شود و وفاق و همدلی اکثریت جامعه را همراه نداشته باشد به سرانجام تلخی دچار می شود.»

 

و سپس مجمع حرف اصلی خود را با این درخواست ظاهر می‌کند: «پس باید انحصار در تصمیم گیری شکسته شود و سازوکار به رسمیت شناخته‌شدن افکار عمومی احیا شود و بنیان مشروعیت‌بخشی اکثریت آراء به ساختار اداره‌ی کشور تقویت گردد تا ایران عزیز در مسیر توسعه‌ی همه‌جانبه قرار گیرد و تا تنش‌ها در روابط بین این کشور و سایر کشورها در منطقه و در جهان برطرف و یا به حداقل برسد.»

 

نکته‌ی تشریحی:

 

مجمع درین بیانیه‌ی دهه‌ی فجری، در کمال شگفتی یکی از اصلی‌ترین مبانی فکری خود را -که شاکله‌ی حقیقی نیروهای مذهبی و انقلابی جناح چپ و خط امام بوده است- کنار گذاشته است و آن مبارزه‌ی بی‌رودربایستی با امپریالیسم آمریکا است. در واقع مجمع درین فراز از بیانیه‌ی خام و غلط خود، در حال دمیدنِ شرم پیش روی نیروهای‌ چپ مذهبی وفادار انقلاب است که باید از راه مقاومت در برابر آمریکا، نادم و پشیمان شوند و راه سازش و قبول آمریکا را جایگزین مبارزه و مقاومت کنند. مجمع گویا به شک و تردید رسیده است که ملت ایران، آمریکا را خصم و در حال مخاصمه با ایران می‌داند. همین دگردیسی نارس است که بخشی از این جریان را نیازمند بازبینی و بازسازی خود کرده است. دیر بجنبند، خود را برای همیشه، تمام‌شده خواهند یافت. ملت، با هیچ فکر و طیفی، شوخی ندارد. موضع ضدآمریکایی مثل یک موج نیست که با بادی برخیزد و سپس با یک جو آرامشی فرو ریزد؛ موضع ضدآمریکایی، یک خط است، یک مکتب، و یک حقیقت. عقل سلیم ایجاب می‌کند هر کشوری با ملت ایران حرف دارد، اول ترک مخاصمه کند، سپس طرح دوستی بگشاید و سرِ میز گفت‌وگو بنشیند. این اسلام است که به مسلم آموخته: هم سخن‌گفتن بیاموزد، هم سخن‌شنُفتن. و هم در جای خود -در صورتی که مورد خصم و خصومت واقع شده باشد- سلاح‌گرفتن و دفاع‌کردن و مقاومت‌ورزیدن.

 

عشق چون شق‌القمر

ای روی تو پاکیزه‌تر از کف کلیم

آن را مانی که کرد احمد به دو نیم

تا آن رخ یوسفی به ما بنمودی

ما بر سر آتشیم چون ابراهیم

(رباعی شماره‌ی ۲۹۹ سنایی)

به نام خدا. سنایی غزنوی ( ۴۶۳ - ۵۲۵ ه.ق) بر این رباعی نامی ننهاد، اما من آن را «عشق چون شق‌القمر» می‌نامم. پیام شعر روشن است و شاید نیاز به شرح نباشد. اما من کمی از برداشت‌های خودم را ازین رباعی عالی، بیان می‌کنم. شاید دست‌کم چیزی گیرِ خودم آید. عشقِ خوب، مثل ماه شق‌القمر است. نیمی از آنِ عاشق و نیمی سهمِ معشوق. عاشق و معشوق دو نیم‌پاره‌ی ماه هستند که با هم می‌تابند؛ همان ماهی که حضرت احمد مصطفی (ص) آن را دو نیم کرد و معجزه آفرید. کف پاکیزه‌ی کلیم به نظر من اشاره به آن لحظه‌ای است که موسی کلیم‌الله (ع) در آن حال ناب خود در پیشگاه پروردگار نعلین خود را درآورد و وارد وادی مقدس طویٰ شد، یعنی آیه‌ی ۱۲ طه: فاخلَع نَعلَیکَ إِنَّکَ بِالْوادِ الْمُقَدَّسِ طُوًى. کفش‌هایت را از پا بیرون بیاور، چرا که در سرزمین پاک و مبارک «طُوی» هستی. و رخِ یوسفی نیز جمال حضرت یوسف (ع) است که پیامبری زیباروی بود. آتش همان آتش عشق است که بر حضرت ابراهیم شیخ الانبیا (ع) مانند گلستان بَرد و سرد و زیبا شد. بگذرم.

 

نظر: 

سلام. من از جغرافیای دقیق منطقه‌ی ارومیه اطلاع عمیقی ندارم. مطالعه داشتم که معضل آن چه می‌شود. اما به نظر می‌رسد دیدگاه شما درین باره نیازمند مقدار زیادی تأنی و تأمل است. در واقع شما با این فرضیه می‌خواهید بفرمایید آنچه در گاوخونی اصفهان، مهالوی شیراز، هامون سیستان و حتی زاینده‌رود زاگرس مرکزی اتفاق افتاده بود و سپس با تَرسالی از خطر نابودی نجات یافتند، نیز، مانند روند خشک‌شدن دریاچه‌ی ارومیه، امری کاملاً طبیعی بود و باید خشک می‌شد؟ خصوصاً هامون سیستان که افغانستان حقآبه‌ی ما را کم کرده بود. که بعد تقریباً با مذاکره حل و فصل شد. من به جغرافیا و شهرشناسی بسیار علاقه دارم، اگر روشن بفرمایی متشکر می‌شوم. گویا دیدگاه شما و آنچه در پست بالاتر توسط جناب .... مطرح گردیده، دیدگاهی شاذّ باشد. دست‌کم برای من اعجاب داشت. توضیح تکمیلی جناب‌عالی می‌تواند گنگی بحث را مرتفع کند. بیشتر بخوانید ↓

پاسخ:

سلام. روی جواب جناب‌عالی فکر کردم. نکته داشت. ممنونم. تواضع می‌فرمایی جناب آقاعیسی رمضانی. البته چنانچه آن دوست فرهیخته می‌داند، فرضیه، حدس علمی‌ست که نیاز به اثبات دارد، حتی فرضیه ممکن است از طریق فرضیه‌ی رقیب رد -و به تعبیر علمی- پوچ شود. امااین ‌که فرمودی این دیدگاه، یک نظریه است، باید عرض کنم فرق نظریه با فرضیه این است که نظریه، امری اثبات‌شده و دست‌کم مورد تأیید مجامع علمی‌ست. مطلبی که شما فرمودی؛ هم در حد فرض و ‌گمانه‌ی علمی است و هم با قانون تسخیر در تضاد است. قرآن انسان را «مسخّر» ساخت، یعنی آدمی با رعایت موازین علمی و اخلاقی، دست تصرف و کشف در کائنات دارد. بنابراین؛ گاه می‌شود در برابر ویرانگری طبیعی ایستاد. مثلاً صحرایی که روزبه‌روز دارد کویر می‌شود، نمی‌توان دست روی دست گذاشت و شاهد کویر بیشتر شد و ‌پنداشت دخالت در طبیعت، مخل نظم طبیعی است. فقط به تماشا نشست. البته سخن من مربوط به موضوع خاص ارومیه نیست. کلی عرض کردم.

 

ناگفته نگذارم اکوسیستم را قبول دارم که سیکل و چرخه است، اما وقتی دیده شود بشر در تخریب محیط زیست، نقش درجه‌ی اول و ویرانگر بی‌خیال را بازی می‌کند، چگونه می‌توان دستِ تدبیر و خلاقیت و تصرف و چاره‌جویانه را خلاف تقدیر و قوانین کائنات خواند؟! من معتقدم بشر می‌تواند در مقابل رانش، زلزله، خشک‌شدن تالاب، نابودی نسل حیوانات و انقراض گونه‌های گیاهی و ده‌ها مسائل حاد در طبیعت، راهکار علمی ‌و تجربی ارائه دهد و جریان طبیعی‌واره‌ی تخریب را مانع شود و یا لااقل کُند کند و جلوِ نابودی را بگیرد و یا متوقف سازد. با تشکر وافر که مبحث درخور اهمیت را مورد نگاه قرار دادید.

 

با این خواست حزب کمونیست موافقم

 

به نام خدا. در خبرهای رسمی خواندم حزب کمونیست فرانسه درخواست کرد باید «هرچه سریعتر» «برای نجات بشریت از شرّ ویروس مرگبار کرونا فرمول واکسن کووید۱۹ را در اختیار تمام شرکت‌های داروسازی جهان بگذارید.» و نیز ده‌ها تن از پزشکان با انتشار سرمقاله‌ای در روزنامه لوموند، «حق ۲۰ساله»‌ی شرکت‌های دارویی برای حفظ فرمول محصولاتشان را «بیهوده‌ترین روش رقابتی در دوران یک اپیدمی مرگبار» خواندند.

 

اشاره: «طبق قوانین رقابتی سازمان تجارت جهانی شرکت‌های دارویی حق دارند دست‌کم تا ۲۰ سال فرمول محصولات خود را مخفی نگاه دارند.» (منبع)

نکته: من با این درخواست حزب کمونیست کاملاً موافقم. بنیاد بشر بر نوع‌دوستی بوده‌است، نه بر مکتب مرکانتیلیستی (=سوداگری). پس؛ دست‌کم درین روزگار با ویرانگری این ویروس مرموزِ محتملاً دست‌کاری‌شده، می‌توان فرمول را علنی و همگانی کرد تا لااقل برای یک بار هم شده، بشریت مفهوم ایثار را در بُعد جهانی به نظاره نشیند. هر چند بعید به نظر می‌رسد که دنیای به این‌روز درآمده‌ی کنونی، از لذات کسب سود و منفعت و‌ جیب، به نفع لذت معنوی و فضیلت انسانی دست بکشد. چه شده است جهان را؟ واقعاً چه زیبا و مبینا سروده بود: آدم‌الشعرا ابوعبدالله رودکی:

این جهان پاک خواب‌کردار است

آن شناسد که دلش بیدار است

(منبع)

 

قلب و کتاب

 

به نام خدا. تقرب به خدای یگانه، یگانه‌سرزمین ندارد، و در انحصار هیچ کسی نیست و نیز در قباله‌ی هیچ قلبی. در همه‌ی سرزمین‌ها -به فراخور احوال و عقاید- راه تقرب به خدا و پرستش حضرت آفریدگار وجود دارد. مثلاً سه راه معمول تقرُّب به خدا، در سه راه هندوها نیز وجود دارد:

 

کَرمه یوگا : یعنی همان طریق عمل در میان مؤمنان.

بهکتی یوگا : یعنی همان طریق عشق در میان عارفان.

جنانه یوگا : یعنی همان طریق معرفت در میان عالمان.

 

ویلیام چیتک می‌نویسد: به کرّات در متون عرفانی آمده، که معرفت در کتاب یافت نمی‌شود، در قلب آن را بیاب.

 

یادداشت‌های آزاد من بود در سال ۱۳۸۷ از کتاب: درآمدی بر تصوّف. نوشته‌ی ویلیام چیتک. ترجمه‌ی محمدرضا رجبی. انتشارات دانشگاه ادیان و مذاهب.

 

نظر:

 

سلام. خاطراتت را درین قسمت نیز خواندم. چند نکته عرض می‌کنم گرچه آن را بهتر از من وارد و بلدی. ۱. البته استعفاء یک اقدام پیشرفته و عقلی است و حتی گاه حرکتی معنادار. بنابرین، آن تفسیر شما از مفهوم استعفا نادرست است، هرچند دلایلی که مطرح کرده‌ای، جالب توجه و حتی حسرت‌آور بود. مطمئن باش -که هستی- شکیبایی‌یی که آن ایام زندگی‌ات ورزیدی، ورق‌های خوب زندگی شخصی‌ات بود. گاه درخشندگی یک کار و اقدام، در آن لحظه نمایان نیست، ولی وقتی زمان طی شد بعداً انسان در محاسبه‌ی نفس خود از آن خشنود و آرام است. ۲. این‌که فرمودی در آخرین روزهای پست دهیاری، کار خود را همچنان مثل آغازین روزها انجام می‌دادید آموزنده بود. و نشان احساس مسئولیت در برابر مردم. امروزه گاه دیده می‌شود فلان مقام سیاسی یا اقتصادی چندماه مانده به پایان حکم و مسئولیت، کارها را به امان خدا رها می‌کند و پی کار خود می‌رود و حتی خود را جوابگو هم فرض نمی‌کند. ۳. ماوقع اتفاق آن روزهای زندگی‌ات را درین بند، متقن بیان کرده‌ای. با تشکر. موفق و مؤید باشید.

 

چندان نمی‌دانم؛ بگذرم!

 

به نام خدا. سید پرویز فتاح -رییس بنیاد مستضعفان- گفت: «۱۱‌هزار پرونده برای بازپس‌گیری املاک این بنیاد از اشخاص و نهادها در مراجع قضایی تشکیل شده است.» او همچنین اشاره داشت که «اسناد به دست‌آمده نشان می‌دهد پدر و پسر پهلوی، بیش از ۴۴ هزار ملک را به نام خود سند زده بوده‌اند.» (منبع)

 

نکته‌ی نیمه‌تشریحی: از آنجا که سید پرویز فتاح را انسان سالمی می‌دانم، این تلاش ایشان را در ردیف حرکت‌های برآمده از دل انقلاب می‌دانم. امید است در امر انقلابی، قادر شوند. حالا چه به جدّ و چه به طنز، باید بگویم گیریم که از نهادها زورت نمی‌رسد بازپس بگیری! از اشخاص! ، دیگه چرا؟! یعنی می‌فرمایی پس از ۴۲ سال انقلاب و برپایی نظام، هنوز آن اشخاص، بیچاره و نیازمند! هستند و خانه‌دار نشده‌اند؟! که املاک در اختیار -آن هم در جاهای خوش‌نشین و اعیانی- را به بیت‌المال پس! بدهند. نکند آنها خود را قشر مستضعف پنداشته‌اند که خیال کرده‌اند وظیفه‌ی بنیاد مستضعفان است که به ایشان خانه و املاک و ویلاهای استخردار و حیاط‌های مفرّح بدهد. بی‌هیچی نیست که در جامعه به شوخی و کنایه و به‌اشتباه لفظی! آن بنیاد، «بنیاد مستکبران» تلفظ می‌شود. فتاح آیا فتح خواهد کرد؟ یا نه؟ نمی‌دانم. دعا می‌دارم که بتواند.

 

خاطره: در ایام اشتغالم مدتی ما را فرستادند دولت؛ خیابان دولت. در منطقه‌ی اختیاریه. چندنفری بودیم، گفتیم اینجا نماز دارد؟ گفتند: بلااشکال است. البته برخی، (نه من) تا آخر احتیاط می‌کردند و نمازشان را نه آنجا، که در مسجدِ آن سوی خیابان می‌گزاردند. آخه از روی اتفاقی، روزی دیده بودم فیش برق آن خانه‌ویلای نیمه‌مجلل مصادره‌ای، به اسم کسی بود که از ایران فرار کرده بود. با چه پرونده و فساد و اتهامی؟ چندان نمی‌دانم. بگذرم.

 

نظر:

 

سلام. تبریک عمیق به همراه وجد و شادمانی مرا پذیرا باشید. واقعاً علی‌آقای عزیز، درین امر راسخ و با اراده‌ای پولادین هستید. برای پرسپولیس محل، و شما دوست جوان پاک‌سیرت و تمامی کسانی که این تیم را منسجم و پویا نگه داشته‌اند، و اعضای پیشکسوت و حالِ حاضر باشگاه، که با گام‌های ورزشی و اخلاقی و فرهنگی نام داراب‌کلا را در استان و ایران و لای روزنامه‌ها و مجامع ورزشی و عمومی، نام‌آشناتر کرده‌اند، آرزوی بالاترین درجات و فضیلت‌ها دارم. سربلند و مبرور باشید. درود.

 

پاسخ:

 

سلام. تکرار برخی از حرف‌ها ملال نمی‌آورد که هیچ، گاه بر اساس اصل صراحت، یک حرکت اخلاقی و دانش‌واره است. در دوستی و رفاقت صمیمانه با شما، شاید بر هیچ رفیقی پنهان نمی‌مانَد که خصوصیتی دانش‌گرا و عمل‌گرا دارید. در جلسات و کنکاش‌ها فردی شنونده و گوینده‌ هستی؛ یعنی هم خوب می‌شنوی و اهل شنیدن بحثی. و هم خوب بیان می‌داری و اهل شرکت در سخن‌گفتنی. کسانی درافتاده بودند که به معنای وسیع کلمه نمی‌شناختندت. هرچند بر حسب اصل «حمل بر صحت» می‌توان گفت، ناشی از ناشی‌گری بود نه غرَض‌ورزی. برگرفته از وهم و شاید غضب و برداشت غلط بود. لذا وقتی شاید در میان باشد، لزوماً شاید سپس عرق ندامت بر جَبهه و پیشانی خود دیدند و نادم و پشیمان شدند. بگذرم. لطف می‌فرمایی. خودم را نزد هر دارنده‌ی خوی و خصال رِفق و رفاقت و دانش و معرفت و دیانت، شاگرد و تعلیم‌پذیر دایمی می‌دانم و تا زنده‌ام از آموختن از آموزه‌های کرداری و گفتاری کسی، احساس کسر و شرم ندارم، شما که داشته‌هایی داری که مرا در پند، پناه است.

 

بررسی دیدگاه احسان شریعتی

 

به قلم دامنه: به نام خدا. بررسی دیدگاه احسان شریعتی، درباره‌ی وضعیت زوال اخلاق در جامعه‌ی ایرانی. روزنامه‌ی «صبح امروز» خراسان رضوی، امروز (  ۲۰ بهمن ۱۳۹۹ ) گفت‌وگوی خود با دکتر احسان شریعتی را به چاپ رساند. من متن کامل آن را خواندم. بهتر دیدم در ستونم، به کمی از آن بپردازم. او در این گفت‌وگو به بررسی وضعیت زوال اخلاق در جامعه‌ی ایرانی، بی‌توجهی به ارزش‌های اخلاقی ایرانی و اسلامی و قطع رابطه با گذشته پرداخته است. از نگاه ایشان، «ایرانیان دچار تناقض‌گویی بسیاری در رفتار و عمل شده‌اند. یعنی طوری سخن می‌گویند و طوری دیگر عمل می‌کنند، از این رو جامعه‌ی ایران برای ایجاد تعادل اخلاقی، نیازمند بازبینی و دگردیسی اخلاقی است.»

 

«صبح امروز» ۲۰ بهمن ۱۳۹۹

 

ازین‌رو، در نگاه او برای ایجاد تعادل اخلاقی در جامعه، ایرانِ امروز «نیازمند شناسایی و تکیه بر نیروی جوانِ سالم» است. که البته به گفته‌ی وی، هم اهل «عادت» نشده باشد و هم «دستانی آلوده به فساد نداشته باشد و بتواند این بینشِ نو را به یک منشِ اخلاقی دگرسان و نوین تبدیل و نمایندگی کند.»

 

درین گفت‌وگو دو نوع اخلاق -به تعبیر برگسون- با دو سرچشمه را مطرح می‌کند؛ «اخلاقِ بسته» و « اخلاقِ باز». خُلقیات بسته مبتنی بر «عادت» و متکی به جبر و فشار قانونی است، که از منظر وی «بیشتر جنبه‌‌ی فقهی و حقوقی» دارد». منظورش این است درین نوع اخلاق، ارزش‌های اخلاق «همچون ایمان دینی» تلقی می‌شود که «نمی‌تواند و نمی‌باید هیچ‌گونه اکراهی در آن راه یابد.» اما اخلاقِ باز، سرچشمه‌‌اش «عشق و ایمان است که عمیقاً شخصی و انفُسی» است. این «بدیل اخلاقی را قهرمانان و قدیسان، انبیای بنیان‌گذار و عرفا در تاریخ با «خیزبرداری حیاتی» نوین خود درمی‌اندازند. درواقع، آن‌ها فراخوانی معنوی جدید و ارزش‌های تازه طرح می‌افکنند.»

 

نقطه‌ی محوری آقای احسان شریعتی درین مصاحبه این است باید «بینش» را به «منش» تبدیل کرد. و معتقد است چون «خوشبختانه هنوز اکثریت جمعیت ایران» جوان است، پس، «تشنه‌‌ی آیین جوانمردی، آزادگی، تعالی اخلاقی، خیر، زیبایی، حقیقت‌جویی، شجاعت، ایثار و آگاهی است.»؛ در برابر ترس و طمع و جهل.

متن کامل گفت‌وگو در ادامه >>>

 

جهت:

تذکر به اسیوندزاده

مدیریت دیده که شما برای چندمین بار با ارسال کپی نوشته‌های افراد از جاهای دیگر و بازفرست نوشته‌های سایت‌ها به اینجا، مقررات مدرسه فکرت را -که تصریح می‌دارد صحن مدرسه، فقط صحن نوشته‌های خود اعضاست- زیر پا می‌گذاری. این آخرین تذکر است. اگر مدیریت برای بار مجدد، مشاهده کند که به مقررات مدرسه وقعی نمی‌نهی و بخواهی به آیین‌نامه بی‌اعتنایی بورزی، در اِعمال مقررات نسبت به شما هرگز درنگ نخواهد کرد. لطف کن مقررات را رعایت کن. تمام.

 

ربوده‌شدنِ حالِ انسان؛ کی؟ و چه زمان؟

 

از نُبی برخوان که دیو و قوم او

می‌بَرند از حالِ انسان خُفیَه بو

 

ابراهیم طالبی دارابی دامنه / ۲۱ بهمن ۱۳۹۹

 

شرح کوتاه: به نام خدا. در صفحه‌ی ۹۷ کتاب «آشنایی با قرآن» اثر دکتر علی اصغر حلبی خواندم که در متون عرفانی به زبان فارسی، مثل مثنوی مولوی، قرآن را «نُبی» (=از نوشتن) می‌نامیدند. مثل همین بیت مولوی در بالا. و قرآن‌خوان را نیز «نُبی‌خوان» می‌گفتند؛ به نقل از تاریخ بلعمی اثر گنابادی.

 

بیت بالا می‌خواهد بگوید قرآن را برگیر و بخوان که اگر بخوانی دیو و دَد و قوم‌و‌خویشانِ شیطان را از تو دور می‌دارد. و در واقع، اگر قرآن نخوانی -یعنی به قرآن چنگ نزنی- به چنگِ دیو و ددان می‌افتی و آنان حال تو را می‌ربایند. زیرا دانش در کنار ارزش، کارساز است. علم و ایمان، توأمان است یکی از هم جدا مخاطره‌آمیز است. شهید مطهری سخن جالبی دارد که اینجا نقل آن سزاست: علم، سرعت می‌دهد؛ ایمان، جهت.

 

یادآوری: اهل فن واردند که پس از رحلت پیامبر اکرم (ص) قرآن را از آن نظر که «خوانده» می‌شود، قرآن نامیدند و به اعتبار نوشتن آن در یک مجلّد، مُصحَف می‌نامیدند.

 

عنکبوت و گاوچران

 

ابراهیم طالبی دارابی دامنه / ۲۲ بهمن ۱۳۹۹

 

به نام خدا. ممکن است بر همگان فرصت فراهم نباشد تا کتاب «ریشه‌های اجتماعی دیکتاتوری و دموکراسی» اثر برینگتن مور، ترجمه‌ی دکتر حسین بشیریه را مطالعه کنند زیرا وقت تنگ است و چون ابر بهاری در گذر. پس من آن را -که سال‌ها دور خوانده‌ام- در دو تعبیر خلاصه‌انگاری! نه خلاصه‌نگاری می‌کنم.

 

مور در صفحه‌ی ۲۹۴ کتاب رفتار عنکبوت با حشرات را به دیکتاتوری تشبیه می‌کند و رفتار گاوچران با گاو را معمول برخی از حکومت‌ها و دموکراسی‌ها. بگذرم.

 

نکته: نکته اصلا و ابدا بلد نیستم درین باب! بگویم؛ ولی رباعی مرحوم فقیر اصطهباناتی (درگذشته‌ی ۱۳۱۰ شمسی) را، که در مشهد مقدس در جمع فضلای علم و ادب آن را سروده‌بود، مفید در این جا می‌دانم:

 

دل گفت مرا علمِ لدُنی هوَس است

تعلیمم کن اگر تو را دسترَس است

گفتم که الف، گفت دگر هیچ مگو

در خانه اگر کس است یک حرف بَس است

 

کعبه‌ برساز

 

هر که داند کاندرین ره مقصدِ کلی یکیست

هر زمانی کعبه‌یی برسازد از بتخانه‌یی

(غزل شماره‌ی ۹۳۲ خواجوی کرمانی) گنجینه

 

ابراهیم طالبی دارابی دامنه / ۲۳ بهمن ۱۳۹۹

به نام خدا. شعر که روشن و روان است. اما وسعت نظر به آن این است که به برداشت شخصی من خواجو درین بیت از غزل، انگاری می‌خواهد این مطلب را به خوانندگان بگوید که هر گاه بشر به این دانش و درک و فهم برسد که همه، "فَفِرّوا اِلى الله" هستیم، چون واقعاً مقصد، یکی است، همان گاه است که آدمی می‌فهمد دارد کعبه‌ی درونش را می‌سازد و خویشتنش عمران و آباد می‌کند و در معنای حقیقی‌اش «سیرِ» الی الله پیدا می‌کند؛ آن هم به معنای وسیع کلمه؛ مثلاً از خدمت در سربازی برای دین و میهن گرفته تا مصاف هر فرد با دشمن اهریمن. از عبادت و خدمت به خلایق و علایق گرفته تا خُلق و خوی و خصائص. و از درمان مریض و درماندگان گرفته تا گشایش کارِ یک گِره‌افتاده در کار و بازماندگان. غیر از این، همان گم‌شدن در بتخانه است و نیز بت ساختن در درون. چه بُت نوین باشد، چه بُت‌های دیرین.

 

یادآوری:

 

۱. ترجمه‌ی (آیه‌ی ۵۰ یاسین) در بالا: «باری، به درگاه خدا گریزید» الهی قمشه‌ای.

۲. در نگاه مفسرین مراد از فرار به سوی خدا «گریختن از کفر و بت‌پرستی، به سوی خداشناسی و یکتاپرستی‌»ست، و از «گناهان و سیئات، به سوی عبادات و حسنات.» به عبارتی: «گریز از موجبات عذاب و شقاوت، به سوی موجبات نعمت و سعادت.»

 

نظر:

 

سلام. بهتر می‌بود به قول مازندرانی ته خادش بنالی. اِما را به فیلم اِحاله نمی‌کردی! جالب این‌که ضمیر ش در خادش، یعنی خادت، خودت. در گویش مازنی ضمایر متصل شگفتی‌ساز هستند. همین ضمیر متّصل «ش» جای ضمیر متصل «ت» هم کار می‌کند. از شگفتی‌های زبان بومی خطه‌ی شمالی ایران. به نظر من سه‌چهار‌ کلمه توضیح از خود گذارنده‌ی ویدئو و فیلم و عکس، کارسازتر از اصل آن است. بگذرم من که ندیدم، یعنی وقت سر خاراندن ندارم، چه رسد به دیدن شاه!ماه! از صیغه‌ی روستاموستا، سیاسی‌میاسی، چومو. قندمند. لابد متوجه شده‌ای این پست من خطاب به شما، طعمی از کشکولی هم دارد.

 

نظر:

 

سلام. اگر زحمت را تقبل فرمایی و بفرمایی تعریف شما از «آتش به‌اختیار» چیست، متشکر می‌شوم. نیز به‌روشنی بفرمایید مصادیق آن چیست. و چند نمونه‌ی دقیق بیاورید که آن اقدام و حرکت از جنس «آتش به‌اختیار» بوده باشد و رهبری -که مبدع این واژگان در ادبیات سیاسی ایران در چهارپنج سال اخیر بوده‌اند- آن را مؤید بوده باشند. یادآور: از تاریخ دقیق طرح آتش به‌اختیار توسط رهبری مطلع نیستم. لذا حدسی نوشتم. چه خوب خواهد بود، کسی تاریخ دقیق طرح آن را بیابد و بگذارد.

 

پوستر فیلم «خورشید»

 

گذری به فیلم «خورشید»

به نام خدا. آقای مجید مجیدی در فیلم «خورشید» به «کودکان کار» پرداخت. و جالب‌تر این‌که، نقش‌های فیلم را هم بر عهده‌ی کودکانِ کار گذاشت؛ فیلمی که یک رقیب جدی برای گرفتن جایزه‌ی اسکار ۲۰۲۱ گردید. او -که هم نویسنده و هم کارگردان «خورشید» است- آمار تکان‌دهنده‌ای داد: حدود ۱۵۲ میلیون کودک کار در سراسر دنیا. (منبع)

 

درست است که ریشه‌ی ساخت این فیلم به آن برگردد که مجیدی در ایران به مدرسه‌ای برخورد که «با هدف بیرون‌آوردنِ کودکانِ از خیابان‌ها بنیان نهاده شد» تا بتواند آنها را آموزش دهد و آسیب‌پذیرهای آنان را بکاهد. شمار زیادی از کودکان کار، مهاجران افغان هستند. تقریباً «۶۰ تا ۶۵ درصد کودکان کار ایران، از افغانستان هستند و بسیاری از آنها در ایران متولد شده‌اند.»

 

به گفته‌ی ایشان، «روح الله زمانی، ابوالفضل شیرزاد و شمیلا شیرزاد که در نقش خواهر و برادر بازی کرده‌اند همه در خیابان‌ها کار می‌کردند. این خواهر و برادر از ۶ یا ۷ سالگی در مترو کار می‌کردند»

 

اشاره: مجید مجیدی قبلاً هم در فیلم «بچه‌های آسمان» به موضوع کودکان پرداخته بود. و در «به رنگ خدا» به کودک نابینا؛ که کوچک و بزرگ، آن فیلم را دوست می‌داشتند. امید است امسال جایزه را ببرد. پیش به سوی کم‌کردن آلام کودکان کار و کاستن دردهای آوارگان و گرسنگان جهان.

 

نظر حمید عباسیان در مورد پست من دربراه‌ی فیلم خورشید ساخته‌ی مجیدی:

درود نیمروزی. خیلی جالب بود ، آرزوها و دعاهای شما جالبتر ، اما جالبتر از همه داستان خودکشی رضا کودک کاره ،

رضای نوجوان و کودک کار که صحبتهایش سالها پیش در برنامه تلویریونی ماه عسل که مورد توجه بسیاری قرار گرفته بود ، چندی پیش اقدام به خود کشی کرد و جانش را از دست داد ، 

این کودک کار در این برنامه تلویزیونی در پاسخ به سوال مجری مشهور که پرسیده بود ، چه آرزویی داری ؟

گفته بود " از صبح تا شب سر کار بودم وقت نکردم به آرزوهایم فکر کنم "

رضا کودک کاری که وسیله ای هم شد برای جذب مخاطب یک برنامه تلویزیونی با تحریک عواطف و احساسات مردم در نهایت چه کسی دستش را گرفت ؟

ایران کشور ثروتمندیست ، اما سهم رضای نوجوان از این ثروتهای خدادای ، از آنهمه چمدانهای دلار و ثروتهای باد آورده که نصیب ژنهای برتر به برکت خیلی از شعارها شده ، کار بود و کار بود و کار بود و نهایت خودکشی ،

بعد از خودکشی رضا متوجه شدم ، رضاهای این مرز و بوم نه تنها درجه شهروندی ندارند بماند ، شهروند زنده هم به حساب نمی آیند ، تا زمانی که .... !

 

نظر:

سلام. پس از سپاس از توجه‌ی خوب شما به آن مطلب، دیدگاه‌ات نیز درین‌باره متضمّن احساسات ستودنی شماست. نکات شما درین پست، ارزنده‌تر از آن متن من است که نشان از آشنایی شما با این دردهاست و نیز علاقه‌ات به کاستن ازین زشتی‌ها. مثال شما برای رنج رضا -آن کودکِ کار- به معنای وسیع کلمه دردناک بود؛ دردناک. طوری‌که روح انسان دردمند را به تلاطم و فکرش را به غرّش می‌برَد. پس پیش به سوی آن قول و قرار مرحوم قیصر امین‌پور که شعر «درد» سروده‌ی ناب اوست:

 

«درد

رنگ‌و‌بوی غنچه‌ی دل است

پس چگونه من

رنگ‌وبوی‌ غنچه را ز برگ‌های توبه‌توی آن جدا کنم؟

 

دفتر مرا

دستِ درد می‌زند ورق

شعر تازه‌ی مرا

درد گفته است

درد هم شنُفته است

پس در این میانه من

از چه حرف میزنم؟

 

درد، حرف نیست

درد، نامِ دیگر من است

من چگونه خویش را صدا کنم؟

 

توضیحی بر آتش به اختیار

 

به نام خدا. رهبری پس از طرح اولیه‌ی «آتش به اختیار»، وقتی دیدند عده‌ای افراطی‌وار دارند از این فرمان، برداشت تندروانه می‌کنند، این اقدام را در دفعات بعدی سخنرانی‌های‌شان مشروط دانستند. یعنی مشروط بر این‌که کار مهمی بر زمین نهاده شود و یا در روند امور مهم کشور، اختلال رخ دهد. ازین‌رو، رعایت این شرط از التزامات اصلی آن است و از نشانه‌های فهم درست قضایاست، وگرنه، چنین اقدامی در ردیف رفتار خودسرانه و حتی خیره‌سرانه قرار می‌گیرد و به نوعی زیر پا گذاشتن قانون که آثار فوری آن هرج و مرج و آنارشی، و عواقب درازمدت آن عادتِ خطرناک. زیرا ریشه‌ی اولیه‌ی این اصطلاح در نیروهای مسلح است؛ «اصطلاحی تحت عنوان آتش به اختیار» که از طریق آن «برخی نیروهای مسلح» نه البته همه‌ی آنان، رأساً اختیار و اجازه خواهند داشت که بدون اجازه و هماهنگی با مرکز فرماندهی، به سوی هر جِنبنده‌ی مشکوکی آتش بگشایند و به تعبیر نظامی شلکیک کنند.(منبع) بنابرین، من با آن‌که بر رفتار و افکار انقلابی تأکید دارم، اما در آتش به‌اختیار، چنانچه رفتارها بنیان‌برافکن و به دور از اخلاق و شرع شود، آن را نادرست می‌دانم. مثال می‌زنم: شعارهایی که درباره‌ی بنی‌صدر در دهه‌ی شصت شکل گرفت حقیقتاً از مصادیق بارز آتش به اختیار و رفتاری انقلابی و پوینده و آگاهانه بود. اما با آن‌که در مقاطعی در همان عصر صدرات حجت‌الاسلام آقای سید محمد خاتمی از منتقدین جدی او و برخی از اشخاص جناح چپ بوده و هستم، اما رفتاری چون رفتار با بنی‌صدر را با ایشان، مصداق بارز تندروی و انحراف می‌دانم. ولی درباره‌ی حسن روحانی بر این نظرم می‌بایست با او مانند سید ابوالحسن بنی‌صدر برخورد می‌شد اما بر من پوشیده است -و دست‌کم مهیای آن نیستم فعلاً دقیق آن را بیان کنم- رهبری خود از آتش به اختیار نسبت به آقای روحانی جلوگیری کردند. و لذا از نظر من، رهبری در این مورد خاص و حساس -که مانع عزل روحانی شدند و لابد دلایل ویژه‌ی غیرقابل بیان دارند- اشتباه کرده‌اند و پاسخگو محسوب می‌شوند. زیرا فرمودند این دولت تا آخرین روز قدرت یعنی اواسط مرداد ۱۴۰۰ باید بر سر قدرت بماند. این یعنی منع استیضاح و عزل و آتش به اختیار. بگذرم.

جمعه ۲۴ بهمن ۱۳۹۹.

 

نظر:

سلام. دنباله‌ی خاطراتت را مشتاقانه خواندم. چند نکته عارض به حضورت هستم: ۱. متن نقل قول زیبای آغازین در متن شما، مانند همان نهی اکیدی بود که حضرت مسیح (ع) مردم را از آن باز می‌داشت؛ ببینید این لاشه‌ی الاغ چه دندان صدف‌مانندی دارد، نه آن‌که عیب پشت عیب ... . ۲. تعبیر به پروانگی، دلکش بود. اساساً رهیدگی از تنیدگی، رستگاری‌ست. تارهای قدرت چونان پیله‌ی کرم ابریشم‌اند. تعبیر خوبی به میان کشیدی. من موافقم که خواستی بگویی دُرناهای دورپرواز چه منظم و آرام و با پرهیز از تنش، ساعت به ساعت جلوداران خود را در همان پرواز و در همان آسمان، عوض و جابجا می‌کننند و جای خود را در یک گردش آزاد و مسالمت‌آمیز، نه اهانت‌بار و هولناک به دیگری می‌دهند. ولی بوفالوها با بدترین نوع هرج‌ومرج و شاخ‌به‌شاخ و جراحات حاضر نیستند کسی میدان را از آنان برُباید. بگذرم، زیاد بلد نیستم. ۳. عبارتی مدرنی در باب مقاومت در برابر رشد و تحول بیان داشتی. اساساً در درس مهم «نوسازی و دگرگونی‌های سیاسی» همین نوع بحث در مورد رشد و توسعه مطرح است که زمان می‌برد، زمان. من نیز معتقدم در براندازی سنت‌های حقیقتاً غلط، باید شکیبا شد و تا آخرین نفس بردباری را فروگذار نکرد تا آرام‌آرام ور افتَد. چون شکستن آن رسوم، به اندازه‌ی عمر همان رسم، زمان می‌برَد و حوصله نیاز دارد. ۴. تأکیدت بر این جمله: «بی‌توجهی و عدم تعامل ادارات، سازمان ها و مجامع قانونی» از نکات برجسته‌ی بحثت بود. متشکرم ازین بینش. ۵. از این که آن قطعه‌ی دوره‌ی خودت را «فرصت خداداد تفسیر» کرده‌ای لذت بردم. همین هم بود. این نوع نگاه، نگاهی مبتنی بر جهان‌بینی الهی است. تشکر دارم به این نوع دید. ۶. رویکرد منطقی‌ات درین متن، با کسانی که با دوره‌ی مدیریت جناب‌عالی، چه دست تعاون و توافق داده بودند و چه دست رد و سیلاب تهمت و از قضا اشتباه و یا از سر انتباه، رفتاری درخور است، که همین وجه، شما را برخوردار نگاه می‌دارد؛ برخوردار در اخلاق، در بیشن ، در منش و در مردانگی و مراودات اجتماعی. مرحوم حجت‌الاسلام عین. صاد (نام مخفف شیخ علی صفایی) که من از میان بالغ بر ۱۰۰ جلد کتابش، کمتر اثری از او هست که مرور نکرده باشم، می‌گفت: توجیه، خیانت است. تضعیف، جنایت است. تکمیل، رسالت است.

 

نظر:

سلام. من متوجه‌ی این جملاتت نمی‌شوم و ربط آن را با موضوع نیز، نمی‌فهمم. آسان و روان و ساده و رسا بفرما.‌آگاهید اساساً حکمت جمله این است که میان نویسنده، نوشتار و خواننده رابطه‌ی روشن برقرار شود تا پیام به‌آسانی رسانده شود.

 

(منبع)

 

در خیمه‌ی قذافی

ابراهیم طالبی دارابی دامنه / ۲۹ بهمن ۱۳۹۹

به نام خدا. کتاب «در خیمه‌ی قذافی»، روایت دوستانِ سرهنگ معمّر قذافی‌ست؛ از رازهای پشت پرده‌ی دوران حکومت او. گفتگوی تفصیلی «غسان شربل» با ۵ سیاستمدار معاصر لیبیایی: «عبدالسلام جلّود» ، «عبدالمنعم الهونی» ، «عبدالرحمن شلقم» ، «علی عبدالسلام التریکی» و «نوری المسماری» که همگی شریک قذافی در قدرت بودند و یا به قول شربل -نویسنده‌ی کتاب- در «سایه‌ی قذافی» کار کرده‌اند. مردانی که اَسرار خیمه و افعال آقای خیمه! (یعنی معمر قذافی) و مجتمع «باب‌العزیزیه» (یعنی همان دفتر کار و فرماندهی خیمه‌ای قذافی) و «آنچه در آن خیمه می‌گذشت» را می‌دانستند. و به شیوه‌ی «شورای فرماندهی انقلاب» کشور را تحت قیادت (=پیشوایی) قذافی می‌گرداندند.

 

باری! کتاب «کشف قصه‌ی مردی»‌ست که مرموز و یکّه‌تاز می‌زیست که سرانجام در حالی که به زیر یک پل کوچک کنار جاده، پناه برده بود، دستگیر و همان‌دم کشته شد که نویسنده‌ی این اثر مصاحبه‌ای، معتقد است مصلحت لیبی و منطقه در این بود که قذافی «به صورت عادلانه محاکمه و به او اجازه داده می‌شد تا قصه‌ی خود و اقداماتش را در داخل و خارج لیبی روایت کند.»

 

نکته: غسان شربل درین کتابش، برین نظر است که «حذف مستبد برای برخورداری کشورش از آزادی و دموکراسی کافی نیست.» درست هم می‌گوید. زیرا فرهنگ و افکار جامعه‌ی استبدادکشیده و قدرتمندان بعدی نیز، باید تحول و دگرگونی اساسی یابند. معمولاً تا دستم برسد، مشتاقانه کتاب‌هایی ازین‌دست را برای مطالعه از دست نمی‌دهم؛ چنان‌که در سال‌های پیشین، قصه‌ی خوفناک افرادی چون ژزوف استالین، آدولف هیتلر، محمدرضاشاه، صدام‌حسین را خوانده‌ام. حالا این کتاب در خمیه‌ی قذافی هم خوراک خوبی‌ست برای خواندن و خواستن و خوب‌زیستن که به فارسی نیز برگردان شده‌است؛ به ترجمه‌ی آقای حسین جابری انصاری. من قذافی را درین متن قضاوت نمی‌کنم. فقط خواستم کتابی را گفته باشم و نکاتی را. قضاوت درباره‌ی سرهنگ معمر قذافی رهبر پیشین لیبی کار آسانی نیست. گویی جزو سهل و ممتنع است این تیکه‌ی تاریخ!

 

کشورهای کثیری بعد از پیروزی انقلاب‌شان از طریق شورای انقلاب، کشور را رهبری کردند. شوروی، فرانسه، سوریه، لیبی، عراق و ... . شوروری حتی نام کشورش را از روسیه به اتحاد جماهیر شوروی برگردانده بود؛ که هم به طریق شورایی اداره می‌شد و هم چندین جمهوری (=جماهیر) با هم متحد شده و مرزهای جغرافیایی را برداشته بودند که سرانجام فرو پاشید. اما تیزبینی امام خمینی -رهبر کبیر انقلاب اسلامی- و باور راسخِ ایشان به نقش واقعی و اساسی رأی مردم در حکومت اسلامی و نیز صداقت و اخلاص کم‌نظیرشان، موجب گردیده بود ایشان شورای انقلاب را پس از دورانِ گذار و دولت موقت انتقالی و نهایتاً تأسیس جمهوری اسلامی ایران با رأی قاطع و بی‌نظیر مردم در رفراندوم (=همه‌پرسی)، در همان ماه‌های آغازین، منحل نمایند، تا قانون و نظم و رأی مردمی بر کشور حاکم باشد نه تز و افکار اشخاص خاص. این رفتار و سیاست‌ورزی درست، نشان اوج دانش و بینش سیاسی و دینی امام بود. زیرا بر ژرفای تاریخ دیرین سیاست و حکومت درین مملکتِ آکنده به انواع استبداد و آغشته به گونه‌هایی از شاه و شاهنشاه، آگاهی ژرف داشتند. و مردم این سرزمین از دیرباز حرف‌های سیاسی خود را از زبان شعر و ادب فاخر خود می‌شنیدند و می‌خواندند و می‌خواستند؛ مثل این شعر ژرف که اسم شعر و شاعرش از یادم رفت:

ما قصه نوشتیم، به سلطان که رسانَد؟

جان سوخته کردیم، به جانان که رساند؟

 

پاسخ به سؤال جناب علی نجاتی:

ابراهیم طالبی دارابی دامنه / ۲۹ بهمن ۱۳۹۹

چندی پیش ایشان درباره‌ی آقای دکتر سروش در چند پست بالاتر مطرح کرده بودند و من امروز هرچه گشتم پست ایشان را پیدا نکردم:

 

متن پاسخ:

سلام. از نظر من آقای دکتر عبدالکریم سروش دست‌کم دو دسته سخن دارد: مناسب و نامناسب. مناسب، خب در اینجا محل بحث نیست، خودم صدها بار از آن آثار و گفتار و نوشتارش را از نظر گذراندم. اما نامناسب از آن گونه حرف‌هایش است که اغلب به غرض‌ورزی آلوده است و نیز پاره‌ای هم به خیالاتش که می‌پندارد الهام‌بخشی به اوست و نیز به زبان عامیانه به دنده‌ی لجش که با آن‌که مدعی است دادش بر سر قدرت مطلقه است اما خودش اوضاع انقلاب را مطلقاً تیره‌وتار می‌بیند و حتی خویشتن خویش را در شذاذی از امور مطلق می‌پندارد. اما درباره‌ی این تکه بریده‌شده از سخن وی -که شما ویدیوی آن را بار گذاشتید- دو جور باید نگاه کرد: ۱. چون فیلم فقط قطعه‌ای از سخنانش است، قضاوت، پیش‌داوری به حساب می‌آید. لذا من از داوری آن پرهیز می‌کنم ۲. اما همین مقدار را -که اگر همین باشد که آمده است- باید بگویم این شیوه احتجاج‌کردن او با دانشجویانش و یا هر مخاطب دیگر سخنش، مانند حال کسی می‌مانَد که از گذرگاهی هولناک می‌خواهت عبور کند اما ناگاه به سگِ گیرایی برمی‌خورَد که عَوعَوکُنان قصد جانش را کرده که او برای خام‌کردن سگ با هدف رام‌کردن، لقمه می‌دهد، تا سگ با جُنباندن دُم و سر فروآوردن، به او اجازه‌ی رفتن دهد و پاچّه‌اش را نگیرد. حالا این‌که کسی (هر کسی، شخص خاصی مطرح نیست) بخواهد بگردد و دائم به نشخوار مثال‌های کهنه‌شده اهتمام کند، منفی‌بافی بی‌اثر نماید، نامناسب است؛ بی‌تردید و هیچ شک. آقای سروش درین نوع از سخنانش -که چندی‌ست که به آن مبتلا گردیده- گویی لقمه به مخاطب‌هایش می‌دهد. شاید پنداشته است می‌تواند آنان را بلاتشبیه رام کند و گول بزند. روزی می‌رسد -که شاید هم دیر و دور نباشد- که سروش درمی‌یابد تا چه چقدر از واقعیات و حقایق پرت افتاده است و تا چه اندازه زیاد، پاره‌ای از مواضع و مبانی‌اش پاره‌پوره شده است و رفو و پینه هم نمی‌شود. امید است سروش، که اسمش را سروش مستعار کرده است، خود را پیام‌رسانی به‌دور از غرض بیابد نه خدای ناکرده «پیغامبر»ی! از سر توهم و مرض. با آرزوی دعای خیر و بازگشت به جاده‌ی مستقیم برای این اندیشمند ایرانی صاحب آثار و بیان.

 

نظر:

سلام جناب آقای آسوند. چه نفرین چه دعا، هر دو جزوی اصلی از ادب دینی مرز و بوم ماست. اما بستگی دارد که نفرین چه موقع باشد و دعا نیز چه زمان؟ اما به عقیده‌ی من نفرین، خاص است ولی دعا، عام. این‌که شما نسبت به دکتر سروش، برین نظری به شما حق می‌دهم چون‌که ممکن است به این قطع و یقین رسیده باشی که کسی را از سر باور مذهبی‌ات، از دایره‌ی خود بیرون بیندازی. اما آرزوی خیر برای افراد جزو ادبیات مسلّم دینی ماست. مثلاً در دعای شگفت‌انگیز تحویل سال می‌گوییم: یا مُقلِّبَ القُلُوبِ وَ الْأَبْصَار ... حوِّل حالَنا الی احْسَنِ الْحال. ای تغییردهنده‌ی دل‌ها و دیده‏‌ها، ... ، ای گرداننده‌ی سال و حالت‌ها، بگردان حال ما را به نیکوترین حال. مفسرین تغییر حال را «بالندگی» معنا می‌کنند. و ما درین دعا، با جهان‌نگری بی‌نظیر، ضمیر جمع به‌کار می‌بندیم: می‌گوییم حالنا. یعنی همه‌ی ما و مخلوقات عالم را بالنده و‌ متحول کن، نه فقط مرا و جمع معدود و محدود را. نه. اگر دیدی برای دکتر سروش آرزوی بازگشت به تفکر راستین کردم، از همین روست. می‌گویند مرحوم آقابروجردی برای گربه‌ی استاد خود احترام قائل بود. چون استاد و معلم، در زندگی انسان، حق بزرگی بر گردن شاگرد و متعلم تا آخر عمر دارد. آقای دکتر سروش حالا هر چه شد، شد، ولی روزی روزگاری استاد برای امثال من جوینده و پژوهنده بود، در آثاری چون: گفتار اخلاق، در شرح نهج‌البلاغه، در تفسیر مثنوی، در اوصاف پارسایان، در کتاب «حکمت و معیشت» که شرح زیبای نامه‌ی امام علی به امام حسن -علیهماالسلام- است. و نیز در کتاب تفرج صنع و صناعت و قناعت و در ایدئولوژی شیطانی که نقد مارکسیسم روسی بود و در صدها اثر دیگر. بعد که وارونه‌گویی آغاز کرد،  و وحی را بسیار بد تفسیر کرد و به خواب خود آلود! امثال من و بسیاری از افراد، از سر آزاداندیشی و حریت، منتقدانه وارد نقد ایده‌ها و نظراتش گردیده‌ایم. بگذرم. ممنونم از بیان دیدگاهی که به بروز رساندید. موفق و منصور باشید.

 

خانم آرین طباطبایی

 

چرا خانم آرین طباطبایی؟!

ابراهیم طالبی دارابی دامنه / ۱ اسفند ۱۳۹۹

به نام خدا. خانم آرین طباطبایی دختر آقای دکتر سید جواد طباطبایی روز ۲۹ بهمن ۹۹ اعلام کرد که «به تیم وزارت خارجه آمریکا پیوسته» است. (منبع) او پژوهشگر اندیشکده «رند» (مؤسسه‌ایی آمریکایی که در تحقیقات به نیروهای نظامی آمریکا مدد می‌رساند) و مدیرگروه و استاد «مطالعات امنیتی دانشگاه جرج‌تاون» است. به گفته‌ی وی، او قرار است «مشاور ارشد معاونت کنترل تسلیحات و امنیت بین‌الملل وزارت خارجه ایالات متحده آمریکا» باشد.

 

آرین طباطبایی نویسنده‌ی کتاب «نه فتح، نه شکست» است که موضوع آن درباره‌ی «استراتژی امنیت ملی جمهوری اسلامی» است. منابع نوشته‌اند که «تحقیقات خانم طباطبایی بیشتر حول خاورمیانه، خصوصاً ایران، جنگ و تروریسم بوده است.» در برخی منابع نیز دیدم که وی موضع ضدروسی دارد و علیه‌ی روس فعال است.

 

به دو جهت این اتفاق برای من ارزش پرداختن داشت. ۱. یکی این‌که آیا واقعاً یک ایرانی -یا حتی ایرانی‌تبار- می‌تواند در تیمِ دولتی قرار گیرد که در حال مخاصمه و انواع فشار با ایران است؟ چگونه یک ایرانی حاضر می‌شود در تیمی از وزارت خارجه آمریکا فعالیت کند که کار اصلی‌اش در برابر ایران، نه گفتار و رفتار دیپلماتیک که یک نوع جبهه‌ی جنگی همه‌جانبه‌ی بی‌رحمانه است؟ از سوی دیگر می‌توان پرسید آیا چنین رسمی علامت مدرن‌بودن جهان نو است که مرزهای جغرافیایی را ملاک گردش نخبگان نمی‌داند؟ یا نه، نشانه‌ی خیانت آشکار یک هم‌وطن علیه‌ی کشورش محسوب می‌شود؟ که حاضر می‌شود به دولتی بپیوندد که ذات سیاستش اشغالگری، چپاول جهان و در معنای خاص آن، حکومتی ضد ایران است و مخاطره‌آمیزترین کشور علیه‌ی منافع ملی و امنیت ملی ایران. این‌ها و پرسش‌های دیگر شاید ذهن هر خواننده را به تفکر وا می‌دارد. ۲. دوم این‌که پدرش در دوره‌ی تحصیلم در دهه‌ی ۷۰ در دانشگاه تهران، استاد بود و من به صورت اختیاری در درس هگل‌شناسی پای درس وی نشستم که در فلسفه‌ی هگل فیلسوف آلمانی او یک مفسر محسوب می‌شود. البته اندکی بعد در همان زمان، تیم حجت‌الاسلام عمید زنجانی -ریاست وقت دانشکده علوم سیاسی دانشگاه تهران- شامل آقایان: الهام، سید ابوالفضل موسوی و ... ، سید جواد طباطبایی و دکتر جلیل روشندل را از دانشکده اخراج کرده بودند. زیرا به نظر آن تیم، این دو نفر افکار مارکسیستی داشتند.

 

نکته‌ایی در ورای متن (که مختارید از خواندن آن صرف‌نظر نمایید) :

 

آقای دکتر سید جواد طباطبایی -که گویا نان و نام از اَنساب! منتسبان خود می‌خورَد- گرچه دارای آثار تألیفی و ترجمه‌ای فراوان است -که کم و بیش از مطالعه‌ی آن دور نیفتاده‌ام- اما مدت‌مدیدی‌ است که هم به غرور عجیب آلوده شده و هم روحیه‌ی نفی و انکار و رد پیدا کرده است؛ گویی همه‌چیز از تاریخ ایران گرفته تا سطوح اندیشه‌های سیاسی و دینی، از نگاه او معیوب است و فقط او راست و درست! می‌گوید. انگار خود را علامه‌ی دهر و حرف خود را حجت و بینش خویش را کمال و تمام می‌پندارد.

 

اشاره: چون دختر ایشان به جرگه‌ی دولت "جو بایدن" و تیم «آنتونی بلینکِن» وزیر خارجه آمریکا پیوست، موضوع -از میان خبرهایی که خواندم- اهمیت پرداختن داشت. چراکه دکتر سید جواد طباطبایی را می‌شناختم و انعکاس آن برایم ارزش توضیحی و پرسش‌برانگیز داشت. بگذرم.

 

دکتر سید جواد طباطبایی

 

نظر جناب حجت‌الاسلام شیخ محمدرضا احمدی:

 

سلام بر استاد طالبی عزیز

از دختر آقای طباطبایی هیچ شناختی ندادم، الان که مطلب خوب شما را خواندم متوجه شدم که ایشان دختر آقای طباطبایی است. با دکتر روشندل کلاس داشتم، اما با طباطبایی خیر، اما افکار ایرانشهری ایشان بر کسی پوشیده نیست.  من مدتی افکار ایشان را دنبال می کردم، حملات شدیدی حتی علیه عقلانیت و ایده نقد داشتند، آنچنان غرق در هگل شده که معتقد است تا کسی زبان آلمانی را دقیق نداند و مسلط نشود، نمی تواند هگل را بفهمد... در کتابی که اخیرا منتشر کرده بود با نام ملاحظات در باره دانشگاه، حملات شدیدی علیه مرحوم دکتر فیرحی داشت که واقعا جای تعجب دارد. حرف از نقد می زنند، اما نقدپذیر نیستند. مرحوم رضا بابایی بشدت از ایشان دلخور بود. تمام فعالیت این دوستان را وقت تلف کردن می داند و ... دکتر فیرحی با توجه به شخصیت بالایی که داشت و از روی تواضع و احترام به استاد، دیدگاه های دکتر طباطبایی علیه خود را در کانالش منتشر می کرد. خواندن این متن مرحوم رضا بابایی خالی از لطف نیست:

 

در میان گچ و سیمان و رنگ و لوله‌های پلاستیکی و بنّاکاری، نشستم و مقاله #سیدجواد_طباطبایی را به نام «روشنفکران علیه ایران» در مجلۀ سیاست‌‌نامه خواندم. طباطبایی در این مقاله، با زبانی تلخ و گزنده، روشنفکران ایرانی را دشمن هویت ایرانی می‌خواند. تعریف او از هویت تاریخی و جغرافیایی ایران، روشن است؛ اهمیت پاسداری از این هویت هم پذیرفتنی است؛ آنچه من نمی‌فهمم این است که چرا روشنفکران دینی و غیر دینی، باید همۀ پروژه‌ها و برنامه‌های خود را تعطیل کنند و دنبال این آقای درشت‌گوی بدزبان بیفتند. گیرم که آنچه تو می‌گویی، حق است و لازم و مهم. اما آیا اگر گروهی از متفکران مانند #مصطفی_ملکیان، به ضرورت‌هایی دیگر نیز اندیشیدند و هویت تاریخی ایران را فعلاً وقعی ننهادند، باید نامشان را در فهرست دشمنان ایران نوشت؟

اگر شاعری را تو پیشه گرفتی

یکی نیز بگرفت خنیاگری را

 

پاسخ:

سلام استاد گرانقدرم جناب شیخ احمدی. چقدر تأثیرگذار ظاهر شدید. خیره‌کننده بود این ورود. دقیق  به کانون متن آمدی و چه جالب استناد کردی به مرحومان فیرحی و بابایی. ازین سخن بابایی مطلع نبودم. چه خوب شد بیان کردید. متن مرا غنی بخشید. در راستای تحلیل درست شما از وضع حالِ اکنون  تفکرات درهم‌وبرهم دکتر سید جواد طباطبایی که سعی دارد مثل مارِ گزنده به همه -به زبان محلی- سیرِم بزند! بهتر دیدم قرآن را به صحنه آورم که شما مأنوس این کتاب مقدسی و احوال آقای طباطبایی هم چونان آن پیرزن است که خدا تمثیل فرموده. در قسمتی از (آیه‌ی ۹۲ نحل)، خدا چه مثال شگفتی‌سازی زده است. انسان هر بار آن را می‌خواند گویی بال می‌گشاید و می‌خواهد پرواز کند:

 

ولا تَکُونوا کالَّتِی نَقضَت غَزْلَها مِن بعدِ قُوَّةٍ أَنْکاثًا...

و مانند آن [زنی] که پشم‌های تابیده‌ی خود را پس از استحکام و استواری وا می‌تابانید، نباشید...

با کمال تشکر از شما استاد عزیزم که همواره با تفکر سالم خود مرا رهنمون و معین هستید. درود.

 

یک توضیح و بازتاب:

متن زیر یکی از بازتاب‌های متن امروزم است -که استاد مستطاب حجت‌الاسلام سید کمال عمادی چاچکامی از اساتید حوزه و دانشگاه- در گروه روحانیون خطاب به من نوشته‌اند: متن کامل ایشان:

 

«سلام و درود محقق ارجمند جناب آقای ... دامت افاضاته

تشکر و سپاس از این توجه و طرح پرسش های مهم و شارات لازم در باره انتصاب خانم طباطبایی به تیم وزارت خارجه آمریکا. اما تحلیل ناتمام و بدون نتیجه گیری لازم به پایان رسید. من گمان دارم آمریکا در برخورد با ایران با تمام فشارهای سیاسی اقتصادی حتی نظامی وامانده است اکنون با نصب این چهره ها شاید دو هدف را دنبال می‌کند. اول فریب مردم ایران و به نمایش گذاشتن توسعه سیاسی. دوم استفاده از ایرانی علیه ایرانی در شناخت راه‌کارهای لازم. البته جمع هر دو هم ممکن است شاید یکی از این دو هدف اصلی و دیگر تبعی باشد. اما عدو شود سبب خیر گر خدا خواهد.» چه بسا همین نصب سرانجامی تلخ برای دشمن داشته باشد. برخی از امور در قضاوت نیاز به زمان طولانی تر دارند.

 

در پاسخ به سیدکمال‌عمادی:
گرامی‌استاد مستطاب سید کمال عمادی سلام علیکم
شما همواره بر نوشته‌های این بنده توجه می‌فرمایی و تذکار آن استاد همیشه مفید و رهگشاست. با تحلیل شما به فکر فرو رفتم و نکات مهمی را فرموده‌اید. درود بر شما و تشکر وافر از تأییدات آن جناب.

 

پاسخ:

سلام. سپاس از شما. بله؛ چه هم خوب و به‌جا. اساساً وجود آهنگ‌ها بر روی تصاویر را بسیار دوست می‌دارم، حالا چه مفرّح و چه محزون. حُزن و سُرور جزوی جداناپذیر از بشر است. هم همدردی اوج بشریت است و هم تلاش برای مأیوس‌نشدن هیچ کس و زدودن آلام افراد. الحمدلله در نزدیک شش دهه عمر خودم که خدا بخشیده، دوستانی ارزنده چنان بر من سخاوت ورزیدند که تا آخرین نفس یاد و نام آنان را از سراچه‌ی دلم بیرون نمی‌گذارم. اصلاً دیباچه‌ی وجودم به سخاوت و رفاقت دوستان وَدودِ برتر از جانم انشاء شده و زراندود مهر آنانم. و نیز درود بر تو دوست حمید و مجید و محبوب من.

 

قدرت‌ها از مرجعیت حساب می‌بردند

ابراهیم طالبی دارابی دامنه / ۲ اسفند ۱۳۹۹

به نام خدا. قدرت باید از صاحب فتوا حساب برَد. مراجع ردای زعامت بر تن دارند. آنان هرگاه خطری را متوجه‌ی دین و میهن ببینند، از صدور فتوا ابا ندارند. یک روز توتون و تنباکو از سوی قاجار به انگلیس امتیاز و انحصار شد که دیدیم یک مرجع بزرگ ایرانی در سامرا با چند کلمه فتوا، بنیان‌های لرزان ناصرالدین شاه را به لرزه درآورد؛ آن‌طور، که ناصر از هراس مردم و مرجعیت، قرارداد استعماری را فسخ کرد (منبع) . آن روز، قدرت قاجاری از آیت‌الله العظمی سید محمدحسن حسینی شیرازی مشهور به «میرزای شیرازی» حساب بُرد. و دریافت که صاحب فتوا هر زمان اراده کند می‌توانَد مردم را به صحنه بکشانَد.

 

حتی در دولت‌های تهیدست معاصر نیز، این مناسبات شرعی -ولو مخفی و ظاهری- در نظر گرفته می‌شود. مثال تقریباً تازه‌‌تر آن جعفر نُمیری بود که وقتی مردم سودان انقلاب کردند، او در سفر آمریکا بود، اما پیش از رفتن به آمریکا، برای حفظ حکمرانی خود، «عبدالرحمن سوارالذهب» -فرمانده کل نیروهای مسلح- را به «قرآن سوگند داده بود» (منبع) که به «نمیری» خیانت نکند. ولی هنگامی که انقلاب اوج گرفت، ارتش تصمیم گرفت به سوی مردم شلیک نکند. «سوارالذهب» که فردی صوفی‌مسلک بود در تنگنای میان سوگند وفاداری به نُمیری و پیوستن به مردم، قرار گرفت. لذا «با مراجعه به [شیوخ] زوایا [=خانقاه‌های] صوفیه، از آنها فتوایی با این مضمون طلب کرد که او با این اقدام یعنی شلیک‌نکردن به روی مردم، به «نمیری» خیانت نکرده است.» (منبع)

 

این قضیه‌ی رجوع سوارالذهب نزد شیخ زاویه (=خانقاه) نشان می‌دهد هنوز هم قدرت، از مراجع دینی و شیوخ صاحب فتوا و متنفّذ حساب می‌برَد. شاید باید گذاشت به حساب تأثیرات ژرف فرهنگ دینی بر تاروپود جوامع اسلامی؛ که حتی حاکمان مرتجع و وابسته و بدتر از آنان «گاو شیرده»‌های منطقه هم، از ترس قیام مردم، مجبور به تظاهر شرعی می‌شوند.

 

نکته: خواستم گفته باشم قدرت که از مرجعیت حساب می‌برَد از آن‌روست که دین و شرع به مرجع، قدرت و نفوذ می‌بخشد و او از این قدرت به نفع دین و میهن و مردم صیانت می‌کند. با دستان خود مرجعیت را تضعیف و خُرد و شکننده نسازیم، آیا بر سر شاخ، بُن می‌بُرّند؟ دست‌کم از قانون مشروطه -ولو بر روی لوح- یاد بگیریم که شئون مرجعیت را خط قرمز می‌دانست و در لوایِ آنان بودن را محترم می‌شمُرد. به سُروده‌ی شگرف شیخ اجل سعدی در بوستان. باب اول. بخش ۱۶.:

 

یکی بر سر شاخ، بُن می‌بُرید

خداوند بُستان نگه کرد و دید

بگفتا گر این مرد بد می‌کند

نه با من که با نفس خود می‌کند

نصیحت بجای است اگر بشنوی

ضعیفان میفکن به کتف قوی

که فردا به داور برد خسروی

گدایی که پیشت نیرزد جوی

(سعدی: منبع)

 

تَر چشمی

ای دلبر عیسی نفس ترسایی

خواهم به بَرم شبی تو بی‌ترس آیی

گه پاک کنی با آستین چشمِ ترم

گه بر لب خشک من لب تر سائی

(دوبیتی شاطر عباس صبوحی)

 

ابراهیم طالبی دارابی دامنه / ۴ اسفند ۱۳۹۹

به نام خدا. تفسیر عرفانی این دوبیتی بر عهده‌ی هر خواننده‌ی رزدانی. فقط بگویم که مصرع آخر، سائی یعنی سابش، ساییدن. که لبِ خشک و عطشان، با لبِ تَر و خیس، ساییده می‌شود و سیراب. آری؛ تَر چشمی از شوق برمی‌انگیزد، نه از هراس و هول.

 

نکته: حقا که بی‌ترس باید پیش خدا در آمد؛ چون او آفریدگار مهربان است. مصرع دومی چه اوجی دارد.

 

اشاره: شاطر عباس زاده‌ی ۱۲۷۵ قم بود و درگذشته‌ی ۱۳۱۵ تهران. منابع ادبی (اینجا) درباره‌ی خُلق‌وخوی خوب او زیاد نوشته‌اند. این شاعر خوش‌قریحه، اغلب «فکور و اندیشناک» بود. حتی در هنگام کار هم، پیراهنی «تمیز و پاک» به تن می‌کرد و «پیش‌بندی لطیف» بر پیشانی می‌بست. جالب این‌که زُلفش انبوه بود و تا پشت گردنش، آویز.

 

نظر:

سلام. ق ۷۳ را هم از نظر گذراندم. از آنجا که احساس می‌شود به نظرات نیز توجه می‌فرمایی، لاجرَم نکاتی درین فراز از نوشته‌ات نیز مرقوم می‌دارم. امید است نافع و عاید افتد: ۱. جمله‌ی اول تخیل و علم را درست گفت، اما جمله‌ی پیرو که تمام تاریخ غیر از این دو نیست، نادرست است، زیرا در بینش اسلامی، منابع شناخت ما فراتر از این دو تاست؛ مثل وحی، الهام، شهود، غیب. ۲. از قضا شما در کمی پایین‌تر، جملاتی تراوش دادید که نه فقط زیباست، بلکه بی‌آنکه خودت دقت کرده باشی رد منطقی همان جمله‌ی نقلی است: جمله‌ات این است: «قلم، لباس زرین الفاظ را بر قامت بلند معانی می‌پوشاند و نقاب از سیمای علوم عقلانی و معارف وحیانی بر می‌گیرد.» ازین جملاتت لذت بردم، خصوصاً بند دوم گزاره، که علاوه بر جنبه‌ی ادبی، حاکی از جهان‌بینی توحیدی است و رد همان جمله‌ی دوم نقلی در صدر متن شماست. ۳. مقدمه‌ای خوب و علمی درین فصل از تاریخ، زده‌ای و با شیب آرام و نُرم‌واره، وارد مبحث تازه‌تر شده‌ای. چنین مقدمه‌ای، از نگاه من، گویای ذهن کسی است که در خود انباشتی از اطلاعات و دانش تجربی اندوخت. بلی، مناسب به بحث جدید ورود کردی و این نشان از آن دارد، قصدت از مباحث، شکافتن تاریخ محل است و روایت رسمی یک متصدی اجرایی و سیاست‌گذار اجتماعی و مدیریتی. نیز، آری نیز، اخلاق نگارش را در این فراز، دور نداشتی که زیبنده‌ی یک تدوینگر جز این نیست. ۴. در بند آخر نیز بر مزید اطلاعات خوانندگان جهد شد که ارزش یک متن هم همین است که در کمترین جملات، بیشترین پیام را برساند. متشکرم. مدادم زیاده به سخن رفت، پوزش.

 

نظر:

سلام. از تعبیر «خودمُشتمالی» آقای ابراهیم باستانی پاریزی -که استاد زبردست خلق واژگان زیباست- لذت بردم، خوب و به‌جا دست به استقراض زده‌ای. آن متن سابق شما هم، این متن لاحِق را لایق کرد که در آن، فرق میان مدرک و درک و ادراک را برجسته کرده بودی. اساساً و انفراداً به متون سودمند که مرا به فکر بیشتر و تکانه‌ی شدیدتر هدایت کند، زائدالوصف سرخوشم. تشکر و بقای عمر عزیزانه به‌همراه.

 

ویل دورانت «معنی زندگی» را چگونه نوشت؟

ابراهیم طالبی دارابی دامنه/ ۵ اسفند ۱۳۹۹

به نام خدا. ویل دورانت کتاب «درباره‌ی معنی زندگی» را چگونه نوشت؟ روزی -به سال ۱۹۳۱- ویل دورانت نامه‌ای برای بیش از ۱۰۰ شخصیت مشهور جهان فرستاد و درباره‌ی «معنی زندگی» از آن‌ها نظر خواست که مجموعه‌ی پاسخ‌ها و دیدگاه وی، شده کتابی به اسم: «درباره‌ی معنی زندگی»، که در ایران توسط شهاب‌الدین عباسی به فارسی برگردان شده است.

 

او از آنان این سؤال را پرسیده بود: "چه چیزی زندگی را ارزشمند می‌کند؟ معنای زندگی چیست؟ چه چیزی باعث الهام و انگیزش‌شان می‌شود؟ تعبیر خود ویل دورانت چنین بود: سرچشمه‌های الهام و انرژی شما چیست؟ هدف و یا انگیزه‌ی نیروبخش زحمت و تلاش شما چیست؟ از کجا تسلّی خاطر و شادمانی می‌یابید و دست‌آخر، گنج‌تان کجا نهفته است؟

 

(منبع)

 

نکته: گاه کتاب در اثر یک اتفاق شکل می‌گیرد، مانند همین اثر ویل دورانت. یا اگر آن روحانی مأمور شاه! -علی‌اکبر حکمی‌زاده- کتاب «اسرار هزارساله» را نمی‌نوشت، امام خمینی هم شاید فرصتی برای نوشتن «کشف‌الاسرار» در جواب و رد آن کتابِ (سراسر دروغ و اهانت) نمی‌یافتند. به‌طوری که از نظر صاحب‌نظران، (منبع) آن اقدام امام جزو «نخستین حرکت انقلابی و اعتراضی ایشان علیه‌ی حکومت پهلوی و انحرافات دینی» محسوب می‌شود.

 

برای آموزگار همیشه‌ی تاریخ؛ زینبِ زهرا سلام الله علیهما

 

به نام خدا. خواستم امشب با «دنیای سوفی» بیایم صحن، رمانی از «یوستین گوردر» نویسنده نروژی، که خوانده‌ام در آن، مهم‌ترین چیز در زندگی چیست؟ اما من در شب وفات اندوهبار بانوی مبارز و بردبار کربلا حضرت زینب کبرا (س) دل‌هایی را سوگوار می‌بینم، قلب‌هایی را داغدار، روح‌هایی را بی‌قرار و چشم‌هایی را اشکوار. رفتم سراغ آن بانوی عزیز اهل‌بیت را گرفتم تا آرام گیرم، هرچه از ساعات پیش درباره‌ی آن بزرگ‌زنِ تاریخِ بحران‌ها خوانده‌ام، و آنچه از کودکی تا اکنون در حافظه داشته‌ام، مرا برد سراغ غم بیشتر که مرا باز فرا گرفته، چون گمان ندارم احدی از بشریت، مانند عمه‌ی سادات مصیبت پشت مصیبت دیده باشد. او حقیقتاً آموزگار اَحرار است، بی‌هیچ تردیدی کسی جای او را پُر نکرده است. و او همچنان -تا تاریخ بر روزگار گواه است- بالاترین دانشگاه انسانیت و شرف است. انسان، شرافتمند می‌مانَد که دانشجوی تمام‌وقت دانشگاه مکتب حضرت زینب باشد. هر گوشه‌ای از زندگانی آن حضرت، یک کتاب تحصیل است، جایی از زندگانی آن عقیله‌ی بنی‌هاشم نیست، که انسان از آن درس راستی و درستی و رستگاری نگیرد. نیاز به او نیاز به بالاترین چاره‌اندیشی‌هاست. چه محزون و متین سروده در «حدیث اشک» آن سُراینده، محمدجواد پرچمی:

 

عاشق همیشه قسمتش حیران‌شدن بود

پاره‌گریبان بی سر و سامان‌شدن بود

اول قرار ما دو تا، قربان‌شدن بود

رفتی و سهم من بلاگردان‌شدن بود

 

و...

 

گفتم به عبدالله که یاد قَرَن کُن

کمتر کنارم صحبت از باغ و چمن کُن

این آخر عمری مرا رو به وطن کُن

من را میان کهنه‌پیراهن کفن کُن

 

و...

 

آنقدر بین کوچه‌ها بال و پرم سوخت

آنقدر بعد کربلا موی سرم سوخت

باور نخواهی کرد با اَغیار رفتم

با چادری پاره سر بازار رفتم

خیلی میان کوچه‌ها دشوار رفتم

با ناسزای تند نیزه‌دار رفتم

یادم نرفته دست بر پهلو گرفتم

با آستینم با چه وضعی رو گرفتم

یادم نرفته دور تو جنجال کردند

جمعیتی را وارد گودال کردند

آن ده سواری که تو را پامال کردند

دیدم تنت را زنده‌زنده چال کردند

دیر آمدم کاری ز دستم بر نیامد

سرنیزه‌ی شمر از دهانت در نیامد

دیر آمدم دیدم سرت دست کسی رفت

عمامه‌ی بیغمبرت دست کسی رفت

(منبع)

تسلیت تعزیت، به قلب‌های آگاه، با گام‌های مهیّا، در مسیر مکتب عاشورا

 

نظر:

سلام. ادبیات این متن، فقط واژه نیست، فقط کلمه و جمله نیست، همه با خود رنگ ادب دارد، بارِ محبت و مقدار وسیعی شفقت. نشان می‌دهد که تا چه حد ژرف، عمو یوسف در مداد این متن، حیات دارد. متن تو مرا به اعماق آن سرحلقه برد، که نگین بود بر انگشتان یکایک یکتاپرستان. درود برین متن و سلام بر مادِح و ‌ممدوح این متن. خاک آن خاکسار را عوض من ببوی.

 

نظر:

سلام. پازل را چیدی و تمام کردی. چه راحت با خیال‌تخت! جهان سیاست -آن هم سیاست پیچاپیچی داخلی- را رقم می‌زنی! برای منِ ناشی -که سیاست‌میاست بلد نیست- سیاست داخلی عین کلَم قرمز، پیچ‌پیچی‌ست.

 

همشهری: شنبه 9 اسفند 1399

 

نُه حوضه‌ی آبریز تمرینی برای فدرالیسم!

 

به نام خدا. گویا قرار است ایران به ۹ حوضه‌ی آبریز تقسیم شود. شامل: ۱. دریاچه‌ی ارومیه ۲. رودخانه‌ی ارس ۳. رودخانه‌ی سفید‌رود بزرگ ۴. رودخانه‌ی زاینده‌رود ۵. رودخانه‌های اترک و حوضه‌های شمالی ۶. حوضه‌ی آبریز فلات مرکزی و شرقی ۷. رودخانه‌ی کارون بزرگ ۸. رودخانه‌ی کرخه و مرزی غرب ۹. رودخانه‌ی زهره و جراحی و حوضه‌های جنوبی.

 

از قرار معلوم، این لایحه‌ی آبی، نقطه‌ی عزیمتش این است که در سایه‌ی آن «اختلاف‌نظرهای منطقه‌ای و بخشی بر منابع آب ایران» فروکش کند و «تصمیم‌گیری‌های غلط» آبی پایان یابد. برخی منابع، ازین سیاست آبی، به «فدرالیسم آبی» تعبیر داشته‌اند. مانند تیتر صفحه‌ی نخست روزنامه‌ی فوق (منبع).

 

نکته: چرخه‌ی آب، بازچرخانی آب، شبکه‌های آبیاری و نیز کاستن از چالش‌های منطقه‌ای بر سرِ مدیریت و توزیع و استحصال آب، از اصول رشد و شکوفایی‌ست.

 

اشاره: در دوره‌ای از انقلاب، آقای محسن رضایی -فرمانده وقت سپاه- نیز، ایران را به لحاظ نظامی و امنیتی به ۵ قسمت تقسیم کرده بود و برای هر ۵ قسمت، ۵ سپاه متشکل از چند استان تشکیل داده بود. که بعد با طرحی دیگر دگرگون شد. از جزئیات آن بگذرم.

 

نتیجه: البته معمولاً نتیجه‌ی هر متن، بر عهده‌ی خوانندگان است، تا با این شیوه و روال، هیچ متنی دیکته‌کردن محسوب نشود، اما یک نتیجه ازین بحث این است، فدرالیستی‌کردن امور، در درجه‌ی نخست محتاج حاکمیت قانون و عقلانیت و فرهنگ سیاسی‌ست. وگرنه به گسستِ بیشتر می‌انجامد. زیرا در سیستم فدرالی، به طور داوطلبانه و قرارداد، قدرت از مرکز به پیرامون واگذار و در واقع انتشار داده می‌شود. دو سوی ماجرا نیز باید بر توافق خود متعهدانه و واقعی عمل کنند. تا مرکز به زور وارد قضایا نشود و پیرامون نیز فراتر از قرار پا نگذارد. من درین بحث ستون امروزم، کارشناس نیستم، فقط خواستم درین‌باره از سر جنبه‌های عمومی‌تر آن، کمی گفته باشم.

 

نظر:

سلام. در گروه «نغمه» روحانیون، چند ماه پیش، یکی از اعضای محترم درباره‌ی «علی برکتِ الله» پژوهش خوبی کرده بود که حاکی ازین بود این عبارت سابقه‌ی دیرینه در ادبیات دینی، حتی در بیان معصومین علیهم السلام داشته. بگذرم. خواستم بگویم آیا یادت است که برای گران‌کردن دلار هم ! «علی برکت الله» گفته باشد؟! -که رئیس دفترش بلاخره لو داده خودشان گران کرده بودند تا مثلاً کشورداری کنند!- لابد به قول شما شاعر! خیال کرد در پستو گفت و مردم سر در نیاوردند. شاعر اهل مشاعره است بر وزن مفاعله و ایضاً در قالب مناقصه، مزایده و مذاکره و البته مخابره!! بگذرم.

 

سیاست با شفافیت به صداقت می‌رسد. همان زمان گران‌شدن عجیب دلار که روزگار مردم و جوانان اهل کسب‌وکار را سیاه کرد، آنان خود به شیوه‌ی ماکیاوللی و صوری! دنبال سلطان گران‌کردن دلار بودند. فریب‌دادن مردم تا به کجا؟! دولت شیک‌پوش از خیلی وقت پیش لازم بود که چونان سید ابوالحسن بنی‌صدر، توسط مجلس عدم‌کفایت می‌خورد و عزل و محاکمه و محبوس! می‌شد. حیف که رهبری فرمود تا این دولت تا آخرین روز باید بماند؛ البته از نظر من، این نظر رهبری اشتباه بود، اشتباه.

 

پاسخ:

سلام. بزرگوارید. نه بر مصادیق شما وارد نشدم. تز عقل جمعی را البته درست فرمودی. من از عقل جمعی، رفتاری «انحصاری» و «انسدادی» دریافت ندارم البته. می‌توان برای مصادیق سه‌گانه‌ی سران پیش‌فرض قوا، اشخاص زیادی را از روی کشکولی! چید. که من بگذرم!

 

نظر:

سلام. ماشینی‌کرک هِم مگه کرک‌کالی‌دلِه، تِلا لازم دارد؟! من که نمی‌دانم! بگذرم.

 

(منبع)

با احتیاط باز شود!

به نام خدا. «دنیای سوفی» کتابی‌ست از «یوستین گوردر» نویسنده نروژی، در قالب رمان». سوفی دختر ۱۵ساله است که روزی وقتی از مدرسه برمی‌گردد، نامه‌ای به دستش می‌رسد که در آن نوشته شده: «تو کیستی؟» سوفی به فکر فرو می‌رود که واقعاً «من کی‌ام؟» باز دوباره دنبال کارهای روزانه و تکالیف مدرسه‌اش می‌رود. تا این‌که باز نامه‌ی دیگر برای او می‌فرستند و در آن نوشته شده: «جهان چطور به وجود آمد؟» ذهن سوفی مشغول‌تر می‌شود، مدتی دیگر، پاکت سوم می‌رسد. روی پاکت نوشته: «درس فلسفه. با احتیاط باز شود!»

 

در معرفی کتاب در منبع فوق خوانده‌ام که «مهم‌ترین چیز در زندگی چیست؟ اگر این سؤال را از کسی بپرسیم که حسابی گرسنه است، می‌گوید غذا. اگر از کسی بپرسیم که دارد از سرما می‌میرد، می‌گوید گرما. و اگر از آدمی بپرسیم که تک و تنهاست، می‌گوید هم‌صحبتی با آدم‌ها. ولی اگر این نیازها برآورده شود، چیز دیگری هم باقی می‌ماند؟ فیلسوفان می‌گویند بله! آنها می‌گویند آدم نباید فقط در بند شکم باشد. همه‌ی ما خورد و خوراک لازم داریم. ولی یک چیز دیگر هم هست که همه لازم داریم: این‌که بدانیم کیستیم و در این دنیا چکار می‌کنیم.»

 

کتاب دنیای سوفی در ایران توسط چند نفر و از چند انتشارات به فارسی برگردان شده است؛ مانند: حسن کامشاد، انتشارات مروارید. مهرداد بازیاری، نشر هرمس. کورش صفوی، نشر دفتر پژوهش‌های فرهنگی. لیلا علی مددی زنوزی، نشر نگارستان کتاب. مهدی سمسار، نشر جامی. محمود معلم، نشر ادیب مصطفوی. و آرزو خلجی‌مقیم، نشر سپهر ادب.

 

نظر:

سلام. ستودنی‌ست جناب آقای الله‌وردی ماندن در سایه‌ی زبان ماندگار مادری؛ آن‌هم زبان ریشه‌دار و ژرف مازندرانی.

 

پاسخ:

سلام. سپاس از تکمیل بحث جناب استاد شیخ احمدی. بلی؛ علاوه بر سگ و بامشی، شاید هم صرف کارهای شادباشی! واقعاً هفته‌ای چندبار -حتی یکی دو بار- وررفتن با ریش و رنگ‌آمیزی، نشان چیست! جز شیک‌پوشی، بی‌خیالی، تنبلی و زیست بزَکی در نهاد ریاست جمهوری و به قامت -و بهتر است بگویم- قعودِ! رئیس‌جمهوری؟! در جمهوری اسلامی قرار بوده مسئولان، لباسِ کار بر تن کنند، نه لبّاده و قبای تر و تازه و اتوکشیده.

 

جغرافیای شادکامی در ایران

(+جدول استان‌ها)

 

قم؛ شادترین مردم

ابراهیم طالبی دارابی دامنه / ۱۱ اسفند ۱۳۹۹

به نام خدا. امروز سه چهار پنج موضوع می‌توانست پایه‌ی ستون صحن امروزم را پر کند، اما وقتی این سوژه را دیدم از آن چند تا، دل شستم. و آن این است که  بر اساس بررسی پژوهشکده‌ی علوم بهداشتی جهاد دانشگاهی و بر مبنای پرسشنامه‌ی آکسفورد، قم در میان ۳۱ استان ایران «عنوان شادترین استان کشور را کسب کرده است.»

 

چند نکته در راستای این راستا:

۱. خودم -که نزدیک چهار دهه میان قمی‌ها مقیمم- این شادبودن را لمس کرده‌ و می‌کنم؛ با همه‌ی مشکلات فراوانی که قم با آن دست و پنجه نرم کرده و می‌کند و یا قم با مشکلات سایر مردم و ملل همدردی عمیق کرده و می‌کند و قم همواره نسبت به آلام مردم دنبال التیام مانده است، نه بی‌طرف و بی‌تفاوت و بی‌التفات.

 

۲. خرسندم که نتیجه‌ی یک بررسی منتهی به ثبت نام قم در میان مردم شده است. یک زمانی (در دولت ۹ + ۱۰ !!) فدراسیون فوتبال می‌خواست با دادن صباباطری به قم و پاس به همدان، مثلاً روح شادی در قم و همدان بدمَد که مردم قم هم همانند مردم قائم‌شهر خون نساجی! در رگ‌های خود جاری کنند. بگذرم. آن آقای علی‌محمد بشارتی هم -که روزکاری وزیر کشور مرحوم رفسنجانی شده بود- جار زده بود قم با «فرمانداری ویژه» اداره خواهد شد. مثلاً خواسته بود با این امتیاز، دَمِ علما را ببیند. اما او و نیز رئیس دولتش نمی‌دانست قم، واتیکان‌شدنی نیست و گول این و اون را نمی‌خورَد. قم یعنی همه‌ی ایران، یعنی همه‌ی اقوام، یعنی موزاییکی از نقش و نقشه‌ی ایران. مردم -که به قم زائر می‌شوند- به‌وضوح با کُنتراست بالا می‌فهمند، قم نه فقط در قواره‌ی تمام ایران، که خود جهان است. چون از همه‌ی ملَل و نحَل جهان در آن حضور دارند و سیاست همزیستی مسالمت‌آمیز قم سایه‌سار همه شده است؛ حیف آن مشهد مقدس -که آستان قدس ایران است- معدودی از اعداد خاص! سعی دارند -البته قلیلِ قلیلی از اعداد نه اَعلام! که آن دیار مُشاع ایرانیان را لانه‌ی یک جناح کنند و آشیانه‌ی یک عده! چرا که مُلک و مملکت را مِلک طِلق خود می‌پندارند. بگذرم!

 

۳. خواهانم که بدانم آیا شادی در میان روحانیت به‌ویژه مجتهدین و مرجعیت هم اصل است؟ یا عرَض؟ و یا حتی مرَض؟!

 

اشاره‌ی پایانی: با وجود تمام‌عیار تمام سختی‌هایی که ملت برای منافع ملی خود می‌کشد و بردباری و صبّاری پیشه دارد، باز نیز شادی و شعَف را برای تک‌تک شهروندان ایران آرزو می‌کنم تا به یُمن و کرَم آفریدگار متعال، نوروز ۱۴۰۰ در آستانه‌ی ورود به قرن ۱۵ خورشیدی تندرست و امیدوار زندگی کنند و در برابر هر پنجه‌ی چنگ‌انداخته به روی خود و دین و میهن‌شان، تمام‌قد و قدقامت، قائم و مقاوم و مستقیم بمانند.

 

سلام شبانگاه جناب ...‌آقا

۱. خشنود شدم با آن کشکولی‌ام، غنچه‌ی لبانت را به خنده شکوفا کردم. ۲. خشنودتر این‌که دروازه‌ی گفت‌وگو با حُسن نظر شما دَق‌ّالباب شد و این صدایت بر کوبه‌ی در، بر گوش جانم پژواک افکند. ممنونم. ۳. من حتی اگر جملاتت در تایپ افتادگی داشته باشد، به وجه صحیح آن می‌خوانم و توقع ندارم زحمت ویرایش به گردن گیری. ۴. نزد من اندیشمندی و هیچ‌گاه خودم را بی‌نیاز از کسب دانش از محضرت فرض نمی‌گیرم.

 

سلام. روز به خیر

معتقدم میان خسّت و شادی رابطه‌ی تضاد برقرار نیست. چه بسا خسیس، خندان هم باشد، چون خرج نمی‌کند. اساساً -و بهتر است بگویم احتمالاً- فرد خسیس چون به نفع کسی سرِ کیسه را شل نمی‌کند، شاد است. از نظر من، آن تز مشهور مونتسکیو مهم به نظر می‌رسد که قائل بود میان جغرافیا و خُلقیات آدم‌ها ربط مستقیم برقرار است. به‌هرحال، تجربه‌ی شما در میان قمی‌ها ولو در چند روز یک نمونه‌گیری فرضی به حساب می‌آید نه قطع و یقینی. البته من شخصاً خسیسی قمی‌ها را تجربه یا آزمون نکرده‌ام، ممکن است دور از واقع هم نباشد. در ضمن در آن متن، بحث بر سر شادی بود، نه خسیسی. با تشکر که این موضوع را خیلی باحوصله مورد توجه قرار داده‌اید. درود.

 

نکته: دوستی همکار داشتم دنیادیده، می‌گفت حق دارند همدانی‌ها سخت‌گیر و خسیس باشند، چون سرما و یخبندان شدید این قسمت ایران، در طول زمان آنان را چنین ساخته است. البته بر من روشن نیست آیا حرف ایشان درست بوده است یا نادرست. اما اغلب که هم‌بحث هم بودیم، از گزاف و لاف به‌دور بود. خواستم ربط جغرافیا با خُلقیات را نمونه آورده باشم.

 

برای درگذشت مرحوم محمود طیبی:

در زیباترین روز فرخنده‌میلاد امام علی (ع) که به‌حق «روز پدر» نام برداشته است، خوب‌ترین پدر و خوش‌ترین مرد را در میان نم‌نم برف و باران از دست داده‌ایم؛ گویی در میانه‌ی مِه‌ایی غلیظ چندین بهمن سنگین و سهمگین بر سر ما آوار شد و او را، که در کانونِ سرشار از عاطفه‌ی خانه‌ی‌مان، بوی دوستی می‌داد و عطر محبت می‌پراکند و رایحه‌ی شفقت می‌پاشاند و به عنوان سرحلقه‌ی اُنس و شادی ما، در سراچه‌ی دل‌مان خیمه‌ی مهربانی بپا می‌داشت، از ما ربود. پدری که تا بوده برای ما از ژرفای درون خوشی خواسته، از فراخنای برون تلاش ورزیده و از اَعماق وجود عشق آفریده. پدر چگونه تو را در پشت قله‌ی غفلت نِسیان از یاد ببریم، حال آن که تو دلیلی برای ماندن‌مان بودی، بر ما چنین مباد پدر. تا هستیم چهره‌ی اَلیف و عَطوف تو را به چشمانمان می‌دوزیم تا هرگز با به خاطر سپردن خاطرات گرمابخش تو، ما از هم نگسلیم. ای پدر، ای دیده‌ی دیدگان ما، با ما از ازَل تا ابَد همچنان بمان. ۱۱ اسفند ۱۳۹۹.

 

دگردیسی! در قاچاق چوب

ابراهیم طالبی دارابی دامنه/ ۱۲ اسفند ۱۳۹۹

به نام خدا. دیشب در یک منبع خبری (اینجا) خواندنِ یک خبر شگرف، شگفتی مرا به‌شدت برانگیخت؛ آنجا که آقای علی عباس‌نژاد -فرمانده یگان حفاظت سازمان جنگل‌ها، مراتع و آبخیزداری کشور- افشا ! و هکذا برملا ! کرد که در برخی شهرها، قاچاق چوب از طریق «آمبولانس و ماشین‌های حمل گوشت» مشاهده شد. در استدلال وی این نکته جِلوه می‌کرد که به علت سود سرشار قاچاق چوب، و از سوی دیگر سخت‌گیری! یگان حفاظت جنگل، متخلّفان هراس دارند که با تراکتور، کامیون و نیسان دست به حمل چوب بزنند، ازین‌رو به گفته‌ی وی، گویی نحوه‌ی قاچاق و حمل آن، «به خودرو‌های سواری و بین‌شهری همچون خودرو‌های شخصی با خانواده و جعبه‌ی بغل اتوبوس» تغییر شکل یافت. جلّ ‌الخالق ! چه آمده بر سر خلایق؟! البته نه بر تنِ تمامی خلق و نه بر فرق همه‌ی اخلاق.

 

(منبع عکس)

 

نکته و نمونه: دیدیم مار و جینجیناری! پوست‌اندازی می‌کنند، تا جان تازه نمایند، صدا طنین‌اندازتر؛ اما ندیده بودیم قاچاقچیان چوب هم، پوست‌اندازی نوین کنند. نکند راه‌های مدرن‌تر! و‌ مخفی‌تری هم در حمل چوبِ نازنین و سودِ دلنشین وجود دارد و ما ازین ماجراهای فوقِ «مارکوپولو»یی، بی‌علم و بی‌خبریم؟! بگذریم!

 

مفاتیح نوین

به نام خدا. آیت‌الله العظمی ناصر مکارم شیرازی با همکاری آقایان احمد قدسی، سعید داودی، محمدرضا حامدی و مسعود مکارم، کتاب شریف مفاتیح‌ الجنان مرحوم شیخ عباس قمی را با قلم روان و شیوا نوسازی کرده و با عنوان ‹مفاتیح نوین› در ۱۱۷۶ صفحه، چاپ و منتشر شده است؛ که در تصویر بالا روی جلد آن را منعکس کرده‌ام.

 

کتاب مفاتیح نوین

 

نکته‌ها: ۱. این اثر شریف به قلم روان نگاشته شد. ۲. جهت تأثیر معنوی و حالات عرفانی، برای هر بخش از دعا یا زیارت مقدماتی مفید نوشته شد. ۳. منابع و مدارک دعاها و زیارات در پاورقی درج گردید. ۴. از نقل «روایات ضعیف پرهیز شده است‌». ۵. مطالب مورد نیازی که در مفاتیح قدیم نیامده، بدان افزوده شد.

 

خَلق و خُلق

قسمت ۱

ابراهیم طالبی دارابی دامنه / ۱۴ اسفند ۱۳۹۹

 

به نام خدا. خلق به خُلق نیاز دارد. در شرح احیاء العلوم، (جلد ۳، ص ۵۵) خوانده بودم که قول غزالی این بود خلق تغییر نمی‌کند، ولی خُلق قابل تغییر است. آری، انبیاء (ع) آمدند که خُلق را عوض کنند.

و اِنّکَ لَعلیٰ خُلقٍ عظیمٍ. آیه‌ی ۴ سوره‌ی قلم.

«و به‌راستی تو خُلق و خویی نیکو و والا داری.»

ترجمه‌ی آیه: سید محمدرضا صفوی

 

به مناسبت روز بعثت حضرت ختمی‌مرتبت (ص).

 

چقدر مهربان به مردم

ابراهیم طالبی دارابی دامنه / ۱۵ اسفند ۱۳۹۹

به نام خدا. آنقدر مِهر مردم در دل داشت، که هرگز دل نداشت حتی در خانه‌اش به آنان یک تشری بزند. یک تذکری بدهد. به قول خودمونی یک تویی به مردم بگوید. مردم به خانه‌اش می‌آمدند و آنقدر می‌ماندند که وقت استراحت آن حضرت را برهم می‌زدند، اما مگر دل داشت به آنها یک چیزی بگوید. تا این‌که خدا خود وحی فرستاد و کار پیامبر رحمت (ص) را راحت کرد و به آن دسته از مردم -که رعایت حال پیامبر به عنوان میزبان را نمی‌کردند- تذکر داد:

 

«...ولی هنگامی که دعوت شدید، وارد شوید و زمانی که غذا را خوردید پراکنده گردید، و (پس از صرف غذا هم) به گفتگو ننشینید (و در خانه‌ی مردم مجلس اُنس تشکیل ندهید). این کار شما، پیغمبر را آزار می‌داد، امّا او شرم می‌کرد (چون میزبان بود آن را به شما تذکّر دهد)، ولی خدا از بیان حق شرم نمی‌کند (و اباء ندارد).»

(قستمی از آیه‌ی ۵۳ سوره‌ی احزاب)

ترجمه‌ی مرحوم مصطفی خرمدل

 

نکته: علت تذکر خدا روشن بود، چون هم زود می‌آمدند و هم دیر می‌رفتند؛ زیرا بعد از صرف غذا در خانه‌ی رسول خدا (ص) جا خوش می‌کردند و منزل ایشان و سایر خانه‌های مردم که می‌رفتند آنجا را محلّ انس و نقّالی می‌ساختند و مجلس را طول می‌دادند. حتی برخی مواقع بدون اذن و دعوت وارد خانه‌ی پیامبر می‌شدند، اما آن حضرت چنان دوست‌شان می‌داشت که دل نداشت -به تعبیر ساده- اخم‌وتَخمی کرده و از خود رانده باشد.

به مناسبت روز بعثت حضرت ختمی‌مرتبت (ص)

 

نظر:

سلام. یاد منزلت و مقام مادر گرانقدرتان همواره در دل‌تان ماندگار و مالامال عشق و دلدادگی باد و روح آن عزیزتان، مملوِّ شادی و شعَف و قرین بانوان اسوه‌ی عالم حضرت مریم مقدس، حضرت آسیه‌ی مؤمنه، حضرت خدیجه‌ی کبرا، حضرت فاطمه‌ی زهرا، حضرت زینب عظما -سلام الله علیهم اجمعین- باد.

 

پاسخ:

سلام. سپاس بابت نوشتن پای متن؛ به قول علما تَحشیه‌نویسی‌ات. امابعد؛ مرا با این پند و اندرزت، به یاد خطبه‌ای از خطبه‌های جمعه‌ی مرحوم موسوی اردبیلی انداخته‌ای که با ته‌لهجه‌ی ویژه‌ای که داشت بدین مضون گفته بود آیا این آسکاناس‌های جعلی و تقلبی هم کار اسرائیله؟! به زبان ادبیاتی: او آن روز در بیانش، استفهام انکاری به کار برده بود. بگذرم. ممنونم.

 

پاسخ:

پارسی‌گرایان افراطی و پارسی‌گری افراطی را قبول ندارم. در عین حال به میزان لازم به سره سازی زبان فارسی راسخ هستم. شکل افراطی آن، ناشی از کینه‌ورزی نژادی است. عربی‌سازی افراطی زبان فارسی را هم نادرست می‌دانم. اگر زبان یکسره پارسی باستانی شود، گلستان، دیوان حافظ و مثنوی و رباعیات خیام هم دیگر قابل فهم نخواهد شد. مَباد. گاه خنده‌ام می‌گیرد که کسانی در ایران می‌تلاشند که زور بزنند یک کلمه‌ را که ذره‌ای بوی عربی می‌دهد، را دگش کنند. این تلاش نیست، تلاشی و‌ متلاشی کردن زبان است. خود کلمه‌ی «فارسی» هم عربی است. بگذرم. درین باره، برای مخاطبین عام زیاد حرف دارم، ولی وقتش را ندارم. پس، چندان وقت هم نمی‌گذارم که این جور من‌درآوردی‌ها را بخوانم.

 

نکاتی انتقادی بر دیدار پاپ و سیستانی

ابراهیم طالبی دارابی دامنه / ۱۷ اسفند ۱۳۹۹

به قلم دامنه. نکاتی بر دیدار جناب پاپ فرانسیس و آقای سیستانی. به نام خدا. درباره‌ی جنبه‌های مختلف این دیدار سخنان زیادی از منابع و مجاری متعدد منتشر شده است. من هم به وسع و حق خود چند نکته‌ای می‌نویسم، باشد که حق مطلب را از دیدِ خودم ادا نموده باشم.

 

یکم: در بیانیه‌ی «مجمع مدرسین و محققین حوزه‌ی علمیه‌ی قم» -تشکّل سیاسی جناح چپ در حوزه‌ی قم- اصطلاحی آمده که جای تعجب شدید دارد، آنجای متن که این دو شخص را «جانشینان مُنجیان موعود» خوانده؛ که من احتمال می‌دهم در درج این عبارت، تعمدّ شده است؛ تا بتوانند بر جای دیگر و جایگاه دگر، تعریض -بلکه اعتراض- زده شود. بگذرم. سربسته گفته باشم و این ناسپاسی را از منظر اهل نظر، دور نداشته باشم.

 

 

دوم: ترتیب‌دهندگان این مسافرت و دیدار هر کس و جریان بوده باشد، (گویا حجت‌الاسلام «سید ابوالحسن نواب» (اینجا) بر نقش پیشین آقای سید جواد خوئی نوه‌ی مرحوم آیت‌الله خوئی (مسئول مدرسه‌ی دارالعلم نجف) در این باره پرده برداشته) نمی‌گویم فقط می‌خواستند از وزن و نقش بی‌بدیل ایران در منطقه بکاهند، اما نمی‌توان چندان خوشبین بود، که شائبه هم در میان نبوده باشد. شاید اشتباه محاسباتی من موجب است، چنین فکر کنم. اللهُ علمٌ.

 

سوم: آنچه میان دو رهبر مذهبی رد و بدل شد و آن میزانی که به تشخیص اهالی بیت، نشر یافت، اگر همین باشد که علنی گردید، باید بگویم از نگاه من فقط کلی‌گویی بوده و نیز پرهیز شدید از گفتار روشن و بیان آسان آن حقایق که دو سوی دیدارکنندگان در آن یا تعارف ورزیدند یا تکلّف و یا نخواستند نقش ایران را در نابودی تفکر خشونت، بگویند.

 

چهارم: کاش هر دو، یا دست‌کم یکی از آن دو، از سر آموزه‌ی اخلاقی یا ادیانی و یا حتی انسانی، از دو رهبر آزادیبخش حقیقی و رشید منطقه از ظلم و بیداد داعش و تکفیری‌ها یعنی سرباز شهید حاج قاسم سلیمانی و شهید ابومهدی المهندس یاد می‌کردند. فقدِ این فقره در بیان دو مقام مذهبی، نه فقط نیاوردن نام مؤثرین دفاع رهایی‌بخش بود، بلکه فقر فاحش این دیدار بود که بی‌حد آب و تاب داده شد. و من گمان نکنم از همین مقدار تبلیغی و‌ مانور فراتر رود و بر رهبران ناشایست غرب اثر گذارد. البته خوش‌بین بودن چندان هم آسیب‌زا نیست، اما مطلقِ آن نادرست است.

 

پنجم: البته دأب دائمی هر دو مقام مذهبی این بوده، که در جاهایی که سکوت سمّ است، سکوت محض می‌کنند. سکوتی که دست ستمِ ظالمین را مبسوط می‌دارد و مصون. بگذرم. خواستم فقط بگویم انتظارات و تبلیغات اصالت ندارد، کارِ زارِ این کارزار هولناک برای ایجاد امنیت و صلح پایدارتر را، ایران کرده، اما حالا موقع دروی! دیگران است که خرمن، کوپا کنند و محصول و ثمرات، کسب. ولی جهانی که من می‌شناسم با حرف حل نمی‌شود؛ اگر ایران و رهبر هوشمند آن آیت‌الله سید علی خامنه‌ای نبود؛ اکنون از عراق و صد البته از مرجعیت آنجا هم چندان چیزی باقی نمانده بود. به قول آقای افشین علا شاگرد مرحوم قیصر امین‌پور در سروده‌ی انتظاری انتقادی‌ اخیرش (منبع) :

 

اعاظم نجف ای کاش پاپ اعظم را

کنند آگه از اعمال غرب ظالم نیز 

جناب پاپ! چه خوب است گر سری بزنید

به آن گذار که افتاده دست قاسم نیز

(منبع عکس: اینجا)

 

پایگاه مجازی فقه و احکام رهبری

پاسخ استفتاء درباره‌ی «حق سکونت زن در خانه پس از وفات شوهر»

 

سؤال: اگر شوهر برای این که همسرش بعد از مرگ او بدون منزل نباشد، به همسرش بگوید: تا زمانی که زنده هستی سکونت در منزلم را برای شما قرار دادم و زن هم قبول کند و در آن سکونت کند، آیا پس از فوت شوهر، ورثه می‌توانند زن را از سکونت در منزل منع کنند؟

 

پاسخ: در فقه به چنین قراردادی «عمری» می‌گویند و با اجرای این قرارداد لازم، زن تا زمانی که زنده است حق سکونت در خانه را دارد -هر چند ارث منحصر در خانه باشد- و ورثه نمی‌توانند از سکونت او ممانعت کنند. (منبع)

 

جریان جور و جریان ظهور

جریان «جور» و جریان «ظهور». به نام خدا. جریان جور نمی‌گذاشت پیشوایان معصوم (ع) در جامعه با مردم روزگار خود «حضور» داشته باشند، چون از بیداری و آگاهی مردم واهمه داشتند. حضور معصوم (ع) در میان مردم، موجب وحشت و دهشَت جریان جور بود، زیرا به جبر و جُبن بر مردم حکومت می‌راندند و واهمه داشتند که ائمه (ع) مردم را به ماهیت واقعی قدرت و فساد، آشنا نمایند. بی‌حکمت نیست که خدا حضورِ «امام حاضر» را با مصلحتی که فقط خود از آن آگاه است، به امام «غائب» (عج) بدل کرده است تا جریان «ظهور» در وقت خود، جریان «جور» را متوقف یا دست‌کم مؤمنین را از چنگ و جنگ آنان برهاند و صلح مهدوی و آرامش حیات را به بشریت ارزانی نماید، هر چند باطل در برابر حق، هرگز باز نمی‌ایستد و به شیطنت و دسیسه‌چینی نو روی می‌آورَد، زیرا جریان حق همواره دشمن دارد، دشمنی که به آموزه‌های خدا ایمان و پناه نمی‌آورد. همین است که انسان «منتظر» در انتظار «موعود» (عج) مانده است و تا آن روز دست از حق و مقاومت در جریان ظهور برنمی‌دارد. مردم در نگاه جریان جور، همواره چونان گله‌ی گوسفندان حساب می‌شدند، اما مردم در منظر جریان ظهور دارای کرامت و شرافت و حتی «ولی‌نعمت» هستند. ازین‌روست که برای ظهور امام زمان (عج) روی میزان علایق و عقیده‌ی مردم حساب باز شده است.

 

 

ازجمله امامی که با سخت‌ترین سیاست جریان جور مواجه و سالیانِ سال در سیاه‌چال مخوف زندانی شدند تا مردم به ایشان دسترسی نداشته باشند، امام موسی کاظم -علیه‌السلام- بودند، امامی که در میان مردم مؤمن آن روزگار و این روزگار یک اُسوه و یک پیشوای محبوب و مَلجاء دردمندان ماند که پناه‌بردن روحی و معنوی به ایشان درمانگر و آرامش‌بخش است. امامی که سخنان شگفت‌انگیز فراوانی دارد که هر کدام خود یک نسخه‌ی رهگشاست. مانند این رهنمود در این (منبع) که فرمودند: «هر کس عقل دارد به حد کفاف بسازد، و هر که به مقدار کفایت قناعت نماید بی‌نیاز شود، و هر که به حد کفایت نسازد، هرگز بی‌نیاز نشود.» آری؛عقلِ کفاف، نه کفافِ عقل! 

 

مزار جعفر بن ابی طالب

معروف به جعفر طیّار (علیه السلام) (منبع)

مزار جعفر در اردن. لابد اهل معنا برای مقام شریف جعفر بن ابی‌طالب (ع) لحظه‌ای از جای برمی‌خیزند و برای این صحابه‌ی رسول خدا (ص) از راه دور و دلی، ادای احترام و ذکر صلوات تقدیم می‌دارند. سلام بر ایشان.

 

مسرور به دیدار جعفر؟ یا فتح خیبر؟

 

به نام خدا. در آستانه‌ی خجسته‌عید مبعث، دلم بر آن شد که یادی از یک یار عارف و غیور و سلحشور رسول الله (ص) بکنم، جعفر بن ابی‌طالب برادر بزرگ‌تر امام علی -علیه‌السلام- مشهور به جعفر طیّار، ذوالجناحین، ابوالمساکین، و نیز ذوالهجرتین به خاطر هجرت به حبشه و هجرت به مدینه.

 

جعفر، آن سان مقام و منزلت نزد پیامبر اکرم (ص) داشت که آن حضرت وی را سرپرست کاروان مسلمانان در مهاجرت به حبشه کرده و پس از بازگشتش از حبشه نیز به او نماز مخصوص آموخت؛ نماز جعفر طیّار.

 

همچنین پیامبر (ص) در بازگشت از غزوه‌ی ظفرمند خیبر، جعفر را -که از حبشه بازگشته بود- ملاقات کرده، به آغوشش کشیده و میان دو چشم او را بوسیده و فرموده: به خدا قسم نمی‌دانم برای کدام یک مسرور باشم، دیدار جعفر؟ یا فتح خیبر؟

 

جعفر، فردی خطیب، سخاوتمند، شجاع و عارف بود و حتی پیش از ظهور اسلام نیز انسانی پرهیزگار و آگاه بود. او در جنگ موته به شهادت رسید و به همین علت قبرش در اردن است. مدفن وی و دیگر شهدای موته در منطقه‌ای به نام مزار در نزدیکی موته (اردن) است. در قبر جعفر سه شهید دفن‌اند. این مقبره در سال ۱۳۹۲ خورشیدی توسط وهابیان تندرو و تکفیری‌ها به آتش کشیده شد.

 

در اینجا جا دارد یکی از سخنان درخشنده‌ی حضرت جعفر را نزد نجاشی -پادشاه مسیحی حبشه- بنویسم، آنجا که گویی به منزله‌ی سخنگوی اسلام به‌زیبایی گفت: «من آن چه را از راهنما و پیامبرم شنیده‌ام خواهم گفت. ما را پیامبری آمده که ما را به کنار گذاردن بت‌ها، ترک رباخواری، حرمت ظلم و خونریزی به غیر حق، حرمت فحشا و پلیدی امر کرده و به نماز، زکات، عدل و احسان خویشاوندان ملزم ساخته است.»

به مناسبت مبعث حضرت ختمی‌مرتبت (ص)

 

پاسخ:

سلام. دوگانه‌ها را ردیف کردی، تاریخی و تفکری. اما دوگانه‌ی مشروطه و مشروعه، دوگانه‌ی نادرستی‌ست که شما مرقوم فرمودی و این اشتباه در بیان شما روشن و مبرهن است. از نگاه من، نوری-نائینی دو نوع بینش بوده است، کما این‌که الآن نیز دو بینش وجود دارد، جناح راست و جناح چپ. از نظر من مشروطه و مشروعه هر دو با هم پیش می‌رود. مانند واژه‌ی «جمهوری اسلامی» در تئوری هوشمندانه‌ی امام خمینی -رهبر کبیر انقلاب اسلامی- یعنی: «نه یک کلمه کم و نه یک کلمه بیش». تلاش شیخ فضل‌الله نوری برای مشروعه و مخالفت با مشروطه، یک سلیقه بود که البته با حرف‌های دو سوی جریان، کار نهضت هم سخت و خراب شده بود. در مجموع، در بینش من هم مشروطه (=قدرت مشروط و محدود) و هم مشروعه (=شرع دینی و مشروعیت سیاسی) لازم و ملزوم هم‌اند و جدایی یکی از یکی دیگر به انحراف می‌انجامد. نه رأی «زینت» است، وونه شرع، بالای طاقچه.

 

کی گفته مدرنیته حاکمه؟!!!

ابراهیم طالبی دارابی دامنه

۲۴ اسفند ۱۳۹۹

به نام خدا. در یک منبع،  (اینجا) آماری خواندم از سازمان ملل که در پایان سال گذشته، «بیش از ۸۸ میلیون نفر» از مردم جهان در «گرسنگی حاد» به سر بردند.

 

چند نکته:

۱. نمی‌دانم آیا جان سالم هم به در بردند یا نه؟

۲. یاد سخن حکیمانه‌ی استاد محمدرضا حکیمی افتادم، آنجا که از «دره‌های فقر» در برابر «قله‌های ثروت» سخن می‌گوید.

۳. کی گفته مدرنیته حاکمه؟!!! جهان غرب، ازین عبارات و اصطلاحات، فقط دَم می‌زند، تا بیشتر غارت کند. جهانِ آنان، دیرزمانی‌ست، دیرزمان، که از غیرت و حَمیت تهی شده است. گویی حتی اساس و اصول مدرنیته‌ی خود را هم، از بُن وارونه و ویران نموده‌اند. بگذرم.

 

پاسخ:

 

سلام. در بند ۱ منظور از تفرق و پراکندگی در معنای ماه شعبان، آیا همان خلوت‌گزینی و تنهاکردن خود برای راز و نیاز به خدا نیست؟ یا همان انقطاع به مفهوم معنوی. من که این‌طور فکر می‌کنم. استفاده بردم.

 

پاسخ:

سلام استاد. اول سپاس از تأییدی که فرمودی. دوم هم سپاس از تحذیری که دادی. غربی، دانش و دارایی را به عیّاشی بُرده و از فلسفه‌ی زیست انسانی و اخلاقی و دینی دور افتاده. در برابر این تمدن باید از تمدن خود دفاع کرد، تمدنی غنی و قوی با آموزه‌ها و آمیختگی‌های زیبای اسلام و ایران.

 

نظر:

سلام. مباحثه‌ی جدی و صمیمی بالا از جانب اعضا را خواندم، بی‌آن‌که وارد مصادیق شوم و یا نام اشخاص برایم واجد جاذبه یا دافعه باشد، من دیرزمانی حتی معتقد و راسخ بودم، مراجع عظام هم نباید بیت‌نشین باشند، باید به جای‌جای ایران و جهان بروند و از نزدیک با چشمان خود موضوعات، مسائل، مشکلات، سؤالات، راه‌ورسم‌ها، و نیز افکار و رفتار مردم را ببینند تا دانش و دیدگاه خود را بی‌واسطه بیشتر و واقعی‌تر کنند.

 

فرصت خدمت؟ یا فرجه‌ی غارت؟!

به قلم دامنه: فرصت خدمت؟ یا فرجه‌ی غارت؟! به نام خدا. مگر جمهوری اسلامی ایران -بخوانید همان خون‌بهاء شهیدان- قرار نبود فرصتی برای خدمت به خلق باشد و زمینه‌ساز عبادتِ حضرت خالق و مقدمه‌چین ظهور حضرت صاحب (عج)؟ پس چرا برای «اکبر طبری»‌ها فُرجه‌ی شده برای غارت و ساعات خوشی شده برای حکومت و اِعمال قوت و ارتکاب خیانت؟! با مقایسه‌ی غارت اکبر طبری در حوزه‌ی حکمرانی و دستگیری‌های فراوان شهردارها و شوراها در شهرها در حوزه‌ی مدنی، اثبات شده که فساد چه در بخش‌های انتصابی حکومت و چه در بخش‌های انتخابی ملت، ریشه دوانده. این خوره‌ها آفتی هستند که اگر دفع نشوند تمام صید خود را می‌خورند و از درون می‌پوکانند. آیا می‌توان قصد برخورد با این آفات را قصدی واقعی و تام و بدون تبعیض دانست؟ اگر چنین قصدی باشد، انقلاب از آرمان خود دور نیفتاده است، و اِلّا فلا: پس نه. چرا ستون امروزم این شد؟ چون حکم طبری را دیدم:

 

 

اکبر طبری. شیخ صادق لاریجانی

 

 

 

او چون شبکه‌ی چندنفره‌ی ارتشاء «با وصف سردستگی و اخذ رشوه‌های متعدد» تأسیس کرد به گفته‌ی آقای اسماعیلی سخنگوی حجت‌الاسلام والمسلمین آقای سید ابراهیم رئیسی «به ۳۱ سال حبس تعزیری و ضبط اموال ناشی از ارتشا و انفصال دائم از خدمات دولتی و بیش از ۴۳۰ میلیارد ریال جزای نقدی محکوم شد.» (منبع) حالا این اکبر طبری که «سردستگی‌»اش اثبات شده و به عنوان همه‌کاره‌ی حجت‌الاسلام شیخ صادق لاریجانی، دست به این‌همه خیانت و غارت زده، دیگه چه حکمی از دادگاه گرفته؟ اینها را: من خیلی‌خلاصه در زیر فشرده‌نویسی می‌کنم و می‌گذرم:

 

حکم جزای نقدی بابت پول‌شویی‌ها.

حکم ضبط سه دستگاه آپارتمان مسکونی در برج روما در کامرانیه‌ی تهران.

حکم ضبط یک واحد به مساحت ۶۳۳ متر.

حکم ضبط واحد دیگری به مساحت ۳۸۸ متر.

حکم ضبط واحد سوم به مساحت ۳۸۰ متر.

حکم ضبط یک واحد آپارتمان در خیابان پاسداران در یکی از برج‌های مجلل به مساحت ۶۳۳ متر.

حکم ضبط پنج قطعه زمین در شهرستان بابلسر که تبدیل به یک باغ ویلای بسیاربزرگ شده و ویلای مجللی در آن ساخته‌شده.

حکم ضبط یک قطعه زمین مشجّر به مساحت هزار و ۶۷۵ متر در نجارکلای لواسان.

حکم ضبط یک واحد آپارتمان اداری به مساحت ۱۰۸ متر در مجتمع اداری سانا.

حکم ضبط یک قطعه زمین به مساحت ۳۰۰ متر در بلوار کریم‌خان زند.

حکم ضبط طبقات پنج و شش ساختمان احداثی در بلوار کریم‌خان زند به‌عنوان بخشی از اموال و وجوه ناشی از ارتشا.

حکم محکومیت قریب به هزار‌میلیارد ریال جزای نقدی در حق دولت.

حکم محکومیت به حدود ۱۷۹ میلیارد ریال ضبط وجوه نقدی بابت ارتشا اخذ کرده و املاکی که اشاره شد.

حکم انفصال ابد از خدمات دولتی «!»

 

اینک سه نکته از میان هزاران نکته:

۱. آقای حجت‌الاسلام شیخ صادق لاریجانی که در طول صدارتش به همه داغ و درفش نشان می‌داد، و دائم با عصبانیت با مردم حرف می‌زد! چرا چشمش به اول‌نفر پهلُوی‌اش نمی‌چرخید؟! و چرا خود او تحت محاکمه‌ و استنطاق نرفت؟ مگر خون او سرخ‌تر است؟! اگر این تبعیض نیست، پس اسمش چیست؟

 

۲. چرا نوشتم «حکم ضبط»؟ نه «ضبط»؟ چون‌که بر من معلوم نگشت، آیا ضبط شد واقعاً؟ یا نه، فعلا فعلانا فقط حکم در ورقه مانده است و پای دادگاه و دادسرا؟!

 

۳. راستی این اکبر طبری دستِ راست حجت‌الاسلام شیخ صادق لاریجانی چه خدمت خدومی به انقلاب و قوه‌ی وقت قضاییه می‌کرد و ملت خبر نداشت! باز صد رحمت به آن احسان طبری که در تئوری‌های توده‌ای مارکسیستی و وابستگی به شوروی نَرد زد و باخت، ولی این اکبر طبری، نه تخته‌نرد، که هم نبرد می‌زد و هم نَوِرد. نورد را مازندرانی‌ها خوب بلدند که چه لغت زمُخت و اوپورنیست است! خصوصاً وقت پلوخوری‌های چرب و گرم و نرم! بگذرم. ولی بازگردم به اول متنم: جمهوری اسلامی فرصت خدمت بود؟ یا فرجه‌ی غارت؟! نکند مفهوم «فرصت» در نگاه این‌تیپ معمول‌ها و عمله‌ها همان اوپورنیست است؟! و «فرصت‌طلب». شاید.

 

التماس نکن!

۲۷ اسفند ۱۳۹۹

به نام خدا. دیدگاه من این است علت غایی دست‌درازی آمریکا در مجاورات ایران (جدا از تسهیل‌گری چپاول انرژی و هراس از تفکر انتقادی انقلاب اسلامی) دست‌کم دو چیز است: ۱. تسلط بر قدرت فائقه‌ی درهم‌کوبنده‌ی ایران ۲. رصد و سد راه نفوذ آتی چین.

 

از همه‌ی شاخص‌های آشکار و قرائن پنهان، پیداست که چین به‌زودی از آمریکا پیشی عجیبی می‌گیرد و آمریکا دقیقاً ارزیابی استراتژیک دارد که بدون تسلط بر ایران -ولو در حد اذیت و آزار- قادر نخواهد بود با چین به رقابت برخیزد. بنابراین؛ حضور آمریکا در خاورمیانه در واقع برای توانمندسازی منطقه‌ای خود در برابر چین است، نه ایران. به همین علت، ایران به دلیل تحلیل درست اوضاع، به سمت بستن پیمان استراتژیک ۲۵ ساله و قابل تمدید با چین متمایل شد. از نظر من، این حرکت ایران بازی هوشمندانه‌ای در صفحه‌ی شطرنج سیاست بوده است و نقش کلیدی رهبری را درین راهبرد نباید از دیده دور داشت.

 

نکته: به آنان که به التماس افتادند که ای آمریکا ! تا دیر نشده بیا همین حالا ! با ما تا کن! باید گفت: اول‌آن‌که به قول تیکه‌کلام محمود پاک‌نیت در نقش حسام‌بیگ: التماس نکن! دوم‌این‌که باید نهیب زد تزلزُل تا کی، تا کجا؟! و سوم آن‌که چقدر از پیچیدگی دنیای سیاست به‌دورند دولتمردان ساده‌لوح و خام و توئیت‌باز ۱۱ و ۱۲.

 

 

باد و باران لو داد که جنس قبای حسن روحانی ایتالیاییه (منبع)

 

ایتالیا و آنتالیا

به نام خدا. لابد فقط باد و باران حیاط ساختمان پاستور می‌توانست بِرَند قدَک را لو دهد که این انگلیس‌رفته، ایتالیایی‌پوش هم که هست. چه می‌دانم! لابد بر برخی وقت یار نیست به «آق‌سو» کناردستِ لنگرگاه آنتالیا، لنگر بیندازند و کنگر بیاشامند، ولی به «مید این ایتالیا» دل خوش می‌کنند که «بِرَند» بر تن دارند.

 

از قضا همین امروز بالای سمت چپ ستون روزنامه‌ی «جمهوری اسلامی» از صحیفه‌ی امام خمینی سخنی درج شده که: «هر چه بروید سراغ این که یک قدم بردارید برای این که خانه‌هاتان بهتر باشد، از معنویت‌تان به همین مقدار، از ارزش‌تان به همین مقدار کاسته می‌شود».

 

نکته: نکنه صاحبان قدرت (بخوانید صاحبان ثروت نیز) خیال می‌کنند امام خمینی -رهبر کبیر انقلاب اسلامی- این نصیحت‌ها و پند و اندرزها را برای کوخ‌نشینان گفته بودند، نه سردمدارانِ الهیه و زرگنده و فرشته؟!!

 

اشاره: این سه نقطه‌ی زرخیز را گفتم، قابل نداره! جزو منطقه‌ی ۱ شمال تهرانه. میلیارد میلیارد می‌ارزه. کی حال دارد حال حلبی‌آباد و گودنشینان و بشاگرد و شهرک جذامی‌های مشهد و مستضعفین یاغچی‌آباد تهران و کارگران کوره‌پزها را بپرسه!

 

اَماره: سال‌های دور در مجله‌ی «حوزه» خوانده بودم شهید مدرس از پذیرش یک طلبه خودداری کردند، زیرا لباسی که بر تن داشت، دگمه‌های شیک داشت و همین نشان می‌داد آن فرد ممکن است به درد طلبگی نخورد. بنده بگذرد.

 مارک پارچه‌ی قدک (=قبا) آقای حسن روحانی:

 که دیروز باد لو داد: «MADE IN ITALY»... قابل نداره!و. قابل نداره!و

 

۲۸ اسفند ۱۳۹۹

 

چون می‌گذرد کار چه آسان و چه سخت
وین یکدم عاریت چه ادبار و چه بخت
چون جای دگر نهاد می‌باید رخت
نزدیک خردمند چه تابوت و چه تخت

رباعی ۶ ابوالقاسم عنصری بلخی
(۴۳۱ - ۳۵۰ هجری قمری)

(منبع)

به نام خدا. عنصری درین رباعی چه می‌خواهد بگوید؟ من احتمال می‌دهم او می‌خواست انسان را نوازش کند که این‌قدر خودش را سرزنش و شماتت نکند و این‌همه سر بر زانوی غم نگذارد که غصه‌دار و ملول و غمگین بزیَد، چون هیچ چیز درین گیتی و گنبد دوّار، متوقف و راکد و ایستا نیست، بلکه در حال حرکت و رونده و کاملاً پویاست. او جهان و انسان -آن‌هم انسان خردمند- را درین چهار مصراع خلاصه کرده که ای بنی‌بشر، کار هر یک از ما چه سخت باشد و چه راحت، بلاخره می‌گذرد. زیرا ما این عمر و حیات دنیوی را از خدا عاریت گرفته‌ایم و باید این جان امانت‌گرفته‌شده را عزیزانه و سالم و پاکباخته، بازپس بدهیم. او ربّ ماست؛ خود، دهنده و خود ستاننده است. پس تا هستیم باید دنیای درون و بیرون خود را پاک و سالم کنیم زیرا رخت نهایی و جاویدان و نرم و پرِ قوی ما در آخرت پهن می‌شود و آنجا باید زندگی کاملتری کرد. بنابرین، با این بینش و گرایش، نزدِ خردمند عاقل و عامل تابوت و تخت یک اعتبار دارد؛ عاریت هستیم و قرضی که باید خود را به خدا پس دهیم. پس، مثل عنصری می‌بایست دنیا را سرای پاک‌زیستن و آبادانی درون و برون خود کرد و از تمام زیبایی‌های آن لذت و عبرت گرفت و سرانجام به کوی ابدی کوچ کرد. چه عالی‌ست بر کسی که ببنید چه پیش فرستاده است و چه با خود برده است. آیه هم درین‌باره داریم که من الآن حضور ذهن ندارم کدام سوره است.

 

نکته‌های سیاسی: جهانی که ما اکنون در آنیم انباشته شده از حاکمان بد و سیاستمداران نابکار و ناخلَف و نابلد. در ایران هم با آن‌که انقلاب اسلامی با واژگونی مظاهر و مبانی طاغوت، تفکر نوین و پاکی بنیاد نهاد، اما با اسَف و حسرت، هم آنان که با رأی مردم بالانشین قدرت شدند، با عملکرد بد خود، مردم را نسبت به خود ظنین و بی‌اعتماد کردند. و به جای آن‌که به انقلاب و ملت خدمت کنند و پاکیزگی پیشه کنند، با پررویی و بی‌آبرویی یا کیسه‌های کسوت و فامیلت خود را انبان ساختند و حلقه‌ی کاسه‌لیسی برپا نمودند، و یا از درک مقام و موقعیت خود عاجز و درمانده ماندند و ذهن جوانان را نسبت به سابقه‌ی درخشان انقلاب مشوّش نمودند. که اینک بسیار باید کوشید نسل فردا را از تشویش و پریشانی بیرون آورد و بدانان گفت خطای نابخشودنی اینان را پشت قباله‌ی انقلاب ننویسند. و به‌یقین نسل سالم فردا خواهد فهمید انقلاب درخشان بود و چه هم خوب، به دست گمنامان بی‌ادعا این‌چنین قوی و خدمتگزار ملت و پایبند به دیانت و مروت ماند و ماندگار هم می‌مانَد، اگر البته بساط این فاسدان زر و زور و تزویر بی‌هیچ رودربایستی جمع و ریشه‌ی فسادپروری خشکانده و کنده گردد تا کسی بی‌جهت و رها خود را گُنده مپندارد که بر گُرده‌ی ملت همچنان ناکارآمد و بی‌لیاقت، روز و روزگار بگرداند و چرخ‌دنده‌های انقلاب را خُرد و پَرت نماید و روح آن را سُست و سرد. «چون می‌گذرد کار چه آسان و چه سخت». آری؛ عنصری چه حرف درستی زد.

۲۹ اسفند ۱۳۹۹
ابراهیم طالبی دارابی دامنه

 

جعفر آهنگر سر قبر پدرش

( ۳۰ اسفند ۱۳۹۹)

سلام آقاجعفر

به نام خدا. غم مصیبت -که خسارت آن جبران‌ناپذیر است- بر شما و همه‌ی اهل منزل آن مرحوم، تسلیت.

۱. این حرکتت نسبت به دیدار با خاک پدر ماندگار می‌ماند. ۲. آقااویس عکسی جانگداز و زیبا انداخته. ۳. تو را در زیارت‌های رضوی هم، همین‌طرز، سر در قرآن و دعا می‌دیدم. ۴. صحنه‌ی طبیعی عکس و حس انتقال غم و بی‌قراری در آن آموزنده است. ۵. رحمت واسعه‌ی الهی شامل حال آن پدر که فرزندانش، این‌چنین، دلباخته‌ی اویند. ۶. خدا باقی بدارد مادر مهربان‌تان را. ۷. زین پس هیچ حتی به حد ذرّه‌ کم نگذارید عشق به مادر را که قلبش در غیاب همسرش همچنان برای شماها آرام و میزان بتپد. این متنم بابت این عکست است که عالی بود کارت. اما متن تسلیتم به شرح زیر است:

 

پیام تسلیت درگذشت

به نام خدا. سلام و تسلّا. از دست دادنِ پدر، مصیبت دردناک و اندوه‌باری‌ست. در منزلت و مقام پدر همین بس که حضرت ابراهیم (ع) در نبودِ پدرش، «آزر» عموی خود را پدر صدا می‌زد: «یا اَبَتِ» ای پدر. (سوره‌ی مریم، آیه‌ی ۴۲) چرا؟ چون می‌خواست تا جای خالی و فقدان پدر را پُر نماید. و در عظمت شأن و شخصیت والدین چه پیامی بالاتر از وحی قرآن کریم که آن دو را بعد از توحید کنار خود قرار داده است که حُب و حُرمت به آنان تا چه میزان ارزنده و ستوده است.

 

مرحوم حاج غلام آهنگر

آری؛ اینک پدر محبوب شما در آخرین روز قرن ۱۴ از میان‌تان پر کشیده و به سرای جاوید و زندگی مهمتر اُخروی نائل گردیده و شما بازمانده‌های این فراق را غمی جانکاه فراگرفته و دلتان را مالامال اندوه و فسوس ساخته؛ خصوصاً وقتی دانسته شود میان شما و ایشان یک عشق دائمی و یک دلباختگیِ ستودنی برقرار بوده. منِ مصیبت‌دیده -که هم پدر و هم مادرم را از دست داده- به‌ژرفی می‌فهمد چه روزهای دردمندی بر شما روی خواهد کرد؛ دوری با همه‌ی آن خوبی، حسرت در اوج آن پیوست، فکر پَکر در نهایت وداع با آن پیکر. پدر فقط یک پیکر نیست، پدر تاروپود به‌هم‌پیوسته‌ و پیراسته‌ی تمام پیامِ «بودن و پاییدن و پایداربودن» است. درین ساعات غمگین‌تان، تسلیت عمیق مرا و غیبتِ موجّه مرا در تشییع و شرکت در مراسم ترحیمش پذیرا باشید. پویا بماند نامش، جویا بمانید در مرامش.

پیامم به دوستانم: آقامحمدحسین، آقاجعفر، آقاعارف و همه‌ی بازماندگان محترم این خاندان.

۳۰ اسفند ۱۳۹۹

 

تشکیل مجتمع صالح

ابراهیم طالبی دارابی دامنه

به نام خدا. با سلام و تبریک نوروز، عید نوزایی و نورانی. اولین مطالعه‌ام در آغاز روز سال ۱۴۰۰ ، تفسیر مرحوم علامه طباطبایی بر آیه‌ی ٣٠ سوره‌ی نحل بود. ایشان معتقدند این آیه مؤمنین را به تشکیل «مجتمع صالحی» فرا خوانده است که می‌بایست در آن «عدل و احسان و زندگى طیب» حاکم باشد؛ «زندگى‌ بر اساس رشد و سعادت». به‌طوری‌که به تعبیر علامه، پارسایی و پرهیزگاری «صفتِ استمرارى» آنان باشد. و نتیجه می‌گیرد که «زندگى آخرت براى چنین مردمى از دنیایشان بهتر است». از منظر علامه در مجتمع صالح، مسئولین و دست‌اندرکاران آن باید از میان مردم پارسا، آن عده‌اى باشند که «در تقوا و ایمان، کامل و برجسته» شده باشند، همچنان‌که مسئولین طائفه‌ی شرّ و شروران (=مجتمع ناصالح) نیز «شرار و کُملینِ کفر» می‌باشند.


متن ترجمه‌ی آیه از مرحوم آیتی:

از پرهیزگاران پرسند: پروردگار شما چه چیز نازل کرده است؟ گویند: بهترین را. به آنان که در این دنیا نیکى کنند، نیکى پاداش دهند و سراى آخرت نیکوتر از آن است و جایگاه پرهیزگاران چه جایگاه خوبى است.

۱ / ۱ / ۱۴۰۰ تا بعد...

 

 

زن سیاسی در تانزانیا و زن سیاسی در ایران

 

ابراهیم طالبی دارابی دامنه

به نام خدا. حال که جان مگوفلی -رئیس جمهوری تانزانیا- درگذشت (منبع) و خانم «سامیا صلوحی حسن» معاونش رئیس‌ جمهوری این کشور ۶۰ میلیونی شرق آفریقا شد. تا اینجاش پدیده‌ی خاصی رخ نداده، یک زن مسلمان رئیس یک کشور مسلمان شد. خُب، پس اهمیت این خبر در چیست که برخی محافل در ایران به آن دامن می‌زنند؟! دست‌کم در دو چیز است: ۱. می‌خواهند ذهن‌ها را به یاد آورند که جمهوری اسلامی ایران، نه مردم‌سالار، بلکه مردسالار است. ۲. می‌خواهند انتقادی کرده باشند که در اسلام به قرائت ایران، زن در مفهوم رجال جای نمی‌گیرد، پس نمی‌تواند رئیس شود؛ حالا چه رئیس مجریه، چه رئیس مقننه و چه قاضی‌القضات قضاییه. ولی‌فقیه هم که، اصلاً نمی‌شود!

 

فرض گردد این نگاه انتقادی، منطق دارد و وضع حال ایران را عیان می‌کند، درین‌صورت، آیا نباید پرسید این سه نکته‌ی من در زیر چه جوابی می‌خواهد؟

 

۱. شاهان در ایران به زنان خود بدبین بودند، ازین‌رو همیشه بر حسب قاعده‌ی (=بخوانید قالبه‌ی) موروثی فرزند ذکور خود را جانشین خود می‌ساختند.

 

۲. آخرین پادشاه سلطنتی موروثی پهلوی نیز بدون اعتنا به حق رأی مردم در برگزیدن حکمرانان سیاسی مملکت، پسرش «رضا» را ولیعهد خواند و اگر به علت نوجوان‌بودن رضا، روزگاری همسر سومش فرح دیبا را عنوانِ نائب‌السلطنه داد، باز نیز از این زن، هراس داشت و به او شک می‌کرد.

 

۳. بر اساس دو عامل بالا، در تاریخ سیاسی ایران، دست‌کم در معاصر، زن عنصر درجه‌ی چندم بود و همین تفکر، موجب شد، زنان تا مدت‌های طولانی به فکر قدرت سیاسی نباشند و در دایره‌ی مدیریت کلان مملکت -که میان مردان وسعت و گردش داشت- زنان یا شیئ و متاع لوکس تلقی می‌شدند و یا هیچ و محکوم به زندگی در پستو. اینک نظام نوین جمهوری اسلامی ایران، که تنها چند سال از عمرش گذشته، از داشتن زنان که توان بالای مدیریت برخوردار بوده و دارای حداقلی از کاریزمای شخصیتی و متنفّذ باشند، به دور و به‌ عبارتی محروم است. نمی‌دانم آیا زمان و سلسله‌مراتب لازم دارد تا این سطوح شکل بگیرد و زنان به آن امکان و مکان برسند؟ یا نه، تفکر دینی نیازمند نگاه و برداشت نوین است. بگذرم.

۲ / ۱ / ۱۴۰۰

 

تمدن بر اساس سرقت، نه سبقت!

به نام خدا. تمدن به موازات مقتضیات زمان پیش می‌رود. یعنی بشر ایستا نیست و دو لایه‌ی مادی و معنوی زندگی خود را در سایه‌ی رشد و توسعه و علم و ایمان تقویت می‌کند. و در واقع به جامعه‌ی خود تحول و تحرک می‌بخشد. و این یعنی نوسازی. نوآوری و نوزایی. بهار که می‌آید روح بشر نوشدن را بیشتر حس می‌کند. تا اینجا مقدمه بافتم. نمی‌دانم تا چه میزانِ لازم. آیا نیاز بود؟ یا نه، وقت خواننده با آن نو نشد. اما به هر حال ورود به هر بحثی دیباچه می‌خواهد.

 

چرا باید تمدن را بر اساس سرقت ساخت؟! حال آن‌که تمدن، آینه‌ی تمام‌نمای هر ملت است و روح آن، مردم را نمایندگی می‌کند. علت روشن است؛ کمیابی و غارت. غرب، تمدنش را از ابتدا تا حالا بر اساس سرقت بنا کرد، نه سبقت. زیرا با کسب قدرت نظامی و تجهیز علمی و طمع ثروت‌اندوزی، منابع ملل را با انواع حیَل سرقت کرد و به‌راحتی به یغما برد. حتی آنجاها هم که تن به قرارداد و معامله و مذاکره می‌دهد با بیشترین سرقت فکری و فروپاشی اخلاقی در صدد است خود را غالب و غارتگر قرار دهد. تاریخ کشورهای مغرب‌زمین، پر است ازین سرقت و استراق. از نفت و نیکل گرفته تا هر نوع موادِ کان. چه چوب، چه روی، چه چای، چه گاز و چه امروزه فلزات موبایل و ماده‌ی اورانیوم و بشمار ده‌ها عنصر و مواد معدنی دیگر را.

 

نکته: در تفکر دموکراسی، ملل فرصتِ برابر دارند. هر کشوری به جای فرصت مساوی، و احترام به فلسفه‌ی فرصت، دست به سرقت بزند و با دستبرد از سایرین سبقت بگیرد، تمدن او آلوده به دزدی‌ست و آلودگی ارزش پیروی ندارد. آمریکا، رژیم غاصب اسرائیل، انگلیس در رأس سارقان قرار دارند و همچنان متاع‌های کمیاب ملل را به سرقت می‌برند تا ثروت اندوزند. آنان در دادگاه وجدان جهان، متهم و محکوم‌اند. بنابرین؛ مدیون‌اند. بگذرم. فقط برگردم بر سرآغاز متنم و بگویم: تمدن بر اساس سرقت، نه سبقت! فاقد ارزش و ارج‌گذاری‌ست. دستبرد به جهان، تمدن نیست، توحُّش است.

۳ / ۱ / ۱۴۰۰

 

نظر:

سلام. نکات مهمی مطرح فرموده‌ای. این نوع تحلیل و برداشت شما بااهمیت است. البته اگر خود وارد پژوهش میدانی شوی به‌آسانی خواهی یافت که برخی‌ خواص با این نکات شما زاویه دارند و برنمی‌تابند. میدان تحقیق را مثلاً شهر مشهد و شهر اصفهان در نظر داشته باش. راستی شما چرا در پاسخ‌ها و نظرگذاری‌ها سلام نمی‌کنی؟! شروع‌کردن کلام در مواجهه با مخاطب با ذکر سلام، یک ارزش خاص اخلاقی دارد و توسط دین و بزرگان دین توصیه شده است.

 

نظر:

سلام. یادم هست آن زمان، آقای کرباسچی وقتی بازداشت بود، حزب کارگزاران از ملت تکدّی کرد و برای او پول جمع کرد. کرباسچی هم گفته بود با این پول، دانشگاه می‌سازند. من هنوز نمی‌دانم ساخت؟ یا ساخت و پاخت! کرد؟ داوری هم ندارم. فقط نمی‌دانم. بلی؛ دستان آلوده از هر جناح و صنف و فکر و دسته، باید بازخواست شوند. نظام سیاسی ایران به افراد، فرصت خدمت به خلق داده و می‌دهد، حال اگر تعدادی (گویا زیاد و زیادی!) از آنان این فرصتِ خدمت را تبدیل به خیانت می‌کنند، ملت انتظار دارد فسادگران از هر قماشی، باید از دایره‌ی حکومت بیرون انداخته شوند، نه این‌که از پستی به پستی دیگر جابه‌جا شوند. «اتوکشیده‌ها» به درد خدمت به ملت نمی‌خورند. انقلاب به نیروهای تازه‌نفس و پاکیزه و خادم و سالم نیاز دارد، از هر جناح و فکر. چه چپ بخواهد باشد، چه راست و چه هر فکر و مرام، مهم سلامت‌بودن در برابر فساد است و پایبندی به چارچوبه‌ی انقلاب.

 

(منبع)

 

آب‌دادن به کاکتوس!

ابراهیم طالبی دارابی دامنه

به نام خدا. او «جاناتان پولارد» جاسوس اسرائیل است که از سازمان اطلاعات دریایی آمریکا، برای اسرائیل اطلاعات جمع‌آوری می‌کرد. خُب چه می‌خواهم بگویم؟ خواستم گفته باشم ۳۰ سال حبس در زندان آمریکا را تحمل کرد اما حاضر نشد «آوییم سیلع» مسئول بلندپایه‌ی موساد را لو دهد. زیرا «سیلع» برای اسرائیل یک «دارایی استراتژیک» محسوب می‌شد. او و «آن» همسرش و «سلیع» هر سه در رستورانی در آمریکا به صرف شام قرار ملاقات داشتند تا تبادل اطلاعات کنند. اما در آخرین دقایق در سال ۱۹۸۵ جاناتان دریافت او تحت تعقیب پلیس فدرال آمریکاست. با تماس، به همسرش اسم رمز داد و سلیع را رهایی داد. «به کاکتوس‌ها آب دهید» این کلمه‌ی رمز بود به همسرش «آن»، به معنای این که همسرش شهر را ترک کند، چرا؟ چون او بازداشت شده بود.

 

نکته: جاسوس چون پنجره است، وقتی باز شود، درهای بسته‌ی سازمان اطلاعاتی به روی نفوذ، گشوده می‌شود. او حاضر شد بسوزد، اما سلیع را نسوزاند.

 

اشاره: کسانی در ایران بوده و هستند که حاضر شده و هستند که تمام مملکت را به کشور متخاصم بفروشند. آیا اینان از جاناتان کمترند؟! اگر از کسی نمی‌آموزی، دست‌کم از ادب و فرهنگ و تمدن دیرین ایران بیاموز.

۴ / ۱ / ۱۴۰۰

 

پاسخ: سلام. از لطف و مهرت بر والدینم همیشه ممنون و مشعوفم.

 

آقاجعفر رفیق مصیبت‌دیده‌اممی‌خواهم همین آغاز فراق پدرت که جراحت دوری‌اش هرگز التیام‌پذیر نیست، بگویم دست‌کم سه چیز را فراموش نکن و همین آغازین روزهای چشم از جهان بستن پدرت، آن را مد دلت قرار بده کاری که من از همان آغاز درگذشت پدرم و سپس مادرم آن را حتی یک روز ترک نکردم: ۱. حداقل شبانه‌روز دو رکعت نماز برایش اقامه کن. حالا یا صبح یا ظهر یا شب، هر وقت راحت‌تر بودی. ۲. هر جای جدید رفتی چه زمین، چه مسجد، چه کوه، چه جنگل و چه هر نقطه‌ی خاک این زمین، دو رکعت همانجا برای پدر نماز بگزار. چون آن نقطه به تعبیر علامه طباطبایی گواه صادق می‌شوند. ۳. خیرات را از یاد مبر، اجر و ارج خیرات حساب ندارد. درود. همدردتم رفیق.

 

سلام

حقیقت این که از همه‌ی فروتنی‌ات به منِ ناچیز، ممنونم. پیشنهاد بود، نه تکلیف. بعدها وقتی لذت معنوی و اخروی این کارت را مرور کنی، به یاد من می‌افتی که چه درست پیشنهاد داد. روح پدرت همآره شاد و با حضرت سیدالشهداء علیه السلام محشور باد. می‌دانم، به‌زودی خاطرات او سراپرده‌ی وجودتان را فراخواهد گرفت. در خواب، در تنهایی، در هر لحظه.

فتوّت‌نامه‌ی عطار چه می‌خواهد بگوید؟

 

به نام خدا. عطار نیشابوری در فتوّت‌نامه، ۷۲ شرطِ فتوت را به شعر درآورده؛ شعری حقیقتاً روان، شیوا، پربار، جذاب و سرشار از حکمت. من جهتِ رعایت کوتاه‌نویسی و درنظرگرفتنِ مَجال، فقط سه بیت را از فرازهای زیبای آن برگزیدم. و آن این است که انسان را به احوال خود در مفاهیم عصیان، پرستش و عشق آگاه می‌کند:

 

به عصیان در مَیفکن خویشتن را

مَجو آخر بلای جان و تن را

 

و...

 

پرستش کن خدای جاودان را

مطیع امر کن تن را و جان را

 

و...

 

ترا با عشق باید صبر همراه

که تا گردی از این احوال آگاه

(فتوّت‌نامه‌ی عطار)

 

سه نکته: در اولی ما را به ترک عصیان فرامی‌خواند، زیرا عصیانگری بلای هم تن و هم جان آدمی‌ست؛ روح و جسم را همزمان مبتلا و سرانجام تباه می‌سازد. در دومی پرستشِ باری‌تعالی را موجب آرامش تن و‌ جان می‌داند که در اطاعت از امر خدا تجلّی می‌کند. و در سومی هم، عشق را مرکزِ دل‌آگاهی و عامل اصلی آگاه‌شدن به احوالِ خویشتن، برمی‌شمُرَد؛ که لازمه‌ی عشق‌ورزی، بردباری و صبوری‌ست؛ به زبان ساده و عامیانه‌ی جاری، زود کُفری‌نشدن (=ناسپاسی‌نکردن) که اغلب در محاوره‌های زبانی بر کلام می‌نشیند که مثلاً: «مرا کُفری نکن!» آری؛ عشق توأم با صبر، مانع کُفری‌شدن است. این‌ها برداشت من است، اگر نادرست است، خودِ خوانندگان پیشِ خود، برداشتم را لابد تصحیح می‌فرمایند.

 

اشاره: لغت فتوّت هم که معلوم است، یعنی سخا، کَرم، رادمرد بودن، رادزن بودن. زنِ راد. مردِ راد. و به قول دهخدا: جوانی، بخشندگی، دهِش.

 

افزوده: همگان به یاد داریم این صدای تصدیق و ستودنِ حضرت جبرئیل در غزوه‌ی اُحد را، که در اوج رادمردی علی (ع) در همهمه‌ی حمله‌ی اَغیار به رسول خدا صلوات الله، بر قلب پاک محمد مصطفی (ص) در وصف و عظمت امام علی پژواک انداخت: «لا فَتی اِلاّ عَلی و لا سَیفَ اِلاّ ذُوالفَقار». جوانمردی همانندِ علی و شمشیری چونان ذوالفقار وجود ندارد». بلی این «فتیٰ» از همین لغت فتوت است که عطار ما را به همراه مُروت، (شرط نخستِ فتوت) به آن دعوت فرستاده است.

۵ / ۱ / ۱۴۰۰

 

نظر:

سلام. من در مورد اصل این نقل داوری ندارم، چون به خبر دسترسی نداشتم. اما به‌طورکلی، این تیپ افراد -حالا از هر دسته و صنف و نهاد- چون دیرزمانی‌ست دریده شدند، دوست دارند بدَرند، حتی ادب و نزاکت و شرافت را. «برکت» که جای خود دارد. قدیمی‌ها و نیاکان محل ما، چه خوب لغت «بی‌بوتّه» را وضع کردند. از نظر من، هر کسی در هر شکل و شمایلی این مردم مستضعف مؤمن و مقاوم را -که درین ایام سخت و بی‌ثمرِ دولت بی‌کفایت اتوکشیده‌ی شیک‌پوش، با انواع محرومیت و فقر و گرانی بی‌حساب و کتاب، دست‌وپنجه نرم می‌کنند- به لغات زشتش بیالاید، بی‌هیچ تردید، خود بی‌بوته است و آلوده.

 

پاسخ:

سلام. بسیار خشنودم کردی. دعا می‌کنم که شهرنشین شهر شهادت مشهد مقدس، بر منهَج دین و دینداری همآره، همراه حق بزیَد. مأجوری. امید است درین روزهای دردِ دوری جانکاهِ پدر عزیزتر از جانت، قلب با ایمانت از دردِ فراق کاسته شود و سفارش می‌کنم که حتی یک روز هم چه راه دور و چه از جوانب و چه از نزدیک حُرم حرم، از سلام بر آقای عزیزمان امام رئوف رضا ع غافل نمانی و ما را هم در صحن دلت، مالامال سلام و ادب بر آن آستان شرف و شرافت، فرمایی.

 

علائم هشدار روی داشبورد خودرو

 

 

علائم هشدار روی داشبورد خودرو: (منبع)

 

    

 

علامت چک. علامت فشار تایرها. علامت ضد لغزندگی روی داشبورد خودرو

 

به قلم دامنه:به نام خدا. چندی‌پیش ذهنم نوج زد کمی درباره‌ی خودرو بنویسم زیرا خانه‌ی دوم آدم محسوب می‌شود که اسمش را گذاشتم خانه‌ی سیّار. خانه‌ای جابه‌جاشونده و جابه‌جاکننده؛ و چه هم جاذب و جالب. اینک، مجال یافتم به‌فشردگی نکاتی از علائم هشدار بر روی داشبورد خودرو را با بیان ساده بنویسم؛ گرچه همگان از آن باخبرید، اما جهت یادآوری بد نیست که تکرار، اغلب مفید و مثمر است. کم‌کم، کمتر کسی راضی می‌شود با خودروهای سیستم قدیم به سر کند و به داشتن آن بسنده. فکر نو، ابزار نو هم می‌خواهد و نیز بالعکس، ابزار نو، فکر نو هم می‌طلبد. اگر به مرور به خودروهای مدرن‌تر مجهّز شده‌اید یا خواهی‌شد، زیرا ماشین‌های تولیدی گذشته هزینه‌بر است خصوصاً در سوخت و استهلاک. پس با نوکردن خودرو چشم از علائم هشدار بر روی داشبورد برندارید و روشن‌شدن آن را نادیده نینگارید. حتی اگر روشن‌شدنِ عادی‌ترین و رایج‌ترین علامت هشدار باشد، یعنی بسته‌نشدن درب‌ها؛ که هم از روی داشبورد قابل رؤیت است و هم از روشن‌ماندن چراغ سقف.

 

وقتی علائم به شما چشمک می‌زند یعنی یک جای کار می‌لنگد و پردازشگر خودرو برای کمک به سراغ آمده است. پس نسبت به آن بی‌اعتنا نباید بود. در آغازین مرحله وقتی خودرو برای استارت آماده می‌شود، تمام حواس را باید به علائم هشدار داد، زیرا در یک خودروی سالم و بی‌عیب موقع استارت‌زدن یک لحظه همه‌ی علائم هشدار روی داشبورد باید روشن و سپس همگی می‌بایست خاموش شوند. این یعنی پردازشگر خودرو گواهی داد تمام سامانه‌ی شما در سلامت و ایمن است. در مرحله‌ی بعدی، ازین مسئله رها نباید شد که مسائل فنی خودروهای مدرن آنچنان پیچیده است که اگر آشنا با فنون خودرو هم هستیم، باز نیز باید کار را به مغز مرکزی سیستم خودرو سپرد؛ زیرا فقط «دستگاه دیاگ» پردازشگرِ سلامت و یا عیب ماشین است. اگر عیب را با علائم برجسته کرد، پشتِ گوش‌انداختن بدترین کاری‌ست که ممکن است راننده، سرنشین و خودِ خودرو را در سراشیبی خطر اندازد. پس، به علائم هشدار باید به‌هوش بود؛ خصوصاً علامت چک. علامت فشار تایرها. علامت ضد لغزندگی، علامت فشار روغن، علامت سیستم خنک‌کننده، علامت ترمز دستی و نیز در اتوبان‌ها علامت پرخوران یا تربو روی داشبورد خودرو.

 

راستی میان سرعت و دورِ موتور رابطه‌ی مستقیم برقرار است، پس همیشه در هر دنده‌ای مراقب باید بود که عقربه‌ی میزان دور موتور از حد مجاز نگذرد. ساده بگویم گازِ زیادی نباید داد. تجربه‌ام می‌گوید دورِ موتور در هر دنده‌ای نباید روی عدد ۴ برسد، حتی نزدیک شود. بین ۳ تا نزدیک ۴، آرام‌ترین و آرامشبخش‌ترین وضعیت برای راندن و راننده است. در غیر این صورت، راندمان (=بازدِه) اُفت می‌کند.

۶ / ۱ / ۱۴۰۰

 

پیام تسلیت

درگذشت مرحومه‌ی مغفوره، مادر گرانقدر همسنگر عزیزمان مرحوم سید ابراهیم حسینی را به بستگان نسبی و سببی به‌ویژه به ذاکر اهلبیت (ع) آقا سیدموسی حسینی نوه‌ی گرامی آن مرحومه -که عضو مدرسه فکرت هستند- تسلیت می‌گویم. روح‌شان غریق غفران الهی باد.

 

یدو

نگاه من به فیلم «یدو»

به نام خدا. یدو، محصول ایران است؛ ساخت ۹۹. برنده‌ی ۵ جایزه‌ی سیمرغ جشنواره‌ی فیلم فجر. یدو را دیدم؛ دیدن داشت. میخکوب شدم، ۹۴ دقیقه؛ چرا؟ تا چیزی از صوت و صحنه از دست ندهم. وقتِ بررسی و تحلیل فیلم نیست، فقط صحنه‌هایی کم‌نظیر که دیدِ من، «یدو» را بر من نمودار کرد، نمونه‌وار در ۱۹ مورد در دفترم نوشتم و اینک پیش رو می‌نهم:

 

۱. همان اول، سُفره که پهن می‌شود یدو می‌شنود که برادرش می‌گوید من می‌خوام همه رو بخورم! دقت کردم دیدم که سفره‌ای که می‌گسترانند، در آن نقشه‌ی انواع غذاها و میوه‌ها نقش بسته است. ۲. رادیو قوه ندارد. ولی برمی‌دارد. چون می‌گوید قوه را در آب می‌جوشانیم! چراکه باز هم بتوانند اخبار حصر آبادان را گوش کنند. ۳. قفس فنچ را دائم می‌بینی و بعد در پایان رهایی پرنده‌ی راه‌راه فنچ پیش از رفتن به لنج؛ که پیام رسا، رساند. ۴. شب در رختخواب مندرس، دعای حِرز بر بالین می‌گذاشتند تا در غیاب پدر نگهبان‌شان باشد. ۵. جاجیم آب را زیر باران پر می‌کردند. چرا؟ چون آب شهر یا گِل بود یا قطع. ۶. سرِ صفِ نان لواش حرف‌ها میان مردم این بود احمد سه کوتوره می‌خواد بیاد بنشینند حرف بزنند که صدام دست از جنگیدن بردارد. او رئیس‌جمهور گینه بود. ۷. صحنه‌ی گاو که پستان شیر داشت و از بس دوشیده نشده بود مثل بشکه‌ی نفت بزرگ شده بود. در نبود غذا و حصر، شیر گاو ناجی جان آنان بود و این یعنی انسان باید قدر حیوان را بشناسد و بر او زور نگوید. ۸. بسیجی زیباروی بور که خنثی‌ساز بمب بود. مسیحی از اصفهان که گلوله‌های خمپاره و بمب عمل‌نکرده‌ی صدامیان را خنثی می‌کرد و می‌بُرد پشت کارگاهی در حیاط کلیسا، تعمیر می‌کرد وقتی یدو می‌پرسد: چرا؟ می‌گوید چون در محاصره‌ایم. او شهید می‌شود و آب اروند او را با خود می‌برَد و مفقود می‌شود. ۹. با شکم شوخی ندارم. راستی کدام گرسنه پی غذا نمی‌گردد؟ خصوصاً در حصر جنگ. ۱۰. اگر شیر بُز را به شمای گرسنه بدهم زایمان که کرد، پس بُز بیچاره، شیرِ بزغاله‌هایش را چه کند؟ و زایمان بز هم دیدن دارد. این سخن سنگین خانم ستاره پسیانی (دختر آتیلا پسیانی) مادر «یدو» بیننده‌ی فیلم را از جا می‌کَنَد، کما این‌که مرا کَند. ۱۱. شیر بُز را با شیر آدم قاطی می‌کردی به ما می‌دادی. اشاره‌ی یدو به مادرش در دوره‌ی کودکی‌اش. ۱۲. تفنگ گاه از نخود و لوبیا واجب‌تره. چرا؟ چرا را با صدای کشیده بکشید. جواب: چون وقت دفاع، دفاع باید کرد حتی با بِرنوی بی‌فشنگ وگرنه یا وطنت تجاوز می‌شود و یا ناموس‌ات و همه‌ی غیرت و آبرو و ایمانت. ۱۳. مانند مار پیچیدند دور آبادان. آری، آری، درست گفت فیلم،چون اگر امام خمینی فرمان شکست حصر آبادان را صادر نمی‌کرد شاید حتی امروز هم آبادان، عُبّادان می‌ماند، جعل نام شهرهای ایران توسط صدام. ۱۴. هر وقت تونستی هندونه‌ی گندیده بخوری، آن وقت مردِ مردی. اشاره‌ی مرد وانتی به یدو که گفت هندونه‌ی گندیده را چه جوری می‌خوری؟ ۱۵. فیلم درین لحظات بر من تداعی خسروآباد و اروندکنار را می‌کرد که وقتی می‌رفتیم فاو، آنجا مدتی مخفی سنگر گرفتیم. ۱۶. جنگ‌زدگی و خانه‌های خالی و یخچال‌های ولو در محوطه‌ی لنگرگاه، که دل آدم را می‌برد به زمان قدر امنیت و ارزش نعمت‌ها. ۱۷. صحنه‌ی دو بزغاله و پیوند افراد با اثاثیه که حقیقتاً فقط باید دید تا فهمید. ۱۸. وداع با بُز و تلقین کودکان بی‌مادر که من نتوانستم پایداری کنم و گریستم. ۱۹. پشیمانی و پریدن یدو از عرشه‌ی لنج بر روی بهمن‌شیر برای وصال مجدد با بز، زیرا دو برغاله را به لنج راه دادند، اما بزِ مادر را نه. جدایی بز از دو بزغاله‌اش اشک در چشمانت را سیلابِ گونه‌هایت می‌کند. شیرجه‌ی یدو، برترین شیرجه‌ی یک دلنگران بود، آن هم برای بُز مادرِ که دو بزغاله‌اش را ازو دور کردند. مأمور لنج، مانع شد بز سوار لنج شود. یدو باز نیز به بُزش بازگشت و به آبادانش و در ژرفنای بهمن‌شیر چهره‌ی آن بسیجی شهید مسیحی را تصور کرد. یدو به آبادان بازگشت و شهر را ترک نکرد؛ که مرا یاد مرحوم جمی انداخت امام‌جمعه‌ی مردمی و مقاوم آبادان. آبادانی که فقط خرابی‌اش نمایان بود و آبادانی‌اش را غرب و صدام با توپ و تانک نابود کرده بودند.

 

آری، یدو روایتی دراماتیک (=غمبار) است از زندگی یک خانواده‌ی آبادانی در حصر آبادان. با حضور یک مادر و سه فرزند نوجوان. یعنی "یدو" و خواهر و برادر کوچکش. قصه‌ای جذاب و تکان‌دهنده به‌ویژه لحظه‌ی واع «یدو» و مادرش با بُز که اوج فیلم است در عشق به وطن‌، حّب به حیوانات، درس مقاومت، پند رشادت و نیز حتی در زمان لزوم، شهد شهادت.

 

سازنده‌ی “یدو” که خود خوزستانی‌ست، قبلاً نیز فیلم “بیست و سه نفر” را ساخت که تحسین سرباز شهید قاسم سلیمانی را برانگیخته بود. من این هر دو فیلم آقای مهدی جعفری را دیدم، پارسال و امسال، حقیقتاً خوب ساخت. امسال یدو را و پارسال “بیست و سه نفر” را که بر هر دو، درین صحن متنی به کلمات آغشتم.

 

پاسخ:

جناب حجت‌الاسلام سید حسین موسوی خوئینی

با سلام و احترام. برای آن دوست اندیشمند، آرزوی سالی سرشار از برکت و روزهایی انبوه از شفقت دارم. ممنونم.

 

نظر:

سلام

نظر: ۱. ازینکه به مرحوم منتظری ادای احترام کردی، شخصیت و ادب خوب خود را نشان دادی. ۲. ازینکه بر آن مرحوم نقد زدی، حق خود را در آزادی نمایش دادی. ۳. ازینکه بر چهره‌هایی از جناح چپ منتقدانه نظر افکندی، مطلب تاریخی درستی را نشانه گذاشتی. ۴. اما در مورد آن اقدام امام خمینی -رهبر کبیر انقلاب اسلامی- نظر من مشخص است. امام، هم درین قضیه اشتباه کردند. هم خلاف قانون خبرگان وارد عمل شدند. هم تحمل انتقادات یک مرجع و جانشین و قائم‌مقام قانونی خود را دست‌کم درین مسئله نداشتند. عزل شبانه و فوری و بدون نظرخواهی از خبرگان و حتی دور از چشم ملت، کاری نادرست بود. اساساً چرا عزل. کار قائم‌مقام فقط تأییدکردن و سر تکان‌دادن که نیست. در قضیه‌ی بحران مشکوک بر سر مرحوم منتظری شتاب شد. می‌توانست با تحمل آقای منتظری منتقد، جنبه‌ی دموکراتیک نظام را تقویت کند که درسی باشد برای اصل جمهوریت نظام، که آزادی و نظارت در آن چنان اصالت دارد، حتی قائم‌مقام هم در کمال احترام و آزادمنشی، دست به نقد امام یا بخشی از رفتار نظام می‌زند. اما امام ایشان را شبانه و به دور از نظر و خواست ملت، با عجالت برکنار کرد. کاری که ملت آن را تا امروزم هم نمی‌پذیرد. روح امام و منتظری هر دو رهبر مبارز خستگی‌ناپذیر نهضت ضداستبدادی ایران، غریق رحمات حضرت پروردگار. راه امام ادامه‌دار باد و نامشان همواره ماندگار. (  ۷ / ۱ / ۱۴۰۰ )

 

(منبع)

حوضِ خون

پنج‌شنبه ۲۶ / ۱ / ۱۴۰۰
نوشته‌ی ابراهیم طالبی دارابی دامنه
به نام خدا. با سلام و احترام به همگان. کتاب «حوضِ خون» روایت زنان اندیمشک است از رخت‌شویی رزمندگان در دفاع مقدس» که توسط خانم فاطمه‌سادات میرعالی نگارش و از سوی انتشارات راه‌یار منتشر شده است. وقتی کتاب خوانده شود تازه دانسته می‌شود زنان اندیمشک چه تلاشی می‌کردند تا راهی بیابند برای شستن بیشتر لباس‌های رزمندگان. خانم‌هایی که رخت‌شویی رزمندگان را می‌کردند با دردها و گاه با تکه‌های بدن شهدا مواجه می‌شدند.

 

من درین فراز کتاب، یاد همسنگرم شهید مقصودلو افتادم از روستای سرخنکلاته‌ی گرگان در تابستان داغ ۶۲، که وقتی به همراه اکیب کمین در شبی نیمه‌ماه نیمه‌تاریک به کَندن کانال عملیاتی و شناسایی در آن سوی جبهه‌ی جُفیر رفته بودیم با سیل پرتاب خمپاره‌ی لشگر بعثی مواجه شده بودیم و هنگامی که به سنگر برگشتیم زیر نور فانوس سنگر دیدم بخشی از قلب و جگرش پشت لباس بسیجی‌ام سوسو می‌زنَد و آنجا بود که تازه فهمیدم او شهید شد و با ما در دل شب برنگشت و آن سری که با چشمانم دیدم به آسمان پرتاب و آن سوی رَمل‌ها بر زمین افتاده بود، سر او بود. یادش نیکو.

 

حوضِ خون، خاطراتِ ۶۴ زنِ اندیمشکی‌ست که در طول سال‌های جنگ «در رخت‌شوی‌خانه‌‌ی بیمارستان کلانتری، داوطلبانه ملحفه‌ها، پتوها و البسه‌‌ی سربازان زخمی یا بی‌جان‌شده» را نه با ماشین لباسشویی که با دست می‌شستند. حتی دست‌کش هم نمی‌گذاشتند زیرا به قول خودشان: «دست‌کش نمی‌تواند خون را خوب پاک کند». رخت‌شویی برای آنان، چونان مناسکی بود که در اوج عشق به دین و وطن، گاه می‌بایست به جمع‌کردن تکه‌های ریز و درشت بدن‌ها و دفن‌شان مقابل رخت‌شوی‌خانه‌ اهتمام کنند؛ لباس‌هایی که اغلب گردِ بمب‌های شیمیایی روی‌شان بوده و ریه‌های آنها را درگیر می‌کرده.

 

یک نکته بگویم و خلاص: پیامبر (ص) به محیط زندگی خود توجه داشت، حتی در دوره‌ی پیش از پیامبری، که امین و معتمد مردم بود. آن اُسوه‌ی محمدی چه در مکه و چه در مدینه، شهر خود را می‌ساخت؛ از بُن و ریشه و ساقه. به فکر، به فرهنگ، به نیاز، به انحراف، به آینده، به آبادانی و از همه عالی‌تر به معنابخشی بر حیات و محیط انسان می‌پرداخت. این حرکت زنان اندیشمک، خصلتی برخاسته از فرهنگ دینی و اخلاقی بود که پیامبران خدا و در رأس آن حضرت محمد مصطفی (ص) آن را پیش روی بشر گذاشتند تا خدمت به خلق، آن هم خدمت به بهترین‌های خلق را در ردیف عبادت خالق قرار دهند. اینک نیز کسانی که در هر حوزه‌ای از جامعه و محیط زندگی خود، برای خدمت به خلق و بهترکردن زیست و بوم‌زیست خود خیز برمی‌دارند، در واقع در راه «طی‌شده»ی انبیاء قدم گذاشته‌اند و بدانند به قول شهید سید مرتضی آوینی در صف عبادت ایستاده‌اند.

 

پاسخ:

سلام. بنده پدید‌ی کرامات را -البته بر اهلش که خُلّص هستند- باور دارم و آن را جزوی زیبا و جمیل، از اعتقادهای خود می‌دانم. این خاطره‌گویی هم، مرا به یاد روزی انداخت که کنار قبر حبیب بن مظاهر زیارت ناحیه‌ی مقدسه را خواندم. درباره‌ی کم و کیف این خاطره، نظری ندارم، اما گفتارش جذاب بود. روح مرحوم بهلول غریق رحمت که در برابر جرثومه‌ی فساد رضا پالانی پهلوی! ایستاد که حقیقتاً یک سارق‌شاه بیش نبود.

 

جشن عروسی آقا امین نجاتی

وَخَلَقنَاکُم اَزواجًا. و شما را جفت (زن و مرد) آفریدیم. ( آیه‌ی ٨ سوره‌ی نبا)

اینک که بشریت با ویروسی نوین، ناشناخته و کشنده دست‌وپنجه نرم می‌کند و تمامی اجتماعات خصوصاً جشن عروسی‌ها تحت تأثیر قرار گرفته است، مردم در پیشگاه همدیگر برای برقرارنشدن چنین جشن‌هایی شرمسارند که نمی‌توانند مَسرورانه‌ترین جشن زندگی فرزندان خود را به خاطر رعایت مصلحت سلامت جامعه، بپا بدارند. ضمن اظهار بالاترین شرمندگی و پوزش به اطلاع عزیزان می‌رسانیم در فرخنده‌روز عید فطر، آقا امین و خانمش ... جشن وصال خود را بدون مراسم و اجتماع دوستان، آشنایان و منتسبان برگزار می‌کنند. برای همه‌ی سروران آرزوی بالاترین صحت و سلامتی و روزگاری به دور از درد و رنج و دورانی ایمن از بیماری و برخوردار از نعمات الهی را داریم.

 

پاسخ:

سلام. برداشت و تحلیلی که نسبت به متن بنده نوشته‌ای بارِ معنایی بلندی دارد. بر خودم لازم می‌دانم خرسندی‌ام را بروز دهم و تشکری داشته باشم. درکت می‌کنم به کدام ارزش‌هایی داری کد می‌دهی که زمانی نه چندان دور، مزه‌ی معنوی آن، انسان را به ساحل خشنودی می‌نشاند تا هر کس در تماشای آن خویشتنِ خویش را در آسودگی ببیند. نگاهت ازین زاویه به ماجرا، پیام‌آور حسرتی‌ست که انقلاب اسلامی برای ملت ارمغان آورده بود تا همه‌ی مردم در ایجاد جامعه‌ای سالم و متوازن از همدیگر پیشی بگیرند. گرچه مقداری وحشتناک آن ارزش‌های تمدن‌ساز انگار دور می‌نمایَد، اما همین حساس‌بودن و وجه نقّادی به آن داشتن، از سوی دیگر نهیبی‌ست آموزنده و تکان‌دهنده، تا باز هم بشر به فقدان آن واکنش نشان دهد و خود را بیشتر از هر مرحله‌ای از تاریخ این سرزمین، محتاج بهسازی امور بیابد و برای ایجاد چنان جامعه‌ای درخشنده‌تر از هر وقت، دست از جهد و جست‌وجو برندارد و خود و جامعه‌ی خود را از ملال برهانَد. هیچ ترقی و ساختنی با فروگذارکردنِ ارزش‌های تمدنی حاصل نمی‌شود، بنابر‌ین جالب است که بگویم از متن این بنده، تفسیر مهمی پیش گذاشتی. بهره بردم. متشکرم.

 

قمر آریان را می‌شناسید؟

جمعه ۲۷ / ۱ / ۱۴۰۰

نوشته‌ی ابراهیم طالبی دارابی دامنه

به نام خدا. با سلام و احترام به همگان. قمر (زاده‌ی فروردین ۱۳۰۰ قوچان) همسر زرین‌کوب (زاده‌ی اسفند ۱۳۰۱ بروجرد اما اصالتاً اهل خوانسار) در دانشکده‌ی ادبیات فارسی تهران با او آشنا شد و هر دو در دوره‌ی دکتری، باهم ازدواج کردند؛ البته آشنایی‌شان در فضای دانشکده، ۹سال طول کشید تا زرین‌کوب در مشهد به خواستگاری قمر رفت. قمر خود می‌گفت به او احتیاج داشت، برای اینکه هزار مسئله بود که وی می‌خواست بداند و از نظرش این تنها زرین‌کوب بود که آن را می‌دانست.

 

قمر نویسنده‌ی «روایت یک شاهد عینی» عبدالحسین زرین‌کوب را با اسم خودمانی و مخفّف «عبدی» صدا می‌کرد که مادرش گفت «عبدل» یا «عَدُل» صداش کن، ولی رفته رفته نام او در زبان قمر، به همان واژه‌ی «عبدی» نشست که مایه‌ی طنز هم شد، مثلاً «مهتدی صبحی» از دوستان آنان روزی از روی طنز و شوخی به قمر گفت: «عبدی چیه؟! بگو ارباب!»

 

رساله‌ی دکتریِ دکتر قمر آریان جزوِ اولین پژوهش‌های فارسی درباره‌ی مسیحیت است. نیز جالب است بدانید که قمر آریان در جلسه‌ی محاکمه‌ی مرحوم دکتر محمد مصدق حضور داشت. او این صحنه را از فرصت‌های مهم زندگی‌اش می‌دانست تا تصویر ملی‌شدن صنعت نفت همیشه در ذهنش جاودانه شود. او این دادگاه را عرصه‌ی «محاکمه‌ی انسانیت در برابر رذالت و خیانت» خواند و از ایستادگی مصدق در برابر دادگاه و حکومت شاه، دفاع کرد.

 

قمر آریان به شعر و شاعری نیز علاقه‌ی وافر داشت و در ۲۲ سالگی، نیما یوشیج را ملاقات کرد. به روایت او هر بار که «سیمرغ» نیما یوشیج را زمزمه می‌کرد و یا «افسانه»‌ی وی را، لذت می‌بُرد. به‌ویژه به خاطر این‌که، این مرحوم یوشیج بود اولین بار شعر را از قید و بند قافیه آزاد کرده‌بود؛ بنابراین، دلش می‌خواست آن مرد را ببیند. لذا در یک مراسمی متوجه شد که نیما حضور دارد. فوراً جلو رفت و فریاد زد: «آقا شما نیما هستید؟ نیما گفت: بله خانم، مگر من داخل آدم‌ها نیستم که این طور مرا صدا می‌کنید؟! گفتم البته که هستید.»

 

مقالات، اشعار و ترجمه‌های متعددی از خانم دکتر آریان در مجلاتی چون یغما، سخن، مهرگان، مروارید به چاپ می‌رسید. او -که از نخستین زنان دانش‌آموخته دانشگاه تهران و جزوِ اولین استادان زن دانشگاه در ایران بود- مدتی نیز سردبیر مجله‌ی «راهنمای کتاب» را برعهده داشت. و علاوه بر تحقیق و ترجمه و سرودن دوبیتی‌ها، سال‌ها در دانشگاه شهید بهشتی (ملی سابق) چه پیش و چه پس از انقلاب، ادبیات تدریس می‌کرد. وی دکتر زرین‌کوب را در سفر‌های علمی هند، پاکستان، لبنان، آمریکا و چندین کشور اروپایی و عربی همراهی می‌کرد. بی‌تردید فرهنگ و تاریخ ایران مدیون دانشمندان بزرگ ازجمله این دو دانشمند است و آثار آنان بالاترین ارثیه‌ای‌ست که برجای گذاشته‌اند.

 

آیا این را شنیده‌اید که استاد عبدالحسین زرین‌کوب یک تشت یخ را زیر میز مطالعه‌اش می‌گذاشت و شب‌ها پا را در آن فرو می‌برد تا خوابش نبرَد و بتواند بیشتر بخوانَد و بنویسد بپژوهَد. این روحیه با تشویق قمر نیز همراه بود. و‌ چه عالی‌ست انسان‌های بزرگ را همسرانی همراه‌اند.

 

زنده‌یاد قمر آریان در ۲۳ فروردین ۱۳۹۱ درگذشت؛ یعنی۳ سال بعد از درگذشت روانشاد عبدالحسین زرین‌کوب. زرین‌کوبی که قمر آریان باورش این بوده از اول وی را در انگلستان غلط معالجه کردند که بعد در آمریکا نتوانستند آن را جبران کنند؛ تب‌های خیلی‌شدید، که خودشان گفتند «تب باکتری». و آریان چنین تب‌ولرز‌هایی را هرگز در عمرش ندیده بود.

 

خانم «سمیرا شاهیان» برای این بانوی ایران، گردآوری‌های مفیدی در «شهرآرا» صورت داد. نیز منابع زیر در شناخت دکتر قمر آریان مآخد خوبی‌ست: «مرکز دائرةالمعارف بزرگ اسلامی، «قمر آریان، ستاره‌ای در آسمان فرهنگ پارسی»، «سازمان اسناد و کتابخانه ملی» و «مصاحبه‌ی تاریخ شفاهی با دکتر قمر آریان». والسلام.

 

پاسخ:

استاد اندیشمندم شیخ محمدرضا احمدی سلام

ای آقا، من کی باشم که در حق و وجه و وجهه‌ی شما ذکری به دعا بر لب داشته باشم؟ اما نمی‌دانم چه سرّی هست که لوح وجودم از وجود بزرگ‌دوستانی چونان جناب‌عالی محو نمی‌شود. رمضان از نظر من زمان تکلیف فقط نیست، هنگامه‌ی تشریف هم هست. یعنی شرف‌یابی پیش خدا. مثلاً کسی به مشهد مقدس می‌شتابد، در ضیافت تشریف حرم رضوی (ع) نائل می‌آید. و شرافت یعنی آبرودارشدن، ارجمندگردیدن، به عُلو و مَجد رسیدن. و روزه‌‌گرفتن همان تشریف‌بردن پیش خدا برای شرافت‌گیری‌ست. این برداشت شخصی و از عقاید همیشگی من است جناب شیخ عزیز احمدی بزرگ، پس اگر درست است تصدیق فرمایید، وگرنه، مرا رهنمون کن به جاده‌ی مستقیم.

 

اما بعد ممنون هستم ممنون که متن بنده در معرفی کوتاه همسر ارجمند زرین‌کوب بزرگ -که بخشی از لمحه (=لحظه) های مطالعاتی‌ام است- بر گوش و هوش و روح شما موافق افتاد. و این بی‌هیچ تردیدی، نشان درک ژرف شماست. یادکردِ شما و هر کس، از والدین مرحومم، زیباترین لمحه‌های حال درونم است که عجیب به وجدم می‌آورَد و سمفونی درونم را به صدا. پدر و‌مادرتان همآره در سلامت و صحت تام و شما نیز در عافیت تمام.

 

پیام تسلیت

استاد ارجمند و برادر مهربانم حاج‌آقا نجفی عزیز سلام علیکم
از بذل محبت شما ممنونم. نیز از دعای خیرتان. بنده موقعیت شما را در وسط مصیبت درک می‌کردم، ازین‌رو می‌دانستم پس از کمی فراغت از آن، متوجه‌ی پیامم خواهی شد. پس برادر بزرگوارم نه حرف شرم به میان آورید و نه سخن عفو. من شرمنده‌ی اخلاق خلیق شما شدم. خدا دردِ رحلت برادر را از روح و جسم شما بکاهد و شما یادگار فاضل و والا و واله‌ی مرحوم آقا را برای‌مان در سلامت نگه دارد. می‌دانم مصیبتی سنگین بر سر شما آوار شد، اما به‌یقین شما درک ژرفی نسبت به پدیده‌ی رحلت و جهان جاوید آخرت دارید و همین شما را تسکین می‌دهد. پس تسلیت مجدد مرا نیز پذیرا باشید.
برادرت ابراهیم طالبی دارابی

 

نگاهی به سه کتاب کریستوفر کلوهسی

دوشنبه ۳۰ / ۱ / ۱۴۰۰

نوشته‌ی ابراهیم طالبی دارابی دامنه
به نام خدا. با سلام و احترام به همگان. او کشیش کاتولیک رومی‌ست، متولد آفریقای جنوبی و نویسنده‌ی سه کتابِ «فاطمه، دختر حضرت محمد (ص)» ، «نیمی از قلبم: روایت‌هایی از زینب، دختر علی (ع)» و «شتافتن فرشتگان، رؤیا‌های کربلا». من ۹ اسفند ۱۳۹۹ بود که ترجمه‌ی مصاحبه‌ی امید حسینی‌نژاد با دکتر کریستوفر کلوهسی (منبع) را خواندم، اما فرصت نکردم در «مدرسه فکرت» و «نغمه» و «دامنه» گزارشی از برداشت‌هایم بنویسم. اینک قضای آن را بر جای می‌آورم. امید است نافع افتد.

 

   

 

او که تحصیلاتش، مطالعات عربی و دین اسلام است خواست با نوشتنِ این سه اثر «راهی برای ارتقای روابط مسیحیان و مسلمانان» باز و آغاز کند؛ زیرا در شهر مسلمان‌نشین «کیپ تاون» آفریقای جنوبی که کار می‌کرد، با خود اندیشید «لازم است غیرمسلمانان درک جامع و علمی از اسلام» داشته باشند؛ بنابراین کوشید در قاهره و رُم، الهیات اسلامی بیاموزد و نیز یک دوره‌ی کوتاه درباره‌ی مذهب شیعه بگذرانَد و همین موجب شد به روایت خود «به‌شدت جذب حسین بن علی (ع) و واقعه‌ی کربلا» شود و دربیابد آنان (حضرت فاطمه، امام حسین و حضرت زینب)  «الگوی جهانی دفاع از عدالت» و «نمونه‌هایی از حقیقت» هستند.

 

از نگاه او ویژگی‌های اصلی زندگی حضرت زینب (س) این است که «ارادت زیادی به بانو زینب (س) در دنیای شیعی وجود دارد، اما تحقیقات آکادمیک درباره‌ی زندگی او بسیار کم است. این مسئله به نبودِ شرح حالی مفصل و دقیق درباره‌ی ایشان منجر می‌شود. هنگامی که ما زندگی‌نامه دقیقی نداشته باشیم، بیشتر به ایجاد افسانه‌ها یا معنویت‌هایی در حاشیه‌ی شناختِ وجود اصلی آن فرد منجر می‌شود که بیشتر اوقات این مفاهیم حاشیه‌ای سبب می‌شود ما به‌خوبی آن را نشناسیم و شناخت دقیق ما را دچار مشکل می‌کند و اینکه آن فرد برای ما در دسترس نخواهد بود.»

 

کریستوفر کلوهسی وقتی این اهمیت را درک می‌کند شروع می‌کند به تلاش برای معرفی حضرت زهرا و زینب کبرا (سلام الله علیهما). و مهمترین پیامش در مورد شخصیت حضرت زینب (س) این نکته است که آن بانو «غیرقابل دسترس» نیست، او «یک انسان واقعی» است. و وی به همین علت، در کتابش سعی کرده است مقام حضرت زینب را به عنوان یک انسان اُسوه، در دسترس زنان و مردان عادی جهان قرار دهد «که چه بسا درگیر مبارزه با ظلم و عدالت‌ورزی هم نیستند.» ولی در زندگی روزمرّه با آن مواجه‌اند. کریستوفر کلوهسی خود در عظمت شخصیت حضرت زینب چنین می‌گوید و به نظرم خواندنِ دقیق و با تأنیِ همین جملات کلوهسی، دریچه‌هایی بر روی فهم نوین انسان به آن والامقام کربلا می‌گشاید:

 

«این واقعیت است که او به کربلا رفت و مداخلات وی در میدان جنگ و در کنار آن، ایستادگی شجاعانه‌اش در مقابل ۲ ستمگر بزرگ روزگار خود و کیفرخواست کوبنده‌ی او درباره‌ی رهبری یزید، چیزی بیش از گفتن حقیقت در مقابل قدرت حاکمه‌ی زمان خود بود. این رویکرد بانو زینب (س) یک صراحت قاطع بود. حقایقی که او بر زبان جاری کرد، فقط مفاهیمی از جنس شخصی یا خاص وی نبود، بلکه او به دنبال حقیقت و آشکارکردن آن بود. اگر شما به دنبال صلح هستید، باید در مسیر عدالت حرکت کنید. اما تحقق عدالت ممکن نیست مگر اینکه همه‌ی مردم حقیقت را بدانند و آن را بیان کنند، و بانو زینب (س) نمونه‌ی تمام عیار حقیقت‌جویی و گام برداشتن در مسیر عدالت ورزی بود.»

 

شرحی بر سارِوُ

سه‌شنبه ۳۱ / ۱ / ۱۴۰۰

نوشته‌ی ابراهیم طالبی دارابی دامنه

 

 

مستند سارِوُ . عکس‌ها از دامنه از روی پخش مستند

 

 

شامل صحنه‌های حضور سعید و عبدالله در جمع‌آوری نمک در نمکزار،

فروش شتر به دلال گوشت و گریه‌ی شتر و سعید و عبدالله و وداع،

حضور عبدالله و سعید در راز و نیاز لب تالاب با خدا برای طلبیدن آب و باران و علف و خار

و نیز صحنه‌ی غمناک چهره‌ی گرفته‌ی سعید و عبدالله پس از فروش دو شتر به دلّال

 

     

 

به نام خدا. با سلام و احترام به همگان. سه هفته پیش چه خوشحال بودم که به تماشای «سارِوُ» بنشینم. نشستم؛ دو سانس هم دیدم و وقت خودم را هم هدررفته نیافتم که هیچ، بهره‌ور هم شدم، زیرا آموزنده، جذاب و پیام‌آور بود؛ از نهایت شوق و ذوق، عکس‌هایی هم از روی پخش، انداختم. این، روایت زندگی واقعی سعید و‌ عبدالله است؛ دو نوجوان ساربان در روستای «کجی» نهبندان در مرز افغانستان. اولی، شیعه است و دومی یعنی عبدالله، سُنی؛ اما تفاوت مذهب، به یُمنِ تساهل و تعامل، این دو ساربان را کنار هم نشاند و بین‌شان روابط و عشق بپا ساخت. «سارو»، -که همان ساربان در زبان محلی «کجی»ست- هم جایزه‌ی جشنواره‌ی داخلی را دارد، و هم جایزه‌ی پنجاهمین جشنواره‌ی بین‌المللی فیلم رشد را. آن دو، شغل شُترداری را در روستایشان «کجی»، دوباره احیا کردند.

 

نمی‌دانم از کجایش بگویم، چون تمام زوایای آن زیبا و دربردارنده‌ی پیام بود و این کارم را سخت می‌کند که بگویم برجسته‌ترین دقیقه‌هایش کدامین است. لهجه‌ی شیرینی که در هنگام دیدن آن می‌شنوی، تو را متحد عبدالله و سعید می‌کند. وقتی می‌بینی در نمکزار، با کوش و تلاش و پابرهنه نمک استحصال می‌کنند تا از فروش آن خرج خانه را دربیاورند، هم دلشوره‌ی همدردی می‌گیری و هم درس عبرت کار و بی‌نیاز از اَغیار. دردناک‌ترین صحنه آنجاست که سعید و عبدالله ناظر بر فروش دو شُتر از ۷۰ نفر شتر خود به دلّال گوشت‌اند که با اشک غمِ جدایی آنان با شتر تنومندشده‌ی‌شان، چشمان تو هم -اگر اهل اشتعال‌بخشی به احساسات پاک خودت باشی- خیس می‌شود و گونه‌هایت جوی آب.

 

چیزی که خیلی جلوه می‌کند همت آن دو دوست است که حتی در بدترین شرائط خشکسالی و ترَک‌برداشتن زمین از فَرطِ بی‌بارانی، باز نیز مأیوس نیستند، آرام‌آرام، زمزمه بر لب، در لبِ تالاب پناه می‌بَرند، دامن آن زانو می‌زنند و با خدای خود با نرم‌ترین واژگان راز و نیاز می‌کنند و طلب تَرسالی و طراوت و علف و باران، ولو در حدِ روییدن خار در بیابان. والسلام.

 

اگر دروغ بگی! دشمن مرتضی‌علی

سه‌شنبه ۳۱ / ۱ / ۱۴۰۰

نوشته‌ی ابراهیم طالبی دارابی دامنه

به نام خدا. با سلام و احترام به همگان. یاد من هست، یاد شما هم آیا هست که از بزرگان، از هم‌بازی‌ها و از هم‌سن و سال‌های‌مان این را می‌شنیدیم که وسط حرف و بحث و کار با تمام اعتقاد و عشق می‌گفتند: اگر دروغ بگی! دشمن مرتضی‌علی.

 

این چه پیامی داشت؟ پیامش این بود علی (ع) در کانونِ دل ایرانیان قرار دارد و الگوی زندگی همگان بوده است. نام و مرام علی (ع) آشوب از دل می‌برَد و آرامش جانشینش می‌کند. پس در گذشته وقتی از کاری حذَر می‌دادند نام علی را به میان می‌آوردند تا اهمیت آن را صدچندان نشان دهند. زیرا از دیرباز برای ایرانی، دوستِ علی بودن، بالاترین افتخار و والاترین اعتقاد محسوب می‌شد. ازین‌رو اگر کسی سخنی می‌گفت و یا راویِ داستانی می‌شد و یار کاری را می‌کرد، برای اطمینان‌کردن به سخنش و اقدامش به او می‌گفتند: اگر دروغ بگی! دشمن مرتضی‌علی. یعنی چه زشت است دروغ‌بافی. و چه زشت‌تر است برای کسی که با ارتکاب دروغ و دغل، دشمن مرتضی‌علی گردد. آری؛ علی، معیارِ حق است. حق با علی است و علی با حق. و چه راست فرمود پیامبر خدا، خاتم‌الانبیا (ص) که: «علیٌّ مَعَ الحق والحقُّ مَعَ علی»

 

این ماه، ماه امام علی (ع) است. ازین‌رو فقط خواستم یاد یک فرهنگ خوب در میان ایرانیان کرده‌باشم و تجدید خاطراتی. از قضا، چند ماه پیش، خودم در «نماوا» دیده بودم که خانم مرضیه برومند در «هم‌رفیق» در وسط خاطره‌گویی، به فاطمه معتمدآریا به‌شوخی گفته بود: اگه دروغ بگی! دشمن مرتضی‌علی!

 

پاسخ:

جناب حجت‌الاسلام آقای دکتر کاظمیان

با سلام و احترام. استاد محترم بحث جذابی را درین ماه، آن هم کنار گمنامان زمین و معروفون فی السماء انتخاب کرده‌اید. با علاقه و نیاز خواندم. مفید و مؤثر بیان فرمودید. از نظر من در مقدمات -که البته خیلی‌خوب وارد شدید و وعده‌ی قطعی کرده‌اید که در جلسه‌ی آتی آن رموز را به روی مخاطبین باز فرمایید- دست‌کم یک مورد اساسی را فراموش کرده‌اید بیاورید و آن فطرت یا همان سرشت و خمیرمایه‌ی وجودی انسان است که بر قوام مبحث‌تان می‌افزود. با پوزش و تشکر. راستی؛ چون بحث شما درباره‌ی ادب است، یاد کنم از شعر مشهور عطار نیشابوری در «بیان الارشاد» که دو مصرع آغازین آن این است: 

اساس راه دین را بر ادب دان

مقرّب از ادب گشتند مردان

ابراهیم طالبی دارابی دامنه

 

اول بانوی مسلمان

چهارشنبه ۱ / ۲ / ۱۴۰۰

نوشته‌ی ابراهیم طالبی دارابی دامنه

به نام خدا. با سلام و احترام به همگان. حضرت خدیجه (س) همسر عزیز پیامبر (ص) محبوب دل مؤمنین است؛ مادر همه‌ی مسلمین. آن بانوی نمونه سه سال پیش از هجرت سرنوشت‌ساز رسول خدا و مسلمانان به مدینه، دچار بیماری شد. پیغمبر (ص) در عظمت آن بانو در چندین جا به او و درباره‌ی او فرموده: اى خدیجه! آیا می‌دانی که خداوند تو را در بهشت نیز همسرم ساخته است؟

هرگز از تو تقصیرى ندیدم و نهایت تلاش خود را به کار بردى. در خانه‌ام بسیار خسته شدى و اموالت را در راه خدا مصرف کردى.

 

روزی خدیجه (س) به فاطمه (س) گفته به پدرت رسول‌الله بگو مادرم مى‌گوید من از قبر در هراسم از تو می‌خواهم مرا در لباسى که هنگام نزول وحى به تن داشتى، کفن کنى.» پیامبر (ص) خود خدیجه را غسل و کفن کرد. و حضرت جبرئیل نیز به کمک او شتافت. درگذشت خدیجه براى پیغمبر (ص) یک مصیبت بزرگی بود. آن حضرت می‌فرمود: خدا شاهد است‏ خدیجه زنى بود که چون همه از من رو مى‌‏گردانیدند، او به من روى مى‏‌کرد، و چون همه از من مى‏‌گریختند، به من محبت و مهربانى مى‏‌کرد، و چون همه دعوت مرا تکذیب ‏مى‌‏کردند ، به من ایمان مى‏‌آورد و مرا تصدیق مى‏‌کرد.

 

۶۵ سال عمر پربرکت خدیجه برای همه درس و پند بوده است. آرامگاه آن بانوی عظیم‌الشأن در گورستان مکه در «حجون‏» است. امشب سالروز وفات اوست. وفات غم‌انگیز حضرت خدیجه را که بر قلب رسول رحمت، مصیبتی سخت و دردآور بود و حتی در فراق او اشک ریخته بود، تسلیت می‌گویم و بر مقام شامخ آن گرامی‌بانو درود می‌فرستم و از مقام و منزلت و ارج و قُرب بی‌بدیل او طلب شفاعت می‌کنم. در نوشتن این متن از منابع متعدد معتبر بهره گرفتم.

 

تُطیلَ عُمری

پنج‌شنبه ۲ / ۲ / ۱۴۰۰

نوشته‌ی ابراهیم طالبی دارابی دامنه

به نام خدا. با سلام و احترام به همگان. در طول ماه رمضان یکی از دعاهایی که بر همگان، هم آشناست و هم خاطره‌انگیز، دعای زیبا و دلنشین «اللَّهم ارْزُقنی حَج بَیتک الحرام فی عامی هذا و فی کُل عام...»  (منبع) است که در فرازهای آخرش از خدا این خواسته‌ی دلچسب را طلب می‌کنیم: تُطیلَ عُمری... یعنی: که عمرم را طولانى سازى.

 

طول عمر از نعمت‌های پروردگار است که نصیب می‌شود. ارزش طول‌عمر داشتن، فراوان است که دست‌کم سه تای آن این است که در کشتزار دنیا ره‌توشه‌های بیشتری برای آخرت برگیریم. فرصت فراوان‌تری برای عبادت و عبودیت و خدمت به خلایق و نیز رشد ادب و اخلاق خود داشته باشیم و از همه مهم‌تر اگر خطاهایی داشتیم -که مسلماً موجودی ممکن‌الخطا چون انسان حتماً خطاها هم دارد و از ارتکاب آن مصون نیست- فرصت جبران‌کردن و انابه و بازگشتِ اثربخش داشته باشیم تا دست به نوسازی و پروریدن خود بزنیم.

 

نکته‌ای که در دعاهای مأثور (=نقل‌شده‌ی موثّق) وجود دارد این است مفاهیم و مضامین کاملی در اهمیت و ارزش انسان است؛ آن مقدار عظیم و عالی، که متن‌های حقوق بشری کشورهای مدعی مغرب‌زمین در برابر بار معنایی آن، تهی و دست‌خالی هستند. بشرِ سربه‌راه و دیندار و طالبِ خوبی‌ها و نیکی‌ها، در برابر این مفاهیم عالی دینی (که از قلب درخشنده‌ی ائمه‌ی اطهار (ع) درخشیدن گرفته) با رغبت و شوق زانوی ادب می‌زند و پند و اندرز می‌گیرد. آری؛ زیبایی و درخشندگی ماه مبارک رمضان یکی همین اُنس و گوشِ جان سپردن به دعاهای عالی و مطابق طبع و فطرت خداجوی انسانی‌ست.

 

نظر:

جناب حجت الاسلام کاظمیان سلام

ازین‌که موضوعی با اهمیت و دارای ضرورت برای مباحث وعظ و اندرز در ماه رمضان در زادگاه‌تان شهر سورک برگزیدی، موجب خرسندی‌ست. از بیان شیوا و مستدل آن استاد محترم، درین سلسله بحث که صحن مدرسه فکرت را هم نصیب بخشیده، بهره می‌برم. مفید و مؤثر است. متشکرم.

 

نظر حجت الاسلام شاکر (طاهر خوش)


با سلام به استاد عزیز و بزرگوارم آقای طالبی دامنه. از الطاف صمیمانه و ملوکانه تان نسبت به این برادرتان کمال تشکر را دارم اما در باب حضرت خدیجه علیها السلام کتاب مستقلی ننوشتم ؛ ولی در یک کتابی به نام خواندنی هایی از مادران و دختران معصومین علیهم السلام؛ دو صفحه به نام ملکه قریش اختصاص دادم که برای بچه ها بسیار زیبا و دلنشین بوده است. این کتاب در کتابخانه ام در منزل ساری، پیدا ننمودم که برای گروه ارسال کنم. البته شما اساتید حلالمون بفرمایید  التماس دعا دارم

 

پاسخ:

استاد شاکر پژوهشگر محترم سلام

از خدمات علمی ارزنده‌ی شما که برای خوانندگان نوجوان تهیه و تدوین می‌کنید، لذت می‌برم. حقیقتاً نوشتن کتاب برای نسل جوان، هم ارزش زیادی دارد و هم هنر و لیاقت می‌خواهد که الحمدلله در شما جمع است. همین آیت‌الله‌العظمی مکارم شیرازی که خدا سلامت‌شان بدارد، سال‌های سال برای نسل جوان قلم می‌زد و اثرات خوبی بر جای گذاشت. برای شما استاد محترم و صاحب سبک نیز سلامتی و زندگی مشحون از معنویت و صحت آرزومندم. ممنونم.

 

عائِلًا فاَغْنىٰ یعنی چه؟

شنبه ۴ / ۲ / ۱۴۰۰

نوشته‌ی ابراهیم طالبی دارابی دامنه

به نام خدا. با سلام و احترام به همگان. و وجَدکَ عائِلًا فاغْنى. (آیه‌ی ٨ سوره‌ی ضُحی). «عائِلاً» یعنی فقیر و بی‌چیز. شیخ محمّد عبده در تفسیر جزء سی‌ام قرآن آورده که خدا پیامبر (ص) را با سود تجارت، و ثروت خدیجه، و غنائم جنگی دارا و بی‌نیاز کرد. زیرا پیغمبر از پدر، فقط یک شتر ماده ارث برده بود. و آیات این سوره، بیانگر الطاف و عنایات خاصّ الهی در حق پیغمبر است.

 

مرحوم علامه طباطبایی در المیزان برین نظر است که کلمه‌ی عائل به معناى تهیدستى‌ست که از مال دنیا چیزى ندارد، و رسول خدا (ص) همین‌طور بود، و خداى تعالى او را بعد از ازدواج با خدیجه دختر خویلد (علیهاالسلام) بى‌نیاز کرد، و خدیجه تمامى اموالش را با همه‌ی کثرتى که داشت به آن جناب بخشید... تو تهی‌دست بوده‌اى و طعم فقر چشیده‌اى، پس سائل را از خود مَران و ... . ولى بعضى گفته‌اند: مراد از اغناء، استجابت دعاى آن حضرت است.

 

در تفسیر برهان اثر سید هاشم بحرانی مفسّر و محدّث قرن ۱۱ از ابن‌بابویه نقل کرده که وى به سند خود از ابن‌جهم از حضرت رضا (ع) روایت کرده که در مجلس مأمون فرمود: خداى تعالى به پیامبر گرامی‌اش محمد (ص) فرموده: و وجدک عائلا فاغنى، یعنى تو را بى‌نیاز کرد از این راه که دعایت را مستجاب نمود.

 

نکته‌ی بسیار بااهمیت درین آیه‌ی کوتاه یکی این است که مقام شامخ حضرت خدیجه (س) آشکار می‌شود که شخصیتی چون پیامبر اکرم (ص) به مدد حضرت خدیجه غنی و مستغنی می‌شود و خدا توسط حضرت خدیجه، پیامبر را مورد لطف خاص قرار داد. و آیه‌ی مذکور به عظمت شأن و نیکوکاری خدیجه تصریح دارد. و همین یک آیه، خود به تنهایی، نشان بارزی‌ست از عظمت وجودی حضرت خدیجه مادر حضرت زهرا (س). و چه سزاست که از مقام معنوی و روحانی حضرت خدیجه استعانت جُست و از درگاه پاک آن گرامی‌بانو، نزد خدای بخشنده و مهربان شفاعت خواست. درود بر روح مطهر خدیجه. 

 

پاسخ:

جناب حجت الاسلام کاظمیان

با سلام و احترام. عالی و تأثیرگذار وارد شدیده‌اید. حقیقتاً جذاب است بحثت. در نفع و سود آن تردیدی نیست؛ اگر البته آدمی با تأنی و تفکر بدان بنگرد. حقّا که تحسین دارید. مثال‌ها هم، همه مؤثر، مفید و موردی. با آرزوی بالاترین توفیقات الهی استاد گرامی. این قسمت را هم مطالعه و روی آن تفکر کرده‌ام، حقیقتاً زیبا پیش آمده‌اید. نافع و عاید. مثال‌ها هم، همه بیّن، مؤثر، به‌جا، تاریخی و حتی کاربردی. با آرزوی بالاترین توفیقات الهی برادر دانشمند و ارجمندم.

 

چرا شورا؟

یک‌شنبه ۵ / ۲ / ۱۴۰۰

نوشته‌ی ابراهیم طالبی دارابی دامنه

به نام خدا. با سلام و احترام به همگان. درین هفته، یکی از روزها یعنی ۹ اردیبهشت، روز پاسداشت شوراها هست، من فکر می‌کنم اداره‌ی امور به شکل شورا، دلایل موجه‌تر و عقل‌پسندتری نسبت به مدیریت به شکل فردی و خودسرانه دارد. به تعدادی ازین علت‌ها یا دلیل‌ها اشاره می‌کتم:

 

همواره خِرد جمعی کمتر از خِرد فردی خطا می‌کند. چراکه همیشه چند عقل بر روی هم می‌تواند گِره‌گشاتر از یک عقل در یک فرد، ظاهر گردد؛ البته چنانچه افراد آن شورا، صالح در تفکر و خردمند در امور باشند و از عقلِ هوشمندانه‌ی برخوردار باشند.

 

کار به شکل شورا، انجماد و اجبار را دور، و عزم را جایگزین می‌کند، زیرا وقتی برای کاری یا اموری، شَور و شورا می‌شود، از درون آن عزمی راسخ برای اجرا متولد می‌گردد که ممکن است همان عزم، در حالت فردی و انفراد، موجب نُضج (=پدیداری) نگردد.

 

سابقه‌ی تمدنی بشر نیز نشان می‌دهد هر کجا بنای کار بر به‌کارگیری خرد جمعی و مشورت و شورا بوده، رشد محکم‌تر و اثرات ژرف‌تری برجای گذاشته تا جایی که بنای امورشان بر فرد و یکه‌سالاری بوده. در اسلام که دین خاتم است بر اصل مشورت وحی نازل شده و رسول خاتم (ص) و علی (ع) نیز در تدبیر امور از اهل خرد و ذکاوت و افراد صالح و قابل مشاوره می‌کردند و آنان را در عقل و عزم خود دخیل می‌کردند.

 

خودِ شوراها هم باید علاوه بر نقش مشورت و تصمیم‌سازی، خود اهل مشورت‌گیری باشند و از سایر اهل فن و دانش و تدبیر مشاوره بگیرند و راه ورود تفکر را بر بیرون نبندند و این نهاد را -چه نوپا و چه دیرپا- از اثرات مشورت و کمک از عقل دیگران محروم نکنند؛ زیرا شورا بنای کارش بر سیَلان‌بودن است، نه جمود و رکود. یعنی شورا باید کارخانه‌ی تولید فکر باشد، نه تقلید و تقیّدهای صِرف.

 

از نظر من کمتر کسانی هستند که تردیدی به درستی شورا بر فرد و امتیاز بالای مشورت بر فردیت داشته باشند، پس بحث خودم را ببرم روی شاخصه‌های اشخاصی که در شوراهای شهر یا روستا گِرد می‌آیند:

 

برترین شاخص‌ فرد عضو شورا (حالا یا از طریق رأی مردم حاصل می‌شود، یا از سوی انتصاب‌ها) مطالعه و تجربه و گاه سابقه است. فردی که از مطالعه یا دست‌کم دانایی به دور افتد، خِرد او هم برای مشورت دادن، خُرد و خوار می‌شود و این ممکن است فکر او را به خطا سوق دهد و جامعه را ضِرار برساند.

 

توانِ رایزنی داشته باشد. یعنی بتواند با ورود به بستر جامعه و آستَر قدرت، کسبِ فکر کند. رایزنی‌کردن هنر است و یک عضو شورا در هر کجا، بایسته است بر افکار دیگران پُل بزند و از داشته‌های آنان بر دانسته‌های خود بیفزاید؛ وگرنه مثل فردِ خمود و خماری می‌مانَد که فقط می‌خواهد بگذرد و چرخ روزگار آستِک نرمَک بگردد!

 

عضو هر شورایی، به‌ویژه شوراهایی مثل شورای ده و شهر، باید از قدرت فکری بهره‌مند باشد، زیرا اساس کار شورا در هر لحظه بر تفکر و ارائه‌ی فکر نو استوار است و حتی گاه این حوادث و اتفاقات ناگوار و نیز تحولات اثرگذار است که عضو شورا را نسبت به سایر اعضای جامعه به سمت اندوخته‌های نوین می‌برَد؛ حال اگر عضو شورا خالی از توان تفکر باشد، چه خساراتی آن دیار و مردم را درمی‌نوردد.

 

در جامعه‌ی امروزی، نیاز مُبرم است که فرد عضو شورا، با انقلاب و تحولات و سیاست‌های آن آشنایی داشته باشد و بداند در کجای کار نظام ایستاده است. زیرا امور قانونی هر جامعه و مردمی، با نظام سیاسی آن روزشان اداره می‌شود؛ بنابرین لازمه‌ی آن دانایی و توانایی در شناخت ماهیت و موقعیت نظام سیاسی و وضعیت انقلاب است. به عبارتی، از انقلاب، گزارشی هفته‌ای در ذهن داشته باشد و به عنوان فرد مطلع، در جامعه‌اش بروز و ظهور داشته باشد وگرنه او فقط نامی از شورا بر جَبین خود دارد، نه دانش و توان فکری در خورجین.

 

روابط عمومی بالایی در خود پرورش دهد. اگر ذاتاً فردی متوسط است و کمتر با مردم می‌پیوندد، ولی وقتی عضو شورا شد، باید حدّ روابط خود را با عموم، به بالاترین میزان ببرد و نیازها را گردآوری کند و از مشکلات و معضلات بر پیش راه مردم، شناخت دقیق و واقعی داشته باشد که بتواند فکری برای راه‌کار و برون‌رفت بیاید.

 

تردیدی نیست دانش در کنار بینش کارساز است. هزاران ورق دانش بلد باشی، اما بینش خامی داشته باشی، آن دانش در حد همان ماندن در ورقه است، نه برای پیاده‌شدن و مشکل مردم را کم‌کردن و جامعه‌ی حال و آینده‌ی خود را نوسازی و آیادکردن. زیان جوامع از نادان‌ها خسارت‌آمیزتر از زیان از دانایان است. دانا هم چون مصون نیست، ممکن است زیان‌رسان باشد، ولی نادان زیانش ویرانگر و زخم کاری‌اش التیام‌ناپذیر است. بگذرم.

 

پاسخ:

پروین‌خانم دانشجوی ارشد علوم اجتماعی سلام

شما چه قشنگ به پدیده‌ها نظر می‌افکنی؛ ازجمله به پدیده‌ی حتمی مرگ و نحوه‌ی مواجهه‌ی مردم به فرد متوفّا. آفرین به این فکر و نگاه مدقق شما. خوب قلم می‌زنی، صنایع ادبی را تقریباً در ادبیات خود دخالت می‌دهی، دیدِ چرایی و چگونگی به پدیدارها داری. چینش جملاتت را به برداشت‌های تفهُّمی خود پیوند می‌زنی. در نویسندگی‌ات، حذف فعل‌ها به قرینه‌های معنوی و لفظی را رعایت می‌کنی. مسائل را از دریچه‌ی علت و معلول می‌نگری. احساس لازم را در واژگانت ورود می‌دهی. نگرش شما به بیرون ناشی از توان فکرت در درون است و درون خود را راحت و رسا و بی‌خش به خواننده منتقل می‌کنی. می‌توانی با تقویت بیشتر خود، راوی قهّاری برای مسائل نوپدید شوی. ذهن یک دانشجوی رشته‌ی متفکرانه‌ و چیستی‌بینِ شما، باید هم جویاگرانه باشد.

 

خیلی عالی وارد شدی و خیلی عالی‌تر از تِم بحث خارج شدی. من لذت بردم از ادبیات شیوای شما. یک ایراد هم بگیرم که بخندی البته، آنجا که گفتی سنگ را از سمت پا چیدند و به سمت سر آمدند، آن را وارونه گفتی، از سر به پا می‌روند نه از پا به سر. راستی! کامل‌تر می‌کردی اگر درگذشت مادربزرگ مادری‌ات را نیز درین پدیده‌شناسی حضوری، مضاف می‌کردی. شاید هم زمان نگارشت، آن اتفاق رخ نداده بود. درود بر شما. دعا می‌کنم مدادت بر مدار حق و واقعیت، همواره کربنی رنگین برای نگارش داشته باشد و از جوهر مغزت نشأت گیرد و خدا تو را در امورت یار و معین باشد. به پدرت آقاجعفر رفیق گرامی‌ام نیز سلام دارم و ممنونم ازش که متن زیبایت را که به زیور مدادت آغشته شد، در صحن مدرسه فکرت امتداد داد.

 

پاسخ:

جناب حجت الاسلام ابوذر کاظمیان

با سلام و احترام. بی‌تعارف بگویم که مبحث را خوب شکافتی. من لذت می‌برم از بحث دینی آن‌هم استدلالی. خداقوت می‌گویم و طلب دعا دارم از خدا برای جمع شما کنار قبور معزز شهدا. اما آخر متن فرمودی:

 

«ما بجای سرمایه گذاری روی اینکه بخواهیم احکام دین را به مردم بشناسانیم روی ادب سرمایه گذاری کنیم»

 

آیا این تأکید و منهج فکری شما با جریان معنویت که بر اخلاق به جای دین، مثلاً به زعم خود ورزش فکری عملی می‌کند، افتراق دارد؟ یا نه منظورتان همان طریق البته با صبغه‌ی جدید است؟ خرسند می‌گردم مرا از این پرسش باخبر فرمایید. من با مجموعه‌بحث‌های زیبای شما موافقم. شیرین و پربار است. پس لاجَرم، بر دل می‌نشیند. فقط آنجا که به جای سرمایه‌گذاری روی احکام دین، فرمودین باید روی ادب رفت، نیازمند توضیح است. زیرا جریان معنویت‌گرای منهای دین هم اخلاق را جای ادیان می‌نشانند. توضیحات شما می‌تواند غمض موضوع را منتفی کند. ممنونم. متشکرم. بنابراین بهتر می‌بود گزاره‌ی شما این‌چنین چینش می‌شد: جدا از اصل لازم شناساندن احکام دین، روی ادب سرمایه‌گذاری کنیم. یعنی در واقع واژه‌ی «به جای...» تنافر معنوی در جمله ایجاد می‌کند. این دیدگاه من است. توضیحات شما هم برطرف‌کننده‌ی نقطه‌ی کور جمله‌ات بود.

 

سرزمین آواره‌ها

سه‌شنبه ۷ / ۲ / ۱۴۰۰

نوشته‌ی ابراهیم طالبی دارابی دامنه


با یاد و نام خدا. با سلام و احترام به حاضران. یک کارخانه‌ی تخت چوبی در اِمپایِر آمریکا، ورشکسته و کارکنان آن بی‌خانمان و آواره ‌می‌شوند. فِرن یعنی خانم «فرانسیس مک دورمند» شخصیت اصلی فیلم، (سمت چپ تصویر) یکی از زنان آن کارخانه است که آوارگی و بی‌خانمانی، او را گرچه دربه‌در می‌کند اما از زندگی مأیوس نمی‌سازد. همین، نقطه‌ی اوج فیلم است که جایزه‌ی برتر اسکار ۲۰۲۱ را از آن خود می‌کند. فرن چه می‌کند؟ وَن می‌خرَد و آن را خانه‌ی سیّارش می‌سازد و دست به گشتن و کارکردن در سراسر آمریکا می‌زند و تازه می‌فهمد با چه زیبایی‌هایی در طبیعت ناشناخته و دیدنی‌های دنیا مواجه می‌شود و نیز با بی‌شمار زن و مرد و جوان و دختران بی‌خانمان که زودتر از او آواره شدند و با ون و خودروهای کالسکه‌دار به دل طبیعت زده‌اند و به هر نحوه ممکن، تسلیم جبرِ تلخیِ نداری نشده‌اند زیرا مطمئن بودند جز خود، کسی به دادشان نخواهد رسید. کارگردان فیلم، یک زن چینی رنگین‌پوست است؛ خانم «کلویی ژائو» (سمت راست تصویر) که به نظرم خیلی‌خوب توانست موضوع روز جامعه‌ی آمریکا را به هنر فیلم نمایان کند. بی‌جهت نبود درین جشنواره، جایزه‌ی ۳ اسکار را گرفت: بهترین فیلم ۲۰۲۱ را ، بهترین بازیگر زن را و نیز بهترین کارگردانی را.

 

عکس یکی از صحنه‌های فیلم «سرزمین آواره‌‌ها»

 

من اخیراً نشستم فیلم را با نهایت حوصله و حواس‌جمعی در «نماوا» نگاه کردم. و اتفاقاً خودم را سرزنش و سرکوب نکردم که چرا وقتم را پای فیلم گذاشتم. این شماتت بر خودم محو شد چون‌که حقیقتاً فیلم را حرفه‌ای و حاوی پیام و محتوا ساخت؛ نیز زیبا و دارای صحنه‌های بکرِ زمین و دشت و پرستو و جاده و صخره و طلوع و صحرا و دریا و کوهپایه‌ها و ... . به‌طوری‌که در فیلم از زبان یک مردِ باتجربه و منتقد، می‌شنوی زمین مادرِ ماست؛ بخشنده و دهنده‌ی غذا و زیبایی‌ها. فرن، تازه می‌فهمد از دست دادنِ خانه چیزی از عظمت او کم نکرده است؛ زیرا همین موجب شده است دست به تحرّک بزند و با طبیعت خدا و سایر رنجبران همنوع خود آشنا شود. و بفهمد استبداد دلار و استبداد بازار چه بر سر بشر آورده و می‌آورد. فرن با همین ون -که شرق و غرب و جنوب و شمال آمریکا را برای هر لحظه کارکردن و زندگی خود را چرخاندن، می‌چرخد- با آدم‌هایی در سراسر آن دیار مواجه می‌شود که هر کدام به علتِ تلخی بی‌رحمِ اقتصاد آمریکا، آواره شده‌اند و ون‌سوار کناره‌ای، ساحلی، کوهپایه‌ای و یا در بیرونِ شهری و دهکده‌ای، پارک می‌کنند و تن به کارهای سخت می‌دهند و شب را در ماشین می‌خوابند. دیدنِ صحنه‌ی لانه‌های بی‌شمار پرستوها در دل صخره‌های زمین لم‌یزرع به فرن می‌فهماند که فقط عشق است که زندگی‌ساز است. و کُرات دیگر -مثل مُشتری و زُحل- با ریختن دائمی ذرّات مفید بر زمین چه سخاوت‌هایی به زمین و انسان می‌ورزند. و او با همه‌ی تلخی‌ها و در میان انبوه خانه‌به‌دوش‌ها و حالات نگران‌کننده و بی‌آیندگی آنان، حتی احساسات خود را تعطیل نمی‌کند و در صحنه‌ای جالب، از دیدنِ تنه‌ی تنومندِ درخت که توسط افرادی سودجو بر بستر جنگل فرش شده است، حسرت می‌خورَد و بر تنه و ریشه‌ی آن دست نوازش می‌کشد و چشم به یک درخت بلند پابرجای دیگر می‌دوزد که سر بر آسمان راست کرده است.

 

فیلم از آغاز تا انجام همه‌اش دیدن دارد؛ مانند آن دسته فیلم‌هایی نیست که برای کسب پول بیشتر، طولش می‌دهند بی‌آنکه از محتوا و پیام برخوردار باشد. من یادداشت‌های مفصلی از فیلم در دفترم نوشته‌ام که گفتن آن در اینجا وقت می‌برَد و مجال می‌خواهد. وقتی در یک پیانویی، دونفره -زن و مرد عاشق هم- می‌نوازند؛ این یعنی بنای زندگی بر زوجیت است و عشق. وقتی فرن تعجب می‌کند زندگی یک خانواده‌ی مرفه‌ی آمریکایی تا ۳۰سال به طول انجامیده؛ این یعنی وجود زندگی لرزان در آمریکا. یا آنجا که روی کتاب «دستورالعمل برای پایان‌دادن به زندگی» یعنی آموزش خودکُشی! در آمریکا بحث می‌شود، درمی‌یابی هنوز هم هستند انسان‌هایی که تسلیم نکبتِ اقتصاد استثمارمحور و شیءگونگی انسان نیستند. به نظر من، درست است که بدانم زندگی در دنیا، بهشت برین و مدینه‌ی فاضله و (=یوتوپیا) نمی‌شود، زیرا همیشه سیستم خادم و مخدوم وجود دارد؛ همیشه شغل‌هایی، طبقاتی، نسل‌هایی وجود خواهد داشت که اشتغال در آن، بودن در آن، و ماندن به آن، کارفرما و بالادست را باز نیز زورمدار و سودجو و بهره‌کش نگه می‌دارد. آری؛ خانه، یک کلمه است، اما روح زندگی فقط در این کلمه جمع نیست؛ طبیعت هم، مادر و مهد ماست، آن را هم باید دید و در آن گردید و دهِش‌های گسترانیده‌ی خدا را چشید.

 

پاسخ:

جناب حجت الاسلام کاظمیان
با سلام و احترام. دربردارنده‌ی نکات ارزنده بود. ازجمله، عبارت بی‌ادب، یتیم است. زیرا ادب، گویی والدینِ آدم است. اما در آنجا که بر سختی‌دادن -که ذات زندگی است- دست گذاشته‌اید، مقداری عمیق با شما زاویه‌ی دید دارم. از نظر من وقتی برای خانواده‌هایی به علت رشد و رفاه اجتماعی و تلاش سالم و پاک، شرائط مناسب تأمین است چرا باید به این ایده دمید که باید به فرزندان تعَب داد تا سختی‌ها آنان را بسازد و راحتی آنان را تنبل بار نیاورَد. من با نگاه قسری به این بخش متن شما، موافقت ندارم. گرچه آموختم و حتی آزمودم که روزگار و تنگناها انسان‌سازند. اما این بهانه‌ای برای به تعَب‌اندختن اختیاری افراد و بچه‌ها نیست. تا مثلاً در کوره‌ی رنج و بلا آبدیده و پولادین و به عبارتی مبادی به آداب (=باادب و خلیق) شوند. آسودگی سالم، خود بخشِ بخشایش زندگی‌ست که ناشی از دست خدا، بذل طبیعت و کوش و کار بشر است. با تشکر.
 
بسیارممنونم از ابراز نظر. من به دیدگاه شما به دیده‌ی اهمیت می‌نگرم. بخشی از برداشتم در آن یادداشت، جنبه‌ی عمومی داشت و به دنیا مربوط بود، نه جایی خاص. اما آنچه هم راجع به آن کشور نوشتم، چیزی بود که فیلم می‌گفت و از قضا در اسکار بالاترین برند جشنواره‌ی جهانی برتر شد. در مورد پرسش مهم شما، اگر ترک نمی‌کنند چون چرا باید منفعل بشوند، آنها حق خود می‌دانند از سرزمین خود بخورند. اتفاقاً فیلم هم همین را جا انداخت که معضل موجب سرخوردگی نشود و به نظرم به فرموده‌ی قرآن کریم، زمین خدا فراخ است. سپاس دارم از بیان دیدگاه شما. نکات بااهمیتی را مطرح فرمودید و این حاکی از توان و دانش شماست.

 

پاسخ:

سلام. مانند همیشه غنی سخن می‌گویی. فقط واژه کنار هم نیست، توالی منطقی دارد و من لذت می‌برم از بیانات شما. حتی اگر در جاهایی متفاوت بیندیشیم. با منطق شما د استدلال‌ها، حالم خوش می‌شود، ازجمله در همین نظرت که نشان اسکلت‌بندی درست آن در تفکر شماست. ازین‌که به واژه‌ی «الّک» آن هم توسط ملت، اجازه دادی تحلیل شما را زیباتر کند، خیلی حال فکری کردم. به همین علت وسط نوشتن پاسخ به شما، یک زولبیای دیگه به دهن بردم و‌ چای را هورت کشیدم. ممنونم.

 

پاسخ:

به نام خدا. درباره‌ی آن متن، هنوز دارم فکر می‌کنم که چه پیش‌زمینه‌ای موجب نوشتن شما شد. که حتی حدس و گمان‌ها هم مرا به نتیجه منتهی نکرد. در مورد مصداق وارد نمی‌شوم. البته در آن گزاره‌ای که داوری را فقط به اسم وجدان منحصر و زندانی کرده‌ای، حرف دارم. داوری اضلاع دارد، وجدان فقط یک ضلع آن است. مردم هم در هر امر جمعی داور محسوب می‌شوند، مانند همین مثال حق الّک توسط رأی ملت. و یا همین متن داوری‌کننده‌ی شما در مورد ایشان. از سوی دیگر داورهای دیگری هم داریم، جدا از داوری حضرت باری تعالی، دست‌اندرکاران ذی‌حق در هر امری داور به حساب می‌آیند. در پایان جملات شما فقط ردیف نبود، سمفونی هم داشت. با متن‌های شما حس پلّکان به من دست می‌دهد که با آن بر فراز می‌روم. نگاه شما به ایشان زیبا و خواندنی بود. درود.

 

رسوایی آقایی «ضعیف»!


پنج‌شنبه ۹ / ۲ / ۱۴۰۰
نوشته‌ی ابراهیم طالبی دارابی دامنه
به نام خدا. با سلام و احترام به همگان. مهم این نیست که صوت پخش شد یا نشد، مهم این است که صوت چه بود. صوت، صورت‌مسأله‌ای بزَک‌کرده و فاقد اصول و فروع سیاست بود که می‌خواست خود را اثبات، سمت‌وسوی خویش را پاک، وجدانش را بی‌باک و محکمه‌ی داوری مردمی را بی‌جا سازد. در پستو و در پشتِ سرِ مردم، با حربه‌ی محرمانه‌سازی -که اساساً چنین حیطه‌ای برای طبقه‌بندی‌سازی آنان وجود ندارد- می‌خواست از خود سندِ درستکاری و تاریخ‌نویسی مصدق‌واره ثبت کند و هزیمت‌های اُف‌برانگیز خود را در برگ‌هایی دروغین، به ذهن تاریخ غالب کند و زرورق رنگین نمایانَد. و چه بی‌اخلاقیِ رذیلانه‌ای را ماکیاولی‌وارانه، مرتکب شد. چه چیزی بهتر ازین رسوایی خفّت‌واره! می‌توانست این را این‌گونه ضعیف کند. ازقضا از خواری، به خاری هم رسید. ذلیل و ضعیف بود، خار هم خواست باشد. خاری که می‌خواست خود را بَری جا بزند و بر «گونه‌»ی نورانیِ حقیقت -که بر اساطیر و افسانه‌ها چیره شد- سیخ و تیغ بزند و بر چهره‌ی پیشرانه‌ی میدان‌دارترینِ میدان‌داران قهرمان وطن و جهان اسلام -که بساط رنگین پلیدترین خیالات ویرانگر را از پهنه‌ی منطقه‌ی مسلمین جمع و محو کرد و شاخه‌های خاردار این شجره‌ی خبیثه‌ی دنائت را پوکاند- چنگ بیندازد؛ که ازقضا تیر به دستِ غیب، کمانه کرد و بر تارَک تاریکی افتاد.

 

باری، دیری‌ست که باید گفت بارخدایا! وقتی کسی خود خواست خود را به دست خود به تهلکه اندازد و اندازه و میزان نگه ندارد و نحیف و ضعیف بمانَد و نمک خورَد و نمکدان بشکند و بدین‌سان خائفانه و فریفته بمیرد، خلق، دیگر چه کند با این مخلوق سخیف؟! که حتی بلد نیست آبروی نداشته‌ی خویش را نگهبانی دهد؛ چه رسد که بخواهد دُم درآورَد و به عِرض و آبروی کسی که مظهر و نماد آبروها و اعتبارهاست، تعرّضی ورزد. بسی خیال خام.

 

آری؛ مهم این نیست صوت، سرقت رفت یا استراق سمع کرد، مهم آن شهابِ‌های ثاقب است که در مدار بالا، به‌دقت ناظرند و بر اینان و نیز بر آن دونان، چون سیلابِ خروشان می‌بارانند و می‌تارانند. بی‌جهت نبود که او رسمش شد مکتب و مرام؛ مکتب و مرام حاج‌قاسم؛ و این، این تیپ «ضعیف‌»ها، حتی در حد و قد دفترچه‌ی چرک‌نویس هم نشدند که در سرجیبِ کُتِ کودکان جا شوند، چه رسد که بشوند مکتب و منهج و مرام. مفتخرم که کوچک‌ترین سرباز مکتب حاج قاسم باشم که تفکر و تدین را باهم گام‌به‌گام می‌داشت. بگذرم. که انگاری فکر کردند سیاست و  دیپلماسی یعنی بلغور و نشخوار حرف‌واره‌های اساتید روابط بین‌الملل، بدون درنظرگرفتنِ منابع قدرت و اقتدار بازدارنده و بالنده. این خیال آنان، غرب‌زدگی که هیچ، غرب‌پرستی‌ست. بر ایران، اینان مَباد. آگاهان آگاه‌اند که ساختمان میدان مشق تهران، فقط هیأتی برای زبان دیپلماتیک نظام در بستر جهان است، نه کانون قدرت و ثروت اقتدار نظام. اگر فکری هم خواست آنجا بالنده گردد در پروسه‌ی نظام قوام می‌گیرد نه در قامت فرد و افرادی مانند احمد قوام. اگر قدرت فائقه‌ی حاضر در جاهایی که می‌بایست تولید قدرت کنند، مفقود بود و ضعیف، جهان غرب حتی تره هم برای آن ساختمان تیر، خورد نمی‌کرد، چه رسد به پهن‌کردن میز مذاکرات. اساساً نیاز و ولع همیشگی غرب به مذاکره با ایران به علت وجود منابع قدرت در شاکله‌ی ایران است، نه در بود و وجود مردان شیک‌پوش آن ساختمان عهد قاجاری تهران.

 

نکاتی بر فیلم «نفَس» آبیار

جمعه ۱۰ / ۲ / ۱۴۰۰
نوشته‌ی ابراهیم طالبی دارابی دامنه
با نام خدا. با سلام و احترام به خوانندگان. فیلم «نفَس» ساخته‌ی نرگس آبیار -که از «نگاه ملی» سیمرغ جشنواره‌ی فیلم فجر و جایزه‌ی آسیا پاسفیک را کسب کرده بود- بیننده را به دنیای کودکی‌اش می‌برَد و چون تار و پود هر کس در کودکی بافته شد، دیدن آن لذت وصف‌ناپذیری دارد. به‌طوری‌که فیلم را تماشا نمی‌کنی، بلکه با آن زندگی می‌کنی. یادم نمی‌آید خانم آبیار فیلمی را ساخته باشد که من ندیده باشم. همه‌ی آثارش را دیده و می‌بینم. حالا در نفَس چه دیده‌ام؟ فشرده‌؛ اینها را:

این‌که هنگامه‌ی دعواهای کودکانه، هر کدام از ما اسمی دیگر پیدا می‌کردیم؛ مثلاً شلخته. وَلِ خر. موذی. لب‌فِنی!

این‌که وقت و بی‌وقت، انگشت توی دماغ می‌کنی، و معلوم نیست وقتی گِردش کردی و مثل توپش ساختی، یواشکی کجای اتاق می‌اندازی و یا چه ماهرانه لای فرش و پشتِ پشتی می‌مالی.

این‌که بقّال از کتاب کهنه‌ی مدرسه، بی‌آنکه منظوری داشته باشد، عکس ولیعهد را کنده، قیفش کرده و دو سیر آجیل توش ریخته، به ساواک فراخوانده شده و سیم‌جیم گردیده.

این‌که به تأکید و از سرِ عقیده و عفت می‌بینی زنان در کوچه و معبر، چادر به دندان می‌گیرند که نکنه خدای ناکرده خالی از مو و گیسو در معرض دیدِ مردان قرار گیرد و گناهی بر عابرین بیافریند.

این‌که دائی طلبه‌ی او در قم کتابخانه‌ای دارد پُرِ کتاب و کودک قصه‌ی فیلم، شیفته‌ی کتاب می‌شود و شروع می‌کند به کتاب‌دزدیدن و یواشکی آن را لب رودخانه خواندن، زیرا مادربزرگ نمی‌گذارد دختربچه هر کتاب داستانی را بخواند که هوش و ذهنش بی‌جهت باز شود.

این‌که می‌بینی همو از سرِ نداری خون خود را به دفعات می‌فروشد تا خرج زندگی‌ و تحصیل دینی‌اش را درآورَد و از علم باز نمانَد.

این‌که وقتی گوشت‌کوب، نخود و سیب‌زمینی آب‌گوشت را کوبیده کرد، همه سر سفره، سر و دست می‌شکنند که بده من تَه‌اش را لیس بزنم.

این‌که زنان لباس‌ها را کف رودخانه می‌شویند و یا در مکتب‌خانه‌ی اکرم‌خانم روستا اگر خواندن قرآن را خوب پیش ندی، تو را با ترکه‌ی انار می‌زند و می‌گوید می‌اندازمت زیرزمینِ مکتب‌خانه که مارها نیشت زنند!

این‌که وقتی به میهمانی در یزد و تهران می‌روند پیش اقوام و آشنایان، کودک از نهایت گرسنگی و اوج کنجکاوی قیمه‌ی روی پلو را می‌چلونَد و از مادربزرگ می‌پرسد اینها هم مگه قیمه‌شون گوشت ندارد؟!

این‌که بازیی تجربه‌شده را می‌بینی؛ همان بازی قشنگ که دو نفر به چشم همدیگر زُل می‌زنند و هر کدام زودتر بخندد، بازنده است نوعی درس مقاومت ولو در پرهیز از بروز خنده. مانند بازی‌مان در شنا به زیر آب‌ رفتن و هر چه بیشتر ماندن و نفر پیروز، «شاه» شدن و یا نوشابه‌ی کوکا و کانادادرای بردن!

این‌که تلفن خانه به صدا درمی‌آید و دختربچه می‌پرد که گوشی را بگیرد و مادربزرگ حرف دل‌آشنایی می‌زند: آهای! دستِ خر کوتاه! تلفن را دست نزن! اینک آن دنیای مرزدار، پایان یافته و حد و مرز ندارد، دیگه طفل هم موبایل دستشه! چه رسد به دختربچه.

این‌که می‌بینی دختربچه دو آرزویش اینه که روزی دکترِ تنگی‌نفَس شود و پدرش غفور راننده‌ی کفش بلّا (با بازی مهران احمدی) را درمان کند و تلویزیون کودک نقاشی او را نشان دهد.

این‌که عطر مشهد را می‌توانی بزنی، چون این بو، بوی حساسیت برانگیز و آلرژی‌زا نیست؛ عطسه نمی‌آورد. چون بوی مشهد مقدس امام رضا (ع) است.

این‌که کودک تمام بدنش خارش می‌گیرد و باید در آب آهک بخوابد تا بدنش از درد کورَک و رنج خاراندن رها شود.

این‌که وقتی می‌پرسه دوست داری چه‌کاره بشی؟ می‌شنوی: می‌خوام نانوا بشم! چرا؟ چون نونوا همش پول می‌گیره، نون می‌ده. اون یکی دیگه دختر می‌گه بابا من می‌خوام پسر ! باشم. شگفتی هم بیرون می‌زند. پدر می‌پرسه چرا؟ می‌گه اگر پسر باشم توی دستت باد نمی‌کنم! حالا می‌بینی چهار کودک غفور (دو دختر و دو پسر) به دفاع از جنس خود شعار می‌دهند و کل‌کل می‌کنند:


پسرها شیرند، مثل شمشیرند!
دخترا پنیرند، دست بزنی می‌برند!
پسرا شیلنگن دست بزنی می‌لنگن!
دخترا موش‌اند مثل خرگوش‌اند!



و آخر این‌که با بالاترین حسرت می‌بینی صدام -آن بی‌عقل خون‌آشام- قبرستان را بمباران می‌کند، جایی که دختربچه قصه‌ی پرغصه‌ی فیلم ما -که خانه‌‌ی عاریه‌ی آنان بر روی قبرستان بنا شده، دارد تاب می‌خورد و می‌چرخد و می‌خندد- غرق خون می‌شود و خانه بر سر او آوار. و تو هم می‌بینی او چه آرزوهای زیبایی را که از تجربه و کتاب‌خواندن و تخیّل قوی خود کسب کرده بود، به دل خاک برد. بیش از ۱۰۰۰ دختربچه تست بازیگری داده بودند، تا این‌که «ساره نورموسوی» این بازیگر نقش اول نفس برگزیده شد و انصافاً این خردسال زیبا و زرنگ، چه هم درخشان ظاهر شد. باید دید تا فهمید.

 

نوشته‌ی ابراهیم طالبی دارابی دامنه: ذرّه‌ای از ذُریّه‌ی سُلاله‌ی سالم حوزه‌ی علمیه علامه آیت‌الله حسن حسن‌زاده. شنبه ۱۱ / ۲ / ۱۴۰۰ . به نام خدا. با سلام و احترام به خوانندگان. چندی پیش عزیزی استاد، یعنی جناب حجت‌الاسلام شاکر در تالار نغمه، مخاطبان را به دیدنِ برنامه‌ای زنده درباره‌ی علامه حسن‌زاده دعوت داده بود. من هم به خاطر عُلقه و اعتقاداتی که به آن علامه‌ی آملی دارم، تنظیم کرده بودم خودم را در ساعت قرار، پای برنامه که شبکه‌ی قرآن آن را به آنتن می‌بُرد، حاضر نمایم تا صحبت فرزندش حجت‌الاسلام عبدالله حسن‌زاده را بشنوم و ببینم که چه تازه‌هایی بر من خواهد افزود. دیدم و شنیدم. اخلاقم در دیرباز این بوده و مانده که اگر برنامه‌ای یا فیلمی را حاوی تفکر و اندیشه‌ بدانم همزمان یادداشت‌برداری کنم. پس شمّه‌ای می‌گویم از برداشت‌هایم:

 

شعَف فرایم گرفته بود که فرزندش چقدر مسلط است و چه تازه‌ها هم می‌گوید و چه صدای همسان پدر دارد و چه چهره‌ای بسان ایشان زیبا و باجذَبه. همان‌دَم، از قول پدر فرمود برخی از دانش‌ها از جنس نور است، نه از حروف ظاهری الفبا. مانند نورِ علم کربلایی کاظم ساروقی اراکی. بی‌سواد؛ ولی حافظ کامل قرآن.

 

افتخار علامه به این بوده که گرچه از خاندانی روحانی برنخاسته، اما از مادری عفیف و پدری اهل یقین به دامن جهان رخ نموده و نگین حوزه‌ی علمیه‌ی آمل و تهران و قم شده و مرادی معنوی برای ایران.

 

روستای ایرا زادگاه علامه آیت‌الله حسن‌زاده آملی

روبروی جنوب قله‌ی دماوند مابین دره‌ی هراز

 

گاه پیش علامه شعرانی در تهران فقط دو به دو درس می‌خوانده یعنی او بود و او. کمتر کسی رغبت می‌کرده از معدن علم و ذخایر دانش علامه شعرانی بیاموزد و از شمع وجودش نور برگیرد، ولی حسن حسن‌زاده نمونه‌ای در جُستن بود و آموختن.

 

به صورت دوری (منزل به منزل) پیش علامه طباطبایی درس‌های مخصوص می‌آموخته. و علامه سفارش کرده بود به شاگردان آن لجنه، که ریاضیات و هیئت و نجوم را نزذ حسن‌زاده بیاموزند و آیت‌الله عبدالله جوادی آملی از نخستین کسان بود که به امر علامه، پیش حسن‌زاده این دروس را آموخته.

 

حسن‌زاده خود را روزبه‌روز به حساب می‌کشید و در دفتری نمره می‌داد مثلاً در عبادت نمره‌اش چند شد؟ در برخورد با مردم چند؟ در انفاق چند؟ و در ... .

 

از بزرگان و از خودتعلیمی‌هایش آموخته که جدا از درس، سیر و سلوک باید داشت. از القاب و عناوین پرهیز باید نمود. خودسازی، بالاترین مأموریت در محضر قرآن است.

 

به ادب ایران هم توجه داشت با آن‌که انبوهی از آثار عرفان و فلسفه نگاشت. دو قسمت ترجمه‌نشده‌ی کلیله و دمنه را که «نصرالله منشی» برگردان نکرده بود، علامه از همان زبان به سبک روان به فارسی برگرداند.

 

تأکید علامه حسن‌زاده همیشه بر این بوده که در هر امری باید به اهلش مراجعه داشت. حتی امروزه در امر ویروس مرموز، به متخصصان وزارت بهداشت و رعایت و فاصله و نصب ماسک.

 

بر فتوحات معنوی انسان بسیار سفارش می‌کنند و این که انسان با فتح معنوی، ظفرمند می‌شود.

 

درین برنامه فرزندش برای اولین بار یک خاطره‌ی نابی را هم هدیه کرده بود: خلاصه‌اش این است. اگر نقص است از برداشت من است: روزی آقای حسن‌زاده به زادگاهش «ایرا»ی لاریجان می‌رفت. دید دو مَلّاک بر سرِ زمینی با هم نزاع می‌کنند. هر یک با سند و مدرک مدعی‌ است زمین از آنِ اوست. علامه را در راه دیدند. نزدش آمدند. قضیه را شرح، و قول دادند هرچه علامه بفرمایند، بپذیرند. حسن‌زاده بر کف آن زمین نشست. سر را روی خاک گذاشت. گوش را به خاک سپرد. سپس به آن دو مرد روستا گفت: زمین می‌گوید من مال هیچ‌کدامتان نیستم، بلکه شما دو تا از آنِ من هستید و روزی به من باز می‌گردید. غائله ختم به خیر شد و به سفارش علامه بر آن زمین با رضایت آن دو مرد، مسجد ساخته شد.

 

نکته: اگر مجری، اظهار فضل! نمی‌کرد، بیشتر و بیشتر از عبدالله حسن‌زاده می‌شنیدیم. حیف که مجری چنان می‌نُمود! و وسط سخن می‌پرید؛ چه هم بی‌جا و سبُک.

 

سه خاطره‌ی من: ۱. روزی گویی سال ۶۳ از صفائیه، پشت سر علامه حسن‌زاده تعقیبش کردم تا لذت ببرم و از حرکات و سکناتش بیاموزم. آرام و باوقار دست بر عبایش که مقداری جمع کرده بود، از برِ عابر پیاده قدم‌زنان، بی‌تکلف رفت و رفت و رفت تا پاساژ قدس. دیدم از فروشنده، روان‌نویس خرید. سپس هوناّ به سمت حرم ادامه‌ی مسیر دادند: وَ عِبادُ الرَّحمَٰنِ الَّذینَ یَمشُونَ عَلَى الأَرْضِ هَوْنًا. (آیه‌ی ۶۳ فرقان)  ۲. روزی دیگر در دهه‌ی هفتاد هم عید غدیر به منزلش رفته بودم. جالب این بود هرگز به هیچ کس اجازه‌ی دست‌بوسی نمی‌داد. دستش را می‌کشید. البته من اهل دست‌بوسی نیستم. بگذرم. ۳. در دوره‌ی کوتاه طلبگی‌ام با فرزند کوچک‌تر علامه حسن‌زاده هم‌مدرسه، هم‌درس و هم‌مباحثه بودم که هر دوی‌مان حوزه را ادامه ندادیم. من از روی فقر و تنگدستی هولناک، او را نمی‌دانم چرا.

 

پاسخ:

سلام. با تسلیت شهادت مولا امام علی -علیه‌السلام- و التماس دعا. متن شما در پاسخ به یکی از کاربران را، در نغمه خواندم. مهم و مفید و قابل بهره‌برداری بود. در ذیلِ بند ۴ فرمودید: «این شخص مدعی شده است که واژه "سلام"، جامع همه اسماء الهی است و حال آنکه این سخن، دروغ محض است؛ زیرا جامع اسماء الهی، لفظ جلاله "الله" است؛»

درین قسمت بحث‌تان خواستم عرض کنم مرحوم علامه طباطبایی «بهاء» را اسم اعظم می‌داند. اشاره به دعای سحر.

 

استاد بزرگوار سلام علیکم

معمولاً شرح حال عالمان این‌گونه است که من سال‌ها قبل در بررسی کتاب فهم نظریه‌های سیاسی اثر «توماس اسپریگنز» آن را ترسیم کرده بودم. فشرده‌اش این است.

 

۱. نگاه بسیار چکیده‌وار به زندگی آن فرد.

۲. گزارشی از وضع اجتماعی سیاسی جامعه‌ی روزگار آن فرد.

۳. مبانی فکری‌آن فرد.

۴. نگاه انسان‌شناسی آن فرد.

۵. چارچوب‌ها و اندیشه‌های فلسفی، دینی، سیاسی آن فرد.

۶. مقایسه‌ی تطبیقی افکار آن فرد.

۷. استنتاج.

با توجه به متدلوژی بالا، نگاه مقدماتی شما در متن «نیم‌گاه به ...» می‌تواند در چارچوب فوق جا گیرد.

دیدن یا نوشتن نظرات : ۰
مدرسه فکرت ۶۸

مدرسه فکرت ۶۸

ابراهیم طالبی  | دامنه دارابی
مدرسه فکرت ۶۸

مجموعه پیام‌هایم در مدرسه فکرت

قسمت شصت‌وهشتم

 

بررسی بیانیه‌ی اخیر مجمع روحانیون مبارز

ابراهیم طالبی دارابی دامنه / ۱۵ بهمن ۱۳۹۹

به نام خدا. من فقط به تحتانی بیانیه  (منبع) می‌پردازم که در واقع آنان در همین بخش، داغ! کرده‌اند. مجمع، گویی با یک تحقیقات میدانی، به یقین رسیده که به‌قطع و یقین شمارِ «ایرانیانی که فکر می‌کنند» با پیروزی جو بایدن، «فرصتی به وجود آمده است تا مشکلات فی‌مابین ایران و آمریکا برطرف شود و یا کاهش پیدا کند بی‌آنکه لطمه‌ای به اصول و موازین اصلی انقلاب و عزت و استقلال ملت و مصالح ملی وارد آید و ایران باید این فرصت را غنیمت شمارد» «بی‌شمار» می‌باشند. یعنی به زعم مجمع، اکثریت ملت.

 

و با همین موازین ظنی یا تحقیقات‌شده می‌گویند «در مقابل کم نیستند کسانی که اظهار می‌کنند که این دولت آمریکا است که باید بدون فوت وقت هرچه زودتر و بدون هرگونه پیش‌شرطی تمام تحریم‌های یکجانبه بر ضد ایران را لغو کند و خساراتی که از ناحیه‌ی این تحریم‌ها بر ایران وارد شده است را بپردازد و از منطقه خارج شود.»

 

و جالب این که بلافاصله دست به تحلیل و داوری رویکردِ این نوع تفکر می‌زند و معنی تز آنان را این‌گونه معرفی می‌کند: «یعنی این ما هستیم که باید بگوئیم آمریکا چه باید و چه نباید انجام دهد.»

 

مجمع، بلافاصله یک قدم بعد، خود را در خلأ می‌گذارد و مانند کسی که در مسأله‌ای فاقد تصمیم و سردرگم مانده است، می‌گوید: «ما بر این باوریم که با قطع نظر از این که کدام یک از این دو نگاه، صواب یا بر خطا است و یا شاید راهکار دیگری می‌تواند پیش روی ایران باشد، پیش از این رویکردها و نیز مهم‌تر از آن‌ها این است که باید فضای گفتگو و اظهار نظر و بیان دیدگاه ها ایجاد شود و هر فرد یا جناح و هر حزبی با آزادی کامل بتواند نظرخود را برای برون رفت کشور از مشکلات بحران‌آفرین کنونی بیان کند.»

 

آنگاه بیانیه بی‌آنکه خود امضاء‌کنندگان متوجه باشند، انگار راه چهارمی را در رابطه با رابطه و مذاکره با آمریکا مطرح می‌کند و آن این است که نوشته‌اند: «اگر بهترین تصمیم درباره‌ی این موضوع مهم و یا هر موضوعی که سرنوشت‌ساز است و منافع کل مردم ایران و کل کشور را در بر می‌گیرد در جمعی محدود هرچند صاحب قدرت و در غیاب افکار عمومی گرفته شود و وفاق و همدلی اکثریت جامعه را همراه نداشته باشد به سرانجام تلخی دچار می شود.»

 

و سپس مجمع حرف اصلی خود را با این درخواست ظاهر می‌کند: «پس باید انحصار در تصمیم گیری شکسته شود و سازوکار به رسمیت شناخته‌شدن افکار عمومی احیا شود و بنیان مشروعیت‌بخشی اکثریت آراء به ساختار اداره‌ی کشور تقویت گردد تا ایران عزیز در مسیر توسعه‌ی همه‌جانبه قرار گیرد و تا تنش‌ها در روابط بین این کشور و سایر کشورها در منطقه و در جهان برطرف و یا به حداقل برسد.»

 

نکته‌ی تشریحی:

 

مجمع درین بیانیه‌ی دهه‌ی فجری، در کمال شگفتی یکی از اصلی‌ترین مبانی فکری خود را -که شاکله‌ی حقیقی نیروهای مذهبی و انقلابی جناح چپ و خط امام بوده است- کنار گذاشته است و آن مبارزه‌ی بی‌رودربایستی با امپریالیسم آمریکا است. در واقع مجمع درین فراز از بیانیه‌ی خام و غلط خود، در حال دمیدنِ شرم پیش روی نیروهای‌ چپ مذهبی وفادار انقلاب است که باید از راه مقاومت در برابر آمریکا، نادم و پشیمان شوند و راه سازش و قبول آمریکا را جایگزین مبارزه و مقاومت کنند. مجمع گویا به شک و تردید رسیده است که ملت ایران، آمریکا را خصم و در حال مخاصمه با ایران می‌داند. همین دگردیسی نارس است که بخشی از این جریان را نیازمند بازبینی و بازسازی خود کرده است. دیر بجنبند، خود را برای همیشه، تمام‌شده خواهند یافت. ملت، با هیچ فکر و طیفی، شوخی ندارد. موضع ضدآمریکایی مثل یک موج نیست که با بادی برخیزد و سپس با یک جو آرامشی فرو ریزد؛ موضع ضدآمریکایی، یک خط است، یک مکتب، و یک حقیقت. عقل سلیم ایجاب می‌کند هر کشوری با ملت ایران حرف دارد، اول ترک مخاصمه کند، سپس طرح دوستی بگشاید و سرِ میز گفت‌وگو بنشیند. این اسلام است که به مسلم آموخته: هم سخن‌گفتن بیاموزد، هم سخن‌شنُفتن. و هم در جای خود -در صورتی که مورد خصم و خصومت واقع شده باشد- سلاح‌گرفتن و دفاع‌کردن و مقاومت‌ورزیدن.

 

عشق چون شق‌القمر

ای روی تو پاکیزه‌تر از کف کلیم

آن را مانی که کرد احمد به دو نیم

تا آن رخ یوسفی به ما بنمودی

ما بر سر آتشیم چون ابراهیم

(رباعی شماره‌ی ۲۹۹ سنایی)

به نام خدا. سنایی غزنوی ( ۴۶۳ - ۵۲۵ ه.ق) بر این رباعی نامی ننهاد، اما من آن را «عشق چون شق‌القمر» می‌نامم. پیام شعر روشن است و شاید نیاز به شرح نباشد. اما من کمی از برداشت‌های خودم را ازین رباعی عالی، بیان می‌کنم. شاید دست‌کم چیزی گیرِ خودم آید. عشقِ خوب، مثل ماه شق‌القمر است. نیمی از آنِ عاشق و نیمی سهمِ معشوق. عاشق و معشوق دو نیم‌پاره‌ی ماه هستند که با هم می‌تابند؛ همان ماهی که حضرت احمد مصطفی (ص) آن را دو نیم کرد و معجزه آفرید. کف پاکیزه‌ی کلیم به نظر من اشاره به آن لحظه‌ای است که موسی کلیم‌الله (ع) در آن حال ناب خود در پیشگاه پروردگار نعلین خود را درآورد و وارد وادی مقدس طویٰ شد، یعنی آیه‌ی ۱۲ طه: فاخلَع نَعلَیکَ إِنَّکَ بِالْوادِ الْمُقَدَّسِ طُوًى. کفش‌هایت را از پا بیرون بیاور، چرا که در سرزمین پاک و مبارک «طُوی» هستی. و رخِ یوسفی نیز جمال حضرت یوسف (ع) است که پیامبری زیباروی بود. آتش همان آتش عشق است که بر حضرت ابراهیم شیخ الانبیا (ع) مانند گلستان بَرد و سرد و زیبا شد. بگذرم.

 

نظر: 

سلام. من از جغرافیای دقیق منطقه‌ی ارومیه اطلاع عمیقی ندارم. مطالعه داشتم که معضل آن چه می‌شود. اما به نظر می‌رسد دیدگاه شما درین باره نیازمند مقدار زیادی تأنی و تأمل است. در واقع شما با این فرضیه می‌خواهید بفرمایید آنچه در گاوخونی اصفهان، مهالوی شیراز، هامون سیستان و حتی زاینده‌رود زاگرس مرکزی اتفاق افتاده بود و سپس با تَرسالی از خطر نابودی نجات یافتند، نیز، مانند روند خشک‌شدن دریاچه‌ی ارومیه، امری کاملاً طبیعی بود و باید خشک می‌شد؟ خصوصاً هامون سیستان که افغانستان حقآبه‌ی ما را کم کرده بود. که بعد تقریباً با مذاکره حل و فصل شد. من به جغرافیا و شهرشناسی بسیار علاقه دارم، اگر روشن بفرمایی متشکر می‌شوم. گویا دیدگاه شما و آنچه در پست بالاتر توسط جناب .... مطرح گردیده، دیدگاهی شاذّ باشد. دست‌کم برای من اعجاب داشت. توضیح تکمیلی جناب‌عالی می‌تواند گنگی بحث را مرتفع کند. بیشتر بخوانید ↓

مجموعه پیام‌هایم در مدرسه فکرت

قسمت شصت‌وهشتم

 

بررسی بیانیه‌ی اخیر مجمع روحانیون مبارز

ابراهیم طالبی دارابی دامنه / ۱۵ بهمن ۱۳۹۹

به نام خدا. من فقط به تحتانی بیانیه  (منبع) می‌پردازم که در واقع آنان در همین بخش، داغ! کرده‌اند. مجمع، گویی با یک تحقیقات میدانی، به یقین رسیده که به‌قطع و یقین شمارِ «ایرانیانی که فکر می‌کنند» با پیروزی جو بایدن، «فرصتی به وجود آمده است تا مشکلات فی‌مابین ایران و آمریکا برطرف شود و یا کاهش پیدا کند بی‌آنکه لطمه‌ای به اصول و موازین اصلی انقلاب و عزت و استقلال ملت و مصالح ملی وارد آید و ایران باید این فرصت را غنیمت شمارد» «بی‌شمار» می‌باشند. یعنی به زعم مجمع، اکثریت ملت.

 

و با همین موازین ظنی یا تحقیقات‌شده می‌گویند «در مقابل کم نیستند کسانی که اظهار می‌کنند که این دولت آمریکا است که باید بدون فوت وقت هرچه زودتر و بدون هرگونه پیش‌شرطی تمام تحریم‌های یکجانبه بر ضد ایران را لغو کند و خساراتی که از ناحیه‌ی این تحریم‌ها بر ایران وارد شده است را بپردازد و از منطقه خارج شود.»

 

و جالب این که بلافاصله دست به تحلیل و داوری رویکردِ این نوع تفکر می‌زند و معنی تز آنان را این‌گونه معرفی می‌کند: «یعنی این ما هستیم که باید بگوئیم آمریکا چه باید و چه نباید انجام دهد.»

 

مجمع، بلافاصله یک قدم بعد، خود را در خلأ می‌گذارد و مانند کسی که در مسأله‌ای فاقد تصمیم و سردرگم مانده است، می‌گوید: «ما بر این باوریم که با قطع نظر از این که کدام یک از این دو نگاه، صواب یا بر خطا است و یا شاید راهکار دیگری می‌تواند پیش روی ایران باشد، پیش از این رویکردها و نیز مهم‌تر از آن‌ها این است که باید فضای گفتگو و اظهار نظر و بیان دیدگاه ها ایجاد شود و هر فرد یا جناح و هر حزبی با آزادی کامل بتواند نظرخود را برای برون رفت کشور از مشکلات بحران‌آفرین کنونی بیان کند.»

 

آنگاه بیانیه بی‌آنکه خود امضاء‌کنندگان متوجه باشند، انگار راه چهارمی را در رابطه با رابطه و مذاکره با آمریکا مطرح می‌کند و آن این است که نوشته‌اند: «اگر بهترین تصمیم درباره‌ی این موضوع مهم و یا هر موضوعی که سرنوشت‌ساز است و منافع کل مردم ایران و کل کشور را در بر می‌گیرد در جمعی محدود هرچند صاحب قدرت و در غیاب افکار عمومی گرفته شود و وفاق و همدلی اکثریت جامعه را همراه نداشته باشد به سرانجام تلخی دچار می شود.»

 

و سپس مجمع حرف اصلی خود را با این درخواست ظاهر می‌کند: «پس باید انحصار در تصمیم گیری شکسته شود و سازوکار به رسمیت شناخته‌شدن افکار عمومی احیا شود و بنیان مشروعیت‌بخشی اکثریت آراء به ساختار اداره‌ی کشور تقویت گردد تا ایران عزیز در مسیر توسعه‌ی همه‌جانبه قرار گیرد و تا تنش‌ها در روابط بین این کشور و سایر کشورها در منطقه و در جهان برطرف و یا به حداقل برسد.»

 

نکته‌ی تشریحی:

 

مجمع درین بیانیه‌ی دهه‌ی فجری، در کمال شگفتی یکی از اصلی‌ترین مبانی فکری خود را -که شاکله‌ی حقیقی نیروهای مذهبی و انقلابی جناح چپ و خط امام بوده است- کنار گذاشته است و آن مبارزه‌ی بی‌رودربایستی با امپریالیسم آمریکا است. در واقع مجمع درین فراز از بیانیه‌ی خام و غلط خود، در حال دمیدنِ شرم پیش روی نیروهای‌ چپ مذهبی وفادار انقلاب است که باید از راه مقاومت در برابر آمریکا، نادم و پشیمان شوند و راه سازش و قبول آمریکا را جایگزین مبارزه و مقاومت کنند. مجمع گویا به شک و تردید رسیده است که ملت ایران، آمریکا را خصم و در حال مخاصمه با ایران می‌داند. همین دگردیسی نارس است که بخشی از این جریان را نیازمند بازبینی و بازسازی خود کرده است. دیر بجنبند، خود را برای همیشه، تمام‌شده خواهند یافت. ملت، با هیچ فکر و طیفی، شوخی ندارد. موضع ضدآمریکایی مثل یک موج نیست که با بادی برخیزد و سپس با یک جو آرامشی فرو ریزد؛ موضع ضدآمریکایی، یک خط است، یک مکتب، و یک حقیقت. عقل سلیم ایجاب می‌کند هر کشوری با ملت ایران حرف دارد، اول ترک مخاصمه کند، سپس طرح دوستی بگشاید و سرِ میز گفت‌وگو بنشیند. این اسلام است که به مسلم آموخته: هم سخن‌گفتن بیاموزد، هم سخن‌شنُفتن. و هم در جای خود -در صورتی که مورد خصم و خصومت واقع شده باشد- سلاح‌گرفتن و دفاع‌کردن و مقاومت‌ورزیدن.

 

عشق چون شق‌القمر

ای روی تو پاکیزه‌تر از کف کلیم

آن را مانی که کرد احمد به دو نیم

تا آن رخ یوسفی به ما بنمودی

ما بر سر آتشیم چون ابراهیم

(رباعی شماره‌ی ۲۹۹ سنایی)

به نام خدا. سنایی غزنوی ( ۴۶۳ - ۵۲۵ ه.ق) بر این رباعی نامی ننهاد، اما من آن را «عشق چون شق‌القمر» می‌نامم. پیام شعر روشن است و شاید نیاز به شرح نباشد. اما من کمی از برداشت‌های خودم را ازین رباعی عالی، بیان می‌کنم. شاید دست‌کم چیزی گیرِ خودم آید. عشقِ خوب، مثل ماه شق‌القمر است. نیمی از آنِ عاشق و نیمی سهمِ معشوق. عاشق و معشوق دو نیم‌پاره‌ی ماه هستند که با هم می‌تابند؛ همان ماهی که حضرت احمد مصطفی (ص) آن را دو نیم کرد و معجزه آفرید. کف پاکیزه‌ی کلیم به نظر من اشاره به آن لحظه‌ای است که موسی کلیم‌الله (ع) در آن حال ناب خود در پیشگاه پروردگار نعلین خود را درآورد و وارد وادی مقدس طویٰ شد، یعنی آیه‌ی ۱۲ طه: فاخلَع نَعلَیکَ إِنَّکَ بِالْوادِ الْمُقَدَّسِ طُوًى. کفش‌هایت را از پا بیرون بیاور، چرا که در سرزمین پاک و مبارک «طُوی» هستی. و رخِ یوسفی نیز جمال حضرت یوسف (ع) است که پیامبری زیباروی بود. آتش همان آتش عشق است که بر حضرت ابراهیم شیخ الانبیا (ع) مانند گلستان بَرد و سرد و زیبا شد. بگذرم.

 

نظر: 

سلام. من از جغرافیای دقیق منطقه‌ی ارومیه اطلاع عمیقی ندارم. مطالعه داشتم که معضل آن چه می‌شود. اما به نظر می‌رسد دیدگاه شما درین باره نیازمند مقدار زیادی تأنی و تأمل است. در واقع شما با این فرضیه می‌خواهید بفرمایید آنچه در گاوخونی اصفهان، مهالوی شیراز، هامون سیستان و حتی زاینده‌رود زاگرس مرکزی اتفاق افتاده بود و سپس با تَرسالی از خطر نابودی نجات یافتند، نیز، مانند روند خشک‌شدن دریاچه‌ی ارومیه، امری کاملاً طبیعی بود و باید خشک می‌شد؟ خصوصاً هامون سیستان که افغانستان حقآبه‌ی ما را کم کرده بود. که بعد تقریباً با مذاکره حل و فصل شد. من به جغرافیا و شهرشناسی بسیار علاقه دارم، اگر روشن بفرمایی متشکر می‌شوم. گویا دیدگاه شما و آنچه در پست بالاتر توسط جناب .... مطرح گردیده، دیدگاهی شاذّ باشد. دست‌کم برای من اعجاب داشت. توضیح تکمیلی جناب‌عالی می‌تواند گنگی بحث را مرتفع کند. بیشتر بخوانید ↓

پاسخ:

سلام. روی جواب جناب‌عالی فکر کردم. نکته داشت. ممنونم. تواضع می‌فرمایی جناب آقاعیسی رمضانی. البته چنانچه آن دوست فرهیخته می‌داند، فرضیه، حدس علمی‌ست که نیاز به اثبات دارد، حتی فرضیه ممکن است از طریق فرضیه‌ی رقیب رد -و به تعبیر علمی- پوچ شود. امااین ‌که فرمودی این دیدگاه، یک نظریه است، باید عرض کنم فرق نظریه با فرضیه این است که نظریه، امری اثبات‌شده و دست‌کم مورد تأیید مجامع علمی‌ست. مطلبی که شما فرمودی؛ هم در حد فرض و ‌گمانه‌ی علمی است و هم با قانون تسخیر در تضاد است. قرآن انسان را «مسخّر» ساخت، یعنی آدمی با رعایت موازین علمی و اخلاقی، دست تصرف و کشف در کائنات دارد. بنابراین؛ گاه می‌شود در برابر ویرانگری طبیعی ایستاد. مثلاً صحرایی که روزبه‌روز دارد کویر می‌شود، نمی‌توان دست روی دست گذاشت و شاهد کویر بیشتر شد و ‌پنداشت دخالت در طبیعت، مخل نظم طبیعی است. فقط به تماشا نشست. البته سخن من مربوط به موضوع خاص ارومیه نیست. کلی عرض کردم.

 

ناگفته نگذارم اکوسیستم را قبول دارم که سیکل و چرخه است، اما وقتی دیده شود بشر در تخریب محیط زیست، نقش درجه‌ی اول و ویرانگر بی‌خیال را بازی می‌کند، چگونه می‌توان دستِ تدبیر و خلاقیت و تصرف و چاره‌جویانه را خلاف تقدیر و قوانین کائنات خواند؟! من معتقدم بشر می‌تواند در مقابل رانش، زلزله، خشک‌شدن تالاب، نابودی نسل حیوانات و انقراض گونه‌های گیاهی و ده‌ها مسائل حاد در طبیعت، راهکار علمی ‌و تجربی ارائه دهد و جریان طبیعی‌واره‌ی تخریب را مانع شود و یا لااقل کُند کند و جلوِ نابودی را بگیرد و یا متوقف سازد. با تشکر وافر که مبحث درخور اهمیت را مورد نگاه قرار دادید.

 

با این خواست حزب کمونیست موافقم

 

به نام خدا. در خبرهای رسمی خواندم حزب کمونیست فرانسه درخواست کرد باید «هرچه سریعتر» «برای نجات بشریت از شرّ ویروس مرگبار کرونا فرمول واکسن کووید۱۹ را در اختیار تمام شرکت‌های داروسازی جهان بگذارید.» و نیز ده‌ها تن از پزشکان با انتشار سرمقاله‌ای در روزنامه لوموند، «حق ۲۰ساله»‌ی شرکت‌های دارویی برای حفظ فرمول محصولاتشان را «بیهوده‌ترین روش رقابتی در دوران یک اپیدمی مرگبار» خواندند.

 

اشاره: «طبق قوانین رقابتی سازمان تجارت جهانی شرکت‌های دارویی حق دارند دست‌کم تا ۲۰ سال فرمول محصولات خود را مخفی نگاه دارند.» (منبع)

نکته: من با این درخواست حزب کمونیست کاملاً موافقم. بنیاد بشر بر نوع‌دوستی بوده‌است، نه بر مکتب مرکانتیلیستی (=سوداگری). پس؛ دست‌کم درین روزگار با ویرانگری این ویروس مرموزِ محتملاً دست‌کاری‌شده، می‌توان فرمول را علنی و همگانی کرد تا لااقل برای یک بار هم شده، بشریت مفهوم ایثار را در بُعد جهانی به نظاره نشیند. هر چند بعید به نظر می‌رسد که دنیای به این‌روز درآمده‌ی کنونی، از لذات کسب سود و منفعت و‌ جیب، به نفع لذت معنوی و فضیلت انسانی دست بکشد. چه شده است جهان را؟ واقعاً چه زیبا و مبینا سروده بود: آدم‌الشعرا ابوعبدالله رودکی:

این جهان پاک خواب‌کردار است

آن شناسد که دلش بیدار است

(منبع)

 

قلب و کتاب

 

به نام خدا. تقرب به خدای یگانه، یگانه‌سرزمین ندارد، و در انحصار هیچ کسی نیست و نیز در قباله‌ی هیچ قلبی. در همه‌ی سرزمین‌ها -به فراخور احوال و عقاید- راه تقرب به خدا و پرستش حضرت آفریدگار وجود دارد. مثلاً سه راه معمول تقرُّب به خدا، در سه راه هندوها نیز وجود دارد:

 

کَرمه یوگا : یعنی همان طریق عمل در میان مؤمنان.

بهکتی یوگا : یعنی همان طریق عشق در میان عارفان.

جنانه یوگا : یعنی همان طریق معرفت در میان عالمان.

 

ویلیام چیتک می‌نویسد: به کرّات در متون عرفانی آمده، که معرفت در کتاب یافت نمی‌شود، در قلب آن را بیاب.

 

یادداشت‌های آزاد من بود در سال ۱۳۸۷ از کتاب: درآمدی بر تصوّف. نوشته‌ی ویلیام چیتک. ترجمه‌ی محمدرضا رجبی. انتشارات دانشگاه ادیان و مذاهب.

 

نظر:

 

سلام. خاطراتت را درین قسمت نیز خواندم. چند نکته عرض می‌کنم گرچه آن را بهتر از من وارد و بلدی. ۱. البته استعفاء یک اقدام پیشرفته و عقلی است و حتی گاه حرکتی معنادار. بنابرین، آن تفسیر شما از مفهوم استعفا نادرست است، هرچند دلایلی که مطرح کرده‌ای، جالب توجه و حتی حسرت‌آور بود. مطمئن باش -که هستی- شکیبایی‌یی که آن ایام زندگی‌ات ورزیدی، ورق‌های خوب زندگی شخصی‌ات بود. گاه درخشندگی یک کار و اقدام، در آن لحظه نمایان نیست، ولی وقتی زمان طی شد بعداً انسان در محاسبه‌ی نفس خود از آن خشنود و آرام است. ۲. این‌که فرمودی در آخرین روزهای پست دهیاری، کار خود را همچنان مثل آغازین روزها انجام می‌دادید آموزنده بود. و نشان احساس مسئولیت در برابر مردم. امروزه گاه دیده می‌شود فلان مقام سیاسی یا اقتصادی چندماه مانده به پایان حکم و مسئولیت، کارها را به امان خدا رها می‌کند و پی کار خود می‌رود و حتی خود را جوابگو هم فرض نمی‌کند. ۳. ماوقع اتفاق آن روزهای زندگی‌ات را درین بند، متقن بیان کرده‌ای. با تشکر. موفق و مؤید باشید.

 

چندان نمی‌دانم؛ بگذرم!

 

به نام خدا. سید پرویز فتاح -رییس بنیاد مستضعفان- گفت: «۱۱‌هزار پرونده برای بازپس‌گیری املاک این بنیاد از اشخاص و نهادها در مراجع قضایی تشکیل شده است.» او همچنین اشاره داشت که «اسناد به دست‌آمده نشان می‌دهد پدر و پسر پهلوی، بیش از ۴۴ هزار ملک را به نام خود سند زده بوده‌اند.» (منبع)

 

نکته‌ی نیمه‌تشریحی: از آنجا که سید پرویز فتاح را انسان سالمی می‌دانم، این تلاش ایشان را در ردیف حرکت‌های برآمده از دل انقلاب می‌دانم. امید است در امر انقلابی، قادر شوند. حالا چه به جدّ و چه به طنز، باید بگویم گیریم که از نهادها زورت نمی‌رسد بازپس بگیری! از اشخاص! ، دیگه چرا؟! یعنی می‌فرمایی پس از ۴۲ سال انقلاب و برپایی نظام، هنوز آن اشخاص، بیچاره و نیازمند! هستند و خانه‌دار نشده‌اند؟! که املاک در اختیار -آن هم در جاهای خوش‌نشین و اعیانی- را به بیت‌المال پس! بدهند. نکند آنها خود را قشر مستضعف پنداشته‌اند که خیال کرده‌اند وظیفه‌ی بنیاد مستضعفان است که به ایشان خانه و املاک و ویلاهای استخردار و حیاط‌های مفرّح بدهد. بی‌هیچی نیست که در جامعه به شوخی و کنایه و به‌اشتباه لفظی! آن بنیاد، «بنیاد مستکبران» تلفظ می‌شود. فتاح آیا فتح خواهد کرد؟ یا نه؟ نمی‌دانم. دعا می‌دارم که بتواند.

 

خاطره: در ایام اشتغالم مدتی ما را فرستادند دولت؛ خیابان دولت. در منطقه‌ی اختیاریه. چندنفری بودیم، گفتیم اینجا نماز دارد؟ گفتند: بلااشکال است. البته برخی، (نه من) تا آخر احتیاط می‌کردند و نمازشان را نه آنجا، که در مسجدِ آن سوی خیابان می‌گزاردند. آخه از روی اتفاقی، روزی دیده بودم فیش برق آن خانه‌ویلای نیمه‌مجلل مصادره‌ای، به اسم کسی بود که از ایران فرار کرده بود. با چه پرونده و فساد و اتهامی؟ چندان نمی‌دانم. بگذرم.

 

نظر:

 

سلام. تبریک عمیق به همراه وجد و شادمانی مرا پذیرا باشید. واقعاً علی‌آقای عزیز، درین امر راسخ و با اراده‌ای پولادین هستید. برای پرسپولیس محل، و شما دوست جوان پاک‌سیرت و تمامی کسانی که این تیم را منسجم و پویا نگه داشته‌اند، و اعضای پیشکسوت و حالِ حاضر باشگاه، که با گام‌های ورزشی و اخلاقی و فرهنگی نام داراب‌کلا را در استان و ایران و لای روزنامه‌ها و مجامع ورزشی و عمومی، نام‌آشناتر کرده‌اند، آرزوی بالاترین درجات و فضیلت‌ها دارم. سربلند و مبرور باشید. درود.

 

پاسخ:

 

سلام. تکرار برخی از حرف‌ها ملال نمی‌آورد که هیچ، گاه بر اساس اصل صراحت، یک حرکت اخلاقی و دانش‌واره است. در دوستی و رفاقت صمیمانه با شما، شاید بر هیچ رفیقی پنهان نمی‌مانَد که خصوصیتی دانش‌گرا و عمل‌گرا دارید. در جلسات و کنکاش‌ها فردی شنونده و گوینده‌ هستی؛ یعنی هم خوب می‌شنوی و اهل شنیدن بحثی. و هم خوب بیان می‌داری و اهل شرکت در سخن‌گفتنی. کسانی درافتاده بودند که به معنای وسیع کلمه نمی‌شناختندت. هرچند بر حسب اصل «حمل بر صحت» می‌توان گفت، ناشی از ناشی‌گری بود نه غرَض‌ورزی. برگرفته از وهم و شاید غضب و برداشت غلط بود. لذا وقتی شاید در میان باشد، لزوماً شاید سپس عرق ندامت بر جَبهه و پیشانی خود دیدند و نادم و پشیمان شدند. بگذرم. لطف می‌فرمایی. خودم را نزد هر دارنده‌ی خوی و خصال رِفق و رفاقت و دانش و معرفت و دیانت، شاگرد و تعلیم‌پذیر دایمی می‌دانم و تا زنده‌ام از آموختن از آموزه‌های کرداری و گفتاری کسی، احساس کسر و شرم ندارم، شما که داشته‌هایی داری که مرا در پند، پناه است.

 

بررسی دیدگاه احسان شریعتی

 

به قلم دامنه: به نام خدا. بررسی دیدگاه احسان شریعتی، درباره‌ی وضعیت زوال اخلاق در جامعه‌ی ایرانی. روزنامه‌ی «صبح امروز» خراسان رضوی، امروز (  ۲۰ بهمن ۱۳۹۹ ) گفت‌وگوی خود با دکتر احسان شریعتی را به چاپ رساند. من متن کامل آن را خواندم. بهتر دیدم در ستونم، به کمی از آن بپردازم. او در این گفت‌وگو به بررسی وضعیت زوال اخلاق در جامعه‌ی ایرانی، بی‌توجهی به ارزش‌های اخلاقی ایرانی و اسلامی و قطع رابطه با گذشته پرداخته است. از نگاه ایشان، «ایرانیان دچار تناقض‌گویی بسیاری در رفتار و عمل شده‌اند. یعنی طوری سخن می‌گویند و طوری دیگر عمل می‌کنند، از این رو جامعه‌ی ایران برای ایجاد تعادل اخلاقی، نیازمند بازبینی و دگردیسی اخلاقی است.»

 

«صبح امروز» ۲۰ بهمن ۱۳۹۹

 

ازین‌رو، در نگاه او برای ایجاد تعادل اخلاقی در جامعه، ایرانِ امروز «نیازمند شناسایی و تکیه بر نیروی جوانِ سالم» است. که البته به گفته‌ی وی، هم اهل «عادت» نشده باشد و هم «دستانی آلوده به فساد نداشته باشد و بتواند این بینشِ نو را به یک منشِ اخلاقی دگرسان و نوین تبدیل و نمایندگی کند.»

 

درین گفت‌وگو دو نوع اخلاق -به تعبیر برگسون- با دو سرچشمه را مطرح می‌کند؛ «اخلاقِ بسته» و « اخلاقِ باز». خُلقیات بسته مبتنی بر «عادت» و متکی به جبر و فشار قانونی است، که از منظر وی «بیشتر جنبه‌‌ی فقهی و حقوقی» دارد». منظورش این است درین نوع اخلاق، ارزش‌های اخلاق «همچون ایمان دینی» تلقی می‌شود که «نمی‌تواند و نمی‌باید هیچ‌گونه اکراهی در آن راه یابد.» اما اخلاقِ باز، سرچشمه‌‌اش «عشق و ایمان است که عمیقاً شخصی و انفُسی» است. این «بدیل اخلاقی را قهرمانان و قدیسان، انبیای بنیان‌گذار و عرفا در تاریخ با «خیزبرداری حیاتی» نوین خود درمی‌اندازند. درواقع، آن‌ها فراخوانی معنوی جدید و ارزش‌های تازه طرح می‌افکنند.»

 

نقطه‌ی محوری آقای احسان شریعتی درین مصاحبه این است باید «بینش» را به «منش» تبدیل کرد. و معتقد است چون «خوشبختانه هنوز اکثریت جمعیت ایران» جوان است، پس، «تشنه‌‌ی آیین جوانمردی، آزادگی، تعالی اخلاقی، خیر، زیبایی، حقیقت‌جویی، شجاعت، ایثار و آگاهی است.»؛ در برابر ترس و طمع و جهل.

متن کامل گفت‌وگو در ادامه >>>

 

جهت:

تذکر به اسیوندزاده

مدیریت دیده که شما برای چندمین بار با ارسال کپی نوشته‌های افراد از جاهای دیگر و بازفرست نوشته‌های سایت‌ها به اینجا، مقررات مدرسه فکرت را -که تصریح می‌دارد صحن مدرسه، فقط صحن نوشته‌های خود اعضاست- زیر پا می‌گذاری. این آخرین تذکر است. اگر مدیریت برای بار مجدد، مشاهده کند که به مقررات مدرسه وقعی نمی‌نهی و بخواهی به آیین‌نامه بی‌اعتنایی بورزی، در اِعمال مقررات نسبت به شما هرگز درنگ نخواهد کرد. لطف کن مقررات را رعایت کن. تمام.

 

ربوده‌شدنِ حالِ انسان؛ کی؟ و چه زمان؟

 

از نُبی برخوان که دیو و قوم او

می‌بَرند از حالِ انسان خُفیَه بو

 

ابراهیم طالبی دارابی دامنه / ۲۱ بهمن ۱۳۹۹

 

شرح کوتاه: به نام خدا. در صفحه‌ی ۹۷ کتاب «آشنایی با قرآن» اثر دکتر علی اصغر حلبی خواندم که در متون عرفانی به زبان فارسی، مثل مثنوی مولوی، قرآن را «نُبی» (=از نوشتن) می‌نامیدند. مثل همین بیت مولوی در بالا. و قرآن‌خوان را نیز «نُبی‌خوان» می‌گفتند؛ به نقل از تاریخ بلعمی اثر گنابادی.

 

بیت بالا می‌خواهد بگوید قرآن را برگیر و بخوان که اگر بخوانی دیو و دَد و قوم‌و‌خویشانِ شیطان را از تو دور می‌دارد. و در واقع، اگر قرآن نخوانی -یعنی به قرآن چنگ نزنی- به چنگِ دیو و ددان می‌افتی و آنان حال تو را می‌ربایند. زیرا دانش در کنار ارزش، کارساز است. علم و ایمان، توأمان است یکی از هم جدا مخاطره‌آمیز است. شهید مطهری سخن جالبی دارد که اینجا نقل آن سزاست: علم، سرعت می‌دهد؛ ایمان، جهت.

 

یادآوری: اهل فن واردند که پس از رحلت پیامبر اکرم (ص) قرآن را از آن نظر که «خوانده» می‌شود، قرآن نامیدند و به اعتبار نوشتن آن در یک مجلّد، مُصحَف می‌نامیدند.

 

عنکبوت و گاوچران

 

ابراهیم طالبی دارابی دامنه / ۲۲ بهمن ۱۳۹۹

 

به نام خدا. ممکن است بر همگان فرصت فراهم نباشد تا کتاب «ریشه‌های اجتماعی دیکتاتوری و دموکراسی» اثر برینگتن مور، ترجمه‌ی دکتر حسین بشیریه را مطالعه کنند زیرا وقت تنگ است و چون ابر بهاری در گذر. پس من آن را -که سال‌ها دور خوانده‌ام- در دو تعبیر خلاصه‌انگاری! نه خلاصه‌نگاری می‌کنم.

 

مور در صفحه‌ی ۲۹۴ کتاب رفتار عنکبوت با حشرات را به دیکتاتوری تشبیه می‌کند و رفتار گاوچران با گاو را معمول برخی از حکومت‌ها و دموکراسی‌ها. بگذرم.

 

نکته: نکته اصلا و ابدا بلد نیستم درین باب! بگویم؛ ولی رباعی مرحوم فقیر اصطهباناتی (درگذشته‌ی ۱۳۱۰ شمسی) را، که در مشهد مقدس در جمع فضلای علم و ادب آن را سروده‌بود، مفید در این جا می‌دانم:

 

دل گفت مرا علمِ لدُنی هوَس است

تعلیمم کن اگر تو را دسترَس است

گفتم که الف، گفت دگر هیچ مگو

در خانه اگر کس است یک حرف بَس است

 

کعبه‌ برساز

 

هر که داند کاندرین ره مقصدِ کلی یکیست

هر زمانی کعبه‌یی برسازد از بتخانه‌یی

(غزل شماره‌ی ۹۳۲ خواجوی کرمانی) گنجینه

 

ابراهیم طالبی دارابی دامنه / ۲۳ بهمن ۱۳۹۹

به نام خدا. شعر که روشن و روان است. اما وسعت نظر به آن این است که به برداشت شخصی من خواجو درین بیت از غزل، انگاری می‌خواهد این مطلب را به خوانندگان بگوید که هر گاه بشر به این دانش و درک و فهم برسد که همه، "فَفِرّوا اِلى الله" هستیم، چون واقعاً مقصد، یکی است، همان گاه است که آدمی می‌فهمد دارد کعبه‌ی درونش را می‌سازد و خویشتنش عمران و آباد می‌کند و در معنای حقیقی‌اش «سیرِ» الی الله پیدا می‌کند؛ آن هم به معنای وسیع کلمه؛ مثلاً از خدمت در سربازی برای دین و میهن گرفته تا مصاف هر فرد با دشمن اهریمن. از عبادت و خدمت به خلایق و علایق گرفته تا خُلق و خوی و خصائص. و از درمان مریض و درماندگان گرفته تا گشایش کارِ یک گِره‌افتاده در کار و بازماندگان. غیر از این، همان گم‌شدن در بتخانه است و نیز بت ساختن در درون. چه بُت نوین باشد، چه بُت‌های دیرین.

 

یادآوری:

 

۱. ترجمه‌ی (آیه‌ی ۵۰ یاسین) در بالا: «باری، به درگاه خدا گریزید» الهی قمشه‌ای.

۲. در نگاه مفسرین مراد از فرار به سوی خدا «گریختن از کفر و بت‌پرستی، به سوی خداشناسی و یکتاپرستی‌»ست، و از «گناهان و سیئات، به سوی عبادات و حسنات.» به عبارتی: «گریز از موجبات عذاب و شقاوت، به سوی موجبات نعمت و سعادت.»

 

نظر:

 

سلام. بهتر می‌بود به قول مازندرانی ته خادش بنالی. اِما را به فیلم اِحاله نمی‌کردی! جالب این‌که ضمیر ش در خادش، یعنی خادت، خودت. در گویش مازنی ضمایر متصل شگفتی‌ساز هستند. همین ضمیر متّصل «ش» جای ضمیر متصل «ت» هم کار می‌کند. از شگفتی‌های زبان بومی خطه‌ی شمالی ایران. به نظر من سه‌چهار‌ کلمه توضیح از خود گذارنده‌ی ویدئو و فیلم و عکس، کارسازتر از اصل آن است. بگذرم من که ندیدم، یعنی وقت سر خاراندن ندارم، چه رسد به دیدن شاه!ماه! از صیغه‌ی روستاموستا، سیاسی‌میاسی، چومو. قندمند. لابد متوجه شده‌ای این پست من خطاب به شما، طعمی از کشکولی هم دارد.

 

نظر:

 

سلام. اگر زحمت را تقبل فرمایی و بفرمایی تعریف شما از «آتش به‌اختیار» چیست، متشکر می‌شوم. نیز به‌روشنی بفرمایید مصادیق آن چیست. و چند نمونه‌ی دقیق بیاورید که آن اقدام و حرکت از جنس «آتش به‌اختیار» بوده باشد و رهبری -که مبدع این واژگان در ادبیات سیاسی ایران در چهارپنج سال اخیر بوده‌اند- آن را مؤید بوده باشند. یادآور: از تاریخ دقیق طرح آتش به‌اختیار توسط رهبری مطلع نیستم. لذا حدسی نوشتم. چه خوب خواهد بود، کسی تاریخ دقیق طرح آن را بیابد و بگذارد.

 

پوستر فیلم «خورشید»

 

گذری به فیلم «خورشید»

به نام خدا. آقای مجید مجیدی در فیلم «خورشید» به «کودکان کار» پرداخت. و جالب‌تر این‌که، نقش‌های فیلم را هم بر عهده‌ی کودکانِ کار گذاشت؛ فیلمی که یک رقیب جدی برای گرفتن جایزه‌ی اسکار ۲۰۲۱ گردید. او -که هم نویسنده و هم کارگردان «خورشید» است- آمار تکان‌دهنده‌ای داد: حدود ۱۵۲ میلیون کودک کار در سراسر دنیا. (منبع)

 

درست است که ریشه‌ی ساخت این فیلم به آن برگردد که مجیدی در ایران به مدرسه‌ای برخورد که «با هدف بیرون‌آوردنِ کودکانِ از خیابان‌ها بنیان نهاده شد» تا بتواند آنها را آموزش دهد و آسیب‌پذیرهای آنان را بکاهد. شمار زیادی از کودکان کار، مهاجران افغان هستند. تقریباً «۶۰ تا ۶۵ درصد کودکان کار ایران، از افغانستان هستند و بسیاری از آنها در ایران متولد شده‌اند.»

 

به گفته‌ی ایشان، «روح الله زمانی، ابوالفضل شیرزاد و شمیلا شیرزاد که در نقش خواهر و برادر بازی کرده‌اند همه در خیابان‌ها کار می‌کردند. این خواهر و برادر از ۶ یا ۷ سالگی در مترو کار می‌کردند»

 

اشاره: مجید مجیدی قبلاً هم در فیلم «بچه‌های آسمان» به موضوع کودکان پرداخته بود. و در «به رنگ خدا» به کودک نابینا؛ که کوچک و بزرگ، آن فیلم را دوست می‌داشتند. امید است امسال جایزه را ببرد. پیش به سوی کم‌کردن آلام کودکان کار و کاستن دردهای آوارگان و گرسنگان جهان.

 

نظر حمید عباسیان در مورد پست من دربراه‌ی فیلم خورشید ساخته‌ی مجیدی:

درود نیمروزی. خیلی جالب بود ، آرزوها و دعاهای شما جالبتر ، اما جالبتر از همه داستان خودکشی رضا کودک کاره ،

رضای نوجوان و کودک کار که صحبتهایش سالها پیش در برنامه تلویریونی ماه عسل که مورد توجه بسیاری قرار گرفته بود ، چندی پیش اقدام به خود کشی کرد و جانش را از دست داد ، 

این کودک کار در این برنامه تلویزیونی در پاسخ به سوال مجری مشهور که پرسیده بود ، چه آرزویی داری ؟

گفته بود " از صبح تا شب سر کار بودم وقت نکردم به آرزوهایم فکر کنم "

رضا کودک کاری که وسیله ای هم شد برای جذب مخاطب یک برنامه تلویزیونی با تحریک عواطف و احساسات مردم در نهایت چه کسی دستش را گرفت ؟

ایران کشور ثروتمندیست ، اما سهم رضای نوجوان از این ثروتهای خدادای ، از آنهمه چمدانهای دلار و ثروتهای باد آورده که نصیب ژنهای برتر به برکت خیلی از شعارها شده ، کار بود و کار بود و کار بود و نهایت خودکشی ،

بعد از خودکشی رضا متوجه شدم ، رضاهای این مرز و بوم نه تنها درجه شهروندی ندارند بماند ، شهروند زنده هم به حساب نمی آیند ، تا زمانی که .... !

 

نظر:

سلام. پس از سپاس از توجه‌ی خوب شما به آن مطلب، دیدگاه‌ات نیز درین‌باره متضمّن احساسات ستودنی شماست. نکات شما درین پست، ارزنده‌تر از آن متن من است که نشان از آشنایی شما با این دردهاست و نیز علاقه‌ات به کاستن ازین زشتی‌ها. مثال شما برای رنج رضا -آن کودکِ کار- به معنای وسیع کلمه دردناک بود؛ دردناک. طوری‌که روح انسان دردمند را به تلاطم و فکرش را به غرّش می‌برَد. پس پیش به سوی آن قول و قرار مرحوم قیصر امین‌پور که شعر «درد» سروده‌ی ناب اوست:

 

«درد

رنگ‌و‌بوی غنچه‌ی دل است

پس چگونه من

رنگ‌وبوی‌ غنچه را ز برگ‌های توبه‌توی آن جدا کنم؟

 

دفتر مرا

دستِ درد می‌زند ورق

شعر تازه‌ی مرا

درد گفته است

درد هم شنُفته است

پس در این میانه من

از چه حرف میزنم؟

 

درد، حرف نیست

درد، نامِ دیگر من است

من چگونه خویش را صدا کنم؟

 

توضیحی بر آتش به اختیار

 

به نام خدا. رهبری پس از طرح اولیه‌ی «آتش به اختیار»، وقتی دیدند عده‌ای افراطی‌وار دارند از این فرمان، برداشت تندروانه می‌کنند، این اقدام را در دفعات بعدی سخنرانی‌های‌شان مشروط دانستند. یعنی مشروط بر این‌که کار مهمی بر زمین نهاده شود و یا در روند امور مهم کشور، اختلال رخ دهد. ازین‌رو، رعایت این شرط از التزامات اصلی آن است و از نشانه‌های فهم درست قضایاست، وگرنه، چنین اقدامی در ردیف رفتار خودسرانه و حتی خیره‌سرانه قرار می‌گیرد و به نوعی زیر پا گذاشتن قانون که آثار فوری آن هرج و مرج و آنارشی، و عواقب درازمدت آن عادتِ خطرناک. زیرا ریشه‌ی اولیه‌ی این اصطلاح در نیروهای مسلح است؛ «اصطلاحی تحت عنوان آتش به اختیار» که از طریق آن «برخی نیروهای مسلح» نه البته همه‌ی آنان، رأساً اختیار و اجازه خواهند داشت که بدون اجازه و هماهنگی با مرکز فرماندهی، به سوی هر جِنبنده‌ی مشکوکی آتش بگشایند و به تعبیر نظامی شلکیک کنند.(منبع) بنابرین، من با آن‌که بر رفتار و افکار انقلابی تأکید دارم، اما در آتش به‌اختیار، چنانچه رفتارها بنیان‌برافکن و به دور از اخلاق و شرع شود، آن را نادرست می‌دانم. مثال می‌زنم: شعارهایی که درباره‌ی بنی‌صدر در دهه‌ی شصت شکل گرفت حقیقتاً از مصادیق بارز آتش به اختیار و رفتاری انقلابی و پوینده و آگاهانه بود. اما با آن‌که در مقاطعی در همان عصر صدرات حجت‌الاسلام آقای سید محمد خاتمی از منتقدین جدی او و برخی از اشخاص جناح چپ بوده و هستم، اما رفتاری چون رفتار با بنی‌صدر را با ایشان، مصداق بارز تندروی و انحراف می‌دانم. ولی درباره‌ی حسن روحانی بر این نظرم می‌بایست با او مانند سید ابوالحسن بنی‌صدر برخورد می‌شد اما بر من پوشیده است -و دست‌کم مهیای آن نیستم فعلاً دقیق آن را بیان کنم- رهبری خود از آتش به اختیار نسبت به آقای روحانی جلوگیری کردند. و لذا از نظر من، رهبری در این مورد خاص و حساس -که مانع عزل روحانی شدند و لابد دلایل ویژه‌ی غیرقابل بیان دارند- اشتباه کرده‌اند و پاسخگو محسوب می‌شوند. زیرا فرمودند این دولت تا آخرین روز قدرت یعنی اواسط مرداد ۱۴۰۰ باید بر سر قدرت بماند. این یعنی منع استیضاح و عزل و آتش به اختیار. بگذرم.

جمعه ۲۴ بهمن ۱۳۹۹.

 

نظر:

سلام. دنباله‌ی خاطراتت را مشتاقانه خواندم. چند نکته عارض به حضورت هستم: ۱. متن نقل قول زیبای آغازین در متن شما، مانند همان نهی اکیدی بود که حضرت مسیح (ع) مردم را از آن باز می‌داشت؛ ببینید این لاشه‌ی الاغ چه دندان صدف‌مانندی دارد، نه آن‌که عیب پشت عیب ... . ۲. تعبیر به پروانگی، دلکش بود. اساساً رهیدگی از تنیدگی، رستگاری‌ست. تارهای قدرت چونان پیله‌ی کرم ابریشم‌اند. تعبیر خوبی به میان کشیدی. من موافقم که خواستی بگویی دُرناهای دورپرواز چه منظم و آرام و با پرهیز از تنش، ساعت به ساعت جلوداران خود را در همان پرواز و در همان آسمان، عوض و جابجا می‌کننند و جای خود را در یک گردش آزاد و مسالمت‌آمیز، نه اهانت‌بار و هولناک به دیگری می‌دهند. ولی بوفالوها با بدترین نوع هرج‌ومرج و شاخ‌به‌شاخ و جراحات حاضر نیستند کسی میدان را از آنان برُباید. بگذرم، زیاد بلد نیستم. ۳. عبارتی مدرنی در باب مقاومت در برابر رشد و تحول بیان داشتی. اساساً در درس مهم «نوسازی و دگرگونی‌های سیاسی» همین نوع بحث در مورد رشد و توسعه مطرح است که زمان می‌برد، زمان. من نیز معتقدم در براندازی سنت‌های حقیقتاً غلط، باید شکیبا شد و تا آخرین نفس بردباری را فروگذار نکرد تا آرام‌آرام ور افتَد. چون شکستن آن رسوم، به اندازه‌ی عمر همان رسم، زمان می‌برَد و حوصله نیاز دارد. ۴. تأکیدت بر این جمله: «بی‌توجهی و عدم تعامل ادارات، سازمان ها و مجامع قانونی» از نکات برجسته‌ی بحثت بود. متشکرم ازین بینش. ۵. از این که آن قطعه‌ی دوره‌ی خودت را «فرصت خداداد تفسیر» کرده‌ای لذت بردم. همین هم بود. این نوع نگاه، نگاهی مبتنی بر جهان‌بینی الهی است. تشکر دارم به این نوع دید. ۶. رویکرد منطقی‌ات درین متن، با کسانی که با دوره‌ی مدیریت جناب‌عالی، چه دست تعاون و توافق داده بودند و چه دست رد و سیلاب تهمت و از قضا اشتباه و یا از سر انتباه، رفتاری درخور است، که همین وجه، شما را برخوردار نگاه می‌دارد؛ برخوردار در اخلاق، در بیشن ، در منش و در مردانگی و مراودات اجتماعی. مرحوم حجت‌الاسلام عین. صاد (نام مخفف شیخ علی صفایی) که من از میان بالغ بر ۱۰۰ جلد کتابش، کمتر اثری از او هست که مرور نکرده باشم، می‌گفت: توجیه، خیانت است. تضعیف، جنایت است. تکمیل، رسالت است.

 

نظر:

سلام. من متوجه‌ی این جملاتت نمی‌شوم و ربط آن را با موضوع نیز، نمی‌فهمم. آسان و روان و ساده و رسا بفرما.‌آگاهید اساساً حکمت جمله این است که میان نویسنده، نوشتار و خواننده رابطه‌ی روشن برقرار شود تا پیام به‌آسانی رسانده شود.

 

(منبع)

 

در خیمه‌ی قذافی

ابراهیم طالبی دارابی دامنه / ۲۹ بهمن ۱۳۹۹

به نام خدا. کتاب «در خیمه‌ی قذافی»، روایت دوستانِ سرهنگ معمّر قذافی‌ست؛ از رازهای پشت پرده‌ی دوران حکومت او. گفتگوی تفصیلی «غسان شربل» با ۵ سیاستمدار معاصر لیبیایی: «عبدالسلام جلّود» ، «عبدالمنعم الهونی» ، «عبدالرحمن شلقم» ، «علی عبدالسلام التریکی» و «نوری المسماری» که همگی شریک قذافی در قدرت بودند و یا به قول شربل -نویسنده‌ی کتاب- در «سایه‌ی قذافی» کار کرده‌اند. مردانی که اَسرار خیمه و افعال آقای خیمه! (یعنی معمر قذافی) و مجتمع «باب‌العزیزیه» (یعنی همان دفتر کار و فرماندهی خیمه‌ای قذافی) و «آنچه در آن خیمه می‌گذشت» را می‌دانستند. و به شیوه‌ی «شورای فرماندهی انقلاب» کشور را تحت قیادت (=پیشوایی) قذافی می‌گرداندند.

 

باری! کتاب «کشف قصه‌ی مردی»‌ست که مرموز و یکّه‌تاز می‌زیست که سرانجام در حالی که به زیر یک پل کوچک کنار جاده، پناه برده بود، دستگیر و همان‌دم کشته شد که نویسنده‌ی این اثر مصاحبه‌ای، معتقد است مصلحت لیبی و منطقه در این بود که قذافی «به صورت عادلانه محاکمه و به او اجازه داده می‌شد تا قصه‌ی خود و اقداماتش را در داخل و خارج لیبی روایت کند.»

 

نکته: غسان شربل درین کتابش، برین نظر است که «حذف مستبد برای برخورداری کشورش از آزادی و دموکراسی کافی نیست.» درست هم می‌گوید. زیرا فرهنگ و افکار جامعه‌ی استبدادکشیده و قدرتمندان بعدی نیز، باید تحول و دگرگونی اساسی یابند. معمولاً تا دستم برسد، مشتاقانه کتاب‌هایی ازین‌دست را برای مطالعه از دست نمی‌دهم؛ چنان‌که در سال‌های پیشین، قصه‌ی خوفناک افرادی چون ژزوف استالین، آدولف هیتلر، محمدرضاشاه، صدام‌حسین را خوانده‌ام. حالا این کتاب در خمیه‌ی قذافی هم خوراک خوبی‌ست برای خواندن و خواستن و خوب‌زیستن که به فارسی نیز برگردان شده‌است؛ به ترجمه‌ی آقای حسین جابری انصاری. من قذافی را درین متن قضاوت نمی‌کنم. فقط خواستم کتابی را گفته باشم و نکاتی را. قضاوت درباره‌ی سرهنگ معمر قذافی رهبر پیشین لیبی کار آسانی نیست. گویی جزو سهل و ممتنع است این تیکه‌ی تاریخ!

 

کشورهای کثیری بعد از پیروزی انقلاب‌شان از طریق شورای انقلاب، کشور را رهبری کردند. شوروی، فرانسه، سوریه، لیبی، عراق و ... . شوروری حتی نام کشورش را از روسیه به اتحاد جماهیر شوروی برگردانده بود؛ که هم به طریق شورایی اداره می‌شد و هم چندین جمهوری (=جماهیر) با هم متحد شده و مرزهای جغرافیایی را برداشته بودند که سرانجام فرو پاشید. اما تیزبینی امام خمینی -رهبر کبیر انقلاب اسلامی- و باور راسخِ ایشان به نقش واقعی و اساسی رأی مردم در حکومت اسلامی و نیز صداقت و اخلاص کم‌نظیرشان، موجب گردیده بود ایشان شورای انقلاب را پس از دورانِ گذار و دولت موقت انتقالی و نهایتاً تأسیس جمهوری اسلامی ایران با رأی قاطع و بی‌نظیر مردم در رفراندوم (=همه‌پرسی)، در همان ماه‌های آغازین، منحل نمایند، تا قانون و نظم و رأی مردمی بر کشور حاکم باشد نه تز و افکار اشخاص خاص. این رفتار و سیاست‌ورزی درست، نشان اوج دانش و بینش سیاسی و دینی امام بود. زیرا بر ژرفای تاریخ دیرین سیاست و حکومت درین مملکتِ آکنده به انواع استبداد و آغشته به گونه‌هایی از شاه و شاهنشاه، آگاهی ژرف داشتند. و مردم این سرزمین از دیرباز حرف‌های سیاسی خود را از زبان شعر و ادب فاخر خود می‌شنیدند و می‌خواندند و می‌خواستند؛ مثل این شعر ژرف که اسم شعر و شاعرش از یادم رفت:

ما قصه نوشتیم، به سلطان که رسانَد؟

جان سوخته کردیم، به جانان که رساند؟

 

پاسخ به سؤال جناب علی نجاتی:

ابراهیم طالبی دارابی دامنه / ۲۹ بهمن ۱۳۹۹

چندی پیش ایشان درباره‌ی آقای دکتر سروش در چند پست بالاتر مطرح کرده بودند و من امروز هرچه گشتم پست ایشان را پیدا نکردم:

 

متن پاسخ:

سلام. از نظر من آقای دکتر عبدالکریم سروش دست‌کم دو دسته سخن دارد: مناسب و نامناسب. مناسب، خب در اینجا محل بحث نیست، خودم صدها بار از آن آثار و گفتار و نوشتارش را از نظر گذراندم. اما نامناسب از آن گونه حرف‌هایش است که اغلب به غرض‌ورزی آلوده است و نیز پاره‌ای هم به خیالاتش که می‌پندارد الهام‌بخشی به اوست و نیز به زبان عامیانه به دنده‌ی لجش که با آن‌که مدعی است دادش بر سر قدرت مطلقه است اما خودش اوضاع انقلاب را مطلقاً تیره‌وتار می‌بیند و حتی خویشتن خویش را در شذاذی از امور مطلق می‌پندارد. اما درباره‌ی این تکه بریده‌شده از سخن وی -که شما ویدیوی آن را بار گذاشتید- دو جور باید نگاه کرد: ۱. چون فیلم فقط قطعه‌ای از سخنانش است، قضاوت، پیش‌داوری به حساب می‌آید. لذا من از داوری آن پرهیز می‌کنم ۲. اما همین مقدار را -که اگر همین باشد که آمده است- باید بگویم این شیوه احتجاج‌کردن او با دانشجویانش و یا هر مخاطب دیگر سخنش، مانند حال کسی می‌مانَد که از گذرگاهی هولناک می‌خواهت عبور کند اما ناگاه به سگِ گیرایی برمی‌خورَد که عَوعَوکُنان قصد جانش را کرده که او برای خام‌کردن سگ با هدف رام‌کردن، لقمه می‌دهد، تا سگ با جُنباندن دُم و سر فروآوردن، به او اجازه‌ی رفتن دهد و پاچّه‌اش را نگیرد. حالا این‌که کسی (هر کسی، شخص خاصی مطرح نیست) بخواهد بگردد و دائم به نشخوار مثال‌های کهنه‌شده اهتمام کند، منفی‌بافی بی‌اثر نماید، نامناسب است؛ بی‌تردید و هیچ شک. آقای سروش درین نوع از سخنانش -که چندی‌ست که به آن مبتلا گردیده- گویی لقمه به مخاطب‌هایش می‌دهد. شاید پنداشته است می‌تواند آنان را بلاتشبیه رام کند و گول بزند. روزی می‌رسد -که شاید هم دیر و دور نباشد- که سروش درمی‌یابد تا چه چقدر از واقعیات و حقایق پرت افتاده است و تا چه اندازه زیاد، پاره‌ای از مواضع و مبانی‌اش پاره‌پوره شده است و رفو و پینه هم نمی‌شود. امید است سروش، که اسمش را سروش مستعار کرده است، خود را پیام‌رسانی به‌دور از غرض بیابد نه خدای ناکرده «پیغامبر»ی! از سر توهم و مرض. با آرزوی دعای خیر و بازگشت به جاده‌ی مستقیم برای این اندیشمند ایرانی صاحب آثار و بیان.

 

نظر:

سلام جناب آقای آسوند. چه نفرین چه دعا، هر دو جزوی اصلی از ادب دینی مرز و بوم ماست. اما بستگی دارد که نفرین چه موقع باشد و دعا نیز چه زمان؟ اما به عقیده‌ی من نفرین، خاص است ولی دعا، عام. این‌که شما نسبت به دکتر سروش، برین نظری به شما حق می‌دهم چون‌که ممکن است به این قطع و یقین رسیده باشی که کسی را از سر باور مذهبی‌ات، از دایره‌ی خود بیرون بیندازی. اما آرزوی خیر برای افراد جزو ادبیات مسلّم دینی ماست. مثلاً در دعای شگفت‌انگیز تحویل سال می‌گوییم: یا مُقلِّبَ القُلُوبِ وَ الْأَبْصَار ... حوِّل حالَنا الی احْسَنِ الْحال. ای تغییردهنده‌ی دل‌ها و دیده‏‌ها، ... ، ای گرداننده‌ی سال و حالت‌ها، بگردان حال ما را به نیکوترین حال. مفسرین تغییر حال را «بالندگی» معنا می‌کنند. و ما درین دعا، با جهان‌نگری بی‌نظیر، ضمیر جمع به‌کار می‌بندیم: می‌گوییم حالنا. یعنی همه‌ی ما و مخلوقات عالم را بالنده و‌ متحول کن، نه فقط مرا و جمع معدود و محدود را. نه. اگر دیدی برای دکتر سروش آرزوی بازگشت به تفکر راستین کردم، از همین روست. می‌گویند مرحوم آقابروجردی برای گربه‌ی استاد خود احترام قائل بود. چون استاد و معلم، در زندگی انسان، حق بزرگی بر گردن شاگرد و متعلم تا آخر عمر دارد. آقای دکتر سروش حالا هر چه شد، شد، ولی روزی روزگاری استاد برای امثال من جوینده و پژوهنده بود، در آثاری چون: گفتار اخلاق، در شرح نهج‌البلاغه، در تفسیر مثنوی، در اوصاف پارسایان، در کتاب «حکمت و معیشت» که شرح زیبای نامه‌ی امام علی به امام حسن -علیهماالسلام- است. و نیز در کتاب تفرج صنع و صناعت و قناعت و در ایدئولوژی شیطانی که نقد مارکسیسم روسی بود و در صدها اثر دیگر. بعد که وارونه‌گویی آغاز کرد،  و وحی را بسیار بد تفسیر کرد و به خواب خود آلود! امثال من و بسیاری از افراد، از سر آزاداندیشی و حریت، منتقدانه وارد نقد ایده‌ها و نظراتش گردیده‌ایم. بگذرم. ممنونم از بیان دیدگاهی که به بروز رساندید. موفق و منصور باشید.

 

خانم آرین طباطبایی

 

چرا خانم آرین طباطبایی؟!

ابراهیم طالبی دارابی دامنه / ۱ اسفند ۱۳۹۹

به نام خدا. خانم آرین طباطبایی دختر آقای دکتر سید جواد طباطبایی روز ۲۹ بهمن ۹۹ اعلام کرد که «به تیم وزارت خارجه آمریکا پیوسته» است. (منبع) او پژوهشگر اندیشکده «رند» (مؤسسه‌ایی آمریکایی که در تحقیقات به نیروهای نظامی آمریکا مدد می‌رساند) و مدیرگروه و استاد «مطالعات امنیتی دانشگاه جرج‌تاون» است. به گفته‌ی وی، او قرار است «مشاور ارشد معاونت کنترل تسلیحات و امنیت بین‌الملل وزارت خارجه ایالات متحده آمریکا» باشد.

 

آرین طباطبایی نویسنده‌ی کتاب «نه فتح، نه شکست» است که موضوع آن درباره‌ی «استراتژی امنیت ملی جمهوری اسلامی» است. منابع نوشته‌اند که «تحقیقات خانم طباطبایی بیشتر حول خاورمیانه، خصوصاً ایران، جنگ و تروریسم بوده است.» در برخی منابع نیز دیدم که وی موضع ضدروسی دارد و علیه‌ی روس فعال است.

 

به دو جهت این اتفاق برای من ارزش پرداختن داشت. ۱. یکی این‌که آیا واقعاً یک ایرانی -یا حتی ایرانی‌تبار- می‌تواند در تیمِ دولتی قرار گیرد که در حال مخاصمه و انواع فشار با ایران است؟ چگونه یک ایرانی حاضر می‌شود در تیمی از وزارت خارجه آمریکا فعالیت کند که کار اصلی‌اش در برابر ایران، نه گفتار و رفتار دیپلماتیک که یک نوع جبهه‌ی جنگی همه‌جانبه‌ی بی‌رحمانه است؟ از سوی دیگر می‌توان پرسید آیا چنین رسمی علامت مدرن‌بودن جهان نو است که مرزهای جغرافیایی را ملاک گردش نخبگان نمی‌داند؟ یا نه، نشانه‌ی خیانت آشکار یک هم‌وطن علیه‌ی کشورش محسوب می‌شود؟ که حاضر می‌شود به دولتی بپیوندد که ذات سیاستش اشغالگری، چپاول جهان و در معنای خاص آن، حکومتی ضد ایران است و مخاطره‌آمیزترین کشور علیه‌ی منافع ملی و امنیت ملی ایران. این‌ها و پرسش‌های دیگر شاید ذهن هر خواننده را به تفکر وا می‌دارد. ۲. دوم این‌که پدرش در دوره‌ی تحصیلم در دهه‌ی ۷۰ در دانشگاه تهران، استاد بود و من به صورت اختیاری در درس هگل‌شناسی پای درس وی نشستم که در فلسفه‌ی هگل فیلسوف آلمانی او یک مفسر محسوب می‌شود. البته اندکی بعد در همان زمان، تیم حجت‌الاسلام عمید زنجانی -ریاست وقت دانشکده علوم سیاسی دانشگاه تهران- شامل آقایان: الهام، سید ابوالفضل موسوی و ... ، سید جواد طباطبایی و دکتر جلیل روشندل را از دانشکده اخراج کرده بودند. زیرا به نظر آن تیم، این دو نفر افکار مارکسیستی داشتند.

 

نکته‌ایی در ورای متن (که مختارید از خواندن آن صرف‌نظر نمایید) :

 

آقای دکتر سید جواد طباطبایی -که گویا نان و نام از اَنساب! منتسبان خود می‌خورَد- گرچه دارای آثار تألیفی و ترجمه‌ای فراوان است -که کم و بیش از مطالعه‌ی آن دور نیفتاده‌ام- اما مدت‌مدیدی‌ است که هم به غرور عجیب آلوده شده و هم روحیه‌ی نفی و انکار و رد پیدا کرده است؛ گویی همه‌چیز از تاریخ ایران گرفته تا سطوح اندیشه‌های سیاسی و دینی، از نگاه او معیوب است و فقط او راست و درست! می‌گوید. انگار خود را علامه‌ی دهر و حرف خود را حجت و بینش خویش را کمال و تمام می‌پندارد.

 

اشاره: چون دختر ایشان به جرگه‌ی دولت "جو بایدن" و تیم «آنتونی بلینکِن» وزیر خارجه آمریکا پیوست، موضوع -از میان خبرهایی که خواندم- اهمیت پرداختن داشت. چراکه دکتر سید جواد طباطبایی را می‌شناختم و انعکاس آن برایم ارزش توضیحی و پرسش‌برانگیز داشت. بگذرم.

 

دکتر سید جواد طباطبایی

 

نظر جناب حجت‌الاسلام شیخ محمدرضا احمدی:

 

سلام بر استاد طالبی عزیز

از دختر آقای طباطبایی هیچ شناختی ندادم، الان که مطلب خوب شما را خواندم متوجه شدم که ایشان دختر آقای طباطبایی است. با دکتر روشندل کلاس داشتم، اما با طباطبایی خیر، اما افکار ایرانشهری ایشان بر کسی پوشیده نیست.  من مدتی افکار ایشان را دنبال می کردم، حملات شدیدی حتی علیه عقلانیت و ایده نقد داشتند، آنچنان غرق در هگل شده که معتقد است تا کسی زبان آلمانی را دقیق نداند و مسلط نشود، نمی تواند هگل را بفهمد... در کتابی که اخیرا منتشر کرده بود با نام ملاحظات در باره دانشگاه، حملات شدیدی علیه مرحوم دکتر فیرحی داشت که واقعا جای تعجب دارد. حرف از نقد می زنند، اما نقدپذیر نیستند. مرحوم رضا بابایی بشدت از ایشان دلخور بود. تمام فعالیت این دوستان را وقت تلف کردن می داند و ... دکتر فیرحی با توجه به شخصیت بالایی که داشت و از روی تواضع و احترام به استاد، دیدگاه های دکتر طباطبایی علیه خود را در کانالش منتشر می کرد. خواندن این متن مرحوم رضا بابایی خالی از لطف نیست:

 

در میان گچ و سیمان و رنگ و لوله‌های پلاستیکی و بنّاکاری، نشستم و مقاله #سیدجواد_طباطبایی را به نام «روشنفکران علیه ایران» در مجلۀ سیاست‌‌نامه خواندم. طباطبایی در این مقاله، با زبانی تلخ و گزنده، روشنفکران ایرانی را دشمن هویت ایرانی می‌خواند. تعریف او از هویت تاریخی و جغرافیایی ایران، روشن است؛ اهمیت پاسداری از این هویت هم پذیرفتنی است؛ آنچه من نمی‌فهمم این است که چرا روشنفکران دینی و غیر دینی، باید همۀ پروژه‌ها و برنامه‌های خود را تعطیل کنند و دنبال این آقای درشت‌گوی بدزبان بیفتند. گیرم که آنچه تو می‌گویی، حق است و لازم و مهم. اما آیا اگر گروهی از متفکران مانند #مصطفی_ملکیان، به ضرورت‌هایی دیگر نیز اندیشیدند و هویت تاریخی ایران را فعلاً وقعی ننهادند، باید نامشان را در فهرست دشمنان ایران نوشت؟

اگر شاعری را تو پیشه گرفتی

یکی نیز بگرفت خنیاگری را

 

پاسخ:

سلام استاد گرانقدرم جناب شیخ احمدی. چقدر تأثیرگذار ظاهر شدید. خیره‌کننده بود این ورود. دقیق  به کانون متن آمدی و چه جالب استناد کردی به مرحومان فیرحی و بابایی. ازین سخن بابایی مطلع نبودم. چه خوب شد بیان کردید. متن مرا غنی بخشید. در راستای تحلیل درست شما از وضع حالِ اکنون  تفکرات درهم‌وبرهم دکتر سید جواد طباطبایی که سعی دارد مثل مارِ گزنده به همه -به زبان محلی- سیرِم بزند! بهتر دیدم قرآن را به صحنه آورم که شما مأنوس این کتاب مقدسی و احوال آقای طباطبایی هم چونان آن پیرزن است که خدا تمثیل فرموده. در قسمتی از (آیه‌ی ۹۲ نحل)، خدا چه مثال شگفتی‌سازی زده است. انسان هر بار آن را می‌خواند گویی بال می‌گشاید و می‌خواهد پرواز کند:

 

ولا تَکُونوا کالَّتِی نَقضَت غَزْلَها مِن بعدِ قُوَّةٍ أَنْکاثًا...

و مانند آن [زنی] که پشم‌های تابیده‌ی خود را پس از استحکام و استواری وا می‌تابانید، نباشید...

با کمال تشکر از شما استاد عزیزم که همواره با تفکر سالم خود مرا رهنمون و معین هستید. درود.

 

یک توضیح و بازتاب:

متن زیر یکی از بازتاب‌های متن امروزم است -که استاد مستطاب حجت‌الاسلام سید کمال عمادی چاچکامی از اساتید حوزه و دانشگاه- در گروه روحانیون خطاب به من نوشته‌اند: متن کامل ایشان:

 

«سلام و درود محقق ارجمند جناب آقای ... دامت افاضاته

تشکر و سپاس از این توجه و طرح پرسش های مهم و شارات لازم در باره انتصاب خانم طباطبایی به تیم وزارت خارجه آمریکا. اما تحلیل ناتمام و بدون نتیجه گیری لازم به پایان رسید. من گمان دارم آمریکا در برخورد با ایران با تمام فشارهای سیاسی اقتصادی حتی نظامی وامانده است اکنون با نصب این چهره ها شاید دو هدف را دنبال می‌کند. اول فریب مردم ایران و به نمایش گذاشتن توسعه سیاسی. دوم استفاده از ایرانی علیه ایرانی در شناخت راه‌کارهای لازم. البته جمع هر دو هم ممکن است شاید یکی از این دو هدف اصلی و دیگر تبعی باشد. اما عدو شود سبب خیر گر خدا خواهد.» چه بسا همین نصب سرانجامی تلخ برای دشمن داشته باشد. برخی از امور در قضاوت نیاز به زمان طولانی تر دارند.

 

در پاسخ به سیدکمال‌عمادی:
گرامی‌استاد مستطاب سید کمال عمادی سلام علیکم
شما همواره بر نوشته‌های این بنده توجه می‌فرمایی و تذکار آن استاد همیشه مفید و رهگشاست. با تحلیل شما به فکر فرو رفتم و نکات مهمی را فرموده‌اید. درود بر شما و تشکر وافر از تأییدات آن جناب.

 

پاسخ:

سلام. سپاس از شما. بله؛ چه هم خوب و به‌جا. اساساً وجود آهنگ‌ها بر روی تصاویر را بسیار دوست می‌دارم، حالا چه مفرّح و چه محزون. حُزن و سُرور جزوی جداناپذیر از بشر است. هم همدردی اوج بشریت است و هم تلاش برای مأیوس‌نشدن هیچ کس و زدودن آلام افراد. الحمدلله در نزدیک شش دهه عمر خودم که خدا بخشیده، دوستانی ارزنده چنان بر من سخاوت ورزیدند که تا آخرین نفس یاد و نام آنان را از سراچه‌ی دلم بیرون نمی‌گذارم. اصلاً دیباچه‌ی وجودم به سخاوت و رفاقت دوستان وَدودِ برتر از جانم انشاء شده و زراندود مهر آنانم. و نیز درود بر تو دوست حمید و مجید و محبوب من.

 

قدرت‌ها از مرجعیت حساب می‌بردند

ابراهیم طالبی دارابی دامنه / ۲ اسفند ۱۳۹۹

به نام خدا. قدرت باید از صاحب فتوا حساب برَد. مراجع ردای زعامت بر تن دارند. آنان هرگاه خطری را متوجه‌ی دین و میهن ببینند، از صدور فتوا ابا ندارند. یک روز توتون و تنباکو از سوی قاجار به انگلیس امتیاز و انحصار شد که دیدیم یک مرجع بزرگ ایرانی در سامرا با چند کلمه فتوا، بنیان‌های لرزان ناصرالدین شاه را به لرزه درآورد؛ آن‌طور، که ناصر از هراس مردم و مرجعیت، قرارداد استعماری را فسخ کرد (منبع) . آن روز، قدرت قاجاری از آیت‌الله العظمی سید محمدحسن حسینی شیرازی مشهور به «میرزای شیرازی» حساب بُرد. و دریافت که صاحب فتوا هر زمان اراده کند می‌توانَد مردم را به صحنه بکشانَد.

 

حتی در دولت‌های تهیدست معاصر نیز، این مناسبات شرعی -ولو مخفی و ظاهری- در نظر گرفته می‌شود. مثال تقریباً تازه‌‌تر آن جعفر نُمیری بود که وقتی مردم سودان انقلاب کردند، او در سفر آمریکا بود، اما پیش از رفتن به آمریکا، برای حفظ حکمرانی خود، «عبدالرحمن سوارالذهب» -فرمانده کل نیروهای مسلح- را به «قرآن سوگند داده بود» (منبع) که به «نمیری» خیانت نکند. ولی هنگامی که انقلاب اوج گرفت، ارتش تصمیم گرفت به سوی مردم شلیک نکند. «سوارالذهب» که فردی صوفی‌مسلک بود در تنگنای میان سوگند وفاداری به نُمیری و پیوستن به مردم، قرار گرفت. لذا «با مراجعه به [شیوخ] زوایا [=خانقاه‌های] صوفیه، از آنها فتوایی با این مضمون طلب کرد که او با این اقدام یعنی شلیک‌نکردن به روی مردم، به «نمیری» خیانت نکرده است.» (منبع)

 

این قضیه‌ی رجوع سوارالذهب نزد شیخ زاویه (=خانقاه) نشان می‌دهد هنوز هم قدرت، از مراجع دینی و شیوخ صاحب فتوا و متنفّذ حساب می‌برَد. شاید باید گذاشت به حساب تأثیرات ژرف فرهنگ دینی بر تاروپود جوامع اسلامی؛ که حتی حاکمان مرتجع و وابسته و بدتر از آنان «گاو شیرده»‌های منطقه هم، از ترس قیام مردم، مجبور به تظاهر شرعی می‌شوند.

 

نکته: خواستم گفته باشم قدرت که از مرجعیت حساب می‌برَد از آن‌روست که دین و شرع به مرجع، قدرت و نفوذ می‌بخشد و او از این قدرت به نفع دین و میهن و مردم صیانت می‌کند. با دستان خود مرجعیت را تضعیف و خُرد و شکننده نسازیم، آیا بر سر شاخ، بُن می‌بُرّند؟ دست‌کم از قانون مشروطه -ولو بر روی لوح- یاد بگیریم که شئون مرجعیت را خط قرمز می‌دانست و در لوایِ آنان بودن را محترم می‌شمُرد. به سُروده‌ی شگرف شیخ اجل سعدی در بوستان. باب اول. بخش ۱۶.:

 

یکی بر سر شاخ، بُن می‌بُرید

خداوند بُستان نگه کرد و دید

بگفتا گر این مرد بد می‌کند

نه با من که با نفس خود می‌کند

نصیحت بجای است اگر بشنوی

ضعیفان میفکن به کتف قوی

که فردا به داور برد خسروی

گدایی که پیشت نیرزد جوی

(سعدی: منبع)

 

تَر چشمی

ای دلبر عیسی نفس ترسایی

خواهم به بَرم شبی تو بی‌ترس آیی

گه پاک کنی با آستین چشمِ ترم

گه بر لب خشک من لب تر سائی

(دوبیتی شاطر عباس صبوحی)

 

ابراهیم طالبی دارابی دامنه / ۴ اسفند ۱۳۹۹

به نام خدا. تفسیر عرفانی این دوبیتی بر عهده‌ی هر خواننده‌ی رزدانی. فقط بگویم که مصرع آخر، سائی یعنی سابش، ساییدن. که لبِ خشک و عطشان، با لبِ تَر و خیس، ساییده می‌شود و سیراب. آری؛ تَر چشمی از شوق برمی‌انگیزد، نه از هراس و هول.

 

نکته: حقا که بی‌ترس باید پیش خدا در آمد؛ چون او آفریدگار مهربان است. مصرع دومی چه اوجی دارد.

 

اشاره: شاطر عباس زاده‌ی ۱۲۷۵ قم بود و درگذشته‌ی ۱۳۱۵ تهران. منابع ادبی (اینجا) درباره‌ی خُلق‌وخوی خوب او زیاد نوشته‌اند. این شاعر خوش‌قریحه، اغلب «فکور و اندیشناک» بود. حتی در هنگام کار هم، پیراهنی «تمیز و پاک» به تن می‌کرد و «پیش‌بندی لطیف» بر پیشانی می‌بست. جالب این‌که زُلفش انبوه بود و تا پشت گردنش، آویز.

 

نظر:

سلام. ق ۷۳ را هم از نظر گذراندم. از آنجا که احساس می‌شود به نظرات نیز توجه می‌فرمایی، لاجرَم نکاتی درین فراز از نوشته‌ات نیز مرقوم می‌دارم. امید است نافع و عاید افتد: ۱. جمله‌ی اول تخیل و علم را درست گفت، اما جمله‌ی پیرو که تمام تاریخ غیر از این دو نیست، نادرست است، زیرا در بینش اسلامی، منابع شناخت ما فراتر از این دو تاست؛ مثل وحی، الهام، شهود، غیب. ۲. از قضا شما در کمی پایین‌تر، جملاتی تراوش دادید که نه فقط زیباست، بلکه بی‌آنکه خودت دقت کرده باشی رد منطقی همان جمله‌ی نقلی است: جمله‌ات این است: «قلم، لباس زرین الفاظ را بر قامت بلند معانی می‌پوشاند و نقاب از سیمای علوم عقلانی و معارف وحیانی بر می‌گیرد.» ازین جملاتت لذت بردم، خصوصاً بند دوم گزاره، که علاوه بر جنبه‌ی ادبی، حاکی از جهان‌بینی توحیدی است و رد همان جمله‌ی دوم نقلی در صدر متن شماست. ۳. مقدمه‌ای خوب و علمی درین فصل از تاریخ، زده‌ای و با شیب آرام و نُرم‌واره، وارد مبحث تازه‌تر شده‌ای. چنین مقدمه‌ای، از نگاه من، گویای ذهن کسی است که در خود انباشتی از اطلاعات و دانش تجربی اندوخت. بلی، مناسب به بحث جدید ورود کردی و این نشان از آن دارد، قصدت از مباحث، شکافتن تاریخ محل است و روایت رسمی یک متصدی اجرایی و سیاست‌گذار اجتماعی و مدیریتی. نیز، آری نیز، اخلاق نگارش را در این فراز، دور نداشتی که زیبنده‌ی یک تدوینگر جز این نیست. ۴. در بند آخر نیز بر مزید اطلاعات خوانندگان جهد شد که ارزش یک متن هم همین است که در کمترین جملات، بیشترین پیام را برساند. متشکرم. مدادم زیاده به سخن رفت، پوزش.

 

نظر:

سلام. از تعبیر «خودمُشتمالی» آقای ابراهیم باستانی پاریزی -که استاد زبردست خلق واژگان زیباست- لذت بردم، خوب و به‌جا دست به استقراض زده‌ای. آن متن سابق شما هم، این متن لاحِق را لایق کرد که در آن، فرق میان مدرک و درک و ادراک را برجسته کرده بودی. اساساً و انفراداً به متون سودمند که مرا به فکر بیشتر و تکانه‌ی شدیدتر هدایت کند، زائدالوصف سرخوشم. تشکر و بقای عمر عزیزانه به‌همراه.

 

ویل دورانت «معنی زندگی» را چگونه نوشت؟

ابراهیم طالبی دارابی دامنه/ ۵ اسفند ۱۳۹۹

به نام خدا. ویل دورانت کتاب «درباره‌ی معنی زندگی» را چگونه نوشت؟ روزی -به سال ۱۹۳۱- ویل دورانت نامه‌ای برای بیش از ۱۰۰ شخصیت مشهور جهان فرستاد و درباره‌ی «معنی زندگی» از آن‌ها نظر خواست که مجموعه‌ی پاسخ‌ها و دیدگاه وی، شده کتابی به اسم: «درباره‌ی معنی زندگی»، که در ایران توسط شهاب‌الدین عباسی به فارسی برگردان شده است.

 

او از آنان این سؤال را پرسیده بود: "چه چیزی زندگی را ارزشمند می‌کند؟ معنای زندگی چیست؟ چه چیزی باعث الهام و انگیزش‌شان می‌شود؟ تعبیر خود ویل دورانت چنین بود: سرچشمه‌های الهام و انرژی شما چیست؟ هدف و یا انگیزه‌ی نیروبخش زحمت و تلاش شما چیست؟ از کجا تسلّی خاطر و شادمانی می‌یابید و دست‌آخر، گنج‌تان کجا نهفته است؟

 

(منبع)

 

نکته: گاه کتاب در اثر یک اتفاق شکل می‌گیرد، مانند همین اثر ویل دورانت. یا اگر آن روحانی مأمور شاه! -علی‌اکبر حکمی‌زاده- کتاب «اسرار هزارساله» را نمی‌نوشت، امام خمینی هم شاید فرصتی برای نوشتن «کشف‌الاسرار» در جواب و رد آن کتابِ (سراسر دروغ و اهانت) نمی‌یافتند. به‌طوری که از نظر صاحب‌نظران، (منبع) آن اقدام امام جزو «نخستین حرکت انقلابی و اعتراضی ایشان علیه‌ی حکومت پهلوی و انحرافات دینی» محسوب می‌شود.

 

برای آموزگار همیشه‌ی تاریخ؛ زینبِ زهرا سلام الله علیهما

 

به نام خدا. خواستم امشب با «دنیای سوفی» بیایم صحن، رمانی از «یوستین گوردر» نویسنده نروژی، که خوانده‌ام در آن، مهم‌ترین چیز در زندگی چیست؟ اما من در شب وفات اندوهبار بانوی مبارز و بردبار کربلا حضرت زینب کبرا (س) دل‌هایی را سوگوار می‌بینم، قلب‌هایی را داغدار، روح‌هایی را بی‌قرار و چشم‌هایی را اشکوار. رفتم سراغ آن بانوی عزیز اهل‌بیت را گرفتم تا آرام گیرم، هرچه از ساعات پیش درباره‌ی آن بزرگ‌زنِ تاریخِ بحران‌ها خوانده‌ام، و آنچه از کودکی تا اکنون در حافظه داشته‌ام، مرا برد سراغ غم بیشتر که مرا باز فرا گرفته، چون گمان ندارم احدی از بشریت، مانند عمه‌ی سادات مصیبت پشت مصیبت دیده باشد. او حقیقتاً آموزگار اَحرار است، بی‌هیچ تردیدی کسی جای او را پُر نکرده است. و او همچنان -تا تاریخ بر روزگار گواه است- بالاترین دانشگاه انسانیت و شرف است. انسان، شرافتمند می‌مانَد که دانشجوی تمام‌وقت دانشگاه مکتب حضرت زینب باشد. هر گوشه‌ای از زندگانی آن حضرت، یک کتاب تحصیل است، جایی از زندگانی آن عقیله‌ی بنی‌هاشم نیست، که انسان از آن درس راستی و درستی و رستگاری نگیرد. نیاز به او نیاز به بالاترین چاره‌اندیشی‌هاست. چه محزون و متین سروده در «حدیث اشک» آن سُراینده، محمدجواد پرچمی:

 

عاشق همیشه قسمتش حیران‌شدن بود

پاره‌گریبان بی سر و سامان‌شدن بود

اول قرار ما دو تا، قربان‌شدن بود

رفتی و سهم من بلاگردان‌شدن بود

 

و...

 

گفتم به عبدالله که یاد قَرَن کُن

کمتر کنارم صحبت از باغ و چمن کُن

این آخر عمری مرا رو به وطن کُن

من را میان کهنه‌پیراهن کفن کُن

 

و...

 

آنقدر بین کوچه‌ها بال و پرم سوخت

آنقدر بعد کربلا موی سرم سوخت

باور نخواهی کرد با اَغیار رفتم

با چادری پاره سر بازار رفتم

خیلی میان کوچه‌ها دشوار رفتم

با ناسزای تند نیزه‌دار رفتم

یادم نرفته دست بر پهلو گرفتم

با آستینم با چه وضعی رو گرفتم

یادم نرفته دور تو جنجال کردند

جمعیتی را وارد گودال کردند

آن ده سواری که تو را پامال کردند

دیدم تنت را زنده‌زنده چال کردند

دیر آمدم کاری ز دستم بر نیامد

سرنیزه‌ی شمر از دهانت در نیامد

دیر آمدم دیدم سرت دست کسی رفت

عمامه‌ی بیغمبرت دست کسی رفت

(منبع)

تسلیت تعزیت، به قلب‌های آگاه، با گام‌های مهیّا، در مسیر مکتب عاشورا

 

نظر:

سلام. ادبیات این متن، فقط واژه نیست، فقط کلمه و جمله نیست، همه با خود رنگ ادب دارد، بارِ محبت و مقدار وسیعی شفقت. نشان می‌دهد که تا چه حد ژرف، عمو یوسف در مداد این متن، حیات دارد. متن تو مرا به اعماق آن سرحلقه برد، که نگین بود بر انگشتان یکایک یکتاپرستان. درود برین متن و سلام بر مادِح و ‌ممدوح این متن. خاک آن خاکسار را عوض من ببوی.

 

نظر:

سلام. پازل را چیدی و تمام کردی. چه راحت با خیال‌تخت! جهان سیاست -آن هم سیاست پیچاپیچی داخلی- را رقم می‌زنی! برای منِ ناشی -که سیاست‌میاست بلد نیست- سیاست داخلی عین کلَم قرمز، پیچ‌پیچی‌ست.

 

همشهری: شنبه 9 اسفند 1399

 

نُه حوضه‌ی آبریز تمرینی برای فدرالیسم!

 

به نام خدا. گویا قرار است ایران به ۹ حوضه‌ی آبریز تقسیم شود. شامل: ۱. دریاچه‌ی ارومیه ۲. رودخانه‌ی ارس ۳. رودخانه‌ی سفید‌رود بزرگ ۴. رودخانه‌ی زاینده‌رود ۵. رودخانه‌های اترک و حوضه‌های شمالی ۶. حوضه‌ی آبریز فلات مرکزی و شرقی ۷. رودخانه‌ی کارون بزرگ ۸. رودخانه‌ی کرخه و مرزی غرب ۹. رودخانه‌ی زهره و جراحی و حوضه‌های جنوبی.

 

از قرار معلوم، این لایحه‌ی آبی، نقطه‌ی عزیمتش این است که در سایه‌ی آن «اختلاف‌نظرهای منطقه‌ای و بخشی بر منابع آب ایران» فروکش کند و «تصمیم‌گیری‌های غلط» آبی پایان یابد. برخی منابع، ازین سیاست آبی، به «فدرالیسم آبی» تعبیر داشته‌اند. مانند تیتر صفحه‌ی نخست روزنامه‌ی فوق (منبع).

 

نکته: چرخه‌ی آب، بازچرخانی آب، شبکه‌های آبیاری و نیز کاستن از چالش‌های منطقه‌ای بر سرِ مدیریت و توزیع و استحصال آب، از اصول رشد و شکوفایی‌ست.

 

اشاره: در دوره‌ای از انقلاب، آقای محسن رضایی -فرمانده وقت سپاه- نیز، ایران را به لحاظ نظامی و امنیتی به ۵ قسمت تقسیم کرده بود و برای هر ۵ قسمت، ۵ سپاه متشکل از چند استان تشکیل داده بود. که بعد با طرحی دیگر دگرگون شد. از جزئیات آن بگذرم.

 

نتیجه: البته معمولاً نتیجه‌ی هر متن، بر عهده‌ی خوانندگان است، تا با این شیوه و روال، هیچ متنی دیکته‌کردن محسوب نشود، اما یک نتیجه ازین بحث این است، فدرالیستی‌کردن امور، در درجه‌ی نخست محتاج حاکمیت قانون و عقلانیت و فرهنگ سیاسی‌ست. وگرنه به گسستِ بیشتر می‌انجامد. زیرا در سیستم فدرالی، به طور داوطلبانه و قرارداد، قدرت از مرکز به پیرامون واگذار و در واقع انتشار داده می‌شود. دو سوی ماجرا نیز باید بر توافق خود متعهدانه و واقعی عمل کنند. تا مرکز به زور وارد قضایا نشود و پیرامون نیز فراتر از قرار پا نگذارد. من درین بحث ستون امروزم، کارشناس نیستم، فقط خواستم درین‌باره از سر جنبه‌های عمومی‌تر آن، کمی گفته باشم.

 

نظر:

سلام. در گروه «نغمه» روحانیون، چند ماه پیش، یکی از اعضای محترم درباره‌ی «علی برکتِ الله» پژوهش خوبی کرده بود که حاکی ازین بود این عبارت سابقه‌ی دیرینه در ادبیات دینی، حتی در بیان معصومین علیهم السلام داشته. بگذرم. خواستم بگویم آیا یادت است که برای گران‌کردن دلار هم ! «علی برکت الله» گفته باشد؟! -که رئیس دفترش بلاخره لو داده خودشان گران کرده بودند تا مثلاً کشورداری کنند!- لابد به قول شما شاعر! خیال کرد در پستو گفت و مردم سر در نیاوردند. شاعر اهل مشاعره است بر وزن مفاعله و ایضاً در قالب مناقصه، مزایده و مذاکره و البته مخابره!! بگذرم.

 

سیاست با شفافیت به صداقت می‌رسد. همان زمان گران‌شدن عجیب دلار که روزگار مردم و جوانان اهل کسب‌وکار را سیاه کرد، آنان خود به شیوه‌ی ماکیاوللی و صوری! دنبال سلطان گران‌کردن دلار بودند. فریب‌دادن مردم تا به کجا؟! دولت شیک‌پوش از خیلی وقت پیش لازم بود که چونان سید ابوالحسن بنی‌صدر، توسط مجلس عدم‌کفایت می‌خورد و عزل و محاکمه و محبوس! می‌شد. حیف که رهبری فرمود تا این دولت تا آخرین روز باید بماند؛ البته از نظر من، این نظر رهبری اشتباه بود، اشتباه.

 

پاسخ:

سلام. بزرگوارید. نه بر مصادیق شما وارد نشدم. تز عقل جمعی را البته درست فرمودی. من از عقل جمعی، رفتاری «انحصاری» و «انسدادی» دریافت ندارم البته. می‌توان برای مصادیق سه‌گانه‌ی سران پیش‌فرض قوا، اشخاص زیادی را از روی کشکولی! چید. که من بگذرم!

 

نظر:

سلام. ماشینی‌کرک هِم مگه کرک‌کالی‌دلِه، تِلا لازم دارد؟! من که نمی‌دانم! بگذرم.

 

(منبع)

با احتیاط باز شود!

به نام خدا. «دنیای سوفی» کتابی‌ست از «یوستین گوردر» نویسنده نروژی، در قالب رمان». سوفی دختر ۱۵ساله است که روزی وقتی از مدرسه برمی‌گردد، نامه‌ای به دستش می‌رسد که در آن نوشته شده: «تو کیستی؟» سوفی به فکر فرو می‌رود که واقعاً «من کی‌ام؟» باز دوباره دنبال کارهای روزانه و تکالیف مدرسه‌اش می‌رود. تا این‌که باز نامه‌ی دیگر برای او می‌فرستند و در آن نوشته شده: «جهان چطور به وجود آمد؟» ذهن سوفی مشغول‌تر می‌شود، مدتی دیگر، پاکت سوم می‌رسد. روی پاکت نوشته: «درس فلسفه. با احتیاط باز شود!»

 

در معرفی کتاب در منبع فوق خوانده‌ام که «مهم‌ترین چیز در زندگی چیست؟ اگر این سؤال را از کسی بپرسیم که حسابی گرسنه است، می‌گوید غذا. اگر از کسی بپرسیم که دارد از سرما می‌میرد، می‌گوید گرما. و اگر از آدمی بپرسیم که تک و تنهاست، می‌گوید هم‌صحبتی با آدم‌ها. ولی اگر این نیازها برآورده شود، چیز دیگری هم باقی می‌ماند؟ فیلسوفان می‌گویند بله! آنها می‌گویند آدم نباید فقط در بند شکم باشد. همه‌ی ما خورد و خوراک لازم داریم. ولی یک چیز دیگر هم هست که همه لازم داریم: این‌که بدانیم کیستیم و در این دنیا چکار می‌کنیم.»

 

کتاب دنیای سوفی در ایران توسط چند نفر و از چند انتشارات به فارسی برگردان شده است؛ مانند: حسن کامشاد، انتشارات مروارید. مهرداد بازیاری، نشر هرمس. کورش صفوی، نشر دفتر پژوهش‌های فرهنگی. لیلا علی مددی زنوزی، نشر نگارستان کتاب. مهدی سمسار، نشر جامی. محمود معلم، نشر ادیب مصطفوی. و آرزو خلجی‌مقیم، نشر سپهر ادب.

 

نظر:

سلام. ستودنی‌ست جناب آقای الله‌وردی ماندن در سایه‌ی زبان ماندگار مادری؛ آن‌هم زبان ریشه‌دار و ژرف مازندرانی.

 

پاسخ:

سلام. سپاس از تکمیل بحث جناب استاد شیخ احمدی. بلی؛ علاوه بر سگ و بامشی، شاید هم صرف کارهای شادباشی! واقعاً هفته‌ای چندبار -حتی یکی دو بار- وررفتن با ریش و رنگ‌آمیزی، نشان چیست! جز شیک‌پوشی، بی‌خیالی، تنبلی و زیست بزَکی در نهاد ریاست جمهوری و به قامت -و بهتر است بگویم- قعودِ! رئیس‌جمهوری؟! در جمهوری اسلامی قرار بوده مسئولان، لباسِ کار بر تن کنند، نه لبّاده و قبای تر و تازه و اتوکشیده.

 

جغرافیای شادکامی در ایران

(+جدول استان‌ها)

 

قم؛ شادترین مردم

ابراهیم طالبی دارابی دامنه / ۱۱ اسفند ۱۳۹۹

به نام خدا. امروز سه چهار پنج موضوع می‌توانست پایه‌ی ستون صحن امروزم را پر کند، اما وقتی این سوژه را دیدم از آن چند تا، دل شستم. و آن این است که  بر اساس بررسی پژوهشکده‌ی علوم بهداشتی جهاد دانشگاهی و بر مبنای پرسشنامه‌ی آکسفورد، قم در میان ۳۱ استان ایران «عنوان شادترین استان کشور را کسب کرده است.»

 

چند نکته در راستای این راستا:

۱. خودم -که نزدیک چهار دهه میان قمی‌ها مقیمم- این شادبودن را لمس کرده‌ و می‌کنم؛ با همه‌ی مشکلات فراوانی که قم با آن دست و پنجه نرم کرده و می‌کند و یا قم با مشکلات سایر مردم و ملل همدردی عمیق کرده و می‌کند و قم همواره نسبت به آلام مردم دنبال التیام مانده است، نه بی‌طرف و بی‌تفاوت و بی‌التفات.

 

۲. خرسندم که نتیجه‌ی یک بررسی منتهی به ثبت نام قم در میان مردم شده است. یک زمانی (در دولت ۹ + ۱۰ !!) فدراسیون فوتبال می‌خواست با دادن صباباطری به قم و پاس به همدان، مثلاً روح شادی در قم و همدان بدمَد که مردم قم هم همانند مردم قائم‌شهر خون نساجی! در رگ‌های خود جاری کنند. بگذرم. آن آقای علی‌محمد بشارتی هم -که روزکاری وزیر کشور مرحوم رفسنجانی شده بود- جار زده بود قم با «فرمانداری ویژه» اداره خواهد شد. مثلاً خواسته بود با این امتیاز، دَمِ علما را ببیند. اما او و نیز رئیس دولتش نمی‌دانست قم، واتیکان‌شدنی نیست و گول این و اون را نمی‌خورَد. قم یعنی همه‌ی ایران، یعنی همه‌ی اقوام، یعنی موزاییکی از نقش و نقشه‌ی ایران. مردم -که به قم زائر می‌شوند- به‌وضوح با کُنتراست بالا می‌فهمند، قم نه فقط در قواره‌ی تمام ایران، که خود جهان است. چون از همه‌ی ملَل و نحَل جهان در آن حضور دارند و سیاست همزیستی مسالمت‌آمیز قم سایه‌سار همه شده است؛ حیف آن مشهد مقدس -که آستان قدس ایران است- معدودی از اعداد خاص! سعی دارند -البته قلیلِ قلیلی از اعداد نه اَعلام! که آن دیار مُشاع ایرانیان را لانه‌ی یک جناح کنند و آشیانه‌ی یک عده! چرا که مُلک و مملکت را مِلک طِلق خود می‌پندارند. بگذرم!

 

۳. خواهانم که بدانم آیا شادی در میان روحانیت به‌ویژه مجتهدین و مرجعیت هم اصل است؟ یا عرَض؟ و یا حتی مرَض؟!

 

اشاره‌ی پایانی: با وجود تمام‌عیار تمام سختی‌هایی که ملت برای منافع ملی خود می‌کشد و بردباری و صبّاری پیشه دارد، باز نیز شادی و شعَف را برای تک‌تک شهروندان ایران آرزو می‌کنم تا به یُمن و کرَم آفریدگار متعال، نوروز ۱۴۰۰ در آستانه‌ی ورود به قرن ۱۵ خورشیدی تندرست و امیدوار زندگی کنند و در برابر هر پنجه‌ی چنگ‌انداخته به روی خود و دین و میهن‌شان، تمام‌قد و قدقامت، قائم و مقاوم و مستقیم بمانند.

 

سلام شبانگاه جناب ...‌آقا

۱. خشنود شدم با آن کشکولی‌ام، غنچه‌ی لبانت را به خنده شکوفا کردم. ۲. خشنودتر این‌که دروازه‌ی گفت‌وگو با حُسن نظر شما دَق‌ّالباب شد و این صدایت بر کوبه‌ی در، بر گوش جانم پژواک افکند. ممنونم. ۳. من حتی اگر جملاتت در تایپ افتادگی داشته باشد، به وجه صحیح آن می‌خوانم و توقع ندارم زحمت ویرایش به گردن گیری. ۴. نزد من اندیشمندی و هیچ‌گاه خودم را بی‌نیاز از کسب دانش از محضرت فرض نمی‌گیرم.

 

سلام. روز به خیر

معتقدم میان خسّت و شادی رابطه‌ی تضاد برقرار نیست. چه بسا خسیس، خندان هم باشد، چون خرج نمی‌کند. اساساً -و بهتر است بگویم احتمالاً- فرد خسیس چون به نفع کسی سرِ کیسه را شل نمی‌کند، شاد است. از نظر من، آن تز مشهور مونتسکیو مهم به نظر می‌رسد که قائل بود میان جغرافیا و خُلقیات آدم‌ها ربط مستقیم برقرار است. به‌هرحال، تجربه‌ی شما در میان قمی‌ها ولو در چند روز یک نمونه‌گیری فرضی به حساب می‌آید نه قطع و یقینی. البته من شخصاً خسیسی قمی‌ها را تجربه یا آزمون نکرده‌ام، ممکن است دور از واقع هم نباشد. در ضمن در آن متن، بحث بر سر شادی بود، نه خسیسی. با تشکر که این موضوع را خیلی باحوصله مورد توجه قرار داده‌اید. درود.

 

نکته: دوستی همکار داشتم دنیادیده، می‌گفت حق دارند همدانی‌ها سخت‌گیر و خسیس باشند، چون سرما و یخبندان شدید این قسمت ایران، در طول زمان آنان را چنین ساخته است. البته بر من روشن نیست آیا حرف ایشان درست بوده است یا نادرست. اما اغلب که هم‌بحث هم بودیم، از گزاف و لاف به‌دور بود. خواستم ربط جغرافیا با خُلقیات را نمونه آورده باشم.

 

برای درگذشت مرحوم محمود طیبی:

در زیباترین روز فرخنده‌میلاد امام علی (ع) که به‌حق «روز پدر» نام برداشته است، خوب‌ترین پدر و خوش‌ترین مرد را در میان نم‌نم برف و باران از دست داده‌ایم؛ گویی در میانه‌ی مِه‌ایی غلیظ چندین بهمن سنگین و سهمگین بر سر ما آوار شد و او را، که در کانونِ سرشار از عاطفه‌ی خانه‌ی‌مان، بوی دوستی می‌داد و عطر محبت می‌پراکند و رایحه‌ی شفقت می‌پاشاند و به عنوان سرحلقه‌ی اُنس و شادی ما، در سراچه‌ی دل‌مان خیمه‌ی مهربانی بپا می‌داشت، از ما ربود. پدری که تا بوده برای ما از ژرفای درون خوشی خواسته، از فراخنای برون تلاش ورزیده و از اَعماق وجود عشق آفریده. پدر چگونه تو را در پشت قله‌ی غفلت نِسیان از یاد ببریم، حال آن که تو دلیلی برای ماندن‌مان بودی، بر ما چنین مباد پدر. تا هستیم چهره‌ی اَلیف و عَطوف تو را به چشمانمان می‌دوزیم تا هرگز با به خاطر سپردن خاطرات گرمابخش تو، ما از هم نگسلیم. ای پدر، ای دیده‌ی دیدگان ما، با ما از ازَل تا ابَد همچنان بمان. ۱۱ اسفند ۱۳۹۹.

 

دگردیسی! در قاچاق چوب

ابراهیم طالبی دارابی دامنه/ ۱۲ اسفند ۱۳۹۹

به نام خدا. دیشب در یک منبع خبری (اینجا) خواندنِ یک خبر شگرف، شگفتی مرا به‌شدت برانگیخت؛ آنجا که آقای علی عباس‌نژاد -فرمانده یگان حفاظت سازمان جنگل‌ها، مراتع و آبخیزداری کشور- افشا ! و هکذا برملا ! کرد که در برخی شهرها، قاچاق چوب از طریق «آمبولانس و ماشین‌های حمل گوشت» مشاهده شد. در استدلال وی این نکته جِلوه می‌کرد که به علت سود سرشار قاچاق چوب، و از سوی دیگر سخت‌گیری! یگان حفاظت جنگل، متخلّفان هراس دارند که با تراکتور، کامیون و نیسان دست به حمل چوب بزنند، ازین‌رو به گفته‌ی وی، گویی نحوه‌ی قاچاق و حمل آن، «به خودرو‌های سواری و بین‌شهری همچون خودرو‌های شخصی با خانواده و جعبه‌ی بغل اتوبوس» تغییر شکل یافت. جلّ ‌الخالق ! چه آمده بر سر خلایق؟! البته نه بر تنِ تمامی خلق و نه بر فرق همه‌ی اخلاق.

 

(منبع عکس)

 

نکته و نمونه: دیدیم مار و جینجیناری! پوست‌اندازی می‌کنند، تا جان تازه نمایند، صدا طنین‌اندازتر؛ اما ندیده بودیم قاچاقچیان چوب هم، پوست‌اندازی نوین کنند. نکند راه‌های مدرن‌تر! و‌ مخفی‌تری هم در حمل چوبِ نازنین و سودِ دلنشین وجود دارد و ما ازین ماجراهای فوقِ «مارکوپولو»یی، بی‌علم و بی‌خبریم؟! بگذریم!

 

مفاتیح نوین

به نام خدا. آیت‌الله العظمی ناصر مکارم شیرازی با همکاری آقایان احمد قدسی، سعید داودی، محمدرضا حامدی و مسعود مکارم، کتاب شریف مفاتیح‌ الجنان مرحوم شیخ عباس قمی را با قلم روان و شیوا نوسازی کرده و با عنوان ‹مفاتیح نوین› در ۱۱۷۶ صفحه، چاپ و منتشر شده است؛ که در تصویر بالا روی جلد آن را منعکس کرده‌ام.

 

کتاب مفاتیح نوین

 

نکته‌ها: ۱. این اثر شریف به قلم روان نگاشته شد. ۲. جهت تأثیر معنوی و حالات عرفانی، برای هر بخش از دعا یا زیارت مقدماتی مفید نوشته شد. ۳. منابع و مدارک دعاها و زیارات در پاورقی درج گردید. ۴. از نقل «روایات ضعیف پرهیز شده است‌». ۵. مطالب مورد نیازی که در مفاتیح قدیم نیامده، بدان افزوده شد.

 

خَلق و خُلق

قسمت ۱

ابراهیم طالبی دارابی دامنه / ۱۴ اسفند ۱۳۹۹

 

به نام خدا. خلق به خُلق نیاز دارد. در شرح احیاء العلوم، (جلد ۳، ص ۵۵) خوانده بودم که قول غزالی این بود خلق تغییر نمی‌کند، ولی خُلق قابل تغییر است. آری، انبیاء (ع) آمدند که خُلق را عوض کنند.

و اِنّکَ لَعلیٰ خُلقٍ عظیمٍ. آیه‌ی ۴ سوره‌ی قلم.

«و به‌راستی تو خُلق و خویی نیکو و والا داری.»

ترجمه‌ی آیه: سید محمدرضا صفوی

 

به مناسبت روز بعثت حضرت ختمی‌مرتبت (ص).

 

چقدر مهربان به مردم

ابراهیم طالبی دارابی دامنه / ۱۵ اسفند ۱۳۹۹

به نام خدا. آنقدر مِهر مردم در دل داشت، که هرگز دل نداشت حتی در خانه‌اش به آنان یک تشری بزند. یک تذکری بدهد. به قول خودمونی یک تویی به مردم بگوید. مردم به خانه‌اش می‌آمدند و آنقدر می‌ماندند که وقت استراحت آن حضرت را برهم می‌زدند، اما مگر دل داشت به آنها یک چیزی بگوید. تا این‌که خدا خود وحی فرستاد و کار پیامبر رحمت (ص) را راحت کرد و به آن دسته از مردم -که رعایت حال پیامبر به عنوان میزبان را نمی‌کردند- تذکر داد:

 

«...ولی هنگامی که دعوت شدید، وارد شوید و زمانی که غذا را خوردید پراکنده گردید، و (پس از صرف غذا هم) به گفتگو ننشینید (و در خانه‌ی مردم مجلس اُنس تشکیل ندهید). این کار شما، پیغمبر را آزار می‌داد، امّا او شرم می‌کرد (چون میزبان بود آن را به شما تذکّر دهد)، ولی خدا از بیان حق شرم نمی‌کند (و اباء ندارد).»

(قستمی از آیه‌ی ۵۳ سوره‌ی احزاب)

ترجمه‌ی مرحوم مصطفی خرمدل

 

نکته: علت تذکر خدا روشن بود، چون هم زود می‌آمدند و هم دیر می‌رفتند؛ زیرا بعد از صرف غذا در خانه‌ی رسول خدا (ص) جا خوش می‌کردند و منزل ایشان و سایر خانه‌های مردم که می‌رفتند آنجا را محلّ انس و نقّالی می‌ساختند و مجلس را طول می‌دادند. حتی برخی مواقع بدون اذن و دعوت وارد خانه‌ی پیامبر می‌شدند، اما آن حضرت چنان دوست‌شان می‌داشت که دل نداشت -به تعبیر ساده- اخم‌وتَخمی کرده و از خود رانده باشد.

به مناسبت روز بعثت حضرت ختمی‌مرتبت (ص)

 

نظر:

سلام. یاد منزلت و مقام مادر گرانقدرتان همواره در دل‌تان ماندگار و مالامال عشق و دلدادگی باد و روح آن عزیزتان، مملوِّ شادی و شعَف و قرین بانوان اسوه‌ی عالم حضرت مریم مقدس، حضرت آسیه‌ی مؤمنه، حضرت خدیجه‌ی کبرا، حضرت فاطمه‌ی زهرا، حضرت زینب عظما -سلام الله علیهم اجمعین- باد.

 

پاسخ:

سلام. سپاس بابت نوشتن پای متن؛ به قول علما تَحشیه‌نویسی‌ات. امابعد؛ مرا با این پند و اندرزت، به یاد خطبه‌ای از خطبه‌های جمعه‌ی مرحوم موسوی اردبیلی انداخته‌ای که با ته‌لهجه‌ی ویژه‌ای که داشت بدین مضون گفته بود آیا این آسکاناس‌های جعلی و تقلبی هم کار اسرائیله؟! به زبان ادبیاتی: او آن روز در بیانش، استفهام انکاری به کار برده بود. بگذرم. ممنونم.

 

پاسخ:

پارسی‌گرایان افراطی و پارسی‌گری افراطی را قبول ندارم. در عین حال به میزان لازم به سره سازی زبان فارسی راسخ هستم. شکل افراطی آن، ناشی از کینه‌ورزی نژادی است. عربی‌سازی افراطی زبان فارسی را هم نادرست می‌دانم. اگر زبان یکسره پارسی باستانی شود، گلستان، دیوان حافظ و مثنوی و رباعیات خیام هم دیگر قابل فهم نخواهد شد. مَباد. گاه خنده‌ام می‌گیرد که کسانی در ایران می‌تلاشند که زور بزنند یک کلمه‌ را که ذره‌ای بوی عربی می‌دهد، را دگش کنند. این تلاش نیست، تلاشی و‌ متلاشی کردن زبان است. خود کلمه‌ی «فارسی» هم عربی است. بگذرم. درین باره، برای مخاطبین عام زیاد حرف دارم، ولی وقتش را ندارم. پس، چندان وقت هم نمی‌گذارم که این جور من‌درآوردی‌ها را بخوانم.

 

نکاتی انتقادی بر دیدار پاپ و سیستانی

ابراهیم طالبی دارابی دامنه / ۱۷ اسفند ۱۳۹۹

به قلم دامنه. نکاتی بر دیدار جناب پاپ فرانسیس و آقای سیستانی. به نام خدا. درباره‌ی جنبه‌های مختلف این دیدار سخنان زیادی از منابع و مجاری متعدد منتشر شده است. من هم به وسع و حق خود چند نکته‌ای می‌نویسم، باشد که حق مطلب را از دیدِ خودم ادا نموده باشم.

 

یکم: در بیانیه‌ی «مجمع مدرسین و محققین حوزه‌ی علمیه‌ی قم» -تشکّل سیاسی جناح چپ در حوزه‌ی قم- اصطلاحی آمده که جای تعجب شدید دارد، آنجای متن که این دو شخص را «جانشینان مُنجیان موعود» خوانده؛ که من احتمال می‌دهم در درج این عبارت، تعمدّ شده است؛ تا بتوانند بر جای دیگر و جایگاه دگر، تعریض -بلکه اعتراض- زده شود. بگذرم. سربسته گفته باشم و این ناسپاسی را از منظر اهل نظر، دور نداشته باشم.

 

 

دوم: ترتیب‌دهندگان این مسافرت و دیدار هر کس و جریان بوده باشد، (گویا حجت‌الاسلام «سید ابوالحسن نواب» (اینجا) بر نقش پیشین آقای سید جواد خوئی نوه‌ی مرحوم آیت‌الله خوئی (مسئول مدرسه‌ی دارالعلم نجف) در این باره پرده برداشته) نمی‌گویم فقط می‌خواستند از وزن و نقش بی‌بدیل ایران در منطقه بکاهند، اما نمی‌توان چندان خوشبین بود، که شائبه هم در میان نبوده باشد. شاید اشتباه محاسباتی من موجب است، چنین فکر کنم. اللهُ علمٌ.

 

سوم: آنچه میان دو رهبر مذهبی رد و بدل شد و آن میزانی که به تشخیص اهالی بیت، نشر یافت، اگر همین باشد که علنی گردید، باید بگویم از نگاه من فقط کلی‌گویی بوده و نیز پرهیز شدید از گفتار روشن و بیان آسان آن حقایق که دو سوی دیدارکنندگان در آن یا تعارف ورزیدند یا تکلّف و یا نخواستند نقش ایران را در نابودی تفکر خشونت، بگویند.

 

چهارم: کاش هر دو، یا دست‌کم یکی از آن دو، از سر آموزه‌ی اخلاقی یا ادیانی و یا حتی انسانی، از دو رهبر آزادیبخش حقیقی و رشید منطقه از ظلم و بیداد داعش و تکفیری‌ها یعنی سرباز شهید حاج قاسم سلیمانی و شهید ابومهدی المهندس یاد می‌کردند. فقدِ این فقره در بیان دو مقام مذهبی، نه فقط نیاوردن نام مؤثرین دفاع رهایی‌بخش بود، بلکه فقر فاحش این دیدار بود که بی‌حد آب و تاب داده شد. و من گمان نکنم از همین مقدار تبلیغی و‌ مانور فراتر رود و بر رهبران ناشایست غرب اثر گذارد. البته خوش‌بین بودن چندان هم آسیب‌زا نیست، اما مطلقِ آن نادرست است.

 

پنجم: البته دأب دائمی هر دو مقام مذهبی این بوده، که در جاهایی که سکوت سمّ است، سکوت محض می‌کنند. سکوتی که دست ستمِ ظالمین را مبسوط می‌دارد و مصون. بگذرم. خواستم فقط بگویم انتظارات و تبلیغات اصالت ندارد، کارِ زارِ این کارزار هولناک برای ایجاد امنیت و صلح پایدارتر را، ایران کرده، اما حالا موقع دروی! دیگران است که خرمن، کوپا کنند و محصول و ثمرات، کسب. ولی جهانی که من می‌شناسم با حرف حل نمی‌شود؛ اگر ایران و رهبر هوشمند آن آیت‌الله سید علی خامنه‌ای نبود؛ اکنون از عراق و صد البته از مرجعیت آنجا هم چندان چیزی باقی نمانده بود. به قول آقای افشین علا شاگرد مرحوم قیصر امین‌پور در سروده‌ی انتظاری انتقادی‌ اخیرش (منبع) :

 

اعاظم نجف ای کاش پاپ اعظم را

کنند آگه از اعمال غرب ظالم نیز 

جناب پاپ! چه خوب است گر سری بزنید

به آن گذار که افتاده دست قاسم نیز

(منبع عکس: اینجا)

 

پایگاه مجازی فقه و احکام رهبری

پاسخ استفتاء درباره‌ی «حق سکونت زن در خانه پس از وفات شوهر»

 

سؤال: اگر شوهر برای این که همسرش بعد از مرگ او بدون منزل نباشد، به همسرش بگوید: تا زمانی که زنده هستی سکونت در منزلم را برای شما قرار دادم و زن هم قبول کند و در آن سکونت کند، آیا پس از فوت شوهر، ورثه می‌توانند زن را از سکونت در منزل منع کنند؟

 

پاسخ: در فقه به چنین قراردادی «عمری» می‌گویند و با اجرای این قرارداد لازم، زن تا زمانی که زنده است حق سکونت در خانه را دارد -هر چند ارث منحصر در خانه باشد- و ورثه نمی‌توانند از سکونت او ممانعت کنند. (منبع)

 

جریان جور و جریان ظهور

جریان «جور» و جریان «ظهور». به نام خدا. جریان جور نمی‌گذاشت پیشوایان معصوم (ع) در جامعه با مردم روزگار خود «حضور» داشته باشند، چون از بیداری و آگاهی مردم واهمه داشتند. حضور معصوم (ع) در میان مردم، موجب وحشت و دهشَت جریان جور بود، زیرا به جبر و جُبن بر مردم حکومت می‌راندند و واهمه داشتند که ائمه (ع) مردم را به ماهیت واقعی قدرت و فساد، آشنا نمایند. بی‌حکمت نیست که خدا حضورِ «امام حاضر» را با مصلحتی که فقط خود از آن آگاه است، به امام «غائب» (عج) بدل کرده است تا جریان «ظهور» در وقت خود، جریان «جور» را متوقف یا دست‌کم مؤمنین را از چنگ و جنگ آنان برهاند و صلح مهدوی و آرامش حیات را به بشریت ارزانی نماید، هر چند باطل در برابر حق، هرگز باز نمی‌ایستد و به شیطنت و دسیسه‌چینی نو روی می‌آورَد، زیرا جریان حق همواره دشمن دارد، دشمنی که به آموزه‌های خدا ایمان و پناه نمی‌آورد. همین است که انسان «منتظر» در انتظار «موعود» (عج) مانده است و تا آن روز دست از حق و مقاومت در جریان ظهور برنمی‌دارد. مردم در نگاه جریان جور، همواره چونان گله‌ی گوسفندان حساب می‌شدند، اما مردم در منظر جریان ظهور دارای کرامت و شرافت و حتی «ولی‌نعمت» هستند. ازین‌روست که برای ظهور امام زمان (عج) روی میزان علایق و عقیده‌ی مردم حساب باز شده است.

 

 

ازجمله امامی که با سخت‌ترین سیاست جریان جور مواجه و سالیانِ سال در سیاه‌چال مخوف زندانی شدند تا مردم به ایشان دسترسی نداشته باشند، امام موسی کاظم -علیه‌السلام- بودند، امامی که در میان مردم مؤمن آن روزگار و این روزگار یک اُسوه و یک پیشوای محبوب و مَلجاء دردمندان ماند که پناه‌بردن روحی و معنوی به ایشان درمانگر و آرامش‌بخش است. امامی که سخنان شگفت‌انگیز فراوانی دارد که هر کدام خود یک نسخه‌ی رهگشاست. مانند این رهنمود در این (منبع) که فرمودند: «هر کس عقل دارد به حد کفاف بسازد، و هر که به مقدار کفایت قناعت نماید بی‌نیاز شود، و هر که به حد کفایت نسازد، هرگز بی‌نیاز نشود.» آری؛عقلِ کفاف، نه کفافِ عقل! 

 

مزار جعفر بن ابی طالب

معروف به جعفر طیّار (علیه السلام) (منبع)

مزار جعفر در اردن. لابد اهل معنا برای مقام شریف جعفر بن ابی‌طالب (ع) لحظه‌ای از جای برمی‌خیزند و برای این صحابه‌ی رسول خدا (ص) از راه دور و دلی، ادای احترام و ذکر صلوات تقدیم می‌دارند. سلام بر ایشان.

 

مسرور به دیدار جعفر؟ یا فتح خیبر؟

 

به نام خدا. در آستانه‌ی خجسته‌عید مبعث، دلم بر آن شد که یادی از یک یار عارف و غیور و سلحشور رسول الله (ص) بکنم، جعفر بن ابی‌طالب برادر بزرگ‌تر امام علی -علیه‌السلام- مشهور به جعفر طیّار، ذوالجناحین، ابوالمساکین، و نیز ذوالهجرتین به خاطر هجرت به حبشه و هجرت به مدینه.

 

جعفر، آن سان مقام و منزلت نزد پیامبر اکرم (ص) داشت که آن حضرت وی را سرپرست کاروان مسلمانان در مهاجرت به حبشه کرده و پس از بازگشتش از حبشه نیز به او نماز مخصوص آموخت؛ نماز جعفر طیّار.

 

همچنین پیامبر (ص) در بازگشت از غزوه‌ی ظفرمند خیبر، جعفر را -که از حبشه بازگشته بود- ملاقات کرده، به آغوشش کشیده و میان دو چشم او را بوسیده و فرموده: به خدا قسم نمی‌دانم برای کدام یک مسرور باشم، دیدار جعفر؟ یا فتح خیبر؟

 

جعفر، فردی خطیب، سخاوتمند، شجاع و عارف بود و حتی پیش از ظهور اسلام نیز انسانی پرهیزگار و آگاه بود. او در جنگ موته به شهادت رسید و به همین علت قبرش در اردن است. مدفن وی و دیگر شهدای موته در منطقه‌ای به نام مزار در نزدیکی موته (اردن) است. در قبر جعفر سه شهید دفن‌اند. این مقبره در سال ۱۳۹۲ خورشیدی توسط وهابیان تندرو و تکفیری‌ها به آتش کشیده شد.

 

در اینجا جا دارد یکی از سخنان درخشنده‌ی حضرت جعفر را نزد نجاشی -پادشاه مسیحی حبشه- بنویسم، آنجا که گویی به منزله‌ی سخنگوی اسلام به‌زیبایی گفت: «من آن چه را از راهنما و پیامبرم شنیده‌ام خواهم گفت. ما را پیامبری آمده که ما را به کنار گذاردن بت‌ها، ترک رباخواری، حرمت ظلم و خونریزی به غیر حق، حرمت فحشا و پلیدی امر کرده و به نماز، زکات، عدل و احسان خویشاوندان ملزم ساخته است.»

به مناسبت مبعث حضرت ختمی‌مرتبت (ص)

 

پاسخ:

سلام. دوگانه‌ها را ردیف کردی، تاریخی و تفکری. اما دوگانه‌ی مشروطه و مشروعه، دوگانه‌ی نادرستی‌ست که شما مرقوم فرمودی و این اشتباه در بیان شما روشن و مبرهن است. از نگاه من، نوری-نائینی دو نوع بینش بوده است، کما این‌که الآن نیز دو بینش وجود دارد، جناح راست و جناح چپ. از نظر من مشروطه و مشروعه هر دو با هم پیش می‌رود. مانند واژه‌ی «جمهوری اسلامی» در تئوری هوشمندانه‌ی امام خمینی -رهبر کبیر انقلاب اسلامی- یعنی: «نه یک کلمه کم و نه یک کلمه بیش». تلاش شیخ فضل‌الله نوری برای مشروعه و مخالفت با مشروطه، یک سلیقه بود که البته با حرف‌های دو سوی جریان، کار نهضت هم سخت و خراب شده بود. در مجموع، در بینش من هم مشروطه (=قدرت مشروط و محدود) و هم مشروعه (=شرع دینی و مشروعیت سیاسی) لازم و ملزوم هم‌اند و جدایی یکی از یکی دیگر به انحراف می‌انجامد. نه رأی «زینت» است، وونه شرع، بالای طاقچه.

 

کی گفته مدرنیته حاکمه؟!!!

ابراهیم طالبی دارابی دامنه

۲۴ اسفند ۱۳۹۹

به نام خدا. در یک منبع،  (اینجا) آماری خواندم از سازمان ملل که در پایان سال گذشته، «بیش از ۸۸ میلیون نفر» از مردم جهان در «گرسنگی حاد» به سر بردند.

 

چند نکته:

۱. نمی‌دانم آیا جان سالم هم به در بردند یا نه؟

۲. یاد سخن حکیمانه‌ی استاد محمدرضا حکیمی افتادم، آنجا که از «دره‌های فقر» در برابر «قله‌های ثروت» سخن می‌گوید.

۳. کی گفته مدرنیته حاکمه؟!!! جهان غرب، ازین عبارات و اصطلاحات، فقط دَم می‌زند، تا بیشتر غارت کند. جهانِ آنان، دیرزمانی‌ست، دیرزمان، که از غیرت و حَمیت تهی شده است. گویی حتی اساس و اصول مدرنیته‌ی خود را هم، از بُن وارونه و ویران نموده‌اند. بگذرم.

 

پاسخ:

 

سلام. در بند ۱ منظور از تفرق و پراکندگی در معنای ماه شعبان، آیا همان خلوت‌گزینی و تنهاکردن خود برای راز و نیاز به خدا نیست؟ یا همان انقطاع به مفهوم معنوی. من که این‌طور فکر می‌کنم. استفاده بردم.

 

پاسخ:

سلام استاد. اول سپاس از تأییدی که فرمودی. دوم هم سپاس از تحذیری که دادی. غربی، دانش و دارایی را به عیّاشی بُرده و از فلسفه‌ی زیست انسانی و اخلاقی و دینی دور افتاده. در برابر این تمدن باید از تمدن خود دفاع کرد، تمدنی غنی و قوی با آموزه‌ها و آمیختگی‌های زیبای اسلام و ایران.

 

نظر:

سلام. مباحثه‌ی جدی و صمیمی بالا از جانب اعضا را خواندم، بی‌آن‌که وارد مصادیق شوم و یا نام اشخاص برایم واجد جاذبه یا دافعه باشد، من دیرزمانی حتی معتقد و راسخ بودم، مراجع عظام هم نباید بیت‌نشین باشند، باید به جای‌جای ایران و جهان بروند و از نزدیک با چشمان خود موضوعات، مسائل، مشکلات، سؤالات، راه‌ورسم‌ها، و نیز افکار و رفتار مردم را ببینند تا دانش و دیدگاه خود را بی‌واسطه بیشتر و واقعی‌تر کنند.

 

فرصت خدمت؟ یا فرجه‌ی غارت؟!

به قلم دامنه: فرصت خدمت؟ یا فرجه‌ی غارت؟! به نام خدا. مگر جمهوری اسلامی ایران -بخوانید همان خون‌بهاء شهیدان- قرار نبود فرصتی برای خدمت به خلق باشد و زمینه‌ساز عبادتِ حضرت خالق و مقدمه‌چین ظهور حضرت صاحب (عج)؟ پس چرا برای «اکبر طبری»‌ها فُرجه‌ی شده برای غارت و ساعات خوشی شده برای حکومت و اِعمال قوت و ارتکاب خیانت؟! با مقایسه‌ی غارت اکبر طبری در حوزه‌ی حکمرانی و دستگیری‌های فراوان شهردارها و شوراها در شهرها در حوزه‌ی مدنی، اثبات شده که فساد چه در بخش‌های انتصابی حکومت و چه در بخش‌های انتخابی ملت، ریشه دوانده. این خوره‌ها آفتی هستند که اگر دفع نشوند تمام صید خود را می‌خورند و از درون می‌پوکانند. آیا می‌توان قصد برخورد با این آفات را قصدی واقعی و تام و بدون تبعیض دانست؟ اگر چنین قصدی باشد، انقلاب از آرمان خود دور نیفتاده است، و اِلّا فلا: پس نه. چرا ستون امروزم این شد؟ چون حکم طبری را دیدم:

 

 

اکبر طبری. شیخ صادق لاریجانی

 

 

 

او چون شبکه‌ی چندنفره‌ی ارتشاء «با وصف سردستگی و اخذ رشوه‌های متعدد» تأسیس کرد به گفته‌ی آقای اسماعیلی سخنگوی حجت‌الاسلام والمسلمین آقای سید ابراهیم رئیسی «به ۳۱ سال حبس تعزیری و ضبط اموال ناشی از ارتشا و انفصال دائم از خدمات دولتی و بیش از ۴۳۰ میلیارد ریال جزای نقدی محکوم شد.» (منبع) حالا این اکبر طبری که «سردستگی‌»اش اثبات شده و به عنوان همه‌کاره‌ی حجت‌الاسلام شیخ صادق لاریجانی، دست به این‌همه خیانت و غارت زده، دیگه چه حکمی از دادگاه گرفته؟ اینها را: من خیلی‌خلاصه در زیر فشرده‌نویسی می‌کنم و می‌گذرم:

 

حکم جزای نقدی بابت پول‌شویی‌ها.

حکم ضبط سه دستگاه آپارتمان مسکونی در برج روما در کامرانیه‌ی تهران.

حکم ضبط یک واحد به مساحت ۶۳۳ متر.

حکم ضبط واحد دیگری به مساحت ۳۸۸ متر.

حکم ضبط واحد سوم به مساحت ۳۸۰ متر.

حکم ضبط یک واحد آپارتمان در خیابان پاسداران در یکی از برج‌های مجلل به مساحت ۶۳۳ متر.

حکم ضبط پنج قطعه زمین در شهرستان بابلسر که تبدیل به یک باغ ویلای بسیاربزرگ شده و ویلای مجللی در آن ساخته‌شده.

حکم ضبط یک قطعه زمین مشجّر به مساحت هزار و ۶۷۵ متر در نجارکلای لواسان.

حکم ضبط یک واحد آپارتمان اداری به مساحت ۱۰۸ متر در مجتمع اداری سانا.

حکم ضبط یک قطعه زمین به مساحت ۳۰۰ متر در بلوار کریم‌خان زند.

حکم ضبط طبقات پنج و شش ساختمان احداثی در بلوار کریم‌خان زند به‌عنوان بخشی از اموال و وجوه ناشی از ارتشا.

حکم محکومیت قریب به هزار‌میلیارد ریال جزای نقدی در حق دولت.

حکم محکومیت به حدود ۱۷۹ میلیارد ریال ضبط وجوه نقدی بابت ارتشا اخذ کرده و املاکی که اشاره شد.

حکم انفصال ابد از خدمات دولتی «!»

 

اینک سه نکته از میان هزاران نکته:

۱. آقای حجت‌الاسلام شیخ صادق لاریجانی که در طول صدارتش به همه داغ و درفش نشان می‌داد، و دائم با عصبانیت با مردم حرف می‌زد! چرا چشمش به اول‌نفر پهلُوی‌اش نمی‌چرخید؟! و چرا خود او تحت محاکمه‌ و استنطاق نرفت؟ مگر خون او سرخ‌تر است؟! اگر این تبعیض نیست، پس اسمش چیست؟

 

۲. چرا نوشتم «حکم ضبط»؟ نه «ضبط»؟ چون‌که بر من معلوم نگشت، آیا ضبط شد واقعاً؟ یا نه، فعلا فعلانا فقط حکم در ورقه مانده است و پای دادگاه و دادسرا؟!

 

۳. راستی این اکبر طبری دستِ راست حجت‌الاسلام شیخ صادق لاریجانی چه خدمت خدومی به انقلاب و قوه‌ی وقت قضاییه می‌کرد و ملت خبر نداشت! باز صد رحمت به آن احسان طبری که در تئوری‌های توده‌ای مارکسیستی و وابستگی به شوروی نَرد زد و باخت، ولی این اکبر طبری، نه تخته‌نرد، که هم نبرد می‌زد و هم نَوِرد. نورد را مازندرانی‌ها خوب بلدند که چه لغت زمُخت و اوپورنیست است! خصوصاً وقت پلوخوری‌های چرب و گرم و نرم! بگذرم. ولی بازگردم به اول متنم: جمهوری اسلامی فرصت خدمت بود؟ یا فرجه‌ی غارت؟! نکند مفهوم «فرصت» در نگاه این‌تیپ معمول‌ها و عمله‌ها همان اوپورنیست است؟! و «فرصت‌طلب». شاید.

 

التماس نکن!

۲۷ اسفند ۱۳۹۹

به نام خدا. دیدگاه من این است علت غایی دست‌درازی آمریکا در مجاورات ایران (جدا از تسهیل‌گری چپاول انرژی و هراس از تفکر انتقادی انقلاب اسلامی) دست‌کم دو چیز است: ۱. تسلط بر قدرت فائقه‌ی درهم‌کوبنده‌ی ایران ۲. رصد و سد راه نفوذ آتی چین.

 

از همه‌ی شاخص‌های آشکار و قرائن پنهان، پیداست که چین به‌زودی از آمریکا پیشی عجیبی می‌گیرد و آمریکا دقیقاً ارزیابی استراتژیک دارد که بدون تسلط بر ایران -ولو در حد اذیت و آزار- قادر نخواهد بود با چین به رقابت برخیزد. بنابراین؛ حضور آمریکا در خاورمیانه در واقع برای توانمندسازی منطقه‌ای خود در برابر چین است، نه ایران. به همین علت، ایران به دلیل تحلیل درست اوضاع، به سمت بستن پیمان استراتژیک ۲۵ ساله و قابل تمدید با چین متمایل شد. از نظر من، این حرکت ایران بازی هوشمندانه‌ای در صفحه‌ی شطرنج سیاست بوده است و نقش کلیدی رهبری را درین راهبرد نباید از دیده دور داشت.

 

نکته: به آنان که به التماس افتادند که ای آمریکا ! تا دیر نشده بیا همین حالا ! با ما تا کن! باید گفت: اول‌آن‌که به قول تیکه‌کلام محمود پاک‌نیت در نقش حسام‌بیگ: التماس نکن! دوم‌این‌که باید نهیب زد تزلزُل تا کی، تا کجا؟! و سوم آن‌که چقدر از پیچیدگی دنیای سیاست به‌دورند دولتمردان ساده‌لوح و خام و توئیت‌باز ۱۱ و ۱۲.

 

 

باد و باران لو داد که جنس قبای حسن روحانی ایتالیاییه (منبع)

 

ایتالیا و آنتالیا

به نام خدا. لابد فقط باد و باران حیاط ساختمان پاستور می‌توانست بِرَند قدَک را لو دهد که این انگلیس‌رفته، ایتالیایی‌پوش هم که هست. چه می‌دانم! لابد بر برخی وقت یار نیست به «آق‌سو» کناردستِ لنگرگاه آنتالیا، لنگر بیندازند و کنگر بیاشامند، ولی به «مید این ایتالیا» دل خوش می‌کنند که «بِرَند» بر تن دارند.

 

از قضا همین امروز بالای سمت چپ ستون روزنامه‌ی «جمهوری اسلامی» از صحیفه‌ی امام خمینی سخنی درج شده که: «هر چه بروید سراغ این که یک قدم بردارید برای این که خانه‌هاتان بهتر باشد، از معنویت‌تان به همین مقدار، از ارزش‌تان به همین مقدار کاسته می‌شود».

 

نکته: نکنه صاحبان قدرت (بخوانید صاحبان ثروت نیز) خیال می‌کنند امام خمینی -رهبر کبیر انقلاب اسلامی- این نصیحت‌ها و پند و اندرزها را برای کوخ‌نشینان گفته بودند، نه سردمدارانِ الهیه و زرگنده و فرشته؟!!

 

اشاره: این سه نقطه‌ی زرخیز را گفتم، قابل نداره! جزو منطقه‌ی ۱ شمال تهرانه. میلیارد میلیارد می‌ارزه. کی حال دارد حال حلبی‌آباد و گودنشینان و بشاگرد و شهرک جذامی‌های مشهد و مستضعفین یاغچی‌آباد تهران و کارگران کوره‌پزها را بپرسه!

 

اَماره: سال‌های دور در مجله‌ی «حوزه» خوانده بودم شهید مدرس از پذیرش یک طلبه خودداری کردند، زیرا لباسی که بر تن داشت، دگمه‌های شیک داشت و همین نشان می‌داد آن فرد ممکن است به درد طلبگی نخورد. بنده بگذرد.

 مارک پارچه‌ی قدک (=قبا) آقای حسن روحانی:

 که دیروز باد لو داد: «MADE IN ITALY»... قابل نداره!و. قابل نداره!و

 

۲۸ اسفند ۱۳۹۹

 

چون می‌گذرد کار چه آسان و چه سخت
وین یکدم عاریت چه ادبار و چه بخت
چون جای دگر نهاد می‌باید رخت
نزدیک خردمند چه تابوت و چه تخت

رباعی ۶ ابوالقاسم عنصری بلخی
(۴۳۱ - ۳۵۰ هجری قمری)

(منبع)

به نام خدا. عنصری درین رباعی چه می‌خواهد بگوید؟ من احتمال می‌دهم او می‌خواست انسان را نوازش کند که این‌قدر خودش را سرزنش و شماتت نکند و این‌همه سر بر زانوی غم نگذارد که غصه‌دار و ملول و غمگین بزیَد، چون هیچ چیز درین گیتی و گنبد دوّار، متوقف و راکد و ایستا نیست، بلکه در حال حرکت و رونده و کاملاً پویاست. او جهان و انسان -آن‌هم انسان خردمند- را درین چهار مصراع خلاصه کرده که ای بنی‌بشر، کار هر یک از ما چه سخت باشد و چه راحت، بلاخره می‌گذرد. زیرا ما این عمر و حیات دنیوی را از خدا عاریت گرفته‌ایم و باید این جان امانت‌گرفته‌شده را عزیزانه و سالم و پاکباخته، بازپس بدهیم. او ربّ ماست؛ خود، دهنده و خود ستاننده است. پس تا هستیم باید دنیای درون و بیرون خود را پاک و سالم کنیم زیرا رخت نهایی و جاویدان و نرم و پرِ قوی ما در آخرت پهن می‌شود و آنجا باید زندگی کاملتری کرد. بنابرین، با این بینش و گرایش، نزدِ خردمند عاقل و عامل تابوت و تخت یک اعتبار دارد؛ عاریت هستیم و قرضی که باید خود را به خدا پس دهیم. پس، مثل عنصری می‌بایست دنیا را سرای پاک‌زیستن و آبادانی درون و برون خود کرد و از تمام زیبایی‌های آن لذت و عبرت گرفت و سرانجام به کوی ابدی کوچ کرد. چه عالی‌ست بر کسی که ببنید چه پیش فرستاده است و چه با خود برده است. آیه هم درین‌باره داریم که من الآن حضور ذهن ندارم کدام سوره است.

 

نکته‌های سیاسی: جهانی که ما اکنون در آنیم انباشته شده از حاکمان بد و سیاستمداران نابکار و ناخلَف و نابلد. در ایران هم با آن‌که انقلاب اسلامی با واژگونی مظاهر و مبانی طاغوت، تفکر نوین و پاکی بنیاد نهاد، اما با اسَف و حسرت، هم آنان که با رأی مردم بالانشین قدرت شدند، با عملکرد بد خود، مردم را نسبت به خود ظنین و بی‌اعتماد کردند. و به جای آن‌که به انقلاب و ملت خدمت کنند و پاکیزگی پیشه کنند، با پررویی و بی‌آبرویی یا کیسه‌های کسوت و فامیلت خود را انبان ساختند و حلقه‌ی کاسه‌لیسی برپا نمودند، و یا از درک مقام و موقعیت خود عاجز و درمانده ماندند و ذهن جوانان را نسبت به سابقه‌ی درخشان انقلاب مشوّش نمودند. که اینک بسیار باید کوشید نسل فردا را از تشویش و پریشانی بیرون آورد و بدانان گفت خطای نابخشودنی اینان را پشت قباله‌ی انقلاب ننویسند. و به‌یقین نسل سالم فردا خواهد فهمید انقلاب درخشان بود و چه هم خوب، به دست گمنامان بی‌ادعا این‌چنین قوی و خدمتگزار ملت و پایبند به دیانت و مروت ماند و ماندگار هم می‌مانَد، اگر البته بساط این فاسدان زر و زور و تزویر بی‌هیچ رودربایستی جمع و ریشه‌ی فسادپروری خشکانده و کنده گردد تا کسی بی‌جهت و رها خود را گُنده مپندارد که بر گُرده‌ی ملت همچنان ناکارآمد و بی‌لیاقت، روز و روزگار بگرداند و چرخ‌دنده‌های انقلاب را خُرد و پَرت نماید و روح آن را سُست و سرد. «چون می‌گذرد کار چه آسان و چه سخت». آری؛ عنصری چه حرف درستی زد.

۲۹ اسفند ۱۳۹۹
ابراهیم طالبی دارابی دامنه

 

جعفر آهنگر سر قبر پدرش

( ۳۰ اسفند ۱۳۹۹)

سلام آقاجعفر

به نام خدا. غم مصیبت -که خسارت آن جبران‌ناپذیر است- بر شما و همه‌ی اهل منزل آن مرحوم، تسلیت.

۱. این حرکتت نسبت به دیدار با خاک پدر ماندگار می‌ماند. ۲. آقااویس عکسی جانگداز و زیبا انداخته. ۳. تو را در زیارت‌های رضوی هم، همین‌طرز، سر در قرآن و دعا می‌دیدم. ۴. صحنه‌ی طبیعی عکس و حس انتقال غم و بی‌قراری در آن آموزنده است. ۵. رحمت واسعه‌ی الهی شامل حال آن پدر که فرزندانش، این‌چنین، دلباخته‌ی اویند. ۶. خدا باقی بدارد مادر مهربان‌تان را. ۷. زین پس هیچ حتی به حد ذرّه‌ کم نگذارید عشق به مادر را که قلبش در غیاب همسرش همچنان برای شماها آرام و میزان بتپد. این متنم بابت این عکست است که عالی بود کارت. اما متن تسلیتم به شرح زیر است:

 

پیام تسلیت درگذشت

به نام خدا. سلام و تسلّا. از دست دادنِ پدر، مصیبت دردناک و اندوه‌باری‌ست. در منزلت و مقام پدر همین بس که حضرت ابراهیم (ع) در نبودِ پدرش، «آزر» عموی خود را پدر صدا می‌زد: «یا اَبَتِ» ای پدر. (سوره‌ی مریم، آیه‌ی ۴۲) چرا؟ چون می‌خواست تا جای خالی و فقدان پدر را پُر نماید. و در عظمت شأن و شخصیت والدین چه پیامی بالاتر از وحی قرآن کریم که آن دو را بعد از توحید کنار خود قرار داده است که حُب و حُرمت به آنان تا چه میزان ارزنده و ستوده است.

 

مرحوم حاج غلام آهنگر

آری؛ اینک پدر محبوب شما در آخرین روز قرن ۱۴ از میان‌تان پر کشیده و به سرای جاوید و زندگی مهمتر اُخروی نائل گردیده و شما بازمانده‌های این فراق را غمی جانکاه فراگرفته و دلتان را مالامال اندوه و فسوس ساخته؛ خصوصاً وقتی دانسته شود میان شما و ایشان یک عشق دائمی و یک دلباختگیِ ستودنی برقرار بوده. منِ مصیبت‌دیده -که هم پدر و هم مادرم را از دست داده- به‌ژرفی می‌فهمد چه روزهای دردمندی بر شما روی خواهد کرد؛ دوری با همه‌ی آن خوبی، حسرت در اوج آن پیوست، فکر پَکر در نهایت وداع با آن پیکر. پدر فقط یک پیکر نیست، پدر تاروپود به‌هم‌پیوسته‌ و پیراسته‌ی تمام پیامِ «بودن و پاییدن و پایداربودن» است. درین ساعات غمگین‌تان، تسلیت عمیق مرا و غیبتِ موجّه مرا در تشییع و شرکت در مراسم ترحیمش پذیرا باشید. پویا بماند نامش، جویا بمانید در مرامش.

پیامم به دوستانم: آقامحمدحسین، آقاجعفر، آقاعارف و همه‌ی بازماندگان محترم این خاندان.

۳۰ اسفند ۱۳۹۹

 

تشکیل مجتمع صالح

ابراهیم طالبی دارابی دامنه

به نام خدا. با سلام و تبریک نوروز، عید نوزایی و نورانی. اولین مطالعه‌ام در آغاز روز سال ۱۴۰۰ ، تفسیر مرحوم علامه طباطبایی بر آیه‌ی ٣٠ سوره‌ی نحل بود. ایشان معتقدند این آیه مؤمنین را به تشکیل «مجتمع صالحی» فرا خوانده است که می‌بایست در آن «عدل و احسان و زندگى طیب» حاکم باشد؛ «زندگى‌ بر اساس رشد و سعادت». به‌طوری‌که به تعبیر علامه، پارسایی و پرهیزگاری «صفتِ استمرارى» آنان باشد. و نتیجه می‌گیرد که «زندگى آخرت براى چنین مردمى از دنیایشان بهتر است». از منظر علامه در مجتمع صالح، مسئولین و دست‌اندرکاران آن باید از میان مردم پارسا، آن عده‌اى باشند که «در تقوا و ایمان، کامل و برجسته» شده باشند، همچنان‌که مسئولین طائفه‌ی شرّ و شروران (=مجتمع ناصالح) نیز «شرار و کُملینِ کفر» می‌باشند.


متن ترجمه‌ی آیه از مرحوم آیتی:

از پرهیزگاران پرسند: پروردگار شما چه چیز نازل کرده است؟ گویند: بهترین را. به آنان که در این دنیا نیکى کنند، نیکى پاداش دهند و سراى آخرت نیکوتر از آن است و جایگاه پرهیزگاران چه جایگاه خوبى است.

۱ / ۱ / ۱۴۰۰ تا بعد...

 

 

زن سیاسی در تانزانیا و زن سیاسی در ایران

 

ابراهیم طالبی دارابی دامنه

به نام خدا. حال که جان مگوفلی -رئیس جمهوری تانزانیا- درگذشت (منبع) و خانم «سامیا صلوحی حسن» معاونش رئیس‌ جمهوری این کشور ۶۰ میلیونی شرق آفریقا شد. تا اینجاش پدیده‌ی خاصی رخ نداده، یک زن مسلمان رئیس یک کشور مسلمان شد. خُب، پس اهمیت این خبر در چیست که برخی محافل در ایران به آن دامن می‌زنند؟! دست‌کم در دو چیز است: ۱. می‌خواهند ذهن‌ها را به یاد آورند که جمهوری اسلامی ایران، نه مردم‌سالار، بلکه مردسالار است. ۲. می‌خواهند انتقادی کرده باشند که در اسلام به قرائت ایران، زن در مفهوم رجال جای نمی‌گیرد، پس نمی‌تواند رئیس شود؛ حالا چه رئیس مجریه، چه رئیس مقننه و چه قاضی‌القضات قضاییه. ولی‌فقیه هم که، اصلاً نمی‌شود!

 

فرض گردد این نگاه انتقادی، منطق دارد و وضع حال ایران را عیان می‌کند، درین‌صورت، آیا نباید پرسید این سه نکته‌ی من در زیر چه جوابی می‌خواهد؟

 

۱. شاهان در ایران به زنان خود بدبین بودند، ازین‌رو همیشه بر حسب قاعده‌ی (=بخوانید قالبه‌ی) موروثی فرزند ذکور خود را جانشین خود می‌ساختند.

 

۲. آخرین پادشاه سلطنتی موروثی پهلوی نیز بدون اعتنا به حق رأی مردم در برگزیدن حکمرانان سیاسی مملکت، پسرش «رضا» را ولیعهد خواند و اگر به علت نوجوان‌بودن رضا، روزگاری همسر سومش فرح دیبا را عنوانِ نائب‌السلطنه داد، باز نیز از این زن، هراس داشت و به او شک می‌کرد.

 

۳. بر اساس دو عامل بالا، در تاریخ سیاسی ایران، دست‌کم در معاصر، زن عنصر درجه‌ی چندم بود و همین تفکر، موجب شد، زنان تا مدت‌های طولانی به فکر قدرت سیاسی نباشند و در دایره‌ی مدیریت کلان مملکت -که میان مردان وسعت و گردش داشت- زنان یا شیئ و متاع لوکس تلقی می‌شدند و یا هیچ و محکوم به زندگی در پستو. اینک نظام نوین جمهوری اسلامی ایران، که تنها چند سال از عمرش گذشته، از داشتن زنان که توان بالای مدیریت برخوردار بوده و دارای حداقلی از کاریزمای شخصیتی و متنفّذ باشند، به دور و به‌ عبارتی محروم است. نمی‌دانم آیا زمان و سلسله‌مراتب لازم دارد تا این سطوح شکل بگیرد و زنان به آن امکان و مکان برسند؟ یا نه، تفکر دینی نیازمند نگاه و برداشت نوین است. بگذرم.

۲ / ۱ / ۱۴۰۰

 

تمدن بر اساس سرقت، نه سبقت!

به نام خدا. تمدن به موازات مقتضیات زمان پیش می‌رود. یعنی بشر ایستا نیست و دو لایه‌ی مادی و معنوی زندگی خود را در سایه‌ی رشد و توسعه و علم و ایمان تقویت می‌کند. و در واقع به جامعه‌ی خود تحول و تحرک می‌بخشد. و این یعنی نوسازی. نوآوری و نوزایی. بهار که می‌آید روح بشر نوشدن را بیشتر حس می‌کند. تا اینجا مقدمه بافتم. نمی‌دانم تا چه میزانِ لازم. آیا نیاز بود؟ یا نه، وقت خواننده با آن نو نشد. اما به هر حال ورود به هر بحثی دیباچه می‌خواهد.

 

چرا باید تمدن را بر اساس سرقت ساخت؟! حال آن‌که تمدن، آینه‌ی تمام‌نمای هر ملت است و روح آن، مردم را نمایندگی می‌کند. علت روشن است؛ کمیابی و غارت. غرب، تمدنش را از ابتدا تا حالا بر اساس سرقت بنا کرد، نه سبقت. زیرا با کسب قدرت نظامی و تجهیز علمی و طمع ثروت‌اندوزی، منابع ملل را با انواع حیَل سرقت کرد و به‌راحتی به یغما برد. حتی آنجاها هم که تن به قرارداد و معامله و مذاکره می‌دهد با بیشترین سرقت فکری و فروپاشی اخلاقی در صدد است خود را غالب و غارتگر قرار دهد. تاریخ کشورهای مغرب‌زمین، پر است ازین سرقت و استراق. از نفت و نیکل گرفته تا هر نوع موادِ کان. چه چوب، چه روی، چه چای، چه گاز و چه امروزه فلزات موبایل و ماده‌ی اورانیوم و بشمار ده‌ها عنصر و مواد معدنی دیگر را.

 

نکته: در تفکر دموکراسی، ملل فرصتِ برابر دارند. هر کشوری به جای فرصت مساوی، و احترام به فلسفه‌ی فرصت، دست به سرقت بزند و با دستبرد از سایرین سبقت بگیرد، تمدن او آلوده به دزدی‌ست و آلودگی ارزش پیروی ندارد. آمریکا، رژیم غاصب اسرائیل، انگلیس در رأس سارقان قرار دارند و همچنان متاع‌های کمیاب ملل را به سرقت می‌برند تا ثروت اندوزند. آنان در دادگاه وجدان جهان، متهم و محکوم‌اند. بنابرین؛ مدیون‌اند. بگذرم. فقط برگردم بر سرآغاز متنم و بگویم: تمدن بر اساس سرقت، نه سبقت! فاقد ارزش و ارج‌گذاری‌ست. دستبرد به جهان، تمدن نیست، توحُّش است.

۳ / ۱ / ۱۴۰۰

 

نظر:

سلام. نکات مهمی مطرح فرموده‌ای. این نوع تحلیل و برداشت شما بااهمیت است. البته اگر خود وارد پژوهش میدانی شوی به‌آسانی خواهی یافت که برخی‌ خواص با این نکات شما زاویه دارند و برنمی‌تابند. میدان تحقیق را مثلاً شهر مشهد و شهر اصفهان در نظر داشته باش. راستی شما چرا در پاسخ‌ها و نظرگذاری‌ها سلام نمی‌کنی؟! شروع‌کردن کلام در مواجهه با مخاطب با ذکر سلام، یک ارزش خاص اخلاقی دارد و توسط دین و بزرگان دین توصیه شده است.

 

نظر:

سلام. یادم هست آن زمان، آقای کرباسچی وقتی بازداشت بود، حزب کارگزاران از ملت تکدّی کرد و برای او پول جمع کرد. کرباسچی هم گفته بود با این پول، دانشگاه می‌سازند. من هنوز نمی‌دانم ساخت؟ یا ساخت و پاخت! کرد؟ داوری هم ندارم. فقط نمی‌دانم. بلی؛ دستان آلوده از هر جناح و صنف و فکر و دسته، باید بازخواست شوند. نظام سیاسی ایران به افراد، فرصت خدمت به خلق داده و می‌دهد، حال اگر تعدادی (گویا زیاد و زیادی!) از آنان این فرصتِ خدمت را تبدیل به خیانت می‌کنند، ملت انتظار دارد فسادگران از هر قماشی، باید از دایره‌ی حکومت بیرون انداخته شوند، نه این‌که از پستی به پستی دیگر جابه‌جا شوند. «اتوکشیده‌ها» به درد خدمت به ملت نمی‌خورند. انقلاب به نیروهای تازه‌نفس و پاکیزه و خادم و سالم نیاز دارد، از هر جناح و فکر. چه چپ بخواهد باشد، چه راست و چه هر فکر و مرام، مهم سلامت‌بودن در برابر فساد است و پایبندی به چارچوبه‌ی انقلاب.

 

(منبع)

 

آب‌دادن به کاکتوس!

ابراهیم طالبی دارابی دامنه

به نام خدا. او «جاناتان پولارد» جاسوس اسرائیل است که از سازمان اطلاعات دریایی آمریکا، برای اسرائیل اطلاعات جمع‌آوری می‌کرد. خُب چه می‌خواهم بگویم؟ خواستم گفته باشم ۳۰ سال حبس در زندان آمریکا را تحمل کرد اما حاضر نشد «آوییم سیلع» مسئول بلندپایه‌ی موساد را لو دهد. زیرا «سیلع» برای اسرائیل یک «دارایی استراتژیک» محسوب می‌شد. او و «آن» همسرش و «سلیع» هر سه در رستورانی در آمریکا به صرف شام قرار ملاقات داشتند تا تبادل اطلاعات کنند. اما در آخرین دقایق در سال ۱۹۸۵ جاناتان دریافت او تحت تعقیب پلیس فدرال آمریکاست. با تماس، به همسرش اسم رمز داد و سلیع را رهایی داد. «به کاکتوس‌ها آب دهید» این کلمه‌ی رمز بود به همسرش «آن»، به معنای این که همسرش شهر را ترک کند، چرا؟ چون او بازداشت شده بود.

 

نکته: جاسوس چون پنجره است، وقتی باز شود، درهای بسته‌ی سازمان اطلاعاتی به روی نفوذ، گشوده می‌شود. او حاضر شد بسوزد، اما سلیع را نسوزاند.

 

اشاره: کسانی در ایران بوده و هستند که حاضر شده و هستند که تمام مملکت را به کشور متخاصم بفروشند. آیا اینان از جاناتان کمترند؟! اگر از کسی نمی‌آموزی، دست‌کم از ادب و فرهنگ و تمدن دیرین ایران بیاموز.

۴ / ۱ / ۱۴۰۰

 

پاسخ: سلام. از لطف و مهرت بر والدینم همیشه ممنون و مشعوفم.

 

آقاجعفر رفیق مصیبت‌دیده‌اممی‌خواهم همین آغاز فراق پدرت که جراحت دوری‌اش هرگز التیام‌پذیر نیست، بگویم دست‌کم سه چیز را فراموش نکن و همین آغازین روزهای چشم از جهان بستن پدرت، آن را مد دلت قرار بده کاری که من از همان آغاز درگذشت پدرم و سپس مادرم آن را حتی یک روز ترک نکردم: ۱. حداقل شبانه‌روز دو رکعت نماز برایش اقامه کن. حالا یا صبح یا ظهر یا شب، هر وقت راحت‌تر بودی. ۲. هر جای جدید رفتی چه زمین، چه مسجد، چه کوه، چه جنگل و چه هر نقطه‌ی خاک این زمین، دو رکعت همانجا برای پدر نماز بگزار. چون آن نقطه به تعبیر علامه طباطبایی گواه صادق می‌شوند. ۳. خیرات را از یاد مبر، اجر و ارج خیرات حساب ندارد. درود. همدردتم رفیق.

 

سلام

حقیقت این که از همه‌ی فروتنی‌ات به منِ ناچیز، ممنونم. پیشنهاد بود، نه تکلیف. بعدها وقتی لذت معنوی و اخروی این کارت را مرور کنی، به یاد من می‌افتی که چه درست پیشنهاد داد. روح پدرت همآره شاد و با حضرت سیدالشهداء علیه السلام محشور باد. می‌دانم، به‌زودی خاطرات او سراپرده‌ی وجودتان را فراخواهد گرفت. در خواب، در تنهایی، در هر لحظه.

فتوّت‌نامه‌ی عطار چه می‌خواهد بگوید؟

 

به نام خدا. عطار نیشابوری در فتوّت‌نامه، ۷۲ شرطِ فتوت را به شعر درآورده؛ شعری حقیقتاً روان، شیوا، پربار، جذاب و سرشار از حکمت. من جهتِ رعایت کوتاه‌نویسی و درنظرگرفتنِ مَجال، فقط سه بیت را از فرازهای زیبای آن برگزیدم. و آن این است که انسان را به احوال خود در مفاهیم عصیان، پرستش و عشق آگاه می‌کند:

 

به عصیان در مَیفکن خویشتن را

مَجو آخر بلای جان و تن را

 

و...

 

پرستش کن خدای جاودان را

مطیع امر کن تن را و جان را

 

و...

 

ترا با عشق باید صبر همراه

که تا گردی از این احوال آگاه

(فتوّت‌نامه‌ی عطار)

 

سه نکته: در اولی ما را به ترک عصیان فرامی‌خواند، زیرا عصیانگری بلای هم تن و هم جان آدمی‌ست؛ روح و جسم را همزمان مبتلا و سرانجام تباه می‌سازد. در دومی پرستشِ باری‌تعالی را موجب آرامش تن و‌ جان می‌داند که در اطاعت از امر خدا تجلّی می‌کند. و در سومی هم، عشق را مرکزِ دل‌آگاهی و عامل اصلی آگاه‌شدن به احوالِ خویشتن، برمی‌شمُرَد؛ که لازمه‌ی عشق‌ورزی، بردباری و صبوری‌ست؛ به زبان ساده و عامیانه‌ی جاری، زود کُفری‌نشدن (=ناسپاسی‌نکردن) که اغلب در محاوره‌های زبانی بر کلام می‌نشیند که مثلاً: «مرا کُفری نکن!» آری؛ عشق توأم با صبر، مانع کُفری‌شدن است. این‌ها برداشت من است، اگر نادرست است، خودِ خوانندگان پیشِ خود، برداشتم را لابد تصحیح می‌فرمایند.

 

اشاره: لغت فتوّت هم که معلوم است، یعنی سخا، کَرم، رادمرد بودن، رادزن بودن. زنِ راد. مردِ راد. و به قول دهخدا: جوانی، بخشندگی، دهِش.

 

افزوده: همگان به یاد داریم این صدای تصدیق و ستودنِ حضرت جبرئیل در غزوه‌ی اُحد را، که در اوج رادمردی علی (ع) در همهمه‌ی حمله‌ی اَغیار به رسول خدا صلوات الله، بر قلب پاک محمد مصطفی (ص) در وصف و عظمت امام علی پژواک انداخت: «لا فَتی اِلاّ عَلی و لا سَیفَ اِلاّ ذُوالفَقار». جوانمردی همانندِ علی و شمشیری چونان ذوالفقار وجود ندارد». بلی این «فتیٰ» از همین لغت فتوت است که عطار ما را به همراه مُروت، (شرط نخستِ فتوت) به آن دعوت فرستاده است.

۵ / ۱ / ۱۴۰۰

 

نظر:

سلام. من در مورد اصل این نقل داوری ندارم، چون به خبر دسترسی نداشتم. اما به‌طورکلی، این تیپ افراد -حالا از هر دسته و صنف و نهاد- چون دیرزمانی‌ست دریده شدند، دوست دارند بدَرند، حتی ادب و نزاکت و شرافت را. «برکت» که جای خود دارد. قدیمی‌ها و نیاکان محل ما، چه خوب لغت «بی‌بوتّه» را وضع کردند. از نظر من، هر کسی در هر شکل و شمایلی این مردم مستضعف مؤمن و مقاوم را -که درین ایام سخت و بی‌ثمرِ دولت بی‌کفایت اتوکشیده‌ی شیک‌پوش، با انواع محرومیت و فقر و گرانی بی‌حساب و کتاب، دست‌وپنجه نرم می‌کنند- به لغات زشتش بیالاید، بی‌هیچ تردید، خود بی‌بوته است و آلوده.

 

پاسخ:

سلام. بسیار خشنودم کردی. دعا می‌کنم که شهرنشین شهر شهادت مشهد مقدس، بر منهَج دین و دینداری همآره، همراه حق بزیَد. مأجوری. امید است درین روزهای دردِ دوری جانکاهِ پدر عزیزتر از جانت، قلب با ایمانت از دردِ فراق کاسته شود و سفارش می‌کنم که حتی یک روز هم چه راه دور و چه از جوانب و چه از نزدیک حُرم حرم، از سلام بر آقای عزیزمان امام رئوف رضا ع غافل نمانی و ما را هم در صحن دلت، مالامال سلام و ادب بر آن آستان شرف و شرافت، فرمایی.

 

علائم هشدار روی داشبورد خودرو

 

 

علائم هشدار روی داشبورد خودرو: (منبع)

 

    

 

علامت چک. علامت فشار تایرها. علامت ضد لغزندگی روی داشبورد خودرو

 

به قلم دامنه:به نام خدا. چندی‌پیش ذهنم نوج زد کمی درباره‌ی خودرو بنویسم زیرا خانه‌ی دوم آدم محسوب می‌شود که اسمش را گذاشتم خانه‌ی سیّار. خانه‌ای جابه‌جاشونده و جابه‌جاکننده؛ و چه هم جاذب و جالب. اینک، مجال یافتم به‌فشردگی نکاتی از علائم هشدار بر روی داشبورد خودرو را با بیان ساده بنویسم؛ گرچه همگان از آن باخبرید، اما جهت یادآوری بد نیست که تکرار، اغلب مفید و مثمر است. کم‌کم، کمتر کسی راضی می‌شود با خودروهای سیستم قدیم به سر کند و به داشتن آن بسنده. فکر نو، ابزار نو هم می‌خواهد و نیز بالعکس، ابزار نو، فکر نو هم می‌طلبد. اگر به مرور به خودروهای مدرن‌تر مجهّز شده‌اید یا خواهی‌شد، زیرا ماشین‌های تولیدی گذشته هزینه‌بر است خصوصاً در سوخت و استهلاک. پس با نوکردن خودرو چشم از علائم هشدار بر روی داشبورد برندارید و روشن‌شدن آن را نادیده نینگارید. حتی اگر روشن‌شدنِ عادی‌ترین و رایج‌ترین علامت هشدار باشد، یعنی بسته‌نشدن درب‌ها؛ که هم از روی داشبورد قابل رؤیت است و هم از روشن‌ماندن چراغ سقف.

 

وقتی علائم به شما چشمک می‌زند یعنی یک جای کار می‌لنگد و پردازشگر خودرو برای کمک به سراغ آمده است. پس نسبت به آن بی‌اعتنا نباید بود. در آغازین مرحله وقتی خودرو برای استارت آماده می‌شود، تمام حواس را باید به علائم هشدار داد، زیرا در یک خودروی سالم و بی‌عیب موقع استارت‌زدن یک لحظه همه‌ی علائم هشدار روی داشبورد باید روشن و سپس همگی می‌بایست خاموش شوند. این یعنی پردازشگر خودرو گواهی داد تمام سامانه‌ی شما در سلامت و ایمن است. در مرحله‌ی بعدی، ازین مسئله رها نباید شد که مسائل فنی خودروهای مدرن آنچنان پیچیده است که اگر آشنا با فنون خودرو هم هستیم، باز نیز باید کار را به مغز مرکزی سیستم خودرو سپرد؛ زیرا فقط «دستگاه دیاگ» پردازشگرِ سلامت و یا عیب ماشین است. اگر عیب را با علائم برجسته کرد، پشتِ گوش‌انداختن بدترین کاری‌ست که ممکن است راننده، سرنشین و خودِ خودرو را در سراشیبی خطر اندازد. پس، به علائم هشدار باید به‌هوش بود؛ خصوصاً علامت چک. علامت فشار تایرها. علامت ضد لغزندگی، علامت فشار روغن، علامت سیستم خنک‌کننده، علامت ترمز دستی و نیز در اتوبان‌ها علامت پرخوران یا تربو روی داشبورد خودرو.

 

راستی میان سرعت و دورِ موتور رابطه‌ی مستقیم برقرار است، پس همیشه در هر دنده‌ای مراقب باید بود که عقربه‌ی میزان دور موتور از حد مجاز نگذرد. ساده بگویم گازِ زیادی نباید داد. تجربه‌ام می‌گوید دورِ موتور در هر دنده‌ای نباید روی عدد ۴ برسد، حتی نزدیک شود. بین ۳ تا نزدیک ۴، آرام‌ترین و آرامشبخش‌ترین وضعیت برای راندن و راننده است. در غیر این صورت، راندمان (=بازدِه) اُفت می‌کند.

۶ / ۱ / ۱۴۰۰

 

پیام تسلیت

درگذشت مرحومه‌ی مغفوره، مادر گرانقدر همسنگر عزیزمان مرحوم سید ابراهیم حسینی را به بستگان نسبی و سببی به‌ویژه به ذاکر اهلبیت (ع) آقا سیدموسی حسینی نوه‌ی گرامی آن مرحومه -که عضو مدرسه فکرت هستند- تسلیت می‌گویم. روح‌شان غریق غفران الهی باد.

 

یدو

نگاه من به فیلم «یدو»

به نام خدا. یدو، محصول ایران است؛ ساخت ۹۹. برنده‌ی ۵ جایزه‌ی سیمرغ جشنواره‌ی فیلم فجر. یدو را دیدم؛ دیدن داشت. میخکوب شدم، ۹۴ دقیقه؛ چرا؟ تا چیزی از صوت و صحنه از دست ندهم. وقتِ بررسی و تحلیل فیلم نیست، فقط صحنه‌هایی کم‌نظیر که دیدِ من، «یدو» را بر من نمودار کرد، نمونه‌وار در ۱۹ مورد در دفترم نوشتم و اینک پیش رو می‌نهم:

 

۱. همان اول، سُفره که پهن می‌شود یدو می‌شنود که برادرش می‌گوید من می‌خوام همه رو بخورم! دقت کردم دیدم که سفره‌ای که می‌گسترانند، در آن نقشه‌ی انواع غذاها و میوه‌ها نقش بسته است. ۲. رادیو قوه ندارد. ولی برمی‌دارد. چون می‌گوید قوه را در آب می‌جوشانیم! چراکه باز هم بتوانند اخبار حصر آبادان را گوش کنند. ۳. قفس فنچ را دائم می‌بینی و بعد در پایان رهایی پرنده‌ی راه‌راه فنچ پیش از رفتن به لنج؛ که پیام رسا، رساند. ۴. شب در رختخواب مندرس، دعای حِرز بر بالین می‌گذاشتند تا در غیاب پدر نگهبان‌شان باشد. ۵. جاجیم آب را زیر باران پر می‌کردند. چرا؟ چون آب شهر یا گِل بود یا قطع. ۶. سرِ صفِ نان لواش حرف‌ها میان مردم این بود احمد سه کوتوره می‌خواد بیاد بنشینند حرف بزنند که صدام دست از جنگیدن بردارد. او رئیس‌جمهور گینه بود. ۷. صحنه‌ی گاو که پستان شیر داشت و از بس دوشیده نشده بود مثل بشکه‌ی نفت بزرگ شده بود. در نبود غذا و حصر، شیر گاو ناجی جان آنان بود و این یعنی انسان باید قدر حیوان را بشناسد و بر او زور نگوید. ۸. بسیجی زیباروی بور که خنثی‌ساز بمب بود. مسیحی از اصفهان که گلوله‌های خمپاره و بمب عمل‌نکرده‌ی صدامیان را خنثی می‌کرد و می‌بُرد پشت کارگاهی در حیاط کلیسا، تعمیر می‌کرد وقتی یدو می‌پرسد: چرا؟ می‌گوید چون در محاصره‌ایم. او شهید می‌شود و آب اروند او را با خود می‌برَد و مفقود می‌شود. ۹. با شکم شوخی ندارم. راستی کدام گرسنه پی غذا نمی‌گردد؟ خصوصاً در حصر جنگ. ۱۰. اگر شیر بُز را به شمای گرسنه بدهم زایمان که کرد، پس بُز بیچاره، شیرِ بزغاله‌هایش را چه کند؟ و زایمان بز هم دیدن دارد. این سخن سنگین خانم ستاره پسیانی (دختر آتیلا پسیانی) مادر «یدو» بیننده‌ی فیلم را از جا می‌کَنَد، کما این‌که مرا کَند. ۱۱. شیر بُز را با شیر آدم قاطی می‌کردی به ما می‌دادی. اشاره‌ی یدو به مادرش در دوره‌ی کودکی‌اش. ۱۲. تفنگ گاه از نخود و لوبیا واجب‌تره. چرا؟ چرا را با صدای کشیده بکشید. جواب: چون وقت دفاع، دفاع باید کرد حتی با بِرنوی بی‌فشنگ وگرنه یا وطنت تجاوز می‌شود و یا ناموس‌ات و همه‌ی غیرت و آبرو و ایمانت. ۱۳. مانند مار پیچیدند دور آبادان. آری، آری، درست گفت فیلم،چون اگر امام خمینی فرمان شکست حصر آبادان را صادر نمی‌کرد شاید حتی امروز هم آبادان، عُبّادان می‌ماند، جعل نام شهرهای ایران توسط صدام. ۱۴. هر وقت تونستی هندونه‌ی گندیده بخوری، آن وقت مردِ مردی. اشاره‌ی مرد وانتی به یدو که گفت هندونه‌ی گندیده را چه جوری می‌خوری؟ ۱۵. فیلم درین لحظات بر من تداعی خسروآباد و اروندکنار را می‌کرد که وقتی می‌رفتیم فاو، آنجا مدتی مخفی سنگر گرفتیم. ۱۶. جنگ‌زدگی و خانه‌های خالی و یخچال‌های ولو در محوطه‌ی لنگرگاه، که دل آدم را می‌برد به زمان قدر امنیت و ارزش نعمت‌ها. ۱۷. صحنه‌ی دو بزغاله و پیوند افراد با اثاثیه که حقیقتاً فقط باید دید تا فهمید. ۱۸. وداع با بُز و تلقین کودکان بی‌مادر که من نتوانستم پایداری کنم و گریستم. ۱۹. پشیمانی و پریدن یدو از عرشه‌ی لنج بر روی بهمن‌شیر برای وصال مجدد با بز، زیرا دو برغاله را به لنج راه دادند، اما بزِ مادر را نه. جدایی بز از دو بزغاله‌اش اشک در چشمانت را سیلابِ گونه‌هایت می‌کند. شیرجه‌ی یدو، برترین شیرجه‌ی یک دلنگران بود، آن هم برای بُز مادرِ که دو بزغاله‌اش را ازو دور کردند. مأمور لنج، مانع شد بز سوار لنج شود. یدو باز نیز به بُزش بازگشت و به آبادانش و در ژرفنای بهمن‌شیر چهره‌ی آن بسیجی شهید مسیحی را تصور کرد. یدو به آبادان بازگشت و شهر را ترک نکرد؛ که مرا یاد مرحوم جمی انداخت امام‌جمعه‌ی مردمی و مقاوم آبادان. آبادانی که فقط خرابی‌اش نمایان بود و آبادانی‌اش را غرب و صدام با توپ و تانک نابود کرده بودند.

 

آری، یدو روایتی دراماتیک (=غمبار) است از زندگی یک خانواده‌ی آبادانی در حصر آبادان. با حضور یک مادر و سه فرزند نوجوان. یعنی "یدو" و خواهر و برادر کوچکش. قصه‌ای جذاب و تکان‌دهنده به‌ویژه لحظه‌ی واع «یدو» و مادرش با بُز که اوج فیلم است در عشق به وطن‌، حّب به حیوانات، درس مقاومت، پند رشادت و نیز حتی در زمان لزوم، شهد شهادت.

 

سازنده‌ی “یدو” که خود خوزستانی‌ست، قبلاً نیز فیلم “بیست و سه نفر” را ساخت که تحسین سرباز شهید قاسم سلیمانی را برانگیخته بود. من این هر دو فیلم آقای مهدی جعفری را دیدم، پارسال و امسال، حقیقتاً خوب ساخت. امسال یدو را و پارسال “بیست و سه نفر” را که بر هر دو، درین صحن متنی به کلمات آغشتم.

 

پاسخ:

جناب حجت‌الاسلام سید حسین موسوی خوئینی

با سلام و احترام. برای آن دوست اندیشمند، آرزوی سالی سرشار از برکت و روزهایی انبوه از شفقت دارم. ممنونم.

 

نظر:

سلام

نظر: ۱. ازینکه به مرحوم منتظری ادای احترام کردی، شخصیت و ادب خوب خود را نشان دادی. ۲. ازینکه بر آن مرحوم نقد زدی، حق خود را در آزادی نمایش دادی. ۳. ازینکه بر چهره‌هایی از جناح چپ منتقدانه نظر افکندی، مطلب تاریخی درستی را نشانه گذاشتی. ۴. اما در مورد آن اقدام امام خمینی -رهبر کبیر انقلاب اسلامی- نظر من مشخص است. امام، هم درین قضیه اشتباه کردند. هم خلاف قانون خبرگان وارد عمل شدند. هم تحمل انتقادات یک مرجع و جانشین و قائم‌مقام قانونی خود را دست‌کم درین مسئله نداشتند. عزل شبانه و فوری و بدون نظرخواهی از خبرگان و حتی دور از چشم ملت، کاری نادرست بود. اساساً چرا عزل. کار قائم‌مقام فقط تأییدکردن و سر تکان‌دادن که نیست. در قضیه‌ی بحران مشکوک بر سر مرحوم منتظری شتاب شد. می‌توانست با تحمل آقای منتظری منتقد، جنبه‌ی دموکراتیک نظام را تقویت کند که درسی باشد برای اصل جمهوریت نظام، که آزادی و نظارت در آن چنان اصالت دارد، حتی قائم‌مقام هم در کمال احترام و آزادمنشی، دست به نقد امام یا بخشی از رفتار نظام می‌زند. اما امام ایشان را شبانه و به دور از نظر و خواست ملت، با عجالت برکنار کرد. کاری که ملت آن را تا امروزم هم نمی‌پذیرد. روح امام و منتظری هر دو رهبر مبارز خستگی‌ناپذیر نهضت ضداستبدادی ایران، غریق رحمات حضرت پروردگار. راه امام ادامه‌دار باد و نامشان همواره ماندگار. (  ۷ / ۱ / ۱۴۰۰ )

 

(منبع)

حوضِ خون

پنج‌شنبه ۲۶ / ۱ / ۱۴۰۰
نوشته‌ی ابراهیم طالبی دارابی دامنه
به نام خدا. با سلام و احترام به همگان. کتاب «حوضِ خون» روایت زنان اندیمشک است از رخت‌شویی رزمندگان در دفاع مقدس» که توسط خانم فاطمه‌سادات میرعالی نگارش و از سوی انتشارات راه‌یار منتشر شده است. وقتی کتاب خوانده شود تازه دانسته می‌شود زنان اندیمشک چه تلاشی می‌کردند تا راهی بیابند برای شستن بیشتر لباس‌های رزمندگان. خانم‌هایی که رخت‌شویی رزمندگان را می‌کردند با دردها و گاه با تکه‌های بدن شهدا مواجه می‌شدند.

 

من درین فراز کتاب، یاد همسنگرم شهید مقصودلو افتادم از روستای سرخنکلاته‌ی گرگان در تابستان داغ ۶۲، که وقتی به همراه اکیب کمین در شبی نیمه‌ماه نیمه‌تاریک به کَندن کانال عملیاتی و شناسایی در آن سوی جبهه‌ی جُفیر رفته بودیم با سیل پرتاب خمپاره‌ی لشگر بعثی مواجه شده بودیم و هنگامی که به سنگر برگشتیم زیر نور فانوس سنگر دیدم بخشی از قلب و جگرش پشت لباس بسیجی‌ام سوسو می‌زنَد و آنجا بود که تازه فهمیدم او شهید شد و با ما در دل شب برنگشت و آن سری که با چشمانم دیدم به آسمان پرتاب و آن سوی رَمل‌ها بر زمین افتاده بود، سر او بود. یادش نیکو.

 

حوضِ خون، خاطراتِ ۶۴ زنِ اندیمشکی‌ست که در طول سال‌های جنگ «در رخت‌شوی‌خانه‌‌ی بیمارستان کلانتری، داوطلبانه ملحفه‌ها، پتوها و البسه‌‌ی سربازان زخمی یا بی‌جان‌شده» را نه با ماشین لباسشویی که با دست می‌شستند. حتی دست‌کش هم نمی‌گذاشتند زیرا به قول خودشان: «دست‌کش نمی‌تواند خون را خوب پاک کند». رخت‌شویی برای آنان، چونان مناسکی بود که در اوج عشق به دین و وطن، گاه می‌بایست به جمع‌کردن تکه‌های ریز و درشت بدن‌ها و دفن‌شان مقابل رخت‌شوی‌خانه‌ اهتمام کنند؛ لباس‌هایی که اغلب گردِ بمب‌های شیمیایی روی‌شان بوده و ریه‌های آنها را درگیر می‌کرده.

 

یک نکته بگویم و خلاص: پیامبر (ص) به محیط زندگی خود توجه داشت، حتی در دوره‌ی پیش از پیامبری، که امین و معتمد مردم بود. آن اُسوه‌ی محمدی چه در مکه و چه در مدینه، شهر خود را می‌ساخت؛ از بُن و ریشه و ساقه. به فکر، به فرهنگ، به نیاز، به انحراف، به آینده، به آبادانی و از همه عالی‌تر به معنابخشی بر حیات و محیط انسان می‌پرداخت. این حرکت زنان اندیشمک، خصلتی برخاسته از فرهنگ دینی و اخلاقی بود که پیامبران خدا و در رأس آن حضرت محمد مصطفی (ص) آن را پیش روی بشر گذاشتند تا خدمت به خلق، آن هم خدمت به بهترین‌های خلق را در ردیف عبادت خالق قرار دهند. اینک نیز کسانی که در هر حوزه‌ای از جامعه و محیط زندگی خود، برای خدمت به خلق و بهترکردن زیست و بوم‌زیست خود خیز برمی‌دارند، در واقع در راه «طی‌شده»ی انبیاء قدم گذاشته‌اند و بدانند به قول شهید سید مرتضی آوینی در صف عبادت ایستاده‌اند.

 

پاسخ:

سلام. بنده پدید‌ی کرامات را -البته بر اهلش که خُلّص هستند- باور دارم و آن را جزوی زیبا و جمیل، از اعتقادهای خود می‌دانم. این خاطره‌گویی هم، مرا به یاد روزی انداخت که کنار قبر حبیب بن مظاهر زیارت ناحیه‌ی مقدسه را خواندم. درباره‌ی کم و کیف این خاطره، نظری ندارم، اما گفتارش جذاب بود. روح مرحوم بهلول غریق رحمت که در برابر جرثومه‌ی فساد رضا پالانی پهلوی! ایستاد که حقیقتاً یک سارق‌شاه بیش نبود.

 

جشن عروسی آقا امین نجاتی

وَخَلَقنَاکُم اَزواجًا. و شما را جفت (زن و مرد) آفریدیم. ( آیه‌ی ٨ سوره‌ی نبا)

اینک که بشریت با ویروسی نوین، ناشناخته و کشنده دست‌وپنجه نرم می‌کند و تمامی اجتماعات خصوصاً جشن عروسی‌ها تحت تأثیر قرار گرفته است، مردم در پیشگاه همدیگر برای برقرارنشدن چنین جشن‌هایی شرمسارند که نمی‌توانند مَسرورانه‌ترین جشن زندگی فرزندان خود را به خاطر رعایت مصلحت سلامت جامعه، بپا بدارند. ضمن اظهار بالاترین شرمندگی و پوزش به اطلاع عزیزان می‌رسانیم در فرخنده‌روز عید فطر، آقا امین و خانمش ... جشن وصال خود را بدون مراسم و اجتماع دوستان، آشنایان و منتسبان برگزار می‌کنند. برای همه‌ی سروران آرزوی بالاترین صحت و سلامتی و روزگاری به دور از درد و رنج و دورانی ایمن از بیماری و برخوردار از نعمات الهی را داریم.

 

پاسخ:

سلام. برداشت و تحلیلی که نسبت به متن بنده نوشته‌ای بارِ معنایی بلندی دارد. بر خودم لازم می‌دانم خرسندی‌ام را بروز دهم و تشکری داشته باشم. درکت می‌کنم به کدام ارزش‌هایی داری کد می‌دهی که زمانی نه چندان دور، مزه‌ی معنوی آن، انسان را به ساحل خشنودی می‌نشاند تا هر کس در تماشای آن خویشتنِ خویش را در آسودگی ببیند. نگاهت ازین زاویه به ماجرا، پیام‌آور حسرتی‌ست که انقلاب اسلامی برای ملت ارمغان آورده بود تا همه‌ی مردم در ایجاد جامعه‌ای سالم و متوازن از همدیگر پیشی بگیرند. گرچه مقداری وحشتناک آن ارزش‌های تمدن‌ساز انگار دور می‌نمایَد، اما همین حساس‌بودن و وجه نقّادی به آن داشتن، از سوی دیگر نهیبی‌ست آموزنده و تکان‌دهنده، تا باز هم بشر به فقدان آن واکنش نشان دهد و خود را بیشتر از هر مرحله‌ای از تاریخ این سرزمین، محتاج بهسازی امور بیابد و برای ایجاد چنان جامعه‌ای درخشنده‌تر از هر وقت، دست از جهد و جست‌وجو برندارد و خود و جامعه‌ی خود را از ملال برهانَد. هیچ ترقی و ساختنی با فروگذارکردنِ ارزش‌های تمدنی حاصل نمی‌شود، بنابر‌ین جالب است که بگویم از متن این بنده، تفسیر مهمی پیش گذاشتی. بهره بردم. متشکرم.

 

قمر آریان را می‌شناسید؟

جمعه ۲۷ / ۱ / ۱۴۰۰

نوشته‌ی ابراهیم طالبی دارابی دامنه

به نام خدا. با سلام و احترام به همگان. قمر (زاده‌ی فروردین ۱۳۰۰ قوچان) همسر زرین‌کوب (زاده‌ی اسفند ۱۳۰۱ بروجرد اما اصالتاً اهل خوانسار) در دانشکده‌ی ادبیات فارسی تهران با او آشنا شد و هر دو در دوره‌ی دکتری، باهم ازدواج کردند؛ البته آشنایی‌شان در فضای دانشکده، ۹سال طول کشید تا زرین‌کوب در مشهد به خواستگاری قمر رفت. قمر خود می‌گفت به او احتیاج داشت، برای اینکه هزار مسئله بود که وی می‌خواست بداند و از نظرش این تنها زرین‌کوب بود که آن را می‌دانست.

 

قمر نویسنده‌ی «روایت یک شاهد عینی» عبدالحسین زرین‌کوب را با اسم خودمانی و مخفّف «عبدی» صدا می‌کرد که مادرش گفت «عبدل» یا «عَدُل» صداش کن، ولی رفته رفته نام او در زبان قمر، به همان واژه‌ی «عبدی» نشست که مایه‌ی طنز هم شد، مثلاً «مهتدی صبحی» از دوستان آنان روزی از روی طنز و شوخی به قمر گفت: «عبدی چیه؟! بگو ارباب!»

 

رساله‌ی دکتریِ دکتر قمر آریان جزوِ اولین پژوهش‌های فارسی درباره‌ی مسیحیت است. نیز جالب است بدانید که قمر آریان در جلسه‌ی محاکمه‌ی مرحوم دکتر محمد مصدق حضور داشت. او این صحنه را از فرصت‌های مهم زندگی‌اش می‌دانست تا تصویر ملی‌شدن صنعت نفت همیشه در ذهنش جاودانه شود. او این دادگاه را عرصه‌ی «محاکمه‌ی انسانیت در برابر رذالت و خیانت» خواند و از ایستادگی مصدق در برابر دادگاه و حکومت شاه، دفاع کرد.

 

قمر آریان به شعر و شاعری نیز علاقه‌ی وافر داشت و در ۲۲ سالگی، نیما یوشیج را ملاقات کرد. به روایت او هر بار که «سیمرغ» نیما یوشیج را زمزمه می‌کرد و یا «افسانه»‌ی وی را، لذت می‌بُرد. به‌ویژه به خاطر این‌که، این مرحوم یوشیج بود اولین بار شعر را از قید و بند قافیه آزاد کرده‌بود؛ بنابراین، دلش می‌خواست آن مرد را ببیند. لذا در یک مراسمی متوجه شد که نیما حضور دارد. فوراً جلو رفت و فریاد زد: «آقا شما نیما هستید؟ نیما گفت: بله خانم، مگر من داخل آدم‌ها نیستم که این طور مرا صدا می‌کنید؟! گفتم البته که هستید.»

 

مقالات، اشعار و ترجمه‌های متعددی از خانم دکتر آریان در مجلاتی چون یغما، سخن، مهرگان، مروارید به چاپ می‌رسید. او -که از نخستین زنان دانش‌آموخته دانشگاه تهران و جزوِ اولین استادان زن دانشگاه در ایران بود- مدتی نیز سردبیر مجله‌ی «راهنمای کتاب» را برعهده داشت. و علاوه بر تحقیق و ترجمه و سرودن دوبیتی‌ها، سال‌ها در دانشگاه شهید بهشتی (ملی سابق) چه پیش و چه پس از انقلاب، ادبیات تدریس می‌کرد. وی دکتر زرین‌کوب را در سفر‌های علمی هند، پاکستان، لبنان، آمریکا و چندین کشور اروپایی و عربی همراهی می‌کرد. بی‌تردید فرهنگ و تاریخ ایران مدیون دانشمندان بزرگ ازجمله این دو دانشمند است و آثار آنان بالاترین ارثیه‌ای‌ست که برجای گذاشته‌اند.

 

آیا این را شنیده‌اید که استاد عبدالحسین زرین‌کوب یک تشت یخ را زیر میز مطالعه‌اش می‌گذاشت و شب‌ها پا را در آن فرو می‌برد تا خوابش نبرَد و بتواند بیشتر بخوانَد و بنویسد بپژوهَد. این روحیه با تشویق قمر نیز همراه بود. و‌ چه عالی‌ست انسان‌های بزرگ را همسرانی همراه‌اند.

 

زنده‌یاد قمر آریان در ۲۳ فروردین ۱۳۹۱ درگذشت؛ یعنی۳ سال بعد از درگذشت روانشاد عبدالحسین زرین‌کوب. زرین‌کوبی که قمر آریان باورش این بوده از اول وی را در انگلستان غلط معالجه کردند که بعد در آمریکا نتوانستند آن را جبران کنند؛ تب‌های خیلی‌شدید، که خودشان گفتند «تب باکتری». و آریان چنین تب‌ولرز‌هایی را هرگز در عمرش ندیده بود.

 

خانم «سمیرا شاهیان» برای این بانوی ایران، گردآوری‌های مفیدی در «شهرآرا» صورت داد. نیز منابع زیر در شناخت دکتر قمر آریان مآخد خوبی‌ست: «مرکز دائرةالمعارف بزرگ اسلامی، «قمر آریان، ستاره‌ای در آسمان فرهنگ پارسی»، «سازمان اسناد و کتابخانه ملی» و «مصاحبه‌ی تاریخ شفاهی با دکتر قمر آریان». والسلام.

 

پاسخ:

استاد اندیشمندم شیخ محمدرضا احمدی سلام

ای آقا، من کی باشم که در حق و وجه و وجهه‌ی شما ذکری به دعا بر لب داشته باشم؟ اما نمی‌دانم چه سرّی هست که لوح وجودم از وجود بزرگ‌دوستانی چونان جناب‌عالی محو نمی‌شود. رمضان از نظر من زمان تکلیف فقط نیست، هنگامه‌ی تشریف هم هست. یعنی شرف‌یابی پیش خدا. مثلاً کسی به مشهد مقدس می‌شتابد، در ضیافت تشریف حرم رضوی (ع) نائل می‌آید. و شرافت یعنی آبرودارشدن، ارجمندگردیدن، به عُلو و مَجد رسیدن. و روزه‌‌گرفتن همان تشریف‌بردن پیش خدا برای شرافت‌گیری‌ست. این برداشت شخصی و از عقاید همیشگی من است جناب شیخ عزیز احمدی بزرگ، پس اگر درست است تصدیق فرمایید، وگرنه، مرا رهنمون کن به جاده‌ی مستقیم.

 

اما بعد ممنون هستم ممنون که متن بنده در معرفی کوتاه همسر ارجمند زرین‌کوب بزرگ -که بخشی از لمحه (=لحظه) های مطالعاتی‌ام است- بر گوش و هوش و روح شما موافق افتاد. و این بی‌هیچ تردیدی، نشان درک ژرف شماست. یادکردِ شما و هر کس، از والدین مرحومم، زیباترین لمحه‌های حال درونم است که عجیب به وجدم می‌آورَد و سمفونی درونم را به صدا. پدر و‌مادرتان همآره در سلامت و صحت تام و شما نیز در عافیت تمام.

 

پیام تسلیت

استاد ارجمند و برادر مهربانم حاج‌آقا نجفی عزیز سلام علیکم
از بذل محبت شما ممنونم. نیز از دعای خیرتان. بنده موقعیت شما را در وسط مصیبت درک می‌کردم، ازین‌رو می‌دانستم پس از کمی فراغت از آن، متوجه‌ی پیامم خواهی شد. پس برادر بزرگوارم نه حرف شرم به میان آورید و نه سخن عفو. من شرمنده‌ی اخلاق خلیق شما شدم. خدا دردِ رحلت برادر را از روح و جسم شما بکاهد و شما یادگار فاضل و والا و واله‌ی مرحوم آقا را برای‌مان در سلامت نگه دارد. می‌دانم مصیبتی سنگین بر سر شما آوار شد، اما به‌یقین شما درک ژرفی نسبت به پدیده‌ی رحلت و جهان جاوید آخرت دارید و همین شما را تسکین می‌دهد. پس تسلیت مجدد مرا نیز پذیرا باشید.
برادرت ابراهیم طالبی دارابی

 

نگاهی به سه کتاب کریستوفر کلوهسی

دوشنبه ۳۰ / ۱ / ۱۴۰۰

نوشته‌ی ابراهیم طالبی دارابی دامنه
به نام خدا. با سلام و احترام به همگان. او کشیش کاتولیک رومی‌ست، متولد آفریقای جنوبی و نویسنده‌ی سه کتابِ «فاطمه، دختر حضرت محمد (ص)» ، «نیمی از قلبم: روایت‌هایی از زینب، دختر علی (ع)» و «شتافتن فرشتگان، رؤیا‌های کربلا». من ۹ اسفند ۱۳۹۹ بود که ترجمه‌ی مصاحبه‌ی امید حسینی‌نژاد با دکتر کریستوفر کلوهسی (منبع) را خواندم، اما فرصت نکردم در «مدرسه فکرت» و «نغمه» و «دامنه» گزارشی از برداشت‌هایم بنویسم. اینک قضای آن را بر جای می‌آورم. امید است نافع افتد.

 

   

 

او که تحصیلاتش، مطالعات عربی و دین اسلام است خواست با نوشتنِ این سه اثر «راهی برای ارتقای روابط مسیحیان و مسلمانان» باز و آغاز کند؛ زیرا در شهر مسلمان‌نشین «کیپ تاون» آفریقای جنوبی که کار می‌کرد، با خود اندیشید «لازم است غیرمسلمانان درک جامع و علمی از اسلام» داشته باشند؛ بنابراین کوشید در قاهره و رُم، الهیات اسلامی بیاموزد و نیز یک دوره‌ی کوتاه درباره‌ی مذهب شیعه بگذرانَد و همین موجب شد به روایت خود «به‌شدت جذب حسین بن علی (ع) و واقعه‌ی کربلا» شود و دربیابد آنان (حضرت فاطمه، امام حسین و حضرت زینب)  «الگوی جهانی دفاع از عدالت» و «نمونه‌هایی از حقیقت» هستند.

 

از نگاه او ویژگی‌های اصلی زندگی حضرت زینب (س) این است که «ارادت زیادی به بانو زینب (س) در دنیای شیعی وجود دارد، اما تحقیقات آکادمیک درباره‌ی زندگی او بسیار کم است. این مسئله به نبودِ شرح حالی مفصل و دقیق درباره‌ی ایشان منجر می‌شود. هنگامی که ما زندگی‌نامه دقیقی نداشته باشیم، بیشتر به ایجاد افسانه‌ها یا معنویت‌هایی در حاشیه‌ی شناختِ وجود اصلی آن فرد منجر می‌شود که بیشتر اوقات این مفاهیم حاشیه‌ای سبب می‌شود ما به‌خوبی آن را نشناسیم و شناخت دقیق ما را دچار مشکل می‌کند و اینکه آن فرد برای ما در دسترس نخواهد بود.»

 

کریستوفر کلوهسی وقتی این اهمیت را درک می‌کند شروع می‌کند به تلاش برای معرفی حضرت زهرا و زینب کبرا (سلام الله علیهما). و مهمترین پیامش در مورد شخصیت حضرت زینب (س) این نکته است که آن بانو «غیرقابل دسترس» نیست، او «یک انسان واقعی» است. و وی به همین علت، در کتابش سعی کرده است مقام حضرت زینب را به عنوان یک انسان اُسوه، در دسترس زنان و مردان عادی جهان قرار دهد «که چه بسا درگیر مبارزه با ظلم و عدالت‌ورزی هم نیستند.» ولی در زندگی روزمرّه با آن مواجه‌اند. کریستوفر کلوهسی خود در عظمت شخصیت حضرت زینب چنین می‌گوید و به نظرم خواندنِ دقیق و با تأنیِ همین جملات کلوهسی، دریچه‌هایی بر روی فهم نوین انسان به آن والامقام کربلا می‌گشاید:

 

«این واقعیت است که او به کربلا رفت و مداخلات وی در میدان جنگ و در کنار آن، ایستادگی شجاعانه‌اش در مقابل ۲ ستمگر بزرگ روزگار خود و کیفرخواست کوبنده‌ی او درباره‌ی رهبری یزید، چیزی بیش از گفتن حقیقت در مقابل قدرت حاکمه‌ی زمان خود بود. این رویکرد بانو زینب (س) یک صراحت قاطع بود. حقایقی که او بر زبان جاری کرد، فقط مفاهیمی از جنس شخصی یا خاص وی نبود، بلکه او به دنبال حقیقت و آشکارکردن آن بود. اگر شما به دنبال صلح هستید، باید در مسیر عدالت حرکت کنید. اما تحقق عدالت ممکن نیست مگر اینکه همه‌ی مردم حقیقت را بدانند و آن را بیان کنند، و بانو زینب (س) نمونه‌ی تمام عیار حقیقت‌جویی و گام برداشتن در مسیر عدالت ورزی بود.»

 

شرحی بر سارِوُ

سه‌شنبه ۳۱ / ۱ / ۱۴۰۰

نوشته‌ی ابراهیم طالبی دارابی دامنه

 

 

مستند سارِوُ . عکس‌ها از دامنه از روی پخش مستند

 

 

شامل صحنه‌های حضور سعید و عبدالله در جمع‌آوری نمک در نمکزار،

فروش شتر به دلال گوشت و گریه‌ی شتر و سعید و عبدالله و وداع،

حضور عبدالله و سعید در راز و نیاز لب تالاب با خدا برای طلبیدن آب و باران و علف و خار

و نیز صحنه‌ی غمناک چهره‌ی گرفته‌ی سعید و عبدالله پس از فروش دو شتر به دلّال

 

     

 

به نام خدا. با سلام و احترام به همگان. سه هفته پیش چه خوشحال بودم که به تماشای «سارِوُ» بنشینم. نشستم؛ دو سانس هم دیدم و وقت خودم را هم هدررفته نیافتم که هیچ، بهره‌ور هم شدم، زیرا آموزنده، جذاب و پیام‌آور بود؛ از نهایت شوق و ذوق، عکس‌هایی هم از روی پخش، انداختم. این، روایت زندگی واقعی سعید و‌ عبدالله است؛ دو نوجوان ساربان در روستای «کجی» نهبندان در مرز افغانستان. اولی، شیعه است و دومی یعنی عبدالله، سُنی؛ اما تفاوت مذهب، به یُمنِ تساهل و تعامل، این دو ساربان را کنار هم نشاند و بین‌شان روابط و عشق بپا ساخت. «سارو»، -که همان ساربان در زبان محلی «کجی»ست- هم جایزه‌ی جشنواره‌ی داخلی را دارد، و هم جایزه‌ی پنجاهمین جشنواره‌ی بین‌المللی فیلم رشد را. آن دو، شغل شُترداری را در روستایشان «کجی»، دوباره احیا کردند.

 

نمی‌دانم از کجایش بگویم، چون تمام زوایای آن زیبا و دربردارنده‌ی پیام بود و این کارم را سخت می‌کند که بگویم برجسته‌ترین دقیقه‌هایش کدامین است. لهجه‌ی شیرینی که در هنگام دیدن آن می‌شنوی، تو را متحد عبدالله و سعید می‌کند. وقتی می‌بینی در نمکزار، با کوش و تلاش و پابرهنه نمک استحصال می‌کنند تا از فروش آن خرج خانه را دربیاورند، هم دلشوره‌ی همدردی می‌گیری و هم درس عبرت کار و بی‌نیاز از اَغیار. دردناک‌ترین صحنه آنجاست که سعید و عبدالله ناظر بر فروش دو شُتر از ۷۰ نفر شتر خود به دلّال گوشت‌اند که با اشک غمِ جدایی آنان با شتر تنومندشده‌ی‌شان، چشمان تو هم -اگر اهل اشتعال‌بخشی به احساسات پاک خودت باشی- خیس می‌شود و گونه‌هایت جوی آب.

 

چیزی که خیلی جلوه می‌کند همت آن دو دوست است که حتی در بدترین شرائط خشکسالی و ترَک‌برداشتن زمین از فَرطِ بی‌بارانی، باز نیز مأیوس نیستند، آرام‌آرام، زمزمه بر لب، در لبِ تالاب پناه می‌بَرند، دامن آن زانو می‌زنند و با خدای خود با نرم‌ترین واژگان راز و نیاز می‌کنند و طلب تَرسالی و طراوت و علف و باران، ولو در حدِ روییدن خار در بیابان. والسلام.

 

اگر دروغ بگی! دشمن مرتضی‌علی

سه‌شنبه ۳۱ / ۱ / ۱۴۰۰

نوشته‌ی ابراهیم طالبی دارابی دامنه

به نام خدا. با سلام و احترام به همگان. یاد من هست، یاد شما هم آیا هست که از بزرگان، از هم‌بازی‌ها و از هم‌سن و سال‌های‌مان این را می‌شنیدیم که وسط حرف و بحث و کار با تمام اعتقاد و عشق می‌گفتند: اگر دروغ بگی! دشمن مرتضی‌علی.

 

این چه پیامی داشت؟ پیامش این بود علی (ع) در کانونِ دل ایرانیان قرار دارد و الگوی زندگی همگان بوده است. نام و مرام علی (ع) آشوب از دل می‌برَد و آرامش جانشینش می‌کند. پس در گذشته وقتی از کاری حذَر می‌دادند نام علی را به میان می‌آوردند تا اهمیت آن را صدچندان نشان دهند. زیرا از دیرباز برای ایرانی، دوستِ علی بودن، بالاترین افتخار و والاترین اعتقاد محسوب می‌شد. ازین‌رو اگر کسی سخنی می‌گفت و یا راویِ داستانی می‌شد و یار کاری را می‌کرد، برای اطمینان‌کردن به سخنش و اقدامش به او می‌گفتند: اگر دروغ بگی! دشمن مرتضی‌علی. یعنی چه زشت است دروغ‌بافی. و چه زشت‌تر است برای کسی که با ارتکاب دروغ و دغل، دشمن مرتضی‌علی گردد. آری؛ علی، معیارِ حق است. حق با علی است و علی با حق. و چه راست فرمود پیامبر خدا، خاتم‌الانبیا (ص) که: «علیٌّ مَعَ الحق والحقُّ مَعَ علی»

 

این ماه، ماه امام علی (ع) است. ازین‌رو فقط خواستم یاد یک فرهنگ خوب در میان ایرانیان کرده‌باشم و تجدید خاطراتی. از قضا، چند ماه پیش، خودم در «نماوا» دیده بودم که خانم مرضیه برومند در «هم‌رفیق» در وسط خاطره‌گویی، به فاطمه معتمدآریا به‌شوخی گفته بود: اگه دروغ بگی! دشمن مرتضی‌علی!

 

پاسخ:

جناب حجت‌الاسلام آقای دکتر کاظمیان

با سلام و احترام. استاد محترم بحث جذابی را درین ماه، آن هم کنار گمنامان زمین و معروفون فی السماء انتخاب کرده‌اید. با علاقه و نیاز خواندم. مفید و مؤثر بیان فرمودید. از نظر من در مقدمات -که البته خیلی‌خوب وارد شدید و وعده‌ی قطعی کرده‌اید که در جلسه‌ی آتی آن رموز را به روی مخاطبین باز فرمایید- دست‌کم یک مورد اساسی را فراموش کرده‌اید بیاورید و آن فطرت یا همان سرشت و خمیرمایه‌ی وجودی انسان است که بر قوام مبحث‌تان می‌افزود. با پوزش و تشکر. راستی؛ چون بحث شما درباره‌ی ادب است، یاد کنم از شعر مشهور عطار نیشابوری در «بیان الارشاد» که دو مصرع آغازین آن این است: 

اساس راه دین را بر ادب دان

مقرّب از ادب گشتند مردان

ابراهیم طالبی دارابی دامنه

 

اول بانوی مسلمان

چهارشنبه ۱ / ۲ / ۱۴۰۰

نوشته‌ی ابراهیم طالبی دارابی دامنه

به نام خدا. با سلام و احترام به همگان. حضرت خدیجه (س) همسر عزیز پیامبر (ص) محبوب دل مؤمنین است؛ مادر همه‌ی مسلمین. آن بانوی نمونه سه سال پیش از هجرت سرنوشت‌ساز رسول خدا و مسلمانان به مدینه، دچار بیماری شد. پیغمبر (ص) در عظمت آن بانو در چندین جا به او و درباره‌ی او فرموده: اى خدیجه! آیا می‌دانی که خداوند تو را در بهشت نیز همسرم ساخته است؟

هرگز از تو تقصیرى ندیدم و نهایت تلاش خود را به کار بردى. در خانه‌ام بسیار خسته شدى و اموالت را در راه خدا مصرف کردى.

 

روزی خدیجه (س) به فاطمه (س) گفته به پدرت رسول‌الله بگو مادرم مى‌گوید من از قبر در هراسم از تو می‌خواهم مرا در لباسى که هنگام نزول وحى به تن داشتى، کفن کنى.» پیامبر (ص) خود خدیجه را غسل و کفن کرد. و حضرت جبرئیل نیز به کمک او شتافت. درگذشت خدیجه براى پیغمبر (ص) یک مصیبت بزرگی بود. آن حضرت می‌فرمود: خدا شاهد است‏ خدیجه زنى بود که چون همه از من رو مى‌‏گردانیدند، او به من روى مى‏‌کرد، و چون همه از من مى‏‌گریختند، به من محبت و مهربانى مى‏‌کرد، و چون همه دعوت مرا تکذیب ‏مى‌‏کردند ، به من ایمان مى‏‌آورد و مرا تصدیق مى‏‌کرد.

 

۶۵ سال عمر پربرکت خدیجه برای همه درس و پند بوده است. آرامگاه آن بانوی عظیم‌الشأن در گورستان مکه در «حجون‏» است. امشب سالروز وفات اوست. وفات غم‌انگیز حضرت خدیجه را که بر قلب رسول رحمت، مصیبتی سخت و دردآور بود و حتی در فراق او اشک ریخته بود، تسلیت می‌گویم و بر مقام شامخ آن گرامی‌بانو درود می‌فرستم و از مقام و منزلت و ارج و قُرب بی‌بدیل او طلب شفاعت می‌کنم. در نوشتن این متن از منابع متعدد معتبر بهره گرفتم.

 

تُطیلَ عُمری

پنج‌شنبه ۲ / ۲ / ۱۴۰۰

نوشته‌ی ابراهیم طالبی دارابی دامنه

به نام خدا. با سلام و احترام به همگان. در طول ماه رمضان یکی از دعاهایی که بر همگان، هم آشناست و هم خاطره‌انگیز، دعای زیبا و دلنشین «اللَّهم ارْزُقنی حَج بَیتک الحرام فی عامی هذا و فی کُل عام...»  (منبع) است که در فرازهای آخرش از خدا این خواسته‌ی دلچسب را طلب می‌کنیم: تُطیلَ عُمری... یعنی: که عمرم را طولانى سازى.

 

طول عمر از نعمت‌های پروردگار است که نصیب می‌شود. ارزش طول‌عمر داشتن، فراوان است که دست‌کم سه تای آن این است که در کشتزار دنیا ره‌توشه‌های بیشتری برای آخرت برگیریم. فرصت فراوان‌تری برای عبادت و عبودیت و خدمت به خلایق و نیز رشد ادب و اخلاق خود داشته باشیم و از همه مهم‌تر اگر خطاهایی داشتیم -که مسلماً موجودی ممکن‌الخطا چون انسان حتماً خطاها هم دارد و از ارتکاب آن مصون نیست- فرصت جبران‌کردن و انابه و بازگشتِ اثربخش داشته باشیم تا دست به نوسازی و پروریدن خود بزنیم.

 

نکته‌ای که در دعاهای مأثور (=نقل‌شده‌ی موثّق) وجود دارد این است مفاهیم و مضامین کاملی در اهمیت و ارزش انسان است؛ آن مقدار عظیم و عالی، که متن‌های حقوق بشری کشورهای مدعی مغرب‌زمین در برابر بار معنایی آن، تهی و دست‌خالی هستند. بشرِ سربه‌راه و دیندار و طالبِ خوبی‌ها و نیکی‌ها، در برابر این مفاهیم عالی دینی (که از قلب درخشنده‌ی ائمه‌ی اطهار (ع) درخشیدن گرفته) با رغبت و شوق زانوی ادب می‌زند و پند و اندرز می‌گیرد. آری؛ زیبایی و درخشندگی ماه مبارک رمضان یکی همین اُنس و گوشِ جان سپردن به دعاهای عالی و مطابق طبع و فطرت خداجوی انسانی‌ست.

 

نظر:

جناب حجت الاسلام کاظمیان سلام

ازین‌که موضوعی با اهمیت و دارای ضرورت برای مباحث وعظ و اندرز در ماه رمضان در زادگاه‌تان شهر سورک برگزیدی، موجب خرسندی‌ست. از بیان شیوا و مستدل آن استاد محترم، درین سلسله بحث که صحن مدرسه فکرت را هم نصیب بخشیده، بهره می‌برم. مفید و مؤثر است. متشکرم.

 

نظر حجت الاسلام شاکر (طاهر خوش)


با سلام به استاد عزیز و بزرگوارم آقای طالبی دامنه. از الطاف صمیمانه و ملوکانه تان نسبت به این برادرتان کمال تشکر را دارم اما در باب حضرت خدیجه علیها السلام کتاب مستقلی ننوشتم ؛ ولی در یک کتابی به نام خواندنی هایی از مادران و دختران معصومین علیهم السلام؛ دو صفحه به نام ملکه قریش اختصاص دادم که برای بچه ها بسیار زیبا و دلنشین بوده است. این کتاب در کتابخانه ام در منزل ساری، پیدا ننمودم که برای گروه ارسال کنم. البته شما اساتید حلالمون بفرمایید  التماس دعا دارم

 

پاسخ:

استاد شاکر پژوهشگر محترم سلام

از خدمات علمی ارزنده‌ی شما که برای خوانندگان نوجوان تهیه و تدوین می‌کنید، لذت می‌برم. حقیقتاً نوشتن کتاب برای نسل جوان، هم ارزش زیادی دارد و هم هنر و لیاقت می‌خواهد که الحمدلله در شما جمع است. همین آیت‌الله‌العظمی مکارم شیرازی که خدا سلامت‌شان بدارد، سال‌های سال برای نسل جوان قلم می‌زد و اثرات خوبی بر جای گذاشت. برای شما استاد محترم و صاحب سبک نیز سلامتی و زندگی مشحون از معنویت و صحت آرزومندم. ممنونم.

 

عائِلًا فاَغْنىٰ یعنی چه؟

شنبه ۴ / ۲ / ۱۴۰۰

نوشته‌ی ابراهیم طالبی دارابی دامنه

به نام خدا. با سلام و احترام به همگان. و وجَدکَ عائِلًا فاغْنى. (آیه‌ی ٨ سوره‌ی ضُحی). «عائِلاً» یعنی فقیر و بی‌چیز. شیخ محمّد عبده در تفسیر جزء سی‌ام قرآن آورده که خدا پیامبر (ص) را با سود تجارت، و ثروت خدیجه، و غنائم جنگی دارا و بی‌نیاز کرد. زیرا پیغمبر از پدر، فقط یک شتر ماده ارث برده بود. و آیات این سوره، بیانگر الطاف و عنایات خاصّ الهی در حق پیغمبر است.

 

مرحوم علامه طباطبایی در المیزان برین نظر است که کلمه‌ی عائل به معناى تهیدستى‌ست که از مال دنیا چیزى ندارد، و رسول خدا (ص) همین‌طور بود، و خداى تعالى او را بعد از ازدواج با خدیجه دختر خویلد (علیهاالسلام) بى‌نیاز کرد، و خدیجه تمامى اموالش را با همه‌ی کثرتى که داشت به آن جناب بخشید... تو تهی‌دست بوده‌اى و طعم فقر چشیده‌اى، پس سائل را از خود مَران و ... . ولى بعضى گفته‌اند: مراد از اغناء، استجابت دعاى آن حضرت است.

 

در تفسیر برهان اثر سید هاشم بحرانی مفسّر و محدّث قرن ۱۱ از ابن‌بابویه نقل کرده که وى به سند خود از ابن‌جهم از حضرت رضا (ع) روایت کرده که در مجلس مأمون فرمود: خداى تعالى به پیامبر گرامی‌اش محمد (ص) فرموده: و وجدک عائلا فاغنى، یعنى تو را بى‌نیاز کرد از این راه که دعایت را مستجاب نمود.

 

نکته‌ی بسیار بااهمیت درین آیه‌ی کوتاه یکی این است که مقام شامخ حضرت خدیجه (س) آشکار می‌شود که شخصیتی چون پیامبر اکرم (ص) به مدد حضرت خدیجه غنی و مستغنی می‌شود و خدا توسط حضرت خدیجه، پیامبر را مورد لطف خاص قرار داد. و آیه‌ی مذکور به عظمت شأن و نیکوکاری خدیجه تصریح دارد. و همین یک آیه، خود به تنهایی، نشان بارزی‌ست از عظمت وجودی حضرت خدیجه مادر حضرت زهرا (س). و چه سزاست که از مقام معنوی و روحانی حضرت خدیجه استعانت جُست و از درگاه پاک آن گرامی‌بانو، نزد خدای بخشنده و مهربان شفاعت خواست. درود بر روح مطهر خدیجه. 

 

پاسخ:

جناب حجت الاسلام کاظمیان

با سلام و احترام. عالی و تأثیرگذار وارد شدیده‌اید. حقیقتاً جذاب است بحثت. در نفع و سود آن تردیدی نیست؛ اگر البته آدمی با تأنی و تفکر بدان بنگرد. حقّا که تحسین دارید. مثال‌ها هم، همه مؤثر، مفید و موردی. با آرزوی بالاترین توفیقات الهی استاد گرامی. این قسمت را هم مطالعه و روی آن تفکر کرده‌ام، حقیقتاً زیبا پیش آمده‌اید. نافع و عاید. مثال‌ها هم، همه بیّن، مؤثر، به‌جا، تاریخی و حتی کاربردی. با آرزوی بالاترین توفیقات الهی برادر دانشمند و ارجمندم.

 

چرا شورا؟

یک‌شنبه ۵ / ۲ / ۱۴۰۰

نوشته‌ی ابراهیم طالبی دارابی دامنه

به نام خدا. با سلام و احترام به همگان. درین هفته، یکی از روزها یعنی ۹ اردیبهشت، روز پاسداشت شوراها هست، من فکر می‌کنم اداره‌ی امور به شکل شورا، دلایل موجه‌تر و عقل‌پسندتری نسبت به مدیریت به شکل فردی و خودسرانه دارد. به تعدادی ازین علت‌ها یا دلیل‌ها اشاره می‌کتم:

 

همواره خِرد جمعی کمتر از خِرد فردی خطا می‌کند. چراکه همیشه چند عقل بر روی هم می‌تواند گِره‌گشاتر از یک عقل در یک فرد، ظاهر گردد؛ البته چنانچه افراد آن شورا، صالح در تفکر و خردمند در امور باشند و از عقلِ هوشمندانه‌ی برخوردار باشند.

 

کار به شکل شورا، انجماد و اجبار را دور، و عزم را جایگزین می‌کند، زیرا وقتی برای کاری یا اموری، شَور و شورا می‌شود، از درون آن عزمی راسخ برای اجرا متولد می‌گردد که ممکن است همان عزم، در حالت فردی و انفراد، موجب نُضج (=پدیداری) نگردد.

 

سابقه‌ی تمدنی بشر نیز نشان می‌دهد هر کجا بنای کار بر به‌کارگیری خرد جمعی و مشورت و شورا بوده، رشد محکم‌تر و اثرات ژرف‌تری برجای گذاشته تا جایی که بنای امورشان بر فرد و یکه‌سالاری بوده. در اسلام که دین خاتم است بر اصل مشورت وحی نازل شده و رسول خاتم (ص) و علی (ع) نیز در تدبیر امور از اهل خرد و ذکاوت و افراد صالح و قابل مشاوره می‌کردند و آنان را در عقل و عزم خود دخیل می‌کردند.

 

خودِ شوراها هم باید علاوه بر نقش مشورت و تصمیم‌سازی، خود اهل مشورت‌گیری باشند و از سایر اهل فن و دانش و تدبیر مشاوره بگیرند و راه ورود تفکر را بر بیرون نبندند و این نهاد را -چه نوپا و چه دیرپا- از اثرات مشورت و کمک از عقل دیگران محروم نکنند؛ زیرا شورا بنای کارش بر سیَلان‌بودن است، نه جمود و رکود. یعنی شورا باید کارخانه‌ی تولید فکر باشد، نه تقلید و تقیّدهای صِرف.

 

از نظر من کمتر کسانی هستند که تردیدی به درستی شورا بر فرد و امتیاز بالای مشورت بر فردیت داشته باشند، پس بحث خودم را ببرم روی شاخصه‌های اشخاصی که در شوراهای شهر یا روستا گِرد می‌آیند:

 

برترین شاخص‌ فرد عضو شورا (حالا یا از طریق رأی مردم حاصل می‌شود، یا از سوی انتصاب‌ها) مطالعه و تجربه و گاه سابقه است. فردی که از مطالعه یا دست‌کم دانایی به دور افتد، خِرد او هم برای مشورت دادن، خُرد و خوار می‌شود و این ممکن است فکر او را به خطا سوق دهد و جامعه را ضِرار برساند.

 

توانِ رایزنی داشته باشد. یعنی بتواند با ورود به بستر جامعه و آستَر قدرت، کسبِ فکر کند. رایزنی‌کردن هنر است و یک عضو شورا در هر کجا، بایسته است بر افکار دیگران پُل بزند و از داشته‌های آنان بر دانسته‌های خود بیفزاید؛ وگرنه مثل فردِ خمود و خماری می‌مانَد که فقط می‌خواهد بگذرد و چرخ روزگار آستِک نرمَک بگردد!

 

عضو هر شورایی، به‌ویژه شوراهایی مثل شورای ده و شهر، باید از قدرت فکری بهره‌مند باشد، زیرا اساس کار شورا در هر لحظه بر تفکر و ارائه‌ی فکر نو استوار است و حتی گاه این حوادث و اتفاقات ناگوار و نیز تحولات اثرگذار است که عضو شورا را نسبت به سایر اعضای جامعه به سمت اندوخته‌های نوین می‌برَد؛ حال اگر عضو شورا خالی از توان تفکر باشد، چه خساراتی آن دیار و مردم را درمی‌نوردد.

 

در جامعه‌ی امروزی، نیاز مُبرم است که فرد عضو شورا، با انقلاب و تحولات و سیاست‌های آن آشنایی داشته باشد و بداند در کجای کار نظام ایستاده است. زیرا امور قانونی هر جامعه و مردمی، با نظام سیاسی آن روزشان اداره می‌شود؛ بنابرین لازمه‌ی آن دانایی و توانایی در شناخت ماهیت و موقعیت نظام سیاسی و وضعیت انقلاب است. به عبارتی، از انقلاب، گزارشی هفته‌ای در ذهن داشته باشد و به عنوان فرد مطلع، در جامعه‌اش بروز و ظهور داشته باشد وگرنه او فقط نامی از شورا بر جَبین خود دارد، نه دانش و توان فکری در خورجین.

 

روابط عمومی بالایی در خود پرورش دهد. اگر ذاتاً فردی متوسط است و کمتر با مردم می‌پیوندد، ولی وقتی عضو شورا شد، باید حدّ روابط خود را با عموم، به بالاترین میزان ببرد و نیازها را گردآوری کند و از مشکلات و معضلات بر پیش راه مردم، شناخت دقیق و واقعی داشته باشد که بتواند فکری برای راه‌کار و برون‌رفت بیاید.

 

تردیدی نیست دانش در کنار بینش کارساز است. هزاران ورق دانش بلد باشی، اما بینش خامی داشته باشی، آن دانش در حد همان ماندن در ورقه است، نه برای پیاده‌شدن و مشکل مردم را کم‌کردن و جامعه‌ی حال و آینده‌ی خود را نوسازی و آیادکردن. زیان جوامع از نادان‌ها خسارت‌آمیزتر از زیان از دانایان است. دانا هم چون مصون نیست، ممکن است زیان‌رسان باشد، ولی نادان زیانش ویرانگر و زخم کاری‌اش التیام‌ناپذیر است. بگذرم.

 

پاسخ:

پروین‌خانم دانشجوی ارشد علوم اجتماعی سلام

شما چه قشنگ به پدیده‌ها نظر می‌افکنی؛ ازجمله به پدیده‌ی حتمی مرگ و نحوه‌ی مواجهه‌ی مردم به فرد متوفّا. آفرین به این فکر و نگاه مدقق شما. خوب قلم می‌زنی، صنایع ادبی را تقریباً در ادبیات خود دخالت می‌دهی، دیدِ چرایی و چگونگی به پدیدارها داری. چینش جملاتت را به برداشت‌های تفهُّمی خود پیوند می‌زنی. در نویسندگی‌ات، حذف فعل‌ها به قرینه‌های معنوی و لفظی را رعایت می‌کنی. مسائل را از دریچه‌ی علت و معلول می‌نگری. احساس لازم را در واژگانت ورود می‌دهی. نگرش شما به بیرون ناشی از توان فکرت در درون است و درون خود را راحت و رسا و بی‌خش به خواننده منتقل می‌کنی. می‌توانی با تقویت بیشتر خود، راوی قهّاری برای مسائل نوپدید شوی. ذهن یک دانشجوی رشته‌ی متفکرانه‌ و چیستی‌بینِ شما، باید هم جویاگرانه باشد.

 

خیلی عالی وارد شدی و خیلی عالی‌تر از تِم بحث خارج شدی. من لذت بردم از ادبیات شیوای شما. یک ایراد هم بگیرم که بخندی البته، آنجا که گفتی سنگ را از سمت پا چیدند و به سمت سر آمدند، آن را وارونه گفتی، از سر به پا می‌روند نه از پا به سر. راستی! کامل‌تر می‌کردی اگر درگذشت مادربزرگ مادری‌ات را نیز درین پدیده‌شناسی حضوری، مضاف می‌کردی. شاید هم زمان نگارشت، آن اتفاق رخ نداده بود. درود بر شما. دعا می‌کنم مدادت بر مدار حق و واقعیت، همواره کربنی رنگین برای نگارش داشته باشد و از جوهر مغزت نشأت گیرد و خدا تو را در امورت یار و معین باشد. به پدرت آقاجعفر رفیق گرامی‌ام نیز سلام دارم و ممنونم ازش که متن زیبایت را که به زیور مدادت آغشته شد، در صحن مدرسه فکرت امتداد داد.

 

پاسخ:

جناب حجت الاسلام ابوذر کاظمیان

با سلام و احترام. بی‌تعارف بگویم که مبحث را خوب شکافتی. من لذت می‌برم از بحث دینی آن‌هم استدلالی. خداقوت می‌گویم و طلب دعا دارم از خدا برای جمع شما کنار قبور معزز شهدا. اما آخر متن فرمودی:

 

«ما بجای سرمایه گذاری روی اینکه بخواهیم احکام دین را به مردم بشناسانیم روی ادب سرمایه گذاری کنیم»

 

آیا این تأکید و منهج فکری شما با جریان معنویت که بر اخلاق به جای دین، مثلاً به زعم خود ورزش فکری عملی می‌کند، افتراق دارد؟ یا نه منظورتان همان طریق البته با صبغه‌ی جدید است؟ خرسند می‌گردم مرا از این پرسش باخبر فرمایید. من با مجموعه‌بحث‌های زیبای شما موافقم. شیرین و پربار است. پس لاجَرم، بر دل می‌نشیند. فقط آنجا که به جای سرمایه‌گذاری روی احکام دین، فرمودین باید روی ادب رفت، نیازمند توضیح است. زیرا جریان معنویت‌گرای منهای دین هم اخلاق را جای ادیان می‌نشانند. توضیحات شما می‌تواند غمض موضوع را منتفی کند. ممنونم. متشکرم. بنابراین بهتر می‌بود گزاره‌ی شما این‌چنین چینش می‌شد: جدا از اصل لازم شناساندن احکام دین، روی ادب سرمایه‌گذاری کنیم. یعنی در واقع واژه‌ی «به جای...» تنافر معنوی در جمله ایجاد می‌کند. این دیدگاه من است. توضیحات شما هم برطرف‌کننده‌ی نقطه‌ی کور جمله‌ات بود.

 

سرزمین آواره‌ها

سه‌شنبه ۷ / ۲ / ۱۴۰۰

نوشته‌ی ابراهیم طالبی دارابی دامنه


با یاد و نام خدا. با سلام و احترام به حاضران. یک کارخانه‌ی تخت چوبی در اِمپایِر آمریکا، ورشکسته و کارکنان آن بی‌خانمان و آواره ‌می‌شوند. فِرن یعنی خانم «فرانسیس مک دورمند» شخصیت اصلی فیلم، (سمت چپ تصویر) یکی از زنان آن کارخانه است که آوارگی و بی‌خانمانی، او را گرچه دربه‌در می‌کند اما از زندگی مأیوس نمی‌سازد. همین، نقطه‌ی اوج فیلم است که جایزه‌ی برتر اسکار ۲۰۲۱ را از آن خود می‌کند. فرن چه می‌کند؟ وَن می‌خرَد و آن را خانه‌ی سیّارش می‌سازد و دست به گشتن و کارکردن در سراسر آمریکا می‌زند و تازه می‌فهمد با چه زیبایی‌هایی در طبیعت ناشناخته و دیدنی‌های دنیا مواجه می‌شود و نیز با بی‌شمار زن و مرد و جوان و دختران بی‌خانمان که زودتر از او آواره شدند و با ون و خودروهای کالسکه‌دار به دل طبیعت زده‌اند و به هر نحوه ممکن، تسلیم جبرِ تلخیِ نداری نشده‌اند زیرا مطمئن بودند جز خود، کسی به دادشان نخواهد رسید. کارگردان فیلم، یک زن چینی رنگین‌پوست است؛ خانم «کلویی ژائو» (سمت راست تصویر) که به نظرم خیلی‌خوب توانست موضوع روز جامعه‌ی آمریکا را به هنر فیلم نمایان کند. بی‌جهت نبود درین جشنواره، جایزه‌ی ۳ اسکار را گرفت: بهترین فیلم ۲۰۲۱ را ، بهترین بازیگر زن را و نیز بهترین کارگردانی را.

 

عکس یکی از صحنه‌های فیلم «سرزمین آواره‌‌ها»

 

من اخیراً نشستم فیلم را با نهایت حوصله و حواس‌جمعی در «نماوا» نگاه کردم. و اتفاقاً خودم را سرزنش و سرکوب نکردم که چرا وقتم را پای فیلم گذاشتم. این شماتت بر خودم محو شد چون‌که حقیقتاً فیلم را حرفه‌ای و حاوی پیام و محتوا ساخت؛ نیز زیبا و دارای صحنه‌های بکرِ زمین و دشت و پرستو و جاده و صخره و طلوع و صحرا و دریا و کوهپایه‌ها و ... . به‌طوری‌که در فیلم از زبان یک مردِ باتجربه و منتقد، می‌شنوی زمین مادرِ ماست؛ بخشنده و دهنده‌ی غذا و زیبایی‌ها. فرن، تازه می‌فهمد از دست دادنِ خانه چیزی از عظمت او کم نکرده است؛ زیرا همین موجب شده است دست به تحرّک بزند و با طبیعت خدا و سایر رنجبران همنوع خود آشنا شود. و بفهمد استبداد دلار و استبداد بازار چه بر سر بشر آورده و می‌آورد. فرن با همین ون -که شرق و غرب و جنوب و شمال آمریکا را برای هر لحظه کارکردن و زندگی خود را چرخاندن، می‌چرخد- با آدم‌هایی در سراسر آن دیار مواجه می‌شود که هر کدام به علتِ تلخی بی‌رحمِ اقتصاد آمریکا، آواره شده‌اند و ون‌سوار کناره‌ای، ساحلی، کوهپایه‌ای و یا در بیرونِ شهری و دهکده‌ای، پارک می‌کنند و تن به کارهای سخت می‌دهند و شب را در ماشین می‌خوابند. دیدنِ صحنه‌ی لانه‌های بی‌شمار پرستوها در دل صخره‌های زمین لم‌یزرع به فرن می‌فهماند که فقط عشق است که زندگی‌ساز است. و کُرات دیگر -مثل مُشتری و زُحل- با ریختن دائمی ذرّات مفید بر زمین چه سخاوت‌هایی به زمین و انسان می‌ورزند. و او با همه‌ی تلخی‌ها و در میان انبوه خانه‌به‌دوش‌ها و حالات نگران‌کننده و بی‌آیندگی آنان، حتی احساسات خود را تعطیل نمی‌کند و در صحنه‌ای جالب، از دیدنِ تنه‌ی تنومندِ درخت که توسط افرادی سودجو بر بستر جنگل فرش شده است، حسرت می‌خورَد و بر تنه و ریشه‌ی آن دست نوازش می‌کشد و چشم به یک درخت بلند پابرجای دیگر می‌دوزد که سر بر آسمان راست کرده است.

 

فیلم از آغاز تا انجام همه‌اش دیدن دارد؛ مانند آن دسته فیلم‌هایی نیست که برای کسب پول بیشتر، طولش می‌دهند بی‌آنکه از محتوا و پیام برخوردار باشد. من یادداشت‌های مفصلی از فیلم در دفترم نوشته‌ام که گفتن آن در اینجا وقت می‌برَد و مجال می‌خواهد. وقتی در یک پیانویی، دونفره -زن و مرد عاشق هم- می‌نوازند؛ این یعنی بنای زندگی بر زوجیت است و عشق. وقتی فرن تعجب می‌کند زندگی یک خانواده‌ی مرفه‌ی آمریکایی تا ۳۰سال به طول انجامیده؛ این یعنی وجود زندگی لرزان در آمریکا. یا آنجا که روی کتاب «دستورالعمل برای پایان‌دادن به زندگی» یعنی آموزش خودکُشی! در آمریکا بحث می‌شود، درمی‌یابی هنوز هم هستند انسان‌هایی که تسلیم نکبتِ اقتصاد استثمارمحور و شیءگونگی انسان نیستند. به نظر من، درست است که بدانم زندگی در دنیا، بهشت برین و مدینه‌ی فاضله و (=یوتوپیا) نمی‌شود، زیرا همیشه سیستم خادم و مخدوم وجود دارد؛ همیشه شغل‌هایی، طبقاتی، نسل‌هایی وجود خواهد داشت که اشتغال در آن، بودن در آن، و ماندن به آن، کارفرما و بالادست را باز نیز زورمدار و سودجو و بهره‌کش نگه می‌دارد. آری؛ خانه، یک کلمه است، اما روح زندگی فقط در این کلمه جمع نیست؛ طبیعت هم، مادر و مهد ماست، آن را هم باید دید و در آن گردید و دهِش‌های گسترانیده‌ی خدا را چشید.

 

پاسخ:

جناب حجت الاسلام کاظمیان
با سلام و احترام. دربردارنده‌ی نکات ارزنده بود. ازجمله، عبارت بی‌ادب، یتیم است. زیرا ادب، گویی والدینِ آدم است. اما در آنجا که بر سختی‌دادن -که ذات زندگی است- دست گذاشته‌اید، مقداری عمیق با شما زاویه‌ی دید دارم. از نظر من وقتی برای خانواده‌هایی به علت رشد و رفاه اجتماعی و تلاش سالم و پاک، شرائط مناسب تأمین است چرا باید به این ایده دمید که باید به فرزندان تعَب داد تا سختی‌ها آنان را بسازد و راحتی آنان را تنبل بار نیاورَد. من با نگاه قسری به این بخش متن شما، موافقت ندارم. گرچه آموختم و حتی آزمودم که روزگار و تنگناها انسان‌سازند. اما این بهانه‌ای برای به تعَب‌اندختن اختیاری افراد و بچه‌ها نیست. تا مثلاً در کوره‌ی رنج و بلا آبدیده و پولادین و به عبارتی مبادی به آداب (=باادب و خلیق) شوند. آسودگی سالم، خود بخشِ بخشایش زندگی‌ست که ناشی از دست خدا، بذل طبیعت و کوش و کار بشر است. با تشکر.
 
بسیارممنونم از ابراز نظر. من به دیدگاه شما به دیده‌ی اهمیت می‌نگرم. بخشی از برداشتم در آن یادداشت، جنبه‌ی عمومی داشت و به دنیا مربوط بود، نه جایی خاص. اما آنچه هم راجع به آن کشور نوشتم، چیزی بود که فیلم می‌گفت و از قضا در اسکار بالاترین برند جشنواره‌ی جهانی برتر شد. در مورد پرسش مهم شما، اگر ترک نمی‌کنند چون چرا باید منفعل بشوند، آنها حق خود می‌دانند از سرزمین خود بخورند. اتفاقاً فیلم هم همین را جا انداخت که معضل موجب سرخوردگی نشود و به نظرم به فرموده‌ی قرآن کریم، زمین خدا فراخ است. سپاس دارم از بیان دیدگاه شما. نکات بااهمیتی را مطرح فرمودید و این حاکی از توان و دانش شماست.

 

پاسخ:

سلام. مانند همیشه غنی سخن می‌گویی. فقط واژه کنار هم نیست، توالی منطقی دارد و من لذت می‌برم از بیانات شما. حتی اگر در جاهایی متفاوت بیندیشیم. با منطق شما د استدلال‌ها، حالم خوش می‌شود، ازجمله در همین نظرت که نشان اسکلت‌بندی درست آن در تفکر شماست. ازین‌که به واژه‌ی «الّک» آن هم توسط ملت، اجازه دادی تحلیل شما را زیباتر کند، خیلی حال فکری کردم. به همین علت وسط نوشتن پاسخ به شما، یک زولبیای دیگه به دهن بردم و‌ چای را هورت کشیدم. ممنونم.

 

پاسخ:

به نام خدا. درباره‌ی آن متن، هنوز دارم فکر می‌کنم که چه پیش‌زمینه‌ای موجب نوشتن شما شد. که حتی حدس و گمان‌ها هم مرا به نتیجه منتهی نکرد. در مورد مصداق وارد نمی‌شوم. البته در آن گزاره‌ای که داوری را فقط به اسم وجدان منحصر و زندانی کرده‌ای، حرف دارم. داوری اضلاع دارد، وجدان فقط یک ضلع آن است. مردم هم در هر امر جمعی داور محسوب می‌شوند، مانند همین مثال حق الّک توسط رأی ملت. و یا همین متن داوری‌کننده‌ی شما در مورد ایشان. از سوی دیگر داورهای دیگری هم داریم، جدا از داوری حضرت باری تعالی، دست‌اندرکاران ذی‌حق در هر امری داور به حساب می‌آیند. در پایان جملات شما فقط ردیف نبود، سمفونی هم داشت. با متن‌های شما حس پلّکان به من دست می‌دهد که با آن بر فراز می‌روم. نگاه شما به ایشان زیبا و خواندنی بود. درود.

 

رسوایی آقایی «ضعیف»!


پنج‌شنبه ۹ / ۲ / ۱۴۰۰
نوشته‌ی ابراهیم طالبی دارابی دامنه
به نام خدا. با سلام و احترام به همگان. مهم این نیست که صوت پخش شد یا نشد، مهم این است که صوت چه بود. صوت، صورت‌مسأله‌ای بزَک‌کرده و فاقد اصول و فروع سیاست بود که می‌خواست خود را اثبات، سمت‌وسوی خویش را پاک، وجدانش را بی‌باک و محکمه‌ی داوری مردمی را بی‌جا سازد. در پستو و در پشتِ سرِ مردم، با حربه‌ی محرمانه‌سازی -که اساساً چنین حیطه‌ای برای طبقه‌بندی‌سازی آنان وجود ندارد- می‌خواست از خود سندِ درستکاری و تاریخ‌نویسی مصدق‌واره ثبت کند و هزیمت‌های اُف‌برانگیز خود را در برگ‌هایی دروغین، به ذهن تاریخ غالب کند و زرورق رنگین نمایانَد. و چه بی‌اخلاقیِ رذیلانه‌ای را ماکیاولی‌وارانه، مرتکب شد. چه چیزی بهتر ازین رسوایی خفّت‌واره! می‌توانست این را این‌گونه ضعیف کند. ازقضا از خواری، به خاری هم رسید. ذلیل و ضعیف بود، خار هم خواست باشد. خاری که می‌خواست خود را بَری جا بزند و بر «گونه‌»ی نورانیِ حقیقت -که بر اساطیر و افسانه‌ها چیره شد- سیخ و تیغ بزند و بر چهره‌ی پیشرانه‌ی میدان‌دارترینِ میدان‌داران قهرمان وطن و جهان اسلام -که بساط رنگین پلیدترین خیالات ویرانگر را از پهنه‌ی منطقه‌ی مسلمین جمع و محو کرد و شاخه‌های خاردار این شجره‌ی خبیثه‌ی دنائت را پوکاند- چنگ بیندازد؛ که ازقضا تیر به دستِ غیب، کمانه کرد و بر تارَک تاریکی افتاد.

 

باری، دیری‌ست که باید گفت بارخدایا! وقتی کسی خود خواست خود را به دست خود به تهلکه اندازد و اندازه و میزان نگه ندارد و نحیف و ضعیف بمانَد و نمک خورَد و نمکدان بشکند و بدین‌سان خائفانه و فریفته بمیرد، خلق، دیگر چه کند با این مخلوق سخیف؟! که حتی بلد نیست آبروی نداشته‌ی خویش را نگهبانی دهد؛ چه رسد که بخواهد دُم درآورَد و به عِرض و آبروی کسی که مظهر و نماد آبروها و اعتبارهاست، تعرّضی ورزد. بسی خیال خام.

 

آری؛ مهم این نیست صوت، سرقت رفت یا استراق سمع کرد، مهم آن شهابِ‌های ثاقب است که در مدار بالا، به‌دقت ناظرند و بر اینان و نیز بر آن دونان، چون سیلابِ خروشان می‌بارانند و می‌تارانند. بی‌جهت نبود که او رسمش شد مکتب و مرام؛ مکتب و مرام حاج‌قاسم؛ و این، این تیپ «ضعیف‌»ها، حتی در حد و قد دفترچه‌ی چرک‌نویس هم نشدند که در سرجیبِ کُتِ کودکان جا شوند، چه رسد که بشوند مکتب و منهج و مرام. مفتخرم که کوچک‌ترین سرباز مکتب حاج قاسم باشم که تفکر و تدین را باهم گام‌به‌گام می‌داشت. بگذرم. که انگاری فکر کردند سیاست و  دیپلماسی یعنی بلغور و نشخوار حرف‌واره‌های اساتید روابط بین‌الملل، بدون درنظرگرفتنِ منابع قدرت و اقتدار بازدارنده و بالنده. این خیال آنان، غرب‌زدگی که هیچ، غرب‌پرستی‌ست. بر ایران، اینان مَباد. آگاهان آگاه‌اند که ساختمان میدان مشق تهران، فقط هیأتی برای زبان دیپلماتیک نظام در بستر جهان است، نه کانون قدرت و ثروت اقتدار نظام. اگر فکری هم خواست آنجا بالنده گردد در پروسه‌ی نظام قوام می‌گیرد نه در قامت فرد و افرادی مانند احمد قوام. اگر قدرت فائقه‌ی حاضر در جاهایی که می‌بایست تولید قدرت کنند، مفقود بود و ضعیف، جهان غرب حتی تره هم برای آن ساختمان تیر، خورد نمی‌کرد، چه رسد به پهن‌کردن میز مذاکرات. اساساً نیاز و ولع همیشگی غرب به مذاکره با ایران به علت وجود منابع قدرت در شاکله‌ی ایران است، نه در بود و وجود مردان شیک‌پوش آن ساختمان عهد قاجاری تهران.

 

نکاتی بر فیلم «نفَس» آبیار

جمعه ۱۰ / ۲ / ۱۴۰۰
نوشته‌ی ابراهیم طالبی دارابی دامنه
با نام خدا. با سلام و احترام به خوانندگان. فیلم «نفَس» ساخته‌ی نرگس آبیار -که از «نگاه ملی» سیمرغ جشنواره‌ی فیلم فجر و جایزه‌ی آسیا پاسفیک را کسب کرده بود- بیننده را به دنیای کودکی‌اش می‌برَد و چون تار و پود هر کس در کودکی بافته شد، دیدن آن لذت وصف‌ناپذیری دارد. به‌طوری‌که فیلم را تماشا نمی‌کنی، بلکه با آن زندگی می‌کنی. یادم نمی‌آید خانم آبیار فیلمی را ساخته باشد که من ندیده باشم. همه‌ی آثارش را دیده و می‌بینم. حالا در نفَس چه دیده‌ام؟ فشرده‌؛ اینها را:

این‌که هنگامه‌ی دعواهای کودکانه، هر کدام از ما اسمی دیگر پیدا می‌کردیم؛ مثلاً شلخته. وَلِ خر. موذی. لب‌فِنی!

این‌که وقت و بی‌وقت، انگشت توی دماغ می‌کنی، و معلوم نیست وقتی گِردش کردی و مثل توپش ساختی، یواشکی کجای اتاق می‌اندازی و یا چه ماهرانه لای فرش و پشتِ پشتی می‌مالی.

این‌که بقّال از کتاب کهنه‌ی مدرسه، بی‌آنکه منظوری داشته باشد، عکس ولیعهد را کنده، قیفش کرده و دو سیر آجیل توش ریخته، به ساواک فراخوانده شده و سیم‌جیم گردیده.

این‌که به تأکید و از سرِ عقیده و عفت می‌بینی زنان در کوچه و معبر، چادر به دندان می‌گیرند که نکنه خدای ناکرده خالی از مو و گیسو در معرض دیدِ مردان قرار گیرد و گناهی بر عابرین بیافریند.

این‌که دائی طلبه‌ی او در قم کتابخانه‌ای دارد پُرِ کتاب و کودک قصه‌ی فیلم، شیفته‌ی کتاب می‌شود و شروع می‌کند به کتاب‌دزدیدن و یواشکی آن را لب رودخانه خواندن، زیرا مادربزرگ نمی‌گذارد دختربچه هر کتاب داستانی را بخواند که هوش و ذهنش بی‌جهت باز شود.

این‌که می‌بینی همو از سرِ نداری خون خود را به دفعات می‌فروشد تا خرج زندگی‌ و تحصیل دینی‌اش را درآورَد و از علم باز نمانَد.

این‌که وقتی گوشت‌کوب، نخود و سیب‌زمینی آب‌گوشت را کوبیده کرد، همه سر سفره، سر و دست می‌شکنند که بده من تَه‌اش را لیس بزنم.

این‌که زنان لباس‌ها را کف رودخانه می‌شویند و یا در مکتب‌خانه‌ی اکرم‌خانم روستا اگر خواندن قرآن را خوب پیش ندی، تو را با ترکه‌ی انار می‌زند و می‌گوید می‌اندازمت زیرزمینِ مکتب‌خانه که مارها نیشت زنند!

این‌که وقتی به میهمانی در یزد و تهران می‌روند پیش اقوام و آشنایان، کودک از نهایت گرسنگی و اوج کنجکاوی قیمه‌ی روی پلو را می‌چلونَد و از مادربزرگ می‌پرسد اینها هم مگه قیمه‌شون گوشت ندارد؟!

این‌که بازیی تجربه‌شده را می‌بینی؛ همان بازی قشنگ که دو نفر به چشم همدیگر زُل می‌زنند و هر کدام زودتر بخندد، بازنده است نوعی درس مقاومت ولو در پرهیز از بروز خنده. مانند بازی‌مان در شنا به زیر آب‌ رفتن و هر چه بیشتر ماندن و نفر پیروز، «شاه» شدن و یا نوشابه‌ی کوکا و کانادادرای بردن!

این‌که تلفن خانه به صدا درمی‌آید و دختربچه می‌پرد که گوشی را بگیرد و مادربزرگ حرف دل‌آشنایی می‌زند: آهای! دستِ خر کوتاه! تلفن را دست نزن! اینک آن دنیای مرزدار، پایان یافته و حد و مرز ندارد، دیگه طفل هم موبایل دستشه! چه رسد به دختربچه.

این‌که می‌بینی دختربچه دو آرزویش اینه که روزی دکترِ تنگی‌نفَس شود و پدرش غفور راننده‌ی کفش بلّا (با بازی مهران احمدی) را درمان کند و تلویزیون کودک نقاشی او را نشان دهد.

این‌که عطر مشهد را می‌توانی بزنی، چون این بو، بوی حساسیت برانگیز و آلرژی‌زا نیست؛ عطسه نمی‌آورد. چون بوی مشهد مقدس امام رضا (ع) است.

این‌که کودک تمام بدنش خارش می‌گیرد و باید در آب آهک بخوابد تا بدنش از درد کورَک و رنج خاراندن رها شود.

این‌که وقتی می‌پرسه دوست داری چه‌کاره بشی؟ می‌شنوی: می‌خوام نانوا بشم! چرا؟ چون نونوا همش پول می‌گیره، نون می‌ده. اون یکی دیگه دختر می‌گه بابا من می‌خوام پسر ! باشم. شگفتی هم بیرون می‌زند. پدر می‌پرسه چرا؟ می‌گه اگر پسر باشم توی دستت باد نمی‌کنم! حالا می‌بینی چهار کودک غفور (دو دختر و دو پسر) به دفاع از جنس خود شعار می‌دهند و کل‌کل می‌کنند:


پسرها شیرند، مثل شمشیرند!
دخترا پنیرند، دست بزنی می‌برند!
پسرا شیلنگن دست بزنی می‌لنگن!
دخترا موش‌اند مثل خرگوش‌اند!



و آخر این‌که با بالاترین حسرت می‌بینی صدام -آن بی‌عقل خون‌آشام- قبرستان را بمباران می‌کند، جایی که دختربچه قصه‌ی پرغصه‌ی فیلم ما -که خانه‌‌ی عاریه‌ی آنان بر روی قبرستان بنا شده، دارد تاب می‌خورد و می‌چرخد و می‌خندد- غرق خون می‌شود و خانه بر سر او آوار. و تو هم می‌بینی او چه آرزوهای زیبایی را که از تجربه و کتاب‌خواندن و تخیّل قوی خود کسب کرده بود، به دل خاک برد. بیش از ۱۰۰۰ دختربچه تست بازیگری داده بودند، تا این‌که «ساره نورموسوی» این بازیگر نقش اول نفس برگزیده شد و انصافاً این خردسال زیبا و زرنگ، چه هم درخشان ظاهر شد. باید دید تا فهمید.

 

نوشته‌ی ابراهیم طالبی دارابی دامنه: ذرّه‌ای از ذُریّه‌ی سُلاله‌ی سالم حوزه‌ی علمیه علامه آیت‌الله حسن حسن‌زاده. شنبه ۱۱ / ۲ / ۱۴۰۰ . به نام خدا. با سلام و احترام به خوانندگان. چندی پیش عزیزی استاد، یعنی جناب حجت‌الاسلام شاکر در تالار نغمه، مخاطبان را به دیدنِ برنامه‌ای زنده درباره‌ی علامه حسن‌زاده دعوت داده بود. من هم به خاطر عُلقه و اعتقاداتی که به آن علامه‌ی آملی دارم، تنظیم کرده بودم خودم را در ساعت قرار، پای برنامه که شبکه‌ی قرآن آن را به آنتن می‌بُرد، حاضر نمایم تا صحبت فرزندش حجت‌الاسلام عبدالله حسن‌زاده را بشنوم و ببینم که چه تازه‌هایی بر من خواهد افزود. دیدم و شنیدم. اخلاقم در دیرباز این بوده و مانده که اگر برنامه‌ای یا فیلمی را حاوی تفکر و اندیشه‌ بدانم همزمان یادداشت‌برداری کنم. پس شمّه‌ای می‌گویم از برداشت‌هایم:

 

شعَف فرایم گرفته بود که فرزندش چقدر مسلط است و چه تازه‌ها هم می‌گوید و چه صدای همسان پدر دارد و چه چهره‌ای بسان ایشان زیبا و باجذَبه. همان‌دَم، از قول پدر فرمود برخی از دانش‌ها از جنس نور است، نه از حروف ظاهری الفبا. مانند نورِ علم کربلایی کاظم ساروقی اراکی. بی‌سواد؛ ولی حافظ کامل قرآن.

 

افتخار علامه به این بوده که گرچه از خاندانی روحانی برنخاسته، اما از مادری عفیف و پدری اهل یقین به دامن جهان رخ نموده و نگین حوزه‌ی علمیه‌ی آمل و تهران و قم شده و مرادی معنوی برای ایران.

 

روستای ایرا زادگاه علامه آیت‌الله حسن‌زاده آملی

روبروی جنوب قله‌ی دماوند مابین دره‌ی هراز

 

گاه پیش علامه شعرانی در تهران فقط دو به دو درس می‌خوانده یعنی او بود و او. کمتر کسی رغبت می‌کرده از معدن علم و ذخایر دانش علامه شعرانی بیاموزد و از شمع وجودش نور برگیرد، ولی حسن حسن‌زاده نمونه‌ای در جُستن بود و آموختن.

 

به صورت دوری (منزل به منزل) پیش علامه طباطبایی درس‌های مخصوص می‌آموخته. و علامه سفارش کرده بود به شاگردان آن لجنه، که ریاضیات و هیئت و نجوم را نزذ حسن‌زاده بیاموزند و آیت‌الله عبدالله جوادی آملی از نخستین کسان بود که به امر علامه، پیش حسن‌زاده این دروس را آموخته.

 

حسن‌زاده خود را روزبه‌روز به حساب می‌کشید و در دفتری نمره می‌داد مثلاً در عبادت نمره‌اش چند شد؟ در برخورد با مردم چند؟ در انفاق چند؟ و در ... .

 

از بزرگان و از خودتعلیمی‌هایش آموخته که جدا از درس، سیر و سلوک باید داشت. از القاب و عناوین پرهیز باید نمود. خودسازی، بالاترین مأموریت در محضر قرآن است.

 

به ادب ایران هم توجه داشت با آن‌که انبوهی از آثار عرفان و فلسفه نگاشت. دو قسمت ترجمه‌نشده‌ی کلیله و دمنه را که «نصرالله منشی» برگردان نکرده بود، علامه از همان زبان به سبک روان به فارسی برگرداند.

 

تأکید علامه حسن‌زاده همیشه بر این بوده که در هر امری باید به اهلش مراجعه داشت. حتی امروزه در امر ویروس مرموز، به متخصصان وزارت بهداشت و رعایت و فاصله و نصب ماسک.

 

بر فتوحات معنوی انسان بسیار سفارش می‌کنند و این که انسان با فتح معنوی، ظفرمند می‌شود.

 

درین برنامه فرزندش برای اولین بار یک خاطره‌ی نابی را هم هدیه کرده بود: خلاصه‌اش این است. اگر نقص است از برداشت من است: روزی آقای حسن‌زاده به زادگاهش «ایرا»ی لاریجان می‌رفت. دید دو مَلّاک بر سرِ زمینی با هم نزاع می‌کنند. هر یک با سند و مدرک مدعی‌ است زمین از آنِ اوست. علامه را در راه دیدند. نزدش آمدند. قضیه را شرح، و قول دادند هرچه علامه بفرمایند، بپذیرند. حسن‌زاده بر کف آن زمین نشست. سر را روی خاک گذاشت. گوش را به خاک سپرد. سپس به آن دو مرد روستا گفت: زمین می‌گوید من مال هیچ‌کدامتان نیستم، بلکه شما دو تا از آنِ من هستید و روزی به من باز می‌گردید. غائله ختم به خیر شد و به سفارش علامه بر آن زمین با رضایت آن دو مرد، مسجد ساخته شد.

 

نکته: اگر مجری، اظهار فضل! نمی‌کرد، بیشتر و بیشتر از عبدالله حسن‌زاده می‌شنیدیم. حیف که مجری چنان می‌نُمود! و وسط سخن می‌پرید؛ چه هم بی‌جا و سبُک.

 

سه خاطره‌ی من: ۱. روزی گویی سال ۶۳ از صفائیه، پشت سر علامه حسن‌زاده تعقیبش کردم تا لذت ببرم و از حرکات و سکناتش بیاموزم. آرام و باوقار دست بر عبایش که مقداری جمع کرده بود، از برِ عابر پیاده قدم‌زنان، بی‌تکلف رفت و رفت و رفت تا پاساژ قدس. دیدم از فروشنده، روان‌نویس خرید. سپس هوناّ به سمت حرم ادامه‌ی مسیر دادند: وَ عِبادُ الرَّحمَٰنِ الَّذینَ یَمشُونَ عَلَى الأَرْضِ هَوْنًا. (آیه‌ی ۶۳ فرقان)  ۲. روزی دیگر در دهه‌ی هفتاد هم عید غدیر به منزلش رفته بودم. جالب این بود هرگز به هیچ کس اجازه‌ی دست‌بوسی نمی‌داد. دستش را می‌کشید. البته من اهل دست‌بوسی نیستم. بگذرم. ۳. در دوره‌ی کوتاه طلبگی‌ام با فرزند کوچک‌تر علامه حسن‌زاده هم‌مدرسه، هم‌درس و هم‌مباحثه بودم که هر دوی‌مان حوزه را ادامه ندادیم. من از روی فقر و تنگدستی هولناک، او را نمی‌دانم چرا.

 

پاسخ:

سلام. با تسلیت شهادت مولا امام علی -علیه‌السلام- و التماس دعا. متن شما در پاسخ به یکی از کاربران را، در نغمه خواندم. مهم و مفید و قابل بهره‌برداری بود. در ذیلِ بند ۴ فرمودید: «این شخص مدعی شده است که واژه "سلام"، جامع همه اسماء الهی است و حال آنکه این سخن، دروغ محض است؛ زیرا جامع اسماء الهی، لفظ جلاله "الله" است؛»

درین قسمت بحث‌تان خواستم عرض کنم مرحوم علامه طباطبایی «بهاء» را اسم اعظم می‌داند. اشاره به دعای سحر.

 

استاد بزرگوار سلام علیکم

معمولاً شرح حال عالمان این‌گونه است که من سال‌ها قبل در بررسی کتاب فهم نظریه‌های سیاسی اثر «توماس اسپریگنز» آن را ترسیم کرده بودم. فشرده‌اش این است.

 

۱. نگاه بسیار چکیده‌وار به زندگی آن فرد.

۲. گزارشی از وضع اجتماعی سیاسی جامعه‌ی روزگار آن فرد.

۳. مبانی فکری‌آن فرد.

۴. نگاه انسان‌شناسی آن فرد.

۵. چارچوب‌ها و اندیشه‌های فلسفی، دینی، سیاسی آن فرد.

۶. مقایسه‌ی تطبیقی افکار آن فرد.

۷. استنتاج.

با توجه به متدلوژی بالا، نگاه مقدماتی شما در متن «نیم‌گاه به ...» می‌تواند در چارچوب فوق جا گیرد.

Notes ۰
پست شده در يكشنبه, ۹ آذر ۱۳۹۹
بازدید ها : ۲۲۵
ساعت پست : ۰۹:۰۹
مشخصات پست

مدرسه فکرت ۶۷

ابراهیم طالبی  | دامنه دارابی

مجموعه پیام‌هایم در مدرسه فکرت

قسمت شصت‌وهفتم

نظر:
سلام. بله، «اهرم» را درست و به‌جا فرمودید، اما فلسفه‌ی این اهرم نزد امام خمینی آن بود که بن‌بست‌ها بر سر حکومت شکل نگیرد و در اثر تأکید بی‌حد بر برداشت اولیه از شرع یا محتملاً جُمودورزیدن خطرناک، راه حکومت و تأمین منافع ملت و مقتضیات شریعت مسدود نشود، زیرا در بینش و روش امام، فقه شیعه، هم سنتی و هم پویاست و از سبکِ شیخ جواهری بهره دارد. گاه مشاهده می‌شود اعضای مجمع فعلی و سابق و اسبق، چندان به ترجیح احکام ثانویه‌ی اسلام که اصل پویایی شیعه است، بر احکام اولیه دقت و جرأت نمی‌ورزند و اغلب دو دل و مردّد ماندند و در تشخیص‌دادن مصالح عاجز. بگذرم.
 
نظر:
 
سلام. درین پست یک برداشت درست از نحوه‌ی کارویژه‌ی مجمع ارائه شد. امابعد؛ آن اصطلاح‌سازی عبارت بعدی پست، گرچه حقِ ذوق است، اما چنین نیست؛ زیرا نفس مجمع، یعنی رجحانِ منفعت «حال» و «آینده»ی ملت و نظام. این اسمش شکستن قانون نیست، عین قانون است و حتی جنبه‌ی مترقیانه‌ی تفکر شیعه. همین کار در نظام نظارت متوازن آمریکا در حق وتوی همزمان سه‌جانبه‌ی گنگره، دادستان و رئیس کاخ سفید جاری است، که کنترل متوازن نام گرفته است.
 
نظر:
 
سلام. با این دیدگاه شما موافقت دارم. مثال‌ها هم متین و درست و قابل قبول بود. اما اجازه می‌خواهم در این بستر پست شما، از میان چندین نکته که در ذهن دارم، دست‌کم سه نکته خطاب به عموم بگویم: ۱. «مجمع تشخیص مصلحت نظام» نامش از نظر من ناقص است. نقص آن در واژه‌ی «نظام» است که آن را در حکومت منحصر کرده است. و این در نگاه شخصی من، عیب بزرگ و نهفته‌ای است. زیرا مصلحت فقط برای «نظام» نیست، برای «ملت» هم هست که در بازنگری قانون اساسی فقط به این لفظ نظام بسنده شد. ۲. با توجه به نقص اول، مجمع در طول تولد تا کنون، یک ایراد بزرگ در خود پرورش داد، همه‌ی اعضای مجمع از درون نظام منصوب و یا با شخصیت حقوقی خودبه‌خود عضو آن می‌شوند. اما در آنجا که مرکز مهم مصلحت‌بینی است، از نمایندگان جامعه‌ی مدنی و احزاب سیاسی فاقد است. ۳. شکل انتصابی‌بودن اعضای مجمع می‌تواند به انتخاباتی‌بودن هم اضافه شود. یعنی بخشی را رهبری بچینند و بخشی را ملت و یا نهادهای دیگر حکومت، مثلاً مجلس و نهادهای مردمی و یا جاهایی دیگر. درین صورت، تشخیص مصالح «ملت و نظام» متوازن می‌شود و مردم هم ممکن است به اقناع و رغبت پایدارتری برسند. البته اعتراض و نقد همواره وجود دارد و طبیعی هم هست. اما اصل ایجاد مجمع، برخاسته از تفکر درست و مترقی و روشنگر امام بود. بگذرم.
 
نظر:
 
سلام. این پست که دیده می‌شود، یک پستی‌ست که منجر به مطالعه می‌شود. البته آمارها معمولاً کاذب از آب درمی‌آیند و این‌که به آمارها به‌طور مطلق می‌توان به چشم دست‌کم «قدر متیقّن» نگریست، میان اهل فن، شک و تردید وجود دارد. امابعد، نویسنده‌ی مورد استناد، در پایان، علم آماری خود را با واژه‌ی احساسی «شیّاد» آلود. که این، خلل زد به تتبع‌اش. بیچاره! زحمت کشید ولی خرابش کرد! اما یک پست دیگر هم در پیشی‌گرفتن کره‌جنوبی هم گویا بود، اما هرچه چشم دوخته شد، دیده نشد. بر آن کره‌ی وابسته، همین بس که با یک عطسه‌ی خشک‌وخالی دو همسایه‌ی بالایی و یک همسایه‌ی پایینی، خون در رگ‌هایش خشک می‌شود؛ رشد به یُمن! اشغال خاک کشور توسط ارتش جنایت‌کار آمریکا، رشدی پوشالی‌ست. هر چند رفاه و آسایش آورَد، ولی آسودگی روح ملت هم مهم است. بیشتر بخوانید ↓
دیدن یا نوشتن نظرات : ۰
پست شده در يكشنبه, ۹ آذر ۱۳۹۹
بازدید ها : ۲۲۵
ساعت پست : ۰۹:۰۹
دنبال کننده

مدرسه فکرت ۶۷

ابراهیم طالبی  | دامنه دارابی
مدرسه فکرت ۶۷

مجموعه پیام‌هایم در مدرسه فکرت

قسمت شصت‌وهفتم

نظر:
سلام. بله، «اهرم» را درست و به‌جا فرمودید، اما فلسفه‌ی این اهرم نزد امام خمینی آن بود که بن‌بست‌ها بر سر حکومت شکل نگیرد و در اثر تأکید بی‌حد بر برداشت اولیه از شرع یا محتملاً جُمودورزیدن خطرناک، راه حکومت و تأمین منافع ملت و مقتضیات شریعت مسدود نشود، زیرا در بینش و روش امام، فقه شیعه، هم سنتی و هم پویاست و از سبکِ شیخ جواهری بهره دارد. گاه مشاهده می‌شود اعضای مجمع فعلی و سابق و اسبق، چندان به ترجیح احکام ثانویه‌ی اسلام که اصل پویایی شیعه است، بر احکام اولیه دقت و جرأت نمی‌ورزند و اغلب دو دل و مردّد ماندند و در تشخیص‌دادن مصالح عاجز. بگذرم.
 
نظر:
 
سلام. درین پست یک برداشت درست از نحوه‌ی کارویژه‌ی مجمع ارائه شد. امابعد؛ آن اصطلاح‌سازی عبارت بعدی پست، گرچه حقِ ذوق است، اما چنین نیست؛ زیرا نفس مجمع، یعنی رجحانِ منفعت «حال» و «آینده»ی ملت و نظام. این اسمش شکستن قانون نیست، عین قانون است و حتی جنبه‌ی مترقیانه‌ی تفکر شیعه. همین کار در نظام نظارت متوازن آمریکا در حق وتوی همزمان سه‌جانبه‌ی گنگره، دادستان و رئیس کاخ سفید جاری است، که کنترل متوازن نام گرفته است.
 
نظر:
 
سلام. با این دیدگاه شما موافقت دارم. مثال‌ها هم متین و درست و قابل قبول بود. اما اجازه می‌خواهم در این بستر پست شما، از میان چندین نکته که در ذهن دارم، دست‌کم سه نکته خطاب به عموم بگویم: ۱. «مجمع تشخیص مصلحت نظام» نامش از نظر من ناقص است. نقص آن در واژه‌ی «نظام» است که آن را در حکومت منحصر کرده است. و این در نگاه شخصی من، عیب بزرگ و نهفته‌ای است. زیرا مصلحت فقط برای «نظام» نیست، برای «ملت» هم هست که در بازنگری قانون اساسی فقط به این لفظ نظام بسنده شد. ۲. با توجه به نقص اول، مجمع در طول تولد تا کنون، یک ایراد بزرگ در خود پرورش داد، همه‌ی اعضای مجمع از درون نظام منصوب و یا با شخصیت حقوقی خودبه‌خود عضو آن می‌شوند. اما در آنجا که مرکز مهم مصلحت‌بینی است، از نمایندگان جامعه‌ی مدنی و احزاب سیاسی فاقد است. ۳. شکل انتصابی‌بودن اعضای مجمع می‌تواند به انتخاباتی‌بودن هم اضافه شود. یعنی بخشی را رهبری بچینند و بخشی را ملت و یا نهادهای دیگر حکومت، مثلاً مجلس و نهادهای مردمی و یا جاهایی دیگر. درین صورت، تشخیص مصالح «ملت و نظام» متوازن می‌شود و مردم هم ممکن است به اقناع و رغبت پایدارتری برسند. البته اعتراض و نقد همواره وجود دارد و طبیعی هم هست. اما اصل ایجاد مجمع، برخاسته از تفکر درست و مترقی و روشنگر امام بود. بگذرم.
 
نظر:
 
سلام. این پست که دیده می‌شود، یک پستی‌ست که منجر به مطالعه می‌شود. البته آمارها معمولاً کاذب از آب درمی‌آیند و این‌که به آمارها به‌طور مطلق می‌توان به چشم دست‌کم «قدر متیقّن» نگریست، میان اهل فن، شک و تردید وجود دارد. امابعد، نویسنده‌ی مورد استناد، در پایان، علم آماری خود را با واژه‌ی احساسی «شیّاد» آلود. که این، خلل زد به تتبع‌اش. بیچاره! زحمت کشید ولی خرابش کرد! اما یک پست دیگر هم در پیشی‌گرفتن کره‌جنوبی هم گویا بود، اما هرچه چشم دوخته شد، دیده نشد. بر آن کره‌ی وابسته، همین بس که با یک عطسه‌ی خشک‌وخالی دو همسایه‌ی بالایی و یک همسایه‌ی پایینی، خون در رگ‌هایش خشک می‌شود؛ رشد به یُمن! اشغال خاک کشور توسط ارتش جنایت‌کار آمریکا، رشدی پوشالی‌ست. هر چند رفاه و آسایش آورَد، ولی آسودگی روح ملت هم مهم است. بیشتر بخوانید ↓
ابراهیم طالبی  | دامنه دارابی

مجموعه پیام‌هایم در مدرسه فکرت

قسمت شصت‌وهفتم

نظر:
سلام. بله، «اهرم» را درست و به‌جا فرمودید، اما فلسفه‌ی این اهرم نزد امام خمینی آن بود که بن‌بست‌ها بر سر حکومت شکل نگیرد و در اثر تأکید بی‌حد بر برداشت اولیه از شرع یا محتملاً جُمودورزیدن خطرناک، راه حکومت و تأمین منافع ملت و مقتضیات شریعت مسدود نشود، زیرا در بینش و روش امام، فقه شیعه، هم سنتی و هم پویاست و از سبکِ شیخ جواهری بهره دارد. گاه مشاهده می‌شود اعضای مجمع فعلی و سابق و اسبق، چندان به ترجیح احکام ثانویه‌ی اسلام که اصل پویایی شیعه است، بر احکام اولیه دقت و جرأت نمی‌ورزند و اغلب دو دل و مردّد ماندند و در تشخیص‌دادن مصالح عاجز. بگذرم.
 
نظر:
 
سلام. درین پست یک برداشت درست از نحوه‌ی کارویژه‌ی مجمع ارائه شد. امابعد؛ آن اصطلاح‌سازی عبارت بعدی پست، گرچه حقِ ذوق است، اما چنین نیست؛ زیرا نفس مجمع، یعنی رجحانِ منفعت «حال» و «آینده»ی ملت و نظام. این اسمش شکستن قانون نیست، عین قانون است و حتی جنبه‌ی مترقیانه‌ی تفکر شیعه. همین کار در نظام نظارت متوازن آمریکا در حق وتوی همزمان سه‌جانبه‌ی گنگره، دادستان و رئیس کاخ سفید جاری است، که کنترل متوازن نام گرفته است.
 
نظر:
 
سلام. با این دیدگاه شما موافقت دارم. مثال‌ها هم متین و درست و قابل قبول بود. اما اجازه می‌خواهم در این بستر پست شما، از میان چندین نکته که در ذهن دارم، دست‌کم سه نکته خطاب به عموم بگویم: ۱. «مجمع تشخیص مصلحت نظام» نامش از نظر من ناقص است. نقص آن در واژه‌ی «نظام» است که آن را در حکومت منحصر کرده است. و این در نگاه شخصی من، عیب بزرگ و نهفته‌ای است. زیرا مصلحت فقط برای «نظام» نیست، برای «ملت» هم هست که در بازنگری قانون اساسی فقط به این لفظ نظام بسنده شد. ۲. با توجه به نقص اول، مجمع در طول تولد تا کنون، یک ایراد بزرگ در خود پرورش داد، همه‌ی اعضای مجمع از درون نظام منصوب و یا با شخصیت حقوقی خودبه‌خود عضو آن می‌شوند. اما در آنجا که مرکز مهم مصلحت‌بینی است، از نمایندگان جامعه‌ی مدنی و احزاب سیاسی فاقد است. ۳. شکل انتصابی‌بودن اعضای مجمع می‌تواند به انتخاباتی‌بودن هم اضافه شود. یعنی بخشی را رهبری بچینند و بخشی را ملت و یا نهادهای دیگر حکومت، مثلاً مجلس و نهادهای مردمی و یا جاهایی دیگر. درین صورت، تشخیص مصالح «ملت و نظام» متوازن می‌شود و مردم هم ممکن است به اقناع و رغبت پایدارتری برسند. البته اعتراض و نقد همواره وجود دارد و طبیعی هم هست. اما اصل ایجاد مجمع، برخاسته از تفکر درست و مترقی و روشنگر امام بود. بگذرم.
 
نظر:
 
سلام. این پست که دیده می‌شود، یک پستی‌ست که منجر به مطالعه می‌شود. البته آمارها معمولاً کاذب از آب درمی‌آیند و این‌که به آمارها به‌طور مطلق می‌توان به چشم دست‌کم «قدر متیقّن» نگریست، میان اهل فن، شک و تردید وجود دارد. امابعد، نویسنده‌ی مورد استناد، در پایان، علم آماری خود را با واژه‌ی احساسی «شیّاد» آلود. که این، خلل زد به تتبع‌اش. بیچاره! زحمت کشید ولی خرابش کرد! اما یک پست دیگر هم در پیشی‌گرفتن کره‌جنوبی هم گویا بود، اما هرچه چشم دوخته شد، دیده نشد. بر آن کره‌ی وابسته، همین بس که با یک عطسه‌ی خشک‌وخالی دو همسایه‌ی بالایی و یک همسایه‌ی پایینی، خون در رگ‌هایش خشک می‌شود؛ رشد به یُمن! اشغال خاک کشور توسط ارتش جنایت‌کار آمریکا، رشدی پوشالی‌ست. هر چند رفاه و آسایش آورَد، ولی آسودگی روح ملت هم مهم است. بیشتر بخوانید ↓

به قلم دامنه

فاطمیه‌ی اول

 
(۱)

مظهر لطف و عنایت بر همه عالَم تویی
خُلق و خویت عالمی را جمله زیبا می‌کند

مهر تو در جانِ شیعه ریشه دارد بی‌حساب
هرکجا نام تو آید ناله سودا می‌کند

سروده‌ی محمدتقی داروگر
 
با یاد و نام خدا.  بر آن بانوی نمونه‌ی جهان همین بس، که با آن‌که دُخت حضرت خاتم‌الانبیا (ص) بودند، اما از پیامبرزادگی‌اش، توقع هیچ امتیازی را نداشتند، پارسا می‌زیستند و حتی در زندگی‌اش با امام علی (ع) دچار تنگدستی بودند و مانند فرودستان جامعه‌ی آن روز، زندگی می‌کردند و روی گلیمی می‌خوابیدند که پای‌شان از آن بیرون می‌زد و در کوخ گلینی می‌زیستند که بر هر کاخی شرافت داشت. شاعر در بیت بالا چه خوب از واقعیت حضرت فاطمه‌ی زهرا (س) گفت؛ زیرا حقیقتاً عشق به زهرای مرضیه (س) در جان شیعه ریشه دارد و در سالروز شهادت مظلومانه‌اش، اندوهبارانه حرمت نگه می‌دارند و محزونند.
 
 

 

فاطمیه‌ی اول

 

(۲)
 
یا علی رفتم بقیع اما چه سود
هرچه گشتم فاطمه آنجا نبود
 
یا علی قبر پرستویت کجاست؟
آن گل صدبرگ خوش بویت کجاست؟
 
هرچه باشد من نمک‌پرورده ام
دل به عشق فاطمه خوش کرده‌ام
 
حج من بی فاطمه بی‌حاصل است
فاطمه حلّال صدها مشکل است
 
من طواف سنگ کردم، دل کجاست؟
راه‌ها پیموده‌ام، منزل کجاست؟
 
کعبه‌ی بی‌فاطمه مشتی گِل است
قبر زهرا کعبه‌ی اهلِ دل است
 
 
(نام شاعر؟ نمی‌دانم)
 
با یاد و نام خدا. یک فردی تنومند (که من سال‌ها پیش در کتاب مرحوم ذبیح‌الله منصوری سنندجی با عنوان «محمد؛ پیغمبری که از نو باید شناخت» اثر «گئورگیو» خوانده بودم که غُرّش صدایش از چندصدمتری هم شنیده می‌شد، چون از بس قوی‌پیکر بود) حالا، در امروز روزی ۸ دی ۱۳۹۹ که ما سوگوار غم آن ماتم‌ایم، خشمگینانه به درِ خانه‌ی گلین -همآن کوخ، که کعبه‌ی آمال مؤمنین است و بر تمام کاخ‌های دنیا، اَشرف است- روانه می‌شود و چون آن بزرگ‌بانو، فخر دو عاَلم را، معترض، آگاه، پشتیبان حق، در جبهه‌ی علی و از همه مهمتر در امتناع از بیعت و افشاگر اوضاع می‌بیند، بر او سیلی و لگد و تازیانه می‌زند و بر قلب دُخت رسول خدا جراحت می‌نهد. چرا به جای منطق و حجت، می‌زند؟ آن‌هم بر پیکر پاک کوثر و کانون شکل‌گیری سادات و جسم نحیف حاملِ کودکی به اسم محسن و دختر عزادار در رحلت جانگذار پدرش محمد رسول الله (ص)؛ چون نمی‌خواست آن یکتاپرست و مظهر اخلاص و عمل، علی (ع) وصی محمد (ص) پیشوا شود و راه رسول (ص) را پی بگیرد و تفکر جاهلیت و قریشی‌گرایی نژادی را همچنان به بایکوت بفرستد. شاید هم می‌خواست نفر دوم عرب بماند! هر چه بود، تاریخ پیش روست و دل‌های منصف و عقل‌های سلیم می‌دانند چرا. زیرا «چَرای قدرت» چرب است!
 

فاطمیه‌ی اول

 

(۳)

 

با یاد و نام خدا. در جریان غصب فدک و خلافت، وقتی زن‌‌های مدینه آمدند خدمت فاطمه‌ی زهرا (س)، حضرت فرمود: «من از دنیای شما بیزار هستم، از شوهران شما بیزار هستم، از شما بیزار هستم، دین را، قرآن را، عترت را، سفارش پیغمبر را، همه را شما تنها گذاشتید!» (منبع)

 

در این قسمت، چند فراز منتخب از خطبه‌ی فدکیه‌ی حضرت فاطمه زهرا -سلام الله علیها- را (که سخنرانی بسیارمهم ایشان در مسجد مدینه است و در آن تفکر و اندیشه‌ی الهی و اتمام حجت با عهدشکنان موج می‌زند و چونان دعای عرفات امام حسین (ع) یک منبع خداشناسی و جهان‌بینی است) به جان‌های شیفته‌ی عترت ارائه می‌کنم:

 

در باره‌ی حضرت محمد (ص) فرمودند: "دعوت پیامبرانش را از طریق هماهنگی تکوین و تشریع قوّت بخشد." ..."پیش از آن که او را بیافریند، برای این مقام نامزد فرمود."

 

در مورد جایگاه مهاجران و انصار انذار دادند: "و پیوسته از این می ترسیدید که دشمنان زورمند شما را بربایند و ببلعند!"

 

و به غاصبان فدک و خلافت و نیز به ساکتان هشدار دادند: "وَ کَیْفَ بِکُمْ؟ وَ أَنّی تُؤْفَکُونَ: راستی چه می‌کنید؟ و به کجا می‌روید؟" ... "آسیای اسلام بر محور وجود خاندان ما به گردش درآمد" ... "اکنون که چنین است این مَرکب خلافت و آن فدک، همه از آنِ شما، محکم بچسبید." ... "ولی بدانید این مَرکبی نیست که راه خود را بر آن ادامه دهید؛ پُشتش زخم و کف پایش شکسته است. داغِ ننگ بر آن خورده." (منبع)

 

ذکر مصیبت حضرت فاطمه (س) توسط آیت‌الله عبدالله جوادی آملی:

"فرشته‌‌ها صدا دادند یا علی! حسنین را از روی سینه‌ی مادر بردار! آن ندای ملکوتی آمد: اینها فرشته‌ی آسمان را به گریه درآوردند... «السلام علیک یا أبا عبدالله»! هیچ اجازه ندادند [در کربلا] دختر حسین (ع) روی سینه پدرش قرار بگیرد. خود حضرت [اباعبدالله] فرمود: خون چشمم را گرفته، من که تو را نمی‌شناسم هر کس هستی بدان جای بسیار بلندی نشستی، «طَالَمَا قَبَّلَهُ رَسُولُ الله»؛ اینجا را پیغمبر مکرّر می‌ بوسید." (منبع)

 
پاسخ:
 
سلام. نه، اینطور نیست. وقتی مدرسه فکرت، «گروه» است، نه «کانال» این یعنی تبادل. یعنی مبادله‌ی کالای فکر. یعنی بیان دیدگاه و نیز یعنی نظرگذاری روی آن بیان و دیدگاه. همآهنگ‌شدن افکار، کار آسانی نیست، ممکن هم نیست. این را خودت هم لمس می‌کنی. مگر آن‌که، آن دو شخص، بزرگانی چون حضرت محمد (ص) و امام علی (ع) باشند که متّحد نفسانی همدیگر بودند؛ گویی یک روح در دو کالبَد. به فرموده‌ی خود حضرت، فرق‌شان فقط آن بود که به علی وحی نمی‌شد. بگذرم. بنابرین؛ باز نیز مختارید چنین برداشتی داشته باشید، اما واقعیت این نیست. چون گنجایش دیده می‌شود، نظرها گذاشته و می‌گذارم زیر پست‌های شما. اگر می‌خواهی نوشته‌های جناب‌عالی را فقط بخوانم و رد بشم. بازم حاضرم. اما فکر نکنم چنین فکری داشته باشی. چون می‌دانم اهل بحثی. ممنونم.
 
نظر:
 
سلام. با دیدِ جناب‌عالی هم، دنیارادیدن، مانند ستاره‌ی دنباله‌دار هالی، یک دنیا سخن به دنبال می‌کشاند! پس بگذار من دیدگاه شما را بخوانم و چیزی در سبدم بیفزایم. چقدر کلوزآپ (=نمای نزدیک) است دیدت به دنیای آنها!
 
نظر:
 
سلام. خواندم. متوجه نشدم. با به‌کارگیری سُخره‌آمیز نام حیوان زحمتکشِ الاغ -که تا توانسته با شکیبایی و وفاداری، بازوی بشر بوده و مَرکب راهوار او- مخالفم. این نوع مشیء، متن شما را متزلزل ساخت.
.
 

بی‌عد

لطف ازلی، نیکی هر بد خواهد

هر گمره را روی به مقصد خواهد

گر جُرم تو بی‌عد است، نومید مَشو

لطف بی‌حد گناه بی‌عد خواهدو

(رباعی 38 شیخ بهایی)

 

با یاد و نام خدا. معنی این رباعی معلوم است و نیاز به شرح ندارد. اما جهت خالی‌نماندن عریضه، سه‌چهار کلمه عرض می‌کنم: بی‌عد مخفّف بی‌عدد به معنی بی‌شمار و فراوان است. شیخ بهایی درین رباعی دست گذاشته روی لطف الهی که نیکی مخلوقات را می‌خواهد، اگر گمراه هم شد باز نیز لطف خدا این است که به مقصد روی آورَد و با جرگه‌ی حق بازگردد و در صراط مستقیم ره بپیماید. حتی اگر جُرم و گناه بندگان خداوند «بی‌عد» هم باشد باز حکم ازلی این است که از درگاه خدا مأیوس نشود. علتی که شیخ بهایی در آخرین مصرع ارائه می‌کند، شگفت‌انگیز است: چون‌که لطف خداوند بی‌حد و بی‌پایان است، پس گناهان بی‌عد را هم شامل می‌شود؛ و این یعنی راه بازگشت حقیقی به سوی خدا همیشه مفتوح و باز است.

 

نظر:

 

سلام. نوشته و دیدگاه جناب‌عالی را خواندم. عبارت آخر از نظر من نادرست است، زیرا مشروعیت سیاسی نظام جمهوری اسلامی ایران، با انقلاب اسلامی ایران نشئت گرفته و از ۲۲ بهمن ۵۷ آغاز شده و در ۱۲ فروردین ۵۸ با رأی «آری» قریب به ۱۰۰ درصد مردم ایران رسمیت یافته است و استمرار داشته و دارد. بنابراین مشروعیت سیاسی آن، از بین نرفته بود که گفته شود فلان روز مشروعیت گرفت. حکومتی نامشروع است که با زور و بدون رضای مردم بنا شده باشد، مثل رژیم نامشروع اسرائیل که با راندن خشونت‌بار مردم فلسطین از زادگاه و خانه و زمین و وطن‌شان، ساخته شد و ۷۱ سال است به علت حمایت غرب ازین رژیم نژادی، بر منطقه و ملت فلسطین زور می‌گوید و به قول امام خمینی -رهبر کبیر انقلاب اسلامی- یک «غده سرطانی» است که باید روزی به همت ملت از تن فلسطین کَنده شود و با گفته‌ی رهبری از طریق برگزاری انتخابات عمومی، همه‌ی مردم از هر مذهب و کیش و آیین، کشور خود را بنا کنند. ازین‌رو عبارت پایانی شما نادرست است. مگر آن‌که باورت این باشه مشروعیت سیاسی نظام از بین رفته بود، و آن روز دوباره بازگشت. و این از نظر من صحیح نیست. مشروعیت سیاسی باقی بود. و اعتراضات و یا انتقادات و حتی جنبش‌های مطالبه‌گرانه، فقط می‌توانند مشروعیت سیاسی را با مشکل یا پرسش یا در شدیدترین وجه آن با بحران مواجه کنند که امری رایج و معمول در جهان است.
 
 
همه‌ی تقوای سلیمانی
 
با یاد و نام خدا. پیامبر خدا -صلی الله علیه و آله- در باره‌ی مفهوم تقوا سخن مهمی دارند که گرچه بخش اول آن شیرین و حرکت‌آفرین است، اما به کاربستن بخش دوم آن حقیقتاً برای بشریت سخت و طاقت‌فرساست، مگر برای بزرگان و وارستگان و پارساسیان؛ هرچند راز زندگی حقیقی، همین است. و به نظر من، قهرمان ملت ایران و امت اسلام و مبارزان جهان یعنی «سرباز شهید» حاج قاسم سلیمانی یک نمونه‌ی بارز و تمام‌عیار از این نوع تقوا و پارسایی بودند، زیرا حیات او حیاتی طیّبه،آگاهی‌بخش و رهایی‌بخش بود و این را ملت، به‌خوبی در حق آن راست‌قامتِ شیفته‌ی خدمت، گواهی و شهادت داده است. این بیان گوهربار رسول‌الله (ص) را تقدیم می‌نمایم: "همه‌ی تقوا این است که آنچه را نمی‌‏دانی بیاموزی و آنچه را می‌دانی به کار بندی."
( تنبیه الخواطر: ج ۲، ص۱۲۰) (منبع)
 
 
نکته:
 

نکته: چندی‌پیش (۱۰ دی ۱۳۹۹) فرمانده‌ی لایق سپاه قدس، آقای اسماعیل قاآنی -که با یقین می‌دانم و می‌شناسم که روح و ریح حاج قاسم در تاروپودش دمیده شده- جملات مهمی ادا فرمودند (منبع) که دو جمله‌اش بار معنایی و پیام مهمی در بر داشت. یکی این‌که «هدف اصلی انتقام خون حاج قاسم سلیمانی» را «ازاله‌ [=محو و نابودی و زدودنِ] آمریکا از منطقه» معرفی کردند. و دوم این‌که به «عوامل آمریکایی دخیل در ترور شهید سلیمانی» اخطار دادند که باید «سبک زندگی مخفی سلمان رشدی را یاد بگیرند.» و این حرف قاآنی یعنی آن جنایتکاران یا روزی به چنگ سربازان ایران خواهند افتاد و یا اگر امکان انتقام فراهم نبود و مقابله‌به‌مثل به‌زودی تحقق نیافت، دست‌کم آنان مطلع باشند که باید مانند آن جرثومه‌ی هتّاکِ «سلمان رشدی» ملحد، بزدلانه زندگی کنند و از هراسِ و هیبتِ دستِ غیبِ نیروهای انقلابی، می‌بایست آنقدرها در سیاه‌چاله‌ها و مخفیگاه‌ها بمانند تا مثل او بپوسند و ذلیلانه به زباله‌دان بیفتند.

 
 
نظر:
 
سلام. متن شما را خواندم. البته لابد واقفید که همه‌ی مردم در همه‌ی اعصار تا حال، به یک میزان کمال‌جو نیستند و نیز به یک‌اندازه بهره‌مند. و لذا حکومت، معیارش با آحاد ملت است، نه کمال‌جویان. طبیعت بشر، طبیعتی عادی است. قدسی‌کردن سیاست، تنها یک یوتوپیا (آرمانشهرگرایی) یا به تعبیر حکیم فارابی «مدینه‌ی فاضله» بیش نیست. البته تعقیب چنین مقصد، مفید است، اما تحقق تامّ آن خیال. از مردم، به میزان وُسع آن باید انتظار داشت، کما این‌که ملت ایران در اغلب زمینه‌ها با همین وسع و تحریم‌ها، از مسئولان سیاسی پیشی دارند؛ در اخلاق، در پاکی، در درستکاری، در شکیبایی، در وفاکاری و حتی در پشتیبانی واقعی و حراست همه‌جانبه از انقلاب. آیه‌ی ۲۸۶ بقره، ملاک خداست برای زمینیان: «لا یُکلِّفُ اللهُ نَفْساً اِلَّا وُسعَها...» خدا هیچ کس را تکلیف نکند مگر به قدر توانایی او. پس؛ بار بیشتر بر دوش گذاشتن، خلاف قاعده‌ی قرآنی‌ست. و قرآن معیار و شاخص و تابلوی گذشته و حال و آینده است.
 
 
عقل و علم و عشق
 
پا را جدا ز دامن تمکین چه احتمال است
در خانه آنچه ‌گم شد بیرون در مجویید
 
و...
 
عقل و دلایل علم پامال برق عشقند
شب ‌را به شمع و مشعل‌ پیش سحر مجویید
 
و...
 
هرجا نفس فروماند بر دل فتاد بارش
گم‌گشتن پی موج جز در گهر مجویید
 
 
 
با یاد و نام خدا. کوتاه عرض کنم بیدل تأکید دارد بر خویشتن خویش. ضمن ارزش برای عقل و علم، ترجیح می‌دهد بر عشق. و به گمگشته‌ی راه، آدرس می‌دهد به کشف گوهر وجود خویش. گمان می‌کنم عرضم همین‌مقدار کفایت کند.
 
یادآوری: میرزا عبدالقادر بیدل دهلوی ( ۱۰۵۴ - ۱۱۳۳ هجری قمری ) در شهر عظیم‌آباد هند (کرانه‌ی رود گنگ) به دنیا آمد. تخلص شعری‌اش ابتدا، «رمزی» بود و سپس با تأثیرپذیری از یک شعر شیخ سعدی، «بیدل» را برگزید.
 
 
پاسخ:
 
سلام. دیدگاه شما نزد جناب‌عالی، یا حجت یا محترم، اما من عین جمله‌ام را دوباره می‌آورم که گفته بودم به دنبال مدینه‌ی فاضله و آرمانشهر رفتن و به قول آگوستین قدیس -حکیم مسیحی قرون وسطی- «یزدان‌شهر» بودن، مفید است اما... . عین جمله‌ام در آن پست این بود:
 
«البته تعقیب چنین مقصد، مفید است، اما تحقق تامّ آن خیال.»
 
ازین‌که شما می‌فرمایی تحقق و عملی‌شدن تامّ مدینه‌ی فاضله، تخیل نیست، بلکه شدنی است، پس بسم‌الله. قید «تامّ» در جمله‌ام کلیدواژه بود. من که به قول ضرب‌المثل مشهور «از خداخواسته‌» هستم که روز و روزگار، روزی چنین گلستان و بوستان شود چنانچه شما بر آن تأکید می‌ورزی. با تشکر از انشای دیدگاه‌ات.
 
 
نظر:
 
سلام. مرحبا به «محیا» که احیا کرد یاد سردار دل‌ها را. چه هم زیبا و مسلط خواند. با آن‌که شعر، واژه‌ها و تشبیه‌ها و استعاره‌ها داشت، اما او بسیارخوب ظاهر شد. آری؛ چه درست گفت شعر در زبان محیای شما؛ اول ملت حیرت کرد از شنیدن خبر، بعد قلب شعله کشید، و آن‌گاه بغضِ عمیق کرد، و در نهایت «چهل‌ساله‌ی فریاد» ملت اوج گرفت. سلام و تشکر ژرف مرا به دخترخانم شما محیاخانم برسان. درود وافر بر این دیده و ایده و عقیده و علاقه. زنده‌باد این اراده.
 
 
روحانی قدرتمندِ کادرساز
 
ابراهیم طالبی دارابی دامنه / ۱۳ دی ۱۳۹۹

به نام خدا. انا لله. درگذشت آیت‌الله محمدتقی مصباح یزدی بستری گشود تا بار دگر نام وی در محیط ایران ظاهر شود. او به سمت مرجعیت نرفت حال آن‌که سواد بالا و دانش فراوانی داشت. شاید بدین علت، که آن جایگاه در مذهب شیعه، حریم و مقام و شأنیت منحصری دارد که ممکن است دست فرد را از بسیاری از امور کوتاه یا محدود کند؛ ازین‌رو، آقای مصباح مسیری را رفت که بتواند کادرسازی کند. و او توانست با نیروسازی و اعزام آنان به درون حاکمیت و مجامع علمی و نظامی این مقصد را عملی سازد. به‌درستی نمی‌توان ارزیابی دقیقی از آن داشت، چون مؤسسه‌ی مصباح با آن‌که نماینده‌ی تمام فکر و سلایق حوزه نیست، اما از این امتیاز برخوردار بود که ردیف بودجه‌ی دولتی داشته باشد و نیز به علت برخورداری از حمایت حاکمیتی، چندین سر و گردن از مابقی مؤسسات در قم، سرتر باشد. اما با این‌همه نمی‌توان دست به مطالعه‌ی تطبیقی زد و میزان رشد و اثر واقعی آن را تعیین نمود، زیرا می‌توان با خاطرجمعی گفت رقیبی نداشت که در برابرش عرض اندام کند تا مقایسه شود که نظریه‌های دینی و سیاسی مؤسسه‌ی وی به واقع نزدیک‌تر است یا آراء مؤسسه‌ی مقابل، که اساساً وجود خارجی نداشت و یا شاید امکان وجود نداشت و نمی‌گذاشتند. بگذرم، اما خودم حدس می‌زنم مؤسسه‌ی اسراء آیت‌الله جوادی آملی جاذبه‌های عمومی‌تر و تخصصی‌تری در میان حوزه و ملت باقی گذاشته باشد، کما این‌که خود آقای جوادی آملی نیز وجاهت بالایی میان عامه‌ی مردم دارند و حتی در عصر امام، به عنوان حامل و ابلاغ و مفسر پیام دینی آن حضرت، به میخائیل گورپاچف برگزیده می‌شوند.

 
مرحوم مصباح یزدی را می‌توان در پنج دهه‌ی مجزّا مطالعه کرد: از دهه‌ی ۵۰ تا دهه‌ی ۹۰. اما اوج او در دهه‌ی ۷۰ بود که حاضر شد دانش دینی و گرایش سیاسی خود را عمومی کند. سختی راه قم تا تهران را می‌پیمود تا هر جمعه «پیش از خطبه» سخن بگوید. عمومی‌شدن افکار ایشان موجب بازخوردهای متفاوت شد، زیرا پاره‌ای از نگاه‌های سیاسی وی، برای پاره‌ای گرایش‌ها، عجیب و شگفت می‌نمود و همین باعث می‌شد هم سبک مباحثه از حالت تخصصی به وضع عمومی درآید و هم انتقاد یا اعتماد را برانگیزاند. گاه هم از هر دو سو، فضای گفت‌وگو به تندی می‌گرایید. و این البته لازمه‌ی هر مباحثه‌ی جدّی می‌باشد و دور از انتظار نبود. چیزی که فضا را متشنج و تیره‌وتار می‌ساخت این بود تریبون عمومی نمی‌بایست یک‌طرفه واگذار می‌شد. مثلاً کسی نمی‌توانست از همان تریبون نمازجمعه پاسخ نظریات ایشان را بدهد. زمان به جلو آمد و ایشان -که توان «کادرسازی» بالایی داشت و ارادتمندان وی از او به عنوان رهبری معنوی خط و ربط می‌گرفتند- کم‌کم نقش خود را ژرف‌تر یافت و گاه در نبود رقیب قدَر در میدان، حرف او تمام‌کننده بود. چیزی که به ایشان صدمه‌ی شدیدی وارد کرد افتادن تمام قدرت در دست جناح متبوع و مورد حمایت و تأیید وی بود: دولت ۹ + ۱۰ و مجلس ۷ و ۸ و قوه‌ی قضاییه‌ی دوره‌ی ثلاث: مرحوم یزدی، مرحوم شاهرودی، آقای لاریجانی. (که اینک آقای رئیسی راه جدید و جدا از آن دوره‌ی ثلاثه را آغاز کردند) بلاخره، جامعه‌ی آن دوره، چونان «گوگرد» می‌توانست گُر بگیرد و گرفته بود. و سرانجام، دولت ۹ + ۱۰ ماهیتش برملا و بر همگان حتی حامیان روشن شد که افکار بیهوده دارند. گویا مرحوم مصباح دست‌آخر از آن فرد مأیوس و ناراحت شد و شاید هم برائت جست.
 
 
گرچه در دو دوره‌ی امام و رهبری پست‌های حکومتی و اجرایی و انتصابی به آقای مصباح واگذار نشد اما ایشان توانست از طریق چهره‌ی علمی و وزن بالایی که از خود بروز داده بود، گستره‌ای از سیاست و حوزه و حتی دانشگاه و نهادهای ویژه‌ی حکومتی را در تصرف خود داشته باشد. از او این انتظار رفته بود که جای بزرگان حوزه و فلسفه را پر کند، اما به نظر من خلأ مرحوم علامه طباطبایی و استاد شهید مطهری هرگز پر نشد. شاید تا دیرزمان هم نشود. آن دو قابلیت‌های ویژه‌ای داشتند که کمتر پیش می‌آید در دیگری نموّ کند. از زیبایی‌های انقلاب اسلامی ایران این است که علمایی با دیدگاه‌های متفاوت را در خود جای داده است. امید است این خاصیت از از آن ستانده نشود؛ مثلاً نگاه شود به همین سه نظر:
 
 
آقای مصباح می‌گفتند «رأی مردم برای ما مشروعیت نمی‌‌آورد؛ مقبولیت می‌‌آورد.» (منبع) اما امام خمینی معتقد بودند نه فقط مشروعیت، حتی «میزان، رأی مردم است»؛ و شهید سیدمحمدباقر صدر نیز به ایده‌ی پیشرفته‌ی «منطقة الفراغ» اعتقاد داشتند که امور آن به عهده‌ی مردم است، زیرا خداوند متعال در آن جاها تصریحی نکرد.
 
درگذشت آیت‌الله مصباح به‌یقین بر شاگردان و پیروانش -که با او خو گرفته، از وی آموخته و در دامان دانشش پرویده و زبده شدند- تألّم دارد، فقدان ایشان بر آنان تسلیت. با طلب رحمت و مغفرت. آمرزش همه دست آفریدگار مهربان است. همه، به سوی او بازمی‌گردیم: و انّا الیه راجعون.
 
پاسخ:
 
سلام. حالا درست شد. این نشان فروتنی شماست و روحیه‌ی پذیرندگی مطلب برحق. توضیحات بعدی جناب‌عالی مشخص‌تر کرد که اساساً بینش و نگرش و گرایش شما چیست. من نوشته‌های شما را می‌خوانم هر چند تفاوت دیدگاه هم دارم، اما خودم را بی‌نیاز از دانستن دانش سایرین نمی‌دانم. از شما متشکرم که به بیان آراء خود می‌پردازی و وقفه نداری.
 
 
پاسخ:
 
سلام. پرسیدی نظرم راجع به "رجعت" چیست. شیوه‌ی شیعه این است روایت را به قرآن عرضه می‌کند، اگر قرآن تأییدش کرد، حجیت دارد، وگرنه، نه. عالَم رجعت را علمای متعیّن شیعه بحث کردند. تکرار نمی‌کنم. اعتقاد به عالم شهود و غیب بر مؤمنین الزام می‌دارد اگر بر چیزی که از مَغیبات است و به آن علم و احاطه ندارند، انکار نکنند. اما بستن خرافه به عقیده هم اکیداً نهی شده است. آیه‌ی استرجاع بحث رجوع به خداست. انا لله و انا الیه راجعون. اما در کم و کیف عالم رجعت قرآن ورود به تصریح نکرد گرچه می‌گویند اشارت رفته است. و شیعه به علمای خود وفادار است که سخن ناحق را به عنوان اعتقاد به مؤمنان تحمیل نمی‌کنند. پس، پیش خدا وقتی قیامت و برزخ امری شدنی‌ست، عالم رجعت (بازگشت دادن برخی از خوبان به سرای جهان به امر و اذن الهی با مأمویت نامعلوم) هم سهل است. حالا چه همزمان با عصر ظهور حضرت مهدی موعود (عج) یا پس و پیش آن. ماوراء بخشی یقینی از ایمان مؤمنین و مؤقنین است که شش صفت آنان در آیه‌ی ۲ تا ۴ بقره ذکر شده است که در رأس آن ایمان به غیب است. فکر کنم تکاپویم به تکافو انجامید. پس، بس کنم.
 
 
نظر:
 
سلام. متن ۶۶ از سلسله تاریخ محل به مداد جناب‌عالی را هم خواندم. پیش ازین هم مطلع بودم روحیه‌ی رایزنی (=توان مشاورت) داری و اگر در کاری به عنوان رایزن وارد شودی، بلدی آن را به سمت تصمیم و نتیجه منتهی کنی، حتی اگر حتم به نتایج آن نداشته باشی، شانه خالی نمی‌کنی. حالا درین قسمت متن، من از کار دیگرت باخبر شدم که به همان قدرت رایزنی‌ات بازمی‌گردد. خرسندم نقش خود را برای یک مکان مقدس -که تکیه‌گاه مذهب و ارادت مردم به اهل‌بیت علیهم‌السلام و خاصه عاشورا حضرت اباعبدالله و حضرت زینب کبری سلام الله علیها است- با علم به ثواب و یقین به صواب آن ایفا کرده‌ای. و این بی‌تردید از باور مذهبی‌ات نشئت گرفته است. ناتمام نگذارم که متن را -که از همان آغاز با واژه‌های مذهبی و ادبیات رسا آمیختی- در آخر بسیار دراماتیک (غمباره) در حق روحانی وارسته مرحوم حاج آقا آفاقی و با ادبیاتی ستودنی به خاتمه بردی. تحسین می‌کنم.
 
 
نظر:
 
سلام. با تمام ساختار این متن و ادبیات آرامبخشش موافقم. درست به درون کانون شخصیت و حکمت محبوبیت سلیمانی رفتی؛ تألیف قلوب و حکومت بر قلوب. ممنون. دست مریزاد استاد.
 
 
پاسخ:
 
به نام خدا. استاد بزرگوار با سلام و ارادت و تسلیت که در فراق استاد خودتان سر بر زانوی غم دارید. با همان منطق درست‌تان که افاضه فرمودید بر «شان صدور های موثر در فهم از کلام متکلم» بنده هم بر همین منطق، فاش سازم «عُقده‌گشایی» در متن من و انگیزه‌ی من مفقود است و داوری شما درین قسم منافی چارچوبی بود که خود مرا بدان دعوت دادید. من، فقط برداشت و فهم خودم را بیان داشتم. از انتقادات و نیز انصاف خوب‌تان در ارزیابی متن‌هایم (چه نقد و چه ابرام و چه پند) همواره خودم را مرهون می‌پندارم و دعاگو و بسیار هم ممنون‌دار. با دعای عاقبت‌به‌خیر هم مخالفتی ندارم، ایرادم بر به‌کارگیری نابهنگام آن است که اگر به‌موقع و بر مقتضای واقع نباشد، بیشتر به نفرین و تهدید می‌خورد تا دعا. هرچند ریبه در نیت شما نمی‌بینم. التماس دعا.
 
 
انسان در نگاه باباافضل
 
ای نسخه‌ی نامه‌ی الهی که تویی
وی آینه‌ی جمال شاهی که تویی
بیرون ز تو نیست هر چه در عالم هست
از خود بطلب هر آن چه خواهی که تویی
 
 
با یاد و نام خدا. هر چهار مصرع این رباعی پیامی رسا و روشن دارد. انسان، هم نسخه‌ی خداست، هم آینه‌ی جمال خدا. و تمام عالم در وجود انسان جمع است. پس؛ آدمی هر چه می‌خواهد از درون خود باید جست‌وجو کند. به فرموده‌ی پیامبر خدا (ص) و امام علی -علیه‌السلام- مَن «مَن‏ عرفَ‏ نَفسَهُ‏ فقَد عرفَ رَبَّهُ»؛ هر کس خود را بشناسد، قطعاً خدایش را خواهد شناخت.
 
یادآوری: باباافضل کاشانی (درگذشته‌ی حدود ۶۱۰ قمری) فیلسوف و حکیم بزرگ ایرانی‌ست که در حمله‌ی سراسری چنگیز به ایران در سن کهولت بود. گفته می‌شود خواجه نصیر طوسی ریاضیات را نزد شاگرد باباافضل یعنی کمال‌الدین محمد حاسب خواند. یکی از ویژگی‌های باباافضل، ابداع (=نوآوری) اصطلاحات نوین فلسفی بود.
 
اشاره: یکی از انگیزه‌هایم در نوشتن این گونه‌ها پست‌ها، جدا از علایق شخصی به شعر، معرفی چهره‌ها و مفاخر و شُعرای ایران و پرداختن به مفاهیم ارزنده‌ی شعرها و نیز ایران‌شناسی است.
 
نظر:
 
سلام. طرح مسأله‌ی شما را خواندم. بند ۲ قابل تأمل‌تر است. شاید یک پاسخ این باشد بر ایشان اطمینان حاصل شده بود، جهان غرب به‌ویژه ناتو -که از سال ۱۳۷۶ او فرمانده سپاه قدس (خوانده شود فرمانده سپاه جهان اسلام) شد، نمی‌توانست سد راهش شوند و در ۹ سال آخر بحران منطقه نیز، به نبوغ وی پی برده‌اند- آنقدر شعور و جوانمردی! را دارند که او را در خارج از نبرد و در خفا و از روی هراس و جُبن و خوف ترور نکند. اما حقوق بشر برای غرب همیشه یک ابزار و اهرم فشار بوده است و هر وقت نیاز دیدند، جنایت جای حقوق بشر نشاندند. البته خائن‌ها همیشه مهیای مزدوری هستند. و درین مسأله هم دستان خائنین آلوده است که لو دادند. بگذرم. از تجلیلی که از قهرمان حقیقی دین و وطن «سرباز شهید» قاسم سلیمانی به عمل آوردی، معرفت خود را نمایان ساختی. سلیمانی با برگزیدن عنوان «سرباز» برای سنگ قبر خود، نشان داد فروتن است و پی نام و نشان و القاب و عناوین نیست. او با این اقدام ستودنی، به پایین‌ترین درجه و رتبه‌ در رزم، اعتبار و ارزش ابدی داده است.
 
بزرگراه آوینی قم ۱۵ دی  ۱۳۹۹ :
عکس نمای دور حرم حضرت معصومه (س)
 
زیارت از بلندی‌های قم
 
با یاد و نام خدا. تبعیت از مقررات ستاد سلامت کشور ما را وا می‌دارد بکوشیم زنجیره‌ی ویروس مرموز را بگسلیم، تا ریشه‌کنی یا به‌کنترل‌درآمدن آن بر مجاهدان جبهه‌ی سلامت آسان‌تر شود. ازین‌رو زیارت حضرت معصومه (س) نیز تابع همین رعایت‌هاست. زیارت از راه دور و دلی برای ایرانیان و نیز زیارت از پشت‌بام‌های قم و نیر زیارت از بلندی‌های قم، مدت مدیدی است که راه جایگزینِ رفتن به حرم مطهر شده است. امروز نیز بر من زیارت از بلندی آوینی دست داد. لایق نمی‌دانستم خودم را که نائبِ زیارت کسی شوم، اما درونم را خالی از یاد شیفتگان معنویت و اهل بیت -علیهم السلام- حس نمی‌کردم. عکسی هم انداختم. بالا: اگر تندیس پرنده‌ی قُمری در وسط بزرگراه شهید آوینی را تا امتداد دهید، گنبد حرم پیداست. سلام بر کریمه‌ی اهل‌بیت (ع)
 
نظر:
 
سلام. بله درست است. قرآن ما را به این راه فرا می‌خواند. شما هم دست روی موضوع روز گذاشتید. خودم در خانه‌ام هنوز که هنوزه ماهواره نصب نکرده‌ام. اما کسانی که پای ماهواره می‌نشینند، از نظر من دست‌کم دو دسته‌اند: ۱. آنان که مبانی فکری قوی و اعتقادات مذهبی محکمی دارند و نسبت به برنامه‌های آن اهل تحلیل و استقلال فکری‌اند و تشخیص می‌دهند چه شیطینتی در خبر یا برنامه‌های آنان وجود دارد و لذا از خطر زودباوری تقریباً مصون‌اند. ۲. اما دسته‌ی دیگر باورپذیرند و چون از مبانی فکری قوی‌یی برخوردار نیستند و شاید باور مذهبی خود را در این امور دخالت ندهند، اینان ممکن است در کوتاه‌مدت یا درازمدت دچار آسیب درونی و شُل‌شدن نگرش‌ها و گرایش‌ها شوند و عقاید و ایمان‌شان، زایل اگر نه، لااقل خدشه‌دار شود و در معرض هجمه و خطر قرار گیرند. البته صدا و سیما در ایران از نظر من نماینده‌ی واقعی ملت و افکار عمومی نیست. ضعف و حتی انحراف دارد. همین یک‌جانبه‌گرایی این سازمان انتصابی، راه را برای رفتن به سمت ماهواره گشود من، البته بسیار‌کم پای برنامه‌ی صدا و سیما می‌نشینم، اگر هم وقت بگذارم که به‌ندرت پیش می‌آید شبکه‌ی مستند و تماشا را می‌بینم. بنابراین ممکن است ارزیابی من از صدا و سیما کامل نباشد، اما پشت‌پرده‌ی آن را بی‌خبر نیستم که با چه افراد و جریان مخفی‌یی مرتبط است و آن را از اعتبار و اعتماد عمومی انداخته است. بگذرم. سخن شما از قرآن بر حق بود و موافق هستم. فضای مجازی باید پالوده از آلودگی خبری تحلیلی باشد. زمان می‌برد و نیز مطالعه‌ی افراد و باسوادشدن در برابر هجوم خبر و شایعه و جنگ واژگان. ممنونم.
 
 
پاسخ:
 
 
سلام. در ضمن، این جمله‌ی شما که فرمودی «از لحاظ دنیای رسانه و خبر کیفیت شنونده اصل و کیفیت گوینده فرع است» جالب بود. میان هر دو (گوینده و شنونده) ارتباط برقرار است و آن اعتماد است که نیازمند درک و تحلیل شنونده دارد؛ بپذیرد یا رد کند یا روی آن تحلیل مستقلانه داشته باشد. ارزیابی شما از صدا و سیما با توجه به این‌که این مقدار برنامه‌ها را می‌بینی، لابد نزدتان مستند به حقیقت و مقرون به واقعیت است. اما من نظرم همان بود که نوشتم. ممنونم.
 
محاکمه‌ی نهضت آزادی
 
با یاد و نام خدا. شش دهه پیش در ۱۶ دی ۱۳۴۲ دادگاه نظامی تهران، بنیان‌گذاران و اعضای ارشد نهضت آزادی ایران را به محاکمه کشید. علت اصلی این بود نهضت آزادی در ۳ بهمن ۱۳۴۱ در اعتراض به «انقلاب سفید شاه» بیانیه‌ای انتشار داده بود. حکومت شاه، تحمل این اعلامیه را نداشت و سرانجام سران نهضت آزادی -آیت‌الله طالقانی، مهندس مهدی بازرگان و دکتر یدالله سحابی- و نیز اعضای دیگری از فعالان این گروه سیاسی مذهبی را دستگیر و زندانی کرد. محاکمه‌ی آنان در سال‌های ۱۳۴۲ و ۱۳۴۳ «به اتهام اقدام بر ضد امنیت کشور، ضدیت با سلطنت مشروطه و اهانت‌های گستاخانه به مقام شامخ سلطنت»نهضت. (منبع) (روزنامه‌ی ستاره صبح. ۱۶ دی ۱۳۹۹) در دادگاه نظامی برگزار شد. مرحومان آیت‌الله طالقانی و مهندس بازرگان هر کدام «به ۱۰ سال حبس»، مرحوم دکتر یدالله سحابی و دکتر عباس شیبانی به ۶ سال زندان و مرحوم مهندس عزت‌الله سحابی به ۴ سال حبس» محکوم شدند.
 
نکته: انقلاب «سفید» ! شاه با این کار و هزاران کارهای ! دیگر شاه و ساواک، چقدر هم سفید بود! حتی رژیم شاه و مدیحه‌گویان وی را هم، هنوز که هنوزه روسفید ! نگه داشته است! ... . بگذرم.
 
نظر:
 
سلام. دیدگاه شما را خواندم. آزادی نگرش و گرایش شما را نشان می‌دهد. لابد آن دوآتشه‌ها را هم از بری که لنگه‌کفش‌ها و مُهرهای نماز پرتاب کرده بودند سوی سخنران مشهور آن سال سالگرد ۱۵ خرداد در درون حرم مطهر حضرت معصومه (ع) و نیز به خانه‌ی آیت‌الله عبدالله جوادی آملی هجوم بردند و آنجا را سنگ‌باران کردند، و پیش و پس از آن، بیت مرحوم آیت‌الله العظمی منتظری و حسینیه‌ی وی را با بیل و کلنگ نیمه‌ویران کردند و دفتر آیت‌الله صانعی را با سنگ و چوب شکستند و ویرانه ساختند و صدها کار قبیح دیگر. گمان نکنم چشمان منصف به این جور چیزهای عجیب و غریب! هم، سو ندهد! و نبیند! لابد می‌بیند! لابد می‌بیند!
 
نظر:
 
سلام. جالب بود. خصوصاً بحث شفافیت! که شعارش را می‌دهند اما تیره‌ و ماتِ مات عمل می‌کنند. در نگاه و نظر «رضا پهلوی» -این کوچولو شاهک! فاسد رژیم شاه- که دوشادوش ترامپ خواهان فشار و تحریم علیه‌ی ملت ایران و براندازی انقلاب اسلامی بوده، شفافیت یعنی معلوم‌نکردن و مخفی‌داشتن آن پول‌ها و دلارها که رسانه‌‌های او و چند جای دیگر را می‌گرداند! پدرش را (که هنگفت‌هنگفت، سلاح‌های آمریکایی می‌خرید و می‌خواست ژاندارم منطقه باشد) حسابی می‌ستایند! و تقدیسش می‌کنند! اما هم اینان حتی چشم دیدن موشک‌های بازدارنده‌ی ارتش و سپاه را ندارند! و می‌گویند باید در مذاکره با آمریکا دست از موشک شست! انحطاط فکری، وجدان را هم سوراخ‌سوراخ می‌کند چه رسد به مغز استخوان! ممنونم از بارگذاری این پست که هویت غرب‌لیسان غافل را برملا کرد.
 
 

نظر:

با سلام و احترام.

 ۱. رأی «آری» مردم در ۱۲ فروردین ۱۳۵۸ از سوی امام خمینی «عید» اعلان شد و آن رأی، مشروعیت سیاسی جمهوری اسلامی و سند رسمی نظام است. نه بزَک بود و نه بازی با ملت. مشروعیت در علم سیاست یعنی رضامندی ملت که با مفهوم شرعی‌بودن فرق دارد. از نظر امام خمینی ولی‌فقیه زمانی حکمش نافذ است که از سوی خبرگان منتخب ملت انتخاب شده باشد. بنابراین حتی در حوزه‌ی ولایت فقیه نیز رأی خبرگان ملت (رأی غیرمستقیم مردم) دخیل است و نمی‌توان آن را بی‌اثر دانست.

 

۲. هیچ اشکالی بر علمای اعلام بار نیست که دست به اجتهاد بزنند و آرایی متفاوت از همدیگر داشته باشند. اجتهاد به تعبیر استاد شهید مطهری «موتور محرّکه‌ی شیعه» است و از امتیازات برجسته‌ی روحانیت شیعه. این پیشرانه‌ی مترقی شیعه نباید با جمود آلوده شود تا به علمای حوزه تاخته و آنان را تخطئه کنند. هیچ عالم دینی وارسته‌ای هم نه با القاب و عناوین و پسوند و پیشوند، بزرگ می‌شود، و نه با حذف عمدی القاب اعتباری، تصغیر. تفاوت نظریه‌های سیاسی، نشان بالندگی و جدّی‌بودن آزادی اندیشه در حوزه‌ی علمیه است. بیش از هر جایی خودِ حوزه باید نظریات همدیگر را تاب بیاورند و کم‌حوصلگی نکنند و علیه‌ی آرای هم نشورند.

 

۳. تحقیر علمای حوزه با هر واژه و شگردی، از سوی هر فرد و جریانی کار ضُعفا است و اقدامی سخیف و مستوجب ضمان. به هر حال، یکی چون امام امت رأی ملت را «میزان» می‌داند، دیگری «زینت». یا یکی چون مرحوم آیت‌الله العظمی منتظری ولایت را «مقیّده» می‌داند و دیگری «مطلقه». یا یکی از ولایت به عنوان «شعبه‌ی از ولایت رسول (ص)» تفسیر دارد و دیگری آن را در حد «وکالت» معنی می‌کند. باید سعه‌ی صدر داشت و اقوال را شنید و احسَن را برگزید. احسن هم دستوری نیست، بر عهده‌ی کسی است که می‌خواهد روی اقوال علما فکر و انتخاب کند. در حوزه هم در امور فکری و اجتهادی، حرف هیچ فرد حرف آخر و دستوری پایان‌بخش و فصل‌الخطابی تحکم‌آمیز نیست. شیعه را چونان خلوص اولیه‌ی آن را خالص نگه داریم و با تزکیه‌ی نفس و طهارت روح نگذاریم با تنگ‌نظری این مکتب رشید و مبین با مشکل و بن‌بست و انسداد مواجه شود.

ابراهیم طالبی دارابی دامنه / ۱۶ دی ۱۳۹۹

 

پیام شهیدان به همه‌ی نسل‌ها

 

ابراهیم طالبی دارابی دامنه / ۱۷ دی ۱۳۹۹

 

زنده‌یاد دکتر علی شریعتی: «شهیدان پیام خویش را با خون خود گذاشتند و روی در روی ما بر روی زمین نشستند، تا نشستگان تاریخ را به قیام بخوانند. در فرهنگ ما، در مذهب ما، در تاریخ ما، تشیع، عزیزترین گوهرهایی که بشریت آفریده است، حیاتبخش‌ترین ماده‌هایی که به تاریخ، حیات و تپش و تکان می‌دهد، و خدایی‌ترین درس‌هایی که به انسان می‌آموزد که می‌تواند تا «خدا» بالا رود، نهفته است... ما وارث عزیزترین امانت‌هایی هستیم که با جهادها و شهادت‌ها و با ارزش‌های بزرگ انسانی، در تاریخ اسلام فراهم آمده است و ما وارث این‌همه هستیم، و ما مسؤول آن هستیم که امتی بسازیم از خویش، تا برای بشریت نمونه باشیم. «وکذالک جعلناکم امة وسطا لتکونوا شهداء علی الناس و یکون الرسول علیکم شهیدا» خطاب به ماست. ما مسئول این هستیم که با این میراث عزیز شهدا و مجاهدانمان و امامان و راهبرانمان و ایمانمان و کتابمان، امتی نمونه بسازیم تا برای مردم جهان شاهد باشیم و شهید باشیم و پیامبر (ص) برای ما نمونه و شهید باشد. رسالتی به این سنگینی، رسالت حیات و زندگی و حرکت‌بخشیدن به بشریت، بر عهده‌ی ماست، که زندگی روزمره‌مان را عاجزیم! ... هر انقلابی دو چهره دارد؛ خون و پیام! رسالت نخستین را حسین (ع) و یارانش امروز گزاردند، رسالت خون را. رسالت دوم، رسالت پیام است. پیام شهادت را به گوش دنیا رساندن است.» (منبع)

برگرفته از مجموعه آثار ۱۹ دکتر علی شریعتی

 

با یاد و نام جاوید همه‌ی شهیدان و سالار شهیدانِ محور مقاومت سرباز شهید قاسم سلیمانی.

 

رسواتر از ترامپ

 

با یاد و نام خدا. اشغال خشونت‌بار ساختمان کنگره (=جمع دو مجلس: سنا و نمایندگان) با تحریک و آشوب‌طلبی ترامپ برای برهم‌زدن مرحله‌ی پایانی روند انتخابات ریاست‌جمهوری و اخلال در کار قانون‌گذاران آمریکا، پیام‌های فراوان دارد که ورود به آن هم حوصله می‌طلبد و هم فرصت. بگذرم. اما ناگفته نگذارم رسواتر از ترامپ آن کسانی‌اند که در داخل ایران به این فرد، دل سپرده بودند و هر روز ثانیه می‌شمُردند که انقلاب اسلامی را شخم بزند! اینان تا آن حد وطن‌فروش و خودباخته و غرب‌پرست بودند که از جنایت ترامپ در ترور قهرمان ملت و امت سرباز شهید قاسم سلیمانی دچار ذوق‌زدگی شدند و حتی حاضر نشدند این شهادت را تسلیت بگویند و آن جنایت را محکوم کنند. خِذلان و پستی ازین بدتر؟! بی‌آبرویی ازین بیشتر؟!

 

دموکراسی آمریکا همواره در داخل به پول و نفوذ، و در خارج به ارتش و زور علیه‌ی ملل و دُول متکی بوده است؛ اینک با تصرف کنگره -که لایه‌ی آستر دموکراسی آمریکایی را به نمایش گذاشته- این دموکراسی پولکی در داخل نیز به زور ارتش و آتش نیاز پیدا کرده است. دموکراسی بیش و پیش از هر چیز، به اخلاق پیروزی و اخلاق شکست نیاز دارد. ترامپ هر چه جلوتر آمده ذاتش آشکارتر شده است. او لایه‌ی واقعی آمریکاست. فرهنگ او و حامیانش فرهنگ وحشی‌گری و شناعت است. چه درست گفته بود قاسم سلیمانی: «ترامپ قمارباز». آری؛ او همه‌چیزش را در قفس قمار گذاشت و اینک تمام داشته‌هایش را باخت و به خاک مذلّت افتاد. شاید این خونِ پاکِ بزرگمردِ پاکیزه حاج قاسم سلیمانی‌ست که چهره‌ی کریه ترامپ را، حتی نزد افراطی‌ترین مردان سیاست آمریکا، برملا ساخت. او خار و ذلیل و رسوا شد ولی رسواتر از این مَردک، آن دسته کینه‌توزانی در داخل ایران هستند که تمنا و خواهش! داشتند که انقلاب اسلامی ایران به دست این «شقی‌ترین» عنصر رذل، از بین برود. آیا عبرت می‌گیرند؟! گمان نکنم.

 

نظر تأییدی یک عضو مدرسه نسبت به متن بالا:

«آقا ابراهیم سلام علیک. نوشته امروز جنابعالی زیبا و سودمند و آراسته با نهیب و شکوه و آویخته با تبری بود. موفق باشید.»

 

نظر:

سلام. خیلی جالب بود. مفاهیم آن هم پربار و دارای پیام. خوب و کامل گوش دادم. تا‌به‌حال نشنیده بودم این آهنگ سیاسی را. تشکر ویژه دارم. بله؛ آن روی سکه‌ی سلطنت چپاولگر رژیم جعلی پهلوی را نشان داد. امید است اساساً چپاول و غارت و اختلاس و فساد در این مملکت خیلی‌خیلی دشوار شود و کسی راحت به آن میل نکند. چه عالی بود این فرازهای آهنگ:

 تا کی وِنه تلاونگ راس بَووشم...

تا کی وِنه دارم آقابالاسر...

بازم مِه تنِ قِوا هسّه پاره، ای پاره...

 

بررسی پیام آقای خاتمی

 

با یاد و نام خدا. حجت‌الاسلام سید محمد خاتمی به کنگره‌ی «حزب اتحاد ملت ایران اسلامی» پیام داد (منبع) که به بررسی آن می‌پردازم:

 

گفت: "در هنگامه‌ی تلخ و نگران‌کننده‌ای که احزاب و تشکل‌های مدنی نه تنها مورد کم‌التفاتی‌اند، بلکه بامحدودیت‌ها و موانعی برای فعالیت مناسب و شایسته مواجه‌اند."

 

۱. اما آقای سید محمد خاتمی نگفت خودِ این احزاب و وی چرا نسبت به تلخ‌ترین مسائل و بدترین هجمه‌های بخشِ وحشی غرب به ایران به سرکردگی ترامپ، نه فقط کم‌التفات بودند که پاره‌ای از آنان بی‌التافت زیستند! شاید هم در انتظار. اهل فن بلدند که کم‌ترین معنای لغوی التفات، «نگریستن« و «توجه» است.

 

گفت: "و در زمانی که شاهد افزایش بی‌اعتمادی و کاهش امیدِ بخش مهمی از جامعه نسبت به آینده هستیم."

 

۲. اما آقای خاتمی نگفت ریشه و علل بی‌اعتمادی و کاهش امید ناشی از چیست و بیشتر نسبت به چه تفکر و افرادی‌ست؟! چه کسی نمی‌داند دولت نیابتی! آقای حسن روحانی چه بر سر مملکت آورده است، اما وی و احزاب مورد نظر وی حتی یک بار هم این دولت تنبل و شیک را توبیخ نکردند. بلکه به‌عکس بی‌قیدوشرط حمایت کردند. اهل فن می‌دانند چون اینان تحت سفارشات مرحوم رفسنجانی زیست سیاسی می‌کنند!

 

گفت: "و فشارهای ظالمانه و تهدیدهای خارجی"

 

۳. اما آقای خاتمی نگفت چرا اینان در اوج این تهدیدهای ویرانگر، در سکوت محض و فشل‌کننده و شاید هم چشم‌انتظاری بودند! تا بلکه غرب وحشی، فرَج و گشایشی برای آنان حاصل کند! بدترین تفکر، تفکری است که چشمش را به غرب وحشی دوخته باشد تا آنان بتوانند برای ملت کاری کنند! آقای خاتمی وقتی در نگاه مردم، انسان سالم است، چرا در برابر چشم‌انتظاری هم‌قطاران خود نایستاد و تحذیر نداد و نهیب نزد؟ تاریخ این ۴ سال آنان را فراموش نخواهد کرد.

 

گفت: "برگزاری همایش سراسری حزب اتحاد ملت ایران اسلامی، امیدوار کننده و نشانه‌ درک درست مسؤولیت و تلاش برای گذر از وضع نامطلوب به وضعیت مطلوب است"

 

۴. اما آقای خاتمی نگفت چگونه آن‌همه مقاومت در برابر غرب وحشی و آن‌همه نقش شجاعانه و ضد امپریالیستی رهبری در برابر هجمه‌های سنگین ترامپ و دلسپردگان ترامپ، گذر از بحران و تهدید به فرصت و امنیت و پیش به سمت وضع مطلوب نبوده است، اما یک گردهمایی کم‌ارزش و عادی و صوری و سوری! آن‌هم در آستانه‌ی انتخابات ۱۴۰۰ یک حزب -که ملت حتی از چگونگی تأسیس آن و اعضای آن کم‌ترین اطلاعی ندارد- به عنوان «درک درست مسؤولیت و تلاش برای گذر از وضع نامطلوب به وضعیت مطلوب" تفسیر می‌شود. آیا اگر این غلوّ و قلبِ واقعیت نیست، پس چیست؟!

 

گفت: "امری که خوشبختانه کم و بیش در همه‌ی جریان‌های اصلاح‌طلب می‌توان مشاهده کرد."

 

۵. اما آقای خاتمی نگفت این ارزیابی‌اش چقدر راست و مبتنی بر تحقیقات میدانی و آمار دست‌کاری‌نشده و واقع گرایانه است؛ زیرا این جریان‌ها به قول ایشان «اصلاح‌طلب» در طی چهار سال سخت، حتی یک بیانیه هم در برابر ترامپ ندادند، تا ملت را از بحران هویتی که این احزاب دچارش شدند، آگاه کنند. تاریخ را وارونه‌نوشتن، کار انسان سالم نیست.

 

گفت: "زندگی از هر جهت بر مردم شریف، سخت شده است"

 

۶. اما آقای خاتمی نگفت این سختی معیشت، درصد بالایی از آن به عدم کفایت و ناکارآمدی و پشت‌کردن به وعده‌های دروغ انتخاباتی دولت نیابتی برمی‌گردد که فقط گشت هر کس را که به حزب انحصارطلب «کارگزاران» مرحوم رفسنجانی تعلق داشت، پست و مقام و قدرت داد.

 

گفت: "جستن راه‌های مناسب که زندگی سیاسی اقتصادی، علمی و فعالیت‌های مدنی را در عین پای‌بندی به هدف‌های بلند انقلاب و نیز خواست‌های تاریخی مردم بهتر و مطلوب‌تر کند وظیفه‌ی مهم همگان" است.

 

۷. اما آقای خاتمی نگفت چرا برای همین هدف مقدس گام پیش نگذاشت و چرا از کسانی از دور و بری‌های خود که از «پای‌بندی به هدف‌های بلند انقلاب» دست شستند و راه غرب را قبله‌ی آمال خود پنداشتند، تبرّی نمی‌جوید و به نعل و میخ می‌زند. مگر "شفافیت" و "دانستن حق مردم است" دو شعار از چندین شعار محوری وی نبود؟ پس چرا نسبت به انحراف عقیده و سیاست در بخشی از جناح چپ، موضع‌گیری روشن نمی‌کند؟ مگر هر کس با هر فکری می‌تواند در چپ بماند و یا به چپ ملحق شود؟ مگر جناح چپ با مشخصه‌های معلوم، شناخته نمی‌شد ازجمله: خط امام، موضع ضدآمریکایی، همگرایی با مستضعفان، نهضت آزادیبخش جهان، آرمان رهایی فلسطین، و ... ؟ اینک آیا آنان که کاملاً از راه چپ واقعی منحرف و استحاله شدند و حتی راه قبله و تشخصات مذهبی را کنار گذاشتند، مگر می‌توانند برای "جستن راه‌های مناسب زندگی سیاسی و اقتصادی و علمی" ایران افرادی قابل اعتماد باشند؟

 

گفت: "احزاب و جریان‌ها"... "باید صدای ملت و نیز راهنمای آنان به راه درست باشند."

 

۸. اما آقای خاتمی نگفت صدای ملت همان صدایی‌ست که در تشییع‌جنازه‌ی بی‌مانند حاج قاسم سلیمانی برآمده و بر جهان طنین انداخته. همان صدایی‌ست که همزمان با ندای مقاومت در برابر ترامپ، دغدغه‌ی معیشت و کنترل گرانی لجام‌گسیخته و محاکمه‌ی عادلانه‌ی مقصّران دولت شیک و وابسته به تئوری‌های اقتصاد غرب را دارد. و «راه درست» همان راهی‌ست که امام خمینی نشان داده است که امروزه بخشی از جناح چپ حتی حاضر نیست اسم امام خمینی -رهبر کبیر انقلاب اسلامی- را به‌درستی و احترام‌آمیز ادا کند، چه رسد خط و راه و مکتب امام و مکتب درخشنده‌ی شهید سلیمانی را.

 

گفت: "همه‌ی جریان‌ها، احزاب و تشکل‌ها با هر گرایش و از هر جناح با درک 

موقعیت خطیر، در جهت خدمت به مردم و سیر به سوی هدف مشترک یعنی مردم‌سالاری سازگار با آیین ... بکوشند."

 

۹. اما آقای خاتمی نگفت هستند کسانی که در مصدر چپ جا خوش کرده‌اند اما دستِ یغماگری به بیت‌المال دراز کردند. و نیز هستند کسانی در آن جناح، که "آئین" را به بیرون پرتاب کرده و حاضر شدند حتی بدترین افراد با بدترین افکار و یا با پلیدترین رفتار را جزوِ جناح چپ یا به قول خودشان "اصلاح‌طلب" جای دهند چراکه گویا برای این تیپ افراد، کمیت و سیاهی‌لشگر! مهم است، نه کیفیت. این اگر استحاله و الینه‌شدن نیست، پس چیست؟!

 

گفت: "احزاب و تشکل‌های اصلاح‌طلب نیز باید بتوانند از آشفتگی و پراکندگی، خود را نجات دهند"

 

۱۰. اما آقای خاتمی نگفت این زمانی ممکن است که احزاب از فردپرستی و فردگرایی و فردمحوری رها شوند. هستند کسانی که خود را سردسته‌ی احزاب چپ می‌دانند و ولایت فقیه را حکومت فردی می‌پندارند و به آن حتی تحت التزام نماندند، چه رسد به اعتقاد. و نیز از فردی‌شدن سیاست گلایه دارند، اما وقتی سخن از خود خاتمی می‌شود او را به عنوان یک فرد، تا سر حد تملق و چاپلوسی و سرسپردگی می‌ستایند. این تناقض، بیناد چپ را سوزاند و "بنیاد باران" را خشک و بی‌باران نمود.

 

یک نکته: انسان سالم به "انسان کامل" می‌اندیشد و برای انسان ناسالم دل می‌سوزاند و مسالمت‌آمیز رفتار می‌کند، اما در موقع موضعِ عقیده و سیاست‌ورزی، جای سالم را با ناسالم عوض نمی‌کند و روح سالم را نمی‌خراشد تا ناسالم را جذب و شیفته‌ی خود سازد. زیرا حکمت وجود "انسان کامل" این است که انسان، خط و راه و مرام مستقیم را به نسیان و نابودی نبرَد. بگذرم.

 

یک اشاره: از آقای سید محمد خاتمی تشکر می‌کنم که در صدر پیام چنین زیبا نگاشت: "به روان پاک سردار سرافراز اسلام و ایران شهید بزرگوار سلیمانی درود می‌فرستیم." آری؛ درست فرمودی آقای سید محمد خاتمی؛ به سلیمانی -آن قهرمان ملت و امت- درود می‌فرستیم.

 

پاسخ:

سلام. خیلی جالب و فلسفی آمدی.

فرمودی: "کِی وَرنه؟"

جواب: هم محمدرضا پهلوی. هم محمدرضا رحیمی و بیژن خاوری.

فرمودی: "کِی خارنه؟"

جواب: هم فرح و اشرف پهلوی. هم اکبر طبری و از راستی و چپی.

فرمودی: "کِی پوشِنه؟"

جواب: هم هژبر یزدانی و شمس پهلوی. هم بابک زنجانی و «عبدالواحد موسوی لاری».

 
 
نظر:
 
سلام. ۱. نقل جمله از گوستاو لوبون جالب بود؛ عبارتی زیباست. ۲. نقل جمله از رویکردهای توسعه‌ی روستایی در "پایین به بالا" بودنِ آن نیز، اهمیت داشت. ۳. از رقابت اعضای محترم ازجمله روانشاد یوسف رزاقی تعبیر درستی به کار برده‌ای که من اسم آن را رَغبت می‌گذارم. تحت تعالیم قرآن، همه‌ی ما به‌درستی آموختیم که در خیرات باید از هم سبقت زد؛ یک مسابقه‌ی خیرطلبی. آیه‌ی ۱۴۸ بقره: فاسْتَبِقُوا الْخَیرات: پس بشتابید به خیرات. که اشاره‌ی شما هم شاید برگرفته از همین آموزه‌ی وحیانی بوده باشد. این، نگاهی سالم به افراد است. احسنت. ۴. این‌که فرمودی به "چالش ناخواسته"ای که در سر راه پدید آمده بود هم خواهی پرداخت، این نوید می‌تواند بحث شما را جدی‌تر و آکنده‌تر از واقعیت‌ها کند. و من با شناختی که از جناب‌عالی دارم، تردید ندارم که در بیان تاریخ آن قطعه، مدادت از مدار خارج نخواهد شد و واقع‌نگاری امانت‌دار خواهی‌ماند و باکی هم از بیان حقایق قابل نقل نباید داشت. و اطلاعات تاریخ معاصر روستا هم راویِ رسمی می‌خواهد، هرچند تحلیل وقایع می‌تواند حق هر شهروندی باشد، اما روایت آن باید از منبع موثق باشد که شما به عنوان مدیر وقت روستا ازین وثاقت در نقل برخورداری. از شما در استواری در استدامتِ سلسله‌گفتار، تشکر وافر دارم، زیرا هم جزوِ متن‌های مورد علاقه‌ی من است و هم علامت اراده‌ی محکم شماست.
 
 
هدف ملتِ مراقب
 
با یاد و نام خدا. در سخن دیروز ( ۱۹ دی ۹۹ ) رهبری (اینجا) تعابیر و نکته‌های زیادی به کار رفت. یک تعبیر و یک نکته از آن برای من جاذب‌تر درآمد و همین مرا واداشت تا این پست را بنویسم؛ تعبیر «ملتِ مراقب» و نکته‌ی «تمدن نوین اسلامی». و وقتی هم، هدف مهم یک ملتِ مراقب، ایجاد «تمدن نوین اسلامی» باشد، روشن می‌سازد، که کشور، تا چه میزان بار مسئولیت مقدس و معظّمی بر دوش دارد. روشن است مهمترین اصل در تمدن‌سازی این است که به دست و فکر و عمل آن ملت صورت پذیرد. آیا هیچ ایرانی‌یی تیم ملی فوتبال خود را با حضور بازیکنان خارجی می‌سازد؟! آیا هیچ شهروندی حاضر است قهرمانان او خارجی یا افسانه‌ای! باشند؟! آیا هیچ کسی امروزه افتخار می‌کرد اگر بر فرض در ۸ سال دفاع مقدس، مثلاً چند کشور خارجی می‌آمدند به جای رزمندگان ایرانی، با صدام می‌جنگیدند و برای ما پیروزی رقم می‌زدند و خاک میهن را از دست اهریمن در می‌آوردند؟! آیا هیچ فردی طبعاً دوست دارد روستایش، محله‌اش و منطقه‌اش توسط یک فرد بیرونی، آباد شود؟! در پایین‌ترین هرم اداری یعنی دهیاری هم، همگان در درجه‌ی نخست انتظار دارند، دهیار و دهدارشان از میان همان مردم برخیزد، نه از جایی دیگر بیاید و برای‌شان آبادانی و مدیریت بیاورَد. پس تمدن یک ملت، باید با خلاقیت همان ملت شکل بگیرد.
 
 
اگر امروزه، سازه‌های تمدنی تاریخ کهن ایران جزو پایه‌های تمدنی این سرزمین محسوب می‌شود، دلیلش این است به دست و فکر و ابتکار خود ایرانیان بنا شده است. بنابراین، ‌هیچ تردیدی نیست که «ملت مراقب» که با فرهنگ «برهنگی فرنگی» برائت دارد و با چارچوب فکری آنان مخالفت، و در تمام بناهای تاریخی آن، نقش هیچ زن عریان حکّ نشده است و همیشه حُجب و حیا، تاروپود اخلاق ایرانی را قوام بخشیده است و بنای فرهنگ و ادب آن با شعر و آثار مفاخر عظیم‌الشأن چیده شده است و اصول‌شان با قرآن و عترت آمیخته، امروزه‌روز نیز، نیازمند خلوص و نجابت و پاکیزگی و عدم وابستگی و دیانت در تمدن‌سازی است. و این حاصل می‌شود اگر «قوی شویم» و شدیم و می‌شویم؛ قوی در علم، قوی در اخلاق، قوی در دین، قوی در دفاع، قوی در صلح، قوی در خدمت، قوی در پاک‌زیستن، قوی در برابر خواهش‌های نفسانی. یعنی مانند مرحوم حاج‌آقا رحیم ارباب، آن مرد منزّه مجتهد، واژه‌ی «نمی‌خواهم» را باید آموخت و تمرین نمود. جاه: «نمی‌خواهم». ریاست: «نمی‌خواهم». دنیا‌پرستی: «نمی‌خواهم». زور: «نمی‌خواهم». و ده‌ها «نمی‌خواهم»‌های دیگر. چه خوش گفت قرآن کریم در آیه‌ی ۶ سوره‌ی تحریم: قُوا اَنفُسَکُم و اَهلیکُم... . خود را با خانواده‌ی خویش مراقب باشید، تا از "نار" برکنار بمانید. درود بر «ملت مراقب».
 
 
نظر:
 
سلام. خیلی دلکش بود. عالی. آری؛ شاکر، هر دَم شِکر می‌ستانَد؛ حتی مصفّاتر از عسلِ مصفّا. که شرطش را هم مولوی در مصرع نخست گفت: «رازدانی». بله، رازدانی، بالاترین لایه‌ی روشنفکری حقیقی‌ست، نه روشفکرمآبیِ صوری و شعاری.
 
 

( روزنامه‌ی همشهری. ۲۱ دی ۱۳۹۹ )

 
دود هم فرمانده می‌خواهد!
 
با یاد و نام خدا. اقتصاد ایران وقتی دچار بلبشو (=آشفتگی و هرج‌ومرج) شد رهبری فرمودند اقتصاد مقاومتی باید «فرمانده» داشته باشد. و خود آقای حسن روحانی را فرمانده کردند و او از بس سرش در کار ملت بود! آقای اسحاق جهانگیری را وارد این نقش کرد و نقش خود را به او محوّل. این‌که آیا از پس آن برآمدند یا نه، داوری با مردم ایران. وقتی ویروس مرموز میدان‌دار شد و آنان را از دسترسی ! به ملت تاراند، تشخیص بر این شد ستاد سلامت کشور باید فرمانده داشته باشد. آقای عبدالرضا رحمانی فضلی شیروانی فرمانده این میدان شد. این‌که آیا از پس آن برآمدند یا نه، داوری با مردم ایران. و چند جای دیگر ازجمله سیلاب و زلزله و... نیز نیاز دیدند کار با حالت «فرماندهی» پیش برود. حالا امروز ۲۱ دی ۹۹ وقتی چشمم به روزنامه‌ی همشهری خورد، دیدم ۶ تیتر دارد، یکی از یکی دیگر خواندنی‌تر ! علی‌الخصوص تیتر «نبرد با دود فرمانده می‌خواهد». آری دود، نبرد و همآورد طلبید، پس فرمانده می‌خواهد که دود را «دود و نابود» کند و از آسمان کلان‌شهرها برانَد و به سمت ملت افغان و هند بفرارانَد!
 
 
آیا فکر کرده‌ایم وقتی همه ‌جای ایران، همه‌ی امور کشور، تمام کارهای کلان و بیخ و بُن بحران، «فرمانده» بخواهد و با فرماندهی پیش برود در واقع داریم اثبات می‌کنیم «قانون» فقط در کاغذ مانده است و زورِ آن، از آن ستانده شد و مسئولان دائم دوست دارند «فراقانون» باشند؟! لابد هر چه جلوتر می‌رویم نیاز به «فرمانده» تشدید می‌شود حتی برای سر و سامان دادن به نمدمالی و لمه‌زنی. بگذرم. ولی خاطره‌ی مرحوم رفسنجانی روز ۲۱ دی ۱۳۷۶ مرور شود بدَک نیست! البته باید و شاید؛ زیرا انگاری خود را قطب عالم امکان می‌دید و مدار، که همه باید می‌رفتند پیش او تا از او نُقل ! و نَقل ! بگیرند، فکر هم نمی‌کردند او نصف شبی همه را یادداشت می‌کند و روزی هم با چاپ آن، اینان را لو می‌دهد:
 
 
«شب آقای خاتمی، رئیس جمهور آمد. نگران عوارض اظهاراتش در مصاحبه با شبکه خبری سی‌ان‌ان در داخل است؛ به‌خصوص‌که روزنامه‌های رسالت، جمهوری اسلامی و کیهان و بعضی از نمایندگان، دو روز است که شروع به انتقادهای تند کرده‌اند و روی مسئله اظهار تأسف از حادثه اشغال لانه جاسوسی آمریکا و تعریف از تمدن مردم آمریکا، مانور می‌دهند و مطمئن نیست که رهبری هم ناراضی نباشند.» (منبع)
 
ادعای حجت الاسلام شیخ کاظم صدیقی در مورد مرحوم مصباح یزدی:
 
حجت الاسلام شیخ کاظم صدیقی در مصاحبه با شبکه چهار در مورد فوت آیت الله مصباح یزدی گفت: «خیلی بر ما سخت می گذشت. ایشان که دید ما ناراحتیم چشمانش را باز کرد و فرمود ناراحت نباشید این ناراحتی تا دو هفته است. دو هفته بعد باغ وسیعی برای ما تدارک دیده شده است و ما را آنجا می برند. این دلداری را به ما داد و دو هفته بعد هم تمام شد. یعنی دقیقا وقت وفات خودشان را خبر داشتند و جایگاهش را هم به او نشان داده بودند، در یک باغ وسیعی. داماد داماد ایشان آیت الله محمدی عراقی هستند که از فضلای متدین و انقلابی و از خبرگان هستند؛ داماد ایشان آقای دکتر محمدی جزء مریدان مرحوم آقای حق شناس بود گفت که آیت الله مصباح را در خانه غسل دادند و کسی غسل داد که آقای حق شناس را غسل داده بود. غسال گفته بود که آیت الله جاودان به ما پیام داده که حواستان باشد که اگر از آقای مصباح کرامتی دیدید به ما بگید. گفت این پیام را وقتی ما دریافت کردیم، وقتی من غسل می دادم آرزو کردم که کاش آقای مصباح از ما هم شفاعت کند و تا این آرزو آمد دیدم آقای مصباح چشمانشان را باز کردند. یک نگاه مهربانانه کردند و دوباره چشمانشان را بستند. ایشان از اولیای مسلم خدا بود...». (منبع)
 
جویان:
منبر طلا
 
با یاد و نام خدا. منبر طلا. هدیه‌ی یک تاجر کویتی به حسینیه قصرالزهرای کاظمین عراق. می‌گویند این حسینیه وابسته به آیت‌الله سید صادق شیرازی است.
 
سه نکته:
 
۱. شیعه که مکتبی عدالت‌گرا و حامی مستضعفین زمین است، با اشرافی‌گری فاصله دارد. پیروان این مکتب کوخ گِلین فاطمه زهرا -سلام الله علیها- را بر هر کاخ شرف می‌بخشند. حتی اسم حسینیه هم به نظرم نادرست باشد؛ حضرت زهرا با آن عظمت روحی و ساده‌زیستی کجا و «قصر» کجا؟
 
 
۲. آیا شیعه که اُسوه‌هایش محمد و علی و فاطمه و معصومین‌ (علیهم السلام) و صدها عالم وارسته‌اند، به منبر لوکس و تجمّلی طلا نیاز دارد؟! ای علمای اعلام! راه را برای مردم گم نکنید. یا بهتر است بگویم ای علمای اعلام نگذارید راه را برای مؤمنان گم کنند.
 
۳. بالاترین سخن روی منبر دعوت مردم به پرهیزگاری، زهد واقعی، پاکیزگی، پیروی از سیره‌ی انبیاء و ائمه‌ و به‌ویژه راه و روش امام پارسایان علی ع است، آیا بر منبر مطلّا می‌توان حرف از ساده‌زیستی زد؟ ابن زبیر نیز کعبه را مطلّا می‌خواست! با زر و زیور. دور کنید این زُخرف را از خود و از مقدسات که آغشته به پاکی و سادگی‌ست.
 
نظر:
 
سلام. به قضیه‌ی مورد اشاره‌ات ورود نمی‌کنم، اما نقل مطلب از یک منبع آفریقایی برایم جالب توجه بود. این خصال نیکو و پرهیزکردن از ستایش بی‌وجه، در عالمان وارسته‌ی تاریخ اسلام و ایران موج می‌زند. حتی امام علی -علیه‌السلام- با آن‌همه عظمت، حذر می‌دادند افراد را که پشت سرش راه بیفتند و مانند شاهان با ایشان رفتار کنند. امام خمینی نیز در نجف، هرگز نمی‌گذاشتند طلبه‌ها پشتِ سرش انبوه شوند و راه بیفتند و ایشان را مثلاً ازین طریق نزد بینندگان بزرگ بدارند. بگذرم. مطلبی مفید و پندی گران بود آورده‌ و ترجمه‌ات.
 
نظر:
 
سلام استاد. سه نکته بگویم:
 
من قول امام خمینی را قبول دارم که توصیه می‌فرمودند (بدین مضمون) که اگر کرامات بر شما روشن نشد، اصل کرامت را انکار نکنید. بلی اصل کرامت برای عالمان و دانشمندان پاکیزه و وارسته و عارفان واقعی، وجود دارد و مثال‌ها هم در تاریخ ثبت است. با این مقدمه‌چینی نظر من این است:
 
۱. درباره‌ی علما و حتی اولیا و معصومین (ع) غلوّ نباید کرد. اگر غلو خوب بود امام علی (ع) غُلات را به آن وصف، توصیف نمی‌کردند.
 
۲. به قول طعنه‌آمیز زنده‌یاد دکتر علی شریعتی دفاع بد، بدترین حمله و کوبیدن است: «برای کوبیدن یک حقیقت، خوب به آن حمله مکن! بد از آن دفاع کن!»
 
۳. مرحوم مصباح یزدی آن‌همه کتاب و خطابه و درس‌گفتار و کلاس اخلاق داشت، آیا اینان که قصد کرامت‌سازی دارند، وقت ندارند آثار ایشان را بخوانند؟ یا نه هضم نمی‌کنند چگونه تبیین کنند. اساساً باید دست برداشت از بُت‌سازی و غلو و دست‌وپا کردن برای کرامت این و آن. ضمیر خفته و آرمیده در خاک مُردگان را نباید آزُرد. بگذارند روح درگذشتگان و این درگذشته از غلو و تملق آسوده باشد. این‌قدر خود را غرق خرافه و بافته و حکایت‌سازی نکنند. اگر هنر دارند، که مدعی‌اند دارند، مرحوم مصباح بالغ بر ۱۲۵ جلد کتاب نوشته و یا از او چاپ شده، دست‌کم همان مطالب آثار ایشان را بیان کنند، شاید نافع افتد. بگذرم. نکات معنوی در متن شما مورد موافقت است.
 
تسلیت به منتسبان مرحوم طیبی
 
درگذشت حجت‌الاسلام شیخ محمد طیبی سورکی را به منتسبان نسَبی و سببی ایشان درین صحن و بیرون صحن تسلیت می‌گویم. در ین صحن به جنابان: برادر گرامی‌ام حاج سید محسن سجادی. علی‌آقا غلامی‌نژاد. آقاحمیدرضا شهابی. جناب حجت‌الاسلام شیخ محمدرضا نصوری. سرکار خانم زینب سادات سجادی. خدا بیامرزاد.
 
توضیح:
 
نیز تسلیت به سرکار خانم دکتر ساجده طیبی، عضو مدرسه فکرت که در متن بالا نامشان را جا انداختم. اگر باز نیز اسم کسی از اقوام مرحوم طیبی را درین تسلیت جا انداخته باشم، همین مقدار حضور ذهن داشتم.
 
پیوست:
 
ادعای حجت‌الاسلام شیخ کاظم صدیقی در مورد مرحوم مصباح یزدی:
 
سایت‌ها به نقل از حجت الاسلام شیخ کاظم صدیقی نوشتند که وی در مصاحبه با شبکه ۴ سیما در مورد فوت آیت‌الله مصباح یزدی گفت: «خیلی بر ما سخت می‌گذشت. ایشان که دید ما ناراحتیم چشمانش را باز کرد و فرمود ناراحت نباشید این ناراحتی تا دو هفته است. دو هفته بعد باغ وسیعی برای ما تدارک دیده شده است و ما را آنجا می‌برند. این دلداری را به ما داد و دو هفته بعد هم تمام شد. یعنی دقیقاً وقت وفات خودشان را خبر داشتند و جایگاهش را هم به او نشان داده بودند، در یک باغ وسیعی. داماد ایشان آیت‌الله محمدی عراقی هستند که از فضلای متدین و انقلابی و از خبرگان هستند؛ داماد ایشان آقای دکتر محمدی جزء مریدان مرحوم آقای حق‌شناس بود گفت که آیت الله مصباح را در خانه غسل دادند و کسی غسل داد که آقای حق شناس را غسل داده بود. غسّال گفته بود که آیت الله جاودان به ما پیام داده که حواستان باشد که اگر از آقای مصباح کرامتی دیدید به ما بگید. گفت این پیام را وقتی ما دریافت کردیم، وقتی من غسل می‌دادم آرزو کردم که کاش آقای مصباح از ما هم شفاعت کند و تا این آرزو آمد دیدم آقای مصباح چشمانشان را باز کردند. یک نگاه مهربانانه کردند و دوباره چشمانشان را بستند. ایشان از اولیای مسلم خدا بود...»
 
اشاره: من نقل قول آقای شیخ کاظم صدیقی را نمی‌دانم آیا همین است که گفته، یا نه. بر فرض صحت نقل قول، نکات سه‌گانه‌ی بالا را نوشتم.
 
 
پاسخ دامنه:
 
سلام ... از عنایات و افزوده‌ی ارزنده‌ی‌تان ممنونم. بلی، یک شب شام غریبان که طبق روال هر ساله در تکیه‌ی بالا، متنی ارائه می‌کردم، به همین چارچوبه در بیان حضرت سجاد علیه السلام اشاره کردم. که بحث آن شب من در مورد عظمت و برکات منبر بود و گفتم منبر امام در فیضیه انقلاب را شکل داد و....
 
 
خود عفوی !
 
با یاد و نام خدا. جالب است! اگر همین کار به فرض برای ولی فقیه بود، جریان غرب‌پرست و ستاینده‌ی مغرب‌زمین تا الآن جیغش را تا فلک‌الافلاک هم رسانده بود. کدام کار؟ همین حق قانونی! که برای «رئیس‌جمهور»های آمریکا قائل است که می‌توانند خود و اعضای خانواده‌ی خود را «عفو» کنند تا از تعقیب قانون و دادگاه و محاکمه خلاص شوند و تا ابد در امان بمانند. از قانون وحوش هم بدتر است این. (منبع)
 
جالب‌تر از این قانون آمریکایی! آن تیکه از پازل است که سردمداران آنجا مدعی‌اند ارزش‌های آمریکایی باید جهانگیر شود و همه‌ی جهان باید مانند آمریکا شوند: در فرهنگ! در ارزش! در تمدن! در اخلاق! در معیشت! در زندگی! و حتی در دموکراسی! چرا؟ چون باورشان این است آمریکا در تمام این زمینه‌ها از تمام مردم جهان پیش است! و تازه این صادرات را با ارتش! انجام می‌دهند، یعنی با چنگ و جنگ!
 
و جالب‌ترین آن این است این سوی جهان، یعنی در داخل ایران، کم‌وبیش، هستند انگشت‌‌شماری از خودباخته‌ها که تمدن دیرین و درخشان چندین‌هزار ساله‌ی ایران را فراموش می‌کنند و دست به تبلیغ مفت برای فرهنگ و مواریث! تازه‌به‌دوران رسیده‌‌های آمریکا می‌زنند که با نسل‌کشی سرخپوستان آمریکا، آنجا را به زور و کشتار و جنگ‌های خونین داخلی تصاحب کردند. غرب‌زده‌های داخلی! مدعی‌اند راه بشر، راهی‌ست که آمریکا رفته و می‌رود! و ایران و ایرانیان باید راه غرب را طی کنند تا رستگار ! شوند. و رشد کنند! و توسعه یابند!
 
نکته: در زمینه‌ی آمریکا همواره کتاب و مقاله و مطلب می‌خواندم، اما این یکی را تا به اکنون نمی‌دانستم، که رئیس‌جمهور، خود می‌تواند خود را «عفو» کند: "خودعفوی". این قانون از کجای تفکر بشریت آمده است! که یکی می‌تواند هم خود را مجرم ببیند یا متهم فرض کند و هم می‌تواند و حق دارد! خود قاضی و رئیس دادگاه و داورِ خود باشد! پس؛ صد رحمت به قانون جنگل و وحوش! اگر این دلقک «قمارباز» به کنگره (=ساختمان کاپیتول) یورش نمی‌بُرد و شورش و کودتا نمی‌کرد، این تبصره‌ی قانون آمریکا دست‌کم برای من مخفی می‌ماند. ماندیم و فرهنگ آمریکایی را با چشم خود دیدیم! جای مرحوم کیومرث صابری خالی که طنزش می‌کرد و در «گل‌آقا» چاپ. تا دیگر کسی «دمِ کدخدا» را نبیند! که مثلاً در خیال و تخیل، ساخت‌وپاخت کند و سرانجام همه‌چیزش را به باد دهد.
 
نظر:
 
سلام. آموزنده نوشتید و دارای قدرت تلنگر. خدا قوت. چند نکته با توجه با متن ارزنده‌ات بنویسم: ۱. شعر سعدی از نظر من قیدش نادرست است، چون عبادت امری گسترده است و «خدمت به خلق» هم یک نوع از انواع عبادت تکوینی و تشریعی است و رافع عبادت‌های دیگر نیست. بنابراین قید «به جز» نمی‌تواند درست باشد. البته بیت سعدی این نیست. روی آن تصرف صورت دادند و بگذرم. ۲. شوربختانه کسانی که در مَجاری قدرت، فساد می‌کنند شامل همه‌ی ساختار شده، یعنی چه انتصابی، چه انتخابی. این‌روزها دستگیری‌های شهرداران و شورای شهری‌ها در نقاط مختلف ایران ازجمله ساری و ارومیه و رشت و ... همه و همه نشان از آن دارد، امکان فسادپذیری تا لایه‌های پایین سامانه‌ی اداری کشور هم گسترش یافته، هر کس دستش به قدرت بند شد، دست‌کم خود را در معرض امکانِ فساد می‌بیند و خیال فساد در سر می‌پرورانَد. اراده‌ی مبارزه با فساد باید محکم‌تر شکل بگیرد. ۳. بله، درست فرمودید گاه رسوایی در افکار عمومی بخشی از همان حساب‌وکتاب در یوم تُبلی السرایر است. ۴. بله، فرار به کانادا و اروپا. گویا آنجا شده پناهگاه کسانی که پول و اموال ملت‌های خود را چپاول و غارت می‌کنند. ۵. متن شما اخلاق‌محور و پنددهنده بود. درود. بهره بردم. پربار بود.
 
در راستای این پست چند روز پیش، که درین صحن، به نیمچه میان‌بحث تبدیل شده بود میان چند عضو:
 
عذرخواهی آقای صدیقی امام جمعه موقت تهران
 
توضیح: با توجه به این که چند روز پیش به نقل قول و ادعای حجت‌الاسلام شیخ کاظم صدیقی در همین صحن اشاره و استناد شد، اینک اخلاق و دیانت و انسانیت حکم می‌کند، معذرت‌خواهی شجاعانه‌ی ایشان نیز منعکس گردد، باشد که همه از اخلاق ستوده‌ی همدیگر بیاموزیم. در آن نقدم گفته بودم پیروان مرحوم مصباح به جای کرامت‌گویی و غلوّ، از آثار مکتوب فراوان آیت‌الله مصباح یزدی بگویند که بالغ بر ۱۲۵ جلد کتاب است. که خوشبختانه آقای صدیقی درین معذرت‌خواهی از مردم ایران، به همین مسأله هم پرداخت، که جای تشکر دارد.
 
 
متن عذرخواهی صریح عمومی ایشان: «آن مطلب خیلی دقیق نبود، چون شاید آن غسّال هم خیلی دقیق نبود. نقل شده بود و ما هم نقل را بازگو کردیم. از اینکه این نقل را ما نقل کردیم بین خودم و خدا شرمنده‌ام. از آیت‌الله مصباح شرمنده‌ام و از شما مومنان که گاهی ما باعث می‌شویم که به شما زخم‌زبان بزنند هم شرمندگی دارم. از امام زمان هم عذرخواهی می‌کنم. اعلان شرمندگی و انفعال دارم. شاید آن غسال هم به دلیل اینکه محبتی داشته است برایش توهمی پیش آمده، البته کرامت بزرگ‌تر از این موارد همان کتاب‌ها و سخنرانی‌های ایشان است و شاگردانی که تربیت کرده است. ما اشتباه کردیم که آن موضوع را به عنوان کرامت نقل کردیم.» (منبع)
 
نظر:
 
سلام. ۱. بله درست فرمودید در اهمیت منبر. یادآوری آموزنده‌ای داشتی. یادم است چند سال پیش، در مجلسی گفته بودم گاه یک منبر، بنیاد یک رژیم را واژگون می‌کند، مثل منبر امام خمینی در فیضیه که به شاه و خفّت قبول کاپیتولاسیون، به احسَن وجه تاختند. و آن منبر تاریخی نشان داد که انقلاب اسلامی ایران ریشه در سه مبارزه‌ی همزمان دارد: استبداد داخلی. استکبار جهانی آمریکا و صهیونیسم نژادپرستی. ۲. شما به‌درستی سه ضلع شناعت و دنائت را ذکر می‌کنی (استعمار، استحمار، استثمار) که از نظر من دو ضلع دیگر را هم پوشش می‌دهد: یکی استبداد بین‌المللی آمریکا که می‌تلاشد! از طریق ارتش و سازمان سیا بر جهان هژمونی (=سلطه) داشته باشد، که در منطقه‌ی ما، ایران سد نفوذ اوست که نماد آن شهید سلیمانی است. و دومی استحماق (=احمق‌شمردن) است که بخش وحشی غرب (نه همه‌ی غرب) بر این خیال باطل هستند که ملل شرق و سایر ملت‌های آگاه را احمق ! فرض کنند؛ که با اسَف گاوه‌های شیرده به‌آسانی در خدمت آنان قرار گرفتند. ۳. درین دنیای آلوده به امپریالیسم، فقط باید قوی بود (موزون و همه‌جانبه) و محور مقاومت شد. و البته با بهترین منطق، اهل تعامل جهانی نیز، که به فرموده‌ی قرآن و عترت آل محمد (ص) نه زیر بار زور روید و نه زور بگویید. چه راست و صدق فرمود خدا: لا تَظلِمونَ ولا تُظْلَمون. ... که در این صورت به کسی ستم نکرده‌اید و از کسی ستم نکشیده‌اید. بخش آخر آیه‌ی ۲۷۹ بقره. از شما برای پرداختن به مفاهیم قرآنی ممنونم. از هم‌نشینی مجازی با آگاهان و دل‌آگاهان درس می‌آموزم و درس پس می‌دهم. متشکرم.
 

مقام پرسش و پاسخ

 

با یاد و نام خدا. چندی پیش جناب آقای علی‌اکبر محمدنژاد از سمنان از من درباره‌ی یکی از سخنرانی‌های اخیر آقای بیژن عبدالکریمی نظر خواست. به ایشان -بی‌آنکه وارد داوری درباره‌ی آقای عبدالکریمی شوم- چنین جواب نوشته بودم، که ترجیح دادم ستون امروزم باشد:

 

سلام. جناب آقای علی‌اکبر محمدنژاد فشرده‌ی نظرم نسبت به اصل پرسش و پاسخ این است. اسلام همواره با منطق به پیش آمده است. پس، از پرسش و پرسش‌های بنیادی نمی‌هراسد و در جواب، فقیر نیست، اما این بستگی به این دارد عالمان دین، متفکر و دارای سعه‌ی صدر باشند. استاد شهید مرتضی مطهری با انبوه پرسش بنیادی مواجه بود و همه را به تأنی و تأمل و تفکر پاسخ داد. حتی اگر جامعه‌ی عصرش در پرسش‌های بنیادین هم فقر داشت، خود با ابتکارِ خود در مباحث پرسش ایجاد می‌کرد و ذهن‌ها را درگیر مسائل می‌ساخت و سپس پاسخ را با نهایت دقت و بردباری می‌داد. اساس دین اسلام نیز، عبادت و عرفان و عدالت است که ذات آن در تفکر است و تفکر عمود دین می‌باشد و حتی ساعتی تفکر بر برخی عبادات افضل است. پرسش جامعه، علامت رشد است. البته کسی که اهل پرسش است، باید اهل پاسخ‌شنیدن هم باشد، وگرنه پرسشگر صرفاً می‌خواهد شبهه‌پراکنی کند و دست رد بزند و اذهان را مشوّش و پریشان سازد و خود از معرکه بگریزد. روشن است که باید چنین مَباد. والسلام.

ابراهیم طالبی دارابی دامنه. ۲۴ دی ۱۳۹۹
 
 
پویایی؛ نه ایستایی
 
ابراهیم طالبی دارابی دامنه/ ۲۵ دی ۱۳۹۹
 
به نام خدا. مرحوم آیت‌الله‌ العظمی بروجردی می‌فرمودند: «اَنا کُل یوم رجُل. من هر روز مرد دیگری هستم.»
 
(منبع: جلوه‌های ماندگار، نقل خاطرات مرحوم آیت‌الله العظمی منتظری، ص ۱۰۴)
 
نکته: پیام این سخن آقای بروجردی این است انسان نباید ایستا باشد، بلکه با پایبندی به مبانی، زمان و مکان را در فهم و نگرش خود دخالت دهد، تا با پویایی و تفکر دچار جهل، جمود، رکود و خمودگی و در نتیجه عقب‌ماندگی از قافله‌ی علوم و دانش و ترقی نگردد.
 
 
نظر:
 
سلام جناب. به نظر من اگر تبصره هم بزنید چنانچه کسی حال یا رغبت و فرصت ۶۰ بار توحید... و قدر... را ندارد، همان مانند نماز صبح دو رکعت بگزارد هم نزد خداوند اجر و ارج دارد. چون ممکن است کسی تا ۳۰ تا را که ببیند، حال نیابد. اصل اقامه‌ی نماز آغاز ماه‌های قمری برکات دارد. با تشکر.
 
 
به قلم دامنه

 

(۱)

 

خصوصیّات فاطمه (س) : به نام خدا. از خصوصیّات حضرت فاطمه زهرا (س) هر چه بگوییم کم است. آن بانوی پرورش‌یافته در دامان پاک حضرت خدیجه و حضرت خاتم الانبیا : اول این‌که : اَشبه‌النّاس به پیغمبر بود. شبیه‌ترین مردم به رسول خدا. دوم آن‌که : کانَت اِذا دَخَلَت عَلَیهِ رَحَّبَ بِها. یعنی هنگامی‌که فاطمه وارد بر منزل پیغمبر می‌شد، حضرت ترحیب می‌کردند. یعنی خوشامد می‌گفتند. سوم این‌که : وَ قَبَّل یَدَیها. پیغمبر دست مبارک فاطمه‌ی زهرا را می‌بوسید. چهارم آن‌که : وَ اَجلَسَها فی مَجلِسِه. رسول خدا او را در جای خودش می‌نشاند. (منبع)

 
مدینه‌ی منوره مسجدالنبی و قبرستان بقیع
 
نکته: آن‌گاه چنین انسان با این همه مقام و ارزش نزد پیامبر رحمت، اندک‌زمانی پس از رحلت پدر، مورد خشم و غضب آن «دومی» قرار می‌گیرد و در کمترین سنین زندگانی‌اش -یعنی ۱۸ سالگی- با بدنی مجروح و قلبی شکسته و در حالی که عزادار ارتحال پدر بود، به شهادت می‌رسد. خشم کور آن «دومی» ریشه در جاهلیت ندارد، پس ریشه در چی دارد؟ لابد قدرت! ریاست! رقابت! و بازگشت به همان فرهنگ غلط که پیامبر آن را طی ۱۳ سال سخت بعثت و طی ۱۰ سال سخت‌ترِ هجرت، محو و دفن کرد. از قضا، نکند اهلِ «رِدّه» همین کسان بودند که بر فاطمه خشم گرفتند و کینه ورزیدند! چرا؟ چون فاطمه با علی (ع) بود، همان امامی که حضرت نبی مکرم (ص) درباره‌اش فرموده بود: حق همواره با علی است و علی همواره با حق. علیٌّ معَ الْحقِّ وَالْحقُّ معَ عَلیٍّ.

 

 


(۲)

 

از خطبه‌ی فدکیه‌ی حضرت زهرا (س) در مسجد: با یاد و نام خدا. حضرت فاطمه (س) در سخنرانی مسجد مدینه نکاتی دارند که خواندن آن نه فقط موجب معرفت و ازیاد دانش دینی می‌شود، بلکه مودّت به اهلبیت (ع) و عشق به آن خاندان را تقویت می‌نماید که آن معصوم (س) در یک نگاه کوتاه و گذرا ما را به ژرفا و اعماق مفاهیم دینی می‌برند و این نشان می‌دهد آن بانوی مکرم تا چه حد از دانش و عرفان و معارف بلندی برخوردار بودند. تک تک آن را فشرده و خلاصه عرض می‌کنم:

 
ایمان از نظر فاطمه زهرا جهت تطهیر از شرک است. نماز از نظر فاطمه زهرا برای پاک‌شدن از تکبر است. زکات از نظر فاطمه زهرا برای پاکی جان و فزونی رزق است.
 
همچنین، روزه برای تثبیت اخلاص. حج برای قوت‌بخشیدنِ دین. عدل برای پیراستنِ دل. اطاعت از خدا و اهلبیت (ع) برای نظم‌یافتنِ ملت. امامت معصومین (ع) برای در امان‌ماندن از تفرقه. جهاد، جهت عزت اسلام است. صبر برای کمک در استحقاق مزد. امر به معروف برای مصلحت و منافع همگانی. نیکی‌کردن به پدر و مادر سپَر نگه‌داری از خشم. صله‌ی اَرحام وسیله‌ی ازدیاد نفرات. قصاص وسیله‌ی صیانت خون‌ها. وفای به نذر برای مغفرت قرار‌گرفتن. به اندازه‌دادن ترازو و پیمانه برای تغییر خوی کم‌فروشی‌ست. نهی از شرابخواری برای پاکیزگی از پلیدی. دوری از تهمت برای محفوظ‌ماندن از لعنت. ترک سرقت برای الزام به پاکدامنی. حرام‌بودن شرک برای اخلاص به پروردگاری خداست.
 
آنگاه حضرت فاطمه سخن خود را این‌گونه ادامه دادند: پس؛ از خدا آن‌گونه که شایسته است بترسید. و نمیرید مگر آن که مسلمان باشید. و خدا را درآنچه به آن امر کرده و آنچه از آن بازتان داشته است، اطاعت کنید؛ زیرا: «از بندگانش، فقط آگاهان از خدا می‌ترسند.» (منبع)
 
اشاره‌ی آن حضرت در عبارت بالا، به بخشی از آیه‌ی ۲۸ سوره‌ی فاطر است که برای تبرّک می‌نویسم: «...انَّما یَخشَى اللهَ مِن عِبادهِ الْعُلَماء ...» یعنی: تنها بندگان دانا و دانشمند، از خدا، ترسِ آمیخته با تعظیم دارند.
 

 

(۳)

 

مثَلَ امام : حضرت فاطمه (س) می‌فرمایند: «مثَلَ امام، مانند کعبه است. مردم باید در اطراف آن طواف کنند نه آن‌ که دور مردم طواف نماید.» (منبع)

 

نکته: یکی از ویژگی‌های امامت نسبت به پیامبری‌کردن این است که به قول مرحوم علامه طباطبایی (نقل به مضمون) امامت خود جلودار است و دست بشر را می‌گیرد به مقصد منتهی می‌کند. به نظر من، گویی در مفهوم اِمامت، اَمامت هم نهفته است. یعنی پیش‌بودن. جلوبودن. پیشگام‌شدن. پس باید نزد امام رفت. باید گِرد امام گشت. و به فرموده‌ی بانوی سرمشق بشریت حضرت فاطمه (س) امام را باید چونان کعبه دانست و دورِ فکر و عمل و فرمان و سیره‌ی او طواف و تبعیت داشت.

 

 

(۴)

 

دعای حضرت زهرا در حق شیعیان: خداوندا، به حقّ اولیاء و مقرّبانى که آن‌ها را برگزیده اى، و به گریه فرزندانم پس از مرگ و جدائى من با ایشان، از تو مى خواهم گناه خطاکاران شیعیان و پیروان ما را ببخشى. (منبع)

 

نکته: اصل شفاعت و میانجی در اسلام تصریح شده است. شفیع و شفاعت‌کنندگان مأذون از خداوندند و می‌توانند با آبرو و اعتبار والایی که در پیشگاه خداوند متعال دارند، برای درماندگان شفاعت کنند. این دعای حضرت نیز جزوِ شفاعت است. درود به روح مهربان حضرت فاطمه‌ که رهنما و راهبر و شفیعه و غمخوار شیعیان بوده‌اند.

 

 

(۵)

 

معرفی امام علی علیه السلام: در تعریف امام علی (ع) فرمود: او پیشوایى الهى و ربّانى است، تجسّم نور و روشنائى است، مرکز توجّه تمامى موجودات و عارفان است، فرزندى پاک از خانواده پاکان می‌باشد، گوینده‌اى حقّ گو و هدایتگر است، او مرکز و محور امامت و رهبریت است. (منبع)

 

نکته: هم باید فاطمیه داشت، هم فاطمه (س). یعنی هم سوگواری و هم پیروی. هم پاسداشت مقام فاطمه و هم پایداری در خط فاطمه. زیرا، به قول زیبای زنده‌یاد دکتر علی شریعتی: «فاطمه، فاطمه است.» یعنی او خود «راه» است، خط است، صراط است. و به قول استاد محمدرضا حکیمی: نمی‌شود فاطمیه داشت، ولی فاطمه نداشت. چراکه به قول قرآن مجید فاطمه «کوثر» است. و به فرموده‌ی ائمه‌ی اطهار (ع) فاطمه «لیلة‌القدر» است. اینک در سخن فاطمه در فراز فوق می‌بینیم که فاطمه با آن مقام عظیم‌الشأنش در حق امام علی (ع) ، وصی حضرت نبی (ص) چه فرموده‌اند. آری؛ امام علی، نور است. و وقتی نور نباشد، ظلمات خواهد شد. و شیعه سعادت دارد که علی دارد. کسی که واقعاً «علی» دارد، یعنی با حق و حقیقت است و نور، نمی‌گذارد او گمراه گردد. چنین باد. ابراهیم طالبی دارابی دامنه / ۲۷ دی ۱۳۹۹

نظر:

سلام. در هر سازو‌کاری که مبنای آن بر رأی مردم باشد، دست‌کم سه عنصر در آن جمع می‌شود: انتخاب، نظارت، رضایت. شما منتخب بودید؛ یعنی انتخاب اعضای شورا برای دهیاری. بر کار شما هم نظارت می‌شد. پس دو عنصر اولی و دومی موجب شد سرآخر رضایت نیز پدید آید. به نظر من این خشنودی دارد. خوشا بر حال کسی که در خدمت به خلق، خشنودی کسب کند. از نظر من، انتخاب و نظارت در کنار نتیجه‌ی کار -که رضایت است- بالاترین ورق دفتر کسی‌ست که خود را برای مدیریت و خدمت عرضه کرده است و عُرضه‌ و جُربزه‌ی آن را داشته است. و این، خوب‌ترین سرانجام است. به قول حکیم ابوالقاسم فردوسی: «به نیکی ببایَد تن آراستن»

 
 
ابراهیم طالبی دارابی دامنه / ۲۸ دی ۱۳۹۹
 
با یاد و نام خدا و نیز با یاد سالروز اندوه‌بار شهادت مظلومانه‌ی حضرت زهرای اطهر (س) کوثر آل محمد. ابتدا لابد اهل دل آیه را به قصد قربت و تبرّک و هدیه به روح اموات خویش تلاوت می‌نمایند:
 
مِن آیاتهِ أَنّکَ تَرى الأَرضَ خَاشِعَةً فَاذا أَنزلنا عَلیها الْماءَ اهْتَزّتْ وَ رَبَتْ إِنَّ الَّذِی أَحیاها لَمُحْی الْمَوْتَىٰ إِنّهُ علىٰ کُل شَیء قَدیر

 

(آیه‌ی ٣٩ سوره‌ی فصلت)

 

ترجمه‌ و توضیح مرحوم مصطفی خرّم‌دل

 

و از نشانه‌های (قدرت) خدا این است که تو زمین را خشک و برهوت می‌بینی، امّا هنگامی که (قطره‌های حیات‌بخش) آب بر آن فرو می‌فرستیم، به جنبش درمی‌آید و آماسیده می‌گردد (و بعدها به صورت گل و گیاه و سبزه موج می‌زند). آن کس که این زمین خشک و برهوت را زنده می‌کند، هم او مردگان را نیز (در قیامت) زنده می‌گرداند. چرا که او بر هر چیزی توانا است.

 

خَاشِعَةً»: خشک و برهوت. ساکن و بدون حرکت. «إهْتَزَّتْ»: به جنبش درمی‌آید و تکان می‌خورد. «رَبَتْ»: بالا می‌آید و آماسیده می‌گردد. «إهْتَزَّتْ وَ رَبَتْ ...»: (نگا: حجّ / 5). وقتی که آب به عناصر و ذرّات خاک می‌رسد، در داخل آب حل می‌گردند و جذب دانه‌ها یا ریشه‌های گیاهان می‌شوند و به سلولها و بافتها و اندامهای زنده‌ای تبدیل شده و رشد می‌کنند و افزایش می‌یابند. «مُحْیی»: زنده کننده (نگا: روم / 50). در رسم‌الخطّ قرآنی با یک یاء نوشته شده است.]

 

 

تفسیر علامه طباطبایی

 

کـلمه‌ی خاشعه از خشوع است که به معناى اظهار ذلت است. و کـلمه‌ی اهتزت از مـصـدر اهـتـزاز اسـت کـه بـه مـعـناى حرکت شدید است. و کـلمه‌ی ربت از مصدر ربـوه اسـت کـه بـه معناى نشو و نما و عُلو است. و منظور از اهتزاز زمین و ربوه آن، به حرکت در آمدنش به وسیله‌ی گیاهانى است که از آن سر درمى‌آورند، و بلند مى‌شوند. در ایـن آیـه‌ی شریفه استعاره‌اى تمثیلى به کار رفته، یعنى خشکى و بى‌گیاهى زمین در زمـسـتـان، و سـپـس سـرسـبـزشـدن و بـالاآمـدن گـیـاهـانـش، بـه کـسـى تـشبیه شده که قـبـل افتاده‌حال و داراى لباس‌هاى پاره و کهنه بوده، و خوارى و ذلت از سر و رویش مى‌بـاریده، و سپس ‍ به مالى رسیده که همه نارسایی‌هاى زندگیش را اصلاح کرده، و جامه‌هاى گرانبهاء بر تن نموده، و داراى نشاطى و تبختُرى شده است که خرّمى و ناز و نعمت از سر و رویش هویداست. و این آیه‌ی شریفه همان‌طور که گفتیم در مقام اثبات معاد، و احتجاج بر آن است. المیزان.

 
نکته: این آیه از نظر مرحوم علامه، در مقام اثبات معاد (=روز بازپسین) و احتجاج بر آن است.
 

پیام اول فلات فرصت

به نام خدا. با سلام و احترام؛ فلات فرصت، بام فکر است و سقف فکرت؛ نردبام فهم فروزان. به فرموده‌ی امام على (ع) در حکمت ۲۱ نهج‌البلاغه «فرصت، چون ابر مى‌گذرد؛ پس، فرصت‌هاى کار خوب را غنیمت شمُرید.» فرصت، نوبت است. فلات، فرصت است برای بروز و بیان افکار با به‌ کار بستنِ منطق و اخلاق و احترام. حافظ، خوب سروده:

قدر وقت اَر نشناسد دل و کاری نکند
بَس خجالت که از این حاصلِ اوقات بریم

چارچوب‌های فلات فرصت:

۱. نوشته‌ها فقط باید به قلم اعضا باشد.

۲. ارسال کپی متن‌ها درین فلات اکیداً ممنوع است.

۳. فورواردکردن (=بازفرست‌ها) مطلقاً ممنوع است.

۴. ایجاد میان‌بحث‌ها توسط اعضا آزاد است.

۵. گفت‌گوهای شخصی دوبه‌دو اکیداً ممنوع است.

۶. ارسال عکس در هر وهله و نوبت، در حدِ چهار قطعه (نه به صورت انبوه) آزاد است.

۷. عضوی که چارچوب‌های فلات فرصت را رعایت نکند، عضویتش لغو و تمام پست‌هایش مسدود می‌گردد.

۸. در فلات فرصت تمام مسئولیت‌های قانونی، اخلاقی و حقوقی متون بر عهده‌ی نویسنده است که ارسال می‌کند.

۹. توهین و اهانت و اسائه‌ی ادب، درین بام بر اساس شرع مقدس، اخلاق و اصول انسانیت، اساساً ممنوع است. در صورت مشاهده، فلات فرصت از دسترس عضو خاطی خارج می‌شود.

فلات فرصت

۱۳ مرداد ۱۳۹۹

ابراهیم طالبی دارابی دامنه

 

ضرورت تجزیه در جناح چپ

۲ بهمن ۱۳۹۹

با یاد و نام خدا. هشت‌ونیم شبِ دیشب، آخرین ثانیه‌های حضور شخصیتی فریبکار و پیرو افکار ماکیاولی، در قدرتِ مثلاً بلامنازعِ جهان! به پایان آمد؛ با دفتری انباشته از جنایت، شرارت، بلاهت (=سبک‌مغزی). و با عملکردی کثافت‌بار و آلوده به عقل‌ستیزی، خودخواهی، نژادپرستی، یکّه‌تازی، سوداگری و از همه پلیدانه‌تر ایران‌ستیزی و کوشش مضطربانه برای براندازی. در برابر این مردِ نامردِ بی‌خِرد -که بر هیچ مرامی پایبند نبود و هیچ مردمی از جهان متکثّر را قبول نداشت و بی‌احترامی نیز می‌نمود، مگر عده‌ای از رگه‌های سفیدپوست خشن و مسلح آمریکا را- فقط یک انسان، فقط یک چهره و فقط یک سیاستمدار،‌ شجاعانه ایستاد و در طول چهار سال رجَزخوانی‌های توخالی و اذیت‌کننده‌ی آن بی‌شعور، با روشنگرانه‌ترین منطق و گویش، ماهیت وی را افشاء کرد، رفتار قلدرمآبانه‌اش را برملا ساخت؛ شاخش را شکست، سُمش را کَند، لگدپرانی‌هایش را درهم کوبید؛ و از «ترامپ» جز بدنامی و وقاحت و حقارت چیزی باقی نگذاشت، آری؛ فقط یک تن بود که یک‌تنه میدانِ نبرد بود: آیت‌الله سید علی خامنه‌ای، که حتی در عصر سخت و سبُعیّت پهلوی، با عشق به امام خمینی، در کنار صمیمی‌ترین دوست و همرزمش زنده‌یاد معلم انقلاب دکتر علی شریعتی، با شاه و آمریکا، همزمان به مبارزه برخاست. و همچنان پیشروترین فرد در برابر امپریالیسم باقی ماند. به عنوان یک شهروند درین باب، از رهبری متشکرم.

 

اینک زمان تجزیه در جناح چپ فرا رسید. جناح راست -جدا از وجود پاره‌ای از چهره‌هایی سالم و آبرودار و آرام- اساساً سیاست و دیانت را بد می‌فهمد. و رقیب فکری خود را بی‌جهت دشمن و بیگانه و بیرون از گود فرض می‌کند و فرمول سیاست‌ورزی را از طریق خودحق‌پنداری پیش می‌برَد و خودی و غیرخودی ناروا می‌کند. درین متن، با آنان کاری نیست. اما این جناح چپ -که مشخصّه‌ی اصلی‌اش تلفیق سیاست و دیانت و مذهبی و متدیّن‌بودن بود و رنگ ذاتی‌اش را عدالت، ساده‌زیستی، مدد به محرومیت و مبارزه‌ی دائمی با خصائص خطرناک امپریالیستی آمریکا پوشانده بود- اینک مبتلا به اَمراض عدیده شده‌است که اگر به درمان خود نپردازد، دور نیست که روزی به‌کلی درهم فروریزد. نفوذ افراد ناباب و کم‌اعتقاد و نیز غلبه‌ی تفکر دست‌شستن از اصول و چارچوب‌های دینی و سیاسی در پهنه‌ی سیاست و قائل‌شدن به ایده‌های مکتب‌های نئولیبرالیستی و بدآموزی از تفکر غرب و رفتار دوگانه و احساساتی، این جناح را دچار تب و لرز و هذیان‌گویی‌های شگفت کرد. و این عارضه‌ها -که فقط شمّه‌ای برشمُرده شد- ضرورت تجزیه در جناح چپ را آشکار کرد. چنانچه زمانی فرارسیده بود که چریک‌های فدایی خلق، تجزیه و منشعب شد: اقلیت، اکثریت. جامعه روحانیت مبارز تفکیک شد. حتی سازمان «مجاهدین خلق» اولیه، به دلیل نفوذ ساواک و تفکر مارکسیستی دو شاخه شد و شاخه‌ی منحرف آن سرانجام به فرقه‌ی تروریستی رجوی انجامید که سرنوشت شوم‌شان بر همگام معلوم شد؛ افتادن به ورطه‌ی فترت و فلاکت و افلاس.

 

از دید من، دست‌کم چهار علت، وجوب تجزیه در جناح چپ را ضروری ساخته است: ۱. علت فلسفه‌ی فکری؛ که تضادِ اندیشه در این جناح را انباشت و تناقض‌ها را در خود تلنبار کرد. ۲. علت غایی؛ که لزوم و التزامِ عمل سیاسی و سیاست‌ورزی در دایره‌ی انقلاب اسلامی را میسّر می‌سازد. ۳. علت شکلی؛ یعنی وجود جزیره‌هایی خودخواه و خودباخته در درون این جناح؛ که دست برخی از آنها به‌شدت آلوده و مشکوک است. ۴. علت عملی؛ یعنی عملکرد بسیاربد در برابر چهار سال صدارت بی‌رحمانه‌ی ترامپ علیه‌ی ایران که پاره‌ای از نفوذی‌های این جناح، حتی چشم‌انتظار غلط‌های ترامپ علیه‌ی ایران مانده بودند. این قطعه‌ی بغرنج به عنوان ننگ بر پیشانی آن معدود افراد این جناح -که هویت‌شان نزد اهل فن برملاست- حک شده است. اگر بر فرض نام «اصلاح‌طلبان» برای آنان بامسمّا باشد -که با وضعی که گرفتار آن شدند، نیست- در تجزیه درنگ نباید کنند؛ وگرنه با تداوم اِهمال و اِعمال هر گونه رودربایستی یا تذبذُب! ، دیری نمی‌پاید بساط این تفکر -که می‌تواند تصفیه و پالایش و سالم و پویا شود- از بُن کرم می‌افتد و شاخ و برگ‌هایش آفت می‌زند. گفتم؛ که روزی نگویم که چرا نگفتم. بگذرم.

 

پاسخ:

سلام. نِماشون به خیر. اون صوت که طرز تلفظ مِلشقضی را اَدا کردی، مرا به یاد نظریه‌ی موزائیکی بودنِ فرهنگ ایران انداخت. گویی داراب‌کلا نیز در تلفظ الفظ موزائیکی از لهجه‌هاست. ۱ بهمن ۱۳۹۹.

 

پاسخ:

سلام. شنیدن درگذشت هم‌نوعان بر انسان سخت است و شنیدن خبر درگذشت پدر شهید، سخت‌تر. فوت مرحوم حاج سید محمد عمادی پدر صبور و بااخلاق و سخت‌کوش شهید سید تقی عمادی بر بازماندگان آن خاندان مصیبت و اندوه آفرید. آن مرد مذهبی و بامرام حقیقتاً در برابر خون شهید جوانش خیلی شکیبا بود. یاد او و شهید عزیزش گرامی. بر تمام نزدیکان آن مرحوم تسلیت. خدا رحمت کناد.

 

پاسخ:

سلام. شهروندی از حقوق طبیعی آفریده‌های حضرت آفریدگار است. کسی نمی‌تواند مدعی شود حق شهروندی به کسی اعطاء می‌کند یا حق شهروندی کسی را از او می‌ستانَد. این حق خدادادی هر آفریده‌ای است. البته داوری در باره‌ی جُرم را قانون و شرع مشخص می‌کند، نه فرد و سلیقه.

 

پاسخ:

سلام. متشکرم. درست می‌فرمایی. موافق نظرت هستم. در کلام‌الله مجید چه زیبا و مبین آمده است و تکلیف بشریت را مشخص کرده است. هرگونه تبعیض و نژاد و تفاخر به ژن و قوم و قبیله و درجه‌بندی شکلی انسان از نظر قرآن محکوم است: بی‌گمان گرامی‌ترین شما (زنان و مردان) در نزد خدا پارسا‌ترین شما است: ...اِنَّ اَکرَمَکُم عِندَ اللهِ اتقَاکُم... .

 

نُه کار بنیادین انسان

ابراهیم طالبی دارابی دامنه / ۳ بهمن ۱۳۹۹

با یاد و نام خدا. کارهای بنیادی انسان به ترتیب یا تناوب (=نوبت به نوبت) می‌تواند این نُه کار باشد تا همیشه نو بماند که کهنه و پوسیده نشود و خدای ناکرده بپژمُرَد و بپوکد و بپوسد. اینان: شنیدن. خواندن. دانستن. فهمیدن. کردن. گفتن. خواستن. ساختن. رفتن. از میان ۹ اقدام -که معنا و مقصود آن معلوم است- منظور از دو کارِ بنیادیِ «کردن» و «رفتن» -پنجم و نُهم- یعنی کردار در دنیا و رفتن و رحلت نهایی به روز رستاخیز. فرصت قریب ۱۰۰ سال، یک قرن عمر و زندگانی دنیوی هر فرد، برای این است که کردار نیک کند تا به رستگاری بیانجامد. و رفتن و رحلت و سرانجامِ مرگ، برای پسین روزِ قیامت است در روز موعود رستاخیز. یعنی رَستن و خیزبرداشتن و سربلندشدن و حیات دوباره و جاوید یافتن. بگذرم. برداشت و نگرشم بود نسبت به انسان و آفرینش آدمی که می‌خواهد توحیدی و معنوی و دینی و درست زیست کند. کم و بیش ۱۰۰ سال عمر هر کس، یک «وقت حیاتی» و یک «فرصت آزمونی» برای زندگی است که باید آن را بشناسد و غنیمت شمرَد. حافظ، چه خوب سرود:

قدرِ وقت اَر نشناسد دل و کاری نکند
بَس خجالت که از این حاصلِ اوقات بَریم

 

نقدی بر سخنان اخیر دکتر سروش

 

ابراهیم طالبی دارابی دامنه / ۴ بهمن ۱۳۹۹

 

با یاد و نام خدا. خلاصه‌ی سخنان اخیر آقای دکتر عبدالکریم سروش آن است که: «تمام آنچه تا کنون به جهت خشونت‌آمیزبودن، توسط روشنفکران، از دین دانسته نمی‌شد، عین متن دین است» و «نواندیشان دینی، بی‌جهت تلاش می‌کنند تا بگویند اسلام از آرای خشن و تند مبرّاست». البته سروش در نهایت می‌گوید که «امروز ما نباید مثل پیامبر و اولیاء دین عمل کنیم.»

 

متن بالا «نقلی» است و از یک منبع رسمی ایران. اگر این نقل، خالی از نقص باشد و عین حرف سروش، جواب من این است:

 

 آقای دکتر عبدالکریم سروش مدت‌هاست «صراط» را گم کرده است. آدمی که صراط را گم کرده باشد مانند گم‌شدگانی می‌مانَد که در سنگلاخ و برهوت بی هیچ نشانی، به این‌سو و آن‌سو می‌رود و سرانجام تلَف می‌گردد. سخنان دهه‌ی هفتاد سروش کجا؟ هذیان‌های بی‌شمار این سال‌های او کجا؟ گویا او خود را فردی الهام‌یافته! می‌پندارد؛ زیرا شاید خود را مصداق بارز ! همان بسطی می‌داند که در کتابش "بسط تجربه‌ی نبوی" تبیین! کرد. امید است این اندیشمند از پندار بیرون بزند و به راه و صراط بازگردد و اسم مفاهیم وَحیانی جهاد و دفاع و دفع دشمن را «خشونت» به معنای رفتاری کریه نگذارد. اسلام مانند پاره‌ای تحریفات نیست که دست روی دست بگذارد و دست مؤمنان را از پشت ببندد و به مسلمان و مؤمن اجازه ندهد که پا به نبرد و مقابله نگذارد. اگر دفاع و مقاومت و در جای خود سلاح برداشتن و بپاخاستن نبود، افرادی چون صدام‌حسین و فرقه‌ی تروریستی رجوی هر غلطی می‌خواستند با خاک، ناموس، مردم، انقلاب، دین و میهن ایران بکنند، می‌کردند. اسمِ دفاع و سلاح‌برداشتن در زمانه‌ای که بداندیشان و براندازان علَم جنگ برافراشته‌اند، خشونت کریه نیست، بلکه غیرت و عین اسلام و صلح و تلاش جانانه برای برقراری آرامش است و صیانت از مردم و مملکت. اگر تفکری به جای مدنیّت و کلمه و نطق و منطق، قیام مسلحانه کرد و دست به ترور زد، یا در کنار دشمن با مزدوری علنی، به جنگ با ملت خود برخاست، حق برخورد با آن، اسمش خشونت نیست، «وَاغلُظ علَیهِم» است. فرمولی که حکمت خدا آن را تشخیص داد و تجویز کرد؛ کار و مأموریتی که رسول رحمت حضرت ختمی مرتبت (ص) و امام علی (ع) اُسوه‌ی عملی آنند:

 

«ای پیغمبر! با کافران و منافقان [جنگ‌طلب] جهاد و پیکار کن و بر آنان سخت بگیر، جایگاهشان دوزخ است و چه بد سرنوشت و چه زشت جایگاهی است!» (آیه‌ی ۷۳ سوره‌ی توبه)

 

این طرز تفکر لابد انتظار داشت مردم و انقلاب، چهار سال خشونت لجوجانه‌ی ترامپ علیه‌ی ملت ایران را نوازشگرانه پاس بدارند و شاید هم لازم بداند به جای مبارزه‌ی مقاومانه با ارتش تجاوزگر آمریکا به منطقه‌ی مسلمین، مردم این دیار به خدمت سنتکام درآیند و مزدبگیر آن شوند. حقیقتاً کژی از کجاست تا به کجا.

 

مولوی چه ژرف گفت:

 

بوی حرص و بوی بُغض و بوی آز

در سخن‌گفتن بیایَد چون پیاز

 

گیریم که آقای سروش در سخنان خود، حرص و آز نداشت که گندِ سخنش مانند بوی پیاز بیرون بزند و هویدا گردد، اما به نظر من، بوی بُغض داشت که پیازش برآمد و طعمش بیرون زد. والعاقِبةُ لِلْمُتقین. و حُسن عاقبت خاصِّ پرهیزکاران است. از آیه‌ی ۸۳ سوره‌ی قصص.

 

پاسخ:

 

سلام. هنجار، اخلاق، عرف، شرع و در جدیدترین حالت یعنی قانون، جزوِ الزامات زندگی‌ست. الزامات ممکن است محدودیت تلقی شود، اما لازمه‌ی زندگی‌ست. بشرِ برهنه از بدو پیدایش با بکارگیری اشیاء، ابتدا عورت خود را تحت پوشش (=حجاب) بُرد و سپس آن را گسترش داد. همه‌ی جوامع به نوعی پوشش دارند. حتی در غربی‌ترین جوامع مغرب‌زمین، پوشش و حجاب، الزام‌آور است. خواه کم، و ناقص و خواه زیاد. همین‌که کسی نمی‌تواند عریان کامل در معابر ظاهر شود و یا در مجامع دولتی، برهنگی مطلق ممنوع است، نوعی الزام در پوشش است. در حوزه‌ی مسلمین پوشش شدیدتر است، زیرا نسبت دین با متدین به رعایت ایمانیات است. در حُرم مکه تا شعاع چندکیلومتر مربعی، غیرمسلم نمی‌تواند قدم بگذارد. حضرت موسی در واد مقدس طور ( جایی در همین صحرای سینای مصر) باید نعلین را درآورَد و بعد قدم پیش بگذارد. در مسجد هرگز نمی‌توان با کفش وارد شد. آزادی در داشتن حجاب یا برداشتن حجاب در همین دسته جای دارد. حجاب متعارف، کافی است، اما حجاب برتر شامل چادر و مقنعه هم از اختیارات هر کس است. من کارشناس دین نیستم، اما چون نظرم را خواستی به عنوان یک انسان و شهروند، نظرم این است: همان‌طور که مردان نمی‌باید با شورت و آستین حلقه‌ای و برهنه و لخت در معابر ظاهر شوند و حیثیت زنان را لکه‌دار کنند، زنان هم نمی‌بایست بدون پوشش سر و تن و به حالت برهنه یا جِلف وارد مجامع و معابر شوند. موی سر زن از نظر شریعت اسلام جزو مناطق ممنوعه‌ی زن است. بلی؛ مقررات گرچه سخت تلقی می‌شود، اما نافع و ناظم است. وگرنه مثلاً هر کس هر ساعت و هر روز برای ملاقات مریض به بیمارستان برود کار کادر درمان بیمارستان مختل گشته و بیماران تلف شده‌اند. اینجا دلبخواهی نیست. نیز نزدیک‌ترین افراد موجه برای تشخیص پیام‌های خدا، آشناترین‌شان به علم دین هستند. هرچه این دانش، اندک‌تر شود نقش تفسیری و وجاهت گفتار آن فرد از دین هم، بی‌اعتبارتر می‌شود. فرق است میان علامه طباطبایی با فلان سخنران پولکی محافل مذهبی.

 

پاسخ:

 

سلام. چند حق طبیعی شهروندی را برمی‌شمارم برای یک شهروند ایرانی. حالا چه خدمتکار، چه جنایتکار، چه خیانتکار:

 

ایرانی‌بودن (حق ولادت). حق رأی‌داشتن. ازدواج. مالکیت. استفاده از جاده و عبور از معابر. داشتن خانه. کسب و کار. پول‌درآوردن. غذاخوردن. درمان بیماری. حق درس‌خواندن و ... . این حقوق، طبیعی است و خدادادی، نه قراردادی. هر گاه جرم رخ دهد آنجا جای داوری است که داور هم شرع و قانون است نه ذوق و سلیقه و هوَس. اوائل انقلاب شعاری سر گرفته بود هم غلط و هم خطا که شهید بهشتی مانع آن شعار شد. شعار این بود «شاه زنازاده است» که آیت‌الله دکتر بهشتی استدلال کرد بدین مضمون رضاخان ازدواج کرد پس نباید این نسبت زشت را به فرزندش داد. آری؛ حق شهروندی بُن‌پایه‌ی حقوق است حتی حق شاه هم -که سرشار از جنایت بود- در حلال‌زادگی گرفتنی و زائل‌کردنی نیست، زیرا از حقوق طبیعی اوست: ایرانی و حلال‌زاده، نه زنازاده.

 

نظر:

 

سلام. من از زاویه‌ی دیگر به آن می‌نگرم. رئیس‌جمهور آمریکا فرمانش قانون است. با یک امضا کار مجلس قانونگذاری را می‌کند. غرب‌زدگان اینجا که می‌رسند دم نمی‌زنند، حالا اگر ولی‌فقیه خواست مثلاً یک فرمان صادر کند می‌گویند این خلاف دموکراسی است. بگذرم. ریاست‌جمهوری در ایران در عرض رهبری نیست، در طول و دنباله‌ی آن است. کار را مرحوم رفسنجانی خراب کرده بود که نخست‌وزیری را منحل و ریاست‌جمهوری را در بازنگری قانون اساسی باب کرد چون خود را می‌خواست در عرض رهبری قرار دهد و جامه‌ی ریاست‌جمهوری را نیز برای خود دوخت. اما نمی‌دانست کار به کسانی می‌کشد که آن یکی مردم را خس و خاشاک بنماد و این دیگری «کلید»ی! بسازد که فقط قفل کاخ‌های اطراف سعدآباد را باز می‌کند! و هر سه‌چهار روز رنگ به ریشش بزند و شیک بپوشد و حرف‌درمانی کند و خوش‌نشینی، پیشه. و نداند آن کوره‌ده‌های مملکت، گرانی‌ها چه به بار آورده است. بگذرم.

 

نظر:

 

سلام. ۱. ازین‌که چگونگی و روند شهرشدن یک روستا را بر اساس دانش و قوانین‌دانی، برشمُرده‌ای، موجب مزید اطلاعات عمومی خوانندگان، ازجمله بنده شد. جای زیادی برای تشکرکردن گذاشتی؛ متشکرم. ۲. افزون بر آن، در تاریخ معاصر محل، این قطعه‌ی درخشان می‌مانَد که در میان آن‌همه دهیاران ایران، شما «نمونه‌ی کشوری» شده‌ای. خُب، کم‌ترین پیام این انتخاب این است، محل، در خود استعدادهایی پرورش‌یافته دارد که کشف و به‌کارگیری آنان می‌تواند به تسهیل خدمت و ترقی و پیشرفت بینجامد. گویا محل، از این ضعف، همچنان رنج می‌برَد که نمی‌تواند و یا نمی‌خواهد از استعداهای مؤثر خود بهره بگیرد و متأسفانه دست افراد را به ارتقاء، کوتاه نگه می‌دارد. ۳. بر کوله‌ی من این دیدگاه همچنان بار است که شهرشدن پیش‌نیازهایی دارد، مانند دانشجویی که در دانشگاه تا درس‌های پیش‌نیاز را نگذرانده باشد، حق ندارد درس‌های تخصصی را در انتخاب واحد برگزینَد. بگذرم. با مثالی حرفم را ختم کنم: اگر روستا، شهر شد آیا مثلاً ۳۵۵ تراکتور محل حاضرند دیگر در کوچه و پس‌کوچه‌های محل ورود نکنند و در همان ضلع باغ و زمین‌شان پارک کنند و گل‌ولای را وارد محله‌ها و خانه‌ها نکنند. در پایان، موفق باشید و خرسندم که یکی دیگر از برگه‌های خدمت و زندگی اجتماعی‌ات را ورق زدی و تاریخ روستا را یک روایتِ دیگر، روای شدی. از نظر فن روش تحقیق، راوی و روایت به هم درهم تنیده‌اند.

 

گشت؟ یا طلب؟

 

از بهرِ خدا اگر خدا می‌جویی

می‌دان که خدا را به هوا می‌جویی

او را بطلب تا که بیابی او را

غیرش چه کنی غیر چرا می‌جویی

(شاه‌ نعمت‌الله ولی، رباعی ۳۲۱)

 

نکته: در واقع شعر با فرق‌ قائل‌شدن میان جُستن و گَشتن و طلبیدن، گویی می‌خواهد با تمرکز به مفهوم توحیدی طلب، «قالَ ربُّکُم ادعونی» را به مخاطب برساند. یعنی آیه‌ی ۶۰ غافر : "پروردگارتان گفت: بخوانید مرا." نه غیر و غیر خدا را. این رباعی اوج توحید و اخلاص در طلب و امید به اجابت است.

 

اشاره: سید نورالدین نعمت‌الله فرزند محمد کوه‌بنانی کرمانی از صوفیان قرن ۷ و ۸ ایران که نزد پیروانش «قطب» بوده است.

 

جواب:

سلام. بابت هر دو پرسش، و در واقع بیان مسأله، از شما متشکرم. پاسخم را به هر پرسشی که مطرح می‌فرمایی نباید پاسخ به شخص خودت تلقی کنی. نیک می‌دانی که پاسخ‌ها، در مقام جواب به همان پرسش است، نه پرسشگر. چه بسا پرسشگر از پاسخگو بیشتر هم می‌داند، اما موضوع را به بحث می‌گذارد تا مبحث روشن‌تر شود. بنابراین، نباید فرض می‌گرفتی که برای کسی نسبت به شما سوءتفاهمی در مورد اصل حجاب شکل می‌گیرد. نه، چنین نیست. بحث، خاصیتش جدیت است.

 

اما در باره‌ی این بحث تازه: مثالی انتخاب می‌کنم: در آیین زرتشت ازدواج با مَحارم زشت نبود. در آیین مزدک، زن یک مرد، همسر اشتراکی همه‌ی مردان محسوب می‌شد. در اسلام، شراب هم نجس است و هم حرام. حالا هر کس وقتی داخل دین اسلام قرار گرفت و آن را پذیرفت، دیگر ایمان حکم می‌کند تابع و پذیرنده‌ی احکام و شریعت باشد. چه حُرمت ازدواج با محارم، چه پرهیز از شراب‌خواری. اساساً به رأی‌گذاشتن احکام و شرایع میان مردم، کاری عبث و همآوردی غلط با حکمت خداوند است. کسی که به دینی ایمان می‌آورَد باید احکام درون‌دینی آن را پذیرا باشد وگرنه ایمان‌آوردن و مؤمن‌بودن به دین چه معنی دارد؟ بر فرض، طبق مفهوم پرسش شما، اگر شراب را به رأی مردم بگذارند و مردم به حلال‌بودن و پاک‌بودن و خوردن و فروش و پخش شراب رأی بدهند، اسم این کار چیست؟ پس حکم مُصرّح خدا چه می‌شود؟ آیا جز جنگ با حکمت و علم و نهی و امر خداست و هم‌عرض دانستنِ انسان با خدای متعال؟ مگر می‌شود متدین به دین بود اما احکام آن را به رأی و نظر و خواست خود گذاشت؟ دیندار یعنی کسی که در شریعت، تابع حکمت و احکام خداست. البته جناب‌عالی خود بهتر از من اینها را بلدی، چه کنیم که شما مرا وا می‌داری درس پس بدم. ممنونم.

 

سخنی درباره‌ی قم

 

ابراهیم طالبی دارابی دامنه / ۵ بهمن ۱۳۹۹

 

نظر شخصی من این است همان‌طور که رهبری، مقررات سلامت کشور را به بهترین وجه و با بالاترین اخلاق رعایت می‌فرمایند و تمام تجمعات و دیدارهای مردمی را به علت اصل مصلحت بالاتر، لغو کرده‌اند و همواره ماسک می‌زنند و مردم را به رعایت آن توصیه می‌فرمایند، قم نیز باید مانند رهبری عمل کند. نمی‌شود مردم را در جای‌جای ایران از برگزاری تشییع جنازه‌ی عزیران‌شان منع کرد، ولی در قم تشییع‌جنازه برگزار کرد و نیز نمازجمعه و تجمعات. این‌که قم و پردیسان مقررات را کنار بگذارند و با برگزاری نمازجمعه و تشییع و مراسم، آن را به رخ مردم بکشانند و مردم را نسبت به مسأله‌ی مخاطره‌آمیز ویروس مرموز به تردید بیفکنند، نه فقط زیبنده‌ی روحانیت نیست، بلکه رفتاری خلاف مشی‌ء رهبری است که از همه‌ی آحاد مردم، در رعایت مقررات پیش هستند و به‌شدت پایبند. کاری نکنید مردم بگویند روحانیت در قم تابع مقررات کشور نیست و خود را جزیره‌ای خودمختار می‌بینند و هر کاری دلشان خواست می‌کنند. از رهبری یاد بگیرید.

 

 

از پنت‌هاوس‌ تا گِلی‌خانه؟

 

با یاد و نام خدا. پنت‌هاوس‌‌ها، آخرین طبقات برج‌هاست؛ جایی شیک، مجلّل، منظره‌دار، پُردکور، چشمگیر و دارای تراس و آرایه.

 

شاید طبع آدم و کشِش لذت در وجود بشر، از فرد بخواهد بالاترین لذات را بچشَد، در رفاه و بهشتِ آسایش بلمَد، پیش و بیش از همگان سر بلند کنَد، فخر بفروشد، ره بپیماید و سرانجامِ زندگی را با دارندگی و برازندگی فرجام بخشد.

 

اما به دیدِ من، دنیا فقط عمری برای عیش، داری برای دارندگی، لحظاتی برای لذت و فرصتی برای فریفتن خود و دیگری نیست؛ دنیا در جهان‌بینی توحیدی مزرعه‌ی آخرت است و صد البته منفعت در سایه‌سار فضیلت. مهم این است علاوه بر حظّ لذت، درین مزرعه چه می‌کِشتَد و چی می‌دِروَد. اگر در گلی‌خانه باشد و هزاران فرسخ به‌دور از رفاه بزیَد، اما با عقیده و مرام و معنویت بمیرد، ره‌توشه‌اش آکنده‌تر از کسی است که در پنت‌هاوس‌ زیسته است ولی دستش به جیب ملت رفته، دلش از عشق تهی گردیده، مرامش زنگار زده و کشتزارش را آفت و کنِه و شَته سوزانده است.

 

ازین‌رو؛ دیدن لذت‌آورِ دورترین منظره از روزنه‌های دایره‌وار پنت‌هاوس‌های بلندمرتبه‌ی!‌ مدرن، هرگز به پای آن شیشیه‌‌ی گِردِ کَت‌سولاخیِ کوچکِ گلی‌خانه‌های فرومرتبه‌ی! قدیمیِ کوی و کویر و دشت و برزن نمی‌ارزد، که خودساختگان شکیبا و صبّار و بردبار از روزن آن، روزگار خود و دیگران را به رستگاری و پرهیزگاری و پارسایی می‌خواهند. تحت هیچ شرایطی و زیر بار هیچ سختی‌یی، از خدای خود جدا نیستند و آن آفریدگار متعالِ مهربانِ بخشایشگر را شاکرند و همه‌حال «ز» زندگی را زایشِ نیکی معنی می‌کنند، «ر» روزگار را رواداری و پرواز روح و «م» مزرعه‌ی آخرت را مینوی مروّت و معنویت و مرام.

 

پاسخ:

 

سلام. سپاس از روحیه‌ی پذیرنده‌ و مباحثه‌گرانه‌ی شما. فروتنی‌یی درس‌آموز. از جملات ناب با واژگان محلی، بی‌اندازه خوشم می‌آید، لغات محلی واقعاً غنی است و حاوی بار معنایی فراوان. از قضا، زبانِ مدادِ شما الکَن نیست که هیچ، بلکه حسابی تِج و تیز و دَم‌بِره است. الآن دیدم که به جناب آقامهدی ملایی هم در پستی نوشتی واژه‌ی دَم‌بِره را بلد نیستی. برات معنا و هجی می‌کنم گرچه به نظرم آشنایی با آن.

 

دَم‌بِره: دَمِ تبر را بُرّان‌کردن. تیزکردن لبه‌ی تبَر و داز و بَلو و هوکا و امثال اینها. بِره از واژه‌ی بُرّان و تیزکردن می‌آید. دم هم یعنی نوک و لبه. محلی‌ها معمولاً می‌بردند پیش جوگ‌منزل دمبره می‌کردند، با ابزار ساده: دَمی (پوستین بز) و تش‌کِله، چکش و سندان.

 

نظر:

سلام. ممکن می‌دانم تا دیروز بر برخی -محتملاً- داشته‌های دانش شما ناشناخته مانده بود، اینک دست‌کم خواهند دانست که از دانش و فن نگارش بالایی برخورداری و به دانستنی‌ها و آگاهی‌ها مجهّزی. نیز روزی شاید ببشتر بدانند که زندگی‌ات مثلثی از دانش، تدیّن به خدا و خدمت به خلق بوده است. چیزی که بر من مانند آفتاب روشن است. من احتمال می‌دهم درگاه مدرسه فکرت حتی اگر به هیچ هم نیَرزد، دست‌کم چه‌بسا یک فضای متعاملانه باشد برای بروز همین‌گونه نوشتن‌ها و آموختن‌ها. سپاس از رویکرد راسخ شما در تدوین تاریخ روستا.

 

ادغام گزاف در تملق

ابراهیم طالبی دارابی دامنه / ۷ بهمن ۱۳۹۹

با یاد و نام خدا. حجت‌الاسلام سید محمود دعایی -مدیرمسئول روزنامه‌ی اطلاعات- در گفت‌وگوی این روزنامه با دکتر ظریف، (منبع) خطاب به آقای ظریف دو ادعایی مطرح کرده که معمولاً از زبان‌های چرب! برمی‌خیزد، نه از لسان کسانی که واقع‌نگر و منطقی‌اند. دعایی در ادعای اول مدعی شده «سردار سلیمانی از راهنمایی‌های شما [دکتر ظریف] الهام و بهره می‌گرفت... در تاریخ روابط خارجی، نظیر شما را ما نداشتیم». و در تملق مُحرز دوم مدعی شده: «به راستی محمدجواد ظریف در عصر ما یکی از اولیای الهی است»!

 

( روزنامه‌ی اطلاعات. ششم بهمن  ۱۳۹۹ )

 

سه نکته:

 

۱. برای آقای دعایی احترام و ارزش قائل بوده و هستم، اما شاگرد افلاطون، یعنی ارسطو می‌گفت بدین مضمون: استادم افلاطون را دوست می‌دارم ولی حقیقت را بیشتر. من هنوز هم فکر می‌کنم این حرف آقای دعایی ممکن است دخل و تصرف شده باشد. اما اگر این عین حرف وی باشد لاجرَم باید دو نکته‌ی دیگر نیز بگویم.

 

۲. شاید عادت دیرین دعایی، با دعایی امروزین آجین شده است. او در عصر تبعید امام در نجف اشرف -که در بیت امام خمینی بود- رادیویی علیه‌ی رژیم شاه راه انداخته بود. چنان جملاتی چاپلوسانه در مدح امام می‌بافت که روزی امام با شنیدن صدای آن، به وی شدیداً تذکر دادند تا دست ازین روش و بُت‌سازی بردارد. برداشت یا برنداشت را من نمی‌دانم! اما گویا آن عادت با او آمده است!

 

۳. دعایی شش دوره‌ی پی‌درپی نماینده‌ی مجلس بود، اما فقط روی صندلی قرمز، جا خوش کرده بود و ملت در آن فراز و نشیب‌های عجیب و غریب، از زبان ایشان در مقام نمایندگی چیزی به یاد ندارد، جز یک سخن، که آن هم اهل فن می‌دانند آن روز پشت تریبون برای کی به آب و آتیش زده و مجلس را چرا متشنج کرده بود. بگذرم. که او عادت مألوف دارد گزاف را به تملق ادغام کند: «الهام» و «اولیای الهی»؛ اولی حرفی گزاف و دومی سخن تملق. ظریف در حد و اندازه‌ای نبود و نیست که کسی بخواهد غلو کند و بر فضای کشور دود بلند کند. او و رئیس شیک‌پوش او باید روزی در پیشگاه ملت جواب پس بدهند که با این ملت و انقلاب و فرصت چه‌ها که نکردند. بگذرم.

 

نظر:

 

سلام. عبارت آخر جناب‌عالی مصداق سخره است. با منش شما هم مساوق نیست. با شما بر سر کهولت موافقم که افراد در سنینی باید مشاغل متعلق به عامه‌ی ملت را ترک کنند که حتی آیه‌ی ۵ سوره‌ی حج هم بدان اشاره‌ی معناداری دارد: «... ثُمَّ نُخرِجُکُم طِفلًا ثُمَّ لِتَبلُغُوا أَشُدَّکُمْ وَمِنکُمْ مَن یُتَوَفَّىٰ وَمِنکُمْ مَنْ یُرَدُّ إِلَىٰ أَرْذَلِ الْعُمُرِ لِکَیْلَا یَعْلَمَ مِنْ بَعْدِ عِلْمٍ شَیْئًا...» اما این‌که فرد مورد اشاره‌ی شما، خود، خواهان ماندن است، گویا چنین نیست. انگار خواسته است کنار رود، ولی موافقت نشده است. گرچه فرزندش علت ازدواج فوری پس از فوت همسرش را نیاز شدیدش به همسر جهت مواظبت دانست، اما بهتر بود شما حریم شخصی اشخاص را وارد بحث نمی‌کردید. من هم منتقد او هستم، و معتقدم جابجایی او لازم است. اما عارضه‌ی طبیعی کهولت روزی همه‌ی ما را ممکن است محتاج فرد مراقب و پوشک کند. دوره‌ی سربازی که بودم چالوس، سال ۶۱ ، هم‌دوره‌ای داشتم همسن و سال خودم که مجبور بود در سن جوانی پوشک تن کند و گرنه -چون مرض مُدرّ داشت- می‌زد. پس، عارضه‌ها نباید دستاویز نقد شود. نقد بر افکار و رفتار و گفتار و عملکرد فرد مورد نظرت، فراوان و الی ماشاالله وجود دارد، پس چرا و چه لزومی به ورود به حریم شخصی فرد؟؟ بگذرم. مقررات مدرسه هم کاملاً گویا و مبرهن است.

 

۰۸
بهمن
۹۹
به قلم دامنه: با یاد و نام خدا. امروز می‌خواستم درباره‌ی شورش در هلند و سرکوب آن بنویسم، اما سالروز وفات حضرت ام‌البنین مرا کشاند به مطالعه‌ی سرگذشت صبّارانه‌ی ام‌البنین‌های ایران، این مادران شکیبای شهیدان. ازجمله‌ی آنان حاجیه کبری حسین‌زاده مادرِ پاکدامن شهیدان «بارفروش» کاشان؛ مادری آگاه و شجاع چهار شهید پاکباز شهر کاشان. ازین‌رو، روزنامه‌ی قدس چاپ امروز ( ۸ بهمن ۱۳۹۹ ) توجه‌ام را به خود جلب کرد. (عکس زیر که تصویر ایشان در تیتر روزنامه درج است)
 
 
کارشناس مذهبی آنجا سخن دلنشین و درستی فرمود؛  «ام‌البنین (س) پناهگاه عاطفی اهلبیت (ع) بود.» الحق چنین بود. آن زن الگو و مادر حضرت ابوالفضل (س) و پسران رشید شهیدش در کربلاست که عصر پرتلاطم و توطئه‌آمیز آن دوره‌ها را درک کرد و دسیسه‌های آنان را شناخت و هرگز چهار ۴ امام عزیز را تنها نگذاشت؛ امامان: علی، حسن، حسین و سجاد علیهم‌السلام. زندگی بردبارانه و مؤمنانه‌ی ام‌البنین، الگویی روشن برای زندگانی هر یک از ماهاست، به قول کارشناس مذهبی قدس او می‌تواند «یک شخصیتی کلیدی برای الگوسازی» باشد. و اتفاقاً به نظر من الگوی ایرانیان بود. در ایران به پیشگاه معنوی آن زن مقاوم و بامعرفت، حاجت می‌برَند، در دفاع مقدس صدها مادر شهید خود را با صبر مثال‌زدنی ام‌البنین (س) مقایسه می‌کردند و ازو درس می‌گرفتند و هزاران خانواده‌ی ایرانی بارها و بارها با انگیزه‌ی خیرات و قصد مَبرّات، سفره‌های نذری در شأن ارجمندش پهن کرده و می‌کنند و عشق پاک خود را به اهلبیت عصمت (ع) به ظهور می‌رسانند. درود بر او و پیروان او؛ این ام‌البنین‌های بزرگوار ایران. آری ام‌البنین (س) پناهگاه عاطفی اهلبیت (ع) بود و همچنان اسوه‌ی زنان و مردان مؤمن و مقاوم ایران مانده‌اند. وفات اندوهبارش بر قلوب مؤمنان، تسلیت.

 

نظر:

سلام. من با این تذکار دوستانه‌ی شما به ایشان، متن‌های این چندروزه‌ی جناب آقای ... را مرور کردم، تذکر شما درباره‌ی استخدام پاره‌ای عبارات و واژگان در مداد ایشان وارد است. با اخلاقی که از ایشان سراغ دارم و عُلقه‌ای که به قرآن در متن‌هایش ظهور دارد، به‌یقین تذکر را منفعت به حال مؤمنین می‌دانند. تخته‌سیاه‌ی مدرسه فکرت، مدار مداد همه‌ی ماهاست، آن را هم متین و هم مبین باید نگاشت. با درود وافر بر شما و ایشان.

 

مرحوم حاج آقا آفاقی یعنی منبر و وعظ و روضه

و نقل داستان‌های دینی و اخلاقی، خصوصا" حماسه‌ی مختار

 

نظر:

سلام. مرحوم حجت‌الاسلام حاج‌آقا آفاقی مرد میدان نظر و عمل بودند. تکیه‌ی پایین‌محله‌ی داراب‌کلا، پایگاه پرشور و شعور مذهبی-سیاسی ایشان بود؛ که مشعل ماه محرّم سال ۵۷ را با جرقه‌ای بزرگ، به مبارزه‌ای پیشتازانه با رژیم پهلوی، مشتعل ساخته و پناه شجاع انقلابیون گردیده بودند.

 

در سجایای شخصیت کم‌نظیر ایشان هرچه گفته شود کم است. فرزندان ایشان و همه‌ی ماها به روح بالنده‌ی آن مرحوم که عالم ربانی و منزه و مدار ساده‌زیست مردم بود، مدیون و مرهونیم. یادمان دهمین سالروز رحلت آن روحانی باتقوا -که کمتر منزلی در محل سراغ داریم که ایشان آنجا منبر نرفته باشند- گرامی باد. عکس‌های فراوانی از ایشان در بایگانی‌ام دارم، اما این تصویر منبر خیلی صمیمی‌ست.

 

نظر:

سلام ... چقدر شادمان و شگفت‌زده شدم. شادمانی برای رهایی‌تان در درد کلیه. شگفتی از حکمت الهی. بلی دعا در حال مضطربودن و توسل به بانوی عظیم‌الشأنی که باب رحمت است جواب می‌دهد. آری چقدر آیه‌ی 62 سوره‌ی نمل آرامش می‌آورَد: اَمَّن یُّجیبُ المُضطَرَّ اِذا دَعاهُ وَ یَکشِفُ السُّوءَ.

 

 

رمان «کلبه‌ی عمو توم» اثر خانم «هریت بیچر استو»

ابراهیم طالبی دارابی دامنه / ۹ بهمن ۱۳۹۹

با یاد و نام خدا. «توم» برده‌ی سیاهی بود که برای فروش پیشنهاد شد. اربابش شلبی، از «توم» چنین تعریف کرد: برده‌ی بی‌نظیر و مردی باشرف و مقدس. چون همسر شلبی زنی با اعتقادات قوی مذهبی بود، برده‌هایش را نیز با اعتقادات مذهبی بار آورده بود. او معتقد بود این برای بهبود زندگی برده‌ها بهتر است. کلبه‌ی «عمو توم» ساختمانی کوچک از تنه‌های درخت بنا شده‌بود و به خانه‌ی ارباب متصل بود. همسر عمو توم نیز، کلفت خانه‌ی ارباب سفیدپوست بود. و بقیه‌ی ماجرا... .

 

خانم «هریت بیچر استو» در «کلبه‌ی عمو توم» -که شهرت جهانی دارد- داستان غم‌انگیز سیاهان را نشان داد و از آزادی آنان دفاع کرد. او در سال ۱۸۹۶ در شهر ماساچوست آمریکا درگذشت. رمان او ستمگران سوداگر را -که زندگی اَشرافی خود را به قیمت نابودی حیات سیاه‌پوستان بنا می‏‌کردند- به‌درستی رسوا کرد و دل‌های «نجیب و شریف انسان‌های عادل را علیه‌ی آنان» به خشم و مبارزه درآورد.

 

خانم هریت این کتاب را حدود ۲۰۰ سال پیش نگاشت؛ همان وقتی که اعتراض به برده‌داری در آمریکا در حال ریشه‌زدن بود و او به‌خوبی آن را بارور کرد و نموّ داد. و همین شاهکارش موجب گردید تا معترضان با قدرت بیشتری در برابر برده‌داری ننگین پایداری کنند. پس از چاپ کتاب، بر خانم هریت سخت گرفتند و نامه‌های تهدیدآمیز فرستادند؛ به‌طوری که یک فرد، حتی گوش یک سیاه‌پوست را  بُرید و برایش فرستاد. بگذرم. که درد سیاهان هنوز هم تازه و تازه‌تر است و قدرت پول، فرد رذل و قماربازی چون ترامپ را ۴ سال رئیس‌جمهور می‌کند و باز نژادپرستی را درین سرزمین اشغال‌شده تشدید می‌سازد؛ دولتی که بنای آن بر هژمونی نظامی بر تمام دنیا و چنگ‌اندازی به منابع اقتصادی همه‌جای جهان است.

 

پاسخ:

احساساتم را برانگیختی. من احساسات را در جای به‌جا، فرستاده‌ی عشق می‌دانم. اینک با دیدن این پنج تصویر پنج حال به من دست داد: ۱. غرق‌شدن در شگفتی‌های حضرت آفریدگار متعال. ۲. اشتراک لذت با شما که از فراز آن صحنه‌ها را دیدی و من از فرود به فراز آمدم تا با زاویه‌ی شما همان مناظر را ببینم. ۳. هرگز برای من ممکن است رخ ندهد همان لحظاتی که شما در آسمان به نظاره نشستی و مرا سهیم لذاتت کردی. ۴. من برای زوایه‌ی عکس و خودِ مندرجات داخل عکس بهایی شگرف قائلم. ممنونم. و ۵. همان حال قشنگی‌ست که مرا تا مدتی به عکس‌هایت سنجاق می‌کند و متمنی هستم همچنان خاطرات بر دفتر دوستی‌مان بیفزا. سپاس.

 

پاسخ:

سلام علیکم. به نام خدا. از آنجا که شرح حال عالمان وارسته‌ی دینی بر حال دیگران اثرگذار و عاید است، سعی می‌کنم برابر درخواست آن جناب، اگر قابل بودم خواهم نگاشت و خواهم فرستاد. انسان‌های ربانی اسوه‌اند، پس هرچه از زندگانی آنان کشف و پخش شود، نشر معروف است. متشکرم. چشم.

 

 

بررسی سخن اخیر حجت‌الاسلام سید محمد خاتمی

با یاد و نام خدا. من متن آقای سید محمد خاتمی را خواندم (منبع) نگاه من به آن این است که وی به ضرورت مرزبندی و مرمّت رفتار رسیده است؛ چه مفهومی و چه سیاست‌ورزی. با چی؟ و چه کسانی؟ با برداشت نادرست از مفهوم «اصلاح» و با برداشت نادرست و براندازانه‌ی آن نوع از سیاست‌ورزی که به خاتمه‌ی جمهوری اسلامی چشم دوخت و خاتمی آن را با این موضع نوین، ختم کرد. و این همان انتظاراتی بود که بارها در نقد افکار و رفتار او و بخشی از جریان چپ، تحلیل‌ها یا بررسی‌هایی نوشته بودم. اینک در این فرصت، به سه پاره‌ از فرازهای متن اخیرشان می‌پردازم تا نشان داده باشم نگرش ایشان به سمت مرمّت و بازبینی سوق یافته است. البته اگر بر آن پایی پایدار و فکری مداوم بگذارد.

 

یکم. مثل این فراز: «پدیده‌ی مبارک اصلاحات دیرپا که از بیست سال پیش در این مرز و بوم نماد و نمود بیشتری پیدا کرده است عبارت است از حرکت مدبرانه به سوی استقرار مردم‌سالاری سازگار با دین، در صورتِ ”جمهوری اسلامی“ و ”جمهوری اسلامی“ گران‌سنگ‌ترین حاصل انقلاب است.»

 

دوم: مثل این فراز: «اصلاح طلبی باید همّ خود را به شناخت درست جمهوریت و پای بندی به لوازم آن و ترویج آن در جامعه معطوف کند و نیز در معرفی اسلامیتی که در انقلاب اسلامی بود و جانشین رژیم استبدادی وابسته را "جمهوری اسلامی" پیشنهاد کرد و دفاع از آن کوشا باشیم.»

 

سوم: مثل این فراز: «وعده‌های موهوم گذر از جمهوری اسلامی با توجه به واقعیت‌ها، شرایط تاریخی اجتماعی و فرهنگی و ساخت و بافت جامعه‌ی ما، وعده به سَرابی است که هیچگاه ملت به آن نخواهد رسید و مشقّت حرکت به سوی آن سرابِ موهوم بر درد‌ها و رنج‌ها خواهد افزود.»

 

 

درین هر سه پاره، حجت‌الاسلام سید محمد خاتمی دست به اصلاحِ «اصلاح» گذاشت؛ که یک تفکر منحرف و وابسته به غرب -که مذهبی‌بودن خود را به پَستو می‌برَد و در دالانِ تفکر غرب می‌پلَکد- در مفهوم و غرَض اصلاح‌طلبی دست تصرّف عُدوانی بُرده و بسیاری از وفاداران به انقلاب اسلامی و خط امام را رنجانیده است. اینک آقای خاتمی، زمزمه‌ی دوری‌دادنِ جناح چپ از آن تفکر نفوذی‌ها و نیز «واداده‌ها» را سر داد و می‌رود تا مرمّت و ترمیم را تکمیل کند؛ اگر البته واداده‌ها بگذارند و نفوذی‌ها تخریبگری نکنند. این نظر من است، ممکن است برداشت و بررسی من نارَس و کال باشد؛ اما بینش من مرا به این تحلیل سوق داد. امید است جناح چپ این بار خود را به‌درستی اول بپالایَد، دوم بیآراید، و سوم بپیرایَد و چهارم و سرانجام رَه بپیمایَد.

 

مضطر، نه مضطرب

ابراهیم طالبی دارابی دامنه / ۱۱ بهمن ۱۳۹۹

با یاد و نام خدا. چقدر شادمان و شگفت‌زده می‌شود آدمی که وقتی می‌شنود فردی از دیارش شفا گرفته است؛ شادمانی برای رهایی‌ از درد و بیماری و شگفتی از سرِ حکمت خداوندی. بلی؛ دعا در حال مضطربودن و توسل به انسان‌های عظیم‌الشأن -که باب رحمت‌اند- جواب می‌دهد. حقیقتاً آیه‌ی ۶۲ سوره‌ی نمل چقدر آرامش می‌آورَد بر آستان آن جان باایمانی که به  حضرت حکیم جان‌آفرین باور و رجوع دارد: «...اَمَّن یُّجیبُ المُضطَرَّ اِذا دَعاهُ وَ یَکشِفُ السُّوءَ...» .

 

به نظر من مضطر (=گرفتار. درمانده) به سمت خلوص‌ورزی بیشتر فرستاده می‌شود. حتی باورم این است حالِ اضطرار، فرستاده‌ی غیب و عشق است. آری؛ مضطر با مضطرب فرق دارد. مضطرب پریشان‌حال و ناامید و مأیوس است، اما مضطر، گرفتار است ولی چون به شهود و غیب هر دو معتقد است، غم او را هلاک نمی‌کند؛ چراکه او در اوج گرفتاری نیز به عنوان یک انسانِ حاجتمند ظاهر می‌شود، و خود را از درگاه خدا جدا نمی‌کند و پناه به خدا و باب حوائج می‌آورَد و سرانجام نتیجه نیز می‌گیرد.

 

نظر:

سلام. آگاهید که تهمت و بالاتر و بدتر از آن بُهتان -که فرد را به بُهت و شگفتی فرو می‌برَد- گرچه به فردِ تهمت‌خورنده صدمه می‌زند، اما آسیبِ تیرش کمانه می‌کند. و این سنت روزگار است. اگر در دنیا کمانه را نفهمد، در آخرت حتی پوست بدن به حرف می‌آید.

 

نظر:

سلام. شگفت‌آورتر این است که از میان مخزن عظیم واژگان غنی فارسی، چرا باید به آن نوع لغاتی خو کرد که گویا سهم چاله‌میدون است. شاید خیال می‌شود هرچه لغات، لعنتی‌تر باشد، هم پذیرنده‌تر است! و هم حس‌وحالِ فرد کاتب را بیشتر و بیشتر منتقل می‌کند. امید است تذکار شما روحانیان -که در اذهان جامعه به‌حق طبیبان روح هستین- بر مخاطب اثر گذارد. از نگاه و منظر شما متشکرم.

 

با سد فینسک چه باید کرد؟!

ابراهیم طالبی دارابی دامنه / ۱۲ بهمن ۱۳۹۹

با یاد و نام خدا. گاه آدم درمی‌مانَد که نسبت به اتفاق، پدیده، اقدام، موضوع و مسأله‌ای چه کند. یعنی اگر موافقت کند تبعات دارد، اگر مخالفت کند، تاوان می‌گذارد. اگر سکوت کند، تردید می‌افکنَد و اگر صُم و بُکم بایستد، گویی تبانی می‌پراکنَد. از جمله همین رویداد سد فینسک که مخزن آن در ۷۰ کیلومتری سد سلیمان‌تنگه (شهید رجایی) تعبیه شده است. به هر حال سد از جمله سازه‌های تمدن‌ساز است که از قدیم و ندیم بشر با آن به پیش آمده است. سد بسازند چندین عیب می‌آفریند. اگر سدسازی کنار گذاشته شود آینده‌ی بحران آب چه می‌شود. این سد فینسک مانند سد در اتیوپی شده است بر سر راه رود نیل. و یا چونان سد آتاترک ترکیه‌ی رجب طیب اردوغان شده بر روی رود فرات. و یا مانند سد گتوند شده در خوزستان. بگذرم.

 

اردیبهشت سال ۱۳۹۷ روزنامه‌ی «حرف مازندران» تیتر زده بود (منبع) و از کم‌وکیف سد فینسک نکاتی نوشته بود. که بگذرم. این سد، گویا سدی است که در منطقه‌ی حفاظت‌شده «پرور» و «پولا» بر روی رودخانه‌ی اِسپه‌رو ساخته می‌شود که حجم وسیع آب این رود، به رودخانه‌ی تجن ساری می‌‌پیوندد. این سد که برای استان سمنان ساخته می‌شود، بنا به تحلیل روزنامه‌ی مورد اشاره و برخی از کارشناسان یا اهل فن، بر روی «مزارع کشت برنج و معیشت روستاهای بندبن، چهاررودبار، کمرکلا، سعیدآباد و ذکریاکلا» و نیز بوم‌زیست منطقه و حتی به بنا به نقل آقای منصورعلی زارعی بر «حقآبه‌ی سد سلیمان‌تنگه» و نیز «اراضی منابع‌طبیعی و مراتع و همچنین حدود ۸۰۰هکتار از اراضی شالیزاری مازندران» اثر می‌گذارد.

 

بازمی‌گردم به عنوان متنم: «با سد فینسک چه باید کرد؟!» من چون کارشناس و اهل این رشته نیستم، نمی‌دانم. چون در مقدمه‌ی بحثم گفتم: گاه آدم درمی‌مانَد که چه بگوید و چه بکند که راست و درست همان باشد و منطق همان را بخواهد. می‌گذارم که اهل فن بگویند در این منبع هم مطلبی درین باره آمده است: (منبع)

 

تمدن‌سازی
 

ابراهیم طالبی دارابی دامنه / ۱۳ بهمن ۱۳۹۹
به نام خدا. شاه رفت. امام آمد. این دو جمله‌ی چهارکلمه‌ای، محصولِ دست‌کم ۱۵ سال مبارزه‌ی مردم به رهبری امام خمینی -رهبر کبیر انقلاب اسلامی- با سلطنت شاه و سلطه‌گری آمریکا در ایران است. نتیجه‌ای که مسیر تمدن‌سازی ایران را موجب شد.

لغت‌شناسان بزرگ -ازجمله مرحوم علی‌اکبر دهخدا- وقتی تمدن را معنی می‌کنند، بر سه مفهوم اصلی آن دست می‌گذارند؛ ترقی، تربیت و همکاری مردم برای ایجاد آداب پیشرفت که بربریت نقطه‌ی مقابل آن است.

اینک ۴۲ سال از آمدن امام و انقلاب اسلامی می‌گذرد و ایران درین مدت، با آن‌که زیر بار شدیدترین فشار استکباری بود، اما جهت خود در تمدن‌سازی را ادامه داد و به کشوری قوی، پیشرفته، جلودار، آبرودار، انقلابی، حامی ملت‌های گرفتار تبدیل شد و امروزه بر خلاف همه‌ی یأس‌خوانی‌های جریان‌های برانداز، ایران جزوِ چند کشور نخست جهان در علم و دانش و رشد و ترقی و پیشرفت و ورود به دنیای علوم نوین قرار دارد. این در حالی‌ست که ایران بر خلاف سایر کشورها -که نه مشکل تحریم دارند و نه مانعی عنود مانند آمریکا- تمدن خود را با وجود «محاصره‌ی اقتصادی» در دهه‌ی اول انقلاب و سپس انواع «تحریم»های خصمانه، بنا کرده است.

در این میان، مردم، به‌حق نگران آسیب‌رساندن به شجره‌ی طیبه‌ی انقلاب هستند. و با خونِ دل خوردن و بردباری می‌بینند آن دسته میراث‌خواران زر و زور و تزویر هنوز هم هستند که به جای خدمت و خلوص، راه فساد و نفوذ می‌پیمایند و راحت شیره‌ی آوندهای درخت انقلاب را می‌مکند و به تیول و تبار خود می‌نوشانند. دو دسته دشمن تمدن‌سازی اند: دشمن «حسود و عَنود» خارجی، میراثخوار «چموش» داخلی. امام آمد و با خود ارمغان آورد، آیا وقت آن نرسیده که دیگر با قاطعیت نگذارند ارمغان امام را به یغما ببرند و تمدن ایران را نابود نسازند؟


سلام و سپاس

انتقال و انتشار متن‌های این بنده‌ی کوچک، توسط شما و هر بنده‌ی خدای دیگری به سایر جاهایی که خواننده و خواهنده دارد، موجب افتخار است. و من به این اقدام، رضای کامل و خشنودی تمام دارم. ممنونم.



پاسخ:

سلام. از توضیحات خوب شما درباره‌ی شبکه‌ی قنات و ارومیه ممنونم. نکاتت از ارومیه جالب بود. از اطلاعات علمی شما درین‌گونه مسائل بهره می‌برم. ممنونم. می‌دانم که جناب‌عالی به‌خوبی می‌دانید که مارکس در مورد قنات و نظام آب و ارباب ایران مطالعه‌ی ژرفی کرد و سرانجام کتابی نوشت و استبداد را مورد بحث قرار داد و نتیجه گرفت میان این سه مفهوم رابطه برقرار است و استبداد در ملل شرق ناشی از همین رابطه است ولی استبداد در غرب ناشی از موارد کثیره‌ی دیگر.

 

توضیح بیشتر: مارکس در آثار و نظریات جامعه‌شناسی سیاسی خود معمولاً بر سه مفهوم «شیوه‌ی تولید»، «روابط تولید» و «ابزار تولید» دست می‌گذاشت. که رابطه‌ی میان این سه اساس اقتصاد یک جامعه را مشخص می‌سازد. خلاصه‌ی نظر کارل مارکس در مورد آبیاری آسیایی این است که مدیریت آبی و ارضی زراعی لازمه‌اش استبدادورزی است، زیرا اقلیم ایران و بخشی از آسیا، به علت خشکسالی‌ها با صرفه‌جویی و تقسیم آب مناسب است و همین موجب جامعه‌ی آب‌سالار می‌شود. ازین‌رو از منظر او «استبداد شرقی» با خدعه و زور به همراه غلوّ پیش می‌‌رفت و چهره‌ی عریان زور و رعب را بر رعیت سازگارتر می‌دید. بگذرم. فکر کنم همین مقدار توضیحاتم بسنده باشد. مطالعه‌ی بیشتر در این: (منبع)

من صرفاً به درخواست جناب‌عالی فقط نظریه‌ی مارکس را به شکل فشرده و خلاصه و با برداشت و فهم خودم نوشتم. اما درباره‌ی آن، تحلیل نکردم و نیز داوری هم ننمودم. این نظر و تحلیل شما را هم خواندم و وارد آن نمی‌شوم. بگذرم.

 

ادامه‌ی پاسخ بالا:

 

سلام. چه سزاست و مناسب، که جناب‌عالی چکیده‌ی آن بحث پیشنهادی‌ات را که «به تصمیم‌گیران نظام منعکس کرده»ای، درین صحن هم بگذاری تا بیشتر با منظر شما در این موضوع آشنا شویم. من گفتم کارشناس این مسأله‌ی تخصصی نیستم. اما کمی توضیحات قبلی‌ام را بیشتر می‌کنم:

 

مارکس در پی تبیین تز آبرسانی نبود، او چون به دنبال تغییر جهان بود، منتقد کسانی بود که فقط به تفسیر جهان می‌پردازند. او بین تغییر و تفسیر فرق قائل بود. همین در سنگ‌نوشته‌ی قبرش در لندن، حکً شد. ازین‌رو او دنبال علت استثمار انسان، چرایی بردگی، چگونگی زور عریان و استبداد بود. و در اثر کاوش و کنکاش به نظریه‌ی رابطه‌ی استبداد شرقی با شیوه‌ی تولید آسیایی رسید و سیستم آبیاری را بالاترین عامل دخیل در بروز زور عریان اعلان کرد چون‌که لازمه‌ی آن را نوعی تحکم از بالا می‌دانست. من هم چون این درسِ مارکس را در دهه‌ی ۷۰ در دانشگاه گذراندم، به آن پرداختم و بعد با مطالعاتی که از سر کنجکاوی داشتم، افکار وی را پژوهش کردم. به هر حال، نمی‌شود جامعه‌شناسی سیاسی خواند اما از مارکس چیزی ندانست. اساس کار مارکس همین بود. تمرکز مارکسیست‌ها بر تغییر افکار کارگر و برزگر، ناشی از همین تز بود. آنان با تبصره‌ای که لنین بر تز مارکس زده بود تا جهش بیداری ایجاد کند، می‌گفتند پیشروانی از حزب باید وارد پیکار فکری شوند تا بتوان ذهن طبقه‌ی کارگر را تغییر داد و در نتیجه بروز انقلاب را به جلو انداخت. و پاره‌ای از گرایش‌های مارکسیستی نیز به جای کارگر، به سمت تغییر فکر طبقه‌ی برزگر و دهقان رفته بودند تا مسیر انقلاب را از درون روستاها تعیین کنند، نه شهرها و کارخانجات و جنگ چریکی شهری. لذا آب و آبیاری و کار و کارفرمایی، هر دو، مفهوم محوری در تفکر مارکسیِ انقلاب است. بگذرم که خوانندگان و جناب‌عالی از من بلدترین.



 

در رثای بزرگ‌آیت‌الله عبدالله نظری

به نام خدا. رحلت عالم وارسته و پارسایی چون بزرگ‌آیت‌الله عبدالله نظری «خادم الشریعه»، در سن ۸۸ سالگی، حقیقتاً مصداق ثُلمه (=رخنه) بر پیکر جامعه است که به‌آسانی رفو نمی‌شود. آن روحانی ساده‌زیست و حقیقتاً انسانِ مُلا و باسوادِ که میان مردم، منزّه و مردمی می‌زیست، عالمی دوست‌داشتنی و به‌یادماندنی بوده است. امید است سیره‌ی مردمی و ساده‌زیستی و علوّ طبع و تزکیه‌ی نفس او، «راه»یی برای پیمودن طلاب و مردم مؤمن و پاکیزه باشد. روح آن عالم متقی و نامدار مازندران و ایران و جهان اسلام، قرین رحمت الهی. دست‌کم در سه دیدار با ایشان که به همراه مرحوم پدرم در ساری و ورسک برایم دست داد، درس‌هایی از عبرت و معرفت و علاقه‌مندی وجود دارد که نمی‌گذارد ایشان از لوح و ضمیرم محو شود. ۱۳ بهمن ۱۳۹۹.

در عظمت مقام مادران شهید

به نام خدا. درگذشت غمبار مادر پرهیزگار شهید سید تقی عمادی که در اندک‌زمانی به روح همسر زحمتکشش مرحوم حاج سید محمد عمادی پیوست، موجب تألم گردید. بسیارسخت است شنیدن خبر درگذشت مادران شهید که تا بودند جز صبوری و سربلندی و عزت و سرافرازی کاری نکردند. مادران شهیدی که برای همه‌ی ما معلم و آموزگار چگونه‌زیستن و چگونه‌مردن بوده‌اند. روحشان همآره پرتلألؤ باد و بر تمامی بستگانش مصیبت دوری و فراقش تسلیت.

۱۳ بهمن ۱۳۹۹
ابراهیم طالبی دارابی دامنه
.

 

هاضمه! یا مغز؟ کدام یک؟!

ابراهیم طالبی دارابی دامنه / ۱۴ بهمن ۱۳۹۹

به نام خدا. امروز خواسته‌بودم روی گام تازه‌ی دانش نوین هوافضایی ایران چیزی عرض کنم که نشد. فقط بدانیم قرن آینده، قرن اتم است، نگذاریم این علم را از ایران بستانند. همان‌طور که بخاری نفتی و اجاق نفتی و یخچال نفتی به تاریخ پیوست، در آینده، بخاری گازی و... هم چنین می‌شود و علم اتمی و دانش هسته‌ی بنیاد امور می‌گردد. غرب می‌خواهد ایران این دانش را ترک کند تا بر پیکر کشور ترَگ بیفتد. هوشیار بمانیم و از کیان دانش میهن‌مان حراست نماییم.

 

خواسته‌بودم سان سوچی برمه (میانمار) را بررسی کنم تا گفته باشم این خانم برنده‌ی صلح نوبل با  قتل‌عام مسلمانان مظلوم تا چه حد بدنام در چنگ کودتا افتاد، که نشد وارد این موضوع به این مهمی شوم.

 

خواسته‌بودم بر مسأله‌ی مهم حرکت پخته‌ی اخیر شورای نگهبان نسبت به حرکت خام مجلس یازدهم تحلیلی عرضه کنم باز نیز نشد، زیرا سخن حجت‌الاسلام سید ابراهیم رئیسی که گفت «هاضمه‌ی جمهوری اسلامی فساد و تبعیض را نمی‌پذیرد.»   (منبع) ذهن مرا به خود مشغول کرد.

 

حالا چرا حرکت پخته؟ چون استدلال درستی کرد؛ اعلام مغایرت با «اصل ۱۱۵ قانون اساسی». اصلی که مصوبه‌ی انتخاباتی اخیر مجلس ۱۱ می‌خواست آن را دور بزند و حق انتخاب‌شوندگی نامزدها را در چهرهایی چند، منحصر و محدود نماید. جالب این که شورای نگهبان حتی آن را در تعارض با سیاست‌های کلی انتخاباتی ابلاغی از سوی رهبری معرفی کرد که وظیفه‌ی انحصاری خود می‌دانند تا مصوبات و قوانین نظام را با آن نیز، تطبیق دهند بنگرید به این شورای نگهبان (منبع)

 

(روزنامه‌ی حمایت، ۱۴ بهمن ۱۳۹۹)

 

بگذرم، بیایم سر اصل مطلب. این‌که آقای رئیسی چرا گفته هاضمه، ممکن است بر ایشان اینک یقین قطعی شده که میراث‌خواران قصدِ بلع جمهوری اسلامی را داشتند، و حتی مانند افعی‌یی که نیمی از شکارش را به‌راحتی ‌بلعیده و باقیِ آن را می‌خواهد با کمی دَم‌زدن به‌یکباره و با ولَع ببلعد، پیِ فرصت ماندند. اما واقعیت آن است، نه هاضمه، که مغز و مُخ انقلاب اسلامی، فساد و تبعیض -که آفتِ عدالت است- را رد می‌کند. مگر آن که کسی خیال کند جمهوری اسلامی دستگاه گوارش! آنان است. امری که استاد شهید مرتضی مطهری -مغز متفکر ایران و اسلام- در همان ماه‌های آغازین پیروزی انقلاب اسلامی، هوشمندانه تحذیر داده بودند که انقلاب اسلامی ایران برای «شکم» نیست. اما گویا برای میراث‌خواران، جمهوری اسلامی فقط برای شکم و هاضمه! است. مَباد. مَباد.

 

نظر:

سلام. هوشمندانه به لای تاریخ رفته‌ای؛ که هنوز گویی تاریخ نشده و انگاری آن رخداد دردناک و دسیسه‌چینی ماهرانه، همین امروز است در برابر دیدگان‌مان رژه می‌رود. آن واقعه‌ی دسیسه‌گرانه حتی ما را تا لبه‌ی جنگ هم کشانده بود. امابعد در باره‌ی این پست شما، نظرم این است که من در درس علم سیاست آموختم در تئوری‌؛ که منافع ملی، سیّال است. و بعد در عمل نیز دیدم که مَضارّ نیز ثابت نیست. پس منافع و مضارّ هر دو پدیده‌ای نسبی‌اند؛ بسته به فهم و هوش سیاست‌ورزان آن بلاد دارد. بگذرم که سیاسی‌میاسی بلد نیستم!

دیدن یا نوشتن نظرات : ۰
مدرسه فکرت ۶۷

مدرسه فکرت ۶۷

ابراهیم طالبی  | دامنه دارابی
مدرسه فکرت ۶۷

مجموعه پیام‌هایم در مدرسه فکرت

قسمت شصت‌وهفتم

نظر:
سلام. بله، «اهرم» را درست و به‌جا فرمودید، اما فلسفه‌ی این اهرم نزد امام خمینی آن بود که بن‌بست‌ها بر سر حکومت شکل نگیرد و در اثر تأکید بی‌حد بر برداشت اولیه از شرع یا محتملاً جُمودورزیدن خطرناک، راه حکومت و تأمین منافع ملت و مقتضیات شریعت مسدود نشود، زیرا در بینش و روش امام، فقه شیعه، هم سنتی و هم پویاست و از سبکِ شیخ جواهری بهره دارد. گاه مشاهده می‌شود اعضای مجمع فعلی و سابق و اسبق، چندان به ترجیح احکام ثانویه‌ی اسلام که اصل پویایی شیعه است، بر احکام اولیه دقت و جرأت نمی‌ورزند و اغلب دو دل و مردّد ماندند و در تشخیص‌دادن مصالح عاجز. بگذرم.
 
نظر:
 
سلام. درین پست یک برداشت درست از نحوه‌ی کارویژه‌ی مجمع ارائه شد. امابعد؛ آن اصطلاح‌سازی عبارت بعدی پست، گرچه حقِ ذوق است، اما چنین نیست؛ زیرا نفس مجمع، یعنی رجحانِ منفعت «حال» و «آینده»ی ملت و نظام. این اسمش شکستن قانون نیست، عین قانون است و حتی جنبه‌ی مترقیانه‌ی تفکر شیعه. همین کار در نظام نظارت متوازن آمریکا در حق وتوی همزمان سه‌جانبه‌ی گنگره، دادستان و رئیس کاخ سفید جاری است، که کنترل متوازن نام گرفته است.
 
نظر:
 
سلام. با این دیدگاه شما موافقت دارم. مثال‌ها هم متین و درست و قابل قبول بود. اما اجازه می‌خواهم در این بستر پست شما، از میان چندین نکته که در ذهن دارم، دست‌کم سه نکته خطاب به عموم بگویم: ۱. «مجمع تشخیص مصلحت نظام» نامش از نظر من ناقص است. نقص آن در واژه‌ی «نظام» است که آن را در حکومت منحصر کرده است. و این در نگاه شخصی من، عیب بزرگ و نهفته‌ای است. زیرا مصلحت فقط برای «نظام» نیست، برای «ملت» هم هست که در بازنگری قانون اساسی فقط به این لفظ نظام بسنده شد. ۲. با توجه به نقص اول، مجمع در طول تولد تا کنون، یک ایراد بزرگ در خود پرورش داد، همه‌ی اعضای مجمع از درون نظام منصوب و یا با شخصیت حقوقی خودبه‌خود عضو آن می‌شوند. اما در آنجا که مرکز مهم مصلحت‌بینی است، از نمایندگان جامعه‌ی مدنی و احزاب سیاسی فاقد است. ۳. شکل انتصابی‌بودن اعضای مجمع می‌تواند به انتخاباتی‌بودن هم اضافه شود. یعنی بخشی را رهبری بچینند و بخشی را ملت و یا نهادهای دیگر حکومت، مثلاً مجلس و نهادهای مردمی و یا جاهایی دیگر. درین صورت، تشخیص مصالح «ملت و نظام» متوازن می‌شود و مردم هم ممکن است به اقناع و رغبت پایدارتری برسند. البته اعتراض و نقد همواره وجود دارد و طبیعی هم هست. اما اصل ایجاد مجمع، برخاسته از تفکر درست و مترقی و روشنگر امام بود. بگذرم.
 
نظر:
 
سلام. این پست که دیده می‌شود، یک پستی‌ست که منجر به مطالعه می‌شود. البته آمارها معمولاً کاذب از آب درمی‌آیند و این‌که به آمارها به‌طور مطلق می‌توان به چشم دست‌کم «قدر متیقّن» نگریست، میان اهل فن، شک و تردید وجود دارد. امابعد، نویسنده‌ی مورد استناد، در پایان، علم آماری خود را با واژه‌ی احساسی «شیّاد» آلود. که این، خلل زد به تتبع‌اش. بیچاره! زحمت کشید ولی خرابش کرد! اما یک پست دیگر هم در پیشی‌گرفتن کره‌جنوبی هم گویا بود، اما هرچه چشم دوخته شد، دیده نشد. بر آن کره‌ی وابسته، همین بس که با یک عطسه‌ی خشک‌وخالی دو همسایه‌ی بالایی و یک همسایه‌ی پایینی، خون در رگ‌هایش خشک می‌شود؛ رشد به یُمن! اشغال خاک کشور توسط ارتش جنایت‌کار آمریکا، رشدی پوشالی‌ست. هر چند رفاه و آسایش آورَد، ولی آسودگی روح ملت هم مهم است. بیشتر بخوانید ↓

مجموعه پیام‌هایم در مدرسه فکرت

قسمت شصت‌وهفتم

نظر:
سلام. بله، «اهرم» را درست و به‌جا فرمودید، اما فلسفه‌ی این اهرم نزد امام خمینی آن بود که بن‌بست‌ها بر سر حکومت شکل نگیرد و در اثر تأکید بی‌حد بر برداشت اولیه از شرع یا محتملاً جُمودورزیدن خطرناک، راه حکومت و تأمین منافع ملت و مقتضیات شریعت مسدود نشود، زیرا در بینش و روش امام، فقه شیعه، هم سنتی و هم پویاست و از سبکِ شیخ جواهری بهره دارد. گاه مشاهده می‌شود اعضای مجمع فعلی و سابق و اسبق، چندان به ترجیح احکام ثانویه‌ی اسلام که اصل پویایی شیعه است، بر احکام اولیه دقت و جرأت نمی‌ورزند و اغلب دو دل و مردّد ماندند و در تشخیص‌دادن مصالح عاجز. بگذرم.
 
نظر:
 
سلام. درین پست یک برداشت درست از نحوه‌ی کارویژه‌ی مجمع ارائه شد. امابعد؛ آن اصطلاح‌سازی عبارت بعدی پست، گرچه حقِ ذوق است، اما چنین نیست؛ زیرا نفس مجمع، یعنی رجحانِ منفعت «حال» و «آینده»ی ملت و نظام. این اسمش شکستن قانون نیست، عین قانون است و حتی جنبه‌ی مترقیانه‌ی تفکر شیعه. همین کار در نظام نظارت متوازن آمریکا در حق وتوی همزمان سه‌جانبه‌ی گنگره، دادستان و رئیس کاخ سفید جاری است، که کنترل متوازن نام گرفته است.
 
نظر:
 
سلام. با این دیدگاه شما موافقت دارم. مثال‌ها هم متین و درست و قابل قبول بود. اما اجازه می‌خواهم در این بستر پست شما، از میان چندین نکته که در ذهن دارم، دست‌کم سه نکته خطاب به عموم بگویم: ۱. «مجمع تشخیص مصلحت نظام» نامش از نظر من ناقص است. نقص آن در واژه‌ی «نظام» است که آن را در حکومت منحصر کرده است. و این در نگاه شخصی من، عیب بزرگ و نهفته‌ای است. زیرا مصلحت فقط برای «نظام» نیست، برای «ملت» هم هست که در بازنگری قانون اساسی فقط به این لفظ نظام بسنده شد. ۲. با توجه به نقص اول، مجمع در طول تولد تا کنون، یک ایراد بزرگ در خود پرورش داد، همه‌ی اعضای مجمع از درون نظام منصوب و یا با شخصیت حقوقی خودبه‌خود عضو آن می‌شوند. اما در آنجا که مرکز مهم مصلحت‌بینی است، از نمایندگان جامعه‌ی مدنی و احزاب سیاسی فاقد است. ۳. شکل انتصابی‌بودن اعضای مجمع می‌تواند به انتخاباتی‌بودن هم اضافه شود. یعنی بخشی را رهبری بچینند و بخشی را ملت و یا نهادهای دیگر حکومت، مثلاً مجلس و نهادهای مردمی و یا جاهایی دیگر. درین صورت، تشخیص مصالح «ملت و نظام» متوازن می‌شود و مردم هم ممکن است به اقناع و رغبت پایدارتری برسند. البته اعتراض و نقد همواره وجود دارد و طبیعی هم هست. اما اصل ایجاد مجمع، برخاسته از تفکر درست و مترقی و روشنگر امام بود. بگذرم.
 
نظر:
 
سلام. این پست که دیده می‌شود، یک پستی‌ست که منجر به مطالعه می‌شود. البته آمارها معمولاً کاذب از آب درمی‌آیند و این‌که به آمارها به‌طور مطلق می‌توان به چشم دست‌کم «قدر متیقّن» نگریست، میان اهل فن، شک و تردید وجود دارد. امابعد، نویسنده‌ی مورد استناد، در پایان، علم آماری خود را با واژه‌ی احساسی «شیّاد» آلود. که این، خلل زد به تتبع‌اش. بیچاره! زحمت کشید ولی خرابش کرد! اما یک پست دیگر هم در پیشی‌گرفتن کره‌جنوبی هم گویا بود، اما هرچه چشم دوخته شد، دیده نشد. بر آن کره‌ی وابسته، همین بس که با یک عطسه‌ی خشک‌وخالی دو همسایه‌ی بالایی و یک همسایه‌ی پایینی، خون در رگ‌هایش خشک می‌شود؛ رشد به یُمن! اشغال خاک کشور توسط ارتش جنایت‌کار آمریکا، رشدی پوشالی‌ست. هر چند رفاه و آسایش آورَد، ولی آسودگی روح ملت هم مهم است. بیشتر بخوانید ↓

به قلم دامنه

فاطمیه‌ی اول

 
(۱)

مظهر لطف و عنایت بر همه عالَم تویی
خُلق و خویت عالمی را جمله زیبا می‌کند

مهر تو در جانِ شیعه ریشه دارد بی‌حساب
هرکجا نام تو آید ناله سودا می‌کند

سروده‌ی محمدتقی داروگر
 
با یاد و نام خدا.  بر آن بانوی نمونه‌ی جهان همین بس، که با آن‌که دُخت حضرت خاتم‌الانبیا (ص) بودند، اما از پیامبرزادگی‌اش، توقع هیچ امتیازی را نداشتند، پارسا می‌زیستند و حتی در زندگی‌اش با امام علی (ع) دچار تنگدستی بودند و مانند فرودستان جامعه‌ی آن روز، زندگی می‌کردند و روی گلیمی می‌خوابیدند که پای‌شان از آن بیرون می‌زد و در کوخ گلینی می‌زیستند که بر هر کاخی شرافت داشت. شاعر در بیت بالا چه خوب از واقعیت حضرت فاطمه‌ی زهرا (س) گفت؛ زیرا حقیقتاً عشق به زهرای مرضیه (س) در جان شیعه ریشه دارد و در سالروز شهادت مظلومانه‌اش، اندوهبارانه حرمت نگه می‌دارند و محزونند.
 
 

 

فاطمیه‌ی اول

 

(۲)
 
یا علی رفتم بقیع اما چه سود
هرچه گشتم فاطمه آنجا نبود
 
یا علی قبر پرستویت کجاست؟
آن گل صدبرگ خوش بویت کجاست؟
 
هرچه باشد من نمک‌پرورده ام
دل به عشق فاطمه خوش کرده‌ام
 
حج من بی فاطمه بی‌حاصل است
فاطمه حلّال صدها مشکل است
 
من طواف سنگ کردم، دل کجاست؟
راه‌ها پیموده‌ام، منزل کجاست؟
 
کعبه‌ی بی‌فاطمه مشتی گِل است
قبر زهرا کعبه‌ی اهلِ دل است
 
 
(نام شاعر؟ نمی‌دانم)
 
با یاد و نام خدا. یک فردی تنومند (که من سال‌ها پیش در کتاب مرحوم ذبیح‌الله منصوری سنندجی با عنوان «محمد؛ پیغمبری که از نو باید شناخت» اثر «گئورگیو» خوانده بودم که غُرّش صدایش از چندصدمتری هم شنیده می‌شد، چون از بس قوی‌پیکر بود) حالا، در امروز روزی ۸ دی ۱۳۹۹ که ما سوگوار غم آن ماتم‌ایم، خشمگینانه به درِ خانه‌ی گلین -همآن کوخ، که کعبه‌ی آمال مؤمنین است و بر تمام کاخ‌های دنیا، اَشرف است- روانه می‌شود و چون آن بزرگ‌بانو، فخر دو عاَلم را، معترض، آگاه، پشتیبان حق، در جبهه‌ی علی و از همه مهمتر در امتناع از بیعت و افشاگر اوضاع می‌بیند، بر او سیلی و لگد و تازیانه می‌زند و بر قلب دُخت رسول خدا جراحت می‌نهد. چرا به جای منطق و حجت، می‌زند؟ آن‌هم بر پیکر پاک کوثر و کانون شکل‌گیری سادات و جسم نحیف حاملِ کودکی به اسم محسن و دختر عزادار در رحلت جانگذار پدرش محمد رسول الله (ص)؛ چون نمی‌خواست آن یکتاپرست و مظهر اخلاص و عمل، علی (ع) وصی محمد (ص) پیشوا شود و راه رسول (ص) را پی بگیرد و تفکر جاهلیت و قریشی‌گرایی نژادی را همچنان به بایکوت بفرستد. شاید هم می‌خواست نفر دوم عرب بماند! هر چه بود، تاریخ پیش روست و دل‌های منصف و عقل‌های سلیم می‌دانند چرا. زیرا «چَرای قدرت» چرب است!
 

فاطمیه‌ی اول

 

(۳)

 

با یاد و نام خدا. در جریان غصب فدک و خلافت، وقتی زن‌‌های مدینه آمدند خدمت فاطمه‌ی زهرا (س)، حضرت فرمود: «من از دنیای شما بیزار هستم، از شوهران شما بیزار هستم، از شما بیزار هستم، دین را، قرآن را، عترت را، سفارش پیغمبر را، همه را شما تنها گذاشتید!» (منبع)

 

در این قسمت، چند فراز منتخب از خطبه‌ی فدکیه‌ی حضرت فاطمه زهرا -سلام الله علیها- را (که سخنرانی بسیارمهم ایشان در مسجد مدینه است و در آن تفکر و اندیشه‌ی الهی و اتمام حجت با عهدشکنان موج می‌زند و چونان دعای عرفات امام حسین (ع) یک منبع خداشناسی و جهان‌بینی است) به جان‌های شیفته‌ی عترت ارائه می‌کنم:

 

در باره‌ی حضرت محمد (ص) فرمودند: "دعوت پیامبرانش را از طریق هماهنگی تکوین و تشریع قوّت بخشد." ..."پیش از آن که او را بیافریند، برای این مقام نامزد فرمود."

 

در مورد جایگاه مهاجران و انصار انذار دادند: "و پیوسته از این می ترسیدید که دشمنان زورمند شما را بربایند و ببلعند!"

 

و به غاصبان فدک و خلافت و نیز به ساکتان هشدار دادند: "وَ کَیْفَ بِکُمْ؟ وَ أَنّی تُؤْفَکُونَ: راستی چه می‌کنید؟ و به کجا می‌روید؟" ... "آسیای اسلام بر محور وجود خاندان ما به گردش درآمد" ... "اکنون که چنین است این مَرکب خلافت و آن فدک، همه از آنِ شما، محکم بچسبید." ... "ولی بدانید این مَرکبی نیست که راه خود را بر آن ادامه دهید؛ پُشتش زخم و کف پایش شکسته است. داغِ ننگ بر آن خورده." (منبع)

 

ذکر مصیبت حضرت فاطمه (س) توسط آیت‌الله عبدالله جوادی آملی:

"فرشته‌‌ها صدا دادند یا علی! حسنین را از روی سینه‌ی مادر بردار! آن ندای ملکوتی آمد: اینها فرشته‌ی آسمان را به گریه درآوردند... «السلام علیک یا أبا عبدالله»! هیچ اجازه ندادند [در کربلا] دختر حسین (ع) روی سینه پدرش قرار بگیرد. خود حضرت [اباعبدالله] فرمود: خون چشمم را گرفته، من که تو را نمی‌شناسم هر کس هستی بدان جای بسیار بلندی نشستی، «طَالَمَا قَبَّلَهُ رَسُولُ الله»؛ اینجا را پیغمبر مکرّر می‌ بوسید." (منبع)

 
پاسخ:
 
سلام. نه، اینطور نیست. وقتی مدرسه فکرت، «گروه» است، نه «کانال» این یعنی تبادل. یعنی مبادله‌ی کالای فکر. یعنی بیان دیدگاه و نیز یعنی نظرگذاری روی آن بیان و دیدگاه. همآهنگ‌شدن افکار، کار آسانی نیست، ممکن هم نیست. این را خودت هم لمس می‌کنی. مگر آن‌که، آن دو شخص، بزرگانی چون حضرت محمد (ص) و امام علی (ع) باشند که متّحد نفسانی همدیگر بودند؛ گویی یک روح در دو کالبَد. به فرموده‌ی خود حضرت، فرق‌شان فقط آن بود که به علی وحی نمی‌شد. بگذرم. بنابرین؛ باز نیز مختارید چنین برداشتی داشته باشید، اما واقعیت این نیست. چون گنجایش دیده می‌شود، نظرها گذاشته و می‌گذارم زیر پست‌های شما. اگر می‌خواهی نوشته‌های جناب‌عالی را فقط بخوانم و رد بشم. بازم حاضرم. اما فکر نکنم چنین فکری داشته باشی. چون می‌دانم اهل بحثی. ممنونم.
 
نظر:
 
سلام. با دیدِ جناب‌عالی هم، دنیارادیدن، مانند ستاره‌ی دنباله‌دار هالی، یک دنیا سخن به دنبال می‌کشاند! پس بگذار من دیدگاه شما را بخوانم و چیزی در سبدم بیفزایم. چقدر کلوزآپ (=نمای نزدیک) است دیدت به دنیای آنها!
 
نظر:
 
سلام. خواندم. متوجه نشدم. با به‌کارگیری سُخره‌آمیز نام حیوان زحمتکشِ الاغ -که تا توانسته با شکیبایی و وفاداری، بازوی بشر بوده و مَرکب راهوار او- مخالفم. این نوع مشیء، متن شما را متزلزل ساخت.
.
 

بی‌عد

لطف ازلی، نیکی هر بد خواهد

هر گمره را روی به مقصد خواهد

گر جُرم تو بی‌عد است، نومید مَشو

لطف بی‌حد گناه بی‌عد خواهدو

(رباعی 38 شیخ بهایی)

 

با یاد و نام خدا. معنی این رباعی معلوم است و نیاز به شرح ندارد. اما جهت خالی‌نماندن عریضه، سه‌چهار کلمه عرض می‌کنم: بی‌عد مخفّف بی‌عدد به معنی بی‌شمار و فراوان است. شیخ بهایی درین رباعی دست گذاشته روی لطف الهی که نیکی مخلوقات را می‌خواهد، اگر گمراه هم شد باز نیز لطف خدا این است که به مقصد روی آورَد و با جرگه‌ی حق بازگردد و در صراط مستقیم ره بپیماید. حتی اگر جُرم و گناه بندگان خداوند «بی‌عد» هم باشد باز حکم ازلی این است که از درگاه خدا مأیوس نشود. علتی که شیخ بهایی در آخرین مصرع ارائه می‌کند، شگفت‌انگیز است: چون‌که لطف خداوند بی‌حد و بی‌پایان است، پس گناهان بی‌عد را هم شامل می‌شود؛ و این یعنی راه بازگشت حقیقی به سوی خدا همیشه مفتوح و باز است.

 

نظر:

 

سلام. نوشته و دیدگاه جناب‌عالی را خواندم. عبارت آخر از نظر من نادرست است، زیرا مشروعیت سیاسی نظام جمهوری اسلامی ایران، با انقلاب اسلامی ایران نشئت گرفته و از ۲۲ بهمن ۵۷ آغاز شده و در ۱۲ فروردین ۵۸ با رأی «آری» قریب به ۱۰۰ درصد مردم ایران رسمیت یافته است و استمرار داشته و دارد. بنابراین مشروعیت سیاسی آن، از بین نرفته بود که گفته شود فلان روز مشروعیت گرفت. حکومتی نامشروع است که با زور و بدون رضای مردم بنا شده باشد، مثل رژیم نامشروع اسرائیل که با راندن خشونت‌بار مردم فلسطین از زادگاه و خانه و زمین و وطن‌شان، ساخته شد و ۷۱ سال است به علت حمایت غرب ازین رژیم نژادی، بر منطقه و ملت فلسطین زور می‌گوید و به قول امام خمینی -رهبر کبیر انقلاب اسلامی- یک «غده سرطانی» است که باید روزی به همت ملت از تن فلسطین کَنده شود و با گفته‌ی رهبری از طریق برگزاری انتخابات عمومی، همه‌ی مردم از هر مذهب و کیش و آیین، کشور خود را بنا کنند. ازین‌رو عبارت پایانی شما نادرست است. مگر آن‌که باورت این باشه مشروعیت سیاسی نظام از بین رفته بود، و آن روز دوباره بازگشت. و این از نظر من صحیح نیست. مشروعیت سیاسی باقی بود. و اعتراضات و یا انتقادات و حتی جنبش‌های مطالبه‌گرانه، فقط می‌توانند مشروعیت سیاسی را با مشکل یا پرسش یا در شدیدترین وجه آن با بحران مواجه کنند که امری رایج و معمول در جهان است.
 
 
همه‌ی تقوای سلیمانی
 
با یاد و نام خدا. پیامبر خدا -صلی الله علیه و آله- در باره‌ی مفهوم تقوا سخن مهمی دارند که گرچه بخش اول آن شیرین و حرکت‌آفرین است، اما به کاربستن بخش دوم آن حقیقتاً برای بشریت سخت و طاقت‌فرساست، مگر برای بزرگان و وارستگان و پارساسیان؛ هرچند راز زندگی حقیقی، همین است. و به نظر من، قهرمان ملت ایران و امت اسلام و مبارزان جهان یعنی «سرباز شهید» حاج قاسم سلیمانی یک نمونه‌ی بارز و تمام‌عیار از این نوع تقوا و پارسایی بودند، زیرا حیات او حیاتی طیّبه،آگاهی‌بخش و رهایی‌بخش بود و این را ملت، به‌خوبی در حق آن راست‌قامتِ شیفته‌ی خدمت، گواهی و شهادت داده است. این بیان گوهربار رسول‌الله (ص) را تقدیم می‌نمایم: "همه‌ی تقوا این است که آنچه را نمی‌‏دانی بیاموزی و آنچه را می‌دانی به کار بندی."
( تنبیه الخواطر: ج ۲، ص۱۲۰) (منبع)
 
 
نکته:
 

نکته: چندی‌پیش (۱۰ دی ۱۳۹۹) فرمانده‌ی لایق سپاه قدس، آقای اسماعیل قاآنی -که با یقین می‌دانم و می‌شناسم که روح و ریح حاج قاسم در تاروپودش دمیده شده- جملات مهمی ادا فرمودند (منبع) که دو جمله‌اش بار معنایی و پیام مهمی در بر داشت. یکی این‌که «هدف اصلی انتقام خون حاج قاسم سلیمانی» را «ازاله‌ [=محو و نابودی و زدودنِ] آمریکا از منطقه» معرفی کردند. و دوم این‌که به «عوامل آمریکایی دخیل در ترور شهید سلیمانی» اخطار دادند که باید «سبک زندگی مخفی سلمان رشدی را یاد بگیرند.» و این حرف قاآنی یعنی آن جنایتکاران یا روزی به چنگ سربازان ایران خواهند افتاد و یا اگر امکان انتقام فراهم نبود و مقابله‌به‌مثل به‌زودی تحقق نیافت، دست‌کم آنان مطلع باشند که باید مانند آن جرثومه‌ی هتّاکِ «سلمان رشدی» ملحد، بزدلانه زندگی کنند و از هراسِ و هیبتِ دستِ غیبِ نیروهای انقلابی، می‌بایست آنقدرها در سیاه‌چاله‌ها و مخفیگاه‌ها بمانند تا مثل او بپوسند و ذلیلانه به زباله‌دان بیفتند.

 
 
نظر:
 
سلام. متن شما را خواندم. البته لابد واقفید که همه‌ی مردم در همه‌ی اعصار تا حال، به یک میزان کمال‌جو نیستند و نیز به یک‌اندازه بهره‌مند. و لذا حکومت، معیارش با آحاد ملت است، نه کمال‌جویان. طبیعت بشر، طبیعتی عادی است. قدسی‌کردن سیاست، تنها یک یوتوپیا (آرمانشهرگرایی) یا به تعبیر حکیم فارابی «مدینه‌ی فاضله» بیش نیست. البته تعقیب چنین مقصد، مفید است، اما تحقق تامّ آن خیال. از مردم، به میزان وُسع آن باید انتظار داشت، کما این‌که ملت ایران در اغلب زمینه‌ها با همین وسع و تحریم‌ها، از مسئولان سیاسی پیشی دارند؛ در اخلاق، در پاکی، در درستکاری، در شکیبایی، در وفاکاری و حتی در پشتیبانی واقعی و حراست همه‌جانبه از انقلاب. آیه‌ی ۲۸۶ بقره، ملاک خداست برای زمینیان: «لا یُکلِّفُ اللهُ نَفْساً اِلَّا وُسعَها...» خدا هیچ کس را تکلیف نکند مگر به قدر توانایی او. پس؛ بار بیشتر بر دوش گذاشتن، خلاف قاعده‌ی قرآنی‌ست. و قرآن معیار و شاخص و تابلوی گذشته و حال و آینده است.
 
 
عقل و علم و عشق
 
پا را جدا ز دامن تمکین چه احتمال است
در خانه آنچه ‌گم شد بیرون در مجویید
 
و...
 
عقل و دلایل علم پامال برق عشقند
شب ‌را به شمع و مشعل‌ پیش سحر مجویید
 
و...
 
هرجا نفس فروماند بر دل فتاد بارش
گم‌گشتن پی موج جز در گهر مجویید
 
 
 
با یاد و نام خدا. کوتاه عرض کنم بیدل تأکید دارد بر خویشتن خویش. ضمن ارزش برای عقل و علم، ترجیح می‌دهد بر عشق. و به گمگشته‌ی راه، آدرس می‌دهد به کشف گوهر وجود خویش. گمان می‌کنم عرضم همین‌مقدار کفایت کند.
 
یادآوری: میرزا عبدالقادر بیدل دهلوی ( ۱۰۵۴ - ۱۱۳۳ هجری قمری ) در شهر عظیم‌آباد هند (کرانه‌ی رود گنگ) به دنیا آمد. تخلص شعری‌اش ابتدا، «رمزی» بود و سپس با تأثیرپذیری از یک شعر شیخ سعدی، «بیدل» را برگزید.
 
 
پاسخ:
 
سلام. دیدگاه شما نزد جناب‌عالی، یا حجت یا محترم، اما من عین جمله‌ام را دوباره می‌آورم که گفته بودم به دنبال مدینه‌ی فاضله و آرمانشهر رفتن و به قول آگوستین قدیس -حکیم مسیحی قرون وسطی- «یزدان‌شهر» بودن، مفید است اما... . عین جمله‌ام در آن پست این بود:
 
«البته تعقیب چنین مقصد، مفید است، اما تحقق تامّ آن خیال.»
 
ازین‌که شما می‌فرمایی تحقق و عملی‌شدن تامّ مدینه‌ی فاضله، تخیل نیست، بلکه شدنی است، پس بسم‌الله. قید «تامّ» در جمله‌ام کلیدواژه بود. من که به قول ضرب‌المثل مشهور «از خداخواسته‌» هستم که روز و روزگار، روزی چنین گلستان و بوستان شود چنانچه شما بر آن تأکید می‌ورزی. با تشکر از انشای دیدگاه‌ات.
 
 
نظر:
 
سلام. مرحبا به «محیا» که احیا کرد یاد سردار دل‌ها را. چه هم زیبا و مسلط خواند. با آن‌که شعر، واژه‌ها و تشبیه‌ها و استعاره‌ها داشت، اما او بسیارخوب ظاهر شد. آری؛ چه درست گفت شعر در زبان محیای شما؛ اول ملت حیرت کرد از شنیدن خبر، بعد قلب شعله کشید، و آن‌گاه بغضِ عمیق کرد، و در نهایت «چهل‌ساله‌ی فریاد» ملت اوج گرفت. سلام و تشکر ژرف مرا به دخترخانم شما محیاخانم برسان. درود وافر بر این دیده و ایده و عقیده و علاقه. زنده‌باد این اراده.
 
 
روحانی قدرتمندِ کادرساز
 
ابراهیم طالبی دارابی دامنه / ۱۳ دی ۱۳۹۹

به نام خدا. انا لله. درگذشت آیت‌الله محمدتقی مصباح یزدی بستری گشود تا بار دگر نام وی در محیط ایران ظاهر شود. او به سمت مرجعیت نرفت حال آن‌که سواد بالا و دانش فراوانی داشت. شاید بدین علت، که آن جایگاه در مذهب شیعه، حریم و مقام و شأنیت منحصری دارد که ممکن است دست فرد را از بسیاری از امور کوتاه یا محدود کند؛ ازین‌رو، آقای مصباح مسیری را رفت که بتواند کادرسازی کند. و او توانست با نیروسازی و اعزام آنان به درون حاکمیت و مجامع علمی و نظامی این مقصد را عملی سازد. به‌درستی نمی‌توان ارزیابی دقیقی از آن داشت، چون مؤسسه‌ی مصباح با آن‌که نماینده‌ی تمام فکر و سلایق حوزه نیست، اما از این امتیاز برخوردار بود که ردیف بودجه‌ی دولتی داشته باشد و نیز به علت برخورداری از حمایت حاکمیتی، چندین سر و گردن از مابقی مؤسسات در قم، سرتر باشد. اما با این‌همه نمی‌توان دست به مطالعه‌ی تطبیقی زد و میزان رشد و اثر واقعی آن را تعیین نمود، زیرا می‌توان با خاطرجمعی گفت رقیبی نداشت که در برابرش عرض اندام کند تا مقایسه شود که نظریه‌های دینی و سیاسی مؤسسه‌ی وی به واقع نزدیک‌تر است یا آراء مؤسسه‌ی مقابل، که اساساً وجود خارجی نداشت و یا شاید امکان وجود نداشت و نمی‌گذاشتند. بگذرم، اما خودم حدس می‌زنم مؤسسه‌ی اسراء آیت‌الله جوادی آملی جاذبه‌های عمومی‌تر و تخصصی‌تری در میان حوزه و ملت باقی گذاشته باشد، کما این‌که خود آقای جوادی آملی نیز وجاهت بالایی میان عامه‌ی مردم دارند و حتی در عصر امام، به عنوان حامل و ابلاغ و مفسر پیام دینی آن حضرت، به میخائیل گورپاچف برگزیده می‌شوند.

 
مرحوم مصباح یزدی را می‌توان در پنج دهه‌ی مجزّا مطالعه کرد: از دهه‌ی ۵۰ تا دهه‌ی ۹۰. اما اوج او در دهه‌ی ۷۰ بود که حاضر شد دانش دینی و گرایش سیاسی خود را عمومی کند. سختی راه قم تا تهران را می‌پیمود تا هر جمعه «پیش از خطبه» سخن بگوید. عمومی‌شدن افکار ایشان موجب بازخوردهای متفاوت شد، زیرا پاره‌ای از نگاه‌های سیاسی وی، برای پاره‌ای گرایش‌ها، عجیب و شگفت می‌نمود و همین باعث می‌شد هم سبک مباحثه از حالت تخصصی به وضع عمومی درآید و هم انتقاد یا اعتماد را برانگیزاند. گاه هم از هر دو سو، فضای گفت‌وگو به تندی می‌گرایید. و این البته لازمه‌ی هر مباحثه‌ی جدّی می‌باشد و دور از انتظار نبود. چیزی که فضا را متشنج و تیره‌وتار می‌ساخت این بود تریبون عمومی نمی‌بایست یک‌طرفه واگذار می‌شد. مثلاً کسی نمی‌توانست از همان تریبون نمازجمعه پاسخ نظریات ایشان را بدهد. زمان به جلو آمد و ایشان -که توان «کادرسازی» بالایی داشت و ارادتمندان وی از او به عنوان رهبری معنوی خط و ربط می‌گرفتند- کم‌کم نقش خود را ژرف‌تر یافت و گاه در نبود رقیب قدَر در میدان، حرف او تمام‌کننده بود. چیزی که به ایشان صدمه‌ی شدیدی وارد کرد افتادن تمام قدرت در دست جناح متبوع و مورد حمایت و تأیید وی بود: دولت ۹ + ۱۰ و مجلس ۷ و ۸ و قوه‌ی قضاییه‌ی دوره‌ی ثلاث: مرحوم یزدی، مرحوم شاهرودی، آقای لاریجانی. (که اینک آقای رئیسی راه جدید و جدا از آن دوره‌ی ثلاثه را آغاز کردند) بلاخره، جامعه‌ی آن دوره، چونان «گوگرد» می‌توانست گُر بگیرد و گرفته بود. و سرانجام، دولت ۹ + ۱۰ ماهیتش برملا و بر همگان حتی حامیان روشن شد که افکار بیهوده دارند. گویا مرحوم مصباح دست‌آخر از آن فرد مأیوس و ناراحت شد و شاید هم برائت جست.
 
 
گرچه در دو دوره‌ی امام و رهبری پست‌های حکومتی و اجرایی و انتصابی به آقای مصباح واگذار نشد اما ایشان توانست از طریق چهره‌ی علمی و وزن بالایی که از خود بروز داده بود، گستره‌ای از سیاست و حوزه و حتی دانشگاه و نهادهای ویژه‌ی حکومتی را در تصرف خود داشته باشد. از او این انتظار رفته بود که جای بزرگان حوزه و فلسفه را پر کند، اما به نظر من خلأ مرحوم علامه طباطبایی و استاد شهید مطهری هرگز پر نشد. شاید تا دیرزمان هم نشود. آن دو قابلیت‌های ویژه‌ای داشتند که کمتر پیش می‌آید در دیگری نموّ کند. از زیبایی‌های انقلاب اسلامی ایران این است که علمایی با دیدگاه‌های متفاوت را در خود جای داده است. امید است این خاصیت از از آن ستانده نشود؛ مثلاً نگاه شود به همین سه نظر:
 
 
آقای مصباح می‌گفتند «رأی مردم برای ما مشروعیت نمی‌‌آورد؛ مقبولیت می‌‌آورد.» (منبع) اما امام خمینی معتقد بودند نه فقط مشروعیت، حتی «میزان، رأی مردم است»؛ و شهید سیدمحمدباقر صدر نیز به ایده‌ی پیشرفته‌ی «منطقة الفراغ» اعتقاد داشتند که امور آن به عهده‌ی مردم است، زیرا خداوند متعال در آن جاها تصریحی نکرد.
 
درگذشت آیت‌الله مصباح به‌یقین بر شاگردان و پیروانش -که با او خو گرفته، از وی آموخته و در دامان دانشش پرویده و زبده شدند- تألّم دارد، فقدان ایشان بر آنان تسلیت. با طلب رحمت و مغفرت. آمرزش همه دست آفریدگار مهربان است. همه، به سوی او بازمی‌گردیم: و انّا الیه راجعون.
 
پاسخ:
 
سلام. حالا درست شد. این نشان فروتنی شماست و روحیه‌ی پذیرندگی مطلب برحق. توضیحات بعدی جناب‌عالی مشخص‌تر کرد که اساساً بینش و نگرش و گرایش شما چیست. من نوشته‌های شما را می‌خوانم هر چند تفاوت دیدگاه هم دارم، اما خودم را بی‌نیاز از دانستن دانش سایرین نمی‌دانم. از شما متشکرم که به بیان آراء خود می‌پردازی و وقفه نداری.
 
 
پاسخ:
 
سلام. پرسیدی نظرم راجع به "رجعت" چیست. شیوه‌ی شیعه این است روایت را به قرآن عرضه می‌کند، اگر قرآن تأییدش کرد، حجیت دارد، وگرنه، نه. عالَم رجعت را علمای متعیّن شیعه بحث کردند. تکرار نمی‌کنم. اعتقاد به عالم شهود و غیب بر مؤمنین الزام می‌دارد اگر بر چیزی که از مَغیبات است و به آن علم و احاطه ندارند، انکار نکنند. اما بستن خرافه به عقیده هم اکیداً نهی شده است. آیه‌ی استرجاع بحث رجوع به خداست. انا لله و انا الیه راجعون. اما در کم و کیف عالم رجعت قرآن ورود به تصریح نکرد گرچه می‌گویند اشارت رفته است. و شیعه به علمای خود وفادار است که سخن ناحق را به عنوان اعتقاد به مؤمنان تحمیل نمی‌کنند. پس، پیش خدا وقتی قیامت و برزخ امری شدنی‌ست، عالم رجعت (بازگشت دادن برخی از خوبان به سرای جهان به امر و اذن الهی با مأمویت نامعلوم) هم سهل است. حالا چه همزمان با عصر ظهور حضرت مهدی موعود (عج) یا پس و پیش آن. ماوراء بخشی یقینی از ایمان مؤمنین و مؤقنین است که شش صفت آنان در آیه‌ی ۲ تا ۴ بقره ذکر شده است که در رأس آن ایمان به غیب است. فکر کنم تکاپویم به تکافو انجامید. پس، بس کنم.
 
 
نظر:
 
سلام. متن ۶۶ از سلسله تاریخ محل به مداد جناب‌عالی را هم خواندم. پیش ازین هم مطلع بودم روحیه‌ی رایزنی (=توان مشاورت) داری و اگر در کاری به عنوان رایزن وارد شودی، بلدی آن را به سمت تصمیم و نتیجه منتهی کنی، حتی اگر حتم به نتایج آن نداشته باشی، شانه خالی نمی‌کنی. حالا درین قسمت متن، من از کار دیگرت باخبر شدم که به همان قدرت رایزنی‌ات بازمی‌گردد. خرسندم نقش خود را برای یک مکان مقدس -که تکیه‌گاه مذهب و ارادت مردم به اهل‌بیت علیهم‌السلام و خاصه عاشورا حضرت اباعبدالله و حضرت زینب کبری سلام الله علیها است- با علم به ثواب و یقین به صواب آن ایفا کرده‌ای. و این بی‌تردید از باور مذهبی‌ات نشئت گرفته است. ناتمام نگذارم که متن را -که از همان آغاز با واژه‌های مذهبی و ادبیات رسا آمیختی- در آخر بسیار دراماتیک (غمباره) در حق روحانی وارسته مرحوم حاج آقا آفاقی و با ادبیاتی ستودنی به خاتمه بردی. تحسین می‌کنم.
 
 
نظر:
 
سلام. با تمام ساختار این متن و ادبیات آرامبخشش موافقم. درست به درون کانون شخصیت و حکمت محبوبیت سلیمانی رفتی؛ تألیف قلوب و حکومت بر قلوب. ممنون. دست مریزاد استاد.
 
 
پاسخ:
 
به نام خدا. استاد بزرگوار با سلام و ارادت و تسلیت که در فراق استاد خودتان سر بر زانوی غم دارید. با همان منطق درست‌تان که افاضه فرمودید بر «شان صدور های موثر در فهم از کلام متکلم» بنده هم بر همین منطق، فاش سازم «عُقده‌گشایی» در متن من و انگیزه‌ی من مفقود است و داوری شما درین قسم منافی چارچوبی بود که خود مرا بدان دعوت دادید. من، فقط برداشت و فهم خودم را بیان داشتم. از انتقادات و نیز انصاف خوب‌تان در ارزیابی متن‌هایم (چه نقد و چه ابرام و چه پند) همواره خودم را مرهون می‌پندارم و دعاگو و بسیار هم ممنون‌دار. با دعای عاقبت‌به‌خیر هم مخالفتی ندارم، ایرادم بر به‌کارگیری نابهنگام آن است که اگر به‌موقع و بر مقتضای واقع نباشد، بیشتر به نفرین و تهدید می‌خورد تا دعا. هرچند ریبه در نیت شما نمی‌بینم. التماس دعا.
 
 
انسان در نگاه باباافضل
 
ای نسخه‌ی نامه‌ی الهی که تویی
وی آینه‌ی جمال شاهی که تویی
بیرون ز تو نیست هر چه در عالم هست
از خود بطلب هر آن چه خواهی که تویی
 
 
با یاد و نام خدا. هر چهار مصرع این رباعی پیامی رسا و روشن دارد. انسان، هم نسخه‌ی خداست، هم آینه‌ی جمال خدا. و تمام عالم در وجود انسان جمع است. پس؛ آدمی هر چه می‌خواهد از درون خود باید جست‌وجو کند. به فرموده‌ی پیامبر خدا (ص) و امام علی -علیه‌السلام- مَن «مَن‏ عرفَ‏ نَفسَهُ‏ فقَد عرفَ رَبَّهُ»؛ هر کس خود را بشناسد، قطعاً خدایش را خواهد شناخت.
 
یادآوری: باباافضل کاشانی (درگذشته‌ی حدود ۶۱۰ قمری) فیلسوف و حکیم بزرگ ایرانی‌ست که در حمله‌ی سراسری چنگیز به ایران در سن کهولت بود. گفته می‌شود خواجه نصیر طوسی ریاضیات را نزد شاگرد باباافضل یعنی کمال‌الدین محمد حاسب خواند. یکی از ویژگی‌های باباافضل، ابداع (=نوآوری) اصطلاحات نوین فلسفی بود.
 
اشاره: یکی از انگیزه‌هایم در نوشتن این گونه‌ها پست‌ها، جدا از علایق شخصی به شعر، معرفی چهره‌ها و مفاخر و شُعرای ایران و پرداختن به مفاهیم ارزنده‌ی شعرها و نیز ایران‌شناسی است.
 
نظر:
 
سلام. طرح مسأله‌ی شما را خواندم. بند ۲ قابل تأمل‌تر است. شاید یک پاسخ این باشد بر ایشان اطمینان حاصل شده بود، جهان غرب به‌ویژه ناتو -که از سال ۱۳۷۶ او فرمانده سپاه قدس (خوانده شود فرمانده سپاه جهان اسلام) شد، نمی‌توانست سد راهش شوند و در ۹ سال آخر بحران منطقه نیز، به نبوغ وی پی برده‌اند- آنقدر شعور و جوانمردی! را دارند که او را در خارج از نبرد و در خفا و از روی هراس و جُبن و خوف ترور نکند. اما حقوق بشر برای غرب همیشه یک ابزار و اهرم فشار بوده است و هر وقت نیاز دیدند، جنایت جای حقوق بشر نشاندند. البته خائن‌ها همیشه مهیای مزدوری هستند. و درین مسأله هم دستان خائنین آلوده است که لو دادند. بگذرم. از تجلیلی که از قهرمان حقیقی دین و وطن «سرباز شهید» قاسم سلیمانی به عمل آوردی، معرفت خود را نمایان ساختی. سلیمانی با برگزیدن عنوان «سرباز» برای سنگ قبر خود، نشان داد فروتن است و پی نام و نشان و القاب و عناوین نیست. او با این اقدام ستودنی، به پایین‌ترین درجه و رتبه‌ در رزم، اعتبار و ارزش ابدی داده است.
 
بزرگراه آوینی قم ۱۵ دی  ۱۳۹۹ :
عکس نمای دور حرم حضرت معصومه (س)
 
زیارت از بلندی‌های قم
 
با یاد و نام خدا. تبعیت از مقررات ستاد سلامت کشور ما را وا می‌دارد بکوشیم زنجیره‌ی ویروس مرموز را بگسلیم، تا ریشه‌کنی یا به‌کنترل‌درآمدن آن بر مجاهدان جبهه‌ی سلامت آسان‌تر شود. ازین‌رو زیارت حضرت معصومه (س) نیز تابع همین رعایت‌هاست. زیارت از راه دور و دلی برای ایرانیان و نیز زیارت از پشت‌بام‌های قم و نیر زیارت از بلندی‌های قم، مدت مدیدی است که راه جایگزینِ رفتن به حرم مطهر شده است. امروز نیز بر من زیارت از بلندی آوینی دست داد. لایق نمی‌دانستم خودم را که نائبِ زیارت کسی شوم، اما درونم را خالی از یاد شیفتگان معنویت و اهل بیت -علیهم السلام- حس نمی‌کردم. عکسی هم انداختم. بالا: اگر تندیس پرنده‌ی قُمری در وسط بزرگراه شهید آوینی را تا امتداد دهید، گنبد حرم پیداست. سلام بر کریمه‌ی اهل‌بیت (ع)
 
نظر:
 
سلام. بله درست است. قرآن ما را به این راه فرا می‌خواند. شما هم دست روی موضوع روز گذاشتید. خودم در خانه‌ام هنوز که هنوزه ماهواره نصب نکرده‌ام. اما کسانی که پای ماهواره می‌نشینند، از نظر من دست‌کم دو دسته‌اند: ۱. آنان که مبانی فکری قوی و اعتقادات مذهبی محکمی دارند و نسبت به برنامه‌های آن اهل تحلیل و استقلال فکری‌اند و تشخیص می‌دهند چه شیطینتی در خبر یا برنامه‌های آنان وجود دارد و لذا از خطر زودباوری تقریباً مصون‌اند. ۲. اما دسته‌ی دیگر باورپذیرند و چون از مبانی فکری قوی‌یی برخوردار نیستند و شاید باور مذهبی خود را در این امور دخالت ندهند، اینان ممکن است در کوتاه‌مدت یا درازمدت دچار آسیب درونی و شُل‌شدن نگرش‌ها و گرایش‌ها شوند و عقاید و ایمان‌شان، زایل اگر نه، لااقل خدشه‌دار شود و در معرض هجمه و خطر قرار گیرند. البته صدا و سیما در ایران از نظر من نماینده‌ی واقعی ملت و افکار عمومی نیست. ضعف و حتی انحراف دارد. همین یک‌جانبه‌گرایی این سازمان انتصابی، راه را برای رفتن به سمت ماهواره گشود من، البته بسیار‌کم پای برنامه‌ی صدا و سیما می‌نشینم، اگر هم وقت بگذارم که به‌ندرت پیش می‌آید شبکه‌ی مستند و تماشا را می‌بینم. بنابراین ممکن است ارزیابی من از صدا و سیما کامل نباشد، اما پشت‌پرده‌ی آن را بی‌خبر نیستم که با چه افراد و جریان مخفی‌یی مرتبط است و آن را از اعتبار و اعتماد عمومی انداخته است. بگذرم. سخن شما از قرآن بر حق بود و موافق هستم. فضای مجازی باید پالوده از آلودگی خبری تحلیلی باشد. زمان می‌برد و نیز مطالعه‌ی افراد و باسوادشدن در برابر هجوم خبر و شایعه و جنگ واژگان. ممنونم.
 
 
پاسخ:
 
 
سلام. در ضمن، این جمله‌ی شما که فرمودی «از لحاظ دنیای رسانه و خبر کیفیت شنونده اصل و کیفیت گوینده فرع است» جالب بود. میان هر دو (گوینده و شنونده) ارتباط برقرار است و آن اعتماد است که نیازمند درک و تحلیل شنونده دارد؛ بپذیرد یا رد کند یا روی آن تحلیل مستقلانه داشته باشد. ارزیابی شما از صدا و سیما با توجه به این‌که این مقدار برنامه‌ها را می‌بینی، لابد نزدتان مستند به حقیقت و مقرون به واقعیت است. اما من نظرم همان بود که نوشتم. ممنونم.
 
محاکمه‌ی نهضت آزادی
 
با یاد و نام خدا. شش دهه پیش در ۱۶ دی ۱۳۴۲ دادگاه نظامی تهران، بنیان‌گذاران و اعضای ارشد نهضت آزادی ایران را به محاکمه کشید. علت اصلی این بود نهضت آزادی در ۳ بهمن ۱۳۴۱ در اعتراض به «انقلاب سفید شاه» بیانیه‌ای انتشار داده بود. حکومت شاه، تحمل این اعلامیه را نداشت و سرانجام سران نهضت آزادی -آیت‌الله طالقانی، مهندس مهدی بازرگان و دکتر یدالله سحابی- و نیز اعضای دیگری از فعالان این گروه سیاسی مذهبی را دستگیر و زندانی کرد. محاکمه‌ی آنان در سال‌های ۱۳۴۲ و ۱۳۴۳ «به اتهام اقدام بر ضد امنیت کشور، ضدیت با سلطنت مشروطه و اهانت‌های گستاخانه به مقام شامخ سلطنت»نهضت. (منبع) (روزنامه‌ی ستاره صبح. ۱۶ دی ۱۳۹۹) در دادگاه نظامی برگزار شد. مرحومان آیت‌الله طالقانی و مهندس بازرگان هر کدام «به ۱۰ سال حبس»، مرحوم دکتر یدالله سحابی و دکتر عباس شیبانی به ۶ سال زندان و مرحوم مهندس عزت‌الله سحابی به ۴ سال حبس» محکوم شدند.
 
نکته: انقلاب «سفید» ! شاه با این کار و هزاران کارهای ! دیگر شاه و ساواک، چقدر هم سفید بود! حتی رژیم شاه و مدیحه‌گویان وی را هم، هنوز که هنوزه روسفید ! نگه داشته است! ... . بگذرم.
 
نظر:
 
سلام. دیدگاه شما را خواندم. آزادی نگرش و گرایش شما را نشان می‌دهد. لابد آن دوآتشه‌ها را هم از بری که لنگه‌کفش‌ها و مُهرهای نماز پرتاب کرده بودند سوی سخنران مشهور آن سال سالگرد ۱۵ خرداد در درون حرم مطهر حضرت معصومه (ع) و نیز به خانه‌ی آیت‌الله عبدالله جوادی آملی هجوم بردند و آنجا را سنگ‌باران کردند، و پیش و پس از آن، بیت مرحوم آیت‌الله العظمی منتظری و حسینیه‌ی وی را با بیل و کلنگ نیمه‌ویران کردند و دفتر آیت‌الله صانعی را با سنگ و چوب شکستند و ویرانه ساختند و صدها کار قبیح دیگر. گمان نکنم چشمان منصف به این جور چیزهای عجیب و غریب! هم، سو ندهد! و نبیند! لابد می‌بیند! لابد می‌بیند!
 
نظر:
 
سلام. جالب بود. خصوصاً بحث شفافیت! که شعارش را می‌دهند اما تیره‌ و ماتِ مات عمل می‌کنند. در نگاه و نظر «رضا پهلوی» -این کوچولو شاهک! فاسد رژیم شاه- که دوشادوش ترامپ خواهان فشار و تحریم علیه‌ی ملت ایران و براندازی انقلاب اسلامی بوده، شفافیت یعنی معلوم‌نکردن و مخفی‌داشتن آن پول‌ها و دلارها که رسانه‌‌های او و چند جای دیگر را می‌گرداند! پدرش را (که هنگفت‌هنگفت، سلاح‌های آمریکایی می‌خرید و می‌خواست ژاندارم منطقه باشد) حسابی می‌ستایند! و تقدیسش می‌کنند! اما هم اینان حتی چشم دیدن موشک‌های بازدارنده‌ی ارتش و سپاه را ندارند! و می‌گویند باید در مذاکره با آمریکا دست از موشک شست! انحطاط فکری، وجدان را هم سوراخ‌سوراخ می‌کند چه رسد به مغز استخوان! ممنونم از بارگذاری این پست که هویت غرب‌لیسان غافل را برملا کرد.
 
 

نظر:

با سلام و احترام.

 ۱. رأی «آری» مردم در ۱۲ فروردین ۱۳۵۸ از سوی امام خمینی «عید» اعلان شد و آن رأی، مشروعیت سیاسی جمهوری اسلامی و سند رسمی نظام است. نه بزَک بود و نه بازی با ملت. مشروعیت در علم سیاست یعنی رضامندی ملت که با مفهوم شرعی‌بودن فرق دارد. از نظر امام خمینی ولی‌فقیه زمانی حکمش نافذ است که از سوی خبرگان منتخب ملت انتخاب شده باشد. بنابراین حتی در حوزه‌ی ولایت فقیه نیز رأی خبرگان ملت (رأی غیرمستقیم مردم) دخیل است و نمی‌توان آن را بی‌اثر دانست.

 

۲. هیچ اشکالی بر علمای اعلام بار نیست که دست به اجتهاد بزنند و آرایی متفاوت از همدیگر داشته باشند. اجتهاد به تعبیر استاد شهید مطهری «موتور محرّکه‌ی شیعه» است و از امتیازات برجسته‌ی روحانیت شیعه. این پیشرانه‌ی مترقی شیعه نباید با جمود آلوده شود تا به علمای حوزه تاخته و آنان را تخطئه کنند. هیچ عالم دینی وارسته‌ای هم نه با القاب و عناوین و پسوند و پیشوند، بزرگ می‌شود، و نه با حذف عمدی القاب اعتباری، تصغیر. تفاوت نظریه‌های سیاسی، نشان بالندگی و جدّی‌بودن آزادی اندیشه در حوزه‌ی علمیه است. بیش از هر جایی خودِ حوزه باید نظریات همدیگر را تاب بیاورند و کم‌حوصلگی نکنند و علیه‌ی آرای هم نشورند.

 

۳. تحقیر علمای حوزه با هر واژه و شگردی، از سوی هر فرد و جریانی کار ضُعفا است و اقدامی سخیف و مستوجب ضمان. به هر حال، یکی چون امام امت رأی ملت را «میزان» می‌داند، دیگری «زینت». یا یکی چون مرحوم آیت‌الله العظمی منتظری ولایت را «مقیّده» می‌داند و دیگری «مطلقه». یا یکی از ولایت به عنوان «شعبه‌ی از ولایت رسول (ص)» تفسیر دارد و دیگری آن را در حد «وکالت» معنی می‌کند. باید سعه‌ی صدر داشت و اقوال را شنید و احسَن را برگزید. احسن هم دستوری نیست، بر عهده‌ی کسی است که می‌خواهد روی اقوال علما فکر و انتخاب کند. در حوزه هم در امور فکری و اجتهادی، حرف هیچ فرد حرف آخر و دستوری پایان‌بخش و فصل‌الخطابی تحکم‌آمیز نیست. شیعه را چونان خلوص اولیه‌ی آن را خالص نگه داریم و با تزکیه‌ی نفس و طهارت روح نگذاریم با تنگ‌نظری این مکتب رشید و مبین با مشکل و بن‌بست و انسداد مواجه شود.

ابراهیم طالبی دارابی دامنه / ۱۶ دی ۱۳۹۹

 

پیام شهیدان به همه‌ی نسل‌ها

 

ابراهیم طالبی دارابی دامنه / ۱۷ دی ۱۳۹۹

 

زنده‌یاد دکتر علی شریعتی: «شهیدان پیام خویش را با خون خود گذاشتند و روی در روی ما بر روی زمین نشستند، تا نشستگان تاریخ را به قیام بخوانند. در فرهنگ ما، در مذهب ما، در تاریخ ما، تشیع، عزیزترین گوهرهایی که بشریت آفریده است، حیاتبخش‌ترین ماده‌هایی که به تاریخ، حیات و تپش و تکان می‌دهد، و خدایی‌ترین درس‌هایی که به انسان می‌آموزد که می‌تواند تا «خدا» بالا رود، نهفته است... ما وارث عزیزترین امانت‌هایی هستیم که با جهادها و شهادت‌ها و با ارزش‌های بزرگ انسانی، در تاریخ اسلام فراهم آمده است و ما وارث این‌همه هستیم، و ما مسؤول آن هستیم که امتی بسازیم از خویش، تا برای بشریت نمونه باشیم. «وکذالک جعلناکم امة وسطا لتکونوا شهداء علی الناس و یکون الرسول علیکم شهیدا» خطاب به ماست. ما مسئول این هستیم که با این میراث عزیز شهدا و مجاهدانمان و امامان و راهبرانمان و ایمانمان و کتابمان، امتی نمونه بسازیم تا برای مردم جهان شاهد باشیم و شهید باشیم و پیامبر (ص) برای ما نمونه و شهید باشد. رسالتی به این سنگینی، رسالت حیات و زندگی و حرکت‌بخشیدن به بشریت، بر عهده‌ی ماست، که زندگی روزمره‌مان را عاجزیم! ... هر انقلابی دو چهره دارد؛ خون و پیام! رسالت نخستین را حسین (ع) و یارانش امروز گزاردند، رسالت خون را. رسالت دوم، رسالت پیام است. پیام شهادت را به گوش دنیا رساندن است.» (منبع)

برگرفته از مجموعه آثار ۱۹ دکتر علی شریعتی

 

با یاد و نام جاوید همه‌ی شهیدان و سالار شهیدانِ محور مقاومت سرباز شهید قاسم سلیمانی.

 

رسواتر از ترامپ

 

با یاد و نام خدا. اشغال خشونت‌بار ساختمان کنگره (=جمع دو مجلس: سنا و نمایندگان) با تحریک و آشوب‌طلبی ترامپ برای برهم‌زدن مرحله‌ی پایانی روند انتخابات ریاست‌جمهوری و اخلال در کار قانون‌گذاران آمریکا، پیام‌های فراوان دارد که ورود به آن هم حوصله می‌طلبد و هم فرصت. بگذرم. اما ناگفته نگذارم رسواتر از ترامپ آن کسانی‌اند که در داخل ایران به این فرد، دل سپرده بودند و هر روز ثانیه می‌شمُردند که انقلاب اسلامی را شخم بزند! اینان تا آن حد وطن‌فروش و خودباخته و غرب‌پرست بودند که از جنایت ترامپ در ترور قهرمان ملت و امت سرباز شهید قاسم سلیمانی دچار ذوق‌زدگی شدند و حتی حاضر نشدند این شهادت را تسلیت بگویند و آن جنایت را محکوم کنند. خِذلان و پستی ازین بدتر؟! بی‌آبرویی ازین بیشتر؟!

 

دموکراسی آمریکا همواره در داخل به پول و نفوذ، و در خارج به ارتش و زور علیه‌ی ملل و دُول متکی بوده است؛ اینک با تصرف کنگره -که لایه‌ی آستر دموکراسی آمریکایی را به نمایش گذاشته- این دموکراسی پولکی در داخل نیز به زور ارتش و آتش نیاز پیدا کرده است. دموکراسی بیش و پیش از هر چیز، به اخلاق پیروزی و اخلاق شکست نیاز دارد. ترامپ هر چه جلوتر آمده ذاتش آشکارتر شده است. او لایه‌ی واقعی آمریکاست. فرهنگ او و حامیانش فرهنگ وحشی‌گری و شناعت است. چه درست گفته بود قاسم سلیمانی: «ترامپ قمارباز». آری؛ او همه‌چیزش را در قفس قمار گذاشت و اینک تمام داشته‌هایش را باخت و به خاک مذلّت افتاد. شاید این خونِ پاکِ بزرگمردِ پاکیزه حاج قاسم سلیمانی‌ست که چهره‌ی کریه ترامپ را، حتی نزد افراطی‌ترین مردان سیاست آمریکا، برملا ساخت. او خار و ذلیل و رسوا شد ولی رسواتر از این مَردک، آن دسته کینه‌توزانی در داخل ایران هستند که تمنا و خواهش! داشتند که انقلاب اسلامی ایران به دست این «شقی‌ترین» عنصر رذل، از بین برود. آیا عبرت می‌گیرند؟! گمان نکنم.

 

نظر تأییدی یک عضو مدرسه نسبت به متن بالا:

«آقا ابراهیم سلام علیک. نوشته امروز جنابعالی زیبا و سودمند و آراسته با نهیب و شکوه و آویخته با تبری بود. موفق باشید.»

 

نظر:

سلام. خیلی جالب بود. مفاهیم آن هم پربار و دارای پیام. خوب و کامل گوش دادم. تا‌به‌حال نشنیده بودم این آهنگ سیاسی را. تشکر ویژه دارم. بله؛ آن روی سکه‌ی سلطنت چپاولگر رژیم جعلی پهلوی را نشان داد. امید است اساساً چپاول و غارت و اختلاس و فساد در این مملکت خیلی‌خیلی دشوار شود و کسی راحت به آن میل نکند. چه عالی بود این فرازهای آهنگ:

 تا کی وِنه تلاونگ راس بَووشم...

تا کی وِنه دارم آقابالاسر...

بازم مِه تنِ قِوا هسّه پاره، ای پاره...

 

بررسی پیام آقای خاتمی

 

با یاد و نام خدا. حجت‌الاسلام سید محمد خاتمی به کنگره‌ی «حزب اتحاد ملت ایران اسلامی» پیام داد (منبع) که به بررسی آن می‌پردازم:

 

گفت: "در هنگامه‌ی تلخ و نگران‌کننده‌ای که احزاب و تشکل‌های مدنی نه تنها مورد کم‌التفاتی‌اند، بلکه بامحدودیت‌ها و موانعی برای فعالیت مناسب و شایسته مواجه‌اند."

 

۱. اما آقای سید محمد خاتمی نگفت خودِ این احزاب و وی چرا نسبت به تلخ‌ترین مسائل و بدترین هجمه‌های بخشِ وحشی غرب به ایران به سرکردگی ترامپ، نه فقط کم‌التفات بودند که پاره‌ای از آنان بی‌التافت زیستند! شاید هم در انتظار. اهل فن بلدند که کم‌ترین معنای لغوی التفات، «نگریستن« و «توجه» است.

 

گفت: "و در زمانی که شاهد افزایش بی‌اعتمادی و کاهش امیدِ بخش مهمی از جامعه نسبت به آینده هستیم."

 

۲. اما آقای خاتمی نگفت ریشه و علل بی‌اعتمادی و کاهش امید ناشی از چیست و بیشتر نسبت به چه تفکر و افرادی‌ست؟! چه کسی نمی‌داند دولت نیابتی! آقای حسن روحانی چه بر سر مملکت آورده است، اما وی و احزاب مورد نظر وی حتی یک بار هم این دولت تنبل و شیک را توبیخ نکردند. بلکه به‌عکس بی‌قیدوشرط حمایت کردند. اهل فن می‌دانند چون اینان تحت سفارشات مرحوم رفسنجانی زیست سیاسی می‌کنند!

 

گفت: "و فشارهای ظالمانه و تهدیدهای خارجی"

 

۳. اما آقای خاتمی نگفت چرا اینان در اوج این تهدیدهای ویرانگر، در سکوت محض و فشل‌کننده و شاید هم چشم‌انتظاری بودند! تا بلکه غرب وحشی، فرَج و گشایشی برای آنان حاصل کند! بدترین تفکر، تفکری است که چشمش را به غرب وحشی دوخته باشد تا آنان بتوانند برای ملت کاری کنند! آقای خاتمی وقتی در نگاه مردم، انسان سالم است، چرا در برابر چشم‌انتظاری هم‌قطاران خود نایستاد و تحذیر نداد و نهیب نزد؟ تاریخ این ۴ سال آنان را فراموش نخواهد کرد.

 

گفت: "برگزاری همایش سراسری حزب اتحاد ملت ایران اسلامی، امیدوار کننده و نشانه‌ درک درست مسؤولیت و تلاش برای گذر از وضع نامطلوب به وضعیت مطلوب است"

 

۴. اما آقای خاتمی نگفت چگونه آن‌همه مقاومت در برابر غرب وحشی و آن‌همه نقش شجاعانه و ضد امپریالیستی رهبری در برابر هجمه‌های سنگین ترامپ و دلسپردگان ترامپ، گذر از بحران و تهدید به فرصت و امنیت و پیش به سمت وضع مطلوب نبوده است، اما یک گردهمایی کم‌ارزش و عادی و صوری و سوری! آن‌هم در آستانه‌ی انتخابات ۱۴۰۰ یک حزب -که ملت حتی از چگونگی تأسیس آن و اعضای آن کم‌ترین اطلاعی ندارد- به عنوان «درک درست مسؤولیت و تلاش برای گذر از وضع نامطلوب به وضعیت مطلوب" تفسیر می‌شود. آیا اگر این غلوّ و قلبِ واقعیت نیست، پس چیست؟!

 

گفت: "امری که خوشبختانه کم و بیش در همه‌ی جریان‌های اصلاح‌طلب می‌توان مشاهده کرد."

 

۵. اما آقای خاتمی نگفت این ارزیابی‌اش چقدر راست و مبتنی بر تحقیقات میدانی و آمار دست‌کاری‌نشده و واقع گرایانه است؛ زیرا این جریان‌ها به قول ایشان «اصلاح‌طلب» در طی چهار سال سخت، حتی یک بیانیه هم در برابر ترامپ ندادند، تا ملت را از بحران هویتی که این احزاب دچارش شدند، آگاه کنند. تاریخ را وارونه‌نوشتن، کار انسان سالم نیست.

 

گفت: "زندگی از هر جهت بر مردم شریف، سخت شده است"

 

۶. اما آقای خاتمی نگفت این سختی معیشت، درصد بالایی از آن به عدم کفایت و ناکارآمدی و پشت‌کردن به وعده‌های دروغ انتخاباتی دولت نیابتی برمی‌گردد که فقط گشت هر کس را که به حزب انحصارطلب «کارگزاران» مرحوم رفسنجانی تعلق داشت، پست و مقام و قدرت داد.

 

گفت: "جستن راه‌های مناسب که زندگی سیاسی اقتصادی، علمی و فعالیت‌های مدنی را در عین پای‌بندی به هدف‌های بلند انقلاب و نیز خواست‌های تاریخی مردم بهتر و مطلوب‌تر کند وظیفه‌ی مهم همگان" است.

 

۷. اما آقای خاتمی نگفت چرا برای همین هدف مقدس گام پیش نگذاشت و چرا از کسانی از دور و بری‌های خود که از «پای‌بندی به هدف‌های بلند انقلاب» دست شستند و راه غرب را قبله‌ی آمال خود پنداشتند، تبرّی نمی‌جوید و به نعل و میخ می‌زند. مگر "شفافیت" و "دانستن حق مردم است" دو شعار از چندین شعار محوری وی نبود؟ پس چرا نسبت به انحراف عقیده و سیاست در بخشی از جناح چپ، موضع‌گیری روشن نمی‌کند؟ مگر هر کس با هر فکری می‌تواند در چپ بماند و یا به چپ ملحق شود؟ مگر جناح چپ با مشخصه‌های معلوم، شناخته نمی‌شد ازجمله: خط امام، موضع ضدآمریکایی، همگرایی با مستضعفان، نهضت آزادیبخش جهان، آرمان رهایی فلسطین، و ... ؟ اینک آیا آنان که کاملاً از راه چپ واقعی منحرف و استحاله شدند و حتی راه قبله و تشخصات مذهبی را کنار گذاشتند، مگر می‌توانند برای "جستن راه‌های مناسب زندگی سیاسی و اقتصادی و علمی" ایران افرادی قابل اعتماد باشند؟

 

گفت: "احزاب و جریان‌ها"... "باید صدای ملت و نیز راهنمای آنان به راه درست باشند."

 

۸. اما آقای خاتمی نگفت صدای ملت همان صدایی‌ست که در تشییع‌جنازه‌ی بی‌مانند حاج قاسم سلیمانی برآمده و بر جهان طنین انداخته. همان صدایی‌ست که همزمان با ندای مقاومت در برابر ترامپ، دغدغه‌ی معیشت و کنترل گرانی لجام‌گسیخته و محاکمه‌ی عادلانه‌ی مقصّران دولت شیک و وابسته به تئوری‌های اقتصاد غرب را دارد. و «راه درست» همان راهی‌ست که امام خمینی نشان داده است که امروزه بخشی از جناح چپ حتی حاضر نیست اسم امام خمینی -رهبر کبیر انقلاب اسلامی- را به‌درستی و احترام‌آمیز ادا کند، چه رسد خط و راه و مکتب امام و مکتب درخشنده‌ی شهید سلیمانی را.

 

گفت: "همه‌ی جریان‌ها، احزاب و تشکل‌ها با هر گرایش و از هر جناح با درک 

موقعیت خطیر، در جهت خدمت به مردم و سیر به سوی هدف مشترک یعنی مردم‌سالاری سازگار با آیین ... بکوشند."

 

۹. اما آقای خاتمی نگفت هستند کسانی که در مصدر چپ جا خوش کرده‌اند اما دستِ یغماگری به بیت‌المال دراز کردند. و نیز هستند کسانی در آن جناح، که "آئین" را به بیرون پرتاب کرده و حاضر شدند حتی بدترین افراد با بدترین افکار و یا با پلیدترین رفتار را جزوِ جناح چپ یا به قول خودشان "اصلاح‌طلب" جای دهند چراکه گویا برای این تیپ افراد، کمیت و سیاهی‌لشگر! مهم است، نه کیفیت. این اگر استحاله و الینه‌شدن نیست، پس چیست؟!

 

گفت: "احزاب و تشکل‌های اصلاح‌طلب نیز باید بتوانند از آشفتگی و پراکندگی، خود را نجات دهند"

 

۱۰. اما آقای خاتمی نگفت این زمانی ممکن است که احزاب از فردپرستی و فردگرایی و فردمحوری رها شوند. هستند کسانی که خود را سردسته‌ی احزاب چپ می‌دانند و ولایت فقیه را حکومت فردی می‌پندارند و به آن حتی تحت التزام نماندند، چه رسد به اعتقاد. و نیز از فردی‌شدن سیاست گلایه دارند، اما وقتی سخن از خود خاتمی می‌شود او را به عنوان یک فرد، تا سر حد تملق و چاپلوسی و سرسپردگی می‌ستایند. این تناقض، بیناد چپ را سوزاند و "بنیاد باران" را خشک و بی‌باران نمود.

 

یک نکته: انسان سالم به "انسان کامل" می‌اندیشد و برای انسان ناسالم دل می‌سوزاند و مسالمت‌آمیز رفتار می‌کند، اما در موقع موضعِ عقیده و سیاست‌ورزی، جای سالم را با ناسالم عوض نمی‌کند و روح سالم را نمی‌خراشد تا ناسالم را جذب و شیفته‌ی خود سازد. زیرا حکمت وجود "انسان کامل" این است که انسان، خط و راه و مرام مستقیم را به نسیان و نابودی نبرَد. بگذرم.

 

یک اشاره: از آقای سید محمد خاتمی تشکر می‌کنم که در صدر پیام چنین زیبا نگاشت: "به روان پاک سردار سرافراز اسلام و ایران شهید بزرگوار سلیمانی درود می‌فرستیم." آری؛ درست فرمودی آقای سید محمد خاتمی؛ به سلیمانی -آن قهرمان ملت و امت- درود می‌فرستیم.

 

پاسخ:

سلام. خیلی جالب و فلسفی آمدی.

فرمودی: "کِی وَرنه؟"

جواب: هم محمدرضا پهلوی. هم محمدرضا رحیمی و بیژن خاوری.

فرمودی: "کِی خارنه؟"

جواب: هم فرح و اشرف پهلوی. هم اکبر طبری و از راستی و چپی.

فرمودی: "کِی پوشِنه؟"

جواب: هم هژبر یزدانی و شمس پهلوی. هم بابک زنجانی و «عبدالواحد موسوی لاری».

 
 
نظر:
 
سلام. ۱. نقل جمله از گوستاو لوبون جالب بود؛ عبارتی زیباست. ۲. نقل جمله از رویکردهای توسعه‌ی روستایی در "پایین به بالا" بودنِ آن نیز، اهمیت داشت. ۳. از رقابت اعضای محترم ازجمله روانشاد یوسف رزاقی تعبیر درستی به کار برده‌ای که من اسم آن را رَغبت می‌گذارم. تحت تعالیم قرآن، همه‌ی ما به‌درستی آموختیم که در خیرات باید از هم سبقت زد؛ یک مسابقه‌ی خیرطلبی. آیه‌ی ۱۴۸ بقره: فاسْتَبِقُوا الْخَیرات: پس بشتابید به خیرات. که اشاره‌ی شما هم شاید برگرفته از همین آموزه‌ی وحیانی بوده باشد. این، نگاهی سالم به افراد است. احسنت. ۴. این‌که فرمودی به "چالش ناخواسته"ای که در سر راه پدید آمده بود هم خواهی پرداخت، این نوید می‌تواند بحث شما را جدی‌تر و آکنده‌تر از واقعیت‌ها کند. و من با شناختی که از جناب‌عالی دارم، تردید ندارم که در بیان تاریخ آن قطعه، مدادت از مدار خارج نخواهد شد و واقع‌نگاری امانت‌دار خواهی‌ماند و باکی هم از بیان حقایق قابل نقل نباید داشت. و اطلاعات تاریخ معاصر روستا هم راویِ رسمی می‌خواهد، هرچند تحلیل وقایع می‌تواند حق هر شهروندی باشد، اما روایت آن باید از منبع موثق باشد که شما به عنوان مدیر وقت روستا ازین وثاقت در نقل برخورداری. از شما در استواری در استدامتِ سلسله‌گفتار، تشکر وافر دارم، زیرا هم جزوِ متن‌های مورد علاقه‌ی من است و هم علامت اراده‌ی محکم شماست.
 
 
هدف ملتِ مراقب
 
با یاد و نام خدا. در سخن دیروز ( ۱۹ دی ۹۹ ) رهبری (اینجا) تعابیر و نکته‌های زیادی به کار رفت. یک تعبیر و یک نکته از آن برای من جاذب‌تر درآمد و همین مرا واداشت تا این پست را بنویسم؛ تعبیر «ملتِ مراقب» و نکته‌ی «تمدن نوین اسلامی». و وقتی هم، هدف مهم یک ملتِ مراقب، ایجاد «تمدن نوین اسلامی» باشد، روشن می‌سازد، که کشور، تا چه میزان بار مسئولیت مقدس و معظّمی بر دوش دارد. روشن است مهمترین اصل در تمدن‌سازی این است که به دست و فکر و عمل آن ملت صورت پذیرد. آیا هیچ ایرانی‌یی تیم ملی فوتبال خود را با حضور بازیکنان خارجی می‌سازد؟! آیا هیچ شهروندی حاضر است قهرمانان او خارجی یا افسانه‌ای! باشند؟! آیا هیچ کسی امروزه افتخار می‌کرد اگر بر فرض در ۸ سال دفاع مقدس، مثلاً چند کشور خارجی می‌آمدند به جای رزمندگان ایرانی، با صدام می‌جنگیدند و برای ما پیروزی رقم می‌زدند و خاک میهن را از دست اهریمن در می‌آوردند؟! آیا هیچ فردی طبعاً دوست دارد روستایش، محله‌اش و منطقه‌اش توسط یک فرد بیرونی، آباد شود؟! در پایین‌ترین هرم اداری یعنی دهیاری هم، همگان در درجه‌ی نخست انتظار دارند، دهیار و دهدارشان از میان همان مردم برخیزد، نه از جایی دیگر بیاید و برای‌شان آبادانی و مدیریت بیاورَد. پس تمدن یک ملت، باید با خلاقیت همان ملت شکل بگیرد.
 
 
اگر امروزه، سازه‌های تمدنی تاریخ کهن ایران جزو پایه‌های تمدنی این سرزمین محسوب می‌شود، دلیلش این است به دست و فکر و ابتکار خود ایرانیان بنا شده است. بنابراین، ‌هیچ تردیدی نیست که «ملت مراقب» که با فرهنگ «برهنگی فرنگی» برائت دارد و با چارچوب فکری آنان مخالفت، و در تمام بناهای تاریخی آن، نقش هیچ زن عریان حکّ نشده است و همیشه حُجب و حیا، تاروپود اخلاق ایرانی را قوام بخشیده است و بنای فرهنگ و ادب آن با شعر و آثار مفاخر عظیم‌الشأن چیده شده است و اصول‌شان با قرآن و عترت آمیخته، امروزه‌روز نیز، نیازمند خلوص و نجابت و پاکیزگی و عدم وابستگی و دیانت در تمدن‌سازی است. و این حاصل می‌شود اگر «قوی شویم» و شدیم و می‌شویم؛ قوی در علم، قوی در اخلاق، قوی در دین، قوی در دفاع، قوی در صلح، قوی در خدمت، قوی در پاک‌زیستن، قوی در برابر خواهش‌های نفسانی. یعنی مانند مرحوم حاج‌آقا رحیم ارباب، آن مرد منزّه مجتهد، واژه‌ی «نمی‌خواهم» را باید آموخت و تمرین نمود. جاه: «نمی‌خواهم». ریاست: «نمی‌خواهم». دنیا‌پرستی: «نمی‌خواهم». زور: «نمی‌خواهم». و ده‌ها «نمی‌خواهم»‌های دیگر. چه خوش گفت قرآن کریم در آیه‌ی ۶ سوره‌ی تحریم: قُوا اَنفُسَکُم و اَهلیکُم... . خود را با خانواده‌ی خویش مراقب باشید، تا از "نار" برکنار بمانید. درود بر «ملت مراقب».
 
 
نظر:
 
سلام. خیلی دلکش بود. عالی. آری؛ شاکر، هر دَم شِکر می‌ستانَد؛ حتی مصفّاتر از عسلِ مصفّا. که شرطش را هم مولوی در مصرع نخست گفت: «رازدانی». بله، رازدانی، بالاترین لایه‌ی روشنفکری حقیقی‌ست، نه روشفکرمآبیِ صوری و شعاری.
 
 

( روزنامه‌ی همشهری. ۲۱ دی ۱۳۹۹ )

 
دود هم فرمانده می‌خواهد!
 
با یاد و نام خدا. اقتصاد ایران وقتی دچار بلبشو (=آشفتگی و هرج‌ومرج) شد رهبری فرمودند اقتصاد مقاومتی باید «فرمانده» داشته باشد. و خود آقای حسن روحانی را فرمانده کردند و او از بس سرش در کار ملت بود! آقای اسحاق جهانگیری را وارد این نقش کرد و نقش خود را به او محوّل. این‌که آیا از پس آن برآمدند یا نه، داوری با مردم ایران. وقتی ویروس مرموز میدان‌دار شد و آنان را از دسترسی ! به ملت تاراند، تشخیص بر این شد ستاد سلامت کشور باید فرمانده داشته باشد. آقای عبدالرضا رحمانی فضلی شیروانی فرمانده این میدان شد. این‌که آیا از پس آن برآمدند یا نه، داوری با مردم ایران. و چند جای دیگر ازجمله سیلاب و زلزله و... نیز نیاز دیدند کار با حالت «فرماندهی» پیش برود. حالا امروز ۲۱ دی ۹۹ وقتی چشمم به روزنامه‌ی همشهری خورد، دیدم ۶ تیتر دارد، یکی از یکی دیگر خواندنی‌تر ! علی‌الخصوص تیتر «نبرد با دود فرمانده می‌خواهد». آری دود، نبرد و همآورد طلبید، پس فرمانده می‌خواهد که دود را «دود و نابود» کند و از آسمان کلان‌شهرها برانَد و به سمت ملت افغان و هند بفرارانَد!
 
 
آیا فکر کرده‌ایم وقتی همه ‌جای ایران، همه‌ی امور کشور، تمام کارهای کلان و بیخ و بُن بحران، «فرمانده» بخواهد و با فرماندهی پیش برود در واقع داریم اثبات می‌کنیم «قانون» فقط در کاغذ مانده است و زورِ آن، از آن ستانده شد و مسئولان دائم دوست دارند «فراقانون» باشند؟! لابد هر چه جلوتر می‌رویم نیاز به «فرمانده» تشدید می‌شود حتی برای سر و سامان دادن به نمدمالی و لمه‌زنی. بگذرم. ولی خاطره‌ی مرحوم رفسنجانی روز ۲۱ دی ۱۳۷۶ مرور شود بدَک نیست! البته باید و شاید؛ زیرا انگاری خود را قطب عالم امکان می‌دید و مدار، که همه باید می‌رفتند پیش او تا از او نُقل ! و نَقل ! بگیرند، فکر هم نمی‌کردند او نصف شبی همه را یادداشت می‌کند و روزی هم با چاپ آن، اینان را لو می‌دهد:
 
 
«شب آقای خاتمی، رئیس جمهور آمد. نگران عوارض اظهاراتش در مصاحبه با شبکه خبری سی‌ان‌ان در داخل است؛ به‌خصوص‌که روزنامه‌های رسالت، جمهوری اسلامی و کیهان و بعضی از نمایندگان، دو روز است که شروع به انتقادهای تند کرده‌اند و روی مسئله اظهار تأسف از حادثه اشغال لانه جاسوسی آمریکا و تعریف از تمدن مردم آمریکا، مانور می‌دهند و مطمئن نیست که رهبری هم ناراضی نباشند.» (منبع)
 
ادعای حجت الاسلام شیخ کاظم صدیقی در مورد مرحوم مصباح یزدی:
 
حجت الاسلام شیخ کاظم صدیقی در مصاحبه با شبکه چهار در مورد فوت آیت الله مصباح یزدی گفت: «خیلی بر ما سخت می گذشت. ایشان که دید ما ناراحتیم چشمانش را باز کرد و فرمود ناراحت نباشید این ناراحتی تا دو هفته است. دو هفته بعد باغ وسیعی برای ما تدارک دیده شده است و ما را آنجا می برند. این دلداری را به ما داد و دو هفته بعد هم تمام شد. یعنی دقیقا وقت وفات خودشان را خبر داشتند و جایگاهش را هم به او نشان داده بودند، در یک باغ وسیعی. داماد داماد ایشان آیت الله محمدی عراقی هستند که از فضلای متدین و انقلابی و از خبرگان هستند؛ داماد ایشان آقای دکتر محمدی جزء مریدان مرحوم آقای حق شناس بود گفت که آیت الله مصباح را در خانه غسل دادند و کسی غسل داد که آقای حق شناس را غسل داده بود. غسال گفته بود که آیت الله جاودان به ما پیام داده که حواستان باشد که اگر از آقای مصباح کرامتی دیدید به ما بگید. گفت این پیام را وقتی ما دریافت کردیم، وقتی من غسل می دادم آرزو کردم که کاش آقای مصباح از ما هم شفاعت کند و تا این آرزو آمد دیدم آقای مصباح چشمانشان را باز کردند. یک نگاه مهربانانه کردند و دوباره چشمانشان را بستند. ایشان از اولیای مسلم خدا بود...». (منبع)
 
جویان:
منبر طلا
 
با یاد و نام خدا. منبر طلا. هدیه‌ی یک تاجر کویتی به حسینیه قصرالزهرای کاظمین عراق. می‌گویند این حسینیه وابسته به آیت‌الله سید صادق شیرازی است.
 
سه نکته:
 
۱. شیعه که مکتبی عدالت‌گرا و حامی مستضعفین زمین است، با اشرافی‌گری فاصله دارد. پیروان این مکتب کوخ گِلین فاطمه زهرا -سلام الله علیها- را بر هر کاخ شرف می‌بخشند. حتی اسم حسینیه هم به نظرم نادرست باشد؛ حضرت زهرا با آن عظمت روحی و ساده‌زیستی کجا و «قصر» کجا؟
 
 
۲. آیا شیعه که اُسوه‌هایش محمد و علی و فاطمه و معصومین‌ (علیهم السلام) و صدها عالم وارسته‌اند، به منبر لوکس و تجمّلی طلا نیاز دارد؟! ای علمای اعلام! راه را برای مردم گم نکنید. یا بهتر است بگویم ای علمای اعلام نگذارید راه را برای مؤمنان گم کنند.
 
۳. بالاترین سخن روی منبر دعوت مردم به پرهیزگاری، زهد واقعی، پاکیزگی، پیروی از سیره‌ی انبیاء و ائمه‌ و به‌ویژه راه و روش امام پارسایان علی ع است، آیا بر منبر مطلّا می‌توان حرف از ساده‌زیستی زد؟ ابن زبیر نیز کعبه را مطلّا می‌خواست! با زر و زیور. دور کنید این زُخرف را از خود و از مقدسات که آغشته به پاکی و سادگی‌ست.
 
نظر:
 
سلام. به قضیه‌ی مورد اشاره‌ات ورود نمی‌کنم، اما نقل مطلب از یک منبع آفریقایی برایم جالب توجه بود. این خصال نیکو و پرهیزکردن از ستایش بی‌وجه، در عالمان وارسته‌ی تاریخ اسلام و ایران موج می‌زند. حتی امام علی -علیه‌السلام- با آن‌همه عظمت، حذر می‌دادند افراد را که پشت سرش راه بیفتند و مانند شاهان با ایشان رفتار کنند. امام خمینی نیز در نجف، هرگز نمی‌گذاشتند طلبه‌ها پشتِ سرش انبوه شوند و راه بیفتند و ایشان را مثلاً ازین طریق نزد بینندگان بزرگ بدارند. بگذرم. مطلبی مفید و پندی گران بود آورده‌ و ترجمه‌ات.
 
نظر:
 
سلام استاد. سه نکته بگویم:
 
من قول امام خمینی را قبول دارم که توصیه می‌فرمودند (بدین مضمون) که اگر کرامات بر شما روشن نشد، اصل کرامت را انکار نکنید. بلی اصل کرامت برای عالمان و دانشمندان پاکیزه و وارسته و عارفان واقعی، وجود دارد و مثال‌ها هم در تاریخ ثبت است. با این مقدمه‌چینی نظر من این است:
 
۱. درباره‌ی علما و حتی اولیا و معصومین (ع) غلوّ نباید کرد. اگر غلو خوب بود امام علی (ع) غُلات را به آن وصف، توصیف نمی‌کردند.
 
۲. به قول طعنه‌آمیز زنده‌یاد دکتر علی شریعتی دفاع بد، بدترین حمله و کوبیدن است: «برای کوبیدن یک حقیقت، خوب به آن حمله مکن! بد از آن دفاع کن!»
 
۳. مرحوم مصباح یزدی آن‌همه کتاب و خطابه و درس‌گفتار و کلاس اخلاق داشت، آیا اینان که قصد کرامت‌سازی دارند، وقت ندارند آثار ایشان را بخوانند؟ یا نه هضم نمی‌کنند چگونه تبیین کنند. اساساً باید دست برداشت از بُت‌سازی و غلو و دست‌وپا کردن برای کرامت این و آن. ضمیر خفته و آرمیده در خاک مُردگان را نباید آزُرد. بگذارند روح درگذشتگان و این درگذشته از غلو و تملق آسوده باشد. این‌قدر خود را غرق خرافه و بافته و حکایت‌سازی نکنند. اگر هنر دارند، که مدعی‌اند دارند، مرحوم مصباح بالغ بر ۱۲۵ جلد کتاب نوشته و یا از او چاپ شده، دست‌کم همان مطالب آثار ایشان را بیان کنند، شاید نافع افتد. بگذرم. نکات معنوی در متن شما مورد موافقت است.
 
تسلیت به منتسبان مرحوم طیبی
 
درگذشت حجت‌الاسلام شیخ محمد طیبی سورکی را به منتسبان نسَبی و سببی ایشان درین صحن و بیرون صحن تسلیت می‌گویم. در ین صحن به جنابان: برادر گرامی‌ام حاج سید محسن سجادی. علی‌آقا غلامی‌نژاد. آقاحمیدرضا شهابی. جناب حجت‌الاسلام شیخ محمدرضا نصوری. سرکار خانم زینب سادات سجادی. خدا بیامرزاد.
 
توضیح:
 
نیز تسلیت به سرکار خانم دکتر ساجده طیبی، عضو مدرسه فکرت که در متن بالا نامشان را جا انداختم. اگر باز نیز اسم کسی از اقوام مرحوم طیبی را درین تسلیت جا انداخته باشم، همین مقدار حضور ذهن داشتم.
 
پیوست:
 
ادعای حجت‌الاسلام شیخ کاظم صدیقی در مورد مرحوم مصباح یزدی:
 
سایت‌ها به نقل از حجت الاسلام شیخ کاظم صدیقی نوشتند که وی در مصاحبه با شبکه ۴ سیما در مورد فوت آیت‌الله مصباح یزدی گفت: «خیلی بر ما سخت می‌گذشت. ایشان که دید ما ناراحتیم چشمانش را باز کرد و فرمود ناراحت نباشید این ناراحتی تا دو هفته است. دو هفته بعد باغ وسیعی برای ما تدارک دیده شده است و ما را آنجا می‌برند. این دلداری را به ما داد و دو هفته بعد هم تمام شد. یعنی دقیقاً وقت وفات خودشان را خبر داشتند و جایگاهش را هم به او نشان داده بودند، در یک باغ وسیعی. داماد ایشان آیت‌الله محمدی عراقی هستند که از فضلای متدین و انقلابی و از خبرگان هستند؛ داماد ایشان آقای دکتر محمدی جزء مریدان مرحوم آقای حق‌شناس بود گفت که آیت الله مصباح را در خانه غسل دادند و کسی غسل داد که آقای حق شناس را غسل داده بود. غسّال گفته بود که آیت الله جاودان به ما پیام داده که حواستان باشد که اگر از آقای مصباح کرامتی دیدید به ما بگید. گفت این پیام را وقتی ما دریافت کردیم، وقتی من غسل می‌دادم آرزو کردم که کاش آقای مصباح از ما هم شفاعت کند و تا این آرزو آمد دیدم آقای مصباح چشمانشان را باز کردند. یک نگاه مهربانانه کردند و دوباره چشمانشان را بستند. ایشان از اولیای مسلم خدا بود...»
 
اشاره: من نقل قول آقای شیخ کاظم صدیقی را نمی‌دانم آیا همین است که گفته، یا نه. بر فرض صحت نقل قول، نکات سه‌گانه‌ی بالا را نوشتم.
 
 
پاسخ دامنه:
 
سلام ... از عنایات و افزوده‌ی ارزنده‌ی‌تان ممنونم. بلی، یک شب شام غریبان که طبق روال هر ساله در تکیه‌ی بالا، متنی ارائه می‌کردم، به همین چارچوبه در بیان حضرت سجاد علیه السلام اشاره کردم. که بحث آن شب من در مورد عظمت و برکات منبر بود و گفتم منبر امام در فیضیه انقلاب را شکل داد و....
 
 
خود عفوی !
 
با یاد و نام خدا. جالب است! اگر همین کار به فرض برای ولی فقیه بود، جریان غرب‌پرست و ستاینده‌ی مغرب‌زمین تا الآن جیغش را تا فلک‌الافلاک هم رسانده بود. کدام کار؟ همین حق قانونی! که برای «رئیس‌جمهور»های آمریکا قائل است که می‌توانند خود و اعضای خانواده‌ی خود را «عفو» کنند تا از تعقیب قانون و دادگاه و محاکمه خلاص شوند و تا ابد در امان بمانند. از قانون وحوش هم بدتر است این. (منبع)
 
جالب‌تر از این قانون آمریکایی! آن تیکه از پازل است که سردمداران آنجا مدعی‌اند ارزش‌های آمریکایی باید جهانگیر شود و همه‌ی جهان باید مانند آمریکا شوند: در فرهنگ! در ارزش! در تمدن! در اخلاق! در معیشت! در زندگی! و حتی در دموکراسی! چرا؟ چون باورشان این است آمریکا در تمام این زمینه‌ها از تمام مردم جهان پیش است! و تازه این صادرات را با ارتش! انجام می‌دهند، یعنی با چنگ و جنگ!
 
و جالب‌ترین آن این است این سوی جهان، یعنی در داخل ایران، کم‌وبیش، هستند انگشت‌‌شماری از خودباخته‌ها که تمدن دیرین و درخشان چندین‌هزار ساله‌ی ایران را فراموش می‌کنند و دست به تبلیغ مفت برای فرهنگ و مواریث! تازه‌به‌دوران رسیده‌‌های آمریکا می‌زنند که با نسل‌کشی سرخپوستان آمریکا، آنجا را به زور و کشتار و جنگ‌های خونین داخلی تصاحب کردند. غرب‌زده‌های داخلی! مدعی‌اند راه بشر، راهی‌ست که آمریکا رفته و می‌رود! و ایران و ایرانیان باید راه غرب را طی کنند تا رستگار ! شوند. و رشد کنند! و توسعه یابند!
 
نکته: در زمینه‌ی آمریکا همواره کتاب و مقاله و مطلب می‌خواندم، اما این یکی را تا به اکنون نمی‌دانستم، که رئیس‌جمهور، خود می‌تواند خود را «عفو» کند: "خودعفوی". این قانون از کجای تفکر بشریت آمده است! که یکی می‌تواند هم خود را مجرم ببیند یا متهم فرض کند و هم می‌تواند و حق دارد! خود قاضی و رئیس دادگاه و داورِ خود باشد! پس؛ صد رحمت به قانون جنگل و وحوش! اگر این دلقک «قمارباز» به کنگره (=ساختمان کاپیتول) یورش نمی‌بُرد و شورش و کودتا نمی‌کرد، این تبصره‌ی قانون آمریکا دست‌کم برای من مخفی می‌ماند. ماندیم و فرهنگ آمریکایی را با چشم خود دیدیم! جای مرحوم کیومرث صابری خالی که طنزش می‌کرد و در «گل‌آقا» چاپ. تا دیگر کسی «دمِ کدخدا» را نبیند! که مثلاً در خیال و تخیل، ساخت‌وپاخت کند و سرانجام همه‌چیزش را به باد دهد.
 
نظر:
 
سلام. آموزنده نوشتید و دارای قدرت تلنگر. خدا قوت. چند نکته با توجه با متن ارزنده‌ات بنویسم: ۱. شعر سعدی از نظر من قیدش نادرست است، چون عبادت امری گسترده است و «خدمت به خلق» هم یک نوع از انواع عبادت تکوینی و تشریعی است و رافع عبادت‌های دیگر نیست. بنابراین قید «به جز» نمی‌تواند درست باشد. البته بیت سعدی این نیست. روی آن تصرف صورت دادند و بگذرم. ۲. شوربختانه کسانی که در مَجاری قدرت، فساد می‌کنند شامل همه‌ی ساختار شده، یعنی چه انتصابی، چه انتخابی. این‌روزها دستگیری‌های شهرداران و شورای شهری‌ها در نقاط مختلف ایران ازجمله ساری و ارومیه و رشت و ... همه و همه نشان از آن دارد، امکان فسادپذیری تا لایه‌های پایین سامانه‌ی اداری کشور هم گسترش یافته، هر کس دستش به قدرت بند شد، دست‌کم خود را در معرض امکانِ فساد می‌بیند و خیال فساد در سر می‌پرورانَد. اراده‌ی مبارزه با فساد باید محکم‌تر شکل بگیرد. ۳. بله، درست فرمودید گاه رسوایی در افکار عمومی بخشی از همان حساب‌وکتاب در یوم تُبلی السرایر است. ۴. بله، فرار به کانادا و اروپا. گویا آنجا شده پناهگاه کسانی که پول و اموال ملت‌های خود را چپاول و غارت می‌کنند. ۵. متن شما اخلاق‌محور و پنددهنده بود. درود. بهره بردم. پربار بود.
 
در راستای این پست چند روز پیش، که درین صحن، به نیمچه میان‌بحث تبدیل شده بود میان چند عضو:
 
عذرخواهی آقای صدیقی امام جمعه موقت تهران
 
توضیح: با توجه به این که چند روز پیش به نقل قول و ادعای حجت‌الاسلام شیخ کاظم صدیقی در همین صحن اشاره و استناد شد، اینک اخلاق و دیانت و انسانیت حکم می‌کند، معذرت‌خواهی شجاعانه‌ی ایشان نیز منعکس گردد، باشد که همه از اخلاق ستوده‌ی همدیگر بیاموزیم. در آن نقدم گفته بودم پیروان مرحوم مصباح به جای کرامت‌گویی و غلوّ، از آثار مکتوب فراوان آیت‌الله مصباح یزدی بگویند که بالغ بر ۱۲۵ جلد کتاب است. که خوشبختانه آقای صدیقی درین معذرت‌خواهی از مردم ایران، به همین مسأله هم پرداخت، که جای تشکر دارد.
 
 
متن عذرخواهی صریح عمومی ایشان: «آن مطلب خیلی دقیق نبود، چون شاید آن غسّال هم خیلی دقیق نبود. نقل شده بود و ما هم نقل را بازگو کردیم. از اینکه این نقل را ما نقل کردیم بین خودم و خدا شرمنده‌ام. از آیت‌الله مصباح شرمنده‌ام و از شما مومنان که گاهی ما باعث می‌شویم که به شما زخم‌زبان بزنند هم شرمندگی دارم. از امام زمان هم عذرخواهی می‌کنم. اعلان شرمندگی و انفعال دارم. شاید آن غسال هم به دلیل اینکه محبتی داشته است برایش توهمی پیش آمده، البته کرامت بزرگ‌تر از این موارد همان کتاب‌ها و سخنرانی‌های ایشان است و شاگردانی که تربیت کرده است. ما اشتباه کردیم که آن موضوع را به عنوان کرامت نقل کردیم.» (منبع)
 
نظر:
 
سلام. ۱. بله درست فرمودید در اهمیت منبر. یادآوری آموزنده‌ای داشتی. یادم است چند سال پیش، در مجلسی گفته بودم گاه یک منبر، بنیاد یک رژیم را واژگون می‌کند، مثل منبر امام خمینی در فیضیه که به شاه و خفّت قبول کاپیتولاسیون، به احسَن وجه تاختند. و آن منبر تاریخی نشان داد که انقلاب اسلامی ایران ریشه در سه مبارزه‌ی همزمان دارد: استبداد داخلی. استکبار جهانی آمریکا و صهیونیسم نژادپرستی. ۲. شما به‌درستی سه ضلع شناعت و دنائت را ذکر می‌کنی (استعمار، استحمار، استثمار) که از نظر من دو ضلع دیگر را هم پوشش می‌دهد: یکی استبداد بین‌المللی آمریکا که می‌تلاشد! از طریق ارتش و سازمان سیا بر جهان هژمونی (=سلطه) داشته باشد، که در منطقه‌ی ما، ایران سد نفوذ اوست که نماد آن شهید سلیمانی است. و دومی استحماق (=احمق‌شمردن) است که بخش وحشی غرب (نه همه‌ی غرب) بر این خیال باطل هستند که ملل شرق و سایر ملت‌های آگاه را احمق ! فرض کنند؛ که با اسَف گاوه‌های شیرده به‌آسانی در خدمت آنان قرار گرفتند. ۳. درین دنیای آلوده به امپریالیسم، فقط باید قوی بود (موزون و همه‌جانبه) و محور مقاومت شد. و البته با بهترین منطق، اهل تعامل جهانی نیز، که به فرموده‌ی قرآن و عترت آل محمد (ص) نه زیر بار زور روید و نه زور بگویید. چه راست و صدق فرمود خدا: لا تَظلِمونَ ولا تُظْلَمون. ... که در این صورت به کسی ستم نکرده‌اید و از کسی ستم نکشیده‌اید. بخش آخر آیه‌ی ۲۷۹ بقره. از شما برای پرداختن به مفاهیم قرآنی ممنونم. از هم‌نشینی مجازی با آگاهان و دل‌آگاهان درس می‌آموزم و درس پس می‌دهم. متشکرم.
 

مقام پرسش و پاسخ

 

با یاد و نام خدا. چندی پیش جناب آقای علی‌اکبر محمدنژاد از سمنان از من درباره‌ی یکی از سخنرانی‌های اخیر آقای بیژن عبدالکریمی نظر خواست. به ایشان -بی‌آنکه وارد داوری درباره‌ی آقای عبدالکریمی شوم- چنین جواب نوشته بودم، که ترجیح دادم ستون امروزم باشد:

 

سلام. جناب آقای علی‌اکبر محمدنژاد فشرده‌ی نظرم نسبت به اصل پرسش و پاسخ این است. اسلام همواره با منطق به پیش آمده است. پس، از پرسش و پرسش‌های بنیادی نمی‌هراسد و در جواب، فقیر نیست، اما این بستگی به این دارد عالمان دین، متفکر و دارای سعه‌ی صدر باشند. استاد شهید مرتضی مطهری با انبوه پرسش بنیادی مواجه بود و همه را به تأنی و تأمل و تفکر پاسخ داد. حتی اگر جامعه‌ی عصرش در پرسش‌های بنیادین هم فقر داشت، خود با ابتکارِ خود در مباحث پرسش ایجاد می‌کرد و ذهن‌ها را درگیر مسائل می‌ساخت و سپس پاسخ را با نهایت دقت و بردباری می‌داد. اساس دین اسلام نیز، عبادت و عرفان و عدالت است که ذات آن در تفکر است و تفکر عمود دین می‌باشد و حتی ساعتی تفکر بر برخی عبادات افضل است. پرسش جامعه، علامت رشد است. البته کسی که اهل پرسش است، باید اهل پاسخ‌شنیدن هم باشد، وگرنه پرسشگر صرفاً می‌خواهد شبهه‌پراکنی کند و دست رد بزند و اذهان را مشوّش و پریشان سازد و خود از معرکه بگریزد. روشن است که باید چنین مَباد. والسلام.

ابراهیم طالبی دارابی دامنه. ۲۴ دی ۱۳۹۹
 
 
پویایی؛ نه ایستایی
 
ابراهیم طالبی دارابی دامنه/ ۲۵ دی ۱۳۹۹
 
به نام خدا. مرحوم آیت‌الله‌ العظمی بروجردی می‌فرمودند: «اَنا کُل یوم رجُل. من هر روز مرد دیگری هستم.»
 
(منبع: جلوه‌های ماندگار، نقل خاطرات مرحوم آیت‌الله العظمی منتظری، ص ۱۰۴)
 
نکته: پیام این سخن آقای بروجردی این است انسان نباید ایستا باشد، بلکه با پایبندی به مبانی، زمان و مکان را در فهم و نگرش خود دخالت دهد، تا با پویایی و تفکر دچار جهل، جمود، رکود و خمودگی و در نتیجه عقب‌ماندگی از قافله‌ی علوم و دانش و ترقی نگردد.
 
 
نظر:
 
سلام جناب. به نظر من اگر تبصره هم بزنید چنانچه کسی حال یا رغبت و فرصت ۶۰ بار توحید... و قدر... را ندارد، همان مانند نماز صبح دو رکعت بگزارد هم نزد خداوند اجر و ارج دارد. چون ممکن است کسی تا ۳۰ تا را که ببیند، حال نیابد. اصل اقامه‌ی نماز آغاز ماه‌های قمری برکات دارد. با تشکر.
 
 
به قلم دامنه

 

(۱)

 

خصوصیّات فاطمه (س) : به نام خدا. از خصوصیّات حضرت فاطمه زهرا (س) هر چه بگوییم کم است. آن بانوی پرورش‌یافته در دامان پاک حضرت خدیجه و حضرت خاتم الانبیا : اول این‌که : اَشبه‌النّاس به پیغمبر بود. شبیه‌ترین مردم به رسول خدا. دوم آن‌که : کانَت اِذا دَخَلَت عَلَیهِ رَحَّبَ بِها. یعنی هنگامی‌که فاطمه وارد بر منزل پیغمبر می‌شد، حضرت ترحیب می‌کردند. یعنی خوشامد می‌گفتند. سوم این‌که : وَ قَبَّل یَدَیها. پیغمبر دست مبارک فاطمه‌ی زهرا را می‌بوسید. چهارم آن‌که : وَ اَجلَسَها فی مَجلِسِه. رسول خدا او را در جای خودش می‌نشاند. (منبع)

 
مدینه‌ی منوره مسجدالنبی و قبرستان بقیع
 
نکته: آن‌گاه چنین انسان با این همه مقام و ارزش نزد پیامبر رحمت، اندک‌زمانی پس از رحلت پدر، مورد خشم و غضب آن «دومی» قرار می‌گیرد و در کمترین سنین زندگانی‌اش -یعنی ۱۸ سالگی- با بدنی مجروح و قلبی شکسته و در حالی که عزادار ارتحال پدر بود، به شهادت می‌رسد. خشم کور آن «دومی» ریشه در جاهلیت ندارد، پس ریشه در چی دارد؟ لابد قدرت! ریاست! رقابت! و بازگشت به همان فرهنگ غلط که پیامبر آن را طی ۱۳ سال سخت بعثت و طی ۱۰ سال سخت‌ترِ هجرت، محو و دفن کرد. از قضا، نکند اهلِ «رِدّه» همین کسان بودند که بر فاطمه خشم گرفتند و کینه ورزیدند! چرا؟ چون فاطمه با علی (ع) بود، همان امامی که حضرت نبی مکرم (ص) درباره‌اش فرموده بود: حق همواره با علی است و علی همواره با حق. علیٌّ معَ الْحقِّ وَالْحقُّ معَ عَلیٍّ.

 

 


(۲)

 

از خطبه‌ی فدکیه‌ی حضرت زهرا (س) در مسجد: با یاد و نام خدا. حضرت فاطمه (س) در سخنرانی مسجد مدینه نکاتی دارند که خواندن آن نه فقط موجب معرفت و ازیاد دانش دینی می‌شود، بلکه مودّت به اهلبیت (ع) و عشق به آن خاندان را تقویت می‌نماید که آن معصوم (س) در یک نگاه کوتاه و گذرا ما را به ژرفا و اعماق مفاهیم دینی می‌برند و این نشان می‌دهد آن بانوی مکرم تا چه حد از دانش و عرفان و معارف بلندی برخوردار بودند. تک تک آن را فشرده و خلاصه عرض می‌کنم:

 
ایمان از نظر فاطمه زهرا جهت تطهیر از شرک است. نماز از نظر فاطمه زهرا برای پاک‌شدن از تکبر است. زکات از نظر فاطمه زهرا برای پاکی جان و فزونی رزق است.
 
همچنین، روزه برای تثبیت اخلاص. حج برای قوت‌بخشیدنِ دین. عدل برای پیراستنِ دل. اطاعت از خدا و اهلبیت (ع) برای نظم‌یافتنِ ملت. امامت معصومین (ع) برای در امان‌ماندن از تفرقه. جهاد، جهت عزت اسلام است. صبر برای کمک در استحقاق مزد. امر به معروف برای مصلحت و منافع همگانی. نیکی‌کردن به پدر و مادر سپَر نگه‌داری از خشم. صله‌ی اَرحام وسیله‌ی ازدیاد نفرات. قصاص وسیله‌ی صیانت خون‌ها. وفای به نذر برای مغفرت قرار‌گرفتن. به اندازه‌دادن ترازو و پیمانه برای تغییر خوی کم‌فروشی‌ست. نهی از شرابخواری برای پاکیزگی از پلیدی. دوری از تهمت برای محفوظ‌ماندن از لعنت. ترک سرقت برای الزام به پاکدامنی. حرام‌بودن شرک برای اخلاص به پروردگاری خداست.
 
آنگاه حضرت فاطمه سخن خود را این‌گونه ادامه دادند: پس؛ از خدا آن‌گونه که شایسته است بترسید. و نمیرید مگر آن که مسلمان باشید. و خدا را درآنچه به آن امر کرده و آنچه از آن بازتان داشته است، اطاعت کنید؛ زیرا: «از بندگانش، فقط آگاهان از خدا می‌ترسند.» (منبع)
 
اشاره‌ی آن حضرت در عبارت بالا، به بخشی از آیه‌ی ۲۸ سوره‌ی فاطر است که برای تبرّک می‌نویسم: «...انَّما یَخشَى اللهَ مِن عِبادهِ الْعُلَماء ...» یعنی: تنها بندگان دانا و دانشمند، از خدا، ترسِ آمیخته با تعظیم دارند.
 

 

(۳)

 

مثَلَ امام : حضرت فاطمه (س) می‌فرمایند: «مثَلَ امام، مانند کعبه است. مردم باید در اطراف آن طواف کنند نه آن‌ که دور مردم طواف نماید.» (منبع)

 

نکته: یکی از ویژگی‌های امامت نسبت به پیامبری‌کردن این است که به قول مرحوم علامه طباطبایی (نقل به مضمون) امامت خود جلودار است و دست بشر را می‌گیرد به مقصد منتهی می‌کند. به نظر من، گویی در مفهوم اِمامت، اَمامت هم نهفته است. یعنی پیش‌بودن. جلوبودن. پیشگام‌شدن. پس باید نزد امام رفت. باید گِرد امام گشت. و به فرموده‌ی بانوی سرمشق بشریت حضرت فاطمه (س) امام را باید چونان کعبه دانست و دورِ فکر و عمل و فرمان و سیره‌ی او طواف و تبعیت داشت.

 

 

(۴)

 

دعای حضرت زهرا در حق شیعیان: خداوندا، به حقّ اولیاء و مقرّبانى که آن‌ها را برگزیده اى، و به گریه فرزندانم پس از مرگ و جدائى من با ایشان، از تو مى خواهم گناه خطاکاران شیعیان و پیروان ما را ببخشى. (منبع)

 

نکته: اصل شفاعت و میانجی در اسلام تصریح شده است. شفیع و شفاعت‌کنندگان مأذون از خداوندند و می‌توانند با آبرو و اعتبار والایی که در پیشگاه خداوند متعال دارند، برای درماندگان شفاعت کنند. این دعای حضرت نیز جزوِ شفاعت است. درود به روح مهربان حضرت فاطمه‌ که رهنما و راهبر و شفیعه و غمخوار شیعیان بوده‌اند.

 

 

(۵)

 

معرفی امام علی علیه السلام: در تعریف امام علی (ع) فرمود: او پیشوایى الهى و ربّانى است، تجسّم نور و روشنائى است، مرکز توجّه تمامى موجودات و عارفان است، فرزندى پاک از خانواده پاکان می‌باشد، گوینده‌اى حقّ گو و هدایتگر است، او مرکز و محور امامت و رهبریت است. (منبع)

 

نکته: هم باید فاطمیه داشت، هم فاطمه (س). یعنی هم سوگواری و هم پیروی. هم پاسداشت مقام فاطمه و هم پایداری در خط فاطمه. زیرا، به قول زیبای زنده‌یاد دکتر علی شریعتی: «فاطمه، فاطمه است.» یعنی او خود «راه» است، خط است، صراط است. و به قول استاد محمدرضا حکیمی: نمی‌شود فاطمیه داشت، ولی فاطمه نداشت. چراکه به قول قرآن مجید فاطمه «کوثر» است. و به فرموده‌ی ائمه‌ی اطهار (ع) فاطمه «لیلة‌القدر» است. اینک در سخن فاطمه در فراز فوق می‌بینیم که فاطمه با آن مقام عظیم‌الشأنش در حق امام علی (ع) ، وصی حضرت نبی (ص) چه فرموده‌اند. آری؛ امام علی، نور است. و وقتی نور نباشد، ظلمات خواهد شد. و شیعه سعادت دارد که علی دارد. کسی که واقعاً «علی» دارد، یعنی با حق و حقیقت است و نور، نمی‌گذارد او گمراه گردد. چنین باد. ابراهیم طالبی دارابی دامنه / ۲۷ دی ۱۳۹۹

نظر:

سلام. در هر سازو‌کاری که مبنای آن بر رأی مردم باشد، دست‌کم سه عنصر در آن جمع می‌شود: انتخاب، نظارت، رضایت. شما منتخب بودید؛ یعنی انتخاب اعضای شورا برای دهیاری. بر کار شما هم نظارت می‌شد. پس دو عنصر اولی و دومی موجب شد سرآخر رضایت نیز پدید آید. به نظر من این خشنودی دارد. خوشا بر حال کسی که در خدمت به خلق، خشنودی کسب کند. از نظر من، انتخاب و نظارت در کنار نتیجه‌ی کار -که رضایت است- بالاترین ورق دفتر کسی‌ست که خود را برای مدیریت و خدمت عرضه کرده است و عُرضه‌ و جُربزه‌ی آن را داشته است. و این، خوب‌ترین سرانجام است. به قول حکیم ابوالقاسم فردوسی: «به نیکی ببایَد تن آراستن»

 
 
ابراهیم طالبی دارابی دامنه / ۲۸ دی ۱۳۹۹
 
با یاد و نام خدا و نیز با یاد سالروز اندوه‌بار شهادت مظلومانه‌ی حضرت زهرای اطهر (س) کوثر آل محمد. ابتدا لابد اهل دل آیه را به قصد قربت و تبرّک و هدیه به روح اموات خویش تلاوت می‌نمایند:
 
مِن آیاتهِ أَنّکَ تَرى الأَرضَ خَاشِعَةً فَاذا أَنزلنا عَلیها الْماءَ اهْتَزّتْ وَ رَبَتْ إِنَّ الَّذِی أَحیاها لَمُحْی الْمَوْتَىٰ إِنّهُ علىٰ کُل شَیء قَدیر

 

(آیه‌ی ٣٩ سوره‌ی فصلت)

 

ترجمه‌ و توضیح مرحوم مصطفی خرّم‌دل

 

و از نشانه‌های (قدرت) خدا این است که تو زمین را خشک و برهوت می‌بینی، امّا هنگامی که (قطره‌های حیات‌بخش) آب بر آن فرو می‌فرستیم، به جنبش درمی‌آید و آماسیده می‌گردد (و بعدها به صورت گل و گیاه و سبزه موج می‌زند). آن کس که این زمین خشک و برهوت را زنده می‌کند، هم او مردگان را نیز (در قیامت) زنده می‌گرداند. چرا که او بر هر چیزی توانا است.

 

خَاشِعَةً»: خشک و برهوت. ساکن و بدون حرکت. «إهْتَزَّتْ»: به جنبش درمی‌آید و تکان می‌خورد. «رَبَتْ»: بالا می‌آید و آماسیده می‌گردد. «إهْتَزَّتْ وَ رَبَتْ ...»: (نگا: حجّ / 5). وقتی که آب به عناصر و ذرّات خاک می‌رسد، در داخل آب حل می‌گردند و جذب دانه‌ها یا ریشه‌های گیاهان می‌شوند و به سلولها و بافتها و اندامهای زنده‌ای تبدیل شده و رشد می‌کنند و افزایش می‌یابند. «مُحْیی»: زنده کننده (نگا: روم / 50). در رسم‌الخطّ قرآنی با یک یاء نوشته شده است.]

 

 

تفسیر علامه طباطبایی

 

کـلمه‌ی خاشعه از خشوع است که به معناى اظهار ذلت است. و کـلمه‌ی اهتزت از مـصـدر اهـتـزاز اسـت کـه بـه مـعـناى حرکت شدید است. و کـلمه‌ی ربت از مصدر ربـوه اسـت کـه بـه معناى نشو و نما و عُلو است. و منظور از اهتزاز زمین و ربوه آن، به حرکت در آمدنش به وسیله‌ی گیاهانى است که از آن سر درمى‌آورند، و بلند مى‌شوند. در ایـن آیـه‌ی شریفه استعاره‌اى تمثیلى به کار رفته، یعنى خشکى و بى‌گیاهى زمین در زمـسـتـان، و سـپـس سـرسـبـزشـدن و بـالاآمـدن گـیـاهـانـش، بـه کـسـى تـشبیه شده که قـبـل افتاده‌حال و داراى لباس‌هاى پاره و کهنه بوده، و خوارى و ذلت از سر و رویش مى‌بـاریده، و سپس ‍ به مالى رسیده که همه نارسایی‌هاى زندگیش را اصلاح کرده، و جامه‌هاى گرانبهاء بر تن نموده، و داراى نشاطى و تبختُرى شده است که خرّمى و ناز و نعمت از سر و رویش هویداست. و این آیه‌ی شریفه همان‌طور که گفتیم در مقام اثبات معاد، و احتجاج بر آن است. المیزان.

 
نکته: این آیه از نظر مرحوم علامه، در مقام اثبات معاد (=روز بازپسین) و احتجاج بر آن است.
 

پیام اول فلات فرصت

به نام خدا. با سلام و احترام؛ فلات فرصت، بام فکر است و سقف فکرت؛ نردبام فهم فروزان. به فرموده‌ی امام على (ع) در حکمت ۲۱ نهج‌البلاغه «فرصت، چون ابر مى‌گذرد؛ پس، فرصت‌هاى کار خوب را غنیمت شمُرید.» فرصت، نوبت است. فلات، فرصت است برای بروز و بیان افکار با به‌ کار بستنِ منطق و اخلاق و احترام. حافظ، خوب سروده:

قدر وقت اَر نشناسد دل و کاری نکند
بَس خجالت که از این حاصلِ اوقات بریم

چارچوب‌های فلات فرصت:

۱. نوشته‌ها فقط باید به قلم اعضا باشد.

۲. ارسال کپی متن‌ها درین فلات اکیداً ممنوع است.

۳. فورواردکردن (=بازفرست‌ها) مطلقاً ممنوع است.

۴. ایجاد میان‌بحث‌ها توسط اعضا آزاد است.

۵. گفت‌گوهای شخصی دوبه‌دو اکیداً ممنوع است.

۶. ارسال عکس در هر وهله و نوبت، در حدِ چهار قطعه (نه به صورت انبوه) آزاد است.

۷. عضوی که چارچوب‌های فلات فرصت را رعایت نکند، عضویتش لغو و تمام پست‌هایش مسدود می‌گردد.

۸. در فلات فرصت تمام مسئولیت‌های قانونی، اخلاقی و حقوقی متون بر عهده‌ی نویسنده است که ارسال می‌کند.

۹. توهین و اهانت و اسائه‌ی ادب، درین بام بر اساس شرع مقدس، اخلاق و اصول انسانیت، اساساً ممنوع است. در صورت مشاهده، فلات فرصت از دسترس عضو خاطی خارج می‌شود.

فلات فرصت

۱۳ مرداد ۱۳۹۹

ابراهیم طالبی دارابی دامنه

 

ضرورت تجزیه در جناح چپ

۲ بهمن ۱۳۹۹

با یاد و نام خدا. هشت‌ونیم شبِ دیشب، آخرین ثانیه‌های حضور شخصیتی فریبکار و پیرو افکار ماکیاولی، در قدرتِ مثلاً بلامنازعِ جهان! به پایان آمد؛ با دفتری انباشته از جنایت، شرارت، بلاهت (=سبک‌مغزی). و با عملکردی کثافت‌بار و آلوده به عقل‌ستیزی، خودخواهی، نژادپرستی، یکّه‌تازی، سوداگری و از همه پلیدانه‌تر ایران‌ستیزی و کوشش مضطربانه برای براندازی. در برابر این مردِ نامردِ بی‌خِرد -که بر هیچ مرامی پایبند نبود و هیچ مردمی از جهان متکثّر را قبول نداشت و بی‌احترامی نیز می‌نمود، مگر عده‌ای از رگه‌های سفیدپوست خشن و مسلح آمریکا را- فقط یک انسان، فقط یک چهره و فقط یک سیاستمدار،‌ شجاعانه ایستاد و در طول چهار سال رجَزخوانی‌های توخالی و اذیت‌کننده‌ی آن بی‌شعور، با روشنگرانه‌ترین منطق و گویش، ماهیت وی را افشاء کرد، رفتار قلدرمآبانه‌اش را برملا ساخت؛ شاخش را شکست، سُمش را کَند، لگدپرانی‌هایش را درهم کوبید؛ و از «ترامپ» جز بدنامی و وقاحت و حقارت چیزی باقی نگذاشت، آری؛ فقط یک تن بود که یک‌تنه میدانِ نبرد بود: آیت‌الله سید علی خامنه‌ای، که حتی در عصر سخت و سبُعیّت پهلوی، با عشق به امام خمینی، در کنار صمیمی‌ترین دوست و همرزمش زنده‌یاد معلم انقلاب دکتر علی شریعتی، با شاه و آمریکا، همزمان به مبارزه برخاست. و همچنان پیشروترین فرد در برابر امپریالیسم باقی ماند. به عنوان یک شهروند درین باب، از رهبری متشکرم.

 

اینک زمان تجزیه در جناح چپ فرا رسید. جناح راست -جدا از وجود پاره‌ای از چهره‌هایی سالم و آبرودار و آرام- اساساً سیاست و دیانت را بد می‌فهمد. و رقیب فکری خود را بی‌جهت دشمن و بیگانه و بیرون از گود فرض می‌کند و فرمول سیاست‌ورزی را از طریق خودحق‌پنداری پیش می‌برَد و خودی و غیرخودی ناروا می‌کند. درین متن، با آنان کاری نیست. اما این جناح چپ -که مشخصّه‌ی اصلی‌اش تلفیق سیاست و دیانت و مذهبی و متدیّن‌بودن بود و رنگ ذاتی‌اش را عدالت، ساده‌زیستی، مدد به محرومیت و مبارزه‌ی دائمی با خصائص خطرناک امپریالیستی آمریکا پوشانده بود- اینک مبتلا به اَمراض عدیده شده‌است که اگر به درمان خود نپردازد، دور نیست که روزی به‌کلی درهم فروریزد. نفوذ افراد ناباب و کم‌اعتقاد و نیز غلبه‌ی تفکر دست‌شستن از اصول و چارچوب‌های دینی و سیاسی در پهنه‌ی سیاست و قائل‌شدن به ایده‌های مکتب‌های نئولیبرالیستی و بدآموزی از تفکر غرب و رفتار دوگانه و احساساتی، این جناح را دچار تب و لرز و هذیان‌گویی‌های شگفت کرد. و این عارضه‌ها -که فقط شمّه‌ای برشمُرده شد- ضرورت تجزیه در جناح چپ را آشکار کرد. چنانچه زمانی فرارسیده بود که چریک‌های فدایی خلق، تجزیه و منشعب شد: اقلیت، اکثریت. جامعه روحانیت مبارز تفکیک شد. حتی سازمان «مجاهدین خلق» اولیه، به دلیل نفوذ ساواک و تفکر مارکسیستی دو شاخه شد و شاخه‌ی منحرف آن سرانجام به فرقه‌ی تروریستی رجوی انجامید که سرنوشت شوم‌شان بر همگام معلوم شد؛ افتادن به ورطه‌ی فترت و فلاکت و افلاس.

 

از دید من، دست‌کم چهار علت، وجوب تجزیه در جناح چپ را ضروری ساخته است: ۱. علت فلسفه‌ی فکری؛ که تضادِ اندیشه در این جناح را انباشت و تناقض‌ها را در خود تلنبار کرد. ۲. علت غایی؛ که لزوم و التزامِ عمل سیاسی و سیاست‌ورزی در دایره‌ی انقلاب اسلامی را میسّر می‌سازد. ۳. علت شکلی؛ یعنی وجود جزیره‌هایی خودخواه و خودباخته در درون این جناح؛ که دست برخی از آنها به‌شدت آلوده و مشکوک است. ۴. علت عملی؛ یعنی عملکرد بسیاربد در برابر چهار سال صدارت بی‌رحمانه‌ی ترامپ علیه‌ی ایران که پاره‌ای از نفوذی‌های این جناح، حتی چشم‌انتظار غلط‌های ترامپ علیه‌ی ایران مانده بودند. این قطعه‌ی بغرنج به عنوان ننگ بر پیشانی آن معدود افراد این جناح -که هویت‌شان نزد اهل فن برملاست- حک شده است. اگر بر فرض نام «اصلاح‌طلبان» برای آنان بامسمّا باشد -که با وضعی که گرفتار آن شدند، نیست- در تجزیه درنگ نباید کنند؛ وگرنه با تداوم اِهمال و اِعمال هر گونه رودربایستی یا تذبذُب! ، دیری نمی‌پاید بساط این تفکر -که می‌تواند تصفیه و پالایش و سالم و پویا شود- از بُن کرم می‌افتد و شاخ و برگ‌هایش آفت می‌زند. گفتم؛ که روزی نگویم که چرا نگفتم. بگذرم.

 

پاسخ:

سلام. نِماشون به خیر. اون صوت که طرز تلفظ مِلشقضی را اَدا کردی، مرا به یاد نظریه‌ی موزائیکی بودنِ فرهنگ ایران انداخت. گویی داراب‌کلا نیز در تلفظ الفظ موزائیکی از لهجه‌هاست. ۱ بهمن ۱۳۹۹.

 

پاسخ:

سلام. شنیدن درگذشت هم‌نوعان بر انسان سخت است و شنیدن خبر درگذشت پدر شهید، سخت‌تر. فوت مرحوم حاج سید محمد عمادی پدر صبور و بااخلاق و سخت‌کوش شهید سید تقی عمادی بر بازماندگان آن خاندان مصیبت و اندوه آفرید. آن مرد مذهبی و بامرام حقیقتاً در برابر خون شهید جوانش خیلی شکیبا بود. یاد او و شهید عزیزش گرامی. بر تمام نزدیکان آن مرحوم تسلیت. خدا رحمت کناد.

 

پاسخ:

سلام. شهروندی از حقوق طبیعی آفریده‌های حضرت آفریدگار است. کسی نمی‌تواند مدعی شود حق شهروندی به کسی اعطاء می‌کند یا حق شهروندی کسی را از او می‌ستانَد. این حق خدادادی هر آفریده‌ای است. البته داوری در باره‌ی جُرم را قانون و شرع مشخص می‌کند، نه فرد و سلیقه.

 

پاسخ:

سلام. متشکرم. درست می‌فرمایی. موافق نظرت هستم. در کلام‌الله مجید چه زیبا و مبین آمده است و تکلیف بشریت را مشخص کرده است. هرگونه تبعیض و نژاد و تفاخر به ژن و قوم و قبیله و درجه‌بندی شکلی انسان از نظر قرآن محکوم است: بی‌گمان گرامی‌ترین شما (زنان و مردان) در نزد خدا پارسا‌ترین شما است: ...اِنَّ اَکرَمَکُم عِندَ اللهِ اتقَاکُم... .

 

نُه کار بنیادین انسان

ابراهیم طالبی دارابی دامنه / ۳ بهمن ۱۳۹۹

با یاد و نام خدا. کارهای بنیادی انسان به ترتیب یا تناوب (=نوبت به نوبت) می‌تواند این نُه کار باشد تا همیشه نو بماند که کهنه و پوسیده نشود و خدای ناکرده بپژمُرَد و بپوکد و بپوسد. اینان: شنیدن. خواندن. دانستن. فهمیدن. کردن. گفتن. خواستن. ساختن. رفتن. از میان ۹ اقدام -که معنا و مقصود آن معلوم است- منظور از دو کارِ بنیادیِ «کردن» و «رفتن» -پنجم و نُهم- یعنی کردار در دنیا و رفتن و رحلت نهایی به روز رستاخیز. فرصت قریب ۱۰۰ سال، یک قرن عمر و زندگانی دنیوی هر فرد، برای این است که کردار نیک کند تا به رستگاری بیانجامد. و رفتن و رحلت و سرانجامِ مرگ، برای پسین روزِ قیامت است در روز موعود رستاخیز. یعنی رَستن و خیزبرداشتن و سربلندشدن و حیات دوباره و جاوید یافتن. بگذرم. برداشت و نگرشم بود نسبت به انسان و آفرینش آدمی که می‌خواهد توحیدی و معنوی و دینی و درست زیست کند. کم و بیش ۱۰۰ سال عمر هر کس، یک «وقت حیاتی» و یک «فرصت آزمونی» برای زندگی است که باید آن را بشناسد و غنیمت شمرَد. حافظ، چه خوب سرود:

قدرِ وقت اَر نشناسد دل و کاری نکند
بَس خجالت که از این حاصلِ اوقات بَریم

 

نقدی بر سخنان اخیر دکتر سروش

 

ابراهیم طالبی دارابی دامنه / ۴ بهمن ۱۳۹۹

 

با یاد و نام خدا. خلاصه‌ی سخنان اخیر آقای دکتر عبدالکریم سروش آن است که: «تمام آنچه تا کنون به جهت خشونت‌آمیزبودن، توسط روشنفکران، از دین دانسته نمی‌شد، عین متن دین است» و «نواندیشان دینی، بی‌جهت تلاش می‌کنند تا بگویند اسلام از آرای خشن و تند مبرّاست». البته سروش در نهایت می‌گوید که «امروز ما نباید مثل پیامبر و اولیاء دین عمل کنیم.»

 

متن بالا «نقلی» است و از یک منبع رسمی ایران. اگر این نقل، خالی از نقص باشد و عین حرف سروش، جواب من این است:

 

 آقای دکتر عبدالکریم سروش مدت‌هاست «صراط» را گم کرده است. آدمی که صراط را گم کرده باشد مانند گم‌شدگانی می‌مانَد که در سنگلاخ و برهوت بی هیچ نشانی، به این‌سو و آن‌سو می‌رود و سرانجام تلَف می‌گردد. سخنان دهه‌ی هفتاد سروش کجا؟ هذیان‌های بی‌شمار این سال‌های او کجا؟ گویا او خود را فردی الهام‌یافته! می‌پندارد؛ زیرا شاید خود را مصداق بارز ! همان بسطی می‌داند که در کتابش "بسط تجربه‌ی نبوی" تبیین! کرد. امید است این اندیشمند از پندار بیرون بزند و به راه و صراط بازگردد و اسم مفاهیم وَحیانی جهاد و دفاع و دفع دشمن را «خشونت» به معنای رفتاری کریه نگذارد. اسلام مانند پاره‌ای تحریفات نیست که دست روی دست بگذارد و دست مؤمنان را از پشت ببندد و به مسلمان و مؤمن اجازه ندهد که پا به نبرد و مقابله نگذارد. اگر دفاع و مقاومت و در جای خود سلاح برداشتن و بپاخاستن نبود، افرادی چون صدام‌حسین و فرقه‌ی تروریستی رجوی هر غلطی می‌خواستند با خاک، ناموس، مردم، انقلاب، دین و میهن ایران بکنند، می‌کردند. اسمِ دفاع و سلاح‌برداشتن در زمانه‌ای که بداندیشان و براندازان علَم جنگ برافراشته‌اند، خشونت کریه نیست، بلکه غیرت و عین اسلام و صلح و تلاش جانانه برای برقراری آرامش است و صیانت از مردم و مملکت. اگر تفکری به جای مدنیّت و کلمه و نطق و منطق، قیام مسلحانه کرد و دست به ترور زد، یا در کنار دشمن با مزدوری علنی، به جنگ با ملت خود برخاست، حق برخورد با آن، اسمش خشونت نیست، «وَاغلُظ علَیهِم» است. فرمولی که حکمت خدا آن را تشخیص داد و تجویز کرد؛ کار و مأموریتی که رسول رحمت حضرت ختمی مرتبت (ص) و امام علی (ع) اُسوه‌ی عملی آنند:

 

«ای پیغمبر! با کافران و منافقان [جنگ‌طلب] جهاد و پیکار کن و بر آنان سخت بگیر، جایگاهشان دوزخ است و چه بد سرنوشت و چه زشت جایگاهی است!» (آیه‌ی ۷۳ سوره‌ی توبه)

 

این طرز تفکر لابد انتظار داشت مردم و انقلاب، چهار سال خشونت لجوجانه‌ی ترامپ علیه‌ی ملت ایران را نوازشگرانه پاس بدارند و شاید هم لازم بداند به جای مبارزه‌ی مقاومانه با ارتش تجاوزگر آمریکا به منطقه‌ی مسلمین، مردم این دیار به خدمت سنتکام درآیند و مزدبگیر آن شوند. حقیقتاً کژی از کجاست تا به کجا.

 

مولوی چه ژرف گفت:

 

بوی حرص و بوی بُغض و بوی آز

در سخن‌گفتن بیایَد چون پیاز

 

گیریم که آقای سروش در سخنان خود، حرص و آز نداشت که گندِ سخنش مانند بوی پیاز بیرون بزند و هویدا گردد، اما به نظر من، بوی بُغض داشت که پیازش برآمد و طعمش بیرون زد. والعاقِبةُ لِلْمُتقین. و حُسن عاقبت خاصِّ پرهیزکاران است. از آیه‌ی ۸۳ سوره‌ی قصص.

 

پاسخ:

 

سلام. هنجار، اخلاق، عرف، شرع و در جدیدترین حالت یعنی قانون، جزوِ الزامات زندگی‌ست. الزامات ممکن است محدودیت تلقی شود، اما لازمه‌ی زندگی‌ست. بشرِ برهنه از بدو پیدایش با بکارگیری اشیاء، ابتدا عورت خود را تحت پوشش (=حجاب) بُرد و سپس آن را گسترش داد. همه‌ی جوامع به نوعی پوشش دارند. حتی در غربی‌ترین جوامع مغرب‌زمین، پوشش و حجاب، الزام‌آور است. خواه کم، و ناقص و خواه زیاد. همین‌که کسی نمی‌تواند عریان کامل در معابر ظاهر شود و یا در مجامع دولتی، برهنگی مطلق ممنوع است، نوعی الزام در پوشش است. در حوزه‌ی مسلمین پوشش شدیدتر است، زیرا نسبت دین با متدین به رعایت ایمانیات است. در حُرم مکه تا شعاع چندکیلومتر مربعی، غیرمسلم نمی‌تواند قدم بگذارد. حضرت موسی در واد مقدس طور ( جایی در همین صحرای سینای مصر) باید نعلین را درآورَد و بعد قدم پیش بگذارد. در مسجد هرگز نمی‌توان با کفش وارد شد. آزادی در داشتن حجاب یا برداشتن حجاب در همین دسته جای دارد. حجاب متعارف، کافی است، اما حجاب برتر شامل چادر و مقنعه هم از اختیارات هر کس است. من کارشناس دین نیستم، اما چون نظرم را خواستی به عنوان یک انسان و شهروند، نظرم این است: همان‌طور که مردان نمی‌باید با شورت و آستین حلقه‌ای و برهنه و لخت در معابر ظاهر شوند و حیثیت زنان را لکه‌دار کنند، زنان هم نمی‌بایست بدون پوشش سر و تن و به حالت برهنه یا جِلف وارد مجامع و معابر شوند. موی سر زن از نظر شریعت اسلام جزو مناطق ممنوعه‌ی زن است. بلی؛ مقررات گرچه سخت تلقی می‌شود، اما نافع و ناظم است. وگرنه مثلاً هر کس هر ساعت و هر روز برای ملاقات مریض به بیمارستان برود کار کادر درمان بیمارستان مختل گشته و بیماران تلف شده‌اند. اینجا دلبخواهی نیست. نیز نزدیک‌ترین افراد موجه برای تشخیص پیام‌های خدا، آشناترین‌شان به علم دین هستند. هرچه این دانش، اندک‌تر شود نقش تفسیری و وجاهت گفتار آن فرد از دین هم، بی‌اعتبارتر می‌شود. فرق است میان علامه طباطبایی با فلان سخنران پولکی محافل مذهبی.

 

پاسخ:

 

سلام. چند حق طبیعی شهروندی را برمی‌شمارم برای یک شهروند ایرانی. حالا چه خدمتکار، چه جنایتکار، چه خیانتکار:

 

ایرانی‌بودن (حق ولادت). حق رأی‌داشتن. ازدواج. مالکیت. استفاده از جاده و عبور از معابر. داشتن خانه. کسب و کار. پول‌درآوردن. غذاخوردن. درمان بیماری. حق درس‌خواندن و ... . این حقوق، طبیعی است و خدادادی، نه قراردادی. هر گاه جرم رخ دهد آنجا جای داوری است که داور هم شرع و قانون است نه ذوق و سلیقه و هوَس. اوائل انقلاب شعاری سر گرفته بود هم غلط و هم خطا که شهید بهشتی مانع آن شعار شد. شعار این بود «شاه زنازاده است» که آیت‌الله دکتر بهشتی استدلال کرد بدین مضمون رضاخان ازدواج کرد پس نباید این نسبت زشت را به فرزندش داد. آری؛ حق شهروندی بُن‌پایه‌ی حقوق است حتی حق شاه هم -که سرشار از جنایت بود- در حلال‌زادگی گرفتنی و زائل‌کردنی نیست، زیرا از حقوق طبیعی اوست: ایرانی و حلال‌زاده، نه زنازاده.

 

نظر:

 

سلام. من از زاویه‌ی دیگر به آن می‌نگرم. رئیس‌جمهور آمریکا فرمانش قانون است. با یک امضا کار مجلس قانونگذاری را می‌کند. غرب‌زدگان اینجا که می‌رسند دم نمی‌زنند، حالا اگر ولی‌فقیه خواست مثلاً یک فرمان صادر کند می‌گویند این خلاف دموکراسی است. بگذرم. ریاست‌جمهوری در ایران در عرض رهبری نیست، در طول و دنباله‌ی آن است. کار را مرحوم رفسنجانی خراب کرده بود که نخست‌وزیری را منحل و ریاست‌جمهوری را در بازنگری قانون اساسی باب کرد چون خود را می‌خواست در عرض رهبری قرار دهد و جامه‌ی ریاست‌جمهوری را نیز برای خود دوخت. اما نمی‌دانست کار به کسانی می‌کشد که آن یکی مردم را خس و خاشاک بنماد و این دیگری «کلید»ی! بسازد که فقط قفل کاخ‌های اطراف سعدآباد را باز می‌کند! و هر سه‌چهار روز رنگ به ریشش بزند و شیک بپوشد و حرف‌درمانی کند و خوش‌نشینی، پیشه. و نداند آن کوره‌ده‌های مملکت، گرانی‌ها چه به بار آورده است. بگذرم.

 

نظر:

 

سلام. ۱. ازین‌که چگونگی و روند شهرشدن یک روستا را بر اساس دانش و قوانین‌دانی، برشمُرده‌ای، موجب مزید اطلاعات عمومی خوانندگان، ازجمله بنده شد. جای زیادی برای تشکرکردن گذاشتی؛ متشکرم. ۲. افزون بر آن، در تاریخ معاصر محل، این قطعه‌ی درخشان می‌مانَد که در میان آن‌همه دهیاران ایران، شما «نمونه‌ی کشوری» شده‌ای. خُب، کم‌ترین پیام این انتخاب این است، محل، در خود استعدادهایی پرورش‌یافته دارد که کشف و به‌کارگیری آنان می‌تواند به تسهیل خدمت و ترقی و پیشرفت بینجامد. گویا محل، از این ضعف، همچنان رنج می‌برَد که نمی‌تواند و یا نمی‌خواهد از استعداهای مؤثر خود بهره بگیرد و متأسفانه دست افراد را به ارتقاء، کوتاه نگه می‌دارد. ۳. بر کوله‌ی من این دیدگاه همچنان بار است که شهرشدن پیش‌نیازهایی دارد، مانند دانشجویی که در دانشگاه تا درس‌های پیش‌نیاز را نگذرانده باشد، حق ندارد درس‌های تخصصی را در انتخاب واحد برگزینَد. بگذرم. با مثالی حرفم را ختم کنم: اگر روستا، شهر شد آیا مثلاً ۳۵۵ تراکتور محل حاضرند دیگر در کوچه و پس‌کوچه‌های محل ورود نکنند و در همان ضلع باغ و زمین‌شان پارک کنند و گل‌ولای را وارد محله‌ها و خانه‌ها نکنند. در پایان، موفق باشید و خرسندم که یکی دیگر از برگه‌های خدمت و زندگی اجتماعی‌ات را ورق زدی و تاریخ روستا را یک روایتِ دیگر، روای شدی. از نظر فن روش تحقیق، راوی و روایت به هم درهم تنیده‌اند.

 

گشت؟ یا طلب؟

 

از بهرِ خدا اگر خدا می‌جویی

می‌دان که خدا را به هوا می‌جویی

او را بطلب تا که بیابی او را

غیرش چه کنی غیر چرا می‌جویی

(شاه‌ نعمت‌الله ولی، رباعی ۳۲۱)

 

نکته: در واقع شعر با فرق‌ قائل‌شدن میان جُستن و گَشتن و طلبیدن، گویی می‌خواهد با تمرکز به مفهوم توحیدی طلب، «قالَ ربُّکُم ادعونی» را به مخاطب برساند. یعنی آیه‌ی ۶۰ غافر : "پروردگارتان گفت: بخوانید مرا." نه غیر و غیر خدا را. این رباعی اوج توحید و اخلاص در طلب و امید به اجابت است.

 

اشاره: سید نورالدین نعمت‌الله فرزند محمد کوه‌بنانی کرمانی از صوفیان قرن ۷ و ۸ ایران که نزد پیروانش «قطب» بوده است.

 

جواب:

سلام. بابت هر دو پرسش، و در واقع بیان مسأله، از شما متشکرم. پاسخم را به هر پرسشی که مطرح می‌فرمایی نباید پاسخ به شخص خودت تلقی کنی. نیک می‌دانی که پاسخ‌ها، در مقام جواب به همان پرسش است، نه پرسشگر. چه بسا پرسشگر از پاسخگو بیشتر هم می‌داند، اما موضوع را به بحث می‌گذارد تا مبحث روشن‌تر شود. بنابراین، نباید فرض می‌گرفتی که برای کسی نسبت به شما سوءتفاهمی در مورد اصل حجاب شکل می‌گیرد. نه، چنین نیست. بحث، خاصیتش جدیت است.

 

اما در باره‌ی این بحث تازه: مثالی انتخاب می‌کنم: در آیین زرتشت ازدواج با مَحارم زشت نبود. در آیین مزدک، زن یک مرد، همسر اشتراکی همه‌ی مردان محسوب می‌شد. در اسلام، شراب هم نجس است و هم حرام. حالا هر کس وقتی داخل دین اسلام قرار گرفت و آن را پذیرفت، دیگر ایمان حکم می‌کند تابع و پذیرنده‌ی احکام و شریعت باشد. چه حُرمت ازدواج با محارم، چه پرهیز از شراب‌خواری. اساساً به رأی‌گذاشتن احکام و شرایع میان مردم، کاری عبث و همآوردی غلط با حکمت خداوند است. کسی که به دینی ایمان می‌آورَد باید احکام درون‌دینی آن را پذیرا باشد وگرنه ایمان‌آوردن و مؤمن‌بودن به دین چه معنی دارد؟ بر فرض، طبق مفهوم پرسش شما، اگر شراب را به رأی مردم بگذارند و مردم به حلال‌بودن و پاک‌بودن و خوردن و فروش و پخش شراب رأی بدهند، اسم این کار چیست؟ پس حکم مُصرّح خدا چه می‌شود؟ آیا جز جنگ با حکمت و علم و نهی و امر خداست و هم‌عرض دانستنِ انسان با خدای متعال؟ مگر می‌شود متدین به دین بود اما احکام آن را به رأی و نظر و خواست خود گذاشت؟ دیندار یعنی کسی که در شریعت، تابع حکمت و احکام خداست. البته جناب‌عالی خود بهتر از من اینها را بلدی، چه کنیم که شما مرا وا می‌داری درس پس بدم. ممنونم.

 

سخنی درباره‌ی قم

 

ابراهیم طالبی دارابی دامنه / ۵ بهمن ۱۳۹۹

 

نظر شخصی من این است همان‌طور که رهبری، مقررات سلامت کشور را به بهترین وجه و با بالاترین اخلاق رعایت می‌فرمایند و تمام تجمعات و دیدارهای مردمی را به علت اصل مصلحت بالاتر، لغو کرده‌اند و همواره ماسک می‌زنند و مردم را به رعایت آن توصیه می‌فرمایند، قم نیز باید مانند رهبری عمل کند. نمی‌شود مردم را در جای‌جای ایران از برگزاری تشییع جنازه‌ی عزیران‌شان منع کرد، ولی در قم تشییع‌جنازه برگزار کرد و نیز نمازجمعه و تجمعات. این‌که قم و پردیسان مقررات را کنار بگذارند و با برگزاری نمازجمعه و تشییع و مراسم، آن را به رخ مردم بکشانند و مردم را نسبت به مسأله‌ی مخاطره‌آمیز ویروس مرموز به تردید بیفکنند، نه فقط زیبنده‌ی روحانیت نیست، بلکه رفتاری خلاف مشی‌ء رهبری است که از همه‌ی آحاد مردم، در رعایت مقررات پیش هستند و به‌شدت پایبند. کاری نکنید مردم بگویند روحانیت در قم تابع مقررات کشور نیست و خود را جزیره‌ای خودمختار می‌بینند و هر کاری دلشان خواست می‌کنند. از رهبری یاد بگیرید.

 

 

از پنت‌هاوس‌ تا گِلی‌خانه؟

 

با یاد و نام خدا. پنت‌هاوس‌‌ها، آخرین طبقات برج‌هاست؛ جایی شیک، مجلّل، منظره‌دار، پُردکور، چشمگیر و دارای تراس و آرایه.

 

شاید طبع آدم و کشِش لذت در وجود بشر، از فرد بخواهد بالاترین لذات را بچشَد، در رفاه و بهشتِ آسایش بلمَد، پیش و بیش از همگان سر بلند کنَد، فخر بفروشد، ره بپیماید و سرانجامِ زندگی را با دارندگی و برازندگی فرجام بخشد.

 

اما به دیدِ من، دنیا فقط عمری برای عیش، داری برای دارندگی، لحظاتی برای لذت و فرصتی برای فریفتن خود و دیگری نیست؛ دنیا در جهان‌بینی توحیدی مزرعه‌ی آخرت است و صد البته منفعت در سایه‌سار فضیلت. مهم این است علاوه بر حظّ لذت، درین مزرعه چه می‌کِشتَد و چی می‌دِروَد. اگر در گلی‌خانه باشد و هزاران فرسخ به‌دور از رفاه بزیَد، اما با عقیده و مرام و معنویت بمیرد، ره‌توشه‌اش آکنده‌تر از کسی است که در پنت‌هاوس‌ زیسته است ولی دستش به جیب ملت رفته، دلش از عشق تهی گردیده، مرامش زنگار زده و کشتزارش را آفت و کنِه و شَته سوزانده است.

 

ازین‌رو؛ دیدن لذت‌آورِ دورترین منظره از روزنه‌های دایره‌وار پنت‌هاوس‌های بلندمرتبه‌ی!‌ مدرن، هرگز به پای آن شیشیه‌‌ی گِردِ کَت‌سولاخیِ کوچکِ گلی‌خانه‌های فرومرتبه‌ی! قدیمیِ کوی و کویر و دشت و برزن نمی‌ارزد، که خودساختگان شکیبا و صبّار و بردبار از روزن آن، روزگار خود و دیگران را به رستگاری و پرهیزگاری و پارسایی می‌خواهند. تحت هیچ شرایطی و زیر بار هیچ سختی‌یی، از خدای خود جدا نیستند و آن آفریدگار متعالِ مهربانِ بخشایشگر را شاکرند و همه‌حال «ز» زندگی را زایشِ نیکی معنی می‌کنند، «ر» روزگار را رواداری و پرواز روح و «م» مزرعه‌ی آخرت را مینوی مروّت و معنویت و مرام.

 

پاسخ:

 

سلام. سپاس از روحیه‌ی پذیرنده‌ و مباحثه‌گرانه‌ی شما. فروتنی‌یی درس‌آموز. از جملات ناب با واژگان محلی، بی‌اندازه خوشم می‌آید، لغات محلی واقعاً غنی است و حاوی بار معنایی فراوان. از قضا، زبانِ مدادِ شما الکَن نیست که هیچ، بلکه حسابی تِج و تیز و دَم‌بِره است. الآن دیدم که به جناب آقامهدی ملایی هم در پستی نوشتی واژه‌ی دَم‌بِره را بلد نیستی. برات معنا و هجی می‌کنم گرچه به نظرم آشنایی با آن.

 

دَم‌بِره: دَمِ تبر را بُرّان‌کردن. تیزکردن لبه‌ی تبَر و داز و بَلو و هوکا و امثال اینها. بِره از واژه‌ی بُرّان و تیزکردن می‌آید. دم هم یعنی نوک و لبه. محلی‌ها معمولاً می‌بردند پیش جوگ‌منزل دمبره می‌کردند، با ابزار ساده: دَمی (پوستین بز) و تش‌کِله، چکش و سندان.

 

نظر:

سلام. ممکن می‌دانم تا دیروز بر برخی -محتملاً- داشته‌های دانش شما ناشناخته مانده بود، اینک دست‌کم خواهند دانست که از دانش و فن نگارش بالایی برخورداری و به دانستنی‌ها و آگاهی‌ها مجهّزی. نیز روزی شاید ببشتر بدانند که زندگی‌ات مثلثی از دانش، تدیّن به خدا و خدمت به خلق بوده است. چیزی که بر من مانند آفتاب روشن است. من احتمال می‌دهم درگاه مدرسه فکرت حتی اگر به هیچ هم نیَرزد، دست‌کم چه‌بسا یک فضای متعاملانه باشد برای بروز همین‌گونه نوشتن‌ها و آموختن‌ها. سپاس از رویکرد راسخ شما در تدوین تاریخ روستا.

 

ادغام گزاف در تملق

ابراهیم طالبی دارابی دامنه / ۷ بهمن ۱۳۹۹

با یاد و نام خدا. حجت‌الاسلام سید محمود دعایی -مدیرمسئول روزنامه‌ی اطلاعات- در گفت‌وگوی این روزنامه با دکتر ظریف، (منبع) خطاب به آقای ظریف دو ادعایی مطرح کرده که معمولاً از زبان‌های چرب! برمی‌خیزد، نه از لسان کسانی که واقع‌نگر و منطقی‌اند. دعایی در ادعای اول مدعی شده «سردار سلیمانی از راهنمایی‌های شما [دکتر ظریف] الهام و بهره می‌گرفت... در تاریخ روابط خارجی، نظیر شما را ما نداشتیم». و در تملق مُحرز دوم مدعی شده: «به راستی محمدجواد ظریف در عصر ما یکی از اولیای الهی است»!

 

( روزنامه‌ی اطلاعات. ششم بهمن  ۱۳۹۹ )

 

سه نکته:

 

۱. برای آقای دعایی احترام و ارزش قائل بوده و هستم، اما شاگرد افلاطون، یعنی ارسطو می‌گفت بدین مضمون: استادم افلاطون را دوست می‌دارم ولی حقیقت را بیشتر. من هنوز هم فکر می‌کنم این حرف آقای دعایی ممکن است دخل و تصرف شده باشد. اما اگر این عین حرف وی باشد لاجرَم باید دو نکته‌ی دیگر نیز بگویم.

 

۲. شاید عادت دیرین دعایی، با دعایی امروزین آجین شده است. او در عصر تبعید امام در نجف اشرف -که در بیت امام خمینی بود- رادیویی علیه‌ی رژیم شاه راه انداخته بود. چنان جملاتی چاپلوسانه در مدح امام می‌بافت که روزی امام با شنیدن صدای آن، به وی شدیداً تذکر دادند تا دست ازین روش و بُت‌سازی بردارد. برداشت یا برنداشت را من نمی‌دانم! اما گویا آن عادت با او آمده است!

 

۳. دعایی شش دوره‌ی پی‌درپی نماینده‌ی مجلس بود، اما فقط روی صندلی قرمز، جا خوش کرده بود و ملت در آن فراز و نشیب‌های عجیب و غریب، از زبان ایشان در مقام نمایندگی چیزی به یاد ندارد، جز یک سخن، که آن هم اهل فن می‌دانند آن روز پشت تریبون برای کی به آب و آتیش زده و مجلس را چرا متشنج کرده بود. بگذرم. که او عادت مألوف دارد گزاف را به تملق ادغام کند: «الهام» و «اولیای الهی»؛ اولی حرفی گزاف و دومی سخن تملق. ظریف در حد و اندازه‌ای نبود و نیست که کسی بخواهد غلو کند و بر فضای کشور دود بلند کند. او و رئیس شیک‌پوش او باید روزی در پیشگاه ملت جواب پس بدهند که با این ملت و انقلاب و فرصت چه‌ها که نکردند. بگذرم.

 

نظر:

 

سلام. عبارت آخر جناب‌عالی مصداق سخره است. با منش شما هم مساوق نیست. با شما بر سر کهولت موافقم که افراد در سنینی باید مشاغل متعلق به عامه‌ی ملت را ترک کنند که حتی آیه‌ی ۵ سوره‌ی حج هم بدان اشاره‌ی معناداری دارد: «... ثُمَّ نُخرِجُکُم طِفلًا ثُمَّ لِتَبلُغُوا أَشُدَّکُمْ وَمِنکُمْ مَن یُتَوَفَّىٰ وَمِنکُمْ مَنْ یُرَدُّ إِلَىٰ أَرْذَلِ الْعُمُرِ لِکَیْلَا یَعْلَمَ مِنْ بَعْدِ عِلْمٍ شَیْئًا...» اما این‌که فرد مورد اشاره‌ی شما، خود، خواهان ماندن است، گویا چنین نیست. انگار خواسته است کنار رود، ولی موافقت نشده است. گرچه فرزندش علت ازدواج فوری پس از فوت همسرش را نیاز شدیدش به همسر جهت مواظبت دانست، اما بهتر بود شما حریم شخصی اشخاص را وارد بحث نمی‌کردید. من هم منتقد او هستم، و معتقدم جابجایی او لازم است. اما عارضه‌ی طبیعی کهولت روزی همه‌ی ما را ممکن است محتاج فرد مراقب و پوشک کند. دوره‌ی سربازی که بودم چالوس، سال ۶۱ ، هم‌دوره‌ای داشتم همسن و سال خودم که مجبور بود در سن جوانی پوشک تن کند و گرنه -چون مرض مُدرّ داشت- می‌زد. پس، عارضه‌ها نباید دستاویز نقد شود. نقد بر افکار و رفتار و گفتار و عملکرد فرد مورد نظرت، فراوان و الی ماشاالله وجود دارد، پس چرا و چه لزومی به ورود به حریم شخصی فرد؟؟ بگذرم. مقررات مدرسه هم کاملاً گویا و مبرهن است.

 

۰۸
بهمن
۹۹
به قلم دامنه: با یاد و نام خدا. امروز می‌خواستم درباره‌ی شورش در هلند و سرکوب آن بنویسم، اما سالروز وفات حضرت ام‌البنین مرا کشاند به مطالعه‌ی سرگذشت صبّارانه‌ی ام‌البنین‌های ایران، این مادران شکیبای شهیدان. ازجمله‌ی آنان حاجیه کبری حسین‌زاده مادرِ پاکدامن شهیدان «بارفروش» کاشان؛ مادری آگاه و شجاع چهار شهید پاکباز شهر کاشان. ازین‌رو، روزنامه‌ی قدس چاپ امروز ( ۸ بهمن ۱۳۹۹ ) توجه‌ام را به خود جلب کرد. (عکس زیر که تصویر ایشان در تیتر روزنامه درج است)
 
 
کارشناس مذهبی آنجا سخن دلنشین و درستی فرمود؛  «ام‌البنین (س) پناهگاه عاطفی اهلبیت (ع) بود.» الحق چنین بود. آن زن الگو و مادر حضرت ابوالفضل (س) و پسران رشید شهیدش در کربلاست که عصر پرتلاطم و توطئه‌آمیز آن دوره‌ها را درک کرد و دسیسه‌های آنان را شناخت و هرگز چهار ۴ امام عزیز را تنها نگذاشت؛ امامان: علی، حسن، حسین و سجاد علیهم‌السلام. زندگی بردبارانه و مؤمنانه‌ی ام‌البنین، الگویی روشن برای زندگانی هر یک از ماهاست، به قول کارشناس مذهبی قدس او می‌تواند «یک شخصیتی کلیدی برای الگوسازی» باشد. و اتفاقاً به نظر من الگوی ایرانیان بود. در ایران به پیشگاه معنوی آن زن مقاوم و بامعرفت، حاجت می‌برَند، در دفاع مقدس صدها مادر شهید خود را با صبر مثال‌زدنی ام‌البنین (س) مقایسه می‌کردند و ازو درس می‌گرفتند و هزاران خانواده‌ی ایرانی بارها و بارها با انگیزه‌ی خیرات و قصد مَبرّات، سفره‌های نذری در شأن ارجمندش پهن کرده و می‌کنند و عشق پاک خود را به اهلبیت عصمت (ع) به ظهور می‌رسانند. درود بر او و پیروان او؛ این ام‌البنین‌های بزرگوار ایران. آری ام‌البنین (س) پناهگاه عاطفی اهلبیت (ع) بود و همچنان اسوه‌ی زنان و مردان مؤمن و مقاوم ایران مانده‌اند. وفات اندوهبارش بر قلوب مؤمنان، تسلیت.

 

نظر:

سلام. من با این تذکار دوستانه‌ی شما به ایشان، متن‌های این چندروزه‌ی جناب آقای ... را مرور کردم، تذکر شما درباره‌ی استخدام پاره‌ای عبارات و واژگان در مداد ایشان وارد است. با اخلاقی که از ایشان سراغ دارم و عُلقه‌ای که به قرآن در متن‌هایش ظهور دارد، به‌یقین تذکر را منفعت به حال مؤمنین می‌دانند. تخته‌سیاه‌ی مدرسه فکرت، مدار مداد همه‌ی ماهاست، آن را هم متین و هم مبین باید نگاشت. با درود وافر بر شما و ایشان.

 

مرحوم حاج آقا آفاقی یعنی منبر و وعظ و روضه

و نقل داستان‌های دینی و اخلاقی، خصوصا" حماسه‌ی مختار

 

نظر:

سلام. مرحوم حجت‌الاسلام حاج‌آقا آفاقی مرد میدان نظر و عمل بودند. تکیه‌ی پایین‌محله‌ی داراب‌کلا، پایگاه پرشور و شعور مذهبی-سیاسی ایشان بود؛ که مشعل ماه محرّم سال ۵۷ را با جرقه‌ای بزرگ، به مبارزه‌ای پیشتازانه با رژیم پهلوی، مشتعل ساخته و پناه شجاع انقلابیون گردیده بودند.

 

در سجایای شخصیت کم‌نظیر ایشان هرچه گفته شود کم است. فرزندان ایشان و همه‌ی ماها به روح بالنده‌ی آن مرحوم که عالم ربانی و منزه و مدار ساده‌زیست مردم بود، مدیون و مرهونیم. یادمان دهمین سالروز رحلت آن روحانی باتقوا -که کمتر منزلی در محل سراغ داریم که ایشان آنجا منبر نرفته باشند- گرامی باد. عکس‌های فراوانی از ایشان در بایگانی‌ام دارم، اما این تصویر منبر خیلی صمیمی‌ست.

 

نظر:

سلام ... چقدر شادمان و شگفت‌زده شدم. شادمانی برای رهایی‌تان در درد کلیه. شگفتی از حکمت الهی. بلی دعا در حال مضطربودن و توسل به بانوی عظیم‌الشأنی که باب رحمت است جواب می‌دهد. آری چقدر آیه‌ی 62 سوره‌ی نمل آرامش می‌آورَد: اَمَّن یُّجیبُ المُضطَرَّ اِذا دَعاهُ وَ یَکشِفُ السُّوءَ.

 

 

رمان «کلبه‌ی عمو توم» اثر خانم «هریت بیچر استو»

ابراهیم طالبی دارابی دامنه / ۹ بهمن ۱۳۹۹

با یاد و نام خدا. «توم» برده‌ی سیاهی بود که برای فروش پیشنهاد شد. اربابش شلبی، از «توم» چنین تعریف کرد: برده‌ی بی‌نظیر و مردی باشرف و مقدس. چون همسر شلبی زنی با اعتقادات قوی مذهبی بود، برده‌هایش را نیز با اعتقادات مذهبی بار آورده بود. او معتقد بود این برای بهبود زندگی برده‌ها بهتر است. کلبه‌ی «عمو توم» ساختمانی کوچک از تنه‌های درخت بنا شده‌بود و به خانه‌ی ارباب متصل بود. همسر عمو توم نیز، کلفت خانه‌ی ارباب سفیدپوست بود. و بقیه‌ی ماجرا... .

 

خانم «هریت بیچر استو» در «کلبه‌ی عمو توم» -که شهرت جهانی دارد- داستان غم‌انگیز سیاهان را نشان داد و از آزادی آنان دفاع کرد. او در سال ۱۸۹۶ در شهر ماساچوست آمریکا درگذشت. رمان او ستمگران سوداگر را -که زندگی اَشرافی خود را به قیمت نابودی حیات سیاه‌پوستان بنا می‏‌کردند- به‌درستی رسوا کرد و دل‌های «نجیب و شریف انسان‌های عادل را علیه‌ی آنان» به خشم و مبارزه درآورد.

 

خانم هریت این کتاب را حدود ۲۰۰ سال پیش نگاشت؛ همان وقتی که اعتراض به برده‌داری در آمریکا در حال ریشه‌زدن بود و او به‌خوبی آن را بارور کرد و نموّ داد. و همین شاهکارش موجب گردید تا معترضان با قدرت بیشتری در برابر برده‌داری ننگین پایداری کنند. پس از چاپ کتاب، بر خانم هریت سخت گرفتند و نامه‌های تهدیدآمیز فرستادند؛ به‌طوری که یک فرد، حتی گوش یک سیاه‌پوست را  بُرید و برایش فرستاد. بگذرم. که درد سیاهان هنوز هم تازه و تازه‌تر است و قدرت پول، فرد رذل و قماربازی چون ترامپ را ۴ سال رئیس‌جمهور می‌کند و باز نژادپرستی را درین سرزمین اشغال‌شده تشدید می‌سازد؛ دولتی که بنای آن بر هژمونی نظامی بر تمام دنیا و چنگ‌اندازی به منابع اقتصادی همه‌جای جهان است.

 

پاسخ:

احساساتم را برانگیختی. من احساسات را در جای به‌جا، فرستاده‌ی عشق می‌دانم. اینک با دیدن این پنج تصویر پنج حال به من دست داد: ۱. غرق‌شدن در شگفتی‌های حضرت آفریدگار متعال. ۲. اشتراک لذت با شما که از فراز آن صحنه‌ها را دیدی و من از فرود به فراز آمدم تا با زاویه‌ی شما همان مناظر را ببینم. ۳. هرگز برای من ممکن است رخ ندهد همان لحظاتی که شما در آسمان به نظاره نشستی و مرا سهیم لذاتت کردی. ۴. من برای زوایه‌ی عکس و خودِ مندرجات داخل عکس بهایی شگرف قائلم. ممنونم. و ۵. همان حال قشنگی‌ست که مرا تا مدتی به عکس‌هایت سنجاق می‌کند و متمنی هستم همچنان خاطرات بر دفتر دوستی‌مان بیفزا. سپاس.

 

پاسخ:

سلام علیکم. به نام خدا. از آنجا که شرح حال عالمان وارسته‌ی دینی بر حال دیگران اثرگذار و عاید است، سعی می‌کنم برابر درخواست آن جناب، اگر قابل بودم خواهم نگاشت و خواهم فرستاد. انسان‌های ربانی اسوه‌اند، پس هرچه از زندگانی آنان کشف و پخش شود، نشر معروف است. متشکرم. چشم.

 

 

بررسی سخن اخیر حجت‌الاسلام سید محمد خاتمی

با یاد و نام خدا. من متن آقای سید محمد خاتمی را خواندم (منبع) نگاه من به آن این است که وی به ضرورت مرزبندی و مرمّت رفتار رسیده است؛ چه مفهومی و چه سیاست‌ورزی. با چی؟ و چه کسانی؟ با برداشت نادرست از مفهوم «اصلاح» و با برداشت نادرست و براندازانه‌ی آن نوع از سیاست‌ورزی که به خاتمه‌ی جمهوری اسلامی چشم دوخت و خاتمی آن را با این موضع نوین، ختم کرد. و این همان انتظاراتی بود که بارها در نقد افکار و رفتار او و بخشی از جریان چپ، تحلیل‌ها یا بررسی‌هایی نوشته بودم. اینک در این فرصت، به سه پاره‌ از فرازهای متن اخیرشان می‌پردازم تا نشان داده باشم نگرش ایشان به سمت مرمّت و بازبینی سوق یافته است. البته اگر بر آن پایی پایدار و فکری مداوم بگذارد.

 

یکم. مثل این فراز: «پدیده‌ی مبارک اصلاحات دیرپا که از بیست سال پیش در این مرز و بوم نماد و نمود بیشتری پیدا کرده است عبارت است از حرکت مدبرانه به سوی استقرار مردم‌سالاری سازگار با دین، در صورتِ ”جمهوری اسلامی“ و ”جمهوری اسلامی“ گران‌سنگ‌ترین حاصل انقلاب است.»

 

دوم: مثل این فراز: «اصلاح طلبی باید همّ خود را به شناخت درست جمهوریت و پای بندی به لوازم آن و ترویج آن در جامعه معطوف کند و نیز در معرفی اسلامیتی که در انقلاب اسلامی بود و جانشین رژیم استبدادی وابسته را "جمهوری اسلامی" پیشنهاد کرد و دفاع از آن کوشا باشیم.»

 

سوم: مثل این فراز: «وعده‌های موهوم گذر از جمهوری اسلامی با توجه به واقعیت‌ها، شرایط تاریخی اجتماعی و فرهنگی و ساخت و بافت جامعه‌ی ما، وعده به سَرابی است که هیچگاه ملت به آن نخواهد رسید و مشقّت حرکت به سوی آن سرابِ موهوم بر درد‌ها و رنج‌ها خواهد افزود.»

 

 

درین هر سه پاره، حجت‌الاسلام سید محمد خاتمی دست به اصلاحِ «اصلاح» گذاشت؛ که یک تفکر منحرف و وابسته به غرب -که مذهبی‌بودن خود را به پَستو می‌برَد و در دالانِ تفکر غرب می‌پلَکد- در مفهوم و غرَض اصلاح‌طلبی دست تصرّف عُدوانی بُرده و بسیاری از وفاداران به انقلاب اسلامی و خط امام را رنجانیده است. اینک آقای خاتمی، زمزمه‌ی دوری‌دادنِ جناح چپ از آن تفکر نفوذی‌ها و نیز «واداده‌ها» را سر داد و می‌رود تا مرمّت و ترمیم را تکمیل کند؛ اگر البته واداده‌ها بگذارند و نفوذی‌ها تخریبگری نکنند. این نظر من است، ممکن است برداشت و بررسی من نارَس و کال باشد؛ اما بینش من مرا به این تحلیل سوق داد. امید است جناح چپ این بار خود را به‌درستی اول بپالایَد، دوم بیآراید، و سوم بپیرایَد و چهارم و سرانجام رَه بپیمایَد.

 

مضطر، نه مضطرب

ابراهیم طالبی دارابی دامنه / ۱۱ بهمن ۱۳۹۹

با یاد و نام خدا. چقدر شادمان و شگفت‌زده می‌شود آدمی که وقتی می‌شنود فردی از دیارش شفا گرفته است؛ شادمانی برای رهایی‌ از درد و بیماری و شگفتی از سرِ حکمت خداوندی. بلی؛ دعا در حال مضطربودن و توسل به انسان‌های عظیم‌الشأن -که باب رحمت‌اند- جواب می‌دهد. حقیقتاً آیه‌ی ۶۲ سوره‌ی نمل چقدر آرامش می‌آورَد بر آستان آن جان باایمانی که به  حضرت حکیم جان‌آفرین باور و رجوع دارد: «...اَمَّن یُّجیبُ المُضطَرَّ اِذا دَعاهُ وَ یَکشِفُ السُّوءَ...» .

 

به نظر من مضطر (=گرفتار. درمانده) به سمت خلوص‌ورزی بیشتر فرستاده می‌شود. حتی باورم این است حالِ اضطرار، فرستاده‌ی غیب و عشق است. آری؛ مضطر با مضطرب فرق دارد. مضطرب پریشان‌حال و ناامید و مأیوس است، اما مضطر، گرفتار است ولی چون به شهود و غیب هر دو معتقد است، غم او را هلاک نمی‌کند؛ چراکه او در اوج گرفتاری نیز به عنوان یک انسانِ حاجتمند ظاهر می‌شود، و خود را از درگاه خدا جدا نمی‌کند و پناه به خدا و باب حوائج می‌آورَد و سرانجام نتیجه نیز می‌گیرد.

 

نظر:

سلام. آگاهید که تهمت و بالاتر و بدتر از آن بُهتان -که فرد را به بُهت و شگفتی فرو می‌برَد- گرچه به فردِ تهمت‌خورنده صدمه می‌زند، اما آسیبِ تیرش کمانه می‌کند. و این سنت روزگار است. اگر در دنیا کمانه را نفهمد، در آخرت حتی پوست بدن به حرف می‌آید.

 

نظر:

سلام. شگفت‌آورتر این است که از میان مخزن عظیم واژگان غنی فارسی، چرا باید به آن نوع لغاتی خو کرد که گویا سهم چاله‌میدون است. شاید خیال می‌شود هرچه لغات، لعنتی‌تر باشد، هم پذیرنده‌تر است! و هم حس‌وحالِ فرد کاتب را بیشتر و بیشتر منتقل می‌کند. امید است تذکار شما روحانیان -که در اذهان جامعه به‌حق طبیبان روح هستین- بر مخاطب اثر گذارد. از نگاه و منظر شما متشکرم.

 

با سد فینسک چه باید کرد؟!

ابراهیم طالبی دارابی دامنه / ۱۲ بهمن ۱۳۹۹

با یاد و نام خدا. گاه آدم درمی‌مانَد که نسبت به اتفاق، پدیده، اقدام، موضوع و مسأله‌ای چه کند. یعنی اگر موافقت کند تبعات دارد، اگر مخالفت کند، تاوان می‌گذارد. اگر سکوت کند، تردید می‌افکنَد و اگر صُم و بُکم بایستد، گویی تبانی می‌پراکنَد. از جمله همین رویداد سد فینسک که مخزن آن در ۷۰ کیلومتری سد سلیمان‌تنگه (شهید رجایی) تعبیه شده است. به هر حال سد از جمله سازه‌های تمدن‌ساز است که از قدیم و ندیم بشر با آن به پیش آمده است. سد بسازند چندین عیب می‌آفریند. اگر سدسازی کنار گذاشته شود آینده‌ی بحران آب چه می‌شود. این سد فینسک مانند سد در اتیوپی شده است بر سر راه رود نیل. و یا چونان سد آتاترک ترکیه‌ی رجب طیب اردوغان شده بر روی رود فرات. و یا مانند سد گتوند شده در خوزستان. بگذرم.

 

اردیبهشت سال ۱۳۹۷ روزنامه‌ی «حرف مازندران» تیتر زده بود (منبع) و از کم‌وکیف سد فینسک نکاتی نوشته بود. که بگذرم. این سد، گویا سدی است که در منطقه‌ی حفاظت‌شده «پرور» و «پولا» بر روی رودخانه‌ی اِسپه‌رو ساخته می‌شود که حجم وسیع آب این رود، به رودخانه‌ی تجن ساری می‌‌پیوندد. این سد که برای استان سمنان ساخته می‌شود، بنا به تحلیل روزنامه‌ی مورد اشاره و برخی از کارشناسان یا اهل فن، بر روی «مزارع کشت برنج و معیشت روستاهای بندبن، چهاررودبار، کمرکلا، سعیدآباد و ذکریاکلا» و نیز بوم‌زیست منطقه و حتی به بنا به نقل آقای منصورعلی زارعی بر «حقآبه‌ی سد سلیمان‌تنگه» و نیز «اراضی منابع‌طبیعی و مراتع و همچنین حدود ۸۰۰هکتار از اراضی شالیزاری مازندران» اثر می‌گذارد.

 

بازمی‌گردم به عنوان متنم: «با سد فینسک چه باید کرد؟!» من چون کارشناس و اهل این رشته نیستم، نمی‌دانم. چون در مقدمه‌ی بحثم گفتم: گاه آدم درمی‌مانَد که چه بگوید و چه بکند که راست و درست همان باشد و منطق همان را بخواهد. می‌گذارم که اهل فن بگویند در این منبع هم مطلبی درین باره آمده است: (منبع)

 

تمدن‌سازی
 

ابراهیم طالبی دارابی دامنه / ۱۳ بهمن ۱۳۹۹
به نام خدا. شاه رفت. امام آمد. این دو جمله‌ی چهارکلمه‌ای، محصولِ دست‌کم ۱۵ سال مبارزه‌ی مردم به رهبری امام خمینی -رهبر کبیر انقلاب اسلامی- با سلطنت شاه و سلطه‌گری آمریکا در ایران است. نتیجه‌ای که مسیر تمدن‌سازی ایران را موجب شد.

لغت‌شناسان بزرگ -ازجمله مرحوم علی‌اکبر دهخدا- وقتی تمدن را معنی می‌کنند، بر سه مفهوم اصلی آن دست می‌گذارند؛ ترقی، تربیت و همکاری مردم برای ایجاد آداب پیشرفت که بربریت نقطه‌ی مقابل آن است.

اینک ۴۲ سال از آمدن امام و انقلاب اسلامی می‌گذرد و ایران درین مدت، با آن‌که زیر بار شدیدترین فشار استکباری بود، اما جهت خود در تمدن‌سازی را ادامه داد و به کشوری قوی، پیشرفته، جلودار، آبرودار، انقلابی، حامی ملت‌های گرفتار تبدیل شد و امروزه بر خلاف همه‌ی یأس‌خوانی‌های جریان‌های برانداز، ایران جزوِ چند کشور نخست جهان در علم و دانش و رشد و ترقی و پیشرفت و ورود به دنیای علوم نوین قرار دارد. این در حالی‌ست که ایران بر خلاف سایر کشورها -که نه مشکل تحریم دارند و نه مانعی عنود مانند آمریکا- تمدن خود را با وجود «محاصره‌ی اقتصادی» در دهه‌ی اول انقلاب و سپس انواع «تحریم»های خصمانه، بنا کرده است.

در این میان، مردم، به‌حق نگران آسیب‌رساندن به شجره‌ی طیبه‌ی انقلاب هستند. و با خونِ دل خوردن و بردباری می‌بینند آن دسته میراث‌خواران زر و زور و تزویر هنوز هم هستند که به جای خدمت و خلوص، راه فساد و نفوذ می‌پیمایند و راحت شیره‌ی آوندهای درخت انقلاب را می‌مکند و به تیول و تبار خود می‌نوشانند. دو دسته دشمن تمدن‌سازی اند: دشمن «حسود و عَنود» خارجی، میراثخوار «چموش» داخلی. امام آمد و با خود ارمغان آورد، آیا وقت آن نرسیده که دیگر با قاطعیت نگذارند ارمغان امام را به یغما ببرند و تمدن ایران را نابود نسازند؟


سلام و سپاس

انتقال و انتشار متن‌های این بنده‌ی کوچک، توسط شما و هر بنده‌ی خدای دیگری به سایر جاهایی که خواننده و خواهنده دارد، موجب افتخار است. و من به این اقدام، رضای کامل و خشنودی تمام دارم. ممنونم.



پاسخ:

سلام. از توضیحات خوب شما درباره‌ی شبکه‌ی قنات و ارومیه ممنونم. نکاتت از ارومیه جالب بود. از اطلاعات علمی شما درین‌گونه مسائل بهره می‌برم. ممنونم. می‌دانم که جناب‌عالی به‌خوبی می‌دانید که مارکس در مورد قنات و نظام آب و ارباب ایران مطالعه‌ی ژرفی کرد و سرانجام کتابی نوشت و استبداد را مورد بحث قرار داد و نتیجه گرفت میان این سه مفهوم رابطه برقرار است و استبداد در ملل شرق ناشی از همین رابطه است ولی استبداد در غرب ناشی از موارد کثیره‌ی دیگر.

 

توضیح بیشتر: مارکس در آثار و نظریات جامعه‌شناسی سیاسی خود معمولاً بر سه مفهوم «شیوه‌ی تولید»، «روابط تولید» و «ابزار تولید» دست می‌گذاشت. که رابطه‌ی میان این سه اساس اقتصاد یک جامعه را مشخص می‌سازد. خلاصه‌ی نظر کارل مارکس در مورد آبیاری آسیایی این است که مدیریت آبی و ارضی زراعی لازمه‌اش استبدادورزی است، زیرا اقلیم ایران و بخشی از آسیا، به علت خشکسالی‌ها با صرفه‌جویی و تقسیم آب مناسب است و همین موجب جامعه‌ی آب‌سالار می‌شود. ازین‌رو از منظر او «استبداد شرقی» با خدعه و زور به همراه غلوّ پیش می‌‌رفت و چهره‌ی عریان زور و رعب را بر رعیت سازگارتر می‌دید. بگذرم. فکر کنم همین مقدار توضیحاتم بسنده باشد. مطالعه‌ی بیشتر در این: (منبع)

من صرفاً به درخواست جناب‌عالی فقط نظریه‌ی مارکس را به شکل فشرده و خلاصه و با برداشت و فهم خودم نوشتم. اما درباره‌ی آن، تحلیل نکردم و نیز داوری هم ننمودم. این نظر و تحلیل شما را هم خواندم و وارد آن نمی‌شوم. بگذرم.

 

ادامه‌ی پاسخ بالا:

 

سلام. چه سزاست و مناسب، که جناب‌عالی چکیده‌ی آن بحث پیشنهادی‌ات را که «به تصمیم‌گیران نظام منعکس کرده»ای، درین صحن هم بگذاری تا بیشتر با منظر شما در این موضوع آشنا شویم. من گفتم کارشناس این مسأله‌ی تخصصی نیستم. اما کمی توضیحات قبلی‌ام را بیشتر می‌کنم:

 

مارکس در پی تبیین تز آبرسانی نبود، او چون به دنبال تغییر جهان بود، منتقد کسانی بود که فقط به تفسیر جهان می‌پردازند. او بین تغییر و تفسیر فرق قائل بود. همین در سنگ‌نوشته‌ی قبرش در لندن، حکً شد. ازین‌رو او دنبال علت استثمار انسان، چرایی بردگی، چگونگی زور عریان و استبداد بود. و در اثر کاوش و کنکاش به نظریه‌ی رابطه‌ی استبداد شرقی با شیوه‌ی تولید آسیایی رسید و سیستم آبیاری را بالاترین عامل دخیل در بروز زور عریان اعلان کرد چون‌که لازمه‌ی آن را نوعی تحکم از بالا می‌دانست. من هم چون این درسِ مارکس را در دهه‌ی ۷۰ در دانشگاه گذراندم، به آن پرداختم و بعد با مطالعاتی که از سر کنجکاوی داشتم، افکار وی را پژوهش کردم. به هر حال، نمی‌شود جامعه‌شناسی سیاسی خواند اما از مارکس چیزی ندانست. اساس کار مارکس همین بود. تمرکز مارکسیست‌ها بر تغییر افکار کارگر و برزگر، ناشی از همین تز بود. آنان با تبصره‌ای که لنین بر تز مارکس زده بود تا جهش بیداری ایجاد کند، می‌گفتند پیشروانی از حزب باید وارد پیکار فکری شوند تا بتوان ذهن طبقه‌ی کارگر را تغییر داد و در نتیجه بروز انقلاب را به جلو انداخت. و پاره‌ای از گرایش‌های مارکسیستی نیز به جای کارگر، به سمت تغییر فکر طبقه‌ی برزگر و دهقان رفته بودند تا مسیر انقلاب را از درون روستاها تعیین کنند، نه شهرها و کارخانجات و جنگ چریکی شهری. لذا آب و آبیاری و کار و کارفرمایی، هر دو، مفهوم محوری در تفکر مارکسیِ انقلاب است. بگذرم که خوانندگان و جناب‌عالی از من بلدترین.



 

در رثای بزرگ‌آیت‌الله عبدالله نظری

به نام خدا. رحلت عالم وارسته و پارسایی چون بزرگ‌آیت‌الله عبدالله نظری «خادم الشریعه»، در سن ۸۸ سالگی، حقیقتاً مصداق ثُلمه (=رخنه) بر پیکر جامعه است که به‌آسانی رفو نمی‌شود. آن روحانی ساده‌زیست و حقیقتاً انسانِ مُلا و باسوادِ که میان مردم، منزّه و مردمی می‌زیست، عالمی دوست‌داشتنی و به‌یادماندنی بوده است. امید است سیره‌ی مردمی و ساده‌زیستی و علوّ طبع و تزکیه‌ی نفس او، «راه»یی برای پیمودن طلاب و مردم مؤمن و پاکیزه باشد. روح آن عالم متقی و نامدار مازندران و ایران و جهان اسلام، قرین رحمت الهی. دست‌کم در سه دیدار با ایشان که به همراه مرحوم پدرم در ساری و ورسک برایم دست داد، درس‌هایی از عبرت و معرفت و علاقه‌مندی وجود دارد که نمی‌گذارد ایشان از لوح و ضمیرم محو شود. ۱۳ بهمن ۱۳۹۹.

در عظمت مقام مادران شهید

به نام خدا. درگذشت غمبار مادر پرهیزگار شهید سید تقی عمادی که در اندک‌زمانی به روح همسر زحمتکشش مرحوم حاج سید محمد عمادی پیوست، موجب تألم گردید. بسیارسخت است شنیدن خبر درگذشت مادران شهید که تا بودند جز صبوری و سربلندی و عزت و سرافرازی کاری نکردند. مادران شهیدی که برای همه‌ی ما معلم و آموزگار چگونه‌زیستن و چگونه‌مردن بوده‌اند. روحشان همآره پرتلألؤ باد و بر تمامی بستگانش مصیبت دوری و فراقش تسلیت.

۱۳ بهمن ۱۳۹۹
ابراهیم طالبی دارابی دامنه
.

 

هاضمه! یا مغز؟ کدام یک؟!

ابراهیم طالبی دارابی دامنه / ۱۴ بهمن ۱۳۹۹

به نام خدا. امروز خواسته‌بودم روی گام تازه‌ی دانش نوین هوافضایی ایران چیزی عرض کنم که نشد. فقط بدانیم قرن آینده، قرن اتم است، نگذاریم این علم را از ایران بستانند. همان‌طور که بخاری نفتی و اجاق نفتی و یخچال نفتی به تاریخ پیوست، در آینده، بخاری گازی و... هم چنین می‌شود و علم اتمی و دانش هسته‌ی بنیاد امور می‌گردد. غرب می‌خواهد ایران این دانش را ترک کند تا بر پیکر کشور ترَگ بیفتد. هوشیار بمانیم و از کیان دانش میهن‌مان حراست نماییم.

 

خواسته‌بودم سان سوچی برمه (میانمار) را بررسی کنم تا گفته باشم این خانم برنده‌ی صلح نوبل با  قتل‌عام مسلمانان مظلوم تا چه حد بدنام در چنگ کودتا افتاد، که نشد وارد این موضوع به این مهمی شوم.

 

خواسته‌بودم بر مسأله‌ی مهم حرکت پخته‌ی اخیر شورای نگهبان نسبت به حرکت خام مجلس یازدهم تحلیلی عرضه کنم باز نیز نشد، زیرا سخن حجت‌الاسلام سید ابراهیم رئیسی که گفت «هاضمه‌ی جمهوری اسلامی فساد و تبعیض را نمی‌پذیرد.»   (منبع) ذهن مرا به خود مشغول کرد.

 

حالا چرا حرکت پخته؟ چون استدلال درستی کرد؛ اعلام مغایرت با «اصل ۱۱۵ قانون اساسی». اصلی که مصوبه‌ی انتخاباتی اخیر مجلس ۱۱ می‌خواست آن را دور بزند و حق انتخاب‌شوندگی نامزدها را در چهرهایی چند، منحصر و محدود نماید. جالب این که شورای نگهبان حتی آن را در تعارض با سیاست‌های کلی انتخاباتی ابلاغی از سوی رهبری معرفی کرد که وظیفه‌ی انحصاری خود می‌دانند تا مصوبات و قوانین نظام را با آن نیز، تطبیق دهند بنگرید به این شورای نگهبان (منبع)

 

(روزنامه‌ی حمایت، ۱۴ بهمن ۱۳۹۹)

 

بگذرم، بیایم سر اصل مطلب. این‌که آقای رئیسی چرا گفته هاضمه، ممکن است بر ایشان اینک یقین قطعی شده که میراث‌خواران قصدِ بلع جمهوری اسلامی را داشتند، و حتی مانند افعی‌یی که نیمی از شکارش را به‌راحتی ‌بلعیده و باقیِ آن را می‌خواهد با کمی دَم‌زدن به‌یکباره و با ولَع ببلعد، پیِ فرصت ماندند. اما واقعیت آن است، نه هاضمه، که مغز و مُخ انقلاب اسلامی، فساد و تبعیض -که آفتِ عدالت است- را رد می‌کند. مگر آن که کسی خیال کند جمهوری اسلامی دستگاه گوارش! آنان است. امری که استاد شهید مرتضی مطهری -مغز متفکر ایران و اسلام- در همان ماه‌های آغازین پیروزی انقلاب اسلامی، هوشمندانه تحذیر داده بودند که انقلاب اسلامی ایران برای «شکم» نیست. اما گویا برای میراث‌خواران، جمهوری اسلامی فقط برای شکم و هاضمه! است. مَباد. مَباد.

 

نظر:

سلام. هوشمندانه به لای تاریخ رفته‌ای؛ که هنوز گویی تاریخ نشده و انگاری آن رخداد دردناک و دسیسه‌چینی ماهرانه، همین امروز است در برابر دیدگان‌مان رژه می‌رود. آن واقعه‌ی دسیسه‌گرانه حتی ما را تا لبه‌ی جنگ هم کشانده بود. امابعد در باره‌ی این پست شما، نظرم این است که من در درس علم سیاست آموختم در تئوری‌؛ که منافع ملی، سیّال است. و بعد در عمل نیز دیدم که مَضارّ نیز ثابت نیست. پس منافع و مضارّ هر دو پدیده‌ای نسبی‌اند؛ بسته به فهم و هوش سیاست‌ورزان آن بلاد دارد. بگذرم که سیاسی‌میاسی بلد نیستم!

Notes ۰
پست شده در سه شنبه, ۴ آذر ۱۳۹۹
بازدید ها : ۳۶۳
ساعت پست : ۰۵:۳۴
مشخصات پست

مدرسه فکرت ۶۶

ابراهیم طالبی  | دامنه دارابی

مجموعه پیام‌هایم در مدرسه فکرت

قسمت شصت‌وششم

 

«به پیش» به عقب برگشت !

با یاد و نام خدا. پیش‌درآمد بحث: در نظام‌های حزبی، حزب پیروز در انتخابات را حزب حاکم می‌خوانند. مثلاً حزب «به پیش» به رهبری امانوئل مکرون، که حزب حاکم فرانسه است. این حزب سه سال پیش، با غلبه بر حزب سوسیالیست فرانسه در کارزار انتخاباتی، به قدرت دست یافت. حزب‌ها در کشورهای غربی، اغلب سه گرایش دارند: چپ‌گرا، راست‌گرا، ائتلاف‌گرا که معمولاً محیط‌زیست‌گراها و ملی‌گراها و حزب‌های کوچک اروپا به این سمت گرایش دارند. چپ‌گراها جنبه‌ی سوسیالیستی برنامه‌هایشان غلیظ‌تر است، راست‌گراها جنبه‌ی لیبرالیستی و ثروت‌اندوزی برنامه‌هایشان. اولی بیشتر به عامه فکر می‌کنند، دومی همیشه به اقلیت سرمایه‌اندوز.

 

بحث: حزب راستگرای «به پیش» که دولت فرانسه را در اختیار دارد اخیراً لایحه‌ای "بحث‌برانگیز درباره‌ی ممنوعیت فیلمبرداری از نیرو‌های پلیس" را تصویب کرده بود که باعث اعتراضات در بیش از ۷۰ شهر فرانسه به‌ویژه در پاریس شده بود. دولت فرانسه (بخوانید مهد آزادی!) با قوه‌ی قهریه به سرکوب شدید مردم معترض اقدام کرد که به نزاع خونین خیابانی انجامید. اما سرانجام با خفّت و خواری اعلان کرد این لایحه را لغو کرده است. منبع

 

سه نکته‌:

 

۱. اگر مردم ۷۰ شهر در برابر این لایحه اعتراض نمی‌کردند حزب «در پیش» به پیش می‌تاخت یک قانون دیگر از نوع ممنوعیتِ نقد و انکار هولوکاست ! در برابر آزادی علَم می‌کرد؛ یعنی ممنوع‌بودنِ فیلمبرداری از افسران پلیسی که دارند مأموریت (بخوانید سرکوب مردم را) انجام می‌دهند.

 

 

۲. دولت حزبِ «به پیش» فرانسه به عقب نشست و قول داد لایحه را در نسخه‌ای جدید ارائه کند. باید دید نسخه‌ی نوِ این لایحه چه مفادی دارد. مهم اما این است دغدغه‌ی اعتراضی مردم به این تز امنیتی ! جواب داد و نگرانی "سمَن"ها (=سازمان‌های مردم‌نهاد) و اصحاب رسانه‌ ازین قانون جدید -که مانع آزادی مطبوعات می‌شد و موجب وحشی‌گری پلیس- تا اینجای کار، برطرف شد. زیرا دولت فرانسه که باخشونت تمام در برابر معترضان ایستاد، سرانجام شکست را پذیرفت و لایحه را رسماً ملغیٰ اعلام کرد.

 

۳. حتی «امانوئل ماکرون» رئیس جمهور دست‌راستی فرانسه نیز، وقتی دید سرکوب مردم موجب گسترش اعتراضات و شکاف می‌شود و‌ آبروی نداشته‌ی این کشور اسلحه‌فروش! از دست می‌رود، سرانجام تصاویر منتشرشده از وحشی‌گری پلیس علیه‌ی مردم را «باعث شرمندگی فرانسه» دانست! بیشتر بخوانید ↓

دیدن یا نوشتن نظرات : ۰
پست شده در سه شنبه, ۴ آذر ۱۳۹۹
بازدید ها : ۳۶۳
ساعت پست : ۰۵:۳۴
دنبال کننده

مدرسه فکرت ۶۶

ابراهیم طالبی  | دامنه دارابی
مدرسه فکرت ۶۶

مجموعه پیام‌هایم در مدرسه فکرت

قسمت شصت‌وششم

 

«به پیش» به عقب برگشت !

با یاد و نام خدا. پیش‌درآمد بحث: در نظام‌های حزبی، حزب پیروز در انتخابات را حزب حاکم می‌خوانند. مثلاً حزب «به پیش» به رهبری امانوئل مکرون، که حزب حاکم فرانسه است. این حزب سه سال پیش، با غلبه بر حزب سوسیالیست فرانسه در کارزار انتخاباتی، به قدرت دست یافت. حزب‌ها در کشورهای غربی، اغلب سه گرایش دارند: چپ‌گرا، راست‌گرا، ائتلاف‌گرا که معمولاً محیط‌زیست‌گراها و ملی‌گراها و حزب‌های کوچک اروپا به این سمت گرایش دارند. چپ‌گراها جنبه‌ی سوسیالیستی برنامه‌هایشان غلیظ‌تر است، راست‌گراها جنبه‌ی لیبرالیستی و ثروت‌اندوزی برنامه‌هایشان. اولی بیشتر به عامه فکر می‌کنند، دومی همیشه به اقلیت سرمایه‌اندوز.

 

بحث: حزب راستگرای «به پیش» که دولت فرانسه را در اختیار دارد اخیراً لایحه‌ای "بحث‌برانگیز درباره‌ی ممنوعیت فیلمبرداری از نیرو‌های پلیس" را تصویب کرده بود که باعث اعتراضات در بیش از ۷۰ شهر فرانسه به‌ویژه در پاریس شده بود. دولت فرانسه (بخوانید مهد آزادی!) با قوه‌ی قهریه به سرکوب شدید مردم معترض اقدام کرد که به نزاع خونین خیابانی انجامید. اما سرانجام با خفّت و خواری اعلان کرد این لایحه را لغو کرده است. منبع

 

سه نکته‌:

 

۱. اگر مردم ۷۰ شهر در برابر این لایحه اعتراض نمی‌کردند حزب «در پیش» به پیش می‌تاخت یک قانون دیگر از نوع ممنوعیتِ نقد و انکار هولوکاست ! در برابر آزادی علَم می‌کرد؛ یعنی ممنوع‌بودنِ فیلمبرداری از افسران پلیسی که دارند مأموریت (بخوانید سرکوب مردم را) انجام می‌دهند.

 

 

۲. دولت حزبِ «به پیش» فرانسه به عقب نشست و قول داد لایحه را در نسخه‌ای جدید ارائه کند. باید دید نسخه‌ی نوِ این لایحه چه مفادی دارد. مهم اما این است دغدغه‌ی اعتراضی مردم به این تز امنیتی ! جواب داد و نگرانی "سمَن"ها (=سازمان‌های مردم‌نهاد) و اصحاب رسانه‌ ازین قانون جدید -که مانع آزادی مطبوعات می‌شد و موجب وحشی‌گری پلیس- تا اینجای کار، برطرف شد. زیرا دولت فرانسه که باخشونت تمام در برابر معترضان ایستاد، سرانجام شکست را پذیرفت و لایحه را رسماً ملغیٰ اعلام کرد.

 

۳. حتی «امانوئل ماکرون» رئیس جمهور دست‌راستی فرانسه نیز، وقتی دید سرکوب مردم موجب گسترش اعتراضات و شکاف می‌شود و‌ آبروی نداشته‌ی این کشور اسلحه‌فروش! از دست می‌رود، سرانجام تصاویر منتشرشده از وحشی‌گری پلیس علیه‌ی مردم را «باعث شرمندگی فرانسه» دانست! بیشتر بخوانید ↓

ابراهیم طالبی  | دامنه دارابی

مجموعه پیام‌هایم در مدرسه فکرت

قسمت شصت‌وششم

 

«به پیش» به عقب برگشت !

با یاد و نام خدا. پیش‌درآمد بحث: در نظام‌های حزبی، حزب پیروز در انتخابات را حزب حاکم می‌خوانند. مثلاً حزب «به پیش» به رهبری امانوئل مکرون، که حزب حاکم فرانسه است. این حزب سه سال پیش، با غلبه بر حزب سوسیالیست فرانسه در کارزار انتخاباتی، به قدرت دست یافت. حزب‌ها در کشورهای غربی، اغلب سه گرایش دارند: چپ‌گرا، راست‌گرا، ائتلاف‌گرا که معمولاً محیط‌زیست‌گراها و ملی‌گراها و حزب‌های کوچک اروپا به این سمت گرایش دارند. چپ‌گراها جنبه‌ی سوسیالیستی برنامه‌هایشان غلیظ‌تر است، راست‌گراها جنبه‌ی لیبرالیستی و ثروت‌اندوزی برنامه‌هایشان. اولی بیشتر به عامه فکر می‌کنند، دومی همیشه به اقلیت سرمایه‌اندوز.

 

بحث: حزب راستگرای «به پیش» که دولت فرانسه را در اختیار دارد اخیراً لایحه‌ای "بحث‌برانگیز درباره‌ی ممنوعیت فیلمبرداری از نیرو‌های پلیس" را تصویب کرده بود که باعث اعتراضات در بیش از ۷۰ شهر فرانسه به‌ویژه در پاریس شده بود. دولت فرانسه (بخوانید مهد آزادی!) با قوه‌ی قهریه به سرکوب شدید مردم معترض اقدام کرد که به نزاع خونین خیابانی انجامید. اما سرانجام با خفّت و خواری اعلان کرد این لایحه را لغو کرده است. منبع

 

سه نکته‌:

 

۱. اگر مردم ۷۰ شهر در برابر این لایحه اعتراض نمی‌کردند حزب «در پیش» به پیش می‌تاخت یک قانون دیگر از نوع ممنوعیتِ نقد و انکار هولوکاست ! در برابر آزادی علَم می‌کرد؛ یعنی ممنوع‌بودنِ فیلمبرداری از افسران پلیسی که دارند مأموریت (بخوانید سرکوب مردم را) انجام می‌دهند.

 

 

۲. دولت حزبِ «به پیش» فرانسه به عقب نشست و قول داد لایحه را در نسخه‌ای جدید ارائه کند. باید دید نسخه‌ی نوِ این لایحه چه مفادی دارد. مهم اما این است دغدغه‌ی اعتراضی مردم به این تز امنیتی ! جواب داد و نگرانی "سمَن"ها (=سازمان‌های مردم‌نهاد) و اصحاب رسانه‌ ازین قانون جدید -که مانع آزادی مطبوعات می‌شد و موجب وحشی‌گری پلیس- تا اینجای کار، برطرف شد. زیرا دولت فرانسه که باخشونت تمام در برابر معترضان ایستاد، سرانجام شکست را پذیرفت و لایحه را رسماً ملغیٰ اعلام کرد.

 

۳. حتی «امانوئل ماکرون» رئیس جمهور دست‌راستی فرانسه نیز، وقتی دید سرکوب مردم موجب گسترش اعتراضات و شکاف می‌شود و‌ آبروی نداشته‌ی این کشور اسلحه‌فروش! از دست می‌رود، سرانجام تصاویر منتشرشده از وحشی‌گری پلیس علیه‌ی مردم را «باعث شرمندگی فرانسه» دانست! بیشتر بخوانید ↓

اشاره‌ی آخر: مهد آزادی -یعنی غرب!- گهواره‌اش دیربازی‌ست که تاب ! نمی‌دهد و چارچوبش پوک شده است؛ زیرا دیرزمانی‌ست که حاکمان هرزه‌ی بی‌تاب به خود دیده و می‌بیند. از هیتلر گرفته تا تونی بلر و از مکرون گرفته تا جانسون.

اهمیت طلبگیِ خواهران

به نام خدا. به چند علت از طلبگی خواهران در حوزه‌های علمیه خرسندم و با روند آن موافق؛ گامی که می‌تواند مسیر زندگی، سبک زندگی و آینده‌ی ایران را درخشنده‌تر نگه دارد.

 

۱. از دیرباز زنان از تحصیل بازمانده بودند، دست‌کم به سه دلیل: محیط نامناسب آموزشی، فکر بسته‌ی خانواده‌ها و نیز تمایل نداشتنِ زنان به درس و علم زیر سایه‌ی مردان. بنابرین گام بلند حوزه برای حضور مؤثر زنان مؤمن برای کسب علم دین و دانش‌های هم‌پیوند حرکتی خردمندانه و آینده‌نگرانه است.

 

 

​​​​​​حوزه‌ی علمیه‌ی خواهران الزهرای بندرعباس

 

۲. از آنجا که استعداد و هوش زنان نه فقط از مردان کاستی ندارد، حتی پیشی هم دارد، و علاوه بر آن روح لطافت در زنان دائمی‌تر است، ازین‌رو آموختن علم دین و معارف در سطح تخصصی و کارشناسی توسط آنان، می‌تواند مسیر اندیشه‌ورزی دینی را قوی‌تر و لطیف‌تر کند و روح و روند جامعه را از کانون خانواده تا کانون سیاست، اصلاح کند و به صلاح و فلاح برساند.

 

۳. همیشه جامعه‌ی انسانی -ازجمله جامعه‌ی مذهبی- از ترکیب جمعیتی تقریباً نصف-نصف میان زن و مرد برخوردار بوده است. پس نمی‌توان نیمی از نفوس را از درس و بحث خصوصاً علم دین محروم ساخت و آنان را به حساب نیاورد. حرکت حوزه درین‌باره یک حرکت ایده‌آل و مطلوب بود و زنان علاقه‌مند به طلبگی را از فقدِ آموزشی رهاند.

 

۴. خواهران طلبه با کسب این علم و رسیدن به درجه‌ی فضیلت و اجتهاد و حتی کمتر از اجتهاد، قادر خواهند بود تربیت جامعه را به سمت کمالات و افزایش پاک‌زیستی و پاک‌دستی هدایت کنند، زیرا تسلط آنان به دانش کار تعلیم و تعلم را عالمانه می‌کند که علم در کنار تزکیه به سرانجام نیکو می‌انجامد.

۵. این نگاه در حوزه موجب می‌شود انگِ غلط "تبعیض جنسیتی" از دامن آن جایگاه مذهبی پاک شود و نیز آن دسته از خشکه‌مقدسان که قائل بوده یا هستند "زن حق ورود به اجتماع را ندارد" در اقلیتِ محض قرار گیرند. و بدتر از همه، تز منحط زن "جنس دوم" ! است و نیز باور تقریباً رایج "زن از پهلوی مرد آفریده شده" را خنثی می‌کند.

 

۶. یک خطر دنیای طلبگی خواهران را تهدید می‌کند و آن خطر مُهلک خرافه است. از آنجا که انسان به افسانه و خرافه‌ و داستان‌های خیالبافی‌شده، زود اُنس می‌گیرد و زنان به علت روحیات عاطفه و احساس ازین آسیب و آفت، بیشتر سهم می‌برند، پس طلاب خواهر باید به‌شدت و بیش از سایر شهروندان مراقبت کنند در دام خرافه نیفتند که مسیر وحی و عقل و عترت با خرافه و داستان‌بافی‌ها مرزبندی جدّی دارد. به نظر من، فقط با تسلط در فهم قرآن و پرهیز از روایت‌زدگیِ اخباریگرایانه، می‌توان این دام و آسیب را از پیش رو به‌کلی برداشت و یا لااقل خنثی کرد. بی‌شک قرآن و عترت با هم‌اند، اما باید محکم به آن چنگ زد، نه سست و لغزان. / ۸ آذر ۱۳۹۹.

 

پاسخ:

 

سلام آقای لداری. در مظلومیت این شهید دانشمند دکتر محسن فخری‌زاده ، همین بس که نمی‌توان کارکردهای فراوان وی را نوشت، چون منجر به درز اطلاعات می‌شود. از سوی دیگر، به نظر من این سیاستمداران نیستند که در معرض ترور هستند (هستند، اما نه چندان زیاد) این دانشمندان هستند که عوامل و عناصر ترور -که به پیشرفت علمی و دفاعی و اتمی-هسته‌ای کشور حسادت و کینه می‌ورزند- سعی دارند دست ایران را از علم و تجربه‌ی درخشان دانشمندان کوتاه کنند و یا نخبه‌های جوان را به ترک وطن فرا بخوانند. نخبه‌های جوان را ترور نمی‌کنند، چون می‌خواهد با کشاندن‌شان به بیرون ایران، از پویایی فکرشان بهره ببرند. از نوشته‌های شما هم متشکرم که مطالب مطلوبی بیان می‌فرمایی. البته با آن تعبیر دوقلوی شما موافق نیستم. طبع خوزستانی می‌دانی که طبعی است که هم غرّش کلام دارد و هم رعد رجَز. من جای شما باشم هر دو واژه را درباره‌ی علی شمخانی کنار می‌گذارم. با آن‌که منتقد او در چند زمینه هستم، ولی او را مُخ می‌دانم. ولو آن‌که مخ حرف می‌زند: به فتح فاء.

 

پاسخ:

با سلام و قدردانی. ابتدا چیدنِ یک مقدمه را لازم می‌دانم. دیر جواب‌دادن به نظرات، هم حُسن دارد هم عیب. حُسنش البته برتر و خوشایند است و آن این است روی آن فکر صورت می‌گیرد و با بررسی جوانب و جمع‌کردن حوصله و پرهیز از شتاب، انشاء و ارسال می‌شود. و این، به استحکام نظر و نظریه می‌انجامد، حتی اگر دو سوی بحث، بر سر آن متفاوت بنگرند. که درین میان‌بحثِ من و شما، الحمدلِله دیدگاه همدیگر را تقویت و تأیید کردیم. متشکرم.

 

اما عیب آن عیان است و‌ حجت نمی‌طلبد. مثل این می‌مانَد که داغ‌ترین دربی فوتبال دو باشگاه رجزَخوانِ ! کشور را، نه زنده و‌آنلاین بلکه روز بعد مُرده و دمق دید! در واقع جواب که دیر شود، فضا و مزاج و مذاق و مُخ و مُچ و مژه و مزه و مرتبه و چندین میم دیگر ! از هم می‌گسلَد و رشته‌ی کلام پاره و حتی پنبه و پوره می‌شود. در پایان فروگذار نکنم که پاسخ شما با فکر و تفکر -و البته همانطوری‌که خود فرمودید دلسوزانه و‌آسیب‌شناسانه- بود. بلی؛ نظر من هم در ریپلای زیر پست قسمت ۶۱ بحث دنباله‌دار شما، نظری مؤیدانه بود، نه منتقدانه.

 

رخنه یا خرید یا ترکیب ؟!

پستی برای (۹ / ۹ / ۹۹) این قرن

ابراهیم طالبی دارابی دامنه

 

با یاد و نام خدا. بی‌گمان عملیات ترور، رخنه بود. حالا آیا خرید یا ترکیب هم بود تا اینجا نامعلوم است. یعنی نه می‌توان با قطع و یقین گفت: آری، و نه می‌توان به‌حتم گفت: نه. چون نمی‌توان به‌آسانی به این علم و قطعیت رسید که چه کسانی در داخل خریده شدند و می‌خواهند در ازای دریافت و مابازاء ، و یا هر معامله‌ی پشت پرده‌ی دیگری، کارپرداز سرویس‌های بیرون باشند. و نیز نمی‌توان منکر یا مدعی ترکیب رخنه و خرید شد. خاصیت اطلاعات و ضداطلاعات، جاسوسی و ضدجاسوسی همین کدِربودن آن است. اما چون رخنه کاملاً عیان و برملا است روی آن بحث را به‌کوتاهی متمرکز می‌کنم.

 

رخنه یعنی بر دیوار تنومند اطلاعات یک کشورِ هدف، شکاف و سوراخ ایجاد و در آن رسوخ کنی و پابرجا و با دستِ باز یا نیمه‌باز، در زمین او دست به فعالیت بزنی و تا می‌توانی هم، دیده نشوی از جمع‌آوری اطلاعات گرفته تا در اوج آن عملیات و ترور و تخریب.

 

عملیات ترور در آبسرد آن‌هم در مجاورت جاده‌ی پررفت و آمد دماوند-فیروزکوه و در منطقه‌ی کاملاً باز و مسطح و با میدان دیدِ وسیع، مصداق بارز رخنه بود. رخنه‌ای شگفت‌آور. بنابراین، این عملیات چه از هوا با «پهپاد» هدایت شده باشد و چه از روی زمین توسط عناصرِ هادی، بارزترین رخنه بود. فعلاً بگذرم که هنوز حتی یکی از مهاجمین هم شناسایی و دستگیر نشد و چنان حرفه‌ایی و خیال‌تخت دست به جنایت شناعت‌بار زدند که توانستند به‌آسانی غیب شوند!

شهیدان: قاسم سلیمانی و محسن فخری‌زاده

 

به نظر من بنای کج را مرحوم رفسنجانی گذاشت و آن زمانی بود که گفت من به اندازه‌ی همه‌ی کابینه‌ام، سیاسی‌ام، پس دولتِ کار می‌خواهم. سپس شمایل واجا را در قالب حجت الاسلام علی فلاحیان دوخت و در مجلس موقع رأی اعتماد وزیر واجا، جرئت را از چشمان ناظر مجلس سِتاند و گفت دیگر می‌ترسید به فلاحیان گیر بدهید و همان خشتِ کج شد. منظورم این نیست واجا، اشراف نداشته باشد، نه، منظورم این است حق اشراف با واجا است، اما اگر رخنه رخ داد، چشم ناظر قانونی باید آنان را ملزم به پاسخگویی کند. وقتی رخنه صورت می‌گیرد، یعنی یک سرویس دیگر اطلاعاتی در خاک ما لنگر انداخته و چشم بینای اطلاعات نمی‌تواند آنان را ببیند. کوردیدی در اطلاعات، بدترین کوری است. این پاسخ می‌خواهد. ملت نمی‌خواهد اسرار کلان فاش شود، اما می‌خواهد علت رخنه‌پذیری مشخص شود.

 

در بعد دیگر باید بگویم سیاست در بعد خارجی دو بال دارد: عناصر قدرت و فن دیپلماسی. هر کس این دو بال را بزند و یا حتی یک بال را لنگ گذارد در حقیقت امکان پیشبرد سیاست -که شرکت در اقتصاد جهانی بالاترین هدف آن است- و نیز چانه‌زنی و تأمین منافع ملی و امنیت پایدار را ناممکن می‌سازد. دشمنان (خارجی و داخلی) هر «دو بال» را لنگان می‌خواهند، ولی غافلان و یا ساده‌اندیشان و یا دلبستگان فرهنگ بیرونی، یکی از دو بال را زخمی می‌کنند. افراطی‌های جناح راست پرهای بال فن دپیلماسی را می‌کَنند و تندروهای جناح چپ بال عناصر قدرت ازجمله در رأس آن موشک سپاه و ارتش را بی‌پَر و بَر می‌خواهند، دلبستگان هم این دیگ را می‌خواهند برای سگ بجوشد.

 

شهید قاسم سلیمانی هوشیارانه این دو بال را مد نظر داشت و بر بالانس و میزانِ آن تأکید می‌ورزید تا در جاده‌ی سیاست فرمان چرخ قدرت و دیپلماسی نزند. ترور اخیر که جان باارزشِ قدَرترین دانشمند هسته‌ای و دفاعی ما را گرفت، هر هدفی که داشت دست‌کم یک اثرش این است که میان مردم بر سر تقدّم کدام بال، یا تردید در یکی از آن دو، خُلَل و فُرَج ایجاد کند. که البته هرگز نمی‌تواند؛ زیرا رهبری -که یک استراتژیست سیاسی و نظامی است- روشن‌تر و ذکاءتر از آن است که دوست و دشمن تخیّل و پندار می‌کند.

 

یادهست، نه یادبود !
برای چهره‌ی والای بالا

ابراهیم طالبی دارابی دامنه / ۹ آذر ۱۳۹۹

با یاد و نام خدا. خدای شاهد و شهداء. از غروب جمعه ۷ آذر ۹۹ وقتی خبردار شدم دانشمند غیور و قدَر ما را زدند، حتی آب از گلویم فرو نمی‌رفت. فروپاشیده بودم. گلویم خشک شده بود و تا پاسی از شب در ولوله بودم و ویلان و ویران و حیران. چهره‌ای که ۵۰ سال بعد -آن وقتی که اسناد از مُهر طبقه‌بندی‌ها افتاد- خواهند فهمید او چه کارهای بزرگی کرد و چه دسیسه‌چینی‌هایی را با علم و عملش خنثی نمود.

 

 کاش "یادهست"ها جای "یادبود"ها بنشیند. یادهست، تجلیلی است که وقتی هستیم به یاد همیم. اما یادبود، گرامی‌داشتی است که وقتی رفتند به یاد آنان می‌افتیم. برادر محسن  فخری‌زاده خاکیِ پرهیزگار اندیشه‌پرداز از آن نوع انسانی بود که تا آستانه‌ی علم نمی‌رفت و متوقف نمی‌شد، از آن هم عبور می‌کرد و دروازه‌های دیگر آن دانش را بر روی خود و شاگردان و کارگزاران خود می‌گشود و به عمل پیوند می‌زد. او یک مثال تمام‌نشدنی برای علم و عملِ توأم است؛ او بر تنِ تئوری، جامه‌ی طراحی می‌پوشاند. شخصیتی گمنام که عقل خود را از منبع وحی بی‌مدد نمی‌کرد و چنین بود که سلیم بود. آفرین‌ها باد برین عقلِ شهید و شهیدِ عقل.

 

از زوزه‌ی موتورارّه‌ها تا غُرّش ارّه‌‌برقی‌ها

 

با یاد و نام خدا. برایم جالب بود که یک خبرِ مسرّت‌بخشِ خبرگزاری میزان از روزنامه‌ی همشهری، ستون امروزم شود. گزارش این خبر خیلی‌طولانی است پس برداشت و مفاد آن را به‌فشردگی می‌نویسم. خبر تقریباً این است که ۲۴۰۰ جنگلبان و یگانِ حفاظت با بودجه‌ای در حدود ۱۵۰ میلیارد تومان به‌زودی تا اوایل سال ۱۴۰۰ در جنگل‌های کشور مستقر می‌مانند. هدف اصلی آنان نیز معلوم است. آنچه من دریافت کردم دست‌کم برای این سه کار: حفاظت از اراضی جنگلی، حراست از درختان و نیز ممانعت از هر گونه دست‌اندازی‌های افزون‌تر به جنگل.

 

گویا سازمان جنگل‌ها با این طرح بنا دارد اساساً قاچاق چوب از جنگل‌های شمال را «ریشه‌کن» ! کند. نمی‌دانم آیا می‌تواند یا نه! آرزو دارم بتوانند. آرزو هم که عیب نیست. آن هم قاچاق با آن‌همه گستردگی و شبکه‌های پنهانی را و حتی قاچاق‌هایی با شگرد مزوّرانه را یعنی به بهانه‌ی برداشت و پاکسازی بسترِ جنگل از «چوب‌های شکسته و افتاده» و پوسیده. که آمارها نشان می‌دهد این حیله از قاچاق چوب «به بالاترین میزان رسیده.» بگذرم. ولی فقط بگویم آیا می‌دانستیم بیش از «۸۰۰۰ راه فرعی جنگلی» شناسایی شده است و برخی از این جاده‌ها حتی به هیچ روستا‌ و آبادی‌یی ختم نمی‌شود؟! آیا برای از ریشه‌درآوردن فسادِ قاچاق چوب چنین جاده‌هایی مسدود و یا لااقل دارای وضع مقرراتِ ویژه می‌شود ! نمی‌دانم! اما خرسندم که می‌خواهند با نصب دوربین‌ها در این مسیرها، کشفیات قاچاق چوب را میسُرتر کنند. و نیز خوشحال‌ترم که «شماره تماس ۱۳۹» نیز برای صیانت جنگل تعبیه شده که به نظرم این « ۱۳۹ » برای حفظ سرمایه‌ی خدادادی جنگل از دستِ جنگل‌خواران و چوب‌خواران از شماره تماس « ۱۱۳ » !! کمتر نیست. زیرا قاچاق همچنان جریان دارد. همین ۶‌ ماه قبل، حدود «۱۱۴۲ مترمکعب چوب قاچاق از جنگل‌ها کشف» گردید که نقل رسمی‌ست محدوده‌ی شهرستان آمل، «بیشترین میزان قاچاق چوب» را دارد.

 

به نظرم باید کاری کنند که نه فقط جنگل، بلکه «رویش‌گاه‌های جنگلی» هم از قاچاق در امان بماند. کَی می‌شود روزگاری فرارسد که دیگر زوزه‌ی موتورارّه‌ها و غُرّش ارّه‌‌برقی‌ها را نشنویم و با پویایی بر پاک‌داشتنِ زمین، پاسداری کنیم.

 

یک کشکولی هم بنگارم:

 

چون «چوب‌خوار» را در بالا به کار بردم، یادم افتاد به گواتمالا در قاره‌ی آمریکای مرکزی زیر کشور مکزیک که این روزها انقلاب شده و حاکمان فاسدشان، آنان را با لفظ «لوبیاخوار» تحقیر کردند و می‌گویند اینان یک مشت لوبیاخوارند! به همین‌خاطر، مردم اسم انقلاب خود را با افتخار گذاشتند: «انقلاب لوبیا». ببینیم این انقلاب لوبیایی مردم فقرچشیده‌ی آن دیار در عصر مدرن آن هم زیر بیخ آمریکا تا کجا «تا» می‌کِشد. خوب شد رئیس گواتمالا نگفت «حالا ۴ تا خس و خاشاک» و بدتر از آن «یک مشت بزغاله گوساله» وگرنه "گواتمالا"یی‌ها... . بگذرم که سیاسی‌میاسی بلد نیستم!

 

عکس صرفاً انعکاس جنبه‌ی حمل چوب جنگل است

مویه‌ی من برای غارت چوب

کجا می‌برنِت ای شاخه‌های تر ما،

ای تنه‌های تنومند جنگل دیبا،

ای طلای بی‌همتای رشته‌کوه البرز تبری‌ها

اشاره: تر در خط اول مویه شاخه‌های تَرِ ما است نه تر و ترین. یعنی آنچنان تَر که گویی این شاخه‌ها تا همین دیروز بر تنِ درخت بود، نه کف جنگل..

 

پاسخ:

 

حالا بیا؛ قوز بالای قوز کردی! قاسم. مرا یاد آن حکایت انداختی که شکل و شمایل داستان این‌گونه بود که حکیمی یک جعبه‌ای دربسته به کسی داد و گفت درش را باز نکن و ببر بده به فلان کس. توراه هی وسوسه شد وسوسه شد و کنجکاو که این چیه نباید بازش کند. بالاخره بازش کرد. دید یک موش نحیف! حیف که امانت را رعایت نکرد. حکیم خواست او را بیآزماید. به فرموده‌ی امام علی -علیه‌السلام- انسان حریص می‌شود به آنچه از آن منع شده.

 

آری؛ امروزه بر برخی چنان روزگاری شده که حتی اگر به کسی بگی تو رئیس مثلاً دوشیدنِ گاوهای دوشا هستی، سه روز که گذشت اول خود پستانِ شیر گاوها را می‌لیسد. بگذرم.

 

بلی؛ در این قضیه‌ی قاچاق چوب هم، همه که نه، اما تک و توک هستند که به جای حراست درخت و جنگل و ریشه‌کنی قاچاق، خود -به قول خودت اون‌جوری‌اند! یعنی: غارت!

 

جواب:

بلی؛ این عکس از همان منبع خبر یعنی خبرگزاری میزان - وابسته به قوه قضائیه- است که مرتبط به اصل قاچاق چوب نیست. مربوط به اصل جنگل و چوب است. نگاه شما ژرف بود. متشکرم از تیزبینی‌تان. مویه‌ی من هم در زیر آن، به اصل تخریب جنگل برمی‌گردد، نه صرفاً بارِ این تریلر که چوب تَر دارد حمل می‌کند، نه خشک و پوسیده. به قول ما : هیژده‌چرخ ! که دَم به ساعت سال‌ها پیش از محل ما می‌گذشتند. بلی؛ یک کویرنشین شاید پست امروزم را کمتر درک کند اما شما و ما چون جوار جنگل هستیم و درختان و اشجار لمس می‌کنیم که چه خسارتی نصیب می‌بریم! ممنونم؛ فراوان.

 

 

پاسخ:

 

چک فرما ! مثل چک‌ و خنثی‌سازی یکی از آن سه ماشینِ محافظ دانشمند شهیدمان در آبسرد نباشد که از دو ماشین محافظ دیگر پیش افتاد تا طبق روال تیم حفاظت، محل را پیش از رسیدن مقامات چک کند ولی وسط مسیر آن ترور شنیع و آن شهد شهادت رخ داد و تیربار مسلسل اتوماتیک روی نیسان که از دور -شاید هم از پهپاد- هدایت می‌شد، بدون حضور حتی یک نفر شلیک‌کننده‌، اتوماتیک‌وار ‌رگبار بست و چهره‌ی کم‌نظیر ایران را به دیار بَرین برد. بگذرم

 

با این چهره در چند کلمه:

غیوران و دانش‌دوستان ایران و جهان اسلام هنور هم به یاد اویند که بر دانش ایران در چند صحنه افزود و اینک پیکر پاک این پاکیزه فیلسوف و دانشمند کنار دیگر دانشمندان هسته‌ای دفاعیِ شهید، در امام‌زاده صالح تجریش به خاک آرَمید؛ روح تو ای برادر مکتبیِ شهید دکتر محسن فخری‌زاده با سیدالشهداء -علیه السلام- محشور.

 

نظر :

 

بله اشاره‌ی سرراستی بود به نواقص و کاستی‌های مزمن. این حفره وجود دارد که شما انگشت طنز گذاشتی به شکافش. کاری به فردی که شما به نقد وی پرداختی ندارم، حتی نمی‌شناسمش. ولی متأسفانه راست فرمودی. بلی؛ من هم معتقدم بی‌سوادی نوین! چه در طرز خواندن و چه در سبکِ نوشتن دنیای مجازی را فراگرفته است. در این میان زبان فارسی هم بیشتر در امان نیست.

 

کار به آنجا کشیده شده که امروزه خیلی‌ها -حتی آنها که عِرق و اِرق ایرانی‌شان گُل می‌کند هم- شاهنامه را بلد نیستند درست بخوانند. بوستان و گلستان را سه خط بخوانند از نفس می‌افتند و دست‌انداز (=بخوانید به قول محلی: تِته‌پِته) می‌افتند. حافظ و مولوی را که اصلاً به «زبَر و زیر و پیش» هم مزیّن کنی باز نیر بلد نیستد ادا کنند. از غلط املایی که مپرس و مگو. مُخیّله را بی‌تشدید یعنی مَخیٖله تلفظ می‌کنند! که در مُخیّله هم نمی‌گنجد!

 

ناگفته نگذارم خودم هم گرفتارم. انگلیسی که از بیخ و بن عربم! شعر هم که دست‌انداز می‌افتم. چه شعر رودکی که روان است و‌ چه شعر صائب تبریزی که پیچیده به تشبیه و استعاره و اَ اِ اُ است. حالا شما انتظار داری حروف مصوّت انگیلسی را هم از بَر باشند. من تلفظ رنو و پژو را پشت ماشین‌ها به غلط می‌خوانم! بگذرم اعترافات آگوستینی ! شد گویا.

 

سلام جناب آقای...

من اینترنتم هندلی است ! تا هندل بزنم و این فیلمت را باز کند، تا نماشتِه طول می‌کشد. سکلمه بنویس ببینیم چیه..

 

پاسخ:

 

نوشته‌ی شما خود یک نوشته‌ی مستقل است. با خواندن آن، وقت من هدر هم نرفت. حرف و موضع‌ات را خوب و آزاد بیان فرمودی. تشکر مرا به همراه داری. موضوع متن من، اصلِ احزاب نبود، حزبی که «حاکم» می‌شود، بود؛ که وقتی در سکّوی قدرت قرار می‌گیرند چه راحت در برابر مردم می‌ایستند. فرانسه هم، مثال تازه‌ی این بحث بود.

 

انتقادهایی که بر من و افکارم دارید هم، یک اقدام مدرن و اخلاقی است و روز و روزگار انسان هم، بر خلاف دنیای صامت و غیرناطق حیوانات، با همین نقد و نقل و انتقاد و ایراد و اشکال و ابرام و توافق و تفاوت و مخالفت و موافقت و رضایت و اعتراض، شب می‌شود و باز نیز روز دگر سر می‌رسد. پس ازینکه بر من انتقاد دارید و حتی آن را به فرموده‌ی خودت «روال معمول» خودم می‌پنداری، باید بی‌نهایت از جناب‌عالی خشنود باشم. و هستم. و نیز ممنونم.

 

وقتی بحث من فرانسه است باید در موضوع بمانم. چرا باید به ایرلند و ایسلند و تایلند بپردازم. در فن «روشِ تحقیق» (=متدولوژی) داریم که نویسنده با موضوع خود باید وفادار بماند و آن را در همه‌ی جهات محدود و معیّن کند، و از این پلّه به آن پلّه نپرد. زمان موضوع، مکان موضوع، ابعاد موضوع، زاویه‌ی پرداخت، روش پژوهش، نوع تحلیل یا تعلیل و نیز توصیفی‌بودن یا تاریخی‌بودن و یا علّی و معلولی بودن و ... . بگذرم.

 

اساس حرفم من این بود که فرمایش شما هم همین را گواهی می‌دهد: جامعه چه مدرن، چه نیمه‌مدرن و چه سنتی و چه دیکتاتوری مدرن و قدیمی، از ابزار سرکوب توسط پلیس (و حتی امروزه از طریق شرکت‌های خصوصی نظامی مانند بلک‌واتر و حتی گاردهای شخصی‌شده مانند اسلحه‌بدستان ترامپ و یا با نیروهای لباس شخصی مانند زامبی‌گونه‌های اسرائیل) علیه‌ی اعتراض‌های مردمی استفاده می‌کنند. پس در مجموع منِ نویسنده‌ی ناشی یا هر نفر نویسنده‌ی ماهر در هر جای جهان، نمی‌تواند به فرض مثال: اروپا را در سرکوب مردمش تقدیس کند، ولی مثلاً سوازیلند را تقبیح و تحریم. بگذرم.

 

پاسخ:

 

به نظر من تابلوی "دروغ ممنوع" را مثل تابلوی «ورود ممنوع» ، «دور زدن ممنوع» باید در ورودیِ همه‌ی کشورهای دنیا بزنند.

 

نکته:

دروغ، داروغه می‌خواهد! داروغه، دروغ!

 

پاسخ:

بله فرمایش شما متین. اما اگر ابتدا دست به سرکوب نمی‌زد می‌توانستیم نام آن را احترام به سندیکالیسم بگذاریم. بنابراین دو تا ایراد به نام خود ثبت کرد و سپس تن به خواسته‌ها داد: ۱. قانونی که با منع فیلمبرداری، آزادی آن جامعه را تحدید و تهدید می‌کرد. ۲. سرکوب و وحشی‌گری و شرمساری طی روزهای اخیر.

 

از تبار گرگ ! نه میمون!

 

پنج خبر پنج نظر

 

 

یکم : چندی پیش نوشتم دو کتابچه‌ی چارلز داروین در کتابخانه کمبریج گم شد یا به سرقت رفت.

نظر : آن روز یادم نبود دو نکته را یادآوری کنم. یکی این‌که شهید  باقری (=افشردی) با استادش در کلاس دانشگاه که اصرار داشت ما از نسل میمونیم به چالش برخاست و زیر حرف زور استاد نمی‌رفت، سرانجام گفت: شما می‌خواهی از میمون باشی باش ولی ما از نسل آدم و حوّاییم. دوم این‌که داروین لابد خبر نداشت مغولان معتقد بودند نیایشان نه میمون! بلکه "گرگی خاکستری" بود  (منبع) که "از ازدواج او با یک گوزن زرد" پدید آمد!

 

شهید عزیز غلامحسین افشردی

معروف به حسن باقری مُخ اطلاعات عملیات

 

دوم : «جان پری» در کتابش «کریم‌خان زند» (که بر خود وکیل نام نهاد نه شاه و سلطان) به مبارزه با فساد توسط ایشان می‌پردازد که روزی حاکم مازندران از یک بازرگان "مبلغ ناقابل دو عباسی" به زور گرفت. بازرگان به شیراز، مرکز کریم‌خان شکایت بُرد. کریم‌خان، حاکم مازندران را به دربار فراخواند و از حکومت معزولش ساخت. و طی ۶ هفته، به مرد بازرگان که دادخواهی کرد در قصر جا و غذا داد و هنگام بازگشتش به مازندران، نه تنها خرجی راهش را پرداخت کرد "بلکه مبلغی به‌عنوان خسارت ناشی از فقدان درآمد به علت غیبت از محل کسبش" به او داد و خسارت این مخارج را هم از حاکم معزول مازندران گرفت.

نظر : من فکر می‌کنم این را باید کتیبه کنند و در درگاه‌های دادگاه، نه بالای سر قاضی و دادگر! که درست روبرویِ چشمان آنان نصب کنند تا هنگام داوری و تحکّم‌کردن، نلغزند. بگذرم !


 

سوم : مرحوم رفسنجانی گویا بیکار بوده! (=کشکولی) که چهارشنبه ۱۲ آذر ۱۳۷۶ -یعنی درست امروز روزی- توی خاطراتش نوشته (منبعهمسرش "عفت از قم برگشته و گفت، اخوان مرعشی معتقدند که کیفیت برخورد حکومت با مسئله آیت‌الله منتظری به نفع آیت‌الله منتظری تمام‌ شده است."

نظر : ایشان گویا هر کجا نفع‌اش بود زبانش لکنت داشت و قادر نبود قدرت را نقد کند پس بهتر می‌دید نیمه‌شب همه خوابند او از زبان دیگران! حرفش را در قالب ثبت خاطرات حکّ کند! لابد الآن می‌داند که حرف وقتی از زمانش بگذرد -به قول محلی‌ها- دیگر بَخِر ندارد! بخر هم دو معنی دم‌دستی دارد: ۱. خریدار ندارد. ۲. بُخار ندارد. (به‌عبارتی بی‌بخار است) . از خیرِ پنج خبر و پنج نظر گذشتم، همین سه خبر و سه نظر بس ! است.

 

آن شرلی

 

 

به قلم دامنه : به نام خدا. محصول ۲۰۱۷ کاناداست. چندین قسمت است. داستان آموزنده‌ی یک بچه‌‌یتیم زِبر و زرنگ. یک روز "آن" مجبور می‌شود موی سرش را کوتاه کند، آنقدر کوتاه که دیگر گویی شبیه یک پسرک شده بود. نماد دخترک موی بلندش است. هم‌مدرسه‌ای‌های بی‌دردی هم دارد که او را با نیش و کنایه می‌آزارند. حال که موی سرش از ته زده شد، تمسخرش می‌کنند پسرک شده! سرش شپش افتاده! بچه سرِ راهیه! گدازاده و فقیره! اما همه‌ی اینها دروغ و کینه‌توزیه. چون آن شرلی، هوش و توان و خلاقیت و مقاومت و جذَبه‌هایش از همه‌شون پیشی گرفته و حتی اِعجاب معلمش را هم برانگیخته که مثل سایر شاگردان حسود، چشم دیدنِ آن شرلی را ندارد.

 

رُمان آن شرلی. اثر لوسی ماد مونتگمری

 

آن شرلی


"آن" -که حالا موی سرش مثل پسرک‌ها کوتاه است- تصمیم می‌گیرد یک روز نقش واقعی یک پسرک را درآورَد و برای خرید مایحتاجِ منزل -که دو نفر برادر و خواهر مُسن و متمکّن و مهربان‌اند و سرپرستی شرلی را پذیرفتند- به بازار می‌رود. می‌بیند همه از او توقع کمکِ یَدی دارند که به زور بازو نیاز دارد نه به فکرِ بِکر. یکی می‌گوید آی پسر! بیا مرا کمک کن این صندوق جواهراتم را بذاریم روی دُرشکه. یکی می‌گوید آی پسر اگه این بشکه‌ها را بذاری پایین یک سکه‌ی چند سِنتی می‌گیری. خلاصه؛ همه او را به چشم یک پسرک می‌بینند و هر چه از او می‌خواهند، نه کاری ظریف و لطیف و فکورانه و هنرورزانه که اقدامی است نیازمند به قدرت، زور بازو، زمُخت و زورمندانه. مثل تار و مار کردنِ افرادی که گوشه‌ی کوچه سدّ راه یک دخترک دیگر شده بودند.

بلاخره "آن" به‌تجربه فهمید دخترک‌بودن تا چه حد زیباتر است. و دنیای اطراف او چه بینش سخت و زِبری به پسرک‌ها و چه گرایش نرم و زیبایی به دخترک‌ها دارند. از دخترک‌بودنِ خود این‌بار لذت وافرتری می‌برَد. چون او اساساً درین رُمان قشنگ -که ارزش فیلم‌شدن را هم داشت- ویژگی‌های قشنگ دارد:

آن شرلی هر چه و هر که قدرتِ تخیّل او را از بین ببرد، سخت و به سَبک منطق و نُطق می‌ستیزد. چون قدرت تخیّل، قوّه‌ی بی‌همتایی‌ست که جای نداشته‌های انسان را پر می‌کند. او به کتاب بسیار بهاء می‌دهد؛ حتی به جلد و عنوان و شکل و شمایل کتاب عشق می‌ورزد. با کلمات ارتباط راحتی دارد و خود را در اقیانوس واژگان گم نمی‌کند. "آن" می‌گوید عشق در حیات تعریف مشخصی ندارد، زیرا در نگاه این دخترک باهوش و جَستا، عشق در هر کسی آثار متفاوتی برمی‌انگیزاند. گویا می‌خواهد بگوید در مسیری برو که عشق هدایتت می‌کند. "آن شرلی" خیلی دوست دارد نویسنده هم باشد، آنچنان شورانگیز که اسم مداد خود را "مدادِ امکان" می‌گذارد. یعنی امکانِ خلق هر اثرِ بکر و نُوِی با مداد ممکن است.

بگذرم! چرا اساساً آتاوا، کانادا بپردازم، ایران که دیرینه‌تر از هر سرزمینی‌ست و داراتر و پابرجاتر از هر جا.

دریا داریم.

دیبا داریم.

دنیا داریم.

دانا داریم.

دیانا داریم.

دعا داریم.

دادا داریم.

دنا داریم.

دیرپا داریم.

دوشا داریم.

درنا داریم.

دفاع داریم.

دعوا داریم.

دَما داریم.

دَوا داریم.

دل‌آرا داریم.

دلربا داریم.

دادسرا داریم.

دل‌آسا داریم.

دلبخواه داریم.

دل‌آسا داریم.

دوآب زیراب داریم.

درداد دریغا داریم.

دلواپس‌ها ! داریم.

دَدا (=بدان) داریم.

دِواج (=لحاف) داریم.

وَه دار‌کلا هم داریم.

دِماء (=خون‌بهاء) داریم.

دغَا (=متقلِّب‌ها) داریم.

دَرا (=داد و جرَس) داریم.

دوام (=پایداری‌ها !) داریم.

دوات (=جوهر مرکّب) داریم

درداء (=بی‌دندان‌ها) داریم.

دست‌پا (=حریص‌ها) داریم.

دوتار، دِتار (=ساز سیمی) داریم.

دودزا (=اُتول‌های آلوده‌کننده) داریم.

دوشاب! (=نه آن چیز نجسّی) داریم.

حتی زی‌زی گولو آسی‌پاسی دراکولا تابه‌تا داریم!

دِه‌کیا (=کدخدا) داریم؛ کدخدایی چونان آمریکا! که دَمش را باید دید!

ولی، ولی در برابر، دَهاء هم داریم. باهوش‌ترین‌ها. زیرک‌ترین‌ها. خردمندترین‌ها.

 

 

"بهبود اَنفُسی" و "تحول آفاقی"

از دریچه‌ی آسمان

 

با یاد و نام خدا. آقای مصطفی ملکیان در «زمین از دریچه‌ی آسمان» چه می‌خواست بگوید؟ می‌خواست بگوید اولاً فرهنگ، زیربنای اقتصاد و سیاست است. یعنی هر تحولی بی‌توجه به فرهنگ، سرانجامش افول است، نه اوج. دوماً فرد، واحد تشکیل‌دهنده‌ی جامعه است. یعنی تغییرِ جامعه و اقتصاد و سیاست شرطش این است اول از همه در فرد فردِ افراد، تحول رخ دهد. او بقیه‌ی ساختمان کتابش را با همین دو اصل می‌چیند، تا آجرهای گداخته‌اش را در سینه‌ی خواهنده‌‌ی خواننده بگذارد.

 

چون مراد وی از فرهنگ، فرهنگ فردی است، پس به سراغ سه دسته‌ی اصلی سازنده می‌رود: کردارها، رفتارها و گفتارها؛ شامل باورها، احساسات، خواسته‌ها. یعنی تحول جامعه فقط از طریقِ تحول درین سه حوزه‌ی فردی، حاصل می‌شود و بس.

 

در منظر ملکیان "تحول اَنفُسی" (=درونی) بر "تحول آفاقی" (=بیرونی) اولویت و چیرگی دارد و برین نظر است که مرحله‌ی «بهبود انفسی» زمانی به دست می‌آید که دست‌کم جمع زیادی از مردم، وارد آن شوند، وگرنه «بهبود آفاقی» شدنی نیست. و اگر هم رخ دهد، باقی نمی‌مانَد. از همین گفتار کتابش پیدا می‌شود مراد ملکیان از تغییرات فرهنگی «بهبود انفسی» است؛ همان «فرهنگ فرد فردِ جامعه». و شاید همین نگرشش موجب می‌شود به تز "عقلانیت و معنویت" دست بگذارد.

 

به یک عبارت می‌توان گفت آقای مصطفی ملکیان برای بازسازی جامعه و سیستم، سرراست به سراغ «پیچ و مهره»‌ی جامعه می‌رود و در نگاه او تا این پیچ و مهره‌ها در یک جامعه و سیستم، درست نشود؛ یعنی ۱. باورها ۲. احساسات (عواطف، هیجانات) ۳. خواسته‌ها (نیازها) ، آن‌گاه کل سیستم و جامعه را در معرض فساد و نابودی قرار می‌دهد.

 

نکته‌ی پایانی: از نظر من، تئوری "عقلانیت و معنویت" آقای ملکیان -که در آن به "انسان معنوی" می‌رسد و به کم و کیف آن می‌پردازد- با انسان معنوی‌یی که مرحوم علامه طباطبایی مطرح کرده است، فرق‌هایی دارد و من نظر علامه را درست می‌دانم که در رساله‌ی «لب اللباب در سیر و سلوک اولی الالباب» ۲۵ ادبِ انسان معنوی را برشمُرده است. بگذرم.

 

پاسخ:

 

زآنک از دل جانبِ دل روزنه‌ست

می‌دانم که با شعر، گروه خونی‌یی دَمساز داری؛ پس بهتر دیدیم زیر این نظر بس‌جالبِ شما این نگاه‌ام را بدوزم. این مصرع، آخرین مصرع مولوی در مثنوی معنوی است که نشان از این می‌دهد دل افراد چون آفریده‌ی حضرت آفریدگار است به روی هم در و دروازه دارند. چون خدا با انسان رابطه دارد پس انسان با انسان  رابطه دارد و دل آدمیزاد به روی افراد مسدود نیست. بنابرین ضمن دلشادی از بیان آموزنده‌ی شما، افروز باد این نگاه شما جناب.

 

نظر:

قسمت ۶۲ را هنوز هم، پررونق‌تر از قسمت‌های دیگر نوشتی. دست مریزاد. ممنونم که متن‌های خود را به زیور حوصله و به لحاظ پرداخت، کامل‌تر می‌نویسی. شخصاً از خواندن آن خسته نمی‌شوم. دو نکته را اگر طالب باشی بگویم:

 

۱. گوستاو لوبون ازین‌که قید "عموماً" را به کار گرفت به نظرم خواست مطلق‌اندیشی نکند و ثمربخش‌بودنِ تجربه‌های گذشته را یکسره رد ننماید. راستی ویرگول میان شهادت‌گرفتن و برهان‌های تاریخی نادرست است. کسره درینجا لازم است یعنی وصل جمله، نه مکث.

 

۲. درباره‌ی نامگذاری داستان نیمه‌دِرام نوشتی که خواننده را تا حدودی از پیچیدگی کار مطلع ساختی. جدا ازین قضایا -که با توجه تنوع سلیقه و اولویت‌بندی‌ها، امری دور از انتظار هم نیست- کار بزرگی را به پروژه بدل کردید و به‌درستی محل را در ردیف شاخص‌ها برد. چه خوب بود نام محلّه‌ها با همان نام‌های کهن، دست‌نخورده باقی می‌ماند. مثلاً در تهران هنوز هم محله‌هایی چون قنات کوثر، یخچال، دروازه غار، دَروس و... حفظ شده است چه در نقشه و چه در افّواه. در روستای داراب‌کلا هم محلات نام‌های کهنی دارد. مثل چاه هفت‌روز. مثل قنات‌پشون. مثل اتاق‌پیش. مثل درمانگاه‌پیش. مثل میان‌شورش. اینها اگر همچنان حفظ شود تاریخ جغرافیایی محل هم حفظ می‌گردد.

 

نظر:

 

خودِ جمله‌ی پرسشی عمدی شما یک جوابِ نهفته بلکه یک نقد زیرکانه به روند است. پس؛ ضرورتی نمی‌بینم حرفی بالای حرف مزبور بزنم. بولتون -افراطی حامی فرقه‌ی تروریستی رجوی- از نئوکان‌هاست. آنان به چین رشک ذاتی می‌برند و نیز اساساً نئوکان‌ها "چَرا" می‌کنند و چِرا برای‌شان نون دارد و البته بعضاً اهل نُشخوار هم هستند. مرکانتیلیسم اساساً ریشه در اسپانیای کهن دارد و سفیدپوستان مهاجر به ایالات متحده در رأس این سوداگری‌ها بودند. البته سرقت "دارایی‌های معنوی" خاصه در علم و فن نوین امری رایج در مهندسی معکوس است. بیش ازین بلد نیستم. کنارگذاشتنِ پست لینک‌دار توسط شما نشان اخلاق والای شماست. لینک مربوط به کانال خودت از نظر مقررات مدرسه بلامانع است و مجاز به استفاده از آن. درود.

 

پاسخ:

 

من هم مانند شما امشب بیدارم. چون اساساً بیداری زیر باران و به قول شِما شِلاب را دوست می‌دارم. از واژه‌های لوبیاخوار و چوب‌خوار که به کار گرفتی دریافتم با دقت متن‌های جویان را جوینده هستی. پس متشکرم از توجهاتت. داستان را با این پیوست حقیقت با اسم آیدا غم‌انگیزتر کردی و جمله‌ی آلبرت انیشتین هم حاکی از روح دردمند آن دانشمند بود. سرگذشت آیدا به قلم شما برایم ارزش خواندن داشت. چون جناب‌عالی به این امور دلی رئوف و مسئولانه داری. خیلی ممنون هستم متن مرا با این واقعیت پیوند زدی.

 

ما مِن شی‏ءٍ تَراهُ عَینُک الّا و فیهِ مَوعظَةٌ

 

با یاد و نام خدا.  نقل است هارون‌الرشید از امام کاظم -علیه‌السلام- تقاضای موعظه‌ای کوتاه کرد که در ص ۵۰۹  کتاب "امالی" شیخ صدوق درج است. حضرت به هارون چنین نوشت:

 

"چیزی نیست که چشمانت آن را بنگرد، مگر آن که در آن پند و اندرزی است." (منبع)

 

چشمان من و شاید چشمان شما خوانندگان کِرام این روزها چه در جهان و چه در ایران خیلی چیزها را می‌بیند که در آن پند و اندرز موج می‌زند. مانند این چیزها:

 

خیانت !

 

برجام پلاس !

 

مجلس: با ۲۵۱ رأی آری !

 

دولت شیک‌پوش: هول نشیم !

 

حالا همه، به‌ردیف به روی چشمانم رژه می‌روند به روی چشمان شما را نمی‌دانم. پس کمی درباره‌ی این چهار تا:

 

۱. جوزب بورل -مسئول سیاست خارجی اتحادیه اروپا که جای خاویر سولانا و کاترین اشتون و فدریکا موگرینی نشسته- دیروز در باره‌ی برجام گفته: "زیرا آنها (=ایرانی‌ها) اکنون حق دارند فکر کنند به آنها خیانت شده است." (منبع)

 

۲. از آن سو "هایکو ماس" -وزیر خارجه آلمان- هم با کمال بی‌شرمی خواهان برجام‌پلاس! (منبع) شد. یعنی یک برجام دیگر (برجام +)

 

یورگن هابر ماس فیلسوف حال‌حاضر آلمانی راست می‌گفت رسانه‌ها به خاطر حرف‌شنوی از قدرت! مضرّ به حال "تفکر انتقادی" شدند. رسانه‌های غرب حقیقتاً در چنگ چپاول و غارت گرفتارند. سیاستمداران آن که مپرس!

 

۳. مجلس یازدهِ دستچین‌شده! هم، با ۲۶۰ نفر حاضر، در یک فاز تماماً احساساتی و هیجاناتی، با ۲۵۱ رأیِ آری شگفت‌آور، راهبرد فوری ارائه داد! حتی زندان و حبس هم به پای راهبرد بست. مگر راهبرد با فوریت جور در می‌آید!

 

۴. این دولت بی‌خیال و شیک‌پوش هم -که تمام آرمانش گشایش اقتصادی کشور آن هم از طریق کتابچه‌ی برجام است- مثلاً  آسوده است و با خیال بالا، با کنایه‌ی هول نشیم! تکلیف را از خود مسقوط می‌بیند.

 

نکته: جوان که بودم از امام خمینی در کتاب شریفش "اربعین" یا همان "چهل حدیث" خوانده بودم که: "میسور با معسور ساقط نمی‌شود". یعنی چیزی که شدنی است، به علت سختی و شرایط دشوار، کنار گذاشته نمی‌شود. مبارزه با شاه دشوار بود، اما شدنی شد. امروزه هم خدمت به ملت، شدنی و میسور است، سختی و مشکلات و عُسر و حرَج، بهانه‌ای برای تنبلی و رهاکردن مملکت در چنگ گرانی و هرج‌ومرج قیمت‌ها و امید گزاف بستن به اروپا نیست. بگذرم. چه پند حکیمانه‌ای داد امام کاظم (ع) به هارونِ حاکم. مگر گوش کرد! مگر تن به پند داد! مگر به راه آمد!

 

کتاب «داراب‌کلا در گذر زمان» نویسنده: جعفر آهنگر دارابی. چاپ سال ۱۳۹۱.

پاسخ:

سلام جناب آقاجعفر . تصویری از روی جلد کتاب اول خودت «داراب‌کلا در گذر زمان» در مدرسه بذار. تا در این صحن ثبت شود. در ضمن این‌گونه مباحث محل، چون از مدادِ شما -که مدتی طولانی مدیر محل بودید- برمی‌آید و سندیت دارد. تجربه‌ات هم مانند تجربیات هر دست‌اندرکاری، برای حال و آینده اثرگذار است. با تشکر.

 

پیام:

سلام دوست دانشمند من

با یاد و نام خدای متعال حضرت آفریدگار. غلتی زدم تا به دوش چپ، خوابم را ادامه دهم، تصادفی چشمم به چشمک‌های تبلتم افتاد. کنجکاو شدم ببینم چه خبری است این وقت شب. معمولاً سراغ گوشی و تبلت درین وقت نمی‌روم، اما تا دیدم پیام شما به رویم درخشید، نگاهش کردم. اما سخت جا خوردم. دکتر عزیزم نمی‌دانم الان بیداری یا استراحت. اما خیلی دلم می‌خواست حتی زنگ بزنم صدای دلنوازت را بشنوم و آرام شوم و پژواک افکارت در گوشم طنین اندازد. اما هرچه تصمیم گفتم، حسی مرا نهی می‌کرد نکن شاید حالا خواب باشد. با نهایت نگرانی، ولی سرشار از شعف منتظرم از تخت، به بیت و منزل و حیات مقدس و متألّه، خواهی‌برگشت و مرا تا امتدادِ نیم قرن بعد نیز، دوستی اندیشمند و متفکری ارجمند خواهی بود و همچنان رفیقی دانشمند. دعایت کرده‌ام. اگر بیداری و بر حال تو گران نمی‌آید، حاضرم درین لحظه هم، چشم بسپارم به بهترین واژگان‌هایت.

 

پاسخ:

سلام. پیامت را خواندم. پس در شبکه‌ی «شاد» پای درس کلاس حسابی گوش و هوش هستی. به آقا... از قول من بگو فقط بشر به سمت آینده نمی‌رود، آینده هم به سمت بشر می‌آید. او به زمان چنگ زنَد نه زمان بر او. این راه، از هر دو سو در حرکت است؛ پس هرچه آسوده‌تر، بهتر. هرکه بادانش‌تر، آرام‌تر. شمرده‌شمرده برای ایشان بخوان؛ اَی دودوک نکِش مثل دِم‌لاکنِک. پدرت این پرنده را می‌شناسد. از سیکا هف‌هش برابر کوچکتر است ولی جیرت‌تر. جیرت هم یعنی چابک. لابد داری به دایی می‌خندی ها؟

آقا رحیمُ‌الله گالش تالش

ابراهیم طالبی دارابی دامنه / ۱۶ آذر ۱۳۹۹ . با یاد و نام خدا. امروز ۱۶ آذر است. گویا می‌گویند روز «دانشجو»ست. ولی من چون سواد اکابِری ! دارم جرئت ورود به روزِ آنان را ندارم! پس؛ یکراست رفتم سراغ آقا رحیمُ‌الله.

 

او گالش است. گالشی از تالش یا طالش. کسی که گلّه دارد؛ گله‌ی گاو. ولی مثل دانشجوها! گلِه ندارد. مانند اسمش، رحیم است. حالا می‌گویم چگونه. من تمام گیلان را گشتم؛ هشتپرِ طوالش و اسالم و‌ آستارا  و آستانه‌ی اشرفیه را هم. می‌گویند گیلان یعنی جایی که به علت وارش زیاد، زیاد گِل می‌شود. اما آقا رحیمُ‌الله نه فقط گلِه ندارد، گِل هم نمی‌شود، چون در جلگه نیست که همیشه تیل هست. در دامنه‌ها و حتی قله‌های نواحی مرتفع تالش، مرتَع دارد و دام می‌چرانَد و کَلوشش تیل نمی‌گردد. چوپان هست! ولی چونان عین اون‌جور دانشجو ! در دامِ کسی نمی‌افتد.

 

نقشه‌ی استان گیلان و موقعیت جغرافیایی تالش

 

آقا رحیمُ‌الله من دیدم دارکوب‌ها (=دارتوکِن‌ها) چنان با او جورند که بر کلاه و کول و کوپال و کپّلش می‌نشینند و پشه‌ها را می‌خورند که کنِه بر تنه‌ی این گالش مصفّا نیفتند. نه اون کنِه‌های خون‌آشامی که با کدورت و کینه، بر تن آن دانشجوهای صاف و ساده و سالم می‌خواهند بنشینند و خونشان را به نفع مربع استثمار و استعمار و استکبار و استبداد بمَکند. از همین رو، آقا رحیمُ‌الله در آن مستند «ایرانگرد» حتی تیرنگ را دستی کرد و بر دستان خود نشاند و تیرنگ، این قرقاول رنگارنگ هم، جیک نزد، جیغ نکشید، پر نزد، داد و فریاد نکرد مثل اون‌جور دانشجوها!

 

آقا رحیمُ‌الله حتی یگ گُراز هیولا را اهلی کرد. بر پشت آن هیمه و هیزم بار می‌کرد به گالش‌منزل می‌آوُرد. حتی گراز، باغچه‌اش را ورز می‌کرد. و او عین دو جوندِکا بر پشتش خیش می‌بست و زمین را شخم می‌زد تا شیار کند و بذر بکارد. فقط چون یک روز گراز گوسفندانش را بِل (=شاخ) زد او از دستش عصبانی شد. ولی باز هم، آقا رحیمُ‌الله، رحیم باقی ماند، چون‌که گراز را تنبیه و کتک‌کاری نکرد، به دار نیاویخت و مانند آن قاضی شهیر ! عصرِ دولتِ ۹+ ۱۰ ، به کهریزک نبُرد، بلکه در جنگل هیرکانی تالش رها کرد؛ یعنی آزاد؛ آزاد؛ آزاد. درود بر هر آزاد؛ البته آزادِ بی‌آزار.

 

آخر: شاید حوصله و خواستِ خواننده، موجب گردد «آقا رحیمُ‌الله‌»ی ( ۲ ) را هم بعد ازین، فرداروزی بنویسم. شاید! باید. باید! شاید.

 

پاسخ:

من رو به نزدیک‌ترین ملجاء‌ام درین جغرافیا یعنی حضرت معصومه سلام الله علیها ایستادم، و برای دوست اندیشمندم دعا کردم. الها ! به سلامت از تخت به بخش و از بخش به بیت درآیی.

 

پیام

سلام ... ممنونم از محبتت. بچسب به درس که هیچ سرمایه‌ای ماندگارتر از دانش و ارزش نیست. یک شوخی هم با شما بکنم: خوب بیّه ماسک باعث بیّه دیگه ماتّیک‌مِلا دِله بَریه بیّه ! آکّ کِه.

 

پاسخ:

 

۱. پس خوب شد اون موقع که «جامعه» "فلّه‌ای" توقیف شد و انداختنش توی قیف! سکته! نزدی. مگر این روزنامه فلِه‌ی کسی بود که فوری کردنش توی گور؟ ها جناب جعفر؟ من که جامعه‌ی شمس‌الواعظین و جلائی‌پور را وقتی می‌خوندم ورقش چون کاهی! بود حس بُز کوهی توی دِماغ و دَماغ من وِل‌وِل می‌آمد.‌ ولی وقتی «رسالت» به جبهه! نمی‌رسید و امام توزیع این روزنامه را به جبهه قدغن کرده بود، نمی‌دانی چه دمَق بودم!

 

 ۲. شما به من لطف می‌فرمایی. فرمایش شما به روی چشم می‌گذارم؛ رحیم‌الله دو را هم خواهم نوشت.

 

۳. آری آری! سه چیز دست‌کم یادم نمی‌رود: روزنامه‌ی لوله‌شده در جیبت. تخمه‌ی شمشیری، این هم در جیبت. پول مچاله‌شده در سرجیبت، که فروشنده‌ی مشهدی را به جانِ‌کندِش می‌آوردی تا سه پَر کالِه جنس بخری! نخن!

 

اینو می‌شناسی؟! در زیر؛ که زیرِ بارش بارونه:

 

نظر:

 

آن استاد روسی لابد خبر نداشت آلمان نامیبیا را بلعید، انگلیس رودزیا را، فرانسه الجزایر و موریتانی را. و آمریکا بولیوی را. چون نامیبیا اورانیوم دارد، رودزیا چند نوع "کان" و الجزایر هزاران مبارزی چون جمیله‌پاشا. و بولیوی معدن فلزات بی‌همتاست از جمله آن فلز گرانبهایی که داخل گوشی‌های اندروید باید به کار روَد. در پایان ناگفته نگذارم پست شما مرا قِلقلک داد؛ تن مرا نه، فکر مرا. پس سپاس ازین حُسن انتخاب شما.

 

نظر:

 

آنچه درین‌باره تفسیر فرموده‌ای نشان می‌دهد در رشته‌ی روان‌شناسی به تجربیات و دانش تازه‌تری رسیده‌ای. بنابرین خودم را عادت داده‌ام در کاری که کارشناس نظر تخصصی و مسموع و منطقی دارد، دخالت ندهم. متشکرم از نوع انتخاب و بیان نظریه‌ات. مدتی پیش در یک جایی جمله‌ای چشم مرا نواخت و خیلی ذهنم را به خود جذب کرد که اینجا برای شما در شناخت کیس‌های‌تان شاید به کار آید. جمله این بود: هر "پرهیزکاری" گذشته‌ای دارد و هر "گناهکاری" آینده‌ای! من برداشتم این است پرهیزگار نباید مغرور باشد و گناهکار هم نباید مأیوس. آینده برای آن می‌آید و یا ما برای آن به آینده می‌رویم که تازه‌تر شویم، بهتر شویم. آینده یعنی فرصت ساختنِ آنچه به غفلت یا جهالت یا هر علت دیگر، سوخت شد.

 

آقا رحیم‌الله‌ ( ۲ )

 

با یاد و نام خدا. آقا رحیم‌الله تنها به طبیعت دلبسته نیست، نسبت به همسرش -که نامش «اندام» است- دیوانه‌وار "دلداده" هست. به این پرسش که چرا نامش اندام است؟ با ولعِ تمام و به پیوست ژرف‌ترین‌لبخند و بی هیچ‌مکث و درنگ پاسخ می‌دهد پدرومادرش چون می‌دانستند خوش‌سیما می‌شود اسمشو گذاشتند «اندام‌خانم». درس این گالش وطن‌خواه و بانمازوایمان‎ فقط حفظ قوم طالش نیست، سروجان‌دادن پای همدمش هم، هست. همسری که نه فقط رمضان را روزه است، شعبان را تماماً به روزه سر می‌کند و در طول سال نیز بعضی روزها روزه می‌گیرد.

 

آقا رحیم‌الله یک تالشی‌ست. تالش هویتش را می‌خواهد. جنگلش را هم. خُب او گرچه درس‌ناخوانده است، اما ساز تالش، نوای تالش، لَلِه‌‌وای تالش، غیرت تالش، عفت تالش را می‌شناسد. و شاید نداند که روزگاری نام استان آنان «استان گیلان و تالش» بود؛ حتی تالشان. این رضاخان میرپنج بود که برای محو اسم قومیت‌ها در ایران و مثلاً یکپارچه‌سازی «پهلوی» نام استان‌های ایران را از اسامی و عناوین انداخت و به جای آن شماره‌گذاری کرد از استان ۱ تا استان ۱۰. که «استان گیلان و تالش» شده بود استان ۱. آن شاه انگلیسی علاوه بر تخته‌قاپو کردن عشایر کوچ‌رو، اقوام یکجانشین را نیز این‌گونه بی‌نام‌ونشان و آواره ساخت که البته خود ابتر و دم‌بریده شد.

 

آقا رحیم‌الله اگر نداند، دست‌کم تالشی‌های تحصیل‌کرده می‌دانند که بخشی از تالش و تالشی‌های ایران در آن جنگ به روس واگذار شدند. حال آن‌که شکست در سمت تالشی‌های چابک نبود، تالشی‌ها تا عمق دشمن روسی نفوذ کرده بودند اما هزیمت در جبهه‌های مجاور تالش، باعث شده بود آنان طعم شکست و انهدام را بچشند و تا امروز هم در حسرت آن شکست تحمیلی‌ خود را شماتت کنند که وقتی حتی یادش می‌آورند انگشت افسوس بر دهان و سنان می‌زنند. بگذرم.

 

آقا رحیم‌الله که یک گالش خالصِ بااخلاص و کاریِ سخاوتمند است و سرش به دام و گاو و چراگاه و بنِه‌سرش هست، حق دارد که نداند چرا جنگل هیرکانی ما از آستارا گرفته تا سی‌سنگان و از آنجا تا شرق جنگل گلستان، هنوز که هنوزه به ثبت جهانی نرسیده و در یونسکو بر سر آن چالش است. اسف‌بار آن است که بیشتر ساکنین خطه‌ی شمال هم ندانند چرا ثبت نشد تا از حمایت همه‌جانبه‌ی جهانی و بودجه‌ی جهانی برخوردار گردیم. یک علت اصلی‌اش این است طبق مقررات کاذب یونسکو اگر جایی را از جمله جنگل را، دو کشور صاحب‌اند، ثبت اثر جهانی به ترتیب حروف الفبا ممکن است. یعنی اول آذربایجان سپس نام ایران در سند ثبت می‌شود. ایران مخالف این نوع ثبت است. دلیل درستی هم دارد. از چندین میلیون هکتار جنگل هیرکانی شمال ایران، فقط بخش ناچیزی در خاک کشور آذربایجان است، آن هم روزگاری مال ما بوده‌است، اما این کشور کوچک که با آن‌که خون ایرانی در رگ و ریشه‌ی مردم و خاک و دیار آن جاری است، چموشانه می‌کوشد سند آن‌گونه بخورد به حروف الفبا و حقیقتاً سخت‌مان می‌آید. نمی‌آید؟ اول آذربایجان و در پسِ آن ایران؟! جنگلی که نزدیک ۵۰ یا ۴۰ میلیون سال پیش متعلق به ایران بوده و همچنان هست، فقط به خاطر یک بخش ناچیزش که در قلمرو آن کشور افتاده است، بدین‌گونه اجحاف‌ و غلط، سند بخورَد؟ ترک‌های ترکیه مولوی بلخی ایرانی را قونیه‌ای کرده‌اند و اینان حکیم‌نظامی گنجوی را، به گنجه‌ای از ما گرفته‌اند، هیرکانی را هم بگیرند؟! حاشا و کلّا . ابَدا و هرگز. الّا و لابُد !  آقا «رحیم‌الله‌‌»ی ( ۳ ) را هم می‌توانم بنویسم، ولی فکر نکنم دیگر هیچ خواهنده و خواننده داشته باشد؛ حتی جناب جیم!

 

پیام همدردی:

در اولین سالگرد غمبار همسر گرانقدر حاج سید احمدآقا شفیعی (یادگار مرحوم آیت‌الله سید رضی شفیعی دارابی) اینک آن دوست گرانمایه، اندوهبارانه بر خاک و قبر آن یار غمخوارش این‌گونه محزون نشسته و مصیب جانکاه فراق دردناکش را مویه می‌کند. درین صحن به حضور حاج سید احمدآقا سلام و تسلا می‌دهم. خدا رحمتش کناد.

 

نظر:

 

بله نکته‌ی بلیغی بیان فرمودی. خودشکوفایی در متن شما عنوان خوشایندی است. نیز عنوان ستونی که برای خود برگزید‌ه‌ای ( «آنچه که من می‌خوانم» ) بالاترین فروتنی و تواضع علمی است. هیچ چیز فراتر از خواندن و نوشتن نیست. معتقدم که این صحن در مدرسه فکرت می‌تواند درگاهی قابل توجه باشد برای شما، تا آموخته‌هایت را در محک آزمون بگذاری. و به‌یقین خوانندگان با خواندن این تازه‌های روان‌شناسی شما، مفاهیم این دانش همتراز با دانش‌های اثرگذار از جمله معرفت دینی را روان‌تر درک و لمس خواهند نمود. چیزی که خیلی برایم دغدغه می‌آورد و شما هم ازین آگاهی‌ها برخوردارید این است که کارشناسان این علم بکوشند دانش زیبای روان‌شناسی را از هرگونه هجوم و هجمه‌ی خرافه‌ها و داستان‌بافی‌ها، مصون نگه دارند و در پالودگی و پالایندگی آن همت کنند. متشکرم.

 

پاسخ:

سلام و سپاس. هر دو نکته‌ات آموزنده بود. نکته‌ی اولی یاد ابوریحان بیرونی را زنده می‌کند که سرآخر با تمام فروتنی گفت دانستم که ندانستم. دومی یک پیام واقعی است و از حقیقت پرده برمی‌دارد. موافق هستم.

 

پاسخ:

 

۱. اگر منظور این است من بصّحاب دِروغ می‌گویم، اصرار نمی‌ورزم (فارسی آن قشنگ‌تره: پافشاری نمی‌کنم) که متن یا متن‌های مرا راست بدانی یا دروغ بپنداری. این حق انتخاب شماست که آسوده بیانِ نظر بفرمایی.

 

۲. اما اگر منظور این است آقا رحیم‌الله دروغ گفته، اصرار دارم که باور داشته باشم او دروغ نگفت. با چشمانم دیدم و با گوش‌هایم شنیدم که چنین شد و چنین گفت. به‌هرحال پس از عمری بودن در این دنیای فانی، فرق مستند با فیلم را می‌دانیم.

 

۳. پایان نمی‌برم پاسخم را مگر آن‌که مشتاقانه بگویم از ذوقی که در نوشتن این متنت -با به‌کار گرفتن بیشترین لغات بوم‌زیستت بروز داد‌ه‌ای- به وجد آمدم. و چه خشنودم که مرا سرِ سفره‌ی کلماتت میهمان ساخته‌ای. پس؛ بادیِه دُوی حمزه‌ای بنِه‌سر رِه هادِه سر بَکشِم لِه نِشوهِم. بگذرم.

 

 

پاسخ:

سلام و سپاس از شما. هر دو نکته‌ات آموزنده بود. نکته‌ی اولی یاد ابوریحان بیرونی را زنده می‌کند که سرآخر با تمام فروتنی گفت دانستم که ندانستم. دومی یک پیام واقعی است و از حقیقت پرده برمی‌دارد. موافق هستم.

 

پاسخ:

 

اتفاقاً یکی از عوامل موفقیتت در داشتنِ هوش و ذهنی باز را همین "سیروا فی الارض" جناب‌عالی می‌دانم. کسانی را سراغ دارم حتی تهران بعد از کرباسچی را هنوز ندیدند. اما شما ایران را تقریباً گشته‌ای. و این امتیاز خوبی‌ست که مردم مملکت خودت را ببینی و شگفتی‌های ایران را به تماشا و حیرت بنشینی. با شما بر سر آنچه در ویژگی‌های خوب مردم گیلان ازجمله فومنات گفته‌ای، موافقم.

 

شما با این نگاه حتی اگر در نشستی چند نفره هم باشی باز هم تشنه‌کام برخورد می‌کنی به فراگیری یا شرکت در بحث‌های چهره‌به‌چهره. این تشنه‌داشتن در دریافتِ هرچه کامل‌تر دانش و ارزش، هم اخلاق ستوده‌ای است و هم سیرناپذیری انسان در طلبِ دانایی هرچه‌بهتر را نمایش می‌دهد.

 

راستی لابد در گشت‌وگذارها به ایران، حسابی اشانتیون (که فرانسوی است و معنی پاداش و هدیه‌ی پس از خرید کالا و متاع را دارد) جمع کرده‌ای. این بنده اما شانس اشانتیون‌مشانتیون نداشت؛ حتی به حدّ یک حبّه سقّز و یا یک تیکه آدامس خروس‌نشان!

 

پاسخ:

 

می‌دانم. مگه نمی‌دانم. روحیاتت را می‌شناسم. طبع‌ات را هم. خدا رحمت کند مادر عزیزت را که شهید مظلوم ابراهیم عباسیان را در دامان پروراند و در راه خدا و کیان کشور هدیه کرد. (از قضا دیدم پروفایلت هم تصویر آن شهید عزیز است).  درکت می‌کنم که برای هیرکانی این‌گون برنجی. متأسفانه کم‌کم حاکمیت ملی کشورها، در گستره‌ی جهانی، تحت قواعد بعضاً غلط بین‌المللی قرار دارد. هنوز هم اردوی امپریالیستی مثلاً نام خلیج فارس را بدون لفظ فارس تلفظ می‌کنند تا بلکه چند صباحی بیشتر، سران مرتجع عرب منطقه را به خود جذب کنند و در حقیقت آنان را مفت بدوشند و اموال مسلمین و ملل منطقه را به یغما ببرنند.

 

از حس خوب شما نسبت به جنگل بی‌همتای هیرکانی -که رشته‌ی کوه البرز را مانند جامه‌ای سبز و سربه‌فلک پوشانده- خیلی مُبتهِج شدم. هول نخور! هویج‌مویج نیست، مبتهج یعنی شادمان و مسرور. از واژه‌های هم‌سجع کَلو و بَلو خندیدم. اِسا که شیفته‌ی لغت محلی‌یی، پس بگو اِشِش یعنی چه؟ و دو سه مثال استخون‌دار بیاور. هَچّی کشکولی‌تر بهتر.

 

پاسخ:

 

سلام. مثال شما خود یک درس بزرگ و نکته‌ای درخشنده است. جالب بیان فرمودی. اگر بخواهم مثال شما را مقداری ساده‌تر کنم می‌توانم دو ماشین خشک و نو را در نظر آورم که یکی در جاده تست می‌شود و علائم و مشکلات احتمالی آن آشکار می‌شود. دیگری اصلاً تست نمی‌شود ولی روزی در جاده، عیوبش بیرون می‌زند و موجب دردسرهای عدیده می‌شود.

 

پاسخ:

 

سلام علیکم

جناب حجت‌الاسلام شفیعی مازندرانی

البته من معمولاً روحیه‌ی انکاری ندارم اما این داستان، بافتگی و خرافه به نظر می‌رسد. اما چون حکایت‌ها برای بیانِ حکمت و انتشار وعظ است، می‌توان از آن آموزه‌هایی ساخت. اشکال بزرگ آن از دیدگاه من این است انگاری -نعوذ بالله- آن زن از خدای حکیم، حکیم‌تر ! است و از موسای کلیم (ع) علیم‌تر. نکته‌ی شما  را می‌پذیرم. به هر حال یک حکمت پسندیده ساخته‌اید از آن حکایت. حکایت‌ها هم لزومی ندارد، عیناً ماوقع باشد. دست نویسنده در طرح حکایت، گشاده است. و این هنر خداداد است.

 

چرا نخست‌وزیری؟

 

با یاد و نام خدا. وقتی به تاریخ چهل‌ساله‌ی انقلاب اسلامی ایران ژرف‌تر فکر می‌کنم بیشتر به این نتیجه می‌رسم نظام سیاسیِ انقلاب اسلامی ایران باید نخست‌وزیر داشته باشد، نه رئیس‌جمهور. چرا؟ من دیدگاهم این است:

 

پیش‌درآمد:

 

نمی‌خواهم از زاویه‌ی مبانی علم سیاست به این مسئله بپردازم و نظام‌های ریاستی، نیمه‌ریاستی، پارلمانی، نیمه‌پارلمانی را توصیف و تفسیر کنم، این‌گونه نگاه ممکن است بحث را خشک و زمُخت کند؛ پس ورودم به این موضوع را به نگاهی از رویِ واقعیت‌های جامعه‌ی ایرانی می‌دوزم.

 

درآمد:

 

با رحلت امام، فرصت برای مرحوم رفسنجانی فراهم شد تا پست دوم نظام را از آنِ خود کند. از آنجا که او فردی فعّال مایشائی بود، نمی‌توانست پست تشریفاتی ریاست‌جمهوری را بپذیرد؛ پس بازنگری آن زمان، موجب شد قانون اساسی به نفع تمرکز قدرت در رئیس‌جمهور و حذف نخست‌وزیری تغییر کند. اینک؛ رفسنجانی در قامت رئیس‌جمهور، خود را به مدد مدیحه‌گویانش «سردار سازندگی» می‌بیند و ستایشگرانش آن‌چنان شیفتگی از خود بروز می‌دهند که او خیالمندانه، این قوه را تقریباً در برابر رهبری قرار می‌دهد و چنان غرّه می‌شود که سید عطاءالله مهاجرانی در ستون "نقد حال" روزنامه‌ی اطلاعات، پیشنهاد اصلاح مجدد قانون اساسی را می‌دهد تا راه برای ریاست‌جمهوری مادام‌العمری رفسنجانی هموار شود، که البته سر، به سنگ خورد. بازخورد ناهموار و منفی‌یی در جامعه‌ی آن روز بروز کرد؛ آنان از سوی دیگر در برابر ستایشگران رفسنجانی که او را با واژه‌ی نظامی «سردار» اسکورت می‌کردند و جامه‌ی «امیر کبیر» بر تن او می‌پوشاندند، لفظ «اکبرشاه» را وارد ادبیات سیاسی ایران کردند. به‌گونه‌ای که او دیگر جرأت نکرد پا پیش بگذارد. فضای کشور دو قطبی‌یی بسیارشکننده و در عین حال شورانگیز شده‌بود، آنچنان فراوان، که تمام سرزمین ایران از چالدران تا سیستان و از کازرون تا کاشمر را موجی از دو قطبی خاتمی/ناطق فرا گرفت. سرانجام، خاتمی برد.

 

بعد از ۸ سال باز مرحوم رفسنجانی وارد بازی نادرستش شد که با ورودش به انتخابات ۱۳۸۴ و شکسته‌شدن رأی‌های جناح چپ و سرشکن‌شدن آن در سه سبد مصطفی معین، مهدی کروبی و اکبر هاشمی رفسنجانی، کارزار رأی، به دور دوم میان او و نفر مقابل کشید که لج ارادی و نفرت شدید مردم از او، موجب شد قدرت به رقیبش واگذار شود و سپس با آفریدنِ بحران ۸۸ ، «رئیس‌جمهور‌ پلاسِ» ایران شد که در ادبیات سیاسی «دولتِ تقلب» نام گرفت. این‌بار بازهم آقای رفسنجانی سال ۱۳۹۲ به میدان آمد تا افتضاح و پارگی لباس سیاستِ سال ۸۴ خود را رفو کند و بر دامن قدرت وصله‌‌پینه‌ای دیگر بزند، اما این‌بار شورای نگهبان به دلیل مواضع صریح رفسنجانی در برابر رهبری و حمایت غیرشفافش از اعتراضات ۸۸ (می‌شود خواند: انقلاب ناتمام ۸۸) اساساً رد صلاحیتش کرد و پرونده‌اش برای همیشه بست. ولی او کوشید با سردادنِ شعار مخصوصش «عشق من خامنه‌ای است» در دل صاحبان قدرت جا واز کند، که نتوانست. اندکی بعد بود که در استخر کاخ برای همیشه درگذشت. خدا رحمتش کناد. بگذرم.

 

سرآمد:

 

از نظر من تلاش آقای رفسنجانی در دوختنِ جامه‌ای فاخر و قدَرقدرت برای پوشاندن صور صورکی! بر تنِ پست ریاست‌جمهوری -البته به سایز انحصاری ‌وی- بیهوده بود و بیهوده و به بهبودی هم نینجامید که هیچ، بدتر هم شد. کشور را میان خلاء قدرت و یا به تعبیر تندرَوانه‌ی تندرُوان: "حاکمیت دوگانه" دچار انواع تضادهای بی‌حاصل و شکاف‌های بی‌ثمر نمود. ازین‌رو برین نظرم انقلاب اسلامی ایران مانند ابتدای انقلاب که با نخست‌وزیری مرحوم مهندس بازرگان آغاز شد، به سیستم نخست‌وزیری نیازمند است، نه سیستم ریاست‌جمهوری. برای این فکرم شاید بیش از ۹۹ علت و حتی دلیل داشته باشم که اگر شد شاید قسمت دیگری بر این متنم بچسبانم. کمترین اثر بازگشت نخست‌وزیری به سیستم سیاسی، پایمال‌نشدن اندیشه‌ی خدمت است و کارآمدی که مقام غرورانه‌ی «ریاست‌جمهوری» آن را عمیقاً خدشه‌دار و لکه‌دار کرد. با احیای نخست‌وزیری، همان فکری پا می‌گیرد که در مکتب شهید سلیمانی جرقه می‌زند: یعنی باید گفت: بیایید کار کنیم، نه این که گفت: بروید کار کنید. نخست‌وزیری، پستی این حالتی است. لباسِ "کاری" بر تن دارد، نه لباس "کارفرمایی". و نخست‌وزیری سیستمی‌ست پاسخگو، نه مجامله‌گو. پستی‌ست در تحتِ سازمان برنامه و بودجه، نه پستی در صدر سازمان برنامه و بودجه. در سیستم نخست‌وزیری، حتی رهبری هم نخواهدگفت: چنین و چنان کنید! بلکه خواهدگفت: چنین و‌ چنان کنیم. نمی‌گوید: من گفتم اما عمل نکردند. بلکه می‌گوید: من گفتم، اما عمل نکردیم. بازخواست‌ها در سیستم نخست‌وزیری آسوده در مجلس منتخب انتخابات رقابتی میسٌر و جاری‌ست.

 

پاسخ:

 

بلی، با شخصیت شامخ مرحوم رشدیه آشنا بودم. یادآوری شما هم مبین و ملیّن بود. او میان خشکه‌مقدسان در رنج بود، ولی بخث با وی یاری کرد چون مؤسس حوزه‌ی قم مرحوم آیت‌الله‌العظمی حائری یزدی -که انسانی خردمند و رشید بود- مرحوم رشدیه را زیر بال و پر خود گرفت و نگذاشت متعصبین افراطی به او صدمه‌ای بزنند. به هرحال سبک نوین آموزش (مانند قضیه‌ی خزینه و ورود دوش به حمام‌ها و جریان بلندگو که خشک‌مغزها آن را بوق شیطان می‌دانستند) واکنش‌هایی برجا گذاشته بود. حائری که مشهور به آیت‌الله مؤسس هم هست -چون حوزه را تأسیس کرد- آنقدر عاقل بود که رشدیه را مورد حمایت قرار داد. اگر یادت باشد در محل نیز تا مدت‌مدیدی برخی‌ها غسل ارتماسی را بر غسل ترتیبی ترجیح می‌دادند. با تشکر از پاسداشت بزرگان این مرز و بوم. من معمولاً از بیان برخی دیدگاهایم در فضای مجازی به‌عمد پرهیز می‌کنم، چون ظرفیت‌ها هنوز به آن گنجایش مطلوب نرسید. اما پیش شما احساس راحتی می‌کنم در بیان نظراتم.

 

دکتر عارف‌زاده:

فروتنی شما را میستایم و من بیشتر می آموزم. البته فرمول روند افزایش دانش از آموزش، حسابی نیست بلکه هندسی است. یعنی دومطلب شما و دومطلب من جمعا ۴ تا نمیشه بلکه پس از یاددادن بهمدیگر هر کدام ۴ مطلب بلدیم و جمعا میشه ۸ مطلب. و این راز آموزش درست است که متاسفانه ما غافلیم ولی آنها نه. 

 

پاسخ:

آموزس هزینه نیست، سرمایه است. درود

 

پاسخ:

جناب آقای لداری سلام. نوشته‌های شما از این حُسن برخوردار است که معمولاً در تراوشات ذهنی‌ات دانش خود را به تجربه‌ات و تجربه‌‌هایت را به دانشت می‌دوزی و چیز خواندنی تحویل مخاطب می‌دهی. من بی‌تعارف به متونت لَم می‌دهم و به آن نظر می‌افکنم تا لِم (=فوت و فن) آن را حسابی کشف کنم. عایدات هم دارد، چون ذهنم را فعال نگه می‌دارد. این از این.

 

اگر احترام و عمل به مقررات سلامت در عصر ویروس مرموز نبود، یک بنا بر این بود تمامی اعضای مدرسه‌ی فکرت حضوری به کنفرانس دعوت و حتی کشانده شوند و در آنجا چهره‌به‌چهره، مسئله‌محور بحث و دیدار و پدیدار رخ دهد؛ ولی نشد. و در آن کنفرانس، شما را به‌یقین بر بالای سن (=صحنه) سرشار از سخن و خاطره و کلمه و نکته و خنده و حتی بِرمه! می‌دیدیم. و تردیدی ندارم اگر برپا می‌شد آنجا حسابی گذشته‌های سیاست کشور را پِش‌پشو می‌دادیم. و شما شاید پِش‌پشوی شدیدتری می‌دادی؛ چون معلوم نمودی اَنبان جناب‌عالی پر از راز و مگوها هست. ازین پست شما هم خیلی آموختم. خرسندم به کنجکاوی فراوان و گنجایش فراوان‌تر شما.

 

پاسخ:

 

سلام. «امیرعلی سردار افخمی» هم امروز در فرانسه درگذشت. البته ۹۱ سال سن داشت. علت این‌که خبرت کردم از این فرد، این است که ایشان معمار بزرگ بود. مثلاً ساختمان تئاتر شهر تهران و نیز ساختمان قبلی مجلس و آرامگاه صادق هدایت در پاریس را او طراحی و معماری کرد. عکسش را می‌گذارم:

 

 

 

شش خبر ، شش نظر

 

با یاد و نام خدا

 

خبر ۱ : در دور دوم انتخابات سنا در جورجیای آمریکا اگر چنانچه دو نامزد سنا پیروز شوند، این مجلس ۱۰۰ نفره، میان دو حزب جمهوری‌خواه و دمکرات پنجاه‌پنجاه می‌شود. (منبع)

 

نظر: هر گاه سنا پنجاه‌پنجاه (به قول «ارسطو عامل»: پِنجاپِنجا) شود، طبق قانون اساسی، معاون رئیس‌جمهور خودبه‌خود رئیس سنا می‌شود؛ یعنی خانم "کاملا هریس" هندی‌تبار معاون جو بایدن. لازم به ذکر است در انتخابات اخیر، ایالت جورجیای «جمهوری‌خواه»گرا به بایدن رأی داد. این‌که در دور دوم از میان چهار نامزد دو حزب، هر دو از دموکرات برگزیده شوند کنترل سنا هم، مانند مجلس نمایندگان در دست حزب دموکرات می‌افتد. چنانچه می‌دانید جمع دو مجلس هم می‌شود کنگره. در واقع آمریکا انگاری سه مجلس دارد. بگذرم.

 

خبر ۲ : سنگاپور (که کشوری ثروتمند و توسعه‌یافته، البته بهتر است بگویم جزوِ کشورهای «در حال توسعه» است) دریاخوار شده است. مساحت زمینی کم دارد با حربه‌ی ساخت جزیره‌های مصنوعی به مساحت کشورش می‌افزاید. (منبع)

 

نظر: سنگاپور از طریق لورفتنِ خرید "بیش‌از حد شن‌وماسه از مالزی، کامبوج و ویتنام" به دریاخواری متهم شد. تجارت شن و ماسه ممنوع است. ولی این کشور بیش از ۶۰۰ میلیون تُن شن‌وماسه برای ساخت جزیره و دریاخواری وارد کرده است؛ مثل ساخت جزیره‌ی مصنوعیِ مشهور «سنتوسا».

 

حاشیه‌ی نظر: من در سال‌های اخیر شنیدم  (البته مطمئن نیستم ازین شنیده) سنگ‌های بستر رودخانه‌ی روستای داراب‌کلا را هم می‌فروشند؛ سنگ‌هایی که میلیون‌ها سال طول کشید تا قُلوه‌سنگی به‌این وزن و اندازه شد. این کار از نظر من توجیه عقلانی ندارد. البته کارشناس این فن نیستم. اما بدیهی‌ست حفظ این سرمایه‌ی سرزمینی محل، خیلی ضروری و انتفاعی‌ست.

 

خبر ۳ : پرونده‌ی وقف «آق‌مشهد» هم گویا به رأی و داوری نزدیک شده است. رأی چی باشد من خبر ندارم. (منبع)

 

نظر: تا جایی که من رفتم چهار مشهد در ایران داریم: مشهد مقدس، مشهد معصومه (قم)، مشهد اردهال کاشان، روستای آق‌مشهد ساری. راستی لابد می‌دانید  و می‌دانم که می‌دانید "آق" یعنی سفید، درخشان، پاک. مثل آق‌قلای گرگان که یعنی قلعه‌ی سفید و پاک. انگلیس هم قلعه دارد که آنها می‌گویند کاسِل. مثلاً: نیوکاسل. یعنی قلعه‌ی نو.

 

خبر ۴ : ابوالقاسم بابر، نوه‌ی تیمورخان (که وی را در ایران معمولاً و در کتاب‌های درسی‌مان از همان سالهای دهه‌ی چهل مخصوصاً «تیمورلنگ» می‌خوانیم و می‌خواندیم) حدود ۶۰۰ سال پیش، زمانی که بر خراسان و شهر مشهد حکومت می‌کرد در کوهسنگی مشهد "ویلا" ساخته‌بود و به قول امروزه‌روز «کوه‌خواری» کرده‌بود. (منبع)

 

نظر: مرا باش! همش فکر می‌کردم! «آقازاده» و آقازادگی واژه‌ای آنلاین، به‌روز، برخط، درخط، مدرن و نوین است! پس، کوه‌خواری با آقازادگی قرین و همنشین بود که نمی‌دانستم! سریال «آقازاده» هم که از قسمت ۲۴ دارد عبور می‌کند -البته از سیمای میلی! که پخش نمی‌شه- از «نماوا» می‌بینم؛ البته من مفتکی و رایگان؛ چون فرزندان اینقدر بخشش و لطافت دارند که رمز عبور (=به قول مدرن‌ها پسورد و به قول سازمان عریض و طویل فرهنگستان آقا غلام حداد عادل: گذرواژه) را مفت به من بدهند. بگذرم.

 

خبر ۵ : روزنامه‌ی "دنیای اقتصاد" (امروز ۱۹ آذر ۹۹) را هم مرور می‌کردم دیدم نپال و چین ارتفاع اورست را ۸۶ سانتی‌متر بیشتر کردند. (منبع)

 

نظر: پس کوه هم قد می‌کشد! و ویاز می‌آید! من خیال می‌کردم فقط تورّم و اختلاس و رانت و کسب صلاحیت از تیم شورای نگهبان نیاز به ویاز و ویراژ دارد! وای چقدر بچه‌محصّل‌های دوره‌ی تحصیلی ابتدایی و راهنمایی عصر ما که اگر دقیقِ دقیق پای ورقه‌ی ثلث سوم نمی‌نوشتند قد اورست ۸۸۴۸ متر است، سال بعد هم، در همان کلاس باید به‌سر می‌بردند. کی باشد اگر در تیم اندازه‌گیری نپال بوده‌بود! رندی می‌کرد و رقمِ قد اورست را رُند می‌نمود و خلاص: ۸۸۸۸ متر.

 

خبر ۶ : در کتابخانه‌ی مدرسه‌ی فقاهت دیدم که امام على -علیه السلام- مى‌فرمایند: «مَن تلذّذ بمعاصى الله اورثه الله ذلاً. یعنی: "هر که از معصیتِ خدا لذت ببرد، خداوند او را به ذلت می‌افکنَد." (منبع)

 

نظر: حتی اگر درین عصر انفجار اطلاعات در کوره‌دِه محروم و به قول مرحوم علی‌اکبر دهخدا: «دِه‌کوره» (که به روستاهای کم‌سَکنه گفته می‌شود) مجبور و محبوس باشی، به‌آسانی می‌فهمی معصیت (عصیان‌گری، نافرمانی خدا، گناه) مصیبت می‌آورَد. چه غرب‌نشین باشی، چه شرق‌نشین. علامت ذلت هم این نیست که بگوییم ببینید ببینید غرب چقدر در رفاه است! چقدر در ثروت غرق است. هامان (کمک‌کار فرعون) و قارون هم خیال می‌کردند دارنده و برازنده‌اند. آری؛هر کس خود می‌فهمد ذلت می‌کشد، و یا نه، دارد از برخورداریِ عزتش لذت می‌برَد. میزان‌الحراره‌ در وجود خودِ هر فرد است. تست و راستی‌آزمایی آن هزینه هم ندارد. بگذرم.

 

 

 

پاسخ:

 

سلام جناب آقای...

بله، این جوابت هم جالب بود. آقاحمید عباسیان هم با آن مثال خنده‌آور «خی و گراز» واژه‌ی قشنک اِشِش را به‌زییایی به مقیاس مثَل برد. هر دو درست فرمودین. همان چشم‌انداز حدسی و تخمینی. سلام هم که نکردی! شِخا پیشوایان سلام‌‌کردن هستند. نیستند؟!

 

پاسخ:

 

سلام جناب...

پس از تشکر برای ابراز نظرت، باید عرض کنم من متن‌هایم را همیشه با عنوان‌گذاری و تعیین موضوع مشخص، می‌نویسم. مگر «خبر و نظر» که ممکن است گونه‌گون بشود. در آن متن دیروزم، موضوع و عنوان بحثم، لزوم بازگشت سیستم نخست‌وزیری از دیدگاه خودم بود. حالا ناقص یا کامل چندان مهم نیست، مهم فکری بود که در سر من نوج زد و مطرحش کرده‌ام.

 

از سوی دیگر اگر گستردگی اختیارات ولی فقیه دیده می‌شود، این در دوره‌ی رهبری سر بر نیاورده، بلکه در همان دهه‌ی نخست در زمان امامت امام خمینی ریشه داشته و رشد کرده بود و جناح چپ هم با آن در توافق تام و تابعیت محض بود.

 

من روی سکّوی هیچ جناحی، هم ننشسته‌ام و هم ننشسته بودم، هر نقطه از خاک ایران که باشم وقتی متنی را در صحن مدرسه فکرت، ستون می‌کنم در واقع روی میز خودم نشسته‌ام و فکر خودم را مطرح می‌کنم.

 

الان هم اگر پرسیده شوم، پاسخ می‌دهم که تئوری ولایت فقیه ملازم اندیشه‌ی سیاسی شیعه است که در پرتو نظریه‌ی نصب و امامت دوام دارد. این‌که انقلاب اسلامی با پیشوایی یک مرجع و نقش تمام مردم، پیش رفته و سرانجام نظام سیاسی بر مبنای آن شکل گرفته، بدیهی‌ترین تاریخ چهل سال اخیر ایران است. پس، از نظر من آن تزی که باید کنار روَد زیرا چندین عیب، زاده و به‌ویژه مشکل مدیریت را تشدید کرده است، تز ولایت فقیه نیست، تز ریاست‌جمهوری است که تردید ندارم حشو است. ولی فقیه، مصدر حکومت است، بقیه‌ی افرادِ ساختار، باید خود را با او تطبیق دهند، نه او خود را با افراد ساختار. شهروند جامعه البته آزاد است به ولی فقیه انتقاد داشته باشد یا اعتقاد. یا جمع هر دو. در چنین روندی، نخست‌وزیری مطلوب است که سیستمی پارلمانی یا دست‌کم نیمه‌پارلمانی است، نه ریاست‌جمهوری که خود می‌خواهد جزیره‌ای دیگر باشد. مرحوم رفسنجانی آجر آن بنا را کج گذاشت... بگذرم.

 

این‌که مثلاً این ولی فقیه چگونه عمل کرده است، و یا مردم طی سه دهه رهبری آقای خامنه‌ای، نسبت به سیاست‌های داخلی یا خارجی رهبری و یا افکار و اندیشه‌های ایشان چه نظر (انتقادی یا اعتقادی)  دارند، بحث متن من نبود. حتی بازنگری قانون اساسی هم موضوع تحلیلم نبود، من دیدگاه آزاد نسبت به کشور و حتی رهبری دارم. گویا در گلستان شیخ اجل سعدی است که:

 

جز راست نباید گفت

هر راست نشاید گفت

 

سخنم را به سخن امیر سخن و سیاست حضرت امیرالمومنین علی -علیه‌السلام- در حکمت ۳۸۲ نهج‌البلاغه مزیّن می‌کنم و خودم را به آن فرموده‌ی مولا (ع) توصیه می‌کنم، نه البته جناب‌عالی را، زیرا خودم را اهل نصیحت‌کردن هیچ کسی و لایق پند و اندرز دادن هیچ انسانی نمی‌دانم. هر چند شاهد عشقت به آن امام ولا و والا (ع) هستم.

 

لاتقل ما لاتعلم بل لاتقل کل ماتعلم

"آنچه را نمی‌دانی نگو، بلکه همه‌ی آنچه را هم می‌دانی نگو."

 

در پایان از فرمایش شما هم متشکرم که به متنم توجه نموده و به نقد پرداخته‌ای.

 

 

پیام ابوطالب طالبی:

 

«بسمه تعالی. به آقای مدیر مدرسه پیش‌نهاد می کنم مدرسه را به " مدرسه بصیرت " تغییر نام دهند.»

 

کمی بعد پیامش را این‌گونه تغییر داد:

 

«بسمه تعالی. به آقای مدیر پیش‌نهاد می کنم مدرسه‌شان را به " مدرسه بصیرت " تغییر نام دهند.»

 

وقتِ شعر

روزها گر رفت گو رو باک نیست

تو بمان ای آنک چون تو پاک نیست

 

پاسخ:

 

جناب آقا ... سلام

تعمّد دارم بگویم متشکرم که مرا بر سرِ سفره‌ی نظرات و دیدگاه‌هایت -ولو متفاوت یا متساوی- می‌نشانی و فکر و ذهنم را به مسائل مورد بحث، بازتر می‌نمایی. این درگاه، تخته‌سیاهی با گچ‌های سفید دارد که وقتی نوشته می‌شود چشم را به خود خیره می‌کند و جناب‌عالی درین متنت، ضیافتت را بپا کردی که میهمانم پای واژگان آن. امید است لقمه‌های آن حلقومم را نماسد! یادکردت از نیکویی‌های شهیدین: مطهری و بهشتی نشان درک روشن شماست ازین دو شخصیت بارز و مبارز.

 

یک فن آموزشی:

 

حتی اگر از باکس ذخیره‌ات هم داری متنی از خودت را حذف می‌کنی، جهت احتیاط ابتدا کپی را لمس کن، سپس حذف را. تا وادار به دوباره‌کاری نشی.

 

پاسخ:

 

جناب آقای کاظمیان

با سلام و احترام. مصاحبه‌ی آموزنده و نوین شما را مطالعه کردم. خوشحالم که به عنوان یک روحانی آگاه، به مسائل جامعه این‌گونه نظر می‌افکنید و از سرِ حل‌کردن به آن می‌نگری نه منحل‌ساختن. همین فکر چاره‌جویی، خود، نیمی از این معضلات را می‌پوشاند. این‌که می‌بینیم برخی از مذهبیون و روحانیون وقتی با پیچیدگی‌های این‌چنینی روبرو می‌شوند عاجز می‌مانند و آن را به علائم آخرالزمان تقلیل می‌دهند، علتش شاید این باشد که تکلیف خود را ساقط‌شده بینند. البته که دغدغه‌مندند و جای نگرانی هم دارد. حال آن‌که این اعوجاجات، بخشی از حال زار و نزار جوامع بوده و هست. فقط شکل عوض می‌کند. حتی پیامبران خدا -سلام الله علیهم اجمعین- در طول رسالت‌های سخت و طاقت‌فرسای خود، با مردمانی به‌مراتب لجوج‌تر، عنودتر، منکرتر و بهانه‌جوتر مواجه بودند ولی تلاش‌شان را برای مقصد الهی ترک نکردند. چنین اوضاع بغرنجی، محتاج افرادی مانند جناب‌عالی و بزرگواران حاضر در فضای مهم مجازی است که موشکافانه به دل مسائل زده‌اید و دست‌کم افراد در معرض خطر را نهیب و نوید داده‌اید. درود.

 

جناب سوسن ! جناب سازّه !

 

با یاد و نام خدا. سهراب سپهری لطیف و شسته بود؛ حتی به گل سوسن می‌گفت: "جناب سوسن" ؛ از سرِ نوازش و احترام و حُجب و زیبادیدن. بگذرم.

 

اما بعد، به قول مقدمه‌نویس «سرشت و سرنوشت» آقای کریم فیضی شگفت نیست که انسان جهان داشته باشد: «انسانِ جهانمند». چرا؟ چون در چنین نگاهی انسانِ جهانمند به قول او «از کنارِ جهان نمی‌گذرد.» آری؛ سؤال دارد، حرف دارد، دید دارد، بازدید دارد، شک دارد، حتم دارد، پرسش دارد. به قول همان ایشان: "سؤال برای سؤال نیست". برای حرکت است از جایی به جایی. و گذر از چیزی. و رسیدن به چیزی.

 

و علت همه‌ی اینها این است انسان «عقل جوشان» دارد و به مدد آن و راهنمایی وحی، می‌تواند به مجهولِ خویش علم پیدا کند. زیرا انسان، "ساحت بی‌پایان" دارد و تا هر کجا بخواهد، می‌تواند نموّ و رشد کند. او نه فقط «موجود است» بلکه «ظهور هستی»ست.

 

پس به قول فیلسوف دینانی، مرجع ضمیر «من» صحنه‌ی حضور توست. دقت کرده باشی دینانی درین تک‌جمله‌ی کوتاه می‌خواهد این را بگوید حیوان مرجع ضمیر «من» ندارد و با واژه‌ی من به خود اشاره نمی‌کند. چرا؟ چون‌که «علم به علم و آگاهی به آگاهی» ندارد.

 

پس ستون امروزم این است: منِ وجودت را دریاب. اگر آن را پرورش دهیم، آنگاه خواهیم فهمید راست گفت آن حکیم که «هر صفتی در حق‌تعالی هست» نمونه‌ی آن «در انسان نیز» می‌تواند باشد. آنگاه است که جهانِ هر کسی می‌تواند «جهانِ پرسش او و به اندازه‌ی پرسش او» باشد.

و آنگاه است که چونان جناب مرحوم سهراب سپهری، سوسن سفید -که نماد بسیاری از زیبایی‌هاست- می‌شود: جناب سوسن. و به تعبیر من، سرشناسه‌ی این گل می‌گردد: حضرت سوسن. بگذرم. به قول قدیمی‌ترهای داراب‌کلا ازجمله مادرم: مردِم به سازّه می‌گن: سازّه‌کتنیگ. این یعنی همان جناب سازّه. که اگر نباشه، زباله خانه را دوش می‌گیره.

 

پاسخ:

۱. همین فکرها موجب شده که جلال‌الدین فارسی رئیس‌جمهور نشه و انصراف بده، چون از یک ناحیه (نمی‌دانم مادری یا پدری) از افغان بود.

 

۲. بنیانگذاران آمریکا نیّت کرده بودند ایالات متحده غمخوار همه‌ی کشورهای جهان باشد، ازهمین رو مهاجرپذیر شد و حتی یک آفریقایی‌تبار رئیس‌جمهورش و حالا کاملا هریس هندی‌تبار هم قراره معاون رئیس‌جمهور جدید بشه، که معاون آنجا رئیس‌جمهور بالقوه. بماند که دیگر دیرزمانی‌ست که حتی بنیانگذاران اولیه‌ی آمریکا هم در قبرشان می‌لرزند که چرا غمخوار جهان، شده پولخوار جهان، غارتگر جهان. کُشنده‌ی آزادیخواهان جهان.

 

۳. اما کمی در باره‌ی مرحومه مشد خجّه طالبی که زن‌فامیل شما هم هست:

 

۱ / ۳ : او فرزند یک روحانی روضه‌خوان بود. پدرش آنچنان صدای بَم داشت که اگه مثلاً در منزل پدرت حاج غلام منبر می‌رفت و اشیر و عشیر می‌خواند صدایش تا پشت درمانگاه هم می‌پیچید و پژواک می‌افکند. چون اون وقت‌ها خونه‌ها باغ‌ویلامانند بود و دور از هم و جمعیت و سر و صدا هم خیلی‌کم.

 

۲ / ۳ : آن پیرزن خدابیامرز هم گرم بود و هم سرد. گرم بود چون لبخند به لب بود و مهربان و خندان. سرد بود چون اگر توی کوچه چش‌قاله می‌گرفت وَچا خاش ... رِه زونه، یِشدنِه فرار.

 

۳ / ۳ : فارسی‌زبان‌ها لابد می‌دانند در محل ما واژه‌ها در اداکردن جهت سرعت در بیان می‌شکنند: مثلاً همین مشهدی خدیجه می‌شه: مَش‌خجّه. عرب‌ها هم کلمات بیگانه را با کمی تغییر می‌پذیرند مثلاً: دکتر را می‌گویند، دکتور. دموکراسی را می‌گویند دموغراسی.

 

۴ / ۳ : حالا آقاحمید چون مش‌خجه سرشناسه‌ی حموم‌پیش بود و همه او را احترام می‌کردند و حتی ازش می‌ترسیدند مثال زد و آن گلوغُرابش که مشهور بود و وقتی یکی در می‌کرد انگار نارنجک پشیم‌پلی می‌شد. خدا بیامرزدش. چقدر پیران خوبی بودند. سرزنده و سخاوتمند و مسالمت‌جو.

 

۵ / ۳ : شما و آقاحمید با پست خودتان موجب شدین یادی از ایشان بکنم. انارباغ و سِیُوانجیر و انگیرغردال و پرچیم چمازش دیدنی بود.

 

جواب:

سلام آقاحمیدرضا عباسیان
اوخ! آنقدر این مدرسه‌دله حمیدرضا دارد که مجبورم فامیلی‌ات عباسبان را هم ذکر کنم:
حمیدرضا طالبی
حمیدرضا عارف‌زاده
حمیدرضا شهابی (اتاق‌پیش)
حمیدرضا عباسیان
و سه حمیدرضای دیگه..

ولی جواب:
همون «سایت دامنه» هفت جد او را بس بود، دیگه مدرسه فکرت ! چیچی بوده که زد !

 

جواب:


«آغا» ! «آغا» ! وِل هِکن !!!
چوپانِ دروغگو خوب شد، نشد! لااقل چوپان خالی شد!
حتی خوب شد که لِرچَپّون ! خونده نشد این «آغا» «چوپان» جویان !
گویا باید اسم مدرسه را بگذارد:
«کومه‌ی آغا چوپان»
بگذرم. عادت شاید کردند!

 

نظر:


وقتی در دانشگاه از «جان بُدَن» مفهوم حاکمیت را نزد استاد می‌خواندم، جمله‌ای از «جان اَکتون»  مشهور به لُرد اَکتون توجه‌ام را جلب کرده بود. جمله‌ی مشهورشه: «قدرت فساد می‌آورد و قدرت مطلق، فساد مطلق»


نظریه‌ی همیشگی من : به همین علت ملکه‌ی عدل و روحیه‌ی ورع، قدرت را از چنگ‌انداختن و چنگال‌زدن بازمی‌دارد.

 

اشاره‌ی کوتاه من: لابد شیعه می‌دانست گفت اگر شیعیان فرصت حکومت یافتند، تردید در تأسیس آن نکنند و برای حفظ حقوق ملت از دست‌درازی‌های کارگزاران قدرت، یک فقیه عادل عالم آن بالا در رأس سیاست، مدیر کل سیستم باشد تا قدرت چموش را مواظبت نماید.

 

به قلم دامنه: به نام خدا. نمی‌دانم «جنگ چهره‌ی زنانه ندارد» از کیست. اما منظور شاید این باشد طبع لطیف زن با روی خشن جنگ تناسب ندارد. درست هم هست الّا برای فرقه‌ی تروریستی رجوی که زنان را ابزار جنگیدن کرد.



اما بعد بپردازم به اصل مطلب. خیرالنساء صدخروی را «مادر جبهه‌ها» لقب داده‌اند که اینک به جوار رحمت حق پیوست. نان، کلوچه، کاموا. با همین سه قلم کالا، پشتیبان غذا و پوشاک بود برای جبهه‌ها. وقتی کلوچه‌ها را برای جبهه بسته‌بندی می‌کردند، دختران روستا با کاغذ و خودکار برای رزمندگان یاداشت می‌گذاشتند، خیرالنساء با شوخ‌طبعی به دختران می‌گفت بنویسید: "فقط به شهادت فکر نکنید، ان‌شاءالله جنگ تمام می‌شود ما منتظریم به خواستگاری‌مان بیایید.» دختران جوان چهره‌ی‌شان گُل می‌انداخت با این شوخی خوب خیرالنساء. و خیرالنساء می‌گفت وقتی رزمندگان برگشتند به آنها خواهم‌گفت که دخترِ غریبه! نگیرند، بیایند از خودمان زن بگیرند. یاد این مادر جبهه‌ها جاودان. من جبهه که بودم دستم از آن کلوچه‌ها با آن نامه‌ها نرسید وگرنه ممکن بود به "صدخَرو" با سر می‌رفتم!

 

روستای صدخرو

 

(روزنامه‌ی قدس. ۲۲ آذر ۱۳۹۹)

 

لابد صدخَرو را دیده‌اید، من بارها از آن عبور کردم. روستایی‌ست از شهرستان داورزن خراسان رضوی. از سمت شاهرود وقتی کاهک و مزینان -زادگاه مرحوم دکتر علی شریعتی- را به سمت مشهد مقدس، رد کردید، می‌رسید به صدخرو در ۵۵ کیلومتری سبزوار (همان «بیهقِ» ابوالفضل بیهقی). صدخرو یعنی: جای بهشت. سقف باغ. قنات تقسیم. خَرو هم مخفف خروار است. هندوانه‌ی صدخرو که محشره!



وقتی به «قدس» چشم دوختم همه‌ی تیترها و سوتیتر‌های آن، مرا وادار به حرف کرد. آن بالا درگذشت احمدعلی راغب که ساز قطعه‌ی آهنگ شهید مطهری را ساخته بود. آن پایین تقویت روحیه‌ی گاوهای شیرده هم حرف دارد. شروط کنترل تورم که حرفش تمامی ندارد. پس، بعد از اشاراتم به خیرالنساء مادر جبهه‌ها به هرات و خواف می‌پردازم و آن بیهوده‌گوی عجیب! "رجب"! که روزگاری پیرو خط امام بود و اندیشه‌های امام خمینی را می‌خواند و پیرو بود.



هنوز هم در ایران فامیلی هِرَوی داریم. یعنی هراتی. پیر هرات خواجه عبدالله انصاری که در سرای ایرانی‌ها و سراچه‌ی فارسی‌زبان‌ها هنوز هم نغمه می‌خواند. هرات شهر مناره‌ها است، از بس مسجد و بنا و آثار دارد. هرات یعنی شتابان، به علت رود هریرودِ خروشان.



خواستم بگویم انگلیس حدود ۱۳۰ سال پیش هرات را از  ایران به‌نیرنگ گرفت. الحق درست فرمود رهبری: «انگلیس خبیث». خدا را شکر که خوافِ ایران از مام وطن نگرفت. گرچه خواف در فقر و تنگدستی‌ست با آن‌که سنگِ سنگان دارد، اما این شهر به موسیقی‌ مقامی‌اش زنده است. خوب شد جدایی هرات به دست غارتگری انگلیس،  موجب نشد خواف را هم از مرز پرگهر جدا کنند که حالا افتتاح راه‌آهن خواف به هرات نوید است، نوید پیوند و باشندگی و آبادانی که تا کاشغر چین امتداد خواهد یافت. نام‌ها و شهرها و جاهایی که با درس تاریخ ادبیات ایران در جان‌ها می‌نشست.



اما آخر بروم به رود ارَس که «رجب طیّب» اُرد داد و اُردنگی خواهد خورد. در همین صحن و درگاه مدرسه متنی با عنوان «کمربند مهار» انتشار یافته بود که در آن خطرهایی ماجراجویانه در مرزهای شمال غرب ایران تا سرخس و مرز ترکمنستان بیان شده بود. که بگذرم.



آن روز که الهام علی‌اف در جنگ اخیر قره‌باغ وقتی نزدیک پل "خداآفرین" ایران با خانمش داشت عکسی می‌انداخت که از دیدِ دوربین تک‌تیراندازان مرزبان هوشمند ایران مخفی نماند، در جایی که باید می‌گفتم، گفته بودم این فقط عکس یادگاری نیست. پشت صحنه کابوس‌هایی می‌بینند که البته تعبیر نخواهد شد؛ چه رجب، با ارَز ارَز بر وزن ارَس ارَس خواندن‌هایش و چه الهام، زیر پل خداآفرین با عکس‌انداختن‌هایش. بگذرم، سربسته رد می‌شوم. فقط شگفتی ندارم که چرا هنوز هم در نقطه‌نقطه‌ی ایران کسانی -البته اغلب غافل، نه دارای غرَض و مرَض-‌ هستند که:



۱. نمی‌دانند یک ایران «قوی» (البته در سه بعد همزمان: بازدارندگی، اقتصادی، معنوی) تا چه حد برای این عربده‌کشان اطراف و اکناف کارساز است و هراس‌افکن. ایران «قوی» هجوم‌برنده به هیچ مرزی نیست، ولی هر غلطی را در نطفه ویران می‌کند.



۲. هنور هم می‌بینم دلباختگانِ غرب‌اند حتی ستایندگان آنان و به قول زنده‌یاد علی حاتمی، "دلشدگان" فرنگ. نمی‌توانم نگویم و متنم را بی‌آن خاتمه دهم که غربِ غارتگر چقدر وکیل‌های تسخیری! دارد در شرق‌نشینان که مفت و مجانی از آنان دفاع و وکالت می‌کنند! یعنی تا این مقدار سرسپردگی؟!

 

ده بار صدای الاغ را درمی‌آوردند!

ابراهیم طالبی دارابی دامنه / ۲۳ آذر ۱۳۹۹

با یاد و نام خدا. اول به بخشی از خرافات عصر جاهلی می‌پردازم که صاحب «فروغ ابدیت» مفصل به این مباحث وارد شده است. مثلاً به خاطر آب‌نخوردنِ گاو ماده، گاو نر را می‌زدند! مثلاً برای بهبودیافتن شتر بیمار، شتر سالم را داغ می‌کردند! مثلاً هنگام ورود به هر جایی که احتمال بیماری وبا یا دیو می‌رفت، ده بار صدای الاغ را درمی‌آوردند!

ادیان آسمانی شاید به خاطر پرهیزدادن مردم از خرافه، بنیاد طَیره را می‌زدند، زیرا با صُدفه و تطیّر شُوم و بد (=فال‌زدن) مخالف بودند و آن را خرافه و بیراهه توصیف می‌کردند. مثلاً قوم حضرت صالح (ع) وجود آن نبی خدا را عامل «شُوم تطیّر» معرفی می‌کردند و حتی ناقه‌ی وی را -که ناقةُ الله بود- «پی» کردند و کشتند.

ترس از جنّ، خوف از برخی اشیاء، هراس از خیالات و ... از انشعاب‌های طَیره است و به همین علت افراد به فکر حرز و مصونیت جان خود می‌افتند و برای دوری از آن، به انواع طلسم و حرز و جادو و جنبل پناه می‌برند و یا به عنوان تبرّک با خود همراه می‌کنند. البته اعتقاد و ایمان به شکل صحیح آن خدشه‌ناپذیر است. اما مشاهده می‌کنم کسانی را که بر حسب همین بینش غلط، تمام انگشتانِ دو دستشان را انگشتر کرده‌اند؛ آن هم با چه نگین‌هایی؛ درشت، رنگین و خر نال.

اینان گمان می‌رود توهّم دارند و پریشان‌حال‌اند و نیازمند بازدید روان شده باشند. و در واقع چنین افرادی در مرتبه‌ی نخست، دست‌شان به دسیسه علیه‌ی خود آنها دراز است. جورج اوروِل صاحب رمان "قلعه‌ی حیوانات" چه زیبا می‌گفت «در مقابل تقدیر، هیچ اسلحه و یا زرهی دوام ندارد» و من هم می‌گویم در برابر این تیپ طیره و تطیّر، بالاترین پناهگاه، فقط تفکر «لا اله الّا الله» است که هم «قولوا... تُفلحوا» است؛ رستگاری، و هم حِصن است؛ دژ و قلعه‌.

 

نظر:

 

جناب آقای آسیوند سلام

ازین‌که با بیان و ادبیات رسا، فهم کوانتوم را برای ما آسان روان کردید از شما تقدیر می‌کنم. مطالعات من درین علم، حتی ازسطح پایین هم کمتر است، اما داوطلبانه در سال‌های گذشته به برخی مقالات و نظریه‌های معاصر درین رشته نگاه می‌انداختم که یک پویانمایی در فهم کوانتوم را هم زیر می‌گذارم که چندسال قبل در متنی بازنشرش داده بودم که مفهوم گسسته‌بودن و ذره‌ای بودن فیزیک کوانتوم را به نمایش می‌گذارد. پس درین‌باره، ورود نمی‌کنم، چون دانش ندارم. اما به عبارت‌الاُخرای شما در متن بالا، سه‌چهار جمله از سر اشتیاقِ مشارکت در بحث شما می‌نویسم.

 

بلی سکیولاریست‌ها به فرموده‌ی درست شما باید در منظر و نگرش‌شان بازنگری کنند اما به نظر من چون در فهم عالم شهود و غیب عجز دارند و نیز به دین لج می‌ورزند، این عجز و لجاجت مانع از بازنگری می‌گردد و در حقیقت در پیله‌ی جهل خود تنیده‌اند و از درک حقایق هستی بیگانه و بینوا گردیده‌اند.

 

باز سکیولاریست‌های اروپا! که دست‌کم  و لاجرَم دست از دین برنمی‌دارند، ولو در حد در دست‌گرفتنِ انجیل باشد ، اما خودباخته‌های وطنی و شرق‌نشینان غربگرا -که به قول مرحوم سید جلال آل احمد: غربزدگی از عقرب‌زدگی و سَن‌زدگی بدتر است- تمام دین را کنار می‌گذارند و ادای مدرن‌بودن و پُز عقل و علم را درمی‌آورند و به بسندگی آن افتخار می‌کنند؛ گویی به قول مرحوم دکتر علی شریعتی به دین "ویار" دارند.

 

آری، اینان محتاج بازنگری‌اند. متاسفانه در دام جهالت و لجاجت افتادند و مطابق سرمشق سکیولاریسم، امور زندگی خودشان را «بدون استعانت» از متافیزیک و خداوند تنظیم می‌کنند! زیرا فلسفه‌ی بنیادی سکیولاریسم توجه به اصول زندگی "بدون رجوع" به خداوند و متافیزیک و غیب است. هرچند سکیولاریسم لزوماً به معنای بی‌دینی نیست، مشکل آنان با مسیحیت تحریف‌شده بود که سرانجام بدین فکر افتادند دین را به گوشه بیندازند و منزوی سازنند و با فکر جدایی دین از ساحت زندگی، پیشرفت کنند.

 

لابد خوانندگان می‌دانند اما لازم می‌دانم بگویم واژه‌ی سکیولار در اصل یک مفهوم در معماری و بنّایی بود که در فرانسه وضع شد. و سکیولار در یک معنی یعنی گیتی‌گرا. از شما جناب آسیوند سپاس که این مبحث را پیش کشیدید.

 

طبق کوانتوم ساختار مادّه، ذرّه‌ای و گسسته است

 

تفاوت انسان‌های عقب افتاده که نژاد و یا زبان را عامل برتری نسبت به دیگران می‌دانند را با هانریش بُل نویسنده کتاب عقاید یک دلقک ببینید. او به پسرش می‌گوید:« وقتی میبینی کسی لهجه دارد، معنایش این است که از تو یک زبان بیشتر می داند.»

 

پاسخ:

سلام علیکم

اما در کتاب شریف صحیفه سجادیه، ذکر صلوات همان است که در طول ۱۴ قرن بر زبان شیعه جاری شد: اللهم صل علی محمد و آل محمد. نه یک کلمه کم و نه یک کلمه زیاد. صحیفه، سند اذکار شیعه است. اضافه‌کردن کلمات دیگر مربوط به این ذکر نیست. به ذوق افراد است. مثل ذکر سه تا الله اکبر بعد از سلام نماز. که عده‌ای به آن، شعارهای غیرمرتبط وصل کرده‌اند و حتی مرگ و نفرین را. بنابراین، از دیدگاه بنده، اذکار هر آنچه در طول تاریخ بوده، باید باشد، نه در اثر سلایق و گذشت زمان، به آن بیفزایند یا از آن بکاهند. والسلام.

 

نظر:


جناب آقای آسیوند سلام. در مورد پیش‌گویی و مفهوم آخرالزمانی وارد نمی‌شوم، چون توسل به این دو مسئله، به یک بحث تحلیلی و تاریخِ توصیفی آسیب می‌زند و اعتماد میان نوشته و نویسنده و خواننده را دچار اختلال می‌کند؛ پس یک‌راست وارد میان‌بحث شما در موضوع اصلاحات ارضی می‌شوم با بیانی گذرا و کوتاه.

 

زمانی که اصلاحات ارضی در سه گام از سوی دولت دموکرات جان اف کندی بر رژیم شاه تحمیل شد و شاه هم بی‌علاقه نبود ژستی علیه‌ی پدر و مانوری علیه‌ی مالکان قدرتمند و تظاهری نسبت به منطقه بروز بدهد. در آن زمان من هنوز متولد نشده بودم. زیرا اصلاحات ارضی در فاز اول، چهار سال زودتر از من متولد! شد. یعنی ۱۳۳۸. بگذرم.

 

اما بعد کافی‌ست که صاحب‌منصبان این انقلاب به قول شاه سفید یعنی بدون خون‌ریزی و ناشی از اراده‌ی ملوکانه! را از نظر عبور دهیم تا بفهمیم شاه هدفش بیرون‌آوردن حال زار رعیت از کمندِ ظلم و بیگاری ارباب نبوده است، گرچه شاه بد نمی‌دانست هیولاهای اطراف خود را ضعیف سازد تا حتی خیال دسیسه نسبت به سلطنت او در سرشان نوج نزند، مالکان زمین را.

 

اول اَفسار اصلاحات ارضی را به دست منوچهر اقبال داد که در سرسپردگی به شاه نظیر نداشت. بعد با نفوذ آمریکا بر عهده‌ی علی امینی گذاشت که شاه از او هراس داشت و به او بدبین بود. حتی به ارسنجانی وزیر کشاورزی که مراحل بعدی اصلاحات ارضی را نیز پیاده کرد، ظنین شد و افسار را از او گرفت و به دست یک نظامی یعنی سپهپد ریاحی داد.

 

معلوم است شاه هدفش حتی اگر بر فرض مدرنیزاسیون هم بوده باشد، اما بیشتر، از قدرت رو تزایُد زمین‌داران بزرگ و مَلاکان مناطق مهم ایران که صاحبان سرمایه و ترویج کشاورزی و ... بودند، می‌هراسید و در خلوت خود آنان را موی دماغ خود می‌پنداشت و تک‌تک، یکی‌یکی و اندک‌اندک همه را از سر راه خود برداشت و اسدالله علم بیرجندی را -که در نوکری شاه و ضدیت با اسلام و حتی بی‌تربیتی‌ها و هرزه‌گری‌ها زبانزد عام و خاص بود- متصدی امور کرد. کارشناسان بی‌علت نیست که گام سوم اصلاحات ارضی را ناشی از تنش و نارضیتی عمومی میان اجاره‌داران زمین و رعیت و مالکان می‌دانند.

 

من تحلیل شما را بادقت خواندم که محتوای مطلب‌تان نشانم داد که سخن برای گفتن دارید. هرچند شاید انتظاری عبث و یا توقعی بیهوده باشد که حدس بزنیم اگر شاه زمین را قطعه‌قطعه نمی‌کرد، آن بزرگ‌زمینداران همگام با رشد جهانی، به کشاورزی خود شکل نوین و برخورداری از ابزارآلات جدید می‌دادند و سیستم مکانیزه را جایگزین شیوه‌های سنتی می‌کردند و اقتصاد را فربه می‌ساختند. نه.

 

کلام آخرم درین نظرگذاری این است که مخالفت امام خمینی در اصل با هدف دروغین و ژست نمادین شاه بود که با این شگرد ارضی می‌خواست نهضت امام خمینی را متهم به ارتجاع و مخالف مدرنیزاسیون کند؛ شاهی که خود مستبد بود قصد داشت رفتار دموکراتیک! از خود بروز دهد و حامی خرده‌پاها. و بی‌جهت نیست که دل برخی‌ها را با این حربه و یا تز، فریفت. و با قبول تز آمریکایی، فکر جان اف کندی را نیز نسبت به تغییر شاه در ایران کُند و متوقف کند. چون کندی هم فریفته‌ی شاه شد که نکند او واقعاً دموکرات شده‌ باشد! حال آن‌که در همین ایام شاه با دستات «تیمور» ساواک را ساخت که مخوف‌ترین سازمان و حتی در نوع شکنجه و جاسوسی، تقریباً هم‌ردیف سازمان اطلاعات اسراییل، یعنی موساد (خارجی) و شاباک (داخلی) بود.

 

ناگفته نگذارم که از شما جناب آسیوند برای پرداختن به این مسئله و رعایت حوصله در پاسخ به طرفِ بحث خود یعنی جناب آقا جعفر متشکرم و بهره بردم ازین چالش آرام و احترام‌آمیز.

 

پاسخ:

سلام جناب آقای آسیوند

این‌که معتقدی جهان آرایش جهان‌شمول دارد و روزش هم فرامی‌رسد، باورتان را خدشه‌دار نمی‌سازم. اما در نظر من، جهان تا اینجا که به جلو آمده بر اساس مشیت خداوند، تدبیر و آزمودن و پیمودن آن به تدبیر انسان واگذاشته شد که چه خواهند نمود. آیه‌ی «تغییر» نشان می‌دهد بشر سرنوشت خود را رقم می‌زند و تقدیر این است که در تدبیر تصرف نمی‌کند که زمینیان چونان فرشتگان فاقد اراده شوند و مسلوب اختیار در چنین وضعی چه فرقی میان آفرینش انسان بود و فرشتگان!

 

اندیشه‌ی قرآنی نشان می‌دهد سرانجام، این جهان متلاشی می‌شود و به حالت دود در می‌آید و دُخان و جهان پسِ از او در می‌رسد. اما تا تلاشیِ این جهان، بشر فرصت تدبیر و هزاران کار دیگر دارد که اگر جهان‌بینی توحیدی داشته باشد، تدبّرات او به الهامات آسمان پیوند می‌خورد، وگرنه نه. می‌شود مادیگرا و غرق در قهقهرا.

 

تدبر همان‌طور که از لغت آن پیداست یعنی پشتِ کار قرارگرفتن و بر آن احاطه و مدیریت داشتن. پس جهان آینده هم، به دیدگاه و فهم من، مانند آنچه تا کنون گذشته، آرایش نمی‌شود، دست خدا در آن تصرف ظاهر ندارد، به خود انسان واگذاشته می‌شود. حتی در فصل ظهور هم همه‌چیز مطابق اراده‌ی صاحب امر (عج) پیش نمی‌رود. تصور این‌که پیشاپیش خدا جهانِ آتی را آرایش‌بندی می‌کند، تصوری متناسب با آنچه ما از اسلام و قرآن آموختیم نیست. هرچند دیدگاه جناب‌عالی چنین است که خود می‌فرمایی و ترسیمش فرمودی. و چقدر متفاوت‌اندیشیدن زیباست؛ اوج‌گیری افکار را نشان می‌دهد که همین هم پدیده‌ای خداداد است و زیبا.

 

عبدالله صالح و عبدالله متقی

 

با یاد و نام خدا. مجبور بود "عبدالله صالح" و "عبدالله متقی" باشد. چون نمی‌گذاشت با اسم حقیقی خودش پای کتاب‌ها و گفتارهایش را امضا و آماده‌ی انتشار کند. کتابی ازو نیست که نخوانده‌باشم یا بهتر است منطقی‌تر باشم و بگویم کمتر کتابی ازوست که مطالعه و مرور نکرده باشم. برخی‌ از کتاب‌های او را با همین دو نام مستعار خوانده‌ام و جلدهایی از آثار قدیمی‌اش را هنوز هم دارم که اگر انتشارات آن معلوم، مثلاً نشر هادی بود اما سال و مکان آن «بی تا» و «بی جا» و نامعلوم بود؛ یعنی بی‌تاریخ و بی‌مکان. و نام نویسنده در لاک مستعار بود و عاریه؛ یعنی همین عبدالله. یا مثلاً علی سبزواری که مستعار علی شریعتی بود؛ یا شمع: که از آخر واژه یعنی: علی و از اول واژه یعنی شریعتی مزینانی.

 

به هر حال او "شاهنشاه" ! بود و دست‌نشانده‌ی انگلیس و آمریکا، ولی این دانشمند بود و دست‌خوانده‌ی دین و دانشگاه. گرچه بعدها او پس از سال‌ها فساد و خفقان و کشتار و شکنجه و تبعید و اعدام و سربه‌نیست‌نمودن و زندانی‌کردن مبارزین (با هر نوع فکر و مرام و گرایش و دین) ۲۶ دی ۵۷ فلنگ را بست در رفت و با غارت و سرقت اموال ایران و با منتهای بُزدلی و بی‌احترامی به خواست ملت، فرار کرد. ولی این دانشمند، ماند و ماند و ماند و به شعار آن روز مردم: شد «مجری حکم قرآن».

 

«نیک‌نیازی» را با مستعار "عبدالله متقی" نوشت. و «پیروزی حتمی» را با مستعار "عبدالله صالح" که اینک در ستون امروزم درین صحن، اشاراتی دارم درباره‌ی کتاب خواندنی ایشات، یعنی «پیروزی حتمی». کتابی با متعقدات مربوط به امام عصر (عج) و مفهوم انتظار.

 

از نظر عبدالله صالح، بر اساس نویدی که ائمه‌ی اطهار (ع) داده‌اند، انتظار امام زمان (عج) مانند مجاهدت در رکاب رسول خدا (ص) است و با استناد به ایده‌های اسلام‌شناسان بزرگ ایران و جهان -ازجمله هانری کُربن- مذهب شیعه را تنها مذهبی می‌دانَد که پرونده‌اش بسته نشد و با اتصال به گذشته، امید به آمدنِ "امامِ آینده" دارد که به حل مسائل بشر می‌اندیشد و من معتقدم شاید بی‌علت نباشد که یکی از القاب آن امام (عج)، منجی است. البته اصل انتظار تقریباً در کلیه‌ی ادیان توحیدی وجود دارد. حتی در مکعب فکری ایران نیز به ظهور "بهرام" عقیده وجود داشت. یا مثلاً در زرتشتیان «سوشیانی» ظهور می‌کند و در برهمنان بودا (که برهمن یعنی رشد و نموً) شخصیتی به اسم "ویشنو" خواهدآمد و در یهود، «ماشیع» بر وزن مهدی. و حتی در مارکسیسم و سوسیالیسم هم نوعی "موعودگرایی" و امید به آینده وجود دارد که من در گزارش پایان‌نامه‌ی سعید حجاریان -که همین موضوع است- آن را دیده‌ام. بگذرم.

 

نکته‌ی درخشنده‌تر در بیان عبدالله صالح این است که از نظر او ما وقتی این خبر (ظهور مهدی موعود) را از زبان راستگوترین و روشن‌ترین زُبدگان نوابغ بشریت شنیده‌ایم اعتمادمان بیشتر است و "با اشتیاق کامل، انتظار دوران موعودی را می‌کشیم" که ستمگری جای خود را به پاکی و محبت و عدل و برکت می‌دهد. از نظر عبدالله صالح، برکت همان تولید است. بگذرم.

 

چقدر در بحث دین و دیانت عالی می‌اندیشید این عبدالله متقی و عبدالله صالح یعنی همان مرحوم مهندس مهدی بازرگان که با نصب او به مقام نخست‌وزیری موقت دوره‌ی انتقالی توسط امام خمینی -رهبر کبیر انقلاب اسلامی- موج شادی ملت را فراگرفته بود و مردم از سر شوق و امید شعارشان این شده بود: «بازرگان، بازرگان، مجریِ حکم قرآن».

 

پاسخ:

 

سلام و درود بر شما. بسیار قدردان می‌مانم که به پرسش شخصی‌ام از شخص خودت، این‌همه اهمیت قائل شده‌ و بر روی آن تفکر کرده‌ و پاسخ شایسته و آموزنده، داده‌ای که خواندن آن وَجد مرا برانگیخت. این روحیه‌ی نیکو و تحسین‌برانگیز شما همان مقصد و هدف والایی‌ست که مدرسه فکرت با راه‌اندازی‌اش، دنبالش می‌کند، یعنی تلنگر به فکر، رایزنی با ضمیر خویش، کنکاش از افکار سایرین، کنجکاوی در فهم، بیانِ پیام در صحن.

 

کلمه‌به‌کلمه‌ی پاسخ شما را خواندم. چون خواسته‌بودم بدانم خودت چگونه روی اقوال و نقل قول‌ها -که به انتشار آن اهتمام و اشتیاق می‌ورزی- می‌اندیشی و با آن چطور خو می‌گیری. از جواب شما دریافتم که اگر وادار به پرسش شوی، وقت خود را برای صرفِ تفکر و فکرت، دریغ نمی‌داری.

 

با شما بر سر مفاهیم و گزاره‌های ارزنده‌ی این متن جوابیه‌ی شما اشتراک فکری و معنوی دارم. ممنونم. مؤید آنم. مرا «استاد» خطاب مکن. در خودم، لیاقتِ این شأن و شایستگی این عنوان را نمی‌بینم.

 

یک کشکولی هم بگویم چون به خودت و منتسبانت علاقه دارم. درین صحن، هم پدرخانمت جناب حاج سید محسن سجادی و خانمت پرستار یا سرپرستار کوشا (که به‌زودی روزشان در سالروز فرخنده‌میلاد حضرت زینب (س) در شب یلدا فرامی‌رسد) حضور دارند. کشکولی‌ام این است علی:

 

شب یلد راست نووشین بورین خونه‌ی حاج سید محسن، جمبوله بشوین! پا پیش پدرت کِل فرَج جعفر مؤذن، پلاس بشین!؟ مقررات ستاد مقابله با ویروس مرموز را مد نظر بگیریم، تا اگر دست‌کم به‌این‌زودیِ زود این تاکشیده‌ی منحوس را ریشه‌کن نمی‌توانیم بکنیم، لااقل آن را پِف و بی‌اثر کنیم.

 

سلام جناب آقای آسیوند

 

بله ممنونم منظور خود را حالا با این افزوده، رساندی و واضح‌ترش کردی و اشتراک بیان‌مان را نیز فرمودی؛ موافقم. و نیز درست توضیح دادی این عبارتت را: «همسو شدن عقلانیت و تدبر بشری با خواست و اراده ی الهی قاعدتاً مورد نظر است نه کمتر تر یا بیشتر». حالا موافقم. چون نوشته‌ی قبلی شما در باره‌ی آرایش جهان‌شمول آینده‌ی جهان و به تعبیر اصطلاح فوتبالی ارنج‌کردن جهان، یا گنگ بود و یا من آن را گنگ دیدم. به‌هرحال، اینک همین که روشن‌تر ساختی، مطلوب است. چون «نقشه‌ی راه» از قبل تعیین‌شده نیست، باید دید بشر تا چقدر به وحی و عقل در همه‌ی زمینه‌ها از سیاست تا منزل احترام می‌گذارد و یا چقدر از آن، دور و پس می‌افتد. این است که عملکرد و کردار و گفتار و پندار آدم در سرنوشتش دخیل است. تازه باید منتظر بود که علم و فن‌آوری و کشفیات نوین در آینده چه چهره‌ای برای جهان می‌آفریند. همه‌ی اینها به عنوان متغیّر در روند و فرایند اثرگذار خواهد بود. امید است آینده به نور در آید، نه به نار. ازین‌که جان مطلب و نقدم را مورد مداقه -و به عبارت غلیظ‌تر اَدقّ نظرِ خویش- قرار دادی تشکر به عمل می‌آورم. از حوصله‌ی خوب شما در بحث نیز خرسندم.

 

نظر:

 

آنچه شما جناب آقای ... در پاسخ به جناب آقای آسیوند نوشتی یک گزارش خبری با تنظیم بی‌نقص شکلی (نه محتوایی) درباره‌ی اصول اصلاحات ارضی است و تا حدی هم برداشت گذرا از آن اقدام. اما آنچه جناب آسیوند ازین موضوع مد نظرش است -و من از مجموعه‌ی پست‌هایش فهمیده‌ام- بررسی جامعه‌شناختی و تحلیل تاریخی آن است و پشت‌پرده‌ی اقدامات نه لزوماً و صرفاً توصیف آن. به نظر می‌رسد پیش‌فرض‌های شما با پیش‌فرض‌های ایشان در یک موضوع واحد، متفاوت است، ازین‌رو نگرش هر دو به این موضوع مختلف شده‌ و این امری کاملاً طبیعی است. البته شما ضمن متن، خواستی احساسات خود را نسبت موضوع نشان دهی که بروز دادی، و این به متن شما لطمه‌ی شدیدی وارد کرد. و ایشان هم ضمن متن، خواست میزان برائت خود را از صاحب‌منصبان آن موضوع بروز دهد، که نشان داد. و در گزاره‌های تبیینی وی لغاتی استخدام می‌شود که استحکام و منطق بحث وی را درجاهایی با خلل مواجه می‌کند. که گویا اندک‌اندک در تکمیل مباحثه‌اش به لزوم اصلاح و ترمیم این ضعف نوشتاری‌اش واقف گردیده‌است. و چه بسا کمترین اثر و فایده‌ی مباحثه در میان‌بحث‌ها همین نوع اثرات آموزنده است.

 

 

نظر:

سلام جناب آقای آسیوند. به این ضلع -که بدان توجه داده‌ای- باید اضلاع هم داد. یا مربع‌اش کرد و یا مخمّسش (پنج‌ظلعی، پنتاگونه) نمود و شاید هم ذوزنقه که نامتوازی است. یعنی کاوش‌ها و دریانوردی‌ها سرانجام به استعمار (=عمران‌کردن!) انجامید اما در واقع استعمار دست در دست این اضلاع داد: استثمار، استحمار، استبداد، استکبار. آنگاه بود که چپاول و غارت و در اوجش هژمونی (=سلطه) آسان و جاری شد و هنوز هم جریان دارد، اما به شکل نو و نئو.

 

نکته‌ی عمومی: اعتراف کنم ذوزنقه را همیشه مانند قورباغه و کظم غیظ، در املاش بازمی‌مانم. جای ذال و زاء و قاف و غین و نیز ضاد و ظاء در لغت غیظ را معمولاً عوض می‌کنم و بعد کمی که شک می‌کنم، درست می‌کنم. به علامه امینی احترام و اعتقاد و اعتماد دارم. همکاری داشتم در تهران اهل کرمانشاه بود، پدرش با علامه نزدیک بود. چه چیزهای قشنگی از آن عالم والا و وارسته می‌گفت.

 

در خاطرات مرحوم محمدتقی شریعتی خواندم که روزی با علامه امینی از حرم رضوی برمی‌گشتند. پدر شریعتی می‌گه خودم در کنارش داخل ماشین شخصی‌شان که سه نفره بودند، دید که علامه تا خود نیشابور رو به حرم مطهر رضوی بود، تا خدای ناکرده داخل ماشین هم پشت به حرم نباشد پس از طی این مسافت تقریباً ۱۰۰ کیلومتر، دیگر رو به جلو نشست.. تا این حد دقیق.

 

پاسخ:

جناب آقای ... سلام و سپاس وافر. اما بعد؛ حتی اگر عامه‌ی مردم و باسوادهای جامعه به ظاهر قضیه بسنده کنند، کسی که در نقش یک رهبر نهضت می‌خواهد بنیان رژیم را از پی برافکنَد و یا دست‌کم شخص شاه را متوجه‌ی سیاست‌های غلط یا غیرنتیجه‌بخش بکند، نباید در ظاهر بماند و باید عمق را برملا کند. تنها امام این‌گونه نبود، اکثر رهبران انقلاب جهان سعی کردند ژرف‌تر از جامعه ببینند و جلوتر از فهم رایج باشند، حتی زمانی که لنین در آلمان مخفی شد و با تزار روس درافتاد که سرانجام به‌خاطر همان در ظاهرِ قضایا گم‌نشدن موجب شد با ترن به مسکو برود و کار را البته با یک فرصت‌طلبی جالب تمام کند.

 

خود شما و هزاران مثل شما و من و ما، همه، هم‌اینک مگر به ظاهر کارهای نظام و یا هر جای جهان بسنده می‌کنیم؟ یا نه دست به تحلیل و موشکافی‌ها می‌زنیم. امام در برابر کارهای شاه یک مرجع سیاستمدار موشکاف بود و باید هم می‌بود. چون بنای انقلابش بر نقش و حضور مردم استوار بود.

 

در پایان عبارت «خریدارنداشتن» که در متن شما مزیّن شد -و به زودباوری مثلاً جناب آقا حمید عباسیان انجامید- واژه‌ی علمی نیست. به قول نویسنده‌ی منطق اکتشاف علمی -یعنی کارل ریموند پوپر- یک گزاره‌ی علمی باید ویژگی ابطال‌پذیری داشته باشد. مطلب برای شما روشن است. اما بازش می‌کنم: مثلاً کسی بگوید افکار فلان اندیشمند خیلی قشنگ و بامزه است. این گزاره، گزاره‌ی علمی نیست. زیرا به خواننده  فرصت ابطال نمی‌دهد، زیرا اندیشه را با واژه‌هایی نامربوط «قشنگ و بامزه» توصیف کرده‌است. همین‌که نتوان گزاره‌ی کسی را از روی منطق ابطال کرد، علامت آن است که آن گزاره، علمی و معتبر نیست و با واژگان علمی ساخته نشده‌است، شاید شکیل و شیک باشد اما علمی نیست. در پایان متشکرم از پاسخ، که مرقوم فرمودی. منظم و شکیل

 

نکته‌ی عمومی:

 

من حقیقتاً اگر برای نظرگذاشتن و یا لزوم پاسخ، وارد متن کسی می‌شوم در انشای نظرم سعی می‌کنم شائبه را از خودم دور نگه دارم، تا اسائه‌ی ادب و حتی تصور اسائه پیش نیاید. بنابراین تلاش هر کس که می‌کوشد در متن‌های خود بیشتر دلیل‌آوری و علت‌یابی جست‌وجو کند، قابل ستودن است. زیرا در بحث نمی‌توان طرف بحث را دعوت به فکر خود کرد و الزام به پذیرش، باید خودِ طرف آنقدر در منطق سخن فردِ مقابل استحکام و درستی ببیند، که خود با اختیار جذب آن شود و یا دست‌کم وادار به اندیشیدن بیشتر. نکته‌ی تخصصی: زودباوری در قضایای تاریخی متغیّر مزاحم است.

 

پاسخ:

نه، در بحث جای رنجش نیست. اساساً ذات بحث، جدّیت است. اگر کسی رنجور می‌شود ایراد از خودش است و میزان اندک گنجایشش ملال مال کسی‌ست که ملول است. نگفتم «خودباوری» گفتم زودباوری.باز هم برو متنم را ببین. چون معمولاً متن‌هایم را پس از نشر ویرایش نمی‌کنم تا کسی تصور نکند بعد دست بردم و تغییر دادم. نوشتم زودباوری و نکته گفتم که زودباوری در امر پژوهش، بدترین متغیّر مزاحم است. یعنی اثبات فرضیه را دچار آسیب و اختلال می‌کند.

 

من در قضیه‌ی اصلاحات ارضی وارد نشدم، اگر دیروز هم متنی در جواب جناب آسیوند نوشتم، ضمن نقد بر پاره‌ای از نوشتار ایشان، هدف شاه از اجری آن را بر اساس بینش شخصی خودم، تحلیل کردم. اینک نیز وارد نمی‌شوم. چون بارها در این صحن خیلی‌ها آن را به بحث گذاشتند و به حد تکافو بحث شد. دیگر چه جای عقب‌گرد به آن بحث‌ها و نقارها.

 

اما بعد، البته روحانیت (منهای آن درباری‌های رژیم شاه که دل امام خمینی را هم خون می‌کردند) حتی اگر فدیه‌ی ملت هم شود که بارها شده و در نهضت‌ها و مبارزات مقدس از همه‌ی صنوف پیش افتاده است، باز نیز مخالفین دارد. و مخالف‌داشتن خون بالاترین علامت سرزنده‌بودن روحانیت است. درخت بی‌میوه را سنگ نمی‌زنند! به‌هرحال خودت هم بارها و بارها در جای‌جای ایران، لابد مشاهده کرده‌ای و یا می‌کنی که افرادی‌ تک‌توک، هستند که نسبت هر چیزی حتی نسبت به دشمنان مشخص ایران، نگاه توجیه‌کنندگی و حتی تطهیربخشی دارند، اما وقتی به روحانیت و شاه و ترامپ که می‌رسند این‌قدر خویشتنداری را ندارند که خود را خشمگین نسبت به روحانیت و خوشبین و شیفته به شاه و ترامپ نشان ندهند. البته ذوق‌زدگی و انجماد فکری موجب می‌شود زود احساساتی شوند و ناخودآگاه خود را -آن‌جور که در خفا هستند- ظاهر کنند. لج، گاه در واژگان‌شان موج می‌زند، چه رسد به فحوای کلام‌شان. دیگه گذشت کسی بتواند اصطبل‌دار اسب انگلیس را تقدیس کند و او ناجی و گسترانده‌ی جغرافیای ایران جا بزند. این قاتل شهید مدرس وقتی به امر انگلیس شاه شد، چند متر زمین هم نداشت، اما وقتی بیست سال باز به امر انگلیس و آمریکا به موریس گریخت نیمی از املاک نفیس ایران به نام او سند خورد. چنین شیفتگی‌یی برای تقدیس یک دیکتاتور خون‌آشام که با اساس دین و مقدسات و آیین مذهبی مردم جنگید، علامت نفرت از انقلاب اسلامی است و نفرت روحانیتی که تا نفس داشته برای ملت و دین و نشر و حفظ افکار عترت (ع) پیشوایی و جان‌نثاری کرده است. بگذرم. شدیداً با این‌تیپ افراد مرزبندی دارم ولی لزومی هم ندارد، برائت‌جویی کنم، چون جهان‌بینی‌ام زیستن در کنار همه است،حتی آدمی که خانه‌ی فکر و عقیده‌اش از اساس ویران باشد و عقاید و علایق پریشان‌ داشته باشد. مدارا را برای همین‌جاها تعبیه کردند.

به قلم دامنه: به نام خدا. یکی از روزنامه‌هایی که مطالعه می‌کنم  "سبزینه" است، حوزه‌ی کشاورزی، منابع طبیعی و محیط زیست. همین اشتیاق می‌آفریند که آن را ببینم. مگر می‌شود روستازاده و کشاورززاده باشم اما بهذروزنامه‌ای که به روستاهای ایران می‌پردازد، نپردازم. کاری هم ندارم چه خط‌وخطوطی دارد، مهم دیدن است و خواندن. "سبزینه"ی امروز (۲۵ آذر ۱۳۹۹) -که عکسش در زیر منعکس می‌شود- خبرهایی دارد که چشمم را خیره کرد. مثلاً سه تیترش: در آن بالا: آب‌رسانی سقّایی، در آن گوشه‌ی چپ: مرغ سنگین و آن وسط: انجیر ارزش خبری فوق‌العاده‌ای برای منِ آماتور (=ناشی) ! داشت و مدادم را برای نوشتن متن تیز ساخت. عرض می‌کنم که چرا. چون:

 

۱. آب‌رسانی سقّایی در چاه‌بهار، مرا یاد سه خاطره انداخت. ۲. مرغ سنگین، یاد کوپن و کوپن‌فروش‌ها و کوپن‌خرها ۳. انجیر هم، یاد زادگاه.

 

اینک که کمبود آب در جهان به رد نمک و صحرای تفتیده می‌انجامد و سرانجام اگر دیر بجُنبند خاک را شور، زمین‌ را شر، کشاورز را گرسنه، حیوان را تشنه، هوا را سوزاننده، باغ را خشکانده، چشم به سراب و دل را در فغان نگاه می‌دارد، و آنگاه است که آب سالم را به رؤیاهای دست‌نیافتنی مردم خواهد برد، و واویلای بحران آب، جایی‌ست که علاوه بر آب، راه و چاه هم نداشته باشد؛ هم آن راه که روی آن به سمت دسترسی به آب راه بپیماید و هم آن راه که نام دیگر چاره‌اندیشی‌ست. چاه‌ها که مَپرس! حتی رگ‌هایش را هم خشکانده‌اند. حالاست که بشر به یاد مفهوم "انتقال" آب افتاده و سرگرم "شیرین‌سازی" آن گردیده است. که بیشتر به شیرین‌کاری شبیه است تا تبدیل شوری آن به شُربی آب. وقتی آب قحط بیاید، مردم در هر جای جهان مجبورند کوچ کنند، یا برای نوشیدن سوی «هوتک‌ها» و «دَس‌چال‌ها» روانه شوند و یا بر سر آن بستیزند.

 

 

مگر یادمان رفته که تا همین چند سال پیش آب لوله‌کشی منبع‌آب -که مرحوم شیخ روح‌الله حبیبی پیش افتاد و بر کام مردم جاری ساخت- کفاف نمی‌کرد و مردم در کف حیاط خانه‌های‌شان چاه زده و با دینام آبِ آلوده به ملّق‌زن! می‌خوردند. خدا را شکر انقلاب با همه‌ی ددمنشی‌های دشمنان جَهول و عَنود، به وُسع خود در گاز، آب، برق، تلفن و هزاران خدمات ریز و درشت دیگر، دست از خدمت به ملتش نشُست.

 

دو سه سال پیش بود مقاله‌ای در همین دامنه نوشته‌ بودم با عنوان «هوتک چیست؟» هوتک گودالِ روبازی‌ست که آبِ جمع‌شده در آن، سهم مشترک حیوان و انسان است که بسیار آلوده و انباشته از زالو و باکتری‌هاست. و در همان مقاله حتی سوگند یاد کردم که: «به خدا سوگند رسیدگی به دردهای مُزمن محرومان و رفع نیازهای تهیدستان، اُسّ‌و‌اساس و فلسفه‌ی اصلی انقلاب ایران بوده است.»

 

شعَف دارم که خانم زینب سلیمانی دغدغه‌ی تخصیص بودجه برای بنیاد سلیمانی را ستوده‌ اما در اقدامی حمایت‌گرایانه از تهیدستان، خواستار حذف ردیف بودجه ۱۴۰۰ برای آن بنیاد شده و از بودجه‌ریزان خواسته آن را صرف "حل مشکلات مردم" کنند. (منبع) زیرا "ترویج مکتب حاج قاسم" به این است که "سلوک آن شهید عزیز" را بپیماییم، زیرا مرامش خدمت به ملت بود.

 

زینب؛ یادگار غیور و محجوب "سرباز شهید قاسم سلیمانی"

قهرمان حقیقی دین و وطن‌مان ایران و آزادیخواهان جهان

هر کجایی زینب، چونان "زینب" بمان

 

من به مناطق گرگان رفته‌ام. از رفیقم آنجایی‌ام پرسیدم این گودال وحشتناک دیگه چیست؟ گفت این را مردم حفّاری کردند که آب باران در طول سال در آن جمع شود و به‌وقت بحرانی، به داد کم‌آبی بیاید.

 

در زادگاه ما هم -چنانچه در بالا از این اصطلاح یاد کردم- «دَس‌چال‌ها» را می‌دیدم، البته دست‌ساز نبود، ولی برای حیوانات و اَشجار و بوته‌ها به‌کار می‌رفت. در بالمله‌ی داراب‌کلا -گویا کمی بالاتر از لِش‌دله- جایی‌ست به اسم گت‌چال، گرچه به گمانم طبیعی‌ست، نه دست‌ساز، اما آبشخور شگرفِ آن‌محدوده بود. الان را خبر ندارم. آبشخورها را صیانت و حیازت کنیم.

 

اما مرغ سنگین، بر خلاف مرغ سایز است. مرغ سایز مابین ۱ کیلو و ۲۰۰ گرم تا ۱ کیلو و ۴۰۰ گرم است. اما دست مردم از آن کوتاه است. باز هم به دلیل دلّال‌های سودجو و سوءتدبیرهای دست‌اندرکاران دسسیه‌جو. اینجا متوجه شدم که علت گرایش مردم به مرغ سنگین، کوپن بود. آن زمان که جنگ بود، به تدبیر پاک‌ترین نخست‌وزیر ایران مهندس میرحسین، ارزاق و مایحتاج مردم از طریق کوپن تأمین می‌شد. سهمیه‌ی مرغ خانوارها موجب می‌شد مردم، مرغ سنگین را انتخاب کنند تا مرغ کوچک نصیب‌شان نشود که کمتر سهم ببرند. حال آن‌که اینک مرغ سنگین طبق قانون باید قطعه‌بندی‌شده، به فروش گذاشته شود. حتی گویا مرغ سنگین دارای باقیمانده‌ی آنتی‌بیوتیک است. کشتارگاه‌هایی که به روش حق‌العمل کار می‌کنند از مرغ سایز، بیشتر سود می‌برند؛ چون بر خلاف یک مرغ سنگین -که برابر با دو مرغ سایز است- دو جگر دارد، دو دل دارد، و دو سر !

 

ان‌شاءالله بشر این‌گونه نباشد! دو دل بودن، بدترین ابتلا و دو سر بودن، زشت‌ترین رفتار یک مبتلاست. اما دو جگر که خوبه، ۱۰۰ جگر هم خواستی باشی، باش. از خبر و خاطره‌ی انجیر گذر کردم چون زیاد وقت خواننده خواننده خورده شد!

 

تذکر مدیریت مدرسه:

 

سلام جناب آقای آسیوند. قبلاً مقررات به حضور شما ارسال شد، پس لطف بفرما مقررات را رعایت کن. و خود پست مورد نظر را حذف کن. ارسال کپی نوشته‌های فضای مجازی در صحن مدرسه ممنوع است. فقط قلم خود عضو. تمام.

 

پاسخ:

سلام. درین صورت، بلامانع است. متن باید قلم خود عضو باشد. و الا فضای مجازی آکنده از میلیاردها متن است. هدف مدرسه فکرت: ایجاد تخته‌سیاه برای مدادِ اعضا.

 

نظر:
ایده‌ای مدرن و عادلانه به نظر می‌رسد. نظر مرا جلب کرد. گرچه نمی‌توانم بر حسب یک نظر قطعی بگویم شدنی است، اما این فکرِ خوابیده در پشت این فرمول را قبول دارم و تا حالا ذهنم بدان حتی خطور نداشته است. بنابراین گزاف نیست اگر خواسته شود، خوانندگان بر روی آن مطالعه و تأمل و حتی هم‌اندیشی کنند تا اگر شدنی‌ست، به این سمت‌وسو جهت‌دهی شود. من این را نافع می‌پندارم. نازل‌ترین اثر آن -که از قضا نافع‌ترین آن هم هست- این است، دیگر سامون‌دزّی و بیل و کلنگ بر سر هم‌مرز خود بلند‌کردن و تیکه‌پاره‌شدن زمین و مکافات سند ششدانگ و حصار و بارو و سیم‌خاردار کنار می‌رود. مگر بیت‌ کوین -ارز دیجیتال- را کسی به چشم می‌بیند ولی روی آن سرمایه‌گذاری می‌کند. بگذاریم زمین هم فقط در سند و سهم تشخص یابد نه در عرصه و عیان.

 

حیفم می‌آید اگر متن کامل شما یک بار دیگر نشر نیابد:

"در تعاونی‌، سهم سهامداران برابر است؛ راه‌حل را شاید بتوان در تفکیک مالکیت و مدیریت و تشکیل شرکت سهامی دانست. باید مجموعه بزرگی از زمین‌ها مثلاً یک روستا در قالب شرکت سهامی اداره شود. هر مالک به اندازه زمین خود در واحد اقتصادی شریک و از منافع آن بهره‌مند شود. امکان بکارگیری مکانیزاسیون و رسیدن به کشاورزی تجاری و تنوع کشت در آن واحد‌های بزرگ فراهم می‌شود."

 

سلام مجدد

با این شش تا هم موافقم. در واقع آن فرمول را با این راه‌کارها عملیاتی‌تر ساختی. بند اول حقیقتاً معضل شد حتی اگر به بازارهای سنتی دقت کرده باشید -که حفظ بنای آن جزو نماد تمدنی کشور است- تقسیم ارث موجب شد سازه‌ی تاریخی و دهنه‌ی مغازه‌ها را تقسیم کنند که بدقواره هم می‌شود. متشکرم. باید به این مشکل زمین و خورده‌خورده‌شدن آن اندیشید.

 

نکته‌ی عمومی:

 

آن رئیس دولت ۹ + ۱۰ بهتر است بخوانید: (دولت ۹ پلاس) با رفتاری پوپولیستی می‌خواست مثلاً به همه‌ی مردم ۱۰۰۰ متر زمین بدهد! کدام عقل و باشعوری زمین کشور را تقسیم می‌کند و چوب حراج بر کشاورزی یکپارچه می‌زند. اوایل انقلاب یادم نرفته برخی‌ها جنگل‌تراشی کردند و برخی‌ها برای‌شان سند ساختند و راه دادگاه را سد. ای بسا دادگاه‌ها در آن‌ها ! ذی نفع!

 

دِم‌لاکنِک

 

پرنده است. از نوع جست و خیز دار، نه مَنگ و تن‌پرور.  در واقع یعنی دُم جُنبانک. واژه‌ی لاکنک هم یعنی دُم را دائم می‌تکانَد. تکان می‌دهد. لاکنک یعنی تکان‌دادن. از مصدر جنبیدن. چون این پرنده موقع حرکت و حتی در حالت نشستن، دِم خود را تکون می‌ده. شاید شگردش باشد که در دام کسی نیفتد چون هوشیای مانع از به دام‌افتادن و خام‌شدن است. جُنباندن معادل خوبی است برای لاکنِک. البته تکان و لاکنک کاربرد جالب دیگری هم دارد مثلاً میگن، این جِمه ره هلاکِن ون خاک و غبار و چمی دکّلِه. من هرگز دِم‌لاکنِک را نتوانستم بگیرم، ولی پشتل و زیک و پسپلوک و حتی سیتیکا را چرا. تا واژه‌ی محلی بعد.

به قلم دامنه: به نام خدا

مس:

با یاد و نام خدا. ستون امروزم را با همین چهار کلمه در صحن می‌کارم. امید است بتوانم. کوچیک که بودم، بچه‌ای تقریباً کنجکاو بودم. نمی‌دانم از نظر علم شیرین روان‌شناسی، کنجکاوی برای انسان، تعریف و تمجید محسوب می‌شود یا آسیب و تقبیح. همین حس کنجکاوی -که مرحوم معین آن را "کاوش‌کننده" و معادل‌سازان بعدی آن را «خُرده‌بین" معنی کرده‌اند- موجب می‌شد، تا ساعت‌ها دَم درِ کارگاه کوچکِ مِس قَلی‌کُن محل‌مان بایستم و قَلعی‌کردن دیگ‌های مسی را ببینم و وقتی هم می‌دیدم با چکمه و گونی داخل دیگ با چرخاندن کمر تا مدت طولانی، نیم‌چرخ نیم‌چرخ می‌زنند، حیرت می‌کردم و آنگاه وقتی بر روی دیگ آب می‌پاشندند و صدای جیز و بخار برمی‌خاست و دیگ از بیرون سرخ‌فام می‌شد و از داخل صیقل می‌خورد و برّاق می‌گردید، کیف می‌کردم. بگذرم. هدفم طرح بحث بود برای ورود به این سخن و پند گران امام صادق -علیه‌السلام- که نوید می‌دهند قلب را صیقل دهیم تا چونان دیگ و ظروف مسی زنگار نبندد. دقت بفرمایید چه زیباست و چه راهکاری آسان و آرام:

 

اِنَّ للقُلوبِ صَداءً کصَداءِ النُّحاسِ، فاجلُوها بالاستِغفارِ. یعنی: "دل‌ها نیز، همچون مس، زنگار مى‌بندد، پس آنها را با استغفار صیقل دهید." (منبع)

 

تیم:

دیدم که جو بایدن دیروز گفته او و هریس، دولت خود را به روش "تیم" پیش می‌برَند و جالب‌تر این‌که بنا دارد "اعمال حاکمیت از طریق پیام‌های توییتری" را پایان دهد و می‌خواهد با هریس "یک تیم" بسازد (منبع) چرا این خبر برای من مهم بود؟ چون از همان آغار ظهور ترامپِ "قمارباز" (این دشمن دیوانه‌ی کینه‌توز ملت و انقلاب و نظام ایران) گفته بودم مدیریتِ سیاست از طریق توئیت‌کردن (در فارسی یعنی جیک‌جیک کردن گنجشک) یک اقدام بچه‌گانه و ناشی از ذهن کودن است. متأسفانه رفتار توئیتی ترامپ، دامن مسئولان بلندپایه‌ی ایران را هم گرفته، به‌ویژه آقای جواد ظریف را که بدجوری معتاد این کار شده و اغلب هم با شتاب وارد توئیت‌کردن می‌شود و گاه با متن‌های کوتاه عجولانه، منافع ملی ایران را به خطر می‌انداخت. این کار، فقط مال آدم‌های تنبل و ماجراجوست، نه وزیر یا وزرا یا هر کس از مقامات بلندپایه، که باید خردمندانه منافع و اهداف انقلاب را با حوصله و ذکاوت و مشورت علی‌الخصوص به استخدام روحیه‌ی تأنی تعقیب کند. خوب شد، بایدن می‌خواهد بساط این رفتار بچه‌گانه را از عرصه‌ی سیاست‌ورزی جمع کند؛ آیا می‌تواند یا نه را نمی‌دانم.

 

نکته این‌که: سیاست -خاصّه سیاست خارجی- که تعقیب و تأمین منافع ملی در تعامل یا در برابر کشورهای دیگر است، با رفتار بچه‌گانه‌ی توئیت‌کردن کاملاً منافات دارد که جناب ظریف درین جنبه، خیلی مبتلا شد و گویا خیال می‌کرده دارد سیاست خارجی را فعّالانه پیش می‌برَد. عرصه‌ی دیپلماتیک، جای تأنی و بردباری و وقار است، نه جیک‌جیک کردن و ورّاجی و قُدقُد قُدا.

 

تب:

تقریباً ۷۵۰ و اندی سال پیش "تبی سوزان" کرد و درگذشت. (منبع) ولی همه‌جور آدم پای تابوت و ماتمش جمع شدند: "پیر و جوان، مسلمان و گبر، مسیحی و یهودی، همگی" آن‌هم تا ۴۰ شبانه‌روز، سوگ و عزا. آری؛ روز عروج مولاناست که از آن به "شب وصل" هم یاد می‌شود با آیین‌های خاص که البته در قونیه اوج دارد. بگذرم. فقط یک بیت از دفتر سوم مثنوی معنوی مولوی می‌نویسم، که کتاب بالینی ایرانیان بوده و هست و بی‌آن به‌سر نمی‌شود. فقط یک بیت، یک بیت، که هر دو مصرع‌اش اوج توحید است و کمال یکتاپرستی:

 

ننگرم کس را وگر هم بنگرم

او بهانه باشد و تو منظرم

 

سیمون بولیوار

جنبش:

چرا زنده‌یاد "سیمون بولیوار" نماد است؟ چون حدود ۲۰۰ سال (منبع) پیش با ایجاد یک جنبش هویت‌خواهانه در آمریکای جنوبی در برابر استعمار اسپانیا ایستاد و سرانجام با شکست آنان، جمهوری بزرگ کلمبیا «شامل کشورهای اکوادور، کلمبیا، پاناما و ونزوئلا» را راه‌اندازی کرد و پس از چندسال در چنین روزی بر اثر سل درگذشت. یاد او و «چه گوارا»ی بزرگ و هر آزادی‌خواه آگاه در برابر غارتگری‌های امپریالیسم آمریکا، گرامی.

 

توضیح:

 

سلام. من هرچه فکر کردم، حقیقتاً مانده‌ام چگونه جواب این نوشته‌ات را بدهم که مثالِ مرا به‌اشتباه و از روی شکً و احتمال، بر خودت بار کردی. حتی برآوردم این است با انبوه کار که بر سرت ریخته، ژرف متن مرا نخواندی و سرسری گذر کردی و دچار خودبرداشتِ نادرست شدی. لذا بهتر دیده بودم از کنارش عبور کنم تا شاید شما دوباره رجوع کنی و رفع سوءتفاهم فرمایی. البته خرسندم جناب‌عالی در مباحثه‌ها، جانب جدّیت را داری و می‌کوشی بر اثر جدی‌بودنت از کوره در نروی، که خواست من هم همین است که سخن‌ها بی‌تعارف در نقد و انتقادها بیاید و صحن مدرسه خالی از تعریف و تمجید شود هر چند تمجیدکردن یک اصل اخلاقی و برای سالم‌سازی و نشاط و بروز محبت است و لازم. و شما هم در نقد من به این اصلِ خوب -که دانش بشر هم به پایه‌ی آن می‌چرخد- وفاداری داری و با این خصیصه‌ی ستودنی، جای تشکر برایم باقی می‌گذاری. عین آن متن من در مباحثه‌ی صمیمانه با جناب آقا حمید (که برای آوردنِ شاهدِ مثال از جامعه‌ی بیرون بود) این بود:

 

«به‌هرحال خودت هم بارها و بارها در جای‌جای ایران، لابد مشاهده کرده‌ای و یا می‌کنی که افرادی‌ تک‌توک، هستند که نسبت به هر چیزی حتی نسبت به دشمنان مشخص ایران، نگاه توجیه‌کنندگی و حتی تطهیربخشی دارند.»

 

نمی‌دانم چرا این نگاه نقادانه‌ام به فضای بیرونی را، با شتاب و تعجیل به خودت تقلیل برده‌ای. رُک بگم اشتباه بود شکّت. با ایجاد گنجایش در خودمان، جای مثال‌ها و نقدها و بیان‌ها را در میدان مداد تنگ نکنیم و خود را زود با مثال‌ها تطبیق ندهیم که به خود بگیریم. ظرفیت یعنی تاب، یعنی هرگز زود شک نکنیم که نکنه منظور فلان نویسنده از فلان مثال، یا کنایه، یا هجو، یا طنز، یا گوشه، و یا حتی نیش، من هستم. این آسیب می‌زند به خود فردی که متون را بر خودش بار می‌کند.

 

در پایان بسیار زیبنده است تشکر داشته باشم از محضرت که رک در باره‌ی من فرمودی: "چنانچه فرصت نکردی تاریخ گذشته را مطالعه فرمائید...! "

 

بلی؛ همیشه هم نزد دوستان -چه حضوری، چه مجازی- در جلسات تحلیل مسائل یا خبرهای پشت‌پرده، گفته‌ام اطلاعاتم اندک است، صدها بار از دهنم این جمله تولید شد: نمی‌دانم. و همین روحیه‌ام، موجبه که حتی پاره‌ای از رفقایم به‌شوخی مرا مُول -یعنی خیلی ساکت و فروخورده- می‌دانند و نیز وقتی شوخی اوج می‌گیرد حتی مرا شِخ ! یعنی مذهبی شدید ! می‌خوانند. بگذرم. هیچ کس تو را نشناسد، دست‌کم پاره‌ای از رفقایت شما را می‌شناسند که چقدر به مذهب و مقیّدات دینی و باورهای مبتنی بر عترت و به اصول و چارچوب‌های جهان‌شمول انقلاب اسلامی، و‌ حتی روحانیت وارسته احترام و التزام قائلی. صفاتی که بالاترین علامت دوام رفاقت بوده و هست. حال با این توضیح -که از سراچه‌ی دلم سربرآورده و از سر و مغزم بیرون جهیده- باز نیز واقعاً می‌پنداری من به تو بد گفتم -که کاملاً پنداری اشتباه است- شرعاً می‌طلبم: مرا ببخش. عذر می‌خواهم و پوزش. تمام.

 

تسلیت:

 

خوانندگان شریف سلام علیکم

درگذشت آن مادر طلبه‌ی شهید حسن آهنگر و همسر زحمتکش مرحوم طالب ذاکر اهل بیت -علیهم السلام- را به بازماندگان تسلیت می‌گویم. مادری که هم رنج سالها مفقودالاثر بودن فرزندش را کشید و هم طعم طوبای شهد شهادت وی را. خوشا به مرام این مادر. طوبا به آن کسان، که برای دین و میهن و تمدن و ناموس ایران حاضر شدند در جبهه‌ها بپاخیزند تا یک وجب از خاک ایران حراج و تصرف نشود. بنازم به غیرت رزمندگان و بزرگ‌پیشوای اسوه حضرت امام خمینی که بشریت را به ذات کریه آمریکا آشنا کرد. مدیون او و خون شهیدان هستیم و بی‌جهت نیست آن امام و پیشوای پاک‌دامن ما را به خواندن وصیت شهیدان فراخواند که گُم و گمراه نشویم. والسلام.

 

 

پاسخ:

بی‌حد بی‌رحمانه و در عین حال، طمّاعانه بود کار بریدن تنه‌ی درخت. چنین رفتاری با درخت، تماماً ناشی از خوی زیاده‌طلبی است. کریه‌ترین رفتار با درخت. توسط کریه‌ترین کسان که از فقدان تربیت در عذاب و آزار همه‌اند. حیف!

 

پاسخ:

سلام جناب آقای ... خواستم توی یک کلمه به پرسش جناب حمید بگویم: تلفیقی. اما صبر کردم خود شما جواب بدهید. که امروز اجابت فرمودید. بله، سیستم شوروی چنین بود. اگه فرصت داشتی نظام کشاورزی اسرائیل اشغالگر را هم بنویسی، مطالعه‌ی تطببقی را بر خوانندگان هموارتر می‌کند. سیستم زمین و زراعت و مالکیت آنجا هم عجیب و حتی جالب است.

 

یک نکته‌ی ادبیاتی:

 

از آنجا که «ذی» به معنی دارنده، دارا و صاحب است، واژه‌ی ذی‌نفع درست است، اما به نظر من به‌کار گرفتن همین معادل برای «ضرر» نادرست است. یعنی ندیدم که "ذی‌ضرر" هم بگویند. مگر آن‌که جنابان آقایان: ... و ... -که  دیروز از واژه‌ی «ذی‌ضرر» استفاده کردند- قصد مزاح و شوخی درین کلمات داشتند که البته چنین بوده باشد، امری دیگر است.

 

اگر عمومی درین صحن گفتم، قصدم رساندن اطلاعات همگانی بود. پوزش. از هم می‌آموزیم. به هم می‌آویزیم. تا یاد بگیریم. هرچند در نظام نوین آموزشی جهان منع کردند آموزگاران را که «یاد» بدهند، بلکه باید به جای یاددادن، آموزش بدهند. زیرا یاد جنبه‌ی حفظی‌جات دارد، اما آموزش جنبه‌ی دانش و فراگیری.

 

روح امام‌مان در وجود رهبرمان

 

با یاد و نام خدا. سخنان شگفت‌انگیز و حیرت‌برانگیز رهبری، از ستودن عظمت و علوّ طبع و معنویت و آخرت‌گراییِ عزیز سلیمانی تا موضع پرصلابت ضد آمریکایی، جان تشنه‌ی جبهه‌ی منطق و حقیقت را سیراب ساخت و بر ذهن‌های تحلیلگر اوضاع پرتو افکند.

 

من، جُدا از وَجد و به‌شکوه آمدن دیروزم، از آورده‌های عالی رهبری در ترسیم شاکله‌ی الهی و الهام‌بخشِ قهرمان ایران و امت اسلام شهید قاسم سلیمانی، به درایت و دردمندی رهبری در افشای "لئامت" سه کشور "بدعملِ" آلمان، فرانسه، انگلیس بر خویشتن بالیدم. چرا که لئیم در فرهنگ دیرپای ایرانی یعنی ناکس و فرومایه و بخیل. و این سه دولتِ پستِ اروپا حقیقتاً بخیل‌اند و به عظمت و مَجد ایران بُخل می‌ورزند؛ حتی فرومایه‌تر از آمریکا.

 

و آن ثانیه‌ها که تأکید ورزیدند باید "در همه‌ی زمینه‌ها قوی" باشیم، بیش از پیش به درست‌اندیشی ملت واقف شدم که از میان همین مردمِ در رنج و تحریم و مورد هجوم همه‌جانبه‌ی لئیمان، انسانی سربلند، قد برافراشت که "هیمنه‌ی پوچ استکبار» را درهم ریخت؛ قاسم سلیمانی.

 

منبع عکس: هیأت رزمندگان اسلام

وقتی فرمود "زبونی و انفعال ضد روحیه‌ی ملی" می‌باشد، به انسان‌هایی پاک‌سرشت خیره‌ام ساخت که نه فقط در درون مرزهای ایران خدمت کرده‌اند، بلکه با اندیشه‌ی جهان‌شمول سعدی "نوع"دوستی پیشه کردند و به داد ستمدیدگان جهان شتافتند. که از نای نبی رحمت ما (صلوات الله) برآمده: «مَن اَصبحَ وَ لَم یَهتَمَّ بِاُمورِ المُسلِمینَ فَلَیسَ بِمُسلِم» هر کسی که، صبح کند و اهتمامی به امور مسلمانان نداشته باشد، مسلمان نیست».

 

و چنین کرد آن مرد راسخِ "اهل معنویت، اخلاص و آخرت" که سردمدارِ شقی‌ترین و یاغی‌ترین کشورها، با تریلیون‌‌ها دلار خرج و هزینه جهتِ فتح یک کشور مسلمان، حتی جرأت ورود در روز به خاک آنجا را ندارد و فقط قادر است با ترس‌ولرز و دلهره "در تاریکی شب" آن‌هم فقط "برای چند ساعت به یک پایگاه نظامی‌"اش برود و شب‌هنگام هم با خفّت برگردد! این است ارتش پوشالی آمریکا که به زعم عده‌ای در گوشه‌وکنار وطن، «ارتش آزادیبخش» ! تلقی می‌شود! آمریکا و آزادی‌بخشی؟! به قول آن آهنگ ژرف «مرگ به نیرنگ تو»ی اول انقلاب:

 

دزد جهان‌خواره ای!

دیو ستم‌پاره ای!

عقرب جرّاه ای

روبه مکّاره ای

 

زیرا: «رسم تو عصیانگری، کار تو ویرانگری»ست. اما حیف! که دولت دهن‌بینِ "روحانی" هنوز هم خوش‌خیالانه، فکر می‌کند، گره، با دندان غرب باز می‌گردد. تیزبین جهان کسی‌ست که به ذات بد آنان پی برده باشد، این است که رهبری با آن‌که علم به لئامتِ آنان دارد اما راه را به روی خوش‌باوران مسدود نمی‌سازد، تا ملت خود لمس کند و راستی‌آزمایی فرماید، که آن بخش از غربِ وحشی! چه بسیار با ارزش‌ها و دانش‌ها و فضیلت‌ها، غریب و بیگانه است. و اینجاست که این فرمول رهبری از نظر من واقع‌گرایانه است: «باید بیش از آنکه به فکر رفع تحریم باشیم بر خنثی‌کردن آن تمرکز کنیم.» (منبع)  و این صد البته دولتی با لباسِ کار و خدمت در میدان می‌طلبد، نه دولتی با لبّاده‌های شیک و منّت در میز سخنان! بگذرم! زیرا:

 

لذت آنجا بر کام حق‌جویان شیرین‌تر شده بود که دیروز از زبان رهبرش شنید: «شهید سلیمانی تبلور ارزشهای فرهنگی ایران و ایرانی»ست. و من بر این جمله‌ی تاریخی رهبری هم‌افزایی کنم که؛ آری ملت، قاسم و مکتب قاسم را همین‌گون با تمدن و تبار خود مقایسه می‌کند، زیرا زین‌پس:

 

هر گاه بخواهد شاهنامه را بخواند، قاسم سلیمانی بر تارک قهرمانان داستان فردوسی می‌نشیند.

 

هر گاه بخواهد مولوی را بخواند، قاسم سلیمانی را به عنوان بارزترین مصداق معنویت در چهرگان ایران حکّ می‌کند.

 

هر گاه بخواهد سعدی را بخواند، قاسم سلیمانی را آن آدمی می‌بیند که ندای «بنی‌آدم اعضای یکدیگرند / که در آفرینش ز یک گوهرند» را برای جهانیان سر می‌دهد.

 

هر گاه بخواهد حافظ را بخواند، قاسم سلیمانی برایش همان شخصیتِ قهرمانِ عشق غزل‌هایی جلوه می‌نماید که حافظ در حافظه‌ی ایران و جهان جای داد.

 

و هر گاه بخواهد امام خمینی را جست‌وجو کند، قاسم سلیمانی برجسته‌ترین فرزند معنوی امام می‌شود، که شاخص‌های آن در بالاترین کتاب‌ها یعنی قرآن کریم (این آخرین نامه‌ی صمیمانه‌ی خدا به انسان) ترسیم گردیده است. تمام. آری دیدم و بالیدم که روح امام‌مان در وجود رهبرمان، دیروز تلالؤ و پرتو و درخشش داشت.

 

 

 

پاسخ:

بلی؛ اتفاقاً با هر دو کاملاً موافقم، که یکی را صدر انشاء کردی و دیگری در ذیل فرمودی. پس هم پُتک و هم هر چه فریاد داشتی با خاطری آسوده بر سرم فرود آر. و هم به قول خودت هر چه از بالایی‌ها مطالبه داشتی، زبانت الکَن شد! از من بخوا که پیش من به لُکنت نمی‌افتی! ولی هر دو، هرچه فریاد باقی‌مانده و فروگذارشده داشتیم به فرموده‌ی سدیدِ امام خمینی «بر سر آمریکا» می‌زنیم. ممنونم از طبایع شما.

 

پاسخ:

هم غارتگری و هم جهان‌نگری هر دو حضور در جهان دیگران است؛ اما آن کجا و این کجا. اولی یعنی غارت و یغما، با زور و دودوزه درهم تنیده است، و به هژمونی و سلطه می‌انجامد. مثل کره جنوبی که کافی‌ست فقط یک لحظه آمریکا اراده و اعلام کند دفاع از کره جنوبی به من ربط ندارد، کره محو می‌شود. آرزوی کره جنوبی بودن، نه هنر است و نه عقلانیت و نه منزلت.

 

نظر:

نظریه‌ی مذاکره -که در شکم مرابطه جایی محکم دارد- از جهنّم و جنگل نیامده، یک امر بدیهی‌ست که اهل فن می‌دانند هر چیز بدیهی، تصورش، تصدیقش است که چندان تکاپو برای برهان نمی‌خواهد. پس تا اینجا این. اما پیچیدگی کار آنجاست آنان که می‌پندارند با مذاکره منافع ملی تأمین و تضمین می‌شود، از عقل جمعیِ نظام و مردم استفاده نمی‌کنند. حتی روی میز گفت‌وگو، اساساً چانه‌ای خالی و تهی دارند. یعنی حرف و تصمیم قطعی برای اعلان ندارند تا چانه‌زنی کنند. خُب در مذاکره بگووبخند که برقرار نیست؛ طرف چندین فرمول برای خلع سلاح و سیاست منطقه‌ای مقابلت قرار می‌دهد که هرچه بر سندان بکوبی، آهن تو فولاد نمی‌شود زیرا قرار نیست شعله‌ی توافقات اخگر بماند، هدف عقب‌نگه‌داشتن ایران از ریل پیشرفت است که در بیشتر شاخص‌ها در ردیف ۲۱ کشور ردیف نخست جهان است و در توان دفاعی رقم نزدیک به ابرقدرت‌ها را دارد. شما باید روشن کنید حرف آنان چیست، حرف ایران چیست. آنگاه روی آن باید با منطق و شرائط یکسان و در فضایی دموکراتیک مذاکره کرد که مقصد مذاکرات همواره نیل به راه‌حل است. حتی اگر دو کشور متخاصم به جنگ هم مشغول باشند، باز نیز برون‌رفت جنگ از طریق زبان صورت می‌گیرد نه افزارآلات. آمریکا با تمام افزارآلات اینجا اردو زده و آن‌گاه می‌گوید شما حتی موشک و دانش اتمی و توان بازدارندگی نداشته باش. بگذرم.

 

پاسخ:

کاری نمی‌شود کرد؛ منظر شما جهان را خوشبینانه می‌نگرد و کاملاً طبق روال، و لذا حدس من این است جناب‌عالی اگر آمریکا را حتی از لایه‌ی سازمان سیا هم بنگری، گمان ندارم ایرادی بر شیوه‌ی غرب و آمریکا بار کنی. و این البته کاملاً از اختیارات و آزادی شماست و برگرفته از اندیشه و تفکر شخصی‌ات. اما من جهان را -آنچنان که در ظاهر جریان دارد- نمی‌بینم. اگر این‌گونه باشد دیگر از خودم خواهم پرسید پس جهان چرا ای‌همه انباشته از سلاح‌های ویرانگر است؟ اما، کره، کره جنوبی فاقد قدرتِ دفاع از خود است در برابر هر رقیبی، همین برای ضعف استراتژیکش بس است. ما با هم درین مسائل، بسیارمتفاوت می‌اندیشیم. و این زاویه‌های فکری جای اندیشیدن بیشتر را تنگ نمی‌کند. ای بسا طبیعت بشر هم، همین تنوعات فکری‌‌ست. متشکرم.

 

توضیحات مدیریت مدرسه فکرت

 

سلام به شما آقای .... نه. ایشان یعنی جناب آقای آسیوند به گفته‌ی شما نه «ربات» است، و نه از فضاهایی غیرزمینی چون مریخ و زحل و نپتون. ایشان مثل ما و شما و بقیه، یک شهروند ایرانی است. بگذاریم آن ‌جور که خود فکر می‌کند بیان فرماید ولو آن‌که با نگاهش مسائل متفاوت ببیند. استاد شهید مطهری اگر با سؤالات فراوان و افکار گوناگون مخاطبان خود مواجه نمی‌شود، فکر نمی‌کنم این‌گونه متفکر مآل‌اندیش می‌شد. این صحن برای مداد است تا در اثر گونه‌گونی افکار معیار‌ها حاصل آید و برای هم مهلت و فُرجه باشیم تا با مَضرب‌های زیاد، نظریه‌ها بر روی هم ضرب شوند. آقای ...! چقدر عالی‌ست که کاملاً متفاوت می‌اندیشیم. جهان پیچیده‌تر از آن است که می‌نگریم. نگاه من همان است که آوردم. این نکات شما هم در جای خود یک شناخت از جهان و مناسبات است اما پشت کوه همیشه شیرین و فرهاد نیستند! که به بیستون درآیند. متشکرم باز نیز.

 

پاسخ سید علی‌اصغر به آسیوند:

 

سلام اگر بخواهی طعنه بزنی و فقط حرف خودت را بزنی از همینجا اعلام می کنم بحث من با شما تمام است . یادآوری : شمایل حضور و پاسخگویی تان با جویان واکنش " فرقه ای " است . ویژگیهای واکنش فرقه ایی را فهرست می کنم تا حداقل در مباحث حکمت پردازی کنیم .

_ سازماندهی شده می نویسند .

_ مواضع سازمانی را ابلاغ می کنند .

_مروت و رحم و مهربانی و ...در پوسته پیامشان نیست .

_کیش شخصیت دارند .

_ برچسب ناچسب می زنند .

غوغا سالاری هیجان بر انگیز دارند .

_ به هیچ عنوان به نکات دیگران توجه نمی کنند . و ...

بنابرین اگر بخواهید بدون دادگاه و قاضی حکم صادر کنید .داوری کنید بدون اینکه دیگران حق دفاع داشته باشند .شعار اول انقلاب را دوباره تکرار کنید و هزاران اشارات دیگر همدیگر را خسته می کنیم باور کن .

 

تصمیمات مدیریت مدرسه فکرت

 

باسمه‌ تعالی. به میمنت تلاقی میلاد دُخت بی‌همتای علی بن ابی طالب (ع) حضرت عقیله‌ی بنی هاشم مولا و معلم عظیم‌الشأن عصر عاشورا زینب کبری -سلام الله علیها- با فرخنده‌شب بلند یلدای ایرانیان، این پیروان پارسایان و پاکدامنان، یکی از مقررات مدرسه فکرت لغو می‌گردد و آن بند ۳ مرامنامه‌ی مدرسه است که برای اعضا محدودیت پست‌گذاری و اعلان نظرات از  ۱ بامداد تا اذان صبح قائل بود. بنابراین،دیگر هیچ منعی برای فعالیت اعضا در آن ساعت، درین صحن وجود ندارد. از زمان تأسیس مؤسسه‌ی مدرسه فکرت در ۳ سال پیش تا اینک، مقررات فوق در اینجا با دقت و رعایت و احترام و التزام اعضا اجرا می‌شد. مدیریت ضمن تشکر وافر از همگان، از الآن برای همیشه این بند از مقررات را کنار می‌گذارِد. امید است هر کس در هر ساعت از روز و شب که راحت و در بهبودی و تفکر بود، صحن مدرسه را با مداد خود بیآراید و بیاموزاند. والسلام.

 

پاسخ:

ضمن تشکر از شما بابت هم آن متن اولیه و هم این جوابیه‌ات، باید عرض کنم جواب سؤال جدید شما، در همان پاسخ پیشین من هم وجود داشت، لابد ملاحظه نفرمودید. این جمله‌ام: «حتی اگر دو کشور متخاصم، به جنگ هم مشغول باشند، باز نیز برون‌رفت جنگ از طریق زبان صورت می‌گیرد نه افزارآلات.» تازه‌ترین نمونه‌اش جنگ قره‌باغ که سرانجام با نشست به خاتمه رسید. اما بنای آمریکا به تحلیل من رسیدن به راه‌حل پایانی با ایران و یا خاتمه‌بخشی به مخاصمات خود علیه‌ی ایران نیست، آن دولت یاغی قصد تضعیف ایران را دارد و به مخمصمه‌گذاشتن سرنوشت کشور با همین شیوه‌های چماق و هویج. برداشت شما هم ایده‌هایی قابل تأمل است زیرا شما ساحت فقه و مصلحت را وارد متن خود کردید. متشکرم.

 

احیای علم و حلم چیست؟

با یاد و نام خدا. یک بعد از ابعاد گسترده‌ی احیاء علم را می‌توان درین فرموده‌ی معصوم (ع) به‌روشنی دید، که فرمود: خدا رحمت کند بنده‌ای را که علم را احیاء کند. ابی الجارود عرض کرد احیاء علم چیست؟ امام (ع) فرمود: مذاکره با اهل علم و پرهیزکاران، احیای علم است. سند این سخن در کافی، ج ۱ ، ص ۴۱ آمده است.

 

بهترین آمیزه چیست؟ معصوم (ع) فرمود: چیزی با چیزی نیامیخته است که بهتر از حِلم با علم باشد. در بحارالانوار، ج ۷۵ ، ص ۱۷۲ درج است.

 

نتیجه: یک نتیجه از دو سخن ناب این است که زنده‌نگه‌داشتنِ دانش به مذاکره‌ی اهل دانش با اهل دانش است، هر دو سو باید اهل علم باشند. یعنی با داشتن دانش برای هم حجت‌آوردی کنند، دلیل بیاورند، پیام‌آفرینی نمایند. از سوی دیگر علم باید با حِلم درآمیزد که ثمربخش‌ترین آمیختگی‌ست. انسانی که علم و حلم را با هم داشته باشد، به نظرم، دست‌کم: اولاً آرام است، ثانیاً وقار می‌ورزد و ثالثاً دریافت‌هایش افزون‌تر است. اعتراف می‌کنم کنار هم قراردادنِ علم و حلم کاری به‌شدت سخت و ستُرگ و طاقت‌فرساست. چه خوب آورده قرآن که: ...وَاللّهُ علیمٌ حَلیم. خدا دانا و بردبار است. آیه ۴ نساء.

 

نکته: علم تعریفش تقریباً مشخص است، اما حِلم یعنی شکیبایی توأم با دانایی، بردباری. اگر برای کشف بار معنایی واژه‌ی بُردبار، آن را وارونه نوشته و تلفظ کنیم بهتر روشن می‌شود. این‌طور: باربُرد. یعنی بَرنده‌ی بار. پس حلیم و بردبار تحمل‌کننده است، تحمل بالاترین بارها را دارد. تابِ آن را دارد. به قول آیت‌الله عبدالله جوادی آملی (نقل به مضمون) در واژه‌ی بردباری این مفهوم نهفته است که فردِ بردبار گویی یک بارِ سنگین و ثقیل را با خود حمل می‌کند.

 

نظر:

 

یک نکته‌ی مهم این آیه این است که نفیِ سَبیل و زیر سلطه‌ی دیگران نرفتن را خداوند در آخر آیه به وجه مشروط بیان داشت که دقت‌داشتن به آن بسیار مهم است. بحث شما که آیه را شیپور «قیام» خوانده‌ای، موجب شده هم مجدد به قرآن رجوع کنم (با آن‌که صبح امروز روی آیه‌ی ۲۴ یوسف و با تمرکز بر واژه‌ی برهان و اهتمام در آن آیه، پژوهش می‌کردم) ولی در عین حال، شرح شما درین متن، بر من لازم می‌دارد پستی تحت عنوان «وقتِ قرآن» جانمایی کنم که در پستی مستقل ترجمه و توضیح همین آیه را به‌طور کامل می‌نویسم. نکته‌ی دیگر این‌که لفظ «یَتربّصون» در ابتدای این آیه نیز جنبه‌ی رازآلود و کد دارد که تا فهم آن را ندانیم ادامه‌ی آیه ناممکن می‌نماید.

 

اما یک نکته را خالی از لطف نمی‌دانم که اینجا برشمُرم: چون من -بی‌تردید- و شاید هم شما -به احتمال- و نیز هر شخص دیگر که در تفسیر قرآن دستی کارشناس نداریم، بهتر و اولیٰ آن است اگر آیه‌ای را از جنبه‌ی تفسیری مورد اِمعان نظر قرار می‌دهیم، اشاره کنیم برگرفته از نظر کدام مفسّر یا عالم قرآن است. پیشنهاد من لابد با ذائقه‌ی پذیرنده‌ی جناب‌عالی می‌سازد. از بحث دینی و قرآنی شما -که بینش شما در آن نشان داده می‌شود- متشکرم. هر چند دیدگاه من می‌تواند دیدگاهی دیگر باشد.

 

به وقتِ قرآن

 

الَّذِینَ یَتَرَبَّصُونَ بِکُمْ... تا آخر آیه. آیه‌ی ۱۴۱ سوره‌ی نساء

ترجمه‌ی مرحوم مصطفی خرم‌دل:

منافقان کسانی‌اند که پیوسته شما را می‌پایند (و در انتظار آن هستند که چه وقت به بلایا و مصائب گرفتار آئید). پس اگر پیروزی و فتحی از سوی خدا نصیب شما گردید، می‌گویند: مگر جز این است که ما با شما بوده و از جماعت شمائیم؟ (لذا ما هم در غنیمت و دستاورد جنگ سهیم هستیم و بهره‌ی ما را بپردازید!)؛ و اگر سهمی (از پیروزی) نصیب کافران گردید، می‌گویند: مگر ما نبودیم که می‌توانستیم (همراه مؤمنان با شما بجنگیم و) بر شما چیره شویم و دست شما را از سر مؤمنان کوتاه کنیم؟ (ولی ما رفیق قافله و شریک دزد بودیم و مسلمانان را دلسرد می‌کردیم و برای شما جاسوسی می‌نمودیم و پیوسته در تحریک شما علیه مسلمانان می‌کوشیدیم. بنابراین با شما سهیم خواهیم بود). روز قیامت خداوند میان شما (مؤمنان و چنین منافقانی) داوری خواهد کرد. و (مادام که مؤمنان دارای ایمان راستین و کردار شایسته و بایسته باشند) هرگز خداوند کافران را بر مؤمنان چیره نخواهد ساخت.

 

توضیحات بر واژگان: «یَتَرَبَّصُونَ»: منتظر می‌مانند. در انتظار رسیدن بلایا و مصائب به شمایند (نگا: توبه / ۹۸) «أَلَمْ نَسْتَحْوِذْ عَلَیْکُمْ؟»: مگر نه این است که می‌توانستیم بر شما چیره شویم؟ از مصدر (إِسْتِحْوَاذ) به معنی استیلاء و چیره‌شدن. «سَبِیلاً»: راهی برای تسلّط.

 

نظر:

سلام جناب حجت‌الاسلام  دکتر کاظمیان. نظر به  آن پست شما:

از موجی که الفاظ در این متن شما برانگیخته، نمی‌توانم عبور کنم و موافقت خودم را با این بیان شما مستور سازم؛ پس بسیار متشکرم. علتش هم روشن است: وقتی یک روحانی حوزه -با آن‌که مقامی مذهبی دارد و معمولاً یا بعضاً مانند هم‌قطاران خود می‌تواند فقط غرق عبادت و اوراد و احکام باشد- اما وارد گود و میدان سخنو گفت‌وشنود می‌شود و مسائل مدرن روز و روزگارش را بلد است و می‌آید با نسل خود، آزاد حرف می‌زند، آزاد حرف می‌شنود و آزاد تولید فکر یا ایجاد پرسش و برانگیختگی می‌کند؛ یعنی شما آقای کاظمیان. من نیز چونان جناب‌عالی -که فرمایش نوینی را در طرح بحث گنجاندی- برین نظرم که مغرب‌زمین از «خداوندان اندیشه و سیاست» خود دور افتاده است، چه دورافتادنی! در حد اَبعَد. برای دولت‌های خود در هر حیطه، حتی فروش سلاح‌های مهیب کشتارجمعی، فرصت برابر و حتی آپارتایدی قائل است، اما همین بخت و وقت را در بدترین شکل ممکن، می‌خواهد با نهایت نخوت از دیگر ملل سلب نماید. پس، مغرب‌زمین با آن‌که اندیشمندان انسان‌گرا و صاحبان فکر نو داشته است، این‌همه نابرابر و قهقهرایی می‌اندیشد. در داخل مثلاً دموکراسی دارند که در یک قرائت همان فرصت برابر برای همگان به حساب می‌آید، اما در بیرون مرزها بالاترین استبداد و توحّش را دارند. حالا منفعت و سوداگری بماند. بلی؛ فضیلت در هیچ کجای سردمداران غرب جایگاهی ندارد. زیرا منفعت نه فقط پایه‌ی فکرشان که حتی مأل و آرمان و همه‌ی دار و ندارشان است. بلی، درست دست گذاشتید؛ فضای مجازی، یک فرصت مغتنم است برای همه‌ی جهان. اما با شما هم‌نظرم که دنیای غرب این فضا را هم بنا دارد پایگاهی برای غلبه‌دادن نیّات خود بر دیگران باشد که البته این حق برای‌شان محفوظ است، اما این سو مثلاً مردم به‌ویژه نسل پویا و جویا، باید هوشیار باشد هویت خود را نبازد و در برابر زور و سلطه و فساد زودباوری پیشه نکند و تسلیم شود. غرب اگر با فکر سراغ ملل آمد، ملل هم با فکر پاسخ‌شان را دهند، اگر با سلاح و براندازی و محو تمدن ملل وارد شد، ملل هم باید محور مقاومت شکل دهد، که داد. و امروز ایران فقط یک نام بر روی یک کشور نیست، یک «محور» است برای منطقه و یک قدرت است در برابر جهان تا بُن دندان مسلح. سپاس.

 

نظر:

سخنان دستچین‌شده‌ی آقای محسن نامجو را باز کرده، نوشته‌هایش را دیده و صوتش را شنیده‌ام. اما خودم معتقدم هر «سه زمان» لازم است و قابل احترام؛ نباید با قدسی‌کردن حال و پندارسازی آینده، گذشته را به عنوان یک عنصر بد و کریه و یا تماماً زُباله و اضافه و نخاله، کوبید و خروشید. این در نگاه من زشت است. نظر شما را اما نمی‌دانم. اگر این‌گونه باشد که وی مقاله‌خوانی کرد، باید گفت بشر بسیار به دستاوردهای گذشته ناسپاس مانده. همان آسیاب بادی یا آسیاب آبی که برای گذشتگان، ابزار کار و خلاقیتی مدرن و مبتکرانه بود، به همان اندازه‌ی، ابزارهای نوپدید این قرن مفید است. ایشان با سرِ هم کردن چند جمله‌ی گزیده‌گزیده، و بریده‌بریده، گزش بدی زد به «زمان»ی به نام گذشته. مگر می‌شود گذشته را پشت کوه انداخت. مهم این است گذشته چراغ بماند با هر سوسویی برای حال و آینده چه آن بخش تیره‌اش و چه آن جای منوّرش.

 

کسی که عقل سلیم داشته باشد، تاریخ گذشته‌ی خود و کشور و تمدن و دین و آئین و مسالک فکری و هویتی و سرزمینی خود را سرکوفت نمی‌زند و ورق‌های آن را پاره‌پاره و مندرس نمی‌کند، حتی یک تخته‌سنگ کهن میخی‌نوشته، چه بسا اثبات تبار تمدنی یک کشور باشد. مثلاً ایران که زمانی بسیار دور و دراز تمدن می‌ساخت با هر حد و اندازه، وحشیان امروز آتازونی! حتی خوابش را هم نمی‌دیدند که سه قرن و اندی پیش خود را بر سرخپوستان مظلوم آمریکا تحمیل کردند و سرزمین‌شان را وحشیانه گرفتند و تاریخ‌شان را شخم زدند. بگذرم. گذشته تابلو است. گذشته سنت است. تازه گاه، گذشته‌ی برخی ملل، نماد و الگوی تفکر است، مانند ملل مسلمان و ایرانیان که تا سه ماه دیگر با آمدن نوروز ۱۴۰۰، قرن ۱۵ خورشیدی‌اش شروع می‌شود. نامجو پریشان‌گویی کرد، ارچه چند جمله‌ی شیک هم داشت که نمی‌توان آن را نادیده انگاشت. البته در تناقض هم افتاد، چون وسط سخن گفت باید رؤیا و آرمان داشت. چطور رؤیا و آرمان خوب است، اما گذشته، کریه؟ نه؛ نامربوط گفت. آن خبط زشت مشهورش نسبت به قرآن حالا بماند!

 

نظر:

با سلام و تشکر که با گذاشتن صوت دلنشین آقای جواد فروغی، دل ما را با ترنّم قرآن عطرآگین و آرام کردی. حقیقتاً هیچ زبانی قابلیت صوت‌شدن به حد قرآن را ندارد. فروغی از همان نوجوانی استعداد این فن را داشت. درود بر شما.

 

سه خبر و سه نظر

رانت در توزیع مکانیزاسیون کشاورزی

ابراهیم طالبی دارابی / ۲۹ آذر ۱۳۹۹

با یاد و نام خدا


خبر ۱ : خانم "ایلهان عمر" که مسلمان سومالیایی‌تبار است و هم‌اینک نماینده‌ی حزب دموکرات از ایالت مینسوتا‌ی آمریکا در مجلس نمایندگان، (همانی که ترامپ دائم وی را مسخره و ریشخند می‌کرد) درباره‌ی سیاست فشار شکست‌خورده‌ی حداکثری آمریکای ترامپ علیه‌ی ایران، گفت که این سیاست «به معنای واقعی کلمه در حال کشتن انسان‌های بیگناه است.» (منبع)


 

نظر: لااقل این زن سیاه‌پوست می‌داند آمریکا مرتکب جنایت بشری شده، اما امان از شیفتگان و مقلدان مغرب‌زمین در گوشه‌وکنار ایران که حتی دلشان له‌له می‌زد ترامپ یک غلطایی علیه‌ی ایران بکند و حتی در انتظار نشسته بودند انقلاب اسلامی را از صحنه‌ی روزگار محو کند! زهی خیال واهی! قرآن مجید چه زیبا و چه به‌جا فرمول فرمود در سوره‌ی لهَب یا مسَد: تَبَّت یَدا اَبی لَهَبٍ و تَبَّ.

 

ایلهان عمر


خبر ۲ : آقای حمیدرضا نامی، رئیس هیئت مدیره‌ی «اتماک» (=انجمن تولیدکنندگان ماشین‌آلات کشاورزی) از شائبه‌ی وجود رانت و فساد در توزیع مکانیزاسیون کشاورزی پرده برداشت. (منبع)

 

نظر: یعنی همان گران‌فروختن تراکتور و کمباین و تیلر و صدها ابزارآلات کشاورز و زارع و نیز گاوآهن، گاوآهن، سگ‌دست، سگ‌دست. باز قدیمِ قدیم، که دو جوندکا بود و یک اِزّال و آن تیغه‌ی براق زیر ازّال -که نمی‌دانم اسمش چی بود- که زمین را شخم و شیار می‌کردند و شائبه‌مائبه هم در کار نبود! بگذرم!

 

یکی از کلاس‌های دانشگاه رضوی مشهد مقدس

به نظرم این صحنه برگزاری آزمون را نشان می‌دهد، نه کلاس تدریس را


خبر ۳ : شنیدم «مرکز مطالعات پیشرفته اسلامی» در دانشگاه علوم اسلامی رضوی مشهد مقدس راه‌اندازی شده، با ۶ گروه پژوهشی: «مطالعات جهان اسلام»، «علوم انسانی و اسلامی»، «مطالعات سلامت»، «گفت‌وگوی ادیان»، «مطالعات قرآن و حدیث» و«مطالعات زیارت» که هر کدام از این گروه‌ها زیرمجموعه‌هایی هم دارند مثلاً مانند «کارگروه دعا و مناجات». (منبع)

 

نظر: حتی شنیدم و سپس خواندم که بله، حتی گواهی پایان‌دوره در حد «پسادکترا» و یا همان سطح ۵ حوزه هم به دانشجویان می‌دهند. من از خیر این خبر می‌گذرم و فقط مانده‌ام «پَسا دکترا» دیگر چه صیغه‌ای‌ است، نمی‌دانم. پس درود بر «نمی‌دانم» که از ابوریحان آموختیم.


یک حاشیه و یک نکته:

حاشیه اینه: آدم وقتی برخی خبرها را می‌خواند یا می‌شنود یا می‌خواهد به بغل‌دستی بشنوانانَد، عین زردیجه می‌شود؛ همان زردچوبه! که انگار خون از رگ‌ها می‌پرد. به قول گذشتگان و قدیمی‌ترهای محل ما: وُونه زردیجه‌کَلو. همان رنگ‌پریده!

 

نکته اینه: یلدا، گذشته‌ی قشنگ ماست و مردم ایران گذشته‌ی دیرین و شیرین و پولادین خود را دوست می‌دارند و هرگز از آن دل نمی‌کَنند. اینک که ویروس مرموز شیوع و گسترش دارد، دور از همدیگر زیستن، عقلی‌تر و شرعی‌تر از دورِ همدیگر بودن است. من کوچک‌تر از آنم دست به نصیحت کسی دراز کنم، اما تأکید دوستانه می‌ورزم پیشگام شویم در هر رفتاری که خدا را خشنود و خلق را خرسند و ایمن و ایران را امن می‌دارد.

 

نظر:

 

سلام. برایم جذاب بود. نیز نو و تازه، که به اخبار از زبان خودت دست یافتم که هنوز تا تاریخ‌شدن فاصله دارد. هرچند دیروز نسبت به امروز به تاریخ پیوست، اما چون هنوز آن را به ذهن و عین حس می‌کنیم گویی هنوز به تاریخ نپیوست. داستان پاسگاه داراب‌کلا هم همین حالت را دارد که شما به‌خوبی و با نهایت حوصله‌مندی آن را نگاشتی. دیگر زیاد نمانده در نوشتن به کارکُشتگی برسی. البته با تمرین زیاد هر فنی برای بشر آموختنی‌تر می‌گردد. از سوی دیگر روشن است که زحمات هیچ‌کس در خدمت، فراموش‌شدنی نیست، چراکه چنانچه از ویژگی‌های مردم ایران می‌دانید، این ملت از دین و تمدن آموخت که قدردان خادمان بماند، که ماند. و میان خادم و خائن فرق قائل باشد، که هست. اما بعد ورای آن:

 

ورای داستان انتقال یا هِبه یا معاوضه یا به زبان شیرین محلی "دَگش" و جابجایی، یا هر اسم دیگر، می‌توانم بپرسم ضرورت این کار در چه بود؟ به عبارتی بودنِ پاسگاه در همان مکان پیشین، مگر ناممکن با مسئله‌آفرین شده بود؟ چه نیازی به این اقدام شده بود؟ و دیگر این‌که چرا همان زمین گستره‌تر و فضای بازتر، برای خودِ دفتر دهیاری تعبیه نشد؟ آیا بهتر نبود به جای انتقال پاسگاه به آنجا، خودِ دهیاری به آنجا نقل مکان می‌کرد و یک سازه‌ای با نماد بهتر و نمایان‌تر بنا و بپا می‌کرد و می‌شد اولین یادگاری بنای اداری و ساختمان خدماتی روستای داراب‌کلا؟ عرض من این است چنین کاری بر آن داستان رجحان نداشت؟ اینها در قسمت ۶۴ متن جناب‌عالی غائب بود. البته آشکار سازم و شما هم لابد می‌دانی که من از امور محل بی‌اطلاع‌ام و در آن نه فقط دخالت نمی‌کنم، بلکه حتی حس دخالت‌ورزیدن هم ندارم. زیرا نه خود را شایسته‌ی این امور می‌دانم و نه اساساً علاقه‌ای به آن دارم. اما به عنوان زادگاه، پاره‌ی تنم می‌دانم. بنابراین، کنجکاوی یک اصل است، اما اشکال‌تراشی نه. و معلوم است من کنجکاو این داستان شدم، نه اشکال‌تراش. با تشکر و خداقوت.

 

پاسخ:

 

سلام. درود بر «سلمان پاک» که روح جست‌وجوگر ایرانی بود و برای دریافت حقیقت و کشف واقعیت، همه‌ی ادیان آن زمان و مکان خود را سیر و کاوش کرد و سرانجام در دامن دین مبین اسلام آرام گرفت. و آنچنان مَنزلت و قُرب یافت که یک ایرانی جزوِ اهل بیت عصمت -علیهم‌السلام- شد. و به زبان نبی مکرم (ص) سلمان مِنّا... . من به جویندگان حقایق تأکید دارم که کتاب «سلمان فارسی» اثر آقای احمد صادقی اردستانی را بخوانند تا شخصیت سلمان بر آنان آشکارتر شود. به تعبیر همیشگی‌ام به هر اهل دلی: سلمان شو، سپس مسلمان.

 

یک جمله از امام محمدباقر (ع) درباره‌ی حضرت سلمان هدیه می‌کنم به آحاد خوانندگان کِرام و ممنونم از شما که آن پست خود، ذکری از حضرت سلمان -سلام‌الله- کرده‌ای که جایگاه رفیعی در درونم دارد: او و حضرت ابوذر آن تبعیدی ربذه‌ی تفتیده. جمله‌‌ای که سال‌های اخیر در دفترم یادداشت کرده بودم این است: کانَ سلمان مِن المُتوسّمین. یعنی سلمان از هوشیاران می‌باشد. متوسّم -که واژه‌ای وَحیانی و قرآنی‌ست- یعنی کسی که اهل فراست و بینش بالا باشد. و سلمان چنین بود. امید است فهم سلمانی، مسلمانی ما را ژرف‌تر سازد. با تشکر وافر.

 

پاسخ:

سلام. قصدم این نیست «اصرار» شما را نقد کنم. بلکه دو اشکال در «اصرارورزی» شما موج می‌زند: ۱. خودِ استناد شما به سخن گوهربار امام حسن عسکری (ع) یک نوع توجه به زمان گذشته است. پس گذشته، بد نیست وگرنه شما از آن این‌گونه زیبا یاد نمی‌کردی. آن هم سخنی را بیان فرمودی که با ما از حیث زمان نزدیک ۱۴۰۰ سال فاصله دارد. ۲. تعبیر شما که آقای محسن نامجو در آن مقاله‌خوانی و روخوانی، به نظر شما تفسیری دست داد که با این حدیث همخوان هست، هم اشتباه است. چرا؟ چون کسی که به قرآن جسارت کرد، برای او به‌کارگفتن چنین تعبیری، گزاف، نادرست و یک ولخرجی! ادبی است. من دیروز در آخر جمله‌ام، به خبط او فقط اشاره‌ای کردم، اما حالا با این طرز بیان شما، لازم آمد کمی صراحت قرض بگیرم. مردم نجیب و دیندار ایران درست است افراد خطاکار را می‌بخشند اما مانند مرحوم ماندلا، فراموش نمی‌کنند. بگذرم. واژه‌ی امام را هم در تایپ به‌سهو با «ت» نگاشتی، که به قول خودت، مجاورت حروف گاه این اشتباه‌ها را پیش می‌آورد. پایان بدهم پاسخم را با تأکید برین اصل که زمان همچنان سه تاست: گذشته، حال و آینده. قرآن و خیلی از ارزش‌های دینی و میهنی ما از گذشته شکل گرفته و بسی هم مقدس است و تا آینده و ابد حیّ و حاضر است. مردم می‌دانند پندار خوب، گفتار خوب، کردار خوب مال حضرت زرتشت است آن هم در چندهزار سال پیش، اما آن را کنار نمی‌گذارند و با جان و دل برای همدیگر نقل می‌کنند. یا آن بنای کوروش در پاسارگاد را پاس می‌دارند، هرچند مال دوران ماضی ابعد باشد. و یا عید نوروز و یلدا از یادگارهای کهن ماست و بس ارزنده و پوینده. و دَه‌ها و صدها و هزاران مثال دینی و میهنی دیگر از کعبه و عاشورا گرفته تا زاینده‌رود و کرخه. و می‌دانم که اهل فن می‌دانند تاریخ، یک سیر است، نه یک مقطع؛ از ازل است تا به ابد. نمی‌توان از آن گسست و پاره‌اش کرد. ازین‌رو، حرف شیک! آقای نامجو در حد همان بازی با کلمات دیگران، بیش نبود.

 

پاسخ:

سلام علیکم

از نقد حضرت‌عالی خیلی‌خیلی ممنون هستم. اما استدلال شما دیدگاه مرا تغییر نمی‌دهد. به امام خمینی نه فقط عشق می‌ورزم بلکه مقتدای ابدی من است، اما آقای منتظری را شخصتی قابل قبول برای خودم می‌دانم. در قضیه‌ی منتظری من جانب ایشان را دارم، چون حضرت امام درین مورد خاص، خشم گرفت. با تشکر. اشاره کنم ادبیات شما درین متن، نسبت به آقای منتظری مقداری داغ و با واژه‌های خاص است، شاید ناشی از عمق نگاه‌تان باشد. اما در من تردیدی نسبت به آن فقیه متقی نیفکنده‌است. بی‌نهایت درود به شما استاد عزیزم که برای بنده ارزش قائل شدید و احتجاج فرمودید. یک بار دیگر عین متن خودم را در نکوداشت سالگرد درگذشت مرحوم منتظری را برای حضرت‌عالی می‌فرستم. که عرض کرده باشم آنچه در حق آن مرحوم نوشتم، نه زیاده بود و نه مرا به حبط اعمال می‌کشانَد. فکر نکنم اثبات شیئ نفی ما عدا کند. شما خودتان استادید.

 

منتظری، فقیهی متضلّع

 

ابراهیم طالبی دارابی دامنه. ۳۰ آذر ۱۳۹۹

 

با یاد و نام خدا. یاد جاوید «فقیه متضلّع» و عالم مبارز مرجع بزرگ مرحوم آیت‌الله العظمی حسینعلی منتظری در سالروز ارتحالش به‌خیر. این عکس ایشان (در زیر) مرا به یاد آن لحظه‌ای می‌اندازد که به صورت اتفاقی در همین کوچه و از همین در خانه‌ی‌شان بیرون آمده بودند. با کمال خوشحالی و رغبت به محضرش سلام و احترام دادم و او با کمال تواضع با منِ عابرِ رهگذر، خالصانه و در کمال سادگی احوال‌پرسی کردند. ایشان ازین در وارد کوچه و سپس وارد حسینیه می‌شدند و نهج‌البلاغه تدریس می‌کردند. رحمت ابدی بر او باد، که افکار پویا داشت و تفکر فقهیانه و حقوقمندانه. و با آن‌که در جاهایی با امام خمینی متفاوت می‌اندیشید ولی هرگز مقام والای امام امت را زیر سؤال نمی‌برد و خود را شاگردش می‌دانست، ولی نه شاگردی که اگر حرف برای گفتن داشت، دریغ ورزد و یا از بیان محترمانه‌ی آن بهراسد. درود باد.

 
 
 
 
پاسخ به یک نقد:
 
سلام و احترام جناب آقای صمدپور
از جناب‌عالی متشکرم که دیدگاه خود را نسبت به متن بنده، درباره‌ی مرحوم منتظری بیان فرمودید. به نظر شما احترام می‌گذارم. دریچه‌ی نگاه شما ارزشمند است و لابد دلیل و علت شما را به این نتایج سوق داده است. اما با این وجود، دریچه‌ی نگاه من به علمای دینی، صرفاّ از زاویه‌ی حکومت و نظام نیست. خودم را انسانی مستقل می‌دانم. من به سلسله‌ی جلیله‌ی روحانیت -خصوصاً به بزرگان حوزه- با وسعت بیشتری نظر می‌افکنم. مثلاً مرحوم آیت‌الله العظمی خویی را هم بسیار احترام می‌کنم و حتی سر قبرش مشتاقانه حضور یافتم، علیرغم آن که می‌دانم نوع نگاه‌ روحانیت حامی نظام -به‌ویژه در دهه‌ی نخست انقلاب- نسبت به آن عالم بزرگ، نگاهی غضب‌آلود و توأم با بی‌احترامی و تند بود. اما من خلاف آن فکر می‌کنم. دلیل هم نمی‌شود اگر عالم دینی‌یی مثلاً به امام خمینی نقد داشت، بگوییم کار آن عالم تمام است. همین الان هم تندروهایی هستند که مرجع بزرگ آیت‌الله العظمی سیستانی را بد قضاوت می‌کنند. بگذرم. من فکر می‌کنم شاخص‌های ارزیابی علمای دینی باید شاخص‌های وسیع‌تر باشد و نه محدود به نظام و به‌همان. از شما بی‌نهایت ممنونم که پوست‌کنده بیان نظر فرمودید جناب صمدپور. مؤید و سلامت باشید.
با احترام: ابراهیم طالبی دارابی / ۲۹ آذر ۱۳۹۹. قم.
 
 
 
متن زیر -که در داخل همین پست جانمایی می‌کنم- نوشته‌ی امروزم در گروه روحانیون بوده که مرا هم از بدو تأسیس دعوت کردند و روزانه آنجا هم مطالب می‌نویسم. این پستِ امروزم برای آنجا بوده که انتشار یافته که اینجا هم درین صحن بازنشرش می‌هم. امید است وقت اعضا گرفته نشود:
 
 
یک نکته مربوط به حوزه
 
باسمه‌ تعالی. با تبریک میمنت‌روز میلاد دُخت بی‌همتای علی بن ابی طالب (ع) حضرت عقیله‌ی بنی هاشم مولا و معلم عظیم‌الشأن عصر عاشورا زینب کبری -سلام الله علیها- و فرخنده‌شب بلند یلدای ایرانیان، این پیروان پارسایان و پاکدامنان؛ نکته‌ای عرض می‌کنم:
 
متأسفانه این‌روزها هم، میان حوزه یک خوره‌ای افتاده که تا مثلاً می‌شنوند فلان مرجع یا عالم دینی یا دانشمند یا منتقدان یک سخنی گفته یا یک حرف بی‌ربط زده، شروع می‌کنند به بدترین هجوم و با بدترین واژگان. این سیره، از سیره‌ی حوزه بعید بلکه ابعد است. گمان نکنم اهل انصاف ازین شیوه‌ی شیوع‌یافته‌ی ناروا بی‌اطلاع باشند. سعه‌ی صدر حوزویان -که مرکز تخصصی پاسخگویی به شبهه‌ها و مسائل اسلام و مسلمانان و حتی مناسبات رفتاری آدمیان است- باید موج بزند و آکنده از خویشتنداری، متانت، حوصله، احتجاج و بردباری باشد. شاگردان امام صادق -علیه‌السلام- بیش از هر خصلتی از آن امام معصوم، باید به روی همگان -خاصه کسانی که دارای شبهه و مسئله هستند- بالی گشوده داشته باشند. و حتی با جاذبه‌هایی مؤثر، به روی منتقدان تبسّم عطوف بزنند و آنان را نرهانند، که آن امام و پیشوای صادق (ع) اُسوه‌ی چنین اخلاق و تفکری بودند. بی‌جهت نبود که آن‌همه شاگرد و دانشمند پرورش دادند. این را فقط جهت مسائل روز گفتم که لابد شاهد هستید اطراف و اکناف چه می‌گذرد. فرق نمی‌کند، از هر دو سوی راست و چپ، افراطی‌گری مهلک، همچنان نوج و جوانه می‌زند و قوت و قدر حوزه را چونان "خوره" می‌خورَد. با احترام اساتید ارجمند و فرهیخته.

 

پاسخ:

 

سلام. از شما ممنونم و قدردان بابت این نکوداشت و ارج‌گذاری‌ات به مقام شامخ آن فقیه شکنجه‌شده به دست رژیم سفاک شاه که در کنار مرحوم آیت‌الله طالقانی محبوس در زندان شاه بودند و سال‌های سال در آن تاریک‌خانه‌ی شاه روزگار را به‌سختی و بردباری و دور از مردم و خاندان خود می‌گذراندند. همان آنان که سرانجام با انقلاب برحق مردم از رنج زندان شاه آزاد شدند و در میان مردم، انقلاب اسلامی را با بسیج افکار عمومی از هر نوع قشر و فکر و سلایقی، به مدد رهبری داهیانه‌ی امام خمینی به پیروزی رساندند. یاد این هر سه فقیه متفکر مبارز (امام خمینی، منتظری، طالقانی) جاوید؛ که سه نوع فکر ناب بودند، اما متحد و متّفق، نه متفرّق.

 

قدرت خرید مردم

 

با یاد و نام خدا. در سبد روزنامه‌هایم که مطالعه یا مرور می‌کنم، نه که الآن که دهه‌ی هشتاد به این ور، روزنامه‌ی «آسیا» هم هست از آقای ایرج جمشیدی لاریجانی، که شماره‌ی امروزش، یعنی ۳۰ آذر ۱۳۹۹ پیش روی شماست. من نمی‌دانم خوانندگان این صحن، به کدام تیتر این چاپ خیره می‌شوند، اما من زوم کردم روی حرف "حسین مشرف". نه آقا، نه آقای مشرف! قدرت خرید میوه‌ی مردم «۳۰ درصد کاهش» نیافته، بلکه به علت رهاکردن بازار توسط این دولت ناکارآمد -که هم عجیب به جریان چپ لطمات بی‌التیام زده و هم به جریان راست آسیب بی‌انتها وارد ساخته، در رقمی غیر قابل تصور کاهش یافته و حتی بسیاری از اقلام از سفره‌ی آنان پریده و فقط اسم میوه‌ها را مزّمزه می‌کنند. هیچ دولتی به میزان دولت آقای حسن روحانی بازار را این‌گونه در کف سودجویان نینداخته است. رهاشده؛ در نوسان، بچاپ‌بچاب و هر ثانیه با قیمتی تازه و افزایش‌یافته. کدام دولت در جهان سراغ دارید که تا این حد جاخوش‌کرده، غیرقابل‌استیضاح، خوش‌خیال، دروغ‌پرداز، نگاه‌اندوخته به کدخدا، بی‌اعتنا به مطالبات مردم و به‌شدت تنبل و شیک. واقعاً مردم ایران فقط به خاطر آرمان شهیدان و کیان اسلام و ایران «صبّار و شکور» شدند. بگذرم. امید است امسال یلدای هیچ ایرانی‌یی و هیچ فارسی‌زبانی در آسیای میانه تلخ نباشد که می‌رود مردم آن را انفرادی و با پرهیز از جمع‌شدن کنار هم، بگذرانند. این هم تجربه‌ی نُوِی است که دیرباز و از گذشتگان و نیاکامان به ما رسیده و عین نوروز برای مردم فرخنده و عید و شادی‌آفرین است.

 

(روزنامه‌ی «آسیا» ۳۰ آذر ۱۳۹۹)

 

نظر و تبریک:

با سلام و خداقوت به تمام کسانی که در حوزه‌ی سلامت و درمان نقش ارزنده و مؤمنانه ایفا می‌کنند. این خجسته‌روز پرستار بر همه‌ی پرستاران و کادر درمان محترم در جای‌جای این مرزوبوم و مملکت مبارک. پیروی از خصال و خصوصیات حضرت زینب (س) خود سعادتی‌ست بس‌بزرگ که رستگاری هم در همین پیروی است. بر مقام معظمِ آن بزرگ‌زن عاشورا همین بس، که امامان معصوم (ع) ازو به عقیله و دانشمند یاد کرده‌اند و شأن و منزلت آن حضرت را در اعلاءدرجه دانسته‌اند. به تعبیر من فریاد گویای زینب و رفتار پویای عمه‌ی عزیز سادات، نه فقط یک تاریخ، که یک «پویه» و «راه» و «جهت» است که باید جویید و پیمود. جویید و پیمود. جویید و پیمود. درود.

با احترام: ابراهیم طالبی دارابی دامنه

 

تسلیت:

درگذشت این جوان تازه‌درگذشته آقای عباسپور فروشگاه فدک داراب‌کلا را (که بنده ایشان را ندیده و نمی‌شاخته اما فروشگاه‌اش را بارها گذری دیده) به خاندانش تسلیت می‌گویم. خدا بیامرزد این هم‌محلی را.

 

پاسخ:

سلام جناب آقای حاج سید محسن. شعری زیبا به‌کار گرفتید. به هر دو عزیرت دختران پرستار و درمانگر تبریک می‌گویم و ان‌شاءالله همیشه اجر خدمت به خلق را از خشنودی خدا بگیرند و هرگز درین پیچ خطرناک ویروس مرموز دچار آسیب نشوند و در میدان عمل باقوت و شکوه پیش بروند. درود بر آنان و شما که دو پرستار و کادر درمان تحویل جامعه‌ی ایران داده‌اید.

 

نظر:

در ادبیات سیاسی و دینی شما جناب آریالای آسیوند چند چیز برجسته‌تر مصرف می‌شود. و این هم حسن است و هم می‌تواند در جایی هم عیب باشد. حالا به فراخور ایام خواهم نوشت. اما اینجا اشاره‌ام به این است که شما بر غلبه‌ی جریان حزب‌الله در فراسوی تاریخ دستِ تغّلبِ (=چیرگی) حتمی می‌گذاری. آیا این‌گونه غلبه‌دهی حتمی و بی‌بازگشت، فکر نمی‌کنید نوعی برداشتن بار از دوشِ تدبیر و همت مؤمنین است؟ حتی خداوند هم در جای‌جای قرآن کریم، با شرط و شروط جریان حزب‌الله را -یا همان جریان حق- را ظفرمند معرفی می‌کند؛ اما در ادبیات شما یک یقین تقدیری نهفته است که نقش انسان را نادیده می‌گیرد. می‌توان گفت بستگی دارد به این‌که بشر در اثر سیل نوآورهای حال و آینده چگونه در ایمان و مبانی مسلّم و سالم خود باقی می‌ماند، و یا خدای ناکرده از آن می‌شُوید. من فکر می‌کنم قولِ ظفر حتمی نباید داد، که سالبِ تکالیف و حرکت است و بشر را بی‌جهت چشم‌انتظار بی‌تحرک می‌گذارد. یعنی وعده و وعیدی شبیه انجمن حجتیه که معتقد بود آقا (عج) می‌آید و حل می‌کند، درست می‌کند و... . با تشکر وافر.

 

نظر حاج سید محسن سجادی:

سلام آقا ابراهیم . ممنون از لطف جنابعالی. بنده همواره ازنوشتار ارزنده شما بعنوان شاگرد کلاس بهره میبرم وخیلی مسرورم که قلمهای افرادی مثل جنابعالی همیشه حقانیت اسلام و انقلاب و ولایت رابه خوبی در جامعه مطرح میفرمائیدوازاشخاصی که به حالت تقابل باشمابرخوردمیکنندبا سعه صدر پاسخ میدهد. پاینده باشید برای همیشه.

 

پاسخ:

سلام مجدد جناب برادر حاج سید محسن. از قضا سعه‌ی صدر در اخلاق آن دوست بزرگ بسیار فراوان است و من از پویش مهربانانه‌ی شما همواره تشکر داشته و دارم. عنایتی که درین صحن به متن‌های این بنده دارید، ناشی از همان خوی پسندیده‌ی شماست. از دیرباز کنار هم با جمع فراوانی از انقلابیون محل از شما خاطرات درخشانی دارم که نمی‌گذارد هرگز از یاد من بیرون باشی. ممنونم بزرگوار و دوست و برادرم.

 

 

پاسخ:

با سلام و خداقوت به شما که در حوزه‌ی سلامت و درمان نقش ارزنده و مؤمنانه ایفا می‌کنید. این خجسته‌روز بر شما و همه‌ی پرستاران و کادر درمان محترم در مدرسه فکرت و جای‌جای این مملکت مبارک. پیروی از خصال و خصوصیات حضرت زینب (س) خود سعادتی‌ست بس‌بزرگ که رستگاری هم در همین پیروی است. بر مقام معظمِ آن بزرگ‌زن عاشورا همین بس، که امامان معصوم (ع) ازو به عقیله و دانشمند یاد کرده‌اند و شأن و منزلت آن حضرت را در اعلاءدرجه دانسته‌اند. به تعبیر من فریاد گویای زینب و رفتار پویای عمه‌ی عزیز سادات، نه فقط یک تاریخ، که یک «پویه» و «راه» و «جهت» است که باید جویید و پیمود. جویید و پیمود. جویید و پیمود. درود.

 

درگذشت این جوان تازه‌درگذشته آقای عباسپور فروشگاه فدک داراب‌کلا را (که بنده ایشان را ندیده و نمی‌شاخته اما فروشگاه‌اش را بارها گذری دیده) به خاندانش تسلیت می‌گویم. خدا بیامرزد این هم‌محلی را.

 

پاسخ:

سلام. درست می‌فرمایی. بنای من اینه حتی اگر روی یک تن اثر بگذارد، یا دست‌کم پیش وجدان خود دچار پرسش شود، از روند کارم خسته نشوم.

 

سلام عاصم

از قضا این روزا به یاد هر دو تا بودم، بگو چرا؟ چون شروع کردم این روزا به خوردن آن سوغات نبات چوب‌دار شما. نیز دیروز از ظهر تا ۸ شب علی پیش ما و در واقع تماماً پیش من بود و خسته بودم و زود مثل همیشه خوابیدم. عکسی هم از علی به صفحه شخصی‌ات می‌ذارم ک حتی هنگام نمازم مرا ول نمی‌کند!

 

این « ۳۰ + ۱۰ + ۱ » دیگه چیست؟!

 

ابراهیم طالبی دارابی دامنه / ۱ دی ۱۳۹۹

 

به نام خدا. با یاد و نام خدا. بلاخره! چپ درباره‌ی کاندیدای ۱۴۰۰ ، سازوکار جدید ! خلق ! کرده (خوانده شود: کشف فرموده) و مصوّبه زده با این مکانیزمِ به قول برخی از رکن چهارمی‌ها: «مبهم»! یعنی « ۳۰ + ۱۰ + ۱ » اسمش را هم گذاشتند: «جبهه و نهاد اجماع‌ساز» (منبع). جَلّ الخالق!

 

این مکانیزم ( ۳۰ + ۱۰ + ۱ ) یعنی ۱ شخص سید محمد خاتمی، ۱۰ چهره‌ی به قول خودشان "تأثیرگذار ملی" و ۳۰ حزب به قول خودشان "اصلاح‌طلب". فقط جای «اودوکسوس کنیدوسی» خالی! برم روی دومی.

 

توی خاطرات مرحوم رفسنجانی در روز ‌دوشنبه ۱ دی ۱۳۷۶ (منبع) این‌ها آمده: مطالعه‌ی «آیات‌الاحکام» در منزل. عصر در دفتر کوشک... که دوشنبه‌ها آنجا می‌رفت. در کوشک ملاقات نمی‌گذاشت فقط وقتش را «به مطالعه بولتن‌ها، گزارش‌ها و نامه‌ها» می‌گذرانید. و به قول خودش «معمولاً از سونا و استخر هم استفاده» می‌کرد. شب هم آمد منزل مطالعه‌ی «کتاب تاریخ اکتشافات و اختراعات اتم و صنایع نظامی ‌اتمی» را شروع کرد و بعد رفت خوابید. لابد خیالش از سفره و درد مردم، تختِ تخت بود!

 

ما که غورزم شنا می‌کردیم غسل ارتماسی را راحت‌تر از غسل ترتیبی می‌دیدیم و چقدر هم سریع و چکسن‌پکسن! حالا توی سونا و استخر کوشک کاخ سعدآبادِ فرح دیبا و محمدرضاشاه، صدها دوشنبه دوشنبه دوشنبه چه‌ها خوش می‌گذشته بر آقای مرحوم رفسنجانی، بگذرم و بلد نیستم. برم روی سومی.

 

   

(تصاویر تارا محصول جدید ایران خودرو .تاریخ انتشار خبر ۲۹ آذر ۱۳۹۹)

 

تارا هم رونمایی شده.  (منبع) آن‌هم با چه ویژگی‌ها و خصوصیات بارزی: «سامانه‌ی ورود بدون کلید». این یک. «استارت خودرو به صورت کنترل». این دو. خودرویی «بر پایه‌ی پژو ۳۰۱» البته در نسخه‌ی داخلی و ملی. این سه. بهره‌مند از فرمان برقی. این چهار. سنسور (=حسگر) باد لاستیک. این هم پنج. اگه بازم بشمارم لابد ( ۳۰ + ۱۰ + ۱ ) جور می‌شود. پس بگذرم. فقط بنگارم که «تارا» یعنی «ستاره»، «درخشنده»، «تابانده» که تاییدیه‌ی "فرهنگستان زبان و ادب فارسی" آقای دکتر غلامعلی را هم گرفته!

 

اینا به کنار؛ برای ایرانی‌جماعت صندوق عقب مهم است، آیا «تارا» جادار هست یا نه؟ چون با آن علف و هیمه و گوسفند و جاجیم و هزاران خنزر پنزر (=خِرت و پِرت) حمل می‌کنند! حتی لوله‌پُلیکا و میله‌گرد و نعش و مُرده و کلّه‌پاچه و جانِ آدمیزاد.

 

فکر کنم این «تارا» با این‌همه برجستگی‌ها، کاندیدا شود رد صلاحیت نمی‌شود! چون «اجماع‌ساز»! (یعنی همه‌پسند و همه‌گیر و متحدکننده) است و راست و چپ و وسط و بی‌خط و حتی خنثی هم، خریدارش!

 

توضیحات مدیریت مدرسه فکرت

 

سلام. نه. اگر منظورتان، برخی پست‌های تبلیغاتی نسخه‌های تلگرام از طرف اعضا است، باید عرض شود آن پست‌ها به‌صورت خودکار از روی گوشی‌هایی که نسخه‌های بدَلی تلگرام را نصب می‌کنند، وارد فضاهای مجازی می‌شود و ناخودآگاه درین صحن هم فرستاده می‌شود. علتش این است شیوع نسخه‌های فراوان تلگرام (به علت فیلترینگ) اغلب حاوی آگهی تبلیغاتی‌ست. پس؛ مقررات مدرسه فکرت همچنان به قوت خود باقی‌ست، زیرا ویژگی اصلی مدرسه به همین مقررات است. فقط (چنانچه پیش‌تر هم مدیریت مدرسه اطلاعیه صادر کرده) بند ۳ مرامنامه مدرسه لغو شد یعنی اعضا در هر ساعتی از شبانه‌روز می‌توانند فکر خود را و نظر و نوشته‌ی برآمده از تفکر خود را که با قلم خودشان تراوش و تدوین و تبیین شده، در صحن جانمایی و بارگذاری کنند.

 

همچنین، همچنان فیلم کوتاه بدون لینک، آهنگ‌های فاخر و حاوی فرهنگ اصیل ایران بدون لینک، و عکس در هر مرحله بارگذاری در حد ۵ قطعه، بلامانع بوده و هست. علت این که عکس در هر بار بیش از ۵ قطعه نباشد، این است که فضای صحن را اشغال نکند و به مباحث لطمه نزند. البته عکس‌ها و اسنادی که در زیرش توضیحات و متن درج می‌شود و یا جنبه‌ی سند و ارائه‌ی استناد دارد، ازین محدودیت ۵ قطعه‌ای مستثنی بوده و هست.

 

نکته‌ی آخر این‌که هر عضو مدرسه طبق روال همیشگی، مجاز است لینک کانال خود را (اگر کانال دارد) یا سایت و وبلاگ خود را (اگر سایت و وبلاگ دارد) به همراه پست‌هایش نشان دهد که معمولاً جاری بوده و هست و این امری اختیاری‌ست. مدیریت مجدداً روشن سازد لینک‌ (=پیوند) سایت‌ها، گروه‌ها و کانال‌های مربوط به سه روستای داراب‌کلا و مرسم و اوسا نیز درین صحن آزاد بوده و هست.

 

مدیریت چنانچه پستی را در هر وقت (چه فوری چه با تأخیر) مشاهده کند که کپی و فوروارد باشد و معارض مرامنانه، یا از طریق تذکر به عضو و یا توسط خود مدیریت حذف می‌کند. والسلام.

 

نکته‌ی عمومی:

من فکر می‌کنم: می‌توان روی سخن شوخی کسی، شوخی و مزاح کرد. حتی می‌توان روی سخن جدّی کسی، شوخی و مزاح کرد. اما نمی‌توان روی سخن محرز و صد در صد شوخی و کشکولی کسی، جدی حرف زد. یعنی شوخی را جدی فرض کرد و سپس دست به نصیحت زد. این یعنی تخریب طرف، یعنی استفاده‌ی نادرست از هدف. یعنی گشودن دریچه‌ای خلاف مزاح و فکاهی‌ها. اگر چنین رفتاری بروز کرد، اسم آن رفتار هر نامی که بخواهد داشته باشد، دست‌کم منطقی نیست. به قول آن مصرع غزل حافظ: "هر سخن وقتی و هر نکته مکانی دارد"

 

پاسخ:
 
سلام. تحلیلگر «بروسیا مونشن ‌گلادباخ» هم مانند شما این‌همه وارد نیست سر و دُم متن را این‌جور جورواجور به هم بچسبانَد. جاهایی گفته بودم -سال‌های پیشین پیش مستمعین!- که فنون فوتبال اگر خوب دقت شود، فرد را تحلیلگر بار می‌آورَد. نه؛ نزنم! به تخته خوب ذهن بافنده داری؟ جایی بافندگی هم مگر بودی؟! البته سابقه‌ی شورای ورزشی و سرپرستی تیم «چمازتپه» هم که گویا داشتی!
 
توضیحاتی برای اعضای درگاه «نغمه»
 
به نام خدا. محضر اساتید و اعضای محترم نغمه سلام عرض می‌کنم. اگر دیدگاه شخصی من در پست سالروز رحلت مرحوم آقای منتظری موجبات تکدّر خاطر شد، عفو بفرمایید. چیزی که مرا مختار می‌کند تا آسوده درین صحن نظرات و دیدگاه‌های شخصی‌ام را نگارش و منتشر کنم، وجود سعه‌ی صدر بالا و اخلاق پسندیده‌ی شما بزرگواران این تالار اندیشه است. وگرنه اگر جایی تنگ و تنگ‌نظری باشد، نوشتن متن بر اساس فکر و اندیشه، اساساً وجه و وجهه‌ای نخواهد داشت، که این صحن در گمان من، بَری ازین نقص و کاستی‌ست. زیرا از هر شهروندی، -بر فرض مثال- برآشفتگی و تحمل‌ناپذیری در برابر دیدگاه دیگران سر بزند، چندان شگفتی ندارد، اما این جمع فرهیخته (و غالبِ آن طلبه و عالم دین و واقف به وجوب بردباری و متقابل بودن سمع و نظر در پهنه‌ی علمی) حاصل همان ثروت معنوی کوثرواره‌ای هست که حوزه در نهادشان غَرس کرده است. پس نه فقط لابد فرهیخته‌های نغمه ازین نقیصه به‌دورند، بلکه به احتمال من حتی از شائبه‌ی آن نیز پاک و منزّه‌اند. جز این بود، حتی لَختی وقت عزیزان را نمی‌گرفتم و یک خواننده‌ی مطلق باقی می‌ماندم. بنابراین، تا تشخیص این باشد، هستم تا از محضر اساتید فخیم و اعضای عزیز بیاموزم. زیرا در خود این فکر را تعلیم دادم که حوزه و آموختگان وارسته‌ی حوزه در هر شرائطی از زیّ طلبگی خود بیرون نمی‌زنند. و بالاترین ویژگیِ چنین زیستنی، این بوده که می‌کوشند دینداری آحاد جامعه محکم‌تر و فضیلت‌های آنان ژرف‌تر و پرسش‌های آنان جواب‌یافته‌تر گردد. سخنم را با سخن حکیمانه‌ی حکیم آیت‌الله عبدالله جوادی آملی مزیّن می‌کنم که آن عالم عامل در یازدهمین گردهمایی اساتید علوم عقلی در روز بزرگداشت مرحوم علامه طباطبایی در مؤسسه‌ی اسراء بیان داشتند: «در هیچ عصری علوم عقلی و علوم اسلامی مورد حمایت نبود و به خصوص علوم عقلی مورد بی‌مهری قرار می‌گرفت. در دوره‌هایی که حکومت با علوم عقلی همراه شد، مردان بزرگی رشد کردند... . ائمه (ع) شاگردان خود را با براهین عقلی تربیت کردند.» (منبع)
والسلام علیکم و رحمة‌الله
ابراهیم طالبی دارابی دامنه / ۱ دی ۱۳۹۹
 
 
نظر سید علی‌اصغر شفیعی زیر پست جعفر آهنگر:
 
«سلام سید محمد خاتمی همواره در تاریخ جهان می درخشد بدلیل آوازه بلند اندیشگی اش و بنیانگذاری صلح و گفتگو بین تمدنهاش . آقا جعفر تا هنگامه رفراندوم که حکمرانان و اصولگریان از این اصل بن بست شکن می هراسند ، برای تغییرات اساسی قانون اساسی برگزار نشود پدیده روشنگری و روشنفکری جنبش سبز بویژه اصلاح طلبان حکومتی که معطل دفاع از نظام هستند نباید در انتخابات شرکت فعال داشته باشند و کاندیدا ی بدهند که در کارخانه حاکمان این دوره نظام هدر بروند و قربانی قدرت گردند . بنابرین نیاز به هوش سیاسی است تا در آینده نزدیک نتیجه بگیرند . نکاتی است در متن بنده برای کسانیکه سیاسی میاسی نیستند اما بدلیل آشکار لاس سیاسی می زنند.»
 
 
پست حدیث از آقای آسیوند:
 
پیامبر اکرم (ص) : از معدن های پرهیزکاری است که ندانسته‌ها را بیاموزید و به دانسته ها ضمیمه کنید  و کوتاهی در ازدیاد دانسته ها، مایه نقصان آن است و بهره‌برداری کم از دانسته ها، شخص را در دست یابی به نداسته ها بی اعتنا می سازد. (سخن۵۸۶، نهج‌الفصاحه)
 
نظر:
 
سلام. چه شرَری زد این سخن منسجم امیرِ «امیر سخن» بر دلم، که او "مدینه‌ی علم" بود و علی "باب علم". هرچه این سخن رسول اکرم (ص) را به‌تکرار می‌خوانی، جرقه‌ای تازه بر جان می‌زنی. خوانندگان کِرام امتحان کنند، تصدیق می‌فرمایند.
 
 
 

ابراهیم طالبی دارابی دامنه / ۲ دی ۱۳۹۹

با یاد و نام خدا. فایز شاعر دشتی ماست. اگر سال ۱۴۱۲ برآید، او ۲۰۰ ساله می‌شود. اهل کالی بوشهر، که نامش "زائر محمدعلی دشتی" است. حدود ۳۳۳ دوبیتی سُرود. «پری» و هجران پری، اوج شعرهای اوست. بگذرم. بپردازم به یکی از دوبیتی‌های مهم فایز که قریب ۱۸۰ سال پیش، از مفهوم «بی‌بصیرت» پرده برداشت، ناله سر داد، و با واژگان غمبار «گرفتار و بیمار و کار» قافیه‌ای اندوهبار ساخت؛ به‌شدت پربار و حاوی پیام‌های گوهربار!
 
مسلمانان گرفتار دلستم
ضعیف‌المال و بیمار دلستم
نبود اینقدر فایز بی‌بصیرت
کنون درمانده در کار دلستم
 
 

زائر محمدعلی فائز دشتی

(۱۲۱۳-۱۲۸۹ ه ش)

 
 
بشر اگر بیمارِ «دل» اگر شد، حرفی نیست؛ زیرا ندای دل را الّا و لابد باید شنید. گرفتارِ دل هم چنانچه گشت، گلایه‌ای نیست؛ چون‌که آوای دل باید در سر پژواک اندازد. و نیز درمانده‌ی کارِ دل هم اگر گردید، باکی نیست؛ چراکه دل، طلبی دارد که از دستِ سر و تن برنمی‌آید. به قول حافظ:
 
دست از طلب ندارم تا کام من برآید
یا تن رسد به جانان یا جان ز تن برآید
بگشای تربتم را بعد از وفات و بنگر
کز آتش درونم دود از کفن برآید
بنمای رخ که خلقی والِه شوند و حیران
بگشای لب که فریاد از مرد و زن برآید
 
 
آری؛ همه‌ی اینا خوب است، فقط بیماردل شدن و به تعبیر فائز «بی‌بصیرت» شدن هرگز نشایَد، چون روح را می‌رُباید، بر قلب سوهان می‌کشد، جان را جریحه‌دار و تن را مجروح می‌کند و اساساً شاکله‌ی بشر را به سرقت و استراق می‌برَد. پس درست عنوان زدم به پستم: بیمارِ دل بِشاید، بیماردل نَشاید.
 
 
پاسخ:
 
سلام. شاکرم خدا را و متشکرم شما را که خوب خندیدی. امابعد اصل مطلب: نه! خوب بافته بودی! گویا رانندگی‌ات منطقی‌ست و چهارچشمی، ولی بافندگی‌ات تخیّلی‌ست و تک‌چشمی. تا اینی، نه خود را مستقَل می‌کنی و نه حرف‌ها را به خود منتقَل می‌بینی. (این هر دو واژه‌ی ثلاثی مزید مستقل و منتقل، اسم مفعول است، نه اسم فاعل، یعنی قاف را به فتح و زبَر بخوان، نه به کسر و زیر). آری؛ می‌شنوی و می‌خوانی، ولی همون می‌شی که هستی. چون در تار خود تنیدی و در تارنمای سیاستمدارهای چپ تپیدی. آقا! از لاک بزن بیرون. جهان را بزرگ ببین، جان را درست. جانان را درشت و خود را ستُرگ.
 
 
نظر:
 
سلام. سخن و این دیدِ سیاسی احساساتی جدا از آن‌که یک نوع بینش است و برای صاحب آن محترم، اما سه جا می‌لغزد: ۱. چگونه می‌شود از یک سو ۲۶ دی ۵۶ را نه فرار زبونانه‌ی شاه، که احترام به خواست ملت خواند، اما کمی بعد از یاد برد و گفت به مرحوم مصدق "حسادت" شد. ۲. اهل فن می‌دانند آقای سید محمد خاتمی در همان دوره‌ی دولت و صدارت خود، وقتی از مرحوم رفسنجانی به عنوان «شناسنامه‌ی انقلاب» یاد کرده بود پاسخی به جناح راست نبود، بلکه در نوع خود رفتاری تماماً چاپلوسانه در وصف او با حربه‌ی حمله‌ا‌ی غضب‌آلود و تیره‌کننده به جناح چپِ منتقد بود. ۳. وقتی از توسعه سیاسی و رشد اقتصادی سخن به میان می‌آید، دیگر چگونه می‌توان به لوازم آن وفادار نماند و باز نیز به سبک احساسات و هیجانات، از اراده‌ی شخصی و فردی افراد در سیاست‌ها و انتخابات دم زد و مثلاً به شیوه‌ی کورکوری‌خوانیِ ورزشگاهی، به رخ جناح مقابل کشید؟! باید گفت تا جامعه‌ی ایران بخواهد همچنان با چنین نگرش و گرایشی، فعالیت کند، نباید غصه خورد که کار سیاست به‌سامان می‌شود. نه، همچنان اوضاع همین خواهد بود که اشخاص محور می‌شوند نه افکار. من اساساً از بروز چنین شور و شادی‌یی در رفتار افراد به شگفت نمی‌آیم.‌ حتی به حتم حدس می‌زنم واکنش‌ها چگونه خواهد بود. دو سوی هر دو جناح، هنوز هم، تعدادی کثیر هستند که تا منتهای درجه احساساتی و زیر سایه‌ی فکر اشخاص مشق می‌کنند و دنباله‌روی دارند. البته درباره‌ی شما به داوری نمی‌نشینم، سخنم صرفاً روی متن‌تان بود. چه راست گفت مستشارالدوله یوسف‌خان که مشکل ایران «یک کلمه»‌ است. و هر کس کتابچه‌ی او را خوانده باشد، به‌حتم می‌داند آن یک کلمه‌ی مورد نظر چه بوده و هست و خواهد بود. چون در شما گنجایش و تفکر و اطلاعات فراوان سراغ دارم، بی‌تعارف آمدم. و دأب من هم درین صحن معلوم است، جدّیت در بحث، نه بزَک‌مزَک. متشکر و ممنونم.
 
 
نظر:
 
سلام. البته بر اذهان غایب نیست که ایشان انقلابی بود؛ پیوستن به نهضت امام خمینی در سخت‌ترین سال‌های سرکوب و کشتار ستمشاهی (که شاه با نهایت قساوت و خودشیفتگی، مردم و روحانیون و روشنفکران و دانشجویان و کمونیست‌ها و ملی‌های مذهبی را از دم درو می‌کرد تا در کشتزار حکومت او، به زعم او هیچ علفی! نرُوید و شاه به‌تنهایی برای مملکت بس باشد و بقیه را چونان جارو برقی از پهنه‌ی سیاست برُوبد) خود بالاترین شاخص انقلابی‌بودن افراد بود. امثال آقای رفسنجانی -که شما انقلابی‌بودنش را با تردید و تعجب پیوند زدی- در همان کوران وارد کارزار مبارزه با شاه شد. اما شاکله‌ی شخصیتی‌اش به‌گونه‌ای شکل گرفت که پس از کسب قدرت و قبضه‌کردن حکومت، خود را یک‌تنه، «همه» فرض می‌کرد و همین موجب گردید فقط خود را تنهاتصمیم‌گیر کشور بپندارد. البته در تاریخ سیاسی، معمولاً، این دوروبری‌ها بوده و هستند که مانند بادمجان دور بشقاب‌چین‌ها، همواره در ستایش اشخاص سیاستمدار، غلوّ می‌کنند و صله به جیب می‌زنند! و همین هم لَس‌لَس (=اندک‌اندک) می‌شود ناقوسِ بد و صدایی بدتر از "اَنکَر الاَصوات".
 
 
نظر:
سلام. شخصاً از مباحث قرآنی -که جناب‌عالی می‌کوشی صحن را خالی از آن نکنی- سود جسته و لذت معنوی می‌برم و هیچ دانشی هم نافع‌تر از قرآن نمی‌باشد که این کتاب و آیات الهی، بالاترین دوستدار دانش و ارزش است و بشر را به موزون‌بودن و اِستوا فرا می‌خواند. ممنونم ازین اهتمام. امید است پیوسته باشد و قطع نگردد. اما این‌که فرمودی: «دشمنان که برخلاف ظاهر ، توخالی و ناتوان هستند» باید عرض کنم به نظر من حتی دشمن را هم باید واقعی و «هرآنچه‌هست» معرفی کرد. در اینجا منظورم این است نمی‌شود همیشه دشمن را «توخالی و ناتوان» فرض کرد. آنچه در اُحد رخ داد شاید ناشی از دو چیز بود: ۱. تأکید اکید حضرت محمد (ص) را آویزه‌ی گوش نکردند و خودسرانه علی‌رغم نهی‌یی که شده بودند، از گردنه‌ی کوه به خیال ظفر و جمع‌کردن غنیمت پایین کشیدند و لذا دشمن با همه‌ی استعداد پنهان‌داشته‌شده، از پشت هجومی ویرانگر کرد و قوای اسلام را به سوی شکست اندوهبار برد. ۲. دشمن را ضعیف و ناتوان و عاجز از تدبیر و عاری از نقشه‌ی پیچیده، فرص کرده بودند. بگذرم و شما خود وارد هستید.
دیدن یا نوشتن نظرات : ۰
مدرسه فکرت ۶۶

مدرسه فکرت ۶۶

ابراهیم طالبی  | دامنه دارابی
مدرسه فکرت ۶۶

مجموعه پیام‌هایم در مدرسه فکرت

قسمت شصت‌وششم

 

«به پیش» به عقب برگشت !

با یاد و نام خدا. پیش‌درآمد بحث: در نظام‌های حزبی، حزب پیروز در انتخابات را حزب حاکم می‌خوانند. مثلاً حزب «به پیش» به رهبری امانوئل مکرون، که حزب حاکم فرانسه است. این حزب سه سال پیش، با غلبه بر حزب سوسیالیست فرانسه در کارزار انتخاباتی، به قدرت دست یافت. حزب‌ها در کشورهای غربی، اغلب سه گرایش دارند: چپ‌گرا، راست‌گرا، ائتلاف‌گرا که معمولاً محیط‌زیست‌گراها و ملی‌گراها و حزب‌های کوچک اروپا به این سمت گرایش دارند. چپ‌گراها جنبه‌ی سوسیالیستی برنامه‌هایشان غلیظ‌تر است، راست‌گراها جنبه‌ی لیبرالیستی و ثروت‌اندوزی برنامه‌هایشان. اولی بیشتر به عامه فکر می‌کنند، دومی همیشه به اقلیت سرمایه‌اندوز.

 

بحث: حزب راستگرای «به پیش» که دولت فرانسه را در اختیار دارد اخیراً لایحه‌ای "بحث‌برانگیز درباره‌ی ممنوعیت فیلمبرداری از نیرو‌های پلیس" را تصویب کرده بود که باعث اعتراضات در بیش از ۷۰ شهر فرانسه به‌ویژه در پاریس شده بود. دولت فرانسه (بخوانید مهد آزادی!) با قوه‌ی قهریه به سرکوب شدید مردم معترض اقدام کرد که به نزاع خونین خیابانی انجامید. اما سرانجام با خفّت و خواری اعلان کرد این لایحه را لغو کرده است. منبع

 

سه نکته‌:

 

۱. اگر مردم ۷۰ شهر در برابر این لایحه اعتراض نمی‌کردند حزب «در پیش» به پیش می‌تاخت یک قانون دیگر از نوع ممنوعیتِ نقد و انکار هولوکاست ! در برابر آزادی علَم می‌کرد؛ یعنی ممنوع‌بودنِ فیلمبرداری از افسران پلیسی که دارند مأموریت (بخوانید سرکوب مردم را) انجام می‌دهند.

 

 

۲. دولت حزبِ «به پیش» فرانسه به عقب نشست و قول داد لایحه را در نسخه‌ای جدید ارائه کند. باید دید نسخه‌ی نوِ این لایحه چه مفادی دارد. مهم اما این است دغدغه‌ی اعتراضی مردم به این تز امنیتی ! جواب داد و نگرانی "سمَن"ها (=سازمان‌های مردم‌نهاد) و اصحاب رسانه‌ ازین قانون جدید -که مانع آزادی مطبوعات می‌شد و موجب وحشی‌گری پلیس- تا اینجای کار، برطرف شد. زیرا دولت فرانسه که باخشونت تمام در برابر معترضان ایستاد، سرانجام شکست را پذیرفت و لایحه را رسماً ملغیٰ اعلام کرد.

 

۳. حتی «امانوئل ماکرون» رئیس جمهور دست‌راستی فرانسه نیز، وقتی دید سرکوب مردم موجب گسترش اعتراضات و شکاف می‌شود و‌ آبروی نداشته‌ی این کشور اسلحه‌فروش! از دست می‌رود، سرانجام تصاویر منتشرشده از وحشی‌گری پلیس علیه‌ی مردم را «باعث شرمندگی فرانسه» دانست! بیشتر بخوانید ↓

مجموعه پیام‌هایم در مدرسه فکرت

قسمت شصت‌وششم

 

«به پیش» به عقب برگشت !

با یاد و نام خدا. پیش‌درآمد بحث: در نظام‌های حزبی، حزب پیروز در انتخابات را حزب حاکم می‌خوانند. مثلاً حزب «به پیش» به رهبری امانوئل مکرون، که حزب حاکم فرانسه است. این حزب سه سال پیش، با غلبه بر حزب سوسیالیست فرانسه در کارزار انتخاباتی، به قدرت دست یافت. حزب‌ها در کشورهای غربی، اغلب سه گرایش دارند: چپ‌گرا، راست‌گرا، ائتلاف‌گرا که معمولاً محیط‌زیست‌گراها و ملی‌گراها و حزب‌های کوچک اروپا به این سمت گرایش دارند. چپ‌گراها جنبه‌ی سوسیالیستی برنامه‌هایشان غلیظ‌تر است، راست‌گراها جنبه‌ی لیبرالیستی و ثروت‌اندوزی برنامه‌هایشان. اولی بیشتر به عامه فکر می‌کنند، دومی همیشه به اقلیت سرمایه‌اندوز.

 

بحث: حزب راستگرای «به پیش» که دولت فرانسه را در اختیار دارد اخیراً لایحه‌ای "بحث‌برانگیز درباره‌ی ممنوعیت فیلمبرداری از نیرو‌های پلیس" را تصویب کرده بود که باعث اعتراضات در بیش از ۷۰ شهر فرانسه به‌ویژه در پاریس شده بود. دولت فرانسه (بخوانید مهد آزادی!) با قوه‌ی قهریه به سرکوب شدید مردم معترض اقدام کرد که به نزاع خونین خیابانی انجامید. اما سرانجام با خفّت و خواری اعلان کرد این لایحه را لغو کرده است. منبع

 

سه نکته‌:

 

۱. اگر مردم ۷۰ شهر در برابر این لایحه اعتراض نمی‌کردند حزب «در پیش» به پیش می‌تاخت یک قانون دیگر از نوع ممنوعیتِ نقد و انکار هولوکاست ! در برابر آزادی علَم می‌کرد؛ یعنی ممنوع‌بودنِ فیلمبرداری از افسران پلیسی که دارند مأموریت (بخوانید سرکوب مردم را) انجام می‌دهند.

 

 

۲. دولت حزبِ «به پیش» فرانسه به عقب نشست و قول داد لایحه را در نسخه‌ای جدید ارائه کند. باید دید نسخه‌ی نوِ این لایحه چه مفادی دارد. مهم اما این است دغدغه‌ی اعتراضی مردم به این تز امنیتی ! جواب داد و نگرانی "سمَن"ها (=سازمان‌های مردم‌نهاد) و اصحاب رسانه‌ ازین قانون جدید -که مانع آزادی مطبوعات می‌شد و موجب وحشی‌گری پلیس- تا اینجای کار، برطرف شد. زیرا دولت فرانسه که باخشونت تمام در برابر معترضان ایستاد، سرانجام شکست را پذیرفت و لایحه را رسماً ملغیٰ اعلام کرد.

 

۳. حتی «امانوئل ماکرون» رئیس جمهور دست‌راستی فرانسه نیز، وقتی دید سرکوب مردم موجب گسترش اعتراضات و شکاف می‌شود و‌ آبروی نداشته‌ی این کشور اسلحه‌فروش! از دست می‌رود، سرانجام تصاویر منتشرشده از وحشی‌گری پلیس علیه‌ی مردم را «باعث شرمندگی فرانسه» دانست! بیشتر بخوانید ↓

اشاره‌ی آخر: مهد آزادی -یعنی غرب!- گهواره‌اش دیربازی‌ست که تاب ! نمی‌دهد و چارچوبش پوک شده است؛ زیرا دیرزمانی‌ست که حاکمان هرزه‌ی بی‌تاب به خود دیده و می‌بیند. از هیتلر گرفته تا تونی بلر و از مکرون گرفته تا جانسون.

اهمیت طلبگیِ خواهران

به نام خدا. به چند علت از طلبگی خواهران در حوزه‌های علمیه خرسندم و با روند آن موافق؛ گامی که می‌تواند مسیر زندگی، سبک زندگی و آینده‌ی ایران را درخشنده‌تر نگه دارد.

 

۱. از دیرباز زنان از تحصیل بازمانده بودند، دست‌کم به سه دلیل: محیط نامناسب آموزشی، فکر بسته‌ی خانواده‌ها و نیز تمایل نداشتنِ زنان به درس و علم زیر سایه‌ی مردان. بنابرین گام بلند حوزه برای حضور مؤثر زنان مؤمن برای کسب علم دین و دانش‌های هم‌پیوند حرکتی خردمندانه و آینده‌نگرانه است.

 

 

​​​​​​حوزه‌ی علمیه‌ی خواهران الزهرای بندرعباس

 

۲. از آنجا که استعداد و هوش زنان نه فقط از مردان کاستی ندارد، حتی پیشی هم دارد، و علاوه بر آن روح لطافت در زنان دائمی‌تر است، ازین‌رو آموختن علم دین و معارف در سطح تخصصی و کارشناسی توسط آنان، می‌تواند مسیر اندیشه‌ورزی دینی را قوی‌تر و لطیف‌تر کند و روح و روند جامعه را از کانون خانواده تا کانون سیاست، اصلاح کند و به صلاح و فلاح برساند.

 

۳. همیشه جامعه‌ی انسانی -ازجمله جامعه‌ی مذهبی- از ترکیب جمعیتی تقریباً نصف-نصف میان زن و مرد برخوردار بوده است. پس نمی‌توان نیمی از نفوس را از درس و بحث خصوصاً علم دین محروم ساخت و آنان را به حساب نیاورد. حرکت حوزه درین‌باره یک حرکت ایده‌آل و مطلوب بود و زنان علاقه‌مند به طلبگی را از فقدِ آموزشی رهاند.

 

۴. خواهران طلبه با کسب این علم و رسیدن به درجه‌ی فضیلت و اجتهاد و حتی کمتر از اجتهاد، قادر خواهند بود تربیت جامعه را به سمت کمالات و افزایش پاک‌زیستی و پاک‌دستی هدایت کنند، زیرا تسلط آنان به دانش کار تعلیم و تعلم را عالمانه می‌کند که علم در کنار تزکیه به سرانجام نیکو می‌انجامد.

۵. این نگاه در حوزه موجب می‌شود انگِ غلط "تبعیض جنسیتی" از دامن آن جایگاه مذهبی پاک شود و نیز آن دسته از خشکه‌مقدسان که قائل بوده یا هستند "زن حق ورود به اجتماع را ندارد" در اقلیتِ محض قرار گیرند. و بدتر از همه، تز منحط زن "جنس دوم" ! است و نیز باور تقریباً رایج "زن از پهلوی مرد آفریده شده" را خنثی می‌کند.

 

۶. یک خطر دنیای طلبگی خواهران را تهدید می‌کند و آن خطر مُهلک خرافه است. از آنجا که انسان به افسانه و خرافه‌ و داستان‌های خیالبافی‌شده، زود اُنس می‌گیرد و زنان به علت روحیات عاطفه و احساس ازین آسیب و آفت، بیشتر سهم می‌برند، پس طلاب خواهر باید به‌شدت و بیش از سایر شهروندان مراقبت کنند در دام خرافه نیفتند که مسیر وحی و عقل و عترت با خرافه و داستان‌بافی‌ها مرزبندی جدّی دارد. به نظر من، فقط با تسلط در فهم قرآن و پرهیز از روایت‌زدگیِ اخباریگرایانه، می‌توان این دام و آسیب را از پیش رو به‌کلی برداشت و یا لااقل خنثی کرد. بی‌شک قرآن و عترت با هم‌اند، اما باید محکم به آن چنگ زد، نه سست و لغزان. / ۸ آذر ۱۳۹۹.

 

پاسخ:

 

سلام آقای لداری. در مظلومیت این شهید دانشمند دکتر محسن فخری‌زاده ، همین بس که نمی‌توان کارکردهای فراوان وی را نوشت، چون منجر به درز اطلاعات می‌شود. از سوی دیگر، به نظر من این سیاستمداران نیستند که در معرض ترور هستند (هستند، اما نه چندان زیاد) این دانشمندان هستند که عوامل و عناصر ترور -که به پیشرفت علمی و دفاعی و اتمی-هسته‌ای کشور حسادت و کینه می‌ورزند- سعی دارند دست ایران را از علم و تجربه‌ی درخشان دانشمندان کوتاه کنند و یا نخبه‌های جوان را به ترک وطن فرا بخوانند. نخبه‌های جوان را ترور نمی‌کنند، چون می‌خواهد با کشاندن‌شان به بیرون ایران، از پویایی فکرشان بهره ببرند. از نوشته‌های شما هم متشکرم که مطالب مطلوبی بیان می‌فرمایی. البته با آن تعبیر دوقلوی شما موافق نیستم. طبع خوزستانی می‌دانی که طبعی است که هم غرّش کلام دارد و هم رعد رجَز. من جای شما باشم هر دو واژه را درباره‌ی علی شمخانی کنار می‌گذارم. با آن‌که منتقد او در چند زمینه هستم، ولی او را مُخ می‌دانم. ولو آن‌که مخ حرف می‌زند: به فتح فاء.

 

پاسخ:

با سلام و قدردانی. ابتدا چیدنِ یک مقدمه را لازم می‌دانم. دیر جواب‌دادن به نظرات، هم حُسن دارد هم عیب. حُسنش البته برتر و خوشایند است و آن این است روی آن فکر صورت می‌گیرد و با بررسی جوانب و جمع‌کردن حوصله و پرهیز از شتاب، انشاء و ارسال می‌شود. و این، به استحکام نظر و نظریه می‌انجامد، حتی اگر دو سوی بحث، بر سر آن متفاوت بنگرند. که درین میان‌بحثِ من و شما، الحمدلِله دیدگاه همدیگر را تقویت و تأیید کردیم. متشکرم.

 

اما عیب آن عیان است و‌ حجت نمی‌طلبد. مثل این می‌مانَد که داغ‌ترین دربی فوتبال دو باشگاه رجزَخوانِ ! کشور را، نه زنده و‌آنلاین بلکه روز بعد مُرده و دمق دید! در واقع جواب که دیر شود، فضا و مزاج و مذاق و مُخ و مُچ و مژه و مزه و مرتبه و چندین میم دیگر ! از هم می‌گسلَد و رشته‌ی کلام پاره و حتی پنبه و پوره می‌شود. در پایان فروگذار نکنم که پاسخ شما با فکر و تفکر -و البته همانطوری‌که خود فرمودید دلسوزانه و‌آسیب‌شناسانه- بود. بلی؛ نظر من هم در ریپلای زیر پست قسمت ۶۱ بحث دنباله‌دار شما، نظری مؤیدانه بود، نه منتقدانه.

 

رخنه یا خرید یا ترکیب ؟!

پستی برای (۹ / ۹ / ۹۹) این قرن

ابراهیم طالبی دارابی دامنه

 

با یاد و نام خدا. بی‌گمان عملیات ترور، رخنه بود. حالا آیا خرید یا ترکیب هم بود تا اینجا نامعلوم است. یعنی نه می‌توان با قطع و یقین گفت: آری، و نه می‌توان به‌حتم گفت: نه. چون نمی‌توان به‌آسانی به این علم و قطعیت رسید که چه کسانی در داخل خریده شدند و می‌خواهند در ازای دریافت و مابازاء ، و یا هر معامله‌ی پشت پرده‌ی دیگری، کارپرداز سرویس‌های بیرون باشند. و نیز نمی‌توان منکر یا مدعی ترکیب رخنه و خرید شد. خاصیت اطلاعات و ضداطلاعات، جاسوسی و ضدجاسوسی همین کدِربودن آن است. اما چون رخنه کاملاً عیان و برملا است روی آن بحث را به‌کوتاهی متمرکز می‌کنم.

 

رخنه یعنی بر دیوار تنومند اطلاعات یک کشورِ هدف، شکاف و سوراخ ایجاد و در آن رسوخ کنی و پابرجا و با دستِ باز یا نیمه‌باز، در زمین او دست به فعالیت بزنی و تا می‌توانی هم، دیده نشوی از جمع‌آوری اطلاعات گرفته تا در اوج آن عملیات و ترور و تخریب.

 

عملیات ترور در آبسرد آن‌هم در مجاورت جاده‌ی پررفت و آمد دماوند-فیروزکوه و در منطقه‌ی کاملاً باز و مسطح و با میدان دیدِ وسیع، مصداق بارز رخنه بود. رخنه‌ای شگفت‌آور. بنابراین، این عملیات چه از هوا با «پهپاد» هدایت شده باشد و چه از روی زمین توسط عناصرِ هادی، بارزترین رخنه بود. فعلاً بگذرم که هنوز حتی یکی از مهاجمین هم شناسایی و دستگیر نشد و چنان حرفه‌ایی و خیال‌تخت دست به جنایت شناعت‌بار زدند که توانستند به‌آسانی غیب شوند!

شهیدان: قاسم سلیمانی و محسن فخری‌زاده

 

به نظر من بنای کج را مرحوم رفسنجانی گذاشت و آن زمانی بود که گفت من به اندازه‌ی همه‌ی کابینه‌ام، سیاسی‌ام، پس دولتِ کار می‌خواهم. سپس شمایل واجا را در قالب حجت الاسلام علی فلاحیان دوخت و در مجلس موقع رأی اعتماد وزیر واجا، جرئت را از چشمان ناظر مجلس سِتاند و گفت دیگر می‌ترسید به فلاحیان گیر بدهید و همان خشتِ کج شد. منظورم این نیست واجا، اشراف نداشته باشد، نه، منظورم این است حق اشراف با واجا است، اما اگر رخنه رخ داد، چشم ناظر قانونی باید آنان را ملزم به پاسخگویی کند. وقتی رخنه صورت می‌گیرد، یعنی یک سرویس دیگر اطلاعاتی در خاک ما لنگر انداخته و چشم بینای اطلاعات نمی‌تواند آنان را ببیند. کوردیدی در اطلاعات، بدترین کوری است. این پاسخ می‌خواهد. ملت نمی‌خواهد اسرار کلان فاش شود، اما می‌خواهد علت رخنه‌پذیری مشخص شود.

 

در بعد دیگر باید بگویم سیاست در بعد خارجی دو بال دارد: عناصر قدرت و فن دیپلماسی. هر کس این دو بال را بزند و یا حتی یک بال را لنگ گذارد در حقیقت امکان پیشبرد سیاست -که شرکت در اقتصاد جهانی بالاترین هدف آن است- و نیز چانه‌زنی و تأمین منافع ملی و امنیت پایدار را ناممکن می‌سازد. دشمنان (خارجی و داخلی) هر «دو بال» را لنگان می‌خواهند، ولی غافلان و یا ساده‌اندیشان و یا دلبستگان فرهنگ بیرونی، یکی از دو بال را زخمی می‌کنند. افراطی‌های جناح راست پرهای بال فن دپیلماسی را می‌کَنند و تندروهای جناح چپ بال عناصر قدرت ازجمله در رأس آن موشک سپاه و ارتش را بی‌پَر و بَر می‌خواهند، دلبستگان هم این دیگ را می‌خواهند برای سگ بجوشد.

 

شهید قاسم سلیمانی هوشیارانه این دو بال را مد نظر داشت و بر بالانس و میزانِ آن تأکید می‌ورزید تا در جاده‌ی سیاست فرمان چرخ قدرت و دیپلماسی نزند. ترور اخیر که جان باارزشِ قدَرترین دانشمند هسته‌ای و دفاعی ما را گرفت، هر هدفی که داشت دست‌کم یک اثرش این است که میان مردم بر سر تقدّم کدام بال، یا تردید در یکی از آن دو، خُلَل و فُرَج ایجاد کند. که البته هرگز نمی‌تواند؛ زیرا رهبری -که یک استراتژیست سیاسی و نظامی است- روشن‌تر و ذکاءتر از آن است که دوست و دشمن تخیّل و پندار می‌کند.

 

یادهست، نه یادبود !
برای چهره‌ی والای بالا

ابراهیم طالبی دارابی دامنه / ۹ آذر ۱۳۹۹

با یاد و نام خدا. خدای شاهد و شهداء. از غروب جمعه ۷ آذر ۹۹ وقتی خبردار شدم دانشمند غیور و قدَر ما را زدند، حتی آب از گلویم فرو نمی‌رفت. فروپاشیده بودم. گلویم خشک شده بود و تا پاسی از شب در ولوله بودم و ویلان و ویران و حیران. چهره‌ای که ۵۰ سال بعد -آن وقتی که اسناد از مُهر طبقه‌بندی‌ها افتاد- خواهند فهمید او چه کارهای بزرگی کرد و چه دسیسه‌چینی‌هایی را با علم و عملش خنثی نمود.

 

 کاش "یادهست"ها جای "یادبود"ها بنشیند. یادهست، تجلیلی است که وقتی هستیم به یاد همیم. اما یادبود، گرامی‌داشتی است که وقتی رفتند به یاد آنان می‌افتیم. برادر محسن  فخری‌زاده خاکیِ پرهیزگار اندیشه‌پرداز از آن نوع انسانی بود که تا آستانه‌ی علم نمی‌رفت و متوقف نمی‌شد، از آن هم عبور می‌کرد و دروازه‌های دیگر آن دانش را بر روی خود و شاگردان و کارگزاران خود می‌گشود و به عمل پیوند می‌زد. او یک مثال تمام‌نشدنی برای علم و عملِ توأم است؛ او بر تنِ تئوری، جامه‌ی طراحی می‌پوشاند. شخصیتی گمنام که عقل خود را از منبع وحی بی‌مدد نمی‌کرد و چنین بود که سلیم بود. آفرین‌ها باد برین عقلِ شهید و شهیدِ عقل.

 

از زوزه‌ی موتورارّه‌ها تا غُرّش ارّه‌‌برقی‌ها

 

با یاد و نام خدا. برایم جالب بود که یک خبرِ مسرّت‌بخشِ خبرگزاری میزان از روزنامه‌ی همشهری، ستون امروزم شود. گزارش این خبر خیلی‌طولانی است پس برداشت و مفاد آن را به‌فشردگی می‌نویسم. خبر تقریباً این است که ۲۴۰۰ جنگلبان و یگانِ حفاظت با بودجه‌ای در حدود ۱۵۰ میلیارد تومان به‌زودی تا اوایل سال ۱۴۰۰ در جنگل‌های کشور مستقر می‌مانند. هدف اصلی آنان نیز معلوم است. آنچه من دریافت کردم دست‌کم برای این سه کار: حفاظت از اراضی جنگلی، حراست از درختان و نیز ممانعت از هر گونه دست‌اندازی‌های افزون‌تر به جنگل.

 

گویا سازمان جنگل‌ها با این طرح بنا دارد اساساً قاچاق چوب از جنگل‌های شمال را «ریشه‌کن» ! کند. نمی‌دانم آیا می‌تواند یا نه! آرزو دارم بتوانند. آرزو هم که عیب نیست. آن هم قاچاق با آن‌همه گستردگی و شبکه‌های پنهانی را و حتی قاچاق‌هایی با شگرد مزوّرانه را یعنی به بهانه‌ی برداشت و پاکسازی بسترِ جنگل از «چوب‌های شکسته و افتاده» و پوسیده. که آمارها نشان می‌دهد این حیله از قاچاق چوب «به بالاترین میزان رسیده.» بگذرم. ولی فقط بگویم آیا می‌دانستیم بیش از «۸۰۰۰ راه فرعی جنگلی» شناسایی شده است و برخی از این جاده‌ها حتی به هیچ روستا‌ و آبادی‌یی ختم نمی‌شود؟! آیا برای از ریشه‌درآوردن فسادِ قاچاق چوب چنین جاده‌هایی مسدود و یا لااقل دارای وضع مقرراتِ ویژه می‌شود ! نمی‌دانم! اما خرسندم که می‌خواهند با نصب دوربین‌ها در این مسیرها، کشفیات قاچاق چوب را میسُرتر کنند. و نیز خوشحال‌ترم که «شماره تماس ۱۳۹» نیز برای صیانت جنگل تعبیه شده که به نظرم این « ۱۳۹ » برای حفظ سرمایه‌ی خدادادی جنگل از دستِ جنگل‌خواران و چوب‌خواران از شماره تماس « ۱۱۳ » !! کمتر نیست. زیرا قاچاق همچنان جریان دارد. همین ۶‌ ماه قبل، حدود «۱۱۴۲ مترمکعب چوب قاچاق از جنگل‌ها کشف» گردید که نقل رسمی‌ست محدوده‌ی شهرستان آمل، «بیشترین میزان قاچاق چوب» را دارد.

 

به نظرم باید کاری کنند که نه فقط جنگل، بلکه «رویش‌گاه‌های جنگلی» هم از قاچاق در امان بماند. کَی می‌شود روزگاری فرارسد که دیگر زوزه‌ی موتورارّه‌ها و غُرّش ارّه‌‌برقی‌ها را نشنویم و با پویایی بر پاک‌داشتنِ زمین، پاسداری کنیم.

 

یک کشکولی هم بنگارم:

 

چون «چوب‌خوار» را در بالا به کار بردم، یادم افتاد به گواتمالا در قاره‌ی آمریکای مرکزی زیر کشور مکزیک که این روزها انقلاب شده و حاکمان فاسدشان، آنان را با لفظ «لوبیاخوار» تحقیر کردند و می‌گویند اینان یک مشت لوبیاخوارند! به همین‌خاطر، مردم اسم انقلاب خود را با افتخار گذاشتند: «انقلاب لوبیا». ببینیم این انقلاب لوبیایی مردم فقرچشیده‌ی آن دیار در عصر مدرن آن هم زیر بیخ آمریکا تا کجا «تا» می‌کِشد. خوب شد رئیس گواتمالا نگفت «حالا ۴ تا خس و خاشاک» و بدتر از آن «یک مشت بزغاله گوساله» وگرنه "گواتمالا"یی‌ها... . بگذرم که سیاسی‌میاسی بلد نیستم!

 

عکس صرفاً انعکاس جنبه‌ی حمل چوب جنگل است

مویه‌ی من برای غارت چوب

کجا می‌برنِت ای شاخه‌های تر ما،

ای تنه‌های تنومند جنگل دیبا،

ای طلای بی‌همتای رشته‌کوه البرز تبری‌ها

اشاره: تر در خط اول مویه شاخه‌های تَرِ ما است نه تر و ترین. یعنی آنچنان تَر که گویی این شاخه‌ها تا همین دیروز بر تنِ درخت بود، نه کف جنگل..

 

پاسخ:

 

حالا بیا؛ قوز بالای قوز کردی! قاسم. مرا یاد آن حکایت انداختی که شکل و شمایل داستان این‌گونه بود که حکیمی یک جعبه‌ای دربسته به کسی داد و گفت درش را باز نکن و ببر بده به فلان کس. توراه هی وسوسه شد وسوسه شد و کنجکاو که این چیه نباید بازش کند. بالاخره بازش کرد. دید یک موش نحیف! حیف که امانت را رعایت نکرد. حکیم خواست او را بیآزماید. به فرموده‌ی امام علی -علیه‌السلام- انسان حریص می‌شود به آنچه از آن منع شده.

 

آری؛ امروزه بر برخی چنان روزگاری شده که حتی اگر به کسی بگی تو رئیس مثلاً دوشیدنِ گاوهای دوشا هستی، سه روز که گذشت اول خود پستانِ شیر گاوها را می‌لیسد. بگذرم.

 

بلی؛ در این قضیه‌ی قاچاق چوب هم، همه که نه، اما تک و توک هستند که به جای حراست درخت و جنگل و ریشه‌کنی قاچاق، خود -به قول خودت اون‌جوری‌اند! یعنی: غارت!

 

جواب:

بلی؛ این عکس از همان منبع خبر یعنی خبرگزاری میزان - وابسته به قوه قضائیه- است که مرتبط به اصل قاچاق چوب نیست. مربوط به اصل جنگل و چوب است. نگاه شما ژرف بود. متشکرم از تیزبینی‌تان. مویه‌ی من هم در زیر آن، به اصل تخریب جنگل برمی‌گردد، نه صرفاً بارِ این تریلر که چوب تَر دارد حمل می‌کند، نه خشک و پوسیده. به قول ما : هیژده‌چرخ ! که دَم به ساعت سال‌ها پیش از محل ما می‌گذشتند. بلی؛ یک کویرنشین شاید پست امروزم را کمتر درک کند اما شما و ما چون جوار جنگل هستیم و درختان و اشجار لمس می‌کنیم که چه خسارتی نصیب می‌بریم! ممنونم؛ فراوان.

 

 

پاسخ:

 

چک فرما ! مثل چک‌ و خنثی‌سازی یکی از آن سه ماشینِ محافظ دانشمند شهیدمان در آبسرد نباشد که از دو ماشین محافظ دیگر پیش افتاد تا طبق روال تیم حفاظت، محل را پیش از رسیدن مقامات چک کند ولی وسط مسیر آن ترور شنیع و آن شهد شهادت رخ داد و تیربار مسلسل اتوماتیک روی نیسان که از دور -شاید هم از پهپاد- هدایت می‌شد، بدون حضور حتی یک نفر شلیک‌کننده‌، اتوماتیک‌وار ‌رگبار بست و چهره‌ی کم‌نظیر ایران را به دیار بَرین برد. بگذرم

 

با این چهره در چند کلمه:

غیوران و دانش‌دوستان ایران و جهان اسلام هنور هم به یاد اویند که بر دانش ایران در چند صحنه افزود و اینک پیکر پاک این پاکیزه فیلسوف و دانشمند کنار دیگر دانشمندان هسته‌ای دفاعیِ شهید، در امام‌زاده صالح تجریش به خاک آرَمید؛ روح تو ای برادر مکتبیِ شهید دکتر محسن فخری‌زاده با سیدالشهداء -علیه السلام- محشور.

 

نظر :

 

بله اشاره‌ی سرراستی بود به نواقص و کاستی‌های مزمن. این حفره وجود دارد که شما انگشت طنز گذاشتی به شکافش. کاری به فردی که شما به نقد وی پرداختی ندارم، حتی نمی‌شناسمش. ولی متأسفانه راست فرمودی. بلی؛ من هم معتقدم بی‌سوادی نوین! چه در طرز خواندن و چه در سبکِ نوشتن دنیای مجازی را فراگرفته است. در این میان زبان فارسی هم بیشتر در امان نیست.

 

کار به آنجا کشیده شده که امروزه خیلی‌ها -حتی آنها که عِرق و اِرق ایرانی‌شان گُل می‌کند هم- شاهنامه را بلد نیستند درست بخوانند. بوستان و گلستان را سه خط بخوانند از نفس می‌افتند و دست‌انداز (=بخوانید به قول محلی: تِته‌پِته) می‌افتند. حافظ و مولوی را که اصلاً به «زبَر و زیر و پیش» هم مزیّن کنی باز نیر بلد نیستد ادا کنند. از غلط املایی که مپرس و مگو. مُخیّله را بی‌تشدید یعنی مَخیٖله تلفظ می‌کنند! که در مُخیّله هم نمی‌گنجد!

 

ناگفته نگذارم خودم هم گرفتارم. انگلیسی که از بیخ و بن عربم! شعر هم که دست‌انداز می‌افتم. چه شعر رودکی که روان است و‌ چه شعر صائب تبریزی که پیچیده به تشبیه و استعاره و اَ اِ اُ است. حالا شما انتظار داری حروف مصوّت انگیلسی را هم از بَر باشند. من تلفظ رنو و پژو را پشت ماشین‌ها به غلط می‌خوانم! بگذرم اعترافات آگوستینی ! شد گویا.

 

سلام جناب آقای...

من اینترنتم هندلی است ! تا هندل بزنم و این فیلمت را باز کند، تا نماشتِه طول می‌کشد. سکلمه بنویس ببینیم چیه..

 

پاسخ:

 

نوشته‌ی شما خود یک نوشته‌ی مستقل است. با خواندن آن، وقت من هدر هم نرفت. حرف و موضع‌ات را خوب و آزاد بیان فرمودی. تشکر مرا به همراه داری. موضوع متن من، اصلِ احزاب نبود، حزبی که «حاکم» می‌شود، بود؛ که وقتی در سکّوی قدرت قرار می‌گیرند چه راحت در برابر مردم می‌ایستند. فرانسه هم، مثال تازه‌ی این بحث بود.

 

انتقادهایی که بر من و افکارم دارید هم، یک اقدام مدرن و اخلاقی است و روز و روزگار انسان هم، بر خلاف دنیای صامت و غیرناطق حیوانات، با همین نقد و نقل و انتقاد و ایراد و اشکال و ابرام و توافق و تفاوت و مخالفت و موافقت و رضایت و اعتراض، شب می‌شود و باز نیز روز دگر سر می‌رسد. پس ازینکه بر من انتقاد دارید و حتی آن را به فرموده‌ی خودت «روال معمول» خودم می‌پنداری، باید بی‌نهایت از جناب‌عالی خشنود باشم. و هستم. و نیز ممنونم.

 

وقتی بحث من فرانسه است باید در موضوع بمانم. چرا باید به ایرلند و ایسلند و تایلند بپردازم. در فن «روشِ تحقیق» (=متدولوژی) داریم که نویسنده با موضوع خود باید وفادار بماند و آن را در همه‌ی جهات محدود و معیّن کند، و از این پلّه به آن پلّه نپرد. زمان موضوع، مکان موضوع، ابعاد موضوع، زاویه‌ی پرداخت، روش پژوهش، نوع تحلیل یا تعلیل و نیز توصیفی‌بودن یا تاریخی‌بودن و یا علّی و معلولی بودن و ... . بگذرم.

 

اساس حرفم من این بود که فرمایش شما هم همین را گواهی می‌دهد: جامعه چه مدرن، چه نیمه‌مدرن و چه سنتی و چه دیکتاتوری مدرن و قدیمی، از ابزار سرکوب توسط پلیس (و حتی امروزه از طریق شرکت‌های خصوصی نظامی مانند بلک‌واتر و حتی گاردهای شخصی‌شده مانند اسلحه‌بدستان ترامپ و یا با نیروهای لباس شخصی مانند زامبی‌گونه‌های اسرائیل) علیه‌ی اعتراض‌های مردمی استفاده می‌کنند. پس در مجموع منِ نویسنده‌ی ناشی یا هر نفر نویسنده‌ی ماهر در هر جای جهان، نمی‌تواند به فرض مثال: اروپا را در سرکوب مردمش تقدیس کند، ولی مثلاً سوازیلند را تقبیح و تحریم. بگذرم.

 

پاسخ:

 

به نظر من تابلوی "دروغ ممنوع" را مثل تابلوی «ورود ممنوع» ، «دور زدن ممنوع» باید در ورودیِ همه‌ی کشورهای دنیا بزنند.

 

نکته:

دروغ، داروغه می‌خواهد! داروغه، دروغ!

 

پاسخ:

بله فرمایش شما متین. اما اگر ابتدا دست به سرکوب نمی‌زد می‌توانستیم نام آن را احترام به سندیکالیسم بگذاریم. بنابراین دو تا ایراد به نام خود ثبت کرد و سپس تن به خواسته‌ها داد: ۱. قانونی که با منع فیلمبرداری، آزادی آن جامعه را تحدید و تهدید می‌کرد. ۲. سرکوب و وحشی‌گری و شرمساری طی روزهای اخیر.

 

از تبار گرگ ! نه میمون!

 

پنج خبر پنج نظر

 

 

یکم : چندی پیش نوشتم دو کتابچه‌ی چارلز داروین در کتابخانه کمبریج گم شد یا به سرقت رفت.

نظر : آن روز یادم نبود دو نکته را یادآوری کنم. یکی این‌که شهید  باقری (=افشردی) با استادش در کلاس دانشگاه که اصرار داشت ما از نسل میمونیم به چالش برخاست و زیر حرف زور استاد نمی‌رفت، سرانجام گفت: شما می‌خواهی از میمون باشی باش ولی ما از نسل آدم و حوّاییم. دوم این‌که داروین لابد خبر نداشت مغولان معتقد بودند نیایشان نه میمون! بلکه "گرگی خاکستری" بود  (منبع) که "از ازدواج او با یک گوزن زرد" پدید آمد!

 

شهید عزیز غلامحسین افشردی

معروف به حسن باقری مُخ اطلاعات عملیات

 

دوم : «جان پری» در کتابش «کریم‌خان زند» (که بر خود وکیل نام نهاد نه شاه و سلطان) به مبارزه با فساد توسط ایشان می‌پردازد که روزی حاکم مازندران از یک بازرگان "مبلغ ناقابل دو عباسی" به زور گرفت. بازرگان به شیراز، مرکز کریم‌خان شکایت بُرد. کریم‌خان، حاکم مازندران را به دربار فراخواند و از حکومت معزولش ساخت. و طی ۶ هفته، به مرد بازرگان که دادخواهی کرد در قصر جا و غذا داد و هنگام بازگشتش به مازندران، نه تنها خرجی راهش را پرداخت کرد "بلکه مبلغی به‌عنوان خسارت ناشی از فقدان درآمد به علت غیبت از محل کسبش" به او داد و خسارت این مخارج را هم از حاکم معزول مازندران گرفت.

نظر : من فکر می‌کنم این را باید کتیبه کنند و در درگاه‌های دادگاه، نه بالای سر قاضی و دادگر! که درست روبرویِ چشمان آنان نصب کنند تا هنگام داوری و تحکّم‌کردن، نلغزند. بگذرم !


 

سوم : مرحوم رفسنجانی گویا بیکار بوده! (=کشکولی) که چهارشنبه ۱۲ آذر ۱۳۷۶ -یعنی درست امروز روزی- توی خاطراتش نوشته (منبعهمسرش "عفت از قم برگشته و گفت، اخوان مرعشی معتقدند که کیفیت برخورد حکومت با مسئله آیت‌الله منتظری به نفع آیت‌الله منتظری تمام‌ شده است."

نظر : ایشان گویا هر کجا نفع‌اش بود زبانش لکنت داشت و قادر نبود قدرت را نقد کند پس بهتر می‌دید نیمه‌شب همه خوابند او از زبان دیگران! حرفش را در قالب ثبت خاطرات حکّ کند! لابد الآن می‌داند که حرف وقتی از زمانش بگذرد -به قول محلی‌ها- دیگر بَخِر ندارد! بخر هم دو معنی دم‌دستی دارد: ۱. خریدار ندارد. ۲. بُخار ندارد. (به‌عبارتی بی‌بخار است) . از خیرِ پنج خبر و پنج نظر گذشتم، همین سه خبر و سه نظر بس ! است.

 

آن شرلی

 

 

به قلم دامنه : به نام خدا. محصول ۲۰۱۷ کاناداست. چندین قسمت است. داستان آموزنده‌ی یک بچه‌‌یتیم زِبر و زرنگ. یک روز "آن" مجبور می‌شود موی سرش را کوتاه کند، آنقدر کوتاه که دیگر گویی شبیه یک پسرک شده بود. نماد دخترک موی بلندش است. هم‌مدرسه‌ای‌های بی‌دردی هم دارد که او را با نیش و کنایه می‌آزارند. حال که موی سرش از ته زده شد، تمسخرش می‌کنند پسرک شده! سرش شپش افتاده! بچه سرِ راهیه! گدازاده و فقیره! اما همه‌ی اینها دروغ و کینه‌توزیه. چون آن شرلی، هوش و توان و خلاقیت و مقاومت و جذَبه‌هایش از همه‌شون پیشی گرفته و حتی اِعجاب معلمش را هم برانگیخته که مثل سایر شاگردان حسود، چشم دیدنِ آن شرلی را ندارد.

 

رُمان آن شرلی. اثر لوسی ماد مونتگمری

 

آن شرلی


"آن" -که حالا موی سرش مثل پسرک‌ها کوتاه است- تصمیم می‌گیرد یک روز نقش واقعی یک پسرک را درآورَد و برای خرید مایحتاجِ منزل -که دو نفر برادر و خواهر مُسن و متمکّن و مهربان‌اند و سرپرستی شرلی را پذیرفتند- به بازار می‌رود. می‌بیند همه از او توقع کمکِ یَدی دارند که به زور بازو نیاز دارد نه به فکرِ بِکر. یکی می‌گوید آی پسر! بیا مرا کمک کن این صندوق جواهراتم را بذاریم روی دُرشکه. یکی می‌گوید آی پسر اگه این بشکه‌ها را بذاری پایین یک سکه‌ی چند سِنتی می‌گیری. خلاصه؛ همه او را به چشم یک پسرک می‌بینند و هر چه از او می‌خواهند، نه کاری ظریف و لطیف و فکورانه و هنرورزانه که اقدامی است نیازمند به قدرت، زور بازو، زمُخت و زورمندانه. مثل تار و مار کردنِ افرادی که گوشه‌ی کوچه سدّ راه یک دخترک دیگر شده بودند.

بلاخره "آن" به‌تجربه فهمید دخترک‌بودن تا چه حد زیباتر است. و دنیای اطراف او چه بینش سخت و زِبری به پسرک‌ها و چه گرایش نرم و زیبایی به دخترک‌ها دارند. از دخترک‌بودنِ خود این‌بار لذت وافرتری می‌برَد. چون او اساساً درین رُمان قشنگ -که ارزش فیلم‌شدن را هم داشت- ویژگی‌های قشنگ دارد:

آن شرلی هر چه و هر که قدرتِ تخیّل او را از بین ببرد، سخت و به سَبک منطق و نُطق می‌ستیزد. چون قدرت تخیّل، قوّه‌ی بی‌همتایی‌ست که جای نداشته‌های انسان را پر می‌کند. او به کتاب بسیار بهاء می‌دهد؛ حتی به جلد و عنوان و شکل و شمایل کتاب عشق می‌ورزد. با کلمات ارتباط راحتی دارد و خود را در اقیانوس واژگان گم نمی‌کند. "آن" می‌گوید عشق در حیات تعریف مشخصی ندارد، زیرا در نگاه این دخترک باهوش و جَستا، عشق در هر کسی آثار متفاوتی برمی‌انگیزاند. گویا می‌خواهد بگوید در مسیری برو که عشق هدایتت می‌کند. "آن شرلی" خیلی دوست دارد نویسنده هم باشد، آنچنان شورانگیز که اسم مداد خود را "مدادِ امکان" می‌گذارد. یعنی امکانِ خلق هر اثرِ بکر و نُوِی با مداد ممکن است.

بگذرم! چرا اساساً آتاوا، کانادا بپردازم، ایران که دیرینه‌تر از هر سرزمینی‌ست و داراتر و پابرجاتر از هر جا.

دریا داریم.

دیبا داریم.

دنیا داریم.

دانا داریم.

دیانا داریم.

دعا داریم.

دادا داریم.

دنا داریم.

دیرپا داریم.

دوشا داریم.

درنا داریم.

دفاع داریم.

دعوا داریم.

دَما داریم.

دَوا داریم.

دل‌آرا داریم.

دلربا داریم.

دادسرا داریم.

دل‌آسا داریم.

دلبخواه داریم.

دل‌آسا داریم.

دوآب زیراب داریم.

درداد دریغا داریم.

دلواپس‌ها ! داریم.

دَدا (=بدان) داریم.

دِواج (=لحاف) داریم.

وَه دار‌کلا هم داریم.

دِماء (=خون‌بهاء) داریم.

دغَا (=متقلِّب‌ها) داریم.

دَرا (=داد و جرَس) داریم.

دوام (=پایداری‌ها !) داریم.

دوات (=جوهر مرکّب) داریم

درداء (=بی‌دندان‌ها) داریم.

دست‌پا (=حریص‌ها) داریم.

دوتار، دِتار (=ساز سیمی) داریم.

دودزا (=اُتول‌های آلوده‌کننده) داریم.

دوشاب! (=نه آن چیز نجسّی) داریم.

حتی زی‌زی گولو آسی‌پاسی دراکولا تابه‌تا داریم!

دِه‌کیا (=کدخدا) داریم؛ کدخدایی چونان آمریکا! که دَمش را باید دید!

ولی، ولی در برابر، دَهاء هم داریم. باهوش‌ترین‌ها. زیرک‌ترین‌ها. خردمندترین‌ها.

 

 

"بهبود اَنفُسی" و "تحول آفاقی"

از دریچه‌ی آسمان

 

با یاد و نام خدا. آقای مصطفی ملکیان در «زمین از دریچه‌ی آسمان» چه می‌خواست بگوید؟ می‌خواست بگوید اولاً فرهنگ، زیربنای اقتصاد و سیاست است. یعنی هر تحولی بی‌توجه به فرهنگ، سرانجامش افول است، نه اوج. دوماً فرد، واحد تشکیل‌دهنده‌ی جامعه است. یعنی تغییرِ جامعه و اقتصاد و سیاست شرطش این است اول از همه در فرد فردِ افراد، تحول رخ دهد. او بقیه‌ی ساختمان کتابش را با همین دو اصل می‌چیند، تا آجرهای گداخته‌اش را در سینه‌ی خواهنده‌‌ی خواننده بگذارد.

 

چون مراد وی از فرهنگ، فرهنگ فردی است، پس به سراغ سه دسته‌ی اصلی سازنده می‌رود: کردارها، رفتارها و گفتارها؛ شامل باورها، احساسات، خواسته‌ها. یعنی تحول جامعه فقط از طریقِ تحول درین سه حوزه‌ی فردی، حاصل می‌شود و بس.

 

در منظر ملکیان "تحول اَنفُسی" (=درونی) بر "تحول آفاقی" (=بیرونی) اولویت و چیرگی دارد و برین نظر است که مرحله‌ی «بهبود انفسی» زمانی به دست می‌آید که دست‌کم جمع زیادی از مردم، وارد آن شوند، وگرنه «بهبود آفاقی» شدنی نیست. و اگر هم رخ دهد، باقی نمی‌مانَد. از همین گفتار کتابش پیدا می‌شود مراد ملکیان از تغییرات فرهنگی «بهبود انفسی» است؛ همان «فرهنگ فرد فردِ جامعه». و شاید همین نگرشش موجب می‌شود به تز "عقلانیت و معنویت" دست بگذارد.

 

به یک عبارت می‌توان گفت آقای مصطفی ملکیان برای بازسازی جامعه و سیستم، سرراست به سراغ «پیچ و مهره»‌ی جامعه می‌رود و در نگاه او تا این پیچ و مهره‌ها در یک جامعه و سیستم، درست نشود؛ یعنی ۱. باورها ۲. احساسات (عواطف، هیجانات) ۳. خواسته‌ها (نیازها) ، آن‌گاه کل سیستم و جامعه را در معرض فساد و نابودی قرار می‌دهد.

 

نکته‌ی پایانی: از نظر من، تئوری "عقلانیت و معنویت" آقای ملکیان -که در آن به "انسان معنوی" می‌رسد و به کم و کیف آن می‌پردازد- با انسان معنوی‌یی که مرحوم علامه طباطبایی مطرح کرده است، فرق‌هایی دارد و من نظر علامه را درست می‌دانم که در رساله‌ی «لب اللباب در سیر و سلوک اولی الالباب» ۲۵ ادبِ انسان معنوی را برشمُرده است. بگذرم.

 

پاسخ:

 

زآنک از دل جانبِ دل روزنه‌ست

می‌دانم که با شعر، گروه خونی‌یی دَمساز داری؛ پس بهتر دیدیم زیر این نظر بس‌جالبِ شما این نگاه‌ام را بدوزم. این مصرع، آخرین مصرع مولوی در مثنوی معنوی است که نشان از این می‌دهد دل افراد چون آفریده‌ی حضرت آفریدگار است به روی هم در و دروازه دارند. چون خدا با انسان رابطه دارد پس انسان با انسان  رابطه دارد و دل آدمیزاد به روی افراد مسدود نیست. بنابرین ضمن دلشادی از بیان آموزنده‌ی شما، افروز باد این نگاه شما جناب.

 

نظر:

قسمت ۶۲ را هنوز هم، پررونق‌تر از قسمت‌های دیگر نوشتی. دست مریزاد. ممنونم که متن‌های خود را به زیور حوصله و به لحاظ پرداخت، کامل‌تر می‌نویسی. شخصاً از خواندن آن خسته نمی‌شوم. دو نکته را اگر طالب باشی بگویم:

 

۱. گوستاو لوبون ازین‌که قید "عموماً" را به کار گرفت به نظرم خواست مطلق‌اندیشی نکند و ثمربخش‌بودنِ تجربه‌های گذشته را یکسره رد ننماید. راستی ویرگول میان شهادت‌گرفتن و برهان‌های تاریخی نادرست است. کسره درینجا لازم است یعنی وصل جمله، نه مکث.

 

۲. درباره‌ی نامگذاری داستان نیمه‌دِرام نوشتی که خواننده را تا حدودی از پیچیدگی کار مطلع ساختی. جدا ازین قضایا -که با توجه تنوع سلیقه و اولویت‌بندی‌ها، امری دور از انتظار هم نیست- کار بزرگی را به پروژه بدل کردید و به‌درستی محل را در ردیف شاخص‌ها برد. چه خوب بود نام محلّه‌ها با همان نام‌های کهن، دست‌نخورده باقی می‌ماند. مثلاً در تهران هنوز هم محله‌هایی چون قنات کوثر، یخچال، دروازه غار، دَروس و... حفظ شده است چه در نقشه و چه در افّواه. در روستای داراب‌کلا هم محلات نام‌های کهنی دارد. مثل چاه هفت‌روز. مثل قنات‌پشون. مثل اتاق‌پیش. مثل درمانگاه‌پیش. مثل میان‌شورش. اینها اگر همچنان حفظ شود تاریخ جغرافیایی محل هم حفظ می‌گردد.

 

نظر:

 

خودِ جمله‌ی پرسشی عمدی شما یک جوابِ نهفته بلکه یک نقد زیرکانه به روند است. پس؛ ضرورتی نمی‌بینم حرفی بالای حرف مزبور بزنم. بولتون -افراطی حامی فرقه‌ی تروریستی رجوی- از نئوکان‌هاست. آنان به چین رشک ذاتی می‌برند و نیز اساساً نئوکان‌ها "چَرا" می‌کنند و چِرا برای‌شان نون دارد و البته بعضاً اهل نُشخوار هم هستند. مرکانتیلیسم اساساً ریشه در اسپانیای کهن دارد و سفیدپوستان مهاجر به ایالات متحده در رأس این سوداگری‌ها بودند. البته سرقت "دارایی‌های معنوی" خاصه در علم و فن نوین امری رایج در مهندسی معکوس است. بیش ازین بلد نیستم. کنارگذاشتنِ پست لینک‌دار توسط شما نشان اخلاق والای شماست. لینک مربوط به کانال خودت از نظر مقررات مدرسه بلامانع است و مجاز به استفاده از آن. درود.

 

پاسخ:

 

من هم مانند شما امشب بیدارم. چون اساساً بیداری زیر باران و به قول شِما شِلاب را دوست می‌دارم. از واژه‌های لوبیاخوار و چوب‌خوار که به کار گرفتی دریافتم با دقت متن‌های جویان را جوینده هستی. پس متشکرم از توجهاتت. داستان را با این پیوست حقیقت با اسم آیدا غم‌انگیزتر کردی و جمله‌ی آلبرت انیشتین هم حاکی از روح دردمند آن دانشمند بود. سرگذشت آیدا به قلم شما برایم ارزش خواندن داشت. چون جناب‌عالی به این امور دلی رئوف و مسئولانه داری. خیلی ممنون هستم متن مرا با این واقعیت پیوند زدی.

 

ما مِن شی‏ءٍ تَراهُ عَینُک الّا و فیهِ مَوعظَةٌ

 

با یاد و نام خدا.  نقل است هارون‌الرشید از امام کاظم -علیه‌السلام- تقاضای موعظه‌ای کوتاه کرد که در ص ۵۰۹  کتاب "امالی" شیخ صدوق درج است. حضرت به هارون چنین نوشت:

 

"چیزی نیست که چشمانت آن را بنگرد، مگر آن که در آن پند و اندرزی است." (منبع)

 

چشمان من و شاید چشمان شما خوانندگان کِرام این روزها چه در جهان و چه در ایران خیلی چیزها را می‌بیند که در آن پند و اندرز موج می‌زند. مانند این چیزها:

 

خیانت !

 

برجام پلاس !

 

مجلس: با ۲۵۱ رأی آری !

 

دولت شیک‌پوش: هول نشیم !

 

حالا همه، به‌ردیف به روی چشمانم رژه می‌روند به روی چشمان شما را نمی‌دانم. پس کمی درباره‌ی این چهار تا:

 

۱. جوزب بورل -مسئول سیاست خارجی اتحادیه اروپا که جای خاویر سولانا و کاترین اشتون و فدریکا موگرینی نشسته- دیروز در باره‌ی برجام گفته: "زیرا آنها (=ایرانی‌ها) اکنون حق دارند فکر کنند به آنها خیانت شده است." (منبع)

 

۲. از آن سو "هایکو ماس" -وزیر خارجه آلمان- هم با کمال بی‌شرمی خواهان برجام‌پلاس! (منبع) شد. یعنی یک برجام دیگر (برجام +)

 

یورگن هابر ماس فیلسوف حال‌حاضر آلمانی راست می‌گفت رسانه‌ها به خاطر حرف‌شنوی از قدرت! مضرّ به حال "تفکر انتقادی" شدند. رسانه‌های غرب حقیقتاً در چنگ چپاول و غارت گرفتارند. سیاستمداران آن که مپرس!

 

۳. مجلس یازدهِ دستچین‌شده! هم، با ۲۶۰ نفر حاضر، در یک فاز تماماً احساساتی و هیجاناتی، با ۲۵۱ رأیِ آری شگفت‌آور، راهبرد فوری ارائه داد! حتی زندان و حبس هم به پای راهبرد بست. مگر راهبرد با فوریت جور در می‌آید!

 

۴. این دولت بی‌خیال و شیک‌پوش هم -که تمام آرمانش گشایش اقتصادی کشور آن هم از طریق کتابچه‌ی برجام است- مثلاً  آسوده است و با خیال بالا، با کنایه‌ی هول نشیم! تکلیف را از خود مسقوط می‌بیند.

 

نکته: جوان که بودم از امام خمینی در کتاب شریفش "اربعین" یا همان "چهل حدیث" خوانده بودم که: "میسور با معسور ساقط نمی‌شود". یعنی چیزی که شدنی است، به علت سختی و شرایط دشوار، کنار گذاشته نمی‌شود. مبارزه با شاه دشوار بود، اما شدنی شد. امروزه هم خدمت به ملت، شدنی و میسور است، سختی و مشکلات و عُسر و حرَج، بهانه‌ای برای تنبلی و رهاکردن مملکت در چنگ گرانی و هرج‌ومرج قیمت‌ها و امید گزاف بستن به اروپا نیست. بگذرم. چه پند حکیمانه‌ای داد امام کاظم (ع) به هارونِ حاکم. مگر گوش کرد! مگر تن به پند داد! مگر به راه آمد!

 

کتاب «داراب‌کلا در گذر زمان» نویسنده: جعفر آهنگر دارابی. چاپ سال ۱۳۹۱.

پاسخ:

سلام جناب آقاجعفر . تصویری از روی جلد کتاب اول خودت «داراب‌کلا در گذر زمان» در مدرسه بذار. تا در این صحن ثبت شود. در ضمن این‌گونه مباحث محل، چون از مدادِ شما -که مدتی طولانی مدیر محل بودید- برمی‌آید و سندیت دارد. تجربه‌ات هم مانند تجربیات هر دست‌اندرکاری، برای حال و آینده اثرگذار است. با تشکر.

 

پیام:

سلام دوست دانشمند من

با یاد و نام خدای متعال حضرت آفریدگار. غلتی زدم تا به دوش چپ، خوابم را ادامه دهم، تصادفی چشمم به چشمک‌های تبلتم افتاد. کنجکاو شدم ببینم چه خبری است این وقت شب. معمولاً سراغ گوشی و تبلت درین وقت نمی‌روم، اما تا دیدم پیام شما به رویم درخشید، نگاهش کردم. اما سخت جا خوردم. دکتر عزیزم نمی‌دانم الان بیداری یا استراحت. اما خیلی دلم می‌خواست حتی زنگ بزنم صدای دلنوازت را بشنوم و آرام شوم و پژواک افکارت در گوشم طنین اندازد. اما هرچه تصمیم گفتم، حسی مرا نهی می‌کرد نکن شاید حالا خواب باشد. با نهایت نگرانی، ولی سرشار از شعف منتظرم از تخت، به بیت و منزل و حیات مقدس و متألّه، خواهی‌برگشت و مرا تا امتدادِ نیم قرن بعد نیز، دوستی اندیشمند و متفکری ارجمند خواهی بود و همچنان رفیقی دانشمند. دعایت کرده‌ام. اگر بیداری و بر حال تو گران نمی‌آید، حاضرم درین لحظه هم، چشم بسپارم به بهترین واژگان‌هایت.

 

پاسخ:

سلام. پیامت را خواندم. پس در شبکه‌ی «شاد» پای درس کلاس حسابی گوش و هوش هستی. به آقا... از قول من بگو فقط بشر به سمت آینده نمی‌رود، آینده هم به سمت بشر می‌آید. او به زمان چنگ زنَد نه زمان بر او. این راه، از هر دو سو در حرکت است؛ پس هرچه آسوده‌تر، بهتر. هرکه بادانش‌تر، آرام‌تر. شمرده‌شمرده برای ایشان بخوان؛ اَی دودوک نکِش مثل دِم‌لاکنِک. پدرت این پرنده را می‌شناسد. از سیکا هف‌هش برابر کوچکتر است ولی جیرت‌تر. جیرت هم یعنی چابک. لابد داری به دایی می‌خندی ها؟

آقا رحیمُ‌الله گالش تالش

ابراهیم طالبی دارابی دامنه / ۱۶ آذر ۱۳۹۹ . با یاد و نام خدا. امروز ۱۶ آذر است. گویا می‌گویند روز «دانشجو»ست. ولی من چون سواد اکابِری ! دارم جرئت ورود به روزِ آنان را ندارم! پس؛ یکراست رفتم سراغ آقا رحیمُ‌الله.

 

او گالش است. گالشی از تالش یا طالش. کسی که گلّه دارد؛ گله‌ی گاو. ولی مثل دانشجوها! گلِه ندارد. مانند اسمش، رحیم است. حالا می‌گویم چگونه. من تمام گیلان را گشتم؛ هشتپرِ طوالش و اسالم و‌ آستارا  و آستانه‌ی اشرفیه را هم. می‌گویند گیلان یعنی جایی که به علت وارش زیاد، زیاد گِل می‌شود. اما آقا رحیمُ‌الله نه فقط گلِه ندارد، گِل هم نمی‌شود، چون در جلگه نیست که همیشه تیل هست. در دامنه‌ها و حتی قله‌های نواحی مرتفع تالش، مرتَع دارد و دام می‌چرانَد و کَلوشش تیل نمی‌گردد. چوپان هست! ولی چونان عین اون‌جور دانشجو ! در دامِ کسی نمی‌افتد.

 

نقشه‌ی استان گیلان و موقعیت جغرافیایی تالش

 

آقا رحیمُ‌الله من دیدم دارکوب‌ها (=دارتوکِن‌ها) چنان با او جورند که بر کلاه و کول و کوپال و کپّلش می‌نشینند و پشه‌ها را می‌خورند که کنِه بر تنه‌ی این گالش مصفّا نیفتند. نه اون کنِه‌های خون‌آشامی که با کدورت و کینه، بر تن آن دانشجوهای صاف و ساده و سالم می‌خواهند بنشینند و خونشان را به نفع مربع استثمار و استعمار و استکبار و استبداد بمَکند. از همین رو، آقا رحیمُ‌الله در آن مستند «ایرانگرد» حتی تیرنگ را دستی کرد و بر دستان خود نشاند و تیرنگ، این قرقاول رنگارنگ هم، جیک نزد، جیغ نکشید، پر نزد، داد و فریاد نکرد مثل اون‌جور دانشجوها!

 

آقا رحیمُ‌الله حتی یگ گُراز هیولا را اهلی کرد. بر پشت آن هیمه و هیزم بار می‌کرد به گالش‌منزل می‌آوُرد. حتی گراز، باغچه‌اش را ورز می‌کرد. و او عین دو جوندِکا بر پشتش خیش می‌بست و زمین را شخم می‌زد تا شیار کند و بذر بکارد. فقط چون یک روز گراز گوسفندانش را بِل (=شاخ) زد او از دستش عصبانی شد. ولی باز هم، آقا رحیمُ‌الله، رحیم باقی ماند، چون‌که گراز را تنبیه و کتک‌کاری نکرد، به دار نیاویخت و مانند آن قاضی شهیر ! عصرِ دولتِ ۹+ ۱۰ ، به کهریزک نبُرد، بلکه در جنگل هیرکانی تالش رها کرد؛ یعنی آزاد؛ آزاد؛ آزاد. درود بر هر آزاد؛ البته آزادِ بی‌آزار.

 

آخر: شاید حوصله و خواستِ خواننده، موجب گردد «آقا رحیمُ‌الله‌»ی ( ۲ ) را هم بعد ازین، فرداروزی بنویسم. شاید! باید. باید! شاید.

 

پاسخ:

من رو به نزدیک‌ترین ملجاء‌ام درین جغرافیا یعنی حضرت معصومه سلام الله علیها ایستادم، و برای دوست اندیشمندم دعا کردم. الها ! به سلامت از تخت به بخش و از بخش به بیت درآیی.

 

پیام

سلام ... ممنونم از محبتت. بچسب به درس که هیچ سرمایه‌ای ماندگارتر از دانش و ارزش نیست. یک شوخی هم با شما بکنم: خوب بیّه ماسک باعث بیّه دیگه ماتّیک‌مِلا دِله بَریه بیّه ! آکّ کِه.

 

پاسخ:

 

۱. پس خوب شد اون موقع که «جامعه» "فلّه‌ای" توقیف شد و انداختنش توی قیف! سکته! نزدی. مگر این روزنامه فلِه‌ی کسی بود که فوری کردنش توی گور؟ ها جناب جعفر؟ من که جامعه‌ی شمس‌الواعظین و جلائی‌پور را وقتی می‌خوندم ورقش چون کاهی! بود حس بُز کوهی توی دِماغ و دَماغ من وِل‌وِل می‌آمد.‌ ولی وقتی «رسالت» به جبهه! نمی‌رسید و امام توزیع این روزنامه را به جبهه قدغن کرده بود، نمی‌دانی چه دمَق بودم!

 

 ۲. شما به من لطف می‌فرمایی. فرمایش شما به روی چشم می‌گذارم؛ رحیم‌الله دو را هم خواهم نوشت.

 

۳. آری آری! سه چیز دست‌کم یادم نمی‌رود: روزنامه‌ی لوله‌شده در جیبت. تخمه‌ی شمشیری، این هم در جیبت. پول مچاله‌شده در سرجیبت، که فروشنده‌ی مشهدی را به جانِ‌کندِش می‌آوردی تا سه پَر کالِه جنس بخری! نخن!

 

اینو می‌شناسی؟! در زیر؛ که زیرِ بارش بارونه:

 

نظر:

 

آن استاد روسی لابد خبر نداشت آلمان نامیبیا را بلعید، انگلیس رودزیا را، فرانسه الجزایر و موریتانی را. و آمریکا بولیوی را. چون نامیبیا اورانیوم دارد، رودزیا چند نوع "کان" و الجزایر هزاران مبارزی چون جمیله‌پاشا. و بولیوی معدن فلزات بی‌همتاست از جمله آن فلز گرانبهایی که داخل گوشی‌های اندروید باید به کار روَد. در پایان ناگفته نگذارم پست شما مرا قِلقلک داد؛ تن مرا نه، فکر مرا. پس سپاس ازین حُسن انتخاب شما.

 

نظر:

 

آنچه درین‌باره تفسیر فرموده‌ای نشان می‌دهد در رشته‌ی روان‌شناسی به تجربیات و دانش تازه‌تری رسیده‌ای. بنابرین خودم را عادت داده‌ام در کاری که کارشناس نظر تخصصی و مسموع و منطقی دارد، دخالت ندهم. متشکرم از نوع انتخاب و بیان نظریه‌ات. مدتی پیش در یک جایی جمله‌ای چشم مرا نواخت و خیلی ذهنم را به خود جذب کرد که اینجا برای شما در شناخت کیس‌های‌تان شاید به کار آید. جمله این بود: هر "پرهیزکاری" گذشته‌ای دارد و هر "گناهکاری" آینده‌ای! من برداشتم این است پرهیزگار نباید مغرور باشد و گناهکار هم نباید مأیوس. آینده برای آن می‌آید و یا ما برای آن به آینده می‌رویم که تازه‌تر شویم، بهتر شویم. آینده یعنی فرصت ساختنِ آنچه به غفلت یا جهالت یا هر علت دیگر، سوخت شد.

 

آقا رحیم‌الله‌ ( ۲ )

 

با یاد و نام خدا. آقا رحیم‌الله تنها به طبیعت دلبسته نیست، نسبت به همسرش -که نامش «اندام» است- دیوانه‌وار "دلداده" هست. به این پرسش که چرا نامش اندام است؟ با ولعِ تمام و به پیوست ژرف‌ترین‌لبخند و بی هیچ‌مکث و درنگ پاسخ می‌دهد پدرومادرش چون می‌دانستند خوش‌سیما می‌شود اسمشو گذاشتند «اندام‌خانم». درس این گالش وطن‌خواه و بانمازوایمان‎ فقط حفظ قوم طالش نیست، سروجان‌دادن پای همدمش هم، هست. همسری که نه فقط رمضان را روزه است، شعبان را تماماً به روزه سر می‌کند و در طول سال نیز بعضی روزها روزه می‌گیرد.

 

آقا رحیم‌الله یک تالشی‌ست. تالش هویتش را می‌خواهد. جنگلش را هم. خُب او گرچه درس‌ناخوانده است، اما ساز تالش، نوای تالش، لَلِه‌‌وای تالش، غیرت تالش، عفت تالش را می‌شناسد. و شاید نداند که روزگاری نام استان آنان «استان گیلان و تالش» بود؛ حتی تالشان. این رضاخان میرپنج بود که برای محو اسم قومیت‌ها در ایران و مثلاً یکپارچه‌سازی «پهلوی» نام استان‌های ایران را از اسامی و عناوین انداخت و به جای آن شماره‌گذاری کرد از استان ۱ تا استان ۱۰. که «استان گیلان و تالش» شده بود استان ۱. آن شاه انگلیسی علاوه بر تخته‌قاپو کردن عشایر کوچ‌رو، اقوام یکجانشین را نیز این‌گونه بی‌نام‌ونشان و آواره ساخت که البته خود ابتر و دم‌بریده شد.

 

آقا رحیم‌الله اگر نداند، دست‌کم تالشی‌های تحصیل‌کرده می‌دانند که بخشی از تالش و تالشی‌های ایران در آن جنگ به روس واگذار شدند. حال آن‌که شکست در سمت تالشی‌های چابک نبود، تالشی‌ها تا عمق دشمن روسی نفوذ کرده بودند اما هزیمت در جبهه‌های مجاور تالش، باعث شده بود آنان طعم شکست و انهدام را بچشند و تا امروز هم در حسرت آن شکست تحمیلی‌ خود را شماتت کنند که وقتی حتی یادش می‌آورند انگشت افسوس بر دهان و سنان می‌زنند. بگذرم.

 

آقا رحیم‌الله که یک گالش خالصِ بااخلاص و کاریِ سخاوتمند است و سرش به دام و گاو و چراگاه و بنِه‌سرش هست، حق دارد که نداند چرا جنگل هیرکانی ما از آستارا گرفته تا سی‌سنگان و از آنجا تا شرق جنگل گلستان، هنوز که هنوزه به ثبت جهانی نرسیده و در یونسکو بر سر آن چالش است. اسف‌بار آن است که بیشتر ساکنین خطه‌ی شمال هم ندانند چرا ثبت نشد تا از حمایت همه‌جانبه‌ی جهانی و بودجه‌ی جهانی برخوردار گردیم. یک علت اصلی‌اش این است طبق مقررات کاذب یونسکو اگر جایی را از جمله جنگل را، دو کشور صاحب‌اند، ثبت اثر جهانی به ترتیب حروف الفبا ممکن است. یعنی اول آذربایجان سپس نام ایران در سند ثبت می‌شود. ایران مخالف این نوع ثبت است. دلیل درستی هم دارد. از چندین میلیون هکتار جنگل هیرکانی شمال ایران، فقط بخش ناچیزی در خاک کشور آذربایجان است، آن هم روزگاری مال ما بوده‌است، اما این کشور کوچک که با آن‌که خون ایرانی در رگ و ریشه‌ی مردم و خاک و دیار آن جاری است، چموشانه می‌کوشد سند آن‌گونه بخورد به حروف الفبا و حقیقتاً سخت‌مان می‌آید. نمی‌آید؟ اول آذربایجان و در پسِ آن ایران؟! جنگلی که نزدیک ۵۰ یا ۴۰ میلیون سال پیش متعلق به ایران بوده و همچنان هست، فقط به خاطر یک بخش ناچیزش که در قلمرو آن کشور افتاده است، بدین‌گونه اجحاف‌ و غلط، سند بخورَد؟ ترک‌های ترکیه مولوی بلخی ایرانی را قونیه‌ای کرده‌اند و اینان حکیم‌نظامی گنجوی را، به گنجه‌ای از ما گرفته‌اند، هیرکانی را هم بگیرند؟! حاشا و کلّا . ابَدا و هرگز. الّا و لابُد !  آقا «رحیم‌الله‌‌»ی ( ۳ ) را هم می‌توانم بنویسم، ولی فکر نکنم دیگر هیچ خواهنده و خواننده داشته باشد؛ حتی جناب جیم!

 

پیام همدردی:

در اولین سالگرد غمبار همسر گرانقدر حاج سید احمدآقا شفیعی (یادگار مرحوم آیت‌الله سید رضی شفیعی دارابی) اینک آن دوست گرانمایه، اندوهبارانه بر خاک و قبر آن یار غمخوارش این‌گونه محزون نشسته و مصیب جانکاه فراق دردناکش را مویه می‌کند. درین صحن به حضور حاج سید احمدآقا سلام و تسلا می‌دهم. خدا رحمتش کناد.

 

نظر:

 

بله نکته‌ی بلیغی بیان فرمودی. خودشکوفایی در متن شما عنوان خوشایندی است. نیز عنوان ستونی که برای خود برگزید‌ه‌ای ( «آنچه که من می‌خوانم» ) بالاترین فروتنی و تواضع علمی است. هیچ چیز فراتر از خواندن و نوشتن نیست. معتقدم که این صحن در مدرسه فکرت می‌تواند درگاهی قابل توجه باشد برای شما، تا آموخته‌هایت را در محک آزمون بگذاری. و به‌یقین خوانندگان با خواندن این تازه‌های روان‌شناسی شما، مفاهیم این دانش همتراز با دانش‌های اثرگذار از جمله معرفت دینی را روان‌تر درک و لمس خواهند نمود. چیزی که خیلی برایم دغدغه می‌آورد و شما هم ازین آگاهی‌ها برخوردارید این است که کارشناسان این علم بکوشند دانش زیبای روان‌شناسی را از هرگونه هجوم و هجمه‌ی خرافه‌ها و داستان‌بافی‌ها، مصون نگه دارند و در پالودگی و پالایندگی آن همت کنند. متشکرم.

 

پاسخ:

سلام و سپاس. هر دو نکته‌ات آموزنده بود. نکته‌ی اولی یاد ابوریحان بیرونی را زنده می‌کند که سرآخر با تمام فروتنی گفت دانستم که ندانستم. دومی یک پیام واقعی است و از حقیقت پرده برمی‌دارد. موافق هستم.

 

پاسخ:

 

۱. اگر منظور این است من بصّحاب دِروغ می‌گویم، اصرار نمی‌ورزم (فارسی آن قشنگ‌تره: پافشاری نمی‌کنم) که متن یا متن‌های مرا راست بدانی یا دروغ بپنداری. این حق انتخاب شماست که آسوده بیانِ نظر بفرمایی.

 

۲. اما اگر منظور این است آقا رحیم‌الله دروغ گفته، اصرار دارم که باور داشته باشم او دروغ نگفت. با چشمانم دیدم و با گوش‌هایم شنیدم که چنین شد و چنین گفت. به‌هرحال پس از عمری بودن در این دنیای فانی، فرق مستند با فیلم را می‌دانیم.

 

۳. پایان نمی‌برم پاسخم را مگر آن‌که مشتاقانه بگویم از ذوقی که در نوشتن این متنت -با به‌کار گرفتن بیشترین لغات بوم‌زیستت بروز داد‌ه‌ای- به وجد آمدم. و چه خشنودم که مرا سرِ سفره‌ی کلماتت میهمان ساخته‌ای. پس؛ بادیِه دُوی حمزه‌ای بنِه‌سر رِه هادِه سر بَکشِم لِه نِشوهِم. بگذرم.

 

 

پاسخ:

سلام و سپاس از شما. هر دو نکته‌ات آموزنده بود. نکته‌ی اولی یاد ابوریحان بیرونی را زنده می‌کند که سرآخر با تمام فروتنی گفت دانستم که ندانستم. دومی یک پیام واقعی است و از حقیقت پرده برمی‌دارد. موافق هستم.

 

پاسخ:

 

اتفاقاً یکی از عوامل موفقیتت در داشتنِ هوش و ذهنی باز را همین "سیروا فی الارض" جناب‌عالی می‌دانم. کسانی را سراغ دارم حتی تهران بعد از کرباسچی را هنوز ندیدند. اما شما ایران را تقریباً گشته‌ای. و این امتیاز خوبی‌ست که مردم مملکت خودت را ببینی و شگفتی‌های ایران را به تماشا و حیرت بنشینی. با شما بر سر آنچه در ویژگی‌های خوب مردم گیلان ازجمله فومنات گفته‌ای، موافقم.

 

شما با این نگاه حتی اگر در نشستی چند نفره هم باشی باز هم تشنه‌کام برخورد می‌کنی به فراگیری یا شرکت در بحث‌های چهره‌به‌چهره. این تشنه‌داشتن در دریافتِ هرچه کامل‌تر دانش و ارزش، هم اخلاق ستوده‌ای است و هم سیرناپذیری انسان در طلبِ دانایی هرچه‌بهتر را نمایش می‌دهد.

 

راستی لابد در گشت‌وگذارها به ایران، حسابی اشانتیون (که فرانسوی است و معنی پاداش و هدیه‌ی پس از خرید کالا و متاع را دارد) جمع کرده‌ای. این بنده اما شانس اشانتیون‌مشانتیون نداشت؛ حتی به حدّ یک حبّه سقّز و یا یک تیکه آدامس خروس‌نشان!

 

پاسخ:

 

می‌دانم. مگه نمی‌دانم. روحیاتت را می‌شناسم. طبع‌ات را هم. خدا رحمت کند مادر عزیزت را که شهید مظلوم ابراهیم عباسیان را در دامان پروراند و در راه خدا و کیان کشور هدیه کرد. (از قضا دیدم پروفایلت هم تصویر آن شهید عزیز است).  درکت می‌کنم که برای هیرکانی این‌گون برنجی. متأسفانه کم‌کم حاکمیت ملی کشورها، در گستره‌ی جهانی، تحت قواعد بعضاً غلط بین‌المللی قرار دارد. هنوز هم اردوی امپریالیستی مثلاً نام خلیج فارس را بدون لفظ فارس تلفظ می‌کنند تا بلکه چند صباحی بیشتر، سران مرتجع عرب منطقه را به خود جذب کنند و در حقیقت آنان را مفت بدوشند و اموال مسلمین و ملل منطقه را به یغما ببرنند.

 

از حس خوب شما نسبت به جنگل بی‌همتای هیرکانی -که رشته‌ی کوه البرز را مانند جامه‌ای سبز و سربه‌فلک پوشانده- خیلی مُبتهِج شدم. هول نخور! هویج‌مویج نیست، مبتهج یعنی شادمان و مسرور. از واژه‌های هم‌سجع کَلو و بَلو خندیدم. اِسا که شیفته‌ی لغت محلی‌یی، پس بگو اِشِش یعنی چه؟ و دو سه مثال استخون‌دار بیاور. هَچّی کشکولی‌تر بهتر.

 

پاسخ:

 

سلام. مثال شما خود یک درس بزرگ و نکته‌ای درخشنده است. جالب بیان فرمودی. اگر بخواهم مثال شما را مقداری ساده‌تر کنم می‌توانم دو ماشین خشک و نو را در نظر آورم که یکی در جاده تست می‌شود و علائم و مشکلات احتمالی آن آشکار می‌شود. دیگری اصلاً تست نمی‌شود ولی روزی در جاده، عیوبش بیرون می‌زند و موجب دردسرهای عدیده می‌شود.

 

پاسخ:

 

سلام علیکم

جناب حجت‌الاسلام شفیعی مازندرانی

البته من معمولاً روحیه‌ی انکاری ندارم اما این داستان، بافتگی و خرافه به نظر می‌رسد. اما چون حکایت‌ها برای بیانِ حکمت و انتشار وعظ است، می‌توان از آن آموزه‌هایی ساخت. اشکال بزرگ آن از دیدگاه من این است انگاری -نعوذ بالله- آن زن از خدای حکیم، حکیم‌تر ! است و از موسای کلیم (ع) علیم‌تر. نکته‌ی شما  را می‌پذیرم. به هر حال یک حکمت پسندیده ساخته‌اید از آن حکایت. حکایت‌ها هم لزومی ندارد، عیناً ماوقع باشد. دست نویسنده در طرح حکایت، گشاده است. و این هنر خداداد است.

 

چرا نخست‌وزیری؟

 

با یاد و نام خدا. وقتی به تاریخ چهل‌ساله‌ی انقلاب اسلامی ایران ژرف‌تر فکر می‌کنم بیشتر به این نتیجه می‌رسم نظام سیاسیِ انقلاب اسلامی ایران باید نخست‌وزیر داشته باشد، نه رئیس‌جمهور. چرا؟ من دیدگاهم این است:

 

پیش‌درآمد:

 

نمی‌خواهم از زاویه‌ی مبانی علم سیاست به این مسئله بپردازم و نظام‌های ریاستی، نیمه‌ریاستی، پارلمانی، نیمه‌پارلمانی را توصیف و تفسیر کنم، این‌گونه نگاه ممکن است بحث را خشک و زمُخت کند؛ پس ورودم به این موضوع را به نگاهی از رویِ واقعیت‌های جامعه‌ی ایرانی می‌دوزم.

 

درآمد:

 

با رحلت امام، فرصت برای مرحوم رفسنجانی فراهم شد تا پست دوم نظام را از آنِ خود کند. از آنجا که او فردی فعّال مایشائی بود، نمی‌توانست پست تشریفاتی ریاست‌جمهوری را بپذیرد؛ پس بازنگری آن زمان، موجب شد قانون اساسی به نفع تمرکز قدرت در رئیس‌جمهور و حذف نخست‌وزیری تغییر کند. اینک؛ رفسنجانی در قامت رئیس‌جمهور، خود را به مدد مدیحه‌گویانش «سردار سازندگی» می‌بیند و ستایشگرانش آن‌چنان شیفتگی از خود بروز می‌دهند که او خیالمندانه، این قوه را تقریباً در برابر رهبری قرار می‌دهد و چنان غرّه می‌شود که سید عطاءالله مهاجرانی در ستون "نقد حال" روزنامه‌ی اطلاعات، پیشنهاد اصلاح مجدد قانون اساسی را می‌دهد تا راه برای ریاست‌جمهوری مادام‌العمری رفسنجانی هموار شود، که البته سر، به سنگ خورد. بازخورد ناهموار و منفی‌یی در جامعه‌ی آن روز بروز کرد؛ آنان از سوی دیگر در برابر ستایشگران رفسنجانی که او را با واژه‌ی نظامی «سردار» اسکورت می‌کردند و جامه‌ی «امیر کبیر» بر تن او می‌پوشاندند، لفظ «اکبرشاه» را وارد ادبیات سیاسی ایران کردند. به‌گونه‌ای که او دیگر جرأت نکرد پا پیش بگذارد. فضای کشور دو قطبی‌یی بسیارشکننده و در عین حال شورانگیز شده‌بود، آنچنان فراوان، که تمام سرزمین ایران از چالدران تا سیستان و از کازرون تا کاشمر را موجی از دو قطبی خاتمی/ناطق فرا گرفت. سرانجام، خاتمی برد.

 

بعد از ۸ سال باز مرحوم رفسنجانی وارد بازی نادرستش شد که با ورودش به انتخابات ۱۳۸۴ و شکسته‌شدن رأی‌های جناح چپ و سرشکن‌شدن آن در سه سبد مصطفی معین، مهدی کروبی و اکبر هاشمی رفسنجانی، کارزار رأی، به دور دوم میان او و نفر مقابل کشید که لج ارادی و نفرت شدید مردم از او، موجب شد قدرت به رقیبش واگذار شود و سپس با آفریدنِ بحران ۸۸ ، «رئیس‌جمهور‌ پلاسِ» ایران شد که در ادبیات سیاسی «دولتِ تقلب» نام گرفت. این‌بار بازهم آقای رفسنجانی سال ۱۳۹۲ به میدان آمد تا افتضاح و پارگی لباس سیاستِ سال ۸۴ خود را رفو کند و بر دامن قدرت وصله‌‌پینه‌ای دیگر بزند، اما این‌بار شورای نگهبان به دلیل مواضع صریح رفسنجانی در برابر رهبری و حمایت غیرشفافش از اعتراضات ۸۸ (می‌شود خواند: انقلاب ناتمام ۸۸) اساساً رد صلاحیتش کرد و پرونده‌اش برای همیشه بست. ولی او کوشید با سردادنِ شعار مخصوصش «عشق من خامنه‌ای است» در دل صاحبان قدرت جا واز کند، که نتوانست. اندکی بعد بود که در استخر کاخ برای همیشه درگذشت. خدا رحمتش کناد. بگذرم.

 

سرآمد:

 

از نظر من تلاش آقای رفسنجانی در دوختنِ جامه‌ای فاخر و قدَرقدرت برای پوشاندن صور صورکی! بر تنِ پست ریاست‌جمهوری -البته به سایز انحصاری ‌وی- بیهوده بود و بیهوده و به بهبودی هم نینجامید که هیچ، بدتر هم شد. کشور را میان خلاء قدرت و یا به تعبیر تندرَوانه‌ی تندرُوان: "حاکمیت دوگانه" دچار انواع تضادهای بی‌حاصل و شکاف‌های بی‌ثمر نمود. ازین‌رو برین نظرم انقلاب اسلامی ایران مانند ابتدای انقلاب که با نخست‌وزیری مرحوم مهندس بازرگان آغاز شد، به سیستم نخست‌وزیری نیازمند است، نه سیستم ریاست‌جمهوری. برای این فکرم شاید بیش از ۹۹ علت و حتی دلیل داشته باشم که اگر شد شاید قسمت دیگری بر این متنم بچسبانم. کمترین اثر بازگشت نخست‌وزیری به سیستم سیاسی، پایمال‌نشدن اندیشه‌ی خدمت است و کارآمدی که مقام غرورانه‌ی «ریاست‌جمهوری» آن را عمیقاً خدشه‌دار و لکه‌دار کرد. با احیای نخست‌وزیری، همان فکری پا می‌گیرد که در مکتب شهید سلیمانی جرقه می‌زند: یعنی باید گفت: بیایید کار کنیم، نه این که گفت: بروید کار کنید. نخست‌وزیری، پستی این حالتی است. لباسِ "کاری" بر تن دارد، نه لباس "کارفرمایی". و نخست‌وزیری سیستمی‌ست پاسخگو، نه مجامله‌گو. پستی‌ست در تحتِ سازمان برنامه و بودجه، نه پستی در صدر سازمان برنامه و بودجه. در سیستم نخست‌وزیری، حتی رهبری هم نخواهدگفت: چنین و چنان کنید! بلکه خواهدگفت: چنین و‌ چنان کنیم. نمی‌گوید: من گفتم اما عمل نکردند. بلکه می‌گوید: من گفتم، اما عمل نکردیم. بازخواست‌ها در سیستم نخست‌وزیری آسوده در مجلس منتخب انتخابات رقابتی میسٌر و جاری‌ست.

 

پاسخ:

 

بلی، با شخصیت شامخ مرحوم رشدیه آشنا بودم. یادآوری شما هم مبین و ملیّن بود. او میان خشکه‌مقدسان در رنج بود، ولی بخث با وی یاری کرد چون مؤسس حوزه‌ی قم مرحوم آیت‌الله‌العظمی حائری یزدی -که انسانی خردمند و رشید بود- مرحوم رشدیه را زیر بال و پر خود گرفت و نگذاشت متعصبین افراطی به او صدمه‌ای بزنند. به هرحال سبک نوین آموزش (مانند قضیه‌ی خزینه و ورود دوش به حمام‌ها و جریان بلندگو که خشک‌مغزها آن را بوق شیطان می‌دانستند) واکنش‌هایی برجا گذاشته بود. حائری که مشهور به آیت‌الله مؤسس هم هست -چون حوزه را تأسیس کرد- آنقدر عاقل بود که رشدیه را مورد حمایت قرار داد. اگر یادت باشد در محل نیز تا مدت‌مدیدی برخی‌ها غسل ارتماسی را بر غسل ترتیبی ترجیح می‌دادند. با تشکر از پاسداشت بزرگان این مرز و بوم. من معمولاً از بیان برخی دیدگاهایم در فضای مجازی به‌عمد پرهیز می‌کنم، چون ظرفیت‌ها هنوز به آن گنجایش مطلوب نرسید. اما پیش شما احساس راحتی می‌کنم در بیان نظراتم.

 

دکتر عارف‌زاده:

فروتنی شما را میستایم و من بیشتر می آموزم. البته فرمول روند افزایش دانش از آموزش، حسابی نیست بلکه هندسی است. یعنی دومطلب شما و دومطلب من جمعا ۴ تا نمیشه بلکه پس از یاددادن بهمدیگر هر کدام ۴ مطلب بلدیم و جمعا میشه ۸ مطلب. و این راز آموزش درست است که متاسفانه ما غافلیم ولی آنها نه. 

 

پاسخ:

آموزس هزینه نیست، سرمایه است. درود

 

پاسخ:

جناب آقای لداری سلام. نوشته‌های شما از این حُسن برخوردار است که معمولاً در تراوشات ذهنی‌ات دانش خود را به تجربه‌ات و تجربه‌‌هایت را به دانشت می‌دوزی و چیز خواندنی تحویل مخاطب می‌دهی. من بی‌تعارف به متونت لَم می‌دهم و به آن نظر می‌افکنم تا لِم (=فوت و فن) آن را حسابی کشف کنم. عایدات هم دارد، چون ذهنم را فعال نگه می‌دارد. این از این.

 

اگر احترام و عمل به مقررات سلامت در عصر ویروس مرموز نبود، یک بنا بر این بود تمامی اعضای مدرسه‌ی فکرت حضوری به کنفرانس دعوت و حتی کشانده شوند و در آنجا چهره‌به‌چهره، مسئله‌محور بحث و دیدار و پدیدار رخ دهد؛ ولی نشد. و در آن کنفرانس، شما را به‌یقین بر بالای سن (=صحنه) سرشار از سخن و خاطره و کلمه و نکته و خنده و حتی بِرمه! می‌دیدیم. و تردیدی ندارم اگر برپا می‌شد آنجا حسابی گذشته‌های سیاست کشور را پِش‌پشو می‌دادیم. و شما شاید پِش‌پشوی شدیدتری می‌دادی؛ چون معلوم نمودی اَنبان جناب‌عالی پر از راز و مگوها هست. ازین پست شما هم خیلی آموختم. خرسندم به کنجکاوی فراوان و گنجایش فراوان‌تر شما.

 

پاسخ:

 

سلام. «امیرعلی سردار افخمی» هم امروز در فرانسه درگذشت. البته ۹۱ سال سن داشت. علت این‌که خبرت کردم از این فرد، این است که ایشان معمار بزرگ بود. مثلاً ساختمان تئاتر شهر تهران و نیز ساختمان قبلی مجلس و آرامگاه صادق هدایت در پاریس را او طراحی و معماری کرد. عکسش را می‌گذارم:

 

 

 

شش خبر ، شش نظر

 

با یاد و نام خدا

 

خبر ۱ : در دور دوم انتخابات سنا در جورجیای آمریکا اگر چنانچه دو نامزد سنا پیروز شوند، این مجلس ۱۰۰ نفره، میان دو حزب جمهوری‌خواه و دمکرات پنجاه‌پنجاه می‌شود. (منبع)

 

نظر: هر گاه سنا پنجاه‌پنجاه (به قول «ارسطو عامل»: پِنجاپِنجا) شود، طبق قانون اساسی، معاون رئیس‌جمهور خودبه‌خود رئیس سنا می‌شود؛ یعنی خانم "کاملا هریس" هندی‌تبار معاون جو بایدن. لازم به ذکر است در انتخابات اخیر، ایالت جورجیای «جمهوری‌خواه»گرا به بایدن رأی داد. این‌که در دور دوم از میان چهار نامزد دو حزب، هر دو از دموکرات برگزیده شوند کنترل سنا هم، مانند مجلس نمایندگان در دست حزب دموکرات می‌افتد. چنانچه می‌دانید جمع دو مجلس هم می‌شود کنگره. در واقع آمریکا انگاری سه مجلس دارد. بگذرم.

 

خبر ۲ : سنگاپور (که کشوری ثروتمند و توسعه‌یافته، البته بهتر است بگویم جزوِ کشورهای «در حال توسعه» است) دریاخوار شده است. مساحت زمینی کم دارد با حربه‌ی ساخت جزیره‌های مصنوعی به مساحت کشورش می‌افزاید. (منبع)

 

نظر: سنگاپور از طریق لورفتنِ خرید "بیش‌از حد شن‌وماسه از مالزی، کامبوج و ویتنام" به دریاخواری متهم شد. تجارت شن و ماسه ممنوع است. ولی این کشور بیش از ۶۰۰ میلیون تُن شن‌وماسه برای ساخت جزیره و دریاخواری وارد کرده است؛ مثل ساخت جزیره‌ی مصنوعیِ مشهور «سنتوسا».

 

حاشیه‌ی نظر: من در سال‌های اخیر شنیدم  (البته مطمئن نیستم ازین شنیده) سنگ‌های بستر رودخانه‌ی روستای داراب‌کلا را هم می‌فروشند؛ سنگ‌هایی که میلیون‌ها سال طول کشید تا قُلوه‌سنگی به‌این وزن و اندازه شد. این کار از نظر من توجیه عقلانی ندارد. البته کارشناس این فن نیستم. اما بدیهی‌ست حفظ این سرمایه‌ی سرزمینی محل، خیلی ضروری و انتفاعی‌ست.

 

خبر ۳ : پرونده‌ی وقف «آق‌مشهد» هم گویا به رأی و داوری نزدیک شده است. رأی چی باشد من خبر ندارم. (منبع)

 

نظر: تا جایی که من رفتم چهار مشهد در ایران داریم: مشهد مقدس، مشهد معصومه (قم)، مشهد اردهال کاشان، روستای آق‌مشهد ساری. راستی لابد می‌دانید  و می‌دانم که می‌دانید "آق" یعنی سفید، درخشان، پاک. مثل آق‌قلای گرگان که یعنی قلعه‌ی سفید و پاک. انگلیس هم قلعه دارد که آنها می‌گویند کاسِل. مثلاً: نیوکاسل. یعنی قلعه‌ی نو.

 

خبر ۴ : ابوالقاسم بابر، نوه‌ی تیمورخان (که وی را در ایران معمولاً و در کتاب‌های درسی‌مان از همان سالهای دهه‌ی چهل مخصوصاً «تیمورلنگ» می‌خوانیم و می‌خواندیم) حدود ۶۰۰ سال پیش، زمانی که بر خراسان و شهر مشهد حکومت می‌کرد در کوهسنگی مشهد "ویلا" ساخته‌بود و به قول امروزه‌روز «کوه‌خواری» کرده‌بود. (منبع)

 

نظر: مرا باش! همش فکر می‌کردم! «آقازاده» و آقازادگی واژه‌ای آنلاین، به‌روز، برخط، درخط، مدرن و نوین است! پس، کوه‌خواری با آقازادگی قرین و همنشین بود که نمی‌دانستم! سریال «آقازاده» هم که از قسمت ۲۴ دارد عبور می‌کند -البته از سیمای میلی! که پخش نمی‌شه- از «نماوا» می‌بینم؛ البته من مفتکی و رایگان؛ چون فرزندان اینقدر بخشش و لطافت دارند که رمز عبور (=به قول مدرن‌ها پسورد و به قول سازمان عریض و طویل فرهنگستان آقا غلام حداد عادل: گذرواژه) را مفت به من بدهند. بگذرم.

 

خبر ۵ : روزنامه‌ی "دنیای اقتصاد" (امروز ۱۹ آذر ۹۹) را هم مرور می‌کردم دیدم نپال و چین ارتفاع اورست را ۸۶ سانتی‌متر بیشتر کردند. (منبع)

 

نظر: پس کوه هم قد می‌کشد! و ویاز می‌آید! من خیال می‌کردم فقط تورّم و اختلاس و رانت و کسب صلاحیت از تیم شورای نگهبان نیاز به ویاز و ویراژ دارد! وای چقدر بچه‌محصّل‌های دوره‌ی تحصیلی ابتدایی و راهنمایی عصر ما که اگر دقیقِ دقیق پای ورقه‌ی ثلث سوم نمی‌نوشتند قد اورست ۸۸۴۸ متر است، سال بعد هم، در همان کلاس باید به‌سر می‌بردند. کی باشد اگر در تیم اندازه‌گیری نپال بوده‌بود! رندی می‌کرد و رقمِ قد اورست را رُند می‌نمود و خلاص: ۸۸۸۸ متر.

 

خبر ۶ : در کتابخانه‌ی مدرسه‌ی فقاهت دیدم که امام على -علیه السلام- مى‌فرمایند: «مَن تلذّذ بمعاصى الله اورثه الله ذلاً. یعنی: "هر که از معصیتِ خدا لذت ببرد، خداوند او را به ذلت می‌افکنَد." (منبع)

 

نظر: حتی اگر درین عصر انفجار اطلاعات در کوره‌دِه محروم و به قول مرحوم علی‌اکبر دهخدا: «دِه‌کوره» (که به روستاهای کم‌سَکنه گفته می‌شود) مجبور و محبوس باشی، به‌آسانی می‌فهمی معصیت (عصیان‌گری، نافرمانی خدا، گناه) مصیبت می‌آورَد. چه غرب‌نشین باشی، چه شرق‌نشین. علامت ذلت هم این نیست که بگوییم ببینید ببینید غرب چقدر در رفاه است! چقدر در ثروت غرق است. هامان (کمک‌کار فرعون) و قارون هم خیال می‌کردند دارنده و برازنده‌اند. آری؛هر کس خود می‌فهمد ذلت می‌کشد، و یا نه، دارد از برخورداریِ عزتش لذت می‌برَد. میزان‌الحراره‌ در وجود خودِ هر فرد است. تست و راستی‌آزمایی آن هزینه هم ندارد. بگذرم.

 

 

 

پاسخ:

 

سلام جناب آقای...

بله، این جوابت هم جالب بود. آقاحمید عباسیان هم با آن مثال خنده‌آور «خی و گراز» واژه‌ی قشنک اِشِش را به‌زییایی به مقیاس مثَل برد. هر دو درست فرمودین. همان چشم‌انداز حدسی و تخمینی. سلام هم که نکردی! شِخا پیشوایان سلام‌‌کردن هستند. نیستند؟!

 

پاسخ:

 

سلام جناب...

پس از تشکر برای ابراز نظرت، باید عرض کنم من متن‌هایم را همیشه با عنوان‌گذاری و تعیین موضوع مشخص، می‌نویسم. مگر «خبر و نظر» که ممکن است گونه‌گون بشود. در آن متن دیروزم، موضوع و عنوان بحثم، لزوم بازگشت سیستم نخست‌وزیری از دیدگاه خودم بود. حالا ناقص یا کامل چندان مهم نیست، مهم فکری بود که در سر من نوج زد و مطرحش کرده‌ام.

 

از سوی دیگر اگر گستردگی اختیارات ولی فقیه دیده می‌شود، این در دوره‌ی رهبری سر بر نیاورده، بلکه در همان دهه‌ی نخست در زمان امامت امام خمینی ریشه داشته و رشد کرده بود و جناح چپ هم با آن در توافق تام و تابعیت محض بود.

 

من روی سکّوی هیچ جناحی، هم ننشسته‌ام و هم ننشسته بودم، هر نقطه از خاک ایران که باشم وقتی متنی را در صحن مدرسه فکرت، ستون می‌کنم در واقع روی میز خودم نشسته‌ام و فکر خودم را مطرح می‌کنم.

 

الان هم اگر پرسیده شوم، پاسخ می‌دهم که تئوری ولایت فقیه ملازم اندیشه‌ی سیاسی شیعه است که در پرتو نظریه‌ی نصب و امامت دوام دارد. این‌که انقلاب اسلامی با پیشوایی یک مرجع و نقش تمام مردم، پیش رفته و سرانجام نظام سیاسی بر مبنای آن شکل گرفته، بدیهی‌ترین تاریخ چهل سال اخیر ایران است. پس، از نظر من آن تزی که باید کنار روَد زیرا چندین عیب، زاده و به‌ویژه مشکل مدیریت را تشدید کرده است، تز ولایت فقیه نیست، تز ریاست‌جمهوری است که تردید ندارم حشو است. ولی فقیه، مصدر حکومت است، بقیه‌ی افرادِ ساختار، باید خود را با او تطبیق دهند، نه او خود را با افراد ساختار. شهروند جامعه البته آزاد است به ولی فقیه انتقاد داشته باشد یا اعتقاد. یا جمع هر دو. در چنین روندی، نخست‌وزیری مطلوب است که سیستمی پارلمانی یا دست‌کم نیمه‌پارلمانی است، نه ریاست‌جمهوری که خود می‌خواهد جزیره‌ای دیگر باشد. مرحوم رفسنجانی آجر آن بنا را کج گذاشت... بگذرم.

 

این‌که مثلاً این ولی فقیه چگونه عمل کرده است، و یا مردم طی سه دهه رهبری آقای خامنه‌ای، نسبت به سیاست‌های داخلی یا خارجی رهبری و یا افکار و اندیشه‌های ایشان چه نظر (انتقادی یا اعتقادی)  دارند، بحث متن من نبود. حتی بازنگری قانون اساسی هم موضوع تحلیلم نبود، من دیدگاه آزاد نسبت به کشور و حتی رهبری دارم. گویا در گلستان شیخ اجل سعدی است که:

 

جز راست نباید گفت

هر راست نشاید گفت

 

سخنم را به سخن امیر سخن و سیاست حضرت امیرالمومنین علی -علیه‌السلام- در حکمت ۳۸۲ نهج‌البلاغه مزیّن می‌کنم و خودم را به آن فرموده‌ی مولا (ع) توصیه می‌کنم، نه البته جناب‌عالی را، زیرا خودم را اهل نصیحت‌کردن هیچ کسی و لایق پند و اندرز دادن هیچ انسانی نمی‌دانم. هر چند شاهد عشقت به آن امام ولا و والا (ع) هستم.

 

لاتقل ما لاتعلم بل لاتقل کل ماتعلم

"آنچه را نمی‌دانی نگو، بلکه همه‌ی آنچه را هم می‌دانی نگو."

 

در پایان از فرمایش شما هم متشکرم که به متنم توجه نموده و به نقد پرداخته‌ای.

 

 

پیام ابوطالب طالبی:

 

«بسمه تعالی. به آقای مدیر مدرسه پیش‌نهاد می کنم مدرسه را به " مدرسه بصیرت " تغییر نام دهند.»

 

کمی بعد پیامش را این‌گونه تغییر داد:

 

«بسمه تعالی. به آقای مدیر پیش‌نهاد می کنم مدرسه‌شان را به " مدرسه بصیرت " تغییر نام دهند.»

 

وقتِ شعر

روزها گر رفت گو رو باک نیست

تو بمان ای آنک چون تو پاک نیست

 

پاسخ:

 

جناب آقا ... سلام

تعمّد دارم بگویم متشکرم که مرا بر سرِ سفره‌ی نظرات و دیدگاه‌هایت -ولو متفاوت یا متساوی- می‌نشانی و فکر و ذهنم را به مسائل مورد بحث، بازتر می‌نمایی. این درگاه، تخته‌سیاهی با گچ‌های سفید دارد که وقتی نوشته می‌شود چشم را به خود خیره می‌کند و جناب‌عالی درین متنت، ضیافتت را بپا کردی که میهمانم پای واژگان آن. امید است لقمه‌های آن حلقومم را نماسد! یادکردت از نیکویی‌های شهیدین: مطهری و بهشتی نشان درک روشن شماست ازین دو شخصیت بارز و مبارز.

 

یک فن آموزشی:

 

حتی اگر از باکس ذخیره‌ات هم داری متنی از خودت را حذف می‌کنی، جهت احتیاط ابتدا کپی را لمس کن، سپس حذف را. تا وادار به دوباره‌کاری نشی.

 

پاسخ:

 

جناب آقای کاظمیان

با سلام و احترام. مصاحبه‌ی آموزنده و نوین شما را مطالعه کردم. خوشحالم که به عنوان یک روحانی آگاه، به مسائل جامعه این‌گونه نظر می‌افکنید و از سرِ حل‌کردن به آن می‌نگری نه منحل‌ساختن. همین فکر چاره‌جویی، خود، نیمی از این معضلات را می‌پوشاند. این‌که می‌بینیم برخی از مذهبیون و روحانیون وقتی با پیچیدگی‌های این‌چنینی روبرو می‌شوند عاجز می‌مانند و آن را به علائم آخرالزمان تقلیل می‌دهند، علتش شاید این باشد که تکلیف خود را ساقط‌شده بینند. البته که دغدغه‌مندند و جای نگرانی هم دارد. حال آن‌که این اعوجاجات، بخشی از حال زار و نزار جوامع بوده و هست. فقط شکل عوض می‌کند. حتی پیامبران خدا -سلام الله علیهم اجمعین- در طول رسالت‌های سخت و طاقت‌فرسای خود، با مردمانی به‌مراتب لجوج‌تر، عنودتر، منکرتر و بهانه‌جوتر مواجه بودند ولی تلاش‌شان را برای مقصد الهی ترک نکردند. چنین اوضاع بغرنجی، محتاج افرادی مانند جناب‌عالی و بزرگواران حاضر در فضای مهم مجازی است که موشکافانه به دل مسائل زده‌اید و دست‌کم افراد در معرض خطر را نهیب و نوید داده‌اید. درود.

 

جناب سوسن ! جناب سازّه !

 

با یاد و نام خدا. سهراب سپهری لطیف و شسته بود؛ حتی به گل سوسن می‌گفت: "جناب سوسن" ؛ از سرِ نوازش و احترام و حُجب و زیبادیدن. بگذرم.

 

اما بعد، به قول مقدمه‌نویس «سرشت و سرنوشت» آقای کریم فیضی شگفت نیست که انسان جهان داشته باشد: «انسانِ جهانمند». چرا؟ چون در چنین نگاهی انسانِ جهانمند به قول او «از کنارِ جهان نمی‌گذرد.» آری؛ سؤال دارد، حرف دارد، دید دارد، بازدید دارد، شک دارد، حتم دارد، پرسش دارد. به قول همان ایشان: "سؤال برای سؤال نیست". برای حرکت است از جایی به جایی. و گذر از چیزی. و رسیدن به چیزی.

 

و علت همه‌ی اینها این است انسان «عقل جوشان» دارد و به مدد آن و راهنمایی وحی، می‌تواند به مجهولِ خویش علم پیدا کند. زیرا انسان، "ساحت بی‌پایان" دارد و تا هر کجا بخواهد، می‌تواند نموّ و رشد کند. او نه فقط «موجود است» بلکه «ظهور هستی»ست.

 

پس به قول فیلسوف دینانی، مرجع ضمیر «من» صحنه‌ی حضور توست. دقت کرده باشی دینانی درین تک‌جمله‌ی کوتاه می‌خواهد این را بگوید حیوان مرجع ضمیر «من» ندارد و با واژه‌ی من به خود اشاره نمی‌کند. چرا؟ چون‌که «علم به علم و آگاهی به آگاهی» ندارد.

 

پس ستون امروزم این است: منِ وجودت را دریاب. اگر آن را پرورش دهیم، آنگاه خواهیم فهمید راست گفت آن حکیم که «هر صفتی در حق‌تعالی هست» نمونه‌ی آن «در انسان نیز» می‌تواند باشد. آنگاه است که جهانِ هر کسی می‌تواند «جهانِ پرسش او و به اندازه‌ی پرسش او» باشد.

و آنگاه است که چونان جناب مرحوم سهراب سپهری، سوسن سفید -که نماد بسیاری از زیبایی‌هاست- می‌شود: جناب سوسن. و به تعبیر من، سرشناسه‌ی این گل می‌گردد: حضرت سوسن. بگذرم. به قول قدیمی‌ترهای داراب‌کلا ازجمله مادرم: مردِم به سازّه می‌گن: سازّه‌کتنیگ. این یعنی همان جناب سازّه. که اگر نباشه، زباله خانه را دوش می‌گیره.

 

پاسخ:

۱. همین فکرها موجب شده که جلال‌الدین فارسی رئیس‌جمهور نشه و انصراف بده، چون از یک ناحیه (نمی‌دانم مادری یا پدری) از افغان بود.

 

۲. بنیانگذاران آمریکا نیّت کرده بودند ایالات متحده غمخوار همه‌ی کشورهای جهان باشد، ازهمین رو مهاجرپذیر شد و حتی یک آفریقایی‌تبار رئیس‌جمهورش و حالا کاملا هریس هندی‌تبار هم قراره معاون رئیس‌جمهور جدید بشه، که معاون آنجا رئیس‌جمهور بالقوه. بماند که دیگر دیرزمانی‌ست که حتی بنیانگذاران اولیه‌ی آمریکا هم در قبرشان می‌لرزند که چرا غمخوار جهان، شده پولخوار جهان، غارتگر جهان. کُشنده‌ی آزادیخواهان جهان.

 

۳. اما کمی در باره‌ی مرحومه مشد خجّه طالبی که زن‌فامیل شما هم هست:

 

۱ / ۳ : او فرزند یک روحانی روضه‌خوان بود. پدرش آنچنان صدای بَم داشت که اگه مثلاً در منزل پدرت حاج غلام منبر می‌رفت و اشیر و عشیر می‌خواند صدایش تا پشت درمانگاه هم می‌پیچید و پژواک می‌افکند. چون اون وقت‌ها خونه‌ها باغ‌ویلامانند بود و دور از هم و جمعیت و سر و صدا هم خیلی‌کم.

 

۲ / ۳ : آن پیرزن خدابیامرز هم گرم بود و هم سرد. گرم بود چون لبخند به لب بود و مهربان و خندان. سرد بود چون اگر توی کوچه چش‌قاله می‌گرفت وَچا خاش ... رِه زونه، یِشدنِه فرار.

 

۳ / ۳ : فارسی‌زبان‌ها لابد می‌دانند در محل ما واژه‌ها در اداکردن جهت سرعت در بیان می‌شکنند: مثلاً همین مشهدی خدیجه می‌شه: مَش‌خجّه. عرب‌ها هم کلمات بیگانه را با کمی تغییر می‌پذیرند مثلاً: دکتر را می‌گویند، دکتور. دموکراسی را می‌گویند دموغراسی.

 

۴ / ۳ : حالا آقاحمید چون مش‌خجه سرشناسه‌ی حموم‌پیش بود و همه او را احترام می‌کردند و حتی ازش می‌ترسیدند مثال زد و آن گلوغُرابش که مشهور بود و وقتی یکی در می‌کرد انگار نارنجک پشیم‌پلی می‌شد. خدا بیامرزدش. چقدر پیران خوبی بودند. سرزنده و سخاوتمند و مسالمت‌جو.

 

۵ / ۳ : شما و آقاحمید با پست خودتان موجب شدین یادی از ایشان بکنم. انارباغ و سِیُوانجیر و انگیرغردال و پرچیم چمازش دیدنی بود.

 

جواب:

سلام آقاحمیدرضا عباسیان
اوخ! آنقدر این مدرسه‌دله حمیدرضا دارد که مجبورم فامیلی‌ات عباسبان را هم ذکر کنم:
حمیدرضا طالبی
حمیدرضا عارف‌زاده
حمیدرضا شهابی (اتاق‌پیش)
حمیدرضا عباسیان
و سه حمیدرضای دیگه..

ولی جواب:
همون «سایت دامنه» هفت جد او را بس بود، دیگه مدرسه فکرت ! چیچی بوده که زد !

 

جواب:


«آغا» ! «آغا» ! وِل هِکن !!!
چوپانِ دروغگو خوب شد، نشد! لااقل چوپان خالی شد!
حتی خوب شد که لِرچَپّون ! خونده نشد این «آغا» «چوپان» جویان !
گویا باید اسم مدرسه را بگذارد:
«کومه‌ی آغا چوپان»
بگذرم. عادت شاید کردند!

 

نظر:


وقتی در دانشگاه از «جان بُدَن» مفهوم حاکمیت را نزد استاد می‌خواندم، جمله‌ای از «جان اَکتون»  مشهور به لُرد اَکتون توجه‌ام را جلب کرده بود. جمله‌ی مشهورشه: «قدرت فساد می‌آورد و قدرت مطلق، فساد مطلق»


نظریه‌ی همیشگی من : به همین علت ملکه‌ی عدل و روحیه‌ی ورع، قدرت را از چنگ‌انداختن و چنگال‌زدن بازمی‌دارد.

 

اشاره‌ی کوتاه من: لابد شیعه می‌دانست گفت اگر شیعیان فرصت حکومت یافتند، تردید در تأسیس آن نکنند و برای حفظ حقوق ملت از دست‌درازی‌های کارگزاران قدرت، یک فقیه عادل عالم آن بالا در رأس سیاست، مدیر کل سیستم باشد تا قدرت چموش را مواظبت نماید.

 

به قلم دامنه: به نام خدا. نمی‌دانم «جنگ چهره‌ی زنانه ندارد» از کیست. اما منظور شاید این باشد طبع لطیف زن با روی خشن جنگ تناسب ندارد. درست هم هست الّا برای فرقه‌ی تروریستی رجوی که زنان را ابزار جنگیدن کرد.



اما بعد بپردازم به اصل مطلب. خیرالنساء صدخروی را «مادر جبهه‌ها» لقب داده‌اند که اینک به جوار رحمت حق پیوست. نان، کلوچه، کاموا. با همین سه قلم کالا، پشتیبان غذا و پوشاک بود برای جبهه‌ها. وقتی کلوچه‌ها را برای جبهه بسته‌بندی می‌کردند، دختران روستا با کاغذ و خودکار برای رزمندگان یاداشت می‌گذاشتند، خیرالنساء با شوخ‌طبعی به دختران می‌گفت بنویسید: "فقط به شهادت فکر نکنید، ان‌شاءالله جنگ تمام می‌شود ما منتظریم به خواستگاری‌مان بیایید.» دختران جوان چهره‌ی‌شان گُل می‌انداخت با این شوخی خوب خیرالنساء. و خیرالنساء می‌گفت وقتی رزمندگان برگشتند به آنها خواهم‌گفت که دخترِ غریبه! نگیرند، بیایند از خودمان زن بگیرند. یاد این مادر جبهه‌ها جاودان. من جبهه که بودم دستم از آن کلوچه‌ها با آن نامه‌ها نرسید وگرنه ممکن بود به "صدخَرو" با سر می‌رفتم!

 

روستای صدخرو

 

(روزنامه‌ی قدس. ۲۲ آذر ۱۳۹۹)

 

لابد صدخَرو را دیده‌اید، من بارها از آن عبور کردم. روستایی‌ست از شهرستان داورزن خراسان رضوی. از سمت شاهرود وقتی کاهک و مزینان -زادگاه مرحوم دکتر علی شریعتی- را به سمت مشهد مقدس، رد کردید، می‌رسید به صدخرو در ۵۵ کیلومتری سبزوار (همان «بیهقِ» ابوالفضل بیهقی). صدخرو یعنی: جای بهشت. سقف باغ. قنات تقسیم. خَرو هم مخفف خروار است. هندوانه‌ی صدخرو که محشره!



وقتی به «قدس» چشم دوختم همه‌ی تیترها و سوتیتر‌های آن، مرا وادار به حرف کرد. آن بالا درگذشت احمدعلی راغب که ساز قطعه‌ی آهنگ شهید مطهری را ساخته بود. آن پایین تقویت روحیه‌ی گاوهای شیرده هم حرف دارد. شروط کنترل تورم که حرفش تمامی ندارد. پس، بعد از اشاراتم به خیرالنساء مادر جبهه‌ها به هرات و خواف می‌پردازم و آن بیهوده‌گوی عجیب! "رجب"! که روزگاری پیرو خط امام بود و اندیشه‌های امام خمینی را می‌خواند و پیرو بود.



هنوز هم در ایران فامیلی هِرَوی داریم. یعنی هراتی. پیر هرات خواجه عبدالله انصاری که در سرای ایرانی‌ها و سراچه‌ی فارسی‌زبان‌ها هنوز هم نغمه می‌خواند. هرات شهر مناره‌ها است، از بس مسجد و بنا و آثار دارد. هرات یعنی شتابان، به علت رود هریرودِ خروشان.



خواستم بگویم انگلیس حدود ۱۳۰ سال پیش هرات را از  ایران به‌نیرنگ گرفت. الحق درست فرمود رهبری: «انگلیس خبیث». خدا را شکر که خوافِ ایران از مام وطن نگرفت. گرچه خواف در فقر و تنگدستی‌ست با آن‌که سنگِ سنگان دارد، اما این شهر به موسیقی‌ مقامی‌اش زنده است. خوب شد جدایی هرات به دست غارتگری انگلیس،  موجب نشد خواف را هم از مرز پرگهر جدا کنند که حالا افتتاح راه‌آهن خواف به هرات نوید است، نوید پیوند و باشندگی و آبادانی که تا کاشغر چین امتداد خواهد یافت. نام‌ها و شهرها و جاهایی که با درس تاریخ ادبیات ایران در جان‌ها می‌نشست.



اما آخر بروم به رود ارَس که «رجب طیّب» اُرد داد و اُردنگی خواهد خورد. در همین صحن و درگاه مدرسه متنی با عنوان «کمربند مهار» انتشار یافته بود که در آن خطرهایی ماجراجویانه در مرزهای شمال غرب ایران تا سرخس و مرز ترکمنستان بیان شده بود. که بگذرم.



آن روز که الهام علی‌اف در جنگ اخیر قره‌باغ وقتی نزدیک پل "خداآفرین" ایران با خانمش داشت عکسی می‌انداخت که از دیدِ دوربین تک‌تیراندازان مرزبان هوشمند ایران مخفی نماند، در جایی که باید می‌گفتم، گفته بودم این فقط عکس یادگاری نیست. پشت صحنه کابوس‌هایی می‌بینند که البته تعبیر نخواهد شد؛ چه رجب، با ارَز ارَز بر وزن ارَس ارَس خواندن‌هایش و چه الهام، زیر پل خداآفرین با عکس‌انداختن‌هایش. بگذرم، سربسته رد می‌شوم. فقط شگفتی ندارم که چرا هنوز هم در نقطه‌نقطه‌ی ایران کسانی -البته اغلب غافل، نه دارای غرَض و مرَض-‌ هستند که:



۱. نمی‌دانند یک ایران «قوی» (البته در سه بعد همزمان: بازدارندگی، اقتصادی، معنوی) تا چه حد برای این عربده‌کشان اطراف و اکناف کارساز است و هراس‌افکن. ایران «قوی» هجوم‌برنده به هیچ مرزی نیست، ولی هر غلطی را در نطفه ویران می‌کند.



۲. هنور هم می‌بینم دلباختگانِ غرب‌اند حتی ستایندگان آنان و به قول زنده‌یاد علی حاتمی، "دلشدگان" فرنگ. نمی‌توانم نگویم و متنم را بی‌آن خاتمه دهم که غربِ غارتگر چقدر وکیل‌های تسخیری! دارد در شرق‌نشینان که مفت و مجانی از آنان دفاع و وکالت می‌کنند! یعنی تا این مقدار سرسپردگی؟!

 

ده بار صدای الاغ را درمی‌آوردند!

ابراهیم طالبی دارابی دامنه / ۲۳ آذر ۱۳۹۹

با یاد و نام خدا. اول به بخشی از خرافات عصر جاهلی می‌پردازم که صاحب «فروغ ابدیت» مفصل به این مباحث وارد شده است. مثلاً به خاطر آب‌نخوردنِ گاو ماده، گاو نر را می‌زدند! مثلاً برای بهبودیافتن شتر بیمار، شتر سالم را داغ می‌کردند! مثلاً هنگام ورود به هر جایی که احتمال بیماری وبا یا دیو می‌رفت، ده بار صدای الاغ را درمی‌آوردند!

ادیان آسمانی شاید به خاطر پرهیزدادن مردم از خرافه، بنیاد طَیره را می‌زدند، زیرا با صُدفه و تطیّر شُوم و بد (=فال‌زدن) مخالف بودند و آن را خرافه و بیراهه توصیف می‌کردند. مثلاً قوم حضرت صالح (ع) وجود آن نبی خدا را عامل «شُوم تطیّر» معرفی می‌کردند و حتی ناقه‌ی وی را -که ناقةُ الله بود- «پی» کردند و کشتند.

ترس از جنّ، خوف از برخی اشیاء، هراس از خیالات و ... از انشعاب‌های طَیره است و به همین علت افراد به فکر حرز و مصونیت جان خود می‌افتند و برای دوری از آن، به انواع طلسم و حرز و جادو و جنبل پناه می‌برند و یا به عنوان تبرّک با خود همراه می‌کنند. البته اعتقاد و ایمان به شکل صحیح آن خدشه‌ناپذیر است. اما مشاهده می‌کنم کسانی را که بر حسب همین بینش غلط، تمام انگشتانِ دو دستشان را انگشتر کرده‌اند؛ آن هم با چه نگین‌هایی؛ درشت، رنگین و خر نال.

اینان گمان می‌رود توهّم دارند و پریشان‌حال‌اند و نیازمند بازدید روان شده باشند. و در واقع چنین افرادی در مرتبه‌ی نخست، دست‌شان به دسیسه علیه‌ی خود آنها دراز است. جورج اوروِل صاحب رمان "قلعه‌ی حیوانات" چه زیبا می‌گفت «در مقابل تقدیر، هیچ اسلحه و یا زرهی دوام ندارد» و من هم می‌گویم در برابر این تیپ طیره و تطیّر، بالاترین پناهگاه، فقط تفکر «لا اله الّا الله» است که هم «قولوا... تُفلحوا» است؛ رستگاری، و هم حِصن است؛ دژ و قلعه‌.

 

نظر:

 

جناب آقای آسیوند سلام

ازین‌که با بیان و ادبیات رسا، فهم کوانتوم را برای ما آسان روان کردید از شما تقدیر می‌کنم. مطالعات من درین علم، حتی ازسطح پایین هم کمتر است، اما داوطلبانه در سال‌های گذشته به برخی مقالات و نظریه‌های معاصر درین رشته نگاه می‌انداختم که یک پویانمایی در فهم کوانتوم را هم زیر می‌گذارم که چندسال قبل در متنی بازنشرش داده بودم که مفهوم گسسته‌بودن و ذره‌ای بودن فیزیک کوانتوم را به نمایش می‌گذارد. پس درین‌باره، ورود نمی‌کنم، چون دانش ندارم. اما به عبارت‌الاُخرای شما در متن بالا، سه‌چهار جمله از سر اشتیاقِ مشارکت در بحث شما می‌نویسم.

 

بلی سکیولاریست‌ها به فرموده‌ی درست شما باید در منظر و نگرش‌شان بازنگری کنند اما به نظر من چون در فهم عالم شهود و غیب عجز دارند و نیز به دین لج می‌ورزند، این عجز و لجاجت مانع از بازنگری می‌گردد و در حقیقت در پیله‌ی جهل خود تنیده‌اند و از درک حقایق هستی بیگانه و بینوا گردیده‌اند.

 

باز سکیولاریست‌های اروپا! که دست‌کم  و لاجرَم دست از دین برنمی‌دارند، ولو در حد در دست‌گرفتنِ انجیل باشد ، اما خودباخته‌های وطنی و شرق‌نشینان غربگرا -که به قول مرحوم سید جلال آل احمد: غربزدگی از عقرب‌زدگی و سَن‌زدگی بدتر است- تمام دین را کنار می‌گذارند و ادای مدرن‌بودن و پُز عقل و علم را درمی‌آورند و به بسندگی آن افتخار می‌کنند؛ گویی به قول مرحوم دکتر علی شریعتی به دین "ویار" دارند.

 

آری، اینان محتاج بازنگری‌اند. متاسفانه در دام جهالت و لجاجت افتادند و مطابق سرمشق سکیولاریسم، امور زندگی خودشان را «بدون استعانت» از متافیزیک و خداوند تنظیم می‌کنند! زیرا فلسفه‌ی بنیادی سکیولاریسم توجه به اصول زندگی "بدون رجوع" به خداوند و متافیزیک و غیب است. هرچند سکیولاریسم لزوماً به معنای بی‌دینی نیست، مشکل آنان با مسیحیت تحریف‌شده بود که سرانجام بدین فکر افتادند دین را به گوشه بیندازند و منزوی سازنند و با فکر جدایی دین از ساحت زندگی، پیشرفت کنند.

 

لابد خوانندگان می‌دانند اما لازم می‌دانم بگویم واژه‌ی سکیولار در اصل یک مفهوم در معماری و بنّایی بود که در فرانسه وضع شد. و سکیولار در یک معنی یعنی گیتی‌گرا. از شما جناب آسیوند سپاس که این مبحث را پیش کشیدید.

 

طبق کوانتوم ساختار مادّه، ذرّه‌ای و گسسته است

 

تفاوت انسان‌های عقب افتاده که نژاد و یا زبان را عامل برتری نسبت به دیگران می‌دانند را با هانریش بُل نویسنده کتاب عقاید یک دلقک ببینید. او به پسرش می‌گوید:« وقتی میبینی کسی لهجه دارد، معنایش این است که از تو یک زبان بیشتر می داند.»

 

پاسخ:

سلام علیکم

اما در کتاب شریف صحیفه سجادیه، ذکر صلوات همان است که در طول ۱۴ قرن بر زبان شیعه جاری شد: اللهم صل علی محمد و آل محمد. نه یک کلمه کم و نه یک کلمه زیاد. صحیفه، سند اذکار شیعه است. اضافه‌کردن کلمات دیگر مربوط به این ذکر نیست. به ذوق افراد است. مثل ذکر سه تا الله اکبر بعد از سلام نماز. که عده‌ای به آن، شعارهای غیرمرتبط وصل کرده‌اند و حتی مرگ و نفرین را. بنابراین، از دیدگاه بنده، اذکار هر آنچه در طول تاریخ بوده، باید باشد، نه در اثر سلایق و گذشت زمان، به آن بیفزایند یا از آن بکاهند. والسلام.

 

نظر:


جناب آقای آسیوند سلام. در مورد پیش‌گویی و مفهوم آخرالزمانی وارد نمی‌شوم، چون توسل به این دو مسئله، به یک بحث تحلیلی و تاریخِ توصیفی آسیب می‌زند و اعتماد میان نوشته و نویسنده و خواننده را دچار اختلال می‌کند؛ پس یک‌راست وارد میان‌بحث شما در موضوع اصلاحات ارضی می‌شوم با بیانی گذرا و کوتاه.

 

زمانی که اصلاحات ارضی در سه گام از سوی دولت دموکرات جان اف کندی بر رژیم شاه تحمیل شد و شاه هم بی‌علاقه نبود ژستی علیه‌ی پدر و مانوری علیه‌ی مالکان قدرتمند و تظاهری نسبت به منطقه بروز بدهد. در آن زمان من هنوز متولد نشده بودم. زیرا اصلاحات ارضی در فاز اول، چهار سال زودتر از من متولد! شد. یعنی ۱۳۳۸. بگذرم.

 

اما بعد کافی‌ست که صاحب‌منصبان این انقلاب به قول شاه سفید یعنی بدون خون‌ریزی و ناشی از اراده‌ی ملوکانه! را از نظر عبور دهیم تا بفهمیم شاه هدفش بیرون‌آوردن حال زار رعیت از کمندِ ظلم و بیگاری ارباب نبوده است، گرچه شاه بد نمی‌دانست هیولاهای اطراف خود را ضعیف سازد تا حتی خیال دسیسه نسبت به سلطنت او در سرشان نوج نزند، مالکان زمین را.

 

اول اَفسار اصلاحات ارضی را به دست منوچهر اقبال داد که در سرسپردگی به شاه نظیر نداشت. بعد با نفوذ آمریکا بر عهده‌ی علی امینی گذاشت که شاه از او هراس داشت و به او بدبین بود. حتی به ارسنجانی وزیر کشاورزی که مراحل بعدی اصلاحات ارضی را نیز پیاده کرد، ظنین شد و افسار را از او گرفت و به دست یک نظامی یعنی سپهپد ریاحی داد.

 

معلوم است شاه هدفش حتی اگر بر فرض مدرنیزاسیون هم بوده باشد، اما بیشتر، از قدرت رو تزایُد زمین‌داران بزرگ و مَلاکان مناطق مهم ایران که صاحبان سرمایه و ترویج کشاورزی و ... بودند، می‌هراسید و در خلوت خود آنان را موی دماغ خود می‌پنداشت و تک‌تک، یکی‌یکی و اندک‌اندک همه را از سر راه خود برداشت و اسدالله علم بیرجندی را -که در نوکری شاه و ضدیت با اسلام و حتی بی‌تربیتی‌ها و هرزه‌گری‌ها زبانزد عام و خاص بود- متصدی امور کرد. کارشناسان بی‌علت نیست که گام سوم اصلاحات ارضی را ناشی از تنش و نارضیتی عمومی میان اجاره‌داران زمین و رعیت و مالکان می‌دانند.

 

من تحلیل شما را بادقت خواندم که محتوای مطلب‌تان نشانم داد که سخن برای گفتن دارید. هرچند شاید انتظاری عبث و یا توقعی بیهوده باشد که حدس بزنیم اگر شاه زمین را قطعه‌قطعه نمی‌کرد، آن بزرگ‌زمینداران همگام با رشد جهانی، به کشاورزی خود شکل نوین و برخورداری از ابزارآلات جدید می‌دادند و سیستم مکانیزه را جایگزین شیوه‌های سنتی می‌کردند و اقتصاد را فربه می‌ساختند. نه.

 

کلام آخرم درین نظرگذاری این است که مخالفت امام خمینی در اصل با هدف دروغین و ژست نمادین شاه بود که با این شگرد ارضی می‌خواست نهضت امام خمینی را متهم به ارتجاع و مخالف مدرنیزاسیون کند؛ شاهی که خود مستبد بود قصد داشت رفتار دموکراتیک! از خود بروز دهد و حامی خرده‌پاها. و بی‌جهت نیست که دل برخی‌ها را با این حربه و یا تز، فریفت. و با قبول تز آمریکایی، فکر جان اف کندی را نیز نسبت به تغییر شاه در ایران کُند و متوقف کند. چون کندی هم فریفته‌ی شاه شد که نکند او واقعاً دموکرات شده‌ باشد! حال آن‌که در همین ایام شاه با دستات «تیمور» ساواک را ساخت که مخوف‌ترین سازمان و حتی در نوع شکنجه و جاسوسی، تقریباً هم‌ردیف سازمان اطلاعات اسراییل، یعنی موساد (خارجی) و شاباک (داخلی) بود.

 

ناگفته نگذارم که از شما جناب آسیوند برای پرداختن به این مسئله و رعایت حوصله در پاسخ به طرفِ بحث خود یعنی جناب آقا جعفر متشکرم و بهره بردم ازین چالش آرام و احترام‌آمیز.

 

پاسخ:

سلام جناب آقای آسیوند

این‌که معتقدی جهان آرایش جهان‌شمول دارد و روزش هم فرامی‌رسد، باورتان را خدشه‌دار نمی‌سازم. اما در نظر من، جهان تا اینجا که به جلو آمده بر اساس مشیت خداوند، تدبیر و آزمودن و پیمودن آن به تدبیر انسان واگذاشته شد که چه خواهند نمود. آیه‌ی «تغییر» نشان می‌دهد بشر سرنوشت خود را رقم می‌زند و تقدیر این است که در تدبیر تصرف نمی‌کند که زمینیان چونان فرشتگان فاقد اراده شوند و مسلوب اختیار در چنین وضعی چه فرقی میان آفرینش انسان بود و فرشتگان!

 

اندیشه‌ی قرآنی نشان می‌دهد سرانجام، این جهان متلاشی می‌شود و به حالت دود در می‌آید و دُخان و جهان پسِ از او در می‌رسد. اما تا تلاشیِ این جهان، بشر فرصت تدبیر و هزاران کار دیگر دارد که اگر جهان‌بینی توحیدی داشته باشد، تدبّرات او به الهامات آسمان پیوند می‌خورد، وگرنه نه. می‌شود مادیگرا و غرق در قهقهرا.

 

تدبر همان‌طور که از لغت آن پیداست یعنی پشتِ کار قرارگرفتن و بر آن احاطه و مدیریت داشتن. پس جهان آینده هم، به دیدگاه و فهم من، مانند آنچه تا کنون گذشته، آرایش نمی‌شود، دست خدا در آن تصرف ظاهر ندارد، به خود انسان واگذاشته می‌شود. حتی در فصل ظهور هم همه‌چیز مطابق اراده‌ی صاحب امر (عج) پیش نمی‌رود. تصور این‌که پیشاپیش خدا جهانِ آتی را آرایش‌بندی می‌کند، تصوری متناسب با آنچه ما از اسلام و قرآن آموختیم نیست. هرچند دیدگاه جناب‌عالی چنین است که خود می‌فرمایی و ترسیمش فرمودی. و چقدر متفاوت‌اندیشیدن زیباست؛ اوج‌گیری افکار را نشان می‌دهد که همین هم پدیده‌ای خداداد است و زیبا.

 

عبدالله صالح و عبدالله متقی

 

با یاد و نام خدا. مجبور بود "عبدالله صالح" و "عبدالله متقی" باشد. چون نمی‌گذاشت با اسم حقیقی خودش پای کتاب‌ها و گفتارهایش را امضا و آماده‌ی انتشار کند. کتابی ازو نیست که نخوانده‌باشم یا بهتر است منطقی‌تر باشم و بگویم کمتر کتابی ازوست که مطالعه و مرور نکرده باشم. برخی‌ از کتاب‌های او را با همین دو نام مستعار خوانده‌ام و جلدهایی از آثار قدیمی‌اش را هنوز هم دارم که اگر انتشارات آن معلوم، مثلاً نشر هادی بود اما سال و مکان آن «بی تا» و «بی جا» و نامعلوم بود؛ یعنی بی‌تاریخ و بی‌مکان. و نام نویسنده در لاک مستعار بود و عاریه؛ یعنی همین عبدالله. یا مثلاً علی سبزواری که مستعار علی شریعتی بود؛ یا شمع: که از آخر واژه یعنی: علی و از اول واژه یعنی شریعتی مزینانی.

 

به هر حال او "شاهنشاه" ! بود و دست‌نشانده‌ی انگلیس و آمریکا، ولی این دانشمند بود و دست‌خوانده‌ی دین و دانشگاه. گرچه بعدها او پس از سال‌ها فساد و خفقان و کشتار و شکنجه و تبعید و اعدام و سربه‌نیست‌نمودن و زندانی‌کردن مبارزین (با هر نوع فکر و مرام و گرایش و دین) ۲۶ دی ۵۷ فلنگ را بست در رفت و با غارت و سرقت اموال ایران و با منتهای بُزدلی و بی‌احترامی به خواست ملت، فرار کرد. ولی این دانشمند، ماند و ماند و ماند و به شعار آن روز مردم: شد «مجری حکم قرآن».

 

«نیک‌نیازی» را با مستعار "عبدالله متقی" نوشت. و «پیروزی حتمی» را با مستعار "عبدالله صالح" که اینک در ستون امروزم درین صحن، اشاراتی دارم درباره‌ی کتاب خواندنی ایشات، یعنی «پیروزی حتمی». کتابی با متعقدات مربوط به امام عصر (عج) و مفهوم انتظار.

 

از نظر عبدالله صالح، بر اساس نویدی که ائمه‌ی اطهار (ع) داده‌اند، انتظار امام زمان (عج) مانند مجاهدت در رکاب رسول خدا (ص) است و با استناد به ایده‌های اسلام‌شناسان بزرگ ایران و جهان -ازجمله هانری کُربن- مذهب شیعه را تنها مذهبی می‌دانَد که پرونده‌اش بسته نشد و با اتصال به گذشته، امید به آمدنِ "امامِ آینده" دارد که به حل مسائل بشر می‌اندیشد و من معتقدم شاید بی‌علت نباشد که یکی از القاب آن امام (عج)، منجی است. البته اصل انتظار تقریباً در کلیه‌ی ادیان توحیدی وجود دارد. حتی در مکعب فکری ایران نیز به ظهور "بهرام" عقیده وجود داشت. یا مثلاً در زرتشتیان «سوشیانی» ظهور می‌کند و در برهمنان بودا (که برهمن یعنی رشد و نموً) شخصیتی به اسم "ویشنو" خواهدآمد و در یهود، «ماشیع» بر وزن مهدی. و حتی در مارکسیسم و سوسیالیسم هم نوعی "موعودگرایی" و امید به آینده وجود دارد که من در گزارش پایان‌نامه‌ی سعید حجاریان -که همین موضوع است- آن را دیده‌ام. بگذرم.

 

نکته‌ی درخشنده‌تر در بیان عبدالله صالح این است که از نظر او ما وقتی این خبر (ظهور مهدی موعود) را از زبان راستگوترین و روشن‌ترین زُبدگان نوابغ بشریت شنیده‌ایم اعتمادمان بیشتر است و "با اشتیاق کامل، انتظار دوران موعودی را می‌کشیم" که ستمگری جای خود را به پاکی و محبت و عدل و برکت می‌دهد. از نظر عبدالله صالح، برکت همان تولید است. بگذرم.

 

چقدر در بحث دین و دیانت عالی می‌اندیشید این عبدالله متقی و عبدالله صالح یعنی همان مرحوم مهندس مهدی بازرگان که با نصب او به مقام نخست‌وزیری موقت دوره‌ی انتقالی توسط امام خمینی -رهبر کبیر انقلاب اسلامی- موج شادی ملت را فراگرفته بود و مردم از سر شوق و امید شعارشان این شده بود: «بازرگان، بازرگان، مجریِ حکم قرآن».

 

پاسخ:

 

سلام و درود بر شما. بسیار قدردان می‌مانم که به پرسش شخصی‌ام از شخص خودت، این‌همه اهمیت قائل شده‌ و بر روی آن تفکر کرده‌ و پاسخ شایسته و آموزنده، داده‌ای که خواندن آن وَجد مرا برانگیخت. این روحیه‌ی نیکو و تحسین‌برانگیز شما همان مقصد و هدف والایی‌ست که مدرسه فکرت با راه‌اندازی‌اش، دنبالش می‌کند، یعنی تلنگر به فکر، رایزنی با ضمیر خویش، کنکاش از افکار سایرین، کنجکاوی در فهم، بیانِ پیام در صحن.

 

کلمه‌به‌کلمه‌ی پاسخ شما را خواندم. چون خواسته‌بودم بدانم خودت چگونه روی اقوال و نقل قول‌ها -که به انتشار آن اهتمام و اشتیاق می‌ورزی- می‌اندیشی و با آن چطور خو می‌گیری. از جواب شما دریافتم که اگر وادار به پرسش شوی، وقت خود را برای صرفِ تفکر و فکرت، دریغ نمی‌داری.

 

با شما بر سر مفاهیم و گزاره‌های ارزنده‌ی این متن جوابیه‌ی شما اشتراک فکری و معنوی دارم. ممنونم. مؤید آنم. مرا «استاد» خطاب مکن. در خودم، لیاقتِ این شأن و شایستگی این عنوان را نمی‌بینم.

 

یک کشکولی هم بگویم چون به خودت و منتسبانت علاقه دارم. درین صحن، هم پدرخانمت جناب حاج سید محسن سجادی و خانمت پرستار یا سرپرستار کوشا (که به‌زودی روزشان در سالروز فرخنده‌میلاد حضرت زینب (س) در شب یلدا فرامی‌رسد) حضور دارند. کشکولی‌ام این است علی:

 

شب یلد راست نووشین بورین خونه‌ی حاج سید محسن، جمبوله بشوین! پا پیش پدرت کِل فرَج جعفر مؤذن، پلاس بشین!؟ مقررات ستاد مقابله با ویروس مرموز را مد نظر بگیریم، تا اگر دست‌کم به‌این‌زودیِ زود این تاکشیده‌ی منحوس را ریشه‌کن نمی‌توانیم بکنیم، لااقل آن را پِف و بی‌اثر کنیم.

 

سلام جناب آقای آسیوند

 

بله ممنونم منظور خود را حالا با این افزوده، رساندی و واضح‌ترش کردی و اشتراک بیان‌مان را نیز فرمودی؛ موافقم. و نیز درست توضیح دادی این عبارتت را: «همسو شدن عقلانیت و تدبر بشری با خواست و اراده ی الهی قاعدتاً مورد نظر است نه کمتر تر یا بیشتر». حالا موافقم. چون نوشته‌ی قبلی شما در باره‌ی آرایش جهان‌شمول آینده‌ی جهان و به تعبیر اصطلاح فوتبالی ارنج‌کردن جهان، یا گنگ بود و یا من آن را گنگ دیدم. به‌هرحال، اینک همین که روشن‌تر ساختی، مطلوب است. چون «نقشه‌ی راه» از قبل تعیین‌شده نیست، باید دید بشر تا چقدر به وحی و عقل در همه‌ی زمینه‌ها از سیاست تا منزل احترام می‌گذارد و یا چقدر از آن، دور و پس می‌افتد. این است که عملکرد و کردار و گفتار و پندار آدم در سرنوشتش دخیل است. تازه باید منتظر بود که علم و فن‌آوری و کشفیات نوین در آینده چه چهره‌ای برای جهان می‌آفریند. همه‌ی اینها به عنوان متغیّر در روند و فرایند اثرگذار خواهد بود. امید است آینده به نور در آید، نه به نار. ازین‌که جان مطلب و نقدم را مورد مداقه -و به عبارت غلیظ‌تر اَدقّ نظرِ خویش- قرار دادی تشکر به عمل می‌آورم. از حوصله‌ی خوب شما در بحث نیز خرسندم.

 

نظر:

 

آنچه شما جناب آقای ... در پاسخ به جناب آقای آسیوند نوشتی یک گزارش خبری با تنظیم بی‌نقص شکلی (نه محتوایی) درباره‌ی اصول اصلاحات ارضی است و تا حدی هم برداشت گذرا از آن اقدام. اما آنچه جناب آسیوند ازین موضوع مد نظرش است -و من از مجموعه‌ی پست‌هایش فهمیده‌ام- بررسی جامعه‌شناختی و تحلیل تاریخی آن است و پشت‌پرده‌ی اقدامات نه لزوماً و صرفاً توصیف آن. به نظر می‌رسد پیش‌فرض‌های شما با پیش‌فرض‌های ایشان در یک موضوع واحد، متفاوت است، ازین‌رو نگرش هر دو به این موضوع مختلف شده‌ و این امری کاملاً طبیعی است. البته شما ضمن متن، خواستی احساسات خود را نسبت موضوع نشان دهی که بروز دادی، و این به متن شما لطمه‌ی شدیدی وارد کرد. و ایشان هم ضمن متن، خواست میزان برائت خود را از صاحب‌منصبان آن موضوع بروز دهد، که نشان داد. و در گزاره‌های تبیینی وی لغاتی استخدام می‌شود که استحکام و منطق بحث وی را درجاهایی با خلل مواجه می‌کند. که گویا اندک‌اندک در تکمیل مباحثه‌اش به لزوم اصلاح و ترمیم این ضعف نوشتاری‌اش واقف گردیده‌است. و چه بسا کمترین اثر و فایده‌ی مباحثه در میان‌بحث‌ها همین نوع اثرات آموزنده است.

 

 

نظر:

سلام جناب آقای آسیوند. به این ضلع -که بدان توجه داده‌ای- باید اضلاع هم داد. یا مربع‌اش کرد و یا مخمّسش (پنج‌ظلعی، پنتاگونه) نمود و شاید هم ذوزنقه که نامتوازی است. یعنی کاوش‌ها و دریانوردی‌ها سرانجام به استعمار (=عمران‌کردن!) انجامید اما در واقع استعمار دست در دست این اضلاع داد: استثمار، استحمار، استبداد، استکبار. آنگاه بود که چپاول و غارت و در اوجش هژمونی (=سلطه) آسان و جاری شد و هنوز هم جریان دارد، اما به شکل نو و نئو.

 

نکته‌ی عمومی: اعتراف کنم ذوزنقه را همیشه مانند قورباغه و کظم غیظ، در املاش بازمی‌مانم. جای ذال و زاء و قاف و غین و نیز ضاد و ظاء در لغت غیظ را معمولاً عوض می‌کنم و بعد کمی که شک می‌کنم، درست می‌کنم. به علامه امینی احترام و اعتقاد و اعتماد دارم. همکاری داشتم در تهران اهل کرمانشاه بود، پدرش با علامه نزدیک بود. چه چیزهای قشنگی از آن عالم والا و وارسته می‌گفت.

 

در خاطرات مرحوم محمدتقی شریعتی خواندم که روزی با علامه امینی از حرم رضوی برمی‌گشتند. پدر شریعتی می‌گه خودم در کنارش داخل ماشین شخصی‌شان که سه نفره بودند، دید که علامه تا خود نیشابور رو به حرم مطهر رضوی بود، تا خدای ناکرده داخل ماشین هم پشت به حرم نباشد پس از طی این مسافت تقریباً ۱۰۰ کیلومتر، دیگر رو به جلو نشست.. تا این حد دقیق.

 

پاسخ:

جناب آقای ... سلام و سپاس وافر. اما بعد؛ حتی اگر عامه‌ی مردم و باسوادهای جامعه به ظاهر قضیه بسنده کنند، کسی که در نقش یک رهبر نهضت می‌خواهد بنیان رژیم را از پی برافکنَد و یا دست‌کم شخص شاه را متوجه‌ی سیاست‌های غلط یا غیرنتیجه‌بخش بکند، نباید در ظاهر بماند و باید عمق را برملا کند. تنها امام این‌گونه نبود، اکثر رهبران انقلاب جهان سعی کردند ژرف‌تر از جامعه ببینند و جلوتر از فهم رایج باشند، حتی زمانی که لنین در آلمان مخفی شد و با تزار روس درافتاد که سرانجام به‌خاطر همان در ظاهرِ قضایا گم‌نشدن موجب شد با ترن به مسکو برود و کار را البته با یک فرصت‌طلبی جالب تمام کند.

 

خود شما و هزاران مثل شما و من و ما، همه، هم‌اینک مگر به ظاهر کارهای نظام و یا هر جای جهان بسنده می‌کنیم؟ یا نه دست به تحلیل و موشکافی‌ها می‌زنیم. امام در برابر کارهای شاه یک مرجع سیاستمدار موشکاف بود و باید هم می‌بود. چون بنای انقلابش بر نقش و حضور مردم استوار بود.

 

در پایان عبارت «خریدارنداشتن» که در متن شما مزیّن شد -و به زودباوری مثلاً جناب آقا حمید عباسیان انجامید- واژه‌ی علمی نیست. به قول نویسنده‌ی منطق اکتشاف علمی -یعنی کارل ریموند پوپر- یک گزاره‌ی علمی باید ویژگی ابطال‌پذیری داشته باشد. مطلب برای شما روشن است. اما بازش می‌کنم: مثلاً کسی بگوید افکار فلان اندیشمند خیلی قشنگ و بامزه است. این گزاره، گزاره‌ی علمی نیست. زیرا به خواننده  فرصت ابطال نمی‌دهد، زیرا اندیشه را با واژه‌هایی نامربوط «قشنگ و بامزه» توصیف کرده‌است. همین‌که نتوان گزاره‌ی کسی را از روی منطق ابطال کرد، علامت آن است که آن گزاره، علمی و معتبر نیست و با واژگان علمی ساخته نشده‌است، شاید شکیل و شیک باشد اما علمی نیست. در پایان متشکرم از پاسخ، که مرقوم فرمودی. منظم و شکیل

 

نکته‌ی عمومی:

 

من حقیقتاً اگر برای نظرگذاشتن و یا لزوم پاسخ، وارد متن کسی می‌شوم در انشای نظرم سعی می‌کنم شائبه را از خودم دور نگه دارم، تا اسائه‌ی ادب و حتی تصور اسائه پیش نیاید. بنابراین تلاش هر کس که می‌کوشد در متن‌های خود بیشتر دلیل‌آوری و علت‌یابی جست‌وجو کند، قابل ستودن است. زیرا در بحث نمی‌توان طرف بحث را دعوت به فکر خود کرد و الزام به پذیرش، باید خودِ طرف آنقدر در منطق سخن فردِ مقابل استحکام و درستی ببیند، که خود با اختیار جذب آن شود و یا دست‌کم وادار به اندیشیدن بیشتر. نکته‌ی تخصصی: زودباوری در قضایای تاریخی متغیّر مزاحم است.

 

پاسخ:

نه، در بحث جای رنجش نیست. اساساً ذات بحث، جدّیت است. اگر کسی رنجور می‌شود ایراد از خودش است و میزان اندک گنجایشش ملال مال کسی‌ست که ملول است. نگفتم «خودباوری» گفتم زودباوری.باز هم برو متنم را ببین. چون معمولاً متن‌هایم را پس از نشر ویرایش نمی‌کنم تا کسی تصور نکند بعد دست بردم و تغییر دادم. نوشتم زودباوری و نکته گفتم که زودباوری در امر پژوهش، بدترین متغیّر مزاحم است. یعنی اثبات فرضیه را دچار آسیب و اختلال می‌کند.

 

من در قضیه‌ی اصلاحات ارضی وارد نشدم، اگر دیروز هم متنی در جواب جناب آسیوند نوشتم، ضمن نقد بر پاره‌ای از نوشتار ایشان، هدف شاه از اجری آن را بر اساس بینش شخصی خودم، تحلیل کردم. اینک نیز وارد نمی‌شوم. چون بارها در این صحن خیلی‌ها آن را به بحث گذاشتند و به حد تکافو بحث شد. دیگر چه جای عقب‌گرد به آن بحث‌ها و نقارها.

 

اما بعد، البته روحانیت (منهای آن درباری‌های رژیم شاه که دل امام خمینی را هم خون می‌کردند) حتی اگر فدیه‌ی ملت هم شود که بارها شده و در نهضت‌ها و مبارزات مقدس از همه‌ی صنوف پیش افتاده است، باز نیز مخالفین دارد. و مخالف‌داشتن خون بالاترین علامت سرزنده‌بودن روحانیت است. درخت بی‌میوه را سنگ نمی‌زنند! به‌هرحال خودت هم بارها و بارها در جای‌جای ایران، لابد مشاهده کرده‌ای و یا می‌کنی که افرادی‌ تک‌توک، هستند که نسبت هر چیزی حتی نسبت به دشمنان مشخص ایران، نگاه توجیه‌کنندگی و حتی تطهیربخشی دارند، اما وقتی به روحانیت و شاه و ترامپ که می‌رسند این‌قدر خویشتنداری را ندارند که خود را خشمگین نسبت به روحانیت و خوشبین و شیفته به شاه و ترامپ نشان ندهند. البته ذوق‌زدگی و انجماد فکری موجب می‌شود زود احساساتی شوند و ناخودآگاه خود را -آن‌جور که در خفا هستند- ظاهر کنند. لج، گاه در واژگان‌شان موج می‌زند، چه رسد به فحوای کلام‌شان. دیگه گذشت کسی بتواند اصطبل‌دار اسب انگلیس را تقدیس کند و او ناجی و گسترانده‌ی جغرافیای ایران جا بزند. این قاتل شهید مدرس وقتی به امر انگلیس شاه شد، چند متر زمین هم نداشت، اما وقتی بیست سال باز به امر انگلیس و آمریکا به موریس گریخت نیمی از املاک نفیس ایران به نام او سند خورد. چنین شیفتگی‌یی برای تقدیس یک دیکتاتور خون‌آشام که با اساس دین و مقدسات و آیین مذهبی مردم جنگید، علامت نفرت از انقلاب اسلامی است و نفرت روحانیتی که تا نفس داشته برای ملت و دین و نشر و حفظ افکار عترت (ع) پیشوایی و جان‌نثاری کرده است. بگذرم. شدیداً با این‌تیپ افراد مرزبندی دارم ولی لزومی هم ندارد، برائت‌جویی کنم، چون جهان‌بینی‌ام زیستن در کنار همه است،حتی آدمی که خانه‌ی فکر و عقیده‌اش از اساس ویران باشد و عقاید و علایق پریشان‌ داشته باشد. مدارا را برای همین‌جاها تعبیه کردند.

به قلم دامنه: به نام خدا. یکی از روزنامه‌هایی که مطالعه می‌کنم  "سبزینه" است، حوزه‌ی کشاورزی، منابع طبیعی و محیط زیست. همین اشتیاق می‌آفریند که آن را ببینم. مگر می‌شود روستازاده و کشاورززاده باشم اما بهذروزنامه‌ای که به روستاهای ایران می‌پردازد، نپردازم. کاری هم ندارم چه خط‌وخطوطی دارد، مهم دیدن است و خواندن. "سبزینه"ی امروز (۲۵ آذر ۱۳۹۹) -که عکسش در زیر منعکس می‌شود- خبرهایی دارد که چشمم را خیره کرد. مثلاً سه تیترش: در آن بالا: آب‌رسانی سقّایی، در آن گوشه‌ی چپ: مرغ سنگین و آن وسط: انجیر ارزش خبری فوق‌العاده‌ای برای منِ آماتور (=ناشی) ! داشت و مدادم را برای نوشتن متن تیز ساخت. عرض می‌کنم که چرا. چون:

 

۱. آب‌رسانی سقّایی در چاه‌بهار، مرا یاد سه خاطره انداخت. ۲. مرغ سنگین، یاد کوپن و کوپن‌فروش‌ها و کوپن‌خرها ۳. انجیر هم، یاد زادگاه.

 

اینک که کمبود آب در جهان به رد نمک و صحرای تفتیده می‌انجامد و سرانجام اگر دیر بجُنبند خاک را شور، زمین‌ را شر، کشاورز را گرسنه، حیوان را تشنه، هوا را سوزاننده، باغ را خشکانده، چشم به سراب و دل را در فغان نگاه می‌دارد، و آنگاه است که آب سالم را به رؤیاهای دست‌نیافتنی مردم خواهد برد، و واویلای بحران آب، جایی‌ست که علاوه بر آب، راه و چاه هم نداشته باشد؛ هم آن راه که روی آن به سمت دسترسی به آب راه بپیماید و هم آن راه که نام دیگر چاره‌اندیشی‌ست. چاه‌ها که مَپرس! حتی رگ‌هایش را هم خشکانده‌اند. حالاست که بشر به یاد مفهوم "انتقال" آب افتاده و سرگرم "شیرین‌سازی" آن گردیده است. که بیشتر به شیرین‌کاری شبیه است تا تبدیل شوری آن به شُربی آب. وقتی آب قحط بیاید، مردم در هر جای جهان مجبورند کوچ کنند، یا برای نوشیدن سوی «هوتک‌ها» و «دَس‌چال‌ها» روانه شوند و یا بر سر آن بستیزند.

 

 

مگر یادمان رفته که تا همین چند سال پیش آب لوله‌کشی منبع‌آب -که مرحوم شیخ روح‌الله حبیبی پیش افتاد و بر کام مردم جاری ساخت- کفاف نمی‌کرد و مردم در کف حیاط خانه‌های‌شان چاه زده و با دینام آبِ آلوده به ملّق‌زن! می‌خوردند. خدا را شکر انقلاب با همه‌ی ددمنشی‌های دشمنان جَهول و عَنود، به وُسع خود در گاز، آب، برق، تلفن و هزاران خدمات ریز و درشت دیگر، دست از خدمت به ملتش نشُست.

 

دو سه سال پیش بود مقاله‌ای در همین دامنه نوشته‌ بودم با عنوان «هوتک چیست؟» هوتک گودالِ روبازی‌ست که آبِ جمع‌شده در آن، سهم مشترک حیوان و انسان است که بسیار آلوده و انباشته از زالو و باکتری‌هاست. و در همان مقاله حتی سوگند یاد کردم که: «به خدا سوگند رسیدگی به دردهای مُزمن محرومان و رفع نیازهای تهیدستان، اُسّ‌و‌اساس و فلسفه‌ی اصلی انقلاب ایران بوده است.»

 

شعَف دارم که خانم زینب سلیمانی دغدغه‌ی تخصیص بودجه برای بنیاد سلیمانی را ستوده‌ اما در اقدامی حمایت‌گرایانه از تهیدستان، خواستار حذف ردیف بودجه ۱۴۰۰ برای آن بنیاد شده و از بودجه‌ریزان خواسته آن را صرف "حل مشکلات مردم" کنند. (منبع) زیرا "ترویج مکتب حاج قاسم" به این است که "سلوک آن شهید عزیز" را بپیماییم، زیرا مرامش خدمت به ملت بود.

 

زینب؛ یادگار غیور و محجوب "سرباز شهید قاسم سلیمانی"

قهرمان حقیقی دین و وطن‌مان ایران و آزادیخواهان جهان

هر کجایی زینب، چونان "زینب" بمان

 

من به مناطق گرگان رفته‌ام. از رفیقم آنجایی‌ام پرسیدم این گودال وحشتناک دیگه چیست؟ گفت این را مردم حفّاری کردند که آب باران در طول سال در آن جمع شود و به‌وقت بحرانی، به داد کم‌آبی بیاید.

 

در زادگاه ما هم -چنانچه در بالا از این اصطلاح یاد کردم- «دَس‌چال‌ها» را می‌دیدم، البته دست‌ساز نبود، ولی برای حیوانات و اَشجار و بوته‌ها به‌کار می‌رفت. در بالمله‌ی داراب‌کلا -گویا کمی بالاتر از لِش‌دله- جایی‌ست به اسم گت‌چال، گرچه به گمانم طبیعی‌ست، نه دست‌ساز، اما آبشخور شگرفِ آن‌محدوده بود. الان را خبر ندارم. آبشخورها را صیانت و حیازت کنیم.

 

اما مرغ سنگین، بر خلاف مرغ سایز است. مرغ سایز مابین ۱ کیلو و ۲۰۰ گرم تا ۱ کیلو و ۴۰۰ گرم است. اما دست مردم از آن کوتاه است. باز هم به دلیل دلّال‌های سودجو و سوءتدبیرهای دست‌اندرکاران دسسیه‌جو. اینجا متوجه شدم که علت گرایش مردم به مرغ سنگین، کوپن بود. آن زمان که جنگ بود، به تدبیر پاک‌ترین نخست‌وزیر ایران مهندس میرحسین، ارزاق و مایحتاج مردم از طریق کوپن تأمین می‌شد. سهمیه‌ی مرغ خانوارها موجب می‌شد مردم، مرغ سنگین را انتخاب کنند تا مرغ کوچک نصیب‌شان نشود که کمتر سهم ببرند. حال آن‌که اینک مرغ سنگین طبق قانون باید قطعه‌بندی‌شده، به فروش گذاشته شود. حتی گویا مرغ سنگین دارای باقیمانده‌ی آنتی‌بیوتیک است. کشتارگاه‌هایی که به روش حق‌العمل کار می‌کنند از مرغ سایز، بیشتر سود می‌برند؛ چون بر خلاف یک مرغ سنگین -که برابر با دو مرغ سایز است- دو جگر دارد، دو دل دارد، و دو سر !

 

ان‌شاءالله بشر این‌گونه نباشد! دو دل بودن، بدترین ابتلا و دو سر بودن، زشت‌ترین رفتار یک مبتلاست. اما دو جگر که خوبه، ۱۰۰ جگر هم خواستی باشی، باش. از خبر و خاطره‌ی انجیر گذر کردم چون زیاد وقت خواننده خواننده خورده شد!

 

تذکر مدیریت مدرسه:

 

سلام جناب آقای آسیوند. قبلاً مقررات به حضور شما ارسال شد، پس لطف بفرما مقررات را رعایت کن. و خود پست مورد نظر را حذف کن. ارسال کپی نوشته‌های فضای مجازی در صحن مدرسه ممنوع است. فقط قلم خود عضو. تمام.

 

پاسخ:

سلام. درین صورت، بلامانع است. متن باید قلم خود عضو باشد. و الا فضای مجازی آکنده از میلیاردها متن است. هدف مدرسه فکرت: ایجاد تخته‌سیاه برای مدادِ اعضا.

 

نظر:
ایده‌ای مدرن و عادلانه به نظر می‌رسد. نظر مرا جلب کرد. گرچه نمی‌توانم بر حسب یک نظر قطعی بگویم شدنی است، اما این فکرِ خوابیده در پشت این فرمول را قبول دارم و تا حالا ذهنم بدان حتی خطور نداشته است. بنابراین گزاف نیست اگر خواسته شود، خوانندگان بر روی آن مطالعه و تأمل و حتی هم‌اندیشی کنند تا اگر شدنی‌ست، به این سمت‌وسو جهت‌دهی شود. من این را نافع می‌پندارم. نازل‌ترین اثر آن -که از قضا نافع‌ترین آن هم هست- این است، دیگر سامون‌دزّی و بیل و کلنگ بر سر هم‌مرز خود بلند‌کردن و تیکه‌پاره‌شدن زمین و مکافات سند ششدانگ و حصار و بارو و سیم‌خاردار کنار می‌رود. مگر بیت‌ کوین -ارز دیجیتال- را کسی به چشم می‌بیند ولی روی آن سرمایه‌گذاری می‌کند. بگذاریم زمین هم فقط در سند و سهم تشخص یابد نه در عرصه و عیان.

 

حیفم می‌آید اگر متن کامل شما یک بار دیگر نشر نیابد:

"در تعاونی‌، سهم سهامداران برابر است؛ راه‌حل را شاید بتوان در تفکیک مالکیت و مدیریت و تشکیل شرکت سهامی دانست. باید مجموعه بزرگی از زمین‌ها مثلاً یک روستا در قالب شرکت سهامی اداره شود. هر مالک به اندازه زمین خود در واحد اقتصادی شریک و از منافع آن بهره‌مند شود. امکان بکارگیری مکانیزاسیون و رسیدن به کشاورزی تجاری و تنوع کشت در آن واحد‌های بزرگ فراهم می‌شود."

 

سلام مجدد

با این شش تا هم موافقم. در واقع آن فرمول را با این راه‌کارها عملیاتی‌تر ساختی. بند اول حقیقتاً معضل شد حتی اگر به بازارهای سنتی دقت کرده باشید -که حفظ بنای آن جزو نماد تمدنی کشور است- تقسیم ارث موجب شد سازه‌ی تاریخی و دهنه‌ی مغازه‌ها را تقسیم کنند که بدقواره هم می‌شود. متشکرم. باید به این مشکل زمین و خورده‌خورده‌شدن آن اندیشید.

 

نکته‌ی عمومی:

 

آن رئیس دولت ۹ + ۱۰ بهتر است بخوانید: (دولت ۹ پلاس) با رفتاری پوپولیستی می‌خواست مثلاً به همه‌ی مردم ۱۰۰۰ متر زمین بدهد! کدام عقل و باشعوری زمین کشور را تقسیم می‌کند و چوب حراج بر کشاورزی یکپارچه می‌زند. اوایل انقلاب یادم نرفته برخی‌ها جنگل‌تراشی کردند و برخی‌ها برای‌شان سند ساختند و راه دادگاه را سد. ای بسا دادگاه‌ها در آن‌ها ! ذی نفع!

 

دِم‌لاکنِک

 

پرنده است. از نوع جست و خیز دار، نه مَنگ و تن‌پرور.  در واقع یعنی دُم جُنبانک. واژه‌ی لاکنک هم یعنی دُم را دائم می‌تکانَد. تکان می‌دهد. لاکنک یعنی تکان‌دادن. از مصدر جنبیدن. چون این پرنده موقع حرکت و حتی در حالت نشستن، دِم خود را تکون می‌ده. شاید شگردش باشد که در دام کسی نیفتد چون هوشیای مانع از به دام‌افتادن و خام‌شدن است. جُنباندن معادل خوبی است برای لاکنِک. البته تکان و لاکنک کاربرد جالب دیگری هم دارد مثلاً میگن، این جِمه ره هلاکِن ون خاک و غبار و چمی دکّلِه. من هرگز دِم‌لاکنِک را نتوانستم بگیرم، ولی پشتل و زیک و پسپلوک و حتی سیتیکا را چرا. تا واژه‌ی محلی بعد.

به قلم دامنه: به نام خدا

مس:

با یاد و نام خدا. ستون امروزم را با همین چهار کلمه در صحن می‌کارم. امید است بتوانم. کوچیک که بودم، بچه‌ای تقریباً کنجکاو بودم. نمی‌دانم از نظر علم شیرین روان‌شناسی، کنجکاوی برای انسان، تعریف و تمجید محسوب می‌شود یا آسیب و تقبیح. همین حس کنجکاوی -که مرحوم معین آن را "کاوش‌کننده" و معادل‌سازان بعدی آن را «خُرده‌بین" معنی کرده‌اند- موجب می‌شد، تا ساعت‌ها دَم درِ کارگاه کوچکِ مِس قَلی‌کُن محل‌مان بایستم و قَلعی‌کردن دیگ‌های مسی را ببینم و وقتی هم می‌دیدم با چکمه و گونی داخل دیگ با چرخاندن کمر تا مدت طولانی، نیم‌چرخ نیم‌چرخ می‌زنند، حیرت می‌کردم و آنگاه وقتی بر روی دیگ آب می‌پاشندند و صدای جیز و بخار برمی‌خاست و دیگ از بیرون سرخ‌فام می‌شد و از داخل صیقل می‌خورد و برّاق می‌گردید، کیف می‌کردم. بگذرم. هدفم طرح بحث بود برای ورود به این سخن و پند گران امام صادق -علیه‌السلام- که نوید می‌دهند قلب را صیقل دهیم تا چونان دیگ و ظروف مسی زنگار نبندد. دقت بفرمایید چه زیباست و چه راهکاری آسان و آرام:

 

اِنَّ للقُلوبِ صَداءً کصَداءِ النُّحاسِ، فاجلُوها بالاستِغفارِ. یعنی: "دل‌ها نیز، همچون مس، زنگار مى‌بندد، پس آنها را با استغفار صیقل دهید." (منبع)

 

تیم:

دیدم که جو بایدن دیروز گفته او و هریس، دولت خود را به روش "تیم" پیش می‌برَند و جالب‌تر این‌که بنا دارد "اعمال حاکمیت از طریق پیام‌های توییتری" را پایان دهد و می‌خواهد با هریس "یک تیم" بسازد (منبع) چرا این خبر برای من مهم بود؟ چون از همان آغار ظهور ترامپِ "قمارباز" (این دشمن دیوانه‌ی کینه‌توز ملت و انقلاب و نظام ایران) گفته بودم مدیریتِ سیاست از طریق توئیت‌کردن (در فارسی یعنی جیک‌جیک کردن گنجشک) یک اقدام بچه‌گانه و ناشی از ذهن کودن است. متأسفانه رفتار توئیتی ترامپ، دامن مسئولان بلندپایه‌ی ایران را هم گرفته، به‌ویژه آقای جواد ظریف را که بدجوری معتاد این کار شده و اغلب هم با شتاب وارد توئیت‌کردن می‌شود و گاه با متن‌های کوتاه عجولانه، منافع ملی ایران را به خطر می‌انداخت. این کار، فقط مال آدم‌های تنبل و ماجراجوست، نه وزیر یا وزرا یا هر کس از مقامات بلندپایه، که باید خردمندانه منافع و اهداف انقلاب را با حوصله و ذکاوت و مشورت علی‌الخصوص به استخدام روحیه‌ی تأنی تعقیب کند. خوب شد، بایدن می‌خواهد بساط این رفتار بچه‌گانه را از عرصه‌ی سیاست‌ورزی جمع کند؛ آیا می‌تواند یا نه را نمی‌دانم.

 

نکته این‌که: سیاست -خاصّه سیاست خارجی- که تعقیب و تأمین منافع ملی در تعامل یا در برابر کشورهای دیگر است، با رفتار بچه‌گانه‌ی توئیت‌کردن کاملاً منافات دارد که جناب ظریف درین جنبه، خیلی مبتلا شد و گویا خیال می‌کرده دارد سیاست خارجی را فعّالانه پیش می‌برَد. عرصه‌ی دیپلماتیک، جای تأنی و بردباری و وقار است، نه جیک‌جیک کردن و ورّاجی و قُدقُد قُدا.

 

تب:

تقریباً ۷۵۰ و اندی سال پیش "تبی سوزان" کرد و درگذشت. (منبع) ولی همه‌جور آدم پای تابوت و ماتمش جمع شدند: "پیر و جوان، مسلمان و گبر، مسیحی و یهودی، همگی" آن‌هم تا ۴۰ شبانه‌روز، سوگ و عزا. آری؛ روز عروج مولاناست که از آن به "شب وصل" هم یاد می‌شود با آیین‌های خاص که البته در قونیه اوج دارد. بگذرم. فقط یک بیت از دفتر سوم مثنوی معنوی مولوی می‌نویسم، که کتاب بالینی ایرانیان بوده و هست و بی‌آن به‌سر نمی‌شود. فقط یک بیت، یک بیت، که هر دو مصرع‌اش اوج توحید است و کمال یکتاپرستی:

 

ننگرم کس را وگر هم بنگرم

او بهانه باشد و تو منظرم

 

سیمون بولیوار

جنبش:

چرا زنده‌یاد "سیمون بولیوار" نماد است؟ چون حدود ۲۰۰ سال (منبع) پیش با ایجاد یک جنبش هویت‌خواهانه در آمریکای جنوبی در برابر استعمار اسپانیا ایستاد و سرانجام با شکست آنان، جمهوری بزرگ کلمبیا «شامل کشورهای اکوادور، کلمبیا، پاناما و ونزوئلا» را راه‌اندازی کرد و پس از چندسال در چنین روزی بر اثر سل درگذشت. یاد او و «چه گوارا»ی بزرگ و هر آزادی‌خواه آگاه در برابر غارتگری‌های امپریالیسم آمریکا، گرامی.

 

توضیح:

 

سلام. من هرچه فکر کردم، حقیقتاً مانده‌ام چگونه جواب این نوشته‌ات را بدهم که مثالِ مرا به‌اشتباه و از روی شکً و احتمال، بر خودت بار کردی. حتی برآوردم این است با انبوه کار که بر سرت ریخته، ژرف متن مرا نخواندی و سرسری گذر کردی و دچار خودبرداشتِ نادرست شدی. لذا بهتر دیده بودم از کنارش عبور کنم تا شاید شما دوباره رجوع کنی و رفع سوءتفاهم فرمایی. البته خرسندم جناب‌عالی در مباحثه‌ها، جانب جدّیت را داری و می‌کوشی بر اثر جدی‌بودنت از کوره در نروی، که خواست من هم همین است که سخن‌ها بی‌تعارف در نقد و انتقادها بیاید و صحن مدرسه خالی از تعریف و تمجید شود هر چند تمجیدکردن یک اصل اخلاقی و برای سالم‌سازی و نشاط و بروز محبت است و لازم. و شما هم در نقد من به این اصلِ خوب -که دانش بشر هم به پایه‌ی آن می‌چرخد- وفاداری داری و با این خصیصه‌ی ستودنی، جای تشکر برایم باقی می‌گذاری. عین آن متن من در مباحثه‌ی صمیمانه با جناب آقا حمید (که برای آوردنِ شاهدِ مثال از جامعه‌ی بیرون بود) این بود:

 

«به‌هرحال خودت هم بارها و بارها در جای‌جای ایران، لابد مشاهده کرده‌ای و یا می‌کنی که افرادی‌ تک‌توک، هستند که نسبت به هر چیزی حتی نسبت به دشمنان مشخص ایران، نگاه توجیه‌کنندگی و حتی تطهیربخشی دارند.»

 

نمی‌دانم چرا این نگاه نقادانه‌ام به فضای بیرونی را، با شتاب و تعجیل به خودت تقلیل برده‌ای. رُک بگم اشتباه بود شکّت. با ایجاد گنجایش در خودمان، جای مثال‌ها و نقدها و بیان‌ها را در میدان مداد تنگ نکنیم و خود را زود با مثال‌ها تطبیق ندهیم که به خود بگیریم. ظرفیت یعنی تاب، یعنی هرگز زود شک نکنیم که نکنه منظور فلان نویسنده از فلان مثال، یا کنایه، یا هجو، یا طنز، یا گوشه، و یا حتی نیش، من هستم. این آسیب می‌زند به خود فردی که متون را بر خودش بار می‌کند.

 

در پایان بسیار زیبنده است تشکر داشته باشم از محضرت که رک در باره‌ی من فرمودی: "چنانچه فرصت نکردی تاریخ گذشته را مطالعه فرمائید...! "

 

بلی؛ همیشه هم نزد دوستان -چه حضوری، چه مجازی- در جلسات تحلیل مسائل یا خبرهای پشت‌پرده، گفته‌ام اطلاعاتم اندک است، صدها بار از دهنم این جمله تولید شد: نمی‌دانم. و همین روحیه‌ام، موجبه که حتی پاره‌ای از رفقایم به‌شوخی مرا مُول -یعنی خیلی ساکت و فروخورده- می‌دانند و نیز وقتی شوخی اوج می‌گیرد حتی مرا شِخ ! یعنی مذهبی شدید ! می‌خوانند. بگذرم. هیچ کس تو را نشناسد، دست‌کم پاره‌ای از رفقایت شما را می‌شناسند که چقدر به مذهب و مقیّدات دینی و باورهای مبتنی بر عترت و به اصول و چارچوب‌های جهان‌شمول انقلاب اسلامی، و‌ حتی روحانیت وارسته احترام و التزام قائلی. صفاتی که بالاترین علامت دوام رفاقت بوده و هست. حال با این توضیح -که از سراچه‌ی دلم سربرآورده و از سر و مغزم بیرون جهیده- باز نیز واقعاً می‌پنداری من به تو بد گفتم -که کاملاً پنداری اشتباه است- شرعاً می‌طلبم: مرا ببخش. عذر می‌خواهم و پوزش. تمام.

 

تسلیت:

 

خوانندگان شریف سلام علیکم

درگذشت آن مادر طلبه‌ی شهید حسن آهنگر و همسر زحمتکش مرحوم طالب ذاکر اهل بیت -علیهم السلام- را به بازماندگان تسلیت می‌گویم. مادری که هم رنج سالها مفقودالاثر بودن فرزندش را کشید و هم طعم طوبای شهد شهادت وی را. خوشا به مرام این مادر. طوبا به آن کسان، که برای دین و میهن و تمدن و ناموس ایران حاضر شدند در جبهه‌ها بپاخیزند تا یک وجب از خاک ایران حراج و تصرف نشود. بنازم به غیرت رزمندگان و بزرگ‌پیشوای اسوه حضرت امام خمینی که بشریت را به ذات کریه آمریکا آشنا کرد. مدیون او و خون شهیدان هستیم و بی‌جهت نیست آن امام و پیشوای پاک‌دامن ما را به خواندن وصیت شهیدان فراخواند که گُم و گمراه نشویم. والسلام.

 

 

پاسخ:

بی‌حد بی‌رحمانه و در عین حال، طمّاعانه بود کار بریدن تنه‌ی درخت. چنین رفتاری با درخت، تماماً ناشی از خوی زیاده‌طلبی است. کریه‌ترین رفتار با درخت. توسط کریه‌ترین کسان که از فقدان تربیت در عذاب و آزار همه‌اند. حیف!

 

پاسخ:

سلام جناب آقای ... خواستم توی یک کلمه به پرسش جناب حمید بگویم: تلفیقی. اما صبر کردم خود شما جواب بدهید. که امروز اجابت فرمودید. بله، سیستم شوروی چنین بود. اگه فرصت داشتی نظام کشاورزی اسرائیل اشغالگر را هم بنویسی، مطالعه‌ی تطببقی را بر خوانندگان هموارتر می‌کند. سیستم زمین و زراعت و مالکیت آنجا هم عجیب و حتی جالب است.

 

یک نکته‌ی ادبیاتی:

 

از آنجا که «ذی» به معنی دارنده، دارا و صاحب است، واژه‌ی ذی‌نفع درست است، اما به نظر من به‌کار گرفتن همین معادل برای «ضرر» نادرست است. یعنی ندیدم که "ذی‌ضرر" هم بگویند. مگر آن‌که جنابان آقایان: ... و ... -که  دیروز از واژه‌ی «ذی‌ضرر» استفاده کردند- قصد مزاح و شوخی درین کلمات داشتند که البته چنین بوده باشد، امری دیگر است.

 

اگر عمومی درین صحن گفتم، قصدم رساندن اطلاعات همگانی بود. پوزش. از هم می‌آموزیم. به هم می‌آویزیم. تا یاد بگیریم. هرچند در نظام نوین آموزشی جهان منع کردند آموزگاران را که «یاد» بدهند، بلکه باید به جای یاددادن، آموزش بدهند. زیرا یاد جنبه‌ی حفظی‌جات دارد، اما آموزش جنبه‌ی دانش و فراگیری.

 

روح امام‌مان در وجود رهبرمان

 

با یاد و نام خدا. سخنان شگفت‌انگیز و حیرت‌برانگیز رهبری، از ستودن عظمت و علوّ طبع و معنویت و آخرت‌گراییِ عزیز سلیمانی تا موضع پرصلابت ضد آمریکایی، جان تشنه‌ی جبهه‌ی منطق و حقیقت را سیراب ساخت و بر ذهن‌های تحلیلگر اوضاع پرتو افکند.

 

من، جُدا از وَجد و به‌شکوه آمدن دیروزم، از آورده‌های عالی رهبری در ترسیم شاکله‌ی الهی و الهام‌بخشِ قهرمان ایران و امت اسلام شهید قاسم سلیمانی، به درایت و دردمندی رهبری در افشای "لئامت" سه کشور "بدعملِ" آلمان، فرانسه، انگلیس بر خویشتن بالیدم. چرا که لئیم در فرهنگ دیرپای ایرانی یعنی ناکس و فرومایه و بخیل. و این سه دولتِ پستِ اروپا حقیقتاً بخیل‌اند و به عظمت و مَجد ایران بُخل می‌ورزند؛ حتی فرومایه‌تر از آمریکا.

 

و آن ثانیه‌ها که تأکید ورزیدند باید "در همه‌ی زمینه‌ها قوی" باشیم، بیش از پیش به درست‌اندیشی ملت واقف شدم که از میان همین مردمِ در رنج و تحریم و مورد هجوم همه‌جانبه‌ی لئیمان، انسانی سربلند، قد برافراشت که "هیمنه‌ی پوچ استکبار» را درهم ریخت؛ قاسم سلیمانی.

 

منبع عکس: هیأت رزمندگان اسلام

وقتی فرمود "زبونی و انفعال ضد روحیه‌ی ملی" می‌باشد، به انسان‌هایی پاک‌سرشت خیره‌ام ساخت که نه فقط در درون مرزهای ایران خدمت کرده‌اند، بلکه با اندیشه‌ی جهان‌شمول سعدی "نوع"دوستی پیشه کردند و به داد ستمدیدگان جهان شتافتند. که از نای نبی رحمت ما (صلوات الله) برآمده: «مَن اَصبحَ وَ لَم یَهتَمَّ بِاُمورِ المُسلِمینَ فَلَیسَ بِمُسلِم» هر کسی که، صبح کند و اهتمامی به امور مسلمانان نداشته باشد، مسلمان نیست».

 

و چنین کرد آن مرد راسخِ "اهل معنویت، اخلاص و آخرت" که سردمدارِ شقی‌ترین و یاغی‌ترین کشورها، با تریلیون‌‌ها دلار خرج و هزینه جهتِ فتح یک کشور مسلمان، حتی جرأت ورود در روز به خاک آنجا را ندارد و فقط قادر است با ترس‌ولرز و دلهره "در تاریکی شب" آن‌هم فقط "برای چند ساعت به یک پایگاه نظامی‌"اش برود و شب‌هنگام هم با خفّت برگردد! این است ارتش پوشالی آمریکا که به زعم عده‌ای در گوشه‌وکنار وطن، «ارتش آزادیبخش» ! تلقی می‌شود! آمریکا و آزادی‌بخشی؟! به قول آن آهنگ ژرف «مرگ به نیرنگ تو»ی اول انقلاب:

 

دزد جهان‌خواره ای!

دیو ستم‌پاره ای!

عقرب جرّاه ای

روبه مکّاره ای

 

زیرا: «رسم تو عصیانگری، کار تو ویرانگری»ست. اما حیف! که دولت دهن‌بینِ "روحانی" هنوز هم خوش‌خیالانه، فکر می‌کند، گره، با دندان غرب باز می‌گردد. تیزبین جهان کسی‌ست که به ذات بد آنان پی برده باشد، این است که رهبری با آن‌که علم به لئامتِ آنان دارد اما راه را به روی خوش‌باوران مسدود نمی‌سازد، تا ملت خود لمس کند و راستی‌آزمایی فرماید، که آن بخش از غربِ وحشی! چه بسیار با ارزش‌ها و دانش‌ها و فضیلت‌ها، غریب و بیگانه است. و اینجاست که این فرمول رهبری از نظر من واقع‌گرایانه است: «باید بیش از آنکه به فکر رفع تحریم باشیم بر خنثی‌کردن آن تمرکز کنیم.» (منبع)  و این صد البته دولتی با لباسِ کار و خدمت در میدان می‌طلبد، نه دولتی با لبّاده‌های شیک و منّت در میز سخنان! بگذرم! زیرا:

 

لذت آنجا بر کام حق‌جویان شیرین‌تر شده بود که دیروز از زبان رهبرش شنید: «شهید سلیمانی تبلور ارزشهای فرهنگی ایران و ایرانی»ست. و من بر این جمله‌ی تاریخی رهبری هم‌افزایی کنم که؛ آری ملت، قاسم و مکتب قاسم را همین‌گون با تمدن و تبار خود مقایسه می‌کند، زیرا زین‌پس:

 

هر گاه بخواهد شاهنامه را بخواند، قاسم سلیمانی بر تارک قهرمانان داستان فردوسی می‌نشیند.

 

هر گاه بخواهد مولوی را بخواند، قاسم سلیمانی را به عنوان بارزترین مصداق معنویت در چهرگان ایران حکّ می‌کند.

 

هر گاه بخواهد سعدی را بخواند، قاسم سلیمانی را آن آدمی می‌بیند که ندای «بنی‌آدم اعضای یکدیگرند / که در آفرینش ز یک گوهرند» را برای جهانیان سر می‌دهد.

 

هر گاه بخواهد حافظ را بخواند، قاسم سلیمانی برایش همان شخصیتِ قهرمانِ عشق غزل‌هایی جلوه می‌نماید که حافظ در حافظه‌ی ایران و جهان جای داد.

 

و هر گاه بخواهد امام خمینی را جست‌وجو کند، قاسم سلیمانی برجسته‌ترین فرزند معنوی امام می‌شود، که شاخص‌های آن در بالاترین کتاب‌ها یعنی قرآن کریم (این آخرین نامه‌ی صمیمانه‌ی خدا به انسان) ترسیم گردیده است. تمام. آری دیدم و بالیدم که روح امام‌مان در وجود رهبرمان، دیروز تلالؤ و پرتو و درخشش داشت.

 

 

 

پاسخ:

بلی؛ اتفاقاً با هر دو کاملاً موافقم، که یکی را صدر انشاء کردی و دیگری در ذیل فرمودی. پس هم پُتک و هم هر چه فریاد داشتی با خاطری آسوده بر سرم فرود آر. و هم به قول خودت هر چه از بالایی‌ها مطالبه داشتی، زبانت الکَن شد! از من بخوا که پیش من به لُکنت نمی‌افتی! ولی هر دو، هرچه فریاد باقی‌مانده و فروگذارشده داشتیم به فرموده‌ی سدیدِ امام خمینی «بر سر آمریکا» می‌زنیم. ممنونم از طبایع شما.

 

پاسخ:

هم غارتگری و هم جهان‌نگری هر دو حضور در جهان دیگران است؛ اما آن کجا و این کجا. اولی یعنی غارت و یغما، با زور و دودوزه درهم تنیده است، و به هژمونی و سلطه می‌انجامد. مثل کره جنوبی که کافی‌ست فقط یک لحظه آمریکا اراده و اعلام کند دفاع از کره جنوبی به من ربط ندارد، کره محو می‌شود. آرزوی کره جنوبی بودن، نه هنر است و نه عقلانیت و نه منزلت.

 

نظر:

نظریه‌ی مذاکره -که در شکم مرابطه جایی محکم دارد- از جهنّم و جنگل نیامده، یک امر بدیهی‌ست که اهل فن می‌دانند هر چیز بدیهی، تصورش، تصدیقش است که چندان تکاپو برای برهان نمی‌خواهد. پس تا اینجا این. اما پیچیدگی کار آنجاست آنان که می‌پندارند با مذاکره منافع ملی تأمین و تضمین می‌شود، از عقل جمعیِ نظام و مردم استفاده نمی‌کنند. حتی روی میز گفت‌وگو، اساساً چانه‌ای خالی و تهی دارند. یعنی حرف و تصمیم قطعی برای اعلان ندارند تا چانه‌زنی کنند. خُب در مذاکره بگووبخند که برقرار نیست؛ طرف چندین فرمول برای خلع سلاح و سیاست منطقه‌ای مقابلت قرار می‌دهد که هرچه بر سندان بکوبی، آهن تو فولاد نمی‌شود زیرا قرار نیست شعله‌ی توافقات اخگر بماند، هدف عقب‌نگه‌داشتن ایران از ریل پیشرفت است که در بیشتر شاخص‌ها در ردیف ۲۱ کشور ردیف نخست جهان است و در توان دفاعی رقم نزدیک به ابرقدرت‌ها را دارد. شما باید روشن کنید حرف آنان چیست، حرف ایران چیست. آنگاه روی آن باید با منطق و شرائط یکسان و در فضایی دموکراتیک مذاکره کرد که مقصد مذاکرات همواره نیل به راه‌حل است. حتی اگر دو کشور متخاصم به جنگ هم مشغول باشند، باز نیز برون‌رفت جنگ از طریق زبان صورت می‌گیرد نه افزارآلات. آمریکا با تمام افزارآلات اینجا اردو زده و آن‌گاه می‌گوید شما حتی موشک و دانش اتمی و توان بازدارندگی نداشته باش. بگذرم.

 

پاسخ:

کاری نمی‌شود کرد؛ منظر شما جهان را خوشبینانه می‌نگرد و کاملاً طبق روال، و لذا حدس من این است جناب‌عالی اگر آمریکا را حتی از لایه‌ی سازمان سیا هم بنگری، گمان ندارم ایرادی بر شیوه‌ی غرب و آمریکا بار کنی. و این البته کاملاً از اختیارات و آزادی شماست و برگرفته از اندیشه و تفکر شخصی‌ات. اما من جهان را -آنچنان که در ظاهر جریان دارد- نمی‌بینم. اگر این‌گونه باشد دیگر از خودم خواهم پرسید پس جهان چرا ای‌همه انباشته از سلاح‌های ویرانگر است؟ اما، کره، کره جنوبی فاقد قدرتِ دفاع از خود است در برابر هر رقیبی، همین برای ضعف استراتژیکش بس است. ما با هم درین مسائل، بسیارمتفاوت می‌اندیشیم. و این زاویه‌های فکری جای اندیشیدن بیشتر را تنگ نمی‌کند. ای بسا طبیعت بشر هم، همین تنوعات فکری‌‌ست. متشکرم.

 

توضیحات مدیریت مدرسه فکرت

 

سلام به شما آقای .... نه. ایشان یعنی جناب آقای آسیوند به گفته‌ی شما نه «ربات» است، و نه از فضاهایی غیرزمینی چون مریخ و زحل و نپتون. ایشان مثل ما و شما و بقیه، یک شهروند ایرانی است. بگذاریم آن ‌جور که خود فکر می‌کند بیان فرماید ولو آن‌که با نگاهش مسائل متفاوت ببیند. استاد شهید مطهری اگر با سؤالات فراوان و افکار گوناگون مخاطبان خود مواجه نمی‌شود، فکر نمی‌کنم این‌گونه متفکر مآل‌اندیش می‌شد. این صحن برای مداد است تا در اثر گونه‌گونی افکار معیار‌ها حاصل آید و برای هم مهلت و فُرجه باشیم تا با مَضرب‌های زیاد، نظریه‌ها بر روی هم ضرب شوند. آقای ...! چقدر عالی‌ست که کاملاً متفاوت می‌اندیشیم. جهان پیچیده‌تر از آن است که می‌نگریم. نگاه من همان است که آوردم. این نکات شما هم در جای خود یک شناخت از جهان و مناسبات است اما پشت کوه همیشه شیرین و فرهاد نیستند! که به بیستون درآیند. متشکرم باز نیز.

 

پاسخ سید علی‌اصغر به آسیوند:

 

سلام اگر بخواهی طعنه بزنی و فقط حرف خودت را بزنی از همینجا اعلام می کنم بحث من با شما تمام است . یادآوری : شمایل حضور و پاسخگویی تان با جویان واکنش " فرقه ای " است . ویژگیهای واکنش فرقه ایی را فهرست می کنم تا حداقل در مباحث حکمت پردازی کنیم .

_ سازماندهی شده می نویسند .

_ مواضع سازمانی را ابلاغ می کنند .

_مروت و رحم و مهربانی و ...در پوسته پیامشان نیست .

_کیش شخصیت دارند .

_ برچسب ناچسب می زنند .

غوغا سالاری هیجان بر انگیز دارند .

_ به هیچ عنوان به نکات دیگران توجه نمی کنند . و ...

بنابرین اگر بخواهید بدون دادگاه و قاضی حکم صادر کنید .داوری کنید بدون اینکه دیگران حق دفاع داشته باشند .شعار اول انقلاب را دوباره تکرار کنید و هزاران اشارات دیگر همدیگر را خسته می کنیم باور کن .

 

تصمیمات مدیریت مدرسه فکرت

 

باسمه‌ تعالی. به میمنت تلاقی میلاد دُخت بی‌همتای علی بن ابی طالب (ع) حضرت عقیله‌ی بنی هاشم مولا و معلم عظیم‌الشأن عصر عاشورا زینب کبری -سلام الله علیها- با فرخنده‌شب بلند یلدای ایرانیان، این پیروان پارسایان و پاکدامنان، یکی از مقررات مدرسه فکرت لغو می‌گردد و آن بند ۳ مرامنامه‌ی مدرسه است که برای اعضا محدودیت پست‌گذاری و اعلان نظرات از  ۱ بامداد تا اذان صبح قائل بود. بنابراین،دیگر هیچ منعی برای فعالیت اعضا در آن ساعت، درین صحن وجود ندارد. از زمان تأسیس مؤسسه‌ی مدرسه فکرت در ۳ سال پیش تا اینک، مقررات فوق در اینجا با دقت و رعایت و احترام و التزام اعضا اجرا می‌شد. مدیریت ضمن تشکر وافر از همگان، از الآن برای همیشه این بند از مقررات را کنار می‌گذارِد. امید است هر کس در هر ساعت از روز و شب که راحت و در بهبودی و تفکر بود، صحن مدرسه را با مداد خود بیآراید و بیاموزاند. والسلام.

 

پاسخ:

ضمن تشکر از شما بابت هم آن متن اولیه و هم این جوابیه‌ات، باید عرض کنم جواب سؤال جدید شما، در همان پاسخ پیشین من هم وجود داشت، لابد ملاحظه نفرمودید. این جمله‌ام: «حتی اگر دو کشور متخاصم، به جنگ هم مشغول باشند، باز نیز برون‌رفت جنگ از طریق زبان صورت می‌گیرد نه افزارآلات.» تازه‌ترین نمونه‌اش جنگ قره‌باغ که سرانجام با نشست به خاتمه رسید. اما بنای آمریکا به تحلیل من رسیدن به راه‌حل پایانی با ایران و یا خاتمه‌بخشی به مخاصمات خود علیه‌ی ایران نیست، آن دولت یاغی قصد تضعیف ایران را دارد و به مخمصمه‌گذاشتن سرنوشت کشور با همین شیوه‌های چماق و هویج. برداشت شما هم ایده‌هایی قابل تأمل است زیرا شما ساحت فقه و مصلحت را وارد متن خود کردید. متشکرم.

 

احیای علم و حلم چیست؟

با یاد و نام خدا. یک بعد از ابعاد گسترده‌ی احیاء علم را می‌توان درین فرموده‌ی معصوم (ع) به‌روشنی دید، که فرمود: خدا رحمت کند بنده‌ای را که علم را احیاء کند. ابی الجارود عرض کرد احیاء علم چیست؟ امام (ع) فرمود: مذاکره با اهل علم و پرهیزکاران، احیای علم است. سند این سخن در کافی، ج ۱ ، ص ۴۱ آمده است.

 

بهترین آمیزه چیست؟ معصوم (ع) فرمود: چیزی با چیزی نیامیخته است که بهتر از حِلم با علم باشد. در بحارالانوار، ج ۷۵ ، ص ۱۷۲ درج است.

 

نتیجه: یک نتیجه از دو سخن ناب این است که زنده‌نگه‌داشتنِ دانش به مذاکره‌ی اهل دانش با اهل دانش است، هر دو سو باید اهل علم باشند. یعنی با داشتن دانش برای هم حجت‌آوردی کنند، دلیل بیاورند، پیام‌آفرینی نمایند. از سوی دیگر علم باید با حِلم درآمیزد که ثمربخش‌ترین آمیختگی‌ست. انسانی که علم و حلم را با هم داشته باشد، به نظرم، دست‌کم: اولاً آرام است، ثانیاً وقار می‌ورزد و ثالثاً دریافت‌هایش افزون‌تر است. اعتراف می‌کنم کنار هم قراردادنِ علم و حلم کاری به‌شدت سخت و ستُرگ و طاقت‌فرساست. چه خوب آورده قرآن که: ...وَاللّهُ علیمٌ حَلیم. خدا دانا و بردبار است. آیه ۴ نساء.

 

نکته: علم تعریفش تقریباً مشخص است، اما حِلم یعنی شکیبایی توأم با دانایی، بردباری. اگر برای کشف بار معنایی واژه‌ی بُردبار، آن را وارونه نوشته و تلفظ کنیم بهتر روشن می‌شود. این‌طور: باربُرد. یعنی بَرنده‌ی بار. پس حلیم و بردبار تحمل‌کننده است، تحمل بالاترین بارها را دارد. تابِ آن را دارد. به قول آیت‌الله عبدالله جوادی آملی (نقل به مضمون) در واژه‌ی بردباری این مفهوم نهفته است که فردِ بردبار گویی یک بارِ سنگین و ثقیل را با خود حمل می‌کند.

 

نظر:

 

یک نکته‌ی مهم این آیه این است که نفیِ سَبیل و زیر سلطه‌ی دیگران نرفتن را خداوند در آخر آیه به وجه مشروط بیان داشت که دقت‌داشتن به آن بسیار مهم است. بحث شما که آیه را شیپور «قیام» خوانده‌ای، موجب شده هم مجدد به قرآن رجوع کنم (با آن‌که صبح امروز روی آیه‌ی ۲۴ یوسف و با تمرکز بر واژه‌ی برهان و اهتمام در آن آیه، پژوهش می‌کردم) ولی در عین حال، شرح شما درین متن، بر من لازم می‌دارد پستی تحت عنوان «وقتِ قرآن» جانمایی کنم که در پستی مستقل ترجمه و توضیح همین آیه را به‌طور کامل می‌نویسم. نکته‌ی دیگر این‌که لفظ «یَتربّصون» در ابتدای این آیه نیز جنبه‌ی رازآلود و کد دارد که تا فهم آن را ندانیم ادامه‌ی آیه ناممکن می‌نماید.

 

اما یک نکته را خالی از لطف نمی‌دانم که اینجا برشمُرم: چون من -بی‌تردید- و شاید هم شما -به احتمال- و نیز هر شخص دیگر که در تفسیر قرآن دستی کارشناس نداریم، بهتر و اولیٰ آن است اگر آیه‌ای را از جنبه‌ی تفسیری مورد اِمعان نظر قرار می‌دهیم، اشاره کنیم برگرفته از نظر کدام مفسّر یا عالم قرآن است. پیشنهاد من لابد با ذائقه‌ی پذیرنده‌ی جناب‌عالی می‌سازد. از بحث دینی و قرآنی شما -که بینش شما در آن نشان داده می‌شود- متشکرم. هر چند دیدگاه من می‌تواند دیدگاهی دیگر باشد.

 

به وقتِ قرآن

 

الَّذِینَ یَتَرَبَّصُونَ بِکُمْ... تا آخر آیه. آیه‌ی ۱۴۱ سوره‌ی نساء

ترجمه‌ی مرحوم مصطفی خرم‌دل:

منافقان کسانی‌اند که پیوسته شما را می‌پایند (و در انتظار آن هستند که چه وقت به بلایا و مصائب گرفتار آئید). پس اگر پیروزی و فتحی از سوی خدا نصیب شما گردید، می‌گویند: مگر جز این است که ما با شما بوده و از جماعت شمائیم؟ (لذا ما هم در غنیمت و دستاورد جنگ سهیم هستیم و بهره‌ی ما را بپردازید!)؛ و اگر سهمی (از پیروزی) نصیب کافران گردید، می‌گویند: مگر ما نبودیم که می‌توانستیم (همراه مؤمنان با شما بجنگیم و) بر شما چیره شویم و دست شما را از سر مؤمنان کوتاه کنیم؟ (ولی ما رفیق قافله و شریک دزد بودیم و مسلمانان را دلسرد می‌کردیم و برای شما جاسوسی می‌نمودیم و پیوسته در تحریک شما علیه مسلمانان می‌کوشیدیم. بنابراین با شما سهیم خواهیم بود). روز قیامت خداوند میان شما (مؤمنان و چنین منافقانی) داوری خواهد کرد. و (مادام که مؤمنان دارای ایمان راستین و کردار شایسته و بایسته باشند) هرگز خداوند کافران را بر مؤمنان چیره نخواهد ساخت.

 

توضیحات بر واژگان: «یَتَرَبَّصُونَ»: منتظر می‌مانند. در انتظار رسیدن بلایا و مصائب به شمایند (نگا: توبه / ۹۸) «أَلَمْ نَسْتَحْوِذْ عَلَیْکُمْ؟»: مگر نه این است که می‌توانستیم بر شما چیره شویم؟ از مصدر (إِسْتِحْوَاذ) به معنی استیلاء و چیره‌شدن. «سَبِیلاً»: راهی برای تسلّط.

 

نظر:

سلام جناب حجت‌الاسلام  دکتر کاظمیان. نظر به  آن پست شما:

از موجی که الفاظ در این متن شما برانگیخته، نمی‌توانم عبور کنم و موافقت خودم را با این بیان شما مستور سازم؛ پس بسیار متشکرم. علتش هم روشن است: وقتی یک روحانی حوزه -با آن‌که مقامی مذهبی دارد و معمولاً یا بعضاً مانند هم‌قطاران خود می‌تواند فقط غرق عبادت و اوراد و احکام باشد- اما وارد گود و میدان سخنو گفت‌وشنود می‌شود و مسائل مدرن روز و روزگارش را بلد است و می‌آید با نسل خود، آزاد حرف می‌زند، آزاد حرف می‌شنود و آزاد تولید فکر یا ایجاد پرسش و برانگیختگی می‌کند؛ یعنی شما آقای کاظمیان. من نیز چونان جناب‌عالی -که فرمایش نوینی را در طرح بحث گنجاندی- برین نظرم که مغرب‌زمین از «خداوندان اندیشه و سیاست» خود دور افتاده است، چه دورافتادنی! در حد اَبعَد. برای دولت‌های خود در هر حیطه، حتی فروش سلاح‌های مهیب کشتارجمعی، فرصت برابر و حتی آپارتایدی قائل است، اما همین بخت و وقت را در بدترین شکل ممکن، می‌خواهد با نهایت نخوت از دیگر ملل سلب نماید. پس، مغرب‌زمین با آن‌که اندیشمندان انسان‌گرا و صاحبان فکر نو داشته است، این‌همه نابرابر و قهقهرایی می‌اندیشد. در داخل مثلاً دموکراسی دارند که در یک قرائت همان فرصت برابر برای همگان به حساب می‌آید، اما در بیرون مرزها بالاترین استبداد و توحّش را دارند. حالا منفعت و سوداگری بماند. بلی؛ فضیلت در هیچ کجای سردمداران غرب جایگاهی ندارد. زیرا منفعت نه فقط پایه‌ی فکرشان که حتی مأل و آرمان و همه‌ی دار و ندارشان است. بلی، درست دست گذاشتید؛ فضای مجازی، یک فرصت مغتنم است برای همه‌ی جهان. اما با شما هم‌نظرم که دنیای غرب این فضا را هم بنا دارد پایگاهی برای غلبه‌دادن نیّات خود بر دیگران باشد که البته این حق برای‌شان محفوظ است، اما این سو مثلاً مردم به‌ویژه نسل پویا و جویا، باید هوشیار باشد هویت خود را نبازد و در برابر زور و سلطه و فساد زودباوری پیشه نکند و تسلیم شود. غرب اگر با فکر سراغ ملل آمد، ملل هم با فکر پاسخ‌شان را دهند، اگر با سلاح و براندازی و محو تمدن ملل وارد شد، ملل هم باید محور مقاومت شکل دهد، که داد. و امروز ایران فقط یک نام بر روی یک کشور نیست، یک «محور» است برای منطقه و یک قدرت است در برابر جهان تا بُن دندان مسلح. سپاس.

 

نظر:

سخنان دستچین‌شده‌ی آقای محسن نامجو را باز کرده، نوشته‌هایش را دیده و صوتش را شنیده‌ام. اما خودم معتقدم هر «سه زمان» لازم است و قابل احترام؛ نباید با قدسی‌کردن حال و پندارسازی آینده، گذشته را به عنوان یک عنصر بد و کریه و یا تماماً زُباله و اضافه و نخاله، کوبید و خروشید. این در نگاه من زشت است. نظر شما را اما نمی‌دانم. اگر این‌گونه باشد که وی مقاله‌خوانی کرد، باید گفت بشر بسیار به دستاوردهای گذشته ناسپاس مانده. همان آسیاب بادی یا آسیاب آبی که برای گذشتگان، ابزار کار و خلاقیتی مدرن و مبتکرانه بود، به همان اندازه‌ی، ابزارهای نوپدید این قرن مفید است. ایشان با سرِ هم کردن چند جمله‌ی گزیده‌گزیده، و بریده‌بریده، گزش بدی زد به «زمان»ی به نام گذشته. مگر می‌شود گذشته را پشت کوه انداخت. مهم این است گذشته چراغ بماند با هر سوسویی برای حال و آینده چه آن بخش تیره‌اش و چه آن جای منوّرش.

 

کسی که عقل سلیم داشته باشد، تاریخ گذشته‌ی خود و کشور و تمدن و دین و آئین و مسالک فکری و هویتی و سرزمینی خود را سرکوفت نمی‌زند و ورق‌های آن را پاره‌پاره و مندرس نمی‌کند، حتی یک تخته‌سنگ کهن میخی‌نوشته، چه بسا اثبات تبار تمدنی یک کشور باشد. مثلاً ایران که زمانی بسیار دور و دراز تمدن می‌ساخت با هر حد و اندازه، وحشیان امروز آتازونی! حتی خوابش را هم نمی‌دیدند که سه قرن و اندی پیش خود را بر سرخپوستان مظلوم آمریکا تحمیل کردند و سرزمین‌شان را وحشیانه گرفتند و تاریخ‌شان را شخم زدند. بگذرم. گذشته تابلو است. گذشته سنت است. تازه گاه، گذشته‌ی برخی ملل، نماد و الگوی تفکر است، مانند ملل مسلمان و ایرانیان که تا سه ماه دیگر با آمدن نوروز ۱۴۰۰، قرن ۱۵ خورشیدی‌اش شروع می‌شود. نامجو پریشان‌گویی کرد، ارچه چند جمله‌ی شیک هم داشت که نمی‌توان آن را نادیده انگاشت. البته در تناقض هم افتاد، چون وسط سخن گفت باید رؤیا و آرمان داشت. چطور رؤیا و آرمان خوب است، اما گذشته، کریه؟ نه؛ نامربوط گفت. آن خبط زشت مشهورش نسبت به قرآن حالا بماند!

 

نظر:

با سلام و تشکر که با گذاشتن صوت دلنشین آقای جواد فروغی، دل ما را با ترنّم قرآن عطرآگین و آرام کردی. حقیقتاً هیچ زبانی قابلیت صوت‌شدن به حد قرآن را ندارد. فروغی از همان نوجوانی استعداد این فن را داشت. درود بر شما.

 

سه خبر و سه نظر

رانت در توزیع مکانیزاسیون کشاورزی

ابراهیم طالبی دارابی / ۲۹ آذر ۱۳۹۹

با یاد و نام خدا


خبر ۱ : خانم "ایلهان عمر" که مسلمان سومالیایی‌تبار است و هم‌اینک نماینده‌ی حزب دموکرات از ایالت مینسوتا‌ی آمریکا در مجلس نمایندگان، (همانی که ترامپ دائم وی را مسخره و ریشخند می‌کرد) درباره‌ی سیاست فشار شکست‌خورده‌ی حداکثری آمریکای ترامپ علیه‌ی ایران، گفت که این سیاست «به معنای واقعی کلمه در حال کشتن انسان‌های بیگناه است.» (منبع)


 

نظر: لااقل این زن سیاه‌پوست می‌داند آمریکا مرتکب جنایت بشری شده، اما امان از شیفتگان و مقلدان مغرب‌زمین در گوشه‌وکنار ایران که حتی دلشان له‌له می‌زد ترامپ یک غلطایی علیه‌ی ایران بکند و حتی در انتظار نشسته بودند انقلاب اسلامی را از صحنه‌ی روزگار محو کند! زهی خیال واهی! قرآن مجید چه زیبا و چه به‌جا فرمول فرمود در سوره‌ی لهَب یا مسَد: تَبَّت یَدا اَبی لَهَبٍ و تَبَّ.

 

ایلهان عمر


خبر ۲ : آقای حمیدرضا نامی، رئیس هیئت مدیره‌ی «اتماک» (=انجمن تولیدکنندگان ماشین‌آلات کشاورزی) از شائبه‌ی وجود رانت و فساد در توزیع مکانیزاسیون کشاورزی پرده برداشت. (منبع)

 

نظر: یعنی همان گران‌فروختن تراکتور و کمباین و تیلر و صدها ابزارآلات کشاورز و زارع و نیز گاوآهن، گاوآهن، سگ‌دست، سگ‌دست. باز قدیمِ قدیم، که دو جوندکا بود و یک اِزّال و آن تیغه‌ی براق زیر ازّال -که نمی‌دانم اسمش چی بود- که زمین را شخم و شیار می‌کردند و شائبه‌مائبه هم در کار نبود! بگذرم!

 

یکی از کلاس‌های دانشگاه رضوی مشهد مقدس

به نظرم این صحنه برگزاری آزمون را نشان می‌دهد، نه کلاس تدریس را


خبر ۳ : شنیدم «مرکز مطالعات پیشرفته اسلامی» در دانشگاه علوم اسلامی رضوی مشهد مقدس راه‌اندازی شده، با ۶ گروه پژوهشی: «مطالعات جهان اسلام»، «علوم انسانی و اسلامی»، «مطالعات سلامت»، «گفت‌وگوی ادیان»، «مطالعات قرآن و حدیث» و«مطالعات زیارت» که هر کدام از این گروه‌ها زیرمجموعه‌هایی هم دارند مثلاً مانند «کارگروه دعا و مناجات». (منبع)

 

نظر: حتی شنیدم و سپس خواندم که بله، حتی گواهی پایان‌دوره در حد «پسادکترا» و یا همان سطح ۵ حوزه هم به دانشجویان می‌دهند. من از خیر این خبر می‌گذرم و فقط مانده‌ام «پَسا دکترا» دیگر چه صیغه‌ای‌ است، نمی‌دانم. پس درود بر «نمی‌دانم» که از ابوریحان آموختیم.


یک حاشیه و یک نکته:

حاشیه اینه: آدم وقتی برخی خبرها را می‌خواند یا می‌شنود یا می‌خواهد به بغل‌دستی بشنوانانَد، عین زردیجه می‌شود؛ همان زردچوبه! که انگار خون از رگ‌ها می‌پرد. به قول گذشتگان و قدیمی‌ترهای محل ما: وُونه زردیجه‌کَلو. همان رنگ‌پریده!

 

نکته اینه: یلدا، گذشته‌ی قشنگ ماست و مردم ایران گذشته‌ی دیرین و شیرین و پولادین خود را دوست می‌دارند و هرگز از آن دل نمی‌کَنند. اینک که ویروس مرموز شیوع و گسترش دارد، دور از همدیگر زیستن، عقلی‌تر و شرعی‌تر از دورِ همدیگر بودن است. من کوچک‌تر از آنم دست به نصیحت کسی دراز کنم، اما تأکید دوستانه می‌ورزم پیشگام شویم در هر رفتاری که خدا را خشنود و خلق را خرسند و ایمن و ایران را امن می‌دارد.

 

نظر:

 

سلام. برایم جذاب بود. نیز نو و تازه، که به اخبار از زبان خودت دست یافتم که هنوز تا تاریخ‌شدن فاصله دارد. هرچند دیروز نسبت به امروز به تاریخ پیوست، اما چون هنوز آن را به ذهن و عین حس می‌کنیم گویی هنوز به تاریخ نپیوست. داستان پاسگاه داراب‌کلا هم همین حالت را دارد که شما به‌خوبی و با نهایت حوصله‌مندی آن را نگاشتی. دیگر زیاد نمانده در نوشتن به کارکُشتگی برسی. البته با تمرین زیاد هر فنی برای بشر آموختنی‌تر می‌گردد. از سوی دیگر روشن است که زحمات هیچ‌کس در خدمت، فراموش‌شدنی نیست، چراکه چنانچه از ویژگی‌های مردم ایران می‌دانید، این ملت از دین و تمدن آموخت که قدردان خادمان بماند، که ماند. و میان خادم و خائن فرق قائل باشد، که هست. اما بعد ورای آن:

 

ورای داستان انتقال یا هِبه یا معاوضه یا به زبان شیرین محلی "دَگش" و جابجایی، یا هر اسم دیگر، می‌توانم بپرسم ضرورت این کار در چه بود؟ به عبارتی بودنِ پاسگاه در همان مکان پیشین، مگر ناممکن با مسئله‌آفرین شده بود؟ چه نیازی به این اقدام شده بود؟ و دیگر این‌که چرا همان زمین گستره‌تر و فضای بازتر، برای خودِ دفتر دهیاری تعبیه نشد؟ آیا بهتر نبود به جای انتقال پاسگاه به آنجا، خودِ دهیاری به آنجا نقل مکان می‌کرد و یک سازه‌ای با نماد بهتر و نمایان‌تر بنا و بپا می‌کرد و می‌شد اولین یادگاری بنای اداری و ساختمان خدماتی روستای داراب‌کلا؟ عرض من این است چنین کاری بر آن داستان رجحان نداشت؟ اینها در قسمت ۶۴ متن جناب‌عالی غائب بود. البته آشکار سازم و شما هم لابد می‌دانی که من از امور محل بی‌اطلاع‌ام و در آن نه فقط دخالت نمی‌کنم، بلکه حتی حس دخالت‌ورزیدن هم ندارم. زیرا نه خود را شایسته‌ی این امور می‌دانم و نه اساساً علاقه‌ای به آن دارم. اما به عنوان زادگاه، پاره‌ی تنم می‌دانم. بنابراین، کنجکاوی یک اصل است، اما اشکال‌تراشی نه. و معلوم است من کنجکاو این داستان شدم، نه اشکال‌تراش. با تشکر و خداقوت.

 

پاسخ:

 

سلام. درود بر «سلمان پاک» که روح جست‌وجوگر ایرانی بود و برای دریافت حقیقت و کشف واقعیت، همه‌ی ادیان آن زمان و مکان خود را سیر و کاوش کرد و سرانجام در دامن دین مبین اسلام آرام گرفت. و آنچنان مَنزلت و قُرب یافت که یک ایرانی جزوِ اهل بیت عصمت -علیهم‌السلام- شد. و به زبان نبی مکرم (ص) سلمان مِنّا... . من به جویندگان حقایق تأکید دارم که کتاب «سلمان فارسی» اثر آقای احمد صادقی اردستانی را بخوانند تا شخصیت سلمان بر آنان آشکارتر شود. به تعبیر همیشگی‌ام به هر اهل دلی: سلمان شو، سپس مسلمان.

 

یک جمله از امام محمدباقر (ع) درباره‌ی حضرت سلمان هدیه می‌کنم به آحاد خوانندگان کِرام و ممنونم از شما که آن پست خود، ذکری از حضرت سلمان -سلام‌الله- کرده‌ای که جایگاه رفیعی در درونم دارد: او و حضرت ابوذر آن تبعیدی ربذه‌ی تفتیده. جمله‌‌ای که سال‌های اخیر در دفترم یادداشت کرده بودم این است: کانَ سلمان مِن المُتوسّمین. یعنی سلمان از هوشیاران می‌باشد. متوسّم -که واژه‌ای وَحیانی و قرآنی‌ست- یعنی کسی که اهل فراست و بینش بالا باشد. و سلمان چنین بود. امید است فهم سلمانی، مسلمانی ما را ژرف‌تر سازد. با تشکر وافر.

 

پاسخ:

سلام. قصدم این نیست «اصرار» شما را نقد کنم. بلکه دو اشکال در «اصرارورزی» شما موج می‌زند: ۱. خودِ استناد شما به سخن گوهربار امام حسن عسکری (ع) یک نوع توجه به زمان گذشته است. پس گذشته، بد نیست وگرنه شما از آن این‌گونه زیبا یاد نمی‌کردی. آن هم سخنی را بیان فرمودی که با ما از حیث زمان نزدیک ۱۴۰۰ سال فاصله دارد. ۲. تعبیر شما که آقای محسن نامجو در آن مقاله‌خوانی و روخوانی، به نظر شما تفسیری دست داد که با این حدیث همخوان هست، هم اشتباه است. چرا؟ چون کسی که به قرآن جسارت کرد، برای او به‌کارگفتن چنین تعبیری، گزاف، نادرست و یک ولخرجی! ادبی است. من دیروز در آخر جمله‌ام، به خبط او فقط اشاره‌ای کردم، اما حالا با این طرز بیان شما، لازم آمد کمی صراحت قرض بگیرم. مردم نجیب و دیندار ایران درست است افراد خطاکار را می‌بخشند اما مانند مرحوم ماندلا، فراموش نمی‌کنند. بگذرم. واژه‌ی امام را هم در تایپ به‌سهو با «ت» نگاشتی، که به قول خودت، مجاورت حروف گاه این اشتباه‌ها را پیش می‌آورد. پایان بدهم پاسخم را با تأکید برین اصل که زمان همچنان سه تاست: گذشته، حال و آینده. قرآن و خیلی از ارزش‌های دینی و میهنی ما از گذشته شکل گرفته و بسی هم مقدس است و تا آینده و ابد حیّ و حاضر است. مردم می‌دانند پندار خوب، گفتار خوب، کردار خوب مال حضرت زرتشت است آن هم در چندهزار سال پیش، اما آن را کنار نمی‌گذارند و با جان و دل برای همدیگر نقل می‌کنند. یا آن بنای کوروش در پاسارگاد را پاس می‌دارند، هرچند مال دوران ماضی ابعد باشد. و یا عید نوروز و یلدا از یادگارهای کهن ماست و بس ارزنده و پوینده. و دَه‌ها و صدها و هزاران مثال دینی و میهنی دیگر از کعبه و عاشورا گرفته تا زاینده‌رود و کرخه. و می‌دانم که اهل فن می‌دانند تاریخ، یک سیر است، نه یک مقطع؛ از ازل است تا به ابد. نمی‌توان از آن گسست و پاره‌اش کرد. ازین‌رو، حرف شیک! آقای نامجو در حد همان بازی با کلمات دیگران، بیش نبود.

 

پاسخ:

سلام علیکم

از نقد حضرت‌عالی خیلی‌خیلی ممنون هستم. اما استدلال شما دیدگاه مرا تغییر نمی‌دهد. به امام خمینی نه فقط عشق می‌ورزم بلکه مقتدای ابدی من است، اما آقای منتظری را شخصتی قابل قبول برای خودم می‌دانم. در قضیه‌ی منتظری من جانب ایشان را دارم، چون حضرت امام درین مورد خاص، خشم گرفت. با تشکر. اشاره کنم ادبیات شما درین متن، نسبت به آقای منتظری مقداری داغ و با واژه‌های خاص است، شاید ناشی از عمق نگاه‌تان باشد. اما در من تردیدی نسبت به آن فقیه متقی نیفکنده‌است. بی‌نهایت درود به شما استاد عزیزم که برای بنده ارزش قائل شدید و احتجاج فرمودید. یک بار دیگر عین متن خودم را در نکوداشت سالگرد درگذشت مرحوم منتظری را برای حضرت‌عالی می‌فرستم. که عرض کرده باشم آنچه در حق آن مرحوم نوشتم، نه زیاده بود و نه مرا به حبط اعمال می‌کشانَد. فکر نکنم اثبات شیئ نفی ما عدا کند. شما خودتان استادید.

 

منتظری، فقیهی متضلّع

 

ابراهیم طالبی دارابی دامنه. ۳۰ آذر ۱۳۹۹

 

با یاد و نام خدا. یاد جاوید «فقیه متضلّع» و عالم مبارز مرجع بزرگ مرحوم آیت‌الله العظمی حسینعلی منتظری در سالروز ارتحالش به‌خیر. این عکس ایشان (در زیر) مرا به یاد آن لحظه‌ای می‌اندازد که به صورت اتفاقی در همین کوچه و از همین در خانه‌ی‌شان بیرون آمده بودند. با کمال خوشحالی و رغبت به محضرش سلام و احترام دادم و او با کمال تواضع با منِ عابرِ رهگذر، خالصانه و در کمال سادگی احوال‌پرسی کردند. ایشان ازین در وارد کوچه و سپس وارد حسینیه می‌شدند و نهج‌البلاغه تدریس می‌کردند. رحمت ابدی بر او باد، که افکار پویا داشت و تفکر فقهیانه و حقوقمندانه. و با آن‌که در جاهایی با امام خمینی متفاوت می‌اندیشید ولی هرگز مقام والای امام امت را زیر سؤال نمی‌برد و خود را شاگردش می‌دانست، ولی نه شاگردی که اگر حرف برای گفتن داشت، دریغ ورزد و یا از بیان محترمانه‌ی آن بهراسد. درود باد.

 
 
 
 
پاسخ به یک نقد:
 
سلام و احترام جناب آقای صمدپور
از جناب‌عالی متشکرم که دیدگاه خود را نسبت به متن بنده، درباره‌ی مرحوم منتظری بیان فرمودید. به نظر شما احترام می‌گذارم. دریچه‌ی نگاه شما ارزشمند است و لابد دلیل و علت شما را به این نتایج سوق داده است. اما با این وجود، دریچه‌ی نگاه من به علمای دینی، صرفاّ از زاویه‌ی حکومت و نظام نیست. خودم را انسانی مستقل می‌دانم. من به سلسله‌ی جلیله‌ی روحانیت -خصوصاً به بزرگان حوزه- با وسعت بیشتری نظر می‌افکنم. مثلاً مرحوم آیت‌الله العظمی خویی را هم بسیار احترام می‌کنم و حتی سر قبرش مشتاقانه حضور یافتم، علیرغم آن که می‌دانم نوع نگاه‌ روحانیت حامی نظام -به‌ویژه در دهه‌ی نخست انقلاب- نسبت به آن عالم بزرگ، نگاهی غضب‌آلود و توأم با بی‌احترامی و تند بود. اما من خلاف آن فکر می‌کنم. دلیل هم نمی‌شود اگر عالم دینی‌یی مثلاً به امام خمینی نقد داشت، بگوییم کار آن عالم تمام است. همین الان هم تندروهایی هستند که مرجع بزرگ آیت‌الله العظمی سیستانی را بد قضاوت می‌کنند. بگذرم. من فکر می‌کنم شاخص‌های ارزیابی علمای دینی باید شاخص‌های وسیع‌تر باشد و نه محدود به نظام و به‌همان. از شما بی‌نهایت ممنونم که پوست‌کنده بیان نظر فرمودید جناب صمدپور. مؤید و سلامت باشید.
با احترام: ابراهیم طالبی دارابی / ۲۹ آذر ۱۳۹۹. قم.
 
 
 
متن زیر -که در داخل همین پست جانمایی می‌کنم- نوشته‌ی امروزم در گروه روحانیون بوده که مرا هم از بدو تأسیس دعوت کردند و روزانه آنجا هم مطالب می‌نویسم. این پستِ امروزم برای آنجا بوده که انتشار یافته که اینجا هم درین صحن بازنشرش می‌هم. امید است وقت اعضا گرفته نشود:
 
 
یک نکته مربوط به حوزه
 
باسمه‌ تعالی. با تبریک میمنت‌روز میلاد دُخت بی‌همتای علی بن ابی طالب (ع) حضرت عقیله‌ی بنی هاشم مولا و معلم عظیم‌الشأن عصر عاشورا زینب کبری -سلام الله علیها- و فرخنده‌شب بلند یلدای ایرانیان، این پیروان پارسایان و پاکدامنان؛ نکته‌ای عرض می‌کنم:
 
متأسفانه این‌روزها هم، میان حوزه یک خوره‌ای افتاده که تا مثلاً می‌شنوند فلان مرجع یا عالم دینی یا دانشمند یا منتقدان یک سخنی گفته یا یک حرف بی‌ربط زده، شروع می‌کنند به بدترین هجوم و با بدترین واژگان. این سیره، از سیره‌ی حوزه بعید بلکه ابعد است. گمان نکنم اهل انصاف ازین شیوه‌ی شیوع‌یافته‌ی ناروا بی‌اطلاع باشند. سعه‌ی صدر حوزویان -که مرکز تخصصی پاسخگویی به شبهه‌ها و مسائل اسلام و مسلمانان و حتی مناسبات رفتاری آدمیان است- باید موج بزند و آکنده از خویشتنداری، متانت، حوصله، احتجاج و بردباری باشد. شاگردان امام صادق -علیه‌السلام- بیش از هر خصلتی از آن امام معصوم، باید به روی همگان -خاصه کسانی که دارای شبهه و مسئله هستند- بالی گشوده داشته باشند. و حتی با جاذبه‌هایی مؤثر، به روی منتقدان تبسّم عطوف بزنند و آنان را نرهانند، که آن امام و پیشوای صادق (ع) اُسوه‌ی چنین اخلاق و تفکری بودند. بی‌جهت نبود که آن‌همه شاگرد و دانشمند پرورش دادند. این را فقط جهت مسائل روز گفتم که لابد شاهد هستید اطراف و اکناف چه می‌گذرد. فرق نمی‌کند، از هر دو سوی راست و چپ، افراطی‌گری مهلک، همچنان نوج و جوانه می‌زند و قوت و قدر حوزه را چونان "خوره" می‌خورَد. با احترام اساتید ارجمند و فرهیخته.

 

پاسخ:

 

سلام. از شما ممنونم و قدردان بابت این نکوداشت و ارج‌گذاری‌ات به مقام شامخ آن فقیه شکنجه‌شده به دست رژیم سفاک شاه که در کنار مرحوم آیت‌الله طالقانی محبوس در زندان شاه بودند و سال‌های سال در آن تاریک‌خانه‌ی شاه روزگار را به‌سختی و بردباری و دور از مردم و خاندان خود می‌گذراندند. همان آنان که سرانجام با انقلاب برحق مردم از رنج زندان شاه آزاد شدند و در میان مردم، انقلاب اسلامی را با بسیج افکار عمومی از هر نوع قشر و فکر و سلایقی، به مدد رهبری داهیانه‌ی امام خمینی به پیروزی رساندند. یاد این هر سه فقیه متفکر مبارز (امام خمینی، منتظری، طالقانی) جاوید؛ که سه نوع فکر ناب بودند، اما متحد و متّفق، نه متفرّق.

 

قدرت خرید مردم

 

با یاد و نام خدا. در سبد روزنامه‌هایم که مطالعه یا مرور می‌کنم، نه که الآن که دهه‌ی هشتاد به این ور، روزنامه‌ی «آسیا» هم هست از آقای ایرج جمشیدی لاریجانی، که شماره‌ی امروزش، یعنی ۳۰ آذر ۱۳۹۹ پیش روی شماست. من نمی‌دانم خوانندگان این صحن، به کدام تیتر این چاپ خیره می‌شوند، اما من زوم کردم روی حرف "حسین مشرف". نه آقا، نه آقای مشرف! قدرت خرید میوه‌ی مردم «۳۰ درصد کاهش» نیافته، بلکه به علت رهاکردن بازار توسط این دولت ناکارآمد -که هم عجیب به جریان چپ لطمات بی‌التیام زده و هم به جریان راست آسیب بی‌انتها وارد ساخته، در رقمی غیر قابل تصور کاهش یافته و حتی بسیاری از اقلام از سفره‌ی آنان پریده و فقط اسم میوه‌ها را مزّمزه می‌کنند. هیچ دولتی به میزان دولت آقای حسن روحانی بازار را این‌گونه در کف سودجویان نینداخته است. رهاشده؛ در نوسان، بچاپ‌بچاب و هر ثانیه با قیمتی تازه و افزایش‌یافته. کدام دولت در جهان سراغ دارید که تا این حد جاخوش‌کرده، غیرقابل‌استیضاح، خوش‌خیال، دروغ‌پرداز، نگاه‌اندوخته به کدخدا، بی‌اعتنا به مطالبات مردم و به‌شدت تنبل و شیک. واقعاً مردم ایران فقط به خاطر آرمان شهیدان و کیان اسلام و ایران «صبّار و شکور» شدند. بگذرم. امید است امسال یلدای هیچ ایرانی‌یی و هیچ فارسی‌زبانی در آسیای میانه تلخ نباشد که می‌رود مردم آن را انفرادی و با پرهیز از جمع‌شدن کنار هم، بگذرانند. این هم تجربه‌ی نُوِی است که دیرباز و از گذشتگان و نیاکامان به ما رسیده و عین نوروز برای مردم فرخنده و عید و شادی‌آفرین است.

 

(روزنامه‌ی «آسیا» ۳۰ آذر ۱۳۹۹)

 

نظر و تبریک:

با سلام و خداقوت به تمام کسانی که در حوزه‌ی سلامت و درمان نقش ارزنده و مؤمنانه ایفا می‌کنند. این خجسته‌روز پرستار بر همه‌ی پرستاران و کادر درمان محترم در جای‌جای این مرزوبوم و مملکت مبارک. پیروی از خصال و خصوصیات حضرت زینب (س) خود سعادتی‌ست بس‌بزرگ که رستگاری هم در همین پیروی است. بر مقام معظمِ آن بزرگ‌زن عاشورا همین بس، که امامان معصوم (ع) ازو به عقیله و دانشمند یاد کرده‌اند و شأن و منزلت آن حضرت را در اعلاءدرجه دانسته‌اند. به تعبیر من فریاد گویای زینب و رفتار پویای عمه‌ی عزیز سادات، نه فقط یک تاریخ، که یک «پویه» و «راه» و «جهت» است که باید جویید و پیمود. جویید و پیمود. جویید و پیمود. درود.

با احترام: ابراهیم طالبی دارابی دامنه

 

تسلیت:

درگذشت این جوان تازه‌درگذشته آقای عباسپور فروشگاه فدک داراب‌کلا را (که بنده ایشان را ندیده و نمی‌شاخته اما فروشگاه‌اش را بارها گذری دیده) به خاندانش تسلیت می‌گویم. خدا بیامرزد این هم‌محلی را.

 

پاسخ:

سلام جناب آقای حاج سید محسن. شعری زیبا به‌کار گرفتید. به هر دو عزیرت دختران پرستار و درمانگر تبریک می‌گویم و ان‌شاءالله همیشه اجر خدمت به خلق را از خشنودی خدا بگیرند و هرگز درین پیچ خطرناک ویروس مرموز دچار آسیب نشوند و در میدان عمل باقوت و شکوه پیش بروند. درود بر آنان و شما که دو پرستار و کادر درمان تحویل جامعه‌ی ایران داده‌اید.

 

نظر:

در ادبیات سیاسی و دینی شما جناب آریالای آسیوند چند چیز برجسته‌تر مصرف می‌شود. و این هم حسن است و هم می‌تواند در جایی هم عیب باشد. حالا به فراخور ایام خواهم نوشت. اما اینجا اشاره‌ام به این است که شما بر غلبه‌ی جریان حزب‌الله در فراسوی تاریخ دستِ تغّلبِ (=چیرگی) حتمی می‌گذاری. آیا این‌گونه غلبه‌دهی حتمی و بی‌بازگشت، فکر نمی‌کنید نوعی برداشتن بار از دوشِ تدبیر و همت مؤمنین است؟ حتی خداوند هم در جای‌جای قرآن کریم، با شرط و شروط جریان حزب‌الله را -یا همان جریان حق- را ظفرمند معرفی می‌کند؛ اما در ادبیات شما یک یقین تقدیری نهفته است که نقش انسان را نادیده می‌گیرد. می‌توان گفت بستگی دارد به این‌که بشر در اثر سیل نوآورهای حال و آینده چگونه در ایمان و مبانی مسلّم و سالم خود باقی می‌ماند، و یا خدای ناکرده از آن می‌شُوید. من فکر می‌کنم قولِ ظفر حتمی نباید داد، که سالبِ تکالیف و حرکت است و بشر را بی‌جهت چشم‌انتظار بی‌تحرک می‌گذارد. یعنی وعده و وعیدی شبیه انجمن حجتیه که معتقد بود آقا (عج) می‌آید و حل می‌کند، درست می‌کند و... . با تشکر وافر.

 

نظر حاج سید محسن سجادی:

سلام آقا ابراهیم . ممنون از لطف جنابعالی. بنده همواره ازنوشتار ارزنده شما بعنوان شاگرد کلاس بهره میبرم وخیلی مسرورم که قلمهای افرادی مثل جنابعالی همیشه حقانیت اسلام و انقلاب و ولایت رابه خوبی در جامعه مطرح میفرمائیدوازاشخاصی که به حالت تقابل باشمابرخوردمیکنندبا سعه صدر پاسخ میدهد. پاینده باشید برای همیشه.

 

پاسخ:

سلام مجدد جناب برادر حاج سید محسن. از قضا سعه‌ی صدر در اخلاق آن دوست بزرگ بسیار فراوان است و من از پویش مهربانانه‌ی شما همواره تشکر داشته و دارم. عنایتی که درین صحن به متن‌های این بنده دارید، ناشی از همان خوی پسندیده‌ی شماست. از دیرباز کنار هم با جمع فراوانی از انقلابیون محل از شما خاطرات درخشانی دارم که نمی‌گذارد هرگز از یاد من بیرون باشی. ممنونم بزرگوار و دوست و برادرم.

 

 

پاسخ:

با سلام و خداقوت به شما که در حوزه‌ی سلامت و درمان نقش ارزنده و مؤمنانه ایفا می‌کنید. این خجسته‌روز بر شما و همه‌ی پرستاران و کادر درمان محترم در مدرسه فکرت و جای‌جای این مملکت مبارک. پیروی از خصال و خصوصیات حضرت زینب (س) خود سعادتی‌ست بس‌بزرگ که رستگاری هم در همین پیروی است. بر مقام معظمِ آن بزرگ‌زن عاشورا همین بس، که امامان معصوم (ع) ازو به عقیله و دانشمند یاد کرده‌اند و شأن و منزلت آن حضرت را در اعلاءدرجه دانسته‌اند. به تعبیر من فریاد گویای زینب و رفتار پویای عمه‌ی عزیز سادات، نه فقط یک تاریخ، که یک «پویه» و «راه» و «جهت» است که باید جویید و پیمود. جویید و پیمود. جویید و پیمود. درود.

 

درگذشت این جوان تازه‌درگذشته آقای عباسپور فروشگاه فدک داراب‌کلا را (که بنده ایشان را ندیده و نمی‌شاخته اما فروشگاه‌اش را بارها گذری دیده) به خاندانش تسلیت می‌گویم. خدا بیامرزد این هم‌محلی را.

 

پاسخ:

سلام. درست می‌فرمایی. بنای من اینه حتی اگر روی یک تن اثر بگذارد، یا دست‌کم پیش وجدان خود دچار پرسش شود، از روند کارم خسته نشوم.

 

سلام عاصم

از قضا این روزا به یاد هر دو تا بودم، بگو چرا؟ چون شروع کردم این روزا به خوردن آن سوغات نبات چوب‌دار شما. نیز دیروز از ظهر تا ۸ شب علی پیش ما و در واقع تماماً پیش من بود و خسته بودم و زود مثل همیشه خوابیدم. عکسی هم از علی به صفحه شخصی‌ات می‌ذارم ک حتی هنگام نمازم مرا ول نمی‌کند!

 

این « ۳۰ + ۱۰ + ۱ » دیگه چیست؟!

 

ابراهیم طالبی دارابی دامنه / ۱ دی ۱۳۹۹

 

به نام خدا. با یاد و نام خدا. بلاخره! چپ درباره‌ی کاندیدای ۱۴۰۰ ، سازوکار جدید ! خلق ! کرده (خوانده شود: کشف فرموده) و مصوّبه زده با این مکانیزمِ به قول برخی از رکن چهارمی‌ها: «مبهم»! یعنی « ۳۰ + ۱۰ + ۱ » اسمش را هم گذاشتند: «جبهه و نهاد اجماع‌ساز» (منبع). جَلّ الخالق!

 

این مکانیزم ( ۳۰ + ۱۰ + ۱ ) یعنی ۱ شخص سید محمد خاتمی، ۱۰ چهره‌ی به قول خودشان "تأثیرگذار ملی" و ۳۰ حزب به قول خودشان "اصلاح‌طلب". فقط جای «اودوکسوس کنیدوسی» خالی! برم روی دومی.

 

توی خاطرات مرحوم رفسنجانی در روز ‌دوشنبه ۱ دی ۱۳۷۶ (منبع) این‌ها آمده: مطالعه‌ی «آیات‌الاحکام» در منزل. عصر در دفتر کوشک... که دوشنبه‌ها آنجا می‌رفت. در کوشک ملاقات نمی‌گذاشت فقط وقتش را «به مطالعه بولتن‌ها، گزارش‌ها و نامه‌ها» می‌گذرانید. و به قول خودش «معمولاً از سونا و استخر هم استفاده» می‌کرد. شب هم آمد منزل مطالعه‌ی «کتاب تاریخ اکتشافات و اختراعات اتم و صنایع نظامی ‌اتمی» را شروع کرد و بعد رفت خوابید. لابد خیالش از سفره و درد مردم، تختِ تخت بود!

 

ما که غورزم شنا می‌کردیم غسل ارتماسی را راحت‌تر از غسل ترتیبی می‌دیدیم و چقدر هم سریع و چکسن‌پکسن! حالا توی سونا و استخر کوشک کاخ سعدآبادِ فرح دیبا و محمدرضاشاه، صدها دوشنبه دوشنبه دوشنبه چه‌ها خوش می‌گذشته بر آقای مرحوم رفسنجانی، بگذرم و بلد نیستم. برم روی سومی.

 

   

(تصاویر تارا محصول جدید ایران خودرو .تاریخ انتشار خبر ۲۹ آذر ۱۳۹۹)

 

تارا هم رونمایی شده.  (منبع) آن‌هم با چه ویژگی‌ها و خصوصیات بارزی: «سامانه‌ی ورود بدون کلید». این یک. «استارت خودرو به صورت کنترل». این دو. خودرویی «بر پایه‌ی پژو ۳۰۱» البته در نسخه‌ی داخلی و ملی. این سه. بهره‌مند از فرمان برقی. این چهار. سنسور (=حسگر) باد لاستیک. این هم پنج. اگه بازم بشمارم لابد ( ۳۰ + ۱۰ + ۱ ) جور می‌شود. پس بگذرم. فقط بنگارم که «تارا» یعنی «ستاره»، «درخشنده»، «تابانده» که تاییدیه‌ی "فرهنگستان زبان و ادب فارسی" آقای دکتر غلامعلی را هم گرفته!

 

اینا به کنار؛ برای ایرانی‌جماعت صندوق عقب مهم است، آیا «تارا» جادار هست یا نه؟ چون با آن علف و هیمه و گوسفند و جاجیم و هزاران خنزر پنزر (=خِرت و پِرت) حمل می‌کنند! حتی لوله‌پُلیکا و میله‌گرد و نعش و مُرده و کلّه‌پاچه و جانِ آدمیزاد.

 

فکر کنم این «تارا» با این‌همه برجستگی‌ها، کاندیدا شود رد صلاحیت نمی‌شود! چون «اجماع‌ساز»! (یعنی همه‌پسند و همه‌گیر و متحدکننده) است و راست و چپ و وسط و بی‌خط و حتی خنثی هم، خریدارش!

 

توضیحات مدیریت مدرسه فکرت

 

سلام. نه. اگر منظورتان، برخی پست‌های تبلیغاتی نسخه‌های تلگرام از طرف اعضا است، باید عرض شود آن پست‌ها به‌صورت خودکار از روی گوشی‌هایی که نسخه‌های بدَلی تلگرام را نصب می‌کنند، وارد فضاهای مجازی می‌شود و ناخودآگاه درین صحن هم فرستاده می‌شود. علتش این است شیوع نسخه‌های فراوان تلگرام (به علت فیلترینگ) اغلب حاوی آگهی تبلیغاتی‌ست. پس؛ مقررات مدرسه فکرت همچنان به قوت خود باقی‌ست، زیرا ویژگی اصلی مدرسه به همین مقررات است. فقط (چنانچه پیش‌تر هم مدیریت مدرسه اطلاعیه صادر کرده) بند ۳ مرامنامه مدرسه لغو شد یعنی اعضا در هر ساعتی از شبانه‌روز می‌توانند فکر خود را و نظر و نوشته‌ی برآمده از تفکر خود را که با قلم خودشان تراوش و تدوین و تبیین شده، در صحن جانمایی و بارگذاری کنند.

 

همچنین، همچنان فیلم کوتاه بدون لینک، آهنگ‌های فاخر و حاوی فرهنگ اصیل ایران بدون لینک، و عکس در هر مرحله بارگذاری در حد ۵ قطعه، بلامانع بوده و هست. علت این که عکس در هر بار بیش از ۵ قطعه نباشد، این است که فضای صحن را اشغال نکند و به مباحث لطمه نزند. البته عکس‌ها و اسنادی که در زیرش توضیحات و متن درج می‌شود و یا جنبه‌ی سند و ارائه‌ی استناد دارد، ازین محدودیت ۵ قطعه‌ای مستثنی بوده و هست.

 

نکته‌ی آخر این‌که هر عضو مدرسه طبق روال همیشگی، مجاز است لینک کانال خود را (اگر کانال دارد) یا سایت و وبلاگ خود را (اگر سایت و وبلاگ دارد) به همراه پست‌هایش نشان دهد که معمولاً جاری بوده و هست و این امری اختیاری‌ست. مدیریت مجدداً روشن سازد لینک‌ (=پیوند) سایت‌ها، گروه‌ها و کانال‌های مربوط به سه روستای داراب‌کلا و مرسم و اوسا نیز درین صحن آزاد بوده و هست.

 

مدیریت چنانچه پستی را در هر وقت (چه فوری چه با تأخیر) مشاهده کند که کپی و فوروارد باشد و معارض مرامنانه، یا از طریق تذکر به عضو و یا توسط خود مدیریت حذف می‌کند. والسلام.

 

نکته‌ی عمومی:

من فکر می‌کنم: می‌توان روی سخن شوخی کسی، شوخی و مزاح کرد. حتی می‌توان روی سخن جدّی کسی، شوخی و مزاح کرد. اما نمی‌توان روی سخن محرز و صد در صد شوخی و کشکولی کسی، جدی حرف زد. یعنی شوخی را جدی فرض کرد و سپس دست به نصیحت زد. این یعنی تخریب طرف، یعنی استفاده‌ی نادرست از هدف. یعنی گشودن دریچه‌ای خلاف مزاح و فکاهی‌ها. اگر چنین رفتاری بروز کرد، اسم آن رفتار هر نامی که بخواهد داشته باشد، دست‌کم منطقی نیست. به قول آن مصرع غزل حافظ: "هر سخن وقتی و هر نکته مکانی دارد"

 

پاسخ:
 
سلام. تحلیلگر «بروسیا مونشن ‌گلادباخ» هم مانند شما این‌همه وارد نیست سر و دُم متن را این‌جور جورواجور به هم بچسبانَد. جاهایی گفته بودم -سال‌های پیشین پیش مستمعین!- که فنون فوتبال اگر خوب دقت شود، فرد را تحلیلگر بار می‌آورَد. نه؛ نزنم! به تخته خوب ذهن بافنده داری؟ جایی بافندگی هم مگر بودی؟! البته سابقه‌ی شورای ورزشی و سرپرستی تیم «چمازتپه» هم که گویا داشتی!
 
توضیحاتی برای اعضای درگاه «نغمه»
 
به نام خدا. محضر اساتید و اعضای محترم نغمه سلام عرض می‌کنم. اگر دیدگاه شخصی من در پست سالروز رحلت مرحوم آقای منتظری موجبات تکدّر خاطر شد، عفو بفرمایید. چیزی که مرا مختار می‌کند تا آسوده درین صحن نظرات و دیدگاه‌های شخصی‌ام را نگارش و منتشر کنم، وجود سعه‌ی صدر بالا و اخلاق پسندیده‌ی شما بزرگواران این تالار اندیشه است. وگرنه اگر جایی تنگ و تنگ‌نظری باشد، نوشتن متن بر اساس فکر و اندیشه، اساساً وجه و وجهه‌ای نخواهد داشت، که این صحن در گمان من، بَری ازین نقص و کاستی‌ست. زیرا از هر شهروندی، -بر فرض مثال- برآشفتگی و تحمل‌ناپذیری در برابر دیدگاه دیگران سر بزند، چندان شگفتی ندارد، اما این جمع فرهیخته (و غالبِ آن طلبه و عالم دین و واقف به وجوب بردباری و متقابل بودن سمع و نظر در پهنه‌ی علمی) حاصل همان ثروت معنوی کوثرواره‌ای هست که حوزه در نهادشان غَرس کرده است. پس نه فقط لابد فرهیخته‌های نغمه ازین نقیصه به‌دورند، بلکه به احتمال من حتی از شائبه‌ی آن نیز پاک و منزّه‌اند. جز این بود، حتی لَختی وقت عزیزان را نمی‌گرفتم و یک خواننده‌ی مطلق باقی می‌ماندم. بنابراین، تا تشخیص این باشد، هستم تا از محضر اساتید فخیم و اعضای عزیز بیاموزم. زیرا در خود این فکر را تعلیم دادم که حوزه و آموختگان وارسته‌ی حوزه در هر شرائطی از زیّ طلبگی خود بیرون نمی‌زنند. و بالاترین ویژگیِ چنین زیستنی، این بوده که می‌کوشند دینداری آحاد جامعه محکم‌تر و فضیلت‌های آنان ژرف‌تر و پرسش‌های آنان جواب‌یافته‌تر گردد. سخنم را با سخن حکیمانه‌ی حکیم آیت‌الله عبدالله جوادی آملی مزیّن می‌کنم که آن عالم عامل در یازدهمین گردهمایی اساتید علوم عقلی در روز بزرگداشت مرحوم علامه طباطبایی در مؤسسه‌ی اسراء بیان داشتند: «در هیچ عصری علوم عقلی و علوم اسلامی مورد حمایت نبود و به خصوص علوم عقلی مورد بی‌مهری قرار می‌گرفت. در دوره‌هایی که حکومت با علوم عقلی همراه شد، مردان بزرگی رشد کردند... . ائمه (ع) شاگردان خود را با براهین عقلی تربیت کردند.» (منبع)
والسلام علیکم و رحمة‌الله
ابراهیم طالبی دارابی دامنه / ۱ دی ۱۳۹۹
 
 
نظر سید علی‌اصغر شفیعی زیر پست جعفر آهنگر:
 
«سلام سید محمد خاتمی همواره در تاریخ جهان می درخشد بدلیل آوازه بلند اندیشگی اش و بنیانگذاری صلح و گفتگو بین تمدنهاش . آقا جعفر تا هنگامه رفراندوم که حکمرانان و اصولگریان از این اصل بن بست شکن می هراسند ، برای تغییرات اساسی قانون اساسی برگزار نشود پدیده روشنگری و روشنفکری جنبش سبز بویژه اصلاح طلبان حکومتی که معطل دفاع از نظام هستند نباید در انتخابات شرکت فعال داشته باشند و کاندیدا ی بدهند که در کارخانه حاکمان این دوره نظام هدر بروند و قربانی قدرت گردند . بنابرین نیاز به هوش سیاسی است تا در آینده نزدیک نتیجه بگیرند . نکاتی است در متن بنده برای کسانیکه سیاسی میاسی نیستند اما بدلیل آشکار لاس سیاسی می زنند.»
 
 
پست حدیث از آقای آسیوند:
 
پیامبر اکرم (ص) : از معدن های پرهیزکاری است که ندانسته‌ها را بیاموزید و به دانسته ها ضمیمه کنید  و کوتاهی در ازدیاد دانسته ها، مایه نقصان آن است و بهره‌برداری کم از دانسته ها، شخص را در دست یابی به نداسته ها بی اعتنا می سازد. (سخن۵۸۶، نهج‌الفصاحه)
 
نظر:
 
سلام. چه شرَری زد این سخن منسجم امیرِ «امیر سخن» بر دلم، که او "مدینه‌ی علم" بود و علی "باب علم". هرچه این سخن رسول اکرم (ص) را به‌تکرار می‌خوانی، جرقه‌ای تازه بر جان می‌زنی. خوانندگان کِرام امتحان کنند، تصدیق می‌فرمایند.
 
 
 

ابراهیم طالبی دارابی دامنه / ۲ دی ۱۳۹۹

با یاد و نام خدا. فایز شاعر دشتی ماست. اگر سال ۱۴۱۲ برآید، او ۲۰۰ ساله می‌شود. اهل کالی بوشهر، که نامش "زائر محمدعلی دشتی" است. حدود ۳۳۳ دوبیتی سُرود. «پری» و هجران پری، اوج شعرهای اوست. بگذرم. بپردازم به یکی از دوبیتی‌های مهم فایز که قریب ۱۸۰ سال پیش، از مفهوم «بی‌بصیرت» پرده برداشت، ناله سر داد، و با واژگان غمبار «گرفتار و بیمار و کار» قافیه‌ای اندوهبار ساخت؛ به‌شدت پربار و حاوی پیام‌های گوهربار!
 
مسلمانان گرفتار دلستم
ضعیف‌المال و بیمار دلستم
نبود اینقدر فایز بی‌بصیرت
کنون درمانده در کار دلستم
 
 

زائر محمدعلی فائز دشتی

(۱۲۱۳-۱۲۸۹ ه ش)

 
 
بشر اگر بیمارِ «دل» اگر شد، حرفی نیست؛ زیرا ندای دل را الّا و لابد باید شنید. گرفتارِ دل هم چنانچه گشت، گلایه‌ای نیست؛ چون‌که آوای دل باید در سر پژواک اندازد. و نیز درمانده‌ی کارِ دل هم اگر گردید، باکی نیست؛ چراکه دل، طلبی دارد که از دستِ سر و تن برنمی‌آید. به قول حافظ:
 
دست از طلب ندارم تا کام من برآید
یا تن رسد به جانان یا جان ز تن برآید
بگشای تربتم را بعد از وفات و بنگر
کز آتش درونم دود از کفن برآید
بنمای رخ که خلقی والِه شوند و حیران
بگشای لب که فریاد از مرد و زن برآید
 
 
آری؛ همه‌ی اینا خوب است، فقط بیماردل شدن و به تعبیر فائز «بی‌بصیرت» شدن هرگز نشایَد، چون روح را می‌رُباید، بر قلب سوهان می‌کشد، جان را جریحه‌دار و تن را مجروح می‌کند و اساساً شاکله‌ی بشر را به سرقت و استراق می‌برَد. پس درست عنوان زدم به پستم: بیمارِ دل بِشاید، بیماردل نَشاید.
 
 
پاسخ:
 
سلام. شاکرم خدا را و متشکرم شما را که خوب خندیدی. امابعد اصل مطلب: نه! خوب بافته بودی! گویا رانندگی‌ات منطقی‌ست و چهارچشمی، ولی بافندگی‌ات تخیّلی‌ست و تک‌چشمی. تا اینی، نه خود را مستقَل می‌کنی و نه حرف‌ها را به خود منتقَل می‌بینی. (این هر دو واژه‌ی ثلاثی مزید مستقل و منتقل، اسم مفعول است، نه اسم فاعل، یعنی قاف را به فتح و زبَر بخوان، نه به کسر و زیر). آری؛ می‌شنوی و می‌خوانی، ولی همون می‌شی که هستی. چون در تار خود تنیدی و در تارنمای سیاستمدارهای چپ تپیدی. آقا! از لاک بزن بیرون. جهان را بزرگ ببین، جان را درست. جانان را درشت و خود را ستُرگ.
 
 
نظر:
 
سلام. سخن و این دیدِ سیاسی احساساتی جدا از آن‌که یک نوع بینش است و برای صاحب آن محترم، اما سه جا می‌لغزد: ۱. چگونه می‌شود از یک سو ۲۶ دی ۵۶ را نه فرار زبونانه‌ی شاه، که احترام به خواست ملت خواند، اما کمی بعد از یاد برد و گفت به مرحوم مصدق "حسادت" شد. ۲. اهل فن می‌دانند آقای سید محمد خاتمی در همان دوره‌ی دولت و صدارت خود، وقتی از مرحوم رفسنجانی به عنوان «شناسنامه‌ی انقلاب» یاد کرده بود پاسخی به جناح راست نبود، بلکه در نوع خود رفتاری تماماً چاپلوسانه در وصف او با حربه‌ی حمله‌ا‌ی غضب‌آلود و تیره‌کننده به جناح چپِ منتقد بود. ۳. وقتی از توسعه سیاسی و رشد اقتصادی سخن به میان می‌آید، دیگر چگونه می‌توان به لوازم آن وفادار نماند و باز نیز به سبک احساسات و هیجانات، از اراده‌ی شخصی و فردی افراد در سیاست‌ها و انتخابات دم زد و مثلاً به شیوه‌ی کورکوری‌خوانیِ ورزشگاهی، به رخ جناح مقابل کشید؟! باید گفت تا جامعه‌ی ایران بخواهد همچنان با چنین نگرش و گرایشی، فعالیت کند، نباید غصه خورد که کار سیاست به‌سامان می‌شود. نه، همچنان اوضاع همین خواهد بود که اشخاص محور می‌شوند نه افکار. من اساساً از بروز چنین شور و شادی‌یی در رفتار افراد به شگفت نمی‌آیم.‌ حتی به حتم حدس می‌زنم واکنش‌ها چگونه خواهد بود. دو سوی هر دو جناح، هنوز هم، تعدادی کثیر هستند که تا منتهای درجه احساساتی و زیر سایه‌ی فکر اشخاص مشق می‌کنند و دنباله‌روی دارند. البته درباره‌ی شما به داوری نمی‌نشینم، سخنم صرفاً روی متن‌تان بود. چه راست گفت مستشارالدوله یوسف‌خان که مشکل ایران «یک کلمه»‌ است. و هر کس کتابچه‌ی او را خوانده باشد، به‌حتم می‌داند آن یک کلمه‌ی مورد نظر چه بوده و هست و خواهد بود. چون در شما گنجایش و تفکر و اطلاعات فراوان سراغ دارم، بی‌تعارف آمدم. و دأب من هم درین صحن معلوم است، جدّیت در بحث، نه بزَک‌مزَک. متشکر و ممنونم.
 
 
نظر:
 
سلام. البته بر اذهان غایب نیست که ایشان انقلابی بود؛ پیوستن به نهضت امام خمینی در سخت‌ترین سال‌های سرکوب و کشتار ستمشاهی (که شاه با نهایت قساوت و خودشیفتگی، مردم و روحانیون و روشنفکران و دانشجویان و کمونیست‌ها و ملی‌های مذهبی را از دم درو می‌کرد تا در کشتزار حکومت او، به زعم او هیچ علفی! نرُوید و شاه به‌تنهایی برای مملکت بس باشد و بقیه را چونان جارو برقی از پهنه‌ی سیاست برُوبد) خود بالاترین شاخص انقلابی‌بودن افراد بود. امثال آقای رفسنجانی -که شما انقلابی‌بودنش را با تردید و تعجب پیوند زدی- در همان کوران وارد کارزار مبارزه با شاه شد. اما شاکله‌ی شخصیتی‌اش به‌گونه‌ای شکل گرفت که پس از کسب قدرت و قبضه‌کردن حکومت، خود را یک‌تنه، «همه» فرض می‌کرد و همین موجب گردید فقط خود را تنهاتصمیم‌گیر کشور بپندارد. البته در تاریخ سیاسی، معمولاً، این دوروبری‌ها بوده و هستند که مانند بادمجان دور بشقاب‌چین‌ها، همواره در ستایش اشخاص سیاستمدار، غلوّ می‌کنند و صله به جیب می‌زنند! و همین هم لَس‌لَس (=اندک‌اندک) می‌شود ناقوسِ بد و صدایی بدتر از "اَنکَر الاَصوات".
 
 
نظر:
سلام. شخصاً از مباحث قرآنی -که جناب‌عالی می‌کوشی صحن را خالی از آن نکنی- سود جسته و لذت معنوی می‌برم و هیچ دانشی هم نافع‌تر از قرآن نمی‌باشد که این کتاب و آیات الهی، بالاترین دوستدار دانش و ارزش است و بشر را به موزون‌بودن و اِستوا فرا می‌خواند. ممنونم ازین اهتمام. امید است پیوسته باشد و قطع نگردد. اما این‌که فرمودی: «دشمنان که برخلاف ظاهر ، توخالی و ناتوان هستند» باید عرض کنم به نظر من حتی دشمن را هم باید واقعی و «هرآنچه‌هست» معرفی کرد. در اینجا منظورم این است نمی‌شود همیشه دشمن را «توخالی و ناتوان» فرض کرد. آنچه در اُحد رخ داد شاید ناشی از دو چیز بود: ۱. تأکید اکید حضرت محمد (ص) را آویزه‌ی گوش نکردند و خودسرانه علی‌رغم نهی‌یی که شده بودند، از گردنه‌ی کوه به خیال ظفر و جمع‌کردن غنیمت پایین کشیدند و لذا دشمن با همه‌ی استعداد پنهان‌داشته‌شده، از پشت هجومی ویرانگر کرد و قوای اسلام را به سوی شکست اندوهبار برد. ۲. دشمن را ضعیف و ناتوان و عاجز از تدبیر و عاری از نقشه‌ی پیچیده، فرص کرده بودند. بگذرم و شما خود وارد هستید.
Notes ۰
پست شده در شنبه, ۲۶ مهر ۱۳۹۹
بازدید ها : ۴۰۲
ساعت پست : ۱۱:۴۸
مشخصات پست

مدرسه فکرت ۶۵

ابراهیم طالبی  | دامنه دارابی

مجموعه پیام‌هایم در مدرسه فکرت

قسمت شصت‌وپنجم

ستوه و نستوه

صلوات می‌فرستم در آغاز بر محمد و آل محمد (ص) با یاد و نام خدا. کمیاب‌اند، کمیاب؛ که نَستوه بمانند و به ستوه نیایند. اگر آیت‌الله طالقانی "نستوه" بود از آن‌رو بود که گنجایش داشت و خسته نمی‌شد و چتر هدایتگری او در درگاه مسجد هدایت برای همه باز بود؛ بنابرین به‌درستی به این صفت، سِتوده می‌شد، زیرا از گرفتاری‌ها و اختلاف افکار به ستوه نمی‌آمد و ترافیک فکری، پیچِ گفتار و نوشتارش را نمی‌بست و صدایش را رسا می‌رساند تا از تزلزل و تذبذب احتمالی افراد جلوگیری کند و به‌راه نگه دارد.

 

شخصیت‌هایی در تراز ایشان و در طریقه‌ی عترت متّکی به قرآن، می‌دانستند که چگونه در جامعه و سیاست حاضر شود و چطور هشدار امام علی -علیه‌السلام- را شاخص رفتارش کنند:

 

اِحذَر کلامَ مَن لایَفهَمُ عَنکَ؛ فانّهُ یُضجِرُکَ.

«از سخن‌گفتن با کسى که گفتارت را نمى‏‌فهمد بپرهیز، که تو را به ستوه مى‏‌آورَد.»

منبع: شرح نهج البلاغه ، ابن ابى الحدید ، ج ۲۰ ، ص ۲۸۲ . (منبع)

 

شیخ سعدی در بوستان چه عالی سروده:

خداوند فرمان و رأی و شکوه

ز غوغای مردم نگردد ستوه

(شیخ سعدی، بوستان. باب اول در عدل و تدبیر و رأی)

 

آری؛ میان ستوه و نستوه، فقط یک نون، مرز است. کسانی به ستوه و به زانو درمی‌آیند که یا خود ژاژ و تُرّهات بخوانند، یا خلافِ سفارش مولا (ع) نپرهیزند از سخن‌گفتن با طرف‌هایی که گفتار را نمی‌خواهند بفهمند. فرقی ندارد : چه میز سیاست باشد، چه روابط بین‌الملل، چه کلاس و منبر و محفل و چه حتی کُنج منقل.

 

پاسخ:

سلام جناب آقا ... از انسانی که خود، خود را تشجیع کند تا با تقویت دلیری، ترس و کمبودی از بیانِ آن چه بر او گذشته، نداشته باشد، استقبال می‌کنم. درین نوشته‌ات این شالوده، نشان داده شد. -با آن‌که نمی‌دانم و هرگز هم نخواهم پرسید آن شخص چه کسی بود که به شما چنان گفت- شما درین متن کوشیدی اگر انتقادهای درست و یا حتی حملات نادرست هم به شما صورت گرفته باشد، شما در مقام جواب به زبان منطق برآمدی، نه هیاهو و هیجان و هُو.

 

با متن‌هایی که زیورِ مقدمه و دیباچه به خود چسبانده و کوتاه نباشد و در اندازه‌ی جاانداختنِ مطلب، حتی تا حدی دراز هم باشد، هم‌آغوشی دارم. درین نوشتار شما، این خواسته به‌خوبی سوسو می‌زند. و شما رتبه‌ی رعایت ادبیات فارسی را در همین صحن مدرسه در نوشتارهای خود نسبت به روزها و سال‌های گذشته، پله‌پله ترقی داد‌ه‌ای. جویای چنین احترامی هستم که به زبان درخشان پارسی می‌شود.

 

پاسخ:

جناب آقای ... سلام. با شما بر سر "تاب‌آوری" ملت و این‌که اندازه‌گیری نشده است موافقم. تردید نمی‌توانم بکنم که داخل‌کردنِ مفهوم سیاسی و اجتماعی و اقتصادی "تاب‌آوری" در بیانیه‌ی انتخاباتی چندی‌پیش مجمع روحانیون، نمونه‌ای از گروگان‌گیری مفاهیم، برای پیشبرد کارزار انتخاباتی ۱۴۰۰ است که نمی‌تواند لزوماً شاخصی برای "خدمت" باشد.

 پاسخ:

سلام جناب ...

خواندن متن‌های آغشته به نور آیات و روایات در قلم شما مرا وادار به فکرکردن می‌کند. ارزش و بهای بالایی دارد این نوع گرایش. حِرمان را به‌جا داخل متن کردی؛ که نومیدی هم‌مرز با کفر است. خوب نوشتی؛ آموزنده و آرامش‌آور.

 پاسخ:

سلام جناب مهندس عباس مهاجر

برداشتم این است دست‌کم سه مورد این گزارش استرتژیک جالب‌توجه‌تر بود:

 

۱. آنجا که روشن کرد نباید گفت‌وگو را به مسائل منطقه‌ای مانند حزب‌الله لبنان مشروط کرد که به مرحله‌ی "هیچ‌توافقی" می‌انجامد، زیرا گزارشگران می‌دانند ایران خط قرمزهایی دارد.

 

۲. مواردی از سیاست‌های ایران در این متن نَشت کرد که نشان می‌دهد به خبرهایی دست اول، و یا تقریباً طبقه‌بندی‌شده دسترسی پیدا کردند. یا لااقل اطلاعاتی هدفمند به آنان داده شد! شاید.

 

۳. آن بخش که تأکید ورزیدند این‌که نمی‌شود هدف توافق باشد، اما آرامش ایران را برهم زد. آرامش در برابر آرامش، ذات گفت‌وشنودی است که می‌خواهد از حرف‌زدنِ صِرف فاصله بگیرد و به توافق و پیشرفت واقعی در حل و فصل منجر شود. به تحلیل محتوای گزارش وارد نمی‌شوم. بهتر بود دیدگاه خودت را هم می‌نوشتی.

 

پاسخ:
جناب آقای ...‌ سلام. 
درین صحن حتی اگر با جواب‌های شما قانع هم نشوم، نباید خِسّت ورزم از کلاسی که در لابه‌لای نوشته‌پاسخ‌هایت برایم شکل می‌گیرد، نیاموزم. می‌آموزم؛ زیرا تعصب در هر دو سو -شما و من- مفقود است، هرچند در جاهایی از مجموعه‌جواب‌های جناب‌عالی رگه‌هایی از جانبداری که لعاب تعصب آویخته، دیده می‌شود. اما حقیقتاً فکر مرا به تفکر پیوند می‌زنی که بالاترین بازتاب یک گفت‌وگوی جدی، صادقانه و حق‌طلبانه است. بیشتر بخوانید ↓

دیدن یا نوشتن نظرات : ۰
پست شده در شنبه, ۲۶ مهر ۱۳۹۹
بازدید ها : ۴۰۲
ساعت پست : ۱۱:۴۸
دنبال کننده

مدرسه فکرت ۶۵

ابراهیم طالبی  | دامنه دارابی
مدرسه فکرت ۶۵

مجموعه پیام‌هایم در مدرسه فکرت

قسمت شصت‌وپنجم

ستوه و نستوه

صلوات می‌فرستم در آغاز بر محمد و آل محمد (ص) با یاد و نام خدا. کمیاب‌اند، کمیاب؛ که نَستوه بمانند و به ستوه نیایند. اگر آیت‌الله طالقانی "نستوه" بود از آن‌رو بود که گنجایش داشت و خسته نمی‌شد و چتر هدایتگری او در درگاه مسجد هدایت برای همه باز بود؛ بنابرین به‌درستی به این صفت، سِتوده می‌شد، زیرا از گرفتاری‌ها و اختلاف افکار به ستوه نمی‌آمد و ترافیک فکری، پیچِ گفتار و نوشتارش را نمی‌بست و صدایش را رسا می‌رساند تا از تزلزل و تذبذب احتمالی افراد جلوگیری کند و به‌راه نگه دارد.

 

شخصیت‌هایی در تراز ایشان و در طریقه‌ی عترت متّکی به قرآن، می‌دانستند که چگونه در جامعه و سیاست حاضر شود و چطور هشدار امام علی -علیه‌السلام- را شاخص رفتارش کنند:

 

اِحذَر کلامَ مَن لایَفهَمُ عَنکَ؛ فانّهُ یُضجِرُکَ.

«از سخن‌گفتن با کسى که گفتارت را نمى‏‌فهمد بپرهیز، که تو را به ستوه مى‏‌آورَد.»

منبع: شرح نهج البلاغه ، ابن ابى الحدید ، ج ۲۰ ، ص ۲۸۲ . (منبع)

 

شیخ سعدی در بوستان چه عالی سروده:

خداوند فرمان و رأی و شکوه

ز غوغای مردم نگردد ستوه

(شیخ سعدی، بوستان. باب اول در عدل و تدبیر و رأی)

 

آری؛ میان ستوه و نستوه، فقط یک نون، مرز است. کسانی به ستوه و به زانو درمی‌آیند که یا خود ژاژ و تُرّهات بخوانند، یا خلافِ سفارش مولا (ع) نپرهیزند از سخن‌گفتن با طرف‌هایی که گفتار را نمی‌خواهند بفهمند. فرقی ندارد : چه میز سیاست باشد، چه روابط بین‌الملل، چه کلاس و منبر و محفل و چه حتی کُنج منقل.

 

پاسخ:

سلام جناب آقا ... از انسانی که خود، خود را تشجیع کند تا با تقویت دلیری، ترس و کمبودی از بیانِ آن چه بر او گذشته، نداشته باشد، استقبال می‌کنم. درین نوشته‌ات این شالوده، نشان داده شد. -با آن‌که نمی‌دانم و هرگز هم نخواهم پرسید آن شخص چه کسی بود که به شما چنان گفت- شما درین متن کوشیدی اگر انتقادهای درست و یا حتی حملات نادرست هم به شما صورت گرفته باشد، شما در مقام جواب به زبان منطق برآمدی، نه هیاهو و هیجان و هُو.

 

با متن‌هایی که زیورِ مقدمه و دیباچه به خود چسبانده و کوتاه نباشد و در اندازه‌ی جاانداختنِ مطلب، حتی تا حدی دراز هم باشد، هم‌آغوشی دارم. درین نوشتار شما، این خواسته به‌خوبی سوسو می‌زند. و شما رتبه‌ی رعایت ادبیات فارسی را در همین صحن مدرسه در نوشتارهای خود نسبت به روزها و سال‌های گذشته، پله‌پله ترقی داد‌ه‌ای. جویای چنین احترامی هستم که به زبان درخشان پارسی می‌شود.

 

پاسخ:

جناب آقای ... سلام. با شما بر سر "تاب‌آوری" ملت و این‌که اندازه‌گیری نشده است موافقم. تردید نمی‌توانم بکنم که داخل‌کردنِ مفهوم سیاسی و اجتماعی و اقتصادی "تاب‌آوری" در بیانیه‌ی انتخاباتی چندی‌پیش مجمع روحانیون، نمونه‌ای از گروگان‌گیری مفاهیم، برای پیشبرد کارزار انتخاباتی ۱۴۰۰ است که نمی‌تواند لزوماً شاخصی برای "خدمت" باشد.

 پاسخ:

سلام جناب ...

خواندن متن‌های آغشته به نور آیات و روایات در قلم شما مرا وادار به فکرکردن می‌کند. ارزش و بهای بالایی دارد این نوع گرایش. حِرمان را به‌جا داخل متن کردی؛ که نومیدی هم‌مرز با کفر است. خوب نوشتی؛ آموزنده و آرامش‌آور.

 پاسخ:

سلام جناب مهندس عباس مهاجر

برداشتم این است دست‌کم سه مورد این گزارش استرتژیک جالب‌توجه‌تر بود:

 

۱. آنجا که روشن کرد نباید گفت‌وگو را به مسائل منطقه‌ای مانند حزب‌الله لبنان مشروط کرد که به مرحله‌ی "هیچ‌توافقی" می‌انجامد، زیرا گزارشگران می‌دانند ایران خط قرمزهایی دارد.

 

۲. مواردی از سیاست‌های ایران در این متن نَشت کرد که نشان می‌دهد به خبرهایی دست اول، و یا تقریباً طبقه‌بندی‌شده دسترسی پیدا کردند. یا لااقل اطلاعاتی هدفمند به آنان داده شد! شاید.

 

۳. آن بخش که تأکید ورزیدند این‌که نمی‌شود هدف توافق باشد، اما آرامش ایران را برهم زد. آرامش در برابر آرامش، ذات گفت‌وشنودی است که می‌خواهد از حرف‌زدنِ صِرف فاصله بگیرد و به توافق و پیشرفت واقعی در حل و فصل منجر شود. به تحلیل محتوای گزارش وارد نمی‌شوم. بهتر بود دیدگاه خودت را هم می‌نوشتی.

 

پاسخ:
جناب آقای ...‌ سلام. 
درین صحن حتی اگر با جواب‌های شما قانع هم نشوم، نباید خِسّت ورزم از کلاسی که در لابه‌لای نوشته‌پاسخ‌هایت برایم شکل می‌گیرد، نیاموزم. می‌آموزم؛ زیرا تعصب در هر دو سو -شما و من- مفقود است، هرچند در جاهایی از مجموعه‌جواب‌های جناب‌عالی رگه‌هایی از جانبداری که لعاب تعصب آویخته، دیده می‌شود. اما حقیقتاً فکر مرا به تفکر پیوند می‌زنی که بالاترین بازتاب یک گفت‌وگوی جدی، صادقانه و حق‌طلبانه است. بیشتر بخوانید ↓

ابراهیم طالبی  | دامنه دارابی

مجموعه پیام‌هایم در مدرسه فکرت

قسمت شصت‌وپنجم

ستوه و نستوه

صلوات می‌فرستم در آغاز بر محمد و آل محمد (ص) با یاد و نام خدا. کمیاب‌اند، کمیاب؛ که نَستوه بمانند و به ستوه نیایند. اگر آیت‌الله طالقانی "نستوه" بود از آن‌رو بود که گنجایش داشت و خسته نمی‌شد و چتر هدایتگری او در درگاه مسجد هدایت برای همه باز بود؛ بنابرین به‌درستی به این صفت، سِتوده می‌شد، زیرا از گرفتاری‌ها و اختلاف افکار به ستوه نمی‌آمد و ترافیک فکری، پیچِ گفتار و نوشتارش را نمی‌بست و صدایش را رسا می‌رساند تا از تزلزل و تذبذب احتمالی افراد جلوگیری کند و به‌راه نگه دارد.

 

شخصیت‌هایی در تراز ایشان و در طریقه‌ی عترت متّکی به قرآن، می‌دانستند که چگونه در جامعه و سیاست حاضر شود و چطور هشدار امام علی -علیه‌السلام- را شاخص رفتارش کنند:

 

اِحذَر کلامَ مَن لایَفهَمُ عَنکَ؛ فانّهُ یُضجِرُکَ.

«از سخن‌گفتن با کسى که گفتارت را نمى‏‌فهمد بپرهیز، که تو را به ستوه مى‏‌آورَد.»

منبع: شرح نهج البلاغه ، ابن ابى الحدید ، ج ۲۰ ، ص ۲۸۲ . (منبع)

 

شیخ سعدی در بوستان چه عالی سروده:

خداوند فرمان و رأی و شکوه

ز غوغای مردم نگردد ستوه

(شیخ سعدی، بوستان. باب اول در عدل و تدبیر و رأی)

 

آری؛ میان ستوه و نستوه، فقط یک نون، مرز است. کسانی به ستوه و به زانو درمی‌آیند که یا خود ژاژ و تُرّهات بخوانند، یا خلافِ سفارش مولا (ع) نپرهیزند از سخن‌گفتن با طرف‌هایی که گفتار را نمی‌خواهند بفهمند. فرقی ندارد : چه میز سیاست باشد، چه روابط بین‌الملل، چه کلاس و منبر و محفل و چه حتی کُنج منقل.

 

پاسخ:

سلام جناب آقا ... از انسانی که خود، خود را تشجیع کند تا با تقویت دلیری، ترس و کمبودی از بیانِ آن چه بر او گذشته، نداشته باشد، استقبال می‌کنم. درین نوشته‌ات این شالوده، نشان داده شد. -با آن‌که نمی‌دانم و هرگز هم نخواهم پرسید آن شخص چه کسی بود که به شما چنان گفت- شما درین متن کوشیدی اگر انتقادهای درست و یا حتی حملات نادرست هم به شما صورت گرفته باشد، شما در مقام جواب به زبان منطق برآمدی، نه هیاهو و هیجان و هُو.

 

با متن‌هایی که زیورِ مقدمه و دیباچه به خود چسبانده و کوتاه نباشد و در اندازه‌ی جاانداختنِ مطلب، حتی تا حدی دراز هم باشد، هم‌آغوشی دارم. درین نوشتار شما، این خواسته به‌خوبی سوسو می‌زند. و شما رتبه‌ی رعایت ادبیات فارسی را در همین صحن مدرسه در نوشتارهای خود نسبت به روزها و سال‌های گذشته، پله‌پله ترقی داد‌ه‌ای. جویای چنین احترامی هستم که به زبان درخشان پارسی می‌شود.

 

پاسخ:

جناب آقای ... سلام. با شما بر سر "تاب‌آوری" ملت و این‌که اندازه‌گیری نشده است موافقم. تردید نمی‌توانم بکنم که داخل‌کردنِ مفهوم سیاسی و اجتماعی و اقتصادی "تاب‌آوری" در بیانیه‌ی انتخاباتی چندی‌پیش مجمع روحانیون، نمونه‌ای از گروگان‌گیری مفاهیم، برای پیشبرد کارزار انتخاباتی ۱۴۰۰ است که نمی‌تواند لزوماً شاخصی برای "خدمت" باشد.

 پاسخ:

سلام جناب ...

خواندن متن‌های آغشته به نور آیات و روایات در قلم شما مرا وادار به فکرکردن می‌کند. ارزش و بهای بالایی دارد این نوع گرایش. حِرمان را به‌جا داخل متن کردی؛ که نومیدی هم‌مرز با کفر است. خوب نوشتی؛ آموزنده و آرامش‌آور.

 پاسخ:

سلام جناب مهندس عباس مهاجر

برداشتم این است دست‌کم سه مورد این گزارش استرتژیک جالب‌توجه‌تر بود:

 

۱. آنجا که روشن کرد نباید گفت‌وگو را به مسائل منطقه‌ای مانند حزب‌الله لبنان مشروط کرد که به مرحله‌ی "هیچ‌توافقی" می‌انجامد، زیرا گزارشگران می‌دانند ایران خط قرمزهایی دارد.

 

۲. مواردی از سیاست‌های ایران در این متن نَشت کرد که نشان می‌دهد به خبرهایی دست اول، و یا تقریباً طبقه‌بندی‌شده دسترسی پیدا کردند. یا لااقل اطلاعاتی هدفمند به آنان داده شد! شاید.

 

۳. آن بخش که تأکید ورزیدند این‌که نمی‌شود هدف توافق باشد، اما آرامش ایران را برهم زد. آرامش در برابر آرامش، ذات گفت‌وشنودی است که می‌خواهد از حرف‌زدنِ صِرف فاصله بگیرد و به توافق و پیشرفت واقعی در حل و فصل منجر شود. به تحلیل محتوای گزارش وارد نمی‌شوم. بهتر بود دیدگاه خودت را هم می‌نوشتی.

 

پاسخ:
جناب آقای ...‌ سلام. 
درین صحن حتی اگر با جواب‌های شما قانع هم نشوم، نباید خِسّت ورزم از کلاسی که در لابه‌لای نوشته‌پاسخ‌هایت برایم شکل می‌گیرد، نیاموزم. می‌آموزم؛ زیرا تعصب در هر دو سو -شما و من- مفقود است، هرچند در جاهایی از مجموعه‌جواب‌های جناب‌عالی رگه‌هایی از جانبداری که لعاب تعصب آویخته، دیده می‌شود. اما حقیقتاً فکر مرا به تفکر پیوند می‌زنی که بالاترین بازتاب یک گفت‌وگوی جدی، صادقانه و حق‌طلبانه است. بیشتر بخوانید ↓

نه؛ اگر "تاب‌آوری" را برای جامعه‌شاختیِ موضوعات پی می‌گرفتند حرفی نبود؛ اما وسط فشار ترامپ و میانه‌ی کارزار پیش‌روی ۱۴۰۰، وقتی این اصطلاح استخدام می‌شود، تردیدی باقی نمی‌گذارد که آنان با گروگان‌گیری واژه، قصد رأی مردم را کرده‌اند، نه نجات ملت از مخمصه و کلاف پیچیده. من نظرم این است آنان آشفته‌اند؛ و حتی شرمگین. زمانه، قاضی باوجدانی‌ست. بگذرم!

پاسخ:

سلام جناب مهندس عباس مهاجر. همین اندازه خلاصه‌‌ی رسای شما، کمک مؤثری‌ست برای آن دسته از خوانندگانی که شاید حتی آن را دانلود هم نکنند توضحیاتت روشن‌کننده بود. متشکرم.


پاسخ:
باز نیز سلام. 
قشنگ بحث می‌کنی. بسیارقشنگ. وارد و آزموده. ممنونم. نه؛ گفتم که تعصب در شما و من وجود ندارد؛ تعلقِ خاطری که گمان می‌بردم را هم، اینک ابهام‌زدایی فرمودی. فرمایش‌تان را قبول می‌کنم. اما توضیح این‌که حتی خود "روابط عمومی مجمع روحانیون مبارز" از جلسه‌ی مَجازی اسکایپی پنجم آبان ۹۹ به ریاست آقای حجت الاسلام سید محمد خاتمی پرده برداشته بود که به تصریح آن «مشکلات حاد اقتصادی و معیشتی مردم و عوامل دور و نزدیک آن مورد بحث و گفتگو قرار گرفت» از جمله "میزان تاب آوری اجتماعی" که گزارش مهم آن جلسه بود. دستور اصلی جلسه موضوع انتخابات ریاست جمهوری ۱۴۰۰ بود و مجمع، اعضایی را مأمور این کار کرد.

 

اما برداشت من این است آنان با به میان‌آوردن «تاب‌آوری» هم قصد رأی‌آوری دارند و هم اختلال در روند فزاینده‌ی تاب‌آوری. و یا دست‌کم بی‌آنکه خود از اثرات سوء آن باخبر بوده باشند، آن را دامن زده و در بوق کنند. کمترین حاصل آن این است مردم را در شقاق با نظام، تشویق و دچار تشویش کنند. این شیوه، رفتار علمی نیست، سیاسی‌کاری‌ست. ملتی را که بنای تاب‌آوری دارد چرا باید به تردید افکند؟ و به بازگشت از تاب‌آوری فراخواند؟

 

من با گزاره‌ی علمی یا ابطال‌پذیری آن و یا قبول و رد آن حرفی ندارم، حرفم این بوده و هست که هرگونه تلاش برای پوساندن و یا به‌بیراهه بردن تاب‌آوری حرکتی شکننده علیه‌ی آزادی و تضعیف امنیت پایدار و اخلال منافع ملی‌ست.

 

من که ناآشناترین شهروند به سیاست هستم این قدر را می‌فهمم که آوردن پای تاب‌آوری به کارزار انتخاباتی پریدن به این تز است که تا به ملت بدمَد تا کی باید تاب بیاورد؟! بهتر است ملت ازین گردنه خلاص شود! چگونه؟ کاملاً روشن است. چون نصف حرف را اینان در دهن می‌اندازند، بقیه را دیگران کامل می‌کنند! بخش تجدیدنظرطلبان جناح چپ، چون خود پس از تلاش ناکام برای به رویارویی بردن مردم با نظام، بی‌تاب شده‌است، امروزه تاب‌آوری را وارد ادبیات سیاسی انتخاباتی خود کرده است تا ... . من معتقدم مجمع نباید گول این شگرد را بخورد. شاید هم نخورد. باید دید. باید کاوید.

 

پاسخ:

سلام جناب آقای لداری
از شما -که جمع تجربه‌ی عملی و دانش نظری درین باب‌اید- ممنونم. شاگردی من درین صحن نزد تمام بزرگوارانی چون جناب‌عالی موجب بالندگی‌ست.

 

پاسخ:

نمی‌دانم این عکس را باور باید کرد یا تله‌ی "تاب‌آوری" برای ملت را؟ نمی‌گویم همه‌ی حاضرین در قدرت در مناطق اعیان‌نشین زندگی می‌کنند؛ خیر، اما بی‌شک تعدادی از آنان -که عددشان شاید شمردنی نباشد- در آن محدوده‌ها «می‌لولند»! نمی‌«لولند!»؟ بگذرم!

 

تب شما آقا جعفر برای طبعِ طنز خوب می‌تپد! بلی؛ در آن جوابیه به مخاطب و منتقد خودت، خیلی‌خوب مواجه شدی و از منطق پاسخ، به احساسات نشتافتی. متشکرم.

 

آقای قربانی با تشکر از پاسخ و زحماتت در صحن و بحث. اما من از سه دهه پیش پس از آن کودتا علیه‌ی آقای شیخ مهدی نصیری (که اخیراً نیز نظرهایی در برخی مسائل ابراز کرده) و تاج‌گذاری! آقای حسین شریعتمداری در کیهان پس از اخراج نصیری، کیهانی نه خریدم و نه خواندم؛ مگر گذری، آن‌هم روی میز مطبوعات و مفتکی در جایی. البته این آزادی برای جناب‌عالی محفوظ است که هر تطبیقی خواستید، صورت دهید. مشکلی نیست.

 پاسخ:

سلام جناب آقا...
تازه همینان، روی میزان تاب‌آوری مردم غصه می‌خورند! خودشان رفتند در اَشرافی‌ترین مناطق بالاشهر تهران، خوش می‌گذرانند، آن وقت سالِ انتخاباتی که نزدیک می‌شود، به یاد تاب‌آوری مردم می‌افتند و دلسوز آینده‌ی نسل جدید می‌شوند. شما موضوع را عینی‌تر بیان فرمودی. سلام و احترام به روح مادرشهید عزیزت که هنوز داغ درگذشتش بر دل غمبارت تازه است.

 

تردید نکن که ادبیات نوشتاری شما آقا جعفر درین صحن بسیار رشد کرده است و این ثمره‌ی همان اراده‌ای است که خواستی با نهایت دقت و پایبندی به دستور زبان فارسی قلم بزنی. حقیقتاً پارسی را باید پاس داشت. درود.

 

نه آقای قربانی. چون فرمودی آنها از یک اصل علمی پیروی کردند، من مثال تصویری آوردم که باورپذیر نیست دلشان به تاب‌آوری مردم باشد؛ قصد، قصد رأی است و مقصد، مقصد قدرت. تصاحب قدرت هم یک اصل طبیعی سیاست است، اما نه با رفتارهای نیکولو ماکیاوللی.

 

بله جناب قربانی حرف شما درست است؛ همه تیپ اعیان‌نشین داریم، از همه‌ی جناح‌ها. من فراتر از هر جناحی فکر می‌کنم چون خودم را در حصار هیچ کدام‌شان در نیاورده و نمی‌آورم. شما نیز از استقلال تحلیل و نظر و مواضع برخورداری. گفتم که؛ در مجموعه‌جواب‌های شما همواره درس‌گفتارهایی برای آموختنم می‌بینم. ممنونم.

 

مهم این است این سو، شما آقا حمید عزیز را خیلی‌خوب به جا می‌آورَد و ارادت دیرینه به شخص شما دارد. از شما بهره می‌برم؛ هر وقت که می‌نویسی، دوستدارِ پایدارِ خواندن مطالب ارزنده‌ات می‌مانم. ممنونم.

 

پاسخ:
باز نیز سلام
بازی‌های شوخی نسل راغون کره، از بازی‌های جدّی‌جدّی نسل راغون نباتی! بیشتر توش فکر و سناریو خوابیده بود. جالب بود. از سریال‌‌مریال‌ها هم پیشی داشت آن بازی‌ها. از جمله پیشتازش چِش بَکّا.

 

پاسخ:

سلام در سرِ شب

نه، خیر. نه. نادرست نیست پندت. اساساً اندرز، نعمتی گران است و از آن استقبال می‌کنم. منظورم این بوده که مهم این است تمسّک به تاب‌آوری از سوی چنین خوش‌نشین‌هایی، می‌تواند در حد نقش باشد و نقشه.

 

معتقدم تاب‌آوری ملت در دوره‌ی شرارت‌های پی‌درپی و دنباله‌دار ترامپ یک ذخیره‌ی معنوی و ملی است، نمی‌توان با رخنه به آن، این سرمایه‌ی ارزشمند را نابود کرد. چند رأی! مگر چه میزان ارزش دارد که باور درستِ تاب‌آوری ملت را (آن هم شجاعانه در برابر زبانِ زور فردی فرومایه چون ترامپ) لرزان و متزلزل کرد! این خیانت اگر نام نگذارم، بی‌شک خسران که هست.

 

در پایان متشکرم از شما که در بحث جدّیت داری. و من هم این‌گونه راضی‌ام نه تبادل تعارف؛ که البته ابراز محبت و احترام‌کردن به هم درین صحن، یک اصل اخلاقی و دینی و عرفی‌ست و بسیار پسندیده.

 

پاسخ:

روزگاری منبری‌ها بر مناره‌ی منبر برای پامنبرهایی‌ها، داستان حضرت ابوذر را می‌گفتند که در برابر دست‌درازی‌های حکومتش به ثروت مردم و بیرون رفتن از سنت رسول الله ص زبان به اعتراض گشود و به ربذه تبعید شد. هم او که استخوان بر سر کعب‌الاحبار زد که مردم را می‌فریفت. اینک پامنبرها که با همان منبرها به آگاهی رسیدند در باورهای درست خود وفادار ماندند و دست از عقاید راستین نشستند، ولی... .

 

پیام ابوطالب وحدت:
۱۷ آبان ۱۳۹۹
«یکی لطف کند این آقا/آغای ناشناس را که جدیداً با نام حقیقی/ مستعار : "چوپان" می نویسد معرفی نماید.»

 

پاسخ:

جناب حجت‌الاسلام آقای استاد احمدی
با سلام و احترام. از همان دوره‌ی دبستان یادمان می‌دادند درس‌ها را "دوره" کنیم. دوره هم می‌کردیم تا آنچه می‌آموختیم از «یاد» نبریم. «دوره‌کردن» رسم بود تا فراموش نکنیم. حوزه که این رسم میان طلبه‌ها -به قول شما تلامیذ- نوراً در نور بود؛ تا هرگز آموخته‌ها را به نِسیان نبرند. بگذرم. فقط بگویم اگر دیدید کسی در نوشته‌اش واژه‌هایی آوُرد که دست‌کم تذکار نیاز داشت، شأن طلبگی‌ات ایجاب می‌کرد تا تذکر می‌دادید، زیرا قرآن آن را منفعت و مفید به حال مؤمنان می‌داند. قال الله تعالی : 

وَ ذَکِّر فَانّ الذِکْرى‌ تَنْفَعُ الْمُؤمنینَ. (۵۵ ذاریات)

 

تصغیر یا به حقارت‌بردنِ حیثت فرد از طریق پیشوند مشهور "آغا" برای بنیانگذار دولت قاجار و تخفیف و تغییر نام "جویان" حساب کاربری یک فرد به شغل شریف و انبیایی "چوپان" به نظرم نیاز به تذکری بی‌تعارف داشت که شما دریغ کردید. بنده، اسائه‌ی ادب نمی‌کنم و سخنم را درین‌باره با سکوت پایان می‌دهم.

 

نظر جعفر آهنگر به پیام بالای آقای وحدت:

«سلام وقتت بخیر...آقای وحدت تا فحش نداهه، ش ره معرفی هکن....!»

 

پاسخ مهدی ملایی به آقای وحدت:

سلام
این آقای بسیار محترم و استاد با علم و دانش، همان سربازان در گهواره ای هستن که امام خمینی به آنها امید بسته بود و چقدر محکم و استوار پای عهد و پیمانی که با نظام بستند تا این لحظه ایستادگی کردن،و در این دوران که اسلام و انقلاب احتیاج به این سربازان نترس و شجاع دارد انصراف ندادند و لباس سربازی را از تن و جانشان در نیاوردن،و با قلم خود محکم و استوار از اسلام و نظامِ جمهوری اسلامی ایران دفاع میکنند. هر چند که فکر کنم اکثر بزرگواران در مدرسه ایشان را شناختند. انشالله که  نَفَس و قلم شما از حقیقت گویی هیچ وقت باز نایستد.

 

پاسخ:

سلام جناب آقای مهدی ملایی

خواست با آوردن واژه‌ی «آغا» مرا مثلاً خوار کند تا دلش خنک شود و من خشنودم که موجب خنکی دلش شدم و نیز با درج «چوپان» به جای «جویان» مرا نادان و نفهم! معرفی کند و این هم عادی است، چون در بسیاری از زمینه‌ها بلی، بلد نیستم. اصلاً بگذار حمل بر صحت کنم و بگویم چشمش به قول محلی‌ها «فرق» نکرد و «جیمِ» جویان را "چ" دید و «یاء» را پ. در اولی آداب رایج ایرانی را لحظه‌ای کنار گذاشته‌شد که این هم پیش می‌آد! و در دومی به شغل شریف چوپان‌ها تجرّی شد؛ که زیاد خواندیم شغل برخی از پیامبران الهی بود. شاید اون لحظه خشم غلبه داشت و غلَیان کرد که همه‌ی ما اسیر این عارضه‌ایم و کسی مستثنیٰ نیست. زیاد هم تعجب نداشت! برای من بروز چنین چیزهایی در رفتار آدم‌ها و انسان، امری طبیعی است.

 

همین مقدار بنده را مورد لطف خود قرار دادید ممنونم. می‌کوشم سربازی کوچک برای «سرباز شهید قاسم سلیمانی» باشم. البته اگر لایق پیروی از افکار بلند و پاک آن بزرگمرد پارسا و پویا باشم. برای شما جناب ملایی آرزوی موفقیت و توفیق تلاش در معاش و معاد دارم. سربلند باشید همیشه.

 

شش پیامِ انتخابات آمریکا

با یاد و نام خدا

۱. گردش نخبگان : طبیعی‌ترین کارکرد دموکراسی، انتقال قدرت از طریق انتخاب و رأی مردم است. حالا یا با نزاکت و آرامش و یا با رقابت و تنش. و این ناشی از نوع شکاف‌های چندگانه‌ای‌ست که جوامع طبعاً به آن دچارند؛ گاه سر باز می‌کند و آشکار می‌شود و گاه خفته می‌مانَد و در زیر خاکستر.

 

«ویلفردو پارِتو» اندیشمند قرن ۱۹ فرانسه، صاحب کتاب مشهور «ظهور و سقوط نخبگان» نخبگان را به دو دسته‌ی «شیران و روباهان» تقسیم می‌کند. از نظر وی افراد عملگرا اگر در سیاست حضور یابند "سازشکار و معامله‌گر" می‌شوند و اگر در اقتصاد وارد شوند "مردِ خطر" هستند. او این دسته را «روبه‌صفت» می‌نامد. اما افرادی که به قبیله، شهر و ملت‌شان به‌شدت احساس وفاداری می‌کنند دارای روحیه‌ی «میهن‌پرستی و شور مذهبی‌اند و از کاربرد زور، هراسی ندارند» زیرا «اهل جنگ و ستیزه هستند» که در نگاه «پارِتو» اینان شیرصف‌اند.

 

۲. موازنه‌ی دو حزب : دست‌کم انتخابات ۵۹ آمریکا نشان داد شکاف‌های آنجا فعال شده است. فعال‌شدن شکاف‌ها به لحاظ علم "جامعه‌شناسی سیاسی" علامت حیات سیاسی آن جامعه است و  اگر به‌سامان باشد، زمینه‌ی بروز اندیشه و افکار می‌شود. زیرا شکاف‌های غیرفعال یا خفته این مرحله را به تأخیر می‌اندازد. انتخابات ۵۹ آمریکا یک چیز را برملا کرد: وزنه‌ی تقریباً برابر هر دو حزب را، که به موازنه می‌انجامد: یا منفی یا مثبت. چیزی شبیه «موازنه» در سجع ادبیات فارسی. به هر حال جو بایدن باید برنامه‌هایش را با توجه به آراء موافقان و مخالفان پیش ببرد و نمی‌تواند واقعیت درونی کشورش را نادیده انگارد. مانند نظام انگلیس که حزب ناکام انتخابات، حق تشکیل «دولت سایه» را دارد.

 

۳. آفت دموکراسی : تمام انواع حکومت‌ها آفت مخصوص به خود را دارند؛ دموکراسی نیز چنین است. همانطور عبدالرحمان کواکبی در «طبایع الاستبداد»  ترجمه‌ی آیت‌الله طالقانی، سرشت‌های خودکامگی را برشمرده، «آلکسی دو توکویل» اندیشمند سرشناس قرن ۱۹ فرانسه نیز، آفت‌های دموکراسی آمریکایی را به‌خوبی به زیر تحلیل برده است. در انتخابات ۵۹ آمریکا تعدادی از آن آفت‌ها رشد کرد؛ حتی قارچ‌گونه و خود را نمایان ساخت؛ شفاف و بی‌لباس. البته آفت، بخشی جدایی‌ناپذیر است؛ چونان آفات بر درخت.

 

۴. تأثیرات جهانی : روز به روز از بعد از خروج آمریکا از سیاستِ «انزواطلبی» در جنگ جهانی دوم و جایگزینی سیاست مداخله‌جویانه، اقتصاد و سیاست جهان تحت تأثیر اقدامات آمریکا قرار گرفت. جیمز مونروئه، رئیس‌جمهور پنجم آمریکا دکترین «مداخله نکن، مداخله نمی‌کنیم» را برای آمریکا بنا نهاد، و چندین سال نظام آمریکا بر همین دکترین بود. امروزه دخالت‌های آمریکا در جهان چنان رشد کرده که به خودپلیس‌پندار جهان تبدیل شد. و همین عاملی شد تا جهان چشمش به کسی باشد که در کاخ سفید پا می‌گذارد. و انتخابات ۵۹ اوج این نگاه‌ها بود. حتی جهان لحظاتی قفل کرده بود. ازین‌روست آقای ظریف در ونزوئلا، راست گفته که: «بین بایدن و ترامپ فرق است».

 

۵. عصر پیام‌رسان‌ها : این پدیده می‌رود تا رکن چهارم دموکراسی (=مطبوعات) را در جایگاه مستحکم‌تری قرار دهد و آن را دژی تسخیرناپذیر در برابر دست‌درازی‌های قدرت بر روند دموکراسی -و مظهر آن یعنی صندوق انتخابات- تبدیل کند. البته پیام‌رسان‌ها -این رکن پیشتازنده‌ی دموکراسی- از ضعفِ فزاینده نیز در رنج‌اند که توسط فرومایگان در سطح جهان صورت می‌گیرد با کردارهایی چون، عوام‌گرایی مخاطره‌آمیز، انتشار هر خبر بی‌پایه، پخش شایعه و فریب و نمادهای فساد و افساد. آنان حتی نظرسنجی‌های تقریباً علمی آمریکا را در انتخابات اخیر ازین آسیب بی‌نصیب نگذاشته‌اند.

 

۶. فرهنگ پیروزی و شکست : بنای دموکراسی بر قاعده‌ی اکثریت و احترام به اقلیت است. فرد پیروز باید ادب پیروزی داشته باشد و فرد ناپیروز باید ادب پذیرش شکست. وقتی تصمیم جابجایی قدرت، به مردم و رأی آزاد آنان واگذاشته شد؛ فرهنگ پذیرشِ شکست در کسب رأی اکثریت نیز باید به آن سنجاق باشد. قاعده‌ی اکثریت حتی گاه چنان شکننده و شانه‌به‌شانه و شک‌برانداز است که قانونگذار تن به فرمول ۵۰ + ۱ می‌دهد تا حتی آن «یک رأی» نیز غائله و دوئل انتخابات را ختم کند و همه را به قانون برگرداند تا به نتیجه‌ی آرای عمومی تن بدهند. بگذرم. آمریکای نوع ترامپ، آینه‌ی تیره‌ی این تجاوزگری به قاعده‌ی مترقی دموکراسی شد.

 

توضیح: شاید «شش پیام انتخابات آمریکا» نام رسایی برای متنم نبوده باشد؛ هدفم بررسی آن بود که مقداری به آن پرداختم.

 

نامه‌ام به جناب آقای ...

سلام و سپید باد سپیده‌ات

با یاد و نام خدا. برای اوقات شریف شما ارزش بی‌حدی قائلم. وقتی وقتِ خود را برای نوشتن در صحن مدرسه می‌گذاری، بدان در همان زمان روح شائق من پای قلم تو حاضر است تا ببیند چه مرقوم می‌داری. حتی اگر نقدی بر افکار و نقبی بر ایرادهایم باشد. من هم، گاه، متنی می‌نویسم مثلاً جویاترین دوستانم را پای قلمم گویی حاضر می‌بینم که انگار دارم کنارشان حرفم را  راحت و آسوده می‌زنم.

 

این صحن به این علت تالار اندیشه و فلاتِ فکرت شده که هر کس خواست افکارش را در میان بگذارد، "تخته‌سیاه"یی برای نوشتن داشته باشد. مدرسه فکرت همان تخته‌سیاهِ نوستالژیک دبستان و عصر تحصیلات‌مان است که سواد از همان تخته ریشه برگرفته؛ که چه؟ که: تا به هم بنویسم، با هم بیندیشم، برای هم فکر و چاره بیندازیم و پیش هم سفره‌ی پیام و بیان پهن کنیم. من این تالار را این‌گونه می‌بینم. به قول آقای ... ، مدرسه موجب شد نوشتن را حرفه‌ای‌تر تمرین کند. درست هم فرموده است. وقتی جلسات شبانه و نشست و برخاست‌ها تقریباً از میان‌مان رخت بر بسته و دارد برای همیشه به تاریخ می‌پیوندد، «مدرسه فکرت» یک جایگزین به‌جا و مناسبی بود برای جبران مافات؛ یک چاره‌ای بود برای آن ناچاری. یک راه‌حل برای برون‌رفت. هر چند کافی نباشد. به هر حال، از دست مدرسه همین‌قدر بر می‌آید. کجا کاستی ندارد که مدرسه نداشته باشد. با همه‌ی کم‌وکاست‌ها باز هم، مدرسه فرَج است؛ یک گشایش؛ یک کارگشای فکری و یک درگاه نظری. بگذرم.

 

نظر جلیل قربانی:

 

سلام، صبح‌تان به‌خیر. من از انشاهای هم‌کلاسی‌ها در روزنامه‌های دیواری مدرسه، لذت می‌برم و در هر موضوعی که بتوانم با دوستان شناخته و ناشناخته هم وارد گفتگو می‌شوم. هر چند برخی از دوستان را حتی تاکنون ندیده‌ام‌ و آشنایی ما «قلمی» است. از لطف و مرحمت شما درباره نوشته‌های ناچیز خودم منت‌پذیرم. اعتراف می‌کنم که فضای مدرسه برانگیزاننده قوی برای دست‌بردن به قلم (کی‌بورد) بوده است؛ دستبردی با دستاورد...! این فضای مساعد، مرهون تلاش مبارک مدیر توانای مدرسه است که امیدوارم پایدار باشد.

 

سست‌ترین فکر

با یاد و نام خدا. آن مردِ یگانه‌ی یکتاپرست، نه ۱ سال، نه ۳ سال، که ۱۳ سال در بدترین شرائط، جاهلیتِ خفته و مغرور را به بیداری و ورود به "حصنِ" (=ارگ) آزادی‌بخشِ لا اله الا الله فرا خوانده و آنگاه ۱۰ سالِ سرنوشت‌ساز را در چندصد کیلومتر آن‌طرف‌تر -در جایی بیرون از زادگاهش- با بالاترین زحمات و مشقّات به آن پیوست زده، تا ۲۳ سال بکوشد، بگوید، و بخواهد مسلمان را به سبک وَحیانی بسازد، ولی سرانجام سیاست را به همان‌هایی که بیشترین ستیزه‌جویی را با آن حضرت و صحابه‌ی خالصش از انصار و مهاجرین، داشته و خون یارانش را ریختند و مسلمانان را از خانه و کاشانه بیرون انداختند، تحویل دهد! و بگوید: اسلام را چه رسد به سیاست! بفرمایید این مالِ شما! مأموریت من فقط ۲۳ سال بود و تمام والسلام. ما آن گوشه‌ی جامعه تماشاگریم و در درونِ دل و در ذهن و خیال، به عبادت و ذکر خدا مشغول! زیرا دین امری شخصی‌ست! و قرآن با بیش از ۶۰۰۰ هزار آیه فقط برای تبرّک و قرائت است به ۷ روایت، و در عصر حافظ به ۱۴ روایت.

این فکرِ ناپایدارِ نادرست -که دست‌مایه‌ی قائلین به جدایی دین از سیاست در طولِ طلوعِ اسلام تا به اکنون شده- تا چقدر از پایه، سُست است، چونان خانه‌ی عنکبوت: «اَوْهنَ الْبُیوتِ» سست‌ترینِ خانه‌ها.

 

پاسخ:

آقا سید میثم فرزندِ برومندِ سید علی اصغر سلام. قابِ عکس تو را دیدم. چه قد و قامتی یافتی. چون اهل «قَد قامَت» نماز هستی. تا قیامت در «قَد قامَت» بمانی؛ و می‌مانی؛ چون در دامن پاکدامنانی عطوف چون مادر و پدرت قد کشیدی و پروریده شدی. عکس نمازِ یک چهره‌ی فوتبالی را برای احترام به فرهنگ «قد قامت» تقدیم می‌کنم. برای من، چنین صحنه‌هایی از نماز و نمازگزار با هر تیم و باشگاهی، فرَحناک است:

 

سلام به برادر مکتبی‌ام جناب حاج‌آقا سید محسن سجادی. تأییدات شما مبارز انقلابی و مؤمنِ اهل مدارا برای من ارزشمند است. شاگردی می‌کنم پیشگاه عزیزانی چونان شما انسانِ خویشتندار و آگاه. ان‌شاءالله فردا «سست‌ترین علت» را در راستای «سست‌ترین فکر» خواهم‌نوشت. التماس دعا سیدِ دل‌آگاه.

 

سست‌ترین علت

 

با یاد و نام خدا. برای جاانداختن مطلب، معمولاً در درجه‌ی نخست باید یا اقامه‌ی دلیل کرد، سپس یا اقامه‌ی علت. معتقدین به جدایی دین از سیاست از همان زمان که آفتابِ اسلام بر بام بشریت درخشیده تا به همین امروز، همیشه اقامه‌ی علت کردند تا دلیل. آن هم سست‌ترین علت: مثلاً دغدغه دارند (خوانده شود دایه‌ی دلسوزتر از مادر شدند) که آری اگر اسلام از سیاست جدا نشود، به اسلام آسیب می‌رسد. سست بودن این حرف چنان ظاهر است که کافی‌ست در مقابل گفته شود از کجا معلوم که اگر اسلام از سیاست جدا شود، به اسلام آسیب بیشتری نرسد؟ کما این‌که در طول تاریخ، آسیب‌ها رسیده و به قول آقای حاج سیدمحسن سجادی چه خون‌ها که ریخته نشده. هر گاه مسلمانان سیاست را به تماشا نشستند اسلام به نهان‌خانه رفت و مسلمان به نظاره‌ی حکومت‌ ستمباره.

 

از آن رو سست‌ترین علت است که اینان، مثلاً غُصه می‌خورند! و علت‌ها جست‌وجو می‌کنند تا به گوش‌ها بدَمند که آری اگر مؤمنان و فقیهان و مبارزان حکومت تشکیل دهند، مردم از دین برمی‌گردند، از اسلام، زده می‌شوند. در واقع منظورشان این است مُرتد می‌گردند و بی‌دین می‌مانند!

 

پایه‌ی این علت‌خوانی‌ها چنان پوک و پوسیده، است که با کمترین جواب ساختمان سخن‌شان فرو می‌ریزد و انسجام حرف‌شان درهم می‌پاشد. و آن این که چگونه اطمینان دارید مردم مرتد می‌شوند؟ در حالی که شکل بدتر آن این است که اگر مسلمانان و عالمان دین به سرنوشت و مدیریت کشور اهتمام نکنند و سیاست را دست‌بسته تحویل اَغیار دهند روزگار مسلمانان و دینداران تیره و تار می‌گردد. جریان مهدویت گمراه‌کننده‌ای که «حجتیه» دنبال می‌کرد و مردم را در گران‌ترین روزهای سرنوشتِ مبارزه‌ با رژیم ستمشاهی، با لالایی‌ها، به خواب غفلت قرائت صوری و صوتی! قرآن و انتظار صِرف و توخالی برای ظهور امام زمان (عج) دعوت می‌کرد، دیده‌ایم که چه بلایی بر سرِ تفکر نسل آن زمانه آورده بود. می‌گفتند شما نمار بایستید و وِرد بر لَب کنید، شاه خود سیاست را می‌گردانَد و اگر کژ رفت امام زمان خود با ظهورش اصلاح می‌فرماید.

 

تردید ندارم این تفکر مَلول! قصدش رستگاری نیست؛ تاراندنِ مردم از دامنه‌ی رحمت و نعمت انقلاب اسلامی است. این تفکر خام و کال، بنایش بر پنبه‌کردنِ تمام اندیشه‌های «اسلام ناب محمدی»‌ست که برجستگانی چون: مرحوم دکتر شریعتی، شهید مطهری، شهید بهشتی، سید علی خامنه‌ای، مرحوم رفسنجانی و صدها روحانی و روشنفکر متعهد مبارز آگاه دیگر، زیر نورِ کلاس اندیشه‌های مترقی امام خمینی آن را رشته‌اند و بر مبنای آن مشق و مبارزه و مجاهده نمودند تا ملت را از طاغوتی زبون، زیر چتر برکات و خدمات و حسَنات جمهوری اسلامی ایران جای دادند؛ که ۴۰سال است با وجود خصومت‌های خائنین و خائفین و خادمینِ آمریکا، قامت راست کرده و بی‌شمار خدمت به مردم رسانیده. گیریم که در این میان، میراثخوارانی هم، قارون‌واره صندوقِ گنج ساختند، اما بنای حکومت بر خدمت و رستگاری‌ست.

 

باورمندانِ این ایده‌ی انگلیسی مثلاً به زعم خود دو مثال تَر و تازه می‌آورند یکی این‌که: آخوند خراسانی مثلاً چنین‌وچنان گفته که ما را چه به کارِ سیاست. دومی این‌که: می‌بینید آقای سیستانی در ذیل سیستم سیاسی عراق، با پرهیز از سیاست، چه عالی اسلام را حفظ کرده.

 

در مقام شامخ این دو فقیه عصر مشروطه و معاصر ذره‌ای تردید نیست. بر آخوند خراسانی همین قدر، کفایت که کتاب «کفایة الاصول» او را ده‌ها سال است طلبه‌ها درس می‌گیرند و درس پس می‌دهند. به قول انتقادآمیز شهید مطهری در این مسیر، گاه چنان افراط می‌ورزند که کفایه را «سه‌لا و چهارلا» از بَر می‌شوند. اما آخوند خراسانی اولاً حرف زمانه‌ی خود را زده‌است و ثانیاً آن قسمت حرفش نادرست بوده است. حتی اگر درست هم بوده باشد حرف او، حرف آخر نیست. اجتهاد، درش به روی مجتهدین باز است. از سوی دیگر مسلمان دریچه‌ای به اسم عقل دارد که در امور اصولی، ممنوع به تقلید است. فکر مسلمان، فکری جامد و تقلیدی نیست.

 

در علاقه‌مندی‌ام به مرجع عالی آیت‌الله‌العظمی سیستانی ذره‌ای خدشه نیست، اما شیوه‌ی ایشان در عراق یکی از شیوه‌هاست، نه شیوه‌ی یک و برتر و تمام. آن مرجع مدبّر جغرافیای عراق را درک می‌کند و هوشمندانه سیاست می‌ورزد، زیرا یا زمینه‌ی برای دخالت‌های بیشترش فراهم نیست، یا اساس فکرش بر همین شیوه است. اما با تمام احترامی که برای این مرجع دینی قائلم، ارزیابی‌ام این است این شیوه‌اش، چون نیمی از راهِ سیاست است، موفقیت‌آمیز نبوده است. قدرت دینی و مردمی ولایت‌فقیه در ایران که جمع مشروعیت شرعی و سیاسی‌ست، موجب شد حتی یک سرباز آمریکایی در ایران اجازه‌ی حضور نداشته باشد، اما در عراق چندین پایگاه دارد و تن به ترک خاک عراق نمی‌دهد. در چنین وضعیتی ستودگانِ آقای سیستانی قصدشان شک‌برانگیز نیست؟! معلوم است با ستودنِ ایشان، بنای سِتاندن دارند و تاراندن. ستاندنِ فکرِ بکر شیعه. تاراندنِ مردم.

 

پاسخ:

هجرت و سیاست

 

هجرت اجباری حضرت معصومه -سلام الله علیها- به ایران چندین پیام داشت که یکی از مهمترین آن‌ها این است که اگر مسلمانان آن عصر، زمینه می‌یافتند و قدرت و سیاست را در اختیار می‌گرفتند و حکومت سالم تشکیل می‌دادند هرگز آن تلخی و رنج بر آن کریمه‌ی اهل بیت -علیهم السلام- و سایر امام‌زادگان و پیروان حضرت خاتم المرسلین (ص) تحمیل نمی‌شد که دیار ناامن و زادگاه مقدس خود را مجبوراً و اِکراهاً به سوی ایران ترک، و پس از تنها ۱۷ روز اقامت در قم وفات کنند.

 

رنج ۲۵۰ ساله‌ای که ستمگران اموی و عباسی بر خاندان عصمت و طهارت وارد کردند، علاوه بر خوی درّندگیِ آن حاکمان، ناشی از شرائط دشواری بود که مسلمانان -به‌ویژه شیعیان اهل بیت (ع)- را در دست‌یابی به قدرت سیاسی و امور اجتماعی باز می‌داشت و عرصه‌ی ورود به سیاست را بر آنان تنگ می‌نمود.

 

قدوم آن کریمه‌ی معظمه به قم، همیشه گرامی داشته شد و برکت قبر منورش چنان بوده و هست که شهر قم را مرکز قیام و اجتهاد ساخت. و انقلاب و جمهوری اسلامی ایران حقیقتاً مدیون وجود آن آستانه و آن فیضیه است؛ که مرد نستوه‌یی چون امام خمینی از گذرِ محله‌ی یخچال قاضی تا مسجد سلماسی و سپس تا مدرسه‌ی فیضیه با پشتگرمی از مردم انقلابی فقط با چند سخنرانی چنان خروشید که طومار یک رژیم سلطنتی موروثی انگلیسی را -که به جعل خود را به نیای «پهلوی» در باستان می‌چسباند- درهم پیچید. این صلابتش (که شاه را پس از بارها نصیحت، گفت: «ای مَردک») ممکن نبود جز به یُمن وجود نوری چون حضرت معصومه که سرانجام شُومِ شاه، فرار ذلت‌بار بود و فروپاشی پایان‌بخش.

 

اینک ملت مفتخر است که اندیشه و آرمانی پردوام چون انقلاب اسلامی دارد. برقرار باد تفکری که امام خمینی به تبعیت از قیام امام حسین -علیه السلام- آن را بر تارک ایران درخشانید. قدوم هر دو سلاله، پیوسته خجسته.

 

پاسخ:

 

همیشه افکار انتقادانه‌ی شما رنگ و بوی لطافت و دلسوزی و صداقت دارد. چون طبع شما لطیف و سالم است. آسیب‌هایی که ردیف کردی، زخمی ژرف بر پیکر نظام است که باید جرّاحی شود. برای شاخه‌ و یا حتی شاخه‌های زخمی و کرموک، ریشه‌ی درخت را از جا در نمی‌آورند. مگر آن‌که کسی به این خیال تامّ برسد که تمامِ درخت بی‌هیچ کم‌وکاست چنان کرمو شد که باید آن را زیروزبَر کرد و با هر طریق کَند.

 

چاره‌ی کار در چنان شرائطی که توصیف فرمودی باز نیز دخالت و نظارت مردم در سیاست است. پرهیزدادن مردم از سیاست یک تناقض آشکار است؛ چراکه ستایندگانِ جدایی سیاست از دیانت نیز، در راه مقابله با تفکر مخالفِ تز خود، با دخالت در سیاست در حال فعالیت آزادانه هستند.

 

هیچ حکومتی بی‌عیب و نقص و نیز مقدس نیست. کسانی که مردم را برای برائت‌جستن از انقلاب اسلامی تحریک یا تبلیغ می‌کنند و می‌خواهند تز انگلیسی تفکیک دین از سیاست را «گفتمان غالب» کنند در واقع ناخودآگاه در حالِ کار سیاسی‌یی هستند که خود مردم را از آن نهی می‌کنند.

 

البته این حق برای هر شهروندی وجود دارد که به انتقاد از نظام بپردازد تا روند سیاست و سیاست‌ورزی بهینه شود. اما کسانی که عاجزانه و مفلوکانه در پی براندازی نظام هستند به نظر من در حقیقت جاده‌صاف‌کن حکومت ذهنی و فرضی جایگزینی هستند که معلوم نیست اگر بر فرض! به قدرت برسد چه نقشه‌ای دارد و پای چه کشورهایی را به مراکز تصمیم‌ساز باز می‌کند و چه سرنوشت شُومی برای دینداران و شهروندان رقم می‌زند.

 

کسانی که جمهوری اسلامی را قابل دفاع نمی‌دانند باید از آن سو نیز بدانند در برابر بی‌شمار کسانی‌اند که آن را (با وجود همه‌ی آفات‌هایی که میراثخواران و فاسدان از هر سمت و سو و جناح و جریانی، بر شاخسارهایش وارد کرده‌اند) با جان و دل می‌خواهند. اساساً جریانی که خود را اصلاح‌طلب خواند، در حقیقت اول خواست به براندازان پیام دهد که حدّ خود را نگه دارند و راه نجات کشور، نه براندازی، که اصلاح است. حالا بماند که می‌بینیم معدودی قلیل از تجدیدنظرطلبانِ جناح چپ، روی براندازان را سفید کرده‌اند و تشنه‌تر از آنان کابوس فروپاشی می‌بینند! شتر در خواب بیند پمبه‌دانه! و حتی در برابر شناعت‌بارترین اقدام‌های ترامپ در تمام این سه سال و اندی، سکوت کردند و بدبختانه شمارش معکوس واژگونی نظام را هم زده بودند. بگذرم.

 

از طبع سالم شما در نقد و نقب‌ها متشکرم. از مداد فردی پاک‌سرشت چون شما باید هم نقد مشفقانه تراوش کند. این خود نکته‌ای ظریف است و ثمره‌ی ظرفیتت.

 

مِلجه گفت: مِجِنّه

 

وَطتِر بورین، کنار بورین، کالی‌ بورین «جنود سلیمان» [ع]  شعور نِدارنه شِما رِه مِجِنّه، لِه و لیت کاننِه شووننِه.

 

نکته: گرچه آیه پیامی روشن دارد. اما در حاشیه خواستم بگویم حتی حکومت حضرت سلیمان نبی (ع) نیز که زبان وحوش را می‌دانست، از عیب و بدی، بری نبود، چه رسد به حکومت سایرین که دریچه‌ی عصمت تام بر روی‌شان مسدود است.

 

این پست یک روزنه‌ی کشکولی بود با جناب آقا حمید عباسیان که زبان و خاطره‌های محلی را حسابی و حرفه‌ای، حفظه.

 

متن آیه‌‌ی مبارکه‌ی ١٨ نمل به ترجمه‌ی دقیق و سلیس مرحوم مصطفی خرم‌دل این است :

 

حَتَّى إِذَا اتَوْا عَلىٰ وَادِ النَّمْلِ قَالَتْ نَمْلَةٌ یَا أَیُّهَا النَّمْلُ ادْخُلُوا مَسَاکِنَکُمْ لَا یَحْطِمَنَّکُمْ سُلَیْمَانُ وَجُنُودُهُ وَهُمْ لَا یَشْعُرُونَ.

 

(آن گاه حرکت کردند) تا رسیدند به درّه‌ی مورچگان، مورچه‌ای گفت: ای مورچگان! به لانه‌های خود بروید، تا سلیمان و لشکریانش بدون این که متوجّه باشند شما را پایمال نکنند.

 

پاسخ:

 

باز نیز سلام

جناب آقای شیخ محمد بابویه. خیلی‌خیلی ردیف و رقیق نوشتی «سخن روز» خودت را. این ستون روزت همه‌روزه با حرف‌های ریزمیزه ادامه یابد جالب‌تر می‌شود. می‌شود این نسخه‌ای امروزت را پارچ‌واری هورت کشید. بگویم در دنباله که حتی اگر به فرموده‌ی قشنگ و خوشگل شما در «بانک زمانِ» هر یک از ما «۸۶۴۰۰ ثانیه» که سهله، میلیاردها ثانیه واریز شود، باز خیالمان نیست، حواسمان نیست؛ مردم از واریز جرنگ‌جرینگِ یارانه لذت می‌برند؛ چون پُمادی برای زخم‌شان است و ویکسی برای روماتیس! راستی! ویکسی گفتم، نه «ویسکی» نجسی!

 

پاسخ:

 

سلام. از این‌که توانمندی خودت را درین متن علاوه توان قبلی‌ات در بررسی‌های سیاسی، به سطح پرداخت «اندیشه» پیش بردی، خیلی ارزش و ارج دارد. این توان، امروز در نوشته‌ات نمایان است. از این نظر بسیار خوشحالم. چون اندیشه‌ی سیاسی چندین پله از مبانی سیاست سخت‌تر است. و شما درین مقاله‌ی فکورانه‌ات توانا وارد شدی. با این مبانی شما نه فقط موافق که هم‌جهت‌ام و از شواهدی که از علامه و شهید مطهری آوردی بهره‌ی علمی بردم.

 

قصد من از نوشتن نه تقدیس قدرت است و نه توجیه مخاطب. من هم مانند هر یک از شهروندان ایران، مسائل و مشکلات را نه فقط می‌شناسم که لمس می‌کنم. راه همان است که به جناب آقا حمید عباسیان در سه‌چهار پست بالاتر عرض کردم.

 

البته راه برای هر فرد باز است که با این نظام چگونه می‌خواهد برخورد کند. من از تشخیص خودم دفاع می‌کنم: یعنی این گونه: ریشه‌اش را نمی‌زنم، روش بردبارانه و هرَس و حراست را می‌پذیرم. حال اگر کسی خواست نظام را تغییر دهد، تشخیص خودش را پیاده کند و به تکلیف و ندای آزادی خود لبیک بگوید. برداشت شما که من خواهان به زندان بردن مخالفانم، کاملاً برداشتی نادرست است. من نقد و بررسی می‌کنم. بیش ازین کار من نیست.

 

همیشه عدل در مقام خواندن در ورق، آسان بود و در میدان عمل دشوار. حکومت‌ها در هر شرایطی توسط انسان می‌چرخد. من به مردم آدرسِ حکومت ذهنی و خیالی و مدینه‌ی فاضله‌ی دیگری را نمی‌دهم. یوتوپیا یا همان "مدنیه فاضله" فقط در کتاب افلاطون ماند و حکیم فارابی و بیشتر ازین از لای کتاب نمی‌تواند سر بر آورَد.

 

نتیجه: همه با هم باید ایران، انقلاب، نظام و در رأس همه ایمان و اسلام را از هر گزندی در امان بداریم: از خودسازی گرفته تا سیاست‌ورزی و نظارت و فعالِ مایشاء بودن.

 

تقید بسیارعالی جناب‌عالی به مذهب و مناسک دینی از مشاهداتی‌ست که دستِ انکار بر سر آن زدن و این زیبایی‌های دینی را در وجودت نادیده گرفتن، مانند آن کبکی می‌مانند که سرش زیر برف می‌کند که نه فقط نمی‌بیند بلکه خیال می‌کند دیده هم نمی‌شود.

 

اگر نوشتن‌های من موجب تکسّر خاطر و یا تکدّر راحتی شما می‌شود من این قابلیت در خودم سراغ دارم که خاموش شوم و باعث آزار و اذیت نشوم. ممنونم.

 

پاسخ

سلام. کورت والد هایم دبیر کل اسبق سازمان ملل متحد کتابی نوشت با عنوان «کاخ شیشه‌ای سیاست» چاپ اطلاعات، همان دهه‌ی شصت موبه‌مو خواندم. گویا زیاد هم کاخ سیاست شیشه‌ای نیست! بگذرم.

 

پاسخ:

باز نیز سلام؛ این بار در شامگاه

۱. نوشته‌ی اخیر جناب‌عالی را آن مقدار لامع و تابان دیدم که رک گفتم بهره بردم و معمولاً شما پرحرارت می‌نویسی و روح مطالبت سرد و یخچالی نیست.

 

۲. شما خود یکی از مدیران این نظام بودی و در قالب همین سیستم، به مردم دیارت خدمت که فراوان، بلکه ابتکار و نوع‌آوری ارمغان بردی. این به یُمن همین انقلاب بود که خودت را با این‌که فردی بسیارجوان بودی در معرض رأی مستقیم مردم قرار دادی، و گویا رأی بالایی هم اخذ کردی و سپس با روندی دموکراتیک به علت شایستگی و شمّ مدیریتی، با رأی اعضای دوراندیش شورای وقت محل، مدیر رسمی داراب‌کلا شدی.

 

۳. دوره‌ی شاه اگر بود، اولاً نه انتخاباتی در کار بود، که اگر هم بود فرمایشی و دستوری بود. نه حقی برای افراد جوان قائل بودند. و چنانچه شما لب باز می‌کردی می‌خواهی کاندیدا بشی با یک اوردَنگی! می‌انداختنت بیرون و شاید تَهِ کِله (=جوب)

 

۴. در همین نظام، انتخابات‌ بارها جدی و فشرده و نفس‌گیر بود. مثلاً خیلی‌ها به زعم و برآورد خود، می‌گفتند حاکمیت به آقای ناطق نظر دارد، ولی چون انتخابات واقعاً جدی و آزاد بود، آقای خاتمی رأی آورد. پس کسی به زور و صوری نمی‌تواند شخصیتی را بر مردم تحمیل کند. اگر تصمیم از بالاست پس چرا خاتمی رأی آورد؟ پس مردم تصمیم‌ساز هستند.

 

۵. شما اگر تشخیص دادی با جمهوری اسلامی چگونه رفتار کنی، می‌توانی تشخیص خود را با دلیل تبیین کنی و با زبان منطق عرضه کنی. و من خیلی شائقم نه فقط راه‌کار شما را، حتی رویکرد جناح چپ را بفهمم که چه حرفی برای گفتن دارند.

 

۶. خواستم بگویم اگر بدی‌های اندکی را می‌بینیم که از سوی همه‌ی جناح‌ها در طول چهار دهه، بر نظام بار شده، از آن سو خوبی‌های بی‌شمار نظام را هم ببینیم که نادیده‌گرفتنِ آن حقیقتاً نوعی لجاجت در رفتار سیاسی است که من البته در شما سراغ ندارم. خدماتی که در دوره‌ی مدیریت خودت کردی و داری به‌زیبایی آن را مکتوب و تاریخ می‌کنی، علاوه بر آن‌که به پای عملکرد درخشان تو نوشته می‌شود، بخشی از کارکرد درست همین نظام هم محسوب می‌شود. من می‌گویم حیف است انقلاب اسلامی که آن‌همه خطرات خارجی و داخلی را از سر مردم دور کرده و در جنگ نابرابر تحمیلی و ساختن مملکت و خدمات‌رسانی به روستا و کوی و برزن این‌همه جهاد صورت گرفته، با چند فاسد و فساد به‌کلی دورش خط کشیده شود و تفکر خام و کال و ملولِ براندازانِ منتقمِ آلوده، که هیچ منطق و عقلی در آنان دیده نمی‌شود میان مردم رواج داده شود.

 

۷. چند سال پیش در رمان « دزیره» فرانسه خواندم که دو شعله از رنج مظلومان زبانه می‌کشد: شعله‌ی عدالت، شعله‌ی نفرت. شعله‌ی نفرت با دریایی از خون خاموش می‌شود ولی شعله‌ی مقدس عدالت هیچ‌وقت کاملاً خاموش نمی‌گردد. با تأکیدی که از عدالت کردی و می‌دانم برای عدالت همپای مذهب ارزش قائلی، بند هفتم را نوشتم. پس؛ همه با هم، پیش به سوی شعله‌ی عدالت، نه آن یکی شعله، که خیلی‌خیلی از فرهنگ اسلامی و ملی مردم ایران به‌دور است. بگذرم. ممنونم. بذار فیلم شمس و مولوی اکران شود، جواب شمس‌واره بماند آن وقت.

 

پاسخ:

این اسمش دلواپسی نیست آقای قربانی، می‌دانی که به قول دکتر شریعتی بد دفاع‌کردن است. شریعتی به کنایه می‌گفت: برای کوبیدن حقیقت، خوب حمله نکنید، بد، دفاع کنید! می‌گذارم به حساب این‌که نکنه گزیده‌ی تحریف‌شده‌ای از سخن ناقل باشد. تعجبات شدید مرا برانگیخت.

 

خلعِ گفتمان

 

با یاد و نام خدا. دیری بود در دیار نگران بودیم آیا بر شاه پیروز می‌شویم؟ محرّم به کمک‌مان آمد؛ با سنت سازنده‌ی دسته‌روی و سینه‌زنی و زنجیززنی و در رأس همه نشستن پای منبر و منبری. پایین‌تکیه داشتیم و بالاتکیه، با دو عالِم دینیِ پارسا و باورَع و وارسته. اما چون عالِم متقی بالا، پرهیزگار بود و در سیاست دخالت نمی‌کرد؛ لاجرَم به عالِم متقی پایین پناه می‌بردیم که در برابر رژیم شاه، زبانی برای اعتراض و هدایتگری بود و مَلجایی برای انقلابیون و تکیه‌اش پایگاهی برای عزاداری اعتراضی و مذهبی و سیاسی.

 

عالِم عزیر بالا آنچنان کاریزماتیک (=نافذ در قلوب) بود که اگر بر مشیء آرام و ساکت او انتقادی هم در دل و گپ‌وگفت‌های خودمونی داشتم، اما دل نداشتیم و حتی شاید جرئت، که بر مقام منیع او جسارتی روا داریم. بنابرین شب‌های تار، این عالم پایین‌محله بود که در گِردش حلقه می‌زدیم نورِ انقلاب را درخشنده‌تر می‌یافتیم و عزاداری را به انقلاب علیه‌ی شاه، هویت و فلسفه می‌بخشیدیم و او -یعنی حجت الاسلام حاج شیخ احمد آفاقی- بر انقلابیون نه فقط آسان می‌گرفت که دستِ اتحاد و ابلاغ رسالات می‌فشرد. بر روان هر دو عالِم تآثیرگذار درود که اینک در بستر خاکِ خدا آرمیده‌اند و بخش جدایی‌ناپذیرِ تاریخ فضیلت‌های داراب‌کلا می‌باشند.

 

اگر آن دو عالم -حاج‌آقا دارابکلایی و حاج‌شیخ احمد آفاقی- نبودند نسل آن روز محل، ممکن بود در مذهب و معنویت و در انقلاب و سیاست بلغزد و یا دست‌کم سهمش اندک باشد؛ عالمِ بالاتکیه در گرایشات دینی‌مان نقش بی‌بدیل داشت، و عالم پایین‌تکیه در پیوستِ هر دو عنصر مذهب و سیاست، راهبَر و معین‌مان بود.

 

سرانجام در جای‌جای ایران، قیام حسینی به دادِ قیام ایرانی رسید و ملت به رهبری امام و مشارکت روحانیت و روشنفکران متعهد، شاه را از تختِ سلطنتِ جعلی و اِعطایی انگلیسی به زیر کشید و این گفتمانِ اسلام و انقلاب بود که به خلعِ گفتمان شاهنشاهی نیرو بخشید. زیرا هر گفتمان اگر می‌خواهد گفتمانِ غالب و مسلط را از قدرت خلع کند، لزوماً باید مزیت‌های بیشتری بر آن گفتمان داشته باشد و ملت هم به آن میل و تمایل کند. تا کنون نیز هیچ گفتمانی به لحاظ نظری و منطقی نتوانسته از گفتمان انقلاب اسلامی پیشی بگیرد، زیرا گفتمان باید افکار اکثریت مردم را نمایندگی کند تا بر گفتمان رقیب فائق آید.

 

آن روزها -یعنی وقتی تازه انقلاب شعله کشید و زبانه زد- برمی‌آشوبیدیم و فریادمان بلند بود که چرا عالمان و روشنفکران زمانه، برای اقامه‌ی عدل علیه‌ی شاه قیام نمی‌کنند و برای گسترانیدنِ قسط برنمی‌خیزند. حتی عالمانِ ساکت و مراجع منزوی! را مورد مؤاخذه قرار می‌دادیم که چرا برای خیزش مردم، تن به خطر نمی‌دهند،خاموش و سازشکار مانده‌اند و در سیاست دخالت نمی‌کنند و قرآن را فقط برای گورستان‌ها و دین را فقط جهت نماز و ذکر و وِرد می‌خواهند؟ بگذرم که آن ایام سرانجام به خیر گذشت و ملت در سیاست و حکومت، صاحب و «ولی‌نعمت» شد.

 

اینک پس از ۴۰سال، بی‌شمار وفادار به انقلاب و میلیون‌ها انسان متعهد متدین هرگز نادم نیستند که چرا علیه‌ی رژیم تیره‌بخت قیام کردند و چرا گفتمان امام خمینی را با عقلِ سر و عشقِ دل پذیرفته‌اند. پشیمان کسانی‌اند که از نظرم دست‌کم این‌جوری‌اند:

 

۱. یا دچار اِفلاسِ فکری شدند و در نتیجه ملول و فِسُرده و «رنگ‌باخته».

 

۲. یا خیال بر آنان غلبه کرده، خیالاتی-خیالباف شدند و خود را در برابر امواج طوفانیِ تزهای بزک‌کرده و سفارشی! باخته‌اند و دیکته‌ی دستوری را املا و انشاء می‌کنند.

 

۳. یا کسانی‌اند که انتظار دارند جمهوری اسلامی ایران در همین دنیا «بهشت برین» بسازد و غُبار هیچ عیب و ایرادی نباید بر جامه‌ی جمهوری اسلامی بنشیند که به‌شدت، یوتوپیایی (=مدینه‌فاضله گرا) اند.

 

۴. و یا کسانی هستند که حقیقتاً بر اساس بینش و تکلیف الهی خود، فکر می‌کنند فکر تازه‌تری دارند که ناجی ملت‌ است و از امام خمینی عالی‌تر و پیشرفته‌ترند.

 

اما من خود از آن فکر و صف هستم که گفتمان امام خمینی را هنوز هم چتر رستگاری می‌دانند و راهی را که او نشان‌مان داد، صراطی برای مستقیم‌رفتن و استقامت‌ورزیدن می‌خوانند و اگر انتقادی و انتظاری هم می‌اندیشم در درون گفتمان به نقدش می‌پردازم و در داخل آن مطالبات دارم. زیرا ساختمان فکرم این‌گونه چیده شده و چارچوبم این‌طور کلاف شده و چِفت و بست خورده و فردی بی در و پیکر نیستم:

 

اول آن‌که "آدم منهای آخوند" نمی‌شود

دوم این‌که "اسلام منهای روحانیت" غلط است.

 

این، به مفهوم تعطیلیِ رسولِ باطنی نیست، بلکه پیوند و چسباندنِ آن به رسول ظاهری -سلام الله علیهم اجمعین- است که روحانیت و پارسایان، نمایندگان و رهنُمایان صدّیق مکتب و رسالت اویند. معتقدم با آنان، طیّ مسیر، چنان اطمینان حاصل است که حتی بر «شناسنده‌ی جاحد» هم می‌توان غالب شد و بر فَرقش کوبید؛ یعنی شیطان، که می‌شناشد اما به‌عمد، جاحِد است؛ منکر.

 

پاسخ:


جناب حجت‌الاسلام شیخ جوادآقا آفاقی با سلام و ارادت. در پاسخ به نکات ارزنده‌ی شما نسبت به نوشته‌ی بنده چند نکته در زیر عرض می‌کنم:

۱. از این‌که نگاهی به متن این حقیر افکندید و مواردی قابل قبول و محکم به آن افزوده‌اید جای قدردانی دارد. متشکرم.

 

۲. ابوی حضرت‌عالی در قلب انقلابیون جای دارد و بیت ایشان، کوچک و بزرگ داراب‌کلا می‌دانند یکی از برجسته‌ترین اتاق‌های انقلاب در روستا بود.

 

۳. نکاتی که فرمودید مرا به سمتی سوق دادید که در آن به یک‌باره به یاد مبارزه‌ی مشقّت‌بار حضرت موسای نبی (ع) با طاغوت‌های اقتصادی، سیاسی و فکری و... زمانه‌اش افتادم که پیام جاویدی برای مسلمین دارد. پیامبری که کمتر سوره‌ای از قرآن است که داستان سیاست و افکار و مبارزات آن پیامبر اولوالعزم را بازگو نگرده باشد. متأسفانه این‌همه پیام در قرآن، برای کسانی که خط جدایی دین و سیاست را دنبال‌ می‌کنند مفهوم نیست و اساساً برداشت ناقص و بُریده‌ای از آیات دارند و سر در گم شده‌اند. ان‌شاءالله بتوانم این موضوع را تبدیل به یک پست کنم.

 

۴. یادآوری افکار و آراء سیاسی و دینی امام خمینی همواره مفید و آرامش‌بخش است.

 

۵. از بذل محبت‌تان ممنونم و وظیفه‌ی خودم می‌دانستم که نقش بی‌بدیل آن دو روحانی عظیم‌الشأن روستا را در موضوع متنم دخالت دهم.

۶. همچنان مشتاقیم از بیانات و قلم شما بهره ببریم. درود به شما و والد مکرم‌تان.

 

«فضای باز» دیگر خطر ندارد

با یاد و نام خدا. فضای باز سیاسی از طریق پدیده‌ی پیام‌رسان‌ها، آنچنان اشباع شده که دیگر خطری حکومت‌ها را تهدید نمی‌کند. بهتر است بگویم تهدیدی آنچنان مخاطره‌آمیز، نیست. زمانی بود که رژیم‌ها از ترس تبادل دانایی مردم، محیط میان قدرت و جامعه را مسدود می‌کردند تا ورای قدرت سیاسی، قدرت دیگری شکل نگیرد که توانایی برهم‌زدن مناسبات ساختاری نظام را داشته باشد. ازین‌رو، به‌شدت مرز میان ملت و قدرت را مین‌گذاری ! می‌کرده و حد فاصل آن را با سیم خاردار ! می‌بستند تا در اثر خفقان، رژیم‌ آسان‌تر حکومت کند. مانند سیستم‌های بعثی عراق و سوریه، کامبوج، شوروی و ... ازجمله رژیم شاه.

 

در حد فاصل میان قدرت حاکم و مردم، فضایی وجود دارد که در سیستم‌های دیکتاتوری، «بسته» است و در سیستم‌های دموکراسی، «باز». به این فضا در ادبیات سیاسی، جامعه‌ی مدنی می‌گویند. فضای باز سیاسی در همین حدّ فاصل شکل می‌گیرد. اگر باز بود، جامعه‌ی مدنی فعال است و بر دولت‌ها از طریق انتقاد یا پیشنهاد -و یا اگر مؤثر نبود- با اعتراض نظارت می‌کند.

 

امروزه، شبانه‌روز بی‌شمار خبر و شایعه و دروغ و راست و واقعیت، عملیات روانی، راه‌کار و انواع دیگر خبر و پرداخت و تحلیل در فضای میان قدرت و ملت رد و بدل می‌شود که روزگاری رژیم‌ها از تبادل حتی یک خبر حاد، واهمه داشتند و و مردم را با گُرز و گیوتین و گُوه به پای محاکمات و مجازات می‌بردند.

 

بنابرین؛ فضای باز سیاسی که روزگاری گشایش سیاسی محسوب می‌شد و رژیم‌ها برای آن‌که پُز آزادی بدهند آن را به عنوان بالاترین اقدام سیاسی به رخ جهانیان می‌کشیدند، دیگر، نه آن ترس‌ها را به همراه دارد، و نه آن مخاطرات را. جامعه خودبه‌خود خود را با انبوه خبرهای کم‌بهاء و بی‌بهاء اشباع و سیر کرده و می‌کند. دیگر حتی بدترین خبر نیز اثری آنچنان تهدیدآمیز به حساب نمی‌آید. به قول معروف کُرکِ آن ریخت.

 

به نظر من یک علت این است که ناشی‌ها و تازه‌و‌اردهای ناآموخته، این فضای گرانقدر میان‌گفتمانیِ جامعه‌ی مدنی را به آشغال‌ترین خبرها و شایعات و با دستبرد عمدی به اصل خبرها و دخل و تصرف‌ها و زیرپاگذاشتن اصول و چارچوب اخلاقی، آلوده کردند و حکومت‌ها دیگر اندام‌شان با این خبرهای رنگ‌و‌وارنگ به لرزه نمی‌افتد. مثلاً تا می‌خواهد یک خبر و موضوع مهم، فضای سیاسی را تحت تأثیر قرار دهد، هزاران خبر دیگر جای آن خبر مهم را تنگ کرده و از اثر می‌اندازد.

 

اشباع‌شوندگی سیاسی از طریق سیلاب خبر و انبوه و انباشت مسائل، مانند سیریِ شکمِ فردِ گرسنه می‌مانَد که وقتی به اندازه‌اش خورد، دیگر نه هاضمه قادر است لقمه‌ای دیگر بخواهد، و نه میری و معده و «مَعده»! حال دارد آن را قورت دهد و تحلیل ! نماید.

 

پس؛ «فضای باز سیاسی» دیگر خطر ندارد و خردمندانه‌تر این‌که اگر مطلق هم نگوییم؛ می‌توانیم دست‌کم این را بگوییم که «فضای باز سیاسی» دیگر کمتر خطر دارد. لذا رژیم‌ها مانند طیوری که دیگر از هیش و هُش نمی‌ترسند، ازین فضا واهمه ندارند. چون جامعه، خود، خود را با در پیام‌رسان‌ها با نازل‌ترین خبرها و بی‌ارزش‌ترین بگومگوها مشغول کرده است و سرگرم. کَی می‌خواهد جامعه‌ی مدنی سروسامان گیرد و قدر خود را بداند، خدا می‌داند.

 

تسلیت:

جناب حجت‌الاسلام استاد احمدی. با سلام و احترام و تسلیت به شما. مرحوم حجت الاسلام دکتر داوود فیرحی دست‌کم سه ویژگی برجسته‌ای داشت که به نظرم ارزش بیان دارد:

 

۱. فقه سیاسی و اندیشه‌ی سیاسی را خوب می‌شناخت و درین رشته حقیقتاً استاد بود و با واژه‌ها بازی نمی‌کرد و حرف‌های سست و تکراری نمی‌زد. خصوصاً ریشه‌ی تفکر تکفیری را کارشناسانه به تحقیق برد.

 

۲. گفتار و کردار در این روحانی بااخلاق و باسواد جمع بود و درسی برای همگان بود. تزکیه‌ی نفس او مانع از اندیشه‌ورزی و اندیشه‌ورزی‌اش مانع از عبادت و عبودیت و بندگی خدا نبود.

 

۳. نمکدان جمهوری اسلامی ایران را نمی‌شکست. در حقیقت واقف به نعمت انقلاب و خون شهیدان بود و اگر منتقد هم بود انسانی دلسوز، بی‌کینه و چاره‌ساز بود.

 

من درسی با ایشان نداشتم، ولی وقتی می‌خواستم درس‌های اساتید اندیشه و سیاست را بهتر درک و هضم کنم، سراغ کتاب‌ها و گفتارهای روشنگر فیرحی می‌رفتم که انصافاً ملا و خبره بود. بی‌جهت نبود نشر «نی» آثار فاخرش را چاپ و نشر می‌کرد.

 

روح آن روحانی آرام و اندیشمند، شاد و رحمت خداوند بر روان پاکش باد. پوزش که زیره آوردم به کرمان، که جناب‌عالی کامل ازین مسائل آگاه و خود استاد شایسته‌ای. سپاسگزارم و نیز همدردی می‌کنم با شما استاد درین فراق مؤلّمه‌ی معلم متقی.

 

پاسخ:

 

جناب آقای ... سلام. یکی از سیاست‌های مدرنیزاسیون شاه در دهه‌ی ۵۰ به بعد کاهش جمعیت بود که مدرسه‌ها پر بود از پوستر دو تا کافیه. در دهه‌ی شصت نیز مرحوم رفسنجانی کنترل موالید را کلید زد که سیاست بدی بود. حتی به بچه‌ی ۴ به بعد کوپن نمی‌دادند. سپس در گویا در اواخر دهه‌ی ۸۰ رهبری در بجنورد رسماً از ملت بابت کنترل موالید پوزش خواست. و الحمدلله رو به رشد شد. و ویروس اگر طی همین مدت موجب توقف شد، باید هم چنین باشد چون سلامت، اولیٰ از جمعیت است و فرزند کم ولی سالم، تا ریشه‌کنی این ویروس مرموز، مقدّم بر کثرت آن است. سلامت باشید شما در لبِ خزر تا هر وقت و سحر. بنابراین، با توجه توضیح بالا، نام عنوان «توخالی...» برای متن پژوهش‌شده‌ات، به نظرم احساسی بود؛ شاید هم جنبه‌ای از طنز داشت که من متوجه نشدم.

 

سه دسته‌ی بی سردسته !

 

با یاد و نام خدا. دیروز در متن حجت‌الاسلام سید محمد خاتمی (منبع) در فقدان مرحوم حجت‌الاسلام دکتر داوود فیرحی، دو مفهوم مهم دیدم که دیری‌ست در سرزمین ایران بر سرِ آن یا افراط رفته است، یا تفریط، یا اِعراض شده است یا اقبال. و آن این الفاظ بود:

 

«درگذشت عزیزی که وجودش حجت موجّه بود بر سازگاریِ سنت (اگر دلیری نقد و نه نفی آن را داشته باشیم) و جهان نوپدیدِ انسانِ روزگار (اگر بر نقد و نه نفی آن دلیری کنیم)»

 

منظور این هامبورگ‌دیده‌ ! این است که میان سنت و مدرنیته و یا دنیای قدیم (با پیام‌های جاویدش) و دنیای نوین (با پیام‌های جدیدش) سازگاری است، نه ستیزه‌گری. اقتباس است، نه افترا. تعامل است، نه تقابل.

 

معتقدم سه دسته‌اند که بیشتر از بقیه، این بار را کج بار کرده و می‌کنند و سرانجام نیز مَرکب‌شان راهوار نیست و به سرمنزلِ مقصود نمی‌رسد:

 

دسته‌ی نخست آنانند که در نفی سنت و دین و آیین و اساساً «معنا» دلیرند؛ چون در واقع از فهم صحیح آن عاجز و علیل‌اند.

 

دسته‌ی دوم کسانی‌اند که در نفی بی قید و شرط دنیای مدرن و تکنولوژی و دستاوردهای علمی و اساساً هر چیز تازه دلیرند؛ چون در واقع نمی‌خواهند به فهم صحیح آن مبادرت بورزند.

 

دسته‌ی بعدی شامل عده‌ای می‌شود که ازین دو ساحت، معجونی غلط می‌سازند و می‌خواهند با فریفتگی و سرگشتگی و خودباختگی، به هر نحو ممکن به خوردِ مردم دهند.

 

آری؛ دلیرند در نفی هر چه که از سنت و دین و مذهب و الهیات است، و بی‌باک‌اند در قبولِ هر آن چه که از مدرنیته است. اما سنت و مدرنیته هر دو محتاج نقدند، نه نفیِ مطلق. میان دانش و ارزش تضاد نیست، تصادم نیست، جنگ نیست، صلح و سازگاری و اتحاد است. اما چه می‌شود کرد که همواره این سه دسته‌ی بی سردسته در هر مرحله از تاریخ بشر، اخلال داشتند و قدر قدیم و جدید را ندانستند و آشوب فکری پدید آوردند و آسیب عملی. به دین -به قول اندیشمند غرب‌شناس مرحوم دکتر علی شریعتی- «ویار» دارند، و به علم هم به قول خودم! خیال.

 

صائب چه زیبا سرود:

چون گذارَد خشتِ اول بر زمین معمار کج

گر رسانَد بر فلَک، باشد همان دیوار کج

می‌کند یک جانب از خوان تهی سرپوش را

هر سبک‌مغزی که بر سر می‌نهد دستار کج

(صائب تبریزی)

 

یاد نیما / جلیل قربانی

امروز ۲۱ آبان سالروز تولد علی اسفندیاری معروف به نیما یوشیج (۱۳۳۸- ۱۲۷۴)، شاعر پرآوازه مازندرانی و پدر شعر نو فارسی است. همه ما نیما را با شعرهای نو می‌شناسیم، اما جالب است بدانید که او شعرهای کلاسیک در قالب غزل، قصیده و رباعی هم دارد. مجموعه شعری از نیما در سال ۱۳۷۰ خریدم که چاپ قبل از انقلاب است. در این مجموعه علاوه بر اشعار نو، دست‌کم ۲۵۰ رباعی از نیما هست که من دو رباعی را در این‌جا آورده‌ام.

آمد رَسَن گاو نرش بر سر دوش
با من بِسِپُرد گاو و ایستاد خموش
از من همه پی‌زپی تقلا که نر است
از وی همه دم‌به‌دم تمنا که بدوش

...

خندید و مرا داد مَه‌ام چای به دست
یعنی‌که نه مستی آورد چای که هست
غافل که ز پنجهٔ بلورینش به من
هر چیز رسد، چو مِی مرا دارد مست

 

پاسخ:

جناب آقای ... سلام. انتخاب قشنگی بود. دو رباعی درین ۸ مصرع مرا میخکوب کرد. شهد آن را چشیدم؛ با چند بار زمزمه. اگر خانه کسی نبود، بلندبلند می‌خواندم چونان تمرین صوت در حمام که پر از پژواک است. در تایپ نیز، آراستگی به خرج داده‌ای و زیبا نوشتی. به قول محلی‌ها: اَ اِ اُ را گذاشتی. بگذار یک نقد هم بزنم:

 

در پیام بلند این دو رباعی، حتی سطح ارزَن هم تردید ندارم. اما کسی که در رباعی زیر، «چای» را  شوق انگیزانه «می» می‌بیند چون از سر پنجه‌ی بلوری معشوقش ریخته شده، در مصرح زبَر هم، باید گاو نر را شورانگیزانه، ماده و منگو می‌پنداشت و می‌دوشید. پس؛ میان عشق و مطیع‌بودن زیرین مرحوم نیما، با عقل و یکی‌دوتا کردنِ زبَرین مرحوم یوشیج، شور و بلبشو و به قول شما علما: «پارادوکس» و تناقض حاکم است. بگذرم. نمی‌دانم این زمانه نور معرف «یوش» است یا یوش معرف «نور». معرِف که باید اجلا از معرَف باشد!

 

توضیحات مفیدی داده‌ای. بیفزایم که بلده -علاوه بر مواردی که یادمان دادی- به نظر می‌رسد مخفف بالادِه بوده که در گویش مازنی، الفِ «بالا» افتاده تا سریع‌تر ادا شود.

 

دکتر جلال‌الدین کزّازی در بررسی شاهنامه فردوسی در باره‌ی زبان مازنی برین نظر است که زبان مازندرانی، لهجه نیست، بلکه بالاتر از لهجه است، یعنی گویش است که اصالت مردم را نشان می‌دهد. و چند دلیل ذکر می‌کند و من چون چندسال پیش متن‌شان را خواندم فقط یک دلیل یادم مانده که می‌گوید زبان، زمانی زبان است که گویش باشد، نه فقط لهجه و مردم مناطق دیگر و جای‌جای ایران آن گویش را تقریباً فهم کنند.

 

امید است مازندرانی‌ها در حفظ زبان -که نشان هویت و اصالت است- بکوشند. بیشتر استان‌ها فقط لهجه دارند، اما زبان مازندرانی لهجه نیست، گویش است، زبان است و آن هم زبان پربار و غنی. وَردنه را در واژه‌ی وَرز به‌خوبی به سجع بردی آقای قربانی. خیلی خوب است ذوق و ظرافت در ادبیات محلی داری. در زادگاه‌ام وردنه را «نون‌ساز» می‌گویند. ازین‌که نقد مرا بر دو رباعی مرحوم نیما، مورد عنایت قرار دادی، متشکرم.


پاسخ:


سلام جناب آقای شیخ محمد بابویه

روزانه را با این روزنه روشن کردی. در باره‌ی چفیه خیلی جالب نوشتی. کاربرد چفیه در جبهه به شماره درنمی‌آید چون آن‌ قدر زیاد بود. چندتای دیگر را من می‌گویم:


گاه بقچه‌ی حمام‌مان می‌شد،
گاه با کمی خیس‌کردن کولر کلّه‌ی داغ‌مان،
گاه باند برای بندآوردن خون مجروحان،
گاه کاتِک برای شوخی‌های‌مان،
گاه گردِن‌شَف (به قول شما شهری‌ها شال‌گردن) برای گلوی‌مان،
گاه سایه‌بان که گفتی و نیز استتارمان،
گاه مُتکاسرکش در سنگرمان،
گاه حوله‌ی وضوی‌مان،
گاه کمربند برای قله‌ها و عملیات‌ها.
گاه شستن اشک‌های‌مان!
چفیه‌ی من هنوز نیز برام کاربرد دارد. چه پارچه‌ی مقدسی. ممنونم.

 

پاسخ:

سلام جناب احمدی. بر فروتنی مرحوم فیرحی همین بس، که چپی‌ترین چپ‌های جناح چپ پس از این‌همه سال اندیشه‌ورزی وی، نمی‌شناختنش و حتی هنوز نامش را بلد نیستند، حتی تلفظش را، چه رسد به مفاهیم و افکار و نقدها و دیدگاهایش. اساساً فیلسوفان آلمانی از جمله ویتگنشتاین سخت‌نویس‌اند؛ خصوصاً وقتی در عصر هیتلر باید پیچیده سخن می‌گفت. تک ‌تک نکاتت در وصف مرحوم فیرحی مهم بود. فیلم را هم -که در پست بعدی بارگذاشتی- باز کرده گوش فرا دادم، تشبیه سَرو در میان درختان قدکوتاه جنگل جالب بود.

 

یک روز آن مرحوم را در مکانی دیدم. احوالپرسی کردیم. در نهایت تواضع بود و آنچنان عادی و خاکی، که صاحب آن مکان اصلاً نفهمید او یک عالم اندیشمند دینی است که کنارش ایستاده. خدا رحمتش کند. در پایان، اشکی هم که با معرفت در فراق بزرگمرد اخلاص و عمل شهید حاج قاسم سلیمانی ریختی و نیز برای استادت فیرحی، بدان که نشان عظمت روحی انسان است که چنین حالی در خود می‌آفریند. درود.

 

پاسخ:

اول تشکر کنم که نقد بر متنم نوشتی. جوابم به جناب‌عالی این نکات است:

۱. دسته را در عدد ۳ نبستم، قیدِ معدودِ «بقیه» را کنارش درج کردم که گویا ندیدید و این قید، نشانِ همین بود که دست‌کم «سه دسته» را مثال زدم.

 

۲. ایشان جزوِ متفکرانی بود که به قول اقبال لاهوری، اهل اقتباس‌اند، نه تقلید محض از غرب و یا رد مطلق آن.

 

۳. در بند ۶ متن استنادی شما، من معتقدم خارج‌شدن از حالت حاکمیت دوگانه، به این است که سه قوه‌ی حاکمیت (قضا، شورا، اجرا) خود را نباید در برابر رهبری -که بر هر سه قوه به حکم شرع و قانون اساسی، حاکمیت و نظارت دارد- به خودشان جنبه‌ی «جزیره‌ای» بدهند و حق ویژه بخواهند. آنان در ادامه‌ی رهبری هستند, نه در عرض آن و یا در برابرِ آن. این آنانند که باید خود را با رهبری نظام تطبیق دهند، نه رهبری خود را با آنان. البته رهبری در اسلام آن فردی است که مشورت می‌کند و اما صاحبِ «عزم» و تصمیم نهایی است. عده‌ای می‌خواهند همیشه بر رهبری، رهبری کنند.

 

۴. من در لابه‌لای آن متنم، خیلی روشن آشکار ساختم که در موضوع بنیادیِ سنت و مدرنیته چگونه می‌اندیشم. کمی دقت می‌فرمودی می‌یافتی.

 

۵. در بند ۱۳ ، باید هم‌عرض درست باشد، نه «هم ارز».

 

۶. در بند ۱۱ ، من معتقدم مردم در هر شرایطی پناهگاه‌بودن مذهب و روحانیت را نفی نخواهند کرد و به دین و خوبانِ روحانیت -که فکر و عمل‌شان برای اسلام و مسلمین می‌تپد و سختیِ مسیر، آنان را به تردید دو دلی نمی‌کشانَد- اعتماد راسخ دارند. روحانی‌یی که دَمدمی‌مزاج نیست و در مأموریت الهی‌اش، به بُن‌بست نمی‌رسد.

 

۷. من از آن دسته افکار و از پویندگان راه و صراط مستقیمی هستم که عقل و وحی را کنار هم دارند و پیوند این دو را از هم نمی‌گسلند و خط و ربط و حیات خود را در تمام زمینه‌ها از پیامبران (ع) و امامان (ع) و بزرگان دینی می‌گیرد. از سیاست و حکومت گرفته تا هر چیزی که بشر با آن سروکار دارد. زیرا اول از همه، وحی و دین، تکالیف و حقوق و رویکرد و رفتار انسان و جامعه را معلوم کرده است و خداوند در کتاب آسمانی قرآن انسان و مؤمنان را به آن فراخوانده‌است. عقل، بدون وحی، تباهی است و گمراهی.

 

دستِ پاکِ علی (ع) را بالا برد

 

با یاد و نام خدا. آن انسانِ کامل -که نمونه‌ی تمام فرستگانِ خداست و الگوی تمامِ فراخواندگانِ به ایمان و اسلام- راه را، اخلاق را، روابط را، سیاست و حکومت را، و در یک کلمه فضیلت و درستکاری را به آیندگانِ پس از خود، به‌خوبی و روشن، نشان داده است.

 

نه فقط نشان داده است، که خود نیز در ایجاد حکومت و سیاست‌ورزی در صحنه آمد و کتابِ نظری و عملی خدا را برای بوسیدن و مجلس ختم مردگان ندانست و آن را وارد زندگی و مدیریت و سیاست کرد. و برای این‌که مردم، راه را، نماد را و در یک کلمه امام و پیشوا را گم نکنند، در برکه‌ی غدیر، دستِ پاک امام علی (ع) را برای جمعیت بالا برد که «مولا» اوست، رهبر اوست، حاکم اوست، حکومت و امامت از آن اوست؛ زیرا او مکتب و سیاست را آشناست و مردم را به رستگاری می‌رساند و دست بشر در دست عدالت می‌گذارد.

 

محمد (ص) و علی (ع) آنچنان به هم پیوسته‌اند که چون پیوستگی ناگسستنیِ دیانت و سیاست، چونان هم‌پیوندی وحی و عقل. مسلمان آگاه و فداکار، همانطور که بعثت را از غدیر تفکیک نمی‌کند، دین را نیز از سیاست جدا نمی‌سازند و آن را به بالای طاقچه و سراچه نمی‌برند.

 

ما الگوی‌مان را از غدیر و عاشورا می‌گیریم، نه از عرفی‌سازانِ دین، که هیچ تخصص و دوره‌ای را درین امر، نگذرانده‌اند و از دین و سیاست آشنایی مقدماتی هم ندارند و هر مقطع، به یک پله‌ای می‌پرند؛ خود متزلزل‌اند و گویا خیال می‌کنند قادرند تزلزل دیگران را هم کلید بزنند. ۱۴ قرن است که که این ره جدایی، به ترکستان رفت!. بگذرم.

 

خلاء گفتمان

 

با یاد و نام خدا. پیش ازین درین صحن "خلعِ گفتمان" را گفتم؛ اینک "خلاء گفتمان" را می‌گویم. تعریف گفتمان یا همان دیسکورث: (=Discourse) بر همه معلوم است و چندین وجه دارد و معنا، اما در اینجا یعنی اندیشه‌ای که در جامعه یا رواج و غلبه یافته و یا می‌خواهد به عنوان رقیبِ گفتمانی رواج و رونق و قدرت گیرد و گفتمان مسلط را به زیر بکشد. مثلاً جمهوری اسلامی ایران با گفتمان «ولایت فقیه» و بر اساس رویکرد مبنایی «اسلام و سیاست» شکل گرفته است؛ با تفکرات دینی و سیاسی امام خمینی و یاران مبرزّ و مبارزش که به «گفتمان انقلاب اسلامی» مشهور شده است.

 

فعلاً هفت گفتمان و یا «خُرده گفتمان» با رویکردِ منهایِ اسلام و سیاست، به رویارویی با گفتمان انقلاب اسلامی همچنان مشغول‌اند و یا به تازگی مشغول شده‌اند که گفتمان ولایت فقیه را به زیر افکنند. که به نظر من دست‌کم سه ضعف عمده، آنان را از اقبال و قبول انداخته است و قدرت هماوردی با انقلاب اسلامی را ندارند:

 

یک : دچار خلاء گفتمان هستند یعنی آموزه‌های پذیرنده ندارند.
دو : با گرایشات دینی مردم در تضاد فاحش‌اند.
سه : آلودگی نظری و عملی افراد مؤثرش، مانع بزرگی برای آنان ایجاد کرده است.

 

۱. گفتمان سلطنت‌طلبی. که در پی بازتولید سازواره‌ی نوین از رژیم پهلوی‌ست. سابقه‌ی تیره‌ی آنان موجب می‌شود مردم دست رد بر سینه‌ی آنان بزنند.

 

۲. گفتمان فرقه‌ی رجوی. آنان به دیکتاتوری مسلح معتقدند و حاضر شده بودند از طریق صدام‌حسین و با شرکت در جنگ به رهبری صدام مثلاً در تهران به قدرت برسند. این گفتمان نه فقط پیر شده، بلکه به خیانت و قساوت و ترور آلوده است.

 

۳. گفتمان مارکسیستی. این گفتمان در درونش آموزه‌های سوسیالیستی و مردم‌گرایانه دارد اما چون در جامعه‌ی مذهبی ایران نمی‌تواند جایگاهی کسب کند، در کل فاقد قدرتِ گفتمانی است و مقبول مردم مذهبی نیست. زیرا گفتمان باید با محیط عقیدتی مردم سازواری داشته باشد.

 

۴. گفتمان غرب‌گرایی. این گفتمان آنچه در غرب شکل گرفته و می‌گیرد را برای ایران نسخه‌ی شفابخش و الگوی توسعه‌پذیری و رشد اقتصادی می‌داند و بنای فکرشان بر تقلید سلوکِ غرب است از ناخنگیر گرفته تا شانه‌ی سر.

 

۵. گفتمان باستان‌گرایی. اینان عرب‌ستیزان هستند و دین اسلام را دینی صرفاّ عربی و مهاجم به ایران می‌پندارند و مثلاً می‌خواهند ایران از دستِ اسلام نجات دهند. خسروپرویز البته الگوی‌شان نیست! ولی با کوروش‌کوروش کردن دنبال هدف خود هستند که البته کوروش را به‌ تمام و کمال نمی‌شناسند. فقط اسمش را مزه‌مزه می‌کنند.

 

۶. گفتمان ملی‌گرایی مذهبی. اینان به مدیریت علمی معتقدند و به مذهب علاقه و التزام و ایمان دارند ولی آن را مقدس و بری از سیاست می‌دانند و حوزه‌ی شخصی و فردی هر شخص.

 

۷. گفتار رضاخانی. این گفتمان که عاجز از تفکر و اندیشه است حتی قراردادن آن در کنار گفتمان‌ها ناصحیح است چه رسد به این که رواج و رونق گیرد. کسانی که پشت قلدمآبی به اسم رضاخان میرپنج قرار گرفته‌اند در حقیقت چون به جمهوری اسلامی ایران کینه کردند از او دَم می‌زنند. و الّا نسلی که می‌خواهد مثلاً از نظام جمهوری اسلامی جلو بزند و بهتر باشد، به واپس‌گرایی دچار نمی‌شود که یک عنصر قاتل و جانی و وابسته به انگلیس را پیشوای خود کند.

 

تمام این هفت گفتمان دچار خلاء گفتمان‌اند، یعنی اندیشه، آرمان، آموزه‌هایی را که قدرت فائق‌آمدن بر گفتمان غالب را داشته باشد، ندارند. لذا در نوع حکومت جایگزین در گِل فکری گرفتار مانده‌اند.

 

درین میان، یک تجدیدنظرطلبانی نیز هستند که نمی‌توانند ظاهر کنند که با گفتمان انقلاب اسلامی و ولایت فقیه وداع کرده‌اند اما منتظر فرصت هستند تا موج‌سواری کنند. آنان زیاد کوشیدند و حتی فشار آوردند که سیدین: خوئینی و خاتمی را به «برون‌گفتمان» ببرند، اما تا اینجا آنان جواب رد دادند زیرا گفتمان انقلاب اسلامی را قبول دارند اما می‌گویند با «اصلاحات» باید رفع نقص و به زبان علمی‌تر بازسازی شود.

 

ناگفته نگذارم، در میان روحانیت ایران حرف‌های بیرون‌گفتمانی نیز، تک و توک وجود دارد که مثلاً می‌خواهند مردم را نسبت به پایانِ کار نظام جمهوری اسلامی ایران نوید دهند و یا آموزش و یاد دهند و البته آنقدر بی‌تجربه و ناواردند که حرف‌های بی‌پایه و سست آنان حتی برای جمع معدودشان نافذ نیست چه رسد برای جامعه‌ای که مردم مذهبی و وفادار آن خون خود را فدای دین و ایمان و اسلامی می‌کنند که سیاست و مدیریت و معنویت جامعه را در خود هم‌پیوند و پویا نگه می‌دارد. با فقه «جواهری» که هم پایبند به سنت است و هم پویا.

 

پاسخ:

سلام جناب حجت‌الاسلام شیخ جوادآقا آفاقی

البته با عصاره‌ی این نگاه موافقم. زیرا بنای همه‌ی آنها بر زمین‌گیر کردنِ ایران است ولی چون مستأصل شدند، به فشار حداکثری پناه آوردند. اما معتقدم به هر حال حتی میان «بد»ها هم فرق است. بدِ شروری مثل ترامپ اساساً اهل منطق نیست که بتوان از درِ مذاکره به راه‌حل رسید. اما ممکن است کسی که زبانش و نگاهش به جهان با ترامپ فرق دارد، و در درون آمریکا هم از حزب دیگر با شیوه‌هایی دیگر است، بتوان از منافع ملی ایران دفاع آسان‌تر و کم‌هزینه‌تری انجام داد. در اول انقلاب نیز میان کارتر و ریگان فرق بود. حتی اگر ریگان در زمان کارتر بود ممکن بود، شاه سرنگونی‌اش به عقب بیفتد. و یا اگر بر عراق به جای بد شریری چون صدام، همان بدی مثل «بکر» حاکم بود جنگی با ایران رخ ندهد. پس میان بدان هم فرق است.

 

مثلاً پیامبر رحمت (ص) کاملاً می‌دانست میان دو بد به نام ابوجهل و ابوسفیان فرق‌هایی وجود دارد. ابوجهل مرکز توطئه‌ و دسیسه و فردی تماماً عنود و تیره‌بخت بود.

 

در آخر اگر بقیه‌ی آیه‌ی ۱۲۰ بقره را نیز می‌آوردین، جا داشت. من برای تبرک و آموختن می‌آورم و پیش از آن از شما تشکر دارم که به مسائل روز و روزگار توجه می‌دهید:

 

...قُل اِنَّ هُدى اللهِ هُوَ الْهُدَىٰ وَلَئِنِ اتَّبَعْتَ اَهْوَاءَهُم بَعْدَ الَّذِی جَاءَک مِنَ الْعِلمِ ما لَکَ مِنَ اللهِ مِن وَلِی وَلَا نَصِیر.

ترجمه‌ی شیخ حسین انصاریان: بگو: مسلماً هدایت خدا فقط هدایت [واقعی] است. و اگر پس از دانشی که [چون قرآن] برایت آمده از هوا و هوس‌های آنان پیروی کنی، از سوی خدا هیچ سرپرست و یاوری برای تو نخواهد بود.

 

پرده‌برداریِ پنج پرده پند

 

با یاد و نام خدا

پرده‌ی اول: سلوک حضرت مسیح (ع)

در انجیل مَتّی آمده است که بر حضرت مسیح (ع) شماتت کردند که چرا با بدکاران رفت‌وآمد می‌کند. فرمودند: مگر طبیب به منزل اشخاصِ سالم می‌رود؟!


پرده‌ی دوم: نصیحت شیخ اجل سعدی:

مگر آدمی نبودی که اسیر دیو ماندی
که فرشته رَه ندارد به مکان آدمیت


پرده‌ی سوم: هشدار شمس:

«مقلد صادق، بِه از آن که به زیرکیِ خود خواهد که روش و راهی برتراشد.»


 پرده‌ی چهارم: شهید شکور بلخی:

در این گیتی سراسر گر بگردی
خردمندی نیابی شادمانه

دکتر محمدرضا شفیعی کدکنی با اشاره شعر بلخی، در کتابش «هزاره‌ی آهوی کوهی» چنین سروده:

جُستیم و هیچ یافت نشد زیر آسمان
سیمرغ و کیمیا و خردمند شادمان

 

پرده‌ی پنجم: «امام در عینیت جامعه» اثر استاد محمدرضا حکیمی:

«و بدین گونه بود که پس از روز بعثت (روز بلوغِ عقل)
و روز غدیر (روز بلوغِ حق)
روزی سوم پدید آمد
یعنی روز عاشورا.»

 

در پایان، یک نکته:
اکتفا به عقل، عینِ اکتفا به جسم و فروگذاریِ شرم‌آورِ روح است. بدتر ازین وضع، حالِ کسی‌ست که سایرین را به «بی‌عقلی»! سرزنش و شماتت کند.

به مناسبت روز "کتاب و کتابخوانی"
از دفترهای یادداشت‌ قدیمی‌ام

 

پاسخ:

جناب آقای... سلام. به دیدگاه شما، دیدگاه خودم را عرضه می‌کنم: درست است که صورت‌بندی مناسبات جهانی را نمی‌توان به‌کلی و فوری برهم زد، اما می‌توان آرام‌آرام پایه‌های سست آن را به پایه‌های محکم عوض کرد. هنوز هم تا کسی از ناحیه‌ی مادر ثابت نکند یهودی است، در اسرائیل اشغالگر پذیرفته نمی‌شود. مادلین آلبرات وزیر خارجه بیل کلینتون -که چک‌تبار بود- یادت هست، هر چه کوشید، که بپذیرند او یهودی و یهودزاده است، پذیرفته نشد. گفتند باید سند ارائه کنی از سمت مادر خون تو یهودی است. یعنی هنوز هم نژادپرستی درین پویه‌ی انحرافی موج می‌زند. منظورم این است که با تأنّی می‌توان مناسبات غلط جهانی را تغییر داد. اساساً جامعه مدنی در بُعد جهانی باید هم پویا و ناقد بماند. کار بشر هم همین است. وضع موجود را به سوی وضع مطلوب ببرد. جوابت منطقی‌ست و پذیرفتنی. ممنونم. اما جناب ... می‌دانم که می‌دانی در یهود اصل «دعوت» نیست. یعنی کسی را به دین خود نمی‌خوانند، چون باید نژاد مادری فرد یهود باشد. متشکرم. دعات طنزی بود!

 

پاسخ:


جناب آقای ... در صدر اسلام فقط شمشیر نبود؛ اینها هم بود؛ آن هم در رأس برنامه‌های مسلمانان صدر: محاجّه بود، دعوت بود، صلح بود، پیمان رضوان بود، روز طُلقا بود، پذیرش اسلام‌آوردنِ ابوسفیان ولو به صوری و به زبان بود، کلاس قرآن بود، خدمت به مستمندان بود، رهایی برده‌ها از زندان مشرکان بود، پذیرش و پیمان با یهودیان مدنیه بود، تأمین امنیت همه‌ی انسان بود، برابری سیاه و سفید بود، و اگر هم جنگ بپا می‌کردند، دفاع غیورانه هم بود که اگر شمشیر در جای خود و «برائت» در زمان خودش شکل نگیرد، ناموس ملت و کیان انسان و ایمان در خطر است.

 

در روزگار ما هم، اگر شمشیر غیرت، علیه‌ی شمشیرهای صدام و غرب، بلند نمی‌شد و خیزس بسیج شکل نمی‌گرفت، حکومت دست‌نشانده‌ی صدام بر ایران حکم می‌راند! و یا اگر سردار دین و وطن شهید سلیمانی قدرتِ رشادت را رکاب و زین نمی‌کرد، الان «خوراسان» مثلاً امارت کوچیک داعش بود و مشهد ویرانه! بگذرم.

 

متن ابوطالب طالبی دارابی وحدت:

«نکته‌ی پایانی یادداشتت یک فحش آبدار است به من که می گویم دست مریزاد. در زندگی آنقدر از این فحش های آبدار نوش جان کرده ام که فحش خوره پیدا کرده ام..
سعدی افتاده ای است آزاده
کس نیاید به جنگ افتاده»


متن سید علی‌اصغر در دفاع از آقای وحدت:

«تذکر اخلاقی.  فراگیری علوم دینی ، اخلاقی و مبانی ایمان مذهبی روش آگاهی گیری است که باید به روش و رفتار منتهی شود . وقتی کسب مفاهیم دینی و مذهبی تبدیل به فرهنگ و معرفت شده است سرنوشت انسان با ایمان تشکیل می گردد و راه رستگاری مانند نور خوشایند و رضایت مند پیدا می گردد. در پی مباحث که ظرفیت و گنجایش و رعایت ادب و احترام به بزرگان دین و مذهب و سن را باید لحاظ کنیم شرایط حاکم بر ژنتیک و احساسات بی مهار بر سرنوشت مذهبی و اخلاقی غلبه می کند تا جاییکه رحم و مروت در نوشتن برای تاثیر گذاری از بین می رود . بنابرین ، آقای وحدت حق بزرگی در شکل گیری دینی و گرایش و عشق ورزیدن بر آقا امام حسین ع در ذات بنده دارند عاشقانه و عاقلانه از این مرد بزرگ و متدین ، با تقوی و بی ریا ، آگاهی بخش و عارف ، مفسر قرآن با نیازهای زمان و مردی که جرات‌مذهبی برای انجام هر اراده را دارد و هزاران اوصاف بزرگان بی ادعا را در خویش یک جا دارد و هنوز بر من مراد و مرشد است و معیار و الگو دفاع خواهم کرد . و انتظار دارم از کسانیکه قلم بدست گرفتند برای وقت دیگران در این درگاه احترام قائل بشوند . دنیا خیلی خیلی عوض شده است. واژگانی که بوی دفاع بد از خویش و دین و نظام می دهد کاربرد ندارد ...» ۲۴ آبان ۱۳۹۹. پایان

 

سردیس

 

با یاد و نام خدا. این لحظات مطبوعات را وقتی ورق می‌زدم، این سخن آقای «علی نصیریان» -که بازیگری‌های او برایم جاذب و گرم است- توجه‌ام را جلب کرده است. او «در واکنش به سردیسی که از او و دیگر هنرمندان پیشکسوت در خانه‌ی هنرمندان نصب شده، گفته است»:

 

 "مجسمه‌ساز نباید با تخیّل خودش، صورتی تقریباً شبیه به خصوصیات چهره‌ی هنرمند بسازد."

 

با این نگاه هنرمندانه و فلسفی نصریان موافقم. سردیس‌هایی را در مسیر ایران‌گردی‌ام می‌بینم که گاه وقتی پیاده می‌شوم تا عکسی به یادگار بیندازم، پیشمان می‌شوم، چون از بس با چهره‌ی آن شخصیت فاصله دارد و حتی نگاه به مجسمه‌اش ما را از او دور می‌اندازد.

 

اخیراً نیز برخی از سردیس‌های «سرباز شهید قاسم سلیمانی» را مشاهده کردم که با چهره‌ی نافذ، معنوی و مهربان و در عین حال باصلابت آن سردار اسلام و ایران و آن چهره‌ی اسوه‌ی الهی هیچ شباهتی ندارد. امید است هنر در «مرز پر گهر» چون خورشید عالم‌تاب بدرخشد. و چنان جلوه کند که کسی خود را مُجاب نکند مجسمه‌ها را بدزدد! بگذرم.

 

درخواست:

 

از جناب آقا ...  می‌خواهم چنانچه وبلاگ یا وبسایت دارد، مجموعه نوشته‌ی تاریخ داراب‌کلا در دوره‌ی مدیریت خود را در آنجا هم انتشار دهد. دست‌کم سه علت مزیت این اقدام محسوب می‌شود:

 

۱. در فضای اینترنت جهانی ثبت می‌شود و موتورهای جستجوی هوشمند آن را در حافظه ذخیره می‌کنند.

 

۲. به طور خودکار امکان جستجو برای هر خواننده‌ای در هر نقطه از جهان فراهم می‌شود. زیرا پیام‌رسان‌ها هم محدود است و هم معدود. اما آنجا، بُعد جهانی می‌گیرد. حتی امکان اضافه و ویرایش هم توسط نویسنده، در هر وقت و زمان فراهم است.

 

۳. شاید گمان شود الان این مطالب برای خواننده معلوم است، اما در گذرِ زمان ارزش و اعتبار آن صد چندان می‌شود، چون به عنوان یک مقام رسمی محل به ثبت و نشر سپرده می‌شود، اعتبار آن از نظر منابع پژوهشی، درجه اول است. همانطور که همین الان هم وقتی یقین می‌کنیم فلان کدخدا، یا رئیس خانه انصاف یا فلان ارباب، فلان کار را کرد و یا فلان تز را داشت، برای ما مهم است. ممنونم.

 

سردیس

 

با یاد و نام خدا. این لحظات مطبوعات را وقتی ورق می‌زدم، این سخن آقای «علی نصیریان» -که بازی‌های او برایم جاذب و گرم است- توجه‌ام را جلب کرده است. او «در واکنش به سردیسی که از او و دیگر هنرمندان پیشکسوت در خانه‌ی هنرمندان نصب شده، گفته است»:

 

 "مجسمه‌ساز نباید با تخیّل خودش، صورتی تقریباً شبیه به خصوصیات چهره‌ی هنرمند بسازد."

 

با این نگاه هنرمندانه و فلسفی نصریان موافقم. سردیس‌هایی را در مسیر ایران‌گردی‌ام می‌بینم که گاه وقتی پیاده می‌شوم تا عکسی به یادگار بیندازم، پیشمان می‌شوم، چون از بس با چهره‌ی آن شخصیت فاصله دارد و حتی نگاه به مجسمه‌اش ما را از او دور می‌اندازد.

 

اخیراً نیز برخی از سردیس‌های «سرباز شهید قاسم سلیمانی» را مشاهده کردم که با چهره‌ی نافذ، معنوی و مهربان و در عین حال باصلابت آن سردار اسلام و ایران و آن چهره‌ی اُسوه‌ی الهی هیچ شباهتی ندارد. امید است هنر در «مرز پر گهر» چون خورشید عالم‌تاب بدرخشد. و چنان جلوه کند که کسی خود را مُجاب نکند مجسمه‌ها را بدزدد! بگذرم.

 

​​​​​​

 

این عکس را در سال‌های گذشته در روزنامه‌ها دیده بودم. اما دیشب در سایت «روزنامه‌ی دنیای اقتصاد» با نکته‌ای تکان‌دهنده آن را دوباره دیدم. و نمی‌دانستم عکاس آن به خاطر عذاب وجدان و شرمی که وجودش را به لرزه درآورده‌بود خودکشی کرد زیرا کاری برای نجات کودک گرسنه‌ی سودانی از دست کرکس لاشخوار صورت نداده‌‌ بود. دنیای غارتگر غربِ استعمارگر چه‌ها که با جهان و معادن و ذخایر نکرده است.

(منبع)

 

ساختمان «u»

 

با یاد و نام خدا. ضلع غربی ساختمان «u» ساعت پنج عصرهای زوج نشست پنج‌نفره‌ی بی‌سَکت و وقفه، برپا می‌شد. یک نشست -آن هم از جنس چالشی، نه بزَکی و چاپلوسانه- بر سر مفهوم «قدرت» بود و نیز استناد به نظریه‌پرداز قدرت «هانس مورگِنتا» که آخرین سال دهه‌ی هشتاد میلادی درگذشت. او در «موازنه‌ی قدرت» مفهوم «منافع ملی» را در صدر می‌نشاند که «اهداف کشور باید به منافع ملی برچسب بخورد و منافع ملی هم باید بر حسب قدرت پیگیری شود. زیرا در نظریه‌ی او میانِ سه ضلع از هشت ضلع زیربنای قدرت، یعنی «قدرت آمادگیِ نظامی« و «روحیه‌ی ملی» و «کیفیت دیپلماسی» رابطه برقرار است؛ رابطه‌ای تنگاتنگ. بگذریم که اینک برخی «زردپیشگان» چشم قدرت فزاینده‌ی بازدارنده‌ی موشکی و معنوی ایران را ندارند. چون اساساً «ایران قوی» را نمی‌خواهند، ایرانِ مقلد و دنباله‌رو را می‌خواهند!

 

از بحث دور افتادم. داشتم می‌گفتم. بحث بر سر قدرت بود. نیز ابرقدرت. ناگهان یکی از پنج عضو ساختمانِ «یو» به زوم و تبسم و سبک هنرپیشگان بالیوودی هندوستان گفت: ابرقدرت، رامشگر است که با یک چشمک چهل عارف را درجا بر زمین می‌کوبد.

 

نشست، یک آن، به قهقَهه و حتی لَختی به قهقهرا ! رفت. تو گویی انگاری «u» به «ایگرگ» بدل شده بود و «ایکس» و «زِد». و این مدادم بود که آن صحنه‌ی ضلع آفتابگیر ساختمان «u» را به ثبت می‌برد.

 

۴ قرینه و ۴ نکته برای نظارت استصوابی !

 

با یاد و نام خدا. مشکل با روح نظارت استصوابی نیست؛ با سلیقه‌ای رفتارکردن شورای نگهبان است. نیاز نیست فلسفه ببافم، چند قرینه خود گویای واقعیت است. پیامبر اکرم (ص) فرمودند بروید ببینید با چه تعداد نفرات به جنگ ما دارند می‌آیند. شمُردن نفرات دشمن که برای «عیون» (=نیروهای اطلاعات و ضدجاسوسی) میسّر نبود. به قرینه، به استعداد ستیزه‌جویان پی می‌بردند. دیدند شب در اتراق‌گاه ۹ شتُر کشتند. پیامبر (ص) به این قرینه دریافتند آنان بالای ۹۰۰ نفرند. چون هر شترِ نحرشده به‌تقریب غذای ۱۰۰ نفر را تأمین می‌کرد.

 

حالا برای شورای نگهبان نیاز به تفحص و کاوش‌های پیچیده و عیون! نیست، کافی‌ست چند قرینه را دخیل داوری (=بهتر است بگویم ارزیابی) کرد. من چند مثال می‌آورم که نظارت استصوابی در جاهایی، در کام سلیقه و دستگاه تصفیه بلعیده شد:

 

قرینه‌ی ۱ : آیت‌الله جنتی حتی در مقام خطبه‌ی نماز جمعه -که حکم دو رکعت دیگر نماز ظهر را دارد- از نامزد خاص دفاع کرده بود که قانون جانبداری علنی را از آنان سِتانده است. اما بعد، وقتی انحراف و حتی گرفتاری‌هایی که برای کشور پدید آورد، نظارت استصوابی را نسبت به آن فرد، قفل کرد و فقط به تماشا و گاه به نفرین! و دعا ! پرداخت.

 

قرینه‌ی ۲ : چند فقیه شورای نگهبان رگ غیرت‌شان برای پیروزشدن یک زرتشتی در شورای اسلامی شهر یزد چنان بالا زد که با آن‌که نظارت آن انتخابات بر عهده‌ی آنان نبود، اما به مدد حق تفسیر قانون اساسی، وارد ماجرا شدند و ورود یک هم‌وطن سالم زرتشتی را (که مورد قبول و رأی مسلمانان یزد هم بود) به شورایی که چون پسوند اسلامی دارد، مخلّ اسلام دانستند. و ملت این بار دید که آن دو سه فقیه با چه تفکر نادرستی، دارند تیشه به ریشه می‌زنند.

 

قرینه‌ی ۳ : همینان وقتی با آن زرتشتی آن کردند، اما با «اکبر طبری» هیچ نکردند. چرا، چون اکبر طبری رئیس دفتر حجت‌الاسلام شیخ صادق بود. حتی هشدارهای افشاگرانه‌ی آقای زاکانی در مواجهه‌ی با آقای تاج‌زاده در باره‌ی اکبر طبری هم شورای نگهبان را تکان نداد که نظارت استصوابی را در اعماق سیستم برقرار بدارد.

 

قرینه‌ی ۴ : مرحوم رفسنجانی را سال ۹۲ رد صلاحیت کردند. اما همین‌ها وی را در سال ۱۳۸۴ تأیید کردند و حتی با شرط و شروط رفسنجانی هم، کنار آمدند (=خوانده شود ساخت‌وپاخت کردند) که گفته بود من به شرطی کاندایدا می‌شوم که قانونِ استعفای مسئولان، شش ماه پیش از کاندیداشدن، برای او استثناء باشد که او نیاز نباشد از ریاست مجمع تشخیص مصلحت نظام استعفا دهد. چرا تا این حد «تا» کردند؟ چون رفسنجانی آن سال با آمدنش رأی دکتر مصطفی معین و حجت‌الاسلام مهدی کروبی (که لجوحانه و انشعابانه وارد کارزار انتخاباتی شده بود) را می‌شکست. اما سال ۹۲ رأی آقای قالیباف را. رفسنجانی سال ۹۲ رد شد، چون به نظرم دست‌کم به دو علت: ۱. مواضع او در بحران ۸۸ به بعد، تغییر اساسی کرده بود حتی مغایر با افکار رهبری. ۲. با آمدنش رأی قالیباف را نابود و در عوض احتمال رئیس‌جمهور شدنش به‌شدت بالا بود. پس نیاز بود نظارت استصوابی، روحش این بار به سلیقه‌ای‌ رفتارکردن، دگردیسی و پوست‌اندازی کند!

 

در پایان ۴ نکته:

 

یکم: از قضا آقای محمدباقر قالیباف رأی نیاورد و دنباله‌رو و نوچه‌ی مرحوم رفسنجانی رأی آورد (حجت‌الاسلام حسن روحانی) که می‌بینیم مملکت را با ایجاد دولت شیک! و تقلیل و فروکاستِ دولتش به «حکومت انحصاری حزب کارگزاران»، مملکت را با چه گرفتارهایی مواجه کرد. بگذرم.

 

دوم: نظارت نیاز است، اما نه به سبک و سیاقی که آماتورترین آدم سیاسی هم می‌فهمد پاره‌ای از اعضای آن شورا تا چه حد، جانبدارانه و بعضاً حتی تحت نفوذ این و آن عمل می‌کنند.

 

سوم: چرخ نهادهای سیاسی سیستم توسط انسان چرخش می‌کند، چون انسان موجودی ممکن‌الخطا است، پس شورای نگهبان هم خطا می‌کند. مهم این است این خطاها به مرور زمان باید کاهش یابد. اصل وجود نهاد و نظارت آن‌هم با معیار قانون، امری بدیهی‌ست و جزو اندیشه‌ی جهان مدرن هم هست.

 

چهارم: ناگفته باقی نگذارن، هر دو جناح چپ و راست، گاه به این شورا فشار آوردند که نگذارید فلانی تأیید صلاحیت شود. آنقدر مثال وجود دارد که به آدرس نیازی نیست.

 

پاسخ:

 

جناب آقای .. سلام

من هم معتقدم هر چیز در وقتِ خود. چه به مصلحت و چه به هر متغیّر مؤثر دیگر. خودم موقع قبول قطعنامه جبهه بودم. با چشمانم می‌دیدم رزمندگان هم اشک می‌ریختند و هم خشنود بودند که «جنگ لعنتی» می‌خواهد تمام شود. درِ مصلحت و منافع ملت در دین اسلام بسته نیست. البته بر سر هر مسئله‌ای در زمان بروزش اختلاف آراء برمی‌خیزد که طبیعی‌ست. به پیامبر اکرم ص هم فشار آورده بودند که چرا آن به راه خود ادامه ندادی و ما را حج‌نبرده، از راه برگرداندی. آن رسول رحمت ص چیزهایی را می‌دید که آن زمان همه‌ی افراد قادر به دیدن زوایای آن نیستند. پس؛ این اختلاف افکار لازمه‌ی جامعه‌ی پویاست که نمی‌خواهد راکد باشد. بلی؛ با شما بر سر این نکته که تغییر قواعد حاکم بر روابط بین‌الملل امری شعاری نیست، بلکه یک روند است که قدرت هر کشور در ایجاد یا اصلاح و یا حتی تغییر آن نقش دارد. بحث شما و جناب آقا صدرالدین هم، بدان که نافع است چون افکار را باز می‌کند و گره را از کلاف می‌گیرد.

​​​

پاسخ:

 

با سلام مجدد.بند لوزی شما یک واقعیت است. درست است. موافقم. جهت روشن‌شدن مفهوم واقعیت، برای خوانندگان این صحن مثال می‌زنم: این‌که چرا کشورهای زورگو این‌همه نیاز به مذاکره با ایران پیدا کردند، دلیلش رفتار آنان بر پایه‌ی قواعد بین‌الملل نیست، چون آنان با بسیاری از کشورهای ضعیف با شنیع‌ترین رفتار وارد جنگ شدند. اما چون ایران «قوی» و مقتدر و مردمی است و بازدارندگی ویرانگر و منطقی دارد، باید هم با ابزار مدرنی چون «مذاکره» سراغ ایران بیایند و به حرف‌های ایران سرِ میز گوش فرادهند و بده‌وبستان کنند نه پشت فشار جنگ.

 

پس؛ قدرت، منافع ملی را نگهبانی می‌دهد. با قول فرمایش چندی پیش شما اساساً موشک‌سازی یک «هنر» است. من با شما در بند لوزی موافقم که معتقدی جمهوری اسلامی ایران، عقلانیت و حقانیت را به موازات هم پیش می‌برَد. و می‌افزایم که باکی با مذاکره به معنی واقعی آن ندارد؛ هرچند مطمئن است زورگویان، تمام همّ‌شان این است حیات لرزان اسرائیل را تأمین کنند و این رژیم کاشته‌شده و دست‌نشانده‌ی اشغالگر را از اضطراب و اضطرار رهایی دهند. بگذرم.

 

پاسخ:

 

سلام. با یاد و نام خدا. در پایان متن خود نکته‌ای مفید و ارزنده‌ای گفتی. هم آن لحظه پیش‌داوریِ ذهنی‌ات را -نسبت به رفتار احتمالی آن روحانی- مورد محاکمه‌ی ضمیر بیدار قرار داده‌بودی. و هم آن روحانی -که نمی‌دانم چه کسی بود- چه خُلق نیکویی از خود بروز داد که در شما جلوه کرد. حقیقتاً وقتی یک روحانی دینی که چشم نُظّار محل رفتارش را تحت تعقیب قرار می‌دهند، از خود رفتاری چنین نزاکت‌بار بروز می‌دهد و ملکه‌ی درونی‌اش را راهبر کردارش می‌کند، برای انسان الگوواره‌ می‌شود.جالب بود. کما این‌که خودت هم از آن رفتار عالی‌اش شرمگین شدی که چه فکر نادرستی را داشتی پیش‌فرض می‌گرفتی و قضاوت می‌نمودی. ممنونم ازین رفتارت و بیان خاطره‌ات. که گاه بیان یک خاطره کار یک کتاب و چند منبر و صدها وعظ را می‌کند.

 

بررسی یک توافق تجاری آزادِ شگفت‌انگیز

 

با یاد و نام خدا. این توافق میان چین و ۱۴ کشور آسیا و اقیانوسیه شامل: ژاپن، استرالیا، کره جنوبی، زولاندنو، ویتنام، سنگاپور، اندونزی، مالزی، تایلند، فیلیپین، میانمار، برونئی، لائوس و کامبوج دیروز (۲۵ آبان ۱۳۹۹) امضا شد. رک:  (منبع)

 

چند نکته:

 

یکم : برای رسیدن به این تجارت آزاد، ۸ سال مذاکرات صورت گرفت، که سرانجام به توافق و در محل اجلاس (هانوی، پایتخت ویتنام) به امضاء انجامید.

 

دوم : رسانه‌های جهان این پیمان را به عنوان «چتر بزرگ همکاری اقتصادی» توصیف کرده‌اند که بازارهای گسترده‌ی این ۱۵ کشور را پوشش می‌دهد. با «حدود یک‌سوم کل تولید ناخالص ملی جهان» و «حدود ۲ میلیارد و ۲۰۰ میلیون نفر از جمعیت جهان» و نیز «۲۹ درصد بازرگانی جهانی».

 

سوم : در اثر این پیمان اقتصادی «عوارض گمرکی در تجارت» بین این ۱۵ دولت کاهش می‌یابد. دقیق نمی‌دانم شاید هم عوارض به‌کلی حذف می‌شود. که شامل «بازرگانی، خدمات، سرمایه‌گذاری، بازرگانی دیجیتال و ارتباطات» است.

 

چهارم : از تجارت آزاد به معنای فنی و تخصصی آن بی‌اطلاع هستم، اما معمولاً به نوعی از تبادل اقتصادی بازمی‌گردد که در آن محدودیت‌های دولت‌ها نباشد و یا کمتر باشد مانند مالیات خدمات و تعرفه‌ی کالاها، که با سایر تجارت‌ها فرق دارد زیرا قیمت‌ها در این نوع فرهنگ تجاری، بر حسب قیمت کارخانه‌ی سازنده و ناشی از چگونگی عرضه و تقاضاست.

 

البته در اقتصاد آزاد هم، میان فروشنده و خریدار قید و شرط‌هایی بر سر قیمت و کیفیت و خدمات پس از فروش وجود دارد. آزادِ آزاد نه فقط یک شعار که اساساً یک تخیّل است؛ مثل سوسیالیسم تخیّلی. زیرا لیبرال‌ترین دولت‌های سوداگر جهان نیز، هنوز هم در کار اقتصاد مداخله می‌کنند و به جنگ با هم روی می‌آورند. زیرا در اقتصاد تخیّلیِ لیبرالی، سود و منافع ملی مانند شمشیر «داموکلس» عمل می‌کند که درین افسانه‌ی شخصیت اسطوره‌ی خیالی یونانی، انسان به علت خطاکاری دائمی، نیازمند دستِ برتر است که بالاسرش او را کنترل کند، زیرا در عرصه‌ی اقتصاد مانند پهنه‌ی سیاست، همواره یک تهدید دائمی وجود دارد، پس شمشیر «داموکلس»ی نیاز است که همانطوری‌که او چهارصد سال پیش از میلاد، پادشاه را از گزند در امان نگه می‌داشت، امروزه همان شمشیر ! اقتصاد لیبرلیِ تخیّلی را از ورطه‌ی سقوط نجات! دهد.

 

زیاد شنیدیم جنگ تجاری میان مثلاً آمریکا و چین بالا گرفت. همین تصرف عدوانی فضای اقتصاد آزاد است که آن را به تخیّل شبیه ساخته است تا واقعیت. مگر آن که مفهوم «آزاد» همان «غارت» باشد و «چپاول» و «مرکانتالیسم» (=سوداگری، سودپیشگی)

 

گور تا گور

 

با یاد و نام خدا. او ۱۷ سال رأس و رئیس بود. چون «دلاور» بود و برای تخت بر سایرین غلبه کرد. نامش هنوز هم بر سرِ اسم و فامیلی ایرانیان است. زندگی و مرگش معجونی‌ست از افسانه و واقعیت. نمی‌گذاشت ارمنستان به چنگ رومیان افتد. با مسیحیان خشن بود، اما با یهودیان، مهربان. چون می‌گویند مادرش دختری از یهود بود. به ضلع مرزهای شرقی ایران می‌تاخت تا بر هندوستان چیره شود؛ همان کشور پهناور که هنر و ادب داشت ولی قدرت نداشت که پای خود بایستد و در چنگ نیفتد. او پایِ کولی‌ها و رامشگران هندی را به ایران‌زمین باز کرد و به آنان میدان نوازندگی و ... داد.

 

حیات و مماتش مثال و پند شد. در «هشت بهشت» امیرخسرو دهلوی و در «هفت پیکر» حکیم نظامی، داستان‌های عشقش به «دلارام» چه جذبه‌ای دارد و در مقابل قضیه‌ی کنیزکش به اسم «آزاده» که وی را «فتنه» هم خوانده، چه سوگی. روزی به دأب همیشگی‌اش به شکار می‌رود، «آزاده» را همیشه "پشت به خود" با خود سوار می‌کرد. چون درین صید، «آزاده» به جای تمجید از وی، از آهو تعریف و به جان مارال یا گورخر دل سوزاند، او، «آزاده» را بر زمین پرتاب و شتر این دختر برده را زیر دست‌وپاهایش لِه و نابود کرد. همو که به خُنیاگران امتیاز طبقاتی داده بود و حتی در وادی عشق چنان پیشتاز بود که به ساختن ۷ گنبد، به ۷ رنگ، برای دختران پادشاهان ۷ اقلیم، دل سپُرده بود تا به معشوقش برسد، اما، با آزاده چنین کرد و شد آنچه که معمولاً پادشاهان مقصّر قصرنشین می‌کردند.

 

نخجیر (=شکارگاه) او «نی‌ریز» فارس بود که گورخر فراوان داشت. من قصر بهرام در جنوب گرمسار را دیدم که توسط سلسله‌ی صفویه بازسازی شد. این رأس و رئیس -که معنی اسمش «خدای پیروزی» و «آماده‌ی ستیزه» و «پیروزمند» و «ظفرآفرین» بود- بهرام ۵ نام دارد که به بهرام گور مشهور است؛ بخشی از تاریخ سرزمین ما ایرانیان که پادشاهانی ستَبر ! ستمگر داشت. و نامش هم هنوز بر سرِ اسم و فامیلی هموطنان است: «بهرام» و «بهرامی». شاعران شهیری زندگی جورواجور او را در ادبیات خود وارد کردند؛ تا پند بیآموزانند و از بند برهانانند؛ از جمله خیام، سعدی، حافظ:

 

نبشته است بر گور بهرام گور

که دست کرَم بِه ز بازوی زور

سعدی

 

بهرام که گور می‌گرفتی همه عمر

دیدی که چگونه گور بهرام گرفت

خیام

 

کمند صید بهرامی بیفکن جام جم بردار

که من پیمودم این صحرا نه بهرام است و نه گورش

حافظ

 

مجموعه قصر بهرام

 

تحلیل «محتوا»ی یک متن

 

این‌جانب از بدو بازداشت (درحالی‌که در خارج از حوزه قضائی تهران و در شهرستان آمل بدون دریافت نیابت قضائی از شهرستان آمل ناهار میهمان منزل ریاست مجمع تشخیص مصلحت نظام و منصوب مقام عظمای ولایت حضرت آیت‌الله آملی‌لاریجانی بودم، در منزل ایشان توسط گروه پنجاه‌نفره - که موجب درگیری با نیروهای حفاظتی حضرت آیت‌الله آملی‌لاریجانی قرار گرفت - بازداشت و در ساعت سه‌ونیم شب توسط بازپرس رسیدگی‌کننده پرونده که در آن شب در بند 2 الف بازداشتگاه منتظرم بود، تفهیم اتهام نموده که در تاریخ تشکیل بیش از یکصدساله عدلیه در آن ساعت شب سابقه نداشته است) روانه سلول انفرادی نموده لذا شاکی عمومی و سازمان اطلاعات سپاه پس از پانزده ماه (...) هیچ‌یک از ادله اثبات اتهام یا جرم را ارائه ننمودند. اکبر طبری. (منبع)

 

پایان نقل قول

 

با یاد و نام خدا

 

مقدمه‌ی ۱:  تحلیل محتوا یک فن است، در پنهان، برای پیام‌های منابع آشکار. مثال: تحلیل محتوای موساد از خطبه‌های نمازجمعه‌های تهران خصوصاً در دهه‌ی شصت.

 

مقدمه‌ی ۲ : آنچه می‌نویسم تحلیل محتوا روی همین قسمت متن است نه تمام آن. بنابرین، برداشت من صرفاً محدود است به همین مقدار از نامه‌ی آشکار.

 

۱. حدس می‌زنم پشت این متن اکبر طبری یک دست زبردست هست. نامه به‌عمد با ادبیات توده‌وار چینش شده تا رد گم کند.

 

۲. گمان ندارم او بخواهد از حجت‌الاسلام شیخ صادق لاریجانی تمجید و تعظیم کند؛ بلکه با این تعریف! حرفه‌ای می‌خواهد پای وی را در لبه‌ی پرتگاه پرونده ببندد. زیرا وقتی او  می‌بیند دارد سوخت می‌شود، چندان وفا نیاز نمی‌بیند که وی را دست‌کم در اذهان تبره‌شده باقی بگذارد. پس منزل و سفره‌ی ناهار و اوج صمیمیتِ "طبری / لاریجانی" را درین عبارت به‌مهارت جاسازی می‌کند که خواننده به تبعیض در دستگیری پی ببرد.

 

۳. واژه‌ای را در داخل پرانتز نقطه‌چین می‌کند که خواننده، خود، جای نقطه‌ها مثلاً شکنجه و شلاق و تازیانه و ... را بگذارد تا با این شگرد، اعترافات یا اظهارت خود را فاقد اعتبار کند. زیرا فقهاء معتقدند اعترافات زیر ضربات زور قابل اتّکا نیست.

 

۴. او با آوردن نام «سازمان اطلاعات سپاه» قصد دارد شاکی پرونده را نه اراده‌ی حاکمیت در مبارزه با فساد، که به تصفیه و پالایشگری اط سپاه تقلیل دهد و از سوی دیگر آن سازمان را دخالتگر معرفی کند. حال آن که او از اطلاعات طبقه‌بندی باخبر بود که سازمان اطلاعات سپاه نه حالا که از سال‌ها پیش با فرمان رهبری مسئول مستقیم تهدیدات داخلی شد و امور تهدیدآمیز مملکت به این سازمان محول شد نه وزارت اطلاعات. پس ورود این سازمان به امور فساد و مسائل تهدیدات داخلی، امری قانونی و روال است.

 

۵. یک دروغ بزرگ را نیز داخل چند گزاره اسکورت می‌کند تا به قول چرچیل که می‌گفت دروغ را باید با چند حقیقت اسکورت کرد تا مورد قبول افتد، ذهن خواننده را انصراف دهد. دست‌کم بزرگترین دروغش که گفت طی تاریخ «یکصد ساله عدلیه» بی‌سابقه بوده این است که در شب عاشورای بحران ۸۸ ساعت ۲ و نیم بامداد بیش از ۲۰۰ ملی مذهبی و چهره‌های مطرح جناح چپ را دستگیر و بازداشت کرده بودند که او خود مگر از پیشتازان نبود؟! بگذرم.

 

در بند ۵، مثالم اثبات این مسئله بود که طبری آن دستگیری‌های شب شام غریبان بحران ۸۸ را فراموش کرد که در بامداد صورت گرفت و او هم بی‌نقش نبود. که حالا در نامه‌اش دستگیری خودش در ساعت بامداد را عجیب معرفی می‌کند.

 

سگ در نپال ، بُز در انگلیس ، نعل در ایران

 

با یاد و نام خدا. سگ در نپال از آن‌رو به‌شدت مورد احترام است چون‌که می‌پندارند پیام‌آورانِ «یاماراج»اند یعنی «خدایِ مرگ» ! ازین‌رو خیال می‌کنند محبت به سگ، عمر را طولانی کرده و مرگ را به تأخیر می‌اندازد. حتی سالی یک بار روزی به اسم روز «بزرگداشت سگ» دارند. ر.ک: (منبع)

 

در انگلستان -بیشتر در ولز- بُز مظهر «شانس» است و بخت‌آور. حتی در رژه‌ی رسمی سلطنتی، علاوه بر مقامات و ملکه، بز را هم حاضر می‌کنند.

 

نعل -به‌ویژه نعل اسب- در ایران نماد ضد طلسم است ! برخی منابع معتقدند «همه‌ی تمدن‌های غربی» به نعل به عنوان خوش‌شانسی باور دارند. حالا یا نعل اسب، یا نعل الاغ، یا نعل قاطر. بگذرم.

 

۴ نکته:

 

۱.من در زادگاهم دیدم روی تاج دروازه‌های چوبی قدیمی «نعل»، میخ بود. و نیز دیدم که حتی شوفرهای محترم محل، جلوپنجره‌ی پیکان جوانان و پیکان دولوکس و یا آریا و مزدا را نعل چسبانده بودند که از تصادف ایمن باشند؛ به‌ویژه از چشم‌زخم از سر حسَد؛ و در گویش محلی: گفت‌زدن.

 

۲. خیلی‌سال پیش از حجت‌الاسلام شیخ محسن قرائتی در رادیو شنیدم که با شوخ‌طبعی‌های خاصش بدین مضمون گفته بود بهتر نیست خانواده‌هایی سگ را وارد خانه‌ها کردند، به جای آن بُز را جایگزین کنند، علتش را هم گفته بود که بُز چه مزیت‌هایی دارد. البته آقای قرائتی لابد می‌داند داشتن بز هم خیلی هنر و پیشه‌وری می‌خواهد، چون مانند گوسفند رام و آرام نیست!

 

۳. یاد نعلبندهای قدیم به‌خیر. کارشان در نعل‌کردن اسب‌ها دیدنی بود. و وقتی ناخن سُم را با تیغ کال می‌بریدند، و با چکش، بر میخ می‌کوبیدند، و میخ کج می‌رفت و تیغ به گوشت می‌زد و اسب رم می‌کرد و جفتک می‌انداخت، دیدنی‌تر.

 

۴. در اسلام و میان مسلمانان، ترحُم و حتی محبت و دلسوزی به حیوان تأکید شده است. از جمله سگِ گله که میان مردم، حیوان نگهبانِ وفادار محسوب می‌شود. من حتی شنیده یا خوانده‌ام که اگر در جایی مقدار کمی آب داری، می‌خواهی وضو بگیری، اگر سگ تشنه باشد آب را باید به سگ داد و وضوساختن با آن باطل است. تقدُم جانِ حیوان بر یک کار عبادی شرعی واجب در شرائط ناچاری؛ چقدر هم زیبا و عالی.

 

جویان:

صلوات می‌فرستم در آغاز بر محمد و آل محمد (ص)

 

احمد احمد

 

با یاد و نام خدا. یک روز «احمد احمد» به ایشان گفت چرا لباست به دیوار می‌خورَد می‌روی آب می‌کشی؟ جواب دادند می‌خواهی ببینی اسلام چه می‌گوید یا این‌که منتظری چه می‌گوید؟ گفت خُب اول اسلام. جواب داد اسلام می‌گوید پاک است. حالا شما به من چه کار دارید! آن مشکلِ خودم است.

 

روزی هم "عباس مدرسی‌فر" هم‌بندش در اوین (که بعد به سازمان مجاهدین خلق پیوست و سپس به فرقه‌ی تروریستی رجوی) به ایشان گیر داد چرا شما در قنوت می‌گویید: رَبِ زِدنی علْماً و اَلحقنی بِالصالحین و نمی‌گویید: رَبِ زِدنی علْماً و عمَلا؟ با مدارا جواب دادند: نماز ما علمایی است! عمل ندارد!

 

توضیح: آنچه نوشتم برداشت آزاد بود از دو خاطره از صدها خاطره‌ که در کتاب «خاطرات احمد احمد» -یکی از مبارزین مذهبی سرشناس عصر پهلوی- جمع‌آوری شد. و هر دو خاطره هم، یادی بود از سلوک و کردار مرحوم آیت‌الله العظمی منتظری در زندان اوین. من چاپ چهارم این کتاب را دارم، تصویر چاپ نوزدهم را هم دیدم، گویا از چاپ ۱۹ هم عبور کرده باشد. اشاره: قُل رَبِ زِدنی علْماً مربوط است به آخر آیه‌ی ۱۱۴ سوره‌ی طه.

 

 

عکس نقشه‌ی ارمنستان و آذربایجان و جنگ بر سر قره‌باغ

 

 

نقشه‌ی ایران و موقعیت مرزی با ارمنستان، آذربایجان و نخجوان

 

کمی در باره‌ی قره‌باغ

 

با یاد و نام خدا. این نوشته‌ام با نگاه‌افکندنِ پی‌درپی و ژرف به دو نقشه، بهتر روشن می‌شود.

 

پیش‌درآمد بحث

 

ابتدا باید دانست قفقاز کجاست؟ خود واژه‌ی قفقاز یعنی "یخ درخشان سفید برفی" که محدوده‌ای‌ست کوهستانی، بسیارزیبا و سخت‌گذر (=صعب‌العبور) در حد فاصلِ دو دریا: دریای خزر و دریای سیاه با تنوع نژادی و زبانی زیاد که زبانزد است. با فروپاشی شوروی در سال ۱۹۹۱ "قفقاز جنوبی" و "قفقاز شمالی" به لحاظ سیاسی از هم جدا شدند. زیرا قفقاز شمالی شامل چچن و داغستان و یازده منطقه‌ی دیگر در خاک روسیه باقی ماند. اما در بخش‌هایی از قفقاز جنوبی (که گستره‌ی جغرافیایی وسیع ما بینِ کشورهای جمهوری آذربایجان، ارمنستان، گرجستان و بخش‌هایی از شمال غرب ایران و شمال شرق ترکیه است) سه کشور آذربایجان، ارمنستان، گرجستان اعلام استقلال کردند. و از همان سال‌ها، منطقه‌ی قره‌باغ (میان آذربایجان و ارمنستان) محلِ منازعه و کشمکش و جنگ واقع شد.

 

 

هفت نکته درین مسئله:

 

یکم: روسیه -به‌ویژه روسیه‌ی عصر پوتین- همواره با هر گونه جنگ نیابتی در حوزه‌ی قفقاز به‌شدت مخالف بوده و این منطقه خط قرمز اوست. ازین‌رو بود در تحلیل‌هایی که طی چند سال اخیر گهگاه بر سر بحران سوریه می‌نوشتم، همیشه گفته‌ام روسیه بهتر می‌داند پیکارجویان تکفیری در سوریه گرفتار شوند تا آن‌که در قفقاز بجنگند؛ زیرا بخشی از پیکارجویان از مسلمانان قفقازند که اسیر پول‌های نفتی سران عرب شدند و با «مزدوری» (=مواجب‌گیری) روزگار می‌گذرانند.

 

دوم: از آنجا که در گذشته، این دالان، همواره مسیر حمله‌های برق‌آسا به ایران بوده و تا دشت قزوین و سپس تا تهران امتداد می‌یافته، و هم اینک نیز برای جمهوری اسلامی ایران اهمیت حیاتی دارد، به هر تحولی در قفقاز چه جنگ، چه تغییر نقشه، چه جابجایی نیرو، چه پیمان‌های منطقه‌ای و چه حتی سرمایه‌گذاری خارجی با چشمِ تیزبین و با شاخک‌های فوق حساس نگریسته می‌شود.

 

سوم: حال که با دخالت روسیه قرار شد روی خاک ارمنستان «کانال عبور» زده شود تا نخجوان -به عنوان بخش جداافتاده‌ی جمهوری آذربایجان- به کشورش متصل شود، مسئله ابعادِ تغییرات جغرافیایی هم یافته است که اگر اثر آن بیشتر از سوئز و پاناما نباشد، دست‌کم برای ایران کمتر نیست. پس باید به آن توجه داشت که این کانال در کجای خاک ارمنستان تعبیه می‌شود. لبِ مرز ما یا آن‌سوتر.

 

چهارم: در نقشه‌ی پایین به‌خوبی نمایان است که چهار استان مرزی ایران با آن منطقه هم‌جوار است. همین میزان اهمیت موضوع را بالا می‌برد. اگر نقشه‌ی «گربه»ی ایران با صلابت سپاه و ارتش و بسیج مستضعفین، «شیر» و ایران ما «قوی» است، باید سرِ این شیر -که در چهار استان واقع است- همیشه به‌هوش بماند و خوابِ غفلت نرود.

 

پنجم: منطقه‌ی مرزی ایران و جمهوری آذربایجان -که در نقشه‌ی بالا به رنگ جگری نشان داده می‌شود- ممکن است با دسیسه‌ی آمریکا، محلی برای جای‌دادن پیکارجویان تکفیری اعم از داعش و القاعده و... گردد و نیز به نظر من در درازمدت نقطه‌ای امن و ایمن برای مزدوران فرقه‌ی تروریستی رجوی شود که هم اینک در جلگه‌ی تیرانای آلبانی چُرت می‌زنند و بخشی از فضای مجازی ایران را با انواع «تولید خبر» خوراک‌دهی می‌کنند. بنابرین اخطار خردمندانه و کوبنده‌‌ی اخیر رهبری، بسیار به‌موقع و قاطع بود؛ که نه فقط موجب هراس آنان شد، حتی جنگ ارمنستان و آذربایجان بر سر قره‌باغ را به مرحله‌ی توافق سیاسی برد.

 

ششم: من چند سال پیش از آستارا به گردنه‌ی حیران که می‌رفتم خطوط مرزی و جغرافیای منطقه را دیدم که کاملاً پیداست. حقیقتاً اگر منطقه به حضور آن عناصر، آلوده شود، کار ستیز و مقابله به علت جغرافیای منطقه به‌شدت سخت می‌شود. پس؛ سپاه و ارتش با حرکت‌ دادنِ به‌موقع تجهیزات از قزوین به حول‌وحوشِ منطقه‌ی خطوط مرزی کاری بخردانه و سلحشورانه کردند که تأثیرگذاری آن بر هیچ خردمند منصفی قابل انکار نیست..

 

هفتم: ترکیه به دلیل قضیه‌ی نسل‌کشی ارامنه، هرگز نمی‌تواند به ارمنستان روی خوش نشان دهد، پس سعی می‌کند با شعار ترکستان بزرگ! متحد جمهوری آذربایجان بماند. اما ایران دلیلی نمی‌بیند حُسن سلوکِ خود در دیپلماسی عمومی و حُسن همجواری‌اش در روابط دیپلماتیک را با هر دو کشور ارمنستان و آذربایجان تعطیل کند. بالانس این وضع ناشی از اقتدار و نفوذ ایران است.

 

اشاره: دست‌کم سه دسته چشم دیدنِ «قدرت بازدارندگی سپاه و ارتش» و «اقتدار ولایت فقیه» را ندارند: ساده‌اندیشان، براندازان و پاره‌ای از تجدیدنظرطلبان که دورِ گفتمان سرنگونی یا حلقه زده‌اند و یا پِرسه.

 

هر چیزی که در جستنِ آنی، آنی

 

ابراهیم طالبی دارابی دامنه / ۳۰ آبان ۱۳۹۹

 

به نام خدا. بنده مخالفم با تعرُّبی که اخیراً در ایران پا گرفته است که آنقدر تأکید می‌کنند عین یا قاف را از کجا تلفُّط کنند... . این جمله‌ی طعنه‌ای! از گفته‌های منتقدانه‌ی مرحوم محمدمهدی فولادوند (مترجم سرشناس قرآن، نوه‌ی مرحوم آیت‌الله العظمی اراکی) است در کتاب شریف قرآن‌شناسی، ص ۵۱۱.

 

شاید منظورش این بوده‌باشد که آنان آن‌مقدار که مخارج و صفات حروف دقت دارند، به سرنوشت جامعه و به اهتمام به امور مسلمین توجه نشان نمی‌دهند. این تیپ افراد که در اِعراب ( اَ اِ اُ ) این‌همه وسواس‌اند و آن‌همه حسّاس، و بارها نمازشان را با شکّ‌های پی‌درپی، اِعاده کرده‌اند و استخاره و استغاثه، اما نسبت به اساسی‌ترین دردهای جامعه، بی‌اعتنا و به هجوم بی‌امان شبهه‌ها به سوی جوانان، خنثی هستند. شاید اساساً مبنای فکرش همین باشد و رغبتی به مسائل اساسی اسلام و ایران ندارند.. بگذرم! یاد رباعی مولوی افتادم:

 

تا در طلب گوهر کانی، کانی

تا در هوَس لقمه نانی، نانی

این نکته رمز اگر بدانی، دانی

هر چیزی که در جستن آنی، آنی

 

رباعی شماره‌ی ۱۸۱۵ مولوی

 

پاسخ:

حاج آقا عمادی سلام علیکم. بسیار ارزنده و آموزنده، هم شعر شیخ محمود شبستری و هم عکس‌نوشته. سال‌ها پیش در اردویی، مستندی دیدم از سیاره‌ی زمین که نسبت آن را با کهکشان‌ها مقایسه می‌کرد. زمین مثل یک دانه‌ی خُردِ خَردل بود در برابر عظمت آفرینش. حقیقتاً بشر «جدا از خدا» تا کجا غافل و طمّاع و چپاولگر است. ممنونم ازین زاویه‌ی زیبابینی شما.

 

پاسخ:

این قسمت را هم با اشتیاق خواندم. نکته‌ای به‌ظاهر ساده اما خیلی‌مهم در مورد کارکرد آن زمانِ «قهوه‌خانه‌»های داراب‌کلا مرقوم فرمودی که جای خالی بنگاه‌های معاملاتی را پر می‌کرد. داستان روکش هم نشان خدمات خوب شما بود. چون از قهوه‌خانه سخن گفتی، بگذار یک نکته‌ی سیاسی بگویم::

 

در فرانسه کافه و قهوه‌خانه‌ها، محلی مهم برای روشنفکران جهت تبادل اندیشه و ردوبدل کردن افکار بود که تاریخ این کشور و روند روشنگری را گاه زیر و رو می‌کرد؛ از جمله سارتر.  و نیز از جمله دکتر علی شریعتی که در صف مبارزان الجزایر با استعمار فرانسه می‌جنگید. همان عصری که فرانسه با استخوان‌های مبارزین الجزایر صابون و الکل درست می‌کرد!

 

معیت خدا یعنی چه؟

 

با یاد و نام خدا. یکی از بهترین جواب‌ها را می‌توان از المیزان گرفت و به سراغ تفسیر علامه طباطبایی از (آیه‌ی٦٩عنکبوت) رفت. وَالذینَ جاهَدوا فینَا لَنَهدیَنهُم سُبُلَنا وَ اِنَّ اللهَ لَمَعَ المُحسِنین. من صبح امروز برای گرفتن جواب رفتم سراغ هم تفسیر المیزان و هم تفسیر نور، و نتیجه‌اش این شد که به صورت جمع‌بندی‌شده و برداشت آزاد، نوشته‌ام. پرسش ساده از خودم این بوده این‌که می‌گویند خدا با محسنین است به چه معناست؟

 

جهد یعنی وُسع و طاقت. مجاهده یعنی به‌کاربردنِ آخرین حد وسع و قدرت در دفع دشمن. جهاد بر سه قسم است: با دشمن ظاهرى، با شیطان، با نفس. پس در این آیه «جاهدوا فینا» تعبیر کنایه‌ای است. یعنی جهادشان در امورى‌ست که متعلق به خداى تعالى است.

 

خداى تعالى براى خود سَبیل‌ها (=راه‌ها)یى نشان مى‌دهد، و راه‌ها هر چه باشد بالاخره به درگاه او منتهى مى‌شود. پس راه‌هاى خدا عبارت است از طریقه‌هایى که آدمى را به او نزدیک و به سوى او هدایت مى کند، و وقتى خودِ جهاد در راه خدا هدایت باشد، قهراً هدایت به سوى سُبل، «هدایت روى هدایت» خواهد بود، و آن وقت این آیه‌ی شریفه با آیه‌ی ۱۷ سوره‌ی محمد: «وَالذینَ اهْتَدوا زَادَهُم هُدًى وَآتاهُم تَقواهُم» منطبق مى‌شود. یعنی: و کسانى که هدایت یافته‌اند، خداوند هدایتشان را بیفزاید و روح پرهیزگارى به آنان عطا کند.

 

معناى معیت، و به عبارتى دیگر «بودنِ خدا با محسنین» این است که خدا یارى‌شان کند. البته برخی مفسرین کلمه‌ی معیت را به «معیتِ رحمت و عنایت» تفسیر کرده‌اند براى اینکه خدا از نظر وجود، با تمامى موجودات و انسان‌ها هست، چه نیکان و چه بدان، ولى «با محسنین بودنش» معیتِ مخصوصى‌ست که دو گونه است:

 

۱. معیتِ نصرت و معونت

۲. معیتِ رحمت و عنایت

 

از امام صادق -علیه السلام- نقل شده است که این آیه «در باره‌ی آل محمد ص و شیعیان ایشان» است.

 

حجت‌الاسلام شیخ محسن قرائتی در تفسیر «نور» نکته‌ای مهم از آیه‌ی ۱۷ سوره‌ی "محمد" -که در بالا به آن استناد شده- گفته است: هدایت‌پذیرى، ظرفیت روحى انسان را توسعه مى‌دهد.

 

یک یادآوری:

 

محسنین را مترجمان قرآن کریم به «نیکوکاران» برگردان کرده‌اند همان کسانی که خدا در صفِ آنان است. و وقتی خدا خود را در صفِ نیکوکاران قرار می‌دهد، باید حساب کرد چه عظمت و شکوهی دارد «نیکوکار» و چه شگفتی‌یی نیز.

 

پاسخ:

 

مرحوم شیخ جعفر  نجفی مشهور به «کاشف الغطا»

 

از اوتاد و از اساتید بزرگ علمای ربانی بود. در جنگ ۱۰ ساله‌ی روس با ایران، کار بیخ پیدا کرد و قاجار در تنگنا افتاد. به پیشنهاد عباس‌میرزا از علمای شهیر مدد خواسته شد. حکم جهاد تنها در ورقه اثر ندارد، رزمنده و مدافع می‌خواهد.. تعبیر «حماقت» در متن گزیده‌ی بالا -اگر در حق آن عالم بزرگ است که نیتی جز صیانت از کشور در برابر هجوم روس نداشت- تعبیر کاملاً نادرستی است. ولی اگر مربوط به نحوه‌ی کارزار جنگ است، امری جداست. معتقدم اگر کسی متنی را جایی دید، فوری جزو باورهای خود قرار ندهد که بخواهد پخشش کند. بهتر این است روی آن کاووش بیشتری کند و سپس به عنوان دیدگاه خود آن را بیان فرماید. بگذرم.

 

حفره‌ی وجودی

 

ابراهیم طالبی دارابی دامنه / ۱ آذر ۱۳۹۹

 

به نام خدا. ویکتور فرانکل اتریشی در کتاب «انسان در جستجوی معنی غایی» -که میلیون‌ها نسخه از آن در جهان به فروش رفت- می‌گوید:

 

«معنا را باید یافت. نمی‌توان آن را به کسی هدیه داد... معنا مثل خنده است. شما نمی‌توانید کسی را مجبور به خنده کنید... معنا چیزی است که باید آن را کشف کرد نه اِبداع... مردم امروزه بیش از گذشته زندگی‌شان را تُهی، بی‌معنی، بی‌هدف و بربادرفته تجربه می‌کنند.»

 

فرانکل از این وضعیت به «خلاء و حفره‌ی وجودی» تعبیر می‌کند.

 

برداشتی کوتاه بود از کتاب «نام‌آوران فرهنگ معاصر» (خلاصه‌ی اندیشه‌های ۱۰۱ اندیشمند جهان) نوشته‌ی شهاب‌الدین عباسی. (تهران، مروارید، ۱۳۸۷) ص ۵۱ به بعد.

 

چرا بسیج؟

 

یکم. دیباچه:

 

با یاد و نام خدا. واژگان حق و باطل، خیال نیست، ساخته‌ی ذهن بشر نیست. پیام آسمانی و کلام خداست: و قُل جاءَ الحق و زَهق الباطل اِنَّ الباطلَ کانَ زَهوقا. «و بگو: حق آمد و باطل نابود شد، همانا باطل، نابودشدنى است.» (آیه‌ی ۸۱ اسرا) بنابرین، انسانِ باورمند نمی‌تواند نسبت به این دو -حق یا باطل- خنثی و یا جانبدار باطل باشد. حتی در درون جبهه‌ی حق نیز افکار باطل رسوخ می‌کند که به آن هم نباید خنثی بود.

 

دوم. مقدمه‌ی علمی:

 

در واژه: نزدیکترین تعریف لغوی بسیج این سه واژه است: سامان، آمادگی. فراهم.

 

از اینجا تا آغاز نکته‌ها، آموخته‌هایم از درس‌های دکتر حسین بشیریه (نخبه‌ترین استاد علم سیاست» است که ۲۹ سال پیش در پای کلاسش یاد گرفتم.

 

در علم سیاست: بسیج، گردآوری منابع است که لازمه‌اش سازماندهی «به منافع» است. یعنی فعال‌شدن از نظر سیاسی و کاربرد منابع قدرت در جهت اهداف ایدئولوژیک.

 

تعریف حکومت: یعنی سازمانی که بر وسایل متمرکز اجبار و سرکوب در درون جامعه کنترل انحصاری و مشروع و رضامندانه دارد.

 

سازماندهی: یعنی ایجاد یگانگی در تعقیب منافع گروه از راه تأمین هویت مشترک و همبستگی میان اعضا از طریق ایدئولوژی‌ دستگاه‌های فکری و فلسفی صورت می‌گیرد که برای دست‌یابی به نتایج عملی، تحرّک انجام می‌دهد با عرضه‌ی راه‌حل‌های فوری.

 

انواع ایدئولوژی‌های بسیج: ۱. ایدئولوژی‌های آزادیخواهانه بورژوائی، ۲. ایدئولوژی‌های برابری‌طلبانه سوسیالیستی، ۳. ایدئولوژی‌های اشرافی فاشیستی، ۴. ترکیبی از هر سه.

 

ایدئولوژی بسیج آزادیخواهانه: این ایدئولوژی‌ها در برابر اَشرافیت -که بر پایه‌ی نابرابری و حق حکومتِ خانوادگی بود- اصول آزادی فردی، برابری حقوقی، لیاقت فردی و ارزش‌های لیبرالی را بنا نهاد.

 

ایدئولوژی بسیج سوسیالیستی: برداشتِ لیبرالی را مورد هجوم قرار داد و ریشه‌ی همه‌ی نابرابری‌ها را در مالکیت خصوصی «وسایل تولید» دانست و بر امکانِ ریشه‌کنی فقر و نابرابری در نظام طبقاتی، تأکید و نیز امید ورزید. 

 

ایدئولوژی بسیج فاشیستی: در مقابل سرمایه‌داری و جامعه‌ی مدرن بوجود آمد برای دست‌یابی به همبستگی سنتی و ایدآلیزه‌کردن کشور و زنده‌نمودنِ اَشرافیت گذشته و تطبیق آن با شرایط مدرن و تأکید بر ملت و نژاد و دولت‌محوری.

 

کتاب: انقلاب و بسیج سیاسی. حسین بشیریه

ناشر: دانشگاه تهران تاریخ نشر: 1393 ، 196 صفحه)

سوم. نکته‌ها:

 

۱. بسیج دو وجه دارد؛ وجه پیشاانقلاب که برای رسیدن به وضع مطلوب، وضع موجود را طریق انقلاب زیرورو می‌کند. وجه پساانقلاب که وضع موجود را با آرمان و آمال به سوی وضع مطلوب، مواظبت و حفاظت می‌کند.

 

۲. امام خمینی نگاه تلفیقی (مدرن و سنتی) به فقه شیعه و فقه سیاسی داشت. همین مشخصه موجب شد نگرش منحط، منحرفانه، راحت‌طلب و ساده‌اندیشانه‌ی «جدایی دین از سیاست» را به‌شدت تقبیح و مسلمین را به سرنوشت خود هوشیار کرد و ملت را به اسلام ناب محمدی (ص) به آگاهی رساند و با «بسیج ملت» بنیاد طاغوت را ویران و تخت سلطنتِ حاکمِ جائر را برای همیشه از ساحت سیاست ایران برکَند.

 

۳. انقلاب اسلامی ایران «حرکت» است نه «سکون». پس، بسیج مستضعفین باید در کنار ساختار نظام و انقلاب بماند تا حق از طریق باطل «زهوق» نشود. این باطل است که به امر خدا باید نابود گردد؛ هر نوع باطلی. منظور از نابودی در اینجا به معنی ناتوان‌سازی در برابر حق است.

 

۴. چون باطل قدرت دارد حق نمی‌تواند ساکت -و بدتر از آن تسلیم- بماند. درس مبارزه‌ی موسای نبی ع در برابر قدرت تنومند دستگاه فرعون این است که حق نباید خود را خائف و راکد بپندارد.

 

۵. تأسیس بسیج مستضعفین برای این بود جریان بیدار جبهه‌ی حق، هرگز خائف و خمود نباشد و تا می‌توان دشمن را ناکام بگذارد تا نگذارند مردم آشفته شوند. امام به این دوراندیشی، مسلح بود.

 

۶. بسیج سهم هیچ فرد یا نهاد نیست؛ سهم مُشاع ملت است. همه آن را «اَنباز»ند زیرا مظهر "وَ اَعِدّوا لَهم ما استَطعتُم مِن قوّه" است.

 

۷. بسیج «مدرسه» است و اندیشه‌ای برآمده از پیام اسلام و نیز نماد محکم پیوند ناگسستنی اسلام و سیاست. بسیج بااصالت‌ترین نیروی وحی و عقل است. و لذاست افکار خود را باید از «بافضیلت‌ترین‌»ها بگیرد یعنی عالمان دین و اندیشمندان متدین.

 

۸. هر نوع تلاش برای فروکاستنِ بسیج به نیرویی برای عملگی، بدترین خیانت به سازمان رزم اسلام است و متلاشی‌سازی ذات منزّه آن.

 

۹. ندای بسیج، صلح است و آوای آن عدالت، فضیلت، امنیت. هر جبهه‌ای، صلح و عدالت و امنیت و کیان کشور را در خطر اندازد، بسیج آماده‌ترین سازمان رزم است، از دفاع هیچ خوف و هراسی ندارد؛ عادلانه و آگاهانه می‌رزمد.

 

۱۰. در هر جامعه‌ی اسلامی، فقط مرجع عام یا ولی‌فقیه لایقِ رهبریِ بسیج‌اند و سپاه و یا ارتش می‌توانند امین‌ترین نهاد انقلابی برای سازماندهی این نهاد نگهبان ارزش‌های الهی‌ باشند.

 

۱۱. درِ بسیج به روی همه‌ی شهروندان گشاده بماند، زیرا این سازمان مردمی حافظمنافع مردم است.

 

درود بر بسیج تا یَومَ یَقومُ الحساب

 

پاسخ:

 

ایشان -یعنی جناب آقا حمید عباسیان- در آن توضیح (در جواب به انتقادم به مفاد آن متن گزینش‌شده) بیان فرمودند منظورشان حماقتِ فتحعلی‌شاه بود. پس وقتی خود شخص منظورش را آشکارا روشن می‌کند، دیگر ابهام نمی‌ماند. با تشکر از علایق و احترام راسخ شما به علمای وارسته‌ی ربّانی.

 

دیروز هم خواستم بیفزایم که اگر عالم بزرگ و استاد دین و اخلاق مرحوم شیخ جعفر کاشف الغطا، شخصیتی که آنقدر شأن والای علمی داشت که پرده‌های (=غطا)ی جهل و جهالت را کنار می‌زد، نسبت به امور مملکت و جنگ روس علیه‌ی ایران فقط تماشاگر می‌ماند و در سیاست دخالت نمی‌کرد، امروزه می‌بودند کسانی که وی را به خاطر دخالت‌نکردن شماتت می‌نمودند. عالم دینی مگر کمتر از سایر شهروندان است که در سیاست دخالت نکند؟! بگذرم.

 

پاسخ:

 

محور آن بحث آقای حمید عباسیان بر سر القاب و عناوین نبود. القاب ساخته‌ی خودِ علمای پرهیزگار نیست. همین عالم -که درباره‌ی او چه آسان! این‌همه داوری می‌شود- چه زندگی متقیانه‌ای داشت و چه اخلاق درخشنده. اما این دلیلی نمی‌شود که افکار یا مواضع آن مرحوم نقد و بررسی نشود. نه. بگذرم.

 

اما بعد؛ من مخالف نقد افکار عالمان دینی نیستم. اما اگر بنا بر نقد تفکر عالم دینی است، باید مبتنی بر روش و احاطه بر تاریخ و شناخت و مطالعه‌ باشد، نه صرفاً کپی و پخش فوری. مثلاً شهید مطهری وقتی تحریفات عاشورا را نقد و رد کرد، آرای برخی از عالمان دینی از جمله ملاحسین واعظ کاشفی را به روش منطقی نقد کرد که مقتل روضة الشهدا را در باره‌ی واقعه‌ی عاشورا نوشت و یا محدث نوری را مورد بررسی موشکافانه قرار می‌داد و... یا در نهضت مشروطه علمای اسلام افکار یکدیگر را بر سر تازه‌ترین مسائل نقد می‌کردند. پس؛ خط قرمزی درین پهنه وجود نداشت و ندارد. خود علما پیشتاز این حرکت درخشنده‌ی آزادی تفکر بوده و هستند.

 

اساساً اخباریون و اصولیون دو نزاع دامنه‌دار فکری میان فقهای شیعه است. یا قدیمی‌تر، اختلافات فکری معتزله و اشاعره در میان اهل سنت. این داستانِ «راستان» همچنان ادامه دارد که در زمان ما، میان دو فقیه بزرگ آقای منتظری و امام خمینی رخ داد و کمی خفیف‌تر میان دو سیاستمدار خط امام رفسنجانی و رهبری که دو قرائت بود از افکار امام. و شدیدترین‌اش میان آقایان مصباح و سروش -که سروش نکات قابل تأملی در برابر آیت الله مصباح داشت- ولی بعدها در اثر فروغلتیدن در مباحث پیچیده و با افکار غلط و مغشوش نسبت به پدیده‌ی وحی و ندای جدایی دین از سیاست، خود را درگیر دینداران کرد و از اصل بحث پرت شد و همه‌چیز را قاطی کرد. پس؛ دریچه‌ی بحث، باز است و تفکر از همین بازبودن بحث‌ها شکل می‌گیرد. وگرنه اگر بحث از شکل روشمند خارج شود، دریچه «بسته» می‌شود که قرون وسطی بست و دید سرانجامش چه کشیدند.

 

جواب:

نویسنده‌ی «شهید جاوید» یعنی مرحوم آیت‌الله صالحی نجف‌آبادی صاحب چندین اثر تفسیری و دینی دیگر هم هست پس فردی دارای تخصص علمی و فقهی است. او درین کتاب، مقداری تندروی داشت و قیام عاشورا را مناسب شأن عصمت معصوم ع تحلیل نکرد. در واقع خیلی آنی، محصول فکر خود را به دست نشر داد و همان شتاب‌زدگی موجب شد بر آن کتابش نقدها نوشته شود و نیز در حاشیه‌اش غوغاهایی هم بپا شود. کتاب از روی خرد وی تألیف شد و خرَد وی مانند هر خردمندی، خردی نیست که اشتباه نکند و مصون از خطا بماند. و حتی شهید مطهری هم بر برخی از استدلات آن خرده گرفت و رد کرد. من که کتاب شهید جاوید را چندبار خواندم، برخی از استدلال‌های آن را سست و ساده و علمی‌زده یافتم.

نکته: در دوره‌ی تحصیل آموختم که مقام «گردآوری» باید طولانی‌تر از مقام «داوری» (=یعنی نوشتن و نشر) باشد.

 

پاسخ:

 

۱. ساده در آنجا به معنی روان‌بودن نیست، زودباوری است که در روش تحقیق جزو ضعف‌های پایه‌ای پژوهشگر محسوب می‌شود. بنابرین آقای آیت الله نعمت الله صالحی نجف‌آبادی، خیلی‌زود تراوشات ذهنی‌اش را باور کرد و نگذاشت مثلاً فیش‌برداری و دوره‌ی تفکرش به حد مطلوب برسد و آن را با عجله در قالب کتاب به دست نشر سپرد.

 

۲. همین سادگی به علم‌زدگی می‌انجامد. علم‌زدگی ایشان در آن اثر، این بوده که به قیام عاشورا صرفاً «مادّی» نگریست. من هرگونه تحلیل مادی از واقعه‌ی عاشورا را ناقص و در بدترین حالت، غلط می‌دانم. تذکر شما در باره‌ی واژه‌ی علمی‌زده وارد بود. بله، علم‌زده.

 

۳. تعصب نمی‌ورزم که در باره‌ی کتاب، هر کس می‌تواند نظر و حتی داوری داشته باشد. البته در صورتی که آن اثر را مطالعه کرده باشد. بنابرین نظر من نسبت به کتاب «شهید جاوید» همان است که نوشتم.

 

آدم و حوّا ، حرم و علما

 

با یاد و نام خدا. در برنامه‌ی امروزم نوشتن «ذاق و اَکّال» در دستور کار بود، یعنی فرق است میان چششِ گذریِ لقمه‌ی حرام با خورندگیِ همیشگی چنین لقمه. در اولی، چِشش است؛ مانند آن میوه‌ی ممنوعه‌ای که حضرت آدم و حضرت حوا -سلام الله علیهِما- از خوردنش منع شده بودند و اما آن را پیش از نبوت چشیدند و توبه کردند و دیگر هم لب به آن نزدند. اما دومی، حال کسانی است که مثلاً در هر فرصتی پیِ اختلاس و چپاول‌ ملت‌اند که برای آنان اکّال (=بسیارخورنده) بکار می‌رود، نه ذاق (=چشیدن) . بگذرم.

 

اما وقتی آمدم صحن مدرسه، فیلم برفِ زیبای حرم زیبای امام رضا -علیه‌السلام- و آهنگ دلاویز و مسجد گوهرشاد و صحن‌ها و صحنه‌ها را دیدم، منقلب شدم. آخه امروز -۳ آذر ماه- می‌بایست مشهد مقدس می‌بودم که به علت مقررات جدید کشوری، ازین زیارت منصرف و در حقیقت محروم شدم. و دلم را حسرت پوشاند.

 

حقیقت آن است که کمتر ایرانی‌یی سراغ دارم که دل به حرم رضوی نبندد، در حرم زیبایش پناه نگیرد، یا از راه دور با امام هشتم صحبت و نجوا نکند و یا صبح‌اش را با ایستادن به سمت حرم رضوی با سلام و دست بر سینه و احترام آغاز نکند. آنقدر آمیختگی، آمیختگی، آمیختگی که انگاری امام هشتم فقطوفقط مال ایران است.

 

حتی راه‌رفتن از کناره‌ها و صحن‌های حرم امام رئوف یک مزه‌ی ویژه‌ای دارد، چه رسد به این‌که وارد شوید و نزد مَضجع و ضریح، زاری کنی و عشق بورزی و با روح امام درد و دل کنی. بگریی یا شاد شوی. درود برین عشقِ بَرین.

 

این علمای ربانی و روحانیین متقی بودند که حرارت عشق محمدی و گرمای مَودّت به اهل بیت عصمت و طهارت -علیهم السلام- را در ما زنده نگه داشتند. از منبر گرفته تا مواعظ، و از توصیه‌ها گرفته تا احکام و اخلاق، و از زنده‌نگه‌داشتن عاشورا و عزاداری‌ها گرفته تا بیان عقاید و معارف و سیاسات. درود بی‌عدد بر علمای ربّانی.

 

چه خوب است در آستانه‌ی فرخنده‌ولادت امام حسن عسکری (ع) سخنی از آن امام شهید، درباره‌ی نقش ارزنده‌ی علما و دانشمندان متدیّن و جایگاه و ارزش آنان در سرای آخرت، بیاورم. آوردم؛ این سخن:

 

"آن دسته از علماء و دانشمندانِ شیعیان ما، که در هدایت و رفع مشکلات دوستان و علاقه‌مندان ما، تلاش کرده‌اند، روز قیامت در حالتى وارد صحراى محشر مى‌شوند که تاج کرامت بر سر نهاده و نورشان، همه جا را روشنایى مى‌بخشد و تمام اهل محشر از آن نور بهره‌مند خواهند شد." (منبع) (تفسیر امام عسکرى، ص ۳۴۵، حدیث ۲۲۶)

 

نشست سرّی نئوم !

 

با یاد و نام خدا. اگر خبر حضور بنیامین نتانیاهو و یوسی کهن (رئیس موساد) در شهر رؤیایی نئوم عربستان و نشست سرّی شبانه‌ی آن دو مقام اسرائیلی با ولیعهد عربستان با حضور مایک پمپئو وزیر خارجه‌ی آمریکا درست باشد، چه حدس‌های می‌توان زد؟

 

پیش‌درآمد:

 

نئوم (= نو و آینده) یک شهر رؤیایی بسیار وسیع و مدرن محمد بن سلمان است که قرار است در استان تبوک در شمال غرب عربستان در ساحل دریای سرخ ساخته شود همان جایی که از پیش از تأسیس سلسله‌ی سعودی (در سال ۱۹۳۲) اعضای قبیله‌ی قدیمی «الحویطی» در آن ساکن‌اند که پاشنه آشیل آل سعود حساب می‌آید و مردم آن به‌شدت در تنگنا، سرکوب و قتل قرار گرفتند. در سه عکس زیر موقعیت «نئوم» در استان تبوک مشخص است. پس نشست درین شهر خود حاوی چندین پیام -ازجمله سرمایه‌گذاری هنگفت و درآمد هنگفت‌تر- است که موضوع متن من نیست. بگذرم.

 

حدس‌ها و گمان‌ها:

 

۱. خبری‌کردنِ عمدی نشست سرّی -آن هم از سوی ارتش اسرائیل- نشان قوت نیست، علامت ضعف و نیاز و نیز کسب امتیاز تبلیغاتی است؛ زیرا اسرائیل از وضع انزوا در جهان اسلام بیش از هر مسئله‌ی دیگری در واهمه و خسارت است.

 

۲. گرچه هنوز معلوم نیست مقامات عربستان درین نشست به طرفِ اسراییلی چه گفتند. و نیز گرچه گفته‌می‌شود مذاکرات به هیچ توافقی نینجامید، اما اصلِ نشست از نتیجه‌ی نشست بازخورد بیشتری دارد و نشان می‌دهد دو طرف -که با میانجی دولت ترامپ تن به حرف‌زدن روی میز داده‌اند- قصد دارند تحولات خاورمیانه را (=در ایران تصویب شد به خاورمیانه بگویند غرب آسیا) از طریق عادی‌سازی و ایجاد روابط حل‌وفصل کنند.

 

۳. تن‌دادن عربستان به چنین رفتاری با اسرائیل دست‌کم سه علت دارد: لج‌آوری ایران، برهم زدنِ سیاست موازنه میان ایران و عربستان با هدفِ پیشی‌داشتن از ایران، تکمیل حل مسئله‌ی فلسطین از طریق توافق و سازش و نهایتاً صلح و قرارداد و شناسایی رسمی سیاسی.

 

۴. از آنجا که مشروعیت سیاسی حکومت عربستان لرزان و در چشم اندیشه‌ی مدرن، حکومتی موروثی و منحط است، این رژیم همیشه خود را در معرض انقراض می‌بیند، ازین‌رو سعی دارد با امتیازدهی، زمان بخرد تا اندک‌اندک خود را آسان‌تر متحد قدرت‌ها و نیز دولت قدرتمند منطقه قرار دهد. چشم‌انداز ۲۰۳۰ این کشور همین را نشانه گرفته است.

 

۵. حتی اگر حدس زده شود که این نشست یک دستور کار فوری، عملیاتی و حتی حرکت عملیات روانی برای فشار به ایران می‌باشد، باز نیز نمی‌توان آن را به نفع طرفین تفسیر کرد؛ زیرا خودِ نفسِ توافق با اسرائیل علیه‌ی یک کشور مسلمان آثار ویرانگرتری برای عربستان دارد که منافع‌اش در گفت‌وگو با ایران تأمین می‌شود، نه تنش و چالش و تن‌دادن به فرمول ضد ایرانیِ اسرائیل.

 

۶. فرض شود جریان «عبری-عربی» به اتحاد استراتژیک ختم شود،اما این اتحاد تُرد خواهد بود؛ چون جریان مقاومت ایران و منطقه آن را طرد کرده و به مقابله برخواهد خاست. توان این اتحاد هم، با آن‌که در اندازه‌ای هست که بخواهد به ایران ضربه‌های متناوب (=به‌نوبت، «یکی پس از دیگری»، منقطع) بزند، اما عقل سیاسی، هوش نظامی و قدرت بازدارنده‌ی ایران بالاترین مانع نیّات آنان بوده و خواهد بود.

 

نکته: یک فکرهای جزیره‌ای در ایران که با ‌شدت و حدّت عرب‌ستیز هستند و باستان‌دوست ایران، اما نسبت به پیوند احتمالی عبری-عربی (البته پاره‌ای از کشورهای عرب) ساکت‌اند. آیا این نشان می‌دهد آنان رگِ غیرت ضدعرب کاذبی دارند!! گرچه ضدیت با هر نژاد از جمله عرب، یک فکر انحطاطی و قهقرایی است و غلط.

 

موقعیت پیشنهادی برای تاسیس شهر نئوم در استان تبوک نئوم

موقعیت نئوم در عربستان

موقعیت استان تبوک

 

 

پاسخ:

 

۱. ورق دیگری به این متن و مسئله، گشودی و زاویه‌ی دید را نسبت به منطقه‌ی خاورمیانه تکمیل‌تر کردی. به این‌گونه ورودِ علمی در بحث‌ها علاقه‌مندم، چون نگاه و نگرش انسان را به سمت فکر بیشتر و ژرفای بحث سوق می‌دهد. پس بسیارمتشکرم و بهره بردم. اما نکاتی را بر متن شما می‌افزایم.

 

۲. عربستان فقط به اقتصاد نمی‌پردازد، بلکه مانند ایران استراژی تلفیقی دارد. هم به ابعاد نظامی وسعت می‌بخشد و هم به بُعد اقتصاد.

 

۲.  علاوه بر تجهیزات نظامی، برنامه‌ی مذهبی و فرقه‌ای هم دارد، که طبق این راهبرد -که از چارچوب فکری «ابن تیمیه» و آیین وهابیت پیروی دارد- هم در دولت‌های منطقه  دخالت و نفوذ دارد و هم در جریان‌های فکری و حتی تکفیری جهان دخالت‌ می‌کند.

 

۳. با آن‌که سه سیاست اقتصادی، مذهبی و نظامی را پیش می‌برد، اما نفوذپذیر است و تابع و متابع آمریکا عمل می‌کند.

 

۴. ایران نیز با داشتن همین سه برنامه پیش می‌رود، اما نفوذناپذیر است و تابع و متابع هیچ کشور زورگویی نیست.

 

 ۵. ازین‌رو، آمریکا با دو کشورِ -دست‌کم یکسان در سه برنامه‌ی متساوی- دو گونه رفتار می‌کند: نسبت به ایران به عنوان «مانع» وارد عمل می‌شود، ولی نسبت به عربستان به عنوان «عامل».

 

۶. با این ارزیابی مشخص می‌شود اگر عربستان می‌خواهد در هر سه برنامه در چشم‌انداز سال ۲۰۳۰ از ایران پیشی داشته باشد، یک علت عمده‌اش این است حاضر است تا میزانی زیاد «دوشیده» شود تا هم میان ایران و آمریکا هیچ درِ گشایشی باز نشود و هم اقتصادش را در برابر ایران، جهانی‌تر نگه دارد و ایران را در دردسر و بایکوت و تحریم.

 

۷. با انتخاب عنوانِ مقاله‌ی‌تان «خاورمیانه؛ تقدم اقتصاد بر سیاست» موافقم؛ البته هنوز زود است پذیرفته شود که این تقدُّم، صورتِ عملی به خود گرفته باشد. کاش تقدم بگیرد.

 

رُمان برکت. ابراهیم اکبری دیزگاه

 

دعا پارچ نمی‌خواهد !

 

با یاد و نام خدا. چند نفر لیوانِ آب آوردند... حاج‌آقا ! دعا بخوان مریض داریم!

 

شیخ یونس: برای دعاکردن استکان و پارچ و لیوان لازم نیست!

 

حاج‌آقا ! شما وسیله‌ی خدا هستید! 

 

شیخ یونس -پیش خود با حالت زمزمه- اینا فکر می‌کنند من شفا می‌دهم!

 

این چکیده برداشت را از روی دفتریادداشت قدیمی‌ام نوشتم از رُمان «برکت» اثر ابراهیم اکبری دیزگاه.

 

چند نکته برین چکیده:

 

۱. گاه می‌شنوم که می‌گویند نسل نو -حتی میانسالان- حوصله‌ی رمان‌خواندن ندارند. می‌گویم لیبرال‌ترین مردم مدرن دنیا رمان را بالای بالین دارند و بی‌آن نمی‌خوابند. پس نمی‌شود جهانِ اولی! فکر کرد اما به اصطلاح جهان سومی! عمل نمود. معتقدم انسانِ آرام، رمان می‌خوانَد. رمان‌خواندن یعنی حوصله‌داشتن، یعنی تشویش و شتاب‌نداشتن. یعنی قدرتِ خلوت و فکرت.

 

۲. شیخ یونس گفت پارچ و استکان؛ من یاد شَروِت‌دِوا (=شیشه‌ی شربت دارو) افتادم که دعاگرها توش آبِ حوض! می‌ریختند، ردیف می‌کردند، وِرد می‌خواندند، داخلش فوت می‌کردند و سپس سرش را با جِل (=پارچه) نه سرپوش! گره می‌زدند و آنگاه دستِ طرف می‌دادند که به مریض بخورانند تا شفا گیرند!

 

یادآوری: رُمان برکت، روایت شیخ یونسِ برکت است-شخصیت محوری داستان- که به روستایی در ایران می‌رود تا ماه رمضان را میان مردم دوردست و تهیدست باشد که تبلیغ دیٖن کرده باشد و اَدای دِین.

​​​

​​​​نظر:

 

۱. بند ۳ چون کار مارادونا تودهنی بود بر انگلیس بر سر اشغال فالکلند، یادآوری جالبی بود.

 

۲. بند ۶ همین مسئله شاید عامل آلوده‌کردن مارادونا بود.

 

۳. برای ۹، تا ۴۹ درصد موافق نظرت هستم، اما او بیشتر به خاطر مواضع ضد ظلم و ضد امپریالیستی‌اش مشهورتر شد نه بازگشت به «مستطیل» چمن.

 

۴. لفظ «قدیس» را متوجه نشدم از چه رو بیان فرمودی. گویی برخی هم لفظ «خداوند فوتبال» را برایش وضع می‌کنند.

 

وفات کریمه‌ی اهل بیت

ازین فرصت بهره می‌گیرم شب وفات بانوی کریمه حضرت معصومه -سلام الله علیها- را بر پویندگان مکتب اهل بیت -علیهم السلام- تسلیت عرض می‌کنم. علامه طباطبایی تا بر ضریح آن حضرت بوسه نمی‌زد، روزه‌اش را باز نمی‌کرد. همین ارادت ویژه به اهل‌بیت (ع) موجب عقلِ سلیمِ آن مفسر عالی‌مقام قرآن شد.

 

 

سه خبر ، سه نظر

۱. جنِت یلِن ۲. وقفِ منزل ۳. سرقت کتابچه‌ی داروین

 

با یاد و نام خدا

 

خبر ۱ :

 

گویا "جَنِت یِلِن" می‌خواهد وزیر خزانه‌داری ایالات متحده‌ی آمریکا در عصر بایدن شود؛ با سه مسئولیت اصلی: تنظیم و اجرای سیاست‌های مالیاتی، مدیریت بدهی عمومی دولت و نیز وضع، اعمال یا اصلاح تحریم‌های اقتصادی بین‌المللی.

 

نظر:

 

۱. خانم جَنِت یِلِن پروفسورِ اقتصاد است. ۲. به نظر من مسئله‌ی تحریم کشورها از سوی آمریکا کم‌کم می‌رود که به یک استراتژی ابدی! بَدل شود و تا حد ممکن جای جنگ‌ها را بگیرد. پس بهتر است! سازمانی عریض و طویل به نام سازمان تحریم آمریکا ! تأسیس شود و از وزارت خزانه‌داری هم پیشی بگیرد! ۳. حقیقتاً دموکراسی آمریکایی در سیاست بین‌المللی و رفتار خارجی، فاقد هرگونه ارزش‌های دموکراسی و اصول لیبرالیسم است، زیرا این دولت یاغی! حاضر است یک ملت آزاد و آگاه را در هر نقطه از جهان به زور و دستورِ دلبخواه، زیر فشار اقتصادی قرار دهد تا تابع خود کند! این نوع رفتارِ قهقرایی با ذات دموکراسی در تبایُن است و بی‌تردید روزی خواهد مُرد.

 

خبر ۲ :

 

شنیدم اوقاف قم گفته آیت‌الله شیخ محمد یزدی منزلش در قم را برای تأسیس مدرسه‌ی علمیه به نام «محمدیه» وقف کرده‌است.

 

نظر:

 

۱. اقدام ایشان را درین باب، ستودنی می‌دانم. حرکت فرهنگی خوب و ماندگاری‌ست. ۲. امام خمینی وقتی از پاریس به ایران آمدند، پس از چند روز در تهران، در اسفند ۱۳۵۷ به قم بازگشتند که در همین منزل آیت‌الله یزدی مستقر شدند؛ زیرا خیابان ساحلی قم را در آن زمان تشریفاتی و اعیان‌نشین می‌دانستند و از سکونت در آن اکراه داشتند و لذا در منزل آقای یزدی اقامت گزیدند. ۳. ناگفته هم نگذارم آقای یزدی -که از قدیمی‌ترین مبارزین انقلاب و زحمت‌کشیده‌ و سختی‌دیده، است- مقداری وفور اوقات‌تلخی دارد و زود عصبانی می‌شود و مقدار فراوانی -و شاید تماماً- تندرو و افراطی است. کاش این طور نبود.

 

خبر ۳ :

 

در خبرخوانی‌های صبح امروزم این خبر هم، توجه‌ام را جلب کرد که کتابخانه‌ی دانشگاه کمبریج بریتانیا اعلام کرد «که ۲۰ سال است دو کتابچه‌ی حاوی یادداشت‌های چارلز داروین» -که در این کتابخانه نگهداری می‌شد- گم شده‌است.

 

نظر:

 

 ۱. کتابخانه‌ی دانشگاه کمبریج انگلیس «بیش از ۲۰۰ کیلومتر قفسه‌ی کتاب» دارد. ۲. من سال‌ها قبل در یکی از آثار آقای دکتر ابراهیم باستانی پاریزی خواندم که هلند طول قفسه‌ی یکی از کتابخانه‌های ملی‌اش گویا ۵۰۰ کیلومتر است. یعنی چندین هزار جلد کتاب که کنار هم بگذاریم از ۵۰۰ کیلومتر هم می‌گذرد. دهلی‌نو هم چنین است ۳. راستی زادگاه‌مان چند کیلومتر -نه، نه، چند متر- قفسه‌‌ی کتاب در کتابخانه دارد؟! ۴. کتاب برای ملت ثروت است اگر به آن خو بگیرد. ایران در طول تاریخ، به یک تعبیر مهدِ کتاب بود. اینک را نمی‌دانم ملت چقدر کتاب می‌خواند و چقدر با پیام‌رسان سرگرم! است؟! کتابخانه‌ی ملی ایران در نزدیکی میرداماد آیا هنوز هم خاک می‌خورد؟! کتابخانه‌ی شخصی هر یک از ما چی؟؟؟؟!! نمی‌دانم! شاید ۱۰۰٪ . بگذرم

 

پاسخ:

 

۱. وصیت نه، وقف کرد. و آیین وقف را هم بجا آورد. امام‌جمعه قم نیز در آیین وقف به عنوان شاهد حاضر بود.

 

۲. منزلش نصف و نصف است. آن نصف سهم همسر مرحومه‌اش نیز با رضایت ورثه وقف شد. منزلش بزرگ است نزدیک ۵۰۰ متر مربع. البته این عصر مدرن، ابعاد سازه‌ها از جمله مدرسه‌ی علمیه چون بلندمرتبه و به سبک برج است، مساحت کم زمین هم، در ارتفاع جبران می‌شود.

 

۳. ایشان در قم ساکن‌اند، نه تهران.

 

۴. یادم است شما در جایی فرموده بودید بدین مضمون دارایی و ثروت افراد را نباید گیر داد. البته ایشان سال‌ها پیش از انقلاب از خانواده‌ای متمکّن اصفهان به قم آمدند و شاید آن توان مالی بی‌تأثیر نبود و دستش در پول و دارایی نسبت به سایر طلبه‌ها باز بود.

 

۵. از توجه و بیان نظرتان متشکرم. نکته‌ی آخرت در لوزی قرمز نیز جالب بود. اساساً وقف اموال به نفع عام، یک حرکت خیّرانه‌ی جهانی است. در کشورهای ثروتمند نیز این گرایش دینی و انسانی وجود دارد

 

پاسخ:

 

در مورد اختلاف فکری فوتبالی، نکته‌ای به جناب آقای قربانی گفتی که جالب درآمد؛ چون مرا به یاد جمله‌ی درخشنده‌ی امام خمینی برد که آن امام وقتی در پاسخ به نامه‌ی آقای محمدعلی انصاری -عضو دفتر امام- به تفکر دو جناح چپ و راست پرداختند، اختلاف فکری را و حتی بالاتر از آن «تخطئه» (=خطاپذیری، خطای فکری همدیگر را رفع و رجوع کردن) را نعمت و بلکه موهبت الهی دانستند. و فکر کنم همین جواب قاطع امام، موجب شد مجمع روحانیون خود را مجاب بداند انشعاب خود از جامعه روحانیت را پیش بیندازد. بلی؛ اختلاف فکری اگر نباشد جامعه می‌شود آرامستان، گورستان. شبیه امام‌زاده باقر یا ملامجدین!

 

ازین‌که در متن دیگرت دیدم به مقررات مدرسه فکرت احترام گذاشتی و پست لینک‌دار و متن کپی را خودت با اخلاق پسندیده حذف کردی، درس بود. امید است این مدرسه را هیچ‌کس، جایی برای ارسال متن‌های کپی‌‌شده نپندارد که در دنیای حق تألیف، کپی‌فرستادن، جزو سرقت معنوی است. این مدرسه همان تخته‌‌سیاه دوران تحصیل است که هر کس حرف و دیدگاه خود را فقط با قلم و فکر خود، رویش بنویسد و به اشتراک بگذارد. سپاس

 

پاسخ:

باز نیز سلام آقای جعفر آهنگر دارابی

کافیه یک تاج بر سرت بذاری، مشکلت با جناب آقای قربانی حل -و حتی محوِ محو- می‌شود!

 

اون هم صحیح! که مشایخ دو جناح «یت» و «یون» روی میز مذاکره‌ی با هم، نمی‌نشینند! از دور مانند فوتبالی‌ها کورکوری! می‌خوانند، با آن‌که سابقه‌ی مباحثه‌ی طلبگی طولانی دارند هر دو طیف.

 

نظر سید علی اصغر شفیعی :

 

قسمت اول: «سلام آقای جعفر آهنگری دوست فعال من در عرصه مجازی و حقیقی. چند نکته را باید برای گوشزد اخلاقی ارائه دهم . امتیازاتی در اختیار مدیر در این گروه وجود دارد که بقیه اعضاء محرومند.

الف دگردیسی های ی که در چهره های گوناگون دارند یک روز سرمدی می شود روزدگر با شماره جدید جویان می شود و در این راستا باید شاهد ناموری دیگر هم باشیم .برای اینکه این امتیاز برای دیگران وجود ندارد غیر دموکراتیک است و پذیرفته نیست.

 

ب اگر تحلیل کسی بر خلاف دیدگاه مدیر باشد امتیاز و قدرت حذف را داراست و اینکار را بدون ارائه دلیل انجام دادند و نیروهایی که قدرت ایجاد چالش را داشتند را حذف و بعضا وادار به رفتن کردند خوب این امتیاز در اختیار دیگران نیست برای اینکه بعضی از تحلیل های مدیر بویژه ضد اصلاحاتش مشمول حذف است چه کسی باید ایشان را حذف کند برای اینکه اونا تحلیل نبوده قطعنامه بوده است. بنابرین زیاد دم از ظرفیت ایجاد چالش را نداشته باشیم. قدرت تحمل عقیده مخالف را هم نداریم.

قسمت دوم:

سلام جلیل جان. شما می دانید که برای همزیستی چقدر تلاش می کنم و دوست دارم همه با هم مهربانی کنند . بعداز دوسال از عمر مدرسه هنوز در مدرسه ابتدایی مانده ایم الان شما شدید نعلم نظری و متوسطه . اگر باب نوشته های واقع گرایانه ات نباشد باید برویم بخوابیم . این حضور من بگذار احساسی و ابتدایی باشد . بعضی از بر خرد ها و نوشته ها را می بینم بخودم نمره می دهم .بدانجا می رسم که مهربانی و اخلاق باید فطری باشد .»

پایان نظر سید علی اصغر ( ۶ / ۹ / ۱۳۹۹ ) .

 

پاسخ به جناب جلیل قربانی:

راه‌حل پایانی‌ات در آخرین جمله‌ی قصارت به جناب جعفر، شبیه آن سؤال مشهور در جدول متقاطع است؛ قانونِ «یاسا» !! پایان. خدا نگه‌دارتان.

( ۶ / ۹ / ۱۳۹۹ )

 

کردار بزرگان

 

با یاد و نام خدا. یکی از کتاب‌های زیبا، کتابِ «مردهای بزرگ و مرگ‌های بزرگ» است، اثر دو جلدی آقای کریم فیضی؛ که سرگذشت ۹۹ نفر از مشاهیر جهان را می‌شکافد. من این کتاب را قبلاً خوانده و نکته‌برداری کرده‌ام. یک نکته را اینجا، امروز، ستون می‌کنم:

 

آدام اسمیت (۱۷۹۰ - ۱۷۲۳) بخشی از ثروت خود را پنهانی صرف کارهای خیریه می‌کرد.

 

یادآوری: کتاب «ثروت ملل» و «نظریه‌ی احساسات اخلاقی» دو اثر از اسمیت است. او به خاطر عشق و دلبستگی به مادرش، هرگز ازدواج نکرد.

 

نکته:

 

وقتی جمله‌های دیگران یا کردار دیگران را می‌نویسیم در واقع خودخواهی خود را کنار می‌گذاریم. من این نکته را با کمی دخل و تصرّف، از کریم فیضی قرض گرفتم. کتاب‌ها و مقالات ایشان برای من جاذبه و جذبه دارد.

 

پاسخ:

 

جناب آقای لداری سلام. پیمان پاریس که گازهای گلخانه‌ای را محدود می‌کند، برای حفظ اقلیم از ضرویات زیست سالم است. اما در واقع «حکمرانی جهانی» است. مانند فیفا که بر قوانین داخلی و ملی کشورهای عضو، چربِش دارد.

 

من معتقدم در ایران هم به همه‌ی مقررات «حکمرانی جهانی» در هر حوزه‌ای که باشد تبعیت تام وجود ندارد. مانند سند ۲۰۳۰ که بخش‌هایی از آن خلاف شرع است مطابق نظام تشریعی اسلام.

 

ترامپ چون به نفت و زغال سنگ به چشم رونق و رشد فزاینده‌ی اقتصادی می‌نگریست بلافاصله پس از امضای اوباما در ۲۰۱۶ از پیمان پاریس خروج کرد که صنایع خود را رونق دهد و از چین جلو بزند. نظر و تحلیل خودت را هم در باره‌ی موضوعی که مطرح کردی، می‌فرمودی خوب بود. اگر بیان فرمایید، استفاده می‌کنیم از نظر کارشناسی‌ات. درود.

 

نظر:

به ترجیح شما -که به جدال احسَن این صحن توجه می‌فرمایی- احترام می‌گذارم. اما ترجیح من این است از دیدگاه جناب‌عالی درین صحن بیاموزم. ممنونم.

 

بلی؛ اصل گفت‌وگو در روابط دیپلماتیک یک اصل پیامبرانه است. ایران منطق قوی‌یی در اصول و مواضع جهانی‌اش دارد، پس از گفت‌وگوهای واقعی نمی‌هراسد. اما این‌که برخی از سیاست‌ورزان می‌خواهند دامنِ ایران را همیشه به اصل مذاکره گره بزنند، چندان با عقلانیت انطباق ندارد. نمونه‌ی آشکارش روند مذاکرات یاسر عرفات که از اسلو در نروژ آغاز و تا اینک نزدیک ۳۰ سال طول کشید اما چندان گشایشی برای فلسطین رخ نداد. بگذرم. من تحلیلم این است گویا برخی‌ها -چه بیرون و چه درون- مایل‌اند اصل مذاکره را برای ایران، فلسطینیزه کنند. کِش‌دار و بی‌حاصل. از میان‌بحث خوبی که گشودی، سپاس دارم.

 

نظر در زیر پست شیخ محمد بابویه:

 

۱. نه، در دفاع مقدس حتی علاوه بر پشیمان، «پریشان» هم نیستیم.

۲. غارت و غیرت، صنعت تضاد زیبایی بود در عبارت.

۳. به قول شهید بهشتی ما خانقاه‌مان «بازی‌دراز» است. جایی که رزمندگان، سلحشورانه و عارفانه از خطه‌ی کرمانشاه در برابر بعثی‌ها ایستادند و عرفان واقعی را در صلح واقعی و دفاع ضروری همزمان می‌جویند.

۴. نه اسب و نه حورالعین بلکه با ذکر یا سیدالشهداء (ع) هم خیلی زیبنده و درخشنده بود. همین هم، بود. پرمضمون بود. ممنون.

 

پاسخ:

 

اول اظهار بدارم که نوشته‌ی شما را خواندنی دیدم. قشنگ نوشتی. جذاب. اما سه نکته:

۱. در بند ۱ قید «هر چه زودتر» ممکن است به نتیجه‌ای منتج شود که بعداً کشف می‌شود شتاب شد. مثل تلاش احمد قوام بر سر میز چاه‌زنی استالین.

 

۲. با بقیه‌ی بندهای شما موافق هستم. خصوصاً در بند ۳ علمی‌تمام بحث را بیان کردی. بلاتکلیفی بدترین حالت در مذاکرات است.

 

۳. این شیوه‌ی شگردگونه‌ی حافظ اسد را نمی‌دانستم. می‌دانستم دیکتاتوری زیرک است اما این یکی را جایی نخواندم. برام جالب بود. اگر آدرس منبع را هم سر فرصت بفرستی، برای بایگانی‌ها و استناداتم خوب است. از چاشنی بحث در انتها هم کیف کردم. بحث را از زمُختی بیرون می‌آورَد این وجه فکاهی. گویش محل ما تنگ‌تاش است. درود. آره! تنگ‌تاش هداهه تِره مگه؟! اینم خود مثالی بود بر شتاب‌نکردن در مذاکره!

 

پاسخ:

سلام

سیکاپلا داشتی پس، سلام ره بخاردی! غاز پِلا داری بگو، یا بلدرچین ته‌چین. سیکا پِلا پِک دِنه!

 

حقیقتِ توبه

 

ابراهیم طالبی دارابی دامنه / ۷ آذر ۱۳۹۹

 

به نام خدا. اردیبهشت سال ۹۱ در ایام فاطمیه، کشف‌الاسرار را مطالعه می‌کردم که ذیل آیه‌ی ۱۱ توبه سخن زیبا و تمثیل جمیلی را حکیم میبدی مطرح کرد که به خط خودم در صفحه‌ای (عکس زیر) نگاشتم تا یادم نرود و لیفِ روح باشد. آری؛ حقیقت توبه این است که «دل به خِجلت» می‌افتد و به خدا بازمی‌گردد.

 


ای پیامبر! حتی اگر مُشرک ایمنی خواست، ردّ مَکن


(نوشته های خطی دامنه. ایام فاطمیه. 13 اردیبهشت 1391)

تمثیل -که در متن دستخط آمده- این است که وقتی یک سرِ چوبِ تر (=خشک‌نشده) را آتش بزنی، از سرِ دیگر آن آب و شیره‌ی چوب از آوندهایش ذره‌ذره می‌چکد. میبدی یا پیرِ هرات، این حالت چکیدن را، حالِ حسرت انسانی می‌داند که لذت توبه را بچشکد و ترکِ گناه کند. بقیه را در داخل تصویر بالا نوشته‌ام. بگذرم.

 

پاسخ:

 

گرامی‌استاد مستطاب حاج آقا عمادی

 

با سلام و احترام ؛ پاسخ حضرت‌عالی را چندبار مطالعه کردم تا بهتر درک کنم. مثال آهن و ذوب آن به اصل بحث کمک کرد. نیز مَن عرَفه نفسه را در قسمت اول و قد عرفه ربّه را در قسمت دوم جانمایی کردید تا شناخت هر دو، مطابق یک روش باشد جالب بود. حالا یا شهودی- شهودی و یا عقلی-عقلی.

 

۱. به نظر من امام حسین -علیه السلام- در دعای عرفه در صدر زمزمه‌ها، فرمول خودشناسی را به احسن وجه، روی ما تابانده تا غفلت‌ها و گرفتاری‌های نفس را بتارانیم (= تارومار گردانیم).

 

۲. به نظر من خودشناسی ما باید به سبک قرآنی باشد یعنی واقف به همه‌ی اضلاع «خود» شویم که قرآن انسان را معرفی کرده‌است. از جهول و ظلوم و... گرفته تا احسن تقویم و تبارکی که بابت خلقت آدمی به خود گفته. آموزه‌ی خودشناسی، آموزه‌ی قرآن باشد.

 

از جواب عالمانه‌ی شما استاد گرانقدر، که پیش‌درآمدی بسیار غنی‌یی بود، لذت وافر بردم و صبح مرا به تفکر کشاندید. به این نوع مباحث ژرف، خیلی محتاجیم. از اعاظم در نغمه می‌خواهم بر ما دریغ ندارند.

 

سلام دوباره استادِ سالک

نمی‌دانم پرسشگر شما چه کسی بود، هر که بود، چه خوب زمینه‌ساز بود که توانست جواب جالب شما را فراهم کند که خوراک روح‌مان شد. این حقیر پوینده‌ای بیش نیستم که از خدا می‌خواهم درین باقی‌مانده‌ی عمرم، با معرفت بیشتر و عشق عمیق‌تر رهسپار شوم. هیچ لذتی هم بیشتر از لذت معنوی نیست. درود بر شما.

 

سلام سوم به محضر انوارتان حاج آقا عمادی عزیز

 

بسیارعالی. بسیار شگرف. چقدر معارف بلند اسلامی، شیره‌ی جان انسان را این‌چنین شیرین می‌کند. یادم است شما در پست مربوط به عکس زمین از مریخ، شعری از شیخ محمود شبستری آورده بودی که این دو مصرع آن، خیلی پرمضامین بود:

 

ظلومی و جهولی ضدِ نورند

ولیکن مظهر عینِ ظهورند

 

بلی استاد. به تشبیه من، اگر جیوه‌ی تیره‌ی پشتِ آینه نمی‌بود، آدمی نمی‌توانست جِلوه‌ی خود را از جُلوِ آینه ببیند.

 

پربارتر کرده‌اید بحث امروزتان را با نقل از حکیم متأله و عارف والِه حضرت جوادی آملی.

 

نظر زیر پست جناب آقا... :

 

۱. بر مسئله‌ی تکنولوژی -که در زبان فارسی برای این واژه فن‌آوری پیشنهاد شده- مقدمه‌ی مفید و ارزنده‌ نوشته‌ای که ابعاد مثبت و منفی آن را از نظر دور نداشتی. با این دیدگاه شما موافق هستم.

 

۲. آنجا هم که فرمودی «پیوست فرهنگی» نکته‌ی ارزشمندی را وارد مبحث کردی. البته مراجع تقلید هم معمولاً با آن لایه‌ای از تکنولوژی مخالفت دارند که خودِ شما هم، بِزه‌های آن را انکار نکردی. اما پیوستِ فرهنگ به هر نوع فن‌آوری و نوآوری، موجب می‌شود خودباختگی رخ ندهد. و همزمان فرهنگ اسلامی و ایرانی هم -به عنوان نماد و هویت ملی و ایمانی- مراقبت می‌شود.

 

۳. اقدام عملیاتی‌ات نیز در گسترش گیرنده در محل، کاری زیربنایی بوده که آثارش را با خود به امروز آورده است. دست مریزاد می‌گویم.

 

۴. در پایان نکته‌ای را دریغ نکنم. مجموعه مباحثت را مرتّبت پیش می‌بری و این نشان تعهدپذیری و نظم در برنامه‌ی توست. اما از شما علاوه برین کار سترگ، می‌خواهم که پرداخت به موضوع، شما را از مباحث روز و موضوعات ایران و جهان عقب نیندازد. متشکرم.

 

 

شهید دکتر محسن فخری‌زاده

دانشمند قدَر هسته‌ای که در غروب جمعه 7 آذر 1399 در آبسرد تهران ترور شد

 

ترورِ «صبرِ استراتژیک»

 

با یاد و نام خدا. در متنی عاجل و بدون ورود به زوایای ماجرای ترور دانشمند قدَر هسته‌ای شهید محسن فخری‌زاده، ذهنم مرا فرا می‌خواند که این اقدام را نه فقط صرفاً ترور یک دانشمند و مدیر درجه‌ی یکِ امور هسته‌ای، که ترور صبرِ استراتژیک نظام بدانم و قصدشان را رخنه در عقلانیت و خویشتنداریِ هدفمند ایران حدس بزنم. در واقع، یکی از اهداف ترور ممکن است -تأکید می‌کنم ممکن است- برای به‌هم زدن صبرِ نظام تا آمدنِ جو بایدن باشد. پس؛ بهترین پاتک و حفظ منافع ملی، بردباری و بیدارباشی سران و مدیران امنیتی و اطلاعاتی تا آن روز است.

 

من این واقعه را یک گرانیگاه تازه می‌دانم و خردمندی را بر هر احساسی مقدم می‌بینم. شهادت این دانشمند نوآور، برایم دردآور و تلخ بود و وضع نشاطم را درهم کوبید. روحش با پاکان و پاکیزگان محشور باد. ما همه با "اِنّا لله" زندگی می‌کنیم و سرانجامِ همه‌ی ما هم "انّا اِلیه راجعون" است.

 

نظر:

جناب آقای نجاتی سلام. متشکرم از شما. بله دعا، بلا را می‌برَد. هیچ اهل دلی نیست که دعا را ناچیز بپندارد، فقط یک دلِ آلوده می‌خواهد که منکر «دعا در پیشگاه خدا» باشد که این تیپ هم به‌ندرت پیدا می‌شوند و اندک‌شمارند. در بیان فیلم شما مفهوم مهم «حِصن» آمده؛ یعنی دژ و قلعه. بالاترین حصن‌ها هم به فرموده‌ی حدیث سلسلة‌الذهب حضرت امام رضا (ع) -که در جمع مردم نیشابور بیان فرمودند- «لا اله الّا الله» است. بسیار عالی بود و بنده به دعای خیر شما هم، آمین می‌گویم: آمین.

 

خبر:

مجمع روحانیون مبارز دوشنبه‌شب (۱ دی ۱۳۹۹) در جلسه‌ی خود به ریاست حجة‌الاسلام سید محمد خاتمی از «امام خمینی رضوان الله تعالی علیه و رهبری معظم انقلاب» دفاع کردند. زیرا از نظر این مجمع «نظرات همیشگی» آن دو رهبر انقلاب حفظ «جوهره و روح قانون اساسی» بوده و «همواره بر لزوم مشارکت گسترده تاکید» ورزیدند. (منبع)

 

به قلم دامنه: رضا و صبوره. با یاد و نام خدا. رضا مجروح جنگی‌ست، صبوره همسرش. داستان این دو، در رمان «دخیلِ عشق» آمده است. خانم مریم بصیری می‌توانست درین رمان بهتر ازین ظاهر شود ولی نشد، شاید من حوصله نکردم و خوب هضمم نشد. خواندم ولی، اما چندان جالب نوشته نشد. خواستم گفته باشم «دخیل» یک مفهوم آشنا و مأنوس میان ماست؛ یعنی ایرانی‌ها. دخیل‌بستن -خصوصاً به پنجره‌فولاد صحن انقلاب- یک رسم دیرینه نزد مؤمنان در پیشگاه حرم حضرت رضا (ع) بوده و هست، زیرا مردم متدیّن، به مزار امامان (ع) به چشم یک پناهگاه می‌نگرند و به آن درگاه مقدّس داخل می‌شوند و با وسیله‌قراردادن آنان دخیل می‌بندند و التجاء (=پناه) می‌جویند تا از خداوند متعال رحمت و شفقت و شفا دشت کنند. اگر شب‌های ماه محرم محل به یاد آید روشن می‌شود که چرا در مزار امامزاده باقر و امامزاده جعفر و نیز در مزار امامزاده علی‌اکبر اوسا جوشی حماسی و عاطفی گرفته می‌شد: «ای مَلجاءِ درماندگان... گردی شَفیعِ شیعیان... و... .»

 
 
 
به نظر من دخیل‌شدن لزوماً به معنای بستن و گره‌زدن نخ یا پارچه‌ی سبز یا شال و روسری به ‌پنجره و مَنفذ حرم نیست، همین‌که انسان به حکم دل و به عشق خاندان عصمت و طهارت (ع) راهی حرم می‌شود، همان آن، دخیل بسته است. مرحوم علامه دهخدا واژه‌ی دخیل را «ملتجی‌شدن» معنی کرد و نیز پناه‌بردن. حتی در میان افغان، «چادر بر سر کسی انداختن، علامت دخیل‌شدن است.» پس؛ دل را داخل‌کردن و توسل‌جستن بالاترین دخیل است و دخل. امید است هر کس به آن پاکان و پارسایان معصوم (ع) داخل شد و با اخلاص و دلی، دخیل بست و پناه جست -حالا چه بخواهد از نزدیک باشد و چه از راه دور- حاجتش مستجاب شود و دخلش پُربار. زیرا زیارت در لغت نیز، یعنی مایل‌شدن، میل‌کردن، تمایل‌نمودن، خود را به سمت کسی کج‌کردن، عین تابش نور خورشید که بر زمین کج می‌شود و حرارت و زندگی می‌رساند. گرامی باد چنین میل و تمایلات که تأمّلات ضمیر انسان است و روح و دلش.
 
نظر:
 
سلام. کاری نه به صاحبِ قول دارم و نه به اصل نقل قول؛ درین متن رأی خودِ ناقل در لوزی آبی معلوم گشت و خودبه‌خود در نظرسنجی پیشنهادی‌اش شرکت کرد. لازم به ذکر است اثبات نمی‌خواهد. شرارت می‌بارد، می‌بارد، می‌بارد؛ مگر آن که مثلاً بلانسبت چون کبک، سر زیر برف کرد!
 
 
پاسخ:
 
سلام. متشکرم از تصدیقی که فرمودید. نکته‌ی اول شما منطقی‌ست. بله، مقایسه باید این‌گونه باشد. اما خودِ کسانی که از ایمان بالا برخوردارند نیز، باید در برآورد دشمن، نه خالی‌بندی کنند و نه خیال‌بافی. واقعیات را می‌بایست در نظر بگیرند، هر چند طبق نصّ صریح قرآن، انرژی اهل ایمان به لحاظ کیفیت و کمیت، قابل قیاس با هیچ دشمنی نیست. خود رسول الله (ص) یک بار تا دم مکه رفتند، اما چون دشمن را آماده‌به‌جنگ و کشتار و بی‌رحم و مهیا دیدند، از همان‌جا دستور بازگشت به مدینه را دادند و درگیر نشدند و حج را هم برگزار نکردند و حتی از چند فرسخی مکه، به شمال حجاز یعنی مدینه بازگشتند و برخی یاران هم ناراحت شدند، اما آن حضرت واقع‌بین بودند و عمق قضایا را دیدند و برآورد واقعی از دشمن کردند. درباره‌ی عبارت بعدی شما نیز، نظر من با دیدگاه شما مقداری تفاوت دارد. بله که باید دل قُرص مؤمن، دشمن را درهم شکنَد و لرزه بر اندام دراندازد، اما نمی‌توان همیشه گفت دسیسه‌ی دشمن چونان تار عنکبوت، اوهَن و سست است. نه، دشمن هم در دشمنی ورزیدن (مثل دشمن عنود امروز ایران یعنی آمریکا) می‌کوشد بدترین رفتار را از خود بروز دهد. پس، برآورد استعداد و توان دشمن، باید واقعی باشد، نه خیالی و دست کم گرفتن و بی‌استعداد پنداشتن. پیامبر اکرم (ص) در دفاع بدر، اول فرستاد تا ببینند دشمن با چه تعداد نفرات، دارد به نبرد می‌آید... و باقی قضایا. یعنی آن حضرت خبیرانه وارد مسائل می‌شدند با آن‌که به مبدأ هستی متصل بودند. بگذرم و ممنونم از مباحثاتت. در ضمن؛ در بیان شما واژه‌ی «قبلاً» درج شد، آیا منظور قلباً بود؟
 
 
طریق، فریق، غریق
 
با یاد و نام خدا. شیخ اجل سعدی در «گلستان»، باب دوم، در اخلاق درویشان این حکایت را نوشته که من فشرده برداشت آزادم را می‌نویسم. عبارات داخل گیومه: «...» از سعدی‌ست:
 
یک فقیه به پدرش گفت «سخنان رنگین دلاویز متکلمان در من اثر نمی‌کند» چون «موافق گفتار» کردار ندارند. (متکلمان در عقاید دینی، متخصص‌اند) سعدی، سه بیت پشتِ این پیش‌درآمد می‌سُراید و به آیه‌ی ۴۴ بقره مستند می‌کند که بیت سوم و آیه این است:
 
عالم آن کس بود که بد نکند
نه بگوید به خلق و خود نکند
 
«اَتأمُرونَ الناسَ بِالبِرِّ و تَنْسونَ اَنفُسَکُم...» مردم را امر به نیکی می‌کنید! و خودتان را از یاد می‌برید؟! (این آیه، خطاب به علمای یهود بود، اما کاربرد عمومی دارد)
 
پدر در جواب پسرش که فقیه است گفت تا این‌که یک «خیال باطل» به سرت زده نباید از «ناصحان» روی بگردانی و «علما را به ضلالت، منسوب» نمایی و در طلب عالِم معصوم، از فواید علم محروم» بمانی. در این صورت مانند آن نابینایی می‌مانی «که شبی در وحل [=گرداب] افتاده بود و می‌گفت: آخر یکی از مسلمانان چراغی فراراهِ من دارید. زنی مازِحه [= بدکاره] بشنید و گفت: تو که چراغ نبینی به چراغ چه بینی؟!»
 
اینجاست که سعدی قد علَم می‌کند و پندی گران بر نهاد بشر می‌کارَد و با اوج فصاحت و بلاغت، فرق عابد گوشه‌گیر و منزوی غیرسیاسی با عالم اجتماعی و مردمی سیاسی را برمی‌شمُرَد. آن عالم از خانقاه (= عباداتگه صوفیان) منصرف شد و به مدرسه آمد و طریقت کاذب را کنار گذاشت و این فرقه را به‌تمامه ترک کرد و غریق‌نجات مردم و مؤمنین شد و در صحنه و اجتماع آمد، نه در گوشه و انزوا. و آنگاه با ۱۲ بیت (دو تا شش‌تایی) حکایت و حکمت را تمام کرد:
 
گفت عالم به گوشِ جان بشنو
ور نماند به گفتنش کردار
 
باطل است آنچه مدّعی گوید
خفته را خفته کی کند بیدار
 
مرد باید که گیرد اندر گوش
ور نوشته است پند بر دیوار
 
صاحبدلی به مدرسه آمد ز خانقاه
بشکست عهد صحبت اهل طریق را
 
گفتم میان عالم و عابد چه فرق بود
تا اختیار کردی از آن این فریق را
 
گفت آن گلیم خویش بدر می‌برد ز موج
وین جهد می‌کند که بگیرد غریق را
 
اشاره: خود شیخ سعدی هم، اول اهل خانقاه و طریق بود، که به‌شدت منصرف شد و به مدرسه‌ی علمیه‌ی نظامیه‌ی بغداد رفت و فقیه و استاد پند و اندرز و اخلاق و عالم پارسا شد.
 
نکته: امام خمینی -رهبر کبیر انقلاب اسلامی- از پارسایان بزرگ ایران‌، که اهل عرفان نظری حقیقی و عرفان عملی واقعی بودند، وارد سیاست و مدرسه و منبر و نهضت شدند. و کردند آنچه که تمام پیامبران (ع) و امامان (ع) بنا نموده بودند: ندای حق، بنای حق. و آن امامِ امت، نه اهل طریق و فریق (فرقه‌سازی)، که ناجیِ غریق بودند و با نهضت بی‌مانندشان، نگذاشتند ملت مسلمان، در طاغوت غرق و مستغرق گردند.
 
حاشیه: با اسَف باید گفت امروزه جدایی‌طلبان دین از سیاست -از سرِ هر نیّت و هدف و مقصد- باز نیز می‌تلاشند! علمای دین و دانشمندان دین را به گوشه ببرند! و زاویه!
 
 
نظر:
 
سلام. اما باید پرسید چرا در لیست نیست! علت دقیقاً معلوم است. اما اینجا نیامده است، چون یک روی سکّه گفته شد! یک نیمه‌ی لیوان نمایانده شد!
 
 
توضیح:
 
سلام. این پست شما موجب شد ستون امروزم سمت‌وسویی سعدی‌واره داشته باشد. پس ازین بابت تشکر. گرچه جناب‌عالی لابد علاوه بر تذکرةالاولیای عطار، بوستان و گلستان سعدی را هم خوانده‌ و می‌خوانی. زیرا عطار نیشابوری -که پیش‌تر می‌زیسته- مراد او و دسته‌ی بزرگی از شعرای ماست که «هفت شهر عشق» را پیمود. درود. شما موجَز و مفید نوشتی، ولی من مفصل و شاید نامفید. بگذرم.
 
 
نظر:
 
سلام. گویا از یاد رفته، که خیام هم «گذشته»! است، نه حال و آینده! چقدر زود، دیر می‌شود! پس؛ گذشته، نگذشته است! معلوم بوده است آن حرفِ آن شخص -که در سابقه‌اش، جسارت به قرآن و سوره‌ی شمس درج است- فقط سخن شیک! و بلغور بود و بس! و حتی به عبارت یک عضو دیگر مدرسه «حتی شیک هم نبود»!
 
 
نظر:
 
سلام. علاوه بر سپاس بابت توجه‌دادن به قرآن که شرف و شرافت دارد و تأکیدم بر افتراقِ برداشت با شما بر سر استخدام برخی مفاهیم و فهم و تفسیر آن، باید عرض کنم در وسط متن آورده‌اید که متفقهین، «به عمق جامعه ی اسلامی اعزام شده اند و این روال تا کنون و تا ظهور استمرار...» اما تا جایی که من شناختم از جامعه‌ام قد می‌دهد، آنان، نه فقط به عمق جامعه نرفته‌اند، بلکه حتی در سطح هم اعزام اندک شده‌اند. البته نسبی عرض می‌کنم نه مطلق. هستند یا بودند روحانیین وارسته و پارسایی که در عمق جامعه بودند، مانند دو روحانی محل‌مان مرحومان حاج آقا دارابکلایی و حاج شیخ احمد آفاقی. فداکاری آنان موجبِ شناخت بیشتر مردم از مذهب و اخلاق و تدیّن پایدار به دین شد. حال اگر آن دو عالم متقی محل‌مان، خود را در حوزه همچنان به درس و بحث مشغول می‌کردند ممکن بود به بالاترین درجه‌ی اجتهاد هم می‌رسیدند، اما به آیه‌ی «نفر» ( به سکون فاء) عمل کردند و خود را در عمقِ دل مردم تألیف دادند و هنوز هم با آن‌که در خاک آرمیده‌اند، در قلوب مردم آشیانه و اُنس دارند. بگذرم که خیل عظیمی از متفقهین و روحانیین حتی از مشهد مقدس و قم، قدم به بیرون نمی‌گذارند و اساساً نمی‌روند میان ملت. شاید هجرت سخت باشد و صعب. حرف‌ها فراوان است... . بگذرم.
 
 
دیده و ندیده
 
با یاد و نام خدا
 
پرده‌ی ۱. گویا در انتها بود که وقتی یکی از حضّار، سه «کتاب‌صوتِ» زنده‌یاد نادر ابراهیمی را هدیه‌اش می‌کند، تبسم می‌زنند و خرسندانه می‌پرسند آقا نادر فرزند هم داشت؟ تا می‌شنود آره، سه دختر...، با وَجد و خوشحالی احوال‌شان را جویا می‌شوند. معلوم بود که به نادر یک حس و عُلقه و عاطفه‌ی خاصّی دارند. خیلی دلشاد شدم رهبری را در «غیررسمی» دیدم، به‌ویژه همین صحنه‌ی مربوط به زنده‌یاد نادر ابراهیمی را. مستند مناسبی در آمد.
 
 
پرده‌ی ۲. نشستم «خداحافظی طولانی» (محصول ۱۳۹۳ ایران) به کارگردانی فرزاد مؤتمن را دیدم؛ البته، نه بِنه (=زمین)، روی صندلی چرخان، چون فیلم را باید از زاویه‌ی مناسب دید. چه صحنه‌آرایی‌های شگفت‌انگیزی داشت. بی‌جهت نبود در جشنواره‌ی فیلم فجر دو سیمرغ بلوین گرفت: سیمرغ بلورین بهترین طراحی صحنه و لباس. و برنده‌ی سیمرغ بهترین بازیگر نقش اول مرد (آقای سعید آقاخانی) در نقش «یحیی». یک دیالوگش خیلی‌زیبا بود؛ آنجا که یحیی به آرایشگاه می‌رود و پیرمرد پیرایشگر این‌گونه می‌گوید، بدین مضمون: پیامبر خدا (ص) «دیده» را ندیده کرد، من چه کسی باشم که «ندیده» را دیده کنم!
 
پرده‌ی آخر: حرف پیرایشگر، اشاره است به عیبِ مردم را عیان نکردن و مهمتر از آن عیب روی مردم نگذاشتن. بگذرم.
 
 
نظر:
 
سلام. حافظ کجا وُ آقای «قائد» کجا ! از «کانون نویسندگان ایران»! حافظ -آن ‌طوری که حقیقتاً بود- دیده نمی‌شود؛ حافظِ قرآن. باز هم «گذشته»! عجب! پس، گذشته، «زمان»ی نیست که بشود از آن رها شد! و حتی دل کَند و توبیخش نمود. چه چرندی بافته بود آن جسارتگرِ فاقدِ وجدان، به قرآن.
 
 
هم خبر ، هم نظر
 
با یاد و نام خدا
 
۱. امام جمعه مشهد مقدس (آیت‌الله سید احمد علم‌الهدی) گفت: «مصیبت را در شعاع ادب و فرهنگ اهل بیت (ع) بیان و دل‌ها را متوجه عشق به معصومین (ع) کنید و از خود روضه نسازید زیرا این کار حرام و دروغ بستن به اهل بیت(ع) است.» (منبع)
 
نظر: با این دیدگاه ایشان موافقم. کتاب مَقتل اولیه‌ی عاشورا شاید از ۳۰ صفحه تجاوز نکند، اما به مرور هر روضه‌خوان که به متن وفادار نماند، جمله‌ای، کلمه‌ای، نسبتی، داستانی و حتی جعل و دروغی به آن افزود. متأسفانه هنوز هم توسط پاره‌ای ذاکرین و واعظین، نازل‌ترین و سست‌ترین مسائل به آن افزوده می‌شود که خود مصیبتی است بر مصائب کربلا. روضه‌سازی غلط است، روضه‌خوانی درست است؛ آن‌هم بر اساس محتوای موثق و معتبر.
 
 
۲. جشن کریسمس مثل همه‌سال در نزد مسیحیان در راه است.
 
نظر: بریدن درخت کاج یا صنوبر و نرّاد در جشن کریسمس چه علت و داستانی دارد، بماند. از ۵۰۰ سال پیش -شاید هم بیشتر- این رسم برقرار شد. گویا معتقدند شاخ و برگ‌های این سه درخت در جشن، آنان را از روح شیطان و بیماری‌ها مصون می‌دارد و نشان حیات است. همان‌طور که طی چند سال اخیر، ایرانیان برای حفظ طبیعت، بوم‌زیست، زمین پاک و پاسبانی از رزق و برکت، از گذاشتن سبزه‌ی عدس و گندم و سایر حبوب و ماهی رنگی روی سفره‌ی هفت‌سین پرهیز کردند، بهتر است مسیحیان محترم جهان هم از بریدن درخت دست بردارند و این جشن عزیز خود را با احترام به درخت و طبیعت بیآرایند. دور نمی‌بینم روزی چنین خواهند نمود.
 
 
۳. آقای «شینزو آبه» نخست‌وزیر سابق ژاپن متهم شد به تصرف ۴۰ میلیون ین (۳۸۶ هزار دلار) بودجه‌ی دولت جهت هزینه‌ی مهمانی‌های شخصی سیاسی‌اش. (منبع)
 
نظر: آبه البته از مردم عذرخواهی کرد، اما پرونده‌اش باز شد و... . فساد، اینجا و آنجا نمی‌شناسد، بشر همیشه در معرض وسوسه یا دسیسه‌ است. دنیای امروز هم دنیایی آلوده به سوداگری و فکر غلطاً در غلط غرب است و به همین علت در تعبیر رهبری، جمهوری اسلامی، نظامی «معترض» آمده است؛ معترض به وضع خراب سیاست در غرب؛ البته غرب سیاسی وحشی نه تمام مغرب‌زمین. او -آقای آبه- همانی‌ست که پاکت‌به‌دست نزد رهبری آمد که میانجیگرانه، نامه‌ی ترامپ را تحویل ایشان دهد که رهبری، حتی دریافت پاکت را نپذیرفتند چه رسد به شنیدن پیام. بگذرم. ژاپن و کره و آلمان حتی اگر پیشرفته‌ترین کشورهای جهان شوند، همین‌که کشورشان همچنان در اشغال ارتش آمریکا و نظامیان شرکت‌های خصوصی آمریکا و تحت نفوذ و زور است، لکّه‌ی ننگ بر پیشانی دارند و دفتر ذلت بر تاریخ. رشد و توسعه با پادویی و نوکری عین عقب‌ماندگی است، حتی بدتر از آن. ملتی که روحش در اسارت باشد ولی بدنش در رفاه، آن ملت خود را سرزنش خواهد کرد، دیر یا زود آن روز سر خواهد رسید.
 
 
پاسخ:
 
سلام. البته با شما در داوری بر سر استاد بشیریه و آقای صادق زیباکلام تفاوت دیدگاه دارم. کاری به «کانون نویسندگان ایران» ندارم که معمولاً بعضاً فکر لائیک داشته و دارند. اما خودم سر کلاسِ زیباکلام شاهد بودم در کلاس تاریخ تحولات ایران، وقت نماز ظهر و عصرش داشت تنگ می‌شد، همان پای تخته‌سیاه کفش در آورد و نماز خواند. قصدم دفاع از تمام مواضع ایشان نیست که او البته هر ماه یک جور حرف می‌زند و هر سال به یک راهی را می‌رود! او لائیک و به قول محل ما : کال‌ایمان نیست. استاد بشیریه هم، با آن‌که گرایش مارکسیستی داشت، اما اخلاق و رفتار و گفتار او برای منِ دانشجویش، بسیار پسندیده بود و آثار کتابی‌اش هنوز هم درس‌گفتار برای من است. زیرا او را یک انسان باسواد و مُخ می‌دانم گرچه متفاوت با او می‌اندیشم. با تشکر.
 
نظر:
 
سلام. نکته‌ی مفید فرمودید. از شما متشکرم. بهتر نبود شاخص‌های رضامندی را هم بیان می‌کردید؟ من معتقدم این نکته‌ی روان‌شناختی -که در پست شما می‌درخشد- پایه‌ی یک زندگی بی‌مسئله است. از آنجا که انسان امروز از انسان دیروز پرمسئله‌تر شده است آیا فکر نمی‌کنید پیام‌های علم درخشنده‌ی روان‌شناسی هم باید پا به پای مسائل مردم و بشریت جلوتر بیاید و گزاره‌های نوین کشف کند؟ می‌دانم شاخص «خشنودی خدا» هم در تفکر جناب‌عالی، یک اصل مبرهن و آشکار در کنار اصل "رضایت از زندگی" است. و این شعر حکیم نظامی نهایت پیوستگی این دو امر را در میان ایرانیان و متدیّنان سایر ادیان به‌ویژه مسلمانان می‌رساند:
 
خدایا چنان کن سرانجام کار
تو خوشنود باشی و ما رستگار
 
 
نظر:
 
سلام. ضمن تشکر از شما رزمنده‌ی سرپا و مهیّا، بابت گرامی‌داشت عملیات‌ها و شهداء، یک اصل تردیدناپذیر در جنگ‌ها این است که هم هزیمت طبیعی است و هم ظفرمندی. البته ظفر در نهایت با ایران بود با همه‌ی نابسامانی‌ها و خیانت‌های بی‌امان غرب و جنایت‌های آنان در ارسال سلاح‌های نوین به صدام. بخیلان خارجی و بعضاً داخلی، نمی‌خواهند درک کنند که ایران سربلند شد در دفاع مقدس. یاد امام و شهیدان و رزمندگان همیشه جاویدان.
 
 
نظر:
 
سلام. با این پست موافقم. پیش‌بینی آلمانی‌ها را اما نمی‌دانم تا چه اندازه مقرون به درستی‌ست، اما از نکته‌ی لوزی نارنجی نیز خبر دقیقی در دسترس نیست، زیرا اولاً این دریا ملک مشاع است و ثانیاً چون ابعاد امنیتی دارد، ممکن است نقشه‌ها از ایران و یا از هر پنج سوی مالکان خزر، درز نکند. بازم دقیق نمی‌دانم. متشکرم اطلاع‌رسانی و تلنگر ارزنده‌ای بود.
 
 
نظر:
 
سلام. طرفِ «طلوع» از نظر من در کارگاه‌های فن خبر، دوره‌ی تبحّر دیده، به‌سهولت طرف گفت‌‌وگوی خود را تخیله کرده، بسیارحرفه‌ای دست به مصاحبه زد. از نظر من که آن را دنبال می‌کردم، او خیلی خبره ظاهر شد و نه فقط طرف خود را طی یک مصاحبه‌ی نزدیک به بازخواست! وادار به سخن کرد که بر وی غلبه و احاطه هم نمود. نکته‌ای را عیان کنم که من خودم دوره‌اش را گذراندم: وقتی جبر مصاحبه، جوّ را برهم زد، بذرِ کسب خبر را بکار. و او حرفه‌ای کاشت و متبحّرانه برداشت کرد. من با چند افغان طلبه و دانشجو هم‌دوره و حتی مدتی هم‌حجره بودم، با هوش بالایی، در ذکاوت و اندوخته‌ی علمی‌اند. و اغلب از سلامت نفس و فروتنی واقعی هم برخوردار.
 
 
نظر:
 
سلام. هر نوع حرکتی که قرار است نام «انقلاب» به خود نگیرد و هر نام دیگری داشته باشد، حالا اصلاح، یا تغییر، یا بازسازی، یا تحول، یا جابه‌جایی و یا هر اسم دیگر، در درجه‌ی اول نیاز به شالوده، شاکله و شکل دارد. یعنی به ترتیب: بنیان فکری، سرشت اندیشه، صورت کار. در ایران، این هر سه، حلقه‌ای مفقوده است. کسانی که خود را به این نام می‌خوانند حتی در دوره‌ی صدارت‌شان، خودشان مدیران خود را با راهزنی درونی از قدرت کنار می‌زدند. به عبارت ساده‌تر علیه‌ی همدیگر می‌زدند و از شغل و مدیریت و ارتقاء می‌انداختند. به تعبیر توماس هابز: «گرگ همدیگر» بودند. آنان فقط در لفظ و شعار باقی ماندند و حتی الفاظ را هم هنوز تفسیر درستی نکرده‌اند.
 
 
نظر:
 
سلام. یک روایت خوش‌ساخت از شکل‌گیری فکر مسجد و تکیه‌ی پایین‌محله با ادبیات مذهبی و سالم. ممنونم. خوب شروع و خوب تمام کردی. اطلاعات ذی‌قیمتی داشت. دست مریزاد. نکته هم دریغ ندارم که فرمودی نکته‌دوستی: به‌درستی از قداست و اهداف بنای مسجد سخن گفتی. بهره بردم. حتی آموختم. بیفزایم مسجد در نگاه مرحوم علامه طباطبایی (آنچه در ذهنم باقی مانده) این است که مسجد و تکیه فقط ترکیبی از سنگ و آجر و محراب و مصالح ساخت‌وساز نیست، هم شفیع (=میانجی و واسطه‌ی خیر) است از میان نزدیک به ۱۶ شفیع در یوم‌الشفیع. و هم پیکره‌ی مسجد و تکیه، با انسان سخن می‌گوید. در ادبیات دینی به آن، «مکان مَکین» هم می‌گویند. این‌روزها چون میلاد حضرت عیسی مسیح، پیامبر بزرگ و اولی‌العزم (ع) است یک نکته‌ی دیگر هم، ازین فرصت پیش‌آمده ازین پست باارزش شما عرض کنم: حضرت مریم (س) نیز در فرهنگ شیعه، از مقام شامخ شفاعت برخوردار هستند و در پیشگاه خداوند می‌توانند مردم را مورد شفقت قرار دهند. جالت‌تر این‌که حنه -مادر حضرت مریم (س)- وقتی وی را حامله شد به همسرش -عمران- گفت از خدا خواستم که او را وقتی متولد شد «مُحرّر» کنم. محرر یعنی خادم مسجد. آن روز هم مسجد بیت‌المقدس منظور بود. این وقایع با کم و کیف آن به وجه دلکش در قرآن نیز ذکر شده‌است که تکرار نکنم و بگذرم. درود.
 
 
سلام استاد بزرگوار
 
متشکرم. بله درست فرمودید، من هم آشنایی‌هایم با این آیه همین است که محور آیه، مفهوم برزوا است، بروز و ظهور خلق نزد خدا. بارز و آشکارشدن. خدا قوت می‌گویم و التماس دعا. پیشنهاد: در فضای مجازی باید از مقدمات بحث به‌طور کامل کاست و با نام خدا فوری وارد مدخل شد و در پایان هم بدون معطلی دست به انتاج زد و از بحث خارج شد. با کمترین کلمات و تعارفاف. ممنونم. نشان فضیلت و کرامت شماست. من تفسیر شما ازین آیه را صبح زود گوش فرادادم. پیشنهادم برای بهترشدن شکل روند کار ضبط و پخش است. به‌هرحال، حتی اگر برای جمعی معدود در فضایی محدود هم بیان بفرمایید، باز نیز چون در فضای مجازی منعکس می‌فرمایید و یا شاید توسط سایر کاربران نیز بازنشر شود، بنابراین باید موجز باشد. از مقدمات و مؤخرات تماماً زده شود. اصل بحث بماند. شما حتی خطبه‌ی عربی و دعای فرج و چاق‌سلامتی با مخاطب خود نیز صورت دادید. این مخل بحث است و وقت طرف مخاطب را می‌سوزاند و کاربر را می‌رهاند. می‌توان خطبه و دعا را پیش از ضبط در دل قرینه کنید و نیت و زمزمه. رهبری در درس خارج فقه دفترشان، بنای زیبایی آفریدند، شرح یک روایت، که با بسم الله... آغاز می‌کنند و با صفحه‌ی فلان کتاب... به پایان می‌برند. بدون هیچ مقدمه و مؤخره‌ای. و خلل هم به وقت شنونده هم ایجاد نمی‌شود. آنچه گفتم فقط از سر علقه گفتم. والسلام.
 
 
 
پاسخ:
 
سلام. اساساً یادآوری‌ها یک رفتار خوب در دین و فرهنگ انسانی‌ست؛ اما ربط این یادآوری با متن من، بر من معلوم نگشت. درود.
 
 
پاسخ:
 
سلام. پند شما به من، بر من گران نمی‌آید، ممنونم از اندرز و رهنمودت. اما خریدن انتشارات کیهان بر من گران می‌آید! پولش را ندارم که هیچ، سواد فهمیدن آموزه‌های آن تیم را ندارم. یک کشکولی: سرِلاک را هم می‌گفتی از چه جنسی بخرم! تا شیرم دیر نشود!
 
 
نظر:
 
سلام. "برزوا لِله الواحد القهّار" آیه‌ی ۴۸ سوره‌ی ابراهیم. همه، بی هیچ استثنایی، همه، روزی آشکار می‌شوند؛ بُروز می‌یابند پیشگاه خدا. چه حافظ مصداق این ادعا باشد و چه مدعی، که در این فقره، از فرطِ فقرِ برداشت، حتی جمله‌ای شیک! و زُخروف‌واره! هم نگفت؛ محتوا و نسبتِ ناروا پیشکش!
 
 
پاسخ:
 
سلام. بله، جوابیه‌ی شما منطقی و پذیرفتنی بود. ازین نتیجه‌ی تازه هم -که بیان فرمودید- بهره بردم. می‌تواند با تکمیل آزمون و خطا میزان اعتماد به داده‌ی نهایی شما بالاتر رود. آنچه زیر پست‌های جناب‌عالی می‌نگارم، علاوه بر علاقه‌ام با موضوع روان‌شناسی، و نیز مرتفع‌شدن ابهامات من روی سوژه‌ها، حتی ممکن است یک تجهیز پرسش‌محور برای خودتان باشد که در مقطع دکتری هم می‌خواهید این رشته‌ی تأثیرگذار اجتماعی و فردی را به تخصص برسانید. با تشکر.
 
 
نظر:
 
سلام. حتی جابی که ایستادی در صحن انقلاب و زاویه‌ی نگاهت به بارگاه، برام کاملاً آشناست. چه زیباست دیدن فیلمی پویا و برخاستن از جا از راه دور برای سلام‌دادن به آن امام عزیز که در جان ایرانیان خانه دارد. یک فلسفه‌ی نقاره این است دو وقت برآمدن آفتاب و رفتن آفتاب ( یعنی فلق و شفق ) را به گوش جان مشتاقان معنا و مذهب برساند. و نقاره یعنی صدا. و این واژه گرچه از مشرق‌زمین است اما در قرآن هم آمده است. درود که قلب ما را راهی حُرم حرم کرده‌ای.
 
 
نظر:
 
سلام. صرفِ نقد کفایت ندارد، دلیل‌آوری برای مخاطب مؤثر است. درین مسئله که یک گُنگی دیگر بدان افزوده شد، درج «سپاه» در لیست سیاه است. آگاهان باید کَندوکاو کنند که ورود به آن آیا احتمال خسران ندارد. دنیای خراب غرب ارتش رسمی یک کشور را در لیست تروریسم جانمایی می‌کند. گرچه روابط بین‌الملل الزاماتی بر حاکمیت داخلی هم بار می‌کند.
 
 
نظر:
 
سلام. می‌توان یک آستر به کُتِ بحث شما دوخت و آن این است بر همگان معلوم گشت تیم ترامپ فضای موجود میان ایران با دوَل اروپایی و آمریکا را متشنج کرد. البته بر دارندگان عقل سلیم در این مرزوبوم، هیچ لحظه پنهان نیست، عمَله‌های نوکرمآب ترامپ در داخل ایران چه آروزهایی برای این تنش ایجادشده طی سه سال و اندی داشتند، اما هفته‌به‌هفته عرق شرم بر پیشانی‌شان نشست و رپزی لیست این افراد از مخزن دل ملت صبّار افشا خواهد شد. آری؛ باید تمام زوایا را دید، نه این‌که به‌آسانی گفت ایران تمام پل‌ها را از پایه درآورد!
 
چرخش «از ...» «به ...»
 
با یاد و نام خدا. سند تازه‌ی «تحول» در قوه‌ی قضاییه را مطالعه کرده‌ام، به تعبیر برخی ۱۶ تغییر اساسی پیش‌بینی شده است و در نگاه برخی ۷ مأموریت اصلی مدّ نظر است. اغلب روزنامه‌ها و سایت‌ها منعکسش کرده‌اند. نمونه، روزنامه‌ی مردم‌سالاری که تیتر تصویرش حرفه‌ای بود. من اما کار به شعار ندارم، به بخش «چرخش» می‌پردازم و می‌گذرم.
 
خود سند از چرخش با این گزاره نام برده است: «چرخش‌های تحول‌آفرین، تغییرات در جهت‌گیری‌های کلان قوه قضائیه است که چارچوب اصلی تعیین راهبردها را تشکیل می‌دهند.» (منبع)
 
من از ۱۵ چرخش در سند تحول قوه قضاییه به ۵ چرخش اشاره می‌کنم. طبق این سند -که گویا از زمان ابلاغ (دیروز ۶ دی ۱۳۹۹) تا ۱۴۰۴ باید عملی شود- می‌خواهد از وضع موجود به وضع مطلوب چرخش کند: مثلاً :
 
 
۱. قرار است از «مواجهه‌ی منفعل و پسینی در حکمرانی قضائی» به «مواجهه‌ی فعال و ایجابی» چرخش کند.
 
۲. قرار است از «غلبه‌ی رویکرد دادخواست‌­محور» به «غلبه رویکرد گسترش‌دهنده عدل و حامی حقوق عمومی و آزادی­های مشروع» چرخش کند.
 
۳. قرار است از «نگرش­ قدیمی، غیر­پاسخگو و غیرشفاف» به «نگرش هوشمند، پاسخگو و شفاف» چرخش کند.
 
۴. قرار است از «غلبه‌ی محافظه‌کاری و مصلحت‌اندیشی» به «غلبه‌ی قاطعیت و تصمیمات انقلابی» چرخش کند.
 
۵. قرار است از «اکتفا به مقابله با مفسدین» به «شناسایی و حذف بسترهای فسادزا» چرخش کند.
 
 
یک توضیح و سه نکته:
 
توضیح: دو قوه‌ی مقنّنه و مجریه سال‌های متمادی اسیر تغییرات شکلی (بخوانید: دچار سرگرمی خود جهت سردرگمی مردم) بوده‌اند و می‌باشند؛ بی‌کم‌وکاست همه‌ی دولت‌ها. مجریه‌ای‌ها؛ یا بانک‌ها و مؤسسات مالی را تفکیک و ادغام کرده پ می‌کنند و یا تعداد وزارت‌خانه‌ها را کم یا زیاد، و مقننه‌ای‌ها هم؛ یا قانون انتخابات را دست‌کاری (بخوانید بچه‌بازی) کرده‌اند و می‌کنند، یا قانون تقسیمات کشوری را. گویا برای دو قوه، همه‌چیز مملکت به‌سامان است و تمام گرفتاری‌های مردم مرتفع، فقط همین «شُل کن، سفت کن» این چهار چیز ! کالایی استراتژیک! و منفعت‌آمیز دارد و متاعی ذی‌قیمت! آن‌هم هر مجلس، به سود باند و تیم خود، چه هم هنگفت!
 
سه نکته: 
 
یکم: ادبیات به‌کارگرفته‌شده در سند تحول قوه قضائیه خود اعتراف آشکاری‌ست به نقص‌های بزرگ و عدیده در آن قوه؛ و همین خوداذعانی جای شکر باقی گذاشته که حجت‌الاسلام آقای رئیسی بدان اهتمام نظری نموده، تا اهتمام عملی را کلید بزند، هر چند از نظر من، داوری زودهنگام، بدتر از پیش‌داوریِ بدهنگام است، اما من این اقدام را گامِ به‌هنگام می‌دانم. آرزو می‌کنم، بتواند.
 
 
دوم: همین سند اثبات می‌دارد رئیسان پیشین دستگاه قضا از روی سند پیش نمی‌رفتند و چه بسا با قوانین معیوب و فاقد عنصر عدل، قوه را اداره می‌کردند؛ از ابتدا تا حالا، منهای شهید مظلوم بهشتی که جان خود را برای استیفای حق و حقوق مردم حتی مخالفین می‌داد. این نواقص -به‌ویژه- فَقد عدل در دو دوره‌ی حادّ بروز فاحش‌تر کرده بود که همان‌باره، پاره‌ای از اصحاب رکن چهارم دموکراسی زبان به نقد و انتقاد گشوده بودند اما گاه و بیگاه جواب شنیدند زبان‌شان را «باید بُرید». یکی زمان اوج‌گیری دستگیری کرباسچی و شهرداران او. دومی مقطع ویرانگر اوج‌گیری فاجعه‌ی بازداشتگاه کهریزگ در یکّه‌تازی قاضی سعید مرتضوی. خیلی‌ها ازین کاستی‌های ساختاری و کارکردی قوه قضاییه گفته بودند از عمادالدین باقیِ ملی‌مذهبی تا مراجع تقلید و روحانیان وارسته و از روشنفکران از هر دسته و پنجه تا مستمندانی که در پیچ سرسراهای دادسراها اسیر بیداد پاره‌ای قاضی‌های پولکی و بازپرس‌های جرینگی شده بودند. اما هیچ‌کدام از مسئولان دخیل قوه، گوش به ندای حق‌طلبی ندادند و تاریخ انقلاب اسلامی آنان را در دفترش به ثبت رساند. و اینک آقای سید ابراهیم رئیسی -که قدم پیش گذاشت- من فکر می‌کنم باید آرزو داشت بشود کاری کرد که عدل شرمنده‌ی دستگاه نگردد!
 
 
سوم: مرحوم شاهرودی «ویرانه» تحویل گرفت! خود آقای شاهرودی با گذاشتن حجت‌الاسلام «علیزاده» و «مرتضوی» و «...» چه‌ها که نکرد! حجت‌الاسلام شیخ صادق لاریجانی که شده بود «تمام» قوه! و «اکبر طبری»یی پروراند! که تبار قوه را تباه کرد. او بدون هیچ پاسخگویی‌یی رفت رأس مجمع مصلحت. بگذرم. و اینک جناب آقای رئیسی چه می‌خواهد بکند، باید دید چه با او می‌کنند؟! می‌گذارند پیش برود؟! یا نه، پیشش تله‌ها می‌گسترانند و صیدها می‌افکنند. بگذرم زیرا نمی‌دانم.
 
 
پاسخ:
 
سلام. ای زبل! زبل گفتی یاد "ماهیگیر زبل" اوائل انقلاب افتادم با بازی کمدین مشهور انگلیسی «نورمن ویزدوم». رفته بودیم سینما سپهر ساری دیدیم. سیاه‌وسفید بود، اما سراسر خنده. آن دوره‌ی بی‌بضاعتی، هر کس سینما می‌رفت وقتی به روستا برمی‌گشت، می‌نشست برای همه لام تا کام و الف تا یاءی تمّت را تمام تعریف می‌کرد. کجا بودم؟! بذار بگذرم.
 
 
پاسخ:
 
سلام. شما من را به «توپخانه» می‌فرستی؟! بر من، هر کس پیشِ برادر مرحوم «حسن شایانفر» ! کار کرد، جُبّه و جبهه‌اش شایان است! آدرس‌های سخت ندهید، هضم مطالب آن‌ «جا»ها بر منِ مبتدی، سخت است و غیرقابل گوارش!
 
 
پاسخ:
 
سلام. اینک با این اصلاحیه‌ات، درست شد. بر من هم تعجب داشت که نتیجه‌ی پژوهش‌ شما با متن پژوهش شما تناقض داشت. اگر دقت کرده باشید در پاسخ پیشین تأکید کرده‌بودم «با تکمیل آزمون و خطا میزان اعتماد به داده‌ی نهایی شما بالاتر رود.» در واقع منظورم همین بود؛ که شما با سعی دوباره، به آن خطای مفقود در داده، راه پیدا کردی. علتش هم روشن بود: شما دو دسته‌ی ناشنوایان و نابینایان را مورد پژوهش قرار دادهدبودید، با آن‌که در تحقیقات میدانی به «دوری از جمع و جامعه و عدم توانایی مشارکت در گروه ها» از سوی نابینایان رسیده بودی، ولی در اِستنتاج نهایی، رأی را از ناشنوایان دریغ کرده بودی، که با آن‌که ضعف شنیداری دارند اما دوری از جمع و جامعه و پرهیز از مشارکت ندارند. ازین‌رو من دریافتم در پژوهش جناب‌عالی این سه عنصر، در میزانِ "رضایت از زندگی" نقش بارز دارد، و انزوا و ضعف حضور و گوشه‌گیری مفرط، نقش مخرّب و آسیب. پس؛ باید کوشید دست نابینایان عزیز را درین آسیب گرفت و از غم‌شان تا هرچه مقدور است، کاست. متشکر. موفق باشید.
 
 
پاسخ:
 
سلام. اینک درین متن، حتی قصد فروش شش‌میلیون بشکه نفت عراق، برجسته می‌نماید و یا دست‌کم از سمت صاحبِ پست، گویی ستودنی می‌باشد. اما روزی -که چندان هم دیر نبود- در همین صحن علنی مدرسه فکرت، سخن بر سر این، ساز شد و در کَرنا بود که ایران با فروش مثلاً فلان‌میلیون بشکه نفت خام، سرمایه‌ی مملکت و نسل آینده را دارد مثلاً تباه می‌کند و شاید هم چه می‌دانم؛ به یغما می‌رسانَد. از قدیم در زبان آن مادرزنِ و مادرشوهرِ همزمانِ مثَل‌زن، چه به‌زیبایی، مثَل به افّواه و میان مردم فرستاده شد، آن‌هم در روی یک بام، ولی با دو هوا: «قربون برم خدا را، یک بام و دو هوا را» به پسر و عروسش می‌گفت هوا گرم است جدا بخوابید! به هم نچسبید! اما در همان پشت‌بام و همان هوا، به داماد و دخترش می‌گفت هوا سرد است، جدا نخوابید! به هم بچسبید!
دیدن یا نوشتن نظرات : ۰
مدرسه فکرت ۶۵

مدرسه فکرت ۶۵

ابراهیم طالبی  | دامنه دارابی
مدرسه فکرت ۶۵

مجموعه پیام‌هایم در مدرسه فکرت

قسمت شصت‌وپنجم

ستوه و نستوه

صلوات می‌فرستم در آغاز بر محمد و آل محمد (ص) با یاد و نام خدا. کمیاب‌اند، کمیاب؛ که نَستوه بمانند و به ستوه نیایند. اگر آیت‌الله طالقانی "نستوه" بود از آن‌رو بود که گنجایش داشت و خسته نمی‌شد و چتر هدایتگری او در درگاه مسجد هدایت برای همه باز بود؛ بنابرین به‌درستی به این صفت، سِتوده می‌شد، زیرا از گرفتاری‌ها و اختلاف افکار به ستوه نمی‌آمد و ترافیک فکری، پیچِ گفتار و نوشتارش را نمی‌بست و صدایش را رسا می‌رساند تا از تزلزل و تذبذب احتمالی افراد جلوگیری کند و به‌راه نگه دارد.

 

شخصیت‌هایی در تراز ایشان و در طریقه‌ی عترت متّکی به قرآن، می‌دانستند که چگونه در جامعه و سیاست حاضر شود و چطور هشدار امام علی -علیه‌السلام- را شاخص رفتارش کنند:

 

اِحذَر کلامَ مَن لایَفهَمُ عَنکَ؛ فانّهُ یُضجِرُکَ.

«از سخن‌گفتن با کسى که گفتارت را نمى‏‌فهمد بپرهیز، که تو را به ستوه مى‏‌آورَد.»

منبع: شرح نهج البلاغه ، ابن ابى الحدید ، ج ۲۰ ، ص ۲۸۲ . (منبع)

 

شیخ سعدی در بوستان چه عالی سروده:

خداوند فرمان و رأی و شکوه

ز غوغای مردم نگردد ستوه

(شیخ سعدی، بوستان. باب اول در عدل و تدبیر و رأی)

 

آری؛ میان ستوه و نستوه، فقط یک نون، مرز است. کسانی به ستوه و به زانو درمی‌آیند که یا خود ژاژ و تُرّهات بخوانند، یا خلافِ سفارش مولا (ع) نپرهیزند از سخن‌گفتن با طرف‌هایی که گفتار را نمی‌خواهند بفهمند. فرقی ندارد : چه میز سیاست باشد، چه روابط بین‌الملل، چه کلاس و منبر و محفل و چه حتی کُنج منقل.

 

پاسخ:

سلام جناب آقا ... از انسانی که خود، خود را تشجیع کند تا با تقویت دلیری، ترس و کمبودی از بیانِ آن چه بر او گذشته، نداشته باشد، استقبال می‌کنم. درین نوشته‌ات این شالوده، نشان داده شد. -با آن‌که نمی‌دانم و هرگز هم نخواهم پرسید آن شخص چه کسی بود که به شما چنان گفت- شما درین متن کوشیدی اگر انتقادهای درست و یا حتی حملات نادرست هم به شما صورت گرفته باشد، شما در مقام جواب به زبان منطق برآمدی، نه هیاهو و هیجان و هُو.

 

با متن‌هایی که زیورِ مقدمه و دیباچه به خود چسبانده و کوتاه نباشد و در اندازه‌ی جاانداختنِ مطلب، حتی تا حدی دراز هم باشد، هم‌آغوشی دارم. درین نوشتار شما، این خواسته به‌خوبی سوسو می‌زند. و شما رتبه‌ی رعایت ادبیات فارسی را در همین صحن مدرسه در نوشتارهای خود نسبت به روزها و سال‌های گذشته، پله‌پله ترقی داد‌ه‌ای. جویای چنین احترامی هستم که به زبان درخشان پارسی می‌شود.

 

پاسخ:

جناب آقای ... سلام. با شما بر سر "تاب‌آوری" ملت و این‌که اندازه‌گیری نشده است موافقم. تردید نمی‌توانم بکنم که داخل‌کردنِ مفهوم سیاسی و اجتماعی و اقتصادی "تاب‌آوری" در بیانیه‌ی انتخاباتی چندی‌پیش مجمع روحانیون، نمونه‌ای از گروگان‌گیری مفاهیم، برای پیشبرد کارزار انتخاباتی ۱۴۰۰ است که نمی‌تواند لزوماً شاخصی برای "خدمت" باشد.

 پاسخ:

سلام جناب ...

خواندن متن‌های آغشته به نور آیات و روایات در قلم شما مرا وادار به فکرکردن می‌کند. ارزش و بهای بالایی دارد این نوع گرایش. حِرمان را به‌جا داخل متن کردی؛ که نومیدی هم‌مرز با کفر است. خوب نوشتی؛ آموزنده و آرامش‌آور.

 پاسخ:

سلام جناب مهندس عباس مهاجر

برداشتم این است دست‌کم سه مورد این گزارش استرتژیک جالب‌توجه‌تر بود:

 

۱. آنجا که روشن کرد نباید گفت‌وگو را به مسائل منطقه‌ای مانند حزب‌الله لبنان مشروط کرد که به مرحله‌ی "هیچ‌توافقی" می‌انجامد، زیرا گزارشگران می‌دانند ایران خط قرمزهایی دارد.

 

۲. مواردی از سیاست‌های ایران در این متن نَشت کرد که نشان می‌دهد به خبرهایی دست اول، و یا تقریباً طبقه‌بندی‌شده دسترسی پیدا کردند. یا لااقل اطلاعاتی هدفمند به آنان داده شد! شاید.

 

۳. آن بخش که تأکید ورزیدند این‌که نمی‌شود هدف توافق باشد، اما آرامش ایران را برهم زد. آرامش در برابر آرامش، ذات گفت‌وشنودی است که می‌خواهد از حرف‌زدنِ صِرف فاصله بگیرد و به توافق و پیشرفت واقعی در حل و فصل منجر شود. به تحلیل محتوای گزارش وارد نمی‌شوم. بهتر بود دیدگاه خودت را هم می‌نوشتی.

 

پاسخ:
جناب آقای ...‌ سلام. 
درین صحن حتی اگر با جواب‌های شما قانع هم نشوم، نباید خِسّت ورزم از کلاسی که در لابه‌لای نوشته‌پاسخ‌هایت برایم شکل می‌گیرد، نیاموزم. می‌آموزم؛ زیرا تعصب در هر دو سو -شما و من- مفقود است، هرچند در جاهایی از مجموعه‌جواب‌های جناب‌عالی رگه‌هایی از جانبداری که لعاب تعصب آویخته، دیده می‌شود. اما حقیقتاً فکر مرا به تفکر پیوند می‌زنی که بالاترین بازتاب یک گفت‌وگوی جدی، صادقانه و حق‌طلبانه است. بیشتر بخوانید ↓

مجموعه پیام‌هایم در مدرسه فکرت

قسمت شصت‌وپنجم

ستوه و نستوه

صلوات می‌فرستم در آغاز بر محمد و آل محمد (ص) با یاد و نام خدا. کمیاب‌اند، کمیاب؛ که نَستوه بمانند و به ستوه نیایند. اگر آیت‌الله طالقانی "نستوه" بود از آن‌رو بود که گنجایش داشت و خسته نمی‌شد و چتر هدایتگری او در درگاه مسجد هدایت برای همه باز بود؛ بنابرین به‌درستی به این صفت، سِتوده می‌شد، زیرا از گرفتاری‌ها و اختلاف افکار به ستوه نمی‌آمد و ترافیک فکری، پیچِ گفتار و نوشتارش را نمی‌بست و صدایش را رسا می‌رساند تا از تزلزل و تذبذب احتمالی افراد جلوگیری کند و به‌راه نگه دارد.

 

شخصیت‌هایی در تراز ایشان و در طریقه‌ی عترت متّکی به قرآن، می‌دانستند که چگونه در جامعه و سیاست حاضر شود و چطور هشدار امام علی -علیه‌السلام- را شاخص رفتارش کنند:

 

اِحذَر کلامَ مَن لایَفهَمُ عَنکَ؛ فانّهُ یُضجِرُکَ.

«از سخن‌گفتن با کسى که گفتارت را نمى‏‌فهمد بپرهیز، که تو را به ستوه مى‏‌آورَد.»

منبع: شرح نهج البلاغه ، ابن ابى الحدید ، ج ۲۰ ، ص ۲۸۲ . (منبع)

 

شیخ سعدی در بوستان چه عالی سروده:

خداوند فرمان و رأی و شکوه

ز غوغای مردم نگردد ستوه

(شیخ سعدی، بوستان. باب اول در عدل و تدبیر و رأی)

 

آری؛ میان ستوه و نستوه، فقط یک نون، مرز است. کسانی به ستوه و به زانو درمی‌آیند که یا خود ژاژ و تُرّهات بخوانند، یا خلافِ سفارش مولا (ع) نپرهیزند از سخن‌گفتن با طرف‌هایی که گفتار را نمی‌خواهند بفهمند. فرقی ندارد : چه میز سیاست باشد، چه روابط بین‌الملل، چه کلاس و منبر و محفل و چه حتی کُنج منقل.

 

پاسخ:

سلام جناب آقا ... از انسانی که خود، خود را تشجیع کند تا با تقویت دلیری، ترس و کمبودی از بیانِ آن چه بر او گذشته، نداشته باشد، استقبال می‌کنم. درین نوشته‌ات این شالوده، نشان داده شد. -با آن‌که نمی‌دانم و هرگز هم نخواهم پرسید آن شخص چه کسی بود که به شما چنان گفت- شما درین متن کوشیدی اگر انتقادهای درست و یا حتی حملات نادرست هم به شما صورت گرفته باشد، شما در مقام جواب به زبان منطق برآمدی، نه هیاهو و هیجان و هُو.

 

با متن‌هایی که زیورِ مقدمه و دیباچه به خود چسبانده و کوتاه نباشد و در اندازه‌ی جاانداختنِ مطلب، حتی تا حدی دراز هم باشد، هم‌آغوشی دارم. درین نوشتار شما، این خواسته به‌خوبی سوسو می‌زند. و شما رتبه‌ی رعایت ادبیات فارسی را در همین صحن مدرسه در نوشتارهای خود نسبت به روزها و سال‌های گذشته، پله‌پله ترقی داد‌ه‌ای. جویای چنین احترامی هستم که به زبان درخشان پارسی می‌شود.

 

پاسخ:

جناب آقای ... سلام. با شما بر سر "تاب‌آوری" ملت و این‌که اندازه‌گیری نشده است موافقم. تردید نمی‌توانم بکنم که داخل‌کردنِ مفهوم سیاسی و اجتماعی و اقتصادی "تاب‌آوری" در بیانیه‌ی انتخاباتی چندی‌پیش مجمع روحانیون، نمونه‌ای از گروگان‌گیری مفاهیم، برای پیشبرد کارزار انتخاباتی ۱۴۰۰ است که نمی‌تواند لزوماً شاخصی برای "خدمت" باشد.

 پاسخ:

سلام جناب ...

خواندن متن‌های آغشته به نور آیات و روایات در قلم شما مرا وادار به فکرکردن می‌کند. ارزش و بهای بالایی دارد این نوع گرایش. حِرمان را به‌جا داخل متن کردی؛ که نومیدی هم‌مرز با کفر است. خوب نوشتی؛ آموزنده و آرامش‌آور.

 پاسخ:

سلام جناب مهندس عباس مهاجر

برداشتم این است دست‌کم سه مورد این گزارش استرتژیک جالب‌توجه‌تر بود:

 

۱. آنجا که روشن کرد نباید گفت‌وگو را به مسائل منطقه‌ای مانند حزب‌الله لبنان مشروط کرد که به مرحله‌ی "هیچ‌توافقی" می‌انجامد، زیرا گزارشگران می‌دانند ایران خط قرمزهایی دارد.

 

۲. مواردی از سیاست‌های ایران در این متن نَشت کرد که نشان می‌دهد به خبرهایی دست اول، و یا تقریباً طبقه‌بندی‌شده دسترسی پیدا کردند. یا لااقل اطلاعاتی هدفمند به آنان داده شد! شاید.

 

۳. آن بخش که تأکید ورزیدند این‌که نمی‌شود هدف توافق باشد، اما آرامش ایران را برهم زد. آرامش در برابر آرامش، ذات گفت‌وشنودی است که می‌خواهد از حرف‌زدنِ صِرف فاصله بگیرد و به توافق و پیشرفت واقعی در حل و فصل منجر شود. به تحلیل محتوای گزارش وارد نمی‌شوم. بهتر بود دیدگاه خودت را هم می‌نوشتی.

 

پاسخ:
جناب آقای ...‌ سلام. 
درین صحن حتی اگر با جواب‌های شما قانع هم نشوم، نباید خِسّت ورزم از کلاسی که در لابه‌لای نوشته‌پاسخ‌هایت برایم شکل می‌گیرد، نیاموزم. می‌آموزم؛ زیرا تعصب در هر دو سو -شما و من- مفقود است، هرچند در جاهایی از مجموعه‌جواب‌های جناب‌عالی رگه‌هایی از جانبداری که لعاب تعصب آویخته، دیده می‌شود. اما حقیقتاً فکر مرا به تفکر پیوند می‌زنی که بالاترین بازتاب یک گفت‌وگوی جدی، صادقانه و حق‌طلبانه است. بیشتر بخوانید ↓

نه؛ اگر "تاب‌آوری" را برای جامعه‌شاختیِ موضوعات پی می‌گرفتند حرفی نبود؛ اما وسط فشار ترامپ و میانه‌ی کارزار پیش‌روی ۱۴۰۰، وقتی این اصطلاح استخدام می‌شود، تردیدی باقی نمی‌گذارد که آنان با گروگان‌گیری واژه، قصد رأی مردم را کرده‌اند، نه نجات ملت از مخمصه و کلاف پیچیده. من نظرم این است آنان آشفته‌اند؛ و حتی شرمگین. زمانه، قاضی باوجدانی‌ست. بگذرم!

پاسخ:

سلام جناب مهندس عباس مهاجر. همین اندازه خلاصه‌‌ی رسای شما، کمک مؤثری‌ست برای آن دسته از خوانندگانی که شاید حتی آن را دانلود هم نکنند توضحیاتت روشن‌کننده بود. متشکرم.


پاسخ:
باز نیز سلام. 
قشنگ بحث می‌کنی. بسیارقشنگ. وارد و آزموده. ممنونم. نه؛ گفتم که تعصب در شما و من وجود ندارد؛ تعلقِ خاطری که گمان می‌بردم را هم، اینک ابهام‌زدایی فرمودی. فرمایش‌تان را قبول می‌کنم. اما توضیح این‌که حتی خود "روابط عمومی مجمع روحانیون مبارز" از جلسه‌ی مَجازی اسکایپی پنجم آبان ۹۹ به ریاست آقای حجت الاسلام سید محمد خاتمی پرده برداشته بود که به تصریح آن «مشکلات حاد اقتصادی و معیشتی مردم و عوامل دور و نزدیک آن مورد بحث و گفتگو قرار گرفت» از جمله "میزان تاب آوری اجتماعی" که گزارش مهم آن جلسه بود. دستور اصلی جلسه موضوع انتخابات ریاست جمهوری ۱۴۰۰ بود و مجمع، اعضایی را مأمور این کار کرد.

 

اما برداشت من این است آنان با به میان‌آوردن «تاب‌آوری» هم قصد رأی‌آوری دارند و هم اختلال در روند فزاینده‌ی تاب‌آوری. و یا دست‌کم بی‌آنکه خود از اثرات سوء آن باخبر بوده باشند، آن را دامن زده و در بوق کنند. کمترین حاصل آن این است مردم را در شقاق با نظام، تشویق و دچار تشویش کنند. این شیوه، رفتار علمی نیست، سیاسی‌کاری‌ست. ملتی را که بنای تاب‌آوری دارد چرا باید به تردید افکند؟ و به بازگشت از تاب‌آوری فراخواند؟

 

من با گزاره‌ی علمی یا ابطال‌پذیری آن و یا قبول و رد آن حرفی ندارم، حرفم این بوده و هست که هرگونه تلاش برای پوساندن و یا به‌بیراهه بردن تاب‌آوری حرکتی شکننده علیه‌ی آزادی و تضعیف امنیت پایدار و اخلال منافع ملی‌ست.

 

من که ناآشناترین شهروند به سیاست هستم این قدر را می‌فهمم که آوردن پای تاب‌آوری به کارزار انتخاباتی پریدن به این تز است که تا به ملت بدمَد تا کی باید تاب بیاورد؟! بهتر است ملت ازین گردنه خلاص شود! چگونه؟ کاملاً روشن است. چون نصف حرف را اینان در دهن می‌اندازند، بقیه را دیگران کامل می‌کنند! بخش تجدیدنظرطلبان جناح چپ، چون خود پس از تلاش ناکام برای به رویارویی بردن مردم با نظام، بی‌تاب شده‌است، امروزه تاب‌آوری را وارد ادبیات سیاسی انتخاباتی خود کرده است تا ... . من معتقدم مجمع نباید گول این شگرد را بخورد. شاید هم نخورد. باید دید. باید کاوید.

 

پاسخ:

سلام جناب آقای لداری
از شما -که جمع تجربه‌ی عملی و دانش نظری درین باب‌اید- ممنونم. شاگردی من درین صحن نزد تمام بزرگوارانی چون جناب‌عالی موجب بالندگی‌ست.

 

پاسخ:

نمی‌دانم این عکس را باور باید کرد یا تله‌ی "تاب‌آوری" برای ملت را؟ نمی‌گویم همه‌ی حاضرین در قدرت در مناطق اعیان‌نشین زندگی می‌کنند؛ خیر، اما بی‌شک تعدادی از آنان -که عددشان شاید شمردنی نباشد- در آن محدوده‌ها «می‌لولند»! نمی‌«لولند!»؟ بگذرم!

 

تب شما آقا جعفر برای طبعِ طنز خوب می‌تپد! بلی؛ در آن جوابیه به مخاطب و منتقد خودت، خیلی‌خوب مواجه شدی و از منطق پاسخ، به احساسات نشتافتی. متشکرم.

 

آقای قربانی با تشکر از پاسخ و زحماتت در صحن و بحث. اما من از سه دهه پیش پس از آن کودتا علیه‌ی آقای شیخ مهدی نصیری (که اخیراً نیز نظرهایی در برخی مسائل ابراز کرده) و تاج‌گذاری! آقای حسین شریعتمداری در کیهان پس از اخراج نصیری، کیهانی نه خریدم و نه خواندم؛ مگر گذری، آن‌هم روی میز مطبوعات و مفتکی در جایی. البته این آزادی برای جناب‌عالی محفوظ است که هر تطبیقی خواستید، صورت دهید. مشکلی نیست.

 پاسخ:

سلام جناب آقا...
تازه همینان، روی میزان تاب‌آوری مردم غصه می‌خورند! خودشان رفتند در اَشرافی‌ترین مناطق بالاشهر تهران، خوش می‌گذرانند، آن وقت سالِ انتخاباتی که نزدیک می‌شود، به یاد تاب‌آوری مردم می‌افتند و دلسوز آینده‌ی نسل جدید می‌شوند. شما موضوع را عینی‌تر بیان فرمودی. سلام و احترام به روح مادرشهید عزیزت که هنوز داغ درگذشتش بر دل غمبارت تازه است.

 

تردید نکن که ادبیات نوشتاری شما آقا جعفر درین صحن بسیار رشد کرده است و این ثمره‌ی همان اراده‌ای است که خواستی با نهایت دقت و پایبندی به دستور زبان فارسی قلم بزنی. حقیقتاً پارسی را باید پاس داشت. درود.

 

نه آقای قربانی. چون فرمودی آنها از یک اصل علمی پیروی کردند، من مثال تصویری آوردم که باورپذیر نیست دلشان به تاب‌آوری مردم باشد؛ قصد، قصد رأی است و مقصد، مقصد قدرت. تصاحب قدرت هم یک اصل طبیعی سیاست است، اما نه با رفتارهای نیکولو ماکیاوللی.

 

بله جناب قربانی حرف شما درست است؛ همه تیپ اعیان‌نشین داریم، از همه‌ی جناح‌ها. من فراتر از هر جناحی فکر می‌کنم چون خودم را در حصار هیچ کدام‌شان در نیاورده و نمی‌آورم. شما نیز از استقلال تحلیل و نظر و مواضع برخورداری. گفتم که؛ در مجموعه‌جواب‌های شما همواره درس‌گفتارهایی برای آموختنم می‌بینم. ممنونم.

 

مهم این است این سو، شما آقا حمید عزیز را خیلی‌خوب به جا می‌آورَد و ارادت دیرینه به شخص شما دارد. از شما بهره می‌برم؛ هر وقت که می‌نویسی، دوستدارِ پایدارِ خواندن مطالب ارزنده‌ات می‌مانم. ممنونم.

 

پاسخ:
باز نیز سلام
بازی‌های شوخی نسل راغون کره، از بازی‌های جدّی‌جدّی نسل راغون نباتی! بیشتر توش فکر و سناریو خوابیده بود. جالب بود. از سریال‌‌مریال‌ها هم پیشی داشت آن بازی‌ها. از جمله پیشتازش چِش بَکّا.

 

پاسخ:

سلام در سرِ شب

نه، خیر. نه. نادرست نیست پندت. اساساً اندرز، نعمتی گران است و از آن استقبال می‌کنم. منظورم این بوده که مهم این است تمسّک به تاب‌آوری از سوی چنین خوش‌نشین‌هایی، می‌تواند در حد نقش باشد و نقشه.

 

معتقدم تاب‌آوری ملت در دوره‌ی شرارت‌های پی‌درپی و دنباله‌دار ترامپ یک ذخیره‌ی معنوی و ملی است، نمی‌توان با رخنه به آن، این سرمایه‌ی ارزشمند را نابود کرد. چند رأی! مگر چه میزان ارزش دارد که باور درستِ تاب‌آوری ملت را (آن هم شجاعانه در برابر زبانِ زور فردی فرومایه چون ترامپ) لرزان و متزلزل کرد! این خیانت اگر نام نگذارم، بی‌شک خسران که هست.

 

در پایان متشکرم از شما که در بحث جدّیت داری. و من هم این‌گونه راضی‌ام نه تبادل تعارف؛ که البته ابراز محبت و احترام‌کردن به هم درین صحن، یک اصل اخلاقی و دینی و عرفی‌ست و بسیار پسندیده.

 

پاسخ:

روزگاری منبری‌ها بر مناره‌ی منبر برای پامنبرهایی‌ها، داستان حضرت ابوذر را می‌گفتند که در برابر دست‌درازی‌های حکومتش به ثروت مردم و بیرون رفتن از سنت رسول الله ص زبان به اعتراض گشود و به ربذه تبعید شد. هم او که استخوان بر سر کعب‌الاحبار زد که مردم را می‌فریفت. اینک پامنبرها که با همان منبرها به آگاهی رسیدند در باورهای درست خود وفادار ماندند و دست از عقاید راستین نشستند، ولی... .

 

پیام ابوطالب وحدت:
۱۷ آبان ۱۳۹۹
«یکی لطف کند این آقا/آغای ناشناس را که جدیداً با نام حقیقی/ مستعار : "چوپان" می نویسد معرفی نماید.»

 

پاسخ:

جناب حجت‌الاسلام آقای استاد احمدی
با سلام و احترام. از همان دوره‌ی دبستان یادمان می‌دادند درس‌ها را "دوره" کنیم. دوره هم می‌کردیم تا آنچه می‌آموختیم از «یاد» نبریم. «دوره‌کردن» رسم بود تا فراموش نکنیم. حوزه که این رسم میان طلبه‌ها -به قول شما تلامیذ- نوراً در نور بود؛ تا هرگز آموخته‌ها را به نِسیان نبرند. بگذرم. فقط بگویم اگر دیدید کسی در نوشته‌اش واژه‌هایی آوُرد که دست‌کم تذکار نیاز داشت، شأن طلبگی‌ات ایجاب می‌کرد تا تذکر می‌دادید، زیرا قرآن آن را منفعت و مفید به حال مؤمنان می‌داند. قال الله تعالی : 

وَ ذَکِّر فَانّ الذِکْرى‌ تَنْفَعُ الْمُؤمنینَ. (۵۵ ذاریات)

 

تصغیر یا به حقارت‌بردنِ حیثت فرد از طریق پیشوند مشهور "آغا" برای بنیانگذار دولت قاجار و تخفیف و تغییر نام "جویان" حساب کاربری یک فرد به شغل شریف و انبیایی "چوپان" به نظرم نیاز به تذکری بی‌تعارف داشت که شما دریغ کردید. بنده، اسائه‌ی ادب نمی‌کنم و سخنم را درین‌باره با سکوت پایان می‌دهم.

 

نظر جعفر آهنگر به پیام بالای آقای وحدت:

«سلام وقتت بخیر...آقای وحدت تا فحش نداهه، ش ره معرفی هکن....!»

 

پاسخ مهدی ملایی به آقای وحدت:

سلام
این آقای بسیار محترم و استاد با علم و دانش، همان سربازان در گهواره ای هستن که امام خمینی به آنها امید بسته بود و چقدر محکم و استوار پای عهد و پیمانی که با نظام بستند تا این لحظه ایستادگی کردن،و در این دوران که اسلام و انقلاب احتیاج به این سربازان نترس و شجاع دارد انصراف ندادند و لباس سربازی را از تن و جانشان در نیاوردن،و با قلم خود محکم و استوار از اسلام و نظامِ جمهوری اسلامی ایران دفاع میکنند. هر چند که فکر کنم اکثر بزرگواران در مدرسه ایشان را شناختند. انشالله که  نَفَس و قلم شما از حقیقت گویی هیچ وقت باز نایستد.

 

پاسخ:

سلام جناب آقای مهدی ملایی

خواست با آوردن واژه‌ی «آغا» مرا مثلاً خوار کند تا دلش خنک شود و من خشنودم که موجب خنکی دلش شدم و نیز با درج «چوپان» به جای «جویان» مرا نادان و نفهم! معرفی کند و این هم عادی است، چون در بسیاری از زمینه‌ها بلی، بلد نیستم. اصلاً بگذار حمل بر صحت کنم و بگویم چشمش به قول محلی‌ها «فرق» نکرد و «جیمِ» جویان را "چ" دید و «یاء» را پ. در اولی آداب رایج ایرانی را لحظه‌ای کنار گذاشته‌شد که این هم پیش می‌آد! و در دومی به شغل شریف چوپان‌ها تجرّی شد؛ که زیاد خواندیم شغل برخی از پیامبران الهی بود. شاید اون لحظه خشم غلبه داشت و غلَیان کرد که همه‌ی ما اسیر این عارضه‌ایم و کسی مستثنیٰ نیست. زیاد هم تعجب نداشت! برای من بروز چنین چیزهایی در رفتار آدم‌ها و انسان، امری طبیعی است.

 

همین مقدار بنده را مورد لطف خود قرار دادید ممنونم. می‌کوشم سربازی کوچک برای «سرباز شهید قاسم سلیمانی» باشم. البته اگر لایق پیروی از افکار بلند و پاک آن بزرگمرد پارسا و پویا باشم. برای شما جناب ملایی آرزوی موفقیت و توفیق تلاش در معاش و معاد دارم. سربلند باشید همیشه.

 

شش پیامِ انتخابات آمریکا

با یاد و نام خدا

۱. گردش نخبگان : طبیعی‌ترین کارکرد دموکراسی، انتقال قدرت از طریق انتخاب و رأی مردم است. حالا یا با نزاکت و آرامش و یا با رقابت و تنش. و این ناشی از نوع شکاف‌های چندگانه‌ای‌ست که جوامع طبعاً به آن دچارند؛ گاه سر باز می‌کند و آشکار می‌شود و گاه خفته می‌مانَد و در زیر خاکستر.

 

«ویلفردو پارِتو» اندیشمند قرن ۱۹ فرانسه، صاحب کتاب مشهور «ظهور و سقوط نخبگان» نخبگان را به دو دسته‌ی «شیران و روباهان» تقسیم می‌کند. از نظر وی افراد عملگرا اگر در سیاست حضور یابند "سازشکار و معامله‌گر" می‌شوند و اگر در اقتصاد وارد شوند "مردِ خطر" هستند. او این دسته را «روبه‌صفت» می‌نامد. اما افرادی که به قبیله، شهر و ملت‌شان به‌شدت احساس وفاداری می‌کنند دارای روحیه‌ی «میهن‌پرستی و شور مذهبی‌اند و از کاربرد زور، هراسی ندارند» زیرا «اهل جنگ و ستیزه هستند» که در نگاه «پارِتو» اینان شیرصف‌اند.

 

۲. موازنه‌ی دو حزب : دست‌کم انتخابات ۵۹ آمریکا نشان داد شکاف‌های آنجا فعال شده است. فعال‌شدن شکاف‌ها به لحاظ علم "جامعه‌شناسی سیاسی" علامت حیات سیاسی آن جامعه است و  اگر به‌سامان باشد، زمینه‌ی بروز اندیشه و افکار می‌شود. زیرا شکاف‌های غیرفعال یا خفته این مرحله را به تأخیر می‌اندازد. انتخابات ۵۹ آمریکا یک چیز را برملا کرد: وزنه‌ی تقریباً برابر هر دو حزب را، که به موازنه می‌انجامد: یا منفی یا مثبت. چیزی شبیه «موازنه» در سجع ادبیات فارسی. به هر حال جو بایدن باید برنامه‌هایش را با توجه به آراء موافقان و مخالفان پیش ببرد و نمی‌تواند واقعیت درونی کشورش را نادیده انگارد. مانند نظام انگلیس که حزب ناکام انتخابات، حق تشکیل «دولت سایه» را دارد.

 

۳. آفت دموکراسی : تمام انواع حکومت‌ها آفت مخصوص به خود را دارند؛ دموکراسی نیز چنین است. همانطور عبدالرحمان کواکبی در «طبایع الاستبداد»  ترجمه‌ی آیت‌الله طالقانی، سرشت‌های خودکامگی را برشمرده، «آلکسی دو توکویل» اندیشمند سرشناس قرن ۱۹ فرانسه نیز، آفت‌های دموکراسی آمریکایی را به‌خوبی به زیر تحلیل برده است. در انتخابات ۵۹ آمریکا تعدادی از آن آفت‌ها رشد کرد؛ حتی قارچ‌گونه و خود را نمایان ساخت؛ شفاف و بی‌لباس. البته آفت، بخشی جدایی‌ناپذیر است؛ چونان آفات بر درخت.

 

۴. تأثیرات جهانی : روز به روز از بعد از خروج آمریکا از سیاستِ «انزواطلبی» در جنگ جهانی دوم و جایگزینی سیاست مداخله‌جویانه، اقتصاد و سیاست جهان تحت تأثیر اقدامات آمریکا قرار گرفت. جیمز مونروئه، رئیس‌جمهور پنجم آمریکا دکترین «مداخله نکن، مداخله نمی‌کنیم» را برای آمریکا بنا نهاد، و چندین سال نظام آمریکا بر همین دکترین بود. امروزه دخالت‌های آمریکا در جهان چنان رشد کرده که به خودپلیس‌پندار جهان تبدیل شد. و همین عاملی شد تا جهان چشمش به کسی باشد که در کاخ سفید پا می‌گذارد. و انتخابات ۵۹ اوج این نگاه‌ها بود. حتی جهان لحظاتی قفل کرده بود. ازین‌روست آقای ظریف در ونزوئلا، راست گفته که: «بین بایدن و ترامپ فرق است».

 

۵. عصر پیام‌رسان‌ها : این پدیده می‌رود تا رکن چهارم دموکراسی (=مطبوعات) را در جایگاه مستحکم‌تری قرار دهد و آن را دژی تسخیرناپذیر در برابر دست‌درازی‌های قدرت بر روند دموکراسی -و مظهر آن یعنی صندوق انتخابات- تبدیل کند. البته پیام‌رسان‌ها -این رکن پیشتازنده‌ی دموکراسی- از ضعفِ فزاینده نیز در رنج‌اند که توسط فرومایگان در سطح جهان صورت می‌گیرد با کردارهایی چون، عوام‌گرایی مخاطره‌آمیز، انتشار هر خبر بی‌پایه، پخش شایعه و فریب و نمادهای فساد و افساد. آنان حتی نظرسنجی‌های تقریباً علمی آمریکا را در انتخابات اخیر ازین آسیب بی‌نصیب نگذاشته‌اند.

 

۶. فرهنگ پیروزی و شکست : بنای دموکراسی بر قاعده‌ی اکثریت و احترام به اقلیت است. فرد پیروز باید ادب پیروزی داشته باشد و فرد ناپیروز باید ادب پذیرش شکست. وقتی تصمیم جابجایی قدرت، به مردم و رأی آزاد آنان واگذاشته شد؛ فرهنگ پذیرشِ شکست در کسب رأی اکثریت نیز باید به آن سنجاق باشد. قاعده‌ی اکثریت حتی گاه چنان شکننده و شانه‌به‌شانه و شک‌برانداز است که قانونگذار تن به فرمول ۵۰ + ۱ می‌دهد تا حتی آن «یک رأی» نیز غائله و دوئل انتخابات را ختم کند و همه را به قانون برگرداند تا به نتیجه‌ی آرای عمومی تن بدهند. بگذرم. آمریکای نوع ترامپ، آینه‌ی تیره‌ی این تجاوزگری به قاعده‌ی مترقی دموکراسی شد.

 

توضیح: شاید «شش پیام انتخابات آمریکا» نام رسایی برای متنم نبوده باشد؛ هدفم بررسی آن بود که مقداری به آن پرداختم.

 

نامه‌ام به جناب آقای ...

سلام و سپید باد سپیده‌ات

با یاد و نام خدا. برای اوقات شریف شما ارزش بی‌حدی قائلم. وقتی وقتِ خود را برای نوشتن در صحن مدرسه می‌گذاری، بدان در همان زمان روح شائق من پای قلم تو حاضر است تا ببیند چه مرقوم می‌داری. حتی اگر نقدی بر افکار و نقبی بر ایرادهایم باشد. من هم، گاه، متنی می‌نویسم مثلاً جویاترین دوستانم را پای قلمم گویی حاضر می‌بینم که انگار دارم کنارشان حرفم را  راحت و آسوده می‌زنم.

 

این صحن به این علت تالار اندیشه و فلاتِ فکرت شده که هر کس خواست افکارش را در میان بگذارد، "تخته‌سیاه"یی برای نوشتن داشته باشد. مدرسه فکرت همان تخته‌سیاهِ نوستالژیک دبستان و عصر تحصیلات‌مان است که سواد از همان تخته ریشه برگرفته؛ که چه؟ که: تا به هم بنویسم، با هم بیندیشم، برای هم فکر و چاره بیندازیم و پیش هم سفره‌ی پیام و بیان پهن کنیم. من این تالار را این‌گونه می‌بینم. به قول آقای ... ، مدرسه موجب شد نوشتن را حرفه‌ای‌تر تمرین کند. درست هم فرموده است. وقتی جلسات شبانه و نشست و برخاست‌ها تقریباً از میان‌مان رخت بر بسته و دارد برای همیشه به تاریخ می‌پیوندد، «مدرسه فکرت» یک جایگزین به‌جا و مناسبی بود برای جبران مافات؛ یک چاره‌ای بود برای آن ناچاری. یک راه‌حل برای برون‌رفت. هر چند کافی نباشد. به هر حال، از دست مدرسه همین‌قدر بر می‌آید. کجا کاستی ندارد که مدرسه نداشته باشد. با همه‌ی کم‌وکاست‌ها باز هم، مدرسه فرَج است؛ یک گشایش؛ یک کارگشای فکری و یک درگاه نظری. بگذرم.

 

نظر جلیل قربانی:

 

سلام، صبح‌تان به‌خیر. من از انشاهای هم‌کلاسی‌ها در روزنامه‌های دیواری مدرسه، لذت می‌برم و در هر موضوعی که بتوانم با دوستان شناخته و ناشناخته هم وارد گفتگو می‌شوم. هر چند برخی از دوستان را حتی تاکنون ندیده‌ام‌ و آشنایی ما «قلمی» است. از لطف و مرحمت شما درباره نوشته‌های ناچیز خودم منت‌پذیرم. اعتراف می‌کنم که فضای مدرسه برانگیزاننده قوی برای دست‌بردن به قلم (کی‌بورد) بوده است؛ دستبردی با دستاورد...! این فضای مساعد، مرهون تلاش مبارک مدیر توانای مدرسه است که امیدوارم پایدار باشد.

 

سست‌ترین فکر

با یاد و نام خدا. آن مردِ یگانه‌ی یکتاپرست، نه ۱ سال، نه ۳ سال، که ۱۳ سال در بدترین شرائط، جاهلیتِ خفته و مغرور را به بیداری و ورود به "حصنِ" (=ارگ) آزادی‌بخشِ لا اله الا الله فرا خوانده و آنگاه ۱۰ سالِ سرنوشت‌ساز را در چندصد کیلومتر آن‌طرف‌تر -در جایی بیرون از زادگاهش- با بالاترین زحمات و مشقّات به آن پیوست زده، تا ۲۳ سال بکوشد، بگوید، و بخواهد مسلمان را به سبک وَحیانی بسازد، ولی سرانجام سیاست را به همان‌هایی که بیشترین ستیزه‌جویی را با آن حضرت و صحابه‌ی خالصش از انصار و مهاجرین، داشته و خون یارانش را ریختند و مسلمانان را از خانه و کاشانه بیرون انداختند، تحویل دهد! و بگوید: اسلام را چه رسد به سیاست! بفرمایید این مالِ شما! مأموریت من فقط ۲۳ سال بود و تمام والسلام. ما آن گوشه‌ی جامعه تماشاگریم و در درونِ دل و در ذهن و خیال، به عبادت و ذکر خدا مشغول! زیرا دین امری شخصی‌ست! و قرآن با بیش از ۶۰۰۰ هزار آیه فقط برای تبرّک و قرائت است به ۷ روایت، و در عصر حافظ به ۱۴ روایت.

این فکرِ ناپایدارِ نادرست -که دست‌مایه‌ی قائلین به جدایی دین از سیاست در طولِ طلوعِ اسلام تا به اکنون شده- تا چقدر از پایه، سُست است، چونان خانه‌ی عنکبوت: «اَوْهنَ الْبُیوتِ» سست‌ترینِ خانه‌ها.

 

پاسخ:

آقا سید میثم فرزندِ برومندِ سید علی اصغر سلام. قابِ عکس تو را دیدم. چه قد و قامتی یافتی. چون اهل «قَد قامَت» نماز هستی. تا قیامت در «قَد قامَت» بمانی؛ و می‌مانی؛ چون در دامن پاکدامنانی عطوف چون مادر و پدرت قد کشیدی و پروریده شدی. عکس نمازِ یک چهره‌ی فوتبالی را برای احترام به فرهنگ «قد قامت» تقدیم می‌کنم. برای من، چنین صحنه‌هایی از نماز و نمازگزار با هر تیم و باشگاهی، فرَحناک است:

 

سلام به برادر مکتبی‌ام جناب حاج‌آقا سید محسن سجادی. تأییدات شما مبارز انقلابی و مؤمنِ اهل مدارا برای من ارزشمند است. شاگردی می‌کنم پیشگاه عزیزانی چونان شما انسانِ خویشتندار و آگاه. ان‌شاءالله فردا «سست‌ترین علت» را در راستای «سست‌ترین فکر» خواهم‌نوشت. التماس دعا سیدِ دل‌آگاه.

 

سست‌ترین علت

 

با یاد و نام خدا. برای جاانداختن مطلب، معمولاً در درجه‌ی نخست باید یا اقامه‌ی دلیل کرد، سپس یا اقامه‌ی علت. معتقدین به جدایی دین از سیاست از همان زمان که آفتابِ اسلام بر بام بشریت درخشیده تا به همین امروز، همیشه اقامه‌ی علت کردند تا دلیل. آن هم سست‌ترین علت: مثلاً دغدغه دارند (خوانده شود دایه‌ی دلسوزتر از مادر شدند) که آری اگر اسلام از سیاست جدا نشود، به اسلام آسیب می‌رسد. سست بودن این حرف چنان ظاهر است که کافی‌ست در مقابل گفته شود از کجا معلوم که اگر اسلام از سیاست جدا شود، به اسلام آسیب بیشتری نرسد؟ کما این‌که در طول تاریخ، آسیب‌ها رسیده و به قول آقای حاج سیدمحسن سجادی چه خون‌ها که ریخته نشده. هر گاه مسلمانان سیاست را به تماشا نشستند اسلام به نهان‌خانه رفت و مسلمان به نظاره‌ی حکومت‌ ستمباره.

 

از آن رو سست‌ترین علت است که اینان، مثلاً غُصه می‌خورند! و علت‌ها جست‌وجو می‌کنند تا به گوش‌ها بدَمند که آری اگر مؤمنان و فقیهان و مبارزان حکومت تشکیل دهند، مردم از دین برمی‌گردند، از اسلام، زده می‌شوند. در واقع منظورشان این است مُرتد می‌گردند و بی‌دین می‌مانند!

 

پایه‌ی این علت‌خوانی‌ها چنان پوک و پوسیده، است که با کمترین جواب ساختمان سخن‌شان فرو می‌ریزد و انسجام حرف‌شان درهم می‌پاشد. و آن این که چگونه اطمینان دارید مردم مرتد می‌شوند؟ در حالی که شکل بدتر آن این است که اگر مسلمانان و عالمان دین به سرنوشت و مدیریت کشور اهتمام نکنند و سیاست را دست‌بسته تحویل اَغیار دهند روزگار مسلمانان و دینداران تیره و تار می‌گردد. جریان مهدویت گمراه‌کننده‌ای که «حجتیه» دنبال می‌کرد و مردم را در گران‌ترین روزهای سرنوشتِ مبارزه‌ با رژیم ستمشاهی، با لالایی‌ها، به خواب غفلت قرائت صوری و صوتی! قرآن و انتظار صِرف و توخالی برای ظهور امام زمان (عج) دعوت می‌کرد، دیده‌ایم که چه بلایی بر سرِ تفکر نسل آن زمانه آورده بود. می‌گفتند شما نمار بایستید و وِرد بر لَب کنید، شاه خود سیاست را می‌گردانَد و اگر کژ رفت امام زمان خود با ظهورش اصلاح می‌فرماید.

 

تردید ندارم این تفکر مَلول! قصدش رستگاری نیست؛ تاراندنِ مردم از دامنه‌ی رحمت و نعمت انقلاب اسلامی است. این تفکر خام و کال، بنایش بر پنبه‌کردنِ تمام اندیشه‌های «اسلام ناب محمدی»‌ست که برجستگانی چون: مرحوم دکتر شریعتی، شهید مطهری، شهید بهشتی، سید علی خامنه‌ای، مرحوم رفسنجانی و صدها روحانی و روشنفکر متعهد مبارز آگاه دیگر، زیر نورِ کلاس اندیشه‌های مترقی امام خمینی آن را رشته‌اند و بر مبنای آن مشق و مبارزه و مجاهده نمودند تا ملت را از طاغوتی زبون، زیر چتر برکات و خدمات و حسَنات جمهوری اسلامی ایران جای دادند؛ که ۴۰سال است با وجود خصومت‌های خائنین و خائفین و خادمینِ آمریکا، قامت راست کرده و بی‌شمار خدمت به مردم رسانیده. گیریم که در این میان، میراثخوارانی هم، قارون‌واره صندوقِ گنج ساختند، اما بنای حکومت بر خدمت و رستگاری‌ست.

 

باورمندانِ این ایده‌ی انگلیسی مثلاً به زعم خود دو مثال تَر و تازه می‌آورند یکی این‌که: آخوند خراسانی مثلاً چنین‌وچنان گفته که ما را چه به کارِ سیاست. دومی این‌که: می‌بینید آقای سیستانی در ذیل سیستم سیاسی عراق، با پرهیز از سیاست، چه عالی اسلام را حفظ کرده.

 

در مقام شامخ این دو فقیه عصر مشروطه و معاصر ذره‌ای تردید نیست. بر آخوند خراسانی همین قدر، کفایت که کتاب «کفایة الاصول» او را ده‌ها سال است طلبه‌ها درس می‌گیرند و درس پس می‌دهند. به قول انتقادآمیز شهید مطهری در این مسیر، گاه چنان افراط می‌ورزند که کفایه را «سه‌لا و چهارلا» از بَر می‌شوند. اما آخوند خراسانی اولاً حرف زمانه‌ی خود را زده‌است و ثانیاً آن قسمت حرفش نادرست بوده است. حتی اگر درست هم بوده باشد حرف او، حرف آخر نیست. اجتهاد، درش به روی مجتهدین باز است. از سوی دیگر مسلمان دریچه‌ای به اسم عقل دارد که در امور اصولی، ممنوع به تقلید است. فکر مسلمان، فکری جامد و تقلیدی نیست.

 

در علاقه‌مندی‌ام به مرجع عالی آیت‌الله‌العظمی سیستانی ذره‌ای خدشه نیست، اما شیوه‌ی ایشان در عراق یکی از شیوه‌هاست، نه شیوه‌ی یک و برتر و تمام. آن مرجع مدبّر جغرافیای عراق را درک می‌کند و هوشمندانه سیاست می‌ورزد، زیرا یا زمینه‌ی برای دخالت‌های بیشترش فراهم نیست، یا اساس فکرش بر همین شیوه است. اما با تمام احترامی که برای این مرجع دینی قائلم، ارزیابی‌ام این است این شیوه‌اش، چون نیمی از راهِ سیاست است، موفقیت‌آمیز نبوده است. قدرت دینی و مردمی ولایت‌فقیه در ایران که جمع مشروعیت شرعی و سیاسی‌ست، موجب شد حتی یک سرباز آمریکایی در ایران اجازه‌ی حضور نداشته باشد، اما در عراق چندین پایگاه دارد و تن به ترک خاک عراق نمی‌دهد. در چنین وضعیتی ستودگانِ آقای سیستانی قصدشان شک‌برانگیز نیست؟! معلوم است با ستودنِ ایشان، بنای سِتاندن دارند و تاراندن. ستاندنِ فکرِ بکر شیعه. تاراندنِ مردم.

 

پاسخ:

هجرت و سیاست

 

هجرت اجباری حضرت معصومه -سلام الله علیها- به ایران چندین پیام داشت که یکی از مهمترین آن‌ها این است که اگر مسلمانان آن عصر، زمینه می‌یافتند و قدرت و سیاست را در اختیار می‌گرفتند و حکومت سالم تشکیل می‌دادند هرگز آن تلخی و رنج بر آن کریمه‌ی اهل بیت -علیهم السلام- و سایر امام‌زادگان و پیروان حضرت خاتم المرسلین (ص) تحمیل نمی‌شد که دیار ناامن و زادگاه مقدس خود را مجبوراً و اِکراهاً به سوی ایران ترک، و پس از تنها ۱۷ روز اقامت در قم وفات کنند.

 

رنج ۲۵۰ ساله‌ای که ستمگران اموی و عباسی بر خاندان عصمت و طهارت وارد کردند، علاوه بر خوی درّندگیِ آن حاکمان، ناشی از شرائط دشواری بود که مسلمانان -به‌ویژه شیعیان اهل بیت (ع)- را در دست‌یابی به قدرت سیاسی و امور اجتماعی باز می‌داشت و عرصه‌ی ورود به سیاست را بر آنان تنگ می‌نمود.

 

قدوم آن کریمه‌ی معظمه به قم، همیشه گرامی داشته شد و برکت قبر منورش چنان بوده و هست که شهر قم را مرکز قیام و اجتهاد ساخت. و انقلاب و جمهوری اسلامی ایران حقیقتاً مدیون وجود آن آستانه و آن فیضیه است؛ که مرد نستوه‌یی چون امام خمینی از گذرِ محله‌ی یخچال قاضی تا مسجد سلماسی و سپس تا مدرسه‌ی فیضیه با پشتگرمی از مردم انقلابی فقط با چند سخنرانی چنان خروشید که طومار یک رژیم سلطنتی موروثی انگلیسی را -که به جعل خود را به نیای «پهلوی» در باستان می‌چسباند- درهم پیچید. این صلابتش (که شاه را پس از بارها نصیحت، گفت: «ای مَردک») ممکن نبود جز به یُمن وجود نوری چون حضرت معصومه که سرانجام شُومِ شاه، فرار ذلت‌بار بود و فروپاشی پایان‌بخش.

 

اینک ملت مفتخر است که اندیشه و آرمانی پردوام چون انقلاب اسلامی دارد. برقرار باد تفکری که امام خمینی به تبعیت از قیام امام حسین -علیه السلام- آن را بر تارک ایران درخشانید. قدوم هر دو سلاله، پیوسته خجسته.

 

پاسخ:

 

همیشه افکار انتقادانه‌ی شما رنگ و بوی لطافت و دلسوزی و صداقت دارد. چون طبع شما لطیف و سالم است. آسیب‌هایی که ردیف کردی، زخمی ژرف بر پیکر نظام است که باید جرّاحی شود. برای شاخه‌ و یا حتی شاخه‌های زخمی و کرموک، ریشه‌ی درخت را از جا در نمی‌آورند. مگر آن‌که کسی به این خیال تامّ برسد که تمامِ درخت بی‌هیچ کم‌وکاست چنان کرمو شد که باید آن را زیروزبَر کرد و با هر طریق کَند.

 

چاره‌ی کار در چنان شرائطی که توصیف فرمودی باز نیز دخالت و نظارت مردم در سیاست است. پرهیزدادن مردم از سیاست یک تناقض آشکار است؛ چراکه ستایندگانِ جدایی سیاست از دیانت نیز، در راه مقابله با تفکر مخالفِ تز خود، با دخالت در سیاست در حال فعالیت آزادانه هستند.

 

هیچ حکومتی بی‌عیب و نقص و نیز مقدس نیست. کسانی که مردم را برای برائت‌جستن از انقلاب اسلامی تحریک یا تبلیغ می‌کنند و می‌خواهند تز انگلیسی تفکیک دین از سیاست را «گفتمان غالب» کنند در واقع ناخودآگاه در حالِ کار سیاسی‌یی هستند که خود مردم را از آن نهی می‌کنند.

 

البته این حق برای هر شهروندی وجود دارد که به انتقاد از نظام بپردازد تا روند سیاست و سیاست‌ورزی بهینه شود. اما کسانی که عاجزانه و مفلوکانه در پی براندازی نظام هستند به نظر من در حقیقت جاده‌صاف‌کن حکومت ذهنی و فرضی جایگزینی هستند که معلوم نیست اگر بر فرض! به قدرت برسد چه نقشه‌ای دارد و پای چه کشورهایی را به مراکز تصمیم‌ساز باز می‌کند و چه سرنوشت شُومی برای دینداران و شهروندان رقم می‌زند.

 

کسانی که جمهوری اسلامی را قابل دفاع نمی‌دانند باید از آن سو نیز بدانند در برابر بی‌شمار کسانی‌اند که آن را (با وجود همه‌ی آفات‌هایی که میراثخواران و فاسدان از هر سمت و سو و جناح و جریانی، بر شاخسارهایش وارد کرده‌اند) با جان و دل می‌خواهند. اساساً جریانی که خود را اصلاح‌طلب خواند، در حقیقت اول خواست به براندازان پیام دهد که حدّ خود را نگه دارند و راه نجات کشور، نه براندازی، که اصلاح است. حالا بماند که می‌بینیم معدودی قلیل از تجدیدنظرطلبانِ جناح چپ، روی براندازان را سفید کرده‌اند و تشنه‌تر از آنان کابوس فروپاشی می‌بینند! شتر در خواب بیند پمبه‌دانه! و حتی در برابر شناعت‌بارترین اقدام‌های ترامپ در تمام این سه سال و اندی، سکوت کردند و بدبختانه شمارش معکوس واژگونی نظام را هم زده بودند. بگذرم.

 

از طبع سالم شما در نقد و نقب‌ها متشکرم. از مداد فردی پاک‌سرشت چون شما باید هم نقد مشفقانه تراوش کند. این خود نکته‌ای ظریف است و ثمره‌ی ظرفیتت.

 

مِلجه گفت: مِجِنّه

 

وَطتِر بورین، کنار بورین، کالی‌ بورین «جنود سلیمان» [ع]  شعور نِدارنه شِما رِه مِجِنّه، لِه و لیت کاننِه شووننِه.

 

نکته: گرچه آیه پیامی روشن دارد. اما در حاشیه خواستم بگویم حتی حکومت حضرت سلیمان نبی (ع) نیز که زبان وحوش را می‌دانست، از عیب و بدی، بری نبود، چه رسد به حکومت سایرین که دریچه‌ی عصمت تام بر روی‌شان مسدود است.

 

این پست یک روزنه‌ی کشکولی بود با جناب آقا حمید عباسیان که زبان و خاطره‌های محلی را حسابی و حرفه‌ای، حفظه.

 

متن آیه‌‌ی مبارکه‌ی ١٨ نمل به ترجمه‌ی دقیق و سلیس مرحوم مصطفی خرم‌دل این است :

 

حَتَّى إِذَا اتَوْا عَلىٰ وَادِ النَّمْلِ قَالَتْ نَمْلَةٌ یَا أَیُّهَا النَّمْلُ ادْخُلُوا مَسَاکِنَکُمْ لَا یَحْطِمَنَّکُمْ سُلَیْمَانُ وَجُنُودُهُ وَهُمْ لَا یَشْعُرُونَ.

 

(آن گاه حرکت کردند) تا رسیدند به درّه‌ی مورچگان، مورچه‌ای گفت: ای مورچگان! به لانه‌های خود بروید، تا سلیمان و لشکریانش بدون این که متوجّه باشند شما را پایمال نکنند.

 

پاسخ:

 

باز نیز سلام

جناب آقای شیخ محمد بابویه. خیلی‌خیلی ردیف و رقیق نوشتی «سخن روز» خودت را. این ستون روزت همه‌روزه با حرف‌های ریزمیزه ادامه یابد جالب‌تر می‌شود. می‌شود این نسخه‌ای امروزت را پارچ‌واری هورت کشید. بگویم در دنباله که حتی اگر به فرموده‌ی قشنگ و خوشگل شما در «بانک زمانِ» هر یک از ما «۸۶۴۰۰ ثانیه» که سهله، میلیاردها ثانیه واریز شود، باز خیالمان نیست، حواسمان نیست؛ مردم از واریز جرنگ‌جرینگِ یارانه لذت می‌برند؛ چون پُمادی برای زخم‌شان است و ویکسی برای روماتیس! راستی! ویکسی گفتم، نه «ویسکی» نجسی!

 

پاسخ:

 

سلام. از این‌که توانمندی خودت را درین متن علاوه توان قبلی‌ات در بررسی‌های سیاسی، به سطح پرداخت «اندیشه» پیش بردی، خیلی ارزش و ارج دارد. این توان، امروز در نوشته‌ات نمایان است. از این نظر بسیار خوشحالم. چون اندیشه‌ی سیاسی چندین پله از مبانی سیاست سخت‌تر است. و شما درین مقاله‌ی فکورانه‌ات توانا وارد شدی. با این مبانی شما نه فقط موافق که هم‌جهت‌ام و از شواهدی که از علامه و شهید مطهری آوردی بهره‌ی علمی بردم.

 

قصد من از نوشتن نه تقدیس قدرت است و نه توجیه مخاطب. من هم مانند هر یک از شهروندان ایران، مسائل و مشکلات را نه فقط می‌شناسم که لمس می‌کنم. راه همان است که به جناب آقا حمید عباسیان در سه‌چهار پست بالاتر عرض کردم.

 

البته راه برای هر فرد باز است که با این نظام چگونه می‌خواهد برخورد کند. من از تشخیص خودم دفاع می‌کنم: یعنی این گونه: ریشه‌اش را نمی‌زنم، روش بردبارانه و هرَس و حراست را می‌پذیرم. حال اگر کسی خواست نظام را تغییر دهد، تشخیص خودش را پیاده کند و به تکلیف و ندای آزادی خود لبیک بگوید. برداشت شما که من خواهان به زندان بردن مخالفانم، کاملاً برداشتی نادرست است. من نقد و بررسی می‌کنم. بیش ازین کار من نیست.

 

همیشه عدل در مقام خواندن در ورق، آسان بود و در میدان عمل دشوار. حکومت‌ها در هر شرایطی توسط انسان می‌چرخد. من به مردم آدرسِ حکومت ذهنی و خیالی و مدینه‌ی فاضله‌ی دیگری را نمی‌دهم. یوتوپیا یا همان "مدنیه فاضله" فقط در کتاب افلاطون ماند و حکیم فارابی و بیشتر ازین از لای کتاب نمی‌تواند سر بر آورَد.

 

نتیجه: همه با هم باید ایران، انقلاب، نظام و در رأس همه ایمان و اسلام را از هر گزندی در امان بداریم: از خودسازی گرفته تا سیاست‌ورزی و نظارت و فعالِ مایشاء بودن.

 

تقید بسیارعالی جناب‌عالی به مذهب و مناسک دینی از مشاهداتی‌ست که دستِ انکار بر سر آن زدن و این زیبایی‌های دینی را در وجودت نادیده گرفتن، مانند آن کبکی می‌مانند که سرش زیر برف می‌کند که نه فقط نمی‌بیند بلکه خیال می‌کند دیده هم نمی‌شود.

 

اگر نوشتن‌های من موجب تکسّر خاطر و یا تکدّر راحتی شما می‌شود من این قابلیت در خودم سراغ دارم که خاموش شوم و باعث آزار و اذیت نشوم. ممنونم.

 

پاسخ

سلام. کورت والد هایم دبیر کل اسبق سازمان ملل متحد کتابی نوشت با عنوان «کاخ شیشه‌ای سیاست» چاپ اطلاعات، همان دهه‌ی شصت موبه‌مو خواندم. گویا زیاد هم کاخ سیاست شیشه‌ای نیست! بگذرم.

 

پاسخ:

باز نیز سلام؛ این بار در شامگاه

۱. نوشته‌ی اخیر جناب‌عالی را آن مقدار لامع و تابان دیدم که رک گفتم بهره بردم و معمولاً شما پرحرارت می‌نویسی و روح مطالبت سرد و یخچالی نیست.

 

۲. شما خود یکی از مدیران این نظام بودی و در قالب همین سیستم، به مردم دیارت خدمت که فراوان، بلکه ابتکار و نوع‌آوری ارمغان بردی. این به یُمن همین انقلاب بود که خودت را با این‌که فردی بسیارجوان بودی در معرض رأی مستقیم مردم قرار دادی، و گویا رأی بالایی هم اخذ کردی و سپس با روندی دموکراتیک به علت شایستگی و شمّ مدیریتی، با رأی اعضای دوراندیش شورای وقت محل، مدیر رسمی داراب‌کلا شدی.

 

۳. دوره‌ی شاه اگر بود، اولاً نه انتخاباتی در کار بود، که اگر هم بود فرمایشی و دستوری بود. نه حقی برای افراد جوان قائل بودند. و چنانچه شما لب باز می‌کردی می‌خواهی کاندیدا بشی با یک اوردَنگی! می‌انداختنت بیرون و شاید تَهِ کِله (=جوب)

 

۴. در همین نظام، انتخابات‌ بارها جدی و فشرده و نفس‌گیر بود. مثلاً خیلی‌ها به زعم و برآورد خود، می‌گفتند حاکمیت به آقای ناطق نظر دارد، ولی چون انتخابات واقعاً جدی و آزاد بود، آقای خاتمی رأی آورد. پس کسی به زور و صوری نمی‌تواند شخصیتی را بر مردم تحمیل کند. اگر تصمیم از بالاست پس چرا خاتمی رأی آورد؟ پس مردم تصمیم‌ساز هستند.

 

۵. شما اگر تشخیص دادی با جمهوری اسلامی چگونه رفتار کنی، می‌توانی تشخیص خود را با دلیل تبیین کنی و با زبان منطق عرضه کنی. و من خیلی شائقم نه فقط راه‌کار شما را، حتی رویکرد جناح چپ را بفهمم که چه حرفی برای گفتن دارند.

 

۶. خواستم بگویم اگر بدی‌های اندکی را می‌بینیم که از سوی همه‌ی جناح‌ها در طول چهار دهه، بر نظام بار شده، از آن سو خوبی‌های بی‌شمار نظام را هم ببینیم که نادیده‌گرفتنِ آن حقیقتاً نوعی لجاجت در رفتار سیاسی است که من البته در شما سراغ ندارم. خدماتی که در دوره‌ی مدیریت خودت کردی و داری به‌زیبایی آن را مکتوب و تاریخ می‌کنی، علاوه بر آن‌که به پای عملکرد درخشان تو نوشته می‌شود، بخشی از کارکرد درست همین نظام هم محسوب می‌شود. من می‌گویم حیف است انقلاب اسلامی که آن‌همه خطرات خارجی و داخلی را از سر مردم دور کرده و در جنگ نابرابر تحمیلی و ساختن مملکت و خدمات‌رسانی به روستا و کوی و برزن این‌همه جهاد صورت گرفته، با چند فاسد و فساد به‌کلی دورش خط کشیده شود و تفکر خام و کال و ملولِ براندازانِ منتقمِ آلوده، که هیچ منطق و عقلی در آنان دیده نمی‌شود میان مردم رواج داده شود.

 

۷. چند سال پیش در رمان « دزیره» فرانسه خواندم که دو شعله از رنج مظلومان زبانه می‌کشد: شعله‌ی عدالت، شعله‌ی نفرت. شعله‌ی نفرت با دریایی از خون خاموش می‌شود ولی شعله‌ی مقدس عدالت هیچ‌وقت کاملاً خاموش نمی‌گردد. با تأکیدی که از عدالت کردی و می‌دانم برای عدالت همپای مذهب ارزش قائلی، بند هفتم را نوشتم. پس؛ همه با هم، پیش به سوی شعله‌ی عدالت، نه آن یکی شعله، که خیلی‌خیلی از فرهنگ اسلامی و ملی مردم ایران به‌دور است. بگذرم. ممنونم. بذار فیلم شمس و مولوی اکران شود، جواب شمس‌واره بماند آن وقت.

 

پاسخ:

این اسمش دلواپسی نیست آقای قربانی، می‌دانی که به قول دکتر شریعتی بد دفاع‌کردن است. شریعتی به کنایه می‌گفت: برای کوبیدن حقیقت، خوب حمله نکنید، بد، دفاع کنید! می‌گذارم به حساب این‌که نکنه گزیده‌ی تحریف‌شده‌ای از سخن ناقل باشد. تعجبات شدید مرا برانگیخت.

 

خلعِ گفتمان

 

با یاد و نام خدا. دیری بود در دیار نگران بودیم آیا بر شاه پیروز می‌شویم؟ محرّم به کمک‌مان آمد؛ با سنت سازنده‌ی دسته‌روی و سینه‌زنی و زنجیززنی و در رأس همه نشستن پای منبر و منبری. پایین‌تکیه داشتیم و بالاتکیه، با دو عالِم دینیِ پارسا و باورَع و وارسته. اما چون عالِم متقی بالا، پرهیزگار بود و در سیاست دخالت نمی‌کرد؛ لاجرَم به عالِم متقی پایین پناه می‌بردیم که در برابر رژیم شاه، زبانی برای اعتراض و هدایتگری بود و مَلجایی برای انقلابیون و تکیه‌اش پایگاهی برای عزاداری اعتراضی و مذهبی و سیاسی.

 

عالِم عزیر بالا آنچنان کاریزماتیک (=نافذ در قلوب) بود که اگر بر مشیء آرام و ساکت او انتقادی هم در دل و گپ‌وگفت‌های خودمونی داشتم، اما دل نداشتیم و حتی شاید جرئت، که بر مقام منیع او جسارتی روا داریم. بنابرین شب‌های تار، این عالم پایین‌محله بود که در گِردش حلقه می‌زدیم نورِ انقلاب را درخشنده‌تر می‌یافتیم و عزاداری را به انقلاب علیه‌ی شاه، هویت و فلسفه می‌بخشیدیم و او -یعنی حجت الاسلام حاج شیخ احمد آفاقی- بر انقلابیون نه فقط آسان می‌گرفت که دستِ اتحاد و ابلاغ رسالات می‌فشرد. بر روان هر دو عالِم تآثیرگذار درود که اینک در بستر خاکِ خدا آرمیده‌اند و بخش جدایی‌ناپذیرِ تاریخ فضیلت‌های داراب‌کلا می‌باشند.

 

اگر آن دو عالم -حاج‌آقا دارابکلایی و حاج‌شیخ احمد آفاقی- نبودند نسل آن روز محل، ممکن بود در مذهب و معنویت و در انقلاب و سیاست بلغزد و یا دست‌کم سهمش اندک باشد؛ عالمِ بالاتکیه در گرایشات دینی‌مان نقش بی‌بدیل داشت، و عالم پایین‌تکیه در پیوستِ هر دو عنصر مذهب و سیاست، راهبَر و معین‌مان بود.

 

سرانجام در جای‌جای ایران، قیام حسینی به دادِ قیام ایرانی رسید و ملت به رهبری امام و مشارکت روحانیت و روشنفکران متعهد، شاه را از تختِ سلطنتِ جعلی و اِعطایی انگلیسی به زیر کشید و این گفتمانِ اسلام و انقلاب بود که به خلعِ گفتمان شاهنشاهی نیرو بخشید. زیرا هر گفتمان اگر می‌خواهد گفتمانِ غالب و مسلط را از قدرت خلع کند، لزوماً باید مزیت‌های بیشتری بر آن گفتمان داشته باشد و ملت هم به آن میل و تمایل کند. تا کنون نیز هیچ گفتمانی به لحاظ نظری و منطقی نتوانسته از گفتمان انقلاب اسلامی پیشی بگیرد، زیرا گفتمان باید افکار اکثریت مردم را نمایندگی کند تا بر گفتمان رقیب فائق آید.

 

آن روزها -یعنی وقتی تازه انقلاب شعله کشید و زبانه زد- برمی‌آشوبیدیم و فریادمان بلند بود که چرا عالمان و روشنفکران زمانه، برای اقامه‌ی عدل علیه‌ی شاه قیام نمی‌کنند و برای گسترانیدنِ قسط برنمی‌خیزند. حتی عالمانِ ساکت و مراجع منزوی! را مورد مؤاخذه قرار می‌دادیم که چرا برای خیزش مردم، تن به خطر نمی‌دهند،خاموش و سازشکار مانده‌اند و در سیاست دخالت نمی‌کنند و قرآن را فقط برای گورستان‌ها و دین را فقط جهت نماز و ذکر و وِرد می‌خواهند؟ بگذرم که آن ایام سرانجام به خیر گذشت و ملت در سیاست و حکومت، صاحب و «ولی‌نعمت» شد.

 

اینک پس از ۴۰سال، بی‌شمار وفادار به انقلاب و میلیون‌ها انسان متعهد متدین هرگز نادم نیستند که چرا علیه‌ی رژیم تیره‌بخت قیام کردند و چرا گفتمان امام خمینی را با عقلِ سر و عشقِ دل پذیرفته‌اند. پشیمان کسانی‌اند که از نظرم دست‌کم این‌جوری‌اند:

 

۱. یا دچار اِفلاسِ فکری شدند و در نتیجه ملول و فِسُرده و «رنگ‌باخته».

 

۲. یا خیال بر آنان غلبه کرده، خیالاتی-خیالباف شدند و خود را در برابر امواج طوفانیِ تزهای بزک‌کرده و سفارشی! باخته‌اند و دیکته‌ی دستوری را املا و انشاء می‌کنند.

 

۳. یا کسانی‌اند که انتظار دارند جمهوری اسلامی ایران در همین دنیا «بهشت برین» بسازد و غُبار هیچ عیب و ایرادی نباید بر جامه‌ی جمهوری اسلامی بنشیند که به‌شدت، یوتوپیایی (=مدینه‌فاضله گرا) اند.

 

۴. و یا کسانی هستند که حقیقتاً بر اساس بینش و تکلیف الهی خود، فکر می‌کنند فکر تازه‌تری دارند که ناجی ملت‌ است و از امام خمینی عالی‌تر و پیشرفته‌ترند.

 

اما من خود از آن فکر و صف هستم که گفتمان امام خمینی را هنوز هم چتر رستگاری می‌دانند و راهی را که او نشان‌مان داد، صراطی برای مستقیم‌رفتن و استقامت‌ورزیدن می‌خوانند و اگر انتقادی و انتظاری هم می‌اندیشم در درون گفتمان به نقدش می‌پردازم و در داخل آن مطالبات دارم. زیرا ساختمان فکرم این‌گونه چیده شده و چارچوبم این‌طور کلاف شده و چِفت و بست خورده و فردی بی در و پیکر نیستم:

 

اول آن‌که "آدم منهای آخوند" نمی‌شود

دوم این‌که "اسلام منهای روحانیت" غلط است.

 

این، به مفهوم تعطیلیِ رسولِ باطنی نیست، بلکه پیوند و چسباندنِ آن به رسول ظاهری -سلام الله علیهم اجمعین- است که روحانیت و پارسایان، نمایندگان و رهنُمایان صدّیق مکتب و رسالت اویند. معتقدم با آنان، طیّ مسیر، چنان اطمینان حاصل است که حتی بر «شناسنده‌ی جاحد» هم می‌توان غالب شد و بر فَرقش کوبید؛ یعنی شیطان، که می‌شناشد اما به‌عمد، جاحِد است؛ منکر.

 

پاسخ:


جناب حجت‌الاسلام شیخ جوادآقا آفاقی با سلام و ارادت. در پاسخ به نکات ارزنده‌ی شما نسبت به نوشته‌ی بنده چند نکته در زیر عرض می‌کنم:

۱. از این‌که نگاهی به متن این حقیر افکندید و مواردی قابل قبول و محکم به آن افزوده‌اید جای قدردانی دارد. متشکرم.

 

۲. ابوی حضرت‌عالی در قلب انقلابیون جای دارد و بیت ایشان، کوچک و بزرگ داراب‌کلا می‌دانند یکی از برجسته‌ترین اتاق‌های انقلاب در روستا بود.

 

۳. نکاتی که فرمودید مرا به سمتی سوق دادید که در آن به یک‌باره به یاد مبارزه‌ی مشقّت‌بار حضرت موسای نبی (ع) با طاغوت‌های اقتصادی، سیاسی و فکری و... زمانه‌اش افتادم که پیام جاویدی برای مسلمین دارد. پیامبری که کمتر سوره‌ای از قرآن است که داستان سیاست و افکار و مبارزات آن پیامبر اولوالعزم را بازگو نگرده باشد. متأسفانه این‌همه پیام در قرآن، برای کسانی که خط جدایی دین و سیاست را دنبال‌ می‌کنند مفهوم نیست و اساساً برداشت ناقص و بُریده‌ای از آیات دارند و سر در گم شده‌اند. ان‌شاءالله بتوانم این موضوع را تبدیل به یک پست کنم.

 

۴. یادآوری افکار و آراء سیاسی و دینی امام خمینی همواره مفید و آرامش‌بخش است.

 

۵. از بذل محبت‌تان ممنونم و وظیفه‌ی خودم می‌دانستم که نقش بی‌بدیل آن دو روحانی عظیم‌الشأن روستا را در موضوع متنم دخالت دهم.

۶. همچنان مشتاقیم از بیانات و قلم شما بهره ببریم. درود به شما و والد مکرم‌تان.

 

«فضای باز» دیگر خطر ندارد

با یاد و نام خدا. فضای باز سیاسی از طریق پدیده‌ی پیام‌رسان‌ها، آنچنان اشباع شده که دیگر خطری حکومت‌ها را تهدید نمی‌کند. بهتر است بگویم تهدیدی آنچنان مخاطره‌آمیز، نیست. زمانی بود که رژیم‌ها از ترس تبادل دانایی مردم، محیط میان قدرت و جامعه را مسدود می‌کردند تا ورای قدرت سیاسی، قدرت دیگری شکل نگیرد که توانایی برهم‌زدن مناسبات ساختاری نظام را داشته باشد. ازین‌رو، به‌شدت مرز میان ملت و قدرت را مین‌گذاری ! می‌کرده و حد فاصل آن را با سیم خاردار ! می‌بستند تا در اثر خفقان، رژیم‌ آسان‌تر حکومت کند. مانند سیستم‌های بعثی عراق و سوریه، کامبوج، شوروی و ... ازجمله رژیم شاه.

 

در حد فاصل میان قدرت حاکم و مردم، فضایی وجود دارد که در سیستم‌های دیکتاتوری، «بسته» است و در سیستم‌های دموکراسی، «باز». به این فضا در ادبیات سیاسی، جامعه‌ی مدنی می‌گویند. فضای باز سیاسی در همین حدّ فاصل شکل می‌گیرد. اگر باز بود، جامعه‌ی مدنی فعال است و بر دولت‌ها از طریق انتقاد یا پیشنهاد -و یا اگر مؤثر نبود- با اعتراض نظارت می‌کند.

 

امروزه، شبانه‌روز بی‌شمار خبر و شایعه و دروغ و راست و واقعیت، عملیات روانی، راه‌کار و انواع دیگر خبر و پرداخت و تحلیل در فضای میان قدرت و ملت رد و بدل می‌شود که روزگاری رژیم‌ها از تبادل حتی یک خبر حاد، واهمه داشتند و و مردم را با گُرز و گیوتین و گُوه به پای محاکمات و مجازات می‌بردند.

 

بنابرین؛ فضای باز سیاسی که روزگاری گشایش سیاسی محسوب می‌شد و رژیم‌ها برای آن‌که پُز آزادی بدهند آن را به عنوان بالاترین اقدام سیاسی به رخ جهانیان می‌کشیدند، دیگر، نه آن ترس‌ها را به همراه دارد، و نه آن مخاطرات را. جامعه خودبه‌خود خود را با انبوه خبرهای کم‌بهاء و بی‌بهاء اشباع و سیر کرده و می‌کند. دیگر حتی بدترین خبر نیز اثری آنچنان تهدیدآمیز به حساب نمی‌آید. به قول معروف کُرکِ آن ریخت.

 

به نظر من یک علت این است که ناشی‌ها و تازه‌و‌اردهای ناآموخته، این فضای گرانقدر میان‌گفتمانیِ جامعه‌ی مدنی را به آشغال‌ترین خبرها و شایعات و با دستبرد عمدی به اصل خبرها و دخل و تصرف‌ها و زیرپاگذاشتن اصول و چارچوب اخلاقی، آلوده کردند و حکومت‌ها دیگر اندام‌شان با این خبرهای رنگ‌و‌وارنگ به لرزه نمی‌افتد. مثلاً تا می‌خواهد یک خبر و موضوع مهم، فضای سیاسی را تحت تأثیر قرار دهد، هزاران خبر دیگر جای آن خبر مهم را تنگ کرده و از اثر می‌اندازد.

 

اشباع‌شوندگی سیاسی از طریق سیلاب خبر و انبوه و انباشت مسائل، مانند سیریِ شکمِ فردِ گرسنه می‌مانَد که وقتی به اندازه‌اش خورد، دیگر نه هاضمه قادر است لقمه‌ای دیگر بخواهد، و نه میری و معده و «مَعده»! حال دارد آن را قورت دهد و تحلیل ! نماید.

 

پس؛ «فضای باز سیاسی» دیگر خطر ندارد و خردمندانه‌تر این‌که اگر مطلق هم نگوییم؛ می‌توانیم دست‌کم این را بگوییم که «فضای باز سیاسی» دیگر کمتر خطر دارد. لذا رژیم‌ها مانند طیوری که دیگر از هیش و هُش نمی‌ترسند، ازین فضا واهمه ندارند. چون جامعه، خود، خود را با در پیام‌رسان‌ها با نازل‌ترین خبرها و بی‌ارزش‌ترین بگومگوها مشغول کرده است و سرگرم. کَی می‌خواهد جامعه‌ی مدنی سروسامان گیرد و قدر خود را بداند، خدا می‌داند.

 

تسلیت:

جناب حجت‌الاسلام استاد احمدی. با سلام و احترام و تسلیت به شما. مرحوم حجت الاسلام دکتر داوود فیرحی دست‌کم سه ویژگی برجسته‌ای داشت که به نظرم ارزش بیان دارد:

 

۱. فقه سیاسی و اندیشه‌ی سیاسی را خوب می‌شناخت و درین رشته حقیقتاً استاد بود و با واژه‌ها بازی نمی‌کرد و حرف‌های سست و تکراری نمی‌زد. خصوصاً ریشه‌ی تفکر تکفیری را کارشناسانه به تحقیق برد.

 

۲. گفتار و کردار در این روحانی بااخلاق و باسواد جمع بود و درسی برای همگان بود. تزکیه‌ی نفس او مانع از اندیشه‌ورزی و اندیشه‌ورزی‌اش مانع از عبادت و عبودیت و بندگی خدا نبود.

 

۳. نمکدان جمهوری اسلامی ایران را نمی‌شکست. در حقیقت واقف به نعمت انقلاب و خون شهیدان بود و اگر منتقد هم بود انسانی دلسوز، بی‌کینه و چاره‌ساز بود.

 

من درسی با ایشان نداشتم، ولی وقتی می‌خواستم درس‌های اساتید اندیشه و سیاست را بهتر درک و هضم کنم، سراغ کتاب‌ها و گفتارهای روشنگر فیرحی می‌رفتم که انصافاً ملا و خبره بود. بی‌جهت نبود نشر «نی» آثار فاخرش را چاپ و نشر می‌کرد.

 

روح آن روحانی آرام و اندیشمند، شاد و رحمت خداوند بر روان پاکش باد. پوزش که زیره آوردم به کرمان، که جناب‌عالی کامل ازین مسائل آگاه و خود استاد شایسته‌ای. سپاسگزارم و نیز همدردی می‌کنم با شما استاد درین فراق مؤلّمه‌ی معلم متقی.

 

پاسخ:

 

جناب آقای ... سلام. یکی از سیاست‌های مدرنیزاسیون شاه در دهه‌ی ۵۰ به بعد کاهش جمعیت بود که مدرسه‌ها پر بود از پوستر دو تا کافیه. در دهه‌ی شصت نیز مرحوم رفسنجانی کنترل موالید را کلید زد که سیاست بدی بود. حتی به بچه‌ی ۴ به بعد کوپن نمی‌دادند. سپس در گویا در اواخر دهه‌ی ۸۰ رهبری در بجنورد رسماً از ملت بابت کنترل موالید پوزش خواست. و الحمدلله رو به رشد شد. و ویروس اگر طی همین مدت موجب توقف شد، باید هم چنین باشد چون سلامت، اولیٰ از جمعیت است و فرزند کم ولی سالم، تا ریشه‌کنی این ویروس مرموز، مقدّم بر کثرت آن است. سلامت باشید شما در لبِ خزر تا هر وقت و سحر. بنابراین، با توجه توضیح بالا، نام عنوان «توخالی...» برای متن پژوهش‌شده‌ات، به نظرم احساسی بود؛ شاید هم جنبه‌ای از طنز داشت که من متوجه نشدم.

 

سه دسته‌ی بی سردسته !

 

با یاد و نام خدا. دیروز در متن حجت‌الاسلام سید محمد خاتمی (منبع) در فقدان مرحوم حجت‌الاسلام دکتر داوود فیرحی، دو مفهوم مهم دیدم که دیری‌ست در سرزمین ایران بر سرِ آن یا افراط رفته است، یا تفریط، یا اِعراض شده است یا اقبال. و آن این الفاظ بود:

 

«درگذشت عزیزی که وجودش حجت موجّه بود بر سازگاریِ سنت (اگر دلیری نقد و نه نفی آن را داشته باشیم) و جهان نوپدیدِ انسانِ روزگار (اگر بر نقد و نه نفی آن دلیری کنیم)»

 

منظور این هامبورگ‌دیده‌ ! این است که میان سنت و مدرنیته و یا دنیای قدیم (با پیام‌های جاویدش) و دنیای نوین (با پیام‌های جدیدش) سازگاری است، نه ستیزه‌گری. اقتباس است، نه افترا. تعامل است، نه تقابل.

 

معتقدم سه دسته‌اند که بیشتر از بقیه، این بار را کج بار کرده و می‌کنند و سرانجام نیز مَرکب‌شان راهوار نیست و به سرمنزلِ مقصود نمی‌رسد:

 

دسته‌ی نخست آنانند که در نفی سنت و دین و آیین و اساساً «معنا» دلیرند؛ چون در واقع از فهم صحیح آن عاجز و علیل‌اند.

 

دسته‌ی دوم کسانی‌اند که در نفی بی قید و شرط دنیای مدرن و تکنولوژی و دستاوردهای علمی و اساساً هر چیز تازه دلیرند؛ چون در واقع نمی‌خواهند به فهم صحیح آن مبادرت بورزند.

 

دسته‌ی بعدی شامل عده‌ای می‌شود که ازین دو ساحت، معجونی غلط می‌سازند و می‌خواهند با فریفتگی و سرگشتگی و خودباختگی، به هر نحو ممکن به خوردِ مردم دهند.

 

آری؛ دلیرند در نفی هر چه که از سنت و دین و مذهب و الهیات است، و بی‌باک‌اند در قبولِ هر آن چه که از مدرنیته است. اما سنت و مدرنیته هر دو محتاج نقدند، نه نفیِ مطلق. میان دانش و ارزش تضاد نیست، تصادم نیست، جنگ نیست، صلح و سازگاری و اتحاد است. اما چه می‌شود کرد که همواره این سه دسته‌ی بی سردسته در هر مرحله از تاریخ بشر، اخلال داشتند و قدر قدیم و جدید را ندانستند و آشوب فکری پدید آوردند و آسیب عملی. به دین -به قول اندیشمند غرب‌شناس مرحوم دکتر علی شریعتی- «ویار» دارند، و به علم هم به قول خودم! خیال.

 

صائب چه زیبا سرود:

چون گذارَد خشتِ اول بر زمین معمار کج

گر رسانَد بر فلَک، باشد همان دیوار کج

می‌کند یک جانب از خوان تهی سرپوش را

هر سبک‌مغزی که بر سر می‌نهد دستار کج

(صائب تبریزی)

 

یاد نیما / جلیل قربانی

امروز ۲۱ آبان سالروز تولد علی اسفندیاری معروف به نیما یوشیج (۱۳۳۸- ۱۲۷۴)، شاعر پرآوازه مازندرانی و پدر شعر نو فارسی است. همه ما نیما را با شعرهای نو می‌شناسیم، اما جالب است بدانید که او شعرهای کلاسیک در قالب غزل، قصیده و رباعی هم دارد. مجموعه شعری از نیما در سال ۱۳۷۰ خریدم که چاپ قبل از انقلاب است. در این مجموعه علاوه بر اشعار نو، دست‌کم ۲۵۰ رباعی از نیما هست که من دو رباعی را در این‌جا آورده‌ام.

آمد رَسَن گاو نرش بر سر دوش
با من بِسِپُرد گاو و ایستاد خموش
از من همه پی‌زپی تقلا که نر است
از وی همه دم‌به‌دم تمنا که بدوش

...

خندید و مرا داد مَه‌ام چای به دست
یعنی‌که نه مستی آورد چای که هست
غافل که ز پنجهٔ بلورینش به من
هر چیز رسد، چو مِی مرا دارد مست

 

پاسخ:

جناب آقای ... سلام. انتخاب قشنگی بود. دو رباعی درین ۸ مصرع مرا میخکوب کرد. شهد آن را چشیدم؛ با چند بار زمزمه. اگر خانه کسی نبود، بلندبلند می‌خواندم چونان تمرین صوت در حمام که پر از پژواک است. در تایپ نیز، آراستگی به خرج داده‌ای و زیبا نوشتی. به قول محلی‌ها: اَ اِ اُ را گذاشتی. بگذار یک نقد هم بزنم:

 

در پیام بلند این دو رباعی، حتی سطح ارزَن هم تردید ندارم. اما کسی که در رباعی زیر، «چای» را  شوق انگیزانه «می» می‌بیند چون از سر پنجه‌ی بلوری معشوقش ریخته شده، در مصرح زبَر هم، باید گاو نر را شورانگیزانه، ماده و منگو می‌پنداشت و می‌دوشید. پس؛ میان عشق و مطیع‌بودن زیرین مرحوم نیما، با عقل و یکی‌دوتا کردنِ زبَرین مرحوم یوشیج، شور و بلبشو و به قول شما علما: «پارادوکس» و تناقض حاکم است. بگذرم. نمی‌دانم این زمانه نور معرف «یوش» است یا یوش معرف «نور». معرِف که باید اجلا از معرَف باشد!

 

توضیحات مفیدی داده‌ای. بیفزایم که بلده -علاوه بر مواردی که یادمان دادی- به نظر می‌رسد مخفف بالادِه بوده که در گویش مازنی، الفِ «بالا» افتاده تا سریع‌تر ادا شود.

 

دکتر جلال‌الدین کزّازی در بررسی شاهنامه فردوسی در باره‌ی زبان مازنی برین نظر است که زبان مازندرانی، لهجه نیست، بلکه بالاتر از لهجه است، یعنی گویش است که اصالت مردم را نشان می‌دهد. و چند دلیل ذکر می‌کند و من چون چندسال پیش متن‌شان را خواندم فقط یک دلیل یادم مانده که می‌گوید زبان، زمانی زبان است که گویش باشد، نه فقط لهجه و مردم مناطق دیگر و جای‌جای ایران آن گویش را تقریباً فهم کنند.

 

امید است مازندرانی‌ها در حفظ زبان -که نشان هویت و اصالت است- بکوشند. بیشتر استان‌ها فقط لهجه دارند، اما زبان مازندرانی لهجه نیست، گویش است، زبان است و آن هم زبان پربار و غنی. وَردنه را در واژه‌ی وَرز به‌خوبی به سجع بردی آقای قربانی. خیلی خوب است ذوق و ظرافت در ادبیات محلی داری. در زادگاه‌ام وردنه را «نون‌ساز» می‌گویند. ازین‌که نقد مرا بر دو رباعی مرحوم نیما، مورد عنایت قرار دادی، متشکرم.


پاسخ:


سلام جناب آقای شیخ محمد بابویه

روزانه را با این روزنه روشن کردی. در باره‌ی چفیه خیلی جالب نوشتی. کاربرد چفیه در جبهه به شماره درنمی‌آید چون آن‌ قدر زیاد بود. چندتای دیگر را من می‌گویم:


گاه بقچه‌ی حمام‌مان می‌شد،
گاه با کمی خیس‌کردن کولر کلّه‌ی داغ‌مان،
گاه باند برای بندآوردن خون مجروحان،
گاه کاتِک برای شوخی‌های‌مان،
گاه گردِن‌شَف (به قول شما شهری‌ها شال‌گردن) برای گلوی‌مان،
گاه سایه‌بان که گفتی و نیز استتارمان،
گاه مُتکاسرکش در سنگرمان،
گاه حوله‌ی وضوی‌مان،
گاه کمربند برای قله‌ها و عملیات‌ها.
گاه شستن اشک‌های‌مان!
چفیه‌ی من هنوز نیز برام کاربرد دارد. چه پارچه‌ی مقدسی. ممنونم.

 

پاسخ:

سلام جناب احمدی. بر فروتنی مرحوم فیرحی همین بس، که چپی‌ترین چپ‌های جناح چپ پس از این‌همه سال اندیشه‌ورزی وی، نمی‌شناختنش و حتی هنوز نامش را بلد نیستند، حتی تلفظش را، چه رسد به مفاهیم و افکار و نقدها و دیدگاهایش. اساساً فیلسوفان آلمانی از جمله ویتگنشتاین سخت‌نویس‌اند؛ خصوصاً وقتی در عصر هیتلر باید پیچیده سخن می‌گفت. تک ‌تک نکاتت در وصف مرحوم فیرحی مهم بود. فیلم را هم -که در پست بعدی بارگذاشتی- باز کرده گوش فرا دادم، تشبیه سَرو در میان درختان قدکوتاه جنگل جالب بود.

 

یک روز آن مرحوم را در مکانی دیدم. احوالپرسی کردیم. در نهایت تواضع بود و آنچنان عادی و خاکی، که صاحب آن مکان اصلاً نفهمید او یک عالم اندیشمند دینی است که کنارش ایستاده. خدا رحمتش کند. در پایان، اشکی هم که با معرفت در فراق بزرگمرد اخلاص و عمل شهید حاج قاسم سلیمانی ریختی و نیز برای استادت فیرحی، بدان که نشان عظمت روحی انسان است که چنین حالی در خود می‌آفریند. درود.

 

پاسخ:

اول تشکر کنم که نقد بر متنم نوشتی. جوابم به جناب‌عالی این نکات است:

۱. دسته را در عدد ۳ نبستم، قیدِ معدودِ «بقیه» را کنارش درج کردم که گویا ندیدید و این قید، نشانِ همین بود که دست‌کم «سه دسته» را مثال زدم.

 

۲. ایشان جزوِ متفکرانی بود که به قول اقبال لاهوری، اهل اقتباس‌اند، نه تقلید محض از غرب و یا رد مطلق آن.

 

۳. در بند ۶ متن استنادی شما، من معتقدم خارج‌شدن از حالت حاکمیت دوگانه، به این است که سه قوه‌ی حاکمیت (قضا، شورا، اجرا) خود را نباید در برابر رهبری -که بر هر سه قوه به حکم شرع و قانون اساسی، حاکمیت و نظارت دارد- به خودشان جنبه‌ی «جزیره‌ای» بدهند و حق ویژه بخواهند. آنان در ادامه‌ی رهبری هستند, نه در عرض آن و یا در برابرِ آن. این آنانند که باید خود را با رهبری نظام تطبیق دهند، نه رهبری خود را با آنان. البته رهبری در اسلام آن فردی است که مشورت می‌کند و اما صاحبِ «عزم» و تصمیم نهایی است. عده‌ای می‌خواهند همیشه بر رهبری، رهبری کنند.

 

۴. من در لابه‌لای آن متنم، خیلی روشن آشکار ساختم که در موضوع بنیادیِ سنت و مدرنیته چگونه می‌اندیشم. کمی دقت می‌فرمودی می‌یافتی.

 

۵. در بند ۱۳ ، باید هم‌عرض درست باشد، نه «هم ارز».

 

۶. در بند ۱۱ ، من معتقدم مردم در هر شرایطی پناهگاه‌بودن مذهب و روحانیت را نفی نخواهند کرد و به دین و خوبانِ روحانیت -که فکر و عمل‌شان برای اسلام و مسلمین می‌تپد و سختیِ مسیر، آنان را به تردید دو دلی نمی‌کشانَد- اعتماد راسخ دارند. روحانی‌یی که دَمدمی‌مزاج نیست و در مأموریت الهی‌اش، به بُن‌بست نمی‌رسد.

 

۷. من از آن دسته افکار و از پویندگان راه و صراط مستقیمی هستم که عقل و وحی را کنار هم دارند و پیوند این دو را از هم نمی‌گسلند و خط و ربط و حیات خود را در تمام زمینه‌ها از پیامبران (ع) و امامان (ع) و بزرگان دینی می‌گیرد. از سیاست و حکومت گرفته تا هر چیزی که بشر با آن سروکار دارد. زیرا اول از همه، وحی و دین، تکالیف و حقوق و رویکرد و رفتار انسان و جامعه را معلوم کرده است و خداوند در کتاب آسمانی قرآن انسان و مؤمنان را به آن فراخوانده‌است. عقل، بدون وحی، تباهی است و گمراهی.

 

دستِ پاکِ علی (ع) را بالا برد

 

با یاد و نام خدا. آن انسانِ کامل -که نمونه‌ی تمام فرستگانِ خداست و الگوی تمامِ فراخواندگانِ به ایمان و اسلام- راه را، اخلاق را، روابط را، سیاست و حکومت را، و در یک کلمه فضیلت و درستکاری را به آیندگانِ پس از خود، به‌خوبی و روشن، نشان داده است.

 

نه فقط نشان داده است، که خود نیز در ایجاد حکومت و سیاست‌ورزی در صحنه آمد و کتابِ نظری و عملی خدا را برای بوسیدن و مجلس ختم مردگان ندانست و آن را وارد زندگی و مدیریت و سیاست کرد. و برای این‌که مردم، راه را، نماد را و در یک کلمه امام و پیشوا را گم نکنند، در برکه‌ی غدیر، دستِ پاک امام علی (ع) را برای جمعیت بالا برد که «مولا» اوست، رهبر اوست، حاکم اوست، حکومت و امامت از آن اوست؛ زیرا او مکتب و سیاست را آشناست و مردم را به رستگاری می‌رساند و دست بشر در دست عدالت می‌گذارد.

 

محمد (ص) و علی (ع) آنچنان به هم پیوسته‌اند که چون پیوستگی ناگسستنیِ دیانت و سیاست، چونان هم‌پیوندی وحی و عقل. مسلمان آگاه و فداکار، همانطور که بعثت را از غدیر تفکیک نمی‌کند، دین را نیز از سیاست جدا نمی‌سازند و آن را به بالای طاقچه و سراچه نمی‌برند.

 

ما الگوی‌مان را از غدیر و عاشورا می‌گیریم، نه از عرفی‌سازانِ دین، که هیچ تخصص و دوره‌ای را درین امر، نگذرانده‌اند و از دین و سیاست آشنایی مقدماتی هم ندارند و هر مقطع، به یک پله‌ای می‌پرند؛ خود متزلزل‌اند و گویا خیال می‌کنند قادرند تزلزل دیگران را هم کلید بزنند. ۱۴ قرن است که که این ره جدایی، به ترکستان رفت!. بگذرم.

 

خلاء گفتمان

 

با یاد و نام خدا. پیش ازین درین صحن "خلعِ گفتمان" را گفتم؛ اینک "خلاء گفتمان" را می‌گویم. تعریف گفتمان یا همان دیسکورث: (=Discourse) بر همه معلوم است و چندین وجه دارد و معنا، اما در اینجا یعنی اندیشه‌ای که در جامعه یا رواج و غلبه یافته و یا می‌خواهد به عنوان رقیبِ گفتمانی رواج و رونق و قدرت گیرد و گفتمان مسلط را به زیر بکشد. مثلاً جمهوری اسلامی ایران با گفتمان «ولایت فقیه» و بر اساس رویکرد مبنایی «اسلام و سیاست» شکل گرفته است؛ با تفکرات دینی و سیاسی امام خمینی و یاران مبرزّ و مبارزش که به «گفتمان انقلاب اسلامی» مشهور شده است.

 

فعلاً هفت گفتمان و یا «خُرده گفتمان» با رویکردِ منهایِ اسلام و سیاست، به رویارویی با گفتمان انقلاب اسلامی همچنان مشغول‌اند و یا به تازگی مشغول شده‌اند که گفتمان ولایت فقیه را به زیر افکنند. که به نظر من دست‌کم سه ضعف عمده، آنان را از اقبال و قبول انداخته است و قدرت هماوردی با انقلاب اسلامی را ندارند:

 

یک : دچار خلاء گفتمان هستند یعنی آموزه‌های پذیرنده ندارند.
دو : با گرایشات دینی مردم در تضاد فاحش‌اند.
سه : آلودگی نظری و عملی افراد مؤثرش، مانع بزرگی برای آنان ایجاد کرده است.

 

۱. گفتمان سلطنت‌طلبی. که در پی بازتولید سازواره‌ی نوین از رژیم پهلوی‌ست. سابقه‌ی تیره‌ی آنان موجب می‌شود مردم دست رد بر سینه‌ی آنان بزنند.

 

۲. گفتمان فرقه‌ی رجوی. آنان به دیکتاتوری مسلح معتقدند و حاضر شده بودند از طریق صدام‌حسین و با شرکت در جنگ به رهبری صدام مثلاً در تهران به قدرت برسند. این گفتمان نه فقط پیر شده، بلکه به خیانت و قساوت و ترور آلوده است.

 

۳. گفتمان مارکسیستی. این گفتمان در درونش آموزه‌های سوسیالیستی و مردم‌گرایانه دارد اما چون در جامعه‌ی مذهبی ایران نمی‌تواند جایگاهی کسب کند، در کل فاقد قدرتِ گفتمانی است و مقبول مردم مذهبی نیست. زیرا گفتمان باید با محیط عقیدتی مردم سازواری داشته باشد.

 

۴. گفتمان غرب‌گرایی. این گفتمان آنچه در غرب شکل گرفته و می‌گیرد را برای ایران نسخه‌ی شفابخش و الگوی توسعه‌پذیری و رشد اقتصادی می‌داند و بنای فکرشان بر تقلید سلوکِ غرب است از ناخنگیر گرفته تا شانه‌ی سر.

 

۵. گفتمان باستان‌گرایی. اینان عرب‌ستیزان هستند و دین اسلام را دینی صرفاّ عربی و مهاجم به ایران می‌پندارند و مثلاً می‌خواهند ایران از دستِ اسلام نجات دهند. خسروپرویز البته الگوی‌شان نیست! ولی با کوروش‌کوروش کردن دنبال هدف خود هستند که البته کوروش را به‌ تمام و کمال نمی‌شناسند. فقط اسمش را مزه‌مزه می‌کنند.

 

۶. گفتمان ملی‌گرایی مذهبی. اینان به مدیریت علمی معتقدند و به مذهب علاقه و التزام و ایمان دارند ولی آن را مقدس و بری از سیاست می‌دانند و حوزه‌ی شخصی و فردی هر شخص.

 

۷. گفتار رضاخانی. این گفتمان که عاجز از تفکر و اندیشه است حتی قراردادن آن در کنار گفتمان‌ها ناصحیح است چه رسد به این که رواج و رونق گیرد. کسانی که پشت قلدمآبی به اسم رضاخان میرپنج قرار گرفته‌اند در حقیقت چون به جمهوری اسلامی ایران کینه کردند از او دَم می‌زنند. و الّا نسلی که می‌خواهد مثلاً از نظام جمهوری اسلامی جلو بزند و بهتر باشد، به واپس‌گرایی دچار نمی‌شود که یک عنصر قاتل و جانی و وابسته به انگلیس را پیشوای خود کند.

 

تمام این هفت گفتمان دچار خلاء گفتمان‌اند، یعنی اندیشه، آرمان، آموزه‌هایی را که قدرت فائق‌آمدن بر گفتمان غالب را داشته باشد، ندارند. لذا در نوع حکومت جایگزین در گِل فکری گرفتار مانده‌اند.

 

درین میان، یک تجدیدنظرطلبانی نیز هستند که نمی‌توانند ظاهر کنند که با گفتمان انقلاب اسلامی و ولایت فقیه وداع کرده‌اند اما منتظر فرصت هستند تا موج‌سواری کنند. آنان زیاد کوشیدند و حتی فشار آوردند که سیدین: خوئینی و خاتمی را به «برون‌گفتمان» ببرند، اما تا اینجا آنان جواب رد دادند زیرا گفتمان انقلاب اسلامی را قبول دارند اما می‌گویند با «اصلاحات» باید رفع نقص و به زبان علمی‌تر بازسازی شود.

 

ناگفته نگذارم، در میان روحانیت ایران حرف‌های بیرون‌گفتمانی نیز، تک و توک وجود دارد که مثلاً می‌خواهند مردم را نسبت به پایانِ کار نظام جمهوری اسلامی ایران نوید دهند و یا آموزش و یاد دهند و البته آنقدر بی‌تجربه و ناواردند که حرف‌های بی‌پایه و سست آنان حتی برای جمع معدودشان نافذ نیست چه رسد برای جامعه‌ای که مردم مذهبی و وفادار آن خون خود را فدای دین و ایمان و اسلامی می‌کنند که سیاست و مدیریت و معنویت جامعه را در خود هم‌پیوند و پویا نگه می‌دارد. با فقه «جواهری» که هم پایبند به سنت است و هم پویا.

 

پاسخ:

سلام جناب حجت‌الاسلام شیخ جوادآقا آفاقی

البته با عصاره‌ی این نگاه موافقم. زیرا بنای همه‌ی آنها بر زمین‌گیر کردنِ ایران است ولی چون مستأصل شدند، به فشار حداکثری پناه آوردند. اما معتقدم به هر حال حتی میان «بد»ها هم فرق است. بدِ شروری مثل ترامپ اساساً اهل منطق نیست که بتوان از درِ مذاکره به راه‌حل رسید. اما ممکن است کسی که زبانش و نگاهش به جهان با ترامپ فرق دارد، و در درون آمریکا هم از حزب دیگر با شیوه‌هایی دیگر است، بتوان از منافع ملی ایران دفاع آسان‌تر و کم‌هزینه‌تری انجام داد. در اول انقلاب نیز میان کارتر و ریگان فرق بود. حتی اگر ریگان در زمان کارتر بود ممکن بود، شاه سرنگونی‌اش به عقب بیفتد. و یا اگر بر عراق به جای بد شریری چون صدام، همان بدی مثل «بکر» حاکم بود جنگی با ایران رخ ندهد. پس میان بدان هم فرق است.

 

مثلاً پیامبر رحمت (ص) کاملاً می‌دانست میان دو بد به نام ابوجهل و ابوسفیان فرق‌هایی وجود دارد. ابوجهل مرکز توطئه‌ و دسیسه و فردی تماماً عنود و تیره‌بخت بود.

 

در آخر اگر بقیه‌ی آیه‌ی ۱۲۰ بقره را نیز می‌آوردین، جا داشت. من برای تبرک و آموختن می‌آورم و پیش از آن از شما تشکر دارم که به مسائل روز و روزگار توجه می‌دهید:

 

...قُل اِنَّ هُدى اللهِ هُوَ الْهُدَىٰ وَلَئِنِ اتَّبَعْتَ اَهْوَاءَهُم بَعْدَ الَّذِی جَاءَک مِنَ الْعِلمِ ما لَکَ مِنَ اللهِ مِن وَلِی وَلَا نَصِیر.

ترجمه‌ی شیخ حسین انصاریان: بگو: مسلماً هدایت خدا فقط هدایت [واقعی] است. و اگر پس از دانشی که [چون قرآن] برایت آمده از هوا و هوس‌های آنان پیروی کنی، از سوی خدا هیچ سرپرست و یاوری برای تو نخواهد بود.

 

پرده‌برداریِ پنج پرده پند

 

با یاد و نام خدا

پرده‌ی اول: سلوک حضرت مسیح (ع)

در انجیل مَتّی آمده است که بر حضرت مسیح (ع) شماتت کردند که چرا با بدکاران رفت‌وآمد می‌کند. فرمودند: مگر طبیب به منزل اشخاصِ سالم می‌رود؟!


پرده‌ی دوم: نصیحت شیخ اجل سعدی:

مگر آدمی نبودی که اسیر دیو ماندی
که فرشته رَه ندارد به مکان آدمیت


پرده‌ی سوم: هشدار شمس:

«مقلد صادق، بِه از آن که به زیرکیِ خود خواهد که روش و راهی برتراشد.»


 پرده‌ی چهارم: شهید شکور بلخی:

در این گیتی سراسر گر بگردی
خردمندی نیابی شادمانه

دکتر محمدرضا شفیعی کدکنی با اشاره شعر بلخی، در کتابش «هزاره‌ی آهوی کوهی» چنین سروده:

جُستیم و هیچ یافت نشد زیر آسمان
سیمرغ و کیمیا و خردمند شادمان

 

پرده‌ی پنجم: «امام در عینیت جامعه» اثر استاد محمدرضا حکیمی:

«و بدین گونه بود که پس از روز بعثت (روز بلوغِ عقل)
و روز غدیر (روز بلوغِ حق)
روزی سوم پدید آمد
یعنی روز عاشورا.»

 

در پایان، یک نکته:
اکتفا به عقل، عینِ اکتفا به جسم و فروگذاریِ شرم‌آورِ روح است. بدتر ازین وضع، حالِ کسی‌ست که سایرین را به «بی‌عقلی»! سرزنش و شماتت کند.

به مناسبت روز "کتاب و کتابخوانی"
از دفترهای یادداشت‌ قدیمی‌ام

 

پاسخ:

جناب آقای... سلام. به دیدگاه شما، دیدگاه خودم را عرضه می‌کنم: درست است که صورت‌بندی مناسبات جهانی را نمی‌توان به‌کلی و فوری برهم زد، اما می‌توان آرام‌آرام پایه‌های سست آن را به پایه‌های محکم عوض کرد. هنوز هم تا کسی از ناحیه‌ی مادر ثابت نکند یهودی است، در اسرائیل اشغالگر پذیرفته نمی‌شود. مادلین آلبرات وزیر خارجه بیل کلینتون -که چک‌تبار بود- یادت هست، هر چه کوشید، که بپذیرند او یهودی و یهودزاده است، پذیرفته نشد. گفتند باید سند ارائه کنی از سمت مادر خون تو یهودی است. یعنی هنوز هم نژادپرستی درین پویه‌ی انحرافی موج می‌زند. منظورم این است که با تأنّی می‌توان مناسبات غلط جهانی را تغییر داد. اساساً جامعه مدنی در بُعد جهانی باید هم پویا و ناقد بماند. کار بشر هم همین است. وضع موجود را به سوی وضع مطلوب ببرد. جوابت منطقی‌ست و پذیرفتنی. ممنونم. اما جناب ... می‌دانم که می‌دانی در یهود اصل «دعوت» نیست. یعنی کسی را به دین خود نمی‌خوانند، چون باید نژاد مادری فرد یهود باشد. متشکرم. دعات طنزی بود!

 

پاسخ:


جناب آقای ... در صدر اسلام فقط شمشیر نبود؛ اینها هم بود؛ آن هم در رأس برنامه‌های مسلمانان صدر: محاجّه بود، دعوت بود، صلح بود، پیمان رضوان بود، روز طُلقا بود، پذیرش اسلام‌آوردنِ ابوسفیان ولو به صوری و به زبان بود، کلاس قرآن بود، خدمت به مستمندان بود، رهایی برده‌ها از زندان مشرکان بود، پذیرش و پیمان با یهودیان مدنیه بود، تأمین امنیت همه‌ی انسان بود، برابری سیاه و سفید بود، و اگر هم جنگ بپا می‌کردند، دفاع غیورانه هم بود که اگر شمشیر در جای خود و «برائت» در زمان خودش شکل نگیرد، ناموس ملت و کیان انسان و ایمان در خطر است.

 

در روزگار ما هم، اگر شمشیر غیرت، علیه‌ی شمشیرهای صدام و غرب، بلند نمی‌شد و خیزس بسیج شکل نمی‌گرفت، حکومت دست‌نشانده‌ی صدام بر ایران حکم می‌راند! و یا اگر سردار دین و وطن شهید سلیمانی قدرتِ رشادت را رکاب و زین نمی‌کرد، الان «خوراسان» مثلاً امارت کوچیک داعش بود و مشهد ویرانه! بگذرم.

 

متن ابوطالب طالبی دارابی وحدت:

«نکته‌ی پایانی یادداشتت یک فحش آبدار است به من که می گویم دست مریزاد. در زندگی آنقدر از این فحش های آبدار نوش جان کرده ام که فحش خوره پیدا کرده ام..
سعدی افتاده ای است آزاده
کس نیاید به جنگ افتاده»


متن سید علی‌اصغر در دفاع از آقای وحدت:

«تذکر اخلاقی.  فراگیری علوم دینی ، اخلاقی و مبانی ایمان مذهبی روش آگاهی گیری است که باید به روش و رفتار منتهی شود . وقتی کسب مفاهیم دینی و مذهبی تبدیل به فرهنگ و معرفت شده است سرنوشت انسان با ایمان تشکیل می گردد و راه رستگاری مانند نور خوشایند و رضایت مند پیدا می گردد. در پی مباحث که ظرفیت و گنجایش و رعایت ادب و احترام به بزرگان دین و مذهب و سن را باید لحاظ کنیم شرایط حاکم بر ژنتیک و احساسات بی مهار بر سرنوشت مذهبی و اخلاقی غلبه می کند تا جاییکه رحم و مروت در نوشتن برای تاثیر گذاری از بین می رود . بنابرین ، آقای وحدت حق بزرگی در شکل گیری دینی و گرایش و عشق ورزیدن بر آقا امام حسین ع در ذات بنده دارند عاشقانه و عاقلانه از این مرد بزرگ و متدین ، با تقوی و بی ریا ، آگاهی بخش و عارف ، مفسر قرآن با نیازهای زمان و مردی که جرات‌مذهبی برای انجام هر اراده را دارد و هزاران اوصاف بزرگان بی ادعا را در خویش یک جا دارد و هنوز بر من مراد و مرشد است و معیار و الگو دفاع خواهم کرد . و انتظار دارم از کسانیکه قلم بدست گرفتند برای وقت دیگران در این درگاه احترام قائل بشوند . دنیا خیلی خیلی عوض شده است. واژگانی که بوی دفاع بد از خویش و دین و نظام می دهد کاربرد ندارد ...» ۲۴ آبان ۱۳۹۹. پایان

 

سردیس

 

با یاد و نام خدا. این لحظات مطبوعات را وقتی ورق می‌زدم، این سخن آقای «علی نصیریان» -که بازیگری‌های او برایم جاذب و گرم است- توجه‌ام را جلب کرده است. او «در واکنش به سردیسی که از او و دیگر هنرمندان پیشکسوت در خانه‌ی هنرمندان نصب شده، گفته است»:

 

 "مجسمه‌ساز نباید با تخیّل خودش، صورتی تقریباً شبیه به خصوصیات چهره‌ی هنرمند بسازد."

 

با این نگاه هنرمندانه و فلسفی نصریان موافقم. سردیس‌هایی را در مسیر ایران‌گردی‌ام می‌بینم که گاه وقتی پیاده می‌شوم تا عکسی به یادگار بیندازم، پیشمان می‌شوم، چون از بس با چهره‌ی آن شخصیت فاصله دارد و حتی نگاه به مجسمه‌اش ما را از او دور می‌اندازد.

 

اخیراً نیز برخی از سردیس‌های «سرباز شهید قاسم سلیمانی» را مشاهده کردم که با چهره‌ی نافذ، معنوی و مهربان و در عین حال باصلابت آن سردار اسلام و ایران و آن چهره‌ی اسوه‌ی الهی هیچ شباهتی ندارد. امید است هنر در «مرز پر گهر» چون خورشید عالم‌تاب بدرخشد. و چنان جلوه کند که کسی خود را مُجاب نکند مجسمه‌ها را بدزدد! بگذرم.

 

درخواست:

 

از جناب آقا ...  می‌خواهم چنانچه وبلاگ یا وبسایت دارد، مجموعه نوشته‌ی تاریخ داراب‌کلا در دوره‌ی مدیریت خود را در آنجا هم انتشار دهد. دست‌کم سه علت مزیت این اقدام محسوب می‌شود:

 

۱. در فضای اینترنت جهانی ثبت می‌شود و موتورهای جستجوی هوشمند آن را در حافظه ذخیره می‌کنند.

 

۲. به طور خودکار امکان جستجو برای هر خواننده‌ای در هر نقطه از جهان فراهم می‌شود. زیرا پیام‌رسان‌ها هم محدود است و هم معدود. اما آنجا، بُعد جهانی می‌گیرد. حتی امکان اضافه و ویرایش هم توسط نویسنده، در هر وقت و زمان فراهم است.

 

۳. شاید گمان شود الان این مطالب برای خواننده معلوم است، اما در گذرِ زمان ارزش و اعتبار آن صد چندان می‌شود، چون به عنوان یک مقام رسمی محل به ثبت و نشر سپرده می‌شود، اعتبار آن از نظر منابع پژوهشی، درجه اول است. همانطور که همین الان هم وقتی یقین می‌کنیم فلان کدخدا، یا رئیس خانه انصاف یا فلان ارباب، فلان کار را کرد و یا فلان تز را داشت، برای ما مهم است. ممنونم.

 

سردیس

 

با یاد و نام خدا. این لحظات مطبوعات را وقتی ورق می‌زدم، این سخن آقای «علی نصیریان» -که بازی‌های او برایم جاذب و گرم است- توجه‌ام را جلب کرده است. او «در واکنش به سردیسی که از او و دیگر هنرمندان پیشکسوت در خانه‌ی هنرمندان نصب شده، گفته است»:

 

 "مجسمه‌ساز نباید با تخیّل خودش، صورتی تقریباً شبیه به خصوصیات چهره‌ی هنرمند بسازد."

 

با این نگاه هنرمندانه و فلسفی نصریان موافقم. سردیس‌هایی را در مسیر ایران‌گردی‌ام می‌بینم که گاه وقتی پیاده می‌شوم تا عکسی به یادگار بیندازم، پیشمان می‌شوم، چون از بس با چهره‌ی آن شخصیت فاصله دارد و حتی نگاه به مجسمه‌اش ما را از او دور می‌اندازد.

 

اخیراً نیز برخی از سردیس‌های «سرباز شهید قاسم سلیمانی» را مشاهده کردم که با چهره‌ی نافذ، معنوی و مهربان و در عین حال باصلابت آن سردار اسلام و ایران و آن چهره‌ی اُسوه‌ی الهی هیچ شباهتی ندارد. امید است هنر در «مرز پر گهر» چون خورشید عالم‌تاب بدرخشد. و چنان جلوه کند که کسی خود را مُجاب نکند مجسمه‌ها را بدزدد! بگذرم.

 

​​​​​​

 

این عکس را در سال‌های گذشته در روزنامه‌ها دیده بودم. اما دیشب در سایت «روزنامه‌ی دنیای اقتصاد» با نکته‌ای تکان‌دهنده آن را دوباره دیدم. و نمی‌دانستم عکاس آن به خاطر عذاب وجدان و شرمی که وجودش را به لرزه درآورده‌بود خودکشی کرد زیرا کاری برای نجات کودک گرسنه‌ی سودانی از دست کرکس لاشخوار صورت نداده‌‌ بود. دنیای غارتگر غربِ استعمارگر چه‌ها که با جهان و معادن و ذخایر نکرده است.

(منبع)

 

ساختمان «u»

 

با یاد و نام خدا. ضلع غربی ساختمان «u» ساعت پنج عصرهای زوج نشست پنج‌نفره‌ی بی‌سَکت و وقفه، برپا می‌شد. یک نشست -آن هم از جنس چالشی، نه بزَکی و چاپلوسانه- بر سر مفهوم «قدرت» بود و نیز استناد به نظریه‌پرداز قدرت «هانس مورگِنتا» که آخرین سال دهه‌ی هشتاد میلادی درگذشت. او در «موازنه‌ی قدرت» مفهوم «منافع ملی» را در صدر می‌نشاند که «اهداف کشور باید به منافع ملی برچسب بخورد و منافع ملی هم باید بر حسب قدرت پیگیری شود. زیرا در نظریه‌ی او میانِ سه ضلع از هشت ضلع زیربنای قدرت، یعنی «قدرت آمادگیِ نظامی« و «روحیه‌ی ملی» و «کیفیت دیپلماسی» رابطه برقرار است؛ رابطه‌ای تنگاتنگ. بگذریم که اینک برخی «زردپیشگان» چشم قدرت فزاینده‌ی بازدارنده‌ی موشکی و معنوی ایران را ندارند. چون اساساً «ایران قوی» را نمی‌خواهند، ایرانِ مقلد و دنباله‌رو را می‌خواهند!

 

از بحث دور افتادم. داشتم می‌گفتم. بحث بر سر قدرت بود. نیز ابرقدرت. ناگهان یکی از پنج عضو ساختمانِ «یو» به زوم و تبسم و سبک هنرپیشگان بالیوودی هندوستان گفت: ابرقدرت، رامشگر است که با یک چشمک چهل عارف را درجا بر زمین می‌کوبد.

 

نشست، یک آن، به قهقَهه و حتی لَختی به قهقهرا ! رفت. تو گویی انگاری «u» به «ایگرگ» بدل شده بود و «ایکس» و «زِد». و این مدادم بود که آن صحنه‌ی ضلع آفتابگیر ساختمان «u» را به ثبت می‌برد.

 

۴ قرینه و ۴ نکته برای نظارت استصوابی !

 

با یاد و نام خدا. مشکل با روح نظارت استصوابی نیست؛ با سلیقه‌ای رفتارکردن شورای نگهبان است. نیاز نیست فلسفه ببافم، چند قرینه خود گویای واقعیت است. پیامبر اکرم (ص) فرمودند بروید ببینید با چه تعداد نفرات به جنگ ما دارند می‌آیند. شمُردن نفرات دشمن که برای «عیون» (=نیروهای اطلاعات و ضدجاسوسی) میسّر نبود. به قرینه، به استعداد ستیزه‌جویان پی می‌بردند. دیدند شب در اتراق‌گاه ۹ شتُر کشتند. پیامبر (ص) به این قرینه دریافتند آنان بالای ۹۰۰ نفرند. چون هر شترِ نحرشده به‌تقریب غذای ۱۰۰ نفر را تأمین می‌کرد.

 

حالا برای شورای نگهبان نیاز به تفحص و کاوش‌های پیچیده و عیون! نیست، کافی‌ست چند قرینه را دخیل داوری (=بهتر است بگویم ارزیابی) کرد. من چند مثال می‌آورم که نظارت استصوابی در جاهایی، در کام سلیقه و دستگاه تصفیه بلعیده شد:

 

قرینه‌ی ۱ : آیت‌الله جنتی حتی در مقام خطبه‌ی نماز جمعه -که حکم دو رکعت دیگر نماز ظهر را دارد- از نامزد خاص دفاع کرده بود که قانون جانبداری علنی را از آنان سِتانده است. اما بعد، وقتی انحراف و حتی گرفتاری‌هایی که برای کشور پدید آورد، نظارت استصوابی را نسبت به آن فرد، قفل کرد و فقط به تماشا و گاه به نفرین! و دعا ! پرداخت.

 

قرینه‌ی ۲ : چند فقیه شورای نگهبان رگ غیرت‌شان برای پیروزشدن یک زرتشتی در شورای اسلامی شهر یزد چنان بالا زد که با آن‌که نظارت آن انتخابات بر عهده‌ی آنان نبود، اما به مدد حق تفسیر قانون اساسی، وارد ماجرا شدند و ورود یک هم‌وطن سالم زرتشتی را (که مورد قبول و رأی مسلمانان یزد هم بود) به شورایی که چون پسوند اسلامی دارد، مخلّ اسلام دانستند. و ملت این بار دید که آن دو سه فقیه با چه تفکر نادرستی، دارند تیشه به ریشه می‌زنند.

 

قرینه‌ی ۳ : همینان وقتی با آن زرتشتی آن کردند، اما با «اکبر طبری» هیچ نکردند. چرا، چون اکبر طبری رئیس دفتر حجت‌الاسلام شیخ صادق بود. حتی هشدارهای افشاگرانه‌ی آقای زاکانی در مواجهه‌ی با آقای تاج‌زاده در باره‌ی اکبر طبری هم شورای نگهبان را تکان نداد که نظارت استصوابی را در اعماق سیستم برقرار بدارد.

 

قرینه‌ی ۴ : مرحوم رفسنجانی را سال ۹۲ رد صلاحیت کردند. اما همین‌ها وی را در سال ۱۳۸۴ تأیید کردند و حتی با شرط و شروط رفسنجانی هم، کنار آمدند (=خوانده شود ساخت‌وپاخت کردند) که گفته بود من به شرطی کاندایدا می‌شوم که قانونِ استعفای مسئولان، شش ماه پیش از کاندیداشدن، برای او استثناء باشد که او نیاز نباشد از ریاست مجمع تشخیص مصلحت نظام استعفا دهد. چرا تا این حد «تا» کردند؟ چون رفسنجانی آن سال با آمدنش رأی دکتر مصطفی معین و حجت‌الاسلام مهدی کروبی (که لجوحانه و انشعابانه وارد کارزار انتخاباتی شده بود) را می‌شکست. اما سال ۹۲ رأی آقای قالیباف را. رفسنجانی سال ۹۲ رد شد، چون به نظرم دست‌کم به دو علت: ۱. مواضع او در بحران ۸۸ به بعد، تغییر اساسی کرده بود حتی مغایر با افکار رهبری. ۲. با آمدنش رأی قالیباف را نابود و در عوض احتمال رئیس‌جمهور شدنش به‌شدت بالا بود. پس نیاز بود نظارت استصوابی، روحش این بار به سلیقه‌ای‌ رفتارکردن، دگردیسی و پوست‌اندازی کند!

 

در پایان ۴ نکته:

 

یکم: از قضا آقای محمدباقر قالیباف رأی نیاورد و دنباله‌رو و نوچه‌ی مرحوم رفسنجانی رأی آورد (حجت‌الاسلام حسن روحانی) که می‌بینیم مملکت را با ایجاد دولت شیک! و تقلیل و فروکاستِ دولتش به «حکومت انحصاری حزب کارگزاران»، مملکت را با چه گرفتارهایی مواجه کرد. بگذرم.

 

دوم: نظارت نیاز است، اما نه به سبک و سیاقی که آماتورترین آدم سیاسی هم می‌فهمد پاره‌ای از اعضای آن شورا تا چه حد، جانبدارانه و بعضاً حتی تحت نفوذ این و آن عمل می‌کنند.

 

سوم: چرخ نهادهای سیاسی سیستم توسط انسان چرخش می‌کند، چون انسان موجودی ممکن‌الخطا است، پس شورای نگهبان هم خطا می‌کند. مهم این است این خطاها به مرور زمان باید کاهش یابد. اصل وجود نهاد و نظارت آن‌هم با معیار قانون، امری بدیهی‌ست و جزو اندیشه‌ی جهان مدرن هم هست.

 

چهارم: ناگفته باقی نگذارن، هر دو جناح چپ و راست، گاه به این شورا فشار آوردند که نگذارید فلانی تأیید صلاحیت شود. آنقدر مثال وجود دارد که به آدرس نیازی نیست.

 

پاسخ:

 

جناب آقای .. سلام

من هم معتقدم هر چیز در وقتِ خود. چه به مصلحت و چه به هر متغیّر مؤثر دیگر. خودم موقع قبول قطعنامه جبهه بودم. با چشمانم می‌دیدم رزمندگان هم اشک می‌ریختند و هم خشنود بودند که «جنگ لعنتی» می‌خواهد تمام شود. درِ مصلحت و منافع ملت در دین اسلام بسته نیست. البته بر سر هر مسئله‌ای در زمان بروزش اختلاف آراء برمی‌خیزد که طبیعی‌ست. به پیامبر اکرم ص هم فشار آورده بودند که چرا آن به راه خود ادامه ندادی و ما را حج‌نبرده، از راه برگرداندی. آن رسول رحمت ص چیزهایی را می‌دید که آن زمان همه‌ی افراد قادر به دیدن زوایای آن نیستند. پس؛ این اختلاف افکار لازمه‌ی جامعه‌ی پویاست که نمی‌خواهد راکد باشد. بلی؛ با شما بر سر این نکته که تغییر قواعد حاکم بر روابط بین‌الملل امری شعاری نیست، بلکه یک روند است که قدرت هر کشور در ایجاد یا اصلاح و یا حتی تغییر آن نقش دارد. بحث شما و جناب آقا صدرالدین هم، بدان که نافع است چون افکار را باز می‌کند و گره را از کلاف می‌گیرد.

​​​

پاسخ:

 

با سلام مجدد.بند لوزی شما یک واقعیت است. درست است. موافقم. جهت روشن‌شدن مفهوم واقعیت، برای خوانندگان این صحن مثال می‌زنم: این‌که چرا کشورهای زورگو این‌همه نیاز به مذاکره با ایران پیدا کردند، دلیلش رفتار آنان بر پایه‌ی قواعد بین‌الملل نیست، چون آنان با بسیاری از کشورهای ضعیف با شنیع‌ترین رفتار وارد جنگ شدند. اما چون ایران «قوی» و مقتدر و مردمی است و بازدارندگی ویرانگر و منطقی دارد، باید هم با ابزار مدرنی چون «مذاکره» سراغ ایران بیایند و به حرف‌های ایران سرِ میز گوش فرادهند و بده‌وبستان کنند نه پشت فشار جنگ.

 

پس؛ قدرت، منافع ملی را نگهبانی می‌دهد. با قول فرمایش چندی پیش شما اساساً موشک‌سازی یک «هنر» است. من با شما در بند لوزی موافقم که معتقدی جمهوری اسلامی ایران، عقلانیت و حقانیت را به موازات هم پیش می‌برَد. و می‌افزایم که باکی با مذاکره به معنی واقعی آن ندارد؛ هرچند مطمئن است زورگویان، تمام همّ‌شان این است حیات لرزان اسرائیل را تأمین کنند و این رژیم کاشته‌شده و دست‌نشانده‌ی اشغالگر را از اضطراب و اضطرار رهایی دهند. بگذرم.

 

پاسخ:

 

سلام. با یاد و نام خدا. در پایان متن خود نکته‌ای مفید و ارزنده‌ای گفتی. هم آن لحظه پیش‌داوریِ ذهنی‌ات را -نسبت به رفتار احتمالی آن روحانی- مورد محاکمه‌ی ضمیر بیدار قرار داده‌بودی. و هم آن روحانی -که نمی‌دانم چه کسی بود- چه خُلق نیکویی از خود بروز داد که در شما جلوه کرد. حقیقتاً وقتی یک روحانی دینی که چشم نُظّار محل رفتارش را تحت تعقیب قرار می‌دهند، از خود رفتاری چنین نزاکت‌بار بروز می‌دهد و ملکه‌ی درونی‌اش را راهبر کردارش می‌کند، برای انسان الگوواره‌ می‌شود.جالب بود. کما این‌که خودت هم از آن رفتار عالی‌اش شرمگین شدی که چه فکر نادرستی را داشتی پیش‌فرض می‌گرفتی و قضاوت می‌نمودی. ممنونم ازین رفتارت و بیان خاطره‌ات. که گاه بیان یک خاطره کار یک کتاب و چند منبر و صدها وعظ را می‌کند.

 

بررسی یک توافق تجاری آزادِ شگفت‌انگیز

 

با یاد و نام خدا. این توافق میان چین و ۱۴ کشور آسیا و اقیانوسیه شامل: ژاپن، استرالیا، کره جنوبی، زولاندنو، ویتنام، سنگاپور، اندونزی، مالزی، تایلند، فیلیپین، میانمار، برونئی، لائوس و کامبوج دیروز (۲۵ آبان ۱۳۹۹) امضا شد. رک:  (منبع)

 

چند نکته:

 

یکم : برای رسیدن به این تجارت آزاد، ۸ سال مذاکرات صورت گرفت، که سرانجام به توافق و در محل اجلاس (هانوی، پایتخت ویتنام) به امضاء انجامید.

 

دوم : رسانه‌های جهان این پیمان را به عنوان «چتر بزرگ همکاری اقتصادی» توصیف کرده‌اند که بازارهای گسترده‌ی این ۱۵ کشور را پوشش می‌دهد. با «حدود یک‌سوم کل تولید ناخالص ملی جهان» و «حدود ۲ میلیارد و ۲۰۰ میلیون نفر از جمعیت جهان» و نیز «۲۹ درصد بازرگانی جهانی».

 

سوم : در اثر این پیمان اقتصادی «عوارض گمرکی در تجارت» بین این ۱۵ دولت کاهش می‌یابد. دقیق نمی‌دانم شاید هم عوارض به‌کلی حذف می‌شود. که شامل «بازرگانی، خدمات، سرمایه‌گذاری، بازرگانی دیجیتال و ارتباطات» است.

 

چهارم : از تجارت آزاد به معنای فنی و تخصصی آن بی‌اطلاع هستم، اما معمولاً به نوعی از تبادل اقتصادی بازمی‌گردد که در آن محدودیت‌های دولت‌ها نباشد و یا کمتر باشد مانند مالیات خدمات و تعرفه‌ی کالاها، که با سایر تجارت‌ها فرق دارد زیرا قیمت‌ها در این نوع فرهنگ تجاری، بر حسب قیمت کارخانه‌ی سازنده و ناشی از چگونگی عرضه و تقاضاست.

 

البته در اقتصاد آزاد هم، میان فروشنده و خریدار قید و شرط‌هایی بر سر قیمت و کیفیت و خدمات پس از فروش وجود دارد. آزادِ آزاد نه فقط یک شعار که اساساً یک تخیّل است؛ مثل سوسیالیسم تخیّلی. زیرا لیبرال‌ترین دولت‌های سوداگر جهان نیز، هنوز هم در کار اقتصاد مداخله می‌کنند و به جنگ با هم روی می‌آورند. زیرا در اقتصاد تخیّلیِ لیبرالی، سود و منافع ملی مانند شمشیر «داموکلس» عمل می‌کند که درین افسانه‌ی شخصیت اسطوره‌ی خیالی یونانی، انسان به علت خطاکاری دائمی، نیازمند دستِ برتر است که بالاسرش او را کنترل کند، زیرا در عرصه‌ی اقتصاد مانند پهنه‌ی سیاست، همواره یک تهدید دائمی وجود دارد، پس شمشیر «داموکلس»ی نیاز است که همانطوری‌که او چهارصد سال پیش از میلاد، پادشاه را از گزند در امان نگه می‌داشت، امروزه همان شمشیر ! اقتصاد لیبرلیِ تخیّلی را از ورطه‌ی سقوط نجات! دهد.

 

زیاد شنیدیم جنگ تجاری میان مثلاً آمریکا و چین بالا گرفت. همین تصرف عدوانی فضای اقتصاد آزاد است که آن را به تخیّل شبیه ساخته است تا واقعیت. مگر آن که مفهوم «آزاد» همان «غارت» باشد و «چپاول» و «مرکانتالیسم» (=سوداگری، سودپیشگی)

 

گور تا گور

 

با یاد و نام خدا. او ۱۷ سال رأس و رئیس بود. چون «دلاور» بود و برای تخت بر سایرین غلبه کرد. نامش هنوز هم بر سرِ اسم و فامیلی ایرانیان است. زندگی و مرگش معجونی‌ست از افسانه و واقعیت. نمی‌گذاشت ارمنستان به چنگ رومیان افتد. با مسیحیان خشن بود، اما با یهودیان، مهربان. چون می‌گویند مادرش دختری از یهود بود. به ضلع مرزهای شرقی ایران می‌تاخت تا بر هندوستان چیره شود؛ همان کشور پهناور که هنر و ادب داشت ولی قدرت نداشت که پای خود بایستد و در چنگ نیفتد. او پایِ کولی‌ها و رامشگران هندی را به ایران‌زمین باز کرد و به آنان میدان نوازندگی و ... داد.

 

حیات و مماتش مثال و پند شد. در «هشت بهشت» امیرخسرو دهلوی و در «هفت پیکر» حکیم نظامی، داستان‌های عشقش به «دلارام» چه جذبه‌ای دارد و در مقابل قضیه‌ی کنیزکش به اسم «آزاده» که وی را «فتنه» هم خوانده، چه سوگی. روزی به دأب همیشگی‌اش به شکار می‌رود، «آزاده» را همیشه "پشت به خود" با خود سوار می‌کرد. چون درین صید، «آزاده» به جای تمجید از وی، از آهو تعریف و به جان مارال یا گورخر دل سوزاند، او، «آزاده» را بر زمین پرتاب و شتر این دختر برده را زیر دست‌وپاهایش لِه و نابود کرد. همو که به خُنیاگران امتیاز طبقاتی داده بود و حتی در وادی عشق چنان پیشتاز بود که به ساختن ۷ گنبد، به ۷ رنگ، برای دختران پادشاهان ۷ اقلیم، دل سپُرده بود تا به معشوقش برسد، اما، با آزاده چنین کرد و شد آنچه که معمولاً پادشاهان مقصّر قصرنشین می‌کردند.

 

نخجیر (=شکارگاه) او «نی‌ریز» فارس بود که گورخر فراوان داشت. من قصر بهرام در جنوب گرمسار را دیدم که توسط سلسله‌ی صفویه بازسازی شد. این رأس و رئیس -که معنی اسمش «خدای پیروزی» و «آماده‌ی ستیزه» و «پیروزمند» و «ظفرآفرین» بود- بهرام ۵ نام دارد که به بهرام گور مشهور است؛ بخشی از تاریخ سرزمین ما ایرانیان که پادشاهانی ستَبر ! ستمگر داشت. و نامش هم هنوز بر سرِ اسم و فامیلی هموطنان است: «بهرام» و «بهرامی». شاعران شهیری زندگی جورواجور او را در ادبیات خود وارد کردند؛ تا پند بیآموزانند و از بند برهانانند؛ از جمله خیام، سعدی، حافظ:

 

نبشته است بر گور بهرام گور

که دست کرَم بِه ز بازوی زور

سعدی

 

بهرام که گور می‌گرفتی همه عمر

دیدی که چگونه گور بهرام گرفت

خیام

 

کمند صید بهرامی بیفکن جام جم بردار

که من پیمودم این صحرا نه بهرام است و نه گورش

حافظ

 

مجموعه قصر بهرام

 

تحلیل «محتوا»ی یک متن

 

این‌جانب از بدو بازداشت (درحالی‌که در خارج از حوزه قضائی تهران و در شهرستان آمل بدون دریافت نیابت قضائی از شهرستان آمل ناهار میهمان منزل ریاست مجمع تشخیص مصلحت نظام و منصوب مقام عظمای ولایت حضرت آیت‌الله آملی‌لاریجانی بودم، در منزل ایشان توسط گروه پنجاه‌نفره - که موجب درگیری با نیروهای حفاظتی حضرت آیت‌الله آملی‌لاریجانی قرار گرفت - بازداشت و در ساعت سه‌ونیم شب توسط بازپرس رسیدگی‌کننده پرونده که در آن شب در بند 2 الف بازداشتگاه منتظرم بود، تفهیم اتهام نموده که در تاریخ تشکیل بیش از یکصدساله عدلیه در آن ساعت شب سابقه نداشته است) روانه سلول انفرادی نموده لذا شاکی عمومی و سازمان اطلاعات سپاه پس از پانزده ماه (...) هیچ‌یک از ادله اثبات اتهام یا جرم را ارائه ننمودند. اکبر طبری. (منبع)

 

پایان نقل قول

 

با یاد و نام خدا

 

مقدمه‌ی ۱:  تحلیل محتوا یک فن است، در پنهان، برای پیام‌های منابع آشکار. مثال: تحلیل محتوای موساد از خطبه‌های نمازجمعه‌های تهران خصوصاً در دهه‌ی شصت.

 

مقدمه‌ی ۲ : آنچه می‌نویسم تحلیل محتوا روی همین قسمت متن است نه تمام آن. بنابرین، برداشت من صرفاً محدود است به همین مقدار از نامه‌ی آشکار.

 

۱. حدس می‌زنم پشت این متن اکبر طبری یک دست زبردست هست. نامه به‌عمد با ادبیات توده‌وار چینش شده تا رد گم کند.

 

۲. گمان ندارم او بخواهد از حجت‌الاسلام شیخ صادق لاریجانی تمجید و تعظیم کند؛ بلکه با این تعریف! حرفه‌ای می‌خواهد پای وی را در لبه‌ی پرتگاه پرونده ببندد. زیرا وقتی او  می‌بیند دارد سوخت می‌شود، چندان وفا نیاز نمی‌بیند که وی را دست‌کم در اذهان تبره‌شده باقی بگذارد. پس منزل و سفره‌ی ناهار و اوج صمیمیتِ "طبری / لاریجانی" را درین عبارت به‌مهارت جاسازی می‌کند که خواننده به تبعیض در دستگیری پی ببرد.

 

۳. واژه‌ای را در داخل پرانتز نقطه‌چین می‌کند که خواننده، خود، جای نقطه‌ها مثلاً شکنجه و شلاق و تازیانه و ... را بگذارد تا با این شگرد، اعترافات یا اظهارت خود را فاقد اعتبار کند. زیرا فقهاء معتقدند اعترافات زیر ضربات زور قابل اتّکا نیست.

 

۴. او با آوردن نام «سازمان اطلاعات سپاه» قصد دارد شاکی پرونده را نه اراده‌ی حاکمیت در مبارزه با فساد، که به تصفیه و پالایشگری اط سپاه تقلیل دهد و از سوی دیگر آن سازمان را دخالتگر معرفی کند. حال آن که او از اطلاعات طبقه‌بندی باخبر بود که سازمان اطلاعات سپاه نه حالا که از سال‌ها پیش با فرمان رهبری مسئول مستقیم تهدیدات داخلی شد و امور تهدیدآمیز مملکت به این سازمان محول شد نه وزارت اطلاعات. پس ورود این سازمان به امور فساد و مسائل تهدیدات داخلی، امری قانونی و روال است.

 

۵. یک دروغ بزرگ را نیز داخل چند گزاره اسکورت می‌کند تا به قول چرچیل که می‌گفت دروغ را باید با چند حقیقت اسکورت کرد تا مورد قبول افتد، ذهن خواننده را انصراف دهد. دست‌کم بزرگترین دروغش که گفت طی تاریخ «یکصد ساله عدلیه» بی‌سابقه بوده این است که در شب عاشورای بحران ۸۸ ساعت ۲ و نیم بامداد بیش از ۲۰۰ ملی مذهبی و چهره‌های مطرح جناح چپ را دستگیر و بازداشت کرده بودند که او خود مگر از پیشتازان نبود؟! بگذرم.

 

در بند ۵، مثالم اثبات این مسئله بود که طبری آن دستگیری‌های شب شام غریبان بحران ۸۸ را فراموش کرد که در بامداد صورت گرفت و او هم بی‌نقش نبود. که حالا در نامه‌اش دستگیری خودش در ساعت بامداد را عجیب معرفی می‌کند.

 

سگ در نپال ، بُز در انگلیس ، نعل در ایران

 

با یاد و نام خدا. سگ در نپال از آن‌رو به‌شدت مورد احترام است چون‌که می‌پندارند پیام‌آورانِ «یاماراج»اند یعنی «خدایِ مرگ» ! ازین‌رو خیال می‌کنند محبت به سگ، عمر را طولانی کرده و مرگ را به تأخیر می‌اندازد. حتی سالی یک بار روزی به اسم روز «بزرگداشت سگ» دارند. ر.ک: (منبع)

 

در انگلستان -بیشتر در ولز- بُز مظهر «شانس» است و بخت‌آور. حتی در رژه‌ی رسمی سلطنتی، علاوه بر مقامات و ملکه، بز را هم حاضر می‌کنند.

 

نعل -به‌ویژه نعل اسب- در ایران نماد ضد طلسم است ! برخی منابع معتقدند «همه‌ی تمدن‌های غربی» به نعل به عنوان خوش‌شانسی باور دارند. حالا یا نعل اسب، یا نعل الاغ، یا نعل قاطر. بگذرم.

 

۴ نکته:

 

۱.من در زادگاهم دیدم روی تاج دروازه‌های چوبی قدیمی «نعل»، میخ بود. و نیز دیدم که حتی شوفرهای محترم محل، جلوپنجره‌ی پیکان جوانان و پیکان دولوکس و یا آریا و مزدا را نعل چسبانده بودند که از تصادف ایمن باشند؛ به‌ویژه از چشم‌زخم از سر حسَد؛ و در گویش محلی: گفت‌زدن.

 

۲. خیلی‌سال پیش از حجت‌الاسلام شیخ محسن قرائتی در رادیو شنیدم که با شوخ‌طبعی‌های خاصش بدین مضمون گفته بود بهتر نیست خانواده‌هایی سگ را وارد خانه‌ها کردند، به جای آن بُز را جایگزین کنند، علتش را هم گفته بود که بُز چه مزیت‌هایی دارد. البته آقای قرائتی لابد می‌داند داشتن بز هم خیلی هنر و پیشه‌وری می‌خواهد، چون مانند گوسفند رام و آرام نیست!

 

۳. یاد نعلبندهای قدیم به‌خیر. کارشان در نعل‌کردن اسب‌ها دیدنی بود. و وقتی ناخن سُم را با تیغ کال می‌بریدند، و با چکش، بر میخ می‌کوبیدند، و میخ کج می‌رفت و تیغ به گوشت می‌زد و اسب رم می‌کرد و جفتک می‌انداخت، دیدنی‌تر.

 

۴. در اسلام و میان مسلمانان، ترحُم و حتی محبت و دلسوزی به حیوان تأکید شده است. از جمله سگِ گله که میان مردم، حیوان نگهبانِ وفادار محسوب می‌شود. من حتی شنیده یا خوانده‌ام که اگر در جایی مقدار کمی آب داری، می‌خواهی وضو بگیری، اگر سگ تشنه باشد آب را باید به سگ داد و وضوساختن با آن باطل است. تقدُم جانِ حیوان بر یک کار عبادی شرعی واجب در شرائط ناچاری؛ چقدر هم زیبا و عالی.

 

جویان:

صلوات می‌فرستم در آغاز بر محمد و آل محمد (ص)

 

احمد احمد

 

با یاد و نام خدا. یک روز «احمد احمد» به ایشان گفت چرا لباست به دیوار می‌خورَد می‌روی آب می‌کشی؟ جواب دادند می‌خواهی ببینی اسلام چه می‌گوید یا این‌که منتظری چه می‌گوید؟ گفت خُب اول اسلام. جواب داد اسلام می‌گوید پاک است. حالا شما به من چه کار دارید! آن مشکلِ خودم است.

 

روزی هم "عباس مدرسی‌فر" هم‌بندش در اوین (که بعد به سازمان مجاهدین خلق پیوست و سپس به فرقه‌ی تروریستی رجوی) به ایشان گیر داد چرا شما در قنوت می‌گویید: رَبِ زِدنی علْماً و اَلحقنی بِالصالحین و نمی‌گویید: رَبِ زِدنی علْماً و عمَلا؟ با مدارا جواب دادند: نماز ما علمایی است! عمل ندارد!

 

توضیح: آنچه نوشتم برداشت آزاد بود از دو خاطره از صدها خاطره‌ که در کتاب «خاطرات احمد احمد» -یکی از مبارزین مذهبی سرشناس عصر پهلوی- جمع‌آوری شد. و هر دو خاطره هم، یادی بود از سلوک و کردار مرحوم آیت‌الله العظمی منتظری در زندان اوین. من چاپ چهارم این کتاب را دارم، تصویر چاپ نوزدهم را هم دیدم، گویا از چاپ ۱۹ هم عبور کرده باشد. اشاره: قُل رَبِ زِدنی علْماً مربوط است به آخر آیه‌ی ۱۱۴ سوره‌ی طه.

 

 

عکس نقشه‌ی ارمنستان و آذربایجان و جنگ بر سر قره‌باغ

 

 

نقشه‌ی ایران و موقعیت مرزی با ارمنستان، آذربایجان و نخجوان

 

کمی در باره‌ی قره‌باغ

 

با یاد و نام خدا. این نوشته‌ام با نگاه‌افکندنِ پی‌درپی و ژرف به دو نقشه، بهتر روشن می‌شود.

 

پیش‌درآمد بحث

 

ابتدا باید دانست قفقاز کجاست؟ خود واژه‌ی قفقاز یعنی "یخ درخشان سفید برفی" که محدوده‌ای‌ست کوهستانی، بسیارزیبا و سخت‌گذر (=صعب‌العبور) در حد فاصلِ دو دریا: دریای خزر و دریای سیاه با تنوع نژادی و زبانی زیاد که زبانزد است. با فروپاشی شوروی در سال ۱۹۹۱ "قفقاز جنوبی" و "قفقاز شمالی" به لحاظ سیاسی از هم جدا شدند. زیرا قفقاز شمالی شامل چچن و داغستان و یازده منطقه‌ی دیگر در خاک روسیه باقی ماند. اما در بخش‌هایی از قفقاز جنوبی (که گستره‌ی جغرافیایی وسیع ما بینِ کشورهای جمهوری آذربایجان، ارمنستان، گرجستان و بخش‌هایی از شمال غرب ایران و شمال شرق ترکیه است) سه کشور آذربایجان، ارمنستان، گرجستان اعلام استقلال کردند. و از همان سال‌ها، منطقه‌ی قره‌باغ (میان آذربایجان و ارمنستان) محلِ منازعه و کشمکش و جنگ واقع شد.

 

 

هفت نکته درین مسئله:

 

یکم: روسیه -به‌ویژه روسیه‌ی عصر پوتین- همواره با هر گونه جنگ نیابتی در حوزه‌ی قفقاز به‌شدت مخالف بوده و این منطقه خط قرمز اوست. ازین‌رو بود در تحلیل‌هایی که طی چند سال اخیر گهگاه بر سر بحران سوریه می‌نوشتم، همیشه گفته‌ام روسیه بهتر می‌داند پیکارجویان تکفیری در سوریه گرفتار شوند تا آن‌که در قفقاز بجنگند؛ زیرا بخشی از پیکارجویان از مسلمانان قفقازند که اسیر پول‌های نفتی سران عرب شدند و با «مزدوری» (=مواجب‌گیری) روزگار می‌گذرانند.

 

دوم: از آنجا که در گذشته، این دالان، همواره مسیر حمله‌های برق‌آسا به ایران بوده و تا دشت قزوین و سپس تا تهران امتداد می‌یافته، و هم اینک نیز برای جمهوری اسلامی ایران اهمیت حیاتی دارد، به هر تحولی در قفقاز چه جنگ، چه تغییر نقشه، چه جابجایی نیرو، چه پیمان‌های منطقه‌ای و چه حتی سرمایه‌گذاری خارجی با چشمِ تیزبین و با شاخک‌های فوق حساس نگریسته می‌شود.

 

سوم: حال که با دخالت روسیه قرار شد روی خاک ارمنستان «کانال عبور» زده شود تا نخجوان -به عنوان بخش جداافتاده‌ی جمهوری آذربایجان- به کشورش متصل شود، مسئله ابعادِ تغییرات جغرافیایی هم یافته است که اگر اثر آن بیشتر از سوئز و پاناما نباشد، دست‌کم برای ایران کمتر نیست. پس باید به آن توجه داشت که این کانال در کجای خاک ارمنستان تعبیه می‌شود. لبِ مرز ما یا آن‌سوتر.

 

چهارم: در نقشه‌ی پایین به‌خوبی نمایان است که چهار استان مرزی ایران با آن منطقه هم‌جوار است. همین میزان اهمیت موضوع را بالا می‌برد. اگر نقشه‌ی «گربه»ی ایران با صلابت سپاه و ارتش و بسیج مستضعفین، «شیر» و ایران ما «قوی» است، باید سرِ این شیر -که در چهار استان واقع است- همیشه به‌هوش بماند و خوابِ غفلت نرود.

 

پنجم: منطقه‌ی مرزی ایران و جمهوری آذربایجان -که در نقشه‌ی بالا به رنگ جگری نشان داده می‌شود- ممکن است با دسیسه‌ی آمریکا، محلی برای جای‌دادن پیکارجویان تکفیری اعم از داعش و القاعده و... گردد و نیز به نظر من در درازمدت نقطه‌ای امن و ایمن برای مزدوران فرقه‌ی تروریستی رجوی شود که هم اینک در جلگه‌ی تیرانای آلبانی چُرت می‌زنند و بخشی از فضای مجازی ایران را با انواع «تولید خبر» خوراک‌دهی می‌کنند. بنابرین اخطار خردمندانه و کوبنده‌‌ی اخیر رهبری، بسیار به‌موقع و قاطع بود؛ که نه فقط موجب هراس آنان شد، حتی جنگ ارمنستان و آذربایجان بر سر قره‌باغ را به مرحله‌ی توافق سیاسی برد.

 

ششم: من چند سال پیش از آستارا به گردنه‌ی حیران که می‌رفتم خطوط مرزی و جغرافیای منطقه را دیدم که کاملاً پیداست. حقیقتاً اگر منطقه به حضور آن عناصر، آلوده شود، کار ستیز و مقابله به علت جغرافیای منطقه به‌شدت سخت می‌شود. پس؛ سپاه و ارتش با حرکت‌ دادنِ به‌موقع تجهیزات از قزوین به حول‌وحوشِ منطقه‌ی خطوط مرزی کاری بخردانه و سلحشورانه کردند که تأثیرگذاری آن بر هیچ خردمند منصفی قابل انکار نیست..

 

هفتم: ترکیه به دلیل قضیه‌ی نسل‌کشی ارامنه، هرگز نمی‌تواند به ارمنستان روی خوش نشان دهد، پس سعی می‌کند با شعار ترکستان بزرگ! متحد جمهوری آذربایجان بماند. اما ایران دلیلی نمی‌بیند حُسن سلوکِ خود در دیپلماسی عمومی و حُسن همجواری‌اش در روابط دیپلماتیک را با هر دو کشور ارمنستان و آذربایجان تعطیل کند. بالانس این وضع ناشی از اقتدار و نفوذ ایران است.

 

اشاره: دست‌کم سه دسته چشم دیدنِ «قدرت بازدارندگی سپاه و ارتش» و «اقتدار ولایت فقیه» را ندارند: ساده‌اندیشان، براندازان و پاره‌ای از تجدیدنظرطلبان که دورِ گفتمان سرنگونی یا حلقه زده‌اند و یا پِرسه.

 

هر چیزی که در جستنِ آنی، آنی

 

ابراهیم طالبی دارابی دامنه / ۳۰ آبان ۱۳۹۹

 

به نام خدا. بنده مخالفم با تعرُّبی که اخیراً در ایران پا گرفته است که آنقدر تأکید می‌کنند عین یا قاف را از کجا تلفُّط کنند... . این جمله‌ی طعنه‌ای! از گفته‌های منتقدانه‌ی مرحوم محمدمهدی فولادوند (مترجم سرشناس قرآن، نوه‌ی مرحوم آیت‌الله العظمی اراکی) است در کتاب شریف قرآن‌شناسی، ص ۵۱۱.

 

شاید منظورش این بوده‌باشد که آنان آن‌مقدار که مخارج و صفات حروف دقت دارند، به سرنوشت جامعه و به اهتمام به امور مسلمین توجه نشان نمی‌دهند. این تیپ افراد که در اِعراب ( اَ اِ اُ ) این‌همه وسواس‌اند و آن‌همه حسّاس، و بارها نمازشان را با شکّ‌های پی‌درپی، اِعاده کرده‌اند و استخاره و استغاثه، اما نسبت به اساسی‌ترین دردهای جامعه، بی‌اعتنا و به هجوم بی‌امان شبهه‌ها به سوی جوانان، خنثی هستند. شاید اساساً مبنای فکرش همین باشد و رغبتی به مسائل اساسی اسلام و ایران ندارند.. بگذرم! یاد رباعی مولوی افتادم:

 

تا در طلب گوهر کانی، کانی

تا در هوَس لقمه نانی، نانی

این نکته رمز اگر بدانی، دانی

هر چیزی که در جستن آنی، آنی

 

رباعی شماره‌ی ۱۸۱۵ مولوی

 

پاسخ:

حاج آقا عمادی سلام علیکم. بسیار ارزنده و آموزنده، هم شعر شیخ محمود شبستری و هم عکس‌نوشته. سال‌ها پیش در اردویی، مستندی دیدم از سیاره‌ی زمین که نسبت آن را با کهکشان‌ها مقایسه می‌کرد. زمین مثل یک دانه‌ی خُردِ خَردل بود در برابر عظمت آفرینش. حقیقتاً بشر «جدا از خدا» تا کجا غافل و طمّاع و چپاولگر است. ممنونم ازین زاویه‌ی زیبابینی شما.

 

پاسخ:

این قسمت را هم با اشتیاق خواندم. نکته‌ای به‌ظاهر ساده اما خیلی‌مهم در مورد کارکرد آن زمانِ «قهوه‌خانه‌»های داراب‌کلا مرقوم فرمودی که جای خالی بنگاه‌های معاملاتی را پر می‌کرد. داستان روکش هم نشان خدمات خوب شما بود. چون از قهوه‌خانه سخن گفتی، بگذار یک نکته‌ی سیاسی بگویم::

 

در فرانسه کافه و قهوه‌خانه‌ها، محلی مهم برای روشنفکران جهت تبادل اندیشه و ردوبدل کردن افکار بود که تاریخ این کشور و روند روشنگری را گاه زیر و رو می‌کرد؛ از جمله سارتر.  و نیز از جمله دکتر علی شریعتی که در صف مبارزان الجزایر با استعمار فرانسه می‌جنگید. همان عصری که فرانسه با استخوان‌های مبارزین الجزایر صابون و الکل درست می‌کرد!

 

معیت خدا یعنی چه؟

 

با یاد و نام خدا. یکی از بهترین جواب‌ها را می‌توان از المیزان گرفت و به سراغ تفسیر علامه طباطبایی از (آیه‌ی٦٩عنکبوت) رفت. وَالذینَ جاهَدوا فینَا لَنَهدیَنهُم سُبُلَنا وَ اِنَّ اللهَ لَمَعَ المُحسِنین. من صبح امروز برای گرفتن جواب رفتم سراغ هم تفسیر المیزان و هم تفسیر نور، و نتیجه‌اش این شد که به صورت جمع‌بندی‌شده و برداشت آزاد، نوشته‌ام. پرسش ساده از خودم این بوده این‌که می‌گویند خدا با محسنین است به چه معناست؟

 

جهد یعنی وُسع و طاقت. مجاهده یعنی به‌کاربردنِ آخرین حد وسع و قدرت در دفع دشمن. جهاد بر سه قسم است: با دشمن ظاهرى، با شیطان، با نفس. پس در این آیه «جاهدوا فینا» تعبیر کنایه‌ای است. یعنی جهادشان در امورى‌ست که متعلق به خداى تعالى است.

 

خداى تعالى براى خود سَبیل‌ها (=راه‌ها)یى نشان مى‌دهد، و راه‌ها هر چه باشد بالاخره به درگاه او منتهى مى‌شود. پس راه‌هاى خدا عبارت است از طریقه‌هایى که آدمى را به او نزدیک و به سوى او هدایت مى کند، و وقتى خودِ جهاد در راه خدا هدایت باشد، قهراً هدایت به سوى سُبل، «هدایت روى هدایت» خواهد بود، و آن وقت این آیه‌ی شریفه با آیه‌ی ۱۷ سوره‌ی محمد: «وَالذینَ اهْتَدوا زَادَهُم هُدًى وَآتاهُم تَقواهُم» منطبق مى‌شود. یعنی: و کسانى که هدایت یافته‌اند، خداوند هدایتشان را بیفزاید و روح پرهیزگارى به آنان عطا کند.

 

معناى معیت، و به عبارتى دیگر «بودنِ خدا با محسنین» این است که خدا یارى‌شان کند. البته برخی مفسرین کلمه‌ی معیت را به «معیتِ رحمت و عنایت» تفسیر کرده‌اند براى اینکه خدا از نظر وجود، با تمامى موجودات و انسان‌ها هست، چه نیکان و چه بدان، ولى «با محسنین بودنش» معیتِ مخصوصى‌ست که دو گونه است:

 

۱. معیتِ نصرت و معونت

۲. معیتِ رحمت و عنایت

 

از امام صادق -علیه السلام- نقل شده است که این آیه «در باره‌ی آل محمد ص و شیعیان ایشان» است.

 

حجت‌الاسلام شیخ محسن قرائتی در تفسیر «نور» نکته‌ای مهم از آیه‌ی ۱۷ سوره‌ی "محمد" -که در بالا به آن استناد شده- گفته است: هدایت‌پذیرى، ظرفیت روحى انسان را توسعه مى‌دهد.

 

یک یادآوری:

 

محسنین را مترجمان قرآن کریم به «نیکوکاران» برگردان کرده‌اند همان کسانی که خدا در صفِ آنان است. و وقتی خدا خود را در صفِ نیکوکاران قرار می‌دهد، باید حساب کرد چه عظمت و شکوهی دارد «نیکوکار» و چه شگفتی‌یی نیز.

 

پاسخ:

 

مرحوم شیخ جعفر  نجفی مشهور به «کاشف الغطا»

 

از اوتاد و از اساتید بزرگ علمای ربانی بود. در جنگ ۱۰ ساله‌ی روس با ایران، کار بیخ پیدا کرد و قاجار در تنگنا افتاد. به پیشنهاد عباس‌میرزا از علمای شهیر مدد خواسته شد. حکم جهاد تنها در ورقه اثر ندارد، رزمنده و مدافع می‌خواهد.. تعبیر «حماقت» در متن گزیده‌ی بالا -اگر در حق آن عالم بزرگ است که نیتی جز صیانت از کشور در برابر هجوم روس نداشت- تعبیر کاملاً نادرستی است. ولی اگر مربوط به نحوه‌ی کارزار جنگ است، امری جداست. معتقدم اگر کسی متنی را جایی دید، فوری جزو باورهای خود قرار ندهد که بخواهد پخشش کند. بهتر این است روی آن کاووش بیشتری کند و سپس به عنوان دیدگاه خود آن را بیان فرماید. بگذرم.

 

حفره‌ی وجودی

 

ابراهیم طالبی دارابی دامنه / ۱ آذر ۱۳۹۹

 

به نام خدا. ویکتور فرانکل اتریشی در کتاب «انسان در جستجوی معنی غایی» -که میلیون‌ها نسخه از آن در جهان به فروش رفت- می‌گوید:

 

«معنا را باید یافت. نمی‌توان آن را به کسی هدیه داد... معنا مثل خنده است. شما نمی‌توانید کسی را مجبور به خنده کنید... معنا چیزی است که باید آن را کشف کرد نه اِبداع... مردم امروزه بیش از گذشته زندگی‌شان را تُهی، بی‌معنی، بی‌هدف و بربادرفته تجربه می‌کنند.»

 

فرانکل از این وضعیت به «خلاء و حفره‌ی وجودی» تعبیر می‌کند.

 

برداشتی کوتاه بود از کتاب «نام‌آوران فرهنگ معاصر» (خلاصه‌ی اندیشه‌های ۱۰۱ اندیشمند جهان) نوشته‌ی شهاب‌الدین عباسی. (تهران، مروارید، ۱۳۸۷) ص ۵۱ به بعد.

 

چرا بسیج؟

 

یکم. دیباچه:

 

با یاد و نام خدا. واژگان حق و باطل، خیال نیست، ساخته‌ی ذهن بشر نیست. پیام آسمانی و کلام خداست: و قُل جاءَ الحق و زَهق الباطل اِنَّ الباطلَ کانَ زَهوقا. «و بگو: حق آمد و باطل نابود شد، همانا باطل، نابودشدنى است.» (آیه‌ی ۸۱ اسرا) بنابرین، انسانِ باورمند نمی‌تواند نسبت به این دو -حق یا باطل- خنثی و یا جانبدار باطل باشد. حتی در درون جبهه‌ی حق نیز افکار باطل رسوخ می‌کند که به آن هم نباید خنثی بود.

 

دوم. مقدمه‌ی علمی:

 

در واژه: نزدیکترین تعریف لغوی بسیج این سه واژه است: سامان، آمادگی. فراهم.

 

از اینجا تا آغاز نکته‌ها، آموخته‌هایم از درس‌های دکتر حسین بشیریه (نخبه‌ترین استاد علم سیاست» است که ۲۹ سال پیش در پای کلاسش یاد گرفتم.

 

در علم سیاست: بسیج، گردآوری منابع است که لازمه‌اش سازماندهی «به منافع» است. یعنی فعال‌شدن از نظر سیاسی و کاربرد منابع قدرت در جهت اهداف ایدئولوژیک.

 

تعریف حکومت: یعنی سازمانی که بر وسایل متمرکز اجبار و سرکوب در درون جامعه کنترل انحصاری و مشروع و رضامندانه دارد.

 

سازماندهی: یعنی ایجاد یگانگی در تعقیب منافع گروه از راه تأمین هویت مشترک و همبستگی میان اعضا از طریق ایدئولوژی‌ دستگاه‌های فکری و فلسفی صورت می‌گیرد که برای دست‌یابی به نتایج عملی، تحرّک انجام می‌دهد با عرضه‌ی راه‌حل‌های فوری.

 

انواع ایدئولوژی‌های بسیج: ۱. ایدئولوژی‌های آزادیخواهانه بورژوائی، ۲. ایدئولوژی‌های برابری‌طلبانه سوسیالیستی، ۳. ایدئولوژی‌های اشرافی فاشیستی، ۴. ترکیبی از هر سه.

 

ایدئولوژی بسیج آزادیخواهانه: این ایدئولوژی‌ها در برابر اَشرافیت -که بر پایه‌ی نابرابری و حق حکومتِ خانوادگی بود- اصول آزادی فردی، برابری حقوقی، لیاقت فردی و ارزش‌های لیبرالی را بنا نهاد.

 

ایدئولوژی بسیج سوسیالیستی: برداشتِ لیبرالی را مورد هجوم قرار داد و ریشه‌ی همه‌ی نابرابری‌ها را در مالکیت خصوصی «وسایل تولید» دانست و بر امکانِ ریشه‌کنی فقر و نابرابری در نظام طبقاتی، تأکید و نیز امید ورزید. 

 

ایدئولوژی بسیج فاشیستی: در مقابل سرمایه‌داری و جامعه‌ی مدرن بوجود آمد برای دست‌یابی به همبستگی سنتی و ایدآلیزه‌کردن کشور و زنده‌نمودنِ اَشرافیت گذشته و تطبیق آن با شرایط مدرن و تأکید بر ملت و نژاد و دولت‌محوری.

 

کتاب: انقلاب و بسیج سیاسی. حسین بشیریه

ناشر: دانشگاه تهران تاریخ نشر: 1393 ، 196 صفحه)

سوم. نکته‌ها:

 

۱. بسیج دو وجه دارد؛ وجه پیشاانقلاب که برای رسیدن به وضع مطلوب، وضع موجود را طریق انقلاب زیرورو می‌کند. وجه پساانقلاب که وضع موجود را با آرمان و آمال به سوی وضع مطلوب، مواظبت و حفاظت می‌کند.

 

۲. امام خمینی نگاه تلفیقی (مدرن و سنتی) به فقه شیعه و فقه سیاسی داشت. همین مشخصه موجب شد نگرش منحط، منحرفانه، راحت‌طلب و ساده‌اندیشانه‌ی «جدایی دین از سیاست» را به‌شدت تقبیح و مسلمین را به سرنوشت خود هوشیار کرد و ملت را به اسلام ناب محمدی (ص) به آگاهی رساند و با «بسیج ملت» بنیاد طاغوت را ویران و تخت سلطنتِ حاکمِ جائر را برای همیشه از ساحت سیاست ایران برکَند.

 

۳. انقلاب اسلامی ایران «حرکت» است نه «سکون». پس، بسیج مستضعفین باید در کنار ساختار نظام و انقلاب بماند تا حق از طریق باطل «زهوق» نشود. این باطل است که به امر خدا باید نابود گردد؛ هر نوع باطلی. منظور از نابودی در اینجا به معنی ناتوان‌سازی در برابر حق است.

 

۴. چون باطل قدرت دارد حق نمی‌تواند ساکت -و بدتر از آن تسلیم- بماند. درس مبارزه‌ی موسای نبی ع در برابر قدرت تنومند دستگاه فرعون این است که حق نباید خود را خائف و راکد بپندارد.

 

۵. تأسیس بسیج مستضعفین برای این بود جریان بیدار جبهه‌ی حق، هرگز خائف و خمود نباشد و تا می‌توان دشمن را ناکام بگذارد تا نگذارند مردم آشفته شوند. امام به این دوراندیشی، مسلح بود.

 

۶. بسیج سهم هیچ فرد یا نهاد نیست؛ سهم مُشاع ملت است. همه آن را «اَنباز»ند زیرا مظهر "وَ اَعِدّوا لَهم ما استَطعتُم مِن قوّه" است.

 

۷. بسیج «مدرسه» است و اندیشه‌ای برآمده از پیام اسلام و نیز نماد محکم پیوند ناگسستنی اسلام و سیاست. بسیج بااصالت‌ترین نیروی وحی و عقل است. و لذاست افکار خود را باید از «بافضیلت‌ترین‌»ها بگیرد یعنی عالمان دین و اندیشمندان متدین.

 

۸. هر نوع تلاش برای فروکاستنِ بسیج به نیرویی برای عملگی، بدترین خیانت به سازمان رزم اسلام است و متلاشی‌سازی ذات منزّه آن.

 

۹. ندای بسیج، صلح است و آوای آن عدالت، فضیلت، امنیت. هر جبهه‌ای، صلح و عدالت و امنیت و کیان کشور را در خطر اندازد، بسیج آماده‌ترین سازمان رزم است، از دفاع هیچ خوف و هراسی ندارد؛ عادلانه و آگاهانه می‌رزمد.

 

۱۰. در هر جامعه‌ی اسلامی، فقط مرجع عام یا ولی‌فقیه لایقِ رهبریِ بسیج‌اند و سپاه و یا ارتش می‌توانند امین‌ترین نهاد انقلابی برای سازماندهی این نهاد نگهبان ارزش‌های الهی‌ باشند.

 

۱۱. درِ بسیج به روی همه‌ی شهروندان گشاده بماند، زیرا این سازمان مردمی حافظمنافع مردم است.

 

درود بر بسیج تا یَومَ یَقومُ الحساب

 

پاسخ:

 

ایشان -یعنی جناب آقا حمید عباسیان- در آن توضیح (در جواب به انتقادم به مفاد آن متن گزینش‌شده) بیان فرمودند منظورشان حماقتِ فتحعلی‌شاه بود. پس وقتی خود شخص منظورش را آشکارا روشن می‌کند، دیگر ابهام نمی‌ماند. با تشکر از علایق و احترام راسخ شما به علمای وارسته‌ی ربّانی.

 

دیروز هم خواستم بیفزایم که اگر عالم بزرگ و استاد دین و اخلاق مرحوم شیخ جعفر کاشف الغطا، شخصیتی که آنقدر شأن والای علمی داشت که پرده‌های (=غطا)ی جهل و جهالت را کنار می‌زد، نسبت به امور مملکت و جنگ روس علیه‌ی ایران فقط تماشاگر می‌ماند و در سیاست دخالت نمی‌کرد، امروزه می‌بودند کسانی که وی را به خاطر دخالت‌نکردن شماتت می‌نمودند. عالم دینی مگر کمتر از سایر شهروندان است که در سیاست دخالت نکند؟! بگذرم.

 

پاسخ:

 

محور آن بحث آقای حمید عباسیان بر سر القاب و عناوین نبود. القاب ساخته‌ی خودِ علمای پرهیزگار نیست. همین عالم -که درباره‌ی او چه آسان! این‌همه داوری می‌شود- چه زندگی متقیانه‌ای داشت و چه اخلاق درخشنده. اما این دلیلی نمی‌شود که افکار یا مواضع آن مرحوم نقد و بررسی نشود. نه. بگذرم.

 

اما بعد؛ من مخالف نقد افکار عالمان دینی نیستم. اما اگر بنا بر نقد تفکر عالم دینی است، باید مبتنی بر روش و احاطه بر تاریخ و شناخت و مطالعه‌ باشد، نه صرفاً کپی و پخش فوری. مثلاً شهید مطهری وقتی تحریفات عاشورا را نقد و رد کرد، آرای برخی از عالمان دینی از جمله ملاحسین واعظ کاشفی را به روش منطقی نقد کرد که مقتل روضة الشهدا را در باره‌ی واقعه‌ی عاشورا نوشت و یا محدث نوری را مورد بررسی موشکافانه قرار می‌داد و... یا در نهضت مشروطه علمای اسلام افکار یکدیگر را بر سر تازه‌ترین مسائل نقد می‌کردند. پس؛ خط قرمزی درین پهنه وجود نداشت و ندارد. خود علما پیشتاز این حرکت درخشنده‌ی آزادی تفکر بوده و هستند.

 

اساساً اخباریون و اصولیون دو نزاع دامنه‌دار فکری میان فقهای شیعه است. یا قدیمی‌تر، اختلافات فکری معتزله و اشاعره در میان اهل سنت. این داستانِ «راستان» همچنان ادامه دارد که در زمان ما، میان دو فقیه بزرگ آقای منتظری و امام خمینی رخ داد و کمی خفیف‌تر میان دو سیاستمدار خط امام رفسنجانی و رهبری که دو قرائت بود از افکار امام. و شدیدترین‌اش میان آقایان مصباح و سروش -که سروش نکات قابل تأملی در برابر آیت الله مصباح داشت- ولی بعدها در اثر فروغلتیدن در مباحث پیچیده و با افکار غلط و مغشوش نسبت به پدیده‌ی وحی و ندای جدایی دین از سیاست، خود را درگیر دینداران کرد و از اصل بحث پرت شد و همه‌چیز را قاطی کرد. پس؛ دریچه‌ی بحث، باز است و تفکر از همین بازبودن بحث‌ها شکل می‌گیرد. وگرنه اگر بحث از شکل روشمند خارج شود، دریچه «بسته» می‌شود که قرون وسطی بست و دید سرانجامش چه کشیدند.

 

جواب:

نویسنده‌ی «شهید جاوید» یعنی مرحوم آیت‌الله صالحی نجف‌آبادی صاحب چندین اثر تفسیری و دینی دیگر هم هست پس فردی دارای تخصص علمی و فقهی است. او درین کتاب، مقداری تندروی داشت و قیام عاشورا را مناسب شأن عصمت معصوم ع تحلیل نکرد. در واقع خیلی آنی، محصول فکر خود را به دست نشر داد و همان شتاب‌زدگی موجب شد بر آن کتابش نقدها نوشته شود و نیز در حاشیه‌اش غوغاهایی هم بپا شود. کتاب از روی خرد وی تألیف شد و خرَد وی مانند هر خردمندی، خردی نیست که اشتباه نکند و مصون از خطا بماند. و حتی شهید مطهری هم بر برخی از استدلات آن خرده گرفت و رد کرد. من که کتاب شهید جاوید را چندبار خواندم، برخی از استدلال‌های آن را سست و ساده و علمی‌زده یافتم.

نکته: در دوره‌ی تحصیل آموختم که مقام «گردآوری» باید طولانی‌تر از مقام «داوری» (=یعنی نوشتن و نشر) باشد.

 

پاسخ:

 

۱. ساده در آنجا به معنی روان‌بودن نیست، زودباوری است که در روش تحقیق جزو ضعف‌های پایه‌ای پژوهشگر محسوب می‌شود. بنابرین آقای آیت الله نعمت الله صالحی نجف‌آبادی، خیلی‌زود تراوشات ذهنی‌اش را باور کرد و نگذاشت مثلاً فیش‌برداری و دوره‌ی تفکرش به حد مطلوب برسد و آن را با عجله در قالب کتاب به دست نشر سپرد.

 

۲. همین سادگی به علم‌زدگی می‌انجامد. علم‌زدگی ایشان در آن اثر، این بوده که به قیام عاشورا صرفاً «مادّی» نگریست. من هرگونه تحلیل مادی از واقعه‌ی عاشورا را ناقص و در بدترین حالت، غلط می‌دانم. تذکر شما در باره‌ی واژه‌ی علمی‌زده وارد بود. بله، علم‌زده.

 

۳. تعصب نمی‌ورزم که در باره‌ی کتاب، هر کس می‌تواند نظر و حتی داوری داشته باشد. البته در صورتی که آن اثر را مطالعه کرده باشد. بنابرین نظر من نسبت به کتاب «شهید جاوید» همان است که نوشتم.

 

آدم و حوّا ، حرم و علما

 

با یاد و نام خدا. در برنامه‌ی امروزم نوشتن «ذاق و اَکّال» در دستور کار بود، یعنی فرق است میان چششِ گذریِ لقمه‌ی حرام با خورندگیِ همیشگی چنین لقمه. در اولی، چِشش است؛ مانند آن میوه‌ی ممنوعه‌ای که حضرت آدم و حضرت حوا -سلام الله علیهِما- از خوردنش منع شده بودند و اما آن را پیش از نبوت چشیدند و توبه کردند و دیگر هم لب به آن نزدند. اما دومی، حال کسانی است که مثلاً در هر فرصتی پیِ اختلاس و چپاول‌ ملت‌اند که برای آنان اکّال (=بسیارخورنده) بکار می‌رود، نه ذاق (=چشیدن) . بگذرم.

 

اما وقتی آمدم صحن مدرسه، فیلم برفِ زیبای حرم زیبای امام رضا -علیه‌السلام- و آهنگ دلاویز و مسجد گوهرشاد و صحن‌ها و صحنه‌ها را دیدم، منقلب شدم. آخه امروز -۳ آذر ماه- می‌بایست مشهد مقدس می‌بودم که به علت مقررات جدید کشوری، ازین زیارت منصرف و در حقیقت محروم شدم. و دلم را حسرت پوشاند.

 

حقیقت آن است که کمتر ایرانی‌یی سراغ دارم که دل به حرم رضوی نبندد، در حرم زیبایش پناه نگیرد، یا از راه دور با امام هشتم صحبت و نجوا نکند و یا صبح‌اش را با ایستادن به سمت حرم رضوی با سلام و دست بر سینه و احترام آغاز نکند. آنقدر آمیختگی، آمیختگی، آمیختگی که انگاری امام هشتم فقطوفقط مال ایران است.

 

حتی راه‌رفتن از کناره‌ها و صحن‌های حرم امام رئوف یک مزه‌ی ویژه‌ای دارد، چه رسد به این‌که وارد شوید و نزد مَضجع و ضریح، زاری کنی و عشق بورزی و با روح امام درد و دل کنی. بگریی یا شاد شوی. درود برین عشقِ بَرین.

 

این علمای ربانی و روحانیین متقی بودند که حرارت عشق محمدی و گرمای مَودّت به اهل بیت عصمت و طهارت -علیهم السلام- را در ما زنده نگه داشتند. از منبر گرفته تا مواعظ، و از توصیه‌ها گرفته تا احکام و اخلاق، و از زنده‌نگه‌داشتن عاشورا و عزاداری‌ها گرفته تا بیان عقاید و معارف و سیاسات. درود بی‌عدد بر علمای ربّانی.

 

چه خوب است در آستانه‌ی فرخنده‌ولادت امام حسن عسکری (ع) سخنی از آن امام شهید، درباره‌ی نقش ارزنده‌ی علما و دانشمندان متدیّن و جایگاه و ارزش آنان در سرای آخرت، بیاورم. آوردم؛ این سخن:

 

"آن دسته از علماء و دانشمندانِ شیعیان ما، که در هدایت و رفع مشکلات دوستان و علاقه‌مندان ما، تلاش کرده‌اند، روز قیامت در حالتى وارد صحراى محشر مى‌شوند که تاج کرامت بر سر نهاده و نورشان، همه جا را روشنایى مى‌بخشد و تمام اهل محشر از آن نور بهره‌مند خواهند شد." (منبع) (تفسیر امام عسکرى، ص ۳۴۵، حدیث ۲۲۶)

 

نشست سرّی نئوم !

 

با یاد و نام خدا. اگر خبر حضور بنیامین نتانیاهو و یوسی کهن (رئیس موساد) در شهر رؤیایی نئوم عربستان و نشست سرّی شبانه‌ی آن دو مقام اسرائیلی با ولیعهد عربستان با حضور مایک پمپئو وزیر خارجه‌ی آمریکا درست باشد، چه حدس‌های می‌توان زد؟

 

پیش‌درآمد:

 

نئوم (= نو و آینده) یک شهر رؤیایی بسیار وسیع و مدرن محمد بن سلمان است که قرار است در استان تبوک در شمال غرب عربستان در ساحل دریای سرخ ساخته شود همان جایی که از پیش از تأسیس سلسله‌ی سعودی (در سال ۱۹۳۲) اعضای قبیله‌ی قدیمی «الحویطی» در آن ساکن‌اند که پاشنه آشیل آل سعود حساب می‌آید و مردم آن به‌شدت در تنگنا، سرکوب و قتل قرار گرفتند. در سه عکس زیر موقعیت «نئوم» در استان تبوک مشخص است. پس نشست درین شهر خود حاوی چندین پیام -ازجمله سرمایه‌گذاری هنگفت و درآمد هنگفت‌تر- است که موضوع متن من نیست. بگذرم.

 

حدس‌ها و گمان‌ها:

 

۱. خبری‌کردنِ عمدی نشست سرّی -آن هم از سوی ارتش اسرائیل- نشان قوت نیست، علامت ضعف و نیاز و نیز کسب امتیاز تبلیغاتی است؛ زیرا اسرائیل از وضع انزوا در جهان اسلام بیش از هر مسئله‌ی دیگری در واهمه و خسارت است.

 

۲. گرچه هنوز معلوم نیست مقامات عربستان درین نشست به طرفِ اسراییلی چه گفتند. و نیز گرچه گفته‌می‌شود مذاکرات به هیچ توافقی نینجامید، اما اصلِ نشست از نتیجه‌ی نشست بازخورد بیشتری دارد و نشان می‌دهد دو طرف -که با میانجی دولت ترامپ تن به حرف‌زدن روی میز داده‌اند- قصد دارند تحولات خاورمیانه را (=در ایران تصویب شد به خاورمیانه بگویند غرب آسیا) از طریق عادی‌سازی و ایجاد روابط حل‌وفصل کنند.

 

۳. تن‌دادن عربستان به چنین رفتاری با اسرائیل دست‌کم سه علت دارد: لج‌آوری ایران، برهم زدنِ سیاست موازنه میان ایران و عربستان با هدفِ پیشی‌داشتن از ایران، تکمیل حل مسئله‌ی فلسطین از طریق توافق و سازش و نهایتاً صلح و قرارداد و شناسایی رسمی سیاسی.

 

۴. از آنجا که مشروعیت سیاسی حکومت عربستان لرزان و در چشم اندیشه‌ی مدرن، حکومتی موروثی و منحط است، این رژیم همیشه خود را در معرض انقراض می‌بیند، ازین‌رو سعی دارد با امتیازدهی، زمان بخرد تا اندک‌اندک خود را آسان‌تر متحد قدرت‌ها و نیز دولت قدرتمند منطقه قرار دهد. چشم‌انداز ۲۰۳۰ این کشور همین را نشانه گرفته است.

 

۵. حتی اگر حدس زده شود که این نشست یک دستور کار فوری، عملیاتی و حتی حرکت عملیات روانی برای فشار به ایران می‌باشد، باز نیز نمی‌توان آن را به نفع طرفین تفسیر کرد؛ زیرا خودِ نفسِ توافق با اسرائیل علیه‌ی یک کشور مسلمان آثار ویرانگرتری برای عربستان دارد که منافع‌اش در گفت‌وگو با ایران تأمین می‌شود، نه تنش و چالش و تن‌دادن به فرمول ضد ایرانیِ اسرائیل.

 

۶. فرض شود جریان «عبری-عربی» به اتحاد استراتژیک ختم شود،اما این اتحاد تُرد خواهد بود؛ چون جریان مقاومت ایران و منطقه آن را طرد کرده و به مقابله برخواهد خاست. توان این اتحاد هم، با آن‌که در اندازه‌ای هست که بخواهد به ایران ضربه‌های متناوب (=به‌نوبت، «یکی پس از دیگری»، منقطع) بزند، اما عقل سیاسی، هوش نظامی و قدرت بازدارنده‌ی ایران بالاترین مانع نیّات آنان بوده و خواهد بود.

 

نکته: یک فکرهای جزیره‌ای در ایران که با ‌شدت و حدّت عرب‌ستیز هستند و باستان‌دوست ایران، اما نسبت به پیوند احتمالی عبری-عربی (البته پاره‌ای از کشورهای عرب) ساکت‌اند. آیا این نشان می‌دهد آنان رگِ غیرت ضدعرب کاذبی دارند!! گرچه ضدیت با هر نژاد از جمله عرب، یک فکر انحطاطی و قهقرایی است و غلط.

 

موقعیت پیشنهادی برای تاسیس شهر نئوم در استان تبوک نئوم

موقعیت نئوم در عربستان

موقعیت استان تبوک

 

 

پاسخ:

 

۱. ورق دیگری به این متن و مسئله، گشودی و زاویه‌ی دید را نسبت به منطقه‌ی خاورمیانه تکمیل‌تر کردی. به این‌گونه ورودِ علمی در بحث‌ها علاقه‌مندم، چون نگاه و نگرش انسان را به سمت فکر بیشتر و ژرفای بحث سوق می‌دهد. پس بسیارمتشکرم و بهره بردم. اما نکاتی را بر متن شما می‌افزایم.

 

۲. عربستان فقط به اقتصاد نمی‌پردازد، بلکه مانند ایران استراژی تلفیقی دارد. هم به ابعاد نظامی وسعت می‌بخشد و هم به بُعد اقتصاد.

 

۲.  علاوه بر تجهیزات نظامی، برنامه‌ی مذهبی و فرقه‌ای هم دارد، که طبق این راهبرد -که از چارچوب فکری «ابن تیمیه» و آیین وهابیت پیروی دارد- هم در دولت‌های منطقه  دخالت و نفوذ دارد و هم در جریان‌های فکری و حتی تکفیری جهان دخالت‌ می‌کند.

 

۳. با آن‌که سه سیاست اقتصادی، مذهبی و نظامی را پیش می‌برد، اما نفوذپذیر است و تابع و متابع آمریکا عمل می‌کند.

 

۴. ایران نیز با داشتن همین سه برنامه پیش می‌رود، اما نفوذناپذیر است و تابع و متابع هیچ کشور زورگویی نیست.

 

 ۵. ازین‌رو، آمریکا با دو کشورِ -دست‌کم یکسان در سه برنامه‌ی متساوی- دو گونه رفتار می‌کند: نسبت به ایران به عنوان «مانع» وارد عمل می‌شود، ولی نسبت به عربستان به عنوان «عامل».

 

۶. با این ارزیابی مشخص می‌شود اگر عربستان می‌خواهد در هر سه برنامه در چشم‌انداز سال ۲۰۳۰ از ایران پیشی داشته باشد، یک علت عمده‌اش این است حاضر است تا میزانی زیاد «دوشیده» شود تا هم میان ایران و آمریکا هیچ درِ گشایشی باز نشود و هم اقتصادش را در برابر ایران، جهانی‌تر نگه دارد و ایران را در دردسر و بایکوت و تحریم.

 

۷. با انتخاب عنوانِ مقاله‌ی‌تان «خاورمیانه؛ تقدم اقتصاد بر سیاست» موافقم؛ البته هنوز زود است پذیرفته شود که این تقدُّم، صورتِ عملی به خود گرفته باشد. کاش تقدم بگیرد.

 

رُمان برکت. ابراهیم اکبری دیزگاه

 

دعا پارچ نمی‌خواهد !

 

با یاد و نام خدا. چند نفر لیوانِ آب آوردند... حاج‌آقا ! دعا بخوان مریض داریم!

 

شیخ یونس: برای دعاکردن استکان و پارچ و لیوان لازم نیست!

 

حاج‌آقا ! شما وسیله‌ی خدا هستید! 

 

شیخ یونس -پیش خود با حالت زمزمه- اینا فکر می‌کنند من شفا می‌دهم!

 

این چکیده برداشت را از روی دفتریادداشت قدیمی‌ام نوشتم از رُمان «برکت» اثر ابراهیم اکبری دیزگاه.

 

چند نکته برین چکیده:

 

۱. گاه می‌شنوم که می‌گویند نسل نو -حتی میانسالان- حوصله‌ی رمان‌خواندن ندارند. می‌گویم لیبرال‌ترین مردم مدرن دنیا رمان را بالای بالین دارند و بی‌آن نمی‌خوابند. پس نمی‌شود جهانِ اولی! فکر کرد اما به اصطلاح جهان سومی! عمل نمود. معتقدم انسانِ آرام، رمان می‌خوانَد. رمان‌خواندن یعنی حوصله‌داشتن، یعنی تشویش و شتاب‌نداشتن. یعنی قدرتِ خلوت و فکرت.

 

۲. شیخ یونس گفت پارچ و استکان؛ من یاد شَروِت‌دِوا (=شیشه‌ی شربت دارو) افتادم که دعاگرها توش آبِ حوض! می‌ریختند، ردیف می‌کردند، وِرد می‌خواندند، داخلش فوت می‌کردند و سپس سرش را با جِل (=پارچه) نه سرپوش! گره می‌زدند و آنگاه دستِ طرف می‌دادند که به مریض بخورانند تا شفا گیرند!

 

یادآوری: رُمان برکت، روایت شیخ یونسِ برکت است-شخصیت محوری داستان- که به روستایی در ایران می‌رود تا ماه رمضان را میان مردم دوردست و تهیدست باشد که تبلیغ دیٖن کرده باشد و اَدای دِین.

​​​

​​​​نظر:

 

۱. بند ۳ چون کار مارادونا تودهنی بود بر انگلیس بر سر اشغال فالکلند، یادآوری جالبی بود.

 

۲. بند ۶ همین مسئله شاید عامل آلوده‌کردن مارادونا بود.

 

۳. برای ۹، تا ۴۹ درصد موافق نظرت هستم، اما او بیشتر به خاطر مواضع ضد ظلم و ضد امپریالیستی‌اش مشهورتر شد نه بازگشت به «مستطیل» چمن.

 

۴. لفظ «قدیس» را متوجه نشدم از چه رو بیان فرمودی. گویی برخی هم لفظ «خداوند فوتبال» را برایش وضع می‌کنند.

 

وفات کریمه‌ی اهل بیت

ازین فرصت بهره می‌گیرم شب وفات بانوی کریمه حضرت معصومه -سلام الله علیها- را بر پویندگان مکتب اهل بیت -علیهم السلام- تسلیت عرض می‌کنم. علامه طباطبایی تا بر ضریح آن حضرت بوسه نمی‌زد، روزه‌اش را باز نمی‌کرد. همین ارادت ویژه به اهل‌بیت (ع) موجب عقلِ سلیمِ آن مفسر عالی‌مقام قرآن شد.

 

 

سه خبر ، سه نظر

۱. جنِت یلِن ۲. وقفِ منزل ۳. سرقت کتابچه‌ی داروین

 

با یاد و نام خدا

 

خبر ۱ :

 

گویا "جَنِت یِلِن" می‌خواهد وزیر خزانه‌داری ایالات متحده‌ی آمریکا در عصر بایدن شود؛ با سه مسئولیت اصلی: تنظیم و اجرای سیاست‌های مالیاتی، مدیریت بدهی عمومی دولت و نیز وضع، اعمال یا اصلاح تحریم‌های اقتصادی بین‌المللی.

 

نظر:

 

۱. خانم جَنِت یِلِن پروفسورِ اقتصاد است. ۲. به نظر من مسئله‌ی تحریم کشورها از سوی آمریکا کم‌کم می‌رود که به یک استراتژی ابدی! بَدل شود و تا حد ممکن جای جنگ‌ها را بگیرد. پس بهتر است! سازمانی عریض و طویل به نام سازمان تحریم آمریکا ! تأسیس شود و از وزارت خزانه‌داری هم پیشی بگیرد! ۳. حقیقتاً دموکراسی آمریکایی در سیاست بین‌المللی و رفتار خارجی، فاقد هرگونه ارزش‌های دموکراسی و اصول لیبرالیسم است، زیرا این دولت یاغی! حاضر است یک ملت آزاد و آگاه را در هر نقطه از جهان به زور و دستورِ دلبخواه، زیر فشار اقتصادی قرار دهد تا تابع خود کند! این نوع رفتارِ قهقرایی با ذات دموکراسی در تبایُن است و بی‌تردید روزی خواهد مُرد.

 

خبر ۲ :

 

شنیدم اوقاف قم گفته آیت‌الله شیخ محمد یزدی منزلش در قم را برای تأسیس مدرسه‌ی علمیه به نام «محمدیه» وقف کرده‌است.

 

نظر:

 

۱. اقدام ایشان را درین باب، ستودنی می‌دانم. حرکت فرهنگی خوب و ماندگاری‌ست. ۲. امام خمینی وقتی از پاریس به ایران آمدند، پس از چند روز در تهران، در اسفند ۱۳۵۷ به قم بازگشتند که در همین منزل آیت‌الله یزدی مستقر شدند؛ زیرا خیابان ساحلی قم را در آن زمان تشریفاتی و اعیان‌نشین می‌دانستند و از سکونت در آن اکراه داشتند و لذا در منزل آقای یزدی اقامت گزیدند. ۳. ناگفته هم نگذارم آقای یزدی -که از قدیمی‌ترین مبارزین انقلاب و زحمت‌کشیده‌ و سختی‌دیده، است- مقداری وفور اوقات‌تلخی دارد و زود عصبانی می‌شود و مقدار فراوانی -و شاید تماماً- تندرو و افراطی است. کاش این طور نبود.

 

خبر ۳ :

 

در خبرخوانی‌های صبح امروزم این خبر هم، توجه‌ام را جلب کرد که کتابخانه‌ی دانشگاه کمبریج بریتانیا اعلام کرد «که ۲۰ سال است دو کتابچه‌ی حاوی یادداشت‌های چارلز داروین» -که در این کتابخانه نگهداری می‌شد- گم شده‌است.

 

نظر:

 

 ۱. کتابخانه‌ی دانشگاه کمبریج انگلیس «بیش از ۲۰۰ کیلومتر قفسه‌ی کتاب» دارد. ۲. من سال‌ها قبل در یکی از آثار آقای دکتر ابراهیم باستانی پاریزی خواندم که هلند طول قفسه‌ی یکی از کتابخانه‌های ملی‌اش گویا ۵۰۰ کیلومتر است. یعنی چندین هزار جلد کتاب که کنار هم بگذاریم از ۵۰۰ کیلومتر هم می‌گذرد. دهلی‌نو هم چنین است ۳. راستی زادگاه‌مان چند کیلومتر -نه، نه، چند متر- قفسه‌‌ی کتاب در کتابخانه دارد؟! ۴. کتاب برای ملت ثروت است اگر به آن خو بگیرد. ایران در طول تاریخ، به یک تعبیر مهدِ کتاب بود. اینک را نمی‌دانم ملت چقدر کتاب می‌خواند و چقدر با پیام‌رسان سرگرم! است؟! کتابخانه‌ی ملی ایران در نزدیکی میرداماد آیا هنوز هم خاک می‌خورد؟! کتابخانه‌ی شخصی هر یک از ما چی؟؟؟؟!! نمی‌دانم! شاید ۱۰۰٪ . بگذرم

 

پاسخ:

 

۱. وصیت نه، وقف کرد. و آیین وقف را هم بجا آورد. امام‌جمعه قم نیز در آیین وقف به عنوان شاهد حاضر بود.

 

۲. منزلش نصف و نصف است. آن نصف سهم همسر مرحومه‌اش نیز با رضایت ورثه وقف شد. منزلش بزرگ است نزدیک ۵۰۰ متر مربع. البته این عصر مدرن، ابعاد سازه‌ها از جمله مدرسه‌ی علمیه چون بلندمرتبه و به سبک برج است، مساحت کم زمین هم، در ارتفاع جبران می‌شود.

 

۳. ایشان در قم ساکن‌اند، نه تهران.

 

۴. یادم است شما در جایی فرموده بودید بدین مضمون دارایی و ثروت افراد را نباید گیر داد. البته ایشان سال‌ها پیش از انقلاب از خانواده‌ای متمکّن اصفهان به قم آمدند و شاید آن توان مالی بی‌تأثیر نبود و دستش در پول و دارایی نسبت به سایر طلبه‌ها باز بود.

 

۵. از توجه و بیان نظرتان متشکرم. نکته‌ی آخرت در لوزی قرمز نیز جالب بود. اساساً وقف اموال به نفع عام، یک حرکت خیّرانه‌ی جهانی است. در کشورهای ثروتمند نیز این گرایش دینی و انسانی وجود دارد

 

پاسخ:

 

در مورد اختلاف فکری فوتبالی، نکته‌ای به جناب آقای قربانی گفتی که جالب درآمد؛ چون مرا به یاد جمله‌ی درخشنده‌ی امام خمینی برد که آن امام وقتی در پاسخ به نامه‌ی آقای محمدعلی انصاری -عضو دفتر امام- به تفکر دو جناح چپ و راست پرداختند، اختلاف فکری را و حتی بالاتر از آن «تخطئه» (=خطاپذیری، خطای فکری همدیگر را رفع و رجوع کردن) را نعمت و بلکه موهبت الهی دانستند. و فکر کنم همین جواب قاطع امام، موجب شد مجمع روحانیون خود را مجاب بداند انشعاب خود از جامعه روحانیت را پیش بیندازد. بلی؛ اختلاف فکری اگر نباشد جامعه می‌شود آرامستان، گورستان. شبیه امام‌زاده باقر یا ملامجدین!

 

ازین‌که در متن دیگرت دیدم به مقررات مدرسه فکرت احترام گذاشتی و پست لینک‌دار و متن کپی را خودت با اخلاق پسندیده حذف کردی، درس بود. امید است این مدرسه را هیچ‌کس، جایی برای ارسال متن‌های کپی‌‌شده نپندارد که در دنیای حق تألیف، کپی‌فرستادن، جزو سرقت معنوی است. این مدرسه همان تخته‌‌سیاه دوران تحصیل است که هر کس حرف و دیدگاه خود را فقط با قلم و فکر خود، رویش بنویسد و به اشتراک بگذارد. سپاس

 

پاسخ:

باز نیز سلام آقای جعفر آهنگر دارابی

کافیه یک تاج بر سرت بذاری، مشکلت با جناب آقای قربانی حل -و حتی محوِ محو- می‌شود!

 

اون هم صحیح! که مشایخ دو جناح «یت» و «یون» روی میز مذاکره‌ی با هم، نمی‌نشینند! از دور مانند فوتبالی‌ها کورکوری! می‌خوانند، با آن‌که سابقه‌ی مباحثه‌ی طلبگی طولانی دارند هر دو طیف.

 

نظر سید علی اصغر شفیعی :

 

قسمت اول: «سلام آقای جعفر آهنگری دوست فعال من در عرصه مجازی و حقیقی. چند نکته را باید برای گوشزد اخلاقی ارائه دهم . امتیازاتی در اختیار مدیر در این گروه وجود دارد که بقیه اعضاء محرومند.

الف دگردیسی های ی که در چهره های گوناگون دارند یک روز سرمدی می شود روزدگر با شماره جدید جویان می شود و در این راستا باید شاهد ناموری دیگر هم باشیم .برای اینکه این امتیاز برای دیگران وجود ندارد غیر دموکراتیک است و پذیرفته نیست.

 

ب اگر تحلیل کسی بر خلاف دیدگاه مدیر باشد امتیاز و قدرت حذف را داراست و اینکار را بدون ارائه دلیل انجام دادند و نیروهایی که قدرت ایجاد چالش را داشتند را حذف و بعضا وادار به رفتن کردند خوب این امتیاز در اختیار دیگران نیست برای اینکه بعضی از تحلیل های مدیر بویژه ضد اصلاحاتش مشمول حذف است چه کسی باید ایشان را حذف کند برای اینکه اونا تحلیل نبوده قطعنامه بوده است. بنابرین زیاد دم از ظرفیت ایجاد چالش را نداشته باشیم. قدرت تحمل عقیده مخالف را هم نداریم.

قسمت دوم:

سلام جلیل جان. شما می دانید که برای همزیستی چقدر تلاش می کنم و دوست دارم همه با هم مهربانی کنند . بعداز دوسال از عمر مدرسه هنوز در مدرسه ابتدایی مانده ایم الان شما شدید نعلم نظری و متوسطه . اگر باب نوشته های واقع گرایانه ات نباشد باید برویم بخوابیم . این حضور من بگذار احساسی و ابتدایی باشد . بعضی از بر خرد ها و نوشته ها را می بینم بخودم نمره می دهم .بدانجا می رسم که مهربانی و اخلاق باید فطری باشد .»

پایان نظر سید علی اصغر ( ۶ / ۹ / ۱۳۹۹ ) .

 

پاسخ به جناب جلیل قربانی:

راه‌حل پایانی‌ات در آخرین جمله‌ی قصارت به جناب جعفر، شبیه آن سؤال مشهور در جدول متقاطع است؛ قانونِ «یاسا» !! پایان. خدا نگه‌دارتان.

( ۶ / ۹ / ۱۳۹۹ )

 

کردار بزرگان

 

با یاد و نام خدا. یکی از کتاب‌های زیبا، کتابِ «مردهای بزرگ و مرگ‌های بزرگ» است، اثر دو جلدی آقای کریم فیضی؛ که سرگذشت ۹۹ نفر از مشاهیر جهان را می‌شکافد. من این کتاب را قبلاً خوانده و نکته‌برداری کرده‌ام. یک نکته را اینجا، امروز، ستون می‌کنم:

 

آدام اسمیت (۱۷۹۰ - ۱۷۲۳) بخشی از ثروت خود را پنهانی صرف کارهای خیریه می‌کرد.

 

یادآوری: کتاب «ثروت ملل» و «نظریه‌ی احساسات اخلاقی» دو اثر از اسمیت است. او به خاطر عشق و دلبستگی به مادرش، هرگز ازدواج نکرد.

 

نکته:

 

وقتی جمله‌های دیگران یا کردار دیگران را می‌نویسیم در واقع خودخواهی خود را کنار می‌گذاریم. من این نکته را با کمی دخل و تصرّف، از کریم فیضی قرض گرفتم. کتاب‌ها و مقالات ایشان برای من جاذبه و جذبه دارد.

 

پاسخ:

 

جناب آقای لداری سلام. پیمان پاریس که گازهای گلخانه‌ای را محدود می‌کند، برای حفظ اقلیم از ضرویات زیست سالم است. اما در واقع «حکمرانی جهانی» است. مانند فیفا که بر قوانین داخلی و ملی کشورهای عضو، چربِش دارد.

 

من معتقدم در ایران هم به همه‌ی مقررات «حکمرانی جهانی» در هر حوزه‌ای که باشد تبعیت تام وجود ندارد. مانند سند ۲۰۳۰ که بخش‌هایی از آن خلاف شرع است مطابق نظام تشریعی اسلام.

 

ترامپ چون به نفت و زغال سنگ به چشم رونق و رشد فزاینده‌ی اقتصادی می‌نگریست بلافاصله پس از امضای اوباما در ۲۰۱۶ از پیمان پاریس خروج کرد که صنایع خود را رونق دهد و از چین جلو بزند. نظر و تحلیل خودت را هم در باره‌ی موضوعی که مطرح کردی، می‌فرمودی خوب بود. اگر بیان فرمایید، استفاده می‌کنیم از نظر کارشناسی‌ات. درود.

 

نظر:

به ترجیح شما -که به جدال احسَن این صحن توجه می‌فرمایی- احترام می‌گذارم. اما ترجیح من این است از دیدگاه جناب‌عالی درین صحن بیاموزم. ممنونم.

 

بلی؛ اصل گفت‌وگو در روابط دیپلماتیک یک اصل پیامبرانه است. ایران منطق قوی‌یی در اصول و مواضع جهانی‌اش دارد، پس از گفت‌وگوهای واقعی نمی‌هراسد. اما این‌که برخی از سیاست‌ورزان می‌خواهند دامنِ ایران را همیشه به اصل مذاکره گره بزنند، چندان با عقلانیت انطباق ندارد. نمونه‌ی آشکارش روند مذاکرات یاسر عرفات که از اسلو در نروژ آغاز و تا اینک نزدیک ۳۰ سال طول کشید اما چندان گشایشی برای فلسطین رخ نداد. بگذرم. من تحلیلم این است گویا برخی‌ها -چه بیرون و چه درون- مایل‌اند اصل مذاکره را برای ایران، فلسطینیزه کنند. کِش‌دار و بی‌حاصل. از میان‌بحث خوبی که گشودی، سپاس دارم.

 

نظر در زیر پست شیخ محمد بابویه:

 

۱. نه، در دفاع مقدس حتی علاوه بر پشیمان، «پریشان» هم نیستیم.

۲. غارت و غیرت، صنعت تضاد زیبایی بود در عبارت.

۳. به قول شهید بهشتی ما خانقاه‌مان «بازی‌دراز» است. جایی که رزمندگان، سلحشورانه و عارفانه از خطه‌ی کرمانشاه در برابر بعثی‌ها ایستادند و عرفان واقعی را در صلح واقعی و دفاع ضروری همزمان می‌جویند.

۴. نه اسب و نه حورالعین بلکه با ذکر یا سیدالشهداء (ع) هم خیلی زیبنده و درخشنده بود. همین هم، بود. پرمضمون بود. ممنون.

 

پاسخ:

 

اول اظهار بدارم که نوشته‌ی شما را خواندنی دیدم. قشنگ نوشتی. جذاب. اما سه نکته:

۱. در بند ۱ قید «هر چه زودتر» ممکن است به نتیجه‌ای منتج شود که بعداً کشف می‌شود شتاب شد. مثل تلاش احمد قوام بر سر میز چاه‌زنی استالین.

 

۲. با بقیه‌ی بندهای شما موافق هستم. خصوصاً در بند ۳ علمی‌تمام بحث را بیان کردی. بلاتکلیفی بدترین حالت در مذاکرات است.

 

۳. این شیوه‌ی شگردگونه‌ی حافظ اسد را نمی‌دانستم. می‌دانستم دیکتاتوری زیرک است اما این یکی را جایی نخواندم. برام جالب بود. اگر آدرس منبع را هم سر فرصت بفرستی، برای بایگانی‌ها و استناداتم خوب است. از چاشنی بحث در انتها هم کیف کردم. بحث را از زمُختی بیرون می‌آورَد این وجه فکاهی. گویش محل ما تنگ‌تاش است. درود. آره! تنگ‌تاش هداهه تِره مگه؟! اینم خود مثالی بود بر شتاب‌نکردن در مذاکره!

 

پاسخ:

سلام

سیکاپلا داشتی پس، سلام ره بخاردی! غاز پِلا داری بگو، یا بلدرچین ته‌چین. سیکا پِلا پِک دِنه!

 

حقیقتِ توبه

 

ابراهیم طالبی دارابی دامنه / ۷ آذر ۱۳۹۹

 

به نام خدا. اردیبهشت سال ۹۱ در ایام فاطمیه، کشف‌الاسرار را مطالعه می‌کردم که ذیل آیه‌ی ۱۱ توبه سخن زیبا و تمثیل جمیلی را حکیم میبدی مطرح کرد که به خط خودم در صفحه‌ای (عکس زیر) نگاشتم تا یادم نرود و لیفِ روح باشد. آری؛ حقیقت توبه این است که «دل به خِجلت» می‌افتد و به خدا بازمی‌گردد.

 


ای پیامبر! حتی اگر مُشرک ایمنی خواست، ردّ مَکن


(نوشته های خطی دامنه. ایام فاطمیه. 13 اردیبهشت 1391)

تمثیل -که در متن دستخط آمده- این است که وقتی یک سرِ چوبِ تر (=خشک‌نشده) را آتش بزنی، از سرِ دیگر آن آب و شیره‌ی چوب از آوندهایش ذره‌ذره می‌چکد. میبدی یا پیرِ هرات، این حالت چکیدن را، حالِ حسرت انسانی می‌داند که لذت توبه را بچشکد و ترکِ گناه کند. بقیه را در داخل تصویر بالا نوشته‌ام. بگذرم.

 

پاسخ:

 

گرامی‌استاد مستطاب حاج آقا عمادی

 

با سلام و احترام ؛ پاسخ حضرت‌عالی را چندبار مطالعه کردم تا بهتر درک کنم. مثال آهن و ذوب آن به اصل بحث کمک کرد. نیز مَن عرَفه نفسه را در قسمت اول و قد عرفه ربّه را در قسمت دوم جانمایی کردید تا شناخت هر دو، مطابق یک روش باشد جالب بود. حالا یا شهودی- شهودی و یا عقلی-عقلی.

 

۱. به نظر من امام حسین -علیه السلام- در دعای عرفه در صدر زمزمه‌ها، فرمول خودشناسی را به احسن وجه، روی ما تابانده تا غفلت‌ها و گرفتاری‌های نفس را بتارانیم (= تارومار گردانیم).

 

۲. به نظر من خودشناسی ما باید به سبک قرآنی باشد یعنی واقف به همه‌ی اضلاع «خود» شویم که قرآن انسان را معرفی کرده‌است. از جهول و ظلوم و... گرفته تا احسن تقویم و تبارکی که بابت خلقت آدمی به خود گفته. آموزه‌ی خودشناسی، آموزه‌ی قرآن باشد.

 

از جواب عالمانه‌ی شما استاد گرانقدر، که پیش‌درآمدی بسیار غنی‌یی بود، لذت وافر بردم و صبح مرا به تفکر کشاندید. به این نوع مباحث ژرف، خیلی محتاجیم. از اعاظم در نغمه می‌خواهم بر ما دریغ ندارند.

 

سلام دوباره استادِ سالک

نمی‌دانم پرسشگر شما چه کسی بود، هر که بود، چه خوب زمینه‌ساز بود که توانست جواب جالب شما را فراهم کند که خوراک روح‌مان شد. این حقیر پوینده‌ای بیش نیستم که از خدا می‌خواهم درین باقی‌مانده‌ی عمرم، با معرفت بیشتر و عشق عمیق‌تر رهسپار شوم. هیچ لذتی هم بیشتر از لذت معنوی نیست. درود بر شما.

 

سلام سوم به محضر انوارتان حاج آقا عمادی عزیز

 

بسیارعالی. بسیار شگرف. چقدر معارف بلند اسلامی، شیره‌ی جان انسان را این‌چنین شیرین می‌کند. یادم است شما در پست مربوط به عکس زمین از مریخ، شعری از شیخ محمود شبستری آورده بودی که این دو مصرع آن، خیلی پرمضامین بود:

 

ظلومی و جهولی ضدِ نورند

ولیکن مظهر عینِ ظهورند

 

بلی استاد. به تشبیه من، اگر جیوه‌ی تیره‌ی پشتِ آینه نمی‌بود، آدمی نمی‌توانست جِلوه‌ی خود را از جُلوِ آینه ببیند.

 

پربارتر کرده‌اید بحث امروزتان را با نقل از حکیم متأله و عارف والِه حضرت جوادی آملی.

 

نظر زیر پست جناب آقا... :

 

۱. بر مسئله‌ی تکنولوژی -که در زبان فارسی برای این واژه فن‌آوری پیشنهاد شده- مقدمه‌ی مفید و ارزنده‌ نوشته‌ای که ابعاد مثبت و منفی آن را از نظر دور نداشتی. با این دیدگاه شما موافق هستم.

 

۲. آنجا هم که فرمودی «پیوست فرهنگی» نکته‌ی ارزشمندی را وارد مبحث کردی. البته مراجع تقلید هم معمولاً با آن لایه‌ای از تکنولوژی مخالفت دارند که خودِ شما هم، بِزه‌های آن را انکار نکردی. اما پیوستِ فرهنگ به هر نوع فن‌آوری و نوآوری، موجب می‌شود خودباختگی رخ ندهد. و همزمان فرهنگ اسلامی و ایرانی هم -به عنوان نماد و هویت ملی و ایمانی- مراقبت می‌شود.

 

۳. اقدام عملیاتی‌ات نیز در گسترش گیرنده در محل، کاری زیربنایی بوده که آثارش را با خود به امروز آورده است. دست مریزاد می‌گویم.

 

۴. در پایان نکته‌ای را دریغ نکنم. مجموعه مباحثت را مرتّبت پیش می‌بری و این نشان تعهدپذیری و نظم در برنامه‌ی توست. اما از شما علاوه برین کار سترگ، می‌خواهم که پرداخت به موضوع، شما را از مباحث روز و موضوعات ایران و جهان عقب نیندازد. متشکرم.

 

 

شهید دکتر محسن فخری‌زاده

دانشمند قدَر هسته‌ای که در غروب جمعه 7 آذر 1399 در آبسرد تهران ترور شد

 

ترورِ «صبرِ استراتژیک»

 

با یاد و نام خدا. در متنی عاجل و بدون ورود به زوایای ماجرای ترور دانشمند قدَر هسته‌ای شهید محسن فخری‌زاده، ذهنم مرا فرا می‌خواند که این اقدام را نه فقط صرفاً ترور یک دانشمند و مدیر درجه‌ی یکِ امور هسته‌ای، که ترور صبرِ استراتژیک نظام بدانم و قصدشان را رخنه در عقلانیت و خویشتنداریِ هدفمند ایران حدس بزنم. در واقع، یکی از اهداف ترور ممکن است -تأکید می‌کنم ممکن است- برای به‌هم زدن صبرِ نظام تا آمدنِ جو بایدن باشد. پس؛ بهترین پاتک و حفظ منافع ملی، بردباری و بیدارباشی سران و مدیران امنیتی و اطلاعاتی تا آن روز است.

 

من این واقعه را یک گرانیگاه تازه می‌دانم و خردمندی را بر هر احساسی مقدم می‌بینم. شهادت این دانشمند نوآور، برایم دردآور و تلخ بود و وضع نشاطم را درهم کوبید. روحش با پاکان و پاکیزگان محشور باد. ما همه با "اِنّا لله" زندگی می‌کنیم و سرانجامِ همه‌ی ما هم "انّا اِلیه راجعون" است.

 

نظر:

جناب آقای نجاتی سلام. متشکرم از شما. بله دعا، بلا را می‌برَد. هیچ اهل دلی نیست که دعا را ناچیز بپندارد، فقط یک دلِ آلوده می‌خواهد که منکر «دعا در پیشگاه خدا» باشد که این تیپ هم به‌ندرت پیدا می‌شوند و اندک‌شمارند. در بیان فیلم شما مفهوم مهم «حِصن» آمده؛ یعنی دژ و قلعه. بالاترین حصن‌ها هم به فرموده‌ی حدیث سلسلة‌الذهب حضرت امام رضا (ع) -که در جمع مردم نیشابور بیان فرمودند- «لا اله الّا الله» است. بسیار عالی بود و بنده به دعای خیر شما هم، آمین می‌گویم: آمین.

 

خبر:

مجمع روحانیون مبارز دوشنبه‌شب (۱ دی ۱۳۹۹) در جلسه‌ی خود به ریاست حجة‌الاسلام سید محمد خاتمی از «امام خمینی رضوان الله تعالی علیه و رهبری معظم انقلاب» دفاع کردند. زیرا از نظر این مجمع «نظرات همیشگی» آن دو رهبر انقلاب حفظ «جوهره و روح قانون اساسی» بوده و «همواره بر لزوم مشارکت گسترده تاکید» ورزیدند. (منبع)

 

به قلم دامنه: رضا و صبوره. با یاد و نام خدا. رضا مجروح جنگی‌ست، صبوره همسرش. داستان این دو، در رمان «دخیلِ عشق» آمده است. خانم مریم بصیری می‌توانست درین رمان بهتر ازین ظاهر شود ولی نشد، شاید من حوصله نکردم و خوب هضمم نشد. خواندم ولی، اما چندان جالب نوشته نشد. خواستم گفته باشم «دخیل» یک مفهوم آشنا و مأنوس میان ماست؛ یعنی ایرانی‌ها. دخیل‌بستن -خصوصاً به پنجره‌فولاد صحن انقلاب- یک رسم دیرینه نزد مؤمنان در پیشگاه حرم حضرت رضا (ع) بوده و هست، زیرا مردم متدیّن، به مزار امامان (ع) به چشم یک پناهگاه می‌نگرند و به آن درگاه مقدّس داخل می‌شوند و با وسیله‌قراردادن آنان دخیل می‌بندند و التجاء (=پناه) می‌جویند تا از خداوند متعال رحمت و شفقت و شفا دشت کنند. اگر شب‌های ماه محرم محل به یاد آید روشن می‌شود که چرا در مزار امامزاده باقر و امامزاده جعفر و نیز در مزار امامزاده علی‌اکبر اوسا جوشی حماسی و عاطفی گرفته می‌شد: «ای مَلجاءِ درماندگان... گردی شَفیعِ شیعیان... و... .»

 
 
 
به نظر من دخیل‌شدن لزوماً به معنای بستن و گره‌زدن نخ یا پارچه‌ی سبز یا شال و روسری به ‌پنجره و مَنفذ حرم نیست، همین‌که انسان به حکم دل و به عشق خاندان عصمت و طهارت (ع) راهی حرم می‌شود، همان آن، دخیل بسته است. مرحوم علامه دهخدا واژه‌ی دخیل را «ملتجی‌شدن» معنی کرد و نیز پناه‌بردن. حتی در میان افغان، «چادر بر سر کسی انداختن، علامت دخیل‌شدن است.» پس؛ دل را داخل‌کردن و توسل‌جستن بالاترین دخیل است و دخل. امید است هر کس به آن پاکان و پارسایان معصوم (ع) داخل شد و با اخلاص و دلی، دخیل بست و پناه جست -حالا چه بخواهد از نزدیک باشد و چه از راه دور- حاجتش مستجاب شود و دخلش پُربار. زیرا زیارت در لغت نیز، یعنی مایل‌شدن، میل‌کردن، تمایل‌نمودن، خود را به سمت کسی کج‌کردن، عین تابش نور خورشید که بر زمین کج می‌شود و حرارت و زندگی می‌رساند. گرامی باد چنین میل و تمایلات که تأمّلات ضمیر انسان است و روح و دلش.
 
نظر:
 
سلام. کاری نه به صاحبِ قول دارم و نه به اصل نقل قول؛ درین متن رأی خودِ ناقل در لوزی آبی معلوم گشت و خودبه‌خود در نظرسنجی پیشنهادی‌اش شرکت کرد. لازم به ذکر است اثبات نمی‌خواهد. شرارت می‌بارد، می‌بارد، می‌بارد؛ مگر آن که مثلاً بلانسبت چون کبک، سر زیر برف کرد!
 
 
پاسخ:
 
سلام. متشکرم از تصدیقی که فرمودید. نکته‌ی اول شما منطقی‌ست. بله، مقایسه باید این‌گونه باشد. اما خودِ کسانی که از ایمان بالا برخوردارند نیز، باید در برآورد دشمن، نه خالی‌بندی کنند و نه خیال‌بافی. واقعیات را می‌بایست در نظر بگیرند، هر چند طبق نصّ صریح قرآن، انرژی اهل ایمان به لحاظ کیفیت و کمیت، قابل قیاس با هیچ دشمنی نیست. خود رسول الله (ص) یک بار تا دم مکه رفتند، اما چون دشمن را آماده‌به‌جنگ و کشتار و بی‌رحم و مهیا دیدند، از همان‌جا دستور بازگشت به مدینه را دادند و درگیر نشدند و حج را هم برگزار نکردند و حتی از چند فرسخی مکه، به شمال حجاز یعنی مدینه بازگشتند و برخی یاران هم ناراحت شدند، اما آن حضرت واقع‌بین بودند و عمق قضایا را دیدند و برآورد واقعی از دشمن کردند. درباره‌ی عبارت بعدی شما نیز، نظر من با دیدگاه شما مقداری تفاوت دارد. بله که باید دل قُرص مؤمن، دشمن را درهم شکنَد و لرزه بر اندام دراندازد، اما نمی‌توان همیشه گفت دسیسه‌ی دشمن چونان تار عنکبوت، اوهَن و سست است. نه، دشمن هم در دشمنی ورزیدن (مثل دشمن عنود امروز ایران یعنی آمریکا) می‌کوشد بدترین رفتار را از خود بروز دهد. پس، برآورد استعداد و توان دشمن، باید واقعی باشد، نه خیالی و دست کم گرفتن و بی‌استعداد پنداشتن. پیامبر اکرم (ص) در دفاع بدر، اول فرستاد تا ببینند دشمن با چه تعداد نفرات، دارد به نبرد می‌آید... و باقی قضایا. یعنی آن حضرت خبیرانه وارد مسائل می‌شدند با آن‌که به مبدأ هستی متصل بودند. بگذرم و ممنونم از مباحثاتت. در ضمن؛ در بیان شما واژه‌ی «قبلاً» درج شد، آیا منظور قلباً بود؟
 
 
طریق، فریق، غریق
 
با یاد و نام خدا. شیخ اجل سعدی در «گلستان»، باب دوم، در اخلاق درویشان این حکایت را نوشته که من فشرده برداشت آزادم را می‌نویسم. عبارات داخل گیومه: «...» از سعدی‌ست:
 
یک فقیه به پدرش گفت «سخنان رنگین دلاویز متکلمان در من اثر نمی‌کند» چون «موافق گفتار» کردار ندارند. (متکلمان در عقاید دینی، متخصص‌اند) سعدی، سه بیت پشتِ این پیش‌درآمد می‌سُراید و به آیه‌ی ۴۴ بقره مستند می‌کند که بیت سوم و آیه این است:
 
عالم آن کس بود که بد نکند
نه بگوید به خلق و خود نکند
 
«اَتأمُرونَ الناسَ بِالبِرِّ و تَنْسونَ اَنفُسَکُم...» مردم را امر به نیکی می‌کنید! و خودتان را از یاد می‌برید؟! (این آیه، خطاب به علمای یهود بود، اما کاربرد عمومی دارد)
 
پدر در جواب پسرش که فقیه است گفت تا این‌که یک «خیال باطل» به سرت زده نباید از «ناصحان» روی بگردانی و «علما را به ضلالت، منسوب» نمایی و در طلب عالِم معصوم، از فواید علم محروم» بمانی. در این صورت مانند آن نابینایی می‌مانی «که شبی در وحل [=گرداب] افتاده بود و می‌گفت: آخر یکی از مسلمانان چراغی فراراهِ من دارید. زنی مازِحه [= بدکاره] بشنید و گفت: تو که چراغ نبینی به چراغ چه بینی؟!»
 
اینجاست که سعدی قد علَم می‌کند و پندی گران بر نهاد بشر می‌کارَد و با اوج فصاحت و بلاغت، فرق عابد گوشه‌گیر و منزوی غیرسیاسی با عالم اجتماعی و مردمی سیاسی را برمی‌شمُرَد. آن عالم از خانقاه (= عباداتگه صوفیان) منصرف شد و به مدرسه آمد و طریقت کاذب را کنار گذاشت و این فرقه را به‌تمامه ترک کرد و غریق‌نجات مردم و مؤمنین شد و در صحنه و اجتماع آمد، نه در گوشه و انزوا. و آنگاه با ۱۲ بیت (دو تا شش‌تایی) حکایت و حکمت را تمام کرد:
 
گفت عالم به گوشِ جان بشنو
ور نماند به گفتنش کردار
 
باطل است آنچه مدّعی گوید
خفته را خفته کی کند بیدار
 
مرد باید که گیرد اندر گوش
ور نوشته است پند بر دیوار
 
صاحبدلی به مدرسه آمد ز خانقاه
بشکست عهد صحبت اهل طریق را
 
گفتم میان عالم و عابد چه فرق بود
تا اختیار کردی از آن این فریق را
 
گفت آن گلیم خویش بدر می‌برد ز موج
وین جهد می‌کند که بگیرد غریق را
 
اشاره: خود شیخ سعدی هم، اول اهل خانقاه و طریق بود، که به‌شدت منصرف شد و به مدرسه‌ی علمیه‌ی نظامیه‌ی بغداد رفت و فقیه و استاد پند و اندرز و اخلاق و عالم پارسا شد.
 
نکته: امام خمینی -رهبر کبیر انقلاب اسلامی- از پارسایان بزرگ ایران‌، که اهل عرفان نظری حقیقی و عرفان عملی واقعی بودند، وارد سیاست و مدرسه و منبر و نهضت شدند. و کردند آنچه که تمام پیامبران (ع) و امامان (ع) بنا نموده بودند: ندای حق، بنای حق. و آن امامِ امت، نه اهل طریق و فریق (فرقه‌سازی)، که ناجیِ غریق بودند و با نهضت بی‌مانندشان، نگذاشتند ملت مسلمان، در طاغوت غرق و مستغرق گردند.
 
حاشیه: با اسَف باید گفت امروزه جدایی‌طلبان دین از سیاست -از سرِ هر نیّت و هدف و مقصد- باز نیز می‌تلاشند! علمای دین و دانشمندان دین را به گوشه ببرند! و زاویه!
 
 
نظر:
 
سلام. اما باید پرسید چرا در لیست نیست! علت دقیقاً معلوم است. اما اینجا نیامده است، چون یک روی سکّه گفته شد! یک نیمه‌ی لیوان نمایانده شد!
 
 
توضیح:
 
سلام. این پست شما موجب شد ستون امروزم سمت‌وسویی سعدی‌واره داشته باشد. پس ازین بابت تشکر. گرچه جناب‌عالی لابد علاوه بر تذکرةالاولیای عطار، بوستان و گلستان سعدی را هم خوانده‌ و می‌خوانی. زیرا عطار نیشابوری -که پیش‌تر می‌زیسته- مراد او و دسته‌ی بزرگی از شعرای ماست که «هفت شهر عشق» را پیمود. درود. شما موجَز و مفید نوشتی، ولی من مفصل و شاید نامفید. بگذرم.
 
 
نظر:
 
سلام. گویا از یاد رفته، که خیام هم «گذشته»! است، نه حال و آینده! چقدر زود، دیر می‌شود! پس؛ گذشته، نگذشته است! معلوم بوده است آن حرفِ آن شخص -که در سابقه‌اش، جسارت به قرآن و سوره‌ی شمس درج است- فقط سخن شیک! و بلغور بود و بس! و حتی به عبارت یک عضو دیگر مدرسه «حتی شیک هم نبود»!
 
 
نظر:
 
سلام. علاوه بر سپاس بابت توجه‌دادن به قرآن که شرف و شرافت دارد و تأکیدم بر افتراقِ برداشت با شما بر سر استخدام برخی مفاهیم و فهم و تفسیر آن، باید عرض کنم در وسط متن آورده‌اید که متفقهین، «به عمق جامعه ی اسلامی اعزام شده اند و این روال تا کنون و تا ظهور استمرار...» اما تا جایی که من شناختم از جامعه‌ام قد می‌دهد، آنان، نه فقط به عمق جامعه نرفته‌اند، بلکه حتی در سطح هم اعزام اندک شده‌اند. البته نسبی عرض می‌کنم نه مطلق. هستند یا بودند روحانیین وارسته و پارسایی که در عمق جامعه بودند، مانند دو روحانی محل‌مان مرحومان حاج آقا دارابکلایی و حاج شیخ احمد آفاقی. فداکاری آنان موجبِ شناخت بیشتر مردم از مذهب و اخلاق و تدیّن پایدار به دین شد. حال اگر آن دو عالم متقی محل‌مان، خود را در حوزه همچنان به درس و بحث مشغول می‌کردند ممکن بود به بالاترین درجه‌ی اجتهاد هم می‌رسیدند، اما به آیه‌ی «نفر» ( به سکون فاء) عمل کردند و خود را در عمقِ دل مردم تألیف دادند و هنوز هم با آن‌که در خاک آرمیده‌اند، در قلوب مردم آشیانه و اُنس دارند. بگذرم که خیل عظیمی از متفقهین و روحانیین حتی از مشهد مقدس و قم، قدم به بیرون نمی‌گذارند و اساساً نمی‌روند میان ملت. شاید هجرت سخت باشد و صعب. حرف‌ها فراوان است... . بگذرم.
 
 
دیده و ندیده
 
با یاد و نام خدا
 
پرده‌ی ۱. گویا در انتها بود که وقتی یکی از حضّار، سه «کتاب‌صوتِ» زنده‌یاد نادر ابراهیمی را هدیه‌اش می‌کند، تبسم می‌زنند و خرسندانه می‌پرسند آقا نادر فرزند هم داشت؟ تا می‌شنود آره، سه دختر...، با وَجد و خوشحالی احوال‌شان را جویا می‌شوند. معلوم بود که به نادر یک حس و عُلقه و عاطفه‌ی خاصّی دارند. خیلی دلشاد شدم رهبری را در «غیررسمی» دیدم، به‌ویژه همین صحنه‌ی مربوط به زنده‌یاد نادر ابراهیمی را. مستند مناسبی در آمد.
 
 
پرده‌ی ۲. نشستم «خداحافظی طولانی» (محصول ۱۳۹۳ ایران) به کارگردانی فرزاد مؤتمن را دیدم؛ البته، نه بِنه (=زمین)، روی صندلی چرخان، چون فیلم را باید از زاویه‌ی مناسب دید. چه صحنه‌آرایی‌های شگفت‌انگیزی داشت. بی‌جهت نبود در جشنواره‌ی فیلم فجر دو سیمرغ بلوین گرفت: سیمرغ بلورین بهترین طراحی صحنه و لباس. و برنده‌ی سیمرغ بهترین بازیگر نقش اول مرد (آقای سعید آقاخانی) در نقش «یحیی». یک دیالوگش خیلی‌زیبا بود؛ آنجا که یحیی به آرایشگاه می‌رود و پیرمرد پیرایشگر این‌گونه می‌گوید، بدین مضمون: پیامبر خدا (ص) «دیده» را ندیده کرد، من چه کسی باشم که «ندیده» را دیده کنم!
 
پرده‌ی آخر: حرف پیرایشگر، اشاره است به عیبِ مردم را عیان نکردن و مهمتر از آن عیب روی مردم نگذاشتن. بگذرم.
 
 
نظر:
 
سلام. حافظ کجا وُ آقای «قائد» کجا ! از «کانون نویسندگان ایران»! حافظ -آن ‌طوری که حقیقتاً بود- دیده نمی‌شود؛ حافظِ قرآن. باز هم «گذشته»! عجب! پس، گذشته، «زمان»ی نیست که بشود از آن رها شد! و حتی دل کَند و توبیخش نمود. چه چرندی بافته بود آن جسارتگرِ فاقدِ وجدان، به قرآن.
 
 
هم خبر ، هم نظر
 
با یاد و نام خدا
 
۱. امام جمعه مشهد مقدس (آیت‌الله سید احمد علم‌الهدی) گفت: «مصیبت را در شعاع ادب و فرهنگ اهل بیت (ع) بیان و دل‌ها را متوجه عشق به معصومین (ع) کنید و از خود روضه نسازید زیرا این کار حرام و دروغ بستن به اهل بیت(ع) است.» (منبع)
 
نظر: با این دیدگاه ایشان موافقم. کتاب مَقتل اولیه‌ی عاشورا شاید از ۳۰ صفحه تجاوز نکند، اما به مرور هر روضه‌خوان که به متن وفادار نماند، جمله‌ای، کلمه‌ای، نسبتی، داستانی و حتی جعل و دروغی به آن افزود. متأسفانه هنوز هم توسط پاره‌ای ذاکرین و واعظین، نازل‌ترین و سست‌ترین مسائل به آن افزوده می‌شود که خود مصیبتی است بر مصائب کربلا. روضه‌سازی غلط است، روضه‌خوانی درست است؛ آن‌هم بر اساس محتوای موثق و معتبر.
 
 
۲. جشن کریسمس مثل همه‌سال در نزد مسیحیان در راه است.
 
نظر: بریدن درخت کاج یا صنوبر و نرّاد در جشن کریسمس چه علت و داستانی دارد، بماند. از ۵۰۰ سال پیش -شاید هم بیشتر- این رسم برقرار شد. گویا معتقدند شاخ و برگ‌های این سه درخت در جشن، آنان را از روح شیطان و بیماری‌ها مصون می‌دارد و نشان حیات است. همان‌طور که طی چند سال اخیر، ایرانیان برای حفظ طبیعت، بوم‌زیست، زمین پاک و پاسبانی از رزق و برکت، از گذاشتن سبزه‌ی عدس و گندم و سایر حبوب و ماهی رنگی روی سفره‌ی هفت‌سین پرهیز کردند، بهتر است مسیحیان محترم جهان هم از بریدن درخت دست بردارند و این جشن عزیز خود را با احترام به درخت و طبیعت بیآرایند. دور نمی‌بینم روزی چنین خواهند نمود.
 
 
۳. آقای «شینزو آبه» نخست‌وزیر سابق ژاپن متهم شد به تصرف ۴۰ میلیون ین (۳۸۶ هزار دلار) بودجه‌ی دولت جهت هزینه‌ی مهمانی‌های شخصی سیاسی‌اش. (منبع)
 
نظر: آبه البته از مردم عذرخواهی کرد، اما پرونده‌اش باز شد و... . فساد، اینجا و آنجا نمی‌شناسد، بشر همیشه در معرض وسوسه یا دسیسه‌ است. دنیای امروز هم دنیایی آلوده به سوداگری و فکر غلطاً در غلط غرب است و به همین علت در تعبیر رهبری، جمهوری اسلامی، نظامی «معترض» آمده است؛ معترض به وضع خراب سیاست در غرب؛ البته غرب سیاسی وحشی نه تمام مغرب‌زمین. او -آقای آبه- همانی‌ست که پاکت‌به‌دست نزد رهبری آمد که میانجیگرانه، نامه‌ی ترامپ را تحویل ایشان دهد که رهبری، حتی دریافت پاکت را نپذیرفتند چه رسد به شنیدن پیام. بگذرم. ژاپن و کره و آلمان حتی اگر پیشرفته‌ترین کشورهای جهان شوند، همین‌که کشورشان همچنان در اشغال ارتش آمریکا و نظامیان شرکت‌های خصوصی آمریکا و تحت نفوذ و زور است، لکّه‌ی ننگ بر پیشانی دارند و دفتر ذلت بر تاریخ. رشد و توسعه با پادویی و نوکری عین عقب‌ماندگی است، حتی بدتر از آن. ملتی که روحش در اسارت باشد ولی بدنش در رفاه، آن ملت خود را سرزنش خواهد کرد، دیر یا زود آن روز سر خواهد رسید.
 
 
پاسخ:
 
سلام. البته با شما در داوری بر سر استاد بشیریه و آقای صادق زیباکلام تفاوت دیدگاه دارم. کاری به «کانون نویسندگان ایران» ندارم که معمولاً بعضاً فکر لائیک داشته و دارند. اما خودم سر کلاسِ زیباکلام شاهد بودم در کلاس تاریخ تحولات ایران، وقت نماز ظهر و عصرش داشت تنگ می‌شد، همان پای تخته‌سیاه کفش در آورد و نماز خواند. قصدم دفاع از تمام مواضع ایشان نیست که او البته هر ماه یک جور حرف می‌زند و هر سال به یک راهی را می‌رود! او لائیک و به قول محل ما : کال‌ایمان نیست. استاد بشیریه هم، با آن‌که گرایش مارکسیستی داشت، اما اخلاق و رفتار و گفتار او برای منِ دانشجویش، بسیار پسندیده بود و آثار کتابی‌اش هنوز هم درس‌گفتار برای من است. زیرا او را یک انسان باسواد و مُخ می‌دانم گرچه متفاوت با او می‌اندیشم. با تشکر.
 
نظر:
 
سلام. نکته‌ی مفید فرمودید. از شما متشکرم. بهتر نبود شاخص‌های رضامندی را هم بیان می‌کردید؟ من معتقدم این نکته‌ی روان‌شناختی -که در پست شما می‌درخشد- پایه‌ی یک زندگی بی‌مسئله است. از آنجا که انسان امروز از انسان دیروز پرمسئله‌تر شده است آیا فکر نمی‌کنید پیام‌های علم درخشنده‌ی روان‌شناسی هم باید پا به پای مسائل مردم و بشریت جلوتر بیاید و گزاره‌های نوین کشف کند؟ می‌دانم شاخص «خشنودی خدا» هم در تفکر جناب‌عالی، یک اصل مبرهن و آشکار در کنار اصل "رضایت از زندگی" است. و این شعر حکیم نظامی نهایت پیوستگی این دو امر را در میان ایرانیان و متدیّنان سایر ادیان به‌ویژه مسلمانان می‌رساند:
 
خدایا چنان کن سرانجام کار
تو خوشنود باشی و ما رستگار
 
 
نظر:
 
سلام. ضمن تشکر از شما رزمنده‌ی سرپا و مهیّا، بابت گرامی‌داشت عملیات‌ها و شهداء، یک اصل تردیدناپذیر در جنگ‌ها این است که هم هزیمت طبیعی است و هم ظفرمندی. البته ظفر در نهایت با ایران بود با همه‌ی نابسامانی‌ها و خیانت‌های بی‌امان غرب و جنایت‌های آنان در ارسال سلاح‌های نوین به صدام. بخیلان خارجی و بعضاً داخلی، نمی‌خواهند درک کنند که ایران سربلند شد در دفاع مقدس. یاد امام و شهیدان و رزمندگان همیشه جاویدان.
 
 
نظر:
 
سلام. با این پست موافقم. پیش‌بینی آلمانی‌ها را اما نمی‌دانم تا چه اندازه مقرون به درستی‌ست، اما از نکته‌ی لوزی نارنجی نیز خبر دقیقی در دسترس نیست، زیرا اولاً این دریا ملک مشاع است و ثانیاً چون ابعاد امنیتی دارد، ممکن است نقشه‌ها از ایران و یا از هر پنج سوی مالکان خزر، درز نکند. بازم دقیق نمی‌دانم. متشکرم اطلاع‌رسانی و تلنگر ارزنده‌ای بود.
 
 
نظر:
 
سلام. طرفِ «طلوع» از نظر من در کارگاه‌های فن خبر، دوره‌ی تبحّر دیده، به‌سهولت طرف گفت‌‌وگوی خود را تخیله کرده، بسیارحرفه‌ای دست به مصاحبه زد. از نظر من که آن را دنبال می‌کردم، او خیلی خبره ظاهر شد و نه فقط طرف خود را طی یک مصاحبه‌ی نزدیک به بازخواست! وادار به سخن کرد که بر وی غلبه و احاطه هم نمود. نکته‌ای را عیان کنم که من خودم دوره‌اش را گذراندم: وقتی جبر مصاحبه، جوّ را برهم زد، بذرِ کسب خبر را بکار. و او حرفه‌ای کاشت و متبحّرانه برداشت کرد. من با چند افغان طلبه و دانشجو هم‌دوره و حتی مدتی هم‌حجره بودم، با هوش بالایی، در ذکاوت و اندوخته‌ی علمی‌اند. و اغلب از سلامت نفس و فروتنی واقعی هم برخوردار.
 
 
نظر:
 
سلام. هر نوع حرکتی که قرار است نام «انقلاب» به خود نگیرد و هر نام دیگری داشته باشد، حالا اصلاح، یا تغییر، یا بازسازی، یا تحول، یا جابه‌جایی و یا هر اسم دیگر، در درجه‌ی اول نیاز به شالوده، شاکله و شکل دارد. یعنی به ترتیب: بنیان فکری، سرشت اندیشه، صورت کار. در ایران، این هر سه، حلقه‌ای مفقوده است. کسانی که خود را به این نام می‌خوانند حتی در دوره‌ی صدارت‌شان، خودشان مدیران خود را با راهزنی درونی از قدرت کنار می‌زدند. به عبارت ساده‌تر علیه‌ی همدیگر می‌زدند و از شغل و مدیریت و ارتقاء می‌انداختند. به تعبیر توماس هابز: «گرگ همدیگر» بودند. آنان فقط در لفظ و شعار باقی ماندند و حتی الفاظ را هم هنوز تفسیر درستی نکرده‌اند.
 
 
نظر:
 
سلام. یک روایت خوش‌ساخت از شکل‌گیری فکر مسجد و تکیه‌ی پایین‌محله با ادبیات مذهبی و سالم. ممنونم. خوب شروع و خوب تمام کردی. اطلاعات ذی‌قیمتی داشت. دست مریزاد. نکته هم دریغ ندارم که فرمودی نکته‌دوستی: به‌درستی از قداست و اهداف بنای مسجد سخن گفتی. بهره بردم. حتی آموختم. بیفزایم مسجد در نگاه مرحوم علامه طباطبایی (آنچه در ذهنم باقی مانده) این است که مسجد و تکیه فقط ترکیبی از سنگ و آجر و محراب و مصالح ساخت‌وساز نیست، هم شفیع (=میانجی و واسطه‌ی خیر) است از میان نزدیک به ۱۶ شفیع در یوم‌الشفیع. و هم پیکره‌ی مسجد و تکیه، با انسان سخن می‌گوید. در ادبیات دینی به آن، «مکان مَکین» هم می‌گویند. این‌روزها چون میلاد حضرت عیسی مسیح، پیامبر بزرگ و اولی‌العزم (ع) است یک نکته‌ی دیگر هم، ازین فرصت پیش‌آمده ازین پست باارزش شما عرض کنم: حضرت مریم (س) نیز در فرهنگ شیعه، از مقام شامخ شفاعت برخوردار هستند و در پیشگاه خداوند می‌توانند مردم را مورد شفقت قرار دهند. جالت‌تر این‌که حنه -مادر حضرت مریم (س)- وقتی وی را حامله شد به همسرش -عمران- گفت از خدا خواستم که او را وقتی متولد شد «مُحرّر» کنم. محرر یعنی خادم مسجد. آن روز هم مسجد بیت‌المقدس منظور بود. این وقایع با کم و کیف آن به وجه دلکش در قرآن نیز ذکر شده‌است که تکرار نکنم و بگذرم. درود.
 
 
سلام استاد بزرگوار
 
متشکرم. بله درست فرمودید، من هم آشنایی‌هایم با این آیه همین است که محور آیه، مفهوم برزوا است، بروز و ظهور خلق نزد خدا. بارز و آشکارشدن. خدا قوت می‌گویم و التماس دعا. پیشنهاد: در فضای مجازی باید از مقدمات بحث به‌طور کامل کاست و با نام خدا فوری وارد مدخل شد و در پایان هم بدون معطلی دست به انتاج زد و از بحث خارج شد. با کمترین کلمات و تعارفاف. ممنونم. نشان فضیلت و کرامت شماست. من تفسیر شما ازین آیه را صبح زود گوش فرادادم. پیشنهادم برای بهترشدن شکل روند کار ضبط و پخش است. به‌هرحال، حتی اگر برای جمعی معدود در فضایی محدود هم بیان بفرمایید، باز نیز چون در فضای مجازی منعکس می‌فرمایید و یا شاید توسط سایر کاربران نیز بازنشر شود، بنابراین باید موجز باشد. از مقدمات و مؤخرات تماماً زده شود. اصل بحث بماند. شما حتی خطبه‌ی عربی و دعای فرج و چاق‌سلامتی با مخاطب خود نیز صورت دادید. این مخل بحث است و وقت طرف مخاطب را می‌سوزاند و کاربر را می‌رهاند. می‌توان خطبه و دعا را پیش از ضبط در دل قرینه کنید و نیت و زمزمه. رهبری در درس خارج فقه دفترشان، بنای زیبایی آفریدند، شرح یک روایت، که با بسم الله... آغاز می‌کنند و با صفحه‌ی فلان کتاب... به پایان می‌برند. بدون هیچ مقدمه و مؤخره‌ای. و خلل هم به وقت شنونده هم ایجاد نمی‌شود. آنچه گفتم فقط از سر علقه گفتم. والسلام.
 
 
 
پاسخ:
 
سلام. اساساً یادآوری‌ها یک رفتار خوب در دین و فرهنگ انسانی‌ست؛ اما ربط این یادآوری با متن من، بر من معلوم نگشت. درود.
 
 
پاسخ:
 
سلام. پند شما به من، بر من گران نمی‌آید، ممنونم از اندرز و رهنمودت. اما خریدن انتشارات کیهان بر من گران می‌آید! پولش را ندارم که هیچ، سواد فهمیدن آموزه‌های آن تیم را ندارم. یک کشکولی: سرِلاک را هم می‌گفتی از چه جنسی بخرم! تا شیرم دیر نشود!
 
 
نظر:
 
سلام. "برزوا لِله الواحد القهّار" آیه‌ی ۴۸ سوره‌ی ابراهیم. همه، بی هیچ استثنایی، همه، روزی آشکار می‌شوند؛ بُروز می‌یابند پیشگاه خدا. چه حافظ مصداق این ادعا باشد و چه مدعی، که در این فقره، از فرطِ فقرِ برداشت، حتی جمله‌ای شیک! و زُخروف‌واره! هم نگفت؛ محتوا و نسبتِ ناروا پیشکش!
 
 
پاسخ:
 
سلام. بله، جوابیه‌ی شما منطقی و پذیرفتنی بود. ازین نتیجه‌ی تازه هم -که بیان فرمودید- بهره بردم. می‌تواند با تکمیل آزمون و خطا میزان اعتماد به داده‌ی نهایی شما بالاتر رود. آنچه زیر پست‌های جناب‌عالی می‌نگارم، علاوه بر علاقه‌ام با موضوع روان‌شناسی، و نیز مرتفع‌شدن ابهامات من روی سوژه‌ها، حتی ممکن است یک تجهیز پرسش‌محور برای خودتان باشد که در مقطع دکتری هم می‌خواهید این رشته‌ی تأثیرگذار اجتماعی و فردی را به تخصص برسانید. با تشکر.
 
 
نظر:
 
سلام. حتی جابی که ایستادی در صحن انقلاب و زاویه‌ی نگاهت به بارگاه، برام کاملاً آشناست. چه زیباست دیدن فیلمی پویا و برخاستن از جا از راه دور برای سلام‌دادن به آن امام عزیز که در جان ایرانیان خانه دارد. یک فلسفه‌ی نقاره این است دو وقت برآمدن آفتاب و رفتن آفتاب ( یعنی فلق و شفق ) را به گوش جان مشتاقان معنا و مذهب برساند. و نقاره یعنی صدا. و این واژه گرچه از مشرق‌زمین است اما در قرآن هم آمده است. درود که قلب ما را راهی حُرم حرم کرده‌ای.
 
 
نظر:
 
سلام. صرفِ نقد کفایت ندارد، دلیل‌آوری برای مخاطب مؤثر است. درین مسئله که یک گُنگی دیگر بدان افزوده شد، درج «سپاه» در لیست سیاه است. آگاهان باید کَندوکاو کنند که ورود به آن آیا احتمال خسران ندارد. دنیای خراب غرب ارتش رسمی یک کشور را در لیست تروریسم جانمایی می‌کند. گرچه روابط بین‌الملل الزاماتی بر حاکمیت داخلی هم بار می‌کند.
 
 
نظر:
 
سلام. می‌توان یک آستر به کُتِ بحث شما دوخت و آن این است بر همگان معلوم گشت تیم ترامپ فضای موجود میان ایران با دوَل اروپایی و آمریکا را متشنج کرد. البته بر دارندگان عقل سلیم در این مرزوبوم، هیچ لحظه پنهان نیست، عمَله‌های نوکرمآب ترامپ در داخل ایران چه آروزهایی برای این تنش ایجادشده طی سه سال و اندی داشتند، اما هفته‌به‌هفته عرق شرم بر پیشانی‌شان نشست و رپزی لیست این افراد از مخزن دل ملت صبّار افشا خواهد شد. آری؛ باید تمام زوایا را دید، نه این‌که به‌آسانی گفت ایران تمام پل‌ها را از پایه درآورد!
 
چرخش «از ...» «به ...»
 
با یاد و نام خدا. سند تازه‌ی «تحول» در قوه‌ی قضاییه را مطالعه کرده‌ام، به تعبیر برخی ۱۶ تغییر اساسی پیش‌بینی شده است و در نگاه برخی ۷ مأموریت اصلی مدّ نظر است. اغلب روزنامه‌ها و سایت‌ها منعکسش کرده‌اند. نمونه، روزنامه‌ی مردم‌سالاری که تیتر تصویرش حرفه‌ای بود. من اما کار به شعار ندارم، به بخش «چرخش» می‌پردازم و می‌گذرم.
 
خود سند از چرخش با این گزاره نام برده است: «چرخش‌های تحول‌آفرین، تغییرات در جهت‌گیری‌های کلان قوه قضائیه است که چارچوب اصلی تعیین راهبردها را تشکیل می‌دهند.» (منبع)
 
من از ۱۵ چرخش در سند تحول قوه قضاییه به ۵ چرخش اشاره می‌کنم. طبق این سند -که گویا از زمان ابلاغ (دیروز ۶ دی ۱۳۹۹) تا ۱۴۰۴ باید عملی شود- می‌خواهد از وضع موجود به وضع مطلوب چرخش کند: مثلاً :
 
 
۱. قرار است از «مواجهه‌ی منفعل و پسینی در حکمرانی قضائی» به «مواجهه‌ی فعال و ایجابی» چرخش کند.
 
۲. قرار است از «غلبه‌ی رویکرد دادخواست‌­محور» به «غلبه رویکرد گسترش‌دهنده عدل و حامی حقوق عمومی و آزادی­های مشروع» چرخش کند.
 
۳. قرار است از «نگرش­ قدیمی، غیر­پاسخگو و غیرشفاف» به «نگرش هوشمند، پاسخگو و شفاف» چرخش کند.
 
۴. قرار است از «غلبه‌ی محافظه‌کاری و مصلحت‌اندیشی» به «غلبه‌ی قاطعیت و تصمیمات انقلابی» چرخش کند.
 
۵. قرار است از «اکتفا به مقابله با مفسدین» به «شناسایی و حذف بسترهای فسادزا» چرخش کند.
 
 
یک توضیح و سه نکته:
 
توضیح: دو قوه‌ی مقنّنه و مجریه سال‌های متمادی اسیر تغییرات شکلی (بخوانید: دچار سرگرمی خود جهت سردرگمی مردم) بوده‌اند و می‌باشند؛ بی‌کم‌وکاست همه‌ی دولت‌ها. مجریه‌ای‌ها؛ یا بانک‌ها و مؤسسات مالی را تفکیک و ادغام کرده پ می‌کنند و یا تعداد وزارت‌خانه‌ها را کم یا زیاد، و مقننه‌ای‌ها هم؛ یا قانون انتخابات را دست‌کاری (بخوانید بچه‌بازی) کرده‌اند و می‌کنند، یا قانون تقسیمات کشوری را. گویا برای دو قوه، همه‌چیز مملکت به‌سامان است و تمام گرفتاری‌های مردم مرتفع، فقط همین «شُل کن، سفت کن» این چهار چیز ! کالایی استراتژیک! و منفعت‌آمیز دارد و متاعی ذی‌قیمت! آن‌هم هر مجلس، به سود باند و تیم خود، چه هم هنگفت!
 
سه نکته: 
 
یکم: ادبیات به‌کارگرفته‌شده در سند تحول قوه قضائیه خود اعتراف آشکاری‌ست به نقص‌های بزرگ و عدیده در آن قوه؛ و همین خوداذعانی جای شکر باقی گذاشته که حجت‌الاسلام آقای رئیسی بدان اهتمام نظری نموده، تا اهتمام عملی را کلید بزند، هر چند از نظر من، داوری زودهنگام، بدتر از پیش‌داوریِ بدهنگام است، اما من این اقدام را گامِ به‌هنگام می‌دانم. آرزو می‌کنم، بتواند.
 
 
دوم: همین سند اثبات می‌دارد رئیسان پیشین دستگاه قضا از روی سند پیش نمی‌رفتند و چه بسا با قوانین معیوب و فاقد عنصر عدل، قوه را اداره می‌کردند؛ از ابتدا تا حالا، منهای شهید مظلوم بهشتی که جان خود را برای استیفای حق و حقوق مردم حتی مخالفین می‌داد. این نواقص -به‌ویژه- فَقد عدل در دو دوره‌ی حادّ بروز فاحش‌تر کرده بود که همان‌باره، پاره‌ای از اصحاب رکن چهارم دموکراسی زبان به نقد و انتقاد گشوده بودند اما گاه و بیگاه جواب شنیدند زبان‌شان را «باید بُرید». یکی زمان اوج‌گیری دستگیری کرباسچی و شهرداران او. دومی مقطع ویرانگر اوج‌گیری فاجعه‌ی بازداشتگاه کهریزگ در یکّه‌تازی قاضی سعید مرتضوی. خیلی‌ها ازین کاستی‌های ساختاری و کارکردی قوه قضاییه گفته بودند از عمادالدین باقیِ ملی‌مذهبی تا مراجع تقلید و روحانیان وارسته و از روشنفکران از هر دسته و پنجه تا مستمندانی که در پیچ سرسراهای دادسراها اسیر بیداد پاره‌ای قاضی‌های پولکی و بازپرس‌های جرینگی شده بودند. اما هیچ‌کدام از مسئولان دخیل قوه، گوش به ندای حق‌طلبی ندادند و تاریخ انقلاب اسلامی آنان را در دفترش به ثبت رساند. و اینک آقای سید ابراهیم رئیسی -که قدم پیش گذاشت- من فکر می‌کنم باید آرزو داشت بشود کاری کرد که عدل شرمنده‌ی دستگاه نگردد!
 
 
سوم: مرحوم شاهرودی «ویرانه» تحویل گرفت! خود آقای شاهرودی با گذاشتن حجت‌الاسلام «علیزاده» و «مرتضوی» و «...» چه‌ها که نکرد! حجت‌الاسلام شیخ صادق لاریجانی که شده بود «تمام» قوه! و «اکبر طبری»یی پروراند! که تبار قوه را تباه کرد. او بدون هیچ پاسخگویی‌یی رفت رأس مجمع مصلحت. بگذرم. و اینک جناب آقای رئیسی چه می‌خواهد بکند، باید دید چه با او می‌کنند؟! می‌گذارند پیش برود؟! یا نه، پیشش تله‌ها می‌گسترانند و صیدها می‌افکنند. بگذرم زیرا نمی‌دانم.
 
 
پاسخ:
 
سلام. ای زبل! زبل گفتی یاد "ماهیگیر زبل" اوائل انقلاب افتادم با بازی کمدین مشهور انگلیسی «نورمن ویزدوم». رفته بودیم سینما سپهر ساری دیدیم. سیاه‌وسفید بود، اما سراسر خنده. آن دوره‌ی بی‌بضاعتی، هر کس سینما می‌رفت وقتی به روستا برمی‌گشت، می‌نشست برای همه لام تا کام و الف تا یاءی تمّت را تمام تعریف می‌کرد. کجا بودم؟! بذار بگذرم.
 
 
پاسخ:
 
سلام. شما من را به «توپخانه» می‌فرستی؟! بر من، هر کس پیشِ برادر مرحوم «حسن شایانفر» ! کار کرد، جُبّه و جبهه‌اش شایان است! آدرس‌های سخت ندهید، هضم مطالب آن‌ «جا»ها بر منِ مبتدی، سخت است و غیرقابل گوارش!
 
 
پاسخ:
 
سلام. اینک با این اصلاحیه‌ات، درست شد. بر من هم تعجب داشت که نتیجه‌ی پژوهش‌ شما با متن پژوهش شما تناقض داشت. اگر دقت کرده باشید در پاسخ پیشین تأکید کرده‌بودم «با تکمیل آزمون و خطا میزان اعتماد به داده‌ی نهایی شما بالاتر رود.» در واقع منظورم همین بود؛ که شما با سعی دوباره، به آن خطای مفقود در داده، راه پیدا کردی. علتش هم روشن بود: شما دو دسته‌ی ناشنوایان و نابینایان را مورد پژوهش قرار دادهدبودید، با آن‌که در تحقیقات میدانی به «دوری از جمع و جامعه و عدم توانایی مشارکت در گروه ها» از سوی نابینایان رسیده بودی، ولی در اِستنتاج نهایی، رأی را از ناشنوایان دریغ کرده بودی، که با آن‌که ضعف شنیداری دارند اما دوری از جمع و جامعه و پرهیز از مشارکت ندارند. ازین‌رو من دریافتم در پژوهش جناب‌عالی این سه عنصر، در میزانِ "رضایت از زندگی" نقش بارز دارد، و انزوا و ضعف حضور و گوشه‌گیری مفرط، نقش مخرّب و آسیب. پس؛ باید کوشید دست نابینایان عزیز را درین آسیب گرفت و از غم‌شان تا هرچه مقدور است، کاست. متشکر. موفق باشید.
 
 
پاسخ:
 
سلام. اینک درین متن، حتی قصد فروش شش‌میلیون بشکه نفت عراق، برجسته می‌نماید و یا دست‌کم از سمت صاحبِ پست، گویی ستودنی می‌باشد. اما روزی -که چندان هم دیر نبود- در همین صحن علنی مدرسه فکرت، سخن بر سر این، ساز شد و در کَرنا بود که ایران با فروش مثلاً فلان‌میلیون بشکه نفت خام، سرمایه‌ی مملکت و نسل آینده را دارد مثلاً تباه می‌کند و شاید هم چه می‌دانم؛ به یغما می‌رسانَد. از قدیم در زبان آن مادرزنِ و مادرشوهرِ همزمانِ مثَل‌زن، چه به‌زیبایی، مثَل به افّواه و میان مردم فرستاده شد، آن‌هم در روی یک بام، ولی با دو هوا: «قربون برم خدا را، یک بام و دو هوا را» به پسر و عروسش می‌گفت هوا گرم است جدا بخوابید! به هم نچسبید! اما در همان پشت‌بام و همان هوا، به داماد و دخترش می‌گفت هوا سرد است، جدا نخوابید! به هم بچسبید!
Notes ۰
پست شده در شنبه, ۸ شهریور ۱۳۹۹
بازدید ها : ۲۵۰
ساعت پست : ۱۰:۵۶
مشخصات پست

مدرسه فکرت ۶۴

ابراهیم طالبی  | دامنه دارابی

مجموعه پیام‌هایم در مدرسه فکرت

قسمت شصت‌وچهارم

۲۱ سال پیش!

ابراهیم طالبی دارابی دامنه / ۲۴ مهر ۱۳۹۹ / چاپ شب. به نام خدا. ‌امشب، شب رحلت پیامبر ص و شهادت امام حسن مجتبی ع است. یاد ایامی افتادم که به حکم حدیث نبویِ «اُطْلُبوا الْعِلْمَ مِنَ الْمَهْدِ اِلَی اللَّحدِ» با مرکز پژوهش و دوستانی وصل شدم که عمرم در آن قطعه‌ی زندگی‌ام هدر نرفت. و حس می‌کردم دارم این شعر منسوب به حکیم فردوسی را در درونم حکّ می‌کنم و هدایت می‌شوم؛ شعری ساده اما همه‌جانبه:

چنین گفت پیغمبر راستگوی

ز گهواره تا گور دانش بجوی

اینک دیدنِ این میزِ کارم با آن انبوه کتاب اطرافم و این دوستانم -که همه سِمت استادی علم و اخلاق و پارسایی بر من دارند- مرا از جهت و سمتی که از آن عبور کرده‌ام، مسرور و خشنود نگه می‌دارد. اینان هرگز از یادم نمی‌روند؛ چونان که رفقای من در داراب‌کلا و جای‌جای ایران و تمام کسانی که در هدایتگری‌ام نقش داشته‌اند، هیچگاه فراموش نمی‌شوند. کمتر کتابی درین قفسات است که قبسات (=شعله‌ و فایده) من نشده باشد و وراندازش نکرده باشم. جوانان عزیز بکوشند با مطالعه و اندیشه و کتاب‌خوانی تاریخ زندگی خود را تابان کنند که وقتی پا به سن گذاشتند مانند ما حسرت ساعات ازدست ‌رفته را نخورند.

 

ای روزگار ! ای روزگار ! کسی مگر درین صحن خاطره‌ی سیاسی دوست دارد! وگرنه از آن چند سال، خاطراتی سیاسی درین پست و درین صحن می‌نوشتم. بگذرم. ولی از اتفاقات آنجا دو اتفاق را که بر من گذشت می‌گویم:

 

۱. نماز را به پشتِ سر آشیخ محمدرضا احمدی می‌بستیم. اقتدایی از سرِ اشتیاق. یک ظهر، آخر نماز، خواندنِ «إِنَّ اللَّهَ وَمَلَائِکَتَهُ یُصَلُّونَ عَلَى النَّبِیِّ» به گردن من افتاد. به «یَا أَیُّهَا الَّذِینَ آمَنُوا» که رسیدم حواسم رفت سمت سوره‌ی والعصر، که به جای «صَلُّوا عَلَیْهِ وَسَلِّمُوا تَسْلِیمًا» خواندم: «وَعَمِلُوا الصَّالِحَاتِ وَتَوَاصَوْا بِالْحَقِّ وَتَوَاصَوْا بِالصَّبْرِ» ! آن‌ روز با این کارم تعقیبات نماز حاضرین درخششو جوشش بیشتری گرفت!

 

۲. پنج‌شنبه‌ها -بدون وقفه- زیارت عاشورا و صبحانه برقرار بود. روزی خواندن فرازهایی از آن به من واگذار شد. ازقضا آن روز آیت‌الله علی آل‌اسحاق نوبت مصاحبه داشت که وسط زیارت رسید. اتفاقاً آن بخش‌هایی از زیارت نصیب من شد که واژگان سخت‌تری دارد و زبانم معمولاً در ادای صحیح آن عاجز می‌مانَد. تمام که شد، مرحوم آل‌اسحاق با تبسّم گفت: «همه به سبک ایشان می‌خوانید؟!» آخه! من زیر و زبَر را حسابی غلط‌وغلوط خوانده بودم!

 

بزرگواران در عکس بالا در مخزن کتابخانه‌ی مرکز از راست: دکتر علی شیرخانی. من. شیخ محمدرضا احمدی. جواد امامی. و در عکس پایین از راست: من. جواد امامی. دکتر علیرضا زهیری. دکتر شیرخانی. شیخ احمدی. چه ۲۱ سال پیشِ قشنگی بود.

 

در پایان؛ در سالروز شهادت امام حسن مجتبی ع یک سخن از آن امام کریم تقدیم می‌کنم، که اُسوه‌هایی چون آن رهبران سیاست و دیانت و معنویت، همیشه مردم را به دانش و ارزش دعوت کرده‌اند:

 

«همانا بیناترین دیده‌ها آن است که در طریق خیر نفوذ کند، و شنواترین گوش‌ها آن است که پند و اندرز را در خود فراگیرد و از آن سود برَد، و سالم‌ترین دل‌ها آن است که از شُبهه‌ها پاک باشد.» (منبع)

 

کمربند مهار

ابراهیم طالبی دارابی دامنه / ۲۵ مهر ۱۳۹۹

به نام خدا. سر بازکردنِ دُمل بحران «قره‌باغ» ناشی از هر عواملی باشد، دست‌کم یک دسیسه‌ی فراگیرتر را سریع‌تر رو کرده است و آن طرحِ «استقرار تروریست‌های تکفیری در طول نوار مرزی ترکمنستان، آذربایجان، ازبکستان، جنوب‌شرقی تاجیکستان و شمال‌شرقی افغانستان» است.

 

برخی از منابع ایرانی (منبع -که به مسائل استراتژیک دستیابی دارند- بر اساس شواهد میدانی وجود این توطئه را تآیید کرده‌اند، که در حقیقت بنای آن بر «محاصره‌ی استراتژیک چین، روسیه و ایران» است و حتی در صورت آماده‌بودن اقتضائات و شرائط، «دامن‌زدن به جنگ‌ها و تنش‌های نیابتی در این مناطق». که من در این تحلیل، اسمش را گذاشتم «کمربند مهار»؛ کمربندی که از سرحدّات ارمنستان تا منتهی‌الیه‌ی افغانستان امتداد دارد.

 

 

نقشه‌ی قره‌باغ

(جنگ میان آذربایجان و ارمنستان)

 

این‌که در داخل ایران، برخی‌ها به علت سابقه‌ی تعدّی‌گری روسیه‌ی تزاری و شوروی کمونیستی و امروزه روسیه‌ی پوتینی، به این کشور اعتماد ندارند و روی خوش نشان نمی‌دهند و سیاست فعلی جمهوری اسلامی را در باره‌ی روسیه و حتی چین تخطئه می‌کنند و بالاتر این‌که گاه دیده می‌شود خیانتکارانه نیز می‌دانند، به نظر من نوعی نادیده‌گرفتن منافع ملی است و خطای تحلیلی. مگر این که اینان ازجمله کسانی باشند که فکر می‌کنند با آمریکا در هدفِ نابودی انقلاب اسلامی و آوردن یک حکومت دست‌نشانده، اشتراک منافع دارند.

 

درست است که کمربند مهار از دید یک ایرانی وطن‌خواه می‌تواند اقدامی مخاطره‌آمیز و محدودکننده باشد، اما اگر از نگاه آمریکا و اسرائیل اشغالگر، به آن بنگریم می‌بینیم جای حساسی را دست گذاشته‌اند که اگر بتوانند از طریق پیکارجویان اَجیر مسلمان -که احساسی جز جنگیدن و دلار به‌دست‌آوردن ندارند و تفکری جز مانند بینش داعش و جریان تکفیری ندارند- قادرند تنش‌های نیابتی بیافرینند و هدف خود را در اختلال روابط این سه قدرت (چین، ایران، روسیه) پیش ببرند.

 

بنابرین؛ از دید من ایران در این بُعد درست می‌رود که دو کشور چین و روسیه را بر حسب اقتضائات برای اتحاد استراتژیک خود برگزیده است؛ زیرا:

 

 

اولاً آمریکا و پادوهای او دیرزمانی‌ست بنای خود را بر اذیّت و آزار ایران (=بخوانید تحریم و فشار برای تسلیم و مذاکره‌ی تحمیلی) و در صورت توانستن، سرنگون‌ساختنِ نظام گذاشته‌اند.

 

ثانیاً روسیه و چین به‌هرحال با همه‌ی تردیدهای به‌حقی که نسبت به دوگانگی‌های بین‌المللی آن دو داریم، دو کشور منطقه‌ی استراتژیک ایران محسوب می‌شوند که عقلانیت ایجاب می‌کند وقتی دشمنی چون آمریکا، دوستی با پادشاه‌های منحط عرب‌های منطقه را به منافع خود نزدیک‌تر می‌بیند و ایران را محور شرارت قرار می‌دهد، با چین و روسیه متحدی استراتژیک باشیم ولو آکنده از نوسان و بده‌وبستان.

 

نکته: این تناقض است که نظام را همیشه زیر تیغ هجوم می‌برَند ولی وقتی تاریخ‌گردی می‌کنند سیاستمداری چون احمد قوام را می‌ستایند و مردی چون مرحوم مصدق را پیشوای خود می‌پندارند. مرحوم مصدق همان کار ستُرگی با انگلیس کرد و آنان را از مملکت و آخور نفت بیرون انداخت که جمهوری اسلامی با آمریکا کرد. پس؛ نمی‌شود از یک سو مصدق را ستود -که باید هم آن مبارزه‌اش با انگلیس را ستود- ولی از سوی دیگر انقلاب اسلامی را کوبید و توبیخ کرد. مگر می‌شود دو کارِ درست و هم‌موازات را دو جور داوری کرد و به قضاوت نشست! بگذرم. در این مدت -آغاز جنگ میان طرفین قره‌باغ- نوشتن تحلیلم را به‌عمد تأخیر انداختم تا از اوضاع آن خبرهای بیشتر بدانم. بنابراین، می‌دانم همه‌ی ما به مسائل روز ایران و منطقه و جهان بی‌تفاوت نیستیم و پیگیریم.

 

درخواست:

با سلام و آرزوی توفیق، از آقای دکتر محسن آهنگر دارابی -که در ایالات متحده آمریکا دکتری برق را طی می‌کنند- می‌خواهم یک گزارشی از وضعیت فعلی انتخابات آمریکا به صحن مدرسه ارائه کنند؛ گرچه ما در اینجا اخبار و نظرسنجی‌ها و تحلیل‌ها را دنبال می‌کنیم، ولی چه خوب است آقامحسن که در آنجا حضور دارند ما را از تازه‌ترین برآوردها مطلع کنند. اگر دکتر محسن پیام مرا دیر می‌بیند، حسن‌آقا پدر دکترمحسن یا علی‌آقا برادر آقامحسن، وی را زودتر، ازین درخواست باخبر کنند. ممنونم. بیشتر بخوانید ↓

دیدن یا نوشتن نظرات : ۰
پست شده در شنبه, ۸ شهریور ۱۳۹۹
بازدید ها : ۲۵۰
ساعت پست : ۱۰:۵۶
دنبال کننده

مدرسه فکرت ۶۴

ابراهیم طالبی  | دامنه دارابی
مدرسه فکرت ۶۴

مجموعه پیام‌هایم در مدرسه فکرت

قسمت شصت‌وچهارم

۲۱ سال پیش!

ابراهیم طالبی دارابی دامنه / ۲۴ مهر ۱۳۹۹ / چاپ شب. به نام خدا. ‌امشب، شب رحلت پیامبر ص و شهادت امام حسن مجتبی ع است. یاد ایامی افتادم که به حکم حدیث نبویِ «اُطْلُبوا الْعِلْمَ مِنَ الْمَهْدِ اِلَی اللَّحدِ» با مرکز پژوهش و دوستانی وصل شدم که عمرم در آن قطعه‌ی زندگی‌ام هدر نرفت. و حس می‌کردم دارم این شعر منسوب به حکیم فردوسی را در درونم حکّ می‌کنم و هدایت می‌شوم؛ شعری ساده اما همه‌جانبه:

چنین گفت پیغمبر راستگوی

ز گهواره تا گور دانش بجوی

اینک دیدنِ این میزِ کارم با آن انبوه کتاب اطرافم و این دوستانم -که همه سِمت استادی علم و اخلاق و پارسایی بر من دارند- مرا از جهت و سمتی که از آن عبور کرده‌ام، مسرور و خشنود نگه می‌دارد. اینان هرگز از یادم نمی‌روند؛ چونان که رفقای من در داراب‌کلا و جای‌جای ایران و تمام کسانی که در هدایتگری‌ام نقش داشته‌اند، هیچگاه فراموش نمی‌شوند. کمتر کتابی درین قفسات است که قبسات (=شعله‌ و فایده) من نشده باشد و وراندازش نکرده باشم. جوانان عزیز بکوشند با مطالعه و اندیشه و کتاب‌خوانی تاریخ زندگی خود را تابان کنند که وقتی پا به سن گذاشتند مانند ما حسرت ساعات ازدست ‌رفته را نخورند.

 

ای روزگار ! ای روزگار ! کسی مگر درین صحن خاطره‌ی سیاسی دوست دارد! وگرنه از آن چند سال، خاطراتی سیاسی درین پست و درین صحن می‌نوشتم. بگذرم. ولی از اتفاقات آنجا دو اتفاق را که بر من گذشت می‌گویم:

 

۱. نماز را به پشتِ سر آشیخ محمدرضا احمدی می‌بستیم. اقتدایی از سرِ اشتیاق. یک ظهر، آخر نماز، خواندنِ «إِنَّ اللَّهَ وَمَلَائِکَتَهُ یُصَلُّونَ عَلَى النَّبِیِّ» به گردن من افتاد. به «یَا أَیُّهَا الَّذِینَ آمَنُوا» که رسیدم حواسم رفت سمت سوره‌ی والعصر، که به جای «صَلُّوا عَلَیْهِ وَسَلِّمُوا تَسْلِیمًا» خواندم: «وَعَمِلُوا الصَّالِحَاتِ وَتَوَاصَوْا بِالْحَقِّ وَتَوَاصَوْا بِالصَّبْرِ» ! آن‌ روز با این کارم تعقیبات نماز حاضرین درخششو جوشش بیشتری گرفت!

 

۲. پنج‌شنبه‌ها -بدون وقفه- زیارت عاشورا و صبحانه برقرار بود. روزی خواندن فرازهایی از آن به من واگذار شد. ازقضا آن روز آیت‌الله علی آل‌اسحاق نوبت مصاحبه داشت که وسط زیارت رسید. اتفاقاً آن بخش‌هایی از زیارت نصیب من شد که واژگان سخت‌تری دارد و زبانم معمولاً در ادای صحیح آن عاجز می‌مانَد. تمام که شد، مرحوم آل‌اسحاق با تبسّم گفت: «همه به سبک ایشان می‌خوانید؟!» آخه! من زیر و زبَر را حسابی غلط‌وغلوط خوانده بودم!

 

بزرگواران در عکس بالا در مخزن کتابخانه‌ی مرکز از راست: دکتر علی شیرخانی. من. شیخ محمدرضا احمدی. جواد امامی. و در عکس پایین از راست: من. جواد امامی. دکتر علیرضا زهیری. دکتر شیرخانی. شیخ احمدی. چه ۲۱ سال پیشِ قشنگی بود.

 

در پایان؛ در سالروز شهادت امام حسن مجتبی ع یک سخن از آن امام کریم تقدیم می‌کنم، که اُسوه‌هایی چون آن رهبران سیاست و دیانت و معنویت، همیشه مردم را به دانش و ارزش دعوت کرده‌اند:

 

«همانا بیناترین دیده‌ها آن است که در طریق خیر نفوذ کند، و شنواترین گوش‌ها آن است که پند و اندرز را در خود فراگیرد و از آن سود برَد، و سالم‌ترین دل‌ها آن است که از شُبهه‌ها پاک باشد.» (منبع)

 

کمربند مهار

ابراهیم طالبی دارابی دامنه / ۲۵ مهر ۱۳۹۹

به نام خدا. سر بازکردنِ دُمل بحران «قره‌باغ» ناشی از هر عواملی باشد، دست‌کم یک دسیسه‌ی فراگیرتر را سریع‌تر رو کرده است و آن طرحِ «استقرار تروریست‌های تکفیری در طول نوار مرزی ترکمنستان، آذربایجان، ازبکستان، جنوب‌شرقی تاجیکستان و شمال‌شرقی افغانستان» است.

 

برخی از منابع ایرانی (منبع -که به مسائل استراتژیک دستیابی دارند- بر اساس شواهد میدانی وجود این توطئه را تآیید کرده‌اند، که در حقیقت بنای آن بر «محاصره‌ی استراتژیک چین، روسیه و ایران» است و حتی در صورت آماده‌بودن اقتضائات و شرائط، «دامن‌زدن به جنگ‌ها و تنش‌های نیابتی در این مناطق». که من در این تحلیل، اسمش را گذاشتم «کمربند مهار»؛ کمربندی که از سرحدّات ارمنستان تا منتهی‌الیه‌ی افغانستان امتداد دارد.

 

 

نقشه‌ی قره‌باغ

(جنگ میان آذربایجان و ارمنستان)

 

این‌که در داخل ایران، برخی‌ها به علت سابقه‌ی تعدّی‌گری روسیه‌ی تزاری و شوروی کمونیستی و امروزه روسیه‌ی پوتینی، به این کشور اعتماد ندارند و روی خوش نشان نمی‌دهند و سیاست فعلی جمهوری اسلامی را در باره‌ی روسیه و حتی چین تخطئه می‌کنند و بالاتر این‌که گاه دیده می‌شود خیانتکارانه نیز می‌دانند، به نظر من نوعی نادیده‌گرفتن منافع ملی است و خطای تحلیلی. مگر این که اینان ازجمله کسانی باشند که فکر می‌کنند با آمریکا در هدفِ نابودی انقلاب اسلامی و آوردن یک حکومت دست‌نشانده، اشتراک منافع دارند.

 

درست است که کمربند مهار از دید یک ایرانی وطن‌خواه می‌تواند اقدامی مخاطره‌آمیز و محدودکننده باشد، اما اگر از نگاه آمریکا و اسرائیل اشغالگر، به آن بنگریم می‌بینیم جای حساسی را دست گذاشته‌اند که اگر بتوانند از طریق پیکارجویان اَجیر مسلمان -که احساسی جز جنگیدن و دلار به‌دست‌آوردن ندارند و تفکری جز مانند بینش داعش و جریان تکفیری ندارند- قادرند تنش‌های نیابتی بیافرینند و هدف خود را در اختلال روابط این سه قدرت (چین، ایران، روسیه) پیش ببرند.

 

بنابرین؛ از دید من ایران در این بُعد درست می‌رود که دو کشور چین و روسیه را بر حسب اقتضائات برای اتحاد استراتژیک خود برگزیده است؛ زیرا:

 

 

اولاً آمریکا و پادوهای او دیرزمانی‌ست بنای خود را بر اذیّت و آزار ایران (=بخوانید تحریم و فشار برای تسلیم و مذاکره‌ی تحمیلی) و در صورت توانستن، سرنگون‌ساختنِ نظام گذاشته‌اند.

 

ثانیاً روسیه و چین به‌هرحال با همه‌ی تردیدهای به‌حقی که نسبت به دوگانگی‌های بین‌المللی آن دو داریم، دو کشور منطقه‌ی استراتژیک ایران محسوب می‌شوند که عقلانیت ایجاب می‌کند وقتی دشمنی چون آمریکا، دوستی با پادشاه‌های منحط عرب‌های منطقه را به منافع خود نزدیک‌تر می‌بیند و ایران را محور شرارت قرار می‌دهد، با چین و روسیه متحدی استراتژیک باشیم ولو آکنده از نوسان و بده‌وبستان.

 

نکته: این تناقض است که نظام را همیشه زیر تیغ هجوم می‌برَند ولی وقتی تاریخ‌گردی می‌کنند سیاستمداری چون احمد قوام را می‌ستایند و مردی چون مرحوم مصدق را پیشوای خود می‌پندارند. مرحوم مصدق همان کار ستُرگی با انگلیس کرد و آنان را از مملکت و آخور نفت بیرون انداخت که جمهوری اسلامی با آمریکا کرد. پس؛ نمی‌شود از یک سو مصدق را ستود -که باید هم آن مبارزه‌اش با انگلیس را ستود- ولی از سوی دیگر انقلاب اسلامی را کوبید و توبیخ کرد. مگر می‌شود دو کارِ درست و هم‌موازات را دو جور داوری کرد و به قضاوت نشست! بگذرم. در این مدت -آغاز جنگ میان طرفین قره‌باغ- نوشتن تحلیلم را به‌عمد تأخیر انداختم تا از اوضاع آن خبرهای بیشتر بدانم. بنابراین، می‌دانم همه‌ی ما به مسائل روز ایران و منطقه و جهان بی‌تفاوت نیستیم و پیگیریم.

 

درخواست:

با سلام و آرزوی توفیق، از آقای دکتر محسن آهنگر دارابی -که در ایالات متحده آمریکا دکتری برق را طی می‌کنند- می‌خواهم یک گزارشی از وضعیت فعلی انتخابات آمریکا به صحن مدرسه ارائه کنند؛ گرچه ما در اینجا اخبار و نظرسنجی‌ها و تحلیل‌ها را دنبال می‌کنیم، ولی چه خوب است آقامحسن که در آنجا حضور دارند ما را از تازه‌ترین برآوردها مطلع کنند. اگر دکتر محسن پیام مرا دیر می‌بیند، حسن‌آقا پدر دکترمحسن یا علی‌آقا برادر آقامحسن، وی را زودتر، ازین درخواست باخبر کنند. ممنونم. بیشتر بخوانید ↓

ابراهیم طالبی  | دامنه دارابی

مجموعه پیام‌هایم در مدرسه فکرت

قسمت شصت‌وچهارم

۲۱ سال پیش!

ابراهیم طالبی دارابی دامنه / ۲۴ مهر ۱۳۹۹ / چاپ شب. به نام خدا. ‌امشب، شب رحلت پیامبر ص و شهادت امام حسن مجتبی ع است. یاد ایامی افتادم که به حکم حدیث نبویِ «اُطْلُبوا الْعِلْمَ مِنَ الْمَهْدِ اِلَی اللَّحدِ» با مرکز پژوهش و دوستانی وصل شدم که عمرم در آن قطعه‌ی زندگی‌ام هدر نرفت. و حس می‌کردم دارم این شعر منسوب به حکیم فردوسی را در درونم حکّ می‌کنم و هدایت می‌شوم؛ شعری ساده اما همه‌جانبه:

چنین گفت پیغمبر راستگوی

ز گهواره تا گور دانش بجوی

اینک دیدنِ این میزِ کارم با آن انبوه کتاب اطرافم و این دوستانم -که همه سِمت استادی علم و اخلاق و پارسایی بر من دارند- مرا از جهت و سمتی که از آن عبور کرده‌ام، مسرور و خشنود نگه می‌دارد. اینان هرگز از یادم نمی‌روند؛ چونان که رفقای من در داراب‌کلا و جای‌جای ایران و تمام کسانی که در هدایتگری‌ام نقش داشته‌اند، هیچگاه فراموش نمی‌شوند. کمتر کتابی درین قفسات است که قبسات (=شعله‌ و فایده) من نشده باشد و وراندازش نکرده باشم. جوانان عزیز بکوشند با مطالعه و اندیشه و کتاب‌خوانی تاریخ زندگی خود را تابان کنند که وقتی پا به سن گذاشتند مانند ما حسرت ساعات ازدست ‌رفته را نخورند.

 

ای روزگار ! ای روزگار ! کسی مگر درین صحن خاطره‌ی سیاسی دوست دارد! وگرنه از آن چند سال، خاطراتی سیاسی درین پست و درین صحن می‌نوشتم. بگذرم. ولی از اتفاقات آنجا دو اتفاق را که بر من گذشت می‌گویم:

 

۱. نماز را به پشتِ سر آشیخ محمدرضا احمدی می‌بستیم. اقتدایی از سرِ اشتیاق. یک ظهر، آخر نماز، خواندنِ «إِنَّ اللَّهَ وَمَلَائِکَتَهُ یُصَلُّونَ عَلَى النَّبِیِّ» به گردن من افتاد. به «یَا أَیُّهَا الَّذِینَ آمَنُوا» که رسیدم حواسم رفت سمت سوره‌ی والعصر، که به جای «صَلُّوا عَلَیْهِ وَسَلِّمُوا تَسْلِیمًا» خواندم: «وَعَمِلُوا الصَّالِحَاتِ وَتَوَاصَوْا بِالْحَقِّ وَتَوَاصَوْا بِالصَّبْرِ» ! آن‌ روز با این کارم تعقیبات نماز حاضرین درخششو جوشش بیشتری گرفت!

 

۲. پنج‌شنبه‌ها -بدون وقفه- زیارت عاشورا و صبحانه برقرار بود. روزی خواندن فرازهایی از آن به من واگذار شد. ازقضا آن روز آیت‌الله علی آل‌اسحاق نوبت مصاحبه داشت که وسط زیارت رسید. اتفاقاً آن بخش‌هایی از زیارت نصیب من شد که واژگان سخت‌تری دارد و زبانم معمولاً در ادای صحیح آن عاجز می‌مانَد. تمام که شد، مرحوم آل‌اسحاق با تبسّم گفت: «همه به سبک ایشان می‌خوانید؟!» آخه! من زیر و زبَر را حسابی غلط‌وغلوط خوانده بودم!

 

بزرگواران در عکس بالا در مخزن کتابخانه‌ی مرکز از راست: دکتر علی شیرخانی. من. شیخ محمدرضا احمدی. جواد امامی. و در عکس پایین از راست: من. جواد امامی. دکتر علیرضا زهیری. دکتر شیرخانی. شیخ احمدی. چه ۲۱ سال پیشِ قشنگی بود.

 

در پایان؛ در سالروز شهادت امام حسن مجتبی ع یک سخن از آن امام کریم تقدیم می‌کنم، که اُسوه‌هایی چون آن رهبران سیاست و دیانت و معنویت، همیشه مردم را به دانش و ارزش دعوت کرده‌اند:

 

«همانا بیناترین دیده‌ها آن است که در طریق خیر نفوذ کند، و شنواترین گوش‌ها آن است که پند و اندرز را در خود فراگیرد و از آن سود برَد، و سالم‌ترین دل‌ها آن است که از شُبهه‌ها پاک باشد.» (منبع)

 

کمربند مهار

ابراهیم طالبی دارابی دامنه / ۲۵ مهر ۱۳۹۹

به نام خدا. سر بازکردنِ دُمل بحران «قره‌باغ» ناشی از هر عواملی باشد، دست‌کم یک دسیسه‌ی فراگیرتر را سریع‌تر رو کرده است و آن طرحِ «استقرار تروریست‌های تکفیری در طول نوار مرزی ترکمنستان، آذربایجان، ازبکستان، جنوب‌شرقی تاجیکستان و شمال‌شرقی افغانستان» است.

 

برخی از منابع ایرانی (منبع -که به مسائل استراتژیک دستیابی دارند- بر اساس شواهد میدانی وجود این توطئه را تآیید کرده‌اند، که در حقیقت بنای آن بر «محاصره‌ی استراتژیک چین، روسیه و ایران» است و حتی در صورت آماده‌بودن اقتضائات و شرائط، «دامن‌زدن به جنگ‌ها و تنش‌های نیابتی در این مناطق». که من در این تحلیل، اسمش را گذاشتم «کمربند مهار»؛ کمربندی که از سرحدّات ارمنستان تا منتهی‌الیه‌ی افغانستان امتداد دارد.

 

 

نقشه‌ی قره‌باغ

(جنگ میان آذربایجان و ارمنستان)

 

این‌که در داخل ایران، برخی‌ها به علت سابقه‌ی تعدّی‌گری روسیه‌ی تزاری و شوروی کمونیستی و امروزه روسیه‌ی پوتینی، به این کشور اعتماد ندارند و روی خوش نشان نمی‌دهند و سیاست فعلی جمهوری اسلامی را در باره‌ی روسیه و حتی چین تخطئه می‌کنند و بالاتر این‌که گاه دیده می‌شود خیانتکارانه نیز می‌دانند، به نظر من نوعی نادیده‌گرفتن منافع ملی است و خطای تحلیلی. مگر این که اینان ازجمله کسانی باشند که فکر می‌کنند با آمریکا در هدفِ نابودی انقلاب اسلامی و آوردن یک حکومت دست‌نشانده، اشتراک منافع دارند.

 

درست است که کمربند مهار از دید یک ایرانی وطن‌خواه می‌تواند اقدامی مخاطره‌آمیز و محدودکننده باشد، اما اگر از نگاه آمریکا و اسرائیل اشغالگر، به آن بنگریم می‌بینیم جای حساسی را دست گذاشته‌اند که اگر بتوانند از طریق پیکارجویان اَجیر مسلمان -که احساسی جز جنگیدن و دلار به‌دست‌آوردن ندارند و تفکری جز مانند بینش داعش و جریان تکفیری ندارند- قادرند تنش‌های نیابتی بیافرینند و هدف خود را در اختلال روابط این سه قدرت (چین، ایران، روسیه) پیش ببرند.

 

بنابرین؛ از دید من ایران در این بُعد درست می‌رود که دو کشور چین و روسیه را بر حسب اقتضائات برای اتحاد استراتژیک خود برگزیده است؛ زیرا:

 

 

اولاً آمریکا و پادوهای او دیرزمانی‌ست بنای خود را بر اذیّت و آزار ایران (=بخوانید تحریم و فشار برای تسلیم و مذاکره‌ی تحمیلی) و در صورت توانستن، سرنگون‌ساختنِ نظام گذاشته‌اند.

 

ثانیاً روسیه و چین به‌هرحال با همه‌ی تردیدهای به‌حقی که نسبت به دوگانگی‌های بین‌المللی آن دو داریم، دو کشور منطقه‌ی استراتژیک ایران محسوب می‌شوند که عقلانیت ایجاب می‌کند وقتی دشمنی چون آمریکا، دوستی با پادشاه‌های منحط عرب‌های منطقه را به منافع خود نزدیک‌تر می‌بیند و ایران را محور شرارت قرار می‌دهد، با چین و روسیه متحدی استراتژیک باشیم ولو آکنده از نوسان و بده‌وبستان.

 

نکته: این تناقض است که نظام را همیشه زیر تیغ هجوم می‌برَند ولی وقتی تاریخ‌گردی می‌کنند سیاستمداری چون احمد قوام را می‌ستایند و مردی چون مرحوم مصدق را پیشوای خود می‌پندارند. مرحوم مصدق همان کار ستُرگی با انگلیس کرد و آنان را از مملکت و آخور نفت بیرون انداخت که جمهوری اسلامی با آمریکا کرد. پس؛ نمی‌شود از یک سو مصدق را ستود -که باید هم آن مبارزه‌اش با انگلیس را ستود- ولی از سوی دیگر انقلاب اسلامی را کوبید و توبیخ کرد. مگر می‌شود دو کارِ درست و هم‌موازات را دو جور داوری کرد و به قضاوت نشست! بگذرم. در این مدت -آغاز جنگ میان طرفین قره‌باغ- نوشتن تحلیلم را به‌عمد تأخیر انداختم تا از اوضاع آن خبرهای بیشتر بدانم. بنابراین، می‌دانم همه‌ی ما به مسائل روز ایران و منطقه و جهان بی‌تفاوت نیستیم و پیگیریم.

 

درخواست:

با سلام و آرزوی توفیق، از آقای دکتر محسن آهنگر دارابی -که در ایالات متحده آمریکا دکتری برق را طی می‌کنند- می‌خواهم یک گزارشی از وضعیت فعلی انتخابات آمریکا به صحن مدرسه ارائه کنند؛ گرچه ما در اینجا اخبار و نظرسنجی‌ها و تحلیل‌ها را دنبال می‌کنیم، ولی چه خوب است آقامحسن که در آنجا حضور دارند ما را از تازه‌ترین برآوردها مطلع کنند. اگر دکتر محسن پیام مرا دیر می‌بیند، حسن‌آقا پدر دکترمحسن یا علی‌آقا برادر آقامحسن، وی را زودتر، ازین درخواست باخبر کنند. ممنونم. بیشتر بخوانید ↓

نیز از دوست گرامی‌ام آقای دکتر بهرام فرجی -که در آمریکای جنوبی مشغول انجام کار محوله‌اند- می‌خواهم یک گزارش تحلیلی از انتخابات پیش‌روی آمریکا به صحن مدرسه بیاورند. امید است با اختلاف ساعت زیادی با جغرافیای آنجا داریم پیامم زودتر دیده شود و اجابت.

 

پاسخ:

 

سلام آشیخ محمدرضا

موافقم. موفق تبیین کردی. وقتی مسئله‌ی صلح و جنگ مطرح است، دو طرف از جنبه‌ی سیاست وارد عمل می‌شوند، بنابراین امام حسن مجتبی -علیه‌السلام- در امر سیاست دخالت داشت و از ناحیه‌ی دین وارد عمل شود. همین صلحنامه میان آن امام (رهبر و حاکم جبهه‌ی اسلام) و معاویه (رهبر و حاکم جبهه‌ی جاهلیت مجدد عرب) نشان بارزی از حضور دین و متولّی دین در عرصه‌ی سیاست است. به باور من، درین امر، نظر اسلام‌شناسان بارز و مبارز -ازجمله در رأس همه امام خمینی- صائب است. تئوری‌پردازی‌هایی که برای قبولاندن اسلام منهای سیاست مطرح است، اساساً با این سیره و پیام دین در تعارض است. و بیان این‌که حکومت و سیاست در اسلام مطرح نیست، بیانی نادرست و ناقص و ناقض اهداف مکتب است و نیز خراش و تراش بر پیکر اسلام.

 

اخیراً رئیس شیک‌پوش به جای حضور در میدان اجرا، در اتاق شیکش همچنان به گفتاردرمانی مشغول است، گفته است مردم ایران مانند عصر حسنی صلح می‌خواهند. می‌پرسم مگر ایران با کسی سر جنگ دارد و یا طی این چهل و اندی سال به جنگ به کشوری برخاسته و کشورگشایی کرده است! که حالا بخواهیم در بوق بدمیم و تلقین! کنیم مردم صلح می‌خواهند. وارونه جلوه‌دادن جوّ غالب جامعه، از بدترین بداخلاقی‌ها است. ملت ایران همواره اهل منطق و گفت‌گوست. مذاکره یک رفتار عقلانی و مرسوم سیاست است.اما با کی و با چه عایداتی؟ یک فرد در آمریکا همه‌چیز جهان و حتی ملت خود  و تمام نهادهای بین‌المللی را به بازی گرفته است و توافق‌نامه‌ی نیم‌بند خودشان را با نهایت تبختر نقض کرده‌است. آنگاه هنوز توقع دارند با چنین شخصیت متزلزلی پای مذاکره و قرارداد بنشینند. ضعف و شاید خیانت سهوی و شتاب آنجایی بود که همین «برنامه‌ی جامع اقدام مشترک» را این‌چنین لغزان تمام کردند که حتی به مرحله‌ی عهدنامه هم نرسیده بود، یک توافق بیش نبود، که دیدیم چه شد. غرب درین پیمان‌گسستن مردود شد و در ایران با آن‌که مردم در این قضیه سه جور فکر می‌کردند (مخالف، منتقد، موافق) اما در مجموع پای قول و قرار ایستادند.

 

حالا به جای آن‌که پاسخگو باشند، طلبکار هم شدند! به جای آن‌که از تز «نرمش قهرمانانه» به‌درستی بهره می‌گرفتند، و از اجازه‌ی مذاکره‌ای که گرفتند و نیز تذکرات و هشدارهای پی‌درپی، باز نیز طوری وانمود می‌کنند که انگار مقصر اصلی تمام این بن‌بست‌ها رهبری است، نه ترامپ و جریانی که به واژگونی انقلاب اسلامی دل خوش کرده.

 

این چه سرّیه

ابراهیم طالبی دارابی دامنه / ۲۵ مهر ۱۳۹۹ / چاپ شب

این چه سرّیه! حتی اگر در دورترین نقطه‌ی این شهر عکسی از خود بیندازند، قُبّه‌ی‌ قلب‌شان می‌کنند و برگی از بهترین روزهای زندگی‌شان. این قوّه‌ی مغناطیس کیست که ایرانی‌جماعت را چنین جذب و شیفته‌ی خود ساخته است که وقتی می‌خواهند به بُقعه‌اش مسافر شوند سر از پا نمی‌شناسند و رفتن به سمت مشرق و محلِ درآمدنِ خورشید را نَقل محافل می‌کنند و نُقل مُقارب.

 

آن چه بارگاهی‌ست که به هر صحن که گام می‌گذارند، صحن دیگر را طلب می‌کنند. این رواق و آن رواق قانع‌شان نمی‌کند و از این بَست به آن بست می‌روند و در اطراف گنبد منورش پَر عشق را به پرواز می‌دهند و حیرانی بغل می‌کنند و دورِ حرم مثل بین‌الحرمین می‌گردند و از زمزمه و دل‌گویه با امام رئوف پُر و پیمون می‌شوند و نایل به زیارت و مایل به شرَف و تشرّف و شرافت و آنگاه تا از سقّاخانه‌ی اسمال‌طلا آب ننوشند سیراب نمی‌شوند. بگذرم که هر یک از ما از آن خاطره داریم و تجربه.

 

چه ذوق خُنیاگرانه داشتند نیاکان‌مان که زائران وقتی به مشهد مقدس مشرّف می‌شدند و از آن صحن‌وسرا به خانه و کانون خانواده بازمی‌گشتند، در کوی و محله و برزَن به صمیمانه‌ترین صدا، مشهدی اکبر خطاب می‌شدند و مشهدی رمضان و مشهدی داوود و مشهدی خدیجه و مشهدی فاطمه و مشهدی ابراهیم و اساساً مشهدی آدم.

 

چه عالی‌ست که «مشهد»ی شویم؛ مشهدی‌شدن یعنی به خوی و خصال و اخلاق رضوی درآمدن: رئوف. رضا، ثامن، سیّاس، دانشمند، مناظره‌کننده، دلسوز مردم و از همه صمیمی‌تر: امام هشتم، عالِم آل محمد که شیعیان در عدد هفت واقف نشدند و از امام هشتم به پله‌ی دوازدهم امتداد یافتند و ظهور حضرت حجت، قائم آل محمد (ص) را به انتظار می‌کشند و تا نیامدنِ آن ولیِّ عصر و زمان (عج) دست روی دست نمی‌گذارند که فقط به تماشا بنشینند، بلکه دست بالای دست می‌گذارند تا از تلاش و دانش و ارزش و تفکر و تمدن و توسل و تعاون و تعالی باز نایستند. چه خوب است یک بار هم شده شیعه‌ی حضرت رضا ع کتاب «عیون اخبارالرضا» را هم بخوانند که شیخ صدوق چه زحمت درخشانی روی این اثر گرانسنگ کشید.

 

شب جانسوز شهادت امام رضا (ع) بر پویندگان تسلیت. چه امام رئوفی که پایانِ سوگواری او، به حلول ماه خجسته‌ی ربیع ختم می‌شود. این چه سرّیه که آن انسان رئوف، ما را از ماه حُزن و ماتم و سوگواری و عزاداری اباعبدالله (ع)، به ماه شادی و شعف و شادمانی وارد می‌کند که پیامبر (ص) منتظر این ماه بود؛ بهار دل‌ها و ربیع جان‌ها. آجرک‌ الله ای عزاداری‌کننده‌ی حضرت اباعبدالله علیه‌السلام. اجر و پاداشت با خدا.

 

پاسخ:

جناب آقای ... سلام

شاید به این بازمی‌گردد که جهان غرب با انقلاب ایران، اول به صورت «جنگ، نه صلح» برخورد کرد و وقتی دید نمی‌تواند، به حالت «نه جنگ، نه صلح» با ما رفتار کرد؛ که چنین وضعی را می‌دانید صلح ناپدار و «صلح مسلّح» می‌گویند؛ بدترین وضعیت حاکم بر روابط دولت‌ها، که خود اروپا از معاهده‌ی صلح ورسای به بعد، این حال و روز نگران‌کننده را در خودش تجربه کرد و چه‌ها که نکشید. تاریخی را که یاد کرده‌ای، من در جبهه بودم آقای ... و حتی تا چندماه پس از قبول قطعنامه هم در همانجا ماندم. بنابراین، الان حضور ذهن ندارم به مجموعه‌سخنان آن زمان که شأن نزولش چه بود. حال از آن برهه‌ و تجربه‌ی پیش‌گفته بیرون بیاییم و روی اوضاع امروز متمرکز شویم یعنی درین «وضع مخاصمه» که اینک آمریکا با ایران آغاز کرده. حقیقتاً راه‌حل‌ها چیست؟

 

فرض بگذاریم جریان تندروی نظام سرِ ستیز با آمریکا دارد و به‌عمد چوب در لانه‌ی زنبور می‌کند، اما از آن سو هم جناح‌های اصلاحات و ملی‌مذهبی‌ها که مدعی تعامل با جهان و صلح با آمریکا هستند، چیزی که بتوان آن را برون‌رفت حساب کرد عرضه نکردند. من به عنوان یک شهروند ایرانی هنوز نمی‌دانم جناح چپ درین مسئله حرفش چی هست.

 

فرض بگذاریم می‌گویند با آمریکا باید آشتی کنیم و روابط دیپلماتیک برقرار کنیم و کاری به کار فلسطین نداشته باشیم و به جای اتحاد نیم‌بند با چین و روس، بیاییم آمریکا را شریک سیاسی خود کنیم.

 

خُب؛ درین صورت چگونه می‌خواهند با ترامپ و انواع ترامپ‌ها مذاکره کنند. چه بدهند و چه به دست بیاورند. آیا این دو جریان -اصلاحات و ملی‌مذهبی‌- مطمئن‌اند این سیاست مثمر ثمر است و گشایش و ترک مخاصمه و صلح می‌آورد؟ و آمریکا ایران را دوست خود می‌داند و کاری به کار ما ندارد. واقعاً راه‌حل مشخص این دو جریان چیست؟ و بدون هیچ مجامله و لفّافه حرف حساب‌شان کدام است؟ من فکر می‌کنم اینان فقط شعار می‌دهند و اساساً فکری -که قابلیت عملیات و پیاده شدن باشد- برای این بحران نکرده‌اند و ندارند.


تکمیل میان‌بحث‌ -که گویی این‌گونه بحث‌ها وقتی سر می‌گیرد- چندان مورد علاقه‌ی اعضا نیست. اما به هر حال ناقص بود اگر تکمیل نمی‌کردم

فرض می‌گذاریم ایران طبق الگوی دو جریان اصلاحات و ملی‌مذهبی،‌ صلح و آشتی و مراوده‌ با آمریکا را پذیرفت و به این دست‌کم ۸ خواسته‌ی آمریکا تن داد:

 

۱. دست‌شستن از علوم انرژی هسته‌ای
۲. منهدم‌کردن موشک‌های بالستیک و کروز
۳. بیرون‌کشیدن خود از مسئله‌ی فلسطین
۴. واگذاری امنیت هرمز و خلیج فارس و دریای عمان به آمریکا
۵. کاهش نفرات و تجهیزات سپاه به نصف
۶. منحل‌کردن سپاه قدس
۷. حقوق‌بشر و گردش آزاد قدرت
۸. عدم دخالت در منازعات خاورمیانه

 

آنگاه آیا جناح خوشبین به آشتی و مراودت با آمریکا اطمینان دارد ایران در پنج فاز توسعه سیاسی، تمدن‌سازی، رشد اقتصادی، روابط خارجی و اجرای قانون اساسی بدون ممانعت و مزاحم کارش را پیش می‌برَد و در صورت بروز بحران و حمله و جنگ‌های احتمالی قادر به بازدارندگی و دفاع است؟

 

من فکر می‌کنم این دو جریان که بسیار تشنه‌ی تعامل‌اند و در بوق صلح و صفا می‌دمند هم خیلی ایدئالیستی فکر می‌کنند و هم به عواقب این امور نیندیشیده‌اند و صرفاً آرزو در سر می‌پروانَند. دست‌کم مکتب سیاسی رئالیسم دیرزمانی‌ست که چارچوب و فهم قدرت و تشخیص منافع ملی را به سیاستمداران شناسانده. بگذرم. پوزش بطلبم وقت اعضا را اشغال کرده‌ام.

 

قاعده‌ی تفکر در آفاق

ابراهیم طالبی دارابی دامنه / ۲۶ مهر ۱۳۹۹

به نام خدا. شیخ محمود شبستری (۶۸۷ - ۷۲۰ ه.ق) در گلشن راز شعری دارد با عنوان «قاعده‌ی تفکر در آفاق» در ۳۱ بیت؛ که دیدن و خواندن آن چه لطافتی دارد. در اینجا اما چند بیت آن را صید کرده و با دو نکته و یک اشاره تقدیم می‌دارم:

 

مَشو محبوس ارکان و طبایع
برون آی و نظر کن در صنایع

و...

چرا کردند نامش عرش رحمان
چه نسبت دارد او با قلب انسان

و...

اگر در فکر گردی مرد کامل
هر آیینه که گویی نیست باطل
کلام حق همی ناطق بدین است
که باطل‌دیدن از ضعف یقین است

 

شبستری در «قاعده‌ی تفکر در آفاق» انسان را با مظاهر عالم آشنا می‌کند و از چرخ و گردون و عطارد و برج و جنبش اجسام سخن می‌گوید و درحقیقت با سیر در آفاق، تو را با نهایت ذوق و تفکر و الهام به سیر در انفُس می‌برَد.

 

نکته‌ی یکم: برداشت من از این اشعار شبستری این است که انسان تا از حبس و حصار خودساخته بیرون نیاید، نه از آفاق می‌فهمد و نه از انفُس. میان بیرون و درون انسان رابطه است. تا این رابطه برقرار نشود، فهم درست شکل نمی‌گیرد. در نگاه شیخ محمود شبستری عظمت آدمی چنان وسیع و چنان بلند است که بین «عرش رحمان» و «قلب انسان» نسبت و راز برقرار است. و او نام کتابش را «گلشن راز» گذاشته تا انسان راز حیات را دریابد و راز بقا را بیابد.

 

نکته‌ی دوم: ایشان در بخش ۶۴ گلشن با نام «خاتمه»، سروده‌ای دارد که چرا بر شعرش نام «گلشن راز» نهاد. او اساساً معتقد است انسان باید با چشمِ دل و تفکر و خرد سیر کند و از شک درآید و لبریز شناخت شود تا به حق‌شناسی واصل گردد چراکه ناشناسی، نشانِ ناسپاسی‌ست:

 

تأمل کن به چشمِ دل یکایک
که تا برخیزد از پیش تو این شک

و...

نشان ناشناسی ناسپاسی است
شناسایی حق در حق‌شناسی است

 

اشاره: اگر می‌خواهیم شاداب باشیم، شعر بخوانیم؛ شعرهای مشاهیرمان. آیا تا به حال به این نیندیشیدیم که ایرانی و شعر رابطه‌‌ی‌شان مانند وجود شیرینی در عسل است و حضور قند در ذرّه‌ذرّه‌‌ی سیب؟! اگر قند و شیرینی را از سیب و عسل حذف کنیم، از آن دو، جز نام چیزی نمی‌ماند. شعر، گویا همه‌چیز ماست و به تعبیر مرحوم اخوان ثالث، شعرِ شاعر «در پرتو شعور نبو‌ّت» است؛ یعنی نوعی الهام. به قول سید علی موسوی گرمارودی که از قضا قمی‌ست:

 

«ای شعر!
ای سادگی،
ای روح،
ای خاک، ای خدا، ای پاک...»

 

پاسخ:

سلام آقارضا ادبی

متن خود را رسا و روان نوشتی. جدا از داوری در باره‌ی محتوای آن، اشاره کنم که آقای داوود میرباقری از سلیمان صُرد، سه چهره‌ی متضاد تندروی اولیه، سپس پا پس‌کشیدن ثانویه و آنگاه توًاب و نادم و پشیمان را به تصویر کشید؛ سه حالتی که در زندگی آن چهره‌ی مشهور، برجستگی یافته بود و بر روزگار و اطرافیان او مؤثر واقع شده‌بود؛ زیرا ویژگی شیخوخیت داشت و لذا فردی نافذ بود. متشکرم. موفق باشید.

 

پاسخ:

سلام و سپیده‌ات به خیر

بلی؛ به قول جنوبی‌ها، «خِلاص»
و به قول مازندرانی‌ها: «خا، اِسا»

اما چون حضرت‌عالی از همان اَوان اطلاعات و کیهان و کیان و شاید هم مثل من «میزان» مرحوم بازرگان را می‌خواندی، به‌خوبی به یاد داری، رهبری به دولت نورسیده‌ی «روحانی»، (پس از آن دولت ۹+۱۰) علی‌رغم شناختی که از بدعهدی آمریکایی‌ها داشت، اجازه‌ی مذاکره داد زیرا دولت ۱۱ تفکرش این بود با مذاکره با آمریکا (=خوانده شود: «کدخدا»)، ایران را به پیش خواهدبرد. آن‌هم آمریکایی که به قول دکتر ابراهیم متقی قریب ۵۲۵ پیمان خود را با سرخپوستان نقض و لغو کرد.

 

ماها به‌عینه دیدیم که فردگرایی در ساختار آمریکا این اجازه را به ترامپ داد که بانهایت بی‌شرمی «برجامِ» مورد تأیید دولت اوباما را باطل کرد. تا سیستم آمریکا به چنین قلدوری‌هایی تجهیز و وابسته است، مذاکرات و قراداد هم با آنان ممکن است هر آن سست شود و ویران. هرچند می‌دانی که من بارها نظرم را گفتم که اصل گفت‌وگو و مذاکراه در سیاست داخلی و خارجی را نه فقط لازم، بلکه عقلانی و کاملاً شرعی می‌دانم. بیم من همین وضعی است که آمریکا به آن دچار است.

 

دیگه بر همگان آشکار شد آمریکا در واقع خود را فراقانون و فرامقررات می‌داند و هر گاه لازم دید بدون توجه به ساختار سازمان ملل در کشورها دخالت می‌کند. اگر می‌بینیم در برابر ایران ازین ابزار بهره‌ای ندارد، علتش روشن است: ایران قدرت بازدارندگی فعال دارد و در هیچ هجومی منفعل نمی‌مانَد. گرچه می‌دانم آمریکا یک ابرقدرت است؛ اما شکنندگی‌های فراوانی دارد.

 

حتی شاه هم -که دربارش پر بود از کسانی که توسعه‌ی آمریکایی را ترویج می‌کردند- در مواقعی، از رفتار آمریکا به‌شدت عصبانی می‌شد و میل به شرق می‌کرد و دیدیم که رسماً و از روی لج با آمریکا، با بلوک شرق، از شوروی تا رومانی روابط برقرار کرد؛ مثل شرکت نکاچوب که رومانیایی بود، مثل ذوب‌آهن اصفهان که پای شوروی به ایران باز شده بود.

 

شاه در برابر عراق هم به اصل ارتش قوی و مسلح و آماده‌ی نبرد معتقد بود. و در مسئله‌ی محوری خلیج فارس که خود را اساساً ژاندارم و جزیره‌ی ثبات فرض می‌کرد و به کوروش می‌گفت تو بخواب ما بیداریم. یعنی منطقه زیر اِشراف و قدرت ماست. اما همین رفتار شاه مورد توجه سلطنت‌طلبان است. اما وقتی جمهوری اسلامی دست به رفتاری می‌زند که قدرت بازدارندگی‌اش بیفزاید، آن‌وقت چنین کاری بد و نادرست محاسبه می‌شود. بگذرم. درس قدرت چنان پیچیده است که مورگانتا هم در آن مانده است!

 

در ضمن جناب ...! در همین پستت نمی‌دانم از چه فونت یا علایمی استفاده کردی، که برای دستگاه من آشنا نیست و برخی کلمات خوانده نمی‌شود و روی هم سوارند و من به‌سختی از روی بار مفهومی جملاتت آن را تشخیص دادم.

 

پاسخ:

 

سلام

این جمله‌ات را یک گزاره‌ی رئال می‌دانم. اما اگر آمریکا سر عقل بیاید! یاد کتاب «به سر عقل آمدن سرمایه‌داری!» دکتر علی شریعتی به خیر. در مورد آن پست قبلی‌ات خطاب به من نیز: تو که می‌دانی مطالعه‌گر هستم، نه مطالبه‌گر. یک شهروندی‌ام که به مسائل جامعه و جهانم نیم‌نگاهی دارم تا سیب‌زمینی بی‌رگ! نباشم. همین، بیش ازین نیستم. به‌هرحال شما یک فعال سیاسی پیشتاز هستی. من هم از دور مور به این چیزها یک کمی سواد مواد دارم.

 

این جناب‌عالی هستی که به آن باید بپردازی. نمی‌گویم به دو جریان اصلاحات و ملی‌مذهبی‌ها وابستگی داری، ولی دست‌کم می‌توانم بگویم افکار این دو را به ایده‌های خودت نزدیک‌تر می‌بینی و به آنان تعلق خاطر داری؛ پس لابد از راه‌حل‌های آنان خبر داری. و اما با تو بر سر جمله‌ی مهم‌ات بهره از فرصت و تبدیل تهدید به فرصت، موافقم.

 

پاسخ:

آقا... سلام

تفسیری که در این قسمت از تاریخ محل، که در باره‌ی اثرات آرامگاه‌ِ امامزادگان و منتسبان به امامان معصوم ع نوشتی، پربار بود و بر دلم نشست. ازجمله این جمله‌ات که به‌درستی فرمودی: «بدون شک تمرین خوب بودن در حال و هوای معنوی موجب می شود تا در بخش های دیگر زندگی هم خوب باشیم.» اگر جناب‌عالی دوستدار نکته باشی یک نکته درین راستا و در تأیید این فرمایش و روحیه‌ات می‌نویسم:

 

در پاکستان و هند میان مسلمانان، حسینیه و تکیه چنان بار معنوی دارد که به آن «امام‌باره» می‌گویند که حاکی از عمق احترام‌شان به مکان‌های دینی و قداست عترت است. آری؛ در چنین جاهایی انسان دست و پای خود را مانند طرز نشستن در پیشگاه بزرگان مجالس، جمع می‌کند؛ یعنی در واقع سر بر زانوی تفکر و تکریم می‌گذارد و به دل رجوع دارد. ممنونم از توجه‌ی مذهبی‌ات جعفر.

 

راسو و بوم و گربه و یک خاطره

 

ابراهیم طالبی دارابی دامنه / ۲۷ مهر ۱۳۹۹

به نام خدا. امروز پیش از سرزدنِ سپیده، رفتم نزد نصرالله منشی که ببینم در «کلیله و دمنه» (=شُغال و روباه) چه خبر است. آنقدری گشت‌وگذار کردم که وقتی سر راست کردم و نگاهی از پنجره به آسمان دوختم، دیدم آفتاب از شرقِ اتاقم بر من طلوع کرد؛ چه هم دلنواز. این شد ستونِ امروزم.

 

اگر نثر مسجّع و مکلّف منشی را عیناً می‌آوردم سه مَن عسل لازم بود تا در گیر و دار کار، مطلب برای خواننده‌ی پرکار کارا گردد. پس این، برداشت من است از کلیله و دمنه:

 

در فلان شهر، زیر درختی، سوراخ موشی بود. روزی برای طعمه بیرون رفت. «گربه‌»ای بسته دید. شاداب شد. خوب که نگریست دید «راسو»یی نیز در کمین اوست. و «بوم»ی (=جغد) سرِ درخت قصدِ سوءقصد دارد. موش حالا به فکر ژرف فرو رفت که چاره چه کند. سه دشمن از سه جهت او را محاصره کردند. ترسید؛ ولی اندیشید. با خود گفت اگر برگردم لانه، راسو سر راه است. اگر بمانم «بوم» فرود می‌آید و اگر پا پیش نگذارم، گربه هست.

 

مثلثِ دشمن (گربه، راسو، جغد) او را به هوش! آورده بود. نزد خود چنین گفت: «درِ بلاها باز است و انواع آفت به من محیط؛ و راه، مَخوف، و با این‌همه دل از خود نشاید بُرد.» پس؛ منفعل نشد و جا نزد! و چاره جُست. آن روز از خطر جَست. روز بعد گربه‌ی بسته، او را به دوستی و صلح فرا خواند. ولی موش ... و بقیه‌ی داستان که ... .

 

نصرالله منشی -که «کلیله و دمنه» ترجمه‌ی عربی ابن مقفع را به فارسی برگردانِ آزاد کرده- از داستان چنین نتیجه‌ای گرفته:

 

«جایی که ظاهر حال مبنی بر عداوت دیده می‌شود چون به حکم مقدمات در باطن گمان مَودّت اگر انبساطی رود و آمیختگی افتد از عیب منزه ماند و از ریب دور باشد، و باز جایی که در باطن شُبهتی متصور گردد اگرچه ظاهر از کینه مبرّا مشاهده کرده می‌آید بدان التفات نشاید نمود و از توفّی و تصوُّن هیچ باقی نباید گذاشت، که مَضرّت آن بسیار است و عاقبت آن وخیم، و راست آن را ماند که کسی بر دندان پیل نشیند وانگاه نشاط خواب و عزیمت استراحت کند. لاجرَم سرنگون در زیر پای او غلطد و به‌اندک حرکتی هلاک شود.»

یعنی هر جا سیرت دشمن، دشمنی بود ولی صورتِ دوستی به خود گرفت، باید از آن حذَر کرد. زیرا به قول نصرالله منشی دشمن در این وضع «توفّی و تصوُّن» باقی نمی‌گذارد؛ به عبارتی وفادار نمی‌ماند و نمی‌توان از شرّ او مصون و در امان بود. و سرآخر هم منشی این را فرمول کرد: «میل جهانیان به دوستان برای منافع است، و پرهیز از دشمنان برای مَضار.»

 

اشاره‌ی ۱ : نصرالله منشی در دستگاه غزنویان دبیر بود که با دسیسه و سعایت بدخواهان، زندانی و کشته شد.

 

اشاره‌ی ۲ : حالا که راسو به میان آمد، بد نیست خاطره‌ای بگویم: در درس روابط بین‌الملل، استادم دکتر سید حسین سیف‌زاده بود؛ زاده‌ی قم. در کلاس، بحث از قدرت بود. قدرت ایجابی و قدرت سلبی. میان دانشجویان بر سر آن بحث درگرفت. سیف‌زاده آن‌روز برای قدرت سلبی از راسو مثال زد و گفت (نقل به مضمون) مثلاً اگر راسویی به این کلاس بیاید و بخواهد قدرت سلبی‌اش را به رخ بکشد،  بویی بسیاربسیار بد و مشمئزکننده از خود منتشر می‌کند و همه را ازین محیط می‌رانَد و فراری می‌دهد. این قدرت، قدرت سلبی است. بگذرم.

 

پاسخ:

یکی زیر ستون دیروزم نوشته «انگار یک فنجان قهوه» درین روز پاییزی به او خوراندم. اینجا -بدون ریپلای- جواب نوشتم که ببینم ضمیر، مرجع‌اش را پیدا می‌کند:

قهوه که تَلِ زهره !
الّا و لابد،
برات دمنوش خرزهره‌ی قوچان! می‌خرم،
با شلغوز فاروج!


پاسخ:

 

سلام آقای احمدی

حالا این را کسی برای شما نقل می‌کند که از دسته علمای عقلی و باسواد است. بهره بردم. ممنونم. آقایون به قائم‌شهر رفتند... یاد رفیق‌مان افتادم که نقل می‌کرد از مزاحی:  برای کسی رفته بودند تحقیقات محلی. پرسیدند نماز می‌خواند؟ با عجَب جواب دادند. نماز، نا نخوندنه، ولی خاب بنده خدا روزه ره خانّه !!

 

پول و قُرص

ابراهیم طالبی دارابی دامنه / ۲۸ مهر ۱۳۹۹

به نام خدا. در کتاب «آشنایی با قرآنِ» شهید مطهری. جلد هفتم،  ص ۱۱۷ خواندم که پولی به دست امام علی (ع) رسیده بود. فرمودند: ای پول! تو آن زمان مالِ منی که خرجت کنم.

 

پیام این سخن این است در نگاه علوی، پول آن زمان شیرین و لذیذ است و مالِ کسی‌ست که علاوه بر رفع نیاز و آرزوهای سالم خود،  بتواند از آن انفاق کند، کمک نماید، دستِ تصرّف به آن داشته باشد، حاجت نیازمندی را برآورده کند و جامعه‌ای را آباد کند. چقدر دورند کسانی که امروز، فرصت خدمت به خلق پیدا کرده‌اند، اما به جای خشنودکردن خالق، دستشان به فساد و اختلاس و چپاول اموال مردم دراز شده است. برای اینان گویی الگویی چون مولا (ع) اصلاً وجود ندارد!

 

یادم به جلال رفیع -نویسنده‌ی مبارز و طنزپرداز- افتاده‌است که روزگاری در کنار سید محمود دعایی، در اطلاعات ستون «دریچه» را می‌نگاشت. روزی هم نوشته بود: «قُرص زندگی کنیم، نه با قرص.»

 

نتیجه‌ی کلیدی این طنز یکی شاید این باشد که اگر انسان، محکم و قُرص نباشد، نه به حکمت و شرافتمندی می‌رسد و نه برایش عزت و ذلت فرقی دارد. زیرا اینان به پیامی که در این بیان امام علی (ع) موج می‌زند، درک درستی ندارند. انسانی که قُرص و محکم و مقاوم زندگی کند، پول و سختی روزگار او را از پای درنمی‌آورَد و کسی که به پول ملت دسترسی دارد آن را صرف نیاز و عزت ملت می‌کند. آدمی که در قدرت است و فکر «قُرص» نداشته باشد با قرص (به زبان عامیانه: با حَبّ) زندگی می‌کند که چهار روز بیشتر، روزگار را بچاپد و بقاپد.


حاشیه بر متن:

اینک که مولود «منحوس» در آستانه‌ی یک سالگی‌ست، نظارت بر قدرت، کاری سخت‌تر از هر وقت شده‌است؛ به‌ویژه برای نهادها و ارکان نظارتی که بیشتر اعضای‌شان پابه‌سنّ هستند و تحتِ تعقیب شدیدتر این ویروسِ شریر. آیا می‌رسد روزی که «خودنظارتی» در پرتو اخلاق اسلامی، نظام ما را از آفات و بلایا مصون‌تر بدارد، و ما را از عاجزان در نظارت برهانَد و «کارگزار»های آن را به حال ملت، مفید و «پاک»دست نماید و «ناکارآمدی»ها را از دامن جمهوری اسلامی ایران بشوید و کنار گذارد؟ ان‌شاءالله. ناامیدی و یأس مَبادا.

 

 

با آیه در مدرسه

 

نَحْنُ أَعْلَمُ بِمَا یَقُولُونَ وَمَا أَنْتَ عَلَیْهِمْ بِجَبَّارٍ فَذَکِّرْ بِالْقُرْآنِ مَنْ یَخَافُ وَعِیدِ.

(آیه‌ی ٤٥ ق)

ترجمه‌ و توضیح مرحوم مصطفی خرّم‌دل

 

ما از آنچه (درباره‌ی رسالت تو) می‌گویند، آگاه‌تر (از هر کس دیگری) هستیم. تو مأمور نیستی که آنان را وادار (به ایمان) کنی (و با قهر و اجبار به سوی اسلام بکشانی). چون چنین است، کسانی را به وسیله‌ی قرآن پند و اندرز بده که از بیم‌دادن و تهدیدکردنِ من می‌ترسند.

 

علاوه بر توضیح خرّمدل، صاحب «المیزان» درباره‌ی این آیه معتقدند که آیه در مـقـام تـعلیل آیه‌ی فَاصبر علىٰ ما یقولون است (۳۹ / ق) . با توجه به یاوه‌گویی‌های دشمنان پیامبر (ص) ازجمله یهودیان بهانه‌جوی مدینه، علامه طباطبایی این‌گونه نتیجه می‌گیرد که درین قضیه چون پیامبر  نمى تـواند مـجـبـورشان سازد، پس «تنها وظیفه‌ی آن حضرت این است که «با قرآن تذکرشان» دهد «تا آنـان کـه از تـهدید خداوندشان مى‌ترسند، متذکر شوند.»  (المیزان)

 

جبّار چند معنی دارد: جبران‌کننده، تسلط و ... . در این آیه، برخی آن را به معنی جبران‌کننده گرفتند، اما مرحوم علامه به معنای تسلط؛ یعنی مردم را بر اجراى خواسته‌هاى خود مجبورکردن، که آیه ما را بازمی‌دارد از آن. خلاصه‌برداشت بود از مطالعه‌ی چند تفسیر و ترجمه.

 

پاسخ:

 

سلام. نقد شما را درک می‌کنم. و ممنونم که ایرادهای نوشته‌ام را تذکر می‌دهید.

 

۱. من البته هنوز اقتصاد را علم نمی‌دانم. بیشتر سنتز است که در جوامع مختلف دستخوش تغییرات ویژه‌ی آن جامعه است.

 

۲. آنچه معصومین -علیهم‌السلام- گفته یا کرده‌اند، و نیز قرآن بیان فرموده، پندار نیست. اگر چنین جنبه‌ای داشت، اصلاً به زمین نازل نمی‌شد. نمونه زیاد داریم. مثلاً خسف قارون -که در سوره‌ی قصص آمده است- پندار نیست، پند است. راه است. وعده و وعید خداوند است.

 

پاسخ:

درین باره:

سلام جناب آقای ...

 

وقتی می‌گویم علم نیست، به معنای این نیست که خرافه است. نه، علم، به دانسته‌ای اطلاق می‌شود که بتوان با اعتماد کامل به آن تکیه داد. در اقتصاد این نقیصه موجود است و گزاره‌های آن جهانشمول نیست و نمی‌توان به داده‌ها و نهاده‌ها (=دانش‌واره‌های) اقتصادی اعتماد کرد. بیشتر به فن نزدیک است و همان سنتز که گفتم.

 

برای تقریب ذهنی می‌توان آموزه‌های اقتصاد را با پزشکی یا زمین‌شناسی و سایر علوم معتبر مقایسه کرد تا روشن شود چقدر تکیه به علوم پزشکی اطمینان‌بخش و متقن است و چقدر تکیه به آورده‌های دانشمندان اقتصاد لغزان است و پر از آزمون و خطا.

 

بنابراین به فهم من، اقتصاد اگر علم هم پذیرفته شود، نارس است و تا به علم بینجامد شاید زمان ببرَد و شاید هم بی‌نتیجه باقی بماند و از تکامل علمی باز بماند. نمی‌گویم مانند علم ریاضی از علوم دقیقه شود، نه، در تبار علم غیردقیقه نیز هنوز در آغاز راه است که بتواند علم قابل اتکا شود.

 

در پایان، دور ندارم که با آن دانشجو و مثال حضرت یوسف (ع) متفاوت می‌اندیشم. بسیارممنونم که بر نوشته‌ام ایراد وارد کردی. و تردید ندارم به عنوان دانش‌آموخته‌ی این رشته که دستی هم در تدریسش داری، بسیاربسیار از من پیشی.

 

پاسخ:

 

اول صاف برم روی مذبوحانه که برگردانِ جالبی بود ازین واژه‌ی واگیردار. از نظر من نیز تلاش برای بی‌نیازی از علم و دانش از سوی هر فرد، جامعه و حکومتی عایدی جز بن‌بست ندارد.

 

تردیدهای من از همان جایی آغاز می‌شود که رابطه‌ی علّی و معلولی را آوردی؛ یعنی در اقتصاد دانشمندانی که در پی کشف این رابطه‌ها هستند و یا بودند، آموزه‌های علمی جهان‌شمول ارائه نکردند و نمی‌توان به آن، به دید علم و دانش اعتماد کرد و اتکا داشت.

 

اتفاقاً سخن من از همین‌جا سرچشمه می‌گیرد که فرمودی کشورها باید بر «پایه‌ی علم اقتصاد» امور خود را بچرخانند. روشن است این کلام جناب‌عالی معقول است، اما پایه‌های این رشته، چنان ناررس و در حد فرضیه (=گمان ظنی) هستند که کشورها در به‌کار گیری آن دچار تردید و یا مشکل‌اند و یا اگر اتخاذ هم کردند عوامل و متغیرهای عدیده آن را دچار اختلال کرده است. در واقع عیب از آموزه‌ی این رشته است که صورت انتزاعی دارد و دقیق و تجربه‌شده نیست.

 

اما بقیه‌ی کلام شما که حکومت‌هایی چنان و چنین‌اند، از حوزه‌ی بحث ما بیرون است و من هم چنین خصال و روالی را از هیچ حکومتی نمی‌پذیرم. مهم این است نمی‌توانم به خودم بقبولانم بروندادهای اقتصادی تماماً صبغه‌ی علم دارند و کشف‌ها و اکتشاف، کاملاً درست و متقن از علت و معلول‌ها هستند که بر بشر ناشناخته مانده است.

 

می‌توان این را علاوه کرد که چگونه می‌شود از یک سو قائل شد که علمی به نام اقتصاد، رابطه‌ها و چاره‌ها و اهداف را تبیین کرده است، ولی جوامع تا این حد در عمل و باور به آن دچار ریسک و تردید باشند؟ و اغلب هم وقتی آن آموزه‌های نظری را به‌ کار گرفتند، گرفتارتر شدند و همیشه دستی فراتر وارد شد و این مخمصه را کاست. ساده‌ترین مثال، مثال عرضه و تقاضا است که اقتصاددانان می‌گویند وقتی میان این دو رابطه‌ای آزاد و بدون دخالت دست ثالث باشد، درست عمل می‌کند. حال آن‌که پیشرفته‌ترین کشورها هم مجبور می‌شوند دست دولت را به عنوان دستی درازتر از هر دست، دخالت دهند تا این قانون را از نقصان نجات دهند و مردم به بحران بیشتر برنخورند. آن دست که در آن حالت دخالت می‌کند، دست اقتصادی نیست.

 

اگر علم می‌گوید آب در ۱۰۰ درجه جوش می‌آید و شیشه در ۱۰۰۰ درجه ذوب می‌شود، می‌توان به آن اعتماد و تکیه کرد، اما در آموزه‌های اقتصادی ریسک و تردید مستولی‌ست. حرف من این بود، نه تصغیر آن. من از خدایم است که هر علمی چنان رشید شود که بشر را ناجی و مدد باشد؛ این خواست خداست و فرمان خدا. مگر می‌شود با علم درافتاد؛ علمی که واقعاً علم شده باشد، یعنی روشن و قابل تکیه. در نوشته‌ی قبلی‌ام نیز حرفم همین بود. با سپاس زیاد، که میان‌بحث فراهم شد. اگر کمی هم با درجه‌‌ی بالایی از دما ! نوشتی، به شما به عنوان اقتصادخوان اقتصاددان حق می‌دهم. ممنونم

 

پاسخ:

 

سلام. در نوشته‌ام چیزی به اسم رد آموزه‌های اقتصاد نبود. بود؟ گفتم ناررس است. تنها من این‌گونه نمی‌اندیشم. مجامع علمی هم به  این رشته با همین تردید و اما و اگر می‌نگرند. حرف الانم نیست. در علوم همپیوند مقاله‌ای ده سال پیش نوشتم و آنجا هم همین گزاره‌ام مطرح کردم. مرا که هم می‌شناسی. به من می‌آد به اسلامیزه‌کردن تمام علوم بشری بیندیشم و دانش را بی‌ارزش بدانم و بشر را از آن بی‌نیاز؟!

 

متن آقای ‌وحدت:

بسمه تعالی

سلام و شب به خیر عرض می کنم به جناب آقای احمدی

۱- با اظهار مسرت از نزدیک بودن دیدگاه های این جانب به دیدگاه های شما امید می برم با دریافت مکتوب شما وتصحیح اغلاط خودم دو دیدگاه یکی شوند.

۲- این جانب بعد از خروج از احرام عبا و عمامه، درویش یک‌‌لا قبایی هستم معروف به وحدت با پیشوند آقا برای صرفا تعیین جنسیت.

غلام همت آنم که زیر چرخ کبود 

ز هر چه رنگ تعلق پذیرد آزادست

 

پاسخ:

 

جناب آقای محمدتقی سلام

 

اون یادداشت‌های شهید مطهری بود، نه کتاب و نتایج پژوهش و تتبع؛ در حد فیش‌برداری بود که بعدها قرار بود روی آن فکر کند. حتی یک بار روزنامه‌ی اطلاعات آن را چاپ کرده بود که امام بی‌درنگ فرمان تعطیلی روزنامه را صادر کرده بود که داستان آن مفصل است. در انتشارات حکمت قم هم چاپ شده بود که با مخالفت حوزه مواجه شد و خمیر کردند. از قضا من یک نسخه از آن کتاب را دارم.

 

اما بعد؛ اقتصاد مانند جامعه‌شناسی سیاسی -که علم بررسی رفتار انسان‌ و قدرت و نهادها و احزاب است- به اموری می‌پردازد که تحت تأثیر رفتارها و عقاید و ارزش‌های انسان است. مانند شیمی نیست. ازین‌رو بر سرِ دانسته‌ها و گزاره‌های آن تردیدها و دگرگونی‌ها برقرار است. چون تابع متغیرهای مختلف است. ساده‌تر این‌که، اقتصاد هنوز با علم و دانش قابل اتکا فاصله دارد، نه این‌که بگویم بی‌اعتبال است. نه.

 

شهید مطهری بینش‌هایی ارائه داد. مثلاً استاد مطهری در آن یادداشت‌ها گفت آنچه عدلی است، دینی است. اما علم -که دانسته‌ها و گزاره‌های قطعی و یقینی‌ست نه حدسی و تخمینی- نیازمند دانشمند همان حوزه است و مطهری دانشمند اقتصاد نبود. ارزش کار ایشان این بود علوم را با مبانی دینی تطبیق می‌داد و از آن تفکر و تئوری و آموزه بیرون می‌داد که به‌یقین بر سر آن بحث و چالش است. بگذرم. ممنونم.

 

 

اگر بنیانگذاران بیایند !

 

ابراهیم طالبی دارابی دامنه / ۳۰ مهر ۱۳۹۹

به نام خدا. دانشگاه کمبریج نتایج تحقیق خود را انتشار داد و خلاصه‌ی برداشتم از آن این است که «جوانان» کمتر از همیشه «به دموکراسی خشنود هستند.» (منبع) عصر ایران و در سراسر جهان «نسل‌های جوان‌تر» از «عملکردهای دموکراتیک ناراضی هستند.» یکی از علت‌ها این است، این نسل به درصدِ بسیارکمی از «ثروت» رسیده است و درآمد پایینی دارد. 

 

۱. به نظر من دموکراسی‌ها -با همه‌ی مزیت‌ها و برتری‌هایش نسبت به هر حکومت غیرمردمی- نه فقط از عدالت رالزی دور افتاده که حتی از عمل به ایده‌های بنیانگذاران مکتب «اصالت فایده» ازجمله بنتام، لاک و میل نیز عاجز مانده و حتی شاید انصراف داده است، که اینان بر ضرورتِ تدارک بالاترین شادی و نشاط برای شهروندان تأکید و امید داشتند.

 

۲. نمی‌گویم «نفع‌طلبی» و زندگی بر پایه‌ی منفعت فقط حرف است و وجود خارجی ندارد، نه؛ بلکه می‌گویم علاوه بر منفعت‌طلبی، فضیلت‌ها و حقایق اخلاقی نیز معیاری برای عمل عادلانه است. و دموکراسی‌ها درین دوگانه مردود شدند. این را از آن‌رو نمی‌گویم تا گفته‌باشم حکومت‌های غیردموکراتیک بهترند. نه! آن جای خود.

 

۳. انکارناکردنی است که مغرب‌زمین در اثر سه جریان رنسانس، روشنگری و مدرنیته دچار تحولات و دگرگونی‌ها شد، و سهم زیادی در دانش و رشد و توسعه داشته، اما در ادامه‌ی مسیر، رهبرانی ناشایست و عملکردهایی بد با خود آورده و شیب و سیر نزولی آن با چهره‌هایی چون ترامپ و ... تشدید هم شده؛ که امروزه، کمبریج نیز از وضع نابسامان نسل «هزاره» (=متولدین میان دهه‌ی شصت تا دهه‌ی هشتاد میلادی) پرده برداشته است.

 

۴. تا میان منفعت و فضیلت پُل زده نشود، دموکراسی هم -که قرار بود روشی آزاد و قابل اعتماد و به قول «لینکُلن»شان: «حکومت مردم، به وسیله‌ی مردم و برای مردم» باشد- قادر نیست بشر را به سمت مقصد و نشاط و خیرخواهی و نوع‌دوستی و آزادی و حقوق بشر مدد رسانَد.

 

۵. من معتقدم اگر بنیانگذاران بیایند و لاک و روسو و مونتسکیو و حتی توماس هابز -که لویاتان را نوشت- سر از قبر برآورند و دموکراسی‌های پولی و زوری و سودی و سرکوبگر زادگاه‌ها و زیستگاه‌های خور را نظر افکنند، از بی‌شرمی مدعیان امروزی آنجا، شرمسار می‌شوند و انگشت به دهان.

 

۶. پنهان ندارم که اگر بنیانگذار بی‌همتا حضرت محمد رسول الله (ص) نیز همین روزها سری به دنیای اسلام بزنند، زشتی و پلیتی کارِ پیکارجویانی چون داعش (ساخته و پرداخته‌ی دموکراسی غرب)، آن حضرت را غمگین می‌کند و محصولِ عظیم نبوت و حکومت و صدارت خویش را در غرقابِ آسیب و غوطه‌وری تیرهای بلا و ده‌ها آفت و ابتلا می‌بیند و باز نیز چون عصر خویش، مردم دیارش را از ایران و ایرانی خبر می‌دهد که علم اگر در ثریا هم باشد برای آن می‌شتابند و حامی و پیرو عدل و حق‌اند. بگذرم.

 

پاسخ:

خشنودم ما را درین صبح دلاویز به ضیافت نگاه و نوشته‌ی علمی -و البته مقدار کمی هم تنیده با احساساتت- میهمان کرده‌ای. آن‌مقدار گرسنه و تشنه هستیم که چنان سرگرم سفره‌ی نگاهت شویم که راحت نتوانیم قورتش دهیم و هضمش نماییم. بلی؛ در درستیِ دموکراسی -به مثابه‌ی روش- هیچ تردیدی به خود راه نمی‌دهم؛ اما معایبی که مدعیان دموکراسی بر این شیوه‌ی خوب حکومتی بار کردند، محتاج بررسی و کوشش‌های با عیار است. نیز همانقدر دیکتاتوری‌ها از جامعه‌ی ساکت و راکد سود می‌برند، دموکراسی‌ها نیز همین‌مقدار و حتی بیشتر از آن، از غلبه‌ی منفعت بر فضیلت و عدالت در تب و تعَب می‌افتند. و افتاده‌اند. به فرموده‌ی شما «فرایند دردناک» دارد که گاه به «سقط» و سقوط می‌کشد.

 

و آخر این‌که «پایه‌گذاران دموکراسی» از این حال و روز دموکراسی -که ناشایستگان غرب آن را به وجود آوردند- به فرموده‌ی جناب‌عالی» چه بسا «بر خود ببالند» و چه بسا به گفته‌ی پیشین من، شرمسار و اندوهگین شوند؛ مسئله‌ی اصلی و نافع این است که نقد بر رفتار غرب در نظام‌های مدعی دموکراتیک یک نیاز و یک مطالبه‌ی فراگیر است. حتی در خودِ مغرب‌زمین هم فریادها بلند شد و نیز سرکوب‌ها بر ملا.

 

فکر نکنم اصحاب قرارداد اجتماعی و بنیانگذاران لیبرالیسم -که دست‌کم سه قرن از آنان می‌گذرد- به وجود فردی چون ترامپ و بنیامین نتانیاهو و چند بدنام دیگر، بر خود ببالند؛ مگر آن کسان -که در همین مرزوبوم ایران هم هستند- به قول شما «شارلاتان»‌هایی سینه‌چاک برای ترامپ باشند. بگذرم. با آرزوی خوراندن طعامِ حلیم با عسل برای آن رفیق فریق (=دورافتاده)

 

پاسخ:

این فیلمی که بارگذاری کرده‌ای آقای ... :

من عرفان‌های نوظهور (=نوپدید) را تا حدی که مَزاجم اجازه می‌داد، مطالعه کردم. حقیقتاً درست است که نام «کاذب» بر آن نوع عرفان‌ها نهادند. به آن کسی که نخستین‌بار واژه‌ی «کاذب» را برای‌شان به کار گرفت «دست مریزاد» می‌گویم. اما بهتر می‌بینم کلام خدا را بیاورم. آیه‌ی ۷۷ قصص:

 

«به وسیله‌ی آنچه خدا به تو داده است، سرای آخرت را بجوی (و بهشت جاویدان را فراچنگ آور) و بهره‌ی خود را از دنیا فراموش مکن (و بدان که تو هم حق حیات داری و باید از اَمتعه و لذائذ حلال استفاده بکنی و به خویشتن برسی)، و همان گونه که خدا به تو (بخشیده است و در حق تو) نیکی کرده است، تو نیز (به دیگران ببخش و بدیشان) نیکی کن، و در زمین تباهی مجوی که خدا تباهکاران را دوست نمی‌دارد.»

 

نکته: مسئله‌ی بهشت وحی مُنزل است که خدا به انسان نوید داده است؛ هر چه با نصّ در افتد، محو می‌شود؛ چونان کف آب؛ بی‌تردید.

 

 

پاسخ:

 

سلام و سپاس. در مذمّت دیکتاتوری‌ها همین بس که این ملت، چنان در برابر پدر و پسر دیکتاتور ایستاد که با خفّت فرار کردند. اما بعد؛

 

مثلاً سه رژیم انگلیس، آمریکا و اسرائیل اشغالگر نظام دموکراتیک دارند ولی من بر این نیستم که این  سه به دموکراسی آبرو دادند و به ارزش‌های دموکراسی پایبندند. اینان به اسم آن، بدترین رفتار را با سایر کشورها کرده و می‌کنند. دست‌کم ملت ایران از این سه، چیزهایی به خود دیده که وجدان‌های آگاه، خود را در عذاب خواهند دید اگر آن شناعت‌ها را انکار بدارند.

 

یک مطالعه‌گر مستقل نمی‌تواند تاریخ معاصرِ این سه دولت را بخواند (گذشته، پیشکش) ولی حقیقتاً نفهمد این سه، چه‌ها با مخالفان داخلی و خارجی خود نکرده‌اند. نزدیک ۶ میلیون مردم فلسطین را از سرزمین و زادگاه خود با بی‌رحمانه‌ترین حالت بیرون راندند و آواره‌ی بیابان‌ها و صحراها و حاشیه‌نشینی‌های کشورها کردند

 

جنایت بشری نهفته آنجاست که بعدها طی گذر نسل‌ها، مدعی شوند فرزندان تازه‌متولدشده‌ی فلسطینی، در خاک فلسطین زاده نشدند که بخواهند حق رأی داشته باشند. آنگاه با بودنِ همه‌ی این جنایت‌ها و نسل‌کشی‌ها پیش چشمان ما، مثلاً گفته شود دموکراسی‌های جهان چنین و چنان‌اند. بی‌تردید دموکراسی، به انسان دموکرات نیاز دارد، نه به غصب و «غلبه» و قصّاب.

 

از بدیهیات دموکراسی یکی این است که نقدها را گرامی می‌دارد و بر ناقدان نمی‌شورد. و نه فقط این، بلکه به فرموده‌ی درست آقای قربانی دموکراسی به دست بشر، «خوداصلاح‌گر» و «همیشه در حال تکامل» است.

 

 

در پایان بر جناب‌عالی، مَنظرگاه من، روشن بوده و هست که احساسات افراد به دموکراسی، مانع از آن نمی‌شود که من نقدهایم را ننگارم. و یا نقدهای من بر حال و روز و عملکرد خسارت‌بار دموکراسی غرب، مانع از آن نیست که کسی در دل‌سُپری به آن و مدح و ستایش کارکرد غربی‌ها چیزی نگوید. نه؛ آزاد است. من اما از فهم و برداشت‌های خودم می‌گویم. و اگر نقدی هم بر نوشته‌ام و یا حتی بر من وارد شود، نشان خوبی است برای روشن‌تر شدن مسائل غامض.

 

اگر کمبریج را هم مستند کردم، خواستم به خوانندگان متن‌هایم رسانده باشم، نگاه نسل تازه به طبیعی‌ترین نوعِ حکومت چیست. اگر نوشته‌های من موجب برآشفتگی احتمالی‌ست، می‌گذارم به حساب طبع بحث آزاد، نه در پس‌انداز اشخاص. پس؛ درود روانه می‌دارم به آستان ناقدان.

 

 

نظر حجت‌الاسلام سیدکمال ‌عمادی:

 

سلام و درود بر شما محقق فرزانه و ارزشمند برادر ارجمندم جناب طالبی 

خدا را شکر هنوز هستند محققانی که اسیر غوغاسالاری لیبرالیسم کهنه پرست ظلمانی  مدعی روشنفکری و تمدن و مدرنیته نشده اند. امروز داشتن قلم اصیل و گرفتار و مرعوب نشدن این جریان حمایت شده شیطان بزرگ بطور یقین از جان دادن در جبهه نبرد و برق شمشیر و تیر و ترکش ارزشمند است. لذا دلیل این سخن حکیمانه بزرگان معصوم دین ع دانسته میشود که فرمودند مداد العلماء افضل من دماءالشهداء.

 

پاسخ:

 

گرامی‌استاد مستطاب حاج آقا سیدعمادی

 

با سلام و احترام؛ درین صحن شاگردی می‌کنم و می‌کوشم بیاموزم؛ زیرا بزرگواران در نغمه، مقام شامخ استادی دارند. و بی‌تردید بر ما می‌آموزانند؛ هر چند می‌دانم اوقات عزیزان در جاهایی صرف می‌شود که حضورشان در آن اُولی است. ممنونم که نوشته‌ام را تأیید فرمودید و این بی‌شک بر درستیِ استدلالات من در آن بیان، مدد می‌رساند.

 

 

پاسخ:

 

به جای کوکنار (=خشخاش) ، پَیلِم و موره دم نکن! ناراحت!؟ نه هرگز. اساس بحث بر همین جدّیت است. روحانیان و طلبه‌های عزیز حوزه وقتی حلقه می‌زنند مباحثه می‌کنند، چنان جدی‌اند که اگر کسی از کنارشان بگذرد خیال می‌کنند دارند با هم کلنجار می‌روند. اما پایان بحث، با یک دیشلمه با هم کنار می‌آیند. بحث، یعنی همین. وگرنه بزَک است نه بحث. من هم از شما و هر ناقدی، همین روال را می‌طلبم. به نظرم چه تأیید و چه نقد، در این صحن دارد خوب پیش می‌رود. خرسندم. ممنونم.

 

شکستنِ زنجیر

 

ابراهیم طالبی دارابی دامنه / ۱ آبان ۱۳۹۹

 

چون چراغ لاله سوزم در خیابان شما

ای جوانان عجَم جان من و جان شما

غوطه‌ها زد در ضمیر زندگی اندیشه‌ام

تا بدست آورده‌ام افکار پنهان شما

 

و...

 

می‌رسد مردی که زنجیر غلامان بشکند

دیده‌ام از روزن دیوار زندان شما

حلقه گِردِ من زنید ای پیکران آب و گل

آتشی در سینه دارم از نیاکان شما

 

(اقبال لاهوری، زبور عجَم)

 

دیشب جناب آقای ...، به‌جا و به‌هنگام ندای «از خوابِ گران، خواب‌گران خیز» مرحوم اقبال را سر دادند؛ همین، صبح علی الطلوع مرا روانه‌ی دیوان لاهوری کرده و این نوشته را، راهی صحن مدرسه.

 

این شعر چون در همان اوان انقلاب به آهنگ و آواز (گویا موسیقی افغان یا تاجیکستان) در آمد در ذهن بیشتر ما نقش بسته ‌است.

 

اقبال درین سُروده از ایران، از ایرانیان: بزرگ‌مردان آن، از فارسی‌زبانان و از اندیشه و افکار نیاکان‌مان سخن می‌گوید و نیز از انسان نستوه و ناجی‌یی که زنجیر اسارت و تسلیم را پاره می‌کند و بشر را به رهایی و مشتاقی و آزادی و آزادگی فرا می‌خوانَد.

 

آری؛ ملت ایران مانند اقبال از روزنِ زندان و سیاه‌چاله‌های شاهی دید که کسی می‌آید زنجیر ساواک و رکن چهارم و کمیته‌ی ضد خرابکاری و شکنجه‌گاه اوین و دربار و درباریان را پاره می‌کند و غُل را از گُرده‌ی مردم می‌شکند و انسان و جهان را به سرنوشت خود، آگاه، و مسلمانان را از خواب گران، بیدار می‌کند.

 

امام با دانش و جرئت در مسجد شیخ انصاری نجف اشرف، با بحث حکومت اسلامی، پایه‌های لغزان رژیم شاه را به لرزه درآورد و با اندیشه‌ی زلال و پیشرفته، دین مبین و قرآن کریم را از روی طاقچه و گورستان و کابین عروسان، به صحنه آوُرد و بزرگانی چون عالم مبارز نستوه آیت‌الله طالقانی با طرح «قرآن در صحنه» به کمک او شتافته و ملت را به زیر پرتو انوار اسلام رهایی‌بخش بردند.

 

اسلامی که حتی بیش از ۴۰۰ کیلومتر از مکه، هجرت می‌کند تا بتواند در یثرب حکومت تأسیس کند و جامعه را به مدنیت و فضیلت و به آرامش و آزادی و آگاهی برساند. تا به قول اقبال زنجیرها را بشکند و تسلیم و تماشاگر نباشد.

 

امام عصر (عج) هم که ظهور بفرمایند، نمی‌روند گوشه‌ای و حُجره‌ای و زاویه‌ای، مسجدی، مدرسه‌ای بنشینند تا دیگران! بر اسلام و مسلمین، حکومت و بر مردم دیندار، سیاست‌ورزی و حکمرانی کنند. اسلام را به‌تمامه بشناسیم؛ دین دنیا و آخرت با هم، نه با تمنّا برای به تنهایی‌بردن آن؛ که فقط برای آخرت و جدا از سیاست و حکومت. بگذرم.

 

پاسخ:

 

سلام آقای ... بسیارممنونم با ترجیع‌بند، زمینه‌ساز ستون امروزم شدی. یک تبصره (=روشنایی) به این متن شما: مرحوم بازرگان هم در فرانسه تحصیل کرد؛ ولی مفتون نشد که هیچ، آمد با شاه به شیوه‌ی «قانونی، مصدقی، و...» مبارزه کرد و «نهضت آزادی» تأسیس. پس؛ به فرموده‌ی نبی مکرم اسلام (ص) درس بیاموز ولو در چین. چون علم -به قول دکتر عبدالکریم سروش- وطن ندارد. در ضمن آن پاسخت را می‌پذیرم. تعبیر به پستان و شاخ و ترجیح و تشخیص سود و انتفاع، تیزبینانه بود. خودشان لامصّب! شاخ و شونه می‌کشند و بر ما توت‌تولو (=آویزان) می‌شوند چونان تَلی‌مسّک.

 

‌‌در دیده‌ی «‌اسرار»

 

ابراهیم طالبی دارابی دامنه / ۲ آبان ۱۳۹۹

 

دلدار چو مغز است و جهان جمله چو پوست

ناید بنظر مرا بجز جلوه‌ی دوست

مردم ره کعبه و حرم پیمایند

‌‌در دیده اسرار همه خانه اوست

 

(حکیم ملا هادی سبزواری: رباعیات)

 

توضیح گذرا: به نام خدا. ملا هادی سبزواری (۱۲۱۲ - ۱۲۸۹ ه.ق) در سُروده‌هایش «اَسرار» تخلُّص می‌کرد. آرامگاه‌اش در «دروازه نیشابور» شهر سبزوار (معروف به فلکه زند) است. آن فقیه حکیم فیلسوف، درین رباعی دلکش، حضرت باری تعالی را می‌ستاید و با آن‌که مردم مؤمن میل به حرم و کعبه در سر دارند و از زیارت باز نمی‌مانند و برای دیدار آن ره و راه‌ها می‌پیمایند، اما ملاهادی با آن نگرش عرفانی و الهی و توحیدی‌اش، از ظاهر امر فراتر می‌رود و به کعبه و حرم، ابعاد وسیع‌تر و بینشی ژرف‌تر می‌بخشد؛ آن‌گونه که در دیده‌ی خودش همه‌چیز را خانه‌ی خدا می‌بیند.

 

امام خمینی  (منبع) نیز شعری درین باره دارد؛ ازجمله این بیت:

 

با کاروان بگویید: از راه کعبه برگرد

ما یار را به مستی، بیرون خانه دیدیم

 

و نیز عبدالرحمن جامی هم (همان منبع) در پدیده‌ی رمزآلود و شگرف و ژرفِ حج، سُروده که در آن اِحرام در هر مقام و موقف، فقط جست‌وجوگر خدا بوده، نه اسیر جا و عنوان و دعا و وِرد و سنگ بر شیطان. زیرا خدا در همه جا حیّ و حاضر است و شیطان نیز در پی و تعقیب و رقیب:

 

مرا به هیچ مقامی نبود، غیر تو نامی

طواف و سعی که کردم به جستجوی تو کردم

 

نکته‌ی تشریحی: حج برگزارکردن و به حج رهسپارشدن و حاجی و مُحرم‌شدن مناسکی توحیدی و عبادتی اِشراقی‌ست و از مناسبات عاشقانه میان مخلوق با خالق یکتا. اما انسانِ باورمندِ والِه، علاوه بر کعبه‌ی معظمه و مکه‌ی مکرمه و مشاهد مشرّفه، همه جا و همه چیز را به چشم کعبه و توحید و گردیدن به گِرد کردگار می‌بیند. زیرا مؤمن معتقد، دائم در طواف است. اگر از سرِ بینش و گرایش، می‌گوییم هر روز عاشوراست و هر مکان کربلا، به نظر من به همان سبک و سیاق و اشتیاق باید گفت هر روز، روز حج‌مان است و هر مکان کعبه‌ی دل‌مان. به قول مرحوم دکتر علی شریعتی عدد هفت در طواف، علامت رمز گردشِ ناتمام و بی‌نهایت است!

 

 

در مورد استغفار

 

استغفار یک راه منحصر رهایی از بندهاست و نشان از آسان‌گیری دینِ مبین اسلام است. اسلام نمی‌خواهد انسان دچار دردسر شود و زندگی‌اش با سراسیمگی و تشویش و غمباری طی شود؛ ازین‌رو وسیله‌ی زیبایی جلوی بشر قرار داده، استغفار.

 

استغفار، راهکار آسان و دلسوزانه است تا انسان باز نیز از بیراهه به راه بازگردد و خود را تحتِ تیرگیِ اندوهبار محاکمه و سزا و جزا نبیند. به‌هرحال، ارتکاب برخی ‌کارها و کرده‌ها، وجدان انسان را ناآرام می‌کند، اما بازگشت از آن کردار وی را آسوده می‌سازد. خدا راه آسانی پیش پای ما گذاشته: استغفار.

 

چقدر دین به حال و روز خوش انسان دل می‌سوزاند و وی را از عذاب وجدان می‌ رهاند. پایه‌ی دعوت دین بر رستگاری آدمی‌ست. حتی رسول رحمت حضرت محمّد (ص) نیز برای صلاح و فلاح امت، روزانه ۷۰ بار پیشگاه خدا استغفار می‌کردند.

 

به نظرم استغفار، مَنفذها و روزنه‌هایی است که انسان را در اثر خودآگاهی و بازگشت به خویشتنِ خویش، از آن عبور می‌دهد تا صاف و پاک و آرام شود تا به ضمیر پاکیزه‌اش بازگردد. استغفار نه واسطه می‌خواهد. نه وکیل، نه قاضی، نه دادستان و نه دادخواست و نه دادیار و بازجو و درفش و داروغه.

 

بحث ۱۵۷ :

 

آسایش دو گیتی تفسیر این دو حرف است

با دوستان مروّت با دشمنان مدارا

(حافظ. غزل پنج)

 

 نگاه شما با این نگرش حافظ موافق است؟ یا مخالف؟ یا مشروط؟ یا ممتنع؟ یا مقیّد؟ یا خنثی؟ یا بی‌اعتنا؟ هر کدامش بود، چرا؟

مطابق روال همیشگی، این پرسش برای گفت‌وگوی یکصدوپنجاهم در پیشخوان مدرسه فکرت سنجاق می‌شود و شرکت در بحث نیز مانند همیشه اختیاری‌ست.

 

پاسخم به بحث ۱۵۷ :

۱. حافظ درین بیت با منکرین معاد و روز بازپسین مرزبندی دارد. و با آوردنِ دو گیتی، با کسانی که از باور به آخرت ابا دارند، برائت جسته است.

 

۲. مروّت یا فتوّت (=راد بودن) امری ستودنی و اخلاقی است؛ زیرا نقل است که «لا فتى الّا على و لا سیف الّا ذوالفقار» یعنی شجاعى همانند على -علیه السّلام- و شمشیرى مانند ذوالفقار وجود ندارد.

 

۳. مروّت و مدارا دو ساحت دارد. هم در حوزه‌ی روابط فردی، هم روابط سیاسی. در هر دو جا شرائط وجود دارد.

 

۴. مروّت مطلق است، ولی مدارا مشروط. زیرا ممکن است دشمنیِ دشمن تمامی نداشته باشد و نیرنگش رنگ عوض کند.

 

۵. من این تز حافظ را با شرط عقلی و هشدار هوشمندانه‌ی شیخ اجل سعدی منطبق و مشروط می‌کنم که ۱۲۱ سال زودتر از حافظ می‌زیست و در باب هشتم گلستان نگاشت: «دشمن چو از همه حیلتی فرو مانَد، سلسلهٔ دوستی بجنبانَد، پس آنگه به دوستی کارهایی کند که هیچ دشمن نتواند (منبع)

ابراهیم طالبی دارابی دامنه / ۳ آبان ۱۳۹۹

 

پاسخ:

 

جناب احمدآقای الله‌وردی‌زاده

 

با سلام و احترام و اکرام. با شناختی که از شما به من رسیده، حضورت مغتنم است و خودم را شائق می‌بینم که نوشته‌هایت را ببینم؛ چنانچه چندسال پیش هم در سایت خودت -«بهره‌وری»-«مطالب و نوشته‌هایت را از سر رغبت می‌خواندم.

 

بلی؛ به فرموده‌ی جناب آشیخ محمدرضا احمدی صحن مدرسه فکرت، صحنی‌ست به پهنای تمام ایران. حاضرین درین مدرسه از جای جای ایران هستند؛ حتی تعدادی‌شان، هم‌اینک در قاره‌های دیگر جهان‌اند. مضاف برین؛ علاوه بر شما و استاد احمدی -که نگینی از بابل در انگشتر مدرسه‌اید- سه تن دیگر هم هستند، جنابیَن ادبی و جناب روحی که درین صحن نگینی‌اند از قله‌ی افراشته به افلاک‌ِ فیروزجاه. سپاس می‌گزارم به مرامت در احترام به مرامنامه‌ی مدرسه.

 

پاسخ:

 

سلام

 

سبک نوینِ پاسخت به بحث ۱۵۷ جالب بود؛ یعنی شنایایی واژه‌ها، ظرف زمان، ظرف عرفان، ارجاع به تمامیت غزل، و جداساختن مفهوم سیاست از آن.

 

من دیدگاهم همانی‌ست که مرقوم کردم. و ممنونم که مرا با نوعِ نگاهت درین باب، آشناتر ساختی. نمی‌دانستم طرز نگاه شما به دوست و دشمن، همواره مبتنی بر عرفان است. ازین راه -که به روی خود گشودی- خبر نداشتم. تجربه‌ی این طی‌ّطریق تو، می‌تواند موردی برای مطالعه‌ام باشد که بدانم دیگر چه مبناها و آموزه‌هایی با خود حمل می‌کند.

 

در روستای «ایستا»

 

خلاصه و تنظیم به قلم دامنه: به نام خدا. در کوچه‌های روستای «ایستا» از «ماشین» خبری نیست؛ نیز از تلویزیون و شب‌نشینی و عروسی و عزا. هنوز کسی زنان آنان را ندیده است. شناسنامه ندارند که هیچ، جزو آمار جمعیت ایران نیز به حساب نمی‌آیند. از امکانات مدرن آب لوله‌کشی، گاز، برق، تلفن، مطبوعات، رادیوتلویزیون، بهداشت و درمان، آموزش و پرورش و رایانه استفاده نمی‌کنند. فقیر و مستمند نیستند. به قول معروف: متموّل‌اند (=ثروتمند) و در پرورش و فروش اسب‌های اصیل روزگار می‌گذرانند؛ اسب‌هایی با  ۲ تا ۱۰ میلیارد قیمت! نقل است، یکی، اسبی از اصطبل امیر قطر خریده‌است که نشان می‌دهد همه‌ی اسب‌های «ایستا» از نسل همان اسب‌اند. گویا مصری‌ها این اسب‌ها را می‌خرند. خودشان هم زین و پالانِ دست دوز می‌دوزند. «جز به حد ضرورت، تولید نمی‌کنند، نمی‌خورند و نمی‌پوشند. بر سرِ اموال خود با کسی نزاع نمی‌کنند و اگر کسی در دارایی آن‌ها تصرفی کند با او درگیر نمی‌شوند و از مال خود چشم‌پوشی می‌کنند.» مدرسه ندارند، زیرا کودکانشان به سبک سنتی و مکتب‌خانه‌ای با فراگیری دروس قدیم و محرّمات فقهی، خوشنویسی و اصول عقاید باسواد می‌شوند.

 

تصویر هوایی از روستای ایستا

 

تفکرات صوفی‌مآبانه دارند و رُهبانیت پیشه کرده‌اند. به آنان «اهل توقف» می‌گویند. ساعت مچی و دیواری ندارند. آنان تأکید می‌کنند که «سبب اصلی پرهیزشان از زندگی امروزی به جهت تشابه آن به زندگی کفار و بدعت‌بودن آنها است». آنان تحت تآثیر میرزاصادق مجتهد تبریزی‌اند؛ (متوفای ۱۳۱۱) -که از مخالفان سرسخت مشروطه بود و خواستار لغو فرمان مشروطیت- او ازجمله فقهایی بود که تأکید بر «طرد مطلق اندیشه تجدد و دستآوردهایش» داشت. از نظر او حکومت که قانون‌گذار و مجری قانون است، از آن خدا است و بعد پیامبر او و سپس به امامان شیعه می‌رسد وحکومت دیگری قبل از ظهور، شرعی نیست.

 

میرزاصادق مجتهد تبریزی

 

اهل توقف در هیچ فعالیت سیاسی و اجتماعی شرکت نمی‌کنند و باورهای خود را نیز تبلیغ نمی‌کنند. کم‌عیب‌ترین حکومت دوران غیبت کبری را قاجاریه می‌پندارند! اهل توقف به شدت منتظر ظهور حضرت مهدی (عج) هستند و بر این نظر هستند که اکنون آخرالزمان است و آخرالزمان از دوره‌ی مشروطیت آغاز شده است. «ایمان در نگاه آنان از جنس تعهد است از همین منظر عقل را وظیفه‌ساز نمی‌دانند و وجود آن را فقط برای وظیفه‌شناسی ضروری می‌پندارند.»

 

به زیارت امامان شیعه نمی‌روند، زیرا «استفاده از وسایل نقلیه امروزی را جایز نمی‌دانند. آن‌ها خود را مستطیع نمی‌دانند و به حج نمی‌روند»، زیرا حج نیاز به گذر از مرز دارد. اوقات شرعی نماز را «با شاخصه‌های خود استخراج کرده و آغاز و پایان ماه رمضان را نیز با رؤیت خویش» معیّن می‌کنند. به «رؤیای صادقه معتقدند و در تأیید روش زندگی خود، به خواب‌های معنوی استناد می‌کنند.» در اعیاد و سوگواریی‌ها نیز مراسم خاصی برگزار نمی‌کنند. در هیچ فعالیت سیاسی و اجتماعی شرکت نمی‌کنند و باورهای خود را نیز تبلیغ نمی‌کنند. «مردمان آرامی هستند که تا به حال هیچ کس نزاع و درگیری از ایشان ندیده است. درباره‌ی اعتقاداتشان هم با هیچ کسی وارد بحث و گفت‌وگو نمی‌شوند و تلاش نمی‌کنند تا دیگران را نسبت به سبک زندگی‌شان متقاعد کنند.»

 

آنان سه سال در تنکابن بودند اما سرانجام به طالقان آمدند؛ زیرا طبق احادیث، منزلت طالقان در آخرالزمان، گرایش مذهبی اهالی، آرامش و محیط زیست سـالم و طـبـیـعـی و عدم انجام پدیده‌ی اصلاحات ارضی در آبادی‌های طالقان را عمده‌ترین دلایل انتخاب این منطقه برای سکونت قوم برمی‌شمارند، که اینک روستای «ایستا» نام گرفت. امام‌جمعه طالقان می‌گوید:

 

«پس از فوت سیدحسین نجفی طباطبایی، ۱۶ خانوار با رهبری فردی به نام حسنیقلی ضیائی که خواهرزاده‌ی سیدحسین است از تبریز» به ایستا هجرت می‌کنند. آقای ضیائی، هم زعیم دینی و هم حاکم اهالی «ایستا»ست؛ با کاریزمایی بسیارقوی، به‌طوری‌که «اهالی در کوچک‌ترین تصمیمات و جزئی‌ترین کارها ازجمله مسائل شخصی، اعتقادی و اجتماعی گوش‌به‌فرمان او» هستند.

 

اهالی این روستا برای خود نامی انتخاب نکردند، هر کس به زعم خود برای آنان نامی برگزید. برخی به علت این‌که اهالی، منتظران امام زمان (عج) هستند، نامشان را «منتظران» گذاشتند. و برخی نیز به آنان «پشمینه‌پوشان» لقب دادند؛ به دلیل کناره‌گیری از ابزار و امکانات روز. برخی نیز به خاطر ترک‌زبان بودن آنان، آنجا را «تُرک‌آباد» می‌گویند و برخی نیز «ایستا»؛ بدین جهت که «در عصر غیبت اعتقاد به «توقف» دارند، به خصوص توقف در سبک زندگی». و اهالی طالقان به آن، عنوانِ «فانوس‌آباد» دادند، زیرا منابع نورش یا فانوس است و یا چراغِ گردسوز. بگذرم هنوز! اطلاعات بیشتر در این: (منبع)

 

 

نظر آقای جلیل قربانی:


سلام، روز به‌خیر آقای طالبی

چند نکته

۱- قیمت خودرو (مَرکَب)های مدرن و سنتی در یک سطح است. قیمت برخی از اسب‌های ترکمن که از نژادهای اصیل اسب در جهان است، بیش از ۱۰۰ هزار دلار (سه میلیارد تومان) است.

 

۲- در ترجمه فارسی یکی از کتاب‌های اخلاق دوره قاجاری (معراج‌السعاده  نوشته ملااحمد نراقی)، برای بردن نام فتحعلی شاه قاجار، بیش از یک صفحه کامل با فونت ۱۲، توصیف و لقب به کار رفته است.

 

اگر به خواست این‌ها قاجاریه تا حالا حاکم بودند، با اقدامات داهیانه شاهان قاجار، الان ایران به اندازه لیختن اشتاین شده بود.

 

۳- آن زمان که کمی آخوند مرام بودیم، می‌خواندیم که در روایات آمده که بیشترین تعداد از ۳۱۳ یار امام زمان از طالقان هستند. حالا قمی‌ها دارند چی‌کار می‌کنند، نمی‌دانم.

 

۴- این که در تنکابن بودند اما بعدها از راه اشکورات به طالقان رفتند، احتمالاً در جریان ساخت آزادراه تهران شمال و مدرن‌شدن منطقه قرار گرفتند و برای فرار از مظاهر تجدد، مهاجرت کردند.

 

۵- این که اهالی یک روستا در طالقان مرکب‌شان اسب باشد و با فانوس و چراغ ۱۵ و بخاری هیزمی زندگی کنند، اشکالی ندارد، اما اگر این نهضت جهانی شود، اسب و هیزم و فانوس از کجا بیاوریم؟

 

مقدمه‌ی ملا احمد نراقی در وصف فتحعلی‌شاه قاجار

پاسخ دامنه: سلام. خیلی جالب ادامه دادید جناب آقای قربانی. از قضا من هم، سال‌ها پیش، آن مقدمه‌ی مطوّل عالم ربّانی ملا احمد نراقی در «معراج‌السعاده» را خواندم و کنارش فقط علامت «؟!!» زده و رد شده بودم. عکسی از آن انداختم و در بالا گذاشتم.

 

شهادت امام حسن عسکری ع

 

به مناسبت سالروز شهادت امام حسن عسکری ع یک سخن از آن امام عزیز ارائه می‌گردد:

«دو خصلت و حالتى که والاتر از آن دو چیز نمى‌باشد عبارتند از : ایمان و اعتقاد به خداوند، نفع‌رساندن به دوستان و آشنایان.

 

ابراهیم طالبی دارابی دامنه / ۵ آبان ۱۳۹۹

به نام خدا از خاطرات مرحوم رفسنجانی (منبع) خواندم که شب ۴ آبان ۱۳۷۶ میهمان رهبرى بود و درباره‌ی دهکده‌ی محققـین در وِسـف و ... اظهارات آیت‌الله احمد آذرى قمی و حشمت‌الله طبرزدی «علیه‌ی ولایت فقیه» و چند مسئله‌ی داخلی و خارجی دیگر صحبت کردند.

 

۱. وِسف کجاست؟ روستایی ییلاقی و توریستی‌ست در ۷۰ کیلومتری جنوب قم؛ کمی آن‌طرف‌تر از روستای فردو. از ۲۰۰ هتکار زمین دائر و بائر آن، نزدیک ۸۰ هکتارش باغ است (منبع) امتداد آن به روستای رهق است و سپس مشهد اردهال کاشان.

 

دهکده‌ی محققین وِسف با این هدف (منبع) تأسیس شد که در طول سال -خصوصاً تابستان‌های داغ قم- محل استفاده‌ی اساتید، فضلا، طلاب و محققین حوزه باشد. مدیریت آن با دفتر تبلیغات اسلامی حوزه‌ی علمیه‌ی قم است. قابل ذکر است در دوره‌ی پهلوی، ارتشبد غلامعلی اویسی -زاده‌ی فردوی قم- درین منطقه نفوذ و تیول داشت.

 

 

دهکده محققین روستای وِسف

عکس: بازنشر دامنه

 

 

حاشیه: من فردو رفتم، اما وِسف نه. چون یک باریکه‌ی خاکی دارد که عبور از آن دلیری و زَهره‌ی بُز کوهی می‌طلبد و زحمت شاسی‌بِلن! اما وِسف کمی از ورسک ندارد. یادش به خیر که در ورسک  سوادکوه مازندران، در معیت مرحوم پدرم به دیدار آیت‌الله عبدالله نظری رفته بودیم؛ عالمی ساده‌زیست و خوب، در خانه‌ای مفروش به حصیر (=کوب).

 

۲. اما آن دو. آن دو -آقای آذری و طبرزدی- اول از پیشتازان بودند؛ در صف اولِ ولایت فقیه و پشتیبان آن. اولی روزنامه‌ی رسالت را بنیاد گذارد؛ منتقد و با مشئ بازاری و دومی هفته‌نامه‌ی پیام دانشجو را؛ منتقد با مشئ افشاگری. وجه اشتراک‌شان این بود در حمله و هجوم و منفی‌بافی مصونیت آهنین داشتند. تا این‌که ورق برگشت و هر دو، «ضد ولایت فقیه» شدند و بدتر این‌که «ضد ولی فقیه». که اولی دفترش حمله و اشغال (بخوانید فتح) شد و دومی صاف رفت بازداشتگاه و به قول عرب‌زبان‌ها: خِلاص!

 

قابل ذکر است طبرزدی تا آن حد «در خط» بود که نخستین بار او بود که در نشریه‌اش برای رهبری لفظ «امام خامنه‌ای» را به کار می‌گرفت. تا این‌که بر «خط» شد و از آن رو، به این رو.

 

حاشیه: دهه‌ی ۷۰ برای کاری از کریم‌خان زند رفته بودم بلوار کشاورز. نمی‌دانم پایین‌دست یا بالادست این بلوار بود، شاید هم منتهی الیه‌ی وصال شیرازی، طبرزدی به مدد این! و آن! در آن نقطه‌ی گران پایتخت، دفتر روزنامه و اتحادیه و بزن و در رو! داشت. شاید بدین خاطر که از دفتر تحکیم وحدتِ جناح چپ انشعاب داده بود. همو که «حجت‌الاسلام رفسنجانی» را به‌یکباره «آیت‌الله» خطاب کرد تا... . بعد به نقدش رو کرد تا... . نمی‌دانم بعد چی شد که چپه شد. و سپس حتی به جنبشی‌های رنگی! شیفته.

پاسخ:

سلام
پس یک دو نکته بگویم:

۱. نراق مانند کهک -تبعیدگاه ملاصدرا- در نزدیکی قم است. کهک بخش قم است ولی نراق بخش کاشان.

۲. ملا احمد نراقی و پدرش ملا محمدمهدی نراقی هر دو از بزرگان شیعه بودند. برخی از پژوهشگران حوزه -که از قضا پاره‌ای از ایشان از دوستان من هستند- ملا احمد نراقی را در حد و اندازه‌ی مقام «ولی فقیه» عصر قاجار معرفی کرده‌اند، زیرا رأی و نظرش نافذ بود. این عالم متقی و متنفذ از واضعان تئوری ولایت فقیه بود.

 

پاسخ:

سلام جناب آقای ...

به‌زیبایی و خاطره‌وَش، شکاف موجود در در آن دهه را به شرح درآوردی؛ پدیده‌ای که برای ما ملموس بود و ماجراهایی این‌چنین، از سرِ امثال من هم گذشت. از این‌که مسافرت یک‌روزه را دست‌مایه‌ی خاطره و نکته کردی، جای تشکر دارد. اما بعد؛ بی‌تردید این شکاف که گاه سر باز می‌کرد و به نزاع و کلنجاررفتن می‌انجامید و یا گاه از سرِ ترس و عفّت، نهفته می‌نمود و میان مخالف و موافق مخفی می‌ماند، ریشه در گذشته هم داشت. خانواده‌های مذهبی و یا تحت تأثیر مذهب، همواره از رادیو و تلویزیون دوره‌ی شاه به عنوان مظاهر فحشا دوری می‌جستند. و حتی داشتن آن را حرام می‌دانستند.

 

حق هم داشتند چون تحتِ تعالیم زعیم‌های مذهبی بودند. مثلاً نفوذ مرجع بزرگ شاهرودی و بروجردی در میان مردم مازندران بسیار بالا بود و حرف آنان حجت محسوب می‌شد؛ لذا گوش‌سپردن به موسیقی -آن‌هم با صدای زنان- بر همگان آسان نبود و انقلاب هم این قبح را تقویت کرد. دور ندارم، در دهه‌ی ۶۰ به دو موزیک اکسیژن اثر میشل ژار و جاده‌ی ابریشم سخت دلبسته بودم و نوارش هنوز در قفسه‌ام باقی است. بگذرم.

 

پاسخ:

سلام

هر سه نکته مهم بود. بن‌بست کردند و بستند را نمی‌دانستم، نیز از حساسیت فردویی‌ها به وسف. مزار و بنای یادبود شهیدان فردو را دیده زیارت کردم. درود بر نام و مرام‌شان.

از توضیحات شما درین باره ممنونم. عکس سوئیت‌های دهکده‌ی محققین وِسف را دارم، اما خودم هنوز نرفتم.


 

ابراهیم طالبی دارابی دامنه / ۶ آبان ۱۳۹۹

به نام خدا. شهرک «حجت» مشهد و شش نکته. نزاع خویشاوندی («مرد مهاجم و پدرزنش») موجب شد پای مأمور به ماجرا کشیده شود؛ زیرا اساساً ذات کار انتظامی به عنوان ضابط قضایی، حضور به‌هنگام در خصومت‌هاست، خصوصاً جایی که از او کمک خواسته شود و یا مأمویت یافته باشد. و درین حادثه، خانواده‌ی مورد هجوم، «از پلیس تقاضا کردند برای خاتمه‌ی درگیری مداخله کند.»

 

 مرد مهاجم در درگیری و کلنجار با مأمور، جان باخت. گفته می‌شود او سوابق سوئی داشته؛ مانند سرقت ادوات کشاورزی و احشام؛ و نیز معتاد به حشیش بوده. به مأمور -که برای فصلِ خصومت آمده بود و پایان‌دادنِ به نزاع_ بدوبیراه می‌گوید و فحّاشی می‌کند. مأمور هم در چنین وضعیتی با او برخورد می‌کند. داوری درین باره بر عهده‌ی قانون است، نه افراد. پس باید منتظر رأی مراجع قانونی ماند.

 

 

خانواده‌ی فرد جان‌باخته برین نظرند که مأمور به دهانش گاز فلفل می‌پاشد و همین موجب فوت او می‌شود. مأمور نیز بازداشت می‌شود و «دادستان نظامی خراسان رضوی با حضور در پزشکی قانونی پس از کالبدشکافی، دستور نمونه‌برداری از ریه و بررسی تأثیر اسپری بر مرگ متوفی را صادر کرده است.» (منبع) و نیز برادر این فرد ادعا کرده «شاهدانی دیده‌اند که پلیس سرِ او را میان صندلی فشار داده و با زانو به پشت او فشار آورده است».

 

شش نکته:

 

یکم: برخی از حقوق‌دانان (=بهتر است نامشان را حقوق‌خوانان بخوانیم) درین ماجرا حرف‌های شیک! می‌زنند که مأمور باید فلان می‌کرد و فلان نمی‌کرد. اما در نظر نمی‌گیرند وسط دعوا حلوا تقسیم نمی‌کنند!

 

دوم: در این‌که مأموران انتظامی می‌بایست خویشتنداری کنند تردیدی نیست؛ اما مأموران در بلبشوی دعواها میان مقررات قانونی و یگانی، با دفاع از خود و یا برخورد با مهاجم درمی‌مانند و از آنجا که انسان بر اساس سلسله‌اعصاب، حالت و گارد می‌گیرد، ضعف و خدشه به آن وضع تعادل را برهم می‌زند.

 

سوم: البته تعجبی ندارد عده‌ای -که پیِ هر بهانه‌ای‌اند تا جمهوری اسلامی را محاکمه کنند و واژگونش ببینند- ازین نزاع‌ها -که خطایی در آن رخ داده- به نفع رجَزخوانی‌های خود سود نجویند.

 

 

نمایی از شهر مشهد مقدس

 

چهارم: گرچه دخالت پلیس در دعواها به‌ویژه در درگیری‌های خانوادگی همیشه می‌تواند یک سرِ ماجرا را خشنود و سرِ دیگر آن را خشمگین کند؛ اما مهم این است قانون و سیستم قضاء در داوری‌ها جانب حق را بگیرد، زیرا حق با عدل رنگ می‌گیرد و عدل در اولین مرحله، شناخت ذی‌حق است و سپس دادنِ حق و نفع آن به حق‌دار. حقوق‌دانان و قُضات آنچه تحصیل کردند و یا پرورش یافتند، دریافته‌اند که شرافت کار را با هیچ عاملی لکّه‌دار نکنند. ازین‌روست که آنان همآره میان حق و عدل در رفت و آمدند. بلغزند؛ باخته‌اند.

 

پنجم: ناگفته نگذارم به جامعه‌ی سالم در دنیای مُتسالم می‌اندیشم و به شهروندان حسّاس به استیفای حقوق احترام می‌گذارم. اما با رویّه‌ای که بخواهد بزهکار را روئین‌تن در برابر قانون و حقوق مردم نگه دارد، مرزبندی دارم.

 

ششم: در دعواها عنصر عقل لحظه‌ای در پسِ احساس و هیجان و غضب غروب می‌کند و به قول معروف در محاق فرو می‌رود؛ و انسان در آن لحظه از فرد حسابگر به مهاجم یا مدافعی خشونتگر بدل می‌شود. پس؛ در داوری میان دعواکنندگان نمی‌توان عوامل غیرعقلانی را از نظر دور داشت.

 

یک نتیجه در حاشیه:

خوی درگیری در وجود انسان نهفته است؛ و همین احتمال خصومت موجب می‌شود جامعه به دولت و حکومت نیازمند باشد وگرنه هرج‌ومرج و آنارشی‌گری رهاشده تار و پود جامعه را از هم می‌گسلد. و دین مبین و کامل اسلام نیز چون دارای هدف و ایجاد جامعه‌ی مطلوب است، در جامعه‌ی مسلمین دارای حکومت و سیاست و مدیریت است و احکام تأسیسی و امضائی خود را از طریق سیستم سیاست، -که به عدالت و فضیلت آغشته و مُنضم و پیوست است- به ظهور و صدور می‌رساند، تا جامعه در اثر امنیت و آسایش، در بُعد مادی: به منفعت و خدمت و در مرحله‌ی معنوی: به عبادت و عبودیت برسد.

پاسخ:

سلام جناب احمدی

وقتی آن سوی مناظره‌ی شما «مبحث دین وسیاست» را «تنها قطعه ای از یک پازل پیچیده و بزرگ» دانسته‌اند و «چینش آن» را نیازمند به «بحث دراز دامن و صبر و حوصله» ؛ و حاضرند آن را «از نقطه‌ی صفر تا صد آرام آرام در معرض نقد و نظر اعضای محترم قرار» بدهند؛ پس، از نظر من، بر جناب‌عالی بایسته است، به تکافو نیندیشید و با تکاپو، استدامت ببخشین. دامنِ هیچ بحثی درین صحن، قیچی نمی‌شود تا همواره مباحث و نوشتار اعضا پخته‌تر شود. میوه‌ی اندیشمندی در درخت خوانندگان زمانی به ثمر می‌رسد که بحث ابتر نماند. ولو آن‌که بر سر آن بحث و نظرهای متفاوت حکمفرما باشد. از خاصیت مباحثه و مناظره یکی این است دستِ انتخاب قول احسَن را برای مخاطب میسّر و ممکن می‌کند.

 

تفسیری کوتاه بر چند خبر

 

ابراهیم طالبی دارابی دامنه / ۸ آبان ۱۳۹۹

 

خبر : آقای محمد عطریان‌فر -عضو حزب کارگزاران- گفت: «متأسفانه برخی از غالیانِ اطراف آقای خاتمی علاقه‌مند هستند که هاله‌ای از قدسیت پیرامون عزیزانی از این دست بکشند در حالی که خودشان به شدت ابا دارند و پرهیز می‌کنند و البته هدف آن‌ها این است که خود را در حریم همان قدسیتِ خودساخته قرار دهند و به نام بزرگان، نظر خود را تحمیل کنند. این نوعی استفاده‌ی سوء و رفتار فریبکارانه است.» (منبع)

 

نظر : همان رفتاری را که رادیکال‌های راست با ولی‌فقیه می‌کنند و آن مقام بشری -و البته جایگاه برجسته و مذهبی- را اُلوهیت می‌بخشند؛ رادیکال‌های چپ در مورد شخصیتِ آقای سید محمد خاتمی مرتکب می‌شوند. رادیکال‌های هر دو جناح درین فاز، فاقد عقلانیت‌اند و لبریز از احساسات کور. که سیاست با احساساتِ عقل‌سوز، هرگز دمساز نیست. احترام و التزام البته رفتاری شرعی و عرفی و مدرن و اخلاقی‌ست، ولی پوشیدنِ هاله‌ی قدسی بر دامنه‌ی افراد، ضد حرّیت و اندیشه و مبانی دینی‌است و دیوارکشی دور میدان سیاست.

 

خبر : آقای اسحاق جهانگیری -عضو حزب کارگزاران- در مورد کاهش قیمت‌ها گفت: «دعا کنید!» (منبع)

 

نظر : تعجب ندارد! چون پیشتر رئیسش در دولت شیک‌پوش نیز چاره‌ی کار (بخوانید ناکارآمدی مُزمن‌شان) را در «لعنت فرستادن به کاخ سفید» دانست؛ اینک او هم بر زخم‌های مردم «صبّار و شکور» نمک می‌پاشد و اگر نگویم مفهوم دعا را به سخره گرفته، دست‌کم می‌توانم بگویم خودشان را عاجز و بی‌کفایت نمایانده‌اند. دولتی که لباسِ کار نپوشد، جزین هم نمی‌شود!

 

خبر : رهبری خطاب به جوانان فرانسوی فرمودند: «از رئیس‌جمهور خود بپرسید چرا از اهانت به پیامبر خدا حمایت می‌کند و آن را آزادی بیان می‌شمارد؟... چرا تردید در هولوکاست جرم است؟ و اگر کسی چیزی در این‌باره نوشت باید به زندان برود اما اهانت به پیامبر آزاد است؟» (منبع)

 

 

نظر : رهبری درین فراز، سقراط‌واره وارد ماجرا شدند. سقراط هم در آتن و اسپارت می‌گشت جوانان را می‌یافت و با شیوه‌ی پرسشی ذهن آنان را به مسائل درگیر می‌کرد تا فکر فرو روند. غرب با اسلامِ تسلیم، کاری ندارد؛ چون عمَله می‌خواهد و دنباله‌رو. اما با «اسلامِ درگیر» درگیری دارد؛ زیرا این اسلام -که تعبیری حکیمانه از علامه محمدرضا حکیمی‌ست- خود را کنار گود نگه نمی‌دارد تا قرآن و عترت را بالای تاقچه بگذارد که هر چه خواست بر مسلمین بگذرد، بگذرد. نه. غرب، دیری‌ست که آزادی و اخلاق را باخته است؛ روزی روژه گارودی را به جرم پژوهش روی هولوکاست به زندان می‌افکنَد و روزی هم به اسم آزادی، پیامبر رحمت (ص) و محبوب میلیاردها انسان را اهانت می‌کند. غرب! بلی می‌اندیشد؛ اما فقط برای سود و سوداگری. برای بهره‌کشی و بردگیِ مللِ عقب‌نگه‌داشته شده. برای زمین‌گیر کردنِ کشورهای در حال توسعه. بدا به حالِ احتضار و هذیان‌گویی‌های همیشگی غرب. غرب حتی با آدم‌های خوب و متفکر مغرب‌زمین نیز غضب می‌ورزد، چه رسد به مفاخر سایر ملل و پیامبر ختمی‌مرتبت.

 

 

خبر آخر دیدنِ شبِ روستای «گلینِ» سیروانِ سنندج به سمت شهر کامیاران است که عروس منطقه‌ی ژاوه‌رود است و زیبایی‌اش در عکسش، منعکس:

 

پیام:

خبری مسرّت‌بخش و افتخارآمیز بود. تا جایی‌که مطلع و شاهدم، جعفر همواره بر دانش و تحصیل فرزندان خود پای می‌فشرد؛ حتی اگر در سختی معیشتِ روزگار بود. وقتی خبری از زادگاه باشد، خوب؛ موطن کارش را بر شنونده‌ی خبر می‌کند؛ خبر خوش باشد؛ شادمانش می‌دارد. خبر اگر بد باشد، غمناکش می‌کند. روزانه طنین ده‌ها خبر در گوش انسان وزوز می‌کند، اما درین میان وقتی می‌شنود زحمات و پشتکار فرزند یک رفیق، جواب می‌دهد و از روستا برای اخذ کارشناسی ارشد جامعه‌شناسی به پایتخت می‌رود، دلِ آدم آرام می‌گیرد و وجودش سامان. به جعفر و تمامی بستگان و به شخص دانشجوی کوشنده و محترمه تبریک می‌گویم. ان‌شاءالله آنچه می‌آموزد در راه وطن و دین و انسان و جامعه به خدمت خواهند گرفت. درود بی‌عدد روانه می‌کنم به این جدّ و جهد علمی وی. والسلام.

 

ارسالی جعفر آهنگر: متن پیام دخترخانم جعفر:

 

سلام عمو ابراهیم محترم. ممنون از پیام تبریک پر مهرتان. خوشحالم حتی با وجود فاصله، هم محلّی بودنمان آنقدر برایمان حس تعلّق می‌آورد که با شنیدن هر خبری از موطنمان متاثر شویم. خواه خبر قبولی بنده حقیر در دانشگاه باشد خواه رخدادهای بزرگ که مردمانمان همیشه ارادت و علاقه‌شان را خالصانه به نمایش گذاشتند. مطمئنا حضور پدرم در زندگی‌ام و شاهد بودن دغدغه ‌مندی و اثرگذاریش در جامعه روستاییمان بر دغدغه‌مندی و به تبع آن انتخاب این رشته برای من کم‌رنگ نبوده. امیدوارم بتوانم همچون پدرم، برای روستایمان که ثقل پیوندمان به یکدیگر است مفید و اثرگذار باشم.

 

پیام تبریک:

 

آقاجعفر سلام

از این‌که متن پیام فرزندتان را بارگذاری کردی، بسیار متشکرم. در زیر جوابم به ایشان را می‌گذارم. به خانواده‌ی گرامی و همه‌ی اهل منزل سلامم را از راه دور برسان. متن پاسخم:

 

سلام دارم به محضر شما دانشجوی عزیز ما

همین مقدار پیامت -که ادبیات عالی‌ات و دقت پازلی‌ات را نمایان ساخته- بر من روشن کرده، بی‌جهت نبوده به رشته‌ی مهم جامعه‌شناسی پیوستی- رشته‌ای که نه فقط با سایر علوم هم‌پیوندی عجیبی دارد، که با انسان و تک‌تک پارامترها و متغیّرها سرشته است.

 

آبان پارسال در زیارت رضوی با رفقا، یک شب یا یک عصر بحث را گذاشتیم روی فرزندان رفقا. درخواستم این بوده حال که میزان رفت‌وآمدِ خانوادگی میان جامعه به نازل‌ترین حد رسیده، نگذاریم پیوندمان با فرزندان رفقا کم‌رنگ گردد و چه بهتر در فضای صمیمی زیارت هر یک از ما بگوییم فرزندانم چه می‌کنند و چه می‌خوانند؟

 

وقتی نوبت پدرت -جعفر- شد، خیلی آسوده از میزان درخشش دانشگاهی و خُلقیات شما و آقا امین آقا فرزین و آقا افشین لب گشود و چون تو را دُرّ یگانه‌ی خانه می‌داند، وقتی از تو می‌گفت صورتش به‌شدّت می‌شکُفت.

 

و شما به‌درستی درین پیام، نقش و اثرات پدرت جعفر را بر روند تحصیلی‌ات کم‌رنگ ندانسته‌ای. او به وجود تو و سه برادرت همیشه با فخر و شوق وافر سخن می‌گوید. درود می‌فرستم به این بینش شما که قادری در فهم جامعه و افراد، ریشه‌ی روابط و علل آن را بکاوی.

 

من بدون تعارف و یا تظاهر، حقیقتاً به فرزندانِ رفقایم دلبسته و امیدوار مانده‌ام و همه‌ی آنان را -چونان سه فرزندم- در سراچه‌ی دلم گذاشته، و دوستدارش می‌مانم. 

 

لذا از شما نیز می‌خواهم به عنوان چهره‌ای دانش‌آموخته و فرهیخته، آموزه‌های رشته‌ات را به مدد کلاس و استاد و سپس با دمیدنِ روح پژوهش و مطالعه و تفکر آزاد در آن، به‌خوبی درک و به ادراک برسانی؛ تا همآره، عاید به حال خود و جامعه بمانی و ما را به وجودت دلشاد و مفتخر بداری و با فهم و دانش‌های خود شادمانه و دانشمندانه زندگی کنی.

 

من هم از جواب پربارتان ممنونم و ازت می‌خواهم هر گاه کاری را از من ساخته می‌‌دانستی، با پدر در میان بگذاری تا دریغ ندارم. ده‌ها درود من بدرقه‌ی اهتمام و راهت.  قم. عمو ابراهیم

 

پیام تبریک:

سلام دارم به عموزاده‌ی محترمم آتنا طالبی

خیلی خرسندم که در رشته‌ی مورد علاقه‌ات -کارشناسی ارشد روان‌شناسی عمومی- قبول شده‌اید. علایق و پژوهش‌های قبلی‌تان در مقطع کارشناسی گردشگری می‌تواند این رشته‌ی تازه را به آموخته‌های پیشین پیوند بزند و دریچه‌ای نو به روی شما بگشاید؛ و گره‌ها را بگشاید. از تلاش بی‌وقفه‌ات در امر تحصیل -که همزمان است با اهتمامت به تربیت فرزندانت- نشانگر گرایش به دانش و سیری‌ناپذیری در کسب علوم است.

 

خوشحالم که شما و هم‌کلاسی‌ات -فرزند آقا جعفر آهنگر- درین فرصت به تخصص و دانش در دانشگاه می‌اندیشید. تبریک عرض می‌کنم و می‌دانم درین مسیر، آموخته‌هایت مفید و اثرگذار خواهد بود. بی‌شک شما با این فرهیختگی و ارزش والای علمی، روح دائی شهیدت محمد را شاد و مسرور کرده‌ای. نامش جاویدان. به جناب دکتر اسماعیلی سلام گرمم را برسان. از ایشان تشکر ویژه دارم که زمینه‌های تحصیل شما را تمهید می‌کنند و همیشه تسهیل‌گر و مشوق‌تان بوده و هستند.

 

من وقتی پله‌های ترقی علمی عزیزان داراب‌کلا را می‌شنوم، بال در می‌آورم و تا بی‌کران شوق پرواز دارم؛ چراکه، کسب دانش و تخصص برای وطن و دین و ایمان و تمدن، یک شاخص ارزنده‌ای‌ست. درود می‌فرستم به شما.

 

به قلم دامنه: به نام خدا. مذاکره با دریوزگی فرق دارد! پاره‌ای از سیاسی‌جامگان -که شعار اصلاحات را پرچم کرده‌اند اما در پنهان و نهان، پیِ سرنگونی‌اند- در برابر امپریالیسم نه فقط زانو زده‌اند بلکه خیلی هم دوست می‌دارند متحد استراتژیک آمریکا شوند. البته درین میان هستند کسانی که چندان رنگ و لعاب اصلاحات ندارند و در ماتم این جناح پیراهن چاک نمی‌زنند و خود را مستقل و آزادنگر می‌دانند، ولی حرف‌شان نوعی نمایندگی این جناح به حساب می‌آید. گرچه خودِ حجت‌الاسلام خاتمی و آیت‌الله خوئینی درین باب هنوز در سکوت‌اند؛ حالا یا از سرِ پرهیز از دردسرِ اظهارنظر و یا درماندگی درین پیچ سرنوشت؛ ولی گهگاه افرادی ازین جریان نگاهی به مذاکره می‌افکنند و ساز سازش یا سازگاری می‌نوازند. در زیر، ابتدا دو نمونه می‌آورم و سپس چند نکته می‌نویسم:

 

دکتر علی بیگدلی در گفت‌وگو با روزنامه‌ی ستاره صبح ۱۰ آبان ۹۹ : «لازم است استراتژی‌های سنتی که در طول چهار دهه گذشته موفقیت‌آمیز نبوده، در سطح داخلی، منطقه‌ای و بین‌المللی تغییر کند و به‌روز شود. این استراتژی‌ها باید از خصومت و دشمنی با نظام بین‌الملل، به سمت خوش‌بینی و همزیستی چندجانبه حرکت کند و راهی جز این برای کمک به منافع ملی و مردم وجود ندارد.» (منبع)

 

(ستاره صبح. دهم آبان ۱۳۹۹)

 

علی صالح‌آبادی- مدیرمسئول روزنامه‌ی ستاره صبح در سرمقاله : «اگر ترامپ ببازد، او تا... ۷۷ روز دیگر در کاخ سفید خواهد بود که روزهایی دلهره‌آور برای ایران به شمار می‌رود. نتیجه‌ی این انتخابات برای ترامپ حکم مرگ و زندگی را دارد؛ اگر ببرد، دور تازه‌ای از فشار سیاسی، اقتصادی و احتمالاً نظامی علیه ایران آغاز خواهد شد. خطر آنجاست که او بازنده‌ی انتخابات باشد که در آن صورت ممکن است علیه‌ی ایران دست به اقدامات جنون‌آمیز بزند... از روز سوم نوامبر (۱۳ آبان) تا روز دوم بهمن... ۷۷ روز پر از التهاب و دلهره برای ایرانی‌ها خواهد بود. دستگاه دیپلماسی کشور که می‌توانست از ۵ بهمن ۹۵ که «دونالد ترامپ» کلیددار کاخ سفید شد، با درک شرایط و آینده‌نگری، باب مذاکره و مصالحه را بگشاید که نگشود. این بار به خاطر حمایت از حقوق مردم ایران و منافع ملی، اگر ترامپ برنده شد گفته نشود با «چاقوکش» مذاکره نمی‌کنیم. تجربه‌ی بشری ثابت کرده که در ذات «مذاکره» نفع، مصالحه، کاهش تنش و جلوگیری از درگیری نظامی نهفته است؛ بنابراین مهم نیست که طرف مقابل چاقوکش باشد یا سیاستمدار.» (منبع)

 

چند نکته:

 

۱. دریوزگی به وضع بدبختانه‌ی بینوا و تهیدستی گفته می‌شود که به‌ناچار یا به‌عادت، دست به گدایی و تکدّی‌گری می‌زند و سوی هر کس و ناکس دستش را پُل می‌کند. آقایان دکتر بیگدلی قمی و مهندس صالح‌آبادی -جدا از شایستگی‌های شخصی- درین فراز با ترسیم غلط و طرح صورت‌مسئله‌ای اغراق‌آمیز و با دادنِ آدرس اشتباه و با آوردن ادبیات آلوده، گویا به جای میز مذاکره، ملت و نظام را به سوی تبَرزین گدایی و کشکول دریوزگی می‌فرستند.

 

۲. آقای بیگدلی چون در آن فراز از گفت‌وگو، نسبتی نادرست به انقلاب اسلامی داد، لذا نتیجه‌ی نادرست گرفت. گویا به زعم ایشان، نظام ایران با جهان در خصومت است، پس باید سعی کند همزیستی را جایگزین کند. به نظرم ایشان با این اتهام به نظام نه تنها مرتکب خَلط مبحث شده است بلکه به وارونه‌گویی غلتیده است. اگر در منطق وی رفتار چهل‌ساله‌ی نظام، دشمنی با نظام بین‌الملل تأویل می‌شود، پس آن‌همه خصومت و دخالت آمریکا در جهان و مضمحل‌کردن ساختارهای بین‌المللی و نفی چندجانبه‌گرایی چه اسمی دارد؟ دست‌کم ترامپ به عنوان فردی که ثابت کرد دشمن‌ترین شخص با ملت ایران است، نشان داد که آمریکا نه فقط خود را پلیس جهان می‌پندارد که همه باید با صدای سوت و به زبان محلی ما شِپل او شُل شوند و گوش به فرمان بایستند، بلکه قائل‌اند شرکت معامله‌گری‌اند که همه باید به او سود بپردازند؛ مانند «گاوهای شیرده» سران عرب ، یا ترسوهایی چون تروییکا (=سه‌تایی)

 

۳. آقای صالح‌آبادی به نظرم دقت نکرده است که با افکندن گرد‌وغبار بر دامنه‌ی ۷۷ روز (یعنی از ۱۳ آبان تا دوم بهمن تا زمان آمدنِ رئیس‌جمهور پنجاه‌ونهم آمریکا به اتاق بیضی کاخ سفید) نمی‌تواند منطق خود را تحمیل و یا به‌درستی آن را تبیین کند. ترساندن مردم و سپس حکم به حتمیت مذاکره، رفتاری علمی و شأنی سیاسی نیست. وی اول به‌غلط و از سرِ استیصال، فضای ۷۷ روز را مَهیب و برای مردم ترس‌آور ترسیم می‌کند تا ابتدا بتواند تنورش را با هیزم «جنگ» آتش کند، سپس با خُرده‌خاشاک‌ها آن را شعله‌ور سازد، تا آنگاه خمیرش را بچسبانَد و نونش را بپَزانَد؛ در واقع انقلابیون و «راست‌قامتانِ تاریخ» را بچِزانَد. «زهی خیال باطل»!

 

۴. بی‌هیچ تردیدی معتقدم میزی به اسم مذاکره، در وقتِ تبدیلِ تهدید به فرصت، یکی از مؤثرترین و کم‌معونه‌ترین ابزارهای عقلانیت و از بالاترین فنون دیپلماسی برای تأمین منافع ملی‌ست؛ ولی طرفِ میز باید «اهل» باشد، نه «نااهل»!

پاسخ:

 

سلام جناب آقامسعود دارابکلایی

 

اگر مثالِ امام‌جمعه‌ی شهرتان آقای علم‌الهدی را زدم، چون ایشان برای اداره‌ی مشهد مقدس به اختیارات محلی و تفویض قدرت بیشتر باور دارد. خواستم رسانده باشم دیدگاه شما درین فاز به وی نزدیک است و این قرابت که عیبی ندارد.

 

حالا اما با نوشته‌ی علمی‌یی که نوشتی بگذار یک نکته هم بگویم:

 

در رشته‌ی دانشگاهی‌‌ام درس اختیاری داشتیم با عنوان «حکومت‌های محلی و عدم تمرکز» که من این موضوع را از آقای علیرضا ازغندی خواندم. از قضا ایشان هم زاده‌ی ازغد مشهد مقدس‌اند؛ البته با فرقِ بینشی و گرایشی با آن ازغدی‌های پدر و پسر.

 

بلی؛ چنین شیوه‌ی حکومتی محتاج درجه‌ی بالایی از ثبات و رفع تهدیدات بالقوه است. چون ایران در طوقه‌ی زمین قرار دارد و به تعبیر دیگر هارت (=قلب) کُره، لذا از سوی دشمنان و حتی رقیبان مورد طمع است.

 

بنابراین به نظر من سیاست و حکومت متمرکز با منافع ملی هم‌خوان‌تر است. اگر «گریز از مرکز» باب گردد، احتمال گرایش‌های نهفته و آشکار خودمختاری -که در برخی استان‌ها همچنان دمیده می‌شود- دامن زده خواهد شد و این مُخلّ امنیت پایدار است. من البته به شما که روی مسائل دست به تفکر می‌زنی و  به وسع خود تئوری‌ها را وَرزِ می‌کنی، احترام می‌گذارم و این خصلتت را خوب می‌دانم و حتی خواهان استمرار چنین روحیه‌ای در توام. ممنونم.

 

آن چاه جمکران هم که رشته‌قنات کشاورزی است و اگر کسانی با آن دست به کاسبی دینی و خُرافی زدند، لابد این‌گونه ارتزاق بر آنان عاید و آسان است. این شیوه خرافه‌گرایی از ازل تا ابد با بشر پیوست است؛ مهم خود فرد است که تن به خرافه بدهد و یا دست به پیراستن بزند و پیراسته و پارسا زندگی کند.

 

پاسخ:

 

جناب آقای ... سلام

 

با این منطقی که انشاءاش کردی حرفی ندارم، عرض من چیز دیگر است. در بند ۴ هم مبنای فکری‌ام درباره‌ی اصل مذاکره را بیان داشتم. جناب‌عالی نیک می‌دانی که این‌گونه مسائل، به دسته‌ی مباحات شباهت دارد؛ نه واحب و نه حرام است که ترک و عمل آن مؤاخذه‌آمیز باشد. بسته به شرائط دارد.

 

تاریخ انسان که جدا، حتی تاریخ اسلام و مسلمین نیز سرشار است از عبرت‌ها، آموزه‌ها و مثال‌ها. هم حُدیبیه داریم، هم حُنین. هم اصحاب صفه مقابل دیدگانمان رژه می‌روند و اهل صفین. پیامبر خدا (ص) حتی سه امپراتوری را با نامه به حرف‌زدن فراخواند که نماد منطق است. بی‌جهت نبود منطقیون، انسان را «حیوان ناطق» خوانده‌اند؛ چون صفت نُطق، در بشر برجسته‌تر از چیزهای دیگر است. حرف من این است نباید برای امر بدیهی مذاکره در وقت مناسب، به پس‌زمینه‌ای تیره‌وتار تشبّث کرد و به آن آویخت. آقایان و خانم‌ها در پهنه‌ی ایران دلیل و علت مذاکره را با منطق و استدلال بیان کنند، نه این‌که بگویند آن سوی مذاکره پاکیزه است، این سوی مذاکره آلوده. و چهل است به جهان خصومت می‌ورزد. حقیقتاً این ادعا اهانت به تمامیت ایران است. مگر انقلاب اسلامی، با منطق و مذاکره «ویار» دارد که هر کس تا از راه رسیده، سعی دارد دشمن را اهل منطق و خواهان گفت‌وگو و ایران را تیره‌وتار و در پی خط‌ونشان به جهان! نشان دهد. به گفته‌ی شهید مطهری  اسلام با منطق پیش آمده است، نه با استبداد.

 

در حاشیه:

 

راستی مخاطبان لابد می‌دانند اصحاب صُفّه کسانی از یاران و حتی صحابه‌ی پیامبر ص بودند که خانه و کاشانه‌ای برای زیستن نداشتند و پیامبر از سرِ رحمت و شفقت آنان را روی صفه (=سایبان شمالی مسجدالنبی) جای دادند. به زبان محلی مازنی چیزی مانند: نال‌سَر. (=سکّو، تراس)

 

نکته: برای من اصحاب صُفّه نمونه‌اند، نه رَمندگان به جبهه‌ی صفین! برای من هم حدیبیه مهم است و هم حُنین. هم روز طُلقا در فتح مکه اهمیت دارد و هم بیعت رضوان.

 

 

پاسخ:

سلام. من از دیروزِ جوانی‌ام تا امروزِ میانسالی‌ام، در کلاسِ اخلاقِ تو شرکت کردم. اینک نیز امید است سرِ کلاسِ نصیحت‌هایت، پندآموز باشم. شما حتی اگر «گشتِ ارشاد» هم باشی و مرا به خوبی‌هایی -که خودت الحمدلله به آن دارا و ثروتمندی- بخوانی، باز نیز پای کلاس ارشاد تو شائقانه می‌نشینم و به درس‌هایت گوش تیز می‌کنم تا در ساختنِ خودم از نوید و انذارهایت مدد گیرم. زیرا گذر از گردنه‌ها و پیچ‌های مارپیچ، نیاز مُبرم به مُرشد دارد و شما انسان رشید، ارشادهای مرشدانه‌ای می‌فرمایی.

 

پاسخ:

سلام آقا مسعود. بحث را به‌خوبی ادامه دادی. ازت متشکرم که مباحث را خوب متوجه و در توضیح آن به منطق و مثال متوسل می‌شوی.

 

پاسخ:

سلام ... یک درس خوب درین قسمت جاسازی کردی؛ درس پذیرش اشتباه و سپس پوزش از اشتباه؛ یک فرهنگ و ادب اسلامی و اخلاقی که اغلب از میان رخت بر بسته است. متشکرم ازین رفتار.

 

پاسخ:

چه آداب‌دانی! ی، یای نکره است، نه یای نسبت. آقای ...! وقتی زورگیرانی‌اند که به النگوی کم‌بهایِ انگشتِ نحیفِ دخترَکانِ افغان در کوره‌پزخانه‌های حلبی‌آبادها رحم نمی‌کنند! می‌خواهی به گردنبندِ گران «۸۰ میلیونی» آقای علی دائی رحم کنند؟!

 

راستی! سلام شبانه. یعنی موسیقی که دینداران را رحیم! می‌کند، این زورگیران را که برای تغذیه‌ی ضمیر، دست به هر کاری زده و تن به هر خفّتی می‌دهند، اثرگذار نیست که به سلاح مجهز نشوند! و هنر بورزند!؟

 

به سبک و سیاقِ زنده‌یاد نادرِ ابراهیمی خیلی کسره‌مَسره گذاشتم! آخه او در ادبیات یک الگویی تمام‌عیاری‌ست برایم.

 

پاسخ:

این نشان هوشمندانه‌ترین رفتار اوست. درک دقیقی است از ضمیر من. تا آن حد درست که گویی به ضمیرم ورود دارد.



پاسخ:

از نظر من کسانی که در نفیِ دین و باورهای مذهبی می‌کوشند و با کمترین سواد، بیشترین بدیهیات را منکرند، «اعتقادی»تر رفتار می‌کنند، تا دینداران در نفی بی‌دینی و دفع بی‌دینان. یعنی گره‌های آن دسته، کورگِرتر (=پیچیده‌تر و پرکلاف‌تر) است. بگذرم!

 

پاسخ:

 

سلام جناب آقای لداری

متن توصیفی_تحلیلی جناب‌عالی را خواندم. خرسندم که به مباحث بین‌المللی نیز توجه می‌فرمایی. شاید برای نسل جدید انتخابات آمریکا به‌تازگی مهم شده باشد، اما یادم است دهه‌ی شصت -که نه پیام‌رسان بود نه موبایل- میان من -که چالوس بودم- و سید علی‌اصغر -که در سازمان برنامه و بودجه مازندران بود- طرح «پکد» (پرواز کبوتر دانش) برقرار بود و مهمترین مسائل جهان و ایران را از طریق نامه‌ی پستی تبادل می‌کردیم، ازجمله ریاست جمهوری‌آمریکا، مثلاً جورج بوش پدر را.

 

خواستم گفته باشم انتخابات آنجا تأثیرات جهانی دارد؛ گویی ریاست‌جمهوری جهان! را برمی‌گزینند. و توجه‌ی شما به سیستم الکتُرال آمریکا نشان همین اثرگذاری‌ست. چندی پیش در همین صحن جهانی‌بودن انتخابات آمریکا را بررسی کرده بودم.

 

با اجازه در ادامه‌ی نقد و تحلیل شما، چند نکته اضافه می‌کنم؛ گرچه شما و اهل فن به آن وارد هستید:

 

۱. بنیانگذاران الکتُرال ازین فرمول، این هدف را داشتند که دموکراسیِ مستقیمِ عمومی را از طریق «الکتُر»ها (=گزینشگران) کنترل کنند؛ به نوعی آفت و هیجانات رأی عوام را بزُدایند.

 

۲. روی هم اصل برای ۵۰ ایالت به فراخور اهمیت، جمعیت و نفوذ، سهمیه در نظر گرفتند. یک ایالت مثلاً ۵۵ کارت الکتُرال دارد، اما ایالتی دیگر کمتر از ۱۰ تا. و حتی قلمروی چون گوآم حق رأی‌دادن رسمی ندارد.

 

۳. مثال می‌زنم از ایران! فرض می‌کنیم ایران هم، کالج الکتُرال باشد. اگر بخواهند سهمیه بدهند به نظرم مساوی نمی‌دهند، به‌یقین کارت‌های الکتُرال ایالت‌های مشهد، اصفهان، تهران، تبریز، اهواز، قم و... را با ساری، بوشهر، یاسوج، سنندج یکسان نمی‌کنند. مثلاً به مشهد ۳۳ کارت، قم ۶۶ کارت ، تهران ۹۹ کارت و تبریز ۲۲ و ساری ۱۱ تا می‌دهند؛ و به یاسوج شاید ۳ تا و سنندج ۲ تا.

 

۴. دموکراسی آمریکا حافظ منافع ثروتمندان آمریکاست. دنبال رقابت اقتصادی است. با زور و ارتش پیوند دارد. نسبت به مناسبات جهانی، استبدادی عمل می‌کند. خود پلیس‌پندار جهان است. پس؛ دموکراسی آن، تنها به آفت پول و دو حزب قدرتمند، الیت (=نخبگان قدرت) که الکتُرال یک نمونه‌ی سیستمی و آشکار از آن است، دچار نیست، ایرادهای دیگری هم دارد. که بگذرم.

 

بنابراین؛ کسی که رأی مردمی کمتری داشته باشد اما در ایالت‌های مشهد، تهران، قم، اصفهان، تبریز اکثریت آرا را کسب کند، کارت‌های الکترال بیشتری را جمع می‌کند‌ ازین‌رو از کسی که رأی‌های بقیه‌ی استان‌های ایران را گرفته، اکثریت آراء را کسب کرده ولی چون کارت الکتُرال کمتری از استان‌های کم‌برخودار جمع کرده پیش می‌افتد و با تشریفات خاص از طریق رأی سمبلیک کالج الکتُرال، رئیس جمهور می‌شود.

 

بحث ۱۵۸ :

این پرسش آقای سید علی‌اصغر است که جهت گفت‌‌گوی ۱۵۸ در صحن مدرسه سنجاق شد. در صورت شرکت در بحث، پاسخ را زیر پست ایشان ریپلای کنید.

 

۱ چه کسی در انتخابات ریاست جمهوری آمریکا رای می آورد ؟ ۲ حدس بزنید با چند درصد تفاوت ؟ ۳ آیا مذاکره با آمریکا در بعد از انتخابات آمریکا صورت می پذیرد؟

 

پاسخم به بحث ۱۵۸

 

پیش‌درآمد اول: چون جهان دهکده شده، از دورترین نقطه‌ی کره‌‌ی زمین هم می‌توان روی مسائل، به حدس و گمان و فرضیه و حتی نظریه پرداخت. پس آنچه می‌نویسم، مبتنی بر مطالعات منابع است که هر روز دنبال می‌کردم، نه از روی خواست یا تمایل. بنابراین اگر خطا بود، داده‌های خبری مشکل داشت که در انتقال آن تصرف یا ضعف داشتند.

 

پیش‌درآمد دوم: در تقسیم‌بندی‌یی که خودم کردم پنج نوع ایالت داریم: قرمز، آبی، چرخشی، چالشی، خنثی. آبی‌ها معمولاً به حزب دمکرات، قرمزها به حزب جمهوریخواه رأی می‌دهند. چرخشی یعنی هر چهار بار ممکن است بر حسب میل و منافع به یکی از دو حزب رأی دهند. چالشی مثل برخی شهرهای ایران که رقابت تیره‌وتار و به‌شدت رنگ و بوی نژادی و طبقاتی دارد. مانند ممسنی، مانند کوهدشت. در آمریکا مثل فلوریدا. و نوع خنثی هم که معلوم است.

 

پیش‌درآمد سوم: هم اینک تا این لحظه، آن‌طور که منابع گزارش می‌کنند، جو بایدن با نوسان ۹ تا ۳ درصد در چند ایالت چرخشی پیش است. از سوی دیگر با توجه به پیشتازی بایدن، او کافی است فقط در دو ایالت چرخشی دیگر، بر رقیب پیش بیفتد. زیرا کافی است دست‌کم ۲۷۰ کارت الکتُرال کسب کند. اما در مقابل، ترامپ باید همه‌ی پنج ایالت چرخشی را ببرد تا به ۲۷۰ کارت برسد. پس؛ اگر آمار اعتبار داشته باشد؛ نظر من به شرح زیر است:

 

۱. جو بایدن از حزب دموکرات.

۲. با پس و پیشِ ۶ درصد.

۳. مذاکره نمی‌کنند؛ ممکن است معامله و پیغام و پسغام آن‌هم چالشی و فرسایشی صورت پذیرد. خودم هم برین نظرم آمریکا شایسته‌ی مذاکره با کشورهای آزاد و آگاه نیست و ایران باید مستحکم با این قضیه مواجه شود.

 

نکته‌ی ۱ : من اگر به عنوان شهروند جهانی حق رأی داشتم، (که قبلاً هم گفتم اگر آمریکا خود را کدخدای جهان می‌پندارد، انتخاباتش را هم باید جهانی کند، نه داخلی) میان این دو «بد»، و جلوگیری از شریری چون ترامپ، به بدی که آزار کمتری می‌رسانَد، و ممکن است زبان ملل جهان و مفاهمه را کمی درک کند، رأی می‌دادم، یعنی بایدن.

 

نکته‌ی ۲ : از آنجا عوامل دخالتگر در انتخابات ۵۹ آمریکا، اراده‌ی فائقه‌ی برهم‌زدن را دارا هستند، ممکن است نتیجه، برای پرهیز از خشونت خونین (چیزی شبیه جنگ‌های وحشتناک داخلی آمریکا) دست‌کاری شود؛ البته با ریسک بالا. اگر کمی با مقدمه و مؤخره پاس دادم، چون مسئله‌ی ساده‌ای نبود. پوزش.

 

محمدِ امین

 

ابراهیم طالبی دارابی دامنه. چاپ شب

 

دست نوازش بر سرِ یتیم داشت؛ چون خود نیز این درد را چشیده‌ بود. پدرش -عبدالله- را زودهنگام از دست داد: الَمْ یَجِدْکَ یَتِیمًا فَآوَىٰ.

 

امین بود؛ چون از پاکدامنی چون آمنه چشم به جهان گشود و از دایه‌ی دلسوزی چون حلیمه شیر نوشید.

 

نبی بود؛ آخرین نبی، که آخرین خبرهای آسمان را به زمینیان ‌رساند تا پیغام رستگاری را کامل کند.

 

به قول مولوی:

 

نام احمد نام جملهٔ انبیاست

چونک صد آمد نود هم پیش ماست

(مثنوی مولوی)

 

بعثت و حکومت

 

ابراهیم طالبی دارابی دامنه. چاپ صبح

محمدِ امین، مبعوث (=برانگیخته) شد. در ۱۳ سال بعثت، دست به دعوت زد و کادرسازی کرد. چون زمینه‌ی حکومت نداشت.

 

در مکه، حتی اَشرافیت را به لا اله الا الله فرا خواند. با فرودستان آن روز می‌زیست و آنان را بی آن‌که بر رنگ و نژاد و ثروت دست گذارد، شریف کرد. خود نیز درین مسیر خطیر، از صدها جسارت و گستاخی که با او می‌کردند،  عقب ننشست؛ حتی وقتی در طائف بر سرش خاشاک پاشیدند و یا آنان که با شکمبه‌ی شُتر می‌خواستند خفه‌اش کنند، باز هم دست از ابلاغ پیام خدا به مردم نشست و راه را به مدد یاران راسخ هموارتر ساخت.

 

به مدینه رفت تا حکومت تأسیس کند تا هم مسلمانان را در برابر ستیزه‌گران بی‌پناه نگذارد و هم به مسلمین آینده پیام دهد این خط حکومت را با قدرت و اخلاق و دیانت دنبال کنند و قرآن و عترت را فقط در واژگان حبس نسازند و مدَنیت و تمدن‌سازی اسلامی و انسانی را به نااهلان وا نگذارند و دین خدا را در چنگِ حکومتگرانِ جدا از خدا رها نسازند. و خود پیشتاز سیاست شوند و با تقویت قوای مسلمین به دین و وطن و مردم و حتی به امت خدمت کنند. و کسی پندارش را بر دین غلبه ندهد که اسلام به سیاست ربطی ندارد! چه ادعای نادرست و خسارت‌باری!

 

ستوده و استوار

 

ابراهیم طالبی دارابی دامنه. چاپ شب

 

محمدِ امین، الماسِ وجودش پیش از برانگیخته‌شدن به رسالت تراش خورده و صیقل گرفته بود.

 

در رکاب کاروان خدیجه کار می‌کرد، چون جوهرش کوشش و جوشش بود.

 

ضعیفان را کمک می‌کرد و در پیمانِ جوانمردان جانبِ ستمدیدگان را داشت و در ایمن‌سازی جامعه‌اش در برابر دست‌درازی‌های یغماگران پیشتاز بود.

 

به چنین انسان وارسته و پارسایی می‌آمد که سه سالِ سختِ شِعب ابی طالب را -که اهریمنان مکه، دست به تحریم و بایکوت مطلق زده بودند- بُردبارانه زندگی کند و دستِ تسلیم سمت سختگیرانِ بی‌رحم دراز نکند.

 

چه پرمغز سرود صاحب نصاب‌الصبیان:

محمد سِتوده امین اُستوار

به قرآن ثنا گفت وی را خدای

 

محمدِ امین؛ محمدِ مصطفی

 

ابراهیم طالبی دارابی دامنه

 

به نام خدا. محمدِ امین که نزد مردم محبوب بود، حالا در غار حرا، محمدِ مصطفی (=برگزیده) شد؛ صاف و پاک و پارسا.

 

بسیار بدرفتاری دید، آن هم از سوی سران مشرک و قُریش که بر بنی‌هاشم رشک می‌بردند. می‌گفتند این چه پیامبری است که کاخ ندارد! در سوق (=بازار) مانند مردم کوچه‌وبازار راه می‌رود! و اطرافیانش بوی بُز می‌دهند و فقیر و بدبخت و بیچاره‌اند! محمد اگر فرستاده‌ی خداست باید قصری داشته باشد!

 

اما محمد مصطفی ص بردبار بود، حلیم و حکیم. سوءرفتارهای مخالفان و حملات معاندان را تحمل می‌کرد، زیرا از همان آغاز، سینه‌ای صدر و اخلاقی مدارا داشت.

 

اما آن خاتم، گذشته و حال و آینده را با هم می‌دید. ازین‌رو در همان سال‌های سخت بعثت، دامنه‌ی دعوتش را خبیرانه می‌گستراند. در پیمان «عقبه»ی اول در سال ۱۱ بعثت و در پیمان «عقبه»ی دوم در سال ۱۳ بعثت -هر دو عقبه- با مردم یثرب که موسم حج را به مکه‌ی مکرمه مشرّف شده بودند، دست اتحاد و پیوند ناگسستنی داد و آنان را به دین و آیین مبین فراخواند؛ و همان، زمینه‌ی بسط اسلام در یثرب، سپس در سراسر حجاز شد و به حکومت و مدیریت سیاسی جامعه انجامید که برکات و آثار آن تا روز بازپسین یعنی رستاخیز، در عمل و فکر مسلمین می‌بایست بازتاب داشته باشد؛ تا کسی دست‌روی‌دست نگذارد که دیگران بر مسلمانان حکومت کنند و مسلمان تماشاگر و تحت سیاست دیگران بمانند.

 

اما بعد میلاد حضرت صادق علیه السلام

 

۱۳۶ سال بعد از میلاد نبی اکرم ص، درست فرخنده‌روز آن حضرتِ ختمی‌مرتبت، امام جعفر صادق (ع) تولد یافت؛ یعنی ۱۷ ربیع اول سال ۸۳ هجری قمری که با عمری بسیار بابرکت و پرورش صدها دانشمند و تبیین دین مبین، در سال ۱۴۸ به دستور خلیفه‌ی عباسی به شهادت رسید. اینک در فرخنده‌میلادش دو سخن از آن امام عظمیم‌الشأن:

 

۱. صُحْبَةُ عِشْرِینَ سَنَةً قَرَابَةٌ.

«هم‌نشینىِ بیست‌ساله، [به‌ منزله‌ی] خویشاوندى است.»

(کُلینی؛ اصول کافی، ج ۶، ص ۱۹۹)

 

بنابراین؛ هر کس با دیگری دوستی‌اش از حدود بیست سال گذشت، آنان با هم نه فقط رفیق، که خویشاوندند.

 

۲. «اسلام یک درجه است، و ایمان درجه‌‏ای ا‌ست روى اسلام، و یقین درجه‏‌ای است روى ایمان، آنچه مردم به آن رسند کمتر از یقین است‏.»  (منبع)

 

پاسخ:

 

 سلام استاد احمدی

استادی شما بر من محرَز است. در مورد عواقب ترکِ مذاکره باید عرض کنم، فرمایش شما را درک می‌کنم. آنچه جناب آقای قربانی هم در باب مذاکره با آمریکا آن را «ناگزیر» توصیف می‌کند، به لحاظ منطقی و حسابگری، سخن ایشان درست است؛ زیرا تلنبار مسائل از هر دو سو و انباشتِ خصومت از آن سو، سرانجام می‌بایست به چرخش زبان، حل و فصل شود. پس؛ در اصلِ پیشی‌داشتن مذاکره بر هر هر رفتار دیگری، تردیدی نیست، تردید آنجاست که آمریکا در پوششِ مذاکره است، نه در قامت مذاکره. یعنی ازین طریق می‌خواهد تمام یا دست‌کم حساس‌ترین خواسته‌های خود را بر ایران اجبار کند. سه مثال می‌زنم:

 

در مورد خاورمیانه حرف بی‌بازگشت آمریکا در میز مذاکره این خواهد بود، اسرائیل یک کشور شناسایی‌شده است و باید دست برتر نظامی در منطقه باشد. چون ایالت ۵۱ آمریکاست! و حتی بهتر است بگویم ایالت ۱ ایالات متحده آمریکا.

 

در مورد قدرت هسته‌ای، تمام حرف آمریکا این است ایران نه فقط نباید در «آستانه‌ی ساخت» (منظور سلاح اتمی) بیاید، بلکه اساساً این علم را کنار بگذارد. یعنی آپارتاید علمی. در عوض اسرائیل هر چقدر خواست، بمب اتمی تولید کند و حتی در آژانش اتمی هم عضو و تحت نظر نباشد.

 

در مورد تنش‌های منطقه‌ای، آمریکا حرفش این است هر چه در منطقه رخ می‌دهد ایران یا در آن دخالت دارد، یا سپس در آن ورود می‌کند تا منافع بخرد. این قدرت نفوذ، ایران را در جمع قدرت‌های بازیگر قرار می‌دهد؛ به عبارت سیاسی: کشور کانونی، نه پیرامونی. و آمریکا نمی‌خواهد ایران جزوِ قدرت‌های کانونی باشد، بلکه باید در دسته‌ی پیرامون بماند.

 

در آخر دو حرف، نه نُشخوار، که برای هضم مطلب بیان می‌دارم:

 

۱. با شما بر سر این‌که بر سر جزئیاتی از مسائل باید حرف زد، موافقم. زیرا مقدمه‌ای است برای گشایش و دایره‌ای است برای منطق که اساس فن دیپلماسی است. هر طرف میز، سخنورتر باشد، فائق‌تر است.

 

۲. مطمئن هستم موافقی که نباید تن به هر نوع میز مذاکره‌ای داد؛ و نیز راضی به هر خواسته‌ای؛ زیرا آیندگان نمی‌بخشند که ایران با آن‌که قدرت بازدارندگی بالایی داشت، تن به پذیرش بدترین توافق‌ها داد. نمونه‌اش برجام که حتی به مرحله‌ی عهدنامه نرسید، اما یک فرد -ترامپ- تمام چهار پایه‌اش را کرمو کرد و رفت!

 

تتمّه: گرچه تیم ظریف طی سه سال اخیر بی‌میل نبود که با تیم ترامپ بنشیند و معامله کند؛ اما به دلیل اشراف رهبری بر امور و خواندنِ دست ترامپ در آن سوی مذاکره، این ضعفِ ظریف عملی نشد و ملت تا اینجا سربلند ظاهر شد.

 

حاشیه: باخبرم آقای حجت‌الاسلام خاتمی و حلقه‌ی اول او، گویا دارند «تاب‌آوری» مردم را به بوق و کَرنا می‌برند؛ که به تحلیل من درین گام دچار پسرفت بدی خواهند شد. سربسته گفته باشم. ابراهیم طالبی دارابی دامنه. ۱۳ آبان ۱۳۹۹. 

دیدن یا نوشتن نظرات : ۰
مدرسه فکرت ۶۴

مدرسه فکرت ۶۴

ابراهیم طالبی  | دامنه دارابی
مدرسه فکرت ۶۴

مجموعه پیام‌هایم در مدرسه فکرت

قسمت شصت‌وچهارم

۲۱ سال پیش!

ابراهیم طالبی دارابی دامنه / ۲۴ مهر ۱۳۹۹ / چاپ شب. به نام خدا. ‌امشب، شب رحلت پیامبر ص و شهادت امام حسن مجتبی ع است. یاد ایامی افتادم که به حکم حدیث نبویِ «اُطْلُبوا الْعِلْمَ مِنَ الْمَهْدِ اِلَی اللَّحدِ» با مرکز پژوهش و دوستانی وصل شدم که عمرم در آن قطعه‌ی زندگی‌ام هدر نرفت. و حس می‌کردم دارم این شعر منسوب به حکیم فردوسی را در درونم حکّ می‌کنم و هدایت می‌شوم؛ شعری ساده اما همه‌جانبه:

چنین گفت پیغمبر راستگوی

ز گهواره تا گور دانش بجوی

اینک دیدنِ این میزِ کارم با آن انبوه کتاب اطرافم و این دوستانم -که همه سِمت استادی علم و اخلاق و پارسایی بر من دارند- مرا از جهت و سمتی که از آن عبور کرده‌ام، مسرور و خشنود نگه می‌دارد. اینان هرگز از یادم نمی‌روند؛ چونان که رفقای من در داراب‌کلا و جای‌جای ایران و تمام کسانی که در هدایتگری‌ام نقش داشته‌اند، هیچگاه فراموش نمی‌شوند. کمتر کتابی درین قفسات است که قبسات (=شعله‌ و فایده) من نشده باشد و وراندازش نکرده باشم. جوانان عزیز بکوشند با مطالعه و اندیشه و کتاب‌خوانی تاریخ زندگی خود را تابان کنند که وقتی پا به سن گذاشتند مانند ما حسرت ساعات ازدست ‌رفته را نخورند.

 

ای روزگار ! ای روزگار ! کسی مگر درین صحن خاطره‌ی سیاسی دوست دارد! وگرنه از آن چند سال، خاطراتی سیاسی درین پست و درین صحن می‌نوشتم. بگذرم. ولی از اتفاقات آنجا دو اتفاق را که بر من گذشت می‌گویم:

 

۱. نماز را به پشتِ سر آشیخ محمدرضا احمدی می‌بستیم. اقتدایی از سرِ اشتیاق. یک ظهر، آخر نماز، خواندنِ «إِنَّ اللَّهَ وَمَلَائِکَتَهُ یُصَلُّونَ عَلَى النَّبِیِّ» به گردن من افتاد. به «یَا أَیُّهَا الَّذِینَ آمَنُوا» که رسیدم حواسم رفت سمت سوره‌ی والعصر، که به جای «صَلُّوا عَلَیْهِ وَسَلِّمُوا تَسْلِیمًا» خواندم: «وَعَمِلُوا الصَّالِحَاتِ وَتَوَاصَوْا بِالْحَقِّ وَتَوَاصَوْا بِالصَّبْرِ» ! آن‌ روز با این کارم تعقیبات نماز حاضرین درخششو جوشش بیشتری گرفت!

 

۲. پنج‌شنبه‌ها -بدون وقفه- زیارت عاشورا و صبحانه برقرار بود. روزی خواندن فرازهایی از آن به من واگذار شد. ازقضا آن روز آیت‌الله علی آل‌اسحاق نوبت مصاحبه داشت که وسط زیارت رسید. اتفاقاً آن بخش‌هایی از زیارت نصیب من شد که واژگان سخت‌تری دارد و زبانم معمولاً در ادای صحیح آن عاجز می‌مانَد. تمام که شد، مرحوم آل‌اسحاق با تبسّم گفت: «همه به سبک ایشان می‌خوانید؟!» آخه! من زیر و زبَر را حسابی غلط‌وغلوط خوانده بودم!

 

بزرگواران در عکس بالا در مخزن کتابخانه‌ی مرکز از راست: دکتر علی شیرخانی. من. شیخ محمدرضا احمدی. جواد امامی. و در عکس پایین از راست: من. جواد امامی. دکتر علیرضا زهیری. دکتر شیرخانی. شیخ احمدی. چه ۲۱ سال پیشِ قشنگی بود.

 

در پایان؛ در سالروز شهادت امام حسن مجتبی ع یک سخن از آن امام کریم تقدیم می‌کنم، که اُسوه‌هایی چون آن رهبران سیاست و دیانت و معنویت، همیشه مردم را به دانش و ارزش دعوت کرده‌اند:

 

«همانا بیناترین دیده‌ها آن است که در طریق خیر نفوذ کند، و شنواترین گوش‌ها آن است که پند و اندرز را در خود فراگیرد و از آن سود برَد، و سالم‌ترین دل‌ها آن است که از شُبهه‌ها پاک باشد.» (منبع)

 

کمربند مهار

ابراهیم طالبی دارابی دامنه / ۲۵ مهر ۱۳۹۹

به نام خدا. سر بازکردنِ دُمل بحران «قره‌باغ» ناشی از هر عواملی باشد، دست‌کم یک دسیسه‌ی فراگیرتر را سریع‌تر رو کرده است و آن طرحِ «استقرار تروریست‌های تکفیری در طول نوار مرزی ترکمنستان، آذربایجان، ازبکستان، جنوب‌شرقی تاجیکستان و شمال‌شرقی افغانستان» است.

 

برخی از منابع ایرانی (منبع -که به مسائل استراتژیک دستیابی دارند- بر اساس شواهد میدانی وجود این توطئه را تآیید کرده‌اند، که در حقیقت بنای آن بر «محاصره‌ی استراتژیک چین، روسیه و ایران» است و حتی در صورت آماده‌بودن اقتضائات و شرائط، «دامن‌زدن به جنگ‌ها و تنش‌های نیابتی در این مناطق». که من در این تحلیل، اسمش را گذاشتم «کمربند مهار»؛ کمربندی که از سرحدّات ارمنستان تا منتهی‌الیه‌ی افغانستان امتداد دارد.

 

 

نقشه‌ی قره‌باغ

(جنگ میان آذربایجان و ارمنستان)

 

این‌که در داخل ایران، برخی‌ها به علت سابقه‌ی تعدّی‌گری روسیه‌ی تزاری و شوروی کمونیستی و امروزه روسیه‌ی پوتینی، به این کشور اعتماد ندارند و روی خوش نشان نمی‌دهند و سیاست فعلی جمهوری اسلامی را در باره‌ی روسیه و حتی چین تخطئه می‌کنند و بالاتر این‌که گاه دیده می‌شود خیانتکارانه نیز می‌دانند، به نظر من نوعی نادیده‌گرفتن منافع ملی است و خطای تحلیلی. مگر این که اینان ازجمله کسانی باشند که فکر می‌کنند با آمریکا در هدفِ نابودی انقلاب اسلامی و آوردن یک حکومت دست‌نشانده، اشتراک منافع دارند.

 

درست است که کمربند مهار از دید یک ایرانی وطن‌خواه می‌تواند اقدامی مخاطره‌آمیز و محدودکننده باشد، اما اگر از نگاه آمریکا و اسرائیل اشغالگر، به آن بنگریم می‌بینیم جای حساسی را دست گذاشته‌اند که اگر بتوانند از طریق پیکارجویان اَجیر مسلمان -که احساسی جز جنگیدن و دلار به‌دست‌آوردن ندارند و تفکری جز مانند بینش داعش و جریان تکفیری ندارند- قادرند تنش‌های نیابتی بیافرینند و هدف خود را در اختلال روابط این سه قدرت (چین، ایران، روسیه) پیش ببرند.

 

بنابرین؛ از دید من ایران در این بُعد درست می‌رود که دو کشور چین و روسیه را بر حسب اقتضائات برای اتحاد استراتژیک خود برگزیده است؛ زیرا:

 

 

اولاً آمریکا و پادوهای او دیرزمانی‌ست بنای خود را بر اذیّت و آزار ایران (=بخوانید تحریم و فشار برای تسلیم و مذاکره‌ی تحمیلی) و در صورت توانستن، سرنگون‌ساختنِ نظام گذاشته‌اند.

 

ثانیاً روسیه و چین به‌هرحال با همه‌ی تردیدهای به‌حقی که نسبت به دوگانگی‌های بین‌المللی آن دو داریم، دو کشور منطقه‌ی استراتژیک ایران محسوب می‌شوند که عقلانیت ایجاب می‌کند وقتی دشمنی چون آمریکا، دوستی با پادشاه‌های منحط عرب‌های منطقه را به منافع خود نزدیک‌تر می‌بیند و ایران را محور شرارت قرار می‌دهد، با چین و روسیه متحدی استراتژیک باشیم ولو آکنده از نوسان و بده‌وبستان.

 

نکته: این تناقض است که نظام را همیشه زیر تیغ هجوم می‌برَند ولی وقتی تاریخ‌گردی می‌کنند سیاستمداری چون احمد قوام را می‌ستایند و مردی چون مرحوم مصدق را پیشوای خود می‌پندارند. مرحوم مصدق همان کار ستُرگی با انگلیس کرد و آنان را از مملکت و آخور نفت بیرون انداخت که جمهوری اسلامی با آمریکا کرد. پس؛ نمی‌شود از یک سو مصدق را ستود -که باید هم آن مبارزه‌اش با انگلیس را ستود- ولی از سوی دیگر انقلاب اسلامی را کوبید و توبیخ کرد. مگر می‌شود دو کارِ درست و هم‌موازات را دو جور داوری کرد و به قضاوت نشست! بگذرم. در این مدت -آغاز جنگ میان طرفین قره‌باغ- نوشتن تحلیلم را به‌عمد تأخیر انداختم تا از اوضاع آن خبرهای بیشتر بدانم. بنابراین، می‌دانم همه‌ی ما به مسائل روز ایران و منطقه و جهان بی‌تفاوت نیستیم و پیگیریم.

 

درخواست:

با سلام و آرزوی توفیق، از آقای دکتر محسن آهنگر دارابی -که در ایالات متحده آمریکا دکتری برق را طی می‌کنند- می‌خواهم یک گزارشی از وضعیت فعلی انتخابات آمریکا به صحن مدرسه ارائه کنند؛ گرچه ما در اینجا اخبار و نظرسنجی‌ها و تحلیل‌ها را دنبال می‌کنیم، ولی چه خوب است آقامحسن که در آنجا حضور دارند ما را از تازه‌ترین برآوردها مطلع کنند. اگر دکتر محسن پیام مرا دیر می‌بیند، حسن‌آقا پدر دکترمحسن یا علی‌آقا برادر آقامحسن، وی را زودتر، ازین درخواست باخبر کنند. ممنونم. بیشتر بخوانید ↓

مجموعه پیام‌هایم در مدرسه فکرت

قسمت شصت‌وچهارم

۲۱ سال پیش!

ابراهیم طالبی دارابی دامنه / ۲۴ مهر ۱۳۹۹ / چاپ شب. به نام خدا. ‌امشب، شب رحلت پیامبر ص و شهادت امام حسن مجتبی ع است. یاد ایامی افتادم که به حکم حدیث نبویِ «اُطْلُبوا الْعِلْمَ مِنَ الْمَهْدِ اِلَی اللَّحدِ» با مرکز پژوهش و دوستانی وصل شدم که عمرم در آن قطعه‌ی زندگی‌ام هدر نرفت. و حس می‌کردم دارم این شعر منسوب به حکیم فردوسی را در درونم حکّ می‌کنم و هدایت می‌شوم؛ شعری ساده اما همه‌جانبه:

چنین گفت پیغمبر راستگوی

ز گهواره تا گور دانش بجوی

اینک دیدنِ این میزِ کارم با آن انبوه کتاب اطرافم و این دوستانم -که همه سِمت استادی علم و اخلاق و پارسایی بر من دارند- مرا از جهت و سمتی که از آن عبور کرده‌ام، مسرور و خشنود نگه می‌دارد. اینان هرگز از یادم نمی‌روند؛ چونان که رفقای من در داراب‌کلا و جای‌جای ایران و تمام کسانی که در هدایتگری‌ام نقش داشته‌اند، هیچگاه فراموش نمی‌شوند. کمتر کتابی درین قفسات است که قبسات (=شعله‌ و فایده) من نشده باشد و وراندازش نکرده باشم. جوانان عزیز بکوشند با مطالعه و اندیشه و کتاب‌خوانی تاریخ زندگی خود را تابان کنند که وقتی پا به سن گذاشتند مانند ما حسرت ساعات ازدست ‌رفته را نخورند.

 

ای روزگار ! ای روزگار ! کسی مگر درین صحن خاطره‌ی سیاسی دوست دارد! وگرنه از آن چند سال، خاطراتی سیاسی درین پست و درین صحن می‌نوشتم. بگذرم. ولی از اتفاقات آنجا دو اتفاق را که بر من گذشت می‌گویم:

 

۱. نماز را به پشتِ سر آشیخ محمدرضا احمدی می‌بستیم. اقتدایی از سرِ اشتیاق. یک ظهر، آخر نماز، خواندنِ «إِنَّ اللَّهَ وَمَلَائِکَتَهُ یُصَلُّونَ عَلَى النَّبِیِّ» به گردن من افتاد. به «یَا أَیُّهَا الَّذِینَ آمَنُوا» که رسیدم حواسم رفت سمت سوره‌ی والعصر، که به جای «صَلُّوا عَلَیْهِ وَسَلِّمُوا تَسْلِیمًا» خواندم: «وَعَمِلُوا الصَّالِحَاتِ وَتَوَاصَوْا بِالْحَقِّ وَتَوَاصَوْا بِالصَّبْرِ» ! آن‌ روز با این کارم تعقیبات نماز حاضرین درخششو جوشش بیشتری گرفت!

 

۲. پنج‌شنبه‌ها -بدون وقفه- زیارت عاشورا و صبحانه برقرار بود. روزی خواندن فرازهایی از آن به من واگذار شد. ازقضا آن روز آیت‌الله علی آل‌اسحاق نوبت مصاحبه داشت که وسط زیارت رسید. اتفاقاً آن بخش‌هایی از زیارت نصیب من شد که واژگان سخت‌تری دارد و زبانم معمولاً در ادای صحیح آن عاجز می‌مانَد. تمام که شد، مرحوم آل‌اسحاق با تبسّم گفت: «همه به سبک ایشان می‌خوانید؟!» آخه! من زیر و زبَر را حسابی غلط‌وغلوط خوانده بودم!

 

بزرگواران در عکس بالا در مخزن کتابخانه‌ی مرکز از راست: دکتر علی شیرخانی. من. شیخ محمدرضا احمدی. جواد امامی. و در عکس پایین از راست: من. جواد امامی. دکتر علیرضا زهیری. دکتر شیرخانی. شیخ احمدی. چه ۲۱ سال پیشِ قشنگی بود.

 

در پایان؛ در سالروز شهادت امام حسن مجتبی ع یک سخن از آن امام کریم تقدیم می‌کنم، که اُسوه‌هایی چون آن رهبران سیاست و دیانت و معنویت، همیشه مردم را به دانش و ارزش دعوت کرده‌اند:

 

«همانا بیناترین دیده‌ها آن است که در طریق خیر نفوذ کند، و شنواترین گوش‌ها آن است که پند و اندرز را در خود فراگیرد و از آن سود برَد، و سالم‌ترین دل‌ها آن است که از شُبهه‌ها پاک باشد.» (منبع)

 

کمربند مهار

ابراهیم طالبی دارابی دامنه / ۲۵ مهر ۱۳۹۹

به نام خدا. سر بازکردنِ دُمل بحران «قره‌باغ» ناشی از هر عواملی باشد، دست‌کم یک دسیسه‌ی فراگیرتر را سریع‌تر رو کرده است و آن طرحِ «استقرار تروریست‌های تکفیری در طول نوار مرزی ترکمنستان، آذربایجان، ازبکستان، جنوب‌شرقی تاجیکستان و شمال‌شرقی افغانستان» است.

 

برخی از منابع ایرانی (منبع -که به مسائل استراتژیک دستیابی دارند- بر اساس شواهد میدانی وجود این توطئه را تآیید کرده‌اند، که در حقیقت بنای آن بر «محاصره‌ی استراتژیک چین، روسیه و ایران» است و حتی در صورت آماده‌بودن اقتضائات و شرائط، «دامن‌زدن به جنگ‌ها و تنش‌های نیابتی در این مناطق». که من در این تحلیل، اسمش را گذاشتم «کمربند مهار»؛ کمربندی که از سرحدّات ارمنستان تا منتهی‌الیه‌ی افغانستان امتداد دارد.

 

 

نقشه‌ی قره‌باغ

(جنگ میان آذربایجان و ارمنستان)

 

این‌که در داخل ایران، برخی‌ها به علت سابقه‌ی تعدّی‌گری روسیه‌ی تزاری و شوروی کمونیستی و امروزه روسیه‌ی پوتینی، به این کشور اعتماد ندارند و روی خوش نشان نمی‌دهند و سیاست فعلی جمهوری اسلامی را در باره‌ی روسیه و حتی چین تخطئه می‌کنند و بالاتر این‌که گاه دیده می‌شود خیانتکارانه نیز می‌دانند، به نظر من نوعی نادیده‌گرفتن منافع ملی است و خطای تحلیلی. مگر این که اینان ازجمله کسانی باشند که فکر می‌کنند با آمریکا در هدفِ نابودی انقلاب اسلامی و آوردن یک حکومت دست‌نشانده، اشتراک منافع دارند.

 

درست است که کمربند مهار از دید یک ایرانی وطن‌خواه می‌تواند اقدامی مخاطره‌آمیز و محدودکننده باشد، اما اگر از نگاه آمریکا و اسرائیل اشغالگر، به آن بنگریم می‌بینیم جای حساسی را دست گذاشته‌اند که اگر بتوانند از طریق پیکارجویان اَجیر مسلمان -که احساسی جز جنگیدن و دلار به‌دست‌آوردن ندارند و تفکری جز مانند بینش داعش و جریان تکفیری ندارند- قادرند تنش‌های نیابتی بیافرینند و هدف خود را در اختلال روابط این سه قدرت (چین، ایران، روسیه) پیش ببرند.

 

بنابرین؛ از دید من ایران در این بُعد درست می‌رود که دو کشور چین و روسیه را بر حسب اقتضائات برای اتحاد استراتژیک خود برگزیده است؛ زیرا:

 

 

اولاً آمریکا و پادوهای او دیرزمانی‌ست بنای خود را بر اذیّت و آزار ایران (=بخوانید تحریم و فشار برای تسلیم و مذاکره‌ی تحمیلی) و در صورت توانستن، سرنگون‌ساختنِ نظام گذاشته‌اند.

 

ثانیاً روسیه و چین به‌هرحال با همه‌ی تردیدهای به‌حقی که نسبت به دوگانگی‌های بین‌المللی آن دو داریم، دو کشور منطقه‌ی استراتژیک ایران محسوب می‌شوند که عقلانیت ایجاب می‌کند وقتی دشمنی چون آمریکا، دوستی با پادشاه‌های منحط عرب‌های منطقه را به منافع خود نزدیک‌تر می‌بیند و ایران را محور شرارت قرار می‌دهد، با چین و روسیه متحدی استراتژیک باشیم ولو آکنده از نوسان و بده‌وبستان.

 

نکته: این تناقض است که نظام را همیشه زیر تیغ هجوم می‌برَند ولی وقتی تاریخ‌گردی می‌کنند سیاستمداری چون احمد قوام را می‌ستایند و مردی چون مرحوم مصدق را پیشوای خود می‌پندارند. مرحوم مصدق همان کار ستُرگی با انگلیس کرد و آنان را از مملکت و آخور نفت بیرون انداخت که جمهوری اسلامی با آمریکا کرد. پس؛ نمی‌شود از یک سو مصدق را ستود -که باید هم آن مبارزه‌اش با انگلیس را ستود- ولی از سوی دیگر انقلاب اسلامی را کوبید و توبیخ کرد. مگر می‌شود دو کارِ درست و هم‌موازات را دو جور داوری کرد و به قضاوت نشست! بگذرم. در این مدت -آغاز جنگ میان طرفین قره‌باغ- نوشتن تحلیلم را به‌عمد تأخیر انداختم تا از اوضاع آن خبرهای بیشتر بدانم. بنابراین، می‌دانم همه‌ی ما به مسائل روز ایران و منطقه و جهان بی‌تفاوت نیستیم و پیگیریم.

 

درخواست:

با سلام و آرزوی توفیق، از آقای دکتر محسن آهنگر دارابی -که در ایالات متحده آمریکا دکتری برق را طی می‌کنند- می‌خواهم یک گزارشی از وضعیت فعلی انتخابات آمریکا به صحن مدرسه ارائه کنند؛ گرچه ما در اینجا اخبار و نظرسنجی‌ها و تحلیل‌ها را دنبال می‌کنیم، ولی چه خوب است آقامحسن که در آنجا حضور دارند ما را از تازه‌ترین برآوردها مطلع کنند. اگر دکتر محسن پیام مرا دیر می‌بیند، حسن‌آقا پدر دکترمحسن یا علی‌آقا برادر آقامحسن، وی را زودتر، ازین درخواست باخبر کنند. ممنونم. بیشتر بخوانید ↓

نیز از دوست گرامی‌ام آقای دکتر بهرام فرجی -که در آمریکای جنوبی مشغول انجام کار محوله‌اند- می‌خواهم یک گزارش تحلیلی از انتخابات پیش‌روی آمریکا به صحن مدرسه بیاورند. امید است با اختلاف ساعت زیادی با جغرافیای آنجا داریم پیامم زودتر دیده شود و اجابت.

 

پاسخ:

 

سلام آشیخ محمدرضا

موافقم. موفق تبیین کردی. وقتی مسئله‌ی صلح و جنگ مطرح است، دو طرف از جنبه‌ی سیاست وارد عمل می‌شوند، بنابراین امام حسن مجتبی -علیه‌السلام- در امر سیاست دخالت داشت و از ناحیه‌ی دین وارد عمل شود. همین صلحنامه میان آن امام (رهبر و حاکم جبهه‌ی اسلام) و معاویه (رهبر و حاکم جبهه‌ی جاهلیت مجدد عرب) نشان بارزی از حضور دین و متولّی دین در عرصه‌ی سیاست است. به باور من، درین امر، نظر اسلام‌شناسان بارز و مبارز -ازجمله در رأس همه امام خمینی- صائب است. تئوری‌پردازی‌هایی که برای قبولاندن اسلام منهای سیاست مطرح است، اساساً با این سیره و پیام دین در تعارض است. و بیان این‌که حکومت و سیاست در اسلام مطرح نیست، بیانی نادرست و ناقص و ناقض اهداف مکتب است و نیز خراش و تراش بر پیکر اسلام.

 

اخیراً رئیس شیک‌پوش به جای حضور در میدان اجرا، در اتاق شیکش همچنان به گفتاردرمانی مشغول است، گفته است مردم ایران مانند عصر حسنی صلح می‌خواهند. می‌پرسم مگر ایران با کسی سر جنگ دارد و یا طی این چهل و اندی سال به جنگ به کشوری برخاسته و کشورگشایی کرده است! که حالا بخواهیم در بوق بدمیم و تلقین! کنیم مردم صلح می‌خواهند. وارونه جلوه‌دادن جوّ غالب جامعه، از بدترین بداخلاقی‌ها است. ملت ایران همواره اهل منطق و گفت‌گوست. مذاکره یک رفتار عقلانی و مرسوم سیاست است.اما با کی و با چه عایداتی؟ یک فرد در آمریکا همه‌چیز جهان و حتی ملت خود  و تمام نهادهای بین‌المللی را به بازی گرفته است و توافق‌نامه‌ی نیم‌بند خودشان را با نهایت تبختر نقض کرده‌است. آنگاه هنوز توقع دارند با چنین شخصیت متزلزلی پای مذاکره و قرارداد بنشینند. ضعف و شاید خیانت سهوی و شتاب آنجایی بود که همین «برنامه‌ی جامع اقدام مشترک» را این‌چنین لغزان تمام کردند که حتی به مرحله‌ی عهدنامه هم نرسیده بود، یک توافق بیش نبود، که دیدیم چه شد. غرب درین پیمان‌گسستن مردود شد و در ایران با آن‌که مردم در این قضیه سه جور فکر می‌کردند (مخالف، منتقد، موافق) اما در مجموع پای قول و قرار ایستادند.

 

حالا به جای آن‌که پاسخگو باشند، طلبکار هم شدند! به جای آن‌که از تز «نرمش قهرمانانه» به‌درستی بهره می‌گرفتند، و از اجازه‌ی مذاکره‌ای که گرفتند و نیز تذکرات و هشدارهای پی‌درپی، باز نیز طوری وانمود می‌کنند که انگار مقصر اصلی تمام این بن‌بست‌ها رهبری است، نه ترامپ و جریانی که به واژگونی انقلاب اسلامی دل خوش کرده.

 

این چه سرّیه

ابراهیم طالبی دارابی دامنه / ۲۵ مهر ۱۳۹۹ / چاپ شب

این چه سرّیه! حتی اگر در دورترین نقطه‌ی این شهر عکسی از خود بیندازند، قُبّه‌ی‌ قلب‌شان می‌کنند و برگی از بهترین روزهای زندگی‌شان. این قوّه‌ی مغناطیس کیست که ایرانی‌جماعت را چنین جذب و شیفته‌ی خود ساخته است که وقتی می‌خواهند به بُقعه‌اش مسافر شوند سر از پا نمی‌شناسند و رفتن به سمت مشرق و محلِ درآمدنِ خورشید را نَقل محافل می‌کنند و نُقل مُقارب.

 

آن چه بارگاهی‌ست که به هر صحن که گام می‌گذارند، صحن دیگر را طلب می‌کنند. این رواق و آن رواق قانع‌شان نمی‌کند و از این بَست به آن بست می‌روند و در اطراف گنبد منورش پَر عشق را به پرواز می‌دهند و حیرانی بغل می‌کنند و دورِ حرم مثل بین‌الحرمین می‌گردند و از زمزمه و دل‌گویه با امام رئوف پُر و پیمون می‌شوند و نایل به زیارت و مایل به شرَف و تشرّف و شرافت و آنگاه تا از سقّاخانه‌ی اسمال‌طلا آب ننوشند سیراب نمی‌شوند. بگذرم که هر یک از ما از آن خاطره داریم و تجربه.

 

چه ذوق خُنیاگرانه داشتند نیاکان‌مان که زائران وقتی به مشهد مقدس مشرّف می‌شدند و از آن صحن‌وسرا به خانه و کانون خانواده بازمی‌گشتند، در کوی و محله و برزَن به صمیمانه‌ترین صدا، مشهدی اکبر خطاب می‌شدند و مشهدی رمضان و مشهدی داوود و مشهدی خدیجه و مشهدی فاطمه و مشهدی ابراهیم و اساساً مشهدی آدم.

 

چه عالی‌ست که «مشهد»ی شویم؛ مشهدی‌شدن یعنی به خوی و خصال و اخلاق رضوی درآمدن: رئوف. رضا، ثامن، سیّاس، دانشمند، مناظره‌کننده، دلسوز مردم و از همه صمیمی‌تر: امام هشتم، عالِم آل محمد که شیعیان در عدد هفت واقف نشدند و از امام هشتم به پله‌ی دوازدهم امتداد یافتند و ظهور حضرت حجت، قائم آل محمد (ص) را به انتظار می‌کشند و تا نیامدنِ آن ولیِّ عصر و زمان (عج) دست روی دست نمی‌گذارند که فقط به تماشا بنشینند، بلکه دست بالای دست می‌گذارند تا از تلاش و دانش و ارزش و تفکر و تمدن و توسل و تعاون و تعالی باز نایستند. چه خوب است یک بار هم شده شیعه‌ی حضرت رضا ع کتاب «عیون اخبارالرضا» را هم بخوانند که شیخ صدوق چه زحمت درخشانی روی این اثر گرانسنگ کشید.

 

شب جانسوز شهادت امام رضا (ع) بر پویندگان تسلیت. چه امام رئوفی که پایانِ سوگواری او، به حلول ماه خجسته‌ی ربیع ختم می‌شود. این چه سرّیه که آن انسان رئوف، ما را از ماه حُزن و ماتم و سوگواری و عزاداری اباعبدالله (ع)، به ماه شادی و شعف و شادمانی وارد می‌کند که پیامبر (ص) منتظر این ماه بود؛ بهار دل‌ها و ربیع جان‌ها. آجرک‌ الله ای عزاداری‌کننده‌ی حضرت اباعبدالله علیه‌السلام. اجر و پاداشت با خدا.

 

پاسخ:

جناب آقای ... سلام

شاید به این بازمی‌گردد که جهان غرب با انقلاب ایران، اول به صورت «جنگ، نه صلح» برخورد کرد و وقتی دید نمی‌تواند، به حالت «نه جنگ، نه صلح» با ما رفتار کرد؛ که چنین وضعی را می‌دانید صلح ناپدار و «صلح مسلّح» می‌گویند؛ بدترین وضعیت حاکم بر روابط دولت‌ها، که خود اروپا از معاهده‌ی صلح ورسای به بعد، این حال و روز نگران‌کننده را در خودش تجربه کرد و چه‌ها که نکشید. تاریخی را که یاد کرده‌ای، من در جبهه بودم آقای ... و حتی تا چندماه پس از قبول قطعنامه هم در همانجا ماندم. بنابراین، الان حضور ذهن ندارم به مجموعه‌سخنان آن زمان که شأن نزولش چه بود. حال از آن برهه‌ و تجربه‌ی پیش‌گفته بیرون بیاییم و روی اوضاع امروز متمرکز شویم یعنی درین «وضع مخاصمه» که اینک آمریکا با ایران آغاز کرده. حقیقتاً راه‌حل‌ها چیست؟

 

فرض بگذاریم جریان تندروی نظام سرِ ستیز با آمریکا دارد و به‌عمد چوب در لانه‌ی زنبور می‌کند، اما از آن سو هم جناح‌های اصلاحات و ملی‌مذهبی‌ها که مدعی تعامل با جهان و صلح با آمریکا هستند، چیزی که بتوان آن را برون‌رفت حساب کرد عرضه نکردند. من به عنوان یک شهروند ایرانی هنوز نمی‌دانم جناح چپ درین مسئله حرفش چی هست.

 

فرض بگذاریم می‌گویند با آمریکا باید آشتی کنیم و روابط دیپلماتیک برقرار کنیم و کاری به کار فلسطین نداشته باشیم و به جای اتحاد نیم‌بند با چین و روس، بیاییم آمریکا را شریک سیاسی خود کنیم.

 

خُب؛ درین صورت چگونه می‌خواهند با ترامپ و انواع ترامپ‌ها مذاکره کنند. چه بدهند و چه به دست بیاورند. آیا این دو جریان -اصلاحات و ملی‌مذهبی‌- مطمئن‌اند این سیاست مثمر ثمر است و گشایش و ترک مخاصمه و صلح می‌آورد؟ و آمریکا ایران را دوست خود می‌داند و کاری به کار ما ندارد. واقعاً راه‌حل مشخص این دو جریان چیست؟ و بدون هیچ مجامله و لفّافه حرف حساب‌شان کدام است؟ من فکر می‌کنم اینان فقط شعار می‌دهند و اساساً فکری -که قابلیت عملیات و پیاده شدن باشد- برای این بحران نکرده‌اند و ندارند.


تکمیل میان‌بحث‌ -که گویی این‌گونه بحث‌ها وقتی سر می‌گیرد- چندان مورد علاقه‌ی اعضا نیست. اما به هر حال ناقص بود اگر تکمیل نمی‌کردم

فرض می‌گذاریم ایران طبق الگوی دو جریان اصلاحات و ملی‌مذهبی،‌ صلح و آشتی و مراوده‌ با آمریکا را پذیرفت و به این دست‌کم ۸ خواسته‌ی آمریکا تن داد:

 

۱. دست‌شستن از علوم انرژی هسته‌ای
۲. منهدم‌کردن موشک‌های بالستیک و کروز
۳. بیرون‌کشیدن خود از مسئله‌ی فلسطین
۴. واگذاری امنیت هرمز و خلیج فارس و دریای عمان به آمریکا
۵. کاهش نفرات و تجهیزات سپاه به نصف
۶. منحل‌کردن سپاه قدس
۷. حقوق‌بشر و گردش آزاد قدرت
۸. عدم دخالت در منازعات خاورمیانه

 

آنگاه آیا جناح خوشبین به آشتی و مراودت با آمریکا اطمینان دارد ایران در پنج فاز توسعه سیاسی، تمدن‌سازی، رشد اقتصادی، روابط خارجی و اجرای قانون اساسی بدون ممانعت و مزاحم کارش را پیش می‌برَد و در صورت بروز بحران و حمله و جنگ‌های احتمالی قادر به بازدارندگی و دفاع است؟

 

من فکر می‌کنم این دو جریان که بسیار تشنه‌ی تعامل‌اند و در بوق صلح و صفا می‌دمند هم خیلی ایدئالیستی فکر می‌کنند و هم به عواقب این امور نیندیشیده‌اند و صرفاً آرزو در سر می‌پروانَند. دست‌کم مکتب سیاسی رئالیسم دیرزمانی‌ست که چارچوب و فهم قدرت و تشخیص منافع ملی را به سیاستمداران شناسانده. بگذرم. پوزش بطلبم وقت اعضا را اشغال کرده‌ام.

 

قاعده‌ی تفکر در آفاق

ابراهیم طالبی دارابی دامنه / ۲۶ مهر ۱۳۹۹

به نام خدا. شیخ محمود شبستری (۶۸۷ - ۷۲۰ ه.ق) در گلشن راز شعری دارد با عنوان «قاعده‌ی تفکر در آفاق» در ۳۱ بیت؛ که دیدن و خواندن آن چه لطافتی دارد. در اینجا اما چند بیت آن را صید کرده و با دو نکته و یک اشاره تقدیم می‌دارم:

 

مَشو محبوس ارکان و طبایع
برون آی و نظر کن در صنایع

و...

چرا کردند نامش عرش رحمان
چه نسبت دارد او با قلب انسان

و...

اگر در فکر گردی مرد کامل
هر آیینه که گویی نیست باطل
کلام حق همی ناطق بدین است
که باطل‌دیدن از ضعف یقین است

 

شبستری در «قاعده‌ی تفکر در آفاق» انسان را با مظاهر عالم آشنا می‌کند و از چرخ و گردون و عطارد و برج و جنبش اجسام سخن می‌گوید و درحقیقت با سیر در آفاق، تو را با نهایت ذوق و تفکر و الهام به سیر در انفُس می‌برَد.

 

نکته‌ی یکم: برداشت من از این اشعار شبستری این است که انسان تا از حبس و حصار خودساخته بیرون نیاید، نه از آفاق می‌فهمد و نه از انفُس. میان بیرون و درون انسان رابطه است. تا این رابطه برقرار نشود، فهم درست شکل نمی‌گیرد. در نگاه شیخ محمود شبستری عظمت آدمی چنان وسیع و چنان بلند است که بین «عرش رحمان» و «قلب انسان» نسبت و راز برقرار است. و او نام کتابش را «گلشن راز» گذاشته تا انسان راز حیات را دریابد و راز بقا را بیابد.

 

نکته‌ی دوم: ایشان در بخش ۶۴ گلشن با نام «خاتمه»، سروده‌ای دارد که چرا بر شعرش نام «گلشن راز» نهاد. او اساساً معتقد است انسان باید با چشمِ دل و تفکر و خرد سیر کند و از شک درآید و لبریز شناخت شود تا به حق‌شناسی واصل گردد چراکه ناشناسی، نشانِ ناسپاسی‌ست:

 

تأمل کن به چشمِ دل یکایک
که تا برخیزد از پیش تو این شک

و...

نشان ناشناسی ناسپاسی است
شناسایی حق در حق‌شناسی است

 

اشاره: اگر می‌خواهیم شاداب باشیم، شعر بخوانیم؛ شعرهای مشاهیرمان. آیا تا به حال به این نیندیشیدیم که ایرانی و شعر رابطه‌‌ی‌شان مانند وجود شیرینی در عسل است و حضور قند در ذرّه‌ذرّه‌‌ی سیب؟! اگر قند و شیرینی را از سیب و عسل حذف کنیم، از آن دو، جز نام چیزی نمی‌ماند. شعر، گویا همه‌چیز ماست و به تعبیر مرحوم اخوان ثالث، شعرِ شاعر «در پرتو شعور نبو‌ّت» است؛ یعنی نوعی الهام. به قول سید علی موسوی گرمارودی که از قضا قمی‌ست:

 

«ای شعر!
ای سادگی،
ای روح،
ای خاک، ای خدا، ای پاک...»

 

پاسخ:

سلام آقارضا ادبی

متن خود را رسا و روان نوشتی. جدا از داوری در باره‌ی محتوای آن، اشاره کنم که آقای داوود میرباقری از سلیمان صُرد، سه چهره‌ی متضاد تندروی اولیه، سپس پا پس‌کشیدن ثانویه و آنگاه توًاب و نادم و پشیمان را به تصویر کشید؛ سه حالتی که در زندگی آن چهره‌ی مشهور، برجستگی یافته بود و بر روزگار و اطرافیان او مؤثر واقع شده‌بود؛ زیرا ویژگی شیخوخیت داشت و لذا فردی نافذ بود. متشکرم. موفق باشید.

 

پاسخ:

سلام و سپیده‌ات به خیر

بلی؛ به قول جنوبی‌ها، «خِلاص»
و به قول مازندرانی‌ها: «خا، اِسا»

اما چون حضرت‌عالی از همان اَوان اطلاعات و کیهان و کیان و شاید هم مثل من «میزان» مرحوم بازرگان را می‌خواندی، به‌خوبی به یاد داری، رهبری به دولت نورسیده‌ی «روحانی»، (پس از آن دولت ۹+۱۰) علی‌رغم شناختی که از بدعهدی آمریکایی‌ها داشت، اجازه‌ی مذاکره داد زیرا دولت ۱۱ تفکرش این بود با مذاکره با آمریکا (=خوانده شود: «کدخدا»)، ایران را به پیش خواهدبرد. آن‌هم آمریکایی که به قول دکتر ابراهیم متقی قریب ۵۲۵ پیمان خود را با سرخپوستان نقض و لغو کرد.

 

ماها به‌عینه دیدیم که فردگرایی در ساختار آمریکا این اجازه را به ترامپ داد که بانهایت بی‌شرمی «برجامِ» مورد تأیید دولت اوباما را باطل کرد. تا سیستم آمریکا به چنین قلدوری‌هایی تجهیز و وابسته است، مذاکرات و قراداد هم با آنان ممکن است هر آن سست شود و ویران. هرچند می‌دانی که من بارها نظرم را گفتم که اصل گفت‌وگو و مذاکراه در سیاست داخلی و خارجی را نه فقط لازم، بلکه عقلانی و کاملاً شرعی می‌دانم. بیم من همین وضعی است که آمریکا به آن دچار است.

 

دیگه بر همگان آشکار شد آمریکا در واقع خود را فراقانون و فرامقررات می‌داند و هر گاه لازم دید بدون توجه به ساختار سازمان ملل در کشورها دخالت می‌کند. اگر می‌بینیم در برابر ایران ازین ابزار بهره‌ای ندارد، علتش روشن است: ایران قدرت بازدارندگی فعال دارد و در هیچ هجومی منفعل نمی‌مانَد. گرچه می‌دانم آمریکا یک ابرقدرت است؛ اما شکنندگی‌های فراوانی دارد.

 

حتی شاه هم -که دربارش پر بود از کسانی که توسعه‌ی آمریکایی را ترویج می‌کردند- در مواقعی، از رفتار آمریکا به‌شدت عصبانی می‌شد و میل به شرق می‌کرد و دیدیم که رسماً و از روی لج با آمریکا، با بلوک شرق، از شوروی تا رومانی روابط برقرار کرد؛ مثل شرکت نکاچوب که رومانیایی بود، مثل ذوب‌آهن اصفهان که پای شوروی به ایران باز شده بود.

 

شاه در برابر عراق هم به اصل ارتش قوی و مسلح و آماده‌ی نبرد معتقد بود. و در مسئله‌ی محوری خلیج فارس که خود را اساساً ژاندارم و جزیره‌ی ثبات فرض می‌کرد و به کوروش می‌گفت تو بخواب ما بیداریم. یعنی منطقه زیر اِشراف و قدرت ماست. اما همین رفتار شاه مورد توجه سلطنت‌طلبان است. اما وقتی جمهوری اسلامی دست به رفتاری می‌زند که قدرت بازدارندگی‌اش بیفزاید، آن‌وقت چنین کاری بد و نادرست محاسبه می‌شود. بگذرم. درس قدرت چنان پیچیده است که مورگانتا هم در آن مانده است!

 

در ضمن جناب ...! در همین پستت نمی‌دانم از چه فونت یا علایمی استفاده کردی، که برای دستگاه من آشنا نیست و برخی کلمات خوانده نمی‌شود و روی هم سوارند و من به‌سختی از روی بار مفهومی جملاتت آن را تشخیص دادم.

 

پاسخ:

 

سلام

این جمله‌ات را یک گزاره‌ی رئال می‌دانم. اما اگر آمریکا سر عقل بیاید! یاد کتاب «به سر عقل آمدن سرمایه‌داری!» دکتر علی شریعتی به خیر. در مورد آن پست قبلی‌ات خطاب به من نیز: تو که می‌دانی مطالعه‌گر هستم، نه مطالبه‌گر. یک شهروندی‌ام که به مسائل جامعه و جهانم نیم‌نگاهی دارم تا سیب‌زمینی بی‌رگ! نباشم. همین، بیش ازین نیستم. به‌هرحال شما یک فعال سیاسی پیشتاز هستی. من هم از دور مور به این چیزها یک کمی سواد مواد دارم.

 

این جناب‌عالی هستی که به آن باید بپردازی. نمی‌گویم به دو جریان اصلاحات و ملی‌مذهبی‌ها وابستگی داری، ولی دست‌کم می‌توانم بگویم افکار این دو را به ایده‌های خودت نزدیک‌تر می‌بینی و به آنان تعلق خاطر داری؛ پس لابد از راه‌حل‌های آنان خبر داری. و اما با تو بر سر جمله‌ی مهم‌ات بهره از فرصت و تبدیل تهدید به فرصت، موافقم.

 

پاسخ:

آقا... سلام

تفسیری که در این قسمت از تاریخ محل، که در باره‌ی اثرات آرامگاه‌ِ امامزادگان و منتسبان به امامان معصوم ع نوشتی، پربار بود و بر دلم نشست. ازجمله این جمله‌ات که به‌درستی فرمودی: «بدون شک تمرین خوب بودن در حال و هوای معنوی موجب می شود تا در بخش های دیگر زندگی هم خوب باشیم.» اگر جناب‌عالی دوستدار نکته باشی یک نکته درین راستا و در تأیید این فرمایش و روحیه‌ات می‌نویسم:

 

در پاکستان و هند میان مسلمانان، حسینیه و تکیه چنان بار معنوی دارد که به آن «امام‌باره» می‌گویند که حاکی از عمق احترام‌شان به مکان‌های دینی و قداست عترت است. آری؛ در چنین جاهایی انسان دست و پای خود را مانند طرز نشستن در پیشگاه بزرگان مجالس، جمع می‌کند؛ یعنی در واقع سر بر زانوی تفکر و تکریم می‌گذارد و به دل رجوع دارد. ممنونم از توجه‌ی مذهبی‌ات جعفر.

 

راسو و بوم و گربه و یک خاطره

 

ابراهیم طالبی دارابی دامنه / ۲۷ مهر ۱۳۹۹

به نام خدا. امروز پیش از سرزدنِ سپیده، رفتم نزد نصرالله منشی که ببینم در «کلیله و دمنه» (=شُغال و روباه) چه خبر است. آنقدری گشت‌وگذار کردم که وقتی سر راست کردم و نگاهی از پنجره به آسمان دوختم، دیدم آفتاب از شرقِ اتاقم بر من طلوع کرد؛ چه هم دلنواز. این شد ستونِ امروزم.

 

اگر نثر مسجّع و مکلّف منشی را عیناً می‌آوردم سه مَن عسل لازم بود تا در گیر و دار کار، مطلب برای خواننده‌ی پرکار کارا گردد. پس این، برداشت من است از کلیله و دمنه:

 

در فلان شهر، زیر درختی، سوراخ موشی بود. روزی برای طعمه بیرون رفت. «گربه‌»ای بسته دید. شاداب شد. خوب که نگریست دید «راسو»یی نیز در کمین اوست. و «بوم»ی (=جغد) سرِ درخت قصدِ سوءقصد دارد. موش حالا به فکر ژرف فرو رفت که چاره چه کند. سه دشمن از سه جهت او را محاصره کردند. ترسید؛ ولی اندیشید. با خود گفت اگر برگردم لانه، راسو سر راه است. اگر بمانم «بوم» فرود می‌آید و اگر پا پیش نگذارم، گربه هست.

 

مثلثِ دشمن (گربه، راسو، جغد) او را به هوش! آورده بود. نزد خود چنین گفت: «درِ بلاها باز است و انواع آفت به من محیط؛ و راه، مَخوف، و با این‌همه دل از خود نشاید بُرد.» پس؛ منفعل نشد و جا نزد! و چاره جُست. آن روز از خطر جَست. روز بعد گربه‌ی بسته، او را به دوستی و صلح فرا خواند. ولی موش ... و بقیه‌ی داستان که ... .

 

نصرالله منشی -که «کلیله و دمنه» ترجمه‌ی عربی ابن مقفع را به فارسی برگردانِ آزاد کرده- از داستان چنین نتیجه‌ای گرفته:

 

«جایی که ظاهر حال مبنی بر عداوت دیده می‌شود چون به حکم مقدمات در باطن گمان مَودّت اگر انبساطی رود و آمیختگی افتد از عیب منزه ماند و از ریب دور باشد، و باز جایی که در باطن شُبهتی متصور گردد اگرچه ظاهر از کینه مبرّا مشاهده کرده می‌آید بدان التفات نشاید نمود و از توفّی و تصوُّن هیچ باقی نباید گذاشت، که مَضرّت آن بسیار است و عاقبت آن وخیم، و راست آن را ماند که کسی بر دندان پیل نشیند وانگاه نشاط خواب و عزیمت استراحت کند. لاجرَم سرنگون در زیر پای او غلطد و به‌اندک حرکتی هلاک شود.»

یعنی هر جا سیرت دشمن، دشمنی بود ولی صورتِ دوستی به خود گرفت، باید از آن حذَر کرد. زیرا به قول نصرالله منشی دشمن در این وضع «توفّی و تصوُّن» باقی نمی‌گذارد؛ به عبارتی وفادار نمی‌ماند و نمی‌توان از شرّ او مصون و در امان بود. و سرآخر هم منشی این را فرمول کرد: «میل جهانیان به دوستان برای منافع است، و پرهیز از دشمنان برای مَضار.»

 

اشاره‌ی ۱ : نصرالله منشی در دستگاه غزنویان دبیر بود که با دسیسه و سعایت بدخواهان، زندانی و کشته شد.

 

اشاره‌ی ۲ : حالا که راسو به میان آمد، بد نیست خاطره‌ای بگویم: در درس روابط بین‌الملل، استادم دکتر سید حسین سیف‌زاده بود؛ زاده‌ی قم. در کلاس، بحث از قدرت بود. قدرت ایجابی و قدرت سلبی. میان دانشجویان بر سر آن بحث درگرفت. سیف‌زاده آن‌روز برای قدرت سلبی از راسو مثال زد و گفت (نقل به مضمون) مثلاً اگر راسویی به این کلاس بیاید و بخواهد قدرت سلبی‌اش را به رخ بکشد،  بویی بسیاربسیار بد و مشمئزکننده از خود منتشر می‌کند و همه را ازین محیط می‌رانَد و فراری می‌دهد. این قدرت، قدرت سلبی است. بگذرم.

 

پاسخ:

یکی زیر ستون دیروزم نوشته «انگار یک فنجان قهوه» درین روز پاییزی به او خوراندم. اینجا -بدون ریپلای- جواب نوشتم که ببینم ضمیر، مرجع‌اش را پیدا می‌کند:

قهوه که تَلِ زهره !
الّا و لابد،
برات دمنوش خرزهره‌ی قوچان! می‌خرم،
با شلغوز فاروج!


پاسخ:

 

سلام آقای احمدی

حالا این را کسی برای شما نقل می‌کند که از دسته علمای عقلی و باسواد است. بهره بردم. ممنونم. آقایون به قائم‌شهر رفتند... یاد رفیق‌مان افتادم که نقل می‌کرد از مزاحی:  برای کسی رفته بودند تحقیقات محلی. پرسیدند نماز می‌خواند؟ با عجَب جواب دادند. نماز، نا نخوندنه، ولی خاب بنده خدا روزه ره خانّه !!

 

پول و قُرص

ابراهیم طالبی دارابی دامنه / ۲۸ مهر ۱۳۹۹

به نام خدا. در کتاب «آشنایی با قرآنِ» شهید مطهری. جلد هفتم،  ص ۱۱۷ خواندم که پولی به دست امام علی (ع) رسیده بود. فرمودند: ای پول! تو آن زمان مالِ منی که خرجت کنم.

 

پیام این سخن این است در نگاه علوی، پول آن زمان شیرین و لذیذ است و مالِ کسی‌ست که علاوه بر رفع نیاز و آرزوهای سالم خود،  بتواند از آن انفاق کند، کمک نماید، دستِ تصرّف به آن داشته باشد، حاجت نیازمندی را برآورده کند و جامعه‌ای را آباد کند. چقدر دورند کسانی که امروز، فرصت خدمت به خلق پیدا کرده‌اند، اما به جای خشنودکردن خالق، دستشان به فساد و اختلاس و چپاول اموال مردم دراز شده است. برای اینان گویی الگویی چون مولا (ع) اصلاً وجود ندارد!

 

یادم به جلال رفیع -نویسنده‌ی مبارز و طنزپرداز- افتاده‌است که روزگاری در کنار سید محمود دعایی، در اطلاعات ستون «دریچه» را می‌نگاشت. روزی هم نوشته بود: «قُرص زندگی کنیم، نه با قرص.»

 

نتیجه‌ی کلیدی این طنز یکی شاید این باشد که اگر انسان، محکم و قُرص نباشد، نه به حکمت و شرافتمندی می‌رسد و نه برایش عزت و ذلت فرقی دارد. زیرا اینان به پیامی که در این بیان امام علی (ع) موج می‌زند، درک درستی ندارند. انسانی که قُرص و محکم و مقاوم زندگی کند، پول و سختی روزگار او را از پای درنمی‌آورَد و کسی که به پول ملت دسترسی دارد آن را صرف نیاز و عزت ملت می‌کند. آدمی که در قدرت است و فکر «قُرص» نداشته باشد با قرص (به زبان عامیانه: با حَبّ) زندگی می‌کند که چهار روز بیشتر، روزگار را بچاپد و بقاپد.


حاشیه بر متن:

اینک که مولود «منحوس» در آستانه‌ی یک سالگی‌ست، نظارت بر قدرت، کاری سخت‌تر از هر وقت شده‌است؛ به‌ویژه برای نهادها و ارکان نظارتی که بیشتر اعضای‌شان پابه‌سنّ هستند و تحتِ تعقیب شدیدتر این ویروسِ شریر. آیا می‌رسد روزی که «خودنظارتی» در پرتو اخلاق اسلامی، نظام ما را از آفات و بلایا مصون‌تر بدارد، و ما را از عاجزان در نظارت برهانَد و «کارگزار»های آن را به حال ملت، مفید و «پاک»دست نماید و «ناکارآمدی»ها را از دامن جمهوری اسلامی ایران بشوید و کنار گذارد؟ ان‌شاءالله. ناامیدی و یأس مَبادا.

 

 

با آیه در مدرسه

 

نَحْنُ أَعْلَمُ بِمَا یَقُولُونَ وَمَا أَنْتَ عَلَیْهِمْ بِجَبَّارٍ فَذَکِّرْ بِالْقُرْآنِ مَنْ یَخَافُ وَعِیدِ.

(آیه‌ی ٤٥ ق)

ترجمه‌ و توضیح مرحوم مصطفی خرّم‌دل

 

ما از آنچه (درباره‌ی رسالت تو) می‌گویند، آگاه‌تر (از هر کس دیگری) هستیم. تو مأمور نیستی که آنان را وادار (به ایمان) کنی (و با قهر و اجبار به سوی اسلام بکشانی). چون چنین است، کسانی را به وسیله‌ی قرآن پند و اندرز بده که از بیم‌دادن و تهدیدکردنِ من می‌ترسند.

 

علاوه بر توضیح خرّمدل، صاحب «المیزان» درباره‌ی این آیه معتقدند که آیه در مـقـام تـعلیل آیه‌ی فَاصبر علىٰ ما یقولون است (۳۹ / ق) . با توجه به یاوه‌گویی‌های دشمنان پیامبر (ص) ازجمله یهودیان بهانه‌جوی مدینه، علامه طباطبایی این‌گونه نتیجه می‌گیرد که درین قضیه چون پیامبر  نمى تـواند مـجـبـورشان سازد، پس «تنها وظیفه‌ی آن حضرت این است که «با قرآن تذکرشان» دهد «تا آنـان کـه از تـهدید خداوندشان مى‌ترسند، متذکر شوند.»  (المیزان)

 

جبّار چند معنی دارد: جبران‌کننده، تسلط و ... . در این آیه، برخی آن را به معنی جبران‌کننده گرفتند، اما مرحوم علامه به معنای تسلط؛ یعنی مردم را بر اجراى خواسته‌هاى خود مجبورکردن، که آیه ما را بازمی‌دارد از آن. خلاصه‌برداشت بود از مطالعه‌ی چند تفسیر و ترجمه.

 

پاسخ:

 

سلام. نقد شما را درک می‌کنم. و ممنونم که ایرادهای نوشته‌ام را تذکر می‌دهید.

 

۱. من البته هنوز اقتصاد را علم نمی‌دانم. بیشتر سنتز است که در جوامع مختلف دستخوش تغییرات ویژه‌ی آن جامعه است.

 

۲. آنچه معصومین -علیهم‌السلام- گفته یا کرده‌اند، و نیز قرآن بیان فرموده، پندار نیست. اگر چنین جنبه‌ای داشت، اصلاً به زمین نازل نمی‌شد. نمونه زیاد داریم. مثلاً خسف قارون -که در سوره‌ی قصص آمده است- پندار نیست، پند است. راه است. وعده و وعید خداوند است.

 

پاسخ:

درین باره:

سلام جناب آقای ...

 

وقتی می‌گویم علم نیست، به معنای این نیست که خرافه است. نه، علم، به دانسته‌ای اطلاق می‌شود که بتوان با اعتماد کامل به آن تکیه داد. در اقتصاد این نقیصه موجود است و گزاره‌های آن جهانشمول نیست و نمی‌توان به داده‌ها و نهاده‌ها (=دانش‌واره‌های) اقتصادی اعتماد کرد. بیشتر به فن نزدیک است و همان سنتز که گفتم.

 

برای تقریب ذهنی می‌توان آموزه‌های اقتصاد را با پزشکی یا زمین‌شناسی و سایر علوم معتبر مقایسه کرد تا روشن شود چقدر تکیه به علوم پزشکی اطمینان‌بخش و متقن است و چقدر تکیه به آورده‌های دانشمندان اقتصاد لغزان است و پر از آزمون و خطا.

 

بنابراین به فهم من، اقتصاد اگر علم هم پذیرفته شود، نارس است و تا به علم بینجامد شاید زمان ببرَد و شاید هم بی‌نتیجه باقی بماند و از تکامل علمی باز بماند. نمی‌گویم مانند علم ریاضی از علوم دقیقه شود، نه، در تبار علم غیردقیقه نیز هنوز در آغاز راه است که بتواند علم قابل اتکا شود.

 

در پایان، دور ندارم که با آن دانشجو و مثال حضرت یوسف (ع) متفاوت می‌اندیشم. بسیارممنونم که بر نوشته‌ام ایراد وارد کردی. و تردید ندارم به عنوان دانش‌آموخته‌ی این رشته که دستی هم در تدریسش داری، بسیاربسیار از من پیشی.

 

پاسخ:

 

اول صاف برم روی مذبوحانه که برگردانِ جالبی بود ازین واژه‌ی واگیردار. از نظر من نیز تلاش برای بی‌نیازی از علم و دانش از سوی هر فرد، جامعه و حکومتی عایدی جز بن‌بست ندارد.

 

تردیدهای من از همان جایی آغاز می‌شود که رابطه‌ی علّی و معلولی را آوردی؛ یعنی در اقتصاد دانشمندانی که در پی کشف این رابطه‌ها هستند و یا بودند، آموزه‌های علمی جهان‌شمول ارائه نکردند و نمی‌توان به آن، به دید علم و دانش اعتماد کرد و اتکا داشت.

 

اتفاقاً سخن من از همین‌جا سرچشمه می‌گیرد که فرمودی کشورها باید بر «پایه‌ی علم اقتصاد» امور خود را بچرخانند. روشن است این کلام جناب‌عالی معقول است، اما پایه‌های این رشته، چنان ناررس و در حد فرضیه (=گمان ظنی) هستند که کشورها در به‌کار گیری آن دچار تردید و یا مشکل‌اند و یا اگر اتخاذ هم کردند عوامل و متغیرهای عدیده آن را دچار اختلال کرده است. در واقع عیب از آموزه‌ی این رشته است که صورت انتزاعی دارد و دقیق و تجربه‌شده نیست.

 

اما بقیه‌ی کلام شما که حکومت‌هایی چنان و چنین‌اند، از حوزه‌ی بحث ما بیرون است و من هم چنین خصال و روالی را از هیچ حکومتی نمی‌پذیرم. مهم این است نمی‌توانم به خودم بقبولانم بروندادهای اقتصادی تماماً صبغه‌ی علم دارند و کشف‌ها و اکتشاف، کاملاً درست و متقن از علت و معلول‌ها هستند که بر بشر ناشناخته مانده است.

 

می‌توان این را علاوه کرد که چگونه می‌شود از یک سو قائل شد که علمی به نام اقتصاد، رابطه‌ها و چاره‌ها و اهداف را تبیین کرده است، ولی جوامع تا این حد در عمل و باور به آن دچار ریسک و تردید باشند؟ و اغلب هم وقتی آن آموزه‌های نظری را به‌ کار گرفتند، گرفتارتر شدند و همیشه دستی فراتر وارد شد و این مخمصه را کاست. ساده‌ترین مثال، مثال عرضه و تقاضا است که اقتصاددانان می‌گویند وقتی میان این دو رابطه‌ای آزاد و بدون دخالت دست ثالث باشد، درست عمل می‌کند. حال آن‌که پیشرفته‌ترین کشورها هم مجبور می‌شوند دست دولت را به عنوان دستی درازتر از هر دست، دخالت دهند تا این قانون را از نقصان نجات دهند و مردم به بحران بیشتر برنخورند. آن دست که در آن حالت دخالت می‌کند، دست اقتصادی نیست.

 

اگر علم می‌گوید آب در ۱۰۰ درجه جوش می‌آید و شیشه در ۱۰۰۰ درجه ذوب می‌شود، می‌توان به آن اعتماد و تکیه کرد، اما در آموزه‌های اقتصادی ریسک و تردید مستولی‌ست. حرف من این بود، نه تصغیر آن. من از خدایم است که هر علمی چنان رشید شود که بشر را ناجی و مدد باشد؛ این خواست خداست و فرمان خدا. مگر می‌شود با علم درافتاد؛ علمی که واقعاً علم شده باشد، یعنی روشن و قابل تکیه. در نوشته‌ی قبلی‌ام نیز حرفم همین بود. با سپاس زیاد، که میان‌بحث فراهم شد. اگر کمی هم با درجه‌‌ی بالایی از دما ! نوشتی، به شما به عنوان اقتصادخوان اقتصاددان حق می‌دهم. ممنونم

 

پاسخ:

 

سلام. در نوشته‌ام چیزی به اسم رد آموزه‌های اقتصاد نبود. بود؟ گفتم ناررس است. تنها من این‌گونه نمی‌اندیشم. مجامع علمی هم به  این رشته با همین تردید و اما و اگر می‌نگرند. حرف الانم نیست. در علوم همپیوند مقاله‌ای ده سال پیش نوشتم و آنجا هم همین گزاره‌ام مطرح کردم. مرا که هم می‌شناسی. به من می‌آد به اسلامیزه‌کردن تمام علوم بشری بیندیشم و دانش را بی‌ارزش بدانم و بشر را از آن بی‌نیاز؟!

 

متن آقای ‌وحدت:

بسمه تعالی

سلام و شب به خیر عرض می کنم به جناب آقای احمدی

۱- با اظهار مسرت از نزدیک بودن دیدگاه های این جانب به دیدگاه های شما امید می برم با دریافت مکتوب شما وتصحیح اغلاط خودم دو دیدگاه یکی شوند.

۲- این جانب بعد از خروج از احرام عبا و عمامه، درویش یک‌‌لا قبایی هستم معروف به وحدت با پیشوند آقا برای صرفا تعیین جنسیت.

غلام همت آنم که زیر چرخ کبود 

ز هر چه رنگ تعلق پذیرد آزادست

 

پاسخ:

 

جناب آقای محمدتقی سلام

 

اون یادداشت‌های شهید مطهری بود، نه کتاب و نتایج پژوهش و تتبع؛ در حد فیش‌برداری بود که بعدها قرار بود روی آن فکر کند. حتی یک بار روزنامه‌ی اطلاعات آن را چاپ کرده بود که امام بی‌درنگ فرمان تعطیلی روزنامه را صادر کرده بود که داستان آن مفصل است. در انتشارات حکمت قم هم چاپ شده بود که با مخالفت حوزه مواجه شد و خمیر کردند. از قضا من یک نسخه از آن کتاب را دارم.

 

اما بعد؛ اقتصاد مانند جامعه‌شناسی سیاسی -که علم بررسی رفتار انسان‌ و قدرت و نهادها و احزاب است- به اموری می‌پردازد که تحت تأثیر رفتارها و عقاید و ارزش‌های انسان است. مانند شیمی نیست. ازین‌رو بر سرِ دانسته‌ها و گزاره‌های آن تردیدها و دگرگونی‌ها برقرار است. چون تابع متغیرهای مختلف است. ساده‌تر این‌که، اقتصاد هنوز با علم و دانش قابل اتکا فاصله دارد، نه این‌که بگویم بی‌اعتبال است. نه.

 

شهید مطهری بینش‌هایی ارائه داد. مثلاً استاد مطهری در آن یادداشت‌ها گفت آنچه عدلی است، دینی است. اما علم -که دانسته‌ها و گزاره‌های قطعی و یقینی‌ست نه حدسی و تخمینی- نیازمند دانشمند همان حوزه است و مطهری دانشمند اقتصاد نبود. ارزش کار ایشان این بود علوم را با مبانی دینی تطبیق می‌داد و از آن تفکر و تئوری و آموزه بیرون می‌داد که به‌یقین بر سر آن بحث و چالش است. بگذرم. ممنونم.

 

 

اگر بنیانگذاران بیایند !

 

ابراهیم طالبی دارابی دامنه / ۳۰ مهر ۱۳۹۹

به نام خدا. دانشگاه کمبریج نتایج تحقیق خود را انتشار داد و خلاصه‌ی برداشتم از آن این است که «جوانان» کمتر از همیشه «به دموکراسی خشنود هستند.» (منبع) عصر ایران و در سراسر جهان «نسل‌های جوان‌تر» از «عملکردهای دموکراتیک ناراضی هستند.» یکی از علت‌ها این است، این نسل به درصدِ بسیارکمی از «ثروت» رسیده است و درآمد پایینی دارد. 

 

۱. به نظر من دموکراسی‌ها -با همه‌ی مزیت‌ها و برتری‌هایش نسبت به هر حکومت غیرمردمی- نه فقط از عدالت رالزی دور افتاده که حتی از عمل به ایده‌های بنیانگذاران مکتب «اصالت فایده» ازجمله بنتام، لاک و میل نیز عاجز مانده و حتی شاید انصراف داده است، که اینان بر ضرورتِ تدارک بالاترین شادی و نشاط برای شهروندان تأکید و امید داشتند.

 

۲. نمی‌گویم «نفع‌طلبی» و زندگی بر پایه‌ی منفعت فقط حرف است و وجود خارجی ندارد، نه؛ بلکه می‌گویم علاوه بر منفعت‌طلبی، فضیلت‌ها و حقایق اخلاقی نیز معیاری برای عمل عادلانه است. و دموکراسی‌ها درین دوگانه مردود شدند. این را از آن‌رو نمی‌گویم تا گفته‌باشم حکومت‌های غیردموکراتیک بهترند. نه! آن جای خود.

 

۳. انکارناکردنی است که مغرب‌زمین در اثر سه جریان رنسانس، روشنگری و مدرنیته دچار تحولات و دگرگونی‌ها شد، و سهم زیادی در دانش و رشد و توسعه داشته، اما در ادامه‌ی مسیر، رهبرانی ناشایست و عملکردهایی بد با خود آورده و شیب و سیر نزولی آن با چهره‌هایی چون ترامپ و ... تشدید هم شده؛ که امروزه، کمبریج نیز از وضع نابسامان نسل «هزاره» (=متولدین میان دهه‌ی شصت تا دهه‌ی هشتاد میلادی) پرده برداشته است.

 

۴. تا میان منفعت و فضیلت پُل زده نشود، دموکراسی هم -که قرار بود روشی آزاد و قابل اعتماد و به قول «لینکُلن»شان: «حکومت مردم، به وسیله‌ی مردم و برای مردم» باشد- قادر نیست بشر را به سمت مقصد و نشاط و خیرخواهی و نوع‌دوستی و آزادی و حقوق بشر مدد رسانَد.

 

۵. من معتقدم اگر بنیانگذاران بیایند و لاک و روسو و مونتسکیو و حتی توماس هابز -که لویاتان را نوشت- سر از قبر برآورند و دموکراسی‌های پولی و زوری و سودی و سرکوبگر زادگاه‌ها و زیستگاه‌های خور را نظر افکنند، از بی‌شرمی مدعیان امروزی آنجا، شرمسار می‌شوند و انگشت به دهان.

 

۶. پنهان ندارم که اگر بنیانگذار بی‌همتا حضرت محمد رسول الله (ص) نیز همین روزها سری به دنیای اسلام بزنند، زشتی و پلیتی کارِ پیکارجویانی چون داعش (ساخته و پرداخته‌ی دموکراسی غرب)، آن حضرت را غمگین می‌کند و محصولِ عظیم نبوت و حکومت و صدارت خویش را در غرقابِ آسیب و غوطه‌وری تیرهای بلا و ده‌ها آفت و ابتلا می‌بیند و باز نیز چون عصر خویش، مردم دیارش را از ایران و ایرانی خبر می‌دهد که علم اگر در ثریا هم باشد برای آن می‌شتابند و حامی و پیرو عدل و حق‌اند. بگذرم.

 

پاسخ:

خشنودم ما را درین صبح دلاویز به ضیافت نگاه و نوشته‌ی علمی -و البته مقدار کمی هم تنیده با احساساتت- میهمان کرده‌ای. آن‌مقدار گرسنه و تشنه هستیم که چنان سرگرم سفره‌ی نگاهت شویم که راحت نتوانیم قورتش دهیم و هضمش نماییم. بلی؛ در درستیِ دموکراسی -به مثابه‌ی روش- هیچ تردیدی به خود راه نمی‌دهم؛ اما معایبی که مدعیان دموکراسی بر این شیوه‌ی خوب حکومتی بار کردند، محتاج بررسی و کوشش‌های با عیار است. نیز همانقدر دیکتاتوری‌ها از جامعه‌ی ساکت و راکد سود می‌برند، دموکراسی‌ها نیز همین‌مقدار و حتی بیشتر از آن، از غلبه‌ی منفعت بر فضیلت و عدالت در تب و تعَب می‌افتند. و افتاده‌اند. به فرموده‌ی شما «فرایند دردناک» دارد که گاه به «سقط» و سقوط می‌کشد.

 

و آخر این‌که «پایه‌گذاران دموکراسی» از این حال و روز دموکراسی -که ناشایستگان غرب آن را به وجود آوردند- به فرموده‌ی جناب‌عالی» چه بسا «بر خود ببالند» و چه بسا به گفته‌ی پیشین من، شرمسار و اندوهگین شوند؛ مسئله‌ی اصلی و نافع این است که نقد بر رفتار غرب در نظام‌های مدعی دموکراتیک یک نیاز و یک مطالبه‌ی فراگیر است. حتی در خودِ مغرب‌زمین هم فریادها بلند شد و نیز سرکوب‌ها بر ملا.

 

فکر نکنم اصحاب قرارداد اجتماعی و بنیانگذاران لیبرالیسم -که دست‌کم سه قرن از آنان می‌گذرد- به وجود فردی چون ترامپ و بنیامین نتانیاهو و چند بدنام دیگر، بر خود ببالند؛ مگر آن کسان -که در همین مرزوبوم ایران هم هستند- به قول شما «شارلاتان»‌هایی سینه‌چاک برای ترامپ باشند. بگذرم. با آرزوی خوراندن طعامِ حلیم با عسل برای آن رفیق فریق (=دورافتاده)

 

پاسخ:

این فیلمی که بارگذاری کرده‌ای آقای ... :

من عرفان‌های نوظهور (=نوپدید) را تا حدی که مَزاجم اجازه می‌داد، مطالعه کردم. حقیقتاً درست است که نام «کاذب» بر آن نوع عرفان‌ها نهادند. به آن کسی که نخستین‌بار واژه‌ی «کاذب» را برای‌شان به کار گرفت «دست مریزاد» می‌گویم. اما بهتر می‌بینم کلام خدا را بیاورم. آیه‌ی ۷۷ قصص:

 

«به وسیله‌ی آنچه خدا به تو داده است، سرای آخرت را بجوی (و بهشت جاویدان را فراچنگ آور) و بهره‌ی خود را از دنیا فراموش مکن (و بدان که تو هم حق حیات داری و باید از اَمتعه و لذائذ حلال استفاده بکنی و به خویشتن برسی)، و همان گونه که خدا به تو (بخشیده است و در حق تو) نیکی کرده است، تو نیز (به دیگران ببخش و بدیشان) نیکی کن، و در زمین تباهی مجوی که خدا تباهکاران را دوست نمی‌دارد.»

 

نکته: مسئله‌ی بهشت وحی مُنزل است که خدا به انسان نوید داده است؛ هر چه با نصّ در افتد، محو می‌شود؛ چونان کف آب؛ بی‌تردید.

 

 

پاسخ:

 

سلام و سپاس. در مذمّت دیکتاتوری‌ها همین بس که این ملت، چنان در برابر پدر و پسر دیکتاتور ایستاد که با خفّت فرار کردند. اما بعد؛

 

مثلاً سه رژیم انگلیس، آمریکا و اسرائیل اشغالگر نظام دموکراتیک دارند ولی من بر این نیستم که این  سه به دموکراسی آبرو دادند و به ارزش‌های دموکراسی پایبندند. اینان به اسم آن، بدترین رفتار را با سایر کشورها کرده و می‌کنند. دست‌کم ملت ایران از این سه، چیزهایی به خود دیده که وجدان‌های آگاه، خود را در عذاب خواهند دید اگر آن شناعت‌ها را انکار بدارند.

 

یک مطالعه‌گر مستقل نمی‌تواند تاریخ معاصرِ این سه دولت را بخواند (گذشته، پیشکش) ولی حقیقتاً نفهمد این سه، چه‌ها با مخالفان داخلی و خارجی خود نکرده‌اند. نزدیک ۶ میلیون مردم فلسطین را از سرزمین و زادگاه خود با بی‌رحمانه‌ترین حالت بیرون راندند و آواره‌ی بیابان‌ها و صحراها و حاشیه‌نشینی‌های کشورها کردند

 

جنایت بشری نهفته آنجاست که بعدها طی گذر نسل‌ها، مدعی شوند فرزندان تازه‌متولدشده‌ی فلسطینی، در خاک فلسطین زاده نشدند که بخواهند حق رأی داشته باشند. آنگاه با بودنِ همه‌ی این جنایت‌ها و نسل‌کشی‌ها پیش چشمان ما، مثلاً گفته شود دموکراسی‌های جهان چنین و چنان‌اند. بی‌تردید دموکراسی، به انسان دموکرات نیاز دارد، نه به غصب و «غلبه» و قصّاب.

 

از بدیهیات دموکراسی یکی این است که نقدها را گرامی می‌دارد و بر ناقدان نمی‌شورد. و نه فقط این، بلکه به فرموده‌ی درست آقای قربانی دموکراسی به دست بشر، «خوداصلاح‌گر» و «همیشه در حال تکامل» است.

 

 

در پایان بر جناب‌عالی، مَنظرگاه من، روشن بوده و هست که احساسات افراد به دموکراسی، مانع از آن نمی‌شود که من نقدهایم را ننگارم. و یا نقدهای من بر حال و روز و عملکرد خسارت‌بار دموکراسی غرب، مانع از آن نیست که کسی در دل‌سُپری به آن و مدح و ستایش کارکرد غربی‌ها چیزی نگوید. نه؛ آزاد است. من اما از فهم و برداشت‌های خودم می‌گویم. و اگر نقدی هم بر نوشته‌ام و یا حتی بر من وارد شود، نشان خوبی است برای روشن‌تر شدن مسائل غامض.

 

اگر کمبریج را هم مستند کردم، خواستم به خوانندگان متن‌هایم رسانده باشم، نگاه نسل تازه به طبیعی‌ترین نوعِ حکومت چیست. اگر نوشته‌های من موجب برآشفتگی احتمالی‌ست، می‌گذارم به حساب طبع بحث آزاد، نه در پس‌انداز اشخاص. پس؛ درود روانه می‌دارم به آستان ناقدان.

 

 

نظر حجت‌الاسلام سیدکمال ‌عمادی:

 

سلام و درود بر شما محقق فرزانه و ارزشمند برادر ارجمندم جناب طالبی 

خدا را شکر هنوز هستند محققانی که اسیر غوغاسالاری لیبرالیسم کهنه پرست ظلمانی  مدعی روشنفکری و تمدن و مدرنیته نشده اند. امروز داشتن قلم اصیل و گرفتار و مرعوب نشدن این جریان حمایت شده شیطان بزرگ بطور یقین از جان دادن در جبهه نبرد و برق شمشیر و تیر و ترکش ارزشمند است. لذا دلیل این سخن حکیمانه بزرگان معصوم دین ع دانسته میشود که فرمودند مداد العلماء افضل من دماءالشهداء.

 

پاسخ:

 

گرامی‌استاد مستطاب حاج آقا سیدعمادی

 

با سلام و احترام؛ درین صحن شاگردی می‌کنم و می‌کوشم بیاموزم؛ زیرا بزرگواران در نغمه، مقام شامخ استادی دارند. و بی‌تردید بر ما می‌آموزانند؛ هر چند می‌دانم اوقات عزیزان در جاهایی صرف می‌شود که حضورشان در آن اُولی است. ممنونم که نوشته‌ام را تأیید فرمودید و این بی‌شک بر درستیِ استدلالات من در آن بیان، مدد می‌رساند.

 

 

پاسخ:

 

به جای کوکنار (=خشخاش) ، پَیلِم و موره دم نکن! ناراحت!؟ نه هرگز. اساس بحث بر همین جدّیت است. روحانیان و طلبه‌های عزیز حوزه وقتی حلقه می‌زنند مباحثه می‌کنند، چنان جدی‌اند که اگر کسی از کنارشان بگذرد خیال می‌کنند دارند با هم کلنجار می‌روند. اما پایان بحث، با یک دیشلمه با هم کنار می‌آیند. بحث، یعنی همین. وگرنه بزَک است نه بحث. من هم از شما و هر ناقدی، همین روال را می‌طلبم. به نظرم چه تأیید و چه نقد، در این صحن دارد خوب پیش می‌رود. خرسندم. ممنونم.

 

شکستنِ زنجیر

 

ابراهیم طالبی دارابی دامنه / ۱ آبان ۱۳۹۹

 

چون چراغ لاله سوزم در خیابان شما

ای جوانان عجَم جان من و جان شما

غوطه‌ها زد در ضمیر زندگی اندیشه‌ام

تا بدست آورده‌ام افکار پنهان شما

 

و...

 

می‌رسد مردی که زنجیر غلامان بشکند

دیده‌ام از روزن دیوار زندان شما

حلقه گِردِ من زنید ای پیکران آب و گل

آتشی در سینه دارم از نیاکان شما

 

(اقبال لاهوری، زبور عجَم)

 

دیشب جناب آقای ...، به‌جا و به‌هنگام ندای «از خوابِ گران، خواب‌گران خیز» مرحوم اقبال را سر دادند؛ همین، صبح علی الطلوع مرا روانه‌ی دیوان لاهوری کرده و این نوشته را، راهی صحن مدرسه.

 

این شعر چون در همان اوان انقلاب به آهنگ و آواز (گویا موسیقی افغان یا تاجیکستان) در آمد در ذهن بیشتر ما نقش بسته ‌است.

 

اقبال درین سُروده از ایران، از ایرانیان: بزرگ‌مردان آن، از فارسی‌زبانان و از اندیشه و افکار نیاکان‌مان سخن می‌گوید و نیز از انسان نستوه و ناجی‌یی که زنجیر اسارت و تسلیم را پاره می‌کند و بشر را به رهایی و مشتاقی و آزادی و آزادگی فرا می‌خوانَد.

 

آری؛ ملت ایران مانند اقبال از روزنِ زندان و سیاه‌چاله‌های شاهی دید که کسی می‌آید زنجیر ساواک و رکن چهارم و کمیته‌ی ضد خرابکاری و شکنجه‌گاه اوین و دربار و درباریان را پاره می‌کند و غُل را از گُرده‌ی مردم می‌شکند و انسان و جهان را به سرنوشت خود، آگاه، و مسلمانان را از خواب گران، بیدار می‌کند.

 

امام با دانش و جرئت در مسجد شیخ انصاری نجف اشرف، با بحث حکومت اسلامی، پایه‌های لغزان رژیم شاه را به لرزه درآورد و با اندیشه‌ی زلال و پیشرفته، دین مبین و قرآن کریم را از روی طاقچه و گورستان و کابین عروسان، به صحنه آوُرد و بزرگانی چون عالم مبارز نستوه آیت‌الله طالقانی با طرح «قرآن در صحنه» به کمک او شتافته و ملت را به زیر پرتو انوار اسلام رهایی‌بخش بردند.

 

اسلامی که حتی بیش از ۴۰۰ کیلومتر از مکه، هجرت می‌کند تا بتواند در یثرب حکومت تأسیس کند و جامعه را به مدنیت و فضیلت و به آرامش و آزادی و آگاهی برساند. تا به قول اقبال زنجیرها را بشکند و تسلیم و تماشاگر نباشد.

 

امام عصر (عج) هم که ظهور بفرمایند، نمی‌روند گوشه‌ای و حُجره‌ای و زاویه‌ای، مسجدی، مدرسه‌ای بنشینند تا دیگران! بر اسلام و مسلمین، حکومت و بر مردم دیندار، سیاست‌ورزی و حکمرانی کنند. اسلام را به‌تمامه بشناسیم؛ دین دنیا و آخرت با هم، نه با تمنّا برای به تنهایی‌بردن آن؛ که فقط برای آخرت و جدا از سیاست و حکومت. بگذرم.

 

پاسخ:

 

سلام آقای ... بسیارممنونم با ترجیع‌بند، زمینه‌ساز ستون امروزم شدی. یک تبصره (=روشنایی) به این متن شما: مرحوم بازرگان هم در فرانسه تحصیل کرد؛ ولی مفتون نشد که هیچ، آمد با شاه به شیوه‌ی «قانونی، مصدقی، و...» مبارزه کرد و «نهضت آزادی» تأسیس. پس؛ به فرموده‌ی نبی مکرم اسلام (ص) درس بیاموز ولو در چین. چون علم -به قول دکتر عبدالکریم سروش- وطن ندارد. در ضمن آن پاسخت را می‌پذیرم. تعبیر به پستان و شاخ و ترجیح و تشخیص سود و انتفاع، تیزبینانه بود. خودشان لامصّب! شاخ و شونه می‌کشند و بر ما توت‌تولو (=آویزان) می‌شوند چونان تَلی‌مسّک.

 

‌‌در دیده‌ی «‌اسرار»

 

ابراهیم طالبی دارابی دامنه / ۲ آبان ۱۳۹۹

 

دلدار چو مغز است و جهان جمله چو پوست

ناید بنظر مرا بجز جلوه‌ی دوست

مردم ره کعبه و حرم پیمایند

‌‌در دیده اسرار همه خانه اوست

 

(حکیم ملا هادی سبزواری: رباعیات)

 

توضیح گذرا: به نام خدا. ملا هادی سبزواری (۱۲۱۲ - ۱۲۸۹ ه.ق) در سُروده‌هایش «اَسرار» تخلُّص می‌کرد. آرامگاه‌اش در «دروازه نیشابور» شهر سبزوار (معروف به فلکه زند) است. آن فقیه حکیم فیلسوف، درین رباعی دلکش، حضرت باری تعالی را می‌ستاید و با آن‌که مردم مؤمن میل به حرم و کعبه در سر دارند و از زیارت باز نمی‌مانند و برای دیدار آن ره و راه‌ها می‌پیمایند، اما ملاهادی با آن نگرش عرفانی و الهی و توحیدی‌اش، از ظاهر امر فراتر می‌رود و به کعبه و حرم، ابعاد وسیع‌تر و بینشی ژرف‌تر می‌بخشد؛ آن‌گونه که در دیده‌ی خودش همه‌چیز را خانه‌ی خدا می‌بیند.

 

امام خمینی  (منبع) نیز شعری درین باره دارد؛ ازجمله این بیت:

 

با کاروان بگویید: از راه کعبه برگرد

ما یار را به مستی، بیرون خانه دیدیم

 

و نیز عبدالرحمن جامی هم (همان منبع) در پدیده‌ی رمزآلود و شگرف و ژرفِ حج، سُروده که در آن اِحرام در هر مقام و موقف، فقط جست‌وجوگر خدا بوده، نه اسیر جا و عنوان و دعا و وِرد و سنگ بر شیطان. زیرا خدا در همه جا حیّ و حاضر است و شیطان نیز در پی و تعقیب و رقیب:

 

مرا به هیچ مقامی نبود، غیر تو نامی

طواف و سعی که کردم به جستجوی تو کردم

 

نکته‌ی تشریحی: حج برگزارکردن و به حج رهسپارشدن و حاجی و مُحرم‌شدن مناسکی توحیدی و عبادتی اِشراقی‌ست و از مناسبات عاشقانه میان مخلوق با خالق یکتا. اما انسانِ باورمندِ والِه، علاوه بر کعبه‌ی معظمه و مکه‌ی مکرمه و مشاهد مشرّفه، همه جا و همه چیز را به چشم کعبه و توحید و گردیدن به گِرد کردگار می‌بیند. زیرا مؤمن معتقد، دائم در طواف است. اگر از سرِ بینش و گرایش، می‌گوییم هر روز عاشوراست و هر مکان کربلا، به نظر من به همان سبک و سیاق و اشتیاق باید گفت هر روز، روز حج‌مان است و هر مکان کعبه‌ی دل‌مان. به قول مرحوم دکتر علی شریعتی عدد هفت در طواف، علامت رمز گردشِ ناتمام و بی‌نهایت است!

 

 

در مورد استغفار

 

استغفار یک راه منحصر رهایی از بندهاست و نشان از آسان‌گیری دینِ مبین اسلام است. اسلام نمی‌خواهد انسان دچار دردسر شود و زندگی‌اش با سراسیمگی و تشویش و غمباری طی شود؛ ازین‌رو وسیله‌ی زیبایی جلوی بشر قرار داده، استغفار.

 

استغفار، راهکار آسان و دلسوزانه است تا انسان باز نیز از بیراهه به راه بازگردد و خود را تحتِ تیرگیِ اندوهبار محاکمه و سزا و جزا نبیند. به‌هرحال، ارتکاب برخی ‌کارها و کرده‌ها، وجدان انسان را ناآرام می‌کند، اما بازگشت از آن کردار وی را آسوده می‌سازد. خدا راه آسانی پیش پای ما گذاشته: استغفار.

 

چقدر دین به حال و روز خوش انسان دل می‌سوزاند و وی را از عذاب وجدان می‌ رهاند. پایه‌ی دعوت دین بر رستگاری آدمی‌ست. حتی رسول رحمت حضرت محمّد (ص) نیز برای صلاح و فلاح امت، روزانه ۷۰ بار پیشگاه خدا استغفار می‌کردند.

 

به نظرم استغفار، مَنفذها و روزنه‌هایی است که انسان را در اثر خودآگاهی و بازگشت به خویشتنِ خویش، از آن عبور می‌دهد تا صاف و پاک و آرام شود تا به ضمیر پاکیزه‌اش بازگردد. استغفار نه واسطه می‌خواهد. نه وکیل، نه قاضی، نه دادستان و نه دادخواست و نه دادیار و بازجو و درفش و داروغه.

 

بحث ۱۵۷ :

 

آسایش دو گیتی تفسیر این دو حرف است

با دوستان مروّت با دشمنان مدارا

(حافظ. غزل پنج)

 

 نگاه شما با این نگرش حافظ موافق است؟ یا مخالف؟ یا مشروط؟ یا ممتنع؟ یا مقیّد؟ یا خنثی؟ یا بی‌اعتنا؟ هر کدامش بود، چرا؟

مطابق روال همیشگی، این پرسش برای گفت‌وگوی یکصدوپنجاهم در پیشخوان مدرسه فکرت سنجاق می‌شود و شرکت در بحث نیز مانند همیشه اختیاری‌ست.

 

پاسخم به بحث ۱۵۷ :

۱. حافظ درین بیت با منکرین معاد و روز بازپسین مرزبندی دارد. و با آوردنِ دو گیتی، با کسانی که از باور به آخرت ابا دارند، برائت جسته است.

 

۲. مروّت یا فتوّت (=راد بودن) امری ستودنی و اخلاقی است؛ زیرا نقل است که «لا فتى الّا على و لا سیف الّا ذوالفقار» یعنی شجاعى همانند على -علیه السّلام- و شمشیرى مانند ذوالفقار وجود ندارد.

 

۳. مروّت و مدارا دو ساحت دارد. هم در حوزه‌ی روابط فردی، هم روابط سیاسی. در هر دو جا شرائط وجود دارد.

 

۴. مروّت مطلق است، ولی مدارا مشروط. زیرا ممکن است دشمنیِ دشمن تمامی نداشته باشد و نیرنگش رنگ عوض کند.

 

۵. من این تز حافظ را با شرط عقلی و هشدار هوشمندانه‌ی شیخ اجل سعدی منطبق و مشروط می‌کنم که ۱۲۱ سال زودتر از حافظ می‌زیست و در باب هشتم گلستان نگاشت: «دشمن چو از همه حیلتی فرو مانَد، سلسلهٔ دوستی بجنبانَد، پس آنگه به دوستی کارهایی کند که هیچ دشمن نتواند (منبع)

ابراهیم طالبی دارابی دامنه / ۳ آبان ۱۳۹۹

 

پاسخ:

 

جناب احمدآقای الله‌وردی‌زاده

 

با سلام و احترام و اکرام. با شناختی که از شما به من رسیده، حضورت مغتنم است و خودم را شائق می‌بینم که نوشته‌هایت را ببینم؛ چنانچه چندسال پیش هم در سایت خودت -«بهره‌وری»-«مطالب و نوشته‌هایت را از سر رغبت می‌خواندم.

 

بلی؛ به فرموده‌ی جناب آشیخ محمدرضا احمدی صحن مدرسه فکرت، صحنی‌ست به پهنای تمام ایران. حاضرین درین مدرسه از جای جای ایران هستند؛ حتی تعدادی‌شان، هم‌اینک در قاره‌های دیگر جهان‌اند. مضاف برین؛ علاوه بر شما و استاد احمدی -که نگینی از بابل در انگشتر مدرسه‌اید- سه تن دیگر هم هستند، جنابیَن ادبی و جناب روحی که درین صحن نگینی‌اند از قله‌ی افراشته به افلاک‌ِ فیروزجاه. سپاس می‌گزارم به مرامت در احترام به مرامنامه‌ی مدرسه.

 

پاسخ:

 

سلام

 

سبک نوینِ پاسخت به بحث ۱۵۷ جالب بود؛ یعنی شنایایی واژه‌ها، ظرف زمان، ظرف عرفان، ارجاع به تمامیت غزل، و جداساختن مفهوم سیاست از آن.

 

من دیدگاهم همانی‌ست که مرقوم کردم. و ممنونم که مرا با نوعِ نگاهت درین باب، آشناتر ساختی. نمی‌دانستم طرز نگاه شما به دوست و دشمن، همواره مبتنی بر عرفان است. ازین راه -که به روی خود گشودی- خبر نداشتم. تجربه‌ی این طی‌ّطریق تو، می‌تواند موردی برای مطالعه‌ام باشد که بدانم دیگر چه مبناها و آموزه‌هایی با خود حمل می‌کند.

 

در روستای «ایستا»

 

خلاصه و تنظیم به قلم دامنه: به نام خدا. در کوچه‌های روستای «ایستا» از «ماشین» خبری نیست؛ نیز از تلویزیون و شب‌نشینی و عروسی و عزا. هنوز کسی زنان آنان را ندیده است. شناسنامه ندارند که هیچ، جزو آمار جمعیت ایران نیز به حساب نمی‌آیند. از امکانات مدرن آب لوله‌کشی، گاز، برق، تلفن، مطبوعات، رادیوتلویزیون، بهداشت و درمان، آموزش و پرورش و رایانه استفاده نمی‌کنند. فقیر و مستمند نیستند. به قول معروف: متموّل‌اند (=ثروتمند) و در پرورش و فروش اسب‌های اصیل روزگار می‌گذرانند؛ اسب‌هایی با  ۲ تا ۱۰ میلیارد قیمت! نقل است، یکی، اسبی از اصطبل امیر قطر خریده‌است که نشان می‌دهد همه‌ی اسب‌های «ایستا» از نسل همان اسب‌اند. گویا مصری‌ها این اسب‌ها را می‌خرند. خودشان هم زین و پالانِ دست دوز می‌دوزند. «جز به حد ضرورت، تولید نمی‌کنند، نمی‌خورند و نمی‌پوشند. بر سرِ اموال خود با کسی نزاع نمی‌کنند و اگر کسی در دارایی آن‌ها تصرفی کند با او درگیر نمی‌شوند و از مال خود چشم‌پوشی می‌کنند.» مدرسه ندارند، زیرا کودکانشان به سبک سنتی و مکتب‌خانه‌ای با فراگیری دروس قدیم و محرّمات فقهی، خوشنویسی و اصول عقاید باسواد می‌شوند.

 

تصویر هوایی از روستای ایستا

 

تفکرات صوفی‌مآبانه دارند و رُهبانیت پیشه کرده‌اند. به آنان «اهل توقف» می‌گویند. ساعت مچی و دیواری ندارند. آنان تأکید می‌کنند که «سبب اصلی پرهیزشان از زندگی امروزی به جهت تشابه آن به زندگی کفار و بدعت‌بودن آنها است». آنان تحت تآثیر میرزاصادق مجتهد تبریزی‌اند؛ (متوفای ۱۳۱۱) -که از مخالفان سرسخت مشروطه بود و خواستار لغو فرمان مشروطیت- او ازجمله فقهایی بود که تأکید بر «طرد مطلق اندیشه تجدد و دستآوردهایش» داشت. از نظر او حکومت که قانون‌گذار و مجری قانون است، از آن خدا است و بعد پیامبر او و سپس به امامان شیعه می‌رسد وحکومت دیگری قبل از ظهور، شرعی نیست.

 

میرزاصادق مجتهد تبریزی

 

اهل توقف در هیچ فعالیت سیاسی و اجتماعی شرکت نمی‌کنند و باورهای خود را نیز تبلیغ نمی‌کنند. کم‌عیب‌ترین حکومت دوران غیبت کبری را قاجاریه می‌پندارند! اهل توقف به شدت منتظر ظهور حضرت مهدی (عج) هستند و بر این نظر هستند که اکنون آخرالزمان است و آخرالزمان از دوره‌ی مشروطیت آغاز شده است. «ایمان در نگاه آنان از جنس تعهد است از همین منظر عقل را وظیفه‌ساز نمی‌دانند و وجود آن را فقط برای وظیفه‌شناسی ضروری می‌پندارند.»

 

به زیارت امامان شیعه نمی‌روند، زیرا «استفاده از وسایل نقلیه امروزی را جایز نمی‌دانند. آن‌ها خود را مستطیع نمی‌دانند و به حج نمی‌روند»، زیرا حج نیاز به گذر از مرز دارد. اوقات شرعی نماز را «با شاخصه‌های خود استخراج کرده و آغاز و پایان ماه رمضان را نیز با رؤیت خویش» معیّن می‌کنند. به «رؤیای صادقه معتقدند و در تأیید روش زندگی خود، به خواب‌های معنوی استناد می‌کنند.» در اعیاد و سوگواریی‌ها نیز مراسم خاصی برگزار نمی‌کنند. در هیچ فعالیت سیاسی و اجتماعی شرکت نمی‌کنند و باورهای خود را نیز تبلیغ نمی‌کنند. «مردمان آرامی هستند که تا به حال هیچ کس نزاع و درگیری از ایشان ندیده است. درباره‌ی اعتقاداتشان هم با هیچ کسی وارد بحث و گفت‌وگو نمی‌شوند و تلاش نمی‌کنند تا دیگران را نسبت به سبک زندگی‌شان متقاعد کنند.»

 

آنان سه سال در تنکابن بودند اما سرانجام به طالقان آمدند؛ زیرا طبق احادیث، منزلت طالقان در آخرالزمان، گرایش مذهبی اهالی، آرامش و محیط زیست سـالم و طـبـیـعـی و عدم انجام پدیده‌ی اصلاحات ارضی در آبادی‌های طالقان را عمده‌ترین دلایل انتخاب این منطقه برای سکونت قوم برمی‌شمارند، که اینک روستای «ایستا» نام گرفت. امام‌جمعه طالقان می‌گوید:

 

«پس از فوت سیدحسین نجفی طباطبایی، ۱۶ خانوار با رهبری فردی به نام حسنیقلی ضیائی که خواهرزاده‌ی سیدحسین است از تبریز» به ایستا هجرت می‌کنند. آقای ضیائی، هم زعیم دینی و هم حاکم اهالی «ایستا»ست؛ با کاریزمایی بسیارقوی، به‌طوری‌که «اهالی در کوچک‌ترین تصمیمات و جزئی‌ترین کارها ازجمله مسائل شخصی، اعتقادی و اجتماعی گوش‌به‌فرمان او» هستند.

 

اهالی این روستا برای خود نامی انتخاب نکردند، هر کس به زعم خود برای آنان نامی برگزید. برخی به علت این‌که اهالی، منتظران امام زمان (عج) هستند، نامشان را «منتظران» گذاشتند. و برخی نیز به آنان «پشمینه‌پوشان» لقب دادند؛ به دلیل کناره‌گیری از ابزار و امکانات روز. برخی نیز به خاطر ترک‌زبان بودن آنان، آنجا را «تُرک‌آباد» می‌گویند و برخی نیز «ایستا»؛ بدین جهت که «در عصر غیبت اعتقاد به «توقف» دارند، به خصوص توقف در سبک زندگی». و اهالی طالقان به آن، عنوانِ «فانوس‌آباد» دادند، زیرا منابع نورش یا فانوس است و یا چراغِ گردسوز. بگذرم هنوز! اطلاعات بیشتر در این: (منبع)

 

 

نظر آقای جلیل قربانی:


سلام، روز به‌خیر آقای طالبی

چند نکته

۱- قیمت خودرو (مَرکَب)های مدرن و سنتی در یک سطح است. قیمت برخی از اسب‌های ترکمن که از نژادهای اصیل اسب در جهان است، بیش از ۱۰۰ هزار دلار (سه میلیارد تومان) است.

 

۲- در ترجمه فارسی یکی از کتاب‌های اخلاق دوره قاجاری (معراج‌السعاده  نوشته ملااحمد نراقی)، برای بردن نام فتحعلی شاه قاجار، بیش از یک صفحه کامل با فونت ۱۲، توصیف و لقب به کار رفته است.

 

اگر به خواست این‌ها قاجاریه تا حالا حاکم بودند، با اقدامات داهیانه شاهان قاجار، الان ایران به اندازه لیختن اشتاین شده بود.

 

۳- آن زمان که کمی آخوند مرام بودیم، می‌خواندیم که در روایات آمده که بیشترین تعداد از ۳۱۳ یار امام زمان از طالقان هستند. حالا قمی‌ها دارند چی‌کار می‌کنند، نمی‌دانم.

 

۴- این که در تنکابن بودند اما بعدها از راه اشکورات به طالقان رفتند، احتمالاً در جریان ساخت آزادراه تهران شمال و مدرن‌شدن منطقه قرار گرفتند و برای فرار از مظاهر تجدد، مهاجرت کردند.

 

۵- این که اهالی یک روستا در طالقان مرکب‌شان اسب باشد و با فانوس و چراغ ۱۵ و بخاری هیزمی زندگی کنند، اشکالی ندارد، اما اگر این نهضت جهانی شود، اسب و هیزم و فانوس از کجا بیاوریم؟

 

مقدمه‌ی ملا احمد نراقی در وصف فتحعلی‌شاه قاجار

پاسخ دامنه: سلام. خیلی جالب ادامه دادید جناب آقای قربانی. از قضا من هم، سال‌ها پیش، آن مقدمه‌ی مطوّل عالم ربّانی ملا احمد نراقی در «معراج‌السعاده» را خواندم و کنارش فقط علامت «؟!!» زده و رد شده بودم. عکسی از آن انداختم و در بالا گذاشتم.

 

شهادت امام حسن عسکری ع

 

به مناسبت سالروز شهادت امام حسن عسکری ع یک سخن از آن امام عزیز ارائه می‌گردد:

«دو خصلت و حالتى که والاتر از آن دو چیز نمى‌باشد عبارتند از : ایمان و اعتقاد به خداوند، نفع‌رساندن به دوستان و آشنایان.

 

ابراهیم طالبی دارابی دامنه / ۵ آبان ۱۳۹۹

به نام خدا از خاطرات مرحوم رفسنجانی (منبع) خواندم که شب ۴ آبان ۱۳۷۶ میهمان رهبرى بود و درباره‌ی دهکده‌ی محققـین در وِسـف و ... اظهارات آیت‌الله احمد آذرى قمی و حشمت‌الله طبرزدی «علیه‌ی ولایت فقیه» و چند مسئله‌ی داخلی و خارجی دیگر صحبت کردند.

 

۱. وِسف کجاست؟ روستایی ییلاقی و توریستی‌ست در ۷۰ کیلومتری جنوب قم؛ کمی آن‌طرف‌تر از روستای فردو. از ۲۰۰ هتکار زمین دائر و بائر آن، نزدیک ۸۰ هکتارش باغ است (منبع) امتداد آن به روستای رهق است و سپس مشهد اردهال کاشان.

 

دهکده‌ی محققین وِسف با این هدف (منبع) تأسیس شد که در طول سال -خصوصاً تابستان‌های داغ قم- محل استفاده‌ی اساتید، فضلا، طلاب و محققین حوزه باشد. مدیریت آن با دفتر تبلیغات اسلامی حوزه‌ی علمیه‌ی قم است. قابل ذکر است در دوره‌ی پهلوی، ارتشبد غلامعلی اویسی -زاده‌ی فردوی قم- درین منطقه نفوذ و تیول داشت.

 

 

دهکده محققین روستای وِسف

عکس: بازنشر دامنه

 

 

حاشیه: من فردو رفتم، اما وِسف نه. چون یک باریکه‌ی خاکی دارد که عبور از آن دلیری و زَهره‌ی بُز کوهی می‌طلبد و زحمت شاسی‌بِلن! اما وِسف کمی از ورسک ندارد. یادش به خیر که در ورسک  سوادکوه مازندران، در معیت مرحوم پدرم به دیدار آیت‌الله عبدالله نظری رفته بودیم؛ عالمی ساده‌زیست و خوب، در خانه‌ای مفروش به حصیر (=کوب).

 

۲. اما آن دو. آن دو -آقای آذری و طبرزدی- اول از پیشتازان بودند؛ در صف اولِ ولایت فقیه و پشتیبان آن. اولی روزنامه‌ی رسالت را بنیاد گذارد؛ منتقد و با مشئ بازاری و دومی هفته‌نامه‌ی پیام دانشجو را؛ منتقد با مشئ افشاگری. وجه اشتراک‌شان این بود در حمله و هجوم و منفی‌بافی مصونیت آهنین داشتند. تا این‌که ورق برگشت و هر دو، «ضد ولایت فقیه» شدند و بدتر این‌که «ضد ولی فقیه». که اولی دفترش حمله و اشغال (بخوانید فتح) شد و دومی صاف رفت بازداشتگاه و به قول عرب‌زبان‌ها: خِلاص!

 

قابل ذکر است طبرزدی تا آن حد «در خط» بود که نخستین بار او بود که در نشریه‌اش برای رهبری لفظ «امام خامنه‌ای» را به کار می‌گرفت. تا این‌که بر «خط» شد و از آن رو، به این رو.

 

حاشیه: دهه‌ی ۷۰ برای کاری از کریم‌خان زند رفته بودم بلوار کشاورز. نمی‌دانم پایین‌دست یا بالادست این بلوار بود، شاید هم منتهی الیه‌ی وصال شیرازی، طبرزدی به مدد این! و آن! در آن نقطه‌ی گران پایتخت، دفتر روزنامه و اتحادیه و بزن و در رو! داشت. شاید بدین خاطر که از دفتر تحکیم وحدتِ جناح چپ انشعاب داده بود. همو که «حجت‌الاسلام رفسنجانی» را به‌یکباره «آیت‌الله» خطاب کرد تا... . بعد به نقدش رو کرد تا... . نمی‌دانم بعد چی شد که چپه شد. و سپس حتی به جنبشی‌های رنگی! شیفته.

پاسخ:

سلام
پس یک دو نکته بگویم:

۱. نراق مانند کهک -تبعیدگاه ملاصدرا- در نزدیکی قم است. کهک بخش قم است ولی نراق بخش کاشان.

۲. ملا احمد نراقی و پدرش ملا محمدمهدی نراقی هر دو از بزرگان شیعه بودند. برخی از پژوهشگران حوزه -که از قضا پاره‌ای از ایشان از دوستان من هستند- ملا احمد نراقی را در حد و اندازه‌ی مقام «ولی فقیه» عصر قاجار معرفی کرده‌اند، زیرا رأی و نظرش نافذ بود. این عالم متقی و متنفذ از واضعان تئوری ولایت فقیه بود.

 

پاسخ:

سلام جناب آقای ...

به‌زیبایی و خاطره‌وَش، شکاف موجود در در آن دهه را به شرح درآوردی؛ پدیده‌ای که برای ما ملموس بود و ماجراهایی این‌چنین، از سرِ امثال من هم گذشت. از این‌که مسافرت یک‌روزه را دست‌مایه‌ی خاطره و نکته کردی، جای تشکر دارد. اما بعد؛ بی‌تردید این شکاف که گاه سر باز می‌کرد و به نزاع و کلنجاررفتن می‌انجامید و یا گاه از سرِ ترس و عفّت، نهفته می‌نمود و میان مخالف و موافق مخفی می‌ماند، ریشه در گذشته هم داشت. خانواده‌های مذهبی و یا تحت تأثیر مذهب، همواره از رادیو و تلویزیون دوره‌ی شاه به عنوان مظاهر فحشا دوری می‌جستند. و حتی داشتن آن را حرام می‌دانستند.

 

حق هم داشتند چون تحتِ تعالیم زعیم‌های مذهبی بودند. مثلاً نفوذ مرجع بزرگ شاهرودی و بروجردی در میان مردم مازندران بسیار بالا بود و حرف آنان حجت محسوب می‌شد؛ لذا گوش‌سپردن به موسیقی -آن‌هم با صدای زنان- بر همگان آسان نبود و انقلاب هم این قبح را تقویت کرد. دور ندارم، در دهه‌ی ۶۰ به دو موزیک اکسیژن اثر میشل ژار و جاده‌ی ابریشم سخت دلبسته بودم و نوارش هنوز در قفسه‌ام باقی است. بگذرم.

 

پاسخ:

سلام

هر سه نکته مهم بود. بن‌بست کردند و بستند را نمی‌دانستم، نیز از حساسیت فردویی‌ها به وسف. مزار و بنای یادبود شهیدان فردو را دیده زیارت کردم. درود بر نام و مرام‌شان.

از توضیحات شما درین باره ممنونم. عکس سوئیت‌های دهکده‌ی محققین وِسف را دارم، اما خودم هنوز نرفتم.


 

ابراهیم طالبی دارابی دامنه / ۶ آبان ۱۳۹۹

به نام خدا. شهرک «حجت» مشهد و شش نکته. نزاع خویشاوندی («مرد مهاجم و پدرزنش») موجب شد پای مأمور به ماجرا کشیده شود؛ زیرا اساساً ذات کار انتظامی به عنوان ضابط قضایی، حضور به‌هنگام در خصومت‌هاست، خصوصاً جایی که از او کمک خواسته شود و یا مأمویت یافته باشد. و درین حادثه، خانواده‌ی مورد هجوم، «از پلیس تقاضا کردند برای خاتمه‌ی درگیری مداخله کند.»

 

 مرد مهاجم در درگیری و کلنجار با مأمور، جان باخت. گفته می‌شود او سوابق سوئی داشته؛ مانند سرقت ادوات کشاورزی و احشام؛ و نیز معتاد به حشیش بوده. به مأمور -که برای فصلِ خصومت آمده بود و پایان‌دادنِ به نزاع_ بدوبیراه می‌گوید و فحّاشی می‌کند. مأمور هم در چنین وضعیتی با او برخورد می‌کند. داوری درین باره بر عهده‌ی قانون است، نه افراد. پس باید منتظر رأی مراجع قانونی ماند.

 

 

خانواده‌ی فرد جان‌باخته برین نظرند که مأمور به دهانش گاز فلفل می‌پاشد و همین موجب فوت او می‌شود. مأمور نیز بازداشت می‌شود و «دادستان نظامی خراسان رضوی با حضور در پزشکی قانونی پس از کالبدشکافی، دستور نمونه‌برداری از ریه و بررسی تأثیر اسپری بر مرگ متوفی را صادر کرده است.» (منبع) و نیز برادر این فرد ادعا کرده «شاهدانی دیده‌اند که پلیس سرِ او را میان صندلی فشار داده و با زانو به پشت او فشار آورده است».

 

شش نکته:

 

یکم: برخی از حقوق‌دانان (=بهتر است نامشان را حقوق‌خوانان بخوانیم) درین ماجرا حرف‌های شیک! می‌زنند که مأمور باید فلان می‌کرد و فلان نمی‌کرد. اما در نظر نمی‌گیرند وسط دعوا حلوا تقسیم نمی‌کنند!

 

دوم: در این‌که مأموران انتظامی می‌بایست خویشتنداری کنند تردیدی نیست؛ اما مأموران در بلبشوی دعواها میان مقررات قانونی و یگانی، با دفاع از خود و یا برخورد با مهاجم درمی‌مانند و از آنجا که انسان بر اساس سلسله‌اعصاب، حالت و گارد می‌گیرد، ضعف و خدشه به آن وضع تعادل را برهم می‌زند.

 

سوم: البته تعجبی ندارد عده‌ای -که پیِ هر بهانه‌ای‌اند تا جمهوری اسلامی را محاکمه کنند و واژگونش ببینند- ازین نزاع‌ها -که خطایی در آن رخ داده- به نفع رجَزخوانی‌های خود سود نجویند.

 

 

نمایی از شهر مشهد مقدس

 

چهارم: گرچه دخالت پلیس در دعواها به‌ویژه در درگیری‌های خانوادگی همیشه می‌تواند یک سرِ ماجرا را خشنود و سرِ دیگر آن را خشمگین کند؛ اما مهم این است قانون و سیستم قضاء در داوری‌ها جانب حق را بگیرد، زیرا حق با عدل رنگ می‌گیرد و عدل در اولین مرحله، شناخت ذی‌حق است و سپس دادنِ حق و نفع آن به حق‌دار. حقوق‌دانان و قُضات آنچه تحصیل کردند و یا پرورش یافتند، دریافته‌اند که شرافت کار را با هیچ عاملی لکّه‌دار نکنند. ازین‌روست که آنان همآره میان حق و عدل در رفت و آمدند. بلغزند؛ باخته‌اند.

 

پنجم: ناگفته نگذارم به جامعه‌ی سالم در دنیای مُتسالم می‌اندیشم و به شهروندان حسّاس به استیفای حقوق احترام می‌گذارم. اما با رویّه‌ای که بخواهد بزهکار را روئین‌تن در برابر قانون و حقوق مردم نگه دارد، مرزبندی دارم.

 

ششم: در دعواها عنصر عقل لحظه‌ای در پسِ احساس و هیجان و غضب غروب می‌کند و به قول معروف در محاق فرو می‌رود؛ و انسان در آن لحظه از فرد حسابگر به مهاجم یا مدافعی خشونتگر بدل می‌شود. پس؛ در داوری میان دعواکنندگان نمی‌توان عوامل غیرعقلانی را از نظر دور داشت.

 

یک نتیجه در حاشیه:

خوی درگیری در وجود انسان نهفته است؛ و همین احتمال خصومت موجب می‌شود جامعه به دولت و حکومت نیازمند باشد وگرنه هرج‌ومرج و آنارشی‌گری رهاشده تار و پود جامعه را از هم می‌گسلد. و دین مبین و کامل اسلام نیز چون دارای هدف و ایجاد جامعه‌ی مطلوب است، در جامعه‌ی مسلمین دارای حکومت و سیاست و مدیریت است و احکام تأسیسی و امضائی خود را از طریق سیستم سیاست، -که به عدالت و فضیلت آغشته و مُنضم و پیوست است- به ظهور و صدور می‌رساند، تا جامعه در اثر امنیت و آسایش، در بُعد مادی: به منفعت و خدمت و در مرحله‌ی معنوی: به عبادت و عبودیت برسد.

پاسخ:

سلام جناب احمدی

وقتی آن سوی مناظره‌ی شما «مبحث دین وسیاست» را «تنها قطعه ای از یک پازل پیچیده و بزرگ» دانسته‌اند و «چینش آن» را نیازمند به «بحث دراز دامن و صبر و حوصله» ؛ و حاضرند آن را «از نقطه‌ی صفر تا صد آرام آرام در معرض نقد و نظر اعضای محترم قرار» بدهند؛ پس، از نظر من، بر جناب‌عالی بایسته است، به تکافو نیندیشید و با تکاپو، استدامت ببخشین. دامنِ هیچ بحثی درین صحن، قیچی نمی‌شود تا همواره مباحث و نوشتار اعضا پخته‌تر شود. میوه‌ی اندیشمندی در درخت خوانندگان زمانی به ثمر می‌رسد که بحث ابتر نماند. ولو آن‌که بر سر آن بحث و نظرهای متفاوت حکمفرما باشد. از خاصیت مباحثه و مناظره یکی این است دستِ انتخاب قول احسَن را برای مخاطب میسّر و ممکن می‌کند.

 

تفسیری کوتاه بر چند خبر

 

ابراهیم طالبی دارابی دامنه / ۸ آبان ۱۳۹۹

 

خبر : آقای محمد عطریان‌فر -عضو حزب کارگزاران- گفت: «متأسفانه برخی از غالیانِ اطراف آقای خاتمی علاقه‌مند هستند که هاله‌ای از قدسیت پیرامون عزیزانی از این دست بکشند در حالی که خودشان به شدت ابا دارند و پرهیز می‌کنند و البته هدف آن‌ها این است که خود را در حریم همان قدسیتِ خودساخته قرار دهند و به نام بزرگان، نظر خود را تحمیل کنند. این نوعی استفاده‌ی سوء و رفتار فریبکارانه است.» (منبع)

 

نظر : همان رفتاری را که رادیکال‌های راست با ولی‌فقیه می‌کنند و آن مقام بشری -و البته جایگاه برجسته و مذهبی- را اُلوهیت می‌بخشند؛ رادیکال‌های چپ در مورد شخصیتِ آقای سید محمد خاتمی مرتکب می‌شوند. رادیکال‌های هر دو جناح درین فاز، فاقد عقلانیت‌اند و لبریز از احساسات کور. که سیاست با احساساتِ عقل‌سوز، هرگز دمساز نیست. احترام و التزام البته رفتاری شرعی و عرفی و مدرن و اخلاقی‌ست، ولی پوشیدنِ هاله‌ی قدسی بر دامنه‌ی افراد، ضد حرّیت و اندیشه و مبانی دینی‌است و دیوارکشی دور میدان سیاست.

 

خبر : آقای اسحاق جهانگیری -عضو حزب کارگزاران- در مورد کاهش قیمت‌ها گفت: «دعا کنید!» (منبع)

 

نظر : تعجب ندارد! چون پیشتر رئیسش در دولت شیک‌پوش نیز چاره‌ی کار (بخوانید ناکارآمدی مُزمن‌شان) را در «لعنت فرستادن به کاخ سفید» دانست؛ اینک او هم بر زخم‌های مردم «صبّار و شکور» نمک می‌پاشد و اگر نگویم مفهوم دعا را به سخره گرفته، دست‌کم می‌توانم بگویم خودشان را عاجز و بی‌کفایت نمایانده‌اند. دولتی که لباسِ کار نپوشد، جزین هم نمی‌شود!

 

خبر : رهبری خطاب به جوانان فرانسوی فرمودند: «از رئیس‌جمهور خود بپرسید چرا از اهانت به پیامبر خدا حمایت می‌کند و آن را آزادی بیان می‌شمارد؟... چرا تردید در هولوکاست جرم است؟ و اگر کسی چیزی در این‌باره نوشت باید به زندان برود اما اهانت به پیامبر آزاد است؟» (منبع)

 

 

نظر : رهبری درین فراز، سقراط‌واره وارد ماجرا شدند. سقراط هم در آتن و اسپارت می‌گشت جوانان را می‌یافت و با شیوه‌ی پرسشی ذهن آنان را به مسائل درگیر می‌کرد تا فکر فرو روند. غرب با اسلامِ تسلیم، کاری ندارد؛ چون عمَله می‌خواهد و دنباله‌رو. اما با «اسلامِ درگیر» درگیری دارد؛ زیرا این اسلام -که تعبیری حکیمانه از علامه محمدرضا حکیمی‌ست- خود را کنار گود نگه نمی‌دارد تا قرآن و عترت را بالای تاقچه بگذارد که هر چه خواست بر مسلمین بگذرد، بگذرد. نه. غرب، دیری‌ست که آزادی و اخلاق را باخته است؛ روزی روژه گارودی را به جرم پژوهش روی هولوکاست به زندان می‌افکنَد و روزی هم به اسم آزادی، پیامبر رحمت (ص) و محبوب میلیاردها انسان را اهانت می‌کند. غرب! بلی می‌اندیشد؛ اما فقط برای سود و سوداگری. برای بهره‌کشی و بردگیِ مللِ عقب‌نگه‌داشته شده. برای زمین‌گیر کردنِ کشورهای در حال توسعه. بدا به حالِ احتضار و هذیان‌گویی‌های همیشگی غرب. غرب حتی با آدم‌های خوب و متفکر مغرب‌زمین نیز غضب می‌ورزد، چه رسد به مفاخر سایر ملل و پیامبر ختمی‌مرتبت.

 

 

خبر آخر دیدنِ شبِ روستای «گلینِ» سیروانِ سنندج به سمت شهر کامیاران است که عروس منطقه‌ی ژاوه‌رود است و زیبایی‌اش در عکسش، منعکس:

 

پیام:

خبری مسرّت‌بخش و افتخارآمیز بود. تا جایی‌که مطلع و شاهدم، جعفر همواره بر دانش و تحصیل فرزندان خود پای می‌فشرد؛ حتی اگر در سختی معیشتِ روزگار بود. وقتی خبری از زادگاه باشد، خوب؛ موطن کارش را بر شنونده‌ی خبر می‌کند؛ خبر خوش باشد؛ شادمانش می‌دارد. خبر اگر بد باشد، غمناکش می‌کند. روزانه طنین ده‌ها خبر در گوش انسان وزوز می‌کند، اما درین میان وقتی می‌شنود زحمات و پشتکار فرزند یک رفیق، جواب می‌دهد و از روستا برای اخذ کارشناسی ارشد جامعه‌شناسی به پایتخت می‌رود، دلِ آدم آرام می‌گیرد و وجودش سامان. به جعفر و تمامی بستگان و به شخص دانشجوی کوشنده و محترمه تبریک می‌گویم. ان‌شاءالله آنچه می‌آموزد در راه وطن و دین و انسان و جامعه به خدمت خواهند گرفت. درود بی‌عدد روانه می‌کنم به این جدّ و جهد علمی وی. والسلام.

 

ارسالی جعفر آهنگر: متن پیام دخترخانم جعفر:

 

سلام عمو ابراهیم محترم. ممنون از پیام تبریک پر مهرتان. خوشحالم حتی با وجود فاصله، هم محلّی بودنمان آنقدر برایمان حس تعلّق می‌آورد که با شنیدن هر خبری از موطنمان متاثر شویم. خواه خبر قبولی بنده حقیر در دانشگاه باشد خواه رخدادهای بزرگ که مردمانمان همیشه ارادت و علاقه‌شان را خالصانه به نمایش گذاشتند. مطمئنا حضور پدرم در زندگی‌ام و شاهد بودن دغدغه ‌مندی و اثرگذاریش در جامعه روستاییمان بر دغدغه‌مندی و به تبع آن انتخاب این رشته برای من کم‌رنگ نبوده. امیدوارم بتوانم همچون پدرم، برای روستایمان که ثقل پیوندمان به یکدیگر است مفید و اثرگذار باشم.

 

پیام تبریک:

 

آقاجعفر سلام

از این‌که متن پیام فرزندتان را بارگذاری کردی، بسیار متشکرم. در زیر جوابم به ایشان را می‌گذارم. به خانواده‌ی گرامی و همه‌ی اهل منزل سلامم را از راه دور برسان. متن پاسخم:

 

سلام دارم به محضر شما دانشجوی عزیز ما

همین مقدار پیامت -که ادبیات عالی‌ات و دقت پازلی‌ات را نمایان ساخته- بر من روشن کرده، بی‌جهت نبوده به رشته‌ی مهم جامعه‌شناسی پیوستی- رشته‌ای که نه فقط با سایر علوم هم‌پیوندی عجیبی دارد، که با انسان و تک‌تک پارامترها و متغیّرها سرشته است.

 

آبان پارسال در زیارت رضوی با رفقا، یک شب یا یک عصر بحث را گذاشتیم روی فرزندان رفقا. درخواستم این بوده حال که میزان رفت‌وآمدِ خانوادگی میان جامعه به نازل‌ترین حد رسیده، نگذاریم پیوندمان با فرزندان رفقا کم‌رنگ گردد و چه بهتر در فضای صمیمی زیارت هر یک از ما بگوییم فرزندانم چه می‌کنند و چه می‌خوانند؟

 

وقتی نوبت پدرت -جعفر- شد، خیلی آسوده از میزان درخشش دانشگاهی و خُلقیات شما و آقا امین آقا فرزین و آقا افشین لب گشود و چون تو را دُرّ یگانه‌ی خانه می‌داند، وقتی از تو می‌گفت صورتش به‌شدّت می‌شکُفت.

 

و شما به‌درستی درین پیام، نقش و اثرات پدرت جعفر را بر روند تحصیلی‌ات کم‌رنگ ندانسته‌ای. او به وجود تو و سه برادرت همیشه با فخر و شوق وافر سخن می‌گوید. درود می‌فرستم به این بینش شما که قادری در فهم جامعه و افراد، ریشه‌ی روابط و علل آن را بکاوی.

 

من بدون تعارف و یا تظاهر، حقیقتاً به فرزندانِ رفقایم دلبسته و امیدوار مانده‌ام و همه‌ی آنان را -چونان سه فرزندم- در سراچه‌ی دلم گذاشته، و دوستدارش می‌مانم. 

 

لذا از شما نیز می‌خواهم به عنوان چهره‌ای دانش‌آموخته و فرهیخته، آموزه‌های رشته‌ات را به مدد کلاس و استاد و سپس با دمیدنِ روح پژوهش و مطالعه و تفکر آزاد در آن، به‌خوبی درک و به ادراک برسانی؛ تا همآره، عاید به حال خود و جامعه بمانی و ما را به وجودت دلشاد و مفتخر بداری و با فهم و دانش‌های خود شادمانه و دانشمندانه زندگی کنی.

 

من هم از جواب پربارتان ممنونم و ازت می‌خواهم هر گاه کاری را از من ساخته می‌‌دانستی، با پدر در میان بگذاری تا دریغ ندارم. ده‌ها درود من بدرقه‌ی اهتمام و راهت.  قم. عمو ابراهیم

 

پیام تبریک:

سلام دارم به عموزاده‌ی محترمم آتنا طالبی

خیلی خرسندم که در رشته‌ی مورد علاقه‌ات -کارشناسی ارشد روان‌شناسی عمومی- قبول شده‌اید. علایق و پژوهش‌های قبلی‌تان در مقطع کارشناسی گردشگری می‌تواند این رشته‌ی تازه را به آموخته‌های پیشین پیوند بزند و دریچه‌ای نو به روی شما بگشاید؛ و گره‌ها را بگشاید. از تلاش بی‌وقفه‌ات در امر تحصیل -که همزمان است با اهتمامت به تربیت فرزندانت- نشانگر گرایش به دانش و سیری‌ناپذیری در کسب علوم است.

 

خوشحالم که شما و هم‌کلاسی‌ات -فرزند آقا جعفر آهنگر- درین فرصت به تخصص و دانش در دانشگاه می‌اندیشید. تبریک عرض می‌کنم و می‌دانم درین مسیر، آموخته‌هایت مفید و اثرگذار خواهد بود. بی‌شک شما با این فرهیختگی و ارزش والای علمی، روح دائی شهیدت محمد را شاد و مسرور کرده‌ای. نامش جاویدان. به جناب دکتر اسماعیلی سلام گرمم را برسان. از ایشان تشکر ویژه دارم که زمینه‌های تحصیل شما را تمهید می‌کنند و همیشه تسهیل‌گر و مشوق‌تان بوده و هستند.

 

من وقتی پله‌های ترقی علمی عزیزان داراب‌کلا را می‌شنوم، بال در می‌آورم و تا بی‌کران شوق پرواز دارم؛ چراکه، کسب دانش و تخصص برای وطن و دین و ایمان و تمدن، یک شاخص ارزنده‌ای‌ست. درود می‌فرستم به شما.

 

به قلم دامنه: به نام خدا. مذاکره با دریوزگی فرق دارد! پاره‌ای از سیاسی‌جامگان -که شعار اصلاحات را پرچم کرده‌اند اما در پنهان و نهان، پیِ سرنگونی‌اند- در برابر امپریالیسم نه فقط زانو زده‌اند بلکه خیلی هم دوست می‌دارند متحد استراتژیک آمریکا شوند. البته درین میان هستند کسانی که چندان رنگ و لعاب اصلاحات ندارند و در ماتم این جناح پیراهن چاک نمی‌زنند و خود را مستقل و آزادنگر می‌دانند، ولی حرف‌شان نوعی نمایندگی این جناح به حساب می‌آید. گرچه خودِ حجت‌الاسلام خاتمی و آیت‌الله خوئینی درین باب هنوز در سکوت‌اند؛ حالا یا از سرِ پرهیز از دردسرِ اظهارنظر و یا درماندگی درین پیچ سرنوشت؛ ولی گهگاه افرادی ازین جریان نگاهی به مذاکره می‌افکنند و ساز سازش یا سازگاری می‌نوازند. در زیر، ابتدا دو نمونه می‌آورم و سپس چند نکته می‌نویسم:

 

دکتر علی بیگدلی در گفت‌وگو با روزنامه‌ی ستاره صبح ۱۰ آبان ۹۹ : «لازم است استراتژی‌های سنتی که در طول چهار دهه گذشته موفقیت‌آمیز نبوده، در سطح داخلی، منطقه‌ای و بین‌المللی تغییر کند و به‌روز شود. این استراتژی‌ها باید از خصومت و دشمنی با نظام بین‌الملل، به سمت خوش‌بینی و همزیستی چندجانبه حرکت کند و راهی جز این برای کمک به منافع ملی و مردم وجود ندارد.» (منبع)

 

(ستاره صبح. دهم آبان ۱۳۹۹)

 

علی صالح‌آبادی- مدیرمسئول روزنامه‌ی ستاره صبح در سرمقاله : «اگر ترامپ ببازد، او تا... ۷۷ روز دیگر در کاخ سفید خواهد بود که روزهایی دلهره‌آور برای ایران به شمار می‌رود. نتیجه‌ی این انتخابات برای ترامپ حکم مرگ و زندگی را دارد؛ اگر ببرد، دور تازه‌ای از فشار سیاسی، اقتصادی و احتمالاً نظامی علیه ایران آغاز خواهد شد. خطر آنجاست که او بازنده‌ی انتخابات باشد که در آن صورت ممکن است علیه‌ی ایران دست به اقدامات جنون‌آمیز بزند... از روز سوم نوامبر (۱۳ آبان) تا روز دوم بهمن... ۷۷ روز پر از التهاب و دلهره برای ایرانی‌ها خواهد بود. دستگاه دیپلماسی کشور که می‌توانست از ۵ بهمن ۹۵ که «دونالد ترامپ» کلیددار کاخ سفید شد، با درک شرایط و آینده‌نگری، باب مذاکره و مصالحه را بگشاید که نگشود. این بار به خاطر حمایت از حقوق مردم ایران و منافع ملی، اگر ترامپ برنده شد گفته نشود با «چاقوکش» مذاکره نمی‌کنیم. تجربه‌ی بشری ثابت کرده که در ذات «مذاکره» نفع، مصالحه، کاهش تنش و جلوگیری از درگیری نظامی نهفته است؛ بنابراین مهم نیست که طرف مقابل چاقوکش باشد یا سیاستمدار.» (منبع)

 

چند نکته:

 

۱. دریوزگی به وضع بدبختانه‌ی بینوا و تهیدستی گفته می‌شود که به‌ناچار یا به‌عادت، دست به گدایی و تکدّی‌گری می‌زند و سوی هر کس و ناکس دستش را پُل می‌کند. آقایان دکتر بیگدلی قمی و مهندس صالح‌آبادی -جدا از شایستگی‌های شخصی- درین فراز با ترسیم غلط و طرح صورت‌مسئله‌ای اغراق‌آمیز و با دادنِ آدرس اشتباه و با آوردن ادبیات آلوده، گویا به جای میز مذاکره، ملت و نظام را به سوی تبَرزین گدایی و کشکول دریوزگی می‌فرستند.

 

۲. آقای بیگدلی چون در آن فراز از گفت‌وگو، نسبتی نادرست به انقلاب اسلامی داد، لذا نتیجه‌ی نادرست گرفت. گویا به زعم ایشان، نظام ایران با جهان در خصومت است، پس باید سعی کند همزیستی را جایگزین کند. به نظرم ایشان با این اتهام به نظام نه تنها مرتکب خَلط مبحث شده است بلکه به وارونه‌گویی غلتیده است. اگر در منطق وی رفتار چهل‌ساله‌ی نظام، دشمنی با نظام بین‌الملل تأویل می‌شود، پس آن‌همه خصومت و دخالت آمریکا در جهان و مضمحل‌کردن ساختارهای بین‌المللی و نفی چندجانبه‌گرایی چه اسمی دارد؟ دست‌کم ترامپ به عنوان فردی که ثابت کرد دشمن‌ترین شخص با ملت ایران است، نشان داد که آمریکا نه فقط خود را پلیس جهان می‌پندارد که همه باید با صدای سوت و به زبان محلی ما شِپل او شُل شوند و گوش به فرمان بایستند، بلکه قائل‌اند شرکت معامله‌گری‌اند که همه باید به او سود بپردازند؛ مانند «گاوهای شیرده» سران عرب ، یا ترسوهایی چون تروییکا (=سه‌تایی)

 

۳. آقای صالح‌آبادی به نظرم دقت نکرده است که با افکندن گرد‌وغبار بر دامنه‌ی ۷۷ روز (یعنی از ۱۳ آبان تا دوم بهمن تا زمان آمدنِ رئیس‌جمهور پنجاه‌ونهم آمریکا به اتاق بیضی کاخ سفید) نمی‌تواند منطق خود را تحمیل و یا به‌درستی آن را تبیین کند. ترساندن مردم و سپس حکم به حتمیت مذاکره، رفتاری علمی و شأنی سیاسی نیست. وی اول به‌غلط و از سرِ استیصال، فضای ۷۷ روز را مَهیب و برای مردم ترس‌آور ترسیم می‌کند تا ابتدا بتواند تنورش را با هیزم «جنگ» آتش کند، سپس با خُرده‌خاشاک‌ها آن را شعله‌ور سازد، تا آنگاه خمیرش را بچسبانَد و نونش را بپَزانَد؛ در واقع انقلابیون و «راست‌قامتانِ تاریخ» را بچِزانَد. «زهی خیال باطل»!

 

۴. بی‌هیچ تردیدی معتقدم میزی به اسم مذاکره، در وقتِ تبدیلِ تهدید به فرصت، یکی از مؤثرترین و کم‌معونه‌ترین ابزارهای عقلانیت و از بالاترین فنون دیپلماسی برای تأمین منافع ملی‌ست؛ ولی طرفِ میز باید «اهل» باشد، نه «نااهل»!

پاسخ:

 

سلام جناب آقامسعود دارابکلایی

 

اگر مثالِ امام‌جمعه‌ی شهرتان آقای علم‌الهدی را زدم، چون ایشان برای اداره‌ی مشهد مقدس به اختیارات محلی و تفویض قدرت بیشتر باور دارد. خواستم رسانده باشم دیدگاه شما درین فاز به وی نزدیک است و این قرابت که عیبی ندارد.

 

حالا اما با نوشته‌ی علمی‌یی که نوشتی بگذار یک نکته هم بگویم:

 

در رشته‌ی دانشگاهی‌‌ام درس اختیاری داشتیم با عنوان «حکومت‌های محلی و عدم تمرکز» که من این موضوع را از آقای علیرضا ازغندی خواندم. از قضا ایشان هم زاده‌ی ازغد مشهد مقدس‌اند؛ البته با فرقِ بینشی و گرایشی با آن ازغدی‌های پدر و پسر.

 

بلی؛ چنین شیوه‌ی حکومتی محتاج درجه‌ی بالایی از ثبات و رفع تهدیدات بالقوه است. چون ایران در طوقه‌ی زمین قرار دارد و به تعبیر دیگر هارت (=قلب) کُره، لذا از سوی دشمنان و حتی رقیبان مورد طمع است.

 

بنابراین به نظر من سیاست و حکومت متمرکز با منافع ملی هم‌خوان‌تر است. اگر «گریز از مرکز» باب گردد، احتمال گرایش‌های نهفته و آشکار خودمختاری -که در برخی استان‌ها همچنان دمیده می‌شود- دامن زده خواهد شد و این مُخلّ امنیت پایدار است. من البته به شما که روی مسائل دست به تفکر می‌زنی و  به وسع خود تئوری‌ها را وَرزِ می‌کنی، احترام می‌گذارم و این خصلتت را خوب می‌دانم و حتی خواهان استمرار چنین روحیه‌ای در توام. ممنونم.

 

آن چاه جمکران هم که رشته‌قنات کشاورزی است و اگر کسانی با آن دست به کاسبی دینی و خُرافی زدند، لابد این‌گونه ارتزاق بر آنان عاید و آسان است. این شیوه خرافه‌گرایی از ازل تا ابد با بشر پیوست است؛ مهم خود فرد است که تن به خرافه بدهد و یا دست به پیراستن بزند و پیراسته و پارسا زندگی کند.

 

پاسخ:

 

جناب آقای ... سلام

 

با این منطقی که انشاءاش کردی حرفی ندارم، عرض من چیز دیگر است. در بند ۴ هم مبنای فکری‌ام درباره‌ی اصل مذاکره را بیان داشتم. جناب‌عالی نیک می‌دانی که این‌گونه مسائل، به دسته‌ی مباحات شباهت دارد؛ نه واحب و نه حرام است که ترک و عمل آن مؤاخذه‌آمیز باشد. بسته به شرائط دارد.

 

تاریخ انسان که جدا، حتی تاریخ اسلام و مسلمین نیز سرشار است از عبرت‌ها، آموزه‌ها و مثال‌ها. هم حُدیبیه داریم، هم حُنین. هم اصحاب صفه مقابل دیدگانمان رژه می‌روند و اهل صفین. پیامبر خدا (ص) حتی سه امپراتوری را با نامه به حرف‌زدن فراخواند که نماد منطق است. بی‌جهت نبود منطقیون، انسان را «حیوان ناطق» خوانده‌اند؛ چون صفت نُطق، در بشر برجسته‌تر از چیزهای دیگر است. حرف من این است نباید برای امر بدیهی مذاکره در وقت مناسب، به پس‌زمینه‌ای تیره‌وتار تشبّث کرد و به آن آویخت. آقایان و خانم‌ها در پهنه‌ی ایران دلیل و علت مذاکره را با منطق و استدلال بیان کنند، نه این‌که بگویند آن سوی مذاکره پاکیزه است، این سوی مذاکره آلوده. و چهل است به جهان خصومت می‌ورزد. حقیقتاً این ادعا اهانت به تمامیت ایران است. مگر انقلاب اسلامی، با منطق و مذاکره «ویار» دارد که هر کس تا از راه رسیده، سعی دارد دشمن را اهل منطق و خواهان گفت‌وگو و ایران را تیره‌وتار و در پی خط‌ونشان به جهان! نشان دهد. به گفته‌ی شهید مطهری  اسلام با منطق پیش آمده است، نه با استبداد.

 

در حاشیه:

 

راستی مخاطبان لابد می‌دانند اصحاب صُفّه کسانی از یاران و حتی صحابه‌ی پیامبر ص بودند که خانه و کاشانه‌ای برای زیستن نداشتند و پیامبر از سرِ رحمت و شفقت آنان را روی صفه (=سایبان شمالی مسجدالنبی) جای دادند. به زبان محلی مازنی چیزی مانند: نال‌سَر. (=سکّو، تراس)

 

نکته: برای من اصحاب صُفّه نمونه‌اند، نه رَمندگان به جبهه‌ی صفین! برای من هم حدیبیه مهم است و هم حُنین. هم روز طُلقا در فتح مکه اهمیت دارد و هم بیعت رضوان.

 

 

پاسخ:

سلام. من از دیروزِ جوانی‌ام تا امروزِ میانسالی‌ام، در کلاسِ اخلاقِ تو شرکت کردم. اینک نیز امید است سرِ کلاسِ نصیحت‌هایت، پندآموز باشم. شما حتی اگر «گشتِ ارشاد» هم باشی و مرا به خوبی‌هایی -که خودت الحمدلله به آن دارا و ثروتمندی- بخوانی، باز نیز پای کلاس ارشاد تو شائقانه می‌نشینم و به درس‌هایت گوش تیز می‌کنم تا در ساختنِ خودم از نوید و انذارهایت مدد گیرم. زیرا گذر از گردنه‌ها و پیچ‌های مارپیچ، نیاز مُبرم به مُرشد دارد و شما انسان رشید، ارشادهای مرشدانه‌ای می‌فرمایی.

 

پاسخ:

سلام آقا مسعود. بحث را به‌خوبی ادامه دادی. ازت متشکرم که مباحث را خوب متوجه و در توضیح آن به منطق و مثال متوسل می‌شوی.

 

پاسخ:

سلام ... یک درس خوب درین قسمت جاسازی کردی؛ درس پذیرش اشتباه و سپس پوزش از اشتباه؛ یک فرهنگ و ادب اسلامی و اخلاقی که اغلب از میان رخت بر بسته است. متشکرم ازین رفتار.

 

پاسخ:

چه آداب‌دانی! ی، یای نکره است، نه یای نسبت. آقای ...! وقتی زورگیرانی‌اند که به النگوی کم‌بهایِ انگشتِ نحیفِ دخترَکانِ افغان در کوره‌پزخانه‌های حلبی‌آبادها رحم نمی‌کنند! می‌خواهی به گردنبندِ گران «۸۰ میلیونی» آقای علی دائی رحم کنند؟!

 

راستی! سلام شبانه. یعنی موسیقی که دینداران را رحیم! می‌کند، این زورگیران را که برای تغذیه‌ی ضمیر، دست به هر کاری زده و تن به هر خفّتی می‌دهند، اثرگذار نیست که به سلاح مجهز نشوند! و هنر بورزند!؟

 

به سبک و سیاقِ زنده‌یاد نادرِ ابراهیمی خیلی کسره‌مَسره گذاشتم! آخه او در ادبیات یک الگویی تمام‌عیاری‌ست برایم.

 

پاسخ:

این نشان هوشمندانه‌ترین رفتار اوست. درک دقیقی است از ضمیر من. تا آن حد درست که گویی به ضمیرم ورود دارد.



پاسخ:

از نظر من کسانی که در نفیِ دین و باورهای مذهبی می‌کوشند و با کمترین سواد، بیشترین بدیهیات را منکرند، «اعتقادی»تر رفتار می‌کنند، تا دینداران در نفی بی‌دینی و دفع بی‌دینان. یعنی گره‌های آن دسته، کورگِرتر (=پیچیده‌تر و پرکلاف‌تر) است. بگذرم!

 

پاسخ:

 

سلام جناب آقای لداری

متن توصیفی_تحلیلی جناب‌عالی را خواندم. خرسندم که به مباحث بین‌المللی نیز توجه می‌فرمایی. شاید برای نسل جدید انتخابات آمریکا به‌تازگی مهم شده باشد، اما یادم است دهه‌ی شصت -که نه پیام‌رسان بود نه موبایل- میان من -که چالوس بودم- و سید علی‌اصغر -که در سازمان برنامه و بودجه مازندران بود- طرح «پکد» (پرواز کبوتر دانش) برقرار بود و مهمترین مسائل جهان و ایران را از طریق نامه‌ی پستی تبادل می‌کردیم، ازجمله ریاست جمهوری‌آمریکا، مثلاً جورج بوش پدر را.

 

خواستم گفته باشم انتخابات آنجا تأثیرات جهانی دارد؛ گویی ریاست‌جمهوری جهان! را برمی‌گزینند. و توجه‌ی شما به سیستم الکتُرال آمریکا نشان همین اثرگذاری‌ست. چندی پیش در همین صحن جهانی‌بودن انتخابات آمریکا را بررسی کرده بودم.

 

با اجازه در ادامه‌ی نقد و تحلیل شما، چند نکته اضافه می‌کنم؛ گرچه شما و اهل فن به آن وارد هستید:

 

۱. بنیانگذاران الکتُرال ازین فرمول، این هدف را داشتند که دموکراسیِ مستقیمِ عمومی را از طریق «الکتُر»ها (=گزینشگران) کنترل کنند؛ به نوعی آفت و هیجانات رأی عوام را بزُدایند.

 

۲. روی هم اصل برای ۵۰ ایالت به فراخور اهمیت، جمعیت و نفوذ، سهمیه در نظر گرفتند. یک ایالت مثلاً ۵۵ کارت الکتُرال دارد، اما ایالتی دیگر کمتر از ۱۰ تا. و حتی قلمروی چون گوآم حق رأی‌دادن رسمی ندارد.

 

۳. مثال می‌زنم از ایران! فرض می‌کنیم ایران هم، کالج الکتُرال باشد. اگر بخواهند سهمیه بدهند به نظرم مساوی نمی‌دهند، به‌یقین کارت‌های الکتُرال ایالت‌های مشهد، اصفهان، تهران، تبریز، اهواز، قم و... را با ساری، بوشهر، یاسوج، سنندج یکسان نمی‌کنند. مثلاً به مشهد ۳۳ کارت، قم ۶۶ کارت ، تهران ۹۹ کارت و تبریز ۲۲ و ساری ۱۱ تا می‌دهند؛ و به یاسوج شاید ۳ تا و سنندج ۲ تا.

 

۴. دموکراسی آمریکا حافظ منافع ثروتمندان آمریکاست. دنبال رقابت اقتصادی است. با زور و ارتش پیوند دارد. نسبت به مناسبات جهانی، استبدادی عمل می‌کند. خود پلیس‌پندار جهان است. پس؛ دموکراسی آن، تنها به آفت پول و دو حزب قدرتمند، الیت (=نخبگان قدرت) که الکتُرال یک نمونه‌ی سیستمی و آشکار از آن است، دچار نیست، ایرادهای دیگری هم دارد. که بگذرم.

 

بنابراین؛ کسی که رأی مردمی کمتری داشته باشد اما در ایالت‌های مشهد، تهران، قم، اصفهان، تبریز اکثریت آرا را کسب کند، کارت‌های الکترال بیشتری را جمع می‌کند‌ ازین‌رو از کسی که رأی‌های بقیه‌ی استان‌های ایران را گرفته، اکثریت آراء را کسب کرده ولی چون کارت الکتُرال کمتری از استان‌های کم‌برخودار جمع کرده پیش می‌افتد و با تشریفات خاص از طریق رأی سمبلیک کالج الکتُرال، رئیس جمهور می‌شود.

 

بحث ۱۵۸ :

این پرسش آقای سید علی‌اصغر است که جهت گفت‌‌گوی ۱۵۸ در صحن مدرسه سنجاق شد. در صورت شرکت در بحث، پاسخ را زیر پست ایشان ریپلای کنید.

 

۱ چه کسی در انتخابات ریاست جمهوری آمریکا رای می آورد ؟ ۲ حدس بزنید با چند درصد تفاوت ؟ ۳ آیا مذاکره با آمریکا در بعد از انتخابات آمریکا صورت می پذیرد؟

 

پاسخم به بحث ۱۵۸

 

پیش‌درآمد اول: چون جهان دهکده شده، از دورترین نقطه‌ی کره‌‌ی زمین هم می‌توان روی مسائل، به حدس و گمان و فرضیه و حتی نظریه پرداخت. پس آنچه می‌نویسم، مبتنی بر مطالعات منابع است که هر روز دنبال می‌کردم، نه از روی خواست یا تمایل. بنابراین اگر خطا بود، داده‌های خبری مشکل داشت که در انتقال آن تصرف یا ضعف داشتند.

 

پیش‌درآمد دوم: در تقسیم‌بندی‌یی که خودم کردم پنج نوع ایالت داریم: قرمز، آبی، چرخشی، چالشی، خنثی. آبی‌ها معمولاً به حزب دمکرات، قرمزها به حزب جمهوریخواه رأی می‌دهند. چرخشی یعنی هر چهار بار ممکن است بر حسب میل و منافع به یکی از دو حزب رأی دهند. چالشی مثل برخی شهرهای ایران که رقابت تیره‌وتار و به‌شدت رنگ و بوی نژادی و طبقاتی دارد. مانند ممسنی، مانند کوهدشت. در آمریکا مثل فلوریدا. و نوع خنثی هم که معلوم است.

 

پیش‌درآمد سوم: هم اینک تا این لحظه، آن‌طور که منابع گزارش می‌کنند، جو بایدن با نوسان ۹ تا ۳ درصد در چند ایالت چرخشی پیش است. از سوی دیگر با توجه به پیشتازی بایدن، او کافی است فقط در دو ایالت چرخشی دیگر، بر رقیب پیش بیفتد. زیرا کافی است دست‌کم ۲۷۰ کارت الکتُرال کسب کند. اما در مقابل، ترامپ باید همه‌ی پنج ایالت چرخشی را ببرد تا به ۲۷۰ کارت برسد. پس؛ اگر آمار اعتبار داشته باشد؛ نظر من به شرح زیر است:

 

۱. جو بایدن از حزب دموکرات.

۲. با پس و پیشِ ۶ درصد.

۳. مذاکره نمی‌کنند؛ ممکن است معامله و پیغام و پسغام آن‌هم چالشی و فرسایشی صورت پذیرد. خودم هم برین نظرم آمریکا شایسته‌ی مذاکره با کشورهای آزاد و آگاه نیست و ایران باید مستحکم با این قضیه مواجه شود.

 

نکته‌ی ۱ : من اگر به عنوان شهروند جهانی حق رأی داشتم، (که قبلاً هم گفتم اگر آمریکا خود را کدخدای جهان می‌پندارد، انتخاباتش را هم باید جهانی کند، نه داخلی) میان این دو «بد»، و جلوگیری از شریری چون ترامپ، به بدی که آزار کمتری می‌رسانَد، و ممکن است زبان ملل جهان و مفاهمه را کمی درک کند، رأی می‌دادم، یعنی بایدن.

 

نکته‌ی ۲ : از آنجا عوامل دخالتگر در انتخابات ۵۹ آمریکا، اراده‌ی فائقه‌ی برهم‌زدن را دارا هستند، ممکن است نتیجه، برای پرهیز از خشونت خونین (چیزی شبیه جنگ‌های وحشتناک داخلی آمریکا) دست‌کاری شود؛ البته با ریسک بالا. اگر کمی با مقدمه و مؤخره پاس دادم، چون مسئله‌ی ساده‌ای نبود. پوزش.

 

محمدِ امین

 

ابراهیم طالبی دارابی دامنه. چاپ شب

 

دست نوازش بر سرِ یتیم داشت؛ چون خود نیز این درد را چشیده‌ بود. پدرش -عبدالله- را زودهنگام از دست داد: الَمْ یَجِدْکَ یَتِیمًا فَآوَىٰ.

 

امین بود؛ چون از پاکدامنی چون آمنه چشم به جهان گشود و از دایه‌ی دلسوزی چون حلیمه شیر نوشید.

 

نبی بود؛ آخرین نبی، که آخرین خبرهای آسمان را به زمینیان ‌رساند تا پیغام رستگاری را کامل کند.

 

به قول مولوی:

 

نام احمد نام جملهٔ انبیاست

چونک صد آمد نود هم پیش ماست

(مثنوی مولوی)

 

بعثت و حکومت

 

ابراهیم طالبی دارابی دامنه. چاپ صبح

محمدِ امین، مبعوث (=برانگیخته) شد. در ۱۳ سال بعثت، دست به دعوت زد و کادرسازی کرد. چون زمینه‌ی حکومت نداشت.

 

در مکه، حتی اَشرافیت را به لا اله الا الله فرا خواند. با فرودستان آن روز می‌زیست و آنان را بی آن‌که بر رنگ و نژاد و ثروت دست گذارد، شریف کرد. خود نیز درین مسیر خطیر، از صدها جسارت و گستاخی که با او می‌کردند،  عقب ننشست؛ حتی وقتی در طائف بر سرش خاشاک پاشیدند و یا آنان که با شکمبه‌ی شُتر می‌خواستند خفه‌اش کنند، باز هم دست از ابلاغ پیام خدا به مردم نشست و راه را به مدد یاران راسخ هموارتر ساخت.

 

به مدینه رفت تا حکومت تأسیس کند تا هم مسلمانان را در برابر ستیزه‌گران بی‌پناه نگذارد و هم به مسلمین آینده پیام دهد این خط حکومت را با قدرت و اخلاق و دیانت دنبال کنند و قرآن و عترت را فقط در واژگان حبس نسازند و مدَنیت و تمدن‌سازی اسلامی و انسانی را به نااهلان وا نگذارند و دین خدا را در چنگِ حکومتگرانِ جدا از خدا رها نسازند. و خود پیشتاز سیاست شوند و با تقویت قوای مسلمین به دین و وطن و مردم و حتی به امت خدمت کنند. و کسی پندارش را بر دین غلبه ندهد که اسلام به سیاست ربطی ندارد! چه ادعای نادرست و خسارت‌باری!

 

ستوده و استوار

 

ابراهیم طالبی دارابی دامنه. چاپ شب

 

محمدِ امین، الماسِ وجودش پیش از برانگیخته‌شدن به رسالت تراش خورده و صیقل گرفته بود.

 

در رکاب کاروان خدیجه کار می‌کرد، چون جوهرش کوشش و جوشش بود.

 

ضعیفان را کمک می‌کرد و در پیمانِ جوانمردان جانبِ ستمدیدگان را داشت و در ایمن‌سازی جامعه‌اش در برابر دست‌درازی‌های یغماگران پیشتاز بود.

 

به چنین انسان وارسته و پارسایی می‌آمد که سه سالِ سختِ شِعب ابی طالب را -که اهریمنان مکه، دست به تحریم و بایکوت مطلق زده بودند- بُردبارانه زندگی کند و دستِ تسلیم سمت سختگیرانِ بی‌رحم دراز نکند.

 

چه پرمغز سرود صاحب نصاب‌الصبیان:

محمد سِتوده امین اُستوار

به قرآن ثنا گفت وی را خدای

 

محمدِ امین؛ محمدِ مصطفی

 

ابراهیم طالبی دارابی دامنه

 

به نام خدا. محمدِ امین که نزد مردم محبوب بود، حالا در غار حرا، محمدِ مصطفی (=برگزیده) شد؛ صاف و پاک و پارسا.

 

بسیار بدرفتاری دید، آن هم از سوی سران مشرک و قُریش که بر بنی‌هاشم رشک می‌بردند. می‌گفتند این چه پیامبری است که کاخ ندارد! در سوق (=بازار) مانند مردم کوچه‌وبازار راه می‌رود! و اطرافیانش بوی بُز می‌دهند و فقیر و بدبخت و بیچاره‌اند! محمد اگر فرستاده‌ی خداست باید قصری داشته باشد!

 

اما محمد مصطفی ص بردبار بود، حلیم و حکیم. سوءرفتارهای مخالفان و حملات معاندان را تحمل می‌کرد، زیرا از همان آغاز، سینه‌ای صدر و اخلاقی مدارا داشت.

 

اما آن خاتم، گذشته و حال و آینده را با هم می‌دید. ازین‌رو در همان سال‌های سخت بعثت، دامنه‌ی دعوتش را خبیرانه می‌گستراند. در پیمان «عقبه»ی اول در سال ۱۱ بعثت و در پیمان «عقبه»ی دوم در سال ۱۳ بعثت -هر دو عقبه- با مردم یثرب که موسم حج را به مکه‌ی مکرمه مشرّف شده بودند، دست اتحاد و پیوند ناگسستنی داد و آنان را به دین و آیین مبین فراخواند؛ و همان، زمینه‌ی بسط اسلام در یثرب، سپس در سراسر حجاز شد و به حکومت و مدیریت سیاسی جامعه انجامید که برکات و آثار آن تا روز بازپسین یعنی رستاخیز، در عمل و فکر مسلمین می‌بایست بازتاب داشته باشد؛ تا کسی دست‌روی‌دست نگذارد که دیگران بر مسلمانان حکومت کنند و مسلمان تماشاگر و تحت سیاست دیگران بمانند.

 

اما بعد میلاد حضرت صادق علیه السلام

 

۱۳۶ سال بعد از میلاد نبی اکرم ص، درست فرخنده‌روز آن حضرتِ ختمی‌مرتبت، امام جعفر صادق (ع) تولد یافت؛ یعنی ۱۷ ربیع اول سال ۸۳ هجری قمری که با عمری بسیار بابرکت و پرورش صدها دانشمند و تبیین دین مبین، در سال ۱۴۸ به دستور خلیفه‌ی عباسی به شهادت رسید. اینک در فرخنده‌میلادش دو سخن از آن امام عظمیم‌الشأن:

 

۱. صُحْبَةُ عِشْرِینَ سَنَةً قَرَابَةٌ.

«هم‌نشینىِ بیست‌ساله، [به‌ منزله‌ی] خویشاوندى است.»

(کُلینی؛ اصول کافی، ج ۶، ص ۱۹۹)

 

بنابراین؛ هر کس با دیگری دوستی‌اش از حدود بیست سال گذشت، آنان با هم نه فقط رفیق، که خویشاوندند.

 

۲. «اسلام یک درجه است، و ایمان درجه‌‏ای ا‌ست روى اسلام، و یقین درجه‏‌ای است روى ایمان، آنچه مردم به آن رسند کمتر از یقین است‏.»  (منبع)

 

پاسخ:

 

 سلام استاد احمدی

استادی شما بر من محرَز است. در مورد عواقب ترکِ مذاکره باید عرض کنم، فرمایش شما را درک می‌کنم. آنچه جناب آقای قربانی هم در باب مذاکره با آمریکا آن را «ناگزیر» توصیف می‌کند، به لحاظ منطقی و حسابگری، سخن ایشان درست است؛ زیرا تلنبار مسائل از هر دو سو و انباشتِ خصومت از آن سو، سرانجام می‌بایست به چرخش زبان، حل و فصل شود. پس؛ در اصلِ پیشی‌داشتن مذاکره بر هر هر رفتار دیگری، تردیدی نیست، تردید آنجاست که آمریکا در پوششِ مذاکره است، نه در قامت مذاکره. یعنی ازین طریق می‌خواهد تمام یا دست‌کم حساس‌ترین خواسته‌های خود را بر ایران اجبار کند. سه مثال می‌زنم:

 

در مورد خاورمیانه حرف بی‌بازگشت آمریکا در میز مذاکره این خواهد بود، اسرائیل یک کشور شناسایی‌شده است و باید دست برتر نظامی در منطقه باشد. چون ایالت ۵۱ آمریکاست! و حتی بهتر است بگویم ایالت ۱ ایالات متحده آمریکا.

 

در مورد قدرت هسته‌ای، تمام حرف آمریکا این است ایران نه فقط نباید در «آستانه‌ی ساخت» (منظور سلاح اتمی) بیاید، بلکه اساساً این علم را کنار بگذارد. یعنی آپارتاید علمی. در عوض اسرائیل هر چقدر خواست، بمب اتمی تولید کند و حتی در آژانش اتمی هم عضو و تحت نظر نباشد.

 

در مورد تنش‌های منطقه‌ای، آمریکا حرفش این است هر چه در منطقه رخ می‌دهد ایران یا در آن دخالت دارد، یا سپس در آن ورود می‌کند تا منافع بخرد. این قدرت نفوذ، ایران را در جمع قدرت‌های بازیگر قرار می‌دهد؛ به عبارت سیاسی: کشور کانونی، نه پیرامونی. و آمریکا نمی‌خواهد ایران جزوِ قدرت‌های کانونی باشد، بلکه باید در دسته‌ی پیرامون بماند.

 

در آخر دو حرف، نه نُشخوار، که برای هضم مطلب بیان می‌دارم:

 

۱. با شما بر سر این‌که بر سر جزئیاتی از مسائل باید حرف زد، موافقم. زیرا مقدمه‌ای است برای گشایش و دایره‌ای است برای منطق که اساس فن دیپلماسی است. هر طرف میز، سخنورتر باشد، فائق‌تر است.

 

۲. مطمئن هستم موافقی که نباید تن به هر نوع میز مذاکره‌ای داد؛ و نیز راضی به هر خواسته‌ای؛ زیرا آیندگان نمی‌بخشند که ایران با آن‌که قدرت بازدارندگی بالایی داشت، تن به پذیرش بدترین توافق‌ها داد. نمونه‌اش برجام که حتی به مرحله‌ی عهدنامه نرسید، اما یک فرد -ترامپ- تمام چهار پایه‌اش را کرمو کرد و رفت!

 

تتمّه: گرچه تیم ظریف طی سه سال اخیر بی‌میل نبود که با تیم ترامپ بنشیند و معامله کند؛ اما به دلیل اشراف رهبری بر امور و خواندنِ دست ترامپ در آن سوی مذاکره، این ضعفِ ظریف عملی نشد و ملت تا اینجا سربلند ظاهر شد.

 

حاشیه: باخبرم آقای حجت‌الاسلام خاتمی و حلقه‌ی اول او، گویا دارند «تاب‌آوری» مردم را به بوق و کَرنا می‌برند؛ که به تحلیل من درین گام دچار پسرفت بدی خواهند شد. سربسته گفته باشم. ابراهیم طالبی دارابی دامنه. ۱۳ آبان ۱۳۹۹. 

Notes ۰
پست شده در دوشنبه, ۳ شهریور ۱۳۹۹
بازدید ها : ۲۱۵
ساعت پست : ۰۵:۰۷
مشخصات پست

مدرسه فکرت ۶۳

ابراهیم طالبی  | دامنه دارابی

مجموعه پیام‌هایم در مدرسه فکرت

قسمت شصت‌وسوم

مؤلّفه‌های رستگاری (۱)

ابراهیم طالبی دارابی دامنه / ۶ مهر ۱۳۹۹

به نام خدا. یکی از آثار ایمان، نزدیک‌کردن آدمى به سعادت و رستگارى حقیقى و نیل به خشنودى خداى سبحان است. ایمان، در فطرت انسان جاسازی شده است. تا آن حد که حتی گناهی چون ظلم هم قادر نیست، اصلِ ایمان را باطل کند، چون ایمان، جزوِ فطرت انسانى و غیرِ قابل بُطلان است، بلکه باطل، تنها باعث پوشیده‌شدنِ ایمان مى‌گردد به‌طورى‌که دیگر نمى‌تواند اثر صحیح خود را بروز دهد. پس؛ به‌آسانی نمی‌توان کسی را متهم به بی‌ایمانی کرد. این متن را بر اساس تفسیر «المیزان» در بحث آیه‌ی ٨٢ سوره‌ی انعام استخراج کرده و نوشته‌ام.

 

مؤلّفه‌های رستگاری (۲)

ابراهیم طالبی دارابی دامنه / ۶ مهر ۱۳۹۹

به نام خدا. یکی دیگر از مؤلّفه‌ها و عوامل رستگاری، کارهای خیر و نیک است. زیرا طبق آیه‌ی ۸ سوره‌ی اعراف، اَعمالِ انسان وزن می‌شود و مورد سنجش قرار می‌گیرد. لذا در دستگاه آفرینش حضرت آفریدگار متعال، هر کس میزان عملِ سنگین‌تری داشته باشد، از رستگاران است.

 

در آیه‌ی ۷۷ سوره‌ی حج به این مسئله یعنی کار نیک تصریح و تأکید شده است: «...وَ افْعَلُواْ الْخَیْرَ لَعَلَّکُمْ تُفْلِحُونَ: کار نیک انجام دهید شاید رستگار شوید.

 

پس؛ هر کس مشغول کار نیک است بداند که در مسیر سعادت قدم گذاشته است. خوشبختانه ایرانیان از مردمانی بودند که از طلوع بشریت به نداهای رحمانی توجه داشتند. مثل این پند که مثلثِ نیک است: پندار، کردار، گفتار باید نیک باشد، که کردار درین سه ضلع نیکی شامل عمل و کار است. 

 

نکته‌ی ۱ : با این استناد و استدلال وَحیانی و فرهنگ ایرانی، روشن می‌شود که رستگاری صرفاً جنبه‌ی نظری ندارد، بلکه باید گام در جاده‌ی کارِ نیک و در مسیر عمل خیر گذاشت.

 

نکته‌ی ۲ : میدانِ کار نیک نیز گسترده است. مانند این کارها: ساختن پُل و جاده، پرداخت زکات به مستمند، جهاد سازندگی، پرهیز از اسراف آب، خدمتگزاری به ملت، نمازگزاردن، کمک به بیماران، شرکت در دفاع از دین و وطن، نگهبانی از جنگل و بوم‌زیست و معدن، ساختن کتابخانه، حراست از دشت و دمَن و صحرا و دریا، گرفتنِ دستِ افتاده و نیازمند. مبارزه با شرّ و شرارت. و بی‌شمار کارهای خوب و خیر دیگر که خشنودی خدا را فراهم می‌کند.

 

نکته‌ی ۳ : خدا مظهر خیر است، پس از خوبی و خیر خشنود است. خیر در طول تاریخ بشریت با سدّ «شرّ» مواجه بوده و هست. پس شرّ فنا نمی‌شود اما با خیر می‌توان از شرّ دوری و برائت کرد. کارِ نیک به این علت سعادت و رستگاری به ارمغان می‌آورد.

 

پاسخ:

 

سلام جناب آقا... تردیدی نکن که متون معارف همواره مفید است. حتی اگر انسان به وسع علامه طباطبایی هم برسد باز نیز برای معارف و مباحث دینی و قرآنی، دانش‌آموز به حساب می‌آید. اساساً همه، همیشه دانش‌آموزیم از مهد تا لحد. از ازَل تا ابد.

 

امامِ عبادت، عبودیت، عرفان و عاشورا

گفتارهایی از امام حسین (ع)

قسمت بیست‌ودوم

از آن حضرت سؤال شد باشخصیّت‌ترین افراد چه کسى است؟

در جواب فرمودند: 

«آن کسى است که اهمیّت ندهد که دنیا در دست چه کسى مى‌باشد.» (منبع)

اشاره: دنیا در جمله‌ی امام (ع) ممکن است زخارف (=تجمّلات و اَشرافیت) و دنیازدگی باشد.

 

پاسخ:

سلام. وقتی گاه‌گاه در نوشته‌های تو ایراد دستور زبان فارسی می‌بینم -مثل همین متنت که نوشتی، «دو طفلان مسلم»، برانگیخته می‌شوم که ایراد را شرح دهم. زیرا نه فقط به این ایرادگرفتن آزرده نمی‌شوی، بلکه استقبال هم می‌کنی. پس نکته اینجاست:

 

«طفلان مسلم» درست است، نه «دو طفلان مسلم». چون‌که طفلان تثنیه است. یعنی دو طفل. بنابراین آوردن عدد «دو» بر سر طفلان، نادرست است. با پوزش. امروز چون دوغِ شُتر زیاد خوردم، به ذوق آمدم که به تو دربپیچم! بیشتر بخوانید ↓

دیدن یا نوشتن نظرات : ۰
پست شده در دوشنبه, ۳ شهریور ۱۳۹۹
بازدید ها : ۲۱۵
ساعت پست : ۰۵:۰۷
دنبال کننده

مدرسه فکرت ۶۳

ابراهیم طالبی  | دامنه دارابی
مدرسه فکرت ۶۳

مجموعه پیام‌هایم در مدرسه فکرت

قسمت شصت‌وسوم

مؤلّفه‌های رستگاری (۱)

ابراهیم طالبی دارابی دامنه / ۶ مهر ۱۳۹۹

به نام خدا. یکی از آثار ایمان، نزدیک‌کردن آدمى به سعادت و رستگارى حقیقى و نیل به خشنودى خداى سبحان است. ایمان، در فطرت انسان جاسازی شده است. تا آن حد که حتی گناهی چون ظلم هم قادر نیست، اصلِ ایمان را باطل کند، چون ایمان، جزوِ فطرت انسانى و غیرِ قابل بُطلان است، بلکه باطل، تنها باعث پوشیده‌شدنِ ایمان مى‌گردد به‌طورى‌که دیگر نمى‌تواند اثر صحیح خود را بروز دهد. پس؛ به‌آسانی نمی‌توان کسی را متهم به بی‌ایمانی کرد. این متن را بر اساس تفسیر «المیزان» در بحث آیه‌ی ٨٢ سوره‌ی انعام استخراج کرده و نوشته‌ام.

 

مؤلّفه‌های رستگاری (۲)

ابراهیم طالبی دارابی دامنه / ۶ مهر ۱۳۹۹

به نام خدا. یکی دیگر از مؤلّفه‌ها و عوامل رستگاری، کارهای خیر و نیک است. زیرا طبق آیه‌ی ۸ سوره‌ی اعراف، اَعمالِ انسان وزن می‌شود و مورد سنجش قرار می‌گیرد. لذا در دستگاه آفرینش حضرت آفریدگار متعال، هر کس میزان عملِ سنگین‌تری داشته باشد، از رستگاران است.

 

در آیه‌ی ۷۷ سوره‌ی حج به این مسئله یعنی کار نیک تصریح و تأکید شده است: «...وَ افْعَلُواْ الْخَیْرَ لَعَلَّکُمْ تُفْلِحُونَ: کار نیک انجام دهید شاید رستگار شوید.

 

پس؛ هر کس مشغول کار نیک است بداند که در مسیر سعادت قدم گذاشته است. خوشبختانه ایرانیان از مردمانی بودند که از طلوع بشریت به نداهای رحمانی توجه داشتند. مثل این پند که مثلثِ نیک است: پندار، کردار، گفتار باید نیک باشد، که کردار درین سه ضلع نیکی شامل عمل و کار است. 

 

نکته‌ی ۱ : با این استناد و استدلال وَحیانی و فرهنگ ایرانی، روشن می‌شود که رستگاری صرفاً جنبه‌ی نظری ندارد، بلکه باید گام در جاده‌ی کارِ نیک و در مسیر عمل خیر گذاشت.

 

نکته‌ی ۲ : میدانِ کار نیک نیز گسترده است. مانند این کارها: ساختن پُل و جاده، پرداخت زکات به مستمند، جهاد سازندگی، پرهیز از اسراف آب، خدمتگزاری به ملت، نمازگزاردن، کمک به بیماران، شرکت در دفاع از دین و وطن، نگهبانی از جنگل و بوم‌زیست و معدن، ساختن کتابخانه، حراست از دشت و دمَن و صحرا و دریا، گرفتنِ دستِ افتاده و نیازمند. مبارزه با شرّ و شرارت. و بی‌شمار کارهای خوب و خیر دیگر که خشنودی خدا را فراهم می‌کند.

 

نکته‌ی ۳ : خدا مظهر خیر است، پس از خوبی و خیر خشنود است. خیر در طول تاریخ بشریت با سدّ «شرّ» مواجه بوده و هست. پس شرّ فنا نمی‌شود اما با خیر می‌توان از شرّ دوری و برائت کرد. کارِ نیک به این علت سعادت و رستگاری به ارمغان می‌آورد.

 

پاسخ:

 

سلام جناب آقا... تردیدی نکن که متون معارف همواره مفید است. حتی اگر انسان به وسع علامه طباطبایی هم برسد باز نیز برای معارف و مباحث دینی و قرآنی، دانش‌آموز به حساب می‌آید. اساساً همه، همیشه دانش‌آموزیم از مهد تا لحد. از ازَل تا ابد.

 

امامِ عبادت، عبودیت، عرفان و عاشورا

گفتارهایی از امام حسین (ع)

قسمت بیست‌ودوم

از آن حضرت سؤال شد باشخصیّت‌ترین افراد چه کسى است؟

در جواب فرمودند: 

«آن کسى است که اهمیّت ندهد که دنیا در دست چه کسى مى‌باشد.» (منبع)

اشاره: دنیا در جمله‌ی امام (ع) ممکن است زخارف (=تجمّلات و اَشرافیت) و دنیازدگی باشد.

 

پاسخ:

سلام. وقتی گاه‌گاه در نوشته‌های تو ایراد دستور زبان فارسی می‌بینم -مثل همین متنت که نوشتی، «دو طفلان مسلم»، برانگیخته می‌شوم که ایراد را شرح دهم. زیرا نه فقط به این ایرادگرفتن آزرده نمی‌شوی، بلکه استقبال هم می‌کنی. پس نکته اینجاست:

 

«طفلان مسلم» درست است، نه «دو طفلان مسلم». چون‌که طفلان تثنیه است. یعنی دو طفل. بنابراین آوردن عدد «دو» بر سر طفلان، نادرست است. با پوزش. امروز چون دوغِ شُتر زیاد خوردم، به ذوق آمدم که به تو دربپیچم! بیشتر بخوانید ↓

ابراهیم طالبی  | دامنه دارابی

مجموعه پیام‌هایم در مدرسه فکرت

قسمت شصت‌وسوم

مؤلّفه‌های رستگاری (۱)

ابراهیم طالبی دارابی دامنه / ۶ مهر ۱۳۹۹

به نام خدا. یکی از آثار ایمان، نزدیک‌کردن آدمى به سعادت و رستگارى حقیقى و نیل به خشنودى خداى سبحان است. ایمان، در فطرت انسان جاسازی شده است. تا آن حد که حتی گناهی چون ظلم هم قادر نیست، اصلِ ایمان را باطل کند، چون ایمان، جزوِ فطرت انسانى و غیرِ قابل بُطلان است، بلکه باطل، تنها باعث پوشیده‌شدنِ ایمان مى‌گردد به‌طورى‌که دیگر نمى‌تواند اثر صحیح خود را بروز دهد. پس؛ به‌آسانی نمی‌توان کسی را متهم به بی‌ایمانی کرد. این متن را بر اساس تفسیر «المیزان» در بحث آیه‌ی ٨٢ سوره‌ی انعام استخراج کرده و نوشته‌ام.

 

مؤلّفه‌های رستگاری (۲)

ابراهیم طالبی دارابی دامنه / ۶ مهر ۱۳۹۹

به نام خدا. یکی دیگر از مؤلّفه‌ها و عوامل رستگاری، کارهای خیر و نیک است. زیرا طبق آیه‌ی ۸ سوره‌ی اعراف، اَعمالِ انسان وزن می‌شود و مورد سنجش قرار می‌گیرد. لذا در دستگاه آفرینش حضرت آفریدگار متعال، هر کس میزان عملِ سنگین‌تری داشته باشد، از رستگاران است.

 

در آیه‌ی ۷۷ سوره‌ی حج به این مسئله یعنی کار نیک تصریح و تأکید شده است: «...وَ افْعَلُواْ الْخَیْرَ لَعَلَّکُمْ تُفْلِحُونَ: کار نیک انجام دهید شاید رستگار شوید.

 

پس؛ هر کس مشغول کار نیک است بداند که در مسیر سعادت قدم گذاشته است. خوشبختانه ایرانیان از مردمانی بودند که از طلوع بشریت به نداهای رحمانی توجه داشتند. مثل این پند که مثلثِ نیک است: پندار، کردار، گفتار باید نیک باشد، که کردار درین سه ضلع نیکی شامل عمل و کار است. 

 

نکته‌ی ۱ : با این استناد و استدلال وَحیانی و فرهنگ ایرانی، روشن می‌شود که رستگاری صرفاً جنبه‌ی نظری ندارد، بلکه باید گام در جاده‌ی کارِ نیک و در مسیر عمل خیر گذاشت.

 

نکته‌ی ۲ : میدانِ کار نیک نیز گسترده است. مانند این کارها: ساختن پُل و جاده، پرداخت زکات به مستمند، جهاد سازندگی، پرهیز از اسراف آب، خدمتگزاری به ملت، نمازگزاردن، کمک به بیماران، شرکت در دفاع از دین و وطن، نگهبانی از جنگل و بوم‌زیست و معدن، ساختن کتابخانه، حراست از دشت و دمَن و صحرا و دریا، گرفتنِ دستِ افتاده و نیازمند. مبارزه با شرّ و شرارت. و بی‌شمار کارهای خوب و خیر دیگر که خشنودی خدا را فراهم می‌کند.

 

نکته‌ی ۳ : خدا مظهر خیر است، پس از خوبی و خیر خشنود است. خیر در طول تاریخ بشریت با سدّ «شرّ» مواجه بوده و هست. پس شرّ فنا نمی‌شود اما با خیر می‌توان از شرّ دوری و برائت کرد. کارِ نیک به این علت سعادت و رستگاری به ارمغان می‌آورد.

 

پاسخ:

 

سلام جناب آقا... تردیدی نکن که متون معارف همواره مفید است. حتی اگر انسان به وسع علامه طباطبایی هم برسد باز نیز برای معارف و مباحث دینی و قرآنی، دانش‌آموز به حساب می‌آید. اساساً همه، همیشه دانش‌آموزیم از مهد تا لحد. از ازَل تا ابد.

 

امامِ عبادت، عبودیت، عرفان و عاشورا

گفتارهایی از امام حسین (ع)

قسمت بیست‌ودوم

از آن حضرت سؤال شد باشخصیّت‌ترین افراد چه کسى است؟

در جواب فرمودند: 

«آن کسى است که اهمیّت ندهد که دنیا در دست چه کسى مى‌باشد.» (منبع)

اشاره: دنیا در جمله‌ی امام (ع) ممکن است زخارف (=تجمّلات و اَشرافیت) و دنیازدگی باشد.

 

پاسخ:

سلام. وقتی گاه‌گاه در نوشته‌های تو ایراد دستور زبان فارسی می‌بینم -مثل همین متنت که نوشتی، «دو طفلان مسلم»، برانگیخته می‌شوم که ایراد را شرح دهم. زیرا نه فقط به این ایرادگرفتن آزرده نمی‌شوی، بلکه استقبال هم می‌کنی. پس نکته اینجاست:

 

«طفلان مسلم» درست است، نه «دو طفلان مسلم». چون‌که طفلان تثنیه است. یعنی دو طفل. بنابراین آوردن عدد «دو» بر سر طفلان، نادرست است. با پوزش. امروز چون دوغِ شُتر زیاد خوردم، به ذوق آمدم که به تو دربپیچم! بیشتر بخوانید ↓

پاسخ:

استاد احمدی سلام

معنوی و مفید بود. بهره‌مندمان کردی. بلی؛ «رزم» واژه‌ای دیرین در ادبیات ایران است. حتی آنقدر مهم بود که فامیلی برخی افراد می‌شد. مانند تیمسار رزم‌آرا، مثل دکتر حسین رزمجو. حتی نام لشکرگاه هم رزمگاه بود. بالاتر این‌که این لغت حماسی و جهادی در جایی که عده‌ای اهل افراط در بزم باشند، استخدام هدفمندی می‌شود. با تشکر از این درسی که فراهم آوردی و فرآورده‌ی ما را فراوان‌تر کردی.

در آبشار «چال‌مگس»

 

«چال‌مگس»

 
نویسنده: ابراهیم طالبی دارابی دامنه / ۷ مهر ۱۳۹۹
 
پرده‌ی یکم:
 
به نام خدا. در خاطراتِ دوشنبه ۷ مهر ۱۳۷۶ مرحوم آقای هاشمی رفسنجانی خوانده‌ام که آن روز او برای کوه‌نوردی به درّه‌ی دارآباد رفت و در کنار آبشارِ «چال‌مگس» توقف کرد. و با ماژیک، «روی سنگ یادگاری» نوشت. و از درّه‌ی دیگری برگشت که در مسیر، با مردم «احوال‌پرسی» کرد که «از رکود نامناسب بازار و اقتصاد کشور از فرش و خانه و مصالح ساختمانی و... شکایت داشتند.» (منبع)
 
 
 
آبشار «چال‌مگس» عکس: بازنشر دامنه
 
پرده‌ی دوم:
 
حالا از ۷ مهر آن سال بیاییم به ۷ مهر امسال -که ۱۳ سال از آن احوال‌پرسی!! آن مرحوم از مردم می‌گذرد- اما آقای حسن روحانی که این‌روزها نزدیک یک سال است که به بهانه‌ی بیماری مرموز، نه فقط به «چال‌مگس» نمی‌رود، حتی لَختی هم به بیرون از کاخ پا نمی‌گذارَد تا خود را میان مردم ببیند و دست‌کم بفهمد این ملتِ «ولی‌نعمت» از دولت و حکومت، درین وضعیت چه خواسته‌ای دارد، از اوضاع چه برداشتی، و از بی‌کفایتی و ناکارآمدی او چه تحلیل و انتقاد و انتظاری؟!
 
پرده‌ی سوم:
 

او به جای ترکِ میزنشینی و آمدن به کنار مردم، پشتِ میز جاخوش کرده تا با میکروفون سخن‌درمانی و حرف‌های بی‌ربط با اعصاب مردم بازی کند. برای آن‌که بتواند بی‌تدبیری دولت شیک‌پوش را پرده‌پوشی کند، آدرس کاخ سفید را می‌دهد که از نظر ملت‌های آزاده‌ی جهان، نه حالا، که از همیشه‌ی بنیانگذاری‌اش «کاخی» پوشالی بوده است. او گفت: «مردم برای کمبود و مشکلات اگر می‌خواهند لعن و نفرین کنند، این لعن و نفرین آدرسش کاخ سفید در واشنگتن است. پس ما لعن و نفرین و کینه‌مان را با آدرس صحیح و درست بفرستیم آن کسی که جنایتکار است کاخ‌نشین کاخ سفید است، منشاء تمام مشکلات مردم از صهیونیست، ارتجاع و تندروهای آمریکاست.« (منبع)

 
پرده‌ی چهارم:
 
من نمی‌دانم آقای رفسنجانی با آن ماژیک در «چال‌مگس» چه «یادگاری»یی نوشت، لابد نوشته بود با سیاست تعدیل اقتصادی، انقلاب را زیروزبَر کردم. بگذرم.
 
پرده‌ی پنجم:
 
اما من امروز می‌بینم که این شخص به دنبال این است که علت تحریم را به گردن رهبری بیندازد و بگوید من داشتم با جهان تعامل می‌کردم، ایشان نگذاشت! پس ای مردم مرا لعن نکنید، کاخ سفید را نفرین کنید که نمی‌گذارد.
 
نکته: اصلاً بگذار بگذرم؛ چون! امروز زادروز «لوئی پاستور» (۱۸۲۲ - ۱۸۹۵) است، که اول ارسطو را به زیر تیغِ نقد برده‌ بود و سپس میکروب را و نیز بیماری دِهشت‌آور «هاری» را.
 
آری؛ دانش، همواره با نقد و نقب و نظر و نظریه‌ی آزاد، از بندِ بنده‌ها و خرافه‌ها رهاست. روحش شاد که خیر کرد و خدمتِ ملت و حیات.

 

پاسخ:

 

سلام آشیخ محمدرضا

 

از همان جمله‌ی آخرت، آغاز می‌کنم. بلی؛ درست حدس زدی جناب احمدی. به نظر من، حُرّیت (به مفهوم وارستگی و آزادگی) یکی از ویژگی‌های اصلی‌اش این است که انصاف هم به آن الصاق است. گویا پاره‌ای سیاسیون، با اسم‌های دهان‌پُرکن، فقط ورّاجی بلدند و به انصاف ویار دارند.

 

بر این تیپ از شخصیت‌های سیاسی این ایراد وارد است که هیچ‌گاه حاضر نیستند بپذیرند در کشورداری نه فقط اشتباه کردند که شایستگی نیز ندارند. بارها گفتم مشکل مملکت ما مسئله‌ی شایستگان است که اغلب‌شان از دایره‌ی قدرت و خدمت به ملت، بیرون‌اند و نمی‌گذارند در چرخه‌ی حکومت وارد شوند. منظور از حکومت شایستگان، کسانی است که با هر گرایش و مرامی دارای لیاقت و ارزش هستند. تا دایره‌ی حکومت گشاد نشود، قدرت مانند دستمبو (=میوه‌ی زینتی) میان نالایقان می‌چرخد و اوضاع در اصل به علت فقدانِ صلاحیت و نیز ناکارآمدی مضاعفِ داخلی، حالت طبیعی ندارد. هر چند ملت شکیباست و خباثت دشمن بیرونی را نیز درک می‌کند. از نکات تحلیلی که مرقوم فرمودی ممنونم.

 

یک خاطره:

 

سلام جناب آقای ...

 

پس بگذار خاطره‌ای تعریف کنم. چند روز قبل از روز دامادی‌ام، کارت دعوت یکی از روحانیون را خودم بردم، بدم. پشت پاکت با خودنویس پارکر آمریکایی نوشتم: محضر حجت‌الاسلام والمسلمین ...

 

نگاهی انداخت. چشم تار کرد و سر کج و کمی مکث. بعد به‌شوخی گفت:

من «والمسلمین» نیستم! راست‌مسلمین! هستم.

اشاره داشت به واژه‌ی «وَل» بر سر مسلمین به معنی کج.

 

گفتم آیت‌الله می‌نوشتم چی؟

گفت: آیت‌الله که این «نارنج‌دار» هم «آیت‌الله» است.

اشاره داشت به درخت داخل حیاطش که زیرش ایستاده دعوت‌نامه داشتم می‌دادم.

 

پاسخ:

 

سلام. کارخانه‌ی «آیت‌الله سازی» از سوی هر دو جناح کم داشتیم!

حالا تو هم به آن اضافه شدی!؟

راستی! آقای...!

وقتی احساساتی می‌شی، جالب‌تر می‌شی!

 

پاسخ:

 

با حفظ احترام به آیت‌الله سید جواد علوی بروجردی، نظرم این است طرز تلقی یا تفکر ایشان نسبت به شئوون و اختیارات پیامبر اسلام ص نادرست است. پیامبر اسلام ص مقامش فقط مرشد نبود، رهبر و مدیر جامعه بود. من جمله‌ای از وی را به داوری رفتم که جناب‌عالی برگزیدی. این‌که مقام پیامبر اسلام ص را منحصر کرد به «مرشد معنوی». اما من معتقدم شأن و شئوون آن حضرت بسیار فراتر از ارشاد بود. نقش جامعه‌سازی و رهبری داشت. بنابراین، این عبارت شخص ایشان نادرست و تحریف است.

 

امامِ عبادت، عبودیت، عرفان و عاشورا

گفتارهایی از امام حسین (ع)

 

قسمت بیست‌وسوم

 

از آن حضرت سؤال شد:

کرامت و فضیلت انسان در چیست؟

 

فرمودند : «کنترل و در اختیارداشتنِ زبان و سخاوت‌داشتن». (منبع)

 

 

مثل گورخر گاز می‌گیرند!

 

ابراهیم طالبی دارابی دامنه / ۸ مهر ۱۳۹۹

به نام خدا. معمولاً سر فرصت ستون درد‌ودل مردم در روزنامه‌ها را مرور می‌کنم، تا به عنوان یک ایرانی بفهمم در سر و قلب ملت چه می‌گذرد و به چه فکر می‌کند. امروز «خراسان» را وقتی مطالعه می‌کردم این پیام پاک یک کارگر مرغداری توجه‌ام را سخت به خود جلب کرد:

 

«به عنوان کسی که سه سال در مرغداری به عنوان کارگر کار کردم درباره‌ی اون بیماری مرغ‌ها که همدیگه را می‌خوردند عرض کنم علاج اون بیماری فقط و فقط نمک است. وقتی نمک کم بشه یا قطع بشه مرغ‌ها با کوچک‌ترین زخمی همدیگه را می‌خورند. این را با تجربه از نزدیک دیدم. (منبع)

 

این سوژه (=مضمون) ذهن مرا به سمت چند مسئله برد که سه تا را برملا می‌کنم:


سمت ۱: به این سمت که امام علی ع در خطبه‌ی ۱۵۱ نهج‌البلاغه از روزگاری سخن گفت و می‌گوید که در آن وضعیت، عده‌ای مانند «گورخر» پشت و (=کپّل) همدیگر را گاز می‌گیرند: «یَتَکادَمُونَ فیها تَکادُمَ الْحُمُرِ فِى الْعانَةِ. قَدِ اضْطَرَبَ مَعْقُودُ» آنان در آن فضای تیره‌وتار چون گورخران در جمع خود، یکدیگر را گاز گیرند.

 

روزگاری را که حضرت وصف می‌کنند، نه فقط یکدیگر را گاز می‌گرفتند، بلکه به بیان صریح آن حضرت، علاوه بر گازگرفتن، وضع این‌گونه می‌بود و می‌شود: «رشته‌ی محکم دین لرزان شوَد، و چهره‌ی حقیقى حقیقت پوشیده گردد. حکمت فروکش کند، و ستمگران سخنران شوند.» (منبع)


سمت ۲: به این سمت مرا برده‌است که نکند با ناسپاسی‌ها و دین‌زُدایی‌ها، آن «غریب‌الغُربا» که برای وصفِ حال حضرت رضا ع -در آن دوران غربت و تیره‌وتار- اطلاق می‌شد، باز نیز در روزگار ما رخ دهد و تشدید شود و از فرهنگ و آیین رضوی بیشتر اسم بماند و نام، نه رسم و مرام. مگر می‌شود حرم امام رضا (ع) «مرکز معنوی» ایران و «مَلجاء درماندگان» باشد؛ اما مرام آن امام ع در میان پاره‌ای مردم، مفقود؟! و در میان پاره‌ای مسئولین، بشدّت معدوم و نامعلوم؟!


سمت ۳: کارگر محترم مرغداری حرف از نمک زد و چاره‌کردن و درمان با آن. بی‌جهت نبود نیاکان‌مان در ایران این را ضرب‌المثل کردند که نباید: نمک خورْد و نمکدان را شکُند. شعر زیر را -که نمی‌دانم سِروده‌ی کیست- به این پستم مُجسّم و مُنضم (=پیوسته و همراه) می‌کنم:

 

آن کس که نمک خورد و نمکدان بشکست
در مذهب رندانِ جهان سگ بِه از اوست


در پایان، به مناسبت روز بزرگداشت مولوی یک بیت از مثنوی او می‌نویسم که بر «سر» به عنوان هادیِ هدایتگر بشر تأکید می‌رود. وقتی «سر» و «راهبر» و «رهبر» نباشد، جنبش و حرکت جُنبندگان مانند حرکتِ مارمولک می‌شود. وقتی دُمش کَنده شود، فقط مدتی جست‌وخیز دارد؛ بی‌جهت، بی‌هدف، بی‌رمَق:

 

هر که او بی‌سَر بجُنبد دُم بود
جنبشش چون جنبشِ کژدُم بود

 

عمامه‌گذاری تا عمامه «گذاری»

 

ابراهیم طالبی دارابی دامنه / ۱۱ مهر ۱۳۹۹

 

۱. چون اخوی من است، وارد این اتفاق شدم.

 

۲. نمی‌دانم چرا یکباره عمامه و عبا را کنار گذاشت و ازین لباس و کسوت بیرون آمد. اما می‌خواهم کمی درین مسئله ورود کنم.

 

۳. عمامه‌گذاری -به معنی بر سر گذاشتنِ اختیاری عمامه- برای طلبه نه فقط یک آرمان و روز سرنوشت است، بلکه مبتنی بر آداب و آیین است، و حتی اغلب دارای شروط و مجوز و قیود.

 

۴. اما عمامه «گذاری» -به معنی از سر بر داشتنِ اختیاری عمامه- اقدامی انفرادی است، که طلبه و روحانی به لباسِ مردم در می‌آید و از آن هیئت و کسوت بیرون می‌آید.

 

۵. اخوی‌ام ابوطالب طالبی دارابی مشهور به شیخ وحدت، چندی‌پیش چنین کرد و اینک اراده کرده است با لباس مردم زندگی بگذرانَد و پس از سال‌ها ملبّس به لباس روحانیت، ازین صنف بیرون بیاید و یا دست‌کم از لحاظ پوشش با این طبقه وداع کرده باشد.

 

۶. او دو بار دست به این کار زد: یک بار در سال ۵۴ تا ۵۷ که توسط ساواک دستگیر شده بود و پس از فرار و زندگی مخفی در دوره‌ی پهلوی به لباس شخصی در آمد و تا نزدیکی پیروزی انقلاب ادامه داشت. یک بار هم هم‌اینک؛ که من درین نوشته‌ام وارد شدم تا به این پدیده بپردازم.

 

۷. من آنچه می‌نویسم حدس من است، چون اطلاع از علت و فلسفه‌ی تصمیم تازه‌ی ایشان ندارم.

 

۸. از نظر من دست‌کم چند علت می‌تواند ایشان را به این اقدام -که دقیقاً نمی‌دانم چه نامی بر آن بگذارم- واداشته باشد. تأکید می‌کنم دیدگاه من احتمالات است، نه حتمیات.

 

یکم: ممکن است به لحاظ پایه‌های فکری و دینی از نظام صنفی روحانیت منصرف شده باشد.

 

دوم: امکان دارد ماندن درین لباس، زندگی شخصی و اجتماعی در میان مردم را برای‌شان ناممکن، یا دشوار و مشقّت‌آور ساخته باشد.

 

سوم: احتمال می‌دهم خواسته باشد به جامعه رسانده باشد با این اقدام اعتراضش را به آنچه امروز در جامعه و حوزه و حکومت، میان مردم و قدرت می‌گذرَد، علنی و آشکار کرده باشد.

 

چهارم: به نظر می‌رسد دچار افکاری شده باشد که نمی‌گذارد باقی‌مانده‌ی عمرش را بر خلاف عقاید و ایده‌ها و نظرات و باورهای نوینش، در میان مردم گام بردارد؛ لذا با درونِ خود صداقت ورزید و آزادانه این لباس را از تن کَند.

 

پنجم: احتمال دیگرم این است این فکر تازگی به سراغش نیامده، مدت‌ها با آن کلنجار می‌رفته و دیگر طاقت نیاورد و سرانجام یا بر خلاف میلش و یا وفق میلش ازین صنف بیرون زد.

 

نتیجه:

 

الف. من نمی‌توانم با اراده‌ی شخصی کسی دربیفتم، اما به عنوان یک ایرانی -نه صرفاً اخوی- می‌توانم با اقدام ایشان نه تنها موافق نباشم، بلکه مخالف باشم، که هستم. ایشان از نظر من لزوماً پاسخگوی کار خود باید باشند.

 

ب. روی این پدیده به صورت عام تحلیل هم دارم، که در صحن مدرسه نمی‌خواهم وارد شوم، اما حرف پایانی من این است لباسِ روحانیت، لباس امانتِ دین بود و نیز لباس شاگردی امام صادق علیه‌السلام. پس؛ گرچه اختیار با شخص است، اما استفاده از هر اختیاری، نه به سود دین است، نه به نفع فرد و نه مقتضای مصلحت. بلکه این کار جامعه‌ی مردّد را به سمت تردیدِ افزون‌تر می‌برَد و بر افرادِ دیگرِ جامعه، بغرنجی‌ست گریبانگیر و گران.

 

در آخر از اخوی‌ام آقای وحدت، پوزش می‌طلبم که گستاخی ورزیدم. چون از دأب و سعه‌ی صدرش مطلع بودم جسارت را بر خود هموار دیدم و از ناحیه‌ی خودم واکاوی و واکنش نشان دادم. بگذرم.

 

نظر سید علی‌اصغر:

 

سلام. چه بهتر بود دیدگاه آقای شیخ وحدت را برای انجام وداع فقط با لباس روحانیت می دانستیم . اما من خارج از جانبداری و علاقه این عمل ایشان را مبتنی بر حریتی می دانم که ایشان هرچند به لحاظ فطری اهل سلامت و آزاد مردی است ؛ در کسوت همین لباس و ماهیتش کسب نموده است. ارزش انسان به اندیشه اوست. نزد خداوند هم کسی عزیز است که با تقواتر است .

 

از طرفی ایشان آنقدر بالغ و فهیم هستند که بدانند این کار هیچگونه آسیبی به باور و عقیده اش نمی زنند . بقول شما روزی که عمامه می گذاشت از کسی اجازه نگرفت و الان که از این کسوت بیرون آمدند هم نباید از کسی اجازه بگیرند . به هر حال برترین و بهترین ها را برای ایشان از خداوند مهربان مسئلت دارم.

 

پاسخ:

 

سلام. این جمله‌ات کلیدی است که درین‌باره نوشتی: «ایشان هرچند به لحاظ فطری اهل سلامت و آزادمردی است؛ در کسوت همین لباس و ماهیتش کسب نموده است.»

 

من نیز معتقدم شیخ وحدت چون در صنف روحانی تلمذّ و تفکر کرد، دارای این افکار شد.و اگر بگویم چنانچه در حوزه نبود، شاید به این شاکله‌ی فکری نمی‌رسید، خیال‌پردازی نیست. پس این‌که چرا ازین صنف و لباس انصراف داد، باید دلایل و علل داشته باشد که من باورم این است بیرون‌رفتن ازین صنف و لباس چاره‌ی کار نبوده و حتی وافی به مقصود نیست. قصد من دخالت در حریم شخصی ایشان نیست، بلکه برداشت من ازین پدیده است و نظر من به این اقدام.

 

آه

 

ابراهیم طالبی دارابی دامنه / ۱۲ مهر ۱۳۹۹

تا تیز کرده‌ای به سیاست نگاه را

صد منت است بر دل عاشق گناه را

و...

هر گه فتاد رهَم به صحرای معرفت

با برق در معامله دیدم گیاه را

و...

عرفی طمع مدار مدارا ز خوی دوست

در دل نگاه دار سرآسیمه آه را

از غزل ۲۱ جمال‌الدین عُرفی شیرازی ('Orfi Shirazi)

(منبع)

 

سه‌چهار کلمه توضیح:

 

واژه‌ی سرآسیمه در فارسی، در اصل آسیمه‌سَر است، یعنی آشفته، سرگشته، بی‌تاب. این‌که چرا عُرفی، «آه» را در دل نگه می‌دارد و یا سفارش می‌کند در دل نگه داریم، شاید یک علتش این باشد مردم ایران معمولاً درون‌ریز هستند و آه را در خودشان می‌ریزند و کمتر آه را آشکار، و از آن، به ناحیه‌ی دگران شِکوه و شکایت می‌بَرند.

 

آکنده‌تر این‌که عرفی تیزکردنِ نگاه به سیاست را نیز، به جرّاحی نقد برد، که من وارد نیستم و در ژرفا و پهنای آن فرو نمی‌روم، پس، بگذرم.

 

مؤلّفه‌های رستگاری (۳)

 

(آیه‌ی ١٤ سوره‌ی اعلی)

 

قَدْ أَفْلَحَ مَنْ تَزَکَّىٰ

 

به‌راستی هر کس پاکدلی پیشه کرد، رستگار شد. خرمشاهی


قطعاً رستگار می‌گردد کسی که خویشتن را (از کثافت کفر و معاصی) پاکیزه دارد. و نام پروردگار خود را ببرَد و نماز بگزارد و فروتنی کند. بلکه (بنا به سرشت انسانی) زندگی دنیا را (که محسوس و نقد است، بر زندگی آخرت که نامحسوس و نسیه است) ترجیح می‌دهید و برمی‌گزینید. خرمدل


حقّا فلاح و رستگاری یافت آن کسی که تزکیه‌ی نفس کرد. الهی قمشه‌ای


بی تردید کسی که خود را [از زشتی های باطن و ظاهر] پاک کرد، رستگار شد. ترجمه‌ی شیخ حسین انصاریان


حقا که هر که پاکى جست، رستگار شد. بهرام‌پور


به‌راستی رستگار کرد آن کس که خود را بسی پاک گرداند. صادقی تهرانی


رستگار آن کس که خود را پاک گردانید. فولادوند

 

بی‌گمان، کسی ظفرمند است که [از آلودگی‌های روحی] پاک باشد. شیخ وحدت


براستى رستگار شد هر که پاکى ورزید؛ از کفر و شرک و گناهان. مجتبوی


همانا رستگار شد آنکه پاکی جست‌. معزّی


به‌یقین کسی که پاکی جست (و خود را تزکیه کرد)، رستگار شد. مکارم شیرازی

 

محمدتقی شریعتی در شرح واژه‌ی تسبیح در ص 141 تفسیر نوین معتقد است سباحت یعنی دوری. مثلاً به حرکت سریع ستارگان، تندروی اسب و شناوری کشتی از ساحل، سباحت می‌گویند؛ چون از محل خود دور می‌شوند. لذا تسبیح خداوند یعنی دورساختنِ او از هر نقصی. استاد محمدتقی شریعتی همچنین در ص 157 تفسیر نوین می‌گوید چون نماز برجسته‌ترین اظهار خشوع است. و نیز در ص 141 از قول عبده در تفسیر المنار می‌گوید وقتی خدا را در قلب و اعتقاد تسبیح می‌کنیم خودِ خدا را تسبیح کرده‌ایم و اگر بر زبان جاری کنیم اسم او را تسبیح گفته‌ایم. و در ص 142 تفسیر نوین از قول ابن قیم در  بدایع الفوائد نقل کرده است هیچ نحوی و عربی نگفته است که اسم عینِ مُسمّی است.

 

محققاً هر کس که خود را تزکیه کند رستگار مى شود. و هر وقت نام خدا را به یاد آورد بلافاصله به نماز بایستد. ولى شما اى مردم ! زندگى دنیا را بر آن رستگارى مقدم مى دارید. علامه طباطبایی

 

تفسیر علامه طباطبایی: «کلمه (تَزَکَّىٰ) به معناى در پى پاک شدن است، و در اینجا منظور پاک شدن از لوث تعلقات مادى دنیوى است که آدمى را از امر آخرت منصرف و مشغول مى کند به دلیل اینکه دنبالش فرموده : (بل توثرون الحیوه الدنیا...) و نیز منظور از تزکى برگشتن به خداى تعالى و توبه کردن است، چون یکى از وسایل که دل انسان را از فرورفتگى در مادیات حفظ مى کند توبه است، و نیز انفاق در راه خدا است که باز دل را از لوث تعلقات مالى پاک مى کند، و حتى اگر دستور داده اند، در حقیقت خواسته اند طهارت از قذارتهایى که صورت و دست و پاى انسان در اشتغال به امور دنیا به خود مى گیرد مجسم و ممثل کرده باشند.(و ذکر اسم ربه فصلى ) - ظاهرا مراد از (ذکر نام خدا)، ذکر زبانى و مراد از (صلوه ) همان نماز معمولى و توجه خاص ‍ عبودى است که در اسلام تشریع شده.و این دو آیه به حسب ظاهر مدلولى که دارند نسبت به همه مصادیق طهارت که برایت شمردیم عمومیت دارد، ولى از نظر روایات وارده از ائمه اهل بیت (علیهم السلم) تنها درباره زکات فطره و نماز عید نازل شده، روایات وارده از طرق اهل سنت هم همین را مى گوید. المیزان.

 

 

سه آیه‌ی اَعلیٰ از نگاه علامه طباطبایی و محمدتقی شریعتی

 

ابراهیم طالبی دارابی دامنه / ۱۳ مهر ۱۳۹۹

بحثی درباره‌ی(آیه‌ی ١٤ سوره‌ی اعلی)

 

ابتدا برگردانِ فارسی آیه‌ی ١٤ سوره‌ی اَعلیٰ از ترجمه‌های ۱۲ مترجم قرآن:

 

قَدْ أَفْلَحَ مَنْ تَزَکَّىٰ.

به‌راستی هر کس پاکدلی پیشه کرد، رستگار شد. خرمشاهی

قطعاً رستگار می‌گردد کسی که خویشتن را (از کثافت کفر و معاصی) پاکیزه دارد. خرمدل

حقّا فلاح و رستگاری یافت آن کسی که تزکیه‌ی نفس کرد. الهی قمشه‌ای

بی‌تردید کسی که خود را [از زشتی‌های باطن و ظاهر] پاک کرد، رستگار شد. انصاریان

حقا که هر که پاکى جست، رستگار شد. بهرام‌پور

به‌راستی رستگار کرد آن کس که خود را بسی پاک گرداند. صادقی تهرانی

رستگار آن کس که خود را پاک گردانید. فولادوند 

بی‌گمان، کسی ظفرمند است که [از آلودگی‌های روحی] پاک باشد. ابوطالب طالبی دارابی (وحدت)

به‌راستى رستگار شد هر که پاکى ورزید؛ از کفر و شرک و گناهان. مجتبوی

همانا رستگار شد آنکه پاکی جست‌. معزّی

به‌یقین کسی که پاکی جست (و خود را تزکیه کرد)، رستگار شد. مکارم شیرازیم

محققاً هر کس که خود را تزکیه کند رستگار مى‌شود. علامه طباطبایی

 

شرح بیشتر سه آیه:

 

علامه طباطبایی در تفسیر این آیه و دو آیه‌ی پس از آن -که به مرتبط به هم هستند- نظرش بر این است که کلمه‌ی «تَزَکَّىٰ» به معناى «در پىِ پاک‌شدن» است که منظور، پاکی از «لوثِ تعلّقات مادى دنیوى» است که آدمى را از امرِ آخرت منصرف و مشغول مى‌کند؛ به دلیل این‌که علامه در تبیین این آیه،  به دنباله‌ی آن یعنی آیه‌ی ۱۶ استناد می‌کند: بَلْ تُؤْثِرُونَ الْحَیَاةَ الدُّنْیَا.

 

و نیز در نگاه ایشان منظور از «تَزَکَّىٰ» برگشتن به خداى تعالى و توبه‌کردن است، چون یکى از وسایل که دل انسان را از فرورفتگى در مادیات حفظ مى‌کند، توبه است، و نیز انفاق در راه خدا است که باز دل را از لوثِ تعلقات مالى پاک مى‌کند.

 

از منظر علامه، ظاهراً مراد از ذکر نام خدا در آیه‌ی ۱۵ (وَذَکَرَ اسْمَ رَبِّهِ فَصَلَّىٰ) «ذکر زبانى» است و مراد از صلوة «همان نماز معمولى و توجه‌ی خاص عبودى است که در اسلام تشریع شده».

سه آیه این است:

قَدْ أَفْلَحَ مَنْ تَزَکَّىٰ.
وَذَکَرَ اسْمَ رَبِّهِ فَصَلَّىٰ.
بَلْ تُؤْثِرُونَ الْحَیَاةَ الدُّنْیَا.

 

محققاً هر کس که خود را تزکیه کند رستگار مى‌شود. و هر وقت نام خدا را به یاد آورد بلافاصله به نماز بایستد. ولى شما اى مردم! زندگى دنیا را بر آن رستگارى مقدم مى‌دارید. علامه طباطبایی

 

محمدتقی شریعتی در شرح واژه‌ی تسبیح در ص ۱۴۱ «تفسیر نوین» معتقد است سباحت یعنی دوری. مثلاً به حرکت سریع ستارگان، تندروی اسب و شناوری کشتی از ساحل، سباحت می‌گویند؛ چون از محلِ خود دور می‌شوند. لذا تسبیح خداوند یعنی دورساختنِ او از هر نقصی.

 

استاد محمدتقی شریعتی همچنین در ص ۱۵۷ از این‌که نمازگزاردن موجب رستگاری است، می‌گوید «چون نماز، برجسته‌ترین اظهار خشوع است.» و نیز در ص ۱۴۱ از قول عبده در تفسیر المنار می‌گوید: «وقتی خدا را در قلب و اعتقاد تسبیح می‌کنیم خودِ خدا را تسبیح کرده‌ایم و اگر بر زبان جاری کنیم اسم او را تسبیح گفته‌ایم.» و در ص ۱۴۲ همین تفسیر، از قول ابن قیم در  بدایع الفوائد نقل کرده است هیچ نحوی و عربی نگفته است که اسم، عینِ مُسمّیٰ است.

 

مؤلّفه‌های رستگاری (۳)

 

ابراهیم طالبی دارابی دامنه / ۱۴ مهر ۱۳۹۹

به نام خدا. از نظر من، هر گاه انسان به خداوند به دیده‌ی آفریدگار و پروردگار با هم بنگرد، در راه رستگاری گام گذاشته است. زیرا خدا علاوه بر آفریدگار، پروردگار نیز هست. یعنی آفریده‌های خود را پرورش می‌دهد، تربیت می‌کند و تعلیم می‌آموزد. این ایده که خدا آفریدگاری است که فقط دست به آفرینش می‌زند و کاری به کار مخلوقاتش ندارد، فکری خام و عبث است. خدا چون ربّ است، مربّیِ تربیت انسان است تا آدمی با کمال‌گرایی، کامل‌تر و پرورده‌تر شود.

 

نگاه به خدایی که پروردگار ماست، نگاهی ژرف، مترقی و تکمیلی‌ست و این که دمیده می‌شود خدا به پرورش کاری ندارد و دخالت نمی‌کند، در واقع فکر غلطی است که ناخودآگاه یا خودخواسته می‌خواهد خدا را از عرصه‌ی حیات و از کُرسی تربیت و از نظام پرورش کنار گذارَد. اما نظام تشریع و نظام تکوین کنار هم هستند. پس؛ یک عامل دیگر رستگاری این است که آفریدگار متعال را به دیده‌ی پروردگار مهربان ببینیم و تحت تعالیم او درآییم.

 

آیا با این متنِ امروزم تا آخرِ سطر می‌آیی؟

 

به نام خدا. وقتی مضامین دعاها و زیارت‌ها را مرور یا مطالعه می‌کنیم همیشه عبارت‌هایی از آن چونان فوّاره بالا می‌زند و در قناتِ وجودمان جاری می‌شود و دشتِ دل ما را سیراب می‌سازد؛ مثل دعای عرفه، مثل زیارت جامعه کبیره و مثل زیارت اربعین. من در آستانه‌ی اربعین، از «زیارت اربعین« فرازهای پُرگدازی را برگزیدم منبع که اگر فقط کمی هم جانِ تشنه‌ی اهل معرفت و مودّت به اهل بیت (ع) به‌ویژه به آموزگار بزرگ عزّت و رستگاری حضرت امام حسین (ع) را آبیاری کند، خدای را شاکرم و جَبهه‌ی سپاس بر آستان آن آفریدگارِ پروردگار می‌سایم.

 

سلام بر آن دچارِ گرفتاری‌ها... [=حضرت اباعبدالله]

 

ای خدا او را به شهادت گرامی داشتی..

 

ای خدا میراث‌های پیامبران را به او عطا فرمودی...

 

ای خدا او را از میان جانشینان، حجّت بر بندگانت قرار دادی...

 

و...

 

او از خیرخواهی دریغ نورزید...

 

پس با آنان [جنگ‌آفرینان عاشورا] درباره‌ی تو ای خدا، صابرانه و به حسابِ تو جهاد کرد تا در طاعتِ تو خونش ریخته شد...

 

ستوده درگذشتی... [ای اباعبدالله ای حضرت سیدالشهداء]...

 

گواهی می‌دهم که تو از ستون‌های دین و پایه‌های مسلمانان و پناهگاه مردم مؤمنی....

 

قلبم با قلبتان در صلح، و کارم پیروِ کارتان، و یاری‌ام برای شما آماده است...

 

به احترام امام حسین (ع) لحظه‌ای از جا برخیزیم و از راه دور به نیّتِ زیارت، سلام دهیم و  عرض ادب و ارادت کنیم:  السَّلامُ عَلَى الْحُسَیْنِ الْمَظْلُومِ الشَّهِیدِ.


ممنونم که با متنِ امروزم تا آخرِ سطر آمدی.

 

نظر اسماعیل‌ ‌آفاقی:


سلام بر هم مدرسه ای های عزیز و ارجمند و درود صد درود بر مدیر مدرسه از جسارتی که  در متن عمامه گذاری هزینه کردید ارج مینهم. تا کنون تمامی مباحث موجود  در مدرسه را از نظر گذراندم   گاهی مثل نسیم ملایم و گاهی مثل طوفان پر نعمت از نظرم گذر کردند ولی این موضوع را نتوانستم  تحمل کنم  چرا که با توجه به خاطراتی که از اخویتان در چند قسمت از شرح حال و تلاش در جهت بر پایی نهضت با محوریت  دین در لباس روحانیت   را بیان نموده بودید بسیار جای تامل دارد که بپذیریم  چنین تصمیمی گرفته باشد .  با عقاید  و احساسات دینی ، مشوق جوانان آن زمان  با وجهه روحانیت بوده و بخودی خود افراد زیادی را مرید خود کرده  و اگر  اکنون با این عمل مواجه شوند چه جوابی خواهد داد  .

 

یکی از برادران اظهار داشت زمان عمامه گذاری اجازه نگرفت  بله یا اجبار بود یا علاقه  اگر اجبار بود میتوانست همون اوایل  آزاد خواهی را نمایان کند و اگر علاقه بود که چنین است با همین لباس هم معنویت را به پیش برد و هم سرمایه زندگی را  و تا عمر دارد بدهکار  لباسش خواهد بود  و نقدهای دیگر ... با تشکر.

 

 پاسخ:

سلام جناب آقا اسماعیل آفاقی

ازین‌که تمامی مباحث مدرسه فکرت این‌گونه برای جناب‌عالی بااهمیت است؛ چه نوشتجات ملایم و چه متلاطم، خود نشانگر فکر باز شماست. خرسندم دیدگاه خود را بدون تعارف و از روی ابراز عقیده و علایق بیان کردی. و خوشحال‌تر این‌که آن نوشته‌ها در دامنه در مورد «زندگی پرماجرا» را دنبال می‌کردی. من دیدگاه خودم را در همان پست، روشن و رُک بیان کردم. ممنونم.

 

متن آقای وحدت:

بسمه تعالی
قال تعالی؛
قل انما اعظکم بواحده ان تقوموا لله.
موضوع سیاست در کشور ما چنان مهم و پرارزش تلقی شد.

 

امامِ عبادت، عبودیت، عرفان و عاشورا

 

گفتارهایی از امام حسین (ع)

 

قسمت بیست‌وچهارم

 

آن حضرت سؤال شد:

نقص انسان در چیست؟

 

فرمودند: «خود را واداشتن بر آنچه که مفید و سودمند نباشد.» (منبع)

 

باد و بُروت

 

ابراهیم طالبی دارابی دامنه / ۱۵ مهر ۱۳۹۹

 

به نام خدا. شیخ فریدالدین عطار نیشابوری در «اسرارنامه»، بخش دوازده، (منبع) چنین سُرود:

 

زمین در جَنبِ این نُه طاقِ مینا

چو خشخاشی بوَد بر روی دریا

ببین تا تو از این خشخاش چندی

سزَد گر بر بروتِ خود بخندی

 

چندکلمه توضیح:

 

عطار -که در نگاه مولوی «هفت شهر عشق» را گشت- زمین (=سیّاره‌ی زیستِ انسان، حیوان، جماد، نبات و در یک کلام جُنبندگان) را به این دیده و ذرّه می‌نگردد؛ یعنی در حد و اندازه‌ی یک ریزدانه‌ی خشخاش، که بتواند با این نگرش و نکوهش، بینشی الهی، اخلاقی و عرفانی به روح انسان بدَمد، تا دچار بُروت (=غرور، عُجب، لاف) نشود و اگر کِبر و نخوت ورزید به «باد و بُروتِ» خود بخندد و هوشیار شود و به دامنِ فروتنی بازگردد، نه این‌که به تکاثُرِ ثروت و قدرت و مِکنت خود بنازد.

 

۱. در برخی نُسخه‌ها به جای «نُه طاق مینا»، نُه سقف مینا آمده است.

 

۲. بُروت در معنای لغوی به معنی سبیل و موی پشت لب است. ولی در معنای کنایی به معنی لاف و لابه و غرور و خودپسندی و غَرّه‌شدن به متاع و مال و منال دنیاست.

 

۳. در کنایه‌های محلی ما نیز، به چنین افرادی می‌گویند: «وِه چندِه بادُبُروت کاندِه».

 

نکته:

 

امام علی -علیه‌السلام- می‌فرماید: «دلت را با موعظه، زنده کن». لذا، پندها و اندرزهای شیخ عطار به زنده‌کردن دل می‌انجامد؛ اگر هم بگویی: نه! خواهی پذیرفت دست‌کم تلنگُر که می‌زند. بگذرم.

 

 

پاسخ:

 

جناب آقای ... سلام

 

اول کشکولی بگویم که از این آدمیزاد یک سر و دو پا، برخی ازین رفتارها ! بعید هم نیست. اما بحث اصلی:

 

۱. البته باید دانست که اقتداء به فضیلت‌های اخلاقی حقیقتاً دشواری‌ها هم دارد. اما مهم این است که انسان در سرشتش آن را می‌خواهد.

 

۲. نیک می‌دانید که در علم اخلاق بحثی وجود دارد تحت عنوان حدِ وسط. مثلاً حد وسط تواضع و تکبُّر، تذلُّل (=خواری) است. یا حد وسط بی‌باک و ترسو، شجاع است.

 

۳. کار حکمت هم یکی این است که حد وسط فعل‌های اخلاقی و ضداخلاقی را کشف می‌کند. پس؛ حکمت در واقع پیداکردنِ حد وسط‌های فضلیت‌ها و رذیلت‌ها است.

 

۴. حکمت معنای وسیعی دارد که مهمترین آن این است که با آن، انسان به مقصد و مطلوب منتهی می‌شود نه به بیراهه و بن‌بست.

 

ملت، طبیعت، حکومت

حکومت، طبیعت، ملت

 

ابراهیم طالبی دارابی دامنه / ۱۶ مهر ۱۳۹۹

 

به نام خدا. حکومت ممکن است به ملت زور بگوید. در این وجه، حکومت شاکله‌ی موروثی، دیکتاتوری، کودتایی و یا انحصاری و انسدادی دارد. بنابرین حکومت درین تبار، بر ملت و طبیعت حکمرانیِ اجباری و استبدادی می‌کند و سلطنت و سلطه‌گری می‌ورزد.

 

در غیر آن، حکومت معمولاً از مردم ناشی می‌شود. پس، میان ملت و حکومت ربط و انتخاب و رأی و نظر و نظارت و گردش و جابجایی آرام قدرت برقرار است.

 

حال هر کاری که این مناسبات را خدشه بزند، وضع طبیعی و قراردادی میان ملت و حکومت و طبیعت را برهم می‌زند. و در واقع یکی از دو جریان قدرت به نفع دیگری گام بر نمی‌دارد؛ یا ملت، یا حکومت. طبیعت که در این میان صامت و ساکت و بی‌رأی و نظر است. هرچند روایت از معصوم (ع) است که طبیعت شامل گیاه و زیا و زراعت هم، از رنج و زور ستمگری حکومت‌های زورگو، رنجور و پژمرده می‌شوند.

 

در چنین وضعیتی دست‌کم دو حالت وجود دارد:

 

۱. یا حکومت بر خلاف اراده‌ی و رأی مردم پیش می‌تازد که در واقع در حال گذارِ به نوع حکومت‌های بی‌ربط با ملت است؛ زورگویی.

 

۲. یا ملت، پیمان گُسست و تغییر گرایش داد و مناسبات فکری و علایق سیاسی و گرایش‌های مذهبی و اساساً پویه‌ی جهانی‌اش را‌ دگرگون کرد.

 

نتیجه:

 

یکم: قانون اساسی معمولاً این گُسست‌ها را پیش‌بینی می‌کند. در پاره‌ای از کشورها با انتخابات زودهنگام، در پاره‌ای دیگر از طریق رفراندوم (=همه‌پرسی) و در پاره‌ای هم با ساز و‌ کارهای ساختاری.

 

دوم: حکومت بی‌توجه به تغییر نگرش و ذائقه‌ی مردم همچنان از طریق زور و قدرتی که داراست، به خود اجازه‌ی ادامه‌ی مسیر می‌دهد و کاری به افکار مردم ندارد.

 

سوم: حکومت صدای مردم را درک می‌کند و اندک‌اندک یا با حرکت حلزونی و بطئی (=کُند، آرام‌آرام) و یا با اقدام فوری خود را بازسازی می‌کند، تا با مطالبه‌های نوشونده‌ی ملت خود را نوسازی کند که از مشروعیت سیاسی نیفتد.

 

چهارم: ملت نه در مسیر حکومت بلکه در برابر حکومت قرار می‌گیرد و از طریق شورش، اعتراض، تظاهرات و یا انقلاب، قدرت را دچار دگرگونی یا واژگونی می‌کند.

 

نکات:

 

نکته‌ی ۱ : حکومت خاطرش از طبیعت (کوه، حیوان، دریا، جنگل و معدن و گیاه) جمع است چون زبان برای اعتراض ندارد و از رأی برای تغییر یا تثبیت محروم است، اما آیا حکومت فکر می‌کند ملت هم مانند طبیعت، صامت است و فقط تسلیم و سرسپرده؟!

 

نکته‌ی ۲ : من بر این نظرم هنوز ملت ایران جمهوری اسلامی ایران را با دل و جان، نه از سر اِکراه، می‌خواهد و با آن به آن تضادی نرسیده‌است که واژگونش کند. هرچند ملت از آنچه در میان حکومتگران می‌گذرد و نیز فسادهای هولناکی که دل مردم را به‌شدت خالی می‌کند، مسئله‌دار شدند و شاکی‌اند، ولی با همه‌ی انتقادها و انتظارهایی که دارند، پشت نظام و انقلاب ایستاده‌اند و به تعبیر امام خمینی «پشتیبان ولایت فقیه» هستند تا «آسیبی به مملکت نرسد.»

 

نکته‌ی ۳ : از نظر من گرچه اکثریت قاطع ملت هنوز دارای این فکر و موضع نسبت به حکومت است، اما عقلانیت، دیانت و حقیقت و حتی منافع ملی و مصلحت ایجاب می‌کند، حکومت خود را بازسازی کند و با ملت، همفکر و همراه شود، تا روزی فرا نرسد که با تأخیر در بازسازی، تخریب نصیب آن شود.

 

نکته‌ی ۴ : ملت ایران به معنای اَتمّ آن، ملتی‌ست که از تقصیرها، گذشت می‌کند تا اصالت انقلاب و آرمان اسلامی و هویت ملی مخدوش نشود. تا روزی نرسد رشته‌ی محکم اعتمادی که به حکومت دارد، از هم بپاشد و پنبه شود. شکیبایی ملت، فضیلت است، این فضیلت از سوی حکومت باید سپاس و پاسداری شود. ناسپاسی به گذشت و بردباری ملت، شاید مخاطره‌آمیز باشد.

 

امامِ عبادت، عبودیت، عرفان و عاشورا

 

گفتارهایی از امام حسین (ع)

 

قسمت بیست‌وپنجم

 

عادت به سوگند و قسَم بی‌جهت

 

آن امام شهید دربن باره می‌فرمایند:

 

«خود را از قسم و سوگند برهانید که همانا انسان به جهت یکى از چهار علّت سوگند یاد مى‌کند:

 

در خود احساس سستى و کمبود دارد، به‌طورى که مردم به او بى‌اعتماد شده‌اند، پس براى جلب توجّه‌ی مردم که او را تصدیق و تأیید کنند، سوگند مى‌خورد.

 

و یا آن‌که گفتارش معیوب و به دور از حقیقت است، و مى‌خواهد با سوگند، سخن خود را تقویت و جبران کند.

 

و یا در بین مردم متّهم است -به دروغ و بى‌اعتماد- پس مى‌خواهد با سوگند و قسم‌خوردن جبران ضعف نماید.

 

و یا آن‌که سخنان و گفتارش متزلزل است -هر زمان به نوعى سخن مى‌گوید- و زبانش به سوگند عادت کرده است.» (منبع)

 

متن آقای وحدت:

 

بسمه تعالی

توضیحی کوتاه در باره‌ی تصمیمی بزرگ:

دی شیخ با چراغ همی‌ گشت گرد شهر
کز دیو و دد ملولم و انسانم آرزوست
گفتند یافت می‌نشود جسته‌ایم ما
گفت آنک یافت می‌نشود آنم آرزوست

(مولوی: دیوان شمس تبریزی. غزل 441)

 

بعضی اصحاب از امام صادق -علیه السلام- پرسیدند: من نجالس: با که همنشینی کنیم؟ فرمود: همین سؤال را حواریون از عیسی بن مریم پرسیدند. عیسی بن مریم در پاسخ فرمود: 


- من یذکرکم الله رویته
- ویزید فی علمکم منطقه
- ویرغبکم فی‌الاخره عمله

یعنی با کسی که دیدار او شما را به یاد خدا بیاندازد‌. وسخنش بر دانش شما بیفزاید. وعمل او میل به آخرت را در شما پدید آورد.

 

روزی روزگاری یافتن انسان‌های فرزانه‌ی طراز این روایت شریف، کار چندان دشواری نبود. آیت الله کوهستانی یکی از اوتاد استان مازندران ومحبوب قلوب خاص و عام بود.

 

نخستین بار که به اتفاق یکی از دوستان مبارزم به حضورشان شرفیاب شدیم، دوستم از ایشان درخواست کرد ما را نصیحتی بکند‌. بی‌درنگ پاسخ داد، در دیوان منسوب امیرالمومنین آمده:

ادبت نفسی فما وجدت لها
بغیر تقوی الاله من ادب

یعنی در تأدیب نفسم وسیله‌یی کاراتر از تقوای الهی نیافتم.

 

استاد من، مرحوم آقای دِهِشت از امام صادق -علیه السلام- نقل می‌کرد که آن حضرت فرمود: اَلدِّینَارُ دَاءُ اَلدِّینِ وَ اَلْعَالِمُ طَبِیبُ اَلدِّینِ فَإِذَا رَأَیْتُمُ اَلطَّبِیبَ یَجُرُّ اَلدَّاءَ إِلَى نَفْسِهِ فَاتَّهِمُوهُ وَ اِعْلَمُوا أَنَّهُ غَیْرُ نَاصِحٍ لِغَیْرِهِ.

 

یعنی دینار آفت دین است وعالم دینی طبیب دین، پس هر گاه دیدید طبیب دین درد دین به سمت خود می‌کشید وی را متهم کنید وبدانید او شایسته‌ی شما نیست.


اینها د‌و نمونه از سخنان پاکی است که انفاس قدسی دو انسان قدوسی به ما گفتند و بر لوح دلمان چنان بست که هیچ نیرویی قادر به زدودن آن نیست چرا که گفته‌اند:

 

الکلام اذا خرج من القلب دخل فی القلب واذا خرج من اللسان لم یتجاوز الآذان. یعنی هر سخنی وقتی از دل بر آید، در دل در آید و هنگامی که از زبان بر آید از گوش فراتر نمی‌رود.

 

امروز اما لباس دین حرمت وتقدس دیروز خود را به کلی از دست داده تبدیل به لباس سیاست شده است. امروز سیاست عین دین وحفظ دین در گرو حفظ سیاست است. امروز ر‌وحانیت یا کارگزار حکومت است ویا هوادار سینه‌چاک قدرت. در این بین، کسانی امثال من که بر این باوریم دین و دولت دو مقوله‌ی جدا از هم هستند، دو گزینه پیش‌رو داریم:

 

۱- ماندن در لباس روحانیت
۲- بیرون رفتن از سلک روحانیت

از آنجا که گزینه‌ی اول مطلوب من نمی‌تواند باشد، ناچار گزینه‌ی دوم را برگزیدم.
لعل الله یحدث بعد ذلک امرا.

والسلام

[۱۷ مهر ۱۳۹۹ ، روز اربعین حسینی]

 

بررسیِ «تصمیمی بزرگ»

 

ابراهیم طالبی دارابی دامنه / ۱۷ مهر ۱۳۹۹

به نام خدا. آقای وحدت در «توضیحی کوتاه در باره‌ی تصمیمی بزرگ» از یک سیری (seyri) سخن گفت و شاید هم از سیری «siri». و سرآخر میانِ ماندن و رفتن، بیرون‌رفتن از «سلک روحانیت» را برگزید. در واقع ایشان رسماً روشن ساخت نه فقط در لباس روحانیت نمانده، حتی از این سِلک (=زُمره، حلقه) بیرون رفته و شاید به همین علت، نام بیرون‌زدن ازین صنف را «تصمیمی بزرگ» نامیده.

 

ایشان با انتخاب شعر شمس تبریزی از نی و نای مولوی، گویا خواست بگوید در ایران‌شهرِ امروز «انسان» و «انسانیت» مفقود است و او در پیِ این آرمان و آمال و آرزوست. پس از این، همنشینی را به میان کشید که در آن خدا و دانش و آخرت باید مطرح باشد. سپس از آیت‌الله کوهستانی به عنوان اوتاد (=قُله‌ی پارسایی) یاد کرد که ادب‌کردنِ نفس را اندرز داد که والاترین ابزار خودسازی‌ و پرهیزگاری است. آنگاه دینار و دین را وسط آوُرد که آفتِ دین است و چنان جذّاب و فریبنده که حتی طبیبِ دین و عالِم دین را هم به خود می‌چسبانَد. پس ازین زِنهار، آن دو سخن را دل‌برآمده خواند و بر دل‌نشان. و در بندِ نیمه‌پایانی، آسیبِ اساسی مملکت و سیاست و روحانیت را بر برداشت خود استناد ساخت. و در نهایت دو راه بیشتر پیش خویش ندید و به تعبیر خود «تصمیمی بزرگ» گرفت و از صنف بیرون رفت. و با آخرِ آیه‌ی یکم سوره‌ی طلاق سخنش را بست: «لَعَلَّ اللَّهَ یُحْدِثُ بَعْدَ ذَٰلِکَ أَمْرًا» یعنی: «چه بسا خداوند بعد از این حادثه، وضع تازه‌ای پیش آورد.»

 

اما بعد؛ دیدگاه من:

چون کودکان که دامنِ خود اسب کرده‌اند
دامن سوار کرده و میدانت آرزوست

و...

سعدی در این جهان که تویی ذره‌وار باش
گر دل به نزد حضرت سلطانت آرزوست

(سعدی. غزل 41)

 

تصمیم آقای وحدت اراده‌ای شخصی اوست و جزوِ حریم خصوصی وی و از خیارات و اختیارات فردی و حتی شاید به قول یکی از اعضای مدرسه فکرت «اجتهاد شخصی»اش، اما چون این فعل، در حوزه‌ی فرد حبس نمی‌شود و بازخورد می‌آفریند (که حبس نشد و بازخورد آفرید) من از سرِ آزادی فکری و احساس مسئولیت فردی‌ می‌توانم وارد شوم. پس، ورودم نه فشار است و نه دخالت.

 

خود کار من گذشت ز هر آرزو و آز
از کان و از مکان پی ارکانم آرزوست
گوشم شنید قصه ایمان و مست شد
کو قسم چشم؟ صورتِ ایمانم آرزوست

(مولوی: دیوان شمس تبریزی. غزل 441)


اول می‌توانم بپرسم برای همان آرزوی شمش‌واره، ایشان چگونه و چقدر تلاش کرد که این حلقه‌ی مفقوده، بیشتر از این گم نشود و از میان مردم و جامعه و حوزه رَخت برنبندد. آیا با کَندنِ لباس و بیرون‌رفتن از زمره‌ی روحانیت این مشکل حل می‌شود! از نظر من چنین اقدامی نه تنها حلّال نیست، حتی نوعی منحل‌کردنِ مسئله و قضیه است.

 

دوم می‌پرسم حالا که جناب ایشان هم از کِسوت و هم از کساء بیرون رفته است، آیا آسیب و ناهنجاریِ «همنشینی» با کسانی (=از نگاه آقای وحدت یعنی روحانیت) که دیدنِ آنان نه انسان را به یاد خدا می‌اندازد و نه دانش می‌افزاید و نه یاد آخرت را در دل زنده می‌کند، به‌کلی مرتفع می‌نماید! یا نه این اقدام -که به تعبیر من حرکت و فریاد است، نه سکون و سکوت- هیچ سودی بر این معادله‌ چندمجهولی! بار نمی‌کند، بلکه تزلزل پرتاب می‌کند.

 

سوم برداشت من این است که درس مرحوم آقای دِهِشت، درسِ ماندن است، نه پند به رفتن. اگر این‌گونه باشد -که آقای وحدت ترسیم کرده است- پس همیشه می‌بایست پارسایان این صنف در درازای تاریخ ازین صنف بیرون زده باشند؛ زیرا همواره این نقص و نقضِ غرَض در میان پاره‌ای روحانیان جاری و معمول بوده است که دنیا و دینار را بر صدرِ دین می‌نشاندند و خود را در ذیلِ آن نگه می‌داشتند ولی زیِّ طلبگی را ترک و با این لباس فقط رزق و روزی می‌خوردند. مگر هر آسیب و آفت درخت، چاره‌جویی‌اش این است که ریشه را زد! شجره‌ی طیّبه‌ی روحانیت ریشه‌ی سالم و رشیدی دارد و شاخسارهای بزرگ و برگ‌های فراوان و میوه‌های مُثمر و کثیر. مگر برای چند برگ پژمرده، چند شاخسار پوکیده و چند میوه‌ی پوسیده و حتی چند رشته ریشه‌ی کرموک، اصل درخت را از ریشه در می‌آورند! یا نه باغبانی می‌کنند و هرَس؟ و آبیاری می‌کنند و حراست؟

 

چهارم این‌که تحلیل آقای وحدت از سیاست و روحانیت و حتی مقوله‌ی دین و دولت مستلزم استناد و دلایل عقلی و شرعی است که از نظر من این روایت یکسان‌انگارانه از روحانیت و سیاست اشتباه و انحراف است و نیز برداشت جدایی دین از دولت خلافِ اسلام. هرجند ایشان ازین حق برخوردارند که چنین تلقی یا تفکری از دین و سیاست و روحانیت داشته باشند، اما اسلام و روحانیت دیرزمانی است -از صدر اسلام تا اکنون- که به این شُبهه‌ها، تردیدها، سؤال‌ها، مشیء و طریقه‌ها و حتی هجمه‌ها پاسخ روشن و مبرهن داده است که ورود من به این بحث بدیهی به کُسالی و خستگی می‌انجامد.

آخر پوزش و اعتذار از اخوی ارشد آقای وحدت، اگر سینه‌اش را از صدری به تنگی برده‌ام.

 

نظر جعفر آهنگر:


سلام جناب آقای وحدت 

از اظهار نظر جنابعالی، در مورد تصمیم بزرگ و تاریخی که در رابطه با زندگی شخصی که جدا از زندگی اجتماعی تان نخواهد بود، سپاسگزارم.  امیدوارم خدای متعال همه ما را در مسیر حقیقت و رستگاری رهنمون فرماید. چرا که عمر دنیا، بسی کوتاه و فریبنده و همه ما بر حسب توان و وظیفه اجتماعی خود در پیشگاه خداوند مسئول اعمال خود می باشیم. در پایان، آرزوی سربلندی و موفقیت برای جنابعالی داشته، امید است که همواره، دوستداران حق و حقیقت بیش از گذشته از گنجینه دانش و مَنش حق طلبانه ات بهره مند گردند. درود بر شما

 

نظر جعفر آهنگر:

 

سلام آقا ابراهیم. متن حاکی از  محتویاتی ارزشمندانه و خیرخواهی در رابطه با اقدام اخوی بزرگوارتان نگاشتی، عمیق خواندم. نظراتی را مطرح نمودید که هر یک مستلزم پاسخ مبسوط می باشد، که به طور حتم جناب آقای وحدت، به همه این موارد اندیشیده است. اگر صلاح دانستند؟ جواب دهند، موجب خرسندی ست. اگر چه دوستان و جنابعالی به بخش هایی از این چالش، واقفید. بنده ، به این نکته یکی از بزرگان بسنده می کنم و می گذرم.  انسان در معبر تاریخ می آید، می رسد، می گذرد. مضاف بر این نکته، تصمیم بزرگ از انسان های بزرگ در گذر زمان می تواند، زمینه را برای هر گونه قضاوت دیگران مهیا سازد. درود بر شما

 

نظر معین‌ آهنگر:


به نام خدای زیبایی ها. با وجود اینکه مدت طولانی ست از اظهار هرگونه نظر در فضای مجازی پرهیز کرده ام،ولیکن خواندن این خبر انسجام ذهنی ام را فروریخت و مرا وادار به واکنش کرده است. هر شخصی با عنایت به رسالتی که برای خودش در زندگی تعریف می کند،دست به انتخاب هایی می زند و درست و نادرست بودن اش به خودش مرتبط است. ولی طبق قوانین فیزیکی هم که در نظر بگیریم در پی هر عملی،عکس العملی هست و با وجود همین منطق تصمیم جناب وحدت همچنان که متاثر از وقایع بخصوصی است متقابلا در ایجاد واقعه ی مختص به خودش موثر می نماید.


از دیدگاه خواننده ای همچون بنده دو دلیل بر این موضوع معطوف است؛ خصوصی یا عمومی. اگر خصوصی است که در حیطه ی این بحث نیست و اگر دلایل عمومی و بیرونی است جای بحث وجود دارد چراکه این عمومیت ما را هم مشمول خود کرده است. تصمیمی اینگونه هنجارشکنانه در این برهه از زندگی برای شخصی که روزگاری برای استقرار همین هنجار ها تا پای جان ایستادگی کرده است(با شناختی که از جناب وحدت داریم) قطعاً نشانه ی انحراف مجریان استمرار آن هنجار هاست.  اگر استنباط بنده درست باشد این حرکت جناب وحدت باید آنچنان صورت می گرفت که امواج این تصمیم به ایجاد جریانی عظیم بیانجامد و آفتاب حقیقتی باشد که ابر سیاه غفلت را کنار میزند و اینگونه محجور و تقیانه نباشد.


عاقلان گر چه ربودند ز ما پرده ی عیش
فارغ از پرده بود محفل هر دیوانه
گرچه می داد خبر رنگ رخ از سر درون
ما کشیدیم نقابی به برش رندانه
یا حق
معین آهنگردارابی

 

نظر شیخ ‌مالک رجبی:


سلام آقا جعفر فامیل ما حال شما خوبه ؟؟ تسلیت بابت اربعین حسینی... آیا امام خمینی و مقام معظم رهبری ،  مرجع عالیمقام آیه الله سیستانی..بزرگان دین دیگر که خودشان در فقه دین استخوان خورد کردند و درجه اجتهاد را کسب کردند و هزاران مجتهد دیگر را پرورش دادند ... آیا نظریات مرحوم نائینی و مرحوم آخوند خراسانی را نخواندند...تازه میخواهیم نظریات مرحوم نائینی و مرحوحوم آخوند را برای این بزرگان تدریس کنیم...این نظریات در همین فضای مجازی چند بار تکرار شد..و حرفای خوبی هم می باشد مورد استفاده قرار میگیرد و رد نمی کنیم ..در جای خودش بحث مفصل دارد ..

 

اما داستان لباس استاد حاج آقا وحدت  هیچ ارتباطی به این بحثها ندارد.. چون ایشان خودشان یک شخصیت مبارز بوده ....ایشان در متن خودشان اشاره داشتند ما دنبال انسان فرزانه و ایده آل هستیم در تمام تاریخ بگردیم غیر از معصومین انسان درست حسابی و فرزانه و ایده آل پیدا نمی کنیم .. و این بزرگوار یک دلیل دیگرِ خودشان درباره لباس آوردند اینکه این لباس تقدس خودش را از دست داده..اگر اینجوری هستش علامه حسن زاده آملی ، علامه جوادی ، و خیلی از بزرگان دیگر داستان این حکومت را می بینند آیا آنها دست به چنین کاری بزنند..هرگز چنین کاری انجام نمی دهند ..خود امام خمینی در یک پیامی فرمودند ما روحانی داریم از شمر و معاویه بدتر هستند و روحانیونی هم داریم همدم فرشتگان هستند..

 

علی ای حال بنده هم چون مخاطب این داستان و مستمع هستم و عضو این مدرسه هستم نظر خودم را اعلام میکنم.... با حفظ احترام حاج آقا وحدت  دلائلی که برای داستان لباس آوردند نظریه این بزرگوار را قبول ندارم موفق باشید..
حوزه علمیه قم مالک رجبی داربی ۱۷ مهر ۹۹

 

نظر سید علی‌اصغر خطاب به دامنه:


سلام. جامع و کامل و از روی منطق به رخ صفحه سفید رفتی . نکات بسیار ارزنده و حتی برداشت واضح از سیره برادرت آقای وحدت را دراین نوشتار ترسیم نمودی . به نظرم آقای وحدت یک حرکت سیاسی انجام داده است . برای اینکه بعد از بسم الله در رابطه بانسبت نامتقارن قدرت و دین را مبنا و اساس اراده اش قرار داده است . جلیل قربانی و جعفر آهنگر  هم در ورطه سیاست به ارائه دیدگاه خودشان شتابزده اقدام نمودند. باور کن پیش بینی می کردم که آقا وحدت برای جدا شدن از این لباس دلیلی می آورند که حداقل مرا قانع می کنند اما نه ! از فرط خستگی و تمام شدن دریافتهای شخصی از حوزه از این سلک درآمده است و وارد دنیای عادی و طبیعی انسان شده است . آنان که برگزیده هستند و شکیبا، عَلم روحانیت را بر دست دارند و راه تخصصی خویش  را می پیمایند . برای این وداع که سفر غیر قابل تفسیر برای من بود باور کن اشک ریختم و حسرت خوردم . به هزاران دلیل منطقی و احساسی . یکی از دلایل احساسی و منطقی اینکه اگر پدر بزرگوارت که خدایش رحمت کند زنده بود با این کارش سکته می زد . برای آن حس متجلی اشک ریختم . حتی برای تنهایی آقا وحدت که بریدن از یک مکتب را اراده کردند اشک ریختم .
و ...

 

شاید از یادها برود!

 

ابراهیم طالبی دارابی دامنه / ۱۸ مهر ۱۳۹۹

 

راهی بزن که آهی بر سازِ آن توان زد

شعری بخوان که با او رطلِ گران توان زد

 

بر آستانِ جانان گر سر توان نهادن

گلبانگ سربلندی بر آسمان توان زد

 

و...

 

اهلِ نظر دو عالم در یک نظر ببازند

عشق است و داو اول بر نقدِ جان توان زد

 

و...

 

حافظ به حق قرآن کز شید و زرق باز آی

باشد که گوی عیشی در این جهان توان زد

 

(حافظ. غزل ۱۵۴)

 

این شعری بود که آن صوت و نغمه‌اش بر گوش‌مان طنین می‌انداخت. نواختِ راهی بود که آه بر سازش ‌زده می‌شد و نوای غزلی بود که با پیمانه‌ی بزرگ (=رَطلِ گِران) به عشق و عرفان منتهی می‌شد. تا سربلند و مَبرور، پیشگاه پروردگارِِ یکتای بی‌همتا (=آستان جانان) گلبانگِ سرافرازی سر دهی. و در آن درگاه شرمسار نباشی. که اگر چنین نباشد، دنیابینان (=اهل نظر) به طَرفةالعینی (=به یک چشم به‌هم زدنی) می‌بازند و فقط عشق و داو (=نوبتِ عاشقی و بازی) درمانگر آن است تا نقدِ جان کرد و آبرومندانه نزد جانان رفت. و حافظ، آن روحانی عارف -که قرآن را از بر داشت و به آن پیروی می‌کرد- به حقِ قرآن سوگند و دعوت می‌دهد که انسان از سرگرمی و ‌گمراهی شیدِ دنیوی و زرق‌وبرق بیرونی بازگردد تا با طرَب و نشاط و سور و سُرور، گوی عیش و عشق بیافریند و با چوگانِ عقل و معرفت و عبودیت، میدانِ جهان را به زیستنِ طیّب و سالم و مُتسالم (=سازگار و همآهنگ و آشتی و صلح با هم) بدَل کند.

 

خوبی شعر حافظ این است دستِ تفسیر را برای همه در دسترَس گذاشت، لذاست که من هم، با همه‌ی قِلّتی که برای خودم قائلم- برداشتم را نوشتم.

 

و اما اینک:

 

من در دهه‌ی شصت، نخستین وهله، با این غزل عرفان با مرحوم محمدرضا شجریان آشنا شدم و آوایش را در جان فرو بردم که بعد دریافتم «ربنّا» از چنگ و رباب اوست. او اینک پس از سال‌ها «سیر و سفر»ها، سالکِ توس شد و قراره در آرامگاه حکیم فردوسی آرام گیرد.

 

چهره‌ی او، احتمال می‌دهم در نسل‌های بعدی از یاد برود، زیرا ذائقه‌ی ایرانیان با هجوم اجانب، متأسفانه در حالِ دگرگون‌شدن است؛ در آهنگ، در نغمه، و حتی در البسه، در اغذیه، در اطعمه، و در فرهنگ. آن روز مَباد. چه نغمه‌های شوم و فرومایه‌ای جای آواهای بزرگان موسیقی و آواز ایران را اشغال کرده! بگذرم.

 

افکار و نگرش مرحوم شجریان بر من ناشناخته ماند. شاید روزی رسد که کنفرانسی در شناختِ پویه‌ها، پیمایش‌ها و پیام‌های او راه بیفتد تا عناصر شناسا میّسر گردد. رحمتش کناد خدای رحیم و رحمان و مهربان.

 

پاسخ:

 

جناب آقای ... سلام

 

گرچه نامکشوف است و حتی تردید دارد که این نامه آیا به این ادبیات نو و با این محتوا و مثال‌ها، به آن عالم بزرگ و اصولی متفقه مرحوم آخوند خراسانی منتسب باشد. اما بر فرض که چنین نامه‌ای با آن مندرجات، مبادله شده باشد، از نظر من ولی، نمی‌توان در نظریه‌های سیاسی رغبت و شوق به تقلید برد و حرف کسی را برای حوزه یا علمای بعدی، حجت و ختم‌کلام دانست و یا وحی مُنزل. تفاوت فکری، اساس اجتهاد شیعی است.

 

از خلاصه‌ای که برای آن انجام داده‌ای و باز نیز فرصتی برای من فراهم کردی تا برای بار چندم آن را از نظر بگذرانم، ممنونم و خداقوت می‌گویم. هرچند دو سه سال پیش در دامنه بر این نامه و تئوری، نقد و نقب زده‌بودم.

 

پاسخ:

 

سلام آقا...

 

فکر نکنم بر این باشید که در جمهوری اسلامی ایران، روحانیت دستی دلخواه در فساد داشته باشد که نظام را بپژمُرَد. فساد از قضا از سوی کسانی‌ست که قول داده بودند به مدد روحانیت بشتابند اما جیب دوختند و دوک زدند. بی‌چاره روحانیت! اگر سه‌چهارپنج تن از آنان به حکومت به چشم سکّه و سکّو دوخته باشند، همه را گُر آتش می‌برند و بُن و اساسش را تبَر می‌زنند که تبرّی بیافرینند. جمهوری اسلامی ایران مگر حکومت قدّیسین است که از آن فقط پری و فرشته سراغ بگیریم. همیشه دد و ددان هم بوده‌اند و آبشخورش را تیره کردند که سهراب‌هایی هستند که فریاد کنند آب را گِل نکنند!

 

پاسخ:

 

سلام جناب آقا ...

خرسندم که پس از اوقاتی، سخن را به زیور قلم آراستی و ما را از فکر و بینش خود آشنا کردی. سخن و نطق از نظر من از نعمت‌های ناشناخته‌ی خداست که به روی انسان گشوده شد که بتوانند از این ابزار یکدیگر را به افکار و رفتار دعوت کنند و سازگاری ساز. نطق شما آقای معین، معیّن درک همین نعمت است. من، به انسان سالم در دنیای مُتسالم می‌اندیشم. بگذرم.

 

پاسخ:

سلام آقاجعفر رجبی چرا آخرین؟ روزگار، آموزگار دارد و آموزگار آخرین ندارد، آفرین و آفریدن دارد. باز نیز ناله‌ها از سحر از نای نغمه‌خوانان برخواهد خاست. مَبرور بمان، نه مأیوس!

 

نظر آقای وحدت:
 

بسمه تعالی

نشان رسالت ونماد امارت

 

عمامه، قبا و عبا تنها یک نشانه است، و بسته به این که نشانگر چه چیزی یا چه چیزهایی باشد بار معنایی متفاوت می یابد: خوشایند یا بدایند ویا .... عمامه وقبا تا دیروز نشان دین و معنویت وکسانی که در آن سلک بودند مبلغان رسالت های الاهی به شمار می آمدند: ( الذین یبلغون رسالات الله ...). به همین مناسبت آنان در نزد مردم از حرمت وقداست ویژه یی برخوردار بودند. امروزه اما با به قدرت رسیدن اسلام سیاسی وتشکیل حکومت اسلامی وانتقال رهبری  به روحانیت وقرار گرفتن انان در راس همه امور، به تدریج عبا وعمامه تبدیل به نماد امارت وحکمرانی بر مردم شد. 

نتیجه اش این می شود:  دیروز که می خواندیم: 

 

اندک اندک جمع مستان می رسند

اندک اندک می پرستان می رسند

 

امروز باید بخوانیم: 

 

اندک اندک جمع مستان می روند

اندک اندک می پرستان می روند

والسلام

 

پاسخ:

 

عمامه و عبا؛ نماد امامت نه «اِمارت»

 

ابراهیم طالبی دارابی دامنه / ۱۹ مهر ۱۳۹۹

 

به نام خدا. این‌که با یک حکم کلی عمامه و عبای روحانیت امروز را در تشت امارت گذاشت و به حراج تاراج برد و سپس همه‌ی عمامه‌به‌سرها را «سینه‌چاک قدرت» خواند و آنگاه اندک‌اندک قائل شد که ازین جمع (=بخوانید جمهوری اسلامی ایران) مَستان (=بخوانید خوبان) می‌روند، از نظر من سخنی راستین و چسبیده به حقیقت نیست و گزندش به این است که در خود تمام واقعیت را حمل نمی‌کند.

 

عمامه و عبا، رختِ امامت است نه امارت. اگر امروزه‌روز می‌بینیم «اَمّارّه‌ی بسّوء» در بعضی کارساز افتاده و جای «لوّامه» و «مطمئنّه» را تنگ کرده‌است، دست‌کم به این بر می‌گردد که پذیریش تذکار و اخلاق از میان پاره‌ای آدمیان رخت بر بست، نه این‌که همه‌اش را به گردنِ و گُرده‌ی روحانیون گذاشت و عملکرد حاکمیتی عده‌ای ازین صنف را عامل تام آن دانست.

 

هستند هنوز روحانیان و طلبه‌هایی که دِین خود را به حق اَدا می‌کنند و پیشوایی مردم و ابلاغ رسالات را بی‌ترس و خجالت، با شایستگی و بدون حق‌پوشی پیش می‌‌رانند.

 

مگر می‌شود طلبه‌ی منزّه که طعم فقر را همچنان می‌چشد و تا زمانی نیاز به شهریه (=سهم امام) دارد، آن را لقمه‌ی سفره‌اش می‌کند و لقمانِ عقیده‌اش، پا پس بکشد و دینار را به نام دین ضرب کند و عمامه و عبایش را عُمّالِ دیگران کند و برای زور عملگی؟ هستند، اما خیلی‌خیلی کم؛ که این‌هم الحمدلله به مدد روشنگری مردم و نقش افشاگرانه‌ی اصحاب رسانه‌های متعهد و اخلاق‌مدار، نقش آنان بر آب است.

 

اگر وعده‌ی قرآن، حق و وثیق است -که هست و تردیدناپذیر است- پیام آسمانی «وَرَأَیْتَ النَّاسَ یَدْخُلُونَ فِی دِینِ اللَّهِ أَفْوَاجًا» کماکان جاری است: «و دیدى که مردم گروه‌گروه در دین خدا داخل مى‌شوند.»

 

نوشته‌ی شیخ محمدرضا احمدی:

 

سلام علیکم

اظهار ارادت حضور اعضای محترم، بخصوص جناب حجت‌الاسلام ابوطالب طالبی. حقیقتا من هرچه بیشتر در موضوع خلع خود خواسته لباس روحانیت بیشتر فکر می ‌کنم، کمتر به نتیجه می‌رسم. خودِ استاد طالبی مستحضر هستند که ورود در عالم طلبگی، نه به دلیل حکومتی، نه به دلیل اشتغال و نه آمال و آرزوهای دنیایی است. علم و تقوا دو بال اصلی و اساسی یک طلبه و روحانی است که با نقص هرکدام، شخصیت طلبه  هم ناقص خواهد بود. هر جوانی که از من در باره ورود به حوزه مشورت می‌گیرد، همین دو مورد را شرح می‌دهم. دیدیم کسانی را که به هوای نام و نان وارد حوزه شدند، اما سر از ناکجاآباد در آوردند. زندگی هیچ طلبه‌ای با دولت و حکومت پیوند ذاتی نخورده. اکنون که به برکت تلاش علمای سابق و همراهی مردم، حکومت اسلامی شکل گرفت باید با تلاش بیشتر و مباحثه افزونتر و اجتهاد عمیق‌تر، ارکان و پایه‌ها و اساس آن بیشتر تبیین شود. هنوز کارهای فراوانی باید صورت بگیرد تا این مدل از حکومت تبیین شود.

 

از یاد نبریم که دو مانع بزرگ در این مسیر وجود دارد: 

۱. هماوردی و رویارویی با مکاتب بشری 

۲. مسائل و مشکلات داخلی.

در مواجهه با این موانع که اولی مهمتر از دومی است، باید همت بلند داشت و نا امید نشد.

 

مستحضر هستید که حضرت علی علیه السلام در طی پنج سال حکومت، سه جنگ خانمان سوز را پشت سر گذاشت که اوضاع کوفه را دگرگون کرد.

شما چه تصوری از شهری دارید که ظرف پنج سال سه جنگ را تجربه کرده است؟

 

در جنگ جمل ۱۸۰۰ نفر سواره و ۱۵۰۰ نفر پیاده در مقابل آن حضرت ایستادند و با آغاز جنگ، به سرعت تمامی خوارج کشته و یا زخمی شدند، زخمی‌ها به تعداد ۴۰۹ نفر، به خانواده‌هایشان تحویل داده شدند. فقط کم‌تر از ۱۰ نفر از خوارج فرار کردند. حالا شما اضافه کنید دو جنگ دیگر را و حساب کنید چندصد خانواده در کوفه بی سرپرست شدند؟ چند صد زن بی سرپرست مدام علی را لعن می‌کردند؟ اما علی دست از تلاش برنداشت.

 

آیا علی فرمود حالا که کوفه به این وضعیت افتاد، من از امامت استعفا می‌دهم؟ نظریه حکومت اسلامی، کاملا جدید و تجربه نو هست... کشورهای دنیا سالیان سال هست که انواع و اقسام حکومت و دولت را دارند تجربه می‌کنند، اما علی رغم وجود رفاه و ... همچنان زیر سایه سلاح نظامی روزگار می‌گذرانند و در امنیت هستند. مرحوم علی آل اسحاق در خاطرات خود می‌گوید در نجف و در محضر حضرت امام صحبت از حکومت اسلامی شد، ایشان فرمودند دویست سال طول می‌کشد تا حکومت اسلامی شکل بگیرد.

 

خلع خود خواسته لباس، می‌تواند ناشی از دو امر باشد:

 

۱. به لحاظ نظری به این نتیجه رسیده باشیم که اساسا حکومت دینی نمی‌توان تشکیل داد و اگر تاکنون بر این طبل می‌کوبیدیم، اشتباه بود. و چون مبدع این نظریه روحانیت بود، ما شرمنده هستیم و با در آوردن لباس می‌گوییم آن سبو بشکست و آن پیمانه ریخت.

 

۲. کاری به تئوری نداشته باشیم، اما آنچه در عمل مردم مشاهده می‌کنند، با احکام اسلامی فاصله دارد، مردم در مضیقه کامل هستند، اشتغال و ازدواج و.... سامان نگرفت، اخلاق ضعیف شد و... و چون متصدیان اصلی حکومت روحانیت و فقه و فقیهان هستند و آنها نتوانستند به وعده‌های خود عمل کنند، پس لباس را در بیاوریم و بگوئیم پشیمانیم. جناب طالبی خود استاد هستند و تصمیم‌شان هم محترم، اما فکر کنم راههای بهتری هم وجود دارد:  نگاه به داخل و باور به توانمندی فکری، تئوری، نظری و عملی خودمان، از حوزه گرفته تا دانشگاه. از اطاله کلام عذرخواهم

 

وضعیت بغرنج!

 

ابراهیم طالبی دارابی دامنه / ۱۹ مهر ۱۳۹۹

آقای... در متنی خطاب به من، علاوه بر نکات و انتقادات، اصطلاح «وضعیت بغرنج» را به کار برد که دست‌مایه‌ی ستون امروزم شد؛ بنابرین به آن می‌پردازم.

 

وقتی مشکلات بر سر راهِ حکومت و جامعه به حالت پیچ‌درپیچ در آید به این وضع، وضعیت بُغرنج می‌گویند. بُغرنج یعنی پیچیده. یعنی مُعقّد و گره‌خورده. مثلاً وقتی دختر و پسر به عقد هم درمی‌آیند در واقع  به هم گره و پیچ می‌‌خورند. از ریشه یا رشته‌ی همین لغت، به توده‌ی ریگِ به‌هم‌پیوسته عقَد می‌گویند. به بُغض‌های جمع‌شده نیز عُقده می‌گویند. به پیوند و پیمان هم عقد می‌گویند زیرا با آن به هم می‌پیوندند. به گلوبند و رشته‌ی مروارید نیز عقِد می‌گویند. و نیز به باورها و ایمان نیز، عقیده و اعتقاد اطلاق می‌شود، زیرا هم در مؤمن چنگ می‌زند و هم هم‌کیشان را در یک رشته نگه می‌دارد. جالب‌تر این‌که از نظر من حزب توده از آن‌رو مردم و حزبش را «توده» می‌خواند، زیرا می‌خواست همه را در یک رشته به هم پیچید و کوت و تلنبار کند و پشتِ سرِ شوروی بگذارد. همچنین به زبانی که لُکنت و گره افتد نیز عقَد اطلاق می‌شود. مثلاً طبق آیه‌ی ٢٧ سوره‌ی طه وقتی موسی (ع) مأمور شد سراغ فرعون روَد با او مُحاجّه (=بگومگو) کند، به دلیل این‌که گره در زبان داشت این دعا را کرد: وَاحْلُلْ عُقْدَةً مِنْ لِسَانِی: «و گره از زبانم بگشای»

 

با این توضیح واژه‌شناختی گمان دارم بهتر می‌توان به بستر بحث رفت. یعنی بلی! بر فرض که کشور دچار وضعیت بغرنج است؛ اما آیا این ناشی از همان عاملی است که جناب جعفر به آن اشاره کرد؟ از نظر من پاسخ این است: نه. کیست نداند بر سر راه نظام، عده‌ای (چه داخلی، چه خارجی) صف و سدّ بستند و نمی‌گذارند مملکت و ملت به رشد و ترقی برسد و جزو چند کشور بازیگر (=نقش‌پذیر و اثرگذار) شود. می‌خواهند ایران را به عقب برانند تا با علم و پیشرفتی که به دست آورده از قدرت‌گران جهانی و پادوهای منطقه‌ای پیش نیفتد.ارزیابی آنان از میزان توانمندی ایران در پیشرفت و رشد از ارزیابی بسیاری از شهروندان ایران بروزتر است. مثلاً اخباری که اسرائیل از عظمت و ارتقای ایران دارد به‌مراتب از اطلاعات برخی‌ها دستِ‌اول‌تر است. ایران، دشمنانی غیرقابل انکار دارد که اگر نگوییم کاری به ایران ندارند، دست‌کم مانع و مانع‌تراش‌اند. انکار این واقعیت، منحل‌کردن صورت مسئله است. پس «بغرنجی» بخش عمده‌اش به همین عده بازمی‌گردد که رادع و مانع ایران‌اند. وظیفه‌ی دینی و میهنی الزام می‌کند دست‌کم درین فاز نباید پشت ایران را به نفع دشمن دسیسه‌جو خالی کرد.

 

آنچه آقای... از ملاصدرا نقل کرد سخن حق و گوهر گرانقدر ا‌ست. به نظر نمی‌رسد و حتی یقین است که کسی بتواند خود را جای معصوم جا بزند. اساساً مردم چنان ژرف و رشیدند، کسی را جای معصوم نمی‌پذیرند. امام خمینی مردم ایران را از ملت رسول الله (ص) هم شایسته‌تر و برتر می‌دانست، شاید یک علت این بود، این ملت حواسش بیشتر از عصر و مِصر (=مرز و حد) امت معاصر پیامبر به سرنوشت خویش و عاقبت اسلام جمع است.

 

من دامن جریانی که خود را اصلاح‌طلب می‌خوانَد، لکّه‌دار می‌دانم و این بدین معنی نیست جریانی که خود را اصول‌گرا می‌داند، دست به تطهیر خود بزند و غیر خود را غیر ذی حق بپندارد و مملکت را برای خود مانند مِلک مصادره کند. به قول آن آیت‌الله که «حائری» می‌نمود، حکومت مِلک مُشاع ملت است. یعنی همه در آن شریک و سهیم‌اند. در این میان البته بر من روشن است که بخش عمده‌ی جناح چپ -که به اصلاح‌طلبان معروف شدند- افکار انقلاب علیه‌ی انقلاب در سر می‌پرورانَد ولی چون فاقد عنصر بسیج‌گر است، هراس و واهمه دارد؛ اما اگر آب باشد شنا می‌کند. من ذرّه‌ای درین‌باره تردید ندارم؛ آنان حتی از امام خمینی هم عبور کرده‌اند و بدتر این‌که بخش اصلی اسلام -اندیشه‌ی سیاسی- را ترک گفته‌اند و اگر صداقت ورزند لابد نزد ملت مُقور می‌آیند که حکومت نزد آنان نه شبیه عهدنامه‌ی مالک اشتر که نسخه‌ی تحریفی اعلامیه‌ی حقوق بشر است. مانیفست این عده، در خفا آموزه‌های فلسفه سیاسی غرب و زیست بی‌طرفانه‌ی مغرب‌زمین است که صدالبته در دخالت در امور دیگران صدها گام پیش‌اند و سرافکندگی می‌خرند. می‌ماند جناح راست که من نه فقط در مبانی حتی در معانی هم با تفکرات این دسته برای خودم فرق قائلم. بگذرم.

 

من به تئوری شایستگان معتقدم که قدرت توسط ملت میان افراد شایسته دست‌به‌دست می‌شود، تا حکومت به مدد علم و ایمان پیش برود، نه تعلّقات و ارادت‌. اگر ملاصدرا از حکومت صفوی رانده و به کهَک تبعید شد به این علت بود که می‌خواست «عقل‌ و وحی‌ و دل‌» را باهم بنشاند و انسان را مسافری بداند که میان حق و خلق در رفت‌وآمد است. او از «دنیا مزرعه آخرت استِ» پیامبر ص، هم سیاست و خدمت می‌فهمید، هم تزکیه و تعالی نفس و حکمت. آری؛ امروزه هنوز حسَنات انقلاب اسلامی از سیئات پیشی دارد.

 

مُحَمَّدٌ رَسُولُ اللَّهِ، وَالَّذِینَ مَعَهُ

 

ابراهیم طالبی دارابی دامنه / ۲۰ مهر ۱۳۹۹

به نام خدا. خُب! همه می‌دانیم که محمّد (ص) کیست. «فرستاده‌ی خدا است» که پیام‌های فراوان و نو و نوید آورده از آسمان، و اما می‌پرسم «کسانی که با او هستند» چگونه هستند؟ خداوند، اینان را به ما شناسانده است، ازجمله در (آیه‌ی ٢٩ سوره‌ی فتح) ؛ این‌گونه:

 

۱. در برابر کافران (=دشمنانی با دشمنی‌های عَنودانه و لجوجانه) تند و سرسخت‌اند؛ هر چند همواره اهل تقریب‌اند.

۲. نسبت به یکدیگر مهربان و دلسوزند؛ سنگدل و بی‌رحم نیستند.

۳. ایشان را در حال رکوع و سجود می‌بینی. نمازگزار دائمی‌اند.

۴. همواره فضل خدای را می‌جویند و رضوان و رضا و خشنودی او را می‌طلبند.

۵. نشانه‌ی ایشان بر اثر سجده در پیشانی‌هایشان نمایان است.

۶. همانند کشتزاری هستند که جوانه‌های (=خوشه‌های) خود را بیرون زده، و آنها را نیرو داده و سخت نموده و بر ساقه‌های خویش راست ایستاده باشد، به‌گونه‌ای که بَرزگران را به شگفت می‌آورد.

۷. مؤمنان این‌گونه‌اند تا خدا کافران را به سبب آنان خشمگین کند.

۸. و خداوند به کسانی که با محمد رسول الله باشند و به او ایمان بیاورند و کارهای شایسته بکنند آمرزش و مغفرت و پاداش بزرگی را وعده می‌دهد.

 

چند نکته:

 

یکم. کلمه‌ی «ایزار» در آیه‌ی مورد بحث، به معناى اعانت و یارى است. پس مؤمنان اگر به یاری یمن و فلسطین و اویغور می‌شتابند نباید شماتت شوند.

 

دوم. در ایـن آیـه خداى تعالى در مؤمنین برکت قرار داده، و از نظر علامه طباطبایی روزبه‌روز بـه عـدّه و نـیـروى آنـان اضـافـه مـى‌شـود.

 

سوم. شـرط ایـمـان واقـعـى و عـمـل صـالح، اشـتراط وفاء است. خدا در دل مؤمنان، وفا سراغ می‌گیرد تا به آنان برکت و سکینت دهد.

 

چهارم. صاحب «المیزان» آیه‌ی فوق را توسط (آیه‌ی ٥٥ سوره‌ی نور) تفسیر می‌کند که در آن آیه خداوند به مؤمنان وعده‌ی حکومت بر زمین داده است. آیه ۵۵ نور -که از شگفتی‌سازهای قرآن است- این است:

 

خداوند به کسانی از شما که ایمان آورده‌اند و کارهای شایسته انجام داده‌اند، وعده می‌دهد که آنان را قطعاً جایگزین (پیشینیان، و وارث فرماندهی و حکومت ایشان) در زمین خواهد کرد (تا آن را پس از ظلم ظالمان، در پرتو عدل و داد خود آبادان گردانند) همان گونه که پیشینیان (دادگر و مؤمن ملّتهای گذشته) را جایگزین (طاغیان و یاغیان ستمگر) قبل از خود (در ادوار و اعصار دور و دراز تاریخ) کرده است (و حکومت و قدرت را بدانان بخشیده است). همچنین آئین (اسلام نام) ایشان را که برای آنان می‌پسندد، حتماً (در زمین) پابرجا و برقرار خواهد ساخت، و نیز خوف و هراس آنان را به امنیّت و آرامش مبدّل می‌سازد، (آن چنان که بدون دغدغه و دلهره از دیگران، تنها) مرا می‌پرستند و چیزی را انبازم نمی‌گردانند. بعد از این (وعده‌ی راستین) کسانی که کافر شوند، آنان کاملاً بیرون شوندگان (از دائره‌ی ایمان و اسلام) بشمارند (و متمرّدان و مرتدّان حقیقی می‌باشند).

 

پیام ۱ :

اصلاّ جمهوری اسلامی ایران به کنار. اگر امروز یک آخوندی به اویغور برود آیه‌ی ۲۹ فتح را چگونه تفسیر می‌کند؟ به مسلمانان آنجا می‌گوید بخورید و دَم نزنید! بتمرگید! و تکون نخورید! چون اسلام از سیاست بیگانه و جداست! بر شما باید حکومت شود! به چنین آخوندی چه می‌شود گفت!

 

پیام ۲ :

اگر سال ۵۷ بود آخوندی پیش شاه می‌رفت. به او چه می‌گفت؟ لابد می‌گفت بر ما حکومتت را همچنان بران! چون دینِ ما از سیاست جداست! میوه‌ی ممنوعه‌ی ما سیاست است! و مقوله‌ی دین، فقط مقاله و مَقال و مِن قال و قول و قیل و قال است و بس!

 

پیام ۳ :

از قضا آخوندی یا مسلمانی که همین حالا هم با جمهوری اسلامی ایران در افتاده، و می‌خواهد مردم را نگران نگه دارد و از سیاست بکَند و به دین بچسباند! در واقع دارد سیاست می‌ورزد! نمی‌ورزد؟! اگر تلاش برای القای تز تفکیک دین از سیاست، سیاست‌ورزی نیست، پس چیست؟ دین‌ورزی‌ست؟ اگر چنین است، پس باز نیز در جرگه‌ی سیاست رفته است. پس تردید نیست که تز تفکیک دین و سیاست اگر نگویم خبط و حبط است، اما صدردرصد کشک است!

 

پاسخ:

سلام آقای جعفر آهنگر. خب! من هم دردنامه‌ای که نوشته‌ای را درک می‌کنم. اما بگذرم. البته در جملاتت یک نقص بزرگ که شاید اشتباه لفظی باشد دیده می‌شود، آنجا که نوشتی: «منفورترین کشور شدیم». این عبارتت نیازمند تجدید نظر است و حتی اعتذار. هرچند از مَنظر «مغضوبین» و «ضالّینِ» عالَم، حتی دینِ خدا هم این‌گونه نگریسته می‌شود، ایران که سهل است. اینان قرآن و پیامبر اسلام ص را هم از شدت نفرت آتش می‌زنند و هجو و اهانت می‌کنند، اتفاقاً این اتفاقات و اهانات در همان کشورهایی که شعار اعلامیه‌ی حقوق بشر سر می‌دهند، روی می‌دهد که حاضرند فرستاده‌ی خدا را -که در قلب قریب دو میلیارد انسان جا دارد- مورد اهانت و جسارت قرار می‌دهند. اگر عَنودها ایران را به چشم نفرت و منفوریت می‌نگرند باکی نیست! زیرا آنان از سر کینه و حسادت چنین می‌نگرند. بگذرم.

 

پاسخ:

سلام آقا سید علی‌اصغر. تو مرا می‌شناسی؛ از همه کس بیشتر. من نمی‌توانم آنچه علیه‌ی انقلاب اسلامی صورت می‌گیرد را فقط به تماشا بنشینم. بنابراین، نظرم را راحت می‌نویسم. من معتقدم «قاعده» در جمهوری اسلامی ایران بر خدمت و حسنات است، حال اگر فساد و مفسده دامنگیر شده، از «استنثاء» است که تمام حکومت‌ها را شامل می‌شود حتی حکومت حضرت سلیمان نبی (ع) را.


برخی‌ها در داخل، از جمهوری اسلامی ایران توقع بارش و نزول بی‌انقطاع آسمانی دارند و خیال می‌کنند حکومتِ بی‌نقص ممکن است. همانطور که بشر ممکن‌الخطا است، حکومت هم چنین است. پس؛ کسانی که به حکومت جایگزین فکر می‌کنند، خودشان هم می‌دانند آن زمان هم، همین فسادها و کژی‌ها محتمل است. نگاه من این است که انقلاب اسلامی شجره‌ای پاک است که باید حراست و هرس و آبیاری و بازسازی شود. در ضمن جمع «مُجرّبین» با جمیع افراد، ایده‌ی پیشرفته و نوینی است. درود به این ذهن.

 

نظر صدرالدین‌ آفاقی:

با سلام. بنده از روز اول که از تصمیم جناب آقای وحدت مطلع شدم بنا را براین نهادم که وارد این تصمیم مبهم نشوم تا بدان دامن زده نشود ولی اکنون که خود ایشان طی نوشته ای به بیان انگیزه غیر قابل قبول خویش پرداخته اند ، جملاتی را به شرح ذیل (که صبغه قالبش، طرح چند پرسش است را ) می نگارم. این پرسشها نه از این جهت است که دعوت به مناظره ای باشد چه اینکه پرسشهایی است که پاسخش برایم مسجل است و بیشتر جنبه تلنگر دارد تا داشتن ابهام. ایشان در بیان پاسخ مختارند ولی نظر بنده در نادرست بودن این حرکت ایشان امر ثابتی است که ریشه در تعلق خاطر درونی  است که به لباس دین دارم. چیزی که مرا وادار به ابراز نظر در مورد توجیه چرایی این تصمیم جناب آقای طالبی  نموده است یکی دو تناقض اساسی است که در نوشتارشان دیده ام و چون بیان کردند که نظرات را میخوانند آنرا مینویسم. تناقضی که من میبینم برطبق تاثیر فردی و اجتماعی که تصمیمشان دارد در دو حیطه فردی و جمعی است و بر اساس دلایل بیان شده در متن خودشان میباشد.

 

ایشان عدم وجود یک شاخص اصیل انسانیت در میان نسل حاضر روحانیت را دلیل جدایی خود از این لباس ذکر کرده اند.اینجا این سوال پیش می آید که آیا این نبود شاخص، اصلی دائمی در تمام‌ دورانهاست؟ اگر فردا روزی در نقطه ای از پهنه گیتی( نه تنها ایران بلکه جهان باید مدنظر باشد چرا که انسانیت امری منطقه ای نیست) انسانی شاخص در لباس روحانیت پدیدار شود آیا ایشان دوباره به آن لباس مراجعه میکنند؟ اصولا آیا ایشان همه روحانیون کشور را فاقد شاخصه های انسان مداری میدانند و درگیر قدرت و سیاست مخرب و ناپاک میدانند که آنرا معیار قرار داده و خود را از تشبه به آنان مبرا کرده اند؟

 

دیرزمانی در نظر ایشان اساتید فن متقی بوده اند که ایشان از آنها کسب فیض کرده ولی اکنون چون چنین کسانی را نمیبیند خروج از این لباس را چاره دیده . باید از ایشان سوال کرد که در طی این ایام خود نباید در این لباس ملاک و معیاری برای مردم شده باشد که نخواهد چشم به اعمال و رفتار هم لباسان خود بدوزد و از آنها با درآوردن لباس تبری جوید ؟ اگر این لباس معیار است خود ایشان چگونه معیار کسانی دیگر نگشته اند؟ اگر این لباس ظرفیت این را داشته که زمانی انسانهای پرهیزگار تحویل جامعه بدهد باز هم چنین ظرفیتی را دارا می باشد حتی اگر بر طبق نظر ایشان قبول کنیم که فعلا چنین افرادی وجود ندارند و همه روحانیون یا دربند قدرت هستند یا اسیر ثروت اندوزی( که اینگونه نیست).

 

براستی ایشان که در پی یافتن گوهر انسانیت  در کسوت روحانیت بوده اند و با رویت عدم وجود در دوره ی کنونی  چاره را در کندن لباس دیده اند فردا آنرا در صنفی دیگر خواهند جست یا خود به تنهایی در یافتن آن مبادرت خواهند ورزید و چه صنفی را شایسته توجه و الگو قرار دادن خواهند یافت؟.از این نظر هم مساله را روشن کنند بد نیست. اصولا آیا در انتخاب یک روش شغلی باید به افراد حاضر در آن لباس نگاه کرد یا باید به ریشه پرداخت؟ ریشه لباس فقاهت کجاست؟

 

شاید جناب ایشان ادعا دارند که چون اکنون لباس دین برآورنده کارکردهای دین نمیباشد چاره در دوری از این لباس است تا متهم به همراهی نگردند.باید از ایشان پرسید مگر انتخاب چنین لباسی اصولا بمعنای پذیرفتن مسولیت ناشی از آن نیست که اکنون از قید آن شانه خالی نموده اید؟ با عرض پوزش من این تصمیم بزرگ را در ضعف ناشی از بزرگی مسوولیت میبینیم. من که در لباس کادر درمان هستم وقتی کاستیهای شدید همکارانم را میبینم که حتی مساله جان افراد در میان است آیا چاره کار در خروج از این لباس است یا تقویت خودم برای دستیابی به الگوهایی که هرچند در میان ما زیست نمیکنند و حتی جانشان را فدا کرده اند؟

 

نکته دیگر: آیا فردی در لباس روحانیت نمیتواند با حفظ لباس، گوهر انسانی را در طبقه ای دیگر و شاغلانی از اصناف دیگر بیابد؟  آیا امام خمینی در مورد شهید فهمیده نفرمودند که رهبر ما آن نوجوان ۱۳ ساله است که نارنجک به کمر خود میبندد؟آیا امام با این پیشفرض می بایست ردای روحانیت را به کناری مینهاد و در جبهه ها حضور می یافت؟

 

بخش دوم پاسخم بیشتر جنبه اجتماعی تصمیم ایشان را در بر میگیرد و تناقض موجود در  این قسمت را هم بصورت سوالی میپرسم. در قسمتی از ایشان از دیدار خود و یکی از دوستان مبارز با یکی از علما یاد میکنند.از اینجا میتوان دریافت که حتما خود ایشان صبغه مبارزاتی داشته اند که با چنین دوستانی حشر و نشر داشته اند. اینجا این سوال مطرح است که مبارزه ایشان در چه جهتی بود؟ آیا مبارزه ایشان رنگ و بوی سیاسی نداشت؟چگونه آنزمان درکسوت لباس دین مبارزه سیاسی درست بود ولی الان دین و سیاست باید از هم جدا باشد؟ چرا آنزمان چنین نمی اندیشیدند که دین را با مبارزه سیاسی چکار؟

 

ایشان انتقاد میکند که امروز روحانیت کارگزار حکومت شده است.این سوال را میپرسم که چرا نباید باشد؟ چرا روحانیت نباید کارگزار حکومتی باشد که  خود با یاری و حمایت ملت آنرا بنا نهاده است؟  حال بالفرض روحانیت حکومت را بدلیل ناپاکی سیاست به کناری نهد دوباره چه آینده ای را برای دین باید متصور بود؟ چه گروهی و طایفه ای پاسدار ارزشهای دین میتواند در حکومتی باشد که روحانیونش در کناری فقط  به وعظ  و مثلا خودسازی فردی مشغول باشند؟ مگر رژیم شاهنشاهی پدر و پسر اینگونه نبود؟  شاید پاسخ بدهند که بعد از پیروزی ملت باید جمهوری حاکم باشد و روحانیون نقش مشاور و حامی را داشته باشند که با ارکان انقلاب اسلامی در تعارض است.آنگاه مفسر اسلامیت حکومت کدام طبقه باید باشد؟ چه تضمینی هست که جمهوری توسط عده ای دیکتاتور به قهقرا نرود و هم نامی از جمهوریت نماند و هم اسلامیتی باقی نباشد.

 

تلاشهای نبی اکرم برای تشکیل حکومت و ادامه آن توسط ائمه بزرگوار با داشتن سیاست چگونه از دیدگاه جناب ایشان قابل تبیین است؟ آیا آن معصومان قدرت و سیاست را فدای دین نمودند و در کناری به تماشا مشغول بودند؟یا در بطن مبارزه بودند؟ آیا تلاش معصومان درجهت تشکیل حکومت فقط مختص به خودشان است و پس از انها نایبان آنها نباید در جهت تشکیل حکومت از آنها الگوبرداری کنند؟ مگر امام خمینی غیر از این را انجام داد؟ چرا آن زمان که امام خمینی در بهشت زهرا فرمودند ( من دولت تعیین میکنم) به یادتان نبود که دین و دولت جدا هستند و در صف مبارزه بودید و اکنون برخلاف نظرات امام خمینی  به این نتیجه رسیده اید که دین و دولت جدا هستند؟ یا تفسیری دیگر از ارتباط دین و دولت در آنزمان داشتید؟

 

جناب آقای طالبی: نویسنده ای جوان در همین مدرسه برداشتش را از اقدام شما پشت پا زدن به هنجارهایی دانست که زمانی در آن جهت بذل جان برایش شده و کسانی که اکنون در جهت آن هنجارهای اولیه گام برمیدارند را در مسیر انحراف تلقی نمود.شما تصور نکنید که دراوردن لباس برایتان رافع مسوولیت است اتفاقا  مسوولیت تمام تلقیات نادرست پس از این اقدام را  نیز خواهید داشت. بهرحال اینها تناقضاتی هست که بنظر من در دلایل جدایی شما از لباس روحانیت وجود دارد.

 

نکته پایانی:ضمن احترام به جناب آقای وحدت، با ید عرض کنم: با فرض قبول اینکه وسوسه های غیر مستقیم خناسان، و معاندان اسلام و روحانیت و نظام مقدس جمهوری اسلامی ایران در این اقدام جناب آقای وحدت تاثیر گذار نبوده است، به نظر میرسد: عامل مهمی که موجب شد تا جناب ایشان چنین تصمیمی را در پیش گیرند بنظرم  مربوط به احساس  عدم نقش آفرینی ایشان در حوزه اجتماعی می شود؛ ایشان بصورت مستقل  در حوزه ای که سالیانی دراز در آن عمر خویش را صرف نموده اند چه نتایجی را در حوزه شخصی و عمومی به همراه آورده اند؟؛ پس از پیروز انقلاب اسلامی، در چند روستا و شهر و حتی دارابکلا به هدایت عامه پرداخته و به خطابه و منبر که کارکرد اصلی لباس دین میباشد روی اورده اند یا در پیشرفت امر دین خود چه میزان موثر بوده اند؟؛  و....؛ خلاصه: به نظربنده، عمده عامل در این تصمیم مبهم جناب آقای  وحدت، عبارت است از: عدم موفقیت و عدم تلاش و عدم رغبت ایشان در اداء رسالتی است که بردوش داشت. ای کاش جناب آقای وحدت  مطلب را به حاشیه نمی برد و توپ را در زمین دیگران نمی انداخت که این خود خطاء و گناهی است نا بخشودنی.

 

نازِک‌سَتی را می‌شکافم

به نام خدا. نازِک‌ که مشخص است همان نازُک در زبان پارسی‌ست. ‌سَتی هم اسم درختی است از تیره‌وتبار آلو. یک ترکیب وصفی است، اما در گویش محلی برای لُغُز و کنایه و طعنه و حتی گِله به‌کار می‌رود.

 

نازِک‌سَتی یعنی کسی که مثلاً با کمترین باد و بوران و باران، فِنی‌زکی (=زُکام» می‌شود! یعنی سرما می‌خورد و فِس‌فِس می‌کند.

 

نازِک‌سَتی یعنی اونی که تا دو روز کار کرد و کَمِل‌دسّه دوش گرفت، کمردرد بگیرد و از کارکِله بیفتد.

 

نازِک‌سَتی شاید یعنی کسی که تابِ نازل‌ترین اُفُّ و آفت را ندارد و زود پیٖک می‌شود.

 

خلاصه؛ کسی که کم‌ظرفیت است، کسی که بِرمه‌دوک است، کسی که زیادی دلتنگ و هِق‌هِقی است،  کسی که توی هر کاری آسیب‌پذیر است،کسی که  نَرسیه و (=نارَس) و کال است، کسی که زودزود بی‌رمق می‌شود، در واقع نازِک‌سَتی است.

 

یاد زنده‌یاد یوسف به خیر که ما را سالی یکی دو ‌بار به خونه‌باغِ دامادشون -کِل‌مَمود اِوْریم- ‌می‌بُرد و حسابی سیرسیر سَتی می‌داد.

 

پاسخ:

 

سلام جناب...

از رمان «مُرشد و مارگریتا» این عبارت هنوز یادمه که یکی از لذیذترین چیزهای دنیا : مغزِ قلم است. منظورش قلمِ پای گوسفند و گوساله! بود. حالا من! مغز قلمم خوب است! فقط خوردنی و کلّه‌پاچّه‌شدنی نیست!

 

البته همین نویسنده‌ی روسی درین رمان -که آقای عباس میلانی آن را به فارسی برگردان کرد- سخن ناب دیگری هم دارد اگر درست بنویسم گویا این بود: در آنجا آدمِ سالم را بستری می‌کنند! به نظرم عصر استالین را نَقر (=کَنده‌کاری) می‌کند که رحم را دفن کرد و همه را تارومار.

 

ولی؛ در دین عزیز و مبین، به پیام‌آوری و رسولیِ حضرت ختمی‌مرتبت (ص) رحم به درخت، به علف، به بیشه، به حیوان، به زاغ، به زاغه‌نشین، به زارع، به بَرزگر، به برزَن، به انسان و به تمامی جُنبندگان یک رسمِ ازلی و ابدی‌ست و یک وحی مُنزل صریحِ دائمی.

 

آقای قربانی! به باغ شعر شیخ اجل سعدی رفتی، همو می‌سُراید: 

تو به سیمای شخص می‌نگری

ما در آثارِ صُنع حیرانیم

 

من حقیقتاً وقتی به انسانی برمی‌خورم که صاحب فکر و اندیشه باشد و بارش پنبه! نباشد و دیگران را پنبه‌خلال مَپندارد، و با فکر و قلمش دریچه‌ها به رویم باز نماید و از روزنه‌ی اندیشه‌اش مرا به تماشاگه راز و نیاز ببرد، و از آز برهاند، ولو آن‌که مخالف فکری من باشد و متفاوت بیندیشد، دوستش می‌دارم و محترمش می‌شمارم.

 

پس؛ ازین صحن و از آن سیّد ممنونم که شما را به من شناساند- که با آن‌که با هم بر بعضی مسئله‌ها متفاوت‌نگر و مختلف‌الرّأی هستیم- اما من شما را آموزگاری می‌دانم که دریغ نمی‌دارم از دانسته‌های فراوان و پژوهندگی‌هایت یاد بگیرم؛ لذاست آموزندگانی که بر من آموزندگی می‌کنند، نزدم گرامی‌اند و نیز مُکرّم.

 

ناگفته نگذارم در گزاره‌ی آخر متن خود از لفظ «مقتدا» استفاده کردی، روشن سازم که من از «مقتدا»کردن فکری کَس و کسان برای خودم اکیداً پرهیز می‌کنم؛ زیرا قفلِ فکر می‌شوند و صَنمِ بی‌جنَم، و به قول دکتر علی شریعتی توتِم. بگذرم. سپاس که پسند افتاد. همان‌طور که باخبرید آقای جلال‌الدین کزازی از پارسی سَره تبعیت می‌کند که هیچ واژه‌ی غیرپارسی در آن نباشد، یا بسیار اندک باشد. بلی؛ آنچه من در میان دو کمان / پرانتز (=...) برگردان می‌کنم برای اهل فنی چون جناب‌عالی روشن است، از آن‌رو می‌زنم که واژگان پارسی میان‌مان جاری‌تر شود و در ادبیات و گزاره‌های‌مان فوران کند. از لطف شما همواره، آگاه و ممنونم.

 


پاسخ:

 

سلام آقامسعود دارابکلایی

اینی که نوشتی قاعده است. «الزَّرعُ لِلزّارِع وَ لو کانَ غاصِباً» قاعده‌های حوزه‌ی فقه و اصول، مثل فتواهای مراجع تقلید حتی اگر شکل قانون مصوّب هم به خود نگیرند، معمولاً بر قانون کشوری بار می‌شوند و نزد قاضی نیز اعتبار دارد و ممکن است محلِ استناد قرار گیرد. من به ناسخ و منسوخ آن علم ندارم. با این عبارت مرا یاد اول انقلاب انداختی که گروه‌های چپ مارکسیستی شعار دیوارنوشته داشتند با این عنوان: زمین از آنِ کسی است که روی آن کار می‌کند. گویا مارکسیست‌ها، از حزب‌اللهی‌ها فقهی‌تر بودند! در محل البته یک چیز دیگر هم باب بود و اون عام‌تر است: سردرختی مال همه است. راستی مسعود! در مشهد به فکر عرض ارادت و سلام‌دادنِ ما به امام رئوف (ع) باش.

 

«ترسوها» و بازی با عقلانیت!

 

ابراهیم طالبی دارابی دامنه / ۲۲ مهر ۱۳۹۹

به نام خدا. رهبری -دیروز ۲۱ مهر ۱۳۹۹- سخن از ترسوها و بازی آنان با عقلانیت به میان آوردند. خواستم کمی درین‌باره بنویسم: خوشبختانه همه‌ی ما معنی عقل و ترس را می‌فهمیم. هر یک از ما ممکن است در طول زندگی دست‌کم یک بار ترس را تجربه کرده باشیم؛ ترسیده باشیم و یا واهمه و هراس آنچنان بر ما غلبه و احاطه کرد که کاملاً بیمناک‌مان ساخت. پس ترس و باک در وجود آدمی به صورت نهفته، لانه دارد، به وقتش بُروز می‌کند که در آن حال، دچار رُعب و هول می‌شویم؛ مرعوب و ترسو. اما این حالت گاه در شخصیت و شاکله‌ی فرد نفوذ می‌کند و شخص را اساساً انسانی «ترسو» و ضعیف‌النفس بار می‌آورَد که در زبان عامیانه به افرادِ بُزدل معروف‌اند؛ هرچند بر من آشکار نیست چرا «بُز»، بُز که قوی و پیشتاز و جسور و بی‌باک است. شاید به این علت که بُز، زود رَم می‌کند و دست به فرار می‌زند. نمی‌دانم. بگذرم.


اما عقل. این قوّه (=رسول باطنی) از قوای درونی مرموز و خدادادِ آدمی است که در پارسی به «خِرد» برگردان شده است: عاقل=خردمند. عقل که عربی‌ست، علاوه بر معنایی که بر ما روشن است، دو معنی متضاد هم دارد: هم انسان را پیش می‌برَد و هم بازش می‌دارد: پیش‌بَرندگی، بازدارندگی. امر و نهی. قرآن (آیه‌ی ۵۴ سوره‌ی طه) به انسانِ اهل خرد و پارسایی و ورع و صاحبِ لُبّ و اَلباب، اُولی‌النُهی می‌گوید؛ یعنی کسی که عقل سالم دارد و خود را از خطا، گناه و بیراهه بازمی‌دارد و امور و حیات و ممات و نبات و جماد را می‌فهمد.

 

به همین علت بیابانگردان صحرا بر زنوان شتر، عِقال (=زانوبند) می‌بستند که فرار نکند و گُم و گور نشود. عقل همین حالتِ عِقال شُتر را هم بر آدمی دارد که مانع از گم‌شوندگی و گم‌گشتگی می‌گردد. زیرا اساساً عقل، حسابگر است، محاسبه می‌کند. از وجه مَمیّزه‌های اصلی عقل و عشق، یکی همین عنصر حسابگری است. حساب، علمِ شمارش‌هاست. نیز دانش اندازه‌ها و برآوردها. حساب حتی به تخمین (=حدس و گمان و برآورد و وَرانداز) نیز مدد می‌رساند. حالا بروم روی اصل سخن رهبری که چنین فرمودند:

 

«بعضی‌ها اسم عقلانیت و عقل را می‌آورند اما منظورشان ترس، انفعال و فرار از مقابل دشمن است در حالی‌که فرارکردن و ترسیدن، عقلانیت نیست... ترسوها حق ندارند اسم عقلانیت را بیاورند زیرا عقلانیت به معنای محاسبه‌ی درست است. البته دشمن تلاش دارد تا معنای غلط عقلانیت را تلقین کند و برخی هم نادانسته، در داخل همان حرف دشمن را تکرار می‌کنند.» (منبع)

 

تتمّه و نکته: من به این فقره از تحلیل و حساب و حسابگری رهبری از وضع‌وحال و نگره‌ی نگران‌کننده‌ی ترسوها در این زمانه و اوضاع -که از اوجِ هول و جُبن، به بازی با عقلانیت سرگرم شده‌اند تا ایرانیان را بفریبند و دست جبهه‌ی اهریمن را بر اهورا، دریده و درازدست بدارند- باور دارم و با آن موافقم و خدشه‌ای در آن نمی‌بینم. زیرا جامعه‌ی پویا و زنده به خردمندِ شیردل نیاز دارد، نه به سودمندِ بُزدل؛ و در زبان عامیانه‌ی ایرانی: بی‌جیگر.

 

به‌هرحال؛ مسلّم و آشکار است که میان انسان علوی چون مالک اشتَر فرق است با آدمی چون ابوموسی اشعَر. یکی برای مکتب و امام علی -علیه‌السلام- شهامت و رشادت می‌ورزد، آن دیگری چون جُنبنده و دابّه‌ای ترسو، می‌هراسد و به جای آن‌که منطق غلط دشمن را مؤاخذه کند و با آن آگاهانه مواجهه کند و گریبانش را بگیرد و بفشارد، روی منبر، علی را خلع می‌کند، تا تاریکی بر روشنایی حکومت کند!

 

تاریخِ دین و دیانت -درست که دردناک است- اما صد البته درس است و دانشگاه؛ که ترم و دوره‌ی آن تمامی ندارد. فقط دانشجوی تمام‌وقتِ صاحب شور و شعور و خرد و خردمندی می‌پذیرد.

 

پاسخ:

 

جناب آقای ... سلام. بلی؛ اما من از «ترسو» بحث کردم که اساساً می‌ترسند. از نظر من فرق بیّن است میان خردمندی که در جای خود ترس داشته باشد با ترسویی که دائم می‌هرسد و ساختمان وجودی‌اش ترس است. آن اولی نوعی حَزم است ولی دومی همان حالتی که انسان را در برابر هر مَهیبی از پای درمی‌آورَد.

 

بوعلی حکیم که خردمند تمام‌عیار بود می‌گفت من از گاو می‌ترسم! چون شاخ دارد و عقل ندارد. این نوع ترس یعنی هوشمندی نه تسلیم و قالب تهی‌کردن. ممنونم. منتظرم.

 

بسیارخوب؛ حال همین نکته‌ی منطقی شما را هم، پیش‌فرض خودم بگیرم و بگویم: ترس، عارض می‌شود، پس اینک همان دفعه‌ای است که عارض شد و به فرموده‌ی شما بروز می‌کند. در موقعیت زمانی و مکانی ایران، اینک برخی‌ها را ترس و لرز فرا گرفته است و کم آوردند و اسم آن را به تعبیر رهبری عقلانیت گذاشتند.

 

اما در هر صورت، میان من و شما جناب...! بر سر مفهوم ترس و ترسو تفاوتِ برداشت حاکم است. همین موجب دو نتیجه‌ی مختلف می‌شود. اساسِ بحث و پروردن و ورزدادنِ اندیشه هم همین است. متشکرم از میان‌بحث مفیدی که شکل داده‌ای.

 

حالا دو طرف به اندازه‌ی مکفی روی مفهوم نظری ترس و ترسو بحث کردیم. من و شما که نمی‌خواهیم فلسفه‌بافی کنیم، داریم روی مسئله‌ی روز حرف می‌زنیم. پس، اینک روی همین مبانی نظری شما مثال می‌زنم:

 

۸ سال دفاع مقدس نزدیک ۹۶ ماه بود. اما سراغ داریم هر دوی‌مان -که جبهه را چندبار درک کردیم- که کسانی در تمام این مدت حتی یک روز پا به جبهه نگذاشتند. شاید باز نیز بفرمایید رفتار عقلانی کردند نرفتند؛ اما من می‌گویم ترسو بودند نرفتند. ممکن است بفرمایی زرنگی کردند نرفتند چون حفظ جان واحب است، اما من می‌گویم نه، ترس بر آنان غلبه داشت. البته سخن من شامل کسانی نمی‌شود که نه جبهه را قبول داشتند و نه دفاع و حفظ میهن و دین را. بلکه آنهایی را می‌گویم که برای خود پشت جبهه را ضروری‌تر و واجب‌تر تفسیر می‌کردند. حتی در داخل نهادهای انقلابی هم این تیپ ترسوها وجود داشت.

 

سخن سر نسبی یا ذاتی ترس نیست، سخن بر سر این عارضه است که گاه رخ می‌دهد. رهبری هم اشاره‌اش همین است که عده‌ای ترسو پشت ترس پنهان شدند و دم از عقلانیت می‌زنند که من موافق این تز رهبری هستم زیرا تردیدی نداریم عده‌ای همین‌طوری‌اند.

 

مِثلِ مساکین می‌زیسته

 

ابراهیم طالبی دارابی دامنه / ۲۳ مهر ۱۳۹۹

به نام خدا. اوحدی مراغه‌ای در مثنوی «جام جم » از وجوب شش حق بر عهده‌ی آدمی سُروده حق خدا و مادر و پدر و استاد و میر و پیامبر:


واجب آمد بر آدمی شش حق
اولش حق واجب مطلق
بعد از آن حق مادرست و پدر
و آن استاد و میر و پیغمبر
اگر این چند حق بجای آری
رخت در خانهٔ خدای آری
حق اینها بدان که اربابند
مقبلان این دقیقه در یابند
حُب ایشان سرت بر افرازد
بُغض ایشان به خاکت اندازد

شرح و انشراح:


شرح: شرحم این است که شعر چنان روشن و گویاست که هر خواننده با خواندن آن از ژرفای شعر سر درمی‌آورَد و حتی همیشه با این حقوق مأنوس و آشناست. فقط یادآور شوم که در برخی نسخه‌ها به جای «میر» در مصرع چهارم، «شاه» آمده؛ اما مرحوم بدیع‌الزمان فروزانفر، «میر» آورده یعنی امیر. مرا باش! که همیشه این قسمت مثنوی را وقتی در دفتر یادداشت‌هایم مرور می‌کردم، یا چشمم به آن می‌افتاد، «میر» را «سادات» و حقّ سادات برداشت می‌کردم. بگذرم.


انشراح: با آوردنِ این شعر، خواستم به استقبال روز رحلت پیامبر اسلام (ص) بروم؛ انسانی با مکارم اخلاق و خَلیق (=خیلی ملایم و خیلی خوش‌اخلاق)، رسولی مُنشرح (=گشاده‌دل)، نبی‌یی اهل افتتاح (=باز و دارای انشراح و گشایش‌ها) که سینه‌ای صدر و قلبی گشوده داشته و برای همه غمخوار و دلرحم و دلفروز بوده.

 

یک علت از علل نفوذ پیامبر اسلام در قلوب مؤمنان و ایرانیان این بوده که محمد مصطفی -صلوات الله و سلامه علیه و علىٰ آله- که با آن‌که محبوب‌ترین و نزدیکترین مخلوقات عالَم بوده‌است در پیشگاه خدای متعال: (فَکانَ قابَ قَوْسَیْنِ أَوْ أَدْنى‌. آیه‌ی نُه نجم)، اما مِثلِ مساکین می‌زیسته و با فقرا و مستمندان هم‌غذا می‌شده و سخت‌ترین زندگانی را بر خود برمی‌گزیده تا هرگز مانند سلاطین ساسانی، امپراطوران رومی و فراعنه‌ی مصری نباشد، نگوید، نپوشد، نخورد، نَزیَد.

 

یک ورق از تاریخ تیره و سیاه سلاطین ساسانی را می‌گشایم که اگر یکی از آنان روزی لباسی خاص و یا «غذایی مخصوص به خود» تهیه می‌نمود، آن غذا و آن لباس بر سایرِ مردم حرام بود و قدغَن (=ممنوع و منع). زیرا بر سلطان‌های ساسان! سخت می‌آمد که مِثل و مانند مردم بزیَند و یا مردم، مانندِ آنان.

 

پاسخ:

سلام آقامسعود. من حقیقتاً از رشته‌ی حقوق در همه‌ی گرایش‌ها چه جزا، چه قضا، چه مدنی، چه خصوصی سر در نمی‌آورم. فقط می‌دانم در داوری و قضاوت، گویا دست و یدِ قاضی در تکیه به علم خودش باز و بسط است.

 

پاسخ:

 

سلام سید علی‌اصغر. به نام خدا. در سلیم‌النفس بودن مرحوم مهدی بازرگان تردیدی ندارم؛ کسی با میزانی بالا از پارسایی که حتی شهید مطهری نیز گاه در نماز به او اقتدا می‌کرد و نمازش را پشتِ سر او می‌گزارد. اما آقای بازرگان به اندازه‌ی امام، نه صدام را می‌شناخت و نه پیچیدگی‌های جهان سیاست را. او با اخلاص می‌گفت من فولکس هستم نه بلدرز و تانک.

 

اما امام، هم ۱۴ سال در نجف تبعید بود و زیر و بم شخصیت ماجراجویانه‌ی صدام و اهداف حزب بعث را می‌شناخت، هم از آن خطه‌ی سرنوشت‌ساز، جهان سیاست را موشکافانه زیر نظر داشت و اوضاع را رصد می‌کرد و می‌کاوید و با مبارزین کنکاش داشت، و هم در آن فضای نجف با جریان منفعل حوزه‌ی نجف آشنایی نزدیک داشت. جریانی که معتقد بود مسلمان و مؤمن و روحانی را چه کاری باشد به سیاست!

 

مرسوم بود وقتی نجف باران می‌بارید همین عده بیرون نمی‌آمدند، چون فکر می‌کردند با خیس‌شدن خیابان و کوچه و پس‌کوچه، عبای‌شان نم می‌گیرد و نجس می‌شود.

 

اینان که این‌همه احتیاط می‌کردند که با آبِ باران، خدای ناکرده! نجس نشوند، نسبت به سیاست -که عصاره‌ی اسلام است و پیام مهم این دین که اهتمام به امور مسلمین پایه‌ و بن‌مایه‌ی آن است- نه فقط بی‌اعتنا بودند، بلکه گویی به آن ویار داشتند!

 

حالا شما کسی را که از بیشتر جنبه‌ها نگاه کنیم، می‌بینیم در قد و قواره‌ی امام نیست، دارید به رخ می‌کشی که سرآخر نادم شد و با نوشتن آخرین مقاله -که در کیان هم به زیر چاپ رفته بود- همه‌ی آراء و ایده‌های سیاسی‌اش را پس گرفت و به خطا و نادرستی تمام گفت: هدف بعثت انبیا فقط آخرت است و بس.

 

اما او آنقدر سیاسی بود که حتی نام حزبش را  «نهضت آزادی» گذاشته بود که به معنی ستیز و مبارزه است. و کدام مبارزه است که با سیاست عجین نیست!

 

در صورتی‌که اگر همین آخرین تز بازرگان را نیز هدف اسلام فرض کنیم باز نیز معنی دین اسلام این نیست که به امور مسلمین و حتی سایر جوامع و انسان خنثی و نظاره‌گر و حتی بی‌توجه و بی‌نظر بماند.

 

شاید بدانی که کتابی از بازرگان نیست که نخوانده باشم، حتی کتاب‌هایی که با نام مستعار «عبدالله متقی» می‌نوشت از جمله کتاب مهم «نیک‌نیازی» را نیز به دست آوردم و واو به واو خواندم. نه الان، بیست سال پیش.

 

بلی؛ بازرگانی که پارسا بود و اهل دیانت، دانشمند بود و اهل عبادت و سیاستمدار بود و اهل سازگاری؛ اما او سهمی از سادگی در سیاست هم داشت.

 

من با آن‌که مرحوم بازرگان را یکی از شخصیت‌های مورد احترام و شایسته‌ و متدیّن و قابل برای خودم می‌دانم، اما امام را با او مقایسه نمی‌کنم. امام خلاصه‌ی مأموریت‌های تمامی انبیای الهی را در افکار خود اجتماع داد و ملت ایران را از تباهی و تیرگی رژیم پهلوی به نور اسلام دعوت و عودت داد و در برابر تمام دسیسه‌های براندازانه، ایستاد. و در دفاع مقدس نیز از اصول و پایه‌های اسلام مایه می‌گرفت و نظر کارشناسان دفاع را بر نظر خود ترجیح داد و لذا پس از فتح خرمشهر نیز پای مشورتی که پذیرفته بود، همپای مقاومت رزمندگان تا آخر ایستاد. و همه دیدیم وقتی قطعنامه ۵۹۸ را هم پذیرفت، پلیدیِ پنهان و پیدای صدام باز شکُفت و با همدستی سازمان ترور رجوی، بخش وسیعی از خاک ایران را مجدداً اشغال کرد. و اگر نبود صلابت مجدد امام پس از قبول قطعنامه، خیزش عظیم رزمندگان و مرصاد رخ نمی‌داد و شاید امروزه سانترالیست‌های تروریست، تهران و ایران را در قبضه‌ی خود داشتند و صدام را بر گُرده‌ی ما نشانده بودند!

 

گاه تعجب می‌کنم که چه بیان می‌فرمایی. ولی خرسندم که دست‌کم ستون نمی‌نویسی، ولی پست سایر اعضا را به نظراتت مزیّن می‌کنی. من راسخانه معتقدم اگر امام خمینی -رهبر کبیر انقلاب اسلامی- در آن برهه‌ی بحران‌ها، آن‌گونه ظاهر نمی‌شدند، الان نه از «تاک» نشان بود و نه از «تاک‌نِشان».

 

پاسخ:

جناب آقای ... سلام

این تیپ اشخاص را که افعالشان برشمردی، می‌شناختم و می‌شناسم. موافقم.

اما بعد یک مثال دوگانه دیگر می‌زنم:

شاه، خیلی‌زود حتی بر خلاف تصور همگان ۲۶ دی دررفت. این فرار زودهنگام از نظر من و بلکه اغلب صاحب‌نظران بین‌المللی -که در موضوع انقلاب و تئوری‌های انقلاب برجستگانی علمی‌اند و کتاب در باره‌ی انقلاب اسلامی ایران نوشته‌اند- از روی بُزدلی و ترسویی شاه بود که تند و سریع از صحنه فراری می‌شد.

 

امام، خیلی‌زود بر خلاف نظر تأمینی طرفداران برای حفظ جان ایشان که درخواست می‌کردند بازگشت به ایران را با وجود تهدیدی که بختیار کرده بود به تأخیر بیندازند، به ایران آمد.

 

یکی دررفت، یکی آمد. از نظر من، رفتار امام در دسته‌ی شجاعت است، چون امام انسانی دلیر بود. اما رفتار شاه در دسته‌ی ترس است، چون فردی ترسو بود. بنابراین، از نگاه ثالث این رفتار وقتی داوری می‌شود، نمی‌تواند همزمان هر دو عقلانی و بایسته باشد. پس، رفتار امام عقلانیت بود که تن به شجاعت سپرد. رفتار شاه جُبن و هراس بود که ریشه‌ی روانی و احساسی دارد.

در پایان نمی‌توانم بی‌تشکر ازین میان‌بحث بیرون بروم، پس تشکر که وقت گذاشتی و نکات ارزانی فرمودی.

 

پاسخ:

نمی‌گویم مرحوم بازرگان راه‌حلش از سر خیره‌خواهی نبوده، می‌گویم اگر بر فرض بازرگان می‌توانست صلحی هم در جبهه و با صدام برقرار کند، هم صلحی ناپایدار بود و هم بخش وسیعی از خاک ایران در اشغال صدام باقی می‌ماند. لاجرَم جنگ همین‌گونه‌ای شد که پیش رفت که یک وجب خاک در اشغال نماند. البته کیست که نابسامانی‌های جنگ را انکار کند.

 

البته نگرش خوش‌بینانه‌ی شما به طرف مقابل جنگ -که فردی غیرقابل پیش‌بینی و حتی آکنده از نفرت نسبت به ملت ایران بود و در آخر عمرش این کینه‌اش علیه‌ی ایران را وصیت کرد- می‌تواند ناشی از صاف دیدنِ جاده‌ی سیاست باشد. اما خودت هم می‌دانی این‌چنین هم سهل و ساده نبود که با دوسه‌کلمه حرف آقای بازرگان، صدام حرف‌شِنو می‌شد و واقعاً دست از نبرد برمی‌داشت. تحلیل هر پدیده باید در ظرف زمان و مکان خودش باشد.

 

پاسخ:

یعنی می‌فرمایی من با اطمینان از قول شما مثلاً و بر فرض اگر روزی یک پژوهشی خواستم بنویسم، بنویسم شاه که فرار کرد نه از سرِ ترس بوده، که از روی تفکر مدرن او بود و آنقدر نجیب بود که زود به ندای مردم احترام گذاشت و راه را برای آنان باز گذاشت.

 

راستی پس چرا شاه با آن‌همه طلا و دلار و سرمایه‌های بیت‌المال دررفت و سپس با برگزیده‌شدن ارتشبد ازهاری در برابر خواسته‌های مردم ایستاد و دست به سرکوب و حکومت نظامی زد و از حکومت خودش تا ۲۲ بهمن دفاع کرد. یعنی می‌فرمایی شاه اصلاً خیال سلطنت و بازگشت نداشت! و فرارش تماماً بِخردانه بود. جالب شد. پس یک کشکولی ازت طلب دارم: چه شاه باشعوری داشتیم و هیچ نمی‌دانستیم!!


پاسخ:

سلام آقا جعفر آهنگری

من نمی‌گویم شاه نباید درمی‌رفت، صدهزار شکر هم دارد که رفت و شرّش از سر ملت از میان رفت و اساس سلطنتش قاچاق بود و بر مبنای وراثت. بلکه می‌گویم این رفتار شاه از شاکله‌ی شخصیتی‌اش ناشی شد که حتی نزدیک‌ترین درباریان شاه هم پنهان نمی‌دارند که او شخصیتاً آدم ترسویی بود. اما گویا شما هم در این آورده‌ات، چونان جناب جلیل قربانی برین نظری که شاه اگر رفت از آن‌رو رفت که به حقوق ملت و خواسته‌های مردم احترام گذاشت و مدرن فکر ‌کرد و حقوق‌بشری! این نوع نوینِ نگاه به شاه را باید در موزه‌ی تاریخ ایران به نمایش گذاشت! شاهی که آنقدر به خواسته‌های مردم توجه داشت و مدرن و مترقی فکر می‌کرد! که تا دید مردم او را نمی‌خواهند، برای حفظ جان ملت از کشور در رفت تا قدرت به‌آسانی بین ملت بگردد و بچرخد! چه سخاوتی داشت این شاه!

 

اما نمی‌دانم پس چرا چنین شاهی آن‌همه روحانیت و روشنفکران و مبارزین و کمونیست‌ها را سربه‌نیست می‌کرد و به کام زندان و تبعید می‌برد و به دست ساواک می‌سپرد تا بلعیده شوند و محو و خفقان. احتمالاً چون مدرن فکر می‌کرد! چه شاهِ نازی بود، و ما از نعمت وجود او بی‌اطلاع! حیف که این شاه عاقل و بِخرد و مُد روزگار و مدرن، گذاشت و در رفت!

حجاریان در ورطه

اشاراتی به افاضات!! حجاریان

ابراهیم طالبی دارابی دامنه / ۲۳ مهر ۱۳۹۹ / چاپ عصر

در ورطه؛ اشاراتی به افاضات!! حجاریان که در این (منبع) متنی جدید انتشار داد. به نام خدا. تازه فهمیدند نمی‌توانند همه را «به نخ یک تسبیح» بکشند. تازه فیل‌شان یاد هندوستان کرده و می‌خواهند «طردها« را «ضابطه‌مند» کنند و اگر دیدند کسانی «لیقه‌ی دوات» نظام را درست کرده‌اند «با ظالمان محشور می‌شوند.» و خود اگر در «دستگاه اداره‌ی کشور حضور یافتند راه «علی بن یقطین» را پیمودند و به زعم خود «تقلیل مرارت» کردند و «تقریر حقیقت». زیرا بنای فکری‌شان مثلاً بنّایی نظام است و عمارت کشور؛ حال آن‌که معتقدند در جمهوری اسلامی ایران «یک‌سو ازدیاد زباله‌گردی و سرقت نان و در یک کلمه «فقر» ا‌ست و سوی دیگر، انواع تبعیض و جان‌های از دست رفته مردم و در یک کلام «ظلم».

 

چنین تیره‌بختی و تیره‌وتارسازی اینان را از خیلی‌وقت پیش، نه در آینه که در خشت خام می‌دیدم. اینان به خط آخر می‌رسند و مانند پروژه‌های ساختمانی، از شهرداری پایان‌کار می‌خواهند که مثلاً روسفید شوند پیش ملت. اینان با وضعی که گرفتار آمدند، رسواتر از سازمان تروریستی رجوی به ورطه (=گرداب) می‌افتند و آن‌گاه آن‌چنان دست‌وپا خواهند زد که بیشتر از پیش خود را در گِل‌فرورفته و آلوده می‌بیند.

 

الآن به این نرسیدم، خیلی‌وقت پیش است که دریافتم که اینان اهلِ «عاریت» هستند و همه چیز را به «عاریت» می‌گیرند و دَم‌به‌دم چونان بوقملون، ملوّن می‌شوند و رنگ عوض می‌کنند. و تردیدی بر من باقی نمانده روزی فرا می‌رسد که حتی به مفاد اسلام هم به عاریت می‌نگرند و زودگذر و بی‌اعتقاد و باور از آن می‌گذرند.

 

زمان آن فرا رسیده است که چهره‌ها به دستان خود برملا می‌شوند. روزی برای جمهوری اسلامی از مخالفین بازجویی می‌کردند و در اطلاعات نظام دست تصرف داشتند و خوراک برخوردها را برای ضابطین در آخور می‌کردند، حالا همین‌ها به عنوان مدعی وارد ماجرا شدند. مطالبه‌گرانی که قصد اصلاحات! دارند، ولی چون این نظام را «ظلم» و «جور» می‌پندارند، بنا دارند از سرِ تقیه، مانند یقطین در نظام حاضر باشند. که چی؟ که مرارت مردم را کم کنند و حقیقت را برقرار. چه پُز و پادویی. امید می‌برم دست ازین بازی با نظام و فریب مردم بردارند. حالا اینان شدند یاران امام رضا -علیه‌السلام- و نظام جمهوری اسلامی ایران شده دستگاه مأمون عباسی! وَه؛ چه خُزعبلاتی (=پوچ و بیهوده).

 

نمی‌گویم اینان نباشند و نیست‌ونابود شوند و خفقان و احتقان بگیرند، نه؛ باشند و بنویسند و بگویند. چون من و امثال من هم هستیم و می‌نویسیم و می‌گوییم. اما اینان که روزی صدها متن در «صبح امروز» منتشر می‌کردند و مردم را به حضور در حکومت دعوت می‌کردند، اینک خود را علی‌بن‌یقطین می‌پندارند و مثلاً قصد دارند با حضور عاریتی، ریشه‌ی نظام را بزنند و رشته‌ی انقلاب را پنبه کنند. در لبه‌ی عمر نشسته‌اند و مرگِ لحظه‌‌لحظه‌ی نظام را می‌شمارند!

 

جوانانِ آگاه و انقلابیون دانشمند، روشن بمانند که خطر این بافت و افراد را به‌دقت و هوشیارانه رصد کنند و تور این دام را -که در حال پهن‌کردن است- پاره کنند. بعد نگویید: نگفتید.

 

در محل ما به زبان شیرین محلی، این دسته آدمها وقتی غِظ (=غیظ و خشم) می‌کنند و برافروخته می‌شوند، می‌گویند: وِن بِنار رِه دارمِه. یعنی دَمار از روزگارش در می‌آورم. برای چهرگانی چون اینان -که دَمدمی‌مزاج و مذبذب شده‌اند- زیاد زود است که دَمارِ (=نفَس) انقلاب اسلامی را در بیاورند و خفه‌اش کنند. گویا جلگه‌ی آلبانی! سوله‌های خالی هم دارد!

 

 پاسخ:

سلام و سپاس
به‌هرحال من شما را در پله‌هایی بسیار بالاتر از خودم می‌بینم و اگر از آن ارتفاع بر من، قلمِ ارشاد می‌بَری و سفارشِ ایراد، ذرّه‌ای ازین نصیحت‌هایت را فراموش نمی‌کنم. قائلم که قادری و قابلی، عیب‌هایم بگویی و ضعف‌هایم را بنُمایی. پس؛ بسی‌ممنونم.

 


از نگاه رودکی تا سیره‌ی نبوی

 

ابراهیم طالبی دارابی دامنه / ۲۴ مهر ۱۳۹۹

تا جهان بود از سر مردم فراز
کس نبود از راز دانش بی‌نیاز
مردمان بخرد اندر هر زمان
راز دانش را به هر گونه زبان
گِرد کردند و گرامی داشتند
تا به سنگ اندر همی بنگاشتند
دانش اندر دل چراغ روشنست
وز همه بد بر تن تو جوشنست

(رودکی)

 

از نگاه رودکی، اثر دانش همین بس که چون چراغی روشن، دل و درون را نور  می‌تاباند و چون زره‌ای جوشن (=فلزی) از آدمی در برابر بدی مراقبت می‌کند. پس؛ هر فرد باید کوشش کند تا به قول این نخستین شاعر پارسی‌گوی ایرانی -پدر شعر پارسی- راز دانش را هم گردآوری کند و هم گرامی بدارد. زیرا آدمیزاد به دانش و ارزش زنده است و زندگی می‌کند؛ وگرنه مُرده‌ای زنده! است و مُردگی می‌نماید و مزیتی ندارد.

 

چون در آستانه‌ی رحلت پیامبر اسلام (ص) هستیم، شعر رودکی را آوردم تا سخنی هم هشداردهنده و هم نویدبخش از حضرت محمد مصطفی (ص) را تقدیم کنم. پیامبر اکرم ص فرمودند: مثَلُ الّذی یَتَعلّمُ العِلمَ ثُمّ لا یُحدِّثُ بهِ کمَثَلِ الّذی یَکنِزُ الکَنزَ فلا یُنفِقُ مِنهُ.

 

مَثَل کسى که علم مى‌آموزد اما آن را آموزش نمى‌دهد [آز آن سخن نمی‌گوید، منتشرش نمی‌کند]، همچون مَثَل کسى است که گنج مى‌اندوزد و از آن خرج نمى‌کند. (نهج‌الفصاحه، ص: ۷۱۷) (منبع)


نکته: حضرت ختمی‌مرتبت (ص) همواره مردم را به فراگیری دانش فرامی‌خواندند. از سیره‌ی نبوی یکی این بوده که وقتی در آن غزوه، مسلمانان عده‌ای از مشرکان مکه را اسیر گرفتند، حضرت از آنان خواستند اگر هر کدام، ده نفر را علم بیاموزد از اسارت آزاد می‌شود.

 

پاسخ:

سلام ... همین‌که از خانه همیشه پَر می‌زنی به چلکاچین و ماچین، خود بالاترین ارتفاع است. با کشکولی‌ات مرا به یاد «ارتفاع پست» ابراهیم حاتمی‌کیا انداختی که صحنه‌هایش دیدن داشت و دیالوگ‌هایش شنیدن. بگذرم.

 

مرجعیت

ابراهیم طالبی دارابی دامنه / ۲۴ مهر ۱۳۹۹

به نام خدا. آقامسعود از مشهد مقدس، نوشتند «چرا مرجعیت گذاشته‌ شد؟» و خواستند درین باره پاسخ دهم. این نوشته‌ی کوتاه، اجابت به آن پرسش است:

مرجعیت -همان‌طور که از لفظش پیداست- به کسانی گفته می‌شود که محل رجوع متشرّعین‌اند. در عصر غیبتِ ولی عصر (عج) از قول آن امام آمده است مردم به فقیه جامع‌الشرائط مراجعه کنند، که به نظرم توصیه‌ای هوشمندانه و آینده‌نگرانه از آن امام غایب همیشه حاضر بوده‌است.

به‌هرحال، اسلام با شش نفر آغاز شد و سپس اندک‌اندک به نفرات مسلمین افزوده شد و امروزه نزدیک دو میلیاردند که این‌همه گسترگی نیاز به تخصص دینی را افزوده است. از این تعداد جمعیت، اهل سنت به تقلید از چهار امام و فقیه مذاهب خود پایبند ماندند. اما شیعه علاوه بر امامت معصومین (ع) به مجتهدین باور دارد و درِ اجتهاد را مانند مسلمانان اهل سنت نبست و به علمای گذشته بسنده نکرد. بنابراین، مراجع و مجتهدین، متخصصین در امر استنباط احکام شرع از منابع دینی‌اند. مرجعیت با فتواهایی که صادر می‌کنند، هم تکلیف مقلدین را روشن می‌کنند و هم اگر مرجع عامه باشند تکالیف جامعه و نهادها را.

 

رجوع به مجتهد و مرجع از نظر من کاری عقلانی و اخلاقی و متدیّنانه است، نه به زعم تردیدافکنان -که همه‌چیز دین را به بازی و سُخره می‌گیرند- اقدامی کورکورانه. زیرا منِ مقلد وقتی به مرجع یا مراجع‌ام مراجعه می‌کنم در واقع به دانش و تخصص و اجتهادهای عالم دینی احترام می‌گذارم. و این نه پرهیز را علم و کاستن از دانستن است، بلکه اهمیت‌دادن به فهم و علم انسان متخصص است. مرجع مثل طبیب نسخه می‌نویسد؛ نسخه‌ی شرعی که مسلمان رفتار خود را با شرع و نظام تشریع خداوند تطبیق دهد و خدای‌ناکرده خلاف شرع عمل نکند. اینکه اینک پایبندی به فتوا چه میزان است و جامعه تا چه حد ازین مسئله غفلت می‌ورزد یا روی می‌آورد، امری جامعه‌شناختی است که مطالعات لازم دارد و علت‌یابی‌ها.

 

من شخصاً مرجعیت و اجتهاد را تفکری منطبق بر منطق و عقل می‌دانم و به قول شهید مطهری موتور محرّکه‌ی دین. مرجعیت در شیعه، عملکرد درخشانی داشته است. هم در بیان دین، هم در نهضت‌های ضد استعماری، هم در اهتمام به امور مردم و هم در صحنه‌های علم و معرفت و اخلاق. اگر آفت هم در این نهاد دینی دیده شد، امری اِعجاب‌انگیز نیست؛ چون این حوزه -که از عالی‌ترین حوزه‌های جامعه‌ی مسلمین است- بَری از خطا نیست؛ چراکه معصومین (ع) فقط همان‌هایی‌اند که همه‌ی ما بدان دل سپرده‌ایم و به راه و مکتب‌شان رهسپاریم. والسلام.

دیدن یا نوشتن نظرات : ۰
مدرسه فکرت ۶۳

مدرسه فکرت ۶۳

ابراهیم طالبی  | دامنه دارابی
مدرسه فکرت ۶۳

مجموعه پیام‌هایم در مدرسه فکرت

قسمت شصت‌وسوم

مؤلّفه‌های رستگاری (۱)

ابراهیم طالبی دارابی دامنه / ۶ مهر ۱۳۹۹

به نام خدا. یکی از آثار ایمان، نزدیک‌کردن آدمى به سعادت و رستگارى حقیقى و نیل به خشنودى خداى سبحان است. ایمان، در فطرت انسان جاسازی شده است. تا آن حد که حتی گناهی چون ظلم هم قادر نیست، اصلِ ایمان را باطل کند، چون ایمان، جزوِ فطرت انسانى و غیرِ قابل بُطلان است، بلکه باطل، تنها باعث پوشیده‌شدنِ ایمان مى‌گردد به‌طورى‌که دیگر نمى‌تواند اثر صحیح خود را بروز دهد. پس؛ به‌آسانی نمی‌توان کسی را متهم به بی‌ایمانی کرد. این متن را بر اساس تفسیر «المیزان» در بحث آیه‌ی ٨٢ سوره‌ی انعام استخراج کرده و نوشته‌ام.

 

مؤلّفه‌های رستگاری (۲)

ابراهیم طالبی دارابی دامنه / ۶ مهر ۱۳۹۹

به نام خدا. یکی دیگر از مؤلّفه‌ها و عوامل رستگاری، کارهای خیر و نیک است. زیرا طبق آیه‌ی ۸ سوره‌ی اعراف، اَعمالِ انسان وزن می‌شود و مورد سنجش قرار می‌گیرد. لذا در دستگاه آفرینش حضرت آفریدگار متعال، هر کس میزان عملِ سنگین‌تری داشته باشد، از رستگاران است.

 

در آیه‌ی ۷۷ سوره‌ی حج به این مسئله یعنی کار نیک تصریح و تأکید شده است: «...وَ افْعَلُواْ الْخَیْرَ لَعَلَّکُمْ تُفْلِحُونَ: کار نیک انجام دهید شاید رستگار شوید.

 

پس؛ هر کس مشغول کار نیک است بداند که در مسیر سعادت قدم گذاشته است. خوشبختانه ایرانیان از مردمانی بودند که از طلوع بشریت به نداهای رحمانی توجه داشتند. مثل این پند که مثلثِ نیک است: پندار، کردار، گفتار باید نیک باشد، که کردار درین سه ضلع نیکی شامل عمل و کار است. 

 

نکته‌ی ۱ : با این استناد و استدلال وَحیانی و فرهنگ ایرانی، روشن می‌شود که رستگاری صرفاً جنبه‌ی نظری ندارد، بلکه باید گام در جاده‌ی کارِ نیک و در مسیر عمل خیر گذاشت.

 

نکته‌ی ۲ : میدانِ کار نیک نیز گسترده است. مانند این کارها: ساختن پُل و جاده، پرداخت زکات به مستمند، جهاد سازندگی، پرهیز از اسراف آب، خدمتگزاری به ملت، نمازگزاردن، کمک به بیماران، شرکت در دفاع از دین و وطن، نگهبانی از جنگل و بوم‌زیست و معدن، ساختن کتابخانه، حراست از دشت و دمَن و صحرا و دریا، گرفتنِ دستِ افتاده و نیازمند. مبارزه با شرّ و شرارت. و بی‌شمار کارهای خوب و خیر دیگر که خشنودی خدا را فراهم می‌کند.

 

نکته‌ی ۳ : خدا مظهر خیر است، پس از خوبی و خیر خشنود است. خیر در طول تاریخ بشریت با سدّ «شرّ» مواجه بوده و هست. پس شرّ فنا نمی‌شود اما با خیر می‌توان از شرّ دوری و برائت کرد. کارِ نیک به این علت سعادت و رستگاری به ارمغان می‌آورد.

 

پاسخ:

 

سلام جناب آقا... تردیدی نکن که متون معارف همواره مفید است. حتی اگر انسان به وسع علامه طباطبایی هم برسد باز نیز برای معارف و مباحث دینی و قرآنی، دانش‌آموز به حساب می‌آید. اساساً همه، همیشه دانش‌آموزیم از مهد تا لحد. از ازَل تا ابد.

 

امامِ عبادت، عبودیت، عرفان و عاشورا

گفتارهایی از امام حسین (ع)

قسمت بیست‌ودوم

از آن حضرت سؤال شد باشخصیّت‌ترین افراد چه کسى است؟

در جواب فرمودند: 

«آن کسى است که اهمیّت ندهد که دنیا در دست چه کسى مى‌باشد.» (منبع)

اشاره: دنیا در جمله‌ی امام (ع) ممکن است زخارف (=تجمّلات و اَشرافیت) و دنیازدگی باشد.

 

پاسخ:

سلام. وقتی گاه‌گاه در نوشته‌های تو ایراد دستور زبان فارسی می‌بینم -مثل همین متنت که نوشتی، «دو طفلان مسلم»، برانگیخته می‌شوم که ایراد را شرح دهم. زیرا نه فقط به این ایرادگرفتن آزرده نمی‌شوی، بلکه استقبال هم می‌کنی. پس نکته اینجاست:

 

«طفلان مسلم» درست است، نه «دو طفلان مسلم». چون‌که طفلان تثنیه است. یعنی دو طفل. بنابراین آوردن عدد «دو» بر سر طفلان، نادرست است. با پوزش. امروز چون دوغِ شُتر زیاد خوردم، به ذوق آمدم که به تو دربپیچم! بیشتر بخوانید ↓

مجموعه پیام‌هایم در مدرسه فکرت

قسمت شصت‌وسوم

مؤلّفه‌های رستگاری (۱)

ابراهیم طالبی دارابی دامنه / ۶ مهر ۱۳۹۹

به نام خدا. یکی از آثار ایمان، نزدیک‌کردن آدمى به سعادت و رستگارى حقیقى و نیل به خشنودى خداى سبحان است. ایمان، در فطرت انسان جاسازی شده است. تا آن حد که حتی گناهی چون ظلم هم قادر نیست، اصلِ ایمان را باطل کند، چون ایمان، جزوِ فطرت انسانى و غیرِ قابل بُطلان است، بلکه باطل، تنها باعث پوشیده‌شدنِ ایمان مى‌گردد به‌طورى‌که دیگر نمى‌تواند اثر صحیح خود را بروز دهد. پس؛ به‌آسانی نمی‌توان کسی را متهم به بی‌ایمانی کرد. این متن را بر اساس تفسیر «المیزان» در بحث آیه‌ی ٨٢ سوره‌ی انعام استخراج کرده و نوشته‌ام.

 

مؤلّفه‌های رستگاری (۲)

ابراهیم طالبی دارابی دامنه / ۶ مهر ۱۳۹۹

به نام خدا. یکی دیگر از مؤلّفه‌ها و عوامل رستگاری، کارهای خیر و نیک است. زیرا طبق آیه‌ی ۸ سوره‌ی اعراف، اَعمالِ انسان وزن می‌شود و مورد سنجش قرار می‌گیرد. لذا در دستگاه آفرینش حضرت آفریدگار متعال، هر کس میزان عملِ سنگین‌تری داشته باشد، از رستگاران است.

 

در آیه‌ی ۷۷ سوره‌ی حج به این مسئله یعنی کار نیک تصریح و تأکید شده است: «...وَ افْعَلُواْ الْخَیْرَ لَعَلَّکُمْ تُفْلِحُونَ: کار نیک انجام دهید شاید رستگار شوید.

 

پس؛ هر کس مشغول کار نیک است بداند که در مسیر سعادت قدم گذاشته است. خوشبختانه ایرانیان از مردمانی بودند که از طلوع بشریت به نداهای رحمانی توجه داشتند. مثل این پند که مثلثِ نیک است: پندار، کردار، گفتار باید نیک باشد، که کردار درین سه ضلع نیکی شامل عمل و کار است. 

 

نکته‌ی ۱ : با این استناد و استدلال وَحیانی و فرهنگ ایرانی، روشن می‌شود که رستگاری صرفاً جنبه‌ی نظری ندارد، بلکه باید گام در جاده‌ی کارِ نیک و در مسیر عمل خیر گذاشت.

 

نکته‌ی ۲ : میدانِ کار نیک نیز گسترده است. مانند این کارها: ساختن پُل و جاده، پرداخت زکات به مستمند، جهاد سازندگی، پرهیز از اسراف آب، خدمتگزاری به ملت، نمازگزاردن، کمک به بیماران، شرکت در دفاع از دین و وطن، نگهبانی از جنگل و بوم‌زیست و معدن، ساختن کتابخانه، حراست از دشت و دمَن و صحرا و دریا، گرفتنِ دستِ افتاده و نیازمند. مبارزه با شرّ و شرارت. و بی‌شمار کارهای خوب و خیر دیگر که خشنودی خدا را فراهم می‌کند.

 

نکته‌ی ۳ : خدا مظهر خیر است، پس از خوبی و خیر خشنود است. خیر در طول تاریخ بشریت با سدّ «شرّ» مواجه بوده و هست. پس شرّ فنا نمی‌شود اما با خیر می‌توان از شرّ دوری و برائت کرد. کارِ نیک به این علت سعادت و رستگاری به ارمغان می‌آورد.

 

پاسخ:

 

سلام جناب آقا... تردیدی نکن که متون معارف همواره مفید است. حتی اگر انسان به وسع علامه طباطبایی هم برسد باز نیز برای معارف و مباحث دینی و قرآنی، دانش‌آموز به حساب می‌آید. اساساً همه، همیشه دانش‌آموزیم از مهد تا لحد. از ازَل تا ابد.

 

امامِ عبادت، عبودیت، عرفان و عاشورا

گفتارهایی از امام حسین (ع)

قسمت بیست‌ودوم

از آن حضرت سؤال شد باشخصیّت‌ترین افراد چه کسى است؟

در جواب فرمودند: 

«آن کسى است که اهمیّت ندهد که دنیا در دست چه کسى مى‌باشد.» (منبع)

اشاره: دنیا در جمله‌ی امام (ع) ممکن است زخارف (=تجمّلات و اَشرافیت) و دنیازدگی باشد.

 

پاسخ:

سلام. وقتی گاه‌گاه در نوشته‌های تو ایراد دستور زبان فارسی می‌بینم -مثل همین متنت که نوشتی، «دو طفلان مسلم»، برانگیخته می‌شوم که ایراد را شرح دهم. زیرا نه فقط به این ایرادگرفتن آزرده نمی‌شوی، بلکه استقبال هم می‌کنی. پس نکته اینجاست:

 

«طفلان مسلم» درست است، نه «دو طفلان مسلم». چون‌که طفلان تثنیه است. یعنی دو طفل. بنابراین آوردن عدد «دو» بر سر طفلان، نادرست است. با پوزش. امروز چون دوغِ شُتر زیاد خوردم، به ذوق آمدم که به تو دربپیچم! بیشتر بخوانید ↓

پاسخ:

استاد احمدی سلام

معنوی و مفید بود. بهره‌مندمان کردی. بلی؛ «رزم» واژه‌ای دیرین در ادبیات ایران است. حتی آنقدر مهم بود که فامیلی برخی افراد می‌شد. مانند تیمسار رزم‌آرا، مثل دکتر حسین رزمجو. حتی نام لشکرگاه هم رزمگاه بود. بالاتر این‌که این لغت حماسی و جهادی در جایی که عده‌ای اهل افراط در بزم باشند، استخدام هدفمندی می‌شود. با تشکر از این درسی که فراهم آوردی و فرآورده‌ی ما را فراوان‌تر کردی.

در آبشار «چال‌مگس»

 

«چال‌مگس»

 
نویسنده: ابراهیم طالبی دارابی دامنه / ۷ مهر ۱۳۹۹
 
پرده‌ی یکم:
 
به نام خدا. در خاطراتِ دوشنبه ۷ مهر ۱۳۷۶ مرحوم آقای هاشمی رفسنجانی خوانده‌ام که آن روز او برای کوه‌نوردی به درّه‌ی دارآباد رفت و در کنار آبشارِ «چال‌مگس» توقف کرد. و با ماژیک، «روی سنگ یادگاری» نوشت. و از درّه‌ی دیگری برگشت که در مسیر، با مردم «احوال‌پرسی» کرد که «از رکود نامناسب بازار و اقتصاد کشور از فرش و خانه و مصالح ساختمانی و... شکایت داشتند.» (منبع)
 
 
 
آبشار «چال‌مگس» عکس: بازنشر دامنه
 
پرده‌ی دوم:
 
حالا از ۷ مهر آن سال بیاییم به ۷ مهر امسال -که ۱۳ سال از آن احوال‌پرسی!! آن مرحوم از مردم می‌گذرد- اما آقای حسن روحانی که این‌روزها نزدیک یک سال است که به بهانه‌ی بیماری مرموز، نه فقط به «چال‌مگس» نمی‌رود، حتی لَختی هم به بیرون از کاخ پا نمی‌گذارَد تا خود را میان مردم ببیند و دست‌کم بفهمد این ملتِ «ولی‌نعمت» از دولت و حکومت، درین وضعیت چه خواسته‌ای دارد، از اوضاع چه برداشتی، و از بی‌کفایتی و ناکارآمدی او چه تحلیل و انتقاد و انتظاری؟!
 
پرده‌ی سوم:
 

او به جای ترکِ میزنشینی و آمدن به کنار مردم، پشتِ میز جاخوش کرده تا با میکروفون سخن‌درمانی و حرف‌های بی‌ربط با اعصاب مردم بازی کند. برای آن‌که بتواند بی‌تدبیری دولت شیک‌پوش را پرده‌پوشی کند، آدرس کاخ سفید را می‌دهد که از نظر ملت‌های آزاده‌ی جهان، نه حالا، که از همیشه‌ی بنیانگذاری‌اش «کاخی» پوشالی بوده است. او گفت: «مردم برای کمبود و مشکلات اگر می‌خواهند لعن و نفرین کنند، این لعن و نفرین آدرسش کاخ سفید در واشنگتن است. پس ما لعن و نفرین و کینه‌مان را با آدرس صحیح و درست بفرستیم آن کسی که جنایتکار است کاخ‌نشین کاخ سفید است، منشاء تمام مشکلات مردم از صهیونیست، ارتجاع و تندروهای آمریکاست.« (منبع)

 
پرده‌ی چهارم:
 
من نمی‌دانم آقای رفسنجانی با آن ماژیک در «چال‌مگس» چه «یادگاری»یی نوشت، لابد نوشته بود با سیاست تعدیل اقتصادی، انقلاب را زیروزبَر کردم. بگذرم.
 
پرده‌ی پنجم:
 
اما من امروز می‌بینم که این شخص به دنبال این است که علت تحریم را به گردن رهبری بیندازد و بگوید من داشتم با جهان تعامل می‌کردم، ایشان نگذاشت! پس ای مردم مرا لعن نکنید، کاخ سفید را نفرین کنید که نمی‌گذارد.
 
نکته: اصلاً بگذار بگذرم؛ چون! امروز زادروز «لوئی پاستور» (۱۸۲۲ - ۱۸۹۵) است، که اول ارسطو را به زیر تیغِ نقد برده‌ بود و سپس میکروب را و نیز بیماری دِهشت‌آور «هاری» را.
 
آری؛ دانش، همواره با نقد و نقب و نظر و نظریه‌ی آزاد، از بندِ بنده‌ها و خرافه‌ها رهاست. روحش شاد که خیر کرد و خدمتِ ملت و حیات.

 

پاسخ:

 

سلام آشیخ محمدرضا

 

از همان جمله‌ی آخرت، آغاز می‌کنم. بلی؛ درست حدس زدی جناب احمدی. به نظر من، حُرّیت (به مفهوم وارستگی و آزادگی) یکی از ویژگی‌های اصلی‌اش این است که انصاف هم به آن الصاق است. گویا پاره‌ای سیاسیون، با اسم‌های دهان‌پُرکن، فقط ورّاجی بلدند و به انصاف ویار دارند.

 

بر این تیپ از شخصیت‌های سیاسی این ایراد وارد است که هیچ‌گاه حاضر نیستند بپذیرند در کشورداری نه فقط اشتباه کردند که شایستگی نیز ندارند. بارها گفتم مشکل مملکت ما مسئله‌ی شایستگان است که اغلب‌شان از دایره‌ی قدرت و خدمت به ملت، بیرون‌اند و نمی‌گذارند در چرخه‌ی حکومت وارد شوند. منظور از حکومت شایستگان، کسانی است که با هر گرایش و مرامی دارای لیاقت و ارزش هستند. تا دایره‌ی حکومت گشاد نشود، قدرت مانند دستمبو (=میوه‌ی زینتی) میان نالایقان می‌چرخد و اوضاع در اصل به علت فقدانِ صلاحیت و نیز ناکارآمدی مضاعفِ داخلی، حالت طبیعی ندارد. هر چند ملت شکیباست و خباثت دشمن بیرونی را نیز درک می‌کند. از نکات تحلیلی که مرقوم فرمودی ممنونم.

 

یک خاطره:

 

سلام جناب آقای ...

 

پس بگذار خاطره‌ای تعریف کنم. چند روز قبل از روز دامادی‌ام، کارت دعوت یکی از روحانیون را خودم بردم، بدم. پشت پاکت با خودنویس پارکر آمریکایی نوشتم: محضر حجت‌الاسلام والمسلمین ...

 

نگاهی انداخت. چشم تار کرد و سر کج و کمی مکث. بعد به‌شوخی گفت:

من «والمسلمین» نیستم! راست‌مسلمین! هستم.

اشاره داشت به واژه‌ی «وَل» بر سر مسلمین به معنی کج.

 

گفتم آیت‌الله می‌نوشتم چی؟

گفت: آیت‌الله که این «نارنج‌دار» هم «آیت‌الله» است.

اشاره داشت به درخت داخل حیاطش که زیرش ایستاده دعوت‌نامه داشتم می‌دادم.

 

پاسخ:

 

سلام. کارخانه‌ی «آیت‌الله سازی» از سوی هر دو جناح کم داشتیم!

حالا تو هم به آن اضافه شدی!؟

راستی! آقای...!

وقتی احساساتی می‌شی، جالب‌تر می‌شی!

 

پاسخ:

 

با حفظ احترام به آیت‌الله سید جواد علوی بروجردی، نظرم این است طرز تلقی یا تفکر ایشان نسبت به شئوون و اختیارات پیامبر اسلام ص نادرست است. پیامبر اسلام ص مقامش فقط مرشد نبود، رهبر و مدیر جامعه بود. من جمله‌ای از وی را به داوری رفتم که جناب‌عالی برگزیدی. این‌که مقام پیامبر اسلام ص را منحصر کرد به «مرشد معنوی». اما من معتقدم شأن و شئوون آن حضرت بسیار فراتر از ارشاد بود. نقش جامعه‌سازی و رهبری داشت. بنابراین، این عبارت شخص ایشان نادرست و تحریف است.

 

امامِ عبادت، عبودیت، عرفان و عاشورا

گفتارهایی از امام حسین (ع)

 

قسمت بیست‌وسوم

 

از آن حضرت سؤال شد:

کرامت و فضیلت انسان در چیست؟

 

فرمودند : «کنترل و در اختیارداشتنِ زبان و سخاوت‌داشتن». (منبع)

 

 

مثل گورخر گاز می‌گیرند!

 

ابراهیم طالبی دارابی دامنه / ۸ مهر ۱۳۹۹

به نام خدا. معمولاً سر فرصت ستون درد‌ودل مردم در روزنامه‌ها را مرور می‌کنم، تا به عنوان یک ایرانی بفهمم در سر و قلب ملت چه می‌گذرد و به چه فکر می‌کند. امروز «خراسان» را وقتی مطالعه می‌کردم این پیام پاک یک کارگر مرغداری توجه‌ام را سخت به خود جلب کرد:

 

«به عنوان کسی که سه سال در مرغداری به عنوان کارگر کار کردم درباره‌ی اون بیماری مرغ‌ها که همدیگه را می‌خوردند عرض کنم علاج اون بیماری فقط و فقط نمک است. وقتی نمک کم بشه یا قطع بشه مرغ‌ها با کوچک‌ترین زخمی همدیگه را می‌خورند. این را با تجربه از نزدیک دیدم. (منبع)

 

این سوژه (=مضمون) ذهن مرا به سمت چند مسئله برد که سه تا را برملا می‌کنم:


سمت ۱: به این سمت که امام علی ع در خطبه‌ی ۱۵۱ نهج‌البلاغه از روزگاری سخن گفت و می‌گوید که در آن وضعیت، عده‌ای مانند «گورخر» پشت و (=کپّل) همدیگر را گاز می‌گیرند: «یَتَکادَمُونَ فیها تَکادُمَ الْحُمُرِ فِى الْعانَةِ. قَدِ اضْطَرَبَ مَعْقُودُ» آنان در آن فضای تیره‌وتار چون گورخران در جمع خود، یکدیگر را گاز گیرند.

 

روزگاری را که حضرت وصف می‌کنند، نه فقط یکدیگر را گاز می‌گرفتند، بلکه به بیان صریح آن حضرت، علاوه بر گازگرفتن، وضع این‌گونه می‌بود و می‌شود: «رشته‌ی محکم دین لرزان شوَد، و چهره‌ی حقیقى حقیقت پوشیده گردد. حکمت فروکش کند، و ستمگران سخنران شوند.» (منبع)


سمت ۲: به این سمت مرا برده‌است که نکند با ناسپاسی‌ها و دین‌زُدایی‌ها، آن «غریب‌الغُربا» که برای وصفِ حال حضرت رضا ع -در آن دوران غربت و تیره‌وتار- اطلاق می‌شد، باز نیز در روزگار ما رخ دهد و تشدید شود و از فرهنگ و آیین رضوی بیشتر اسم بماند و نام، نه رسم و مرام. مگر می‌شود حرم امام رضا (ع) «مرکز معنوی» ایران و «مَلجاء درماندگان» باشد؛ اما مرام آن امام ع در میان پاره‌ای مردم، مفقود؟! و در میان پاره‌ای مسئولین، بشدّت معدوم و نامعلوم؟!


سمت ۳: کارگر محترم مرغداری حرف از نمک زد و چاره‌کردن و درمان با آن. بی‌جهت نبود نیاکان‌مان در ایران این را ضرب‌المثل کردند که نباید: نمک خورْد و نمکدان را شکُند. شعر زیر را -که نمی‌دانم سِروده‌ی کیست- به این پستم مُجسّم و مُنضم (=پیوسته و همراه) می‌کنم:

 

آن کس که نمک خورد و نمکدان بشکست
در مذهب رندانِ جهان سگ بِه از اوست


در پایان، به مناسبت روز بزرگداشت مولوی یک بیت از مثنوی او می‌نویسم که بر «سر» به عنوان هادیِ هدایتگر بشر تأکید می‌رود. وقتی «سر» و «راهبر» و «رهبر» نباشد، جنبش و حرکت جُنبندگان مانند حرکتِ مارمولک می‌شود. وقتی دُمش کَنده شود، فقط مدتی جست‌وخیز دارد؛ بی‌جهت، بی‌هدف، بی‌رمَق:

 

هر که او بی‌سَر بجُنبد دُم بود
جنبشش چون جنبشِ کژدُم بود

 

عمامه‌گذاری تا عمامه «گذاری»

 

ابراهیم طالبی دارابی دامنه / ۱۱ مهر ۱۳۹۹

 

۱. چون اخوی من است، وارد این اتفاق شدم.

 

۲. نمی‌دانم چرا یکباره عمامه و عبا را کنار گذاشت و ازین لباس و کسوت بیرون آمد. اما می‌خواهم کمی درین مسئله ورود کنم.

 

۳. عمامه‌گذاری -به معنی بر سر گذاشتنِ اختیاری عمامه- برای طلبه نه فقط یک آرمان و روز سرنوشت است، بلکه مبتنی بر آداب و آیین است، و حتی اغلب دارای شروط و مجوز و قیود.

 

۴. اما عمامه «گذاری» -به معنی از سر بر داشتنِ اختیاری عمامه- اقدامی انفرادی است، که طلبه و روحانی به لباسِ مردم در می‌آید و از آن هیئت و کسوت بیرون می‌آید.

 

۵. اخوی‌ام ابوطالب طالبی دارابی مشهور به شیخ وحدت، چندی‌پیش چنین کرد و اینک اراده کرده است با لباس مردم زندگی بگذرانَد و پس از سال‌ها ملبّس به لباس روحانیت، ازین صنف بیرون بیاید و یا دست‌کم از لحاظ پوشش با این طبقه وداع کرده باشد.

 

۶. او دو بار دست به این کار زد: یک بار در سال ۵۴ تا ۵۷ که توسط ساواک دستگیر شده بود و پس از فرار و زندگی مخفی در دوره‌ی پهلوی به لباس شخصی در آمد و تا نزدیکی پیروزی انقلاب ادامه داشت. یک بار هم هم‌اینک؛ که من درین نوشته‌ام وارد شدم تا به این پدیده بپردازم.

 

۷. من آنچه می‌نویسم حدس من است، چون اطلاع از علت و فلسفه‌ی تصمیم تازه‌ی ایشان ندارم.

 

۸. از نظر من دست‌کم چند علت می‌تواند ایشان را به این اقدام -که دقیقاً نمی‌دانم چه نامی بر آن بگذارم- واداشته باشد. تأکید می‌کنم دیدگاه من احتمالات است، نه حتمیات.

 

یکم: ممکن است به لحاظ پایه‌های فکری و دینی از نظام صنفی روحانیت منصرف شده باشد.

 

دوم: امکان دارد ماندن درین لباس، زندگی شخصی و اجتماعی در میان مردم را برای‌شان ناممکن، یا دشوار و مشقّت‌آور ساخته باشد.

 

سوم: احتمال می‌دهم خواسته باشد به جامعه رسانده باشد با این اقدام اعتراضش را به آنچه امروز در جامعه و حوزه و حکومت، میان مردم و قدرت می‌گذرَد، علنی و آشکار کرده باشد.

 

چهارم: به نظر می‌رسد دچار افکاری شده باشد که نمی‌گذارد باقی‌مانده‌ی عمرش را بر خلاف عقاید و ایده‌ها و نظرات و باورهای نوینش، در میان مردم گام بردارد؛ لذا با درونِ خود صداقت ورزید و آزادانه این لباس را از تن کَند.

 

پنجم: احتمال دیگرم این است این فکر تازگی به سراغش نیامده، مدت‌ها با آن کلنجار می‌رفته و دیگر طاقت نیاورد و سرانجام یا بر خلاف میلش و یا وفق میلش ازین صنف بیرون زد.

 

نتیجه:

 

الف. من نمی‌توانم با اراده‌ی شخصی کسی دربیفتم، اما به عنوان یک ایرانی -نه صرفاً اخوی- می‌توانم با اقدام ایشان نه تنها موافق نباشم، بلکه مخالف باشم، که هستم. ایشان از نظر من لزوماً پاسخگوی کار خود باید باشند.

 

ب. روی این پدیده به صورت عام تحلیل هم دارم، که در صحن مدرسه نمی‌خواهم وارد شوم، اما حرف پایانی من این است لباسِ روحانیت، لباس امانتِ دین بود و نیز لباس شاگردی امام صادق علیه‌السلام. پس؛ گرچه اختیار با شخص است، اما استفاده از هر اختیاری، نه به سود دین است، نه به نفع فرد و نه مقتضای مصلحت. بلکه این کار جامعه‌ی مردّد را به سمت تردیدِ افزون‌تر می‌برَد و بر افرادِ دیگرِ جامعه، بغرنجی‌ست گریبانگیر و گران.

 

در آخر از اخوی‌ام آقای وحدت، پوزش می‌طلبم که گستاخی ورزیدم. چون از دأب و سعه‌ی صدرش مطلع بودم جسارت را بر خود هموار دیدم و از ناحیه‌ی خودم واکاوی و واکنش نشان دادم. بگذرم.

 

نظر سید علی‌اصغر:

 

سلام. چه بهتر بود دیدگاه آقای شیخ وحدت را برای انجام وداع فقط با لباس روحانیت می دانستیم . اما من خارج از جانبداری و علاقه این عمل ایشان را مبتنی بر حریتی می دانم که ایشان هرچند به لحاظ فطری اهل سلامت و آزاد مردی است ؛ در کسوت همین لباس و ماهیتش کسب نموده است. ارزش انسان به اندیشه اوست. نزد خداوند هم کسی عزیز است که با تقواتر است .

 

از طرفی ایشان آنقدر بالغ و فهیم هستند که بدانند این کار هیچگونه آسیبی به باور و عقیده اش نمی زنند . بقول شما روزی که عمامه می گذاشت از کسی اجازه نگرفت و الان که از این کسوت بیرون آمدند هم نباید از کسی اجازه بگیرند . به هر حال برترین و بهترین ها را برای ایشان از خداوند مهربان مسئلت دارم.

 

پاسخ:

 

سلام. این جمله‌ات کلیدی است که درین‌باره نوشتی: «ایشان هرچند به لحاظ فطری اهل سلامت و آزادمردی است؛ در کسوت همین لباس و ماهیتش کسب نموده است.»

 

من نیز معتقدم شیخ وحدت چون در صنف روحانی تلمذّ و تفکر کرد، دارای این افکار شد.و اگر بگویم چنانچه در حوزه نبود، شاید به این شاکله‌ی فکری نمی‌رسید، خیال‌پردازی نیست. پس این‌که چرا ازین صنف و لباس انصراف داد، باید دلایل و علل داشته باشد که من باورم این است بیرون‌رفتن ازین صنف و لباس چاره‌ی کار نبوده و حتی وافی به مقصود نیست. قصد من دخالت در حریم شخصی ایشان نیست، بلکه برداشت من ازین پدیده است و نظر من به این اقدام.

 

آه

 

ابراهیم طالبی دارابی دامنه / ۱۲ مهر ۱۳۹۹

تا تیز کرده‌ای به سیاست نگاه را

صد منت است بر دل عاشق گناه را

و...

هر گه فتاد رهَم به صحرای معرفت

با برق در معامله دیدم گیاه را

و...

عرفی طمع مدار مدارا ز خوی دوست

در دل نگاه دار سرآسیمه آه را

از غزل ۲۱ جمال‌الدین عُرفی شیرازی ('Orfi Shirazi)

(منبع)

 

سه‌چهار کلمه توضیح:

 

واژه‌ی سرآسیمه در فارسی، در اصل آسیمه‌سَر است، یعنی آشفته، سرگشته، بی‌تاب. این‌که چرا عُرفی، «آه» را در دل نگه می‌دارد و یا سفارش می‌کند در دل نگه داریم، شاید یک علتش این باشد مردم ایران معمولاً درون‌ریز هستند و آه را در خودشان می‌ریزند و کمتر آه را آشکار، و از آن، به ناحیه‌ی دگران شِکوه و شکایت می‌بَرند.

 

آکنده‌تر این‌که عرفی تیزکردنِ نگاه به سیاست را نیز، به جرّاحی نقد برد، که من وارد نیستم و در ژرفا و پهنای آن فرو نمی‌روم، پس، بگذرم.

 

مؤلّفه‌های رستگاری (۳)

 

(آیه‌ی ١٤ سوره‌ی اعلی)

 

قَدْ أَفْلَحَ مَنْ تَزَکَّىٰ

 

به‌راستی هر کس پاکدلی پیشه کرد، رستگار شد. خرمشاهی


قطعاً رستگار می‌گردد کسی که خویشتن را (از کثافت کفر و معاصی) پاکیزه دارد. و نام پروردگار خود را ببرَد و نماز بگزارد و فروتنی کند. بلکه (بنا به سرشت انسانی) زندگی دنیا را (که محسوس و نقد است، بر زندگی آخرت که نامحسوس و نسیه است) ترجیح می‌دهید و برمی‌گزینید. خرمدل


حقّا فلاح و رستگاری یافت آن کسی که تزکیه‌ی نفس کرد. الهی قمشه‌ای


بی تردید کسی که خود را [از زشتی های باطن و ظاهر] پاک کرد، رستگار شد. ترجمه‌ی شیخ حسین انصاریان


حقا که هر که پاکى جست، رستگار شد. بهرام‌پور


به‌راستی رستگار کرد آن کس که خود را بسی پاک گرداند. صادقی تهرانی


رستگار آن کس که خود را پاک گردانید. فولادوند

 

بی‌گمان، کسی ظفرمند است که [از آلودگی‌های روحی] پاک باشد. شیخ وحدت


براستى رستگار شد هر که پاکى ورزید؛ از کفر و شرک و گناهان. مجتبوی


همانا رستگار شد آنکه پاکی جست‌. معزّی


به‌یقین کسی که پاکی جست (و خود را تزکیه کرد)، رستگار شد. مکارم شیرازی

 

محمدتقی شریعتی در شرح واژه‌ی تسبیح در ص 141 تفسیر نوین معتقد است سباحت یعنی دوری. مثلاً به حرکت سریع ستارگان، تندروی اسب و شناوری کشتی از ساحل، سباحت می‌گویند؛ چون از محل خود دور می‌شوند. لذا تسبیح خداوند یعنی دورساختنِ او از هر نقصی. استاد محمدتقی شریعتی همچنین در ص 157 تفسیر نوین می‌گوید چون نماز برجسته‌ترین اظهار خشوع است. و نیز در ص 141 از قول عبده در تفسیر المنار می‌گوید وقتی خدا را در قلب و اعتقاد تسبیح می‌کنیم خودِ خدا را تسبیح کرده‌ایم و اگر بر زبان جاری کنیم اسم او را تسبیح گفته‌ایم. و در ص 142 تفسیر نوین از قول ابن قیم در  بدایع الفوائد نقل کرده است هیچ نحوی و عربی نگفته است که اسم عینِ مُسمّی است.

 

محققاً هر کس که خود را تزکیه کند رستگار مى شود. و هر وقت نام خدا را به یاد آورد بلافاصله به نماز بایستد. ولى شما اى مردم ! زندگى دنیا را بر آن رستگارى مقدم مى دارید. علامه طباطبایی

 

تفسیر علامه طباطبایی: «کلمه (تَزَکَّىٰ) به معناى در پى پاک شدن است، و در اینجا منظور پاک شدن از لوث تعلقات مادى دنیوى است که آدمى را از امر آخرت منصرف و مشغول مى کند به دلیل اینکه دنبالش فرموده : (بل توثرون الحیوه الدنیا...) و نیز منظور از تزکى برگشتن به خداى تعالى و توبه کردن است، چون یکى از وسایل که دل انسان را از فرورفتگى در مادیات حفظ مى کند توبه است، و نیز انفاق در راه خدا است که باز دل را از لوث تعلقات مالى پاک مى کند، و حتى اگر دستور داده اند، در حقیقت خواسته اند طهارت از قذارتهایى که صورت و دست و پاى انسان در اشتغال به امور دنیا به خود مى گیرد مجسم و ممثل کرده باشند.(و ذکر اسم ربه فصلى ) - ظاهرا مراد از (ذکر نام خدا)، ذکر زبانى و مراد از (صلوه ) همان نماز معمولى و توجه خاص ‍ عبودى است که در اسلام تشریع شده.و این دو آیه به حسب ظاهر مدلولى که دارند نسبت به همه مصادیق طهارت که برایت شمردیم عمومیت دارد، ولى از نظر روایات وارده از ائمه اهل بیت (علیهم السلم) تنها درباره زکات فطره و نماز عید نازل شده، روایات وارده از طرق اهل سنت هم همین را مى گوید. المیزان.

 

 

سه آیه‌ی اَعلیٰ از نگاه علامه طباطبایی و محمدتقی شریعتی

 

ابراهیم طالبی دارابی دامنه / ۱۳ مهر ۱۳۹۹

بحثی درباره‌ی(آیه‌ی ١٤ سوره‌ی اعلی)

 

ابتدا برگردانِ فارسی آیه‌ی ١٤ سوره‌ی اَعلیٰ از ترجمه‌های ۱۲ مترجم قرآن:

 

قَدْ أَفْلَحَ مَنْ تَزَکَّىٰ.

به‌راستی هر کس پاکدلی پیشه کرد، رستگار شد. خرمشاهی

قطعاً رستگار می‌گردد کسی که خویشتن را (از کثافت کفر و معاصی) پاکیزه دارد. خرمدل

حقّا فلاح و رستگاری یافت آن کسی که تزکیه‌ی نفس کرد. الهی قمشه‌ای

بی‌تردید کسی که خود را [از زشتی‌های باطن و ظاهر] پاک کرد، رستگار شد. انصاریان

حقا که هر که پاکى جست، رستگار شد. بهرام‌پور

به‌راستی رستگار کرد آن کس که خود را بسی پاک گرداند. صادقی تهرانی

رستگار آن کس که خود را پاک گردانید. فولادوند 

بی‌گمان، کسی ظفرمند است که [از آلودگی‌های روحی] پاک باشد. ابوطالب طالبی دارابی (وحدت)

به‌راستى رستگار شد هر که پاکى ورزید؛ از کفر و شرک و گناهان. مجتبوی

همانا رستگار شد آنکه پاکی جست‌. معزّی

به‌یقین کسی که پاکی جست (و خود را تزکیه کرد)، رستگار شد. مکارم شیرازیم

محققاً هر کس که خود را تزکیه کند رستگار مى‌شود. علامه طباطبایی

 

شرح بیشتر سه آیه:

 

علامه طباطبایی در تفسیر این آیه و دو آیه‌ی پس از آن -که به مرتبط به هم هستند- نظرش بر این است که کلمه‌ی «تَزَکَّىٰ» به معناى «در پىِ پاک‌شدن» است که منظور، پاکی از «لوثِ تعلّقات مادى دنیوى» است که آدمى را از امرِ آخرت منصرف و مشغول مى‌کند؛ به دلیل این‌که علامه در تبیین این آیه،  به دنباله‌ی آن یعنی آیه‌ی ۱۶ استناد می‌کند: بَلْ تُؤْثِرُونَ الْحَیَاةَ الدُّنْیَا.

 

و نیز در نگاه ایشان منظور از «تَزَکَّىٰ» برگشتن به خداى تعالى و توبه‌کردن است، چون یکى از وسایل که دل انسان را از فرورفتگى در مادیات حفظ مى‌کند، توبه است، و نیز انفاق در راه خدا است که باز دل را از لوثِ تعلقات مالى پاک مى‌کند.

 

از منظر علامه، ظاهراً مراد از ذکر نام خدا در آیه‌ی ۱۵ (وَذَکَرَ اسْمَ رَبِّهِ فَصَلَّىٰ) «ذکر زبانى» است و مراد از صلوة «همان نماز معمولى و توجه‌ی خاص عبودى است که در اسلام تشریع شده».

سه آیه این است:

قَدْ أَفْلَحَ مَنْ تَزَکَّىٰ.
وَذَکَرَ اسْمَ رَبِّهِ فَصَلَّىٰ.
بَلْ تُؤْثِرُونَ الْحَیَاةَ الدُّنْیَا.

 

محققاً هر کس که خود را تزکیه کند رستگار مى‌شود. و هر وقت نام خدا را به یاد آورد بلافاصله به نماز بایستد. ولى شما اى مردم! زندگى دنیا را بر آن رستگارى مقدم مى‌دارید. علامه طباطبایی

 

محمدتقی شریعتی در شرح واژه‌ی تسبیح در ص ۱۴۱ «تفسیر نوین» معتقد است سباحت یعنی دوری. مثلاً به حرکت سریع ستارگان، تندروی اسب و شناوری کشتی از ساحل، سباحت می‌گویند؛ چون از محلِ خود دور می‌شوند. لذا تسبیح خداوند یعنی دورساختنِ او از هر نقصی.

 

استاد محمدتقی شریعتی همچنین در ص ۱۵۷ از این‌که نمازگزاردن موجب رستگاری است، می‌گوید «چون نماز، برجسته‌ترین اظهار خشوع است.» و نیز در ص ۱۴۱ از قول عبده در تفسیر المنار می‌گوید: «وقتی خدا را در قلب و اعتقاد تسبیح می‌کنیم خودِ خدا را تسبیح کرده‌ایم و اگر بر زبان جاری کنیم اسم او را تسبیح گفته‌ایم.» و در ص ۱۴۲ همین تفسیر، از قول ابن قیم در  بدایع الفوائد نقل کرده است هیچ نحوی و عربی نگفته است که اسم، عینِ مُسمّیٰ است.

 

مؤلّفه‌های رستگاری (۳)

 

ابراهیم طالبی دارابی دامنه / ۱۴ مهر ۱۳۹۹

به نام خدا. از نظر من، هر گاه انسان به خداوند به دیده‌ی آفریدگار و پروردگار با هم بنگرد، در راه رستگاری گام گذاشته است. زیرا خدا علاوه بر آفریدگار، پروردگار نیز هست. یعنی آفریده‌های خود را پرورش می‌دهد، تربیت می‌کند و تعلیم می‌آموزد. این ایده که خدا آفریدگاری است که فقط دست به آفرینش می‌زند و کاری به کار مخلوقاتش ندارد، فکری خام و عبث است. خدا چون ربّ است، مربّیِ تربیت انسان است تا آدمی با کمال‌گرایی، کامل‌تر و پرورده‌تر شود.

 

نگاه به خدایی که پروردگار ماست، نگاهی ژرف، مترقی و تکمیلی‌ست و این که دمیده می‌شود خدا به پرورش کاری ندارد و دخالت نمی‌کند، در واقع فکر غلطی است که ناخودآگاه یا خودخواسته می‌خواهد خدا را از عرصه‌ی حیات و از کُرسی تربیت و از نظام پرورش کنار گذارَد. اما نظام تشریع و نظام تکوین کنار هم هستند. پس؛ یک عامل دیگر رستگاری این است که آفریدگار متعال را به دیده‌ی پروردگار مهربان ببینیم و تحت تعالیم او درآییم.

 

آیا با این متنِ امروزم تا آخرِ سطر می‌آیی؟

 

به نام خدا. وقتی مضامین دعاها و زیارت‌ها را مرور یا مطالعه می‌کنیم همیشه عبارت‌هایی از آن چونان فوّاره بالا می‌زند و در قناتِ وجودمان جاری می‌شود و دشتِ دل ما را سیراب می‌سازد؛ مثل دعای عرفه، مثل زیارت جامعه کبیره و مثل زیارت اربعین. من در آستانه‌ی اربعین، از «زیارت اربعین« فرازهای پُرگدازی را برگزیدم منبع که اگر فقط کمی هم جانِ تشنه‌ی اهل معرفت و مودّت به اهل بیت (ع) به‌ویژه به آموزگار بزرگ عزّت و رستگاری حضرت امام حسین (ع) را آبیاری کند، خدای را شاکرم و جَبهه‌ی سپاس بر آستان آن آفریدگارِ پروردگار می‌سایم.

 

سلام بر آن دچارِ گرفتاری‌ها... [=حضرت اباعبدالله]

 

ای خدا او را به شهادت گرامی داشتی..

 

ای خدا میراث‌های پیامبران را به او عطا فرمودی...

 

ای خدا او را از میان جانشینان، حجّت بر بندگانت قرار دادی...

 

و...

 

او از خیرخواهی دریغ نورزید...

 

پس با آنان [جنگ‌آفرینان عاشورا] درباره‌ی تو ای خدا، صابرانه و به حسابِ تو جهاد کرد تا در طاعتِ تو خونش ریخته شد...

 

ستوده درگذشتی... [ای اباعبدالله ای حضرت سیدالشهداء]...

 

گواهی می‌دهم که تو از ستون‌های دین و پایه‌های مسلمانان و پناهگاه مردم مؤمنی....

 

قلبم با قلبتان در صلح، و کارم پیروِ کارتان، و یاری‌ام برای شما آماده است...

 

به احترام امام حسین (ع) لحظه‌ای از جا برخیزیم و از راه دور به نیّتِ زیارت، سلام دهیم و  عرض ادب و ارادت کنیم:  السَّلامُ عَلَى الْحُسَیْنِ الْمَظْلُومِ الشَّهِیدِ.


ممنونم که با متنِ امروزم تا آخرِ سطر آمدی.

 

نظر اسماعیل‌ ‌آفاقی:


سلام بر هم مدرسه ای های عزیز و ارجمند و درود صد درود بر مدیر مدرسه از جسارتی که  در متن عمامه گذاری هزینه کردید ارج مینهم. تا کنون تمامی مباحث موجود  در مدرسه را از نظر گذراندم   گاهی مثل نسیم ملایم و گاهی مثل طوفان پر نعمت از نظرم گذر کردند ولی این موضوع را نتوانستم  تحمل کنم  چرا که با توجه به خاطراتی که از اخویتان در چند قسمت از شرح حال و تلاش در جهت بر پایی نهضت با محوریت  دین در لباس روحانیت   را بیان نموده بودید بسیار جای تامل دارد که بپذیریم  چنین تصمیمی گرفته باشد .  با عقاید  و احساسات دینی ، مشوق جوانان آن زمان  با وجهه روحانیت بوده و بخودی خود افراد زیادی را مرید خود کرده  و اگر  اکنون با این عمل مواجه شوند چه جوابی خواهد داد  .

 

یکی از برادران اظهار داشت زمان عمامه گذاری اجازه نگرفت  بله یا اجبار بود یا علاقه  اگر اجبار بود میتوانست همون اوایل  آزاد خواهی را نمایان کند و اگر علاقه بود که چنین است با همین لباس هم معنویت را به پیش برد و هم سرمایه زندگی را  و تا عمر دارد بدهکار  لباسش خواهد بود  و نقدهای دیگر ... با تشکر.

 

 پاسخ:

سلام جناب آقا اسماعیل آفاقی

ازین‌که تمامی مباحث مدرسه فکرت این‌گونه برای جناب‌عالی بااهمیت است؛ چه نوشتجات ملایم و چه متلاطم، خود نشانگر فکر باز شماست. خرسندم دیدگاه خود را بدون تعارف و از روی ابراز عقیده و علایق بیان کردی. و خوشحال‌تر این‌که آن نوشته‌ها در دامنه در مورد «زندگی پرماجرا» را دنبال می‌کردی. من دیدگاه خودم را در همان پست، روشن و رُک بیان کردم. ممنونم.

 

متن آقای وحدت:

بسمه تعالی
قال تعالی؛
قل انما اعظکم بواحده ان تقوموا لله.
موضوع سیاست در کشور ما چنان مهم و پرارزش تلقی شد.

 

امامِ عبادت، عبودیت، عرفان و عاشورا

 

گفتارهایی از امام حسین (ع)

 

قسمت بیست‌وچهارم

 

آن حضرت سؤال شد:

نقص انسان در چیست؟

 

فرمودند: «خود را واداشتن بر آنچه که مفید و سودمند نباشد.» (منبع)

 

باد و بُروت

 

ابراهیم طالبی دارابی دامنه / ۱۵ مهر ۱۳۹۹

 

به نام خدا. شیخ فریدالدین عطار نیشابوری در «اسرارنامه»، بخش دوازده، (منبع) چنین سُرود:

 

زمین در جَنبِ این نُه طاقِ مینا

چو خشخاشی بوَد بر روی دریا

ببین تا تو از این خشخاش چندی

سزَد گر بر بروتِ خود بخندی

 

چندکلمه توضیح:

 

عطار -که در نگاه مولوی «هفت شهر عشق» را گشت- زمین (=سیّاره‌ی زیستِ انسان، حیوان، جماد، نبات و در یک کلام جُنبندگان) را به این دیده و ذرّه می‌نگردد؛ یعنی در حد و اندازه‌ی یک ریزدانه‌ی خشخاش، که بتواند با این نگرش و نکوهش، بینشی الهی، اخلاقی و عرفانی به روح انسان بدَمد، تا دچار بُروت (=غرور، عُجب، لاف) نشود و اگر کِبر و نخوت ورزید به «باد و بُروتِ» خود بخندد و هوشیار شود و به دامنِ فروتنی بازگردد، نه این‌که به تکاثُرِ ثروت و قدرت و مِکنت خود بنازد.

 

۱. در برخی نُسخه‌ها به جای «نُه طاق مینا»، نُه سقف مینا آمده است.

 

۲. بُروت در معنای لغوی به معنی سبیل و موی پشت لب است. ولی در معنای کنایی به معنی لاف و لابه و غرور و خودپسندی و غَرّه‌شدن به متاع و مال و منال دنیاست.

 

۳. در کنایه‌های محلی ما نیز، به چنین افرادی می‌گویند: «وِه چندِه بادُبُروت کاندِه».

 

نکته:

 

امام علی -علیه‌السلام- می‌فرماید: «دلت را با موعظه، زنده کن». لذا، پندها و اندرزهای شیخ عطار به زنده‌کردن دل می‌انجامد؛ اگر هم بگویی: نه! خواهی پذیرفت دست‌کم تلنگُر که می‌زند. بگذرم.

 

 

پاسخ:

 

جناب آقای ... سلام

 

اول کشکولی بگویم که از این آدمیزاد یک سر و دو پا، برخی ازین رفتارها ! بعید هم نیست. اما بحث اصلی:

 

۱. البته باید دانست که اقتداء به فضیلت‌های اخلاقی حقیقتاً دشواری‌ها هم دارد. اما مهم این است که انسان در سرشتش آن را می‌خواهد.

 

۲. نیک می‌دانید که در علم اخلاق بحثی وجود دارد تحت عنوان حدِ وسط. مثلاً حد وسط تواضع و تکبُّر، تذلُّل (=خواری) است. یا حد وسط بی‌باک و ترسو، شجاع است.

 

۳. کار حکمت هم یکی این است که حد وسط فعل‌های اخلاقی و ضداخلاقی را کشف می‌کند. پس؛ حکمت در واقع پیداکردنِ حد وسط‌های فضلیت‌ها و رذیلت‌ها است.

 

۴. حکمت معنای وسیعی دارد که مهمترین آن این است که با آن، انسان به مقصد و مطلوب منتهی می‌شود نه به بیراهه و بن‌بست.

 

ملت، طبیعت، حکومت

حکومت، طبیعت، ملت

 

ابراهیم طالبی دارابی دامنه / ۱۶ مهر ۱۳۹۹

 

به نام خدا. حکومت ممکن است به ملت زور بگوید. در این وجه، حکومت شاکله‌ی موروثی، دیکتاتوری، کودتایی و یا انحصاری و انسدادی دارد. بنابرین حکومت درین تبار، بر ملت و طبیعت حکمرانیِ اجباری و استبدادی می‌کند و سلطنت و سلطه‌گری می‌ورزد.

 

در غیر آن، حکومت معمولاً از مردم ناشی می‌شود. پس، میان ملت و حکومت ربط و انتخاب و رأی و نظر و نظارت و گردش و جابجایی آرام قدرت برقرار است.

 

حال هر کاری که این مناسبات را خدشه بزند، وضع طبیعی و قراردادی میان ملت و حکومت و طبیعت را برهم می‌زند. و در واقع یکی از دو جریان قدرت به نفع دیگری گام بر نمی‌دارد؛ یا ملت، یا حکومت. طبیعت که در این میان صامت و ساکت و بی‌رأی و نظر است. هرچند روایت از معصوم (ع) است که طبیعت شامل گیاه و زیا و زراعت هم، از رنج و زور ستمگری حکومت‌های زورگو، رنجور و پژمرده می‌شوند.

 

در چنین وضعیتی دست‌کم دو حالت وجود دارد:

 

۱. یا حکومت بر خلاف اراده‌ی و رأی مردم پیش می‌تازد که در واقع در حال گذارِ به نوع حکومت‌های بی‌ربط با ملت است؛ زورگویی.

 

۲. یا ملت، پیمان گُسست و تغییر گرایش داد و مناسبات فکری و علایق سیاسی و گرایش‌های مذهبی و اساساً پویه‌ی جهانی‌اش را‌ دگرگون کرد.

 

نتیجه:

 

یکم: قانون اساسی معمولاً این گُسست‌ها را پیش‌بینی می‌کند. در پاره‌ای از کشورها با انتخابات زودهنگام، در پاره‌ای دیگر از طریق رفراندوم (=همه‌پرسی) و در پاره‌ای هم با ساز و‌ کارهای ساختاری.

 

دوم: حکومت بی‌توجه به تغییر نگرش و ذائقه‌ی مردم همچنان از طریق زور و قدرتی که داراست، به خود اجازه‌ی ادامه‌ی مسیر می‌دهد و کاری به افکار مردم ندارد.

 

سوم: حکومت صدای مردم را درک می‌کند و اندک‌اندک یا با حرکت حلزونی و بطئی (=کُند، آرام‌آرام) و یا با اقدام فوری خود را بازسازی می‌کند، تا با مطالبه‌های نوشونده‌ی ملت خود را نوسازی کند که از مشروعیت سیاسی نیفتد.

 

چهارم: ملت نه در مسیر حکومت بلکه در برابر حکومت قرار می‌گیرد و از طریق شورش، اعتراض، تظاهرات و یا انقلاب، قدرت را دچار دگرگونی یا واژگونی می‌کند.

 

نکات:

 

نکته‌ی ۱ : حکومت خاطرش از طبیعت (کوه، حیوان، دریا، جنگل و معدن و گیاه) جمع است چون زبان برای اعتراض ندارد و از رأی برای تغییر یا تثبیت محروم است، اما آیا حکومت فکر می‌کند ملت هم مانند طبیعت، صامت است و فقط تسلیم و سرسپرده؟!

 

نکته‌ی ۲ : من بر این نظرم هنوز ملت ایران جمهوری اسلامی ایران را با دل و جان، نه از سر اِکراه، می‌خواهد و با آن به آن تضادی نرسیده‌است که واژگونش کند. هرچند ملت از آنچه در میان حکومتگران می‌گذرد و نیز فسادهای هولناکی که دل مردم را به‌شدت خالی می‌کند، مسئله‌دار شدند و شاکی‌اند، ولی با همه‌ی انتقادها و انتظارهایی که دارند، پشت نظام و انقلاب ایستاده‌اند و به تعبیر امام خمینی «پشتیبان ولایت فقیه» هستند تا «آسیبی به مملکت نرسد.»

 

نکته‌ی ۳ : از نظر من گرچه اکثریت قاطع ملت هنوز دارای این فکر و موضع نسبت به حکومت است، اما عقلانیت، دیانت و حقیقت و حتی منافع ملی و مصلحت ایجاب می‌کند، حکومت خود را بازسازی کند و با ملت، همفکر و همراه شود، تا روزی فرا نرسد که با تأخیر در بازسازی، تخریب نصیب آن شود.

 

نکته‌ی ۴ : ملت ایران به معنای اَتمّ آن، ملتی‌ست که از تقصیرها، گذشت می‌کند تا اصالت انقلاب و آرمان اسلامی و هویت ملی مخدوش نشود. تا روزی نرسد رشته‌ی محکم اعتمادی که به حکومت دارد، از هم بپاشد و پنبه شود. شکیبایی ملت، فضیلت است، این فضیلت از سوی حکومت باید سپاس و پاسداری شود. ناسپاسی به گذشت و بردباری ملت، شاید مخاطره‌آمیز باشد.

 

امامِ عبادت، عبودیت، عرفان و عاشورا

 

گفتارهایی از امام حسین (ع)

 

قسمت بیست‌وپنجم

 

عادت به سوگند و قسَم بی‌جهت

 

آن امام شهید دربن باره می‌فرمایند:

 

«خود را از قسم و سوگند برهانید که همانا انسان به جهت یکى از چهار علّت سوگند یاد مى‌کند:

 

در خود احساس سستى و کمبود دارد، به‌طورى که مردم به او بى‌اعتماد شده‌اند، پس براى جلب توجّه‌ی مردم که او را تصدیق و تأیید کنند، سوگند مى‌خورد.

 

و یا آن‌که گفتارش معیوب و به دور از حقیقت است، و مى‌خواهد با سوگند، سخن خود را تقویت و جبران کند.

 

و یا در بین مردم متّهم است -به دروغ و بى‌اعتماد- پس مى‌خواهد با سوگند و قسم‌خوردن جبران ضعف نماید.

 

و یا آن‌که سخنان و گفتارش متزلزل است -هر زمان به نوعى سخن مى‌گوید- و زبانش به سوگند عادت کرده است.» (منبع)

 

متن آقای وحدت:

 

بسمه تعالی

توضیحی کوتاه در باره‌ی تصمیمی بزرگ:

دی شیخ با چراغ همی‌ گشت گرد شهر
کز دیو و دد ملولم و انسانم آرزوست
گفتند یافت می‌نشود جسته‌ایم ما
گفت آنک یافت می‌نشود آنم آرزوست

(مولوی: دیوان شمس تبریزی. غزل 441)

 

بعضی اصحاب از امام صادق -علیه السلام- پرسیدند: من نجالس: با که همنشینی کنیم؟ فرمود: همین سؤال را حواریون از عیسی بن مریم پرسیدند. عیسی بن مریم در پاسخ فرمود: 


- من یذکرکم الله رویته
- ویزید فی علمکم منطقه
- ویرغبکم فی‌الاخره عمله

یعنی با کسی که دیدار او شما را به یاد خدا بیاندازد‌. وسخنش بر دانش شما بیفزاید. وعمل او میل به آخرت را در شما پدید آورد.

 

روزی روزگاری یافتن انسان‌های فرزانه‌ی طراز این روایت شریف، کار چندان دشواری نبود. آیت الله کوهستانی یکی از اوتاد استان مازندران ومحبوب قلوب خاص و عام بود.

 

نخستین بار که به اتفاق یکی از دوستان مبارزم به حضورشان شرفیاب شدیم، دوستم از ایشان درخواست کرد ما را نصیحتی بکند‌. بی‌درنگ پاسخ داد، در دیوان منسوب امیرالمومنین آمده:

ادبت نفسی فما وجدت لها
بغیر تقوی الاله من ادب

یعنی در تأدیب نفسم وسیله‌یی کاراتر از تقوای الهی نیافتم.

 

استاد من، مرحوم آقای دِهِشت از امام صادق -علیه السلام- نقل می‌کرد که آن حضرت فرمود: اَلدِّینَارُ دَاءُ اَلدِّینِ وَ اَلْعَالِمُ طَبِیبُ اَلدِّینِ فَإِذَا رَأَیْتُمُ اَلطَّبِیبَ یَجُرُّ اَلدَّاءَ إِلَى نَفْسِهِ فَاتَّهِمُوهُ وَ اِعْلَمُوا أَنَّهُ غَیْرُ نَاصِحٍ لِغَیْرِهِ.

 

یعنی دینار آفت دین است وعالم دینی طبیب دین، پس هر گاه دیدید طبیب دین درد دین به سمت خود می‌کشید وی را متهم کنید وبدانید او شایسته‌ی شما نیست.


اینها د‌و نمونه از سخنان پاکی است که انفاس قدسی دو انسان قدوسی به ما گفتند و بر لوح دلمان چنان بست که هیچ نیرویی قادر به زدودن آن نیست چرا که گفته‌اند:

 

الکلام اذا خرج من القلب دخل فی القلب واذا خرج من اللسان لم یتجاوز الآذان. یعنی هر سخنی وقتی از دل بر آید، در دل در آید و هنگامی که از زبان بر آید از گوش فراتر نمی‌رود.

 

امروز اما لباس دین حرمت وتقدس دیروز خود را به کلی از دست داده تبدیل به لباس سیاست شده است. امروز سیاست عین دین وحفظ دین در گرو حفظ سیاست است. امروز ر‌وحانیت یا کارگزار حکومت است ویا هوادار سینه‌چاک قدرت. در این بین، کسانی امثال من که بر این باوریم دین و دولت دو مقوله‌ی جدا از هم هستند، دو گزینه پیش‌رو داریم:

 

۱- ماندن در لباس روحانیت
۲- بیرون رفتن از سلک روحانیت

از آنجا که گزینه‌ی اول مطلوب من نمی‌تواند باشد، ناچار گزینه‌ی دوم را برگزیدم.
لعل الله یحدث بعد ذلک امرا.

والسلام

[۱۷ مهر ۱۳۹۹ ، روز اربعین حسینی]

 

بررسیِ «تصمیمی بزرگ»

 

ابراهیم طالبی دارابی دامنه / ۱۷ مهر ۱۳۹۹

به نام خدا. آقای وحدت در «توضیحی کوتاه در باره‌ی تصمیمی بزرگ» از یک سیری (seyri) سخن گفت و شاید هم از سیری «siri». و سرآخر میانِ ماندن و رفتن، بیرون‌رفتن از «سلک روحانیت» را برگزید. در واقع ایشان رسماً روشن ساخت نه فقط در لباس روحانیت نمانده، حتی از این سِلک (=زُمره، حلقه) بیرون رفته و شاید به همین علت، نام بیرون‌زدن ازین صنف را «تصمیمی بزرگ» نامیده.

 

ایشان با انتخاب شعر شمس تبریزی از نی و نای مولوی، گویا خواست بگوید در ایران‌شهرِ امروز «انسان» و «انسانیت» مفقود است و او در پیِ این آرمان و آمال و آرزوست. پس از این، همنشینی را به میان کشید که در آن خدا و دانش و آخرت باید مطرح باشد. سپس از آیت‌الله کوهستانی به عنوان اوتاد (=قُله‌ی پارسایی) یاد کرد که ادب‌کردنِ نفس را اندرز داد که والاترین ابزار خودسازی‌ و پرهیزگاری است. آنگاه دینار و دین را وسط آوُرد که آفتِ دین است و چنان جذّاب و فریبنده که حتی طبیبِ دین و عالِم دین را هم به خود می‌چسبانَد. پس ازین زِنهار، آن دو سخن را دل‌برآمده خواند و بر دل‌نشان. و در بندِ نیمه‌پایانی، آسیبِ اساسی مملکت و سیاست و روحانیت را بر برداشت خود استناد ساخت. و در نهایت دو راه بیشتر پیش خویش ندید و به تعبیر خود «تصمیمی بزرگ» گرفت و از صنف بیرون رفت. و با آخرِ آیه‌ی یکم سوره‌ی طلاق سخنش را بست: «لَعَلَّ اللَّهَ یُحْدِثُ بَعْدَ ذَٰلِکَ أَمْرًا» یعنی: «چه بسا خداوند بعد از این حادثه، وضع تازه‌ای پیش آورد.»

 

اما بعد؛ دیدگاه من:

چون کودکان که دامنِ خود اسب کرده‌اند
دامن سوار کرده و میدانت آرزوست

و...

سعدی در این جهان که تویی ذره‌وار باش
گر دل به نزد حضرت سلطانت آرزوست

(سعدی. غزل 41)

 

تصمیم آقای وحدت اراده‌ای شخصی اوست و جزوِ حریم خصوصی وی و از خیارات و اختیارات فردی و حتی شاید به قول یکی از اعضای مدرسه فکرت «اجتهاد شخصی»اش، اما چون این فعل، در حوزه‌ی فرد حبس نمی‌شود و بازخورد می‌آفریند (که حبس نشد و بازخورد آفرید) من از سرِ آزادی فکری و احساس مسئولیت فردی‌ می‌توانم وارد شوم. پس، ورودم نه فشار است و نه دخالت.

 

خود کار من گذشت ز هر آرزو و آز
از کان و از مکان پی ارکانم آرزوست
گوشم شنید قصه ایمان و مست شد
کو قسم چشم؟ صورتِ ایمانم آرزوست

(مولوی: دیوان شمس تبریزی. غزل 441)


اول می‌توانم بپرسم برای همان آرزوی شمش‌واره، ایشان چگونه و چقدر تلاش کرد که این حلقه‌ی مفقوده، بیشتر از این گم نشود و از میان مردم و جامعه و حوزه رَخت برنبندد. آیا با کَندنِ لباس و بیرون‌رفتن از زمره‌ی روحانیت این مشکل حل می‌شود! از نظر من چنین اقدامی نه تنها حلّال نیست، حتی نوعی منحل‌کردنِ مسئله و قضیه است.

 

دوم می‌پرسم حالا که جناب ایشان هم از کِسوت و هم از کساء بیرون رفته است، آیا آسیب و ناهنجاریِ «همنشینی» با کسانی (=از نگاه آقای وحدت یعنی روحانیت) که دیدنِ آنان نه انسان را به یاد خدا می‌اندازد و نه دانش می‌افزاید و نه یاد آخرت را در دل زنده می‌کند، به‌کلی مرتفع می‌نماید! یا نه این اقدام -که به تعبیر من حرکت و فریاد است، نه سکون و سکوت- هیچ سودی بر این معادله‌ چندمجهولی! بار نمی‌کند، بلکه تزلزل پرتاب می‌کند.

 

سوم برداشت من این است که درس مرحوم آقای دِهِشت، درسِ ماندن است، نه پند به رفتن. اگر این‌گونه باشد -که آقای وحدت ترسیم کرده است- پس همیشه می‌بایست پارسایان این صنف در درازای تاریخ ازین صنف بیرون زده باشند؛ زیرا همواره این نقص و نقضِ غرَض در میان پاره‌ای روحانیان جاری و معمول بوده است که دنیا و دینار را بر صدرِ دین می‌نشاندند و خود را در ذیلِ آن نگه می‌داشتند ولی زیِّ طلبگی را ترک و با این لباس فقط رزق و روزی می‌خوردند. مگر هر آسیب و آفت درخت، چاره‌جویی‌اش این است که ریشه را زد! شجره‌ی طیّبه‌ی روحانیت ریشه‌ی سالم و رشیدی دارد و شاخسارهای بزرگ و برگ‌های فراوان و میوه‌های مُثمر و کثیر. مگر برای چند برگ پژمرده، چند شاخسار پوکیده و چند میوه‌ی پوسیده و حتی چند رشته ریشه‌ی کرموک، اصل درخت را از ریشه در می‌آورند! یا نه باغبانی می‌کنند و هرَس؟ و آبیاری می‌کنند و حراست؟

 

چهارم این‌که تحلیل آقای وحدت از سیاست و روحانیت و حتی مقوله‌ی دین و دولت مستلزم استناد و دلایل عقلی و شرعی است که از نظر من این روایت یکسان‌انگارانه از روحانیت و سیاست اشتباه و انحراف است و نیز برداشت جدایی دین از دولت خلافِ اسلام. هرجند ایشان ازین حق برخوردارند که چنین تلقی یا تفکری از دین و سیاست و روحانیت داشته باشند، اما اسلام و روحانیت دیرزمانی است -از صدر اسلام تا اکنون- که به این شُبهه‌ها، تردیدها، سؤال‌ها، مشیء و طریقه‌ها و حتی هجمه‌ها پاسخ روشن و مبرهن داده است که ورود من به این بحث بدیهی به کُسالی و خستگی می‌انجامد.

آخر پوزش و اعتذار از اخوی ارشد آقای وحدت، اگر سینه‌اش را از صدری به تنگی برده‌ام.

 

نظر جعفر آهنگر:


سلام جناب آقای وحدت 

از اظهار نظر جنابعالی، در مورد تصمیم بزرگ و تاریخی که در رابطه با زندگی شخصی که جدا از زندگی اجتماعی تان نخواهد بود، سپاسگزارم.  امیدوارم خدای متعال همه ما را در مسیر حقیقت و رستگاری رهنمون فرماید. چرا که عمر دنیا، بسی کوتاه و فریبنده و همه ما بر حسب توان و وظیفه اجتماعی خود در پیشگاه خداوند مسئول اعمال خود می باشیم. در پایان، آرزوی سربلندی و موفقیت برای جنابعالی داشته، امید است که همواره، دوستداران حق و حقیقت بیش از گذشته از گنجینه دانش و مَنش حق طلبانه ات بهره مند گردند. درود بر شما

 

نظر جعفر آهنگر:

 

سلام آقا ابراهیم. متن حاکی از  محتویاتی ارزشمندانه و خیرخواهی در رابطه با اقدام اخوی بزرگوارتان نگاشتی، عمیق خواندم. نظراتی را مطرح نمودید که هر یک مستلزم پاسخ مبسوط می باشد، که به طور حتم جناب آقای وحدت، به همه این موارد اندیشیده است. اگر صلاح دانستند؟ جواب دهند، موجب خرسندی ست. اگر چه دوستان و جنابعالی به بخش هایی از این چالش، واقفید. بنده ، به این نکته یکی از بزرگان بسنده می کنم و می گذرم.  انسان در معبر تاریخ می آید، می رسد، می گذرد. مضاف بر این نکته، تصمیم بزرگ از انسان های بزرگ در گذر زمان می تواند، زمینه را برای هر گونه قضاوت دیگران مهیا سازد. درود بر شما

 

نظر معین‌ آهنگر:


به نام خدای زیبایی ها. با وجود اینکه مدت طولانی ست از اظهار هرگونه نظر در فضای مجازی پرهیز کرده ام،ولیکن خواندن این خبر انسجام ذهنی ام را فروریخت و مرا وادار به واکنش کرده است. هر شخصی با عنایت به رسالتی که برای خودش در زندگی تعریف می کند،دست به انتخاب هایی می زند و درست و نادرست بودن اش به خودش مرتبط است. ولی طبق قوانین فیزیکی هم که در نظر بگیریم در پی هر عملی،عکس العملی هست و با وجود همین منطق تصمیم جناب وحدت همچنان که متاثر از وقایع بخصوصی است متقابلا در ایجاد واقعه ی مختص به خودش موثر می نماید.


از دیدگاه خواننده ای همچون بنده دو دلیل بر این موضوع معطوف است؛ خصوصی یا عمومی. اگر خصوصی است که در حیطه ی این بحث نیست و اگر دلایل عمومی و بیرونی است جای بحث وجود دارد چراکه این عمومیت ما را هم مشمول خود کرده است. تصمیمی اینگونه هنجارشکنانه در این برهه از زندگی برای شخصی که روزگاری برای استقرار همین هنجار ها تا پای جان ایستادگی کرده است(با شناختی که از جناب وحدت داریم) قطعاً نشانه ی انحراف مجریان استمرار آن هنجار هاست.  اگر استنباط بنده درست باشد این حرکت جناب وحدت باید آنچنان صورت می گرفت که امواج این تصمیم به ایجاد جریانی عظیم بیانجامد و آفتاب حقیقتی باشد که ابر سیاه غفلت را کنار میزند و اینگونه محجور و تقیانه نباشد.


عاقلان گر چه ربودند ز ما پرده ی عیش
فارغ از پرده بود محفل هر دیوانه
گرچه می داد خبر رنگ رخ از سر درون
ما کشیدیم نقابی به برش رندانه
یا حق
معین آهنگردارابی

 

نظر شیخ ‌مالک رجبی:


سلام آقا جعفر فامیل ما حال شما خوبه ؟؟ تسلیت بابت اربعین حسینی... آیا امام خمینی و مقام معظم رهبری ،  مرجع عالیمقام آیه الله سیستانی..بزرگان دین دیگر که خودشان در فقه دین استخوان خورد کردند و درجه اجتهاد را کسب کردند و هزاران مجتهد دیگر را پرورش دادند ... آیا نظریات مرحوم نائینی و مرحوم آخوند خراسانی را نخواندند...تازه میخواهیم نظریات مرحوم نائینی و مرحوحوم آخوند را برای این بزرگان تدریس کنیم...این نظریات در همین فضای مجازی چند بار تکرار شد..و حرفای خوبی هم می باشد مورد استفاده قرار میگیرد و رد نمی کنیم ..در جای خودش بحث مفصل دارد ..

 

اما داستان لباس استاد حاج آقا وحدت  هیچ ارتباطی به این بحثها ندارد.. چون ایشان خودشان یک شخصیت مبارز بوده ....ایشان در متن خودشان اشاره داشتند ما دنبال انسان فرزانه و ایده آل هستیم در تمام تاریخ بگردیم غیر از معصومین انسان درست حسابی و فرزانه و ایده آل پیدا نمی کنیم .. و این بزرگوار یک دلیل دیگرِ خودشان درباره لباس آوردند اینکه این لباس تقدس خودش را از دست داده..اگر اینجوری هستش علامه حسن زاده آملی ، علامه جوادی ، و خیلی از بزرگان دیگر داستان این حکومت را می بینند آیا آنها دست به چنین کاری بزنند..هرگز چنین کاری انجام نمی دهند ..خود امام خمینی در یک پیامی فرمودند ما روحانی داریم از شمر و معاویه بدتر هستند و روحانیونی هم داریم همدم فرشتگان هستند..

 

علی ای حال بنده هم چون مخاطب این داستان و مستمع هستم و عضو این مدرسه هستم نظر خودم را اعلام میکنم.... با حفظ احترام حاج آقا وحدت  دلائلی که برای داستان لباس آوردند نظریه این بزرگوار را قبول ندارم موفق باشید..
حوزه علمیه قم مالک رجبی داربی ۱۷ مهر ۹۹

 

نظر سید علی‌اصغر خطاب به دامنه:


سلام. جامع و کامل و از روی منطق به رخ صفحه سفید رفتی . نکات بسیار ارزنده و حتی برداشت واضح از سیره برادرت آقای وحدت را دراین نوشتار ترسیم نمودی . به نظرم آقای وحدت یک حرکت سیاسی انجام داده است . برای اینکه بعد از بسم الله در رابطه بانسبت نامتقارن قدرت و دین را مبنا و اساس اراده اش قرار داده است . جلیل قربانی و جعفر آهنگر  هم در ورطه سیاست به ارائه دیدگاه خودشان شتابزده اقدام نمودند. باور کن پیش بینی می کردم که آقا وحدت برای جدا شدن از این لباس دلیلی می آورند که حداقل مرا قانع می کنند اما نه ! از فرط خستگی و تمام شدن دریافتهای شخصی از حوزه از این سلک درآمده است و وارد دنیای عادی و طبیعی انسان شده است . آنان که برگزیده هستند و شکیبا، عَلم روحانیت را بر دست دارند و راه تخصصی خویش  را می پیمایند . برای این وداع که سفر غیر قابل تفسیر برای من بود باور کن اشک ریختم و حسرت خوردم . به هزاران دلیل منطقی و احساسی . یکی از دلایل احساسی و منطقی اینکه اگر پدر بزرگوارت که خدایش رحمت کند زنده بود با این کارش سکته می زد . برای آن حس متجلی اشک ریختم . حتی برای تنهایی آقا وحدت که بریدن از یک مکتب را اراده کردند اشک ریختم .
و ...

 

شاید از یادها برود!

 

ابراهیم طالبی دارابی دامنه / ۱۸ مهر ۱۳۹۹

 

راهی بزن که آهی بر سازِ آن توان زد

شعری بخوان که با او رطلِ گران توان زد

 

بر آستانِ جانان گر سر توان نهادن

گلبانگ سربلندی بر آسمان توان زد

 

و...

 

اهلِ نظر دو عالم در یک نظر ببازند

عشق است و داو اول بر نقدِ جان توان زد

 

و...

 

حافظ به حق قرآن کز شید و زرق باز آی

باشد که گوی عیشی در این جهان توان زد

 

(حافظ. غزل ۱۵۴)

 

این شعری بود که آن صوت و نغمه‌اش بر گوش‌مان طنین می‌انداخت. نواختِ راهی بود که آه بر سازش ‌زده می‌شد و نوای غزلی بود که با پیمانه‌ی بزرگ (=رَطلِ گِران) به عشق و عرفان منتهی می‌شد. تا سربلند و مَبرور، پیشگاه پروردگارِِ یکتای بی‌همتا (=آستان جانان) گلبانگِ سرافرازی سر دهی. و در آن درگاه شرمسار نباشی. که اگر چنین نباشد، دنیابینان (=اهل نظر) به طَرفةالعینی (=به یک چشم به‌هم زدنی) می‌بازند و فقط عشق و داو (=نوبتِ عاشقی و بازی) درمانگر آن است تا نقدِ جان کرد و آبرومندانه نزد جانان رفت. و حافظ، آن روحانی عارف -که قرآن را از بر داشت و به آن پیروی می‌کرد- به حقِ قرآن سوگند و دعوت می‌دهد که انسان از سرگرمی و ‌گمراهی شیدِ دنیوی و زرق‌وبرق بیرونی بازگردد تا با طرَب و نشاط و سور و سُرور، گوی عیش و عشق بیافریند و با چوگانِ عقل و معرفت و عبودیت، میدانِ جهان را به زیستنِ طیّب و سالم و مُتسالم (=سازگار و همآهنگ و آشتی و صلح با هم) بدَل کند.

 

خوبی شعر حافظ این است دستِ تفسیر را برای همه در دسترَس گذاشت، لذاست که من هم، با همه‌ی قِلّتی که برای خودم قائلم- برداشتم را نوشتم.

 

و اما اینک:

 

من در دهه‌ی شصت، نخستین وهله، با این غزل عرفان با مرحوم محمدرضا شجریان آشنا شدم و آوایش را در جان فرو بردم که بعد دریافتم «ربنّا» از چنگ و رباب اوست. او اینک پس از سال‌ها «سیر و سفر»ها، سالکِ توس شد و قراره در آرامگاه حکیم فردوسی آرام گیرد.

 

چهره‌ی او، احتمال می‌دهم در نسل‌های بعدی از یاد برود، زیرا ذائقه‌ی ایرانیان با هجوم اجانب، متأسفانه در حالِ دگرگون‌شدن است؛ در آهنگ، در نغمه، و حتی در البسه، در اغذیه، در اطعمه، و در فرهنگ. آن روز مَباد. چه نغمه‌های شوم و فرومایه‌ای جای آواهای بزرگان موسیقی و آواز ایران را اشغال کرده! بگذرم.

 

افکار و نگرش مرحوم شجریان بر من ناشناخته ماند. شاید روزی رسد که کنفرانسی در شناختِ پویه‌ها، پیمایش‌ها و پیام‌های او راه بیفتد تا عناصر شناسا میّسر گردد. رحمتش کناد خدای رحیم و رحمان و مهربان.

 

پاسخ:

 

جناب آقای ... سلام

 

گرچه نامکشوف است و حتی تردید دارد که این نامه آیا به این ادبیات نو و با این محتوا و مثال‌ها، به آن عالم بزرگ و اصولی متفقه مرحوم آخوند خراسانی منتسب باشد. اما بر فرض که چنین نامه‌ای با آن مندرجات، مبادله شده باشد، از نظر من ولی، نمی‌توان در نظریه‌های سیاسی رغبت و شوق به تقلید برد و حرف کسی را برای حوزه یا علمای بعدی، حجت و ختم‌کلام دانست و یا وحی مُنزل. تفاوت فکری، اساس اجتهاد شیعی است.

 

از خلاصه‌ای که برای آن انجام داده‌ای و باز نیز فرصتی برای من فراهم کردی تا برای بار چندم آن را از نظر بگذرانم، ممنونم و خداقوت می‌گویم. هرچند دو سه سال پیش در دامنه بر این نامه و تئوری، نقد و نقب زده‌بودم.

 

پاسخ:

 

سلام آقا...

 

فکر نکنم بر این باشید که در جمهوری اسلامی ایران، روحانیت دستی دلخواه در فساد داشته باشد که نظام را بپژمُرَد. فساد از قضا از سوی کسانی‌ست که قول داده بودند به مدد روحانیت بشتابند اما جیب دوختند و دوک زدند. بی‌چاره روحانیت! اگر سه‌چهارپنج تن از آنان به حکومت به چشم سکّه و سکّو دوخته باشند، همه را گُر آتش می‌برند و بُن و اساسش را تبَر می‌زنند که تبرّی بیافرینند. جمهوری اسلامی ایران مگر حکومت قدّیسین است که از آن فقط پری و فرشته سراغ بگیریم. همیشه دد و ددان هم بوده‌اند و آبشخورش را تیره کردند که سهراب‌هایی هستند که فریاد کنند آب را گِل نکنند!

 

پاسخ:

 

سلام جناب آقا ...

خرسندم که پس از اوقاتی، سخن را به زیور قلم آراستی و ما را از فکر و بینش خود آشنا کردی. سخن و نطق از نظر من از نعمت‌های ناشناخته‌ی خداست که به روی انسان گشوده شد که بتوانند از این ابزار یکدیگر را به افکار و رفتار دعوت کنند و سازگاری ساز. نطق شما آقای معین، معیّن درک همین نعمت است. من، به انسان سالم در دنیای مُتسالم می‌اندیشم. بگذرم.

 

پاسخ:

سلام آقاجعفر رجبی چرا آخرین؟ روزگار، آموزگار دارد و آموزگار آخرین ندارد، آفرین و آفریدن دارد. باز نیز ناله‌ها از سحر از نای نغمه‌خوانان برخواهد خاست. مَبرور بمان، نه مأیوس!

 

نظر آقای وحدت:
 

بسمه تعالی

نشان رسالت ونماد امارت

 

عمامه، قبا و عبا تنها یک نشانه است، و بسته به این که نشانگر چه چیزی یا چه چیزهایی باشد بار معنایی متفاوت می یابد: خوشایند یا بدایند ویا .... عمامه وقبا تا دیروز نشان دین و معنویت وکسانی که در آن سلک بودند مبلغان رسالت های الاهی به شمار می آمدند: ( الذین یبلغون رسالات الله ...). به همین مناسبت آنان در نزد مردم از حرمت وقداست ویژه یی برخوردار بودند. امروزه اما با به قدرت رسیدن اسلام سیاسی وتشکیل حکومت اسلامی وانتقال رهبری  به روحانیت وقرار گرفتن انان در راس همه امور، به تدریج عبا وعمامه تبدیل به نماد امارت وحکمرانی بر مردم شد. 

نتیجه اش این می شود:  دیروز که می خواندیم: 

 

اندک اندک جمع مستان می رسند

اندک اندک می پرستان می رسند

 

امروز باید بخوانیم: 

 

اندک اندک جمع مستان می روند

اندک اندک می پرستان می روند

والسلام

 

پاسخ:

 

عمامه و عبا؛ نماد امامت نه «اِمارت»

 

ابراهیم طالبی دارابی دامنه / ۱۹ مهر ۱۳۹۹

 

به نام خدا. این‌که با یک حکم کلی عمامه و عبای روحانیت امروز را در تشت امارت گذاشت و به حراج تاراج برد و سپس همه‌ی عمامه‌به‌سرها را «سینه‌چاک قدرت» خواند و آنگاه اندک‌اندک قائل شد که ازین جمع (=بخوانید جمهوری اسلامی ایران) مَستان (=بخوانید خوبان) می‌روند، از نظر من سخنی راستین و چسبیده به حقیقت نیست و گزندش به این است که در خود تمام واقعیت را حمل نمی‌کند.

 

عمامه و عبا، رختِ امامت است نه امارت. اگر امروزه‌روز می‌بینیم «اَمّارّه‌ی بسّوء» در بعضی کارساز افتاده و جای «لوّامه» و «مطمئنّه» را تنگ کرده‌است، دست‌کم به این بر می‌گردد که پذیریش تذکار و اخلاق از میان پاره‌ای آدمیان رخت بر بست، نه این‌که همه‌اش را به گردنِ و گُرده‌ی روحانیون گذاشت و عملکرد حاکمیتی عده‌ای ازین صنف را عامل تام آن دانست.

 

هستند هنوز روحانیان و طلبه‌هایی که دِین خود را به حق اَدا می‌کنند و پیشوایی مردم و ابلاغ رسالات را بی‌ترس و خجالت، با شایستگی و بدون حق‌پوشی پیش می‌‌رانند.

 

مگر می‌شود طلبه‌ی منزّه که طعم فقر را همچنان می‌چشد و تا زمانی نیاز به شهریه (=سهم امام) دارد، آن را لقمه‌ی سفره‌اش می‌کند و لقمانِ عقیده‌اش، پا پس بکشد و دینار را به نام دین ضرب کند و عمامه و عبایش را عُمّالِ دیگران کند و برای زور عملگی؟ هستند، اما خیلی‌خیلی کم؛ که این‌هم الحمدلله به مدد روشنگری مردم و نقش افشاگرانه‌ی اصحاب رسانه‌های متعهد و اخلاق‌مدار، نقش آنان بر آب است.

 

اگر وعده‌ی قرآن، حق و وثیق است -که هست و تردیدناپذیر است- پیام آسمانی «وَرَأَیْتَ النَّاسَ یَدْخُلُونَ فِی دِینِ اللَّهِ أَفْوَاجًا» کماکان جاری است: «و دیدى که مردم گروه‌گروه در دین خدا داخل مى‌شوند.»

 

نوشته‌ی شیخ محمدرضا احمدی:

 

سلام علیکم

اظهار ارادت حضور اعضای محترم، بخصوص جناب حجت‌الاسلام ابوطالب طالبی. حقیقتا من هرچه بیشتر در موضوع خلع خود خواسته لباس روحانیت بیشتر فکر می ‌کنم، کمتر به نتیجه می‌رسم. خودِ استاد طالبی مستحضر هستند که ورود در عالم طلبگی، نه به دلیل حکومتی، نه به دلیل اشتغال و نه آمال و آرزوهای دنیایی است. علم و تقوا دو بال اصلی و اساسی یک طلبه و روحانی است که با نقص هرکدام، شخصیت طلبه  هم ناقص خواهد بود. هر جوانی که از من در باره ورود به حوزه مشورت می‌گیرد، همین دو مورد را شرح می‌دهم. دیدیم کسانی را که به هوای نام و نان وارد حوزه شدند، اما سر از ناکجاآباد در آوردند. زندگی هیچ طلبه‌ای با دولت و حکومت پیوند ذاتی نخورده. اکنون که به برکت تلاش علمای سابق و همراهی مردم، حکومت اسلامی شکل گرفت باید با تلاش بیشتر و مباحثه افزونتر و اجتهاد عمیق‌تر، ارکان و پایه‌ها و اساس آن بیشتر تبیین شود. هنوز کارهای فراوانی باید صورت بگیرد تا این مدل از حکومت تبیین شود.

 

از یاد نبریم که دو مانع بزرگ در این مسیر وجود دارد: 

۱. هماوردی و رویارویی با مکاتب بشری 

۲. مسائل و مشکلات داخلی.

در مواجهه با این موانع که اولی مهمتر از دومی است، باید همت بلند داشت و نا امید نشد.

 

مستحضر هستید که حضرت علی علیه السلام در طی پنج سال حکومت، سه جنگ خانمان سوز را پشت سر گذاشت که اوضاع کوفه را دگرگون کرد.

شما چه تصوری از شهری دارید که ظرف پنج سال سه جنگ را تجربه کرده است؟

 

در جنگ جمل ۱۸۰۰ نفر سواره و ۱۵۰۰ نفر پیاده در مقابل آن حضرت ایستادند و با آغاز جنگ، به سرعت تمامی خوارج کشته و یا زخمی شدند، زخمی‌ها به تعداد ۴۰۹ نفر، به خانواده‌هایشان تحویل داده شدند. فقط کم‌تر از ۱۰ نفر از خوارج فرار کردند. حالا شما اضافه کنید دو جنگ دیگر را و حساب کنید چندصد خانواده در کوفه بی سرپرست شدند؟ چند صد زن بی سرپرست مدام علی را لعن می‌کردند؟ اما علی دست از تلاش برنداشت.

 

آیا علی فرمود حالا که کوفه به این وضعیت افتاد، من از امامت استعفا می‌دهم؟ نظریه حکومت اسلامی، کاملا جدید و تجربه نو هست... کشورهای دنیا سالیان سال هست که انواع و اقسام حکومت و دولت را دارند تجربه می‌کنند، اما علی رغم وجود رفاه و ... همچنان زیر سایه سلاح نظامی روزگار می‌گذرانند و در امنیت هستند. مرحوم علی آل اسحاق در خاطرات خود می‌گوید در نجف و در محضر حضرت امام صحبت از حکومت اسلامی شد، ایشان فرمودند دویست سال طول می‌کشد تا حکومت اسلامی شکل بگیرد.

 

خلع خود خواسته لباس، می‌تواند ناشی از دو امر باشد:

 

۱. به لحاظ نظری به این نتیجه رسیده باشیم که اساسا حکومت دینی نمی‌توان تشکیل داد و اگر تاکنون بر این طبل می‌کوبیدیم، اشتباه بود. و چون مبدع این نظریه روحانیت بود، ما شرمنده هستیم و با در آوردن لباس می‌گوییم آن سبو بشکست و آن پیمانه ریخت.

 

۲. کاری به تئوری نداشته باشیم، اما آنچه در عمل مردم مشاهده می‌کنند، با احکام اسلامی فاصله دارد، مردم در مضیقه کامل هستند، اشتغال و ازدواج و.... سامان نگرفت، اخلاق ضعیف شد و... و چون متصدیان اصلی حکومت روحانیت و فقه و فقیهان هستند و آنها نتوانستند به وعده‌های خود عمل کنند، پس لباس را در بیاوریم و بگوئیم پشیمانیم. جناب طالبی خود استاد هستند و تصمیم‌شان هم محترم، اما فکر کنم راههای بهتری هم وجود دارد:  نگاه به داخل و باور به توانمندی فکری، تئوری، نظری و عملی خودمان، از حوزه گرفته تا دانشگاه. از اطاله کلام عذرخواهم

 

وضعیت بغرنج!

 

ابراهیم طالبی دارابی دامنه / ۱۹ مهر ۱۳۹۹

آقای... در متنی خطاب به من، علاوه بر نکات و انتقادات، اصطلاح «وضعیت بغرنج» را به کار برد که دست‌مایه‌ی ستون امروزم شد؛ بنابرین به آن می‌پردازم.

 

وقتی مشکلات بر سر راهِ حکومت و جامعه به حالت پیچ‌درپیچ در آید به این وضع، وضعیت بُغرنج می‌گویند. بُغرنج یعنی پیچیده. یعنی مُعقّد و گره‌خورده. مثلاً وقتی دختر و پسر به عقد هم درمی‌آیند در واقع  به هم گره و پیچ می‌‌خورند. از ریشه یا رشته‌ی همین لغت، به توده‌ی ریگِ به‌هم‌پیوسته عقَد می‌گویند. به بُغض‌های جمع‌شده نیز عُقده می‌گویند. به پیوند و پیمان هم عقد می‌گویند زیرا با آن به هم می‌پیوندند. به گلوبند و رشته‌ی مروارید نیز عقِد می‌گویند. و نیز به باورها و ایمان نیز، عقیده و اعتقاد اطلاق می‌شود، زیرا هم در مؤمن چنگ می‌زند و هم هم‌کیشان را در یک رشته نگه می‌دارد. جالب‌تر این‌که از نظر من حزب توده از آن‌رو مردم و حزبش را «توده» می‌خواند، زیرا می‌خواست همه را در یک رشته به هم پیچید و کوت و تلنبار کند و پشتِ سرِ شوروی بگذارد. همچنین به زبانی که لُکنت و گره افتد نیز عقَد اطلاق می‌شود. مثلاً طبق آیه‌ی ٢٧ سوره‌ی طه وقتی موسی (ع) مأمور شد سراغ فرعون روَد با او مُحاجّه (=بگومگو) کند، به دلیل این‌که گره در زبان داشت این دعا را کرد: وَاحْلُلْ عُقْدَةً مِنْ لِسَانِی: «و گره از زبانم بگشای»

 

با این توضیح واژه‌شناختی گمان دارم بهتر می‌توان به بستر بحث رفت. یعنی بلی! بر فرض که کشور دچار وضعیت بغرنج است؛ اما آیا این ناشی از همان عاملی است که جناب جعفر به آن اشاره کرد؟ از نظر من پاسخ این است: نه. کیست نداند بر سر راه نظام، عده‌ای (چه داخلی، چه خارجی) صف و سدّ بستند و نمی‌گذارند مملکت و ملت به رشد و ترقی برسد و جزو چند کشور بازیگر (=نقش‌پذیر و اثرگذار) شود. می‌خواهند ایران را به عقب برانند تا با علم و پیشرفتی که به دست آورده از قدرت‌گران جهانی و پادوهای منطقه‌ای پیش نیفتد.ارزیابی آنان از میزان توانمندی ایران در پیشرفت و رشد از ارزیابی بسیاری از شهروندان ایران بروزتر است. مثلاً اخباری که اسرائیل از عظمت و ارتقای ایران دارد به‌مراتب از اطلاعات برخی‌ها دستِ‌اول‌تر است. ایران، دشمنانی غیرقابل انکار دارد که اگر نگوییم کاری به ایران ندارند، دست‌کم مانع و مانع‌تراش‌اند. انکار این واقعیت، منحل‌کردن صورت مسئله است. پس «بغرنجی» بخش عمده‌اش به همین عده بازمی‌گردد که رادع و مانع ایران‌اند. وظیفه‌ی دینی و میهنی الزام می‌کند دست‌کم درین فاز نباید پشت ایران را به نفع دشمن دسیسه‌جو خالی کرد.

 

آنچه آقای... از ملاصدرا نقل کرد سخن حق و گوهر گرانقدر ا‌ست. به نظر نمی‌رسد و حتی یقین است که کسی بتواند خود را جای معصوم جا بزند. اساساً مردم چنان ژرف و رشیدند، کسی را جای معصوم نمی‌پذیرند. امام خمینی مردم ایران را از ملت رسول الله (ص) هم شایسته‌تر و برتر می‌دانست، شاید یک علت این بود، این ملت حواسش بیشتر از عصر و مِصر (=مرز و حد) امت معاصر پیامبر به سرنوشت خویش و عاقبت اسلام جمع است.

 

من دامن جریانی که خود را اصلاح‌طلب می‌خوانَد، لکّه‌دار می‌دانم و این بدین معنی نیست جریانی که خود را اصول‌گرا می‌داند، دست به تطهیر خود بزند و غیر خود را غیر ذی حق بپندارد و مملکت را برای خود مانند مِلک مصادره کند. به قول آن آیت‌الله که «حائری» می‌نمود، حکومت مِلک مُشاع ملت است. یعنی همه در آن شریک و سهیم‌اند. در این میان البته بر من روشن است که بخش عمده‌ی جناح چپ -که به اصلاح‌طلبان معروف شدند- افکار انقلاب علیه‌ی انقلاب در سر می‌پرورانَد ولی چون فاقد عنصر بسیج‌گر است، هراس و واهمه دارد؛ اما اگر آب باشد شنا می‌کند. من ذرّه‌ای درین‌باره تردید ندارم؛ آنان حتی از امام خمینی هم عبور کرده‌اند و بدتر این‌که بخش اصلی اسلام -اندیشه‌ی سیاسی- را ترک گفته‌اند و اگر صداقت ورزند لابد نزد ملت مُقور می‌آیند که حکومت نزد آنان نه شبیه عهدنامه‌ی مالک اشتر که نسخه‌ی تحریفی اعلامیه‌ی حقوق بشر است. مانیفست این عده، در خفا آموزه‌های فلسفه سیاسی غرب و زیست بی‌طرفانه‌ی مغرب‌زمین است که صدالبته در دخالت در امور دیگران صدها گام پیش‌اند و سرافکندگی می‌خرند. می‌ماند جناح راست که من نه فقط در مبانی حتی در معانی هم با تفکرات این دسته برای خودم فرق قائلم. بگذرم.

 

من به تئوری شایستگان معتقدم که قدرت توسط ملت میان افراد شایسته دست‌به‌دست می‌شود، تا حکومت به مدد علم و ایمان پیش برود، نه تعلّقات و ارادت‌. اگر ملاصدرا از حکومت صفوی رانده و به کهَک تبعید شد به این علت بود که می‌خواست «عقل‌ و وحی‌ و دل‌» را باهم بنشاند و انسان را مسافری بداند که میان حق و خلق در رفت‌وآمد است. او از «دنیا مزرعه آخرت استِ» پیامبر ص، هم سیاست و خدمت می‌فهمید، هم تزکیه و تعالی نفس و حکمت. آری؛ امروزه هنوز حسَنات انقلاب اسلامی از سیئات پیشی دارد.

 

مُحَمَّدٌ رَسُولُ اللَّهِ، وَالَّذِینَ مَعَهُ

 

ابراهیم طالبی دارابی دامنه / ۲۰ مهر ۱۳۹۹

به نام خدا. خُب! همه می‌دانیم که محمّد (ص) کیست. «فرستاده‌ی خدا است» که پیام‌های فراوان و نو و نوید آورده از آسمان، و اما می‌پرسم «کسانی که با او هستند» چگونه هستند؟ خداوند، اینان را به ما شناسانده است، ازجمله در (آیه‌ی ٢٩ سوره‌ی فتح) ؛ این‌گونه:

 

۱. در برابر کافران (=دشمنانی با دشمنی‌های عَنودانه و لجوجانه) تند و سرسخت‌اند؛ هر چند همواره اهل تقریب‌اند.

۲. نسبت به یکدیگر مهربان و دلسوزند؛ سنگدل و بی‌رحم نیستند.

۳. ایشان را در حال رکوع و سجود می‌بینی. نمازگزار دائمی‌اند.

۴. همواره فضل خدای را می‌جویند و رضوان و رضا و خشنودی او را می‌طلبند.

۵. نشانه‌ی ایشان بر اثر سجده در پیشانی‌هایشان نمایان است.

۶. همانند کشتزاری هستند که جوانه‌های (=خوشه‌های) خود را بیرون زده، و آنها را نیرو داده و سخت نموده و بر ساقه‌های خویش راست ایستاده باشد، به‌گونه‌ای که بَرزگران را به شگفت می‌آورد.

۷. مؤمنان این‌گونه‌اند تا خدا کافران را به سبب آنان خشمگین کند.

۸. و خداوند به کسانی که با محمد رسول الله باشند و به او ایمان بیاورند و کارهای شایسته بکنند آمرزش و مغفرت و پاداش بزرگی را وعده می‌دهد.

 

چند نکته:

 

یکم. کلمه‌ی «ایزار» در آیه‌ی مورد بحث، به معناى اعانت و یارى است. پس مؤمنان اگر به یاری یمن و فلسطین و اویغور می‌شتابند نباید شماتت شوند.

 

دوم. در ایـن آیـه خداى تعالى در مؤمنین برکت قرار داده، و از نظر علامه طباطبایی روزبه‌روز بـه عـدّه و نـیـروى آنـان اضـافـه مـى‌شـود.

 

سوم. شـرط ایـمـان واقـعـى و عـمـل صـالح، اشـتراط وفاء است. خدا در دل مؤمنان، وفا سراغ می‌گیرد تا به آنان برکت و سکینت دهد.

 

چهارم. صاحب «المیزان» آیه‌ی فوق را توسط (آیه‌ی ٥٥ سوره‌ی نور) تفسیر می‌کند که در آن آیه خداوند به مؤمنان وعده‌ی حکومت بر زمین داده است. آیه ۵۵ نور -که از شگفتی‌سازهای قرآن است- این است:

 

خداوند به کسانی از شما که ایمان آورده‌اند و کارهای شایسته انجام داده‌اند، وعده می‌دهد که آنان را قطعاً جایگزین (پیشینیان، و وارث فرماندهی و حکومت ایشان) در زمین خواهد کرد (تا آن را پس از ظلم ظالمان، در پرتو عدل و داد خود آبادان گردانند) همان گونه که پیشینیان (دادگر و مؤمن ملّتهای گذشته) را جایگزین (طاغیان و یاغیان ستمگر) قبل از خود (در ادوار و اعصار دور و دراز تاریخ) کرده است (و حکومت و قدرت را بدانان بخشیده است). همچنین آئین (اسلام نام) ایشان را که برای آنان می‌پسندد، حتماً (در زمین) پابرجا و برقرار خواهد ساخت، و نیز خوف و هراس آنان را به امنیّت و آرامش مبدّل می‌سازد، (آن چنان که بدون دغدغه و دلهره از دیگران، تنها) مرا می‌پرستند و چیزی را انبازم نمی‌گردانند. بعد از این (وعده‌ی راستین) کسانی که کافر شوند، آنان کاملاً بیرون شوندگان (از دائره‌ی ایمان و اسلام) بشمارند (و متمرّدان و مرتدّان حقیقی می‌باشند).

 

پیام ۱ :

اصلاّ جمهوری اسلامی ایران به کنار. اگر امروز یک آخوندی به اویغور برود آیه‌ی ۲۹ فتح را چگونه تفسیر می‌کند؟ به مسلمانان آنجا می‌گوید بخورید و دَم نزنید! بتمرگید! و تکون نخورید! چون اسلام از سیاست بیگانه و جداست! بر شما باید حکومت شود! به چنین آخوندی چه می‌شود گفت!

 

پیام ۲ :

اگر سال ۵۷ بود آخوندی پیش شاه می‌رفت. به او چه می‌گفت؟ لابد می‌گفت بر ما حکومتت را همچنان بران! چون دینِ ما از سیاست جداست! میوه‌ی ممنوعه‌ی ما سیاست است! و مقوله‌ی دین، فقط مقاله و مَقال و مِن قال و قول و قیل و قال است و بس!

 

پیام ۳ :

از قضا آخوندی یا مسلمانی که همین حالا هم با جمهوری اسلامی ایران در افتاده، و می‌خواهد مردم را نگران نگه دارد و از سیاست بکَند و به دین بچسباند! در واقع دارد سیاست می‌ورزد! نمی‌ورزد؟! اگر تلاش برای القای تز تفکیک دین از سیاست، سیاست‌ورزی نیست، پس چیست؟ دین‌ورزی‌ست؟ اگر چنین است، پس باز نیز در جرگه‌ی سیاست رفته است. پس تردید نیست که تز تفکیک دین و سیاست اگر نگویم خبط و حبط است، اما صدردرصد کشک است!

 

پاسخ:

سلام آقای جعفر آهنگر. خب! من هم دردنامه‌ای که نوشته‌ای را درک می‌کنم. اما بگذرم. البته در جملاتت یک نقص بزرگ که شاید اشتباه لفظی باشد دیده می‌شود، آنجا که نوشتی: «منفورترین کشور شدیم». این عبارتت نیازمند تجدید نظر است و حتی اعتذار. هرچند از مَنظر «مغضوبین» و «ضالّینِ» عالَم، حتی دینِ خدا هم این‌گونه نگریسته می‌شود، ایران که سهل است. اینان قرآن و پیامبر اسلام ص را هم از شدت نفرت آتش می‌زنند و هجو و اهانت می‌کنند، اتفاقاً این اتفاقات و اهانات در همان کشورهایی که شعار اعلامیه‌ی حقوق بشر سر می‌دهند، روی می‌دهد که حاضرند فرستاده‌ی خدا را -که در قلب قریب دو میلیارد انسان جا دارد- مورد اهانت و جسارت قرار می‌دهند. اگر عَنودها ایران را به چشم نفرت و منفوریت می‌نگرند باکی نیست! زیرا آنان از سر کینه و حسادت چنین می‌نگرند. بگذرم.

 

پاسخ:

سلام آقا سید علی‌اصغر. تو مرا می‌شناسی؛ از همه کس بیشتر. من نمی‌توانم آنچه علیه‌ی انقلاب اسلامی صورت می‌گیرد را فقط به تماشا بنشینم. بنابراین، نظرم را راحت می‌نویسم. من معتقدم «قاعده» در جمهوری اسلامی ایران بر خدمت و حسنات است، حال اگر فساد و مفسده دامنگیر شده، از «استنثاء» است که تمام حکومت‌ها را شامل می‌شود حتی حکومت حضرت سلیمان نبی (ع) را.


برخی‌ها در داخل، از جمهوری اسلامی ایران توقع بارش و نزول بی‌انقطاع آسمانی دارند و خیال می‌کنند حکومتِ بی‌نقص ممکن است. همانطور که بشر ممکن‌الخطا است، حکومت هم چنین است. پس؛ کسانی که به حکومت جایگزین فکر می‌کنند، خودشان هم می‌دانند آن زمان هم، همین فسادها و کژی‌ها محتمل است. نگاه من این است که انقلاب اسلامی شجره‌ای پاک است که باید حراست و هرس و آبیاری و بازسازی شود. در ضمن جمع «مُجرّبین» با جمیع افراد، ایده‌ی پیشرفته و نوینی است. درود به این ذهن.

 

نظر صدرالدین‌ آفاقی:

با سلام. بنده از روز اول که از تصمیم جناب آقای وحدت مطلع شدم بنا را براین نهادم که وارد این تصمیم مبهم نشوم تا بدان دامن زده نشود ولی اکنون که خود ایشان طی نوشته ای به بیان انگیزه غیر قابل قبول خویش پرداخته اند ، جملاتی را به شرح ذیل (که صبغه قالبش، طرح چند پرسش است را ) می نگارم. این پرسشها نه از این جهت است که دعوت به مناظره ای باشد چه اینکه پرسشهایی است که پاسخش برایم مسجل است و بیشتر جنبه تلنگر دارد تا داشتن ابهام. ایشان در بیان پاسخ مختارند ولی نظر بنده در نادرست بودن این حرکت ایشان امر ثابتی است که ریشه در تعلق خاطر درونی  است که به لباس دین دارم. چیزی که مرا وادار به ابراز نظر در مورد توجیه چرایی این تصمیم جناب آقای طالبی  نموده است یکی دو تناقض اساسی است که در نوشتارشان دیده ام و چون بیان کردند که نظرات را میخوانند آنرا مینویسم. تناقضی که من میبینم برطبق تاثیر فردی و اجتماعی که تصمیمشان دارد در دو حیطه فردی و جمعی است و بر اساس دلایل بیان شده در متن خودشان میباشد.

 

ایشان عدم وجود یک شاخص اصیل انسانیت در میان نسل حاضر روحانیت را دلیل جدایی خود از این لباس ذکر کرده اند.اینجا این سوال پیش می آید که آیا این نبود شاخص، اصلی دائمی در تمام‌ دورانهاست؟ اگر فردا روزی در نقطه ای از پهنه گیتی( نه تنها ایران بلکه جهان باید مدنظر باشد چرا که انسانیت امری منطقه ای نیست) انسانی شاخص در لباس روحانیت پدیدار شود آیا ایشان دوباره به آن لباس مراجعه میکنند؟ اصولا آیا ایشان همه روحانیون کشور را فاقد شاخصه های انسان مداری میدانند و درگیر قدرت و سیاست مخرب و ناپاک میدانند که آنرا معیار قرار داده و خود را از تشبه به آنان مبرا کرده اند؟

 

دیرزمانی در نظر ایشان اساتید فن متقی بوده اند که ایشان از آنها کسب فیض کرده ولی اکنون چون چنین کسانی را نمیبیند خروج از این لباس را چاره دیده . باید از ایشان سوال کرد که در طی این ایام خود نباید در این لباس ملاک و معیاری برای مردم شده باشد که نخواهد چشم به اعمال و رفتار هم لباسان خود بدوزد و از آنها با درآوردن لباس تبری جوید ؟ اگر این لباس معیار است خود ایشان چگونه معیار کسانی دیگر نگشته اند؟ اگر این لباس ظرفیت این را داشته که زمانی انسانهای پرهیزگار تحویل جامعه بدهد باز هم چنین ظرفیتی را دارا می باشد حتی اگر بر طبق نظر ایشان قبول کنیم که فعلا چنین افرادی وجود ندارند و همه روحانیون یا دربند قدرت هستند یا اسیر ثروت اندوزی( که اینگونه نیست).

 

براستی ایشان که در پی یافتن گوهر انسانیت  در کسوت روحانیت بوده اند و با رویت عدم وجود در دوره ی کنونی  چاره را در کندن لباس دیده اند فردا آنرا در صنفی دیگر خواهند جست یا خود به تنهایی در یافتن آن مبادرت خواهند ورزید و چه صنفی را شایسته توجه و الگو قرار دادن خواهند یافت؟.از این نظر هم مساله را روشن کنند بد نیست. اصولا آیا در انتخاب یک روش شغلی باید به افراد حاضر در آن لباس نگاه کرد یا باید به ریشه پرداخت؟ ریشه لباس فقاهت کجاست؟

 

شاید جناب ایشان ادعا دارند که چون اکنون لباس دین برآورنده کارکردهای دین نمیباشد چاره در دوری از این لباس است تا متهم به همراهی نگردند.باید از ایشان پرسید مگر انتخاب چنین لباسی اصولا بمعنای پذیرفتن مسولیت ناشی از آن نیست که اکنون از قید آن شانه خالی نموده اید؟ با عرض پوزش من این تصمیم بزرگ را در ضعف ناشی از بزرگی مسوولیت میبینیم. من که در لباس کادر درمان هستم وقتی کاستیهای شدید همکارانم را میبینم که حتی مساله جان افراد در میان است آیا چاره کار در خروج از این لباس است یا تقویت خودم برای دستیابی به الگوهایی که هرچند در میان ما زیست نمیکنند و حتی جانشان را فدا کرده اند؟

 

نکته دیگر: آیا فردی در لباس روحانیت نمیتواند با حفظ لباس، گوهر انسانی را در طبقه ای دیگر و شاغلانی از اصناف دیگر بیابد؟  آیا امام خمینی در مورد شهید فهمیده نفرمودند که رهبر ما آن نوجوان ۱۳ ساله است که نارنجک به کمر خود میبندد؟آیا امام با این پیشفرض می بایست ردای روحانیت را به کناری مینهاد و در جبهه ها حضور می یافت؟

 

بخش دوم پاسخم بیشتر جنبه اجتماعی تصمیم ایشان را در بر میگیرد و تناقض موجود در  این قسمت را هم بصورت سوالی میپرسم. در قسمتی از ایشان از دیدار خود و یکی از دوستان مبارز با یکی از علما یاد میکنند.از اینجا میتوان دریافت که حتما خود ایشان صبغه مبارزاتی داشته اند که با چنین دوستانی حشر و نشر داشته اند. اینجا این سوال مطرح است که مبارزه ایشان در چه جهتی بود؟ آیا مبارزه ایشان رنگ و بوی سیاسی نداشت؟چگونه آنزمان درکسوت لباس دین مبارزه سیاسی درست بود ولی الان دین و سیاست باید از هم جدا باشد؟ چرا آنزمان چنین نمی اندیشیدند که دین را با مبارزه سیاسی چکار؟

 

ایشان انتقاد میکند که امروز روحانیت کارگزار حکومت شده است.این سوال را میپرسم که چرا نباید باشد؟ چرا روحانیت نباید کارگزار حکومتی باشد که  خود با یاری و حمایت ملت آنرا بنا نهاده است؟  حال بالفرض روحانیت حکومت را بدلیل ناپاکی سیاست به کناری نهد دوباره چه آینده ای را برای دین باید متصور بود؟ چه گروهی و طایفه ای پاسدار ارزشهای دین میتواند در حکومتی باشد که روحانیونش در کناری فقط  به وعظ  و مثلا خودسازی فردی مشغول باشند؟ مگر رژیم شاهنشاهی پدر و پسر اینگونه نبود؟  شاید پاسخ بدهند که بعد از پیروزی ملت باید جمهوری حاکم باشد و روحانیون نقش مشاور و حامی را داشته باشند که با ارکان انقلاب اسلامی در تعارض است.آنگاه مفسر اسلامیت حکومت کدام طبقه باید باشد؟ چه تضمینی هست که جمهوری توسط عده ای دیکتاتور به قهقرا نرود و هم نامی از جمهوریت نماند و هم اسلامیتی باقی نباشد.

 

تلاشهای نبی اکرم برای تشکیل حکومت و ادامه آن توسط ائمه بزرگوار با داشتن سیاست چگونه از دیدگاه جناب ایشان قابل تبیین است؟ آیا آن معصومان قدرت و سیاست را فدای دین نمودند و در کناری به تماشا مشغول بودند؟یا در بطن مبارزه بودند؟ آیا تلاش معصومان درجهت تشکیل حکومت فقط مختص به خودشان است و پس از انها نایبان آنها نباید در جهت تشکیل حکومت از آنها الگوبرداری کنند؟ مگر امام خمینی غیر از این را انجام داد؟ چرا آن زمان که امام خمینی در بهشت زهرا فرمودند ( من دولت تعیین میکنم) به یادتان نبود که دین و دولت جدا هستند و در صف مبارزه بودید و اکنون برخلاف نظرات امام خمینی  به این نتیجه رسیده اید که دین و دولت جدا هستند؟ یا تفسیری دیگر از ارتباط دین و دولت در آنزمان داشتید؟

 

جناب آقای طالبی: نویسنده ای جوان در همین مدرسه برداشتش را از اقدام شما پشت پا زدن به هنجارهایی دانست که زمانی در آن جهت بذل جان برایش شده و کسانی که اکنون در جهت آن هنجارهای اولیه گام برمیدارند را در مسیر انحراف تلقی نمود.شما تصور نکنید که دراوردن لباس برایتان رافع مسوولیت است اتفاقا  مسوولیت تمام تلقیات نادرست پس از این اقدام را  نیز خواهید داشت. بهرحال اینها تناقضاتی هست که بنظر من در دلایل جدایی شما از لباس روحانیت وجود دارد.

 

نکته پایانی:ضمن احترام به جناب آقای وحدت، با ید عرض کنم: با فرض قبول اینکه وسوسه های غیر مستقیم خناسان، و معاندان اسلام و روحانیت و نظام مقدس جمهوری اسلامی ایران در این اقدام جناب آقای وحدت تاثیر گذار نبوده است، به نظر میرسد: عامل مهمی که موجب شد تا جناب ایشان چنین تصمیمی را در پیش گیرند بنظرم  مربوط به احساس  عدم نقش آفرینی ایشان در حوزه اجتماعی می شود؛ ایشان بصورت مستقل  در حوزه ای که سالیانی دراز در آن عمر خویش را صرف نموده اند چه نتایجی را در حوزه شخصی و عمومی به همراه آورده اند؟؛ پس از پیروز انقلاب اسلامی، در چند روستا و شهر و حتی دارابکلا به هدایت عامه پرداخته و به خطابه و منبر که کارکرد اصلی لباس دین میباشد روی اورده اند یا در پیشرفت امر دین خود چه میزان موثر بوده اند؟؛  و....؛ خلاصه: به نظربنده، عمده عامل در این تصمیم مبهم جناب آقای  وحدت، عبارت است از: عدم موفقیت و عدم تلاش و عدم رغبت ایشان در اداء رسالتی است که بردوش داشت. ای کاش جناب آقای وحدت  مطلب را به حاشیه نمی برد و توپ را در زمین دیگران نمی انداخت که این خود خطاء و گناهی است نا بخشودنی.

 

نازِک‌سَتی را می‌شکافم

به نام خدا. نازِک‌ که مشخص است همان نازُک در زبان پارسی‌ست. ‌سَتی هم اسم درختی است از تیره‌وتبار آلو. یک ترکیب وصفی است، اما در گویش محلی برای لُغُز و کنایه و طعنه و حتی گِله به‌کار می‌رود.

 

نازِک‌سَتی یعنی کسی که مثلاً با کمترین باد و بوران و باران، فِنی‌زکی (=زُکام» می‌شود! یعنی سرما می‌خورد و فِس‌فِس می‌کند.

 

نازِک‌سَتی یعنی اونی که تا دو روز کار کرد و کَمِل‌دسّه دوش گرفت، کمردرد بگیرد و از کارکِله بیفتد.

 

نازِک‌سَتی شاید یعنی کسی که تابِ نازل‌ترین اُفُّ و آفت را ندارد و زود پیٖک می‌شود.

 

خلاصه؛ کسی که کم‌ظرفیت است، کسی که بِرمه‌دوک است، کسی که زیادی دلتنگ و هِق‌هِقی است،  کسی که توی هر کاری آسیب‌پذیر است،کسی که  نَرسیه و (=نارَس) و کال است، کسی که زودزود بی‌رمق می‌شود، در واقع نازِک‌سَتی است.

 

یاد زنده‌یاد یوسف به خیر که ما را سالی یکی دو ‌بار به خونه‌باغِ دامادشون -کِل‌مَمود اِوْریم- ‌می‌بُرد و حسابی سیرسیر سَتی می‌داد.

 

پاسخ:

 

سلام جناب...

از رمان «مُرشد و مارگریتا» این عبارت هنوز یادمه که یکی از لذیذترین چیزهای دنیا : مغزِ قلم است. منظورش قلمِ پای گوسفند و گوساله! بود. حالا من! مغز قلمم خوب است! فقط خوردنی و کلّه‌پاچّه‌شدنی نیست!

 

البته همین نویسنده‌ی روسی درین رمان -که آقای عباس میلانی آن را به فارسی برگردان کرد- سخن ناب دیگری هم دارد اگر درست بنویسم گویا این بود: در آنجا آدمِ سالم را بستری می‌کنند! به نظرم عصر استالین را نَقر (=کَنده‌کاری) می‌کند که رحم را دفن کرد و همه را تارومار.

 

ولی؛ در دین عزیز و مبین، به پیام‌آوری و رسولیِ حضرت ختمی‌مرتبت (ص) رحم به درخت، به علف، به بیشه، به حیوان، به زاغ، به زاغه‌نشین، به زارع، به بَرزگر، به برزَن، به انسان و به تمامی جُنبندگان یک رسمِ ازلی و ابدی‌ست و یک وحی مُنزل صریحِ دائمی.

 

آقای قربانی! به باغ شعر شیخ اجل سعدی رفتی، همو می‌سُراید: 

تو به سیمای شخص می‌نگری

ما در آثارِ صُنع حیرانیم

 

من حقیقتاً وقتی به انسانی برمی‌خورم که صاحب فکر و اندیشه باشد و بارش پنبه! نباشد و دیگران را پنبه‌خلال مَپندارد، و با فکر و قلمش دریچه‌ها به رویم باز نماید و از روزنه‌ی اندیشه‌اش مرا به تماشاگه راز و نیاز ببرد، و از آز برهاند، ولو آن‌که مخالف فکری من باشد و متفاوت بیندیشد، دوستش می‌دارم و محترمش می‌شمارم.

 

پس؛ ازین صحن و از آن سیّد ممنونم که شما را به من شناساند- که با آن‌که با هم بر بعضی مسئله‌ها متفاوت‌نگر و مختلف‌الرّأی هستیم- اما من شما را آموزگاری می‌دانم که دریغ نمی‌دارم از دانسته‌های فراوان و پژوهندگی‌هایت یاد بگیرم؛ لذاست آموزندگانی که بر من آموزندگی می‌کنند، نزدم گرامی‌اند و نیز مُکرّم.

 

ناگفته نگذارم در گزاره‌ی آخر متن خود از لفظ «مقتدا» استفاده کردی، روشن سازم که من از «مقتدا»کردن فکری کَس و کسان برای خودم اکیداً پرهیز می‌کنم؛ زیرا قفلِ فکر می‌شوند و صَنمِ بی‌جنَم، و به قول دکتر علی شریعتی توتِم. بگذرم. سپاس که پسند افتاد. همان‌طور که باخبرید آقای جلال‌الدین کزازی از پارسی سَره تبعیت می‌کند که هیچ واژه‌ی غیرپارسی در آن نباشد، یا بسیار اندک باشد. بلی؛ آنچه من در میان دو کمان / پرانتز (=...) برگردان می‌کنم برای اهل فنی چون جناب‌عالی روشن است، از آن‌رو می‌زنم که واژگان پارسی میان‌مان جاری‌تر شود و در ادبیات و گزاره‌های‌مان فوران کند. از لطف شما همواره، آگاه و ممنونم.

 


پاسخ:

 

سلام آقامسعود دارابکلایی

اینی که نوشتی قاعده است. «الزَّرعُ لِلزّارِع وَ لو کانَ غاصِباً» قاعده‌های حوزه‌ی فقه و اصول، مثل فتواهای مراجع تقلید حتی اگر شکل قانون مصوّب هم به خود نگیرند، معمولاً بر قانون کشوری بار می‌شوند و نزد قاضی نیز اعتبار دارد و ممکن است محلِ استناد قرار گیرد. من به ناسخ و منسوخ آن علم ندارم. با این عبارت مرا یاد اول انقلاب انداختی که گروه‌های چپ مارکسیستی شعار دیوارنوشته داشتند با این عنوان: زمین از آنِ کسی است که روی آن کار می‌کند. گویا مارکسیست‌ها، از حزب‌اللهی‌ها فقهی‌تر بودند! در محل البته یک چیز دیگر هم باب بود و اون عام‌تر است: سردرختی مال همه است. راستی مسعود! در مشهد به فکر عرض ارادت و سلام‌دادنِ ما به امام رئوف (ع) باش.

 

«ترسوها» و بازی با عقلانیت!

 

ابراهیم طالبی دارابی دامنه / ۲۲ مهر ۱۳۹۹

به نام خدا. رهبری -دیروز ۲۱ مهر ۱۳۹۹- سخن از ترسوها و بازی آنان با عقلانیت به میان آوردند. خواستم کمی درین‌باره بنویسم: خوشبختانه همه‌ی ما معنی عقل و ترس را می‌فهمیم. هر یک از ما ممکن است در طول زندگی دست‌کم یک بار ترس را تجربه کرده باشیم؛ ترسیده باشیم و یا واهمه و هراس آنچنان بر ما غلبه و احاطه کرد که کاملاً بیمناک‌مان ساخت. پس ترس و باک در وجود آدمی به صورت نهفته، لانه دارد، به وقتش بُروز می‌کند که در آن حال، دچار رُعب و هول می‌شویم؛ مرعوب و ترسو. اما این حالت گاه در شخصیت و شاکله‌ی فرد نفوذ می‌کند و شخص را اساساً انسانی «ترسو» و ضعیف‌النفس بار می‌آورَد که در زبان عامیانه به افرادِ بُزدل معروف‌اند؛ هرچند بر من آشکار نیست چرا «بُز»، بُز که قوی و پیشتاز و جسور و بی‌باک است. شاید به این علت که بُز، زود رَم می‌کند و دست به فرار می‌زند. نمی‌دانم. بگذرم.


اما عقل. این قوّه (=رسول باطنی) از قوای درونی مرموز و خدادادِ آدمی است که در پارسی به «خِرد» برگردان شده است: عاقل=خردمند. عقل که عربی‌ست، علاوه بر معنایی که بر ما روشن است، دو معنی متضاد هم دارد: هم انسان را پیش می‌برَد و هم بازش می‌دارد: پیش‌بَرندگی، بازدارندگی. امر و نهی. قرآن (آیه‌ی ۵۴ سوره‌ی طه) به انسانِ اهل خرد و پارسایی و ورع و صاحبِ لُبّ و اَلباب، اُولی‌النُهی می‌گوید؛ یعنی کسی که عقل سالم دارد و خود را از خطا، گناه و بیراهه بازمی‌دارد و امور و حیات و ممات و نبات و جماد را می‌فهمد.

 

به همین علت بیابانگردان صحرا بر زنوان شتر، عِقال (=زانوبند) می‌بستند که فرار نکند و گُم و گور نشود. عقل همین حالتِ عِقال شُتر را هم بر آدمی دارد که مانع از گم‌شوندگی و گم‌گشتگی می‌گردد. زیرا اساساً عقل، حسابگر است، محاسبه می‌کند. از وجه مَمیّزه‌های اصلی عقل و عشق، یکی همین عنصر حسابگری است. حساب، علمِ شمارش‌هاست. نیز دانش اندازه‌ها و برآوردها. حساب حتی به تخمین (=حدس و گمان و برآورد و وَرانداز) نیز مدد می‌رساند. حالا بروم روی اصل سخن رهبری که چنین فرمودند:

 

«بعضی‌ها اسم عقلانیت و عقل را می‌آورند اما منظورشان ترس، انفعال و فرار از مقابل دشمن است در حالی‌که فرارکردن و ترسیدن، عقلانیت نیست... ترسوها حق ندارند اسم عقلانیت را بیاورند زیرا عقلانیت به معنای محاسبه‌ی درست است. البته دشمن تلاش دارد تا معنای غلط عقلانیت را تلقین کند و برخی هم نادانسته، در داخل همان حرف دشمن را تکرار می‌کنند.» (منبع)

 

تتمّه و نکته: من به این فقره از تحلیل و حساب و حسابگری رهبری از وضع‌وحال و نگره‌ی نگران‌کننده‌ی ترسوها در این زمانه و اوضاع -که از اوجِ هول و جُبن، به بازی با عقلانیت سرگرم شده‌اند تا ایرانیان را بفریبند و دست جبهه‌ی اهریمن را بر اهورا، دریده و درازدست بدارند- باور دارم و با آن موافقم و خدشه‌ای در آن نمی‌بینم. زیرا جامعه‌ی پویا و زنده به خردمندِ شیردل نیاز دارد، نه به سودمندِ بُزدل؛ و در زبان عامیانه‌ی ایرانی: بی‌جیگر.

 

به‌هرحال؛ مسلّم و آشکار است که میان انسان علوی چون مالک اشتَر فرق است با آدمی چون ابوموسی اشعَر. یکی برای مکتب و امام علی -علیه‌السلام- شهامت و رشادت می‌ورزد، آن دیگری چون جُنبنده و دابّه‌ای ترسو، می‌هراسد و به جای آن‌که منطق غلط دشمن را مؤاخذه کند و با آن آگاهانه مواجهه کند و گریبانش را بگیرد و بفشارد، روی منبر، علی را خلع می‌کند، تا تاریکی بر روشنایی حکومت کند!

 

تاریخِ دین و دیانت -درست که دردناک است- اما صد البته درس است و دانشگاه؛ که ترم و دوره‌ی آن تمامی ندارد. فقط دانشجوی تمام‌وقتِ صاحب شور و شعور و خرد و خردمندی می‌پذیرد.

 

پاسخ:

 

جناب آقای ... سلام. بلی؛ اما من از «ترسو» بحث کردم که اساساً می‌ترسند. از نظر من فرق بیّن است میان خردمندی که در جای خود ترس داشته باشد با ترسویی که دائم می‌هرسد و ساختمان وجودی‌اش ترس است. آن اولی نوعی حَزم است ولی دومی همان حالتی که انسان را در برابر هر مَهیبی از پای درمی‌آورَد.

 

بوعلی حکیم که خردمند تمام‌عیار بود می‌گفت من از گاو می‌ترسم! چون شاخ دارد و عقل ندارد. این نوع ترس یعنی هوشمندی نه تسلیم و قالب تهی‌کردن. ممنونم. منتظرم.

 

بسیارخوب؛ حال همین نکته‌ی منطقی شما را هم، پیش‌فرض خودم بگیرم و بگویم: ترس، عارض می‌شود، پس اینک همان دفعه‌ای است که عارض شد و به فرموده‌ی شما بروز می‌کند. در موقعیت زمانی و مکانی ایران، اینک برخی‌ها را ترس و لرز فرا گرفته است و کم آوردند و اسم آن را به تعبیر رهبری عقلانیت گذاشتند.

 

اما در هر صورت، میان من و شما جناب...! بر سر مفهوم ترس و ترسو تفاوتِ برداشت حاکم است. همین موجب دو نتیجه‌ی مختلف می‌شود. اساسِ بحث و پروردن و ورزدادنِ اندیشه هم همین است. متشکرم از میان‌بحث مفیدی که شکل داده‌ای.

 

حالا دو طرف به اندازه‌ی مکفی روی مفهوم نظری ترس و ترسو بحث کردیم. من و شما که نمی‌خواهیم فلسفه‌بافی کنیم، داریم روی مسئله‌ی روز حرف می‌زنیم. پس، اینک روی همین مبانی نظری شما مثال می‌زنم:

 

۸ سال دفاع مقدس نزدیک ۹۶ ماه بود. اما سراغ داریم هر دوی‌مان -که جبهه را چندبار درک کردیم- که کسانی در تمام این مدت حتی یک روز پا به جبهه نگذاشتند. شاید باز نیز بفرمایید رفتار عقلانی کردند نرفتند؛ اما من می‌گویم ترسو بودند نرفتند. ممکن است بفرمایی زرنگی کردند نرفتند چون حفظ جان واحب است، اما من می‌گویم نه، ترس بر آنان غلبه داشت. البته سخن من شامل کسانی نمی‌شود که نه جبهه را قبول داشتند و نه دفاع و حفظ میهن و دین را. بلکه آنهایی را می‌گویم که برای خود پشت جبهه را ضروری‌تر و واجب‌تر تفسیر می‌کردند. حتی در داخل نهادهای انقلابی هم این تیپ ترسوها وجود داشت.

 

سخن سر نسبی یا ذاتی ترس نیست، سخن بر سر این عارضه است که گاه رخ می‌دهد. رهبری هم اشاره‌اش همین است که عده‌ای ترسو پشت ترس پنهان شدند و دم از عقلانیت می‌زنند که من موافق این تز رهبری هستم زیرا تردیدی نداریم عده‌ای همین‌طوری‌اند.

 

مِثلِ مساکین می‌زیسته

 

ابراهیم طالبی دارابی دامنه / ۲۳ مهر ۱۳۹۹

به نام خدا. اوحدی مراغه‌ای در مثنوی «جام جم » از وجوب شش حق بر عهده‌ی آدمی سُروده حق خدا و مادر و پدر و استاد و میر و پیامبر:


واجب آمد بر آدمی شش حق
اولش حق واجب مطلق
بعد از آن حق مادرست و پدر
و آن استاد و میر و پیغمبر
اگر این چند حق بجای آری
رخت در خانهٔ خدای آری
حق اینها بدان که اربابند
مقبلان این دقیقه در یابند
حُب ایشان سرت بر افرازد
بُغض ایشان به خاکت اندازد

شرح و انشراح:


شرح: شرحم این است که شعر چنان روشن و گویاست که هر خواننده با خواندن آن از ژرفای شعر سر درمی‌آورَد و حتی همیشه با این حقوق مأنوس و آشناست. فقط یادآور شوم که در برخی نسخه‌ها به جای «میر» در مصرع چهارم، «شاه» آمده؛ اما مرحوم بدیع‌الزمان فروزانفر، «میر» آورده یعنی امیر. مرا باش! که همیشه این قسمت مثنوی را وقتی در دفتر یادداشت‌هایم مرور می‌کردم، یا چشمم به آن می‌افتاد، «میر» را «سادات» و حقّ سادات برداشت می‌کردم. بگذرم.


انشراح: با آوردنِ این شعر، خواستم به استقبال روز رحلت پیامبر اسلام (ص) بروم؛ انسانی با مکارم اخلاق و خَلیق (=خیلی ملایم و خیلی خوش‌اخلاق)، رسولی مُنشرح (=گشاده‌دل)، نبی‌یی اهل افتتاح (=باز و دارای انشراح و گشایش‌ها) که سینه‌ای صدر و قلبی گشوده داشته و برای همه غمخوار و دلرحم و دلفروز بوده.

 

یک علت از علل نفوذ پیامبر اسلام در قلوب مؤمنان و ایرانیان این بوده که محمد مصطفی -صلوات الله و سلامه علیه و علىٰ آله- که با آن‌که محبوب‌ترین و نزدیکترین مخلوقات عالَم بوده‌است در پیشگاه خدای متعال: (فَکانَ قابَ قَوْسَیْنِ أَوْ أَدْنى‌. آیه‌ی نُه نجم)، اما مِثلِ مساکین می‌زیسته و با فقرا و مستمندان هم‌غذا می‌شده و سخت‌ترین زندگانی را بر خود برمی‌گزیده تا هرگز مانند سلاطین ساسانی، امپراطوران رومی و فراعنه‌ی مصری نباشد، نگوید، نپوشد، نخورد، نَزیَد.

 

یک ورق از تاریخ تیره و سیاه سلاطین ساسانی را می‌گشایم که اگر یکی از آنان روزی لباسی خاص و یا «غذایی مخصوص به خود» تهیه می‌نمود، آن غذا و آن لباس بر سایرِ مردم حرام بود و قدغَن (=ممنوع و منع). زیرا بر سلطان‌های ساسان! سخت می‌آمد که مِثل و مانند مردم بزیَند و یا مردم، مانندِ آنان.

 

پاسخ:

سلام آقامسعود. من حقیقتاً از رشته‌ی حقوق در همه‌ی گرایش‌ها چه جزا، چه قضا، چه مدنی، چه خصوصی سر در نمی‌آورم. فقط می‌دانم در داوری و قضاوت، گویا دست و یدِ قاضی در تکیه به علم خودش باز و بسط است.

 

پاسخ:

 

سلام سید علی‌اصغر. به نام خدا. در سلیم‌النفس بودن مرحوم مهدی بازرگان تردیدی ندارم؛ کسی با میزانی بالا از پارسایی که حتی شهید مطهری نیز گاه در نماز به او اقتدا می‌کرد و نمازش را پشتِ سر او می‌گزارد. اما آقای بازرگان به اندازه‌ی امام، نه صدام را می‌شناخت و نه پیچیدگی‌های جهان سیاست را. او با اخلاص می‌گفت من فولکس هستم نه بلدرز و تانک.

 

اما امام، هم ۱۴ سال در نجف تبعید بود و زیر و بم شخصیت ماجراجویانه‌ی صدام و اهداف حزب بعث را می‌شناخت، هم از آن خطه‌ی سرنوشت‌ساز، جهان سیاست را موشکافانه زیر نظر داشت و اوضاع را رصد می‌کرد و می‌کاوید و با مبارزین کنکاش داشت، و هم در آن فضای نجف با جریان منفعل حوزه‌ی نجف آشنایی نزدیک داشت. جریانی که معتقد بود مسلمان و مؤمن و روحانی را چه کاری باشد به سیاست!

 

مرسوم بود وقتی نجف باران می‌بارید همین عده بیرون نمی‌آمدند، چون فکر می‌کردند با خیس‌شدن خیابان و کوچه و پس‌کوچه، عبای‌شان نم می‌گیرد و نجس می‌شود.

 

اینان که این‌همه احتیاط می‌کردند که با آبِ باران، خدای ناکرده! نجس نشوند، نسبت به سیاست -که عصاره‌ی اسلام است و پیام مهم این دین که اهتمام به امور مسلمین پایه‌ و بن‌مایه‌ی آن است- نه فقط بی‌اعتنا بودند، بلکه گویی به آن ویار داشتند!

 

حالا شما کسی را که از بیشتر جنبه‌ها نگاه کنیم، می‌بینیم در قد و قواره‌ی امام نیست، دارید به رخ می‌کشی که سرآخر نادم شد و با نوشتن آخرین مقاله -که در کیان هم به زیر چاپ رفته بود- همه‌ی آراء و ایده‌های سیاسی‌اش را پس گرفت و به خطا و نادرستی تمام گفت: هدف بعثت انبیا فقط آخرت است و بس.

 

اما او آنقدر سیاسی بود که حتی نام حزبش را  «نهضت آزادی» گذاشته بود که به معنی ستیز و مبارزه است. و کدام مبارزه است که با سیاست عجین نیست!

 

در صورتی‌که اگر همین آخرین تز بازرگان را نیز هدف اسلام فرض کنیم باز نیز معنی دین اسلام این نیست که به امور مسلمین و حتی سایر جوامع و انسان خنثی و نظاره‌گر و حتی بی‌توجه و بی‌نظر بماند.

 

شاید بدانی که کتابی از بازرگان نیست که نخوانده باشم، حتی کتاب‌هایی که با نام مستعار «عبدالله متقی» می‌نوشت از جمله کتاب مهم «نیک‌نیازی» را نیز به دست آوردم و واو به واو خواندم. نه الان، بیست سال پیش.

 

بلی؛ بازرگانی که پارسا بود و اهل دیانت، دانشمند بود و اهل عبادت و سیاستمدار بود و اهل سازگاری؛ اما او سهمی از سادگی در سیاست هم داشت.

 

من با آن‌که مرحوم بازرگان را یکی از شخصیت‌های مورد احترام و شایسته‌ و متدیّن و قابل برای خودم می‌دانم، اما امام را با او مقایسه نمی‌کنم. امام خلاصه‌ی مأموریت‌های تمامی انبیای الهی را در افکار خود اجتماع داد و ملت ایران را از تباهی و تیرگی رژیم پهلوی به نور اسلام دعوت و عودت داد و در برابر تمام دسیسه‌های براندازانه، ایستاد. و در دفاع مقدس نیز از اصول و پایه‌های اسلام مایه می‌گرفت و نظر کارشناسان دفاع را بر نظر خود ترجیح داد و لذا پس از فتح خرمشهر نیز پای مشورتی که پذیرفته بود، همپای مقاومت رزمندگان تا آخر ایستاد. و همه دیدیم وقتی قطعنامه ۵۹۸ را هم پذیرفت، پلیدیِ پنهان و پیدای صدام باز شکُفت و با همدستی سازمان ترور رجوی، بخش وسیعی از خاک ایران را مجدداً اشغال کرد. و اگر نبود صلابت مجدد امام پس از قبول قطعنامه، خیزش عظیم رزمندگان و مرصاد رخ نمی‌داد و شاید امروزه سانترالیست‌های تروریست، تهران و ایران را در قبضه‌ی خود داشتند و صدام را بر گُرده‌ی ما نشانده بودند!

 

گاه تعجب می‌کنم که چه بیان می‌فرمایی. ولی خرسندم که دست‌کم ستون نمی‌نویسی، ولی پست سایر اعضا را به نظراتت مزیّن می‌کنی. من راسخانه معتقدم اگر امام خمینی -رهبر کبیر انقلاب اسلامی- در آن برهه‌ی بحران‌ها، آن‌گونه ظاهر نمی‌شدند، الان نه از «تاک» نشان بود و نه از «تاک‌نِشان».

 

پاسخ:

جناب آقای ... سلام

این تیپ اشخاص را که افعالشان برشمردی، می‌شناختم و می‌شناسم. موافقم.

اما بعد یک مثال دوگانه دیگر می‌زنم:

شاه، خیلی‌زود حتی بر خلاف تصور همگان ۲۶ دی دررفت. این فرار زودهنگام از نظر من و بلکه اغلب صاحب‌نظران بین‌المللی -که در موضوع انقلاب و تئوری‌های انقلاب برجستگانی علمی‌اند و کتاب در باره‌ی انقلاب اسلامی ایران نوشته‌اند- از روی بُزدلی و ترسویی شاه بود که تند و سریع از صحنه فراری می‌شد.

 

امام، خیلی‌زود بر خلاف نظر تأمینی طرفداران برای حفظ جان ایشان که درخواست می‌کردند بازگشت به ایران را با وجود تهدیدی که بختیار کرده بود به تأخیر بیندازند، به ایران آمد.

 

یکی دررفت، یکی آمد. از نظر من، رفتار امام در دسته‌ی شجاعت است، چون امام انسانی دلیر بود. اما رفتار شاه در دسته‌ی ترس است، چون فردی ترسو بود. بنابراین، از نگاه ثالث این رفتار وقتی داوری می‌شود، نمی‌تواند همزمان هر دو عقلانی و بایسته باشد. پس، رفتار امام عقلانیت بود که تن به شجاعت سپرد. رفتار شاه جُبن و هراس بود که ریشه‌ی روانی و احساسی دارد.

در پایان نمی‌توانم بی‌تشکر ازین میان‌بحث بیرون بروم، پس تشکر که وقت گذاشتی و نکات ارزانی فرمودی.

 

پاسخ:

نمی‌گویم مرحوم بازرگان راه‌حلش از سر خیره‌خواهی نبوده، می‌گویم اگر بر فرض بازرگان می‌توانست صلحی هم در جبهه و با صدام برقرار کند، هم صلحی ناپایدار بود و هم بخش وسیعی از خاک ایران در اشغال صدام باقی می‌ماند. لاجرَم جنگ همین‌گونه‌ای شد که پیش رفت که یک وجب خاک در اشغال نماند. البته کیست که نابسامانی‌های جنگ را انکار کند.

 

البته نگرش خوش‌بینانه‌ی شما به طرف مقابل جنگ -که فردی غیرقابل پیش‌بینی و حتی آکنده از نفرت نسبت به ملت ایران بود و در آخر عمرش این کینه‌اش علیه‌ی ایران را وصیت کرد- می‌تواند ناشی از صاف دیدنِ جاده‌ی سیاست باشد. اما خودت هم می‌دانی این‌چنین هم سهل و ساده نبود که با دوسه‌کلمه حرف آقای بازرگان، صدام حرف‌شِنو می‌شد و واقعاً دست از نبرد برمی‌داشت. تحلیل هر پدیده باید در ظرف زمان و مکان خودش باشد.

 

پاسخ:

یعنی می‌فرمایی من با اطمینان از قول شما مثلاً و بر فرض اگر روزی یک پژوهشی خواستم بنویسم، بنویسم شاه که فرار کرد نه از سرِ ترس بوده، که از روی تفکر مدرن او بود و آنقدر نجیب بود که زود به ندای مردم احترام گذاشت و راه را برای آنان باز گذاشت.

 

راستی پس چرا شاه با آن‌همه طلا و دلار و سرمایه‌های بیت‌المال دررفت و سپس با برگزیده‌شدن ارتشبد ازهاری در برابر خواسته‌های مردم ایستاد و دست به سرکوب و حکومت نظامی زد و از حکومت خودش تا ۲۲ بهمن دفاع کرد. یعنی می‌فرمایی شاه اصلاً خیال سلطنت و بازگشت نداشت! و فرارش تماماً بِخردانه بود. جالب شد. پس یک کشکولی ازت طلب دارم: چه شاه باشعوری داشتیم و هیچ نمی‌دانستیم!!


پاسخ:

سلام آقا جعفر آهنگری

من نمی‌گویم شاه نباید درمی‌رفت، صدهزار شکر هم دارد که رفت و شرّش از سر ملت از میان رفت و اساس سلطنتش قاچاق بود و بر مبنای وراثت. بلکه می‌گویم این رفتار شاه از شاکله‌ی شخصیتی‌اش ناشی شد که حتی نزدیک‌ترین درباریان شاه هم پنهان نمی‌دارند که او شخصیتاً آدم ترسویی بود. اما گویا شما هم در این آورده‌ات، چونان جناب جلیل قربانی برین نظری که شاه اگر رفت از آن‌رو رفت که به حقوق ملت و خواسته‌های مردم احترام گذاشت و مدرن فکر ‌کرد و حقوق‌بشری! این نوع نوینِ نگاه به شاه را باید در موزه‌ی تاریخ ایران به نمایش گذاشت! شاهی که آنقدر به خواسته‌های مردم توجه داشت و مدرن و مترقی فکر می‌کرد! که تا دید مردم او را نمی‌خواهند، برای حفظ جان ملت از کشور در رفت تا قدرت به‌آسانی بین ملت بگردد و بچرخد! چه سخاوتی داشت این شاه!

 

اما نمی‌دانم پس چرا چنین شاهی آن‌همه روحانیت و روشنفکران و مبارزین و کمونیست‌ها را سربه‌نیست می‌کرد و به کام زندان و تبعید می‌برد و به دست ساواک می‌سپرد تا بلعیده شوند و محو و خفقان. احتمالاً چون مدرن فکر می‌کرد! چه شاهِ نازی بود، و ما از نعمت وجود او بی‌اطلاع! حیف که این شاه عاقل و بِخرد و مُد روزگار و مدرن، گذاشت و در رفت!

حجاریان در ورطه

اشاراتی به افاضات!! حجاریان

ابراهیم طالبی دارابی دامنه / ۲۳ مهر ۱۳۹۹ / چاپ عصر

در ورطه؛ اشاراتی به افاضات!! حجاریان که در این (منبع) متنی جدید انتشار داد. به نام خدا. تازه فهمیدند نمی‌توانند همه را «به نخ یک تسبیح» بکشند. تازه فیل‌شان یاد هندوستان کرده و می‌خواهند «طردها« را «ضابطه‌مند» کنند و اگر دیدند کسانی «لیقه‌ی دوات» نظام را درست کرده‌اند «با ظالمان محشور می‌شوند.» و خود اگر در «دستگاه اداره‌ی کشور حضور یافتند راه «علی بن یقطین» را پیمودند و به زعم خود «تقلیل مرارت» کردند و «تقریر حقیقت». زیرا بنای فکری‌شان مثلاً بنّایی نظام است و عمارت کشور؛ حال آن‌که معتقدند در جمهوری اسلامی ایران «یک‌سو ازدیاد زباله‌گردی و سرقت نان و در یک کلمه «فقر» ا‌ست و سوی دیگر، انواع تبعیض و جان‌های از دست رفته مردم و در یک کلام «ظلم».

 

چنین تیره‌بختی و تیره‌وتارسازی اینان را از خیلی‌وقت پیش، نه در آینه که در خشت خام می‌دیدم. اینان به خط آخر می‌رسند و مانند پروژه‌های ساختمانی، از شهرداری پایان‌کار می‌خواهند که مثلاً روسفید شوند پیش ملت. اینان با وضعی که گرفتار آمدند، رسواتر از سازمان تروریستی رجوی به ورطه (=گرداب) می‌افتند و آن‌گاه آن‌چنان دست‌وپا خواهند زد که بیشتر از پیش خود را در گِل‌فرورفته و آلوده می‌بیند.

 

الآن به این نرسیدم، خیلی‌وقت پیش است که دریافتم که اینان اهلِ «عاریت» هستند و همه چیز را به «عاریت» می‌گیرند و دَم‌به‌دم چونان بوقملون، ملوّن می‌شوند و رنگ عوض می‌کنند. و تردیدی بر من باقی نمانده روزی فرا می‌رسد که حتی به مفاد اسلام هم به عاریت می‌نگرند و زودگذر و بی‌اعتقاد و باور از آن می‌گذرند.

 

زمان آن فرا رسیده است که چهره‌ها به دستان خود برملا می‌شوند. روزی برای جمهوری اسلامی از مخالفین بازجویی می‌کردند و در اطلاعات نظام دست تصرف داشتند و خوراک برخوردها را برای ضابطین در آخور می‌کردند، حالا همین‌ها به عنوان مدعی وارد ماجرا شدند. مطالبه‌گرانی که قصد اصلاحات! دارند، ولی چون این نظام را «ظلم» و «جور» می‌پندارند، بنا دارند از سرِ تقیه، مانند یقطین در نظام حاضر باشند. که چی؟ که مرارت مردم را کم کنند و حقیقت را برقرار. چه پُز و پادویی. امید می‌برم دست ازین بازی با نظام و فریب مردم بردارند. حالا اینان شدند یاران امام رضا -علیه‌السلام- و نظام جمهوری اسلامی ایران شده دستگاه مأمون عباسی! وَه؛ چه خُزعبلاتی (=پوچ و بیهوده).

 

نمی‌گویم اینان نباشند و نیست‌ونابود شوند و خفقان و احتقان بگیرند، نه؛ باشند و بنویسند و بگویند. چون من و امثال من هم هستیم و می‌نویسیم و می‌گوییم. اما اینان که روزی صدها متن در «صبح امروز» منتشر می‌کردند و مردم را به حضور در حکومت دعوت می‌کردند، اینک خود را علی‌بن‌یقطین می‌پندارند و مثلاً قصد دارند با حضور عاریتی، ریشه‌ی نظام را بزنند و رشته‌ی انقلاب را پنبه کنند. در لبه‌ی عمر نشسته‌اند و مرگِ لحظه‌‌لحظه‌ی نظام را می‌شمارند!

 

جوانانِ آگاه و انقلابیون دانشمند، روشن بمانند که خطر این بافت و افراد را به‌دقت و هوشیارانه رصد کنند و تور این دام را -که در حال پهن‌کردن است- پاره کنند. بعد نگویید: نگفتید.

 

در محل ما به زبان شیرین محلی، این دسته آدمها وقتی غِظ (=غیظ و خشم) می‌کنند و برافروخته می‌شوند، می‌گویند: وِن بِنار رِه دارمِه. یعنی دَمار از روزگارش در می‌آورم. برای چهرگانی چون اینان -که دَمدمی‌مزاج و مذبذب شده‌اند- زیاد زود است که دَمارِ (=نفَس) انقلاب اسلامی را در بیاورند و خفه‌اش کنند. گویا جلگه‌ی آلبانی! سوله‌های خالی هم دارد!

 

 پاسخ:

سلام و سپاس
به‌هرحال من شما را در پله‌هایی بسیار بالاتر از خودم می‌بینم و اگر از آن ارتفاع بر من، قلمِ ارشاد می‌بَری و سفارشِ ایراد، ذرّه‌ای ازین نصیحت‌هایت را فراموش نمی‌کنم. قائلم که قادری و قابلی، عیب‌هایم بگویی و ضعف‌هایم را بنُمایی. پس؛ بسی‌ممنونم.

 


از نگاه رودکی تا سیره‌ی نبوی

 

ابراهیم طالبی دارابی دامنه / ۲۴ مهر ۱۳۹۹

تا جهان بود از سر مردم فراز
کس نبود از راز دانش بی‌نیاز
مردمان بخرد اندر هر زمان
راز دانش را به هر گونه زبان
گِرد کردند و گرامی داشتند
تا به سنگ اندر همی بنگاشتند
دانش اندر دل چراغ روشنست
وز همه بد بر تن تو جوشنست

(رودکی)

 

از نگاه رودکی، اثر دانش همین بس که چون چراغی روشن، دل و درون را نور  می‌تاباند و چون زره‌ای جوشن (=فلزی) از آدمی در برابر بدی مراقبت می‌کند. پس؛ هر فرد باید کوشش کند تا به قول این نخستین شاعر پارسی‌گوی ایرانی -پدر شعر پارسی- راز دانش را هم گردآوری کند و هم گرامی بدارد. زیرا آدمیزاد به دانش و ارزش زنده است و زندگی می‌کند؛ وگرنه مُرده‌ای زنده! است و مُردگی می‌نماید و مزیتی ندارد.

 

چون در آستانه‌ی رحلت پیامبر اسلام (ص) هستیم، شعر رودکی را آوردم تا سخنی هم هشداردهنده و هم نویدبخش از حضرت محمد مصطفی (ص) را تقدیم کنم. پیامبر اکرم ص فرمودند: مثَلُ الّذی یَتَعلّمُ العِلمَ ثُمّ لا یُحدِّثُ بهِ کمَثَلِ الّذی یَکنِزُ الکَنزَ فلا یُنفِقُ مِنهُ.

 

مَثَل کسى که علم مى‌آموزد اما آن را آموزش نمى‌دهد [آز آن سخن نمی‌گوید، منتشرش نمی‌کند]، همچون مَثَل کسى است که گنج مى‌اندوزد و از آن خرج نمى‌کند. (نهج‌الفصاحه، ص: ۷۱۷) (منبع)


نکته: حضرت ختمی‌مرتبت (ص) همواره مردم را به فراگیری دانش فرامی‌خواندند. از سیره‌ی نبوی یکی این بوده که وقتی در آن غزوه، مسلمانان عده‌ای از مشرکان مکه را اسیر گرفتند، حضرت از آنان خواستند اگر هر کدام، ده نفر را علم بیاموزد از اسارت آزاد می‌شود.

 

پاسخ:

سلام ... همین‌که از خانه همیشه پَر می‌زنی به چلکاچین و ماچین، خود بالاترین ارتفاع است. با کشکولی‌ات مرا به یاد «ارتفاع پست» ابراهیم حاتمی‌کیا انداختی که صحنه‌هایش دیدن داشت و دیالوگ‌هایش شنیدن. بگذرم.

 

مرجعیت

ابراهیم طالبی دارابی دامنه / ۲۴ مهر ۱۳۹۹

به نام خدا. آقامسعود از مشهد مقدس، نوشتند «چرا مرجعیت گذاشته‌ شد؟» و خواستند درین باره پاسخ دهم. این نوشته‌ی کوتاه، اجابت به آن پرسش است:

مرجعیت -همان‌طور که از لفظش پیداست- به کسانی گفته می‌شود که محل رجوع متشرّعین‌اند. در عصر غیبتِ ولی عصر (عج) از قول آن امام آمده است مردم به فقیه جامع‌الشرائط مراجعه کنند، که به نظرم توصیه‌ای هوشمندانه و آینده‌نگرانه از آن امام غایب همیشه حاضر بوده‌است.

به‌هرحال، اسلام با شش نفر آغاز شد و سپس اندک‌اندک به نفرات مسلمین افزوده شد و امروزه نزدیک دو میلیاردند که این‌همه گسترگی نیاز به تخصص دینی را افزوده است. از این تعداد جمعیت، اهل سنت به تقلید از چهار امام و فقیه مذاهب خود پایبند ماندند. اما شیعه علاوه بر امامت معصومین (ع) به مجتهدین باور دارد و درِ اجتهاد را مانند مسلمانان اهل سنت نبست و به علمای گذشته بسنده نکرد. بنابراین، مراجع و مجتهدین، متخصصین در امر استنباط احکام شرع از منابع دینی‌اند. مرجعیت با فتواهایی که صادر می‌کنند، هم تکلیف مقلدین را روشن می‌کنند و هم اگر مرجع عامه باشند تکالیف جامعه و نهادها را.

 

رجوع به مجتهد و مرجع از نظر من کاری عقلانی و اخلاقی و متدیّنانه است، نه به زعم تردیدافکنان -که همه‌چیز دین را به بازی و سُخره می‌گیرند- اقدامی کورکورانه. زیرا منِ مقلد وقتی به مرجع یا مراجع‌ام مراجعه می‌کنم در واقع به دانش و تخصص و اجتهادهای عالم دینی احترام می‌گذارم. و این نه پرهیز را علم و کاستن از دانستن است، بلکه اهمیت‌دادن به فهم و علم انسان متخصص است. مرجع مثل طبیب نسخه می‌نویسد؛ نسخه‌ی شرعی که مسلمان رفتار خود را با شرع و نظام تشریع خداوند تطبیق دهد و خدای‌ناکرده خلاف شرع عمل نکند. اینکه اینک پایبندی به فتوا چه میزان است و جامعه تا چه حد ازین مسئله غفلت می‌ورزد یا روی می‌آورد، امری جامعه‌شناختی است که مطالعات لازم دارد و علت‌یابی‌ها.

 

من شخصاً مرجعیت و اجتهاد را تفکری منطبق بر منطق و عقل می‌دانم و به قول شهید مطهری موتور محرّکه‌ی دین. مرجعیت در شیعه، عملکرد درخشانی داشته است. هم در بیان دین، هم در نهضت‌های ضد استعماری، هم در اهتمام به امور مردم و هم در صحنه‌های علم و معرفت و اخلاق. اگر آفت هم در این نهاد دینی دیده شد، امری اِعجاب‌انگیز نیست؛ چون این حوزه -که از عالی‌ترین حوزه‌های جامعه‌ی مسلمین است- بَری از خطا نیست؛ چراکه معصومین (ع) فقط همان‌هایی‌اند که همه‌ی ما بدان دل سپرده‌ایم و به راه و مکتب‌شان رهسپاریم. والسلام.

Notes ۰
پست شده در پنجشنبه, ۱۶ مرداد ۱۳۹۹
بازدید ها : ۳۰۵
ساعت پست : ۰۱:۴۰
مشخصات پست

مدرسه فکرت ۶۲

ابراهیم طالبی  | دامنه دارابی

مجموعه پیام‌هایم در مدرسه فکرت

قسمت شصت‌ودوم

 

کمتر از دومینیکن!

نویسنده: ابراهیم طالبی دارابی دامنه

مقدمه: بی‌تردید یکی از آموزه‌های مکتب امام حسین (ع) این بود که نسبت به جامعه و اوضاع روزگارِ خود بی‌تفاوت نبود و نظر و موضع خود را روشنگرانه بیان می‌فرمود. بنابراین، به پیروی ازین اصل، این متن را ارائه می‌کنم:

 

پیش‌زمینه: شاید شرکت ملت ایران در بپاداری عزاداری ماه محرم، مانع از آن بود که وقتِ بیشتری را برای اخبار و تحولات ایران و جهان بگذارد، زیرا در چنین فضای غم‌آلودی، هیچ چیز پرجاذبه‌تر از اصلِ عزاداری برای حضرت سیدالشهداء علیه‌السلام نیست. حال که ملت، سربلند، عاشورا را پاس داشت، وقت آن رسیده که همه مثل همیشه به اوضاع روز مسلط باشیم و بر روی رویدادها، تحلیل و ارزیابی و موشکافی کنیم؛ زیرا اساساً ملتی دیده‌بان و دیده‌وَریم. دیده‌ور یعنی تیزبین، صاحب‌نظر و به معنای عربی و قرآنی آن یعنی «بصیر».

 

زمینه: رافائل گروسی بالاخره آمد. و رفت. اینک مشخص شد که توافق شد آنها دو سایت هسته‌ای دیگر ایران را نیز می‌توانند زیرِ نظر و تحتِ دوربین‌های خود ببرند. ساده‌ترین علت موافقت ایران این است که گفته شود ایران با این کار، زیرکانه بهانه را از آمریکا ربود.

 

پس‌زمینه: من از ابتدا به وَلَه و شتابی که در امضای برجام از سوی تیم ایران صورت گرفت، انتقاد داشتم و با نوشتن متن‌هایی در همان سالِ مذاکرات، ضعف‌ها، خطرات و خسران‌های ناشی از آن را گفته بودم. ازجمله این مورد که برجام را به «سه‌پایه» تشبیه کرده بودم، نه «چهارپایه»؛ زیرا در «سه‌پایه» وقتی یک «پایه» بشکنَد، دیگر خاصیت پایه‌بودنش را از دست می‌دهد. خروج آمریکا از «برجام» چنین وضعی را بر برجام تحمیل کرد، زیرا این کشور ذاتاّ یک‌جانبه‌گراست.

 

نتیجه: گرچه «دجانی» با جمله‌ی «در موقعیتی نیست که اقدام بیشتری انجام دهد. چون در شورا اجماع وجود ندارد.» گامِ سوم اخیر آمریکا در به‌کارگیری «مکانیسم ماشه» یا همان «اسنپ‌بک» علیه‌ی ایران را با مانع حقوقی مواجه کرد، اما از آنجا که رویکرد آمریکا نسبت به ایران از راهبرد ۲۵ ساله نشئت می‌گیرد، جَست‌وخیزهای پی‌درپی این کشور یاغی، تمامی ندارد و گویا حالا پس از سرافکندگی عجیب اخیر -که فقط دومینیکن از او پیروی کرد- این راه جدید را گشوده: «فرایند ۳۰ روزه‌ برای بازگرداندن تقریباً تمامی تحریم‌های سازمان ملل علیه‌ی ایران.» که این تحریم‌ها «به صورت خودکار از نیمه‌شب ۲۰ سپتامبر (۲۹ شهریور ۱۳۹۹) باز خواهندگشت.» و همین اقدام جدید، تضاد و تعارض را از سطح ایران، به سطح بین‌الملل برد و کار را فراتر از پرونده‌ای به اسم ایران کشاند.

 

حاشیه: این سخن «پیتر استانو» سخنگوی اتحادیه‌ی اروپا در ردِّ تز تازه‌ی آمریکا محل تآمل است. سخنش این است: «توافق هسته‌ای ایران که به اتفاق‌آرا به تأیید شورای امنیت رسیده جزوِ عناصر کلیدی معماری منع اشاعه هسته‌ای در جهان است.»

 

نکته: تعبیر معماری منع اشاعه‌ی هسته‌ای در جهان، در بیان رسمی «پیتر استانو» بارِ حقوقی و سیاسی بالایی دارد، زیرا از مفاد برجام، نه فقط صرفاً برای ایران، بلکه برای نظم و امنیت جهانی استناد کرده‌است. یعنی سندی که ممکن است برای سایر پدیده‌های مشابه چهانی نیز به آن استناد شود.

 

تتمّه: اما در این میان، یک حرف، برای من جایی بیشتر برای فکرکردنِ ژرف‌تر آفرید؛ حرف یک دیپلمات اروپایی که درباره‌ی سناریوهای پس از بازگشتِ خودکار و مفروضِ تحریم‌ها علیه‌ی ایران گفت. این حرف: «مقام‌های آمریکایی ظاهراً هیچ اهمیتی برای حالتی که ایران به محدودیت‌های هسته‌ای پایبند نباشد، قائل نیستند.»

 

معنی ساده‌تر و تقریباً تحلیلی سخنش این است که آمریکا بدش نمی‌آید ایران را به سمتی سوق دهد که محدودیت‌های هسته‌ای خود را رسماً پایان‌یافته تلقی کند تا آنگاه جنگ‌افروزان آن کشور باز نیز بتوانند راهبرد خود را در جهان به وجه یک‌جانبه پیش ببرند و از قضا از قِبَل آن عرب‌های منطقه را نیز همچنان بدوشند.

 

این سخن دیپلمات اروپایی حقیقتاً جای اندیشیدن و زیرکی‌ورزیدن و خردمندی‌کردن دارد. به نظر من آمریکا در واقع، با پرونده‌ی ایران به جنگ ایران نیامده بلکه با این ابزار به ستیز با قدرت‌های رقیبش رفته‌است که برتری خود را حراست کند. البته در این میان، هستند عناصری از درون و بیرون ایران، به علت کینه‌ای که اندوخته‌اند، نسبت به بقای ایران درین تنازع بقا که آمریکا براه انداخته، کمتر از دومینیکن‌اند! یعنی «پیرو»ترند و آمریکایی‌تر.

 

تسلیت:

با پاسداشت شهادت امام سجّاد (ع) سخنی درباره‌ی اهمیت دانش و علم از آن امام که زین‌العابدین بود و امام عارفین و عابدین و مظلومین و مؤمنین و مسلمین:

 

«چنانچه مردم منافع و فضایل تحصیل علوم را مى‌دانستند هر آینه آن را تحصیل مى‌کردند گرچه با ریخته‌شدن و یا فرورفتن زیر آب‌ها در گرداب‌هاى خطرناک باشد.»

شرحی بر فیلم کَفَرناحوم

به قلم دامنه : به نام خدا. نماوا را بازکردم تا به تماشای فیلم «کَفَرناحوم» بنشینم. نشستم. اسمِ فیلم که داستانِ دِرام (=وخیم، غم‌انگیز) «زَین» پسری ۱۳ساله است در لبنان، برگرفته از نامِ روستای «کَفَرناحوم» است؛ زادگاه حضرت مسیح (ع)، که پاره‌ای از معجزات آن نبی خدا، در آنجا رخ داده بود. بیشتر بخوانید ↓

دیدن یا نوشتن نظرات : ۰
پست شده در پنجشنبه, ۱۶ مرداد ۱۳۹۹
بازدید ها : ۳۰۵
ساعت پست : ۰۱:۴۰
دنبال کننده

مدرسه فکرت ۶۲

ابراهیم طالبی  | دامنه دارابی
مدرسه فکرت ۶۲

مجموعه پیام‌هایم در مدرسه فکرت

قسمت شصت‌ودوم

 

کمتر از دومینیکن!

نویسنده: ابراهیم طالبی دارابی دامنه

مقدمه: بی‌تردید یکی از آموزه‌های مکتب امام حسین (ع) این بود که نسبت به جامعه و اوضاع روزگارِ خود بی‌تفاوت نبود و نظر و موضع خود را روشنگرانه بیان می‌فرمود. بنابراین، به پیروی ازین اصل، این متن را ارائه می‌کنم:

 

پیش‌زمینه: شاید شرکت ملت ایران در بپاداری عزاداری ماه محرم، مانع از آن بود که وقتِ بیشتری را برای اخبار و تحولات ایران و جهان بگذارد، زیرا در چنین فضای غم‌آلودی، هیچ چیز پرجاذبه‌تر از اصلِ عزاداری برای حضرت سیدالشهداء علیه‌السلام نیست. حال که ملت، سربلند، عاشورا را پاس داشت، وقت آن رسیده که همه مثل همیشه به اوضاع روز مسلط باشیم و بر روی رویدادها، تحلیل و ارزیابی و موشکافی کنیم؛ زیرا اساساً ملتی دیده‌بان و دیده‌وَریم. دیده‌ور یعنی تیزبین، صاحب‌نظر و به معنای عربی و قرآنی آن یعنی «بصیر».

 

زمینه: رافائل گروسی بالاخره آمد. و رفت. اینک مشخص شد که توافق شد آنها دو سایت هسته‌ای دیگر ایران را نیز می‌توانند زیرِ نظر و تحتِ دوربین‌های خود ببرند. ساده‌ترین علت موافقت ایران این است که گفته شود ایران با این کار، زیرکانه بهانه را از آمریکا ربود.

 

پس‌زمینه: من از ابتدا به وَلَه و شتابی که در امضای برجام از سوی تیم ایران صورت گرفت، انتقاد داشتم و با نوشتن متن‌هایی در همان سالِ مذاکرات، ضعف‌ها، خطرات و خسران‌های ناشی از آن را گفته بودم. ازجمله این مورد که برجام را به «سه‌پایه» تشبیه کرده بودم، نه «چهارپایه»؛ زیرا در «سه‌پایه» وقتی یک «پایه» بشکنَد، دیگر خاصیت پایه‌بودنش را از دست می‌دهد. خروج آمریکا از «برجام» چنین وضعی را بر برجام تحمیل کرد، زیرا این کشور ذاتاّ یک‌جانبه‌گراست.

 

نتیجه: گرچه «دجانی» با جمله‌ی «در موقعیتی نیست که اقدام بیشتری انجام دهد. چون در شورا اجماع وجود ندارد.» گامِ سوم اخیر آمریکا در به‌کارگیری «مکانیسم ماشه» یا همان «اسنپ‌بک» علیه‌ی ایران را با مانع حقوقی مواجه کرد، اما از آنجا که رویکرد آمریکا نسبت به ایران از راهبرد ۲۵ ساله نشئت می‌گیرد، جَست‌وخیزهای پی‌درپی این کشور یاغی، تمامی ندارد و گویا حالا پس از سرافکندگی عجیب اخیر -که فقط دومینیکن از او پیروی کرد- این راه جدید را گشوده: «فرایند ۳۰ روزه‌ برای بازگرداندن تقریباً تمامی تحریم‌های سازمان ملل علیه‌ی ایران.» که این تحریم‌ها «به صورت خودکار از نیمه‌شب ۲۰ سپتامبر (۲۹ شهریور ۱۳۹۹) باز خواهندگشت.» و همین اقدام جدید، تضاد و تعارض را از سطح ایران، به سطح بین‌الملل برد و کار را فراتر از پرونده‌ای به اسم ایران کشاند.

 

حاشیه: این سخن «پیتر استانو» سخنگوی اتحادیه‌ی اروپا در ردِّ تز تازه‌ی آمریکا محل تآمل است. سخنش این است: «توافق هسته‌ای ایران که به اتفاق‌آرا به تأیید شورای امنیت رسیده جزوِ عناصر کلیدی معماری منع اشاعه هسته‌ای در جهان است.»

 

نکته: تعبیر معماری منع اشاعه‌ی هسته‌ای در جهان، در بیان رسمی «پیتر استانو» بارِ حقوقی و سیاسی بالایی دارد، زیرا از مفاد برجام، نه فقط صرفاً برای ایران، بلکه برای نظم و امنیت جهانی استناد کرده‌است. یعنی سندی که ممکن است برای سایر پدیده‌های مشابه چهانی نیز به آن استناد شود.

 

تتمّه: اما در این میان، یک حرف، برای من جایی بیشتر برای فکرکردنِ ژرف‌تر آفرید؛ حرف یک دیپلمات اروپایی که درباره‌ی سناریوهای پس از بازگشتِ خودکار و مفروضِ تحریم‌ها علیه‌ی ایران گفت. این حرف: «مقام‌های آمریکایی ظاهراً هیچ اهمیتی برای حالتی که ایران به محدودیت‌های هسته‌ای پایبند نباشد، قائل نیستند.»

 

معنی ساده‌تر و تقریباً تحلیلی سخنش این است که آمریکا بدش نمی‌آید ایران را به سمتی سوق دهد که محدودیت‌های هسته‌ای خود را رسماً پایان‌یافته تلقی کند تا آنگاه جنگ‌افروزان آن کشور باز نیز بتوانند راهبرد خود را در جهان به وجه یک‌جانبه پیش ببرند و از قضا از قِبَل آن عرب‌های منطقه را نیز همچنان بدوشند.

 

این سخن دیپلمات اروپایی حقیقتاً جای اندیشیدن و زیرکی‌ورزیدن و خردمندی‌کردن دارد. به نظر من آمریکا در واقع، با پرونده‌ی ایران به جنگ ایران نیامده بلکه با این ابزار به ستیز با قدرت‌های رقیبش رفته‌است که برتری خود را حراست کند. البته در این میان، هستند عناصری از درون و بیرون ایران، به علت کینه‌ای که اندوخته‌اند، نسبت به بقای ایران درین تنازع بقا که آمریکا براه انداخته، کمتر از دومینیکن‌اند! یعنی «پیرو»ترند و آمریکایی‌تر.

 

تسلیت:

با پاسداشت شهادت امام سجّاد (ع) سخنی درباره‌ی اهمیت دانش و علم از آن امام که زین‌العابدین بود و امام عارفین و عابدین و مظلومین و مؤمنین و مسلمین:

 

«چنانچه مردم منافع و فضایل تحصیل علوم را مى‌دانستند هر آینه آن را تحصیل مى‌کردند گرچه با ریخته‌شدن و یا فرورفتن زیر آب‌ها در گرداب‌هاى خطرناک باشد.»

شرحی بر فیلم کَفَرناحوم

به قلم دامنه : به نام خدا. نماوا را بازکردم تا به تماشای فیلم «کَفَرناحوم» بنشینم. نشستم. اسمِ فیلم که داستانِ دِرام (=وخیم، غم‌انگیز) «زَین» پسری ۱۳ساله است در لبنان، برگرفته از نامِ روستای «کَفَرناحوم» است؛ زادگاه حضرت مسیح (ع)، که پاره‌ای از معجزات آن نبی خدا، در آنجا رخ داده بود. بیشتر بخوانید ↓

ابراهیم طالبی  | دامنه دارابی

مجموعه پیام‌هایم در مدرسه فکرت

قسمت شصت‌ودوم

 

کمتر از دومینیکن!

نویسنده: ابراهیم طالبی دارابی دامنه

مقدمه: بی‌تردید یکی از آموزه‌های مکتب امام حسین (ع) این بود که نسبت به جامعه و اوضاع روزگارِ خود بی‌تفاوت نبود و نظر و موضع خود را روشنگرانه بیان می‌فرمود. بنابراین، به پیروی ازین اصل، این متن را ارائه می‌کنم:

 

پیش‌زمینه: شاید شرکت ملت ایران در بپاداری عزاداری ماه محرم، مانع از آن بود که وقتِ بیشتری را برای اخبار و تحولات ایران و جهان بگذارد، زیرا در چنین فضای غم‌آلودی، هیچ چیز پرجاذبه‌تر از اصلِ عزاداری برای حضرت سیدالشهداء علیه‌السلام نیست. حال که ملت، سربلند، عاشورا را پاس داشت، وقت آن رسیده که همه مثل همیشه به اوضاع روز مسلط باشیم و بر روی رویدادها، تحلیل و ارزیابی و موشکافی کنیم؛ زیرا اساساً ملتی دیده‌بان و دیده‌وَریم. دیده‌ور یعنی تیزبین، صاحب‌نظر و به معنای عربی و قرآنی آن یعنی «بصیر».

 

زمینه: رافائل گروسی بالاخره آمد. و رفت. اینک مشخص شد که توافق شد آنها دو سایت هسته‌ای دیگر ایران را نیز می‌توانند زیرِ نظر و تحتِ دوربین‌های خود ببرند. ساده‌ترین علت موافقت ایران این است که گفته شود ایران با این کار، زیرکانه بهانه را از آمریکا ربود.

 

پس‌زمینه: من از ابتدا به وَلَه و شتابی که در امضای برجام از سوی تیم ایران صورت گرفت، انتقاد داشتم و با نوشتن متن‌هایی در همان سالِ مذاکرات، ضعف‌ها، خطرات و خسران‌های ناشی از آن را گفته بودم. ازجمله این مورد که برجام را به «سه‌پایه» تشبیه کرده بودم، نه «چهارپایه»؛ زیرا در «سه‌پایه» وقتی یک «پایه» بشکنَد، دیگر خاصیت پایه‌بودنش را از دست می‌دهد. خروج آمریکا از «برجام» چنین وضعی را بر برجام تحمیل کرد، زیرا این کشور ذاتاّ یک‌جانبه‌گراست.

 

نتیجه: گرچه «دجانی» با جمله‌ی «در موقعیتی نیست که اقدام بیشتری انجام دهد. چون در شورا اجماع وجود ندارد.» گامِ سوم اخیر آمریکا در به‌کارگیری «مکانیسم ماشه» یا همان «اسنپ‌بک» علیه‌ی ایران را با مانع حقوقی مواجه کرد، اما از آنجا که رویکرد آمریکا نسبت به ایران از راهبرد ۲۵ ساله نشئت می‌گیرد، جَست‌وخیزهای پی‌درپی این کشور یاغی، تمامی ندارد و گویا حالا پس از سرافکندگی عجیب اخیر -که فقط دومینیکن از او پیروی کرد- این راه جدید را گشوده: «فرایند ۳۰ روزه‌ برای بازگرداندن تقریباً تمامی تحریم‌های سازمان ملل علیه‌ی ایران.» که این تحریم‌ها «به صورت خودکار از نیمه‌شب ۲۰ سپتامبر (۲۹ شهریور ۱۳۹۹) باز خواهندگشت.» و همین اقدام جدید، تضاد و تعارض را از سطح ایران، به سطح بین‌الملل برد و کار را فراتر از پرونده‌ای به اسم ایران کشاند.

 

حاشیه: این سخن «پیتر استانو» سخنگوی اتحادیه‌ی اروپا در ردِّ تز تازه‌ی آمریکا محل تآمل است. سخنش این است: «توافق هسته‌ای ایران که به اتفاق‌آرا به تأیید شورای امنیت رسیده جزوِ عناصر کلیدی معماری منع اشاعه هسته‌ای در جهان است.»

 

نکته: تعبیر معماری منع اشاعه‌ی هسته‌ای در جهان، در بیان رسمی «پیتر استانو» بارِ حقوقی و سیاسی بالایی دارد، زیرا از مفاد برجام، نه فقط صرفاً برای ایران، بلکه برای نظم و امنیت جهانی استناد کرده‌است. یعنی سندی که ممکن است برای سایر پدیده‌های مشابه چهانی نیز به آن استناد شود.

 

تتمّه: اما در این میان، یک حرف، برای من جایی بیشتر برای فکرکردنِ ژرف‌تر آفرید؛ حرف یک دیپلمات اروپایی که درباره‌ی سناریوهای پس از بازگشتِ خودکار و مفروضِ تحریم‌ها علیه‌ی ایران گفت. این حرف: «مقام‌های آمریکایی ظاهراً هیچ اهمیتی برای حالتی که ایران به محدودیت‌های هسته‌ای پایبند نباشد، قائل نیستند.»

 

معنی ساده‌تر و تقریباً تحلیلی سخنش این است که آمریکا بدش نمی‌آید ایران را به سمتی سوق دهد که محدودیت‌های هسته‌ای خود را رسماً پایان‌یافته تلقی کند تا آنگاه جنگ‌افروزان آن کشور باز نیز بتوانند راهبرد خود را در جهان به وجه یک‌جانبه پیش ببرند و از قضا از قِبَل آن عرب‌های منطقه را نیز همچنان بدوشند.

 

این سخن دیپلمات اروپایی حقیقتاً جای اندیشیدن و زیرکی‌ورزیدن و خردمندی‌کردن دارد. به نظر من آمریکا در واقع، با پرونده‌ی ایران به جنگ ایران نیامده بلکه با این ابزار به ستیز با قدرت‌های رقیبش رفته‌است که برتری خود را حراست کند. البته در این میان، هستند عناصری از درون و بیرون ایران، به علت کینه‌ای که اندوخته‌اند، نسبت به بقای ایران درین تنازع بقا که آمریکا براه انداخته، کمتر از دومینیکن‌اند! یعنی «پیرو»ترند و آمریکایی‌تر.

 

تسلیت:

با پاسداشت شهادت امام سجّاد (ع) سخنی درباره‌ی اهمیت دانش و علم از آن امام که زین‌العابدین بود و امام عارفین و عابدین و مظلومین و مؤمنین و مسلمین:

 

«چنانچه مردم منافع و فضایل تحصیل علوم را مى‌دانستند هر آینه آن را تحصیل مى‌کردند گرچه با ریخته‌شدن و یا فرورفتن زیر آب‌ها در گرداب‌هاى خطرناک باشد.»

شرحی بر فیلم کَفَرناحوم

به قلم دامنه : به نام خدا. نماوا را بازکردم تا به تماشای فیلم «کَفَرناحوم» بنشینم. نشستم. اسمِ فیلم که داستانِ دِرام (=وخیم، غم‌انگیز) «زَین» پسری ۱۳ساله است در لبنان، برگرفته از نامِ روستای «کَفَرناحوم» است؛ زادگاه حضرت مسیح (ع)، که پاره‌ای از معجزات آن نبی خدا، در آنجا رخ داده بود. بیشتر بخوانید ↓

فیلمی از سینمای اصیل که با رفتن به سراغ زاغه‌نشین‌ها و اردوگاه‌ها، فلاکت شدید آنها در دنیای بی‌رحم اروپا و آمریکا و اساساً تمام جاها، بیننده را به اصالت (=ریشه و وارستگی) می‌برَد و دو ساعت میخکوب نگه می‌دارد؛ صحنه‌هایی که انسان را بی‌تاب، فکرش را درگیر و اندیشه‌اش پویا می‌کند که ای‌کاش لحظه‌ای بتوانَد دستِ «زَین» و «راحیل» زنِ فقیر مهاجر اتیوپیایی و فرزند خردسالش «یونس» را بگیرد تا زجر کمتری نصیب! ببرند و بیش ازین آسیب نخرند!

 

فیلم کَفَرناحوم (Capernaum)

 

من قصد شرح فیلم را ندارم زیرا شاید بی‌فایده باشد آن‌همه زخم و جراحت و البته واقعیت، نمادی از جهانِ بی‌دردِ امروز که با این فیلم بر روح هر دردمند آگاه منتقل می‌شود، با نوشتن حاصل شود.

 

همان‌طور که به من، از سوی یک دوست فرهیخته پیشنهاد شده این فیلم را ببینم، پیشنهاد دارم به دردمندان، که این فیلم را به تماشا بروند و حقیقت بشریت را -که گفته‌اند و شنیده‌ایم- همیشه تلخ است، ببینند.

 

اسم «زَین» را -که در لبنان رایج است- وقتی در فیلم شنیدم. یادِ شهید مهدی زین‌الدین افتادم که اصالت‌شان از لبنان است ولی در قم به اوج رسید و فرمانده سپاه علی‌بن ابی‌طالب شد و در جبهه، به کمالِ شهادت، نائل.

 

و اسم «کَفَرناحوم» را وقتی دیدم یاد روستای «کَفَرقاسم» فلسطین افتادم که ارتش رژیم اشغالگر قدس ده‌ها زن و کودک آنجا را در یک جنایت وحشتناک، قتل‌عام کرده بودند. بگذرم.

 

این فیلم اما دیدن دردِ دیگری به روی ما وا می‌کند که اگرچه عوامل فلاکت در آن جنبه‌های فکری، فرهنگی، اجتماعی و هنجاری و حتی برداشت‌های غلط مذهبی دارد ولی ریشه‌اش در سرنوشت شُومی‌ست که پدیده‌ای به اسم «اسرائیل» آن را موجب شده است و شاید روزی فرارسد که این غُدّه‌ی چرکین توسط جرّاحی‌های جریان مقاومت، از پیکر خاورمیانه کَنده شود.

 

صحنه‌هایی از «کَفَرناحوم» بیشتر فکر مرا به خود فراخوانده؛ این صحنه‌ها:

 

صحنه‌ی شوهردادنِِ اجباری سحر ۱۱ ساله خواهر «زَین» به صاحبخانه.

 

صحنه‌ی ساختن کالسکه با قابلامه‌ی کهنه برای یونس.

 

صحنه‌ی فروش یونس به ۵۰۰ دلار در بازار پنهان قاچاق کودک از سر فقر.

 

صحنه‌ی دزدیدن کیک تولد یونس توسط «راحیل» با جاسازی آن در کیسه‌زباله که کسی به دزدی‌اش پی نبَرد.

 

صحنه‌ی دیالوگی که می‌شنوی: یک بطری اسم دارد چطور شما هیچ اسم و شناسنامه و مدرکی ندارید!

 

صحنه‌ی اگر سوئد بریم راحت می‌شیم چون اونجا از تو نمی‌پرسند اهل کجایی؟!

 

صحنه‌ی دردناک کارکردنِ  «راحیل» زنِ اتیوپیایی در توالت عمومی «شهرِ بازی سَعد» که فرزند خردسالش «یونس» را در یکی از توالت‌ها می‌خواباند تا بتواند کارگری کند.

 

صحنه‌ی ربودن شیشه‌ی شیر توسط «زَین» از دهن یک کودک در گوشه‌ی یک بیغوله برای دادن غذا به یونس که از گرسنگی تلف نشود.

 

صحنه‌ی ... . بگذرم.

 

اصلاً، صاف بگویم، اساساً تمام فیلم، صحنه است برای دیدنِِ درد و درددیدن. اگر قبول داریم که از شناختِ درد نباید فرار کرد، پس این فیلم و آسیب را باید نگاه کرد و گریست و نگریست.

 

۱۱ شهریور ۱۳۹۹

 

خبر و نظر

نویسنده: ابراهیم طالبی دارابی دامنه
 
خبر ۱ : «به عنوان یک مُرید اهل بیت [ع] صمیمانه از همه‌ی عزیزان تشکر می‌کنم.»
 
نظر: این تعبیر رهبری با واژه‌ی زیبای «مُرید» که از سوگواری ملت در دهه‌ی اول محرّم امسال به عنوان «پدیده‌ای در تاریخ کشور» قدردانی کردند، بر دل نشست.
 
 
خبر ۲ : اولین خودروی ساخت افغانستان توسط حسین‌علی امینی جوان افغان.
 
نظر: از این خبر خرسند شدم؛ زیرا همواره رشد علمی و رفاه عمومی کشورهای ستمدیده، استعمارشده و به‌غارت‌رفته‌‌، به‌ویژه افغان‌های زحمتکش و شکیبا، برایم شاخصی برای آرامش بیشتر و دردِ کمتر است.
 
اولین خودروی ساخت افغانستان توسط حسین‌علی امینی جوان افغان. 12 شهریور 1399.
 
 
خبر ۳ : وزیر ارشاد (سیدعباس صالحی) گفته: «علم، جغرافیا و وطن ندارد، اما اگر ملتی بخواهد عالم شناخته شود باید نظریه‌پرداز باشد.»
 
نظر: بلی؛ ملتِ دانا باید تئوری‌پرداز باشد. اما ایران و اسلام، تئوری و نظریه کم ندارد. حتی می‌تواند صادر کند، مهم ولی، عمل به نظریه‌هاست که مدتی‌ست از سوی حاضرین در قدرت نادیده گرفته می‌شود و نوکری‌کردن به دین و ملت به نِسیان رفته است. البته انکار نمی‌توان کرد که حسَنات جمهوری اسلامی ایران مانند آفتاب می‌درخشد، اما ملت دانا می‌داند «سَیّئات»ی که از سوی مفسدان اقتصادی و سیاسی، دامنِ پاک این نظام -امانت شهیدان- را فراگرفته، ممکن است آن حسنات بَیّن را از بین ببرَد.
 
 
خبر ۴ : «خروج» از خریدِ بلیط بیرون شد و در نماوا قابل دیدن.
 
نظر تشریحی‌تر: وقتی «خروج» را دیده‌بودم، چندین نکته ازین فیلم متفاوت «ابراهیم حاتمی‌کیا» یادداشت کرده‌بودم که چندتایش پیرامون «ملّا آقا» بود. چون ملّا آقا شخصیت خاص فیلم هم، در حرکتِ مطالبه‌گرانه‌ی غیرکورکورانه -که با تراکتور از عدل‌آباد در حومه‌ی گچساران به سمت خیابانِ پاستور تهران، حضوری متفکرانه و نکته‌پردارانه دارد- لزوماً به قم می‌آید و در سکانس حرم، بین آنان یعنی کشاورزان معترض پنیه‌کار با مشاور رئیس جمهور (با نقش محمدرضا شریفی‌نیا) بحث درمی‌گیرد که مشاور، حرکت آنان را «خروج و گردن‌کشی» توصیف می‌کند. پیش‌تر در مسیر، پلیسِ کوهستان با لهجه‌ی اصفهان، به «رحمت»، پدر شهید یحیی بخشی، (با بازی درخشان فرامرز قریبیان) به طعنه می‌گوید: خدا کند! این «امام‌زاده پاستور»!!! شفا بدهد!!! اما ۸ کشاورز معترض وقتی در حرم قم توسط نیروهای حفاظت رئیس‌جمهور متوقف می‌شوند و نمی‌گذارند به تهران بروند، یکی‌شون می‌گوید: رئیس‌جمهور در قم با علما دیدار داشت و الان داخل حرم است. و ملّا آقا وقتی این را می‌شنَود به کنایه می‌گوید وقتی می‌توانیم از حضرت کریمه (س) حاجت بگیریم، چرا نزد رئیس‌جمهور حاجت ببریم!
 
 
نکته: منظور این بود رئیس! دَم‌به‌دَم با علما دیدار می‌کند که حرف بشنود! زیرا در ظاهر هم شده، رؤسا باید حرف‌شِنو باشند! اما او که حالا به حرم آمده است، حاضر نیست حرفِ کشاورزان را -که صدها کیلومتر با تراکتور کوبیدند آمدند قم- بشنود. حقیقتاً «خروج» خروج از نظام و انقلاب نیست. مطالبه‌گری و درمان عیب‌های آن است. بگذرم؛ سیاسی‌میاسی بلد نیستم!
 
۱۲ شهریور ۱۳۹۹
 
 
پاسخ:
 
سلام آشیخ محمدرضا
 
با دیدگاه شما موافقم. هم با استدلال‌ها و هم با استشهادهای آن. زیرا در مذاکره بنای کار بر جست‌وجو و چانه‌زنی از طریق زبان و منطق برای رسیدن به یک توافق، یا بده‌بستان جهت به‌دست آوردن منافع طرفینی‌ست که البته از نیازهای عقلانی بشریت است. اما آنچه امام حسین علیه السلام چه در مدینه، و چه در مسیر مکه به کوفه و چه حتی در تاسوعا و عاشورا با آن چهرها رفتار می‌کردند جنبه‌ی امامت و هدایت داشت که برای یک امام منصوص، چنین کاری وظیفه‌ی الهی بود تا رهایی و آزادی چهره‌های گمراه حاصل شود. این‌که تلاش‌های آن حضرت در آنان کارگر نیفتاد، به انباشته‌شدن فراوانِ تباهی‌ها و اشتهاءهای دنیوی سیری‌ناپذیرشان ربط داشت که حتی سخن راستین و سفارش اخلاقی را هم برنمی‌تافتند. ازینکه در متن خود، نظر خوانندگان را خواستی، اجابت کردم.
 
 
پاسخ:
سپاس. احسان، پدر آرتا را که می‌شناسی. مدتی هم عضو مدرسه بود. تاسوعاها معمولاً می‌آمد اوسا که آن منزل می‌دیدیش. البته اصلاح کنم که آرتا و برادرش آریا نوه‌ی خواهرم‌اند، پس می‌شود نبیره‌ (=فرزندِ نوه) مرحوم والدین من.
 
از شما متشکرم که بازنشر کردی. از خواهرزاده‌‌ام همسر آقاجابر ملایی (عضو مدرسه فکرت) نیز ممنونم که این متن و عکس را فرستادند. ان‌شاءالله آقا آرتا مراحل تکمیلی دانش را با همین روند طی کنند.
 
 

پاسخ:

 

آقاجعفر رجبی سلام. افتخار علمی درخشان، نصیب آقا سهیل شده، که آزمون استعدادهای درخشان را با انگیزه و اشتیاق، طی کرده‌است. قبلاً  دخترخانم شما یک وکیل محترم پرورش یافت و اینک یک دانش‌آموز تیزهوش، که آرزو دارم روزی دانشمند برجسته برای ایران و اسلام و انسان گردد. مراتب عمیق خرسندی‌ام را به او و خانواده برسان. ارزش کار سهیل را ارج قائلم و تأکید دارم از هیچ خدمتی به وی تا رسیدن به پایه‌های ترقی و تدیّن فروگذار نکنید. درود رفیق دیرین.

 

با آیه در مدرسه:

 

 

إِنَّا أَنْزَلْنَا عَلَیْکَ الْکِتَابَ لِلنَّاسِ بِالْحَقِّ ۖ فَمَنِ اهْتَدَىٰ فَلِنَفْسِهِ ۖ

وَمَنْ ضَلَّ فَإِنَّمَا یَضِلُّ عَلَیْهَا ۖ وَمَا أَنْتَ عَلَیْهِمْ بِوَکِیلٍ

آیه‌ی٤١ زُمَر 

 

ترجمه‌ و توضیح: مرحوم مصطفی خرّم‌دل:

 

ما کتاب (قرآن) را که مشتمل بر حق و حقیقت است بر تو نازل کرده‌ایم تا آن را به مردمان برسانی. هر کس (از آن درس برگیرد و) هدایت پذیرد، به نفع خود او است، و هر کس (از آن دوری گزیند و) گمراه گردد، به زیان خود سرگردان و ویلان شود (وظیفه‌ی تو تنها ابلاغ و انذار است) و تو مواظب و مراقب ایشان نمی‌باشی (تا اعمالشان را بپائی و افعالشان را زیر نظر بداری).

 

 

پاسخ دوم به آقاجعفر رجبی:

 

سلام آقاجعفر. ادبیاتِ غنی در قلم تو موج می‌زند. از کسی که با دیوان بزرگان شعر و ادب ایران مأنوس باشد، بکارگیری چنین چارچوبی زیبنده به آرایه‌ی ادبیات فارسی بایسته است و شایسته. و آن رفیق دیرین، از آغاز انقلاب تا الان که مرا همیشه مورد شفقت خویش قرار داده، از مطالعات بی‌بهره نبوده و این اثری مؤثر در توفیق فرزندانت داشته‌است.

 

من در آن پیام قبلی‌ام نام برازنده‌ی محیای عزیزتان را از یاد برده‌بودم، اینک با یادآوری‌ات، خرسندی‌ام از رشد و پیشرفت علمی و تربیتی و اخلاقی هر سه فرزند دلبندتان صدچندان شد.

 

همیشه، ترقی‌های فرزندان این مرز ‌و بوم، به‌ویژه رشد و طی‌کردنِ پله‌های پیشرفتِ دلبندانِ رفیقان، برای من یک نوید شادی‌بخش و پیام شعَف‌انگیز است. اینک با دررسیدنِ پیام شما در مدرسه فکرت، شوق من افزون شد. درود وافر مرا به اهل منزل برسان. والسلام.

 

باز هم هتک حرمت به قرآن و پیامبر اسلام

 

هتک حرمت یک گروه از جریان راست افراطی در سوئد، در به آتش‌کشیدنِ یک جلد قرآن مجید، که شهر «مالمو» را ناآرام کرد؛ و نیز بازنشر کاریکاتورهای موهِن به ساحت مقدس حضرت ختمی‌مرتبت پیامبر اکرم (ص) توسط نشریه‌ی فُکاهی «شارلی ابدو» چاپ پاریس، نشان می‌دهد در آن قاره، گویا آزادی بیان دستاویزی برای هجمه به اسلام و مسلمین و مقدساتِ آن است.

 

ضمنِ انزجار ازین رفتار دونِ شئون آدمیت، تأکید می‌کنم که این گونه‌ها کینه‌توزی‌ها، هرگز توانِ رخنه در ایمان مردم متدین را ندارد، بلکه به راسخیّت بیشتر در تبعیت عقلانی از آموزه‌های آسمانی اسلام و والِه‌شدنِ شدیدترمان به نبی رحمتِ آن می‌انجامد. جانم فدای قرآن و پیغامبر قرآن.

 

۱۲ شهریور ۱۳۹۹

 

ابراهیم طالبی دارابی دامنه

 

شخص و شخصیت

نویسنده: ابراهیم طالبی دارابی دامنه

به نام خدا. در «روان‌شناسی رشد» اثر آقای علی‌اکبر شعاری‌نژاد  صفحه‌ی ۶۰۰ تعریف «شخصیت» آمده است. فشرده اگر بخواهم شخصیت را تعریف کنم باید بگویم از نظر این کتاب، شخصیت هر فرد، تمامِ «خصوصیت‌های بدنی، ذهنی، عاطفی، اجتماعی و اخلاقی»‌اند که او را آشکارا از دیگران مشخص می‌سازد.

بنابرین، یک شخص با هر اسم و نشان و نیاکان، شخصیت منحصری دارد که به تعبیر قرآن «شاکِله»‌اش را تشکیل می‌دهد.

از نظر سعدی نیز، شخصیتِ انسان به «جانِ» او وابسته است که شرافت وی را می‌نمایاند. فکر می‌کنم همه‌ی ما از فارسیِ راهنمایی و سپس دوره‌ی متوسطه با آن مأنوس شده‌ایم:

تنِ آدمی شریف است به جانِ آدمیت
نه همین لباسِ زیباست نشانِ آدمیت

مثال می‌زنم از سلمان فارسی که در شخصیت ممتاز او شاعری پارسی‌گو سُروده است:

ندیده دو بیننده‌ی روزگار
چون او دانش‌آموزِ آن روزگار

پیامبر رحمت (ص) که تعبیر «مِنّا» (=از ما) و «مِنّی» (=از من) فقط در حقّ پاکیزگان به‌کار می‌گرفتند: علی، فاطمه، حسن، حسین -علیهم ‌السلام- اما همین لفظ شریف را برای حضرت سلمان فارسی (س) چهره‌ی درخشنده‌ی ایرانی استفاده می‌کردند که نشان شخصیت بارز جناب سلمان بود.

نکته: میان هویت شناسنامه‌ای و شخصیت حقیقی باید پُل زد.

۱۴ شهریور ۱۳۹۹

 

 

امامِ عبادت و عبودیت و عرفان و عاشورا

 

قسمت پانزدهم

 

گفتارهایی از امام حسین (ع)

 

«پنج چیز است که در هر کسى نباشد، خیرِ زیادى در او نیست: عقل، دین، ادب، حیا و خوش‏خویى».

 

منبع، حیاة الامام الحسین (ع) ، ج ۱ ، ص۱۸۱

 

متن شیخ‌ احمدی:

 

در فوتبال، در حسینیه

تاثیرات شیوع کرونا در زوایای مختلف زندگی ما قابل لمس است. در اقتصاد، در برنامه‌های جمعی، در ورزش و در تحصیل. ماها معمولا تاثیرات کرونا را با نگاه منفی ارزیابی می‌کنیم و البته حق هم داریم، چون بیشترین تاثیرش در حوزه اقتصاد هست و از قضا این حوزه هست که بیشترین سروکار را با زندگی مردم دارد. اما اگر لایه‌های منفی تاثیرات کرونا را کنار بزنیم، تاثیرات مثبت آن را هم در بعضی از موارد خواهیم دید. با شیوع کرونا، ورزش‌های جمعی، از جمله فوتبال تعطیل شد، اما پس مدتی، با فروکش نسبی آن و با رعایت پروتکل اعلام شده و عدم حضور تماشاگر، مجددا مسابقات برگزار گردید. تفاوت عمده فوتبال قبل از کرونا و بعد از کرونا در چیست؟

 

می‌دانیم که وجود تماشاگران پرشور، گرچه هیجان را وارد بازی می‌کند، اما تاثیرات منفی هم دارد: بازیکن برای ایجاد فضای دراماتیک دست به بازی نمایشی می‌زند تا در دل تماشاگر جا کند و از کیفیت فنی بازی می‌کاهد.  اما در پسا کرونا، بازیکن سعی می‌کند کیفیت کار خود را بالا ببرد، تماشاگری نیست تا برای او کارهای فانتزی و احساسی انجام دهد. دیگر تماشاگر بخشی از ذهن او را اشغال نکرده و تمام حواسش به بازی است، نه سکو.

 

حالا سری بزنیم به مراسمات دهه اول محرم. مراسمات سالهای گذشته، با تعدد و جمعیت فراوان، همراه با شور و هیجان و هزینه زیاد برگزار می‌گردید، اما اکنون در دوران کرونا و ایجاد محدودیت و فاصله‌گذاری اجتماعی، در بسیاری از مراسمات، شور و حال سابق مشاهده نمی‌شود. این امر نه دلیل ضعیف بودن مراسم، بلکه نشانه کیفی‌تر شدن آن است. کیفیت، جای کمیت سابق را گرفته و هیجان گذشته جای خود را به خلوص و ارادت بیشتر داده است. کرونا ما را متوجه کرد که مراسمات عزاداری را پیرایش کنیم، به ما فهماند که بسیاری از برنامه‌ها زائد و اضافی بود، به ما یاد داد که مراقب فرصتها باشیم و آن را به راحتی از دست ندهیم. اکنون همگان به کیفیت و خلوص می‌اندیشند، چه در فوتبال، چه در حسینیه.

محمدرضا احمدی

 

پاسخ:

 

سلام جناب آشیخ محمدرضا. به میزان ۲۵٪ به سخن شما رأی مثب و موافق می‌دهم. بقیه را نقد و نظر دیگری دارم: البته ابتدا علت نظر مثبتم را می‌گویم: چون تحلیل محتوا را روی تکنیک و خلوص برده‌اید، نظر مرا جلب کرده‌ای. ازین‌رو سخن شما شنیدن داشت. اما نقد و نظرم به خاطر هدف است که معمولاً در هر فن، یا علم، یا سنت و یا مراسم و یا هر کاری دیگر... باید آن را در نظر داشت و یا جست‌وجو نمود.

 

دست‌کم سه هدف چنین اموری، فقط با انبوه جمعیت حاصل می‌شود که امروزه، جهان ناگزیر است برای بازگشت اصل سلامت به حیات زمین، از حضور انسان در اجتماع ممانعت کند تا جلوگیرِ گسترشِ این بیماری مُهلک و ناشناخته باشد:

 

۱. میان جمعیت و پیام‌هایی که در عزاداری وجود دارد رابطه‌ی تنگاتنگ حاکم است، بنابراین، یک هدف از عزاداری، رساندنِ پیام به جمعیت است. وقتی جمعیت نباشد،اصل عزاداری با کمیابی محصول و محتوا مواجه می‌شود.

 

۲. انسجام اجتماعی و پیوند روح و روان و القای آرمان نهضت امام حسین -علیه السلام- یکی از اهداف اصلی مناسک عمومی محرم است. پس، خالی‌شدن جمعیت نمی‌تواند جای دمیدنِ این حس‌وحال و آرمان را، آنچنان که باید و شاید پُر کند و صورتِ تحقق بخشد.

 

۳. می‌توان دیدار چهره‌به‌چهره و تبادل افکار و تقویت ایمان مذهبی از طریق جمعیت و اجتماعات دینی را، هدف دیگر چنین آیین‌هایی دانست که وقتی جاهای عزاداری و روضه خلوت باشد این نقص هویدا می‌شود.

 

پس، اصالت با جمعیت است. اما این‌که اصل سلامت -که حراست از آن جنبه‌ی عقلی و شرعی هم دارد، استثنایی را بر جامعه تحمیل کرده است که رعایت آن کاری پسندیده است- باعث نمی‌شود که به نتیجه‌ای که شما در متن خود بدان رسیده‌است نائل شد و آن را مطلوب اعلان کرد. وضع مطلوب به نظر من، جمعیت و حضور است. وضع موجود فقط یک استنثا است که فاقد مُحسّناتی است که در وضع مطلوب نصیب می‌شود. پس فرموله‌کردن شما برای این حالت، نقص دارد.

 

جا نگذارم که از متن شما به دلیل وجود عنصر تفکر و اندیشیدن پیرامون مسئله لذت علمی بردم.

 

قسمت دوم پاسخ:

 

سلام جناب شیخ احمدی. ممنونم از توضحیات مفید و روشن‌کننده‌ی شما. حالا درست شد. بلی؛ من هم کار امسال آقای کریمی را که حتی راه افتاد به کوره‌پزخانه‌های جنوب تهران رفت و بین مردم مستضعف و محروم مداحی کرد و خود را منحصر در چیذر نکرد، خرسند بودم.

 

پیش‌تر هم باهم گفتیم که محرم راه‌های خود را بر روی عزادار می‌گشاید و هر محدودیتی برای خود یک گشایشی نوینی دارد که امسال در محرم از سوی مؤمنین و مردم علاقمند به امام حسین علیه السلام دیده شد.

 

اصل حضور و جمعیت که دیشب مطرح کردم لازمه‌ی تعظیم شعائر دینی‌ست. مثلاً حضور در شرائط طبیعی سلامت، موجب می‌شود طفل، کودک، نونهال، نوجوان، جوان، ثمره‌ی محرم را در نهاد خود غَرس کند و اثرات آن را لمس. چنانچه ماها هم که اینک چند دهه عمر کردیم، هنوز از مزه‌های محرم در کودکی‌مان می‌بالیم. بابت دعوت به مجلس‌تان هم سپاس.

 

 

امامِ عبادت و عبودیت و عرفان و عاشورا

قسمت شانزدهم

گفتارهایی از امام حسین (ع)

 

«هر کس گوش به قرآن دهد، خداوند در مقابل هر حرفی که شنیده است، یک حسَنه برایش ثبت می‌کند.»

 

نشانه‌های مؤمن:

به راستی که مؤمن،

خدا را نگهدارِ خود گرفته

و گفتارش را آیینه‌ی خود؛

یک بار در وصف مؤمنان می‌نگرد

و بار دیگر در وصف زورگویان،

او از این‌ جهت، نکته‌سنج و دقیق است

و اندازه و قدر خود را می‌شناسد

و از هوش خود به مقام یقین می‌رسد

و به پاکی خود استوار است.»

(منبع)

 

قانون شفا

نویسنده: ابراهیم طالبی دارابی دامنه

به نام خدا. گیریم کسی که مدعی‌ست در حرم -هر حرمی که به آن پناه برده است- شفا یافته است، درست یا نادرست پنداشته است. شمایی که به هر نحو، سعی می‌کنی او را به سُخره بگیری، باور او را ویران کنی، آرامش حاصله‌ی او را برهم بزنی، ایمانش را سُست کنی، و گرایش‌های مذهبی‌اش را به چنگ گرفته و نابودش کنی، واقعاً چه چیزی جای تلقی‌های معنوی وی می‌نشانی؟! آیا این سزاست که با عقاید معنوی کسی که با هر انگیزه و نیّت شخصی، به مکانی مقدس از روی ارادت و باور پناه بُرده است، تا دست‌کم دردهای درونش را التیام ببخشد و از رنجی که بر او وارد شده است، بکاهد، بازی کنی و او را به خلا و سرگردانی بیندازی؟! بگذار لااقل با خود راحت باشد که با هر اشتیاق و باورپذیری‌های مذهبی، احساس شفا و آسان‌گیری بر خود می‌کند. بر چنین افرادی سخت نگیرید و باورهای آنها را مخدوش نکنید. روانِ کسی را که پناه‌جویانه به حرم مذهبی پناه جُسته، ناآرام نسازید و ذهنِ او را به گرداب نومیدی پرتاب نکنید.

نکته: من میان قانون علمی شفا و دستِِ غیب ماوراء، پیوند قائلم. و معتقدم وقتی از برخی امور ساده‌ی دنیا به‌ویژه تمامِ امور غیبی عالَم دستانم تهی‌ست و علمم به آن دسترسی ندارد، اقدام به انکار نمی‌کنم. هم پزشک را قبول باید داشت و هم طبیبِ غیب را. جهان، آنچنان هم ساده نیست که بخواهی چیزی را که از آن دانش و به آن دستِ تصرف نداری، به‌آسانی و خیالواره منکر شوی و به مسخره و هَجو بپردازی.

یادآوری: به یاد داشته باشیم -که داریم- مُداوا، آری که قانون دارد، اما شفا هم ماوراء دارد. هم قانون و هم ماوراء -دست غیبِ خدا و دستانِ مأذون به اذنِ خدا- خود از آفریده‌های رازآلودِ حضرت آفریدگار است؛ تبارک و تعالی. پنهان و هویدا.

۱۵ شهریور ۱۳۹۹

 

 

دلواپس

نویسنده: ابراهیم طالبی دارابی دامنه

 

به نام خدا. دلواپس، واژه‌ای عامیانه است و البته در فارسی و اَفّواه جا افتاده است. حالتی از آشفتگی، نگرانی و تصوّر ترسناک از پیشآمدِ بد در آینده است.

 

صبح در مطالعاتِ سپیده‌دم‌ام، با دلواپسیِ «رابرت زولیک» -رئیس پیشین بانک جهانی- مواجه شدم. دیدگاه‌اش را خواندم. او برین نظر است که در وضعیت کنونی «دنیا دوباره می‌تواند به وضعیت سال‌های ۱۹۰۰ شبیه شود». (منبع)

 

منظورش این است با ادامه‌ی روند فعلی ممکن است جهان به شرایطی گرفتار شود که شبیه آن قرن که در آن «بین قدرت‌های بزرگ دنیا تنها چیزی که اهمیت داشت، رقابت بین کشورها بود.»

 

زیرا از نگاه او جهان با تک‌روی‌های ترامپ، از مفهوم و مقصود جهانی‌شدن مجبور به فاصله‌گرفتن شده‌است و لذا «حالا هم اگر کشورها از روند جهانی‌شدن روی برگردانده و دنبال منافع و اهداف ملی‌شان بروند، دوباره جهان به آن سال‌ها شبیه خواهد شد».

 

علت اصلی اخطار «زولیک» -که خود سیاستمدار و اقتصاددان آمریکایی‌ست- این است که او از ابتدا نسبت به ترامپ دلواپس بوده است که حالا از آن دلواپسی‌اش دفاع می‌کند و به پیش‌بینی خود، حق می‌دهد و چنین می‌گوید:

 

«من از همان اول کار، با ترامپ مخالف بودم… من از همان ابتدا دلواپس بلاهایی بودم که ترامپ می‌توانست بر سر نهادها و نیز قانون اساسی آمریکا بیاورد، و حالا داریم می‌بینیم که این اتفاق افتاده و ظاهراً نگرانی‌های من درست بوده است.»

 

نکته‌ی ۱ : جدا از دلواپسی زولیک، اینک دیرزمانی‌ست که بسیاری از رهبران جهان نسبت به تز و رفتارهای خودمحورانه‌ و نآگاهانه‌ی ترامپ و سیاستمداران آن نظام بدبین شده‌اند و حتی شاید دلواپس و هراسان؛ زیرا خطرِ حماقت و وحشی‌گری در سیاست، همواره، در بیخ گوش جهان وزوز می‌کرده و می‌کند و فردی چون ترامپ که با اصول و مبانی سیاست آشنایی ندارد، جای خود دارد!

 

نکته‌ی ۲ : حال که سخن از دلواپسی شد، نمی‌توان در بعد داخلی از کسان یا جریانی یاد نکرد که نسبت به آمدن آقای «حسن روحانی» به قدرت دلواپس بودند. گویا دلواپسی‌شان بیراهه نبود. دولتی که «مهار تورم» را مدل خود ساخته بود، در دوره‌ی دوم تصاحبِ میز ریاست، از همه‌ی آنچه که به ملت در پای ورقه‌ی بنفشش، «کلید» زده بود، نه فقط کنار کشید که به نظر می‌رسد «خیانت» ورزید. و خیانت یعنی عهدشکنی و نیز انجامِ رفتار و عملکردی که اعتماد مردم سلب شود. و این علاوه شد بر ناکارآمدیی که این دولت بدان دچار است. جلوگیریِ قاطع رهبری از نظارت و استیضاح او، نیز، می‌تواند درین ضایعه دخیل باشد؛ زیرا دولتی که خیالش از نظارت قانونی مجلس و وکلا آسوده باشد، آسان از زیرِ کار و کارآمدی در می‌رود و دفترنشین می‌شود.

 

۱۷ شهریور ۱۳۹۹

 

یاد شهیدان

شایسته می‌دانم یاد شهیدان ۱۷ شهریور ۵۷ را گرامی بدارم که از محرومان و ستمدیدگان بودند و خون‌شان در کف ژاله، لاله‌ی سرخ شد. همان خون‌هایی که نهضت اسلامی ایران با آن آبیاری شد و پیام آنان به همراه رهبری خردمندانه و شجاعانه‌ی امام خمینی -رهبر کبیر انقلاب اسلامی- و همت همه‌ی مبارزان راه آزادی و دینداری، بنیاد رژیم سلطنتی پهلوی را ویران کرد.

 

 

نُسخه‌ی امام رضا

 

نویسنده: ابراهیم طالبی دارابی دامنه

 

لیعا زنگنه: «این مشهدرفتن، آخرش کارش را کرد.»

امین تارخ: «اون نسخه، همیشه جواب می‌ده.»

 

فصل ۱. قسمت ۱۱. «آقازاده»

 

نکته: نکته‌ام را بر مبنای مباحثات علامه طباطبایی می‌نویسم. از نظر مرحوم علامه، «مطلقِ عبادت‌ها دعا هستند». (منبع) یعنی هر عملی که از آدمی سرمی‌زند و عنوان عبادت به خود بگیرد، «دعای بندگان» محسوب می‌شود. زیرا ایشان دعاهایی را، که از جانب انسان می‌شود، بر اساس فطرت و سرشت آدمی می‌داند. به تعبیری دیگر می‌توانم این‌گونه بیان کنم که دعا در منظر ایشان درخواستی فطری‌ست به زبانِ فطرتِ هر فرد. که البته علامه تأکید می‌کند «عطیه به مقدارِ نیّت» است؛ چون‌که خداوند متعال چنین فرموده است.

 

یادآوری: آری، برای اهل دل و رضا و خشنودی و خردمندی، نُسخه‌ی امام رضا (ع) همیشه جواب می‌دهد و مشهدرفتن‌ها همواره اثر می‌گذارد.

 

۱۸ شهریور ۱۳۹۹

 

پاسخ:

 

آمین. آری؛ همان آرمانی که آدمی با آن به آمال می‌رسد. درست ارزیابی کردی. این از معجزات معنوی این ماه است؛ ماه بیداری و بیدارگری علیه‌ی بیدادگری. ماهی که انوار آن در قلب معتقدان محرم تلألؤ دارد و تابان است.

 

پاسخ:

 

علیکمُ السلام برادر حاج سید محسن. یاد آن محرم‌ها، دسته‌روی‌ها، عزاداری‌ها، روضه‌خوانی‌ها، سینه‌زنی‌ها، طبل‌وسنج‌ها و همه‌ی نواها و آواها و حضورها طی این چهل‌سال انقلاب اسلامی به‌خیر. خدا رحمت کناد پدر گرانقدرت را.

 

امامِ عبادت و عبودیت و عرفان و عاشورا

 

قسمت هجدهم

 

گفتارهایی از امام حسین (ع)

 

بهترین عبادت از نظر آن حضرت:

 

«به‌تحقیق عده‌ای خدا را

جهت طمع و آرزوی بهشت عبادت می‌کنند،

که یک نوع معامله و تجارت است؛

و عدّه‌ای هم از روی ترس عبادت می‌کنند،

که عبادت عبد و نوکر باشد؛

و طایفه‌ای هم به عنوان شکر و سپاس عبادت می‌کنند،

که این عبادتِ آزادگان می‌باشد؛

و بهترین نوع عبادت است.»

 

امام حسین (ع) به شخصی که غیبت دیگری را می‌کرد، فرمودند:

 

«خود را از غیبت باز دار، و همانا آن لقمه‌ی سگ‌های آتش جهنم است.»

 

مؤلّفه‌های رستگاری (۱)

 

توضیح:

 

اخیراً یکی از اعضای مدرسه‌ی فکرت خواسته‌اند تا به «مؤلّفه‌های رستگاری» بپردازند. من هم به عنوان یک عضو این صحن، قصد کردم سلسله‌مباحثی با همین عنوان پُربار ایشان به‌تناوب و گاه‌به‌گاه بنگارم. چنانچه نیک می‌دانید معنی مؤلفه فراوان است، اما نزدیک‌ترین معنای آن یعنی پیوند‌دهندگی. با این مقدمه به سراغ نخستین قسمت می‌روم. آنچه می‌نویسم در واقع «نَوید» است به خوانندگان و «پند» است به خودم. بگذرم.

 

به نام خدا. یکی از آثار ایمان، نزدیک‌کردن آدمى به سعادت و رستگارى حقیقى و نیل به خشنودى خداى سبحان است. ایمان، در فطرت انسان جاسازی شده است. تا آن حد که حتی گناهی چون ظلم هم قادر نیست، اصلِ ایمان را باطل کند، چون ایمان، جزوِ فطرت انسانى و غیرِ قابل بُطلان است، بلکه باطل، تنها باعث پوشیده‌شدنِ ایمان مى‌گردد به‌طورى‌که دیگر نمى‌تواند اثر صحیح خود را بروز دهد.

 

پس؛ به‌آسانی نمی‌توان کسی را متهم به بی‌ایمانی کرد.

 

این متن را بر اساس تفسیر «المیزان» در بحث آیه‌ی ٨٢ سوره‌ی انعام استخراج کرده و نوشته‌ام

 

به قلم دامنه: به نام خدا. اخیراً از «آکادمی مطالعات ایرانی» مقاله‌ای به نوشته‌ی آقای «عزت‌الله مهدوی» (منبع) درباره‌ی مرحوم آیت‌الله سید محمود طالقانی (۱۳۵۸ - ۱۲۸۹) خواندم، که نکات ارزنده‌ای داشت. با بهره‌گیری از محتوای آن مقاله و نیز آشنایی‌های که پیش ازین، با آراء و افکار مرحوم طالقانی داشتم، این متن را فشرده نوشتم:

 

چندین خصلت، مرحوم طالقانی را نزد مردم برجسته و نستوه و سترگ نگه می‌داشت؛ ازجمله: شفقت، حکمت، صلابت، نواندیشیِ دینی، تعامل با مبارزین، خردمندی، عقلانیت، شکیبایی، ساده‌زیستی، مردمی‌ماندن و... . ویژگی‌هایی که جامعه‌ی ایرانی بدان پایبند و علاقه‌مند بوده و اکنون نیز سخت به آن نیازمند است.

 

 

طالقانی در رویکرد خود به منابع قرآنی، نه فقط برای نوسازیِ انسان معاصر، که برای جامعه نیز می‌کوشید. او به احیای تفکر دینی و «وَجه هدایتی قرآن» پرداخت که در منظرش کتابی‌ست برای احیا و بسط آزادی‌های انسانی و نفی هرگونه صورتبندی‌های استبدادی.

 

ایشان در صفحه‌ی ۴ مقدمه‌ی «تنبیه‌الاُمّه« اثر مشهور مرحوم آیت‌الله نائینی می‌نویسد: «از آن روزی که اینجانب در این اجتماع چشم گشودم، مردم این سرزمین را زیرِ تازیانه و چکمه‌ی خودخواهان دیدم.» و در صفحه‌ی ۱ جلد اول تفسیر خود «پرتوی از قرآن» می‌گوید:

 

«قرآن آمد تا پرتو هدایت آن، زوایای روح و فکر و نفسیّات و روابط حدود و حقوق خلق را با یکدیگر، و همه را با خالق، و اعمال را با نتایج، روشن ساخت و نفوس را رو به صلاح و اصلاح، به پیش برد و استعدادهای خفته را بیدار کرد و به جنبش آورد.»

 

طالقانی به دنبال راه‌حل‌هایی بود که به کاهش‌دادنِ آلام و دردهای بشری بینجامد و درین راه تلاش می‌کرد با ترویجِ «تعامل و مدارا» از انبوه هزینه‌های نشئت‌گرفته از اصطکاک نیروهای جامعه، بکاهد.

 

به نظر او چند حجاب (=پرده، حائل) در انسان، مانع از هدایت قرآنی می‌شود شامل این حجاب‌ها:

۱. حجاب بی‌تفکری؛ که عمق ضمیر را فرا می‌گیرد.
۲. حجاب دانشِ کاذب؛ که مانع جدی تدبُّر در قرآن است.
۳. حجاب تحمیلِ پیش‌فرض‌های خود بر قرآن؛ که مرحوم طالقانی درین‌باره تأکیدِ اکید دارد که «باید بگذاریم آیات خود سخن بگویند.»

 

طالقانی در مسیر مبارزه‌ی سیاسی با رژیم سلطنتی پهلوی، مسئله‌ی «تعلیم و تربیت» جامعه را نیز مدّ نظر داشت. او انسان را «منفعلِ جاهل» فرض نمی‌کند بلکه برای انسان «دامنه‌ی مسئولیت» قائل است. از نظر ایشان -که در سال ۱۳۲۵ مطرح کردند- تعلیمات قرآن برای ایجاد عالی‌ترین محیط‌های تربیتی خانواده و جامعه است تا «همه‌ی قوای انسان باهم رشد کند و انسان از همه‌ی احساسات چشم و گوش و عواطف و شعور و وجدان، درست بهره‌مند شود.» زیرا از منظر ایشان «تربیت، ایجاد وسایلِ رشد و تعادل میان قوای ظاهری و باطنی است.»

 

مرحوم طالقانی، قرآن را در «قلبِ دستگاهِ تعلیم و تربیت» می‌نشانَد و در تفسیر جزء سی‌ام قرآن می‌نویسد: « کارِ قرآن نوسازیِ انسان است.» زیرا معتقد است «قرآن، شعور و ضمیرِ آدمی را بر می‌انگیزد.»

 

آن عالم نستوه یکم شهریور ۵۸ در جمع صاحب‌منصبان داخلی و سُفرای خارجی فرمودند: «در تمام مدارس ما از ابتدایی تا دانشگاه‌ها، باید قرآن و هدف‌های قرآنی و نه قرائتِ قرآن و نه برای ثواب، در تمام کشورهای اسلامی درس داده شود.» و در سوم بهمن ۵۷، از معلمان درخواست کرد «که در سایه‌ی تعالیم عالیه‌ی قرآن و با برخورداری از فرهنگ غنی اسلامی و ملی» دست به آموزش و تربیت بزنند. آری؛ از منظر آن بزرگ‌مرد مبارز، قرآن، قلبِ تعلیم است.

روح‌شان همآره شادمان و نامشان همیشه ماندگار.


۱۹ شهریور ۱۳۹۹

 

با آیه در مدرسه

 

أَفَمَنْ شَرَحَ اللَّهُ صَدْرَهُ لِلْإِسْلَامِ فَهُوَ عَلَىٰ نُورٍ مِنْ رَبِّهِ ۚ فَوَیْلٌ لِلْقَاسِیَةِ قُلُوبُهُمْ مِنْ ذِکْرِ اللَّهِ ۚ أُولَٰئِکَ فِی ضَلَالٍ مُبِینٍ.

 

(آیه‌ی ۲۲ سوره‌ی زُمَر)

 

ترجمه و توضیح مرحوم مصطفی خرّم‌دل:

 

آیا کسی که خداوند سینه‌اش را برای پذیرش اسلام گشاده و فراخ ساخته است و دارای (بینشی روشن از) نور پروردگارش می‌باشد (و در پرتو آن، راه را از چاه تشخیص می‌دهد، همچون کسی است که هدایت الهی در سایه‌ی اسلام پرتوی به دل او نیفکنده است و درونش با ایمان تابان نشده است؟!). وای بر کسانی که دل‌های سنگینی دارند و یاد خدا بدانها راه نمی‌یابد (و قرآن یزدان در آنها اثر نمی‌گذارد!). آنان واقعاً به گمراهی و سرگشتگی آشکاری دچارند.

 

لیلا و لیلاند

نویسنده: ابراهیم طالبی دارابی دامنه

نیم‌نگاهی به آمار:

۲۰ میلیون نفر حاشیه‌نشین؛
۱۵ میلیون آن در «منطقه‌ی سیاه» یعنی حاشیه‌ی شهر‌ها.
۵ میلیون آن در کپَر‌های مناطق مرزنشین.
۴ میلیون کودکِ کار.

(منبع)


حاشیه در تعریف جامعه‌شناسان یعنی «جایی که افراد از فرهنگ‌های مختلف در آنجا ساکن شده‌اند که دائم در تضادِ منافع و اِعمالِ خشونت به یکدیگر» و دچار فقر ویرانگر و تحقیر‌های عمومی‌اند. این در حالی‌ست که انقلاب اسلامی طی چهل سال به اندازه‌ای به فریاد مستضعفان رسید و هنوز هم می‌رسد.

حالا وقتی خبری درباره‌ی واعظ شیخ علیرضا پناهیان در ایران می‌پیچد، مردم شوکه می‌شوند و شاید هم یاد واژگان «واعظِ غیرِ متّعظ» می‌افتند و مرورش می‌کنند: خرید زمین ۴۲۳ متری در منطقه‌ی اَعیان‌نشین سعادت‌آباد تهران از خانم «لیلا ممتحن» در سال ۹۱، آن هم متری ۴۳ هزار تومان. (منبع)

 

من چند منبع رسمی را مطالعه کردم، آنگاه دست به نوشتن بردم. اهل افشاگری‌ها هم نبوده و نیستم. دأب من این نیست. خدا کند این‌گونه خبرهای تلخ -که کام روح و روان را زُکام می‌کند، در مملکت ما درست نباشد! و از مملکت ما رَخت بربندد!

نکته‌ی تعلیلی! نه تحلیلی:

گیریم که مراوداتِ واعظ با رضا مطلبی کاشانی (مالک تک‌ماکارون) ایراد شرعی نداشته باشد؛

گیریم که خرید مِلک به قیمت ناچیز! و ساخت‌وساز آن در منطقه‌ی سعادت آباد، ایراد عُرفی نداشته باشد؛

گیریم که چنین معاملاتی از سرِ انتفاع و سودآوری اقتصادی بوده باشد، که بازهم ایراد قانونی نداشته باشد؛

حتی گیریم که این‌جور زرنگی‌ها از سرِ زیرکی و کیّاسی و چابکی و درآمدی بوده است، که ایراد اخلاقی نداشته باشد؛

اما آیا واعظ، برای رهایی از تاوان و بازخوردِ منفی اقدامش، سزاست که دست به فرافکنی بزند و تُهمت‌واره و با برچسبِ ناروا، زیستِ خود را با معیشتِ رهبری مقایسه کند و مدعی شود که از راه دریافتِ «هِبه و صِله از سوی اطرافیان و دوستدارانش» زندگی می‌گذرانَد!؟ (منبع) و ادعا کند اگر مردم بفهمند او در چه سختی‌های معیشتی به‌سر می‌برَد، برایش حتی «اِعانه» جمع می‌کنند!؟

یادآوری ۱ : یک واعظ خوب، کسی‌ست که هم آموزه‌های دینی را آموخته باشد، هم به آن آمیخته باشد و هم به آمارهای جامعه و فلاکت‌های مردم نیم‌نگاهی افکنده. آن‌گاه است که می‌سزَد دست به ارشادِ خلق بزند تا خشنودی خالق، دَشت کند.

یادآوری ۲ : همیشه و نیز امروزه، گرفتنِ هدیه یک رسم! بوده است؛ حالا چه از «لیلا» باشد و چه از کمپانی «لیلاند» انگلستان. اما «واعظِ غیرِ متّعظ» حسابِ خطابه‌ها، توصیه‌ها، روضه‌ها، افشاگری‌ها، منبرها، مصاحبه‌ها و حتی سال‌ها خط‌ونشان‌کشیدن‌هایش به این و آن را، با آنچه امروزه‌روز، در روزگار سختِ مقاومتِ آگاهانه و ایثارگرانه‌ی مردم در برابر سرسختی‌های وحشی‌گرانه‌ی آمریکا علیه‌ی این سرزمین می‌گذرد را کرده است!

بگذرم؛ ولی فقط بگویم گاه خداوند ممکن است سُنت «امتحان و ابتلا» را به سنت «اِمهال و استدراج» بچسبانَد. تفسیر این سنت‌های رایج الهی را همه‌ی‌مان در دبیرستان گذرانده‌ایم، در درس باعظمتِ «بینش» که دیگر تکرار نکنم. آری؛ همه‌ی ما آزمایش می‌شویم؛ همه‌ی ما «مُهلت‌داده» می‌شویم؛ آن هم از سوی دستگاه عظیم حضرت آفریدگار؛ که دقیقاً آگاه به «سینه» و «صدرِ» ماست.

۲۰ شهریور ۱۳۹۹

 

به سه فکر فرو می‌رفتی!

 

نویسنده: ابراهیم طالبی دارابی دامنه

به نام خدا. اردیبهشت ۱۳۸۳ با رفیقان: ازجمله روانشاد یوسف رزاقی به دیدارش رفته بودیم؛ در بیت و دفتر ساده و بی‌آلایشش؛ به صمیمی‌ترین لفظ و صدا: یوسف صانعی. وقتی پیش این رادمردِ روحانی می‌نشستی دست‌کم به این سه فکر فرو می‌رفتی:

 

۱. حس می‌کردی با یک روحانی‌یی باسواد و مُلّا مواجه شده‌ای. ۲. درک می‌نمودی با یک آیت‌اللهی‌ فروتن نشسته‌ای که با مردم به ساده‌ترین شیوه و بی‌دَبدبه‌ترین رفتار و بی‌کبکبه‌ترین گفتار دیدار می‌کند. ۳. لمس می‌شد با یک مرجع تقلیدی همنشین شده‌ای که در مواضع سیاسی هراسی ندارد و کمتر پرده‌پوشی می‌کند و در فتوای شرعی جرأتِ بیان دارد.

 

بی‌جهت نبود که امام خمینی -رهبر کبیر انقلاب اسلامی- ایشان را «یک‌نفر آدمِ برجسته‌ای بین روحانیون» و «یک مردِ عالِمی» می‌دانستند و در باره‌‌اش فرموده بودند: «این آقای صانعی،... می‌آمدند با من بحث می‌کردند و من حَظ می‌بردم از معلومات ایشان.»

 

گرچه گاه، به او و دفتر و بیتش ناسزا و سنگ و کلنگ روانه می‌کردند، اما به‌یقین مرحوم آیت‌الله‌العظمی یوسف صانعی مورد مطالعه‌ی آیندگان خواهد بود و نامش و نامه‌هایش و نوشته‌هایش یکی از منابع و مآخذ این مرز و بوم می‌ماند.

 

رحمت واسعه‌ی الهی بر روح و روان آن آیت‌الله که شکوه او در ساده‌زیستی همیشگی او بود و بُروز او در صمیمیت دایمیِ او با مردم مستمندِ محروم.

 

۲۲ شهریور ۱۳۹۹

 

پیوست:

امام خمینی: «من آقای صانعی را مثل یک فرزند بزرگ کرده‌ام. این آقای صانعی، وقتی که سال‌های طولانی در مباحثاتی که ما داشتیم تشریف می‌آوردند، ایشان بالخصوص می‌آمدند با من بحث می‌کردند و من حظ می‌بردم از معلومات ایشان، و ایشان یک‌نفر آدم برجسته‌ای بین روحانیون است و یک مرد عالمی است».(صحیفه امام ،ج۱۷،ص۲۳۱) (منبع)

 

۲۷
شهریور ۹۹

به قلم دامنه: «کلمه‌ها و ترکیب‌های تازه!» نقدی بر مشقِ جدید حجاریان. به نام خدا. یادم می‌آید در دهه‌ی پنجاه در دبستان دولتی داراب‌کلا، آموزگاری فروتن داشتم به نام آقای «شیخی» که در درسِ «فارسی» به «کلمه‌ها و ترکیب‌های تازه» بسیارزیاد اهمیت و توجه می‌داد. به‌طوری‌که باید، هم آن را حفظ می‌کردی، هم از روی آن چندبار با خط خوانا و زیبا «مشق» می‌نوشتی و هم تا آخر سال آن را به یاد می‌سپردی. من هم، شیفته‌ی مشق‌نوشتن با خودکار رنگارنگ بودم! و عاشقِ واژه‌های سخت، که معنای آن با شگفتی بر من روشن می‌شد. بگذرم.

 

دیشب متن آقای سعید حجاریان را -که در سایت «مشق نو» مشق کرد- مطالعه کردم. او حتی در نامگذاری مقاله‌اش، گزِشِ سخیف کرد چه رسد به مفاد آن. عبارت‌های او در «یک در را نبستید!» آنچنان بی‌مایه است که نتیجه‌اش فقط فطیر بود. این خمیرش در تنورِ چرندیات! وَر نیامد.

 

درست است که روزی روزگاری دست اهریمن از سرِ عجز و کینه از آن «دخمه»ی بزرگراه «آهنگ»، به خیابان «بهشت» عزم کرد و به مغزش شلیک، که به زعم خود این تئوری‌پرداز اطلاعاتی-سیاسی را به خیال خامش مثلاً به قعر جهنّم! بفرستد؛ ولی ازقضا، تیرشان کارا نشد و او واکر به‌دست هنوز هم هست. سلامتی و تندرستی و عافیت و عاقبت برای آقای حجاریان آرزو می‌کنم.

 

اما مدتی است که حرف‌های او فقط از جنس «کلمه‌ها و ترکیب‌های تازه» است، که محتوا و واقعییات و حقیقت در آن خالی‌ست و گاه حتی به چرند نزدیک است. مثلاً همین عبارت او در «یک در را نبستید!» چاپ (۲۶ شهریور ۱۳۹۹) در پیش‌گویی نسبت به انتخابات ۲۸ خرداد ۱۴۰۰:

 

«ممکن است در بزنگاه انتخابات برخی هرج‌و‌مرج‌های بخشی و منطقه‌ای پدید آید. مانند انباشت مطالبات معوق دی‌ماه ۱۳۹۶ یا آنچه در آبان‌ماه ۱۳۹۸ رخ داد. در نتیجه بنا به عادت مألوف، میان طرفداران نظام از یک سو، و مردم معترض و مستأصل و جان بر کف درگیری پدید می‌آید.» (منبع)

 

زمانی‌که ۱۰۰ نفر جمع شده بودند و نام گستره‌ی «جبهه‌ی مشارکت» را بر «حزب» معدود و محدودِ خود گذاشته بودند، مشخص شده بود آنها به انحصار در قدرت به سبک استالینی می‌اندیشند و به حذف و نابودی همه‌ی رقیبان، حتی همفکران. حتی نمی‌گذاشتند آقای سید محمد خاتمی از رقیبش آقای ناطق نوری یک مشورت بگیرد چه رسد به نیرو و کمک‌کار.

 

همان زمان هم، به این ایده‌ها و رویکردشان نقد جدّی و بی‌تعارف داشتم، هرچند نه به سبک و سیاقِ جناح تندروی راست -که جز به خود، به هیچ کس حق فکرکردن و موجودیت سیاسی و فکری نمی‌دهد- حالا همان‌ها که حلقه‌ی حزب مشارکت را ترتیب داده بودند اینک، البته در اندازه و دایره‌ی منحصرتر، در «مشق نو» جمع شده‌اند و به جای آن‌که برای مردم و کشور و انقلاب راه‌حل جست‌وچو کنند و پشت سرِ ملت به آنان خدمت کنند، می‌نشینند فقط به مأیوس‌سازی جوانان و طبقه‌ی روشنفکرتر جامعه می‌پردازند و درین مسیر صدها گام از بینش و گرایش و حتی از دردِ واقعی مردم عقب‌ترند. فقط چوب لای چرخ اذهان جوانان می‌گذارند که امور را تیره‌تر ببینند تا روند را تیره‌وتار کنند.

 

این‌که همین حالا برای ۹ ماه پیش‌رو نسخه‌ی غیب‌گویانه! بپیچی که آن روز «درگیری پدید می‌آید» حاکی از علم و دانش و توانمندی در تحلیل نیست، بلکه علامت سستی در آرمان و ماندن در خیال و تشویش ذهن جوانان است که آن جمع چند نفره -به قول آن آقا در «فولکس واگن» جا می‌شوند- به جای روشنگری و روشنفکری و روشن‌اندیشی، به این عارضه دچار شده‌اند. نشانِ «چرند و پرندِ» نو است که روزگاری مرحوم علامه دهخدا با نام‌های مستعاری چون «خرمگس»، «غلام گدا»، «آزادخان»، «نخود همه آش»، «دَمدمی»، «جناب مُلا اینک‌» و... آن را در صوراسرافیل و ... به دستِ نشر می‌بُرد و مردم را به‌حق، به حقیقت و به ماجراها و مشکلات آگاهی می‌داد. واقعاً چرا باید مانند پیش‌گوها و رَمّال‌ها آینده را تیره کرد و مردم را به شورش و درگیری نوید داد؟! انتقاد به سبک و سلیقه‌ی نظام مستقر، حق هر منتقدی است، اما گِرادادن به درگیری، اقدامی است که نمی‌دانم چه نامی بر آن بگذارم. بگذرم.

 

این متن «یک در را نبستید!» آقای حجاریان حتی «کلمه‌ها و ترکیب‌های تازه» هم کم دارد، چه رسد به حرف نو، راه‌حل عقلانی و رویکرد انقلابی. «کلمه‌ها و ترکیب‌های تازه» خوب است؛ اما گاه حتی اندیشمندی چون دکتر عبدالکریم سروش را به عنوان مؤمن به غیب و شهود و وحی، به قهقراء تهدید می‌کند، به پریشان‌گویی‌های ناسزا و به سخنانِ سخیف و سست و ناروا.

 

نکته: در متن‌های تحلیل سیاسی و گفتارهای دینی، اسیر «کلمه‌ها و ترکیب‌های تازه»‌ی نویسندگان و سخنرانان نشویم؛ اِِغوا (=وسوسه و گول‌زنندگیِ) آن گمراه‌کننده و گیج‌کننده است؛ زیرا ممکن است به جای «یافتن»، «یاوه» یعنی چرند تحویل دهند. ۲۷ شهریور ۱۳۹۹.

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۷ شهریور ۹۹ ، ۰۹:۰۶
ابراهیم طالبی دارابی دامنه

 

نظر جلیل قربانی:

 

جناب آقای طالبی، سلام، روز به‌خیر

 

۱- آقای حجاریان همانند همیشه با «کلمه‌ها و ترکیب‌های تازه» در یک یادداشت چندجانبه‌نگر (تیزبینی با چشم ۳۶۰ درجه)، به عوامل داخلی و خارجی مانند کرونا، اقتصاد نابسامان، پرونده همچنان ادامه‌دار هسته‌ای، انتخابات امریکا، انتخابات سال آینده ایران و نقد رفتارهای سیاسی نهادها در کشور پرداخته است.

 

۲- شما هم می‌دانید که در هر مقاله، در آن‌چه بر پایه اتفاقات گذشته، برای پیش‌بینی آینده نوشته می‌شود، فرضیه‌هایی هم وجود دارد که نویسنده در همان مقاله با شواهد و قرائنی آن را می‌سنجد و خوانندگان هم ارزیابی خود از آن را خواهند داشت، اما تایید یا رد آن مانند پیش‌بینی یک مسابقه فوتبال، بعد از پایان بازی به قطعیت می‌رسد.

 

۳- در این مقاله به عوامل موثر متعددی در آینده سیاسی کشور پرداخته شده است، این نوع برخورد با محتوای این یادداشت، این موضوع را به ذهن متبادر می‌کند که شما در بند اول آن مانده‌اید و آن‌چنان از محتوای چالش‌برانگیز آن برآشفتید که ضرورتی در خواندن بقیه آن ندیدید.

 

۴- بارها به اصغرآقا شفیعی گفتم که در اتاق فکر نهادهای راهبردی (استراتژیک) کشور، جای آدم‌هایی مانند حجاریان و عبدی خالی است.

 

۵- راستش را بخواهید بگویم که اگر در ابتدای این متن، نام خودتان را درج نمی‌کردید و هیچ نشانی از نویسنده آن نمی‌گذاشتید و کسی از من می‌پرسید‌ که این نوشته چه کسی است؛ با اطمینان می‌گفتم که سرمقاله حسین شریعتمداری سردبیر یا یادداشتی از یکی از نویسندگان کیهان در شماره امروز است.

 

پاسخ:

 

جناب... سلام

 

آغاز می‌کنم از تشکر وافر از جناب‌عالی که بر نقدم، نقب و نقد زده‌ای؛ آزادانه. من همچون همه‌ی فصول در مرخصی ۱۱ روزه‌ی فصلی بودم که دیشب مشق آقای سعید حجاریان مرخصی‌ام را نیمه‌کاره گذاشت و مجبورم ساخت به صحن مدرسه فکرت بیام. بگذرم.

 

۱. هیچ ایرادی در بند ۱ شما بر شخص شما وارد نیست که با اختیار و ارزیابی آزاد، مشقی که من آن را واهی، یاوه و چرند دانستم، جناب‌عالی «یک یادداشت چندجانبه‌نگر» با توصیف به «تیزبینی با چشم ۳۶۰ درجه» بنامیدش. این عین آزادی و اختیار فردی‌ست.

 

۲. مفروضاتت در بند ۲، علمی و پژوهشی‌ست. اما در علم یا فن متدلوژی (=روش تحقیق) میان پیش‌بینی و پیش‌گویی و تحریک مردم به درگیری، فرق‌های بنیادی‌ست. و من با پیش‌گویی‌های جُهّالانه مخالفم. فرقی نمی‌کند از کی می‌شنوم یا از کی می‌خوانم. ساحت علم از پیش‌گویی پاک است، اما از پیش‌بینی، نه.

 

۳. آنچه به تبادر در ذهن شما انجامیده در این بند، نادرست است. چون من کمتر پیش می‌آید مقاله‌ای را سربریده یا تَه‌بریده بخوانم. به‌ویژه وقتی خواسته باشم نقدونظری هم درباره‌ی آن بنویسم.

 

۴. من از نردبان بند ۴ شما حتی بالاتر می‌روم جناب قربانی! و اگر فرصت لیست‌کردنِ اتاق فکر نظام بود، نام‌هایی فراوان و وفور می‌آوردم که نشان داده باشم به اشخاص، حساسیتی ندارم، مهم افکار و نوع اقدام آنان است. کما آن‌که در زمان خود به اندازه‌ی حیطه‌ام، برای برخی نهادهای -به تعبیر شما راهبردی- چنین پیشنهادهایی داده بودم و واهمه‌ای هم نداشتم و از افراد با تفکر متفاوت، دانش و تجربه بر خودم افزودم.

 

این دو نفر -حجاریان و عباس عبدی-  هم که نام بردی، در وقت خود در اتاق‌های فکر بودند، یکی «فتح سنگر به سنگر» داد و دیگری «خروج دسته‌جمعی از نظام».

 

۵. در این بند اما شما را فقط به تماشا می‌نشینم.

 

و در انتها: ممنونم که وقت و فرصت، صرف کردی برای خواندن و نقد بر نوشته‌ی ستون روزانه‌ی امروزم.

 

 

پاسخ دوم:

 

از نظر من، رهنمود عملیات روانی «فتح سنگر به سنگر» حجاریان با فرمانِ مشکوکِ «خروج دسته‌جمعی از نظامِ» عباس عبدی -که از بازداشتگاه اوین برگشته بود- در همان زمان هم در تعارض شدید بود چه رسد به حالا.

 

آنان، خود در «اتاق فکر» و در حلقه‌ی مرکز تحقیقات استراتژیک نظام، دچار پارادوکس بودند و بُریده و به قول آن مقاله‌نویس: «چپِ شرمگین». بگذرم.

 

 

پاسخ سوم:

 

با این پیشنهاد منطقی و طبیعی شما موافق هستم. در بالا هم گفتم. بگذار یک مزاح هم بکنم که شب جمعه شب فرحناکی و طربناکی است: مرحوم پدرم وقتی کسی سؤال‌پیچش می‌کرد و در واقع پیچ‌درپیچ می‌شد می‌گفت: نِه. صلوات بَرِسن کلِک رِه بَکن!

 

 پاسخ آخر:

 

لابد می‌دانستی که من چای‌خورم. خصوص نوشیدن چای در سه‌ی عصر. آن هم نه با قندکلوه، که با حلورده. چه زیبا بود تصویر. ممنون.

 

نظر شیخ احمدی:

 

سلام جناب طالبی

به نوشته شما اکتفا نکردم و متن آقای حجاریان را هم کامل خواندم. ترامپ، اسراییل، کشورهای عربی، کرونا، انتخابات و بویژه تقابل، کلمات کلیدی آن هستند. البته که تحلیل و پیش‌بینی حق افراد است و هر شخص مطابق قد و قواره فکر و اندیشه خود تحلیل می‌کند. نکته‌ای که من از نوشته حجاریان برداشت کردم، ارائه نظریه "تقابل همه‌جانبه" است. روح مقاله می‌گوید سیاست‌های نظام و اقدامات مجلس، کشور را به سوی تقابل همه‌جاتبه می‌بَرَد:

 

۱. تقابل مردم با نظام و طرفداران آن در آستانه انتخابات ریاست جمهوری ۱۴۰۰

۲. تقابل همه جانبه ایران با آمریکا، بخصوص اگر ریاست جمهوری ترامپ هشت‌ساله شود.

۳. تقابل ایران با اسراییل، با پوشش کشورهای عربی منطقه.

 

حجاریان به خوبی از اشعار موش و گربه عبید زاکانی بهره گرفت و بخصوص ابیاتی را انتخاب کرد که تقابل را رساتر فریاد بزند.

 

دو نکته:

۱. می توانیم این مقاله به عنوان هشدار، تحلیها و پیش‌بینیها را جدی بگیریم و در باره عواقب آن بیشتر بیاندیشیم و در فکر چاره باشیم.

۲. می‌توانیم بگوییم ناامیدی از اصلاحات مورد نظر جناح حجاریان در این مقاله موج می‌زند. و می‌دانیم که اصلاح‌طلبان افراطی در نهایت به براندازان نزدیک می‌شوند.  بعید نیست که در ادامه و در آینده نزدیک همدل و همصدا با سیاستهای ترامپ شوند و در مرحله بعدی، همکار.

 

نظر سید علی‌اصغر:

 

سلام. برای اولین بار مشاهده کردم متنی را به عنوان " نقد "موضوع کنی اما واکنش ، موضعگیری سرسختانه و متعصبانه علیه یک نویسنده داشته باشید . به هر حال بقول دکارت ؛ موفقیت یعنی توانایی به کارگیری عقاید و افکاردراوضاع دشوار... و ربطی به میزان دانایی ندارد ... تحلیل اوضاع کشور بدون دخالت زمان و مکان مبتنی بر اوضاع اقتصادی و سیاسی برای کشور ایران چنان دشوار نیست . فضای مجازی جای گفتن دلسوزانه خبر ، اطلاعات و تحلیل درست نیست بقول سیاسیون اتاق فکر می خواهد و نالیدن ... و بدلیل اوضاع بسیار ناخوشایند کشور ایران بنظرم بیرحمانه است با قلم شورش کنیم !  حتی خوشبینانه هم به اوضاع نگاه کنید افق روشنتری از گذشته نداریم ! 

 

تحلیل جلیل قربانی و جناب احمدی رویش عنایتی دارد به رئالیستی و برای بهتر دیدن پاسخ ها باید نشان از گفتمان باشد نه اینکه بفرمایید شما آزادی نظر خودتان را بفرمایید ! آقا جعفر آهنگری هم خیلی زیبا آمدند .انتظارات ما از حاضرین در کشور که قد و قامت مسئولین را دارند خیلی زیاد است . باید جنبش تعدیل انتظار در پیش فرض ها بوجود بیاید . توانایی حجاریان در حداقل دیدگاه خفته باشد و زنش از بالاترین نظریه پردازان اقتدارگرا بیشتر است .

 

شما در مسیر نقد ! در پی خلع ید شخصیت حجاریان هستید حتی گلوله ایی که همه می دانیم از نگاه قرون وسطی ‌در قالب مذهب به کله اش خورد به نوعی موافقت نمودی . رسم زندگی دینی من این است که هیچگونه ستم را نمی پذیرم . شما در حق حجاریان ستم کردید. با عقاید ،شخصیت و اصالتش جنگیدید ... در یکی از وصیت نامه های شهید جبهه و جنگ آمده بود: زمانیکه با پول مردم درس می خواندم شاید یک نفر راضی نباشد به همین دلیل هزینه تحصیل مرا به مردم بدهید تا رستگار شوم .

 

اخلاق اسلامی اینه . طوری حجاریان را کوبیدی که انگار ایشان در گروه تشریف دارند تا از خویش دفاع کنند.

 

امامِ عبادت، عبودیت، عرفان و عاشورا

گفتارهایی از امام حسین علیه السلام

قسمت بیستم

یکی از وظایف مؤمنین در مواجهه‌ی با مفاسد و انحرافات اجتماعی از نظر امام حسین -علیهالسلام- این است:

«لایَحِلُّ لِعَینٍ مُؤمِنَةٍ تَرَى اللّهَ یُعصى فَتَطرِفَ حَتّى تَغَیِّرَهُ.

 

یعنی:

«بر هیچ چشم مؤمنى روا نیست که ببیند خدا، نافرمانى مى‌شود و چشم خود را فرو بندَد، مگر آن‌که آن وضع را تغییر دهد.»

(منبع: امالى، شیخ طوسى، ص ۵۵)

 

پاسخ:

 

جناب آقای... با سلام و احترام. هر گاه توانستی فیلم «انجمن حمایت» محصول کانادا را ببین. تأکید اکید دارم آن را به تماشا بنشینی. دیدن فیلم در خلوت و سکوت، می‌دانی که ارجح است. موزیک فیلم هم فنی‌ست و به کمک فیلم آمده، خاصّه آخر تیتراژ. خدا نگه‌دار.

 

شهیدِ شناسایی و شناساییِ شهید

نویسنده: ابراهیم طالبی دارابی دامنه

به نام خدا. بر این ملت به علت فضیلت سرشاری که در اثر انقلاب اسلامی نصیب بردند، جنگی تحمیلی بار کردند. دل‌های سالم از همان نخستین‌روزِ هجوم به ملت و میهن دانستند که کینه‌ی غرب به سرکردگی آمریکا نسبت به ایران و اسلام، دستِ صدام‌حسین را به تصرفات سرزمینی باز گذاشت تا تهران را سه روزه فتح کند و ایران باز نیز چون عصر سلطنت پهلوی پایگاهی برای امپریالیسم باشد و رصدخانه‌ای علیه‌ی شوروی.

 

این دنائت تا هشت سال دنبال شد اما دریغ از گرفتن یک وجب خاک. برای اولین بار امام خمینی -رهبر کبیر انقلاب اسلامی- از لفظ «دفاع مقدس» استفاده کردند تا نشان دهند آنچه ملت ایران در برابر جنگ و هجوم، انجام می‌دهد درس از فرهنگ عاشوراست؛ که نمی‌گذارد ذلت عرصه‌ی عزت را تنگ کند.


کیست که نداند صلح اصالت دارد. اما وقتی ملتی مورد طمع و طعمه‌ی مهاجمین قرار گرفت کیست که نداند دفاع نه فقط ارجحیت دارد که با سرشت و طینت بشری آمیخته است. در دشواری و کارزاری، تنها کسانی به باخت نَرد می‌زنند که ترسو باشند و تسلیم دشمن. ملت ایران نهراسید و با خون و بازو و ایمان به مَصاف جنگ‌طلبان رفت و نگذاشت در تاریخ ذلتی به اسم جمهوری اسلامی ایران به ثبت برسد. تنومند و آبرومند از جنگ بیرون آمد.

 

مگر می‌شود هشت سال مجبور به دفاع در جنگی تحمیلی باشی، اما آسیب نبینی؟ شهید نشوی؟ مجروح نگذاری؟ اسیر ندهی؟ خرابی به بار نیاوری؟ خُب؛ در جنگ نُقل و نبات که پخش نمی‌کنند! بمب است و بمب‌افکن. تیر است، تیرانداز. حمله است و حمله‌ورشدن. خط است و خط‌شکن. عملیات است و شناسایی. مین است و کمین. تک است و پاتک. گلوله است و گلگون‌کفن. بگذرم، که لیست را اگر ادامه دهم یک کلاسور باید نام، نام ببرم.

 

اینک در آستانه‌ی «هفته‌ی دفاع مقدس» فقط خواستم از دو ترکیب -که گویی تکلیفی‌ست بر عَهد و عُهده‌ی انسان سالم در جامعه‌ی سالم- سخن گفته باشم و آن همان است که صدرِ متن مُزیّن شد: شهیدِ شناسایی و شناساییِ شهید.

 

«شهیدِ شناسایی» از شجاع‌ترین، ایثارگرترین و خط‌شکن‌ترین افراد این مرز و بوم بودند که دل شب و در تاریکی محض به آن سوی خاکریز می‌شتافتند تا اطلاعات عملیات صورت دهند که بیشترشان در طی ۸ سال جهاد مقدس به شرف شهادت نائل آمدند. آنان بودند که دفاع را بر رزمندگان میسّرتر و هموارتر می‌کردند.

 

و اما «شناساییِ شهید» همان شهیدشناسی است که ما را مدد می‌دهد که از صف بیرون نزنیم. از حدّ خارج نشویم. از دین آزُرده نگردیم. از عشق دلزده نباشیم. از راه به بیراهه نیفتیم. از انقلاب جیب ندوزیم. از روحانیت معیشت نکنیم. از خدمت به خیانت نرسیم. از پایه نپوسیم. از منبر و‌ محراب ابزار نسازیم. از ریشه به‌در نیاییم. از شاخه بُن نبُرّیم. از تیشه به ریشه نزنیم. از نردبان اخلاق سقوط نکنیم. از معنویت به مادّیت نغَلتیم.

 

و نیز، و نیز، و نیز در دسیسه‌ها همدستِ دسیسه‌گر نباشیم. در قدرت نقب و نقاب نزنیم. در سیاست شایستگان را خانه‌نشین نکنیم. در جهان، فروز و فخر مردم را به معامله نگذاریم. در وطن وطن‌فروش نباشیم. در خانه و آشیانه از لایقی و لیاقت نیفتیم. در شهر و کوی و بٕرزن بر سرِ همدیگر کلاه نگذاریم. این لیست را هم، اگر دنباله دهم از ۷۰ کلاسور می‌گذَرد. بگذرم. رزمندگان دیروز که امروز زنده‌اند، گرچه شهید نشدند اما «شهیددیده»اند.

۲۸ شهریور ۱۳۹۹

 

پاسخ:

 

سلام. پند شما به من، قند است. البته همیشه معلوم است بر من، که به چهره‌های چپ احساسات داری.

 

پاسخ:

جناب دکتر فرجی عزیز سلام. یادآوری شایسته‌ای بود از یکی از شایستگان ایران؛ «شهریار» دل‌ها. در اکوادور هوای خود را داشته باش! چه با موز کیتو، چه با مَویز اسفراین.بگذرم.

 

دون‌تر از دونالد !

۱. از آنجا که انتخابات ۱۳ آبان ماه امسال در آمریکا از محیط بین‌الملل تأثیر بیشتری نسبت سالیان گذشته می‌پذیرد، دار و دسته‌ی ترامپ تقلا می‌کنند در صحنه‌ی بین‌المللی برای او در برابر جو بایدن خبرهای ظفرمندانه جست‌‌وجو کنند تا در میان رأی‌ دهندگان، نفوذ و اعتبار کسب کنند و بر کارت‌های الکترال ایالت‌ها دست بیابند.

 

۲. چون جریان یهود در انتخابات آمریکا -که رئیس‌جمهور آن لزوماً باید مسیحی‌مذهب باشد- نمی‌توانند عملاً قدرت سیاسی کسب کنند، توجه‌ی صوری تیم ترامپ به خاورمیانه و تبلیغات و مانور سیاسی روی پدیده‌ی صلح و آشتی با اسرائیل تشدید شد. که اهل فن می‌دانند عکس‌هایی‌ست صرفاً برای یادگاری و فائق‌آمدن بر بحران داخلی آمریکا. از جمله حرکات اخیر دو کشور عرب منطقه که به «توافقات ابراهیم» میان آنان و اسرائیل انجامید که در آن توافق اساساً به قضیه‌ی فلسطین اشاره‌ای نشده است.

 

۳. در این میان، بر سر ایران و ماشه بیشتر دمیده می‌شود تا محیط داخلی آمریکا را برای رأی دوباره به خود، بیشتر قانع کنند. اما مسئله‌ی اصلی این است چنین کاری از سوی کشور تک‌افتاده‌ی آمریکا جنبه‌ی انتخاباتی دارد تا حقوقی.

 

۴. بازگشت تحریم‌ها از نظر حقوق بین‌الملل باید از طریق دبیرخانه‌ی سازمان ملل باشد نه از سوی پامپئو یا ترامپ. گوترش دبیر کل سازمان ملل تا الان گفته از کانال سازمان ملل چیزی بابت مکانیسم ماشه رخ نخواهد داد.

 

۵. من قبلاً در ۱۰ شهریور در متن «کمتر از دومینیکن» گفتم: «به نظر من آمریکا در واقع، با پرونده‌ی ایران به جنگ ایران نیامده بلکه با این ابزار به ستیز با قدرت‌های رقیبش رفته‌است که برتری خود را حراست کند.»

 

۶. اگر بر فرض آمریکا به صورت تک‌کشور و تک‌رو، بازگشت خودبه‌خودی را اعلان کند، آگاهان سیاسی می‌دانند که این کار نه فقط شکست وقیحانه‌ی آمریکا را رقم می‌زند، بلکه ممکن است جهان در یک نبرد تفسیر حقوقی از مناسبات ساختاری قواعد بین‌المللی جهت امنیت جهانی به دفاع برخیزد، تا بدعت و یک‌جانبه‌گرایی روزی دیگر دامن آنان و همپیمانان ‌شان را نگیرد. زیرا چنین رفتاری از سوی آمریکا نظم مستقر جهانی را بشدًت برهم می‌زند و وضع جهان و چندجانبه‌گرایی را به هولناکی سوق می‌دهد.

 

۷. البته هستند در داخل ایران کسانی که دون‌تر از دونالد، به شکست و اذیت ایران لحظه می‌شمارند! و بشکان می‌زنند! اینان صد البته معلوم است رسواتر از بیگانگان هویت‌شان برملا و شاخ‌شان کج خواهد شد و پیش ملت، خوار و بی‌مقدار.

 

پاسخ:

 

جناب آقای ... سلام

۱. بلی، روی همین اساس تحلیلم را بردم روی تقلای اطرافیان ترامپ برای تأثیرگذاری بر رأی‌دهندگان.

۲. البته مثال جیمی کارتر را درست زدی، اما این‌بار فضای داخلی آمریکا علاوه بر محیط بین‌الملل، متأثّر از متغیرهای داخلی هم هست؛ خصوصاً دوقطبی‌شدن شدید درین کشور و بازخوردهای منفی رنگین‌پوستان و مهاجران در اثر سرکوب اعتراضات داخلی. پس؛ تا چه میزان بتواند فاصله‌ی خود را از رقیب کم کند نامعلوم است. تا اینجا جو بایدن از او پیش است.

 

۳. در هژمونی تردید نیست، اما مهم اقناع بین‌المللی است که تقریباً علیه‌ی رفتار سیاست خارجی ترامپ اجماع وجود دارد.

 

۴. به‌صف شدن دو سه کشور عرب منطقه، پشت سر ترامپ آن‌مقدار وجاهت و حتی زور ندارد که او را در مصاف با بایدن پیش بیندازد. البته در انتخابات آمریکا گاه آرای ناچیز نامزدهای فرعی به سود کاندیدای یکی از دو حزب اصلی نیز دخالت دارد.

 

۵. اضافه کنم در آن متن پیشین‌تان که بر مسئله‌ی اعتراضات ۲۸ خرداد ۱۴۰۰ دست تأیید گذاشتی که به پیش‌بینی شما و پیش‌گویی آقای حجاریان حتماً رخ می‌دهد، باید بگویم: فرض بگذارم حجاریان بتواند در خفا و علَن به تحریک خود ادامه دهد، اما آن وقت مهمترین سخن این است آن عده معترض به چی، به کی، برای چی دست به اعتراضات دراز می‌کند! و چه مطالباتی را می‌خواهند به شعار و تحقق ببرند! حال آن‌که همین افراد در رعایت قوانین و مقررات سلامت و مبارزه با بیماری مرموز، از همه عقب‌ترند و حرف هیچ مسئولی را گوش نمی‌دهند. تا دو روز تعطیل رسمی می‌بینند به سمت شمال و دریا و تفریح، رژه می‌روند.

 

بنابراین، اگر بر فرض محال اعتراضات هم شکل بگیرد! هم کور است و هم مستوجب سرکوب. ملت، با کسی بر سر حفظ امنیت ملی و بقای جمهوری اسلامی ایران تعارف ندارد. حکومت هم، دستش باز است به چنین اعتراضاتِ از قبل نقشه‌کشیده‌شده، برخورد سخت کند. البته از نظر من، آن روزِ مورد نظر آقای حجاریان رخ نمی‌دهد و او و کسانی که به چنین خوش‌خوشک‌هایی دل خوش کرده‌اند، یخ روی آتش می‌شوند. بگذرم. اقتدار بر خلاف قدرت، پشتوانه‌ی رضامندانه در خود جمع دارد و در جوار مشروعیت می‌نشیند.

 

در پایان آقای ...! از توجه و بیان دیدگاه و اعلان نظرتان به این بحث ممنونم. من از نکات برجسته می‌آموزم. درود و شب بر شما خرّم.

 

شهیدِ شناسایی و شناساییِ شهید

نویسنده: ابراهیم طالبی دارابی دامنه

به نام خدا. بر این ملت به علت فضیلت سرشاری که در اثر انقلاب اسلامی نصیب بردند، جنگی تحمیلی بار کردند. دل‌های سالم از همان نخستین‌روزِ هجوم به ملت و میهن دانستند که کینه‌ی غرب به سرکردگی آمریکا نسبت به ایران و اسلام، دستِ صدام‌حسین را به تصرفات سرزمینی باز گذاشت تا تهران را سه روزه فتح کند و ایران باز نیز چون عصر سلطنت پهلوی پایگاهی برای امپریالیسم باشد و رصدخانه‌ای علیه‌ی شوروی.

این دنائت تا هشت سال دنبال شد اما دریغ از گرفتن یک وجب خاک. برای اولین بار امام خمینی -رهبر کبیر انقلاب اسلامی- از لفظ «دفاع مقدس» استفاده کردند تا نشان دهند آنچه ملت ایران در برابر جنگ و هجوم، انجام می‌دهد درس از فرهنگ عاشوراست؛ که نمی‌گذارد ذلت عرصه‌ی عزت را تنگ کند.


کیست که نداند صلح اصالت دارد. اما وقتی ملتی مورد طمع و طعمه‌ی مهاجمین قرار گرفت کیست که نداند دفاع نه فقط ارجحیت دارد که با سرشت و طینت بشری آمیخته است. در دشواری و کارزاری، تنها کسانی به باخت نَرد می‌زنند که ترسو باشند و تسلیم دشمن. ملت ایران نهراسید و با خون و بازو و ایمان به مَصاف جنگ‌طلبان رفت و نگذاشت در تاریخ ذلتی به اسم جمهوری اسلامی ایران به ثبت برسد. تنومند و آبرومند از جنگ بیرون آمد.

مگر می‌شود هشت سال مجبور به دفاع در جنگی تحمیلی باشی، اما آسیب نبینی؟ شهید نشوی؟ مجروح نگذاری؟ اسیر ندهی؟ خرابی به بار نیاوری؟ خُب؛ در جنگ نُقل و نبات که پخش نمی‌کنند! بمب است و بمب‌افکن. تیر است، تیرانداز. حمله است و حمله‌ورشدن. خط است و خط‌شکن. عملیات است و شناسایی. مین است و کمین. تک است و پاتک. گلوله است و گلگون‌کفن. بگذرم، که لیست را اگر ادامه دهم یک کلاسور باید نام، نام ببرم.

اینک در آستانه‌ی «هفته‌ی دفاع مقدس» فقط خواستم از دو ترکیب -که گویی تکلیفی‌ست بر عَهد و عُهده‌ی انسان سالم در جامعه‌ی سالم- سخن گفته باشم و آن همان است که صدرِ متن مُزیّن شد: شهیدِ شناسایی و شناساییِ شهید.

«شهیدِ شناسایی» از شجاع‌ترین، ایثارگرترین و خط‌شکن‌ترین افراد این مرز و بوم بودند که دل شب و در تاریکی محض به آن سوی خاکریز می‌شتافتند تا اطلاعات عملیات صورت دهند که بیشترشان در طی ۸ سال جهاد مقدس به شرف شهادت نائل آمدند. آنان بودند که دفاع را بر رزمندگان میسّرتر و هموارتر می‌کردند.

و اما «شناساییِ شهید» همان شهیدشناسی است که ما را مدد می‌دهد که از صف بیرون نزنیم. از حدّ خارج نشویم. از دین آزُرده نگردیم. از عشق دلزده نباشیم. از راه به بیراهه نیفتیم. از انقلاب جیب ندوزیم. از روحانیت معیشت نکنیم. از خدمت به خیانت نرسیم. از پایه نپوسیم. از منبر و‌ محراب ابزار نسازیم. از ریشه به‌در نیاییم. از شاخه بُن نبُرّیم. از تیشه به ریشه نزنیم. از نردبان اخلاق سقوط نکنیم. از معنویت به مادّیت نغَلتیم.

و نیز، و نیز، و نیز در دسیسه‌ها همدستِ دسیسه‌گر نباشیم. در قدرت نقب و نقاب نزنیم. در سیاست شایستگان را خانه‌نشین نکنیم. در جهان، فروز و فخر مردم را به معامله نگذاریم. در وطن وطن‌فروش نباشیم. در خانه و آشیانه از لایقی و لیاقت نیفتیم. در شهر و کوی و بٕرزن بر سرِ همدیگر کلاه نگذاریم. این لیست را هم، اگر دنباله دهم از ۷۰ کلاسور می‌گذَرد. بگذرم. رزمندگان دیروز که امروز زنده‌اند، گرچه شهید نشدند اما «شهیددیده»اند.

۲۸ شهریور ۱۳۹۹

 

آیت‌الله خوئینی چه می‌خواهد؟

 

ابراهیم طالبی دارابی دامنه / ۳ مهر ۱۳۹۹

 

به نام خدا. مَجال یافته بودم تا در مورد بروز گستره‌ی فساد و برکناری در برخی از شوراها و شهرداری‌های سراسر کشور بررسی داشته باشم. اینک اما، دو قضیه مرا واداشت به بررسی نامه‌ی دوم آیت‌الله سید محمد موسوی خوئینی  (منبع) و نقدی بر گفت‌‌وگوی دوم آقای سعید حجاریان (منبع) بپردازم.

 

۱. آقای خو‌ئینی‌ها می‌کوشد به مخاطبین خود بقبولاند آنچه در نامه‌ی ۷ تیر ۹۹ خود، از کشور و کشورداری ترسیم کرده‌ بود، راست بوده است.

 

۲. از نظر من، ایشان در همین راستا، با یک مقدمه‌چینی پیش‌دستانه، می‌خواهد مردم را به این سمت‌ بکشانَد تا با کنجاوی و کَنکاش، پیش خود و یا در دَوره‌ها و حلقه‌های جمعی وارسی کنند که «از کدام تصمیم»، کشور -به تعبیر او- «به چنین وضع آشفته‌ای» کشیده شد.

 

۳. آنگاه بستر را فراهم می‌سازد تا در لابه‌لا و جابه‌جا، از اوضاع داخلی کشور گزارشِ وضعیت ‌دهد، تا آن‌حد جسورانه که مخاطبان عامداً به روند تیره‌وتار و غبارآلودی -که ایشان با ادبیات و ترکیبات زیرکانه نشانه‌گذاری کرده‌اند- تمرکز کنند.

 

۴. خود نیز کشور را این‌گونه دیده‌است:

«عرصه» بر مردم «تنگ» شده.

«زندگی آکنده از حسرت و اندوه و ناداری»

«یأس و سرخوردگی»

«وضعیت اسف‌بار و غیرقابل‌دوام»

و... .

 

۵. سپس وارد اصل ماجرا می‌شود: انتخابات ۲۸ خرداد ۱۴۰۰، که پیش ازین نیز، در تحلیل نامه‌ی اولش چند احتمال را مطرح کرده بودم که یکی جدی‌گرفتن مشارکت در انتخابات ریاست‌جمهوری سیزدهم بود. زیرا آقای خوئینی بر این نظرند که قصد رقیب، پایان‌دادن به اصالت جمهوریت است؛ ازین‌رو او تلاش می‌کند به ملت این پیام را برسانَد که ترکِ صحنه‌ و یأس در رأی‌، زمینه‌ی وداع دائمی با نهادی به اسم ریاست‌جمهوری خواهدبود.

 

۶. استدلالش هم این است که وقتی صحنه به‌آسانی به رقیب واگذار نشود و شرکت در این انتخابات پیش‌رو، جدّی و راهبردی تلقّی شود، کسانی که از نظر وی می‌خواهند برای همیشه خطرِ رأی حداکثری را از سرِ جناح خود، دور کنند، اگر هم کاری علیه‌ی جناح چپ می‌خواهند انجام دهند، به‌سهولت نتوانند، بلکه تاوان بزرگی بپردازند.

 

۷. و از این سکّو، پرش می‌کنند و عجیب‌ترین سخن خود را نه در لفّافه که آشکارا بیان می‌کند که به تحلیل و برآورد من اگر آن وضع پیش بیاید، دورانِ گذار جریان چپ از شیوه‌ی جاری خواهد بود. بنگرید:

 

«اگر انتخابات آزاد نباشد و از همان آغازِ راه و در مراحل مختلفِ انتخابات، عده‌ای مرتکب کارهایی شوند که نباید بکنند، سرانجام این ملت بزرگ ایران است که تصمیم نهایی را خواهد گرفت، و در این‌صورت خسران از آن کسانی است که راه را بر اصلاحات بستند.»

 

بررسی نهایی:

 

عبارت آخر آقای خوئینی، تهدیدِ رقیب است و افکندن رُعب در اردوگاه مقابل که معمولاً به لعاب عملیات روانی رنگ‌آمیزی می‌گردد. هرچند در فاز اول تز و بنای ایشان -که به‌یقین با مشاورت و هم‌گرایی رخ تابیده- بر رأی و شرکت در رأی‌گیری است، اما در فاز دوم، بلافاصله نظام سیاسی را به سرنوشت دیگری آگاه می‌کند (بخوانید: اخطار و هشدار می‌دهد) که او نامش را به حالت نکره گذاشته است: «تصمیمِ نهایی». این یعنی از منظر او اگر جریان حاکم و عوامل ذی‌نفوذ نگذاشتند انتخابات آزاد برگزار شود، راه «اصلاح‌طلبی» که از درون نظام پیش می‌رود، جایش را به راه دیگری می‌سپارد که بیرون از قدرت است که اسمش «تصمیم نهایی» است؛ که از نظر من یعنی خروج و خیزش. هر چند به مجمع روحانیون مبارز همیشه سکوت و سازش آمده است تا مشئ و مشق دگر.

 

نظر حجت‌الاسلام ابوذر کاظمیان:

 

سلام آقای طالبی عزیز 

بعد از چالش ها و از دست دادن مقبولیت عمومی با سوء مدیریت دولت منتخب تَکرار می کنم طبیعی است الان واسلاما وا جمهوریتا سر دهند. لذا از ابتدا آقایان اصلاح طلب اگر سر کار باشند به اسلامیت جمهوری اسلامی انتقاد دارند. همین که زمین بازی را از دست دهند به جمهوریت نظامی ایراد می گیرند. لذا تنها کلید واژه ای که برای آقایان اصلاح طلب و  راستی های متمایل به اصلاحات می توان گفت: یا ما یا هیچکس....

 

پاسخ:

 

سلام استاد محترم آقای کاظمیان. از دقت و بیان نظر جناب استاد تشکر دارم. نکته‌ی جالبی در نگاه شما درج شد که همان غوطه‌وری میان دو مقوله‌ی جمهوریت و اسلامیت است که گویا سود و زیان نقش فراوانی در این کشاکش دارد. با تشکر.

 

پاسخ:

 

سلام جناب آقای ...

 

پست صوتی و تصویری شما را باز و گوش کردم. دقت کردم. ممنونم که باعث شدی بیشتر با افکارش آشنا شوم. جمله‌ی آقای «نوح هراری» که مردم میان دو نوع تلقی از خدا در رفت‌وآمد هستند، جالب بود. البته خود وی هم از منظر خود خدا را معتقد شد. بله، این هم به فرموده‌ی شما یک زاویه‌ی نگاه به خداست.

 

در پایان جدا از بحث «یووال» و قضیه‌ی انفجار بزرگ، نگاه خودم را بیان می‌کنم: آرامش آنجاست که انسان خدا را از دریچه‌ی امام علی-علیه‌السلام- در نهج‌البلاغه و دعای عرفه‌ی امام حسین -علیه‌السلام- و خود قرآن و وحی ببیند و نیز از آینه‌ی سرشت و سیرت و بینش و گروش خود. آفریدگار به آفریده‌هایش نزدیک است؛ حتی از رگ گردن به آدم بیشتر.

 

 

امامِ عبادت، عبودیت، عرفان و عاشورا

 

گفتارهایی از امام حسین (ع)

 

قسمت بیست‌ویکم

 

«اى فرزند آدم! به‌درستى که تو مجموعه‌اى از زمان‌ها و روزگار هستى، هر آنچه از آن بگذرد، زمانى از تو فانى و سپرى گشته است، بنابراین؛ لحظاتِ عمرت را غنیمت شُمار که جبران‌ناپذیر است.» (منبع)

 

بررسی گفت‌‌وگوی آقای حجاریان

 

ابراهیم طالبی دارابی دامنه / ۴ مهر ۱۳۹۹

 

۱. آقای سعید حجاریان درین گفت‌‌وگو  (منبع) در پیِ تبیین (=بخوانید: تلقینِ) «بی‌اعتمادی فراگیر» است که وی می‌کوشد ازین خُلَل و فُرَج (=رخنه، سوراخ، شکاف و اختلال)، وارد شود تا چگونگی رابطه‌ی قدرت و جامعه بحث کند. لذا حجاریان به نگرش مطلق‌گرایانه می‌گوید: «مسئله‌ی ما بی‌اعتمادی فراگیر است» و ریشه‌ و مقدمه‌اش را در «دوره‌ی پهلوی» می‌داند.

 

۲. او معتقد است بی‌اعتمادی به حکومت زمانی زیاد شد که در «دولت مرحوم هاشمی... نرخ تورم و فشار بر مردم» بالا رفته بود.

 

۳. از اینجا وارد گزاره‌ای می‌شود که از نظر من تیر خلاص اوست به مغز خودش و پُتکی‌ست به فرق مردم و اهانت و جُرمی‌ست علیه‌ی انقلاب: «نتیجه آنکه با حکومت کوچک‌شده‌ای مواجه هستیم که نه تنها همه مردم، بلکه حتی بنیان‌گذاران و کارگزاران خود را نمایندگی نمی‌کند تا جایی که مردم به‌گمانم کارگری در امارات و کویت را به شهروندی در ایران ترجیح می‌دهند.»

 

حجاریان با عبارت ترجیحی «کارگری در امارات و کویت»، هویت و اصالت و غیرت ایرانیان را به زیر تیغ انگ بُرد. این انحراف فکری حجاریان گمان نکنم ترمیم بپذیرد.

 

۴. آنگاه برای به کُرسی‌نشاندن تحلیلَ وضعیتِ خود از نظام، به دنبال مثال و امثال می‌گردد تا به مخاطبین رسانده باشد که وضع کشور از چی و کی نشئت گرفته است. بنگرید: «واقعیت این است هم احمدی‌نژاد دروغ گفت و هم روحانی و البته بگویم، این‌ها بازتولید دروغِ بالادست است».

 

۵. روشن است که حجاریان چه خام در القای حرف بالا، رهبری را نشانه رفته است؛ «بالادست» در تلفّظ وی «رهبری»ست که از منظرش دروغ‌های پایین‌دست، نه فقط دروغ، که بازتولیدی از دروغ است که به خیال حجاریان «بالادست» بانی آن است.

 

۶. حجاریان اما چیزی نمی‌گذرد که در چند جمله‌ی بعد خود، خود مرتکب دروغ می‌شود که دیگران را در بازداشتنش مثلاً ارشاد کرده است. وقتی دولت‌های پس از انقلاب را بر می‌رسد به آقای سید محمد خاتمی که می‌رسد دولت وی را سالم می‌پندارد. بنگرید:

 

«آقای خاتمی... اما در عمل از حقوق مردم حراست کرد، فساد را کاهش داد و به لحاظ امنیتی کشور را حفظ کرد و مهم‌تر از همه ترمز قتل‌های زنجیره‌ای را کشید.»

 

۷. ایشان باز مثل همیشه اسیر لغت‌سازی و واژه‌پردازی می‌شود و خیال می‌کند می‌تواند مولوی‌وار «مثنوی» سیاسی بسُراید. او در این خَبط بزرگ، نظام انقلاب اسلامی را به لحاظ ساختاری آزاررسان می‌پندارد و نسبت دروغی به محصول مبارزات مردم می‌دهد که فقط از سازمانی چون لنگرگرفتگان آلبانی برمی‌آید: «به‌علاوه ما در جمهوری اسلامی با مسئله‌ای مواجه هستیم به‌ نام «آزردگی نهادینه». یعنی کسی نیست از برخورد نهادهای دولتی مصون باشد و آزار نبیند.»

 

۸. حجاریان -که روزگاری مخالفان را تخلیه‌ی اطلاعاتی می‌کرد- خود در برابر معصومه رشیدیان (مصاحبه‌گرش) آنچنان گرفتار تخلیه می‌شود که حاضر می‌گردد مانند جریان بددهنِ سلطنت‌طلب، کشور را به‌شدت درمانده، علیل، ملول، مقصر، فقیر و مفلوک نشان دهد؛ کاری که در دوره‌ی جنگ، رادیو بغدادِ عصرِ صدام، چنین شیوه‌ای را نُشخوار می‌کرد. او به سراغ خبرهای تحریک‌آمیز می‌رود و تحلیل خود را به تشبّث (=چنگ‌زدن) می‌آلاید: «مردمی که به‌خاطر ۲۵ گرم کرِه در صف نگه داشته می‌شوند باید این چیزها را تحمل کنند و اعتماد بورزند؟!»

 

۹. سپس به دین و آخوند ورود می‌کند و هرچه سر راه است را به زبان مازندرانی «تاشِش» می‌کند؛ (نوعی وجینِ زمین به صورتِ بی‌محابا، باشتاب، ویرانگر) حال آن‌که خود را اهل «اصلاح» معرفی می‌کند: «چنین حکومت یا دولتی بسیاری از ساختارها و هنجارها را خراب می‌کند. مثلاً نهاد دین تضعیف شد.»

 

بلافاصله پای نگرش و نسبتِ مردم به روحانیان را به وسط می‌کشد و می‌گوید: «می‌بینیم کوچک و بزرگ نسبت به آخوند حساسیت دارند.»

 

۱۰. بعد خود را کارساز و اهلِ راه‌حل هم می‌داند و مدعی است: «من موافق دولت صدقه‌ای نیستم و اساساً دولت خیّر را نادرست می‌دانم»

 

و باز نیز به ترکیب و مفاهیم تازه روی می‌آورَد و «دولت خیّر و دولت مراقب» را می‌سازد. «دولت مراقب مربوط به دوره ثبات است و استمرار دارد و مراقب است بلایی به سر مردم نیاید... اما دولت خیّر بعد از آسیب و شکست مسئله ... به ماجرا ورود می‌کند. با این تفکیک، دولت ما همیشه لباس دولت خیّر را پوشیده»

 

دو نکته:

 

الف. لابد حجاریان راست را به مردم می‌گوید که چگونه و با چه رانت و ترفندی آن دبیرستان! تأسیس شد.

 

ب. عندالله حجاریان بگوید اگر با «دولت خیّر» مخالف بود و در پی «دولت مراقب» هست، پس آن تزِ دادنِ «پول نفت به ملتِ» آقای عباس عبدی و وعده‌ی انتخاباتی دادنِ «پول نقد به مردم» آقای کروبی چرا کراراً در سازوکُرنا دمیده می‌شد؟

 

ج. اگر دروغ بد است -که هست- حجاریان راست بگوید ۴ دولت -یعنی قریب ۳۲ سال از ازین ۴۰ سال- که به جریان وی منتسب بود، نقشش مگر روی آب بود؟!

 

پاسخ:

 

سلام. نُه برداشت تفسیری و پرسشی شما از موضع اخیر آیت‌الله خوئینی را خواندم. پاسخ را خود شما بلدی. آنچه من در بررسی نامه‌ی ایشان انجام دادم این بود که گفته باشم شهروند ایرانی به مسائل جامعه و انقلاب و حکومت حساس است. ورودم به این جرگه‌ها ناشی از همین است. هرچند خودم بیشتر شائق هستم متن‌های دیگری در صحن مدرسه بنویسم و به‌ندرت به مباحث سیاست وارد شوم. ممنونم.

 

پاسخ:

 

سلام جناب آقای...

 

۱. در بند دایره به‌هرحال وارد قضیه شدی؛ ولو با یک نیم‌گزاره. نقدت هم به فضای مذکور درست هم هست. به سوی چاره‌جویی هم به‌هرحال باید رفت. توانایی فکری و قلمی شما هم این مسیر را به نسبت خود تسهیل می‌کند.

 

۲. در نکته‌ی مربع راست را بگویم از بس طنزت تلخ و به واقعیت آقایان ذکورِ مذکور، قرین بود، مقداری ژرف خندیدم.

 

۳. مرحوم عباس یمینی شریف هم نظم و نثرش مثمر بود... روحش شاد باد. تشکر از بذل توجه.

 

فضای مَجازی؛ فرصت یا تهدید؟

 

ابراهیم طالبی دارابی دامنه / ۵ مهر ۱۳۹۹

 

به نام خدا. من از حجت‌الاسلام مسعود زارعیان، مستندساز [طلبه تودی] شنیدم که می‌گفت رهبری گفته که «اگر رهبر نبودم، فرماندهی فضای مجازی را برعهده می‌گرفتم.» همانجا همین جمله مرا به این فکر فرو برد که چه کنیم درین فضا رفوزه نشویم؟

 

البته هر کدام از ما ممکن است روی این فضا حرف‌وحدیث داشته باشیم، اما به نظر من دست‌کم این سه کار می‌تواند به تلطیف (=ملایمت و لطافت) بینجامد؛ چونان هوای پاک -که وقتی ملایم و لطیف می‌شود- در روح رسوخ می‌کند.

 

یکم: در جهان‌بینی توحیدی، روز حساب، جواب باید پس داد.

 

دوم: آموزه‌ی آسمانی این است آنچه گفته و نوشته می‌شود باید به آن علم (در اینجا به معنی: اطلاع، اطمینان) داشت.

 

سوم: آگاه‌سازی یک اقدام الهی و دینی است. مستند من درین مسئله (آیه‌ی ٩٤ حجر) است: فَاصْدَعْ بِمَا تُؤْمَرُ وَأَعْرِضْ عَنِ الْمُشْرِکِینَ.

 

ترجمه‌ی مرحوم مصطفی خرّم‌دل:

 

پس آشکارا بیان کن آنچه را که بدان فرمان داده می‌شوی (که دعوت حق است) و به مشرکان اعتناء مکن (که چه می‌گویند و چه می‌کنند)

 

توضیح:

برای این‌که شنیده‌ی خود را از زبان آقای «مسعود زارعیان» به اطمینان تبدیل کنم سراغ منابع رفتم که دیدم، بله، رهبری چنین بیاناتی داشتند. این دو عبارت در زیر:

«اگر امروز رهبر انقلاب نبودم حتماً رئیس فضای مجازی کشور می‌شدم.»

«حوزه‌ی فضای مجازی به اندازه‌ی انقلاب اسلامی اهمیت دارد. این فضا مثل یک رودخانه‌ی پر از آب و خروشان است که می‌آید و دائماً هم بر آب آن افزوده و خروشان‌تر می‌شود. اگر ما بر این رودخانه تدبیر کنیم و برنامه داشته باشیم، زِه‌کشی کنیم و هدایت کنیم این رودخانه را تا به سد بریزد، می‌شود فرصت. اگر رهایش کنیم و برنامه‌ای برای آن نداشته باشیم می‌شود یک تهدید.» (منبع)

دیدن یا نوشتن نظرات : ۰
مدرسه فکرت ۶۲

مدرسه فکرت ۶۲

ابراهیم طالبی  | دامنه دارابی
مدرسه فکرت ۶۲

مجموعه پیام‌هایم در مدرسه فکرت

قسمت شصت‌ودوم

 

کمتر از دومینیکن!

نویسنده: ابراهیم طالبی دارابی دامنه

مقدمه: بی‌تردید یکی از آموزه‌های مکتب امام حسین (ع) این بود که نسبت به جامعه و اوضاع روزگارِ خود بی‌تفاوت نبود و نظر و موضع خود را روشنگرانه بیان می‌فرمود. بنابراین، به پیروی ازین اصل، این متن را ارائه می‌کنم:

 

پیش‌زمینه: شاید شرکت ملت ایران در بپاداری عزاداری ماه محرم، مانع از آن بود که وقتِ بیشتری را برای اخبار و تحولات ایران و جهان بگذارد، زیرا در چنین فضای غم‌آلودی، هیچ چیز پرجاذبه‌تر از اصلِ عزاداری برای حضرت سیدالشهداء علیه‌السلام نیست. حال که ملت، سربلند، عاشورا را پاس داشت، وقت آن رسیده که همه مثل همیشه به اوضاع روز مسلط باشیم و بر روی رویدادها، تحلیل و ارزیابی و موشکافی کنیم؛ زیرا اساساً ملتی دیده‌بان و دیده‌وَریم. دیده‌ور یعنی تیزبین، صاحب‌نظر و به معنای عربی و قرآنی آن یعنی «بصیر».

 

زمینه: رافائل گروسی بالاخره آمد. و رفت. اینک مشخص شد که توافق شد آنها دو سایت هسته‌ای دیگر ایران را نیز می‌توانند زیرِ نظر و تحتِ دوربین‌های خود ببرند. ساده‌ترین علت موافقت ایران این است که گفته شود ایران با این کار، زیرکانه بهانه را از آمریکا ربود.

 

پس‌زمینه: من از ابتدا به وَلَه و شتابی که در امضای برجام از سوی تیم ایران صورت گرفت، انتقاد داشتم و با نوشتن متن‌هایی در همان سالِ مذاکرات، ضعف‌ها، خطرات و خسران‌های ناشی از آن را گفته بودم. ازجمله این مورد که برجام را به «سه‌پایه» تشبیه کرده بودم، نه «چهارپایه»؛ زیرا در «سه‌پایه» وقتی یک «پایه» بشکنَد، دیگر خاصیت پایه‌بودنش را از دست می‌دهد. خروج آمریکا از «برجام» چنین وضعی را بر برجام تحمیل کرد، زیرا این کشور ذاتاّ یک‌جانبه‌گراست.

 

نتیجه: گرچه «دجانی» با جمله‌ی «در موقعیتی نیست که اقدام بیشتری انجام دهد. چون در شورا اجماع وجود ندارد.» گامِ سوم اخیر آمریکا در به‌کارگیری «مکانیسم ماشه» یا همان «اسنپ‌بک» علیه‌ی ایران را با مانع حقوقی مواجه کرد، اما از آنجا که رویکرد آمریکا نسبت به ایران از راهبرد ۲۵ ساله نشئت می‌گیرد، جَست‌وخیزهای پی‌درپی این کشور یاغی، تمامی ندارد و گویا حالا پس از سرافکندگی عجیب اخیر -که فقط دومینیکن از او پیروی کرد- این راه جدید را گشوده: «فرایند ۳۰ روزه‌ برای بازگرداندن تقریباً تمامی تحریم‌های سازمان ملل علیه‌ی ایران.» که این تحریم‌ها «به صورت خودکار از نیمه‌شب ۲۰ سپتامبر (۲۹ شهریور ۱۳۹۹) باز خواهندگشت.» و همین اقدام جدید، تضاد و تعارض را از سطح ایران، به سطح بین‌الملل برد و کار را فراتر از پرونده‌ای به اسم ایران کشاند.

 

حاشیه: این سخن «پیتر استانو» سخنگوی اتحادیه‌ی اروپا در ردِّ تز تازه‌ی آمریکا محل تآمل است. سخنش این است: «توافق هسته‌ای ایران که به اتفاق‌آرا به تأیید شورای امنیت رسیده جزوِ عناصر کلیدی معماری منع اشاعه هسته‌ای در جهان است.»

 

نکته: تعبیر معماری منع اشاعه‌ی هسته‌ای در جهان، در بیان رسمی «پیتر استانو» بارِ حقوقی و سیاسی بالایی دارد، زیرا از مفاد برجام، نه فقط صرفاً برای ایران، بلکه برای نظم و امنیت جهانی استناد کرده‌است. یعنی سندی که ممکن است برای سایر پدیده‌های مشابه چهانی نیز به آن استناد شود.

 

تتمّه: اما در این میان، یک حرف، برای من جایی بیشتر برای فکرکردنِ ژرف‌تر آفرید؛ حرف یک دیپلمات اروپایی که درباره‌ی سناریوهای پس از بازگشتِ خودکار و مفروضِ تحریم‌ها علیه‌ی ایران گفت. این حرف: «مقام‌های آمریکایی ظاهراً هیچ اهمیتی برای حالتی که ایران به محدودیت‌های هسته‌ای پایبند نباشد، قائل نیستند.»

 

معنی ساده‌تر و تقریباً تحلیلی سخنش این است که آمریکا بدش نمی‌آید ایران را به سمتی سوق دهد که محدودیت‌های هسته‌ای خود را رسماً پایان‌یافته تلقی کند تا آنگاه جنگ‌افروزان آن کشور باز نیز بتوانند راهبرد خود را در جهان به وجه یک‌جانبه پیش ببرند و از قضا از قِبَل آن عرب‌های منطقه را نیز همچنان بدوشند.

 

این سخن دیپلمات اروپایی حقیقتاً جای اندیشیدن و زیرکی‌ورزیدن و خردمندی‌کردن دارد. به نظر من آمریکا در واقع، با پرونده‌ی ایران به جنگ ایران نیامده بلکه با این ابزار به ستیز با قدرت‌های رقیبش رفته‌است که برتری خود را حراست کند. البته در این میان، هستند عناصری از درون و بیرون ایران، به علت کینه‌ای که اندوخته‌اند، نسبت به بقای ایران درین تنازع بقا که آمریکا براه انداخته، کمتر از دومینیکن‌اند! یعنی «پیرو»ترند و آمریکایی‌تر.

 

تسلیت:

با پاسداشت شهادت امام سجّاد (ع) سخنی درباره‌ی اهمیت دانش و علم از آن امام که زین‌العابدین بود و امام عارفین و عابدین و مظلومین و مؤمنین و مسلمین:

 

«چنانچه مردم منافع و فضایل تحصیل علوم را مى‌دانستند هر آینه آن را تحصیل مى‌کردند گرچه با ریخته‌شدن و یا فرورفتن زیر آب‌ها در گرداب‌هاى خطرناک باشد.»

شرحی بر فیلم کَفَرناحوم

به قلم دامنه : به نام خدا. نماوا را بازکردم تا به تماشای فیلم «کَفَرناحوم» بنشینم. نشستم. اسمِ فیلم که داستانِ دِرام (=وخیم، غم‌انگیز) «زَین» پسری ۱۳ساله است در لبنان، برگرفته از نامِ روستای «کَفَرناحوم» است؛ زادگاه حضرت مسیح (ع)، که پاره‌ای از معجزات آن نبی خدا، در آنجا رخ داده بود. بیشتر بخوانید ↓

مجموعه پیام‌هایم در مدرسه فکرت

قسمت شصت‌ودوم

 

کمتر از دومینیکن!

نویسنده: ابراهیم طالبی دارابی دامنه

مقدمه: بی‌تردید یکی از آموزه‌های مکتب امام حسین (ع) این بود که نسبت به جامعه و اوضاع روزگارِ خود بی‌تفاوت نبود و نظر و موضع خود را روشنگرانه بیان می‌فرمود. بنابراین، به پیروی ازین اصل، این متن را ارائه می‌کنم:

 

پیش‌زمینه: شاید شرکت ملت ایران در بپاداری عزاداری ماه محرم، مانع از آن بود که وقتِ بیشتری را برای اخبار و تحولات ایران و جهان بگذارد، زیرا در چنین فضای غم‌آلودی، هیچ چیز پرجاذبه‌تر از اصلِ عزاداری برای حضرت سیدالشهداء علیه‌السلام نیست. حال که ملت، سربلند، عاشورا را پاس داشت، وقت آن رسیده که همه مثل همیشه به اوضاع روز مسلط باشیم و بر روی رویدادها، تحلیل و ارزیابی و موشکافی کنیم؛ زیرا اساساً ملتی دیده‌بان و دیده‌وَریم. دیده‌ور یعنی تیزبین، صاحب‌نظر و به معنای عربی و قرآنی آن یعنی «بصیر».

 

زمینه: رافائل گروسی بالاخره آمد. و رفت. اینک مشخص شد که توافق شد آنها دو سایت هسته‌ای دیگر ایران را نیز می‌توانند زیرِ نظر و تحتِ دوربین‌های خود ببرند. ساده‌ترین علت موافقت ایران این است که گفته شود ایران با این کار، زیرکانه بهانه را از آمریکا ربود.

 

پس‌زمینه: من از ابتدا به وَلَه و شتابی که در امضای برجام از سوی تیم ایران صورت گرفت، انتقاد داشتم و با نوشتن متن‌هایی در همان سالِ مذاکرات، ضعف‌ها، خطرات و خسران‌های ناشی از آن را گفته بودم. ازجمله این مورد که برجام را به «سه‌پایه» تشبیه کرده بودم، نه «چهارپایه»؛ زیرا در «سه‌پایه» وقتی یک «پایه» بشکنَد، دیگر خاصیت پایه‌بودنش را از دست می‌دهد. خروج آمریکا از «برجام» چنین وضعی را بر برجام تحمیل کرد، زیرا این کشور ذاتاّ یک‌جانبه‌گراست.

 

نتیجه: گرچه «دجانی» با جمله‌ی «در موقعیتی نیست که اقدام بیشتری انجام دهد. چون در شورا اجماع وجود ندارد.» گامِ سوم اخیر آمریکا در به‌کارگیری «مکانیسم ماشه» یا همان «اسنپ‌بک» علیه‌ی ایران را با مانع حقوقی مواجه کرد، اما از آنجا که رویکرد آمریکا نسبت به ایران از راهبرد ۲۵ ساله نشئت می‌گیرد، جَست‌وخیزهای پی‌درپی این کشور یاغی، تمامی ندارد و گویا حالا پس از سرافکندگی عجیب اخیر -که فقط دومینیکن از او پیروی کرد- این راه جدید را گشوده: «فرایند ۳۰ روزه‌ برای بازگرداندن تقریباً تمامی تحریم‌های سازمان ملل علیه‌ی ایران.» که این تحریم‌ها «به صورت خودکار از نیمه‌شب ۲۰ سپتامبر (۲۹ شهریور ۱۳۹۹) باز خواهندگشت.» و همین اقدام جدید، تضاد و تعارض را از سطح ایران، به سطح بین‌الملل برد و کار را فراتر از پرونده‌ای به اسم ایران کشاند.

 

حاشیه: این سخن «پیتر استانو» سخنگوی اتحادیه‌ی اروپا در ردِّ تز تازه‌ی آمریکا محل تآمل است. سخنش این است: «توافق هسته‌ای ایران که به اتفاق‌آرا به تأیید شورای امنیت رسیده جزوِ عناصر کلیدی معماری منع اشاعه هسته‌ای در جهان است.»

 

نکته: تعبیر معماری منع اشاعه‌ی هسته‌ای در جهان، در بیان رسمی «پیتر استانو» بارِ حقوقی و سیاسی بالایی دارد، زیرا از مفاد برجام، نه فقط صرفاً برای ایران، بلکه برای نظم و امنیت جهانی استناد کرده‌است. یعنی سندی که ممکن است برای سایر پدیده‌های مشابه چهانی نیز به آن استناد شود.

 

تتمّه: اما در این میان، یک حرف، برای من جایی بیشتر برای فکرکردنِ ژرف‌تر آفرید؛ حرف یک دیپلمات اروپایی که درباره‌ی سناریوهای پس از بازگشتِ خودکار و مفروضِ تحریم‌ها علیه‌ی ایران گفت. این حرف: «مقام‌های آمریکایی ظاهراً هیچ اهمیتی برای حالتی که ایران به محدودیت‌های هسته‌ای پایبند نباشد، قائل نیستند.»

 

معنی ساده‌تر و تقریباً تحلیلی سخنش این است که آمریکا بدش نمی‌آید ایران را به سمتی سوق دهد که محدودیت‌های هسته‌ای خود را رسماً پایان‌یافته تلقی کند تا آنگاه جنگ‌افروزان آن کشور باز نیز بتوانند راهبرد خود را در جهان به وجه یک‌جانبه پیش ببرند و از قضا از قِبَل آن عرب‌های منطقه را نیز همچنان بدوشند.

 

این سخن دیپلمات اروپایی حقیقتاً جای اندیشیدن و زیرکی‌ورزیدن و خردمندی‌کردن دارد. به نظر من آمریکا در واقع، با پرونده‌ی ایران به جنگ ایران نیامده بلکه با این ابزار به ستیز با قدرت‌های رقیبش رفته‌است که برتری خود را حراست کند. البته در این میان، هستند عناصری از درون و بیرون ایران، به علت کینه‌ای که اندوخته‌اند، نسبت به بقای ایران درین تنازع بقا که آمریکا براه انداخته، کمتر از دومینیکن‌اند! یعنی «پیرو»ترند و آمریکایی‌تر.

 

تسلیت:

با پاسداشت شهادت امام سجّاد (ع) سخنی درباره‌ی اهمیت دانش و علم از آن امام که زین‌العابدین بود و امام عارفین و عابدین و مظلومین و مؤمنین و مسلمین:

 

«چنانچه مردم منافع و فضایل تحصیل علوم را مى‌دانستند هر آینه آن را تحصیل مى‌کردند گرچه با ریخته‌شدن و یا فرورفتن زیر آب‌ها در گرداب‌هاى خطرناک باشد.»

شرحی بر فیلم کَفَرناحوم

به قلم دامنه : به نام خدا. نماوا را بازکردم تا به تماشای فیلم «کَفَرناحوم» بنشینم. نشستم. اسمِ فیلم که داستانِ دِرام (=وخیم، غم‌انگیز) «زَین» پسری ۱۳ساله است در لبنان، برگرفته از نامِ روستای «کَفَرناحوم» است؛ زادگاه حضرت مسیح (ع)، که پاره‌ای از معجزات آن نبی خدا، در آنجا رخ داده بود. بیشتر بخوانید ↓

فیلمی از سینمای اصیل که با رفتن به سراغ زاغه‌نشین‌ها و اردوگاه‌ها، فلاکت شدید آنها در دنیای بی‌رحم اروپا و آمریکا و اساساً تمام جاها، بیننده را به اصالت (=ریشه و وارستگی) می‌برَد و دو ساعت میخکوب نگه می‌دارد؛ صحنه‌هایی که انسان را بی‌تاب، فکرش را درگیر و اندیشه‌اش پویا می‌کند که ای‌کاش لحظه‌ای بتوانَد دستِ «زَین» و «راحیل» زنِ فقیر مهاجر اتیوپیایی و فرزند خردسالش «یونس» را بگیرد تا زجر کمتری نصیب! ببرند و بیش ازین آسیب نخرند!

 

فیلم کَفَرناحوم (Capernaum)

 

من قصد شرح فیلم را ندارم زیرا شاید بی‌فایده باشد آن‌همه زخم و جراحت و البته واقعیت، نمادی از جهانِ بی‌دردِ امروز که با این فیلم بر روح هر دردمند آگاه منتقل می‌شود، با نوشتن حاصل شود.

 

همان‌طور که به من، از سوی یک دوست فرهیخته پیشنهاد شده این فیلم را ببینم، پیشنهاد دارم به دردمندان، که این فیلم را به تماشا بروند و حقیقت بشریت را -که گفته‌اند و شنیده‌ایم- همیشه تلخ است، ببینند.

 

اسم «زَین» را -که در لبنان رایج است- وقتی در فیلم شنیدم. یادِ شهید مهدی زین‌الدین افتادم که اصالت‌شان از لبنان است ولی در قم به اوج رسید و فرمانده سپاه علی‌بن ابی‌طالب شد و در جبهه، به کمالِ شهادت، نائل.

 

و اسم «کَفَرناحوم» را وقتی دیدم یاد روستای «کَفَرقاسم» فلسطین افتادم که ارتش رژیم اشغالگر قدس ده‌ها زن و کودک آنجا را در یک جنایت وحشتناک، قتل‌عام کرده بودند. بگذرم.

 

این فیلم اما دیدن دردِ دیگری به روی ما وا می‌کند که اگرچه عوامل فلاکت در آن جنبه‌های فکری، فرهنگی، اجتماعی و هنجاری و حتی برداشت‌های غلط مذهبی دارد ولی ریشه‌اش در سرنوشت شُومی‌ست که پدیده‌ای به اسم «اسرائیل» آن را موجب شده است و شاید روزی فرارسد که این غُدّه‌ی چرکین توسط جرّاحی‌های جریان مقاومت، از پیکر خاورمیانه کَنده شود.

 

صحنه‌هایی از «کَفَرناحوم» بیشتر فکر مرا به خود فراخوانده؛ این صحنه‌ها:

 

صحنه‌ی شوهردادنِِ اجباری سحر ۱۱ ساله خواهر «زَین» به صاحبخانه.

 

صحنه‌ی ساختن کالسکه با قابلامه‌ی کهنه برای یونس.

 

صحنه‌ی فروش یونس به ۵۰۰ دلار در بازار پنهان قاچاق کودک از سر فقر.

 

صحنه‌ی دزدیدن کیک تولد یونس توسط «راحیل» با جاسازی آن در کیسه‌زباله که کسی به دزدی‌اش پی نبَرد.

 

صحنه‌ی دیالوگی که می‌شنوی: یک بطری اسم دارد چطور شما هیچ اسم و شناسنامه و مدرکی ندارید!

 

صحنه‌ی اگر سوئد بریم راحت می‌شیم چون اونجا از تو نمی‌پرسند اهل کجایی؟!

 

صحنه‌ی دردناک کارکردنِ  «راحیل» زنِ اتیوپیایی در توالت عمومی «شهرِ بازی سَعد» که فرزند خردسالش «یونس» را در یکی از توالت‌ها می‌خواباند تا بتواند کارگری کند.

 

صحنه‌ی ربودن شیشه‌ی شیر توسط «زَین» از دهن یک کودک در گوشه‌ی یک بیغوله برای دادن غذا به یونس که از گرسنگی تلف نشود.

 

صحنه‌ی ... . بگذرم.

 

اصلاً، صاف بگویم، اساساً تمام فیلم، صحنه است برای دیدنِِ درد و درددیدن. اگر قبول داریم که از شناختِ درد نباید فرار کرد، پس این فیلم و آسیب را باید نگاه کرد و گریست و نگریست.

 

۱۱ شهریور ۱۳۹۹

 

خبر و نظر

نویسنده: ابراهیم طالبی دارابی دامنه
 
خبر ۱ : «به عنوان یک مُرید اهل بیت [ع] صمیمانه از همه‌ی عزیزان تشکر می‌کنم.»
 
نظر: این تعبیر رهبری با واژه‌ی زیبای «مُرید» که از سوگواری ملت در دهه‌ی اول محرّم امسال به عنوان «پدیده‌ای در تاریخ کشور» قدردانی کردند، بر دل نشست.
 
 
خبر ۲ : اولین خودروی ساخت افغانستان توسط حسین‌علی امینی جوان افغان.
 
نظر: از این خبر خرسند شدم؛ زیرا همواره رشد علمی و رفاه عمومی کشورهای ستمدیده، استعمارشده و به‌غارت‌رفته‌‌، به‌ویژه افغان‌های زحمتکش و شکیبا، برایم شاخصی برای آرامش بیشتر و دردِ کمتر است.
 
اولین خودروی ساخت افغانستان توسط حسین‌علی امینی جوان افغان. 12 شهریور 1399.
 
 
خبر ۳ : وزیر ارشاد (سیدعباس صالحی) گفته: «علم، جغرافیا و وطن ندارد، اما اگر ملتی بخواهد عالم شناخته شود باید نظریه‌پرداز باشد.»
 
نظر: بلی؛ ملتِ دانا باید تئوری‌پرداز باشد. اما ایران و اسلام، تئوری و نظریه کم ندارد. حتی می‌تواند صادر کند، مهم ولی، عمل به نظریه‌هاست که مدتی‌ست از سوی حاضرین در قدرت نادیده گرفته می‌شود و نوکری‌کردن به دین و ملت به نِسیان رفته است. البته انکار نمی‌توان کرد که حسَنات جمهوری اسلامی ایران مانند آفتاب می‌درخشد، اما ملت دانا می‌داند «سَیّئات»ی که از سوی مفسدان اقتصادی و سیاسی، دامنِ پاک این نظام -امانت شهیدان- را فراگرفته، ممکن است آن حسنات بَیّن را از بین ببرَد.
 
 
خبر ۴ : «خروج» از خریدِ بلیط بیرون شد و در نماوا قابل دیدن.
 
نظر تشریحی‌تر: وقتی «خروج» را دیده‌بودم، چندین نکته ازین فیلم متفاوت «ابراهیم حاتمی‌کیا» یادداشت کرده‌بودم که چندتایش پیرامون «ملّا آقا» بود. چون ملّا آقا شخصیت خاص فیلم هم، در حرکتِ مطالبه‌گرانه‌ی غیرکورکورانه -که با تراکتور از عدل‌آباد در حومه‌ی گچساران به سمت خیابانِ پاستور تهران، حضوری متفکرانه و نکته‌پردارانه دارد- لزوماً به قم می‌آید و در سکانس حرم، بین آنان یعنی کشاورزان معترض پنیه‌کار با مشاور رئیس جمهور (با نقش محمدرضا شریفی‌نیا) بحث درمی‌گیرد که مشاور، حرکت آنان را «خروج و گردن‌کشی» توصیف می‌کند. پیش‌تر در مسیر، پلیسِ کوهستان با لهجه‌ی اصفهان، به «رحمت»، پدر شهید یحیی بخشی، (با بازی درخشان فرامرز قریبیان) به طعنه می‌گوید: خدا کند! این «امام‌زاده پاستور»!!! شفا بدهد!!! اما ۸ کشاورز معترض وقتی در حرم قم توسط نیروهای حفاظت رئیس‌جمهور متوقف می‌شوند و نمی‌گذارند به تهران بروند، یکی‌شون می‌گوید: رئیس‌جمهور در قم با علما دیدار داشت و الان داخل حرم است. و ملّا آقا وقتی این را می‌شنَود به کنایه می‌گوید وقتی می‌توانیم از حضرت کریمه (س) حاجت بگیریم، چرا نزد رئیس‌جمهور حاجت ببریم!
 
 
نکته: منظور این بود رئیس! دَم‌به‌دَم با علما دیدار می‌کند که حرف بشنود! زیرا در ظاهر هم شده، رؤسا باید حرف‌شِنو باشند! اما او که حالا به حرم آمده است، حاضر نیست حرفِ کشاورزان را -که صدها کیلومتر با تراکتور کوبیدند آمدند قم- بشنود. حقیقتاً «خروج» خروج از نظام و انقلاب نیست. مطالبه‌گری و درمان عیب‌های آن است. بگذرم؛ سیاسی‌میاسی بلد نیستم!
 
۱۲ شهریور ۱۳۹۹
 
 
پاسخ:
 
سلام آشیخ محمدرضا
 
با دیدگاه شما موافقم. هم با استدلال‌ها و هم با استشهادهای آن. زیرا در مذاکره بنای کار بر جست‌وجو و چانه‌زنی از طریق زبان و منطق برای رسیدن به یک توافق، یا بده‌بستان جهت به‌دست آوردن منافع طرفینی‌ست که البته از نیازهای عقلانی بشریت است. اما آنچه امام حسین علیه السلام چه در مدینه، و چه در مسیر مکه به کوفه و چه حتی در تاسوعا و عاشورا با آن چهرها رفتار می‌کردند جنبه‌ی امامت و هدایت داشت که برای یک امام منصوص، چنین کاری وظیفه‌ی الهی بود تا رهایی و آزادی چهره‌های گمراه حاصل شود. این‌که تلاش‌های آن حضرت در آنان کارگر نیفتاد، به انباشته‌شدن فراوانِ تباهی‌ها و اشتهاءهای دنیوی سیری‌ناپذیرشان ربط داشت که حتی سخن راستین و سفارش اخلاقی را هم برنمی‌تافتند. ازینکه در متن خود، نظر خوانندگان را خواستی، اجابت کردم.
 
 
پاسخ:
سپاس. احسان، پدر آرتا را که می‌شناسی. مدتی هم عضو مدرسه بود. تاسوعاها معمولاً می‌آمد اوسا که آن منزل می‌دیدیش. البته اصلاح کنم که آرتا و برادرش آریا نوه‌ی خواهرم‌اند، پس می‌شود نبیره‌ (=فرزندِ نوه) مرحوم والدین من.
 
از شما متشکرم که بازنشر کردی. از خواهرزاده‌‌ام همسر آقاجابر ملایی (عضو مدرسه فکرت) نیز ممنونم که این متن و عکس را فرستادند. ان‌شاءالله آقا آرتا مراحل تکمیلی دانش را با همین روند طی کنند.
 
 

پاسخ:

 

آقاجعفر رجبی سلام. افتخار علمی درخشان، نصیب آقا سهیل شده، که آزمون استعدادهای درخشان را با انگیزه و اشتیاق، طی کرده‌است. قبلاً  دخترخانم شما یک وکیل محترم پرورش یافت و اینک یک دانش‌آموز تیزهوش، که آرزو دارم روزی دانشمند برجسته برای ایران و اسلام و انسان گردد. مراتب عمیق خرسندی‌ام را به او و خانواده برسان. ارزش کار سهیل را ارج قائلم و تأکید دارم از هیچ خدمتی به وی تا رسیدن به پایه‌های ترقی و تدیّن فروگذار نکنید. درود رفیق دیرین.

 

با آیه در مدرسه:

 

 

إِنَّا أَنْزَلْنَا عَلَیْکَ الْکِتَابَ لِلنَّاسِ بِالْحَقِّ ۖ فَمَنِ اهْتَدَىٰ فَلِنَفْسِهِ ۖ

وَمَنْ ضَلَّ فَإِنَّمَا یَضِلُّ عَلَیْهَا ۖ وَمَا أَنْتَ عَلَیْهِمْ بِوَکِیلٍ

آیه‌ی٤١ زُمَر 

 

ترجمه‌ و توضیح: مرحوم مصطفی خرّم‌دل:

 

ما کتاب (قرآن) را که مشتمل بر حق و حقیقت است بر تو نازل کرده‌ایم تا آن را به مردمان برسانی. هر کس (از آن درس برگیرد و) هدایت پذیرد، به نفع خود او است، و هر کس (از آن دوری گزیند و) گمراه گردد، به زیان خود سرگردان و ویلان شود (وظیفه‌ی تو تنها ابلاغ و انذار است) و تو مواظب و مراقب ایشان نمی‌باشی (تا اعمالشان را بپائی و افعالشان را زیر نظر بداری).

 

 

پاسخ دوم به آقاجعفر رجبی:

 

سلام آقاجعفر. ادبیاتِ غنی در قلم تو موج می‌زند. از کسی که با دیوان بزرگان شعر و ادب ایران مأنوس باشد، بکارگیری چنین چارچوبی زیبنده به آرایه‌ی ادبیات فارسی بایسته است و شایسته. و آن رفیق دیرین، از آغاز انقلاب تا الان که مرا همیشه مورد شفقت خویش قرار داده، از مطالعات بی‌بهره نبوده و این اثری مؤثر در توفیق فرزندانت داشته‌است.

 

من در آن پیام قبلی‌ام نام برازنده‌ی محیای عزیزتان را از یاد برده‌بودم، اینک با یادآوری‌ات، خرسندی‌ام از رشد و پیشرفت علمی و تربیتی و اخلاقی هر سه فرزند دلبندتان صدچندان شد.

 

همیشه، ترقی‌های فرزندان این مرز ‌و بوم، به‌ویژه رشد و طی‌کردنِ پله‌های پیشرفتِ دلبندانِ رفیقان، برای من یک نوید شادی‌بخش و پیام شعَف‌انگیز است. اینک با دررسیدنِ پیام شما در مدرسه فکرت، شوق من افزون شد. درود وافر مرا به اهل منزل برسان. والسلام.

 

باز هم هتک حرمت به قرآن و پیامبر اسلام

 

هتک حرمت یک گروه از جریان راست افراطی در سوئد، در به آتش‌کشیدنِ یک جلد قرآن مجید، که شهر «مالمو» را ناآرام کرد؛ و نیز بازنشر کاریکاتورهای موهِن به ساحت مقدس حضرت ختمی‌مرتبت پیامبر اکرم (ص) توسط نشریه‌ی فُکاهی «شارلی ابدو» چاپ پاریس، نشان می‌دهد در آن قاره، گویا آزادی بیان دستاویزی برای هجمه به اسلام و مسلمین و مقدساتِ آن است.

 

ضمنِ انزجار ازین رفتار دونِ شئون آدمیت، تأکید می‌کنم که این گونه‌ها کینه‌توزی‌ها، هرگز توانِ رخنه در ایمان مردم متدین را ندارد، بلکه به راسخیّت بیشتر در تبعیت عقلانی از آموزه‌های آسمانی اسلام و والِه‌شدنِ شدیدترمان به نبی رحمتِ آن می‌انجامد. جانم فدای قرآن و پیغامبر قرآن.

 

۱۲ شهریور ۱۳۹۹

 

ابراهیم طالبی دارابی دامنه

 

شخص و شخصیت

نویسنده: ابراهیم طالبی دارابی دامنه

به نام خدا. در «روان‌شناسی رشد» اثر آقای علی‌اکبر شعاری‌نژاد  صفحه‌ی ۶۰۰ تعریف «شخصیت» آمده است. فشرده اگر بخواهم شخصیت را تعریف کنم باید بگویم از نظر این کتاب، شخصیت هر فرد، تمامِ «خصوصیت‌های بدنی، ذهنی، عاطفی، اجتماعی و اخلاقی»‌اند که او را آشکارا از دیگران مشخص می‌سازد.

بنابرین، یک شخص با هر اسم و نشان و نیاکان، شخصیت منحصری دارد که به تعبیر قرآن «شاکِله»‌اش را تشکیل می‌دهد.

از نظر سعدی نیز، شخصیتِ انسان به «جانِ» او وابسته است که شرافت وی را می‌نمایاند. فکر می‌کنم همه‌ی ما از فارسیِ راهنمایی و سپس دوره‌ی متوسطه با آن مأنوس شده‌ایم:

تنِ آدمی شریف است به جانِ آدمیت
نه همین لباسِ زیباست نشانِ آدمیت

مثال می‌زنم از سلمان فارسی که در شخصیت ممتاز او شاعری پارسی‌گو سُروده است:

ندیده دو بیننده‌ی روزگار
چون او دانش‌آموزِ آن روزگار

پیامبر رحمت (ص) که تعبیر «مِنّا» (=از ما) و «مِنّی» (=از من) فقط در حقّ پاکیزگان به‌کار می‌گرفتند: علی، فاطمه، حسن، حسین -علیهم ‌السلام- اما همین لفظ شریف را برای حضرت سلمان فارسی (س) چهره‌ی درخشنده‌ی ایرانی استفاده می‌کردند که نشان شخصیت بارز جناب سلمان بود.

نکته: میان هویت شناسنامه‌ای و شخصیت حقیقی باید پُل زد.

۱۴ شهریور ۱۳۹۹

 

 

امامِ عبادت و عبودیت و عرفان و عاشورا

 

قسمت پانزدهم

 

گفتارهایی از امام حسین (ع)

 

«پنج چیز است که در هر کسى نباشد، خیرِ زیادى در او نیست: عقل، دین، ادب، حیا و خوش‏خویى».

 

منبع، حیاة الامام الحسین (ع) ، ج ۱ ، ص۱۸۱

 

متن شیخ‌ احمدی:

 

در فوتبال، در حسینیه

تاثیرات شیوع کرونا در زوایای مختلف زندگی ما قابل لمس است. در اقتصاد، در برنامه‌های جمعی، در ورزش و در تحصیل. ماها معمولا تاثیرات کرونا را با نگاه منفی ارزیابی می‌کنیم و البته حق هم داریم، چون بیشترین تاثیرش در حوزه اقتصاد هست و از قضا این حوزه هست که بیشترین سروکار را با زندگی مردم دارد. اما اگر لایه‌های منفی تاثیرات کرونا را کنار بزنیم، تاثیرات مثبت آن را هم در بعضی از موارد خواهیم دید. با شیوع کرونا، ورزش‌های جمعی، از جمله فوتبال تعطیل شد، اما پس مدتی، با فروکش نسبی آن و با رعایت پروتکل اعلام شده و عدم حضور تماشاگر، مجددا مسابقات برگزار گردید. تفاوت عمده فوتبال قبل از کرونا و بعد از کرونا در چیست؟

 

می‌دانیم که وجود تماشاگران پرشور، گرچه هیجان را وارد بازی می‌کند، اما تاثیرات منفی هم دارد: بازیکن برای ایجاد فضای دراماتیک دست به بازی نمایشی می‌زند تا در دل تماشاگر جا کند و از کیفیت فنی بازی می‌کاهد.  اما در پسا کرونا، بازیکن سعی می‌کند کیفیت کار خود را بالا ببرد، تماشاگری نیست تا برای او کارهای فانتزی و احساسی انجام دهد. دیگر تماشاگر بخشی از ذهن او را اشغال نکرده و تمام حواسش به بازی است، نه سکو.

 

حالا سری بزنیم به مراسمات دهه اول محرم. مراسمات سالهای گذشته، با تعدد و جمعیت فراوان، همراه با شور و هیجان و هزینه زیاد برگزار می‌گردید، اما اکنون در دوران کرونا و ایجاد محدودیت و فاصله‌گذاری اجتماعی، در بسیاری از مراسمات، شور و حال سابق مشاهده نمی‌شود. این امر نه دلیل ضعیف بودن مراسم، بلکه نشانه کیفی‌تر شدن آن است. کیفیت، جای کمیت سابق را گرفته و هیجان گذشته جای خود را به خلوص و ارادت بیشتر داده است. کرونا ما را متوجه کرد که مراسمات عزاداری را پیرایش کنیم، به ما فهماند که بسیاری از برنامه‌ها زائد و اضافی بود، به ما یاد داد که مراقب فرصتها باشیم و آن را به راحتی از دست ندهیم. اکنون همگان به کیفیت و خلوص می‌اندیشند، چه در فوتبال، چه در حسینیه.

محمدرضا احمدی

 

پاسخ:

 

سلام جناب آشیخ محمدرضا. به میزان ۲۵٪ به سخن شما رأی مثب و موافق می‌دهم. بقیه را نقد و نظر دیگری دارم: البته ابتدا علت نظر مثبتم را می‌گویم: چون تحلیل محتوا را روی تکنیک و خلوص برده‌اید، نظر مرا جلب کرده‌ای. ازین‌رو سخن شما شنیدن داشت. اما نقد و نظرم به خاطر هدف است که معمولاً در هر فن، یا علم، یا سنت و یا مراسم و یا هر کاری دیگر... باید آن را در نظر داشت و یا جست‌وجو نمود.

 

دست‌کم سه هدف چنین اموری، فقط با انبوه جمعیت حاصل می‌شود که امروزه، جهان ناگزیر است برای بازگشت اصل سلامت به حیات زمین، از حضور انسان در اجتماع ممانعت کند تا جلوگیرِ گسترشِ این بیماری مُهلک و ناشناخته باشد:

 

۱. میان جمعیت و پیام‌هایی که در عزاداری وجود دارد رابطه‌ی تنگاتنگ حاکم است، بنابراین، یک هدف از عزاداری، رساندنِ پیام به جمعیت است. وقتی جمعیت نباشد،اصل عزاداری با کمیابی محصول و محتوا مواجه می‌شود.

 

۲. انسجام اجتماعی و پیوند روح و روان و القای آرمان نهضت امام حسین -علیه السلام- یکی از اهداف اصلی مناسک عمومی محرم است. پس، خالی‌شدن جمعیت نمی‌تواند جای دمیدنِ این حس‌وحال و آرمان را، آنچنان که باید و شاید پُر کند و صورتِ تحقق بخشد.

 

۳. می‌توان دیدار چهره‌به‌چهره و تبادل افکار و تقویت ایمان مذهبی از طریق جمعیت و اجتماعات دینی را، هدف دیگر چنین آیین‌هایی دانست که وقتی جاهای عزاداری و روضه خلوت باشد این نقص هویدا می‌شود.

 

پس، اصالت با جمعیت است. اما این‌که اصل سلامت -که حراست از آن جنبه‌ی عقلی و شرعی هم دارد، استثنایی را بر جامعه تحمیل کرده است که رعایت آن کاری پسندیده است- باعث نمی‌شود که به نتیجه‌ای که شما در متن خود بدان رسیده‌است نائل شد و آن را مطلوب اعلان کرد. وضع مطلوب به نظر من، جمعیت و حضور است. وضع موجود فقط یک استنثا است که فاقد مُحسّناتی است که در وضع مطلوب نصیب می‌شود. پس فرموله‌کردن شما برای این حالت، نقص دارد.

 

جا نگذارم که از متن شما به دلیل وجود عنصر تفکر و اندیشیدن پیرامون مسئله لذت علمی بردم.

 

قسمت دوم پاسخ:

 

سلام جناب شیخ احمدی. ممنونم از توضحیات مفید و روشن‌کننده‌ی شما. حالا درست شد. بلی؛ من هم کار امسال آقای کریمی را که حتی راه افتاد به کوره‌پزخانه‌های جنوب تهران رفت و بین مردم مستضعف و محروم مداحی کرد و خود را منحصر در چیذر نکرد، خرسند بودم.

 

پیش‌تر هم باهم گفتیم که محرم راه‌های خود را بر روی عزادار می‌گشاید و هر محدودیتی برای خود یک گشایشی نوینی دارد که امسال در محرم از سوی مؤمنین و مردم علاقمند به امام حسین علیه السلام دیده شد.

 

اصل حضور و جمعیت که دیشب مطرح کردم لازمه‌ی تعظیم شعائر دینی‌ست. مثلاً حضور در شرائط طبیعی سلامت، موجب می‌شود طفل، کودک، نونهال، نوجوان، جوان، ثمره‌ی محرم را در نهاد خود غَرس کند و اثرات آن را لمس. چنانچه ماها هم که اینک چند دهه عمر کردیم، هنوز از مزه‌های محرم در کودکی‌مان می‌بالیم. بابت دعوت به مجلس‌تان هم سپاس.

 

 

امامِ عبادت و عبودیت و عرفان و عاشورا

قسمت شانزدهم

گفتارهایی از امام حسین (ع)

 

«هر کس گوش به قرآن دهد، خداوند در مقابل هر حرفی که شنیده است، یک حسَنه برایش ثبت می‌کند.»

 

نشانه‌های مؤمن:

به راستی که مؤمن،

خدا را نگهدارِ خود گرفته

و گفتارش را آیینه‌ی خود؛

یک بار در وصف مؤمنان می‌نگرد

و بار دیگر در وصف زورگویان،

او از این‌ جهت، نکته‌سنج و دقیق است

و اندازه و قدر خود را می‌شناسد

و از هوش خود به مقام یقین می‌رسد

و به پاکی خود استوار است.»

(منبع)

 

قانون شفا

نویسنده: ابراهیم طالبی دارابی دامنه

به نام خدا. گیریم کسی که مدعی‌ست در حرم -هر حرمی که به آن پناه برده است- شفا یافته است، درست یا نادرست پنداشته است. شمایی که به هر نحو، سعی می‌کنی او را به سُخره بگیری، باور او را ویران کنی، آرامش حاصله‌ی او را برهم بزنی، ایمانش را سُست کنی، و گرایش‌های مذهبی‌اش را به چنگ گرفته و نابودش کنی، واقعاً چه چیزی جای تلقی‌های معنوی وی می‌نشانی؟! آیا این سزاست که با عقاید معنوی کسی که با هر انگیزه و نیّت شخصی، به مکانی مقدس از روی ارادت و باور پناه بُرده است، تا دست‌کم دردهای درونش را التیام ببخشد و از رنجی که بر او وارد شده است، بکاهد، بازی کنی و او را به خلا و سرگردانی بیندازی؟! بگذار لااقل با خود راحت باشد که با هر اشتیاق و باورپذیری‌های مذهبی، احساس شفا و آسان‌گیری بر خود می‌کند. بر چنین افرادی سخت نگیرید و باورهای آنها را مخدوش نکنید. روانِ کسی را که پناه‌جویانه به حرم مذهبی پناه جُسته، ناآرام نسازید و ذهنِ او را به گرداب نومیدی پرتاب نکنید.

نکته: من میان قانون علمی شفا و دستِِ غیب ماوراء، پیوند قائلم. و معتقدم وقتی از برخی امور ساده‌ی دنیا به‌ویژه تمامِ امور غیبی عالَم دستانم تهی‌ست و علمم به آن دسترسی ندارد، اقدام به انکار نمی‌کنم. هم پزشک را قبول باید داشت و هم طبیبِ غیب را. جهان، آنچنان هم ساده نیست که بخواهی چیزی را که از آن دانش و به آن دستِ تصرف نداری، به‌آسانی و خیالواره منکر شوی و به مسخره و هَجو بپردازی.

یادآوری: به یاد داشته باشیم -که داریم- مُداوا، آری که قانون دارد، اما شفا هم ماوراء دارد. هم قانون و هم ماوراء -دست غیبِ خدا و دستانِ مأذون به اذنِ خدا- خود از آفریده‌های رازآلودِ حضرت آفریدگار است؛ تبارک و تعالی. پنهان و هویدا.

۱۵ شهریور ۱۳۹۹

 

 

دلواپس

نویسنده: ابراهیم طالبی دارابی دامنه

 

به نام خدا. دلواپس، واژه‌ای عامیانه است و البته در فارسی و اَفّواه جا افتاده است. حالتی از آشفتگی، نگرانی و تصوّر ترسناک از پیشآمدِ بد در آینده است.

 

صبح در مطالعاتِ سپیده‌دم‌ام، با دلواپسیِ «رابرت زولیک» -رئیس پیشین بانک جهانی- مواجه شدم. دیدگاه‌اش را خواندم. او برین نظر است که در وضعیت کنونی «دنیا دوباره می‌تواند به وضعیت سال‌های ۱۹۰۰ شبیه شود». (منبع)

 

منظورش این است با ادامه‌ی روند فعلی ممکن است جهان به شرایطی گرفتار شود که شبیه آن قرن که در آن «بین قدرت‌های بزرگ دنیا تنها چیزی که اهمیت داشت، رقابت بین کشورها بود.»

 

زیرا از نگاه او جهان با تک‌روی‌های ترامپ، از مفهوم و مقصود جهانی‌شدن مجبور به فاصله‌گرفتن شده‌است و لذا «حالا هم اگر کشورها از روند جهانی‌شدن روی برگردانده و دنبال منافع و اهداف ملی‌شان بروند، دوباره جهان به آن سال‌ها شبیه خواهد شد».

 

علت اصلی اخطار «زولیک» -که خود سیاستمدار و اقتصاددان آمریکایی‌ست- این است که او از ابتدا نسبت به ترامپ دلواپس بوده است که حالا از آن دلواپسی‌اش دفاع می‌کند و به پیش‌بینی خود، حق می‌دهد و چنین می‌گوید:

 

«من از همان اول کار، با ترامپ مخالف بودم… من از همان ابتدا دلواپس بلاهایی بودم که ترامپ می‌توانست بر سر نهادها و نیز قانون اساسی آمریکا بیاورد، و حالا داریم می‌بینیم که این اتفاق افتاده و ظاهراً نگرانی‌های من درست بوده است.»

 

نکته‌ی ۱ : جدا از دلواپسی زولیک، اینک دیرزمانی‌ست که بسیاری از رهبران جهان نسبت به تز و رفتارهای خودمحورانه‌ و نآگاهانه‌ی ترامپ و سیاستمداران آن نظام بدبین شده‌اند و حتی شاید دلواپس و هراسان؛ زیرا خطرِ حماقت و وحشی‌گری در سیاست، همواره، در بیخ گوش جهان وزوز می‌کرده و می‌کند و فردی چون ترامپ که با اصول و مبانی سیاست آشنایی ندارد، جای خود دارد!

 

نکته‌ی ۲ : حال که سخن از دلواپسی شد، نمی‌توان در بعد داخلی از کسان یا جریانی یاد نکرد که نسبت به آمدن آقای «حسن روحانی» به قدرت دلواپس بودند. گویا دلواپسی‌شان بیراهه نبود. دولتی که «مهار تورم» را مدل خود ساخته بود، در دوره‌ی دوم تصاحبِ میز ریاست، از همه‌ی آنچه که به ملت در پای ورقه‌ی بنفشش، «کلید» زده بود، نه فقط کنار کشید که به نظر می‌رسد «خیانت» ورزید. و خیانت یعنی عهدشکنی و نیز انجامِ رفتار و عملکردی که اعتماد مردم سلب شود. و این علاوه شد بر ناکارآمدیی که این دولت بدان دچار است. جلوگیریِ قاطع رهبری از نظارت و استیضاح او، نیز، می‌تواند درین ضایعه دخیل باشد؛ زیرا دولتی که خیالش از نظارت قانونی مجلس و وکلا آسوده باشد، آسان از زیرِ کار و کارآمدی در می‌رود و دفترنشین می‌شود.

 

۱۷ شهریور ۱۳۹۹

 

یاد شهیدان

شایسته می‌دانم یاد شهیدان ۱۷ شهریور ۵۷ را گرامی بدارم که از محرومان و ستمدیدگان بودند و خون‌شان در کف ژاله، لاله‌ی سرخ شد. همان خون‌هایی که نهضت اسلامی ایران با آن آبیاری شد و پیام آنان به همراه رهبری خردمندانه و شجاعانه‌ی امام خمینی -رهبر کبیر انقلاب اسلامی- و همت همه‌ی مبارزان راه آزادی و دینداری، بنیاد رژیم سلطنتی پهلوی را ویران کرد.

 

 

نُسخه‌ی امام رضا

 

نویسنده: ابراهیم طالبی دارابی دامنه

 

لیعا زنگنه: «این مشهدرفتن، آخرش کارش را کرد.»

امین تارخ: «اون نسخه، همیشه جواب می‌ده.»

 

فصل ۱. قسمت ۱۱. «آقازاده»

 

نکته: نکته‌ام را بر مبنای مباحثات علامه طباطبایی می‌نویسم. از نظر مرحوم علامه، «مطلقِ عبادت‌ها دعا هستند». (منبع) یعنی هر عملی که از آدمی سرمی‌زند و عنوان عبادت به خود بگیرد، «دعای بندگان» محسوب می‌شود. زیرا ایشان دعاهایی را، که از جانب انسان می‌شود، بر اساس فطرت و سرشت آدمی می‌داند. به تعبیری دیگر می‌توانم این‌گونه بیان کنم که دعا در منظر ایشان درخواستی فطری‌ست به زبانِ فطرتِ هر فرد. که البته علامه تأکید می‌کند «عطیه به مقدارِ نیّت» است؛ چون‌که خداوند متعال چنین فرموده است.

 

یادآوری: آری، برای اهل دل و رضا و خشنودی و خردمندی، نُسخه‌ی امام رضا (ع) همیشه جواب می‌دهد و مشهدرفتن‌ها همواره اثر می‌گذارد.

 

۱۸ شهریور ۱۳۹۹

 

پاسخ:

 

آمین. آری؛ همان آرمانی که آدمی با آن به آمال می‌رسد. درست ارزیابی کردی. این از معجزات معنوی این ماه است؛ ماه بیداری و بیدارگری علیه‌ی بیدادگری. ماهی که انوار آن در قلب معتقدان محرم تلألؤ دارد و تابان است.

 

پاسخ:

 

علیکمُ السلام برادر حاج سید محسن. یاد آن محرم‌ها، دسته‌روی‌ها، عزاداری‌ها، روضه‌خوانی‌ها، سینه‌زنی‌ها، طبل‌وسنج‌ها و همه‌ی نواها و آواها و حضورها طی این چهل‌سال انقلاب اسلامی به‌خیر. خدا رحمت کناد پدر گرانقدرت را.

 

امامِ عبادت و عبودیت و عرفان و عاشورا

 

قسمت هجدهم

 

گفتارهایی از امام حسین (ع)

 

بهترین عبادت از نظر آن حضرت:

 

«به‌تحقیق عده‌ای خدا را

جهت طمع و آرزوی بهشت عبادت می‌کنند،

که یک نوع معامله و تجارت است؛

و عدّه‌ای هم از روی ترس عبادت می‌کنند،

که عبادت عبد و نوکر باشد؛

و طایفه‌ای هم به عنوان شکر و سپاس عبادت می‌کنند،

که این عبادتِ آزادگان می‌باشد؛

و بهترین نوع عبادت است.»

 

امام حسین (ع) به شخصی که غیبت دیگری را می‌کرد، فرمودند:

 

«خود را از غیبت باز دار، و همانا آن لقمه‌ی سگ‌های آتش جهنم است.»

 

مؤلّفه‌های رستگاری (۱)

 

توضیح:

 

اخیراً یکی از اعضای مدرسه‌ی فکرت خواسته‌اند تا به «مؤلّفه‌های رستگاری» بپردازند. من هم به عنوان یک عضو این صحن، قصد کردم سلسله‌مباحثی با همین عنوان پُربار ایشان به‌تناوب و گاه‌به‌گاه بنگارم. چنانچه نیک می‌دانید معنی مؤلفه فراوان است، اما نزدیک‌ترین معنای آن یعنی پیوند‌دهندگی. با این مقدمه به سراغ نخستین قسمت می‌روم. آنچه می‌نویسم در واقع «نَوید» است به خوانندگان و «پند» است به خودم. بگذرم.

 

به نام خدا. یکی از آثار ایمان، نزدیک‌کردن آدمى به سعادت و رستگارى حقیقى و نیل به خشنودى خداى سبحان است. ایمان، در فطرت انسان جاسازی شده است. تا آن حد که حتی گناهی چون ظلم هم قادر نیست، اصلِ ایمان را باطل کند، چون ایمان، جزوِ فطرت انسانى و غیرِ قابل بُطلان است، بلکه باطل، تنها باعث پوشیده‌شدنِ ایمان مى‌گردد به‌طورى‌که دیگر نمى‌تواند اثر صحیح خود را بروز دهد.

 

پس؛ به‌آسانی نمی‌توان کسی را متهم به بی‌ایمانی کرد.

 

این متن را بر اساس تفسیر «المیزان» در بحث آیه‌ی ٨٢ سوره‌ی انعام استخراج کرده و نوشته‌ام

 

به قلم دامنه: به نام خدا. اخیراً از «آکادمی مطالعات ایرانی» مقاله‌ای به نوشته‌ی آقای «عزت‌الله مهدوی» (منبع) درباره‌ی مرحوم آیت‌الله سید محمود طالقانی (۱۳۵۸ - ۱۲۸۹) خواندم، که نکات ارزنده‌ای داشت. با بهره‌گیری از محتوای آن مقاله و نیز آشنایی‌های که پیش ازین، با آراء و افکار مرحوم طالقانی داشتم، این متن را فشرده نوشتم:

 

چندین خصلت، مرحوم طالقانی را نزد مردم برجسته و نستوه و سترگ نگه می‌داشت؛ ازجمله: شفقت، حکمت، صلابت، نواندیشیِ دینی، تعامل با مبارزین، خردمندی، عقلانیت، شکیبایی، ساده‌زیستی، مردمی‌ماندن و... . ویژگی‌هایی که جامعه‌ی ایرانی بدان پایبند و علاقه‌مند بوده و اکنون نیز سخت به آن نیازمند است.

 

 

طالقانی در رویکرد خود به منابع قرآنی، نه فقط برای نوسازیِ انسان معاصر، که برای جامعه نیز می‌کوشید. او به احیای تفکر دینی و «وَجه هدایتی قرآن» پرداخت که در منظرش کتابی‌ست برای احیا و بسط آزادی‌های انسانی و نفی هرگونه صورتبندی‌های استبدادی.

 

ایشان در صفحه‌ی ۴ مقدمه‌ی «تنبیه‌الاُمّه« اثر مشهور مرحوم آیت‌الله نائینی می‌نویسد: «از آن روزی که اینجانب در این اجتماع چشم گشودم، مردم این سرزمین را زیرِ تازیانه و چکمه‌ی خودخواهان دیدم.» و در صفحه‌ی ۱ جلد اول تفسیر خود «پرتوی از قرآن» می‌گوید:

 

«قرآن آمد تا پرتو هدایت آن، زوایای روح و فکر و نفسیّات و روابط حدود و حقوق خلق را با یکدیگر، و همه را با خالق، و اعمال را با نتایج، روشن ساخت و نفوس را رو به صلاح و اصلاح، به پیش برد و استعدادهای خفته را بیدار کرد و به جنبش آورد.»

 

طالقانی به دنبال راه‌حل‌هایی بود که به کاهش‌دادنِ آلام و دردهای بشری بینجامد و درین راه تلاش می‌کرد با ترویجِ «تعامل و مدارا» از انبوه هزینه‌های نشئت‌گرفته از اصطکاک نیروهای جامعه، بکاهد.

 

به نظر او چند حجاب (=پرده، حائل) در انسان، مانع از هدایت قرآنی می‌شود شامل این حجاب‌ها:

۱. حجاب بی‌تفکری؛ که عمق ضمیر را فرا می‌گیرد.
۲. حجاب دانشِ کاذب؛ که مانع جدی تدبُّر در قرآن است.
۳. حجاب تحمیلِ پیش‌فرض‌های خود بر قرآن؛ که مرحوم طالقانی درین‌باره تأکیدِ اکید دارد که «باید بگذاریم آیات خود سخن بگویند.»

 

طالقانی در مسیر مبارزه‌ی سیاسی با رژیم سلطنتی پهلوی، مسئله‌ی «تعلیم و تربیت» جامعه را نیز مدّ نظر داشت. او انسان را «منفعلِ جاهل» فرض نمی‌کند بلکه برای انسان «دامنه‌ی مسئولیت» قائل است. از نظر ایشان -که در سال ۱۳۲۵ مطرح کردند- تعلیمات قرآن برای ایجاد عالی‌ترین محیط‌های تربیتی خانواده و جامعه است تا «همه‌ی قوای انسان باهم رشد کند و انسان از همه‌ی احساسات چشم و گوش و عواطف و شعور و وجدان، درست بهره‌مند شود.» زیرا از منظر ایشان «تربیت، ایجاد وسایلِ رشد و تعادل میان قوای ظاهری و باطنی است.»

 

مرحوم طالقانی، قرآن را در «قلبِ دستگاهِ تعلیم و تربیت» می‌نشانَد و در تفسیر جزء سی‌ام قرآن می‌نویسد: « کارِ قرآن نوسازیِ انسان است.» زیرا معتقد است «قرآن، شعور و ضمیرِ آدمی را بر می‌انگیزد.»

 

آن عالم نستوه یکم شهریور ۵۸ در جمع صاحب‌منصبان داخلی و سُفرای خارجی فرمودند: «در تمام مدارس ما از ابتدایی تا دانشگاه‌ها، باید قرآن و هدف‌های قرآنی و نه قرائتِ قرآن و نه برای ثواب، در تمام کشورهای اسلامی درس داده شود.» و در سوم بهمن ۵۷، از معلمان درخواست کرد «که در سایه‌ی تعالیم عالیه‌ی قرآن و با برخورداری از فرهنگ غنی اسلامی و ملی» دست به آموزش و تربیت بزنند. آری؛ از منظر آن بزرگ‌مرد مبارز، قرآن، قلبِ تعلیم است.

روح‌شان همآره شادمان و نامشان همیشه ماندگار.


۱۹ شهریور ۱۳۹۹

 

با آیه در مدرسه

 

أَفَمَنْ شَرَحَ اللَّهُ صَدْرَهُ لِلْإِسْلَامِ فَهُوَ عَلَىٰ نُورٍ مِنْ رَبِّهِ ۚ فَوَیْلٌ لِلْقَاسِیَةِ قُلُوبُهُمْ مِنْ ذِکْرِ اللَّهِ ۚ أُولَٰئِکَ فِی ضَلَالٍ مُبِینٍ.

 

(آیه‌ی ۲۲ سوره‌ی زُمَر)

 

ترجمه و توضیح مرحوم مصطفی خرّم‌دل:

 

آیا کسی که خداوند سینه‌اش را برای پذیرش اسلام گشاده و فراخ ساخته است و دارای (بینشی روشن از) نور پروردگارش می‌باشد (و در پرتو آن، راه را از چاه تشخیص می‌دهد، همچون کسی است که هدایت الهی در سایه‌ی اسلام پرتوی به دل او نیفکنده است و درونش با ایمان تابان نشده است؟!). وای بر کسانی که دل‌های سنگینی دارند و یاد خدا بدانها راه نمی‌یابد (و قرآن یزدان در آنها اثر نمی‌گذارد!). آنان واقعاً به گمراهی و سرگشتگی آشکاری دچارند.

 

لیلا و لیلاند

نویسنده: ابراهیم طالبی دارابی دامنه

نیم‌نگاهی به آمار:

۲۰ میلیون نفر حاشیه‌نشین؛
۱۵ میلیون آن در «منطقه‌ی سیاه» یعنی حاشیه‌ی شهر‌ها.
۵ میلیون آن در کپَر‌های مناطق مرزنشین.
۴ میلیون کودکِ کار.

(منبع)


حاشیه در تعریف جامعه‌شناسان یعنی «جایی که افراد از فرهنگ‌های مختلف در آنجا ساکن شده‌اند که دائم در تضادِ منافع و اِعمالِ خشونت به یکدیگر» و دچار فقر ویرانگر و تحقیر‌های عمومی‌اند. این در حالی‌ست که انقلاب اسلامی طی چهل سال به اندازه‌ای به فریاد مستضعفان رسید و هنوز هم می‌رسد.

حالا وقتی خبری درباره‌ی واعظ شیخ علیرضا پناهیان در ایران می‌پیچد، مردم شوکه می‌شوند و شاید هم یاد واژگان «واعظِ غیرِ متّعظ» می‌افتند و مرورش می‌کنند: خرید زمین ۴۲۳ متری در منطقه‌ی اَعیان‌نشین سعادت‌آباد تهران از خانم «لیلا ممتحن» در سال ۹۱، آن هم متری ۴۳ هزار تومان. (منبع)

 

من چند منبع رسمی را مطالعه کردم، آنگاه دست به نوشتن بردم. اهل افشاگری‌ها هم نبوده و نیستم. دأب من این نیست. خدا کند این‌گونه خبرهای تلخ -که کام روح و روان را زُکام می‌کند، در مملکت ما درست نباشد! و از مملکت ما رَخت بربندد!

نکته‌ی تعلیلی! نه تحلیلی:

گیریم که مراوداتِ واعظ با رضا مطلبی کاشانی (مالک تک‌ماکارون) ایراد شرعی نداشته باشد؛

گیریم که خرید مِلک به قیمت ناچیز! و ساخت‌وساز آن در منطقه‌ی سعادت آباد، ایراد عُرفی نداشته باشد؛

گیریم که چنین معاملاتی از سرِ انتفاع و سودآوری اقتصادی بوده باشد، که بازهم ایراد قانونی نداشته باشد؛

حتی گیریم که این‌جور زرنگی‌ها از سرِ زیرکی و کیّاسی و چابکی و درآمدی بوده است، که ایراد اخلاقی نداشته باشد؛

اما آیا واعظ، برای رهایی از تاوان و بازخوردِ منفی اقدامش، سزاست که دست به فرافکنی بزند و تُهمت‌واره و با برچسبِ ناروا، زیستِ خود را با معیشتِ رهبری مقایسه کند و مدعی شود که از راه دریافتِ «هِبه و صِله از سوی اطرافیان و دوستدارانش» زندگی می‌گذرانَد!؟ (منبع) و ادعا کند اگر مردم بفهمند او در چه سختی‌های معیشتی به‌سر می‌برَد، برایش حتی «اِعانه» جمع می‌کنند!؟

یادآوری ۱ : یک واعظ خوب، کسی‌ست که هم آموزه‌های دینی را آموخته باشد، هم به آن آمیخته باشد و هم به آمارهای جامعه و فلاکت‌های مردم نیم‌نگاهی افکنده. آن‌گاه است که می‌سزَد دست به ارشادِ خلق بزند تا خشنودی خالق، دَشت کند.

یادآوری ۲ : همیشه و نیز امروزه، گرفتنِ هدیه یک رسم! بوده است؛ حالا چه از «لیلا» باشد و چه از کمپانی «لیلاند» انگلستان. اما «واعظِ غیرِ متّعظ» حسابِ خطابه‌ها، توصیه‌ها، روضه‌ها، افشاگری‌ها، منبرها، مصاحبه‌ها و حتی سال‌ها خط‌ونشان‌کشیدن‌هایش به این و آن را، با آنچه امروزه‌روز، در روزگار سختِ مقاومتِ آگاهانه و ایثارگرانه‌ی مردم در برابر سرسختی‌های وحشی‌گرانه‌ی آمریکا علیه‌ی این سرزمین می‌گذرد را کرده است!

بگذرم؛ ولی فقط بگویم گاه خداوند ممکن است سُنت «امتحان و ابتلا» را به سنت «اِمهال و استدراج» بچسبانَد. تفسیر این سنت‌های رایج الهی را همه‌ی‌مان در دبیرستان گذرانده‌ایم، در درس باعظمتِ «بینش» که دیگر تکرار نکنم. آری؛ همه‌ی ما آزمایش می‌شویم؛ همه‌ی ما «مُهلت‌داده» می‌شویم؛ آن هم از سوی دستگاه عظیم حضرت آفریدگار؛ که دقیقاً آگاه به «سینه» و «صدرِ» ماست.

۲۰ شهریور ۱۳۹۹

 

به سه فکر فرو می‌رفتی!

 

نویسنده: ابراهیم طالبی دارابی دامنه

به نام خدا. اردیبهشت ۱۳۸۳ با رفیقان: ازجمله روانشاد یوسف رزاقی به دیدارش رفته بودیم؛ در بیت و دفتر ساده و بی‌آلایشش؛ به صمیمی‌ترین لفظ و صدا: یوسف صانعی. وقتی پیش این رادمردِ روحانی می‌نشستی دست‌کم به این سه فکر فرو می‌رفتی:

 

۱. حس می‌کردی با یک روحانی‌یی باسواد و مُلّا مواجه شده‌ای. ۲. درک می‌نمودی با یک آیت‌اللهی‌ فروتن نشسته‌ای که با مردم به ساده‌ترین شیوه و بی‌دَبدبه‌ترین رفتار و بی‌کبکبه‌ترین گفتار دیدار می‌کند. ۳. لمس می‌شد با یک مرجع تقلیدی همنشین شده‌ای که در مواضع سیاسی هراسی ندارد و کمتر پرده‌پوشی می‌کند و در فتوای شرعی جرأتِ بیان دارد.

 

بی‌جهت نبود که امام خمینی -رهبر کبیر انقلاب اسلامی- ایشان را «یک‌نفر آدمِ برجسته‌ای بین روحانیون» و «یک مردِ عالِمی» می‌دانستند و در باره‌‌اش فرموده بودند: «این آقای صانعی،... می‌آمدند با من بحث می‌کردند و من حَظ می‌بردم از معلومات ایشان.»

 

گرچه گاه، به او و دفتر و بیتش ناسزا و سنگ و کلنگ روانه می‌کردند، اما به‌یقین مرحوم آیت‌الله‌العظمی یوسف صانعی مورد مطالعه‌ی آیندگان خواهد بود و نامش و نامه‌هایش و نوشته‌هایش یکی از منابع و مآخذ این مرز و بوم می‌ماند.

 

رحمت واسعه‌ی الهی بر روح و روان آن آیت‌الله که شکوه او در ساده‌زیستی همیشگی او بود و بُروز او در صمیمیت دایمیِ او با مردم مستمندِ محروم.

 

۲۲ شهریور ۱۳۹۹

 

پیوست:

امام خمینی: «من آقای صانعی را مثل یک فرزند بزرگ کرده‌ام. این آقای صانعی، وقتی که سال‌های طولانی در مباحثاتی که ما داشتیم تشریف می‌آوردند، ایشان بالخصوص می‌آمدند با من بحث می‌کردند و من حظ می‌بردم از معلومات ایشان، و ایشان یک‌نفر آدم برجسته‌ای بین روحانیون است و یک مرد عالمی است».(صحیفه امام ،ج۱۷،ص۲۳۱) (منبع)

 

۲۷
شهریور ۹۹

به قلم دامنه: «کلمه‌ها و ترکیب‌های تازه!» نقدی بر مشقِ جدید حجاریان. به نام خدا. یادم می‌آید در دهه‌ی پنجاه در دبستان دولتی داراب‌کلا، آموزگاری فروتن داشتم به نام آقای «شیخی» که در درسِ «فارسی» به «کلمه‌ها و ترکیب‌های تازه» بسیارزیاد اهمیت و توجه می‌داد. به‌طوری‌که باید، هم آن را حفظ می‌کردی، هم از روی آن چندبار با خط خوانا و زیبا «مشق» می‌نوشتی و هم تا آخر سال آن را به یاد می‌سپردی. من هم، شیفته‌ی مشق‌نوشتن با خودکار رنگارنگ بودم! و عاشقِ واژه‌های سخت، که معنای آن با شگفتی بر من روشن می‌شد. بگذرم.

 

دیشب متن آقای سعید حجاریان را -که در سایت «مشق نو» مشق کرد- مطالعه کردم. او حتی در نامگذاری مقاله‌اش، گزِشِ سخیف کرد چه رسد به مفاد آن. عبارت‌های او در «یک در را نبستید!» آنچنان بی‌مایه است که نتیجه‌اش فقط فطیر بود. این خمیرش در تنورِ چرندیات! وَر نیامد.

 

درست است که روزی روزگاری دست اهریمن از سرِ عجز و کینه از آن «دخمه»ی بزرگراه «آهنگ»، به خیابان «بهشت» عزم کرد و به مغزش شلیک، که به زعم خود این تئوری‌پرداز اطلاعاتی-سیاسی را به خیال خامش مثلاً به قعر جهنّم! بفرستد؛ ولی ازقضا، تیرشان کارا نشد و او واکر به‌دست هنوز هم هست. سلامتی و تندرستی و عافیت و عاقبت برای آقای حجاریان آرزو می‌کنم.

 

اما مدتی است که حرف‌های او فقط از جنس «کلمه‌ها و ترکیب‌های تازه» است، که محتوا و واقعییات و حقیقت در آن خالی‌ست و گاه حتی به چرند نزدیک است. مثلاً همین عبارت او در «یک در را نبستید!» چاپ (۲۶ شهریور ۱۳۹۹) در پیش‌گویی نسبت به انتخابات ۲۸ خرداد ۱۴۰۰:

 

«ممکن است در بزنگاه انتخابات برخی هرج‌و‌مرج‌های بخشی و منطقه‌ای پدید آید. مانند انباشت مطالبات معوق دی‌ماه ۱۳۹۶ یا آنچه در آبان‌ماه ۱۳۹۸ رخ داد. در نتیجه بنا به عادت مألوف، میان طرفداران نظام از یک سو، و مردم معترض و مستأصل و جان بر کف درگیری پدید می‌آید.» (منبع)

 

زمانی‌که ۱۰۰ نفر جمع شده بودند و نام گستره‌ی «جبهه‌ی مشارکت» را بر «حزب» معدود و محدودِ خود گذاشته بودند، مشخص شده بود آنها به انحصار در قدرت به سبک استالینی می‌اندیشند و به حذف و نابودی همه‌ی رقیبان، حتی همفکران. حتی نمی‌گذاشتند آقای سید محمد خاتمی از رقیبش آقای ناطق نوری یک مشورت بگیرد چه رسد به نیرو و کمک‌کار.

 

همان زمان هم، به این ایده‌ها و رویکردشان نقد جدّی و بی‌تعارف داشتم، هرچند نه به سبک و سیاقِ جناح تندروی راست -که جز به خود، به هیچ کس حق فکرکردن و موجودیت سیاسی و فکری نمی‌دهد- حالا همان‌ها که حلقه‌ی حزب مشارکت را ترتیب داده بودند اینک، البته در اندازه و دایره‌ی منحصرتر، در «مشق نو» جمع شده‌اند و به جای آن‌که برای مردم و کشور و انقلاب راه‌حل جست‌وچو کنند و پشت سرِ ملت به آنان خدمت کنند، می‌نشینند فقط به مأیوس‌سازی جوانان و طبقه‌ی روشنفکرتر جامعه می‌پردازند و درین مسیر صدها گام از بینش و گرایش و حتی از دردِ واقعی مردم عقب‌ترند. فقط چوب لای چرخ اذهان جوانان می‌گذارند که امور را تیره‌تر ببینند تا روند را تیره‌وتار کنند.

 

این‌که همین حالا برای ۹ ماه پیش‌رو نسخه‌ی غیب‌گویانه! بپیچی که آن روز «درگیری پدید می‌آید» حاکی از علم و دانش و توانمندی در تحلیل نیست، بلکه علامت سستی در آرمان و ماندن در خیال و تشویش ذهن جوانان است که آن جمع چند نفره -به قول آن آقا در «فولکس واگن» جا می‌شوند- به جای روشنگری و روشنفکری و روشن‌اندیشی، به این عارضه دچار شده‌اند. نشانِ «چرند و پرندِ» نو است که روزگاری مرحوم علامه دهخدا با نام‌های مستعاری چون «خرمگس»، «غلام گدا»، «آزادخان»، «نخود همه آش»، «دَمدمی»، «جناب مُلا اینک‌» و... آن را در صوراسرافیل و ... به دستِ نشر می‌بُرد و مردم را به‌حق، به حقیقت و به ماجراها و مشکلات آگاهی می‌داد. واقعاً چرا باید مانند پیش‌گوها و رَمّال‌ها آینده را تیره کرد و مردم را به شورش و درگیری نوید داد؟! انتقاد به سبک و سلیقه‌ی نظام مستقر، حق هر منتقدی است، اما گِرادادن به درگیری، اقدامی است که نمی‌دانم چه نامی بر آن بگذارم. بگذرم.

 

این متن «یک در را نبستید!» آقای حجاریان حتی «کلمه‌ها و ترکیب‌های تازه» هم کم دارد، چه رسد به حرف نو، راه‌حل عقلانی و رویکرد انقلابی. «کلمه‌ها و ترکیب‌های تازه» خوب است؛ اما گاه حتی اندیشمندی چون دکتر عبدالکریم سروش را به عنوان مؤمن به غیب و شهود و وحی، به قهقراء تهدید می‌کند، به پریشان‌گویی‌های ناسزا و به سخنانِ سخیف و سست و ناروا.

 

نکته: در متن‌های تحلیل سیاسی و گفتارهای دینی، اسیر «کلمه‌ها و ترکیب‌های تازه»‌ی نویسندگان و سخنرانان نشویم؛ اِِغوا (=وسوسه و گول‌زنندگیِ) آن گمراه‌کننده و گیج‌کننده است؛ زیرا ممکن است به جای «یافتن»، «یاوه» یعنی چرند تحویل دهند. ۲۷ شهریور ۱۳۹۹.

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۷ شهریور ۹۹ ، ۰۹:۰۶
ابراهیم طالبی دارابی دامنه

 

نظر جلیل قربانی:

 

جناب آقای طالبی، سلام، روز به‌خیر

 

۱- آقای حجاریان همانند همیشه با «کلمه‌ها و ترکیب‌های تازه» در یک یادداشت چندجانبه‌نگر (تیزبینی با چشم ۳۶۰ درجه)، به عوامل داخلی و خارجی مانند کرونا، اقتصاد نابسامان، پرونده همچنان ادامه‌دار هسته‌ای، انتخابات امریکا، انتخابات سال آینده ایران و نقد رفتارهای سیاسی نهادها در کشور پرداخته است.

 

۲- شما هم می‌دانید که در هر مقاله، در آن‌چه بر پایه اتفاقات گذشته، برای پیش‌بینی آینده نوشته می‌شود، فرضیه‌هایی هم وجود دارد که نویسنده در همان مقاله با شواهد و قرائنی آن را می‌سنجد و خوانندگان هم ارزیابی خود از آن را خواهند داشت، اما تایید یا رد آن مانند پیش‌بینی یک مسابقه فوتبال، بعد از پایان بازی به قطعیت می‌رسد.

 

۳- در این مقاله به عوامل موثر متعددی در آینده سیاسی کشور پرداخته شده است، این نوع برخورد با محتوای این یادداشت، این موضوع را به ذهن متبادر می‌کند که شما در بند اول آن مانده‌اید و آن‌چنان از محتوای چالش‌برانگیز آن برآشفتید که ضرورتی در خواندن بقیه آن ندیدید.

 

۴- بارها به اصغرآقا شفیعی گفتم که در اتاق فکر نهادهای راهبردی (استراتژیک) کشور، جای آدم‌هایی مانند حجاریان و عبدی خالی است.

 

۵- راستش را بخواهید بگویم که اگر در ابتدای این متن، نام خودتان را درج نمی‌کردید و هیچ نشانی از نویسنده آن نمی‌گذاشتید و کسی از من می‌پرسید‌ که این نوشته چه کسی است؛ با اطمینان می‌گفتم که سرمقاله حسین شریعتمداری سردبیر یا یادداشتی از یکی از نویسندگان کیهان در شماره امروز است.

 

پاسخ:

 

جناب... سلام

 

آغاز می‌کنم از تشکر وافر از جناب‌عالی که بر نقدم، نقب و نقد زده‌ای؛ آزادانه. من همچون همه‌ی فصول در مرخصی ۱۱ روزه‌ی فصلی بودم که دیشب مشق آقای سعید حجاریان مرخصی‌ام را نیمه‌کاره گذاشت و مجبورم ساخت به صحن مدرسه فکرت بیام. بگذرم.

 

۱. هیچ ایرادی در بند ۱ شما بر شخص شما وارد نیست که با اختیار و ارزیابی آزاد، مشقی که من آن را واهی، یاوه و چرند دانستم، جناب‌عالی «یک یادداشت چندجانبه‌نگر» با توصیف به «تیزبینی با چشم ۳۶۰ درجه» بنامیدش. این عین آزادی و اختیار فردی‌ست.

 

۲. مفروضاتت در بند ۲، علمی و پژوهشی‌ست. اما در علم یا فن متدلوژی (=روش تحقیق) میان پیش‌بینی و پیش‌گویی و تحریک مردم به درگیری، فرق‌های بنیادی‌ست. و من با پیش‌گویی‌های جُهّالانه مخالفم. فرقی نمی‌کند از کی می‌شنوم یا از کی می‌خوانم. ساحت علم از پیش‌گویی پاک است، اما از پیش‌بینی، نه.

 

۳. آنچه به تبادر در ذهن شما انجامیده در این بند، نادرست است. چون من کمتر پیش می‌آید مقاله‌ای را سربریده یا تَه‌بریده بخوانم. به‌ویژه وقتی خواسته باشم نقدونظری هم درباره‌ی آن بنویسم.

 

۴. من از نردبان بند ۴ شما حتی بالاتر می‌روم جناب قربانی! و اگر فرصت لیست‌کردنِ اتاق فکر نظام بود، نام‌هایی فراوان و وفور می‌آوردم که نشان داده باشم به اشخاص، حساسیتی ندارم، مهم افکار و نوع اقدام آنان است. کما آن‌که در زمان خود به اندازه‌ی حیطه‌ام، برای برخی نهادهای -به تعبیر شما راهبردی- چنین پیشنهادهایی داده بودم و واهمه‌ای هم نداشتم و از افراد با تفکر متفاوت، دانش و تجربه بر خودم افزودم.

 

این دو نفر -حجاریان و عباس عبدی-  هم که نام بردی، در وقت خود در اتاق‌های فکر بودند، یکی «فتح سنگر به سنگر» داد و دیگری «خروج دسته‌جمعی از نظام».

 

۵. در این بند اما شما را فقط به تماشا می‌نشینم.

 

و در انتها: ممنونم که وقت و فرصت، صرف کردی برای خواندن و نقد بر نوشته‌ی ستون روزانه‌ی امروزم.

 

 

پاسخ دوم:

 

از نظر من، رهنمود عملیات روانی «فتح سنگر به سنگر» حجاریان با فرمانِ مشکوکِ «خروج دسته‌جمعی از نظامِ» عباس عبدی -که از بازداشتگاه اوین برگشته بود- در همان زمان هم در تعارض شدید بود چه رسد به حالا.

 

آنان، خود در «اتاق فکر» و در حلقه‌ی مرکز تحقیقات استراتژیک نظام، دچار پارادوکس بودند و بُریده و به قول آن مقاله‌نویس: «چپِ شرمگین». بگذرم.

 

 

پاسخ سوم:

 

با این پیشنهاد منطقی و طبیعی شما موافق هستم. در بالا هم گفتم. بگذار یک مزاح هم بکنم که شب جمعه شب فرحناکی و طربناکی است: مرحوم پدرم وقتی کسی سؤال‌پیچش می‌کرد و در واقع پیچ‌درپیچ می‌شد می‌گفت: نِه. صلوات بَرِسن کلِک رِه بَکن!

 

 پاسخ آخر:

 

لابد می‌دانستی که من چای‌خورم. خصوص نوشیدن چای در سه‌ی عصر. آن هم نه با قندکلوه، که با حلورده. چه زیبا بود تصویر. ممنون.

 

نظر شیخ احمدی:

 

سلام جناب طالبی

به نوشته شما اکتفا نکردم و متن آقای حجاریان را هم کامل خواندم. ترامپ، اسراییل، کشورهای عربی، کرونا، انتخابات و بویژه تقابل، کلمات کلیدی آن هستند. البته که تحلیل و پیش‌بینی حق افراد است و هر شخص مطابق قد و قواره فکر و اندیشه خود تحلیل می‌کند. نکته‌ای که من از نوشته حجاریان برداشت کردم، ارائه نظریه "تقابل همه‌جانبه" است. روح مقاله می‌گوید سیاست‌های نظام و اقدامات مجلس، کشور را به سوی تقابل همه‌جاتبه می‌بَرَد:

 

۱. تقابل مردم با نظام و طرفداران آن در آستانه انتخابات ریاست جمهوری ۱۴۰۰

۲. تقابل همه جانبه ایران با آمریکا، بخصوص اگر ریاست جمهوری ترامپ هشت‌ساله شود.

۳. تقابل ایران با اسراییل، با پوشش کشورهای عربی منطقه.

 

حجاریان به خوبی از اشعار موش و گربه عبید زاکانی بهره گرفت و بخصوص ابیاتی را انتخاب کرد که تقابل را رساتر فریاد بزند.

 

دو نکته:

۱. می توانیم این مقاله به عنوان هشدار، تحلیها و پیش‌بینیها را جدی بگیریم و در باره عواقب آن بیشتر بیاندیشیم و در فکر چاره باشیم.

۲. می‌توانیم بگوییم ناامیدی از اصلاحات مورد نظر جناح حجاریان در این مقاله موج می‌زند. و می‌دانیم که اصلاح‌طلبان افراطی در نهایت به براندازان نزدیک می‌شوند.  بعید نیست که در ادامه و در آینده نزدیک همدل و همصدا با سیاستهای ترامپ شوند و در مرحله بعدی، همکار.

 

نظر سید علی‌اصغر:

 

سلام. برای اولین بار مشاهده کردم متنی را به عنوان " نقد "موضوع کنی اما واکنش ، موضعگیری سرسختانه و متعصبانه علیه یک نویسنده داشته باشید . به هر حال بقول دکارت ؛ موفقیت یعنی توانایی به کارگیری عقاید و افکاردراوضاع دشوار... و ربطی به میزان دانایی ندارد ... تحلیل اوضاع کشور بدون دخالت زمان و مکان مبتنی بر اوضاع اقتصادی و سیاسی برای کشور ایران چنان دشوار نیست . فضای مجازی جای گفتن دلسوزانه خبر ، اطلاعات و تحلیل درست نیست بقول سیاسیون اتاق فکر می خواهد و نالیدن ... و بدلیل اوضاع بسیار ناخوشایند کشور ایران بنظرم بیرحمانه است با قلم شورش کنیم !  حتی خوشبینانه هم به اوضاع نگاه کنید افق روشنتری از گذشته نداریم ! 

 

تحلیل جلیل قربانی و جناب احمدی رویش عنایتی دارد به رئالیستی و برای بهتر دیدن پاسخ ها باید نشان از گفتمان باشد نه اینکه بفرمایید شما آزادی نظر خودتان را بفرمایید ! آقا جعفر آهنگری هم خیلی زیبا آمدند .انتظارات ما از حاضرین در کشور که قد و قامت مسئولین را دارند خیلی زیاد است . باید جنبش تعدیل انتظار در پیش فرض ها بوجود بیاید . توانایی حجاریان در حداقل دیدگاه خفته باشد و زنش از بالاترین نظریه پردازان اقتدارگرا بیشتر است .

 

شما در مسیر نقد ! در پی خلع ید شخصیت حجاریان هستید حتی گلوله ایی که همه می دانیم از نگاه قرون وسطی ‌در قالب مذهب به کله اش خورد به نوعی موافقت نمودی . رسم زندگی دینی من این است که هیچگونه ستم را نمی پذیرم . شما در حق حجاریان ستم کردید. با عقاید ،شخصیت و اصالتش جنگیدید ... در یکی از وصیت نامه های شهید جبهه و جنگ آمده بود: زمانیکه با پول مردم درس می خواندم شاید یک نفر راضی نباشد به همین دلیل هزینه تحصیل مرا به مردم بدهید تا رستگار شوم .

 

اخلاق اسلامی اینه . طوری حجاریان را کوبیدی که انگار ایشان در گروه تشریف دارند تا از خویش دفاع کنند.

 

امامِ عبادت، عبودیت، عرفان و عاشورا

گفتارهایی از امام حسین علیه السلام

قسمت بیستم

یکی از وظایف مؤمنین در مواجهه‌ی با مفاسد و انحرافات اجتماعی از نظر امام حسین -علیهالسلام- این است:

«لایَحِلُّ لِعَینٍ مُؤمِنَةٍ تَرَى اللّهَ یُعصى فَتَطرِفَ حَتّى تَغَیِّرَهُ.

 

یعنی:

«بر هیچ چشم مؤمنى روا نیست که ببیند خدا، نافرمانى مى‌شود و چشم خود را فرو بندَد، مگر آن‌که آن وضع را تغییر دهد.»

(منبع: امالى، شیخ طوسى، ص ۵۵)

 

پاسخ:

 

جناب آقای... با سلام و احترام. هر گاه توانستی فیلم «انجمن حمایت» محصول کانادا را ببین. تأکید اکید دارم آن را به تماشا بنشینی. دیدن فیلم در خلوت و سکوت، می‌دانی که ارجح است. موزیک فیلم هم فنی‌ست و به کمک فیلم آمده، خاصّه آخر تیتراژ. خدا نگه‌دار.

 

شهیدِ شناسایی و شناساییِ شهید

نویسنده: ابراهیم طالبی دارابی دامنه

به نام خدا. بر این ملت به علت فضیلت سرشاری که در اثر انقلاب اسلامی نصیب بردند، جنگی تحمیلی بار کردند. دل‌های سالم از همان نخستین‌روزِ هجوم به ملت و میهن دانستند که کینه‌ی غرب به سرکردگی آمریکا نسبت به ایران و اسلام، دستِ صدام‌حسین را به تصرفات سرزمینی باز گذاشت تا تهران را سه روزه فتح کند و ایران باز نیز چون عصر سلطنت پهلوی پایگاهی برای امپریالیسم باشد و رصدخانه‌ای علیه‌ی شوروی.

 

این دنائت تا هشت سال دنبال شد اما دریغ از گرفتن یک وجب خاک. برای اولین بار امام خمینی -رهبر کبیر انقلاب اسلامی- از لفظ «دفاع مقدس» استفاده کردند تا نشان دهند آنچه ملت ایران در برابر جنگ و هجوم، انجام می‌دهد درس از فرهنگ عاشوراست؛ که نمی‌گذارد ذلت عرصه‌ی عزت را تنگ کند.


کیست که نداند صلح اصالت دارد. اما وقتی ملتی مورد طمع و طعمه‌ی مهاجمین قرار گرفت کیست که نداند دفاع نه فقط ارجحیت دارد که با سرشت و طینت بشری آمیخته است. در دشواری و کارزاری، تنها کسانی به باخت نَرد می‌زنند که ترسو باشند و تسلیم دشمن. ملت ایران نهراسید و با خون و بازو و ایمان به مَصاف جنگ‌طلبان رفت و نگذاشت در تاریخ ذلتی به اسم جمهوری اسلامی ایران به ثبت برسد. تنومند و آبرومند از جنگ بیرون آمد.

 

مگر می‌شود هشت سال مجبور به دفاع در جنگی تحمیلی باشی، اما آسیب نبینی؟ شهید نشوی؟ مجروح نگذاری؟ اسیر ندهی؟ خرابی به بار نیاوری؟ خُب؛ در جنگ نُقل و نبات که پخش نمی‌کنند! بمب است و بمب‌افکن. تیر است، تیرانداز. حمله است و حمله‌ورشدن. خط است و خط‌شکن. عملیات است و شناسایی. مین است و کمین. تک است و پاتک. گلوله است و گلگون‌کفن. بگذرم، که لیست را اگر ادامه دهم یک کلاسور باید نام، نام ببرم.

 

اینک در آستانه‌ی «هفته‌ی دفاع مقدس» فقط خواستم از دو ترکیب -که گویی تکلیفی‌ست بر عَهد و عُهده‌ی انسان سالم در جامعه‌ی سالم- سخن گفته باشم و آن همان است که صدرِ متن مُزیّن شد: شهیدِ شناسایی و شناساییِ شهید.

 

«شهیدِ شناسایی» از شجاع‌ترین، ایثارگرترین و خط‌شکن‌ترین افراد این مرز و بوم بودند که دل شب و در تاریکی محض به آن سوی خاکریز می‌شتافتند تا اطلاعات عملیات صورت دهند که بیشترشان در طی ۸ سال جهاد مقدس به شرف شهادت نائل آمدند. آنان بودند که دفاع را بر رزمندگان میسّرتر و هموارتر می‌کردند.

 

و اما «شناساییِ شهید» همان شهیدشناسی است که ما را مدد می‌دهد که از صف بیرون نزنیم. از حدّ خارج نشویم. از دین آزُرده نگردیم. از عشق دلزده نباشیم. از راه به بیراهه نیفتیم. از انقلاب جیب ندوزیم. از روحانیت معیشت نکنیم. از خدمت به خیانت نرسیم. از پایه نپوسیم. از منبر و‌ محراب ابزار نسازیم. از ریشه به‌در نیاییم. از شاخه بُن نبُرّیم. از تیشه به ریشه نزنیم. از نردبان اخلاق سقوط نکنیم. از معنویت به مادّیت نغَلتیم.

 

و نیز، و نیز، و نیز در دسیسه‌ها همدستِ دسیسه‌گر نباشیم. در قدرت نقب و نقاب نزنیم. در سیاست شایستگان را خانه‌نشین نکنیم. در جهان، فروز و فخر مردم را به معامله نگذاریم. در وطن وطن‌فروش نباشیم. در خانه و آشیانه از لایقی و لیاقت نیفتیم. در شهر و کوی و بٕرزن بر سرِ همدیگر کلاه نگذاریم. این لیست را هم، اگر دنباله دهم از ۷۰ کلاسور می‌گذَرد. بگذرم. رزمندگان دیروز که امروز زنده‌اند، گرچه شهید نشدند اما «شهیددیده»اند.

۲۸ شهریور ۱۳۹۹

 

پاسخ:

 

سلام. پند شما به من، قند است. البته همیشه معلوم است بر من، که به چهره‌های چپ احساسات داری.

 

پاسخ:

جناب دکتر فرجی عزیز سلام. یادآوری شایسته‌ای بود از یکی از شایستگان ایران؛ «شهریار» دل‌ها. در اکوادور هوای خود را داشته باش! چه با موز کیتو، چه با مَویز اسفراین.بگذرم.

 

دون‌تر از دونالد !

۱. از آنجا که انتخابات ۱۳ آبان ماه امسال در آمریکا از محیط بین‌الملل تأثیر بیشتری نسبت سالیان گذشته می‌پذیرد، دار و دسته‌ی ترامپ تقلا می‌کنند در صحنه‌ی بین‌المللی برای او در برابر جو بایدن خبرهای ظفرمندانه جست‌‌وجو کنند تا در میان رأی‌ دهندگان، نفوذ و اعتبار کسب کنند و بر کارت‌های الکترال ایالت‌ها دست بیابند.

 

۲. چون جریان یهود در انتخابات آمریکا -که رئیس‌جمهور آن لزوماً باید مسیحی‌مذهب باشد- نمی‌توانند عملاً قدرت سیاسی کسب کنند، توجه‌ی صوری تیم ترامپ به خاورمیانه و تبلیغات و مانور سیاسی روی پدیده‌ی صلح و آشتی با اسرائیل تشدید شد. که اهل فن می‌دانند عکس‌هایی‌ست صرفاً برای یادگاری و فائق‌آمدن بر بحران داخلی آمریکا. از جمله حرکات اخیر دو کشور عرب منطقه که به «توافقات ابراهیم» میان آنان و اسرائیل انجامید که در آن توافق اساساً به قضیه‌ی فلسطین اشاره‌ای نشده است.

 

۳. در این میان، بر سر ایران و ماشه بیشتر دمیده می‌شود تا محیط داخلی آمریکا را برای رأی دوباره به خود، بیشتر قانع کنند. اما مسئله‌ی اصلی این است چنین کاری از سوی کشور تک‌افتاده‌ی آمریکا جنبه‌ی انتخاباتی دارد تا حقوقی.

 

۴. بازگشت تحریم‌ها از نظر حقوق بین‌الملل باید از طریق دبیرخانه‌ی سازمان ملل باشد نه از سوی پامپئو یا ترامپ. گوترش دبیر کل سازمان ملل تا الان گفته از کانال سازمان ملل چیزی بابت مکانیسم ماشه رخ نخواهد داد.

 

۵. من قبلاً در ۱۰ شهریور در متن «کمتر از دومینیکن» گفتم: «به نظر من آمریکا در واقع، با پرونده‌ی ایران به جنگ ایران نیامده بلکه با این ابزار به ستیز با قدرت‌های رقیبش رفته‌است که برتری خود را حراست کند.»

 

۶. اگر بر فرض آمریکا به صورت تک‌کشور و تک‌رو، بازگشت خودبه‌خودی را اعلان کند، آگاهان سیاسی می‌دانند که این کار نه فقط شکست وقیحانه‌ی آمریکا را رقم می‌زند، بلکه ممکن است جهان در یک نبرد تفسیر حقوقی از مناسبات ساختاری قواعد بین‌المللی جهت امنیت جهانی به دفاع برخیزد، تا بدعت و یک‌جانبه‌گرایی روزی دیگر دامن آنان و همپیمانان ‌شان را نگیرد. زیرا چنین رفتاری از سوی آمریکا نظم مستقر جهانی را بشدًت برهم می‌زند و وضع جهان و چندجانبه‌گرایی را به هولناکی سوق می‌دهد.

 

۷. البته هستند در داخل ایران کسانی که دون‌تر از دونالد، به شکست و اذیت ایران لحظه می‌شمارند! و بشکان می‌زنند! اینان صد البته معلوم است رسواتر از بیگانگان هویت‌شان برملا و شاخ‌شان کج خواهد شد و پیش ملت، خوار و بی‌مقدار.

 

پاسخ:

 

جناب آقای ... سلام

۱. بلی، روی همین اساس تحلیلم را بردم روی تقلای اطرافیان ترامپ برای تأثیرگذاری بر رأی‌دهندگان.

۲. البته مثال جیمی کارتر را درست زدی، اما این‌بار فضای داخلی آمریکا علاوه بر محیط بین‌الملل، متأثّر از متغیرهای داخلی هم هست؛ خصوصاً دوقطبی‌شدن شدید درین کشور و بازخوردهای منفی رنگین‌پوستان و مهاجران در اثر سرکوب اعتراضات داخلی. پس؛ تا چه میزان بتواند فاصله‌ی خود را از رقیب کم کند نامعلوم است. تا اینجا جو بایدن از او پیش است.

 

۳. در هژمونی تردید نیست، اما مهم اقناع بین‌المللی است که تقریباً علیه‌ی رفتار سیاست خارجی ترامپ اجماع وجود دارد.

 

۴. به‌صف شدن دو سه کشور عرب منطقه، پشت سر ترامپ آن‌مقدار وجاهت و حتی زور ندارد که او را در مصاف با بایدن پیش بیندازد. البته در انتخابات آمریکا گاه آرای ناچیز نامزدهای فرعی به سود کاندیدای یکی از دو حزب اصلی نیز دخالت دارد.

 

۵. اضافه کنم در آن متن پیشین‌تان که بر مسئله‌ی اعتراضات ۲۸ خرداد ۱۴۰۰ دست تأیید گذاشتی که به پیش‌بینی شما و پیش‌گویی آقای حجاریان حتماً رخ می‌دهد، باید بگویم: فرض بگذارم حجاریان بتواند در خفا و علَن به تحریک خود ادامه دهد، اما آن وقت مهمترین سخن این است آن عده معترض به چی، به کی، برای چی دست به اعتراضات دراز می‌کند! و چه مطالباتی را می‌خواهند به شعار و تحقق ببرند! حال آن‌که همین افراد در رعایت قوانین و مقررات سلامت و مبارزه با بیماری مرموز، از همه عقب‌ترند و حرف هیچ مسئولی را گوش نمی‌دهند. تا دو روز تعطیل رسمی می‌بینند به سمت شمال و دریا و تفریح، رژه می‌روند.

 

بنابراین، اگر بر فرض محال اعتراضات هم شکل بگیرد! هم کور است و هم مستوجب سرکوب. ملت، با کسی بر سر حفظ امنیت ملی و بقای جمهوری اسلامی ایران تعارف ندارد. حکومت هم، دستش باز است به چنین اعتراضاتِ از قبل نقشه‌کشیده‌شده، برخورد سخت کند. البته از نظر من، آن روزِ مورد نظر آقای حجاریان رخ نمی‌دهد و او و کسانی که به چنین خوش‌خوشک‌هایی دل خوش کرده‌اند، یخ روی آتش می‌شوند. بگذرم. اقتدار بر خلاف قدرت، پشتوانه‌ی رضامندانه در خود جمع دارد و در جوار مشروعیت می‌نشیند.

 

در پایان آقای ...! از توجه و بیان دیدگاه و اعلان نظرتان به این بحث ممنونم. من از نکات برجسته می‌آموزم. درود و شب بر شما خرّم.

 

شهیدِ شناسایی و شناساییِ شهید

نویسنده: ابراهیم طالبی دارابی دامنه

به نام خدا. بر این ملت به علت فضیلت سرشاری که در اثر انقلاب اسلامی نصیب بردند، جنگی تحمیلی بار کردند. دل‌های سالم از همان نخستین‌روزِ هجوم به ملت و میهن دانستند که کینه‌ی غرب به سرکردگی آمریکا نسبت به ایران و اسلام، دستِ صدام‌حسین را به تصرفات سرزمینی باز گذاشت تا تهران را سه روزه فتح کند و ایران باز نیز چون عصر سلطنت پهلوی پایگاهی برای امپریالیسم باشد و رصدخانه‌ای علیه‌ی شوروی.

این دنائت تا هشت سال دنبال شد اما دریغ از گرفتن یک وجب خاک. برای اولین بار امام خمینی -رهبر کبیر انقلاب اسلامی- از لفظ «دفاع مقدس» استفاده کردند تا نشان دهند آنچه ملت ایران در برابر جنگ و هجوم، انجام می‌دهد درس از فرهنگ عاشوراست؛ که نمی‌گذارد ذلت عرصه‌ی عزت را تنگ کند.


کیست که نداند صلح اصالت دارد. اما وقتی ملتی مورد طمع و طعمه‌ی مهاجمین قرار گرفت کیست که نداند دفاع نه فقط ارجحیت دارد که با سرشت و طینت بشری آمیخته است. در دشواری و کارزاری، تنها کسانی به باخت نَرد می‌زنند که ترسو باشند و تسلیم دشمن. ملت ایران نهراسید و با خون و بازو و ایمان به مَصاف جنگ‌طلبان رفت و نگذاشت در تاریخ ذلتی به اسم جمهوری اسلامی ایران به ثبت برسد. تنومند و آبرومند از جنگ بیرون آمد.

مگر می‌شود هشت سال مجبور به دفاع در جنگی تحمیلی باشی، اما آسیب نبینی؟ شهید نشوی؟ مجروح نگذاری؟ اسیر ندهی؟ خرابی به بار نیاوری؟ خُب؛ در جنگ نُقل و نبات که پخش نمی‌کنند! بمب است و بمب‌افکن. تیر است، تیرانداز. حمله است و حمله‌ورشدن. خط است و خط‌شکن. عملیات است و شناسایی. مین است و کمین. تک است و پاتک. گلوله است و گلگون‌کفن. بگذرم، که لیست را اگر ادامه دهم یک کلاسور باید نام، نام ببرم.

اینک در آستانه‌ی «هفته‌ی دفاع مقدس» فقط خواستم از دو ترکیب -که گویی تکلیفی‌ست بر عَهد و عُهده‌ی انسان سالم در جامعه‌ی سالم- سخن گفته باشم و آن همان است که صدرِ متن مُزیّن شد: شهیدِ شناسایی و شناساییِ شهید.

«شهیدِ شناسایی» از شجاع‌ترین، ایثارگرترین و خط‌شکن‌ترین افراد این مرز و بوم بودند که دل شب و در تاریکی محض به آن سوی خاکریز می‌شتافتند تا اطلاعات عملیات صورت دهند که بیشترشان در طی ۸ سال جهاد مقدس به شرف شهادت نائل آمدند. آنان بودند که دفاع را بر رزمندگان میسّرتر و هموارتر می‌کردند.

و اما «شناساییِ شهید» همان شهیدشناسی است که ما را مدد می‌دهد که از صف بیرون نزنیم. از حدّ خارج نشویم. از دین آزُرده نگردیم. از عشق دلزده نباشیم. از راه به بیراهه نیفتیم. از انقلاب جیب ندوزیم. از روحانیت معیشت نکنیم. از خدمت به خیانت نرسیم. از پایه نپوسیم. از منبر و‌ محراب ابزار نسازیم. از ریشه به‌در نیاییم. از شاخه بُن نبُرّیم. از تیشه به ریشه نزنیم. از نردبان اخلاق سقوط نکنیم. از معنویت به مادّیت نغَلتیم.

و نیز، و نیز، و نیز در دسیسه‌ها همدستِ دسیسه‌گر نباشیم. در قدرت نقب و نقاب نزنیم. در سیاست شایستگان را خانه‌نشین نکنیم. در جهان، فروز و فخر مردم را به معامله نگذاریم. در وطن وطن‌فروش نباشیم. در خانه و آشیانه از لایقی و لیاقت نیفتیم. در شهر و کوی و بٕرزن بر سرِ همدیگر کلاه نگذاریم. این لیست را هم، اگر دنباله دهم از ۷۰ کلاسور می‌گذَرد. بگذرم. رزمندگان دیروز که امروز زنده‌اند، گرچه شهید نشدند اما «شهیددیده»اند.

۲۸ شهریور ۱۳۹۹

 

آیت‌الله خوئینی چه می‌خواهد؟

 

ابراهیم طالبی دارابی دامنه / ۳ مهر ۱۳۹۹

 

به نام خدا. مَجال یافته بودم تا در مورد بروز گستره‌ی فساد و برکناری در برخی از شوراها و شهرداری‌های سراسر کشور بررسی داشته باشم. اینک اما، دو قضیه مرا واداشت به بررسی نامه‌ی دوم آیت‌الله سید محمد موسوی خوئینی  (منبع) و نقدی بر گفت‌‌وگوی دوم آقای سعید حجاریان (منبع) بپردازم.

 

۱. آقای خو‌ئینی‌ها می‌کوشد به مخاطبین خود بقبولاند آنچه در نامه‌ی ۷ تیر ۹۹ خود، از کشور و کشورداری ترسیم کرده‌ بود، راست بوده است.

 

۲. از نظر من، ایشان در همین راستا، با یک مقدمه‌چینی پیش‌دستانه، می‌خواهد مردم را به این سمت‌ بکشانَد تا با کنجاوی و کَنکاش، پیش خود و یا در دَوره‌ها و حلقه‌های جمعی وارسی کنند که «از کدام تصمیم»، کشور -به تعبیر او- «به چنین وضع آشفته‌ای» کشیده شد.

 

۳. آنگاه بستر را فراهم می‌سازد تا در لابه‌لا و جابه‌جا، از اوضاع داخلی کشور گزارشِ وضعیت ‌دهد، تا آن‌حد جسورانه که مخاطبان عامداً به روند تیره‌وتار و غبارآلودی -که ایشان با ادبیات و ترکیبات زیرکانه نشانه‌گذاری کرده‌اند- تمرکز کنند.

 

۴. خود نیز کشور را این‌گونه دیده‌است:

«عرصه» بر مردم «تنگ» شده.

«زندگی آکنده از حسرت و اندوه و ناداری»

«یأس و سرخوردگی»

«وضعیت اسف‌بار و غیرقابل‌دوام»

و... .

 

۵. سپس وارد اصل ماجرا می‌شود: انتخابات ۲۸ خرداد ۱۴۰۰، که پیش ازین نیز، در تحلیل نامه‌ی اولش چند احتمال را مطرح کرده بودم که یکی جدی‌گرفتن مشارکت در انتخابات ریاست‌جمهوری سیزدهم بود. زیرا آقای خوئینی بر این نظرند که قصد رقیب، پایان‌دادن به اصالت جمهوریت است؛ ازین‌رو او تلاش می‌کند به ملت این پیام را برسانَد که ترکِ صحنه‌ و یأس در رأی‌، زمینه‌ی وداع دائمی با نهادی به اسم ریاست‌جمهوری خواهدبود.

 

۶. استدلالش هم این است که وقتی صحنه به‌آسانی به رقیب واگذار نشود و شرکت در این انتخابات پیش‌رو، جدّی و راهبردی تلقّی شود، کسانی که از نظر وی می‌خواهند برای همیشه خطرِ رأی حداکثری را از سرِ جناح خود، دور کنند، اگر هم کاری علیه‌ی جناح چپ می‌خواهند انجام دهند، به‌سهولت نتوانند، بلکه تاوان بزرگی بپردازند.

 

۷. و از این سکّو، پرش می‌کنند و عجیب‌ترین سخن خود را نه در لفّافه که آشکارا بیان می‌کند که به تحلیل و برآورد من اگر آن وضع پیش بیاید، دورانِ گذار جریان چپ از شیوه‌ی جاری خواهد بود. بنگرید:

 

«اگر انتخابات آزاد نباشد و از همان آغازِ راه و در مراحل مختلفِ انتخابات، عده‌ای مرتکب کارهایی شوند که نباید بکنند، سرانجام این ملت بزرگ ایران است که تصمیم نهایی را خواهد گرفت، و در این‌صورت خسران از آن کسانی است که راه را بر اصلاحات بستند.»

 

بررسی نهایی:

 

عبارت آخر آقای خوئینی، تهدیدِ رقیب است و افکندن رُعب در اردوگاه مقابل که معمولاً به لعاب عملیات روانی رنگ‌آمیزی می‌گردد. هرچند در فاز اول تز و بنای ایشان -که به‌یقین با مشاورت و هم‌گرایی رخ تابیده- بر رأی و شرکت در رأی‌گیری است، اما در فاز دوم، بلافاصله نظام سیاسی را به سرنوشت دیگری آگاه می‌کند (بخوانید: اخطار و هشدار می‌دهد) که او نامش را به حالت نکره گذاشته است: «تصمیمِ نهایی». این یعنی از منظر او اگر جریان حاکم و عوامل ذی‌نفوذ نگذاشتند انتخابات آزاد برگزار شود، راه «اصلاح‌طلبی» که از درون نظام پیش می‌رود، جایش را به راه دیگری می‌سپارد که بیرون از قدرت است که اسمش «تصمیم نهایی» است؛ که از نظر من یعنی خروج و خیزش. هر چند به مجمع روحانیون مبارز همیشه سکوت و سازش آمده است تا مشئ و مشق دگر.

 

نظر حجت‌الاسلام ابوذر کاظمیان:

 

سلام آقای طالبی عزیز 

بعد از چالش ها و از دست دادن مقبولیت عمومی با سوء مدیریت دولت منتخب تَکرار می کنم طبیعی است الان واسلاما وا جمهوریتا سر دهند. لذا از ابتدا آقایان اصلاح طلب اگر سر کار باشند به اسلامیت جمهوری اسلامی انتقاد دارند. همین که زمین بازی را از دست دهند به جمهوریت نظامی ایراد می گیرند. لذا تنها کلید واژه ای که برای آقایان اصلاح طلب و  راستی های متمایل به اصلاحات می توان گفت: یا ما یا هیچکس....

 

پاسخ:

 

سلام استاد محترم آقای کاظمیان. از دقت و بیان نظر جناب استاد تشکر دارم. نکته‌ی جالبی در نگاه شما درج شد که همان غوطه‌وری میان دو مقوله‌ی جمهوریت و اسلامیت است که گویا سود و زیان نقش فراوانی در این کشاکش دارد. با تشکر.

 

پاسخ:

 

سلام جناب آقای ...

 

پست صوتی و تصویری شما را باز و گوش کردم. دقت کردم. ممنونم که باعث شدی بیشتر با افکارش آشنا شوم. جمله‌ی آقای «نوح هراری» که مردم میان دو نوع تلقی از خدا در رفت‌وآمد هستند، جالب بود. البته خود وی هم از منظر خود خدا را معتقد شد. بله، این هم به فرموده‌ی شما یک زاویه‌ی نگاه به خداست.

 

در پایان جدا از بحث «یووال» و قضیه‌ی انفجار بزرگ، نگاه خودم را بیان می‌کنم: آرامش آنجاست که انسان خدا را از دریچه‌ی امام علی-علیه‌السلام- در نهج‌البلاغه و دعای عرفه‌ی امام حسین -علیه‌السلام- و خود قرآن و وحی ببیند و نیز از آینه‌ی سرشت و سیرت و بینش و گروش خود. آفریدگار به آفریده‌هایش نزدیک است؛ حتی از رگ گردن به آدم بیشتر.

 

 

امامِ عبادت، عبودیت، عرفان و عاشورا

 

گفتارهایی از امام حسین (ع)

 

قسمت بیست‌ویکم

 

«اى فرزند آدم! به‌درستى که تو مجموعه‌اى از زمان‌ها و روزگار هستى، هر آنچه از آن بگذرد، زمانى از تو فانى و سپرى گشته است، بنابراین؛ لحظاتِ عمرت را غنیمت شُمار که جبران‌ناپذیر است.» (منبع)

 

بررسی گفت‌‌وگوی آقای حجاریان

 

ابراهیم طالبی دارابی دامنه / ۴ مهر ۱۳۹۹

 

۱. آقای سعید حجاریان درین گفت‌‌وگو  (منبع) در پیِ تبیین (=بخوانید: تلقینِ) «بی‌اعتمادی فراگیر» است که وی می‌کوشد ازین خُلَل و فُرَج (=رخنه، سوراخ، شکاف و اختلال)، وارد شود تا چگونگی رابطه‌ی قدرت و جامعه بحث کند. لذا حجاریان به نگرش مطلق‌گرایانه می‌گوید: «مسئله‌ی ما بی‌اعتمادی فراگیر است» و ریشه‌ و مقدمه‌اش را در «دوره‌ی پهلوی» می‌داند.

 

۲. او معتقد است بی‌اعتمادی به حکومت زمانی زیاد شد که در «دولت مرحوم هاشمی... نرخ تورم و فشار بر مردم» بالا رفته بود.

 

۳. از اینجا وارد گزاره‌ای می‌شود که از نظر من تیر خلاص اوست به مغز خودش و پُتکی‌ست به فرق مردم و اهانت و جُرمی‌ست علیه‌ی انقلاب: «نتیجه آنکه با حکومت کوچک‌شده‌ای مواجه هستیم که نه تنها همه مردم، بلکه حتی بنیان‌گذاران و کارگزاران خود را نمایندگی نمی‌کند تا جایی که مردم به‌گمانم کارگری در امارات و کویت را به شهروندی در ایران ترجیح می‌دهند.»

 

حجاریان با عبارت ترجیحی «کارگری در امارات و کویت»، هویت و اصالت و غیرت ایرانیان را به زیر تیغ انگ بُرد. این انحراف فکری حجاریان گمان نکنم ترمیم بپذیرد.

 

۴. آنگاه برای به کُرسی‌نشاندن تحلیلَ وضعیتِ خود از نظام، به دنبال مثال و امثال می‌گردد تا به مخاطبین رسانده باشد که وضع کشور از چی و کی نشئت گرفته است. بنگرید: «واقعیت این است هم احمدی‌نژاد دروغ گفت و هم روحانی و البته بگویم، این‌ها بازتولید دروغِ بالادست است».

 

۵. روشن است که حجاریان چه خام در القای حرف بالا، رهبری را نشانه رفته است؛ «بالادست» در تلفّظ وی «رهبری»ست که از منظرش دروغ‌های پایین‌دست، نه فقط دروغ، که بازتولیدی از دروغ است که به خیال حجاریان «بالادست» بانی آن است.

 

۶. حجاریان اما چیزی نمی‌گذرد که در چند جمله‌ی بعد خود، خود مرتکب دروغ می‌شود که دیگران را در بازداشتنش مثلاً ارشاد کرده است. وقتی دولت‌های پس از انقلاب را بر می‌رسد به آقای سید محمد خاتمی که می‌رسد دولت وی را سالم می‌پندارد. بنگرید:

 

«آقای خاتمی... اما در عمل از حقوق مردم حراست کرد، فساد را کاهش داد و به لحاظ امنیتی کشور را حفظ کرد و مهم‌تر از همه ترمز قتل‌های زنجیره‌ای را کشید.»

 

۷. ایشان باز مثل همیشه اسیر لغت‌سازی و واژه‌پردازی می‌شود و خیال می‌کند می‌تواند مولوی‌وار «مثنوی» سیاسی بسُراید. او در این خَبط بزرگ، نظام انقلاب اسلامی را به لحاظ ساختاری آزاررسان می‌پندارد و نسبت دروغی به محصول مبارزات مردم می‌دهد که فقط از سازمانی چون لنگرگرفتگان آلبانی برمی‌آید: «به‌علاوه ما در جمهوری اسلامی با مسئله‌ای مواجه هستیم به‌ نام «آزردگی نهادینه». یعنی کسی نیست از برخورد نهادهای دولتی مصون باشد و آزار نبیند.»

 

۸. حجاریان -که روزگاری مخالفان را تخلیه‌ی اطلاعاتی می‌کرد- خود در برابر معصومه رشیدیان (مصاحبه‌گرش) آنچنان گرفتار تخلیه می‌شود که حاضر می‌گردد مانند جریان بددهنِ سلطنت‌طلب، کشور را به‌شدت درمانده، علیل، ملول، مقصر، فقیر و مفلوک نشان دهد؛ کاری که در دوره‌ی جنگ، رادیو بغدادِ عصرِ صدام، چنین شیوه‌ای را نُشخوار می‌کرد. او به سراغ خبرهای تحریک‌آمیز می‌رود و تحلیل خود را به تشبّث (=چنگ‌زدن) می‌آلاید: «مردمی که به‌خاطر ۲۵ گرم کرِه در صف نگه داشته می‌شوند باید این چیزها را تحمل کنند و اعتماد بورزند؟!»

 

۹. سپس به دین و آخوند ورود می‌کند و هرچه سر راه است را به زبان مازندرانی «تاشِش» می‌کند؛ (نوعی وجینِ زمین به صورتِ بی‌محابا، باشتاب، ویرانگر) حال آن‌که خود را اهل «اصلاح» معرفی می‌کند: «چنین حکومت یا دولتی بسیاری از ساختارها و هنجارها را خراب می‌کند. مثلاً نهاد دین تضعیف شد.»

 

بلافاصله پای نگرش و نسبتِ مردم به روحانیان را به وسط می‌کشد و می‌گوید: «می‌بینیم کوچک و بزرگ نسبت به آخوند حساسیت دارند.»

 

۱۰. بعد خود را کارساز و اهلِ راه‌حل هم می‌داند و مدعی است: «من موافق دولت صدقه‌ای نیستم و اساساً دولت خیّر را نادرست می‌دانم»

 

و باز نیز به ترکیب و مفاهیم تازه روی می‌آورَد و «دولت خیّر و دولت مراقب» را می‌سازد. «دولت مراقب مربوط به دوره ثبات است و استمرار دارد و مراقب است بلایی به سر مردم نیاید... اما دولت خیّر بعد از آسیب و شکست مسئله ... به ماجرا ورود می‌کند. با این تفکیک، دولت ما همیشه لباس دولت خیّر را پوشیده»

 

دو نکته:

 

الف. لابد حجاریان راست را به مردم می‌گوید که چگونه و با چه رانت و ترفندی آن دبیرستان! تأسیس شد.

 

ب. عندالله حجاریان بگوید اگر با «دولت خیّر» مخالف بود و در پی «دولت مراقب» هست، پس آن تزِ دادنِ «پول نفت به ملتِ» آقای عباس عبدی و وعده‌ی انتخاباتی دادنِ «پول نقد به مردم» آقای کروبی چرا کراراً در سازوکُرنا دمیده می‌شد؟

 

ج. اگر دروغ بد است -که هست- حجاریان راست بگوید ۴ دولت -یعنی قریب ۳۲ سال از ازین ۴۰ سال- که به جریان وی منتسب بود، نقشش مگر روی آب بود؟!

 

پاسخ:

 

سلام. نُه برداشت تفسیری و پرسشی شما از موضع اخیر آیت‌الله خوئینی را خواندم. پاسخ را خود شما بلدی. آنچه من در بررسی نامه‌ی ایشان انجام دادم این بود که گفته باشم شهروند ایرانی به مسائل جامعه و انقلاب و حکومت حساس است. ورودم به این جرگه‌ها ناشی از همین است. هرچند خودم بیشتر شائق هستم متن‌های دیگری در صحن مدرسه بنویسم و به‌ندرت به مباحث سیاست وارد شوم. ممنونم.

 

پاسخ:

 

سلام جناب آقای...

 

۱. در بند دایره به‌هرحال وارد قضیه شدی؛ ولو با یک نیم‌گزاره. نقدت هم به فضای مذکور درست هم هست. به سوی چاره‌جویی هم به‌هرحال باید رفت. توانایی فکری و قلمی شما هم این مسیر را به نسبت خود تسهیل می‌کند.

 

۲. در نکته‌ی مربع راست را بگویم از بس طنزت تلخ و به واقعیت آقایان ذکورِ مذکور، قرین بود، مقداری ژرف خندیدم.

 

۳. مرحوم عباس یمینی شریف هم نظم و نثرش مثمر بود... روحش شاد باد. تشکر از بذل توجه.

 

فضای مَجازی؛ فرصت یا تهدید؟

 

ابراهیم طالبی دارابی دامنه / ۵ مهر ۱۳۹۹

 

به نام خدا. من از حجت‌الاسلام مسعود زارعیان، مستندساز [طلبه تودی] شنیدم که می‌گفت رهبری گفته که «اگر رهبر نبودم، فرماندهی فضای مجازی را برعهده می‌گرفتم.» همانجا همین جمله مرا به این فکر فرو برد که چه کنیم درین فضا رفوزه نشویم؟

 

البته هر کدام از ما ممکن است روی این فضا حرف‌وحدیث داشته باشیم، اما به نظر من دست‌کم این سه کار می‌تواند به تلطیف (=ملایمت و لطافت) بینجامد؛ چونان هوای پاک -که وقتی ملایم و لطیف می‌شود- در روح رسوخ می‌کند.

 

یکم: در جهان‌بینی توحیدی، روز حساب، جواب باید پس داد.

 

دوم: آموزه‌ی آسمانی این است آنچه گفته و نوشته می‌شود باید به آن علم (در اینجا به معنی: اطلاع، اطمینان) داشت.

 

سوم: آگاه‌سازی یک اقدام الهی و دینی است. مستند من درین مسئله (آیه‌ی ٩٤ حجر) است: فَاصْدَعْ بِمَا تُؤْمَرُ وَأَعْرِضْ عَنِ الْمُشْرِکِینَ.

 

ترجمه‌ی مرحوم مصطفی خرّم‌دل:

 

پس آشکارا بیان کن آنچه را که بدان فرمان داده می‌شوی (که دعوت حق است) و به مشرکان اعتناء مکن (که چه می‌گویند و چه می‌کنند)

 

توضیح:

برای این‌که شنیده‌ی خود را از زبان آقای «مسعود زارعیان» به اطمینان تبدیل کنم سراغ منابع رفتم که دیدم، بله، رهبری چنین بیاناتی داشتند. این دو عبارت در زیر:

«اگر امروز رهبر انقلاب نبودم حتماً رئیس فضای مجازی کشور می‌شدم.»

«حوزه‌ی فضای مجازی به اندازه‌ی انقلاب اسلامی اهمیت دارد. این فضا مثل یک رودخانه‌ی پر از آب و خروشان است که می‌آید و دائماً هم بر آب آن افزوده و خروشان‌تر می‌شود. اگر ما بر این رودخانه تدبیر کنیم و برنامه داشته باشیم، زِه‌کشی کنیم و هدایت کنیم این رودخانه را تا به سد بریزد، می‌شود فرصت. اگر رهایش کنیم و برنامه‌ای برای آن نداشته باشیم می‌شود یک تهدید.» (منبع)

Notes ۰
پست شده در چهارشنبه, ۱ مرداد ۱۳۹۹
بازدید ها : ۵۳۳
ساعت پست : ۰۷:۱۷
مشخصات پست

مدرسه فکرت ۶۱

ابراهیم طالبی  | دامنه دارابی

 مجموعه پیام‌هایم در مدرسه فکرت

قسمت شصت و یکم

پیام اول فلات فرصت

۱۳ مرداد ۱۳۹۹

به نام خدا. با سلام و احترام؛ فلات فرصت، بام فکر است و سقف فکرت؛ نردبام فهم فروزان. به فرموده‌ی امام على (ع) در حکمت ۲۱ نهج‌البلاغه «فرصت، چون ابر مى‌گذرد؛ پس، فرصت‌هاى کار خوب را غنیمت شمُرید.» (منبع) فرصت، نوبت است؛ نوبتِ نوشتن. فلات، فرصت است برای بروز و بیان افکار با به‌ کار بستنِ منطق و اخلاق و احترام. حافظ، خوب سروده:

قدر وقت اَر نشناسد دل و کاری نکند

بَس خجالت که از این حاصلِ اوقات بریم

 

چارچوب‌های فعالیت در فلات فرصت:

 

۱. نوشته‌ها فقط باید به قلم اعضا باشد.

۲. ارسال کپی متن‌ها درین فلات اکیداً ممنوع است.

۳. فورواردکردن (=بازفرست‌ها) مطلقاً ممنوع است.

۴. ایجاد میان‌بحث‌ها توسط اعضا آزاد است.

۵. گفت‌گوهای شخصی دوبه‌دو اکیداً ممنوع است.

۶. ارسال عکس در هر وهله و نوبت، در حدِ چهار قطعه (نه به صورت انبوه) آزاد است.

۷. عضوی که چارچوب‌های فلات فرصت را رعایت نکند، عضویتش لغو و تمام پست‌هایش مسدود می‌گردد.

۸. در فلات فرصت تمام مسئولیت‌های قانونی، اخلاقی و حقوقی متون بر عهده‌ی نویسنده است که ارسال می‌کند.

۹. توهین و اهانت و اسائه‌ی ادب، درین بام بر اساس شرع مقدس، اخلاق و اصول انسانیت، اساساً ممنوع است. در صورت مشاهده، فلات فرصت از دسترس عضو خاطی خارج می‌شود.

فلات فرصت

ابراهیم طالبی دارابی دامنه

 

اَبَرحسّ نداشتیم!

نویسنده: ابراهیم طالبی دارابی دامنه

به نام خدا. نورِ رو به زوالِ مهتاب، گویی «متّحدِ دشمن» می‌شد و در تاریکی انباشته‌شده، پاسِ شب را در سنگر، سخت‌تر می‌ساخت. به برکتِ نورِ مهتاب، پاییدنِ دشمن میسّرتر می‌شد و آسان از دلهُره و هراس‌ها می‌کاست. و وقتی ماه به مُحاق می‌رفت (=ناپدید می‌شد) شبِ جبهه، مَهیب می‌شد و در دل هول می‌افکنْد. دهشت داشت؛ بیم نیز.

 

سهمناک بود. ابَرحسّ نداشتیم تا چونان جُنبندگان جانور، بوی و خوی دشمن را از فاصله‌ها و مسافت‌ها حس کنیم. چشم‌مان به آسمان دوخت می‌شد؛ تا آن حد که منزل به منزل ماه را می‌کاویدیم؛ که کی از افق برمی‌آید، که کی در افق فرو می‌رود.

 

طعم شربتِ شهادت هم که ندا داده می‌شد «شیرین‌تر از عسل است» در تنهایی و خلوت‌مان به زیرِ سؤال و پرسش‌ها می‌رفت و با دندانه‌های دوستیِ نفّسِ اَمّاره، ارّه می‌شد ولی با تیغه‌های لوّامه، رنده. آخه وقتی همه، به یُمنِ بیداری تو، در خواب بودند و تو باید یکّه و تنها در سنگر، نگهبان‌شان باشی، سکوتِ شب آدم را در بر می‌گرفت؛ که کوچک‌ترین صدا در درون سکوت، می‌دانیم که بیشترین مسافت را می‌پیماید و دشمن را گوش‌به‌زنگ نگه می‌دارد؛ به‌ویژه جبهه‌های خمود و شبه‌خاموش ولی خطیر کردستان، که کمین، کمندِ گردنِ تو می‌شد، سمندِ افکندنِ پای تو و توسنِ سرکشِ اِسارتِ تو.

 

اما وقتی فهم می‌کردی کشته‌شدنت، «شهادت» است و به رستگاری و روسفیدی در رستاخیز می‌انجامی، آرام و رشید می‌شدی و لذا حتی اگر ماه هم نبود، کهکشان را دیدنی می‌دیدی و ترس را کمی شرمگین می‌نمودی. نامِ ناموَران و گمنامان جبهه و معروفون در سماء به‌خیر.

 

روایتی بود درین «سن‌وسال‌»ام از آن حس‌وحالِ ۱۸سالگی‌ام در سالِ پُردِهشتِ شصت.

۱۴ مرداد ۱۳۹۹

 

کُنیه، کلمات، کمالات

نویسنده: ابراهیم طالبی دارابی دامنه

 

به نام خدا. کُنیه که عنوان و لقبی‌ست معمولاً برای بزرگداشتن (=تعظیم و تکریم) فرد، یک رسم بوده است میان مردم. و نوعی «نَعت» هم هست یعنی ستودن و وصف‌کردن. مرحوم محمد معین، کُنیه را «بَرنام» نامید.
 
 
یکی از زیباترین، خاکی‌ترین، مردمی‌ترین، متواضعانه‌ترین، ساده‌ترین و صمیمی‌ترین کُنیه‌ها، کُنیه‌ی «ابوتُراب» برای امام علی، امیرِ پارسایان (ع) است که پیامبر اسلام (ص) این نام را بر ایشان نامیدند؛ به چند علت، ازجمله به خاطر آن‌که آن حضرت روی خاک خوابیده بودند. و نیز چون‌که «حجّت» خدا در زمین‌اند.
 
 
برخی از نوشته‌های تاریخی نشان می‌دهد که عرب‌های دوره‌ی متوکّل عباسی -که عصرش چونان اَسلافش ادامه‌ی اوج اختناق بود- حسّاسیت می‌ورزیدند که کُنیه‌ای به فرد غیرمسلمان و شاید هم غیرعرب اِعطا شود، زیرا کنیه از نگاه آنان لزوماً نشانه‌ی احترام و بزرگ‌داشت بود که معمولاً با کلمه‌ی «ابو» یا «ابن» یا «اُم» و یا «بنت» آغاز می‌شود. ازین‌رو، بنا به نوشته‌‌ی آیت‌الله جعفر سبحانی هنگامی که متوکل، خادمِ غیرمسلمان خود را لقب «ابن نوح» داد، فقیهانی که در حقیقت قشری بودند و از آیات و روایات خبری نداشتند، گفتند: «نباید به یک فردِ غیرمسلمان کُنیه بدهیم و کُنیه، نشانۀ احترام است.» (منبع)
 
 
گفتند نزد امام هادی (ع) رفته و از ایشان سؤال کنید که آن حضرت پاسخ زیبایی دادند؛ به آیه‌ی یک مسَد قرآن استناد کردند و فرمودند: خداوند به او [ابولهب] لقب داده است و این‌ها نشانه‌ی احترام نیست. «تَبَّتْ یَدا أَبی لَهَبٍ وَ تَبَّ» یعنی: نابود باد ابولهب! و حتماً هم نابود می‌گردد.
 
 
نکته‌ی ۱ : میان کُنیه و کلمات و کمالات ربط هست، اما نه برای هر شخص و افراد. کمالاتِ یک فرد، با لقب و کلمات و عنوان و پیشوند و پسوند به دست نمی‌آید، بلکه این کمالات است که باعث می‌شود کُنیه و کلمات معنا بگیرد و بار بیابد.
 
 
نکته‌ی ۲ : فقیهان دنیازده و قدرت‌زده‌ی عصر متوکلی عباسی که به این نکات ریز در حدِ مَویز موضع می‌گرفتند آیا نمی‌توانستند از حق و حقانیتی چون امام نقی حضرت هادی (ع) به دفاع برخیزند که دست‌کم کلاس درس آن حضرت به چماق اختناق، تعطیل نشود!؟ فقیه که -به‌حق و به‌رسم- همیشه باید با حق درآمیخته باشد، نه به اختناق درآویخته (=آویزان).
 
 
یک یادآوری نقلی: ابولهب عموی پیغمبر (ص) از «سرسخت‌ترین دشمنان آن حضرت به شمار می‌آمد. دائماً او و همسرش أمّ‌جمیل بر ضدّ اسلام و برای اذیّت و آزار مسلمین در تلاش و تکاپو بودند.» منبع
 

 

دو سخن از امام هادی (ع)

در فرخنده میلاد آن امام هُمام:

مقدَّرات چیزهایى را بر تو نمایان مى‌سازد که به فکرت خطور نکرده است.

اگر مردم به راه‌هاى گوناگونى روند، من به راه کسى که تنها خدا را خالصانه مى‌پرستد خواهم رفت. (منبع)

 

پاسخ:

سلام. در چترِ اخلاقت، شِلاب خیسم نمی‌سازد، و برف و بوران، به زیرم نمی‌برَد.

 

تسلیت

 

سلام. سختی و درد این مصیبت وارده بر شما و منتسبان -که اندوه آن در واژگانت نمایان گشت- ان‌شاءالله بر شما و بستگان محترم کاسته شود و بار بردباری در دوری‌اش بر همه‌ی شما آسان‌تر گردد. تسلیت مرا به آقامحمدحسین و بازماندگان برسان.

 

نکته‌ای را در اینجا دریغ ندارم که در مطالعات یا شنیده‌ها فهمیدم که در فرهنگ دینی، اُولیٰ از هر کس، بعد از درگذشت والدین، برای پرورش و نگه‌داری فرزندان، «عمّه» است. البته باز هم اهل فن بهتر می‌دانند. خواستم گفته‌باشم ارج و قُرب «عمّه» در فرهنگ دینی ما تا کجاست و مؤانست تو به عمه‌ی مرحومه‌ات شاید ناشی از همین اُنس و حُبّ و قُرب ذاتی باشد. خدا بیامرزاد.

بیشتر

دیدن یا نوشتن نظرات : ۰
پست شده در چهارشنبه, ۱ مرداد ۱۳۹۹
بازدید ها : ۵۳۳
ساعت پست : ۰۷:۱۷
دنبال کننده

مدرسه فکرت ۶۱

ابراهیم طالبی  | دامنه دارابی
مدرسه فکرت ۶۱

 مجموعه پیام‌هایم در مدرسه فکرت

قسمت شصت و یکم

پیام اول فلات فرصت

۱۳ مرداد ۱۳۹۹

به نام خدا. با سلام و احترام؛ فلات فرصت، بام فکر است و سقف فکرت؛ نردبام فهم فروزان. به فرموده‌ی امام على (ع) در حکمت ۲۱ نهج‌البلاغه «فرصت، چون ابر مى‌گذرد؛ پس، فرصت‌هاى کار خوب را غنیمت شمُرید.» (منبع) فرصت، نوبت است؛ نوبتِ نوشتن. فلات، فرصت است برای بروز و بیان افکار با به‌ کار بستنِ منطق و اخلاق و احترام. حافظ، خوب سروده:

قدر وقت اَر نشناسد دل و کاری نکند

بَس خجالت که از این حاصلِ اوقات بریم

 

چارچوب‌های فعالیت در فلات فرصت:

 

۱. نوشته‌ها فقط باید به قلم اعضا باشد.

۲. ارسال کپی متن‌ها درین فلات اکیداً ممنوع است.

۳. فورواردکردن (=بازفرست‌ها) مطلقاً ممنوع است.

۴. ایجاد میان‌بحث‌ها توسط اعضا آزاد است.

۵. گفت‌گوهای شخصی دوبه‌دو اکیداً ممنوع است.

۶. ارسال عکس در هر وهله و نوبت، در حدِ چهار قطعه (نه به صورت انبوه) آزاد است.

۷. عضوی که چارچوب‌های فلات فرصت را رعایت نکند، عضویتش لغو و تمام پست‌هایش مسدود می‌گردد.

۸. در فلات فرصت تمام مسئولیت‌های قانونی، اخلاقی و حقوقی متون بر عهده‌ی نویسنده است که ارسال می‌کند.

۹. توهین و اهانت و اسائه‌ی ادب، درین بام بر اساس شرع مقدس، اخلاق و اصول انسانیت، اساساً ممنوع است. در صورت مشاهده، فلات فرصت از دسترس عضو خاطی خارج می‌شود.

فلات فرصت

ابراهیم طالبی دارابی دامنه

 

اَبَرحسّ نداشتیم!

نویسنده: ابراهیم طالبی دارابی دامنه

به نام خدا. نورِ رو به زوالِ مهتاب، گویی «متّحدِ دشمن» می‌شد و در تاریکی انباشته‌شده، پاسِ شب را در سنگر، سخت‌تر می‌ساخت. به برکتِ نورِ مهتاب، پاییدنِ دشمن میسّرتر می‌شد و آسان از دلهُره و هراس‌ها می‌کاست. و وقتی ماه به مُحاق می‌رفت (=ناپدید می‌شد) شبِ جبهه، مَهیب می‌شد و در دل هول می‌افکنْد. دهشت داشت؛ بیم نیز.

 

سهمناک بود. ابَرحسّ نداشتیم تا چونان جُنبندگان جانور، بوی و خوی دشمن را از فاصله‌ها و مسافت‌ها حس کنیم. چشم‌مان به آسمان دوخت می‌شد؛ تا آن حد که منزل به منزل ماه را می‌کاویدیم؛ که کی از افق برمی‌آید، که کی در افق فرو می‌رود.

 

طعم شربتِ شهادت هم که ندا داده می‌شد «شیرین‌تر از عسل است» در تنهایی و خلوت‌مان به زیرِ سؤال و پرسش‌ها می‌رفت و با دندانه‌های دوستیِ نفّسِ اَمّاره، ارّه می‌شد ولی با تیغه‌های لوّامه، رنده. آخه وقتی همه، به یُمنِ بیداری تو، در خواب بودند و تو باید یکّه و تنها در سنگر، نگهبان‌شان باشی، سکوتِ شب آدم را در بر می‌گرفت؛ که کوچک‌ترین صدا در درون سکوت، می‌دانیم که بیشترین مسافت را می‌پیماید و دشمن را گوش‌به‌زنگ نگه می‌دارد؛ به‌ویژه جبهه‌های خمود و شبه‌خاموش ولی خطیر کردستان، که کمین، کمندِ گردنِ تو می‌شد، سمندِ افکندنِ پای تو و توسنِ سرکشِ اِسارتِ تو.

 

اما وقتی فهم می‌کردی کشته‌شدنت، «شهادت» است و به رستگاری و روسفیدی در رستاخیز می‌انجامی، آرام و رشید می‌شدی و لذا حتی اگر ماه هم نبود، کهکشان را دیدنی می‌دیدی و ترس را کمی شرمگین می‌نمودی. نامِ ناموَران و گمنامان جبهه و معروفون در سماء به‌خیر.

 

روایتی بود درین «سن‌وسال‌»ام از آن حس‌وحالِ ۱۸سالگی‌ام در سالِ پُردِهشتِ شصت.

۱۴ مرداد ۱۳۹۹

 

کُنیه، کلمات، کمالات

نویسنده: ابراهیم طالبی دارابی دامنه

 

به نام خدا. کُنیه که عنوان و لقبی‌ست معمولاً برای بزرگداشتن (=تعظیم و تکریم) فرد، یک رسم بوده است میان مردم. و نوعی «نَعت» هم هست یعنی ستودن و وصف‌کردن. مرحوم محمد معین، کُنیه را «بَرنام» نامید.
 
 
یکی از زیباترین، خاکی‌ترین، مردمی‌ترین، متواضعانه‌ترین، ساده‌ترین و صمیمی‌ترین کُنیه‌ها، کُنیه‌ی «ابوتُراب» برای امام علی، امیرِ پارسایان (ع) است که پیامبر اسلام (ص) این نام را بر ایشان نامیدند؛ به چند علت، ازجمله به خاطر آن‌که آن حضرت روی خاک خوابیده بودند. و نیز چون‌که «حجّت» خدا در زمین‌اند.
 
 
برخی از نوشته‌های تاریخی نشان می‌دهد که عرب‌های دوره‌ی متوکّل عباسی -که عصرش چونان اَسلافش ادامه‌ی اوج اختناق بود- حسّاسیت می‌ورزیدند که کُنیه‌ای به فرد غیرمسلمان و شاید هم غیرعرب اِعطا شود، زیرا کنیه از نگاه آنان لزوماً نشانه‌ی احترام و بزرگ‌داشت بود که معمولاً با کلمه‌ی «ابو» یا «ابن» یا «اُم» و یا «بنت» آغاز می‌شود. ازین‌رو، بنا به نوشته‌‌ی آیت‌الله جعفر سبحانی هنگامی که متوکل، خادمِ غیرمسلمان خود را لقب «ابن نوح» داد، فقیهانی که در حقیقت قشری بودند و از آیات و روایات خبری نداشتند، گفتند: «نباید به یک فردِ غیرمسلمان کُنیه بدهیم و کُنیه، نشانۀ احترام است.» (منبع)
 
 
گفتند نزد امام هادی (ع) رفته و از ایشان سؤال کنید که آن حضرت پاسخ زیبایی دادند؛ به آیه‌ی یک مسَد قرآن استناد کردند و فرمودند: خداوند به او [ابولهب] لقب داده است و این‌ها نشانه‌ی احترام نیست. «تَبَّتْ یَدا أَبی لَهَبٍ وَ تَبَّ» یعنی: نابود باد ابولهب! و حتماً هم نابود می‌گردد.
 
 
نکته‌ی ۱ : میان کُنیه و کلمات و کمالات ربط هست، اما نه برای هر شخص و افراد. کمالاتِ یک فرد، با لقب و کلمات و عنوان و پیشوند و پسوند به دست نمی‌آید، بلکه این کمالات است که باعث می‌شود کُنیه و کلمات معنا بگیرد و بار بیابد.
 
 
نکته‌ی ۲ : فقیهان دنیازده و قدرت‌زده‌ی عصر متوکلی عباسی که به این نکات ریز در حدِ مَویز موضع می‌گرفتند آیا نمی‌توانستند از حق و حقانیتی چون امام نقی حضرت هادی (ع) به دفاع برخیزند که دست‌کم کلاس درس آن حضرت به چماق اختناق، تعطیل نشود!؟ فقیه که -به‌حق و به‌رسم- همیشه باید با حق درآمیخته باشد، نه به اختناق درآویخته (=آویزان).
 
 
یک یادآوری نقلی: ابولهب عموی پیغمبر (ص) از «سرسخت‌ترین دشمنان آن حضرت به شمار می‌آمد. دائماً او و همسرش أمّ‌جمیل بر ضدّ اسلام و برای اذیّت و آزار مسلمین در تلاش و تکاپو بودند.» منبع
 

 

دو سخن از امام هادی (ع)

در فرخنده میلاد آن امام هُمام:

مقدَّرات چیزهایى را بر تو نمایان مى‌سازد که به فکرت خطور نکرده است.

اگر مردم به راه‌هاى گوناگونى روند، من به راه کسى که تنها خدا را خالصانه مى‌پرستد خواهم رفت. (منبع)

 

پاسخ:

سلام. در چترِ اخلاقت، شِلاب خیسم نمی‌سازد، و برف و بوران، به زیرم نمی‌برَد.

 

تسلیت

 

سلام. سختی و درد این مصیبت وارده بر شما و منتسبان -که اندوه آن در واژگانت نمایان گشت- ان‌شاءالله بر شما و بستگان محترم کاسته شود و بار بردباری در دوری‌اش بر همه‌ی شما آسان‌تر گردد. تسلیت مرا به آقامحمدحسین و بازماندگان برسان.

 

نکته‌ای را در اینجا دریغ ندارم که در مطالعات یا شنیده‌ها فهمیدم که در فرهنگ دینی، اُولیٰ از هر کس، بعد از درگذشت والدین، برای پرورش و نگه‌داری فرزندان، «عمّه» است. البته باز هم اهل فن بهتر می‌دانند. خواستم گفته‌باشم ارج و قُرب «عمّه» در فرهنگ دینی ما تا کجاست و مؤانست تو به عمه‌ی مرحومه‌ات شاید ناشی از همین اُنس و حُبّ و قُرب ذاتی باشد. خدا بیامرزاد.

بیشتر

ابراهیم طالبی  | دامنه دارابی

 مجموعه پیام‌هایم در مدرسه فکرت

قسمت شصت و یکم

پیام اول فلات فرصت

۱۳ مرداد ۱۳۹۹

به نام خدا. با سلام و احترام؛ فلات فرصت، بام فکر است و سقف فکرت؛ نردبام فهم فروزان. به فرموده‌ی امام على (ع) در حکمت ۲۱ نهج‌البلاغه «فرصت، چون ابر مى‌گذرد؛ پس، فرصت‌هاى کار خوب را غنیمت شمُرید.» (منبع) فرصت، نوبت است؛ نوبتِ نوشتن. فلات، فرصت است برای بروز و بیان افکار با به‌ کار بستنِ منطق و اخلاق و احترام. حافظ، خوب سروده:

قدر وقت اَر نشناسد دل و کاری نکند

بَس خجالت که از این حاصلِ اوقات بریم

 

چارچوب‌های فعالیت در فلات فرصت:

 

۱. نوشته‌ها فقط باید به قلم اعضا باشد.

۲. ارسال کپی متن‌ها درین فلات اکیداً ممنوع است.

۳. فورواردکردن (=بازفرست‌ها) مطلقاً ممنوع است.

۴. ایجاد میان‌بحث‌ها توسط اعضا آزاد است.

۵. گفت‌گوهای شخصی دوبه‌دو اکیداً ممنوع است.

۶. ارسال عکس در هر وهله و نوبت، در حدِ چهار قطعه (نه به صورت انبوه) آزاد است.

۷. عضوی که چارچوب‌های فلات فرصت را رعایت نکند، عضویتش لغو و تمام پست‌هایش مسدود می‌گردد.

۸. در فلات فرصت تمام مسئولیت‌های قانونی، اخلاقی و حقوقی متون بر عهده‌ی نویسنده است که ارسال می‌کند.

۹. توهین و اهانت و اسائه‌ی ادب، درین بام بر اساس شرع مقدس، اخلاق و اصول انسانیت، اساساً ممنوع است. در صورت مشاهده، فلات فرصت از دسترس عضو خاطی خارج می‌شود.

فلات فرصت

ابراهیم طالبی دارابی دامنه

 

اَبَرحسّ نداشتیم!

نویسنده: ابراهیم طالبی دارابی دامنه

به نام خدا. نورِ رو به زوالِ مهتاب، گویی «متّحدِ دشمن» می‌شد و در تاریکی انباشته‌شده، پاسِ شب را در سنگر، سخت‌تر می‌ساخت. به برکتِ نورِ مهتاب، پاییدنِ دشمن میسّرتر می‌شد و آسان از دلهُره و هراس‌ها می‌کاست. و وقتی ماه به مُحاق می‌رفت (=ناپدید می‌شد) شبِ جبهه، مَهیب می‌شد و در دل هول می‌افکنْد. دهشت داشت؛ بیم نیز.

 

سهمناک بود. ابَرحسّ نداشتیم تا چونان جُنبندگان جانور، بوی و خوی دشمن را از فاصله‌ها و مسافت‌ها حس کنیم. چشم‌مان به آسمان دوخت می‌شد؛ تا آن حد که منزل به منزل ماه را می‌کاویدیم؛ که کی از افق برمی‌آید، که کی در افق فرو می‌رود.

 

طعم شربتِ شهادت هم که ندا داده می‌شد «شیرین‌تر از عسل است» در تنهایی و خلوت‌مان به زیرِ سؤال و پرسش‌ها می‌رفت و با دندانه‌های دوستیِ نفّسِ اَمّاره، ارّه می‌شد ولی با تیغه‌های لوّامه، رنده. آخه وقتی همه، به یُمنِ بیداری تو، در خواب بودند و تو باید یکّه و تنها در سنگر، نگهبان‌شان باشی، سکوتِ شب آدم را در بر می‌گرفت؛ که کوچک‌ترین صدا در درون سکوت، می‌دانیم که بیشترین مسافت را می‌پیماید و دشمن را گوش‌به‌زنگ نگه می‌دارد؛ به‌ویژه جبهه‌های خمود و شبه‌خاموش ولی خطیر کردستان، که کمین، کمندِ گردنِ تو می‌شد، سمندِ افکندنِ پای تو و توسنِ سرکشِ اِسارتِ تو.

 

اما وقتی فهم می‌کردی کشته‌شدنت، «شهادت» است و به رستگاری و روسفیدی در رستاخیز می‌انجامی، آرام و رشید می‌شدی و لذا حتی اگر ماه هم نبود، کهکشان را دیدنی می‌دیدی و ترس را کمی شرمگین می‌نمودی. نامِ ناموَران و گمنامان جبهه و معروفون در سماء به‌خیر.

 

روایتی بود درین «سن‌وسال‌»ام از آن حس‌وحالِ ۱۸سالگی‌ام در سالِ پُردِهشتِ شصت.

۱۴ مرداد ۱۳۹۹

 

کُنیه، کلمات، کمالات

نویسنده: ابراهیم طالبی دارابی دامنه

 

به نام خدا. کُنیه که عنوان و لقبی‌ست معمولاً برای بزرگداشتن (=تعظیم و تکریم) فرد، یک رسم بوده است میان مردم. و نوعی «نَعت» هم هست یعنی ستودن و وصف‌کردن. مرحوم محمد معین، کُنیه را «بَرنام» نامید.
 
 
یکی از زیباترین، خاکی‌ترین، مردمی‌ترین، متواضعانه‌ترین، ساده‌ترین و صمیمی‌ترین کُنیه‌ها، کُنیه‌ی «ابوتُراب» برای امام علی، امیرِ پارسایان (ع) است که پیامبر اسلام (ص) این نام را بر ایشان نامیدند؛ به چند علت، ازجمله به خاطر آن‌که آن حضرت روی خاک خوابیده بودند. و نیز چون‌که «حجّت» خدا در زمین‌اند.
 
 
برخی از نوشته‌های تاریخی نشان می‌دهد که عرب‌های دوره‌ی متوکّل عباسی -که عصرش چونان اَسلافش ادامه‌ی اوج اختناق بود- حسّاسیت می‌ورزیدند که کُنیه‌ای به فرد غیرمسلمان و شاید هم غیرعرب اِعطا شود، زیرا کنیه از نگاه آنان لزوماً نشانه‌ی احترام و بزرگ‌داشت بود که معمولاً با کلمه‌ی «ابو» یا «ابن» یا «اُم» و یا «بنت» آغاز می‌شود. ازین‌رو، بنا به نوشته‌‌ی آیت‌الله جعفر سبحانی هنگامی که متوکل، خادمِ غیرمسلمان خود را لقب «ابن نوح» داد، فقیهانی که در حقیقت قشری بودند و از آیات و روایات خبری نداشتند، گفتند: «نباید به یک فردِ غیرمسلمان کُنیه بدهیم و کُنیه، نشانۀ احترام است.» (منبع)
 
 
گفتند نزد امام هادی (ع) رفته و از ایشان سؤال کنید که آن حضرت پاسخ زیبایی دادند؛ به آیه‌ی یک مسَد قرآن استناد کردند و فرمودند: خداوند به او [ابولهب] لقب داده است و این‌ها نشانه‌ی احترام نیست. «تَبَّتْ یَدا أَبی لَهَبٍ وَ تَبَّ» یعنی: نابود باد ابولهب! و حتماً هم نابود می‌گردد.
 
 
نکته‌ی ۱ : میان کُنیه و کلمات و کمالات ربط هست، اما نه برای هر شخص و افراد. کمالاتِ یک فرد، با لقب و کلمات و عنوان و پیشوند و پسوند به دست نمی‌آید، بلکه این کمالات است که باعث می‌شود کُنیه و کلمات معنا بگیرد و بار بیابد.
 
 
نکته‌ی ۲ : فقیهان دنیازده و قدرت‌زده‌ی عصر متوکلی عباسی که به این نکات ریز در حدِ مَویز موضع می‌گرفتند آیا نمی‌توانستند از حق و حقانیتی چون امام نقی حضرت هادی (ع) به دفاع برخیزند که دست‌کم کلاس درس آن حضرت به چماق اختناق، تعطیل نشود!؟ فقیه که -به‌حق و به‌رسم- همیشه باید با حق درآمیخته باشد، نه به اختناق درآویخته (=آویزان).
 
 
یک یادآوری نقلی: ابولهب عموی پیغمبر (ص) از «سرسخت‌ترین دشمنان آن حضرت به شمار می‌آمد. دائماً او و همسرش أمّ‌جمیل بر ضدّ اسلام و برای اذیّت و آزار مسلمین در تلاش و تکاپو بودند.» منبع
 

 

دو سخن از امام هادی (ع)

در فرخنده میلاد آن امام هُمام:

مقدَّرات چیزهایى را بر تو نمایان مى‌سازد که به فکرت خطور نکرده است.

اگر مردم به راه‌هاى گوناگونى روند، من به راه کسى که تنها خدا را خالصانه مى‌پرستد خواهم رفت. (منبع)

 

پاسخ:

سلام. در چترِ اخلاقت، شِلاب خیسم نمی‌سازد، و برف و بوران، به زیرم نمی‌برَد.

 

تسلیت

 

سلام. سختی و درد این مصیبت وارده بر شما و منتسبان -که اندوه آن در واژگانت نمایان گشت- ان‌شاءالله بر شما و بستگان محترم کاسته شود و بار بردباری در دوری‌اش بر همه‌ی شما آسان‌تر گردد. تسلیت مرا به آقامحمدحسین و بازماندگان برسان.

 

نکته‌ای را در اینجا دریغ ندارم که در مطالعات یا شنیده‌ها فهمیدم که در فرهنگ دینی، اُولیٰ از هر کس، بعد از درگذشت والدین، برای پرورش و نگه‌داری فرزندان، «عمّه» است. البته باز هم اهل فن بهتر می‌دانند. خواستم گفته‌باشم ارج و قُرب «عمّه» در فرهنگ دینی ما تا کجاست و مؤانست تو به عمه‌ی مرحومه‌ات شاید ناشی از همین اُنس و حُبّ و قُرب ذاتی باشد. خدا بیامرزاد.

بیشتر

 

کرِه و کُرّه‌اسب

نویسنده: ابراهیم طالبی دارابی دامنه

به نام خدا
از شدتِ دست‌تنگی و مِحنت برد
در خیمه‌ی ما نه خواب یابی و نه خورد
در تابه و صحن و کاسه و کوزه‌ی ما
نه چرب و نه شیرین و نه گرم است و نه سرد


(عُبید زاکانی. رباعی۲۵)

 

نکته بگویم: شعر روشن است و نیازی به روشنگری ندارد. گرچه  نظام‌الدین عُبید زاکانی حال‌وروزِ زمان خود را به قدرتِ طنز و تیغِ واژه، نقد و نقل کرده است؛ اما می‌تواند هر زمانه‌ای را شامل شود که سُفره‌ی مردم -از سرِ خوش‌خیالی کاذب و بی‌توجّهیِ حادث به روزگارِ مردم- روزبه‌روز از مایحتاج (=نیازمندی‌های ضروری زندگی) خالی و خالی‌تر می‌شود و آنگاه فقط باید با انگشتِ اشاره با بیشترین عرقِ شرم، اشاره کرد که:

موز اونه.
اَنبِه اینه.
گلابی را دیدی؟
گوشت را چی؟
عسل که هیچ؛
مربّای بالنگ هم نمی‌شود خرید.
کرِه و کُرّه‌اسب شده‌اند یک‌قیمت!
برنج و رنج شده‌اند باهم.
بگذرم! و از «مِرغانه» چیزی نگویم!


یادآوری: عُبید شاعر نامدار ایران در قرن ۸ است، ساکن قزوین شد و در نقد وضعیت آن روزگار، به طنز جدّی روی آوُرد و به عادت‌های نادرست و فسادها و عیب‌ها حمله بُرد. مثنوی عشاق‎نامه، کتاب اخلاق‌الاشراف، ریش‌نامه، صد پند، لطایف و ظرایف، رساله‌ی دلگشا و نیز منظومه‌ی موش و گربه ازوست.

توضیح: شاید رباعی ۴۲ او را هم به‌زودی ستون روزانه‌ام کرده‌ام؛ چراکه، صحن «دامنه» و «مدرسه فکرت»، فلاتِ فرصت است و تالارِ تفکر و نوبتِ نوشتن.

راستی‌آزمایی: حق است که ایران، با حقیقت زنده است. آباد هم هست، بزرگ و رشید، نیز. فقط مقداری! عدالت مفقود است. برای ملتِ بردبار و به تعبیر درستِ رهبری: «صبّار و شَکور» هر جور خدمت‌کردن عینِ مروّت است و برابرِ عبادت.


۱۶ مرداد ۱۳۹۹

نی‌نی و لولوبی‌

نویسنده: ابراهیم طالبی دارابی دامنه

به نام خدا. گُستره‌ی حکومتی لولوبی‌ها از حدود لرستان بود تا اطراف سرپل ذهاب. گویا این سلسله در توسعه‌ی هنر و صنعت در آن عصر، پیشتاز بود. اما مطلب من چیزی دیگر است که خواستم مطرح کنم و آن «نفرین» است از زبان «آنوبانی‌نی» فرمانروای لولوبی‌ها -که کفش صندل‌شکل به پا دارد- بر کتیبه‌ی حجّاری‌شده‌اش نقش بسته است که نقل است دست‌کم ۴۵۰۰ سال پیشینه دارد.

 

«آنوبانی‌نی» درین کتیبه که در حال گرفتنِ دِیهیم (=کلاه و تاج پادشاهی) از دست الهه‌ای به اسم «نی‌نی» است چنین نفرین می‌کند:

 

«آنوبانی‌نی پادشاه لولوبی، تصویر خود و تصویر نی‌نی را بر کوه بادیر نقش نمود. آن‌کس که این لوح را محو نماید، به نفرین و لعنت آنو، آنونوم، بعل، بلیت، رامان، ایشتار، سین و شمش گرفتار باد و نسل او بر باد رود». (منبع)

 

یادآوری ۱ : بعدها لولوبی‌ها با هجوم آشوری‌ها به داخل فلات ایران منقرض شده و حتی از صفحه تاریخ محو گردیدند.

 

یادآوری ۲ : کوه بادیر نزدیک سر پل ذهاب کرمانشاه است و نام محل صخره‌ی حجّاری‌شده، کَلگار.

 

نکته‌ی ۱ اشاره‌ای: رسم بود پادشاهان حُکم شاهی خود را از خدایان و بُتان و الهه‌هان می‌گرفتند و اقتدار خود را فرّه ایزدی (=شوکت و حشمت الهی) می‌دانستند.

 

نکته‌ی ۲ تفسیری: اما امام علی -علیه‌السلام- با آن‌که در کنار آن بِرکه در غدیر خُم، بر ولایت و مولابودنِ او بر امًت، از سوی حضرت ختمی مرتبت (ص) والاترین انسان در هستی، وصایت شد و بر امامتش خطبه خواند، اما باز نیز، آن امیرِ پارسایان، برای مصلحتِ وحدت و فرونپاشیدن امتِ تازه‌بنیادِ اسلام و مسلمین، سکوت مؤثر کرد و ذرّه‌ای برای حکومت‌کردن -که در پیشگاهش از عطسه‌ی بینی بُز و استخوان جُذامی در دهنِ خوک، پست‌تر بود- تلاش نکرد، رُقبا و مدعیان را تخریب نکرد، ترکِ کارِ اُولیٰ نکرد، بنا را برای اهداف الهی و اخلاصِ اخلاقی، و دوام کار بر سازگاری و استخوان‌درگلو ماندن و بردباری و شکیبایی گذاشت و صد البته از روشن‌سازی مؤمنان و نیروسازی مخلَصان، هرگز دست بر نمی‌داشت.

 

و از وقتی هم، که به اصرار مردم و به‌ناچاری، حکومت را پذیرفت و تا نزدیک ۵ سال دوام داد، ذرّه‌ای از ایده و اجرای عدالت و مقاومت در برابر باطل، جنگجویان، پیکارگرایان کوتاهی نکرد و تا فوز شهادت، آن‌هم در درون محراب عبادت، پیش رفت و غدیر را برای همیشه با شبِ قدر پیوندی پویا زد. روز امامت و ولایتِ امام اول، «صوتِ عدالت» علی (ع) همیشه مبارک و برکت است.

۱۷ مرداد ۱۳۹۹

 

«تِنِت»

نویسنده: ابراهیم طالبی دارابی دامنه

به نام خدا. این روزها علاوه بر دهها دلهره، بحث از «تِنِت» هم هست. تِنِت در برگردان به زبان فارسی همان پنداشت و انگاشت است. دو جاسوس ماهر در صددند از ایجاد جنگ جهانی سوم جلوگیری کنند؛ اما به توطئه‌ای پیچیده برمی‌خورند و دیدنِ دلهره‌ی ماجراهای هولناک را به روی ما بازمی‌گشایند؛ و شاید هم انتقال می‌دهند. مثلاً فن‌آوری عجیبی که در اثر آن «وارونگی زمان» و حتی واژگونی اشیاء برای بشر میسّر و شدنی می‌شود.

 

کریستوفر نولان که پیش‌تر «بی‌خوابی» ، «پرستیژ» و «قانون» را در پرده‌های عریض سینما در جهان نمایاند، اینک در این قرن، فیلم را به سمت ژانر (=گونه، طریقه، سبک) علمی، تخیّلی، حماسی و اَکشِن (=پُر زد و برخورد) بُرد.

 

نکته: با آن‌که جهان به این مرحله از رشد و پیشرفت و علم و دانش رسیده است، حتی به تمدن و آزادی و دموکراسیِ مدعی‌شده، نیز؛ اما هنوز نیز کابوسِ جنگ از میان ملت‌ها رخت برنبسته. به‌طوری‌که در فیلم‌ها هم، ازین «جنگ لعنتی» رهایی ندارد و مجبور است به آثار ویرانگر آن توجه و اخطار دهد. از میان آن‌همه مسئله و دغدغه، باز نیز «جنگ» و «ترساندن» و «رُخ‌به‌رُخ شدن» و «رویارویی» و «نبرد» و «تهدید» و «همه‌چیز روی میز است»! بابِ روز است!

 

چهل سال است در پیِ نابودی ایران با همین ابزارهای واهمه‌آورند؛ اما با ملت‌های آگاه چگونه می‌توان روبرو و رویارو شد!؟ در حالی‌که حاضر نیستند فرهنگ آمریکایی و غربی را نه اقتباسانه، که تقلیدانه و منحرفانه و کورکوانه برگیرند و هرگز نمی‌خواهند رنگِ ایمان‌شان در برابر هیچ رنگ و انگی، رنگ ببازد. به‌ویژه ملتی که به غدیر و عاشورا و قدر و بعثت تجهیز است و به انتظار حضرت منتظر (عج) زنده و پاینده... .

 

اینها برای یک ملت فقط «مناسبت» نیست؛ یک راه است، یک تفکر است، یک آیین جاویدان است، و یک مکتب، مذهب، مقصد.

۱۸ مرداد ۱۳۹۹

 

«اِسکان زیر» را می‌شکافم

 

نویسنده: ابراهیم طالبی دارابی دامنه

به نام خدا. سه واژه‌ی سماور، استِکان و نعلبِکی روسی‌ست، که در گویش محلی شده: سِموار، اِسکان، نالبکی. معمولاً اَدای کلمات خارجی در زبان محلی می‌شکَند ازجمله در زبان عرب که واژگان خارجی را عیناً به ساختار زبان خود راه نمی‌دهد مثلاً «دکتر» می‌شود: دکتور. استراتژی می‌شود: استراتجیه و ... .

 

«اِسکان زیر» نیز از نظر من، از همین قاعده پیروی می‌کند که استِکان و نعلبِکی کم‌کم و یا یکباره شده: «اِسکان زیر». حتی اگر این سه واژه‌ی پُرمصرف ایرانی را -که بسیار چای‌خور هستند و به قند علاقه‌مند- روسی هم ندانیم، می‌توانیم این‌گونه آن را بشکافیم:

 

اِسکان چون حالت ایستاده دارد ممکن است این نام را گرفته باشد. و نعلبکی چون به شکل نعلِ اسب و استر، گرد است چنین نامیده شد. «زیر» هم -که شکل غلیظتر تلفظِ نالبکی‌ست، به عبارتی تلفظ دهاتی‌تر آن- معلوم است، زیرا «زیر» در زیرِ اِسکان قرار می‌گیرد «زیر» نامیده شد.

 

نکته‌ی ۱ : هنوز نیز مردم روستانشین و روستایی‌های مقیم شهر، ترجیح می‌دهند و دوست می‌دارند، چای را در «اِسکان زیر» بنوشند. من خودم -که تمام افتخارم و رگ‌وریشه و هویت و عشقم این است روستایی‌ام- چای را فقط با «اِسکان زیر» دوست می‌دارم، چند وعده در روز می‌نوشم. زیرا نه دهن‌سوز است، نه موجب هورت‌کشیدن و داغ‌داغ بلعیدن، و نه هم می‌گذارد خاطرات قندوچای از ذهنت بپّرد؛ که قند برای ما در نوجوانی از شُکّلات‌های بلژیک! هم لذیذتر بود.

 

نکته‌ی ۲ : اما سلامت در جهان، چون، امروزه‌روز به خطر افتاده است، برای نگهبانیِ سلامتِ همگانی، عقل و شرع ایجاب می‌کنند که کم‌کم «اِسکان زیر» از محفل‌های جمعی، جمع شود. این رفتار، بی‌تردید به اخلاق نزدیک است.

 

نکته‌ی ۳ : قدیم مرحوم مادرم به ما می‌فرمودند «اِسکان زیر» کَس دیگه رِه، تِک (=لب) نزنین، لاقمی می‌گیرین.

 

یادآور: لاقمی -به سکون قاف- یک برفکی بود سفیدرنگ در دو گوشه‌ی دو لبِِ دهان، که نمی‌دانم ناشی از چیست اما واژه‌ی لاقمی به نظرم، از نظر لُغوی در واژه‌ی «لُقمه» ریشه دارد که موجب سرایت است.

۱۹ مرداد ۱۳۹۹

 

دو سخن از امام کاظم (ع)

در فرخنده‌میلاد آن امام هُمام:

 

بر آن کس که از جانب خدا خرد ورزد [عقلش به فرمان حق باشد] سزاست که خدا را در روزی‌رسانى کُندکار نپندارد و او را در قضایش متّهم نسازد [بر او گمان بد نبرد].

یارى‌رسانىِ تو به ناتوان، از برترین صدقه‌‏هاست. (منبع)

 

 هُیام 

نویسنده: ابراهیم طالبی دارابی دامنه

به نام خدا. پیش یا پس از متنم مطالعه‌ی پنج آیه‌ی کوتاه ۵۱ تا ۵۵ واقعه -که کمتر از سه سطر است- خالی از لطف نیست. در آنجا واژه‌ی «هیم» و آنچه ازین لغت برمی‌خیزد، دل انسان را خنک می‌کند، روح وی را پَرِ پرواز می‌بخشد و فکر او را به فلاتِ مرتفع تدبّر می‌رسانَد. خصوصاً افرادی که مبتلا به شیدایی و عشق باشد؛ زیرا این لغت پُرمعنا و پُر از پیام، برای عاشق هم، استعاره شده، به این علت که عاشق‌پیشه همچون شتر تشنه‌ای تشبیه شده که رفت‌وآمدش و حرکات و سَکناتش، حیرت و نوعی سردرگمی‌ست و گویا به همین خاطر «یَهِیمُونَ‏» در آیه‌ی ۲۲۵ شعراء نیز، «رفتنِ متحیّرانه به این‌سو و آن‌سو» معنی شده است.

کمی وسعت به بحث:

«هیم» عطشِ شدید است، «هیام» نوعی مرض، که شتر می‌گیرد، «هَائِم» به شخصی گویند که دچار عطشِ شدید شده‌باشد؛ و «هَیْماء» چاهی‌ست که آب نداشته باشد و خلاصه «هِیم» شُتر تشنه‌ای‌ست که از شدتِ تشنگی این‌سو و آن‌سو می‌رود و از چریدن خودداری می‌ورزد. البته برخی هم، «هیم» را زمین رَملی دانسته‌اند که هر چه آبیاری شود هرگز آب در آن نمی‌مانَد و همه را در خود فرو می‌بَرد و همچنان خشک و بی‌بَر باقی می‌مانَد.

علمای ادب معنای محوری این واژه را «خشکیِ درونِ چیزی» و نیز «خالی‌بودنِ کامل آن از هرگونه تَری و هرچیزی که» بتواند یک حالت تماسک (=چسبندگی) بیاورَد، دانسته‌اند.

وقتی مفسّران روی تدبّر آن تمرکز کردند، دریافتند که «هیم» می‌تواند اشاره‌ای باشد به حالت استیصالی (=درماندگی) یا ممکن است ناشی باشد از «اضطرار درونی» نه لزوماً «اجبار بیرونی» و یا احتمال دادند که شاید برای عذاب «ضَّالُّونَ» است که «مُکَذِّبُونَ» هستند و از «زَقُّومٍ» می‌خورند و از «حمیم» می‌نوشند، ولی باز سیراب نمی‌شوند.

و نیز می‌گویند شاید اشاره دارد به تجسُّم دنیوی عطشِ دنیاپرستیِ «گمراهانِ تکذیب‌کننده‌ی زندگیِ دوباره». و شاید به معنای رایجش در عرب به شخص متحیّر اطلاق می‌شود که به هر دری می‌زند اما به خاطر گمراهی و تکذیبگری‌اش «در حیرت و سرگردانی کامل» غوطه‌ور است. در واقع عطش‌زده‌ی دنیایی مانند کسی است که مبتلا به مرضِ استسقاء (=آب‌خواست) است که هر چه آب بنوشد عطشش پایان نمی‌پذیرد.

راستی! زَقّوم هم که می‌دانید؛ درختی‌ست تلخ و بسی بدبو، که وقتی برگش کَنده شود، شیره‌ای از آن بیرون می‌خیزد که به هر کجای تنِ آدمی برسد، موجب ورم می‌گردد.

 

یک افزوده: در تفاسیر روایی، نقل است از امام صادق (ع) که «هیم» آن نوشیدنی‌ست که نام خداوند عزّوجلّ بر آن برده نشود. (منبع)
 
 
 
فَشَارِبُونَ شُرْبَ الْهِیمِ.
و همچون نوشیدن شترانی که مبتلا به بیماری تشنگی شده‌اند، از آن خواهید نوشید.
ترجمه‌ی مرحوم مصطفی خرّم‌دل.

۲۰ مرداد ۱۳۹۹

 

تَلِّ غمِ مُحرّم

امامِ عبادت و عبودیت و عرفان و عاشورا

 

به قلم دامنه : به نام خدا. وقتی تو ای عزادار حسین (ع) در نقطه‌ی مُحرّم و بر تَلِّ غمِ آن می‌ایستی، عقل و احساست بر وجودت قطره می‌چکانَد تا با وجدانی راحت‌تر از هر ماه و روز دگر، به آن فرااُقیانوسِ بی‌کران بپیوندی؛ به مکتب و معبدِ امامِ عبادت و عبودیت و عرفان و عاشورا. به دانشگاهِ آموزگارِ چگونه‌زیستن و چگونه‌مردن، باهم. به پیشگاهِ انسانِ والِه خدا که در الهیّتِ یکتایِ یگانه هم ذوب بود و هم مجذوب. به درگاهِ اباعبدالله -علیه‌السّلام- که پدرِ بنده‌های خدا شد از روز ازَل و حضرتِ ثارالله (=خونِ خدا) گردید، اِلی‌الابَد. و به بارگاهِ شهید آگاهِ عاشورا که خدا نیز شیدا و پذیرا و در ملاقاتِ اوست.

 

 

وقتی بر کرانه‌ها و ناحیه‌های بی‌کران و بی‌کناره‌ی مُحرّم می‌نشینی، موجودیتت دگرگون می‌شود و رودبارِ اشک و پیام و جولانگاه فریاد و گریه و عزا احاطه‌ات می‌کند و آن‌چنان بر تو محیط می‌گردد که گویی به سانِ رودخانه‌ی خروشانی که:

 

باد دیواره‌های آبخیز تو را می‌ساید. آب آن را می‌تراشد. سیلاب از آن می‌خراشد. بُلبُلِ دل در آن می‌خُرامد. طاووسِ سِرّ بر آن می‌چَمد. زوزه‌ی سرما به آن می‌تازد. دلِ بی‌قرار از ژرفای این درّه‌، ذرّه‌ذرّه‌ می‌کاهد. روح که آکنده از درد و الَم است آن را می‌نوازاند. آفتابِ شاهد، بر آن نور می‌تاباند. مهتاب خجِل بر آن روشنی می‌پاشاند. برفِ اندوه، لبه‌های خشک آن را می‌پوشاند. طوفان سهمگین، سبزه‌های روییده‌‌ات را می‌کَند و به هوا می‌پراکنَد. ولی یک صخره‌سنگِ سختِ قطور در آن به تو درسِ مقاومت و کَنده‌نشدن می‌آموزاند. و خدای هستی‌بخش در تمام این مظاهر، برِت جلوِه می‌کند تا به تو بیاموزاند تا زنده‌ای به عهدت بمان که به آن «تلّ» چشم بدوزی و به آن «گودال» گوش بداری، و به آن خیمه‌ها دل دهی، تا نگذارنت به یغما روَی. که بتوانی تو ای عزادار عاشورا و رونده‌ی راه حسین (ع) -که عزاداری برای آن پیشوا و یارانش حتی در تنهایی و خلوت و رعایت مصلحت، چونان نماز، ترک نمی‌گردد- به اوج ادراک برسی که:

 

این جمله‌ی «ما رأیتُ الّا جمیلاً» حضرت زینب (س) پیام‌آور عاشورا چه پیامی‌ست که چارچوب مکتب شده‌است. که خطاب به حاکم وقت فرمودند: غیر از زیبایی چیزی ندیدم. این ندا، نهایتِ عرفان نظری و عرفان عملی‌ و ختمِ فهم و آوای رسای تمامِ عصاره‌ی عاشوراست و در رثای واقعه‌ی کربلا.

 

و آخرین سخنان امام حسین (ع) در شب عاشورا با خداوند را -که برترین تابلوی زیستن است- صحیح هجی نمایی و وفق راهت کنی که چه عارفانه و توحیدی نجوا دادند:

 

«اللَّهُمَّ أَنْتَ ثِقَتِی فِی کُلِّ کَرْبٍ وَ رَجَائِی فِی کُلِّ شِدَّةٍ وَ ...» «پروردگارا تنها تو در تمام پیش‌آمدهاى ناگوار، موردِ اطمینان من هستی و در هر سختى به تو امید دارم و... بسیارى از اندوه‌هایى که به من رو مى‌آورَد و قلب را ناتوان مى‌کند و راه‌چاره را مسدود مى‌سازد و دوست، مرا تنها می‌گذارد و دشمن، شماتت مى‌نماید، همه را با توجه‌ی تو، بر خود هموار ساختم و به جز تو، با دیگرى به میان ننهادم و به جز وصول به حضرتِ تو، به دیگرى اعتنایى ننمودم و... تو ملازمِ هر نیکی، و غایت و مُنتهای هر میل و رغبت هستی.» (منبع)

 

از نگاه آسیب‌شناسانه و دین‌شناسانه‌ی امام حسین (ع) پاره‌ای از مردم، نه بنده‌ی خدا که عبدِ دنیا هستند و تا جایی از دین، دَم! می‌زنند که فکر می‌کنند باید از آن منفعت و سود ببرند. ازین‌رو، وقتی دچار سختی و به گذر از آزمودن‌ها مبتلا می‌شوند، پا پس می‌کِشند و فقط زبان به دینداری و تدیّن می‌گشایند و عقب می‌نشیند. و به همین علت از نظر آن حضرت، دینداران در شرائطِ سخت، اندک‌اند؛ گویی دین «لَقلَقه‌ی زبان‌شان» می‌باشد، تا این‌گونه در جامعه ظاهر شوند و جلوه کنند. به تعبیر آیت‌الله عبدالله جوادی آملی «دینِ آدامسی» دارند. یعنی دین را مثلِ آدامس می‌جوند و بعد تُف می‌کنند!

 

سخن امام حسین (ع) -که در کتاب حدیثی «تحف العقول» محدّث حرّانی ثبت است- این است:

 

«همانا مردمان، بنده‌ی دنیایند و دین، لقلقه‌ی زبان آنهاست و هر جا منافع‌شان [به وسیله‌ی دین] بیشتر تأمین شود، زبان مى‌چرخانند و چون به بلا آزموده شوند آن‌گاه دینداران اندک‌اند.» (منبع)

 

نکته: به نظر من، امام حسین (ع) چنین دیندارانی را، نه فقط در عالَمِ نظر به جامعه و دینداران شناساندند، بلکه در صحنه‌ی عمل به چشم خود دیده‌اند. آن‌همه آدم در کربلا که به مَصاف با اباعبدالله (ع) صف شده‌بودند و آرایش لشکر گرفته بودند، از کافرستان! نیامده بودند، بلکه دینی، در حد لقلقه‌ی زبان داشتند و به فرموه‌ی حضرت سیدالشهداء (ع) «بنده‌ی دنیا» بودند که حاضر شده‌بودند دست به شقاوت و خفّت بیالایند.

 

سخنان امام حسین (ع) و اساساً بیان پیامبران و امامان -علیهم السلام- لبریز از پند و سرشار از اندرز است، زیرا حکمت است. و حکمت سخنی‌ست که فرد را به مقصد پیش می‌برَد. پس کافی‌ست کمی به آن نگریست و اندیشید. آرامش و بازسازی فقط با سخنان حکمت‌آمیز، میسّر است.

 

دیگر این‌که گفتار امام حسین (ع) از آن نظر در نزد دیگران نافذ است و بر جان می‌نشیند، چون هم به‌طور ویژه در قلب‌های مؤمنان و آزادمردان حضور دارد و هم آنچه به دیگران سفارش می‌کرد، خود در عمل‌کردن به آن پشتاز بود. مثل این جمله‌ها (منبع) که آن حضرت می‌فرمایند:

 

«چیزى را بر زبان نیاورید که از ارزش شما بکاهد.»

 

«بخشنده‌ترین مردم کسی است که در هنگام قدرت می‌بخشد.»

 

«عقل جز به پیروی از «حق» کمال نمی‌یابد آیا نمی‌بینید که به حق عمل نمی‌شود و از باطل نهی نمی‌شود؟»

 

إنَّ شِیعَتَنا مَن سَلمَت قُلُوبُهُم مٍن کلِّ غَشٍّ وَ غِلٍّ وَ دَغَلٍ «بدرستی که شیعیان ما قلبشان از هرناخالصی و حیله و تزویر پاک است.»

 

«جز به یکى از سه نفر حاجت مبَر: به دیندار، یا صاحب مروّت، یا کسى که اصالت خانوادگى داشته باشد.»

 

«رستگـار نمی‌شوند مـردمـى که خشنـودى مخلـوق را در مقـابل غضب خـالق خریدنـد.»

 

«هر یک از دو نفـرى که میان آنها نزاعى واقع شود و یکـى از آن دو، رضایت دیگرى را بجـویـد، سبقت‌گیـرنـده اهل بهشت خـواهـدبــود.»

 

«کسی در قیامت در امان نیست، مگر کسی که در دنیا، پَروا از خدا در دل داشت.»

 

«به‌درستی که من مرگ را جز سعادت نمی‌بینم و زندگی با ستمکاران را جز مِحنت (=بلا و عذاب و آفت) نمی‌دانم.»

 

«بخشنده‌ترین مردم کسی‌ست که به آن کسی که چشمِ امید به او نبسته، بخشش ‌کند.»

 

«نیازِ مردم به شما از نعمت‌های خدا بر شماست، از این نعمت، افسرده و بیزار نباشید.»

 

«اى مردم در خوبى‏‌ها با یکدیگر رقابت کنید و در بهره‌گرفتن از فرصت‏‌ها شتاب نمایید و کار نیکى را که در انجامش شتاب نکرده‌‏اید، به حساب نیاورید.»

 

«عاجزترین مردم کسی‌ست که نتواند دعا کند.»

 

«آن که در کاری که نافرمانی خداست بکوشد امیدش را از دست می‌دهد و نگرانی‌ها به او رو می‌آورد.»

 

«خداوندا! تو مى‌دانى که آنچه از ما صورت گرفت، به خاطر رقابت در امر زِمامدارى و یا به‌چنگ‌آوردنِ ثروت و مال نبود، بلکه هدف ما آن است که نشانه‌هاى دین تو را آشکار سازیم و اصلاح و درستى را در همه‌ی بلاد برملا کنیم تا بندگانِ مظلومت آسوده باشند و فرایض و سنّت‌ها و احکامت مورد عمل قرار گیرد.»

 

امام حسین (ع) هنگام به میدانِ دفاع رفتنِ فرزندش علی اکبر: «بارالها! بر این مردم گواه باش که جوانی به مبارزه‌‌ی آنان شتافت که در خُلق‌و‌خوی و گفتار، شبیه‌ترین مردم به فرستاده‌ی توست»

 

«حذَر کن از مواردی که باید عذرخواهی کنی، زیرا مؤمن نه کار زشتی انجام می‌دهد و نه به عذرخواهی می‌پردازد، اما اهلِ نفاق، همه‌روزه بدی می‌کند، و به عذرخواهی می‌پردازد.»

 

«من کُشته‌ی اشکم؛ هر مؤمنى مرا یاد کند، اشکش روان شود.»

 

«هر که خدا را ، آن‌گونه که سزاوار اوست، بندگی کند، خداوند بیش از آرزوها و کفایتش به او عطا کند.»

 

«سلام‌کردن هفتاد حسنه و ثواب دارد شصت و نُه ثواب از برای سلام‌کننده و یک ثواب برای جوابگوست.»: لِلسَّلامِ سَبعُونَ حَسَنَةً، تِسعٌ وَ سِتُّونَ لِلمُبتَدِءِ وَ واحِدَةٌ لِلرادِ.

 

«از نشانه‏‌هاى خوش‏نامى و نیک‏بختى، همنشینى با خردمندان است.»

 

«همنشینی با سِفلگان و افراد پست، ناپسند است و همدمی گناهکاران موجب بدبینی مردم و از دست‌دادن اعتماد و اعتبار است.»

 

«از نشانه‌های عالم، نقدِ سخن و اندیشه‌ی خود و آگاهی از نظرات مختلف است.»

 

«گریه از ترس خدا سبب نجات از آتش جهنّم است.»

 

از وصیت‌نامه‌ی امام حسین (ع) به محمّد حنفیه:

 

«من برای جاه‌طلبی و کام‌جویی و آشوبگری و ستمگری قیام نکردم، بلکه برای اصلاح در کار اُمت جدّم قیام کردم؛ می‌خواهم امر به معروف و نهی از منکر و به شیوه‌ی جَدّ و پدرم حرکت کنم».

 

شرح و نکته:

 

امام (ع) درین فراز، به تقبیح صریح چهار کردارِ زشتِ جاه‌طلبی، کام‌جوئی، آشوبگری و ستمگری پرداختند که در زمانه‌ی ایشان تاروپود حکومت و جامعه را پوشانده و پوشالی ساخته بود. و از چهار آرمان سخن به میان آوردند که اساس و بنیاد یک حکومت و جامعه‌ی راستین است: اصلاح کار اُمّت محمد (ص) و حرکت بر وفق شیوه‌ی نبوی و علوی با تأکید بر گستراندنِ معروف و برافکندنِ منکر.

 

این چارچوبی‌ست که با عاشورا و با شهادت رقم خورد تا بر پیروان «راه» دائمی را بنمایاند. پیمودنِ راه امام حسین (ع) اگر با شناخت درستِ افکار و رفتار آن حضرت طی گردد که -اُسوه‌ی حسَنه است- خُسران ندارد و بی‌هیچ تردیدی، پیمایش راه همه‌ی انبیاء الهی‌ست، که به تعبیر مرحوم مهدی بازرگان «راه انبیاء، راه بشر است»

 

نکته‌ای دیگر از وصیت‌نامه‌ی امام حسین -علیه‌السلام-

 

این فرازش درسی نهفته است که کمتر به آن توجه شده است؛ آنجا که نوشته‌اند:

 

«پـس... هر کس این [نهضت] را رد کند، صبر مى‌کنم تا خداوند بین من و این گروه قضاوت کند که او بهترین داوران است.»

 

نکته اینجاست که امام (ع) در برابر کسانی که حرکت آن حضرت را در ردِّ بیعت با خلیفه و سپس هجرت به کوفه مورد انتقاد قرار دادند و یا رد کردند، شکیبایی ورزیدند و در برابرشان صف‌آرایی نکردند بلکه صبورانه به راه اصلاحی خود ادامه دادند و تا روز عاشورا نیز از نجات و راهنمایی افرادی که بی‌شرمانه در مَصاف با ایشان قرار گرفته بودند، دست برنداشتند، زیرا تمام افکار و رفتار امام حسین (ع) جنبه‌ی انسان‌سازی داشت و رنگ توحیدی و مأموریتی الهی. این است که مکتب آن حضرت دانشگاه است و محل تحصیل.

 

پاسخ:


سلام. کنایه‌ی سنگینی داشت به تازه‌به‌دوران رسیده‌هایی که به عظمت و اقتدار ایرانِ سربلند، شاخ‌وشانه می‌کشند که از قدرتِ سالِب (=بازدارندگی) مؤثر و به‌جایی برخوردار است. ان‌شاءالله عدالت هم ضمیمه‌ی همیشگی‌اش گردد تا به پیام و خون شهیدان وفا شود. سپاس ازین پست زیبا.

 

پاسخ:

 

سلام آشیخ محمد بابویه .واژگان محلی و جاه‌های خاطره‌انگیزی چون لِتکا و باجگیران و بَبِرخاسِه و چَفت‌سَر را زیبا آمدی. باز نیز بکاو.

 

پاسخ:

 

سلام. از تکمیل بحث به قلم شما بهره می‌برم. نکات درخشنده‌ای در جملات شما وجود دارد که مدّ نظر افتاد. سپاس. آن عبارت آخر شما را هم درست می‌دانم، چنین است. اما نتیجه‌ی پست من نیست. بلی، دیندار نمی‌جنگد اما به وقتِ خود مانند آموزگار عاشورا (ع) اهل عزت است نه ذلت. اهل مقاومت است نه معامله. دینداران حقیقی هیچگاه شروع‌کننده‌ی هیچ جنگی نبوده و نیستند، همیشه اهل دفاع و رشارت آگاهانه‌اند. این راه، راه حسین (ع) است.

 

پاسخ:

 

سلام جناب آشیخ محمدرضا. من در فوتبال و ورزش هیچ نظر کارشناسی بلد نیستم. اما یک چیز خیلی رنجم می‌دهد؛ آوردن انواع سرمربی و مربیان خارجی در فوتبال و سپس شکایت و خسارت و محکومیت به پرداخت میلیاردها مبلغ بابت انواع چیزها که گویا یک شگرد رایج و حتی شیوه! شده.

 

کامالا هریس «Kamala Harris»

 

نویسنده: ابراهیم طالبی دارابی دامنه

 

به نام خدا. بالاخره «جو بایدن» معاون خود را برگزید؛ خانم کامالا هریس. (منبع) چه بخواهی، چه نخواهی اساساً برگزاری انتخابات ریاست جمهوری آمریکا در جهان بازتاب و حتی بازخورد دارد و بسیاری را، دست‌کم طی یک سال به اخبار خود درگیر می‌سازد؛ من هم یکی از این جهانیان. از وقتی خبر رسید که کامالا هریس معاون جو بایدن شد، بیشتر درگیر اخبار این کارزار سیاسی شدم که در ۱۳ آبان امسال (۳ نوامبر) برگزار می‌گردد.

 

مهم این نیست او کیست. مهم این است این انتخابات سال‌هاست که تأثیرات بین‌المللی دارد و از محیط بین‌الملل نسبتاً تأثیر می‌پذیرد. این‌که هریس ۵۵ ساله است، سناتور است، سیاستمدار است، دیدگاهی نه چپگرایانه که «نسبتاً لیبرال»  (منبع) دارد، و یا دادستان ایالت کالیفرنیا بود، و یا این‌که زنِ سیاه پوستِ هندی‌تبار «از پدری آفریقایی‌-جامائیکایی و مادری هندی»  (منبع) است، و این‌که در «جنبش سیاه‌پوستان در دهه‌ی ۶٠» نقش داشت و یا حتی این‌که ترامپ، بایدن را «کودن» و هریس را «حُقه‌باز» خوانده است، موردِ نظر من در این متن نیست؛ مطلب من این است:

 

حال که آمریکایی‌ها داعیه‌ی رهبری جهان را دارند و حتی سازوکارهای حقوقی بین‌المللی و سازمان‌های مرجع جهانی را ابزاری برای اهداف خود می‌پندارند، و در عمل نیز در امور داخلی همه‌ی کشورها دخالت و یا نفوذ و حتی اقدام به براندازی می‌کنند، خواه‌ناخواه باید به این تن بدهند که جهان هم برای به پیروزی‌رساندنِ کاندایداهای دلخواه خود و یا نامزد کم‌خطرتر، اثر و نفوذ می‌گذارد، کما آن‌که کم‌وبیش گذاشته‌اند. علت روشن است: منافع ملی کشورها که در سیاست، اصالت دارد و محوریت.

 

نمی‌شود از یک سو بر جهان «هژمونی» (=سلطه و رهبریِ زورمندانه) داشت و از سوی دیگر انتخاب رئیسِ چنین کشوری را، امری منحصر به داخل و حق ویژه‌ی شهروندان خود پنداشت. گرچه انتخابات در یک رسم و روش دموکراتیک، اساساً امری داخلی‌ست، اما سیستم آمریکا مدت‌هاست از نفوذ و یا دست‌کم اثرگذاری کشورها بر سیستم انتخاباتی خود باخبر است؛ چه با پول، چه با نفوذ، چه با لابی، چه با جاسوسی، و چه با بده‌بستان‌های مخفی و سرّی.

 

من دیدگاهم این است کم‌کم این پدیده شکل قوی‌تری به خود خواهدگرفت، و نحوه‌ی انتخابات آنجا را از حالت کارتِ الکترال ایالتی، به الکترال جهانی! ولو غیررسمی و صوری می‌کشانَد. اگر البته پیش‌بینیِ فروپاشی و دگرگونیِ ویرانگر چنین نوع نظام ظالمانه و یک‌جانبه‌گرایانه‌ای، دست‌کم طی سال‌های پیش رو، و به زودیِ زود صورت نپذیرد؛ آن، یک پدیده‌ی نوین دیگری خواهد بود. بگذرم.

 

نکته: نقش «معاون» در نظام سیاسی آمریکا از آن‌رو مهم است که امور مهمی به او واگذار می‌گردد و عزل‌ونصب‌های فراوانی به او سپرده و حتی رئیس‌جمهور بالقوه محسوب می‌شود. یعنی در اثر هر اتفاقی، اگر رئیس‌جمهور برکنار یا فوت شود، بدون برگزاری انتخابات میان‌دوره‌ای، جای او را می‌گیرد. در منابع خواندم که «روزولت» و «ترومن» پس از جنگ جهانی دوم بر افزودن اهمیت جایگاه معاون در امور کشور و بین‌الملل نقش داشتند.

 

۲۳ مرداد ۱۳۹۹

 

پاسخ:

 

سلام. ذهن شما حاوی دهها زونکن از فنون و نظریه‌های فوتبالی‌ست و دیدگاه شما در فوتبال و حتی بازی‌های آن همواره به تحلیل درست می‌انجامد؛ فقط اِتّاسِسکِه (=خیلی‌ناچیز) پرسپولیسی افراطی! هستی. من حتی آماتور هم نیستم در فوتبال، چه برسد به صائب.

 

امابعد؛ در واقع بذل و بخشش آن‌همه پول -چه دستمزد و چه خسارت- به سرمربی‌های خارجی سودمند نبود که هیچ، موجب حیف‌ومیل شد. با این مقدار پول هنگفت می‌شد هزارها درمانگاه در هزاران روستای فقیر ساخت که صدها نفر را به شغل شریف بهداشت مشغول می‌ساخت و میلیون‌ها روستانشین دورافتاده را درمان.

 

البته ناگفته نگذارم که من ردیف بودجه برای فوتبال و ورزش‌های مهم دیگر در روستا و محلات را هزینه نمی‌دانم، سرمایه می‌دانم. ورزش‌های مختلف وقتی در روستاها رونق بگیرد، زندگی هم سالم‌تر و هم مسالمت‌آمیزتر می‌شود. این شعار هم خیلی آشناست: عقل سالم در بدن سالم.

 

گوشه‌، خوشه‌، توشه

 

نویسنده: ابراهیم طالبی دارابی دامنه

 

در کوچه‌ی فقر گوشه‌ای حاصل کن

وز کشتِ حیات خوشه‌ای حاصل کن

در کهنه‌رباطِ دَهر غافل منشین

راهی پیش است توشه‌ای حاصل کن

 

(عُبید زاکانی. رباعی۴۲)

 

برداشت: من ازین شعر این‌گونه برداشت دارم؛ درین رباعی عرفانی، میان سه قافیه‌ی هدفمندِ گوشه‌، خوشه‌ و توشه‌ ربط معنوی و ارتباط زیستی حاکم است. گوشه‌نشینی برای غنی‌شدن در معرفت به خداوند یکتا. خوشه‌چینی در اثر این معرفت از حیات و دنیا. و توشه‌برگیری برای دست‌خالی نرفتن در پیشگاه معاد و رستاخیز و خدا. و این هر سه عرصه، از دیدِ تیزِ عُبید زاکانی به مصرع سوم وابسته است که در «رباط» روزگار باید رفت تا عمر را به غقلت سر نکرد. همان عبارت مشهور نبوی (ص) : دنیا به مثابه‌ی مزرعه‌ی آخرت؛ که عُبید با تعبیر «راهی پیش است» آن را بیان کرده است. زیرا درین جهان‌بینی الهی، راه، بُن‌بست نیست، مسدود نیست. پوچ نیست. عبَث (=بیهود) نیست. بازی نیست. بلکه باز است. غایت دارد. و در پیش. و آینده. به معنی خواهدآمد. و ما «رونده» و درراه و راهی به سوی آن.

 

لغت: رباط یعنی عبادتگاه، از واژه‌ی ربط برای رابطه با خدا، محل استراحت کاروان‌ها، خانقاه. در ایران، خصوصاً خراسان و به‌ویژه در مسیرِ منتهی به مشهد مقدس، رباط‌های زیادی داشت و هنوز نیز نام برخی از محلات با پیشوند رباط است. مثل رباط‌خیل. عُبید زاکانی نیز در این شعر، تمامِ جهان را به «کهنه‌رباطِ دَهر» تشبیه کرده است. بگذرم.

 

نکته: این رباعی زاکانی می‌تواند معادل این باشد که دنیا، سرای یأس و عُزلت و نومیدی نیست، اینجا محلِ آبادانی و توشه‌برگیری و شادمانی و خودسازی و خداپرستی‌ست.

 

۲۴ مرداد ۱۳۹۹

 

پاسخ:

 

البته خود نیک می‌دانید آنان هراسیدند و عقب نشستند و مباهله هرگز رخ نداد. نیز در آیه‌ی مباهله علی (ع) به تعبیر امام المشکّکین رازی، «انفَس» لقب گرفت که متّحد نفسِ حضرت محمد (ص) است و گرانبهاءترینِ آن حضرت.

 

 

برّه‌ام کُشتند و بُز بفروختند

 

نویسنده: ابراهیم طالبی دارابی دامنه

 

به نام خدا. زنده‌یاد پروین اعتصامی در دیوانش، شعری دارد با اسم «ناآزموده» (منبع) که ۴۳ بیت است. من برداشت و شرح کوتاه‌ام را از آن، می‌نویسم:

 

شعر، داستانِ قاضی بغداد است که مریض شد و دفترش گردآلود گردید و بی‌مُشتری. مدتی گذشت. دید زندگی‌اش کساد شد و اوضاع هرج‌ومرج و ملت هم به داوری محتاج! پسرش را جای خود گذاشت و این‌چنین نصیحتش نمود و این‌گونه! خط و ربط داد:

 

حرفِ ظالم، هر چه گوید می‌پذیر

هر چه از مظلوم می‌خواهی بگیر

گاه باید زد به میخ و گه به نعل

گر سنَد خواهند، باید کرد جعل

 

پسرِ قاضی بر سریر قضاوت نشست و روزی یک ستمدیده‌ی روستایی، سراغش می‌آید و این‌گونه طرح مسئله و درد‌وناله و در واقع شِکوه و شکایت می‌کند:

 

کرد نفرین بر کسانِ کدخدای

که شبانگه ریختندم در سَرای

خانه‌ام از جَورشان ویرانه شد

کودکِ شش‌ساله‌ام، دیوانه شد

روغنم بُردند و خرمن سوختند

برّه‌ام کُشتند و بُز بفروختند

 

پسر قاضی این‌گونه پاسخ می‌دهد تا با اَخّاذی (=باجگیری) رشوه به رسم امروزی! داوری کند و در حقیقت «زر»سِتانی کند، نه «داد»سِتانی:

 

گفتم این فکرِ محال از سر بِنه

داوری گر نیک خواهی، زر بده

 

پسر قاضی وقتی دید روستایی زر ندارد و دینار هم هیچ، دست به کشمکش می‌زند و سرانجام می‌کُشدش. قضیه را به پدرش شرح می‌دهد. قاضیِ مریض و قرین‌السَریر (=بسترنشین) بغداد کار پسرش را -که به قتل دادخواه انجامید- نمی‌پسندد! و پسر به کنایه می‌گوید شما قاضی بودید به طرز زیر! برخورد می‌کردی:

 

خیره‌سر می‌خواندی و دیوانه‌اش

می‌فرستادی به زندان‌خانه‌اش

 

پسر قاضی، ولی، به پدرش چنین پاسخ می‌دهد. یعنی در حقیقت دست به افشاگری می‌زند و هویتش را برملا می‌سازد:

 

تو، به پنبه می‌بُری سر، ای پدر

من به تیغ، این کار کردم مختصر

آن چنان کردم که تو می‌خواستی

راستی این بود و گفتم راستی

 

نکته: من اما نمی‌دانم امروزه‌روز در گیتی، میانِ دادخواه، دادستان، دادگاه، داور، و  اساساً دادگستری و وُکلا و مُنصفا چه ربط و رابطه‌ای برقرار است و قضاییه‌ی کشورها چگونه طیّ‌طریق می‌کنند! به سبک و سفارش قاضی بغداد؟! و شعار و تشریفات؟! یا به رسمِ شرافت و شعایر و تشریعات؟

 

۲۵ مرداد ۱۳۹۹

 

منبع

با عکس بالا، فی‌الفور، دست‌کم این واژگان در ذهن من انباشته می‌شوند:

میراب و جویِ آب (=کِله).
وِرزا و وَرزِ زمین.
تیلر و شخم و خیش.
زنانِ زحمتکش و کار و بارِ زار.
بوی قشنگ شالی و شالیزار.
دِرو و داس و دره‌ی مردانِ مرداد تا مهر.
خرمن و خرمن‌کوب و اسب و تراکتور.
رنج و برنج و مُربّای تُرنج.
خروار و شالی‌کوب و خریدار.
خرید به ثمَنِ بَخس (=کم‌بهاء) از کاسب و کشاورز.
شروع تقلُّب و غشّ در بازارِ دراز.
لوله‌پولیکای دلّال در لای کیسه‌برنج...
که بگذرم.

ولی این را بگویم:

قُوتِ غالبِ غذای لذیذ ایرانی.
لقمه‌ی چربِ تَه‌چینِ بوقلون و غاز مازندرانی.
دو دیس! پلو و چلوی طارم اصلی.
بلافاصله رفتن به کُرسی‌بِن و خوابیدنِ فوری.
و بعدها قند و چربی و نحیفی و فشارِ لاجرَمِ آنی.

ابراهیم طالبی دارابی دامنه

۲۸ مرداد ۱۳۹۹

 

با آیه:

«وَاقْصِدْ فِى مَشْیِکَ» (آیه‌ی ۱۹ لقمان)

مجمع‌البیان: «و در راه‌رفتنِ خود، میانه‏‌رو باش»؛ یعنى: راه‌رفتنت را میانه و همچون راه‌رفتن در حالت آرامش و وقار قرار ده، مانند این سخن خدا: «کسانى که روى زمین، به‌نرمى گام بر می‌دارند.» «الَّذِینَ یَمْشُونَ عَلَى الْأَرْضِ هَوْنًا». (آیه‌ی ۶۳ فرقان)

قَتاده می‌گوید: معناى آن چنین است: در راه‌رفتنت، فروتن باش.

سعیدبن‌جُبَیر می‌‏گوید: در راه‌رفتنت، فریبکارى نکن.

(منبع: تفسیر مجمع‌البیان؛ ج ۸، ص۵۰۰)


یادآوری توضیحی:

تفسیر «مجمع‌ُالبیان» اثر شریف و «بی‌همتا»ی مرحوم شیخ طبرسی از عالمان بزرگ قرن ششم است. این اثر بزرگ، همواره مورد توجه‌ و استناد عالمان دینی بوده و هست. مرحوم علامه طباطبایی نیز از نکات ادبی و روایی این تفسیر در جای‌جای «المیزان» نقل کرده‌اند.

 

مقبره‌ی ایشان در کنار باغ رضوان در ضلع شمالی حرم امام رضا (ع) یعنی پشت صحن انقلاب است و خیابان شیخ طبرسی مشهد، در امتداد همین مقبره قرار دارد که به یاد و نام او نامگذاری شده است. توفیق زیارت قبرش بارها نصیبم شده است. از این‌که آن عالم عظیم‌الشأن، زادگاهش طبرستان یا تفرش و یا ساوه و قم است، اختلاف نظر است. بر روح و روان پاکش صلوات و درود وافر می‌فرستم.

ابراهیم طالبی دارابی دامنه

۲۹ مرداد ۱۳۹۹

 

پاسخ:

سلام. جزوِ استعداد درخشان به حسابت می‌آورم. برنج جناسم و وناجم! هم باشد قانع‌ام؛ زیرا: آبی زلال دارند، هوایی پاک،و زمینی غنی.

 

سلام. در آغاز امروز:

ٱللَّهُمَّ صَلِّ عَلَىٰ مُحَمَّدٍ وَ آلِ مُحَمَّد

 

شیخ دیاباته

 

نویسنده: ابراهیم طالبی دارابی دامنه

 

من تا دیشب نمی‌دانستم «شیخ دیاباته» کیست؟ حتی اسمی از او نشنیدم و نامی ازش نخواندم. دیشب در یک سایت خبری و صبح امروز در یک روزنامه‌ی کشوری خواندم که او «مهاجم» است و برای تیم استقلال ۱۶ گل زده است. کمی به مطالعه‌ی این شخص پرداختم دیدم ازو تعریف می‌شود و به فردی شریف و مِنصف توصیف شده است.

 

آری؛ شیخ دیاباته انسانی سیاه‌پوست، برخاسته از کشور «مالی» آفریقا؛ همسایه‌ی موریتانی و نیز چند کشور دیگر: الجزایر، سنگال و ... در غرب این قاره‌ی مظلوم ولی غنی.

 

مالی از فقیرترین کشورهاست؛ اما دارای معدن‌های فسفات، اورانیوم، نمک، آهک و طلاست. بیش از ۹۰درصد جمعیت آن، مسلمان است اما بخش شمالی مالی توسط گروه‌های تندور با افکاری شبیه به القاعده تصرّف شد که به «غائله‌ی شمال» مشهور گشت.

 

شیخ دیاباته ایرانی نیست اما می‌گویند «در یک برنامه‌ی تلویزیونی» خود را «ایرانی دانست» و دوستدار ایران.

 

شیخ دیاباته از کشور فقیر به ایران آمده و شاید روی همین حسِّ فقر و شکاف غنی و فقیر، روحش ترَک برداشته و وقتی کودکانی را در ایران در حالِ تکدی‌گری دیده، از همه خواسته به آنها کمک کنند. بگذرم. من چندان او را نمی‌شناسم و داوری هم ندارم، دیدم آموزندگی در رفتارش بود، ستون کردم در مدرسه. فقط دو به نکته از زبان دو نفر اکتفا (=بسنده) می‌کنم که چه در تربیت و ادب این بازیکن فوتبال برتر دیده‌اند که چنین به توصیف رفته‌اند:

 

احسان محمدی از نویسندگان سایت «عصرایران» نوشته: اگر «به سبک دوران نوجوانی بخواهم عکس سه بازیکن را به دیوار اتاقم بزنم یکی از آنها شیخ دیاباته» است.

 

یک کامنت‌نویس نیز نوشته: «با این‌که پرسپولیسی هستم، ولی شیخ دیاباته رو انسانی فرافوتبالی دیدم.»

 

نکته‌ی ۱ : استراق و سرقت و سفاهت آن بلژیکی و زنِ وکیلش کجا؟ شرافت و شرم و شعور این شیخ دیاباته کجا؟

 

نکته‌ی ۲ : باشگاه‌های ورزشی به‌ویژه فوتبالی در ایران، قرار بوده و هست که هم فرهنگی باشند و هم دانشگاه. هم ورزشی باشند و هم «باش»گاه؛ به معنی دقیقِ بودن و باشِش و باشیدن، که حیات است و سالم‌ماندن. بگذرم.

 

۳۰ مرداد ۱۳۹۹

 

پاسخ:

سلام. در عزاداری‌ات حاضرم؛ که عشق حسینی مسافت و جغرافیا نمی‌شناسد. روح همه‌ی عزاداران حضرت اباعبدالله الحسین -علیه السلام- کنار هم است و نشانِ هم. تقبّل‌الله.

 

خاطره‌ی تکیه‌ی داراب‌کلا

 

گَت تا خُوود، بود

 

نویسنده: ابراهیم طالبی دارابی دامنه

 

به نام خدا. گَت تا خُوود، بود. بیست مَنقل گِرد برنجیِ، دور تا دور چیده می‌شد؛ با آتش گُرگرفته‌ی زغال. چند قلیون تخم بوته‌ای نه شیشه‌ای با تَمکوتاس هم کنارشان. پیش‌پیش یکی‌یکی دو سه ساعت زودتر می‌آمدند تا هم، کنارِ منقل را رِزرو کرده‌باشند و هم از کَت پُشت‌دادن محروم نگردند، چون وسط و لای جمعیت، هم پا، پلَندر می‌گرفت و هم کمر، درد.

 

مَش شعبون -که ساقی صبور و صمیمی چای بود پدرِ عزیز شهید- عِدّه و عُدّه داشت، یعنی وَردست، پشتِ وَردست؛ که یکی زغال می‌ریخت در آتشخانه‌ی سماور. یکی اِسکان‌زیرها را می‌شُست و آن دیگری قند در ظرف برنجی می‌ریخت و میان حُضّار یک‌کَلوه یک‌کَلوه پخش می‌کرد. مشهور شده بود یک‌کَلوه یک‌اِسکان‌. حالِ آدم جا می‌آمد وقتی همون یک اِسکان‌ چای با یک‌کَلوه قند نصیبت می‌شد. پُک‌پُک قلیون، صدای اِسکان‌زیر، هَمهَمه‌ی همه، هنور هم در گوش‌ها طنین دارد.

 

ساعتی نمی‌گذشت که کیپ تا کیپ پُر می‌شد. گَت تا خُوود، بود. جا نمی‌شد حتی پا دزار کنی که کمی، دَم بدی به لینگ. طلبه‌های «آقامدرسه» که از اطراف منطقه‌ی میاندورود می‌آمدند و در آن حوزه، درس می‌خواندند، دوزانو، منظم و با نهایتِ حرمت و ادب روبه‌روی روحانیون می‌نشستند.

 

سه‌چهار سین‌زنی‌خون نوحه می‌خواندند. جمعیت -که بیشترشان چَکّیِ چاکِ پیراهن را درمی‌آوردند- بر سینه می‌زد تا صدای بیشتری منتشر کند و ثوابی بیشتری جمع. چراکه شرکت در عزاداری برای حضرت سیدالشهداء (ع) و شهدای کربلا و اُسرای عزیز شام به سرفرماندهی حضرت زینب (س) آن پیام‌آور شجاع عاشورا، برای همه، یک سُنت حسَنه بود، یک صراط مستقیم بود، یک اُنس و دلدادگی بود و یک وفا به آرمان بی‌همتا.

 

از نظر من کمتر کسی‌ست که بالاترین داراییِ خود را همین عشق و پیمایش، همین اشک و رَشک (=غیرت)، همین ریشه و ریش‌ریش شدن، همین سوگواری و عزاداری و همین نداها و آواها نداند.

 

با «یک یاعلی بلند؛ یاعلی: یاعلی. یاعلی. یاعلی.» سکوت، مجلس را دربرمی‌گرفت و چشم‌ها، همه، به سمتِ روحانیون دوخته می‌شد که کدام‌یک اینک به منبر می‌رود. جمعیت وقتی می‌دید از میان آن‌همه روحانیونِ تَکیه‌داده به دیوار تکیه، مثلاً شیخ عباسعلی مختاری برخاست و می‌خواهد به منبر برود، شور و هیجان تکیه را فرا می‌گرفت؛ چون آن مرحوم، هم کوبنده سخن می‌رانْد، هم فصیح و غَرّا و هم شمُرده‌شمُرده و رسا. زیرا سخن را در همان آغاز با تکاثر شروع می‌کرد.

 

ای عاشقان امام حسین (ع)،

ای پویندگان مکتب حضرت زینب (س)،

ای پایداران راه انبیا (ع)،

ای پیمان‌بستگان به عاشورا،

عزاداری‌تان اَجر باد،

عشق‌تان لبریز و سرشار،

و مَودّت‌تان به اهل‌بیت عصمت و طهارت (ع)، ماندگار.

 

۳۱ مرداد ۱۳۹۹

 

یک پیوست: آیه‌ی ۱ تا ۷ تکاثر

 

 

أَلْهَاکُمُ التَّکَاثُرُ. حَتَّىٰ زُرْتُمُ الْمَقَابِرَ. کَلَّا سَوْفَ تَعْلَمُونَ. ثُمَّ کَلَّا سَوْفَ تَعْلَمُونَ. کَلَّا لَوْ تَعْلَمُونَ عِلْمَ الْیَقِینِ. لَتَرَوُنَّ الْجَحِیمَ. ثُمَّ لَتَرَوُنَّهَا عَیْنَ الْیَقِینِ.

(آیه‌ی ۱ تا ۷ تکاثر)

 

ترجمه‌ی مرحوم مصطفی خرّم‌دل:

مسابقه‌ی افزون‌طلبی و نازش (به مال و منال و خدم و حشم و ثروت و قدرت) شما را به خود مشغول و سرگرم می‌دارد. تا بدان گاه که (می‌میرید و) به گورستانها می‌روید (و کار از کار می‌گذرد). هان بس کنید! (بعد از مرگ) خواهید دانست (که چه خاکی بر سر خود ریخته‌اید). باز هم (می‌گویم:) هان بس کنید! خواهید دانست (که چگونه خود را خانه خراب و بدبخت کرده‌اید). هان بس کنید! اگر آگاهی قطعی و یقینی داشته باشید (و از فرجام کار خود کاملاً باخبر باشید، از این مسابقه‌ی افزون‌طلبی و مباهات به قدرت و ثروت دست می‌کشید و گرد ملاهی نمی‌گردید و به کار آخرت می‌پردازید). شما قطعاً دوزخ را خواهید دید. باز هم (می‌گویم:) شما آشکارا و عیان، خود دوزخ را خواهید دید (و در آن خواهید افتاد).

 

پاسخ:

 

سلام جناب شیخ احمدی. خواندم و خیلی لذت بردم. نوشته‌ای پربار و حاوی معانی و مضامین وسیع نوشتی. بلی؛ حتی تا دورترین نقطه هم، آوای کربلا، پیام امام حسین (ع) و غم عظیم عاشورا و اندوه عمیق تاسوعا طنین می‌افکند؛ به ستاره‌ی عیّوق. همین به‌صحنه آوردن عیوق، اوج شعر محتشم است. ممنونم شیخ. ممنون.

 

پاسخ:

به چنین بینشی دعا می‌کنم جناب. هیچ ماهی، محرّم نمی‌شود. ماهی که دل به اصالت خود رجوع می‌کند، و عقل در ملاقات عشق، زانو می‌زند.

 

خبر و نظر

 

نویسنده: ابراهیم طالبی دارابی دامنه

 

خبر ۱ : استیو بنن استراتژیست برکنارشده‌ی ترامپ -که در ساخت دیوار مرزی آمریکا و مکزیک نقش داشته- از طریق سایت سرمایه‌گذاری «ما دیوار می‌سازیم» بیش از ۲۵ میلیون دلار از کمک‌های مردمی را به جیب زده است. (منبع)

 

نظر: این شخص به لزومِ جنگ مسیحیان و یهودیان با اسلام و چین معتقد است و این رویارویی را مقدس نیز می‌داند. لابد جیب‌بُری کرد تا پول دیوار مرز مکزیک را خرج تقابل با اسلام و ایران کند!

 

خبر ۲ : جو بایدن در مورد ماه محرم نوشت: «همانطور که دوستان و همسایگان مسلمان ما شروع سال نو اسلامی را گرامی می‌دارند و به فداکاری‌ای که در ماه مقدس محرم انجام شد، احترام می‌گذارند، بیایید همه‌ی ما بخواهیم که در کنار هم در مبارزه برای شفقت، برابری و عدالت بایستیم.» (منبع)

 

نظر: کاری به این ندارم که او به آنچه گفته، صداقت دارد یا ندارد، صوری گفته یا جدّی. باورش شده یا نه. مهم این است او به چهار مفهوم ارزشی اشاره کرده است که آرزوی همیشگی بشریت است، خاصّه به اصل «فداکاری» در واقعه‌ی عاشورا. باز «جو بایدن»! که دست‌کم برای ماه محرم، ولو برای کسب وجهه و رأی، چنین نوشت. هستند در داخل که انگار یک جو غیرت ندارند و هنوز هم منتظرند ترامپ یک غلطی علیه‌ی ایران بکند و از این‌که نمی‌تواند، با خود در کلنجارند و تحت فشار.

 

خبر ۳ : باراک اوباما گفت: «عاقبتِ ریاست‌جمهوری ترامپ، افسارگسیختنِ بدترین هوس‌های ما بوده، تضعیف وجهه‌ی پرافتخار ما در اطراف جهان و تهدید بی‌سابقه‌ی نهادهای دمکراتیک ما.» (منبع)

 

نظر: متوجه شدید که چی گفته؟ یعنی بدترین شکل دموکراسیِ صوری و پولی و کاپیتالیستی.

 

خبر ۴ : بیل کلینتون گفت: «شما می‌دانید که ترامپ با چهار سال ریاست جمهوری دیگر چه‌کار خواهد کرد: مقصّردانستن دیگران، قلدری و تحقیرکردن.» (منبع)

 

نظر: سه شیوه‌ی قدرت یک‌جانبه‌گرا و سه فاز شخصیتی نژادپرستی در آمریکا.

 

خبر ۵ : نخست وزیر عراق در دیدار با  ترامپ در آمریکا گفت: «آمریکا به عراق برای شکست داعش کمک کرد.» (منبع)

 

نظر: ازجمله حرف‌هایی‌ست برای تأمین منافع ملی، ولی تهی از راستی و خالی از درستی. امور داخلی هر کشوری انحصاراً ملی‌ست، اما اثراتِ ملموس معاضدت ایران نادیده‌انگاشتنی نیست.

 

۱ شهریور ۱۳۹۹

 

پاسخ:

سلام. اساساً انسانِ نیایشی، انسان معنوی‌ست. درود بی‌عدد به اخلاق نیایشی‌ات.

 

پاسخ:

 

سلام جناب... خدای را شکرگزارم که دوستان و خوبانی چونان شما  گریه و اشک بر امام حسین علیه السلام را اوج معرفت و نهایت منزلت خویش می‌دانند. اشک بر عاشورا آب زمزم روح است.

 

بیشترین گفت‌وگوها

نویسنده: ابراهیم طالبی دارابی دامنه

به نام خدا. ماه محرّم، درست است که ماه حُزن شد و اندوه و ماتم، اما از دلِ آن، بی‌شمار فرهنگ برمی‌خیزد و آگاهی و الهام. یک فرهنگِ نابِ ماه محرّم برای ایرانیان این بوده است که بیشترین گفت‌وگوها در صمیمی‌ترین دیدارها درین ماه رخ می‌داد، افراد را حلقه می‌ساخت. خانه‌ها را به نشستِ شبانه می‌برد. (راء به سکون) انسان را به اُنس می‌رساند (نون به سکون)، افکار را به آگاهی می‌فرستاد و نگرش را به اندیشه.

 

ماه‌یی تا آن‌حد مؤثر و آگاهی‌بخش، که نهضت اسلامی ایران، مُنبعث (=برانگیخته و برآمده) از آن است و سنّت پایدار عزاداری عاشورا. اساساً این ماه، به دلیل وجود آموزه‌های رهایی‌بخشِ امام حسین (ع) و پیام‌های بیدارگر حضرت زینب (س) همآره ماه‌یی بوده که به بیداری جامعه می‌انجامید. ماه‌یی که دو رهبر ابدی به روی بشریت گشود: امام حسین (ع) و حضرت زینب (س).

 

من به جمله‌ی تاریخی مرحوم دکتر علی شریعتی که می‌گفت: «آنان که رفتند کار حسینی کردند و آنان که ماندند باید کار زینبی کنند وگرنه یزیدی‌اند.» جمله‌ای جدید می‌دهم و آن این است که اینک آنان که می‌روند، کار حسینی می‌کنند و آنان که می‌مانند کارِ زینبی دارند، وگرنه «اِبنِ» زیادی! اند.

 

هنوز هم، هیچ ماه‌یی به پای محرّم نرسید. تا شاید بتوانیم این‌گونه بگوییم که همه‌ی ماه‌ها، ماه‌تاب‌شان محرّم است، آفتاب‌شان امام حسین (ع) و آوای پرفروغ‌شان حضرت زینب (س).

 

«حسین»ی که حتی برای رهایی عنصر زَبونی چون «ابن سعد» سعی کرد و «زینب»ی که در کاخ حاکم، به حکمت و رشادت سخن گفت تا با جاهلیت و جهالت، اتمام حجت کند. این دو رهبر در عاشورا، تمام‌کننده‌ی تمام خوبی‌ها شدند و کامل‌کننده‌ی کاملِ کمال‌ها. تا جهان، جهنده است آن دو بزرگِ حضرت آفریدگار، آموزگارِ راست‌کرداران هستی‌اند.

 

آری، بیشترین گفت‌وگوها درین ماه بود که افراد را حتی با بیشترین مسافت، به هم نزدیک می‌کرد؛ برای باهم حرف‌زدن. برای باهم تبادلِ دل کردن. برای باهم عشق ورزیدن. برای باهم بر سروسینه زدن. برای باهم به وجدانِ آسوده رسیدن و برای باهم همدیگر را ساختن.

 

بلی؛ محرّم؛ آدم و جُنبنده را به هم نزدیک می‌کرد؛ چونان رسیدنِ آرام،آرامِ ناودیس به طاقدیس؛ تا ستون شود و بایستد؛ برای حق، برای عدل، برای حق، برای عدل.

 

۲ شهریور ۱۳۹۹

 

پاسخ:

 

سلام جناب... چند ممیّزه در ادبیات نوشتاری شما بر من مشهود است:

 

۱. بر خلاف اغلب روحانیان محترم که با ادبیات و دستور زبان فارسی ناآشنا هستند و در فارسی‌نویسی ضعف آشکار دارند، اما سبک و سیاق نوشته‌های حضرت‌عالی الحمدلله ازین کاستی به دور است. در واقع تلاش وافر دارید که خُلَل و فُرَجی در نوشتارتان نباشد.

 

۲. همیشه سعی دارید جمله‌بندی‌هایت از نهایتِ آراستگی برخوردار باشد تا خواننده مانند لقمه، راحت بجوَد و هضمش کند.

 

۳. استناد و درج مأخذ گرچه در پیام‌رسان‌ها ضرورتی ندارد، اما دأب جناب‌عالی، عالی‌ست که منابع را دقیق پرانتز می‌بندی.

 

۴. همواره تشنه‌ی متن‌های پرنکته هستم و شما در متون خود نکات ارزنده و گاه تازه و هوشمندانه‌ای دارید. درود.

 

برادرت: ابراهیم

 

پاسخ:

 

سلام. جمله‌اش، درون‌دینی است. به عبارتی خلاصه‌تر، در ظرف زمان خود، مربوط و خطاب بود به مبارزین راه آزادی و رهایی از چنگال استعمار وقت. از ایران تا الجزایر، و از آنجا تا فلسطین حتی تا سورینام و ویتنام. بگذرم.

 

 

علی‌اشرف درویشیان

 

نویسنده: ابراهیم طالبی دارابی دامنه

 

علی‌اشرف درویشیان. نامی آشنا. زاده‌ی ۳ شهریور ۱۳۲۰ کرمانشاه. از خانواده‌ای تهیدست. پدرش آهنگر. آموزگار کودکان روستاهای کرمانشاه. آشنا با بُغض‌ها، اندوه‌‌ها، فقر و نداری‌ها. شاگرد بنّا، زیر آفتاب سوزان خشت می‌زد، «سخت‌ترین شغل دنیا». بعد کارشناسی ارشد رشته‌ی علوم تربیتی را گذراند. به سوی سیاست رفت. دستگیر شد.  نخستین داستانش را در زندان نوشت، سال ۱۳۵۲.

 

باز هم نوشت. داستانِ «از این ولایت» را وقتی نوشت، باز هم روانه‌ی زندان شد. طی ۷ سال ۳ بار زندانی شد. زندان سیاسی شاه. از شغل معلمی محروم گشت.

 

نام‌های مستعارش، «لطیف تلخستانی» و «علیجان درویش» بود که بر جلد کتاب می‌گذاشت تا نوشته‌هایش دچار منع چاپ! نشود و زیر تیغ سانسور زخمی نگردد. انقلاب که پیروز شد او هم با دیگر زندانیان سیاسی آزاد شد، خودش گفت: «مردم آزادشان کردند.» 

 

کتاب‌های زیادی نوشت که شماره‌کردن آن وقت می‌برَد، از‌جمله دو کتاب در باره‌ی مرحوم صمد بهرنگی: «ص‍م‍د ج‍اودانه شد» و «یادمان صمد بهرنگی».

 

در دهه‌ی هفتاد در مجلاتی چون «آدینه» و «کارنامه» و «کِلْک» مطلب چاپ می‌کرد. آثار و نوشته‌هایش (چه نقد، چه داستان و چه پژوهش) همگی رویکردی سیاسی و اجتماعی دارد. نقل است که «آثار علی‌اشرف درویشیان هم در دوران حکومت پهلوی و هم در دوران حکومت جمهوری اسلامی دچار سانسور شد.»

 

او عضو کانون نویسندگان ایران بود. «قصه‌های بند» یکی از آثار مهم درویشیان است». مجموعه داستانی از سرنوشت زندانیان سال‌های قبل از انقلاب؛ آدم‌هایی با طرز تفکر و نگاه‌های متفاوت به زندگی و سیاست.

 

کتاب «قصه‌های بند»،‌ سند زنده‌ای از آدم‌ها، طرز تفکر و وضعیت طیف‌های گوناگون مردم است که به مبارزه و مقاومت، خواسته یا ناخواسته روی آورده‌اند. نگاه درویشیان به همه‌ی آن‌ها همدلانه است و گویا درصدد آن نیست تا با کاویدن روح آنان و افشای نقاط ضعف‌شان «زخمی بر زخمی بزند تا مبارزان راه آزادی را محکوم کند.»

 

با بانویی به نام شهناز دارابیان ازدواج کرد که نویسنده بود و پژوهشگر ادبیات عامه. گلرنگ، بهرنگ، گلبرگ سه فرزند این زوج‌اند.

 

در باره‌ی «کتاب ظلم‌آباد» می گوید: «ظلم هیچ‌وقت برقرار نمیمانه. ... یعنی تا حالا به یک «علی‌اشرف درویشیان» برنخورده‌ای؟»

 

«وقتی ناهار می‌خوریم ، ننه می‌گوید: آه خدا، کاش دو تا بال داشتم و الان می‌پریدم و این ماست و خیار را می بردم برای بچه‌هام. آخ الان توی آن خاک و خل چه می خورند؟ خدا کند مریض نشوند.» ننه نمی‌دانست که ما همان صبح زود پول مختصرمان را خرج می‌کردیم و تا عصر برای پول‌درآوردن به هر دری می‌زدیم. (کتاب فصل نان. علی‌اشرف درویشیان)

 

علی‌اشرف درویشیان بر عقاید خود ثابت‌قدم ماند و ۴ آبان ۱۳۹۶ با تحمّل طولانی رنج‌های بیماری و دیدنِ وفاداری مثال‌زدنی همسرش شهنار دارابیان، چشم از جهان بست. خدا رحمتش کناد.

 

نکته‌ی ۱ : شخصیت‌های ایرانی که سوسیالیست بودند، معمولاً از امام حسین -علیه‌السلام- الهام می‌گرفتند و از حقانیت و آموزه‌های مکتب حسینی توشه برمی‌داشتند و از «راه حسینی» -که سرآمدِ درگیری با ستمگری، و پشتیبانی از ستمدیدگی‌ست- دفاع می‌کردند و برای حضرت اباعبدالله الحسین -علیه‌السلام- حُرمت و قداست و تجلیل قائل بودند.

 

نکته‌ی ۲ : شخصاً کسانی را می‌شناسم که گرایش چپ مارکسیستی داشتند اما به عاشورا و حضرت سیدالشهداء (ع) ارزش و احترام فراوان قائل بودند و برای دادنِ غذاهای نذری روز عاشورا نیز شرکت شائقانه و ارادتمندانه داشتند. زیرا امام حسین (ع) را حقیقتاً آموزگار بشریت می‌دانستند.

 

۳ شهریور ۱۳۹۹

 

شرح و نکته:

 

امام (ع) درین فراز، به تقبیح صریح چهار کردارِ زشتِ جاه‌طلبی، کام‌جوئی، آشوبگری و ستمگری پرداختند که در زمانه‌ی ایشان تاروپود حکومت و جامعه را پوشانده و پوشالی ساخته بود. و از چهار آرمان سخن به میان آوردند که اساس و بنیاد یک حکومت و جامعه‌ی راستین است: اصلاح کار اُمّت محمد (ص) و حرکت بر وفق شیوه‌ی نبوی و علوی با تأکید بر گستراندنِ معروف و برافکندنِ منکر.

 

این چارچوبی‌ست که با عاشورا و با شهادت رقم خورد تا بر پیروان «راه» دائمی را بنمایاند. پیمودنِ راه امام حسین (ع) اگر با شناخت درستِ افکار و رفتار آن حضرت طی گردد که -اُسوه‌ی حسَنه است- خُسران ندارد و بی‌هیچ تردیدی، پیمایش راه همه‌ی انبیاء الهی‌ست، که به تعبیر مرحوم مهدی بازرگان «راه انبیاء، راه بشر است».

 

امام حسین (ع) به کدام آیات استناد می‌کردند؟

درنگ ۳۳۵

نویسنده: ابراهیم طالبی دارابی دامنه

 

به نام خدا. امام حسین (ع) در طولِ مسیرِ مکه به کوفه وقتی فرصت صحبت با یاران و افراد پیدا می‌کرد در بیانات خود به آیات قرآن کریم استناد می‌کردند؛ زیرا قرآن در نگاه امامان (ع) و پیروان برترین معیار و بالاترین حجت و حکمت است. من از میان چندین آیه -که در مسیر در لسانِ حضرت اباعبدالله (ع)  برای انتباه یا التجاء و یا ارشاد جاری شد- از باب تبرّک و توجّه به متن و ترجمه‌ی دو آیه‌ی استنادی آن حضرت بسنده می‌کنم. می‌توان رجوع کرد به این (منبع)

 

۱. هنگامی که به یکی از اُتراق‌گاه‌های مسیر (=منزلگاه‌های توراهی) عراق رسیدند کسی که از کوفه خبر داشت گفت: «تو را به خدا به کوفه نرو، که حتماً تو را خواهند کشت.» امام (ع) در جواب آیه‌ی ٥١ توبه را قرائت کردند: 

 
قُلْ لَنْ یُصِیبَنَا إِلَّا مَا کَتَبَ اللَّهُ لَنَا هُوَ مَوْلَانَا ۚ وَعَلَى اللَّهِ فَلْیَتَوَکَّلِ الْمُؤْمِنُونَ.
 
بگو: هرگز چیزی (از خیر و شرّ) به ما نمی‌رسد، مگر چیزی که خدا برای ما مقدّر کرده باشد. (این است که نه در برابر خیر مغرور می‌شویم و نه در برابر شرّ به جزَع و فزَع می‌پردازیم، بلکه کاروبار خود را به خدا حواله می‌سازیم، و) او مولی و سرپرست ما است، و مؤمنان باید تنها بر خدا توکّل کنند و بس.
 
توضیح: مترجمان برجسته‌ی قرآن، «کَتَبَ» را به معنیِ «مقدّر نموده است». «واجب گردانده است». «مقرّر داشته است.» برگردان کرده‌اند.
 

۲. موقعی که به یکی از منزلگاه‌های دیگر -که به قصر بنی‌مقاتل مشهور بود- رسیدند، یکی از افراد آنجا به امام حسین (ع) گفت: «من شمشیر و اسبم را می‌دهم اما مرا از این کار [کمک به امام] معاف کن.» امام (ع) فرمودند: «هنگامی که نسبت به ما جان‌ خودت را دریغ می‌کنی ما را به مال تو نیازی نیست» و اینجاست که در ادامه، به بخش پایانی آیه‌ی ٥١ کهف استناد فرمودند:

 

«...وَمَا کُنْتُ مُتَّخِذَ الْمُضِلِّینَ عَضُدًا»

 

و گمراه‌سازان را دستیار و مددکار خود نساخته‌ام (و اصلاً به دستیار و مددکار نیازی ندارم).

 

توضیح: مترجمان برجسته‌ی قرآن، «الْمُضِلِّینَ» را به معنی گمراه‌سازان. سرگشته‌کنندگان و «عَضُداً» را به معنیِ معیّن مددکار. دستیار، برگردان کرده‌اند.


نکته و آموزه: آیه‌ی اخیر، همان آیه‌ای‌ست که خدا خود می‌فرماید در کارِ «آفرینش جهان و انسان»، ابلیس و فرزندانش و گمراه‌سازان را حاضر نکرده‌ام و کمک نگرفته‌ام. بنابرین، امام حسین (ع) نیز، با آوردنِ این آیه‌ی عجیب به صحنه، خواستند بگویند در نهضتی که بپا کردند تا به کمک مردم گرفتار کوفه بشتابند، هیچ چشم‌داشتی به کمک آن‌گونه مُردّدان که در واقع از گمراه‌سازان‌اند، ندارند؛ نه به اسب و شمشیرشان، و نه حتی به خودشان و نفرات‌شان. این بود که سرانجام با همه‌ی تلاش‌هایی که انجام دادند تا فریب‌خوردگانِ صحنه‌ی کربلا، جنگی بپا نکنند و خون‌ریزیی ننمایند، کارگر نیفتاد و فرجام همان شد که آن امامِ شهید و ۷۲ یارِ عزیزش، جاودانه بمانند و اُسوه‌ی حسَنه.

۵ شهریور ۱۳۹۹

 

پاسخ:

 

سلام استاد شاکر

اخلاص شما در ارادت به اباعبدالله الحسین -علیه‌السلام- برای من نوید و پند است. علایق و بیانات شما برادر عزیز و عالیقدرم، مانند افشاندنِ عطر است بر وجودم و رایحه‌ی عشق است به ساحت مقدس اهل‌بیت علیهم‌السلام. ممنونم.

 

در کربلا، حرم امام حسین (ع)

 

نویسنده: ابراهیم طالبی دارابی دامنه

 

به نام خدا. در اول خیابان منتهی به باب رأس‌الشریف -علیه السلام- به خانمم گفتم بهتره به انقطاع کل شیء فکر کنیم و از اینجا تا حرم از هم جدا شویم و هر کس به تنهایی این ۱۰۰ متر را با آتشفشانِ درونش به حسّ «با حسین‌بودن» برسد. و چنین هم شد.

 

حالا با همه‌ی تب و لرزهای عرفانی‌ام، با شرم شدید نخستین گام‌هایم در کف حرم کسی‌ست که ثارالله شد؛ اوج همه‌ی اوج‌ها. کسی که از کودکی قند روضه‌اش را مادرم برای شفا به ما می‌خوراند. کسی که برای چای مجلس عزایش صف می‌کشیدیم از نوجوانی، تا عشقش را در رگ‌های قلب‌مان جاری کنیم و در راه او فوران بیافرینیم. کسی که به حتم عامل اصلی دیندار‌ماندن سیل عظیمی از شیعیان است. کسی که منبر با او منبع و مأخذ می‌گیرد. کسی که فقط و فقط باید برای مصائب و عشق او گریست. کسی که بنیاد حکومت‌های جائر و ستمگر و بی‌عدالت را نامشروع و عدوانی اعلان کرد. کسی که تفکر آزادیبخشش ازو یک رهبر مقدس ساخت. بگذرم.

 

چندقدم رفتم به سمت مرقد شریف. یک آن دچار خجالت و شرم شدید شدم. متوقف گشتم. و با نیت توحیدی سه قدم برگشتم به عقب و در کُنج درب ورودی آن رهبر تامّ و تمامم بر سنگ سرد و بَردش سجده‌ی عشق به خدا زدم و دلم را به سیدالشهداء سپردم و تا بلد بودم با مقتدایم گپِ دلی زدم. با خواسته‌های خاص، کمی در قلبم طیِّ‌طریق کردم و اولین اشک ورودم به مرقد را با دستمالی که داشتم جمع کردم و در جیبم به امانت و تبرّک گذاشتم.

 

حالا سبکبال و با کمی تبسّم مجاز، از عزیزترین رهبر زندگی‌ام اجازه‌ی چندقدم جلوتررفتن گرفتم. مکثی کردم و درنگی و در وضع خاصی، حیرتی شوق‌انگیز مرا. فراگرفت

 

در رواق مستطیل‌شکل ابراهیم مُجاب -نوه‌ی امام کاظم (ع )- و در دنیای درونم گم شدم و در گوشه‌ای باز هم نشستم.

 

سپس با یک حالی که در ۱۰ دقیقه به من دست داد سرسپرده و دلچسب مثل موج پرارتفاع اقیانوس موّاج اطلس، به اطلسِ مکتبم، دینم، حیاتم، مماتم، شفیع‌ام، همه‌ی عصاره ی انبیایم و در یک کلام وارث آدم تا خاتمم، مماس شدم و قبرش را با گریه‌ای بی‌غل‌وغش و ناله‌ای بی‌رقیب، بغل گرفتم. همانی که بارها از زبان مرحوم حاج‌شیخ احمد آفاقی در بالای منابر تکیه و منازل روضه شنیدیم که می‌گفت: «ان‌شاء‌الله قبرش را در بغل بگیرید سوم‌صلوات را بلندتر ازین بفرستید.»

 

و من آن لحظه، نه فقط به صلوات لِسانی و جاری، بلکه به صلوات مجسّم و مشهود محمد و آل محمد نائل شدم که از اینجا به بعد در قلم و الفبای فارسی نمی‌گنجد. باید موزیکدانی سراغ یافت و از او خواست حال این گونه‌ی یک زایر مولا امام حسین (ع) را در ردیف نُت عشق، فنا بسازد و با سبکی موزون بسُراید.

 

اما حیف! که من چقدر در این رابطه‌ی گپ‌و‌گفتی با مولایم از آن زن پابرهنه‌ی عشایر عراقی -که از صدها روضه‌خوان، برایم عشقی افزون‌تر و خالص‌تر نسبت به حسینم آفریده بود در کنج آن حرم- عقب و باز مانده‌بودم. همان زن محجوبِ فقیری که حالِ زارش را در گوشه‌ی قلبم درج، و الگوی خویش ساختم تا با دیدنِ  نوع عشقش به سیدالشهداء، تا  ابد عطر نابِ بین‌الحرمین را از ذائقه‌ی ذخیره‌شده‌ام دور نسازم. هرگاه به ادب آن زن عشایر عراقی و انگشت سبّابه‌ی اشاره‌اش به حضرت اباعبدالله (ع) خیره می‌گردم، خیر می‌بینم. آن زن مرا در دریای عشق حسین به شنا بُرد و در من، فنا و گریه و اشک آفرید و خودش شد بی‌نظیرترین یادگار صحنه‌ی زیارتِ نجف کربلای من. بگذرم.

 

۶ شهریور ۱۳۹۹

 

در داخل حرم امام حسین (ع)

 

ادامه‌ی قسمت بالا:

 

حالا اگر دل داری، مجدد بیا درون مرقدالحسین. از همان کفِ خیابان دایره‌ای، دیواره‌های ۱۵متری حرم، با یک شیپ آرام از باب‌الرأس غروبگاه خورشید، به‌آرامی منتهی می‌شوی سوی سیدالشهدا. تا ۸ متر یا بیشتر، این شیپ، تو را شیداگونه می‌برَد درون گودال قتلگاه که حالا چهار رواق و یک مکعب مُطاف است برای زائر حائر حیران. و تو بدان که خود پیکر پاک امام، ۱۱متر دیگر پایین‌تر از خود ضریح است.

 

از هر ۴رواق حرم اگر سر به آسمان کنی تا آه به ملاء‌اعلا بفرستی و نفرین بر اشقیای اَدنا، چشمت به گنبد و پرچم سرخ پشت‌بامش می‌افتد که اهتزاز عزت می‌کنند. فقط در حرم امام حسین از هر چهار سویش، آسمانِ خدا پیداست. این رسوخ چشم از مَنفذ شیشه‌ای سقف، خود عشق‌سازه. در ۴رواق منتهی به هم، هیچ کس نه به انتها می‌رسد، نه گم می‌شود و نه تنها می‌ماند. هرچه بچرخی باز دلت می‌گوید بازم بچرخ، بازم بگرد تا گرد‌غبار روحت بریزد. این طواف بر مطاف عشقه.

 

تو می‌توانی هم از مسیرِ بازِ گوش‌تاگوشِ رواق‌های اربعه، در درون حرم بچرخی، آن‌هم نه یک بار بلکه هزاربار؛ و هم از چهار زوایه‌ی مکعب متصل به حائر  حسینی، که از کُنج قتلگاه عبور می‌کند. اینجا که برسی هر بار، دلت خونی سُرخین پمپاژ می‌کند و مغزت موتور محرکه‌ی قلبت می‌گردد و زمین و زمان نمی‌شناسی.

 

واقعاً هیچ زائری در حرم امام حسین، دلتنگی و کدورت ندارد. زیرا از نقشه‌های پیچ‌درپیچ و انحناهای منحرف‌کننده و گنگره‌های گیج‌کننده خبری نیست. خصوصاً اگر در وقت‌ خاصِ خلوت، به مرقد بروی، حتی می‌توانی درون محراب حرم، در رواق قبله که به نام حبیب‌بن‌مظاهر است، نماز بگزاری. و من از سر ذوق و ادای دَین و به نیت اُقربا و همه‌ی مستضعفان جهان در محراب نمازی گزاردم که لذایذ آن، هنوز حس می‌شود.

 

حالا بدان سه رواق دیگر حرم، اسم‌شان ایناست: سمت رأس‌الحسین ع، رواق ابراهیم مّجاب است نوه‌ی امام کاظم ع، که سالی به زیارت امام آمد و سلام کرد و آقا ع جواب سلامش را داد و لذا شد ابراهیم مُجاب (=اجابت‌شده). دو دیگر یکی رواق سلطان یا پادشاهان است در پشت مضجع در سوی شمال، که برخی پادشاهان قاجار در این رواق دفن‌اند؛ نوعی ریاکاری و تصرف زوری. و یک رواق هم رواق فقیهان است در سوی بین‌الحرمین در باب‌الحجه شرق حرم.

 

حالا وقتشه من و تو در ناحیه‌ی مقدسه در زیر گنبد و حائر حسینی باشیم. اینجا همه‌ی بهشت جمع است و همه عشق، تفریق. هر کس در این تکّه‌ی بهشت، دلش از ضرب و جراحات فَرق امام حسین، در تفرُّق است و از آن همه اخلاص ۷۲ تن در تقرُّب و از رهبری داهیانه زیبب سلام الله علیها پس از عاشورا، در تعجب. فقط باید بود آنجا و ناظر شد زیبا.

 

اینجا در گرانیگاه مرقد (=مرکز ثقل حرم) حائر و ناحیه‌ی مقدسه قرار دارد تا تو در زیارت حسین، قرارگاهی بی‌قرار داشته باشی. هیچ یک از اعضای وجودی تو در این تکّه‌ی خاص حرم، قراری ندارد. چون در مدار حسین قرار گرفتی و دائم در خیال ستایش، در شیار نیایش و در زیار سُرایش هستی. دلت می‌خواهد نغمه بسازی. ساز بنوازی و آواز گریه سردهی برای ظلم بر اباعبدالله.

 

خودتان حالا از دور، خویشتنِ خویش را در آن حائر مقدس، دلی و قلبی بچرخانید و نجوا کنید با سالار شهیدان.

 

درست در روی سینه‌ی امام ع، علی‌اصغر طفل معصوم اهلبیت دفن است و در زیر پای قبر امام، فرزند برومندش، علی‌اکبر، رزمنده‌ای شجاع که اعراب برای او منزلتی فوق‌العاده قائل‌اند در حد استمرار امامت.

 

اما وقتی از روبروی سینه‌ی شکافته‌شده‌ی امام، ۱۳ قدم به عقب برمی‌داری، به یک سرسرای پر از اَسرار در مماس قبله می‌رسی. اینجا دو سو دارد که نور می‌رساند و ساطع‌ات می‌سازد.

 

سمت شرق این سرسرای دل و دیپاچه‌ی عشق، قبور ۷۲ تن است که مشهور است به مقبره‌ی شهدای کربلا. و سمت غرب و درست در مماس قبر بی‌سر آقا امام حسین ع، مقبره‌ی ملکوتی جناب حبیب‌بن‌مظاهر است که مقامی شامخ دارد و باب‌الحوائج است.

 

وقتی از وسط این سرسرا، به سوی قبله بیرون روی و وارد رواق حبیب‌ شوی، سمت راست تو یعنی آن کنج و زاویه‌ی غرب رواق، یا کنار ناحیه‌ی مقدسه زیر سر حبیب، قتلگاه امام. کمتر کسی را دیدم که در دو جا اشکی نریخته باشد، ضجّه‌ای نزده‌باشد: کنار ۷۲ تن و در کنج قتلگاه. که از نظر من تمام روح حرم درین نقطه جمع است.

 

حالا اینجا گویی یک گمشده داری؛ قبر ابوالفضل آن پورِ علی (ع) که بر دلت برات می‌شود کاش حرم ابوالفضل در درون حرم امام بود اما بعد آرام می‌گیری دو ضریح جدا از هم، بین‌الحرمی ساخت که داستان شیدایی‌هاست.

 

وقتی از حرم امام می‌روی کنار قبر عباس، گویی پیامی غیب‌گونه از مرقد ابوالفضل می‌رسد: بیش ازین اینجا نمان! به مرقد امام مقیم شو. گویی القای خود عباس‌بن‌علی‌ست به زائرین؛ پرواز به حرم حسین از حرم حضرت عباس. راز بین‌الحرمین. همین. خودم چنین بودم در بین‌الحرمین.

 

۷ شهریور ۱۳۹۹

 

قسمتی دیگر از بخش ۱۴ متن سفرنامه‌ام به نجف و کربلا که در آذر ۱۳۹۳ در کربلا نوشتم.

 

پاسخ:

 

سلام

سپاس. بر همین اساس است که رسول خدا (ص) تأکید کردند عترت و قرآن از هم جداشدنی نیست.

 

پاسخ:

 

سلام جناب ... ممنونم از شما آقا. سیره‌ی حسینی (ع) چهره‌ی عملی راه نبوی و علوی‌ست و سخنان امام حسین علیه السلام تفسیر دقیق اسلام ناب محمدی.

 

پاسخ:

سلام من هم به شما شیخ احمدی، گرامی‌دوست و استادم. برای شما و خودم و همه‌ی پیروان امام حسین (ع) -که دلشان مالامال اندوه و عشق حسینی‌ست- دست دعا بلند می‌کنم که این قطرات اشکی‌ که به برکت ماه محرّم از گونه‌ها جاری می‌شود، زمزمی برا شستن و طهارت نفس شود. چون نقل است اشک بر حضرت سیدالشهداء (ع) موجب شستن گناهان می‌شود. شما نیز احمدی عزیز در ذکر مصیبت‌ها در بالای منبر ما را دعا کن.

 

پاسخ:

سلام جناب آشیخ محمدرضا. خیلی‌عالی. این بوته گویی یادمان می‌اندازد که در روز حَشر و نُشور رستاخیز، ان‌شاءالله با توشه، شکوفا می‌شویم و محشور.

 

پاسخ:

سلام

اشک‌هایی که بر امام حسین علیه السلام می‌ریزی شرف تو را بیمه کرد. من هم یک آرزو دارم که با تو و رفقا به نجف و کربلا بروم. چنین کاری را به لطف خدا خواهیم کرد سید. با تو هر سفری برام حضَر است. بی‌تو هر حضری برام سفَر.

 

پاسخ:

 

جز این نیست. درود به جمع «معرفت» و «تعزیت». که این دو، تو خوب می‌دانی، دو خطِ موازی است اِلی‌الابَد.

 

پاسخ:

 

آشیخ محمدرضا سلام

وقتی به بیت شما می‌آم یک حس عجیبی پیدا می‌کنم چون طبقه‌ی بالاش اساساً حسینیه است و محفل اُنس و ندبه و توسل. حقیقتاً منزل علما و روحانیون باید هم این‌گونه باشد و درش به روی مردم و مؤمنان باز.

 

هم نوشته‌ات منطقی و متین است و هم تصویرش دلنشین. به عکس و متن خواهم‌گذاشت دامنه با اجازه. ماه محرّم، ناجی بوده است. هم در پیروزی انقلاب و هم در دفاع مقدس. انرژی معنوی ۸ سال دفاع در حقیقت از فرهنگ محرم و عاشورا نشئت می‌گرفت. محرم، ماه عقلانیت و عرفان و رجوع واقعی به عظمتی به نام قلب است که بی‌تردید حرارت و تپشش از خون امام حسین علیه السلام است. این متن و عکس و عشق شما استاد و همسایگان خوب‌تان چونان ذکر مصیبتی بود در پای منبر و چشمانم را نمناک کرد... . آفرین به این حُب و عشق.

 

متن دکتر اسماعیل ‌عارف‌زاده:

بیانیه

بسمه تعالی

دهیارمحترم و مسئولین و روحانیون متعهد و گروههای مردمی مثل دوستان بسیج و سپاه  دارابکلا ،درود بشما که تاکنون در مبارزه با کرونا ، نمره خوبی گرفتید و تعهد خودتان را به مردم بخوبی نشان دادید. محل بزرگ ما نسبت به اطراف خود ،آمار کرونای پایینی داشته است. اکنون  هم بدنبال فرمایش رهبری، که در سخن و عمل خودشان نشان دادند که همه باید از دستورات ستاد کرونای کشور پیروی کنیم، شما تصمیم درستی گرفتید که تجمعات عزا و جشن و دسته رویها را طبق قانون ممنوع کردید. ظاهرا عده ای با پیامهای خلاف رویه رهبری و قانون ،دانسته یا ندانسته بدون تعهد ،در گوشه وکنار مخالفت میکنند و خواهان تجمع محرم هستند. اینکار علاوه بر خطر موج سوم کرونا  و داغدار شدن تعدادی از مردم ، وجهه و نام شما را در تاریخ محل  مخدوش خواهد کرد. بویژه روحانیون در سوابق خود نشان دادند که تابع عواطف و احساسات  ناخواسته و خواسته افراد قرار نمیگیرند و دقت کافی به نتایج دارند و نیاز به سفارش ندارند ولی چون این موضوع برشته من مربوط میشود ،ضمن حمایت از دهیار و مسئولین و روحانیون و بسیج مردمی در کنترل مطلوب کرونا در محل ، به افراد غیر مسئول یادآور میشوم ، احساسی برخورد نکنند و جان مردم را در اولویت قرار دهند و به رویه قانون کشور پایبند باشند.

دکتر عارف زاده. ۶/۶/ ۹۹

 

پاسخ:

 

سلام جناب... لازم است بگویم این قسمت مجموعه تاریخ‌نویسی‌ات، از مهمترین آن بوده‌است. حتی بهتر است بگویم یکی از کارهای بنیادی‌ات در مدیریت محل. درین روز عزیز خداقوت می‌گویم هم به آن روزهای کاری‌ات و هم به این اقدام در ثبتش. به‌یقین در هر جامعه‌ای ابتدا به نوآوری‌ها به دیده‌ی اماواگر می‌نگرند تا کم‌کم فرهنگ‌سازی شود که این کار هم همان‌گونه که ترسیم فرمودی، چنان بود و این امری طبیعی‌ست. من با اطمینان میگویم این بخشی از آن ریل‌گذاری بود که بارها گفتم و می‌دانم در ردیف اعمال صالحه‌ات به حساب خواهد آمد. فرهنگ‌سازی آن‌هم در قالب مدیریت و گذَر از عادت‌های نادرست گذشته و رسیدن به سبک زندگی نوین، با آن‌که امری مورد تأکید دین و دانش است، اما به‌شدت سخت است. اما به‌هرحال این گذار رخت می‌دهد که داد.

 

نوشته‌های کوتاهم در شب تاسوعا در مدرسه فکرت:

 

شب تاسوعاست و گفتم عرض ادبی بکنم به ساحت حضرت سیدالشهداء علیه السلام. ازین‌رو دقایق قبل، وصیت‌نامه‌اش را مطالعه کردم و متن زیر را نوشتم:

 

در وصیت‌نامه‌ی امام حسین -علیه‌السلام- این فرازش درسی نهفته است که کمتر به آن توجه شده است؛ آنجا که نوشته‌اند: 

 

«پـس... هر کس این [نهضت] را رد کند، صبر مى‌کنم تا خداوند بین من و این گروه قضاوت کند که او بهترین داوران است.»

 

نکته اینجاست که امام (ع) در برابر کسانی که حرکت آن حضرت را در ردِّ بیعت با خلیفه و سپس هجرت به کوفه مورد انتقاد قرار دادند و یا رد کردند، شکیبایی ورزیدند و در برابرشان صف‌آرایی نکردند بلکه صبورانه به راه اصلاحی خود ادامه دادند و تا روز عاشورا نیز از نجات و راهنمایی افرادی که بی‌شرمانه در مَصاف با ایشان قرار گرفته بودند، دست برنداشتند، زیرا تمام افکار و رفتار امام حسین (ع) جنبه‌ی انسان‌سازی داشت و رنگ توحیدی و مأموریتی الهی. این است که مکتب آن حضرت دانشگاه است و محل تحصیل.

 

باز نیز دل سپردم به نوای این نوحه‌ی جواد مقدم که شب تاسوعایی مرا سوگوارانه‌تر ساخت... دارم گوش می‌دم و می‌نویسم....

 

بارها زیر منبرها شنیدم که شب تاسوعا سخت‌ترین شب‌ها بر امام حسین علیه السلام بود... این شب بزرگ را از دست نباید داد.

 

خانه‌ها «تکیه» شده.

دل‌‌ها هم به این تکیه‌ی نوین، تکیه داده.

تاسوعا شب شناخت است.

عاشورا شب وصال.

 

ما بزرگ‌شده‌ی همین تاسوعاها هستیم سید

پرورش‌یافته‌ی عاشورا.

این دو شب، دامنِ ماست.

 

وقتی پیامبر اسلام (ص) با آن مقام محمودش، افتخارش این است من از «حسین»ام، خود بیانگر مقام ویژه‌ی امام حسین علیه السلام است.

 

امام حسین علیه السلام از انسان هم یک رزمنده می‌سازد، هم یک سازنده. رزمنده برای روز فداکاری و دفاع. سازنده برای روز زندگی و زیستن. انسان حسینی این دو را باهم «جمع» دارد.

 

درست فرمودی. باورهای ما برآمده از اعتقاد راسخ به مکتب حسین است. باوری که با هیچ خُلَل و فُرَج نابود نمی‌شود.

 

شاید خطا نباشد بالاترین سرمایه‌ی‌مان آن زنجیر و کفنی است که عاشورا به تن می‌کردیم. و این بُقچه هنور هم برترین یادگاری هر عزادار است

 

شرف و عزت در تاسوعا و عاشورا نقاشی شد

و تابلویی برای زیستن شد.

 

ای خدای بی‌همتای یکتا که به ما زندگی بخشیدی

این زندگی ما را به رستگاری

و ماندن در رکاب تاسوعا و عاشورا قرار ده

و ما را هرگز از محرم نگسل.

 

محرم‌مان بخش معنوی زندگی‌مان بود.

مدیون امام حسینیم.

او که روح است در کالبدمان.

 

یاد می‌کنم درین شب تاسوعا از همه‌ی روحانیون و ذاکرینی که سال‌ها با نواها و روضه‌های آنها تاسوعا را به عاشورا می‌بردیم و اینک در خاک آرمیده‌اند.

 

وقتی شناخت به امام حسین علیه السلام دست بدهد، حتی نام امام حسین برای او ذکر مصیبت است و روضه.

 

درود می‌فرستم به این همسنگران و دل می‌سپارم به یوسف مزارمان. او که پیشقراول عزاداری‌ها بود و پیشتاز جبهه‌ها.

 

یاد می‌کنم از امام خمینی که با نام امام حسین علیه السلام نهضت را بپا کردند و حیات ما را به سمت دیانت و دانش و ارزش و آزادی هدایت فرمودند. همان امامی که زنده‌بودن اسلام را به برکت محرم می‌داند. روحت جاویدان ای امام.

 

درود به شما جناب... که زودتر از همه‌ی ماها در سخت‌ترین سال به زیارت امام علی و امام حسین علیهما السلام شتافتی. آن‌شب‌ها شب‌های شناخت و عشق و بیداری بود. درود رفیق.

 

هر کسی در اولین فرصت به قرآن پناه برد، اگر آیه‌ی ۱۵ حجرات را مطالعه کند خوب است. یکی از بارزترین مصداق‌های آن آیه، امام حسین علیه السلام است. درود می‌فرستم به اهل قرآن و دوستداران مطالعه و تدبر در قرآن که فرهنگ و مکتب عاشورا، خود ساخته‌ی بی‌مانندی از قرآن است.

 

به یادها می‌آورم آن سال‌های محرم را که به روستاهای مجاور و همسایه دسته می‌بردیم. به لالیم، ماکران، اوسا و ساری. از میان آن‌ها هستند کسانی که شهید شدند. یادشان یاد باد درین شب تاسوعا.

 

تاسوعای امشب را نمی‌شود به سحر برد مگر آن‌که یاد کنم از شهید حجت الاسلام سید جواد شفیعی که چهچهه‌ی نوحه‌هایش دل می‌ربود از زنجیرزن و عزادار. درود دارم به همه‌ی اعضای مدرسه فکرت درین شب تاسوعا به‌ویژه به آنانی که خانواده‌ی شهیدند که اگر نثار خون آنان در برابر دست‌درازی‌های دشمن زبون نبود، این انقلاب و مردم با بیشترین تهاجم و اشغال وطن مواجه می‌شدند.

 

متن آیه و برگردان:

 

با آیه:

 

إِنَّمَا الْمُؤْمِنُونَ الَّذِینَ آمَنُوا بِاللَّهِ وَرَسُولِهِ ثُمَّ لَمْ یَرْتَابُوا وَجَاهَدُوا بِأَمْوَالِهِمْ وَأَنْفُسِهِمْ فِی سَبِیلِ اللَّهِ ۚ أُولَٰئِکَ هُمُ الصَّادِقُونَ.

آیه‌ی ۱۵ حُجرات

 

مؤمنان (واقعی) تنها کسانی‌اند که به خدا و پیغمبرش ایمان آورده‌اند، سپس هرگز شکّ و تردیدی به خود راه نداده‌اند، و با مال و جان خویش در راه خدا به تلاش ایستاده‌اند و به جهاد برخاسته‌اند. آنان (بلی آنان، در ایمان خود) درست و راستگویند. [«لَمْ یَرْتَابُوا»: شک و تردید ننموده‌اند. گمان و دودلی به دل راه نداده‌اند.]

ترجمه و توضیح از مرحوم مصطفی خرّم‌دل

 

وقتی زمستان ۴۲ به دنیا آمدم...

به نام خدا. وقتی زمستان ۴۲ به دنیا آمدم ... از آن سال تا امسال -تابستان ۹۹- فقط دو سه سال آغاز زندگی‌ام -که در قنداق و گهواره بودم و از پستان، شیر می‌مکیدم- از محرّم و امام حسین (ع) درک و حسّی نداشتم. شاید -و لابُد- همان دو سه سال هم، مادرم روح و روانِ مرا با رسیدنِ محرّم‌ها، با بُردن به مجالس روضه و عزاداری‌ها، با نام مقدس اباعبدالله (ع) آغشته و بیمه می‌کرد. حالتی از وضعیت، که برای مثل و مانندِ من برای همه‌ی کودکان دیارمان رخ داد و همچنان می‌دهد.

 

سالی که دنیا آمدم همان سالِ سرنوشت بود که امام خمینی رهبر خردمند و بی‌همتای نهضت اسلامی، سخنرانی تاریخی‌اش علیه‌ی بنیادِ رژیم شاهنشاهی را آن‌هم در روز عاشورا (۱۳ خرداد ۱۳۴۲) در قم انجام دادند و عملاً انقلاب علیه‌ی شاه را وارد مرحله‌ی نوین کردند. در واقع نهضت ایران از محرم خط می‌گرفت.

 

شاید آن هنگام که امام با یارانِ قلیل و اندک، مواجه و مورد طعنه و کینه و سُخره‌ی این و آن قرار گرفته بود، فرموده بود یاران من در گهواره هستند، شامل من هم می‌شد. گویا شده بود. هم سال ۵۶ و ۵۷ در اوج‌گیری انقلاب که از قضا آن هم ماه محرم بود و هم از سال ۵۹ تا ۶۷ در هشت سال دفاع مقدس با کمترین لبیکم، به یاریِ امامم شتافتم که رهبری‌اش را به مقتدا و مولایش، آموزگار واقعه‌ی کربلا و الگوی همه‌ی واقعه‌های هم‌گونه‌ی عاشورا، یعنی آقا امام حسین (ع) مدیون و مقروض بود.

 

نمی‌دانم گویا از سه چهار سالگی پایم به تکیه باز شد و سپس به مسجد. یادم است روز عاشورا از یزید -که مرحوم فیضی آن نقش را ایفا می‌کرد- می‌ترسیدم و وقتی او را در آن لباس و شلّاق بر روی اسب، می‌دیدم به پشت دیوار انبار نفت در تکیه‌پیش قایّم می‌شدم و پنهانی از دور و از کُنج جِرز آجر، او را می‌پایدم و وقتی می‌دیدم تا چه اندازه بی‌مروّت و شقی‌ست، پیش خود علیه‌اش با لغت‌های خاص! رَجَز می‌خواندم و ناسزا می‌فرستادم! چون با بی‌رحمیِ تمام، بر پشت و صورت اسیران -که دختران خُردسالِ گریان بودند- شلّاق می‌نواخت.

 

بعدها که بزرگ‌تر شدم خیالم را اصلاح کردم و حالی‌ام شد اون یزید نیست، یزید در کربلا نبود، در شام (=سوریه‌ی امروزی) بر تختِ سلطنت جَور و شَرابش بود که فرمان داده بود با امام حسین (ع) بجنگند. او شمربن ذی‌الجوشن است که مرحوم شیخ حسین ملایی مشهور به «شخ‌حوسِن‌یزید»، و مرحوم فیضی و اینک درین سال‌ها جعفر مؤذّن غلامی در جلد آن می‌رفتند و اخلاق کریه و رفتار قبیح او را در یوم عاشورا به نمایش می‌گذاشته و می‌گذارند تا مردم و مؤمنان، شِمّه‌ای با گوشه‌هایی از قساوت و جهالت اَشقیا نسبت به خاندان رسالت و امامت، اهلبیت عصمت و طهارت (ع) آشنا شوند.

عاشورای سال ۱۳۹۶ در  داراب‌کلا. جعفر مؤذّن غلامی در نقش شمر

عکاس: جناب یک دوست

 

همان آشنایی‌ها و همین اُنس و آشتی‌ها، دین را بیمه کرد و دیندار را بیمه‌تر. از آن سال ۶۱ هجرت که واقعه در دشت تفتیده‌ی کربلا رخ داد تا امسال که ۱۳۶۱ سال از عاشوراها و محرّم‌ها بر بشریت می‌گذرد، شیعیان و پیروان آن امام هم بیمه‌ی عاشورایند و هم بیمناکِ بازنماندن از آن.

درود دایمی بر عاشورا و صاحب عاشورا و درود ابدی بر روح حضرت زینب کبرا (س) که اگر نبود کربلا در کربلا مانده بود!

 

با درکِ تاسوعا واردِ عاشورا می‌شویم. تاسوعا (=نُهم) زمانِ شناخت یاران امام حسین (ع) بود برای ورود آگاهانه و رشیدانه به عاشورا (=دهم) و ما همچنان بیمه‌ی نهم و دهم هستیم؛ تاسوعا را مقدمه‌ی عاشورا می‌کنیم تا شناخت در کنار عرفان و عشق بنشیند.

 

نوشته‌های کوتاهم در شب عاشورا در مدرسه فکرت:


درین شب عاشورا، بیداری و بیدارباشی کاری از جنس دانش و ارزش است. خودم که گناه احاطه‌ام کرده و گناهکار، اگر به خویشتن خویش رجوع کند و وجدانش را قاضی سازد، دل‌شکسته می‌شود و فرد دلشکسته دلش خانه‌ی خدا و نجوا با الله می‌شود. پس در اولین پیامم درین شب غمبار، از خدای بخشایگر می‌خواهم بر من ببخشاید و بر جرایمم قلم عفو بکشاند و با این اندیشه ابتدا برای تمامی دانشمندان علوم پزشکی ایران و جهان تمنای سلامتی می‌کنم تا بلکه بتوانند دانش خود را چنان بالا ببرنند که به‌زودی بتوانند کاشف بزرگی شوند و دارو و درمان شفابخشی برای این بیماری ناشناخته‌ی پیچیده -که جهان را به تلاطم برده- پیدا کنند. شب عاشورا این آرزو، آرزوی درستی‌ست. زیرا در مکتب امام حسین علیه السلام، انسان شرافت دارد و حفظ بقای انسانیت، فضیلت و آن امام و همه‌ی ائمه (ص) طبیب جان انسان بوده و هستند.

 

اما نوشته‌های کوتاهم برای این شب که شب شیدایی‌ست: دل و روح با آن نواهای محرم، آشنا و اَنیس و اَلیف است. تمام نیازهای معنوی یک انسان معنوی در شب عاشورا تأمین می‌شود اگر بخواهد آن شب سال ۶۱ هجرت را دقیق بشکافد. امام حسین علیه السلام در آن شب درس‌هایی آفرید که ترم آن تمامی ندارد.

 

همین‌که امام حسین علیه السلام شب عاشورا نور خیمه‌ها را محو می‌کنند تا هرکه نمی‌خواهد فردا بماند، بی‌خجالت برود، خود بزرگترین درس آبروداری و کرامت بشر است. پس دروازه‌ی دلت را وا کن و درین شب انتخاب با توست که با صاحب امشب چه درد و دلی می‌کنی. درود به دلت.

 

یزید که خود را خلیفه‌ی مسلمین می‌دانست وحی را منکر بود و نبوت را دروغ می‌پنداشت. امام با چنین عنصر فرومایه‌ای دست بیعت نداد، ایستاد و خشنود شد و خدا را خشنود ساخت. زینب (س) در خطاب به یزید سوگند خورده‌بود که نمی‌توانی وحی را و ما را محو کنی. عاشورا نگذاشت وحی و اسلام محو گردد.

 

شب عاشورا دست‌کم دو چیز را به روی انسان می‌گشاید: تلاقی محشر و محضر. دنیا محضر است و آخرت محشر. و عاشورا نقطه‌ی جوش این دو وجه جهان و نظام آفرینش است.

 

شب عاشورا که مناجات اوج می‌گیرد و دیدار با خدا مایه‌ی عشق می‌شود، دو جبهه دارد: جبهه‌ی کوثر که خیر بی‌پایان است. جبهه‌ی تکاثر که افزون‌خواهی و تجمع قدرت و ثروت است.

 

این ادبیات قاسم فرزند امام حسن مجتبی علیه السلام در جواب به امام حسین علیه السلام که مرگ نزدم از عسل شیرین‌تر است، برترین عبارت شب عاشوراست و که فقط یک انسان معنوی آن را می‌فهمد.

 

امویان می‌خواستند بساط دین و دین‌ورزی را برچینند که امام حسین علیه السلام با ایستادگی در برابرشان نگذاشتند بساط دین جمع شود. و عاشورا به همین دلیل دستورالعمل حفظ دین است و آیین‌نامه‌ی دینداری.

 

اساساً اساس و پایه‌ی دولت بنی‌امیّه بر به حقارت بردن غیرعرب بود. آنان ایرانیان و ملل دیگر را بنده و «موالی» و نوکر و خدمتگزار خود می‌خواستند. و امام با فرهنگ عاشورا مانع از به اسارت بردن حقیقت دین و اصالت انسان شدند. این است که راه حسین علیه دفن نقشه‌ی اصلی و نسخه‌ی حقیقی توحید است.

 

از یک سو یک کسی حاکم است که باده‌گساری می‌کند و تشریفات دارد و سلطنت. از سوی دیگر انسانی قرار دارد که حتی در بدترین شرایط در شب و روز عاشورا برای اقامه‌ی نماز صف می‌‌ایستد. به قول امام صادق علیه بافضیلت‌ترین انسان کسی‌ست که به نماز عشق بورزد. عاشورا ابعاد نماز را به روی بشر گشود.

 

شرایط دشواری در شب عاشورا پیش آمده بود. خردسالان از امام حسین علیه السلام پرسیدند به خیمه‌ها هم حمله می‌کنند؟؟ امام تسکین دادند تا من هستم نه. با چنین علمی امام تن به تسلیم نداد و تمام وجودش را هدیه‌ی خدا کرد.

 

از مرجع بزرگی شنیدم پای منبرش که می‌گفت امام حسین علیه السلام به‌عمد نماز خوف را بیرون خیمه‌ها خواند. تا نشان دهند اصل دین چیست. با این‌همه یکی از افراد آن سو، به امام بددهنی کرد که نمازت قابل قبول خدا نیست!! جهالت تا این حد بود در عاشورا.

 

نسبت حضرت ابوالفضل (س) به امام حسین علیه السلام مانند نسبت حضرت هارون (ع)  بود به حضرت موسی علیه السلام. و نیز نسبت امام علی -علیه‌السلام- است به حضرت محمد مصطفی صلوات‌الله. حال حساب کنید در چنین وضعی که امام می‌کوشند تا جنگی رخ ندهد، اما ناگهان می‌بینند بزرگترین پشتیبانش را از پشت می‌زنند و دستانش را قطع می‌کنند. در چنین وضع و حالی، امام، مانع ازین شدند که سختی‌ها و تنگناها، عشق یارانش به خدا را بکاهد و باورشان به شهادت را خدشه‌دار سازد. هرچه فضا سخت‌تر می‌شد، قرب به خدا بیشتر می‌شد. زیرا آن امام، بنیانگذار عرفه است که اوج عشق و معرفت به خداست.

 

در شب عاشورا طنین یک ندا از گوشم نمی‌افتد و آن این است که در هر عاشورا دختران خردسالِ مو پریشان با دسته‌کاه گندم، بر سر می‌کوبند و گریه‌کنان و عطشان می‌گویند:
بابا یا حسین
بابا یا حسین
بابا یا حسین

این نغمه‌ی آنان است که اشک همه را سرازیر می‌کند و آوای لرزان‌شان را به آسمان می‌برَد. و آنان هستند که عاشورای داراب‌کلا را اشکبار می‌کنند و دل‌های آسمانی را سوگوار.

 

ای حسین ای کسی که از علی به ما گفتی که آن امام عدل و حق می‌گفت: «من هرگز پیروزی را با ستم‌کردن نمی‌خواهم». و عاشورا عصاره‌ی همین گفته‌ی علی بود.

 

ای حسین! که خاک تو تُربت شد و تُربت تو درمان.
ما را دریاب. ای امام‌مان. ای اَمان‌مان. ای آرمان‌مان.

 

یاد این می‌افتم که بگویم خاندان تو ای حسین، خاندانی خدایی بود. ازین‌رو تاب و توان «همسان‌سازی» با نابرابری را نداشت.

 

فرمان‌دِه جنگ با تو ای حسین! همان یزید زبونی‌ست که وقتی در حواربن به گور می‌رود، شاعری در باره‌اش سرود:
ای گوری که در حوارین جای داری!
پَلٕشت‌ترینِ همه‌ی مردمان را در بر گرفته‌ای!

 

ادامه‌ی آن:

اما ما می‌دانیم ای حسین!
که خاندان تو در کنار «وحی» می‌مانَد.
کربلای تو معبد انس و جان.
و راهی که آفریدی، پیمان‌نامه‌ی‌مان.

و نخستین ناتوانی جبهه‌ی تکاثر اموی ناتوانی در از بین‌بردن نام خاندان امام حسین علیه السلام بود. شاید یک سِرّ لزوم عزاداری فقط برای حضرت اباعبدالله الحسین-علیه‌السلام- همین است.

 

@

جناب آقای قربانی سلام

این شخص هم، با این برآشفتگی که درین سخنرانی‌اش از خود بُروز داده، به نظر می‌رسد، مخاطب اولِ نهی و حذَرش، خودش باشد. این‌طور این بر سر دیگران فریاد می‌زند، انگار گلوله بر تفنگ گذاشته و شلیکش مانده!

 

@

ادامه‌ی آن:

چرا عاشورا شب عشق و عرفان و منادات و مناجات شد؟ چون امام حسین علیه السلام از راز شگفتی‌های آفرینش باخبر بود. جهان امام حسین جهان یگانگی‌ست، «به‌دور از پراکندگی».

فقط به تعبیر علامه محمدرضا حکیمی «قلب‌های بی‌حماسه» از درک ژرفای عاشورا بی‌خبرند.


سلام. در آغاز امروز:

ٱللَّهُمَّ صَلِّ عَلَىٰ مُحَمَّدٍ وَ آلِ مُحَمَّد

 

پیرامون مراسم روز عاشورا در داراب‌کلا:

روز عاشوراست. ترجیح دادم به جای ستون روزانه‌ی هرروزه‌ام، از حس و حال‌ها بنویسم، شاید تجدید خاطره گردد و بازنمایی تفکر. زیرا برجسته‌ترین و مقدس‌ترین خاطره‌ها در بین ماها، همین صحنه‌ها و رفتارها و دیدنی‌های روز عاشوراست. برشمردن بخشی از آن ممکن است به تسکین آلام‌مان بینجامد که به علت رعایت اصل مصلحتِ سلامت -که از اولویت‌ها در مکتب وحیانی و عقلانی ماست- امسال از آن دور مانده‌ایم، اما خانه‌ی دل‌مان را تکیه‌ای برای ماتم و حُزن و شناخت عاشورا ساخته‌ایم. من از میان آن حس‌و‌حال‌های بی‌نظیر عاشورا، برخی‌ها را فشرده و گذرا برمی‌شمارم:

 

گرچه دو بار از دیار، به قم هجرت کردم. یکی در ۲۲ سالگی در سال ۶۳ که منقطع شده‌بود و به مهاجرت معکوس ختم و دومی در ۲۹ سالگی در سال ۷۰ که همچنان ادامه دارد، اما هیچ عاشورایی را نگذراندم، مگر آن‌که خودم را از ششم هفتم محرم از هر کجای ایران که بودم، به داراب‌کلا رسانده باشم تا عاشورای آنجا را به جان و دلم بسپارم. اِلّا پنج عاشورا که یکی در مریوان بودم عصر دفاع مقدس، اما روحم در آن سال هم در عاشورای محل بود. یکی در مشهد بود که واقعاً عاشورای مشهد نظیر ندارد. و سه عاشورا را هم در قم. اما هیچ عاشورایی، عاشورای محل نمی‌شود. پس از عاشورای محل و بوم‌زادم می‌گویم که هنوز روح مرا به اهتزاز می‌برَد و جانم را می‌نوازد:

 

می‌سزَد که بر روح و روان تمام نیاکان‌مان درود بفرستیم که سنت حسنه‌ی دیرپایی را در عاشورای داراب‌کلا پایه‌گذاری کردند که کمتر، نظیر و مانندی دارد. علت انبوه و ازدحام جمعیت از جای‌جای ایران به داراب‌کلا در روز عاشورا نشان برجستگی مراسم، سالم‌بودن روح عزاداری‌ها و حتی سخاوت در بهترین پذیرایی‌ها و نذری‌ها بود. باید ازین سنت دیرین مراسم احیای عاشورای محل در همه‌ی سال‌ها و نسل‌ها محافظت کرد و به نسل نوین بعد دست‌به‌دست ساخت و بر شناخت و معرفت آن افزود. باید یاد همه‌ی آنانی که چنین آئین درخشان و محزونی برای محل ترتیب دادند و میراث مقدسی به ما به ارث گذاشتند، محترم نگه داریم. از روحانیون و علمای بزرگی که اینک در خاک آرمیده‌اند، از همه‌ی کسانی که در روز عاشورا در نقش‌ها رفتند: نقش شیر، نقش گهواره، نقش سحرخوان، نقش تیرانداز، نقش اسیر، نفش حضرت زینب (س) و نقش امام زین‌العابدین (ع)، نقش طفلان و نیز نقش‌های منفی که به‌خوبی توانستند در قالب این چهرهای منفور کربلا، آن‌سوی کریه ظالمانِ روز عاشورا را برملا کنند.

 

غم سنگین همان صبح علی‌الطلوع، فضای کوچه‌پس‌کوچه‌های داراب‌کلا را فرامی‌گرفت. آن روز برای هر فرد، بوی خاص داشت و رایحه‌ای ویژه که هر کس خود می‌داند چگونه‌حالی داشت. پابرهنه، زنجیر به‌جیب و کفن به‌دست، با پیراهن مندرس مشکی به مزار سرازیر می‌شدیم. همیشه، روز عاشورا را به سکوت محض فرو می‌رفتیم چون آن روز هر حرف و گپی را نمی‌توان به زبان آورد و سکوت بهترین پاسداشت بود. با جمع معدود رفقا، در زاویه‌ی شمالی مزار در کنج امام‌زاده بر روی سبزه‌ی نمناک می‌نشستیم و اولین کارمان پس از سررسیدن همه‌ی دوستان، خواندن زیارت عاشورا بود با نوای حاج احمد آهنگر که حزن آن ساعات هنوز در وجودمان تلألؤ دارد و قرار.

 

کم‌کم محیط مزار با آمدنِ آرام‌آرام مردم و عزاداران، با چهره‌هایی محزون و درخودفرورفته، پر از سیاه‌پوش و کفن‌پوش می‌شد. شربت و دودِ اسپند و عود، فضا را صمیمی‌تر و دیدنِ افراد با حال زار و غمبار بر سر قبرهای عزیزانشان دل‌ها را تنگ‌تر می‌نمود و هِق‌هِق گریه، کماکان گوش‌ها را می‌نواخت. آفتاب که به نزدیک ظهر می‌رسید ولوَله بر دسته‌ها می‌افتاد و پیش‌پیش از آب مزار -که الحمدلله به حصار رفت و منظم و مشجّر شد- وضو می‌ساختند که بین‌راه تا رسیدن به تکیه‌ی بالا، نماز ظهر عاشورای‌شان را در خیابان اقامه کرده باشند و به جماعت اقتدا؛ زیبنده‌ترین نماز که توأم با اشک بود و عشق. از اینجا به بعد، فضای محل از سکوت و آرامش، به سمت نواها و نغمه‌ها و نوحه‌ها و سنج‌وطبل‌ها و فریاد آه‌ها و فغان‌ها می‌رفت؛ گویی آن نهضت عظیم عاشورا همین روز است که دارد رخ می‌دهد.

 

دیرینه‌سال، یک سنت در محل تا زمان حیات مرحوم آیت‌الله آقادارابکلایی روحانی پرهیزگار، پیمایش داشت که همان صبح، کفِ حیاط دو سمت مسجد و تکیه را با کوب و حصیر فرش می‌کردند و منبر را پای درخت نارنج در ضلع شمال غربی حیاط نصب می‌نمودند و تا اذان ظهر، چندین نوحه‌خوان نوحه می‌خواندند و چند روحانی و عالم دینی به منبر می‌رفتند، کوتاه و فشرده که نوبت به سایر روحانیون مجلس برسد. آخرین نفر، خود مرحومان حاج شیخ‌احمد آفاقی و آقادارابکلایی به منبر می‌رفتند. یک اصل که مرحوم آقا از آن به‌خوبی مواظبت کردند و هنوز نیز آن آئین پابرجاست، اقامه‌ی نمازظهر عاشورا در صحن مسجد و تکیه بود. و هرگز اجازه نمی‌دادند تا نماز، گزارده نشد، هیچ دسته‌ای به صحن ورود کند. آری؛ نماز را باید اقامه کرد و اقامه‌ی نماز، با خواندنِ نماز فرقش از زمین تا آسمان است؛ اقامه‌ی نماز بپاداری اصالت عشق و شیدایی و توحید است که نمی‌گذارد انسان به هیچ انسانی کُرنش گزارد و در پیشگاه هیچ جُنبنده‌ای سر خم کند. شرَف انسان بالاتر از این است که پای انسان دیگر بیفتد. نماز، فلسفه‌ی عزت و آبرو و شرافت انسان است که فقط در درگاه آفریدگار متعال سجده می‌رود و رکوع می‌کند. و عاشورا، مواظبت بر نماز هم بود. درود بی‌کران به روح آن بزرگان محل، که جان و کام ما را به این اصول و فروع، شیرین ساختند و نگذاشتند بیراهه طی کنیم و تلَف شویم.

 

در روز عاشورای حسینی داراب‌کلا، همه‌تیپ انسان، یک‌دل و یک‌رنگ، هم‌آهنگ و جمع‌اند. هیچ‌کس به خود حق نمی‌دهد کسی را ازین دایره‌ی دَوّار برانَد. اسلامِ واقعی اگر یک روز، حالت تحقق به‌خود بگیرید، همین‌گونه و همین شکل‌وشمایل است که همه، از هر طیف و رنگ، از هر صنف و آهنگ و از هر فکر و فرهنگ، کنار هم جمع‌اند و به دعوتِ حسین -علیه‌السلام- ‌اند. عاشورا -که در محل به «دَهِم‌روز» مشهور است- روزی‌ست که انسان دوست دارد قلب همه را ببوسد، دست همه را بگیرد، دل همه را به مِهرِ خود پیوند زنَد و حتی زیر پای برهنه همه را به عشق امام حسین به بوسه مُهر کند. فکر نکنم در عالَم، روزی به روز دهم برسد. راز این روز در وجود امامِ شهیدی نهفته است که پیامبر ختمی‌مرتبت (ص) با آن‌همه عظمت و رُتبت گفته است حسین از من است و من از حسین. و این یعنی همه از حسین هستیم. به قول آن مسیحی عزیز در فیلم «روز واقعه» همه‌ی حجّت من، حسین (ع) است.

 

عصر دلگیر عاشورا، این نوای آشنا مگر از گوش‌ها فرو می‌افتد که سال‌هاست بر گُداخته‌جان‌مان طنین‌انداز است:

 

امروز امامِ ما را لب‌تشنه سر بریدند

فرزند مرتضی را لب‌تشنه سر بریدند

 

به یادِ سرِ بریده‌ی امام حسین ع و تنِ کبودِ عمه‌ی سادات حضرت زینب س و روح مجروح همه‌ی بازماندگان مصیبت‌دیده‌ی عصر عاشورا، شام غریبان را غریبانه‌تر از همیشه، به صبح ظفر و روز دیگر می‌بریم و با مکتب عشق امام حسین -علیه‌السلام- پیمان می‌بندیم و بر راه رستگارش پایدار می‌ایستیم تا ایران و اسلام و انسان در امان بمانند.

 

امشب خجالت نکشیم. حتی اگر در داخل خونه‌ایم. بر سر بزنیم. به سینه بزنیم. حتی در محیط اتاق از جا بلند شویم. با نواها، نوحه‌ها بر دل بزنیم. اشک بر امام حسین علیه السلام ارزش غیرقابل شمارشی دارد. 

دیدن یا نوشتن نظرات : ۰
مدرسه فکرت ۶۱

مدرسه فکرت ۶۱

ابراهیم طالبی  | دامنه دارابی
مدرسه فکرت ۶۱

 مجموعه پیام‌هایم در مدرسه فکرت

قسمت شصت و یکم

پیام اول فلات فرصت

۱۳ مرداد ۱۳۹۹

به نام خدا. با سلام و احترام؛ فلات فرصت، بام فکر است و سقف فکرت؛ نردبام فهم فروزان. به فرموده‌ی امام على (ع) در حکمت ۲۱ نهج‌البلاغه «فرصت، چون ابر مى‌گذرد؛ پس، فرصت‌هاى کار خوب را غنیمت شمُرید.» (منبع) فرصت، نوبت است؛ نوبتِ نوشتن. فلات، فرصت است برای بروز و بیان افکار با به‌ کار بستنِ منطق و اخلاق و احترام. حافظ، خوب سروده:

قدر وقت اَر نشناسد دل و کاری نکند

بَس خجالت که از این حاصلِ اوقات بریم

 

چارچوب‌های فعالیت در فلات فرصت:

 

۱. نوشته‌ها فقط باید به قلم اعضا باشد.

۲. ارسال کپی متن‌ها درین فلات اکیداً ممنوع است.

۳. فورواردکردن (=بازفرست‌ها) مطلقاً ممنوع است.

۴. ایجاد میان‌بحث‌ها توسط اعضا آزاد است.

۵. گفت‌گوهای شخصی دوبه‌دو اکیداً ممنوع است.

۶. ارسال عکس در هر وهله و نوبت، در حدِ چهار قطعه (نه به صورت انبوه) آزاد است.

۷. عضوی که چارچوب‌های فلات فرصت را رعایت نکند، عضویتش لغو و تمام پست‌هایش مسدود می‌گردد.

۸. در فلات فرصت تمام مسئولیت‌های قانونی، اخلاقی و حقوقی متون بر عهده‌ی نویسنده است که ارسال می‌کند.

۹. توهین و اهانت و اسائه‌ی ادب، درین بام بر اساس شرع مقدس، اخلاق و اصول انسانیت، اساساً ممنوع است. در صورت مشاهده، فلات فرصت از دسترس عضو خاطی خارج می‌شود.

فلات فرصت

ابراهیم طالبی دارابی دامنه

 

اَبَرحسّ نداشتیم!

نویسنده: ابراهیم طالبی دارابی دامنه

به نام خدا. نورِ رو به زوالِ مهتاب، گویی «متّحدِ دشمن» می‌شد و در تاریکی انباشته‌شده، پاسِ شب را در سنگر، سخت‌تر می‌ساخت. به برکتِ نورِ مهتاب، پاییدنِ دشمن میسّرتر می‌شد و آسان از دلهُره و هراس‌ها می‌کاست. و وقتی ماه به مُحاق می‌رفت (=ناپدید می‌شد) شبِ جبهه، مَهیب می‌شد و در دل هول می‌افکنْد. دهشت داشت؛ بیم نیز.

 

سهمناک بود. ابَرحسّ نداشتیم تا چونان جُنبندگان جانور، بوی و خوی دشمن را از فاصله‌ها و مسافت‌ها حس کنیم. چشم‌مان به آسمان دوخت می‌شد؛ تا آن حد که منزل به منزل ماه را می‌کاویدیم؛ که کی از افق برمی‌آید، که کی در افق فرو می‌رود.

 

طعم شربتِ شهادت هم که ندا داده می‌شد «شیرین‌تر از عسل است» در تنهایی و خلوت‌مان به زیرِ سؤال و پرسش‌ها می‌رفت و با دندانه‌های دوستیِ نفّسِ اَمّاره، ارّه می‌شد ولی با تیغه‌های لوّامه، رنده. آخه وقتی همه، به یُمنِ بیداری تو، در خواب بودند و تو باید یکّه و تنها در سنگر، نگهبان‌شان باشی، سکوتِ شب آدم را در بر می‌گرفت؛ که کوچک‌ترین صدا در درون سکوت، می‌دانیم که بیشترین مسافت را می‌پیماید و دشمن را گوش‌به‌زنگ نگه می‌دارد؛ به‌ویژه جبهه‌های خمود و شبه‌خاموش ولی خطیر کردستان، که کمین، کمندِ گردنِ تو می‌شد، سمندِ افکندنِ پای تو و توسنِ سرکشِ اِسارتِ تو.

 

اما وقتی فهم می‌کردی کشته‌شدنت، «شهادت» است و به رستگاری و روسفیدی در رستاخیز می‌انجامی، آرام و رشید می‌شدی و لذا حتی اگر ماه هم نبود، کهکشان را دیدنی می‌دیدی و ترس را کمی شرمگین می‌نمودی. نامِ ناموَران و گمنامان جبهه و معروفون در سماء به‌خیر.

 

روایتی بود درین «سن‌وسال‌»ام از آن حس‌وحالِ ۱۸سالگی‌ام در سالِ پُردِهشتِ شصت.

۱۴ مرداد ۱۳۹۹

 

کُنیه، کلمات، کمالات

نویسنده: ابراهیم طالبی دارابی دامنه

 

به نام خدا. کُنیه که عنوان و لقبی‌ست معمولاً برای بزرگداشتن (=تعظیم و تکریم) فرد، یک رسم بوده است میان مردم. و نوعی «نَعت» هم هست یعنی ستودن و وصف‌کردن. مرحوم محمد معین، کُنیه را «بَرنام» نامید.
 
 
یکی از زیباترین، خاکی‌ترین، مردمی‌ترین، متواضعانه‌ترین، ساده‌ترین و صمیمی‌ترین کُنیه‌ها، کُنیه‌ی «ابوتُراب» برای امام علی، امیرِ پارسایان (ع) است که پیامبر اسلام (ص) این نام را بر ایشان نامیدند؛ به چند علت، ازجمله به خاطر آن‌که آن حضرت روی خاک خوابیده بودند. و نیز چون‌که «حجّت» خدا در زمین‌اند.
 
 
برخی از نوشته‌های تاریخی نشان می‌دهد که عرب‌های دوره‌ی متوکّل عباسی -که عصرش چونان اَسلافش ادامه‌ی اوج اختناق بود- حسّاسیت می‌ورزیدند که کُنیه‌ای به فرد غیرمسلمان و شاید هم غیرعرب اِعطا شود، زیرا کنیه از نگاه آنان لزوماً نشانه‌ی احترام و بزرگ‌داشت بود که معمولاً با کلمه‌ی «ابو» یا «ابن» یا «اُم» و یا «بنت» آغاز می‌شود. ازین‌رو، بنا به نوشته‌‌ی آیت‌الله جعفر سبحانی هنگامی که متوکل، خادمِ غیرمسلمان خود را لقب «ابن نوح» داد، فقیهانی که در حقیقت قشری بودند و از آیات و روایات خبری نداشتند، گفتند: «نباید به یک فردِ غیرمسلمان کُنیه بدهیم و کُنیه، نشانۀ احترام است.» (منبع)
 
 
گفتند نزد امام هادی (ع) رفته و از ایشان سؤال کنید که آن حضرت پاسخ زیبایی دادند؛ به آیه‌ی یک مسَد قرآن استناد کردند و فرمودند: خداوند به او [ابولهب] لقب داده است و این‌ها نشانه‌ی احترام نیست. «تَبَّتْ یَدا أَبی لَهَبٍ وَ تَبَّ» یعنی: نابود باد ابولهب! و حتماً هم نابود می‌گردد.
 
 
نکته‌ی ۱ : میان کُنیه و کلمات و کمالات ربط هست، اما نه برای هر شخص و افراد. کمالاتِ یک فرد، با لقب و کلمات و عنوان و پیشوند و پسوند به دست نمی‌آید، بلکه این کمالات است که باعث می‌شود کُنیه و کلمات معنا بگیرد و بار بیابد.
 
 
نکته‌ی ۲ : فقیهان دنیازده و قدرت‌زده‌ی عصر متوکلی عباسی که به این نکات ریز در حدِ مَویز موضع می‌گرفتند آیا نمی‌توانستند از حق و حقانیتی چون امام نقی حضرت هادی (ع) به دفاع برخیزند که دست‌کم کلاس درس آن حضرت به چماق اختناق، تعطیل نشود!؟ فقیه که -به‌حق و به‌رسم- همیشه باید با حق درآمیخته باشد، نه به اختناق درآویخته (=آویزان).
 
 
یک یادآوری نقلی: ابولهب عموی پیغمبر (ص) از «سرسخت‌ترین دشمنان آن حضرت به شمار می‌آمد. دائماً او و همسرش أمّ‌جمیل بر ضدّ اسلام و برای اذیّت و آزار مسلمین در تلاش و تکاپو بودند.» منبع
 

 

دو سخن از امام هادی (ع)

در فرخنده میلاد آن امام هُمام:

مقدَّرات چیزهایى را بر تو نمایان مى‌سازد که به فکرت خطور نکرده است.

اگر مردم به راه‌هاى گوناگونى روند، من به راه کسى که تنها خدا را خالصانه مى‌پرستد خواهم رفت. (منبع)

 

پاسخ:

سلام. در چترِ اخلاقت، شِلاب خیسم نمی‌سازد، و برف و بوران، به زیرم نمی‌برَد.

 

تسلیت

 

سلام. سختی و درد این مصیبت وارده بر شما و منتسبان -که اندوه آن در واژگانت نمایان گشت- ان‌شاءالله بر شما و بستگان محترم کاسته شود و بار بردباری در دوری‌اش بر همه‌ی شما آسان‌تر گردد. تسلیت مرا به آقامحمدحسین و بازماندگان برسان.

 

نکته‌ای را در اینجا دریغ ندارم که در مطالعات یا شنیده‌ها فهمیدم که در فرهنگ دینی، اُولیٰ از هر کس، بعد از درگذشت والدین، برای پرورش و نگه‌داری فرزندان، «عمّه» است. البته باز هم اهل فن بهتر می‌دانند. خواستم گفته‌باشم ارج و قُرب «عمّه» در فرهنگ دینی ما تا کجاست و مؤانست تو به عمه‌ی مرحومه‌ات شاید ناشی از همین اُنس و حُبّ و قُرب ذاتی باشد. خدا بیامرزاد.

بیشتر

 مجموعه پیام‌هایم در مدرسه فکرت

قسمت شصت و یکم

پیام اول فلات فرصت

۱۳ مرداد ۱۳۹۹

به نام خدا. با سلام و احترام؛ فلات فرصت، بام فکر است و سقف فکرت؛ نردبام فهم فروزان. به فرموده‌ی امام على (ع) در حکمت ۲۱ نهج‌البلاغه «فرصت، چون ابر مى‌گذرد؛ پس، فرصت‌هاى کار خوب را غنیمت شمُرید.» (منبع) فرصت، نوبت است؛ نوبتِ نوشتن. فلات، فرصت است برای بروز و بیان افکار با به‌ کار بستنِ منطق و اخلاق و احترام. حافظ، خوب سروده:

قدر وقت اَر نشناسد دل و کاری نکند

بَس خجالت که از این حاصلِ اوقات بریم

 

چارچوب‌های فعالیت در فلات فرصت:

 

۱. نوشته‌ها فقط باید به قلم اعضا باشد.

۲. ارسال کپی متن‌ها درین فلات اکیداً ممنوع است.

۳. فورواردکردن (=بازفرست‌ها) مطلقاً ممنوع است.

۴. ایجاد میان‌بحث‌ها توسط اعضا آزاد است.

۵. گفت‌گوهای شخصی دوبه‌دو اکیداً ممنوع است.

۶. ارسال عکس در هر وهله و نوبت، در حدِ چهار قطعه (نه به صورت انبوه) آزاد است.

۷. عضوی که چارچوب‌های فلات فرصت را رعایت نکند، عضویتش لغو و تمام پست‌هایش مسدود می‌گردد.

۸. در فلات فرصت تمام مسئولیت‌های قانونی، اخلاقی و حقوقی متون بر عهده‌ی نویسنده است که ارسال می‌کند.

۹. توهین و اهانت و اسائه‌ی ادب، درین بام بر اساس شرع مقدس، اخلاق و اصول انسانیت، اساساً ممنوع است. در صورت مشاهده، فلات فرصت از دسترس عضو خاطی خارج می‌شود.

فلات فرصت

ابراهیم طالبی دارابی دامنه

 

اَبَرحسّ نداشتیم!

نویسنده: ابراهیم طالبی دارابی دامنه

به نام خدا. نورِ رو به زوالِ مهتاب، گویی «متّحدِ دشمن» می‌شد و در تاریکی انباشته‌شده، پاسِ شب را در سنگر، سخت‌تر می‌ساخت. به برکتِ نورِ مهتاب، پاییدنِ دشمن میسّرتر می‌شد و آسان از دلهُره و هراس‌ها می‌کاست. و وقتی ماه به مُحاق می‌رفت (=ناپدید می‌شد) شبِ جبهه، مَهیب می‌شد و در دل هول می‌افکنْد. دهشت داشت؛ بیم نیز.

 

سهمناک بود. ابَرحسّ نداشتیم تا چونان جُنبندگان جانور، بوی و خوی دشمن را از فاصله‌ها و مسافت‌ها حس کنیم. چشم‌مان به آسمان دوخت می‌شد؛ تا آن حد که منزل به منزل ماه را می‌کاویدیم؛ که کی از افق برمی‌آید، که کی در افق فرو می‌رود.

 

طعم شربتِ شهادت هم که ندا داده می‌شد «شیرین‌تر از عسل است» در تنهایی و خلوت‌مان به زیرِ سؤال و پرسش‌ها می‌رفت و با دندانه‌های دوستیِ نفّسِ اَمّاره، ارّه می‌شد ولی با تیغه‌های لوّامه، رنده. آخه وقتی همه، به یُمنِ بیداری تو، در خواب بودند و تو باید یکّه و تنها در سنگر، نگهبان‌شان باشی، سکوتِ شب آدم را در بر می‌گرفت؛ که کوچک‌ترین صدا در درون سکوت، می‌دانیم که بیشترین مسافت را می‌پیماید و دشمن را گوش‌به‌زنگ نگه می‌دارد؛ به‌ویژه جبهه‌های خمود و شبه‌خاموش ولی خطیر کردستان، که کمین، کمندِ گردنِ تو می‌شد، سمندِ افکندنِ پای تو و توسنِ سرکشِ اِسارتِ تو.

 

اما وقتی فهم می‌کردی کشته‌شدنت، «شهادت» است و به رستگاری و روسفیدی در رستاخیز می‌انجامی، آرام و رشید می‌شدی و لذا حتی اگر ماه هم نبود، کهکشان را دیدنی می‌دیدی و ترس را کمی شرمگین می‌نمودی. نامِ ناموَران و گمنامان جبهه و معروفون در سماء به‌خیر.

 

روایتی بود درین «سن‌وسال‌»ام از آن حس‌وحالِ ۱۸سالگی‌ام در سالِ پُردِهشتِ شصت.

۱۴ مرداد ۱۳۹۹

 

کُنیه، کلمات، کمالات

نویسنده: ابراهیم طالبی دارابی دامنه

 

به نام خدا. کُنیه که عنوان و لقبی‌ست معمولاً برای بزرگداشتن (=تعظیم و تکریم) فرد، یک رسم بوده است میان مردم. و نوعی «نَعت» هم هست یعنی ستودن و وصف‌کردن. مرحوم محمد معین، کُنیه را «بَرنام» نامید.
 
 
یکی از زیباترین، خاکی‌ترین، مردمی‌ترین، متواضعانه‌ترین، ساده‌ترین و صمیمی‌ترین کُنیه‌ها، کُنیه‌ی «ابوتُراب» برای امام علی، امیرِ پارسایان (ع) است که پیامبر اسلام (ص) این نام را بر ایشان نامیدند؛ به چند علت، ازجمله به خاطر آن‌که آن حضرت روی خاک خوابیده بودند. و نیز چون‌که «حجّت» خدا در زمین‌اند.
 
 
برخی از نوشته‌های تاریخی نشان می‌دهد که عرب‌های دوره‌ی متوکّل عباسی -که عصرش چونان اَسلافش ادامه‌ی اوج اختناق بود- حسّاسیت می‌ورزیدند که کُنیه‌ای به فرد غیرمسلمان و شاید هم غیرعرب اِعطا شود، زیرا کنیه از نگاه آنان لزوماً نشانه‌ی احترام و بزرگ‌داشت بود که معمولاً با کلمه‌ی «ابو» یا «ابن» یا «اُم» و یا «بنت» آغاز می‌شود. ازین‌رو، بنا به نوشته‌‌ی آیت‌الله جعفر سبحانی هنگامی که متوکل، خادمِ غیرمسلمان خود را لقب «ابن نوح» داد، فقیهانی که در حقیقت قشری بودند و از آیات و روایات خبری نداشتند، گفتند: «نباید به یک فردِ غیرمسلمان کُنیه بدهیم و کُنیه، نشانۀ احترام است.» (منبع)
 
 
گفتند نزد امام هادی (ع) رفته و از ایشان سؤال کنید که آن حضرت پاسخ زیبایی دادند؛ به آیه‌ی یک مسَد قرآن استناد کردند و فرمودند: خداوند به او [ابولهب] لقب داده است و این‌ها نشانه‌ی احترام نیست. «تَبَّتْ یَدا أَبی لَهَبٍ وَ تَبَّ» یعنی: نابود باد ابولهب! و حتماً هم نابود می‌گردد.
 
 
نکته‌ی ۱ : میان کُنیه و کلمات و کمالات ربط هست، اما نه برای هر شخص و افراد. کمالاتِ یک فرد، با لقب و کلمات و عنوان و پیشوند و پسوند به دست نمی‌آید، بلکه این کمالات است که باعث می‌شود کُنیه و کلمات معنا بگیرد و بار بیابد.
 
 
نکته‌ی ۲ : فقیهان دنیازده و قدرت‌زده‌ی عصر متوکلی عباسی که به این نکات ریز در حدِ مَویز موضع می‌گرفتند آیا نمی‌توانستند از حق و حقانیتی چون امام نقی حضرت هادی (ع) به دفاع برخیزند که دست‌کم کلاس درس آن حضرت به چماق اختناق، تعطیل نشود!؟ فقیه که -به‌حق و به‌رسم- همیشه باید با حق درآمیخته باشد، نه به اختناق درآویخته (=آویزان).
 
 
یک یادآوری نقلی: ابولهب عموی پیغمبر (ص) از «سرسخت‌ترین دشمنان آن حضرت به شمار می‌آمد. دائماً او و همسرش أمّ‌جمیل بر ضدّ اسلام و برای اذیّت و آزار مسلمین در تلاش و تکاپو بودند.» منبع
 

 

دو سخن از امام هادی (ع)

در فرخنده میلاد آن امام هُمام:

مقدَّرات چیزهایى را بر تو نمایان مى‌سازد که به فکرت خطور نکرده است.

اگر مردم به راه‌هاى گوناگونى روند، من به راه کسى که تنها خدا را خالصانه مى‌پرستد خواهم رفت. (منبع)

 

پاسخ:

سلام. در چترِ اخلاقت، شِلاب خیسم نمی‌سازد، و برف و بوران، به زیرم نمی‌برَد.

 

تسلیت

 

سلام. سختی و درد این مصیبت وارده بر شما و منتسبان -که اندوه آن در واژگانت نمایان گشت- ان‌شاءالله بر شما و بستگان محترم کاسته شود و بار بردباری در دوری‌اش بر همه‌ی شما آسان‌تر گردد. تسلیت مرا به آقامحمدحسین و بازماندگان برسان.

 

نکته‌ای را در اینجا دریغ ندارم که در مطالعات یا شنیده‌ها فهمیدم که در فرهنگ دینی، اُولیٰ از هر کس، بعد از درگذشت والدین، برای پرورش و نگه‌داری فرزندان، «عمّه» است. البته باز هم اهل فن بهتر می‌دانند. خواستم گفته‌باشم ارج و قُرب «عمّه» در فرهنگ دینی ما تا کجاست و مؤانست تو به عمه‌ی مرحومه‌ات شاید ناشی از همین اُنس و حُبّ و قُرب ذاتی باشد. خدا بیامرزاد.

بیشتر

 

کرِه و کُرّه‌اسب

نویسنده: ابراهیم طالبی دارابی دامنه

به نام خدا
از شدتِ دست‌تنگی و مِحنت برد
در خیمه‌ی ما نه خواب یابی و نه خورد
در تابه و صحن و کاسه و کوزه‌ی ما
نه چرب و نه شیرین و نه گرم است و نه سرد


(عُبید زاکانی. رباعی۲۵)

 

نکته بگویم: شعر روشن است و نیازی به روشنگری ندارد. گرچه  نظام‌الدین عُبید زاکانی حال‌وروزِ زمان خود را به قدرتِ طنز و تیغِ واژه، نقد و نقل کرده است؛ اما می‌تواند هر زمانه‌ای را شامل شود که سُفره‌ی مردم -از سرِ خوش‌خیالی کاذب و بی‌توجّهیِ حادث به روزگارِ مردم- روزبه‌روز از مایحتاج (=نیازمندی‌های ضروری زندگی) خالی و خالی‌تر می‌شود و آنگاه فقط باید با انگشتِ اشاره با بیشترین عرقِ شرم، اشاره کرد که:

موز اونه.
اَنبِه اینه.
گلابی را دیدی؟
گوشت را چی؟
عسل که هیچ؛
مربّای بالنگ هم نمی‌شود خرید.
کرِه و کُرّه‌اسب شده‌اند یک‌قیمت!
برنج و رنج شده‌اند باهم.
بگذرم! و از «مِرغانه» چیزی نگویم!


یادآوری: عُبید شاعر نامدار ایران در قرن ۸ است، ساکن قزوین شد و در نقد وضعیت آن روزگار، به طنز جدّی روی آوُرد و به عادت‌های نادرست و فسادها و عیب‌ها حمله بُرد. مثنوی عشاق‎نامه، کتاب اخلاق‌الاشراف، ریش‌نامه، صد پند، لطایف و ظرایف، رساله‌ی دلگشا و نیز منظومه‌ی موش و گربه ازوست.

توضیح: شاید رباعی ۴۲ او را هم به‌زودی ستون روزانه‌ام کرده‌ام؛ چراکه، صحن «دامنه» و «مدرسه فکرت»، فلاتِ فرصت است و تالارِ تفکر و نوبتِ نوشتن.

راستی‌آزمایی: حق است که ایران، با حقیقت زنده است. آباد هم هست، بزرگ و رشید، نیز. فقط مقداری! عدالت مفقود است. برای ملتِ بردبار و به تعبیر درستِ رهبری: «صبّار و شَکور» هر جور خدمت‌کردن عینِ مروّت است و برابرِ عبادت.


۱۶ مرداد ۱۳۹۹

نی‌نی و لولوبی‌

نویسنده: ابراهیم طالبی دارابی دامنه

به نام خدا. گُستره‌ی حکومتی لولوبی‌ها از حدود لرستان بود تا اطراف سرپل ذهاب. گویا این سلسله در توسعه‌ی هنر و صنعت در آن عصر، پیشتاز بود. اما مطلب من چیزی دیگر است که خواستم مطرح کنم و آن «نفرین» است از زبان «آنوبانی‌نی» فرمانروای لولوبی‌ها -که کفش صندل‌شکل به پا دارد- بر کتیبه‌ی حجّاری‌شده‌اش نقش بسته است که نقل است دست‌کم ۴۵۰۰ سال پیشینه دارد.

 

«آنوبانی‌نی» درین کتیبه که در حال گرفتنِ دِیهیم (=کلاه و تاج پادشاهی) از دست الهه‌ای به اسم «نی‌نی» است چنین نفرین می‌کند:

 

«آنوبانی‌نی پادشاه لولوبی، تصویر خود و تصویر نی‌نی را بر کوه بادیر نقش نمود. آن‌کس که این لوح را محو نماید، به نفرین و لعنت آنو، آنونوم، بعل، بلیت، رامان، ایشتار، سین و شمش گرفتار باد و نسل او بر باد رود». (منبع)

 

یادآوری ۱ : بعدها لولوبی‌ها با هجوم آشوری‌ها به داخل فلات ایران منقرض شده و حتی از صفحه تاریخ محو گردیدند.

 

یادآوری ۲ : کوه بادیر نزدیک سر پل ذهاب کرمانشاه است و نام محل صخره‌ی حجّاری‌شده، کَلگار.

 

نکته‌ی ۱ اشاره‌ای: رسم بود پادشاهان حُکم شاهی خود را از خدایان و بُتان و الهه‌هان می‌گرفتند و اقتدار خود را فرّه ایزدی (=شوکت و حشمت الهی) می‌دانستند.

 

نکته‌ی ۲ تفسیری: اما امام علی -علیه‌السلام- با آن‌که در کنار آن بِرکه در غدیر خُم، بر ولایت و مولابودنِ او بر امًت، از سوی حضرت ختمی مرتبت (ص) والاترین انسان در هستی، وصایت شد و بر امامتش خطبه خواند، اما باز نیز، آن امیرِ پارسایان، برای مصلحتِ وحدت و فرونپاشیدن امتِ تازه‌بنیادِ اسلام و مسلمین، سکوت مؤثر کرد و ذرّه‌ای برای حکومت‌کردن -که در پیشگاهش از عطسه‌ی بینی بُز و استخوان جُذامی در دهنِ خوک، پست‌تر بود- تلاش نکرد، رُقبا و مدعیان را تخریب نکرد، ترکِ کارِ اُولیٰ نکرد، بنا را برای اهداف الهی و اخلاصِ اخلاقی، و دوام کار بر سازگاری و استخوان‌درگلو ماندن و بردباری و شکیبایی گذاشت و صد البته از روشن‌سازی مؤمنان و نیروسازی مخلَصان، هرگز دست بر نمی‌داشت.

 

و از وقتی هم، که به اصرار مردم و به‌ناچاری، حکومت را پذیرفت و تا نزدیک ۵ سال دوام داد، ذرّه‌ای از ایده و اجرای عدالت و مقاومت در برابر باطل، جنگجویان، پیکارگرایان کوتاهی نکرد و تا فوز شهادت، آن‌هم در درون محراب عبادت، پیش رفت و غدیر را برای همیشه با شبِ قدر پیوندی پویا زد. روز امامت و ولایتِ امام اول، «صوتِ عدالت» علی (ع) همیشه مبارک و برکت است.

۱۷ مرداد ۱۳۹۹

 

«تِنِت»

نویسنده: ابراهیم طالبی دارابی دامنه

به نام خدا. این روزها علاوه بر دهها دلهره، بحث از «تِنِت» هم هست. تِنِت در برگردان به زبان فارسی همان پنداشت و انگاشت است. دو جاسوس ماهر در صددند از ایجاد جنگ جهانی سوم جلوگیری کنند؛ اما به توطئه‌ای پیچیده برمی‌خورند و دیدنِ دلهره‌ی ماجراهای هولناک را به روی ما بازمی‌گشایند؛ و شاید هم انتقال می‌دهند. مثلاً فن‌آوری عجیبی که در اثر آن «وارونگی زمان» و حتی واژگونی اشیاء برای بشر میسّر و شدنی می‌شود.

 

کریستوفر نولان که پیش‌تر «بی‌خوابی» ، «پرستیژ» و «قانون» را در پرده‌های عریض سینما در جهان نمایاند، اینک در این قرن، فیلم را به سمت ژانر (=گونه، طریقه، سبک) علمی، تخیّلی، حماسی و اَکشِن (=پُر زد و برخورد) بُرد.

 

نکته: با آن‌که جهان به این مرحله از رشد و پیشرفت و علم و دانش رسیده است، حتی به تمدن و آزادی و دموکراسیِ مدعی‌شده، نیز؛ اما هنوز نیز کابوسِ جنگ از میان ملت‌ها رخت برنبسته. به‌طوری‌که در فیلم‌ها هم، ازین «جنگ لعنتی» رهایی ندارد و مجبور است به آثار ویرانگر آن توجه و اخطار دهد. از میان آن‌همه مسئله و دغدغه، باز نیز «جنگ» و «ترساندن» و «رُخ‌به‌رُخ شدن» و «رویارویی» و «نبرد» و «تهدید» و «همه‌چیز روی میز است»! بابِ روز است!

 

چهل سال است در پیِ نابودی ایران با همین ابزارهای واهمه‌آورند؛ اما با ملت‌های آگاه چگونه می‌توان روبرو و رویارو شد!؟ در حالی‌که حاضر نیستند فرهنگ آمریکایی و غربی را نه اقتباسانه، که تقلیدانه و منحرفانه و کورکوانه برگیرند و هرگز نمی‌خواهند رنگِ ایمان‌شان در برابر هیچ رنگ و انگی، رنگ ببازد. به‌ویژه ملتی که به غدیر و عاشورا و قدر و بعثت تجهیز است و به انتظار حضرت منتظر (عج) زنده و پاینده... .

 

اینها برای یک ملت فقط «مناسبت» نیست؛ یک راه است، یک تفکر است، یک آیین جاویدان است، و یک مکتب، مذهب، مقصد.

۱۸ مرداد ۱۳۹۹

 

«اِسکان زیر» را می‌شکافم

 

نویسنده: ابراهیم طالبی دارابی دامنه

به نام خدا. سه واژه‌ی سماور، استِکان و نعلبِکی روسی‌ست، که در گویش محلی شده: سِموار، اِسکان، نالبکی. معمولاً اَدای کلمات خارجی در زبان محلی می‌شکَند ازجمله در زبان عرب که واژگان خارجی را عیناً به ساختار زبان خود راه نمی‌دهد مثلاً «دکتر» می‌شود: دکتور. استراتژی می‌شود: استراتجیه و ... .

 

«اِسکان زیر» نیز از نظر من، از همین قاعده پیروی می‌کند که استِکان و نعلبِکی کم‌کم و یا یکباره شده: «اِسکان زیر». حتی اگر این سه واژه‌ی پُرمصرف ایرانی را -که بسیار چای‌خور هستند و به قند علاقه‌مند- روسی هم ندانیم، می‌توانیم این‌گونه آن را بشکافیم:

 

اِسکان چون حالت ایستاده دارد ممکن است این نام را گرفته باشد. و نعلبکی چون به شکل نعلِ اسب و استر، گرد است چنین نامیده شد. «زیر» هم -که شکل غلیظتر تلفظِ نالبکی‌ست، به عبارتی تلفظ دهاتی‌تر آن- معلوم است، زیرا «زیر» در زیرِ اِسکان قرار می‌گیرد «زیر» نامیده شد.

 

نکته‌ی ۱ : هنوز نیز مردم روستانشین و روستایی‌های مقیم شهر، ترجیح می‌دهند و دوست می‌دارند، چای را در «اِسکان زیر» بنوشند. من خودم -که تمام افتخارم و رگ‌وریشه و هویت و عشقم این است روستایی‌ام- چای را فقط با «اِسکان زیر» دوست می‌دارم، چند وعده در روز می‌نوشم. زیرا نه دهن‌سوز است، نه موجب هورت‌کشیدن و داغ‌داغ بلعیدن، و نه هم می‌گذارد خاطرات قندوچای از ذهنت بپّرد؛ که قند برای ما در نوجوانی از شُکّلات‌های بلژیک! هم لذیذتر بود.

 

نکته‌ی ۲ : اما سلامت در جهان، چون، امروزه‌روز به خطر افتاده است، برای نگهبانیِ سلامتِ همگانی، عقل و شرع ایجاب می‌کنند که کم‌کم «اِسکان زیر» از محفل‌های جمعی، جمع شود. این رفتار، بی‌تردید به اخلاق نزدیک است.

 

نکته‌ی ۳ : قدیم مرحوم مادرم به ما می‌فرمودند «اِسکان زیر» کَس دیگه رِه، تِک (=لب) نزنین، لاقمی می‌گیرین.

 

یادآور: لاقمی -به سکون قاف- یک برفکی بود سفیدرنگ در دو گوشه‌ی دو لبِِ دهان، که نمی‌دانم ناشی از چیست اما واژه‌ی لاقمی به نظرم، از نظر لُغوی در واژه‌ی «لُقمه» ریشه دارد که موجب سرایت است.

۱۹ مرداد ۱۳۹۹

 

دو سخن از امام کاظم (ع)

در فرخنده‌میلاد آن امام هُمام:

 

بر آن کس که از جانب خدا خرد ورزد [عقلش به فرمان حق باشد] سزاست که خدا را در روزی‌رسانى کُندکار نپندارد و او را در قضایش متّهم نسازد [بر او گمان بد نبرد].

یارى‌رسانىِ تو به ناتوان، از برترین صدقه‌‏هاست. (منبع)

 

 هُیام 

نویسنده: ابراهیم طالبی دارابی دامنه

به نام خدا. پیش یا پس از متنم مطالعه‌ی پنج آیه‌ی کوتاه ۵۱ تا ۵۵ واقعه -که کمتر از سه سطر است- خالی از لطف نیست. در آنجا واژه‌ی «هیم» و آنچه ازین لغت برمی‌خیزد، دل انسان را خنک می‌کند، روح وی را پَرِ پرواز می‌بخشد و فکر او را به فلاتِ مرتفع تدبّر می‌رسانَد. خصوصاً افرادی که مبتلا به شیدایی و عشق باشد؛ زیرا این لغت پُرمعنا و پُر از پیام، برای عاشق هم، استعاره شده، به این علت که عاشق‌پیشه همچون شتر تشنه‌ای تشبیه شده که رفت‌وآمدش و حرکات و سَکناتش، حیرت و نوعی سردرگمی‌ست و گویا به همین خاطر «یَهِیمُونَ‏» در آیه‌ی ۲۲۵ شعراء نیز، «رفتنِ متحیّرانه به این‌سو و آن‌سو» معنی شده است.

کمی وسعت به بحث:

«هیم» عطشِ شدید است، «هیام» نوعی مرض، که شتر می‌گیرد، «هَائِم» به شخصی گویند که دچار عطشِ شدید شده‌باشد؛ و «هَیْماء» چاهی‌ست که آب نداشته باشد و خلاصه «هِیم» شُتر تشنه‌ای‌ست که از شدتِ تشنگی این‌سو و آن‌سو می‌رود و از چریدن خودداری می‌ورزد. البته برخی هم، «هیم» را زمین رَملی دانسته‌اند که هر چه آبیاری شود هرگز آب در آن نمی‌مانَد و همه را در خود فرو می‌بَرد و همچنان خشک و بی‌بَر باقی می‌مانَد.

علمای ادب معنای محوری این واژه را «خشکیِ درونِ چیزی» و نیز «خالی‌بودنِ کامل آن از هرگونه تَری و هرچیزی که» بتواند یک حالت تماسک (=چسبندگی) بیاورَد، دانسته‌اند.

وقتی مفسّران روی تدبّر آن تمرکز کردند، دریافتند که «هیم» می‌تواند اشاره‌ای باشد به حالت استیصالی (=درماندگی) یا ممکن است ناشی باشد از «اضطرار درونی» نه لزوماً «اجبار بیرونی» و یا احتمال دادند که شاید برای عذاب «ضَّالُّونَ» است که «مُکَذِّبُونَ» هستند و از «زَقُّومٍ» می‌خورند و از «حمیم» می‌نوشند، ولی باز سیراب نمی‌شوند.

و نیز می‌گویند شاید اشاره دارد به تجسُّم دنیوی عطشِ دنیاپرستیِ «گمراهانِ تکذیب‌کننده‌ی زندگیِ دوباره». و شاید به معنای رایجش در عرب به شخص متحیّر اطلاق می‌شود که به هر دری می‌زند اما به خاطر گمراهی و تکذیبگری‌اش «در حیرت و سرگردانی کامل» غوطه‌ور است. در واقع عطش‌زده‌ی دنیایی مانند کسی است که مبتلا به مرضِ استسقاء (=آب‌خواست) است که هر چه آب بنوشد عطشش پایان نمی‌پذیرد.

راستی! زَقّوم هم که می‌دانید؛ درختی‌ست تلخ و بسی بدبو، که وقتی برگش کَنده شود، شیره‌ای از آن بیرون می‌خیزد که به هر کجای تنِ آدمی برسد، موجب ورم می‌گردد.

 

یک افزوده: در تفاسیر روایی، نقل است از امام صادق (ع) که «هیم» آن نوشیدنی‌ست که نام خداوند عزّوجلّ بر آن برده نشود. (منبع)
 
 
 
فَشَارِبُونَ شُرْبَ الْهِیمِ.
و همچون نوشیدن شترانی که مبتلا به بیماری تشنگی شده‌اند، از آن خواهید نوشید.
ترجمه‌ی مرحوم مصطفی خرّم‌دل.

۲۰ مرداد ۱۳۹۹

 

تَلِّ غمِ مُحرّم

امامِ عبادت و عبودیت و عرفان و عاشورا

 

به قلم دامنه : به نام خدا. وقتی تو ای عزادار حسین (ع) در نقطه‌ی مُحرّم و بر تَلِّ غمِ آن می‌ایستی، عقل و احساست بر وجودت قطره می‌چکانَد تا با وجدانی راحت‌تر از هر ماه و روز دگر، به آن فرااُقیانوسِ بی‌کران بپیوندی؛ به مکتب و معبدِ امامِ عبادت و عبودیت و عرفان و عاشورا. به دانشگاهِ آموزگارِ چگونه‌زیستن و چگونه‌مردن، باهم. به پیشگاهِ انسانِ والِه خدا که در الهیّتِ یکتایِ یگانه هم ذوب بود و هم مجذوب. به درگاهِ اباعبدالله -علیه‌السّلام- که پدرِ بنده‌های خدا شد از روز ازَل و حضرتِ ثارالله (=خونِ خدا) گردید، اِلی‌الابَد. و به بارگاهِ شهید آگاهِ عاشورا که خدا نیز شیدا و پذیرا و در ملاقاتِ اوست.

 

 

وقتی بر کرانه‌ها و ناحیه‌های بی‌کران و بی‌کناره‌ی مُحرّم می‌نشینی، موجودیتت دگرگون می‌شود و رودبارِ اشک و پیام و جولانگاه فریاد و گریه و عزا احاطه‌ات می‌کند و آن‌چنان بر تو محیط می‌گردد که گویی به سانِ رودخانه‌ی خروشانی که:

 

باد دیواره‌های آبخیز تو را می‌ساید. آب آن را می‌تراشد. سیلاب از آن می‌خراشد. بُلبُلِ دل در آن می‌خُرامد. طاووسِ سِرّ بر آن می‌چَمد. زوزه‌ی سرما به آن می‌تازد. دلِ بی‌قرار از ژرفای این درّه‌، ذرّه‌ذرّه‌ می‌کاهد. روح که آکنده از درد و الَم است آن را می‌نوازاند. آفتابِ شاهد، بر آن نور می‌تاباند. مهتاب خجِل بر آن روشنی می‌پاشاند. برفِ اندوه، لبه‌های خشک آن را می‌پوشاند. طوفان سهمگین، سبزه‌های روییده‌‌ات را می‌کَند و به هوا می‌پراکنَد. ولی یک صخره‌سنگِ سختِ قطور در آن به تو درسِ مقاومت و کَنده‌نشدن می‌آموزاند. و خدای هستی‌بخش در تمام این مظاهر، برِت جلوِه می‌کند تا به تو بیاموزاند تا زنده‌ای به عهدت بمان که به آن «تلّ» چشم بدوزی و به آن «گودال» گوش بداری، و به آن خیمه‌ها دل دهی، تا نگذارنت به یغما روَی. که بتوانی تو ای عزادار عاشورا و رونده‌ی راه حسین (ع) -که عزاداری برای آن پیشوا و یارانش حتی در تنهایی و خلوت و رعایت مصلحت، چونان نماز، ترک نمی‌گردد- به اوج ادراک برسی که:

 

این جمله‌ی «ما رأیتُ الّا جمیلاً» حضرت زینب (س) پیام‌آور عاشورا چه پیامی‌ست که چارچوب مکتب شده‌است. که خطاب به حاکم وقت فرمودند: غیر از زیبایی چیزی ندیدم. این ندا، نهایتِ عرفان نظری و عرفان عملی‌ و ختمِ فهم و آوای رسای تمامِ عصاره‌ی عاشوراست و در رثای واقعه‌ی کربلا.

 

و آخرین سخنان امام حسین (ع) در شب عاشورا با خداوند را -که برترین تابلوی زیستن است- صحیح هجی نمایی و وفق راهت کنی که چه عارفانه و توحیدی نجوا دادند:

 

«اللَّهُمَّ أَنْتَ ثِقَتِی فِی کُلِّ کَرْبٍ وَ رَجَائِی فِی کُلِّ شِدَّةٍ وَ ...» «پروردگارا تنها تو در تمام پیش‌آمدهاى ناگوار، موردِ اطمینان من هستی و در هر سختى به تو امید دارم و... بسیارى از اندوه‌هایى که به من رو مى‌آورَد و قلب را ناتوان مى‌کند و راه‌چاره را مسدود مى‌سازد و دوست، مرا تنها می‌گذارد و دشمن، شماتت مى‌نماید، همه را با توجه‌ی تو، بر خود هموار ساختم و به جز تو، با دیگرى به میان ننهادم و به جز وصول به حضرتِ تو، به دیگرى اعتنایى ننمودم و... تو ملازمِ هر نیکی، و غایت و مُنتهای هر میل و رغبت هستی.» (منبع)

 

از نگاه آسیب‌شناسانه و دین‌شناسانه‌ی امام حسین (ع) پاره‌ای از مردم، نه بنده‌ی خدا که عبدِ دنیا هستند و تا جایی از دین، دَم! می‌زنند که فکر می‌کنند باید از آن منفعت و سود ببرند. ازین‌رو، وقتی دچار سختی و به گذر از آزمودن‌ها مبتلا می‌شوند، پا پس می‌کِشند و فقط زبان به دینداری و تدیّن می‌گشایند و عقب می‌نشیند. و به همین علت از نظر آن حضرت، دینداران در شرائطِ سخت، اندک‌اند؛ گویی دین «لَقلَقه‌ی زبان‌شان» می‌باشد، تا این‌گونه در جامعه ظاهر شوند و جلوه کنند. به تعبیر آیت‌الله عبدالله جوادی آملی «دینِ آدامسی» دارند. یعنی دین را مثلِ آدامس می‌جوند و بعد تُف می‌کنند!

 

سخن امام حسین (ع) -که در کتاب حدیثی «تحف العقول» محدّث حرّانی ثبت است- این است:

 

«همانا مردمان، بنده‌ی دنیایند و دین، لقلقه‌ی زبان آنهاست و هر جا منافع‌شان [به وسیله‌ی دین] بیشتر تأمین شود، زبان مى‌چرخانند و چون به بلا آزموده شوند آن‌گاه دینداران اندک‌اند.» (منبع)

 

نکته: به نظر من، امام حسین (ع) چنین دیندارانی را، نه فقط در عالَمِ نظر به جامعه و دینداران شناساندند، بلکه در صحنه‌ی عمل به چشم خود دیده‌اند. آن‌همه آدم در کربلا که به مَصاف با اباعبدالله (ع) صف شده‌بودند و آرایش لشکر گرفته بودند، از کافرستان! نیامده بودند، بلکه دینی، در حد لقلقه‌ی زبان داشتند و به فرموه‌ی حضرت سیدالشهداء (ع) «بنده‌ی دنیا» بودند که حاضر شده‌بودند دست به شقاوت و خفّت بیالایند.

 

سخنان امام حسین (ع) و اساساً بیان پیامبران و امامان -علیهم السلام- لبریز از پند و سرشار از اندرز است، زیرا حکمت است. و حکمت سخنی‌ست که فرد را به مقصد پیش می‌برَد. پس کافی‌ست کمی به آن نگریست و اندیشید. آرامش و بازسازی فقط با سخنان حکمت‌آمیز، میسّر است.

 

دیگر این‌که گفتار امام حسین (ع) از آن نظر در نزد دیگران نافذ است و بر جان می‌نشیند، چون هم به‌طور ویژه در قلب‌های مؤمنان و آزادمردان حضور دارد و هم آنچه به دیگران سفارش می‌کرد، خود در عمل‌کردن به آن پشتاز بود. مثل این جمله‌ها (منبع) که آن حضرت می‌فرمایند:

 

«چیزى را بر زبان نیاورید که از ارزش شما بکاهد.»

 

«بخشنده‌ترین مردم کسی است که در هنگام قدرت می‌بخشد.»

 

«عقل جز به پیروی از «حق» کمال نمی‌یابد آیا نمی‌بینید که به حق عمل نمی‌شود و از باطل نهی نمی‌شود؟»

 

إنَّ شِیعَتَنا مَن سَلمَت قُلُوبُهُم مٍن کلِّ غَشٍّ وَ غِلٍّ وَ دَغَلٍ «بدرستی که شیعیان ما قلبشان از هرناخالصی و حیله و تزویر پاک است.»

 

«جز به یکى از سه نفر حاجت مبَر: به دیندار، یا صاحب مروّت، یا کسى که اصالت خانوادگى داشته باشد.»

 

«رستگـار نمی‌شوند مـردمـى که خشنـودى مخلـوق را در مقـابل غضب خـالق خریدنـد.»

 

«هر یک از دو نفـرى که میان آنها نزاعى واقع شود و یکـى از آن دو، رضایت دیگرى را بجـویـد، سبقت‌گیـرنـده اهل بهشت خـواهـدبــود.»

 

«کسی در قیامت در امان نیست، مگر کسی که در دنیا، پَروا از خدا در دل داشت.»

 

«به‌درستی که من مرگ را جز سعادت نمی‌بینم و زندگی با ستمکاران را جز مِحنت (=بلا و عذاب و آفت) نمی‌دانم.»

 

«بخشنده‌ترین مردم کسی‌ست که به آن کسی که چشمِ امید به او نبسته، بخشش ‌کند.»

 

«نیازِ مردم به شما از نعمت‌های خدا بر شماست، از این نعمت، افسرده و بیزار نباشید.»

 

«اى مردم در خوبى‏‌ها با یکدیگر رقابت کنید و در بهره‌گرفتن از فرصت‏‌ها شتاب نمایید و کار نیکى را که در انجامش شتاب نکرده‌‏اید، به حساب نیاورید.»

 

«عاجزترین مردم کسی‌ست که نتواند دعا کند.»

 

«آن که در کاری که نافرمانی خداست بکوشد امیدش را از دست می‌دهد و نگرانی‌ها به او رو می‌آورد.»

 

«خداوندا! تو مى‌دانى که آنچه از ما صورت گرفت، به خاطر رقابت در امر زِمامدارى و یا به‌چنگ‌آوردنِ ثروت و مال نبود، بلکه هدف ما آن است که نشانه‌هاى دین تو را آشکار سازیم و اصلاح و درستى را در همه‌ی بلاد برملا کنیم تا بندگانِ مظلومت آسوده باشند و فرایض و سنّت‌ها و احکامت مورد عمل قرار گیرد.»

 

امام حسین (ع) هنگام به میدانِ دفاع رفتنِ فرزندش علی اکبر: «بارالها! بر این مردم گواه باش که جوانی به مبارزه‌‌ی آنان شتافت که در خُلق‌و‌خوی و گفتار، شبیه‌ترین مردم به فرستاده‌ی توست»

 

«حذَر کن از مواردی که باید عذرخواهی کنی، زیرا مؤمن نه کار زشتی انجام می‌دهد و نه به عذرخواهی می‌پردازد، اما اهلِ نفاق، همه‌روزه بدی می‌کند، و به عذرخواهی می‌پردازد.»

 

«من کُشته‌ی اشکم؛ هر مؤمنى مرا یاد کند، اشکش روان شود.»

 

«هر که خدا را ، آن‌گونه که سزاوار اوست، بندگی کند، خداوند بیش از آرزوها و کفایتش به او عطا کند.»

 

«سلام‌کردن هفتاد حسنه و ثواب دارد شصت و نُه ثواب از برای سلام‌کننده و یک ثواب برای جوابگوست.»: لِلسَّلامِ سَبعُونَ حَسَنَةً، تِسعٌ وَ سِتُّونَ لِلمُبتَدِءِ وَ واحِدَةٌ لِلرادِ.

 

«از نشانه‏‌هاى خوش‏نامى و نیک‏بختى، همنشینى با خردمندان است.»

 

«همنشینی با سِفلگان و افراد پست، ناپسند است و همدمی گناهکاران موجب بدبینی مردم و از دست‌دادن اعتماد و اعتبار است.»

 

«از نشانه‌های عالم، نقدِ سخن و اندیشه‌ی خود و آگاهی از نظرات مختلف است.»

 

«گریه از ترس خدا سبب نجات از آتش جهنّم است.»

 

از وصیت‌نامه‌ی امام حسین (ع) به محمّد حنفیه:

 

«من برای جاه‌طلبی و کام‌جویی و آشوبگری و ستمگری قیام نکردم، بلکه برای اصلاح در کار اُمت جدّم قیام کردم؛ می‌خواهم امر به معروف و نهی از منکر و به شیوه‌ی جَدّ و پدرم حرکت کنم».

 

شرح و نکته:

 

امام (ع) درین فراز، به تقبیح صریح چهار کردارِ زشتِ جاه‌طلبی، کام‌جوئی، آشوبگری و ستمگری پرداختند که در زمانه‌ی ایشان تاروپود حکومت و جامعه را پوشانده و پوشالی ساخته بود. و از چهار آرمان سخن به میان آوردند که اساس و بنیاد یک حکومت و جامعه‌ی راستین است: اصلاح کار اُمّت محمد (ص) و حرکت بر وفق شیوه‌ی نبوی و علوی با تأکید بر گستراندنِ معروف و برافکندنِ منکر.

 

این چارچوبی‌ست که با عاشورا و با شهادت رقم خورد تا بر پیروان «راه» دائمی را بنمایاند. پیمودنِ راه امام حسین (ع) اگر با شناخت درستِ افکار و رفتار آن حضرت طی گردد که -اُسوه‌ی حسَنه است- خُسران ندارد و بی‌هیچ تردیدی، پیمایش راه همه‌ی انبیاء الهی‌ست، که به تعبیر مرحوم مهدی بازرگان «راه انبیاء، راه بشر است»

 

نکته‌ای دیگر از وصیت‌نامه‌ی امام حسین -علیه‌السلام-

 

این فرازش درسی نهفته است که کمتر به آن توجه شده است؛ آنجا که نوشته‌اند:

 

«پـس... هر کس این [نهضت] را رد کند، صبر مى‌کنم تا خداوند بین من و این گروه قضاوت کند که او بهترین داوران است.»

 

نکته اینجاست که امام (ع) در برابر کسانی که حرکت آن حضرت را در ردِّ بیعت با خلیفه و سپس هجرت به کوفه مورد انتقاد قرار دادند و یا رد کردند، شکیبایی ورزیدند و در برابرشان صف‌آرایی نکردند بلکه صبورانه به راه اصلاحی خود ادامه دادند و تا روز عاشورا نیز از نجات و راهنمایی افرادی که بی‌شرمانه در مَصاف با ایشان قرار گرفته بودند، دست برنداشتند، زیرا تمام افکار و رفتار امام حسین (ع) جنبه‌ی انسان‌سازی داشت و رنگ توحیدی و مأموریتی الهی. این است که مکتب آن حضرت دانشگاه است و محل تحصیل.

 

پاسخ:


سلام. کنایه‌ی سنگینی داشت به تازه‌به‌دوران رسیده‌هایی که به عظمت و اقتدار ایرانِ سربلند، شاخ‌وشانه می‌کشند که از قدرتِ سالِب (=بازدارندگی) مؤثر و به‌جایی برخوردار است. ان‌شاءالله عدالت هم ضمیمه‌ی همیشگی‌اش گردد تا به پیام و خون شهیدان وفا شود. سپاس ازین پست زیبا.

 

پاسخ:

 

سلام آشیخ محمد بابویه .واژگان محلی و جاه‌های خاطره‌انگیزی چون لِتکا و باجگیران و بَبِرخاسِه و چَفت‌سَر را زیبا آمدی. باز نیز بکاو.

 

پاسخ:

 

سلام. از تکمیل بحث به قلم شما بهره می‌برم. نکات درخشنده‌ای در جملات شما وجود دارد که مدّ نظر افتاد. سپاس. آن عبارت آخر شما را هم درست می‌دانم، چنین است. اما نتیجه‌ی پست من نیست. بلی، دیندار نمی‌جنگد اما به وقتِ خود مانند آموزگار عاشورا (ع) اهل عزت است نه ذلت. اهل مقاومت است نه معامله. دینداران حقیقی هیچگاه شروع‌کننده‌ی هیچ جنگی نبوده و نیستند، همیشه اهل دفاع و رشارت آگاهانه‌اند. این راه، راه حسین (ع) است.

 

پاسخ:

 

سلام جناب آشیخ محمدرضا. من در فوتبال و ورزش هیچ نظر کارشناسی بلد نیستم. اما یک چیز خیلی رنجم می‌دهد؛ آوردن انواع سرمربی و مربیان خارجی در فوتبال و سپس شکایت و خسارت و محکومیت به پرداخت میلیاردها مبلغ بابت انواع چیزها که گویا یک شگرد رایج و حتی شیوه! شده.

 

کامالا هریس «Kamala Harris»

 

نویسنده: ابراهیم طالبی دارابی دامنه

 

به نام خدا. بالاخره «جو بایدن» معاون خود را برگزید؛ خانم کامالا هریس. (منبع) چه بخواهی، چه نخواهی اساساً برگزاری انتخابات ریاست جمهوری آمریکا در جهان بازتاب و حتی بازخورد دارد و بسیاری را، دست‌کم طی یک سال به اخبار خود درگیر می‌سازد؛ من هم یکی از این جهانیان. از وقتی خبر رسید که کامالا هریس معاون جو بایدن شد، بیشتر درگیر اخبار این کارزار سیاسی شدم که در ۱۳ آبان امسال (۳ نوامبر) برگزار می‌گردد.

 

مهم این نیست او کیست. مهم این است این انتخابات سال‌هاست که تأثیرات بین‌المللی دارد و از محیط بین‌الملل نسبتاً تأثیر می‌پذیرد. این‌که هریس ۵۵ ساله است، سناتور است، سیاستمدار است، دیدگاهی نه چپگرایانه که «نسبتاً لیبرال»  (منبع) دارد، و یا دادستان ایالت کالیفرنیا بود، و یا این‌که زنِ سیاه پوستِ هندی‌تبار «از پدری آفریقایی‌-جامائیکایی و مادری هندی»  (منبع) است، و این‌که در «جنبش سیاه‌پوستان در دهه‌ی ۶٠» نقش داشت و یا حتی این‌که ترامپ، بایدن را «کودن» و هریس را «حُقه‌باز» خوانده است، موردِ نظر من در این متن نیست؛ مطلب من این است:

 

حال که آمریکایی‌ها داعیه‌ی رهبری جهان را دارند و حتی سازوکارهای حقوقی بین‌المللی و سازمان‌های مرجع جهانی را ابزاری برای اهداف خود می‌پندارند، و در عمل نیز در امور داخلی همه‌ی کشورها دخالت و یا نفوذ و حتی اقدام به براندازی می‌کنند، خواه‌ناخواه باید به این تن بدهند که جهان هم برای به پیروزی‌رساندنِ کاندایداهای دلخواه خود و یا نامزد کم‌خطرتر، اثر و نفوذ می‌گذارد، کما آن‌که کم‌وبیش گذاشته‌اند. علت روشن است: منافع ملی کشورها که در سیاست، اصالت دارد و محوریت.

 

نمی‌شود از یک سو بر جهان «هژمونی» (=سلطه و رهبریِ زورمندانه) داشت و از سوی دیگر انتخاب رئیسِ چنین کشوری را، امری منحصر به داخل و حق ویژه‌ی شهروندان خود پنداشت. گرچه انتخابات در یک رسم و روش دموکراتیک، اساساً امری داخلی‌ست، اما سیستم آمریکا مدت‌هاست از نفوذ و یا دست‌کم اثرگذاری کشورها بر سیستم انتخاباتی خود باخبر است؛ چه با پول، چه با نفوذ، چه با لابی، چه با جاسوسی، و چه با بده‌بستان‌های مخفی و سرّی.

 

من دیدگاهم این است کم‌کم این پدیده شکل قوی‌تری به خود خواهدگرفت، و نحوه‌ی انتخابات آنجا را از حالت کارتِ الکترال ایالتی، به الکترال جهانی! ولو غیررسمی و صوری می‌کشانَد. اگر البته پیش‌بینیِ فروپاشی و دگرگونیِ ویرانگر چنین نوع نظام ظالمانه و یک‌جانبه‌گرایانه‌ای، دست‌کم طی سال‌های پیش رو، و به زودیِ زود صورت نپذیرد؛ آن، یک پدیده‌ی نوین دیگری خواهد بود. بگذرم.

 

نکته: نقش «معاون» در نظام سیاسی آمریکا از آن‌رو مهم است که امور مهمی به او واگذار می‌گردد و عزل‌ونصب‌های فراوانی به او سپرده و حتی رئیس‌جمهور بالقوه محسوب می‌شود. یعنی در اثر هر اتفاقی، اگر رئیس‌جمهور برکنار یا فوت شود، بدون برگزاری انتخابات میان‌دوره‌ای، جای او را می‌گیرد. در منابع خواندم که «روزولت» و «ترومن» پس از جنگ جهانی دوم بر افزودن اهمیت جایگاه معاون در امور کشور و بین‌الملل نقش داشتند.

 

۲۳ مرداد ۱۳۹۹

 

پاسخ:

 

سلام. ذهن شما حاوی دهها زونکن از فنون و نظریه‌های فوتبالی‌ست و دیدگاه شما در فوتبال و حتی بازی‌های آن همواره به تحلیل درست می‌انجامد؛ فقط اِتّاسِسکِه (=خیلی‌ناچیز) پرسپولیسی افراطی! هستی. من حتی آماتور هم نیستم در فوتبال، چه برسد به صائب.

 

امابعد؛ در واقع بذل و بخشش آن‌همه پول -چه دستمزد و چه خسارت- به سرمربی‌های خارجی سودمند نبود که هیچ، موجب حیف‌ومیل شد. با این مقدار پول هنگفت می‌شد هزارها درمانگاه در هزاران روستای فقیر ساخت که صدها نفر را به شغل شریف بهداشت مشغول می‌ساخت و میلیون‌ها روستانشین دورافتاده را درمان.

 

البته ناگفته نگذارم که من ردیف بودجه برای فوتبال و ورزش‌های مهم دیگر در روستا و محلات را هزینه نمی‌دانم، سرمایه می‌دانم. ورزش‌های مختلف وقتی در روستاها رونق بگیرد، زندگی هم سالم‌تر و هم مسالمت‌آمیزتر می‌شود. این شعار هم خیلی آشناست: عقل سالم در بدن سالم.

 

گوشه‌، خوشه‌، توشه

 

نویسنده: ابراهیم طالبی دارابی دامنه

 

در کوچه‌ی فقر گوشه‌ای حاصل کن

وز کشتِ حیات خوشه‌ای حاصل کن

در کهنه‌رباطِ دَهر غافل منشین

راهی پیش است توشه‌ای حاصل کن

 

(عُبید زاکانی. رباعی۴۲)

 

برداشت: من ازین شعر این‌گونه برداشت دارم؛ درین رباعی عرفانی، میان سه قافیه‌ی هدفمندِ گوشه‌، خوشه‌ و توشه‌ ربط معنوی و ارتباط زیستی حاکم است. گوشه‌نشینی برای غنی‌شدن در معرفت به خداوند یکتا. خوشه‌چینی در اثر این معرفت از حیات و دنیا. و توشه‌برگیری برای دست‌خالی نرفتن در پیشگاه معاد و رستاخیز و خدا. و این هر سه عرصه، از دیدِ تیزِ عُبید زاکانی به مصرع سوم وابسته است که در «رباط» روزگار باید رفت تا عمر را به غقلت سر نکرد. همان عبارت مشهور نبوی (ص) : دنیا به مثابه‌ی مزرعه‌ی آخرت؛ که عُبید با تعبیر «راهی پیش است» آن را بیان کرده است. زیرا درین جهان‌بینی الهی، راه، بُن‌بست نیست، مسدود نیست. پوچ نیست. عبَث (=بیهود) نیست. بازی نیست. بلکه باز است. غایت دارد. و در پیش. و آینده. به معنی خواهدآمد. و ما «رونده» و درراه و راهی به سوی آن.

 

لغت: رباط یعنی عبادتگاه، از واژه‌ی ربط برای رابطه با خدا، محل استراحت کاروان‌ها، خانقاه. در ایران، خصوصاً خراسان و به‌ویژه در مسیرِ منتهی به مشهد مقدس، رباط‌های زیادی داشت و هنوز نیز نام برخی از محلات با پیشوند رباط است. مثل رباط‌خیل. عُبید زاکانی نیز در این شعر، تمامِ جهان را به «کهنه‌رباطِ دَهر» تشبیه کرده است. بگذرم.

 

نکته: این رباعی زاکانی می‌تواند معادل این باشد که دنیا، سرای یأس و عُزلت و نومیدی نیست، اینجا محلِ آبادانی و توشه‌برگیری و شادمانی و خودسازی و خداپرستی‌ست.

 

۲۴ مرداد ۱۳۹۹

 

پاسخ:

 

البته خود نیک می‌دانید آنان هراسیدند و عقب نشستند و مباهله هرگز رخ نداد. نیز در آیه‌ی مباهله علی (ع) به تعبیر امام المشکّکین رازی، «انفَس» لقب گرفت که متّحد نفسِ حضرت محمد (ص) است و گرانبهاءترینِ آن حضرت.

 

 

برّه‌ام کُشتند و بُز بفروختند

 

نویسنده: ابراهیم طالبی دارابی دامنه

 

به نام خدا. زنده‌یاد پروین اعتصامی در دیوانش، شعری دارد با اسم «ناآزموده» (منبع) که ۴۳ بیت است. من برداشت و شرح کوتاه‌ام را از آن، می‌نویسم:

 

شعر، داستانِ قاضی بغداد است که مریض شد و دفترش گردآلود گردید و بی‌مُشتری. مدتی گذشت. دید زندگی‌اش کساد شد و اوضاع هرج‌ومرج و ملت هم به داوری محتاج! پسرش را جای خود گذاشت و این‌چنین نصیحتش نمود و این‌گونه! خط و ربط داد:

 

حرفِ ظالم، هر چه گوید می‌پذیر

هر چه از مظلوم می‌خواهی بگیر

گاه باید زد به میخ و گه به نعل

گر سنَد خواهند، باید کرد جعل

 

پسرِ قاضی بر سریر قضاوت نشست و روزی یک ستمدیده‌ی روستایی، سراغش می‌آید و این‌گونه طرح مسئله و درد‌وناله و در واقع شِکوه و شکایت می‌کند:

 

کرد نفرین بر کسانِ کدخدای

که شبانگه ریختندم در سَرای

خانه‌ام از جَورشان ویرانه شد

کودکِ شش‌ساله‌ام، دیوانه شد

روغنم بُردند و خرمن سوختند

برّه‌ام کُشتند و بُز بفروختند

 

پسر قاضی این‌گونه پاسخ می‌دهد تا با اَخّاذی (=باجگیری) رشوه به رسم امروزی! داوری کند و در حقیقت «زر»سِتانی کند، نه «داد»سِتانی:

 

گفتم این فکرِ محال از سر بِنه

داوری گر نیک خواهی، زر بده

 

پسر قاضی وقتی دید روستایی زر ندارد و دینار هم هیچ، دست به کشمکش می‌زند و سرانجام می‌کُشدش. قضیه را به پدرش شرح می‌دهد. قاضیِ مریض و قرین‌السَریر (=بسترنشین) بغداد کار پسرش را -که به قتل دادخواه انجامید- نمی‌پسندد! و پسر به کنایه می‌گوید شما قاضی بودید به طرز زیر! برخورد می‌کردی:

 

خیره‌سر می‌خواندی و دیوانه‌اش

می‌فرستادی به زندان‌خانه‌اش

 

پسر قاضی، ولی، به پدرش چنین پاسخ می‌دهد. یعنی در حقیقت دست به افشاگری می‌زند و هویتش را برملا می‌سازد:

 

تو، به پنبه می‌بُری سر، ای پدر

من به تیغ، این کار کردم مختصر

آن چنان کردم که تو می‌خواستی

راستی این بود و گفتم راستی

 

نکته: من اما نمی‌دانم امروزه‌روز در گیتی، میانِ دادخواه، دادستان، دادگاه، داور، و  اساساً دادگستری و وُکلا و مُنصفا چه ربط و رابطه‌ای برقرار است و قضاییه‌ی کشورها چگونه طیّ‌طریق می‌کنند! به سبک و سفارش قاضی بغداد؟! و شعار و تشریفات؟! یا به رسمِ شرافت و شعایر و تشریعات؟

 

۲۵ مرداد ۱۳۹۹

 

منبع

با عکس بالا، فی‌الفور، دست‌کم این واژگان در ذهن من انباشته می‌شوند:

میراب و جویِ آب (=کِله).
وِرزا و وَرزِ زمین.
تیلر و شخم و خیش.
زنانِ زحمتکش و کار و بارِ زار.
بوی قشنگ شالی و شالیزار.
دِرو و داس و دره‌ی مردانِ مرداد تا مهر.
خرمن و خرمن‌کوب و اسب و تراکتور.
رنج و برنج و مُربّای تُرنج.
خروار و شالی‌کوب و خریدار.
خرید به ثمَنِ بَخس (=کم‌بهاء) از کاسب و کشاورز.
شروع تقلُّب و غشّ در بازارِ دراز.
لوله‌پولیکای دلّال در لای کیسه‌برنج...
که بگذرم.

ولی این را بگویم:

قُوتِ غالبِ غذای لذیذ ایرانی.
لقمه‌ی چربِ تَه‌چینِ بوقلون و غاز مازندرانی.
دو دیس! پلو و چلوی طارم اصلی.
بلافاصله رفتن به کُرسی‌بِن و خوابیدنِ فوری.
و بعدها قند و چربی و نحیفی و فشارِ لاجرَمِ آنی.

ابراهیم طالبی دارابی دامنه

۲۸ مرداد ۱۳۹۹

 

با آیه:

«وَاقْصِدْ فِى مَشْیِکَ» (آیه‌ی ۱۹ لقمان)

مجمع‌البیان: «و در راه‌رفتنِ خود، میانه‏‌رو باش»؛ یعنى: راه‌رفتنت را میانه و همچون راه‌رفتن در حالت آرامش و وقار قرار ده، مانند این سخن خدا: «کسانى که روى زمین، به‌نرمى گام بر می‌دارند.» «الَّذِینَ یَمْشُونَ عَلَى الْأَرْضِ هَوْنًا». (آیه‌ی ۶۳ فرقان)

قَتاده می‌گوید: معناى آن چنین است: در راه‌رفتنت، فروتن باش.

سعیدبن‌جُبَیر می‌‏گوید: در راه‌رفتنت، فریبکارى نکن.

(منبع: تفسیر مجمع‌البیان؛ ج ۸، ص۵۰۰)


یادآوری توضیحی:

تفسیر «مجمع‌ُالبیان» اثر شریف و «بی‌همتا»ی مرحوم شیخ طبرسی از عالمان بزرگ قرن ششم است. این اثر بزرگ، همواره مورد توجه‌ و استناد عالمان دینی بوده و هست. مرحوم علامه طباطبایی نیز از نکات ادبی و روایی این تفسیر در جای‌جای «المیزان» نقل کرده‌اند.

 

مقبره‌ی ایشان در کنار باغ رضوان در ضلع شمالی حرم امام رضا (ع) یعنی پشت صحن انقلاب است و خیابان شیخ طبرسی مشهد، در امتداد همین مقبره قرار دارد که به یاد و نام او نامگذاری شده است. توفیق زیارت قبرش بارها نصیبم شده است. از این‌که آن عالم عظیم‌الشأن، زادگاهش طبرستان یا تفرش و یا ساوه و قم است، اختلاف نظر است. بر روح و روان پاکش صلوات و درود وافر می‌فرستم.

ابراهیم طالبی دارابی دامنه

۲۹ مرداد ۱۳۹۹

 

پاسخ:

سلام. جزوِ استعداد درخشان به حسابت می‌آورم. برنج جناسم و وناجم! هم باشد قانع‌ام؛ زیرا: آبی زلال دارند، هوایی پاک،و زمینی غنی.

 

سلام. در آغاز امروز:

ٱللَّهُمَّ صَلِّ عَلَىٰ مُحَمَّدٍ وَ آلِ مُحَمَّد

 

شیخ دیاباته

 

نویسنده: ابراهیم طالبی دارابی دامنه

 

من تا دیشب نمی‌دانستم «شیخ دیاباته» کیست؟ حتی اسمی از او نشنیدم و نامی ازش نخواندم. دیشب در یک سایت خبری و صبح امروز در یک روزنامه‌ی کشوری خواندم که او «مهاجم» است و برای تیم استقلال ۱۶ گل زده است. کمی به مطالعه‌ی این شخص پرداختم دیدم ازو تعریف می‌شود و به فردی شریف و مِنصف توصیف شده است.

 

آری؛ شیخ دیاباته انسانی سیاه‌پوست، برخاسته از کشور «مالی» آفریقا؛ همسایه‌ی موریتانی و نیز چند کشور دیگر: الجزایر، سنگال و ... در غرب این قاره‌ی مظلوم ولی غنی.

 

مالی از فقیرترین کشورهاست؛ اما دارای معدن‌های فسفات، اورانیوم، نمک، آهک و طلاست. بیش از ۹۰درصد جمعیت آن، مسلمان است اما بخش شمالی مالی توسط گروه‌های تندور با افکاری شبیه به القاعده تصرّف شد که به «غائله‌ی شمال» مشهور گشت.

 

شیخ دیاباته ایرانی نیست اما می‌گویند «در یک برنامه‌ی تلویزیونی» خود را «ایرانی دانست» و دوستدار ایران.

 

شیخ دیاباته از کشور فقیر به ایران آمده و شاید روی همین حسِّ فقر و شکاف غنی و فقیر، روحش ترَک برداشته و وقتی کودکانی را در ایران در حالِ تکدی‌گری دیده، از همه خواسته به آنها کمک کنند. بگذرم. من چندان او را نمی‌شناسم و داوری هم ندارم، دیدم آموزندگی در رفتارش بود، ستون کردم در مدرسه. فقط دو به نکته از زبان دو نفر اکتفا (=بسنده) می‌کنم که چه در تربیت و ادب این بازیکن فوتبال برتر دیده‌اند که چنین به توصیف رفته‌اند:

 

احسان محمدی از نویسندگان سایت «عصرایران» نوشته: اگر «به سبک دوران نوجوانی بخواهم عکس سه بازیکن را به دیوار اتاقم بزنم یکی از آنها شیخ دیاباته» است.

 

یک کامنت‌نویس نیز نوشته: «با این‌که پرسپولیسی هستم، ولی شیخ دیاباته رو انسانی فرافوتبالی دیدم.»

 

نکته‌ی ۱ : استراق و سرقت و سفاهت آن بلژیکی و زنِ وکیلش کجا؟ شرافت و شرم و شعور این شیخ دیاباته کجا؟

 

نکته‌ی ۲ : باشگاه‌های ورزشی به‌ویژه فوتبالی در ایران، قرار بوده و هست که هم فرهنگی باشند و هم دانشگاه. هم ورزشی باشند و هم «باش»گاه؛ به معنی دقیقِ بودن و باشِش و باشیدن، که حیات است و سالم‌ماندن. بگذرم.

 

۳۰ مرداد ۱۳۹۹

 

پاسخ:

سلام. در عزاداری‌ات حاضرم؛ که عشق حسینی مسافت و جغرافیا نمی‌شناسد. روح همه‌ی عزاداران حضرت اباعبدالله الحسین -علیه السلام- کنار هم است و نشانِ هم. تقبّل‌الله.

 

خاطره‌ی تکیه‌ی داراب‌کلا

 

گَت تا خُوود، بود

 

نویسنده: ابراهیم طالبی دارابی دامنه

 

به نام خدا. گَت تا خُوود، بود. بیست مَنقل گِرد برنجیِ، دور تا دور چیده می‌شد؛ با آتش گُرگرفته‌ی زغال. چند قلیون تخم بوته‌ای نه شیشه‌ای با تَمکوتاس هم کنارشان. پیش‌پیش یکی‌یکی دو سه ساعت زودتر می‌آمدند تا هم، کنارِ منقل را رِزرو کرده‌باشند و هم از کَت پُشت‌دادن محروم نگردند، چون وسط و لای جمعیت، هم پا، پلَندر می‌گرفت و هم کمر، درد.

 

مَش شعبون -که ساقی صبور و صمیمی چای بود پدرِ عزیز شهید- عِدّه و عُدّه داشت، یعنی وَردست، پشتِ وَردست؛ که یکی زغال می‌ریخت در آتشخانه‌ی سماور. یکی اِسکان‌زیرها را می‌شُست و آن دیگری قند در ظرف برنجی می‌ریخت و میان حُضّار یک‌کَلوه یک‌کَلوه پخش می‌کرد. مشهور شده بود یک‌کَلوه یک‌اِسکان‌. حالِ آدم جا می‌آمد وقتی همون یک اِسکان‌ چای با یک‌کَلوه قند نصیبت می‌شد. پُک‌پُک قلیون، صدای اِسکان‌زیر، هَمهَمه‌ی همه، هنور هم در گوش‌ها طنین دارد.

 

ساعتی نمی‌گذشت که کیپ تا کیپ پُر می‌شد. گَت تا خُوود، بود. جا نمی‌شد حتی پا دزار کنی که کمی، دَم بدی به لینگ. طلبه‌های «آقامدرسه» که از اطراف منطقه‌ی میاندورود می‌آمدند و در آن حوزه، درس می‌خواندند، دوزانو، منظم و با نهایتِ حرمت و ادب روبه‌روی روحانیون می‌نشستند.

 

سه‌چهار سین‌زنی‌خون نوحه می‌خواندند. جمعیت -که بیشترشان چَکّیِ چاکِ پیراهن را درمی‌آوردند- بر سینه می‌زد تا صدای بیشتری منتشر کند و ثوابی بیشتری جمع. چراکه شرکت در عزاداری برای حضرت سیدالشهداء (ع) و شهدای کربلا و اُسرای عزیز شام به سرفرماندهی حضرت زینب (س) آن پیام‌آور شجاع عاشورا، برای همه، یک سُنت حسَنه بود، یک صراط مستقیم بود، یک اُنس و دلدادگی بود و یک وفا به آرمان بی‌همتا.

 

از نظر من کمتر کسی‌ست که بالاترین داراییِ خود را همین عشق و پیمایش، همین اشک و رَشک (=غیرت)، همین ریشه و ریش‌ریش شدن، همین سوگواری و عزاداری و همین نداها و آواها نداند.

 

با «یک یاعلی بلند؛ یاعلی: یاعلی. یاعلی. یاعلی.» سکوت، مجلس را دربرمی‌گرفت و چشم‌ها، همه، به سمتِ روحانیون دوخته می‌شد که کدام‌یک اینک به منبر می‌رود. جمعیت وقتی می‌دید از میان آن‌همه روحانیونِ تَکیه‌داده به دیوار تکیه، مثلاً شیخ عباسعلی مختاری برخاست و می‌خواهد به منبر برود، شور و هیجان تکیه را فرا می‌گرفت؛ چون آن مرحوم، هم کوبنده سخن می‌رانْد، هم فصیح و غَرّا و هم شمُرده‌شمُرده و رسا. زیرا سخن را در همان آغاز با تکاثر شروع می‌کرد.

 

ای عاشقان امام حسین (ع)،

ای پویندگان مکتب حضرت زینب (س)،

ای پایداران راه انبیا (ع)،

ای پیمان‌بستگان به عاشورا،

عزاداری‌تان اَجر باد،

عشق‌تان لبریز و سرشار،

و مَودّت‌تان به اهل‌بیت عصمت و طهارت (ع)، ماندگار.

 

۳۱ مرداد ۱۳۹۹

 

یک پیوست: آیه‌ی ۱ تا ۷ تکاثر

 

 

أَلْهَاکُمُ التَّکَاثُرُ. حَتَّىٰ زُرْتُمُ الْمَقَابِرَ. کَلَّا سَوْفَ تَعْلَمُونَ. ثُمَّ کَلَّا سَوْفَ تَعْلَمُونَ. کَلَّا لَوْ تَعْلَمُونَ عِلْمَ الْیَقِینِ. لَتَرَوُنَّ الْجَحِیمَ. ثُمَّ لَتَرَوُنَّهَا عَیْنَ الْیَقِینِ.

(آیه‌ی ۱ تا ۷ تکاثر)

 

ترجمه‌ی مرحوم مصطفی خرّم‌دل:

مسابقه‌ی افزون‌طلبی و نازش (به مال و منال و خدم و حشم و ثروت و قدرت) شما را به خود مشغول و سرگرم می‌دارد. تا بدان گاه که (می‌میرید و) به گورستانها می‌روید (و کار از کار می‌گذرد). هان بس کنید! (بعد از مرگ) خواهید دانست (که چه خاکی بر سر خود ریخته‌اید). باز هم (می‌گویم:) هان بس کنید! خواهید دانست (که چگونه خود را خانه خراب و بدبخت کرده‌اید). هان بس کنید! اگر آگاهی قطعی و یقینی داشته باشید (و از فرجام کار خود کاملاً باخبر باشید، از این مسابقه‌ی افزون‌طلبی و مباهات به قدرت و ثروت دست می‌کشید و گرد ملاهی نمی‌گردید و به کار آخرت می‌پردازید). شما قطعاً دوزخ را خواهید دید. باز هم (می‌گویم:) شما آشکارا و عیان، خود دوزخ را خواهید دید (و در آن خواهید افتاد).

 

پاسخ:

 

سلام جناب شیخ احمدی. خواندم و خیلی لذت بردم. نوشته‌ای پربار و حاوی معانی و مضامین وسیع نوشتی. بلی؛ حتی تا دورترین نقطه هم، آوای کربلا، پیام امام حسین (ع) و غم عظیم عاشورا و اندوه عمیق تاسوعا طنین می‌افکند؛ به ستاره‌ی عیّوق. همین به‌صحنه آوردن عیوق، اوج شعر محتشم است. ممنونم شیخ. ممنون.

 

پاسخ:

به چنین بینشی دعا می‌کنم جناب. هیچ ماهی، محرّم نمی‌شود. ماهی که دل به اصالت خود رجوع می‌کند، و عقل در ملاقات عشق، زانو می‌زند.

 

خبر و نظر

 

نویسنده: ابراهیم طالبی دارابی دامنه

 

خبر ۱ : استیو بنن استراتژیست برکنارشده‌ی ترامپ -که در ساخت دیوار مرزی آمریکا و مکزیک نقش داشته- از طریق سایت سرمایه‌گذاری «ما دیوار می‌سازیم» بیش از ۲۵ میلیون دلار از کمک‌های مردمی را به جیب زده است. (منبع)

 

نظر: این شخص به لزومِ جنگ مسیحیان و یهودیان با اسلام و چین معتقد است و این رویارویی را مقدس نیز می‌داند. لابد جیب‌بُری کرد تا پول دیوار مرز مکزیک را خرج تقابل با اسلام و ایران کند!

 

خبر ۲ : جو بایدن در مورد ماه محرم نوشت: «همانطور که دوستان و همسایگان مسلمان ما شروع سال نو اسلامی را گرامی می‌دارند و به فداکاری‌ای که در ماه مقدس محرم انجام شد، احترام می‌گذارند، بیایید همه‌ی ما بخواهیم که در کنار هم در مبارزه برای شفقت، برابری و عدالت بایستیم.» (منبع)

 

نظر: کاری به این ندارم که او به آنچه گفته، صداقت دارد یا ندارد، صوری گفته یا جدّی. باورش شده یا نه. مهم این است او به چهار مفهوم ارزشی اشاره کرده است که آرزوی همیشگی بشریت است، خاصّه به اصل «فداکاری» در واقعه‌ی عاشورا. باز «جو بایدن»! که دست‌کم برای ماه محرم، ولو برای کسب وجهه و رأی، چنین نوشت. هستند در داخل که انگار یک جو غیرت ندارند و هنوز هم منتظرند ترامپ یک غلطی علیه‌ی ایران بکند و از این‌که نمی‌تواند، با خود در کلنجارند و تحت فشار.

 

خبر ۳ : باراک اوباما گفت: «عاقبتِ ریاست‌جمهوری ترامپ، افسارگسیختنِ بدترین هوس‌های ما بوده، تضعیف وجهه‌ی پرافتخار ما در اطراف جهان و تهدید بی‌سابقه‌ی نهادهای دمکراتیک ما.» (منبع)

 

نظر: متوجه شدید که چی گفته؟ یعنی بدترین شکل دموکراسیِ صوری و پولی و کاپیتالیستی.

 

خبر ۴ : بیل کلینتون گفت: «شما می‌دانید که ترامپ با چهار سال ریاست جمهوری دیگر چه‌کار خواهد کرد: مقصّردانستن دیگران، قلدری و تحقیرکردن.» (منبع)

 

نظر: سه شیوه‌ی قدرت یک‌جانبه‌گرا و سه فاز شخصیتی نژادپرستی در آمریکا.

 

خبر ۵ : نخست وزیر عراق در دیدار با  ترامپ در آمریکا گفت: «آمریکا به عراق برای شکست داعش کمک کرد.» (منبع)

 

نظر: ازجمله حرف‌هایی‌ست برای تأمین منافع ملی، ولی تهی از راستی و خالی از درستی. امور داخلی هر کشوری انحصاراً ملی‌ست، اما اثراتِ ملموس معاضدت ایران نادیده‌انگاشتنی نیست.

 

۱ شهریور ۱۳۹۹

 

پاسخ:

سلام. اساساً انسانِ نیایشی، انسان معنوی‌ست. درود بی‌عدد به اخلاق نیایشی‌ات.

 

پاسخ:

 

سلام جناب... خدای را شکرگزارم که دوستان و خوبانی چونان شما  گریه و اشک بر امام حسین علیه السلام را اوج معرفت و نهایت منزلت خویش می‌دانند. اشک بر عاشورا آب زمزم روح است.

 

بیشترین گفت‌وگوها

نویسنده: ابراهیم طالبی دارابی دامنه

به نام خدا. ماه محرّم، درست است که ماه حُزن شد و اندوه و ماتم، اما از دلِ آن، بی‌شمار فرهنگ برمی‌خیزد و آگاهی و الهام. یک فرهنگِ نابِ ماه محرّم برای ایرانیان این بوده است که بیشترین گفت‌وگوها در صمیمی‌ترین دیدارها درین ماه رخ می‌داد، افراد را حلقه می‌ساخت. خانه‌ها را به نشستِ شبانه می‌برد. (راء به سکون) انسان را به اُنس می‌رساند (نون به سکون)، افکار را به آگاهی می‌فرستاد و نگرش را به اندیشه.

 

ماه‌یی تا آن‌حد مؤثر و آگاهی‌بخش، که نهضت اسلامی ایران، مُنبعث (=برانگیخته و برآمده) از آن است و سنّت پایدار عزاداری عاشورا. اساساً این ماه، به دلیل وجود آموزه‌های رهایی‌بخشِ امام حسین (ع) و پیام‌های بیدارگر حضرت زینب (س) همآره ماه‌یی بوده که به بیداری جامعه می‌انجامید. ماه‌یی که دو رهبر ابدی به روی بشریت گشود: امام حسین (ع) و حضرت زینب (س).

 

من به جمله‌ی تاریخی مرحوم دکتر علی شریعتی که می‌گفت: «آنان که رفتند کار حسینی کردند و آنان که ماندند باید کار زینبی کنند وگرنه یزیدی‌اند.» جمله‌ای جدید می‌دهم و آن این است که اینک آنان که می‌روند، کار حسینی می‌کنند و آنان که می‌مانند کارِ زینبی دارند، وگرنه «اِبنِ» زیادی! اند.

 

هنوز هم، هیچ ماه‌یی به پای محرّم نرسید. تا شاید بتوانیم این‌گونه بگوییم که همه‌ی ماه‌ها، ماه‌تاب‌شان محرّم است، آفتاب‌شان امام حسین (ع) و آوای پرفروغ‌شان حضرت زینب (س).

 

«حسین»ی که حتی برای رهایی عنصر زَبونی چون «ابن سعد» سعی کرد و «زینب»ی که در کاخ حاکم، به حکمت و رشادت سخن گفت تا با جاهلیت و جهالت، اتمام حجت کند. این دو رهبر در عاشورا، تمام‌کننده‌ی تمام خوبی‌ها شدند و کامل‌کننده‌ی کاملِ کمال‌ها. تا جهان، جهنده است آن دو بزرگِ حضرت آفریدگار، آموزگارِ راست‌کرداران هستی‌اند.

 

آری، بیشترین گفت‌وگوها درین ماه بود که افراد را حتی با بیشترین مسافت، به هم نزدیک می‌کرد؛ برای باهم حرف‌زدن. برای باهم تبادلِ دل کردن. برای باهم عشق ورزیدن. برای باهم بر سروسینه زدن. برای باهم به وجدانِ آسوده رسیدن و برای باهم همدیگر را ساختن.

 

بلی؛ محرّم؛ آدم و جُنبنده را به هم نزدیک می‌کرد؛ چونان رسیدنِ آرام،آرامِ ناودیس به طاقدیس؛ تا ستون شود و بایستد؛ برای حق، برای عدل، برای حق، برای عدل.

 

۲ شهریور ۱۳۹۹

 

پاسخ:

 

سلام جناب... چند ممیّزه در ادبیات نوشتاری شما بر من مشهود است:

 

۱. بر خلاف اغلب روحانیان محترم که با ادبیات و دستور زبان فارسی ناآشنا هستند و در فارسی‌نویسی ضعف آشکار دارند، اما سبک و سیاق نوشته‌های حضرت‌عالی الحمدلله ازین کاستی به دور است. در واقع تلاش وافر دارید که خُلَل و فُرَجی در نوشتارتان نباشد.

 

۲. همیشه سعی دارید جمله‌بندی‌هایت از نهایتِ آراستگی برخوردار باشد تا خواننده مانند لقمه، راحت بجوَد و هضمش کند.

 

۳. استناد و درج مأخذ گرچه در پیام‌رسان‌ها ضرورتی ندارد، اما دأب جناب‌عالی، عالی‌ست که منابع را دقیق پرانتز می‌بندی.

 

۴. همواره تشنه‌ی متن‌های پرنکته هستم و شما در متون خود نکات ارزنده و گاه تازه و هوشمندانه‌ای دارید. درود.

 

برادرت: ابراهیم

 

پاسخ:

 

سلام. جمله‌اش، درون‌دینی است. به عبارتی خلاصه‌تر، در ظرف زمان خود، مربوط و خطاب بود به مبارزین راه آزادی و رهایی از چنگال استعمار وقت. از ایران تا الجزایر، و از آنجا تا فلسطین حتی تا سورینام و ویتنام. بگذرم.

 

 

علی‌اشرف درویشیان

 

نویسنده: ابراهیم طالبی دارابی دامنه

 

علی‌اشرف درویشیان. نامی آشنا. زاده‌ی ۳ شهریور ۱۳۲۰ کرمانشاه. از خانواده‌ای تهیدست. پدرش آهنگر. آموزگار کودکان روستاهای کرمانشاه. آشنا با بُغض‌ها، اندوه‌‌ها، فقر و نداری‌ها. شاگرد بنّا، زیر آفتاب سوزان خشت می‌زد، «سخت‌ترین شغل دنیا». بعد کارشناسی ارشد رشته‌ی علوم تربیتی را گذراند. به سوی سیاست رفت. دستگیر شد.  نخستین داستانش را در زندان نوشت، سال ۱۳۵۲.

 

باز هم نوشت. داستانِ «از این ولایت» را وقتی نوشت، باز هم روانه‌ی زندان شد. طی ۷ سال ۳ بار زندانی شد. زندان سیاسی شاه. از شغل معلمی محروم گشت.

 

نام‌های مستعارش، «لطیف تلخستانی» و «علیجان درویش» بود که بر جلد کتاب می‌گذاشت تا نوشته‌هایش دچار منع چاپ! نشود و زیر تیغ سانسور زخمی نگردد. انقلاب که پیروز شد او هم با دیگر زندانیان سیاسی آزاد شد، خودش گفت: «مردم آزادشان کردند.» 

 

کتاب‌های زیادی نوشت که شماره‌کردن آن وقت می‌برَد، از‌جمله دو کتاب در باره‌ی مرحوم صمد بهرنگی: «ص‍م‍د ج‍اودانه شد» و «یادمان صمد بهرنگی».

 

در دهه‌ی هفتاد در مجلاتی چون «آدینه» و «کارنامه» و «کِلْک» مطلب چاپ می‌کرد. آثار و نوشته‌هایش (چه نقد، چه داستان و چه پژوهش) همگی رویکردی سیاسی و اجتماعی دارد. نقل است که «آثار علی‌اشرف درویشیان هم در دوران حکومت پهلوی و هم در دوران حکومت جمهوری اسلامی دچار سانسور شد.»

 

او عضو کانون نویسندگان ایران بود. «قصه‌های بند» یکی از آثار مهم درویشیان است». مجموعه داستانی از سرنوشت زندانیان سال‌های قبل از انقلاب؛ آدم‌هایی با طرز تفکر و نگاه‌های متفاوت به زندگی و سیاست.

 

کتاب «قصه‌های بند»،‌ سند زنده‌ای از آدم‌ها، طرز تفکر و وضعیت طیف‌های گوناگون مردم است که به مبارزه و مقاومت، خواسته یا ناخواسته روی آورده‌اند. نگاه درویشیان به همه‌ی آن‌ها همدلانه است و گویا درصدد آن نیست تا با کاویدن روح آنان و افشای نقاط ضعف‌شان «زخمی بر زخمی بزند تا مبارزان راه آزادی را محکوم کند.»

 

با بانویی به نام شهناز دارابیان ازدواج کرد که نویسنده بود و پژوهشگر ادبیات عامه. گلرنگ، بهرنگ، گلبرگ سه فرزند این زوج‌اند.

 

در باره‌ی «کتاب ظلم‌آباد» می گوید: «ظلم هیچ‌وقت برقرار نمیمانه. ... یعنی تا حالا به یک «علی‌اشرف درویشیان» برنخورده‌ای؟»

 

«وقتی ناهار می‌خوریم ، ننه می‌گوید: آه خدا، کاش دو تا بال داشتم و الان می‌پریدم و این ماست و خیار را می بردم برای بچه‌هام. آخ الان توی آن خاک و خل چه می خورند؟ خدا کند مریض نشوند.» ننه نمی‌دانست که ما همان صبح زود پول مختصرمان را خرج می‌کردیم و تا عصر برای پول‌درآوردن به هر دری می‌زدیم. (کتاب فصل نان. علی‌اشرف درویشیان)

 

علی‌اشرف درویشیان بر عقاید خود ثابت‌قدم ماند و ۴ آبان ۱۳۹۶ با تحمّل طولانی رنج‌های بیماری و دیدنِ وفاداری مثال‌زدنی همسرش شهنار دارابیان، چشم از جهان بست. خدا رحمتش کناد.

 

نکته‌ی ۱ : شخصیت‌های ایرانی که سوسیالیست بودند، معمولاً از امام حسین -علیه‌السلام- الهام می‌گرفتند و از حقانیت و آموزه‌های مکتب حسینی توشه برمی‌داشتند و از «راه حسینی» -که سرآمدِ درگیری با ستمگری، و پشتیبانی از ستمدیدگی‌ست- دفاع می‌کردند و برای حضرت اباعبدالله الحسین -علیه‌السلام- حُرمت و قداست و تجلیل قائل بودند.

 

نکته‌ی ۲ : شخصاً کسانی را می‌شناسم که گرایش چپ مارکسیستی داشتند اما به عاشورا و حضرت سیدالشهداء (ع) ارزش و احترام فراوان قائل بودند و برای دادنِ غذاهای نذری روز عاشورا نیز شرکت شائقانه و ارادتمندانه داشتند. زیرا امام حسین (ع) را حقیقتاً آموزگار بشریت می‌دانستند.

 

۳ شهریور ۱۳۹۹

 

شرح و نکته:

 

امام (ع) درین فراز، به تقبیح صریح چهار کردارِ زشتِ جاه‌طلبی، کام‌جوئی، آشوبگری و ستمگری پرداختند که در زمانه‌ی ایشان تاروپود حکومت و جامعه را پوشانده و پوشالی ساخته بود. و از چهار آرمان سخن به میان آوردند که اساس و بنیاد یک حکومت و جامعه‌ی راستین است: اصلاح کار اُمّت محمد (ص) و حرکت بر وفق شیوه‌ی نبوی و علوی با تأکید بر گستراندنِ معروف و برافکندنِ منکر.

 

این چارچوبی‌ست که با عاشورا و با شهادت رقم خورد تا بر پیروان «راه» دائمی را بنمایاند. پیمودنِ راه امام حسین (ع) اگر با شناخت درستِ افکار و رفتار آن حضرت طی گردد که -اُسوه‌ی حسَنه است- خُسران ندارد و بی‌هیچ تردیدی، پیمایش راه همه‌ی انبیاء الهی‌ست، که به تعبیر مرحوم مهدی بازرگان «راه انبیاء، راه بشر است».

 

امام حسین (ع) به کدام آیات استناد می‌کردند؟

درنگ ۳۳۵

نویسنده: ابراهیم طالبی دارابی دامنه

 

به نام خدا. امام حسین (ع) در طولِ مسیرِ مکه به کوفه وقتی فرصت صحبت با یاران و افراد پیدا می‌کرد در بیانات خود به آیات قرآن کریم استناد می‌کردند؛ زیرا قرآن در نگاه امامان (ع) و پیروان برترین معیار و بالاترین حجت و حکمت است. من از میان چندین آیه -که در مسیر در لسانِ حضرت اباعبدالله (ع)  برای انتباه یا التجاء و یا ارشاد جاری شد- از باب تبرّک و توجّه به متن و ترجمه‌ی دو آیه‌ی استنادی آن حضرت بسنده می‌کنم. می‌توان رجوع کرد به این (منبع)

 

۱. هنگامی که به یکی از اُتراق‌گاه‌های مسیر (=منزلگاه‌های توراهی) عراق رسیدند کسی که از کوفه خبر داشت گفت: «تو را به خدا به کوفه نرو، که حتماً تو را خواهند کشت.» امام (ع) در جواب آیه‌ی ٥١ توبه را قرائت کردند: 

 
قُلْ لَنْ یُصِیبَنَا إِلَّا مَا کَتَبَ اللَّهُ لَنَا هُوَ مَوْلَانَا ۚ وَعَلَى اللَّهِ فَلْیَتَوَکَّلِ الْمُؤْمِنُونَ.
 
بگو: هرگز چیزی (از خیر و شرّ) به ما نمی‌رسد، مگر چیزی که خدا برای ما مقدّر کرده باشد. (این است که نه در برابر خیر مغرور می‌شویم و نه در برابر شرّ به جزَع و فزَع می‌پردازیم، بلکه کاروبار خود را به خدا حواله می‌سازیم، و) او مولی و سرپرست ما است، و مؤمنان باید تنها بر خدا توکّل کنند و بس.
 
توضیح: مترجمان برجسته‌ی قرآن، «کَتَبَ» را به معنیِ «مقدّر نموده است». «واجب گردانده است». «مقرّر داشته است.» برگردان کرده‌اند.
 

۲. موقعی که به یکی از منزلگاه‌های دیگر -که به قصر بنی‌مقاتل مشهور بود- رسیدند، یکی از افراد آنجا به امام حسین (ع) گفت: «من شمشیر و اسبم را می‌دهم اما مرا از این کار [کمک به امام] معاف کن.» امام (ع) فرمودند: «هنگامی که نسبت به ما جان‌ خودت را دریغ می‌کنی ما را به مال تو نیازی نیست» و اینجاست که در ادامه، به بخش پایانی آیه‌ی ٥١ کهف استناد فرمودند:

 

«...وَمَا کُنْتُ مُتَّخِذَ الْمُضِلِّینَ عَضُدًا»

 

و گمراه‌سازان را دستیار و مددکار خود نساخته‌ام (و اصلاً به دستیار و مددکار نیازی ندارم).

 

توضیح: مترجمان برجسته‌ی قرآن، «الْمُضِلِّینَ» را به معنی گمراه‌سازان. سرگشته‌کنندگان و «عَضُداً» را به معنیِ معیّن مددکار. دستیار، برگردان کرده‌اند.


نکته و آموزه: آیه‌ی اخیر، همان آیه‌ای‌ست که خدا خود می‌فرماید در کارِ «آفرینش جهان و انسان»، ابلیس و فرزندانش و گمراه‌سازان را حاضر نکرده‌ام و کمک نگرفته‌ام. بنابرین، امام حسین (ع) نیز، با آوردنِ این آیه‌ی عجیب به صحنه، خواستند بگویند در نهضتی که بپا کردند تا به کمک مردم گرفتار کوفه بشتابند، هیچ چشم‌داشتی به کمک آن‌گونه مُردّدان که در واقع از گمراه‌سازان‌اند، ندارند؛ نه به اسب و شمشیرشان، و نه حتی به خودشان و نفرات‌شان. این بود که سرانجام با همه‌ی تلاش‌هایی که انجام دادند تا فریب‌خوردگانِ صحنه‌ی کربلا، جنگی بپا نکنند و خون‌ریزیی ننمایند، کارگر نیفتاد و فرجام همان شد که آن امامِ شهید و ۷۲ یارِ عزیزش، جاودانه بمانند و اُسوه‌ی حسَنه.

۵ شهریور ۱۳۹۹

 

پاسخ:

 

سلام استاد شاکر

اخلاص شما در ارادت به اباعبدالله الحسین -علیه‌السلام- برای من نوید و پند است. علایق و بیانات شما برادر عزیز و عالیقدرم، مانند افشاندنِ عطر است بر وجودم و رایحه‌ی عشق است به ساحت مقدس اهل‌بیت علیهم‌السلام. ممنونم.

 

در کربلا، حرم امام حسین (ع)

 

نویسنده: ابراهیم طالبی دارابی دامنه

 

به نام خدا. در اول خیابان منتهی به باب رأس‌الشریف -علیه السلام- به خانمم گفتم بهتره به انقطاع کل شیء فکر کنیم و از اینجا تا حرم از هم جدا شویم و هر کس به تنهایی این ۱۰۰ متر را با آتشفشانِ درونش به حسّ «با حسین‌بودن» برسد. و چنین هم شد.

 

حالا با همه‌ی تب و لرزهای عرفانی‌ام، با شرم شدید نخستین گام‌هایم در کف حرم کسی‌ست که ثارالله شد؛ اوج همه‌ی اوج‌ها. کسی که از کودکی قند روضه‌اش را مادرم برای شفا به ما می‌خوراند. کسی که برای چای مجلس عزایش صف می‌کشیدیم از نوجوانی، تا عشقش را در رگ‌های قلب‌مان جاری کنیم و در راه او فوران بیافرینیم. کسی که به حتم عامل اصلی دیندار‌ماندن سیل عظیمی از شیعیان است. کسی که منبر با او منبع و مأخذ می‌گیرد. کسی که فقط و فقط باید برای مصائب و عشق او گریست. کسی که بنیاد حکومت‌های جائر و ستمگر و بی‌عدالت را نامشروع و عدوانی اعلان کرد. کسی که تفکر آزادیبخشش ازو یک رهبر مقدس ساخت. بگذرم.

 

چندقدم رفتم به سمت مرقد شریف. یک آن دچار خجالت و شرم شدید شدم. متوقف گشتم. و با نیت توحیدی سه قدم برگشتم به عقب و در کُنج درب ورودی آن رهبر تامّ و تمامم بر سنگ سرد و بَردش سجده‌ی عشق به خدا زدم و دلم را به سیدالشهداء سپردم و تا بلد بودم با مقتدایم گپِ دلی زدم. با خواسته‌های خاص، کمی در قلبم طیِّ‌طریق کردم و اولین اشک ورودم به مرقد را با دستمالی که داشتم جمع کردم و در جیبم به امانت و تبرّک گذاشتم.

 

حالا سبکبال و با کمی تبسّم مجاز، از عزیزترین رهبر زندگی‌ام اجازه‌ی چندقدم جلوتررفتن گرفتم. مکثی کردم و درنگی و در وضع خاصی، حیرتی شوق‌انگیز مرا. فراگرفت

 

در رواق مستطیل‌شکل ابراهیم مُجاب -نوه‌ی امام کاظم (ع )- و در دنیای درونم گم شدم و در گوشه‌ای باز هم نشستم.

 

سپس با یک حالی که در ۱۰ دقیقه به من دست داد سرسپرده و دلچسب مثل موج پرارتفاع اقیانوس موّاج اطلس، به اطلسِ مکتبم، دینم، حیاتم، مماتم، شفیع‌ام، همه‌ی عصاره ی انبیایم و در یک کلام وارث آدم تا خاتمم، مماس شدم و قبرش را با گریه‌ای بی‌غل‌وغش و ناله‌ای بی‌رقیب، بغل گرفتم. همانی که بارها از زبان مرحوم حاج‌شیخ احمد آفاقی در بالای منابر تکیه و منازل روضه شنیدیم که می‌گفت: «ان‌شاء‌الله قبرش را در بغل بگیرید سوم‌صلوات را بلندتر ازین بفرستید.»

 

و من آن لحظه، نه فقط به صلوات لِسانی و جاری، بلکه به صلوات مجسّم و مشهود محمد و آل محمد نائل شدم که از اینجا به بعد در قلم و الفبای فارسی نمی‌گنجد. باید موزیکدانی سراغ یافت و از او خواست حال این گونه‌ی یک زایر مولا امام حسین (ع) را در ردیف نُت عشق، فنا بسازد و با سبکی موزون بسُراید.

 

اما حیف! که من چقدر در این رابطه‌ی گپ‌و‌گفتی با مولایم از آن زن پابرهنه‌ی عشایر عراقی -که از صدها روضه‌خوان، برایم عشقی افزون‌تر و خالص‌تر نسبت به حسینم آفریده بود در کنج آن حرم- عقب و باز مانده‌بودم. همان زن محجوبِ فقیری که حالِ زارش را در گوشه‌ی قلبم درج، و الگوی خویش ساختم تا با دیدنِ  نوع عشقش به سیدالشهداء، تا  ابد عطر نابِ بین‌الحرمین را از ذائقه‌ی ذخیره‌شده‌ام دور نسازم. هرگاه به ادب آن زن عشایر عراقی و انگشت سبّابه‌ی اشاره‌اش به حضرت اباعبدالله (ع) خیره می‌گردم، خیر می‌بینم. آن زن مرا در دریای عشق حسین به شنا بُرد و در من، فنا و گریه و اشک آفرید و خودش شد بی‌نظیرترین یادگار صحنه‌ی زیارتِ نجف کربلای من. بگذرم.

 

۶ شهریور ۱۳۹۹

 

در داخل حرم امام حسین (ع)

 

ادامه‌ی قسمت بالا:

 

حالا اگر دل داری، مجدد بیا درون مرقدالحسین. از همان کفِ خیابان دایره‌ای، دیواره‌های ۱۵متری حرم، با یک شیپ آرام از باب‌الرأس غروبگاه خورشید، به‌آرامی منتهی می‌شوی سوی سیدالشهدا. تا ۸ متر یا بیشتر، این شیپ، تو را شیداگونه می‌برَد درون گودال قتلگاه که حالا چهار رواق و یک مکعب مُطاف است برای زائر حائر حیران. و تو بدان که خود پیکر پاک امام، ۱۱متر دیگر پایین‌تر از خود ضریح است.

 

از هر ۴رواق حرم اگر سر به آسمان کنی تا آه به ملاء‌اعلا بفرستی و نفرین بر اشقیای اَدنا، چشمت به گنبد و پرچم سرخ پشت‌بامش می‌افتد که اهتزاز عزت می‌کنند. فقط در حرم امام حسین از هر چهار سویش، آسمانِ خدا پیداست. این رسوخ چشم از مَنفذ شیشه‌ای سقف، خود عشق‌سازه. در ۴رواق منتهی به هم، هیچ کس نه به انتها می‌رسد، نه گم می‌شود و نه تنها می‌ماند. هرچه بچرخی باز دلت می‌گوید بازم بچرخ، بازم بگرد تا گرد‌غبار روحت بریزد. این طواف بر مطاف عشقه.

 

تو می‌توانی هم از مسیرِ بازِ گوش‌تاگوشِ رواق‌های اربعه، در درون حرم بچرخی، آن‌هم نه یک بار بلکه هزاربار؛ و هم از چهار زوایه‌ی مکعب متصل به حائر  حسینی، که از کُنج قتلگاه عبور می‌کند. اینجا که برسی هر بار، دلت خونی سُرخین پمپاژ می‌کند و مغزت موتور محرکه‌ی قلبت می‌گردد و زمین و زمان نمی‌شناسی.

 

واقعاً هیچ زائری در حرم امام حسین، دلتنگی و کدورت ندارد. زیرا از نقشه‌های پیچ‌درپیچ و انحناهای منحرف‌کننده و گنگره‌های گیج‌کننده خبری نیست. خصوصاً اگر در وقت‌ خاصِ خلوت، به مرقد بروی، حتی می‌توانی درون محراب حرم، در رواق قبله که به نام حبیب‌بن‌مظاهر است، نماز بگزاری. و من از سر ذوق و ادای دَین و به نیت اُقربا و همه‌ی مستضعفان جهان در محراب نمازی گزاردم که لذایذ آن، هنوز حس می‌شود.

 

حالا بدان سه رواق دیگر حرم، اسم‌شان ایناست: سمت رأس‌الحسین ع، رواق ابراهیم مّجاب است نوه‌ی امام کاظم ع، که سالی به زیارت امام آمد و سلام کرد و آقا ع جواب سلامش را داد و لذا شد ابراهیم مُجاب (=اجابت‌شده). دو دیگر یکی رواق سلطان یا پادشاهان است در پشت مضجع در سوی شمال، که برخی پادشاهان قاجار در این رواق دفن‌اند؛ نوعی ریاکاری و تصرف زوری. و یک رواق هم رواق فقیهان است در سوی بین‌الحرمین در باب‌الحجه شرق حرم.

 

حالا وقتشه من و تو در ناحیه‌ی مقدسه در زیر گنبد و حائر حسینی باشیم. اینجا همه‌ی بهشت جمع است و همه عشق، تفریق. هر کس در این تکّه‌ی بهشت، دلش از ضرب و جراحات فَرق امام حسین، در تفرُّق است و از آن همه اخلاص ۷۲ تن در تقرُّب و از رهبری داهیانه زیبب سلام الله علیها پس از عاشورا، در تعجب. فقط باید بود آنجا و ناظر شد زیبا.

 

اینجا در گرانیگاه مرقد (=مرکز ثقل حرم) حائر و ناحیه‌ی مقدسه قرار دارد تا تو در زیارت حسین، قرارگاهی بی‌قرار داشته باشی. هیچ یک از اعضای وجودی تو در این تکّه‌ی خاص حرم، قراری ندارد. چون در مدار حسین قرار گرفتی و دائم در خیال ستایش، در شیار نیایش و در زیار سُرایش هستی. دلت می‌خواهد نغمه بسازی. ساز بنوازی و آواز گریه سردهی برای ظلم بر اباعبدالله.

 

خودتان حالا از دور، خویشتنِ خویش را در آن حائر مقدس، دلی و قلبی بچرخانید و نجوا کنید با سالار شهیدان.

 

درست در روی سینه‌ی امام ع، علی‌اصغر طفل معصوم اهلبیت دفن است و در زیر پای قبر امام، فرزند برومندش، علی‌اکبر، رزمنده‌ای شجاع که اعراب برای او منزلتی فوق‌العاده قائل‌اند در حد استمرار امامت.

 

اما وقتی از روبروی سینه‌ی شکافته‌شده‌ی امام، ۱۳ قدم به عقب برمی‌داری، به یک سرسرای پر از اَسرار در مماس قبله می‌رسی. اینجا دو سو دارد که نور می‌رساند و ساطع‌ات می‌سازد.

 

سمت شرق این سرسرای دل و دیپاچه‌ی عشق، قبور ۷۲ تن است که مشهور است به مقبره‌ی شهدای کربلا. و سمت غرب و درست در مماس قبر بی‌سر آقا امام حسین ع، مقبره‌ی ملکوتی جناب حبیب‌بن‌مظاهر است که مقامی شامخ دارد و باب‌الحوائج است.

 

وقتی از وسط این سرسرا، به سوی قبله بیرون روی و وارد رواق حبیب‌ شوی، سمت راست تو یعنی آن کنج و زاویه‌ی غرب رواق، یا کنار ناحیه‌ی مقدسه زیر سر حبیب، قتلگاه امام. کمتر کسی را دیدم که در دو جا اشکی نریخته باشد، ضجّه‌ای نزده‌باشد: کنار ۷۲ تن و در کنج قتلگاه. که از نظر من تمام روح حرم درین نقطه جمع است.

 

حالا اینجا گویی یک گمشده داری؛ قبر ابوالفضل آن پورِ علی (ع) که بر دلت برات می‌شود کاش حرم ابوالفضل در درون حرم امام بود اما بعد آرام می‌گیری دو ضریح جدا از هم، بین‌الحرمی ساخت که داستان شیدایی‌هاست.

 

وقتی از حرم امام می‌روی کنار قبر عباس، گویی پیامی غیب‌گونه از مرقد ابوالفضل می‌رسد: بیش ازین اینجا نمان! به مرقد امام مقیم شو. گویی القای خود عباس‌بن‌علی‌ست به زائرین؛ پرواز به حرم حسین از حرم حضرت عباس. راز بین‌الحرمین. همین. خودم چنین بودم در بین‌الحرمین.

 

۷ شهریور ۱۳۹۹

 

قسمتی دیگر از بخش ۱۴ متن سفرنامه‌ام به نجف و کربلا که در آذر ۱۳۹۳ در کربلا نوشتم.

 

پاسخ:

 

سلام

سپاس. بر همین اساس است که رسول خدا (ص) تأکید کردند عترت و قرآن از هم جداشدنی نیست.

 

پاسخ:

 

سلام جناب ... ممنونم از شما آقا. سیره‌ی حسینی (ع) چهره‌ی عملی راه نبوی و علوی‌ست و سخنان امام حسین علیه السلام تفسیر دقیق اسلام ناب محمدی.

 

پاسخ:

سلام من هم به شما شیخ احمدی، گرامی‌دوست و استادم. برای شما و خودم و همه‌ی پیروان امام حسین (ع) -که دلشان مالامال اندوه و عشق حسینی‌ست- دست دعا بلند می‌کنم که این قطرات اشکی‌ که به برکت ماه محرّم از گونه‌ها جاری می‌شود، زمزمی برا شستن و طهارت نفس شود. چون نقل است اشک بر حضرت سیدالشهداء (ع) موجب شستن گناهان می‌شود. شما نیز احمدی عزیز در ذکر مصیبت‌ها در بالای منبر ما را دعا کن.

 

پاسخ:

سلام جناب آشیخ محمدرضا. خیلی‌عالی. این بوته گویی یادمان می‌اندازد که در روز حَشر و نُشور رستاخیز، ان‌شاءالله با توشه، شکوفا می‌شویم و محشور.

 

پاسخ:

سلام

اشک‌هایی که بر امام حسین علیه السلام می‌ریزی شرف تو را بیمه کرد. من هم یک آرزو دارم که با تو و رفقا به نجف و کربلا بروم. چنین کاری را به لطف خدا خواهیم کرد سید. با تو هر سفری برام حضَر است. بی‌تو هر حضری برام سفَر.

 

پاسخ:

 

جز این نیست. درود به جمع «معرفت» و «تعزیت». که این دو، تو خوب می‌دانی، دو خطِ موازی است اِلی‌الابَد.

 

پاسخ:

 

آشیخ محمدرضا سلام

وقتی به بیت شما می‌آم یک حس عجیبی پیدا می‌کنم چون طبقه‌ی بالاش اساساً حسینیه است و محفل اُنس و ندبه و توسل. حقیقتاً منزل علما و روحانیون باید هم این‌گونه باشد و درش به روی مردم و مؤمنان باز.

 

هم نوشته‌ات منطقی و متین است و هم تصویرش دلنشین. به عکس و متن خواهم‌گذاشت دامنه با اجازه. ماه محرّم، ناجی بوده است. هم در پیروزی انقلاب و هم در دفاع مقدس. انرژی معنوی ۸ سال دفاع در حقیقت از فرهنگ محرم و عاشورا نشئت می‌گرفت. محرم، ماه عقلانیت و عرفان و رجوع واقعی به عظمتی به نام قلب است که بی‌تردید حرارت و تپشش از خون امام حسین علیه السلام است. این متن و عکس و عشق شما استاد و همسایگان خوب‌تان چونان ذکر مصیبتی بود در پای منبر و چشمانم را نمناک کرد... . آفرین به این حُب و عشق.

 

متن دکتر اسماعیل ‌عارف‌زاده:

بیانیه

بسمه تعالی

دهیارمحترم و مسئولین و روحانیون متعهد و گروههای مردمی مثل دوستان بسیج و سپاه  دارابکلا ،درود بشما که تاکنون در مبارزه با کرونا ، نمره خوبی گرفتید و تعهد خودتان را به مردم بخوبی نشان دادید. محل بزرگ ما نسبت به اطراف خود ،آمار کرونای پایینی داشته است. اکنون  هم بدنبال فرمایش رهبری، که در سخن و عمل خودشان نشان دادند که همه باید از دستورات ستاد کرونای کشور پیروی کنیم، شما تصمیم درستی گرفتید که تجمعات عزا و جشن و دسته رویها را طبق قانون ممنوع کردید. ظاهرا عده ای با پیامهای خلاف رویه رهبری و قانون ،دانسته یا ندانسته بدون تعهد ،در گوشه وکنار مخالفت میکنند و خواهان تجمع محرم هستند. اینکار علاوه بر خطر موج سوم کرونا  و داغدار شدن تعدادی از مردم ، وجهه و نام شما را در تاریخ محل  مخدوش خواهد کرد. بویژه روحانیون در سوابق خود نشان دادند که تابع عواطف و احساسات  ناخواسته و خواسته افراد قرار نمیگیرند و دقت کافی به نتایج دارند و نیاز به سفارش ندارند ولی چون این موضوع برشته من مربوط میشود ،ضمن حمایت از دهیار و مسئولین و روحانیون و بسیج مردمی در کنترل مطلوب کرونا در محل ، به افراد غیر مسئول یادآور میشوم ، احساسی برخورد نکنند و جان مردم را در اولویت قرار دهند و به رویه قانون کشور پایبند باشند.

دکتر عارف زاده. ۶/۶/ ۹۹

 

پاسخ:

 

سلام جناب... لازم است بگویم این قسمت مجموعه تاریخ‌نویسی‌ات، از مهمترین آن بوده‌است. حتی بهتر است بگویم یکی از کارهای بنیادی‌ات در مدیریت محل. درین روز عزیز خداقوت می‌گویم هم به آن روزهای کاری‌ات و هم به این اقدام در ثبتش. به‌یقین در هر جامعه‌ای ابتدا به نوآوری‌ها به دیده‌ی اماواگر می‌نگرند تا کم‌کم فرهنگ‌سازی شود که این کار هم همان‌گونه که ترسیم فرمودی، چنان بود و این امری طبیعی‌ست. من با اطمینان میگویم این بخشی از آن ریل‌گذاری بود که بارها گفتم و می‌دانم در ردیف اعمال صالحه‌ات به حساب خواهد آمد. فرهنگ‌سازی آن‌هم در قالب مدیریت و گذَر از عادت‌های نادرست گذشته و رسیدن به سبک زندگی نوین، با آن‌که امری مورد تأکید دین و دانش است، اما به‌شدت سخت است. اما به‌هرحال این گذار رخت می‌دهد که داد.

 

نوشته‌های کوتاهم در شب تاسوعا در مدرسه فکرت:

 

شب تاسوعاست و گفتم عرض ادبی بکنم به ساحت حضرت سیدالشهداء علیه السلام. ازین‌رو دقایق قبل، وصیت‌نامه‌اش را مطالعه کردم و متن زیر را نوشتم:

 

در وصیت‌نامه‌ی امام حسین -علیه‌السلام- این فرازش درسی نهفته است که کمتر به آن توجه شده است؛ آنجا که نوشته‌اند: 

 

«پـس... هر کس این [نهضت] را رد کند، صبر مى‌کنم تا خداوند بین من و این گروه قضاوت کند که او بهترین داوران است.»

 

نکته اینجاست که امام (ع) در برابر کسانی که حرکت آن حضرت را در ردِّ بیعت با خلیفه و سپس هجرت به کوفه مورد انتقاد قرار دادند و یا رد کردند، شکیبایی ورزیدند و در برابرشان صف‌آرایی نکردند بلکه صبورانه به راه اصلاحی خود ادامه دادند و تا روز عاشورا نیز از نجات و راهنمایی افرادی که بی‌شرمانه در مَصاف با ایشان قرار گرفته بودند، دست برنداشتند، زیرا تمام افکار و رفتار امام حسین (ع) جنبه‌ی انسان‌سازی داشت و رنگ توحیدی و مأموریتی الهی. این است که مکتب آن حضرت دانشگاه است و محل تحصیل.

 

باز نیز دل سپردم به نوای این نوحه‌ی جواد مقدم که شب تاسوعایی مرا سوگوارانه‌تر ساخت... دارم گوش می‌دم و می‌نویسم....

 

بارها زیر منبرها شنیدم که شب تاسوعا سخت‌ترین شب‌ها بر امام حسین علیه السلام بود... این شب بزرگ را از دست نباید داد.

 

خانه‌ها «تکیه» شده.

دل‌‌ها هم به این تکیه‌ی نوین، تکیه داده.

تاسوعا شب شناخت است.

عاشورا شب وصال.

 

ما بزرگ‌شده‌ی همین تاسوعاها هستیم سید

پرورش‌یافته‌ی عاشورا.

این دو شب، دامنِ ماست.

 

وقتی پیامبر اسلام (ص) با آن مقام محمودش، افتخارش این است من از «حسین»ام، خود بیانگر مقام ویژه‌ی امام حسین علیه السلام است.

 

امام حسین علیه السلام از انسان هم یک رزمنده می‌سازد، هم یک سازنده. رزمنده برای روز فداکاری و دفاع. سازنده برای روز زندگی و زیستن. انسان حسینی این دو را باهم «جمع» دارد.

 

درست فرمودی. باورهای ما برآمده از اعتقاد راسخ به مکتب حسین است. باوری که با هیچ خُلَل و فُرَج نابود نمی‌شود.

 

شاید خطا نباشد بالاترین سرمایه‌ی‌مان آن زنجیر و کفنی است که عاشورا به تن می‌کردیم. و این بُقچه هنور هم برترین یادگاری هر عزادار است

 

شرف و عزت در تاسوعا و عاشورا نقاشی شد

و تابلویی برای زیستن شد.

 

ای خدای بی‌همتای یکتا که به ما زندگی بخشیدی

این زندگی ما را به رستگاری

و ماندن در رکاب تاسوعا و عاشورا قرار ده

و ما را هرگز از محرم نگسل.

 

محرم‌مان بخش معنوی زندگی‌مان بود.

مدیون امام حسینیم.

او که روح است در کالبدمان.

 

یاد می‌کنم درین شب تاسوعا از همه‌ی روحانیون و ذاکرینی که سال‌ها با نواها و روضه‌های آنها تاسوعا را به عاشورا می‌بردیم و اینک در خاک آرمیده‌اند.

 

وقتی شناخت به امام حسین علیه السلام دست بدهد، حتی نام امام حسین برای او ذکر مصیبت است و روضه.

 

درود می‌فرستم به این همسنگران و دل می‌سپارم به یوسف مزارمان. او که پیشقراول عزاداری‌ها بود و پیشتاز جبهه‌ها.

 

یاد می‌کنم از امام خمینی که با نام امام حسین علیه السلام نهضت را بپا کردند و حیات ما را به سمت دیانت و دانش و ارزش و آزادی هدایت فرمودند. همان امامی که زنده‌بودن اسلام را به برکت محرم می‌داند. روحت جاویدان ای امام.

 

درود به شما جناب... که زودتر از همه‌ی ماها در سخت‌ترین سال به زیارت امام علی و امام حسین علیهما السلام شتافتی. آن‌شب‌ها شب‌های شناخت و عشق و بیداری بود. درود رفیق.

 

هر کسی در اولین فرصت به قرآن پناه برد، اگر آیه‌ی ۱۵ حجرات را مطالعه کند خوب است. یکی از بارزترین مصداق‌های آن آیه، امام حسین علیه السلام است. درود می‌فرستم به اهل قرآن و دوستداران مطالعه و تدبر در قرآن که فرهنگ و مکتب عاشورا، خود ساخته‌ی بی‌مانندی از قرآن است.

 

به یادها می‌آورم آن سال‌های محرم را که به روستاهای مجاور و همسایه دسته می‌بردیم. به لالیم، ماکران، اوسا و ساری. از میان آن‌ها هستند کسانی که شهید شدند. یادشان یاد باد درین شب تاسوعا.

 

تاسوعای امشب را نمی‌شود به سحر برد مگر آن‌که یاد کنم از شهید حجت الاسلام سید جواد شفیعی که چهچهه‌ی نوحه‌هایش دل می‌ربود از زنجیرزن و عزادار. درود دارم به همه‌ی اعضای مدرسه فکرت درین شب تاسوعا به‌ویژه به آنانی که خانواده‌ی شهیدند که اگر نثار خون آنان در برابر دست‌درازی‌های دشمن زبون نبود، این انقلاب و مردم با بیشترین تهاجم و اشغال وطن مواجه می‌شدند.

 

متن آیه و برگردان:

 

با آیه:

 

إِنَّمَا الْمُؤْمِنُونَ الَّذِینَ آمَنُوا بِاللَّهِ وَرَسُولِهِ ثُمَّ لَمْ یَرْتَابُوا وَجَاهَدُوا بِأَمْوَالِهِمْ وَأَنْفُسِهِمْ فِی سَبِیلِ اللَّهِ ۚ أُولَٰئِکَ هُمُ الصَّادِقُونَ.

آیه‌ی ۱۵ حُجرات

 

مؤمنان (واقعی) تنها کسانی‌اند که به خدا و پیغمبرش ایمان آورده‌اند، سپس هرگز شکّ و تردیدی به خود راه نداده‌اند، و با مال و جان خویش در راه خدا به تلاش ایستاده‌اند و به جهاد برخاسته‌اند. آنان (بلی آنان، در ایمان خود) درست و راستگویند. [«لَمْ یَرْتَابُوا»: شک و تردید ننموده‌اند. گمان و دودلی به دل راه نداده‌اند.]

ترجمه و توضیح از مرحوم مصطفی خرّم‌دل

 

وقتی زمستان ۴۲ به دنیا آمدم...

به نام خدا. وقتی زمستان ۴۲ به دنیا آمدم ... از آن سال تا امسال -تابستان ۹۹- فقط دو سه سال آغاز زندگی‌ام -که در قنداق و گهواره بودم و از پستان، شیر می‌مکیدم- از محرّم و امام حسین (ع) درک و حسّی نداشتم. شاید -و لابُد- همان دو سه سال هم، مادرم روح و روانِ مرا با رسیدنِ محرّم‌ها، با بُردن به مجالس روضه و عزاداری‌ها، با نام مقدس اباعبدالله (ع) آغشته و بیمه می‌کرد. حالتی از وضعیت، که برای مثل و مانندِ من برای همه‌ی کودکان دیارمان رخ داد و همچنان می‌دهد.

 

سالی که دنیا آمدم همان سالِ سرنوشت بود که امام خمینی رهبر خردمند و بی‌همتای نهضت اسلامی، سخنرانی تاریخی‌اش علیه‌ی بنیادِ رژیم شاهنشاهی را آن‌هم در روز عاشورا (۱۳ خرداد ۱۳۴۲) در قم انجام دادند و عملاً انقلاب علیه‌ی شاه را وارد مرحله‌ی نوین کردند. در واقع نهضت ایران از محرم خط می‌گرفت.

 

شاید آن هنگام که امام با یارانِ قلیل و اندک، مواجه و مورد طعنه و کینه و سُخره‌ی این و آن قرار گرفته بود، فرموده بود یاران من در گهواره هستند، شامل من هم می‌شد. گویا شده بود. هم سال ۵۶ و ۵۷ در اوج‌گیری انقلاب که از قضا آن هم ماه محرم بود و هم از سال ۵۹ تا ۶۷ در هشت سال دفاع مقدس با کمترین لبیکم، به یاریِ امامم شتافتم که رهبری‌اش را به مقتدا و مولایش، آموزگار واقعه‌ی کربلا و الگوی همه‌ی واقعه‌های هم‌گونه‌ی عاشورا، یعنی آقا امام حسین (ع) مدیون و مقروض بود.

 

نمی‌دانم گویا از سه چهار سالگی پایم به تکیه باز شد و سپس به مسجد. یادم است روز عاشورا از یزید -که مرحوم فیضی آن نقش را ایفا می‌کرد- می‌ترسیدم و وقتی او را در آن لباس و شلّاق بر روی اسب، می‌دیدم به پشت دیوار انبار نفت در تکیه‌پیش قایّم می‌شدم و پنهانی از دور و از کُنج جِرز آجر، او را می‌پایدم و وقتی می‌دیدم تا چه اندازه بی‌مروّت و شقی‌ست، پیش خود علیه‌اش با لغت‌های خاص! رَجَز می‌خواندم و ناسزا می‌فرستادم! چون با بی‌رحمیِ تمام، بر پشت و صورت اسیران -که دختران خُردسالِ گریان بودند- شلّاق می‌نواخت.

 

بعدها که بزرگ‌تر شدم خیالم را اصلاح کردم و حالی‌ام شد اون یزید نیست، یزید در کربلا نبود، در شام (=سوریه‌ی امروزی) بر تختِ سلطنت جَور و شَرابش بود که فرمان داده بود با امام حسین (ع) بجنگند. او شمربن ذی‌الجوشن است که مرحوم شیخ حسین ملایی مشهور به «شخ‌حوسِن‌یزید»، و مرحوم فیضی و اینک درین سال‌ها جعفر مؤذّن غلامی در جلد آن می‌رفتند و اخلاق کریه و رفتار قبیح او را در یوم عاشورا به نمایش می‌گذاشته و می‌گذارند تا مردم و مؤمنان، شِمّه‌ای با گوشه‌هایی از قساوت و جهالت اَشقیا نسبت به خاندان رسالت و امامت، اهلبیت عصمت و طهارت (ع) آشنا شوند.

عاشورای سال ۱۳۹۶ در  داراب‌کلا. جعفر مؤذّن غلامی در نقش شمر

عکاس: جناب یک دوست

 

همان آشنایی‌ها و همین اُنس و آشتی‌ها، دین را بیمه کرد و دیندار را بیمه‌تر. از آن سال ۶۱ هجرت که واقعه در دشت تفتیده‌ی کربلا رخ داد تا امسال که ۱۳۶۱ سال از عاشوراها و محرّم‌ها بر بشریت می‌گذرد، شیعیان و پیروان آن امام هم بیمه‌ی عاشورایند و هم بیمناکِ بازنماندن از آن.

درود دایمی بر عاشورا و صاحب عاشورا و درود ابدی بر روح حضرت زینب کبرا (س) که اگر نبود کربلا در کربلا مانده بود!

 

با درکِ تاسوعا واردِ عاشورا می‌شویم. تاسوعا (=نُهم) زمانِ شناخت یاران امام حسین (ع) بود برای ورود آگاهانه و رشیدانه به عاشورا (=دهم) و ما همچنان بیمه‌ی نهم و دهم هستیم؛ تاسوعا را مقدمه‌ی عاشورا می‌کنیم تا شناخت در کنار عرفان و عشق بنشیند.

 

نوشته‌های کوتاهم در شب عاشورا در مدرسه فکرت:


درین شب عاشورا، بیداری و بیدارباشی کاری از جنس دانش و ارزش است. خودم که گناه احاطه‌ام کرده و گناهکار، اگر به خویشتن خویش رجوع کند و وجدانش را قاضی سازد، دل‌شکسته می‌شود و فرد دلشکسته دلش خانه‌ی خدا و نجوا با الله می‌شود. پس در اولین پیامم درین شب غمبار، از خدای بخشایگر می‌خواهم بر من ببخشاید و بر جرایمم قلم عفو بکشاند و با این اندیشه ابتدا برای تمامی دانشمندان علوم پزشکی ایران و جهان تمنای سلامتی می‌کنم تا بلکه بتوانند دانش خود را چنان بالا ببرنند که به‌زودی بتوانند کاشف بزرگی شوند و دارو و درمان شفابخشی برای این بیماری ناشناخته‌ی پیچیده -که جهان را به تلاطم برده- پیدا کنند. شب عاشورا این آرزو، آرزوی درستی‌ست. زیرا در مکتب امام حسین علیه السلام، انسان شرافت دارد و حفظ بقای انسانیت، فضیلت و آن امام و همه‌ی ائمه (ص) طبیب جان انسان بوده و هستند.

 

اما نوشته‌های کوتاهم برای این شب که شب شیدایی‌ست: دل و روح با آن نواهای محرم، آشنا و اَنیس و اَلیف است. تمام نیازهای معنوی یک انسان معنوی در شب عاشورا تأمین می‌شود اگر بخواهد آن شب سال ۶۱ هجرت را دقیق بشکافد. امام حسین علیه السلام در آن شب درس‌هایی آفرید که ترم آن تمامی ندارد.

 

همین‌که امام حسین علیه السلام شب عاشورا نور خیمه‌ها را محو می‌کنند تا هرکه نمی‌خواهد فردا بماند، بی‌خجالت برود، خود بزرگترین درس آبروداری و کرامت بشر است. پس دروازه‌ی دلت را وا کن و درین شب انتخاب با توست که با صاحب امشب چه درد و دلی می‌کنی. درود به دلت.

 

یزید که خود را خلیفه‌ی مسلمین می‌دانست وحی را منکر بود و نبوت را دروغ می‌پنداشت. امام با چنین عنصر فرومایه‌ای دست بیعت نداد، ایستاد و خشنود شد و خدا را خشنود ساخت. زینب (س) در خطاب به یزید سوگند خورده‌بود که نمی‌توانی وحی را و ما را محو کنی. عاشورا نگذاشت وحی و اسلام محو گردد.

 

شب عاشورا دست‌کم دو چیز را به روی انسان می‌گشاید: تلاقی محشر و محضر. دنیا محضر است و آخرت محشر. و عاشورا نقطه‌ی جوش این دو وجه جهان و نظام آفرینش است.

 

شب عاشورا که مناجات اوج می‌گیرد و دیدار با خدا مایه‌ی عشق می‌شود، دو جبهه دارد: جبهه‌ی کوثر که خیر بی‌پایان است. جبهه‌ی تکاثر که افزون‌خواهی و تجمع قدرت و ثروت است.

 

این ادبیات قاسم فرزند امام حسن مجتبی علیه السلام در جواب به امام حسین علیه السلام که مرگ نزدم از عسل شیرین‌تر است، برترین عبارت شب عاشوراست و که فقط یک انسان معنوی آن را می‌فهمد.

 

امویان می‌خواستند بساط دین و دین‌ورزی را برچینند که امام حسین علیه السلام با ایستادگی در برابرشان نگذاشتند بساط دین جمع شود. و عاشورا به همین دلیل دستورالعمل حفظ دین است و آیین‌نامه‌ی دینداری.

 

اساساً اساس و پایه‌ی دولت بنی‌امیّه بر به حقارت بردن غیرعرب بود. آنان ایرانیان و ملل دیگر را بنده و «موالی» و نوکر و خدمتگزار خود می‌خواستند. و امام با فرهنگ عاشورا مانع از به اسارت بردن حقیقت دین و اصالت انسان شدند. این است که راه حسین علیه دفن نقشه‌ی اصلی و نسخه‌ی حقیقی توحید است.

 

از یک سو یک کسی حاکم است که باده‌گساری می‌کند و تشریفات دارد و سلطنت. از سوی دیگر انسانی قرار دارد که حتی در بدترین شرایط در شب و روز عاشورا برای اقامه‌ی نماز صف می‌‌ایستد. به قول امام صادق علیه بافضیلت‌ترین انسان کسی‌ست که به نماز عشق بورزد. عاشورا ابعاد نماز را به روی بشر گشود.

 

شرایط دشواری در شب عاشورا پیش آمده بود. خردسالان از امام حسین علیه السلام پرسیدند به خیمه‌ها هم حمله می‌کنند؟؟ امام تسکین دادند تا من هستم نه. با چنین علمی امام تن به تسلیم نداد و تمام وجودش را هدیه‌ی خدا کرد.

 

از مرجع بزرگی شنیدم پای منبرش که می‌گفت امام حسین علیه السلام به‌عمد نماز خوف را بیرون خیمه‌ها خواند. تا نشان دهند اصل دین چیست. با این‌همه یکی از افراد آن سو، به امام بددهنی کرد که نمازت قابل قبول خدا نیست!! جهالت تا این حد بود در عاشورا.

 

نسبت حضرت ابوالفضل (س) به امام حسین علیه السلام مانند نسبت حضرت هارون (ع)  بود به حضرت موسی علیه السلام. و نیز نسبت امام علی -علیه‌السلام- است به حضرت محمد مصطفی صلوات‌الله. حال حساب کنید در چنین وضعی که امام می‌کوشند تا جنگی رخ ندهد، اما ناگهان می‌بینند بزرگترین پشتیبانش را از پشت می‌زنند و دستانش را قطع می‌کنند. در چنین وضع و حالی، امام، مانع ازین شدند که سختی‌ها و تنگناها، عشق یارانش به خدا را بکاهد و باورشان به شهادت را خدشه‌دار سازد. هرچه فضا سخت‌تر می‌شد، قرب به خدا بیشتر می‌شد. زیرا آن امام، بنیانگذار عرفه است که اوج عشق و معرفت به خداست.

 

در شب عاشورا طنین یک ندا از گوشم نمی‌افتد و آن این است که در هر عاشورا دختران خردسالِ مو پریشان با دسته‌کاه گندم، بر سر می‌کوبند و گریه‌کنان و عطشان می‌گویند:
بابا یا حسین
بابا یا حسین
بابا یا حسین

این نغمه‌ی آنان است که اشک همه را سرازیر می‌کند و آوای لرزان‌شان را به آسمان می‌برَد. و آنان هستند که عاشورای داراب‌کلا را اشکبار می‌کنند و دل‌های آسمانی را سوگوار.

 

ای حسین ای کسی که از علی به ما گفتی که آن امام عدل و حق می‌گفت: «من هرگز پیروزی را با ستم‌کردن نمی‌خواهم». و عاشورا عصاره‌ی همین گفته‌ی علی بود.

 

ای حسین! که خاک تو تُربت شد و تُربت تو درمان.
ما را دریاب. ای امام‌مان. ای اَمان‌مان. ای آرمان‌مان.

 

یاد این می‌افتم که بگویم خاندان تو ای حسین، خاندانی خدایی بود. ازین‌رو تاب و توان «همسان‌سازی» با نابرابری را نداشت.

 

فرمان‌دِه جنگ با تو ای حسین! همان یزید زبونی‌ست که وقتی در حواربن به گور می‌رود، شاعری در باره‌اش سرود:
ای گوری که در حوارین جای داری!
پَلٕشت‌ترینِ همه‌ی مردمان را در بر گرفته‌ای!

 

ادامه‌ی آن:

اما ما می‌دانیم ای حسین!
که خاندان تو در کنار «وحی» می‌مانَد.
کربلای تو معبد انس و جان.
و راهی که آفریدی، پیمان‌نامه‌ی‌مان.

و نخستین ناتوانی جبهه‌ی تکاثر اموی ناتوانی در از بین‌بردن نام خاندان امام حسین علیه السلام بود. شاید یک سِرّ لزوم عزاداری فقط برای حضرت اباعبدالله الحسین-علیه‌السلام- همین است.

 

@

جناب آقای قربانی سلام

این شخص هم، با این برآشفتگی که درین سخنرانی‌اش از خود بُروز داده، به نظر می‌رسد، مخاطب اولِ نهی و حذَرش، خودش باشد. این‌طور این بر سر دیگران فریاد می‌زند، انگار گلوله بر تفنگ گذاشته و شلیکش مانده!

 

@

ادامه‌ی آن:

چرا عاشورا شب عشق و عرفان و منادات و مناجات شد؟ چون امام حسین علیه السلام از راز شگفتی‌های آفرینش باخبر بود. جهان امام حسین جهان یگانگی‌ست، «به‌دور از پراکندگی».

فقط به تعبیر علامه محمدرضا حکیمی «قلب‌های بی‌حماسه» از درک ژرفای عاشورا بی‌خبرند.


سلام. در آغاز امروز:

ٱللَّهُمَّ صَلِّ عَلَىٰ مُحَمَّدٍ وَ آلِ مُحَمَّد

 

پیرامون مراسم روز عاشورا در داراب‌کلا:

روز عاشوراست. ترجیح دادم به جای ستون روزانه‌ی هرروزه‌ام، از حس و حال‌ها بنویسم، شاید تجدید خاطره گردد و بازنمایی تفکر. زیرا برجسته‌ترین و مقدس‌ترین خاطره‌ها در بین ماها، همین صحنه‌ها و رفتارها و دیدنی‌های روز عاشوراست. برشمردن بخشی از آن ممکن است به تسکین آلام‌مان بینجامد که به علت رعایت اصل مصلحتِ سلامت -که از اولویت‌ها در مکتب وحیانی و عقلانی ماست- امسال از آن دور مانده‌ایم، اما خانه‌ی دل‌مان را تکیه‌ای برای ماتم و حُزن و شناخت عاشورا ساخته‌ایم. من از میان آن حس‌و‌حال‌های بی‌نظیر عاشورا، برخی‌ها را فشرده و گذرا برمی‌شمارم:

 

گرچه دو بار از دیار، به قم هجرت کردم. یکی در ۲۲ سالگی در سال ۶۳ که منقطع شده‌بود و به مهاجرت معکوس ختم و دومی در ۲۹ سالگی در سال ۷۰ که همچنان ادامه دارد، اما هیچ عاشورایی را نگذراندم، مگر آن‌که خودم را از ششم هفتم محرم از هر کجای ایران که بودم، به داراب‌کلا رسانده باشم تا عاشورای آنجا را به جان و دلم بسپارم. اِلّا پنج عاشورا که یکی در مریوان بودم عصر دفاع مقدس، اما روحم در آن سال هم در عاشورای محل بود. یکی در مشهد بود که واقعاً عاشورای مشهد نظیر ندارد. و سه عاشورا را هم در قم. اما هیچ عاشورایی، عاشورای محل نمی‌شود. پس از عاشورای محل و بوم‌زادم می‌گویم که هنوز روح مرا به اهتزاز می‌برَد و جانم را می‌نوازد:

 

می‌سزَد که بر روح و روان تمام نیاکان‌مان درود بفرستیم که سنت حسنه‌ی دیرپایی را در عاشورای داراب‌کلا پایه‌گذاری کردند که کمتر، نظیر و مانندی دارد. علت انبوه و ازدحام جمعیت از جای‌جای ایران به داراب‌کلا در روز عاشورا نشان برجستگی مراسم، سالم‌بودن روح عزاداری‌ها و حتی سخاوت در بهترین پذیرایی‌ها و نذری‌ها بود. باید ازین سنت دیرین مراسم احیای عاشورای محل در همه‌ی سال‌ها و نسل‌ها محافظت کرد و به نسل نوین بعد دست‌به‌دست ساخت و بر شناخت و معرفت آن افزود. باید یاد همه‌ی آنانی که چنین آئین درخشان و محزونی برای محل ترتیب دادند و میراث مقدسی به ما به ارث گذاشتند، محترم نگه داریم. از روحانیون و علمای بزرگی که اینک در خاک آرمیده‌اند، از همه‌ی کسانی که در روز عاشورا در نقش‌ها رفتند: نقش شیر، نقش گهواره، نقش سحرخوان، نقش تیرانداز، نقش اسیر، نفش حضرت زینب (س) و نقش امام زین‌العابدین (ع)، نقش طفلان و نیز نقش‌های منفی که به‌خوبی توانستند در قالب این چهرهای منفور کربلا، آن‌سوی کریه ظالمانِ روز عاشورا را برملا کنند.

 

غم سنگین همان صبح علی‌الطلوع، فضای کوچه‌پس‌کوچه‌های داراب‌کلا را فرامی‌گرفت. آن روز برای هر فرد، بوی خاص داشت و رایحه‌ای ویژه که هر کس خود می‌داند چگونه‌حالی داشت. پابرهنه، زنجیر به‌جیب و کفن به‌دست، با پیراهن مندرس مشکی به مزار سرازیر می‌شدیم. همیشه، روز عاشورا را به سکوت محض فرو می‌رفتیم چون آن روز هر حرف و گپی را نمی‌توان به زبان آورد و سکوت بهترین پاسداشت بود. با جمع معدود رفقا، در زاویه‌ی شمالی مزار در کنج امام‌زاده بر روی سبزه‌ی نمناک می‌نشستیم و اولین کارمان پس از سررسیدن همه‌ی دوستان، خواندن زیارت عاشورا بود با نوای حاج احمد آهنگر که حزن آن ساعات هنوز در وجودمان تلألؤ دارد و قرار.

 

کم‌کم محیط مزار با آمدنِ آرام‌آرام مردم و عزاداران، با چهره‌هایی محزون و درخودفرورفته، پر از سیاه‌پوش و کفن‌پوش می‌شد. شربت و دودِ اسپند و عود، فضا را صمیمی‌تر و دیدنِ افراد با حال زار و غمبار بر سر قبرهای عزیزانشان دل‌ها را تنگ‌تر می‌نمود و هِق‌هِق گریه، کماکان گوش‌ها را می‌نواخت. آفتاب که به نزدیک ظهر می‌رسید ولوَله بر دسته‌ها می‌افتاد و پیش‌پیش از آب مزار -که الحمدلله به حصار رفت و منظم و مشجّر شد- وضو می‌ساختند که بین‌راه تا رسیدن به تکیه‌ی بالا، نماز ظهر عاشورای‌شان را در خیابان اقامه کرده باشند و به جماعت اقتدا؛ زیبنده‌ترین نماز که توأم با اشک بود و عشق. از اینجا به بعد، فضای محل از سکوت و آرامش، به سمت نواها و نغمه‌ها و نوحه‌ها و سنج‌وطبل‌ها و فریاد آه‌ها و فغان‌ها می‌رفت؛ گویی آن نهضت عظیم عاشورا همین روز است که دارد رخ می‌دهد.

 

دیرینه‌سال، یک سنت در محل تا زمان حیات مرحوم آیت‌الله آقادارابکلایی روحانی پرهیزگار، پیمایش داشت که همان صبح، کفِ حیاط دو سمت مسجد و تکیه را با کوب و حصیر فرش می‌کردند و منبر را پای درخت نارنج در ضلع شمال غربی حیاط نصب می‌نمودند و تا اذان ظهر، چندین نوحه‌خوان نوحه می‌خواندند و چند روحانی و عالم دینی به منبر می‌رفتند، کوتاه و فشرده که نوبت به سایر روحانیون مجلس برسد. آخرین نفر، خود مرحومان حاج شیخ‌احمد آفاقی و آقادارابکلایی به منبر می‌رفتند. یک اصل که مرحوم آقا از آن به‌خوبی مواظبت کردند و هنوز نیز آن آئین پابرجاست، اقامه‌ی نمازظهر عاشورا در صحن مسجد و تکیه بود. و هرگز اجازه نمی‌دادند تا نماز، گزارده نشد، هیچ دسته‌ای به صحن ورود کند. آری؛ نماز را باید اقامه کرد و اقامه‌ی نماز، با خواندنِ نماز فرقش از زمین تا آسمان است؛ اقامه‌ی نماز بپاداری اصالت عشق و شیدایی و توحید است که نمی‌گذارد انسان به هیچ انسانی کُرنش گزارد و در پیشگاه هیچ جُنبنده‌ای سر خم کند. شرَف انسان بالاتر از این است که پای انسان دیگر بیفتد. نماز، فلسفه‌ی عزت و آبرو و شرافت انسان است که فقط در درگاه آفریدگار متعال سجده می‌رود و رکوع می‌کند. و عاشورا، مواظبت بر نماز هم بود. درود بی‌کران به روح آن بزرگان محل، که جان و کام ما را به این اصول و فروع، شیرین ساختند و نگذاشتند بیراهه طی کنیم و تلَف شویم.

 

در روز عاشورای حسینی داراب‌کلا، همه‌تیپ انسان، یک‌دل و یک‌رنگ، هم‌آهنگ و جمع‌اند. هیچ‌کس به خود حق نمی‌دهد کسی را ازین دایره‌ی دَوّار برانَد. اسلامِ واقعی اگر یک روز، حالت تحقق به‌خود بگیرید، همین‌گونه و همین شکل‌وشمایل است که همه، از هر طیف و رنگ، از هر صنف و آهنگ و از هر فکر و فرهنگ، کنار هم جمع‌اند و به دعوتِ حسین -علیه‌السلام- ‌اند. عاشورا -که در محل به «دَهِم‌روز» مشهور است- روزی‌ست که انسان دوست دارد قلب همه را ببوسد، دست همه را بگیرد، دل همه را به مِهرِ خود پیوند زنَد و حتی زیر پای برهنه همه را به عشق امام حسین به بوسه مُهر کند. فکر نکنم در عالَم، روزی به روز دهم برسد. راز این روز در وجود امامِ شهیدی نهفته است که پیامبر ختمی‌مرتبت (ص) با آن‌همه عظمت و رُتبت گفته است حسین از من است و من از حسین. و این یعنی همه از حسین هستیم. به قول آن مسیحی عزیز در فیلم «روز واقعه» همه‌ی حجّت من، حسین (ع) است.

 

عصر دلگیر عاشورا، این نوای آشنا مگر از گوش‌ها فرو می‌افتد که سال‌هاست بر گُداخته‌جان‌مان طنین‌انداز است:

 

امروز امامِ ما را لب‌تشنه سر بریدند

فرزند مرتضی را لب‌تشنه سر بریدند

 

به یادِ سرِ بریده‌ی امام حسین ع و تنِ کبودِ عمه‌ی سادات حضرت زینب س و روح مجروح همه‌ی بازماندگان مصیبت‌دیده‌ی عصر عاشورا، شام غریبان را غریبانه‌تر از همیشه، به صبح ظفر و روز دیگر می‌بریم و با مکتب عشق امام حسین -علیه‌السلام- پیمان می‌بندیم و بر راه رستگارش پایدار می‌ایستیم تا ایران و اسلام و انسان در امان بمانند.

 

امشب خجالت نکشیم. حتی اگر در داخل خونه‌ایم. بر سر بزنیم. به سینه بزنیم. حتی در محیط اتاق از جا بلند شویم. با نواها، نوحه‌ها بر دل بزنیم. اشک بر امام حسین علیه السلام ارزش غیرقابل شمارشی دارد. 

Notes ۰
پست شده در يكشنبه, ۱ تیر ۱۳۹۹
بازدید ها : ۳۰۸
ساعت پست : ۰۹:۰۱
مشخصات پست

مدرسه فکرت ۶۰

ابراهیم طالبی  | دامنه دارابی

مجموعه پیام‌هایم در مدرسه فکرت

قسمت شصتم

 

آن روزهای انقلاب و این روزهای نظام

نویسنده: ابراهیم طالبی دارابی دامنه

به نام خدا. ابتداء آن روزها: یش از این، پارسال در دو صحن نغمه و مدرسه‌ی فڪرت از شهید «عالی جویباری» فرمانده‌ی عارف‌مَسلڪ ما در گردان مسلم‌بن‌عقیل نوشته بودم ڪه به ڪارگزینی سپاه ساری نوشته بود از بخشی از حقوقم بڪاهید چون شالیزار دارم و گویا گاوداری، ڪه درآمدم ڪفاف می‌ڪند. دیروز دیدم شهیدی دیگر یعنی سید محمد امیری‌مقدم، آر.پی.جی زنِ یڪی از گردان‌های لشڪر ۲۷ محمد رسول‌الله (ص) به علت این‌ڪه «دو تا از گلوله‌های آر.پی.جی۷ ڪه شلیڪ ڪرده به هدف نخورده، حلالیت طلبیده و ۱۷ اسفند ۱۳۶۴، مبلغ ۴۰۰۰ ریال از حقوقش را به همین دلیل به سپاه برگردانده است.» (منبع)

 

حالا این روزها: اڪبر طبری و قاضی شیخ غلامرضا منصوری فراری ڪه عین پرونده‌ی سعید امامی -همه‌ڪاره‌ی «حجت‌الاسلام علی فلاحیان» وزیر اطلاعات عصر مرحوم رفسنجانی- می‌گویند ڪشته شد! را در نظر آوریم. اولی یعنی اڪبر طبری برای دو رئیس قوه‌ی پیشین -آقایان سید محمود شاهرودی و شیخ صادق لاریجانی ڪه دَم‌به‌دَم علیه‌ی مخالفان و منتقدان خطابه می‌خواندند و انڪاریه و ردّیه- گویی ملائڪه‌ی روی زمین بوده و هر ڪاری ڪه اراده می‌نموده، می‌ڪرده. و حتی وقتی هم، بِزه‌هایش توسط آقای علیرضا زاڪانی -یڪی از همفڪران هر دو رئیس پیشین قوه‌ی قضاییه- افشاء می‌شود، آقای شیخ صادق لاریجانی برآشفته می‌شود و از یار و همه‌ڪاره‌ی حوزه‌ی ریاست قوه، یعنی اڪبر طبری به دفاع برمی‌خیزد و هیچ اقدامی برای تعقیب او نمی‌ڪند و آقای محسنی اژه‌ای مدعی‌ست برای «ایشان» تخلّفش احراز نشده بود.

 

اما آن دومی یعنی شیخ غلامرضا منصوری -ڪه برخی محافل سعی می‌ڪنند او را در لباس روحانیت نشان ندهند تا مثلاً آبروی روحانیت نرود- هر چه می‌خواست علیه‌ی روزنامه‌نگاران و منتقدان می‌ڪرد و هیچ‌ڪس در درون قوه قضائیه‌ی عصرِ شیخ صادق لاریجانی جرئت نمی‌ڪرد به این دو، بگوید بالای چشمتان ابروست! چه برسد به فلان روزنامه یا فلان فعال سیاسی یا فلان مظلوم ڪه بخواهد لب به انتقاد و افشاگری بگشاید و حقش را بستاند. تا این ڪه سازمان اطلاعات سپاه ورود ڪرد و از فساد این دو فرد پرده برداشت و ملت باخبر شد میلیاردها تومان مانند یڪ هلوی راحت‌الحلقوم بلعیده شد و غاپیده. امید است اینان، بی‌شائبه، در تمام مأموریت‌هایی ڪه به آن واداشته می‌شوند ڪاشفی عادل باشند.

 

انتهاء نڪته‌ها:

 

نڪته‌ی یڪ این‌ڪه هر گاه باب انتقاد، نه فقط بسته ڪه چندقفله باشد، بیشترین زیان را خودِ جمهوری اسلامی ایران می‌ڪند؛ زیرا اڪبر طبری‌ها و قاضی شیخ غلامرضا منصوری‌ها با خیال راحت و احساس مَصونیت از پستان نظام می‌دوشند و بر مَشڪ و خیڪِ خود می‌افزایند و آن‌گاه حتی رئیس قوه‌ی قضائیه هم فڪر می‌ڪند این‌گونه افراد گویی معصوم! هستند و پاڪ و پاڪیزه و به قول ادبیات یڪ جناح خاص: پاڪ‌دست! ڪه هرگز خبط و خطایی از آنان سر نمی‌زند! زهی خیال باطل!

 

نڪته‌ی دو آن‌ڪه آیا روحانیت ایران با این رَختِ بی‌ریختی ڪه اَمثالِ اڪبر طبری‌ها و قاضی شیخ غلامرضا منصوری‌ها بر تَنِ نظام پوشاندند، شرمسار نیستند در روضه‌خوانی‌ها و سخنرانی‌ها و منبرهایی ڪه ملت متدیّن خویشتن‌دارِ شڪیبا را افاضه می‌فرمایند و روشنگری، از سجایای حڪومت علوی بگویند و مثلاً عزلِ عثمان بن حُنیفِ استاندار توسط امام علی (ع) به خاطر شرڪت در یڪ مهمانی خلاف عرف علوی را شرح ڪنند!؟ شرم دارند. باور دارم آن وارسته‌های روحانیت، مدتی‌ست شرم دارند و پیش ملت شرمنده‌اند ڪه زبان‌شان برای بیان این نمونه‌ها و شاهدمثال‌ها گِره دارد و نمی‌چرخد.

 

نڪته‌ی سه این‌ڪه ملت ایران بارها دارد اثبات می‌ڪند «ضدانقلاب» نیست، ضدِّ فساد و غارت است. سال‌ها به ایثار ایثارگران و سازندگان، این انقلاب شڪوفا شد و غنچه و‌ گل داد. اما به‌یڪ‌باره، چپاولگران چپاول می‌ڪنند و دل مردم را فسُرده. سه تُن گُل محمدی، با هزار زحمت به یڪ لیتر گلاب و اِسانس تبدیل می‌شود؛ گلابِ انقلاب را ڪه با خون شهیدان تهیه شده است را یڪ‌شبه به بادِ فنا و تباه ندهید. به قول سَدید امام خمینی -رهبر ڪبیر انقلاب اسلامی- (منبع) بترسید از روزی ڪه مردم بخواهند «ایام‌الله دیگری» خلق ڪنند:

 

«این مردم زاغه‌نشین ڪه شماها را روی مَسند نشانده‌اند ملاحظه آنها را بڪنید، و این جمهوری را تضعیفش نڪنید. بترسید از آن روزی ڪه مردم بفهمند در باطنِ ذات شما چیست، و یڪ انفجار حاصل بشود. از آن روز بترسید ڪه ممڪن است یڪی از «ایام الله» -خدای نخواسته- باز پیدا بشود. و آن روز دیگر قضیه این نیست ڪه برگردیم به ۲۲ بهمن. قضیه [این‌] است ڪه فاتحه‌ی همه‌ی ما را می‌خوانند!»

۶ تیر ۱۳۹۹

 

نیامده‌ام تا باطل کنم، آمده‌ام تا تمام کنم
 
به نام خدا. در کتابِ «فرهنگ تحلیلی مذاهب آمریکا» اثر لئو راستن که توسط محمدعلی بقایی (ماکان) به فارسی برگردان شده است با جمله‌ای از حضرت مسیح (ع) آشنا شده‌ام که به نظر من پیام ژرفی دارد. گویا در آیه‌ی هفدهم باب پنجم انجیل «متی» و شاید هم «لوقا» درج شده‌است که من به استناد همین کتاب نقل می‌کنم. عیسی مسیح (ع) فرمود:
 
«گمان مَبرید که آمده‌ام تا تورات و صُحُفِ انبیاء را باطل سازم، بلکه تا تمام کنم.» (منبع) پرتال جامع علوم انسانی. پژوهشگاه علوم انسانی
 
خواستم با این جمله‌ی حضرت عیسی‌بن مریم (ع) دست‌کم سه حرف گفته‌باشم:
 
۱. بین واژگان تمام‌کردن و کامل‌کردن فرق اساسی‌ست. مثلاً یک ساختمان را با پی‌ریزی شروع و با نماکاری و شیشه‌گذاری تمام می‌کنند. اما برای یک انسان مفهوم تمام‌کردن به کار نمی‌رود بلکه کامل‌شدن به کار می‌رود.
 
۲. شاید -تأکید می‌کنم شاید- مسیح (ع) می‌دانست که مأموریت کامل‌کردن دین بر عهده‌ی او نیست و دین آسمانی با بعثت (=برانگیختن) پیامبر خاتم (ص) کامل می‌شود و حضرت مصطفی (ص) این کار را بر عهده می‌گیرند. و چنین هم شد و آیه‌ی اِکمال «...الْیَوْمَ أَکْمَلْتُ لَکُمْ دِینَکُمْ وَ أَتْمَمْتُ عَلَیْکُمْ نِعْمَتِی وَ رَضِیتُ لَکُمُ الإِسْلاَمَ دِینا...» (آیه‌ی ۳ سوره‌ی مائده) از نشانه‌های خاتمیت است. دانشنامه‌ی اسلامی
 
یعنی «...امروز، دین شما را کامل کردم و نعمت خود را بر شما تمام نمودم و اسلام را به عنوان دین شما پذیرفتم...»
 
۳. یک درس هم ازین جمله‌ی حضرت «کلمه» (ع) برای امروز ایران ما می‌تواند این باشد که دست‌اندرکاران فعلی کشور برای اِبطال همدیگر نکوشند، برای تمام‌کردنِ کارهای وعده‌داده‌شده بکوشند و دست به اِکمال بزنند. حضرت مسیح (ع) برای اصلاح شریعت حضرت موسی (ع) برانگیخته شده‌بود که توسط علمای قوم یهود به انحراف کشیده شده بود و از تورات جز تحریف و تغییر آن، چیزی نمانده بود.
 
نکته: تمدن‌سازی جمهوری اسلامی ایران در عصر غیبت یک شرطش شاید این باشد که همانند کارِ حضرت مسیح (ع) برای تمام‌کردن کار کنند، نه برای باطل‌کردنِ هم. هنر کشورداری آن است که با وجود افکار مختلف -که لازمه‌ی حیات بشری‌ست- بتوان «سازگاری» و «آزادی» ایجاد کرد و «ساختن» و «آبادان‌کردن». بگذرم.
 

تحلیلی گذرا بر نامه‌ی خوئینی به رهبری

به قلم دامنه :به نام خدا. آیت‌الله آقای سید محمد موسوی خوئینی در مقدمه‌ی نامه‌ی ۷ تیر ۱۳۹۹ خود به رهبری  (منبع) ، منابع دیدگاه انتقادی‌اش را «مسموعات و مشاهدات و مطالعهٔ گزارش‌ها و تحلیل‌ها» دانسته است. سعی او برای ذڪر این سه منبع، نشان از این دارد ڪه خواسته، نامه‌اش را مستند ساخته باشد؛ هرچند مسموعات (=شنیدنی‌ها) همیشه نمی‌تواند منبعی قابل استناد باشد. بیشتر بخوانید ↓

دیدن یا نوشتن نظرات : ۰
پست شده در يكشنبه, ۱ تیر ۱۳۹۹
بازدید ها : ۳۰۸
ساعت پست : ۰۹:۰۱
دنبال کننده

مدرسه فکرت ۶۰

ابراهیم طالبی  | دامنه دارابی
مدرسه فکرت ۶۰

مجموعه پیام‌هایم در مدرسه فکرت

قسمت شصتم

 

آن روزهای انقلاب و این روزهای نظام

نویسنده: ابراهیم طالبی دارابی دامنه

به نام خدا. ابتداء آن روزها: یش از این، پارسال در دو صحن نغمه و مدرسه‌ی فڪرت از شهید «عالی جویباری» فرمانده‌ی عارف‌مَسلڪ ما در گردان مسلم‌بن‌عقیل نوشته بودم ڪه به ڪارگزینی سپاه ساری نوشته بود از بخشی از حقوقم بڪاهید چون شالیزار دارم و گویا گاوداری، ڪه درآمدم ڪفاف می‌ڪند. دیروز دیدم شهیدی دیگر یعنی سید محمد امیری‌مقدم، آر.پی.جی زنِ یڪی از گردان‌های لشڪر ۲۷ محمد رسول‌الله (ص) به علت این‌ڪه «دو تا از گلوله‌های آر.پی.جی۷ ڪه شلیڪ ڪرده به هدف نخورده، حلالیت طلبیده و ۱۷ اسفند ۱۳۶۴، مبلغ ۴۰۰۰ ریال از حقوقش را به همین دلیل به سپاه برگردانده است.» (منبع)

 

حالا این روزها: اڪبر طبری و قاضی شیخ غلامرضا منصوری فراری ڪه عین پرونده‌ی سعید امامی -همه‌ڪاره‌ی «حجت‌الاسلام علی فلاحیان» وزیر اطلاعات عصر مرحوم رفسنجانی- می‌گویند ڪشته شد! را در نظر آوریم. اولی یعنی اڪبر طبری برای دو رئیس قوه‌ی پیشین -آقایان سید محمود شاهرودی و شیخ صادق لاریجانی ڪه دَم‌به‌دَم علیه‌ی مخالفان و منتقدان خطابه می‌خواندند و انڪاریه و ردّیه- گویی ملائڪه‌ی روی زمین بوده و هر ڪاری ڪه اراده می‌نموده، می‌ڪرده. و حتی وقتی هم، بِزه‌هایش توسط آقای علیرضا زاڪانی -یڪی از همفڪران هر دو رئیس پیشین قوه‌ی قضاییه- افشاء می‌شود، آقای شیخ صادق لاریجانی برآشفته می‌شود و از یار و همه‌ڪاره‌ی حوزه‌ی ریاست قوه، یعنی اڪبر طبری به دفاع برمی‌خیزد و هیچ اقدامی برای تعقیب او نمی‌ڪند و آقای محسنی اژه‌ای مدعی‌ست برای «ایشان» تخلّفش احراز نشده بود.

 

اما آن دومی یعنی شیخ غلامرضا منصوری -ڪه برخی محافل سعی می‌ڪنند او را در لباس روحانیت نشان ندهند تا مثلاً آبروی روحانیت نرود- هر چه می‌خواست علیه‌ی روزنامه‌نگاران و منتقدان می‌ڪرد و هیچ‌ڪس در درون قوه قضائیه‌ی عصرِ شیخ صادق لاریجانی جرئت نمی‌ڪرد به این دو، بگوید بالای چشمتان ابروست! چه برسد به فلان روزنامه یا فلان فعال سیاسی یا فلان مظلوم ڪه بخواهد لب به انتقاد و افشاگری بگشاید و حقش را بستاند. تا این ڪه سازمان اطلاعات سپاه ورود ڪرد و از فساد این دو فرد پرده برداشت و ملت باخبر شد میلیاردها تومان مانند یڪ هلوی راحت‌الحلقوم بلعیده شد و غاپیده. امید است اینان، بی‌شائبه، در تمام مأموریت‌هایی ڪه به آن واداشته می‌شوند ڪاشفی عادل باشند.

 

انتهاء نڪته‌ها:

 

نڪته‌ی یڪ این‌ڪه هر گاه باب انتقاد، نه فقط بسته ڪه چندقفله باشد، بیشترین زیان را خودِ جمهوری اسلامی ایران می‌ڪند؛ زیرا اڪبر طبری‌ها و قاضی شیخ غلامرضا منصوری‌ها با خیال راحت و احساس مَصونیت از پستان نظام می‌دوشند و بر مَشڪ و خیڪِ خود می‌افزایند و آن‌گاه حتی رئیس قوه‌ی قضائیه هم فڪر می‌ڪند این‌گونه افراد گویی معصوم! هستند و پاڪ و پاڪیزه و به قول ادبیات یڪ جناح خاص: پاڪ‌دست! ڪه هرگز خبط و خطایی از آنان سر نمی‌زند! زهی خیال باطل!

 

نڪته‌ی دو آن‌ڪه آیا روحانیت ایران با این رَختِ بی‌ریختی ڪه اَمثالِ اڪبر طبری‌ها و قاضی شیخ غلامرضا منصوری‌ها بر تَنِ نظام پوشاندند، شرمسار نیستند در روضه‌خوانی‌ها و سخنرانی‌ها و منبرهایی ڪه ملت متدیّن خویشتن‌دارِ شڪیبا را افاضه می‌فرمایند و روشنگری، از سجایای حڪومت علوی بگویند و مثلاً عزلِ عثمان بن حُنیفِ استاندار توسط امام علی (ع) به خاطر شرڪت در یڪ مهمانی خلاف عرف علوی را شرح ڪنند!؟ شرم دارند. باور دارم آن وارسته‌های روحانیت، مدتی‌ست شرم دارند و پیش ملت شرمنده‌اند ڪه زبان‌شان برای بیان این نمونه‌ها و شاهدمثال‌ها گِره دارد و نمی‌چرخد.

 

نڪته‌ی سه این‌ڪه ملت ایران بارها دارد اثبات می‌ڪند «ضدانقلاب» نیست، ضدِّ فساد و غارت است. سال‌ها به ایثار ایثارگران و سازندگان، این انقلاب شڪوفا شد و غنچه و‌ گل داد. اما به‌یڪ‌باره، چپاولگران چپاول می‌ڪنند و دل مردم را فسُرده. سه تُن گُل محمدی، با هزار زحمت به یڪ لیتر گلاب و اِسانس تبدیل می‌شود؛ گلابِ انقلاب را ڪه با خون شهیدان تهیه شده است را یڪ‌شبه به بادِ فنا و تباه ندهید. به قول سَدید امام خمینی -رهبر ڪبیر انقلاب اسلامی- (منبع) بترسید از روزی ڪه مردم بخواهند «ایام‌الله دیگری» خلق ڪنند:

 

«این مردم زاغه‌نشین ڪه شماها را روی مَسند نشانده‌اند ملاحظه آنها را بڪنید، و این جمهوری را تضعیفش نڪنید. بترسید از آن روزی ڪه مردم بفهمند در باطنِ ذات شما چیست، و یڪ انفجار حاصل بشود. از آن روز بترسید ڪه ممڪن است یڪی از «ایام الله» -خدای نخواسته- باز پیدا بشود. و آن روز دیگر قضیه این نیست ڪه برگردیم به ۲۲ بهمن. قضیه [این‌] است ڪه فاتحه‌ی همه‌ی ما را می‌خوانند!»

۶ تیر ۱۳۹۹

 

نیامده‌ام تا باطل کنم، آمده‌ام تا تمام کنم
 
به نام خدا. در کتابِ «فرهنگ تحلیلی مذاهب آمریکا» اثر لئو راستن که توسط محمدعلی بقایی (ماکان) به فارسی برگردان شده است با جمله‌ای از حضرت مسیح (ع) آشنا شده‌ام که به نظر من پیام ژرفی دارد. گویا در آیه‌ی هفدهم باب پنجم انجیل «متی» و شاید هم «لوقا» درج شده‌است که من به استناد همین کتاب نقل می‌کنم. عیسی مسیح (ع) فرمود:
 
«گمان مَبرید که آمده‌ام تا تورات و صُحُفِ انبیاء را باطل سازم، بلکه تا تمام کنم.» (منبع) پرتال جامع علوم انسانی. پژوهشگاه علوم انسانی
 
خواستم با این جمله‌ی حضرت عیسی‌بن مریم (ع) دست‌کم سه حرف گفته‌باشم:
 
۱. بین واژگان تمام‌کردن و کامل‌کردن فرق اساسی‌ست. مثلاً یک ساختمان را با پی‌ریزی شروع و با نماکاری و شیشه‌گذاری تمام می‌کنند. اما برای یک انسان مفهوم تمام‌کردن به کار نمی‌رود بلکه کامل‌شدن به کار می‌رود.
 
۲. شاید -تأکید می‌کنم شاید- مسیح (ع) می‌دانست که مأموریت کامل‌کردن دین بر عهده‌ی او نیست و دین آسمانی با بعثت (=برانگیختن) پیامبر خاتم (ص) کامل می‌شود و حضرت مصطفی (ص) این کار را بر عهده می‌گیرند. و چنین هم شد و آیه‌ی اِکمال «...الْیَوْمَ أَکْمَلْتُ لَکُمْ دِینَکُمْ وَ أَتْمَمْتُ عَلَیْکُمْ نِعْمَتِی وَ رَضِیتُ لَکُمُ الإِسْلاَمَ دِینا...» (آیه‌ی ۳ سوره‌ی مائده) از نشانه‌های خاتمیت است. دانشنامه‌ی اسلامی
 
یعنی «...امروز، دین شما را کامل کردم و نعمت خود را بر شما تمام نمودم و اسلام را به عنوان دین شما پذیرفتم...»
 
۳. یک درس هم ازین جمله‌ی حضرت «کلمه» (ع) برای امروز ایران ما می‌تواند این باشد که دست‌اندرکاران فعلی کشور برای اِبطال همدیگر نکوشند، برای تمام‌کردنِ کارهای وعده‌داده‌شده بکوشند و دست به اِکمال بزنند. حضرت مسیح (ع) برای اصلاح شریعت حضرت موسی (ع) برانگیخته شده‌بود که توسط علمای قوم یهود به انحراف کشیده شده بود و از تورات جز تحریف و تغییر آن، چیزی نمانده بود.
 
نکته: تمدن‌سازی جمهوری اسلامی ایران در عصر غیبت یک شرطش شاید این باشد که همانند کارِ حضرت مسیح (ع) برای تمام‌کردن کار کنند، نه برای باطل‌کردنِ هم. هنر کشورداری آن است که با وجود افکار مختلف -که لازمه‌ی حیات بشری‌ست- بتوان «سازگاری» و «آزادی» ایجاد کرد و «ساختن» و «آبادان‌کردن». بگذرم.
 

تحلیلی گذرا بر نامه‌ی خوئینی به رهبری

به قلم دامنه :به نام خدا. آیت‌الله آقای سید محمد موسوی خوئینی در مقدمه‌ی نامه‌ی ۷ تیر ۱۳۹۹ خود به رهبری  (منبع) ، منابع دیدگاه انتقادی‌اش را «مسموعات و مشاهدات و مطالعهٔ گزارش‌ها و تحلیل‌ها» دانسته است. سعی او برای ذڪر این سه منبع، نشان از این دارد ڪه خواسته، نامه‌اش را مستند ساخته باشد؛ هرچند مسموعات (=شنیدنی‌ها) همیشه نمی‌تواند منبعی قابل استناد باشد. بیشتر بخوانید ↓

ابراهیم طالبی  | دامنه دارابی

مجموعه پیام‌هایم در مدرسه فکرت

قسمت شصتم

 

آن روزهای انقلاب و این روزهای نظام

نویسنده: ابراهیم طالبی دارابی دامنه

به نام خدا. ابتداء آن روزها: یش از این، پارسال در دو صحن نغمه و مدرسه‌ی فڪرت از شهید «عالی جویباری» فرمانده‌ی عارف‌مَسلڪ ما در گردان مسلم‌بن‌عقیل نوشته بودم ڪه به ڪارگزینی سپاه ساری نوشته بود از بخشی از حقوقم بڪاهید چون شالیزار دارم و گویا گاوداری، ڪه درآمدم ڪفاف می‌ڪند. دیروز دیدم شهیدی دیگر یعنی سید محمد امیری‌مقدم، آر.پی.جی زنِ یڪی از گردان‌های لشڪر ۲۷ محمد رسول‌الله (ص) به علت این‌ڪه «دو تا از گلوله‌های آر.پی.جی۷ ڪه شلیڪ ڪرده به هدف نخورده، حلالیت طلبیده و ۱۷ اسفند ۱۳۶۴، مبلغ ۴۰۰۰ ریال از حقوقش را به همین دلیل به سپاه برگردانده است.» (منبع)

 

حالا این روزها: اڪبر طبری و قاضی شیخ غلامرضا منصوری فراری ڪه عین پرونده‌ی سعید امامی -همه‌ڪاره‌ی «حجت‌الاسلام علی فلاحیان» وزیر اطلاعات عصر مرحوم رفسنجانی- می‌گویند ڪشته شد! را در نظر آوریم. اولی یعنی اڪبر طبری برای دو رئیس قوه‌ی پیشین -آقایان سید محمود شاهرودی و شیخ صادق لاریجانی ڪه دَم‌به‌دَم علیه‌ی مخالفان و منتقدان خطابه می‌خواندند و انڪاریه و ردّیه- گویی ملائڪه‌ی روی زمین بوده و هر ڪاری ڪه اراده می‌نموده، می‌ڪرده. و حتی وقتی هم، بِزه‌هایش توسط آقای علیرضا زاڪانی -یڪی از همفڪران هر دو رئیس پیشین قوه‌ی قضاییه- افشاء می‌شود، آقای شیخ صادق لاریجانی برآشفته می‌شود و از یار و همه‌ڪاره‌ی حوزه‌ی ریاست قوه، یعنی اڪبر طبری به دفاع برمی‌خیزد و هیچ اقدامی برای تعقیب او نمی‌ڪند و آقای محسنی اژه‌ای مدعی‌ست برای «ایشان» تخلّفش احراز نشده بود.

 

اما آن دومی یعنی شیخ غلامرضا منصوری -ڪه برخی محافل سعی می‌ڪنند او را در لباس روحانیت نشان ندهند تا مثلاً آبروی روحانیت نرود- هر چه می‌خواست علیه‌ی روزنامه‌نگاران و منتقدان می‌ڪرد و هیچ‌ڪس در درون قوه قضائیه‌ی عصرِ شیخ صادق لاریجانی جرئت نمی‌ڪرد به این دو، بگوید بالای چشمتان ابروست! چه برسد به فلان روزنامه یا فلان فعال سیاسی یا فلان مظلوم ڪه بخواهد لب به انتقاد و افشاگری بگشاید و حقش را بستاند. تا این ڪه سازمان اطلاعات سپاه ورود ڪرد و از فساد این دو فرد پرده برداشت و ملت باخبر شد میلیاردها تومان مانند یڪ هلوی راحت‌الحلقوم بلعیده شد و غاپیده. امید است اینان، بی‌شائبه، در تمام مأموریت‌هایی ڪه به آن واداشته می‌شوند ڪاشفی عادل باشند.

 

انتهاء نڪته‌ها:

 

نڪته‌ی یڪ این‌ڪه هر گاه باب انتقاد، نه فقط بسته ڪه چندقفله باشد، بیشترین زیان را خودِ جمهوری اسلامی ایران می‌ڪند؛ زیرا اڪبر طبری‌ها و قاضی شیخ غلامرضا منصوری‌ها با خیال راحت و احساس مَصونیت از پستان نظام می‌دوشند و بر مَشڪ و خیڪِ خود می‌افزایند و آن‌گاه حتی رئیس قوه‌ی قضائیه هم فڪر می‌ڪند این‌گونه افراد گویی معصوم! هستند و پاڪ و پاڪیزه و به قول ادبیات یڪ جناح خاص: پاڪ‌دست! ڪه هرگز خبط و خطایی از آنان سر نمی‌زند! زهی خیال باطل!

 

نڪته‌ی دو آن‌ڪه آیا روحانیت ایران با این رَختِ بی‌ریختی ڪه اَمثالِ اڪبر طبری‌ها و قاضی شیخ غلامرضا منصوری‌ها بر تَنِ نظام پوشاندند، شرمسار نیستند در روضه‌خوانی‌ها و سخنرانی‌ها و منبرهایی ڪه ملت متدیّن خویشتن‌دارِ شڪیبا را افاضه می‌فرمایند و روشنگری، از سجایای حڪومت علوی بگویند و مثلاً عزلِ عثمان بن حُنیفِ استاندار توسط امام علی (ع) به خاطر شرڪت در یڪ مهمانی خلاف عرف علوی را شرح ڪنند!؟ شرم دارند. باور دارم آن وارسته‌های روحانیت، مدتی‌ست شرم دارند و پیش ملت شرمنده‌اند ڪه زبان‌شان برای بیان این نمونه‌ها و شاهدمثال‌ها گِره دارد و نمی‌چرخد.

 

نڪته‌ی سه این‌ڪه ملت ایران بارها دارد اثبات می‌ڪند «ضدانقلاب» نیست، ضدِّ فساد و غارت است. سال‌ها به ایثار ایثارگران و سازندگان، این انقلاب شڪوفا شد و غنچه و‌ گل داد. اما به‌یڪ‌باره، چپاولگران چپاول می‌ڪنند و دل مردم را فسُرده. سه تُن گُل محمدی، با هزار زحمت به یڪ لیتر گلاب و اِسانس تبدیل می‌شود؛ گلابِ انقلاب را ڪه با خون شهیدان تهیه شده است را یڪ‌شبه به بادِ فنا و تباه ندهید. به قول سَدید امام خمینی -رهبر ڪبیر انقلاب اسلامی- (منبع) بترسید از روزی ڪه مردم بخواهند «ایام‌الله دیگری» خلق ڪنند:

 

«این مردم زاغه‌نشین ڪه شماها را روی مَسند نشانده‌اند ملاحظه آنها را بڪنید، و این جمهوری را تضعیفش نڪنید. بترسید از آن روزی ڪه مردم بفهمند در باطنِ ذات شما چیست، و یڪ انفجار حاصل بشود. از آن روز بترسید ڪه ممڪن است یڪی از «ایام الله» -خدای نخواسته- باز پیدا بشود. و آن روز دیگر قضیه این نیست ڪه برگردیم به ۲۲ بهمن. قضیه [این‌] است ڪه فاتحه‌ی همه‌ی ما را می‌خوانند!»

۶ تیر ۱۳۹۹

 

نیامده‌ام تا باطل کنم، آمده‌ام تا تمام کنم
 
به نام خدا. در کتابِ «فرهنگ تحلیلی مذاهب آمریکا» اثر لئو راستن که توسط محمدعلی بقایی (ماکان) به فارسی برگردان شده است با جمله‌ای از حضرت مسیح (ع) آشنا شده‌ام که به نظر من پیام ژرفی دارد. گویا در آیه‌ی هفدهم باب پنجم انجیل «متی» و شاید هم «لوقا» درج شده‌است که من به استناد همین کتاب نقل می‌کنم. عیسی مسیح (ع) فرمود:
 
«گمان مَبرید که آمده‌ام تا تورات و صُحُفِ انبیاء را باطل سازم، بلکه تا تمام کنم.» (منبع) پرتال جامع علوم انسانی. پژوهشگاه علوم انسانی
 
خواستم با این جمله‌ی حضرت عیسی‌بن مریم (ع) دست‌کم سه حرف گفته‌باشم:
 
۱. بین واژگان تمام‌کردن و کامل‌کردن فرق اساسی‌ست. مثلاً یک ساختمان را با پی‌ریزی شروع و با نماکاری و شیشه‌گذاری تمام می‌کنند. اما برای یک انسان مفهوم تمام‌کردن به کار نمی‌رود بلکه کامل‌شدن به کار می‌رود.
 
۲. شاید -تأکید می‌کنم شاید- مسیح (ع) می‌دانست که مأموریت کامل‌کردن دین بر عهده‌ی او نیست و دین آسمانی با بعثت (=برانگیختن) پیامبر خاتم (ص) کامل می‌شود و حضرت مصطفی (ص) این کار را بر عهده می‌گیرند. و چنین هم شد و آیه‌ی اِکمال «...الْیَوْمَ أَکْمَلْتُ لَکُمْ دِینَکُمْ وَ أَتْمَمْتُ عَلَیْکُمْ نِعْمَتِی وَ رَضِیتُ لَکُمُ الإِسْلاَمَ دِینا...» (آیه‌ی ۳ سوره‌ی مائده) از نشانه‌های خاتمیت است. دانشنامه‌ی اسلامی
 
یعنی «...امروز، دین شما را کامل کردم و نعمت خود را بر شما تمام نمودم و اسلام را به عنوان دین شما پذیرفتم...»
 
۳. یک درس هم ازین جمله‌ی حضرت «کلمه» (ع) برای امروز ایران ما می‌تواند این باشد که دست‌اندرکاران فعلی کشور برای اِبطال همدیگر نکوشند، برای تمام‌کردنِ کارهای وعده‌داده‌شده بکوشند و دست به اِکمال بزنند. حضرت مسیح (ع) برای اصلاح شریعت حضرت موسی (ع) برانگیخته شده‌بود که توسط علمای قوم یهود به انحراف کشیده شده بود و از تورات جز تحریف و تغییر آن، چیزی نمانده بود.
 
نکته: تمدن‌سازی جمهوری اسلامی ایران در عصر غیبت یک شرطش شاید این باشد که همانند کارِ حضرت مسیح (ع) برای تمام‌کردن کار کنند، نه برای باطل‌کردنِ هم. هنر کشورداری آن است که با وجود افکار مختلف -که لازمه‌ی حیات بشری‌ست- بتوان «سازگاری» و «آزادی» ایجاد کرد و «ساختن» و «آبادان‌کردن». بگذرم.
 

تحلیلی گذرا بر نامه‌ی خوئینی به رهبری

به قلم دامنه :به نام خدا. آیت‌الله آقای سید محمد موسوی خوئینی در مقدمه‌ی نامه‌ی ۷ تیر ۱۳۹۹ خود به رهبری  (منبع) ، منابع دیدگاه انتقادی‌اش را «مسموعات و مشاهدات و مطالعهٔ گزارش‌ها و تحلیل‌ها» دانسته است. سعی او برای ذڪر این سه منبع، نشان از این دارد ڪه خواسته، نامه‌اش را مستند ساخته باشد؛ هرچند مسموعات (=شنیدنی‌ها) همیشه نمی‌تواند منبعی قابل استناد باشد. بیشتر بخوانید ↓

«مطالعهٔ گزارش‌ها و تحلیل‌ها» هم بستگی به میزان احاطه‌ی علمی گزارشگران و تحلیلگران آن و دسترسی درستِ آنان به اطلاعات دارد. می‌ماند منبع وسط ڪه مشاهداتِ آقای خوئینی محسوب می‌شود ڪه به لحاظ اعتبار، استناد شخصی‌اش است. و به نظرم همین موجب شده است ڪه به این نتیجه برسد و با قطع و یقین و مطلق بنویسد: «آنچه در ذهن و زبان بسیاری از مردم و در زندگی آنان می‌‌گذرد زیبندهٔ نظامی نیست ڪه با پرچم اسلام به دنیا معرفی می‌شود.»

 

 

آقای خوئینی با شمردنِ چهار بند -ڪه به لحاظ فن «تحلیل محتوا» نوعی ذهن‌خوانی و زبان‌خوانی به حساب می‌آید- ابتداء اوضاع ڪنونی مملڪت را «غیرقابل‌دوام‌» می‌خوانَد و سخن انتقادی خود خطاب به رهبری را در قاب «از نگاه مردم» قرار می‌دهد تا آنگاه از جانبِ مردم «شیوهٔ مدیریت در بالاترین سطح، و قدرتِ نافذ آن» را «نقش‌آفرینِ اصلی در تمام یا اڪثر مهامّ امور ڪشور» معرفی نماید؛ یعنی خوئینی با جای‌دادنِ خود در ذهن و زبان مردم، مقصّر و موجد و موجب و مسئول این قصه یا غُصه را رهبری می‌داند..

 

در واقع آقای خوئینی با ردیف‌ڪردنِ یڪ مقدمه و برشمردنِ چهار بند از نوع افڪار و انتقادها ڪه به نظر او در ذهن «بسیاری از مردم» ایران رژه می‌رود و نیز مقصّر معرفی‌ڪردنِ رهبری در وضعیت اڪنون مملڪت، ڪه آن را در نامه‌اش توصیف ڪرده است، می‌خواسته به این رأی‌اش برسد ڪه شیوه‌ی رهبریِ آیت‌الله خامنه‌ای را نادرست اعلان ڪند؛ با این جمله‌ی نیمه‌تصریحی‌اش ڪه از زبان مردم نوشته، رهبری نظام: «باید با ملاحظهٔ همین مشڪلات و چالش‌ها» «شیوه‌ای در مدیریت امور به ڪار می‌بست ڪه امروز، گرفتار این آشفتگی‌های فرهنگی و اقتصادی و اجتماعی و ... نمی‌شدیم.»


آقای موسوی خوئینی وقتی نامه‌اش را با چند فراز به این مفاد انتقادی آغشته ڪرده و ذهن خوانندگانِ نامه را درگیر ماجرا ساخته، آنگاه زمینه را فراهم می‌بیند ڪه قلم به ڪنایه و طعنه برَد و برای تثبیت تردید و یا ردّ راهبریِ رهبری، با دو جمله‌ی شرطی و التزامی بگوید «اگر شیوه‌ای ڪه تاڪنون» رهبری برای مدیریت ڪشور «به ڪار» گرفته است «نتیجهٔ محاسبات متعارف و براساس آراء و تحلیل‌های شناخته‌شده در حڪم‌رانی است» پس باید درِ انتقاد به رهبری باز باشد و آگاهان جامعه بدون هیچ نگرانی به رهبری «تذڪر دهند و اصلاح آن را با تأڪید درخواست ڪنند» و بلافاصله در دنباله، «اگر» دومش را می‌نویسد ڪه چنانچه «مبنای تصمیماتِ» رهبری در این مدت «دانسته‌هایی از مبادی غیرمتعارف است» سرنوشت ملت، چیزی دیگر است ڪه از نگاه خوئینی‌ها «سرنوشتی محتوم و گریزناپذیر» تعبیر شده‌است.

به نظر می‌رسد آقای خوئینی -ڪه در جریان چپ، نقش هدایت و خط‌‌وربط دهی را بر عهده دارد- با سرگشاده‌ڪردنِ عمدی این نامه‌ی انتقادی، دست‌ڪم خواسته است سه ڪار ڪرده باشد:

۱. ضعف عمده‌ی جناح چپ را از چشم مردم دور ڪند ڪه پس از بحران ۸۸ حاضر شد به‌ناچاری با استراتژی «نیابت» حضور در قدرت رسمی را از دست ندهد. زیرا آنچه به حساب آقای حسن روحانی نوشته می‌شود، از نگاه منتقدان سیاسی و اقتصادی، تقصیر اصلی‌اش به گردن جناح چپ است ڪه با هزینه‌ی جناح چپ، بر ڪاندیداهای جناح راست پیروز شده است.

۲. با انتقاد از رهبری، موقعیت متزلزل جناح چپ را درمان ڪند و حالت متذبذب افرادی از این جناح را ڪاهش دهد و با توجه به احتمال تسخیر قوه‌ی دیگر از از سه قوه، در انتخابات ریاست‌جمهوری ۱۴۰۰ توسط جناح راست، برای تنور فضای انتخاباتی هیزم و یا دود و یا گرمی مهیّا ڪند و خمیر را بچسباند.

۳. شاید هم فڪر ڪرده است اڪنون زمان آن رسیده است تا از طریق نقد شیوه‌ی مملڪت‌داری رهبری و مقصّر قلمدادڪردن آیت‌الله خامنه‌ای، فصل نوینی برای جناح چپ بیافریند، با دو هدف متعارض: اگر شد، جناح چپ -حالا چه تمام‌جان و چه نیمه‌جان- در گردون و گردونه‌ی قدرت رسمی بماند، و اگر نشد، لااقل خروج از نظام و در واقع بیرون‌رفتن از سیاست رسمی، با نقد به رهبری ڪلید بخورد؛ با این برآورد احتمالی ڪه هر دو هدف، به‌جبر، تاڪتیڪِ بازی در هر دو زمینِ «درون نظام» یا «بیرون نظام» را برای آنان فراهم و میسّر و آسان می‌ڪند.

ناگفته نگذارم از نظر من، انگیزه‌ی هر شهروند برای نوشتن نامه به رهبری ڪه ناشی از شیوه‌ی علوی‌ست، قابل تفتیش نیست و من به عنوان یڪ شهروند، نامه‌ی یڪ فرد مؤثر سیاسی را به بضاعت اندڪم، ڪمی شرح داده‌ام. درست و یا نادرستِ آن، وا گذاشته می‌شود به خوانندگان.

 

نعمت آزادی در اجتهاد

نویسنده: ابراهیم طالبی دارابی دامنه

به نام خدا. در یڪی از پست‌های یڪی از اعضای محترم خواندم ڪه فتوای چند مرجع و ازجمله مرجع تقلید محترم آیت‌الله العظمی حسین وحید خراسانی را درباره‌ی «نی‌زدن و فلوت در مجالس ختم در مساجد» نوشته بود، ڪه نظر آقای وحید خراسانی با سایر جواب‌ها فرق ڪامل داشت. ایشان این‌گونه فرمودند:

 

«در همه جا، زدنِ آن حرام است و در مسجد گناهِ بزرگتری است.»

 

خواستم یڪ جمله عرض ڪنم و بگذرم. این گونه‌گونیِ استنباط و بیانِ حڪم شرع، از نعمت آزادی در اجتهاد و از برڪات مڪتب تشیّع است ڪه به قول استاد شهید مرتضی مطهری «موتور محرّڪه‌ی شیعه» است. شهر اجتهاد -قم- مفتخر است مقّر مراجع عظام است ڪه در آن، مراجع بزرگ شیعه در ڪمال آزادی و احترام، رأی و فتاوی خود را بیان می‌فرمایند ڪه گاه میان فتواها، فرق صددرصدی است، اما این اختلاف رأی، به ستیزه و استبداد منجر نمی‌شود. امید است قم به یُمنِ حرم ڪریمه‌ (س) و به نعمت آزادی و به برڪت معنویت، همآره مقّر اجتهاد و مجتهدین بماند، نه مَفرِّ استبداد و مستبدّین.

 

نڪته‌ی ۱ : چه خوب است همین آزادی و آرامش فڪری و اجتهادی در سایر علوم، در سایر شهرهای ایران میان همه‌ی متفڪران و اندیشمندان برقرار باشد و بر «مدار».

 

نڪته‌ی ۲ : به قول شهید مطهری بدین مضمون: اسلام، با آزادی ضرر نمی‌ڪند، اما با استبداد چرا.

 

نڪته‌ی ۳ : مذهب مبین شیعه با علمای برجسته‌اش در طول تاریخ با همین آزادی تفڪر و اجتهاد و اخلاق، به جهان اسلام و انسان مدد رسانده است و موجب رشد فکری مسلمین گردیده است.

۹ تیر ۱۳۹۹

 

ستیز در سرِنگِتی

به نام خدا. ما همه امتحان (=آزمون) می‌شویم. دست‌ڪم با این سه عامل: با عوامل طبیعی، مانند خشڪسالی یا تَرسالی. با فصل‌ها، چه پاییز چه بهار. و با یڪدیگر توسط همدیگر.

 

سرِنگِتی نشان‌مان می‌دهد ڪه وقتی «فراوانی» چه در بیشه و چه در بوته، تمام شود ستیز آغاز می‌شود. آنگاه شغال غذا می‌دزد، گُراز راه مخفی اضطراری برای لانه‌اش می‌ڪَند، ڪَفتار، قدرت در آرواه‌اش می‌اندازد و بر هر جّنبنده‌ای یورش می‌برَد و اساساً میان قوی با ضعیف و حتی قوی با قوی، نبردِ اراده‌ها حتی به صورت رُخ‌به‌رُخ روی می‌دهد؛ چراڪه، جایی ڪه غذا هست، رقابت هم هست، اما جایی ڪه غذا نباشد و یا ڪمیاب باشد، ستیزه و نبرد خونین، قانونِ قَسری (=جبری و اجباری) می‌شود و روال ڪارزار.

 

قلمرو، همان ڪار را با ما می‌ڪند ڪه مرزهای بین‌الملی با سایرین. تجاوز به قلمرو منجر به هرج‌ومرج و آشوب و بلوا می‌شود و دفاع از قلمرو، ڪارِ هرروزه‌ی زورمندانِ ما.

 

از آنجا ڪه در سرِنگِتی و هر جایی چون سرِنگِتی، پذیرفتنِ شڪست، «بدترین بخش ریاست» است، هیچ زورِ بازو دار، و هیچ زورِ پنچه‌افڪن و چنگال‌ورز حاضر نمی‌شود از غذای مفت و مجانی بگذرد و یا از چنگ رقیب درنیاورَد و غُرش و پرّش نڪند و بر ضعیفان ما زور نگوید.

 

ستیز در سرِنگِتی، نوعی دانشگاه است، نوعی عبرتگاه است و نیز نمایشی تماشایی برای پرهیز از سبُعیت (=ددمنشی و درندگی). در سرِنگِتی حتی یڪ شیر نر قوی‌پنجه و یڪ فیل جَسیم و تناور و عظیم‌ جثّه، به تنهایی، ضعیف است؛ باید گلّه شوند و نیز متحد بماند تا بتوانند از خود، از قلمرو خود، از چراگاه و شڪارگاه خود و همچنین از همه مهمتر از جمع و اعضای متشڪّل‌شده‌ی خود پاسبانی ڪنند تا بتوانند نگهبانِ زندگی‌شان باشند. زیرا؛ از شدّتِ نیاز است ڪه «شهامت» می‌آید. و شاید هم  شَریری و «شرارت».

 

دریدن بوفالو توسط شیرها

 

من -ڪه اساساً مستند را از فیلم بیشتر می‌پسندم- با دیدنِ یڪ مستند حیات وحش، این متن را از زبان حیوانات نوشتم؛ آخه آنچه میان آنان ازجمله در سرِنگِتی -حدّ فاصل جنوب ڪنیا و شمال تانزانیا در آفریقا- می‌گذرَد، شاید اندڪ‌پندی به دنیای ما به ارمغان آورَد. تا غارت و حقارت از جهان انسان بگذرد، ڪه گویی نمی‌گذرد. بگذار این حقیر بگذرد.

۱۰ تیر ۱۳۹۹

 

پاسخ:

سلام جناب آقای ...

نمی‌دانم. نوشته‌ات مرا به دوردستم برد. کاهنِه‌خرین‌های زحمتکش‌، وقتی به کوچه‌پس‌کوچه‌های داراب‌کلا می‌آمدند فریاد می‌زدند به لهجه‌ی جویباری:

سازّه خریمبی، سازه؛
سازّه خریمبی، سازه؛
چنگ زَمبی ۳۰۰ تِمِن.
منگ زَمبی ۶۰۰ تِمِن.
کَشه زَمبی ۹۰۰ تِمِن.

 

جعفر که دهیار داراب‌کلا شده بود، برای آنها منع آمدوشد وضع کرده بود؛ چیزی شبیه حکومت نظامی ارتشبد ازهاری! حالا من یک منگی زده‌ام به نامه. نه چنگ! یا کَشِه! پس؛ شما زیاد زور نزن و بر خود سخت نگیر.

 

پاسخ:

سلام

هر سه نکته، مفید بود؛ بلد نبودم. جمله‌ی آخر در تأکید بر پارسایی، بسیار ذی‌قیمت است. متشکرم. «ژزوئیت‌»ها هم در مسیحیت، گویا چنین رفتاری از خود بروز می‌دادند؛ همان یسوعیان؛ البته تردید دارم.

 

پاسخ:

سلام

۱. ممنونم از خواندن و نکته نوشتن. من هم خواستم این را بگویم که مراجع در انتشار استنباط‌های فقهی خود، از نعمت آزادی برخوردارند و مکتب شیعه دریچه‌ی اجتهاد را به روی فقهیان و دین‌شناسان گشوده نگه می‌دارد، نه بسته. حتی اصل خاتمیت در نبوت نیز بیانگر توجه‌دادن اسلام به عقل -به عنوان رسول باطنی- در کنار وحی -رسول ظاهری- است.

۲. من البته شنیدم، گاه علامه طباطبایی همراه با آهنگ و موسیقی نماز می‌گزارد. گویا در کتاب «مهر تابان» خوانده‌ام یا از جایی دیگر.

 

۳. باید به فتواهای مراجع احترام گذاشت، چون علامت تنوع و تکثر فهم دینی محسوب می‌شود.

۴. از توجه‌ای که نموده‌ای و نکاتی که گفته‌ای، شایسته‌ی قدردانی هستی و من هم قدردان نکاتت هستم؛ حتی اگر با آن اختلاف نظر داشته باشم.

 

یڪ بستر، یڪ راه، چند رؤیا

درنگ در نغمه. ۲۸۳

نویسنده: ابراهیم طالبی دارابی دامنه

به نام خدا. معاویه -ڪه ۲۰ سال حڪومت ڪرد و با ثروت و قدرت، افراد را می‌خرید- به دلیل ڪینه‌توزی نسبت به امام علی (ع) مردم را تهدید ڪرده و نوشته بود: «من مَصونیتِ ڪسی را ڪه حدیثی در فضیلت ابی‌تُراب روایت ڪند، سلب ڪرده‌ام.»

 

من این جمله‌ی معاویه را در ڪتاب «تاریخ شیعه» اثر «علامه شیخ محمدحسین مظفّر» ترجمه‌ی سید محمدباقر حجتی دیده‌ام.

 

اساس فڪر معاویه و سپس سایر امویان این بوده ڪه جلوی نفوذ شیعه را بگیرند. زیرا چندین عامل باعث گسترش و نفوذ شیعه شده بود. حتی امویان به تبعیت از معاویه صریحاً اعلام ڪردند: «نماز بدونِ لعنِ علی، نماز نیست.»

 

البته بهتر از من می‌دانید ڪه شیعه از سمت دیگر، از سوی غُلات (=غُلُوڪنندگان) نیز، صدمات فراوانی دیده است؛ به طوری‌ڪه امام صادق (ع) انحرافات غُلُو را انحرافی عمیق در دین معرفی ڪرده بودند و آنان را «دشمنان خدا».

 

آنها، نگرش لاهوتی به امامان شیعه نسبت می‌دادند و علاوه بر اُلوهیت (=خدایی) قائل‌شدن برای امامان، به تأویل مفاهیم قرآنی و دینی گرایش شدید داشتند.

 

خسارات غُلُو «بر پیڪر شیعه زیاد است». درین‌باره، حجت‌الاسلام رسول جعفریان در ڪتاب «تاریخ تشیّع در ایران تا طلوع دولت صفوی» مطالب فراوانی مستند ڪرده است.

 

نڪته: شیعه به یڪ عبارت «همان گرایش علوی» است، یڪ مرتبه‌ی آن «ردّ عثمان» و نحوه‌ی حڪومت‌داری اوست، اما مرتبه‌ی ڪامل آن اثبات امامت علی (ع) است و پیروی از سیره‌ی نبوی و علوی.

 

این مڪتب را پاس بداریم. با پرهیز از غُلُو، با دوری از خُرافه، با جهت‌گیری عدالت‌گرایانه و نیز با به‌ڪارگیری مبارزه با هر نوع ستم ڪه ضدیت با ستم اساس شیعه در طول تاریخ بوده است، و از همه زیباتر و آرامش‌بخش‌تر با دوستی و حُبِّ به اهل‌بیت (ع) ڪه سنگ بنای شیعه است.

 

شیعه اساساً وَدود (=بسیارمهربان) است؛ و به محمد و آل محمد، با معرفت مودّت می‌ورزد؛ پس می‌ڪوشد و باید بڪوشد ڪه افڪار آنان را پیدا ڪند و مانند آنان رفتار نماید. پیشوای صادق (ع) رئیس مذهب شیعه نیز از شیعیان خواسته‌ بودند: «همواره زینت ما باشید» نه «مایه‌ی ننگ ما».

 

جمهوری اسلامی ایران بستری برای این راه است، آیا ایرانیان خواهند توانست این راه را به دور از رؤیاها و این بستر را به دور از غلو و خرافه زینت باشند. چنین باد؛ ان‌شاءالله تعالی.

۱۱ تیر ۱۳۹۹

 

پاسخ:

 

سلام جناب آق شیخ عسکر

 

۱. این رباعی منتسب به باباطاهر دنباله که ندارد. ۲. البته دیدگاه من این است داوری در امور شخصی مردم و عاقبت هر انسان فقط در یدِ خدای بخشنده و متعال است. ۳. من البته اگر در موقعیتی که شاعر ترسیم کرده، قرار بگیرم، بر خلاف توصیه‌ی شعر، به انسان می‌دهم و سپس به سگ. زیرا به‌هرحال در تزاحمِ بین انسان و سگ، انسان -ولو تارکِ صلات- مقدم است. بگذرم.

 

شعرها را موقع تایپ این‌گونه درست بنویس:

 

جهنم تار شد از بی‌نمازان

خدا بیزار شد از بی‌نمازان

اگر خواهی ببخشی لقمه‌ی نان

بده بر سگ، مَده بر بی‌نمازان

بابا طاهر

 

سه شرح بر سه عڪس

 

نویسنده: ابراهیم طالبی دارابی دامنه

 

عڪس یڪم، برنج‌ڪاری در «نپال» است. بنیاد ڪار برنج -ڪه انگار مفهوم «رنج» را حامله است- بر نیروی زنان استوار است؛ این، نه فقط در شالیزارهای نپال و هند و ویتنام و اورگوئه دیده می‌شود ڪه در عطر زحمت‌های طاقت‌فرسای زنان در شالی‌های خطّه‌ی شمال ایران، لنجان اصفهان، عنبربوی خوزستان و ڪلات نادر مشهد خراسان هم، به‌وفور با مشام‌مان آشناست.

 

و

 

 

من یادم است پدرم -ڪه یڪ شیخ بود و ڪشاورز- هرگز خواهرانم را به شالیزار مردم نمی‌فرستاد. می‌گفت روماتسیم می‌گیرید و این ڪار با زنان سازگار نیست . بگذرم ڪه ڪار در «تیل‌دِله» ڪارِ هر ڪی نیست.

 

عڪس دوم، دختر خردسالی‌ست از «زاج» هرمزگان. او -ڪه اسمش را نمی‌دانم- به همراه ۱۵۰ خانوار دیگر ڪه از سیل دی‌ماه ۱۳۹۸ از خانه‌های‌شان آواره و در  چادر‌های جمعیت هلال احمر اسڪان داده‌شدند، این روزها زیر جولانِ عقرب و رُتیل و گرمای ۵۰ درجه، دست‌وپنجه نرم می‌ڪند.

 

 

وقتی زیر ڪولر، داغی را حس نمی‌ڪنم پیش این دختر زاجی شرمشارم و همدرد. و وقتی چهرگان و چشمان درخشان او را دیدم، خودبه‌خود چشمم را نمناڪ یافتم. خدا را شڪر ڪه هلال احمر و نظامِ برآمده از فریاد زاغه‌نشینان، به فڪر آسیب‌پذیرهای جامعه هستند.

 

 

عڪس سوم، مصلای نمازجمعه‌ی ساری‌ست. نمی‌دانم چرا تندیس یا یادمان مرحوم آیت‌الله شیخ نورالله طبرسی را در محل نمازگزاران جانمایی ڪردند، ڪه از نوجوانی در پای منبرها شنیدیم، در مسجد و نمازخانه نباید عڪسی نصب ڪرد.

 

من یادم است مرحوم آقا دارابڪلایی همیشه قاطعانه با نصب هر عڪسی در مسجد جامع داراب‌ڪلا به مخالفت و مقابله می‌پرداختند، و ما در اوایل انقلاب بر اثر شور انقلابی و جوانی حتی اصرار می‌ورزیدم عڪس امام خمینی باید در مسجد نصب شود. البته اتوریته‌ و حتی ڪاریزمای محلی و منطقه‌ای مرحوم «آقا» آنچنان بالا بود ڪه هر جرئتی را از جُربُزه‌ی هر ڪسی می‌ربود.

 

 
عکس از: شمال‌نیوز (منبع)

 

آری؛ بعدها ڪه ڪمی قد ڪشیدیم، می‌فهمیدیم ڪه آقا درست می‌فرمود و در واقع می‌خواست درس «توحید» و یڪتاپرستی به همگان بدهد و راه اخلاص را یادِمان دهد. حالا «یادمان» مرحوم طبرسی امام جمعه‌ی پیشین ساری در ردیف همان اقدامی است ڪه مرحوم آقا آن را به نمازگزاران آموخت.

 

گمان می‌ڪنم روح خودِ آقای طبرسی ازین ڪارِ دست‌اندرڪاران مصلای ساری آزُرده باشد؛ زیرا در محلِ نماز و مصلّون، جای هیچ عڪسی و تندیس هیچ چیزی نیست، حتی اگر تندیس و یادمان پیامبر اڪرم (ص) حضرت امام حسین (ع) باشد. یادِمان باشد پیامبر اسلام (ص)، درون ڪعبه را برای اصالت‌بخشیدن به اصل توحید و یگانگی -ڪه زیربنای اسلام است- از هر بُتی خالی ڪردند و آنها را درهم ریختند.

 

نڪته: اخلاص و توحید را با ڪارهای نسجیده نباید مخدوش ڪرد.

 

۱۲ تیر ۱۳۹۹

 

پاسخ:

سلام

۱. شما نگاه به معنی «اَبعد» مفهوم کردی. من نگاه به «اَقرب» آن. به نظر من در مفهوم‌شناسی نگاه به «اَقرب» بر نگاه به «اَبعد» ترجیح دارد. پس من سعی کردم در توضیح به جناب آق شیخ عسکر، نزدیک‌ترین معنی را بر دورترین معنی رجحان دهم.

 

۲. شما از ظاهر عبور کردی و به تفسیر و تأویل پرداختی که البته این کار از پیش‌نیازهای فهم خصوصاً در نگرش‌های تفهّمی است، اما من در ظاهرِ مفهوم وفادار ماندم؛ زیرا اصل بر این است ظاهر مفهوم از برداشت رایج تبعیت می‌کند نه از تتبع و کنکاش. مثلاً «صمد» در سوره‌ی توحید یعنی توپُر و چندین معنی هزارتوی دیگر. اما مردم از «صمد» معنی ظاهری «بی‌نیازی» را در نظر می‌گیرند و بسنده هم می‌کنند.

 

۳. در آن شعر، چه نماز به معنی همین رو به قبله‌ایستادن و رکوع و سجود باشد، چه رازونیاز و آنچه شما برداشت کرده‌ای، مهم این است محور شعر بر لقمه‌دادن است که به‎‌هرحال از نظر من انسان بر سگ مرجحّ است ولی شاعر سگ را اولویت داد.

 

۴. شعر دارد مفهوم اهمیت نمازخواندن را یادآوری می‌کند که گویا در قرآن هم بر جایگاه خوش مصلّون در بهشت، تأکید اکید رفته است. این‌که مصلّون و صلات چندین معنی دارد، مهم نیست، مهم در آن شعر، ترجیح‌دادن سگ بر انسان است؛ که از نظر من شعر منتسب به باباطاهر در این باره می‌لغزد و من آن را قبول ندارن.

 

۵. البته تا جایی که لازم باشد هر کس می‌تواند دست به کشف غایتِ شعر و هدف شاعر بزند اما من نمی‌دانم آن زمان که این رباعی ساخته می‌شد، شاعر به واقعیت جامعه‌اش نظر افکنده بود، یا تخیّلات خود را بازگفت.

 

میلاد خجسته‌ی حضرت رئوف امام رضا:

در طوس بیا و عِلم قرآن برگیر
آن حکمت وَحیانی فُرقان برگیر
از زاده‌ی موسی، قَبَسی را که به طور
موسی طلبید، از خراسان برگیر

(طوسیات، استاد محمدرضا حکیمی)

۱۳ تیر ۱۳۹۹

 

وَ جَمَعَ فَأَوْعَىٰ

 

و دارائی را جمع آورده است و در خزینه‌ها نگاهداری کرده است (و در خیرات و حسَنات آن را مصرف ننموده است).

 

[«أَوْعی»: در گنجینه‌ها نگاه داشته است. یعنی ثروت را فقط انباشته و نگاه داشته و در راه خدا مصرف نکرده است.]

(١٨/معارج)

(ترجمه و توضیح مرحوم مصطفی خرّم‌دل)

(منبع)

۱۴ تیر ۱۳۹۹

 

گل‌آلود نه‌ایم

 

ما ناب گلابیم، گل‌آلود نه‌ایم

یا همچو چراغ تیره در دود نه‌ایم

با اینهمه بود، غیر نابود نه‌ایم

در عین وجود هیچ موجود نه‌ایم

(رباعیات. رضی‌الدین آرتیمانی تویسرکانی)

(منبع)

۱۵ تیر ۱۳۹۹

 

پاسخ:

از نظر من:

چه آن «رئیس دولت» ۹ + ۱۰ که معترضان را «خس‌وخاشاک» خواند؛ چه آن «امام‌جمعه‌»ی مشهد مقدس که مخالفان یا منتقدان ولایت فقیه را «یک مشت بزغاله» خطاب کرد و چه حالا که صاحب گفتار «سِفله» (=فرومایه، پست) که زمانی با مستعار «جهانگیر صالح‌پور» در «کیان» قلم می‌زد و تئوری‌پردازی -با ادبیاتی منزّه و منقّح- می‌نمود، هر سه در یک راستا، آزادی اندیشه و فضای تفکر را با الفاظ احساسی و استخدام واژگانی ناجور، آلودند. اگرچه نظام‌ سیاسی همواره با بازسازی، تروتازه می‌شود، که می‌شود؛ اما بستر سیاست‌ورزی نیز، نیاز به پالودگی دارد؛ پالودگی از ادبیات سخیف (=سست و سبک) و خفیف (=ناچیزانگاری).

 

برابری در سهم‌بَرى

 

خبرِ انجامِ کارى از تو، به من رسیده که اگر آن را به جا آورده باشى، خدایت را به خشم آورده و امام خود را غضبناک کرده‌اى. خبر این است که غنائمى که نیزه‌ها و اسب‌هاى اهل اسلام گرد آورده، و خون‌شان در این راه به زمین ریخته، در میان بادیه‌نشینان قبیله‌ات که تو را انتخاب نموده‌اند، تقسیم مى‌کنى!

 

به حق کسى که دانه را شکافت، و انسان را آفرید، اگر این برنامه حقیقت داشته باشد، خود را نزد من خوار و بى‌اعتبار خواهى‌یافت. پس؛ حق خداوندت را سبک مَشمار، و دنیاى خود را با نابودى دینِ خویش آباد مَکن، که از زیانکارترین مردم خواهى‌بود.

 

معلومت باد که حقّ مسلمانانى که نزد تو و ما هستند در سهم‌بَرى از بیت‌المال برابر است، براى گرفتن سهمیه نزد من مى‌آیند و مى‌روند.

(نامه‌ى امام علی (ع) بـه «مَصقلة‌بن‌هُبَیـره شـیبانى» عامل (=کارگزارِ) آن حضـرت در اردشـیرخُـورّه‌ی ایران)

(منبع: نهج البلاغه)

 

توضیح:

۱. خُـورّه (=کوره) یعنی بخش.
۲. اردشـیرخُـورّه از شیراز تا داراب‌گرد و کازرون و خلیج فارس و قشم و خارک گسترگی داشت.

۱۶ تیر ۱۳۹۹

 

از حادثه‌ی دهر

تا بود چنین بود و چنین است جهان

از حادثه‌ی دهر کِرا بود امان

بُلقیس اگر به ملک جاویدان رفت

جاوید تو مانی ای سلیمانِ زمان

(منبع)

(رباعیات. کمال‌الدین وحشی بافقی)

 

۱۷ تیر ۱۳۹۹

 

عبادت؛ عشق و لذت یا مشقّت؟

نویسنده: ابراهیم طالبی دارابی دامنه

به نام خدا. آقای محمد مجتهد شبستری در تازه‌ترین گفت‌وگو با «حلقۀ دیدگاه نو» بر این نظر است که «نماز» به عنوان «نیازورزی در پیشگاه خدا و یاری‌طلبی از او» و «روزه» به عنوان «تمرین پارساگشتن» عملی «بسیار لذت‌بخش و شکوفاساز» است. زیرا در نگاه او نمازگزار «واقعی و نه اعتیادی» «وجد و سرور» می‌یابد و روزه‌دار واقعی «تجربۀ پاک‌شدن درونی و تطهیر نفس از آلودگی‌ها» به او دست می‌دهد. و انفاق نیز «کاملاً لذت‌بخش» است، زیرا «وجدان انسان را راضی می‌سازد و زندگی را معنادار می‌کند.»

 

شبستری تمام حالات و وضعیت‌های وجودی و مفاهیم آن‌ها را -که در قرآن میان خدا و انسان بیان شده است- رابطه‌ای «لطیف و ظریف و حالت‌هایی لذت‌بخش و مورد عشق و علاقه‌ی انسان به خدا» می‌داند که نقطه‌ی مقابلِ  واردکردن «مَشقّت» (=تکلیف) به انسان است.

 

او ریشه‌ی آن را به متکلّمان معتزله ربط می‌دهد که حقیقت‌های متعالی را -که قرآن در باب رابطه‌ی خدا و انسان بیان کرده- کنار گذاشتند و به‌جای آن‌ها مفهوم «تکلیف» را قرار دادند و آن را هرچه بیش‌تر فَربِه (=چاق‌وچلّه) ساختند و رابطه‌ی خدا و انسان را «بر مبنای تکلیف سامان بخشیدند.» چون‌که از نگاه مجتهد شبستری، عبادت‌ها «مایه‌ی التذاذ معنوی انسان» می‌باشند، نه اَعمالِ «مشقّت‌آمیز تا تکلیف به آن‌ها اطلاق شود.»

 

وی در آن گفت‌وگو گفته است اگر چنانچه در تاریخ مسلمانان رابطه‌ی خدا و انسان به جای «مولویت و عبودیت فقهی و کلامی» بر اساس «مفاهیم متعالی قرآنی تنظیم شده بود» امروز «ما مسلمانان تاریخ دیگری داشتیم.»

 

یعنی در واقع، به نظر من منظور شبستری از «تاریخ دیگر» حال‌ و روز بهتر و فکر و ذکر درست‌تر است. البته هر چند خودم معتقدم حق و تکلیف هر دو، فرهنگ و آدابی قرآنی‌ست، اما با این قید وَحیانی در آیه‌ی ۲۸۶ سوره‌ی بقره:

لَا یُکَلِّفُ اللَّهُ نَفْسًا إِلَّا وُسْعَهَا ۚ لَهَا مَا کَسَبَتْ وَعَلَیْهَا مَا اکْتَسَبَتْ.

 

خداوند به هیچ کس جز به اندازه‌ی توانائی‌اش تکلیف نمی‌کند (و هیچ‌گاه بالاتر از میزان قدرت شخص از او وظائف و تکالیف نمی‌خواهد. انسان) هر کار (نیکی که) انجام دهد برای خود انجام داده و هر کار (بدی که) بکند به زیان خود کرده است. (ترجمه‌ی مصطفی خرّم‌دل)

۱۸ تیر ۱۳۹۹

 

پاسخ:

سلام. تأکیدت بر مفهوم خشنودی خدا و ترجیح معنوی آن بر مُلکِ سلیمان نبی (ع) بسیار زیبنده و جاذب بود. درود.

 

پاسخ:

جناب آقای قربانی سلام. تجربه‌ی حضور در یک جنگ برای انسان که لاجرَم باید بجنگد، یک تجربه‌ی شهودی است که تا «لحد» با آدمی می‌مانَد که به فرموده‌ی متین شما، رزمنده با شنیدن آن نواها و آواها دلش می‌خواست با همه‌ی آن سختی‌ها، باز نیز برگردد و در جبهه با متجاوز متجاسر، بجنگد تا دین و میهن نرود و ذلت نپذیرد. بلی؛ درست فرمودی: یادش به‌خیر.

 

پاسخ:

تو این‌همه فدای این و اون می‌شی، خون در رگ‌هایت باقی گذاشتی که هی فِدیه می‌کنی؟! کشکولی!

 

واژه‌ی «تمنّا» (تمنّیٰ) لفظی تازی (=عربی) است. در فارسی برگردانِ آن «خواهش» است که «حاصل مصدر» است مثل: نگرش، بینش، زایش. «خواستن»، مصدر آن است و «خواست» «بُن» آن.

 

 لغت «خواهش»، جنبه‌ی آرزو و درخواست می‌دهد که همراه با ادب و احترام ادا می‌شود؛ ازین‌رو، این واژه در زبان ایرانیان جاری شده و جا افتاده است.‌ چون فارسی‌نوشتن را می‌پسندی، گریزی ادبیاتی زدم. بگذرم!


بیراهه

نویسنده: ابراهیم طالبی دارابی دامنه

۱۴۱ شهید
۳۷۳ مجروح و جانباز
۳۵۰۰ محیط‌بان
۸۰۰۰ محیط‌بان مورد نیاز.

روز میلاد حضرت رئوف (ع) روز محیط‌بان در ایران نامگذاری شد؛ زیرا آن امامِ مهربان (ع)، علاوه بر آدم و انسان، بر حیوان و همه‌ی جُنبندگان، رحم و مروّت و مهر داشت و «ضامن آهو» شده بود.

 

اما؛ در ایران، عده‌ای -ڪه نام و عنوانی بر آنان نمی‌گذارم- از سرِ سوداگری یا سرگرمی، محیط‌بان‌های طبیعت و حیات وحش را سدِّ راه خود می‌پندارند و بی‌رحمانه آنان را با شلیڪ گلوله، یا با چوب و چماق یا با پرتاب‌ڪردن در تَهِ درّه می‌ڪُشند ڪه مثلاً به ڪبڪ و ڪَل برسند، یا قوش و قو شڪار ڪنند، یا مار و مرال به گیر اندازند و یا اسب و استر و استپ و سرسبزی و خرّمی و لطافت سرزمینی ایران را نابود سازند.

 

پیامبران آسمانی آمده‌اند تا رسالت خود را برای «بِه‌زیستنِ» انسان انجام دهند، اما هنوز هم هستند ڪسانی ڪه بر خلاف این رسالت، راه «رذالت» (=پَستی) می‌پیمایند؛ چه در شڪار جُنبندگان و چه در ڪُشتن انسان.

 

مرحوم مهدی بازرگان در عصر شاه ڪتابی نوشته بود با عنوان، «راه انبیاء، راه بشر» و سپس ڪتابی دیگر نوشت با نام «راهِ طی‌شده» ڪه در آن دو اثر، برین نظر بود بشر در راه انبیا (ع) قرار دارد و راهی را ڪه تاڪنون طی ڪرده است در همان راه بوده است. اما بر خلاف این دیدگاه ایشان، گویا برخی‌ها از این «راه» بیرون هستند و به قول معروف: منحرف؛ ڪه برگردانِ قشنگِ فارسیِ آن «بیراهه» است. بگذرم.

۱۹ تیر ۱۳۹۹

 

پاسخ:

سلام جناب شیخ احمدی

بلی؛ من هم در پایان آن متن دیدگاهم را آشکار کردم که به جمع میان حق و تکلیف معتقدم. درباره‌ی عرفان که اساساً خداشناسی و خداپرستی است، به عرفان متشرع باور دارم، نه به عرفان‌های نوظهور و کاذب.

 

هگل -که اول طلبه‌ی علوم دینیه بوده- کتابی دارد به نام «خدایگان و بنده»، آنجا این بحث را شکافته که شما شاید آن را دیده و خوانده باشید.

 

منظورم این است رابطه‌ی آزاد و شیدانه‌ی انسان با خدای مهربان را برخی‌ها -چه فقیه، چه فیلسوف، چه متکلم، چه حکیم و چه شاعر- از سرِ هر نیت و انگیزه‌ای زمُخت و زِبر (به سکونِ ب) و در واقع زیر و زبَر کردند، که از نظر من نیازمند بازسازی‌ست.

 

گمان می‌کنم آقای شبستری -که داوطلبانه جامه‌ی روحانیت از تنِ خود بر کَند- همین را تعقیب می‌کند تا معنویت را به ساحت انسان بدمَد. البته به آراء و افکار وی نقد هم دارم. بگذرم

 

بلی؛ درست فرمودی. خود هگل هم می‌گفت برخی از نوشته‌هایش را حتی خودش هم نمی‌فهمد. من خودم که پژوهش «فلسفه‌ی سیاسی ویلهلم فردریش هگل» را در سال ۱۳۷۷ در مرکز مطالعات و تحقیقات اسلامی قم در واحد تدوین اندیشه‌ی سیاسی اسلام نوشته‌ام به سخت‌بودنِ متون هگل پی برده بودم که از مشکل‌ترین تحقیقات من بود که برای آن مرکز نوشته بودم که در مجموعه‌ی «اندیشه‌های سیاسی غرب» به چاپ رسید. عکس زیر:

 

 

خودم هم چند جلسه کلاس ویژه‌ی آشنایی با هگل که توسط آقای دکتر سید جواد طباطبایی در دانشگاه باقرالعلوم قم برگزار می‌گردید شرکت کرده‌بودم تا کمی از هگل دریافتم. ممنونم از بیان نظر عالمانه و آموزاننده‌ات.

 

ڪَلّه توڪّی

نویسنده: ابراهیم طالبی دارابی دامنه

به نام خدا. ڪَلّه توڪّی را می‌شڪافم. هر گاه نابه‌هنگام ڪلّه (=سَر) ڪسی با ڪلّه‌ی نفر دیگری، برخورد ڪند به چنین حالتی «ڪلّه توڪّی» می‌گویند ڪه شاید برای ڪمتر ڪسی این برخورد و تصادف، تا به حال رخ نداده باشد. این وضع -سایش دو سر به هم- برای ڪودڪان ڪه ڪنار هم، بازی می‌ڪنند و سرگرم‌اند، یا برای بزرگسالان در زمان ڪار به حالت دسته‌جمعی و هول‌هولڪی، بیشتر پیش می‌آید؛ به‌ویژه اگر ڪلِه تیغ و از تَه زده باشد بامزّه‌تر و دیدنی‌تر می‌شود.

 

البته برخی از دعواها و گلاویزها در گذشته بیشتر با ڪلّه توڪّیِ عمدی و ارادی بود ڪه با ڪوباندنِ ڪلّه بر سر حریف، او را درهم می‌ڪوبیدند، ڪه به این افراد دعوایی، گردن‌ڪَف می‌گفتند زیرا بنای ڪارشان بر دعوا و ستیزه‌گری و درگیری بود.

 

«توڪّی» در زبان محلی یعنی توڪ، تیڪ، صدا. چون دو «ڪلّه» نگهان به هم برمی‌خورند صدا تولید می‌ڪنند ازین‌رو به آن ڪلّه توڪّی می‌گویند ڪه گویی دو ڪلّه به هم، توڪ و تڪیه می‌دهند.

 

نڪته: اما این‌ڪه جهانِ دیرین و جهان اڪنون ما، عمدی و ارادی ڪلّه توڪّیِ می‌ڪرده و می‌ڪنند، یا ڪلّه توڪّیِ تصادفی، من نمی‌دانم. بگذرم.

۲۰ تیر ۱۳۹۹

 

پاسخ:

سلام

این سبک و سیاقی پایدار میان من و شما بود، که از هم می‌آموختیم و همچنان پابرجا و برقرار است. ازین‌که عصاره‌ی متن را چونان گلاب‌گیرانِ قَمصر کاشان می‌گیری، شادمانم.

 

در باره‌ی لغت حضرت:

واژه‌ی عربی «حضرت» در فارسی به «جناب» و «پیشگاه» برگردان می‌گردد. این لفظ جنبه‌ی احترام‌آمیز و حتی تقدّسی دارد و علاوه بر این‌که یکی از اسم‌های خداوند است، برای ادای ادب به کار می‌رود به‌ویژه برای «پیامبران و امامان» علیهم السلام.

 

البته در ایران جنبه‌ی شاهانه هم به این واژه بخشیدند که به شاه می‌گفتند والا حضرت، اعلا حضرت.

لغت «حضرت» از ریشه‌ی حضَر است یعنی حاضر در مقابل واژه‌ی غایب. به گمانم عرب‌ها از عنوان حضرت استفاده نمی‌کنند، این در ایران رواج دارد و شاید به لحاظ علم صرف و نحو، آوردن آن در جملات و محاورات، ناصحیح باشد.

 

این توضیح ادبیاتی از آن‌رو دادم که اول آن‌که به روشن‌شدن مفاهیم ادبیات علاقه داری و دوم این‌که نمی‌بایست آن را برای مدیر به کار می‌گرفتی.

 

تحلبلی درباره‌ی حادثه‌ی نطنز

 

می‌خواهد ڪه ڪار اون باشد. اقدام، اقدامی راهبردی است چون‌ڪه مسئله‌ی یڪ پاساژ، یا یڪ یورش به ڪارخانه‌ی سیمان و یا واژگون‌ساختن یڪ لِنج نیست؛ ازین‌رو بدش نمی‌آید به اسم اون تمام شود. هولناڪ هم محسوب می‌شود، زیرا؛ مُضاف بر این‌ڪه با این رویداد، چهره‌ای خشن، تنومند، توانمند و ویرانگر برای خود دست‌وپا می‌ڪند، خیال دارد اوضاع داخلی و اذهان مردم را به‌هم بریزد و رهبران نظام را به تردید و معامله‌ی پشت پرده بڪشاند و یا دست‌ڪم ڪاری ڪرده‌باشد ڪه آنان به اقتضای خطرناڪ‌بودن رویارویی، ڪوتاه بیایند. در واقع نشان ترس از قدرت فزاینده‌ی جمهوری اسلامی ایران است.

 

می‌تواند ڪار اون باشد. این‌ڪه گرا می‌دهند ڪه ایران به ڪشور آذربایجان ظنین شود ڪه از خاڪ آن برای این اقدام ڪمڪ گرفته شد، ڪم‌ترین پیامش این است اگر ایران در سوریه با مرز اونا مماس شد، اونا هم در آذربایجان ڪه پیمان نظامی و امنیتی دارند با مرز ایران مماس شدند. یا می‌خواهد با ڪشیدن پای آذربایجان با ماجرا، رد گم ڪند با دو هدف: سلاح‌های ناشناخته‌ی به‌ڪارگرفته‌شده، همچنان ناشناخته بماند. و یا اگر چنانچه عواملی در داخل این اقدام را صورت داده‌اند، فرصت پنهان‌ڪاری یا مداومت در ڪارهای بعدی‌شان را داشته باشند.

 

نمی‌تواند ڪار اون باشد. اگر حادثه، طبیعی نبوده باشد بیشتر احتمال می‌رود ڪار اونایی باشد ڪه از جلگه‌ی تیرانا در آلبانی فرمان می‌بَرند تا با این رخداد مدیریت‌شده، ایران را به رویارویی رودررو با اون بڪشانند و به خیال خود ریشه‌ی جمهوری اسلامی را بزنند زیرا می‌دانند این پدیده، عبور جسارت‌آمیز از خط قرمز راهبردی نظام است ڪه نه فقط داخل را هدف قرار می‌دهد ڪه محیط استراتژیڪ ایران را نیز در مگسَڪ گرفته است. البته اگر این فرض درست باشد، به‌یقین در ارزیابی راهبردی خود دچار اِعوجاج (=ڪجی) فڪری و غلط رفتاری شدند. زیرا این را نباید از نظر دور داشت ڪابینه‌ی امنیتی اون رژیم به وجود عقلانیت ایران رأی داد.

 

پایه‌ی تحلیل: از نظر من سرلشگر باقری به سوریه «نرفته» است، بلڪه به سوریه «اعزام» شده است. او گرچه با دعوت رسمی مقام رسمی سوریه «علی ایوب» به آنجا رفته است اما در واقع «فرستاده‌» محسوب می‌شود تا بتواند رفتار احتمالی راهبردی ایران را همآهنگ ڪند. زیرا نطنز «طنز» نیست ڪه دشمن بر نظام ریشخند بزند؛ آنجا «آینده»‌ی نظام به حساب می‌آید، نه صرفاً حالِ آن؛ ڪه دستبُرد به آن، یا حادثه‌آفرینی و یا حتی حادثه‌ی طبیعی در آن آسان باشد.


آنچه «نورنیوز» در آینده خواهد نوشت، ممڪن است پرده‌گشایی از ماجرا باشد. البته شاید. من نمی‌دانم. آنچه نوشتم احتمالاتم بود. این‌ڪه خویشتنداری ایران دست‌ڪم تا ۱۳ آبان امسال (زمان برگزاری انتخابات ریاست‌جمهوری آمریکا) می‌تواند رویڪردی محاسباتی باشد محل تأمل است. و حق ایران برای ضربه‌ی مؤثر، ڪاملاً محفوظ. بگذرم.

ابراهیم طالبی دارابی دامنه

۲۱ تیر ۱۳۹۹

 

تهوّع

نویسنده، ابراهیم طالبی دارابی دامنه

به نام خدا. «تهوّع» رُمانی است از ژان پل سارتر. قهرمان داستان او آنتوان روڪانتین است. او از رجّاله‌ها (=فرومایه و پست) است با اندیشه‌ها و احساسات دروغین. به سبب دغدغه‌های «وجود»ی دچار حالت تهوّع می‌شود. ادراڪ از پیرامونش و حتی آگاهی به «خود» موجب تهوّع روڪانتین می‌شود.

روڪانتین سرانجام به قسمتی باریڪ می‌رسد و می‌فهمد ڪه وجود او با این افڪار و فرومایگی ڪه دارد، در جهان بی‌اثر و زیان‌بخش است. تهوّع، از همین اینجا ناشی می‌شود. تهوّع، دل به‌هم‌خوردگی و استفراغ و دل‌آشوبی‌ست ڪه انسان را گیج و مبهوت (=هاج‌وواج و سرگردان) می‌ڪند.

با شرح بسیارڪوتاه این رمان، خواستم گفته‌باشم «سرگردانی درونی» و «فرومایگی شخصیتی» شاید پهلوبه‌پهلوی هم بزنند! هین! همین!!

۲۲ تیر ۱۳۹۹

 

پاسخ:

سلام. در بازدارندگی، فزایندگیِ قدرت یک اصل عقلی و قرآنی‌ست؛ مبتنی بر آیه‌ی ۶۰ انفال و متکی بر حزم. راکدبودنِ قدرت، مخلّ اقتدار (=رضامندی عمومی و مشروعیت قانونی) است.

 

توضیح عمومی:

خوانندگان کنجکاو خود خواهند خواند که مُقتسمین، قرآن را عِضین می‌کردند که خداوند در آیه‌ی ۹۰ حجر بدیشان عذاب فرستاد؛ کسانی که به آیاتی از قرآن کفر می‌ورزیدند و به پاره‌ای از آن ایمان. آیا می‌شود از برکات «متوسّمین» ذرّه‌ای هم نصیب شود که دست‌کم گناهی به نام «عضین» مرتکب نشد! بگذرم.

 

چیست دنیا؟

 

این جهان زندان و ما زندانیان
حُفره‌ ڪن زندان و خود را وا رَهان
چیست دنیا از خدا غافل‌بُدن
نه قُماش و نُقره و میزان و زن

(مثنوی مولوی، دفتر اول.بخش 50)

 

نڪته‌ی ۱ : از نگاه مولوی، دنیا ڪه بد نیست؛ دنیای ڪسی بد می‌گردد ڪه به «غفلت از خدا» ڪشانده شود، وگرنه قماش و نقره و زن و میزان و متاع‌های این جهان ڪه خوب‌اند و نعمت.

 

نڪته‌ی ۲ : در ڪتابِ «تقریرات استاد بدیع‌الزمان فروزانفر» نوشته‌ی مرحوم دڪتر سید محمد دبیرسیاقی خواندم ڪه مرحوم بدیع‌الزمان فروزانفر برین نظر بود ڪه مولوی این شعر را در نقد «صوفیه» سُرود ڪه قائل به «تَرڪِ» دنیا بودند.

 

نڪته‌ی ۳ : البته اعتراف ڪنم ڪه غافل‌نشدن و غافل‌نبودن از خدا، ڪاری سهل‌وآسان نیست؛ بسی هم سخت است و مواظبت و مداومت می‌طلبد. ڪه اغلب این رَغبت از ما ستانده می‌شود.

ابراهیم طالبی دارابی دامنه

۲۳ تیر ۱۳۹۹

 

پاسخ:

متن زیر پاسخی‌ست که به یکی از نویسندگان محترم در جای دیگر نوشتم:

 

تحلیل شما را خواندم. دقایق و انتقادهایی آزادانه در آن وجود دارد. با آن‌که بر وجود مصلحت در بیان رهبری انقلاب تردیدی ندارم، اما از نظر من سه نکته وجود دارد:

 

۱. اگر رؤسای دولت‌ها احساس کنند همیشه از قانون مصرح حق «استیضاح» مجلس مصون هستند، و رهبری بر دوام دولت‌ها تا آخرین روز تأکید دائم دارند، آن‌گاه چنین سیره‌ای می‌تواند عواقب فرار از زیر نظارت و برکناری قانونی داشته باشد.

 

۲. جلوگیری از سؤال از رئیس جمهور توسط مجلس که حق نظارت و عزل دارد و «در رأس امور» است، ازجمله سؤال از این دولت شیک‌پوش و کاهل، که ناکارآمدی‌اش نیاز به اثبات و ادله ندارد، می‌تواند به مصونیت آهنین هر دولتی بینجامد که خیالش جمع است که تا رهبری هست، مجلس کاره‌ای نیست.

 

۳. این‌که هر دولتی تا آخرین روز باید سر کار باشد نافی اصل قانون اساسی است، زیرا مجلس هر زمان لازم دید می‌تواند رئیس دولت را عزل کند. این حق نباید از مجلس ستانده شود. زیرا کمترین اثرش این است، مجلس از کارکرد می‌افتد و دولت‌ها هم بی‌خیال می‌شوند و احساس در امان‌بودن مطلق می‌کنند.

 

علاوه بر این، جناح چپ -که می‌گوید از آزادی دفاع می‌کند- اما عملاً با سؤال مجلس از رئیس جمهور مخالفت می‌کند و برآشفته شده است.

 

از نظر من، قانونگذاران ایران در خبرگان قانون اساسی -که شامل افکار گوناگون بودند و همه‌ی مردم را نمایندگی می‌کردند- می‌دانستند که با هدف صیانت و بقای جمهوریت نظام، به مجلس علاوه بر وضع قوانین، حق نظارت و کنترل و حتی حق تفحّص و جست‌وجوگری بر تمام امور کشور را دادند، تا نظام سیاسی از سمت تکثر و مردمی‌بودن فاصله نگیرد.

 

ازین‌رو من بر مبنای ساختار سیاسی و اساسی جمهوری اسلامی ایران نقدم را نوشتم و مجلس را به عنوان قوه‌ای که نماد نمایندگی و نیابت از مردم است، مورد توجه قرار دادم و بحث من کلیت مجلس است نه این یا آن مجلس. امام خمینی هم مجلس را «عصاره‌ی فضایل ملت» توصیف می‌کردند. و این‌که مجالس در «رأس» هستند یا در «تَهِ»، بستگی به خودِ مجالس داشته و دارد... . بگذرم.

 

پاسخ:

سلام. من فقط به این برداشتم از سخنان دو روز پیش رهبری پرداختم که وقتی دولت‌ها بدانند رهبری هیچ‌گاه به استیضاح و سؤال از دولت‌های مستقر، رضایت و حتی اجازت نمی‌دهند و مجلس با این وصف، به کارویژه‌اش تا الی‌الابد یا درازمدت نمی‌تواند ورود کند، چه وضعی بر کشور و سیاست‌ورزی مترتّب (=بار)  می‌شود. این را هم، به عنوان یک شهروند عادی این مملکت -که همگی حق اظهارنظر دارند- نوشتم، نه به عنوان کسی که ادعا کنم متخصصم یا تحلیلگر. بنابراین، انتظارتان از من گرچه کاملاً منطقی، روالمند و به‌سزاست، اما نمایاندن و یا تحلیل وضعیت کشور، در بضاعت اندک من نیست. بی‌تعارف می‌گویم شما در کسب خبر و تحلیلگری و اشتیاق به مسائل روز جامعه، از من هم سرتری، هم پیش‌تری و هم حاضردرصحنه‌تر. پس؛ عجز مرا پذیرا باش، کنجکاو. سپاس.

 

 

یڪم: دڪتر «امان‌الله قرائی‌مقدم» جامعه‌شناس با استناد به نظریه‌ی «پیتیریم سوروڪین» جامعه‌شناس مشهور  روس‌تبار آمریڪا (۱۸۸۹ - ۱۹۶۸) درباره‌ی نظامات و ادوار جهان بر این نظر است ڪه جهان اڪنون در دوران «حسّی و مادّی» خود قرار دارد و اقتضای این دوران هم «ڪم‌تفاوتی» افراد به یڪدیگر است. از نظر او «اقتضای این جهان به‌ویژه در شرایط زندگی صنعتی و در ڪلان‌شهرها این است ڪه آدم‌ها با یڪدیگر شبیه روبات برخورد  می‌ڪنند. مثلا در ڪوچه و خیابان از ڪنار هم عبور می‌ڪنند اما ڪمترین توجّهی به هم ندارند.» آقای قرائی‌مقدم این را ناشی از ڪم‌رنگ‌شدنِ «معنویات و بروز بیشتر مادّیات در این جوامع» می‌داند ڪه ڪمترین آسیب آن، «همین ڪم‌تفاوتی یا بی‌تفاوتی» است. (منبع)

 

در مورد نظر قرائی‌مقدم نظری ندارم یعنی بلد نیستم چیزی بگویم اما در باره‌ی سوروڪین باید بگویم او واقعیت‌ها را یا ناشی از افڪار ادراڪی و تجربی می‌داند، یا عقیدتی و ایمانی، و یا باورهای ایده‌آلیستیی و عقلانی. ویکی پدیا سوروڪین در تئوری تقارُب (=به هم نزدیڪ‌شدن) این پیام را رسانده ڪه به‌تدریج ڪشورهای سرمایه‌داری و سوسیالیستی به هم نزدیڪ می‌شوند. زیرا اقتصاد و تولید، منجر به درد و معضل مشترڪ مشڪلات بشر می‌گردد و از بروز اختلافات سیاسی می‌ڪاهد.

 

نظری به دیدگاه سوروڪین ندارم، بلد هم نیستم، من جامعه‌شناسی عمومی را با مطالعه‌ی آزاد آنتونی گیدِنز مزمزه ڪردم، با ترجمه‌ی منوچهر صبوری از نشر نی، اما درس تخصصی جامعه‌شناسی سیاسی را با استاد دڪتر حسین بشیریه گذراندم. بگذرم.

 

دوم: رهبر ڪاتولیڪ‌های جهان یعنی آقای «پاپ فرانسیس» در «موعظه‌ی هفتگی خود» در مورد مسجد «ایاصوفیه»‌ی استانبول ترڪیه موعظه ڪرده ڪه از ڪار رجب طیّب اردغان ناراحت است و گفته: «فڪر من به استانبول می‌رود، به سنّت صوفی فڪر می‌ڪنم، بسیار ناراحت هستم.» (منبع)

 

چه بگویم به پاپ؟ برخی‌ها در ایران -حتی حتی از میان روحانیان- ڪه مقامات دینی را صرفاً برای «موعظه‌گری» می‌خواهند و مدعی‌اند دین از سیاست جدا است و اقدام امام خمینی در تأسیس جمهوری اسلامی ایران را تقبیح و سرزنش می‌ڪنند. مثلاً اخیراً حجت‌الاسلام مهدی مهریزی هم مصاحبه ڪرده و گفته «قرآن ڪریم در گزارش خود از پیامبران، بیان نڪرده است ڪه تلاش پیامبران در ڪنار هدایت و تعلیم مردم، تشڪیل حڪومت بوده است.» (منبع)

 

راستی: استانبول، در اصل اسلامبول بوده است. اما لائیڪ‌ها نام اسلام را از روی آن حذف و «استانبول» ڪردند. ایاصوفیه هم دیرزمانی مسجد بوده است و سپس موزه شد و حالا باز نیز به اصل خود برمی‌گردد. آقای پاپ مقام مذهبی مسیحیت ڪاتولیڪ اگر از تحولات خشن جهان و ستمگری‌های زورگویان ناراحت باشد بهتر است تا از روز و روزگار یڪ مسجد. البته موعظه (=پند) اساساً خوب است، اما جهان فقط با موعظه پیش نمی‌رود. ڪاری در ردیف امام خمینی رهبر ڪبیر انقلاب اسلامی باید ڪرد و نظام سیاسی مُبتنی بر دین و منطق و عقلانیت و متّڪی بر نظر و رأی همیشگی مردم و جمهوریت باید آراست.

 

سوم: «عمران‌خان» گفته «بیش از ۸ میلیون ڪشمیری از طرف ۸۰۰ هزار نظامی هندی محاصره شده‌اند و حدود یڪ سال است ڪه تهیه‌ی امڪانات اولیه‌ی زندگی نیز برای آن‌ها مشڪل شده.» (منبع)

 

اشاره‌ی نخست‌وزیر پاڪستان به ڪشمیرِ بخشِ هند است. ڪشمیر منطقه‌ای وسیع و بڪر است ڪه سه پاره شد. بخش هندی، بخش پاڪستانی، بخش چینی ڪه اقصا نام دارد. تمام این سه پاره، حوزه‌ی نفوذ زبان «فارسی» بوده و هست.

 
 
کوه «دو برادران» قم. در ضلع جنوب شرقی مسجد تاریخی روستای جمکران
 

چهارم: از قم هم بگویم. قم چند روزی است ڪه یڪ روز در میان، یا دو سه روز در میان، در زیر ذرّات ریزگردها دیده نمی‌شود؛ حتی از فراز ڪوه «دو برادران» قم و یا از شیار ڪوه خضر و حتی از خط ‌الرأس بزرگراه آوینی. دیروز ریزگردهای حیاط منزلم را جارو زدم. هم زیاد بود و هم به خاڪ قم نمی‌ماند. گویا از دوردست‌ها به اُم‌القرای قم، مقیم شد.

 

نڪته: عڪس ڪوه «دو برادران قم» را در بالا منعڪس ڪردم. نڪته‌ی دستور زبان فارسی این‌ڪه، در فارسی وقتی عدد بر سر ڪلمه یا معدود آمده، دیگر آن ڪلمه جمع نمی‌آید. ڪوه دو برادر درست است نه دو برادران. اما این نام -ولو نادرست- هم به‌ڪار می‌رود و هم این دو تا ڪوه با همین عنوانِ «دو برادران» در میراث طبیعی ملی ثبت شده است. علت نامیدنِ به این نام، در عڪس مشخص است: چون عینِ دو برادر ڪنار هم‌اند؛ مانند قله‌ی دماوند ڪه البته در رشته‌ی ڪوه البرز، یڪّه و تڪ‌قلو شد! این قلّه‌ها به قول ملڪ‌الشعرای بهار -ڪه در حرم امام رضا (ع) دفن است- حڪومت‌های زیادی را شاهد بودند، حڪومت‌ها آمدند و رفتند ولی دماوند هنوز هم پابرجاست. مرحوم «بهار» این را به شعر در آورد. بگذرم باز.

 

 

وَقُولُوا لِلنَّاسِ حُسْنًا

توضیح: چندی پیش جناب آقای شیخ مالڪ در گروه «نغمه»ی خود، تفسیری از این آیه از آیت‌الله عبدالله جوادی آملی گذاشت، ڪه من اینڪ با تطبیق ۱۱ برگردانِ فارسی از ۱۱ ترجمه‌ی قرآن مجید، و با آوردن دو تفسیر از دو مفسّر قرآن، مقداری به این بخش از آیه‌ی ۸۳ بقره توجه داده‌ام ڪه تدبّر در قرآن، به‌یقین به روی انسان برڪات می‌آورَد و حسَنات.

و به مردم نیڪ بگوئید. ترجمه‌ی مرحوم مصطفی خرّم‌دل

و با مردم با خوش زبانی سخن گویید. ترجمه‌ی شیخ حسین انصاریان

و با مردم به زبان خوش سخن بگویید. ترجمه‌ی بهاءالدین خرّمشاهی

و به مردمان سخن نیڪ گویید. ترجمه‌ی مرحوم عبدالمحمد آیتی

و به مردم نیڪ بگویید. ترجمه‌ی آیت‌الله ناصر مڪارم شیرازی

و با مردم نیڪو سخن بگویید. ترجمه‌ی شیخ وحدت

و با مردم [به زبان‌ِ] خوش سخن بگویید. ترجمه‌ی مرحوم محمدمهدی فولادوند

و به مردم سخن خوش و نیڪ بگویید. ترجمه‌ی مرحوم سیدجلال‌الدین مجتبوی

و بگوئید با مردم گفتاری نیڪ. ترجمه‌ی مرحوم شیخ محمدڪاظم معزّی

و به زبان خوش با مردم تڪلّم ڪنید. ترجمه‌ی مرحوم آیت‌الله مهدی الهی قمشه‌ای

و با مردم، نیکو سخن گویید. مرحوم ابوالفضل بهرام‌پور


تفسیر آیت‌الله عبدالله جوادی آملی: به هر حال با مسلمان، با ڪافر، با هر ڪسی می‌‌خواهی حرف بزنی با ادب حرف بزن. مگر نمی‌‌خواهی راحت باشی؟ چرا برای خودت دردسر درست می‌ڪنی؟ نفرمود «قولوا للمؤمنین» یا «قولوا للڪذا» «قُولُوا لِلنَّاسِ حُسْناً» همین. نوشتن در روزنامه‌‌ها، گفتن در سخنرانی‌‌ها، آدم دو نحوه می‌تواند حرف بزند؛ لذا این حرف می‌شود «ذِکْری‏ لِلْبَشَرِ»، «نَذیراً لِلْبَشَرِ»، این حقوق بشر است. دیگر نگفت با مسلمان‌ها خوب حرف بزنید. گفت با هر ڪسی می ‌خواهی حرف بزنی با ادب حرف بزن.

 

تفسیر روایی مرحوم علامه طباطبایی در المیزان : در کافى از امام صادق (ع) روایت کرده که در تفسیر قُولُوا لِلنَّاسِ حُسْناً فرموده: با مردم، نیڪو سخن بگوئید، اما بعد از آنکه صلاح و فساد آن‌را تشخیص داده باشید، و آنچه صلاح است بگوئید. و در کتاب معانى، از امام باقر (ع) روایت کرده، که فرموده: به مردم چیزى را بگوئید، که بهترین سخنى باشد که شما دوست می‌دارید به شما بگویند. «و چنین به نظر مى‌رسد که ائمه (علیهم السلام) این معانى را از اطلاق کلمه «حُسن» استفاده کرده‌اند، چون هم نزد گوینده‌اش مطلق است، و هم از نظر مورد.»

ابراهیم طالبی دارابی دامنه
۲۵ تیر ۱۳۹۹

 

پاسخ:

۱. برای ستون روزانه‌ی امروزم، صبح امروز ۱۵ منبع را مراجعه و مطالعه‌ی گذار کردم.

 

۲. از نظر من پیامبر رحمت (ص) طی ۲۳ سال (بعثت و هجرت) برای همگان مایه‌ی رحمت و بشارت بودند، در مواقعی، دشمنان اقدام‌ها، قتل‌ها، ستیزه‌ها و توطئه‌هایی در پیش می‌گرفتند که خدا به رسولش فرمان «شدّت» داد که حتی «شدتِ» آن حضرت هم، رحمت محسوب می‌شود. عامل شدت هم، خود آنان بودند. پیامبر مهربان اسلام (ص) حتی در فتح مکه هم، شفقت ورزیدند، حتی بر شقی‌ترین دشمنان اسلام که روز طُلقا نام گرفت: روز رهایی، آزادی و درامان‌بودن.

 

۳. سپاس.

 

پاسخ:

 

جناب آقای ... سلام

 

۱. هر دو وجه -که فرمودی- درست است. چه در محاورات (=گفت‌شنودهای عام) و چه در منابر و خطابه‌ها، نامه‌ها و نوشتارها. بلی؛ موافق‌ام.

 

۲. برداشت شما صحیح است؛ زیرا قرآن نه فقط بر «حُسناً» تأکید می‌ورزد بلکه در جای دیگر می‌فرماید انسان باید قول «سَدید» داشته باشد. و سدید معلوم است چه سخن محکم و خوب و باحکمتی‌ست.

 

۳. سپاس ازین تقریرنگاری‌ات.

 

پاسخ:

شباب از روی‌تان، مانندِ شِلاب می‌بارد.

افزوده:برای فارسی‌زبانان مدرسه: شِلاب یعنی باران تند.

 

 

با «ابوالقاسم» یاد چه می‌افتم؟

 

نویسنده: ابراهیم طالبی دارابی دامنه

 

به نام خدا. دیروز (۲۵ تیر ۱۳۹۹) خبر درگذشتِ آقای ابوالقاسم سرحدی‌زاده مرا به فڪر فرو برد. زیرا با «او» یادِ چند چیز می‌افتم ڪه می‌گویم:

 

آن ایام -ڪه او وزیر ڪار دولت میرحسین بود- من قم بودم. گاه، شب‌ها برای ڪلاس «تڪواندو» -ڪه زیر نظر آقای سید محمد پولادگر طلبه‌ی حوزه و بعدها رئیس فدارسیون تڪواندو، بود- به باشگاهی در خاڪ‌فرج قم می‌رفتم. البته اخوان: شیخ وحدت و شیخ باقر هم، به همین باشگاه تڪواندو می‌رفتند و از من، چند «دان» جلوتر بودند و من مُبتدی بودم و به‌شدّت ناشی!

 

یڪ مسجدی در لاینِ (=خط عبوری) وسط بلوار امام‌موسی صدر خاڪ‌فرج ڪه به قبرستان وادی‎‌السّلام می‌پیوست، وجود داشت ڪه تخریب آن مشڪل و مسئله‌ساز شده بود و ڪسی جرئت نمی‌ڪرد سازه‌ی مسجد را زیرورو ڪند. تا این‌ڪه آذر ۱۳۶۶ هنگامی ڪه آقای سرحدی‌زاده -ڪه با شورای نگهبان بر سرِ حقِ ڪارگر در برابر ڪارفرما نبرد فڪری سنگین و پردامنه داشت- و نیز برای روشن‌شدنِ حڪم شرعی گستره‌ی حق دولت در مسائل حڪومتی، یڪ سؤال حڪومتی مهم از امام خمینی ڪرد، فضای سیاسی و اندیشه‌ای وقت ایران به‌شدت دگرگون شد و افراد شاخص در حڪومت شروع ڪردند به بیان دیدگاه‌های سنتی و نوین؛ به‌طوری ڪه آیت‌الله خامنه‌ای -در مقام امام‌جمعه- خطبه‌ای خوانده بودند، ڪه امام خمینی ضمن تصحیح آن دیدگاه حڪومتی، ایشان را چونان آفتاب -ڪه می‌درخشد- توصیف فرمودند.

 

ڪاری ڪه وزیر ڪار دولت میرحسین ڪرد، موجب شده‌بود تا امام خمینی بیشتر به حرف بیایند و ناگفته‌های نوینی ڪه درباره‌ی سیاست و حڪومت در ذهن داشتند و شاید برای رعایت حال زُعمای بزرگ قم از علنی‌ساختن آن پرهیز می‌نمودند، آشڪارا و حتی دور از انتظار، به زبان و قلم بیاورند؛ ڪه بعدها آقای جهانگیر صالح‌پور (=نام مستعار سعید حجاریان) در مجله‌ی «ڪیان» امام خمینی را «فقیه دورانِ گذار» معرفی نمود ڪه روند عُرفی‌شدن حڪومت و سیاست در پهنه‌ی جمهوری اسلامی ایران را، آسان ڪرده‌اند.

 

بنابراین، نه فقط آن مسجد از قبل این گونه حرف‌های نوین امام، از لاین امام‌موسی صدر در قم برداشته شد، ڪه حتی اگر گفته شود «زمینه‌ساز تشڪیل مجمع تشخیص مصلحت نظام» همان پرسش شرعی آقای سرحدی‌زاده بود بی‌وجه نیست.

 

توضیح: شورای نگهبان گویا معتقد بود نمی‌توان ڪارفرما را به پرداختِ حق بیمه برای ڪارگران، اجبار ڪرد و فقهای آن شورا، این را خلاف شرع می‌پنداشتند و سرحدی‌زاده در برابر این رأی ایستادگی ڪرد و ڪار این ڪارزار را به نزد امام بُرد. و شد همان چیزی ڪه می‌بایست می‌شد.

 

یادڪرد: از پس از مجلس ششم، آقای سرحدی‌زاده ڪه به «سڪته‌ی مغزی» و سپس به سڪوت رفت و من دیگر از دیدگاه ایشان هیچ خبری نداشتم؛ چونان‌ڪه امروزه‌روز هم از دیدگاه بسیاری از افراد و جریان‌های فڪری ایران مانند نئومارڪسیست‌ها، روشنفڪران، لائیڪ‌ها بی‌خبر شدم زیرا گویا اینان نمی‌خواهند حرف بزنند، یا شاید نمی‌گذارند حرف بزنند و شاید هم حرفی ندارند! ڪه بزنند. بگذرم و خدا را به‌جِدّ می‌خوانم ڪه به این وزیر کاردانِ «ڪار» و حامی ڪارگران ڪه با رژیم مستبد شاه، مبارزه‌ی بی‌امان ڪرد و شڪنجه شد و زندان ڪشید، علوِّ درجات و حَشر با شهیدان والامقام اسلام دِهاد.

 

نڪته: دست‌ڪم در آن برهه سه شخصیت باعث شدند تا امام خمینی -رهبر ڪبیر انقلاب اسلامی- بحث گسترده‌ی اختیارات حڪومتیِ ولی‌فقیه، به عبارتی حڪومت اسلامی در جمهوری اسلامی ایران را، به ساحتِ عمومی بڪشانند و با مردم در میان بگذارند: ۱. مرحوم ابوالقاسم سرحدی‌زاده ڪه شرح دادم. ۲. حجت‌الاسلام محمدحسن قدیری ڪه حُرمت شطرنج را مطرح ڪرده بود و امام جوابی رهگشا و پُربازتاب دادند. ۳. و آیت‌الله خامنه‌ای ڪه خطبه‌ای خوانده بودند تا دیدگاه نوین امام را تشریح و باز ڪنند، اما امام، تشریح ایشان را اصلاح فرمودند ڪه بازخوردهای گوناگونی داشت و رهبری نیز بلافاصله سخن اصلاحی و ایضاحی (=روشن‌سازی) امام را با طیٖبِ خاطر (=خاطرجمع، با ڪمالِ میل) پذیرفتند.

 

۲۶ تیر ۱۳۹۹

 

پاسخ:

سلام جناب ...

۱. این نوشته‌ات برای من مفید بود. استفاده کردم. ۲. آنقدرها بود غیاب، که هوش مصنوعی تبلتم در تایپ نام صدرالدین را از یاد برد. ۳. اما مهم هوش خداداد است که نمی‌گذارد مدیر کسی را از یاد ببرد؛ چندی پیش هم مشهد مقدس بود، اما برای رعایت این زمانه -که فاصله مقدم بر واصله است- حتی تلفن هم به صدرالدین نزد. البته که غفلت بود. پس؛ طلبِ غُفرت. درودت.

 

پاسخ:

 

سلام ... به مددِ دوربینِ تیزبینِ شما، این دیدنی‌ها، دیدنی‌تر می‌شود و بر منِ دورافتاده از زادگاه، مُیسّرتر.

 

پاسخ:

سلام. سپاسِ بی‌عدد به گِروِشِ شما. خبرهای چهارگوشه‌ی جهان را -که درست هم فرمودی- اگر به من بدهی، شاید بلد باشم چیزی بیفزایم؛ زیرا خبرخوانی من، بسیار کم و حتی به قِلّت (=اندکِ اندک) است.

 

پاسخ:

 

جناب آقای .. سلام. «تونل زمان» گفتی یاد «سُرخ‌رود» زادگاه زیبای شما افتادم؛ بفرما چرا؟ چون نمی‌دانم حمله‌ی پری‌روز به رستوران دیار شما به کجا انجامید. خواستم با این تعریض در جمله‌ای تعریضیه به فرموده‌ات در تونل زمان حرکت کنم و از تونل به پُل برسم و از پل هم، به پلانِ پول و پَر و پرگار و پروا و ستودن حضرت پروردگار.

 

پاسخ:

 

پیوندنِ «سرست نیک» به «سخن نیکو» به سرپنجه‌ی قلم شما، چونان قلمه‌زدنِ زیبای درخت انجیر و آلبالو و نارنج بود برای ثمره‌دادن؛ بلی؛ چنین است که فرمودی.

 

پاسخ:

 

آقای ... که می‌دانی که نیک می‌داند متوسّمین با مُقتسمین فرق دارند، دومی قرآن را «عِضین» می‌کردند یعنی بخش‌بخش؛ به بعضی باور اما بر بعضی کافر. بگذرم.

 

پاسخ:

 

سلام. خودِ مصلحت به عنوان احکام ثانوی، بخشی جدایی‌ناپذیر اسلام است که مقضیات زمان و مکان در آن کاربرد دارد. ممنونم از بیان و نظرت.

 

پیام تسلیت

به نام خدا. با شنیدن خبر درگذشت همسایه‌ی عزیز‌مان مادر شهید ابراهیم عباسیان که برای من مانند مادر بودند و انسانی مهربان و دوست‌داشتنی، به قبله ایستادم و به روح دردمند این زن شکیبا دو رکعت هدیه کردم و به قرآن پناه بردم، آیه‌ی ۳۱ سوره‌ی مبارکه‌ی احزاب آمد و نثار روان پاک‌شان می‌کنم:

 

وَمَنْ یَقْنُتْ مِنْکُنَّ لِلَّهِ وَرَسُولِهِ وَتَعْمَلْ صَالِحًا نُؤْتِهَا أَجْرَهَا مَرَّتَیْنِ وَأَعْتَدْنَا لَهَا رِزْقًا کَرِیمًا.

 

و هر کس از شما در برابر خدا و پیغمبرش خضوع و اطاعت کند و کار شایسته انجام دهد، پاداش او را دوچندان خواهیم داد، و برای او (در قیامت) رزق و نعمت ارزشمندی فراهم ساخته‌ایم.

 

من با اندوه‌ و سوگی که مرا در بر گرفته این مصیبت فراق و جدایی مادر را به دوست دیرینم حمید و همه‌ی فرزندان آن مرحوم و تمامی بستگان به‌ویژه به روح زنده و شاهد و ناظر شهید ابراهیم عباسیان تسلیت می‌گویم.

 

در پیشگاه رحمت واسعه‌ی خدای متعال برای بردباری بازماندگان دست به دعا برمی‌دارم و به احترام آن مادر شهید، ۳ روز عزای عمومی برای پاسداشت مقام والای ایشان در صحن مدرسه‌ی فکرت اعلان می‌کنم.

 

به قلم دامنه: به نام خدا. در یڪ شیارِ تند و خشن پنهان شده بودیم. می‌دانستیم به ڪجا بُرده می‌شویم تا نه فقط بَرده‌ی اَغیار نشویم ڪه بَرنده و بُرّنده شویم. تنها پناه ما شاخه‌های پُرپُشت بلوط (=موزی‌دار) بود ڪه در سایه‌ی آن نمی‌گذاشتم در گرمای تیرماه تابستان -ڪه طاقت از انسان می‌رُبود- گرمازده و هلاڪ شویم. وقتی در استتار (=پوشیدگی و سِتر) باشی بخشی از آزادی و شاید تمام آزادی‌ات از بین می‌رود به‌ویژه راحتی‌ات.

 

در آن غوغای شیار و حالات مخفی‌شدن، حالا دهن‌به‌دهن و سینه‌به‌سینه می‌شنوی امام قطعنامه را پذیرفتند. نمی‌دانستم به چه حالی بشوم؛ ناراحت یا خوشحال. دل و دلیری، عقل و عشق، و سختی و راحتی وجودم را می‌فشُرد. از یڪ سو به قول شهید سیدمحمدباقر صدر ذوب در امام خمینی بودم و از سمت دیگر بی‌خبر ڪه آیا اولین فرزندم -ڪه نامش را «عارف» برگزیده بودیم- به دنیا آمد یا نه. آیا ازین جنگ سالم به در می‌روم و روی نخستین فرزندم را می‌بینم؟ من مانند آن شتر و ساربان شتر شده بودم در داستان مثنوی مولوی ڪه از یڪ سو به حڪم ساربان به جلو می‌تاخت و از سوی دیگر به عشق بچه‌شُترش به عقب چشم داشت و گاه‌گاه در غفلت ساربان راه به سمت فرزند ڪج می‌ڪرد. بگذرم.

 

در همان شیار، تازه فهمیدیم باید به عملیات برویم؛ زیرا صدام و سازمان تروریستی منافقین بعد از قبول قطعنامه ۵۹۸ شروع ڪردند به تجاوز مجدّد به خاڪ ایران. رفتیم عملیات در محور انجیران مریوان ڪه خط نفوذ دشمن بود و توطئه‌های اهریمنان. یاد آقای بهرام اڪبری داماد مرحوم آقا دارابڪلایی می‌افتم ڪه ڪنار هم لای قلوه‌سنگ، ایستاده روز را شب و شب را به روز می‌بردیم: تُولِجُ اللَّیْلَ فِی النَّهَارِ وَتُولِجُ النَّهَارَ فِی اللَّیْلِ ... (آیه‌ی ۲۷ آل عمران). آنقدر ماندم و به خانه نیامدم ڪه وقتی آمدم ۱۰ ماه متوالی از این آخرین مرحله از «جبهه‌رفتن‌‌ها»یم گذشته بود و میان دو ڪشور شیعه و همسایه و هم‌دین صلح شده بود و تمام آرزوهای غرب و صدام، به فنا، و همه‌ی رسوایی‌های «فروغ جاویدان»های! منافقین، در مرصاد برملا.

 

جنگ با هدیه‌ی جان و خون پاڪ شهیدان به خدا و اسلام و ایران و با سرفرازی ایرانیان خاتمه یافت، اما اینڪ ملت می‌بیند ڪه خون‌آشام‌های فساد در لوای نعمت صلح و امنیت و رشد و توسعه ڪه به برڪت اقتدار و قدرت جمهوری اسلامی ایران به دست آمده، چه نانجیبی‌هایی ڪه نمی‌ڪنند. چه جیب‌هایی ڪه نمی‌دوزند. چه چیزهایی ڪه نمی‌دُزدند، و چه پول‌هایی ڪه نمی‌خورند. بگذرم.

 

امروز (جمعه ۲۷ تیر ۱۳۹۹) ڪه یادآور قبول قطعنامه است، با این پست صبحگاهی‌ام، هم خواستم گذری به آن روزهای سخت ڪرده باشم و نام امام خمینی را زنده نگه دارم و هم گفته‌باشم یادِ مادرشهید ابراهیم عباسیان -ڪه با عمری غمخواری و زاری و بُردبای دیروز به دیدار فرزند شهیدش شتافت- گرامی داشته می‌شود الی‌الابد؛ ڪه ابراهیم شهیدش در گرمدشت خرمشهر در دهه‌ی شصت، با رزم و مقاومت و رشادت و سرانجام نثار خونش، در برابر دست‌درازی‌های دشمن عَنودی چون صدام حسین و غرب و امپریالیسم ایستاد و به همراه همه‌ی رزمندگان دلاور، نگذاشتند ملت زیر یوغ زورگویان عالَم روَد.


۲۷ تیر ۱۳۹۹

 

پاسخ:

 

باز «الازهَر»

نویسنده: ابراهیم طالبی دارابی دامنه

به نام خدا. بلاخره «الازهر» به این باور راستین شیعه -ڪه به «توسّل و شفاعت» اعتقاد راسخ دارد- وارد شد و به‌حق، فتوای به‌حق صادر ڪرد ڪه سال‌ها بود شیعیان جهان -و حتی پاره‌ای از مسلمانان اهل سنت- بدان همت و اهتمام می‌ورزیدند؛ گرایشی ڪه ناشی از عشق به اهلبیت (ع) و ایمان به «یَا أَیُّهَا الَّذِینَ آمَنُوا اتَّقُوا اللَّهَ وَابْتَغُوا إِلَیْهِ الْوَسِیلَةَ وَجَاهِدُوا فِی سَبِیلِهِ لَعَلَّکُمْ تُفْلِحُونَ» بوده است؛ یعنی آیه‌ی ٣٥ سوره‌ی مائده ڪه برگردانِ فارسی آن (با ترجمه‌ی شیخ حسین انصاریان) این است
(منبع) :

ای اهل ایمان! از خدا پروا ڪنید و دست‌آویز و وسیله‌ای [از ایمان، عمل صالح و آبروی مقرّبان درگاهش] برای تقرّب به سوی او بجویید؛ و در راه او جهاد ڪنید تا رستگار شوید.

 

فتوای نوینِ «ڪمیته‌ی فتوای مجمع تحقیقات اسلامی» الازهر مصر در درباره‌ی حڪم توسل این است ڪه من دیشب دیده‌ام:

«توسل به پیامبر (ص) پس از وفات ایشان، بنا بر قول جمهور فقهای مالڪی و شافعی و متأخّران حنفی و نزد حنبلی‌ها جایز است... شخص می‌تواند برای حاجات خود به پیامبر (ص) متوسّل شود و او را نزد خدای متعال، شفیع گرداند،.. زیرا پیامبر (ص) شفیعی است ڪه شفاعت او رد نمی‌شود... و فاعل فقط خدای متعال است ڪه به هرڪه بخواهد حاجت و نعمت می‌دهد...»
(منبع)

نڪته: باز الازهر و صد رحمت به آن، ڪه باور به پدیده‌ی توسّل را پذیرفت، بدا به حال انڪاریون در جهان ڪه تا عقل‌شان به چیزی قد نداد، و خود در شڪّ و شُبهه و جهل و تردیدافڪنی غرقاب‌اند، از سرِ لجاجت، یا از روی عناد و یا از قِبَلِ غفلت، نه فقط دست به انڪار می‌زنند ڪه حتی ایمان‌ورزی سایرین را شماتت و سرزنش می‌ڪنند، و رفتار مؤمنانه‌ی مؤمنین و مؤقنین را، یا رفتاری عوامانه می‌پندارند و یا افڪاری متعصّبانه؛ حال چه بخواهد زیارت مشهد مقدس و نجف اشرف و ڪربلای معلی باشد و چه بخواهد راسخیت فرد در پیروی از اهلبیت عصمت و طهارت (ع) و رسول رحمت حضرت ختمی مرتبت (ص) باشد.

شاهد مثال: سال‌ها با چشمان سر و دیده‌ی دلم شاهدم ڪه عشق زائرین رضویِ بارگاه زیبای حضرت رئوف (ع)، در آن صحن و سرا، گُل می‌ڪرد، شڪوفه می‌داد، شڪوفا می‌شد و غُنچه می‌بخشید. اساساً اماڪن متبرّڪه و مَشاهد مُشرّفه، همواره جایی معنوی، آرام‌بخش و مطمئن برای عشق‌بازی و توحید و عبادت و عبودیت و پرستشِ پروردگار، توسط زائرین بوده‌است؛ توسل و تقرّب یعنی همین. چه راست و صدق گفت خدای متعال ڪه: ابْتَغُوا إِلَیْهِ الْوَسِیلَةَ.

۲۸ تیر ۱۳۹۹

 

نظر جناب تقی آهنگر:
سلام بر همه به ویژ ه اقای طالبی
از این که قبلا  اجازه انتشار مقالات شما رو جهت استفاده در حوزه کاریم گرفتم اون هم با حفظ امانت ، خواستم تشکر کنم که در کانال نسیم هدایت و گنجینه عظیم به اشتراک گذاشتم مورد استقبال قرار گرفته.
درود بر قلم فرسایی وذهن خلاقت.
والله شاکرا علیم 
ارادتمند ؛ اهنگر دارابی
 


ایرانِ امروز برای ایرانِ فردا

نویسنده: ابراهیم طالبی دارابی دامنه

به نام خدا. می‌خواهی با هر نگرش و نگاهی به وضعیت ایرانِ امروز بنگری، بنگر؛ چه منتقدانه، چه معتقدانه، اما به براندازی و براندازان مدد نرسان. آنان به تنها چیزی ڪه به آن هرگز فڪر نمی‌ڪنند و دل نمی‌سوزانند، منافع ملی، امنیت پایدار و آینده‌ی درخشان‌تر ایران است. تازه، بدشان هم نمی‌آید ڪه این هر سه، عرصه‌ی تاخت‌وتاز قرار گیرد، ولو به دستِ بیرونی (=به فارسی: بیگانه. به عربی: اَجنبی).

 

دوست ارجمندم جناب دڪتر عباس خلجی مدیر «فراسوی سیاست» در نوشته‌ای با عنوان «برای ایران چه باید ڪرد؟!» تحلیلی برای ضرورتِ همگرایی داخلی ارائه داد ڪه جامعیت داشت، این نوشته‌ام به درخواست ایشان به نگارش در می‌آید  و امتدادی است بر آن نگرش، ڪه در «دامنه دوم» به زیر چاپ رفت.

 

هر ایرانی، مُحِق (=حقمَند، حقدار، صاحبِ حق) است ڪه به «ایرانِ امروز برای ایرانِ فردا» فڪر ڪند، دغدغه داشته باشد، نظر دهد، مطالبه‌گری ڪند، خواسته داشته باشد و در تعیین و ثبیت سرنوشت جمعی، شرڪت. زیرا؛ به تعبیر زنده‌یاد دڪتر علی شریعتی در جزوه‌ی «روشنفڪر مسئول»، همه‌ی ما «مسئول»ایم و پیش خداوند و وجدان‌مان، پاسخگو. چراڪه به قول ڪنفوسیوس: ما امانتدارِ آیندگانیم، نه میراثخوار گذشتگان.

 

همگرایی به معنی دست‌شُستن از ایده و آراء نیست، ترڪِ خواسته‌هایی است ڪه برای هدف‌های اساسی‌تر، فرونهادنِِ تنش‌هایی است برای جهش مؤثرتر. همگرایی همچنین معلوم است ڪه به معنی همسان‌سازی افڪار نیست ڪه بیشتر شبیه‌سازی است تا جامعه‌سازی. همگرایی باید ڪنارگذاشتنِ عاقلانه‌ و رضامندانه‌ی «نقش»هایی باشد ڪه رُل (=بازیگری) در زمین دشمن و یا حریف به حساب می‌آید و به‌ڪارگیری عامدانه و مسئولانه‌ی «نقشه»هایی باشد ڪه راه را می‌نمایاند و چاله و چاه را پر می‌نماید.

 

سخن رسول خدا محمد مصطفی (ص) «اَلا ڪُلڪمْ راعٍ، وَ ڪُلڪمْ مَسْؤُولٌ عَنْ رَعِیتِهِ» بهترین رهنمود برای این رویڪرد، آینده‌نگری، جامعه‌سازی، خودسازی و در یڪ ڪلمه همگرایی داخلی است. قلمم را درین فراز، به احترام استاد شهید آیت‌الله مرتضی مطهری، می‌سپارم به بیان سَدید ایشان ڪه در شرح عبارت بالا، حرِف خوب را، خوب زد؛ در مجموعه آثارش، جلد هفدهم:

 

«تمام افرادِ شما مسلمانان، به منزله‌ی حافظ و نگهبان و شبان دیگران هستید و تمامِ شما نسبت به تمامِ خودتان، مسؤولید. تعبیرى از این بالاتر نمى‌توان کرد، یعنى ایجاد نوعى تعهّد و مسؤولیتِ مشترک میان افرادِ مسلمان براى حفظ و نگهدارى جامعه‌ی اسلامى بر مبناى تعلیمات اسلامى.»

استاد برای تبیین، چنین ادامه داده است ڪه برای فهم درست آن در زمانه‌ی ما، دقتِ فراوان ما را می‌طلبد:

 

«چنین وظیفه‌ی سنگینى اولًا آگاهى و اطلاع زیاد مى‏‌خواهد، یعنى هر فرد یا اجتماع ناآگاهى نمى‌تواند این وظیفه را به‌خوبى انجام دهد، و ثانیاً قدرت و امکان مى‏‌طلبد. انجام‌دادنِ چنین مسؤولیت بزرگ و چنین تکلیف بسیار بزرگى، احتیاج به قدرت و نیرو دارد، و ما قدرت و نیروى لازم را براى این موضوع کسب نکرده‌ایم. نیرو را بالقوه داریم ولى این نیرو را جمع نمى‌‏کنیم.»

​​​​​​


نڪته‌ی پایانی: در جامعه‌ی امروز ایران، مردم این سرزمین باتمدن ڪه به شڪرانه‌ی خدا با واژگون ڪردن سلطنت ناشایست پهلوی، به نعمت اقتدار و قدرت بهره‌مند شده‌اند به نظر من دست‌ڪم چهار چیز را بیش از پیش می‌خواهند ڪه در نگرش من، یڪ پایبندی پیشبَرانه‌ی مدرن (=نوین، امروزین) برای پیش به سوی «ایرانِ امروز برای ایرانِ فردا» می‌باشد:

 

 ۱. پایداری ارزش‌های اخلاقی و دینی از دامنه‌ی عبادت تا قلّه‌ی عدالت. ۲. مردمی‌ماندن و پاسخگوبودنِ روند سیاست و حڪومت از صدر تا انتها. ۳. آسان‌ترشدنِ معیشت مردم و پیوندهای داخلی و داد و ستد جهانی به همراه مقاومت انقلابی و جهاد سازندگی. ۴. مبارزه‌ی حقیقی و اقدام واقعی با هر گونه «فساد و فقر و تبعیض» ڪه در راهبُردِ رهبری همواره بخشی‌جدایی‌ناپذیر از هدایتگری و حڪومتداری و مطالبه‌گری بوده است.

۲۹ تیر ۱۳۹۹

 

تسلیت شهادت

امشب سالروز شهادت اندوهبار امام محمدتقی جوادالائمه (ع) به دست حکومت ستمگر عباسی‌ست. سه سخن حکیمانه‌ی آن امام عزیز و باب‌الحوائج را می‌نویسم و تقدیم می‌دارم از این (منبع):

 

انسان به وسیله‌ی ادب، به کمالاتِ اخلاقی می‌رسد.

عدالت، زینت‌بخش ایمان است.

ادب، زینت‌بخش عبادات است.

 

وَگ‌لیز را می‌شڪافم

 

نویسنده: ابراهیم طالبی دارابی دامنه

 

به نام خدا. وَگ‌لیز واژه‌ای ترڪیبی‌ست؛ «وَگ یا وڪ»، ڪه هم به معنی قورباغه و وزغ است و هم به معنی برگ. و «لیز» به معنی سُر، لغزنده، لَزِج، سُرسُری.

 

در اصل وَگ‌لیز همان جُلبڪ است ڪه به آن خزه و جَل‌وزَغ هم می‌گویند. از دسته‌ی رُستنی‌های بی‌ریشه به رنگ‌های معمولاً سبز و گاه سرخ و قهوه‌ای. این گیاه، بیشتر در جاهایی، زیا و زیست دارد ڪه آب آن راڪد و یا از ڪیفیت پایین برخوردار باشد. حتی اگر بر تنه‌ی درختان مرطوب، یا لبِ جوی‌های تنگ و باریڪ و تاریڪ باشد.

 

برای علتِ نامیدنِ وَگ‌لیز، دست‌ڪم همین دو احتمال را می‌دهم: یا منظور این بوده چون از برگِ لیز و لَزِج و ریزریزِ به‌هم‌پیوسته تشڪیل شده به آن وَگ‌لیز می‌گویند یعنی برگِ لیز. و یا به گمان، چون سُرسُری و لیز و چسبناڪ است آن را وَگ‌لیز گفته‌اند ڪه مانند وگ لیز و چسبنده است. اما احتمال اولی را بیشتر مطمئنم.

 

این‌ڪه جلبڪ‌ها یا همان وَگ‌لیزها چه اثرات (فایده‌ها یا زیان‌ها) دارند، من نمی‌دانم؛ فقط در جایی خواندم ڪه گویا به ڪسی ڪه شعور اندڪی داشته باشد به او به طنز می‌گویند: جُلبڪ!

 

من و هم‌سن‌وسال‌هایم ڪه بخش زیادی از روزهای ڪودڪی را در درِه‌دله (=رودخانه) گذراندیم با وَگ‌لیز زیاد خاطره داریم: فڪر می‌ڪردیم زیر وَگ‌لیز مار و جانور گزنده است. فڪر می‌ڪردیم پناهگاه ماهی‌هاست. فڪر می‌ڪردیم زیرش اگر چنگڪ اندازیم، یا دست‌دست‌ماله ڪنیم، ماهی‌های تنومندتری صید می‌ڪنیم.

 

بیشترین وگ‌لیز را آب پشتِ سدّ بتونی حموم‌پیش داشت ڪه بعدها آن سدّ ڪنار پل یورمله، خراب و سدّی دیگر، در ڪمی بالاتر ساخته شد تا آب شالیزار حاجی‌دشت داراب‌ڪلا در مجاورت سیدحمزه بازار اسرم را، از طریق یڪ جوی دراز و پرپیچ‌وخم و ناهموار تأمین ڪند.

 

اساساً هر غورزِم (=جای عمیق‌تر و راڪدتر رودخانه) ڪه وَگ‌لیزش شدید بود، در آن ترس و سڪوت بود؛ سڪوت. آری؛ سڪوت.

 

۳۰ تیر ۱۳۹۹

 

قطره و دیده

 

قطره چون آب شد به تابستان

گشت آن آب سویِ بحر روان

وز روانیِ خود به بحر رسید

خویشتن را وَرای بحر ندید

هستیِ خویش را در او گم ساخت

هیچ چیزی به غیر آن نشناخت

گاه او را عیان به صورت موج

دید، هم در حضیض و هم در اوج

متراڪم شد آن بخار و، از آن

متڪاون شد ابر در نیسان

متقاطر شد ابر و باران گشت

رونق افزای باغ و بُستان گشت

قطره‌ها چون به یڪدگر پیوست

سیل شد بر رونده راه ببَست

سیل هم ڪف‌زنان، خروش‌ڪنان

تافت یڪسر به سوی بحر، عنان

چون به دریا رسید، ڪرد آرام

شد درین دوره سیرِ بحر، تمام

قطره این را چو دید، نتوانست

ڪردنِ انڪار دیده و، دانست

ڪوست موج و بخار و سیل و سحاب

اوست ڪف، اوست قطره، اوست حُباب

هیچ جز بحر در جهان نشناخت

عشق با هر چه باخت، با او باخت

از چب و راست چون گشاد نظر

غیرِ دریا ندید چیزِ دگر

همچنین عارفان عشق‌آیین

در جهان نیستند جز حق‌بین

دیده جمله مانده بر یڪ جاست

لیڪن اندر نظر تفاوتهاست

(جامی. هفت اورنگ،سلسلةالذهب، تمثیل)

 

چند برداشتم ازین شعر تمثیلی (=مثال‌واره)‌ی نورالدین عبدالرحمان جامی ڪه به نظرم از شعرهای روان و دارای چند پیام در آنِ واحد است. در آن بر حسب ذوق و فهم و بینش هر ڪسی، چندین سخن خوابیده. ازجمله:

 

۱. بیان رسا برای «ڪثرت در وحدت» است.

۲. یعنی پیوستن قطره و قطره‌ها (=ڪثرت: مخلوقات) در بحر و دریا (=وحدت: خالق یڪتا)

 

۳. مانند بازگشت نور چراغ‌قوه به لامپِ چراغ‌قوه پس از خاموش‌ڪردن آن؛ ڪه تجلّی بارز ڪثرت (=نورها، خلایق) در وحدت (=نور واحد، خدای واحد) است.

 

۴. آشڪارڪردنِ وجود تفاوت دیدگاه‌ها است بر اساس هر دیده. بر حسب آخرین بیت این شعر، دو چشم‌ همه‌ی آدمیان در دو سوی بینی و زیر اَبروست، اما با تفاوتِ انواعی از نگاه‌ها، نظرافڪنی‌ها و دیدگاه‌ها.

 

۵. تأڪیدی‌ست بر خدابین بودن، نه خودبین ماندن. و تأثیری‌ست بر دیدار قطره (=به عنوان یڪ ذرّه به اسم انسان آگاه) با دریا (=به عنوان هستی و حضرت هستی‌بخش بی‌انتها)

 

نڪته: هرچه تلاش ڪردم یڪ بیت ازین ۱۵ بیت (۳۰ مصرع) را به عنوان بیت برتر برگزینم، دیدم یڪی از دیگری قشنگ‌تر و قوام‌بخش‌تر است. بگذرم؛ زیرا، زیرا هر دیده، ممڪن است و حتی حق دارد به هر شعر و این شعر به «دیدی» بنگرد ڪه با آن فهم و زیست می‌ڪند، ڪه همین «مینو»ست و منوال. و همین زیباست و فریبا و دیبا.

ابراهیم طالبی دارابی دامنه

۳۱ تیر ۱۳۹۹

 

 

 

سوزن در میان ڪاه

 

نویسنده: ابراهیم طالبی دارابی دامنه

 

به نام خدا. تجزیه‌وتحلیل رویدادها علاوه بر فنّ‌بودن، یڪ رڪن است؛ به‌ویژه وقتی سیلابِ خبر و سیل اطلاعاتی در ڪار باشد؛ آن‌گاه همه‌روزه باید ذهن تجزیه‌وتحلیلی داشت، زیرا میان خبر و اطلاعات فرق است.

 

خبر می‌تواند با یڪ نثرنوشته به خواننده رسانده شود، اما اطلاعات فراتر از یڪ قطعه نثرنوشته است. هر دو، مهارت و ممارست لازم را می‌خواهد، زیرا همه‌ی ما روزانه و شبانه با انبوهی از اطلاعات و خبر سروڪار داریم؛ جورواجور و رنگارنگ ڪه در جهان غوطه می‌خورند. غربال‌ڪردن تمام اینها به واقع‌بینی، چرخش سریع و پرهیز از «واردبودن» نیاز دارد. چراڪه تجزیه‌وتحلیل مانند خاراندنِ پشت همدیگر و هم‌رأیی نیست؛ ڪه با آن بده و بستان شود؛ تجزیه‌وتحلیل، در واقع جبرانِ نداشتنِ اطلاعات است و به‌ندرت پیش می‌آید همه‌ڪس از همه‌چیز باخبر شوند، بنابرین، تجزیه‌وتحلیل به فرد و یا ملت و ڪشور ڪمڪ می‌ڪند در چنگِ رویدادها نباشند بلڪه به فرموده‌ی امام علی (ع) رویدادها در چنگِ آنان باشد.

 

من در اینجا، به مدد آثار صاحبنظران فن تحلیل و فرایند آن، به چهار ویژگی تجزیه‌وتحلیلِ خوب، اشاره می‌ڪنم:

 

۱. به‌موقع بودن. ۲. خوش‌قوارگی ۳. قابل هضم‌بودن. ۴. شفّاف‌بودن هم در دانسته‌ها و هم در ندانسته‌ها، زیرا هم خبرها، سیّال است و هم برآوردهای تحلیلی، بی‌زمان. البته هر تجزیه‌وتحلیلی با خود ممڪن است نُقصان هم حمل ڪند.

 

نڪته: در فضای تجزیه‌وتحلیل، -ڪه یڪی از ڪاردڪردهای آن، دادنِ هشدارهای راهبردی‌ست- ڪشوری دستِ برتر و چیره می‌یابد ڪه ڪانال‌های اظهارِ مخالفت را سودمند بداند. یعنی بگذارد مخالف، حرف خود را بزند تا اطلاعات او درز ڪند و به تعبیر ساده، از زیرِ زبانش بڪشد. بگذرم، ولی فقط بگویم ڪه خبر و اطلاعات مانند سوزن در میان ڪاه است! باید ڪوشید پیدایَش ڪرد. انبوه و وفور خبر و ڪارسازی عمدی آن در فضاهای رسانه‌ایی و افّواهی (=خبرهایی ڪه دهن به دهن بین مردم می‌چرخد) می‌تواند، مانند ڪاه باشد، ڪه سوزن (اطلاعاتِ درست) در آن گُم شده باشد.

 

۱ مرداد ۱۳۹۹

 

بحث ۱۵۶ : آیا به نظر شما، امروزه، آیات خدا به بهای اندک فروخته، به پشتِ گوش انداخته می‌شود؟ اگر، نه. چرا؟ اگر آری. چگونه؟ و در چه چیزها؟ «لَا تَشْتَرُوا بِآیَاتِی ثَمَنًا قَلِیلً»: «آیه‌های مرا به بهای ناچیز مَفروشید.» (۴۱ بقره)

 

این پرسش، جهت گفت‌وگوی ۱۵۶ در پیشخوان مدرسه‌ی فکرت سنجاق می‌شود و مشارکت در پاسخ، اختیاری‌ست. (دامنه. ۱ مرداد ۱۳۹۹)

 

پاسخم به بحث ۱۵۶

نویسنده: ابراهیم طالبی دارابی دامنه

به نام خدا. ابتدا روشن ڪنم آیات هم می‌تواند اشاره به آیه‌های ڪتاب آسمانی باشد و هم می‌تواند آیات و نشانه‌های دیدنی ڪتاب جهانی و نعمت‌های گیتی.

از نظر من، بشر ژرفاً باور به خدا دارد و حتی دوست می‌دارد در هر ڪار و امری، حرف خدا بر حرف خود پیشی دهد؛ اما نفسِ بشر به‌گونه‌ای خلق شده ڪه توانِ عصیان (=نافرمانی) دارد و انتخابِ راه‌ها و ڪارهای خطا. همین، او را غلبه می‌دهد بر خواسته‌های خدا ڪه حاضر می‌شود آیه‌های خدا را معامله ڪند و در برابر، دریافت‌های دیگر دنیوی داشته باشد.

شاید برای همین است ڪه ارزش ڪارهای مؤمنانه‌ی مختارانه‌، نزد خدا خیلی می‌ارزد و پاداش و مزدِ بهشت و بهره‌مندی‌های «وعده» داده‌شده، دارد و در مقابل، برای ڪارهای عصیانگرانه، توبیخ و مجازات «وعید» داده‌شده. شاید اساساً وعده و وعید (=پاداش و مجازات) برای همین است.

مثال‌ها فراوان است، حتی پاسخ‌ها هم می‌تواند فراگیر باشد،  اما من با رعایت اصل ڪوتاه‌نویسی، چند مثالِ چندزمینه‌ای می‌زنم ڪه آیه‌های خدا به ثمَنِ بَخس (=ناچیز، ڪم‌بهاء) به فروش می‌رسد و خدا در لحظات حسّاس! فراموش می‌شود:

خدا فرمود: قُوا أَنْفُسَکُمْ وَأَهْلِیکُمْ... خود و خانواده‌ی خویش را بر ڪنار دارید...
(6 تحریم) اما بشر ڪمتر به این حرف خدا گوش می‌دهد تا پرهیزگاری ڪند. شاهدیم خانواده در بسیاری از جوامع در حال ازهم‌فروپاشی است و جای آن را «ازدواج سفید» و «هم‌باشی» و «همجنس‌گرایی» گرفته است.

خدا فرمود: نه ستم ڪنید و نه ستم شوید. در یڪی از آیات -ڪه نمی‌دانم ڪجاست- خدا مثال آورده من به اندازه‌ی آن لایه‌ی نازڪی ڪه در شیار هسته‌ی خُرماست، به ڪسی ظلم نمی‌ڪنم، اما ما می‌بینیم ظلم دنیا را گرفته حال آن‌ڪه به خدا باور هم دارند.

خدا فرمود: ربا نخورید. اما بانڪ‌های ڪشورهای سرمایه‌داری به ڪنار، همین بانڪ‌های جمهوری اسلامی ما، علاوه بر ربا چیزهای دیگر هم قورت! می‌دهند و گوش شنوایی برای شنیدن فتواهای مراجع عظام ندارند، مرجعیتی ڪه بنا شده تا حرف خدا و قانون آسمان را برای زمینیان بیان بدارند.

خدا فرمود: همدیگر را به تمسُڪ به حق و به شڪیبایی و صبر توصیه ڪنید. فعل «تَوَاصَوْا...»
(3 عصر) یعنی همه همدیگر را سفارش‌ڪردن، نه این‌ڪه یڪ طرف فقط نصیحت ڪند و سخن براند و سمت دیگر فقط گوش نماید و ساڪت بماند. نه. فرمود همه باید همدیگر را به حق و بردباری فرا بخوانند. یعنی مؤمنانِ به خدا، معلم همدیگرند، خیرخواه هم‌اند. آموزگار خویش و همدگرند.

خدا فرمود: مَنْ أَعْرَضَ عَنْهُ... وِزْرًا
(١٠٠ طه) یعنی هر ڪس از قرآن روی‌گردان شود در روز قیامت بارِ سنگینی بر دوش خواهد داشت، ڪه مفسّرین، مراد از آن را عقوبت و جزای گناه می‌دانند. اما گاه بشر -آن‌هم بشر شیعه- حتی حاضر نیست و یا وقت نمی‌گذارد و یا حالش را ندارد ڪه دست‌ڪم روزی یڪ خط قرآن قرائت ڪند و لای آن را ببیند تا راهنمایی شود و آرامش بجوید. بگذرم ڪه آنچه نوشتم اول عتاب به خودم است، تا هوشیار شوم و آوای خدا را بشنوم و سپس خطاب به خوانندگان است ڪه پاسخم به بحث را نزدشان ادا ڪرده‌باشم.

۲ مرداد ۱۳۹۹

 

 

میرِ پیش‌بین

از فرّ هستیِ تو بود عقل را فروغ
از نور گوهرِ تو بود نفس را بها

در ڪارگاه امر تویی میرِ پیش‌بین
در بارگاه ملڪ تویی شاه پیشوا

بی‌رخصت تو لاله نمی‌روید از زمین
بی‌خواهش تو ژاله نمی‌بارد از هوا

گویا شود جماد اگر گوییش بگو
پویا شود نبات اگر گوییش بیا

مردود پیشگاه تو مردودِ ڪاینات
مقبول بارگاه تو مقبول ماسوا

(میرزا حبیب‌الله قاآنی.قصیده‌ی ۱)


یادآوری‌ها و نڪته‌ها:


۱. توصیف به «میرِ پیش‌بین» نشان درخشانی است در «ڪارگاه امر» برای نبی مڪرّم ڪه پیام‌آور خداست.

 

۲. قصیده، قالبی از شعر فارسی‌ست ڪه مدح و حماسه در آن موج می‌زند. می‌تواند از ۱۵ بیت باشد تا بیش از ۶۰ بیت و حتی فراتر از ۱۲۵ بیت. این چند بیت را از لای قصیده‌ی طولانی قاآنی استخراج ڪردم ڪه در مدح پیامبر اڪرم (ص) سُرود.

 

۳. گویاشدن برای جمادات (=«بی‌روح‌وجان‌»ها) و پویاشدن برای نباتات (=رُستنی‌ها) نشان از قدرت «کُنْ فَیَکُونُ» و فرمان نافذ خداست. اشاره به آیه‌ی 82 یس: إِنَّمَا أَمْرُهُ إِذَا أَرَادَ شَیْئًا أَنْ یَقُولَ لَهُ کُنْ فَیَکُونُ. «هر گاه خدا چیزی را بخواهد ڪه بشود، ڪارِ او تنها این است ڪه خطاب بدان بگوید: بشو! و آن هم می‌شود.» ترجمه‌ی خرّمدل.

 

۴. ترڪیب «شاه پیشوا» نشان از جلودار بودن است ڪه در شیعه نیز برای امام صادق (ع) واژه‌ی قشنگِ «پیشوای صادق» به ڪار رفته است.

 

۵. «عقل را فروغ» نشان از درخشندگی آن در ڪنار نصّ و وحی است. عقلِ بی‌وحی، عقل نیست؛ بند و گویی همان عِقال و زانوبندِ شُتر است و بس!

۶. رستگار است ڪسی ڪه در درگاه خدا و رسول رحمتش (ص) ڪارنامه‌ی قبولی بگیرد و رسواست اگر ڪسی در آن پیشگاه مردود شود و رُفوزه (=واژه‌ای فرانسوی‌ به معنی ردشدن در آزمون و امتحان).

 

ابراهیم طالبی دارابی دامنه
۳ مرداد ۱۳۹۹

 

پاسخ:

سلام جناب آقای... متشکرم؛ طبق آیه‌ی «تغییر» دگرگونیِ احوال -چه خوش‌فرجام، چه بدفرجامِ- افراد و جامعه‌ به دست خودشان است.

 

پاسخ:

سلام جناب ...

مرا «استاد» خطاب نفرمایید چه رسد به «استاد معظم» که می‌فرمایی. حق و حقوق، گاه ضایع می‌شود و نیز ستانده، که باید آن را سِتاند. این توصیه‌ی دینی‌ست که از سوی قرآن و پیامبران و امامان و بزرگان به ما رسیده است. چه حقوق فردی، چه حقوق عمومی. مثلاً، امام خمینی رهبر کبیر انقلاب اسلامی، حقوق ملت را از طریق «حق» انقلاب‌کردن علیه‌ی سلطنت و سلطه، از شاه ناشایست ستاند.

 

خلاصه این‌که، هر دو، چه حقوق، چه تکالیف «خداداد» است. خدا به موسی (ع) حق داد که به پیش فرعون روَد و در آنجا حقوق ضایع‌شده‌ی مردم را از فرعون بستاند. شما همه‌ی این پرسش‌هایی که بیان فرمودی، بهتر از من بلدی البته.

 

 

مُرادی

نویسنده: ابراهیم طالبی دارابی دامنه

به نام خدا. مردمش به عشق به امام علی (ع) زنده‌اند، چراڪه به دست ایشان مسلمان شدند. یڪ نامه‌رسان به اینجا آمد و نامه‌ی امام علی (ع) را برای‌شان خواند ڪه از مردم اینجا خواست تا ده نفر را به عنوان نماینده‌ی خود به ڪوفه بفرستند تا اعلان وفاداری و تجدید پیمان ڪنند.

 

حالا همه‌ی مردم در مسجد جمع شدند. بالاخره ریش‌سفیدان و بزرگان، ۱۰ نماینده را برگزیدند ڪه یڪی از آنها «مُرادی»ست. مُرادی، از ذوق در پوستش نمی‌گنجد! زیرا قلبش آڪنده به عشق علی‌ست و برای دیدار با حضرت مولا (ع) در ڪوفه لحظه می‌شمارَد.

 

مُرادی به همراه ۹ نماینده‌ی دیگر، علی (ع) را ملاقات می‌ڪند و آنچنان امامش را دوست می‌‌دارد ڪه حاضر نمی‌شود به سرزمینش -یمن- بازگردد؛ در ڪوفه ڪنار مولا (ع) ماندگار می‌مانَد و در جنگ نهروان شجاعانه حضور می‌یابد و با «خوارج» دلاورانه و بی‌باڪانه می‌جنگد.

 

حجت‌الاسلام خُدّامیان

 

(منبع عکس: «کافه کتاب»)

 

پس از ظفر بر نهروانیان، مُرادی در ڪوفه مرڪز حڪومت امام علی (ع) در ڪوچه‌پس‌ڪوچه می‌چرخد و خبر پیروزی بر خوارج را به مردم می‌دهد. او -ڪه سوار بر اسب است- وارد ڪوچه‌ی سرنوشت! می‌شود، ڪه به قول حجت‌الاسلام مهدی خُدّامیان نویسنده‌ی رُمان «سڪوت آفتاب» «ای ڪاش هرگز وارد این ڪوچه نمی‌شد!» و قَطام دختر زیبای ڪوفی را نمی‌دید و دلباخته و فریفته‌اش نمی‌شد تا «ابن مُلجم مُرادی»، یڪی از آن ۱۰ نماینده‌ی مردم یمن، از شرفِ عشق به علی (ع)، به ذلّت قتل و ترور نمی‌رسید و سرانجام با پَست‌ترین فرجام، فرقِ سرِ امامِ پارسیان، امیرِ مؤمنان، حضرت وصیِّ (ع) را در محراب مسجد نمی‌شڪافت، تا «عدل و عدالت» برای ابد عزادار و بی‌سرپناه شود! بگذرم.

 

یادآوری: «سڪوت آفتاب»، رُمانی‌ست از حجت‌الاسلام مهدی خُدّامیان آرانی، ڪه داستان مُرادی، همان ابن مُلجم ملعون را نگاشت. او در سال ۱۳۸۸ نیز مقام نخست «مسابقه‌ی جهانی ڪتاب رضوی بیروت» را ڪسب ڪرد. «فریاد مهتاب»، «آخرین عروس» و «شیرین‌تر از عسل» از دیگر آثار اوست.

۴ مرداد ۱۳۹۹

 

نگاه به یک سند

نویسنده: ابراهیم طالبی دارابی دامنه

به نام خدا. دیروز بخش‌هایی از پیش‌نویس سند ۸۰ صفحه‌ای حزب دموکرات آمریکا 
(منبع) برای چهار سال آینده را مطالعه کردم که قرار است در همایش این حزب تصویب شود و «جو بایدن» در صورت پیروزی بر «ترامپ» -که برآوردها همین را نشان می‌دهد- آن را برای چهار سال آینده، پیاده کرد.

بررسی، بخش اصلی و سخت‌تر هر خبر است که پس از «پردازش خبر» واردِ بررسی آن می‌شوند. من بی‌آن‌که به سراغ بررسی بروم، فقط نگاه می‌افکنم به این سند، آن‌هم به شِمّه‌ای از آن:

۱. درین سند نکات برجسته‌تر چشمان خواننده را خیره‌تر می‌کند، ازجمله آن تکّه‌اش که می‌گوید ترامپ برای آمریکا، «ویرانی به بار آورده است».

۲. بر این مسائل کلیدی، انگشت گذاشته شد: عدالت نژادی، مهاجرت، تغییرات اقلیمی و بهداشت‌وبیمه که به طور سنتی و دیرین از ایده‌های اصلی حزب دموکرات محسوب می‌شود.

۳. سند نشان می‌دهد که این حزب می‌خواهد بر کاهشِ «دخالت نظامی در خارج» و نیز «کنارگذاشتنِ» ابزار زور برای تغییر رژیم‌‌ها در جهان، پافشاری و پایبندی کند.

۴. در باره‌ی ایران نیز این سند مدعی است که از سیاست تغییر حکومت ایران حمایت نمی‌کند و افزوده است که «تغییر رژیم نباید هدف آمریکا درباره‌ی ایران باشد.


یک نتیجه: نخواستم درین نگاه گفته‌باشم که این حزب بهتر از آن حزب و یا این کاندیدا مفید بر آن کاندیداست. نه، بلکه خواستم گفته‌باشم نگرش دو حزب در کارزار انتخاباتی و رهبری‌کردنِ جهان -که همواره از سیاست‌های خودبرترپنداری آمریکا بوده است- تا چه‌اندازه با هم در نبرد است. زیرا به نظر من، جهان اکنون در نبرد نگرش‌هاست، نه نگرانی‌ها. مثلاً نبرد نگرش‌ها میان آمریکا با چین، با روس، با ایران و حتی با متحدانش در اروپا. و بالاتر از آن در درون خود آمریکا میان دو حزب و جناح‌ها و بین لابی‌های بانفوذ آنجا.

یک نکته: عقلانیت اقتضاء می‌دارد که در دنیای شَریرها، شرّ کمتر بهتر از شرّ بیشتر است؛ چه حالا که می‌خواهد «جو» باشد، چه آن وقت که «باراک» بود. گرچه ایران، شَروران را می‌شناسد و مقاومت و عقلانیت را راهکار مکمّلِ هم می‌داند. خردمند کسی‌ست که درین عصر نبردِ نگرش‌ها، پنداشت‌های واهی را بشناسد و نگرانِ نگرشِ درست و خردمندانه‌ی خود نباشد.

۵ مرداد ۱۳۹۹

 

 

پاسخ:

 

سلام. ممنونم. نمی‌دانستم. عجب. یادش به‌خیر، قبسنی‌بن هم دَم‌زنون ما بود در نوجوانی که از سنگ‌چکّلی هیمه کول می‌کردیم می‌آوردیم خونه. هم سایه‌سار خنک و تابِ خوبی داشت و هم سیس‌تَلی‌اش آی تیز بود و زیاد.

 

پاسخ:

 

جز این نیست. با بیان شما موافقم. اساساً نیک می‌دانی که پیام رسای معصومین -علیهم‌السلام- در نهاد انسان آرامش و معنا، غَرس می‌کند که نهال آن را باید باروَر کرد و آبیاری نمود. درود.

 

 

«مال ملا»

 

نویسنده: ابراهیم طالبی دارابی دامنه

 

به نام خدا. خیلی سرانگشتی می‌نویسم. ۵۱۳ نفرند. در نزدیکی «لنده». نماینده‌ی «بنیاد علوی» لنده گفته، ۳۰ درصدشان «سیّد»اند و ۸۵ درصد تحصیل‌کرده، حتی بی یک معتادی.

 

روزها، کمی -یعنی تا ۴ کیلومتر به سمت «لنده» پیش می‌روند- در زیر یک درخت جمع می‌شوند تا به موج اینترنت برسند. یکی «تحلیل تکنیکال» می‌کند و یکی هم «سهم‌های بنیادی» و سوددِه را بررسی. جعفر محمدی دهیار می‌گوید از هر خانواده فقط یک نفر به زیر این درخت می‌آید تا بقیه‌ی خانواده به کارشان -دام و زمین- برسند.

 

احمد معماری کارمند یکی از بانک‌ها -که از سال ۹۰ وارد بورس شد- مال ملا را مشتاق بورس کرد تا آن حد که امروزه ۸۵ درصد «کُد بورسی» گرفته‌اند. به‌طوری‌که بیش از ۲۰ میلیارد تومان «مال ملا» در بورس سرمایه‌گذاری شد؛ یکی با یک‌ونیم میلیارد تومان. دیگری یعنی حاج خداداد پیرمرد ۸۱ ساله با فروش یکی از گاوهایش وارد بورس شد. یکی هم «آوا»ست دختر‌بچه‌ی ۱۰ساله که با ۵۰ میلیون تومان ورود کرد و حالا سرمایه‌اش شده بالای ۱۵۰ میلیون تومان. و  اینک بعد از آوا رئیسی‌زاده، «اهورا» هم عضو بورسی «مال ملا»ست که کوچک‌ترین آنجاست یعنی «مال ملا» که فقط ۴ ماه دارد.

 

نمی‌دانم آیا اهورا و آوا -که برادر و خواهرند- از چه تعداد ایرانی جلوتر افتادند که به فکر دریافت کد بورسی هم نیفتادند، چه برسد به ورود به بورس و حضور در بازار پررونق سرمایه. حالا روزنامه‌ی خراسان شنبه ۴ مرداد ۱۳۹۹ (منبع) بود که روستای «مال ملا» در نزدیکی شهر «لنده» استان کهگیلویه و بویراحمد را «مال استریت»! خواند و تیتر نخست کرد، برابر با  «وال استریت»؛ خیابانی در نیویورک که بزرگترین تالار بورس جهان را در خود جای داد، اینک تالار بورس! «مال استریتِ»! «مال ملا» در زیر تک‌درختِ «کُنار» می‌رود تا جهانی شود و شاید هم «برَند» برای ایران! به عکس زیر خیره می‌شوم:

 

زیر درخت کُنار. روستای مال ملا

 

نکته‌ی کشکولی: آیا قَبسِنی‌بِن داراب‌کلا را نمی‌توان تالار بورس «قَبسِنی استریت» کرد!! بگذرم.

۶ مرداد ۱۳۹۹

 

پاسخ:

جز این نیست. با بیان شما موافقم. اساساً نیک می‌دانی که پیام رسای معصومین -علیهم‌السلام- در نهاد انسان آرامش و معنا، غَرس می‌کند که نهال آن را باید باروَر کرد و آبیاری نمود. درود.

 


رِغِد را می‌شکافم

 

این لغت با چند معنا، چندین کاربرد دارد. با مثال می‌توان به پهنا و ژرفایش رفت:

 

مثلاً می‌گویند: پنبه‌جار رِغِد رفت. در اینجا به معنی غارت.

 

مثلاً می‌گویند: انجیر رِغِد بورده. در اینجا یعنی درخت بار زیاد آورده.

 

مثلاً می‌گویند: کشور رِغِد بورده. یعنی از دست همه دررفته؛ مانند گرانی، مانند سرقت بیت‌المال.

 

مثلاً می‌گویند: تِه رِغِد هِدایی. در اینجا یعنی تو حرف و راز و ناگفته‌ها را لو دادی. پُرچانگی کردی. سادگی به خرج دادی و هرچه بود همه را گفتی که نمی‌باید می‌گفتی و رِغِد دادی و کار را خراب کردی. در واقع در این فاز، رِغِد یعنی سرِ سخن را بی‌جهت بازکردن و گفتن و به عبارت محلی یعنی پیش‌دَشنیَن. نمونه می‌آورم:

 

وقتی می‌روند خواستگاری، دو طرفِ عروس و داماد ممکن است در باره‌ی پسر و دخترشان طوری حرف بزنند و اِفاده بیایند که رِغِد باشد تا حرفِ حساب.

 

البته ناگفته نگذارم که در قرآن این لغت آمده البته با فتحه، و من گمان می‌کنم شاید «رِغِد» به گویش مازندرانی با لغت «رَغَدًا» (آیه‌ی ٣٥ بقره) هم‌ریشه باشد و حتی ممکن است برگرفته، که به معنی «به‌وفور» «به‌فراوانی» است. زیرا برخی از واژه‌های مازندرانی با واژه‌های قرآنی هم‌ریشه، و دست‌کم هم‌بیان است.

 

بااین‌حال، من برای رِغِد این معناها را قائلم: وفور، فراوانی، غارت، از دست دررفته، پیش‌دَشنیَن، لودادن، و نیز خوش‌وخرّم. البته یک معنی رغَد، در قرآن گویا به معنی «فردا» و «آینده» است که محل این بحث نیست.

 

۷ مرداد ۱۳۹۹

 

پرهیزدادن به تعابیر مبالغه‌آمیز

 

نویسنده: ابراهیم طالبی دارابی دامنه

به نام خدا. آنچه خواهی‌خواند -و یا اگر خوانده‌اید باز نیز در این متن مرور خواهی‌نمود- انتقاد روشن و تذکر رُک رهبری‌ست درباره‌ی کسانی که درباره‌ی ایشان واژگانی شاهانه یا تعابیری در ردیفِ معصومین (ع) به کار برده بودند.

 

شهریور ۱۳۹۱ : «به همه این را می‌گویم و گفته‌ام و تکرار می‌کنم: مبادا آن صفاتی، خصالی، مناقبی که متناسب با وجود ولی عصر ارواحنافداه [همچون «ناخدای کشتی ولایت» و «نوح ما»] هست، این‌ها را تنزّل بدهیم در سطح انسان‌های کوچک و ناقصی مثل این حقیر و امثال این حقیر... این نوح، امام زمان است... وجود مقدس خاتم‌الانبیاء نوحِ کشتیبان این امت است.»

 

اردیبهشت ۱۳۹۱ : «نه خدا راضی است، نه احکام اسلام اجازه می‌دهد که ما بگوییم ارتش ما، یا نیرو‌های مسلح ما، یا عناصر ما، برای خاطر فلان آدم بمیرند؛ نه. بله، برای خاطر اسلام همه بمیرند؛ فلان آدم هم برای خاطر اسلام بمیرد.»

 

مهر ۱۳۹۱ : «چند روز است منتظر فرصتی بودم که این گلایه را هم عرض بکنم. من وقتی توی خیابان‌های کرمانشاه رفتم، دیدم به شکل غیر متعارفی عکس‌های بزرگی از چهره‌ این حقیر در مسیر نصب شده... این کار چند تا اشکال دارد: یکی این‌که کاری است کاملاً غیر لازم، با هزینه‌ سنگین؛ این توجیهی ندارد. ثانیاً این تبلیغ‌های این‌جوری، مناسب وضع ما و شأن نظام جمهوری اسلامی و شأن طلبگی ما نیست؛ کار ما بایستی با بساطت و سادگی پیش برود.»

 

خرداد ۱۳۹۰ : «این‌جور بیانات، [اظهارات تمجیدآمیز یک نماینده‌ی مجلس] هم به ضرر من است، هم به ضرر خود گوینده است. نبایستی این بیانات به این شکل بیان شود. یک مجموعه زمانی تصادفاً کنار هم قرار گرفته‌ایم و داریم با هم کار می کنیم. من یک کار می کنم. شما یک کار می کنید. این‌جور تعبیرات، تعبیراتی نیست که انسان را خوش بیاید یا کمکی به کار پیشرفت انسان بکند. ما همگی بندگان خدا هستیم و ان‌شاءا... خدمت گزاران مردم هم باشیم.»

 

تیر ۱۳۸۶ : «این کار [جشن تولد برای رهبری] غلط است، این تولد و امثال آن هیچ جشنی ندارد، برگزارکنندگان مسئول وقت و عمر و اموالی هستند که در این کار صرف و ضایع می‌شود. من از کسی که برای تولد من جشن می‌گیرد به هیچ وجه متشکر نمی‌شوم و او را مسئول زیان‌های این کار هم می‌شناسم.»

 

خرداد ۱۳۸۳ : «بنده این حرف [ذوب در ولایت] را از آدم‌های حسابی کمتر شنیده‌ام. ذوب در ولایت یعنی چه؟ باید ذوب در اسلام شد. خود ولایت هم ذوب در اسلام است... ذوب در رهبری، ذوب در شخص است؛ این اصلاً معنا ندارد. رهبری مگر کیست؟ رهبری هم باید ذوب در اسلام باشد تا احترام داشته باشد.»

 

آبان ۱۳۸۰ : «وقتی کسانی اسم مبارک امیرالمؤمنین علیه‌السلام یا اسم مبارک ولی عصر روحی‌فداه را می‌آورند، بعد اسم ما [«علی زمان»] را هم دنبالش می‌آورند، بنده تنم می لرزد... ما گیاه همین فضای آلوده‌ دنیای امروزیم؛ ما کجا، کمترین و کوچک ترین شاگردان آن‌ها کجا؟ ما کجا و قنبرِ آن‌ها کجا؟ ما کجا و آن غلام حبشیِ فداشده در کربلای امام حسین علیه‌السلام کجا؟ ما خاک پای آن غلام هم محسوب نمی شویم...»

 

شهریور ۱۳۷۷ : «من خواهش می کنم که الفاظ این اشعار و سرود‌ها [«سروَر ما خامنه‌ای»] را از کلمات مبالغه‌آمیز خالی کنید. بنده افتخارم به این است که بتوانم خدمت گزار شما و مردم باشم. «سَروَر» فقط خدای متعال است... ما بندگانی ناقص، نارسا و ضعیف هستیم.» (منبع)

 

یادآوری ۱: سال‌های دورتر امام خمینی نیز به مرحوم فخرالدین حجازی تذکر داده بودند که در وصفشان آن کلمات مبالغه‌آمیز را به کار نبرند.

 

یادآوری ۲ : یادم است چندسال پیش در بیانیه‌ی مشترک آیت‌الله سید احمد علم‌الهدی و استاندار خراسان رضوی درباره‌ی تشکر از مسافرت رهبری به مشهد مقدس نیز، لغات و واژه‌هایی استخدام شده بود که از نظر من اصلاً زیبنده‌ نبود، زیرا این‌گونه گفتارها و نوشتارها بیش از همه، خودِ رهبری را رنج می‌دهد و معذّب می‌دارد و شأن و زیستِ مردمی و ساده‌زیستیِ رهبری را خدشه‌دار.

 

نکته‌ی ۱ : در دین اسلام، رهبر نه جایگاه و کاخ تشریفاتی می‌تواند داشته باشد و نه اَلقاب تشریفاتی و نه حتی زندگی اَشرافی. به قول مرحوم دکتر شریعتی کوخ فاطمه بر هر کاخی شَرف دارد.

 

نکته‌ی ۲ : البته احترام و ادب به دیگران یک رفتار اخلاقی، دینی و انسانی‌ست و تردیدی در آن نیست.

 

۸ مرداد ۱۳۹۹

 

عرفان در عرَفه، عرَفه در عرفان

نویسنده: ابراهیم طالبی دارابی دامنه

به نام خدا. «خود را در هر چیز به من شناساندی، تا در هیچ چیز نسبت به تو جاهل نباشم.» واژه‌واژه دعای عرفه، نه فقط واژه و کلمه، که دانش و پرستش و عشق و عرفان است. از میان دعاها، گویا عرفه بر سراچه‌ی دل آدمی بیشتر می‌نشیند و قلب انسان، فرشِ مضامین آن می‌شود. خود را خیلی‌خالی از بهره‌مندی آن می‌دانم، اما با این‌همه ضعف و بیراهه، که بر سراسر وجودم گسترانیده شده، این دعا را دوست می‌دارم؛ شاید دست‌کم به دو علت:

 

 

یکی این‌که از نای پاکِ سروَرمان امام حسین (ع) -آن آموزگار همیشه‌ی انسانیت و شرف- برخاسته است. و دوم این‌که وقتی فرازفراز آن به زبان شیرین‌تر فارسی برگردان می‌شود، چونان گُدازه‌ی آتشفشان از شکافِ درون انسان به بیرون می‌جهد و به مانند زلزله بر وجود پُرخطا و پُراشتباه و پُرگناه‌ بشر تکانه و ریشتر می‌آفریند، که تا کمی، -آری، تا کمی- کمتر غفلت بورزد و بیش به بیراهه نروَد تا به قول قشنگ حضرت اباعبدالله (ع) خدا «آرزوی» ما شود و دیده‌بانِ حاضر. من شش فراز از چندین فراز را -که اوج بیشتری می‌افکند- برای بازخوانی و بازاندیشی و بازگرَویدن، از عرفه‌ی عزیز [منبع] برمی‌گزینم:

امام حسین (ع) با آن‌همه قُرب و مقام و ارج در پیشگاه خداوند، چنین زمزمه می‌کند در بلندای صحرای عرفات. و ترنُّم (=سُرایش و نجوا) می‌دارد با خدای لایزال (=بی‌زوال):

«مرا در هر سال با افزوده‌شدن به وجودم، پرورش دادی تا آفرینشم کامل شد و تاب‌وتوانم معتدل گشت،... چنان‌که معرفتت را به من الهام فرمودی... و به آنچه در آسمان و زمین‌ات از پدیده‌های خلقتت پدید آوردی بیدارم نمودی، به سپاسگزاری و یادت آگاهی‌ام دادی و طاعت و عبادتت را بر من واجب نمودی و آنچه را پیامبرانت آوردند به من فهماندی و پذیرفتن خشنودی‌ات را بر من آسان کردی...»

«خدایا از اختلاف آثار و تغییراتِ احوال دانستم که خواسته‌ات از من این است که خود را در هر چیز به من بشناسانی تا در هیچ‌چیز نسبت به تو جاهل نباشم...»

«خدایا به تدبیرت نسبت به من، مرا از تدبیرم و به اختیارت، از اختیارم بی‌نیاز گردان...»

 

«خدایا کتابت راست گفته و اخبارت صادقانه است...»

«إِلٰهِى.. أَنْتَ أَمَلِى. خدایا تو آرزوی منی.»

«أَنْتَ الرَّقِیبُ الْحاضِرُ. تو دیده‌بانی حاضری.»


۹ مرداد ۱۳۹۹

 

از لا‌به‌لای پیام حج امسال رهبر انقلاب:

«امروز بیداری اسلامی به معنی توجه‌ی نخبگان و جوانان مسلمان به دارائی‌های معرفتی و معنوی خود یک حقیقت انکارنشدنی است. امروز لیبرالیسم و کمونیسم که در صد سال پیش و پنجاه سال پیش برجسته‌ترین ارمغان‌های تمدن غرب شمرده می‌شد، بکلی از جلوه افتاده و عیوب درمان‌ناپذیر آن‌ها آشکار شده است. نظام مبتنی بر آن یک، فروپاشید و نظام مبتنی بر این دیگری هم، درگیر بحران‌های عمیق و در شُرُفِ فروپاشی است.

 

امروز نه فقط الگوی فرهنگی غرب -که از آغاز هم با وقاحت و رسوائی پا به میدان گذاشت- بلکه حتی الگوی سیاسی و اقتصادی آن یعنی دموکراسی پولْ‌محور و سرمایه‌داری طبقاتی و تبعیض‌آمیز، هم ناکارآمدی و فسادانگیزی خود را نشان داده است.

 

امروز کم نیستند نخبگانی در جهان اسلام که با گردن برافراشته و باافتخار و سربلندی، همه‌ی ادعاهای معرفتی و تمدنی غرب را به چالش می‌کشند و جایگزین‌های اسلامی را با صراحت نشان می‌دهند. امروز حتی برخی متفکران غربی که پیش از این، لیبرالیسم را مغرورانه، پایانِ تاریخ معرفی می‌کردند، به ناچار آن ادعا را پس گرفته و به سرگردانی نظری و عملی خود اعتراف می‌کنند.» (منبع)

 

 

پاسخ:

سلام. بلی؛ درست فرمودی. فروتنی، فروگذارده نمی‌گردد از هر کسی که به ادب و آداب‌دانی آمیخته و فرهیخته است. آری؛ فروتنی در تنِ و روح ایرانی چونان ریشه‌ی چنارِ دیرین‌سال فرو رفته و ریشه دوانده است. سپاس.

 

سلام. خواستم به این گزاره‌ی «امری» نه «اِخباری» جناب‌عالی، گفته‌باشم این جمله‌ی شما در یک معنا یعنی این‌که غیرعلمای دینی همگی ساکت باشند و فقط علمای دینی سخن بگویند، حال آن‌که قرآن، فهم -به هر اندازه و‌ میزان- را برای همه‌ی «ناس» قائل است نه فقط‌وفقط برای خواص. از سوی دیگر وقتی مردم درباره‌ی مسائل سخن می‌گویند این در واقع می‌تواند علاوه بر بینش فرد، شامل پرس‌وجو و مسئله‌آفرینی هم بشود و کار علمای فن را پیش براند، چنان‌که شهید مطهری وقتی با سیل سؤال در دانشگاه‌ها مواجه شد، استاد مطهری و متفکر زبردست و حاذق شد. پس، نمی‌توان به کسی گفت «شما از دیدگاه اسلام نمی توانید بیان کنید که...». بگذرم و در بحث‌تان ورود نکنم.

 

خار در پا

نویسنده: ابراهیم طالبی دارابی دامنه

به نام خدا.  به قول مرحوم بدیع‌الزمان فروزانفر در ص 72 «تقریرات» به کوشش سید محمد دبیر سیاقی، «هر کلمه از کلمات پیغمبر (ص) برای مسلمین صدر اسلام قیمت داشته است» زیرا می‌خواستند به مقامات بلند معنویت برسند. و همین موجب می‌شد به جمع‌کردنِ روایت و حدیث بپردازند به‌طوری‌که نقل است حضرت ابوذر غفاری به «شام» مسافرت کرد تا حدیثی بشنود.

این رفتار به تعبیر فروزانِ مرحوم فروزانفر از جهت «چاره برای آتشِ دل و درمان و دوایی برای ریشِ درون خویش» بود. و کلمات رسول رحمت (ص) همه بوی اخلاق می‌داد و رنگِ ساختن داشت و هزاران اِشکال در تربیت نفس را برطرف می‌کرد که به قول مولوی خارِ روحی هزاران درجه از مشکلات زندگی سخت‌تر است:

 

چون کسی را خار در پایش جهَد

پای خود را بر سر زانو نهَد

وز سرِ سوزن همی جوید سرش

ور نیابد می‌کُند با لب ترَش

خار در پا شد چنین دشوار یاب

خار در دل چون بوَد وا دِه جواب

خار در دل گر بدیدی هر خسی

دست کی بودی غمان را بر کسی

(مثنوی مولوی، دفتر اول)

 

نکته: همه‌ی ما روزی‌ روزگاری، به نحوی، خاری از پای خود درآوردیم، پای خاررفته را روی زانو گذاشتیم و بیرون کشیدیم و حتی با دهن خیسش کردیم که راحت درآید. هرچند می‌دانیم که پیداکردنِ خار در پا سخت است و درآوردنِ آن، هنوز هم سخت‌تر، ولی خاری که در روح و دل فرو روَد، بیرون‌آوردنش، استاد می‌طلبد؛ استادِ کاربلد. و چه استادی بالاتر از امام و پیغمبر؟ گِره را باز نمی‌توان کرد مگر به کمک کتاب و امام و پیغمبر. این بود که افرادی در صدر اسلام به درِ خانه‌ی «صحابه» می‌رفتند و می‌پرسیدند که از پیغمبر اکرم (ص) چه حدیثی روایت می‌کنید.

 

یادآوری ۱ : صحابه یعنی کسانی که پیامبر (ص) را دیدند. مثلاً با این تعریف، اویس قرَن عاشق‌پیشه‌ی رسول خدا (ص) که پیامبر را ندید، صحابه نیست. ولی برخی می‌گویند صحابه یعنی کسانی که در طول مدت حضور رسول خدا (ص) صحبت با آن حضرت داشتند.

 

یادآوری ۲ : اهل فن واردند که آنقدرها بازار جعلِ حدیث، رونق داشت و آنقدرها حدیث «خرید و فروش» می‌کردند که اینک و دیرزمانی‌ست که می‌کوشند حدیث درست را از نادرست تشخیص دهند، تا آن حد بااهمیت، که «علم رجال» برای شناسایی روایان حدیث، در حوزه‌های علمیه باب شد تا بتوان به‌درستی حدیث «صحیح» و «قوی» و... به چنگ آورد. چراکه کتاب و عترت کنار هم‌اند برای رستگاری و سعادت.

 

یک افزوده‌: شیخ ابوسیعد ابوالخیر برای دلباختگی شدید اویس قرَنی یمنی به پیامبر (ص) این رباعی دلرُبا را سُروده (منبع)؛ او که از یمن به شوق و عشق برای دیدار پیامبر (ص) به مدینه‌ی منوّره شتافته اما پیامبر خدا در خانه نبوده و او ندیده به یمن بازگشته، تا باز نیز مادر تنهایش را پرستار باشه.

 

گر در یمنی چو با منی پیش منی
گر پیش منی چو بی منی در یمنی
من با تو چنانم ای نگار یمنی
خود در غلطم که من توام یا تو منی

۱۰ مرداد ۱۳۹۹

 

به یاد تیلا

 

نویسنده: ابراهیم طالبی دارابی دامنه

 

به نام خدا. یکی دو روز مانده‌بود به روز موعود، کاملاً مهیّا می‌شدیم که تیلابه‌دست بچرخیم و بیاویزیم و بخوریم. مانند مسافری که دو شب پیش از مسافرت، از ذوق و شوق خواب از سرش می‌پرد و به ولوِله می‌افتد، ما هم «گُنگ خواب‌دیده» می‌شدیم. صبحِ ضُحی که فرا می‌رسید به هر حیاط که پا می‌گذاشتیم پُربار و بِنه، برمی‌گشتیم. درست زمانی وارد می‌شدیم که کار از پوست‌کَندن گذشته باشد و به بُرش و تقسیم رسیده باشد.

 

یکی جگر می‌داد، یکی فیله، دیگری راسته. و آن بعدی هم قُلوِه. البته برخی‌ها لَشخِه می‌دادند و بدتر از آن بعضی هم، لامَصّب! دُنبلان! البته اگر کسی «کاکّل» داشت گوشتِ بهتر و بیشتری می‌گرفت؛ به لطفٍ مرحمت و احترام سادات.

 

یادم است وقتی سالی، در آهنگرمحله به خونه‌ی حاج قاسم آهنگر رفته‌بودیم. از میان جمع نوجوانانه‌ی‌مان، او نگاهی به من انداخت و گفت تو بچه‌ی کی هستی؟ به زبان محلی: «تِه کِن وَچه هَسّی؟» گفتم: بچه‌ی شِخ علی‌اکبر. به گویش محلی: «شِخ عَی لَک بِر».

 

فوری لَب جُوید -مانند همیشه‌اش- و تبسّمی زد و گویی گفت صبر کن. صبر کن. کمی ایستادم، دیدم یک دُوری (=بشقاب) گوشت آوُرد داد به من.

 

کیف کرده بودم آن سال. حاج قاسم آهنگر اگر هنوز در قید حیات باشند -که نمی‌دانم، ان‌شاءالله که باشند- به گمانم مُسن‌ترین فردِ داراب‌کلاست؛ نیز همواره اهل تکیه و مسجد و شاید هم بذل و بخشش. من بعدها بنا به نقلی فهمیدم ایشان به پدربزرگم مرحوم «کبل آخوند» احترام و یادِ ویژه‌ای می‌کند.

 

تتمّه: تیلا، تکّه شاخه‌بُریده‌ی درخت بود که نوکش را با کارد، تیز می‌کردیم که گوشتِ قربانی راحت‌تر در آن فرو روَد. تَه‌اش هم، یک نیم‌شاخه‌ی کجِ اضافه داشت مانند تینگلی دَره (=داس) که نمی‌گذاشت گوشت به زمین بریزد.

 

این بود گوشه‌ای از فرهنگ روا و رایج و دلرِبا و روح‌افزا در روز عید قربانِ شیرینِ دیرینِ آن زمانِ داراب‌کلا. الان را نمی‌دانم اما.

 

۱۱ مرداد ۱۳۹۹

 

با آیه:

 

سَیَقُولُونَ لِلَّهِ ۚ قُلْ أَفَلَا تَذَکَّرُونَ (آیه‌ی ٨٥ مؤمنون)

 

(بر اساس ندای فطرت، و بداهت عقل) خواهند گفت: (همه‌ی کائنات، و از جمله زمین و ساکنان آن) از آن خدایند. بگو: پس چرا نمی‌اندیشید و یادآور نمی‌گردید (که تنها مالک کائنات شایسته‌ی پرستش است و بس؟).

 

 

فَأَقِمْ وَجْهَکَ لِلدِّینِ حَنِیفًا ۚ فِطْرَتَ اللَّهِ الَّتِی فَطَرَ النَّاسَ عَلَیْهَا ۚ لَا تَبْدِیلَ لِخَلْقِ اللَّهِ ۚ ذَٰلِکَ الدِّینُ الْقَیِّمُ وَلَٰکِنَّ أَکْثَرَ النَّاسِ لَا یَعْلَمُونَ (آیه‌ی ٣٠ روم)

 

روی خود را خالصانه متوجّه آئین (حقیقی خدا، اسلام) کن. این سرشتی است که خداوند مردمان را بر آن سرشته است. نباید سرشت خدا را تغییر داد (و آن را از خداگرائی به کفرگرائی، و از دینداری به بی‌دینی، و از راستروی به کجروی کشاند). این است دین و آئین محکم و استوار، و لیکن اکثر مردم (چنین چیزی را) نمی‌دانند.

 

ترجمه‌ی هر دو آیه از مرحوم مصطفی خرّم‌دل

 

پاسخ:

سلام. تو که کامل می‌دانی، که خیلی ساله، من، گیاه و میوه و حُبوب می‌خورم، نه گوشت!

 

 

سه نظر به سه خبر
 
نویسنده: ابراهیم طالبی دارابی دامنه
 
۱. اول خبرم را بنویسم: جاستین ترودو -رهبر حزب لیبرال کانادا و نخست وزیر این کشور- در کمیته‌ی تفحّص امور مالی پارلمان کانادا، ۹۰ دقیقه از خود دفاع کرده تا بلکه از رسوایی مالی‌اش جلوگیری کند. (منبع)
 
نظرم: جُرمش درین پرونده چی بوده؟ تا جایی که من در خبرها کَندوکاو کردم این بوده که او به یک مؤسسه‌ی «خیریه» یک «قرارداد پرسود دولتی» اِعطا (=بخشش، هِبه) کرده. حال اشکالش مگه چی بوده؟ چون در سال‌های دورتر، این مؤسسه‌ی «خیریه» ۳۰۰ هزار دلار کانادا، به مادر و برادر وی برای ایراد سخنرانی‌ها کمک کرده است و نیز همسرش نیز پیش از آن‌که «ترودو» رهبر حزب لیبرال کانادا شود، ۱۵۰۰ دلار کانادا در سال ۲۰۱۲ از این «خیریه»، گرفته.
 
راستی! لفظ کانادا یعنی سرپناه، یعنی دهکده. که یه عده خیلی هوَس این دهکده را کرده که راهی کانادا شوند و پیشه بیابند! و ریشه بزنند! آخه کانادا تحت پادشاهی ملکه الیزابت بریتانیا اداره می‌شود. بگذرم! و وارد ایران و مفهوم نظارت «بر» و «در» حکومت نشوم!
 
۲. این خبرم را مستقیم نقل می‌کنم: «من گفتم نعشِ این شهید عزیز [اصلاح‌طلبی] روی دستان ماست... ترسم از این است که نعشِ این شهید عزیز زیر پا‌های ما قرار بگیرد.» (منبع)
 
نظرم: این را آقای محمدرضا تاجیک گفته. ولی او نگفته وقتی آقای سعید حجاریان در همان عصرِ حکومتِ حجت‌الاسلام سیدمحمد خاتمی آوا سر داده که «اصلاحات مُرد، زنده باد اصلاحات» این نعش و به تعبیر او «شهید عزیز» در تابوت و دفن رفته بود؟ یا نه، باز هم به این «نعش» شوک دادند و به سالن «اِحیا» بردند و نفَسش را بازگرداندند؟! نکند نفسِ مصنوعی داده بودند و ملت را بی‌خبر گذاشته بودند که من نمی‌دانم.
 
آقای محمدرضا تاجیک -که در دوره‌ی ارشد سیاست از او «درس تئوری‌ها» را با نمره‌ی ۲۰ گذراندم- دست‌کم می‌گفتند این نعش، کی نعش شد؟ کی آن را نعش کرد؟ و چی آن را به نعش بدَل ساخت و چه نماز میّتی بر آن گزارده شد! که اینک او نگران است این نعش «زیر پا‌ها» نرود! و زودتر دفن شود! و بر زمین نماند. چون در شرع تأکید رفته است میّت نباید زیاد بر زمین بماند! زودتر باید در قبر شود! بگذرم! ولی حتماً بگویم که تفکر اگر از منطق و مبانی دینی، پُر شده باشد و ملت به خلوص و دیانت و آزادی و مردمی‌ماندنِ آن تفکر شکّ نکند، نه فقط می‌تواند نعش نشود، بلکه به نشئه‌ی بهتری نیل کند؛ البته بدون دگردیسی تاکتیکی!
 
۳. تلفیق خبر و نظرم: یک روزنامه -که از نگاه من سعی می‌کند وانمود کند از همه سرتر است و با حرف «ش» و با مدیریت «ر» به زیر چاپ می‌رود- به ستودنِ سید پرویز فتاح پرداخته. البته شما می‌دانید شاید هم برای ۱۴۰۰. (منبع)
 
سید پرویز فتاح، هم سابقه‌ی جهاد سازندگی دارد و هم سابقه‌ی سپاهی. او در «دانشگاه شریف» درس خوانده و در دانشگاه امام حسین (ع) دوره‌ی تکمیلی را.
 
فقط یادآور: «شریف» برگرفته از نام مجید شریف واقفی دانشجوی مهندسی برق این دانشگاه (=آریامهر سابق) است که پیش از انقلاب، بر اثر تغییر ایدئولوژیک «سازمان مجاهدین خلق» (که منجر شده بود به تصفیه‌ی خونین اعضایی که بر مواضع اسلامی ایستادگی داشته و با تزِ التقاطی مارکسی آن مخالفت می‌ورزیدند) به دستور آن سازمان ترور شد.
 
۱۲ مرداد ۱۳۹۹
 
 
بدتر از دو گرگِ درّنده!

نویسنده: ابراهیم طالبی دارابی دامنه

به نام خدا. استادی ارجمند، چندی پیش به من، متنی نگاشت که خواندن آن خیلی تکان‌دهنده و تآمّل در آن واقعاً خیره‌کننده بود. با مطالعه‌ی متنش با خود وعده کرده‌بودم متنی بنویسم که هم‌راستا با آن باشد و دربرگیرنده‌ی مفاد آن. اینک این نوشته‌ام ثمره‌ی آن وعده است.

 

امام علی (ع) در دوره‌ی حکومت در کوفه گاهی در بازارها قدم می‌زدند، آیه‌ی ٨٣ قصص را برای انذار مخاطبان، تلاوت و تفسیر می‌نمودند؛ آیه‌ای که پندی منحصر برای زِمامداران نیست، بلکه هشداری برای همه‌ی صاحبانِ قدرت در هر مَرتبت است و نیز نَویدی آرامبخش برای هر مؤمنی که ازین بلیّه‌ی بد پرهیز دارد.

 

لابُد بدین دلیل بود و شاید هم حکمتی فراتر ازین داشت که هر گاه امام صادق (ع) این آیه را می‌نگریستند، می‌گریستند و می‌گفتند با وجود این آیه، همه‌ی آرزوها «بربادرفته» است. ر.ک: (تفسیر قمی .على بن ابراهیم، ذیل آیه‌ی مورد بحث)

 

و این در واقع به یک معنا یعنی نفیِ اراده‌ی برتری‌جویی ولو در دل. و نیز نپروراندنِ بذر جاه‌طلبی ولو در سر.

 

و پیش‌تر از همه، حضرت ختمی مرتبت، پیامبر رحمت (ص) هشدار داده بودند که «دو گرگِ درّنده که در آغلِ گوسفندان رها شوند فساد و خرابی‌شان بیشتر از حُبّ مال‌ومقام در دینِ انسانِ مسلمان نیست» (ری‌شهری، محمد، میزان‌الحکمه، جلد 1، صفحه 492 (حدیث 3034) چراکه در جهان‌بینی توحیدی و مکتب اخلاقی آن حضرت -که بر سینه‌ی صدرش آیه‌ها فرو آمده و از لسانِ پاکش نکته‌ها جاری شده است- «علاقه‌ی شدید به مقام و مال، نفاق را در قلبِ انسان می‌رویانند، همان‌گونه که آب، سبزه  را می‌رویاند.» (المحجة البیضاء، جلد 6، صفحه 112)

 

و حرف آخر را وصیّ آن نبی مکرّم (ص) امام علی (ع) تمام کردند که «آخرین چیزی که از محبّت دنیا از قلب مؤمنانِ راستین خارج می‌شود، جاه‌طلبی است.» به عبارتی: حُبِّ ریاست، آری حُبِّ ریاست؛ زیرا این کُنده، آن‌چنان به انسان می‌چسبد که به‌آسانی ازو کَنده نمی‌شود!

 

آن آیه این است:

 

تِلْکَ الدَّارُ الْآخِرَةُ نَجْعَلُهَا لِلَّذِینَ لَا یُرِیدُونَ عُلُوًّا فِی الْأَرْضِ وَلَا فَسَادًا ۚ وَالْعَاقِبَةُ لِلْمُتَّقِینَ. (آیه‌ی ٨٣ قصص)

ما آن سرای آخرت را تنها بهره‌ی کسانی می‌گردانیم که در زمین، خواهان تکبّر و استکبار نیستند و فساد و تباهی نمی‌جویند (و دل‌هایشان از آلودگی‌های مقام‌طلبی و شهرت‌طلبی و بزرگ‌بینی و تباهکاری، پاک و پالوده است)، و عاقبت از آنِ پرهیزگاران است. ترجمه‌ی مرحوم مصطفی خرّم‌دل (منبع)

 

نکته‌ی ۱ : البته دنیا از مظاهر زیبنده‌ی خدا و مزرعه‌ی روز رستاخیز است؛ پس نیکوست. آنچه مایه‌ی فرومایگی‌ست، دنیازدگی‌ست. آبادانی دنیا و خدمت به مردم با این امر تفاوت دارد؛ زیرا پیامبران و امامان -سلام الله اجمعین- همگی برای این اهتمام، همت کرده و بپاخاستند و هرگز صحنه‌ی حق را خالی نکردند تا جبهه‌ی باطل جولان دهد و هر جُور خواست، جَور ورزد.

 

نکته‌ی ۲ : زشت و نکوهیده آن است که کسی برای دنیا و جاه و مقام چنان خیز بردارد و بدوَد که برای تصاحب پُست‌های دنیوی -چه نمایندگی‌ها و چه ریاست‌ها- حاضر باشد هر طور که هواهای نفسانی‌اش میل کرده، قدم برداشته و جدا از خدا بزِیَد، ولو همسانِ «یزید»؛ بدتر از دو گرگِ درّنده‌ی رهاشده در آغلِ گوسفندان!

۱۳ مرداد ۱۳۹۹۹

 

پاسخ:

سلام جناب آقا ...

در احوال علامه طباطبایی خواندم که آن عارف که هم المیزان شریف را نوشت و هم  «کیش مهر» را سُرود و هم سُنن‌النبی را تألیف کرد و هم پایه‌های فکری شیعه را غنی‌تر بیان داشت، هر وقت شهید مطهری پای درس ده پانزده نفره‌ی ویژه‌اش حاضر می‌شد، می‌فرمود با حضور وی بحث‌ها هدر نمی‌رود.

 

بنابرین، وقتی جناب‌عالی بر این متن، نکات آموزنده افزودی و اُسِّ متن و عصاره‌ی بیان را به مزرعه‌ی ادراک کشانده‌ای، یقین پیدا کردم که مطلب هدر نمی‌رود؛ زیرا هم با مربیان سر و کار داری، هم با دانش‌آموزان درآمیخته هستی و هم با محیط‌های آموزشی و تربیتی در نشست و برخاست.

 

ازین‌رو، تردیدی نیست که دانستنی‌هایی که درین صحن از سوی هر عضو مدرسه، به روی‌مان گشوده می‌شود، بازحاصلی مفید خواهد داشت، چنانچه نکات ارزنده‌ای که آقای..، با به‌کارگیری صرافت و فراست بر پست‌های مختلف اعضای مدرسه می‌نویسد، برای من سوژه و نوید و نُت، ارمغان می‌آورَد. سپاسم را به درودم بر شما، اسکورت می‌سازم و آرزو می‌کنم در رسالت آموزشی‌ات همآره درخشش داشته باشید.

دیدن یا نوشتن نظرات : ۰
مدرسه فکرت ۶۰

مدرسه فکرت ۶۰

ابراهیم طالبی  | دامنه دارابی
مدرسه فکرت ۶۰

مجموعه پیام‌هایم در مدرسه فکرت

قسمت شصتم

 

آن روزهای انقلاب و این روزهای نظام

نویسنده: ابراهیم طالبی دارابی دامنه

به نام خدا. ابتداء آن روزها: یش از این، پارسال در دو صحن نغمه و مدرسه‌ی فڪرت از شهید «عالی جویباری» فرمانده‌ی عارف‌مَسلڪ ما در گردان مسلم‌بن‌عقیل نوشته بودم ڪه به ڪارگزینی سپاه ساری نوشته بود از بخشی از حقوقم بڪاهید چون شالیزار دارم و گویا گاوداری، ڪه درآمدم ڪفاف می‌ڪند. دیروز دیدم شهیدی دیگر یعنی سید محمد امیری‌مقدم، آر.پی.جی زنِ یڪی از گردان‌های لشڪر ۲۷ محمد رسول‌الله (ص) به علت این‌ڪه «دو تا از گلوله‌های آر.پی.جی۷ ڪه شلیڪ ڪرده به هدف نخورده، حلالیت طلبیده و ۱۷ اسفند ۱۳۶۴، مبلغ ۴۰۰۰ ریال از حقوقش را به همین دلیل به سپاه برگردانده است.» (منبع)

 

حالا این روزها: اڪبر طبری و قاضی شیخ غلامرضا منصوری فراری ڪه عین پرونده‌ی سعید امامی -همه‌ڪاره‌ی «حجت‌الاسلام علی فلاحیان» وزیر اطلاعات عصر مرحوم رفسنجانی- می‌گویند ڪشته شد! را در نظر آوریم. اولی یعنی اڪبر طبری برای دو رئیس قوه‌ی پیشین -آقایان سید محمود شاهرودی و شیخ صادق لاریجانی ڪه دَم‌به‌دَم علیه‌ی مخالفان و منتقدان خطابه می‌خواندند و انڪاریه و ردّیه- گویی ملائڪه‌ی روی زمین بوده و هر ڪاری ڪه اراده می‌نموده، می‌ڪرده. و حتی وقتی هم، بِزه‌هایش توسط آقای علیرضا زاڪانی -یڪی از همفڪران هر دو رئیس پیشین قوه‌ی قضاییه- افشاء می‌شود، آقای شیخ صادق لاریجانی برآشفته می‌شود و از یار و همه‌ڪاره‌ی حوزه‌ی ریاست قوه، یعنی اڪبر طبری به دفاع برمی‌خیزد و هیچ اقدامی برای تعقیب او نمی‌ڪند و آقای محسنی اژه‌ای مدعی‌ست برای «ایشان» تخلّفش احراز نشده بود.

 

اما آن دومی یعنی شیخ غلامرضا منصوری -ڪه برخی محافل سعی می‌ڪنند او را در لباس روحانیت نشان ندهند تا مثلاً آبروی روحانیت نرود- هر چه می‌خواست علیه‌ی روزنامه‌نگاران و منتقدان می‌ڪرد و هیچ‌ڪس در درون قوه قضائیه‌ی عصرِ شیخ صادق لاریجانی جرئت نمی‌ڪرد به این دو، بگوید بالای چشمتان ابروست! چه برسد به فلان روزنامه یا فلان فعال سیاسی یا فلان مظلوم ڪه بخواهد لب به انتقاد و افشاگری بگشاید و حقش را بستاند. تا این ڪه سازمان اطلاعات سپاه ورود ڪرد و از فساد این دو فرد پرده برداشت و ملت باخبر شد میلیاردها تومان مانند یڪ هلوی راحت‌الحلقوم بلعیده شد و غاپیده. امید است اینان، بی‌شائبه، در تمام مأموریت‌هایی ڪه به آن واداشته می‌شوند ڪاشفی عادل باشند.

 

انتهاء نڪته‌ها:

 

نڪته‌ی یڪ این‌ڪه هر گاه باب انتقاد، نه فقط بسته ڪه چندقفله باشد، بیشترین زیان را خودِ جمهوری اسلامی ایران می‌ڪند؛ زیرا اڪبر طبری‌ها و قاضی شیخ غلامرضا منصوری‌ها با خیال راحت و احساس مَصونیت از پستان نظام می‌دوشند و بر مَشڪ و خیڪِ خود می‌افزایند و آن‌گاه حتی رئیس قوه‌ی قضائیه هم فڪر می‌ڪند این‌گونه افراد گویی معصوم! هستند و پاڪ و پاڪیزه و به قول ادبیات یڪ جناح خاص: پاڪ‌دست! ڪه هرگز خبط و خطایی از آنان سر نمی‌زند! زهی خیال باطل!

 

نڪته‌ی دو آن‌ڪه آیا روحانیت ایران با این رَختِ بی‌ریختی ڪه اَمثالِ اڪبر طبری‌ها و قاضی شیخ غلامرضا منصوری‌ها بر تَنِ نظام پوشاندند، شرمسار نیستند در روضه‌خوانی‌ها و سخنرانی‌ها و منبرهایی ڪه ملت متدیّن خویشتن‌دارِ شڪیبا را افاضه می‌فرمایند و روشنگری، از سجایای حڪومت علوی بگویند و مثلاً عزلِ عثمان بن حُنیفِ استاندار توسط امام علی (ع) به خاطر شرڪت در یڪ مهمانی خلاف عرف علوی را شرح ڪنند!؟ شرم دارند. باور دارم آن وارسته‌های روحانیت، مدتی‌ست شرم دارند و پیش ملت شرمنده‌اند ڪه زبان‌شان برای بیان این نمونه‌ها و شاهدمثال‌ها گِره دارد و نمی‌چرخد.

 

نڪته‌ی سه این‌ڪه ملت ایران بارها دارد اثبات می‌ڪند «ضدانقلاب» نیست، ضدِّ فساد و غارت است. سال‌ها به ایثار ایثارگران و سازندگان، این انقلاب شڪوفا شد و غنچه و‌ گل داد. اما به‌یڪ‌باره، چپاولگران چپاول می‌ڪنند و دل مردم را فسُرده. سه تُن گُل محمدی، با هزار زحمت به یڪ لیتر گلاب و اِسانس تبدیل می‌شود؛ گلابِ انقلاب را ڪه با خون شهیدان تهیه شده است را یڪ‌شبه به بادِ فنا و تباه ندهید. به قول سَدید امام خمینی -رهبر ڪبیر انقلاب اسلامی- (منبع) بترسید از روزی ڪه مردم بخواهند «ایام‌الله دیگری» خلق ڪنند:

 

«این مردم زاغه‌نشین ڪه شماها را روی مَسند نشانده‌اند ملاحظه آنها را بڪنید، و این جمهوری را تضعیفش نڪنید. بترسید از آن روزی ڪه مردم بفهمند در باطنِ ذات شما چیست، و یڪ انفجار حاصل بشود. از آن روز بترسید ڪه ممڪن است یڪی از «ایام الله» -خدای نخواسته- باز پیدا بشود. و آن روز دیگر قضیه این نیست ڪه برگردیم به ۲۲ بهمن. قضیه [این‌] است ڪه فاتحه‌ی همه‌ی ما را می‌خوانند!»

۶ تیر ۱۳۹۹

 

نیامده‌ام تا باطل کنم، آمده‌ام تا تمام کنم
 
به نام خدا. در کتابِ «فرهنگ تحلیلی مذاهب آمریکا» اثر لئو راستن که توسط محمدعلی بقایی (ماکان) به فارسی برگردان شده است با جمله‌ای از حضرت مسیح (ع) آشنا شده‌ام که به نظر من پیام ژرفی دارد. گویا در آیه‌ی هفدهم باب پنجم انجیل «متی» و شاید هم «لوقا» درج شده‌است که من به استناد همین کتاب نقل می‌کنم. عیسی مسیح (ع) فرمود:
 
«گمان مَبرید که آمده‌ام تا تورات و صُحُفِ انبیاء را باطل سازم، بلکه تا تمام کنم.» (منبع) پرتال جامع علوم انسانی. پژوهشگاه علوم انسانی
 
خواستم با این جمله‌ی حضرت عیسی‌بن مریم (ع) دست‌کم سه حرف گفته‌باشم:
 
۱. بین واژگان تمام‌کردن و کامل‌کردن فرق اساسی‌ست. مثلاً یک ساختمان را با پی‌ریزی شروع و با نماکاری و شیشه‌گذاری تمام می‌کنند. اما برای یک انسان مفهوم تمام‌کردن به کار نمی‌رود بلکه کامل‌شدن به کار می‌رود.
 
۲. شاید -تأکید می‌کنم شاید- مسیح (ع) می‌دانست که مأموریت کامل‌کردن دین بر عهده‌ی او نیست و دین آسمانی با بعثت (=برانگیختن) پیامبر خاتم (ص) کامل می‌شود و حضرت مصطفی (ص) این کار را بر عهده می‌گیرند. و چنین هم شد و آیه‌ی اِکمال «...الْیَوْمَ أَکْمَلْتُ لَکُمْ دِینَکُمْ وَ أَتْمَمْتُ عَلَیْکُمْ نِعْمَتِی وَ رَضِیتُ لَکُمُ الإِسْلاَمَ دِینا...» (آیه‌ی ۳ سوره‌ی مائده) از نشانه‌های خاتمیت است. دانشنامه‌ی اسلامی
 
یعنی «...امروز، دین شما را کامل کردم و نعمت خود را بر شما تمام نمودم و اسلام را به عنوان دین شما پذیرفتم...»
 
۳. یک درس هم ازین جمله‌ی حضرت «کلمه» (ع) برای امروز ایران ما می‌تواند این باشد که دست‌اندرکاران فعلی کشور برای اِبطال همدیگر نکوشند، برای تمام‌کردنِ کارهای وعده‌داده‌شده بکوشند و دست به اِکمال بزنند. حضرت مسیح (ع) برای اصلاح شریعت حضرت موسی (ع) برانگیخته شده‌بود که توسط علمای قوم یهود به انحراف کشیده شده بود و از تورات جز تحریف و تغییر آن، چیزی نمانده بود.
 
نکته: تمدن‌سازی جمهوری اسلامی ایران در عصر غیبت یک شرطش شاید این باشد که همانند کارِ حضرت مسیح (ع) برای تمام‌کردن کار کنند، نه برای باطل‌کردنِ هم. هنر کشورداری آن است که با وجود افکار مختلف -که لازمه‌ی حیات بشری‌ست- بتوان «سازگاری» و «آزادی» ایجاد کرد و «ساختن» و «آبادان‌کردن». بگذرم.
 

تحلیلی گذرا بر نامه‌ی خوئینی به رهبری

به قلم دامنه :به نام خدا. آیت‌الله آقای سید محمد موسوی خوئینی در مقدمه‌ی نامه‌ی ۷ تیر ۱۳۹۹ خود به رهبری  (منبع) ، منابع دیدگاه انتقادی‌اش را «مسموعات و مشاهدات و مطالعهٔ گزارش‌ها و تحلیل‌ها» دانسته است. سعی او برای ذڪر این سه منبع، نشان از این دارد ڪه خواسته، نامه‌اش را مستند ساخته باشد؛ هرچند مسموعات (=شنیدنی‌ها) همیشه نمی‌تواند منبعی قابل استناد باشد. بیشتر بخوانید ↓

مجموعه پیام‌هایم در مدرسه فکرت

قسمت شصتم

 

آن روزهای انقلاب و این روزهای نظام

نویسنده: ابراهیم طالبی دارابی دامنه

به نام خدا. ابتداء آن روزها: یش از این، پارسال در دو صحن نغمه و مدرسه‌ی فڪرت از شهید «عالی جویباری» فرمانده‌ی عارف‌مَسلڪ ما در گردان مسلم‌بن‌عقیل نوشته بودم ڪه به ڪارگزینی سپاه ساری نوشته بود از بخشی از حقوقم بڪاهید چون شالیزار دارم و گویا گاوداری، ڪه درآمدم ڪفاف می‌ڪند. دیروز دیدم شهیدی دیگر یعنی سید محمد امیری‌مقدم، آر.پی.جی زنِ یڪی از گردان‌های لشڪر ۲۷ محمد رسول‌الله (ص) به علت این‌ڪه «دو تا از گلوله‌های آر.پی.جی۷ ڪه شلیڪ ڪرده به هدف نخورده، حلالیت طلبیده و ۱۷ اسفند ۱۳۶۴، مبلغ ۴۰۰۰ ریال از حقوقش را به همین دلیل به سپاه برگردانده است.» (منبع)

 

حالا این روزها: اڪبر طبری و قاضی شیخ غلامرضا منصوری فراری ڪه عین پرونده‌ی سعید امامی -همه‌ڪاره‌ی «حجت‌الاسلام علی فلاحیان» وزیر اطلاعات عصر مرحوم رفسنجانی- می‌گویند ڪشته شد! را در نظر آوریم. اولی یعنی اڪبر طبری برای دو رئیس قوه‌ی پیشین -آقایان سید محمود شاهرودی و شیخ صادق لاریجانی ڪه دَم‌به‌دَم علیه‌ی مخالفان و منتقدان خطابه می‌خواندند و انڪاریه و ردّیه- گویی ملائڪه‌ی روی زمین بوده و هر ڪاری ڪه اراده می‌نموده، می‌ڪرده. و حتی وقتی هم، بِزه‌هایش توسط آقای علیرضا زاڪانی -یڪی از همفڪران هر دو رئیس پیشین قوه‌ی قضاییه- افشاء می‌شود، آقای شیخ صادق لاریجانی برآشفته می‌شود و از یار و همه‌ڪاره‌ی حوزه‌ی ریاست قوه، یعنی اڪبر طبری به دفاع برمی‌خیزد و هیچ اقدامی برای تعقیب او نمی‌ڪند و آقای محسنی اژه‌ای مدعی‌ست برای «ایشان» تخلّفش احراز نشده بود.

 

اما آن دومی یعنی شیخ غلامرضا منصوری -ڪه برخی محافل سعی می‌ڪنند او را در لباس روحانیت نشان ندهند تا مثلاً آبروی روحانیت نرود- هر چه می‌خواست علیه‌ی روزنامه‌نگاران و منتقدان می‌ڪرد و هیچ‌ڪس در درون قوه قضائیه‌ی عصرِ شیخ صادق لاریجانی جرئت نمی‌ڪرد به این دو، بگوید بالای چشمتان ابروست! چه برسد به فلان روزنامه یا فلان فعال سیاسی یا فلان مظلوم ڪه بخواهد لب به انتقاد و افشاگری بگشاید و حقش را بستاند. تا این ڪه سازمان اطلاعات سپاه ورود ڪرد و از فساد این دو فرد پرده برداشت و ملت باخبر شد میلیاردها تومان مانند یڪ هلوی راحت‌الحلقوم بلعیده شد و غاپیده. امید است اینان، بی‌شائبه، در تمام مأموریت‌هایی ڪه به آن واداشته می‌شوند ڪاشفی عادل باشند.

 

انتهاء نڪته‌ها:

 

نڪته‌ی یڪ این‌ڪه هر گاه باب انتقاد، نه فقط بسته ڪه چندقفله باشد، بیشترین زیان را خودِ جمهوری اسلامی ایران می‌ڪند؛ زیرا اڪبر طبری‌ها و قاضی شیخ غلامرضا منصوری‌ها با خیال راحت و احساس مَصونیت از پستان نظام می‌دوشند و بر مَشڪ و خیڪِ خود می‌افزایند و آن‌گاه حتی رئیس قوه‌ی قضائیه هم فڪر می‌ڪند این‌گونه افراد گویی معصوم! هستند و پاڪ و پاڪیزه و به قول ادبیات یڪ جناح خاص: پاڪ‌دست! ڪه هرگز خبط و خطایی از آنان سر نمی‌زند! زهی خیال باطل!

 

نڪته‌ی دو آن‌ڪه آیا روحانیت ایران با این رَختِ بی‌ریختی ڪه اَمثالِ اڪبر طبری‌ها و قاضی شیخ غلامرضا منصوری‌ها بر تَنِ نظام پوشاندند، شرمسار نیستند در روضه‌خوانی‌ها و سخنرانی‌ها و منبرهایی ڪه ملت متدیّن خویشتن‌دارِ شڪیبا را افاضه می‌فرمایند و روشنگری، از سجایای حڪومت علوی بگویند و مثلاً عزلِ عثمان بن حُنیفِ استاندار توسط امام علی (ع) به خاطر شرڪت در یڪ مهمانی خلاف عرف علوی را شرح ڪنند!؟ شرم دارند. باور دارم آن وارسته‌های روحانیت، مدتی‌ست شرم دارند و پیش ملت شرمنده‌اند ڪه زبان‌شان برای بیان این نمونه‌ها و شاهدمثال‌ها گِره دارد و نمی‌چرخد.

 

نڪته‌ی سه این‌ڪه ملت ایران بارها دارد اثبات می‌ڪند «ضدانقلاب» نیست، ضدِّ فساد و غارت است. سال‌ها به ایثار ایثارگران و سازندگان، این انقلاب شڪوفا شد و غنچه و‌ گل داد. اما به‌یڪ‌باره، چپاولگران چپاول می‌ڪنند و دل مردم را فسُرده. سه تُن گُل محمدی، با هزار زحمت به یڪ لیتر گلاب و اِسانس تبدیل می‌شود؛ گلابِ انقلاب را ڪه با خون شهیدان تهیه شده است را یڪ‌شبه به بادِ فنا و تباه ندهید. به قول سَدید امام خمینی -رهبر ڪبیر انقلاب اسلامی- (منبع) بترسید از روزی ڪه مردم بخواهند «ایام‌الله دیگری» خلق ڪنند:

 

«این مردم زاغه‌نشین ڪه شماها را روی مَسند نشانده‌اند ملاحظه آنها را بڪنید، و این جمهوری را تضعیفش نڪنید. بترسید از آن روزی ڪه مردم بفهمند در باطنِ ذات شما چیست، و یڪ انفجار حاصل بشود. از آن روز بترسید ڪه ممڪن است یڪی از «ایام الله» -خدای نخواسته- باز پیدا بشود. و آن روز دیگر قضیه این نیست ڪه برگردیم به ۲۲ بهمن. قضیه [این‌] است ڪه فاتحه‌ی همه‌ی ما را می‌خوانند!»

۶ تیر ۱۳۹۹

 

نیامده‌ام تا باطل کنم، آمده‌ام تا تمام کنم
 
به نام خدا. در کتابِ «فرهنگ تحلیلی مذاهب آمریکا» اثر لئو راستن که توسط محمدعلی بقایی (ماکان) به فارسی برگردان شده است با جمله‌ای از حضرت مسیح (ع) آشنا شده‌ام که به نظر من پیام ژرفی دارد. گویا در آیه‌ی هفدهم باب پنجم انجیل «متی» و شاید هم «لوقا» درج شده‌است که من به استناد همین کتاب نقل می‌کنم. عیسی مسیح (ع) فرمود:
 
«گمان مَبرید که آمده‌ام تا تورات و صُحُفِ انبیاء را باطل سازم، بلکه تا تمام کنم.» (منبع) پرتال جامع علوم انسانی. پژوهشگاه علوم انسانی
 
خواستم با این جمله‌ی حضرت عیسی‌بن مریم (ع) دست‌کم سه حرف گفته‌باشم:
 
۱. بین واژگان تمام‌کردن و کامل‌کردن فرق اساسی‌ست. مثلاً یک ساختمان را با پی‌ریزی شروع و با نماکاری و شیشه‌گذاری تمام می‌کنند. اما برای یک انسان مفهوم تمام‌کردن به کار نمی‌رود بلکه کامل‌شدن به کار می‌رود.
 
۲. شاید -تأکید می‌کنم شاید- مسیح (ع) می‌دانست که مأموریت کامل‌کردن دین بر عهده‌ی او نیست و دین آسمانی با بعثت (=برانگیختن) پیامبر خاتم (ص) کامل می‌شود و حضرت مصطفی (ص) این کار را بر عهده می‌گیرند. و چنین هم شد و آیه‌ی اِکمال «...الْیَوْمَ أَکْمَلْتُ لَکُمْ دِینَکُمْ وَ أَتْمَمْتُ عَلَیْکُمْ نِعْمَتِی وَ رَضِیتُ لَکُمُ الإِسْلاَمَ دِینا...» (آیه‌ی ۳ سوره‌ی مائده) از نشانه‌های خاتمیت است. دانشنامه‌ی اسلامی
 
یعنی «...امروز، دین شما را کامل کردم و نعمت خود را بر شما تمام نمودم و اسلام را به عنوان دین شما پذیرفتم...»
 
۳. یک درس هم ازین جمله‌ی حضرت «کلمه» (ع) برای امروز ایران ما می‌تواند این باشد که دست‌اندرکاران فعلی کشور برای اِبطال همدیگر نکوشند، برای تمام‌کردنِ کارهای وعده‌داده‌شده بکوشند و دست به اِکمال بزنند. حضرت مسیح (ع) برای اصلاح شریعت حضرت موسی (ع) برانگیخته شده‌بود که توسط علمای قوم یهود به انحراف کشیده شده بود و از تورات جز تحریف و تغییر آن، چیزی نمانده بود.
 
نکته: تمدن‌سازی جمهوری اسلامی ایران در عصر غیبت یک شرطش شاید این باشد که همانند کارِ حضرت مسیح (ع) برای تمام‌کردن کار کنند، نه برای باطل‌کردنِ هم. هنر کشورداری آن است که با وجود افکار مختلف -که لازمه‌ی حیات بشری‌ست- بتوان «سازگاری» و «آزادی» ایجاد کرد و «ساختن» و «آبادان‌کردن». بگذرم.
 

تحلیلی گذرا بر نامه‌ی خوئینی به رهبری

به قلم دامنه :به نام خدا. آیت‌الله آقای سید محمد موسوی خوئینی در مقدمه‌ی نامه‌ی ۷ تیر ۱۳۹۹ خود به رهبری  (منبع) ، منابع دیدگاه انتقادی‌اش را «مسموعات و مشاهدات و مطالعهٔ گزارش‌ها و تحلیل‌ها» دانسته است. سعی او برای ذڪر این سه منبع، نشان از این دارد ڪه خواسته، نامه‌اش را مستند ساخته باشد؛ هرچند مسموعات (=شنیدنی‌ها) همیشه نمی‌تواند منبعی قابل استناد باشد. بیشتر بخوانید ↓

«مطالعهٔ گزارش‌ها و تحلیل‌ها» هم بستگی به میزان احاطه‌ی علمی گزارشگران و تحلیلگران آن و دسترسی درستِ آنان به اطلاعات دارد. می‌ماند منبع وسط ڪه مشاهداتِ آقای خوئینی محسوب می‌شود ڪه به لحاظ اعتبار، استناد شخصی‌اش است. و به نظرم همین موجب شده است ڪه به این نتیجه برسد و با قطع و یقین و مطلق بنویسد: «آنچه در ذهن و زبان بسیاری از مردم و در زندگی آنان می‌‌گذرد زیبندهٔ نظامی نیست ڪه با پرچم اسلام به دنیا معرفی می‌شود.»

 

 

آقای خوئینی با شمردنِ چهار بند -ڪه به لحاظ فن «تحلیل محتوا» نوعی ذهن‌خوانی و زبان‌خوانی به حساب می‌آید- ابتداء اوضاع ڪنونی مملڪت را «غیرقابل‌دوام‌» می‌خوانَد و سخن انتقادی خود خطاب به رهبری را در قاب «از نگاه مردم» قرار می‌دهد تا آنگاه از جانبِ مردم «شیوهٔ مدیریت در بالاترین سطح، و قدرتِ نافذ آن» را «نقش‌آفرینِ اصلی در تمام یا اڪثر مهامّ امور ڪشور» معرفی نماید؛ یعنی خوئینی با جای‌دادنِ خود در ذهن و زبان مردم، مقصّر و موجد و موجب و مسئول این قصه یا غُصه را رهبری می‌داند..

 

در واقع آقای خوئینی با ردیف‌ڪردنِ یڪ مقدمه و برشمردنِ چهار بند از نوع افڪار و انتقادها ڪه به نظر او در ذهن «بسیاری از مردم» ایران رژه می‌رود و نیز مقصّر معرفی‌ڪردنِ رهبری در وضعیت اڪنون مملڪت، ڪه آن را در نامه‌اش توصیف ڪرده است، می‌خواسته به این رأی‌اش برسد ڪه شیوه‌ی رهبریِ آیت‌الله خامنه‌ای را نادرست اعلان ڪند؛ با این جمله‌ی نیمه‌تصریحی‌اش ڪه از زبان مردم نوشته، رهبری نظام: «باید با ملاحظهٔ همین مشڪلات و چالش‌ها» «شیوه‌ای در مدیریت امور به ڪار می‌بست ڪه امروز، گرفتار این آشفتگی‌های فرهنگی و اقتصادی و اجتماعی و ... نمی‌شدیم.»


آقای موسوی خوئینی وقتی نامه‌اش را با چند فراز به این مفاد انتقادی آغشته ڪرده و ذهن خوانندگانِ نامه را درگیر ماجرا ساخته، آنگاه زمینه را فراهم می‌بیند ڪه قلم به ڪنایه و طعنه برَد و برای تثبیت تردید و یا ردّ راهبریِ رهبری، با دو جمله‌ی شرطی و التزامی بگوید «اگر شیوه‌ای ڪه تاڪنون» رهبری برای مدیریت ڪشور «به ڪار» گرفته است «نتیجهٔ محاسبات متعارف و براساس آراء و تحلیل‌های شناخته‌شده در حڪم‌رانی است» پس باید درِ انتقاد به رهبری باز باشد و آگاهان جامعه بدون هیچ نگرانی به رهبری «تذڪر دهند و اصلاح آن را با تأڪید درخواست ڪنند» و بلافاصله در دنباله، «اگر» دومش را می‌نویسد ڪه چنانچه «مبنای تصمیماتِ» رهبری در این مدت «دانسته‌هایی از مبادی غیرمتعارف است» سرنوشت ملت، چیزی دیگر است ڪه از نگاه خوئینی‌ها «سرنوشتی محتوم و گریزناپذیر» تعبیر شده‌است.

به نظر می‌رسد آقای خوئینی -ڪه در جریان چپ، نقش هدایت و خط‌‌وربط دهی را بر عهده دارد- با سرگشاده‌ڪردنِ عمدی این نامه‌ی انتقادی، دست‌ڪم خواسته است سه ڪار ڪرده باشد:

۱. ضعف عمده‌ی جناح چپ را از چشم مردم دور ڪند ڪه پس از بحران ۸۸ حاضر شد به‌ناچاری با استراتژی «نیابت» حضور در قدرت رسمی را از دست ندهد. زیرا آنچه به حساب آقای حسن روحانی نوشته می‌شود، از نگاه منتقدان سیاسی و اقتصادی، تقصیر اصلی‌اش به گردن جناح چپ است ڪه با هزینه‌ی جناح چپ، بر ڪاندیداهای جناح راست پیروز شده است.

۲. با انتقاد از رهبری، موقعیت متزلزل جناح چپ را درمان ڪند و حالت متذبذب افرادی از این جناح را ڪاهش دهد و با توجه به احتمال تسخیر قوه‌ی دیگر از از سه قوه، در انتخابات ریاست‌جمهوری ۱۴۰۰ توسط جناح راست، برای تنور فضای انتخاباتی هیزم و یا دود و یا گرمی مهیّا ڪند و خمیر را بچسباند.

۳. شاید هم فڪر ڪرده است اڪنون زمان آن رسیده است تا از طریق نقد شیوه‌ی مملڪت‌داری رهبری و مقصّر قلمدادڪردن آیت‌الله خامنه‌ای، فصل نوینی برای جناح چپ بیافریند، با دو هدف متعارض: اگر شد، جناح چپ -حالا چه تمام‌جان و چه نیمه‌جان- در گردون و گردونه‌ی قدرت رسمی بماند، و اگر نشد، لااقل خروج از نظام و در واقع بیرون‌رفتن از سیاست رسمی، با نقد به رهبری ڪلید بخورد؛ با این برآورد احتمالی ڪه هر دو هدف، به‌جبر، تاڪتیڪِ بازی در هر دو زمینِ «درون نظام» یا «بیرون نظام» را برای آنان فراهم و میسّر و آسان می‌ڪند.

ناگفته نگذارم از نظر من، انگیزه‌ی هر شهروند برای نوشتن نامه به رهبری ڪه ناشی از شیوه‌ی علوی‌ست، قابل تفتیش نیست و من به عنوان یڪ شهروند، نامه‌ی یڪ فرد مؤثر سیاسی را به بضاعت اندڪم، ڪمی شرح داده‌ام. درست و یا نادرستِ آن، وا گذاشته می‌شود به خوانندگان.

 

نعمت آزادی در اجتهاد

نویسنده: ابراهیم طالبی دارابی دامنه

به نام خدا. در یڪی از پست‌های یڪی از اعضای محترم خواندم ڪه فتوای چند مرجع و ازجمله مرجع تقلید محترم آیت‌الله العظمی حسین وحید خراسانی را درباره‌ی «نی‌زدن و فلوت در مجالس ختم در مساجد» نوشته بود، ڪه نظر آقای وحید خراسانی با سایر جواب‌ها فرق ڪامل داشت. ایشان این‌گونه فرمودند:

 

«در همه جا، زدنِ آن حرام است و در مسجد گناهِ بزرگتری است.»

 

خواستم یڪ جمله عرض ڪنم و بگذرم. این گونه‌گونیِ استنباط و بیانِ حڪم شرع، از نعمت آزادی در اجتهاد و از برڪات مڪتب تشیّع است ڪه به قول استاد شهید مرتضی مطهری «موتور محرّڪه‌ی شیعه» است. شهر اجتهاد -قم- مفتخر است مقّر مراجع عظام است ڪه در آن، مراجع بزرگ شیعه در ڪمال آزادی و احترام، رأی و فتاوی خود را بیان می‌فرمایند ڪه گاه میان فتواها، فرق صددرصدی است، اما این اختلاف رأی، به ستیزه و استبداد منجر نمی‌شود. امید است قم به یُمنِ حرم ڪریمه‌ (س) و به نعمت آزادی و به برڪت معنویت، همآره مقّر اجتهاد و مجتهدین بماند، نه مَفرِّ استبداد و مستبدّین.

 

نڪته‌ی ۱ : چه خوب است همین آزادی و آرامش فڪری و اجتهادی در سایر علوم، در سایر شهرهای ایران میان همه‌ی متفڪران و اندیشمندان برقرار باشد و بر «مدار».

 

نڪته‌ی ۲ : به قول شهید مطهری بدین مضمون: اسلام، با آزادی ضرر نمی‌ڪند، اما با استبداد چرا.

 

نڪته‌ی ۳ : مذهب مبین شیعه با علمای برجسته‌اش در طول تاریخ با همین آزادی تفڪر و اجتهاد و اخلاق، به جهان اسلام و انسان مدد رسانده است و موجب رشد فکری مسلمین گردیده است.

۹ تیر ۱۳۹۹

 

ستیز در سرِنگِتی

به نام خدا. ما همه امتحان (=آزمون) می‌شویم. دست‌ڪم با این سه عامل: با عوامل طبیعی، مانند خشڪسالی یا تَرسالی. با فصل‌ها، چه پاییز چه بهار. و با یڪدیگر توسط همدیگر.

 

سرِنگِتی نشان‌مان می‌دهد ڪه وقتی «فراوانی» چه در بیشه و چه در بوته، تمام شود ستیز آغاز می‌شود. آنگاه شغال غذا می‌دزد، گُراز راه مخفی اضطراری برای لانه‌اش می‌ڪَند، ڪَفتار، قدرت در آرواه‌اش می‌اندازد و بر هر جّنبنده‌ای یورش می‌برَد و اساساً میان قوی با ضعیف و حتی قوی با قوی، نبردِ اراده‌ها حتی به صورت رُخ‌به‌رُخ روی می‌دهد؛ چراڪه، جایی ڪه غذا هست، رقابت هم هست، اما جایی ڪه غذا نباشد و یا ڪمیاب باشد، ستیزه و نبرد خونین، قانونِ قَسری (=جبری و اجباری) می‌شود و روال ڪارزار.

 

قلمرو، همان ڪار را با ما می‌ڪند ڪه مرزهای بین‌الملی با سایرین. تجاوز به قلمرو منجر به هرج‌ومرج و آشوب و بلوا می‌شود و دفاع از قلمرو، ڪارِ هرروزه‌ی زورمندانِ ما.

 

از آنجا ڪه در سرِنگِتی و هر جایی چون سرِنگِتی، پذیرفتنِ شڪست، «بدترین بخش ریاست» است، هیچ زورِ بازو دار، و هیچ زورِ پنچه‌افڪن و چنگال‌ورز حاضر نمی‌شود از غذای مفت و مجانی بگذرد و یا از چنگ رقیب درنیاورَد و غُرش و پرّش نڪند و بر ضعیفان ما زور نگوید.

 

ستیز در سرِنگِتی، نوعی دانشگاه است، نوعی عبرتگاه است و نیز نمایشی تماشایی برای پرهیز از سبُعیت (=ددمنشی و درندگی). در سرِنگِتی حتی یڪ شیر نر قوی‌پنجه و یڪ فیل جَسیم و تناور و عظیم‌ جثّه، به تنهایی، ضعیف است؛ باید گلّه شوند و نیز متحد بماند تا بتوانند از خود، از قلمرو خود، از چراگاه و شڪارگاه خود و همچنین از همه مهمتر از جمع و اعضای متشڪّل‌شده‌ی خود پاسبانی ڪنند تا بتوانند نگهبانِ زندگی‌شان باشند. زیرا؛ از شدّتِ نیاز است ڪه «شهامت» می‌آید. و شاید هم  شَریری و «شرارت».

 

دریدن بوفالو توسط شیرها

 

من -ڪه اساساً مستند را از فیلم بیشتر می‌پسندم- با دیدنِ یڪ مستند حیات وحش، این متن را از زبان حیوانات نوشتم؛ آخه آنچه میان آنان ازجمله در سرِنگِتی -حدّ فاصل جنوب ڪنیا و شمال تانزانیا در آفریقا- می‌گذرَد، شاید اندڪ‌پندی به دنیای ما به ارمغان آورَد. تا غارت و حقارت از جهان انسان بگذرد، ڪه گویی نمی‌گذرد. بگذار این حقیر بگذرد.

۱۰ تیر ۱۳۹۹

 

پاسخ:

سلام جناب آقای ...

نمی‌دانم. نوشته‌ات مرا به دوردستم برد. کاهنِه‌خرین‌های زحمتکش‌، وقتی به کوچه‌پس‌کوچه‌های داراب‌کلا می‌آمدند فریاد می‌زدند به لهجه‌ی جویباری:

سازّه خریمبی، سازه؛
سازّه خریمبی، سازه؛
چنگ زَمبی ۳۰۰ تِمِن.
منگ زَمبی ۶۰۰ تِمِن.
کَشه زَمبی ۹۰۰ تِمِن.

 

جعفر که دهیار داراب‌کلا شده بود، برای آنها منع آمدوشد وضع کرده بود؛ چیزی شبیه حکومت نظامی ارتشبد ازهاری! حالا من یک منگی زده‌ام به نامه. نه چنگ! یا کَشِه! پس؛ شما زیاد زور نزن و بر خود سخت نگیر.

 

پاسخ:

سلام

هر سه نکته، مفید بود؛ بلد نبودم. جمله‌ی آخر در تأکید بر پارسایی، بسیار ذی‌قیمت است. متشکرم. «ژزوئیت‌»ها هم در مسیحیت، گویا چنین رفتاری از خود بروز می‌دادند؛ همان یسوعیان؛ البته تردید دارم.

 

پاسخ:

سلام

۱. ممنونم از خواندن و نکته نوشتن. من هم خواستم این را بگویم که مراجع در انتشار استنباط‌های فقهی خود، از نعمت آزادی برخوردارند و مکتب شیعه دریچه‌ی اجتهاد را به روی فقهیان و دین‌شناسان گشوده نگه می‌دارد، نه بسته. حتی اصل خاتمیت در نبوت نیز بیانگر توجه‌دادن اسلام به عقل -به عنوان رسول باطنی- در کنار وحی -رسول ظاهری- است.

۲. من البته شنیدم، گاه علامه طباطبایی همراه با آهنگ و موسیقی نماز می‌گزارد. گویا در کتاب «مهر تابان» خوانده‌ام یا از جایی دیگر.

 

۳. باید به فتواهای مراجع احترام گذاشت، چون علامت تنوع و تکثر فهم دینی محسوب می‌شود.

۴. از توجه‌ای که نموده‌ای و نکاتی که گفته‌ای، شایسته‌ی قدردانی هستی و من هم قدردان نکاتت هستم؛ حتی اگر با آن اختلاف نظر داشته باشم.

 

یڪ بستر، یڪ راه، چند رؤیا

درنگ در نغمه. ۲۸۳

نویسنده: ابراهیم طالبی دارابی دامنه

به نام خدا. معاویه -ڪه ۲۰ سال حڪومت ڪرد و با ثروت و قدرت، افراد را می‌خرید- به دلیل ڪینه‌توزی نسبت به امام علی (ع) مردم را تهدید ڪرده و نوشته بود: «من مَصونیتِ ڪسی را ڪه حدیثی در فضیلت ابی‌تُراب روایت ڪند، سلب ڪرده‌ام.»

 

من این جمله‌ی معاویه را در ڪتاب «تاریخ شیعه» اثر «علامه شیخ محمدحسین مظفّر» ترجمه‌ی سید محمدباقر حجتی دیده‌ام.

 

اساس فڪر معاویه و سپس سایر امویان این بوده ڪه جلوی نفوذ شیعه را بگیرند. زیرا چندین عامل باعث گسترش و نفوذ شیعه شده بود. حتی امویان به تبعیت از معاویه صریحاً اعلام ڪردند: «نماز بدونِ لعنِ علی، نماز نیست.»

 

البته بهتر از من می‌دانید ڪه شیعه از سمت دیگر، از سوی غُلات (=غُلُوڪنندگان) نیز، صدمات فراوانی دیده است؛ به طوری‌ڪه امام صادق (ع) انحرافات غُلُو را انحرافی عمیق در دین معرفی ڪرده بودند و آنان را «دشمنان خدا».

 

آنها، نگرش لاهوتی به امامان شیعه نسبت می‌دادند و علاوه بر اُلوهیت (=خدایی) قائل‌شدن برای امامان، به تأویل مفاهیم قرآنی و دینی گرایش شدید داشتند.

 

خسارات غُلُو «بر پیڪر شیعه زیاد است». درین‌باره، حجت‌الاسلام رسول جعفریان در ڪتاب «تاریخ تشیّع در ایران تا طلوع دولت صفوی» مطالب فراوانی مستند ڪرده است.

 

نڪته: شیعه به یڪ عبارت «همان گرایش علوی» است، یڪ مرتبه‌ی آن «ردّ عثمان» و نحوه‌ی حڪومت‌داری اوست، اما مرتبه‌ی ڪامل آن اثبات امامت علی (ع) است و پیروی از سیره‌ی نبوی و علوی.

 

این مڪتب را پاس بداریم. با پرهیز از غُلُو، با دوری از خُرافه، با جهت‌گیری عدالت‌گرایانه و نیز با به‌ڪارگیری مبارزه با هر نوع ستم ڪه ضدیت با ستم اساس شیعه در طول تاریخ بوده است، و از همه زیباتر و آرامش‌بخش‌تر با دوستی و حُبِّ به اهل‌بیت (ع) ڪه سنگ بنای شیعه است.

 

شیعه اساساً وَدود (=بسیارمهربان) است؛ و به محمد و آل محمد، با معرفت مودّت می‌ورزد؛ پس می‌ڪوشد و باید بڪوشد ڪه افڪار آنان را پیدا ڪند و مانند آنان رفتار نماید. پیشوای صادق (ع) رئیس مذهب شیعه نیز از شیعیان خواسته‌ بودند: «همواره زینت ما باشید» نه «مایه‌ی ننگ ما».

 

جمهوری اسلامی ایران بستری برای این راه است، آیا ایرانیان خواهند توانست این راه را به دور از رؤیاها و این بستر را به دور از غلو و خرافه زینت باشند. چنین باد؛ ان‌شاءالله تعالی.

۱۱ تیر ۱۳۹۹

 

پاسخ:

 

سلام جناب آق شیخ عسکر

 

۱. این رباعی منتسب به باباطاهر دنباله که ندارد. ۲. البته دیدگاه من این است داوری در امور شخصی مردم و عاقبت هر انسان فقط در یدِ خدای بخشنده و متعال است. ۳. من البته اگر در موقعیتی که شاعر ترسیم کرده، قرار بگیرم، بر خلاف توصیه‌ی شعر، به انسان می‌دهم و سپس به سگ. زیرا به‌هرحال در تزاحمِ بین انسان و سگ، انسان -ولو تارکِ صلات- مقدم است. بگذرم.

 

شعرها را موقع تایپ این‌گونه درست بنویس:

 

جهنم تار شد از بی‌نمازان

خدا بیزار شد از بی‌نمازان

اگر خواهی ببخشی لقمه‌ی نان

بده بر سگ، مَده بر بی‌نمازان

بابا طاهر

 

سه شرح بر سه عڪس

 

نویسنده: ابراهیم طالبی دارابی دامنه

 

عڪس یڪم، برنج‌ڪاری در «نپال» است. بنیاد ڪار برنج -ڪه انگار مفهوم «رنج» را حامله است- بر نیروی زنان استوار است؛ این، نه فقط در شالیزارهای نپال و هند و ویتنام و اورگوئه دیده می‌شود ڪه در عطر زحمت‌های طاقت‌فرسای زنان در شالی‌های خطّه‌ی شمال ایران، لنجان اصفهان، عنبربوی خوزستان و ڪلات نادر مشهد خراسان هم، به‌وفور با مشام‌مان آشناست.

 

و

 

 

من یادم است پدرم -ڪه یڪ شیخ بود و ڪشاورز- هرگز خواهرانم را به شالیزار مردم نمی‌فرستاد. می‌گفت روماتسیم می‌گیرید و این ڪار با زنان سازگار نیست . بگذرم ڪه ڪار در «تیل‌دِله» ڪارِ هر ڪی نیست.

 

عڪس دوم، دختر خردسالی‌ست از «زاج» هرمزگان. او -ڪه اسمش را نمی‌دانم- به همراه ۱۵۰ خانوار دیگر ڪه از سیل دی‌ماه ۱۳۹۸ از خانه‌های‌شان آواره و در  چادر‌های جمعیت هلال احمر اسڪان داده‌شدند، این روزها زیر جولانِ عقرب و رُتیل و گرمای ۵۰ درجه، دست‌وپنجه نرم می‌ڪند.

 

 

وقتی زیر ڪولر، داغی را حس نمی‌ڪنم پیش این دختر زاجی شرمشارم و همدرد. و وقتی چهرگان و چشمان درخشان او را دیدم، خودبه‌خود چشمم را نمناڪ یافتم. خدا را شڪر ڪه هلال احمر و نظامِ برآمده از فریاد زاغه‌نشینان، به فڪر آسیب‌پذیرهای جامعه هستند.

 

 

عڪس سوم، مصلای نمازجمعه‌ی ساری‌ست. نمی‌دانم چرا تندیس یا یادمان مرحوم آیت‌الله شیخ نورالله طبرسی را در محل نمازگزاران جانمایی ڪردند، ڪه از نوجوانی در پای منبرها شنیدیم، در مسجد و نمازخانه نباید عڪسی نصب ڪرد.

 

من یادم است مرحوم آقا دارابڪلایی همیشه قاطعانه با نصب هر عڪسی در مسجد جامع داراب‌ڪلا به مخالفت و مقابله می‌پرداختند، و ما در اوایل انقلاب بر اثر شور انقلابی و جوانی حتی اصرار می‌ورزیدم عڪس امام خمینی باید در مسجد نصب شود. البته اتوریته‌ و حتی ڪاریزمای محلی و منطقه‌ای مرحوم «آقا» آنچنان بالا بود ڪه هر جرئتی را از جُربُزه‌ی هر ڪسی می‌ربود.

 

 
عکس از: شمال‌نیوز (منبع)

 

آری؛ بعدها ڪه ڪمی قد ڪشیدیم، می‌فهمیدیم ڪه آقا درست می‌فرمود و در واقع می‌خواست درس «توحید» و یڪتاپرستی به همگان بدهد و راه اخلاص را یادِمان دهد. حالا «یادمان» مرحوم طبرسی امام جمعه‌ی پیشین ساری در ردیف همان اقدامی است ڪه مرحوم آقا آن را به نمازگزاران آموخت.

 

گمان می‌ڪنم روح خودِ آقای طبرسی ازین ڪارِ دست‌اندرڪاران مصلای ساری آزُرده باشد؛ زیرا در محلِ نماز و مصلّون، جای هیچ عڪسی و تندیس هیچ چیزی نیست، حتی اگر تندیس و یادمان پیامبر اڪرم (ص) حضرت امام حسین (ع) باشد. یادِمان باشد پیامبر اسلام (ص)، درون ڪعبه را برای اصالت‌بخشیدن به اصل توحید و یگانگی -ڪه زیربنای اسلام است- از هر بُتی خالی ڪردند و آنها را درهم ریختند.

 

نڪته: اخلاص و توحید را با ڪارهای نسجیده نباید مخدوش ڪرد.

 

۱۲ تیر ۱۳۹۹

 

پاسخ:

سلام

۱. شما نگاه به معنی «اَبعد» مفهوم کردی. من نگاه به «اَقرب» آن. به نظر من در مفهوم‌شناسی نگاه به «اَقرب» بر نگاه به «اَبعد» ترجیح دارد. پس من سعی کردم در توضیح به جناب آق شیخ عسکر، نزدیک‌ترین معنی را بر دورترین معنی رجحان دهم.

 

۲. شما از ظاهر عبور کردی و به تفسیر و تأویل پرداختی که البته این کار از پیش‌نیازهای فهم خصوصاً در نگرش‌های تفهّمی است، اما من در ظاهرِ مفهوم وفادار ماندم؛ زیرا اصل بر این است ظاهر مفهوم از برداشت رایج تبعیت می‌کند نه از تتبع و کنکاش. مثلاً «صمد» در سوره‌ی توحید یعنی توپُر و چندین معنی هزارتوی دیگر. اما مردم از «صمد» معنی ظاهری «بی‌نیازی» را در نظر می‌گیرند و بسنده هم می‌کنند.

 

۳. در آن شعر، چه نماز به معنی همین رو به قبله‌ایستادن و رکوع و سجود باشد، چه رازونیاز و آنچه شما برداشت کرده‌ای، مهم این است محور شعر بر لقمه‌دادن است که به‎‌هرحال از نظر من انسان بر سگ مرجحّ است ولی شاعر سگ را اولویت داد.

 

۴. شعر دارد مفهوم اهمیت نمازخواندن را یادآوری می‌کند که گویا در قرآن هم بر جایگاه خوش مصلّون در بهشت، تأکید اکید رفته است. این‌که مصلّون و صلات چندین معنی دارد، مهم نیست، مهم در آن شعر، ترجیح‌دادن سگ بر انسان است؛ که از نظر من شعر منتسب به باباطاهر در این باره می‌لغزد و من آن را قبول ندارن.

 

۵. البته تا جایی که لازم باشد هر کس می‌تواند دست به کشف غایتِ شعر و هدف شاعر بزند اما من نمی‌دانم آن زمان که این رباعی ساخته می‌شد، شاعر به واقعیت جامعه‌اش نظر افکنده بود، یا تخیّلات خود را بازگفت.

 

میلاد خجسته‌ی حضرت رئوف امام رضا:

در طوس بیا و عِلم قرآن برگیر
آن حکمت وَحیانی فُرقان برگیر
از زاده‌ی موسی، قَبَسی را که به طور
موسی طلبید، از خراسان برگیر

(طوسیات، استاد محمدرضا حکیمی)

۱۳ تیر ۱۳۹۹

 

وَ جَمَعَ فَأَوْعَىٰ

 

و دارائی را جمع آورده است و در خزینه‌ها نگاهداری کرده است (و در خیرات و حسَنات آن را مصرف ننموده است).

 

[«أَوْعی»: در گنجینه‌ها نگاه داشته است. یعنی ثروت را فقط انباشته و نگاه داشته و در راه خدا مصرف نکرده است.]

(١٨/معارج)

(ترجمه و توضیح مرحوم مصطفی خرّم‌دل)

(منبع)

۱۴ تیر ۱۳۹۹

 

گل‌آلود نه‌ایم

 

ما ناب گلابیم، گل‌آلود نه‌ایم

یا همچو چراغ تیره در دود نه‌ایم

با اینهمه بود، غیر نابود نه‌ایم

در عین وجود هیچ موجود نه‌ایم

(رباعیات. رضی‌الدین آرتیمانی تویسرکانی)

(منبع)

۱۵ تیر ۱۳۹۹

 

پاسخ:

از نظر من:

چه آن «رئیس دولت» ۹ + ۱۰ که معترضان را «خس‌وخاشاک» خواند؛ چه آن «امام‌جمعه‌»ی مشهد مقدس که مخالفان یا منتقدان ولایت فقیه را «یک مشت بزغاله» خطاب کرد و چه حالا که صاحب گفتار «سِفله» (=فرومایه، پست) که زمانی با مستعار «جهانگیر صالح‌پور» در «کیان» قلم می‌زد و تئوری‌پردازی -با ادبیاتی منزّه و منقّح- می‌نمود، هر سه در یک راستا، آزادی اندیشه و فضای تفکر را با الفاظ احساسی و استخدام واژگانی ناجور، آلودند. اگرچه نظام‌ سیاسی همواره با بازسازی، تروتازه می‌شود، که می‌شود؛ اما بستر سیاست‌ورزی نیز، نیاز به پالودگی دارد؛ پالودگی از ادبیات سخیف (=سست و سبک) و خفیف (=ناچیزانگاری).

 

برابری در سهم‌بَرى

 

خبرِ انجامِ کارى از تو، به من رسیده که اگر آن را به جا آورده باشى، خدایت را به خشم آورده و امام خود را غضبناک کرده‌اى. خبر این است که غنائمى که نیزه‌ها و اسب‌هاى اهل اسلام گرد آورده، و خون‌شان در این راه به زمین ریخته، در میان بادیه‌نشینان قبیله‌ات که تو را انتخاب نموده‌اند، تقسیم مى‌کنى!

 

به حق کسى که دانه را شکافت، و انسان را آفرید، اگر این برنامه حقیقت داشته باشد، خود را نزد من خوار و بى‌اعتبار خواهى‌یافت. پس؛ حق خداوندت را سبک مَشمار، و دنیاى خود را با نابودى دینِ خویش آباد مَکن، که از زیانکارترین مردم خواهى‌بود.

 

معلومت باد که حقّ مسلمانانى که نزد تو و ما هستند در سهم‌بَرى از بیت‌المال برابر است، براى گرفتن سهمیه نزد من مى‌آیند و مى‌روند.

(نامه‌ى امام علی (ع) بـه «مَصقلة‌بن‌هُبَیـره شـیبانى» عامل (=کارگزارِ) آن حضـرت در اردشـیرخُـورّه‌ی ایران)

(منبع: نهج البلاغه)

 

توضیح:

۱. خُـورّه (=کوره) یعنی بخش.
۲. اردشـیرخُـورّه از شیراز تا داراب‌گرد و کازرون و خلیج فارس و قشم و خارک گسترگی داشت.

۱۶ تیر ۱۳۹۹

 

از حادثه‌ی دهر

تا بود چنین بود و چنین است جهان

از حادثه‌ی دهر کِرا بود امان

بُلقیس اگر به ملک جاویدان رفت

جاوید تو مانی ای سلیمانِ زمان

(منبع)

(رباعیات. کمال‌الدین وحشی بافقی)

 

۱۷ تیر ۱۳۹۹

 

عبادت؛ عشق و لذت یا مشقّت؟

نویسنده: ابراهیم طالبی دارابی دامنه

به نام خدا. آقای محمد مجتهد شبستری در تازه‌ترین گفت‌وگو با «حلقۀ دیدگاه نو» بر این نظر است که «نماز» به عنوان «نیازورزی در پیشگاه خدا و یاری‌طلبی از او» و «روزه» به عنوان «تمرین پارساگشتن» عملی «بسیار لذت‌بخش و شکوفاساز» است. زیرا در نگاه او نمازگزار «واقعی و نه اعتیادی» «وجد و سرور» می‌یابد و روزه‌دار واقعی «تجربۀ پاک‌شدن درونی و تطهیر نفس از آلودگی‌ها» به او دست می‌دهد. و انفاق نیز «کاملاً لذت‌بخش» است، زیرا «وجدان انسان را راضی می‌سازد و زندگی را معنادار می‌کند.»

 

شبستری تمام حالات و وضعیت‌های وجودی و مفاهیم آن‌ها را -که در قرآن میان خدا و انسان بیان شده است- رابطه‌ای «لطیف و ظریف و حالت‌هایی لذت‌بخش و مورد عشق و علاقه‌ی انسان به خدا» می‌داند که نقطه‌ی مقابلِ  واردکردن «مَشقّت» (=تکلیف) به انسان است.

 

او ریشه‌ی آن را به متکلّمان معتزله ربط می‌دهد که حقیقت‌های متعالی را -که قرآن در باب رابطه‌ی خدا و انسان بیان کرده- کنار گذاشتند و به‌جای آن‌ها مفهوم «تکلیف» را قرار دادند و آن را هرچه بیش‌تر فَربِه (=چاق‌وچلّه) ساختند و رابطه‌ی خدا و انسان را «بر مبنای تکلیف سامان بخشیدند.» چون‌که از نگاه مجتهد شبستری، عبادت‌ها «مایه‌ی التذاذ معنوی انسان» می‌باشند، نه اَعمالِ «مشقّت‌آمیز تا تکلیف به آن‌ها اطلاق شود.»

 

وی در آن گفت‌وگو گفته است اگر چنانچه در تاریخ مسلمانان رابطه‌ی خدا و انسان به جای «مولویت و عبودیت فقهی و کلامی» بر اساس «مفاهیم متعالی قرآنی تنظیم شده بود» امروز «ما مسلمانان تاریخ دیگری داشتیم.»

 

یعنی در واقع، به نظر من منظور شبستری از «تاریخ دیگر» حال‌ و روز بهتر و فکر و ذکر درست‌تر است. البته هر چند خودم معتقدم حق و تکلیف هر دو، فرهنگ و آدابی قرآنی‌ست، اما با این قید وَحیانی در آیه‌ی ۲۸۶ سوره‌ی بقره:

لَا یُکَلِّفُ اللَّهُ نَفْسًا إِلَّا وُسْعَهَا ۚ لَهَا مَا کَسَبَتْ وَعَلَیْهَا مَا اکْتَسَبَتْ.

 

خداوند به هیچ کس جز به اندازه‌ی توانائی‌اش تکلیف نمی‌کند (و هیچ‌گاه بالاتر از میزان قدرت شخص از او وظائف و تکالیف نمی‌خواهد. انسان) هر کار (نیکی که) انجام دهد برای خود انجام داده و هر کار (بدی که) بکند به زیان خود کرده است. (ترجمه‌ی مصطفی خرّم‌دل)

۱۸ تیر ۱۳۹۹

 

پاسخ:

سلام. تأکیدت بر مفهوم خشنودی خدا و ترجیح معنوی آن بر مُلکِ سلیمان نبی (ع) بسیار زیبنده و جاذب بود. درود.

 

پاسخ:

جناب آقای قربانی سلام. تجربه‌ی حضور در یک جنگ برای انسان که لاجرَم باید بجنگد، یک تجربه‌ی شهودی است که تا «لحد» با آدمی می‌مانَد که به فرموده‌ی متین شما، رزمنده با شنیدن آن نواها و آواها دلش می‌خواست با همه‌ی آن سختی‌ها، باز نیز برگردد و در جبهه با متجاوز متجاسر، بجنگد تا دین و میهن نرود و ذلت نپذیرد. بلی؛ درست فرمودی: یادش به‌خیر.

 

پاسخ:

تو این‌همه فدای این و اون می‌شی، خون در رگ‌هایت باقی گذاشتی که هی فِدیه می‌کنی؟! کشکولی!

 

واژه‌ی «تمنّا» (تمنّیٰ) لفظی تازی (=عربی) است. در فارسی برگردانِ آن «خواهش» است که «حاصل مصدر» است مثل: نگرش، بینش، زایش. «خواستن»، مصدر آن است و «خواست» «بُن» آن.

 

 لغت «خواهش»، جنبه‌ی آرزو و درخواست می‌دهد که همراه با ادب و احترام ادا می‌شود؛ ازین‌رو، این واژه در زبان ایرانیان جاری شده و جا افتاده است.‌ چون فارسی‌نوشتن را می‌پسندی، گریزی ادبیاتی زدم. بگذرم!


بیراهه

نویسنده: ابراهیم طالبی دارابی دامنه

۱۴۱ شهید
۳۷۳ مجروح و جانباز
۳۵۰۰ محیط‌بان
۸۰۰۰ محیط‌بان مورد نیاز.

روز میلاد حضرت رئوف (ع) روز محیط‌بان در ایران نامگذاری شد؛ زیرا آن امامِ مهربان (ع)، علاوه بر آدم و انسان، بر حیوان و همه‌ی جُنبندگان، رحم و مروّت و مهر داشت و «ضامن آهو» شده بود.

 

اما؛ در ایران، عده‌ای -ڪه نام و عنوانی بر آنان نمی‌گذارم- از سرِ سوداگری یا سرگرمی، محیط‌بان‌های طبیعت و حیات وحش را سدِّ راه خود می‌پندارند و بی‌رحمانه آنان را با شلیڪ گلوله، یا با چوب و چماق یا با پرتاب‌ڪردن در تَهِ درّه می‌ڪُشند ڪه مثلاً به ڪبڪ و ڪَل برسند، یا قوش و قو شڪار ڪنند، یا مار و مرال به گیر اندازند و یا اسب و استر و استپ و سرسبزی و خرّمی و لطافت سرزمینی ایران را نابود سازند.

 

پیامبران آسمانی آمده‌اند تا رسالت خود را برای «بِه‌زیستنِ» انسان انجام دهند، اما هنوز هم هستند ڪسانی ڪه بر خلاف این رسالت، راه «رذالت» (=پَستی) می‌پیمایند؛ چه در شڪار جُنبندگان و چه در ڪُشتن انسان.

 

مرحوم مهدی بازرگان در عصر شاه ڪتابی نوشته بود با عنوان، «راه انبیاء، راه بشر» و سپس ڪتابی دیگر نوشت با نام «راهِ طی‌شده» ڪه در آن دو اثر، برین نظر بود بشر در راه انبیا (ع) قرار دارد و راهی را ڪه تاڪنون طی ڪرده است در همان راه بوده است. اما بر خلاف این دیدگاه ایشان، گویا برخی‌ها از این «راه» بیرون هستند و به قول معروف: منحرف؛ ڪه برگردانِ قشنگِ فارسیِ آن «بیراهه» است. بگذرم.

۱۹ تیر ۱۳۹۹

 

پاسخ:

سلام جناب شیخ احمدی

بلی؛ من هم در پایان آن متن دیدگاهم را آشکار کردم که به جمع میان حق و تکلیف معتقدم. درباره‌ی عرفان که اساساً خداشناسی و خداپرستی است، به عرفان متشرع باور دارم، نه به عرفان‌های نوظهور و کاذب.

 

هگل -که اول طلبه‌ی علوم دینیه بوده- کتابی دارد به نام «خدایگان و بنده»، آنجا این بحث را شکافته که شما شاید آن را دیده و خوانده باشید.

 

منظورم این است رابطه‌ی آزاد و شیدانه‌ی انسان با خدای مهربان را برخی‌ها -چه فقیه، چه فیلسوف، چه متکلم، چه حکیم و چه شاعر- از سرِ هر نیت و انگیزه‌ای زمُخت و زِبر (به سکونِ ب) و در واقع زیر و زبَر کردند، که از نظر من نیازمند بازسازی‌ست.

 

گمان می‌کنم آقای شبستری -که داوطلبانه جامه‌ی روحانیت از تنِ خود بر کَند- همین را تعقیب می‌کند تا معنویت را به ساحت انسان بدمَد. البته به آراء و افکار وی نقد هم دارم. بگذرم

 

بلی؛ درست فرمودی. خود هگل هم می‌گفت برخی از نوشته‌هایش را حتی خودش هم نمی‌فهمد. من خودم که پژوهش «فلسفه‌ی سیاسی ویلهلم فردریش هگل» را در سال ۱۳۷۷ در مرکز مطالعات و تحقیقات اسلامی قم در واحد تدوین اندیشه‌ی سیاسی اسلام نوشته‌ام به سخت‌بودنِ متون هگل پی برده بودم که از مشکل‌ترین تحقیقات من بود که برای آن مرکز نوشته بودم که در مجموعه‌ی «اندیشه‌های سیاسی غرب» به چاپ رسید. عکس زیر:

 

 

خودم هم چند جلسه کلاس ویژه‌ی آشنایی با هگل که توسط آقای دکتر سید جواد طباطبایی در دانشگاه باقرالعلوم قم برگزار می‌گردید شرکت کرده‌بودم تا کمی از هگل دریافتم. ممنونم از بیان نظر عالمانه و آموزاننده‌ات.

 

ڪَلّه توڪّی

نویسنده: ابراهیم طالبی دارابی دامنه

به نام خدا. ڪَلّه توڪّی را می‌شڪافم. هر گاه نابه‌هنگام ڪلّه (=سَر) ڪسی با ڪلّه‌ی نفر دیگری، برخورد ڪند به چنین حالتی «ڪلّه توڪّی» می‌گویند ڪه شاید برای ڪمتر ڪسی این برخورد و تصادف، تا به حال رخ نداده باشد. این وضع -سایش دو سر به هم- برای ڪودڪان ڪه ڪنار هم، بازی می‌ڪنند و سرگرم‌اند، یا برای بزرگسالان در زمان ڪار به حالت دسته‌جمعی و هول‌هولڪی، بیشتر پیش می‌آید؛ به‌ویژه اگر ڪلِه تیغ و از تَه زده باشد بامزّه‌تر و دیدنی‌تر می‌شود.

 

البته برخی از دعواها و گلاویزها در گذشته بیشتر با ڪلّه توڪّیِ عمدی و ارادی بود ڪه با ڪوباندنِ ڪلّه بر سر حریف، او را درهم می‌ڪوبیدند، ڪه به این افراد دعوایی، گردن‌ڪَف می‌گفتند زیرا بنای ڪارشان بر دعوا و ستیزه‌گری و درگیری بود.

 

«توڪّی» در زبان محلی یعنی توڪ، تیڪ، صدا. چون دو «ڪلّه» نگهان به هم برمی‌خورند صدا تولید می‌ڪنند ازین‌رو به آن ڪلّه توڪّی می‌گویند ڪه گویی دو ڪلّه به هم، توڪ و تڪیه می‌دهند.

 

نڪته: اما این‌ڪه جهانِ دیرین و جهان اڪنون ما، عمدی و ارادی ڪلّه توڪّیِ می‌ڪرده و می‌ڪنند، یا ڪلّه توڪّیِ تصادفی، من نمی‌دانم. بگذرم.

۲۰ تیر ۱۳۹۹

 

پاسخ:

سلام

این سبک و سیاقی پایدار میان من و شما بود، که از هم می‌آموختیم و همچنان پابرجا و برقرار است. ازین‌که عصاره‌ی متن را چونان گلاب‌گیرانِ قَمصر کاشان می‌گیری، شادمانم.

 

در باره‌ی لغت حضرت:

واژه‌ی عربی «حضرت» در فارسی به «جناب» و «پیشگاه» برگردان می‌گردد. این لفظ جنبه‌ی احترام‌آمیز و حتی تقدّسی دارد و علاوه بر این‌که یکی از اسم‌های خداوند است، برای ادای ادب به کار می‌رود به‌ویژه برای «پیامبران و امامان» علیهم السلام.

 

البته در ایران جنبه‌ی شاهانه هم به این واژه بخشیدند که به شاه می‌گفتند والا حضرت، اعلا حضرت.

لغت «حضرت» از ریشه‌ی حضَر است یعنی حاضر در مقابل واژه‌ی غایب. به گمانم عرب‌ها از عنوان حضرت استفاده نمی‌کنند، این در ایران رواج دارد و شاید به لحاظ علم صرف و نحو، آوردن آن در جملات و محاورات، ناصحیح باشد.

 

این توضیح ادبیاتی از آن‌رو دادم که اول آن‌که به روشن‌شدن مفاهیم ادبیات علاقه داری و دوم این‌که نمی‌بایست آن را برای مدیر به کار می‌گرفتی.

 

تحلبلی درباره‌ی حادثه‌ی نطنز

 

می‌خواهد ڪه ڪار اون باشد. اقدام، اقدامی راهبردی است چون‌ڪه مسئله‌ی یڪ پاساژ، یا یڪ یورش به ڪارخانه‌ی سیمان و یا واژگون‌ساختن یڪ لِنج نیست؛ ازین‌رو بدش نمی‌آید به اسم اون تمام شود. هولناڪ هم محسوب می‌شود، زیرا؛ مُضاف بر این‌ڪه با این رویداد، چهره‌ای خشن، تنومند، توانمند و ویرانگر برای خود دست‌وپا می‌ڪند، خیال دارد اوضاع داخلی و اذهان مردم را به‌هم بریزد و رهبران نظام را به تردید و معامله‌ی پشت پرده بڪشاند و یا دست‌ڪم ڪاری ڪرده‌باشد ڪه آنان به اقتضای خطرناڪ‌بودن رویارویی، ڪوتاه بیایند. در واقع نشان ترس از قدرت فزاینده‌ی جمهوری اسلامی ایران است.

 

می‌تواند ڪار اون باشد. این‌ڪه گرا می‌دهند ڪه ایران به ڪشور آذربایجان ظنین شود ڪه از خاڪ آن برای این اقدام ڪمڪ گرفته شد، ڪم‌ترین پیامش این است اگر ایران در سوریه با مرز اونا مماس شد، اونا هم در آذربایجان ڪه پیمان نظامی و امنیتی دارند با مرز ایران مماس شدند. یا می‌خواهد با ڪشیدن پای آذربایجان با ماجرا، رد گم ڪند با دو هدف: سلاح‌های ناشناخته‌ی به‌ڪارگرفته‌شده، همچنان ناشناخته بماند. و یا اگر چنانچه عواملی در داخل این اقدام را صورت داده‌اند، فرصت پنهان‌ڪاری یا مداومت در ڪارهای بعدی‌شان را داشته باشند.

 

نمی‌تواند ڪار اون باشد. اگر حادثه، طبیعی نبوده باشد بیشتر احتمال می‌رود ڪار اونایی باشد ڪه از جلگه‌ی تیرانا در آلبانی فرمان می‌بَرند تا با این رخداد مدیریت‌شده، ایران را به رویارویی رودررو با اون بڪشانند و به خیال خود ریشه‌ی جمهوری اسلامی را بزنند زیرا می‌دانند این پدیده، عبور جسارت‌آمیز از خط قرمز راهبردی نظام است ڪه نه فقط داخل را هدف قرار می‌دهد ڪه محیط استراتژیڪ ایران را نیز در مگسَڪ گرفته است. البته اگر این فرض درست باشد، به‌یقین در ارزیابی راهبردی خود دچار اِعوجاج (=ڪجی) فڪری و غلط رفتاری شدند. زیرا این را نباید از نظر دور داشت ڪابینه‌ی امنیتی اون رژیم به وجود عقلانیت ایران رأی داد.

 

پایه‌ی تحلیل: از نظر من سرلشگر باقری به سوریه «نرفته» است، بلڪه به سوریه «اعزام» شده است. او گرچه با دعوت رسمی مقام رسمی سوریه «علی ایوب» به آنجا رفته است اما در واقع «فرستاده‌» محسوب می‌شود تا بتواند رفتار احتمالی راهبردی ایران را همآهنگ ڪند. زیرا نطنز «طنز» نیست ڪه دشمن بر نظام ریشخند بزند؛ آنجا «آینده»‌ی نظام به حساب می‌آید، نه صرفاً حالِ آن؛ ڪه دستبُرد به آن، یا حادثه‌آفرینی و یا حتی حادثه‌ی طبیعی در آن آسان باشد.


آنچه «نورنیوز» در آینده خواهد نوشت، ممڪن است پرده‌گشایی از ماجرا باشد. البته شاید. من نمی‌دانم. آنچه نوشتم احتمالاتم بود. این‌ڪه خویشتنداری ایران دست‌ڪم تا ۱۳ آبان امسال (زمان برگزاری انتخابات ریاست‌جمهوری آمریکا) می‌تواند رویڪردی محاسباتی باشد محل تأمل است. و حق ایران برای ضربه‌ی مؤثر، ڪاملاً محفوظ. بگذرم.

ابراهیم طالبی دارابی دامنه

۲۱ تیر ۱۳۹۹

 

تهوّع

نویسنده، ابراهیم طالبی دارابی دامنه

به نام خدا. «تهوّع» رُمانی است از ژان پل سارتر. قهرمان داستان او آنتوان روڪانتین است. او از رجّاله‌ها (=فرومایه و پست) است با اندیشه‌ها و احساسات دروغین. به سبب دغدغه‌های «وجود»ی دچار حالت تهوّع می‌شود. ادراڪ از پیرامونش و حتی آگاهی به «خود» موجب تهوّع روڪانتین می‌شود.

روڪانتین سرانجام به قسمتی باریڪ می‌رسد و می‌فهمد ڪه وجود او با این افڪار و فرومایگی ڪه دارد، در جهان بی‌اثر و زیان‌بخش است. تهوّع، از همین اینجا ناشی می‌شود. تهوّع، دل به‌هم‌خوردگی و استفراغ و دل‌آشوبی‌ست ڪه انسان را گیج و مبهوت (=هاج‌وواج و سرگردان) می‌ڪند.

با شرح بسیارڪوتاه این رمان، خواستم گفته‌باشم «سرگردانی درونی» و «فرومایگی شخصیتی» شاید پهلوبه‌پهلوی هم بزنند! هین! همین!!

۲۲ تیر ۱۳۹۹

 

پاسخ:

سلام. در بازدارندگی، فزایندگیِ قدرت یک اصل عقلی و قرآنی‌ست؛ مبتنی بر آیه‌ی ۶۰ انفال و متکی بر حزم. راکدبودنِ قدرت، مخلّ اقتدار (=رضامندی عمومی و مشروعیت قانونی) است.

 

توضیح عمومی:

خوانندگان کنجکاو خود خواهند خواند که مُقتسمین، قرآن را عِضین می‌کردند که خداوند در آیه‌ی ۹۰ حجر بدیشان عذاب فرستاد؛ کسانی که به آیاتی از قرآن کفر می‌ورزیدند و به پاره‌ای از آن ایمان. آیا می‌شود از برکات «متوسّمین» ذرّه‌ای هم نصیب شود که دست‌کم گناهی به نام «عضین» مرتکب نشد! بگذرم.

 

چیست دنیا؟

 

این جهان زندان و ما زندانیان
حُفره‌ ڪن زندان و خود را وا رَهان
چیست دنیا از خدا غافل‌بُدن
نه قُماش و نُقره و میزان و زن

(مثنوی مولوی، دفتر اول.بخش 50)

 

نڪته‌ی ۱ : از نگاه مولوی، دنیا ڪه بد نیست؛ دنیای ڪسی بد می‌گردد ڪه به «غفلت از خدا» ڪشانده شود، وگرنه قماش و نقره و زن و میزان و متاع‌های این جهان ڪه خوب‌اند و نعمت.

 

نڪته‌ی ۲ : در ڪتابِ «تقریرات استاد بدیع‌الزمان فروزانفر» نوشته‌ی مرحوم دڪتر سید محمد دبیرسیاقی خواندم ڪه مرحوم بدیع‌الزمان فروزانفر برین نظر بود ڪه مولوی این شعر را در نقد «صوفیه» سُرود ڪه قائل به «تَرڪِ» دنیا بودند.

 

نڪته‌ی ۳ : البته اعتراف ڪنم ڪه غافل‌نشدن و غافل‌نبودن از خدا، ڪاری سهل‌وآسان نیست؛ بسی هم سخت است و مواظبت و مداومت می‌طلبد. ڪه اغلب این رَغبت از ما ستانده می‌شود.

ابراهیم طالبی دارابی دامنه

۲۳ تیر ۱۳۹۹

 

پاسخ:

متن زیر پاسخی‌ست که به یکی از نویسندگان محترم در جای دیگر نوشتم:

 

تحلیل شما را خواندم. دقایق و انتقادهایی آزادانه در آن وجود دارد. با آن‌که بر وجود مصلحت در بیان رهبری انقلاب تردیدی ندارم، اما از نظر من سه نکته وجود دارد:

 

۱. اگر رؤسای دولت‌ها احساس کنند همیشه از قانون مصرح حق «استیضاح» مجلس مصون هستند، و رهبری بر دوام دولت‌ها تا آخرین روز تأکید دائم دارند، آن‌گاه چنین سیره‌ای می‌تواند عواقب فرار از زیر نظارت و برکناری قانونی داشته باشد.

 

۲. جلوگیری از سؤال از رئیس جمهور توسط مجلس که حق نظارت و عزل دارد و «در رأس امور» است، ازجمله سؤال از این دولت شیک‌پوش و کاهل، که ناکارآمدی‌اش نیاز به اثبات و ادله ندارد، می‌تواند به مصونیت آهنین هر دولتی بینجامد که خیالش جمع است که تا رهبری هست، مجلس کاره‌ای نیست.

 

۳. این‌که هر دولتی تا آخرین روز باید سر کار باشد نافی اصل قانون اساسی است، زیرا مجلس هر زمان لازم دید می‌تواند رئیس دولت را عزل کند. این حق نباید از مجلس ستانده شود. زیرا کمترین اثرش این است، مجلس از کارکرد می‌افتد و دولت‌ها هم بی‌خیال می‌شوند و احساس در امان‌بودن مطلق می‌کنند.

 

علاوه بر این، جناح چپ -که می‌گوید از آزادی دفاع می‌کند- اما عملاً با سؤال مجلس از رئیس جمهور مخالفت می‌کند و برآشفته شده است.

 

از نظر من، قانونگذاران ایران در خبرگان قانون اساسی -که شامل افکار گوناگون بودند و همه‌ی مردم را نمایندگی می‌کردند- می‌دانستند که با هدف صیانت و بقای جمهوریت نظام، به مجلس علاوه بر وضع قوانین، حق نظارت و کنترل و حتی حق تفحّص و جست‌وجوگری بر تمام امور کشور را دادند، تا نظام سیاسی از سمت تکثر و مردمی‌بودن فاصله نگیرد.

 

ازین‌رو من بر مبنای ساختار سیاسی و اساسی جمهوری اسلامی ایران نقدم را نوشتم و مجلس را به عنوان قوه‌ای که نماد نمایندگی و نیابت از مردم است، مورد توجه قرار دادم و بحث من کلیت مجلس است نه این یا آن مجلس. امام خمینی هم مجلس را «عصاره‌ی فضایل ملت» توصیف می‌کردند. و این‌که مجالس در «رأس» هستند یا در «تَهِ»، بستگی به خودِ مجالس داشته و دارد... . بگذرم.

 

پاسخ:

سلام. من فقط به این برداشتم از سخنان دو روز پیش رهبری پرداختم که وقتی دولت‌ها بدانند رهبری هیچ‌گاه به استیضاح و سؤال از دولت‌های مستقر، رضایت و حتی اجازت نمی‌دهند و مجلس با این وصف، به کارویژه‌اش تا الی‌الابد یا درازمدت نمی‌تواند ورود کند، چه وضعی بر کشور و سیاست‌ورزی مترتّب (=بار)  می‌شود. این را هم، به عنوان یک شهروند عادی این مملکت -که همگی حق اظهارنظر دارند- نوشتم، نه به عنوان کسی که ادعا کنم متخصصم یا تحلیلگر. بنابراین، انتظارتان از من گرچه کاملاً منطقی، روالمند و به‌سزاست، اما نمایاندن و یا تحلیل وضعیت کشور، در بضاعت اندک من نیست. بی‌تعارف می‌گویم شما در کسب خبر و تحلیلگری و اشتیاق به مسائل روز جامعه، از من هم سرتری، هم پیش‌تری و هم حاضردرصحنه‌تر. پس؛ عجز مرا پذیرا باش، کنجکاو. سپاس.

 

 

یڪم: دڪتر «امان‌الله قرائی‌مقدم» جامعه‌شناس با استناد به نظریه‌ی «پیتیریم سوروڪین» جامعه‌شناس مشهور  روس‌تبار آمریڪا (۱۸۸۹ - ۱۹۶۸) درباره‌ی نظامات و ادوار جهان بر این نظر است ڪه جهان اڪنون در دوران «حسّی و مادّی» خود قرار دارد و اقتضای این دوران هم «ڪم‌تفاوتی» افراد به یڪدیگر است. از نظر او «اقتضای این جهان به‌ویژه در شرایط زندگی صنعتی و در ڪلان‌شهرها این است ڪه آدم‌ها با یڪدیگر شبیه روبات برخورد  می‌ڪنند. مثلا در ڪوچه و خیابان از ڪنار هم عبور می‌ڪنند اما ڪمترین توجّهی به هم ندارند.» آقای قرائی‌مقدم این را ناشی از ڪم‌رنگ‌شدنِ «معنویات و بروز بیشتر مادّیات در این جوامع» می‌داند ڪه ڪمترین آسیب آن، «همین ڪم‌تفاوتی یا بی‌تفاوتی» است. (منبع)

 

در مورد نظر قرائی‌مقدم نظری ندارم یعنی بلد نیستم چیزی بگویم اما در باره‌ی سوروڪین باید بگویم او واقعیت‌ها را یا ناشی از افڪار ادراڪی و تجربی می‌داند، یا عقیدتی و ایمانی، و یا باورهای ایده‌آلیستیی و عقلانی. ویکی پدیا سوروڪین در تئوری تقارُب (=به هم نزدیڪ‌شدن) این پیام را رسانده ڪه به‌تدریج ڪشورهای سرمایه‌داری و سوسیالیستی به هم نزدیڪ می‌شوند. زیرا اقتصاد و تولید، منجر به درد و معضل مشترڪ مشڪلات بشر می‌گردد و از بروز اختلافات سیاسی می‌ڪاهد.

 

نظری به دیدگاه سوروڪین ندارم، بلد هم نیستم، من جامعه‌شناسی عمومی را با مطالعه‌ی آزاد آنتونی گیدِنز مزمزه ڪردم، با ترجمه‌ی منوچهر صبوری از نشر نی، اما درس تخصصی جامعه‌شناسی سیاسی را با استاد دڪتر حسین بشیریه گذراندم. بگذرم.

 

دوم: رهبر ڪاتولیڪ‌های جهان یعنی آقای «پاپ فرانسیس» در «موعظه‌ی هفتگی خود» در مورد مسجد «ایاصوفیه»‌ی استانبول ترڪیه موعظه ڪرده ڪه از ڪار رجب طیّب اردغان ناراحت است و گفته: «فڪر من به استانبول می‌رود، به سنّت صوفی فڪر می‌ڪنم، بسیار ناراحت هستم.» (منبع)

 

چه بگویم به پاپ؟ برخی‌ها در ایران -حتی حتی از میان روحانیان- ڪه مقامات دینی را صرفاً برای «موعظه‌گری» می‌خواهند و مدعی‌اند دین از سیاست جدا است و اقدام امام خمینی در تأسیس جمهوری اسلامی ایران را تقبیح و سرزنش می‌ڪنند. مثلاً اخیراً حجت‌الاسلام مهدی مهریزی هم مصاحبه ڪرده و گفته «قرآن ڪریم در گزارش خود از پیامبران، بیان نڪرده است ڪه تلاش پیامبران در ڪنار هدایت و تعلیم مردم، تشڪیل حڪومت بوده است.» (منبع)

 

راستی: استانبول، در اصل اسلامبول بوده است. اما لائیڪ‌ها نام اسلام را از روی آن حذف و «استانبول» ڪردند. ایاصوفیه هم دیرزمانی مسجد بوده است و سپس موزه شد و حالا باز نیز به اصل خود برمی‌گردد. آقای پاپ مقام مذهبی مسیحیت ڪاتولیڪ اگر از تحولات خشن جهان و ستمگری‌های زورگویان ناراحت باشد بهتر است تا از روز و روزگار یڪ مسجد. البته موعظه (=پند) اساساً خوب است، اما جهان فقط با موعظه پیش نمی‌رود. ڪاری در ردیف امام خمینی رهبر ڪبیر انقلاب اسلامی باید ڪرد و نظام سیاسی مُبتنی بر دین و منطق و عقلانیت و متّڪی بر نظر و رأی همیشگی مردم و جمهوریت باید آراست.

 

سوم: «عمران‌خان» گفته «بیش از ۸ میلیون ڪشمیری از طرف ۸۰۰ هزار نظامی هندی محاصره شده‌اند و حدود یڪ سال است ڪه تهیه‌ی امڪانات اولیه‌ی زندگی نیز برای آن‌ها مشڪل شده.» (منبع)

 

اشاره‌ی نخست‌وزیر پاڪستان به ڪشمیرِ بخشِ هند است. ڪشمیر منطقه‌ای وسیع و بڪر است ڪه سه پاره شد. بخش هندی، بخش پاڪستانی، بخش چینی ڪه اقصا نام دارد. تمام این سه پاره، حوزه‌ی نفوذ زبان «فارسی» بوده و هست.

 
 
کوه «دو برادران» قم. در ضلع جنوب شرقی مسجد تاریخی روستای جمکران
 

چهارم: از قم هم بگویم. قم چند روزی است ڪه یڪ روز در میان، یا دو سه روز در میان، در زیر ذرّات ریزگردها دیده نمی‌شود؛ حتی از فراز ڪوه «دو برادران» قم و یا از شیار ڪوه خضر و حتی از خط ‌الرأس بزرگراه آوینی. دیروز ریزگردهای حیاط منزلم را جارو زدم. هم زیاد بود و هم به خاڪ قم نمی‌ماند. گویا از دوردست‌ها به اُم‌القرای قم، مقیم شد.

 

نڪته: عڪس ڪوه «دو برادران قم» را در بالا منعڪس ڪردم. نڪته‌ی دستور زبان فارسی این‌ڪه، در فارسی وقتی عدد بر سر ڪلمه یا معدود آمده، دیگر آن ڪلمه جمع نمی‌آید. ڪوه دو برادر درست است نه دو برادران. اما این نام -ولو نادرست- هم به‌ڪار می‌رود و هم این دو تا ڪوه با همین عنوانِ «دو برادران» در میراث طبیعی ملی ثبت شده است. علت نامیدنِ به این نام، در عڪس مشخص است: چون عینِ دو برادر ڪنار هم‌اند؛ مانند قله‌ی دماوند ڪه البته در رشته‌ی ڪوه البرز، یڪّه و تڪ‌قلو شد! این قلّه‌ها به قول ملڪ‌الشعرای بهار -ڪه در حرم امام رضا (ع) دفن است- حڪومت‌های زیادی را شاهد بودند، حڪومت‌ها آمدند و رفتند ولی دماوند هنوز هم پابرجاست. مرحوم «بهار» این را به شعر در آورد. بگذرم باز.

 

 

وَقُولُوا لِلنَّاسِ حُسْنًا

توضیح: چندی پیش جناب آقای شیخ مالڪ در گروه «نغمه»ی خود، تفسیری از این آیه از آیت‌الله عبدالله جوادی آملی گذاشت، ڪه من اینڪ با تطبیق ۱۱ برگردانِ فارسی از ۱۱ ترجمه‌ی قرآن مجید، و با آوردن دو تفسیر از دو مفسّر قرآن، مقداری به این بخش از آیه‌ی ۸۳ بقره توجه داده‌ام ڪه تدبّر در قرآن، به‌یقین به روی انسان برڪات می‌آورَد و حسَنات.

و به مردم نیڪ بگوئید. ترجمه‌ی مرحوم مصطفی خرّم‌دل

و با مردم با خوش زبانی سخن گویید. ترجمه‌ی شیخ حسین انصاریان

و با مردم به زبان خوش سخن بگویید. ترجمه‌ی بهاءالدین خرّمشاهی

و به مردمان سخن نیڪ گویید. ترجمه‌ی مرحوم عبدالمحمد آیتی

و به مردم نیڪ بگویید. ترجمه‌ی آیت‌الله ناصر مڪارم شیرازی

و با مردم نیڪو سخن بگویید. ترجمه‌ی شیخ وحدت

و با مردم [به زبان‌ِ] خوش سخن بگویید. ترجمه‌ی مرحوم محمدمهدی فولادوند

و به مردم سخن خوش و نیڪ بگویید. ترجمه‌ی مرحوم سیدجلال‌الدین مجتبوی

و بگوئید با مردم گفتاری نیڪ. ترجمه‌ی مرحوم شیخ محمدڪاظم معزّی

و به زبان خوش با مردم تڪلّم ڪنید. ترجمه‌ی مرحوم آیت‌الله مهدی الهی قمشه‌ای

و با مردم، نیکو سخن گویید. مرحوم ابوالفضل بهرام‌پور


تفسیر آیت‌الله عبدالله جوادی آملی: به هر حال با مسلمان، با ڪافر، با هر ڪسی می‌‌خواهی حرف بزنی با ادب حرف بزن. مگر نمی‌‌خواهی راحت باشی؟ چرا برای خودت دردسر درست می‌ڪنی؟ نفرمود «قولوا للمؤمنین» یا «قولوا للڪذا» «قُولُوا لِلنَّاسِ حُسْناً» همین. نوشتن در روزنامه‌‌ها، گفتن در سخنرانی‌‌ها، آدم دو نحوه می‌تواند حرف بزند؛ لذا این حرف می‌شود «ذِکْری‏ لِلْبَشَرِ»، «نَذیراً لِلْبَشَرِ»، این حقوق بشر است. دیگر نگفت با مسلمان‌ها خوب حرف بزنید. گفت با هر ڪسی می ‌خواهی حرف بزنی با ادب حرف بزن.

 

تفسیر روایی مرحوم علامه طباطبایی در المیزان : در کافى از امام صادق (ع) روایت کرده که در تفسیر قُولُوا لِلنَّاسِ حُسْناً فرموده: با مردم، نیڪو سخن بگوئید، اما بعد از آنکه صلاح و فساد آن‌را تشخیص داده باشید، و آنچه صلاح است بگوئید. و در کتاب معانى، از امام باقر (ع) روایت کرده، که فرموده: به مردم چیزى را بگوئید، که بهترین سخنى باشد که شما دوست می‌دارید به شما بگویند. «و چنین به نظر مى‌رسد که ائمه (علیهم السلام) این معانى را از اطلاق کلمه «حُسن» استفاده کرده‌اند، چون هم نزد گوینده‌اش مطلق است، و هم از نظر مورد.»

ابراهیم طالبی دارابی دامنه
۲۵ تیر ۱۳۹۹

 

پاسخ:

۱. برای ستون روزانه‌ی امروزم، صبح امروز ۱۵ منبع را مراجعه و مطالعه‌ی گذار کردم.

 

۲. از نظر من پیامبر رحمت (ص) طی ۲۳ سال (بعثت و هجرت) برای همگان مایه‌ی رحمت و بشارت بودند، در مواقعی، دشمنان اقدام‌ها، قتل‌ها، ستیزه‌ها و توطئه‌هایی در پیش می‌گرفتند که خدا به رسولش فرمان «شدّت» داد که حتی «شدتِ» آن حضرت هم، رحمت محسوب می‌شود. عامل شدت هم، خود آنان بودند. پیامبر مهربان اسلام (ص) حتی در فتح مکه هم، شفقت ورزیدند، حتی بر شقی‌ترین دشمنان اسلام که روز طُلقا نام گرفت: روز رهایی، آزادی و درامان‌بودن.

 

۳. سپاس.

 

پاسخ:

 

جناب آقای ... سلام

 

۱. هر دو وجه -که فرمودی- درست است. چه در محاورات (=گفت‌شنودهای عام) و چه در منابر و خطابه‌ها، نامه‌ها و نوشتارها. بلی؛ موافق‌ام.

 

۲. برداشت شما صحیح است؛ زیرا قرآن نه فقط بر «حُسناً» تأکید می‌ورزد بلکه در جای دیگر می‌فرماید انسان باید قول «سَدید» داشته باشد. و سدید معلوم است چه سخن محکم و خوب و باحکمتی‌ست.

 

۳. سپاس ازین تقریرنگاری‌ات.

 

پاسخ:

شباب از روی‌تان، مانندِ شِلاب می‌بارد.

افزوده:برای فارسی‌زبانان مدرسه: شِلاب یعنی باران تند.

 

 

با «ابوالقاسم» یاد چه می‌افتم؟

 

نویسنده: ابراهیم طالبی دارابی دامنه

 

به نام خدا. دیروز (۲۵ تیر ۱۳۹۹) خبر درگذشتِ آقای ابوالقاسم سرحدی‌زاده مرا به فڪر فرو برد. زیرا با «او» یادِ چند چیز می‌افتم ڪه می‌گویم:

 

آن ایام -ڪه او وزیر ڪار دولت میرحسین بود- من قم بودم. گاه، شب‌ها برای ڪلاس «تڪواندو» -ڪه زیر نظر آقای سید محمد پولادگر طلبه‌ی حوزه و بعدها رئیس فدارسیون تڪواندو، بود- به باشگاهی در خاڪ‌فرج قم می‌رفتم. البته اخوان: شیخ وحدت و شیخ باقر هم، به همین باشگاه تڪواندو می‌رفتند و از من، چند «دان» جلوتر بودند و من مُبتدی بودم و به‌شدّت ناشی!

 

یڪ مسجدی در لاینِ (=خط عبوری) وسط بلوار امام‌موسی صدر خاڪ‌فرج ڪه به قبرستان وادی‎‌السّلام می‌پیوست، وجود داشت ڪه تخریب آن مشڪل و مسئله‌ساز شده بود و ڪسی جرئت نمی‌ڪرد سازه‌ی مسجد را زیرورو ڪند. تا این‌ڪه آذر ۱۳۶۶ هنگامی ڪه آقای سرحدی‌زاده -ڪه با شورای نگهبان بر سرِ حقِ ڪارگر در برابر ڪارفرما نبرد فڪری سنگین و پردامنه داشت- و نیز برای روشن‌شدنِ حڪم شرعی گستره‌ی حق دولت در مسائل حڪومتی، یڪ سؤال حڪومتی مهم از امام خمینی ڪرد، فضای سیاسی و اندیشه‌ای وقت ایران به‌شدت دگرگون شد و افراد شاخص در حڪومت شروع ڪردند به بیان دیدگاه‌های سنتی و نوین؛ به‌طوری ڪه آیت‌الله خامنه‌ای -در مقام امام‌جمعه- خطبه‌ای خوانده بودند، ڪه امام خمینی ضمن تصحیح آن دیدگاه حڪومتی، ایشان را چونان آفتاب -ڪه می‌درخشد- توصیف فرمودند.

 

ڪاری ڪه وزیر ڪار دولت میرحسین ڪرد، موجب شده‌بود تا امام خمینی بیشتر به حرف بیایند و ناگفته‌های نوینی ڪه درباره‌ی سیاست و حڪومت در ذهن داشتند و شاید برای رعایت حال زُعمای بزرگ قم از علنی‌ساختن آن پرهیز می‌نمودند، آشڪارا و حتی دور از انتظار، به زبان و قلم بیاورند؛ ڪه بعدها آقای جهانگیر صالح‌پور (=نام مستعار سعید حجاریان) در مجله‌ی «ڪیان» امام خمینی را «فقیه دورانِ گذار» معرفی نمود ڪه روند عُرفی‌شدن حڪومت و سیاست در پهنه‌ی جمهوری اسلامی ایران را، آسان ڪرده‌اند.

 

بنابراین، نه فقط آن مسجد از قبل این گونه حرف‌های نوین امام، از لاین امام‌موسی صدر در قم برداشته شد، ڪه حتی اگر گفته شود «زمینه‌ساز تشڪیل مجمع تشخیص مصلحت نظام» همان پرسش شرعی آقای سرحدی‌زاده بود بی‌وجه نیست.

 

توضیح: شورای نگهبان گویا معتقد بود نمی‌توان ڪارفرما را به پرداختِ حق بیمه برای ڪارگران، اجبار ڪرد و فقهای آن شورا، این را خلاف شرع می‌پنداشتند و سرحدی‌زاده در برابر این رأی ایستادگی ڪرد و ڪار این ڪارزار را به نزد امام بُرد. و شد همان چیزی ڪه می‌بایست می‌شد.

 

یادڪرد: از پس از مجلس ششم، آقای سرحدی‌زاده ڪه به «سڪته‌ی مغزی» و سپس به سڪوت رفت و من دیگر از دیدگاه ایشان هیچ خبری نداشتم؛ چونان‌ڪه امروزه‌روز هم از دیدگاه بسیاری از افراد و جریان‌های فڪری ایران مانند نئومارڪسیست‌ها، روشنفڪران، لائیڪ‌ها بی‌خبر شدم زیرا گویا اینان نمی‌خواهند حرف بزنند، یا شاید نمی‌گذارند حرف بزنند و شاید هم حرفی ندارند! ڪه بزنند. بگذرم و خدا را به‌جِدّ می‌خوانم ڪه به این وزیر کاردانِ «ڪار» و حامی ڪارگران ڪه با رژیم مستبد شاه، مبارزه‌ی بی‌امان ڪرد و شڪنجه شد و زندان ڪشید، علوِّ درجات و حَشر با شهیدان والامقام اسلام دِهاد.

 

نڪته: دست‌ڪم در آن برهه سه شخصیت باعث شدند تا امام خمینی -رهبر ڪبیر انقلاب اسلامی- بحث گسترده‌ی اختیارات حڪومتیِ ولی‌فقیه، به عبارتی حڪومت اسلامی در جمهوری اسلامی ایران را، به ساحتِ عمومی بڪشانند و با مردم در میان بگذارند: ۱. مرحوم ابوالقاسم سرحدی‌زاده ڪه شرح دادم. ۲. حجت‌الاسلام محمدحسن قدیری ڪه حُرمت شطرنج را مطرح ڪرده بود و امام جوابی رهگشا و پُربازتاب دادند. ۳. و آیت‌الله خامنه‌ای ڪه خطبه‌ای خوانده بودند تا دیدگاه نوین امام را تشریح و باز ڪنند، اما امام، تشریح ایشان را اصلاح فرمودند ڪه بازخوردهای گوناگونی داشت و رهبری نیز بلافاصله سخن اصلاحی و ایضاحی (=روشن‌سازی) امام را با طیٖبِ خاطر (=خاطرجمع، با ڪمالِ میل) پذیرفتند.

 

۲۶ تیر ۱۳۹۹

 

پاسخ:

سلام جناب ...

۱. این نوشته‌ات برای من مفید بود. استفاده کردم. ۲. آنقدرها بود غیاب، که هوش مصنوعی تبلتم در تایپ نام صدرالدین را از یاد برد. ۳. اما مهم هوش خداداد است که نمی‌گذارد مدیر کسی را از یاد ببرد؛ چندی پیش هم مشهد مقدس بود، اما برای رعایت این زمانه -که فاصله مقدم بر واصله است- حتی تلفن هم به صدرالدین نزد. البته که غفلت بود. پس؛ طلبِ غُفرت. درودت.

 

پاسخ:

 

سلام ... به مددِ دوربینِ تیزبینِ شما، این دیدنی‌ها، دیدنی‌تر می‌شود و بر منِ دورافتاده از زادگاه، مُیسّرتر.

 

پاسخ:

سلام. سپاسِ بی‌عدد به گِروِشِ شما. خبرهای چهارگوشه‌ی جهان را -که درست هم فرمودی- اگر به من بدهی، شاید بلد باشم چیزی بیفزایم؛ زیرا خبرخوانی من، بسیار کم و حتی به قِلّت (=اندکِ اندک) است.

 

پاسخ:

 

جناب آقای .. سلام. «تونل زمان» گفتی یاد «سُرخ‌رود» زادگاه زیبای شما افتادم؛ بفرما چرا؟ چون نمی‌دانم حمله‌ی پری‌روز به رستوران دیار شما به کجا انجامید. خواستم با این تعریض در جمله‌ای تعریضیه به فرموده‌ات در تونل زمان حرکت کنم و از تونل به پُل برسم و از پل هم، به پلانِ پول و پَر و پرگار و پروا و ستودن حضرت پروردگار.

 

پاسخ:

 

پیوندنِ «سرست نیک» به «سخن نیکو» به سرپنجه‌ی قلم شما، چونان قلمه‌زدنِ زیبای درخت انجیر و آلبالو و نارنج بود برای ثمره‌دادن؛ بلی؛ چنین است که فرمودی.

 

پاسخ:

 

آقای ... که می‌دانی که نیک می‌داند متوسّمین با مُقتسمین فرق دارند، دومی قرآن را «عِضین» می‌کردند یعنی بخش‌بخش؛ به بعضی باور اما بر بعضی کافر. بگذرم.

 

پاسخ:

 

سلام. خودِ مصلحت به عنوان احکام ثانوی، بخشی جدایی‌ناپذیر اسلام است که مقضیات زمان و مکان در آن کاربرد دارد. ممنونم از بیان و نظرت.

 

پیام تسلیت

به نام خدا. با شنیدن خبر درگذشت همسایه‌ی عزیز‌مان مادر شهید ابراهیم عباسیان که برای من مانند مادر بودند و انسانی مهربان و دوست‌داشتنی، به قبله ایستادم و به روح دردمند این زن شکیبا دو رکعت هدیه کردم و به قرآن پناه بردم، آیه‌ی ۳۱ سوره‌ی مبارکه‌ی احزاب آمد و نثار روان پاک‌شان می‌کنم:

 

وَمَنْ یَقْنُتْ مِنْکُنَّ لِلَّهِ وَرَسُولِهِ وَتَعْمَلْ صَالِحًا نُؤْتِهَا أَجْرَهَا مَرَّتَیْنِ وَأَعْتَدْنَا لَهَا رِزْقًا کَرِیمًا.

 

و هر کس از شما در برابر خدا و پیغمبرش خضوع و اطاعت کند و کار شایسته انجام دهد، پاداش او را دوچندان خواهیم داد، و برای او (در قیامت) رزق و نعمت ارزشمندی فراهم ساخته‌ایم.

 

من با اندوه‌ و سوگی که مرا در بر گرفته این مصیبت فراق و جدایی مادر را به دوست دیرینم حمید و همه‌ی فرزندان آن مرحوم و تمامی بستگان به‌ویژه به روح زنده و شاهد و ناظر شهید ابراهیم عباسیان تسلیت می‌گویم.

 

در پیشگاه رحمت واسعه‌ی خدای متعال برای بردباری بازماندگان دست به دعا برمی‌دارم و به احترام آن مادر شهید، ۳ روز عزای عمومی برای پاسداشت مقام والای ایشان در صحن مدرسه‌ی فکرت اعلان می‌کنم.

 

به قلم دامنه: به نام خدا. در یڪ شیارِ تند و خشن پنهان شده بودیم. می‌دانستیم به ڪجا بُرده می‌شویم تا نه فقط بَرده‌ی اَغیار نشویم ڪه بَرنده و بُرّنده شویم. تنها پناه ما شاخه‌های پُرپُشت بلوط (=موزی‌دار) بود ڪه در سایه‌ی آن نمی‌گذاشتم در گرمای تیرماه تابستان -ڪه طاقت از انسان می‌رُبود- گرمازده و هلاڪ شویم. وقتی در استتار (=پوشیدگی و سِتر) باشی بخشی از آزادی و شاید تمام آزادی‌ات از بین می‌رود به‌ویژه راحتی‌ات.

 

در آن غوغای شیار و حالات مخفی‌شدن، حالا دهن‌به‌دهن و سینه‌به‌سینه می‌شنوی امام قطعنامه را پذیرفتند. نمی‌دانستم به چه حالی بشوم؛ ناراحت یا خوشحال. دل و دلیری، عقل و عشق، و سختی و راحتی وجودم را می‌فشُرد. از یڪ سو به قول شهید سیدمحمدباقر صدر ذوب در امام خمینی بودم و از سمت دیگر بی‌خبر ڪه آیا اولین فرزندم -ڪه نامش را «عارف» برگزیده بودیم- به دنیا آمد یا نه. آیا ازین جنگ سالم به در می‌روم و روی نخستین فرزندم را می‌بینم؟ من مانند آن شتر و ساربان شتر شده بودم در داستان مثنوی مولوی ڪه از یڪ سو به حڪم ساربان به جلو می‌تاخت و از سوی دیگر به عشق بچه‌شُترش به عقب چشم داشت و گاه‌گاه در غفلت ساربان راه به سمت فرزند ڪج می‌ڪرد. بگذرم.

 

در همان شیار، تازه فهمیدیم باید به عملیات برویم؛ زیرا صدام و سازمان تروریستی منافقین بعد از قبول قطعنامه ۵۹۸ شروع ڪردند به تجاوز مجدّد به خاڪ ایران. رفتیم عملیات در محور انجیران مریوان ڪه خط نفوذ دشمن بود و توطئه‌های اهریمنان. یاد آقای بهرام اڪبری داماد مرحوم آقا دارابڪلایی می‌افتم ڪه ڪنار هم لای قلوه‌سنگ، ایستاده روز را شب و شب را به روز می‌بردیم: تُولِجُ اللَّیْلَ فِی النَّهَارِ وَتُولِجُ النَّهَارَ فِی اللَّیْلِ ... (آیه‌ی ۲۷ آل عمران). آنقدر ماندم و به خانه نیامدم ڪه وقتی آمدم ۱۰ ماه متوالی از این آخرین مرحله از «جبهه‌رفتن‌‌ها»یم گذشته بود و میان دو ڪشور شیعه و همسایه و هم‌دین صلح شده بود و تمام آرزوهای غرب و صدام، به فنا، و همه‌ی رسوایی‌های «فروغ جاویدان»های! منافقین، در مرصاد برملا.

 

جنگ با هدیه‌ی جان و خون پاڪ شهیدان به خدا و اسلام و ایران و با سرفرازی ایرانیان خاتمه یافت، اما اینڪ ملت می‌بیند ڪه خون‌آشام‌های فساد در لوای نعمت صلح و امنیت و رشد و توسعه ڪه به برڪت اقتدار و قدرت جمهوری اسلامی ایران به دست آمده، چه نانجیبی‌هایی ڪه نمی‌ڪنند. چه جیب‌هایی ڪه نمی‌دوزند. چه چیزهایی ڪه نمی‌دُزدند، و چه پول‌هایی ڪه نمی‌خورند. بگذرم.

 

امروز (جمعه ۲۷ تیر ۱۳۹۹) ڪه یادآور قبول قطعنامه است، با این پست صبحگاهی‌ام، هم خواستم گذری به آن روزهای سخت ڪرده باشم و نام امام خمینی را زنده نگه دارم و هم گفته‌باشم یادِ مادرشهید ابراهیم عباسیان -ڪه با عمری غمخواری و زاری و بُردبای دیروز به دیدار فرزند شهیدش شتافت- گرامی داشته می‌شود الی‌الابد؛ ڪه ابراهیم شهیدش در گرمدشت خرمشهر در دهه‌ی شصت، با رزم و مقاومت و رشادت و سرانجام نثار خونش، در برابر دست‌درازی‌های دشمن عَنودی چون صدام حسین و غرب و امپریالیسم ایستاد و به همراه همه‌ی رزمندگان دلاور، نگذاشتند ملت زیر یوغ زورگویان عالَم روَد.


۲۷ تیر ۱۳۹۹

 

پاسخ:

 

باز «الازهَر»

نویسنده: ابراهیم طالبی دارابی دامنه

به نام خدا. بلاخره «الازهر» به این باور راستین شیعه -ڪه به «توسّل و شفاعت» اعتقاد راسخ دارد- وارد شد و به‌حق، فتوای به‌حق صادر ڪرد ڪه سال‌ها بود شیعیان جهان -و حتی پاره‌ای از مسلمانان اهل سنت- بدان همت و اهتمام می‌ورزیدند؛ گرایشی ڪه ناشی از عشق به اهلبیت (ع) و ایمان به «یَا أَیُّهَا الَّذِینَ آمَنُوا اتَّقُوا اللَّهَ وَابْتَغُوا إِلَیْهِ الْوَسِیلَةَ وَجَاهِدُوا فِی سَبِیلِهِ لَعَلَّکُمْ تُفْلِحُونَ» بوده است؛ یعنی آیه‌ی ٣٥ سوره‌ی مائده ڪه برگردانِ فارسی آن (با ترجمه‌ی شیخ حسین انصاریان) این است
(منبع) :

ای اهل ایمان! از خدا پروا ڪنید و دست‌آویز و وسیله‌ای [از ایمان، عمل صالح و آبروی مقرّبان درگاهش] برای تقرّب به سوی او بجویید؛ و در راه او جهاد ڪنید تا رستگار شوید.

 

فتوای نوینِ «ڪمیته‌ی فتوای مجمع تحقیقات اسلامی» الازهر مصر در درباره‌ی حڪم توسل این است ڪه من دیشب دیده‌ام:

«توسل به پیامبر (ص) پس از وفات ایشان، بنا بر قول جمهور فقهای مالڪی و شافعی و متأخّران حنفی و نزد حنبلی‌ها جایز است... شخص می‌تواند برای حاجات خود به پیامبر (ص) متوسّل شود و او را نزد خدای متعال، شفیع گرداند،.. زیرا پیامبر (ص) شفیعی است ڪه شفاعت او رد نمی‌شود... و فاعل فقط خدای متعال است ڪه به هرڪه بخواهد حاجت و نعمت می‌دهد...»
(منبع)

نڪته: باز الازهر و صد رحمت به آن، ڪه باور به پدیده‌ی توسّل را پذیرفت، بدا به حال انڪاریون در جهان ڪه تا عقل‌شان به چیزی قد نداد، و خود در شڪّ و شُبهه و جهل و تردیدافڪنی غرقاب‌اند، از سرِ لجاجت، یا از روی عناد و یا از قِبَلِ غفلت، نه فقط دست به انڪار می‌زنند ڪه حتی ایمان‌ورزی سایرین را شماتت و سرزنش می‌ڪنند، و رفتار مؤمنانه‌ی مؤمنین و مؤقنین را، یا رفتاری عوامانه می‌پندارند و یا افڪاری متعصّبانه؛ حال چه بخواهد زیارت مشهد مقدس و نجف اشرف و ڪربلای معلی باشد و چه بخواهد راسخیت فرد در پیروی از اهلبیت عصمت و طهارت (ع) و رسول رحمت حضرت ختمی مرتبت (ص) باشد.

شاهد مثال: سال‌ها با چشمان سر و دیده‌ی دلم شاهدم ڪه عشق زائرین رضویِ بارگاه زیبای حضرت رئوف (ع)، در آن صحن و سرا، گُل می‌ڪرد، شڪوفه می‌داد، شڪوفا می‌شد و غُنچه می‌بخشید. اساساً اماڪن متبرّڪه و مَشاهد مُشرّفه، همواره جایی معنوی، آرام‌بخش و مطمئن برای عشق‌بازی و توحید و عبادت و عبودیت و پرستشِ پروردگار، توسط زائرین بوده‌است؛ توسل و تقرّب یعنی همین. چه راست و صدق گفت خدای متعال ڪه: ابْتَغُوا إِلَیْهِ الْوَسِیلَةَ.

۲۸ تیر ۱۳۹۹

 

نظر جناب تقی آهنگر:
سلام بر همه به ویژ ه اقای طالبی
از این که قبلا  اجازه انتشار مقالات شما رو جهت استفاده در حوزه کاریم گرفتم اون هم با حفظ امانت ، خواستم تشکر کنم که در کانال نسیم هدایت و گنجینه عظیم به اشتراک گذاشتم مورد استقبال قرار گرفته.
درود بر قلم فرسایی وذهن خلاقت.
والله شاکرا علیم 
ارادتمند ؛ اهنگر دارابی
 


ایرانِ امروز برای ایرانِ فردا

نویسنده: ابراهیم طالبی دارابی دامنه

به نام خدا. می‌خواهی با هر نگرش و نگاهی به وضعیت ایرانِ امروز بنگری، بنگر؛ چه منتقدانه، چه معتقدانه، اما به براندازی و براندازان مدد نرسان. آنان به تنها چیزی ڪه به آن هرگز فڪر نمی‌ڪنند و دل نمی‌سوزانند، منافع ملی، امنیت پایدار و آینده‌ی درخشان‌تر ایران است. تازه، بدشان هم نمی‌آید ڪه این هر سه، عرصه‌ی تاخت‌وتاز قرار گیرد، ولو به دستِ بیرونی (=به فارسی: بیگانه. به عربی: اَجنبی).

 

دوست ارجمندم جناب دڪتر عباس خلجی مدیر «فراسوی سیاست» در نوشته‌ای با عنوان «برای ایران چه باید ڪرد؟!» تحلیلی برای ضرورتِ همگرایی داخلی ارائه داد ڪه جامعیت داشت، این نوشته‌ام به درخواست ایشان به نگارش در می‌آید  و امتدادی است بر آن نگرش، ڪه در «دامنه دوم» به زیر چاپ رفت.

 

هر ایرانی، مُحِق (=حقمَند، حقدار، صاحبِ حق) است ڪه به «ایرانِ امروز برای ایرانِ فردا» فڪر ڪند، دغدغه داشته باشد، نظر دهد، مطالبه‌گری ڪند، خواسته داشته باشد و در تعیین و ثبیت سرنوشت جمعی، شرڪت. زیرا؛ به تعبیر زنده‌یاد دڪتر علی شریعتی در جزوه‌ی «روشنفڪر مسئول»، همه‌ی ما «مسئول»ایم و پیش خداوند و وجدان‌مان، پاسخگو. چراڪه به قول ڪنفوسیوس: ما امانتدارِ آیندگانیم، نه میراثخوار گذشتگان.

 

همگرایی به معنی دست‌شُستن از ایده و آراء نیست، ترڪِ خواسته‌هایی است ڪه برای هدف‌های اساسی‌تر، فرونهادنِِ تنش‌هایی است برای جهش مؤثرتر. همگرایی همچنین معلوم است ڪه به معنی همسان‌سازی افڪار نیست ڪه بیشتر شبیه‌سازی است تا جامعه‌سازی. همگرایی باید ڪنارگذاشتنِ عاقلانه‌ و رضامندانه‌ی «نقش»هایی باشد ڪه رُل (=بازیگری) در زمین دشمن و یا حریف به حساب می‌آید و به‌ڪارگیری عامدانه و مسئولانه‌ی «نقشه»هایی باشد ڪه راه را می‌نمایاند و چاله و چاه را پر می‌نماید.

 

سخن رسول خدا محمد مصطفی (ص) «اَلا ڪُلڪمْ راعٍ، وَ ڪُلڪمْ مَسْؤُولٌ عَنْ رَعِیتِهِ» بهترین رهنمود برای این رویڪرد، آینده‌نگری، جامعه‌سازی، خودسازی و در یڪ ڪلمه همگرایی داخلی است. قلمم را درین فراز، به احترام استاد شهید آیت‌الله مرتضی مطهری، می‌سپارم به بیان سَدید ایشان ڪه در شرح عبارت بالا، حرِف خوب را، خوب زد؛ در مجموعه آثارش، جلد هفدهم:

 

«تمام افرادِ شما مسلمانان، به منزله‌ی حافظ و نگهبان و شبان دیگران هستید و تمامِ شما نسبت به تمامِ خودتان، مسؤولید. تعبیرى از این بالاتر نمى‌توان کرد، یعنى ایجاد نوعى تعهّد و مسؤولیتِ مشترک میان افرادِ مسلمان براى حفظ و نگهدارى جامعه‌ی اسلامى بر مبناى تعلیمات اسلامى.»

استاد برای تبیین، چنین ادامه داده است ڪه برای فهم درست آن در زمانه‌ی ما، دقتِ فراوان ما را می‌طلبد:

 

«چنین وظیفه‌ی سنگینى اولًا آگاهى و اطلاع زیاد مى‏‌خواهد، یعنى هر فرد یا اجتماع ناآگاهى نمى‌تواند این وظیفه را به‌خوبى انجام دهد، و ثانیاً قدرت و امکان مى‏‌طلبد. انجام‌دادنِ چنین مسؤولیت بزرگ و چنین تکلیف بسیار بزرگى، احتیاج به قدرت و نیرو دارد، و ما قدرت و نیروى لازم را براى این موضوع کسب نکرده‌ایم. نیرو را بالقوه داریم ولى این نیرو را جمع نمى‌‏کنیم.»

​​​​​​


نڪته‌ی پایانی: در جامعه‌ی امروز ایران، مردم این سرزمین باتمدن ڪه به شڪرانه‌ی خدا با واژگون ڪردن سلطنت ناشایست پهلوی، به نعمت اقتدار و قدرت بهره‌مند شده‌اند به نظر من دست‌ڪم چهار چیز را بیش از پیش می‌خواهند ڪه در نگرش من، یڪ پایبندی پیشبَرانه‌ی مدرن (=نوین، امروزین) برای پیش به سوی «ایرانِ امروز برای ایرانِ فردا» می‌باشد:

 

 ۱. پایداری ارزش‌های اخلاقی و دینی از دامنه‌ی عبادت تا قلّه‌ی عدالت. ۲. مردمی‌ماندن و پاسخگوبودنِ روند سیاست و حڪومت از صدر تا انتها. ۳. آسان‌ترشدنِ معیشت مردم و پیوندهای داخلی و داد و ستد جهانی به همراه مقاومت انقلابی و جهاد سازندگی. ۴. مبارزه‌ی حقیقی و اقدام واقعی با هر گونه «فساد و فقر و تبعیض» ڪه در راهبُردِ رهبری همواره بخشی‌جدایی‌ناپذیر از هدایتگری و حڪومتداری و مطالبه‌گری بوده است.

۲۹ تیر ۱۳۹۹

 

تسلیت شهادت

امشب سالروز شهادت اندوهبار امام محمدتقی جوادالائمه (ع) به دست حکومت ستمگر عباسی‌ست. سه سخن حکیمانه‌ی آن امام عزیز و باب‌الحوائج را می‌نویسم و تقدیم می‌دارم از این (منبع):

 

انسان به وسیله‌ی ادب، به کمالاتِ اخلاقی می‌رسد.

عدالت، زینت‌بخش ایمان است.

ادب، زینت‌بخش عبادات است.

 

وَگ‌لیز را می‌شڪافم

 

نویسنده: ابراهیم طالبی دارابی دامنه

 

به نام خدا. وَگ‌لیز واژه‌ای ترڪیبی‌ست؛ «وَگ یا وڪ»، ڪه هم به معنی قورباغه و وزغ است و هم به معنی برگ. و «لیز» به معنی سُر، لغزنده، لَزِج، سُرسُری.

 

در اصل وَگ‌لیز همان جُلبڪ است ڪه به آن خزه و جَل‌وزَغ هم می‌گویند. از دسته‌ی رُستنی‌های بی‌ریشه به رنگ‌های معمولاً سبز و گاه سرخ و قهوه‌ای. این گیاه، بیشتر در جاهایی، زیا و زیست دارد ڪه آب آن راڪد و یا از ڪیفیت پایین برخوردار باشد. حتی اگر بر تنه‌ی درختان مرطوب، یا لبِ جوی‌های تنگ و باریڪ و تاریڪ باشد.

 

برای علتِ نامیدنِ وَگ‌لیز، دست‌ڪم همین دو احتمال را می‌دهم: یا منظور این بوده چون از برگِ لیز و لَزِج و ریزریزِ به‌هم‌پیوسته تشڪیل شده به آن وَگ‌لیز می‌گویند یعنی برگِ لیز. و یا به گمان، چون سُرسُری و لیز و چسبناڪ است آن را وَگ‌لیز گفته‌اند ڪه مانند وگ لیز و چسبنده است. اما احتمال اولی را بیشتر مطمئنم.

 

این‌ڪه جلبڪ‌ها یا همان وَگ‌لیزها چه اثرات (فایده‌ها یا زیان‌ها) دارند، من نمی‌دانم؛ فقط در جایی خواندم ڪه گویا به ڪسی ڪه شعور اندڪی داشته باشد به او به طنز می‌گویند: جُلبڪ!

 

من و هم‌سن‌وسال‌هایم ڪه بخش زیادی از روزهای ڪودڪی را در درِه‌دله (=رودخانه) گذراندیم با وَگ‌لیز زیاد خاطره داریم: فڪر می‌ڪردیم زیر وَگ‌لیز مار و جانور گزنده است. فڪر می‌ڪردیم پناهگاه ماهی‌هاست. فڪر می‌ڪردیم زیرش اگر چنگڪ اندازیم، یا دست‌دست‌ماله ڪنیم، ماهی‌های تنومندتری صید می‌ڪنیم.

 

بیشترین وگ‌لیز را آب پشتِ سدّ بتونی حموم‌پیش داشت ڪه بعدها آن سدّ ڪنار پل یورمله، خراب و سدّی دیگر، در ڪمی بالاتر ساخته شد تا آب شالیزار حاجی‌دشت داراب‌ڪلا در مجاورت سیدحمزه بازار اسرم را، از طریق یڪ جوی دراز و پرپیچ‌وخم و ناهموار تأمین ڪند.

 

اساساً هر غورزِم (=جای عمیق‌تر و راڪدتر رودخانه) ڪه وَگ‌لیزش شدید بود، در آن ترس و سڪوت بود؛ سڪوت. آری؛ سڪوت.

 

۳۰ تیر ۱۳۹۹

 

قطره و دیده

 

قطره چون آب شد به تابستان

گشت آن آب سویِ بحر روان

وز روانیِ خود به بحر رسید

خویشتن را وَرای بحر ندید

هستیِ خویش را در او گم ساخت

هیچ چیزی به غیر آن نشناخت

گاه او را عیان به صورت موج

دید، هم در حضیض و هم در اوج

متراڪم شد آن بخار و، از آن

متڪاون شد ابر در نیسان

متقاطر شد ابر و باران گشت

رونق افزای باغ و بُستان گشت

قطره‌ها چون به یڪدگر پیوست

سیل شد بر رونده راه ببَست

سیل هم ڪف‌زنان، خروش‌ڪنان

تافت یڪسر به سوی بحر، عنان

چون به دریا رسید، ڪرد آرام

شد درین دوره سیرِ بحر، تمام

قطره این را چو دید، نتوانست

ڪردنِ انڪار دیده و، دانست

ڪوست موج و بخار و سیل و سحاب

اوست ڪف، اوست قطره، اوست حُباب

هیچ جز بحر در جهان نشناخت

عشق با هر چه باخت، با او باخت

از چب و راست چون گشاد نظر

غیرِ دریا ندید چیزِ دگر

همچنین عارفان عشق‌آیین

در جهان نیستند جز حق‌بین

دیده جمله مانده بر یڪ جاست

لیڪن اندر نظر تفاوتهاست

(جامی. هفت اورنگ،سلسلةالذهب، تمثیل)

 

چند برداشتم ازین شعر تمثیلی (=مثال‌واره)‌ی نورالدین عبدالرحمان جامی ڪه به نظرم از شعرهای روان و دارای چند پیام در آنِ واحد است. در آن بر حسب ذوق و فهم و بینش هر ڪسی، چندین سخن خوابیده. ازجمله:

 

۱. بیان رسا برای «ڪثرت در وحدت» است.

۲. یعنی پیوستن قطره و قطره‌ها (=ڪثرت: مخلوقات) در بحر و دریا (=وحدت: خالق یڪتا)

 

۳. مانند بازگشت نور چراغ‌قوه به لامپِ چراغ‌قوه پس از خاموش‌ڪردن آن؛ ڪه تجلّی بارز ڪثرت (=نورها، خلایق) در وحدت (=نور واحد، خدای واحد) است.

 

۴. آشڪارڪردنِ وجود تفاوت دیدگاه‌ها است بر اساس هر دیده. بر حسب آخرین بیت این شعر، دو چشم‌ همه‌ی آدمیان در دو سوی بینی و زیر اَبروست، اما با تفاوتِ انواعی از نگاه‌ها، نظرافڪنی‌ها و دیدگاه‌ها.

 

۵. تأڪیدی‌ست بر خدابین بودن، نه خودبین ماندن. و تأثیری‌ست بر دیدار قطره (=به عنوان یڪ ذرّه به اسم انسان آگاه) با دریا (=به عنوان هستی و حضرت هستی‌بخش بی‌انتها)

 

نڪته: هرچه تلاش ڪردم یڪ بیت ازین ۱۵ بیت (۳۰ مصرع) را به عنوان بیت برتر برگزینم، دیدم یڪی از دیگری قشنگ‌تر و قوام‌بخش‌تر است. بگذرم؛ زیرا، زیرا هر دیده، ممڪن است و حتی حق دارد به هر شعر و این شعر به «دیدی» بنگرد ڪه با آن فهم و زیست می‌ڪند، ڪه همین «مینو»ست و منوال. و همین زیباست و فریبا و دیبا.

ابراهیم طالبی دارابی دامنه

۳۱ تیر ۱۳۹۹

 

 

 

سوزن در میان ڪاه

 

نویسنده: ابراهیم طالبی دارابی دامنه

 

به نام خدا. تجزیه‌وتحلیل رویدادها علاوه بر فنّ‌بودن، یڪ رڪن است؛ به‌ویژه وقتی سیلابِ خبر و سیل اطلاعاتی در ڪار باشد؛ آن‌گاه همه‌روزه باید ذهن تجزیه‌وتحلیلی داشت، زیرا میان خبر و اطلاعات فرق است.

 

خبر می‌تواند با یڪ نثرنوشته به خواننده رسانده شود، اما اطلاعات فراتر از یڪ قطعه نثرنوشته است. هر دو، مهارت و ممارست لازم را می‌خواهد، زیرا همه‌ی ما روزانه و شبانه با انبوهی از اطلاعات و خبر سروڪار داریم؛ جورواجور و رنگارنگ ڪه در جهان غوطه می‌خورند. غربال‌ڪردن تمام اینها به واقع‌بینی، چرخش سریع و پرهیز از «واردبودن» نیاز دارد. چراڪه تجزیه‌وتحلیل مانند خاراندنِ پشت همدیگر و هم‌رأیی نیست؛ ڪه با آن بده و بستان شود؛ تجزیه‌وتحلیل، در واقع جبرانِ نداشتنِ اطلاعات است و به‌ندرت پیش می‌آید همه‌ڪس از همه‌چیز باخبر شوند، بنابرین، تجزیه‌وتحلیل به فرد و یا ملت و ڪشور ڪمڪ می‌ڪند در چنگِ رویدادها نباشند بلڪه به فرموده‌ی امام علی (ع) رویدادها در چنگِ آنان باشد.

 

من در اینجا، به مدد آثار صاحبنظران فن تحلیل و فرایند آن، به چهار ویژگی تجزیه‌وتحلیلِ خوب، اشاره می‌ڪنم:

 

۱. به‌موقع بودن. ۲. خوش‌قوارگی ۳. قابل هضم‌بودن. ۴. شفّاف‌بودن هم در دانسته‌ها و هم در ندانسته‌ها، زیرا هم خبرها، سیّال است و هم برآوردهای تحلیلی، بی‌زمان. البته هر تجزیه‌وتحلیلی با خود ممڪن است نُقصان هم حمل ڪند.

 

نڪته: در فضای تجزیه‌وتحلیل، -ڪه یڪی از ڪاردڪردهای آن، دادنِ هشدارهای راهبردی‌ست- ڪشوری دستِ برتر و چیره می‌یابد ڪه ڪانال‌های اظهارِ مخالفت را سودمند بداند. یعنی بگذارد مخالف، حرف خود را بزند تا اطلاعات او درز ڪند و به تعبیر ساده، از زیرِ زبانش بڪشد. بگذرم، ولی فقط بگویم ڪه خبر و اطلاعات مانند سوزن در میان ڪاه است! باید ڪوشید پیدایَش ڪرد. انبوه و وفور خبر و ڪارسازی عمدی آن در فضاهای رسانه‌ایی و افّواهی (=خبرهایی ڪه دهن به دهن بین مردم می‌چرخد) می‌تواند، مانند ڪاه باشد، ڪه سوزن (اطلاعاتِ درست) در آن گُم شده باشد.

 

۱ مرداد ۱۳۹۹

 

بحث ۱۵۶ : آیا به نظر شما، امروزه، آیات خدا به بهای اندک فروخته، به پشتِ گوش انداخته می‌شود؟ اگر، نه. چرا؟ اگر آری. چگونه؟ و در چه چیزها؟ «لَا تَشْتَرُوا بِآیَاتِی ثَمَنًا قَلِیلً»: «آیه‌های مرا به بهای ناچیز مَفروشید.» (۴۱ بقره)

 

این پرسش، جهت گفت‌وگوی ۱۵۶ در پیشخوان مدرسه‌ی فکرت سنجاق می‌شود و مشارکت در پاسخ، اختیاری‌ست. (دامنه. ۱ مرداد ۱۳۹۹)

 

پاسخم به بحث ۱۵۶

نویسنده: ابراهیم طالبی دارابی دامنه

به نام خدا. ابتدا روشن ڪنم آیات هم می‌تواند اشاره به آیه‌های ڪتاب آسمانی باشد و هم می‌تواند آیات و نشانه‌های دیدنی ڪتاب جهانی و نعمت‌های گیتی.

از نظر من، بشر ژرفاً باور به خدا دارد و حتی دوست می‌دارد در هر ڪار و امری، حرف خدا بر حرف خود پیشی دهد؛ اما نفسِ بشر به‌گونه‌ای خلق شده ڪه توانِ عصیان (=نافرمانی) دارد و انتخابِ راه‌ها و ڪارهای خطا. همین، او را غلبه می‌دهد بر خواسته‌های خدا ڪه حاضر می‌شود آیه‌های خدا را معامله ڪند و در برابر، دریافت‌های دیگر دنیوی داشته باشد.

شاید برای همین است ڪه ارزش ڪارهای مؤمنانه‌ی مختارانه‌، نزد خدا خیلی می‌ارزد و پاداش و مزدِ بهشت و بهره‌مندی‌های «وعده» داده‌شده، دارد و در مقابل، برای ڪارهای عصیانگرانه، توبیخ و مجازات «وعید» داده‌شده. شاید اساساً وعده و وعید (=پاداش و مجازات) برای همین است.

مثال‌ها فراوان است، حتی پاسخ‌ها هم می‌تواند فراگیر باشد،  اما من با رعایت اصل ڪوتاه‌نویسی، چند مثالِ چندزمینه‌ای می‌زنم ڪه آیه‌های خدا به ثمَنِ بَخس (=ناچیز، ڪم‌بهاء) به فروش می‌رسد و خدا در لحظات حسّاس! فراموش می‌شود:

خدا فرمود: قُوا أَنْفُسَکُمْ وَأَهْلِیکُمْ... خود و خانواده‌ی خویش را بر ڪنار دارید...
(6 تحریم) اما بشر ڪمتر به این حرف خدا گوش می‌دهد تا پرهیزگاری ڪند. شاهدیم خانواده در بسیاری از جوامع در حال ازهم‌فروپاشی است و جای آن را «ازدواج سفید» و «هم‌باشی» و «همجنس‌گرایی» گرفته است.

خدا فرمود: نه ستم ڪنید و نه ستم شوید. در یڪی از آیات -ڪه نمی‌دانم ڪجاست- خدا مثال آورده من به اندازه‌ی آن لایه‌ی نازڪی ڪه در شیار هسته‌ی خُرماست، به ڪسی ظلم نمی‌ڪنم، اما ما می‌بینیم ظلم دنیا را گرفته حال آن‌ڪه به خدا باور هم دارند.

خدا فرمود: ربا نخورید. اما بانڪ‌های ڪشورهای سرمایه‌داری به ڪنار، همین بانڪ‌های جمهوری اسلامی ما، علاوه بر ربا چیزهای دیگر هم قورت! می‌دهند و گوش شنوایی برای شنیدن فتواهای مراجع عظام ندارند، مرجعیتی ڪه بنا شده تا حرف خدا و قانون آسمان را برای زمینیان بیان بدارند.

خدا فرمود: همدیگر را به تمسُڪ به حق و به شڪیبایی و صبر توصیه ڪنید. فعل «تَوَاصَوْا...»
(3 عصر) یعنی همه همدیگر را سفارش‌ڪردن، نه این‌ڪه یڪ طرف فقط نصیحت ڪند و سخن براند و سمت دیگر فقط گوش نماید و ساڪت بماند. نه. فرمود همه باید همدیگر را به حق و بردباری فرا بخوانند. یعنی مؤمنانِ به خدا، معلم همدیگرند، خیرخواه هم‌اند. آموزگار خویش و همدگرند.

خدا فرمود: مَنْ أَعْرَضَ عَنْهُ... وِزْرًا
(١٠٠ طه) یعنی هر ڪس از قرآن روی‌گردان شود در روز قیامت بارِ سنگینی بر دوش خواهد داشت، ڪه مفسّرین، مراد از آن را عقوبت و جزای گناه می‌دانند. اما گاه بشر -آن‌هم بشر شیعه- حتی حاضر نیست و یا وقت نمی‌گذارد و یا حالش را ندارد ڪه دست‌ڪم روزی یڪ خط قرآن قرائت ڪند و لای آن را ببیند تا راهنمایی شود و آرامش بجوید. بگذرم ڪه آنچه نوشتم اول عتاب به خودم است، تا هوشیار شوم و آوای خدا را بشنوم و سپس خطاب به خوانندگان است ڪه پاسخم به بحث را نزدشان ادا ڪرده‌باشم.

۲ مرداد ۱۳۹۹

 

 

میرِ پیش‌بین

از فرّ هستیِ تو بود عقل را فروغ
از نور گوهرِ تو بود نفس را بها

در ڪارگاه امر تویی میرِ پیش‌بین
در بارگاه ملڪ تویی شاه پیشوا

بی‌رخصت تو لاله نمی‌روید از زمین
بی‌خواهش تو ژاله نمی‌بارد از هوا

گویا شود جماد اگر گوییش بگو
پویا شود نبات اگر گوییش بیا

مردود پیشگاه تو مردودِ ڪاینات
مقبول بارگاه تو مقبول ماسوا

(میرزا حبیب‌الله قاآنی.قصیده‌ی ۱)


یادآوری‌ها و نڪته‌ها:


۱. توصیف به «میرِ پیش‌بین» نشان درخشانی است در «ڪارگاه امر» برای نبی مڪرّم ڪه پیام‌آور خداست.

 

۲. قصیده، قالبی از شعر فارسی‌ست ڪه مدح و حماسه در آن موج می‌زند. می‌تواند از ۱۵ بیت باشد تا بیش از ۶۰ بیت و حتی فراتر از ۱۲۵ بیت. این چند بیت را از لای قصیده‌ی طولانی قاآنی استخراج ڪردم ڪه در مدح پیامبر اڪرم (ص) سُرود.

 

۳. گویاشدن برای جمادات (=«بی‌روح‌وجان‌»ها) و پویاشدن برای نباتات (=رُستنی‌ها) نشان از قدرت «کُنْ فَیَکُونُ» و فرمان نافذ خداست. اشاره به آیه‌ی 82 یس: إِنَّمَا أَمْرُهُ إِذَا أَرَادَ شَیْئًا أَنْ یَقُولَ لَهُ کُنْ فَیَکُونُ. «هر گاه خدا چیزی را بخواهد ڪه بشود، ڪارِ او تنها این است ڪه خطاب بدان بگوید: بشو! و آن هم می‌شود.» ترجمه‌ی خرّمدل.

 

۴. ترڪیب «شاه پیشوا» نشان از جلودار بودن است ڪه در شیعه نیز برای امام صادق (ع) واژه‌ی قشنگِ «پیشوای صادق» به ڪار رفته است.

 

۵. «عقل را فروغ» نشان از درخشندگی آن در ڪنار نصّ و وحی است. عقلِ بی‌وحی، عقل نیست؛ بند و گویی همان عِقال و زانوبندِ شُتر است و بس!

۶. رستگار است ڪسی ڪه در درگاه خدا و رسول رحمتش (ص) ڪارنامه‌ی قبولی بگیرد و رسواست اگر ڪسی در آن پیشگاه مردود شود و رُفوزه (=واژه‌ای فرانسوی‌ به معنی ردشدن در آزمون و امتحان).

 

ابراهیم طالبی دارابی دامنه
۳ مرداد ۱۳۹۹

 

پاسخ:

سلام جناب آقای... متشکرم؛ طبق آیه‌ی «تغییر» دگرگونیِ احوال -چه خوش‌فرجام، چه بدفرجامِ- افراد و جامعه‌ به دست خودشان است.

 

پاسخ:

سلام جناب ...

مرا «استاد» خطاب نفرمایید چه رسد به «استاد معظم» که می‌فرمایی. حق و حقوق، گاه ضایع می‌شود و نیز ستانده، که باید آن را سِتاند. این توصیه‌ی دینی‌ست که از سوی قرآن و پیامبران و امامان و بزرگان به ما رسیده است. چه حقوق فردی، چه حقوق عمومی. مثلاً، امام خمینی رهبر کبیر انقلاب اسلامی، حقوق ملت را از طریق «حق» انقلاب‌کردن علیه‌ی سلطنت و سلطه، از شاه ناشایست ستاند.

 

خلاصه این‌که، هر دو، چه حقوق، چه تکالیف «خداداد» است. خدا به موسی (ع) حق داد که به پیش فرعون روَد و در آنجا حقوق ضایع‌شده‌ی مردم را از فرعون بستاند. شما همه‌ی این پرسش‌هایی که بیان فرمودی، بهتر از من بلدی البته.

 

 

مُرادی

نویسنده: ابراهیم طالبی دارابی دامنه

به نام خدا. مردمش به عشق به امام علی (ع) زنده‌اند، چراڪه به دست ایشان مسلمان شدند. یڪ نامه‌رسان به اینجا آمد و نامه‌ی امام علی (ع) را برای‌شان خواند ڪه از مردم اینجا خواست تا ده نفر را به عنوان نماینده‌ی خود به ڪوفه بفرستند تا اعلان وفاداری و تجدید پیمان ڪنند.

 

حالا همه‌ی مردم در مسجد جمع شدند. بالاخره ریش‌سفیدان و بزرگان، ۱۰ نماینده را برگزیدند ڪه یڪی از آنها «مُرادی»ست. مُرادی، از ذوق در پوستش نمی‌گنجد! زیرا قلبش آڪنده به عشق علی‌ست و برای دیدار با حضرت مولا (ع) در ڪوفه لحظه می‌شمارَد.

 

مُرادی به همراه ۹ نماینده‌ی دیگر، علی (ع) را ملاقات می‌ڪند و آنچنان امامش را دوست می‌‌دارد ڪه حاضر نمی‌شود به سرزمینش -یمن- بازگردد؛ در ڪوفه ڪنار مولا (ع) ماندگار می‌مانَد و در جنگ نهروان شجاعانه حضور می‌یابد و با «خوارج» دلاورانه و بی‌باڪانه می‌جنگد.

 

حجت‌الاسلام خُدّامیان

 

(منبع عکس: «کافه کتاب»)

 

پس از ظفر بر نهروانیان، مُرادی در ڪوفه مرڪز حڪومت امام علی (ع) در ڪوچه‌پس‌ڪوچه می‌چرخد و خبر پیروزی بر خوارج را به مردم می‌دهد. او -ڪه سوار بر اسب است- وارد ڪوچه‌ی سرنوشت! می‌شود، ڪه به قول حجت‌الاسلام مهدی خُدّامیان نویسنده‌ی رُمان «سڪوت آفتاب» «ای ڪاش هرگز وارد این ڪوچه نمی‌شد!» و قَطام دختر زیبای ڪوفی را نمی‌دید و دلباخته و فریفته‌اش نمی‌شد تا «ابن مُلجم مُرادی»، یڪی از آن ۱۰ نماینده‌ی مردم یمن، از شرفِ عشق به علی (ع)، به ذلّت قتل و ترور نمی‌رسید و سرانجام با پَست‌ترین فرجام، فرقِ سرِ امامِ پارسیان، امیرِ مؤمنان، حضرت وصیِّ (ع) را در محراب مسجد نمی‌شڪافت، تا «عدل و عدالت» برای ابد عزادار و بی‌سرپناه شود! بگذرم.

 

یادآوری: «سڪوت آفتاب»، رُمانی‌ست از حجت‌الاسلام مهدی خُدّامیان آرانی، ڪه داستان مُرادی، همان ابن مُلجم ملعون را نگاشت. او در سال ۱۳۸۸ نیز مقام نخست «مسابقه‌ی جهانی ڪتاب رضوی بیروت» را ڪسب ڪرد. «فریاد مهتاب»، «آخرین عروس» و «شیرین‌تر از عسل» از دیگر آثار اوست.

۴ مرداد ۱۳۹۹

 

نگاه به یک سند

نویسنده: ابراهیم طالبی دارابی دامنه

به نام خدا. دیروز بخش‌هایی از پیش‌نویس سند ۸۰ صفحه‌ای حزب دموکرات آمریکا 
(منبع) برای چهار سال آینده را مطالعه کردم که قرار است در همایش این حزب تصویب شود و «جو بایدن» در صورت پیروزی بر «ترامپ» -که برآوردها همین را نشان می‌دهد- آن را برای چهار سال آینده، پیاده کرد.

بررسی، بخش اصلی و سخت‌تر هر خبر است که پس از «پردازش خبر» واردِ بررسی آن می‌شوند. من بی‌آن‌که به سراغ بررسی بروم، فقط نگاه می‌افکنم به این سند، آن‌هم به شِمّه‌ای از آن:

۱. درین سند نکات برجسته‌تر چشمان خواننده را خیره‌تر می‌کند، ازجمله آن تکّه‌اش که می‌گوید ترامپ برای آمریکا، «ویرانی به بار آورده است».

۲. بر این مسائل کلیدی، انگشت گذاشته شد: عدالت نژادی، مهاجرت، تغییرات اقلیمی و بهداشت‌وبیمه که به طور سنتی و دیرین از ایده‌های اصلی حزب دموکرات محسوب می‌شود.

۳. سند نشان می‌دهد که این حزب می‌خواهد بر کاهشِ «دخالت نظامی در خارج» و نیز «کنارگذاشتنِ» ابزار زور برای تغییر رژیم‌‌ها در جهان، پافشاری و پایبندی کند.

۴. در باره‌ی ایران نیز این سند مدعی است که از سیاست تغییر حکومت ایران حمایت نمی‌کند و افزوده است که «تغییر رژیم نباید هدف آمریکا درباره‌ی ایران باشد.


یک نتیجه: نخواستم درین نگاه گفته‌باشم که این حزب بهتر از آن حزب و یا این کاندیدا مفید بر آن کاندیداست. نه، بلکه خواستم گفته‌باشم نگرش دو حزب در کارزار انتخاباتی و رهبری‌کردنِ جهان -که همواره از سیاست‌های خودبرترپنداری آمریکا بوده است- تا چه‌اندازه با هم در نبرد است. زیرا به نظر من، جهان اکنون در نبرد نگرش‌هاست، نه نگرانی‌ها. مثلاً نبرد نگرش‌ها میان آمریکا با چین، با روس، با ایران و حتی با متحدانش در اروپا. و بالاتر از آن در درون خود آمریکا میان دو حزب و جناح‌ها و بین لابی‌های بانفوذ آنجا.

یک نکته: عقلانیت اقتضاء می‌دارد که در دنیای شَریرها، شرّ کمتر بهتر از شرّ بیشتر است؛ چه حالا که می‌خواهد «جو» باشد، چه آن وقت که «باراک» بود. گرچه ایران، شَروران را می‌شناسد و مقاومت و عقلانیت را راهکار مکمّلِ هم می‌داند. خردمند کسی‌ست که درین عصر نبردِ نگرش‌ها، پنداشت‌های واهی را بشناسد و نگرانِ نگرشِ درست و خردمندانه‌ی خود نباشد.

۵ مرداد ۱۳۹۹

 

 

پاسخ:

 

سلام. ممنونم. نمی‌دانستم. عجب. یادش به‌خیر، قبسنی‌بن هم دَم‌زنون ما بود در نوجوانی که از سنگ‌چکّلی هیمه کول می‌کردیم می‌آوردیم خونه. هم سایه‌سار خنک و تابِ خوبی داشت و هم سیس‌تَلی‌اش آی تیز بود و زیاد.

 

پاسخ:

 

جز این نیست. با بیان شما موافقم. اساساً نیک می‌دانی که پیام رسای معصومین -علیهم‌السلام- در نهاد انسان آرامش و معنا، غَرس می‌کند که نهال آن را باید باروَر کرد و آبیاری نمود. درود.

 

 

«مال ملا»

 

نویسنده: ابراهیم طالبی دارابی دامنه

 

به نام خدا. خیلی سرانگشتی می‌نویسم. ۵۱۳ نفرند. در نزدیکی «لنده». نماینده‌ی «بنیاد علوی» لنده گفته، ۳۰ درصدشان «سیّد»اند و ۸۵ درصد تحصیل‌کرده، حتی بی یک معتادی.

 

روزها، کمی -یعنی تا ۴ کیلومتر به سمت «لنده» پیش می‌روند- در زیر یک درخت جمع می‌شوند تا به موج اینترنت برسند. یکی «تحلیل تکنیکال» می‌کند و یکی هم «سهم‌های بنیادی» و سوددِه را بررسی. جعفر محمدی دهیار می‌گوید از هر خانواده فقط یک نفر به زیر این درخت می‌آید تا بقیه‌ی خانواده به کارشان -دام و زمین- برسند.

 

احمد معماری کارمند یکی از بانک‌ها -که از سال ۹۰ وارد بورس شد- مال ملا را مشتاق بورس کرد تا آن حد که امروزه ۸۵ درصد «کُد بورسی» گرفته‌اند. به‌طوری‌که بیش از ۲۰ میلیارد تومان «مال ملا» در بورس سرمایه‌گذاری شد؛ یکی با یک‌ونیم میلیارد تومان. دیگری یعنی حاج خداداد پیرمرد ۸۱ ساله با فروش یکی از گاوهایش وارد بورس شد. یکی هم «آوا»ست دختر‌بچه‌ی ۱۰ساله که با ۵۰ میلیون تومان ورود کرد و حالا سرمایه‌اش شده بالای ۱۵۰ میلیون تومان. و  اینک بعد از آوا رئیسی‌زاده، «اهورا» هم عضو بورسی «مال ملا»ست که کوچک‌ترین آنجاست یعنی «مال ملا» که فقط ۴ ماه دارد.

 

نمی‌دانم آیا اهورا و آوا -که برادر و خواهرند- از چه تعداد ایرانی جلوتر افتادند که به فکر دریافت کد بورسی هم نیفتادند، چه برسد به ورود به بورس و حضور در بازار پررونق سرمایه. حالا روزنامه‌ی خراسان شنبه ۴ مرداد ۱۳۹۹ (منبع) بود که روستای «مال ملا» در نزدیکی شهر «لنده» استان کهگیلویه و بویراحمد را «مال استریت»! خواند و تیتر نخست کرد، برابر با  «وال استریت»؛ خیابانی در نیویورک که بزرگترین تالار بورس جهان را در خود جای داد، اینک تالار بورس! «مال استریتِ»! «مال ملا» در زیر تک‌درختِ «کُنار» می‌رود تا جهانی شود و شاید هم «برَند» برای ایران! به عکس زیر خیره می‌شوم:

 

زیر درخت کُنار. روستای مال ملا

 

نکته‌ی کشکولی: آیا قَبسِنی‌بِن داراب‌کلا را نمی‌توان تالار بورس «قَبسِنی استریت» کرد!! بگذرم.

۶ مرداد ۱۳۹۹

 

پاسخ:

جز این نیست. با بیان شما موافقم. اساساً نیک می‌دانی که پیام رسای معصومین -علیهم‌السلام- در نهاد انسان آرامش و معنا، غَرس می‌کند که نهال آن را باید باروَر کرد و آبیاری نمود. درود.

 


رِغِد را می‌شکافم

 

این لغت با چند معنا، چندین کاربرد دارد. با مثال می‌توان به پهنا و ژرفایش رفت:

 

مثلاً می‌گویند: پنبه‌جار رِغِد رفت. در اینجا به معنی غارت.

 

مثلاً می‌گویند: انجیر رِغِد بورده. در اینجا یعنی درخت بار زیاد آورده.

 

مثلاً می‌گویند: کشور رِغِد بورده. یعنی از دست همه دررفته؛ مانند گرانی، مانند سرقت بیت‌المال.

 

مثلاً می‌گویند: تِه رِغِد هِدایی. در اینجا یعنی تو حرف و راز و ناگفته‌ها را لو دادی. پُرچانگی کردی. سادگی به خرج دادی و هرچه بود همه را گفتی که نمی‌باید می‌گفتی و رِغِد دادی و کار را خراب کردی. در واقع در این فاز، رِغِد یعنی سرِ سخن را بی‌جهت بازکردن و گفتن و به عبارت محلی یعنی پیش‌دَشنیَن. نمونه می‌آورم:

 

وقتی می‌روند خواستگاری، دو طرفِ عروس و داماد ممکن است در باره‌ی پسر و دخترشان طوری حرف بزنند و اِفاده بیایند که رِغِد باشد تا حرفِ حساب.

 

البته ناگفته نگذارم که در قرآن این لغت آمده البته با فتحه، و من گمان می‌کنم شاید «رِغِد» به گویش مازندرانی با لغت «رَغَدًا» (آیه‌ی ٣٥ بقره) هم‌ریشه باشد و حتی ممکن است برگرفته، که به معنی «به‌وفور» «به‌فراوانی» است. زیرا برخی از واژه‌های مازندرانی با واژه‌های قرآنی هم‌ریشه، و دست‌کم هم‌بیان است.

 

بااین‌حال، من برای رِغِد این معناها را قائلم: وفور، فراوانی، غارت، از دست دررفته، پیش‌دَشنیَن، لودادن، و نیز خوش‌وخرّم. البته یک معنی رغَد، در قرآن گویا به معنی «فردا» و «آینده» است که محل این بحث نیست.

 

۷ مرداد ۱۳۹۹

 

پرهیزدادن به تعابیر مبالغه‌آمیز

 

نویسنده: ابراهیم طالبی دارابی دامنه

به نام خدا. آنچه خواهی‌خواند -و یا اگر خوانده‌اید باز نیز در این متن مرور خواهی‌نمود- انتقاد روشن و تذکر رُک رهبری‌ست درباره‌ی کسانی که درباره‌ی ایشان واژگانی شاهانه یا تعابیری در ردیفِ معصومین (ع) به کار برده بودند.

 

شهریور ۱۳۹۱ : «به همه این را می‌گویم و گفته‌ام و تکرار می‌کنم: مبادا آن صفاتی، خصالی، مناقبی که متناسب با وجود ولی عصر ارواحنافداه [همچون «ناخدای کشتی ولایت» و «نوح ما»] هست، این‌ها را تنزّل بدهیم در سطح انسان‌های کوچک و ناقصی مثل این حقیر و امثال این حقیر... این نوح، امام زمان است... وجود مقدس خاتم‌الانبیاء نوحِ کشتیبان این امت است.»

 

اردیبهشت ۱۳۹۱ : «نه خدا راضی است، نه احکام اسلام اجازه می‌دهد که ما بگوییم ارتش ما، یا نیرو‌های مسلح ما، یا عناصر ما، برای خاطر فلان آدم بمیرند؛ نه. بله، برای خاطر اسلام همه بمیرند؛ فلان آدم هم برای خاطر اسلام بمیرد.»

 

مهر ۱۳۹۱ : «چند روز است منتظر فرصتی بودم که این گلایه را هم عرض بکنم. من وقتی توی خیابان‌های کرمانشاه رفتم، دیدم به شکل غیر متعارفی عکس‌های بزرگی از چهره‌ این حقیر در مسیر نصب شده... این کار چند تا اشکال دارد: یکی این‌که کاری است کاملاً غیر لازم، با هزینه‌ سنگین؛ این توجیهی ندارد. ثانیاً این تبلیغ‌های این‌جوری، مناسب وضع ما و شأن نظام جمهوری اسلامی و شأن طلبگی ما نیست؛ کار ما بایستی با بساطت و سادگی پیش برود.»

 

خرداد ۱۳۹۰ : «این‌جور بیانات، [اظهارات تمجیدآمیز یک نماینده‌ی مجلس] هم به ضرر من است، هم به ضرر خود گوینده است. نبایستی این بیانات به این شکل بیان شود. یک مجموعه زمانی تصادفاً کنار هم قرار گرفته‌ایم و داریم با هم کار می کنیم. من یک کار می کنم. شما یک کار می کنید. این‌جور تعبیرات، تعبیراتی نیست که انسان را خوش بیاید یا کمکی به کار پیشرفت انسان بکند. ما همگی بندگان خدا هستیم و ان‌شاءا... خدمت گزاران مردم هم باشیم.»

 

تیر ۱۳۸۶ : «این کار [جشن تولد برای رهبری] غلط است، این تولد و امثال آن هیچ جشنی ندارد، برگزارکنندگان مسئول وقت و عمر و اموالی هستند که در این کار صرف و ضایع می‌شود. من از کسی که برای تولد من جشن می‌گیرد به هیچ وجه متشکر نمی‌شوم و او را مسئول زیان‌های این کار هم می‌شناسم.»

 

خرداد ۱۳۸۳ : «بنده این حرف [ذوب در ولایت] را از آدم‌های حسابی کمتر شنیده‌ام. ذوب در ولایت یعنی چه؟ باید ذوب در اسلام شد. خود ولایت هم ذوب در اسلام است... ذوب در رهبری، ذوب در شخص است؛ این اصلاً معنا ندارد. رهبری مگر کیست؟ رهبری هم باید ذوب در اسلام باشد تا احترام داشته باشد.»

 

آبان ۱۳۸۰ : «وقتی کسانی اسم مبارک امیرالمؤمنین علیه‌السلام یا اسم مبارک ولی عصر روحی‌فداه را می‌آورند، بعد اسم ما [«علی زمان»] را هم دنبالش می‌آورند، بنده تنم می لرزد... ما گیاه همین فضای آلوده‌ دنیای امروزیم؛ ما کجا، کمترین و کوچک ترین شاگردان آن‌ها کجا؟ ما کجا و قنبرِ آن‌ها کجا؟ ما کجا و آن غلام حبشیِ فداشده در کربلای امام حسین علیه‌السلام کجا؟ ما خاک پای آن غلام هم محسوب نمی شویم...»

 

شهریور ۱۳۷۷ : «من خواهش می کنم که الفاظ این اشعار و سرود‌ها [«سروَر ما خامنه‌ای»] را از کلمات مبالغه‌آمیز خالی کنید. بنده افتخارم به این است که بتوانم خدمت گزار شما و مردم باشم. «سَروَر» فقط خدای متعال است... ما بندگانی ناقص، نارسا و ضعیف هستیم.» (منبع)

 

یادآوری ۱: سال‌های دورتر امام خمینی نیز به مرحوم فخرالدین حجازی تذکر داده بودند که در وصفشان آن کلمات مبالغه‌آمیز را به کار نبرند.

 

یادآوری ۲ : یادم است چندسال پیش در بیانیه‌ی مشترک آیت‌الله سید احمد علم‌الهدی و استاندار خراسان رضوی درباره‌ی تشکر از مسافرت رهبری به مشهد مقدس نیز، لغات و واژه‌هایی استخدام شده بود که از نظر من اصلاً زیبنده‌ نبود، زیرا این‌گونه گفتارها و نوشتارها بیش از همه، خودِ رهبری را رنج می‌دهد و معذّب می‌دارد و شأن و زیستِ مردمی و ساده‌زیستیِ رهبری را خدشه‌دار.

 

نکته‌ی ۱ : در دین اسلام، رهبر نه جایگاه و کاخ تشریفاتی می‌تواند داشته باشد و نه اَلقاب تشریفاتی و نه حتی زندگی اَشرافی. به قول مرحوم دکتر شریعتی کوخ فاطمه بر هر کاخی شَرف دارد.

 

نکته‌ی ۲ : البته احترام و ادب به دیگران یک رفتار اخلاقی، دینی و انسانی‌ست و تردیدی در آن نیست.

 

۸ مرداد ۱۳۹۹

 

عرفان در عرَفه، عرَفه در عرفان

نویسنده: ابراهیم طالبی دارابی دامنه

به نام خدا. «خود را در هر چیز به من شناساندی، تا در هیچ چیز نسبت به تو جاهل نباشم.» واژه‌واژه دعای عرفه، نه فقط واژه و کلمه، که دانش و پرستش و عشق و عرفان است. از میان دعاها، گویا عرفه بر سراچه‌ی دل آدمی بیشتر می‌نشیند و قلب انسان، فرشِ مضامین آن می‌شود. خود را خیلی‌خالی از بهره‌مندی آن می‌دانم، اما با این‌همه ضعف و بیراهه، که بر سراسر وجودم گسترانیده شده، این دعا را دوست می‌دارم؛ شاید دست‌کم به دو علت:

 

 

یکی این‌که از نای پاکِ سروَرمان امام حسین (ع) -آن آموزگار همیشه‌ی انسانیت و شرف- برخاسته است. و دوم این‌که وقتی فرازفراز آن به زبان شیرین‌تر فارسی برگردان می‌شود، چونان گُدازه‌ی آتشفشان از شکافِ درون انسان به بیرون می‌جهد و به مانند زلزله بر وجود پُرخطا و پُراشتباه و پُرگناه‌ بشر تکانه و ریشتر می‌آفریند، که تا کمی، -آری، تا کمی- کمتر غفلت بورزد و بیش به بیراهه نروَد تا به قول قشنگ حضرت اباعبدالله (ع) خدا «آرزوی» ما شود و دیده‌بانِ حاضر. من شش فراز از چندین فراز را -که اوج بیشتری می‌افکند- برای بازخوانی و بازاندیشی و بازگرَویدن، از عرفه‌ی عزیز [منبع] برمی‌گزینم:

امام حسین (ع) با آن‌همه قُرب و مقام و ارج در پیشگاه خداوند، چنین زمزمه می‌کند در بلندای صحرای عرفات. و ترنُّم (=سُرایش و نجوا) می‌دارد با خدای لایزال (=بی‌زوال):

«مرا در هر سال با افزوده‌شدن به وجودم، پرورش دادی تا آفرینشم کامل شد و تاب‌وتوانم معتدل گشت،... چنان‌که معرفتت را به من الهام فرمودی... و به آنچه در آسمان و زمین‌ات از پدیده‌های خلقتت پدید آوردی بیدارم نمودی، به سپاسگزاری و یادت آگاهی‌ام دادی و طاعت و عبادتت را بر من واجب نمودی و آنچه را پیامبرانت آوردند به من فهماندی و پذیرفتن خشنودی‌ات را بر من آسان کردی...»

«خدایا از اختلاف آثار و تغییراتِ احوال دانستم که خواسته‌ات از من این است که خود را در هر چیز به من بشناسانی تا در هیچ‌چیز نسبت به تو جاهل نباشم...»

«خدایا به تدبیرت نسبت به من، مرا از تدبیرم و به اختیارت، از اختیارم بی‌نیاز گردان...»

 

«خدایا کتابت راست گفته و اخبارت صادقانه است...»

«إِلٰهِى.. أَنْتَ أَمَلِى. خدایا تو آرزوی منی.»

«أَنْتَ الرَّقِیبُ الْحاضِرُ. تو دیده‌بانی حاضری.»


۹ مرداد ۱۳۹۹

 

از لا‌به‌لای پیام حج امسال رهبر انقلاب:

«امروز بیداری اسلامی به معنی توجه‌ی نخبگان و جوانان مسلمان به دارائی‌های معرفتی و معنوی خود یک حقیقت انکارنشدنی است. امروز لیبرالیسم و کمونیسم که در صد سال پیش و پنجاه سال پیش برجسته‌ترین ارمغان‌های تمدن غرب شمرده می‌شد، بکلی از جلوه افتاده و عیوب درمان‌ناپذیر آن‌ها آشکار شده است. نظام مبتنی بر آن یک، فروپاشید و نظام مبتنی بر این دیگری هم، درگیر بحران‌های عمیق و در شُرُفِ فروپاشی است.

 

امروز نه فقط الگوی فرهنگی غرب -که از آغاز هم با وقاحت و رسوائی پا به میدان گذاشت- بلکه حتی الگوی سیاسی و اقتصادی آن یعنی دموکراسی پولْ‌محور و سرمایه‌داری طبقاتی و تبعیض‌آمیز، هم ناکارآمدی و فسادانگیزی خود را نشان داده است.

 

امروز کم نیستند نخبگانی در جهان اسلام که با گردن برافراشته و باافتخار و سربلندی، همه‌ی ادعاهای معرفتی و تمدنی غرب را به چالش می‌کشند و جایگزین‌های اسلامی را با صراحت نشان می‌دهند. امروز حتی برخی متفکران غربی که پیش از این، لیبرالیسم را مغرورانه، پایانِ تاریخ معرفی می‌کردند، به ناچار آن ادعا را پس گرفته و به سرگردانی نظری و عملی خود اعتراف می‌کنند.» (منبع)

 

 

پاسخ:

سلام. بلی؛ درست فرمودی. فروتنی، فروگذارده نمی‌گردد از هر کسی که به ادب و آداب‌دانی آمیخته و فرهیخته است. آری؛ فروتنی در تنِ و روح ایرانی چونان ریشه‌ی چنارِ دیرین‌سال فرو رفته و ریشه دوانده است. سپاس.

 

سلام. خواستم به این گزاره‌ی «امری» نه «اِخباری» جناب‌عالی، گفته‌باشم این جمله‌ی شما در یک معنا یعنی این‌که غیرعلمای دینی همگی ساکت باشند و فقط علمای دینی سخن بگویند، حال آن‌که قرآن، فهم -به هر اندازه و‌ میزان- را برای همه‌ی «ناس» قائل است نه فقط‌وفقط برای خواص. از سوی دیگر وقتی مردم درباره‌ی مسائل سخن می‌گویند این در واقع می‌تواند علاوه بر بینش فرد، شامل پرس‌وجو و مسئله‌آفرینی هم بشود و کار علمای فن را پیش براند، چنان‌که شهید مطهری وقتی با سیل سؤال در دانشگاه‌ها مواجه شد، استاد مطهری و متفکر زبردست و حاذق شد. پس، نمی‌توان به کسی گفت «شما از دیدگاه اسلام نمی توانید بیان کنید که...». بگذرم و در بحث‌تان ورود نکنم.

 

خار در پا

نویسنده: ابراهیم طالبی دارابی دامنه

به نام خدا.  به قول مرحوم بدیع‌الزمان فروزانفر در ص 72 «تقریرات» به کوشش سید محمد دبیر سیاقی، «هر کلمه از کلمات پیغمبر (ص) برای مسلمین صدر اسلام قیمت داشته است» زیرا می‌خواستند به مقامات بلند معنویت برسند. و همین موجب می‌شد به جمع‌کردنِ روایت و حدیث بپردازند به‌طوری‌که نقل است حضرت ابوذر غفاری به «شام» مسافرت کرد تا حدیثی بشنود.

این رفتار به تعبیر فروزانِ مرحوم فروزانفر از جهت «چاره برای آتشِ دل و درمان و دوایی برای ریشِ درون خویش» بود. و کلمات رسول رحمت (ص) همه بوی اخلاق می‌داد و رنگِ ساختن داشت و هزاران اِشکال در تربیت نفس را برطرف می‌کرد که به قول مولوی خارِ روحی هزاران درجه از مشکلات زندگی سخت‌تر است:

 

چون کسی را خار در پایش جهَد

پای خود را بر سر زانو نهَد

وز سرِ سوزن همی جوید سرش

ور نیابد می‌کُند با لب ترَش

خار در پا شد چنین دشوار یاب

خار در دل چون بوَد وا دِه جواب

خار در دل گر بدیدی هر خسی

دست کی بودی غمان را بر کسی

(مثنوی مولوی، دفتر اول)

 

نکته: همه‌ی ما روزی‌ روزگاری، به نحوی، خاری از پای خود درآوردیم، پای خاررفته را روی زانو گذاشتیم و بیرون کشیدیم و حتی با دهن خیسش کردیم که راحت درآید. هرچند می‌دانیم که پیداکردنِ خار در پا سخت است و درآوردنِ آن، هنوز هم سخت‌تر، ولی خاری که در روح و دل فرو روَد، بیرون‌آوردنش، استاد می‌طلبد؛ استادِ کاربلد. و چه استادی بالاتر از امام و پیغمبر؟ گِره را باز نمی‌توان کرد مگر به کمک کتاب و امام و پیغمبر. این بود که افرادی در صدر اسلام به درِ خانه‌ی «صحابه» می‌رفتند و می‌پرسیدند که از پیغمبر اکرم (ص) چه حدیثی روایت می‌کنید.

 

یادآوری ۱ : صحابه یعنی کسانی که پیامبر (ص) را دیدند. مثلاً با این تعریف، اویس قرَن عاشق‌پیشه‌ی رسول خدا (ص) که پیامبر را ندید، صحابه نیست. ولی برخی می‌گویند صحابه یعنی کسانی که در طول مدت حضور رسول خدا (ص) صحبت با آن حضرت داشتند.

 

یادآوری ۲ : اهل فن واردند که آنقدرها بازار جعلِ حدیث، رونق داشت و آنقدرها حدیث «خرید و فروش» می‌کردند که اینک و دیرزمانی‌ست که می‌کوشند حدیث درست را از نادرست تشخیص دهند، تا آن حد بااهمیت، که «علم رجال» برای شناسایی روایان حدیث، در حوزه‌های علمیه باب شد تا بتوان به‌درستی حدیث «صحیح» و «قوی» و... به چنگ آورد. چراکه کتاب و عترت کنار هم‌اند برای رستگاری و سعادت.

 

یک افزوده‌: شیخ ابوسیعد ابوالخیر برای دلباختگی شدید اویس قرَنی یمنی به پیامبر (ص) این رباعی دلرُبا را سُروده (منبع)؛ او که از یمن به شوق و عشق برای دیدار پیامبر (ص) به مدینه‌ی منوّره شتافته اما پیامبر خدا در خانه نبوده و او ندیده به یمن بازگشته، تا باز نیز مادر تنهایش را پرستار باشه.

 

گر در یمنی چو با منی پیش منی
گر پیش منی چو بی منی در یمنی
من با تو چنانم ای نگار یمنی
خود در غلطم که من توام یا تو منی

۱۰ مرداد ۱۳۹۹

 

به یاد تیلا

 

نویسنده: ابراهیم طالبی دارابی دامنه

 

به نام خدا. یکی دو روز مانده‌بود به روز موعود، کاملاً مهیّا می‌شدیم که تیلابه‌دست بچرخیم و بیاویزیم و بخوریم. مانند مسافری که دو شب پیش از مسافرت، از ذوق و شوق خواب از سرش می‌پرد و به ولوِله می‌افتد، ما هم «گُنگ خواب‌دیده» می‌شدیم. صبحِ ضُحی که فرا می‌رسید به هر حیاط که پا می‌گذاشتیم پُربار و بِنه، برمی‌گشتیم. درست زمانی وارد می‌شدیم که کار از پوست‌کَندن گذشته باشد و به بُرش و تقسیم رسیده باشد.

 

یکی جگر می‌داد، یکی فیله، دیگری راسته. و آن بعدی هم قُلوِه. البته برخی‌ها لَشخِه می‌دادند و بدتر از آن بعضی هم، لامَصّب! دُنبلان! البته اگر کسی «کاکّل» داشت گوشتِ بهتر و بیشتری می‌گرفت؛ به لطفٍ مرحمت و احترام سادات.

 

یادم است وقتی سالی، در آهنگرمحله به خونه‌ی حاج قاسم آهنگر رفته‌بودیم. از میان جمع نوجوانانه‌ی‌مان، او نگاهی به من انداخت و گفت تو بچه‌ی کی هستی؟ به زبان محلی: «تِه کِن وَچه هَسّی؟» گفتم: بچه‌ی شِخ علی‌اکبر. به گویش محلی: «شِخ عَی لَک بِر».

 

فوری لَب جُوید -مانند همیشه‌اش- و تبسّمی زد و گویی گفت صبر کن. صبر کن. کمی ایستادم، دیدم یک دُوری (=بشقاب) گوشت آوُرد داد به من.

 

کیف کرده بودم آن سال. حاج قاسم آهنگر اگر هنوز در قید حیات باشند -که نمی‌دانم، ان‌شاءالله که باشند- به گمانم مُسن‌ترین فردِ داراب‌کلاست؛ نیز همواره اهل تکیه و مسجد و شاید هم بذل و بخشش. من بعدها بنا به نقلی فهمیدم ایشان به پدربزرگم مرحوم «کبل آخوند» احترام و یادِ ویژه‌ای می‌کند.

 

تتمّه: تیلا، تکّه شاخه‌بُریده‌ی درخت بود که نوکش را با کارد، تیز می‌کردیم که گوشتِ قربانی راحت‌تر در آن فرو روَد. تَه‌اش هم، یک نیم‌شاخه‌ی کجِ اضافه داشت مانند تینگلی دَره (=داس) که نمی‌گذاشت گوشت به زمین بریزد.

 

این بود گوشه‌ای از فرهنگ روا و رایج و دلرِبا و روح‌افزا در روز عید قربانِ شیرینِ دیرینِ آن زمانِ داراب‌کلا. الان را نمی‌دانم اما.

 

۱۱ مرداد ۱۳۹۹

 

با آیه:

 

سَیَقُولُونَ لِلَّهِ ۚ قُلْ أَفَلَا تَذَکَّرُونَ (آیه‌ی ٨٥ مؤمنون)

 

(بر اساس ندای فطرت، و بداهت عقل) خواهند گفت: (همه‌ی کائنات، و از جمله زمین و ساکنان آن) از آن خدایند. بگو: پس چرا نمی‌اندیشید و یادآور نمی‌گردید (که تنها مالک کائنات شایسته‌ی پرستش است و بس؟).

 

 

فَأَقِمْ وَجْهَکَ لِلدِّینِ حَنِیفًا ۚ فِطْرَتَ اللَّهِ الَّتِی فَطَرَ النَّاسَ عَلَیْهَا ۚ لَا تَبْدِیلَ لِخَلْقِ اللَّهِ ۚ ذَٰلِکَ الدِّینُ الْقَیِّمُ وَلَٰکِنَّ أَکْثَرَ النَّاسِ لَا یَعْلَمُونَ (آیه‌ی ٣٠ روم)

 

روی خود را خالصانه متوجّه آئین (حقیقی خدا، اسلام) کن. این سرشتی است که خداوند مردمان را بر آن سرشته است. نباید سرشت خدا را تغییر داد (و آن را از خداگرائی به کفرگرائی، و از دینداری به بی‌دینی، و از راستروی به کجروی کشاند). این است دین و آئین محکم و استوار، و لیکن اکثر مردم (چنین چیزی را) نمی‌دانند.

 

ترجمه‌ی هر دو آیه از مرحوم مصطفی خرّم‌دل

 

پاسخ:

سلام. تو که کامل می‌دانی، که خیلی ساله، من، گیاه و میوه و حُبوب می‌خورم، نه گوشت!

 

 

سه نظر به سه خبر
 
نویسنده: ابراهیم طالبی دارابی دامنه
 
۱. اول خبرم را بنویسم: جاستین ترودو -رهبر حزب لیبرال کانادا و نخست وزیر این کشور- در کمیته‌ی تفحّص امور مالی پارلمان کانادا، ۹۰ دقیقه از خود دفاع کرده تا بلکه از رسوایی مالی‌اش جلوگیری کند. (منبع)
 
نظرم: جُرمش درین پرونده چی بوده؟ تا جایی که من در خبرها کَندوکاو کردم این بوده که او به یک مؤسسه‌ی «خیریه» یک «قرارداد پرسود دولتی» اِعطا (=بخشش، هِبه) کرده. حال اشکالش مگه چی بوده؟ چون در سال‌های دورتر، این مؤسسه‌ی «خیریه» ۳۰۰ هزار دلار کانادا، به مادر و برادر وی برای ایراد سخنرانی‌ها کمک کرده است و نیز همسرش نیز پیش از آن‌که «ترودو» رهبر حزب لیبرال کانادا شود، ۱۵۰۰ دلار کانادا در سال ۲۰۱۲ از این «خیریه»، گرفته.
 
راستی! لفظ کانادا یعنی سرپناه، یعنی دهکده. که یه عده خیلی هوَس این دهکده را کرده که راهی کانادا شوند و پیشه بیابند! و ریشه بزنند! آخه کانادا تحت پادشاهی ملکه الیزابت بریتانیا اداره می‌شود. بگذرم! و وارد ایران و مفهوم نظارت «بر» و «در» حکومت نشوم!
 
۲. این خبرم را مستقیم نقل می‌کنم: «من گفتم نعشِ این شهید عزیز [اصلاح‌طلبی] روی دستان ماست... ترسم از این است که نعشِ این شهید عزیز زیر پا‌های ما قرار بگیرد.» (منبع)
 
نظرم: این را آقای محمدرضا تاجیک گفته. ولی او نگفته وقتی آقای سعید حجاریان در همان عصرِ حکومتِ حجت‌الاسلام سیدمحمد خاتمی آوا سر داده که «اصلاحات مُرد، زنده باد اصلاحات» این نعش و به تعبیر او «شهید عزیز» در تابوت و دفن رفته بود؟ یا نه، باز هم به این «نعش» شوک دادند و به سالن «اِحیا» بردند و نفَسش را بازگرداندند؟! نکند نفسِ مصنوعی داده بودند و ملت را بی‌خبر گذاشته بودند که من نمی‌دانم.
 
آقای محمدرضا تاجیک -که در دوره‌ی ارشد سیاست از او «درس تئوری‌ها» را با نمره‌ی ۲۰ گذراندم- دست‌کم می‌گفتند این نعش، کی نعش شد؟ کی آن را نعش کرد؟ و چی آن را به نعش بدَل ساخت و چه نماز میّتی بر آن گزارده شد! که اینک او نگران است این نعش «زیر پا‌ها» نرود! و زودتر دفن شود! و بر زمین نماند. چون در شرع تأکید رفته است میّت نباید زیاد بر زمین بماند! زودتر باید در قبر شود! بگذرم! ولی حتماً بگویم که تفکر اگر از منطق و مبانی دینی، پُر شده باشد و ملت به خلوص و دیانت و آزادی و مردمی‌ماندنِ آن تفکر شکّ نکند، نه فقط می‌تواند نعش نشود، بلکه به نشئه‌ی بهتری نیل کند؛ البته بدون دگردیسی تاکتیکی!
 
۳. تلفیق خبر و نظرم: یک روزنامه -که از نگاه من سعی می‌کند وانمود کند از همه سرتر است و با حرف «ش» و با مدیریت «ر» به زیر چاپ می‌رود- به ستودنِ سید پرویز فتاح پرداخته. البته شما می‌دانید شاید هم برای ۱۴۰۰. (منبع)
 
سید پرویز فتاح، هم سابقه‌ی جهاد سازندگی دارد و هم سابقه‌ی سپاهی. او در «دانشگاه شریف» درس خوانده و در دانشگاه امام حسین (ع) دوره‌ی تکمیلی را.
 
فقط یادآور: «شریف» برگرفته از نام مجید شریف واقفی دانشجوی مهندسی برق این دانشگاه (=آریامهر سابق) است که پیش از انقلاب، بر اثر تغییر ایدئولوژیک «سازمان مجاهدین خلق» (که منجر شده بود به تصفیه‌ی خونین اعضایی که بر مواضع اسلامی ایستادگی داشته و با تزِ التقاطی مارکسی آن مخالفت می‌ورزیدند) به دستور آن سازمان ترور شد.
 
۱۲ مرداد ۱۳۹۹
 
 
بدتر از دو گرگِ درّنده!

نویسنده: ابراهیم طالبی دارابی دامنه

به نام خدا. استادی ارجمند، چندی پیش به من، متنی نگاشت که خواندن آن خیلی تکان‌دهنده و تآمّل در آن واقعاً خیره‌کننده بود. با مطالعه‌ی متنش با خود وعده کرده‌بودم متنی بنویسم که هم‌راستا با آن باشد و دربرگیرنده‌ی مفاد آن. اینک این نوشته‌ام ثمره‌ی آن وعده است.

 

امام علی (ع) در دوره‌ی حکومت در کوفه گاهی در بازارها قدم می‌زدند، آیه‌ی ٨٣ قصص را برای انذار مخاطبان، تلاوت و تفسیر می‌نمودند؛ آیه‌ای که پندی منحصر برای زِمامداران نیست، بلکه هشداری برای همه‌ی صاحبانِ قدرت در هر مَرتبت است و نیز نَویدی آرامبخش برای هر مؤمنی که ازین بلیّه‌ی بد پرهیز دارد.

 

لابُد بدین دلیل بود و شاید هم حکمتی فراتر ازین داشت که هر گاه امام صادق (ع) این آیه را می‌نگریستند، می‌گریستند و می‌گفتند با وجود این آیه، همه‌ی آرزوها «بربادرفته» است. ر.ک: (تفسیر قمی .على بن ابراهیم، ذیل آیه‌ی مورد بحث)

 

و این در واقع به یک معنا یعنی نفیِ اراده‌ی برتری‌جویی ولو در دل. و نیز نپروراندنِ بذر جاه‌طلبی ولو در سر.

 

و پیش‌تر از همه، حضرت ختمی مرتبت، پیامبر رحمت (ص) هشدار داده بودند که «دو گرگِ درّنده که در آغلِ گوسفندان رها شوند فساد و خرابی‌شان بیشتر از حُبّ مال‌ومقام در دینِ انسانِ مسلمان نیست» (ری‌شهری، محمد، میزان‌الحکمه، جلد 1، صفحه 492 (حدیث 3034) چراکه در جهان‌بینی توحیدی و مکتب اخلاقی آن حضرت -که بر سینه‌ی صدرش آیه‌ها فرو آمده و از لسانِ پاکش نکته‌ها جاری شده است- «علاقه‌ی شدید به مقام و مال، نفاق را در قلبِ انسان می‌رویانند، همان‌گونه که آب، سبزه  را می‌رویاند.» (المحجة البیضاء، جلد 6، صفحه 112)

 

و حرف آخر را وصیّ آن نبی مکرّم (ص) امام علی (ع) تمام کردند که «آخرین چیزی که از محبّت دنیا از قلب مؤمنانِ راستین خارج می‌شود، جاه‌طلبی است.» به عبارتی: حُبِّ ریاست، آری حُبِّ ریاست؛ زیرا این کُنده، آن‌چنان به انسان می‌چسبد که به‌آسانی ازو کَنده نمی‌شود!

 

آن آیه این است:

 

تِلْکَ الدَّارُ الْآخِرَةُ نَجْعَلُهَا لِلَّذِینَ لَا یُرِیدُونَ عُلُوًّا فِی الْأَرْضِ وَلَا فَسَادًا ۚ وَالْعَاقِبَةُ لِلْمُتَّقِینَ. (آیه‌ی ٨٣ قصص)

ما آن سرای آخرت را تنها بهره‌ی کسانی می‌گردانیم که در زمین، خواهان تکبّر و استکبار نیستند و فساد و تباهی نمی‌جویند (و دل‌هایشان از آلودگی‌های مقام‌طلبی و شهرت‌طلبی و بزرگ‌بینی و تباهکاری، پاک و پالوده است)، و عاقبت از آنِ پرهیزگاران است. ترجمه‌ی مرحوم مصطفی خرّم‌دل (منبع)

 

نکته‌ی ۱ : البته دنیا از مظاهر زیبنده‌ی خدا و مزرعه‌ی روز رستاخیز است؛ پس نیکوست. آنچه مایه‌ی فرومایگی‌ست، دنیازدگی‌ست. آبادانی دنیا و خدمت به مردم با این امر تفاوت دارد؛ زیرا پیامبران و امامان -سلام الله اجمعین- همگی برای این اهتمام، همت کرده و بپاخاستند و هرگز صحنه‌ی حق را خالی نکردند تا جبهه‌ی باطل جولان دهد و هر جُور خواست، جَور ورزد.

 

نکته‌ی ۲ : زشت و نکوهیده آن است که کسی برای دنیا و جاه و مقام چنان خیز بردارد و بدوَد که برای تصاحب پُست‌های دنیوی -چه نمایندگی‌ها و چه ریاست‌ها- حاضر باشد هر طور که هواهای نفسانی‌اش میل کرده، قدم برداشته و جدا از خدا بزِیَد، ولو همسانِ «یزید»؛ بدتر از دو گرگِ درّنده‌ی رهاشده در آغلِ گوسفندان!

۱۳ مرداد ۱۳۹۹۹

 

پاسخ:

سلام جناب آقا ...

در احوال علامه طباطبایی خواندم که آن عارف که هم المیزان شریف را نوشت و هم  «کیش مهر» را سُرود و هم سُنن‌النبی را تألیف کرد و هم پایه‌های فکری شیعه را غنی‌تر بیان داشت، هر وقت شهید مطهری پای درس ده پانزده نفره‌ی ویژه‌اش حاضر می‌شد، می‌فرمود با حضور وی بحث‌ها هدر نمی‌رود.

 

بنابرین، وقتی جناب‌عالی بر این متن، نکات آموزنده افزودی و اُسِّ متن و عصاره‌ی بیان را به مزرعه‌ی ادراک کشانده‌ای، یقین پیدا کردم که مطلب هدر نمی‌رود؛ زیرا هم با مربیان سر و کار داری، هم با دانش‌آموزان درآمیخته هستی و هم با محیط‌های آموزشی و تربیتی در نشست و برخاست.

 

ازین‌رو، تردیدی نیست که دانستنی‌هایی که درین صحن از سوی هر عضو مدرسه، به روی‌مان گشوده می‌شود، بازحاصلی مفید خواهد داشت، چنانچه نکات ارزنده‌ای که آقای..، با به‌کارگیری صرافت و فراست بر پست‌های مختلف اعضای مدرسه می‌نویسد، برای من سوژه و نوید و نُت، ارمغان می‌آورَد. سپاسم را به درودم بر شما، اسکورت می‌سازم و آرزو می‌کنم در رسالت آموزشی‌ات همآره درخشش داشته باشید.

Notes ۰
پست شده در سه شنبه, ۱۶ ارديبهشت ۱۳۹۹
بازدید ها : ۲۷۱
ساعت پست : ۰۸:۳۳
مشخصات پست

مدرسه فکرت ۵۹

ابراهیم طالبی  | دامنه دارابی

مجموعه پیام‌هایم در مدرسه فکرت

قسمت پنجاه و نهم

 
 
فرق‌های سوم خرداد با دوم خرداد
نویسنده: ابراهیم طالبی دارابی دامنه
 
اولی سال ۶۱ رخ داد، دومی سال ۷۶.
اولی محصول مشترک ارتش و سپاه و بسیج و اساساً تمام ملت است، دومی محصول مشترک جناح چپ و حضور سیاسی انبوه ایرانیانی که با رأی «آری» به آقای سید محمد خاتمی، خواستند دست‌کم به یک تفکر که دو شاخه داشت و سه ریشه، «نه» بگویند.
 
اولی ظفرمند ملی بود. دومی ظفرمند سیاسی. و هر دو، هنور هم به عنوان یک مبداء و مَبادی در میان مردم محل بحث‌های متفکرانه و اندیشناک است.
 
اولی رخدادی خداداد برای حفظ آب‌وخاک ایران و ایمان ایرانیان در خطّه‌ی نبرد حساب می‌شود و از درخشان‌ترین روزهای عزّت و دفاع غیورانه‌ی ملت. دومی رخدادی خودی و خواهندگی سیاسی شهروندی برای غلبه بر رقیب با سازواره‌ی مدرن انتخابات و دست‌یابی به قدرت سیاسی و اجرائی و به گردش درآوردن قدرت میان ملت بر مدار قانون اساسی و رهبریتِ شرعی و قانونی رهبری.
 
اولی چون ملی ماند، در تقویم ایرانی ماند؛ البته سهم قدرت رسمی درین باره آشکار است ولی دومی چون مصادره شد و چهارراهی گردید برای تقاطع و نزاع‌ها، نماند؛ زیرا چراغ‌های راهنماییِ زرد و سبز و قرمز نیز نتوانست این تقاطع را از گره کورِ ترافیک و راهبندان برهانَد، به همین علت، به نفس‌نفس افتاد و سرانجام از درون فراموش و از بیرون نابود شد. من نابود را هم «نا»بود می‌دانم، هم نبود می‌بینم و هم سرکوب و سرکوفت.
 
این متن را نمی‌بندم. اما اگر بخواهم ادامه هم بدهم تا چندین صفحه گنجایش دارد که بنویسم. پس بگذرم.
 
نکته‌ی ۱ : جناح چپ، شیوه‌ی زیست سیاسی با رهبری را نیاموخته بود و رقیبِ ضعیف اما قادر به جَهر و نیز متّصل به دخمه‌های تاریک او -یعنی تلفیقی از جناح راست- راحت و آسان آنان را در خط معارضه‌ی خطرناک، به‌خط کرد و در عملیات روانی فائق آمد. البته یاد قوه‌ی قضائیه آقای یزدی هم یاد باد! باد.
 
نکته‌ی ۲ : رأی آری در دوم خرداد، رأی سلبی هم بود ولی آقای سید محمد خاتمی کم‌کم، کم آوُرد و خود را دربست در اختیار آقای رفسنجانی قرار داد. کسی که به قول آقای آیت الله یوسف صانعی با ریسمان او نمی‌توان به چاه رفت و سالم برگشت. حال آن‌که خیزِِ بی‌نظیر مردم برای به قدرت رساندنِ هر دو نامزد از هر دو جناح راست و چپ (آقایان: ناطق و خاتمی) بیشتر از هر چیز، برای دوری از سیاست تعدیل اقتصادی -که سیاست لیبرالیِ ناقص و آمرانه آقای رفسنجانی بود- صورت گرفته‌بود اما آقای خاتمی با عنوان این‌که آقای رفسنجانی «شناسنامه‌ی انقلاب» است خود را در ذیل و ظل او بُرد (البته از نوشتن این لغت با ذال پرهیز می‌کنم) و بُرد را به باخت عوض کرد؛ به زبان زیبایی محلی دَگش نمود.
 
نکته‌ی ۳ : شعار احساسی «شناسنامه‌ی انقلاب» و شعار استراتژیک و بعدها تاکتیکی جناح راست که «مخالف هاشمی مخالف رهبر است؛ مخالف رهبری دشمن پیغمبر است» چونان دو تیغه‌ی تیز و بِرّانِ یک قیچی عمل کرد. اما ناگفته نگذارم او بعدها در بحران ۸۸ پی برد که کجای سیاست بایستد، ملت روی خوش نشان می‌دهد. کاخ سیاست بر خلاف آرزوی کورت والد هایم دبیر کل وقت سازمان ملل متحد «شیشه‌ای» نیست، بلکه به نظر من پهنه‌ی سیاست همآره کِدر است. باید بینا و دانا و توانا بود تا پشت مشجّر و مات آن را دید. بگذرم. سیاسی‌میاسی بلد نیستم!
 

روس و رامی مخلوف

نویسنده: ابراهیم طالبی دارابی دامنه

به نام خدا. رامی مخلوف پسرعمه‌ی بشّار اسد است؛ مرد ثروتمند و سیاسی سوریه که این‌روزها بحث روز سوریه با اسم او آمیخته است. دارایی‌ها و نفوذ او، مورد شک و در نتیجه مورد وارسی حکومت سوریه قرار گرفته است. او اعتراض خود را به شبکه‌های اجتماعی کشانده است. این‌که آیا روسیه درین قضیه‌ی پیچیده، دستی نامرئی دارد یا نه، نامعلوم است. زیرا اساس رفتار روسیه از یک قرن پیش تا اکنون، همچنان مخفی‌کاری و بسته‌نگه‌داشتن و جلوگیری از درز خبر و اطلاعات بوده‌است. بیشتر بخوانید ↓

دیدن یا نوشتن نظرات : ۰
پست شده در سه شنبه, ۱۶ ارديبهشت ۱۳۹۹
بازدید ها : ۲۷۱
ساعت پست : ۰۸:۳۳
دنبال کننده

مدرسه فکرت ۵۹

ابراهیم طالبی  | دامنه دارابی
مدرسه فکرت ۵۹

مجموعه پیام‌هایم در مدرسه فکرت

قسمت پنجاه و نهم

 
 
فرق‌های سوم خرداد با دوم خرداد
نویسنده: ابراهیم طالبی دارابی دامنه
 
اولی سال ۶۱ رخ داد، دومی سال ۷۶.
اولی محصول مشترک ارتش و سپاه و بسیج و اساساً تمام ملت است، دومی محصول مشترک جناح چپ و حضور سیاسی انبوه ایرانیانی که با رأی «آری» به آقای سید محمد خاتمی، خواستند دست‌کم به یک تفکر که دو شاخه داشت و سه ریشه، «نه» بگویند.
 
اولی ظفرمند ملی بود. دومی ظفرمند سیاسی. و هر دو، هنور هم به عنوان یک مبداء و مَبادی در میان مردم محل بحث‌های متفکرانه و اندیشناک است.
 
اولی رخدادی خداداد برای حفظ آب‌وخاک ایران و ایمان ایرانیان در خطّه‌ی نبرد حساب می‌شود و از درخشان‌ترین روزهای عزّت و دفاع غیورانه‌ی ملت. دومی رخدادی خودی و خواهندگی سیاسی شهروندی برای غلبه بر رقیب با سازواره‌ی مدرن انتخابات و دست‌یابی به قدرت سیاسی و اجرائی و به گردش درآوردن قدرت میان ملت بر مدار قانون اساسی و رهبریتِ شرعی و قانونی رهبری.
 
اولی چون ملی ماند، در تقویم ایرانی ماند؛ البته سهم قدرت رسمی درین باره آشکار است ولی دومی چون مصادره شد و چهارراهی گردید برای تقاطع و نزاع‌ها، نماند؛ زیرا چراغ‌های راهنماییِ زرد و سبز و قرمز نیز نتوانست این تقاطع را از گره کورِ ترافیک و راهبندان برهانَد، به همین علت، به نفس‌نفس افتاد و سرانجام از درون فراموش و از بیرون نابود شد. من نابود را هم «نا»بود می‌دانم، هم نبود می‌بینم و هم سرکوب و سرکوفت.
 
این متن را نمی‌بندم. اما اگر بخواهم ادامه هم بدهم تا چندین صفحه گنجایش دارد که بنویسم. پس بگذرم.
 
نکته‌ی ۱ : جناح چپ، شیوه‌ی زیست سیاسی با رهبری را نیاموخته بود و رقیبِ ضعیف اما قادر به جَهر و نیز متّصل به دخمه‌های تاریک او -یعنی تلفیقی از جناح راست- راحت و آسان آنان را در خط معارضه‌ی خطرناک، به‌خط کرد و در عملیات روانی فائق آمد. البته یاد قوه‌ی قضائیه آقای یزدی هم یاد باد! باد.
 
نکته‌ی ۲ : رأی آری در دوم خرداد، رأی سلبی هم بود ولی آقای سید محمد خاتمی کم‌کم، کم آوُرد و خود را دربست در اختیار آقای رفسنجانی قرار داد. کسی که به قول آقای آیت الله یوسف صانعی با ریسمان او نمی‌توان به چاه رفت و سالم برگشت. حال آن‌که خیزِِ بی‌نظیر مردم برای به قدرت رساندنِ هر دو نامزد از هر دو جناح راست و چپ (آقایان: ناطق و خاتمی) بیشتر از هر چیز، برای دوری از سیاست تعدیل اقتصادی -که سیاست لیبرالیِ ناقص و آمرانه آقای رفسنجانی بود- صورت گرفته‌بود اما آقای خاتمی با عنوان این‌که آقای رفسنجانی «شناسنامه‌ی انقلاب» است خود را در ذیل و ظل او بُرد (البته از نوشتن این لغت با ذال پرهیز می‌کنم) و بُرد را به باخت عوض کرد؛ به زبان زیبایی محلی دَگش نمود.
 
نکته‌ی ۳ : شعار احساسی «شناسنامه‌ی انقلاب» و شعار استراتژیک و بعدها تاکتیکی جناح راست که «مخالف هاشمی مخالف رهبر است؛ مخالف رهبری دشمن پیغمبر است» چونان دو تیغه‌ی تیز و بِرّانِ یک قیچی عمل کرد. اما ناگفته نگذارم او بعدها در بحران ۸۸ پی برد که کجای سیاست بایستد، ملت روی خوش نشان می‌دهد. کاخ سیاست بر خلاف آرزوی کورت والد هایم دبیر کل وقت سازمان ملل متحد «شیشه‌ای» نیست، بلکه به نظر من پهنه‌ی سیاست همآره کِدر است. باید بینا و دانا و توانا بود تا پشت مشجّر و مات آن را دید. بگذرم. سیاسی‌میاسی بلد نیستم!
 

روس و رامی مخلوف

نویسنده: ابراهیم طالبی دارابی دامنه

به نام خدا. رامی مخلوف پسرعمه‌ی بشّار اسد است؛ مرد ثروتمند و سیاسی سوریه که این‌روزها بحث روز سوریه با اسم او آمیخته است. دارایی‌ها و نفوذ او، مورد شک و در نتیجه مورد وارسی حکومت سوریه قرار گرفته است. او اعتراض خود را به شبکه‌های اجتماعی کشانده است. این‌که آیا روسیه درین قضیه‌ی پیچیده، دستی نامرئی دارد یا نه، نامعلوم است. زیرا اساس رفتار روسیه از یک قرن پیش تا اکنون، همچنان مخفی‌کاری و بسته‌نگه‌داشتن و جلوگیری از درز خبر و اطلاعات بوده‌است. بیشتر بخوانید ↓

ابراهیم طالبی  | دامنه دارابی

مجموعه پیام‌هایم در مدرسه فکرت

قسمت پنجاه و نهم

 
 
فرق‌های سوم خرداد با دوم خرداد
نویسنده: ابراهیم طالبی دارابی دامنه
 
اولی سال ۶۱ رخ داد، دومی سال ۷۶.
اولی محصول مشترک ارتش و سپاه و بسیج و اساساً تمام ملت است، دومی محصول مشترک جناح چپ و حضور سیاسی انبوه ایرانیانی که با رأی «آری» به آقای سید محمد خاتمی، خواستند دست‌کم به یک تفکر که دو شاخه داشت و سه ریشه، «نه» بگویند.
 
اولی ظفرمند ملی بود. دومی ظفرمند سیاسی. و هر دو، هنور هم به عنوان یک مبداء و مَبادی در میان مردم محل بحث‌های متفکرانه و اندیشناک است.
 
اولی رخدادی خداداد برای حفظ آب‌وخاک ایران و ایمان ایرانیان در خطّه‌ی نبرد حساب می‌شود و از درخشان‌ترین روزهای عزّت و دفاع غیورانه‌ی ملت. دومی رخدادی خودی و خواهندگی سیاسی شهروندی برای غلبه بر رقیب با سازواره‌ی مدرن انتخابات و دست‌یابی به قدرت سیاسی و اجرائی و به گردش درآوردن قدرت میان ملت بر مدار قانون اساسی و رهبریتِ شرعی و قانونی رهبری.
 
اولی چون ملی ماند، در تقویم ایرانی ماند؛ البته سهم قدرت رسمی درین باره آشکار است ولی دومی چون مصادره شد و چهارراهی گردید برای تقاطع و نزاع‌ها، نماند؛ زیرا چراغ‌های راهنماییِ زرد و سبز و قرمز نیز نتوانست این تقاطع را از گره کورِ ترافیک و راهبندان برهانَد، به همین علت، به نفس‌نفس افتاد و سرانجام از درون فراموش و از بیرون نابود شد. من نابود را هم «نا»بود می‌دانم، هم نبود می‌بینم و هم سرکوب و سرکوفت.
 
این متن را نمی‌بندم. اما اگر بخواهم ادامه هم بدهم تا چندین صفحه گنجایش دارد که بنویسم. پس بگذرم.
 
نکته‌ی ۱ : جناح چپ، شیوه‌ی زیست سیاسی با رهبری را نیاموخته بود و رقیبِ ضعیف اما قادر به جَهر و نیز متّصل به دخمه‌های تاریک او -یعنی تلفیقی از جناح راست- راحت و آسان آنان را در خط معارضه‌ی خطرناک، به‌خط کرد و در عملیات روانی فائق آمد. البته یاد قوه‌ی قضائیه آقای یزدی هم یاد باد! باد.
 
نکته‌ی ۲ : رأی آری در دوم خرداد، رأی سلبی هم بود ولی آقای سید محمد خاتمی کم‌کم، کم آوُرد و خود را دربست در اختیار آقای رفسنجانی قرار داد. کسی که به قول آقای آیت الله یوسف صانعی با ریسمان او نمی‌توان به چاه رفت و سالم برگشت. حال آن‌که خیزِِ بی‌نظیر مردم برای به قدرت رساندنِ هر دو نامزد از هر دو جناح راست و چپ (آقایان: ناطق و خاتمی) بیشتر از هر چیز، برای دوری از سیاست تعدیل اقتصادی -که سیاست لیبرالیِ ناقص و آمرانه آقای رفسنجانی بود- صورت گرفته‌بود اما آقای خاتمی با عنوان این‌که آقای رفسنجانی «شناسنامه‌ی انقلاب» است خود را در ذیل و ظل او بُرد (البته از نوشتن این لغت با ذال پرهیز می‌کنم) و بُرد را به باخت عوض کرد؛ به زبان زیبایی محلی دَگش نمود.
 
نکته‌ی ۳ : شعار احساسی «شناسنامه‌ی انقلاب» و شعار استراتژیک و بعدها تاکتیکی جناح راست که «مخالف هاشمی مخالف رهبر است؛ مخالف رهبری دشمن پیغمبر است» چونان دو تیغه‌ی تیز و بِرّانِ یک قیچی عمل کرد. اما ناگفته نگذارم او بعدها در بحران ۸۸ پی برد که کجای سیاست بایستد، ملت روی خوش نشان می‌دهد. کاخ سیاست بر خلاف آرزوی کورت والد هایم دبیر کل وقت سازمان ملل متحد «شیشه‌ای» نیست، بلکه به نظر من پهنه‌ی سیاست همآره کِدر است. باید بینا و دانا و توانا بود تا پشت مشجّر و مات آن را دید. بگذرم. سیاسی‌میاسی بلد نیستم!
 

روس و رامی مخلوف

نویسنده: ابراهیم طالبی دارابی دامنه

به نام خدا. رامی مخلوف پسرعمه‌ی بشّار اسد است؛ مرد ثروتمند و سیاسی سوریه که این‌روزها بحث روز سوریه با اسم او آمیخته است. دارایی‌ها و نفوذ او، مورد شک و در نتیجه مورد وارسی حکومت سوریه قرار گرفته است. او اعتراض خود را به شبکه‌های اجتماعی کشانده است. این‌که آیا روسیه درین قضیه‌ی پیچیده، دستی نامرئی دارد یا نه، نامعلوم است. زیرا اساس رفتار روسیه از یک قرن پیش تا اکنون، همچنان مخفی‌کاری و بسته‌نگه‌داشتن و جلوگیری از درز خبر و اطلاعات بوده‌است. بیشتر بخوانید ↓

از سوی دیگر تاروپود سیاسی و حاکمیتی سوریه از زمانِ حافظ اسد همچنان به سبک شبکه‌ایی و تیره‌وتار و تقسیم ثروت و قدرت و سهام میان الیتِ محدود قدرت (=برگزیده‌ها و نخبگان) بوده است تا کمتر کسی از آن سر درآورَد. یکی از الیت‌های بانفوذ همین «رامی مخلوف» است.

 

شک و خشم بشار اسد از آنجا برخاسته که سرویس‌های اطلاعاتی پرده برداشتند که گویا «دولت روسیه گفتگو‌هایی درباره‌ی آینده‌ی نظام سوریه» با خاندان مخلوف انجام داد. چون‌که پدر و برادر رامی مخلوف در روسیه زندگی می‌کنند. این‌که آیا روس و رامی مخلوف بر سر قدرت در سوریه به توافق می‌رسند یا نه، برای من هنوز موضوعیت ندارد و اخبار آن بر من مُسجّل (=مستند و قطعی) نیست؛ اما حدس تحلیلی‌ام این است که برای آن‌که حذف پسرعمه‌ی قدرتمند و ثروتمند بشّار اسد و مبارزه با خاندان نزدیکِ خاندان اسد، آسان و میسّر شود، منابع اطلاعاتی به‌عمد ارتباط خاندان مخلوف با روس را به میان کشیدند. هرچند رفتارشناسی روسی نشان می‌دهد این کشور کمتر ردّی از خود باقی می‌گذارد و اطلاعاتی از خود نَشت و نشر می‌دهد. اما در سیاستِ مبتنی بر قدرت و شبکه‌ی اطلاعات، «لکّه» لنگری برای عوامل حاکمیتی‌ست.

 

نکته: سوریه سال‌ها مرکز سیاسی مسأله‌ی فلسطین بوده است؛ از همین‌روست که ایران محیط بازی قدرت در سوریه را استراتژیک (=راهبردی) می‌داند اما روسیه مایل به گستره‌ی نفوذ ایران در سوریه نیست؛ گرچه حضور ایران را همچنان خواهان است. بگذرم.

اشاره: من با این متن خواستم روز قدس شریف را پاس بدارم.

۲ خرداد ۱۳۹۹

 

پاسخ:

جناب آقای... سلام

اجازه می‌خواهم کمی درین پست شما، کلماتی ردیف کنم، که چند جنبه دارد:

۱. اساساً از این‌گونه نکته‌پردازی‌های باظرافت از منابع دینی خوشم می‌آید و شما خیلی‌زیبا «بَعُدَ» وَ «قَرُبَ» در دعای افتتاح را صید علمی و روحی کردی. بر من جالب و درخشنده بود.

 

۲. به تفسیر شما ورود نمی‌کنم، اما با این عبارت مرا به گذشته‌ام پرتاب کرده‌ای و به خاطراتی با مرحوم پدرم مماس. او گاه‌گاه در منزل مردم، منبر هم می‌رفت. هرچند سخنرانی بلد نبود، اما روضه و شعر و مصیبت را با لحن و صوت می‌خوانْد و منبر را ولو ساده و معمولی، مختصر تمام می‌کرد. یادم می‌آید اگر شبی برای منبر در منزل مردم دعوت می‌شد، آن روز در خانه تمرین هم می‌نمود و ما صدایش را می‌شنیدیم.

 

در خطبه‌ای که معمولاً واعظان و خطیبان برای آغاز منبر انتخاب می‌کردند یک نوع تنوع و ذوق و غُرّش کلام وجود دارد که پدرم خطبه‌اش همین عبارت ...اَلَذی بَعُدَ فَلا یُریٰ و قَرُبَ و شَهِد النَٓجویٰ... بود که شما برای توصیف خداوند به‌خوبی آوردید.

 

نکته: من شخصاً از منبر روحانیان، بخش آغازین و آخرین را زیاد دوست می‌دارم؛ چرا؟ زیرا در آغاز، خطبه می‌خوانند و در آخر، ذکر مصیبت؛ که هر دو با لحن و صوت است. وسط را اگر خلاصه کنند می‌پسندم اما اگر این شاخه و آن شاخه بپرند و شنوندگان را گروگان بگیرند و خون بر رگ‌های پاهای‌شان خشک کنند، نه. ما در گویش محلی می‌گوییم: لینگ پَلندِر می‌گیرد!!

 

پاسخ:

جناب آقای کاظمیان استاد محترم

با سلام و احترام و اکرام؛ بیستیمن منبر ۱۲ دقیقه‌ای جناب‌عالی را گوش فرا دادم. مرتّب، منظم، مستند به آیات قرآن و با لحن گیرا و آرام. آن‌چنان؛ که خیلی نیاز می‌بینم روزی پای منبرتان باشم. هنر سخنوری خود را قدر بدانید و آن را به عنوان یک ابزار مقدس تبلیغی تقویت کنید. منبر اگر دلنشین، مختصر و بامطالعه باشد، از هر رسانه‌ای، رساتر است و از هر ابلاغیه‌ای بلیغ‌تر.

 

اما بعد نکات:

۱. تعبیر به «درون نعمت» و «دل بلا» شیوا بود.

 

۲. تنبیه را اگر با تنبّه به افتراق می‌گذاشتی نیز بحث را پذیراتر می‌ساخت.

 

۳. این‌که گناه را خلاف سیر عالم دانستید زیرا مسیر عالم با تسبیح و تحمید در حرکت است، خیلی پخته بود. و تشبیه موج، استدلال شما را که البته حکمت بود تا علت، پشتیبانی کرد. از نظر علامه طباطبایی حکمت چندان نیازمند شکل سخن نیست که مانع و جامع باشد. مهم اثر است که انسان را به مقصد منتهی می‌کند و این حکمتِ حکمت است. کلام شما درین فراز حکمت‌گونه بود. درود.

 

۴. نمی‌توانم سخنم را به پایان ببرم اما نگویم در منبر شما یک تضاد هم بود. از یک‌سو فرمودی بلا، زاده‌ی گناه است ولی از سوی دیگر بیان داشتید، «ترفیع» مولود آن است. این ناسازگاری دارد با اصالت سخن‌تان.

 

اشاره‌ی پایانی: با تحلیل شما بر سر بلابودن عاشورا برای ترفیع حضرت اباعبدالله الحسین -علیه السلام- موافق نیستم. من عاشورا را واقعه می‌دانم چونان سوره‌ی واقعه. آن امام شهید عزیز، نهایت دلسوزی و مهربانی را صورت داد که جنگی رخ ندهد که درین تلاش و راهبرد خدا حضور دارد. اما طرف طمّاع تن به جنایت‌آفرینی داد. و برای خودشان بلا و مکافات خریدند.

همچنان بهره‌مند منبرهای مؤثرتان هستم استاد.

با پوزش: برادرت ابراهیم طالبی دارابی دامنه

 


هفت شیوه‌ در زیستِ موحد

نویسنده: ابراهیم طالبی دارابی دامنه

به نام خدا. دیشب مقاله‌ای خواندم درباره‌ی آقای «محمّدعلی موحد» ڪه دیروز وارد ۹۸ سالگی شد. آنقدر آثار و نوشته دارد ڪه برشمردنِ آن، خود یڪ مقاله می‌شود. ازجمله؛ ترجمه و شرح «فصوص‌الحڪمِ» ابن‌عربی. تصحیح و شرح «مقالات شمس تبریزی». و نیز ترجمه‌ی «چهار مقاله دربارهٔ آزادی» از آیزایا برلین ڪه برای این دو اثر اخیر برنده‌ی جایزه‌ی «ڪتاب سال» شدند. بگذرم اما فقط بیاورم ڪه پدیده‌ای به نام آقای «محمّدعلی موحد» به تعبیرِ آقای مصطفی ملڪیان «یڪ اثر هنری» است.

 

خواستم از مقاله‌ای ڪه دیشب خواندم، هفت برداشت ڪرده‌باشم و به اشتراڪ گذاشته؛ و آن این هفت‌تاست ڪه به قول نویسنده‌ی مصاحبه‌گر بر ایشان، شیوه‌ی زیستِ اوست:

 

شیوه‌ی ۱ : در پیِ دریچه‌ی دیدِِ افراد است تا با همان چشم‌انداز موضوع را بشناسد و بشڪافد. مثلاً زاویه‌ی نگاه شمس را ڪشف می‌ڪند و آن‌گاه درڪ و درد وی را می‌آورَد.

 

شیوه‌ی ۲ : در صدد این است ڪه افراد با «امید» به پیش بروند و به تعبیرش هر ڪس باید خود «تجلُّد» ڪند. یعنی چالاڪ‌سازی خود و چابڪ‌سازی جامعه. تجلُّد را در نڪته‌ی آخر متن توضیح دادم.

 

شیوه‌ی ۳ : اساسِ فڪرش بر حق و تڪلیف باهم است وگرنه از نظر او، فرد و جامعه و قدرتمندان دچار «عنان‌گسیختگی» می‌شوند. یعنی هم باید به حق تڪیه داد و هم سراغ تڪلیف رفت. این دو، انسان را موزون می‌ڪند.

 

شیوه‌ی ۴ : بر ڪم‌دانی بشر تأڪید می‌ڪند و بر این نظر است ڪه انسان باید به همین علت، فروتن باشد و بداند ڪه «بسیاری چیز‌ها را نمی‌داند و حتی نمی‌تواند نیز بداند.»

 

شیوه‌ی ۵ : میان انرژی و عدالت پل می‌زند و بر این راه تأڪید می‌ورزد ڪه بشر نباید مصرف‌ڪننده‌ی تقلیدیِ تڪنولوژی باشد. ایشان می‌فرماید در ایران، انرژی «نِفله» می‌شود ڪه ازین رهگذر بر تنِ شریفِ عدالت، آسیب‌ها می‌رسد.

 

شیوه‌ی ۶ : به‌طور متداول (=جاری، فراگیر) چشم به ضعف‌های خود می‌دوزد و همواره به خود بازنگری دارد و بازجویی. زیرا معتقد است ضعفِ آگاهی، انسان را نیازمند بازسازی می‌سازد.

 

شیوه‌ی ۷ : بر پلّه‌پلّه‌ رفتن باور دارد و شعارش «آهسته و پیوسته» است و معتقد است این شیوه‌ی آهستگی و پیوستگی ویژگی‌یی‌ست ڪه اگر بشر به آن همت بورزد به توسعه‌ای همه‌جانبه ختم می‌شود.

 

نڪته‌ی واژگانی: در یاداشت‌های مرحوم علی‌اڪبر دهخدا تجلُّد به معنی جلدی‌ڪردن آمده است؛ یعنی نیرومندی. در زبان محلی ما می‌گویند: شما فقط وِن سَر جَلدی؟ یعنی روی اون فرد فقط زور و نیرو داری.

۳ خرداد ۱۳۹۹

 

پاسخ:

سلام جناب آقای...

این‌که زیر نوشته‌هایت نظر می‌گذارم از آن‌روست که گفته‌باشم نسبت به روند تاریخ‌نویسی‌ات بی‌اعتنا نیستم، وگرنه روحیه‌ام این است که در نوشته‌ی کسی چالش نکنم زیرا من به حساسیت‌های شدید نسبت ورودم به نوشته‌های دیگران آگاهم و بارها در همین صحن رخ داد و من شکیبایی کردم.

 

اینجا درین قسمت هم حرفم را اگر روزگاری در مسافرت مشهد -که رسم چندساله‌ی ماست زیارت رضوی با جمع رفقا- همدیگر را ملاقات کردیم، خواهم گفت.

 

اینک فقط این را بگویم و درگذرم. شما از یک سو از القاء (=افکندن) این نگرش شادمانی کردی که الغای نظام ارباب رعیتی در راستای برنامه‌ی «انقلاب سفید شاه و ملت» فکری نوین بود، اما از سوی دیگر به حالِ ارباب، به قول خودت: ارباب خودت -مرحوم مهدی منصور- نالان و بی‌قراری.

 

از سمتی مردم را به نوارسیده، قلمداد می‌کنی، اما از سمتی دیگر دشت‌ناز را در نظر نمی‌گیری که برادرِ «شاه» به قول خودت: «جناب شاهپور» در آن زمین‌های وسیع چه می‌کرد؟ و یا خانم شمس در کاخ شمس که بر روی زمین‌های بکر و وسیع و تصرف‌شده‌ی جنگلی چالوس بنا شده‌بود چه‌ها که نمی‌کرد!

 

تاریخ معاصر، آن هم تاریخ شاهانه، آنچنان سهل نیست که با چهار کلمه آن را بتوان در قالب و قلب نوشته جای داد. در ضمن «شاهپور» اسم نیست، عنوان پیشوندی اِعطایی شاهانه است، یعنی شاه‌زاده. ان‌شاءالله خانه‌ی کشتی محل را که وعده دادی، پربار بنویسی. ممنونم. خداقوت می‌گویم.

 

خبر مدرسه:
 
با توجه به پایان ماه مبارک رمضان، مقررات مدرسه -که هرگونه پست‌گذاری و نظرنویسی را از ساعت ۱ بامداد تا اذان صبح منع می‌دارد- به روال همیشگی‌اش باز می‌گردد. بنابراین؛ از امشب دروازه‌ی مدرسه در ساعات فوق (۱ بامداد تا اذان صبح) برای پست‌گذاشتن و نظرنوشتن، بسته و ممنوع است، اما برای خواندن و مطالعه‌کردن باز و واز.
 
به قول مرحوم میرزا یوسف‌خان مستشارالدوله یکی از آزادیخواهان عصر ناصرالدین‌شاهی، مشکل مملکت ما فقط یک کلمه است: «قانون». و او کتابی نوشت به همین عنوان: «یک کلمه». پس جا دارد تشکر ویژه کنم از اعضای محترم و شریف مدرسه‌ی فکرت که با اخلاق و رفتار نیکو، مقررات مدرسه را به دیده‌ی احترام و اجرا می‌نگرند. ممنونم. فرخندگی تابش فطر، بر فطرت‌تان و بر فکرت‌تان گوارا باد.
 
 
پاسخ:
 
جناب آقای ... سلام
 
۱. اول رُک بگویم من از پایان‌یافتن ماه رمضان در هر سال، بشدت خوشحال و شادمان و حتی رقصان می‌شوم. این‌که برخی‌ها از رفتن رمضان تا سالِ دیگر، حسرت می‌خورند، من با آنان هم‌نوایی ندارم. زیرا روزه‌داری عبادتی سترگ اما بسیارسخت است. و خدا فطر را در دنباله‌ی رمضان قرار داد که مردم ۱۱ ماه دیگر را کام گیرند و از خوردن در هر لحظه کیف کنند و شکر. بنابراین من از رفتن ماه رمضان هرگز دچار حسرت نمی‌شوم. هرچند خاطرات آن را با خود تا سال آتی حمل می‌کنم.
 
۲. مطلب ارزنده‌ای نوشتی. لذت بردم از سبک و سیاق نثر وزین‌ات. نه، نمی‌دانستم، شاعر شعرش را به اسم میرزا حبیب‌الله قاآنی قلب کرد. جالب بود. در خوشحالی با این شاعر شریکم.
 
۳. مدیر پیشواز فطر را دوست دارد، هرچند هیچ‌سال به پیشواز ماه رمضان نمی‌رود. زیرا روزه را سخت اما عبادت درخشنده می‌داند، که خدا بر ایمان‌ورزان نوشت.
 
 
ادامه‌ی پاسخ:
 
۱. با تأکیدت بر واژه‌ی غش، مرا واداشتی دعای روز ۲۹ را بخوانم. یادم رفته بود. جالب این‌که چنانچه خودتان آگاهید غش دو معنای نزدیکش این است: پوشیدن، خدشه در معامله. مثلاً ریختن آب در شیر که غش است. چون پوشیده می‌شود و پنهان. و طنز شما با این واژه بی‌اندازه شیرین و لذیذ بود. حسابی در آستانه‌ی تمام‌شدن رمضان خندیدم.
 
۲. مردم محل ما یک ابزاری داشتند فلزی که به آن غشا می‌گفتند. بر تن اسب خسته می‌کشیدند و اسب در اثر نوازش این تکه‌ی فلزی آج‌دار کیف می‌کرد. حالا به تعبیر من، عید فطر غشای تن ماست که خسته از روزه‌ایم و شادکام به فطر.
 
۳. از نوشته‌ات من هم لذت نصیبم شد. درود. من که آن برنامه‌ها را مایل به دیدن نیستم.
 
۴. مسعود فراستی را اگر روزنامه‌ای با مسعود کیمیایی رودررو کند و چالشی خواندنی می‌شود.
 
۵. در حسرت زنده‌یاد نادر ابراهیمی‌ام که نظیر کم دارد.
 
 
پاسخ:
 
جناب استاد شاکر سلام. ازین نوشته‌ی وزین و دلنشین شما دلشاد شدم. کوتاه و مؤثر می‌نویسی. ممنونم برادر مهربانم. درباره‌ی نماز، جمله‌ای از شهید مظلوم بهشتی یادم مانده که گفتن آن لطف دارد. آن شهید عزیز معتقد بود نماز، زبان دارد و قدرت بازدارندگی و سازندگی.
 
پاسخ:
 
سلام جناب آشیخ محمدرضا
 
خرسندم که بر طبع لطیف‌تان نشست. من هم چونان شما، همواره جانبدار تفکر حق و تکلیفِ توأمان می‌باشم. حذف هر یکی به نقص دیگری منجر می‌شود که بسیار زیان‌بار است. شعار من این است:
 
انسانِ مُحقِّ مکلّف
انسانِ مکلّفِ مُحقِّ
 

پیشانی استیلی را بوسید

نویسنده: ابراهیم طالبی دارابی دامنه

به نام خدا. دیشب، شش‌هفت دقیقه مانده به ۱۰، یڪی، از دلَند به من زنگ زد و تُندتُند گفت شبڪه‌ی یڪ، شبڪه‌ی یڪ را ببین. حیاط بودم و داشتم عبور تڪّه‌ابرهای ڪومولوس یا استراتوس از آسمان قم را می‌دیدم. آمدم داخل. دوشاخه‌ی تلویزیون را به برق زدم. تا روشن شود ثانیه‌هایی گذشت. صفحه باز شد دیدم روی شبڪه‌ی ۹ مستند است. یڪ را زدم. تازه فهمیدم دارد گلی ڪه آقای حمید استیلی به آمریڪا زد را نشان می‌دهد. خُب، همین. دیدم. هواشناسی آقای سرڪرده را هم دقت ڪردم ڪه با اعجاب می‌گفت گرگان ۴۴ درجه گرما داشت؛ یعنی بیشتر از اهواز و بندرعباس. من هوای دَم‌ڪرده‌ی گرگان را بارها در مسافرت‌های رضوی لمس ڪردم و هِل‌هِل آمدم.

 

دوباره به حیاط برگشتم. این بار نه ابرها، ڪه خاطراتم را در ذهنم مرور ڪردم ڪه یادم افتاد به ۲۲ سال قبل، یعنی سال ۱۳۷۷ ڪه آن فوتبال را دیروقت، ڪه زنده پخش شد، دیده بودم. ڪجا؟ تهران. پشت ساختمان مجلس. پیش دوست گرانپایه‌ام جناب آقای دڪتر ابوالقاسم روحی در خونه‌ای ڪه مجلس پنجم، اَمانی در اختیار ایشان -ڪه نماینده‌ی محترم دوره‌های پنجم و هفتم بودند- گذاشته‌بود. آن شب من بودم و آقای روحی و جناب آقای ربیعی ساری. و دو نفر دیگر ڪه شاید رضایت نداشته باشند نام نمی‌برم.

 

چه شبی بود آن شب برای من و آن جمع؛ هیجان، دلهره، استرس (=اضطراب)، پنجه‌انداختن دستان، وِلوِله و حتی ترس و واهمه‌ی باختن ڪه با گل تاریخی حتی انگار سیاسی‌یی ڪه حمید استیلی با ضربه‌ی زیبای سر وارد دروازه‌ی آمریڪایی‌های مغرور ڪرده بود، تمام انرژی‌های ما، به ما برگشت و غرق شادی و شعَف و غرور شدیم.

 

آن‌شب، تهران پایتخت و به گمانم تمام جای‌جای ڪشور -ڪه طعم تلخ تحریم‌ها و زورگویی‌های قلدرمآبانه‌ی آمریڪا را می‌چشید- چنین شادمانی و جشنی پویا تابه‌حال به خود ندیده بود. ضدآمریڪایی‌بودنِ حقیقی مردم ایران را آن گل ظفرمند به‌خوبی عیان و هویدا ساخته بود. ملتی ڪه از زمان ڪودتای آمریڪا علیه‌ی مرحوم محمد مصدق و سپردن قدرت عنان‌گسیخته به شاه، تا شررات‌های شَرورانه‌ی پی‌درپی علیه‌ی انقلاب اسلامی، خشمی فروخفته نسب به سران شَریر آمریڪا در خود جمع ڪرده‌بود. خصوصاً هنگامی ڪه رهبری، پس از بازی با فرستادن پیام شادی‌بخش، مزّه‌ی پیروزی را بر ڪام ملت صدچندان ڪرده بودند.

 

بعدها خواندم ڪه رهبری نیز آن شب به تماشای زنده‌ی آن بازی نشسته بودند. و در جایی به آقای عادل فردوسی‌پور گفتند: «به ایشان (=حمید استیلی) ڪه بعداً پیش من آمد گفتم به پاداش آن گل، پیشانی شما را می‌بوسم و بوسیدم.» (منبع)

(»ن

 

آری؛ آن شب، با آن گل تمام‌ڪننده و آبرومندانه، پیشانی استیلی بوسیدن داشت. نمی‌دانم آقای استیلی بعداً به استقلال پیوست! یا نه همچنان پرسپولیسی ماند! بگذرم.

۴ خرداد ۱۳۹۹

 

پاسخ:

سلام. در کارشناس فوتبال بودنت هیچ تردیدی ندارم. خودم ازین فن، هیچ دانش و علمی ندارم. اما من مشاهدات و نظرم را این‌گونه یافتم که نوشتم. یعنی باورم این بوده و هست که اگر طرفِ بازی ما غیر از آمریکا، تیم دیگری بود، گمان نکنم شادکامی و پایکوبی مردم با آن میزان و هیجانی بود که برای پیروزی بر آمریکا صورت گرفت. حتی با پاره‌ای ناهنجاری‌ها در اثر آن جشن نیز  برخورد نشد. نیک معلوم است که مردم فهیم و با ادب دیرین ایران هرگز با هیچ ملتی و نیز با ملت آمریکا بد نیستند، بلکه با سران شریر دولت این رژیم زورگو و غارتگر مخالف‌اند. بگذرم.

 


در پناه چنگالِ شیر!

نویسنده: ابراهیم طالبی دارابی دامنه

به نام خدا. امروز دومین روز تعطیلی عید فرخنده‌ی فطر -که روزه‌داران طی این دو روز با خیال راحت و آسان و با اجازه‌ی خدای مهربان سرِ یخچال ! می‌روند و ۲۹ روز بسته‌نگه‌داشتن دهان را حسابی جبران می‌کنند- سه موضوع در ذهنم چرخید و چرخید که در مدرسه بنویسم. اما دلم به این نامه‌ی ۳۹ نهج‌البلاغه بند شد که امام علی (ع) در سال ۳۹ هجری پس از نبرد صفین به عَمرو عاص نوشته بودند. نامه چنان گویاست که نیاز به نکته و شرح و افزوده ندارد. برگردان فارسی آن از شیخ حسین انصاریان این است:

 

«تو دینت را تابع دنیاى کسى نمودى که گمراهیش معلوم، و پرده‌ی حیایش دریده شده، شخص بزرگوار را در مجلس خود بد مى‌گوید، و عاقل را با آمیزش خود نادان مى‌نماید. قدم به جاى قدمش گذاشتى، و بخشش او را درخواست نمودى، همچون سگى که به دنبال شیر رود، که به پناه چنگال او روَد، و انتظار بکشد که اضافه‌ی صیدش را به سوى او اندازد. از این رو دنیا و آخرتت را به باد دادى، در صورتى‌که اگر به دامنِ حق مى‌آویختى آنچه را مى‌خواستى مى‌یافتى.

 

اگر خداوند مرا بر تو و پسر ابوسفیان [=معاویه] تسلّط دهد جزاى آنچه انجام دادید به شما خواهم‌داد، و اگر مرا از پاى نشاندید و خود برقرار ماندید آنچه از عذاب الهى پیش روى شماست براى شما بدتر است. والسّلام.»

۵ خرداد ۱۳۹۹

 

پاسخ:

جناب آقا.. با سلام و خداقوت.

وارد مرحله‌ی اصلی نوشتار خود شدی و ازین‌رو، به علت اِشراف بر مسائل به دلیل حضور خودت، ازین مقطع به بعد دارای اطلاعات و اخبار ریز و درشت و شاید هم اسرار باشی. پس به عنوان کسی که بیشتر بلکه قریب به تمام عمرم را در مطالعه و پژوهش بوده و هستم، پیشا‌یش تأکید می‌ورزم، خودمراقبتی داشته باش تا خدای ناکرده دارابودن انبوه اطلاعات، تو را به طمع و اشتهاء نیندازد که گزاره‌های تاریخ‌نگاری‌ات، مورد طُعمه‌ی احتمالی کسانی قرار گیرد که اغلب رفتار بهانه‌جو دارند. حقومند، باحزم و با استخدام واژگان حساب‌شده و شسته‌ورُفته بنویس و پیش بیا.

 

یعنی در واقع شما تا اینجا مقدمات را به عنوان زیربنای بحث چیدی تا در این بخش، دانش و مشاهدات خود را وارد تاریخ محل بکنی. اینک زمان آن رسیده که هر مطلبی را به ثبت می‌آوری هم ناشی از دانش توست و هم برگرفته از نقشی که خود در صحنه داشتی. لذا موادی که ثبت می‌کنی اعتبار دوچندان می‌یابد.

 

پس، آنچه به عنوان اتوبیوگرافی (=زندگینامه‌ی خودنوشت) خواهی نوشت، یک رسم است و منطبق بر منطق. بنابراین چندان ریبه نکن که اگر از خودت گفتی و از افکار و خلاقیت و توان خود، دالِّ بر خودستایی‌ست. نه، چنین نیست. شما اگر تاریخ‌نگاری‌ات را با این حذَر اخلاقی محدود کنی، نوشتارت دچار فقدِ اطلاعات می‌شود و متن از کاستی‌اش لاغر و نحیف می‌شود. در این‌گونه وقایع‌نگاری، گفتن از خود، کریه نیست بلکه لازمه‌ی تاریخ‌نویسی از سوی کسی‌ست که دستی در ماجراها دارد. پوزش، نکاتم توضیح واضحاتی بود که خود بلد بودی.

 

میر مُهنّا دُغابی

نویسنده: ابراهیم طالبی دارابی دامنه

به نام خدا. رُمان «بر جاده‌های آبی سرخ» اثرِ زنده‌یاد نادر ابراهیمی را -که پنج جلد است در ۴۰۰ صفحه به سه مجلّد- در گذشته خوانده‌بودم. دیشب ذهنم به میرمهنا دُغابی رفت. پیش خود گفتم چه خوب است پست روزانه‌ی امروزم را در مدرسه‌ی فکرت، به این انسان اختصاص دهم. دادم. مطالب داخل گیومه «...» از آقای نادر ابراهیمی‌ست:

 

او «قهرمان گمنام مبارزه با استعمار انگلیس در خلیج فارس» است؛ «قایقرانی غیور» سال‌های ۱۱۱۴ تا ۱۱۴۸ خورشیدی. انگلیسی‌ها برای تخریب‌کردن چهره‌ی درخشان او، «وی را خطرناک‌ترین دُزد دریایی خلیج فارس و دریای عمّان» معرفی می‌کردند.

 

میرمهنا فرزند برومند میرناصر است؛ حاکم مقتدر بندر ریگ و حومه که «با اجانب استعمار همدست بود» ولی «میرمهنا با او مخالف.»

نادر ابراهیمی درین رُمان، جملاتی تکان‌دهنده از مرحوم میرمَهنا نقل می‌کند که برای پرهیز از اِطناب (=درازکردن سخن) یک جمله از آن را از دفتر یادداشت‌هایم می‌نویسم:

 

«همه‌ی دنیا برای پرنده‌یی که عاشق نباشد، قفس است و یک لانه‌ی مُحقّر برای پرنده‌ی عاشق، یک دنیاست.»

 

نکته‌ی ۱ : وقتی حاکم  بغداد در سال ۱۱۴۸ میرمهنا را به قتل رساند، کریم‌خان زند به تلافی آن به بصره یورش بُرد.

 

نکته‌ی ۲ : بر اساس نوشته‌های تاریخی میرمهنا در حمله به کشتی‌های انگلیسی‌ها از قانون «حمله‌ی مورچگان به ملخ» بهره می‌گرفت. مردم بندر ریگ درخت سدری به یاد میرمهنا کاشتند به اسم «کُنار مهنا» که به آن باور دارند. مانند باور سنتی و احترام‌آمیز به برخی از کهن‌درختانِ چنار، کاج، سرو و نیز اِزّار‌دار در گورستان‌ها.

۶ خرداد ۱۳۹۹

 

عکس و نوشته‌ی روی عکس از دخترش

و

به نام خدا. با اندوه، درگذشتِ دردناک آقای حمید طالبان را به عمویم آقای رمضان طالبان، عمه‌ مُنیر، خواهران عزیزش، همسر محترم ایشان، دو فرزند گرامی‌اش و نیز به تمامی بستگان و منتسبان نسَبی و سببی تسلیت می‌گویم. خدا رحمت کناد و بر شکیبایی این خانواده بیفزاید. لازم می‌دانم یاد روانشادان: حسن و علی برادرانِ مرحوم حمید را نیز گرامی بدارم.

 

پاسخ:

سلام. عکس‌هایی که از آن یال انداختی، همه زیباست و خوش‌زاویه، اما این آغل (=چفت‌سر) گوسفندان عالی‌تره.

 

یک نکته از تفسیر «المیزان»

مرحوم علامه طباطبایی می‌فرماید: در کتاب «اعتقادات» شیخ صدوق از امام -علیه‌السلام- روایت کرده که فرمود:

«هرکس گوش به سخن کسى بدهد، به همین مقدار او را پرستیده، اگر گوینده از خدا بگوید شنونده خدا را پرستیده و اگر از ابلیس بگوید ابلیس را پرستیده.»

ابراهیم طالبی دارابی دامنه
۷ خرداد ۱۳۹۹

 

عدالت، حکمتی گمشده!

نویسنده: ابراهیم طالبی دارابی دامنه

 

پرده‌ی اول:

قوّه‌ی مقنّنه (=قانون‌گذار) دیروز ۷ خرداد ۱۳۹۹ برابر با ۴ شوال ۱۴۴۱ رویِ مجلسِ ۱۱ را نیز به خود دید؛ مجلسی که از آغاز انقلاب قرار بوده به فرموده‌ی سدید امام خمینی -رهبر کبیر انقلاب اسلامی- همواره در «رأس امور» باشد که دیروز در پیام رهبری این جایگاه و منزلت، مشروط شده است به این‌که نمایندگان اگر «با حضور فعّال و منظّم، و با پاک‌دستی و امانت‌داری، وظیفه‌ی قانونگذاری و دیگر وظایف خود را انجام دهند»، مجلس «به معنیِ حقیقی، در رأس امور کشور خواهد بود.»

پرده‌ی دوم:

نکته‌ی درخور این‌که رهبری «اقتصاد و فرهنگ» را «در صدر فهرست اولویّت‌های کشور» قرار دادند و «در باب اقتصاد، «اذعان» کردند «که در دهه‌ی پیشرفت و عدالت، نمره‌ی مطلوبی در باب عدالت به ‌دست نیاورده‌ایم.» و برین مسأله دست گذاشتند که «این واقعیّتِ ناخواسته» (به عبارتی یعنی نمره‌ی نامطلوب در عدالت) ایجاب می‌کند همه «به تلاش فکری و عملی در باب معیشتِ طبقات ضعیف، به‌مثابه‌ی اولویت، وادار»  شوند. و تأمّل‌برانگیز این‌که رهبری «راه درستِ» غلبه بر نمره‌ی نامطلوب در عدالت را «توصیه‌ی صاحب‌نظران» می‌دانند که بر «اصلاح خطوط اصلی اقتصاد ملّی یعنی: اشتغال، تولید، ارزش پول ملی، تورُّم، اسراف و امثال آن» تأکید می‌ورزند. (منبع)

 

پرده‌ی سوم:

دیشب وقتی رویدادهای این چندروزه‌ی جهان و ایران را از منابع و سایت‌های معتبر مرور و بعضاً مطالعه می‌کردم به پیام امام خمینی  (منبع) برخوردم که به مناسبت آغاز به کار مجلس اول، در ۷ خرداد  ۱۳۵۹ برابر ۱۳ رجب ۱۴۰۰ صادر کرده بودند.

 

ایشان در آن پیام -که در واقع یک مانیفست (=مرام‌نامه) برای قوّه‌ی مقنّنه محسوب می‌شود- انتخاب نمایندگان مجلس را «برای پیاده‌نمودن عدالت اسلامی» می‌دانند «که در‌‎ ‎‌طول سلطنت ظالمانه و غاصبانه‌ی رژیم شاهنشاهی از آن محروم بودند؛ رژیمی که ثروت‌‎ ‎‌سرشار کشور را به خود و هم‌پیمانان نامیمونِ خود اختصاص داد و برای ادامه‌ی سلطه‌ی‌‎ ‎‌جبارانه‌ی خود به جیب ابرقدرتها ریخت و ملت مظلوم را در سطح بسیاروسیعی از اولین‌‎ ‎‌احتیاجات، محروم و به خاک سیاه نشاند، و کشور را در تمام زمینه‌های فرهنگی،‌ ‎‌اقتصادی، سیاسی و نظامی وابسته به اجانب و خصوصاً آمریکا کرد.»

امام، با این روشنگری و ترسیمِ آرمان برای مجلس و نمایندگان، جمله‌ی بسیارظریفی در دنباله‌ی جمله‌ی بالا به‌کار گرفتند که شاید بتواند همان سرنخی باشد که رهبری در پیام برای مجلس ۱۱ از آن به عنوان نمره‌ی مطلوب نیاوردن در عدالت سخن به میان آوردند؛ آن سخن امام به مجلس اول این است: «ببینیم شما و دولت‌‎ ‎‌منتخبِ شما با ملت مستضعف که به حرکت انقلابش همه‌ی ما را از انزوا خارج نمود چه‌‎ ‎‌خواهید کرد.‌»

 

نکته‌ی ۱ : هنوز نیز پس از چهار دهه بعد از انقلاب، سخن و دغدغه‌ی رهبری «معیشتِ طبقات ضعیف» است که به مجلس ۱۱ یادآور شدند؛ همان دغدغه و آرمانی که امام نیز در گشایش مجلس اول اعلان داشتند: «امید آن است که رسیدگی به حال مستضعفین و مستمندان کشور که قسمت اعظم‌‎ ‎‌ملت مظلوم را در بر می‌گیرد در رأس برنامه‌ها قرار گیرد.»

 

نکته‌ی ۲ : البته ناگفته نگذارم هویت انقلاب، سیاست اسلامی است که در شعار «نه شرقی و نه غربی» تبلور می‌یابد که به معنی زیر بار «زر و زور و تزویر» بلوک‌ها نرفتن است، نه به معنای سیاست تعاملی با جهان و داخل نداشتن. که امام در این پیام از نمایندگان خواسته‌بودند: «سیاستِ نه‌شرقی و نه‌غربی را در تمام زمینه‌های داخلی و روابط خارجی حفظ‌‎ ‎‌کنید و کسی را که خدای نخواسته به شرق و یا به غرب گرایش دارد هدایت کنید و اگر‌‎ ‎‌نپذیرفت، او را منزوی نمایید.»

 

نکته‌ی ۳ : من از عدالت چنین می‌فهمم: عدالت یعنی گذاشتنِ «هر چیزی به جای خود». و عدل یک صفت برجسته در وجود آدمی‌ست که اگر به نیرو و ملکه‌‌ی معنوی‌اش تبدیل شود، هرگز به کسی و چیزی ستم نمی‌کند و یا دست‌کم کمتر به این سو، وسوسه می‌گردد و فرد عادل به عنوان کسی که دارای این فضیلت عظیم است، مانع از فعل زشت و ظلم و بی‌عدالتی می‌شود. اساساً هر کاری در هر زمینه و زمانه‌ای عدالت خاص خود را می‌طلبد.

۸  خرداد ۱۳۹۹

 

پروردگار و روزگار و نمازگزار

نویسنده: ابراهیم طالبی دارابی دامنه

به نام خدا. حضرت پروردگار گرچه بی‌‌نیاز است اما برای مؤمنان چیزهایی را واجب و حرام ساخته و یا فقهاء آدابی را مستحب و مڪروه و مُباح می‌دانند. بسیاری از بزرگان دینی، اسلام را بر مقتضیات زمان و مڪان می‌فهمند. روزگار در فهم و یا فتوا و حڪم نوین فقیه اثر می‌گذارد ڪه خود بخش ثانوی در دین است. چنانچه می‌دانید اخیراً از آیت‌الله العظمی سیستانی سؤالی پرسیده شده در باره‌ی رعایت فاصله در صف نمازگزاران در جماعت. جواب ایشان جالب است و بر حسب روزگار ڪه ڪارشناسان بهداشت بر لزوم فاصله‌گذاری اجتماعی در تمام مڪان‌ها تأڪید می‌ڪنند. فتوای ایشان این است:

«فاصله ۱۲۰ سانتی متری بین مڪان هر مأموم و مأموم دیگر در همان صف، و همچنین بین محل سجده فرد متأخر و محل ایستادن فرد متقدّم ایرادی ندارد اما در صورت فاصله‌ای به اندازه مثلا دو متری، صحت اقتدا، محل اشڪال است.»


نڪته: زمانی صفوف مأموم‌ها (=نمازگزاران) چنان به‌هم فشرده می‌شد -خصوصاً در صحن رضوی یا رواق امام خمینی و مسجد گوهرشاد حرم مطهر مشهد و یا مسجد اعظم قم- ڪه انسان بین چهار نمازگزار سمتِ راست و چپ و جلو و پشت سرِ خود، مُچاله (=لِه‌ولوَرده) می‌شد و گویا فشار قبر را تمرین! می‌ڪرد. این فاصله‌ها چه اقتضای روزگار فعلی باشد، چه نباشد، به نظر من همیشه باید چنین باشد تا صف‌های نماز جماعت با رعایت فاصله و انتظام و آرامش شڪل بگیرد و نمازگزار با آسایش و خضوع و خشوع نماز بگزارَد. سرانه‌ی جا برای هر نمازگزار در مسجد و نمازخانه باید به حد لازم فراخ و جادار باشد. من یادم است در جوانی خواندم یا پای منبرهای احڪام شنیدم ڪه میان نمازگزاران به حد اندازه‌ی یڪ گوسفند باید فاصله باشد. تا مدت‌ها قبل گاه میان نمازگزاران فقط به حد دو ڪف دست فاصله بود ڪه سر در سجده‌ به دو پای نمازگزار جلویی مماس می‌شد و یا دستان نمازگزار در آرنج نمازگزار ڪناری گیر می‌ڪرد.

گاه چنان جمعیت می‌شود ڪه وسط رڪعت دوم می‌بینی دو نفر به‌زور خود را لای شما جا دادند ڪه مثلاً به فضیلت جماعت دست یافتند؛ حتی اگر نمازگزار ڪناردستی‌اش را در عذاب تنگیِ نفَس و ضیق جا قرار داده باشد. این شیوه‌ی ازدحامی، امڪانِ رڪوع و سجود لذت‌بخش را از آدم می‌ستانَد.

امید است این فتوای گشایشگرِ آقای سیستانی، گشایشی برای همیشه‌ی نمازجماعت‌های مؤمنان باشد. من شخصاً به دلیل آنچه در بالا به عنوان علت‌ها اقامه ڪردم، از رعایت فاصله در صفوف نمازها دلشاد و خشنودم.


پیوست: متن استفتا از آقای سیستانی این بوده:

«مقامات مسئولان ڪشور ما (یڪ ڪشور عربی) اقامه نمازهای جماعت در مساجد و مانند آن را به رعایت فاصله دو متری بین هر نفر در یڪ صف منوط دانسته و همچنین از مقابل و پشت سر باید یڪ صف بین دو صف نمازگزاران خالی گذاشته شود، آیا نماز جماعت با وصف مذڪور در فتوای حضرت آیت الله العظمی سیستانی منعقد می‌شود؟»

۹  خرداد ۱۳۹۹

 

تصویری از نماز با رعایت فاصله و نظم و آرامش در مسجد جامع هرات

 

پاسخ:

 

سلام جناب آقا....

 

درین قسمت علاوه بر سیری که بر چگونگی حضور اعضای شورای محل در بخش و مرکز داشتی، یک نکته‌ی خیلی‌مهمی در نوشتارت سوسو زد؛ این گزاره‌ات:

 

«همه ما که در اینجا قرار داریم برای دفاع از حقوق مردم خود سوگند یاد کردیم تا منافع آن ها را تامین نماییم، چنانچه قرار باشد به منافع خودمان فکر کنیم،... »

 

بلی؛ فرمول زندگی سالم است. البته باید حق داد کسی که برای خود سرمایه‌گذاری کرد، از منافع خود دفاع کند. در ضمن شرکت‌های تعاونی در سراسر کشور به نظرم در اسم سوسیالیستی بودند اما در عمل کاری چندان درخور نکردند. اقتصاد تعاونی مانند شرکت افراد در راهپیمایی‌های ملی و دینی است که حجم انبوهی وارد صحنه می‌شوند. البته من اطلاعاتی از تعاونی داراب‌کلا ندارم و از داوری و نظردادن حذر می‌کنم.

 

مِسِم را می‌شڪافم

 

نویسنده: ابراهیم طالبی دارابی دامنه

 

به نام خدا. مِسِم یا مسِن در زبان محلی در داراب‌ڪلا و حومه یعنی زمان، موقع، وقت، فصل خاص. به نظر من این واژه مُخفّف (=ڪوتاه‌شده) موسِم است. مثلاً بادها و باران‌های موسِمی ڪه به معنی فصل خاصِ وزیدن باد در جهت مخالف است. یا موسِم حج ڪه یعنی زمان و موقع مناسڪ مڪه و منا و حج‌گزاردن حاجی‌ها. بنابراین؛ وقتی گفته می‌شود مِسِم یا مسِن همان موسم است، به معنی موقع. با چند مثال روشن‌تر  می‌شود:

 

خرمن مسِم. یعنی سرِ خرمن. موقع خرمن.

 

سال دیگه این مسِم. یعنی سال بعد همین موقع.

 

پارسال همین مسِن نبود اجناس گران شد؟

 

سه سال پیش همین مسِم بود عقدشان ڪردیم.

 

معمولاً ما ایرانی‌ها وقتی خاطره‌های زیارت‌های مڪرّر مشهد مقدس به یادمان می‌آید و یا هر بار عڪس یا فیلمی از حرم امام رضا (ع) از دیده‌ی پرخاطره‌ی‌مان می‌گذرد، به خود یا به ڪناردستی و جمع می‌گوییم:

 

آه پارسال همین مسِم بود در دارالحُجه یا بست شیخ طوسی و با ایوان گوهرشاد و یا روبروی ضریح و مَضجع بودم و یا در صحن آزادی ڪنار حوض یا و در صحن جمهوری ڪنار قبله‌نمای سایه‌ی آفتاب و یا در صحن انقلاب در قوس پنجره فولاد و یا در صحن رضوی ایستاده به نماز در زیر آفتاب و وزش نرم و آرامِ باد.

 

۱۱ خرداد ۱۳۹۹

 

پاسخ:

 

سلام آقای ... . خُبره‌تر شدی در نوشتن. تحسین دارد. و این همان نعمتی‌ست ڪه انسان با خواندن و نوشتن و دانستن رشیدتر می‌شود و قرآن ڪریم نیز با همین بخوان و بدان بر قلب پیامبر اڪرم (ص) آغاز شد: «اِقرَاء...» ... «الَّذِی عَلَّمَ بِالْقَلَمِ» همان کس که به وسیله‌ی قلم آموخت؛ که باخبرم شما اُنس با قرآن داری.

 

من معتقدم مدرسه‌ی فڪرت پله‌ای برای نوشتن‌هاست تا در اثر همین نوشتن‌ها توسط اعضا، دانستنی‌ها و آموزه‌ها و تاریخ و حقایق و واقعیت‌ها و علایق و زیبایی‌ها و هر فڪری ڪه نافع بشریت است و نیز بر ایمان اثر مُقوِّم می‌گذارد، شڪل بگیرد. حتی در قرآن نیز بالاتر از مؤمِنون، مؤقِنون آمده است. یعنی به ایمان بسنده نباید ڪرد، باید به مرحله‌ی یقین وارد شد ڪه گامی بالاتر و والاتر است و مقام معنوی عظیم‌تر.

 

با نوشتن‌های راسخ شما -ڪه بنا گذاشتی با رعایت نزاڪت گفتار و آداب نوشتار پیش ببری و به این عهد نیز وفاداری کردی؛- معتقدم این شیوه، یعنی هر انسان یڪ صاحب قلم، باید نه فقط قانون اخلاقی باشد بلڪه به یڪ «پارادایم» تبدیل شود.

 

و تو خودت نیڪ می‌دانی پارادایم هم بالاتر از قانون است و هم گستره‌تر از آن. زیرا پارادایم یعنی الگو. یعنی سرمشق. یعنی مدل پایدار و عمومی. پارادایم سازی البته کاری دشوار و زمان‌بَر است. پارادایمِ هر چیزی در هر جامعه‌ای، زمانی رخ می‌دهد ڪه همه‌ی مردم و یا دست‌کم بیشتر ایشان در آن الگو سهیم شوند و شرکت داشته باشند.

 

امید است آنچه در روستا به لحاظ روبنا رخ داده و می‌دهد، در زیربنا هم تبدیل به پارادایم شود. روبنا، رشد است اما زیربنا، توسعه. اولی برآمده از فکر است و دومی ساخته شده از فکر. مثال ساده این ڪه ڪُشتی در جویبار پارادایم شد. گویی تمام خانه‌ها در جویبار خانه‌ی ڪشتی است.

 

درگذشت احمد نصیری

به نام خدا. امروز خبری تلخ و اندوه‌بار به من رسیده که دوست دیرین آقای احمد نصیری به رحمت خدا پیوست. عکس بالا، سال ۱۳۶۲ است، مسیر جنگل داراب‌کلا به سرتا. از آلبوم شخصی‌ام.

 

با احمد نصیری هم خاطره‌ها داریم و هم در خونه‌ی پدرومادرش در ایام انقلاب نون‌ونمک فراوان خوردیم و هم آن سال‌ها که تلویزیون تک‌وتوک در خانه‌ها بود، منزل احمد نصیری پاتوق ما رفقا بود. او دوستی مصفّا و خندان و سَخی و با قلبی رقیق بود.

 

مرحوم پدرش اهل هنر و خط و شعر و مرحوم مادرش زنی مهربان و مهمان‌نواز و متدیّن. من یاد احمد را در دل نگه می‌دارم، دوستی دوست‌داشتنی برای من بود. روحش غریق رحمت حضرت پروردگار.

 

عکس‌های زیادی با مرحوم احمد دارم. این یکی: سال ۱۳۶۲ مسیر جنگل داراب‌کلا به سرتا. از آلبوم شخصی‌ام. احمدآقا ایستاده از چپ نفر اول. من. سید محمد اندیک. پسرعمه‌ام آق‌سیدباقر شفیعی. اخوی‌ام آق‌حیدر. باجناقم عیسی. روانشاد یوسف کاپشن قهوه‌ای. سید رسول. جعفر رجبی. نفرات نشسته از چپ: سید علی‌اصغر، عزت ایرانبخش. سید عسکری شفیعی.

 

خلیفه نه، امام

نویسنده: ابراهیم طالبی دارابی دامنه

به نام خدا. لغت‌شناسان، خلیفه (=جانشین) را ازجمله «آن ڪه به جای ڪسی باشد در ڪاری» معنی ڪرده‌اند. خلیفه خود را جای پیامبر (ص) و حتی نایب خدا می‌بیند. خلیفه، پیِ جا، جاه، پایتخت، قدرت، ریاست و مقام مذهبی-سیاسی است. او ،جایی را مرڪز قدرت خود قرار می‌دهد و در آن قرارگاه، جلوس می‌ڪند و مدعی است از طرفِ خدا بر خلق حڪم می‌رانَد و حتی فردی چون هارون‌الرّشید چنان غرّه (=فریفته، پُشتگرم) به قدرت و استیلایش می‌گردد ڪه خود را بر تمام جُنبندگان حاڪم و سلطان می‌بیند و به ابری ڪه در بغداد نمی‌بارید می‌گفت هر ڪجا بباری باز هم آنجا مُلڪ و مِلڪ من است. بالاخره، خلیفه و خلافت بخشی از تاریخ اسلام شد و اهل فن متوجه هستند ڪه صدها خلیفه از امویان گرفته تا عبّاسیان و از آن‌ها گرفته تا عثمانیانِ ترڪیه‌ی عثمانی، چه بر سرِ اسلام آوردند؛ چه‌ها بر آن افزودند و چه‌ها از آن ڪاستند.

 

در شیعه اما، خلافت نیست، امامت است. اندیشه و فرهنگ قرآنی ڪه مقامی رفیع در نظر و عمل است. ابراهیم نبی (ع) از سوی خداوند آنقدر باید آزمون شود تا از مقام پیامبری و رسالت، به مقام «امام» نائل شود و بر ملت و امت، رهبر.

 

از نظر من «امام» ڪسی است ڪه خود وسط میدان و میانِ ملت است و دستِ بشر را می‌گیرد و به پیش می‌برَد. یڪی از مهمترین فراز در تعریف امامت را مرحوم علامه طباطبایی ارائه ڪرد ڪه بر همین مفهوم پیشروبودن و پیشبَربودنِ «امام» تأڪید می‌ڪند. یعنی «امام» جلوی جامعه حرڪت می‌ڪند و «امر» در دست اوست و صاحب امر است. بالاخره، شیعه با «امام و امت» میانه دارد و میدان و مدارِ اُمّت، امام است. بین مردم و رهبر رابطه‌ است نه فاصله. اگر میدان جهاد رخ دهد و جنگی بر مسلیمن تحمیل شود، امام در جلوی رزم است. مانند امام علی (ع) ڪه پا پس نمی‌ڪشیدند ڪه مردم به رزم بروند و او بر تخت سلطنت و ریاست! بنشینند. اگر زندان نیاز باشد، خودِ امام جلوتر از امت است. مانند امام موسی بن جعفر (ع) ڪه چندین سال توسط خلیفه در زندان محبوس بودند. اگر آزمون انتظار در نظر باشد این امام است ڪه جلوتر است و رنج غیبت و نهان‌ماندن را به جان می‌خرد. مانند امام زمان مهدی موعود (عج) ڪه به مشیّت پروردگار در پرده‌ی غیب و انتظار برای حضور در میان مردم‌اند.

 

آیت‌الله العظمی سید روح‌الله خمینی ڪه در اَوان مبارزه، میان مردم قم و روحانیون به «حاج‌آقا روح‌الله» شُهرت داشتند، در اوج نهضت اسلامی به «امام» ملقّب شدند. و حتی روزنامه‌ها هم تا پیش از پیروزی انقلاب از این لفظ استفاده می‌ڪردند؛ مثلاً تیتر «امام آمد» در ۱۳ بهمن ۱۳۵۷. بنابرین، این لفظ -ڪه معمولاً در جغرافیای شیعه رایج بود- برای ایشان رواج یافت. حتی برای سید موسی صدر نیز «امام موسی صدر» به‌ڪار می‌رفت. زیرا واژه‌ها با خود پیام حمل می‌ڪنند و «امام» از آن واژگان دینی‌ست ڪه بارِ معنایی زیادی را با خود حمل می‌ڪند؛ چه در نظام تشریع و چه در نظام تڪوین. و اِطلاق لفظ امام برای امام خمینی ناشی از همین اهمیت لفظ آن برای رهبری‌ست. بگذرم.

 

جمهوری اسلامی ایران بر مبنای همین نظریه‌ی امامت و امت بنا شده است ڪه در مفهوم «ولایت فقیه» منحَصر شد. البته از نظر من باید به یاد داشت و از نظر دور نداشت ڪه در نظام سیاسی غیرمعصوم (ع) حڪومتِ بی‌عیب‌ونقص داشتن، انتظاری نادرست است. حڪومت، زاده و ساخته‌ی همین بشر است ڪه درست و نادرست را باهم در خود دارد، چون امڪانِ اشتباه برای بشر امری طبیعی است. حتی توقع این‌ڪه جامعه، امام یا رهبری داشته باشد ڪه اساساً بی‌اشتباه باشد و هیچ خطایی نورزَد و مصون از فڪر و عمل ِنادرست تلقّی شود، توقعی خطاآلود است. همان‌طور ڪه برای خطاهای خودِ حقیقی خود، طبعی سازگار می‌جوییم و می‌گوییم چون بشریم ناگزیریم از گناه و خطا و اشتباه، برای مؤّسسه‌ای حقوقی چون حڪومت نیز چینن خطاهای مُحتمل و حتی حتمی را طبیعی بدانیم و آن را مقدّس و بَری از خطا نسازیم. اگر این‌گونه اندیشید آن‌گاه، هم خطاها و سیِّئات وارده بر جمهوری اسلامی دیده می‌شود و هم خدمات و حسَنات آن. سپس همین، موجب سازگاری مردم و حڪومت می‌گردد، نه باعث ستیزش و براندازی و ناسازواری.

 

نڪته: انسان، جُنبنده‌ای است ڪه ممڪن است خطا ڪند، و حڪومت ڪه مولودِ انسان است خطایش ناشی از همین انسان است ڪه آن را ساخته است و می‌سازد. خودسازی و حڪومت‌سازی هر دو باهم پیش می‌رود. همان‌گونه ڪه خطای خود را با شڪیبایی و انتظار، تحمل و بازسازی می‌ڪنیم، حڪومت را نیز با بردباری و عقلانیت، تحمل و بازسازی ڪنیم. برقرار باد بقا و بازسازی جمهوری اسلامی ایران بر مبنای انقلاب اسلامی.

 

یادآوری: این متن را برای سی‌ویڪمین سالگرد رحلت امام خمینی -رهبر ڪبیر انقلاب اسلامی- نوشتم و یاد آن انسان عارف، سیاستمدار خردمند و امامِ آگاه و بیدارگر را گرامی ‌می‌دارم.

۱۳ خرداد ۱۳۹۹

 

یک توضیح ضروری:

لازم به ذکر است واژه‌ی خلیفه معانی دیگری هم دارد که قرآن به آن توجه داد. در متن بالا، البته منظور من از خلیفه، مقام و جایگاه سیاسی و مذهبی است که در تاریخ اسلام رخ داد و کسانی دم از آن زدند که... . وگرنه لغت خلیفه با خود مفاهیم فراوانی حمل می‌کند که از بحث من خارج است.

از استاد بزرگواری که این نکته‌ی مغفول را به یادم آوردند، بسی ممنونم.

 

اقدام پنهان

 

نویسنده: ابراهیم طالبی دارابی دامنه

به نام خدا. به یڪی از دفتر یادداشت‌هایم رجوع داشتم ڪه سال ۱۳۸۷ نوشتم. برداشت‌های من بود از ڪتاب «فرآیند اطلاعات؛ از اسرار تا واقعیت» نوشته‌ی نویسنده‌ی آمریڪایی مارڪ. ام. لودنتال، ترجمه‌ی علیرضا غفاری. ڪمی از آن را اینجا با گزاره‌ایی تازه‌تر می‌نویسم:

 

در قانون امنیت ملی آمریڪا، اقدام پنهان (Covet Action)، فعالیت‌های دولت ایالات متحده برای تأثیرگذاشتن بر وضعیتِ سیاسی، اقتصادی و یا نظامی در خارج از ڪشور تعریف شده‌است؛ به گونه‌ای‌ڪه نقش آمریڪا در آن آشڪار نبوده و یا علناً به آن اعتراف نشود.

 

از اقدام پنهان -ڪه سرّی انجام می‌گیرد- به عنوان ابزاری برای پیشبردِ اهداف سیاسی استفاده می‌شود. در انگلیس اسم آن، «اقدامات ویژه‌ی سیاسی» است. این رفتار نهانی، اقدامی خارق‌العاده محسوب می‌شود ڪه از حالتی میان جنگ و صلح حڪایت دارد؛ مانند براندازی حڪومت‌ها ڪه حوزه‌های گوناگونی را در بر می‌گیرند.

 

از محوری‌ترین عناصر مفهوم «اقدام پنهان» در آمریڪا «انڪار قابل توجیه» آن است؛ یعنی ڪار به گونه‌ای انجام گیرد ڪه انڪار هرگونه نقش آمریڪا در آن ڪاملاً موجّه جلوه ڪند. اما بحث‌انگیزترین مسأله‌ در «اقدام پنهان»، «پی‌آمدهای ناخواسته‌ی آن» می‌باشد ڪه با گسترش فضاهای مَجازی آسیب‌پذیری‌اش تشدید شده‌است.

 

چالش اصلی در «اقدام پنهان»، ارزیابی آن است ڪه برخی از ڪارشناسان زُبده‌ی سازمان سیا، بر میزان نتایج مثبت آن تردید می‌افڪنند. مثلاً هنوز هم در جامعه‌ی اطلاعاتی آمریڪا ڪودتای ۲۸ مرداد علیه‌ی مرحوم دڪتر مصدق سرزنش می‌شود زیرا ارزیابی آنان این است آن «اقدام پنهان» در نهایت دست‌مایه‌ای برای غلبه‌ی مردم بر شاه شده و سرانجام به روی‌ڪارآمدن امام خمینی و بنیان‌گذاری نظام نوین ختم گردیده است.

 

نڪته‌ی نیمه‌تشریحی: اینڪ ڪه رژیم پوشالی آمریڪا، نه فقط رنگین‌پوستان را سرڪوب و تحقیر می‌ڪند، حتی شهروندان خود را «تروریست» می‌نامد؛ من به یاد سال‌های دورتر زندگی‌ام افتادم ڪه دو ڪتاب خواندنی خوانده‌بودم: یڪی از آقای جلال رفیع صاحب ستون «دریچه» در روزنامه‌ی اطلاعات ڪه ڪتاب «در بهشت شدّاد» آمریڪای متمدن و آمریڪای متوحّش را نوشته‌بود و این لفظ را به ڪار بُرد. و دیگری ڪتاب «آزادی مجسمه» اثر آقای دڪتر محمدعلی اسلامی ندوشن، ڪه در آن، به «مجسمه‌ی آزادی» آمریڪا طعنه می‌زند ڪه در این ڪشور، آزادی واقعی فقط برای همان مجسمه است و بس؛ ڪه به‌غلط، این ڪشور شعار آزادی سر داد و خود را مجسّمه‌ی آزادی می‌داند.

 

آری، سران شَریر آنان آزادی دارند، آن هم آزادی مطلق و رها؛ ڪه هر ڪاری ڪه دلشان خواست علیه‌ی ملت خود و ملت‌های جهان بڪنند. نمی‌دانم آیا هنوز هم هستند در ایران ڪسانی ڪه آمریڪا را مهد آزادی بدانند و سرمشق جهان و نظام ناجی؟! بگذرم. حرف سَدید را امام خمینی -رهبر ڪبیر انقلاب اسلامی- به «شیطان بزرگ» زدند ڪه: «آمریڪا هیچ غلطی نمی‌تواند بڪند».

۱۴ خرداد ۱۳۹۹

 

یزید هر لباسی را تنها یڪ بار می‌پوشید!

نویسنده: ابراهیم طالبی دارابی دامنه

به نام خدا. در آغازین روزهای نوروز سال ۱۳۹۷ بود ڪه ڪتاب «زندگی سیاسی امام سجاد» نوشتۀ آیت الله عبدالنّبی نمازی امام جمعه‌ی ڪاشان به دستم رسید؛ چاپ دوم آن ۱۳۹۳ از انتشارات محتشم ڪاشان. در ۳۲۸ صفحه. چهارنڪته از ڪتاب می‌نویسم و میان بزرگواران شریف نغمه به اشتراڪ می‌گذارم. به امید شفاعت امام زین‌العابدین، امام عارفین، حضرت سجّاد علیه السّلام:
 
از امام صادق (ع) نقل ڪرده است: اولین چیزی ڪه خداوند متعال آفرید «عقل، قلم، لوح، روح و مشیّت» بوده است.

 

یڪ نڪته جالب این‌ڪه از ڪتاب «التّاج فی اخلاق‌الملوڪ» آورده است: یزید هر لباسی را تنها یڪ بار می‌پوشید!

 

درباره‌ی ابوحمزه ثُمالی شاگرد برجسته‌ی امام سجاد (ع) این نڪته مهم بوده است: «ابوحمزۀ ثمالی رهبری شیعیان ڪوفه را به عهده داشت... تفسیر قرآن، ڪتاب نوادر، ڪتاب زهد، رساله‌ی حقوق امام سجاد (ع) و دعای ابوحمزه از آثار اوست.»

 

از صفحه‌ی ۲۳۸ ڪتاب، این دعای مهم امام سجاد -علیه‌السلام- را می‌آورم: «خدایا به من توفیق ده تا باطل را ناچیز شمارم و آن را خوار سازم، حق را یاری ڪرده و آن را بزرگ دارم.»

۱۵ خرداد ۱۳۹۹


یادآوری: در روز پانزده خرداد، ادب بر من حکم می‌کنم از امام خمینی -رهبر کبیر انقلاب اسلامی- و مردم مبارزی که در قیام ۱۵ خرداد ۴۲ وارد نهضت اسلامی شدند و زمینه‌های انقلاب را با دادن خون پاک، فراهم کردند، یاد کنم و بر روح‌شان درود وافر برسانم. درود.

 

مَتاع‌های هر یڪ از ما

نویسنده: ابراهیم طالبی دارابی دامنه

به نام خدا.  مَتاع‌ در یڪ تعریف رایج‌، ڪالا و اثاثیه‌ای‌ست ڪه از آن تمتُّع (=بهره و سود) بُرده شود. بنابرین؛ هر ڪدام از ما -در اینجا به‌ویژه ایرانی‌ها- از یڪ مَتاعی، جنسی، شیئ‌ای و چیزی خوش‌مان می‌آید. یڪی به تازه‌ترین عطر رسیده از پاریس، یڪی به تازه‌ترین‌های گوشی اپل، یڪی به نوین‌ترین عصا، یڪی به عجیب‌ترین عڪس‌، یڪی به تازه‌ترین سُروده‌ی شعر، یڪی به فلان متاع، یڪی به بهمان ڪالا، یڪی به اشیاء لوڪس و عتیقه و دیگری به یڪ فرمولِ ترڪیب رنگ تازه. و یڪی هم مثل این دوستِ دهه‌ی شصتی من از سورڪ، به اسم «ابراهیم خوددوست» ڪه به داشتنِ ڪُلِڪسیون (=مجموعه، آلبوم) تَمبر ایران، شیفتگی عجیبی داشت؛ حتی مرا هم مدتی به این ڪار فراخوانده بود ڪه به آن وارد شده بودم اما ناتمام رهایش نمودم چون به طبع من سازگاری نداشت.

 

از این میان، یڪ خوی و خصلتِ خوب ایرانی‌ها علاقه‌ی‌شان به ڪتاب است نیز ڪتاب‌خوانی. گاه ڪتابی به دست انسان می‌رسد و یا خریداری می‌ڪند و یا شیرین‌تر این‌ڪه به او اِهداء می‌شود ڪه آدم از وَجد، پَر درمی‌آورد؛ زیرا می‌بیند ڪتاب آنقدر زیبا به‌چاپ رسیده، آنقدر از ڪاغذش بوی قشنگی متصاعد (=بلند) می‌شود و آنقدر محتوای رسا و دانش‌افزا دارد، درمی‌مانَد ڪتاب را بخواند یا با آن زندگی ڪند و بو بڪشد و ڪنارش بنشیند و دست از سرش برندارد. ڪنارِ ڪتاب نشستن هم، مزّه‌ای دارد ڪه مگو و مَپرس.

 

منزل یڪ بزرگواری رفته بودم در مشهد. افتخار می‌ڪرد در خونه‌اش ڪتابخانه دارد با ڪتاب‌های نفیس (=گران‌بهاء، ارزشمند) و به‌روز. حتی با خشنودی و خندان از داشتنِ شاهنامه‌ی فردوسی و سریِ ڪامل لغت‌نامه‌ی مرحوم دهخدا لذت می‌بُرد. و من از این رفتارش ڪیف برده بودم. چراڪه از نظر من، هیچ ڪجای خانه‌ی ڪسی، زیباتر از ڪتابخانه نیست. آن‌هم ڪتابخانه‌ی یڪ ایرانی ڪه قفسه‌های ڪتابش، به‌یقین در خود سال‌ها فرهنگ ادب و دیانت و انسانیت جای داده است و بارِ وزین آن را می‌ڪشد.

 

تا اینجا مقدمه بافتم، شاید هم چانه ڪشیدم! و شاید ورّاجی ڪردم؛ همان پُرچانگی. به‌هرصورت، حرفم این است نمی‌توانستم از ڪتاب‌هایی ڪه سال‌های دور و اخیر و همچنان خوانده و می‌خوانم پرده برندارم. اساساً ڪتاب می‌خوانیم تا بدانیم، بگوییم، بنویسیم، و اگر اهلش بودیم به نیڪی‌های آن عمل و از نڪوهیده‌های آن پرهیز ڪنیم.

 

ازجمله ڪتابی ڪه چندسال پیش بر دلم نشست ڪتاب «آیین و اندیشه» است ڪه بررسی مبانی و دیدگاه‌های مڪتب تفڪیڪ است نوشته‌ی حجت الاسلام سید محمد موسوی ڪه بسیار پربار نوشت. چاپ اول آن ۱۳۸۲ است از انتشارات حڪمت.

 

   

 

استاد محمدرضا حڪیمی در یڪ جای این ڪتاب می‌گوید: «توده‌های متدیّن، به دلیل سائقه‌ی درڪ ایمانی و تلقی نظری خویش، تفڪیڪی هستند. یعنی معارف و اعتقادات خالص را از بیانات دینی می‌جویند.»

 

این را می‌دانیم ڪه حُڪمای اسلامی اتفاق نظر دارند ڪه میان علم -به‌ویژه حڪمت الهی- و قداست، «پیوندی محڪم و استوار» برقرار است. علت قداست دانش‌ها و علوم به دلیل تشبُّه به حق‌تعالی است (ڪه حڪیم مطلق، اوست) زیرا «همه‌ی علوم، در صددِ اظهارِ حقیقتی از حقایق عالَم هستی‌»اند.

 

ملاڪ شرافت علم هم -ڪه در صفحه‌ی ۳۴ ڪتاب آمده است- این است:

فضیلت و شرافت هر علم:
یا به شرافت موضوع آن است؛
یا به شرافت روش آن است؛
یا به شرافت اهمیتِ غایت آن.

 

نڪته: مڪتب تفڪیڪ قائل به جدایی ڪلی میان دین و فلسفه و عرفان نیست، اما «تساوی ڪلی» میان آن را «نفی می‌ڪند». تفڪیڪی‌ها -ازجمله علامه محمدرضا حڪیمی- مخالف عقل و فلسفه هم نیستند، بلڪه به اعتبار پیروی از وحی، از «عقل دفائنی» بهره می‌برند ڪه «اعماق عقل» است؛ به تعبیر آقای حڪیمی «عقلِ اَنواری»؛ ڪه میان آن با «عقلِ ابزاری» فرسنگ‌ها فرق است. بگذرم.

۱۶ خرداد ۱۳۹۹

 

نظر سیدعلی‌اصغر:

سلام 

کتاب هواپیمایی است که دانشمندان را به خانه می آورد.

پذیرایی تفاوت می کند! 

صاحب کتاب مهمان کتاب می شود.

چشمه اندیشه با خواندن کتاب جاری می شود و از کتابخوان پذیرایی می کند.

دردبزرگ روزگاربرای انسان ها نخواندن است.

 

پاسخ:

 

سلام. پنج جمله نوشتی درباره‌ی کتاب، یکی از دیگری زیباتر و منطقی‌تر. شاید به علت این‌که بر طبع من نشست، پنج‌بار خواندم. ممنونم. آن را به عنوان یک متن رسا برای استفاده‌ام، برگزیدم و در بایگانی‌ام گذاشتم. بهتر می‌بینم اگر اعضا -البته به‌احتمال- به این پیام شما، ژرف ننگریستند، حالا بار دیگر ژرف بنگرند.

 

پاسخ:

 

سلام جناب آقارضا ادبی. از شما محقق و نویسنده‌ی پویا که این دانستنی‌ها را به‌جا و چکیده به من عرضه کردید، بسیارممنونم. مفید و جالب بود. بر دانشم افزودی. ممکن است از ایشان (حجت الاسلام سید محمد موسوی) مقالات دیگری هم خوانده‌باشم و اما چون نمی‌شناختم دقت نکردم. بحث مرا تکمیل‌تر فرمودی. به پدر فیلسوف‌تان سلام این دوست را برسان.

 

هشت نڪته در پیام اوباما

 

نویسنده: ابراهیم طالبی دارابی دامنه

 

به نام خدا. ڪاش انگلیسی و ترجمه بلد بودم و پیام «باراڪ اوباما» را خودم با احاطه بر متنِ اصلی، برگردان می‌ڪردم تا ببینم حرفش چیست. گرچه به یڪی از ترجمه‌ها (منبع) دسترسی پیدا ڪردم، اما معمولاً ترجمه‌ها به‌درستی و رسا، به فارسی برگردان نمی‌شوند. فرض را بر این می‌گذارم این برگردان، درست، همان است ڪه اوباما به مردم معترض آمریڪا گفته است. به گمان من -با پرهیز از این‌ڪه او ڪیست و در زمانِ زِمام‌داری و صدارتش بر آمریڪا چه رفتارهایی با ایران و جهان ڪرد- هشت نڪته در پیامش نهفته است ڪه دست‌ڪم در فضای نظری می‌تواند جنبه‌هایی برای مطالعات و مطالبات بیافریند.

 

۱. اعتراضات را «فرصت» تفسیر ڪرده، نه «شورش» و گفته این می‌تواند برای «جامعه و حتی ڪشور» استفاده شود تا «بالاخره تاثیری داشته باشیم.» یعنی با این فعلِ جمعِ «داشته باشیم» خود را نیز، داخل اعتراضات قرار داد نه مانند برخی‌ها ! بیرونِ گود.

 

۲. از اعتراضات به عنوان «تغییر ذهنیتِ در حالِ انجام» تعبیر ڪرد ڪه از طریق آن «یڪ آگاهی بسیاربزرگ به وجود آمده» و با این رویڪرد، باز خود را با معترضان جمع می‌بندد و می‌گوید: «تا ما متوجه شویم ڪه می‌توانیم بهتر از این عمل ڪنیم.»

 

۳. او رسماً می‌گوید «تظاهرڪنندگان ڪنونی» در حال ارائه‌ڪردن «یڪ تابلوی نقاشی از آمریڪا» هستند ڪه «حضور جوانان» و «انگیزه‌هایشان می‌تواند الهام‌بخش تغییرات عمیق‌تری باشد.»

 

۴. جالب این‌ڪه از درون اعتراضات به بیرون آن هشدار می‌دهد یعنی به «همه‌ی فرمانداران ایالت‌های ڪشور» ڪه از آنان می‌خواهد تا «سیاست‌های استفاده از زور را با اعضای جوامع خود بازبینی ڪنند.» بازبینی سیاست زور، نیاز امروزی بشیریت است ڪه گویا بر اوباما نیز روشن گردیده است.

 

۵. او همچنین از «تمامی مردم» درخواست ڪرد «ڪه با یڪدیگر همڪاری داشته باشند» ڪه چه شود؟ هدف را معین می‌ڪند: تا «آمریڪا را تغییر دهند» زیرا معتقد است «ڪشور» با «ارزش‌هایش مطابقت» ندارد. در واقع با این سخن، بر نقدِ جدّی ملل آزاده‌ی جهان بر رفتارهای ڪریه و قُلدورمآب آمریڪا صحّه گذاشته شد.

 

۶. در نگاه اوباما «اعتراضات ڪافی نیستند» چرا؟ چون آنچه به نظر او مهمتر است «حضور پرشور» مردم در «انتخابات آینده» است. یعنی پیوند خیابان با صندوق آراء. نماد دموڪراسی‌های واقعی این است، هم خیابان و هم صندوق رأی باید برای مردم آزاد باشد. و امروزه ڪه سران شریر آمریڪا به سرڪوب مردم در خیابان‌ها مشغول‌اند ازین‌رو اوباما این دو مسأله را به هم مرتبط ڪرد.

 

۷. اوباما «رأی‌دادن در مقابل اعتراض» یا «مشارڪت در ازای نافرمانی مدنی» را نادرست می‌داند و معتقد است در چنین رویڪردی اوضاع ڪشور «در این مسیر یا در آن مسیر پیش نمی‌رود بلڪه باید هر دو با هم باشند.» دلیلش روشن است. اعتراض با رأی‌دادن پیوند دارد. وگرنه اعتراضاتی «ڪور» می‌شود و هرج‌ومرج.

 

۸. و او حرف اصلی‌اش در آخر پیام می‌زند و آن این است: «به منظور تغییر واقعی، باید روی مشڪل متمرڪز شد و افرادِ در قدرت نباید آسوده باشند.» دوباره خود را با معترضان جمع می‌بندد و این هدف را برملا می‌ڪند: «باید تغییر را به راه‌حل‌ها و قوانین عملی ڪه قابل اجرا هستند و نظارت روی اجرای آنها باشد، تبدیل ڪنیم.»

 

نڪته: با این متنم خواستم، هم رسانده باشم با نگاه خودِ آمریڪایی‌ها -آن هم اوباما ڪه هم در صدارت بود و هم خود یڪ سیاه‌پوست است- به آنچه در آمریڪا می‌گذرد، واقعی‌تر می‌توان از خبر به اطلاعات سیر ڪرد.

 

و هم گفته باشم این‌ڪه اوباما معتقد است نباید گذاشت «افرادِِ در قدرت» در آسودگی باشند، اصلی فراگیر است. در ادبیات سیاسی شیعه، امام علی (ع) به مردم -به این مضمون- می‌فرمودند با چشمانِ ناظرتان ڪجی‌های قدرت را راست ڪنید.

 

۱۷ خرداد ۱۳۹۹

 

نظر دکتر شیخ باقر طالبی درباره‌ی متن بالا:

 

سلام. توجه نسبتا واقع بینانه و بدور از ارزشداوری شما را بسیار پسندیدم. این نوع نگاه در شما نوید بخش طرحی نو در توجه غیر ایدئولوژیک به مسایل جوامع مختلف است. البته در لابلای تحلیل تان نکته ای  را تکرار کرده اید مبنی بر اینکه اوباما  " خود را با معترضان جمع می بندد"  که ممکن است دو معنا را بخواهید برسانید : اینکه اوباما و هم حزبی هایش یعنی دمکراتها در حال موج سواری از اعتراض مردم هستند .دوم اینکه اوباما به دلیل سیاه پوست بودن خود را در جمع معترضین معرفی میکند. به هر حال اوباما یعنی " او با ما " است. !!

 

در مجموع  توجه شما به سخنان اوباما با روشی نو و واقع بینانه در میان آشوب رسانه ای در ایران ، قابل توجه و تقدیر است. از تو البته همینگونه انتظار میرود. اما نکته درست شما در باره نارسایی ترجمه ها در ایران به خصوص در سطح ژورنالیستی و رسانه ای باز بخشی دیگر از نگاه واقع بینانه و محققانه شماست. خود بارها متنهای اصلی و فیلم ها و صوت های اصلی به زبان انگلیسی را خواندم و دیدم و شنیدم و در مواردی به ترجمه ها مراجعه کردم که باید بگویم افتضاح بود . سپاس از این تحلیل نو و واقع بینانه تان.

 

هفت سوتیتر به هفت تیتر

نویسنده: ابراهیم طالبی دارابی دامنه

به نام خدا. نمی‌دانم برای این هفت تیتر (=عنوان) روزنامه‌ی «ستاره‌ی صبح» (چاپ ۱۷ خرداد ۱۳۹۹) جریده‌ی جناح چپ به مدیریت آقای علی صالح‌آبادی -نماینده‌ی مشهور مشهد در مجلس سوم- چه خواهی نوشت. من اول خواستم روی یڪی از تیترها، یعنی تخریب خانه‌ی مرحوم پرویز مشڪاتیان -آهنگساز و استاد سنتور ایران- نڪته‌ای بگویم، اما گویا برای هر هفت‌تا، یڪ سوتیتر (=زیرِ تیتر، خلاصه‌تیتر) بنویسم جا داشته باشد. پس بسم‌الله:

 

 

۱. برای مشڪاتیان: ما (منظور از «ما» در اینجا رفقاست) در سفر و حضَر، وقتِ خود را با صدای آقایان: شهرام ناظری، محمدرضا شجریان و علیرضا افتخاری به سر می‌ڪردیم. پس؛  نمی‌توانیم به این تخریب حسرت نبریم زیرا در آن صداها، با آهنگ‌های مشڪاتیان روح خود را مشّاطه (=شانه) می‌ڪردیم و ارتفاع می‌گرفتیم. اگر گذرتان در آینده‌ها، به نیشابور ایران افتاد، خانه‌اش ڪه هیچ، چون ویران شد؛ اما دست‌ڪم ڪنار مقبره‌ی عطّار، بر سرِ قبر مرحوم پرویز مشڪاتیان حضوری بزنید و حمد و فاتحه‌ای نثار ڪنید.

 

۲. برای سود حساب‌های قوه قضائیه: آن نماینده‌ی مجلس دهم -ڪه زمانی شیخ بود یا شیخی خوانده بود- وقتی از حدود شصت حسابِ بانڪی عصر آقای شیخ صادق لاریجانی پرده برداشته بود، اصلاً حدس نمی‌زد روزی آقای سید ابراهیم رئیسی، سر می‌رسد و عصرِ سلطه‌ی آن حساب‌ها به سر می‌شود و جوری دیگر می‌گردد؛ حرف جیمِ «جور» به‌فتح نیست، به‌ضمّ است.

 

۳. برای خط فقر: سیاست‌های لیبرالی تعدیل اقتصادی عصر مرحوم رفسنجانی -ڪه رهبری در پایان دولت او و آغاز عصر آقای سید محمد خاتمی فرموده بود هیچ ڪس برای من هاشمی نمی‌شود و هاشمی هم بعدها بر زبان آورده بود عشق من آقای خامنه‌ای‌ست- خشتِ ڪجی بود ڪه بنا را تا ثریا ڪج می‌برَد؛ مگر آن‌ڪه بنای نظام بر رشد و توسعه باهم شود و خدمت عمیق به فرودستان.

 

۴. برای امامِ تحول: راستی هیچ می‌دانید ڪه چرا رهبری از «تحول»، جناح چپ از «اصلاح»، جناح راست از «تحفُّظ» و افرادِ ڪارگزار مرحوم رفسنجانی از «اعتدال» و برخی هم از «تغییر» نام می‌برند؟ من البته سیاسی‌میاسی بلد نیستم. فقط حرفم این است: «بازسازی».

 

۵. برای جشنواره‌ی ڪن: منتظرم ۲ تا ۶ تیر فرابرسد ببینم آقای «سمیر گوسمی» فرانسوی در فیلم «ابراهیم» چه آورده است. گویا از ایران هیچ فیلمی برای ڪن انتخاب نشد!

یادآوری: «ڪَن» نام شهری‌ست در جنوب فرانسه از توابع بزرگ‌شهرِ «نیس».

 

۶. برای تبادل آزادی زندانی: اساساً رهایی از بند و حبس و حصر، درڪ بزرگی از نعمت آزادی است ڪه خدا به انسان و جُنبندگان ارزانی داشته است و حرف‌زدن با دشمن، همراه با حفظ چارچوب، برای استخلاص و یا منافع ملی، نه خلاف شرع است و نه خلاف سنت نبوی (ص) و نه مُباین مَبانی منطقی.

 

نوشته‌ی علی صالح‌آبادی

 

۷. برای سرمقاله مدیر مسئول: او گفته اگر از زندانیان سیاسی رژیم پهلوی بپرسند چرا با رژیم شاه مبارزه می‌ڪردند معلوم می‌شود ریشه‌های فقر ڪنونی چیست. من برای این بند، عڪسی از ڪتاب او در بالا گذاشتم ڪه خود از زندانیان سیاسی قبل از انقلاب بود. شاید در «تبعید روزها» ریشه‌ها آمده باشد. من ڪه درس «ریشه‌های انقلاب اسلامی» را در دانشگاه تهران با مرحوم آیت‌الله عباسعلی عمید زنجانی گذراندم، در داخل ڪلاس مختلط، طعنه‌های دخترخانم‌هایی را می‌شنیدم ڪه به پچ‌پچ، به عمید می‌گفتند: برای ما از ریشه‌ها نگو، از شاخه‌های انقلاب بگو. بگذرم. دیگه بلد نیستم! چون باید از برگ‌های انقلاب هم گفت. بس است، نیمچه علم‌ام قد نمی‌دهد!

۱۸ خرداد ۱۳۹۹

 

پاسخ:
 

مدرسه‌ی فکرت جای «ایثار» است، نه «استیثار» و اضافه‌کار! ادویه‌ی «کاری» بود این. بگذرم.

 

پاسخ:

چکیده نشان می‌دهد، چون رویکرد انتقادی بر روش تحقیق این تز، حاکم است، می‌پسندم. از لفظ «سیّاره‌ای» برای معنویت‌گرایی به معنای ژرف آن چیزی متوجه نشدم، اما احتمال می‌دهم شاید منظورتان از استخدام این واژه، سَیلان‌بودن باشد تا گستره‌ی جغرافیایی. هرچه هست، می‌تواند یک کتاب خواندنی برای مطالعه‌ام باشد.

 

پاسخ:

یعنی شما که یادم است سال‌های متمادی -شاید ۳۰۰ بار- صبح جمعه را با جمع دوستان طلبه‌ات، به نوبت ندبه برقرار کردید در خانه‌ها، کاری تکراری کردید!؟ نه. به نظر من یادکردها، تکرار نیست، هربار فهم نوین است؛ چونان که خواندن متن‌های مقدس، تکرار نیست، هر دفعه فرورفتن در اعماق معارف است و برداشت از کشتزار آن. بنابراین، با پیشنهادتان بگذار مخالف باشم.

 

پاسخ:

سلام آقا سید میثم. چشم. ممنونم. آقا سید محمدرسول تو، هنوز هم مانند دو «گت‌بَوا»ی خود خوش‌عکس‌ و زیبا و فریبا است؟ ببوسش از سوی من؛ البته با ضوابط بهداشت خاصّ این‌دوره و زمانه. یعنی بوس را بفرس به سوی او، نه بوس بدی بر رخ او.

 

پاسخ:

سلام جناب آشیخ احمدی. بله؛ از آنچه در سواحل نوار خزر می‌گذرد، کمابیش باخبرم. دسترسی به ساحل البته انتفاع اقتصادی هم دارد. اگر بابل و آمل جغرافیای‌شان متصل بود به دریا، شاید به‌علت زیرکی و تقلّای اقتصادی که دارند، صادرات و صنعت دریا رونق بیشتری می‌گرفت در خطه‌ی شمال. اما دهنه‌ی سرزمینی این دو شهر زرنگ، به دریا بسته است. سپاس از بیان واقعیات و آسیب‌ها و دیدگاه رُک شما، که گاه به نظرم اثرات آسیب، از آمیب (=حیوان آب‌زی تک‌سلولی) بدتر است؛ که گوارش را مخفیانه مورد هدف قرار می‌دهد.

 

پاسخ:

اساساً هر متن و مطلب درباره‌ی بانو حضرت خدیجه و حضرت حمزه سیدالشهداء -سلام الله علیها- باشد با اشتیاق کامل می‌خوانم، چون به این دو انسان والا عشق می‌ورزم. شما دقت داشتید و این رثاییه را رسا نوشتید و نیز مستند و قابل اتکال. ثواب آن نثار روح والدین شما هم باشد. بهره رساندید.

 

یک پیشنهاد هم داشتم که خیلی‌وقت است ذهن مرا احاطه کرده و آن این است یک همتی شود شاگردان مرحوم آیت‌الله آقا دارابکلایی رضوان‌الله علیه نکته‌های اخلاقی و پندها و جملات ایشان را جمع‌آوری و به فراخور از آن تک‌جمله و نصایح در فضای مجازی استفاده شود. به نظرم پسندیده و مطلوب است.


پاسخ:

جناب آقای ... سلام. یادآوری شورمندانه‌ای بود. نمی‌دانستم سالروز اندهبار زنده‌یاد نادر ابراهیمی است. جالب نوشتی از او. من کودکی‌ام را تا لحد با خود حمل می‌کنم. کودکی هر کس ساخته‌ی مادر است؛ نیز پدر. باید هم آن را تا دَم احتضار، حاضر داشت.

 

پاسخ:

مستندسازی مفیدی بود؛ نیز برای من جالب. نمی‌دانستم. ممنونم. به‌هرحال، به آمل نمی‌آد تا گردنه‌ی امام‌زاده هاشم مال اون باشد و لب دریا نه!

 

پاسخ:

من هندسه‌ام خوب بود، اما حساب، نه! دیکته هم کم پیش می‌آمد که بیست نگیرم! ازین‌رو؛ به قول لئو اشتراوس، بین‌السطور نوشته‌هایم را می‌گذارم برای خوانندگان و احیاناً کامنت‌گذاران. و شما هم ریاضی را چون از «کنعانی» آموختی، بهتر حساب بلدی.

 

پاسخ:

سلام. زیاد در سرِ کلاس تدریس تو نشستم. زندگی من با درس‌آموزی‌ها از کتاب‌ها، رفقا، روحانیان وارسته و چند انسان اُسوه از جمله مرحوم دکتر علی شریعتی و شهید مطهری رقم خورده و مرا به دهه‌ی ششم زندگی‌ام نزدیک کرده.

 

پاسخ:

نه؛ نه؛ من آرام می‌رم مشهد و آرام برمی‌گردم. آن‌هم سالی سه‌بار. یک بارش هم با رفقاست. مراقبیم! مانند آقای دکتر عبدالکریم سروش واجار (=آشکار) نمی‌کنیم.  او از اقدیسه‌ی تهران پایگاه‌اش را کوچ داده بود به مشهد و همه را به قول «ارسطو»ی پایتخت، حساس! کرده بود. سروش سیاست‌ورزی بلد نبود. اندیشمندی می‌کرد اما ناوارد بود. مشهد بلکه خراسان پایگاه ادب ایران بود، ولی اینک تسخیر شد! تسخیر کسانی که... دیگه سیاسی‌میاسی بلد نیستم! بگذرم اما در زیر یک پست ویژه می‌نویسم:

 

دنباله‌ی پاسخ:

 

وقتی به نقشه‌ی سیاسی مازندران نگاه می‌کنم، دلم برای آمل و بابل کباب است! حالا سیمرغ و قائم‌شهر و سوادکوه به کنار، متعجبم چرا آمل و بابل تا امروز صبوری ورزیدن از این‌که ساحل دریا ندارند و برای تصاحب آن هم خیز برنداشتند. واقعاً بُردبارند. بُردبار هم یعنی برنده‌ی بارِ سنگین. ملت «صبّار و شکور ایران» باید صبر از این بلاد یاد بگیرد. کم مانده سرخ‌رود میان محمودآباد و فریدون‌کنار، اعلان فرمانداری کند. یاد هتل آپارتمان «دریا و دُرنا»ی سرخ‌رود افتادم! بگذرم.

 

ڪنه و ڪندو و ڪُلُنی

 

نویسنده: ابراهیم طالبی دارابی دامنه

 

به نام خدا. چاره‌ای نیست؛ ڪنه به ڪندو در یڪ ڪُلُنی (=قرارگاه، آلونڪ) نفوذ می‌ڪند. علت حضور موذیانه‌ی ڪنه در ڪندو ممڪن است از دیدِ ڪارشناسان فن، عَدیده باشد و من نمی‌دانم، اما از دو تا علت خبر دارم: یڪی غارت عسل، یڪی تجارت مَلِڪه. (منبع)

 

خُب فرض ڪنیم یڪ حڪومت محلی یا ملی هم، مثلاً در ایالت آسام بین برمه و بنگلادش، یا سورینام در شمال قاره‌ی آمریڪای جنوبی، یڪ ڪُلُنی باشد و پر از ڪندو. همین‌ڪه ڪُلُنی شد و ڪندو -و به تعبیر معلم انقلاب مرحوم دڪتر علی شریعتی از نهضت به نهاد تبدیل شد- حتی اگر به خاطر همین دو علت، یعنی غارت عسل و تجارت مَلِڪه هم باشد، ڪنه وارد ڪندو می‌شود؛ چون، هم غارت شهد و عسل، شیرین است و هم شیرینیِ فروش ملڪه، لذیذ.

 

مهم اما این است آیا زنبورها نظاره‌گر می‌شوند و غارت عسل را تحمل می‌ڪنند؟ ملڪه‌ی آنان -ڪه نقش پادشاهی و فرماندهی را بر عهده دارد- آیا به ڪنه و ڪنه‌ها فُرجه و مهلت می‌دهد و واڪنش نشان نمی‌دهد؟ قانون غریزه و مقاومت قَسری، بر زنبوران حڪم می‌ڪند ڪنه‌های غارتگر و انگل را نیش بزنند و از ڪُلُنی و ڪندو محو و حذف ڪنند. و می‌ڪنند. اگر نڪنند ڪنه تاروپودشان را نابود می‌ڪند. و اگر نڪنند زنبوردار به مدد آنان می‌رود. ڪنه اگر نابود نشود، ڪندو و ڪُلُنی و زنبوران باهم زیان می‌بینند و  می‌شوند کندویی بی‌عسل و بی‌باروبَر!

 

دیروز «اڪبر طبری» -همه‌ڪاره‌ی آقای شیخ صادق لاریجانی و شاید هم شخص قدَر قوه قضائیه (معاون مالی مرحوم آیت‌الله شاهرودی و سپس معاون اجرایی حوزه‌ی ریاست عصر آقای شیخ صادق لاریجانی) با اراده‌ی راسخ آقای سید ابراهیم رئیسی، به عنوان متهمی ڪه به تشبیه، ڪاری شبیه ڪنه برای ڪندو و ڪُلُنی می‌ڪرد، به پای محاڪمه و دفاعیه رفت. بگذرم.

 

آیا غارت و تجارت رخت برمی‌بندد از این ڪندو و ڪُلُنی؟ هنوز نمی‌توان حدس زد. چون من از زنبورهای شجاع ڪندو بی‌خبرم، ڪه چگونه از شهد و عسل و حتی زهر خود به دفاع و حراست می‌پردازند. همان زنبور (=نحل به لفظ وحیانی قرآن) ڪه هم عسل آن مصفّاست و هم زهرش ناجی و شفا؛ ڪه قطره‌های آن را آلمان از ایران می‌خرَد. یا شاید هم به غارت می‌برَد.

 

نڪته: انسان، خرَد دارد و بِخردانه ڪار می‌ڪند. نمی‌ڪند؟

 

۱۹ خرداد ۱۳۹۹

 

پاسخ:

 

سلام. گزاره‌های فوقانی در مغز نشست، جملات تحتانی بر فَحص.

 

پاسخ:

 

گفتی «شهر درهم‌پیچیده» هستی، مرا یاد آگوستین قرون وسطی انداختی، یک متألّه صاحب سبک کلیسا که کتابی دارد به اسم «شهر خدا». او معتقد بود: ایمان بیاور، تا بفهمی. بر عکس کسانی که می‌گویند: بفهم، تا ایمان بیاوری. بگذرم.

 

 

تصویری از مرحوم خلیل‌الله خلیلی مشهور به «استاد خلیلی»

 

 

 

کمی درباره‌ی خلیل‌الله خلیلی

 

نویسنده: ابراهیم طالبی دارابی دامنه

 

به نام خدا. امروز مانده‌بودم از میان سه موضوع -ڪه در ذهن چرخش داشت- ڪدامین را برای ستون روزانه‌ام در مدرسه‌ی فڪرت بنویسم. سه موضوع این بود: ۱. دعاهای مُنشاء و مأثور، ۲. آیا ایرانی‌ها هم نژادپرست‌اند؟ ۳. تبارشناسی باند اڪبر طبری.

 

اما پیش از نوشتن یڪی از این سه سوژه، مشغول مطالعه‌ی رباعی‌های مرحوم خلیل‌الله خلیلی شاعر معاصر افغان بودم. و همین، ذهنم را از آن سه موضوع انصراف داد. وی ڪه در سال ۱۳۶۶ هجری خورشیدی در پاڪستان درگذشت، دارای «۶۲ اثر منظوم و منثور در عرصه‌های مختلف هنر، ادب، سیاست، فلسفه و عرفان» است.

 

من سه رباعی از چندین رباعی وی را زینت ستون روزانه‌ی امروزم می‌ڪنم تا دست‌ڪم گفته‌باشم هرگونه نژادپرستی، نژادگرایی و آپارتایدهای متنوع، نادرست است و با روح اسلام، انسانیت و معنویت ناسازگار است.

 

بارها دیده‌ام ڪه در میان ایرانی‌ها هم، نوعی خفیف و حتی شاید بعضاً شدید، از نژادپرستی و نژادگرایی و تفاخر جاهلی وجود دارد. خصوصاً علیه‌ی نژاد عرب و قوم افغان؛ به‌ویژه از سوی ڪسانی ڪه دم از باستان‌گرایی ایرانی می‌زنند. حال آن‌ڪه قرآن در آیه‌ی ۱۳ سوره‌ی حُجرات، تمام امتیازات نژادی و جنسی و «تبعیض‌هاى نژادى، حزبى، قومى، قبیله‌اى، اقلیمى، اقتصادى، فڪرى، فرهنگى، اجتماعى و نظامى را مردود» و لغو و به جای آن، «تقوا» را ملاڪِ ڪرامتِ انسان ڪرد.

 

سه نمونه از رباعی‌های روشنگرانه و رسای «استاد خلیلی» شاعر پرآوازه‌ی فارسی‌گوی افغان -ڪه آنقدر گویا و روان است- نیازی به شرح ندارد.

 

با خلق نڪو بِزی ڪه زیور این است

در آینه‌ی جمال، جوهر این است

آن قطره‌ی اشڪی ڪه بریزد بر خاڪ

بردار ڪه گنج لَعل و گوهر این است

(رباعی ۷)

 

چه باشد زندگانی را بهایی

فسرده از نَمی، خشڪ از هوایی

ز مَطبخ سالها تا مُستراحیم

مگر این زندگی یابد بقایی

(رباعی ۵۳)

 

سرمایه‌ی عیش، صحبت یاران است

دشواری مرگ، دوری ایشان است

چون در دل خاڪ نیز یاران جمعند

پس زندگی و مرگ به ما یڪسان است

(رباعی ۴)

 

یادآوری ڪنم: دعاهای مُنشا، دعاهایی‌ست ڪه از ذهن و فڪر و زبان و نهاد و درون و قلبِ هر یڪ از آدمیان و مؤمنان به سوی خداوند منّان برمی‌خیزد و زمزمه می‌شود. اما دعاها و زیارات مأثوره از ناحیه‌ی معصومین -علیهم السلام- سینه‌به‌سینه به ما رسیده مانند: دعای ڪمیل، دعای صباح، زیارت امین‌الله، زیارت جامعه ڪبیره.

 

۲۰ خرداد ۱۳۹۹

 

پاسخ:

 

سلام آقای... خیلی بهتر از من نوشتی. متنی به این متانت این را می‌رساند که آن دوره که کتاب می‌خواندی در تو اثر کرد. این درخشندگی در نوشتن و حتی توان تحلیل محصول همان کتاب‌خواندن‌هاست. کتاب انسان را زنده می‌دارد، بی‌کتاب، انسان، میّت است و به قول آقای شیخ محسن قرائتی فقط هوا داخل ریه‌اش می‌رود. از مقدماتی که نوشتی بهره بردم. قوی نوشتی. فقط وارد احساس نشو در بررسی‌ها.

 

 

حرم تا حرم

نویسنده: ابراهیم طالبی دارابی دامنه

پس از مدت‌ها چشم‌انتظاری، ستاد سلامت کشور صحن‌های روبازِ حرم‌های مطهر امام رضا (ع) و حضرت معصومه (س) را به روی زائرین گشوده بود. همین اجازه، موجب شد عزم زیارت کنم. کردم. به رسم ادب، ابتدا به زیارت حرم حضرت معصومه (س) شتافته و سپس در شب بعد رهسپار مشهد شدم.

 

جمعه‌شب ۲۲ خرداد ۱۳۹۹، جاده‌ی ۹۳۳ کیلومتری حرم تا حرم (قم. گرمسار. مشهد) را با سرعت مجاز ۱۱۰ کیلومتر، به‌آرامی و شوقِ زیارت راندم و با ۱۰ ساعت طی مسیر، به مشهد رسیدم. مسیر، با کمی آهنگ و کمی هم روی موج رادیو «زیارت» فضای داخلی مَرکب را دلنواز می‌ساخت؛ خصوصاً هنگامی‌که هرچه به سمت شرق می‌راندم، هم سرخی فلق بازتر می‌شد و هم رایحه‌ی حرم بر مشام روح حس می‌شد. کسانی که تجربه‌ی زیارت مشهد مقدس را دارند، می‌دانند که هرچه به حرم نزدیک‌تر می‌شوند؛ گویی بی‌قرارتر می‌گردند.

 

پس از استقرار در هتل و کمی استراحت، پایم به سنگ‌های آفتاب‌خورده‌ی صحن کوثر در بست نواب مماس شد و دلم به دیدن ایوان صحن آزادی حرم مُساو، و نیز آنگاه قلبم به ایوان‌های صحن جمهوری و صحن انقلاب و پنجره‌ی مُشبّک و معطّر فولاد مُجاب.

 

این‌که برای حفظ سلامتی انسان، رواق‌ها و مکان‌های مسقّف حرم به روی زائر مسدود بود رضایت می‌دادی که ادب را از داخل صحن‌ها به سمت مَضجع شریف اَدا نمایی. تمام صحن‌های روباز، گویی شده بود مَضجع و ضریحی که همواره دوست داشتی در چندقدمی آن زمزمه کنی و زیارت؛ اما این بار گرداگرد تمام حرم می‌گردیدی که طوافی عظیم بود و دایره‌ای گسترده.

 

مردم مؤمن و خادمین مهربان حرم را تحسین می‌کردم که چقدر محبت به هم داشته و چه عالی چارچوب بهداشت را رعایت می‌کرده و لحظه‌به‌لحظه محیط حرم را ضدعفونی می‌نموده و با نهایت ادب و محبت، به زئران ماسک هدیه می‌کرده و بر دستان آنان، اسپری ضدعفونی می‌پاشیدند.

 

چه تجربه و احوالاتی قشنگ درین زیارت رضوی نصیبم شد که این زیارت را از هر زیارت دیگرم در سال‌های متوالی پیشین، متمایز، ویژه، خاطره‌انگیز و اندیشناک‌تر ساخت.

 

و چه مردمان دلدار و مهربانی را در صحن و سرای حرم، با مردُمک چشمانم مرور کردم و بر عشق ناب‌شان به حضرت رضا (ع) و سادگی رفتارشان در طوا زیارت، درود فرستادم و در هر مرحله از زیارت در حرم، برای همه‌ی شیفتگان اهل بیت (ع) که دلشان زیارت می‌خواست اما به هر علت و مانعی نتوانستند به حرم مشرّف شوند، به‌نیابت زیارت نمودم.

 

به سُروده‌ی مرحوم قیصر امین‌پور در باره‌ی امام رضا (ع):

چشمه‌های خروشان تو را می‌شناسند
موج‌های پریشان تو را می‌شناسند
پرسش تشنگی را تو آبی، جوابی
ریگ‌های بیابان تو را می‌شناسند
نام تو رخصتِ رویش است و طراوت
زین سبب برگ و باران تو را می‌شناسند

۲۸ خرداد ۱۳۹۹

 

سخن پیشوای صادق

در سالروز شهادت امام جعفر صادق -علیه‌السلام- یک سخن از آن پیشوای صادق (ع) ارائه می‌کنم:

مؤمن جز به سه خصلت نیک نشود:
فهم عمیق در دین،
اندازه‌دارى نیکو در زندگانى،
و بردبارى بر ناگوارى.‏

 

ظلم و تظلُّم

 

نویسنده: ابراهیم طالبی دارابی دامنه

 

به نام خدا. میان ظلم (=بیدادگری) و تظلُّم (=دادخواهی) رابطه است. یعنی فرد مظلوم باید جایی را داشته باشد ڪه بتواند دادِ خود را از ظالم بستاند. مرڪز تظلُّم و فریادخواهی، دستگاه قضای آن جامعه‌ است ڪه اساساً با هدف ایجاد نظم و عدل، برای فریادرسی و داوری ایجاد می‌شود. بر اساس نظریه‌ی تفڪیڪ قوای مونتسڪیو، دستگاه قضا باید یڪ قوه از از سه قوه‌ی مستقل محسوب شود؛ اما ڪمتر ڪشوری در جهان ڪنونی از قوه‌ی قضائیه‌ی مستقلی برخوردار است. زیرا قدرت و اقتدار این قوه را فقط برای به محاڪمه‌ڪشاندنِ مردم بی‌پناه و بی‌دفاع قرار داده‌اند تا بر آنان تسلط داشته باشند، اما در برابر حاڪمان و قدرتمندان و ثروتمندانِ حڪومتی -ڪه اغلب دست به هر ڪار دلبخواه می‌زنند- یا خنثی هستند، یا بده‌وبستان دارند، یا تسلیم‌اند و یا با درصد بالا، قائل به تبعیض و امتیازطلبی.

 

چندی پیش حجت‌الاسلام غلامحسین محسنی اژه‌ای معاون اول قوه قضائیه در باره‌ی «اڪبر طبری» گفت:

 

«برای بسیاری از معاونین عالی قوه، رییس پیشین و حتی من احراز نشد ڪه ایشان متخلّف است وگرنه حتما اقدامی می‌ڪردیم.»

 

اگر سخن آقای اژه‌ای نسبت به «اڪبر طبری» همین است ڪه از منابع رسمی نقل ڪرده‌ام، بر آن چند یادآوری لازم است:

 

۱. مگر آن روز یعنی سال ۱۳۹۱ آقای ستّار بهشتی -گچ‌ڪار ڪم‌سوادی ڪه وبلاگ‌نویسی می‌ڪرد- به حڪم قضایی دستگیر شد و پس از مدتی در بازداشتگاه درگذشت، برای شما از پیش، تخلّف او احراز شده بود؟! یا نه چون آن فرد یڪ ڪارگر ضعیفی بود، قوه قضائیه در برابرش شجاع بود؟

 

۲. مگر متخلّف‌بودنِ «اڪبر طبری» می‌بایست بر شما و ریاست وقتِ قوه‌ی قضائیه، مُحرز (=آشڪار) شود تا دستگیر و بازجویی و محاڪمه گردد؟! یا نه، وقتی دیگران ازجمله همفڪرتان آقای علیرضا زاڪانی خیلی پیش‌تر پرده از راز فسادهای وی برداشته بود، باید طبق قانون «اڪبر طبری» را تحویل مقامات دادگاه می‌دادید. اما رئیس پیشین قوه‌ی قضائیه آقای حجت‌الاسلام شیخ صادق لاریجانی با تمام قوا از طبری دفاع می‌ڪرد و در برابر چشم ناظر رڪن چهارم دموڪراسی می‌ایستاد و سخنان خاص بر زبان می‌راند.

 

۳. گیریم ڪه راست می‌گویی. آیا تخلف آن شصت‌وچند حساب بانڪی هم بر شما -ڪه سال‌هاست پشت میز قدرت قضائیه چسبیده‌اید- احراز نشده بود؟! تا این‌ڪه آقای سید ابراهیم رئیسی رسید و آن حساب‌های عصر آقای شیخ صادق لاریجانی را به سه حساب بانڪی آن‌هم با قید دو امضاء‌بودن ڪاهش داد.

 

۴. هر یڪ از ما ممڪن است بارها طی سال‌ها پای منبرهای روحانیان وارسته و آگاه شنیده باشیم ڪه فردی از امام علی (ع) شڪایت ڪرد و آن حضرت بدون هیچ تبعیض و امتیازی نزد قاضیِ منصوبِ خود حاضر شد تا رأی قاضی صادر شود. آیا این واقعیات و حقائق عصر علوی را می‌توان باز نیز روی منبرها از روحانیان وارسته و آگاه شنید؟! یا نه، آنان هم شرم دارند با این وضع فسادی ڪه حتی در حوزه‌ی ریاست قوه‌ی قضائیه لانه ڪرده‌ نقلی از سیره‌ی نبوی و علوی بڪنند.

 

۵. با این وضعی ڪه به وجود آورده‌اید چگونه می‌شود جوان پویا و جویا را قانع ڪرد و قبولاند ڪه شهید دین و وطن حاج قاسم سلیمانی با تمام «ایثار» و اخلاص برای دفن تفڪر اسلام داعشی و نجات جان بی‌پناهان و زنان و بیچارگان جهان اسلام از دست ستمگران خون‌ریز، حتی فرصتِ یڪ خوابِ راحت نداشت؛ اما همین «اڪبر طبری» در بیخ گوش آقای شیخ صادق لاریجانی با تمام «استیثار» و ناخالصی، چه ڪارهای آلوده و چپاول‌های حیرت‌انگیز ڪه ڪه نڪرد. بگذرم؛ زیرا آقای اژه‌ای و اژه‌ای‌ها شاید چشمان‌شان فقط بر روی چند روزنامه‌نگار و روشنفڪر و دانشجو و نویسنده و منتقد باز  می‌بود و جُرم‌های! آن‌ها فوری بر وی و رئیس سابقش احراز می‌شد!

 

 

اما بعد؛

 

امروز سالروز وفات معلم انقلاب مرحوم دڪتر علی شریعتی است، هم او ڪه نسل جوان و دانشگاهی آن روزگار را به مبارزه با رژیم شاه تجهیز می‌ڪرد و بر آموزه‌های فراموش‌شده‌ی اسلام و قرآن تأڪید نوین می‌نمود. دو ڪلمه درین باره بگویم به نظرم بهتر است و اُولی. دڪتر می‌گفت:

 

اگر تنهاترین تنها شوم باز خدا هست.

او جانشین همه‌ی نداشتن‌هاست.

نفرین‌ها و آفرین‌ها بی‌ثمر است.

اگر تمامی خلق گرگ‌های هار شوند،

و از آسمان هول و ڪینه بر سرم بارَد،

تو مهربان جاودان آسیب‌ناپذیر من هستی،

ای پناهگاه ابدی.

تو می‌توانی جانشین همه‌ی بی‌پناهی‌ها شوی.

 

و نیز از آن مرحوم:

 

در برابر همه‌ی سلطه‌های زمینی و آسمانی

سایه و مایه و آیه

تیغ و طلا و تسبیح

زور و زر و تزویر

استبداد و استثمار و استعمار و ...

بدانید ڪه از اڪنون تا لحظه‌ی مرگ یا قتل،

همچون بلال ڪه در زیر شڪنجه فقط یڪ ڪلمه را تڪرار می‌ڪرد:

احد، احد، احد

با هر شڪنجه‌ای فقط یڪ ڪلمه را تڪرار خواهم ڪرد:

ارشاد ! ارشاد ! ارشاد!

 

۲۹ خرداد ۱۳۹۹

 

مدرسه‌ی سیّار

 

نویسنده: ابراهیم طالبی دارابی دامنه

 

به نام خدا. فرهنگ و تمدن اسلامی، سرشار از تأسیس مدرسه و بیمارستان است؛ اساساً و غالباً هم از سوی اهل برّ و خیر. سهم ایرانیان در این فرهنگ و تمدن‌سازی مسلمین، بسیار بیشتر از از هر جایی‌ست. حتی عرب‌ها بیمارستان را با حذف جزو اول و تبدیل آن به «مارستان»، از ایران گرفتند.

 

مدرسه‌های مشهور جهان اسلام، مانند نظامیه، مستنصریه، حلاویه، جوزیه، الازهر و ... از نظارت مستقیم سلاطین و خُلفا خارج بود. به قول امروزی این مدرسه‌ها ملی و آزاد بود. حتی تعالیم در آن نیز آزاد بود.

 

یادم هست ڪه در ڪتاب «ڪارنامه‌ی اسلام» نوشته‌ی مرحوم عبدالحسین زرین‌ڪوب خوانده‌بودم ڪه در عهد مغول، سلطان محمد خدابنده، حتی «مدرسه‌ی سیّار» داشت؛ همراه اردوی خویش.

 

نڪته: خواستم گفته‌باشم در اسلام «صاحبان علم» ارزش و ارج فراوان دارند ڪه حتی قرآن یڪ جا (=آیه‌ی ۱۸ آل عمران) شهادتِ «صاحبان علم» یعنی گواهی‌دادنِ آنان را، تالیِ (=ادامه و دنباله‌ی) گواهی و شهادت خدا و ملائڪه خوانده است.

 

۳۱ خرداد ۱۳۹۹

 

متن آقای عارف آهنگر خطاب به من:

 

سلام و ارادات فراوان

به مانند هر طرح و پروژه نوآورانه ای، طرح «مدیریت اجتماعی پسماند» (ماپ) نیز در ماههای نخست خود، بازخوردهای متنوع و مختلفی را در جامعه در پی دارد. یکی موافق است و یکی مخالف، با دلیل؛ یکی هم از اساس مخالف، بی هیچ دلیل!

 

از شما که از تأثیرگذاران جامعه دارابکلا هستید، تقاضا دارم بدون مجامله و کاملا مبتنی بر تحلیل واقع بینانه تان، از اثرات بالقوه و بالفعل این طرح بنویسید و با جامعه بازگو نمایید. پایداری طرح هایی از این دست که در پی اصلاح رفتارهای اجتماعی در موضوعی مشخص اند، نیازمند همدلی، همراهی و همت اقشار گوناگون دارد. لازم است از حنجره های گوناگون با مردم سخن گفته شده و مختصات مختلف و اثرات گوناگون طرح تحلیل و تبیین گردد. اثرگذاری مثبت اجتماعی جز با گفتمان سازی از سوی مؤثرین اجتماعی میسر نمی شود. ضمناً از شما خواهشمندم چنانچه زحمت نوشتن یادداشتی و ایجاد گفتگویی در جمع های حضوری را می کشید، از حمایت و همراهی ارزشمند و تاریخی محمد دباغیان (دهیار)، به همراه خانم بریمانی، رحمان آفاقی و حسن ابراهیمی (اعضای شورا) نیز بگویید. کانال دارابکلا20، مدرسه فکرت و سایر گروهها و کانال های مرجع، می توانند فضاهای مناسبی برای گفتمان سازی مدیریت اجتماعی پسماند باشند. پیشاپیش سپاس.

 

جواب من:

 

جناب آقای مهندس عارف آهنگر

 

به نام خدا. با سلام و احترام؛ اقدام شما در باره‌ی «پسماند» به نظر من، از چند نظر ستودنی و قابل اتکا است.

 

۱. اساساً هر نوآوری در بستر روستا موجب خودآگاهی و رشد و پایداری فرهنگ و تمدن‌سازی می‌شود که با خود آثار وابسته پدید می‌آورد از جمله، پرهیز از مهاجرت به شهر یا محیط‌های رشدیافته‌تر. و اقدام مدرن شما در این نوین‌سازی رفتار اجتماعی اثرگذار خواهدبود.

 

۲. از دیرباز علایق و اعتقاد شما به سالم‌سازی افکار و رفتار در میان شهروندان و تلاش‌ات در دمیدنِ روح مهربانی انسان به جُنبندگان، ثمره‌یی درخشان آفرید که پسماند یک نمونه‌ی آشکار آن است.

 

۳. اسلام به آسایش و آرامش و آبادانی بسیار تأکید دارد، ازین‌رو اقدام شما در راستای توجه‌دادن به این آموزه‌ی دینی است که با فکرِ کیمیایی آن را به روی جامعه‌ی روستایی میسّر ساختی.

 

۴. من هر حرکت منطقی و خردگرایانه را که به به‌زیستن، به‌بودن، به‌شدن، و به‌داشتن کمک کند، اقدامی در مسیر حکمت آفرینش می‌دانم، با این نگاه نیز کار شما نه فقط از نیازمندی‌های حیاتی روستا بود که به فرهنگ و سبک زندگی در دنیایی که بشر ناچار و مجبور است بازخوردهای منفی صنعتی‌شدن را برای اهداف والاتر تحمل و تدبیر کند، انرژی مثبتی می‌دهد.

 

خداقوت می‌گویم و به عنوان یک فرد عادی محل، از کار سترگ شما بر خودم می‌بالم؛ زیرا می‌دانم، اقدام شما از نظر نگرش علمی نیز یک شاخص قابل اعتنا برای پیشرفت محل محسوب می‌شود. و سهم شما درین راه، سهم درخشنده‌ای خواهدبود. درود.

 

۳۱ خرداد ۱۳۹۹

ابراهیم طالبی دارابی دامنه

 

پاسخ جناب عارف آهنگر:

 

سلام آقای طالبی. مثل همیشه توجهی که به ابعاد مختلف سوژه دارید برای بنده درس آموز است. سپاس و ارادت فراوان دارم. سپاس از توجه جناب آقای طالبی مدیریت محترم مدرسه فکرت به ابعاد مختلف موضوع "مدیریت اجتماعی پسماند".

 

مسجِد ضِرار و اِرصاد

نویسنده: ابراهیم طالبی دارابی دامنه

به نام خدا. در دین مبین اسلام، بناڪردنِ هر جایی، باید ناشی از اخلاص و تقوا باشد و ایجاد پیوند اجتماعی و انگیزه‌ی پاڪیزه. آن جا -حتی اگر مسجد باشد- اما موجبِ ڪفر، تفرقه، ڪمینگاه و زیان‌رساندن، مقدّس نیست، بلڪه ضِرار است، اِرصاد است؛ یعنی مڪانی برای زیان و زیان‌رساندن و کمین‌گرفتن و در انتظارِ حمله نشستن و نقشه‌ڪشیدن.

 

سازندگان مسجد ضرار حتی از پیامبر اسلام (ص) تقاضا ڪرده‌بودند در مسجد آنان نماز گزارد ڪه آیه‌ی ۱۰۸ توبه نازل شد و پیامبر را منع ڪرد از گزاردنِ نماز در آن مسجد.

 

علامه طباطبایی در المیزان برین نظرند ڪه: «از روایات مورد اتفاق برمى آید... که جماعتى از بنى عمرو بن عوف مسجد قبا را ساخته، از رسول خدا (ص) خواستند تا در آنجا نماز بخواند. رسول خدا (ص) هم مسجد را افتتاح نموده، در آنجا به نماز ایستاد. بعد از این جریان، عده اى از منافقین بنى غنم بن عوف حسَد برده، در کنار مسجد قبا، مسجد دیگرى ساختند تا براى نقشه‌چینى علیه‌ی مسلمین پایگاهى داشته باشند، و مؤمنین را از مسجد قبا متفرق سازند و نیز در آنجا متشکل شده، در انتظار ابى عامر راهب که قول داده بود با لشکرى از رُوم به سوى آنها بیاید بنشینند، و رسول خدا (ص) را از مدینه بیرون کنند.»

 

متن آیه: وَالَّذِینَ اتَّخَذُوا مَسْجِدًا ضِرَارًا وَکُفْرًا وَتَفْرِیقًا بَیْنَ الْمُؤْمِنِینَ وَإِرْصَادًا لِمَنْ حَارَبَ اللَّهَ وَرَسُولَهُ مِنْ قَبْلُ وَلَیَحْلِفُنَّ إِنْ أَرَدْنَا إِلَّا الْحُسْنَى وَاللَّهُ یَشْهَدُ إِنَّهُمْ لَکَاذِبُونَ. لَا تَقُمْ فِیهِ أَبَدًا ( (آیه‌ی 107 و 108 توبه) )

 

ترجمه‌ی بهاءالدین خرمشاهی:

و کسانى هستند که مسجد را دستاویز زیان‌رساندن و کفر و تفرقه‏‌اندازى بین مؤمنان، و نیز کمینگاهى براى کسانى که پیش از آن با خداوند و پیامبر او به محاربه برخاسته بودند، ساختند، و سوگند مى‌‏خورند که هدفى جز خیر و خدمت نداریم، و خداوند گواهى مى‏‌دهد که ایشان دروغگو هستند. هرگز در آن درنگ مکن. به قول مرحوم علامه طباطبایی: تا ابد در مسجد ضرار براى نماز نایست.

۱ تیر ۱۳۹۹

 

پاسخ:

 
سلام آقا...
 
۱. ممنونم. می‌دانم که به اخبار آن روزها و دادگاه آگاهی؛ چون روزبه‌روز روزنامه‌ها را می‌خواندی.
 
۲. اما در مورد آمریکا، ساختار چنین می‌گوید، اما از سوی دیگر نظام کنترل قوا هم بخشی از ساختار فدرال آنجاست که تفکیک قوا را بالانس می‌سازد، که حق وتو را برای رئیس‌جمهور کشور به رسمیت شناخته است. در واقع هدف قانون اساسی آمریکا کنترل سه قوا نسبت به هم و توازن بود، اما عملاً به این هدف منجر نشد. جنبش‌های مختلف در آمریکا و نیز اعتراضات اخیر آنجا نشانی آشکار از بر زمین‌ماندن قانون اساسی در آمریکاست.
 
 
آیا دڪتر سروش متنبّه شد؟

به قلم دامنه. به نام خدا. دیشب پیش از سر بر بالین گذاشتن، فرصتی دست داد تا متن ڪامل مصاحبه‌ی یڪی از روزنامه‌های جناح چپ با آقای دڪتر عبدالڪریم سروش را بخوانم. نمی‌دانم خوانندگان هم خواندند یا نه. من اما، چند نڪته می‌گویم و می‌گذرم؛ زیرا ایشان هنوز هم آنچه را ڪه من حدس می‌زنم می‌خواهد بر زبان بیاورد، نمی‌آورد و آن به بُن‌ست رسیدن خودِ آقای سروش است ڪه درین دو دهه‌ی پیشین عمرش بوده ڪه مبتلا به آن شده است و اگر نگوید، گمان می‌رود با همان افڪار غلطش غرق‌تر شود. او به هر حا،ل پس از یڪ دوره مفتون‌شدن به غرب و افڪار پریشان، حالا گویا به ذرّه‌ای از اباطیل در دنیای غرب و اشتباهات نگرشی خودش، دست یازیده است و فرازهایی را به‌جرئت برملا ساخته است.

 

سروشِ دهه‌ی هفتاد ڪجا و سروشِ دهه‌ی هشتاد و نود ڪجا؟ ڪه هزار جور چرخید و هزار گون گفت. شاید به خوداصلاحی خود برسد. شاید. وگرنه، با همان خبط و حبط خواهد مُرد ڪه حیف است یڪ اندیشمند مسلمان مؤثّر بلااثر بمیرد. شڪر، ڪه اینڪ این دانشمند بزرگ ایرانی دست‌ڪم درین مصاحبه متنبّه (=بیدار و هوشیار) شد و فهمید، و از هویت همیشگی غرب، ڪمی سر درآوُرد. ازجمله درین سه فراز، ڪه سرفراز شد:

 

گفت: اگر میان «بایدِ مدیریتی» و «بایدِ ارزشی» تعارضی بیفتد البته ارزش‌ها تقدّم دارند. به این مثال توجه کنید: «برای دزدی باید از دیوار خانه بالا رفت.» این بایدِ (روشی) با «نباید دزدی کردِ» (ارزشی) تعارض دارد لذا جانبِ ارزش را باید گرفت.


گفت: حقوق‌مداریِ لیبرالیسم، گاه در مقابل اخلاق سنتی می‌ایستد و بسی از رفتارهای نکوهیده‌ی اخلاقی را به منزله‌ی یک حق مجاز می‌شمارد. کاپیتالیسمِ لجام‌گسیخته نیز بر این آتش نفت می‌افشاند. لیبرال‌کاپیتالیسم جایی برای قناعت و تقوا و صبر و سخاوت و گذشت باقی ننهاده است. ظاهربینان فقط روابط ناروای جنسی را می‌بینند و تقبیح می‌کنند در حالی که تباهی این نظام بسی افزون‌تر از اینهاست.

 

گفت: ای کاش سوسیال‌دموکراسی شدنی بود؛ دریغا که نیست. لذا به لیبرال‌دموکراسی با همه اشکالاتش و با کوشش در رفع آنها، باید دلخوش و پای‌بند بود. (منبع)

 

سه نڪته:

 

۱. آقای سروش در فراز اول، مرا را به یاد ڪتاب «دانش و ارزش» خود انداخته ڪه روزگاری بر آن شرح و بسط می‌نوشت. خدا را شڪر اینڪ نیز به ترجیح ارزش بر روش رسید.

 

۲. وی در فراز دوم، مرا را به یاد ڪتاب «ایدئولوژی شیطانی» خود انداخته ڪه روزگاری بر نقد مارڪسیسم نوشته بود و اینڪ حقیقت دیگر به روی او گشوده شد، ڪه به شیطانی‌بودنِ لیبرال‌کاپیتالیسم هم نائل آید.

 

۳. او در فراز سوم، مرا را به یاد دو ڪتاب «فربه‌تر از ایدئولوژی» و «حڪمت و معیشت» خود انداخته ڪه روزگاری از دین مبین اسلام، در برابر هر گونه ایدئولوژی‌ها و ایدئولوگ‌ها دفاع می‌ڪرد و جانبِ دین را داشت تا ایدئولوژی‌ها و مسلڪ‌ها را، ڪه آری؛ دین فربِه‌تر از ایدئولوژی‌هاست.

۲ تیر ۱۳۹۹

 

پاسخ:

سلام. از شناخت شما از آقای سروش باخبرم. آنچه به عنوان بن‌بست گفتم این بود که ایشان در «تاری» که خود برای فهم و نگرش خود، تنیده گرفتار شد. با این مصاحبه‌ی اخیر گویا نشان داد می‌خواهد ازین تار بیرون بزند. برداشت درست شما در آخر نظرت، همان چیزی‌ست که مدّ نظرم بود. یعنی متن من، نقد بود بر دکتر سروش نه تهاجم. ممنون.

 

پاسخ:

سلام آقا ... . حال که در لابه‌لا سخن از قدمت داراب‌کلا به میان آوردی، خیلی دوست دارم بدانم نسبت به صنایع دستی در محل در دوره‌ی دهیاری‌ات چه گام‌هایی برداشته شد. من در ایران‌گردی هر گاه به یک روستا یا محله‌ای بروم،از نخستین پرسش‌هایم وضع صنایع دستی آنجاست. زیرا یک شاخص محسوب می‌شود. از گزارش تفسیری که نوشته‌اید متشکرم و با اشتیاق خواندم.

 

چهار خبر، چهار نظر

نویسنده: ابراهیم طالبی دارابی دامنه

 

به نام خدا. امروز در پیِ این بودم در ستون روزانه‌ام درباره‌ی «سلطنت ترس» بنویسم؛ ڪتابی از «مارتا نوسبام» اما با دیدنِ دو عڪس در دو روزنامه، و نیز دو خبر -ڪه هفته‌ی پیش فڪرم را به فڪرت و نغمه برده‌بود- ذهنم انصراف یافت.

 

خبر ۱ : عڪسی‌ست از پرچم آمریڪا. چنانچه می‌دانید ستاره‌ها در پرچم آمریڪا نشانِ تعداد ایالت‌های این ڪشور فدرالی‌ست. اما در پی اعتراضات خیره‌ڪننده‌ی اخیر مردمی، خطوط قرمز آن، از سوی ڪاربران فضای مجازی، به «ردِّ خونِ سیاه‌پوستانی» (منبع) تفسیر شده است ڪه پلیس و ارتش آمریڪا آن‌ها را روی زمین می‌ڪشد. عڪس زیر.

 

 

خبر ۲ : سرانجام مشخص شد پدر، مادر، برادران و خواهرانِ شهید «نسیم افغانی» سال‌های قبل در حمله‌ی هوایی شوروی به افغانستان همگی به شهادت رسیدند. به دستور رهبری، نسیم افغانی رزمنده‌ی «آرپی‌جی‌زن» -ڪه در جنگ تحمیلی عراق علیه‌ی ایران، به ڪمڪ ایران شتافته بود (منبع) و پیڪرش در منطقه‌ی عملیاتی (عڪس پایین) ڪشف شده‌است- در حرم امام رضا (ع) دفن می‌شود. من، به مقام شامخ این شهید غریب با تمام اشتیاق ادای احترام می‌ڪنم و به ملت متدیّن افغان درود بی‌عدد می‌فرستم ڪه در رنج‌ها، بلاها، جنگ‌ها، تفرقه‌افڪنی‌ها، گرسنگی‌ها، سختی‌ها، سرسختانه دست از ایمان به اسلام برنمی‌دارند و قومی قانع و مقاوم و یاری‌رسان‌اند.

 

 

خبر ۳ :  سرتیپ پاسدار آقای محمدباقر قالیباف رئیس قوه‌ی مقننه گفت: «مصمم هستیم اولویت مجلس را از تقنین به نظارت تغییر دهیم؛ چراڪه در بسیاری از موارد نیازی به قانون جدید نداریم و با نظارت دقیق مشڪلات در حوزه اجرا حل و اعتماد مردم هم به نظام بیشتر می‌شود.» (منبع)

 

فقط باید سه پرسش از جناب ایشان پرسید: یڪی این‌ڪه نظارت‌شان استصوابی خواهد بود یا صوری و صُدفی؟ دوم این‌ڪه آیا قدرت‌های نامرئی اجازه می‌دهند نظارت شوند؟! سوم این‌که راستی مجلس‌های یڪم تا دهم چرا قادر به نظارت بر امور نبودند ڪه مجلس را در «رأس امور ڪشور» بنشانند؟! به نظر من اگر خواستید نظارت ڪنید، رڪن چهارم دموڪراسی، بستر مناسبی برای افشای فساد و سپر ضدّ فساد است. نیست؟!

 

خبر ۴ : خواندم در خراسان  (منبع) ڪه «جامعه‌ی یهودیان امارات» در امارات اعلان موجودیت ڪرد؛ اساساً این خطّه در طول تاریخ یهودی نداشت؛ حالا چطور شد ڪه جامعه‌ی یهودی حدود سه هزار نفری از یهودیان «غربی و آسیایی» -ڪه «اڪثراً بازرگان» هستند- در این خاڪ سر برآوردند! من نمی‌دانم. حتماً -به‌ڪشڪولی- قصد و عزم تحولات ژئوپلیتیڪی! در منطقه دارند. بگذرم.


یادآوری پایانی:

امروز، خجسته‌سالروز میلاد فرخنده‌ی ڪریمه‌ی اهل بیت -علیهم‌السلام- حضرت فاطمه‌ی معصومه -سلام الله علیها- بر شیفتگانِ ڪانونِ عصمت‌وطهارت مبارڪ.

۳ تیر ۱۳۹۹

 

پاسخ:

 

سلام. من این نوشته‌ات را از اندازه‌ی یک نظر زیرِ متنی، بسی بالاتر می‌برم و آن را یک یادداشت خوب و قابل قبول می‌دانم که بند ۱ نوشته‌ام را غنی کرد. به این‌گونه قلم‌هایت تراوش ذهن می‌گویم که از مطالعات متمرکزت آبشخور دارد.

 

اما بعد؛

آمدنت به پای تابوتِ شهید غریب «نسیم افغانی» و نواختنِ نوک قلم‌ات بر صورتِ صحن را، نه فقط یک اقدام ارزشی و نُمادین می‌دانم، بلکه یک شرکت روحی در تشییع جنازه‌اش تفسیر می‌کنم. به وجدم آورده‌ای با شعوری که در واژگانت در عشق به این شهیدِ یاری‌رسان ایران، تلألؤ دادی. از طرف تو، همین حالا رو به سمت حرم ایستادم و سلام دادم. ممنونم.

 

امام رضا (ع) و آرامش ملت

 

نویسنده: ابراهیم طالبی دارابی دامنه

 

به نام خدا. می‌خواهم این جمله‌ی امام خمینی -رهبر ڪبیر انقلاب اسلامی- درباره‌ی امام رضا را ژرف‌تر بنگرم، به‌یقین خوانندگان جست‌وجوگر نیز، به ژرفا می‌روند:

 

«حضرت رضا ـسلام‌الله علیه- در آن ابتلائاتی ڪه داشت و در آن مصیبت‌های معنوی ڪه برایش وارد می‌شد، بدون این‌ڪه یڪ اختلافی ایجاد ڪند، با آرامش، راه خودش را به پیش می‌برد. مقیّد بود به اینڪه آرامش ملت را حفظ ڪند.»  (صحیفه‌ی امام؛ ج ۱۳، ص ۴۲۷)

 

ازین سخن امام خمینی درباره‌ی حضرت رضا (ع) چه می‌فهمم؟ من دریافت‌های خودم را به‌فشردگی با تمرڪز بر ڪلیدواژه‌های موجود در جمله، می‌گویم. امید است برداشت‌هایم خطا نباشد:

 

۱. آن امام رئوف (ع) در دوران حیات خود به ابتلائات -آزمایش‌ها در گرفتاری‌ها- دچار شده بودند. مانند مهاجرت اجباری به توس و مَرو، ڪه امروزه بخشی از خاڪ ترڪمنستان است. پذیرش مصلحت‌آمیز ولایت‌عهدی مأمون خلیفه‌ی عباسی. تُهمت‌ها به موضوع فرزندش امام جواد (ع) و... .

 

۲. امام علی‌بن‌موسی‌الرّضا (ع) مصیبت‌های معنوی داشتند. گرچه این واژه نیازمند تفسیر دقیق و به عبارتی تأویل هرمنوتیڪی‌ست، ولی فرق است میان گرفتاری‌های مادّی (مانند خوراڪ و آسایش و بلاهای طبیعی و...) با گرفتاری‌های معنوی. مثلاً این ڪه عده‌ای در آن دوره، امامت در شیعه را تا امام هفتم، امام ڪاظم (ع) دانستند، یعنی فرقه‌ی وقفیّه ڪه تا امام هفتم متوقّف شدند (شیعۀ هفت‌امامی) و گفتند امام به آسمان عروج ڪرد و برمی‌گردد و ظهور می‌ڪند، این تفڪر می‌توانست یڪ مصیبت معنوی برای امام رضا بوده باشد.

 

۳. امام رضا، عالِم آل محمد (ع) با وجود آن‌همه ابتلاءها و مصیبت‌های معنوی، اما به دلیل حڪمت سرشار و شناخت و احاطه‌ای ڪه به علوم و معارف داشتند، هرگز اختلافی نیفڪندند. این بدین معنی‌ست ڪه آن حضرت، فضای جامعه را برای انقلاب و دگرگونی اساسی مهیّا نمی‌دیدند ازین‌رو، مڪتب شیعه را با اندیشه‌پردازی‌هایش تقویت و غنی ڪردند.

 

۴. و آخر این‌ڪه امام رضا (ع) در جامعه‌ی بحران‌زده‌ی آن روزگار، به چیزی جز آرامش ملت و حیات معنوی مردم فڪر نمی‌ڪردند. در واقع این سخن امام خمینی درباره‌ی امام رضا نشان‌دهنده‌ی این است، اساسِ اسلام بر آرامش ملت است. جامعه‌ی ناآرام جامعه‌ای معیوب و بیمار است. بنابراین وقتی انقلاب‌ڪردن در محیط و زمانه‌ای چون دوره‌ی سخت امام رضا، نه فقط نمی‌تواند وافی به مقصود باشد، بلڪه مُخلّ آرامش ملت و موجب اختلال در روند مڪتب می‌گردد؛ لذا امام رضا آرامش را حفظ می‌ڪنند تا دین و شیعه محفوظ بماند و و بینش مردم غنی‌تر گردد. به همین دلیل است ڪه می‌بینیم امام رضا با حڪمت و اندیشه‌پردازی و سخنان بسیارمهم، اسلام را از ملعبه‌ی آل عباس و تفسیرهای غلط فرقه‌های منحرف نجات داد و در مناظره‌ها، بی‌شمار پرده از حقایق اسلام و انسان برداشت.

 

۴ تیر ۱۳۹۹

 

پاسخ:

با ادای احترام به مقام علمی و تحلیلی شما

نقد و نقب برین متن:

این دیدگاه شما نسبت به لیبرالیسم، به دیدگاه کسانی در ایران شباهت می‌زند که جمهوری اسلامی ایران را نظامی بر مبنای مدل حکومت امام علی -علیه‌السلام- می‌پندارند و خیال می‌کنند رفتاری مانند رفتار علوی از هر کسی ممکن است و حاضر نیستند کسی باریک‌تر از مو به این نظام گوید.

 

لیبرالیسم در واقعیت، آن چیزی نشد که بر روی ذهن و کاغذ از سوی مآل‌اندیشان و واضعان آن رفته بود.

 

به نظر می‌رسد شما دل و شاید -اگر جسارت تلقی نشود- جرئت ندارید به این مکتب سیاسی اقتصادی -که امتحان خود را در سرزمین‌های پیشرفته، پس داده است- حفره‌ای بزنی و درونش را چون لاشه‌ای معیوب و مرض‌دیده بیرون بریزی؛ همان‌طوری‌که «دلواپسان» در ایران دل ندارند و شاید هم جرئت، که کسی به جمهوری اسلامی ایران بگوید بالای چشمش، اَبروست.

 

غرب، چون دچار موجبیت فکری در لیبرالیسم است، هرگز حاضر نیست بپذیرد که راه اقتصادی و سیاسی‌اش آغشته به سرکوب مخالفان و معترضان و غارت منابع ارزان جهان پیرامون و انواع خطاها و فسادها است. زیرا آنان بی‌جهت خود را «مرکز» و بقیه‌ی ملل را «پیرامون» فرض کرده‌اند.

 

لیبرالیسم هم، یک راه است که به کژراهه رفت. چنانچه مارکسیسم هم یک راه و راه‌حل مدرن و انقلابی از سوی مارکس فقرکشیده بود، که از بدِ روزگار به دست نااهلی چون ژوزف استالین افتاد و به تاریکی برده شد. لیبرالیسم به‌مراتب بدتر از مارکسیسم، در دستان نااهلان و نابخردان امروز مغرب‌زمین افتاده که دوست دارند بر جهان و تمام جُنبندگان جهان حکومت و سلطه‌گری کنند.

 

سرکوب مردم، سرکوب است، چه به دست لیبرالیسم که مدعی آزادی است، چه به دست مارکسیسم که مدعی انقلاب کارگری است و چه به دست اسلام‌گرایان مانند داعش و طالبان و ... که مدعی حقانیت و خلافت‌اند. و سه سرکوب، محکوم و رو به فنایی و تباهی‌رفتن است. بگذرم.

 

پاسخ:

 

سلام. متن‌ات «چرایدن» بود؛ چون‌که چراها را در آن چاره کردی. چه چِششی داشت واژه‌ی «صلح» را نیز درین چرایِش قشنگ خویش جای می‌دادی. چابک هستی تو در چون‌وچرایی‌ها.

سه قطره عرفان

به نام خدا. یڪی از چند دَه واژه‌ی عرفان، «غُربت» است؛ به معنی لُغویِ دور و بُعد و ناشناختگی. مثلاً «اِغتراب» عنوانی است به جداشدگیِ شخص از هم‌قطارانِ قوم و جامعه‌ی خود، ڪه به او غریب می‌گویند.

 

«غُربت» در بُعدِ عرفان، دست‌ڪم سه وجه دارد:

 

۱. غُربتِ «وطن» ڪه مرگ او شهادت حساب می‌شود. نقل از نبی مڪرّم اسلام (ص) است فردی‌ڪه در غُربت بمیرد در روز قیامت با عیسی‌بن‌مریم (ع) محشور می‌شود و قبر فردِ غریب به تعبیر آن حضرت، به مقدار فاصله‌ی محل فوتش تا وطنش وسیع است. این تعبیر، نیاز به تفسیر دارد ڪه اهل فن بلدند.

 

 

۲. غُربتِ «حال» ڪه شامل فردی است ڪه به علت صفت و ویژگی منحصر و خاص خود، از همگان جدا شود. نقل است ڪه چنین غریبی در روایت مدح شده است. استناد اینان به این سخن پیامبر اسلام (ص) است ڪه فرمودند:

 

«إنّ الإسلامَ بَدأ غَرِیبا و سَیَعُودُ غَریبا کما بَدأ، فَطُوبى للغُرَباءِ» یعنی: اسلام غریبانه آغاز شد و به‌زودى، همچون ابتداى خود، غریب خواهدشد؛ پس خوشا به حال غریبان. (منبع)

 

من این روایت را از ڪتابخانه‌ی احادیث شیعه دریافت ڪرده‌ام ڪه در بحارالانوار مرحوم مجلسی جلد ۶۷ درج است.

 

۳. غُربتِ «همّت» ڪه این فرد، طالبِ «حقّ» است اما حضورش در میان مردم، غریبانه است؛ زیرا فوقِ عقلِ مردم و بالاتر از فهم زمانه است و مردم ممڪن است وی را درڪ نڪنند و نشناسند؛ ازین‌رو، با آن‌ڪه میان خلق حاضر است اما غریب است، زیرا اهل دنیا او را آن‌طور ڪه بایدوشاید بشناسند، نمی‌شناسند. ساده بگویم به قول آن نوای آقای قلی‌تبار ذاڪر اهل‌بیت (ع) دهه‌ی شصت ڪه در وصف خوبان دفاع مقدس می‌خواند: همون‌ها ڪه معروفین فی‌السّماء هستند و گمنامان در زمین‌. اشاره‌ای است به : فِی‌الْأَرْضِ مَجْهُولُونَ وَ فِی‌السَّمَاءِ مَعْرُوفُونَ. عبارتی از خطبه‌ی ۱۰۲ نهج‌البلاغه‌ی امام علی (ع) . (منبع)

 

نڪته هم بگویم: وقتی ڪسی در سیر و سلوڪ (=طی‌ڪردن راه‌های عرفان)، با جذَبه‌های فریبنده رُبوده شود، نهایاتِ او پیش از بِدایاتش خواهدبود. یعنی از «سرانجام» بازمی‌ماند و به «آغاز» بازمی‌گردد؛ به تعبیر من حتی وخیم‌تر از چرخشِ اسب به دور سنگ آسیاب. در واقع بدایتِ او، بر نهایتِ او چربید. یعنی آغاز، بر انجامِ او پیروز شد و در عرفان شڪست خورد و باز به عقب برگشت و روز از نو و روزی از نو. به عبارتی مانند دوره‌ی دانش‌آموزی‌مان ڪه بارها به خود وعده می‌ڪردیم شنبه ڪه بیاید شروع می‌ڪنم به جدّیت در درس؛ ولی صدها شنبه می‌آمد و باز می‌گشت اما از درس‌خواندن خبری نبود ڪه نبود. آری؛ عرفان، شنبه‌شنبه ڪردن نمی‌پذیرد. بگذرم بروم روی یڪ پیوست:

 

پیوستی بایسته: منبع سخن رسول خدا (ص) در بند یڪم، ڪتاب «مسند» احمد بن حنبل، جلد دوم، است ڪه من در بخش هشتم ڪتاب «قطره‌ی عرفان»؛ نوشته‌ی‌ حسن شریفی اشڪوری، دیده‌ام. عڪسی هم ازین ڪتاب انداخته و در بالا گذاشتم . برای ڪسانی ڪه فرصت زیاد، یا حال و رغبت خواندن ڪتاب‌های مفصّل و ڪلاسیڪ را ندارند، این ڪتاب خلاصه‌ای رسا و روان است.
 
۵ تیر ۱۳۹۹
 
 
پاسخ:
 
سپاس ازین ضمیمه و الحاقیه و افزوده. به‌جا و کارا بود؛ بر من. این هم بسی عالی جناب آقای... . آقای جوادی آملی می‌گفتند بدین مضمون که هر کس قرآن می‌خوانَد انگار خدا همان لحظه بر خود او وحی می‌فرستد.
دیدن یا نوشتن نظرات : ۰
مدرسه فکرت ۵۹

مدرسه فکرت ۵۹

ابراهیم طالبی  | دامنه دارابی
مدرسه فکرت ۵۹

مجموعه پیام‌هایم در مدرسه فکرت

قسمت پنجاه و نهم

 
 
فرق‌های سوم خرداد با دوم خرداد
نویسنده: ابراهیم طالبی دارابی دامنه
 
اولی سال ۶۱ رخ داد، دومی سال ۷۶.
اولی محصول مشترک ارتش و سپاه و بسیج و اساساً تمام ملت است، دومی محصول مشترک جناح چپ و حضور سیاسی انبوه ایرانیانی که با رأی «آری» به آقای سید محمد خاتمی، خواستند دست‌کم به یک تفکر که دو شاخه داشت و سه ریشه، «نه» بگویند.
 
اولی ظفرمند ملی بود. دومی ظفرمند سیاسی. و هر دو، هنور هم به عنوان یک مبداء و مَبادی در میان مردم محل بحث‌های متفکرانه و اندیشناک است.
 
اولی رخدادی خداداد برای حفظ آب‌وخاک ایران و ایمان ایرانیان در خطّه‌ی نبرد حساب می‌شود و از درخشان‌ترین روزهای عزّت و دفاع غیورانه‌ی ملت. دومی رخدادی خودی و خواهندگی سیاسی شهروندی برای غلبه بر رقیب با سازواره‌ی مدرن انتخابات و دست‌یابی به قدرت سیاسی و اجرائی و به گردش درآوردن قدرت میان ملت بر مدار قانون اساسی و رهبریتِ شرعی و قانونی رهبری.
 
اولی چون ملی ماند، در تقویم ایرانی ماند؛ البته سهم قدرت رسمی درین باره آشکار است ولی دومی چون مصادره شد و چهارراهی گردید برای تقاطع و نزاع‌ها، نماند؛ زیرا چراغ‌های راهنماییِ زرد و سبز و قرمز نیز نتوانست این تقاطع را از گره کورِ ترافیک و راهبندان برهانَد، به همین علت، به نفس‌نفس افتاد و سرانجام از درون فراموش و از بیرون نابود شد. من نابود را هم «نا»بود می‌دانم، هم نبود می‌بینم و هم سرکوب و سرکوفت.
 
این متن را نمی‌بندم. اما اگر بخواهم ادامه هم بدهم تا چندین صفحه گنجایش دارد که بنویسم. پس بگذرم.
 
نکته‌ی ۱ : جناح چپ، شیوه‌ی زیست سیاسی با رهبری را نیاموخته بود و رقیبِ ضعیف اما قادر به جَهر و نیز متّصل به دخمه‌های تاریک او -یعنی تلفیقی از جناح راست- راحت و آسان آنان را در خط معارضه‌ی خطرناک، به‌خط کرد و در عملیات روانی فائق آمد. البته یاد قوه‌ی قضائیه آقای یزدی هم یاد باد! باد.
 
نکته‌ی ۲ : رأی آری در دوم خرداد، رأی سلبی هم بود ولی آقای سید محمد خاتمی کم‌کم، کم آوُرد و خود را دربست در اختیار آقای رفسنجانی قرار داد. کسی که به قول آقای آیت الله یوسف صانعی با ریسمان او نمی‌توان به چاه رفت و سالم برگشت. حال آن‌که خیزِِ بی‌نظیر مردم برای به قدرت رساندنِ هر دو نامزد از هر دو جناح راست و چپ (آقایان: ناطق و خاتمی) بیشتر از هر چیز، برای دوری از سیاست تعدیل اقتصادی -که سیاست لیبرالیِ ناقص و آمرانه آقای رفسنجانی بود- صورت گرفته‌بود اما آقای خاتمی با عنوان این‌که آقای رفسنجانی «شناسنامه‌ی انقلاب» است خود را در ذیل و ظل او بُرد (البته از نوشتن این لغت با ذال پرهیز می‌کنم) و بُرد را به باخت عوض کرد؛ به زبان زیبایی محلی دَگش نمود.
 
نکته‌ی ۳ : شعار احساسی «شناسنامه‌ی انقلاب» و شعار استراتژیک و بعدها تاکتیکی جناح راست که «مخالف هاشمی مخالف رهبر است؛ مخالف رهبری دشمن پیغمبر است» چونان دو تیغه‌ی تیز و بِرّانِ یک قیچی عمل کرد. اما ناگفته نگذارم او بعدها در بحران ۸۸ پی برد که کجای سیاست بایستد، ملت روی خوش نشان می‌دهد. کاخ سیاست بر خلاف آرزوی کورت والد هایم دبیر کل وقت سازمان ملل متحد «شیشه‌ای» نیست، بلکه به نظر من پهنه‌ی سیاست همآره کِدر است. باید بینا و دانا و توانا بود تا پشت مشجّر و مات آن را دید. بگذرم. سیاسی‌میاسی بلد نیستم!
 

روس و رامی مخلوف

نویسنده: ابراهیم طالبی دارابی دامنه

به نام خدا. رامی مخلوف پسرعمه‌ی بشّار اسد است؛ مرد ثروتمند و سیاسی سوریه که این‌روزها بحث روز سوریه با اسم او آمیخته است. دارایی‌ها و نفوذ او، مورد شک و در نتیجه مورد وارسی حکومت سوریه قرار گرفته است. او اعتراض خود را به شبکه‌های اجتماعی کشانده است. این‌که آیا روسیه درین قضیه‌ی پیچیده، دستی نامرئی دارد یا نه، نامعلوم است. زیرا اساس رفتار روسیه از یک قرن پیش تا اکنون، همچنان مخفی‌کاری و بسته‌نگه‌داشتن و جلوگیری از درز خبر و اطلاعات بوده‌است. بیشتر بخوانید ↓

مجموعه پیام‌هایم در مدرسه فکرت

قسمت پنجاه و نهم

 
 
فرق‌های سوم خرداد با دوم خرداد
نویسنده: ابراهیم طالبی دارابی دامنه
 
اولی سال ۶۱ رخ داد، دومی سال ۷۶.
اولی محصول مشترک ارتش و سپاه و بسیج و اساساً تمام ملت است، دومی محصول مشترک جناح چپ و حضور سیاسی انبوه ایرانیانی که با رأی «آری» به آقای سید محمد خاتمی، خواستند دست‌کم به یک تفکر که دو شاخه داشت و سه ریشه، «نه» بگویند.
 
اولی ظفرمند ملی بود. دومی ظفرمند سیاسی. و هر دو، هنور هم به عنوان یک مبداء و مَبادی در میان مردم محل بحث‌های متفکرانه و اندیشناک است.
 
اولی رخدادی خداداد برای حفظ آب‌وخاک ایران و ایمان ایرانیان در خطّه‌ی نبرد حساب می‌شود و از درخشان‌ترین روزهای عزّت و دفاع غیورانه‌ی ملت. دومی رخدادی خودی و خواهندگی سیاسی شهروندی برای غلبه بر رقیب با سازواره‌ی مدرن انتخابات و دست‌یابی به قدرت سیاسی و اجرائی و به گردش درآوردن قدرت میان ملت بر مدار قانون اساسی و رهبریتِ شرعی و قانونی رهبری.
 
اولی چون ملی ماند، در تقویم ایرانی ماند؛ البته سهم قدرت رسمی درین باره آشکار است ولی دومی چون مصادره شد و چهارراهی گردید برای تقاطع و نزاع‌ها، نماند؛ زیرا چراغ‌های راهنماییِ زرد و سبز و قرمز نیز نتوانست این تقاطع را از گره کورِ ترافیک و راهبندان برهانَد، به همین علت، به نفس‌نفس افتاد و سرانجام از درون فراموش و از بیرون نابود شد. من نابود را هم «نا»بود می‌دانم، هم نبود می‌بینم و هم سرکوب و سرکوفت.
 
این متن را نمی‌بندم. اما اگر بخواهم ادامه هم بدهم تا چندین صفحه گنجایش دارد که بنویسم. پس بگذرم.
 
نکته‌ی ۱ : جناح چپ، شیوه‌ی زیست سیاسی با رهبری را نیاموخته بود و رقیبِ ضعیف اما قادر به جَهر و نیز متّصل به دخمه‌های تاریک او -یعنی تلفیقی از جناح راست- راحت و آسان آنان را در خط معارضه‌ی خطرناک، به‌خط کرد و در عملیات روانی فائق آمد. البته یاد قوه‌ی قضائیه آقای یزدی هم یاد باد! باد.
 
نکته‌ی ۲ : رأی آری در دوم خرداد، رأی سلبی هم بود ولی آقای سید محمد خاتمی کم‌کم، کم آوُرد و خود را دربست در اختیار آقای رفسنجانی قرار داد. کسی که به قول آقای آیت الله یوسف صانعی با ریسمان او نمی‌توان به چاه رفت و سالم برگشت. حال آن‌که خیزِِ بی‌نظیر مردم برای به قدرت رساندنِ هر دو نامزد از هر دو جناح راست و چپ (آقایان: ناطق و خاتمی) بیشتر از هر چیز، برای دوری از سیاست تعدیل اقتصادی -که سیاست لیبرالیِ ناقص و آمرانه آقای رفسنجانی بود- صورت گرفته‌بود اما آقای خاتمی با عنوان این‌که آقای رفسنجانی «شناسنامه‌ی انقلاب» است خود را در ذیل و ظل او بُرد (البته از نوشتن این لغت با ذال پرهیز می‌کنم) و بُرد را به باخت عوض کرد؛ به زبان زیبایی محلی دَگش نمود.
 
نکته‌ی ۳ : شعار احساسی «شناسنامه‌ی انقلاب» و شعار استراتژیک و بعدها تاکتیکی جناح راست که «مخالف هاشمی مخالف رهبر است؛ مخالف رهبری دشمن پیغمبر است» چونان دو تیغه‌ی تیز و بِرّانِ یک قیچی عمل کرد. اما ناگفته نگذارم او بعدها در بحران ۸۸ پی برد که کجای سیاست بایستد، ملت روی خوش نشان می‌دهد. کاخ سیاست بر خلاف آرزوی کورت والد هایم دبیر کل وقت سازمان ملل متحد «شیشه‌ای» نیست، بلکه به نظر من پهنه‌ی سیاست همآره کِدر است. باید بینا و دانا و توانا بود تا پشت مشجّر و مات آن را دید. بگذرم. سیاسی‌میاسی بلد نیستم!
 

روس و رامی مخلوف

نویسنده: ابراهیم طالبی دارابی دامنه

به نام خدا. رامی مخلوف پسرعمه‌ی بشّار اسد است؛ مرد ثروتمند و سیاسی سوریه که این‌روزها بحث روز سوریه با اسم او آمیخته است. دارایی‌ها و نفوذ او، مورد شک و در نتیجه مورد وارسی حکومت سوریه قرار گرفته است. او اعتراض خود را به شبکه‌های اجتماعی کشانده است. این‌که آیا روسیه درین قضیه‌ی پیچیده، دستی نامرئی دارد یا نه، نامعلوم است. زیرا اساس رفتار روسیه از یک قرن پیش تا اکنون، همچنان مخفی‌کاری و بسته‌نگه‌داشتن و جلوگیری از درز خبر و اطلاعات بوده‌است. بیشتر بخوانید ↓

از سوی دیگر تاروپود سیاسی و حاکمیتی سوریه از زمانِ حافظ اسد همچنان به سبک شبکه‌ایی و تیره‌وتار و تقسیم ثروت و قدرت و سهام میان الیتِ محدود قدرت (=برگزیده‌ها و نخبگان) بوده است تا کمتر کسی از آن سر درآورَد. یکی از الیت‌های بانفوذ همین «رامی مخلوف» است.

 

شک و خشم بشار اسد از آنجا برخاسته که سرویس‌های اطلاعاتی پرده برداشتند که گویا «دولت روسیه گفتگو‌هایی درباره‌ی آینده‌ی نظام سوریه» با خاندان مخلوف انجام داد. چون‌که پدر و برادر رامی مخلوف در روسیه زندگی می‌کنند. این‌که آیا روس و رامی مخلوف بر سر قدرت در سوریه به توافق می‌رسند یا نه، برای من هنوز موضوعیت ندارد و اخبار آن بر من مُسجّل (=مستند و قطعی) نیست؛ اما حدس تحلیلی‌ام این است که برای آن‌که حذف پسرعمه‌ی قدرتمند و ثروتمند بشّار اسد و مبارزه با خاندان نزدیکِ خاندان اسد، آسان و میسّر شود، منابع اطلاعاتی به‌عمد ارتباط خاندان مخلوف با روس را به میان کشیدند. هرچند رفتارشناسی روسی نشان می‌دهد این کشور کمتر ردّی از خود باقی می‌گذارد و اطلاعاتی از خود نَشت و نشر می‌دهد. اما در سیاستِ مبتنی بر قدرت و شبکه‌ی اطلاعات، «لکّه» لنگری برای عوامل حاکمیتی‌ست.

 

نکته: سوریه سال‌ها مرکز سیاسی مسأله‌ی فلسطین بوده است؛ از همین‌روست که ایران محیط بازی قدرت در سوریه را استراتژیک (=راهبردی) می‌داند اما روسیه مایل به گستره‌ی نفوذ ایران در سوریه نیست؛ گرچه حضور ایران را همچنان خواهان است. بگذرم.

اشاره: من با این متن خواستم روز قدس شریف را پاس بدارم.

۲ خرداد ۱۳۹۹

 

پاسخ:

جناب آقای... سلام

اجازه می‌خواهم کمی درین پست شما، کلماتی ردیف کنم، که چند جنبه دارد:

۱. اساساً از این‌گونه نکته‌پردازی‌های باظرافت از منابع دینی خوشم می‌آید و شما خیلی‌زیبا «بَعُدَ» وَ «قَرُبَ» در دعای افتتاح را صید علمی و روحی کردی. بر من جالب و درخشنده بود.

 

۲. به تفسیر شما ورود نمی‌کنم، اما با این عبارت مرا به گذشته‌ام پرتاب کرده‌ای و به خاطراتی با مرحوم پدرم مماس. او گاه‌گاه در منزل مردم، منبر هم می‌رفت. هرچند سخنرانی بلد نبود، اما روضه و شعر و مصیبت را با لحن و صوت می‌خوانْد و منبر را ولو ساده و معمولی، مختصر تمام می‌کرد. یادم می‌آید اگر شبی برای منبر در منزل مردم دعوت می‌شد، آن روز در خانه تمرین هم می‌نمود و ما صدایش را می‌شنیدیم.

 

در خطبه‌ای که معمولاً واعظان و خطیبان برای آغاز منبر انتخاب می‌کردند یک نوع تنوع و ذوق و غُرّش کلام وجود دارد که پدرم خطبه‌اش همین عبارت ...اَلَذی بَعُدَ فَلا یُریٰ و قَرُبَ و شَهِد النَٓجویٰ... بود که شما برای توصیف خداوند به‌خوبی آوردید.

 

نکته: من شخصاً از منبر روحانیان، بخش آغازین و آخرین را زیاد دوست می‌دارم؛ چرا؟ زیرا در آغاز، خطبه می‌خوانند و در آخر، ذکر مصیبت؛ که هر دو با لحن و صوت است. وسط را اگر خلاصه کنند می‌پسندم اما اگر این شاخه و آن شاخه بپرند و شنوندگان را گروگان بگیرند و خون بر رگ‌های پاهای‌شان خشک کنند، نه. ما در گویش محلی می‌گوییم: لینگ پَلندِر می‌گیرد!!

 

پاسخ:

جناب آقای کاظمیان استاد محترم

با سلام و احترام و اکرام؛ بیستیمن منبر ۱۲ دقیقه‌ای جناب‌عالی را گوش فرا دادم. مرتّب، منظم، مستند به آیات قرآن و با لحن گیرا و آرام. آن‌چنان؛ که خیلی نیاز می‌بینم روزی پای منبرتان باشم. هنر سخنوری خود را قدر بدانید و آن را به عنوان یک ابزار مقدس تبلیغی تقویت کنید. منبر اگر دلنشین، مختصر و بامطالعه باشد، از هر رسانه‌ای، رساتر است و از هر ابلاغیه‌ای بلیغ‌تر.

 

اما بعد نکات:

۱. تعبیر به «درون نعمت» و «دل بلا» شیوا بود.

 

۲. تنبیه را اگر با تنبّه به افتراق می‌گذاشتی نیز بحث را پذیراتر می‌ساخت.

 

۳. این‌که گناه را خلاف سیر عالم دانستید زیرا مسیر عالم با تسبیح و تحمید در حرکت است، خیلی پخته بود. و تشبیه موج، استدلال شما را که البته حکمت بود تا علت، پشتیبانی کرد. از نظر علامه طباطبایی حکمت چندان نیازمند شکل سخن نیست که مانع و جامع باشد. مهم اثر است که انسان را به مقصد منتهی می‌کند و این حکمتِ حکمت است. کلام شما درین فراز حکمت‌گونه بود. درود.

 

۴. نمی‌توانم سخنم را به پایان ببرم اما نگویم در منبر شما یک تضاد هم بود. از یک‌سو فرمودی بلا، زاده‌ی گناه است ولی از سوی دیگر بیان داشتید، «ترفیع» مولود آن است. این ناسازگاری دارد با اصالت سخن‌تان.

 

اشاره‌ی پایانی: با تحلیل شما بر سر بلابودن عاشورا برای ترفیع حضرت اباعبدالله الحسین -علیه السلام- موافق نیستم. من عاشورا را واقعه می‌دانم چونان سوره‌ی واقعه. آن امام شهید عزیز، نهایت دلسوزی و مهربانی را صورت داد که جنگی رخ ندهد که درین تلاش و راهبرد خدا حضور دارد. اما طرف طمّاع تن به جنایت‌آفرینی داد. و برای خودشان بلا و مکافات خریدند.

همچنان بهره‌مند منبرهای مؤثرتان هستم استاد.

با پوزش: برادرت ابراهیم طالبی دارابی دامنه

 


هفت شیوه‌ در زیستِ موحد

نویسنده: ابراهیم طالبی دارابی دامنه

به نام خدا. دیشب مقاله‌ای خواندم درباره‌ی آقای «محمّدعلی موحد» ڪه دیروز وارد ۹۸ سالگی شد. آنقدر آثار و نوشته دارد ڪه برشمردنِ آن، خود یڪ مقاله می‌شود. ازجمله؛ ترجمه و شرح «فصوص‌الحڪمِ» ابن‌عربی. تصحیح و شرح «مقالات شمس تبریزی». و نیز ترجمه‌ی «چهار مقاله دربارهٔ آزادی» از آیزایا برلین ڪه برای این دو اثر اخیر برنده‌ی جایزه‌ی «ڪتاب سال» شدند. بگذرم اما فقط بیاورم ڪه پدیده‌ای به نام آقای «محمّدعلی موحد» به تعبیرِ آقای مصطفی ملڪیان «یڪ اثر هنری» است.

 

خواستم از مقاله‌ای ڪه دیشب خواندم، هفت برداشت ڪرده‌باشم و به اشتراڪ گذاشته؛ و آن این هفت‌تاست ڪه به قول نویسنده‌ی مصاحبه‌گر بر ایشان، شیوه‌ی زیستِ اوست:

 

شیوه‌ی ۱ : در پیِ دریچه‌ی دیدِِ افراد است تا با همان چشم‌انداز موضوع را بشناسد و بشڪافد. مثلاً زاویه‌ی نگاه شمس را ڪشف می‌ڪند و آن‌گاه درڪ و درد وی را می‌آورَد.

 

شیوه‌ی ۲ : در صدد این است ڪه افراد با «امید» به پیش بروند و به تعبیرش هر ڪس باید خود «تجلُّد» ڪند. یعنی چالاڪ‌سازی خود و چابڪ‌سازی جامعه. تجلُّد را در نڪته‌ی آخر متن توضیح دادم.

 

شیوه‌ی ۳ : اساسِ فڪرش بر حق و تڪلیف باهم است وگرنه از نظر او، فرد و جامعه و قدرتمندان دچار «عنان‌گسیختگی» می‌شوند. یعنی هم باید به حق تڪیه داد و هم سراغ تڪلیف رفت. این دو، انسان را موزون می‌ڪند.

 

شیوه‌ی ۴ : بر ڪم‌دانی بشر تأڪید می‌ڪند و بر این نظر است ڪه انسان باید به همین علت، فروتن باشد و بداند ڪه «بسیاری چیز‌ها را نمی‌داند و حتی نمی‌تواند نیز بداند.»

 

شیوه‌ی ۵ : میان انرژی و عدالت پل می‌زند و بر این راه تأڪید می‌ورزد ڪه بشر نباید مصرف‌ڪننده‌ی تقلیدیِ تڪنولوژی باشد. ایشان می‌فرماید در ایران، انرژی «نِفله» می‌شود ڪه ازین رهگذر بر تنِ شریفِ عدالت، آسیب‌ها می‌رسد.

 

شیوه‌ی ۶ : به‌طور متداول (=جاری، فراگیر) چشم به ضعف‌های خود می‌دوزد و همواره به خود بازنگری دارد و بازجویی. زیرا معتقد است ضعفِ آگاهی، انسان را نیازمند بازسازی می‌سازد.

 

شیوه‌ی ۷ : بر پلّه‌پلّه‌ رفتن باور دارد و شعارش «آهسته و پیوسته» است و معتقد است این شیوه‌ی آهستگی و پیوستگی ویژگی‌یی‌ست ڪه اگر بشر به آن همت بورزد به توسعه‌ای همه‌جانبه ختم می‌شود.

 

نڪته‌ی واژگانی: در یاداشت‌های مرحوم علی‌اڪبر دهخدا تجلُّد به معنی جلدی‌ڪردن آمده است؛ یعنی نیرومندی. در زبان محلی ما می‌گویند: شما فقط وِن سَر جَلدی؟ یعنی روی اون فرد فقط زور و نیرو داری.

۳ خرداد ۱۳۹۹

 

پاسخ:

سلام جناب آقای...

این‌که زیر نوشته‌هایت نظر می‌گذارم از آن‌روست که گفته‌باشم نسبت به روند تاریخ‌نویسی‌ات بی‌اعتنا نیستم، وگرنه روحیه‌ام این است که در نوشته‌ی کسی چالش نکنم زیرا من به حساسیت‌های شدید نسبت ورودم به نوشته‌های دیگران آگاهم و بارها در همین صحن رخ داد و من شکیبایی کردم.

 

اینجا درین قسمت هم حرفم را اگر روزگاری در مسافرت مشهد -که رسم چندساله‌ی ماست زیارت رضوی با جمع رفقا- همدیگر را ملاقات کردیم، خواهم گفت.

 

اینک فقط این را بگویم و درگذرم. شما از یک سو از القاء (=افکندن) این نگرش شادمانی کردی که الغای نظام ارباب رعیتی در راستای برنامه‌ی «انقلاب سفید شاه و ملت» فکری نوین بود، اما از سوی دیگر به حالِ ارباب، به قول خودت: ارباب خودت -مرحوم مهدی منصور- نالان و بی‌قراری.

 

از سمتی مردم را به نوارسیده، قلمداد می‌کنی، اما از سمتی دیگر دشت‌ناز را در نظر نمی‌گیری که برادرِ «شاه» به قول خودت: «جناب شاهپور» در آن زمین‌های وسیع چه می‌کرد؟ و یا خانم شمس در کاخ شمس که بر روی زمین‌های بکر و وسیع و تصرف‌شده‌ی جنگلی چالوس بنا شده‌بود چه‌ها که نمی‌کرد!

 

تاریخ معاصر، آن هم تاریخ شاهانه، آنچنان سهل نیست که با چهار کلمه آن را بتوان در قالب و قلب نوشته جای داد. در ضمن «شاهپور» اسم نیست، عنوان پیشوندی اِعطایی شاهانه است، یعنی شاه‌زاده. ان‌شاءالله خانه‌ی کشتی محل را که وعده دادی، پربار بنویسی. ممنونم. خداقوت می‌گویم.

 

خبر مدرسه:
 
با توجه به پایان ماه مبارک رمضان، مقررات مدرسه -که هرگونه پست‌گذاری و نظرنویسی را از ساعت ۱ بامداد تا اذان صبح منع می‌دارد- به روال همیشگی‌اش باز می‌گردد. بنابراین؛ از امشب دروازه‌ی مدرسه در ساعات فوق (۱ بامداد تا اذان صبح) برای پست‌گذاشتن و نظرنوشتن، بسته و ممنوع است، اما برای خواندن و مطالعه‌کردن باز و واز.
 
به قول مرحوم میرزا یوسف‌خان مستشارالدوله یکی از آزادیخواهان عصر ناصرالدین‌شاهی، مشکل مملکت ما فقط یک کلمه است: «قانون». و او کتابی نوشت به همین عنوان: «یک کلمه». پس جا دارد تشکر ویژه کنم از اعضای محترم و شریف مدرسه‌ی فکرت که با اخلاق و رفتار نیکو، مقررات مدرسه را به دیده‌ی احترام و اجرا می‌نگرند. ممنونم. فرخندگی تابش فطر، بر فطرت‌تان و بر فکرت‌تان گوارا باد.
 
 
پاسخ:
 
جناب آقای ... سلام
 
۱. اول رُک بگویم من از پایان‌یافتن ماه رمضان در هر سال، بشدت خوشحال و شادمان و حتی رقصان می‌شوم. این‌که برخی‌ها از رفتن رمضان تا سالِ دیگر، حسرت می‌خورند، من با آنان هم‌نوایی ندارم. زیرا روزه‌داری عبادتی سترگ اما بسیارسخت است. و خدا فطر را در دنباله‌ی رمضان قرار داد که مردم ۱۱ ماه دیگر را کام گیرند و از خوردن در هر لحظه کیف کنند و شکر. بنابراین من از رفتن ماه رمضان هرگز دچار حسرت نمی‌شوم. هرچند خاطرات آن را با خود تا سال آتی حمل می‌کنم.
 
۲. مطلب ارزنده‌ای نوشتی. لذت بردم از سبک و سیاق نثر وزین‌ات. نه، نمی‌دانستم، شاعر شعرش را به اسم میرزا حبیب‌الله قاآنی قلب کرد. جالب بود. در خوشحالی با این شاعر شریکم.
 
۳. مدیر پیشواز فطر را دوست دارد، هرچند هیچ‌سال به پیشواز ماه رمضان نمی‌رود. زیرا روزه را سخت اما عبادت درخشنده می‌داند، که خدا بر ایمان‌ورزان نوشت.
 
 
ادامه‌ی پاسخ:
 
۱. با تأکیدت بر واژه‌ی غش، مرا واداشتی دعای روز ۲۹ را بخوانم. یادم رفته بود. جالب این‌که چنانچه خودتان آگاهید غش دو معنای نزدیکش این است: پوشیدن، خدشه در معامله. مثلاً ریختن آب در شیر که غش است. چون پوشیده می‌شود و پنهان. و طنز شما با این واژه بی‌اندازه شیرین و لذیذ بود. حسابی در آستانه‌ی تمام‌شدن رمضان خندیدم.
 
۲. مردم محل ما یک ابزاری داشتند فلزی که به آن غشا می‌گفتند. بر تن اسب خسته می‌کشیدند و اسب در اثر نوازش این تکه‌ی فلزی آج‌دار کیف می‌کرد. حالا به تعبیر من، عید فطر غشای تن ماست که خسته از روزه‌ایم و شادکام به فطر.
 
۳. از نوشته‌ات من هم لذت نصیبم شد. درود. من که آن برنامه‌ها را مایل به دیدن نیستم.
 
۴. مسعود فراستی را اگر روزنامه‌ای با مسعود کیمیایی رودررو کند و چالشی خواندنی می‌شود.
 
۵. در حسرت زنده‌یاد نادر ابراهیمی‌ام که نظیر کم دارد.
 
 
پاسخ:
 
جناب استاد شاکر سلام. ازین نوشته‌ی وزین و دلنشین شما دلشاد شدم. کوتاه و مؤثر می‌نویسی. ممنونم برادر مهربانم. درباره‌ی نماز، جمله‌ای از شهید مظلوم بهشتی یادم مانده که گفتن آن لطف دارد. آن شهید عزیز معتقد بود نماز، زبان دارد و قدرت بازدارندگی و سازندگی.
 
پاسخ:
 
سلام جناب آشیخ محمدرضا
 
خرسندم که بر طبع لطیف‌تان نشست. من هم چونان شما، همواره جانبدار تفکر حق و تکلیفِ توأمان می‌باشم. حذف هر یکی به نقص دیگری منجر می‌شود که بسیار زیان‌بار است. شعار من این است:
 
انسانِ مُحقِّ مکلّف
انسانِ مکلّفِ مُحقِّ
 

پیشانی استیلی را بوسید

نویسنده: ابراهیم طالبی دارابی دامنه

به نام خدا. دیشب، شش‌هفت دقیقه مانده به ۱۰، یڪی، از دلَند به من زنگ زد و تُندتُند گفت شبڪه‌ی یڪ، شبڪه‌ی یڪ را ببین. حیاط بودم و داشتم عبور تڪّه‌ابرهای ڪومولوس یا استراتوس از آسمان قم را می‌دیدم. آمدم داخل. دوشاخه‌ی تلویزیون را به برق زدم. تا روشن شود ثانیه‌هایی گذشت. صفحه باز شد دیدم روی شبڪه‌ی ۹ مستند است. یڪ را زدم. تازه فهمیدم دارد گلی ڪه آقای حمید استیلی به آمریڪا زد را نشان می‌دهد. خُب، همین. دیدم. هواشناسی آقای سرڪرده را هم دقت ڪردم ڪه با اعجاب می‌گفت گرگان ۴۴ درجه گرما داشت؛ یعنی بیشتر از اهواز و بندرعباس. من هوای دَم‌ڪرده‌ی گرگان را بارها در مسافرت‌های رضوی لمس ڪردم و هِل‌هِل آمدم.

 

دوباره به حیاط برگشتم. این بار نه ابرها، ڪه خاطراتم را در ذهنم مرور ڪردم ڪه یادم افتاد به ۲۲ سال قبل، یعنی سال ۱۳۷۷ ڪه آن فوتبال را دیروقت، ڪه زنده پخش شد، دیده بودم. ڪجا؟ تهران. پشت ساختمان مجلس. پیش دوست گرانپایه‌ام جناب آقای دڪتر ابوالقاسم روحی در خونه‌ای ڪه مجلس پنجم، اَمانی در اختیار ایشان -ڪه نماینده‌ی محترم دوره‌های پنجم و هفتم بودند- گذاشته‌بود. آن شب من بودم و آقای روحی و جناب آقای ربیعی ساری. و دو نفر دیگر ڪه شاید رضایت نداشته باشند نام نمی‌برم.

 

چه شبی بود آن شب برای من و آن جمع؛ هیجان، دلهره، استرس (=اضطراب)، پنجه‌انداختن دستان، وِلوِله و حتی ترس و واهمه‌ی باختن ڪه با گل تاریخی حتی انگار سیاسی‌یی ڪه حمید استیلی با ضربه‌ی زیبای سر وارد دروازه‌ی آمریڪایی‌های مغرور ڪرده بود، تمام انرژی‌های ما، به ما برگشت و غرق شادی و شعَف و غرور شدیم.

 

آن‌شب، تهران پایتخت و به گمانم تمام جای‌جای ڪشور -ڪه طعم تلخ تحریم‌ها و زورگویی‌های قلدرمآبانه‌ی آمریڪا را می‌چشید- چنین شادمانی و جشنی پویا تابه‌حال به خود ندیده بود. ضدآمریڪایی‌بودنِ حقیقی مردم ایران را آن گل ظفرمند به‌خوبی عیان و هویدا ساخته بود. ملتی ڪه از زمان ڪودتای آمریڪا علیه‌ی مرحوم محمد مصدق و سپردن قدرت عنان‌گسیخته به شاه، تا شررات‌های شَرورانه‌ی پی‌درپی علیه‌ی انقلاب اسلامی، خشمی فروخفته نسب به سران شَریر آمریڪا در خود جمع ڪرده‌بود. خصوصاً هنگامی ڪه رهبری، پس از بازی با فرستادن پیام شادی‌بخش، مزّه‌ی پیروزی را بر ڪام ملت صدچندان ڪرده بودند.

 

بعدها خواندم ڪه رهبری نیز آن شب به تماشای زنده‌ی آن بازی نشسته بودند. و در جایی به آقای عادل فردوسی‌پور گفتند: «به ایشان (=حمید استیلی) ڪه بعداً پیش من آمد گفتم به پاداش آن گل، پیشانی شما را می‌بوسم و بوسیدم.» (منبع)

(»ن

 

آری؛ آن شب، با آن گل تمام‌ڪننده و آبرومندانه، پیشانی استیلی بوسیدن داشت. نمی‌دانم آقای استیلی بعداً به استقلال پیوست! یا نه همچنان پرسپولیسی ماند! بگذرم.

۴ خرداد ۱۳۹۹

 

پاسخ:

سلام. در کارشناس فوتبال بودنت هیچ تردیدی ندارم. خودم ازین فن، هیچ دانش و علمی ندارم. اما من مشاهدات و نظرم را این‌گونه یافتم که نوشتم. یعنی باورم این بوده و هست که اگر طرفِ بازی ما غیر از آمریکا، تیم دیگری بود، گمان نکنم شادکامی و پایکوبی مردم با آن میزان و هیجانی بود که برای پیروزی بر آمریکا صورت گرفت. حتی با پاره‌ای ناهنجاری‌ها در اثر آن جشن نیز  برخورد نشد. نیک معلوم است که مردم فهیم و با ادب دیرین ایران هرگز با هیچ ملتی و نیز با ملت آمریکا بد نیستند، بلکه با سران شریر دولت این رژیم زورگو و غارتگر مخالف‌اند. بگذرم.

 


در پناه چنگالِ شیر!

نویسنده: ابراهیم طالبی دارابی دامنه

به نام خدا. امروز دومین روز تعطیلی عید فرخنده‌ی فطر -که روزه‌داران طی این دو روز با خیال راحت و آسان و با اجازه‌ی خدای مهربان سرِ یخچال ! می‌روند و ۲۹ روز بسته‌نگه‌داشتن دهان را حسابی جبران می‌کنند- سه موضوع در ذهنم چرخید و چرخید که در مدرسه بنویسم. اما دلم به این نامه‌ی ۳۹ نهج‌البلاغه بند شد که امام علی (ع) در سال ۳۹ هجری پس از نبرد صفین به عَمرو عاص نوشته بودند. نامه چنان گویاست که نیاز به نکته و شرح و افزوده ندارد. برگردان فارسی آن از شیخ حسین انصاریان این است:

 

«تو دینت را تابع دنیاى کسى نمودى که گمراهیش معلوم، و پرده‌ی حیایش دریده شده، شخص بزرگوار را در مجلس خود بد مى‌گوید، و عاقل را با آمیزش خود نادان مى‌نماید. قدم به جاى قدمش گذاشتى، و بخشش او را درخواست نمودى، همچون سگى که به دنبال شیر رود، که به پناه چنگال او روَد، و انتظار بکشد که اضافه‌ی صیدش را به سوى او اندازد. از این رو دنیا و آخرتت را به باد دادى، در صورتى‌که اگر به دامنِ حق مى‌آویختى آنچه را مى‌خواستى مى‌یافتى.

 

اگر خداوند مرا بر تو و پسر ابوسفیان [=معاویه] تسلّط دهد جزاى آنچه انجام دادید به شما خواهم‌داد، و اگر مرا از پاى نشاندید و خود برقرار ماندید آنچه از عذاب الهى پیش روى شماست براى شما بدتر است. والسّلام.»

۵ خرداد ۱۳۹۹

 

پاسخ:

جناب آقا.. با سلام و خداقوت.

وارد مرحله‌ی اصلی نوشتار خود شدی و ازین‌رو، به علت اِشراف بر مسائل به دلیل حضور خودت، ازین مقطع به بعد دارای اطلاعات و اخبار ریز و درشت و شاید هم اسرار باشی. پس به عنوان کسی که بیشتر بلکه قریب به تمام عمرم را در مطالعه و پژوهش بوده و هستم، پیشا‌یش تأکید می‌ورزم، خودمراقبتی داشته باش تا خدای ناکرده دارابودن انبوه اطلاعات، تو را به طمع و اشتهاء نیندازد که گزاره‌های تاریخ‌نگاری‌ات، مورد طُعمه‌ی احتمالی کسانی قرار گیرد که اغلب رفتار بهانه‌جو دارند. حقومند، باحزم و با استخدام واژگان حساب‌شده و شسته‌ورُفته بنویس و پیش بیا.

 

یعنی در واقع شما تا اینجا مقدمات را به عنوان زیربنای بحث چیدی تا در این بخش، دانش و مشاهدات خود را وارد تاریخ محل بکنی. اینک زمان آن رسیده که هر مطلبی را به ثبت می‌آوری هم ناشی از دانش توست و هم برگرفته از نقشی که خود در صحنه داشتی. لذا موادی که ثبت می‌کنی اعتبار دوچندان می‌یابد.

 

پس، آنچه به عنوان اتوبیوگرافی (=زندگینامه‌ی خودنوشت) خواهی نوشت، یک رسم است و منطبق بر منطق. بنابراین چندان ریبه نکن که اگر از خودت گفتی و از افکار و خلاقیت و توان خود، دالِّ بر خودستایی‌ست. نه، چنین نیست. شما اگر تاریخ‌نگاری‌ات را با این حذَر اخلاقی محدود کنی، نوشتارت دچار فقدِ اطلاعات می‌شود و متن از کاستی‌اش لاغر و نحیف می‌شود. در این‌گونه وقایع‌نگاری، گفتن از خود، کریه نیست بلکه لازمه‌ی تاریخ‌نویسی از سوی کسی‌ست که دستی در ماجراها دارد. پوزش، نکاتم توضیح واضحاتی بود که خود بلد بودی.

 

میر مُهنّا دُغابی

نویسنده: ابراهیم طالبی دارابی دامنه

به نام خدا. رُمان «بر جاده‌های آبی سرخ» اثرِ زنده‌یاد نادر ابراهیمی را -که پنج جلد است در ۴۰۰ صفحه به سه مجلّد- در گذشته خوانده‌بودم. دیشب ذهنم به میرمهنا دُغابی رفت. پیش خود گفتم چه خوب است پست روزانه‌ی امروزم را در مدرسه‌ی فکرت، به این انسان اختصاص دهم. دادم. مطالب داخل گیومه «...» از آقای نادر ابراهیمی‌ست:

 

او «قهرمان گمنام مبارزه با استعمار انگلیس در خلیج فارس» است؛ «قایقرانی غیور» سال‌های ۱۱۱۴ تا ۱۱۴۸ خورشیدی. انگلیسی‌ها برای تخریب‌کردن چهره‌ی درخشان او، «وی را خطرناک‌ترین دُزد دریایی خلیج فارس و دریای عمّان» معرفی می‌کردند.

 

میرمهنا فرزند برومند میرناصر است؛ حاکم مقتدر بندر ریگ و حومه که «با اجانب استعمار همدست بود» ولی «میرمهنا با او مخالف.»

نادر ابراهیمی درین رُمان، جملاتی تکان‌دهنده از مرحوم میرمَهنا نقل می‌کند که برای پرهیز از اِطناب (=درازکردن سخن) یک جمله از آن را از دفتر یادداشت‌هایم می‌نویسم:

 

«همه‌ی دنیا برای پرنده‌یی که عاشق نباشد، قفس است و یک لانه‌ی مُحقّر برای پرنده‌ی عاشق، یک دنیاست.»

 

نکته‌ی ۱ : وقتی حاکم  بغداد در سال ۱۱۴۸ میرمهنا را به قتل رساند، کریم‌خان زند به تلافی آن به بصره یورش بُرد.

 

نکته‌ی ۲ : بر اساس نوشته‌های تاریخی میرمهنا در حمله به کشتی‌های انگلیسی‌ها از قانون «حمله‌ی مورچگان به ملخ» بهره می‌گرفت. مردم بندر ریگ درخت سدری به یاد میرمهنا کاشتند به اسم «کُنار مهنا» که به آن باور دارند. مانند باور سنتی و احترام‌آمیز به برخی از کهن‌درختانِ چنار، کاج، سرو و نیز اِزّار‌دار در گورستان‌ها.

۶ خرداد ۱۳۹۹

 

عکس و نوشته‌ی روی عکس از دخترش

و

به نام خدا. با اندوه، درگذشتِ دردناک آقای حمید طالبان را به عمویم آقای رمضان طالبان، عمه‌ مُنیر، خواهران عزیزش، همسر محترم ایشان، دو فرزند گرامی‌اش و نیز به تمامی بستگان و منتسبان نسَبی و سببی تسلیت می‌گویم. خدا رحمت کناد و بر شکیبایی این خانواده بیفزاید. لازم می‌دانم یاد روانشادان: حسن و علی برادرانِ مرحوم حمید را نیز گرامی بدارم.

 

پاسخ:

سلام. عکس‌هایی که از آن یال انداختی، همه زیباست و خوش‌زاویه، اما این آغل (=چفت‌سر) گوسفندان عالی‌تره.

 

یک نکته از تفسیر «المیزان»

مرحوم علامه طباطبایی می‌فرماید: در کتاب «اعتقادات» شیخ صدوق از امام -علیه‌السلام- روایت کرده که فرمود:

«هرکس گوش به سخن کسى بدهد، به همین مقدار او را پرستیده، اگر گوینده از خدا بگوید شنونده خدا را پرستیده و اگر از ابلیس بگوید ابلیس را پرستیده.»

ابراهیم طالبی دارابی دامنه
۷ خرداد ۱۳۹۹

 

عدالت، حکمتی گمشده!

نویسنده: ابراهیم طالبی دارابی دامنه

 

پرده‌ی اول:

قوّه‌ی مقنّنه (=قانون‌گذار) دیروز ۷ خرداد ۱۳۹۹ برابر با ۴ شوال ۱۴۴۱ رویِ مجلسِ ۱۱ را نیز به خود دید؛ مجلسی که از آغاز انقلاب قرار بوده به فرموده‌ی سدید امام خمینی -رهبر کبیر انقلاب اسلامی- همواره در «رأس امور» باشد که دیروز در پیام رهبری این جایگاه و منزلت، مشروط شده است به این‌که نمایندگان اگر «با حضور فعّال و منظّم، و با پاک‌دستی و امانت‌داری، وظیفه‌ی قانونگذاری و دیگر وظایف خود را انجام دهند»، مجلس «به معنیِ حقیقی، در رأس امور کشور خواهد بود.»

پرده‌ی دوم:

نکته‌ی درخور این‌که رهبری «اقتصاد و فرهنگ» را «در صدر فهرست اولویّت‌های کشور» قرار دادند و «در باب اقتصاد، «اذعان» کردند «که در دهه‌ی پیشرفت و عدالت، نمره‌ی مطلوبی در باب عدالت به ‌دست نیاورده‌ایم.» و برین مسأله دست گذاشتند که «این واقعیّتِ ناخواسته» (به عبارتی یعنی نمره‌ی نامطلوب در عدالت) ایجاب می‌کند همه «به تلاش فکری و عملی در باب معیشتِ طبقات ضعیف، به‌مثابه‌ی اولویت، وادار»  شوند. و تأمّل‌برانگیز این‌که رهبری «راه درستِ» غلبه بر نمره‌ی نامطلوب در عدالت را «توصیه‌ی صاحب‌نظران» می‌دانند که بر «اصلاح خطوط اصلی اقتصاد ملّی یعنی: اشتغال، تولید، ارزش پول ملی، تورُّم، اسراف و امثال آن» تأکید می‌ورزند. (منبع)

 

پرده‌ی سوم:

دیشب وقتی رویدادهای این چندروزه‌ی جهان و ایران را از منابع و سایت‌های معتبر مرور و بعضاً مطالعه می‌کردم به پیام امام خمینی  (منبع) برخوردم که به مناسبت آغاز به کار مجلس اول، در ۷ خرداد  ۱۳۵۹ برابر ۱۳ رجب ۱۴۰۰ صادر کرده بودند.

 

ایشان در آن پیام -که در واقع یک مانیفست (=مرام‌نامه) برای قوّه‌ی مقنّنه محسوب می‌شود- انتخاب نمایندگان مجلس را «برای پیاده‌نمودن عدالت اسلامی» می‌دانند «که در‌‎ ‎‌طول سلطنت ظالمانه و غاصبانه‌ی رژیم شاهنشاهی از آن محروم بودند؛ رژیمی که ثروت‌‎ ‎‌سرشار کشور را به خود و هم‌پیمانان نامیمونِ خود اختصاص داد و برای ادامه‌ی سلطه‌ی‌‎ ‎‌جبارانه‌ی خود به جیب ابرقدرتها ریخت و ملت مظلوم را در سطح بسیاروسیعی از اولین‌‎ ‎‌احتیاجات، محروم و به خاک سیاه نشاند، و کشور را در تمام زمینه‌های فرهنگی،‌ ‎‌اقتصادی، سیاسی و نظامی وابسته به اجانب و خصوصاً آمریکا کرد.»

امام، با این روشنگری و ترسیمِ آرمان برای مجلس و نمایندگان، جمله‌ی بسیارظریفی در دنباله‌ی جمله‌ی بالا به‌کار گرفتند که شاید بتواند همان سرنخی باشد که رهبری در پیام برای مجلس ۱۱ از آن به عنوان نمره‌ی مطلوب نیاوردن در عدالت سخن به میان آوردند؛ آن سخن امام به مجلس اول این است: «ببینیم شما و دولت‌‎ ‎‌منتخبِ شما با ملت مستضعف که به حرکت انقلابش همه‌ی ما را از انزوا خارج نمود چه‌‎ ‎‌خواهید کرد.‌»

 

نکته‌ی ۱ : هنوز نیز پس از چهار دهه بعد از انقلاب، سخن و دغدغه‌ی رهبری «معیشتِ طبقات ضعیف» است که به مجلس ۱۱ یادآور شدند؛ همان دغدغه و آرمانی که امام نیز در گشایش مجلس اول اعلان داشتند: «امید آن است که رسیدگی به حال مستضعفین و مستمندان کشور که قسمت اعظم‌‎ ‎‌ملت مظلوم را در بر می‌گیرد در رأس برنامه‌ها قرار گیرد.»

 

نکته‌ی ۲ : البته ناگفته نگذارم هویت انقلاب، سیاست اسلامی است که در شعار «نه شرقی و نه غربی» تبلور می‌یابد که به معنی زیر بار «زر و زور و تزویر» بلوک‌ها نرفتن است، نه به معنای سیاست تعاملی با جهان و داخل نداشتن. که امام در این پیام از نمایندگان خواسته‌بودند: «سیاستِ نه‌شرقی و نه‌غربی را در تمام زمینه‌های داخلی و روابط خارجی حفظ‌‎ ‎‌کنید و کسی را که خدای نخواسته به شرق و یا به غرب گرایش دارد هدایت کنید و اگر‌‎ ‎‌نپذیرفت، او را منزوی نمایید.»

 

نکته‌ی ۳ : من از عدالت چنین می‌فهمم: عدالت یعنی گذاشتنِ «هر چیزی به جای خود». و عدل یک صفت برجسته در وجود آدمی‌ست که اگر به نیرو و ملکه‌‌ی معنوی‌اش تبدیل شود، هرگز به کسی و چیزی ستم نمی‌کند و یا دست‌کم کمتر به این سو، وسوسه می‌گردد و فرد عادل به عنوان کسی که دارای این فضیلت عظیم است، مانع از فعل زشت و ظلم و بی‌عدالتی می‌شود. اساساً هر کاری در هر زمینه و زمانه‌ای عدالت خاص خود را می‌طلبد.

۸  خرداد ۱۳۹۹

 

پروردگار و روزگار و نمازگزار

نویسنده: ابراهیم طالبی دارابی دامنه

به نام خدا. حضرت پروردگار گرچه بی‌‌نیاز است اما برای مؤمنان چیزهایی را واجب و حرام ساخته و یا فقهاء آدابی را مستحب و مڪروه و مُباح می‌دانند. بسیاری از بزرگان دینی، اسلام را بر مقتضیات زمان و مڪان می‌فهمند. روزگار در فهم و یا فتوا و حڪم نوین فقیه اثر می‌گذارد ڪه خود بخش ثانوی در دین است. چنانچه می‌دانید اخیراً از آیت‌الله العظمی سیستانی سؤالی پرسیده شده در باره‌ی رعایت فاصله در صف نمازگزاران در جماعت. جواب ایشان جالب است و بر حسب روزگار ڪه ڪارشناسان بهداشت بر لزوم فاصله‌گذاری اجتماعی در تمام مڪان‌ها تأڪید می‌ڪنند. فتوای ایشان این است:

«فاصله ۱۲۰ سانتی متری بین مڪان هر مأموم و مأموم دیگر در همان صف، و همچنین بین محل سجده فرد متأخر و محل ایستادن فرد متقدّم ایرادی ندارد اما در صورت فاصله‌ای به اندازه مثلا دو متری، صحت اقتدا، محل اشڪال است.»


نڪته: زمانی صفوف مأموم‌ها (=نمازگزاران) چنان به‌هم فشرده می‌شد -خصوصاً در صحن رضوی یا رواق امام خمینی و مسجد گوهرشاد حرم مطهر مشهد و یا مسجد اعظم قم- ڪه انسان بین چهار نمازگزار سمتِ راست و چپ و جلو و پشت سرِ خود، مُچاله (=لِه‌ولوَرده) می‌شد و گویا فشار قبر را تمرین! می‌ڪرد. این فاصله‌ها چه اقتضای روزگار فعلی باشد، چه نباشد، به نظر من همیشه باید چنین باشد تا صف‌های نماز جماعت با رعایت فاصله و انتظام و آرامش شڪل بگیرد و نمازگزار با آسایش و خضوع و خشوع نماز بگزارَد. سرانه‌ی جا برای هر نمازگزار در مسجد و نمازخانه باید به حد لازم فراخ و جادار باشد. من یادم است در جوانی خواندم یا پای منبرهای احڪام شنیدم ڪه میان نمازگزاران به حد اندازه‌ی یڪ گوسفند باید فاصله باشد. تا مدت‌ها قبل گاه میان نمازگزاران فقط به حد دو ڪف دست فاصله بود ڪه سر در سجده‌ به دو پای نمازگزار جلویی مماس می‌شد و یا دستان نمازگزار در آرنج نمازگزار ڪناری گیر می‌ڪرد.

گاه چنان جمعیت می‌شود ڪه وسط رڪعت دوم می‌بینی دو نفر به‌زور خود را لای شما جا دادند ڪه مثلاً به فضیلت جماعت دست یافتند؛ حتی اگر نمازگزار ڪناردستی‌اش را در عذاب تنگیِ نفَس و ضیق جا قرار داده باشد. این شیوه‌ی ازدحامی، امڪانِ رڪوع و سجود لذت‌بخش را از آدم می‌ستانَد.

امید است این فتوای گشایشگرِ آقای سیستانی، گشایشی برای همیشه‌ی نمازجماعت‌های مؤمنان باشد. من شخصاً به دلیل آنچه در بالا به عنوان علت‌ها اقامه ڪردم، از رعایت فاصله در صفوف نمازها دلشاد و خشنودم.


پیوست: متن استفتا از آقای سیستانی این بوده:

«مقامات مسئولان ڪشور ما (یڪ ڪشور عربی) اقامه نمازهای جماعت در مساجد و مانند آن را به رعایت فاصله دو متری بین هر نفر در یڪ صف منوط دانسته و همچنین از مقابل و پشت سر باید یڪ صف بین دو صف نمازگزاران خالی گذاشته شود، آیا نماز جماعت با وصف مذڪور در فتوای حضرت آیت الله العظمی سیستانی منعقد می‌شود؟»

۹  خرداد ۱۳۹۹

 

تصویری از نماز با رعایت فاصله و نظم و آرامش در مسجد جامع هرات

 

پاسخ:

 

سلام جناب آقا....

 

درین قسمت علاوه بر سیری که بر چگونگی حضور اعضای شورای محل در بخش و مرکز داشتی، یک نکته‌ی خیلی‌مهمی در نوشتارت سوسو زد؛ این گزاره‌ات:

 

«همه ما که در اینجا قرار داریم برای دفاع از حقوق مردم خود سوگند یاد کردیم تا منافع آن ها را تامین نماییم، چنانچه قرار باشد به منافع خودمان فکر کنیم،... »

 

بلی؛ فرمول زندگی سالم است. البته باید حق داد کسی که برای خود سرمایه‌گذاری کرد، از منافع خود دفاع کند. در ضمن شرکت‌های تعاونی در سراسر کشور به نظرم در اسم سوسیالیستی بودند اما در عمل کاری چندان درخور نکردند. اقتصاد تعاونی مانند شرکت افراد در راهپیمایی‌های ملی و دینی است که حجم انبوهی وارد صحنه می‌شوند. البته من اطلاعاتی از تعاونی داراب‌کلا ندارم و از داوری و نظردادن حذر می‌کنم.

 

مِسِم را می‌شڪافم

 

نویسنده: ابراهیم طالبی دارابی دامنه

 

به نام خدا. مِسِم یا مسِن در زبان محلی در داراب‌ڪلا و حومه یعنی زمان، موقع، وقت، فصل خاص. به نظر من این واژه مُخفّف (=ڪوتاه‌شده) موسِم است. مثلاً بادها و باران‌های موسِمی ڪه به معنی فصل خاصِ وزیدن باد در جهت مخالف است. یا موسِم حج ڪه یعنی زمان و موقع مناسڪ مڪه و منا و حج‌گزاردن حاجی‌ها. بنابراین؛ وقتی گفته می‌شود مِسِم یا مسِن همان موسم است، به معنی موقع. با چند مثال روشن‌تر  می‌شود:

 

خرمن مسِم. یعنی سرِ خرمن. موقع خرمن.

 

سال دیگه این مسِم. یعنی سال بعد همین موقع.

 

پارسال همین مسِن نبود اجناس گران شد؟

 

سه سال پیش همین مسِم بود عقدشان ڪردیم.

 

معمولاً ما ایرانی‌ها وقتی خاطره‌های زیارت‌های مڪرّر مشهد مقدس به یادمان می‌آید و یا هر بار عڪس یا فیلمی از حرم امام رضا (ع) از دیده‌ی پرخاطره‌ی‌مان می‌گذرد، به خود یا به ڪناردستی و جمع می‌گوییم:

 

آه پارسال همین مسِم بود در دارالحُجه یا بست شیخ طوسی و با ایوان گوهرشاد و یا روبروی ضریح و مَضجع بودم و یا در صحن آزادی ڪنار حوض یا و در صحن جمهوری ڪنار قبله‌نمای سایه‌ی آفتاب و یا در صحن انقلاب در قوس پنجره فولاد و یا در صحن رضوی ایستاده به نماز در زیر آفتاب و وزش نرم و آرامِ باد.

 

۱۱ خرداد ۱۳۹۹

 

پاسخ:

 

سلام آقای ... . خُبره‌تر شدی در نوشتن. تحسین دارد. و این همان نعمتی‌ست ڪه انسان با خواندن و نوشتن و دانستن رشیدتر می‌شود و قرآن ڪریم نیز با همین بخوان و بدان بر قلب پیامبر اڪرم (ص) آغاز شد: «اِقرَاء...» ... «الَّذِی عَلَّمَ بِالْقَلَمِ» همان کس که به وسیله‌ی قلم آموخت؛ که باخبرم شما اُنس با قرآن داری.

 

من معتقدم مدرسه‌ی فڪرت پله‌ای برای نوشتن‌هاست تا در اثر همین نوشتن‌ها توسط اعضا، دانستنی‌ها و آموزه‌ها و تاریخ و حقایق و واقعیت‌ها و علایق و زیبایی‌ها و هر فڪری ڪه نافع بشریت است و نیز بر ایمان اثر مُقوِّم می‌گذارد، شڪل بگیرد. حتی در قرآن نیز بالاتر از مؤمِنون، مؤقِنون آمده است. یعنی به ایمان بسنده نباید ڪرد، باید به مرحله‌ی یقین وارد شد ڪه گامی بالاتر و والاتر است و مقام معنوی عظیم‌تر.

 

با نوشتن‌های راسخ شما -ڪه بنا گذاشتی با رعایت نزاڪت گفتار و آداب نوشتار پیش ببری و به این عهد نیز وفاداری کردی؛- معتقدم این شیوه، یعنی هر انسان یڪ صاحب قلم، باید نه فقط قانون اخلاقی باشد بلڪه به یڪ «پارادایم» تبدیل شود.

 

و تو خودت نیڪ می‌دانی پارادایم هم بالاتر از قانون است و هم گستره‌تر از آن. زیرا پارادایم یعنی الگو. یعنی سرمشق. یعنی مدل پایدار و عمومی. پارادایم سازی البته کاری دشوار و زمان‌بَر است. پارادایمِ هر چیزی در هر جامعه‌ای، زمانی رخ می‌دهد ڪه همه‌ی مردم و یا دست‌کم بیشتر ایشان در آن الگو سهیم شوند و شرکت داشته باشند.

 

امید است آنچه در روستا به لحاظ روبنا رخ داده و می‌دهد، در زیربنا هم تبدیل به پارادایم شود. روبنا، رشد است اما زیربنا، توسعه. اولی برآمده از فکر است و دومی ساخته شده از فکر. مثال ساده این ڪه ڪُشتی در جویبار پارادایم شد. گویی تمام خانه‌ها در جویبار خانه‌ی ڪشتی است.

 

درگذشت احمد نصیری

به نام خدا. امروز خبری تلخ و اندوه‌بار به من رسیده که دوست دیرین آقای احمد نصیری به رحمت خدا پیوست. عکس بالا، سال ۱۳۶۲ است، مسیر جنگل داراب‌کلا به سرتا. از آلبوم شخصی‌ام.

 

با احمد نصیری هم خاطره‌ها داریم و هم در خونه‌ی پدرومادرش در ایام انقلاب نون‌ونمک فراوان خوردیم و هم آن سال‌ها که تلویزیون تک‌وتوک در خانه‌ها بود، منزل احمد نصیری پاتوق ما رفقا بود. او دوستی مصفّا و خندان و سَخی و با قلبی رقیق بود.

 

مرحوم پدرش اهل هنر و خط و شعر و مرحوم مادرش زنی مهربان و مهمان‌نواز و متدیّن. من یاد احمد را در دل نگه می‌دارم، دوستی دوست‌داشتنی برای من بود. روحش غریق رحمت حضرت پروردگار.

 

عکس‌های زیادی با مرحوم احمد دارم. این یکی: سال ۱۳۶۲ مسیر جنگل داراب‌کلا به سرتا. از آلبوم شخصی‌ام. احمدآقا ایستاده از چپ نفر اول. من. سید محمد اندیک. پسرعمه‌ام آق‌سیدباقر شفیعی. اخوی‌ام آق‌حیدر. باجناقم عیسی. روانشاد یوسف کاپشن قهوه‌ای. سید رسول. جعفر رجبی. نفرات نشسته از چپ: سید علی‌اصغر، عزت ایرانبخش. سید عسکری شفیعی.

 

خلیفه نه، امام

نویسنده: ابراهیم طالبی دارابی دامنه

به نام خدا. لغت‌شناسان، خلیفه (=جانشین) را ازجمله «آن ڪه به جای ڪسی باشد در ڪاری» معنی ڪرده‌اند. خلیفه خود را جای پیامبر (ص) و حتی نایب خدا می‌بیند. خلیفه، پیِ جا، جاه، پایتخت، قدرت، ریاست و مقام مذهبی-سیاسی است. او ،جایی را مرڪز قدرت خود قرار می‌دهد و در آن قرارگاه، جلوس می‌ڪند و مدعی است از طرفِ خدا بر خلق حڪم می‌رانَد و حتی فردی چون هارون‌الرّشید چنان غرّه (=فریفته، پُشتگرم) به قدرت و استیلایش می‌گردد ڪه خود را بر تمام جُنبندگان حاڪم و سلطان می‌بیند و به ابری ڪه در بغداد نمی‌بارید می‌گفت هر ڪجا بباری باز هم آنجا مُلڪ و مِلڪ من است. بالاخره، خلیفه و خلافت بخشی از تاریخ اسلام شد و اهل فن متوجه هستند ڪه صدها خلیفه از امویان گرفته تا عبّاسیان و از آن‌ها گرفته تا عثمانیانِ ترڪیه‌ی عثمانی، چه بر سرِ اسلام آوردند؛ چه‌ها بر آن افزودند و چه‌ها از آن ڪاستند.

 

در شیعه اما، خلافت نیست، امامت است. اندیشه و فرهنگ قرآنی ڪه مقامی رفیع در نظر و عمل است. ابراهیم نبی (ع) از سوی خداوند آنقدر باید آزمون شود تا از مقام پیامبری و رسالت، به مقام «امام» نائل شود و بر ملت و امت، رهبر.

 

از نظر من «امام» ڪسی است ڪه خود وسط میدان و میانِ ملت است و دستِ بشر را می‌گیرد و به پیش می‌برَد. یڪی از مهمترین فراز در تعریف امامت را مرحوم علامه طباطبایی ارائه ڪرد ڪه بر همین مفهوم پیشروبودن و پیشبَربودنِ «امام» تأڪید می‌ڪند. یعنی «امام» جلوی جامعه حرڪت می‌ڪند و «امر» در دست اوست و صاحب امر است. بالاخره، شیعه با «امام و امت» میانه دارد و میدان و مدارِ اُمّت، امام است. بین مردم و رهبر رابطه‌ است نه فاصله. اگر میدان جهاد رخ دهد و جنگی بر مسلیمن تحمیل شود، امام در جلوی رزم است. مانند امام علی (ع) ڪه پا پس نمی‌ڪشیدند ڪه مردم به رزم بروند و او بر تخت سلطنت و ریاست! بنشینند. اگر زندان نیاز باشد، خودِ امام جلوتر از امت است. مانند امام موسی بن جعفر (ع) ڪه چندین سال توسط خلیفه در زندان محبوس بودند. اگر آزمون انتظار در نظر باشد این امام است ڪه جلوتر است و رنج غیبت و نهان‌ماندن را به جان می‌خرد. مانند امام زمان مهدی موعود (عج) ڪه به مشیّت پروردگار در پرده‌ی غیب و انتظار برای حضور در میان مردم‌اند.

 

آیت‌الله العظمی سید روح‌الله خمینی ڪه در اَوان مبارزه، میان مردم قم و روحانیون به «حاج‌آقا روح‌الله» شُهرت داشتند، در اوج نهضت اسلامی به «امام» ملقّب شدند. و حتی روزنامه‌ها هم تا پیش از پیروزی انقلاب از این لفظ استفاده می‌ڪردند؛ مثلاً تیتر «امام آمد» در ۱۳ بهمن ۱۳۵۷. بنابرین، این لفظ -ڪه معمولاً در جغرافیای شیعه رایج بود- برای ایشان رواج یافت. حتی برای سید موسی صدر نیز «امام موسی صدر» به‌ڪار می‌رفت. زیرا واژه‌ها با خود پیام حمل می‌ڪنند و «امام» از آن واژگان دینی‌ست ڪه بارِ معنایی زیادی را با خود حمل می‌ڪند؛ چه در نظام تشریع و چه در نظام تڪوین. و اِطلاق لفظ امام برای امام خمینی ناشی از همین اهمیت لفظ آن برای رهبری‌ست. بگذرم.

 

جمهوری اسلامی ایران بر مبنای همین نظریه‌ی امامت و امت بنا شده است ڪه در مفهوم «ولایت فقیه» منحَصر شد. البته از نظر من باید به یاد داشت و از نظر دور نداشت ڪه در نظام سیاسی غیرمعصوم (ع) حڪومتِ بی‌عیب‌ونقص داشتن، انتظاری نادرست است. حڪومت، زاده و ساخته‌ی همین بشر است ڪه درست و نادرست را باهم در خود دارد، چون امڪانِ اشتباه برای بشر امری طبیعی است. حتی توقع این‌ڪه جامعه، امام یا رهبری داشته باشد ڪه اساساً بی‌اشتباه باشد و هیچ خطایی نورزَد و مصون از فڪر و عمل ِنادرست تلقّی شود، توقعی خطاآلود است. همان‌طور ڪه برای خطاهای خودِ حقیقی خود، طبعی سازگار می‌جوییم و می‌گوییم چون بشریم ناگزیریم از گناه و خطا و اشتباه، برای مؤّسسه‌ای حقوقی چون حڪومت نیز چینن خطاهای مُحتمل و حتی حتمی را طبیعی بدانیم و آن را مقدّس و بَری از خطا نسازیم. اگر این‌گونه اندیشید آن‌گاه، هم خطاها و سیِّئات وارده بر جمهوری اسلامی دیده می‌شود و هم خدمات و حسَنات آن. سپس همین، موجب سازگاری مردم و حڪومت می‌گردد، نه باعث ستیزش و براندازی و ناسازواری.

 

نڪته: انسان، جُنبنده‌ای است ڪه ممڪن است خطا ڪند، و حڪومت ڪه مولودِ انسان است خطایش ناشی از همین انسان است ڪه آن را ساخته است و می‌سازد. خودسازی و حڪومت‌سازی هر دو باهم پیش می‌رود. همان‌گونه ڪه خطای خود را با شڪیبایی و انتظار، تحمل و بازسازی می‌ڪنیم، حڪومت را نیز با بردباری و عقلانیت، تحمل و بازسازی ڪنیم. برقرار باد بقا و بازسازی جمهوری اسلامی ایران بر مبنای انقلاب اسلامی.

 

یادآوری: این متن را برای سی‌ویڪمین سالگرد رحلت امام خمینی -رهبر ڪبیر انقلاب اسلامی- نوشتم و یاد آن انسان عارف، سیاستمدار خردمند و امامِ آگاه و بیدارگر را گرامی ‌می‌دارم.

۱۳ خرداد ۱۳۹۹

 

یک توضیح ضروری:

لازم به ذکر است واژه‌ی خلیفه معانی دیگری هم دارد که قرآن به آن توجه داد. در متن بالا، البته منظور من از خلیفه، مقام و جایگاه سیاسی و مذهبی است که در تاریخ اسلام رخ داد و کسانی دم از آن زدند که... . وگرنه لغت خلیفه با خود مفاهیم فراوانی حمل می‌کند که از بحث من خارج است.

از استاد بزرگواری که این نکته‌ی مغفول را به یادم آوردند، بسی ممنونم.

 

اقدام پنهان

 

نویسنده: ابراهیم طالبی دارابی دامنه

به نام خدا. به یڪی از دفتر یادداشت‌هایم رجوع داشتم ڪه سال ۱۳۸۷ نوشتم. برداشت‌های من بود از ڪتاب «فرآیند اطلاعات؛ از اسرار تا واقعیت» نوشته‌ی نویسنده‌ی آمریڪایی مارڪ. ام. لودنتال، ترجمه‌ی علیرضا غفاری. ڪمی از آن را اینجا با گزاره‌ایی تازه‌تر می‌نویسم:

 

در قانون امنیت ملی آمریڪا، اقدام پنهان (Covet Action)، فعالیت‌های دولت ایالات متحده برای تأثیرگذاشتن بر وضعیتِ سیاسی، اقتصادی و یا نظامی در خارج از ڪشور تعریف شده‌است؛ به گونه‌ای‌ڪه نقش آمریڪا در آن آشڪار نبوده و یا علناً به آن اعتراف نشود.

 

از اقدام پنهان -ڪه سرّی انجام می‌گیرد- به عنوان ابزاری برای پیشبردِ اهداف سیاسی استفاده می‌شود. در انگلیس اسم آن، «اقدامات ویژه‌ی سیاسی» است. این رفتار نهانی، اقدامی خارق‌العاده محسوب می‌شود ڪه از حالتی میان جنگ و صلح حڪایت دارد؛ مانند براندازی حڪومت‌ها ڪه حوزه‌های گوناگونی را در بر می‌گیرند.

 

از محوری‌ترین عناصر مفهوم «اقدام پنهان» در آمریڪا «انڪار قابل توجیه» آن است؛ یعنی ڪار به گونه‌ای انجام گیرد ڪه انڪار هرگونه نقش آمریڪا در آن ڪاملاً موجّه جلوه ڪند. اما بحث‌انگیزترین مسأله‌ در «اقدام پنهان»، «پی‌آمدهای ناخواسته‌ی آن» می‌باشد ڪه با گسترش فضاهای مَجازی آسیب‌پذیری‌اش تشدید شده‌است.

 

چالش اصلی در «اقدام پنهان»، ارزیابی آن است ڪه برخی از ڪارشناسان زُبده‌ی سازمان سیا، بر میزان نتایج مثبت آن تردید می‌افڪنند. مثلاً هنوز هم در جامعه‌ی اطلاعاتی آمریڪا ڪودتای ۲۸ مرداد علیه‌ی مرحوم دڪتر مصدق سرزنش می‌شود زیرا ارزیابی آنان این است آن «اقدام پنهان» در نهایت دست‌مایه‌ای برای غلبه‌ی مردم بر شاه شده و سرانجام به روی‌ڪارآمدن امام خمینی و بنیان‌گذاری نظام نوین ختم گردیده است.

 

نڪته‌ی نیمه‌تشریحی: اینڪ ڪه رژیم پوشالی آمریڪا، نه فقط رنگین‌پوستان را سرڪوب و تحقیر می‌ڪند، حتی شهروندان خود را «تروریست» می‌نامد؛ من به یاد سال‌های دورتر زندگی‌ام افتادم ڪه دو ڪتاب خواندنی خوانده‌بودم: یڪی از آقای جلال رفیع صاحب ستون «دریچه» در روزنامه‌ی اطلاعات ڪه ڪتاب «در بهشت شدّاد» آمریڪای متمدن و آمریڪای متوحّش را نوشته‌بود و این لفظ را به ڪار بُرد. و دیگری ڪتاب «آزادی مجسمه» اثر آقای دڪتر محمدعلی اسلامی ندوشن، ڪه در آن، به «مجسمه‌ی آزادی» آمریڪا طعنه می‌زند ڪه در این ڪشور، آزادی واقعی فقط برای همان مجسمه است و بس؛ ڪه به‌غلط، این ڪشور شعار آزادی سر داد و خود را مجسّمه‌ی آزادی می‌داند.

 

آری، سران شَریر آنان آزادی دارند، آن هم آزادی مطلق و رها؛ ڪه هر ڪاری ڪه دلشان خواست علیه‌ی ملت خود و ملت‌های جهان بڪنند. نمی‌دانم آیا هنوز هم هستند در ایران ڪسانی ڪه آمریڪا را مهد آزادی بدانند و سرمشق جهان و نظام ناجی؟! بگذرم. حرف سَدید را امام خمینی -رهبر ڪبیر انقلاب اسلامی- به «شیطان بزرگ» زدند ڪه: «آمریڪا هیچ غلطی نمی‌تواند بڪند».

۱۴ خرداد ۱۳۹۹

 

یزید هر لباسی را تنها یڪ بار می‌پوشید!

نویسنده: ابراهیم طالبی دارابی دامنه

به نام خدا. در آغازین روزهای نوروز سال ۱۳۹۷ بود ڪه ڪتاب «زندگی سیاسی امام سجاد» نوشتۀ آیت الله عبدالنّبی نمازی امام جمعه‌ی ڪاشان به دستم رسید؛ چاپ دوم آن ۱۳۹۳ از انتشارات محتشم ڪاشان. در ۳۲۸ صفحه. چهارنڪته از ڪتاب می‌نویسم و میان بزرگواران شریف نغمه به اشتراڪ می‌گذارم. به امید شفاعت امام زین‌العابدین، امام عارفین، حضرت سجّاد علیه السّلام:
 
از امام صادق (ع) نقل ڪرده است: اولین چیزی ڪه خداوند متعال آفرید «عقل، قلم، لوح، روح و مشیّت» بوده است.

 

یڪ نڪته جالب این‌ڪه از ڪتاب «التّاج فی اخلاق‌الملوڪ» آورده است: یزید هر لباسی را تنها یڪ بار می‌پوشید!

 

درباره‌ی ابوحمزه ثُمالی شاگرد برجسته‌ی امام سجاد (ع) این نڪته مهم بوده است: «ابوحمزۀ ثمالی رهبری شیعیان ڪوفه را به عهده داشت... تفسیر قرآن، ڪتاب نوادر، ڪتاب زهد، رساله‌ی حقوق امام سجاد (ع) و دعای ابوحمزه از آثار اوست.»

 

از صفحه‌ی ۲۳۸ ڪتاب، این دعای مهم امام سجاد -علیه‌السلام- را می‌آورم: «خدایا به من توفیق ده تا باطل را ناچیز شمارم و آن را خوار سازم، حق را یاری ڪرده و آن را بزرگ دارم.»

۱۵ خرداد ۱۳۹۹


یادآوری: در روز پانزده خرداد، ادب بر من حکم می‌کنم از امام خمینی -رهبر کبیر انقلاب اسلامی- و مردم مبارزی که در قیام ۱۵ خرداد ۴۲ وارد نهضت اسلامی شدند و زمینه‌های انقلاب را با دادن خون پاک، فراهم کردند، یاد کنم و بر روح‌شان درود وافر برسانم. درود.

 

مَتاع‌های هر یڪ از ما

نویسنده: ابراهیم طالبی دارابی دامنه

به نام خدا.  مَتاع‌ در یڪ تعریف رایج‌، ڪالا و اثاثیه‌ای‌ست ڪه از آن تمتُّع (=بهره و سود) بُرده شود. بنابرین؛ هر ڪدام از ما -در اینجا به‌ویژه ایرانی‌ها- از یڪ مَتاعی، جنسی، شیئ‌ای و چیزی خوش‌مان می‌آید. یڪی به تازه‌ترین عطر رسیده از پاریس، یڪی به تازه‌ترین‌های گوشی اپل، یڪی به نوین‌ترین عصا، یڪی به عجیب‌ترین عڪس‌، یڪی به تازه‌ترین سُروده‌ی شعر، یڪی به فلان متاع، یڪی به بهمان ڪالا، یڪی به اشیاء لوڪس و عتیقه و دیگری به یڪ فرمولِ ترڪیب رنگ تازه. و یڪی هم مثل این دوستِ دهه‌ی شصتی من از سورڪ، به اسم «ابراهیم خوددوست» ڪه به داشتنِ ڪُلِڪسیون (=مجموعه، آلبوم) تَمبر ایران، شیفتگی عجیبی داشت؛ حتی مرا هم مدتی به این ڪار فراخوانده بود ڪه به آن وارد شده بودم اما ناتمام رهایش نمودم چون به طبع من سازگاری نداشت.

 

از این میان، یڪ خوی و خصلتِ خوب ایرانی‌ها علاقه‌ی‌شان به ڪتاب است نیز ڪتاب‌خوانی. گاه ڪتابی به دست انسان می‌رسد و یا خریداری می‌ڪند و یا شیرین‌تر این‌ڪه به او اِهداء می‌شود ڪه آدم از وَجد، پَر درمی‌آورد؛ زیرا می‌بیند ڪتاب آنقدر زیبا به‌چاپ رسیده، آنقدر از ڪاغذش بوی قشنگی متصاعد (=بلند) می‌شود و آنقدر محتوای رسا و دانش‌افزا دارد، درمی‌مانَد ڪتاب را بخواند یا با آن زندگی ڪند و بو بڪشد و ڪنارش بنشیند و دست از سرش برندارد. ڪنارِ ڪتاب نشستن هم، مزّه‌ای دارد ڪه مگو و مَپرس.

 

منزل یڪ بزرگواری رفته بودم در مشهد. افتخار می‌ڪرد در خونه‌اش ڪتابخانه دارد با ڪتاب‌های نفیس (=گران‌بهاء، ارزشمند) و به‌روز. حتی با خشنودی و خندان از داشتنِ شاهنامه‌ی فردوسی و سریِ ڪامل لغت‌نامه‌ی مرحوم دهخدا لذت می‌بُرد. و من از این رفتارش ڪیف برده بودم. چراڪه از نظر من، هیچ ڪجای خانه‌ی ڪسی، زیباتر از ڪتابخانه نیست. آن‌هم ڪتابخانه‌ی یڪ ایرانی ڪه قفسه‌های ڪتابش، به‌یقین در خود سال‌ها فرهنگ ادب و دیانت و انسانیت جای داده است و بارِ وزین آن را می‌ڪشد.

 

تا اینجا مقدمه بافتم، شاید هم چانه ڪشیدم! و شاید ورّاجی ڪردم؛ همان پُرچانگی. به‌هرصورت، حرفم این است نمی‌توانستم از ڪتاب‌هایی ڪه سال‌های دور و اخیر و همچنان خوانده و می‌خوانم پرده برندارم. اساساً ڪتاب می‌خوانیم تا بدانیم، بگوییم، بنویسیم، و اگر اهلش بودیم به نیڪی‌های آن عمل و از نڪوهیده‌های آن پرهیز ڪنیم.

 

ازجمله ڪتابی ڪه چندسال پیش بر دلم نشست ڪتاب «آیین و اندیشه» است ڪه بررسی مبانی و دیدگاه‌های مڪتب تفڪیڪ است نوشته‌ی حجت الاسلام سید محمد موسوی ڪه بسیار پربار نوشت. چاپ اول آن ۱۳۸۲ است از انتشارات حڪمت.

 

   

 

استاد محمدرضا حڪیمی در یڪ جای این ڪتاب می‌گوید: «توده‌های متدیّن، به دلیل سائقه‌ی درڪ ایمانی و تلقی نظری خویش، تفڪیڪی هستند. یعنی معارف و اعتقادات خالص را از بیانات دینی می‌جویند.»

 

این را می‌دانیم ڪه حُڪمای اسلامی اتفاق نظر دارند ڪه میان علم -به‌ویژه حڪمت الهی- و قداست، «پیوندی محڪم و استوار» برقرار است. علت قداست دانش‌ها و علوم به دلیل تشبُّه به حق‌تعالی است (ڪه حڪیم مطلق، اوست) زیرا «همه‌ی علوم، در صددِ اظهارِ حقیقتی از حقایق عالَم هستی‌»اند.

 

ملاڪ شرافت علم هم -ڪه در صفحه‌ی ۳۴ ڪتاب آمده است- این است:

فضیلت و شرافت هر علم:
یا به شرافت موضوع آن است؛
یا به شرافت روش آن است؛
یا به شرافت اهمیتِ غایت آن.

 

نڪته: مڪتب تفڪیڪ قائل به جدایی ڪلی میان دین و فلسفه و عرفان نیست، اما «تساوی ڪلی» میان آن را «نفی می‌ڪند». تفڪیڪی‌ها -ازجمله علامه محمدرضا حڪیمی- مخالف عقل و فلسفه هم نیستند، بلڪه به اعتبار پیروی از وحی، از «عقل دفائنی» بهره می‌برند ڪه «اعماق عقل» است؛ به تعبیر آقای حڪیمی «عقلِ اَنواری»؛ ڪه میان آن با «عقلِ ابزاری» فرسنگ‌ها فرق است. بگذرم.

۱۶ خرداد ۱۳۹۹

 

نظر سیدعلی‌اصغر:

سلام 

کتاب هواپیمایی است که دانشمندان را به خانه می آورد.

پذیرایی تفاوت می کند! 

صاحب کتاب مهمان کتاب می شود.

چشمه اندیشه با خواندن کتاب جاری می شود و از کتابخوان پذیرایی می کند.

دردبزرگ روزگاربرای انسان ها نخواندن است.

 

پاسخ:

 

سلام. پنج جمله نوشتی درباره‌ی کتاب، یکی از دیگری زیباتر و منطقی‌تر. شاید به علت این‌که بر طبع من نشست، پنج‌بار خواندم. ممنونم. آن را به عنوان یک متن رسا برای استفاده‌ام، برگزیدم و در بایگانی‌ام گذاشتم. بهتر می‌بینم اگر اعضا -البته به‌احتمال- به این پیام شما، ژرف ننگریستند، حالا بار دیگر ژرف بنگرند.

 

پاسخ:

 

سلام جناب آقارضا ادبی. از شما محقق و نویسنده‌ی پویا که این دانستنی‌ها را به‌جا و چکیده به من عرضه کردید، بسیارممنونم. مفید و جالب بود. بر دانشم افزودی. ممکن است از ایشان (حجت الاسلام سید محمد موسوی) مقالات دیگری هم خوانده‌باشم و اما چون نمی‌شناختم دقت نکردم. بحث مرا تکمیل‌تر فرمودی. به پدر فیلسوف‌تان سلام این دوست را برسان.

 

هشت نڪته در پیام اوباما

 

نویسنده: ابراهیم طالبی دارابی دامنه

 

به نام خدا. ڪاش انگلیسی و ترجمه بلد بودم و پیام «باراڪ اوباما» را خودم با احاطه بر متنِ اصلی، برگردان می‌ڪردم تا ببینم حرفش چیست. گرچه به یڪی از ترجمه‌ها (منبع) دسترسی پیدا ڪردم، اما معمولاً ترجمه‌ها به‌درستی و رسا، به فارسی برگردان نمی‌شوند. فرض را بر این می‌گذارم این برگردان، درست، همان است ڪه اوباما به مردم معترض آمریڪا گفته است. به گمان من -با پرهیز از این‌ڪه او ڪیست و در زمانِ زِمام‌داری و صدارتش بر آمریڪا چه رفتارهایی با ایران و جهان ڪرد- هشت نڪته در پیامش نهفته است ڪه دست‌ڪم در فضای نظری می‌تواند جنبه‌هایی برای مطالعات و مطالبات بیافریند.

 

۱. اعتراضات را «فرصت» تفسیر ڪرده، نه «شورش» و گفته این می‌تواند برای «جامعه و حتی ڪشور» استفاده شود تا «بالاخره تاثیری داشته باشیم.» یعنی با این فعلِ جمعِ «داشته باشیم» خود را نیز، داخل اعتراضات قرار داد نه مانند برخی‌ها ! بیرونِ گود.

 

۲. از اعتراضات به عنوان «تغییر ذهنیتِ در حالِ انجام» تعبیر ڪرد ڪه از طریق آن «یڪ آگاهی بسیاربزرگ به وجود آمده» و با این رویڪرد، باز خود را با معترضان جمع می‌بندد و می‌گوید: «تا ما متوجه شویم ڪه می‌توانیم بهتر از این عمل ڪنیم.»

 

۳. او رسماً می‌گوید «تظاهرڪنندگان ڪنونی» در حال ارائه‌ڪردن «یڪ تابلوی نقاشی از آمریڪا» هستند ڪه «حضور جوانان» و «انگیزه‌هایشان می‌تواند الهام‌بخش تغییرات عمیق‌تری باشد.»

 

۴. جالب این‌ڪه از درون اعتراضات به بیرون آن هشدار می‌دهد یعنی به «همه‌ی فرمانداران ایالت‌های ڪشور» ڪه از آنان می‌خواهد تا «سیاست‌های استفاده از زور را با اعضای جوامع خود بازبینی ڪنند.» بازبینی سیاست زور، نیاز امروزی بشیریت است ڪه گویا بر اوباما نیز روشن گردیده است.

 

۵. او همچنین از «تمامی مردم» درخواست ڪرد «ڪه با یڪدیگر همڪاری داشته باشند» ڪه چه شود؟ هدف را معین می‌ڪند: تا «آمریڪا را تغییر دهند» زیرا معتقد است «ڪشور» با «ارزش‌هایش مطابقت» ندارد. در واقع با این سخن، بر نقدِ جدّی ملل آزاده‌ی جهان بر رفتارهای ڪریه و قُلدورمآب آمریڪا صحّه گذاشته شد.

 

۶. در نگاه اوباما «اعتراضات ڪافی نیستند» چرا؟ چون آنچه به نظر او مهمتر است «حضور پرشور» مردم در «انتخابات آینده» است. یعنی پیوند خیابان با صندوق آراء. نماد دموڪراسی‌های واقعی این است، هم خیابان و هم صندوق رأی باید برای مردم آزاد باشد. و امروزه ڪه سران شریر آمریڪا به سرڪوب مردم در خیابان‌ها مشغول‌اند ازین‌رو اوباما این دو مسأله را به هم مرتبط ڪرد.

 

۷. اوباما «رأی‌دادن در مقابل اعتراض» یا «مشارڪت در ازای نافرمانی مدنی» را نادرست می‌داند و معتقد است در چنین رویڪردی اوضاع ڪشور «در این مسیر یا در آن مسیر پیش نمی‌رود بلڪه باید هر دو با هم باشند.» دلیلش روشن است. اعتراض با رأی‌دادن پیوند دارد. وگرنه اعتراضاتی «ڪور» می‌شود و هرج‌ومرج.

 

۸. و او حرف اصلی‌اش در آخر پیام می‌زند و آن این است: «به منظور تغییر واقعی، باید روی مشڪل متمرڪز شد و افرادِ در قدرت نباید آسوده باشند.» دوباره خود را با معترضان جمع می‌بندد و این هدف را برملا می‌ڪند: «باید تغییر را به راه‌حل‌ها و قوانین عملی ڪه قابل اجرا هستند و نظارت روی اجرای آنها باشد، تبدیل ڪنیم.»

 

نڪته: با این متنم خواستم، هم رسانده باشم با نگاه خودِ آمریڪایی‌ها -آن هم اوباما ڪه هم در صدارت بود و هم خود یڪ سیاه‌پوست است- به آنچه در آمریڪا می‌گذرد، واقعی‌تر می‌توان از خبر به اطلاعات سیر ڪرد.

 

و هم گفته باشم این‌ڪه اوباما معتقد است نباید گذاشت «افرادِِ در قدرت» در آسودگی باشند، اصلی فراگیر است. در ادبیات سیاسی شیعه، امام علی (ع) به مردم -به این مضمون- می‌فرمودند با چشمانِ ناظرتان ڪجی‌های قدرت را راست ڪنید.

 

۱۷ خرداد ۱۳۹۹

 

نظر دکتر شیخ باقر طالبی درباره‌ی متن بالا:

 

سلام. توجه نسبتا واقع بینانه و بدور از ارزشداوری شما را بسیار پسندیدم. این نوع نگاه در شما نوید بخش طرحی نو در توجه غیر ایدئولوژیک به مسایل جوامع مختلف است. البته در لابلای تحلیل تان نکته ای  را تکرار کرده اید مبنی بر اینکه اوباما  " خود را با معترضان جمع می بندد"  که ممکن است دو معنا را بخواهید برسانید : اینکه اوباما و هم حزبی هایش یعنی دمکراتها در حال موج سواری از اعتراض مردم هستند .دوم اینکه اوباما به دلیل سیاه پوست بودن خود را در جمع معترضین معرفی میکند. به هر حال اوباما یعنی " او با ما " است. !!

 

در مجموع  توجه شما به سخنان اوباما با روشی نو و واقع بینانه در میان آشوب رسانه ای در ایران ، قابل توجه و تقدیر است. از تو البته همینگونه انتظار میرود. اما نکته درست شما در باره نارسایی ترجمه ها در ایران به خصوص در سطح ژورنالیستی و رسانه ای باز بخشی دیگر از نگاه واقع بینانه و محققانه شماست. خود بارها متنهای اصلی و فیلم ها و صوت های اصلی به زبان انگلیسی را خواندم و دیدم و شنیدم و در مواردی به ترجمه ها مراجعه کردم که باید بگویم افتضاح بود . سپاس از این تحلیل نو و واقع بینانه تان.

 

هفت سوتیتر به هفت تیتر

نویسنده: ابراهیم طالبی دارابی دامنه

به نام خدا. نمی‌دانم برای این هفت تیتر (=عنوان) روزنامه‌ی «ستاره‌ی صبح» (چاپ ۱۷ خرداد ۱۳۹۹) جریده‌ی جناح چپ به مدیریت آقای علی صالح‌آبادی -نماینده‌ی مشهور مشهد در مجلس سوم- چه خواهی نوشت. من اول خواستم روی یڪی از تیترها، یعنی تخریب خانه‌ی مرحوم پرویز مشڪاتیان -آهنگساز و استاد سنتور ایران- نڪته‌ای بگویم، اما گویا برای هر هفت‌تا، یڪ سوتیتر (=زیرِ تیتر، خلاصه‌تیتر) بنویسم جا داشته باشد. پس بسم‌الله:

 

 

۱. برای مشڪاتیان: ما (منظور از «ما» در اینجا رفقاست) در سفر و حضَر، وقتِ خود را با صدای آقایان: شهرام ناظری، محمدرضا شجریان و علیرضا افتخاری به سر می‌ڪردیم. پس؛  نمی‌توانیم به این تخریب حسرت نبریم زیرا در آن صداها، با آهنگ‌های مشڪاتیان روح خود را مشّاطه (=شانه) می‌ڪردیم و ارتفاع می‌گرفتیم. اگر گذرتان در آینده‌ها، به نیشابور ایران افتاد، خانه‌اش ڪه هیچ، چون ویران شد؛ اما دست‌ڪم ڪنار مقبره‌ی عطّار، بر سرِ قبر مرحوم پرویز مشڪاتیان حضوری بزنید و حمد و فاتحه‌ای نثار ڪنید.

 

۲. برای سود حساب‌های قوه قضائیه: آن نماینده‌ی مجلس دهم -ڪه زمانی شیخ بود یا شیخی خوانده بود- وقتی از حدود شصت حسابِ بانڪی عصر آقای شیخ صادق لاریجانی پرده برداشته بود، اصلاً حدس نمی‌زد روزی آقای سید ابراهیم رئیسی، سر می‌رسد و عصرِ سلطه‌ی آن حساب‌ها به سر می‌شود و جوری دیگر می‌گردد؛ حرف جیمِ «جور» به‌فتح نیست، به‌ضمّ است.

 

۳. برای خط فقر: سیاست‌های لیبرالی تعدیل اقتصادی عصر مرحوم رفسنجانی -ڪه رهبری در پایان دولت او و آغاز عصر آقای سید محمد خاتمی فرموده بود هیچ ڪس برای من هاشمی نمی‌شود و هاشمی هم بعدها بر زبان آورده بود عشق من آقای خامنه‌ای‌ست- خشتِ ڪجی بود ڪه بنا را تا ثریا ڪج می‌برَد؛ مگر آن‌ڪه بنای نظام بر رشد و توسعه باهم شود و خدمت عمیق به فرودستان.

 

۴. برای امامِ تحول: راستی هیچ می‌دانید ڪه چرا رهبری از «تحول»، جناح چپ از «اصلاح»، جناح راست از «تحفُّظ» و افرادِ ڪارگزار مرحوم رفسنجانی از «اعتدال» و برخی هم از «تغییر» نام می‌برند؟ من البته سیاسی‌میاسی بلد نیستم. فقط حرفم این است: «بازسازی».

 

۵. برای جشنواره‌ی ڪن: منتظرم ۲ تا ۶ تیر فرابرسد ببینم آقای «سمیر گوسمی» فرانسوی در فیلم «ابراهیم» چه آورده است. گویا از ایران هیچ فیلمی برای ڪن انتخاب نشد!

یادآوری: «ڪَن» نام شهری‌ست در جنوب فرانسه از توابع بزرگ‌شهرِ «نیس».

 

۶. برای تبادل آزادی زندانی: اساساً رهایی از بند و حبس و حصر، درڪ بزرگی از نعمت آزادی است ڪه خدا به انسان و جُنبندگان ارزانی داشته است و حرف‌زدن با دشمن، همراه با حفظ چارچوب، برای استخلاص و یا منافع ملی، نه خلاف شرع است و نه خلاف سنت نبوی (ص) و نه مُباین مَبانی منطقی.

 

نوشته‌ی علی صالح‌آبادی

 

۷. برای سرمقاله مدیر مسئول: او گفته اگر از زندانیان سیاسی رژیم پهلوی بپرسند چرا با رژیم شاه مبارزه می‌ڪردند معلوم می‌شود ریشه‌های فقر ڪنونی چیست. من برای این بند، عڪسی از ڪتاب او در بالا گذاشتم ڪه خود از زندانیان سیاسی قبل از انقلاب بود. شاید در «تبعید روزها» ریشه‌ها آمده باشد. من ڪه درس «ریشه‌های انقلاب اسلامی» را در دانشگاه تهران با مرحوم آیت‌الله عباسعلی عمید زنجانی گذراندم، در داخل ڪلاس مختلط، طعنه‌های دخترخانم‌هایی را می‌شنیدم ڪه به پچ‌پچ، به عمید می‌گفتند: برای ما از ریشه‌ها نگو، از شاخه‌های انقلاب بگو. بگذرم. دیگه بلد نیستم! چون باید از برگ‌های انقلاب هم گفت. بس است، نیمچه علم‌ام قد نمی‌دهد!

۱۸ خرداد ۱۳۹۹

 

پاسخ:
 

مدرسه‌ی فکرت جای «ایثار» است، نه «استیثار» و اضافه‌کار! ادویه‌ی «کاری» بود این. بگذرم.

 

پاسخ:

چکیده نشان می‌دهد، چون رویکرد انتقادی بر روش تحقیق این تز، حاکم است، می‌پسندم. از لفظ «سیّاره‌ای» برای معنویت‌گرایی به معنای ژرف آن چیزی متوجه نشدم، اما احتمال می‌دهم شاید منظورتان از استخدام این واژه، سَیلان‌بودن باشد تا گستره‌ی جغرافیایی. هرچه هست، می‌تواند یک کتاب خواندنی برای مطالعه‌ام باشد.

 

پاسخ:

یعنی شما که یادم است سال‌های متمادی -شاید ۳۰۰ بار- صبح جمعه را با جمع دوستان طلبه‌ات، به نوبت ندبه برقرار کردید در خانه‌ها، کاری تکراری کردید!؟ نه. به نظر من یادکردها، تکرار نیست، هربار فهم نوین است؛ چونان که خواندن متن‌های مقدس، تکرار نیست، هر دفعه فرورفتن در اعماق معارف است و برداشت از کشتزار آن. بنابراین، با پیشنهادتان بگذار مخالف باشم.

 

پاسخ:

سلام آقا سید میثم. چشم. ممنونم. آقا سید محمدرسول تو، هنوز هم مانند دو «گت‌بَوا»ی خود خوش‌عکس‌ و زیبا و فریبا است؟ ببوسش از سوی من؛ البته با ضوابط بهداشت خاصّ این‌دوره و زمانه. یعنی بوس را بفرس به سوی او، نه بوس بدی بر رخ او.

 

پاسخ:

سلام جناب آشیخ احمدی. بله؛ از آنچه در سواحل نوار خزر می‌گذرد، کمابیش باخبرم. دسترسی به ساحل البته انتفاع اقتصادی هم دارد. اگر بابل و آمل جغرافیای‌شان متصل بود به دریا، شاید به‌علت زیرکی و تقلّای اقتصادی که دارند، صادرات و صنعت دریا رونق بیشتری می‌گرفت در خطه‌ی شمال. اما دهنه‌ی سرزمینی این دو شهر زرنگ، به دریا بسته است. سپاس از بیان واقعیات و آسیب‌ها و دیدگاه رُک شما، که گاه به نظرم اثرات آسیب، از آمیب (=حیوان آب‌زی تک‌سلولی) بدتر است؛ که گوارش را مخفیانه مورد هدف قرار می‌دهد.

 

پاسخ:

اساساً هر متن و مطلب درباره‌ی بانو حضرت خدیجه و حضرت حمزه سیدالشهداء -سلام الله علیها- باشد با اشتیاق کامل می‌خوانم، چون به این دو انسان والا عشق می‌ورزم. شما دقت داشتید و این رثاییه را رسا نوشتید و نیز مستند و قابل اتکال. ثواب آن نثار روح والدین شما هم باشد. بهره رساندید.

 

یک پیشنهاد هم داشتم که خیلی‌وقت است ذهن مرا احاطه کرده و آن این است یک همتی شود شاگردان مرحوم آیت‌الله آقا دارابکلایی رضوان‌الله علیه نکته‌های اخلاقی و پندها و جملات ایشان را جمع‌آوری و به فراخور از آن تک‌جمله و نصایح در فضای مجازی استفاده شود. به نظرم پسندیده و مطلوب است.


پاسخ:

جناب آقای ... سلام. یادآوری شورمندانه‌ای بود. نمی‌دانستم سالروز اندهبار زنده‌یاد نادر ابراهیمی است. جالب نوشتی از او. من کودکی‌ام را تا لحد با خود حمل می‌کنم. کودکی هر کس ساخته‌ی مادر است؛ نیز پدر. باید هم آن را تا دَم احتضار، حاضر داشت.

 

پاسخ:

مستندسازی مفیدی بود؛ نیز برای من جالب. نمی‌دانستم. ممنونم. به‌هرحال، به آمل نمی‌آد تا گردنه‌ی امام‌زاده هاشم مال اون باشد و لب دریا نه!

 

پاسخ:

من هندسه‌ام خوب بود، اما حساب، نه! دیکته هم کم پیش می‌آمد که بیست نگیرم! ازین‌رو؛ به قول لئو اشتراوس، بین‌السطور نوشته‌هایم را می‌گذارم برای خوانندگان و احیاناً کامنت‌گذاران. و شما هم ریاضی را چون از «کنعانی» آموختی، بهتر حساب بلدی.

 

پاسخ:

سلام. زیاد در سرِ کلاس تدریس تو نشستم. زندگی من با درس‌آموزی‌ها از کتاب‌ها، رفقا، روحانیان وارسته و چند انسان اُسوه از جمله مرحوم دکتر علی شریعتی و شهید مطهری رقم خورده و مرا به دهه‌ی ششم زندگی‌ام نزدیک کرده.

 

پاسخ:

نه؛ نه؛ من آرام می‌رم مشهد و آرام برمی‌گردم. آن‌هم سالی سه‌بار. یک بارش هم با رفقاست. مراقبیم! مانند آقای دکتر عبدالکریم سروش واجار (=آشکار) نمی‌کنیم.  او از اقدیسه‌ی تهران پایگاه‌اش را کوچ داده بود به مشهد و همه را به قول «ارسطو»ی پایتخت، حساس! کرده بود. سروش سیاست‌ورزی بلد نبود. اندیشمندی می‌کرد اما ناوارد بود. مشهد بلکه خراسان پایگاه ادب ایران بود، ولی اینک تسخیر شد! تسخیر کسانی که... دیگه سیاسی‌میاسی بلد نیستم! بگذرم اما در زیر یک پست ویژه می‌نویسم:

 

دنباله‌ی پاسخ:

 

وقتی به نقشه‌ی سیاسی مازندران نگاه می‌کنم، دلم برای آمل و بابل کباب است! حالا سیمرغ و قائم‌شهر و سوادکوه به کنار، متعجبم چرا آمل و بابل تا امروز صبوری ورزیدن از این‌که ساحل دریا ندارند و برای تصاحب آن هم خیز برنداشتند. واقعاً بُردبارند. بُردبار هم یعنی برنده‌ی بارِ سنگین. ملت «صبّار و شکور ایران» باید صبر از این بلاد یاد بگیرد. کم مانده سرخ‌رود میان محمودآباد و فریدون‌کنار، اعلان فرمانداری کند. یاد هتل آپارتمان «دریا و دُرنا»ی سرخ‌رود افتادم! بگذرم.

 

ڪنه و ڪندو و ڪُلُنی

 

نویسنده: ابراهیم طالبی دارابی دامنه

 

به نام خدا. چاره‌ای نیست؛ ڪنه به ڪندو در یڪ ڪُلُنی (=قرارگاه، آلونڪ) نفوذ می‌ڪند. علت حضور موذیانه‌ی ڪنه در ڪندو ممڪن است از دیدِ ڪارشناسان فن، عَدیده باشد و من نمی‌دانم، اما از دو تا علت خبر دارم: یڪی غارت عسل، یڪی تجارت مَلِڪه. (منبع)

 

خُب فرض ڪنیم یڪ حڪومت محلی یا ملی هم، مثلاً در ایالت آسام بین برمه و بنگلادش، یا سورینام در شمال قاره‌ی آمریڪای جنوبی، یڪ ڪُلُنی باشد و پر از ڪندو. همین‌ڪه ڪُلُنی شد و ڪندو -و به تعبیر معلم انقلاب مرحوم دڪتر علی شریعتی از نهضت به نهاد تبدیل شد- حتی اگر به خاطر همین دو علت، یعنی غارت عسل و تجارت مَلِڪه هم باشد، ڪنه وارد ڪندو می‌شود؛ چون، هم غارت شهد و عسل، شیرین است و هم شیرینیِ فروش ملڪه، لذیذ.

 

مهم اما این است آیا زنبورها نظاره‌گر می‌شوند و غارت عسل را تحمل می‌ڪنند؟ ملڪه‌ی آنان -ڪه نقش پادشاهی و فرماندهی را بر عهده دارد- آیا به ڪنه و ڪنه‌ها فُرجه و مهلت می‌دهد و واڪنش نشان نمی‌دهد؟ قانون غریزه و مقاومت قَسری، بر زنبوران حڪم می‌ڪند ڪنه‌های غارتگر و انگل را نیش بزنند و از ڪُلُنی و ڪندو محو و حذف ڪنند. و می‌ڪنند. اگر نڪنند ڪنه تاروپودشان را نابود می‌ڪند. و اگر نڪنند زنبوردار به مدد آنان می‌رود. ڪنه اگر نابود نشود، ڪندو و ڪُلُنی و زنبوران باهم زیان می‌بینند و  می‌شوند کندویی بی‌عسل و بی‌باروبَر!

 

دیروز «اڪبر طبری» -همه‌ڪاره‌ی آقای شیخ صادق لاریجانی و شاید هم شخص قدَر قوه قضائیه (معاون مالی مرحوم آیت‌الله شاهرودی و سپس معاون اجرایی حوزه‌ی ریاست عصر آقای شیخ صادق لاریجانی) با اراده‌ی راسخ آقای سید ابراهیم رئیسی، به عنوان متهمی ڪه به تشبیه، ڪاری شبیه ڪنه برای ڪندو و ڪُلُنی می‌ڪرد، به پای محاڪمه و دفاعیه رفت. بگذرم.

 

آیا غارت و تجارت رخت برمی‌بندد از این ڪندو و ڪُلُنی؟ هنوز نمی‌توان حدس زد. چون من از زنبورهای شجاع ڪندو بی‌خبرم، ڪه چگونه از شهد و عسل و حتی زهر خود به دفاع و حراست می‌پردازند. همان زنبور (=نحل به لفظ وحیانی قرآن) ڪه هم عسل آن مصفّاست و هم زهرش ناجی و شفا؛ ڪه قطره‌های آن را آلمان از ایران می‌خرَد. یا شاید هم به غارت می‌برَد.

 

نڪته: انسان، خرَد دارد و بِخردانه ڪار می‌ڪند. نمی‌ڪند؟

 

۱۹ خرداد ۱۳۹۹

 

پاسخ:

 

سلام. گزاره‌های فوقانی در مغز نشست، جملات تحتانی بر فَحص.

 

پاسخ:

 

گفتی «شهر درهم‌پیچیده» هستی، مرا یاد آگوستین قرون وسطی انداختی، یک متألّه صاحب سبک کلیسا که کتابی دارد به اسم «شهر خدا». او معتقد بود: ایمان بیاور، تا بفهمی. بر عکس کسانی که می‌گویند: بفهم، تا ایمان بیاوری. بگذرم.

 

 

تصویری از مرحوم خلیل‌الله خلیلی مشهور به «استاد خلیلی»

 

 

 

کمی درباره‌ی خلیل‌الله خلیلی

 

نویسنده: ابراهیم طالبی دارابی دامنه

 

به نام خدا. امروز مانده‌بودم از میان سه موضوع -ڪه در ذهن چرخش داشت- ڪدامین را برای ستون روزانه‌ام در مدرسه‌ی فڪرت بنویسم. سه موضوع این بود: ۱. دعاهای مُنشاء و مأثور، ۲. آیا ایرانی‌ها هم نژادپرست‌اند؟ ۳. تبارشناسی باند اڪبر طبری.

 

اما پیش از نوشتن یڪی از این سه سوژه، مشغول مطالعه‌ی رباعی‌های مرحوم خلیل‌الله خلیلی شاعر معاصر افغان بودم. و همین، ذهنم را از آن سه موضوع انصراف داد. وی ڪه در سال ۱۳۶۶ هجری خورشیدی در پاڪستان درگذشت، دارای «۶۲ اثر منظوم و منثور در عرصه‌های مختلف هنر، ادب، سیاست، فلسفه و عرفان» است.

 

من سه رباعی از چندین رباعی وی را زینت ستون روزانه‌ی امروزم می‌ڪنم تا دست‌ڪم گفته‌باشم هرگونه نژادپرستی، نژادگرایی و آپارتایدهای متنوع، نادرست است و با روح اسلام، انسانیت و معنویت ناسازگار است.

 

بارها دیده‌ام ڪه در میان ایرانی‌ها هم، نوعی خفیف و حتی شاید بعضاً شدید، از نژادپرستی و نژادگرایی و تفاخر جاهلی وجود دارد. خصوصاً علیه‌ی نژاد عرب و قوم افغان؛ به‌ویژه از سوی ڪسانی ڪه دم از باستان‌گرایی ایرانی می‌زنند. حال آن‌ڪه قرآن در آیه‌ی ۱۳ سوره‌ی حُجرات، تمام امتیازات نژادی و جنسی و «تبعیض‌هاى نژادى، حزبى، قومى، قبیله‌اى، اقلیمى، اقتصادى، فڪرى، فرهنگى، اجتماعى و نظامى را مردود» و لغو و به جای آن، «تقوا» را ملاڪِ ڪرامتِ انسان ڪرد.

 

سه نمونه از رباعی‌های روشنگرانه و رسای «استاد خلیلی» شاعر پرآوازه‌ی فارسی‌گوی افغان -ڪه آنقدر گویا و روان است- نیازی به شرح ندارد.

 

با خلق نڪو بِزی ڪه زیور این است

در آینه‌ی جمال، جوهر این است

آن قطره‌ی اشڪی ڪه بریزد بر خاڪ

بردار ڪه گنج لَعل و گوهر این است

(رباعی ۷)

 

چه باشد زندگانی را بهایی

فسرده از نَمی، خشڪ از هوایی

ز مَطبخ سالها تا مُستراحیم

مگر این زندگی یابد بقایی

(رباعی ۵۳)

 

سرمایه‌ی عیش، صحبت یاران است

دشواری مرگ، دوری ایشان است

چون در دل خاڪ نیز یاران جمعند

پس زندگی و مرگ به ما یڪسان است

(رباعی ۴)

 

یادآوری ڪنم: دعاهای مُنشا، دعاهایی‌ست ڪه از ذهن و فڪر و زبان و نهاد و درون و قلبِ هر یڪ از آدمیان و مؤمنان به سوی خداوند منّان برمی‌خیزد و زمزمه می‌شود. اما دعاها و زیارات مأثوره از ناحیه‌ی معصومین -علیهم السلام- سینه‌به‌سینه به ما رسیده مانند: دعای ڪمیل، دعای صباح، زیارت امین‌الله، زیارت جامعه ڪبیره.

 

۲۰ خرداد ۱۳۹۹

 

پاسخ:

 

سلام آقای... خیلی بهتر از من نوشتی. متنی به این متانت این را می‌رساند که آن دوره که کتاب می‌خواندی در تو اثر کرد. این درخشندگی در نوشتن و حتی توان تحلیل محصول همان کتاب‌خواندن‌هاست. کتاب انسان را زنده می‌دارد، بی‌کتاب، انسان، میّت است و به قول آقای شیخ محسن قرائتی فقط هوا داخل ریه‌اش می‌رود. از مقدماتی که نوشتی بهره بردم. قوی نوشتی. فقط وارد احساس نشو در بررسی‌ها.

 

 

حرم تا حرم

نویسنده: ابراهیم طالبی دارابی دامنه

پس از مدت‌ها چشم‌انتظاری، ستاد سلامت کشور صحن‌های روبازِ حرم‌های مطهر امام رضا (ع) و حضرت معصومه (س) را به روی زائرین گشوده بود. همین اجازه، موجب شد عزم زیارت کنم. کردم. به رسم ادب، ابتدا به زیارت حرم حضرت معصومه (س) شتافته و سپس در شب بعد رهسپار مشهد شدم.

 

جمعه‌شب ۲۲ خرداد ۱۳۹۹، جاده‌ی ۹۳۳ کیلومتری حرم تا حرم (قم. گرمسار. مشهد) را با سرعت مجاز ۱۱۰ کیلومتر، به‌آرامی و شوقِ زیارت راندم و با ۱۰ ساعت طی مسیر، به مشهد رسیدم. مسیر، با کمی آهنگ و کمی هم روی موج رادیو «زیارت» فضای داخلی مَرکب را دلنواز می‌ساخت؛ خصوصاً هنگامی‌که هرچه به سمت شرق می‌راندم، هم سرخی فلق بازتر می‌شد و هم رایحه‌ی حرم بر مشام روح حس می‌شد. کسانی که تجربه‌ی زیارت مشهد مقدس را دارند، می‌دانند که هرچه به حرم نزدیک‌تر می‌شوند؛ گویی بی‌قرارتر می‌گردند.

 

پس از استقرار در هتل و کمی استراحت، پایم به سنگ‌های آفتاب‌خورده‌ی صحن کوثر در بست نواب مماس شد و دلم به دیدن ایوان صحن آزادی حرم مُساو، و نیز آنگاه قلبم به ایوان‌های صحن جمهوری و صحن انقلاب و پنجره‌ی مُشبّک و معطّر فولاد مُجاب.

 

این‌که برای حفظ سلامتی انسان، رواق‌ها و مکان‌های مسقّف حرم به روی زائر مسدود بود رضایت می‌دادی که ادب را از داخل صحن‌ها به سمت مَضجع شریف اَدا نمایی. تمام صحن‌های روباز، گویی شده بود مَضجع و ضریحی که همواره دوست داشتی در چندقدمی آن زمزمه کنی و زیارت؛ اما این بار گرداگرد تمام حرم می‌گردیدی که طوافی عظیم بود و دایره‌ای گسترده.

 

مردم مؤمن و خادمین مهربان حرم را تحسین می‌کردم که چقدر محبت به هم داشته و چه عالی چارچوب بهداشت را رعایت می‌کرده و لحظه‌به‌لحظه محیط حرم را ضدعفونی می‌نموده و با نهایت ادب و محبت، به زئران ماسک هدیه می‌کرده و بر دستان آنان، اسپری ضدعفونی می‌پاشیدند.

 

چه تجربه و احوالاتی قشنگ درین زیارت رضوی نصیبم شد که این زیارت را از هر زیارت دیگرم در سال‌های متوالی پیشین، متمایز، ویژه، خاطره‌انگیز و اندیشناک‌تر ساخت.

 

و چه مردمان دلدار و مهربانی را در صحن و سرای حرم، با مردُمک چشمانم مرور کردم و بر عشق ناب‌شان به حضرت رضا (ع) و سادگی رفتارشان در طوا زیارت، درود فرستادم و در هر مرحله از زیارت در حرم، برای همه‌ی شیفتگان اهل بیت (ع) که دلشان زیارت می‌خواست اما به هر علت و مانعی نتوانستند به حرم مشرّف شوند، به‌نیابت زیارت نمودم.

 

به سُروده‌ی مرحوم قیصر امین‌پور در باره‌ی امام رضا (ع):

چشمه‌های خروشان تو را می‌شناسند
موج‌های پریشان تو را می‌شناسند
پرسش تشنگی را تو آبی، جوابی
ریگ‌های بیابان تو را می‌شناسند
نام تو رخصتِ رویش است و طراوت
زین سبب برگ و باران تو را می‌شناسند

۲۸ خرداد ۱۳۹۹

 

سخن پیشوای صادق

در سالروز شهادت امام جعفر صادق -علیه‌السلام- یک سخن از آن پیشوای صادق (ع) ارائه می‌کنم:

مؤمن جز به سه خصلت نیک نشود:
فهم عمیق در دین،
اندازه‌دارى نیکو در زندگانى،
و بردبارى بر ناگوارى.‏

 

ظلم و تظلُّم

 

نویسنده: ابراهیم طالبی دارابی دامنه

 

به نام خدا. میان ظلم (=بیدادگری) و تظلُّم (=دادخواهی) رابطه است. یعنی فرد مظلوم باید جایی را داشته باشد ڪه بتواند دادِ خود را از ظالم بستاند. مرڪز تظلُّم و فریادخواهی، دستگاه قضای آن جامعه‌ است ڪه اساساً با هدف ایجاد نظم و عدل، برای فریادرسی و داوری ایجاد می‌شود. بر اساس نظریه‌ی تفڪیڪ قوای مونتسڪیو، دستگاه قضا باید یڪ قوه از از سه قوه‌ی مستقل محسوب شود؛ اما ڪمتر ڪشوری در جهان ڪنونی از قوه‌ی قضائیه‌ی مستقلی برخوردار است. زیرا قدرت و اقتدار این قوه را فقط برای به محاڪمه‌ڪشاندنِ مردم بی‌پناه و بی‌دفاع قرار داده‌اند تا بر آنان تسلط داشته باشند، اما در برابر حاڪمان و قدرتمندان و ثروتمندانِ حڪومتی -ڪه اغلب دست به هر ڪار دلبخواه می‌زنند- یا خنثی هستند، یا بده‌وبستان دارند، یا تسلیم‌اند و یا با درصد بالا، قائل به تبعیض و امتیازطلبی.

 

چندی پیش حجت‌الاسلام غلامحسین محسنی اژه‌ای معاون اول قوه قضائیه در باره‌ی «اڪبر طبری» گفت:

 

«برای بسیاری از معاونین عالی قوه، رییس پیشین و حتی من احراز نشد ڪه ایشان متخلّف است وگرنه حتما اقدامی می‌ڪردیم.»

 

اگر سخن آقای اژه‌ای نسبت به «اڪبر طبری» همین است ڪه از منابع رسمی نقل ڪرده‌ام، بر آن چند یادآوری لازم است:

 

۱. مگر آن روز یعنی سال ۱۳۹۱ آقای ستّار بهشتی -گچ‌ڪار ڪم‌سوادی ڪه وبلاگ‌نویسی می‌ڪرد- به حڪم قضایی دستگیر شد و پس از مدتی در بازداشتگاه درگذشت، برای شما از پیش، تخلّف او احراز شده بود؟! یا نه چون آن فرد یڪ ڪارگر ضعیفی بود، قوه قضائیه در برابرش شجاع بود؟

 

۲. مگر متخلّف‌بودنِ «اڪبر طبری» می‌بایست بر شما و ریاست وقتِ قوه‌ی قضائیه، مُحرز (=آشڪار) شود تا دستگیر و بازجویی و محاڪمه گردد؟! یا نه، وقتی دیگران ازجمله همفڪرتان آقای علیرضا زاڪانی خیلی پیش‌تر پرده از راز فسادهای وی برداشته بود، باید طبق قانون «اڪبر طبری» را تحویل مقامات دادگاه می‌دادید. اما رئیس پیشین قوه‌ی قضائیه آقای حجت‌الاسلام شیخ صادق لاریجانی با تمام قوا از طبری دفاع می‌ڪرد و در برابر چشم ناظر رڪن چهارم دموڪراسی می‌ایستاد و سخنان خاص بر زبان می‌راند.

 

۳. گیریم ڪه راست می‌گویی. آیا تخلف آن شصت‌وچند حساب بانڪی هم بر شما -ڪه سال‌هاست پشت میز قدرت قضائیه چسبیده‌اید- احراز نشده بود؟! تا این‌ڪه آقای سید ابراهیم رئیسی رسید و آن حساب‌های عصر آقای شیخ صادق لاریجانی را به سه حساب بانڪی آن‌هم با قید دو امضاء‌بودن ڪاهش داد.

 

۴. هر یڪ از ما ممڪن است بارها طی سال‌ها پای منبرهای روحانیان وارسته و آگاه شنیده باشیم ڪه فردی از امام علی (ع) شڪایت ڪرد و آن حضرت بدون هیچ تبعیض و امتیازی نزد قاضیِ منصوبِ خود حاضر شد تا رأی قاضی صادر شود. آیا این واقعیات و حقائق عصر علوی را می‌توان باز نیز روی منبرها از روحانیان وارسته و آگاه شنید؟! یا نه، آنان هم شرم دارند با این وضع فسادی ڪه حتی در حوزه‌ی ریاست قوه‌ی قضائیه لانه ڪرده‌ نقلی از سیره‌ی نبوی و علوی بڪنند.

 

۵. با این وضعی ڪه به وجود آورده‌اید چگونه می‌شود جوان پویا و جویا را قانع ڪرد و قبولاند ڪه شهید دین و وطن حاج قاسم سلیمانی با تمام «ایثار» و اخلاص برای دفن تفڪر اسلام داعشی و نجات جان بی‌پناهان و زنان و بیچارگان جهان اسلام از دست ستمگران خون‌ریز، حتی فرصتِ یڪ خوابِ راحت نداشت؛ اما همین «اڪبر طبری» در بیخ گوش آقای شیخ صادق لاریجانی با تمام «استیثار» و ناخالصی، چه ڪارهای آلوده و چپاول‌های حیرت‌انگیز ڪه ڪه نڪرد. بگذرم؛ زیرا آقای اژه‌ای و اژه‌ای‌ها شاید چشمان‌شان فقط بر روی چند روزنامه‌نگار و روشنفڪر و دانشجو و نویسنده و منتقد باز  می‌بود و جُرم‌های! آن‌ها فوری بر وی و رئیس سابقش احراز می‌شد!

 

 

اما بعد؛

 

امروز سالروز وفات معلم انقلاب مرحوم دڪتر علی شریعتی است، هم او ڪه نسل جوان و دانشگاهی آن روزگار را به مبارزه با رژیم شاه تجهیز می‌ڪرد و بر آموزه‌های فراموش‌شده‌ی اسلام و قرآن تأڪید نوین می‌نمود. دو ڪلمه درین باره بگویم به نظرم بهتر است و اُولی. دڪتر می‌گفت:

 

اگر تنهاترین تنها شوم باز خدا هست.

او جانشین همه‌ی نداشتن‌هاست.

نفرین‌ها و آفرین‌ها بی‌ثمر است.

اگر تمامی خلق گرگ‌های هار شوند،

و از آسمان هول و ڪینه بر سرم بارَد،

تو مهربان جاودان آسیب‌ناپذیر من هستی،

ای پناهگاه ابدی.

تو می‌توانی جانشین همه‌ی بی‌پناهی‌ها شوی.

 

و نیز از آن مرحوم:

 

در برابر همه‌ی سلطه‌های زمینی و آسمانی

سایه و مایه و آیه

تیغ و طلا و تسبیح

زور و زر و تزویر

استبداد و استثمار و استعمار و ...

بدانید ڪه از اڪنون تا لحظه‌ی مرگ یا قتل،

همچون بلال ڪه در زیر شڪنجه فقط یڪ ڪلمه را تڪرار می‌ڪرد:

احد، احد، احد

با هر شڪنجه‌ای فقط یڪ ڪلمه را تڪرار خواهم ڪرد:

ارشاد ! ارشاد ! ارشاد!

 

۲۹ خرداد ۱۳۹۹

 

مدرسه‌ی سیّار

 

نویسنده: ابراهیم طالبی دارابی دامنه

 

به نام خدا. فرهنگ و تمدن اسلامی، سرشار از تأسیس مدرسه و بیمارستان است؛ اساساً و غالباً هم از سوی اهل برّ و خیر. سهم ایرانیان در این فرهنگ و تمدن‌سازی مسلمین، بسیار بیشتر از از هر جایی‌ست. حتی عرب‌ها بیمارستان را با حذف جزو اول و تبدیل آن به «مارستان»، از ایران گرفتند.

 

مدرسه‌های مشهور جهان اسلام، مانند نظامیه، مستنصریه، حلاویه، جوزیه، الازهر و ... از نظارت مستقیم سلاطین و خُلفا خارج بود. به قول امروزی این مدرسه‌ها ملی و آزاد بود. حتی تعالیم در آن نیز آزاد بود.

 

یادم هست ڪه در ڪتاب «ڪارنامه‌ی اسلام» نوشته‌ی مرحوم عبدالحسین زرین‌ڪوب خوانده‌بودم ڪه در عهد مغول، سلطان محمد خدابنده، حتی «مدرسه‌ی سیّار» داشت؛ همراه اردوی خویش.

 

نڪته: خواستم گفته‌باشم در اسلام «صاحبان علم» ارزش و ارج فراوان دارند ڪه حتی قرآن یڪ جا (=آیه‌ی ۱۸ آل عمران) شهادتِ «صاحبان علم» یعنی گواهی‌دادنِ آنان را، تالیِ (=ادامه و دنباله‌ی) گواهی و شهادت خدا و ملائڪه خوانده است.

 

۳۱ خرداد ۱۳۹۹

 

متن آقای عارف آهنگر خطاب به من:

 

سلام و ارادات فراوان

به مانند هر طرح و پروژه نوآورانه ای، طرح «مدیریت اجتماعی پسماند» (ماپ) نیز در ماههای نخست خود، بازخوردهای متنوع و مختلفی را در جامعه در پی دارد. یکی موافق است و یکی مخالف، با دلیل؛ یکی هم از اساس مخالف، بی هیچ دلیل!

 

از شما که از تأثیرگذاران جامعه دارابکلا هستید، تقاضا دارم بدون مجامله و کاملا مبتنی بر تحلیل واقع بینانه تان، از اثرات بالقوه و بالفعل این طرح بنویسید و با جامعه بازگو نمایید. پایداری طرح هایی از این دست که در پی اصلاح رفتارهای اجتماعی در موضوعی مشخص اند، نیازمند همدلی، همراهی و همت اقشار گوناگون دارد. لازم است از حنجره های گوناگون با مردم سخن گفته شده و مختصات مختلف و اثرات گوناگون طرح تحلیل و تبیین گردد. اثرگذاری مثبت اجتماعی جز با گفتمان سازی از سوی مؤثرین اجتماعی میسر نمی شود. ضمناً از شما خواهشمندم چنانچه زحمت نوشتن یادداشتی و ایجاد گفتگویی در جمع های حضوری را می کشید، از حمایت و همراهی ارزشمند و تاریخی محمد دباغیان (دهیار)، به همراه خانم بریمانی، رحمان آفاقی و حسن ابراهیمی (اعضای شورا) نیز بگویید. کانال دارابکلا20، مدرسه فکرت و سایر گروهها و کانال های مرجع، می توانند فضاهای مناسبی برای گفتمان سازی مدیریت اجتماعی پسماند باشند. پیشاپیش سپاس.

 

جواب من:

 

جناب آقای مهندس عارف آهنگر

 

به نام خدا. با سلام و احترام؛ اقدام شما در باره‌ی «پسماند» به نظر من، از چند نظر ستودنی و قابل اتکا است.

 

۱. اساساً هر نوآوری در بستر روستا موجب خودآگاهی و رشد و پایداری فرهنگ و تمدن‌سازی می‌شود که با خود آثار وابسته پدید می‌آورد از جمله، پرهیز از مهاجرت به شهر یا محیط‌های رشدیافته‌تر. و اقدام مدرن شما در این نوین‌سازی رفتار اجتماعی اثرگذار خواهدبود.

 

۲. از دیرباز علایق و اعتقاد شما به سالم‌سازی افکار و رفتار در میان شهروندان و تلاش‌ات در دمیدنِ روح مهربانی انسان به جُنبندگان، ثمره‌یی درخشان آفرید که پسماند یک نمونه‌ی آشکار آن است.

 

۳. اسلام به آسایش و آرامش و آبادانی بسیار تأکید دارد، ازین‌رو اقدام شما در راستای توجه‌دادن به این آموزه‌ی دینی است که با فکرِ کیمیایی آن را به روی جامعه‌ی روستایی میسّر ساختی.

 

۴. من هر حرکت منطقی و خردگرایانه را که به به‌زیستن، به‌بودن، به‌شدن، و به‌داشتن کمک کند، اقدامی در مسیر حکمت آفرینش می‌دانم، با این نگاه نیز کار شما نه فقط از نیازمندی‌های حیاتی روستا بود که به فرهنگ و سبک زندگی در دنیایی که بشر ناچار و مجبور است بازخوردهای منفی صنعتی‌شدن را برای اهداف والاتر تحمل و تدبیر کند، انرژی مثبتی می‌دهد.

 

خداقوت می‌گویم و به عنوان یک فرد عادی محل، از کار سترگ شما بر خودم می‌بالم؛ زیرا می‌دانم، اقدام شما از نظر نگرش علمی نیز یک شاخص قابل اعتنا برای پیشرفت محل محسوب می‌شود. و سهم شما درین راه، سهم درخشنده‌ای خواهدبود. درود.

 

۳۱ خرداد ۱۳۹۹

ابراهیم طالبی دارابی دامنه

 

پاسخ جناب عارف آهنگر:

 

سلام آقای طالبی. مثل همیشه توجهی که به ابعاد مختلف سوژه دارید برای بنده درس آموز است. سپاس و ارادت فراوان دارم. سپاس از توجه جناب آقای طالبی مدیریت محترم مدرسه فکرت به ابعاد مختلف موضوع "مدیریت اجتماعی پسماند".

 

مسجِد ضِرار و اِرصاد

نویسنده: ابراهیم طالبی دارابی دامنه

به نام خدا. در دین مبین اسلام، بناڪردنِ هر جایی، باید ناشی از اخلاص و تقوا باشد و ایجاد پیوند اجتماعی و انگیزه‌ی پاڪیزه. آن جا -حتی اگر مسجد باشد- اما موجبِ ڪفر، تفرقه، ڪمینگاه و زیان‌رساندن، مقدّس نیست، بلڪه ضِرار است، اِرصاد است؛ یعنی مڪانی برای زیان و زیان‌رساندن و کمین‌گرفتن و در انتظارِ حمله نشستن و نقشه‌ڪشیدن.

 

سازندگان مسجد ضرار حتی از پیامبر اسلام (ص) تقاضا ڪرده‌بودند در مسجد آنان نماز گزارد ڪه آیه‌ی ۱۰۸ توبه نازل شد و پیامبر را منع ڪرد از گزاردنِ نماز در آن مسجد.

 

علامه طباطبایی در المیزان برین نظرند ڪه: «از روایات مورد اتفاق برمى آید... که جماعتى از بنى عمرو بن عوف مسجد قبا را ساخته، از رسول خدا (ص) خواستند تا در آنجا نماز بخواند. رسول خدا (ص) هم مسجد را افتتاح نموده، در آنجا به نماز ایستاد. بعد از این جریان، عده اى از منافقین بنى غنم بن عوف حسَد برده، در کنار مسجد قبا، مسجد دیگرى ساختند تا براى نقشه‌چینى علیه‌ی مسلمین پایگاهى داشته باشند، و مؤمنین را از مسجد قبا متفرق سازند و نیز در آنجا متشکل شده، در انتظار ابى عامر راهب که قول داده بود با لشکرى از رُوم به سوى آنها بیاید بنشینند، و رسول خدا (ص) را از مدینه بیرون کنند.»

 

متن آیه: وَالَّذِینَ اتَّخَذُوا مَسْجِدًا ضِرَارًا وَکُفْرًا وَتَفْرِیقًا بَیْنَ الْمُؤْمِنِینَ وَإِرْصَادًا لِمَنْ حَارَبَ اللَّهَ وَرَسُولَهُ مِنْ قَبْلُ وَلَیَحْلِفُنَّ إِنْ أَرَدْنَا إِلَّا الْحُسْنَى وَاللَّهُ یَشْهَدُ إِنَّهُمْ لَکَاذِبُونَ. لَا تَقُمْ فِیهِ أَبَدًا ( (آیه‌ی 107 و 108 توبه) )

 

ترجمه‌ی بهاءالدین خرمشاهی:

و کسانى هستند که مسجد را دستاویز زیان‌رساندن و کفر و تفرقه‏‌اندازى بین مؤمنان، و نیز کمینگاهى براى کسانى که پیش از آن با خداوند و پیامبر او به محاربه برخاسته بودند، ساختند، و سوگند مى‌‏خورند که هدفى جز خیر و خدمت نداریم، و خداوند گواهى مى‏‌دهد که ایشان دروغگو هستند. هرگز در آن درنگ مکن. به قول مرحوم علامه طباطبایی: تا ابد در مسجد ضرار براى نماز نایست.

۱ تیر ۱۳۹۹

 

پاسخ:

 
سلام آقا...
 
۱. ممنونم. می‌دانم که به اخبار آن روزها و دادگاه آگاهی؛ چون روزبه‌روز روزنامه‌ها را می‌خواندی.
 
۲. اما در مورد آمریکا، ساختار چنین می‌گوید، اما از سوی دیگر نظام کنترل قوا هم بخشی از ساختار فدرال آنجاست که تفکیک قوا را بالانس می‌سازد، که حق وتو را برای رئیس‌جمهور کشور به رسمیت شناخته است. در واقع هدف قانون اساسی آمریکا کنترل سه قوا نسبت به هم و توازن بود، اما عملاً به این هدف منجر نشد. جنبش‌های مختلف در آمریکا و نیز اعتراضات اخیر آنجا نشانی آشکار از بر زمین‌ماندن قانون اساسی در آمریکاست.
 
 
آیا دڪتر سروش متنبّه شد؟

به قلم دامنه. به نام خدا. دیشب پیش از سر بر بالین گذاشتن، فرصتی دست داد تا متن ڪامل مصاحبه‌ی یڪی از روزنامه‌های جناح چپ با آقای دڪتر عبدالڪریم سروش را بخوانم. نمی‌دانم خوانندگان هم خواندند یا نه. من اما، چند نڪته می‌گویم و می‌گذرم؛ زیرا ایشان هنوز هم آنچه را ڪه من حدس می‌زنم می‌خواهد بر زبان بیاورد، نمی‌آورد و آن به بُن‌ست رسیدن خودِ آقای سروش است ڪه درین دو دهه‌ی پیشین عمرش بوده ڪه مبتلا به آن شده است و اگر نگوید، گمان می‌رود با همان افڪار غلطش غرق‌تر شود. او به هر حا،ل پس از یڪ دوره مفتون‌شدن به غرب و افڪار پریشان، حالا گویا به ذرّه‌ای از اباطیل در دنیای غرب و اشتباهات نگرشی خودش، دست یازیده است و فرازهایی را به‌جرئت برملا ساخته است.

 

سروشِ دهه‌ی هفتاد ڪجا و سروشِ دهه‌ی هشتاد و نود ڪجا؟ ڪه هزار جور چرخید و هزار گون گفت. شاید به خوداصلاحی خود برسد. شاید. وگرنه، با همان خبط و حبط خواهد مُرد ڪه حیف است یڪ اندیشمند مسلمان مؤثّر بلااثر بمیرد. شڪر، ڪه اینڪ این دانشمند بزرگ ایرانی دست‌ڪم درین مصاحبه متنبّه (=بیدار و هوشیار) شد و فهمید، و از هویت همیشگی غرب، ڪمی سر درآوُرد. ازجمله درین سه فراز، ڪه سرفراز شد:

 

گفت: اگر میان «بایدِ مدیریتی» و «بایدِ ارزشی» تعارضی بیفتد البته ارزش‌ها تقدّم دارند. به این مثال توجه کنید: «برای دزدی باید از دیوار خانه بالا رفت.» این بایدِ (روشی) با «نباید دزدی کردِ» (ارزشی) تعارض دارد لذا جانبِ ارزش را باید گرفت.


گفت: حقوق‌مداریِ لیبرالیسم، گاه در مقابل اخلاق سنتی می‌ایستد و بسی از رفتارهای نکوهیده‌ی اخلاقی را به منزله‌ی یک حق مجاز می‌شمارد. کاپیتالیسمِ لجام‌گسیخته نیز بر این آتش نفت می‌افشاند. لیبرال‌کاپیتالیسم جایی برای قناعت و تقوا و صبر و سخاوت و گذشت باقی ننهاده است. ظاهربینان فقط روابط ناروای جنسی را می‌بینند و تقبیح می‌کنند در حالی که تباهی این نظام بسی افزون‌تر از اینهاست.

 

گفت: ای کاش سوسیال‌دموکراسی شدنی بود؛ دریغا که نیست. لذا به لیبرال‌دموکراسی با همه اشکالاتش و با کوشش در رفع آنها، باید دلخوش و پای‌بند بود. (منبع)

 

سه نڪته:

 

۱. آقای سروش در فراز اول، مرا را به یاد ڪتاب «دانش و ارزش» خود انداخته ڪه روزگاری بر آن شرح و بسط می‌نوشت. خدا را شڪر اینڪ نیز به ترجیح ارزش بر روش رسید.

 

۲. وی در فراز دوم، مرا را به یاد ڪتاب «ایدئولوژی شیطانی» خود انداخته ڪه روزگاری بر نقد مارڪسیسم نوشته بود و اینڪ حقیقت دیگر به روی او گشوده شد، ڪه به شیطانی‌بودنِ لیبرال‌کاپیتالیسم هم نائل آید.

 

۳. او در فراز سوم، مرا را به یاد دو ڪتاب «فربه‌تر از ایدئولوژی» و «حڪمت و معیشت» خود انداخته ڪه روزگاری از دین مبین اسلام، در برابر هر گونه ایدئولوژی‌ها و ایدئولوگ‌ها دفاع می‌ڪرد و جانبِ دین را داشت تا ایدئولوژی‌ها و مسلڪ‌ها را، ڪه آری؛ دین فربِه‌تر از ایدئولوژی‌هاست.

۲ تیر ۱۳۹۹

 

پاسخ:

سلام. از شناخت شما از آقای سروش باخبرم. آنچه به عنوان بن‌بست گفتم این بود که ایشان در «تاری» که خود برای فهم و نگرش خود، تنیده گرفتار شد. با این مصاحبه‌ی اخیر گویا نشان داد می‌خواهد ازین تار بیرون بزند. برداشت درست شما در آخر نظرت، همان چیزی‌ست که مدّ نظرم بود. یعنی متن من، نقد بود بر دکتر سروش نه تهاجم. ممنون.

 

پاسخ:

سلام آقا ... . حال که در لابه‌لا سخن از قدمت داراب‌کلا به میان آوردی، خیلی دوست دارم بدانم نسبت به صنایع دستی در محل در دوره‌ی دهیاری‌ات چه گام‌هایی برداشته شد. من در ایران‌گردی هر گاه به یک روستا یا محله‌ای بروم،از نخستین پرسش‌هایم وضع صنایع دستی آنجاست. زیرا یک شاخص محسوب می‌شود. از گزارش تفسیری که نوشته‌اید متشکرم و با اشتیاق خواندم.

 

چهار خبر، چهار نظر

نویسنده: ابراهیم طالبی دارابی دامنه

 

به نام خدا. امروز در پیِ این بودم در ستون روزانه‌ام درباره‌ی «سلطنت ترس» بنویسم؛ ڪتابی از «مارتا نوسبام» اما با دیدنِ دو عڪس در دو روزنامه، و نیز دو خبر -ڪه هفته‌ی پیش فڪرم را به فڪرت و نغمه برده‌بود- ذهنم انصراف یافت.

 

خبر ۱ : عڪسی‌ست از پرچم آمریڪا. چنانچه می‌دانید ستاره‌ها در پرچم آمریڪا نشانِ تعداد ایالت‌های این ڪشور فدرالی‌ست. اما در پی اعتراضات خیره‌ڪننده‌ی اخیر مردمی، خطوط قرمز آن، از سوی ڪاربران فضای مجازی، به «ردِّ خونِ سیاه‌پوستانی» (منبع) تفسیر شده است ڪه پلیس و ارتش آمریڪا آن‌ها را روی زمین می‌ڪشد. عڪس زیر.

 

 

خبر ۲ : سرانجام مشخص شد پدر، مادر، برادران و خواهرانِ شهید «نسیم افغانی» سال‌های قبل در حمله‌ی هوایی شوروی به افغانستان همگی به شهادت رسیدند. به دستور رهبری، نسیم افغانی رزمنده‌ی «آرپی‌جی‌زن» -ڪه در جنگ تحمیلی عراق علیه‌ی ایران، به ڪمڪ ایران شتافته بود (منبع) و پیڪرش در منطقه‌ی عملیاتی (عڪس پایین) ڪشف شده‌است- در حرم امام رضا (ع) دفن می‌شود. من، به مقام شامخ این شهید غریب با تمام اشتیاق ادای احترام می‌ڪنم و به ملت متدیّن افغان درود بی‌عدد می‌فرستم ڪه در رنج‌ها، بلاها، جنگ‌ها، تفرقه‌افڪنی‌ها، گرسنگی‌ها، سختی‌ها، سرسختانه دست از ایمان به اسلام برنمی‌دارند و قومی قانع و مقاوم و یاری‌رسان‌اند.

 

 

خبر ۳ :  سرتیپ پاسدار آقای محمدباقر قالیباف رئیس قوه‌ی مقننه گفت: «مصمم هستیم اولویت مجلس را از تقنین به نظارت تغییر دهیم؛ چراڪه در بسیاری از موارد نیازی به قانون جدید نداریم و با نظارت دقیق مشڪلات در حوزه اجرا حل و اعتماد مردم هم به نظام بیشتر می‌شود.» (منبع)

 

فقط باید سه پرسش از جناب ایشان پرسید: یڪی این‌ڪه نظارت‌شان استصوابی خواهد بود یا صوری و صُدفی؟ دوم این‌ڪه آیا قدرت‌های نامرئی اجازه می‌دهند نظارت شوند؟! سوم این‌که راستی مجلس‌های یڪم تا دهم چرا قادر به نظارت بر امور نبودند ڪه مجلس را در «رأس امور ڪشور» بنشانند؟! به نظر من اگر خواستید نظارت ڪنید، رڪن چهارم دموڪراسی، بستر مناسبی برای افشای فساد و سپر ضدّ فساد است. نیست؟!

 

خبر ۴ : خواندم در خراسان  (منبع) ڪه «جامعه‌ی یهودیان امارات» در امارات اعلان موجودیت ڪرد؛ اساساً این خطّه در طول تاریخ یهودی نداشت؛ حالا چطور شد ڪه جامعه‌ی یهودی حدود سه هزار نفری از یهودیان «غربی و آسیایی» -ڪه «اڪثراً بازرگان» هستند- در این خاڪ سر برآوردند! من نمی‌دانم. حتماً -به‌ڪشڪولی- قصد و عزم تحولات ژئوپلیتیڪی! در منطقه دارند. بگذرم.


یادآوری پایانی:

امروز، خجسته‌سالروز میلاد فرخنده‌ی ڪریمه‌ی اهل بیت -علیهم‌السلام- حضرت فاطمه‌ی معصومه -سلام الله علیها- بر شیفتگانِ ڪانونِ عصمت‌وطهارت مبارڪ.

۳ تیر ۱۳۹۹

 

پاسخ:

 

سلام. من این نوشته‌ات را از اندازه‌ی یک نظر زیرِ متنی، بسی بالاتر می‌برم و آن را یک یادداشت خوب و قابل قبول می‌دانم که بند ۱ نوشته‌ام را غنی کرد. به این‌گونه قلم‌هایت تراوش ذهن می‌گویم که از مطالعات متمرکزت آبشخور دارد.

 

اما بعد؛

آمدنت به پای تابوتِ شهید غریب «نسیم افغانی» و نواختنِ نوک قلم‌ات بر صورتِ صحن را، نه فقط یک اقدام ارزشی و نُمادین می‌دانم، بلکه یک شرکت روحی در تشییع جنازه‌اش تفسیر می‌کنم. به وجدم آورده‌ای با شعوری که در واژگانت در عشق به این شهیدِ یاری‌رسان ایران، تلألؤ دادی. از طرف تو، همین حالا رو به سمت حرم ایستادم و سلام دادم. ممنونم.

 

امام رضا (ع) و آرامش ملت

 

نویسنده: ابراهیم طالبی دارابی دامنه

 

به نام خدا. می‌خواهم این جمله‌ی امام خمینی -رهبر ڪبیر انقلاب اسلامی- درباره‌ی امام رضا را ژرف‌تر بنگرم، به‌یقین خوانندگان جست‌وجوگر نیز، به ژرفا می‌روند:

 

«حضرت رضا ـسلام‌الله علیه- در آن ابتلائاتی ڪه داشت و در آن مصیبت‌های معنوی ڪه برایش وارد می‌شد، بدون این‌ڪه یڪ اختلافی ایجاد ڪند، با آرامش، راه خودش را به پیش می‌برد. مقیّد بود به اینڪه آرامش ملت را حفظ ڪند.»  (صحیفه‌ی امام؛ ج ۱۳، ص ۴۲۷)

 

ازین سخن امام خمینی درباره‌ی حضرت رضا (ع) چه می‌فهمم؟ من دریافت‌های خودم را به‌فشردگی با تمرڪز بر ڪلیدواژه‌های موجود در جمله، می‌گویم. امید است برداشت‌هایم خطا نباشد:

 

۱. آن امام رئوف (ع) در دوران حیات خود به ابتلائات -آزمایش‌ها در گرفتاری‌ها- دچار شده بودند. مانند مهاجرت اجباری به توس و مَرو، ڪه امروزه بخشی از خاڪ ترڪمنستان است. پذیرش مصلحت‌آمیز ولایت‌عهدی مأمون خلیفه‌ی عباسی. تُهمت‌ها به موضوع فرزندش امام جواد (ع) و... .

 

۲. امام علی‌بن‌موسی‌الرّضا (ع) مصیبت‌های معنوی داشتند. گرچه این واژه نیازمند تفسیر دقیق و به عبارتی تأویل هرمنوتیڪی‌ست، ولی فرق است میان گرفتاری‌های مادّی (مانند خوراڪ و آسایش و بلاهای طبیعی و...) با گرفتاری‌های معنوی. مثلاً این ڪه عده‌ای در آن دوره، امامت در شیعه را تا امام هفتم، امام ڪاظم (ع) دانستند، یعنی فرقه‌ی وقفیّه ڪه تا امام هفتم متوقّف شدند (شیعۀ هفت‌امامی) و گفتند امام به آسمان عروج ڪرد و برمی‌گردد و ظهور می‌ڪند، این تفڪر می‌توانست یڪ مصیبت معنوی برای امام رضا بوده باشد.

 

۳. امام رضا، عالِم آل محمد (ع) با وجود آن‌همه ابتلاءها و مصیبت‌های معنوی، اما به دلیل حڪمت سرشار و شناخت و احاطه‌ای ڪه به علوم و معارف داشتند، هرگز اختلافی نیفڪندند. این بدین معنی‌ست ڪه آن حضرت، فضای جامعه را برای انقلاب و دگرگونی اساسی مهیّا نمی‌دیدند ازین‌رو، مڪتب شیعه را با اندیشه‌پردازی‌هایش تقویت و غنی ڪردند.

 

۴. و آخر این‌ڪه امام رضا (ع) در جامعه‌ی بحران‌زده‌ی آن روزگار، به چیزی جز آرامش ملت و حیات معنوی مردم فڪر نمی‌ڪردند. در واقع این سخن امام خمینی درباره‌ی امام رضا نشان‌دهنده‌ی این است، اساسِ اسلام بر آرامش ملت است. جامعه‌ی ناآرام جامعه‌ای معیوب و بیمار است. بنابراین وقتی انقلاب‌ڪردن در محیط و زمانه‌ای چون دوره‌ی سخت امام رضا، نه فقط نمی‌تواند وافی به مقصود باشد، بلڪه مُخلّ آرامش ملت و موجب اختلال در روند مڪتب می‌گردد؛ لذا امام رضا آرامش را حفظ می‌ڪنند تا دین و شیعه محفوظ بماند و و بینش مردم غنی‌تر گردد. به همین دلیل است ڪه می‌بینیم امام رضا با حڪمت و اندیشه‌پردازی و سخنان بسیارمهم، اسلام را از ملعبه‌ی آل عباس و تفسیرهای غلط فرقه‌های منحرف نجات داد و در مناظره‌ها، بی‌شمار پرده از حقایق اسلام و انسان برداشت.

 

۴ تیر ۱۳۹۹

 

پاسخ:

با ادای احترام به مقام علمی و تحلیلی شما

نقد و نقب برین متن:

این دیدگاه شما نسبت به لیبرالیسم، به دیدگاه کسانی در ایران شباهت می‌زند که جمهوری اسلامی ایران را نظامی بر مبنای مدل حکومت امام علی -علیه‌السلام- می‌پندارند و خیال می‌کنند رفتاری مانند رفتار علوی از هر کسی ممکن است و حاضر نیستند کسی باریک‌تر از مو به این نظام گوید.

 

لیبرالیسم در واقعیت، آن چیزی نشد که بر روی ذهن و کاغذ از سوی مآل‌اندیشان و واضعان آن رفته بود.

 

به نظر می‌رسد شما دل و شاید -اگر جسارت تلقی نشود- جرئت ندارید به این مکتب سیاسی اقتصادی -که امتحان خود را در سرزمین‌های پیشرفته، پس داده است- حفره‌ای بزنی و درونش را چون لاشه‌ای معیوب و مرض‌دیده بیرون بریزی؛ همان‌طوری‌که «دلواپسان» در ایران دل ندارند و شاید هم جرئت، که کسی به جمهوری اسلامی ایران بگوید بالای چشمش، اَبروست.

 

غرب، چون دچار موجبیت فکری در لیبرالیسم است، هرگز حاضر نیست بپذیرد که راه اقتصادی و سیاسی‌اش آغشته به سرکوب مخالفان و معترضان و غارت منابع ارزان جهان پیرامون و انواع خطاها و فسادها است. زیرا آنان بی‌جهت خود را «مرکز» و بقیه‌ی ملل را «پیرامون» فرض کرده‌اند.

 

لیبرالیسم هم، یک راه است که به کژراهه رفت. چنانچه مارکسیسم هم یک راه و راه‌حل مدرن و انقلابی از سوی مارکس فقرکشیده بود، که از بدِ روزگار به دست نااهلی چون ژوزف استالین افتاد و به تاریکی برده شد. لیبرالیسم به‌مراتب بدتر از مارکسیسم، در دستان نااهلان و نابخردان امروز مغرب‌زمین افتاده که دوست دارند بر جهان و تمام جُنبندگان جهان حکومت و سلطه‌گری کنند.

 

سرکوب مردم، سرکوب است، چه به دست لیبرالیسم که مدعی آزادی است، چه به دست مارکسیسم که مدعی انقلاب کارگری است و چه به دست اسلام‌گرایان مانند داعش و طالبان و ... که مدعی حقانیت و خلافت‌اند. و سه سرکوب، محکوم و رو به فنایی و تباهی‌رفتن است. بگذرم.

 

پاسخ:

 

سلام. متن‌ات «چرایدن» بود؛ چون‌که چراها را در آن چاره کردی. چه چِششی داشت واژه‌ی «صلح» را نیز درین چرایِش قشنگ خویش جای می‌دادی. چابک هستی تو در چون‌وچرایی‌ها.

سه قطره عرفان

به نام خدا. یڪی از چند دَه واژه‌ی عرفان، «غُربت» است؛ به معنی لُغویِ دور و بُعد و ناشناختگی. مثلاً «اِغتراب» عنوانی است به جداشدگیِ شخص از هم‌قطارانِ قوم و جامعه‌ی خود، ڪه به او غریب می‌گویند.

 

«غُربت» در بُعدِ عرفان، دست‌ڪم سه وجه دارد:

 

۱. غُربتِ «وطن» ڪه مرگ او شهادت حساب می‌شود. نقل از نبی مڪرّم اسلام (ص) است فردی‌ڪه در غُربت بمیرد در روز قیامت با عیسی‌بن‌مریم (ع) محشور می‌شود و قبر فردِ غریب به تعبیر آن حضرت، به مقدار فاصله‌ی محل فوتش تا وطنش وسیع است. این تعبیر، نیاز به تفسیر دارد ڪه اهل فن بلدند.

 

 

۲. غُربتِ «حال» ڪه شامل فردی است ڪه به علت صفت و ویژگی منحصر و خاص خود، از همگان جدا شود. نقل است ڪه چنین غریبی در روایت مدح شده است. استناد اینان به این سخن پیامبر اسلام (ص) است ڪه فرمودند:

 

«إنّ الإسلامَ بَدأ غَرِیبا و سَیَعُودُ غَریبا کما بَدأ، فَطُوبى للغُرَباءِ» یعنی: اسلام غریبانه آغاز شد و به‌زودى، همچون ابتداى خود، غریب خواهدشد؛ پس خوشا به حال غریبان. (منبع)

 

من این روایت را از ڪتابخانه‌ی احادیث شیعه دریافت ڪرده‌ام ڪه در بحارالانوار مرحوم مجلسی جلد ۶۷ درج است.

 

۳. غُربتِ «همّت» ڪه این فرد، طالبِ «حقّ» است اما حضورش در میان مردم، غریبانه است؛ زیرا فوقِ عقلِ مردم و بالاتر از فهم زمانه است و مردم ممڪن است وی را درڪ نڪنند و نشناسند؛ ازین‌رو، با آن‌ڪه میان خلق حاضر است اما غریب است، زیرا اهل دنیا او را آن‌طور ڪه بایدوشاید بشناسند، نمی‌شناسند. ساده بگویم به قول آن نوای آقای قلی‌تبار ذاڪر اهل‌بیت (ع) دهه‌ی شصت ڪه در وصف خوبان دفاع مقدس می‌خواند: همون‌ها ڪه معروفین فی‌السّماء هستند و گمنامان در زمین‌. اشاره‌ای است به : فِی‌الْأَرْضِ مَجْهُولُونَ وَ فِی‌السَّمَاءِ مَعْرُوفُونَ. عبارتی از خطبه‌ی ۱۰۲ نهج‌البلاغه‌ی امام علی (ع) . (منبع)

 

نڪته هم بگویم: وقتی ڪسی در سیر و سلوڪ (=طی‌ڪردن راه‌های عرفان)، با جذَبه‌های فریبنده رُبوده شود، نهایاتِ او پیش از بِدایاتش خواهدبود. یعنی از «سرانجام» بازمی‌ماند و به «آغاز» بازمی‌گردد؛ به تعبیر من حتی وخیم‌تر از چرخشِ اسب به دور سنگ آسیاب. در واقع بدایتِ او، بر نهایتِ او چربید. یعنی آغاز، بر انجامِ او پیروز شد و در عرفان شڪست خورد و باز به عقب برگشت و روز از نو و روزی از نو. به عبارتی مانند دوره‌ی دانش‌آموزی‌مان ڪه بارها به خود وعده می‌ڪردیم شنبه ڪه بیاید شروع می‌ڪنم به جدّیت در درس؛ ولی صدها شنبه می‌آمد و باز می‌گشت اما از درس‌خواندن خبری نبود ڪه نبود. آری؛ عرفان، شنبه‌شنبه ڪردن نمی‌پذیرد. بگذرم بروم روی یڪ پیوست:

 

پیوستی بایسته: منبع سخن رسول خدا (ص) در بند یڪم، ڪتاب «مسند» احمد بن حنبل، جلد دوم، است ڪه من در بخش هشتم ڪتاب «قطره‌ی عرفان»؛ نوشته‌ی‌ حسن شریفی اشڪوری، دیده‌ام. عڪسی هم ازین ڪتاب انداخته و در بالا گذاشتم . برای ڪسانی ڪه فرصت زیاد، یا حال و رغبت خواندن ڪتاب‌های مفصّل و ڪلاسیڪ را ندارند، این ڪتاب خلاصه‌ای رسا و روان است.
 
۵ تیر ۱۳۹۹
 
 
پاسخ:
 
سپاس ازین ضمیمه و الحاقیه و افزوده. به‌جا و کارا بود؛ بر من. این هم بسی عالی جناب آقای... . آقای جوادی آملی می‌گفتند بدین مضمون که هر کس قرآن می‌خوانَد انگار خدا همان لحظه بر خود او وحی می‌فرستد.
Notes ۰
پست شده در يكشنبه, ۱۷ فروردين ۱۳۹۹
بازدید ها : ۴۳۹
ساعت پست : ۰۹:۰۹
مشخصات پست

مدرسه فکرت ۵۸

ابراهیم طالبی  | دامنه دارابی

مجموعه پیام‌هایم در مدرسه فکرت

قسمت پنجاه و هشتم

 
 
بحث ۱۵۴ : این پرسش جناب آشیخ باقر طالبی است که در پیشخوان مدرسه‌ی فکرت جهت گفت‌وگوی یکصد‌وپنجاه‌وچهارم سنجاق می‌شود. متن پرسش ایشان عیناً درج می‌شود: 
 
«من از مدیر مدرسه میخواهم در باره نقدپذیری رهبر و عملکرد نهادها  و افراد در مقابل نقد احتمالی و اینکه قانون اساسی چه می گوید، پرسش سنجاق کند. سوال این باشد از فضیلت های رهبری در کلام خودشان، نقد پذیری است، این نقد پذیری تا چه میزان از سوی افرادی که خود را « انقلابی» می خوانند به مثابه فضیلت رهبری در نظر گرفته شده است؟»
 
 
پاسخم به بحث ۱۵۴
 
سلام. با تشکر از پرسشگر بحث ۱۵۴ جناب اخوی، دیدگاه من در چند قسمت نوشته خواهد شد:
 
قسمت اول:
 
مقدمه: به رهبری در یک جامعه و حکومت دینی دموکراتیک باور دارم. بر شئوون و اختیارات رهبری در اداره‌ی جامعه نیز واقفم. تضعیف این جایگاه و شخص رهبری را نیز نادرست می‌دانم. سعی کرده‌ام همیشه از آخرین نظرات و مواضع رهبری مطلع باشم. اما با این‌همه، یکی از شهروندانی‌ام که نگاه معتقدانه و منتقدانه (در سیاست داخلی) به رهبری داشته و دارم. رهبری را بُت نمی‌سازم که مانند برخی از افراد جامه‌ی عصمت بر تن‌شان دوزم. چنانچه خود رهبری هم بارها فرمودند میان رهبری و مردم ربط حُبی و محبت طرفینی برقرار است و حقوقِ متقابل حاکم.
 
۱. من معتقدم، رهبری در جاهایی فراوان -که در جواب‌های قسمت بعدی خواهم‌نوشت- نقدپذیری داشتند و حتی نظر کارشناسان و دست‌اندرکاران را برای مصلحت یا ترجیحات دیگر بر نظر قطعی خود، رُجحان و اولویت دادند. نمونه‌ی بارز آن، اجازه‌ی انجام مذاکره با حضور آمریکا روی میز ۵+ ۱ که بر همگان روشن است، ایشان صددرصد با اصل مذاکره مخالف و به نیّات آلوده و بزک‌کرده‌ی آمریکا با قاطعیت تمام بدبین بودند، اما در نهایت، این پروژه‌ی استراتژیک دولت ۱۱ و ۱۲ را به عنوان یک «نرمش» و تست و آزمون پذیرفتند. این یکی از فضیلت‌های «نقدپذیری رهبری» بود.
 
تا بعد...
 

پاسخم به بحث ۱۵۴

قسمت دوم:

مقدمه: تردیدی نیست که نقدپذیری، آن‌هم نقدپذیربودن رهبری، یک «فضیلت» است و ارزش. فضیلت -که لفظی عربی‌ست- به بک معنی یعنی دارایی، یعنی افزون، یعنی زیاده‌برآن. که فردِ بافضیلت، یعنی کسی که دارنده‌ی آن علم و یا عمل خوب است.


۲. وقتی آقای هاشمی‌رفسنجانی رئیس‌جمهور شد، عملکرد اقتصاد تعدیل اقتصادی او مورد نقد جدّی جناح چپ قرار گرفت که وی را به خاطرِ گذرِ آسان و بی‌توجه به مستمندان و فرودستان، از عدالت اجتماعی -که در نمازجمعه‌های سلسله‌وارش بیان می‌کرد- به سمت سیاست لیبرالی تعدیل اقتصادی سرزنش می‌کرد.

 

رهبری در آن زمان، زیر بار این انتقادها نمی‌رفتند و حتی در انتخابات مجلس چهارم رسماً گفتند به اینهایی که چوب لای چرخ دولت می‌گذارند، رأی ندهید. و مجلس چهارم با فرق اساسی با مجلس سوم شکل گرفت.

 

جناح راست نیز تا مدت زیادی خود را زیر چتر هاشمی رفسنجانی گذاشت و در نمازجمعه شعار «مخالفِ هاشمی مخالفِ رهبر است؛ مخالفِ رهبری دشمنِ پیغبر است» را چندسال تکرار کرد و هیچ هم تذکر نگرفت.

 

رهبری، تا مدتی دست از حمایت از هاشمی نمی‌کشیدند. تا این‌که به‌هرحال در یک‌دوره‌ای، این نقد و نقدهای جدیدتر نسبت به افکار و رفتار آقای هاشمی‌رفسنجانی را پذیراشدند و خود نیز یکی از منتقدان بی‌تعارف و جدی وی گردیدند.


این رفتار سیاسی و اخلاقی رهبری یکی دیگر از نقدپذیری‌های ایشان بود که از نظر من، در فضای سیاسی جمهوری اسلامی تأثیرگذاری ژرفی داشت، به‌گونه‌ای که بستر را برای فضای بازتر انتقادها فراهم کرد. اگر رهبری این بستر را نمی‌آفریدند، احتمال می‌رفت تز آقای عطاءالله مهاجرانی مبنی بر تغییر قانون اساسی به نفع کاندیداتوری دنباله‌دار هاشمی‌رفسنجانی جا می‌افتاد و رفسنجانی با دست‌بردن در قانون اساسی، دوره‌ی ریاست جمهوری‌اش را بی‌وقفه ادامه می‌داد. اما نقدپذیری رهبری و تغییر مشیء‌شان از حامی رفسنجانی به یک منتقدِ توصیه‌گرانه‌ی رفسنجانی، جلوی گام خطرناک دیکتاتوری دولتی را گرفت.

تا بعد...

پاسخ:

سلام و صبح به‌خیر و گوارایی

آقای... با تشکر

اساساً توصیه‌کردن یک آموزه‌ی قرآنی‌ست در سوره‌ی عصر. درین سوره، واژه‌ی «تواصوا» بکار رفته‌است که می‌فهمانَد توصیه‌کردن امری متقابل و متداول (=جاری و برقرار) است میان مؤمنان. یعنی همه، همدیگر را به حق و صبر سفارش کنند. بنابرین، توصیه‌ی شما به اعضای مدرسه‌ی فکرت به ژرف‌اندیشی در نهج‌البلاغه کار شایسته‌ای بوده‌است.

 

چون سفارش و ارشاد به‌حقی فرمودی، سه نکته می‌گویم:

 

۱. بی‌شک در خانه‌ی تمام ایرانیان، قرآن و نهج‌البلاغه، و در خانه‌ی خیلی از مردم، مثنوی مولوی، حافظ، بوستان‌وگلستان سعدی و لغتنامه‌های عمید و معین و حتی لغتنامه‌ی چندجلدی دهخدا، و نیز تاریخ تمدن ویل دورانت و چند کتاب مادر دیگر وجود داشته و دارد و این نشان از ادب و فرهنگ والای ایرانیان است. ایرانیان با اُنس با این کتاب‌ها زندگی می‌کنند و تمرین رستگاری.

 

۲. من نیز، ریا کنم که علاوه بر رجوع جاری به این کتاب‌ها، در سال ۸۷ با خود عهد کردم طی چندماه متوالی (=پی‌در‌پی) نهج‌البلاغه را مطالعه و خلاصه‌برداری کنم. کردم. تمام خطبه‌ها و نامه‌های امام علی -علیه‌السلام- را واژه‌به‌واژه خوانده و یادداشت‌برداری کردم. بیشتر بخوانید ↓

دیدن یا نوشتن نظرات : ۰
پست شده در يكشنبه, ۱۷ فروردين ۱۳۹۹
بازدید ها : ۴۳۹
ساعت پست : ۰۹:۰۹
دنبال کننده

مدرسه فکرت ۵۸

ابراهیم طالبی  | دامنه دارابی
مدرسه فکرت ۵۸

مجموعه پیام‌هایم در مدرسه فکرت

قسمت پنجاه و هشتم

 
 
بحث ۱۵۴ : این پرسش جناب آشیخ باقر طالبی است که در پیشخوان مدرسه‌ی فکرت جهت گفت‌وگوی یکصد‌وپنجاه‌وچهارم سنجاق می‌شود. متن پرسش ایشان عیناً درج می‌شود: 
 
«من از مدیر مدرسه میخواهم در باره نقدپذیری رهبر و عملکرد نهادها  و افراد در مقابل نقد احتمالی و اینکه قانون اساسی چه می گوید، پرسش سنجاق کند. سوال این باشد از فضیلت های رهبری در کلام خودشان، نقد پذیری است، این نقد پذیری تا چه میزان از سوی افرادی که خود را « انقلابی» می خوانند به مثابه فضیلت رهبری در نظر گرفته شده است؟»
 
 
پاسخم به بحث ۱۵۴
 
سلام. با تشکر از پرسشگر بحث ۱۵۴ جناب اخوی، دیدگاه من در چند قسمت نوشته خواهد شد:
 
قسمت اول:
 
مقدمه: به رهبری در یک جامعه و حکومت دینی دموکراتیک باور دارم. بر شئوون و اختیارات رهبری در اداره‌ی جامعه نیز واقفم. تضعیف این جایگاه و شخص رهبری را نیز نادرست می‌دانم. سعی کرده‌ام همیشه از آخرین نظرات و مواضع رهبری مطلع باشم. اما با این‌همه، یکی از شهروندانی‌ام که نگاه معتقدانه و منتقدانه (در سیاست داخلی) به رهبری داشته و دارم. رهبری را بُت نمی‌سازم که مانند برخی از افراد جامه‌ی عصمت بر تن‌شان دوزم. چنانچه خود رهبری هم بارها فرمودند میان رهبری و مردم ربط حُبی و محبت طرفینی برقرار است و حقوقِ متقابل حاکم.
 
۱. من معتقدم، رهبری در جاهایی فراوان -که در جواب‌های قسمت بعدی خواهم‌نوشت- نقدپذیری داشتند و حتی نظر کارشناسان و دست‌اندرکاران را برای مصلحت یا ترجیحات دیگر بر نظر قطعی خود، رُجحان و اولویت دادند. نمونه‌ی بارز آن، اجازه‌ی انجام مذاکره با حضور آمریکا روی میز ۵+ ۱ که بر همگان روشن است، ایشان صددرصد با اصل مذاکره مخالف و به نیّات آلوده و بزک‌کرده‌ی آمریکا با قاطعیت تمام بدبین بودند، اما در نهایت، این پروژه‌ی استراتژیک دولت ۱۱ و ۱۲ را به عنوان یک «نرمش» و تست و آزمون پذیرفتند. این یکی از فضیلت‌های «نقدپذیری رهبری» بود.
 
تا بعد...
 

پاسخم به بحث ۱۵۴

قسمت دوم:

مقدمه: تردیدی نیست که نقدپذیری، آن‌هم نقدپذیربودن رهبری، یک «فضیلت» است و ارزش. فضیلت -که لفظی عربی‌ست- به بک معنی یعنی دارایی، یعنی افزون، یعنی زیاده‌برآن. که فردِ بافضیلت، یعنی کسی که دارنده‌ی آن علم و یا عمل خوب است.


۲. وقتی آقای هاشمی‌رفسنجانی رئیس‌جمهور شد، عملکرد اقتصاد تعدیل اقتصادی او مورد نقد جدّی جناح چپ قرار گرفت که وی را به خاطرِ گذرِ آسان و بی‌توجه به مستمندان و فرودستان، از عدالت اجتماعی -که در نمازجمعه‌های سلسله‌وارش بیان می‌کرد- به سمت سیاست لیبرالی تعدیل اقتصادی سرزنش می‌کرد.

 

رهبری در آن زمان، زیر بار این انتقادها نمی‌رفتند و حتی در انتخابات مجلس چهارم رسماً گفتند به اینهایی که چوب لای چرخ دولت می‌گذارند، رأی ندهید. و مجلس چهارم با فرق اساسی با مجلس سوم شکل گرفت.

 

جناح راست نیز تا مدت زیادی خود را زیر چتر هاشمی رفسنجانی گذاشت و در نمازجمعه شعار «مخالفِ هاشمی مخالفِ رهبر است؛ مخالفِ رهبری دشمنِ پیغبر است» را چندسال تکرار کرد و هیچ هم تذکر نگرفت.

 

رهبری، تا مدتی دست از حمایت از هاشمی نمی‌کشیدند. تا این‌که به‌هرحال در یک‌دوره‌ای، این نقد و نقدهای جدیدتر نسبت به افکار و رفتار آقای هاشمی‌رفسنجانی را پذیراشدند و خود نیز یکی از منتقدان بی‌تعارف و جدی وی گردیدند.


این رفتار سیاسی و اخلاقی رهبری یکی دیگر از نقدپذیری‌های ایشان بود که از نظر من، در فضای سیاسی جمهوری اسلامی تأثیرگذاری ژرفی داشت، به‌گونه‌ای که بستر را برای فضای بازتر انتقادها فراهم کرد. اگر رهبری این بستر را نمی‌آفریدند، احتمال می‌رفت تز آقای عطاءالله مهاجرانی مبنی بر تغییر قانون اساسی به نفع کاندیداتوری دنباله‌دار هاشمی‌رفسنجانی جا می‌افتاد و رفسنجانی با دست‌بردن در قانون اساسی، دوره‌ی ریاست جمهوری‌اش را بی‌وقفه ادامه می‌داد. اما نقدپذیری رهبری و تغییر مشیء‌شان از حامی رفسنجانی به یک منتقدِ توصیه‌گرانه‌ی رفسنجانی، جلوی گام خطرناک دیکتاتوری دولتی را گرفت.

تا بعد...

پاسخ:

سلام و صبح به‌خیر و گوارایی

آقای... با تشکر

اساساً توصیه‌کردن یک آموزه‌ی قرآنی‌ست در سوره‌ی عصر. درین سوره، واژه‌ی «تواصوا» بکار رفته‌است که می‌فهمانَد توصیه‌کردن امری متقابل و متداول (=جاری و برقرار) است میان مؤمنان. یعنی همه، همدیگر را به حق و صبر سفارش کنند. بنابرین، توصیه‌ی شما به اعضای مدرسه‌ی فکرت به ژرف‌اندیشی در نهج‌البلاغه کار شایسته‌ای بوده‌است.

 

چون سفارش و ارشاد به‌حقی فرمودی، سه نکته می‌گویم:

 

۱. بی‌شک در خانه‌ی تمام ایرانیان، قرآن و نهج‌البلاغه، و در خانه‌ی خیلی از مردم، مثنوی مولوی، حافظ، بوستان‌وگلستان سعدی و لغتنامه‌های عمید و معین و حتی لغتنامه‌ی چندجلدی دهخدا، و نیز تاریخ تمدن ویل دورانت و چند کتاب مادر دیگر وجود داشته و دارد و این نشان از ادب و فرهنگ والای ایرانیان است. ایرانیان با اُنس با این کتاب‌ها زندگی می‌کنند و تمرین رستگاری.

 

۲. من نیز، ریا کنم که علاوه بر رجوع جاری به این کتاب‌ها، در سال ۸۷ با خود عهد کردم طی چندماه متوالی (=پی‌در‌پی) نهج‌البلاغه را مطالعه و خلاصه‌برداری کنم. کردم. تمام خطبه‌ها و نامه‌های امام علی -علیه‌السلام- را واژه‌به‌واژه خوانده و یادداشت‌برداری کردم. بیشتر بخوانید ↓

ابراهیم طالبی  | دامنه دارابی

مجموعه پیام‌هایم در مدرسه فکرت

قسمت پنجاه و هشتم

 
 
بحث ۱۵۴ : این پرسش جناب آشیخ باقر طالبی است که در پیشخوان مدرسه‌ی فکرت جهت گفت‌وگوی یکصد‌وپنجاه‌وچهارم سنجاق می‌شود. متن پرسش ایشان عیناً درج می‌شود: 
 
«من از مدیر مدرسه میخواهم در باره نقدپذیری رهبر و عملکرد نهادها  و افراد در مقابل نقد احتمالی و اینکه قانون اساسی چه می گوید، پرسش سنجاق کند. سوال این باشد از فضیلت های رهبری در کلام خودشان، نقد پذیری است، این نقد پذیری تا چه میزان از سوی افرادی که خود را « انقلابی» می خوانند به مثابه فضیلت رهبری در نظر گرفته شده است؟»
 
 
پاسخم به بحث ۱۵۴
 
سلام. با تشکر از پرسشگر بحث ۱۵۴ جناب اخوی، دیدگاه من در چند قسمت نوشته خواهد شد:
 
قسمت اول:
 
مقدمه: به رهبری در یک جامعه و حکومت دینی دموکراتیک باور دارم. بر شئوون و اختیارات رهبری در اداره‌ی جامعه نیز واقفم. تضعیف این جایگاه و شخص رهبری را نیز نادرست می‌دانم. سعی کرده‌ام همیشه از آخرین نظرات و مواضع رهبری مطلع باشم. اما با این‌همه، یکی از شهروندانی‌ام که نگاه معتقدانه و منتقدانه (در سیاست داخلی) به رهبری داشته و دارم. رهبری را بُت نمی‌سازم که مانند برخی از افراد جامه‌ی عصمت بر تن‌شان دوزم. چنانچه خود رهبری هم بارها فرمودند میان رهبری و مردم ربط حُبی و محبت طرفینی برقرار است و حقوقِ متقابل حاکم.
 
۱. من معتقدم، رهبری در جاهایی فراوان -که در جواب‌های قسمت بعدی خواهم‌نوشت- نقدپذیری داشتند و حتی نظر کارشناسان و دست‌اندرکاران را برای مصلحت یا ترجیحات دیگر بر نظر قطعی خود، رُجحان و اولویت دادند. نمونه‌ی بارز آن، اجازه‌ی انجام مذاکره با حضور آمریکا روی میز ۵+ ۱ که بر همگان روشن است، ایشان صددرصد با اصل مذاکره مخالف و به نیّات آلوده و بزک‌کرده‌ی آمریکا با قاطعیت تمام بدبین بودند، اما در نهایت، این پروژه‌ی استراتژیک دولت ۱۱ و ۱۲ را به عنوان یک «نرمش» و تست و آزمون پذیرفتند. این یکی از فضیلت‌های «نقدپذیری رهبری» بود.
 
تا بعد...
 

پاسخم به بحث ۱۵۴

قسمت دوم:

مقدمه: تردیدی نیست که نقدپذیری، آن‌هم نقدپذیربودن رهبری، یک «فضیلت» است و ارزش. فضیلت -که لفظی عربی‌ست- به بک معنی یعنی دارایی، یعنی افزون، یعنی زیاده‌برآن. که فردِ بافضیلت، یعنی کسی که دارنده‌ی آن علم و یا عمل خوب است.


۲. وقتی آقای هاشمی‌رفسنجانی رئیس‌جمهور شد، عملکرد اقتصاد تعدیل اقتصادی او مورد نقد جدّی جناح چپ قرار گرفت که وی را به خاطرِ گذرِ آسان و بی‌توجه به مستمندان و فرودستان، از عدالت اجتماعی -که در نمازجمعه‌های سلسله‌وارش بیان می‌کرد- به سمت سیاست لیبرالی تعدیل اقتصادی سرزنش می‌کرد.

 

رهبری در آن زمان، زیر بار این انتقادها نمی‌رفتند و حتی در انتخابات مجلس چهارم رسماً گفتند به اینهایی که چوب لای چرخ دولت می‌گذارند، رأی ندهید. و مجلس چهارم با فرق اساسی با مجلس سوم شکل گرفت.

 

جناح راست نیز تا مدت زیادی خود را زیر چتر هاشمی رفسنجانی گذاشت و در نمازجمعه شعار «مخالفِ هاشمی مخالفِ رهبر است؛ مخالفِ رهبری دشمنِ پیغبر است» را چندسال تکرار کرد و هیچ هم تذکر نگرفت.

 

رهبری، تا مدتی دست از حمایت از هاشمی نمی‌کشیدند. تا این‌که به‌هرحال در یک‌دوره‌ای، این نقد و نقدهای جدیدتر نسبت به افکار و رفتار آقای هاشمی‌رفسنجانی را پذیراشدند و خود نیز یکی از منتقدان بی‌تعارف و جدی وی گردیدند.


این رفتار سیاسی و اخلاقی رهبری یکی دیگر از نقدپذیری‌های ایشان بود که از نظر من، در فضای سیاسی جمهوری اسلامی تأثیرگذاری ژرفی داشت، به‌گونه‌ای که بستر را برای فضای بازتر انتقادها فراهم کرد. اگر رهبری این بستر را نمی‌آفریدند، احتمال می‌رفت تز آقای عطاءالله مهاجرانی مبنی بر تغییر قانون اساسی به نفع کاندیداتوری دنباله‌دار هاشمی‌رفسنجانی جا می‌افتاد و رفسنجانی با دست‌بردن در قانون اساسی، دوره‌ی ریاست جمهوری‌اش را بی‌وقفه ادامه می‌داد. اما نقدپذیری رهبری و تغییر مشیء‌شان از حامی رفسنجانی به یک منتقدِ توصیه‌گرانه‌ی رفسنجانی، جلوی گام خطرناک دیکتاتوری دولتی را گرفت.

تا بعد...

پاسخ:

سلام و صبح به‌خیر و گوارایی

آقای... با تشکر

اساساً توصیه‌کردن یک آموزه‌ی قرآنی‌ست در سوره‌ی عصر. درین سوره، واژه‌ی «تواصوا» بکار رفته‌است که می‌فهمانَد توصیه‌کردن امری متقابل و متداول (=جاری و برقرار) است میان مؤمنان. یعنی همه، همدیگر را به حق و صبر سفارش کنند. بنابرین، توصیه‌ی شما به اعضای مدرسه‌ی فکرت به ژرف‌اندیشی در نهج‌البلاغه کار شایسته‌ای بوده‌است.

 

چون سفارش و ارشاد به‌حقی فرمودی، سه نکته می‌گویم:

 

۱. بی‌شک در خانه‌ی تمام ایرانیان، قرآن و نهج‌البلاغه، و در خانه‌ی خیلی از مردم، مثنوی مولوی، حافظ، بوستان‌وگلستان سعدی و لغتنامه‌های عمید و معین و حتی لغتنامه‌ی چندجلدی دهخدا، و نیز تاریخ تمدن ویل دورانت و چند کتاب مادر دیگر وجود داشته و دارد و این نشان از ادب و فرهنگ والای ایرانیان است. ایرانیان با اُنس با این کتاب‌ها زندگی می‌کنند و تمرین رستگاری.

 

۲. من نیز، ریا کنم که علاوه بر رجوع جاری به این کتاب‌ها، در سال ۸۷ با خود عهد کردم طی چندماه متوالی (=پی‌در‌پی) نهج‌البلاغه را مطالعه و خلاصه‌برداری کنم. کردم. تمام خطبه‌ها و نامه‌های امام علی -علیه‌السلام- را واژه‌به‌واژه خوانده و یادداشت‌برداری کردم. بیشتر بخوانید ↓

۳. نهج‌البلاغه کتاب مبارزه‌ی مبارزین ضد رژیم بود. حتی مارکسیست‌های ایران به نهج‌البلاغه توجه می‌کردند. یادم است وقتی سال ۱۳۹۳ سرگذشت شیخ وحدت اخوی ارشدم را با وی مصاحبه می‌کردم و می‌نوشتم با عنوان «زندگی پرماجرا» یک‌جا گفته بود برای چند مبارز ضد رژیم، سال ۵۵ و ۵۶ نهج‌البلاغه می‌گفت که مخفیانه از قم به تهران می‌رفت و برمی‌گشت. بگذرم. پوزش. زیاد شد. با آن توصیه‌ی جناب‌عالی، وادارم کردی این فراز را بنویسم.

 

پاسخ:

سلام آقا...

این وقتِ شُو، نِسوم (=جنگل) چی‌کار کاندی!؟

 

پاسخ:

سلام آقای...

درست می‌فرمایی. ممنونم از بیان نظر و تکمیل‌کردن متنم. راستی! این متن «تز، آنتی‌تز، سنتز» شما را خواندم. خوب جلو بردی بحثت را. البته پاسخ شما برعهده‌ی پرسشگر بحث ۱۵۴ است. من فقط این سه واژه را کمی برای خودم هجی کنم:

تز:  یعنی جوانه، نهاده.

آنتی‌تز: یعنی متضادِ جوانه، در برابرِ نهاده. تضاد. دیالکتیک.

سنتز: یعنی ترکیب آن دو، حاصل تضاد و برآمده‌ها از دیالکتیک، محصول تضاد میان تز و آنتی‌تز.

 

 پاسخ:

سلام جناب آسید مصطفی

از شما روحانی خوش‌ذوق و اهل کاوش متشکرم. الان می‌خواهم قسمت دوم پاسخ به بحث ۱۵۴ را بنویسم.


کشکولی بگویم! کاش‌ماش ندارد؛ پس؛ هر کس حرف دارد می‌تواند با منطق بفرماید. صحن مدرسه هم، صحن تبادل دیدگاه با حفظ حرمت‌هاست. سپاس، آقا.

 
 
پِت‌پِتی را می‌شکافم
 
واژه‌ی دو سَر بِنی (=ترکیبی) «پِت‌پِتی» یا پط‌پطی را از طریق چند مثال بهتر می‌توان جا انداخت، تا از تعریف لغوی. این‌گونه:
 
۱. برخی، از بس چِش‌سِر نیستند و از گرسنگی دارند می‌میرند و یا دَلیک‌اند، لاقمه (=لُقمه) را پِت‌پِتی می‌کنند. یعنی پشت‌سرهم می‌بلعند و به حلق فرو می‌کنند.
 
۲. بعضی هر چه دستشان آمد از بیل و کلنگ و گونی و دَس‌چو (=عصا) را در  لاخ دیوار (=شکافِ کَتِ) حیاط‌شان فرو می‌کنند یعنی پِت‌پِتی.
 
۳. عده‌ای از ما دیده‌اند در قدیم، که کال‌قِوا (=کُتِ کهنه) و جِل‌مِل (=پارچه‌کهنه) را در تَنوره‌ی تندیر، یعنی سوراخ کناره‌ی زیرین تنور پِت‌پِتی می‌کردند تا زبانه‌ی آتش کم شود تا خمیر، خوب به دیواره‌ی تنورِ نون‌محلی بچسبد و بپزد.
 
۴. در قدیم که گل‌دِوا نبود، موش‌کالی (=لانه‌ی موش) را با هرچه دستشان بود پِت‌پِتی می‌کردند که موش در لانه‌اش دق‌مرگ شود و سرِ نون‌لگِن نیاید.
 
۵. خونه‌ی برخی که می‌روی، می‌بینی که کدبانوی خانه از بس مشغول! است، همه‌ی اثاثیه‌‌مثاثیه‌ی منزل را پِت‌پِتی کرده است در سوراخ‌سَمبه‌ها، از داخل گنجه بگیر تا بالای یخچال و زیر تختخواب و پشت‌بام حمام. اینجا بگذرم!
 
۶. البته پِت‌پِتی با لغت پَتی (به فتح پ) یعنی عریان و لخت، فرق دارد. پَتی به صورت ترکیبی می‌آید. این‌جوری: لُختِ‌پَتی.
 
۷. اگر خواستید به‌درستی از واژه‌ی پِت‌پِتی سر در بیاورید صندوق عقبِ ماشین برخی‌ها را بالا بزنید! مغازه‌ی اغذیه‌مغذیه‌ی آشنایان را بازدید بکنید! انباری و سرداب و حیاط‌خلوت‌ها را نگاه کنید. پِت‌پِتی که خوبه، دَجوبَجو (=درهم‌وبرهم) هم هست، از سِمساری‌ها هم بدتر و شلخته‌تر.
 
بقیه‌ی پِت‌پِتی‌ها را در مثال‌های سیاسی بکاوید! که من سیاسی‌میاسی بلد نیستم!
 
نظر جناب ... :
 
سلام آقای طالبی، روز به‌خیر
 
سه نکته درباره پِتی و پَتی؛
 
۱- ما به فرودادن غذا به زور و در لقمه‌های بزرگ، گرفتن روزنه‌ها با کمک پارچه و کاغذ و کارهای دیگر مانند آن می‌گوییم «پِتی».
 
۲- پِت‌پِتی عبارتی است که به مچاله‌کردن، درهم پیچیدن و گلوله‌کردن کاغذ و پارچه و مانند آن می‌گوییم‌.
 
۳- از آقای اسماعیل واعظ جوادی برادر آیت‌الله جوادی آملی که استاد معارف اسلامی دانشگاه مازندران در سال ۱۳۶۳ شنیدم که؛ پَتی، واژه‌ای پهلوی به معنای «ضد» یا پاد است. مثال؛ پَتی‌آره یا پتیاره به معنای ضد آفرینش.
 
پاسخ:
 
جناب آقای ... سلام
 
عصر بر شما گوارا. معنا و کاربرد لغت را امتداد دادی. بی‌عدد تشکر. چون برای من جالب توجه بود. در مورد لوزی زرد، هم نکته‌ی بدیعی بود و هم ذهنم خلجان کرده یکباره که «عاره» به جای «آره» به پَتی‌ نزدیک‌تر است، به مفهوم عریان و برهنه. در ضمن، در معنای قبیح آن، این ترکیب را که نام بردی به بدکاره‌ها اِسناد می‌دادند. شاید هنوز هم در دعواهای میان اُناث، باز هم ازین اسناد ! به هم بدهند.
 
 
پاسخ دوم:
 
آقای ...  از یک «نادر ابراهیمی» خوانی چون شما صدور چنین جمله‌ی شیوا و شکیلی برمی‌آد. آری؛ پهن‌کردن سفره مهم است، اما مهمتر این است شما نیز در چینش سفره‌ی واژگان محلی شرکت مؤثری داری.
 
چند لحظه پیش‌ازین جواب، کمی در حیاط قدم زدم، چشمم به دیوار افتاد، اما ذهنم پر کشید تا بیت‌المقدس که یهودی‌های مذهبی در ایام خاص -که نمی‌دانم کی هست- در شکاف دیوار  نُدبه، کاغذنوشته‌ی دعا پِتی می‌کنند؛ حتی سران کشورها را هم گاه می‌برند برای پتی‌کردن کاغذ دعا.
 
در محل ما اگر کسی حرف‌های زشت بزند، یا بی‌جهت حوار بکشد می‌گویند: وِن داهون را پتی بزنین! یعنی دهنش را ببندید.
 

پاسخ:

 

سلام

 

آن اصرارم در جلسات محل، برای این بود که با سخن فارسی، گره و گرفتگی زبان در گویش فارسی باز شود و بتوانند راحت‌تر در مجامع رسمی سخن بگویند. جناب‌عالی هم موافق اصرارم بودی. حتی در جلسات کم‌حجم‌تری مانند «کنفرانس کتاب»، «مسابقه‌ی تحریض علم» باز هم مصوبه‌ی‌مان بوده که با هم فارسی صحبت کنیم نه محلی.

 

در مورد شکافتن لغات محلی نیز اصراری بر خواندن آن توسط اعضا ندارم، هر کس گرایش داشت خودش اختیاری بخواند. از بیان نظر و نیز ذکر خاطرات آن عصر مبرور شدم. ممنونم.

 

یاد آن شب به‌خیر که در نشست بررسی کتاب، آن یکی -که می‌دانی کیست- این آیه‌ی شریفه‌ی پیوستی را که برای گشایش گره‌ی زبان هم هست، آن گونه خوانده بود: رَبِّ اشْرَحْ لِی صَدْرِی. وَیَسِّرْ لِی أَمْرِی. وَاحْلُلْ عُقْدَةً مِنْ لِسَانِی. یَفْقَهُوا قَوْلِی.

 

پاسخ:

 

همرزم آقا حسنعلی لاری سلام

یاد یاران یاد باد. تازه کردی سنگر جمعی را. یاد مرحومان همسنگران‌مان: عمویوسف رزاقی، آق‌سید ابراهیم حسینی و سید ابوالحسن شفیعی درین عکس‌ را -که از میان ما مظلومانه پرکشیدند و در خاک آرمیدند- گرامی می‌دارم. ممنونم.

 

انسانِ قالبی، انسانِ قلّابی

نویسنده: ابراهیم طالبی دارابی دامنه

به نام خدا

۱. نظام‌های توتالیتری (=تمامت‌خواهِ تڪ‌حزبیِ پلیسی) خصوصاً به معنای «هانا آرنت»ی آن، نه فقط انسان‌ «قالبی» می‌خواهند، ڪه انسان قالبی می‌سازند. حتی لباس مردم هم باید مانند لباس مائو تسه‌تونگ می‌بود.

 

۲. نظام‌های لیبرال‌دموڪراسی خصوصاً به مفهوم «سڪیولاریستی» آن، نه فقط انسان‌ «قلّابی» می‌خواهند، ڪه انسان قلّابی می‌سازند. میلیتاریستی‌ترین دولت‌های زورگو، همین چند ڪشور هستند ڪه دو چیز برای‌شان اصالت و محوریت دارد: ضرابخانه؛ برای ضربِ سڪّه و تڪاثُر. زرّادخانه؛ برای ضربِ اسلحه و تقابُل.

 

نڪته: جهان، آزمایشگاهی برای ایدئولوژی‌ها و حڪومت‌های جورواجور بوده و هست و خواهد بود. این، دین و معنویت است ڪه درین میان، سازنده‌ترین‌ها هستند، سازنده‌ی انسان؛ انسانی ڪه نه قالبی باشد، نه قلّابی. انسانِ باتربیت؛ ڪه هنگامی ارزش و‌ گوهرش دانسته می‌شود ڪه جامعه خدای ناڪرده پُر شده باشد از افراد بی‌تربیت، و حتی بدتر از آن افراد بَدتربیت؛ ڪه بسی بدتر و مخرّب‌تر است از بی‌تربیت.

 

آرزو: آیا می‌شود روزی فرارسد ڪه جهان -ڪه ایران هم جُزوی درخشان و تمدن‌ساز از آن است- از وجودِ قالبی‌ها و قلّابی‌ها رهانده! شود. نمی‌دانم؛ شاید هم نشود! پس بهتر است بگویم کمتر شود.

 

یادآوری: دو واژه‌ی «قالبی و قلّابی» را از مرحوم دڪتر علی شریعتی وام گرفته‌ام.

 

۱ اردیبهشت ۱۳۹۹

 

من «در روستام» نه «از روستا»

خاطره‌ام با آقای ع. پاشایی

سال‌ها پیش -که دَم‌دمای مغرب با رفیقان به جای ایستادن و پِرسه‌زدن در تکیه‌پیش، به راه‌رفتن در محل و گپ‌وگفت و بگو‌و‌بخند در کوچه‌پس‌کوچه‌ها می‌پرداختیم و گویا هنوز هم این رسم پابرجاست میانِ نسل جدید و نوین داراب‌کلا- ناگهان از روبرو با جناب آقای عسکری پاشایی -مشهور به «ع. پاشایی» مترجم یکی از مجلّدات تاریخ ویل دورانت- برخوردیم.

 

منوال را -که سال‌ها در پوست‌ و استخوان‌مان جای دارد- انجام دادیم؛ یعنی: سلام، احترام، ادب، احوال‌پرسی، گشاده‌رویی و چهره را به خنده و بشّاشیت دیدنی‌تر کردن. و حتی دست‌دادن و ماچ‌کردن که اینک در بحران عالمگیر کنونی ازین دو تا محروم‌ایم و تحریم!

 

پنج نفر بودیم؛ با او شدیم شش‌تایی.( نه آن شش‌تایی!) حلقه‌زدیم؛ به مکث و اندک. در قوس و انحنای جاده، لَتِ مرحوم حاج سید‌ولی هاشمی. گویا به نجّاری سید ابراهیم ترمی راهی بود. من از ایشان پرسیدم اگر روزی زلزله‌ای روستا را زیر‌وزَبر کند چه حالی می‌یابی آقای پاشایی؟

 

جوابش توأم بود با حالاتی از حرکات. کمی به راست، کمی به چپ، و نیز دور‌وبَر را پایید و خانه‌ها را ورانداز کرد و در حالی که تِه آفتابِ نماشتِه (=غروب) بر گونه‌اش می‌تابید و سرخ‌فامش می‌نمود، گفت:

 

اگر -به فرض- تمام خانه‌های روستا تخریب و با خاک یکسان شود، آدم دلش برای ساختمان‌های این روستا نمی‌سوزد، چون هیچ هنری در آن به‌کار نرفته است که برای از دست‌دادنش غصّه بخورَد و حسرت.

 

موقع خداحافظی و جداشدن از هم، خندید و گفت: من «در روستام» نه «از روستا». من همان زمان خواندم که چه جمله‌ای صادر کرده و رفته.

 

اینک هنوز هم گویا او در ویلایش در تپّه‌ی روبروی پاسگاه قدیم داراب‌کلا -که اینک دهیاری محل شده- بیتوته و شاید هم سُکنی دارد که انگاری آن تپّه‌سر مشهور شد به پاشایی باغ‌سر. از همین‌جا سلام دارم به ایشان و آرزوی توفیقات و تأییدات الهی.

 

آخر خط: به نویسنده حق دهید خاطره‌اش را با آرایه‌ها اسکورت کند و از ذوق مدد گیرد، اما در اصالت داستان و رویداد وفادار بماند.

۱ اردیبهشت ۱۳۹۹
ابراهیم طالبی دارابی دامنه

 

پاسخ:

جناب آقا.. سلام

 

بارها گفتم -چه حضوری، چه مجازی- که این‌گونه نوشتن‌ها دارای پیام فکری است. و محل را نیز از نظر دارایی گفتمانی، ثروتمند می‌کند. مدرسه‌ی فکرت، صحن فکری است. پس به این اقدام پسندیده‌ات مداومت بده و ابتر نگذار. همچنان از خوانندگان این سری نوشته‌هایت هستم که قلم خوبی هم داری. درود.

 

پاسخ:

 

دیشب آقاحیدر، مطابق روال همیشگی‌اش به گوشی‌ام پیام داد این جمله:

علمی که سود ندهد، گنجی است که از آن  انفاق نکنند.

 

پاسخ:

 

تحسین می‌کنم. احتمال می‌دهم بسیاری از جوانان و نسل جدید از این تاریخ جاری محل، کمتر اطلاعی داشته باشند. تاریخ معاصر و گذشته و‌ کهن داراب‌کلا را که خیلی‌ها نمی‌دانند. بنابرین، رسالت قلم -که قرآن به آن سوگند خورد- یکی‌اش این است، روشنگر است. و روشنگری شما درین‌باره، مانند پازلی‌ست که باید کنار هم چینده شوند تا رسم و شکل واقعیت یابد و دیده شود. بر همین عهد برو پیش. درود.

 

پاسخ:

 

سلام. گیرایِ قویّی داری و گیرایی‌ها را به‌گیرایی، گیر می‌آوری. گفتن و گفتار، دو کار گیرا و گران در گیتی‌ست.

 

پاسخ:

 

سلام...

 

من البته کشکولی‌تر بگویم:

 

۱. زود تحریک نمی‌شود مدیر! که تخلیه‌اش کنی با دون‌پاشی! و که به «تور» بندازی.

 

۲. ها ! دلت می‌خواهد مدیر، سرگذشت و از «سر» گذشتِ شیخ صنعان را بنویسد مثل عطار نیشابوری!

 

۳. اگر از مکتبخانه‌ی پدرم در نمی‌رفتی و ترکوله را هدیه می‌آوردی و شِخ باقی می‌ماندی،  و شیخ ح صدات می‌کردم، به‌یقین دو صنف شیخ را می‌شکافتم که به «شخ ح. ع» بر برَسم.

ممنونم که سیاسی‌میاسی هستی!

 

آن ننگ، در آن تنگ

 

نویسنده: ابراهیم طالبی دارابی دامنه

 

به نام خدا. با نمایی از معراج شهداء آغاز می‌شود. ڪمی بعد، ڪمال تو را با گزاره‌ایی گَزنده به فڪر فرو می‌برَد: اُولویت من آن زمان جنگ بود، حالا جهاد. با ڪِش‌وقوس درونی ڪه به تو شاید دست دهد، متوجه می‌شوی تا چه حد شغلِ مخابرات در تیررَس نفوذ و شنود است و همین دوگانه‌ی نفوذ و شنود از آن‌سو و این‌سوست ڪه ڪار را به بیخ می‌رسانَد. آن‌سو به بیخ می‌رود ڪه ریشه‌ڪَن ڪند. این‌سو به بیخ می‌رود ڪه ریشه‌دار ڪند.

 

ڪمی ڪه گرم می‌افتی و جلوتر به روی‌ات بازمی‌شود، ردِّ خون را بو می‌ڪشی. فراخوانِ فراری‌ها، پایِ ڪار آوردنِ «اسیرِ پیوسته» و شرڪت در نشست‌های مرتّب «درون و بیرونِ» هفته، ڪه در آن می‌بایست آنچه در ذهن و درون دارند، نزد مُربّی و مُفتِّش بیرون بریزند، همه‌وهمه ازجمله روسری سرخ با تفنگِ هدیه و ساعدبندِ سفید برای تیرنزدن اشتباهی به هم‌دگر، تو را با یڪ قطعه‌ی خونینِ خائنین روبرو می‌ڪند ڪه حتی لازم نمی‌بینی آن لحظه، برای نجات ڪُلّیه و مثّانه به تخلیه و آخیش! خلاص شدم! بروی.

 

آنان! برای آن دو میمِ رهبری سازمان، هم حقِّ اُولیٰ به تصرّف قائل بودند و هم در هر گام، به نام میمِ اولی: «مس... رهایی» و برای میمِ دومی: «مر... مقدّس» سوگند می‌خوردند به‌فریاد؛ به‌هیجان؛ ڪه ڪارشان بی‌نامِ آن‌دو میم هرگز طی نشده‌باشد. حتی اگر آن فرد دختری ایرانی از آمستردام باشد برای وعده‌ی فتح بی‌دردِسرِ تهران و به زعم (=گمان، ظن، حدسِ) خود، از بیخ‌ڪندنِ «آخوند» و نظام.

 

افشین و ڪمال (دو اطلاعاتیِ واجا یا آن جای دگر) وقتی به چارزبَر می‌روند از شڪاف سنگ‌واره‌ی قله، به گودیِ تنگه می‌نگرند ڪه شنودِ خود را به «داده»‌ی مطمئن تبدیل ڪنند ڪه عقبه با «جمع‌آوری پنهانِ» آنها، از تحلیل و درڪ واقع، به عجز نیفتد. چراڪه ڪار آنان جنگ نیست، اطلاعات است و دنبالِ اطلاعات.

 

جالب هم هست! وقتی می‌شنوی ڪه ڪمال می‌گوید چیه هی می‌گویی ڪرمانشاه، شاه، شاه، شاه، شاه...؟ مگر باختران نشد؟ بگو باختران.

 

نیز جالب‌تر است وقتی می‌بینی میم اول؛ به قول سازمان: «مس... رهایی» در ڪنار میم دوم به قول سازمان: «مر... مقدّس»، در آن فراخوان! و میتینگ (ایرانی‌اش: گردهمایی) با سخنوریِ تردستانه‌ و نیرنگ‌بازانه، می‌گوید: «هرڪه می‌گوید باید برویم دست را بلند ڪند.» ڪجا؟ فتح تهران و بیخ‌ڪنی آخوند. همان‌ها ڪه بچه‌خردسال خود و یا عضو دیگر را «تولّه» می‌خوانند تا نشان دهند سازمان از هر ضرورتی ارجح است و آن دو میم‌‌شان از هر امری، امیرترند.

 

وقتی در غروب‌روزی، به آخرش رسیدم، یعنی سڪانس (=قسمت و صحنه) پایانی -ڪه از نمایی هلی‌شات از بالا در اڪتابان روی داد- هم در قم باران تند بارید و هم در ماجرای نیمروز ردِّ خون۲، بارانی نم‌نم.

 

خدا را هزاران‌بار شڪر ڪه یڪ نعمت از نعمت‌های بی‌شمار انقلاب، دفع شرّی بود ڪه در تنگه‌ی چارزبَر زمین‌گیرش ڪرد و به ایثار و درایتِ امیرِ شهید صیّاد شیرازی و «صیّاد»های بی‌شمار و غیور و روشن‌ضمیر ایرانی، در آن تنگه، خیط. (=بور، سرافڪنده، رُسوا).

 

من ساخته‌ی دنباله‌دار محمدحسین مهدویان را این‌گونه دیدم. البته پارسال هم آن رد خون نخست را دیدم ڪه از قضا آن هم به یڪ میم دیگر سازمان ربط داشت. یعنی: میم. خ.

 

فضای مدرسه‌ی فکرت، محدود است به نوشتنِ پست‌هایی در اندازه‌ی دو ڪف دست. وگرنه صد ڪفِ دست هم جا داشت بنگارم. بگذرم.

۲ اردیبهشت ۱۳۹۹

 

پوستر: ماجرای نیمروز ردِّ خون۲ ساخته‌ی دنباله‌دار محمدحسین مهدویان

 

بحث ۱۵۵ : احتمالاً بارها خوانده یا شنیده‌اید که به کوروش کبیر -پادشاه هخامنشی ایران- نسبتِ مدارای مطلق می‌دهند و به زبان دیگر، بر این نظر هستند که او وقتی فتوحات و کشورگشایی می‌کرد نسبت به تمامی عقاید و باورهای‌های مختلف آن سرزمین، تسامح کامل می‌ورزید، (=آسان‌ می‌گرفت) و به هر عقیده‌ای احترام می‌گذاشت؛ به‌طوری‌که برخی از اسلام‌شناسان ازجمله شهید مطهری به این‌گونه مدارای مطلق ایراد می‌گیرند که نمی‌توان نسبت به عقاید باطل، بی‌اعتنا و خنثی بود.

 

پرسش این است شما درین باره، چه برداشتی دارید؟ آیا این نسبت که به کوروش می‌دهند، از نظر شما نسبتی درست و مطابق با واقعیت است؟ اگر آری و یا نه؛ چرا؟ آیا احترام‌گذاری مطلق به عقاید و باورها، رفتاری درست منطقی و عقلی است؟

 

یادآور: پاسخ‌دهندگان اگر خواستند به‌اختیار خود درین بحث شرکت کنند، می‌توانند علاوه برین پرسش، چنانچه مسائل مرتبط با این بحث در ذهن و نظر دارند، بیان فرمایند.

 

این بحث جهت گفت‌وگوی ۱۵۵، در پیشخوان مدرسه‌ی فکرت سنجاق می‌شود.

 

پاسخم به بحث ۱۵۵

 

مقدمه‌ی نظری:

 

۱. اگر فرض را بر این بگذارم این نسبتی که به کوروش می‌دهند، درست است؛ آنگاه دست‌کم یک نتیجه‌اش این است که او پیامبر نبود که هر کجا رفت دست به دعوت و مبارزه با عقیده‌ی باطل بزند. او یک کشورگشا بود که آن دوران، توسعه‌طلبی سرزمینی، رفتاری مرسوم و رایج بود؛ شاید هم جواب به ماجراجویی‌ها.

 

۲. اما اگر فرض را بر این بگذارم این نسبتی که به کوروش می‌دهند، درست نیست؛ آنگاه دست‌کم یک نتیجه‌اش این است که کوروش به عنوان انسانی مورد تأیید که به گواهی پاره‌ای از مفسران قرآن -ازجمله ابوالکلام آزاد و علامه طباطبایی- همان ذوالقرنین در سوره‌ی کهف است، به دادِ مردم از دست بیدادگری یأجوج و مأجوج  شتافت و آن سد محکم را ساخت و با عقیده‌ی زورگویانه‌ی آن قوم مبارزه کرد و آن مردم ستمدیده و گرفتار را از چنگ آنان رهایی داد.

 

پس کوروش مدارای مطلق که امری زاید و نادرست است، نداشت، بلکه در جای خود با عقاید غلط می‌ستیخت.

 

اینک سه بند جواب تاریخی:

 

مدارای مطلق نسبت به عقاید باطل امری بیهوده و خلاف پیام آسمان است، که خدا با وحی، بشر را به حق دعوت کرد و از باطل حذر داد.

 

سه مثال می‌زنم برای تقریت ذهنی و سهولت در فکرکردن و فهم پرسش:

 

۱. مثلاً عقاید رفتار مردمان عصر جاهلیت در حجاز که دختران را زنده‌به‌گور می‌کردند، با مبارزه‌ی جدی پیامبر خدا (ص) مواجه شد تا آنجا که این سنت غلط با همت آن حضرت، آرام‌آرام برچیده شد.

 

۲. مثلاً حرکت پیامبرانه‌ی حضرت ابراهیم (ع) در بُت‌شکنی و مبارزه‌ی آشکار و پنهان با اَصنام (=بُتان)

 

۳. مثلاً دورانداختن بُت‌های تراشیده‌شده از درون کعبه‌ی معظمه پس از فتح مکه توسط پیامبر گرامی اسلام (ص) و دعوت منطقی و مهربانانه از مشرکان برای پیوستن به اسلام و ترکِ بت‌پرستی و آداب پوسیده‌ی جاهلی.

 

نکته بگویم: 

مگر می‌شود کوروش -که تمام عمرش را روی زین اسب نشست و فتوحات داشت و حفظ حریم جغرافیایی ایران و نیز کمک به ملل ستمدیده- در آن‌همه کشورگشایی‌ها کشتار نشده باشد. همین خود نشان می‌دهد، مدارای مطلق نادرست است.

 

تِرکُنش را می‌شکافم

 

در زبان محلی، وقتی بدن کسی زخم شود، یا حتی پوست و ناخن خش بیفتد، و یا خصوصاً زمانی‌که استخوان‌درد و پادرد بگیرد، می‌گوید دس‌‌لینگ منِه تِرکُنش بِیَموهِه.

 

تِرکُنش از تُه‌آمدن (=درد) بدتر است. در تِرکُنش فرد بی‌قرار می‌شود و وُول می‌خورَد و گویی جایی از بدنش را چنگ می‌گیرند.

 

قدیم وقتی بچه‌ها می‌رفتند اُ‌ولی (=سَنو، شنا) شب‌ها بدنشان تِرکُنش می‌آمد و مادرها هم سریع و یواشکی کمی سُخته (=بازمانده‌ بافور تریاک) را به خوردِشان می‌دادند که تا صبح کَف‌لَمه شوند و جیک نزنند و بخوابند. بگذرم. جیز شد! گویا آن زمان‌ها هر یک از ماها دست‌کم سه‌چهار باری ازین سُخته‌‌مُخته‌ها خورانده شدیم که ترکُنش نگیریم.

 

هرچه فکر کردم د ریشه‌یابی این واژه به جایی نرسیدم. جدیداً بانک‌ها هم، هر اقدام پولی با خودپردازها را تراکُنش می‌نامند که البته با تِرکُنش فرق دارد.

 

مَرموزات در مَزمورات

 

نویسنده: ابراهیم طالبی دارابی دامنه

 

به نام خدا.  روزی -نمی‌دانم ڪی- در همین صحن فڪرت، «مَرموزات اسدی در مَزمورات داوودی» نوشته‌ی حڪیم نجم‌الدین رازی به تصحیح و تعلیقات آقای دڪتر محمدرضا شفیعی ڪدڪنی را گزارش علمی ڪرده بودم. اینڪ با روش برداشت آزاد، یڪ متنی دیگر می‌نویسم ڪه مُنبعث (=برانگیخته، برآمده) از آن صفحات ۴۵ تا ۵۸ اثر است. اگر ضعفی داشت از من است:

 

نجم‌الدین رازی برای شرائط معرفت، چهار «مرتبه» قائل است:

 

۱. مرتبه‌ی خوف ۲. مرتبه‌ی استغفار ۳. مرتبه‌ی تهلیل ۴. مرتبه‌ی ذڪر

 

رازی با این چهار رُتبه، به سراغ تقسیم معرفت می‌رود و آن را در فصل «مرموز دوم» -ڪه در بیان مقامات معرفت است و مراتب آن-،شرح می‌ڪند. از نظر وی، معرفت بر مبنای آن چهار مرتبه، به ترتیب چهار نوع است:

 

۱. معرفت عقلی ۲. معرفت سنتی ۳. معرفت نظری ۴. معرفت شُهودی

 

معرفت عقلی از نظر وی، مرتبه‌ی اهلِ خوف است ڪه موجب نجات است. زیرا بر مبنای رأی رازی، درین معرفت تا انسان اهلِ خوف نشود و «به اوامر و نواهی شرع قیام نڪند نظرِ عقلِ او از آلایش هوا و طبیعت، پاڪ» نمی‌شود. یعنی نظرِ عقل باید «مؤیّد باشد به نور ایمان تا به نبوت انبیا اقرار» ڪند.

 

معرفت سنتی ریشه در مرتبه‌ی اهل استغفار دارد و پیروی از سُنّت پیامبر (ص) است. این، معرفتِِ مؤمنِ موجد است اما از نظر رازی «معرفتِ عوامِ مؤمنان» می‌باشد.

 

معرفت نظری، مرتبه‌ی اهل تهلیل (لااله‌الّاالله) است ڪه معرفت خواص می‌باشد.

 

معرفت شُهودی ڪه مرتبه‌ی اهل ذڪر است. به قول رازی «مقام خاص‌الخاص»؛ ڪه «خلاصه‌ی موجودات و زُبده‌ی ڪائنات» اهل این معرفت‌اند.

 

نڪته: رازی همه‌ی اینها را برای این گفت تا به نظرم «روغنِ روح» را جای بیندارد: «عجب سرّی‌ست ڪه این‌همه وسائطِ گوناگون به‌ڪار می‌یابد تا روغنِ روح بذلِ وجود ڪند و وجودِ مَجازی را به وجودِ حقیقی مبدّل گردانَد.»

 

یادآوری یڪم: مَرموزات یعنی رمزنویسی‌ها و مَزمورات یعنی نغمه‌ها.

 

یادآوری دوم: مُدرِڪات پنچ‌گانه از نظر رازی ایناست: عقل. دل. سِرّ. روح. خُفی.

 

۳ اردیبهشت ۱۳۹۹

 

چه خبر از قصه‌های ۱۰۰۱ شب

 

نویسنده: ابراهیم طالبی دارابی دامنه

 

به نام خدا. یک ایرانی باید به خودش وَرز دهد و حرکتی کند و بنگارد تا ایران همچنان آن ادب و فرهنگ والای اسلامی و ایرانی را با خود حمل کند. امابعد؛ کمی توضیح در باره‌ی «هزارویک شب» با برداشت‌هایی که از این کتاب دارم:

 

شهریار تصمیم می‌گیرد همسرش -شهرزاد- را بکُشد. حتی بنا می‌گذارد همه‌ی زنان را بکُشد. چون خبر رسیده‌بود کار ناشایستی کرده‌اند. نوبت به کشتن شهرزاد که می‌رسد، شهرزاد شروع می‌کند برای شوهرش -پادشاه- قصه‌گفتن. آنقدر قصه می‌گوید که به هزارویک شب می‌رسد یعنی سه سال.

 

شهریار از اِعجاب سخن شهرزاد به حیرت و شیدایی می‌رسد، دست از کُشتنش می‌شُوید و باز هم عاشق همسرش شهرزاد می‌شود. شهرزاد با قدرت کلام و قصه، حریم زنان را از تهمت‌ها، بدگمانی‌ها و بدفهمی‌ها نجات داد و این یعنی به قول آقای دکتر جلال ستّاری «سخن‌درمانی».

 

چند داستان کتاب هزارویک شب هنوز هم جَسته‌وگریخته یادم مانده است. یکی از داستان‌ها قصه‌ی غمبار بطّه و طاووس است. در این قصّه، طاووس با ماده‌ی خود، به جزیره‌ای پناه می‌برَد. بطّه -یعنی اُردک- هم به آنها ملحق می‌شود. طاووس می‌پرسد تو چرا آمدی جزیره، بطّه؟ بطّه می‌گوید من هم از دست ستم و بیدادِ آدمیزاد به اینجا فرار کرده‌ام. بعد برای طاووس شرح می‌دهد که الاغ و اسب و شتر و غزال و حتی شیرِ ملک‌زاده هم از دست بشر، آزار می‌بینند و صبح تا شب یا زیر فرمان بی‌رحمانه‌ی آدمیزادند و یا اسیر تیر و تفنگ و تله و دام و صید آنان.

 

این برداشت آزاد من بود از گوشه‌ای از زوایای تودرتوی هزارویک شب. بگذرم و فقط بگویم هیچ چیزی به قدر کتاب، انسان را وَرز نمی‌دهد و او را از مادّه به ماوراء نمی‌برَد.

 

۴ اردیبهشت ۱۳۹۹

 

در باره‌ی اهانت به یک پاکبان

 

همدردی و آمیختگی با آن پاکبان شریف را -که توسط یک هنرپیشه‌نُما (=س.ق) مورد تمسخر و اهانت قرار گرفت- اعلان و از این نوع حرکات زشت خودباختگان اعلان انزجار می‌کنم. برای همآوایی با پاکبان‌های شریف، گریانم و امروزم را جای او می‌گذارم و در درونم لباس پاکبان می‌پوشم.

 

پاسخ:

درود بی‌عدد به احساس پاک تو به پاکبانان؛

این فرودستان در ثروت و مال،

اما در حقیقت فرادستان در ثروتِ عزت و ایمان.

 

 

پاسخ:

 

تِک رِه گاز بَیی!

سازه‌کَتینگ قشنگ بیِه!

 

پاسخ:

 

جناب آقای ... سلام. از این نوشته‌ات زیر آن متنم، چند رشته حرف، جوشان می‌کند؛ عرض می‌کنم:

 

در بند ۱ بر قدرت ذاتی زنان دست گذاشتی. با طنزی که آغشته کردی. گویی شهرزاد، زبانی شیرین به‌کار گرفت که سر شهریار را شیره بمالد! و از قتل در برود. و رفت.

 

در بند ۲ وارونه شد؛ یعنی قدرت ذاتی و ستوده‌ی زنانگی، جایش را به بی‌رحمی داد. نیز چولنگی مردان در بافتِ قصه!

 

در بند ۳ باز ما را مدیون زنان ساختی که اگر نبود قدرت سخنوری‌شان باید مغازی می‌خواندیم؛ کتاب‌های جنگ و قتال.

 

در بند ۴ فمنیست‌ها در متن شما با پوزش انگولک شدند. کشکولی‌مشکولی.

 

حرفم تمام تا سرِ ماچین و موچین! بگذرم و خیلی‌خیلی ممنونم. بلی؛ بلی؛ دریافت شد. حتی شده‌بود. منظور من نیز این بود درین عصر مَجاز، همه مُجازند سر در گریبان خود باشند، تا پا در گلیم هم!

 

دَرنِه تِرکِنّه را می‌شکافم

 

چرا برای این لغت و عبارت، چاه عمیق بزنم و به اکتشاف معانی برسم؛ خودِ همین مثَل، معدنی از معانی‌ست که به افّواه (=در دهن مردم) آمده و نیازی به مَته‌ی حفّار ندارد، دو چیز برای آن بس است:

 

یکی این‌که وقتی می‌بینند زیاد بُخوربُخور می‌کنند و از فرطِّ گرسنگی هرچه دمِ دست و سر سفره بود را با ولَع و بَلع به شکم زدند، به اینان می‌گویند از بس خوردند دَرنِه تِرکِنّه. یعنی دارند می‌تَرکند.

 

 

دومی این‌که وقتی می‌ببیند کسانی -مثلاً هندی‌ها- از فرطِّ حسودی نمی‌توانند مثلاً پرتاب موشک ماهواره‌بر کشور پاکستان را به مدار لئو (=مدار پَست و کم‌ارتفاع) ببینند، بنگلادشی‌ها به گویش مثلاً مازندرانی‌ها می‌گویند: از بس اون عده هندی‌ها حسودِنه دَرنِه تِرکِنّه. یعنی دِق دارند می‌کنند. بگذرم.

 

سرجوخه! سرخورده!

 

نویسنده: ابراهیم طالبی دارابی دامنه

 

به نام خدا. از یک مرتع بکر طبیعی به یک مارپیچ زشت مصنوعی بازمی‌گردی؛ پر از حس‌های استرس. روغن مقدس می‌پاشد و می‌گوید از همین گذر، که دو اسب مُرده متلاشی شد بگذرید و با همین بوی تعفّن اسب بازگردید، این بو کمک می‌کند گم نشوید.

 

سینه‌خیز را می‌بینی، انتظار برای جایگزینی را می‌شنوی، جسدها روی سیم‌خاردار و برکه و موش روی اجساد را نظاره می‌کنی. درختان بی‌بار‌وبرگ شده هم نیز، که نخل‌های سوخته‌ی جنگ تحمیلی را به ذهن متبادر می‌کند.

 

انگار دشت لهستان را می‌بینی؛ که پر شده از گِل‌ولای لزِج. کلاغی سیاه روی زخم جسد نوک می‌کوبد که بیشتر انسان یعنی بالای ۹۹ سال عمر کند و قارقار.

 

با سه زوایه پیش می‌روی: به پشت، به رو، به پهلو. و این هنری‌ست که دوربین جای دو چشم باسوی تو می‌نشیند. چنان هیجان‌زده، که با همان حالت وارد آسایشگاه تاریک زیرزمینی وارد می‌شوی و با اوج تلخی از روزنه‌ای دیگر بیرون.

 

پوکه‌های تلنبارشده‌ی توپ‌ها آنقدرها هست که در دل با آن‌همه فلز، پیش‌بینی ساختِ چند کلاس مدرسه را می‌کنی. از دور، دیدن کلبه‌ی متروکه و طویله‌ی گاوِ شیرده خودت را نیز شاداب می‌کند که گویی به زندگی بازگشتی. اما کسی نیست مگر یک سطل فلزی شیر تازه‌ی گاو.

 

شیری که از شیار سطل، وارد قُمقمه می‌شود و نمی‌دانی جلوتر به دادِ یک طفل گرفتار در زیرزمین یک خانه‌ی ویران‌شده کنار یک دختر می‌رسد که اشکت را بر صورتت رودخانه می‌سازد.

 

پروازهای نبرد هوایی، مثل کلاغ‌ها زیاد است. در انگشتان دست، حلقه‌ی ازدواج می‌بینی که دلت می‌تپد. وقتی هم کامیون نظامی را می‌بینی که در چاله‌ای نمناک و گل‌آلود گیر کرد، یاد آیفاهای خریداری‌شده از آلمان‌شرقی می‌افتی که می‌دیدی در جبهه‌های ایران در کمترین خیسی‌یی -حتی به حد ادرار قاطر و اسب- بُکسواد می‌کرد.

 

می‌بینی که به هم می‌گویند آلمانی‌ها همیشه یک تیر اضافه دارند که در عقب‌نشینی‌ها، با آن حتی گاوها را می‌کُشند که گوشت و شیرش نصیب دیگران (=بخوانید دشمن‌شان!) نشود.

 

 دقیق و با بافتی منسجم می‌بینی که با دهها حادثه و دلهره و تن‌به‌خطر دادن، خود را به سرهنگ مکنزی می‌رسانَد که بگوید دستور دارم که بگویم حمله‌ی ۱۶۰۰ نفری را کنسل کنید زیرا این حمله یک نوع تله‌ی آلمانی‌هاست برای کشتار ما.

 

اما چه فایده که می‌بینی مکنزی جاه‌طلبی دارد و کار خودش را می‌کند و  سرجوخه را سرخورده‌؛ کسی که هرطور شده حتی با چسبیدن به کُنده‌ی پوسیده‌ی درخت در داخل رود خروشان، خود را به مکنزی رسانده که پیامِ توقف دهد اما شیفته‌ی حمله است.

 

شکوفه‌های گیلاس بریده‌بریده، در هوا و رود پراکنده می‌شود و سرجوخه‌ی سرخورده، پس از ردّ امانت حلقه‌ی ازدواج همرزمش به برادرش، پای درختی تنومند می‌نشیند و رو به نور تکیه می‌دهد و عکس و پشتِ عکس نامزدش -شاید مادرش- را می‌خواند که امضاء شده بود: برگرد پیش من!

 

آن دوست محترم راست می‌گفته وقتی «۱۹۱۷» را می‌دیده تلقی‌ا این بوده که دوربین روی کولش است و با آن پیش می‌رود. من، «۱۹۱۷» را این‌گونه دیدم، و یادم نمی‌آید هیچ فیلمی توانسته باشد کمتر از دو ساعت مرا به سکوت محض بکشاند و دو چشمم را به سمتِ خیرگی.

 

۵ اردیبهشت ۱۳۹۹

 

آدم‌ها و سلاح‌های اجاره‌ای

 

نویسنده: ابراهیم طالبی دارابی دامنه

 

به نام خدا. خواستم از جلسه‌ی شانزدهم درس‌گفتارهای آقای پروفسور مایکل سندل در دانشگاه هاروارد -که در باره‌ی «ما لایق چه چیزی هستیم» بحث می‌کند- گزارشی تفسیری بنویسم، اما دیدم گویا جلسه‌ی نهم درس‌گفتار ایشان (منبع) موضوعی به‌روزتر است.

 

خوانندگان شریف مدرسه، نیک می‌دانند در عصر جنگ داخلی آمریکا، کسانی‌که در قرعه‌کشی برای جنگ، نامشان درمی‌آمد، ازین امتیاز برخوردار می‌بودند که افراد دیگری را اجیر و استخدام کنند که به جای آنان، به نیابت و اجاره‌ای به جنگ بروند.

 

امروزه وقتی دانشجویانِ «سندل» پای درس‌گفتارهای وی می‌نشینند آن فرهنگ و امتیاز را، «سیاستی ناعادلانه می‌دانند».

 

استدلال دانشجویان این است که غیر‌منصفانه است اجازه داده‌شود قشر مرفّه از راه دادنِ پول به فرو‌دستان، از خدمتِ سربازی، سر باز زنند و جان خود را با پول، از خطرانداختن نجات دهند و برای جان دیگر سربازان اجاره‌ای ارزش و واهمه‌ای قائل نباشند.

 

مایکل سندل با این شیوه از تدریس، دانشجویان را به دو گروه موافق و مخالف تقسیم می‌کند و بحث را ملموس و اثرگذار پیش می‌برَد. بگذرم.

 

نتیجه‌ای نیز بنویسم:

 

جهان هرگز از تهدید و احتمالِ جنگ‌کردن کشورها با هم خالی نمی‌شود. یعنی هیچ دولتی به‌یقین نمی‌تواند اطمینان کند که امنیت و تمامیت ارضی‌اش در برابر تمام کشورها در امان است. مگر آن‌که اسم آن ‌کشور، کشوری خوش‌خیال باشد.

 

امروزه نیز در جهان ارتش اجاره‌ای وجود دارد، حتی ارتش‌های خصوصی مانند بلک‌واتر. یا مثل آن ارتش آنتوان لحد لبنان که برای سرحداد اشغالی می‌جنگید و از اسرائیل مواجب (=حقوق مستمری) می‌گرفت.

 

کار چنین نهادهای مخفی معلوم است که چیست؛ همان گرفتن پول از ثروتمندان و جنگیدن به ‌نیابت و حتی در نهایت بی‌رحمی و بی‌مبالاتی (=بی‌باک خشن). چون در عوضِ این خشونت، پول و سود و نفوذ می‌ستانند. با چه سربازانی؛ سربازان فقیر، فلاکت‌زده، مجبور، سیاه‌پوست، استثمارشده، فرودست، رانده‌شده از وطن، مهاجر، فراری، اسیرپیوسته، شست‌وشوی‌مغزی ‌شده، مزدور، اجیر، شرکتی، ارتش به‌اصلاح آزادیبخش ملی! با همه‌جوره آدمی.

 

برای چنین شرکت‌هایی، هر چه جهان جنگی‌تر باشد، سودآوری‌شان بیشتر است. هر چه کشورها درگیرتر باشند، چرخِ تولید اسلحه و جنگ‌افزار عالی‌تر! می‌چرخد و اوضاع بر وفق اهداف شُوم‌شان دقیق‌تر.

 

نکته‌ها:

 

نکته‌ی ۱ : در چنین اوضاعی، کاوش و پایش امنیت ملی، اقتدار و قدرت بازدارندگی ایران امری عقلایی‌ و حتی به نظر می‌رسد تکلیفی شرعی‌ست.

 

نکته‌ی ۲ : هرگاه از درک پدیده‌های استراتژیک عاجز باشند و نیز از اطلاعاتِ موضوع باخبر نباشند، معمولاً تحلیل‌ها و نقدها دچار فقر است که اندک‌اندک در طول زمان خودبه‌خود از طریق فرضیه‌های رقیب یا جایگزین -که از پشتوانه‌ی اطلاعاتی برخوردار است و قوت بقا دارد- به زبان علمی پوچ می‌شوند و مسأله بر اذهان روشن می‌شود.

 

نکته‌ی ۳ : نقدها هرچند هم تلخ، اما به جریان علمی و پدیده‌ها مدد می‌رساند. پس، نقدها، نعمت است، نه نقمت. زیرا، موجب زدودن کاستی‌ها می‌شود و جامعه را هوشیار و ناظر نگه می‌دارد.

 

۵ اردیبهشت ۱۳۹۹

 

معرفی یڪ مُتوسّم

نویسنده: ابراهیم طالبی دارابی دامنه

ه نام خدا. خود می‌گفت «فرزند اسلامم». از «متوسّمین» (=هوشیاران) بود. ارڪان چهارگانه بود. از سردمداران نیز. اطاعت از او مُجاز بود. از مایه‌های برڪت روی زمین بود. محبوب هم نیز. از سرمنشاء‌های چهار چیز بود: نورانیّت الهی، رمزوراز، اسم اعظم، الهام و حدیث.

 

مشتاق بهشت بود، حتی از سروان آن. یڪ حواری محمدی و یڪ انسان علوی. منع شده بودند افراد، ڪه وی را به خشم آورند. آگاه به «علم اوّل و آخر» بود و دانای به وقایع و حوادث. او را به مانند آن لقمان حڪیم، «لُقمانِ اُمت» هم توصیف ڪرده‌اند و نیز «اَفقه» و «اعلَم».

 

در قلب او علمی بود ڪه وی را قادر می‌نمود به آینده، آگاه باشد. حتی صدای فرشته را می‌شنید. افراد، سفارش شده‌بودند اگر می‌خواهند قلب‌شان نورانی شود، او را نگاه ڪنند. حدود ده عالِم مسیحی را درڪ ڪرده بود. دانای به احڪام دو ڪتاب آسمانیِ انجیل و قرآن بود. مقام علمی و فقاهتی داشت و مفسّر قرآن بود. در جامعه‌ی نوبنیاد اسلامی نقش ایفا ڪرد. از داناترین‌ها بود در میان اهل ایمان.

 

از ده پلّه و مرحله‌ی نردبانِ ایمان، او در پله‌ی دهم قرار داشت، یعنی در اوج. حتی تا سرحدّ عصمت توصیف شد. پاڪ و پاڪیزه بود. او از سهمیه‌ی بیت‌‌المال استفاده نمی‌ڪرد و آن را انفاق می‌نمود و با زنبیل‌بافی، زندگی می‌گذراند. یڪ شاعر در وصف او در «نفس‌الرحمان» سُروده:

 

ندیده دو بیننده‌ی روزگار
چون او دانش‌آموزِ آن روزگار

 

او سرسلسله‌ی تمام یاران پیامبر اسلام (ص) بود، و مهمتر از همه «مشاور» حضرت زهرا (س) و رازدار آن بانوی عزیز اسلام. یعنی مسلمانِ پیش‌قدمِ ایران، حضرت سلمان. سلام بر ایشان ڪه روزبه بود از خانواده‌ی فَروخ‌ مهیار ایران؛ سلمان شد و مسلمان و از اهلبیت علهیم‌السلام. والسّلام.

۶ اردیبهشت ۱۳۹۹

 

پاسخ:

 

جناب ... سلام. به قول «رِگنار لاثبِروگ» در سریال وایکینگ‌ها، آن‌طرف‌ها، فلک آن‌گونه می‌چرخد!

 

پاسخ:

 

سلام. وقتی می‌بایست نُطق ‌نمود، صُمت کرد و وقتی می‌بایست صُمت ورزید، نطق نمود، آن «وقت»، همان «وقت» است که نکوهش شده‌است. آفتی دامن‌سوز و بنیان‌افکن؛ که اگر زبانه‌ی شعله‌اش میان عالمان دین افتد -که شاید هم افتاده باشد و من مطلع نباشم- «وامصیبتا»ست. وا.

 

پاسخ:

 

جناب آقای ... سلام. داشتم متن چخوفِ شما را می‌خواندم، اما دیدم طیّاره‌ی پیام قربانی، طِیّره‌ی عقل را فرود آورده، چه آورده‌ی ممتازی هم. بگذرم. آری؛ ولی آقای قربانی، تمیزِ همین شعر سعدی -که از شیخ‌های محبوب من است- بر خیلی‌ها دشوار است و رطلِ گران. ازین‌نظر است که نمی‌دانند کی (=چه وقت) صامت باشند،  و کی ناطق. شاید هم تمیز بدهند، اما می‌ترسند پس از گفتن یا نگفتن، تمیز و پاک بمانند و در امان!

بازم بگذار بگذرم.

 

چخوف البته سیاسی و رمزینه‌وار گفته. مرحوم دکتر علی شریعتی می‌گفته شاعری که از لک‌لک می‌سُراید، خود نیز در آن‌لحظه بوی برکه می‌دهد و مُرداب هم. آگاهان می‌دانند که جمله‌ی زنده‌یاد دکتر را البته کمی دخل و تصرف ادبی کردم.

 

پاسخ:

 

جناب آقای سلام. پربار بود. چند نکته بگویم علاوه بر خداقوت. حتی برای من نیز تازگی داشت، چون از برخی از آن مسائل بی‌خبر بودم.

 

۱. امام علی-علیه‌السلام- نیز همیشه تأکید می‌کردند پشت سرِ من مانند مردمانی که پشت سر شاهان خود راه می‌افتند، راه نیفتید.

 

۲. امام خمینی -رهبر کبیر انقلاب اسلامی- نیز در نجف به هیچ طلبه‌ای اجازه نمی‌دادند پشت سرش، دسته شوند که مردم خیال کنند ایشان دارند خودشان را مطرح می‌کنند.

 

۳. آقای ناطق نوری در زمانی که بازرس دفتر رهبری بود، کارهای مؤثری کرد. البته جناح چپ با ایشان رفتار درستی نداشت، حتی آقای سید محمد خاتمی بعدها گفته بود من اشتباه کردم چند وزارتخانه را به آقای ناطق پیشنهاد ندادم که افراد دلخواه خود را بچینند. یعنی مشارکت در قدرت و تقسیم مناصب با رقیب که می‌توانست یک فرهنگ سیاسی شود. بگذرم. سیاسی‌میاسی بلد نیستم!

 

۴. از این‌که راحت و بانزاکت، نزد یک مقام مسئول و روحانی بلندپایه، از حق مردم دفاع کردی، در جای خود، مأجورید. از اعضای محترم شورای وقت هم، تشکر می‌کنم که جانانه ایستادند و تلاش کردند؛ خاصه روانشاد عمویوسف. درود.

 

بول‌الاِبل

نویسنده: ابراهیم طالبی دارابی دامنه

به نام خدا. میان گم‌گشته و گمراه فرق از زمین است تا به ثُریّا. گم‌گشتگی عارضه‌ای طبیعی است و ناپدیدشدن و بی‌نام‌ونشانی ڪه با ڪمترین پرس‌وجو و ڪاوش و آدرس‌پُرسی حل می‌شود. حتی پیامبر خدا (ص) هم موقع هجرت مخفی از مڪه به یثرب، یڪ عرب بادیه‌نشین را بلَدچیِ خود ڪرد ڪه در بیراهه‌ی صحرای بی‌نشان و زُمخت میان مڪه و مدینه، مسیر را گُم نڪند.

اما گمراهی، ضلالتی غیرقَسری‌ست، و نیز انحراف و ڪجروی. گم‌گشته باز می‌آید به ڪنعان. اما گمراه معلوم نیست سر از ڪجا درمی‌آورَد.

البته گمراهی عوامل فراوانی دارد. اما گاه، گمراهی ناشی از فهم نادرست است و اطلاعات غلط. وقتی پایه‌ی فڪر ڪسی نادرست چیده شود تا ثُریّا ڪج می‌رود؛ مگر آن‌ڪه فهم خود را بازبینی و به قول برنشتاین -مارڪسیست تجدیدنظرطلب آلمانی- «revision» (=بازنگری) ڪند و یا این‌ڪه مشمول هدایت خدا قرار گیرد و به راه بازگردد.

مثال تازه می‌زنم: وقتی فردی در بحران عالَمگیر ڪنونی، خیال ڪرده است «بول‌الاِبل» اِدرارِ شُتر است و از سرِ شیّادی، یا طمّاعی و یا نفهمی و اطلاعات غلط، برای مردم نوشیدن آن را تجویز می‌ڪند، چنین فردی گم‌گشته نیست، بلڪه گمراه است. حال آن‌ڪه «بول‌الاِبل» نام یڪ گیاهی است ڪه در سرزمین حجاز می‌رُوید و برای درمان ریه، ڪاربردی مفید و ڪارا دارد. نه این ادرار شتر باشد و خلقُ‌الله را به آن فریفت.

نڪته: اطلاعاتِ غلط، موجب خَلط‌ِ نتیجه می‌شود و ڪم‌ترین بازتاب آن تشویش اذهان است به سمت گمراهی و گیجی و مَبهوتی.

یادآوری: در محل ما به یڪ بوته‌ی وحشی (=خودرو) و یا یڪ گُل خانگی، به علت این‌ڪه از نام علمی و جاری آن باخبر نیستند، «آخوندِ شلوار لینگه» می‌گویند. یعنی بوته‌ای ڪه برگ‌هایش شبیه لنگه‌ی پهن شلوار آخوند و روحانی است. زیرا این صنف، زیرشلواریی نه تنگ و چسبان، ڪه پهن و گشاد و آزاد می‌پوشند. به تعبیر محلی سرشلوار نمی‌پوشند. حال اگر ڪسی علت این نامگذاری «آخوندِ شلوار لینگه» را نداند مانند این می‌مانَد ڪه گُل‌گاوزبان را واقعاً زبانِ گاو بداند.


ڪشڪولی و خاطره: روزی با رفقا منزل یڪی از افراد محترم محل بودیم. آقای سیدمحمد خاتمی آن روز، خون داده بود. وقتی تصویرش -چون رئیس جمهور بود- داشت پخش می‌شد، آن آقای محترم و بزرگوار، تا دید آقای خاتمی به جای شلوار آخوندی، شلوار ڪمربنددار مُڪلّا (=غیرآخوندی) بر تن دارد و رفت خون اهداء ڪند، به‌شدّت عصبانی شد و گفت او با این ڪارش آبروی روحانیت و دین را بُرد!

بگذرم. چه گذشتنی هم. فقط بگویم من از منتقدین آقای خاتمی‌ام، البته نه به سبڪِ و سیاق آقای حسین الله‌ڪرم و آقای مسعود ده‌نمڪی و آقای حسن رحیم‌پور ازغدی؛ نه.

راستی، روستای ازغَد هم، در دیار بینالود مشهد است؛ ڪمی آن‌طرف‌تر از طُرقبه و زُشڪ و چقَندر. ڪه من بارها رفتم، هم اینجاها را و هم شاندیز و سدّ روستای گلستان آن دیار را و نیز امامزاده یاسر و ناصر را.

۷ اردیبهشت ۱۳۹۹

 

پاسخ:

سلام آ... . مجدداً ممنونم. هر وقت در هر کجای زمین باشم اگر صوت دعای افتتاح به گوشم برسد، یاد سه نفر می‌افتم: مرحومان حجت‌الاسلام حاج سیدباقر سجادی و پدر شهید آق سید اسدالله شفیعی که در مسجد جامع داراب‌کلا این دعا را برای حضّار، با الحان خاص می‌خوانند. و نیز یاد مرحوم مادر و پدرم می‌افتم که در منزل ادعیه‌های زیادی را زمزمه می‌کردند خاصه دعای صباح امام علی -علیه‌السلام- را.

 

وقتی دِلال را در آن پست قبلی نوشتی، همان‌طور که در نظر پیشین نوشتم، برای من نوین و نوید بود. کمی تحریک شدم بیشتر بدانم، هم به مفاتیح رجوع کردم و کمی مطالعه. و هم به مطالب آیت الله کشمیری نظر افکندم که این مفهوم را تفسیر کرد. واژگان شما هم در آن متن، با تفسیر مرحوم کشمیری سنخیت و تشابه داشت. و این توضیحات هم مفید بود. سپاس.

 

نکته‌ی عمومی:

سخن هیچ غیرمعصومی در هیچ کجای عالم خاکی، وحی مُنزل نیست که خیال کند، از او فقط گفتن و نوشتن است، بر سایرین فقط‌وفقط، پذیرفتن و شنُفتن و مطیع‌بودن.


اول آن‌که آقای ... در آن پاسخ به جناب‌عالی، در داخل پرانتز مقصود خود از واژه‌ی «مزخرف» را مشخص کرد. دوم این‌که خیال نشود چون کسی آخوند است، مدیر از او واهمه دارد. نه. مدیر از هیچ آخوندی نه واهمه دارد و نه به آنان ویار و انزجار. لطف کن، در مواجهه‌ی با مخاطب، آداب سخن‌ورزی و مباحثه‌ی علمی را رعایت کن. تمام.

 

پاسخ:

سلام آقا...
در مورد نویسندگی و سختی آن گفتی. آری؛ راندن در پیچ‌وخم و گردنه‌ی جاده‌ها کمی دانستن قواعد فیزیک می‌خواهد و شمّ جغرافیایی. اما راندن قلم بر صفحات، خم‌وپیچ‌های عجیبی دارد و گردنه‌هایی بدتر از گردنه‌ی حیرانِ اردبیل آستارا و هزارچم چالوس. در قلم و نویسندگی علم و دانش می‌خواهد و فراوانی اخلاق و پروا. شما در راندن خیلی محتاطی، در نوشتن را هنوز زود است داوری‌کردن‌. بگذرم. باشد که قلم و فرمان تو هر دو خوب بچرخد. باری، گه‌گاه قلم تو چپِه می‌کند! اما رانندگی تو هرگز. خدا را شکر.

 

قرآن‌واژه (۱)

واژه‌ی «آیه»

برای این لغت، دست‌کم یازده معنا قائل‌اند:

روشن. پایداری. پناه‌بردن. در جایی گُزین‌کردن. ساختمان بلند. نشانه. حجت. معجزه. اُعجوبه. فقره. جماعت.

یادآوری: اگر خدا توفیق دهد -که ان‌شاءالله می‌دهد- ستون «قرآن‌واژه» را به همین روش و فشرده خواهم نوشت. باشد که برای اهل ذوق و اشتیاق سودمند افتد.

 

یک نکته از کتاب اعتقادات شیخ صدوق

 

در کتاب اعتقادات صدوق از امام -علیه‌السلام- روایت کرده که فرمود: هرکس گوش به سخن کسى بدهد، به همین مقدار او را پرستیده اگر گوینده از خدا بگوید شنونده خدا را پرستیده و اگر از ابلیس بگوید ابلیس را پرستیده. (المیزان)

 

پاسخ:

 

سلام آقای... . زیبا نوشتید؛ یادآور خاطراتی شیرین و معنویِ هر یک از ما. همین‌طور بود واقعاً. البته یک زمان‌هایی هم جناب حاج محسن سجادی هم این دعا و دعاهای روزانه‌ی ماه رمضان را می‌خواندند که صدایی گیرا داشتند.

 

مسجد و نوجوانی‌ات را زیبا به تصویر کشاندی. یادم افتاد به آقای محمد نوری‌زاد -که آن زمان با شهید آوینی بود و حوزه‌ی هنری، و برای صدا‌وسیما  کار می‌کرد و فیلم می‌ساخت، نه بعد که کمی تا قسمتی! پریشان‌گویی هم به خود افزود- او ماه رمضان یکی از آن سال‌های دور مستندی ساخته بود با عنوان «ما اهل مسجدیم».

 

درین سریالِ آقای نوری‌زاد -که از تلویزیون ایران پخش شد- به رانندگان کامیون می‌پرداخت که در جاده‌های ایران، کنار می‌زدند با آن سبیل و هیکل و هیبت‌های‌شان در مسجد بین‌راهی نماز می‌خواندند و او این نمازگزاران بی‌ریا را، مخفیانه به فیلم و مستند در می‌آورد. خیلی عالی بود و تأثیرگذار. دیگر هم از آن مستند خبری نشد، یا شد اما من چون کمتر پای تلویزیون می‌روم، بی‌خبرم و نمی‌دانم. بگذرم.

 

فڪاهت در بهشت

 

نویسنده: ابراهیم طالبی دارابی دامنه

 

به نام خدا. اول صاف بگویم فڪاهت یعنی گفت‌وشنودهاى لذّت‌بخش، شیرین‌ڪام و خوش. همین فُڪاهی‌ها ڪه اهل طنز به آن مسلح‌اند و شوخ‌طبعان در هر جمع، شمع محفل‌اند و شنوندگان خوش‌طبع هم، به دورشان پروانه.

 

این‌ڪه بهشتی‌ها در چنین روزی در «سرگرمیِ وصف‌ناپذیری‌اند» حرف من نیست، سخن قرآن ڪریم است. همان آیه‌ی زیبای ۵۵ یاسین:

 

 

إِنَّ أَصْحَابَ الْجَنَّةِ الْیَوْمَ فِی شُغُلٍ فَاڪِهُونَ

(سوره ۳۶: یس - جزء ۲۳ - آیه‌ی 55)

 

مرحوم علامه طباطبایی ڪلمه‌ی «شُغل» درین آیه را به معناى ڪارى می‌داند ڪه آدمى را «به خود مشغول می‌سازد و از ڪارهاى دیگر باز می‌دارد». و ڪلمه‌ی «فاڪِه» را -ڪه اسم فاعل است از مصدر فڪاهت- به معناى گفت‌وشنودى می‌داند «ڪه مایه‌ی خوشحالى باشد و نیز تمتُّع و لذت‌بردن». اگرچه برخی از مفسّران قرآن آن را «صاحبِ میوه» هم معنا ڪرده‌اند.

 

نتیجه: اهل بهشت در آن روز، چنان مشغول فڪاهی‌ (شادی و گفت‌وگوی مفرّح و دل‌انگیز) می‌شوند ڪه همین اشتغال زیبا، آن‌ها را از ڪارهاى دیگر باز می‌دارد تا شاداب بمانند و رُخ‌سُرخ .

 

نڪته: شادی طبق این آیه‌ی ڪریمه، یڪ اصل است و دین مُبین هم، مردم را شاد و شادمان و پرنشاط و معنوی می‌خواهد و فاڪِه، نه عبوس و عَنود و بی‌حال و ڪاهِل.

 

خدا رحمت ڪناد «گُل‌اقا» یار غارِ شهید محمدعلی رجائی را، ڪه ستون «دو ڪلمه حرف حساب» او، صفحه‌ی سه‌ی «اطلاعات» را طلاڪوب نگه می‌داشت و دل و روح مردم را سیمگون و نقره‌فام.

 

یادآوری: مرحوم علامه طباطبایی آیه‌ی بالا را این‌گونه معنا ڪرده‌اند: «اصحاب بهشت در آن روز در ڪارى هستند ڪه توجه‌شان را از هر چیز دیگرى قطع مى‌ڪند و آن ڪار عبارت است از گفت‌وشنودهاى لذت‌بخش، و یا عبارت است از تنعُّم در بهشت.»

 

۸ اردیبهشت ۱۳۹۹

 

پاسخ:

 

سلام جناب آقای ... . معمول است در جهان، «خواهرخواندگی» شهرها اقدامی متقابل است. اگر دِهوَند (=بر وزن شهروند) داراب‌کلا هستی. ما را هم باید دِهوَند سرخ‌رود کنی. وگرنه سودمندی یکطرفه است این معامله! ... معامله بر وزن مفاعله که می‌دانی، مفهوم مشارکت نهفته است

 

۱. رفت برای چاپ در سایت دامنه

 

۲. نقد خواندنی‌یی بود؛ نیز با اطلاعاتی افزوده. با طعم طعنه و طنز.

 

۳. می‌توان از چند شکاف البرز انرژی بادی هم گرفت: مثل بادهای شکاف جاده‌های گدوک. هراز، چالوس، کیاسر، بلده، گلوگاه. که در طول سال بادهای دائمی می‌وزد.

 

۴. آقای ...! پدربزرگ ما آسیاب‌آبی داشت در یورمحله‌ی داراب‌کلا که مشهور بود به: اَسیوی کبل‌آخوند ملاعلی. که تا چند سال پیش هم اُدنگ و ساختمانش باقی بود و ما در نوجوانی در آن -با آن‌که مخروبه شده بود و زیرش هولناک بود- بازی می‌کردیم و کنارش انجیر داشت و  انجیردار می‌رفتیم. بگذرم.

 

قرآن‌واژه (۲)

 

واژه‌ی «خیر»

این لغت چندین معنا دارد. هر معنا در جای خود شأن دارد و دلیل. از جمله معناهای «خیر» می‌توان اینها را برشمرد: وصف. میل. بهتر. مال. غذا. توجه. برتر. وحی. هدایت. ایمان. پذیرندگی. اسب. علاقه. رغبت. و نیز متضاد شرّ.

 

پاسخ:

 

با سلام. در اجابت به درخواست شما: خویشتن، ماهیت و وجود آدمی‌ست. ذات انسان، که هیچ کس جز خود او و خدا از آن مطلع نیست. فراتر از روایت، یعنی خودت را در تعریف دیگران از خودت، محصور نکن و کشف از خودت را به اعماق ببر. زیرا انسان، کان و معدن قابل اکتشاف است و بزرگترین کاشف خود اوست به خویشتن.

 

دو «پاره‌ی» وابسته‌ی «Text» و «Context»

 

نویسنده: ابراهیم طالبی دارابی دامنه

به نام خدا.  زمینه‌ (=Context) به خواننده یاری می‌دهد ڪه پدیده و متن (=Text) را فهم ڪند. به عبارتی دیگر مثلاً:

 

اگر ڪسی بخواهد مجموعه اقدامات سرڪوبگرانه‌ی استالین را بداند،

 

یا از رفتارهای فردگرایانه و تقدس‌مآبانه‌ی فلان پاپ سر دربیاورد،

 

یا بخواهد بداند چرا در سوزایلند خاندانِ مسواتی‌ (=مزواتی) همچنان سلطنت مطلقه دارند و همسران زیاد،

 

یا بخواهد تحلیل ڪند چرا بیسمارڪ صدراعظم آهنین شد و باعث وحدت آلمان و پروس،

 

یا چرا در عصر استعمار، رُودزیا از انگلیس جدا شد و در زیمبابوه ادغام،

 

یا چرا رسول خدا (ص) آن سال حج، بالای تپّه‌ها چادرهای فراوانی بپا و آتش‌های زیادی روشن ڪرد تا در دلِ شب، هم دشمن را به غلط و ترس بیندازد و هم وقتی برای جمع‌آوری اطلاعات به صحنه می‌آیند در ارزیابی‌های خود نسبت به تعداد مسلمانان و قدرت بازدارندگی‌شان، دچار فقر تحلیل شوند و فَقد اطلاعات و سرانجام مجبور به عقب‌نشینی از شبیخون شوند  و پشیمان از حمله به مسلمین،

 

یا چرا بعضاً حوزه‌ی علمیه در روابط با دانشگاه و جامعه، سعی دارد همواره ارشادگر باشد و رهنما و خط‌دهنده و اما در نسبت خود با نظام و قدرت، می‌ڪوشد متحد بماند و حامی و خط گیرنده،

 

یا چرا جناح راست با رهبری امام خمینی -رهبر ڪبیر انقلاب اسلامی- ڪمی زاویه داشت، و اما جناح چپ با رهبری آیت‌الله خامنه‌ای زاویه دارد،

و صدها نمونه ازین دست در هر زمین و زمینه و زمان،

 

باید و باید زمینه‌های اجتماعی و سیاسیِ زمانه‌ را بخواند تا از متن و موضوع، تحلیل یا داوری درستی داشته باشد و بر چرایی و چگونگی آن اِشراف.

نڪته: فهمِ متن، بدون آگاهی از زمینه، ممڪن نیست؛ به‌ویژه وقتی خواسته شود تحلیل و داوری و قضاوت شود.

۹ اردیبهشت ۱۳۹۹

 

پاسخ:

 

جناب ... سلام. خوب یادت مانده. مرحوم رفسنجانی می‌گفت اگر خواستید حرفی در حافظه بماند پیش آقای شیخ مهدی کروبی بگویید. شما هم گویا از حافظه‌ی سرشاری برخورداری. آری؛ حتی یادت که هست در آن جلسه‌ی معروف رفقا با روزبهی در منزل زنده‌یاد یوسف بود که وی متقاعد شد کاندیدای مجلس ششم شود. حتی گویا خودش هم در آن روزها گفته‌بود فقط دوستان داراب‌کلا توانستند مرا وادار به نامزدی مجلس کنند.

 

یادآوری: چنانچه خود می‌دانی، ایشان و اخوی شیخ وحدت با هم سالهاست رفیق‌اند. حتی سال ۵۵ و ۵۶ در قم که بود، در محله‌ی حاج زینال قم او شیخ وحدت و آقای عسکری‌پور و ... ، با هم در آن منزل علیه‌ی رژیم شاه، مبارزه... و مخفیانه زندگی می‌کردند. بگذرم.

 

پاسخ:

 

جناب آقای... سلام. می‌دانم که در همین متن من نیز، فهم متن را به زمینه بردی و به صدور نظر پرداختی. صادراتی خوبی بود برای واردات من. کالا به کالا شد. انشاء را درست آمدی، چون انشاء‌ یعنی آفریدن و ایجادکردن. نمره‌ی مدیر هرچه باشد قبول، چه ۱ چه ۱۱ و چه ۱۱۱ و چه ۱۱۱۱. بگذرم.

 

پاسخ:

 

سلام آقای ... یکی از منتسبان سببی من، به فرزندش با طنز و طعنه می‌گفت: لامصّب! یک بار هم که شده املا، ۱ بگیر، چرا فقط زیرِ ۱ می‌گیری!

 

پاسخ:

 

سلام جناب آقا قاسم بابویه

 

رُک و صادقانه بگویم از این‌که به قلم خودت دیدگاه خود را در باره‌ی حمله به کوی دانشگاه بیان فرمودی، از شما تشکر دارم. حتی وقتی داشتی می‌نوشتی، در پیشخوان مدرسه دیدم که نشانگر می‌گوید قاسم دارد می‌نویسد و من خرسند بودم که داری متن به قلم خودت می‌نویسی. چنین روش فکری، برای واردشدن به بحث در این صحن، اقدامی نیکو و روشنگرانه است.

 

در آن واقعه‌ی هولناک، رهبری شفاف موضع گرفته بودند و فرموده بودند دل آدم خون می‌شود وقتی کسانی خودسرانه می‌روند چنین می‌کنند. در حقیقت رهبری در آن رویدادِ زشت و البته هزارلایه، دو سوی ماجرا را نکوهش و تقبیح کردند.

 

اما بعد؛

 

جناب قاسم من اگر تشخیص دهم کسی اهانت در نوشته‌اش کرد، در تذکر واهمه‌ای ندارم. این را یقین بدان. وقتی تذکر مدیر وارد صحن نیامده، یعنی اهانت ندیده است. تحلیل‌ها را هم نمی‌توان و نبایست یکسان و شاغول کرد. همه‌ی ما نسبت به قضایا ممکن است اشتراک فکری و یا تفاوت نظری داشته باشیم. اما همه با هم هستیم. این تحلیل شخصی جناب آقا... را همان زمان که به صحن فرستاد، خواندم. از نظر من اهانت به کسی نکرد. او درین تحلیل، حمله به کوی را وحشیانه خواند و کاری ناپسند. آن هم قید «عده‌ای» را آورده و به همه جمع نبسته.

 

در جواب بالا گفتم، حتی رهبری از حمله به کوی دانشگاه دلش خون شده بود و آن فاجعه را بشدت محکوم کرد. خودسرها هم معلوم بود چه کسانی بودند. نسبت بر هر پدیده‌ای، شهروند ایرانی حق اظهار نظر دارد و حتی تکلیف شرعی دارد از حقیقت دفاع کند. بگذرم.

 

پاسخ:

 

آقای...در دُن‌کیشوت افاضه (=لبریز از بهره) فرمودی ما را به اودنگ و آسیاب بادی. و عبور کردی از «عبوری‌ها».

 

در باره‌ی «فلکه ساعت» ساری هم اگر متنی بنویسی دانسته خواهد شد مرکز استان را بر بابل و آمل رجحان می‌دهی! و ما را به زوایای این فلکه می‌آگاهانی.

 

خواستم یک اطلاعات بکر هم بدهم به شما که من از آقایی محترم از دیارمان خواندم، زمانی نه‌چندان دور، همین میدان ساعت ساری، مدرسه‌ی علمیه بود که هدیه شد برای توسعه‌ی شهر. شاید هم گرفته‌شد. بگذرم.

 

پاسخ:

 

سلام جناب آشیخ محمدرضا

 

۱. خیلی متشکرم که قبول زحمت فرمودی؛ البته برکت بود این آورده‌ات به همراه دقت‌ها و ظرافت‌هایی که قلم زدید. مطلب مفیدی بود.

 

۲. قرآن در آیه‌ی 87 توبه (اینجا) از خَوالِف یاد می‌کند یعنی کسانی که خود را خانه‌نشین می‌کردند پیامبر اسلام (ص) را کمک نمی‌کردند در دفاع و دفع شرّ و حملات مشرکان.

 

۳. با اجازه‌ی شما اگر سزا باشد می‌خواهم اسم خوالف را به زبان محلی بگذارم کسانی که «لَب» (=خَف، پنهان) می‌شوند گوشه‌ی اتاق تا در دفاع از دین و میهن جاخالی بدهند.

 

۴. کَره و کُره و خیر و شرّ را خوب بیان فرمودی. جالب و جاذب بود. به‌ویژه پیوست زدی به عاشورا و حالات عرفانی حضرت زینب کبرا -سلام‌الله علیها- درود بر شما.

 

یک کشکولی عمومی:

 

گویا همه‌ی هم‌مدرسه‌ای‌ها،

وقتی بیدارند، من خواب.

وقتی همه خوابند، من بیدار.

پس خدا نگه‌دار.

 

قرآن‌واژه (۳)

واژه‌ی «نُسک»

این لغت دربردارنده‌ی این معناها در قرآن است:

عبادت. ذبح. قربانی‌کردن. ذبیحه. تضحیه (=غذاخوراندن به افراد).  عبادت‌هاى حج. مواضع اَعمال حج. تطهیر. پرهیزگاری.

 

ناسِک یعنی عابد. مَنْسَک یعنی عبادتگاه. مناسک جمع آن است.


گریه. بوسیدن قرآن. شب‌زنده‌داری. وضو. تمسک به قرآن. سوگند به قرآن. تلاوت قرآن. شفاخواهی از قرآن نمونه‌هایی از مناسک و عبادات است در کنار نماز و روزه و زیارت و دعا.

 

چندکلمه با اهل ذوق و روح

 

دیشب موقع سحری‌خوردن گوشم به دعای سحر بود با صدای روح‌نواز مرحوم عباس صالحی. تحریک شدم بشمارم درین دعا  (منبع) با چند اسم از خدا مسألت (=درخواست) داریم. امروز صبح دست به مطالعه و بررسی آن زدم دیدم ۲۳ اسم و واژه است. شامل:

 

زیبایی‌. جمال. جلال. عظمت. نور. رحمت. کلمات. کمال. نام‌. عزّت. اراده‌. قدرت. علم. گفتار. خواسته‌. شرف. سلطنت. فرمانروایی‌. برتری‌. کرم. نشانه‌. جبروت. اجابت.

 

نکته‌ی اول: جالب این‌که در این ۲۳ مورد، فقط خدا را یاد کرده‌ایم که حاجت بخواهیم. یعنی خودِ نوع حاجت و نیاز، واگذار شده به خواننده و خواهنده، که چه می‌خواهد از خدا که باری؛ در خلوت خود از آن حضرت باری‌تعالی بطلبد و این عجیب رازی بود برای منِ مُبتدی.

 

نکته‌ی دوم: از امام رضا -علیه‌السلام- روایت شده که این دعا را امام باقر -علیه‌السلام- در سحرهای ماه رمضان می‌خواندند؛ امامی که در علوم، شکافنده بودند و در مقام فقه و معنویت در اوج قله‌ی کمال.

 


من و پاساعت

 

نویسنده: ابراهیم طالبی دارابی دامنه

به نام خدا. معمولاً در زادگاه‌ام داراب‌ڪلا، آن گاه ڪه جوان بودم اگر ڪسی در طول روز به «تڪیه‌پیش» یڪ سری نمی‌زد و دوری، انگاری آن روز را غائب بود و دمَق. حتی ممڪن بود دیگری بگوید امروز از فلانی خبری نیست؛ نیامد تڪیه‌پیش. این در حالی بود، ڪه زنان و دختران محل، وقتی از تڪیه‌پیش می‌گذشتند از شرم و خجالت، لبریز از عرق و ڪراهت می‌شدند و اغلب سعی می‌ڪردند از دِله‌راه (=پُشت‌راه) عبور ڪنند تا مجبور نباشند از میان آن‌همه مردان -ڪه تڪیه‌پیش را پاتوق می‌ڪردند- عبور ڪنند. چه مرزبندی اخلاقی و عفّت‌ورزی قشنگی.

 

آدم‌ها خود را با آمدن به تڪیه‌پیش، به قول آقاحمید، تِج (=تیز) و دَمبِره می‌ڪردند؛ همین حالت برای تڪیه‌پیش، برای «مَشدی دِِڪون‌سِر» پای‌محله، هم برقرار بود!

 

فلڪه‌ساعت ساری هم، یڪ همچین حسیّ در میان ساروی‌ها و حومه‌ای‌ها برمی‌انگیخت. البته آنجا چون شهر بود! دیگر ازین خجالت و شرم و عرق و تُپُق‌زدنِ زنان هنگام عبورڪردن مطرح نبود؛ چون دیگر خجالت می‌ریخت. چراڪه معمولاً انسان از غریبه‌ها خجالت نمی‌ڪشد.

 

چنان ازدحام، چنان ازدحام، از شهری و روستایی، ڪه گاه جا نبود از پیاده‌رُوِ دور پاساعت راحت رد بشی. زیرا ڪمتر ڪسی قانع می‌شد به شهر برود، اما پاساعت را نبیند. مردم محل ما هم، به ساری‌رفتن بیشتر عادت داشتند تا به نڪارفتن. حال آن‌ڪه نڪا بیخ گوش‌شان بود. شاید هم برای پاساعت بود ڪه جذبه داشت.

 

پاساعت هم مخفّف پایِ ساعت است. میدانی ڪه سازه‌‌ی زیبایش، ساعت است و نماد مرڪز مازندران. ساعت، علامت نظم و تنظیم بشر با وقت‌های شرعی و اوقات ڪاری‌ست.

 

حالا با این دو مقدمه، ڪمی در باره‌ی «من و پاساعت»

 

من از همان اول انقلاب، ساری می‌رفتم و می‌ماندم. ڪجا؟ خونه‌ی اخوی‌ام شیخ وحدت به ترتیب در خیابان‌های مازیار، فرهنگ، نادر، و خودِ فلڪه ساعت. چرا چهار تا و چهار جا؟ چون استیجاری بود و موقت. این از این.

 

من پس از چالوس -ڪه یڪ‌ونیم سال به طول انجامید- دو بار به قم مهاجرت ڪردم، اولی سال ۱۳۶۳ به مدت دو سال ڪه به‌هرحال نشد ڪه بمانم و روزگار برای من چیزی دیگری رقم زده‌بود. با بازگشت از قم به محل، اول قرار بود به گرگان بروم برای اشتغال. اما ورق برگشت و رأی اخوی عوض شد. دومی هم ڪه نامش را هجرت می‌گذارم نه مهاجرت، از سال ۱۳۶۹ تمهید شد و ۱۳۷۰ عملی؛ ڪه باید تهران می‌بودم و ساڪن قم. ڪه هنوز ادامه دارد و مستدام.

 

در ساری، دو سالِ دهه‌ی شصت را در طبقه‌ی آخرِ ساختمان شیشه‌ای یڪی از هشت گوشه‌ی فلڪه ساعت بودم. محلِ ڪارم بود و مڪان اشتغالم، به همراه هشت همڪار و ... .

 

در آن دو سال:

 

حمام سمت مدرس را دوست می‌داشتم ڪه می‌دیدم مردم گُپّه‌گُپّه از پلّه‌اش فرو می‌رفتند و گُپّه‌گُپّه، گُل‌شڪُفته‌رُخ فرا می‌آمدند.

 

لوبیا‌پَته‌ی انقلاب در سه‌راهی قارن را ڪمتر می‌شد در هفته، چند باری نروم و نخورم، نمڪ‌ڪُولِڪ و آب‌نارنجش محشر بود!

 

یڪ رفیق من -ڪه سید می‌داند ڪه ڪیست- هر روز از داراب‌ڪلا پا می‌شد به پاساعت می‌رسید و تا ڪوبیده‌ی آبگوشتی گذرِ بازار نرگسیه را نمی‌خورد و روزنامه‌ی «جمهوری اسلامی» را نمی‌خرید، به محل برنمی‌گشت. همین موجب شده‌بود من هم گه‌گاهی به آن آبگوشتی سر بزنم و مزّه‌مزه‌ای.

 

ڪلّه‌پاچّه‌ای وسط خیابان شهید مدرس نزدیڪی فلڪه ساعت به سمت دریا را هم سر نمی‌گذاشتم. گاه‌گاه اینجا شڪمم را سیر می‌ڪردم ڪه نارنج را با ڪال می‌گذاشت دور سینیِ رویی. به قول محلی رُویی‌دُوری.

 

سه مطبوعاتی سه گوش پاساعت را هم هر روز مرور می‌ڪردم و اطلاعات و ڪیهان را خریداری. ڪیهان در آن زمان توپخانه‌ایی نبود؛ افڪار را تاب می‌آورد.

 

چگونه می‌توان دو سال پاساعت اشتغال داشت و بوی جَغول‌بَغول صادق‌ڪبابی را در آن تنگه و باریڪه بو نڪشید. البته با همڪارانم جغول‌بغول را در دفتر ڪار می‌خوردیم و روی میز صادق‌ڪبابی نمی‌رفتیم. او، آن سال به سوریه هم رفته بود و ما هم به دیدارش. نمی‌دانم آیا هنوز زنده است و جغول‌بغولش دایر. بگذرم تا همین‌جا؛ تا بوی جغول‌بغول شڪم روزه‌داران را به قُرقُر نیندازد!

۱۰ اردیبهشت ۱۳۹۹

 

میدان ساعت در قدیم

(منبع عکس)

فلکه‌ساعت ساری. بازنشر عکس از دامنه.

 

 بازنشر در سایتم: دامنه. آذر سال ۱۳۹۶.

تکیه‌پیش روستای داراب‌کلا. عکاس: حمیدرضا طالبی

 

پاسخ:

سلام جناب ...

جالب و هنرمندانه بود.

کشکولی: آن‌دور زمان‌ها وقتی نوجوان بودم، مرحوم پدرمان برای‌مان می‌ریخت پِلاسر.


البته خودم تیساپِلا را دوست دارم، نه چرب و خوارشتی!

 

پاسخ:

سلام آق ... ممنونم. درود بر روح تمامی مادران آرمیده در خاک. و سلام به تمام مادران عزیز آماده‌ی کار و تلاش و تربیت.

 

پاسخ:

جناب آقای ... سلام. یک بیت، که متن را تقویت داد و امتداد. من گاه می‌اندیشم این بیت شعر حافظ، حتی اگر وارونه هم تفسیر شود، درست است. یعنی خدا هم بنده‌‌ی ایمان‌ورز خود را به‌تماشا می‌نشیند و جلوه‌های عباد را دوست دارد.

 

پاسخ:

سلام

حِصنِ تو حُسن.

بشکافم یعنی خانه‌ات دژ و قلعه‌ی زیبایی و کرامت است. و من سال‌ها خورنده‌ی خوانِ نعمت سفره‌های سخاوتِ آن بیت بودم. همآره، با همسر کریمه‌ات، همآوایید و هم‌پویه.

 

پاسخ:

از درک و ادراک تو، به درک‌های نوتر می‌رسم. لذت معنوی، ماناست، لذت مادّی هم خیلی‌زیباست اما گذرا.

 

پاسخ:

و ماست تُرش است که به غذا لذت می‌بخشد. خواستم یک حُسن این فرآورده را ذکر کرده‌باشم. سوره‌ی نحل، ازین نعمت‌ها را عالی برشمرده که خواندن و مطالعه‌اش اگر همراه با حوصله و ظرافت باشد، لذت وافر دارد. درود.

 

پاسخ:

سلام ....

لَس‌لَس، پس اگر خواستی به سال‌های پنجاه توجه کنی، مال خیلی‌های دیگر را باید بگذاری، آن‌گاه می‌ترسم عقب‌نشینی تاکتیکی کنی! کشکولی. البته به محتوای متن شما وارد نمی‌شوم.

 

پاسخ:

پیام من به متن شما:

 

به بند ۱ : همان مطالعات انبوهی از کتاب‌ها و مقالات، اینک مددرسانِ قلم و فکر شماست. با آقای باستانی پاریزی در روزنامه اطلاعات آشنا شدم که همشهری آقای دعایی‌ست. سپس کتاب‌هایش را خواندم. آثارش خواندن دارد و آموختن.

 

به بند ۲ : سفارش‌کردن آدابی نیکو است. حتی در سوره‌ی والعصر سفارش را به باب تفاعل برد که به بشر مژده دهد سفارش و توصیه‌کردن کاری یک‌طرفه نیست، همه باید به هم توصیه و سفارش کنند. چه سفارشی شایسته‌تر از کتاب‌خواندن.

 

به بند ۳ : از این‌که برای متن‌های من وقت و حوصله و نظر می‌گذاری، هم ممنونم و هم بر اطلاعاتم می‌افزایم. زیرا به قول شما افزودنی‌های مُجاز می‌افزایی.

 

به بند ۴ : از این اطلاعات تاریخی بی‌خبر بودم. مفید و قشنگ بود.

 

در آخر بیفزایم در محل ما هم فامیلی «نوا» داریم که بب‌خیل می‌نشینند و اتفاقاً باغی که در خانه‌ی‌شان دارند از پدربزرگم مرحوم کبل‌آخوند خریدند. مشهورند به «نوایی». نیز در محل ما فامیلی چلاوی و چلویی داریم که گویا تبار دیرین‌شان به چلاو آمل بازمی‌گردد.

زیاد سخنرانی! کردم آقای .... پوزش.


در ضمن، عکس قدیمی ساعت هم خیلی خیره‌کننده بود. پس‌زمینه‌ را هم خوب بلدی چگونه و با چه رنگی سنخیت ببخشی. دستی دراز داری پس! این‌یکی کشکولی.

 

پاسخ:

شهرهای ایران را می‌توان روستاشهر نام نهاد. چون اول روستااند، سپس شهر. البته منهای قوچان و نجف‌آباد.

 

اولی یعنی قوچان توسط اروپایی‌ها ساخته شد به شکل صفحه‌ی شطرنج که آن سال زلزله‌ای مهیب قوچان را با خاک یکسان کرده بود. اسم قدیم قوچان شهر کهنه بود. و ما رفقا در مسافرت رضوی به زیارت قبر آقا نجفی قوچانی هم رفتیم؛ آن سال که مهندس امین آهنگر پسر آقاجعفر در دانشگاه آنجا مهندسی عمران می‌گذراند.

 

دومی نجف‌آباد شهر مرحوم منتظری که شیخ بهائی آن را مهندسی کرد و ساخت. البته هر دو را بلد بودید آقای ...، جهت مزید اطلاع گفتم.

 

پاسخ:

جناب حجت‌الاسلام ابوذر کاظمیان

با سلام و احترام

هم نُطق آرام و لحن زیبای شما را گوش فرادادم، هم سه نکته‌ایی که فشرده نوشتید، خواندم. جناب‌عالی حیات طیّبه را با مثال‌های مناسب شرح کردید، و ویژگی‌های قدرت و جمال و فرزندآوی را مطرح. و در پایان هم بر شکوفایی استعدادها رهنمودی ره‌گشا به ارمغان آوردید.

 

معتقدم اگر انسان به همین سفارشاتی که بیان فرمودند، شکل عملی ببخشد، شاکله‌ی وجودی‌اش شکیل‌تر می‌شود. خدا هم وهّاب است و علم وهَبی به انسان خواهد بخشید تا کنار اکتساب، شهود کند و دانش، پژوهد.

سپاس مرد دانا و توانا. التماس دعا

 

قرآن‌واژه (۴)

واژه‌ی «عبرت»

این لغت معناهایی ژرف دارد در قرآن مجید. مانند:

 

از حالى به حالی شدن. عبورکردن. پند. اندرز. انتقال. جابه‌جایی. دگرگونى. تفسیرکردن، سنجیدن، تعجّب. ربط بینِ ظاهر و باطن. از نظر علامه طباطبایی عبرت دلیلى‌ست که با آن استدلال شود. «تعبیر خواب» نیز از عبره و عبرت. و نیز به معنی اشک چشم. به خاطر این‌که قطرات اشک از چشم عبور می‌کند.

 

نکته: به امام حسین (ع) قَتیلُ‌العَبَرات می‌گویند به معنی کشته‌ی اشک‌ها. و این گفته می‌شود، از القاب امام حسین (ع) است. زیرا حضرت سیدالشهداء-علیه‌السلام- شهیدی است که حتی یادش گریه‌آور است.

 

پاسخ:

سلام آقا...

۱. یادم مانده هنوز که وقتی از مهندس امین پرسیدم طلوع آفتاب را از کجای این خوابگاه مشاهده می‌کنید، با زیرکی جواب داد: قبله از این طرف است.

 

من همیشه هر جایی وارد می‌شوم سعی می‌کنم دو پیش‌دانسته را برای خود داشته باشم: یکی زاویه‌ی طلوع آفتاب در آن خانه. دیگری مسیر خروج اضطراری، یا همان پله‌ی فرار.

 

۲. نیز از یادم نمی‌رود سگ پارک قوچان زیاد نمانده‌بود که پاچّه مرا لقمه کند. شماها هم، اینطی موقع فقط تماشاگرید تا ناجی! سگ نزدیک بود مرا بخورد شما همه می‌خندیدید. کیش هم بلد نبودم!

۳. تعبیر شلیک خنده زیبا بود.

 

پاسخ:

سلام

۱. خواننده، آزادی گسترده‌ای دارد که برای فهم نوشته و حتی نقد آن، فراتر از نویسنده برود.

 

۲. فضای ناشناختگی، از نظر من فضایی برای نیستیِ خجالت است و یا دست‌کم، کم‌شدن شَرم و آزرم. و همین، جرأت بروز رفتار را در انسان فزونی می‌بخشد.

 

۳. مثال می‌زنم سه تا، ساده و ملموس:

 

مثال یک: روانشاد یوسف بشدت از عبورکردن از وسط تکیه‌مسجد داراب‌کلا در شب‌های محرم قبل از شروع دسته‌وری خجالت می‌کشید؛ می‌گفت انگار زانوهایم در برابر جمعیت انبوه زنان و دختران حاضر در دو سوی حیاط تکیه‌مسجد، شُل می‌شود، ولی من راحت عبور می‌کردم. برای من مسأله‌ای نبود. خجالت، عنصری نسبی‌ست.

 

مثال دو: شاید یک روحانی ملبس به لباس آخوندی، بسیارآسان با کت‌وشلوار را به عنوان جامه‌ی ثانوی و یا آسان‌، در قم و تهران و یا بیرون از ایران بر تن کند، اما در محیط محل ممکن است به این آسانی نتواند، یا نخواهد.

 

یکی را سراغ دارم حتی در ایام آغاز طلبگی در سعادتیه‌ی ساری، بنا بر رسم و اصرار مرحوم سیدموسی صالحی مدیر حوزه‌ی سعادتیه، باید کلاه شیخی و ردای بلند تا زانو می‌پوشید و در ساری راحت با آن جامه آمدوشد داشت، اما در محل از سر خجالت نمی‌پوشید. یا اگر می‌پوشید و من نمی‌دانم، باز نیز پیش خود، شاید از اَنظار خجالت می‌کشید.

 

مثال سه: من سالی چندبار سرم را تیغ می‌کنم به قول محلی سِِلوب. و با همین کلّه‌تاس به همه‌جای قم می‌روم، اما شاید در محل این‌گونه راحت نتوانم.

 

نکته‌ی اول: از نظر من، خجالت و شرم به عنوان یک حالت در روح و روان، در ارتکاب یا ترک بِزه نقش دارد. خجالت همیشه، اثر منفی ندارد، قدرت بازدارندگی هم دارد.

 

نکته‌ی دوم: هر چه محیط بر انسان غریبه‌تر باشد، رفتار انسان طبیعی‌تر رخ می‌نماید و دل‌ذهنی‌ها و برآورده‌های خیال‌وَش، وی را به خود مشغول نمی‌سازد. ازین‌رو، آزادتر دست به کار می‌شود.

 


مسافرت آب و آتش و آبرو

 

نویسنده: ابراهیم طالبی دارابی دامنه

به نام خدا. روزی آب و آتش و آبرو جلسه گرفتند و نشست و ڪنفرانس؛ به قول فرهنگستان ادب: همآیش برگزار. باهم قول‌وقرار گذاشتند هر یڪ، جداجدا به مسافرت بروند. و نیز تعیین ڪردند ڪی برمی‌گردند.

 

آب گفت من مرداد برمی‌گردم ڪه زمین را سیراب ڪنم. آتش گفت من آبان برمی‌گردم ڪه مردم را گرم ڪنم. آبرو ساڪت ماند و چیزی نگفت. آب و آتش اعتراض ڪردند چرا حرف نمی‌زنی؟ آبرو، سڪوت را شڪست و گفت من نمی‌روم. من نباید بروم. من اگر بروم، دیگر برنمی‌گردم!

نتیجه: آری؛ آبرو راست می‌گفت. آب و آتش هم راستین بودند. اما آبرو اگر برود، دیگر برای ڪسی حیثیت نمی‌مانَد.


یادآوری: امروزروزی بود، ڪه سال ۵۸ استاد شهید مرتضی مطهری، یڪی از مغزهای متفڪر ایران و اسلام توسط «فرقان» ترور شد. یڪ گروه به سرڪردگیِ یڪ روحانی به اسم علی‌اڪبر گودرزی. او خود را مفسّر قرآن و نام گروه‌اش را فرقان می‌نامید؛ -نامی دیگر از قرآن- ڪه توسط آقای علی‌اڪبر ناطق نوری محاڪمه و اعدام شد.

 

اشاره: من شریعتی و مطهری را دو بال برای پرواز اندیشه‌های ژرف و انقلابی می‌دانسته و می‌دانم. ڪتاب‌های این دو متفڪر را باید در ڪنار هم خواند تا موزون شد. مرحوم شریعتی در ۴۴ سالگی به مرگ مشڪوڪ در لندن در گذشت و در حرم حضرت زینب (س) در دمشق به امانت دفن شد؛ شهید مطهری در ۶۰ سالگی ترور شد و در حرم حضرت معصومه (س) در قم دفن.

 

اگر هر یڪ از آن دو، ۲۵ سال دیگر بیشتر عمر می‌ڪردند به‌یقین آثارشان عظیم‌تر، افڪارشان غنی‌تر و رهگشایی‌های‌شان تئوری‌تر هم می‌شد. تئوری‌‌ها؛ ڪه پایه‌ی عمل‌اند و بستر راه.

 

البته هیچ انسان را طبق آموزه‌ی توحیدی اسلام، نباید بُت کرد و پرستید. و این دو هم بُت‌شدنی نیستند. 

 

نڪته: در جمهوری اسلامی -البته عده‌ای- تمام تلاش‌شان بر این شده‌بود ڪه آبروی دڪتر شریعتی بریزند و بر آبروی آیت‌الله مطهری بیفزایند. حال آن‌ڪه، نه توانستند شریعتی را محو و نیست ڪنند و نه توانستند از مطهری درس بیاموزند. زیرا ڪارهای این عده با افڪار شهید مطهری زمین تا آسمان فرق است. مثلاً مطهری می‌گفت اسلام با آزادی پیش آمده است نه با استبداد. یا می‌فرمود: نباید بر دین پوست پلنگ پوشید، آنگاه اگر چنین ڪنند، مانند عصر ڪلیسا، موجب مادیگرایی می‌شوند. بگذرم.

 

آری؛ آبروی شریعتی و آبروی مطهری از یڪ بستر آب دارد و آتش. یڪی از ڪویر مزینان و دیگری از ڪویر فریمان، و هر دو از دیار علم و ادب ایران، خراسان.

۱۱ اردیبهشت ۱۳۹۹

 

خاطره:

جناب آقای ... سلام

این‌طرز طنز شما، مرا به یاد یک حکایت برد که من هم در آن دخیلم:

صف نمازجماعت محل بودیم. آن دوردور سال‌ها. چند نفر رفیق کنار هم صف بسته‌بودم نه برای مَصاف، برای صلاة. ردیف دو و سه. از همین چند نفر ما در رکعت دوم نماز:

 

یکی به دیگری با آرنج دست، زد به بغل‌دستی و با انگشت اشاره و با صدای بلند گفت: حِدرحِدر! اِسّا «زَرزَر» پِتَک (=پَسِ‌گردن) رِه!

حِدر گفت: حرف نزن نمازت باطل وُونه!

بغل‌دستی خندید گفت: تِه نماز هم باطل بَیّه کِه!

آن دیگری با خوشحالی گفت: اُوخ جون نماز من باطل نشد.

من یادم نیست چه گفتم! باطل کردم و به قول محلی نماز کمر ره بِشکنیمی یا نِه، یادم نمانده! آخه، صیانتِ نفس شیرین است و اَوجَب. الان جناب ... می‌گه وسط حکایت قاعده‌سازی کردی برای ذی‌نفع!

فقط بگویم برای محفوظ‌ماندن نام آن فرد، «زَرزَر» را ابتکاری خلق کردم.

 

قرآن‌واژه (۵)

 

واژه‌ی «برکت»

از این لغت با معناهایی زیر یاد می‌شود:

 

نفع پایدار. فروغ و فرخنده. سینه‌ی شُتر. ثبوت و پایدار. سود افزون. آب‌انبار. بِرکه‌ی آب. فضل فراوان. موهبت. رشدنمودنِ نیکبختی. شیرِ مادر برکت است. عسل، باران، و خود اسم خدا برکت است. حتی دودمان خوب آدمی، برکت محسوب می‌شود. خیر الهى اوج برکت است، چون نه شمردنى است و نه محدودشدنى، همواره مبارک است و بابرکت. و هر چیز بی‌برکت، زود نابود و فنا می‌شود. 

 

برکت از لفظ‌های پرکاربرد در زبانِ دین است.

 

نکته: امام خمینی همیشه خدا را به لفظ «تبارک و تعالی» یاد می‌کردند؛ زیرا خیر کثیر را خداوند به موجودات افاضه مى‌کند.

 

اشاره: زیارت امام حسین (ع) نه فقط برکت توصیف شده، بلکه موجب برکت است. حضرت زهرا سلام الله علیها برکت است چون کوثر است و کوثر خیر تمام‌نشدنی‌ست.

 

پاسخ:

 

جناب ارجمند آقای کاظمیان

 

خطابه‌ی شیوا و پربار شما را بازکرده و استماع نمودم. مفید و قابل فهم گفتار دارید. اما شما رضایت و خشنودی را فقط منوط به خشنودی باری‌تعالی کردید، حال آن‌که در سوره‌ی شریفه‌ی مجادله، خشنودی دوسویه است، هم از خدا و هم از عباد. حتی این حالت زیبا را از ویژگی‌های حزب الله برشمرده:

 

رَضِیَ اللَّهُ عَنْهُمْ وَرَضُوا عَنْهُ أُولَئِکَ حِزْبُ اللَّهِ أَلَا إِنَّ حِزْبَ اللَّهِ هُمُ الْمُفْلِحُونَ.

 

از بیانات شما می‌آموزم و لذت می‌برم و بوی اخلاص در گفتارتان، به مشامم می‌رسد. ممنون.

 

من معتقدم وقتی حافظ سرود که:

 

با صدهزار جلوه برون آمدی که من

با صدهزار دیده تماشا کنم ترا

 

این را می‌توان به‌عکس هم تفسیر کرد. یعنی خدای مهربان هم جلوه‌های نشاط معنوی و عبادی بنده‌ی مخلِص و خصوصاً مخلَص خود را به تماشا می‌نشیند و خشنود می‌گردد. درس‌گفتار شما را مؤثر می‌دانم و کاربردی. درود.

 

نوشته‌ی حجت الاسلام احمدی:

برداشتی از یکی از دعاهای هر روز ماه مبارک رمضان

 

یکی از دعاهایی که تاکید شده در ماه مبارک رمضان بعد از هر نماز واجب خوانده شود، دعای اللهم ادخل علی اهل القبور السرور، اللهم اغن کل فقیر ... است که در 14 بند بیان می شود.

 

نکته اول: در زندگی روزمره ما، ناتوان ترین انسانها به لحاظ دسترسی های دنیایی، اموات و مردگان هستند، پس از آن فقرا، سپس گرسنگان و پس از آن برهنگان و پس از آن مقروضین و درماندگان و ... قرار دارند.

 

اولین دعا برای کسانی است که هیچ دسترسی به دنیا ندارند، کسانی که اگر بودند، می توانستند کارهای زیادی انجام دهند؛ اما اکنون که دست شان کوتاه شده و هیچ دسترسی به دنیا ندارند، در درجه اول برای آنها دعا می کنیم، زیرا نیازمندترین و سائل ترین هستند و آن هم اموات و درگذشتگان هستند.

 

در ادامه برای کسانی دعا می کنیم که گرچه در دنیا حضور دارند و در کنار مردم زندگی می کنند، اما در واقع دسترسی های اندکی دارند و آن هم فقرا هستند. در ادامه هم گرسنگان و برهنگان و ... .

 

ظاهرا ترتیب دعا بر اساس نیازمندی گروه مخاطب چیده شده است. هرچه نیاز بیشتر باشد، زودتر برای شان دعا می کنیم.

 

نکته دوم: از موضوعات نکوهیده در دین اسلام، فقر و گدایی است. موضوعی که شخصیت انسان را هدف قرار می دهد. بر این اساس و جهت بر طرف شدن این عارضه نامیمون در جامعه، سه مرتبه در فقرات چهارده گانه این دعا تکرار شده است و تنها این دعا هست که سه بار تکرار شد: اللهم اغن کل فقیر، اللهم سد فقرنا بغناک، و اغننا من الفقر.

 

این موضوع نشان دهنده این است که تاثیرات منفی فقر در زندگی بسیار زیاد است تا جایی که بر اساس روایات ممکن است به کفر منتهی شود. خدایا ما را اهل دعا قرار بده.

 

 

پاسخ:

سلام جناب احمدی. بامداد سحری بر شما گوارا.

 

پرده‌ای از پرده‌ها، ازین دعا کنار زدی تا خواننده‌ی تشنه، بهتر در ژرفای آن شنا کند. در حقیقت رفع حجاب کردید. حجاب کنار رود، زیبایی‌ها درخشش می‌یابد. جهل و غفلت بدترین حجاب است؛ پوششی که مانع از فهم و ادراک عمق دعا می‌شود. شما امشب به روی من، با این تحلیل دینی، معارف ارزنده‌ای گشودی. سیر دعا را در ما سیر دادی. درود داری احمدی. پس، بس درود.

 

پاسخ:

 

سلام. وقتی می‌بینم بر متنی از سرِ عقیده و عرفان قلم می‌زنی، در واقع طرفِ بحثت را بر سرِ موضوع و تداوم آن وفادارتر می‌کنی. شما برکت را خود ادامه دادید و دریافت خوبی داشتید. من ازین حس‌وحالی که می‌بینم خیلی بهجت و سرور می‌یابم. در مورد حضرت زهرا (س) من معمولاً در فاطمیه‌های این مدت، از آن سخنان و خطبه‌ها مطالب پی‌درپی نوشتم، البته انتظار شما را شایسته می‌دانم و باید در معارف اهل بیت -علیهم‌السلام- خیلی ژرف‌تر وارد شد.

 

پاسخ:

برادر دردمند و دانشمندم جناب آقای شاکر سلام

خیلی قشنگ و ساده و صمیمی نوشتی. تمام مغازه‌‌دارهای کوچه‌ی سردار پاساعت را می‌شناختم، از صنایع دستی تا چای فله‌ای حاج‌آقا گلمایی و صادق کبابی و دکان‌های جورواجور و مردمانی خریدار از روستا را که برای خرید صف می‌بستند و بارهای‌شان بر سر می‌گذاشتند. اگر اجازه بفرمایی این متن و متن قبلی شما در باره‌ی پاساعت را در پست مربوط به پاساعت در سایتم بیفزایم، البته با کمی خلاصه‌کردن و آرایه.


شما از دل درد برخاستی و به دل فقه آمدی، نظام پاک روحانیت برآمده از همین آدم‌های فقرکشیده و دردکشیده است. برادرم، روح مرا به اهتزاز درآوردی، چون من هم از همین قشرم. کشاورززاده‌ام و روستایی. درود بر شما و اخلاص‌ها.

 

سلام جناب ...

یادآوری زیبایی بود. لذت بردم. جا داشت این یادکرد. ابوطالب، پشتوانه‌ی محکم اسلام و حضرت محمد ص بود که در عصر سخت بعثت و دوران دعوت مخفی، چون کوه، استوار بود و حتی سران مکه از او می‌هراسیدند. درود.


شگردهای اطلاع‌رسانی غلط

نویسنده: ابراهیم طالبی دارابی دامنه

به نام خدا. گرچه ڪتابِ «جاسوسی: دنیای مدرن» تألیف «ران فریدل» را سال ۱۳۸۷، نه فقط خوانده، بلڪه همان سال، برای یڪ مؤسسه‌ای تبدیل به یڪ درس‌گفتار ڪرده‌بودم؛ تا برای دانش‌پژوهان خود، مواد درسی داشته باشند، اما اینڪ، در این دنیای پرآشوب احساس تڪلیفم دست داده تا دست‌ڪم یڪ نڪته از آموزه‌های «ران» متخصص این فن در آمریڪا را برملا ڪنم.

 

او به جامعه‌ی اطلاعاتی آمریڪا هشدار می‌دهد «شگردهای اطلاع‌رسانی غلط» در جاسوسی صنعتی و مدرن، یڪ روش بسیارمؤثر، برای دستیابی به برتری اقتصادی بر رقیب است. این شیوه، شامل سلسله دروغ‌های مخرّب در مورد رقیب با استفاده از رسانه‌های گروهی‌ست.

 

نمونه‌ی ۱: سال ۱۹۹۰ ژاپن فیلمی در سراسر ڪشور پخش ڪرد ڪه نشان می‌داد نوزادان ناقص‌الخلقه‌ی ژاپنی نتیجه‌ی محصولات غذایی وارداتی از آمریڪاست. آقای «ران» این حرڪت ژاپن را در آن زمان شگردی برای اطلاع‌رسانی غلط دانست، زیرا از نظر او، ژاپن بر اصل واردات مواد غذایی از سوی مؤسسات آمریڪایی اشڪال می‌گیرد.

 

نمونه‌ی ۲: ڪشورها برای سرقت اطلاعات از ڪارخانجات سرمایه‌گذاری می‌ڪنند. ران معتقد است بیشترین سرقت زمانی رخ می‌دهد ڪه از ڪارخانه بازدید رسمی صورت می‌گیرد. مثلاً دانشمندان روسی توانسته بودند با بازدید از ڪارخانه‌ی هواپیماسازی گرومن در منطقه‌ی لانگ‌آیلند در نیویورڪ، اطلاعات گرانقیمتی از این ڪارخانه به سرقت ببرند؛ فقط با چسباندن نوار روی ڪفش‌های خود.

 

اشاره: لابد می‌دانید سایت نطنز در اثر یڪ بازید -ڪه از نظر من آن بازدید جمعی! خطایی بس‌بزرگ بود- بخشی از اطلاعات طبقه‌بندی‌شده به سرقت رفت و همان، استراتژی فشار همه‌جانبه علیه‌ی ایران قدرتمند را ڪلید زد.

 

نڪته‌ی ڪلیدی: هوشیار است ڪسی ڪه بداند دستیابی به اطلاعات و اخبار خاص، خصوصاً ڪشفِ نیّات رهبران و سیاستمداران، نیاز به جاسوس و جاسوسی حضوری دارد. ڪشورهای رقیب، همواره در اعزام و استخدام جاسوس، به صورت حرفه‌ای و ڪاملاً عادی عمل می‌ڪنند؛ با برگزیدن چهره‌هایی مبدّل ڪه ڪمتر ڪسی شڪ ڪند.

 

یادآوری: وقتی توان در جاسوسی مدرن به ساخت پرنده‌ی جاسوسی به اندازه‌ی مگس رشد می‌ڪند، هیچ اطلاعاتی در ڪف زمین قدرت مصونیت ندارد. اما در برابر این فن‌آوری مدرن، ملت موفق و رشید، ملتی‌ست ڪه اسیر شگردهای اطلاع‌رسانی غلط نشود. باورپذیری هر خبر در فضای ڪِدر و حتی آلوده‌ی مجازی، بدترین حالت برای یڪ سرزمین است. بدبینی، یڪ جا اگر خوب و عاید باشد، همینجاست ڪه اخبار تولیدی دشمنان را به سوی باور و سپس باوراندن و باروراندن و نیز پخش و توزیع نبریم. بگذرم.

۱۲ اردیبهشت ۱۳۹۹

 

نظر جلیل‌ قربانی:


سلام، آقای طالبی مدیر
روز به‌خیر

در مورد جاسوسی صنعتی

۱- در اقتصادهایی مثل امریکا که دولت دیگر دست بالا را در اقتصاد و صنعت و حتیٰ صنایع نظامی ندارد، حفظ اسرار اختراعات و‌ اکتشافات، بیش از آن که یک موضوع امنیتی- سیاسی باشد، یک موضوع اقتصادی است.

 

۲- صاحبان صنعت در این‌کشورها خود را صاحب کپی‌رایت، حق اختراع و در یک کلمه، «مالکیت معنوی» یک محصول یا رشته فعالیت می‌دانند.

 

۳- دسترسی دیگران به آن حق انحصاری پذیرفته‌شده، یا غیرمجاز  است یا مستلزم صرف هزینه بالا و خرید امتیاز.

 

۴- به‌همین دلیل زیرپا گذاشتن این حقوق و دسترسی غیرقانونی به این امتیاز در دنیای امروز جاسوسی نیست، سرقت به شمار می‌رود و متضمن مجازات و‌ جریمه است.

 

۵- این کار علاوه بر سخت‌افزار و‌ محصولات صنعتی، شامل شکستن قفل نرم‌افزارها، چاپ‌ اصل یا ترجمه بدون اجازه کتاب، استفاده از برند و موارد مشابه می‌شود.

نظر جلیل‌ قربانی:


سلام، آقای طالبی مدیر. روز به‌خیر

 

در مورد جاسوسی صنعتی

۱- در اقتصادهایی مثل امریکا که دولت دیگر دست بالا را در اقتصاد و صنعت و حتیٰ صنایع نظامی ندارد، حفظ اسرار اختراعات و‌ اکتشافات، بیش از آن که یک موضوع امنیتی- سیاسی باشد، یک موضوع اقتصادی است.

 

۲- صاحبان صنعت در این‌کشورها خود را صاحب کپی‌رایت، حق اختراع و در یک کلمه، «مالکیت معنوی» یک محصول یا رشته فعالیت می‌دانند.

 

۳- دسترسی دیگران به آن حق انحصاری پذیرفته‌شده، یا غیرمجاز  است یا مستلزم صرف هزینه بالا و خرید امتیاز.

 

۴- به‌همین دلیل زیرپا گذاشتن این حقوق و دسترسی غیرقانونی به این امتیاز در دنیای امروز جاسوسی نیست، سرقت به شمار می‌رود و متضمن مجازات و‌ جریمه است.

 

۵- این کار علاوه بر سخت‌افزار و‌ محصولات صنعتی، شامل شکستن قفل نرم‌افزارها، چاپ‌ اصل یا ترجمه بدون اجازه کتاب، استفاده از برند و موارد مشابه می‌شود.

 

پاسخ:

جناب آقای... سلام عصرگاه

به سه علت متشکرم: به چنین بحثی اهمیت دادی. به آن نکات آموزنده و تخصصی پیوست کردی. مفهوم «سرقت» در متن مرا به‌فراست تشخیص داده و بر آن مطلب افزودی.

 

بیفزایم من که آنها، گاه علم و فن‌آوری‌های نوین را تا ۳۰ سال محافظت‌شده نگه می‌دارند، سپس جهانی می‌شود. روی همین اصل و استیلا، من معتقدم همواره اگر در آمریکا رهبرانی کمتر شَریر سر کار بیایند، جهان کمتر آسیب می‌بیند و تعامل جای تخاصم می‌نشیند. حیف که دموکراسی به عنوان طبیعی‌ترین روش قدرت، با پول و ‌نفوذ شاخسار شد، اما ریشه‌کَن.

 

علاوه بر تشکر و افزوده، یک نکته هم بگویم: مرحوم دکتر علی شریعتی همیشه کنار استعمار و استثمار، استحمار را هم می‌گذاشت و برای آن دلیل و شواهدی محکم داشت. و هیچ چیز بدتر از سومی نیست. بگذرم. فقط از یادم و ادبم نبرم که از نوشته‌های شما می‌آموزم و لذت وافر می‌برم.

 

 

قرآن‌واژه (۶)

واژه‌ی «نور»

لغت نور در قرآن معناهای شگفت‌انگیزی دارد که مجبور شدم کمی بیشتر بنویسم. برخی را برمی‌شمارم:

اسم خدا. مؤمنین با آن روشن مى‌شوند. ظهور اشیاء به نور الهى. مظهرِ اجسام قابل‌ِ دیدن. حواس چندگانه‌ی انسان. عقل، نور است چون معقولات را ظاهر مى‌کند. نیز علم، هدایت، ایمان، پیامبر، امام، نور هستند. نور هم آشڪارڪننده‌ اشیاء است و هم حقیقت اشیاء را به چشم نشان می‏‌دهد. حق، نور است. عدل را نور معنی ڪرده‌اند. حتی پیامبر (ص) در آیه‌ی احزاب «سراج منیر» نامیده شدند؛ یعنی چراغى نوربخش. «وجود» نیز «نور» است. نور، یا نور ظاهرى‌ست و یا نور معنوى. نور، ضیاء و روشنی‌ست ڪه سبب ظهور و جلوه‌ی خود و دیگر اشیاء می‌گردد. در زبان عامه نیز، آب روشنی معنی می‌شود یعنی نور. نور ضدِ ظلمت و تاریڪی‌ست. نور در آیه‌ی ۳۵ سوره‌ی نور، مِشْڪات (=چراغدان) است ڪه مِصباح (=چراغ) در آن است. نور به معنای مُدبرّ و برنامه‌ریز و گرداننده آسمان‌ها و زمین نیز آمده است. نور واسطه‌ی راه‌رفتن استدو نیز. نور عامل حرڪت. حتی نور را رهبری و زعامت نیز می‌دانند ڪه از او پیروی شود. جامعه‌ی نورانی اشاره‌ای‌ست به جامعه‌ی توحیدی. قرآن، سراسر نور است. خدا نور لایزال (=نیست‌نشدنی، جاوید) است.

 

نڪته‌ی۱: نور، نام سوره هم هست ڪه از قضا، از زنان صحبت می‌ڪند و خدا به عنوان «نور» در همین سوره آمده است و شاید حڪمتی باشد و من مطلع نیستم. یعنی آیه‌ی ۳۵. نوربودن خدا با نور جسمانی و قابل دیدن فرق دارد.

 

نڪته‌ی۲: اسلام نور است در آیه‌ی ۳۲ توبه: یُرِیدُونَ أَن یُطْفِؤُواْ نُورَ اللّهِ بِأَفْوَاهِهِمْ... .

 

یڪ توضیح ضروری برای ساده‌ترڪردن بحث: فرض ڪنید سحرگاه راه می‌افتید با دوستان به سمت مشهد برای زیارت. از تنگه‌راهِ جنگل گلستان ڪم‌ڪم هوا روشن می‌شود. از اینجا تا مشهد با هزاران موجود و شیء روبرو می‌شوید و می‌بینید. از جنگل و گُراز و آشخانه و گردنه‌ی چمن‌بید تا سیمان بجنورد و غار اُخلمد، ڪه علامه طباطبایی نیز برای دیدن درّه‌ی اَجنّه به آنجا سفر ڪرده بود. شما در طول مسیر فقط با نور خورشید توانستید اشیا را ببینید، اما این‌ڪه نسبت این اشیاء چه دانش و برداشت و فهمی دارید، به نور دیگری احتیاج دارید ڪه نور خداست. نور علم است. نور حواس است. نور عقل است. و نیز نوری ڪه موجودات از خود دارند. مثل نور بوی گلِ شب‌بو. نور گلِ یاس. نور عطرِ دلاویز شالی در خطه‌ی شمال.

لغت بعدی در فرداشب

ابراهیم طالبی دارابی دامنه
۱۲ اردیبهشت ۱۳۹۹

 

پاسخ:

سلام. ابتدا ممنونم که مرا در ارائه یاری می‌دهی. در مورد پرسش شما گرچه وقت اعضای شریف مدرسه را می‌گیرم و عذر می‌خواهم، اما به‌طور خلاصه دیدگاه خودم را می‌نویسم:

 

در آمریکا به افسران اطلاعاتی که عملیات جاسوسی را رهبری می‌کنند، افسر «هادی» (Case Officer) می‌گویند که در جایی به اسم رمزی «مزرعه» (The Farm) در ایالت ویرجینیا آموزش تخصصی می‌بینند. اینان از طریق ابزار قدرتمند رسانه با پوشش‌های کاملاً حرفه‌ای وارد جهان می‌شوند. بستر رسانه که از اسمش پیداست یعنی جایی برای رساندن انواع پیام، محلی گسترده برای رصد و تحلیل محتواست و هیچ کجا به اندازه‌ی رسانه بُرد رساندن دروغ و واقعیت را ندارد.


هدف یا مرئی‌ست مانند مثلاً ایزوله‌کردن ایران. یا نامرئی‌ست مثلاً طی ۲۵ سال آینده برای ایران چه در سر دارند. چون استراتژی آمریکا هر ۲۵ سال، ۲۵ سال، چشم‌انداز می‌گیرد. یعنی هر قرن ۲۵ چشم‌انداز برای هر کشور که سازمان سیا معین می‌کند.

 

پاسخ:

سلام. البته شما روحانیان چون به علم ابزاری شناخت قرآن احاطه دارید، مانند ادبیات عرب و ... در شناخت واژگان قرآن و حتی فرهنگ قرآن بسیار آسان به ژرفا می‌روید. اما من چون ازین نعمت برخوردار نیستم، باید شبانه‌روز وقت‌های زیادی بگذارم تا چیزی بفهمم و وقت‌گذاشتن برای فهم قرآن را برای خودم هزینه نمی‌دانم، سرمایه می‌دانم. چون قرآن هر بار چیزی تازه‌تر به روی آدم باز می‌گشاید.

 

کشکولی هم چاشنی کنم: شما چون شیخ بودی ازین شانس بهره داشتی که شیخ وحدت هر بار که جلد جدیدی از تفسیر راهنما از زیر چاپ بیرون می‌آمد، یک نسخه به شما هدیه می‌کرد.

 

پاسخ:

 

جناب ارجمند آقای کاظمیان. با سلام و احترام. تمام جلسات سخنرانی مجازی‌تان را -که در نگاه من پدیده‌ی مدرن و میمنت نوین است- علاوه بر گوش‌دادن، مطالعه نیز کرده‌ام. یکی از مُحسنّات درس‌گفتار شما که بر من مشهود است، پیوستگی در نُطق شماست و نیز غنای مفهومی، که با ادبیات شیوا و وزین‌تان به گزاره‌هایی آموزه‌وار در می‌آید و همین، لذت را به فهم مستمع و خواننده می‌چسباند.

 

در جلسه‌ی دوم نکته‌ای را شرح کرده‌اید که حقیقتاً از نیازهای طبیعی بشر است. جای تشکر دارد. از نظر من نیز -وفق دیدگاه جناب‌عالی- شاید انسان چه در معنای اُنس و چه در معنای نِسیان، نیازمند شادی و نشاط است و حتی قسراً به این فلسفه گروِش دارد. اما برداشت‌های ممانعت‌آمیز پاره‌ای متفقهان، فضای شادی و نشاط را مضیّق ساخته‌است، حال آن‌که حالت گریه و غم موسّع دیده شده‌است.

 

آیا فکر نمی‌کنید یک علت شاید این باشد، پیش‌زمینه‌ی گناه و کُره در شادی‌ها فراهم‌تر است تا در غم؟ البته من خودم این دو -یعنی حال غم و نشاط را- در وجودم جمعیت می‌بخشم که رهاشدگی و بستگی را در خویشتن تقلیل دهم. ممنونم. همچنان بهره‌ورم.

 

برادر شما: ابراهیم طالبی دارابی دامنه

 

 

حمید عباسیان. اردیبهشت 1399. انارقلت داراب‌کلا. بازنشر دامنه

 

او با قلعه، قلعه با او

 

نویسنده: ابراهیم طالبی دارابی دامنه

 

به نام خدا. او از ریشه‌ی حمد است و در فارسی پسندیده و مبارڪ و در زبان دین، نامی از نام‌های زیبای خدا. با آن‌ڪه نگذاشتند به دانشگاه برود و نیز به اداره یا ڪارخانه اما پیش‌رو را بُن‌بست ندید. شاید بُغض گلویش را فشرده بود، اما سرخورده و سرافڪنده نشد. راهش را طی ڪرد، نمی‌گویم بی‌سختی یا باسختی، چون فردی شڪیباست.

 

مستعد بود؛ آن هم در اندازه‌ی فراوان و پرشور. آرام هم. بااخلاق زیست داشت. مهربانی با او معنا می‌یافت. با او از ڪودڪی قد ڪشیده‌ام از آغوزبازی تا خط‌‌ آموزی. اینڪ عڪس زنبیل‌ڪلاه و زحمتڪشی او مرا به آن دور بود، و آن دوره. ڪمتر ڪسی جرأت می‌ڪرد با پدرم شوخی ڪند، اما یوسف و‌ او چرا. چون پدرم این دو را دوست می‌داشت. و من هم او را دوست می‌دارم.

 

من هم، بی‌علت برای ڪسی فعل استمراری با «می» به‌ڪار نمی‌برم؛ هرچند اگر در دل او -که اینک در این عکس در قلعه ایستاده- نباشم و برای او چیزی نیَرزَم حتی به وزنِ ارزَن.

 

او را معلم خود می‌دانم، زیرا به من در نوجوانی خوشنویسی آموخت. و اولین سرمشقی ڪه برایم نوشته بود، این بود:

 

ادب، آداب دارد...

 

آری اگر برای ڪسی خدا در میان نباشد حتی با «برادر شهید»ی چون او هم، آن می‌ڪنند ڪه ڪردند. او اینڪ با پنجه‌ی خود پنجه‌پنجه ساعت‌به‌ساعت ڪار می‌ڪند تا معاش را به معاد رسانَد، با کار ڪشاورزی، باغداری، مغازه‌داری، فروش طیور. و در ڪنار همسر مڪرّمه‌ی اوسایی‌اش -ڪه معلمی‌ست گرامی‌_ مادرشهید را که در زبان صمیمی ما «کبراخاله» است، به مهربانی پرستاری می‌ڪند. آری؛ او با او با قلعه، قلعه با اوست. و این دژ، برقرار و برمدار.

 

۱۳ اردیبهشت ۱۳۹۹

 

پاسخ:

 

سلام. تطبیق نور با هنگام احتضار برای مرگ، انطباق جالبی بود. در واقع خواستی بگویی نور به معنای کامل آن آن‌سان درک می‌شود که انسان لحظات مرگ، نحوه‌ی موت را می‌چشد. تشکر از ذهنی که پویاست.

 

پاسخ:

 

مگر می‌شود شب ماه رمضان، لرزنکی را -که با طعم زعفران و گلاب نیاسر و قمصر کاشان و پودر چغندر برایم تدارک دید- نچشید!؟ اساساً دَلیک‌مَلیک نیستم، تو که می‌دانی. کشکولی.

 

پاسخ:

 

سلام جناب ... قربانی

 

خنده که خوبه غش آوری مدیر را

 

من هم نصفش را گفتم که خوشی بر شما غلبه کند. آق‌سیّد نصف‌شو، دَم‌دمای بامداد و پگاه پس از نوشتن‌های بی‌شمار در ده‌بیست گروه و دسته و گروهان در تگرام، سری هم سرسری به مدرسه می‌زند و سه‌چهارکلمه رِخ‌رِخ می‌دهد! آن‌گاه مدیر را تحت تعقیب و مراقبت (=ت.میم) قرار می‌دهد!

 

مگه مدیر هِمِن‌دِله‌ی مدرسه گوسفن واری یا گوگِ‌مار واری دَوِندِسِّه هَسّه!؟ البته مدیر خوتوکن نیّه، ولی ۸ ساعت خوابِ کامل را حسابی می‌کنه. ۱۶ ساعت دیگه را تقسیم بر... می‌کند. بگذرم ولی بگویم که جناب طنّاز! مرا به یاد «بخ‌بخ میرزا»ی مجله‌ی گل‌آقا انداختی یعنی استاد قرآن‌پژوه و حافظ‌پژوه دکتر بهاءالدین خرمشاهی.

 

 

قرآن‌واژه (۷)

 

واژه‌ی «عزّت»

 

برخی از معانی لغت «عزّت» در قرآن:

 

شرافت. غلبه. توانایی. صعوبت و سختى. غیرت (=جرأت و تعصّب درست) و حَمیت (=استوار، پایدار).سرزمین محڪم. نفوذناپذیر. صلابت (ڪه اصل معناى عزت است)

 

عزت حالتى‌ست که نمى‌گذارد انسان شکست بخورد. به قول مرحوم علامه طباطبایی به کسى که قاهر (=چیره و پیروز) است و مقهور (=شڪست‌خورده) نمى‌شود، عزیز گفته‌اند. خدا عزیز است. شکست‌ناپذیری مختصّ به خداوند است و خدا اگر بخواهد سهمى از عزت به انسان می‌بخشد. عزت، خاص خدا و رسول خدا و مؤمنین است: وَ لِلَّهِ الْعِزَّةُ وَ لِرَسُولِهِ وَ لِلْمُؤْمِنِینَ.

 

نڪته‌ی ۱ : در قرآن به دو نوع عزت آمده: عزت ستوده و عزت نڪوهیده و ناروا ڪه حالتی‌ست از نفوذناپذیرى در مقابل حق و برترخواهى؛ ڪه این، عزت نیست، ذلت است.

 

نڪته‌ی ۲ : یڪی از سرآمدان سرمدیِ عزّت، حضرت امام حسین (ع) است ڪه ذلت و سران ذلت و خواری را در واقعه‌ی عاشورا به زیر ڪشید.

 

پاسخ:

 

جناب آقای کاظمیان با سلام و احترام

متن مصاحبه‌ی ارجاعی شما را بر روی «فارس» بازکرده و خواندم. نکات ارزنده‌ای داشت و به طبع من سازگاری. من هم مکتب انتظار را مکتبی برای التصاق گذشته و حال و آینده می‌دانم؛ شبیه ربط ازل به ابد.

 

اما بعد؛ البته «بایدها» و «نبایدها» را باید تئوریزه کرد و از جنبه‌ی توصیفی صرف آن پرهیز. باید مطالعات عینی را از سوی مهدوی‌پژوهان دید و خواند که چرا مردم منتظرند، یا با این انتظار، فقط در حد لقلقه‌ی لسانی سروکار دارند. مسأله‌ی غامض‌تر این‌که چرا شیعیان و حتی حوزه و مقام‌های بلندپایه‌ی دین، از دستیابی به معارف و افکار مستقیم و اکنونِ امام حیّ و زنده اما پنهان، در فقر و فقد باشند.

 

روشن‌تر بگویم همه‌ی حوزه از اقوال معصوم (ع) خصوصاً امامین باقر و صادق -علیهاالسلام- باخبرند و فقه را به مدد آنان به استنباط‌های تازه‌تر و کاربردی‌تر می‌برند، اما بر اساس فلسفه‌ی غیبت، از آنچه امام زمان (عج) اکنون می‌اندیشد و فکر می‌کند و جهان و انسان را نظاره می‌فرماید، دست‌شان باید کوتاه باشد. مگر غیبت، لزوماً باید به محرومیت تام پیروان و منتظران از آراء و رهنمودهای آن امام غایب (عج) توأم باشد!؟

 

پاسخ:

 

جناب آقای کاظمیان

با سلام و احترام

 

منبر ۱۱ دقیقه‌ و ۱۴ ثانیه‌ای مجازی‌تان را گوش فرا دادم. منسجم بود. بهره بردم.

 

۱. مثال سگ در اشارات بوعلی مثالی درخور بود. ۲. این‌که لذت را پروسه دانستی نه پروژه -که پایان‌پذیر است- می‌پذیرم. ۳. البته اصالت لذات مادی هم به روح و روان بازمی‌گردد. ۴. مثال‌هایی از لذات مادی به میان آوردی، اما از لذات روحی فقط در کلیت قضیه گذشتی. ۵. یک چالش هم در سخن امشب شما هست و آن این است، تصمیم به ترک یا تحدید لذات مادی همیشه با فرد و یا منفردانه نیست. وقتی کسی شریک زندگی دارد، چگونه می‌توان همواره بر یک منهج بود.

 

مثال می‌زنم یک طلبه به دلیل آمیختگی با درس‌وبحث دینی و حضور در محیط پاکیزه‌ی معنوی و نیز لزوم پایبندی به زیٌ طلبگی خود را محدود و پرهیزگار و ساده‌زیست نگه می‌دارد که به وارستگی می‌انجامد، اما هم او ممکن است همسری داشته باشد که تا این میزان قادر به زیستن زهدانه نباشد. در اینجا تصادم و تزاحم دو فکر چگونه باید حل شود. نمی‌شود استیلا ورزید و حکم به قناعت و زهد داد. پس، فرمول‌بندی و نسخه‌پیچی درین باره به‌این‌آسانی نیست.

۱۳ اردیبهشت ۱۳۹۹

ابراهیم طالبی دارابی دامنه

 

نظر آقای شاکر:

 

با سلام به همگی دوستان عزیزم. درب امامزاده عباس بن محمد اعرابی بن قاسم بن حمزة بن موسی الکاظم علیهم السلام ساری؛ اولین راوی تفسیر شیعه معروف به تفسیر علی بن ابراهیم قمی که در سال ۳۱۰ هجری قمری وفات یافته است،

 ۱۳ اردیبهشت ۱۳۹۹ 

 

پاسخ:

 

سلام جناب آقای شاکر. امامزاده عباس ساری زیاد رفتم، اما واقعاً نمی‌دانستم اولین راوی برای صاحب تفسیر قمی بوده‌اند. اطلاعات ذی‌قیمتی دادید. ممنونم استاد.

 

به قلم دامنه : به نام خدا.  چندی‌پیش آقای دڪتر محمود سریع‌القلم ۳۰ سؤال را (منبع) برای پیش رُوی جمهوری اسلامی ایران پیش ڪشید، من، هر ۳۰ سؤال ایشان را در منابع خواندم، اما درین صحن، به هجده سؤالش جواب‌ڪوتاه می‌دهم. آقای دکتر محمود سریع‌القلم استاد علوم سیاسی است و من نه فقط با کتاب‌های او که با درس‌هایش آشنایم. حتی دانشجوی علوم سیاسی و روابط بین‌الملل باید با کتاب‌ «توسعه‌یافتگی» و چند کتاب دیگر او، به مقطع ارشد و یا دکتری برود. البته من نگاه منتقدانه هم به این استاد دارم، چون زیاد هم سربه‌زیر نیستم. بگذرم.

 

دڪتر محمود سریع‌القلم

 

سی سؤال دکتر محمود سریع القلم درباره‌ی آینده‌ی ایران:


۱. آیا از جهان خواهیم آموخت؟
۲. آیا با جهان همکاری خواهیم کرد؟
۳. آیا رتبۀ حقیقی خود را در نظام بین الملل متوجه خواهیم شد؟
۴. آیا با کشور‌های دیگر رقابت خواهیم کرد؟
۵. آیا با استدلال تغیییر پیدا خواهیم کرد یا بحران؟
۶. آیا ادبیاتِ خود را نسبت به جهان تغییرخواهیم داد؟
۷. آیا تصویرِ جهان از کشور، برای ما اهمیت خواهد داشت؟
۸. آیا اهتمام خواهیم کرد که همسایگان در کشور سرمایه گذاری کنند؟
۹. آیا مزیتِ نسبی خود را در اقتصاد بین الملل مشخص خواهیم کرد؟
۱۰. آیا تخصص در مدیریت را خواهیم پذیرفت؟
۱۱. آیا خودخواهی را به ده درصد خواهیم رساند؟
۱۲. آیا خوش قول خواهیم شد؟
۱۳. آیا برای اندیشه‌های مختلف جا باز خواهیم کرد؟
۱۴. آیا شفافیت را از آزادی رسانه‌ها شروع خواهیم کرد؟
۱۵. آیا آداب انتقاد کردن از یکدیگر را خواهیم آموخت؟
۱۶. آیا اهمیتِ همکاری با یکدیگر را تشخیص خواهیم داد؟
۱۷. آیا جایگاهِ راستگویی در تداومِ دوستی‌ها را کشف خواهیم کرد؟
۱۸. آیا زندگی را جدی خواهیم گرفت؟
۱۹. آیا کمتر حرف زدن، ولی دقیق سخن گفتن برای ما مهم خواهد شد؟
۲۰. آیا سیستمِ رقابت کردنِ منطقی را ایجاد خواهیم کرد؟
۲۱. آیا میان کارآمدی و اعتماد رابطه‌ای وجود خواهد داشت؟
۲۲. آیا هر شهروندی قادرخواهد بود پتانسیل‌های خود را فعلیت بخشد؟
۲۳. آیا برای حفاظت از محیط زیست سرمایه گذاری خواهیم کرد؟
۲۴. آیا قابل اتکا بودن در داخل و خارج برای ما اهمیت خواهد یافت؟
۲۵. آیا اینکه همه شهروندان پس انداز داشته باشند مهم خواهد شد؟
۲۶. آیا قرارداد اجتماعی شکل خواهیم داد؟
۲۷. آیا ثبات اقتصادی ضرورت پیدا خواهد کرد؟
۲۸. آیا سیستم مدیریتی غیرسلیقه‌ای برپا خواهیم کرد؟
۲۹. آیا به فکر کشور در بیست و پنج سال آینده خواهیم بود؟
۳۰. آیا معلوم است چه مسائلی برای ما اهمیت دارند؟

 

 

 
 
پاسخ‌های دامنه

 

 

۱۵. آیا آداب انتقادڪردن از یڪدیگر را خواهیم آموخت؟

 

دامنه: تا زمانی‌ڪه دو نهاد حوزه و دانشگاه به‌آسانی نتوانند از همدیگر و نیز باهم به قدرت سیاسی، انتقاد مسالمت‌آمیز به قول رایج: (=سازنده) ڪنند، این عیب به عنوان حلقه‌ی مفقوده باقی می‌مانَد و به‌مراتب در جامعه نیز چنین نُقصانی حڪمفرماست.

 

۱۸. آیا زندگی را جدی خواهیم گرفت؟

 

دامنه: هنوز در ایران در میانِ هم قدرت و هم جامعه، بر سر اصالت حیات دنیا و آخرت فهم نوین تعمیم نیافته است. به قول آیت‌الله جوادی آملی دنیا با دنیازدگی فرق دارد. دنیا یعنی زیبایی‌های آفرینش اما دنیازدگی یعنی فرعونیت، یعنی قارونیت، و من بیفزایم یعنی بلعم یاعورایّت و دینار و دِرهمیّت. پس؛ زندگی را باید جدی گرفت زیرا دین مبین اسلام آن را مزرعه یعنی پیش‌زمینه‌ی زیبای آخرت دانست.

 

۲۲. آیا هر شهروندی قادر خواهدبود پتانسیل‌های خود را فعلیت بخشد؟

 

دامنه: تا زمانی ڪه از تز سه‌بُعدی رهبری یعنی رفع فقر و فساد و تبعیض چیزی به‌جز همان شعار باقی نمانده باشد، نه. زیرا یڪ اصل در عدالت علوی و یا حتی عدالت رالزی، برابریِ فرصت است. برابری انسانی پیشڪش. زشت‌ترین ڪُشنده‌ی این پتانسیل‌ها برای شهروندان «رانت» و فڪر منجمد تفتیش عقاید مردم است. حتی اگر شهروندی خواست ڪارگر نگهبان فلان پلاژ فلان اداره در لب دریا باشد باید ولایت فقیه را قبول و التزام داشته باشد. خُب، نداشته باشد، مگر عصر، عصر شاه است ڪه اگر ڪسی به شاه التزام و اعتقاد نداشت  و عضو حزب رستاخیز نبود، از ایران برود. وقتی شهروندی حق شغل ندارد، یعنی همان اخراج از ایران. پوزش؛ این جواب ڪمی طول ڪشید

 

۲۸. آیا سیستم مدیریتی غیرسلیقه‌ای برپا خواهیم ڪرد؟

 

دامنه: قرار بود تا ۱۴۰۰ به این چشم‌انداز برسیم. ڪه نرسیدیم. یڪ دولت، طی هشت سال در تمام مدت، سلیقه‌ای عمل ڪرد و شخصی و با شیوه‌ی یڪدندگی، ڪه حتی سازمان برنامه‌وبودجه -ڪه مرڪز تقسیم پول بر حسب ڪارشناسی‌ست- تعطیل و منحل ڪرد و آب از آب تڪان نخورد. این مدیریت غیرسلیقه‌ای زمان می‌برَد. چه مرحوم رفسنجانی ڪه پایه‌گذار و بدعت‌گذار مدیریت سلیقه‌ای و چه آن دولت مشهور ۹ + ۱۰ ڪه مدیریت سلیقه‌ای را به بدترین شڪلش درآورده بود، ضربه‌ی ڪاری را به سیستم مدیریتی غیرسلیقه‌ای زدند، و نه فقط حرفِ رهبری را بر زمین می‌زدند ڪه  آن فرموده‌ی امام خمینی را نیز نادیده می‌گرفتند ڪه قرار بود بعد از جنگ همه به قانون اساسی برگردند.

 

۲۹. آیا به فڪر ڪشور در بیست و پنج سال آینده خواهیم بود؟

 

دامنه: سند چشم‌انداز، برنامه‌های متعدد ۵ساله و نیز الگوی اسلامی-ایرانی پیشرفت برای همین آینده‌پژوهی و آینده‌نگری بوده و هست. به فڪر خواهیم بود، اما دشمن درین مسیر بدترین عناد را با ایران می‌ڪند. زیرا یڪ ایران قوی را نمی‌خواهد ببیند، غرب، قدرتی مافوق اسرائیل جعلی در منطقه را خط قرمز می‌داند، تفڪری برآمده از آپارتاید (=برتری‌دادن) سیاسی بین‌المللی، ڪه فلسفه‌ی سیاسی لیبرالی غرب را به رسوایی برده است.

 

۳۰. آیا معلوم است چه مسائلی برای ما اهمیت دارند؟

 

دامنه: از نظر رهبری هنوز اقتصاد برای ڪشور باید محوریت داشته باشد و شرڪت‌های دانش‌بنیان و نیز خط مقاومت و ایران قویِ توأمان در اقتصاد و بازدارندگی نظامی. از نظری جناح چپ، توسعه‌ی سیاسی اولویت دارد و سازگاری با غرب. از نظر جناح راست ولایت‌پذیری اصالت دارد و اقتصاد معیشتی و رونق بازار و طبقه‌ی بازاریان. و از نظر نیروهای میانه یعنی حزب ڪارگزاران رشد طبقه‌ی متوسط و سرمایه‌دار مهم است و سیاست حداقلی آزادی سیاسی یعنی توسعه‌ی آمرانه. و از نظر پاره‌ای از تفڪرات ایران، گرایش به باستان و بازتولید تز ایرانی ڪوروشی مهم است. از این‌رو، به نظر من در این زمینه ما محتاج خرَدجمعی و توافق انسجامی هستیم.

 

۲۵. آیا اینکه همه‌ی شهروندان پس‌انداز داشته باشند مهم خواهد شد؟

 

دامنه: بیشتر مردم ایران از اقتصاد سر در نمی‌آورند؛ فرهنگِ اسراف و تبذیر هم دارند. حجم و تعداد وعده‌های غذایی بالایی دارند. حتی مدتی‌ست خیلی‌ها با مُد روز پیش می‌روند. من جایی خواندم یا شنیدم مردم انگلیس هنوز هم کمتر پول نقد یا کارت اعتبار به همراه دارند تا خرج خود را کنترل کنند. بنابراین؛ بیشتر مردم ایران هنوز فکر پس‌انداز در سر ندارند و تا ۲۵ سال آینده هم احتمال می‌دهم چنین باشند. سعی می‌کنند با اقتصاد معیشتی و قناعت پیش بروند؛ حق را نادیده نگیرم درّه‌های فقر هم وجود دارد، نیز قلّه‌های تکاثُر و ثروت.

 

 

۵. آیا با استدلال، تغییر پیدا خواهیم کرد یا بحران؟

 

دامنه: ایران هیچ‌گاه بحران‌ساز برای هیچ کشوری نبوده است. برای منطقه و جهان حرف برای گفتن دارد. اما هستند کسانی که خیال می‌کنند بستر سیاست با هیاهو و جنجال پیش می‌رود. باید انقلابی‌گری

 

بقیه در ادامه

 

 درست تعریف شود که جناح راست آن را در حصار خود می‌خواهد. و نیز اصلاحات باید بازتعریف شود که جناح چپ مدعی آن است. تا این دو تئوری -که منبعی برای شکاف فعال و خفته است- به‌درستی تئوریزه نشود، این مشکل برای ۲۵ سال آینده هم، ایران را اسکورت می‌کند!

 

 

۸. آیا اهتمام خواهیم کرد که همسایگان در کشور سرمایه گذاری کنند؟

 

دامنه: همسایگان ایران مشکلاتی افزون‌تر از ایران دارند. یک همسایه‌ی خوب همانطور که برای یک خانه‌ی مسکونی نعمت و مؤثر است، برای کشور نیز چنین است. ایران با ۱۵ کشور همسایه است، اما کاش آنان سرمایه‌گذار بودند؛ بیشترشان اقتصادی وابسته و آسیب‌پذیر دارند. ایران باید شرق دور را با خود همراه کند و با غرب به تعامل برسد؛ اما تا مسأله‌ی اسرائیل جعلی باقی‌ست، موضوع حل نمی‌شود.

 

 

۱۴. آیا شفافیت را از آزادی رسانه‌ها شروع خواهیم کرد؟

 

دامنه: نه. من دورنمای کشور را تا دو دهه‌ی دیگر به گونه‌ای نمی‌بینم که به آزادی رسانه‌ها برسیم چه رسد به شفافیت. البته رسانه‌ها هم اغلب آماتورند نه حرفه‌ای. یک روزنامه یا ماهنامه در ایران وجود ندارد که برند بین‌المللی داشته باشد و بُرد جهانی.

 

 

۱. آیا از جهان خواهیم آموخت؟

 

دامنه: به قول رودکی عزیز که شعرش را غنی و گرامی می‌دانم:

 

هرکه نامُخت از گذشت روزگار

نیز نامُوزد ز هیچ آموزگار

 

۲۳. آیا برای حفاظت از محیط زیست سرمایه‌گذاری خواهیم کرد؟

 

دامنه: میان مردم و محیط زیست از نظر من رابطه‌ی تبایُن برقرار است که گویا هیچ‌گاه با هم جمع نمی‌شوند و جدا از هم‌اند. تا وقتی هر انسان تبَر است بر ریشه‌ی طبیعت و درخت و بوم‌زیست. و نیز تا تفنگ است علیه‌ی خرس و باز و سمور و حتی گُراز و الاغ، همین است که همین است. سری به یک پارک عمومی در جنگل یا دُمن یا شاندیز و حتی گوشه‌های بیرونی حرم‌های مطهر بزنید خواهی دید که بشر با زمین و هوا و اکسیژن و شهر و دیار و لایه‌ی ازون چه می‌کند. باید تمرین کرد. باید آموزش داد. باید مدرسه‌های «فکرت» و «نُوج» بیاراست.

 

 
۲۶. آیا قرارداد اجتماعی شکل خواهیم داد؟
 
دامنه: اگر قرارداد اجتماعی به آن مفهوم مدرن عصر روشنگری نزد اصحاب قرارداد «هابز، لاک و روسو»ست، نه. چون پیش از انعقاد قرارداد، در نزد و نظریه‌ی علمای شیعه، اصل ولایت فقیه یک اصل پیشینی و مفروض است در عصر غیبت. مگر آن‌که تا ۲۵ سال آینده، نسل جدید مطالبه‌ی دیگری بخواهد. ولی بعید است.
 
 
۲۰. آیا سیستمِ رقابت کردنِ منطقی را ایجاد خواهیم کرد؟
 
دامنه: رقابت یک پیش‌زمینه‌ی فکری و سیاسی می‌خواهد یعنی نظام احزاب. ظاهراً در نگرش پاره‌ای علما در نظام ولایت فقیه، احزاب سیاسی باید در ولایت فقیه مستحیل شوند و کارگزار آن باشند. پس، رقابت به شکل مدرن و مبتنی بر دموکراسی کامل، دور از انتظار است. به عبارتی به تعبیر مرحوم دکتر علی شریعتی، دموکراسی هدایت‌شده مدّ نظر صاحبان قدرت است، نه دموکراسی به مفهوم مصطلح.
 
۱۳. آیا برای اندیشه‌های مختلف جا باز خواهیم کرد؟
 
دامنه: اندیشه‌های مخالف، مختلف‌اند. اختلاف فکری فراوان و ژرفی با هم دارند. بخشی از روحانیت که بیشتر خود را مسئول و متصدی و حتی صاحب نظام می‌پندارد، نه به‌زودی اجازه‌ی چنین ایده‌آلی را می‌دهد و نه در دیرزمان.
 
 
۷. آیا تصویرِ جهان از کشور، برای ما اهمیت خواهد داشت؟
 
دامنه: برای همه، این مسأله یکسان نیست. مثلاً آقای سیدمحمد خاتمی توسعه‌ی متوازن را می‌خواهد که لازمه‌اش رابطه‌ی سازگار با جهان است. یک آقایی -که دولت ۹ + ۱۰ را ریاست می‌کرد- مدیریت‌کردنِ جهان! را می‌خواهد. و اما رهبری در پی مبارزه‌ی انقلابی و بی‌واهمه با بخش ناسازگار جهان است که بخش سازگار جهان را از رابطه با ایران برحذر می‌دارد. تلقی‌های دیگری هم در میان ایرانیان و عوامل قدرت وجود دارد، که همه‌وهمه نشان می‌دهد تصویر جهان از کشور، یک متغیّرِ زیاد دخیلی نیست.
 
 
۱۲. آیا خوش‌قول خواهیم شد؟
 
دامنه: در میان قدرتمندان تنها متاعی که یافت نمی‌شود همین است. این، ما را حالاحالاها دنبال می‌کند؛ ممکن است حتی تا ۱۴۴۴. زیرا بخشی از صفات دولتمردان، نقضِ عهد است. وقتی پیمان‌شکنی با مردم رایج است، خوش‌قولی، به عنوان یک انتظار و مطالبه‌ی نظری صِرف می‌ماند. فقط نگاه کنیم چهار رئیس‌جمهور بعد از امام خمینی چه قول‌هایی به مردم دادند. البته باید درین مسیر فضای رسانه، اخلاقی‌تر و حرفه‌ای‌تر عمل کند و قدرت را بازخواست نماید، باحوصله و تأنّی و شکیبایی و چشم‌داشت درازمدت؛ و این بستر را با بحث‌های متفکرانه پیش برانَد، نه با سرگرمی‌ها و انتشار هجویات و شایعات.
 
 
۱۶. آیا اهمیتِ همکاری با یکدیگر را تشخیص خواهیم داد؟
 
دامنه: ایرانی‌ها در کُشتی قوی‌اند؛ چون انفرادی‌ست، اما در بازی دسته‌جمعی که خردجمعی باید سرشکن شود، زیاد نه. بخشی از صاحب‌مَنصبان و حتی بدنه‌ی اجتماعی و نیز  حوزه‌های علمیه سعی دارند زیر پایِ همدیگر را خالی کنند. از نظر من، اهمیتِ همکاری با یکدیگر، نیازمند شکل‌گیری احزاب و فراهم‌سازی فعالیت آزاد و قانونی آنان است. روزگاری کافه در فرانسه مرکز انقلاب و روشنگری‌ها بود. ایران، نیازمند برنامه‌ای است که در آن افراد به‌آسانی بتوانند کنار هم کار فکری و سیاسی کنند، یعنی گسترش لجنه‌های فکری سیاسی که زمینه‌ساز باهم بودن‌هاست و تعامل و تفکر.
 
نڪته:  البته خدمات و حسنات بی‌شمار جمهوری اسلامی ایران و برڪات انقلاب اسلامی هم قابل انڪار نیست.

 

۱۵ اردیبهشت ۱۳۹۹

 

پاسخ:

۱. ممنونم آقای ... که توجه فرمودی و پسندیدید. و نکات جالب و لذیذی افزودی. گرفتم، گرفتم.

۲. آلرژی شدید شما به سوسیالیسم، فیدبَک (=بازخورد) کرد به من، تا لغزندگی لیبرالیسم را هیچ‌گاه از یاد نبرم!

۳. چرخ‌دنده‌های سیاست در میان عده‌ای از بالایی‌ها نمی‌چرخد، مگر به گریس و چرب‌کردن! و روان‌کاری؛ که روان‌کاوی می‌خواهد این گونه سیاست‌میاست. مدیر بگذرد... .

 

آیات مربوط به حضرت خدیجه (سلام الله علیها)

 

1. وأْمُرْ أَهْلَک بِالصَّلاةِ وَ اصْطَبِرْ عَلَیها؛ طه/132
 

سوره طه از سوره های دسته اولیه سوره های قرآنی است که اوائل بعثت بر رسول اکرم (صلی الله علیه وآله) نازل شده است. نظر به این که اهل و اعضاء خانواده رسول اکرم در آن تاریخ عبارت از خدیجه کُبری (سلام الله علیها)، که همسر رسول الله است و از نظر این که علی بن ابی طالب نیز تحت ولایت و سرپرستی رسول الله زندگی می نمود؛ او نیز مشمول عنوان اهل می باشد. بر این اساس آیه خطاب به رسول اکرم (صلی اللّه علیه و آله) نموده که «به اهل و اعضاء خانواده خود در باره بپا داشتن فریضه صلاة سفارش اکید بنما و بر آن پیوسته استوار باش».(انوار درخشان،ج ‏۱۰،ص ۵۳۳)


2. وأَنْذِرْ عَشِیرَتَک الْأَقْرَبِینَ. شعراء /124
 

اولین دعوت رسمی پیامبر به توحید، از طریق اقوام و خویشان بوده است و نزدیک ترین اقرباء به رسول گرامی (صلی اللّه علیه و آله و سلّم) بر حسب نسب، علی بن أبی طالب علیه السّلام و بر حسب رابطه سببی خدیجه کبری (علیها السّلام) است و این دستور دعوت، در درجه اول در باره علی و خدیجه شاهد فضیلتی است برای آن ها، هم چنان که در مرتبه دیگر برای طبقات خویشان، شاهد فضیلت است». (انوار درخشان، ج ‏۱۲، ص ۹۲)


 3. والَّذینَ یَقُولُونَ رَبَّنا هَبْ لَنا مِنْ أَزْواجِنا وَ ذُرِّیَّاتِنا قُرَّةَ أَعْیُنٍ وَ اجْعَلْنا لِلْمُتَّقینَ إِماماً» فرقان/74
 

مطابق با احادیثی که از پیامبر (صلی اللّه علیه و آله) نقل شده منظور از ازواجنا درآیه شریفه حضرت خدیجه(سلام الله علیها) است. محمد بن عباس از ابی سعید خدری روایت کرده که پیغمبر اکرم(صلی اللّه علیه و آله) فرمود: از جبرئیل پرسیدم؛ مراد از أَزْواجِنا وَ ذُرِّیاتِنا کیست؟ گفت خدیجه و فاطمه (علیهما السلام) «و قُرَّةَ أَعْینٍ» حسن و حسین(علیهما السلام) و منظور از «وَ اجْعَلْنا لِلْمُتَّقینَ إِماماً» علی بن أبی طالب (علیه السّلام) است. (تفسیر جامع، ج‏ ۵، ص ۵۵)


4.  و وَجَدَک عائِلًا فَأَغْنی. ضحی/8
 

تفاسیری که برای آیه شریفه بیان شده این است که تو را با مال خدیجه (علیها السلام) بی نیاز نمود. و تو محتاج بودی؛ توانگرت نمود با مال خدیجه و اموال غنایم. تفسیر ابوالفتوح/ ج 12/ ص 115؛ مجمع البیان/ج 10 / ص 506؛ الکشاف/ج 4/ ص 768)

 


وفات بانوی بزرگ اسلام و انسانیت

 

امشب وفات یکی از عالی‌ترین یاران رسول خدا (ص) حضرت خدیجه کبری -سلام الله علیها- است. اولین ایمان‌آورنده‌ی زن به آیین مبین اسلام و برترین مددرسان به حضرت محمدبن‌عبدالله (ص) و آرامش‌بخش دل محمدامین در آن آناتِ مُدّثّر و مّزّمّل. شعر زیر در وصف آن محبوب دل پیامبر و اُسوی مؤمنان -که بسیار دوستش می‌دارم و در قلب من مأوا دارد و تنها عکس منزلم خانه‌ی حضرت خدیجه در مکه است- تقدیم می‌کنم، شعری که آقای محسن راحت‌حق سروده:

 

ای که در حُجب و حیا، رتبه‌ی والا داری
بانوی عشقی و در قلبِ نبی جا داری

 

قلبِ تو خانه‌ی اسرارِ الهی باشد
در دلت وسعتِ صد پهنه‌ی دریا داری

 

«خاتمِ عشق»به تو تکیه زده از اوّل
چقَدَر حسِّ ارادت تو به طاها داری

... و

به مقاماتِ تو نازم چقَدَر عظمایی
دختری طاهره چون عصمتِ کبرا داری

 

تربیت یافته در دامنِ تو صدّیقه
بعدِ خود بهرِ نبی امِّ‌ابیها داری

 

یا خدیجه به‌فدایت همه عالم بی‌بی
تو همانی به بَرت حضرت زهرا داری

 

فخر اسلام به ایمانِ تو و پیغمبر
آنچه خوبان همه دارند تو یک جا دار

(منبع)

«حسینیه» پایگاه تخصصی مدح و مرثیه

 

قرآن‌واژه (۸)

 

واژه‌ی «وکیل»

برخی از معانی لغت «وکیل» در قرآن:

اسمی از «الله». اداره‌‌کننده‌ی اعمال. تنظیم‌کننده‌ای که به وسیله‌ی او منافع جلب و مَضار (=زیان‌ها) دفع مى‌شود. واگذاری کار. نائب‌گیرى. حافظ. نگاهبان. سرپرست. بَسَنده (=کفایت کننده). ضامن. اعتمادکردن بر دیگری. قبول و عهده‌دار شدن کار. حافظ‌منافع.

 

نکته: به وکیل چون پیوسته در پیِ حفظ منافع موکّل است «حفیظ» نیز می‌گویند.

 

پاسخ:


سلام جناب آشیخ احمدی. ممنونم. نکات ارزنده و مفیدی نوشتی.  با بینش شما موافقم. بله، این‌گونه نسبت‌دادن‌ها به اسلام بسیار نارواست. اسلام با منطق و دعوت و محبت و انفاق و اخلاق و کرامت‌بخشیدن به انسان به پیش آمد و هر کجا که لازم و حیاتی بود از خود و مسلمین و صلح و گسترش انسانیت به‌دفاع برخاست. درود.

 

گیاه مخدر قات

 

قات زدی!؟

نویسنده: ابراهیم طالبی دارابی دامنه

 

به نام خدا. تا به‌حال -یعنی تا همین عصر دیروز- فکر می‌کردم که قات زدی!؟ یعنی قاطی کردی! یعنی غوغا به‌پا کردی! تااین‌که، «عصر ایران» (منبع) به دادم رسید و فهمیدم قات چیست. کمی می‌نویسم:

 

قات گیاهی مخدّر است. در یمن و اتیوپی و سومالی کشت می‌شود. برگ آن را البته بعد از شست‌وشوی، درگوشه‌ی دهان می‌گذارند و تا چندساعت شیره‌ی آن را می‌مکند. شبیه «ناس» که گویا در افغانستان میان عده‌ای رسم است.

 

اگر عده‌ای کنار هم در خانه‌ای یا جایی جمع شوند آن را بمَکند به چنین نشست تفریحانه‌ای در یمن «تخرین» می‌گویند. موقع مصرف قات، لُپِّ رُخ، باد می‌افتد مثل لقمه‌ی بزرگ مازندرانی‌ها!

 

شیره‌ی قات باعث نشئگی و نعشگی معتدل می‌شود. قات، منبع درآمد بسیاری از افراد در یمن است. خریدوفروش قات در این کشور رونق خاصی دارد شاید جنبه‌ی سنتی. مثل سیدحمزه بازار اَسرم. یا سیزده‌به‌در در امامزاده جعفر داراب‌کلا.

 

۱۵ اردیبهشت ۱۳۹۹

 

پاسخ:

 

جناب آقای ... سلام

 

۱. نشئه و نعشه را خوب بردی به اِلصاق (=چسباندن)

 

۲. من در هر دو زمینه، نه فقط حرفه‌ای که نه، آماتور هم نیستم. تجربتی شُوم خواهد بود هر کس رو به این سو برَد.

 

۳. به بحث من با این نبشته‌ات، یک نَبش خوش‌دهنه زده‌ای.

 

۴. ممنونم هم برای خواندن، هم برای نوشتن. می‌آموزم. خصوص وقتی متن من با افزوده‌هایی این‌چنینی از نقص نجات می‌یابد و جامه‌ی خوش‌تر می‌پوشد.

 

قرآن‌واژه (۹)

واژه‌ی «مبین»

برخی از معانی لغت «مُبین» و «مُبینا» در قرآن:

آشکار. نور روشن. واضح. جداکننده‌ی حق و باطل. خودآشکاری. آشکارکننده‌ی حقایق. برهان. بیانگر خود. گویایی. رسایی. شیوایی. روشنگر. کشف و ظهور. وصل و فِراق. نمایاندنِ رستگاری و سعادت. بیان چگونگى سیروسُلوک بشر. قابلِ استفاده به‌آسانى. ظاهرشدن. جلوه‌گرشدن.

 

نکته‌ی ۱ : قرآن صلح حُدیبیه پیامبر اسلام (ص) با دشمنان را «فَتْحًا مُبِینًا» توصیف کرده است. یعنی فتح آشکار و فیروزی بزرگ که نه فقط شهر مکّه حتی شهرِ دل‌های بشر را فتح کرد.

 

نکته‌ی ۲ : مبین از صفات قرآن است. حتی در سوره‌ی یاسین از قرآن تعبیر به «امامِ مبین» شده است. و ازین‌روست که قرآن در آیه‌ی ۸۹ نحل، کتابِ «تِبْیاناً لِکُلِّ شَیْءٍ» است یعنی بیانِ رسا برای هر امر.

 

پاسخ:

ممنونم آقای ... که خبررسانی و تحلیل کرده‌ای. خبر نداشتم فوت کردند. خدا رحمت کناد. نکات مهمی نوشتی. با قلم این شخصیت مشهور ایران مأنوس بودم. دو اثر از آثار ترجمه‌ای فاخر مرحوم نجف دریابندری هنوز برایم تازه است و اغلب به آن نگاه می‌افکنم:

تاریخ فلسفه‌ی غرب اثر برتراند راسل.
«متفکران روس» اثر ایزایا برلین.

 

پاسخ:

سلام آقای ... از این‌که در مهمترین قسمت این نوشته‌ات از روحانیت در برابر ارباب‌رعیتی به‌درستی دفاع کرده‌ای، ممنونم که نشان از رعایت انصاف دارد.

 

در مورد خاندان محسنی‌ها، باید سه نکته بگویم:

۱. بخشی از املاک پیش خونه‌ی ما در حموم‌پیش در ملکیت مرحوم حاج غلام محسنی بود که داستان مفصلی دارد که چگونه تصرف شد و فروش رفت... .

۲. مرحوم حاج غلام محسنی گرگان ساکن نبودند، بلکه بهشهر بودند و به همراه مرحوم حاجیه‌خانم افسر همسر فعال‌شان، در نساجی بهشهر بودند.

۳. جناب آقای احمدآقا محسنی یکی از فرزندان ایشان که سال‌هاست در مشهد ساکن‌اند، در این مدرسه‌ی فکرت حاضرند. ایشان از منتسبان سببی من هستند. و از همین‌جا سلام و عرض ادب می‌کنم به جناب ایشان.

 

برداشت‌های من از دعای روز یازده ماه رمضان

 

نویسنده: ابراهیم طالبی دارابی دامنه

 

به نام خدا. اساساً انسان اُنس دارد تا زبان به دوستی و دردِ فراق و رازونیاز و حتی نازورزی بازگشاید؛ و چه کسی دوست‌داشتنی‌تر از خدا -که هم آفریدگار است و هم پروردگار- یعنی می‌آفریند و می‌پروراند. زمزمه‌ی هر رازونیازی با خدا، در زبان هر انسان و جُنبنده‌ای مزّه‌ی ممتاز و ویژه‌ی خود را دارد؛ مانند اثر انگشت هر فرد که هیچ‌کدام شبیه به هیچ‌کدام نیست. اما گاه برخی دعاها -که ساخته‌ی زبانِ دل بزرگان و برآمده‌ی الفبای عرفان است- استحباب دارد به زبانِ انسان درآید و زیبایی بیافریند و بازرفتن به درگاه خدا.

 

«خدایا، در این ماه نیکی را پسندیده‌ی من گردان»:

احسان یک مرحله‌ای از اوج‌گیری در اسلام است. هم به خود نیکی‌کردن. هم به دیگری نیکویی‌کردن و هم جان و جهان را حُسن و زیبادیدن.

 

«و نادرستی‌ها و نافرمانی‌ها را مورد کراهت من قرار ده»:

ممکن است گناه‌ها و انحرافاتی باشد که جاذبه و زیبایی و کِشش داشته باشد. معمولاً بیشتر گناه‌ها، انگاری قشنگ و جذِاب و بامزّه است؛ بنابراین از خدا خواسته شده فسق و عِصیان را نزدم کَریه و زشت کن. زیرا به هرحال، پاره‌ای گناه‌ها و نافرمانی‌ها، انسان را به خود جذب می‌کنند و جلوه‌گری هم دارند.

 

«و خشم و آتش برافروخته را بر من حرام گردان»:

کدام انسانی را سراغ دارید که خشم و آتش‌افروختگی در وجودش نباشد، مهم کنترل آن است و معرفت به این‌که چنین رفتاری نازیباست. لذاست که از خدا کمک خواسته می‌شود این رذیله، زدوده شود. زدوده‌ی کامل که نمی‌شود، دست‌کم، کم شود و یا تحت مراقبت و کنترل درآید.

 

«به یاری‌ات ای فریادرس دادخواهان»:

خدا چون همواره برای آفریده‌های دادخواه، فریادرَس است، در آخر، با این صفت خوب خدا، دعای روز یازده پیوست شد تا پیوسته با فریادرَس محبوب، دادخواهی شود و مددجویی.

 

 

متن دعای روز ۱۱ :

اللّٰهُمَّ حَبِّبْ إِلَىَّ فِیهِ الْإِحْسانَ، وَکَرِّهْ إِلَىَّ فِیهِ الْفُسُوقَ وَالْعِصْیانَ، وَحَرِّمْ عَلَىَّ فِیهِ السَّخَطَ وَالنِّیرانَ، بِعَوْنِکَ یَا غِیاثَ الْمُسْتَغِیثِینَ.

۱۶ اردیبهشت ۱۳۹۹

 

پاسخ:

 

جناب آقای کاظمیان

 

با سلام و احترام. این قسمت سخنرانی‌تان را نیز گوش کردم. همچنان منظم و منسجم پیش می‌روی. باور بفرما استفاده کردم.

 

۱. اعتماد به خدا و ربط آن با ایمان را مطرح کردید. به نظرم یک انسان مؤمن با باورپذیری خودبه‌خود به خدا اعتماد و تکیه می‌کند. پس، تفکیکی میان این دو نیست.

 

۲. بخشندگی خدا به عنوان دهِش را خوب جا انداختی که در عوضِ آن گیرندگی ندارد. دهِش الهی باعث گرَوِش ایمانی می‌شود.

 

۳. تحلیل بر مبنای اعتقاد، یک ترکیبی تازه بود؛ نیز جالب و جاذب.

 

۴. برخی‌ها خیال می‌کنند عصمت، موجب راحتی است. بر عکس عصمت موجب می‌شود اولیای خدا از همه‌ی مردم سخت‌تر زندگی کنند و به قول شما شکیبایی در برابر بلاها برای آنها امری ایمانی بود.

 

سختی عصمت مثل لباس پیامبر (ص) بر تن روحانیت که موجب می‌شود یک طلبه یا مجتهد از بسیاری از آزادی‌ها پرهیز کند. از مباحث شما لذت می‌برم. ممنونم

 

 

پاسخ:

سلام. تحلیل محتوا سهم خواننده است که شما به این فن، آگاه و مسلحی. ممنونم. فروتنانه بگویم: درس پس‌دادن درین تالار فکرت است. مدرسه‌ای که یک درگاه است در پیشگاه همه. برای من هم مبین در معنای «بیان چگونگی سیروسلوک»، جالب بود؛  با تو درین زبانه‌ و پاره، همزاد و همذات هستم!

 

پاسخ:

 

سلام آقای... بلی؛ همآره تصدیق می‌کنم عُلقه و گرَوِش شما به روحانیت وارسته را. بر من آشکار و مبین است. سپاس.

 

نکته: تاریخ شفاهی هم در مجامع علمی، بخشی جدایی‌ناپذیر از تحقیقات و پژوهش‌هاست، خاصه در تاریخ معاصر. بخش گسترده‌ای از تاریخ انقلاب اسلامی و ایران با تاریخ شفاهی روشن شده و می‌شود. می‌دانید که، دوست عزیزم جناب آشیخ محمدرضا احمدی -که درین صحن صاحب اندیشه و فکر و قلم‌اند- خود سال‌ها متصدی تاریخ شفاهی انقلاب اسلامی بودند. که با ده‌ها شخصیت مبارز و علمای اعلام مصاحبه شده و ایشان در آن نقش عمده و مستقیم داشتند. بگذرم.

 

پاسخ:

 

فکر کردم جناب آقای ... پاسخ می‌دهد، دیدم نداد، آمدم برای جواب. نه؛ گمنام نبود آقای نجف دریابندری. از مشاهیر بود و از نویسندگان زبردست و مترجم پرکار و خوش‌قلم، که چندین کتاب مهم جهان را به پارسی سلیس برگردان کرد. متعجم شما که به علوم تغذیه اهمیت می‌دهی و درین موضوع فردی پرمطالعه و پرحوصله‌ای، چرا کتاب مهم او را نخواندی: «کتاب مستطاب آشپزی، از سیر تا پیاز». اینجاهاست که معمولاً می‌گویم: بگذرم.

 

قرآن‌واژه (۱۰)

 

واژه‌ی «غرور»

 

برخی از معانی لغت «غرور» در قرآن:

 

در قرآن هم غَرور آمده است یعنی اغفالگری که بسیار اغفال کند. هم غُرور آمده است که چندین معنی دارد: یعنی ترکِ دوراندیشی. فریبنده. فریفتن. توهّم حالتِ شادی. اصل غرور نیز غفلت است. خُدعه‌ی توسعه‌یافته نیز غرور است. غرور از نظر شریف جرجانی یعنی «آرامشِ نفس مطابقِ هوای نفس».

 

نکته‌ : برخی مفسرین غَرور را دنیاى حیله‌گر می‌دانند، علامه طباطبایی غَرور را «شیطان» تفسیر می‌کند.

 

 

پاسخ:

 

جناب آقای کاظمیان

 

با سلام و احترام؛ آن منبر ۹ دقیقه‌ای قسمت ۱۰ شما را گوش کردم که بعد از منبر ۱۱ در کانال خود گذاشتی. بیان همچنان شیرین، و گفتار همچنان مُبین. ممنونم. اما بعد چند نکته:

 

۱. مثال هارد کامپیوتر مناسب بود، اما آنتی‌ویروس برای فرد دیندار نیازمند مطالعات و پندهای کاربردی‌تر است تا انتزاعی. البته شما تلاش می‌کنید این ناهمواری را هموار کنید.

 

۲. مثال آقای مشکینی از نماز، به‌جا بود و در جان شنونده رسوخ می‌کند. مرحوم آقای اراکی مرجع بزرگ -که من در نمازهای ایشان در حیاط فیضیه شرکت می‌کردم- در جایی فرموده بودند هر چه خیال است سر نماز سراغ آدم می‌آید حتی خودشان را هم مستثنی نکرده بود.

 

۳. مطایبه‌یی که از نماز آن بازاری در سخنرانی کردی، بر جذابیت بحث افزود.

 

 ۴. و در آخر این‌که، فرمودی انسان باید به داشته‌هایش فکر کند، یادم آمد که از آیت‌الله حسن حسن‌زاده آملی خواندم گویا در الهی‌نامه، که می‌فرماید خدایا اگر حساب کنی، سهم من زیاد می‌آید. یعنی داشته‌هایش از دنیا را زیادتر از سهمش می‌داند. کماکان از کمالات و افاضات شما به حد وسع خود بهره‌ورم.

 

کمی با «فروغ»

 

نویسنده: ابراهیم طالبی دارابی دامنه

 

به نام خدا. خواستم در این روزهای رمَضانی -که ماهی برای برکت و نیایش و عشق و ضیافت است- لای نیایش «در برابر خدا» از مرحوم فروغ فرخزاد در کتاب «اسیر» را (منبع) درین صحن باز کرده‌ و وی را از یاد نبرده باشم. اشعارش درین نیایش، بلند و چند فراز است. من دو فرازش را کمی شرح می‌کنم، گرچه شعرش کاملاً گویاست و زلال.

 

آنجا، که آنگاه به‌ژوفی می‌سُراید و شوقِ به سویِ غیرِ خدا دویدن را تقبیح می‌کند و از خدا می‌طلبد دیدگانِ او را از این شوقِ به غیر را -که اغلب جذبه‌ها دارند و حیله‌ها- بسِتاند.

 

بنگرید:

 

از دیدگان روشنِ من بستان

شوق بسویِ غیر دویدن را

لطفی کن ای خدا و بیاموزش

از برق چشمِ غیر رمیدن را

 

و هم آنجا، در انتها، آنگاه که به‌زیبایی، و آه در سینه، و درد در دل، خدا را بر توانایی‌اش بر بنیان‌نهادنِ عالَم می‌ستاید و از حضرت باری‌تعالی به الحاح (=زاری و التماس و اِصرار) می‌خواهد رُوی خود را برای فروغ بنُماید و از دلش شوقِ گناه و نفس‌ْپرستی و حتی نقش‌پرستی را بگیرد.

 

بنگرید:

 

آه‌ ای خدا که دست توانایت

بنیان نهاده عالَم هستی را

بنمای روی و از دلِ من بستان

شوقِ گناه و نفس‌پرستی را

 

۱۷ اردیبهشت ۱۳۹۹

 

قرآن‌واژه (۱۱)

 

واژه‌ی «فقر»

برخی از معانی لغت «فقر» و «فقیر» در قرآن:

ستون فقرات آسیب‌دیده. آتش داغ. فُقره یعنی حُفره. فقیر یعنی گودالی که در آن آب جمع شود. نیازمند. ازین‌رو بی‌نیاز یعنی غنی. مسکین (=ساکن و بی‌حرکت و فاقد درآمد مالی که ‎تهیدستی و درماندگی‌اش شدیدتر از فقیر است). محروم (=دور از رزق و روزیِ گسترده). سائل (=خواهان). فقیر یعنی از شدّت نیاز، کمرش شکسته شده. نهایتِ درماندگی. بر اثر شدت نیاز، روی خاک افتاده. تنگ‌دست.

نکته‌ی ۱ : قرآن با زبان محترمانه به فقیر می‌گوید «سائل»، اما متأسفانه فارسی‌زبانان به این افراد نیازمند می‌گویند گدا، که تعبیر آبرومندانه‌ای نیست. حتی اگر کسی را می‌خواهند سرکوب کنند و سرکوفت بزنند، می‌گویند: «گداصفت!». بیاییم این دو تعبیر را به زبان خود عادت ندهیم.

نکته‌ی ۲ : البته فقیر در بُعد عرفانی یعنی احساس نیازمندی به خداوند.

نکته‌ی ۳ : قرآن برای کمک به فقیر و رفع فقر آموزه‌های شگفت‌انگیزی دارد، تا آن حد که به تعبیر من، قرآن برای نجات مستضعفین فرود آمده است و آیه‌های عجیبی در این باره نازل شده است که البته بشر به آن دقت وافی ندارد و حتی گاه اصلاً توجهی ندارد.

نکته‌ی ۴ : خدا در قرآن (آیه‌ی ۲۶۸ بقره) می‌فرماید شیطان شما را وعده‌ی فقر و بی‌چیزی می‌دهد، اما خدا به شما وعده‌ی آمرزش و احسان.

 

«او مانند تریاک است»!

نویسنده: ابراهیم طالبی دارابی دامنه

به نام خدا. یکی از کتاب‌های خاطرات که توجه‌ام را جلب کرده‌بود، خاطرات آیت‌الله نورمفیدی بود؛ چاپ اولش، ۱۳۸۶. ایشان در آن کتاب گفته‌بود در گرگان در عصر شاه، علمای شاخص مروّج امام خمینی نبودند، او هم در لفّافه از ایشان یاد می‌کرد زیرا جوّ گرگان به‌گونه‌ای بود اگر کسی صراحتاً وارد مباحث نهضت اسلامی می‌شد عذرش را می‌خواستند.

 

 

یک روز آقای نورمفیدی در مجلس ترحیم مرجع وقت آقای شاهرودی، به یکی از همان علمای برجسته گفت حالا دیگر وقت آن رسیده که مرجعیت امام خمینی را مطرح کنیم. با بی‌اعتنایی جوابی داد که آقای نورمفیدی می‌گوید هنوز هم آن جمله وقتی به یادش می‌آید، ناراحت می‌شود. زیرا آن عالم با لحن تحقیرآمیزی به ایشان گفته بود:

 

«او -یعنی حضرت امام- قاچاق و مانند تریاک است، ما او را می‌خواهیم چه کار کنیم؟!» (ر.ک: ص ۱۸۸)

 

به قول آقای نورمفیدی، منظور آن آقا این بود کسی که جرأت طرح‌کردنِ او را نداریم به درد ما نمی‌خورد!

 

نکته هم بگویم: آیا نباید احتمال داد همان کسانی که از ترس شاه، چنین فکر و خیالی نسبت به نهضت و رهبر نهضت داشتند، وقتی انقلاب پیروز شد، همانان در جای‌جای ایران، پیشتاز و میراثخوار هم شدند. بلی؛ نه فقط باید احتمال داد، که باید تردید نیز نکرد.

۱۸ اردیبهشت ۱۳۹۹

 

پاسخ:

سلام آقا ..آ

این متن می‌تواند پیش‌زمینه‌ای لازم برای نوشته‌های بعدی‌ات باشد که تحولات و رشد و آبادانی محل را به تحلیل و توصیف می‌نشینی. گریز مناسبی به گذشته، تا خواننده دست‌کم از زمانی سردرآورد که داراب‌کلا با سازه‌هایی چون قنات، درمانگاه، دبستان سر در بیاورد. یک میانبر درستی انجام دادی که اگر کامل نگریسته شود علاوه بر آنچه روشن ساختی، به استحصالات چوب در جنگل و مرکز بهره‌برداری و حتی استقرار اکبرین منتهی می‌شود.

 

البته می‌شد یک پاراگراف هم در مورد خاندان منصور در کشور و نفوذشان در سیاست بزنی و تنوع بافت فکری منصورها را روشن بکنی.

 

یک نکته این‌که لازمه‌ی کار همین بود که معمولاً افراد مَلّاک و تیول‌داران برای سهولت کسب منافع‌شان، دم مردم آن دیار را ببینند. بگذرم. خدمات هر انسانی اگر به عموم سرایت کرد، ستودنی‌ست.

 

تشکر وافر مرا فراهم کردی که خوب و باتسلط تدوین می‌کنی. فقط جاهایی که یقین بر خودت حاصل نیست، از عبارت روش تحقیق «به نظر می‌رسد» استفاده کن، تا خواننده متوجه شود شما اصول تاریخ‌نویسی را مد نظر داری و چارچوب را رعایت می‌کنی. درود.

 

پاسخ:

 

جناب آقای کاظمیان استاد محترم

 

با سلام و احترام؛ دل‌سپردم به منبر امشب شما. زیرا شنیدن درس‌گفتار شما بر جان من می‌نشیند.

 

۱. با شما موافقم که فرد مضطرب نشاط را از خود به دور می‌اندازد. نه فقط عبادت، حتی غذا هم بر او ناخوش است و موجب کُسالی.

 

۲. زیبا فرمودی که اثر شکر، موجب محبت است. این نه فقط علمی‌ست که تجربت نیز هست.

 

 ۳. دومین اثر شکر را هم به‌درستی ارائه کردید که قدردانی نعمت را در پی دارد. آقای دکتر سروش -که در دهه‌های گذشته، دینی می‌اندیشید- در مقاله‌ی صناعت و قناعت -که حاصل سفر وی به ژاپن است- بر همین ظرافت‌هایی که فرمودی بحث مفصلی کرده است. این منبر مجازی شما مرا به یاد آن مطالعاتم انداخت.

 

۴. مثال ماهی، بحث را به سمت لذت معنوی و مفهومی برد و نگذاشتی شنونده دچار کساد در فهم شود.

 

۵. بلی؛ مولوی را عالی بیان فرمودی، بلاغت و فصاحت در گفتار شما وفور دارد و به‌کاری شعر و مثَل و حکایت کوتاه، بر غنای گفتار می‌افزاید. درست انتخاب کردی از مثنوی دفتر سوم که زیر یارب‌ها لبیک‌هاست، منتهی ما عاجزیم از ندای آسمان و آوای درون‌مان، غفلت، غفلت، غفلت.

 

۶. گفتار خود را با یکی از بهترین آیه (یعنی ۷ ابراهیم) پیوند زدی که برکت دادید به بحث: وَ إِذْ تَأَذَّنَ رَبُّکُمْ لَئِنْ شَکَرْتُمْ لَأَزیدَنَّکُمْ وَ لَئِنْ کَفَرْتُمْ إِنَّ عَذابی‏ لَشَدیدٌ.

 

در پایان، شعَف خود را از بحث‌های ژرف شما پنهان ندارم، صوت دلنشین شما شنونده را سامع نگه می‌دارد و روحش را ساطع می‌سازد و و انگیزه‌اش را به مشتاقی می‌رساند. درود وافر.

 

قرآن‌واژه (۱۲)

 

واژه‌ی «شفیق»

 

برخی از معانی لغت «شفیق» و «مُشفق» در قرآن:

 

اِشفاق. توجه‌ی آمیخته با نگرانی؛ زیرا مُشفِق هم محبت دارد به طرفِ خود و هم می‌ترسد که بلایى سر او نیاید. خیرخواه، دلسوز، شفیق. بیمناک‌. رقّت قلب. «شفقت» در برابر «غلظت» است. مثلاً به سرخی غروب شفَق می‌گویند چون سرخی آن کم و ضعیف است. عنایتِ آمیخته به خوف. نگران‌. دلواپس. باشفقت، بامحبت، غمخوار، مهربان، ناصح. نصیحتگر دلسوز. اندرزگو.

 

نکته‌ی ۱ : قرآن، مُشفق است؛ چون مردم را از طریق پند و اِنذار و بازگوکردن حوادث گذشته، راهنمایی می‌کند.

 

نکته‌ی ۲ : امام على (ع) بر ویژگی مُشفق‌بودنِ قرآن کریم توجه داده‌اند.

 

نکته‌ی ۳ : طبق آموزه‌ی قرآن، اهل ایمان و انسان‌های درستکار در خانواده‌شان نسبت به هم مشفق‌اند.

 

«ولایت بر فقیه»!

نویسنده: ابراهیم طالبی دارابی دامنه

به نام خدا. یکی از کتاب‌هایی که خاطرات مرحوم آیت‌الله العظمی حسینعلی منتظری در آن گردآوری شده است، «واقعیت‌ها و قضاوت‌ها»ست؛ که البته نگذاشتند چاپ و منتشر شود. اما من نُسخه‌ی A4  آن را سال‌های گذشته از یکی از نزدیکانم امانت گرفته و نه فقط خوانده، بلکه در دفتری نکته‌برداری کردم. در یکی از فصل‌های خاطرات، در آنجا به تنشی اشاره شده است که مرحوم آقای سیداحمدآقا خمینی با آقای منتظری داشت؛ که آقای منتظری مفهومِ «ولایت بر فقیه»! را همانجا مطرح می‌کنند. یعنی آقایان! به جای اعتقاد و التزام به ولایت‌فقیه، «ولایت بر فقیه»! می‌کنند. بگذرم.

 

نکته‌ی یکم:‌ امروزه نیز، برخی از سیاسیون راست و چپ و میانه و بی‌طرف و حتی معاند و پیکارگر و برانداز، به جای باور و رعایت قانون اساسی که به نظریه‌ی ولایت‌فقیه شکل قانونی و اقتداری نیز بخشیده است، «ولایت بر فقیه»! را می‌خواهند، نه ولایت‌فقیه را. دوباره بگذرم.

 

مرحومان: امام خمینی و منتظری

 

خاطره‌ی خودم:

یک سال -که روانشاد یوسف رزاقی هم در میان ما بود- با رفقا به دیدار آقای منتظری شتافتیم. دوره‌ی حصرش بود و به تعطیلی‌کشانیدن درس و بحثش که امام گفته بودند در حوزه بمان و به آنجا گرمی ببخش. چون سرماخورده بود نگذاشت دیده‌بوسی کنیم. عصابردست، وارد حیاط منزلش شد. دورش حلقه زدیم. کمی با ما در نهایتِ سادگی و پرهیز از تکلُّف و افاده حرف زدند و خندیدند. تا گفتیم اهل ساری و حومه هستیم؛ گفتند: آقای نظری چطورند؟ حتماً سلامم را به ایشان برسانید. تعریفی از آیت‌الله عبدالله نظری کردند از علمای شهیر ساری و سوادکوه و مازندران و حتی در ایران. گفتیم چشم. من بعداً با مرحوم پدرم سلام آقای منتظری به نظری را در میان گذاشتم که با مدرسه و بیت نظری آمدوشد داشت.

 

نکته‌ی دوم: این‌که به آقای منتظری نسبت ساده‌لوحی داده و یا می‌دهند، خیلی هم ساده نیست. هر کس به‌راحتی می‌تواند برای مخالف فکری خود نسبتی خلق کند. مهم این است آیا خلق آن را قبول می‌کند یا نه. به نظر می‌رسد بر مردم سخت می‌آید  این نسبت را بپذیرند.

 

من معتقدم به علمای دینی و ربّانی نباید به دیده‌ی معصومین نگریست، اما می‌توان به آنان اعتقاد و اعتماد داشت و نیز انتقاد و انتظار. این چهار وجه، موجب می‌شود هیچ‌کس، هیچ‌کس، بُت و خداواره نشود. نیز امام‌واره و امام‌باره. درود می‌فرستم به روح‌های ملکوتیِ هم امام خمینی -رهبر کبیر انقلاب اسلامی- و هم «فقیه عالیقدر» آقای منتظری «قائم‌مقام رهبری»

۱۹ اردیبهشت ۱۳۹۹

 

وَالصُّلْحُ خَیْرٌ

 

نویسنده: ابراهیم طالبی دارابی دامنه

 

نیمه‌ی رمضان مانند نیمه‌ی شعبان، میلاد است و فرخنده سالروز؛  نیمه‌ی شعبان روز میلاد حضرت حجت (عج) جشن منجی برای ظهور است و نیمه‌ی رمضان روز میلاد امام حسن مجتبی -علیه‌السلام- جشن کریم اهل‌بیت است که مظهر سخاوت است و کمک به مستمندین.

 

اسلام، نوید صلح است و مژده‌ی آشتی و آرامش؛ چه در جامعه و در جهان، چه در خانواده و در جان. 

 

آیه‌ی ۱۲۸ سوره‌ی نساء ندای «وَالصُّلْحُ خَیْرٌ» سر می‌دهد آن زمان که میان زن و شوهر گرد‌خاکِ اختلاف و ناسازگاری برخاسته باشد. یعنی صلح بهتر است. و این صلح و سازگاری فرمان خدا برای بشریت است.

 

معصومین -انبیا و امامان- ندای دین برای صلح بودند و رفع هرگونه خصومت. هم امام حسین و هم امام حسن -سلام الله علیهما- هر دو امام، مژده‌ی صلح بودند و مدارا بر مردم. اما عَنودان -که از سر غفلت یا قتّالیت از قافله‌ی معاویه و یزید دین و دینار می‌گرفتند- بر هر دو امام سخت گرفتند و سرانجام نیز به شهادت رساندند.

 

آری؛ به قول سَدید (=محکم و حکیمانه، استوار)‌ قرآن: وَالصُّلْحُ خَیْرٌ: صلح بهتر است. ولی اگر ستیزه‌گری کردند، ذلت را نباید بر عزت چیرگی داد.

 

اما بعد؛

 

در فرخنده‌سالروز میلاد فرزند ارشد حضرت زهرا -سلام الله علیها- حضرت امام حسن مجتبی -علیه‌السلام- سه سخن از آن امام کریم از این (منبع) تقدیم می‌کنم:

 

۱. «هیچ قومی مشورت نکرد، مگر اینکه به ترقّی و تکامل راه یافت.»

 

۲. «خردمند کسی است که وقتی از او پند خواستند خیانت نکند.»

 

۳. «آغازکردن به بذل و بخشش پیش از درخواست و تقاضا، از بزرگترین شرافت و بزرگی است.»

 

۱۹ اردیبهشت ۱۳۹۹

 

قرآن‌واژه (۱۳)

 

واژه‌ی «کریم»

 

برخی از معانی لغت «کریم» در قرآن:

 

خالى از پستى و عیب‌ها، زیادبخشنده. گرامى‌شدن، کرامت و بخشش. بسیاربزرگ و آبرومند. نیکى‌کننده. صفتی از صفات خداوند و قرآن. کریم صفت مشبّهه است که صفاتی‌ست دایمی.

 

خانم «خدیجه بنایی» در مقاله‌ای تخصصی دایره‌ی معنایی گسترده‌‌ی کریم را تحقیق و بررسی کرده است به‌ویژه روی یازده معنا از کریم مانند: بخششِ بلاعوض. عطای بدون نُقصان و خواری. عطای بدون طلب. مختوم به مُهر، پُرفایده.

 

از نظر پژوهندگان قرآنی، واژه‌ی کریم با واژه‌های «مجید» و «جواد» در یک حوزی معنایی قرار دارد.

 

نکته‌: اهل‌بیت -علیهم‌السلام- همه کریم‌اند؛ زیرا زاده‌ی کوثر نبی حضرت زهرا (س) هستند و نیز مؤید به پروردگار. از امام حسن مجتبی (ع) و حضرت معصومه (س) به کریم و کریمه یاد می‌شود. امام حسن بارها دارایی‌های خود را کریمانه بین نیازمندان تقسیم کرد.

 

یک خاطره، یک سند

نویسنده: ابراهیم طالبی دارابی دامنه

به نام خدا. در دو روز گذشته در ستون روزانه‌ام، در باره‌ی دو کتاب خاطرات مرحوم منتظری و آقای نورمفیدی متنی نوشتم. اینک یادم افتاده گریزی بزنم به یک سند و یک خاطره به آن دو متن:

 

اول: خاطره‌ی پدرم با مرحوم منتظری

دهه‌ی سی بود. مرحوم پدرم در حوزه‌ی علمیه قم بود؛ به همراه و هم‌حُجره با طلبه‌های آن زمان داراب‌کلا که بعدها از روحانیون و عالمان شاخص محل و حومه و منطقه شدند، مانند مرحومان: حاج‌آقاداراب‌کلایی، حاج‌سید رضی شفیعی، شیخ روح‌الله حبیبی، حاج‌شیخ احمد آفاقی، حاج‌سید باقر سجادی. حاج‌شیخ عبدالله دارابی.

 

یک روز برای امتحان شفاهی به همراه شیخ روح‌الله حبیبی، پیش آقای منتظری رفتند. آقای منتظری در آن وقت، هم معتمد آیت‌الله العظمی بروجردی مرجع عام شیعیان بود و هم مُمتحن حوزه، که از طلاب امتحان می‌گرفت. پدرم وقتی نزدش امتحان داد، آقای منتظری خندید و با لهجه‌ی نجف‌آبادی غلیظ گفت تو اول برو ادبیات فارسی را یاد بگیر!

 

(پدرم متولد ۱۳۰۷ بود، آقای منتظری متولد ۱۳۰۱)

پدرم و شیخ روح‌الله تا همین اواخر، هر وقت با هم شوخی می‌کردند ازین خاطره با منتظری، یاد می‌کردند و حسابی می‌خندیدند. بگذرم.


دوم: سند ممنوع‌الخروج‌ها

 

در همان خاطرات آیت‌الله سیدکاظم نورمفیدی (ص ۳۱۵) سندی از ساواک درج است که لیست طلبه‌ها و روحانیون ممنوع‌الخروج‌ آمده است. نمی‌خواهم مفصل بدان بپردازم، فقط خواستم گفته‌باشم کسانی در داخل کشور -که از بُغض به جمهوری اسلامی، دست‌به‌دامنِ شاه و حتی حّبّ به رضاشاه شده‌اند و مدعی‌اند آن دو، خادم بودند و دموکراتیک! عمل می‌کردند- بدانند بلایی که آن دو پسروپدر، بر سرِ این مملکت آوردند فراتر و فاجعه‌آمیزتر از آن چیزی‌ست که در مُخیّله‌ی خود می‌پرورانند.

 

سند

در این سند -که در سال ۲۵۳۵ شاهنشاهی (=۱۳۵۵ هجری خورشیدی) توسط رئیس بخش ۳۱۲ ساواک امضاء شده است- علاوه بر نام آقای نورمفیدی در ردیف ۱۰، نام اخوی‌ام شیخ وحدت نیز در ردیف ۱ درج است با اسم اصلی‌اش: ابوطالب طالبی.

 

حاشیه: هم اسم شیخ وحدت کنار نام نورمفیدی در سند ساواک در یک لیست بود، هم این‌که در دهه‌ی ۷۰ شیخ وحدت برای تدریس در حوزه‌ی علمیه‌ی آقای نورمفیدی گرگان، کنار او بودند چندسال. هنوز نیز -با آن‌که یکی در قم و دیگری در گرگان است- باهم رفیق‌اند و در ربط و ارتباط.

 

نکته: محمدرضا شاه آن‌سان مثلاً باستان‌گرا بود که تاریخ هجرت پیامبر (ص) را در ایران تغییر داده‌بود و به جای آن به تاریخ هخامنشی متوسل شد تا مثلاً به خیال خام، ایران را از اسلام جدا کند. گرچه برخی از روحانیون شاخص آن زمان ایران او را «تنها شاه شیعه» می‌دانستند و امام خمینی را -برای نهضتی که علیه‌ی شاه آغاز و برپا کرده بودند- سرزنش و شماتت شدید می‌کردند. بگذرم.

۲۰ اردیبهشت ۱۳۹۹

 

پاسخ:

 

سلام سه‌باره جناب آقای مشهدی ... که مفتخری به خادمیت حرم رضوی. خودت خوب خبره‌ای و می‌دانی که برای مُبتکرین حصر، در حصر نگه‌داشتن خیلی راحت‌تر از محاکمه است. در حصر، طرفِ محصور ساکت است و در سکوت، ولی حصرکنندگان ناطق‌اند و در گویش و حروف. آخه اگر محاکمه بکنند مجبورند حرف محصور را بشنوند. آن‌گاه ممکن است وقتی محصور زبان باز کرد و در دادگاه به حرف آمد، خیلی‌ها شرم کنند و لاجرَم ناگزیر.

 

البته من معتقدم صاحب نظریه‌ی «قانون اساسی بدون تنازُل» باید در ۸۸ حرف رهبری را گوش می‌داد تا برای مراحل پله‌پله‌ی سیاست، مسیر را در بن‌بست نگذارد. حتی مرحوم دکتر عبدالحسین زرین‌کوب نیز در آن کتاب ارزشمند عرفانی‌اش برای ملاقات با خدا، پلّه‌پلّه‌ رفتن قائل بود نه یک‌باره.

 

بگذرم. سیاسی‌میاسی بلد نیستم. فقط بگویم پدیده‌ی حصر را مواظب باشید از گستره‌ی کشوری آن جناح راست اما گاه‌به‌گاه کمتر روراست! به واردات گرانبهاء، وارد روستا نکنند! بومی‌سازی‌اش نسازند! این ساز به تو نمی‌آید! زخمه‌ی دیگری برگیر و بزن بر سَنتورت همرزم و رفیقم قاسم که سازش سازگار افتد

 

پاسخ:

 

سلام. خیلی اشاره‌ی درستی کرده‌ای. این قسمت نور کلاس تو جالب و پندآموز بود. شما نیک می‌دانید که آقای خامنه‌ای در سال  ۱۳۴۸ کتاب مهم شیخ راضی آل یاسین به اسم «صُلحُ‌الحَسَن» را به‌شیوایی، به پارسی برگردان کردند؛ کتابی خواندنی درباره صلح امام حسن (ع).

 

نکته‌: رهبری در آن دهه حتی کتاب‌های سیاسی و تفسیری مرحوم «سیّد قطب» مبارز اندیشمند مصر را ترجمه می‌کردند. «سیّد قطب»ی که بخشی از حوزه‌های علمیه، حتی وی را تکفیر کرده‌بودند و افکارش را پوچ و منحرفانه می‌دانستند. اما آقای خامنه‌ای آن آثار را به پارسیِ روان برگردان می‌نمودند تا مبارزین علیه‌ی شاه و رژیم، دست‌شان در مبارزه و نهضت به لحاظ تئوریک و تفکر تهی نباشد. ممنونم از نکته‌ی درخشان، که از بیان رهبری مستند کرده‌ای. در واقع، رهبری درین سخن، موقع‌شناسی و اهمیت استراتژیک آن را تدریس کردند.

 

پاسخ:

 

 

سلام آقا ... چنین اقدامی نه فقط ستودنی‌ست، که رفتاری پژوهشی‌ست. از ویژگیِ راسخ‌بودن افراد بسیار خوشم می‌آید. و شما درین مسأله راسخ هستید. این همّت است، که نعمت است. انسان اساساً جُنبنده است و جست‌وجوگر.

 

پاسخ:

 

جناب آقای کاظمیان

 

با سلام و احترام؛ من از نوشته‌ها و نیز درس‌گفتارهای زیبای شما لذت می‌برم. این‌که منبر مَجازی خود را در ۹ دقیقه جمع می‌کنی خود هنر است. به قول آقای قرائتی منبر تا ۲۰ دقیقه.

 

من هم به‌شدت معتقدم پس از ۲۵ دقیقه مستمع با آخرین رمق‌های خود و رجزهای منبری در نبرد می‌افتد. و شما در این فضای نوین خیلی مناسب و مفید منبر خود را مُنتج تمام می‌کنید. درود بر شما. و ممنونم از جناب‌عالی یاد می‌گیرم. ماه رمضان من با وعظ و پند زیبا در گفتار شما لذیذتر شد.

 

چه دعای قشنگی کرده‌ای. خیلی دلم می‌خواهد به مدینه بروم و تاریخ مجسّم اسلام را درک کنم و تمام دارای‌های معنوی مدینه و در رأس آن قبر نبی مکرم اسلام (ص) و بیت فاطمه زهرا -سلام الله علیها- و آن سکوی صفّه را حس کنم و ادای احترام. آمین. ممنونم. بلی؛ یا علی! مددی.

 

قرآن‌واژه (۱۴)

 

واژه‌ی «نجَس»

 

برخی از معانی لغت «نجَس» در قرآن:

 

پلیدى. ناپاک. آلوده. چرکین و غیرنظیف. رِجس. غیرطاهر. یکپارچه کثافت.

 

نکته‌ی ۱ : نجس دو دسته است: دسته‌ی نخست یعنی اصالتاً نجس است. دسته‌ی دوم اصالتاً پاک است اما به دلیل تماس با نجاسات، نجس شده است که به آن مُتَنَجَّس می‌گویند. طهارت متضاد نجاست است.

 

نکته‌ی ۲ : در فقه شیعه خوک و سگ و خون نجس ذاتی‌اند. اما در نگاه پاره‌ای فقیهان شیعه، ۱۰ چیز ذاتاً نجس‌اند که اَعیان نجسه نامیده می‌شوند. در رساله‌های مراجع درج است.

 

نکته‌ی ۳ : کلمه‌ی نجَس فقط یک مورد در قرآن (آیه‌ی ۲۸ توبه) ذکر شده و کلمات مشتق ندارد.

 

نکته‌ی ۴ : از نظر مرحوم علامه طباطبایی این‌که خدا در آیه‌ی ۲۸ توبه حکم کرده مشرکین نجس‌اند، معلوم مى‌شود که یک نوع پلیدى براى مشرکین و نوعى طهارت و نزاهت براى مسجدالحرام اعتبار کرده‌است.

 

نکته‌ی ۶ : مسأله اجتناب از ملاقات کُفّار است با رطوبت یکی از مسائل مربوط به نجس است که بر روی آن اختلاف دیدگاه وجود دارد. فقهاء در نجس‌العین بودنِ کافر اختلاف کرده‌‏اند. برخی از آنان فتوا داده‌‏اند هر که با رطوبت، به کافر دست دهد باید دستش را آب بکشد.

 

نکته‌ی ۶ : سال نهم هجرت امام على (ع) سوره‌ی برائت را به مکه برد و براى مشرکین خواند و اعلام کرد که دیگر حق ندارند با بدنِ عُریان طواف کنند و دیگر هیچ مشرکى حقّ طواف و زیارت را ندارد.

 

نکته‌ی ۷ : خداوند در آیه‌ی ۲۸ سوره‌ی توبه مشرکان را به این وصف خوانده است: «یَا أَیُّهَا الَّذِینَ آمَنُوا إِنَّمَا الْمُشْرِکُونَ نَجَسٌ فَلَا یَقْرَبُوا الْمَسْجِدَ الْحَرَامَ بَعْدَ عَامِهِمْ هَذَا...».

 

من امشب ترجمه‌‌ی شیخ وحدت را در قرآن دیدم که ایشان این آیه را این‌گونه برگردان کرده‌اند:

 

«ای کسانی‌که ایمان آورده‌اید، جز این نیست که مشرکان مُجسّمه‌ی پلیدی‌اند، ازاین‌رو نباید پس از امسال [که در حجّ حضور دارند] به مسجدالحرام نزدیک شوند...»

 

پاسخ:

 

سلام. در متن هم گفته‌ام که آنان دور نگه‌داشته‌ شدند از مسجدالحرام، نه از جامعه. حق حیات را خدای مهربان و حکیم از کسی سلب نکرد و نمی‌کند. نیک می‌دانید که پس از ۲۲ سال شکیبایی و دعوت پیامبر اسلام (ص) این حکم در سال ۹ هجری از سوی خدا در آیه‌ی ۲۸ توبه نازل شد، نه این‌که پیامبر رحمت (ص) خود تصمیم گرفته باشد. از نکته‌ات ممنونم که دقت فرمودی.

 

پاسخ:

 

سلام جناب آقای شاکر. نکته‌ی مهمی را بیان فرمودی. بهره می‌برم از بیانات قرآنی شما. از نظر من بیش از همه، مجامع علمی خاصه حوزه‌های علمیه به این صفت صدر، باید متّصف باشند، هرچه وسیع‌تر بهتر. البته علاوه بر اکتسابی بودن که فرمودی، وهَبی هم هست که خدا به بندگان هدیه و هبه می‌کند. مستند من، آیه‌ی قرآن است که حضرت موسی از خدا می‌خواهد گره از زبانش باز کند و شرح صدر بدهد تا برای مبارزه با فرعون رهسپار شود.

قَالَ رَبِّ اشْرَحْ لِی صَدْرِی

وَیَسِّرْ لِی أَمْرِی

وَاحْلُلْ عُقْدَةً مِنْ لِسَانی

یَفْقَهُوا قَوْلِی.

 

پاسخ:

 

جناب آقای کاظمیان برادر ارجمند سلام

 

این جلسه‌ی ۱۱دقیقه‌ای منبر شما را گوش فرادادم. پربار و منسجم بود و با پیوستگی مفهومی. ممنونم. امابعد چند نکته:

 

۱. موافقم با تز شما. آری باید نعمت‌ها و دارایی‌ها را بشماریم تا شکرگزار باشیم. فرانسیس بیکن دانایی را توانایی می‌دانست. و من دانایی را علاوه بر توانابی، دارایی هم می‌دانم.

 

۲. عشق به معصوم را عالی پیش بردید. من هم مانند آن استاد باور دارم که عشق به معصوم (ع) پشیمانی و نِدمت ندارد.

 

۳. گستره‌ی واژگانی‌تان در منبر، خیلی مناسب است. دایره‌ی لغات قوی‌یی دارید که به‌جا وارد بحث می‌کنید و به میان مخاطب هجرت می‌دهید.

 

۴. طهارتِ جان را با مضمون راهپیمایی اربعین و زیارت مشهد مقدس در ذهن فرو آوردید؛ و چه مناسب و درخور. و اساساً زیارت یعنی مایل‌شدن. مثل کمله‌ی زار در سوره‌ی کهف که آفتاب مایل و کج می‌شد به درون غار.

 

۵. داستان حاکم اهواز و ... را زینت بحث کردی، که شنونده بال می‌گشاید سخن شما را تعقیب کند. آن مکثی که داشتی، به یادتان می‌آورم جِزیه می‌گرفتند نه مالیات.

 

۶. پیشنهاد می‌کنم در هر منبر یک بیت شعر پارسی هم در لابه‌لای گفتارها جانُمایی کنید که شعر بُردش از نثر ژرف‌تر و ماناتر است در بطن مخاطب.

 

۷. موجب ابتهاج است که منبرتان را باز می‌کنم و دل می‌سپارم به کلمات‌تان که گویی عبور از مرزِ روح است.

 

یادآوری: به اسم دو صحابی عزیز ابوذر و سلمان وَفد و پیوند دارم و عُلقه. سپاس از استاد که آخر کلام وعظ کردید با گوشه‌ی دل بیاییم وسط زندگی. سبک درستی، که بشر به آن نوید گرفت و مژده. و مثال‌تان از شیرین و فرهاد، شیرین بود و فرهمند.

برادرت ابراهیم طالبی دارابی دامنه

 

بیان و بنان

 

نویسنده: ابراهیم طالبی دارابی دامنه

 

به نام خدا. سال ۱۳۸۴ بود که «نقدونگاه» در حوزه به چاپ رفت و دروازه‌ی اولین شماره‌اش به رویم گشوده شد. حوزه، برای ما نسل دهه‌ی چهلی، آن هم در جوانی، خیلی‌خوب تلاش می‌نمود. مجله‌هایی غنی، آزاداندیشانه و پربار و پیام‌دار چاپ و توزیع می‌کرد. بگذرم.

 

در «نقدونگاه»، آنجا، در یکی از گفت‌وگوها با ۵ کارشناس ادبیات و هنر کشور، حوزه‌ی علمیه در ترازوی ادبیات گذاشته شد. هر پنج شخصیت، نکات خواندنی گفته بودند. مثلاً در ص ۷۹ تأکید رفته که یک عالم دینی باید در «بیان و بنان الگوی دیگران» باشد. و نیز گفته شده که حوزه در مرحله‌ی ابلاغ و انتقال پیام، کارآمدی ندارد.

 

 

اشاره‌ای است به آیه‌ی ۱۲۲ توبه (منبع) که حوزه از عهده‌ی «لِیَتَفَقَّهُوا فِی الدِّینِ» برمی‌آید اما در «وَلِیُنْذِرُوا قَوْمَهُمْ إِذَا رَجَعُوا إِلَیْهِمْ» می‌لنگد.

 

کارشناسان این بخش کنفرانس، سخن‌شان این‌گونه گرد شد که معتقد بودند متولیّان فهیم حوزه باید اموری مانند: «درست‌نویسی، زیبانویسی، بیان لطیف، تبلیغ فنّی و ماهرانه» را در کارآمدی بگنجانند. زیرا بنای کارشناسان بر این بود که تبلیغ باید بلیغ باشد. به قول آقای تقی متقی در همین کنفرانس، باید به قُله‌ها در ادبیات رجوع داشت نه هر کتاب. آری؛ درست گفت زیرا گرد هر اثری گردیدن سودی که ندارد گاه زیان و خسران هم دارد.

 

نکته: کتابِ خوب هم چاپ می‌شود. تا اینجا حرفی نیست؛ اما خوانده نمی‌شود. حتی در حوزه. شاید هر یک از ما، در قفسه‌ی کتابخانه‌ی شخصی خود، صدها کتاب دست‌نخورده، اتوکشیده و شیک چیده‌ایم و در حقیقت در قفس حبسش کرده‌ایم و مانند اشیاء زینتی در گنجه، به آن می‌نگریم. حال آن‌که، کتاب، کنز و گنج و گنجینه برای گنجه‌‌های خانه است که نگرش‌ها را می‎‌سازد و نگرانی‌ها را ناکام می‌گذارد. بگذرم.

۲۱ اردیبهشت ۱۳۹۹

 

قرآن‌واژه (۱۵)

 

واژه‌ی «عِیش»

 

برخی از معانی لغت «عِیش» در قرآن:

 

حیات. زندگی. زندگى مخصوص. عِیش از «حیات» خصوصى‏‌تر است به معنای وسیع زیست و زیستن؛ زیرا حیات شامل حیوان و فرشته و خدا می‌شود.

 

معیشت یعنی آن چیزهایى که با آن تعیُّش امرار معاش شود برای خوش‌زیستن. ممکن است عیش یا مادّى‌ست یا روحانی. شامل خوردنی‌ها، آشامیدنى‌ها و هر چیزی که مایه‌ی زندگى‌ست. گذرانِ زندگی با کسب را معاش می‌گویند. عاش و معاش تلاش در زمان و مکان زندگی. معاش با معاد یعنی بازگشتنگاه رستاخیز ربط دارد. معاش به معنی وقت‌گذاشتن برای معاش و اکتساب نیز هست.

 

نکته‌ی 1 : از نظر علامه طباطبایی کلمه‌ی عِیشه مثل کلمه‌ی جلسه «نوعیت» را مى‌رساند، مثلاً جلسه به معناى نوعى نشستن است، و عیشه به معناى نوعى زندگى‌کردن. عِیشَةٍ رَاضِیَةٍ در آیه‌ی 7 قارعه یعنی یک زندگى خوش. راضیه و خوشى در عیش به این علت است که صاحبِ عیش راضى و خشنود است. یعنى در عیشى رضایت‌بخش. زندگی پسندیده.

 

نکته‌ی 2 : طبق آیه‌ی 124 طه، هر که از یاد خدا اِعراض (=روی‌گردانی) کند براى مَعِیشَةً ضَنْکاً خواهد بود. یعنی زندگى تنگ و سخت. علامه طباطبائی معتقد است: «کسى که خدا را فراموش کند و با او قطع رابطه نماید، روزبه‌روز زندگی دنیایی‌اش آن را توسعه می‌دهد و به آن سرگرم می‌شود، و این عیش و حیات او را آرام نمى‌‏کند، چه ثروتش‏ کم باشد و چه زیاد.

 

نکته‌ی 3 : حیات طیّبه زندگی معقول است برای همه‌ی نیازهای معنوی انسان.


نکته‌ی 4 : در تفسیر منقول از اهل بیت (ع) حیات طیّبه یعنی قناعـت. برخی از عارفان مسلمان (منبع) منظـور از حیـات طیّبـه  را «رزق حلال یا همسر صالحه» تفییر کرده‌اند.

 

یادآوری: مولوی در دفتر اول مثنوی (منبع) می‌فرماید:

هـر کـه را جامـه ز عشـقی چـاک شــد

او ز حــرص و عیــب کلّــی پــاک شــد

 

یادگیری؛ رسمِ شاگردی

نویسنده: ابراهیم طالبی دارابی دامنه

به نام خدا. همه روزی شاگرد (=آموزنده) بودند. سالیان سال، به درازا می‌کشد که در هر عصر و نسلی، یک انسانِ وارسته -به‌تمام‌معنا- الگو و اسوه پدیدار شود.

خواجه‌ عبدالله‌ انصاری (=پیر هرات) یک نمونه‌ی تمام‌عیار از این آدم‌های شاگردی‌کرده و پندآموخته بود، که خود، به قطب‌نمای خلق بدل شد و پیرِ طریقت گردید و گرداگردش جمعیت و ازدحام؛ و همچنان انبوه‌انبوه آدم، به آموزه‌هایش دل می‌بازند.

 

او -که خود این‌گونه مقام یافته- روزی از سرِ شوق و شاگردی، سراغ شیخ ابوسعید ابوالخیر شتافته و مُرید شیخ ابوالحسن خرقانی شده و از آن رویداد زندگی‌اش این‌چنین روایت کرده‌:

 

«عبدالله مردی بود بیابانی، در طلبِ آبِ زندگانی، ناگاه رسید به ابوالحسن خَرقانی، چندان کشید آبِ زندگانی، که نه عبدالله مانْد و نه خرقانی.»

۲۲ اردیبهشت ۱۳۹۹

 

یک نمونه از مناجات پیر هرات:

در دُنیا مرا یادِ تو بس.
و در عُقبی مرا دیدارِ تو بس.

 

پاسخ:
 

دنباله‌ی نظرم: ازین‌که به‌نیکویی نام نیکان دخیل در کارهای عمرانی پیشین محل را می‌بری، جای قدردانی دارد، که در فرهنگ دینی و ایمانی تشکر از مخلوق خدا، تشکر از خدا محسوب می‌شود. و ادب کهن ایرانی هم همین را به انسان می‌آموزاند.

 

اما لازم می‌دانم یادآور شوم اگر نام افراد ضعیفِ مالی را هم اگر کشف کردی بیاور که با کمترین امکانات باز نیز به کارهای عام‌المنفه کمک می‌کردند. مثلاً در همان حمام قدیمی یا ساخت درمانگاه پایین‌محله، ممکن است کسی گوسفندی هدیه کرده باشد، یا چندین روز بی‌مزد برای خدا کار کرده باشد، یا مثلا درها و چوب‌ها و ماسه‌‌ها و خاکش را تهیه کرده باشد و... .

 

منظورم این است، تاریخ را با نظرگرفتنِ هم آدم‌های مشهور قدیم محل و هم آدم‌های گمنام محل، پیش ببر. چه‌بسا دادن مثلاً ده تا کال تخم مرغ بوده باشد. تا تاریخ محل بر محور شخصیت‌های شاخص پیش نرود، بلکه بر اساس عزم و حضور مردم نوشته شود.

 

خودت باخبری نیک، که تاریخ بر محور شاهان و حاکمان جور نوشته می‌شد نه بر اساس مردم و رویدادها. اما قرآن هر کجا تاریخ و داستان و قصه آورده، حتی به پایین‌ترین قشر آن جامعه توجه داده، یعنی واژه‌ی آرمانی مستضعفین این وارثان آینده‌ی زمین. البته من فقط یادآور شدم. شما خود بدین هنجار واقفی. درود.

 

 

پاسخ:

جناب آقای کاظمیان

با سلام و احترام؛

اول یک مزاح بکنم! یک‌شب درمیان منبر می‌روی؟! دیشب منبر نرفتی؟ یا نگذاشتند بروی!؟ رسمی نیمه‌مألوف در تکایا و هیَآت!

امابعد نکاتم:

۱. سه دقیقه پس از منبر ۱۳، فکر کردم بحث را ناقص داری پیش می‌برید، اما دقایق پایانی دیدم، اشتباه می‌کنم، زیرا معرفت به دین را نیز به محبت به اهل‌بیت -علیهم‌السلام- در اول بحث افزودی. عالی بود. چنین است.

۲. این‌که «کارگشا» می‌دانی محبت به عترت را، کاملاً موافقم و در زندگی‌ام به تجربت دیدم.

۳. به نظرم مَودّت را نیز باید وارد منبر امشب می‌کردی و مثلث معرفت، محبت و مودت می‌ساختی، چون حضرت سیدالمرسلین ختمی مرتبت (ص) در سوره‌ی احزاب مزد رسالتش را مَودت قرار داد. و به نظر من وَدّ و وَدود از حُب بالاتر و پایدارتر است.

۴. محبت را سرمایه دانستی که تعبیر زیبایی‌ست. بلی، آموزش و معرفت در کنار محبت به عترت (ع) هزینه نیست، سرمایه و توشه‌ی برکت است که از هر تکاثری افضل است.

۵. در آخر منبر پس از سیر منطقی بحث، هم‌مجلسی با امام زمان (عج) را مطرح فرمودید، که هم، ترکیبی قشنگ بود و هم، میمنت داد به منبر. درود استاد.

برادرت: ابراهیم طالبی دارابی دامنه

 

متنی از آهنگ سحری:

ربّ شهرِ رمضان

ربّ شهرِ رمضان

 

دلم می‌گه حسین‌جان

دلم می‌گه حسین‌جان

دلم می‌گه حسین‌جان

 

دوستت دارم به قرآن

دوستت دارم به قرآن

دوستت دارم به قرآن

 

بالحُسین و امام رضا

بالحُسین و امام رضا

بالحُسین و امام رضا

 

دستمو بگیر ای خدا

دستمو بگیر ای خدا

دستمو بگیر ای خدا

التماس دعا

 

قرآن‌واژه (۱۶)

 

واژه‌ی «مخلِص و مخلَص»

 

برخی از معانی لغت «مخلِص و مخلَص» در قرآن:

 

خالص‌شده. از ماده‌ی خَلَصَ. اکسیری برای جوهره‌ی عمل. محضِ رضای خدا. توحیدِ نیّت.

 

«مخلِص» یعنی انسانِ در حالِ خودسازى. ولى «مخلَص»، یعنی حضور در مراحل عالى تکامل نفسانی که شیطان قادر به نفوذ، رخنه و وسوسه نیست. یعنی بیمه از ورود به ورطه‌ی گناه. مُخْلَص، عالی‌ترین مرتبه‌ی اخلاص است پس از مدت‌ها جهاد با نفس؛ که از نظر قرآن در آیه‌ی ۴۱ صافّات «رزقٌ مَعلُومُ» [=روزی خاصّ و ویژه] دارند.

 

نکته‌ی ۱ : علامه طباطبائی معتقد است بندگان مخلَص، خود را مالک چیزی نمی‌دانند و خداوند آنان را برای خویش برگزید و زَرق‌وبرق دنیا و پاداش‌های اُخروی، دل آنها را مشغول نمی‌کند، و در دل آنها چیزی جز خدا نیست مثل معصومین علیهم السلام.

 

نکته‌ی ۲ : مثلاً طبق گواهی قرآن حضرت یوسف (ع) از مخلَصین بود که شیطان قادر به نفوذ در او نبود.

 

نکته‌ی ۳ : مقاله‌ای از خانم «طاهره نجمه» خواندم که جستاری پیرامون «اخلاص» بود در این (منبع) . او  از قول شیخ بهائی آورده که اخلاص یعنی پاکیزه‌نمودنِ عمل.

 

نکته‌ی ۴ : اما خواجه عبدالله انصاری نظر عجیبی دارد که خیلی باید با دقت خواند. از نظر او، اخلاص صافی‌نمودنِ عمل است از هر خَلطی. چه مخلوط به کسبِ رضای خود باشد یا مُشوّب به رضایتِ مخلوقات دیگر. فرمول پیر هرات خیلی سخت و طاقت‌فرساست.

 

نکته‌ی ۵ : از نظر علمای بزرگ، مخلِصین با سعی و تلاش آلودگی‌های خود را برطرف می‌کنند و خداوند با عنایت خودش باقی‌مانده‌ی آلودگی‌های وجود آنها را پاک می‌کند و به مقام مخلَصین می‌رساند.

 

نکته‌ی ۶ : اما علامه طباطبائی به عکس نظر بالا، معتقدند مخلَصین از ابتدای خلقتشان پاک و بدون هر آلودگی هستند مانند امامان و پیامبران علیهم السلام.

دیدن یا نوشتن نظرات : ۰
مدرسه فکرت ۵۸

مدرسه فکرت ۵۸

ابراهیم طالبی  | دامنه دارابی
مدرسه فکرت ۵۸

مجموعه پیام‌هایم در مدرسه فکرت

قسمت پنجاه و هشتم

 
 
بحث ۱۵۴ : این پرسش جناب آشیخ باقر طالبی است که در پیشخوان مدرسه‌ی فکرت جهت گفت‌وگوی یکصد‌وپنجاه‌وچهارم سنجاق می‌شود. متن پرسش ایشان عیناً درج می‌شود: 
 
«من از مدیر مدرسه میخواهم در باره نقدپذیری رهبر و عملکرد نهادها  و افراد در مقابل نقد احتمالی و اینکه قانون اساسی چه می گوید، پرسش سنجاق کند. سوال این باشد از فضیلت های رهبری در کلام خودشان، نقد پذیری است، این نقد پذیری تا چه میزان از سوی افرادی که خود را « انقلابی» می خوانند به مثابه فضیلت رهبری در نظر گرفته شده است؟»
 
 
پاسخم به بحث ۱۵۴
 
سلام. با تشکر از پرسشگر بحث ۱۵۴ جناب اخوی، دیدگاه من در چند قسمت نوشته خواهد شد:
 
قسمت اول:
 
مقدمه: به رهبری در یک جامعه و حکومت دینی دموکراتیک باور دارم. بر شئوون و اختیارات رهبری در اداره‌ی جامعه نیز واقفم. تضعیف این جایگاه و شخص رهبری را نیز نادرست می‌دانم. سعی کرده‌ام همیشه از آخرین نظرات و مواضع رهبری مطلع باشم. اما با این‌همه، یکی از شهروندانی‌ام که نگاه معتقدانه و منتقدانه (در سیاست داخلی) به رهبری داشته و دارم. رهبری را بُت نمی‌سازم که مانند برخی از افراد جامه‌ی عصمت بر تن‌شان دوزم. چنانچه خود رهبری هم بارها فرمودند میان رهبری و مردم ربط حُبی و محبت طرفینی برقرار است و حقوقِ متقابل حاکم.
 
۱. من معتقدم، رهبری در جاهایی فراوان -که در جواب‌های قسمت بعدی خواهم‌نوشت- نقدپذیری داشتند و حتی نظر کارشناسان و دست‌اندرکاران را برای مصلحت یا ترجیحات دیگر بر نظر قطعی خود، رُجحان و اولویت دادند. نمونه‌ی بارز آن، اجازه‌ی انجام مذاکره با حضور آمریکا روی میز ۵+ ۱ که بر همگان روشن است، ایشان صددرصد با اصل مذاکره مخالف و به نیّات آلوده و بزک‌کرده‌ی آمریکا با قاطعیت تمام بدبین بودند، اما در نهایت، این پروژه‌ی استراتژیک دولت ۱۱ و ۱۲ را به عنوان یک «نرمش» و تست و آزمون پذیرفتند. این یکی از فضیلت‌های «نقدپذیری رهبری» بود.
 
تا بعد...
 

پاسخم به بحث ۱۵۴

قسمت دوم:

مقدمه: تردیدی نیست که نقدپذیری، آن‌هم نقدپذیربودن رهبری، یک «فضیلت» است و ارزش. فضیلت -که لفظی عربی‌ست- به بک معنی یعنی دارایی، یعنی افزون، یعنی زیاده‌برآن. که فردِ بافضیلت، یعنی کسی که دارنده‌ی آن علم و یا عمل خوب است.


۲. وقتی آقای هاشمی‌رفسنجانی رئیس‌جمهور شد، عملکرد اقتصاد تعدیل اقتصادی او مورد نقد جدّی جناح چپ قرار گرفت که وی را به خاطرِ گذرِ آسان و بی‌توجه به مستمندان و فرودستان، از عدالت اجتماعی -که در نمازجمعه‌های سلسله‌وارش بیان می‌کرد- به سمت سیاست لیبرالی تعدیل اقتصادی سرزنش می‌کرد.

 

رهبری در آن زمان، زیر بار این انتقادها نمی‌رفتند و حتی در انتخابات مجلس چهارم رسماً گفتند به اینهایی که چوب لای چرخ دولت می‌گذارند، رأی ندهید. و مجلس چهارم با فرق اساسی با مجلس سوم شکل گرفت.

 

جناح راست نیز تا مدت زیادی خود را زیر چتر هاشمی رفسنجانی گذاشت و در نمازجمعه شعار «مخالفِ هاشمی مخالفِ رهبر است؛ مخالفِ رهبری دشمنِ پیغبر است» را چندسال تکرار کرد و هیچ هم تذکر نگرفت.

 

رهبری، تا مدتی دست از حمایت از هاشمی نمی‌کشیدند. تا این‌که به‌هرحال در یک‌دوره‌ای، این نقد و نقدهای جدیدتر نسبت به افکار و رفتار آقای هاشمی‌رفسنجانی را پذیراشدند و خود نیز یکی از منتقدان بی‌تعارف و جدی وی گردیدند.


این رفتار سیاسی و اخلاقی رهبری یکی دیگر از نقدپذیری‌های ایشان بود که از نظر من، در فضای سیاسی جمهوری اسلامی تأثیرگذاری ژرفی داشت، به‌گونه‌ای که بستر را برای فضای بازتر انتقادها فراهم کرد. اگر رهبری این بستر را نمی‌آفریدند، احتمال می‌رفت تز آقای عطاءالله مهاجرانی مبنی بر تغییر قانون اساسی به نفع کاندیداتوری دنباله‌دار هاشمی‌رفسنجانی جا می‌افتاد و رفسنجانی با دست‌بردن در قانون اساسی، دوره‌ی ریاست جمهوری‌اش را بی‌وقفه ادامه می‌داد. اما نقدپذیری رهبری و تغییر مشیء‌شان از حامی رفسنجانی به یک منتقدِ توصیه‌گرانه‌ی رفسنجانی، جلوی گام خطرناک دیکتاتوری دولتی را گرفت.

تا بعد...

پاسخ:

سلام و صبح به‌خیر و گوارایی

آقای... با تشکر

اساساً توصیه‌کردن یک آموزه‌ی قرآنی‌ست در سوره‌ی عصر. درین سوره، واژه‌ی «تواصوا» بکار رفته‌است که می‌فهمانَد توصیه‌کردن امری متقابل و متداول (=جاری و برقرار) است میان مؤمنان. یعنی همه، همدیگر را به حق و صبر سفارش کنند. بنابرین، توصیه‌ی شما به اعضای مدرسه‌ی فکرت به ژرف‌اندیشی در نهج‌البلاغه کار شایسته‌ای بوده‌است.

 

چون سفارش و ارشاد به‌حقی فرمودی، سه نکته می‌گویم:

 

۱. بی‌شک در خانه‌ی تمام ایرانیان، قرآن و نهج‌البلاغه، و در خانه‌ی خیلی از مردم، مثنوی مولوی، حافظ، بوستان‌وگلستان سعدی و لغتنامه‌های عمید و معین و حتی لغتنامه‌ی چندجلدی دهخدا، و نیز تاریخ تمدن ویل دورانت و چند کتاب مادر دیگر وجود داشته و دارد و این نشان از ادب و فرهنگ والای ایرانیان است. ایرانیان با اُنس با این کتاب‌ها زندگی می‌کنند و تمرین رستگاری.

 

۲. من نیز، ریا کنم که علاوه بر رجوع جاری به این کتاب‌ها، در سال ۸۷ با خود عهد کردم طی چندماه متوالی (=پی‌در‌پی) نهج‌البلاغه را مطالعه و خلاصه‌برداری کنم. کردم. تمام خطبه‌ها و نامه‌های امام علی -علیه‌السلام- را واژه‌به‌واژه خوانده و یادداشت‌برداری کردم. بیشتر بخوانید ↓

مجموعه پیام‌هایم در مدرسه فکرت

قسمت پنجاه و هشتم

 
 
بحث ۱۵۴ : این پرسش جناب آشیخ باقر طالبی است که در پیشخوان مدرسه‌ی فکرت جهت گفت‌وگوی یکصد‌وپنجاه‌وچهارم سنجاق می‌شود. متن پرسش ایشان عیناً درج می‌شود: 
 
«من از مدیر مدرسه میخواهم در باره نقدپذیری رهبر و عملکرد نهادها  و افراد در مقابل نقد احتمالی و اینکه قانون اساسی چه می گوید، پرسش سنجاق کند. سوال این باشد از فضیلت های رهبری در کلام خودشان، نقد پذیری است، این نقد پذیری تا چه میزان از سوی افرادی که خود را « انقلابی» می خوانند به مثابه فضیلت رهبری در نظر گرفته شده است؟»
 
 
پاسخم به بحث ۱۵۴
 
سلام. با تشکر از پرسشگر بحث ۱۵۴ جناب اخوی، دیدگاه من در چند قسمت نوشته خواهد شد:
 
قسمت اول:
 
مقدمه: به رهبری در یک جامعه و حکومت دینی دموکراتیک باور دارم. بر شئوون و اختیارات رهبری در اداره‌ی جامعه نیز واقفم. تضعیف این جایگاه و شخص رهبری را نیز نادرست می‌دانم. سعی کرده‌ام همیشه از آخرین نظرات و مواضع رهبری مطلع باشم. اما با این‌همه، یکی از شهروندانی‌ام که نگاه معتقدانه و منتقدانه (در سیاست داخلی) به رهبری داشته و دارم. رهبری را بُت نمی‌سازم که مانند برخی از افراد جامه‌ی عصمت بر تن‌شان دوزم. چنانچه خود رهبری هم بارها فرمودند میان رهبری و مردم ربط حُبی و محبت طرفینی برقرار است و حقوقِ متقابل حاکم.
 
۱. من معتقدم، رهبری در جاهایی فراوان -که در جواب‌های قسمت بعدی خواهم‌نوشت- نقدپذیری داشتند و حتی نظر کارشناسان و دست‌اندرکاران را برای مصلحت یا ترجیحات دیگر بر نظر قطعی خود، رُجحان و اولویت دادند. نمونه‌ی بارز آن، اجازه‌ی انجام مذاکره با حضور آمریکا روی میز ۵+ ۱ که بر همگان روشن است، ایشان صددرصد با اصل مذاکره مخالف و به نیّات آلوده و بزک‌کرده‌ی آمریکا با قاطعیت تمام بدبین بودند، اما در نهایت، این پروژه‌ی استراتژیک دولت ۱۱ و ۱۲ را به عنوان یک «نرمش» و تست و آزمون پذیرفتند. این یکی از فضیلت‌های «نقدپذیری رهبری» بود.
 
تا بعد...
 

پاسخم به بحث ۱۵۴

قسمت دوم:

مقدمه: تردیدی نیست که نقدپذیری، آن‌هم نقدپذیربودن رهبری، یک «فضیلت» است و ارزش. فضیلت -که لفظی عربی‌ست- به بک معنی یعنی دارایی، یعنی افزون، یعنی زیاده‌برآن. که فردِ بافضیلت، یعنی کسی که دارنده‌ی آن علم و یا عمل خوب است.


۲. وقتی آقای هاشمی‌رفسنجانی رئیس‌جمهور شد، عملکرد اقتصاد تعدیل اقتصادی او مورد نقد جدّی جناح چپ قرار گرفت که وی را به خاطرِ گذرِ آسان و بی‌توجه به مستمندان و فرودستان، از عدالت اجتماعی -که در نمازجمعه‌های سلسله‌وارش بیان می‌کرد- به سمت سیاست لیبرالی تعدیل اقتصادی سرزنش می‌کرد.

 

رهبری در آن زمان، زیر بار این انتقادها نمی‌رفتند و حتی در انتخابات مجلس چهارم رسماً گفتند به اینهایی که چوب لای چرخ دولت می‌گذارند، رأی ندهید. و مجلس چهارم با فرق اساسی با مجلس سوم شکل گرفت.

 

جناح راست نیز تا مدت زیادی خود را زیر چتر هاشمی رفسنجانی گذاشت و در نمازجمعه شعار «مخالفِ هاشمی مخالفِ رهبر است؛ مخالفِ رهبری دشمنِ پیغبر است» را چندسال تکرار کرد و هیچ هم تذکر نگرفت.

 

رهبری، تا مدتی دست از حمایت از هاشمی نمی‌کشیدند. تا این‌که به‌هرحال در یک‌دوره‌ای، این نقد و نقدهای جدیدتر نسبت به افکار و رفتار آقای هاشمی‌رفسنجانی را پذیراشدند و خود نیز یکی از منتقدان بی‌تعارف و جدی وی گردیدند.


این رفتار سیاسی و اخلاقی رهبری یکی دیگر از نقدپذیری‌های ایشان بود که از نظر من، در فضای سیاسی جمهوری اسلامی تأثیرگذاری ژرفی داشت، به‌گونه‌ای که بستر را برای فضای بازتر انتقادها فراهم کرد. اگر رهبری این بستر را نمی‌آفریدند، احتمال می‌رفت تز آقای عطاءالله مهاجرانی مبنی بر تغییر قانون اساسی به نفع کاندیداتوری دنباله‌دار هاشمی‌رفسنجانی جا می‌افتاد و رفسنجانی با دست‌بردن در قانون اساسی، دوره‌ی ریاست جمهوری‌اش را بی‌وقفه ادامه می‌داد. اما نقدپذیری رهبری و تغییر مشیء‌شان از حامی رفسنجانی به یک منتقدِ توصیه‌گرانه‌ی رفسنجانی، جلوی گام خطرناک دیکتاتوری دولتی را گرفت.

تا بعد...

پاسخ:

سلام و صبح به‌خیر و گوارایی

آقای... با تشکر

اساساً توصیه‌کردن یک آموزه‌ی قرآنی‌ست در سوره‌ی عصر. درین سوره، واژه‌ی «تواصوا» بکار رفته‌است که می‌فهمانَد توصیه‌کردن امری متقابل و متداول (=جاری و برقرار) است میان مؤمنان. یعنی همه، همدیگر را به حق و صبر سفارش کنند. بنابرین، توصیه‌ی شما به اعضای مدرسه‌ی فکرت به ژرف‌اندیشی در نهج‌البلاغه کار شایسته‌ای بوده‌است.

 

چون سفارش و ارشاد به‌حقی فرمودی، سه نکته می‌گویم:

 

۱. بی‌شک در خانه‌ی تمام ایرانیان، قرآن و نهج‌البلاغه، و در خانه‌ی خیلی از مردم، مثنوی مولوی، حافظ، بوستان‌وگلستان سعدی و لغتنامه‌های عمید و معین و حتی لغتنامه‌ی چندجلدی دهخدا، و نیز تاریخ تمدن ویل دورانت و چند کتاب مادر دیگر وجود داشته و دارد و این نشان از ادب و فرهنگ والای ایرانیان است. ایرانیان با اُنس با این کتاب‌ها زندگی می‌کنند و تمرین رستگاری.

 

۲. من نیز، ریا کنم که علاوه بر رجوع جاری به این کتاب‌ها، در سال ۸۷ با خود عهد کردم طی چندماه متوالی (=پی‌در‌پی) نهج‌البلاغه را مطالعه و خلاصه‌برداری کنم. کردم. تمام خطبه‌ها و نامه‌های امام علی -علیه‌السلام- را واژه‌به‌واژه خوانده و یادداشت‌برداری کردم. بیشتر بخوانید ↓

۳. نهج‌البلاغه کتاب مبارزه‌ی مبارزین ضد رژیم بود. حتی مارکسیست‌های ایران به نهج‌البلاغه توجه می‌کردند. یادم است وقتی سال ۱۳۹۳ سرگذشت شیخ وحدت اخوی ارشدم را با وی مصاحبه می‌کردم و می‌نوشتم با عنوان «زندگی پرماجرا» یک‌جا گفته بود برای چند مبارز ضد رژیم، سال ۵۵ و ۵۶ نهج‌البلاغه می‌گفت که مخفیانه از قم به تهران می‌رفت و برمی‌گشت. بگذرم. پوزش. زیاد شد. با آن توصیه‌ی جناب‌عالی، وادارم کردی این فراز را بنویسم.

 

پاسخ:

سلام آقا...

این وقتِ شُو، نِسوم (=جنگل) چی‌کار کاندی!؟

 

پاسخ:

سلام آقای...

درست می‌فرمایی. ممنونم از بیان نظر و تکمیل‌کردن متنم. راستی! این متن «تز، آنتی‌تز، سنتز» شما را خواندم. خوب جلو بردی بحثت را. البته پاسخ شما برعهده‌ی پرسشگر بحث ۱۵۴ است. من فقط این سه واژه را کمی برای خودم هجی کنم:

تز:  یعنی جوانه، نهاده.

آنتی‌تز: یعنی متضادِ جوانه، در برابرِ نهاده. تضاد. دیالکتیک.

سنتز: یعنی ترکیب آن دو، حاصل تضاد و برآمده‌ها از دیالکتیک، محصول تضاد میان تز و آنتی‌تز.

 

 پاسخ:

سلام جناب آسید مصطفی

از شما روحانی خوش‌ذوق و اهل کاوش متشکرم. الان می‌خواهم قسمت دوم پاسخ به بحث ۱۵۴ را بنویسم.


کشکولی بگویم! کاش‌ماش ندارد؛ پس؛ هر کس حرف دارد می‌تواند با منطق بفرماید. صحن مدرسه هم، صحن تبادل دیدگاه با حفظ حرمت‌هاست. سپاس، آقا.

 
 
پِت‌پِتی را می‌شکافم
 
واژه‌ی دو سَر بِنی (=ترکیبی) «پِت‌پِتی» یا پط‌پطی را از طریق چند مثال بهتر می‌توان جا انداخت، تا از تعریف لغوی. این‌گونه:
 
۱. برخی، از بس چِش‌سِر نیستند و از گرسنگی دارند می‌میرند و یا دَلیک‌اند، لاقمه (=لُقمه) را پِت‌پِتی می‌کنند. یعنی پشت‌سرهم می‌بلعند و به حلق فرو می‌کنند.
 
۲. بعضی هر چه دستشان آمد از بیل و کلنگ و گونی و دَس‌چو (=عصا) را در  لاخ دیوار (=شکافِ کَتِ) حیاط‌شان فرو می‌کنند یعنی پِت‌پِتی.
 
۳. عده‌ای از ما دیده‌اند در قدیم، که کال‌قِوا (=کُتِ کهنه) و جِل‌مِل (=پارچه‌کهنه) را در تَنوره‌ی تندیر، یعنی سوراخ کناره‌ی زیرین تنور پِت‌پِتی می‌کردند تا زبانه‌ی آتش کم شود تا خمیر، خوب به دیواره‌ی تنورِ نون‌محلی بچسبد و بپزد.
 
۴. در قدیم که گل‌دِوا نبود، موش‌کالی (=لانه‌ی موش) را با هرچه دستشان بود پِت‌پِتی می‌کردند که موش در لانه‌اش دق‌مرگ شود و سرِ نون‌لگِن نیاید.
 
۵. خونه‌ی برخی که می‌روی، می‌بینی که کدبانوی خانه از بس مشغول! است، همه‌ی اثاثیه‌‌مثاثیه‌ی منزل را پِت‌پِتی کرده است در سوراخ‌سَمبه‌ها، از داخل گنجه بگیر تا بالای یخچال و زیر تختخواب و پشت‌بام حمام. اینجا بگذرم!
 
۶. البته پِت‌پِتی با لغت پَتی (به فتح پ) یعنی عریان و لخت، فرق دارد. پَتی به صورت ترکیبی می‌آید. این‌جوری: لُختِ‌پَتی.
 
۷. اگر خواستید به‌درستی از واژه‌ی پِت‌پِتی سر در بیاورید صندوق عقبِ ماشین برخی‌ها را بالا بزنید! مغازه‌ی اغذیه‌مغذیه‌ی آشنایان را بازدید بکنید! انباری و سرداب و حیاط‌خلوت‌ها را نگاه کنید. پِت‌پِتی که خوبه، دَجوبَجو (=درهم‌وبرهم) هم هست، از سِمساری‌ها هم بدتر و شلخته‌تر.
 
بقیه‌ی پِت‌پِتی‌ها را در مثال‌های سیاسی بکاوید! که من سیاسی‌میاسی بلد نیستم!
 
نظر جناب ... :
 
سلام آقای طالبی، روز به‌خیر
 
سه نکته درباره پِتی و پَتی؛
 
۱- ما به فرودادن غذا به زور و در لقمه‌های بزرگ، گرفتن روزنه‌ها با کمک پارچه و کاغذ و کارهای دیگر مانند آن می‌گوییم «پِتی».
 
۲- پِت‌پِتی عبارتی است که به مچاله‌کردن، درهم پیچیدن و گلوله‌کردن کاغذ و پارچه و مانند آن می‌گوییم‌.
 
۳- از آقای اسماعیل واعظ جوادی برادر آیت‌الله جوادی آملی که استاد معارف اسلامی دانشگاه مازندران در سال ۱۳۶۳ شنیدم که؛ پَتی، واژه‌ای پهلوی به معنای «ضد» یا پاد است. مثال؛ پَتی‌آره یا پتیاره به معنای ضد آفرینش.
 
پاسخ:
 
جناب آقای ... سلام
 
عصر بر شما گوارا. معنا و کاربرد لغت را امتداد دادی. بی‌عدد تشکر. چون برای من جالب توجه بود. در مورد لوزی زرد، هم نکته‌ی بدیعی بود و هم ذهنم خلجان کرده یکباره که «عاره» به جای «آره» به پَتی‌ نزدیک‌تر است، به مفهوم عریان و برهنه. در ضمن، در معنای قبیح آن، این ترکیب را که نام بردی به بدکاره‌ها اِسناد می‌دادند. شاید هنوز هم در دعواهای میان اُناث، باز هم ازین اسناد ! به هم بدهند.
 
 
پاسخ دوم:
 
آقای ...  از یک «نادر ابراهیمی» خوانی چون شما صدور چنین جمله‌ی شیوا و شکیلی برمی‌آد. آری؛ پهن‌کردن سفره مهم است، اما مهمتر این است شما نیز در چینش سفره‌ی واژگان محلی شرکت مؤثری داری.
 
چند لحظه پیش‌ازین جواب، کمی در حیاط قدم زدم، چشمم به دیوار افتاد، اما ذهنم پر کشید تا بیت‌المقدس که یهودی‌های مذهبی در ایام خاص -که نمی‌دانم کی هست- در شکاف دیوار  نُدبه، کاغذنوشته‌ی دعا پِتی می‌کنند؛ حتی سران کشورها را هم گاه می‌برند برای پتی‌کردن کاغذ دعا.
 
در محل ما اگر کسی حرف‌های زشت بزند، یا بی‌جهت حوار بکشد می‌گویند: وِن داهون را پتی بزنین! یعنی دهنش را ببندید.
 

پاسخ:

 

سلام

 

آن اصرارم در جلسات محل، برای این بود که با سخن فارسی، گره و گرفتگی زبان در گویش فارسی باز شود و بتوانند راحت‌تر در مجامع رسمی سخن بگویند. جناب‌عالی هم موافق اصرارم بودی. حتی در جلسات کم‌حجم‌تری مانند «کنفرانس کتاب»، «مسابقه‌ی تحریض علم» باز هم مصوبه‌ی‌مان بوده که با هم فارسی صحبت کنیم نه محلی.

 

در مورد شکافتن لغات محلی نیز اصراری بر خواندن آن توسط اعضا ندارم، هر کس گرایش داشت خودش اختیاری بخواند. از بیان نظر و نیز ذکر خاطرات آن عصر مبرور شدم. ممنونم.

 

یاد آن شب به‌خیر که در نشست بررسی کتاب، آن یکی -که می‌دانی کیست- این آیه‌ی شریفه‌ی پیوستی را که برای گشایش گره‌ی زبان هم هست، آن گونه خوانده بود: رَبِّ اشْرَحْ لِی صَدْرِی. وَیَسِّرْ لِی أَمْرِی. وَاحْلُلْ عُقْدَةً مِنْ لِسَانِی. یَفْقَهُوا قَوْلِی.

 

پاسخ:

 

همرزم آقا حسنعلی لاری سلام

یاد یاران یاد باد. تازه کردی سنگر جمعی را. یاد مرحومان همسنگران‌مان: عمویوسف رزاقی، آق‌سید ابراهیم حسینی و سید ابوالحسن شفیعی درین عکس‌ را -که از میان ما مظلومانه پرکشیدند و در خاک آرمیدند- گرامی می‌دارم. ممنونم.

 

انسانِ قالبی، انسانِ قلّابی

نویسنده: ابراهیم طالبی دارابی دامنه

به نام خدا

۱. نظام‌های توتالیتری (=تمامت‌خواهِ تڪ‌حزبیِ پلیسی) خصوصاً به معنای «هانا آرنت»ی آن، نه فقط انسان‌ «قالبی» می‌خواهند، ڪه انسان قالبی می‌سازند. حتی لباس مردم هم باید مانند لباس مائو تسه‌تونگ می‌بود.

 

۲. نظام‌های لیبرال‌دموڪراسی خصوصاً به مفهوم «سڪیولاریستی» آن، نه فقط انسان‌ «قلّابی» می‌خواهند، ڪه انسان قلّابی می‌سازند. میلیتاریستی‌ترین دولت‌های زورگو، همین چند ڪشور هستند ڪه دو چیز برای‌شان اصالت و محوریت دارد: ضرابخانه؛ برای ضربِ سڪّه و تڪاثُر. زرّادخانه؛ برای ضربِ اسلحه و تقابُل.

 

نڪته: جهان، آزمایشگاهی برای ایدئولوژی‌ها و حڪومت‌های جورواجور بوده و هست و خواهد بود. این، دین و معنویت است ڪه درین میان، سازنده‌ترین‌ها هستند، سازنده‌ی انسان؛ انسانی ڪه نه قالبی باشد، نه قلّابی. انسانِ باتربیت؛ ڪه هنگامی ارزش و‌ گوهرش دانسته می‌شود ڪه جامعه خدای ناڪرده پُر شده باشد از افراد بی‌تربیت، و حتی بدتر از آن افراد بَدتربیت؛ ڪه بسی بدتر و مخرّب‌تر است از بی‌تربیت.

 

آرزو: آیا می‌شود روزی فرارسد ڪه جهان -ڪه ایران هم جُزوی درخشان و تمدن‌ساز از آن است- از وجودِ قالبی‌ها و قلّابی‌ها رهانده! شود. نمی‌دانم؛ شاید هم نشود! پس بهتر است بگویم کمتر شود.

 

یادآوری: دو واژه‌ی «قالبی و قلّابی» را از مرحوم دڪتر علی شریعتی وام گرفته‌ام.

 

۱ اردیبهشت ۱۳۹۹

 

من «در روستام» نه «از روستا»

خاطره‌ام با آقای ع. پاشایی

سال‌ها پیش -که دَم‌دمای مغرب با رفیقان به جای ایستادن و پِرسه‌زدن در تکیه‌پیش، به راه‌رفتن در محل و گپ‌وگفت و بگو‌و‌بخند در کوچه‌پس‌کوچه‌ها می‌پرداختیم و گویا هنوز هم این رسم پابرجاست میانِ نسل جدید و نوین داراب‌کلا- ناگهان از روبرو با جناب آقای عسکری پاشایی -مشهور به «ع. پاشایی» مترجم یکی از مجلّدات تاریخ ویل دورانت- برخوردیم.

 

منوال را -که سال‌ها در پوست‌ و استخوان‌مان جای دارد- انجام دادیم؛ یعنی: سلام، احترام، ادب، احوال‌پرسی، گشاده‌رویی و چهره را به خنده و بشّاشیت دیدنی‌تر کردن. و حتی دست‌دادن و ماچ‌کردن که اینک در بحران عالمگیر کنونی ازین دو تا محروم‌ایم و تحریم!

 

پنج نفر بودیم؛ با او شدیم شش‌تایی.( نه آن شش‌تایی!) حلقه‌زدیم؛ به مکث و اندک. در قوس و انحنای جاده، لَتِ مرحوم حاج سید‌ولی هاشمی. گویا به نجّاری سید ابراهیم ترمی راهی بود. من از ایشان پرسیدم اگر روزی زلزله‌ای روستا را زیر‌وزَبر کند چه حالی می‌یابی آقای پاشایی؟

 

جوابش توأم بود با حالاتی از حرکات. کمی به راست، کمی به چپ، و نیز دور‌وبَر را پایید و خانه‌ها را ورانداز کرد و در حالی که تِه آفتابِ نماشتِه (=غروب) بر گونه‌اش می‌تابید و سرخ‌فامش می‌نمود، گفت:

 

اگر -به فرض- تمام خانه‌های روستا تخریب و با خاک یکسان شود، آدم دلش برای ساختمان‌های این روستا نمی‌سوزد، چون هیچ هنری در آن به‌کار نرفته است که برای از دست‌دادنش غصّه بخورَد و حسرت.

 

موقع خداحافظی و جداشدن از هم، خندید و گفت: من «در روستام» نه «از روستا». من همان زمان خواندم که چه جمله‌ای صادر کرده و رفته.

 

اینک هنوز هم گویا او در ویلایش در تپّه‌ی روبروی پاسگاه قدیم داراب‌کلا -که اینک دهیاری محل شده- بیتوته و شاید هم سُکنی دارد که انگاری آن تپّه‌سر مشهور شد به پاشایی باغ‌سر. از همین‌جا سلام دارم به ایشان و آرزوی توفیقات و تأییدات الهی.

 

آخر خط: به نویسنده حق دهید خاطره‌اش را با آرایه‌ها اسکورت کند و از ذوق مدد گیرد، اما در اصالت داستان و رویداد وفادار بماند.

۱ اردیبهشت ۱۳۹۹
ابراهیم طالبی دارابی دامنه

 

پاسخ:

جناب آقا.. سلام

 

بارها گفتم -چه حضوری، چه مجازی- که این‌گونه نوشتن‌ها دارای پیام فکری است. و محل را نیز از نظر دارایی گفتمانی، ثروتمند می‌کند. مدرسه‌ی فکرت، صحن فکری است. پس به این اقدام پسندیده‌ات مداومت بده و ابتر نگذار. همچنان از خوانندگان این سری نوشته‌هایت هستم که قلم خوبی هم داری. درود.

 

پاسخ:

 

دیشب آقاحیدر، مطابق روال همیشگی‌اش به گوشی‌ام پیام داد این جمله:

علمی که سود ندهد، گنجی است که از آن  انفاق نکنند.

 

پاسخ:

 

تحسین می‌کنم. احتمال می‌دهم بسیاری از جوانان و نسل جدید از این تاریخ جاری محل، کمتر اطلاعی داشته باشند. تاریخ معاصر و گذشته و‌ کهن داراب‌کلا را که خیلی‌ها نمی‌دانند. بنابرین، رسالت قلم -که قرآن به آن سوگند خورد- یکی‌اش این است، روشنگر است. و روشنگری شما درین‌باره، مانند پازلی‌ست که باید کنار هم چینده شوند تا رسم و شکل واقعیت یابد و دیده شود. بر همین عهد برو پیش. درود.

 

پاسخ:

 

سلام. گیرایِ قویّی داری و گیرایی‌ها را به‌گیرایی، گیر می‌آوری. گفتن و گفتار، دو کار گیرا و گران در گیتی‌ست.

 

پاسخ:

 

سلام...

 

من البته کشکولی‌تر بگویم:

 

۱. زود تحریک نمی‌شود مدیر! که تخلیه‌اش کنی با دون‌پاشی! و که به «تور» بندازی.

 

۲. ها ! دلت می‌خواهد مدیر، سرگذشت و از «سر» گذشتِ شیخ صنعان را بنویسد مثل عطار نیشابوری!

 

۳. اگر از مکتبخانه‌ی پدرم در نمی‌رفتی و ترکوله را هدیه می‌آوردی و شِخ باقی می‌ماندی،  و شیخ ح صدات می‌کردم، به‌یقین دو صنف شیخ را می‌شکافتم که به «شخ ح. ع» بر برَسم.

ممنونم که سیاسی‌میاسی هستی!

 

آن ننگ، در آن تنگ

 

نویسنده: ابراهیم طالبی دارابی دامنه

 

به نام خدا. با نمایی از معراج شهداء آغاز می‌شود. ڪمی بعد، ڪمال تو را با گزاره‌ایی گَزنده به فڪر فرو می‌برَد: اُولویت من آن زمان جنگ بود، حالا جهاد. با ڪِش‌وقوس درونی ڪه به تو شاید دست دهد، متوجه می‌شوی تا چه حد شغلِ مخابرات در تیررَس نفوذ و شنود است و همین دوگانه‌ی نفوذ و شنود از آن‌سو و این‌سوست ڪه ڪار را به بیخ می‌رسانَد. آن‌سو به بیخ می‌رود ڪه ریشه‌ڪَن ڪند. این‌سو به بیخ می‌رود ڪه ریشه‌دار ڪند.

 

ڪمی ڪه گرم می‌افتی و جلوتر به روی‌ات بازمی‌شود، ردِّ خون را بو می‌ڪشی. فراخوانِ فراری‌ها، پایِ ڪار آوردنِ «اسیرِ پیوسته» و شرڪت در نشست‌های مرتّب «درون و بیرونِ» هفته، ڪه در آن می‌بایست آنچه در ذهن و درون دارند، نزد مُربّی و مُفتِّش بیرون بریزند، همه‌وهمه ازجمله روسری سرخ با تفنگِ هدیه و ساعدبندِ سفید برای تیرنزدن اشتباهی به هم‌دگر، تو را با یڪ قطعه‌ی خونینِ خائنین روبرو می‌ڪند ڪه حتی لازم نمی‌بینی آن لحظه، برای نجات ڪُلّیه و مثّانه به تخلیه و آخیش! خلاص شدم! بروی.

 

آنان! برای آن دو میمِ رهبری سازمان، هم حقِّ اُولیٰ به تصرّف قائل بودند و هم در هر گام، به نام میمِ اولی: «مس... رهایی» و برای میمِ دومی: «مر... مقدّس» سوگند می‌خوردند به‌فریاد؛ به‌هیجان؛ ڪه ڪارشان بی‌نامِ آن‌دو میم هرگز طی نشده‌باشد. حتی اگر آن فرد دختری ایرانی از آمستردام باشد برای وعده‌ی فتح بی‌دردِسرِ تهران و به زعم (=گمان، ظن، حدسِ) خود، از بیخ‌ڪندنِ «آخوند» و نظام.

 

افشین و ڪمال (دو اطلاعاتیِ واجا یا آن جای دگر) وقتی به چارزبَر می‌روند از شڪاف سنگ‌واره‌ی قله، به گودیِ تنگه می‌نگرند ڪه شنودِ خود را به «داده»‌ی مطمئن تبدیل ڪنند ڪه عقبه با «جمع‌آوری پنهانِ» آنها، از تحلیل و درڪ واقع، به عجز نیفتد. چراڪه ڪار آنان جنگ نیست، اطلاعات است و دنبالِ اطلاعات.

 

جالب هم هست! وقتی می‌شنوی ڪه ڪمال می‌گوید چیه هی می‌گویی ڪرمانشاه، شاه، شاه، شاه، شاه...؟ مگر باختران نشد؟ بگو باختران.

 

نیز جالب‌تر است وقتی می‌بینی میم اول؛ به قول سازمان: «مس... رهایی» در ڪنار میم دوم به قول سازمان: «مر... مقدّس»، در آن فراخوان! و میتینگ (ایرانی‌اش: گردهمایی) با سخنوریِ تردستانه‌ و نیرنگ‌بازانه، می‌گوید: «هرڪه می‌گوید باید برویم دست را بلند ڪند.» ڪجا؟ فتح تهران و بیخ‌ڪنی آخوند. همان‌ها ڪه بچه‌خردسال خود و یا عضو دیگر را «تولّه» می‌خوانند تا نشان دهند سازمان از هر ضرورتی ارجح است و آن دو میم‌‌شان از هر امری، امیرترند.

 

وقتی در غروب‌روزی، به آخرش رسیدم، یعنی سڪانس (=قسمت و صحنه) پایانی -ڪه از نمایی هلی‌شات از بالا در اڪتابان روی داد- هم در قم باران تند بارید و هم در ماجرای نیمروز ردِّ خون۲، بارانی نم‌نم.

 

خدا را هزاران‌بار شڪر ڪه یڪ نعمت از نعمت‌های بی‌شمار انقلاب، دفع شرّی بود ڪه در تنگه‌ی چارزبَر زمین‌گیرش ڪرد و به ایثار و درایتِ امیرِ شهید صیّاد شیرازی و «صیّاد»های بی‌شمار و غیور و روشن‌ضمیر ایرانی، در آن تنگه، خیط. (=بور، سرافڪنده، رُسوا).

 

من ساخته‌ی دنباله‌دار محمدحسین مهدویان را این‌گونه دیدم. البته پارسال هم آن رد خون نخست را دیدم ڪه از قضا آن هم به یڪ میم دیگر سازمان ربط داشت. یعنی: میم. خ.

 

فضای مدرسه‌ی فکرت، محدود است به نوشتنِ پست‌هایی در اندازه‌ی دو ڪف دست. وگرنه صد ڪفِ دست هم جا داشت بنگارم. بگذرم.

۲ اردیبهشت ۱۳۹۹

 

پوستر: ماجرای نیمروز ردِّ خون۲ ساخته‌ی دنباله‌دار محمدحسین مهدویان

 

بحث ۱۵۵ : احتمالاً بارها خوانده یا شنیده‌اید که به کوروش کبیر -پادشاه هخامنشی ایران- نسبتِ مدارای مطلق می‌دهند و به زبان دیگر، بر این نظر هستند که او وقتی فتوحات و کشورگشایی می‌کرد نسبت به تمامی عقاید و باورهای‌های مختلف آن سرزمین، تسامح کامل می‌ورزید، (=آسان‌ می‌گرفت) و به هر عقیده‌ای احترام می‌گذاشت؛ به‌طوری‌که برخی از اسلام‌شناسان ازجمله شهید مطهری به این‌گونه مدارای مطلق ایراد می‌گیرند که نمی‌توان نسبت به عقاید باطل، بی‌اعتنا و خنثی بود.

 

پرسش این است شما درین باره، چه برداشتی دارید؟ آیا این نسبت که به کوروش می‌دهند، از نظر شما نسبتی درست و مطابق با واقعیت است؟ اگر آری و یا نه؛ چرا؟ آیا احترام‌گذاری مطلق به عقاید و باورها، رفتاری درست منطقی و عقلی است؟

 

یادآور: پاسخ‌دهندگان اگر خواستند به‌اختیار خود درین بحث شرکت کنند، می‌توانند علاوه برین پرسش، چنانچه مسائل مرتبط با این بحث در ذهن و نظر دارند، بیان فرمایند.

 

این بحث جهت گفت‌وگوی ۱۵۵، در پیشخوان مدرسه‌ی فکرت سنجاق می‌شود.

 

پاسخم به بحث ۱۵۵

 

مقدمه‌ی نظری:

 

۱. اگر فرض را بر این بگذارم این نسبتی که به کوروش می‌دهند، درست است؛ آنگاه دست‌کم یک نتیجه‌اش این است که او پیامبر نبود که هر کجا رفت دست به دعوت و مبارزه با عقیده‌ی باطل بزند. او یک کشورگشا بود که آن دوران، توسعه‌طلبی سرزمینی، رفتاری مرسوم و رایج بود؛ شاید هم جواب به ماجراجویی‌ها.

 

۲. اما اگر فرض را بر این بگذارم این نسبتی که به کوروش می‌دهند، درست نیست؛ آنگاه دست‌کم یک نتیجه‌اش این است که کوروش به عنوان انسانی مورد تأیید که به گواهی پاره‌ای از مفسران قرآن -ازجمله ابوالکلام آزاد و علامه طباطبایی- همان ذوالقرنین در سوره‌ی کهف است، به دادِ مردم از دست بیدادگری یأجوج و مأجوج  شتافت و آن سد محکم را ساخت و با عقیده‌ی زورگویانه‌ی آن قوم مبارزه کرد و آن مردم ستمدیده و گرفتار را از چنگ آنان رهایی داد.

 

پس کوروش مدارای مطلق که امری زاید و نادرست است، نداشت، بلکه در جای خود با عقاید غلط می‌ستیخت.

 

اینک سه بند جواب تاریخی:

 

مدارای مطلق نسبت به عقاید باطل امری بیهوده و خلاف پیام آسمان است، که خدا با وحی، بشر را به حق دعوت کرد و از باطل حذر داد.

 

سه مثال می‌زنم برای تقریت ذهنی و سهولت در فکرکردن و فهم پرسش:

 

۱. مثلاً عقاید رفتار مردمان عصر جاهلیت در حجاز که دختران را زنده‌به‌گور می‌کردند، با مبارزه‌ی جدی پیامبر خدا (ص) مواجه شد تا آنجا که این سنت غلط با همت آن حضرت، آرام‌آرام برچیده شد.

 

۲. مثلاً حرکت پیامبرانه‌ی حضرت ابراهیم (ع) در بُت‌شکنی و مبارزه‌ی آشکار و پنهان با اَصنام (=بُتان)

 

۳. مثلاً دورانداختن بُت‌های تراشیده‌شده از درون کعبه‌ی معظمه پس از فتح مکه توسط پیامبر گرامی اسلام (ص) و دعوت منطقی و مهربانانه از مشرکان برای پیوستن به اسلام و ترکِ بت‌پرستی و آداب پوسیده‌ی جاهلی.

 

نکته بگویم: 

مگر می‌شود کوروش -که تمام عمرش را روی زین اسب نشست و فتوحات داشت و حفظ حریم جغرافیایی ایران و نیز کمک به ملل ستمدیده- در آن‌همه کشورگشایی‌ها کشتار نشده باشد. همین خود نشان می‌دهد، مدارای مطلق نادرست است.

 

تِرکُنش را می‌شکافم

 

در زبان محلی، وقتی بدن کسی زخم شود، یا حتی پوست و ناخن خش بیفتد، و یا خصوصاً زمانی‌که استخوان‌درد و پادرد بگیرد، می‌گوید دس‌‌لینگ منِه تِرکُنش بِیَموهِه.

 

تِرکُنش از تُه‌آمدن (=درد) بدتر است. در تِرکُنش فرد بی‌قرار می‌شود و وُول می‌خورَد و گویی جایی از بدنش را چنگ می‌گیرند.

 

قدیم وقتی بچه‌ها می‌رفتند اُ‌ولی (=سَنو، شنا) شب‌ها بدنشان تِرکُنش می‌آمد و مادرها هم سریع و یواشکی کمی سُخته (=بازمانده‌ بافور تریاک) را به خوردِشان می‌دادند که تا صبح کَف‌لَمه شوند و جیک نزنند و بخوابند. بگذرم. جیز شد! گویا آن زمان‌ها هر یک از ماها دست‌کم سه‌چهار باری ازین سُخته‌‌مُخته‌ها خورانده شدیم که ترکُنش نگیریم.

 

هرچه فکر کردم د ریشه‌یابی این واژه به جایی نرسیدم. جدیداً بانک‌ها هم، هر اقدام پولی با خودپردازها را تراکُنش می‌نامند که البته با تِرکُنش فرق دارد.

 

مَرموزات در مَزمورات

 

نویسنده: ابراهیم طالبی دارابی دامنه

 

به نام خدا.  روزی -نمی‌دانم ڪی- در همین صحن فڪرت، «مَرموزات اسدی در مَزمورات داوودی» نوشته‌ی حڪیم نجم‌الدین رازی به تصحیح و تعلیقات آقای دڪتر محمدرضا شفیعی ڪدڪنی را گزارش علمی ڪرده بودم. اینڪ با روش برداشت آزاد، یڪ متنی دیگر می‌نویسم ڪه مُنبعث (=برانگیخته، برآمده) از آن صفحات ۴۵ تا ۵۸ اثر است. اگر ضعفی داشت از من است:

 

نجم‌الدین رازی برای شرائط معرفت، چهار «مرتبه» قائل است:

 

۱. مرتبه‌ی خوف ۲. مرتبه‌ی استغفار ۳. مرتبه‌ی تهلیل ۴. مرتبه‌ی ذڪر

 

رازی با این چهار رُتبه، به سراغ تقسیم معرفت می‌رود و آن را در فصل «مرموز دوم» -ڪه در بیان مقامات معرفت است و مراتب آن-،شرح می‌ڪند. از نظر وی، معرفت بر مبنای آن چهار مرتبه، به ترتیب چهار نوع است:

 

۱. معرفت عقلی ۲. معرفت سنتی ۳. معرفت نظری ۴. معرفت شُهودی

 

معرفت عقلی از نظر وی، مرتبه‌ی اهلِ خوف است ڪه موجب نجات است. زیرا بر مبنای رأی رازی، درین معرفت تا انسان اهلِ خوف نشود و «به اوامر و نواهی شرع قیام نڪند نظرِ عقلِ او از آلایش هوا و طبیعت، پاڪ» نمی‌شود. یعنی نظرِ عقل باید «مؤیّد باشد به نور ایمان تا به نبوت انبیا اقرار» ڪند.

 

معرفت سنتی ریشه در مرتبه‌ی اهل استغفار دارد و پیروی از سُنّت پیامبر (ص) است. این، معرفتِِ مؤمنِ موجد است اما از نظر رازی «معرفتِ عوامِ مؤمنان» می‌باشد.

 

معرفت نظری، مرتبه‌ی اهل تهلیل (لااله‌الّاالله) است ڪه معرفت خواص می‌باشد.

 

معرفت شُهودی ڪه مرتبه‌ی اهل ذڪر است. به قول رازی «مقام خاص‌الخاص»؛ ڪه «خلاصه‌ی موجودات و زُبده‌ی ڪائنات» اهل این معرفت‌اند.

 

نڪته: رازی همه‌ی اینها را برای این گفت تا به نظرم «روغنِ روح» را جای بیندارد: «عجب سرّی‌ست ڪه این‌همه وسائطِ گوناگون به‌ڪار می‌یابد تا روغنِ روح بذلِ وجود ڪند و وجودِ مَجازی را به وجودِ حقیقی مبدّل گردانَد.»

 

یادآوری یڪم: مَرموزات یعنی رمزنویسی‌ها و مَزمورات یعنی نغمه‌ها.

 

یادآوری دوم: مُدرِڪات پنچ‌گانه از نظر رازی ایناست: عقل. دل. سِرّ. روح. خُفی.

 

۳ اردیبهشت ۱۳۹۹

 

چه خبر از قصه‌های ۱۰۰۱ شب

 

نویسنده: ابراهیم طالبی دارابی دامنه

 

به نام خدا. یک ایرانی باید به خودش وَرز دهد و حرکتی کند و بنگارد تا ایران همچنان آن ادب و فرهنگ والای اسلامی و ایرانی را با خود حمل کند. امابعد؛ کمی توضیح در باره‌ی «هزارویک شب» با برداشت‌هایی که از این کتاب دارم:

 

شهریار تصمیم می‌گیرد همسرش -شهرزاد- را بکُشد. حتی بنا می‌گذارد همه‌ی زنان را بکُشد. چون خبر رسیده‌بود کار ناشایستی کرده‌اند. نوبت به کشتن شهرزاد که می‌رسد، شهرزاد شروع می‌کند برای شوهرش -پادشاه- قصه‌گفتن. آنقدر قصه می‌گوید که به هزارویک شب می‌رسد یعنی سه سال.

 

شهریار از اِعجاب سخن شهرزاد به حیرت و شیدایی می‌رسد، دست از کُشتنش می‌شُوید و باز هم عاشق همسرش شهرزاد می‌شود. شهرزاد با قدرت کلام و قصه، حریم زنان را از تهمت‌ها، بدگمانی‌ها و بدفهمی‌ها نجات داد و این یعنی به قول آقای دکتر جلال ستّاری «سخن‌درمانی».

 

چند داستان کتاب هزارویک شب هنوز هم جَسته‌وگریخته یادم مانده است. یکی از داستان‌ها قصه‌ی غمبار بطّه و طاووس است. در این قصّه، طاووس با ماده‌ی خود، به جزیره‌ای پناه می‌برَد. بطّه -یعنی اُردک- هم به آنها ملحق می‌شود. طاووس می‌پرسد تو چرا آمدی جزیره، بطّه؟ بطّه می‌گوید من هم از دست ستم و بیدادِ آدمیزاد به اینجا فرار کرده‌ام. بعد برای طاووس شرح می‌دهد که الاغ و اسب و شتر و غزال و حتی شیرِ ملک‌زاده هم از دست بشر، آزار می‌بینند و صبح تا شب یا زیر فرمان بی‌رحمانه‌ی آدمیزادند و یا اسیر تیر و تفنگ و تله و دام و صید آنان.

 

این برداشت آزاد من بود از گوشه‌ای از زوایای تودرتوی هزارویک شب. بگذرم و فقط بگویم هیچ چیزی به قدر کتاب، انسان را وَرز نمی‌دهد و او را از مادّه به ماوراء نمی‌برَد.

 

۴ اردیبهشت ۱۳۹۹

 

در باره‌ی اهانت به یک پاکبان

 

همدردی و آمیختگی با آن پاکبان شریف را -که توسط یک هنرپیشه‌نُما (=س.ق) مورد تمسخر و اهانت قرار گرفت- اعلان و از این نوع حرکات زشت خودباختگان اعلان انزجار می‌کنم. برای همآوایی با پاکبان‌های شریف، گریانم و امروزم را جای او می‌گذارم و در درونم لباس پاکبان می‌پوشم.

 

پاسخ:

درود بی‌عدد به احساس پاک تو به پاکبانان؛

این فرودستان در ثروت و مال،

اما در حقیقت فرادستان در ثروتِ عزت و ایمان.

 

 

پاسخ:

 

تِک رِه گاز بَیی!

سازه‌کَتینگ قشنگ بیِه!

 

پاسخ:

 

جناب آقای ... سلام. از این نوشته‌ات زیر آن متنم، چند رشته حرف، جوشان می‌کند؛ عرض می‌کنم:

 

در بند ۱ بر قدرت ذاتی زنان دست گذاشتی. با طنزی که آغشته کردی. گویی شهرزاد، زبانی شیرین به‌کار گرفت که سر شهریار را شیره بمالد! و از قتل در برود. و رفت.

 

در بند ۲ وارونه شد؛ یعنی قدرت ذاتی و ستوده‌ی زنانگی، جایش را به بی‌رحمی داد. نیز چولنگی مردان در بافتِ قصه!

 

در بند ۳ باز ما را مدیون زنان ساختی که اگر نبود قدرت سخنوری‌شان باید مغازی می‌خواندیم؛ کتاب‌های جنگ و قتال.

 

در بند ۴ فمنیست‌ها در متن شما با پوزش انگولک شدند. کشکولی‌مشکولی.

 

حرفم تمام تا سرِ ماچین و موچین! بگذرم و خیلی‌خیلی ممنونم. بلی؛ بلی؛ دریافت شد. حتی شده‌بود. منظور من نیز این بود درین عصر مَجاز، همه مُجازند سر در گریبان خود باشند، تا پا در گلیم هم!

 

دَرنِه تِرکِنّه را می‌شکافم

 

چرا برای این لغت و عبارت، چاه عمیق بزنم و به اکتشاف معانی برسم؛ خودِ همین مثَل، معدنی از معانی‌ست که به افّواه (=در دهن مردم) آمده و نیازی به مَته‌ی حفّار ندارد، دو چیز برای آن بس است:

 

یکی این‌که وقتی می‌بینند زیاد بُخوربُخور می‌کنند و از فرطِّ گرسنگی هرچه دمِ دست و سر سفره بود را با ولَع و بَلع به شکم زدند، به اینان می‌گویند از بس خوردند دَرنِه تِرکِنّه. یعنی دارند می‌تَرکند.

 

 

دومی این‌که وقتی می‌ببیند کسانی -مثلاً هندی‌ها- از فرطِّ حسودی نمی‌توانند مثلاً پرتاب موشک ماهواره‌بر کشور پاکستان را به مدار لئو (=مدار پَست و کم‌ارتفاع) ببینند، بنگلادشی‌ها به گویش مثلاً مازندرانی‌ها می‌گویند: از بس اون عده هندی‌ها حسودِنه دَرنِه تِرکِنّه. یعنی دِق دارند می‌کنند. بگذرم.

 

سرجوخه! سرخورده!

 

نویسنده: ابراهیم طالبی دارابی دامنه

 

به نام خدا. از یک مرتع بکر طبیعی به یک مارپیچ زشت مصنوعی بازمی‌گردی؛ پر از حس‌های استرس. روغن مقدس می‌پاشد و می‌گوید از همین گذر، که دو اسب مُرده متلاشی شد بگذرید و با همین بوی تعفّن اسب بازگردید، این بو کمک می‌کند گم نشوید.

 

سینه‌خیز را می‌بینی، انتظار برای جایگزینی را می‌شنوی، جسدها روی سیم‌خاردار و برکه و موش روی اجساد را نظاره می‌کنی. درختان بی‌بار‌وبرگ شده هم نیز، که نخل‌های سوخته‌ی جنگ تحمیلی را به ذهن متبادر می‌کند.

 

انگار دشت لهستان را می‌بینی؛ که پر شده از گِل‌ولای لزِج. کلاغی سیاه روی زخم جسد نوک می‌کوبد که بیشتر انسان یعنی بالای ۹۹ سال عمر کند و قارقار.

 

با سه زوایه پیش می‌روی: به پشت، به رو، به پهلو. و این هنری‌ست که دوربین جای دو چشم باسوی تو می‌نشیند. چنان هیجان‌زده، که با همان حالت وارد آسایشگاه تاریک زیرزمینی وارد می‌شوی و با اوج تلخی از روزنه‌ای دیگر بیرون.

 

پوکه‌های تلنبارشده‌ی توپ‌ها آنقدرها هست که در دل با آن‌همه فلز، پیش‌بینی ساختِ چند کلاس مدرسه را می‌کنی. از دور، دیدن کلبه‌ی متروکه و طویله‌ی گاوِ شیرده خودت را نیز شاداب می‌کند که گویی به زندگی بازگشتی. اما کسی نیست مگر یک سطل فلزی شیر تازه‌ی گاو.

 

شیری که از شیار سطل، وارد قُمقمه می‌شود و نمی‌دانی جلوتر به دادِ یک طفل گرفتار در زیرزمین یک خانه‌ی ویران‌شده کنار یک دختر می‌رسد که اشکت را بر صورتت رودخانه می‌سازد.

 

پروازهای نبرد هوایی، مثل کلاغ‌ها زیاد است. در انگشتان دست، حلقه‌ی ازدواج می‌بینی که دلت می‌تپد. وقتی هم کامیون نظامی را می‌بینی که در چاله‌ای نمناک و گل‌آلود گیر کرد، یاد آیفاهای خریداری‌شده از آلمان‌شرقی می‌افتی که می‌دیدی در جبهه‌های ایران در کمترین خیسی‌یی -حتی به حد ادرار قاطر و اسب- بُکسواد می‌کرد.

 

می‌بینی که به هم می‌گویند آلمانی‌ها همیشه یک تیر اضافه دارند که در عقب‌نشینی‌ها، با آن حتی گاوها را می‌کُشند که گوشت و شیرش نصیب دیگران (=بخوانید دشمن‌شان!) نشود.

 

 دقیق و با بافتی منسجم می‌بینی که با دهها حادثه و دلهره و تن‌به‌خطر دادن، خود را به سرهنگ مکنزی می‌رسانَد که بگوید دستور دارم که بگویم حمله‌ی ۱۶۰۰ نفری را کنسل کنید زیرا این حمله یک نوع تله‌ی آلمانی‌هاست برای کشتار ما.

 

اما چه فایده که می‌بینی مکنزی جاه‌طلبی دارد و کار خودش را می‌کند و  سرجوخه را سرخورده‌؛ کسی که هرطور شده حتی با چسبیدن به کُنده‌ی پوسیده‌ی درخت در داخل رود خروشان، خود را به مکنزی رسانده که پیامِ توقف دهد اما شیفته‌ی حمله است.

 

شکوفه‌های گیلاس بریده‌بریده، در هوا و رود پراکنده می‌شود و سرجوخه‌ی سرخورده، پس از ردّ امانت حلقه‌ی ازدواج همرزمش به برادرش، پای درختی تنومند می‌نشیند و رو به نور تکیه می‌دهد و عکس و پشتِ عکس نامزدش -شاید مادرش- را می‌خواند که امضاء شده بود: برگرد پیش من!

 

آن دوست محترم راست می‌گفته وقتی «۱۹۱۷» را می‌دیده تلقی‌ا این بوده که دوربین روی کولش است و با آن پیش می‌رود. من، «۱۹۱۷» را این‌گونه دیدم، و یادم نمی‌آید هیچ فیلمی توانسته باشد کمتر از دو ساعت مرا به سکوت محض بکشاند و دو چشمم را به سمتِ خیرگی.

 

۵ اردیبهشت ۱۳۹۹

 

آدم‌ها و سلاح‌های اجاره‌ای

 

نویسنده: ابراهیم طالبی دارابی دامنه

 

به نام خدا. خواستم از جلسه‌ی شانزدهم درس‌گفتارهای آقای پروفسور مایکل سندل در دانشگاه هاروارد -که در باره‌ی «ما لایق چه چیزی هستیم» بحث می‌کند- گزارشی تفسیری بنویسم، اما دیدم گویا جلسه‌ی نهم درس‌گفتار ایشان (منبع) موضوعی به‌روزتر است.

 

خوانندگان شریف مدرسه، نیک می‌دانند در عصر جنگ داخلی آمریکا، کسانی‌که در قرعه‌کشی برای جنگ، نامشان درمی‌آمد، ازین امتیاز برخوردار می‌بودند که افراد دیگری را اجیر و استخدام کنند که به جای آنان، به نیابت و اجاره‌ای به جنگ بروند.

 

امروزه وقتی دانشجویانِ «سندل» پای درس‌گفتارهای وی می‌نشینند آن فرهنگ و امتیاز را، «سیاستی ناعادلانه می‌دانند».

 

استدلال دانشجویان این است که غیر‌منصفانه است اجازه داده‌شود قشر مرفّه از راه دادنِ پول به فرو‌دستان، از خدمتِ سربازی، سر باز زنند و جان خود را با پول، از خطرانداختن نجات دهند و برای جان دیگر سربازان اجاره‌ای ارزش و واهمه‌ای قائل نباشند.

 

مایکل سندل با این شیوه از تدریس، دانشجویان را به دو گروه موافق و مخالف تقسیم می‌کند و بحث را ملموس و اثرگذار پیش می‌برَد. بگذرم.

 

نتیجه‌ای نیز بنویسم:

 

جهان هرگز از تهدید و احتمالِ جنگ‌کردن کشورها با هم خالی نمی‌شود. یعنی هیچ دولتی به‌یقین نمی‌تواند اطمینان کند که امنیت و تمامیت ارضی‌اش در برابر تمام کشورها در امان است. مگر آن‌که اسم آن ‌کشور، کشوری خوش‌خیال باشد.

 

امروزه نیز در جهان ارتش اجاره‌ای وجود دارد، حتی ارتش‌های خصوصی مانند بلک‌واتر. یا مثل آن ارتش آنتوان لحد لبنان که برای سرحداد اشغالی می‌جنگید و از اسرائیل مواجب (=حقوق مستمری) می‌گرفت.

 

کار چنین نهادهای مخفی معلوم است که چیست؛ همان گرفتن پول از ثروتمندان و جنگیدن به ‌نیابت و حتی در نهایت بی‌رحمی و بی‌مبالاتی (=بی‌باک خشن). چون در عوضِ این خشونت، پول و سود و نفوذ می‌ستانند. با چه سربازانی؛ سربازان فقیر، فلاکت‌زده، مجبور، سیاه‌پوست، استثمارشده، فرودست، رانده‌شده از وطن، مهاجر، فراری، اسیرپیوسته، شست‌وشوی‌مغزی ‌شده، مزدور، اجیر، شرکتی، ارتش به‌اصلاح آزادیبخش ملی! با همه‌جوره آدمی.

 

برای چنین شرکت‌هایی، هر چه جهان جنگی‌تر باشد، سودآوری‌شان بیشتر است. هر چه کشورها درگیرتر باشند، چرخِ تولید اسلحه و جنگ‌افزار عالی‌تر! می‌چرخد و اوضاع بر وفق اهداف شُوم‌شان دقیق‌تر.

 

نکته‌ها:

 

نکته‌ی ۱ : در چنین اوضاعی، کاوش و پایش امنیت ملی، اقتدار و قدرت بازدارندگی ایران امری عقلایی‌ و حتی به نظر می‌رسد تکلیفی شرعی‌ست.

 

نکته‌ی ۲ : هرگاه از درک پدیده‌های استراتژیک عاجز باشند و نیز از اطلاعاتِ موضوع باخبر نباشند، معمولاً تحلیل‌ها و نقدها دچار فقر است که اندک‌اندک در طول زمان خودبه‌خود از طریق فرضیه‌های رقیب یا جایگزین -که از پشتوانه‌ی اطلاعاتی برخوردار است و قوت بقا دارد- به زبان علمی پوچ می‌شوند و مسأله بر اذهان روشن می‌شود.

 

نکته‌ی ۳ : نقدها هرچند هم تلخ، اما به جریان علمی و پدیده‌ها مدد می‌رساند. پس، نقدها، نعمت است، نه نقمت. زیرا، موجب زدودن کاستی‌ها می‌شود و جامعه را هوشیار و ناظر نگه می‌دارد.

 

۵ اردیبهشت ۱۳۹۹

 

معرفی یڪ مُتوسّم

نویسنده: ابراهیم طالبی دارابی دامنه

ه نام خدا. خود می‌گفت «فرزند اسلامم». از «متوسّمین» (=هوشیاران) بود. ارڪان چهارگانه بود. از سردمداران نیز. اطاعت از او مُجاز بود. از مایه‌های برڪت روی زمین بود. محبوب هم نیز. از سرمنشاء‌های چهار چیز بود: نورانیّت الهی، رمزوراز، اسم اعظم، الهام و حدیث.

 

مشتاق بهشت بود، حتی از سروان آن. یڪ حواری محمدی و یڪ انسان علوی. منع شده بودند افراد، ڪه وی را به خشم آورند. آگاه به «علم اوّل و آخر» بود و دانای به وقایع و حوادث. او را به مانند آن لقمان حڪیم، «لُقمانِ اُمت» هم توصیف ڪرده‌اند و نیز «اَفقه» و «اعلَم».

 

در قلب او علمی بود ڪه وی را قادر می‌نمود به آینده، آگاه باشد. حتی صدای فرشته را می‌شنید. افراد، سفارش شده‌بودند اگر می‌خواهند قلب‌شان نورانی شود، او را نگاه ڪنند. حدود ده عالِم مسیحی را درڪ ڪرده بود. دانای به احڪام دو ڪتاب آسمانیِ انجیل و قرآن بود. مقام علمی و فقاهتی داشت و مفسّر قرآن بود. در جامعه‌ی نوبنیاد اسلامی نقش ایفا ڪرد. از داناترین‌ها بود در میان اهل ایمان.

 

از ده پلّه و مرحله‌ی نردبانِ ایمان، او در پله‌ی دهم قرار داشت، یعنی در اوج. حتی تا سرحدّ عصمت توصیف شد. پاڪ و پاڪیزه بود. او از سهمیه‌ی بیت‌‌المال استفاده نمی‌ڪرد و آن را انفاق می‌نمود و با زنبیل‌بافی، زندگی می‌گذراند. یڪ شاعر در وصف او در «نفس‌الرحمان» سُروده:

 

ندیده دو بیننده‌ی روزگار
چون او دانش‌آموزِ آن روزگار

 

او سرسلسله‌ی تمام یاران پیامبر اسلام (ص) بود، و مهمتر از همه «مشاور» حضرت زهرا (س) و رازدار آن بانوی عزیز اسلام. یعنی مسلمانِ پیش‌قدمِ ایران، حضرت سلمان. سلام بر ایشان ڪه روزبه بود از خانواده‌ی فَروخ‌ مهیار ایران؛ سلمان شد و مسلمان و از اهلبیت علهیم‌السلام. والسّلام.

۶ اردیبهشت ۱۳۹۹

 

پاسخ:

 

جناب ... سلام. به قول «رِگنار لاثبِروگ» در سریال وایکینگ‌ها، آن‌طرف‌ها، فلک آن‌گونه می‌چرخد!

 

پاسخ:

 

سلام. وقتی می‌بایست نُطق ‌نمود، صُمت کرد و وقتی می‌بایست صُمت ورزید، نطق نمود، آن «وقت»، همان «وقت» است که نکوهش شده‌است. آفتی دامن‌سوز و بنیان‌افکن؛ که اگر زبانه‌ی شعله‌اش میان عالمان دین افتد -که شاید هم افتاده باشد و من مطلع نباشم- «وامصیبتا»ست. وا.

 

پاسخ:

 

جناب آقای ... سلام. داشتم متن چخوفِ شما را می‌خواندم، اما دیدم طیّاره‌ی پیام قربانی، طِیّره‌ی عقل را فرود آورده، چه آورده‌ی ممتازی هم. بگذرم. آری؛ ولی آقای قربانی، تمیزِ همین شعر سعدی -که از شیخ‌های محبوب من است- بر خیلی‌ها دشوار است و رطلِ گران. ازین‌نظر است که نمی‌دانند کی (=چه وقت) صامت باشند،  و کی ناطق. شاید هم تمیز بدهند، اما می‌ترسند پس از گفتن یا نگفتن، تمیز و پاک بمانند و در امان!

بازم بگذار بگذرم.

 

چخوف البته سیاسی و رمزینه‌وار گفته. مرحوم دکتر علی شریعتی می‌گفته شاعری که از لک‌لک می‌سُراید، خود نیز در آن‌لحظه بوی برکه می‌دهد و مُرداب هم. آگاهان می‌دانند که جمله‌ی زنده‌یاد دکتر را البته کمی دخل و تصرف ادبی کردم.

 

پاسخ:

 

جناب آقای سلام. پربار بود. چند نکته بگویم علاوه بر خداقوت. حتی برای من نیز تازگی داشت، چون از برخی از آن مسائل بی‌خبر بودم.

 

۱. امام علی-علیه‌السلام- نیز همیشه تأکید می‌کردند پشت سرِ من مانند مردمانی که پشت سر شاهان خود راه می‌افتند، راه نیفتید.

 

۲. امام خمینی -رهبر کبیر انقلاب اسلامی- نیز در نجف به هیچ طلبه‌ای اجازه نمی‌دادند پشت سرش، دسته شوند که مردم خیال کنند ایشان دارند خودشان را مطرح می‌کنند.

 

۳. آقای ناطق نوری در زمانی که بازرس دفتر رهبری بود، کارهای مؤثری کرد. البته جناح چپ با ایشان رفتار درستی نداشت، حتی آقای سید محمد خاتمی بعدها گفته بود من اشتباه کردم چند وزارتخانه را به آقای ناطق پیشنهاد ندادم که افراد دلخواه خود را بچینند. یعنی مشارکت در قدرت و تقسیم مناصب با رقیب که می‌توانست یک فرهنگ سیاسی شود. بگذرم. سیاسی‌میاسی بلد نیستم!

 

۴. از این‌که راحت و بانزاکت، نزد یک مقام مسئول و روحانی بلندپایه، از حق مردم دفاع کردی، در جای خود، مأجورید. از اعضای محترم شورای وقت هم، تشکر می‌کنم که جانانه ایستادند و تلاش کردند؛ خاصه روانشاد عمویوسف. درود.

 

بول‌الاِبل

نویسنده: ابراهیم طالبی دارابی دامنه

به نام خدا. میان گم‌گشته و گمراه فرق از زمین است تا به ثُریّا. گم‌گشتگی عارضه‌ای طبیعی است و ناپدیدشدن و بی‌نام‌ونشانی ڪه با ڪمترین پرس‌وجو و ڪاوش و آدرس‌پُرسی حل می‌شود. حتی پیامبر خدا (ص) هم موقع هجرت مخفی از مڪه به یثرب، یڪ عرب بادیه‌نشین را بلَدچیِ خود ڪرد ڪه در بیراهه‌ی صحرای بی‌نشان و زُمخت میان مڪه و مدینه، مسیر را گُم نڪند.

اما گمراهی، ضلالتی غیرقَسری‌ست، و نیز انحراف و ڪجروی. گم‌گشته باز می‌آید به ڪنعان. اما گمراه معلوم نیست سر از ڪجا درمی‌آورَد.

البته گمراهی عوامل فراوانی دارد. اما گاه، گمراهی ناشی از فهم نادرست است و اطلاعات غلط. وقتی پایه‌ی فڪر ڪسی نادرست چیده شود تا ثُریّا ڪج می‌رود؛ مگر آن‌ڪه فهم خود را بازبینی و به قول برنشتاین -مارڪسیست تجدیدنظرطلب آلمانی- «revision» (=بازنگری) ڪند و یا این‌ڪه مشمول هدایت خدا قرار گیرد و به راه بازگردد.

مثال تازه می‌زنم: وقتی فردی در بحران عالَمگیر ڪنونی، خیال ڪرده است «بول‌الاِبل» اِدرارِ شُتر است و از سرِ شیّادی، یا طمّاعی و یا نفهمی و اطلاعات غلط، برای مردم نوشیدن آن را تجویز می‌ڪند، چنین فردی گم‌گشته نیست، بلڪه گمراه است. حال آن‌ڪه «بول‌الاِبل» نام یڪ گیاهی است ڪه در سرزمین حجاز می‌رُوید و برای درمان ریه، ڪاربردی مفید و ڪارا دارد. نه این ادرار شتر باشد و خلقُ‌الله را به آن فریفت.

نڪته: اطلاعاتِ غلط، موجب خَلط‌ِ نتیجه می‌شود و ڪم‌ترین بازتاب آن تشویش اذهان است به سمت گمراهی و گیجی و مَبهوتی.

یادآوری: در محل ما به یڪ بوته‌ی وحشی (=خودرو) و یا یڪ گُل خانگی، به علت این‌ڪه از نام علمی و جاری آن باخبر نیستند، «آخوندِ شلوار لینگه» می‌گویند. یعنی بوته‌ای ڪه برگ‌هایش شبیه لنگه‌ی پهن شلوار آخوند و روحانی است. زیرا این صنف، زیرشلواریی نه تنگ و چسبان، ڪه پهن و گشاد و آزاد می‌پوشند. به تعبیر محلی سرشلوار نمی‌پوشند. حال اگر ڪسی علت این نامگذاری «آخوندِ شلوار لینگه» را نداند مانند این می‌مانَد ڪه گُل‌گاوزبان را واقعاً زبانِ گاو بداند.


ڪشڪولی و خاطره: روزی با رفقا منزل یڪی از افراد محترم محل بودیم. آقای سیدمحمد خاتمی آن روز، خون داده بود. وقتی تصویرش -چون رئیس جمهور بود- داشت پخش می‌شد، آن آقای محترم و بزرگوار، تا دید آقای خاتمی به جای شلوار آخوندی، شلوار ڪمربنددار مُڪلّا (=غیرآخوندی) بر تن دارد و رفت خون اهداء ڪند، به‌شدّت عصبانی شد و گفت او با این ڪارش آبروی روحانیت و دین را بُرد!

بگذرم. چه گذشتنی هم. فقط بگویم من از منتقدین آقای خاتمی‌ام، البته نه به سبڪِ و سیاق آقای حسین الله‌ڪرم و آقای مسعود ده‌نمڪی و آقای حسن رحیم‌پور ازغدی؛ نه.

راستی، روستای ازغَد هم، در دیار بینالود مشهد است؛ ڪمی آن‌طرف‌تر از طُرقبه و زُشڪ و چقَندر. ڪه من بارها رفتم، هم اینجاها را و هم شاندیز و سدّ روستای گلستان آن دیار را و نیز امامزاده یاسر و ناصر را.

۷ اردیبهشت ۱۳۹۹

 

پاسخ:

سلام آ... . مجدداً ممنونم. هر وقت در هر کجای زمین باشم اگر صوت دعای افتتاح به گوشم برسد، یاد سه نفر می‌افتم: مرحومان حجت‌الاسلام حاج سیدباقر سجادی و پدر شهید آق سید اسدالله شفیعی که در مسجد جامع داراب‌کلا این دعا را برای حضّار، با الحان خاص می‌خوانند. و نیز یاد مرحوم مادر و پدرم می‌افتم که در منزل ادعیه‌های زیادی را زمزمه می‌کردند خاصه دعای صباح امام علی -علیه‌السلام- را.

 

وقتی دِلال را در آن پست قبلی نوشتی، همان‌طور که در نظر پیشین نوشتم، برای من نوین و نوید بود. کمی تحریک شدم بیشتر بدانم، هم به مفاتیح رجوع کردم و کمی مطالعه. و هم به مطالب آیت الله کشمیری نظر افکندم که این مفهوم را تفسیر کرد. واژگان شما هم در آن متن، با تفسیر مرحوم کشمیری سنخیت و تشابه داشت. و این توضیحات هم مفید بود. سپاس.

 

نکته‌ی عمومی:

سخن هیچ غیرمعصومی در هیچ کجای عالم خاکی، وحی مُنزل نیست که خیال کند، از او فقط گفتن و نوشتن است، بر سایرین فقط‌وفقط، پذیرفتن و شنُفتن و مطیع‌بودن.


اول آن‌که آقای ... در آن پاسخ به جناب‌عالی، در داخل پرانتز مقصود خود از واژه‌ی «مزخرف» را مشخص کرد. دوم این‌که خیال نشود چون کسی آخوند است، مدیر از او واهمه دارد. نه. مدیر از هیچ آخوندی نه واهمه دارد و نه به آنان ویار و انزجار. لطف کن، در مواجهه‌ی با مخاطب، آداب سخن‌ورزی و مباحثه‌ی علمی را رعایت کن. تمام.

 

پاسخ:

سلام آقا...
در مورد نویسندگی و سختی آن گفتی. آری؛ راندن در پیچ‌وخم و گردنه‌ی جاده‌ها کمی دانستن قواعد فیزیک می‌خواهد و شمّ جغرافیایی. اما راندن قلم بر صفحات، خم‌وپیچ‌های عجیبی دارد و گردنه‌هایی بدتر از گردنه‌ی حیرانِ اردبیل آستارا و هزارچم چالوس. در قلم و نویسندگی علم و دانش می‌خواهد و فراوانی اخلاق و پروا. شما در راندن خیلی محتاطی، در نوشتن را هنوز زود است داوری‌کردن‌. بگذرم. باشد که قلم و فرمان تو هر دو خوب بچرخد. باری، گه‌گاه قلم تو چپِه می‌کند! اما رانندگی تو هرگز. خدا را شکر.

 

قرآن‌واژه (۱)

واژه‌ی «آیه»

برای این لغت، دست‌کم یازده معنا قائل‌اند:

روشن. پایداری. پناه‌بردن. در جایی گُزین‌کردن. ساختمان بلند. نشانه. حجت. معجزه. اُعجوبه. فقره. جماعت.

یادآوری: اگر خدا توفیق دهد -که ان‌شاءالله می‌دهد- ستون «قرآن‌واژه» را به همین روش و فشرده خواهم نوشت. باشد که برای اهل ذوق و اشتیاق سودمند افتد.

 

یک نکته از کتاب اعتقادات شیخ صدوق

 

در کتاب اعتقادات صدوق از امام -علیه‌السلام- روایت کرده که فرمود: هرکس گوش به سخن کسى بدهد، به همین مقدار او را پرستیده اگر گوینده از خدا بگوید شنونده خدا را پرستیده و اگر از ابلیس بگوید ابلیس را پرستیده. (المیزان)

 

پاسخ:

 

سلام آقای... . زیبا نوشتید؛ یادآور خاطراتی شیرین و معنویِ هر یک از ما. همین‌طور بود واقعاً. البته یک زمان‌هایی هم جناب حاج محسن سجادی هم این دعا و دعاهای روزانه‌ی ماه رمضان را می‌خواندند که صدایی گیرا داشتند.

 

مسجد و نوجوانی‌ات را زیبا به تصویر کشاندی. یادم افتاد به آقای محمد نوری‌زاد -که آن زمان با شهید آوینی بود و حوزه‌ی هنری، و برای صدا‌وسیما  کار می‌کرد و فیلم می‌ساخت، نه بعد که کمی تا قسمتی! پریشان‌گویی هم به خود افزود- او ماه رمضان یکی از آن سال‌های دور مستندی ساخته بود با عنوان «ما اهل مسجدیم».

 

درین سریالِ آقای نوری‌زاد -که از تلویزیون ایران پخش شد- به رانندگان کامیون می‌پرداخت که در جاده‌های ایران، کنار می‌زدند با آن سبیل و هیکل و هیبت‌های‌شان در مسجد بین‌راهی نماز می‌خواندند و او این نمازگزاران بی‌ریا را، مخفیانه به فیلم و مستند در می‌آورد. خیلی عالی بود و تأثیرگذار. دیگر هم از آن مستند خبری نشد، یا شد اما من چون کمتر پای تلویزیون می‌روم، بی‌خبرم و نمی‌دانم. بگذرم.

 

فڪاهت در بهشت

 

نویسنده: ابراهیم طالبی دارابی دامنه

 

به نام خدا. اول صاف بگویم فڪاهت یعنی گفت‌وشنودهاى لذّت‌بخش، شیرین‌ڪام و خوش. همین فُڪاهی‌ها ڪه اهل طنز به آن مسلح‌اند و شوخ‌طبعان در هر جمع، شمع محفل‌اند و شنوندگان خوش‌طبع هم، به دورشان پروانه.

 

این‌ڪه بهشتی‌ها در چنین روزی در «سرگرمیِ وصف‌ناپذیری‌اند» حرف من نیست، سخن قرآن ڪریم است. همان آیه‌ی زیبای ۵۵ یاسین:

 

 

إِنَّ أَصْحَابَ الْجَنَّةِ الْیَوْمَ فِی شُغُلٍ فَاڪِهُونَ

(سوره ۳۶: یس - جزء ۲۳ - آیه‌ی 55)

 

مرحوم علامه طباطبایی ڪلمه‌ی «شُغل» درین آیه را به معناى ڪارى می‌داند ڪه آدمى را «به خود مشغول می‌سازد و از ڪارهاى دیگر باز می‌دارد». و ڪلمه‌ی «فاڪِه» را -ڪه اسم فاعل است از مصدر فڪاهت- به معناى گفت‌وشنودى می‌داند «ڪه مایه‌ی خوشحالى باشد و نیز تمتُّع و لذت‌بردن». اگرچه برخی از مفسّران قرآن آن را «صاحبِ میوه» هم معنا ڪرده‌اند.

 

نتیجه: اهل بهشت در آن روز، چنان مشغول فڪاهی‌ (شادی و گفت‌وگوی مفرّح و دل‌انگیز) می‌شوند ڪه همین اشتغال زیبا، آن‌ها را از ڪارهاى دیگر باز می‌دارد تا شاداب بمانند و رُخ‌سُرخ .

 

نڪته: شادی طبق این آیه‌ی ڪریمه، یڪ اصل است و دین مُبین هم، مردم را شاد و شادمان و پرنشاط و معنوی می‌خواهد و فاڪِه، نه عبوس و عَنود و بی‌حال و ڪاهِل.

 

خدا رحمت ڪناد «گُل‌اقا» یار غارِ شهید محمدعلی رجائی را، ڪه ستون «دو ڪلمه حرف حساب» او، صفحه‌ی سه‌ی «اطلاعات» را طلاڪوب نگه می‌داشت و دل و روح مردم را سیمگون و نقره‌فام.

 

یادآوری: مرحوم علامه طباطبایی آیه‌ی بالا را این‌گونه معنا ڪرده‌اند: «اصحاب بهشت در آن روز در ڪارى هستند ڪه توجه‌شان را از هر چیز دیگرى قطع مى‌ڪند و آن ڪار عبارت است از گفت‌وشنودهاى لذت‌بخش، و یا عبارت است از تنعُّم در بهشت.»

 

۸ اردیبهشت ۱۳۹۹

 

پاسخ:

 

سلام جناب آقای ... . معمول است در جهان، «خواهرخواندگی» شهرها اقدامی متقابل است. اگر دِهوَند (=بر وزن شهروند) داراب‌کلا هستی. ما را هم باید دِهوَند سرخ‌رود کنی. وگرنه سودمندی یکطرفه است این معامله! ... معامله بر وزن مفاعله که می‌دانی، مفهوم مشارکت نهفته است

 

۱. رفت برای چاپ در سایت دامنه

 

۲. نقد خواندنی‌یی بود؛ نیز با اطلاعاتی افزوده. با طعم طعنه و طنز.

 

۳. می‌توان از چند شکاف البرز انرژی بادی هم گرفت: مثل بادهای شکاف جاده‌های گدوک. هراز، چالوس، کیاسر، بلده، گلوگاه. که در طول سال بادهای دائمی می‌وزد.

 

۴. آقای ...! پدربزرگ ما آسیاب‌آبی داشت در یورمحله‌ی داراب‌کلا که مشهور بود به: اَسیوی کبل‌آخوند ملاعلی. که تا چند سال پیش هم اُدنگ و ساختمانش باقی بود و ما در نوجوانی در آن -با آن‌که مخروبه شده بود و زیرش هولناک بود- بازی می‌کردیم و کنارش انجیر داشت و  انجیردار می‌رفتیم. بگذرم.

 

قرآن‌واژه (۲)

 

واژه‌ی «خیر»

این لغت چندین معنا دارد. هر معنا در جای خود شأن دارد و دلیل. از جمله معناهای «خیر» می‌توان اینها را برشمرد: وصف. میل. بهتر. مال. غذا. توجه. برتر. وحی. هدایت. ایمان. پذیرندگی. اسب. علاقه. رغبت. و نیز متضاد شرّ.

 

پاسخ:

 

با سلام. در اجابت به درخواست شما: خویشتن، ماهیت و وجود آدمی‌ست. ذات انسان، که هیچ کس جز خود او و خدا از آن مطلع نیست. فراتر از روایت، یعنی خودت را در تعریف دیگران از خودت، محصور نکن و کشف از خودت را به اعماق ببر. زیرا انسان، کان و معدن قابل اکتشاف است و بزرگترین کاشف خود اوست به خویشتن.

 

دو «پاره‌ی» وابسته‌ی «Text» و «Context»

 

نویسنده: ابراهیم طالبی دارابی دامنه

به نام خدا.  زمینه‌ (=Context) به خواننده یاری می‌دهد ڪه پدیده و متن (=Text) را فهم ڪند. به عبارتی دیگر مثلاً:

 

اگر ڪسی بخواهد مجموعه اقدامات سرڪوبگرانه‌ی استالین را بداند،

 

یا از رفتارهای فردگرایانه و تقدس‌مآبانه‌ی فلان پاپ سر دربیاورد،

 

یا بخواهد بداند چرا در سوزایلند خاندانِ مسواتی‌ (=مزواتی) همچنان سلطنت مطلقه دارند و همسران زیاد،

 

یا بخواهد تحلیل ڪند چرا بیسمارڪ صدراعظم آهنین شد و باعث وحدت آلمان و پروس،

 

یا چرا در عصر استعمار، رُودزیا از انگلیس جدا شد و در زیمبابوه ادغام،

 

یا چرا رسول خدا (ص) آن سال حج، بالای تپّه‌ها چادرهای فراوانی بپا و آتش‌های زیادی روشن ڪرد تا در دلِ شب، هم دشمن را به غلط و ترس بیندازد و هم وقتی برای جمع‌آوری اطلاعات به صحنه می‌آیند در ارزیابی‌های خود نسبت به تعداد مسلمانان و قدرت بازدارندگی‌شان، دچار فقر تحلیل شوند و فَقد اطلاعات و سرانجام مجبور به عقب‌نشینی از شبیخون شوند  و پشیمان از حمله به مسلمین،

 

یا چرا بعضاً حوزه‌ی علمیه در روابط با دانشگاه و جامعه، سعی دارد همواره ارشادگر باشد و رهنما و خط‌دهنده و اما در نسبت خود با نظام و قدرت، می‌ڪوشد متحد بماند و حامی و خط گیرنده،

 

یا چرا جناح راست با رهبری امام خمینی -رهبر ڪبیر انقلاب اسلامی- ڪمی زاویه داشت، و اما جناح چپ با رهبری آیت‌الله خامنه‌ای زاویه دارد،

و صدها نمونه ازین دست در هر زمین و زمینه و زمان،

 

باید و باید زمینه‌های اجتماعی و سیاسیِ زمانه‌ را بخواند تا از متن و موضوع، تحلیل یا داوری درستی داشته باشد و بر چرایی و چگونگی آن اِشراف.

نڪته: فهمِ متن، بدون آگاهی از زمینه، ممڪن نیست؛ به‌ویژه وقتی خواسته شود تحلیل و داوری و قضاوت شود.

۹ اردیبهشت ۱۳۹۹

 

پاسخ:

 

جناب ... سلام. خوب یادت مانده. مرحوم رفسنجانی می‌گفت اگر خواستید حرفی در حافظه بماند پیش آقای شیخ مهدی کروبی بگویید. شما هم گویا از حافظه‌ی سرشاری برخورداری. آری؛ حتی یادت که هست در آن جلسه‌ی معروف رفقا با روزبهی در منزل زنده‌یاد یوسف بود که وی متقاعد شد کاندیدای مجلس ششم شود. حتی گویا خودش هم در آن روزها گفته‌بود فقط دوستان داراب‌کلا توانستند مرا وادار به نامزدی مجلس کنند.

 

یادآوری: چنانچه خود می‌دانی، ایشان و اخوی شیخ وحدت با هم سالهاست رفیق‌اند. حتی سال ۵۵ و ۵۶ در قم که بود، در محله‌ی حاج زینال قم او شیخ وحدت و آقای عسکری‌پور و ... ، با هم در آن منزل علیه‌ی رژیم شاه، مبارزه... و مخفیانه زندگی می‌کردند. بگذرم.

 

پاسخ:

 

جناب آقای... سلام. می‌دانم که در همین متن من نیز، فهم متن را به زمینه بردی و به صدور نظر پرداختی. صادراتی خوبی بود برای واردات من. کالا به کالا شد. انشاء را درست آمدی، چون انشاء‌ یعنی آفریدن و ایجادکردن. نمره‌ی مدیر هرچه باشد قبول، چه ۱ چه ۱۱ و چه ۱۱۱ و چه ۱۱۱۱. بگذرم.

 

پاسخ:

 

سلام آقای ... یکی از منتسبان سببی من، به فرزندش با طنز و طعنه می‌گفت: لامصّب! یک بار هم که شده املا، ۱ بگیر، چرا فقط زیرِ ۱ می‌گیری!

 

پاسخ:

 

سلام جناب آقا قاسم بابویه

 

رُک و صادقانه بگویم از این‌که به قلم خودت دیدگاه خود را در باره‌ی حمله به کوی دانشگاه بیان فرمودی، از شما تشکر دارم. حتی وقتی داشتی می‌نوشتی، در پیشخوان مدرسه دیدم که نشانگر می‌گوید قاسم دارد می‌نویسد و من خرسند بودم که داری متن به قلم خودت می‌نویسی. چنین روش فکری، برای واردشدن به بحث در این صحن، اقدامی نیکو و روشنگرانه است.

 

در آن واقعه‌ی هولناک، رهبری شفاف موضع گرفته بودند و فرموده بودند دل آدم خون می‌شود وقتی کسانی خودسرانه می‌روند چنین می‌کنند. در حقیقت رهبری در آن رویدادِ زشت و البته هزارلایه، دو سوی ماجرا را نکوهش و تقبیح کردند.

 

اما بعد؛

 

جناب قاسم من اگر تشخیص دهم کسی اهانت در نوشته‌اش کرد، در تذکر واهمه‌ای ندارم. این را یقین بدان. وقتی تذکر مدیر وارد صحن نیامده، یعنی اهانت ندیده است. تحلیل‌ها را هم نمی‌توان و نبایست یکسان و شاغول کرد. همه‌ی ما نسبت به قضایا ممکن است اشتراک فکری و یا تفاوت نظری داشته باشیم. اما همه با هم هستیم. این تحلیل شخصی جناب آقا... را همان زمان که به صحن فرستاد، خواندم. از نظر من اهانت به کسی نکرد. او درین تحلیل، حمله به کوی را وحشیانه خواند و کاری ناپسند. آن هم قید «عده‌ای» را آورده و به همه جمع نبسته.

 

در جواب بالا گفتم، حتی رهبری از حمله به کوی دانشگاه دلش خون شده بود و آن فاجعه را بشدت محکوم کرد. خودسرها هم معلوم بود چه کسانی بودند. نسبت بر هر پدیده‌ای، شهروند ایرانی حق اظهار نظر دارد و حتی تکلیف شرعی دارد از حقیقت دفاع کند. بگذرم.

 

پاسخ:

 

آقای...در دُن‌کیشوت افاضه (=لبریز از بهره) فرمودی ما را به اودنگ و آسیاب بادی. و عبور کردی از «عبوری‌ها».

 

در باره‌ی «فلکه ساعت» ساری هم اگر متنی بنویسی دانسته خواهد شد مرکز استان را بر بابل و آمل رجحان می‌دهی! و ما را به زوایای این فلکه می‌آگاهانی.

 

خواستم یک اطلاعات بکر هم بدهم به شما که من از آقایی محترم از دیارمان خواندم، زمانی نه‌چندان دور، همین میدان ساعت ساری، مدرسه‌ی علمیه بود که هدیه شد برای توسعه‌ی شهر. شاید هم گرفته‌شد. بگذرم.

 

پاسخ:

 

سلام جناب آشیخ محمدرضا

 

۱. خیلی متشکرم که قبول زحمت فرمودی؛ البته برکت بود این آورده‌ات به همراه دقت‌ها و ظرافت‌هایی که قلم زدید. مطلب مفیدی بود.

 

۲. قرآن در آیه‌ی 87 توبه (اینجا) از خَوالِف یاد می‌کند یعنی کسانی که خود را خانه‌نشین می‌کردند پیامبر اسلام (ص) را کمک نمی‌کردند در دفاع و دفع شرّ و حملات مشرکان.

 

۳. با اجازه‌ی شما اگر سزا باشد می‌خواهم اسم خوالف را به زبان محلی بگذارم کسانی که «لَب» (=خَف، پنهان) می‌شوند گوشه‌ی اتاق تا در دفاع از دین و میهن جاخالی بدهند.

 

۴. کَره و کُره و خیر و شرّ را خوب بیان فرمودی. جالب و جاذب بود. به‌ویژه پیوست زدی به عاشورا و حالات عرفانی حضرت زینب کبرا -سلام‌الله علیها- درود بر شما.

 

یک کشکولی عمومی:

 

گویا همه‌ی هم‌مدرسه‌ای‌ها،

وقتی بیدارند، من خواب.

وقتی همه خوابند، من بیدار.

پس خدا نگه‌دار.

 

قرآن‌واژه (۳)

واژه‌ی «نُسک»

این لغت دربردارنده‌ی این معناها در قرآن است:

عبادت. ذبح. قربانی‌کردن. ذبیحه. تضحیه (=غذاخوراندن به افراد).  عبادت‌هاى حج. مواضع اَعمال حج. تطهیر. پرهیزگاری.

 

ناسِک یعنی عابد. مَنْسَک یعنی عبادتگاه. مناسک جمع آن است.


گریه. بوسیدن قرآن. شب‌زنده‌داری. وضو. تمسک به قرآن. سوگند به قرآن. تلاوت قرآن. شفاخواهی از قرآن نمونه‌هایی از مناسک و عبادات است در کنار نماز و روزه و زیارت و دعا.

 

چندکلمه با اهل ذوق و روح

 

دیشب موقع سحری‌خوردن گوشم به دعای سحر بود با صدای روح‌نواز مرحوم عباس صالحی. تحریک شدم بشمارم درین دعا  (منبع) با چند اسم از خدا مسألت (=درخواست) داریم. امروز صبح دست به مطالعه و بررسی آن زدم دیدم ۲۳ اسم و واژه است. شامل:

 

زیبایی‌. جمال. جلال. عظمت. نور. رحمت. کلمات. کمال. نام‌. عزّت. اراده‌. قدرت. علم. گفتار. خواسته‌. شرف. سلطنت. فرمانروایی‌. برتری‌. کرم. نشانه‌. جبروت. اجابت.

 

نکته‌ی اول: جالب این‌که در این ۲۳ مورد، فقط خدا را یاد کرده‌ایم که حاجت بخواهیم. یعنی خودِ نوع حاجت و نیاز، واگذار شده به خواننده و خواهنده، که چه می‌خواهد از خدا که باری؛ در خلوت خود از آن حضرت باری‌تعالی بطلبد و این عجیب رازی بود برای منِ مُبتدی.

 

نکته‌ی دوم: از امام رضا -علیه‌السلام- روایت شده که این دعا را امام باقر -علیه‌السلام- در سحرهای ماه رمضان می‌خواندند؛ امامی که در علوم، شکافنده بودند و در مقام فقه و معنویت در اوج قله‌ی کمال.

 


من و پاساعت

 

نویسنده: ابراهیم طالبی دارابی دامنه

به نام خدا. معمولاً در زادگاه‌ام داراب‌ڪلا، آن گاه ڪه جوان بودم اگر ڪسی در طول روز به «تڪیه‌پیش» یڪ سری نمی‌زد و دوری، انگاری آن روز را غائب بود و دمَق. حتی ممڪن بود دیگری بگوید امروز از فلانی خبری نیست؛ نیامد تڪیه‌پیش. این در حالی بود، ڪه زنان و دختران محل، وقتی از تڪیه‌پیش می‌گذشتند از شرم و خجالت، لبریز از عرق و ڪراهت می‌شدند و اغلب سعی می‌ڪردند از دِله‌راه (=پُشت‌راه) عبور ڪنند تا مجبور نباشند از میان آن‌همه مردان -ڪه تڪیه‌پیش را پاتوق می‌ڪردند- عبور ڪنند. چه مرزبندی اخلاقی و عفّت‌ورزی قشنگی.

 

آدم‌ها خود را با آمدن به تڪیه‌پیش، به قول آقاحمید، تِج (=تیز) و دَمبِره می‌ڪردند؛ همین حالت برای تڪیه‌پیش، برای «مَشدی دِِڪون‌سِر» پای‌محله، هم برقرار بود!

 

فلڪه‌ساعت ساری هم، یڪ همچین حسیّ در میان ساروی‌ها و حومه‌ای‌ها برمی‌انگیخت. البته آنجا چون شهر بود! دیگر ازین خجالت و شرم و عرق و تُپُق‌زدنِ زنان هنگام عبورڪردن مطرح نبود؛ چون دیگر خجالت می‌ریخت. چراڪه معمولاً انسان از غریبه‌ها خجالت نمی‌ڪشد.

 

چنان ازدحام، چنان ازدحام، از شهری و روستایی، ڪه گاه جا نبود از پیاده‌رُوِ دور پاساعت راحت رد بشی. زیرا ڪمتر ڪسی قانع می‌شد به شهر برود، اما پاساعت را نبیند. مردم محل ما هم، به ساری‌رفتن بیشتر عادت داشتند تا به نڪارفتن. حال آن‌ڪه نڪا بیخ گوش‌شان بود. شاید هم برای پاساعت بود ڪه جذبه داشت.

 

پاساعت هم مخفّف پایِ ساعت است. میدانی ڪه سازه‌‌ی زیبایش، ساعت است و نماد مرڪز مازندران. ساعت، علامت نظم و تنظیم بشر با وقت‌های شرعی و اوقات ڪاری‌ست.

 

حالا با این دو مقدمه، ڪمی در باره‌ی «من و پاساعت»

 

من از همان اول انقلاب، ساری می‌رفتم و می‌ماندم. ڪجا؟ خونه‌ی اخوی‌ام شیخ وحدت به ترتیب در خیابان‌های مازیار، فرهنگ، نادر، و خودِ فلڪه ساعت. چرا چهار تا و چهار جا؟ چون استیجاری بود و موقت. این از این.

 

من پس از چالوس -ڪه یڪ‌ونیم سال به طول انجامید- دو بار به قم مهاجرت ڪردم، اولی سال ۱۳۶۳ به مدت دو سال ڪه به‌هرحال نشد ڪه بمانم و روزگار برای من چیزی دیگری رقم زده‌بود. با بازگشت از قم به محل، اول قرار بود به گرگان بروم برای اشتغال. اما ورق برگشت و رأی اخوی عوض شد. دومی هم ڪه نامش را هجرت می‌گذارم نه مهاجرت، از سال ۱۳۶۹ تمهید شد و ۱۳۷۰ عملی؛ ڪه باید تهران می‌بودم و ساڪن قم. ڪه هنوز ادامه دارد و مستدام.

 

در ساری، دو سالِ دهه‌ی شصت را در طبقه‌ی آخرِ ساختمان شیشه‌ای یڪی از هشت گوشه‌ی فلڪه ساعت بودم. محلِ ڪارم بود و مڪان اشتغالم، به همراه هشت همڪار و ... .

 

در آن دو سال:

 

حمام سمت مدرس را دوست می‌داشتم ڪه می‌دیدم مردم گُپّه‌گُپّه از پلّه‌اش فرو می‌رفتند و گُپّه‌گُپّه، گُل‌شڪُفته‌رُخ فرا می‌آمدند.

 

لوبیا‌پَته‌ی انقلاب در سه‌راهی قارن را ڪمتر می‌شد در هفته، چند باری نروم و نخورم، نمڪ‌ڪُولِڪ و آب‌نارنجش محشر بود!

 

یڪ رفیق من -ڪه سید می‌داند ڪه ڪیست- هر روز از داراب‌ڪلا پا می‌شد به پاساعت می‌رسید و تا ڪوبیده‌ی آبگوشتی گذرِ بازار نرگسیه را نمی‌خورد و روزنامه‌ی «جمهوری اسلامی» را نمی‌خرید، به محل برنمی‌گشت. همین موجب شده‌بود من هم گه‌گاهی به آن آبگوشتی سر بزنم و مزّه‌مزه‌ای.

 

ڪلّه‌پاچّه‌ای وسط خیابان شهید مدرس نزدیڪی فلڪه ساعت به سمت دریا را هم سر نمی‌گذاشتم. گاه‌گاه اینجا شڪمم را سیر می‌ڪردم ڪه نارنج را با ڪال می‌گذاشت دور سینیِ رویی. به قول محلی رُویی‌دُوری.

 

سه مطبوعاتی سه گوش پاساعت را هم هر روز مرور می‌ڪردم و اطلاعات و ڪیهان را خریداری. ڪیهان در آن زمان توپخانه‌ایی نبود؛ افڪار را تاب می‌آورد.

 

چگونه می‌توان دو سال پاساعت اشتغال داشت و بوی جَغول‌بَغول صادق‌ڪبابی را در آن تنگه و باریڪه بو نڪشید. البته با همڪارانم جغول‌بغول را در دفتر ڪار می‌خوردیم و روی میز صادق‌ڪبابی نمی‌رفتیم. او، آن سال به سوریه هم رفته بود و ما هم به دیدارش. نمی‌دانم آیا هنوز زنده است و جغول‌بغولش دایر. بگذرم تا همین‌جا؛ تا بوی جغول‌بغول شڪم روزه‌داران را به قُرقُر نیندازد!

۱۰ اردیبهشت ۱۳۹۹

 

میدان ساعت در قدیم

(منبع عکس)

فلکه‌ساعت ساری. بازنشر عکس از دامنه.

 

 بازنشر در سایتم: دامنه. آذر سال ۱۳۹۶.

تکیه‌پیش روستای داراب‌کلا. عکاس: حمیدرضا طالبی

 

پاسخ:

سلام جناب ...

جالب و هنرمندانه بود.

کشکولی: آن‌دور زمان‌ها وقتی نوجوان بودم، مرحوم پدرمان برای‌مان می‌ریخت پِلاسر.


البته خودم تیساپِلا را دوست دارم، نه چرب و خوارشتی!

 

پاسخ:

سلام آق ... ممنونم. درود بر روح تمامی مادران آرمیده در خاک. و سلام به تمام مادران عزیز آماده‌ی کار و تلاش و تربیت.

 

پاسخ:

جناب آقای ... سلام. یک بیت، که متن را تقویت داد و امتداد. من گاه می‌اندیشم این بیت شعر حافظ، حتی اگر وارونه هم تفسیر شود، درست است. یعنی خدا هم بنده‌‌ی ایمان‌ورز خود را به‌تماشا می‌نشیند و جلوه‌های عباد را دوست دارد.

 

پاسخ:

سلام

حِصنِ تو حُسن.

بشکافم یعنی خانه‌ات دژ و قلعه‌ی زیبایی و کرامت است. و من سال‌ها خورنده‌ی خوانِ نعمت سفره‌های سخاوتِ آن بیت بودم. همآره، با همسر کریمه‌ات، همآوایید و هم‌پویه.

 

پاسخ:

از درک و ادراک تو، به درک‌های نوتر می‌رسم. لذت معنوی، ماناست، لذت مادّی هم خیلی‌زیباست اما گذرا.

 

پاسخ:

و ماست تُرش است که به غذا لذت می‌بخشد. خواستم یک حُسن این فرآورده را ذکر کرده‌باشم. سوره‌ی نحل، ازین نعمت‌ها را عالی برشمرده که خواندن و مطالعه‌اش اگر همراه با حوصله و ظرافت باشد، لذت وافر دارد. درود.

 

پاسخ:

سلام ....

لَس‌لَس، پس اگر خواستی به سال‌های پنجاه توجه کنی، مال خیلی‌های دیگر را باید بگذاری، آن‌گاه می‌ترسم عقب‌نشینی تاکتیکی کنی! کشکولی. البته به محتوای متن شما وارد نمی‌شوم.

 

پاسخ:

پیام من به متن شما:

 

به بند ۱ : همان مطالعات انبوهی از کتاب‌ها و مقالات، اینک مددرسانِ قلم و فکر شماست. با آقای باستانی پاریزی در روزنامه اطلاعات آشنا شدم که همشهری آقای دعایی‌ست. سپس کتاب‌هایش را خواندم. آثارش خواندن دارد و آموختن.

 

به بند ۲ : سفارش‌کردن آدابی نیکو است. حتی در سوره‌ی والعصر سفارش را به باب تفاعل برد که به بشر مژده دهد سفارش و توصیه‌کردن کاری یک‌طرفه نیست، همه باید به هم توصیه و سفارش کنند. چه سفارشی شایسته‌تر از کتاب‌خواندن.

 

به بند ۳ : از این‌که برای متن‌های من وقت و حوصله و نظر می‌گذاری، هم ممنونم و هم بر اطلاعاتم می‌افزایم. زیرا به قول شما افزودنی‌های مُجاز می‌افزایی.

 

به بند ۴ : از این اطلاعات تاریخی بی‌خبر بودم. مفید و قشنگ بود.

 

در آخر بیفزایم در محل ما هم فامیلی «نوا» داریم که بب‌خیل می‌نشینند و اتفاقاً باغی که در خانه‌ی‌شان دارند از پدربزرگم مرحوم کبل‌آخوند خریدند. مشهورند به «نوایی». نیز در محل ما فامیلی چلاوی و چلویی داریم که گویا تبار دیرین‌شان به چلاو آمل بازمی‌گردد.

زیاد سخنرانی! کردم آقای .... پوزش.


در ضمن، عکس قدیمی ساعت هم خیلی خیره‌کننده بود. پس‌زمینه‌ را هم خوب بلدی چگونه و با چه رنگی سنخیت ببخشی. دستی دراز داری پس! این‌یکی کشکولی.

 

پاسخ:

شهرهای ایران را می‌توان روستاشهر نام نهاد. چون اول روستااند، سپس شهر. البته منهای قوچان و نجف‌آباد.

 

اولی یعنی قوچان توسط اروپایی‌ها ساخته شد به شکل صفحه‌ی شطرنج که آن سال زلزله‌ای مهیب قوچان را با خاک یکسان کرده بود. اسم قدیم قوچان شهر کهنه بود. و ما رفقا در مسافرت رضوی به زیارت قبر آقا نجفی قوچانی هم رفتیم؛ آن سال که مهندس امین آهنگر پسر آقاجعفر در دانشگاه آنجا مهندسی عمران می‌گذراند.

 

دومی نجف‌آباد شهر مرحوم منتظری که شیخ بهائی آن را مهندسی کرد و ساخت. البته هر دو را بلد بودید آقای ...، جهت مزید اطلاع گفتم.

 

پاسخ:

جناب حجت‌الاسلام ابوذر کاظمیان

با سلام و احترام

هم نُطق آرام و لحن زیبای شما را گوش فرادادم، هم سه نکته‌ایی که فشرده نوشتید، خواندم. جناب‌عالی حیات طیّبه را با مثال‌های مناسب شرح کردید، و ویژگی‌های قدرت و جمال و فرزندآوی را مطرح. و در پایان هم بر شکوفایی استعدادها رهنمودی ره‌گشا به ارمغان آوردید.

 

معتقدم اگر انسان به همین سفارشاتی که بیان فرمودند، شکل عملی ببخشد، شاکله‌ی وجودی‌اش شکیل‌تر می‌شود. خدا هم وهّاب است و علم وهَبی به انسان خواهد بخشید تا کنار اکتساب، شهود کند و دانش، پژوهد.

سپاس مرد دانا و توانا. التماس دعا

 

قرآن‌واژه (۴)

واژه‌ی «عبرت»

این لغت معناهایی ژرف دارد در قرآن مجید. مانند:

 

از حالى به حالی شدن. عبورکردن. پند. اندرز. انتقال. جابه‌جایی. دگرگونى. تفسیرکردن، سنجیدن، تعجّب. ربط بینِ ظاهر و باطن. از نظر علامه طباطبایی عبرت دلیلى‌ست که با آن استدلال شود. «تعبیر خواب» نیز از عبره و عبرت. و نیز به معنی اشک چشم. به خاطر این‌که قطرات اشک از چشم عبور می‌کند.

 

نکته: به امام حسین (ع) قَتیلُ‌العَبَرات می‌گویند به معنی کشته‌ی اشک‌ها. و این گفته می‌شود، از القاب امام حسین (ع) است. زیرا حضرت سیدالشهداء-علیه‌السلام- شهیدی است که حتی یادش گریه‌آور است.

 

پاسخ:

سلام آقا...

۱. یادم مانده هنوز که وقتی از مهندس امین پرسیدم طلوع آفتاب را از کجای این خوابگاه مشاهده می‌کنید، با زیرکی جواب داد: قبله از این طرف است.

 

من همیشه هر جایی وارد می‌شوم سعی می‌کنم دو پیش‌دانسته را برای خود داشته باشم: یکی زاویه‌ی طلوع آفتاب در آن خانه. دیگری مسیر خروج اضطراری، یا همان پله‌ی فرار.

 

۲. نیز از یادم نمی‌رود سگ پارک قوچان زیاد نمانده‌بود که پاچّه مرا لقمه کند. شماها هم، اینطی موقع فقط تماشاگرید تا ناجی! سگ نزدیک بود مرا بخورد شما همه می‌خندیدید. کیش هم بلد نبودم!

۳. تعبیر شلیک خنده زیبا بود.

 

پاسخ:

سلام

۱. خواننده، آزادی گسترده‌ای دارد که برای فهم نوشته و حتی نقد آن، فراتر از نویسنده برود.

 

۲. فضای ناشناختگی، از نظر من فضایی برای نیستیِ خجالت است و یا دست‌کم، کم‌شدن شَرم و آزرم. و همین، جرأت بروز رفتار را در انسان فزونی می‌بخشد.

 

۳. مثال می‌زنم سه تا، ساده و ملموس:

 

مثال یک: روانشاد یوسف بشدت از عبورکردن از وسط تکیه‌مسجد داراب‌کلا در شب‌های محرم قبل از شروع دسته‌وری خجالت می‌کشید؛ می‌گفت انگار زانوهایم در برابر جمعیت انبوه زنان و دختران حاضر در دو سوی حیاط تکیه‌مسجد، شُل می‌شود، ولی من راحت عبور می‌کردم. برای من مسأله‌ای نبود. خجالت، عنصری نسبی‌ست.

 

مثال دو: شاید یک روحانی ملبس به لباس آخوندی، بسیارآسان با کت‌وشلوار را به عنوان جامه‌ی ثانوی و یا آسان‌، در قم و تهران و یا بیرون از ایران بر تن کند، اما در محیط محل ممکن است به این آسانی نتواند، یا نخواهد.

 

یکی را سراغ دارم حتی در ایام آغاز طلبگی در سعادتیه‌ی ساری، بنا بر رسم و اصرار مرحوم سیدموسی صالحی مدیر حوزه‌ی سعادتیه، باید کلاه شیخی و ردای بلند تا زانو می‌پوشید و در ساری راحت با آن جامه آمدوشد داشت، اما در محل از سر خجالت نمی‌پوشید. یا اگر می‌پوشید و من نمی‌دانم، باز نیز پیش خود، شاید از اَنظار خجالت می‌کشید.

 

مثال سه: من سالی چندبار سرم را تیغ می‌کنم به قول محلی سِِلوب. و با همین کلّه‌تاس به همه‌جای قم می‌روم، اما شاید در محل این‌گونه راحت نتوانم.

 

نکته‌ی اول: از نظر من، خجالت و شرم به عنوان یک حالت در روح و روان، در ارتکاب یا ترک بِزه نقش دارد. خجالت همیشه، اثر منفی ندارد، قدرت بازدارندگی هم دارد.

 

نکته‌ی دوم: هر چه محیط بر انسان غریبه‌تر باشد، رفتار انسان طبیعی‌تر رخ می‌نماید و دل‌ذهنی‌ها و برآورده‌های خیال‌وَش، وی را به خود مشغول نمی‌سازد. ازین‌رو، آزادتر دست به کار می‌شود.

 


مسافرت آب و آتش و آبرو

 

نویسنده: ابراهیم طالبی دارابی دامنه

به نام خدا. روزی آب و آتش و آبرو جلسه گرفتند و نشست و ڪنفرانس؛ به قول فرهنگستان ادب: همآیش برگزار. باهم قول‌وقرار گذاشتند هر یڪ، جداجدا به مسافرت بروند. و نیز تعیین ڪردند ڪی برمی‌گردند.

 

آب گفت من مرداد برمی‌گردم ڪه زمین را سیراب ڪنم. آتش گفت من آبان برمی‌گردم ڪه مردم را گرم ڪنم. آبرو ساڪت ماند و چیزی نگفت. آب و آتش اعتراض ڪردند چرا حرف نمی‌زنی؟ آبرو، سڪوت را شڪست و گفت من نمی‌روم. من نباید بروم. من اگر بروم، دیگر برنمی‌گردم!

نتیجه: آری؛ آبرو راست می‌گفت. آب و آتش هم راستین بودند. اما آبرو اگر برود، دیگر برای ڪسی حیثیت نمی‌مانَد.


یادآوری: امروزروزی بود، ڪه سال ۵۸ استاد شهید مرتضی مطهری، یڪی از مغزهای متفڪر ایران و اسلام توسط «فرقان» ترور شد. یڪ گروه به سرڪردگیِ یڪ روحانی به اسم علی‌اڪبر گودرزی. او خود را مفسّر قرآن و نام گروه‌اش را فرقان می‌نامید؛ -نامی دیگر از قرآن- ڪه توسط آقای علی‌اڪبر ناطق نوری محاڪمه و اعدام شد.

 

اشاره: من شریعتی و مطهری را دو بال برای پرواز اندیشه‌های ژرف و انقلابی می‌دانسته و می‌دانم. ڪتاب‌های این دو متفڪر را باید در ڪنار هم خواند تا موزون شد. مرحوم شریعتی در ۴۴ سالگی به مرگ مشڪوڪ در لندن در گذشت و در حرم حضرت زینب (س) در دمشق به امانت دفن شد؛ شهید مطهری در ۶۰ سالگی ترور شد و در حرم حضرت معصومه (س) در قم دفن.

 

اگر هر یڪ از آن دو، ۲۵ سال دیگر بیشتر عمر می‌ڪردند به‌یقین آثارشان عظیم‌تر، افڪارشان غنی‌تر و رهگشایی‌های‌شان تئوری‌تر هم می‌شد. تئوری‌‌ها؛ ڪه پایه‌ی عمل‌اند و بستر راه.

 

البته هیچ انسان را طبق آموزه‌ی توحیدی اسلام، نباید بُت کرد و پرستید. و این دو هم بُت‌شدنی نیستند. 

 

نڪته: در جمهوری اسلامی -البته عده‌ای- تمام تلاش‌شان بر این شده‌بود ڪه آبروی دڪتر شریعتی بریزند و بر آبروی آیت‌الله مطهری بیفزایند. حال آن‌ڪه، نه توانستند شریعتی را محو و نیست ڪنند و نه توانستند از مطهری درس بیاموزند. زیرا ڪارهای این عده با افڪار شهید مطهری زمین تا آسمان فرق است. مثلاً مطهری می‌گفت اسلام با آزادی پیش آمده است نه با استبداد. یا می‌فرمود: نباید بر دین پوست پلنگ پوشید، آنگاه اگر چنین ڪنند، مانند عصر ڪلیسا، موجب مادیگرایی می‌شوند. بگذرم.

 

آری؛ آبروی شریعتی و آبروی مطهری از یڪ بستر آب دارد و آتش. یڪی از ڪویر مزینان و دیگری از ڪویر فریمان، و هر دو از دیار علم و ادب ایران، خراسان.

۱۱ اردیبهشت ۱۳۹۹

 

خاطره:

جناب آقای ... سلام

این‌طرز طنز شما، مرا به یاد یک حکایت برد که من هم در آن دخیلم:

صف نمازجماعت محل بودیم. آن دوردور سال‌ها. چند نفر رفیق کنار هم صف بسته‌بودم نه برای مَصاف، برای صلاة. ردیف دو و سه. از همین چند نفر ما در رکعت دوم نماز:

 

یکی به دیگری با آرنج دست، زد به بغل‌دستی و با انگشت اشاره و با صدای بلند گفت: حِدرحِدر! اِسّا «زَرزَر» پِتَک (=پَسِ‌گردن) رِه!

حِدر گفت: حرف نزن نمازت باطل وُونه!

بغل‌دستی خندید گفت: تِه نماز هم باطل بَیّه کِه!

آن دیگری با خوشحالی گفت: اُوخ جون نماز من باطل نشد.

من یادم نیست چه گفتم! باطل کردم و به قول محلی نماز کمر ره بِشکنیمی یا نِه، یادم نمانده! آخه، صیانتِ نفس شیرین است و اَوجَب. الان جناب ... می‌گه وسط حکایت قاعده‌سازی کردی برای ذی‌نفع!

فقط بگویم برای محفوظ‌ماندن نام آن فرد، «زَرزَر» را ابتکاری خلق کردم.

 

قرآن‌واژه (۵)

 

واژه‌ی «برکت»

از این لغت با معناهایی زیر یاد می‌شود:

 

نفع پایدار. فروغ و فرخنده. سینه‌ی شُتر. ثبوت و پایدار. سود افزون. آب‌انبار. بِرکه‌ی آب. فضل فراوان. موهبت. رشدنمودنِ نیکبختی. شیرِ مادر برکت است. عسل، باران، و خود اسم خدا برکت است. حتی دودمان خوب آدمی، برکت محسوب می‌شود. خیر الهى اوج برکت است، چون نه شمردنى است و نه محدودشدنى، همواره مبارک است و بابرکت. و هر چیز بی‌برکت، زود نابود و فنا می‌شود. 

 

برکت از لفظ‌های پرکاربرد در زبانِ دین است.

 

نکته: امام خمینی همیشه خدا را به لفظ «تبارک و تعالی» یاد می‌کردند؛ زیرا خیر کثیر را خداوند به موجودات افاضه مى‌کند.

 

اشاره: زیارت امام حسین (ع) نه فقط برکت توصیف شده، بلکه موجب برکت است. حضرت زهرا سلام الله علیها برکت است چون کوثر است و کوثر خیر تمام‌نشدنی‌ست.

 

پاسخ:

 

جناب ارجمند آقای کاظمیان

 

خطابه‌ی شیوا و پربار شما را بازکرده و استماع نمودم. مفید و قابل فهم گفتار دارید. اما شما رضایت و خشنودی را فقط منوط به خشنودی باری‌تعالی کردید، حال آن‌که در سوره‌ی شریفه‌ی مجادله، خشنودی دوسویه است، هم از خدا و هم از عباد. حتی این حالت زیبا را از ویژگی‌های حزب الله برشمرده:

 

رَضِیَ اللَّهُ عَنْهُمْ وَرَضُوا عَنْهُ أُولَئِکَ حِزْبُ اللَّهِ أَلَا إِنَّ حِزْبَ اللَّهِ هُمُ الْمُفْلِحُونَ.

 

از بیانات شما می‌آموزم و لذت می‌برم و بوی اخلاص در گفتارتان، به مشامم می‌رسد. ممنون.

 

من معتقدم وقتی حافظ سرود که:

 

با صدهزار جلوه برون آمدی که من

با صدهزار دیده تماشا کنم ترا

 

این را می‌توان به‌عکس هم تفسیر کرد. یعنی خدای مهربان هم جلوه‌های نشاط معنوی و عبادی بنده‌ی مخلِص و خصوصاً مخلَص خود را به تماشا می‌نشیند و خشنود می‌گردد. درس‌گفتار شما را مؤثر می‌دانم و کاربردی. درود.

 

نوشته‌ی حجت الاسلام احمدی:

برداشتی از یکی از دعاهای هر روز ماه مبارک رمضان

 

یکی از دعاهایی که تاکید شده در ماه مبارک رمضان بعد از هر نماز واجب خوانده شود، دعای اللهم ادخل علی اهل القبور السرور، اللهم اغن کل فقیر ... است که در 14 بند بیان می شود.

 

نکته اول: در زندگی روزمره ما، ناتوان ترین انسانها به لحاظ دسترسی های دنیایی، اموات و مردگان هستند، پس از آن فقرا، سپس گرسنگان و پس از آن برهنگان و پس از آن مقروضین و درماندگان و ... قرار دارند.

 

اولین دعا برای کسانی است که هیچ دسترسی به دنیا ندارند، کسانی که اگر بودند، می توانستند کارهای زیادی انجام دهند؛ اما اکنون که دست شان کوتاه شده و هیچ دسترسی به دنیا ندارند، در درجه اول برای آنها دعا می کنیم، زیرا نیازمندترین و سائل ترین هستند و آن هم اموات و درگذشتگان هستند.

 

در ادامه برای کسانی دعا می کنیم که گرچه در دنیا حضور دارند و در کنار مردم زندگی می کنند، اما در واقع دسترسی های اندکی دارند و آن هم فقرا هستند. در ادامه هم گرسنگان و برهنگان و ... .

 

ظاهرا ترتیب دعا بر اساس نیازمندی گروه مخاطب چیده شده است. هرچه نیاز بیشتر باشد، زودتر برای شان دعا می کنیم.

 

نکته دوم: از موضوعات نکوهیده در دین اسلام، فقر و گدایی است. موضوعی که شخصیت انسان را هدف قرار می دهد. بر این اساس و جهت بر طرف شدن این عارضه نامیمون در جامعه، سه مرتبه در فقرات چهارده گانه این دعا تکرار شده است و تنها این دعا هست که سه بار تکرار شد: اللهم اغن کل فقیر، اللهم سد فقرنا بغناک، و اغننا من الفقر.

 

این موضوع نشان دهنده این است که تاثیرات منفی فقر در زندگی بسیار زیاد است تا جایی که بر اساس روایات ممکن است به کفر منتهی شود. خدایا ما را اهل دعا قرار بده.

 

 

پاسخ:

سلام جناب احمدی. بامداد سحری بر شما گوارا.

 

پرده‌ای از پرده‌ها، ازین دعا کنار زدی تا خواننده‌ی تشنه، بهتر در ژرفای آن شنا کند. در حقیقت رفع حجاب کردید. حجاب کنار رود، زیبایی‌ها درخشش می‌یابد. جهل و غفلت بدترین حجاب است؛ پوششی که مانع از فهم و ادراک عمق دعا می‌شود. شما امشب به روی من، با این تحلیل دینی، معارف ارزنده‌ای گشودی. سیر دعا را در ما سیر دادی. درود داری احمدی. پس، بس درود.

 

پاسخ:

 

سلام. وقتی می‌بینم بر متنی از سرِ عقیده و عرفان قلم می‌زنی، در واقع طرفِ بحثت را بر سرِ موضوع و تداوم آن وفادارتر می‌کنی. شما برکت را خود ادامه دادید و دریافت خوبی داشتید. من ازین حس‌وحالی که می‌بینم خیلی بهجت و سرور می‌یابم. در مورد حضرت زهرا (س) من معمولاً در فاطمیه‌های این مدت، از آن سخنان و خطبه‌ها مطالب پی‌درپی نوشتم، البته انتظار شما را شایسته می‌دانم و باید در معارف اهل بیت -علیهم‌السلام- خیلی ژرف‌تر وارد شد.

 

پاسخ:

برادر دردمند و دانشمندم جناب آقای شاکر سلام

خیلی قشنگ و ساده و صمیمی نوشتی. تمام مغازه‌‌دارهای کوچه‌ی سردار پاساعت را می‌شناختم، از صنایع دستی تا چای فله‌ای حاج‌آقا گلمایی و صادق کبابی و دکان‌های جورواجور و مردمانی خریدار از روستا را که برای خرید صف می‌بستند و بارهای‌شان بر سر می‌گذاشتند. اگر اجازه بفرمایی این متن و متن قبلی شما در باره‌ی پاساعت را در پست مربوط به پاساعت در سایتم بیفزایم، البته با کمی خلاصه‌کردن و آرایه.


شما از دل درد برخاستی و به دل فقه آمدی، نظام پاک روحانیت برآمده از همین آدم‌های فقرکشیده و دردکشیده است. برادرم، روح مرا به اهتزاز درآوردی، چون من هم از همین قشرم. کشاورززاده‌ام و روستایی. درود بر شما و اخلاص‌ها.

 

سلام جناب ...

یادآوری زیبایی بود. لذت بردم. جا داشت این یادکرد. ابوطالب، پشتوانه‌ی محکم اسلام و حضرت محمد ص بود که در عصر سخت بعثت و دوران دعوت مخفی، چون کوه، استوار بود و حتی سران مکه از او می‌هراسیدند. درود.


شگردهای اطلاع‌رسانی غلط

نویسنده: ابراهیم طالبی دارابی دامنه

به نام خدا. گرچه ڪتابِ «جاسوسی: دنیای مدرن» تألیف «ران فریدل» را سال ۱۳۸۷، نه فقط خوانده، بلڪه همان سال، برای یڪ مؤسسه‌ای تبدیل به یڪ درس‌گفتار ڪرده‌بودم؛ تا برای دانش‌پژوهان خود، مواد درسی داشته باشند، اما اینڪ، در این دنیای پرآشوب احساس تڪلیفم دست داده تا دست‌ڪم یڪ نڪته از آموزه‌های «ران» متخصص این فن در آمریڪا را برملا ڪنم.

 

او به جامعه‌ی اطلاعاتی آمریڪا هشدار می‌دهد «شگردهای اطلاع‌رسانی غلط» در جاسوسی صنعتی و مدرن، یڪ روش بسیارمؤثر، برای دستیابی به برتری اقتصادی بر رقیب است. این شیوه، شامل سلسله دروغ‌های مخرّب در مورد رقیب با استفاده از رسانه‌های گروهی‌ست.

 

نمونه‌ی ۱: سال ۱۹۹۰ ژاپن فیلمی در سراسر ڪشور پخش ڪرد ڪه نشان می‌داد نوزادان ناقص‌الخلقه‌ی ژاپنی نتیجه‌ی محصولات غذایی وارداتی از آمریڪاست. آقای «ران» این حرڪت ژاپن را در آن زمان شگردی برای اطلاع‌رسانی غلط دانست، زیرا از نظر او، ژاپن بر اصل واردات مواد غذایی از سوی مؤسسات آمریڪایی اشڪال می‌گیرد.

 

نمونه‌ی ۲: ڪشورها برای سرقت اطلاعات از ڪارخانجات سرمایه‌گذاری می‌ڪنند. ران معتقد است بیشترین سرقت زمانی رخ می‌دهد ڪه از ڪارخانه بازدید رسمی صورت می‌گیرد. مثلاً دانشمندان روسی توانسته بودند با بازدید از ڪارخانه‌ی هواپیماسازی گرومن در منطقه‌ی لانگ‌آیلند در نیویورڪ، اطلاعات گرانقیمتی از این ڪارخانه به سرقت ببرند؛ فقط با چسباندن نوار روی ڪفش‌های خود.

 

اشاره: لابد می‌دانید سایت نطنز در اثر یڪ بازید -ڪه از نظر من آن بازدید جمعی! خطایی بس‌بزرگ بود- بخشی از اطلاعات طبقه‌بندی‌شده به سرقت رفت و همان، استراتژی فشار همه‌جانبه علیه‌ی ایران قدرتمند را ڪلید زد.

 

نڪته‌ی ڪلیدی: هوشیار است ڪسی ڪه بداند دستیابی به اطلاعات و اخبار خاص، خصوصاً ڪشفِ نیّات رهبران و سیاستمداران، نیاز به جاسوس و جاسوسی حضوری دارد. ڪشورهای رقیب، همواره در اعزام و استخدام جاسوس، به صورت حرفه‌ای و ڪاملاً عادی عمل می‌ڪنند؛ با برگزیدن چهره‌هایی مبدّل ڪه ڪمتر ڪسی شڪ ڪند.

 

یادآوری: وقتی توان در جاسوسی مدرن به ساخت پرنده‌ی جاسوسی به اندازه‌ی مگس رشد می‌ڪند، هیچ اطلاعاتی در ڪف زمین قدرت مصونیت ندارد. اما در برابر این فن‌آوری مدرن، ملت موفق و رشید، ملتی‌ست ڪه اسیر شگردهای اطلاع‌رسانی غلط نشود. باورپذیری هر خبر در فضای ڪِدر و حتی آلوده‌ی مجازی، بدترین حالت برای یڪ سرزمین است. بدبینی، یڪ جا اگر خوب و عاید باشد، همینجاست ڪه اخبار تولیدی دشمنان را به سوی باور و سپس باوراندن و باروراندن و نیز پخش و توزیع نبریم. بگذرم.

۱۲ اردیبهشت ۱۳۹۹

 

نظر جلیل‌ قربانی:


سلام، آقای طالبی مدیر
روز به‌خیر

در مورد جاسوسی صنعتی

۱- در اقتصادهایی مثل امریکا که دولت دیگر دست بالا را در اقتصاد و صنعت و حتیٰ صنایع نظامی ندارد، حفظ اسرار اختراعات و‌ اکتشافات، بیش از آن که یک موضوع امنیتی- سیاسی باشد، یک موضوع اقتصادی است.

 

۲- صاحبان صنعت در این‌کشورها خود را صاحب کپی‌رایت، حق اختراع و در یک کلمه، «مالکیت معنوی» یک محصول یا رشته فعالیت می‌دانند.

 

۳- دسترسی دیگران به آن حق انحصاری پذیرفته‌شده، یا غیرمجاز  است یا مستلزم صرف هزینه بالا و خرید امتیاز.

 

۴- به‌همین دلیل زیرپا گذاشتن این حقوق و دسترسی غیرقانونی به این امتیاز در دنیای امروز جاسوسی نیست، سرقت به شمار می‌رود و متضمن مجازات و‌ جریمه است.

 

۵- این کار علاوه بر سخت‌افزار و‌ محصولات صنعتی، شامل شکستن قفل نرم‌افزارها، چاپ‌ اصل یا ترجمه بدون اجازه کتاب، استفاده از برند و موارد مشابه می‌شود.

نظر جلیل‌ قربانی:


سلام، آقای طالبی مدیر. روز به‌خیر

 

در مورد جاسوسی صنعتی

۱- در اقتصادهایی مثل امریکا که دولت دیگر دست بالا را در اقتصاد و صنعت و حتیٰ صنایع نظامی ندارد، حفظ اسرار اختراعات و‌ اکتشافات، بیش از آن که یک موضوع امنیتی- سیاسی باشد، یک موضوع اقتصادی است.

 

۲- صاحبان صنعت در این‌کشورها خود را صاحب کپی‌رایت، حق اختراع و در یک کلمه، «مالکیت معنوی» یک محصول یا رشته فعالیت می‌دانند.

 

۳- دسترسی دیگران به آن حق انحصاری پذیرفته‌شده، یا غیرمجاز  است یا مستلزم صرف هزینه بالا و خرید امتیاز.

 

۴- به‌همین دلیل زیرپا گذاشتن این حقوق و دسترسی غیرقانونی به این امتیاز در دنیای امروز جاسوسی نیست، سرقت به شمار می‌رود و متضمن مجازات و‌ جریمه است.

 

۵- این کار علاوه بر سخت‌افزار و‌ محصولات صنعتی، شامل شکستن قفل نرم‌افزارها، چاپ‌ اصل یا ترجمه بدون اجازه کتاب، استفاده از برند و موارد مشابه می‌شود.

 

پاسخ:

جناب آقای... سلام عصرگاه

به سه علت متشکرم: به چنین بحثی اهمیت دادی. به آن نکات آموزنده و تخصصی پیوست کردی. مفهوم «سرقت» در متن مرا به‌فراست تشخیص داده و بر آن مطلب افزودی.

 

بیفزایم من که آنها، گاه علم و فن‌آوری‌های نوین را تا ۳۰ سال محافظت‌شده نگه می‌دارند، سپس جهانی می‌شود. روی همین اصل و استیلا، من معتقدم همواره اگر در آمریکا رهبرانی کمتر شَریر سر کار بیایند، جهان کمتر آسیب می‌بیند و تعامل جای تخاصم می‌نشیند. حیف که دموکراسی به عنوان طبیعی‌ترین روش قدرت، با پول و ‌نفوذ شاخسار شد، اما ریشه‌کَن.

 

علاوه بر تشکر و افزوده، یک نکته هم بگویم: مرحوم دکتر علی شریعتی همیشه کنار استعمار و استثمار، استحمار را هم می‌گذاشت و برای آن دلیل و شواهدی محکم داشت. و هیچ چیز بدتر از سومی نیست. بگذرم. فقط از یادم و ادبم نبرم که از نوشته‌های شما می‌آموزم و لذت وافر می‌برم.

 

 

قرآن‌واژه (۶)

واژه‌ی «نور»

لغت نور در قرآن معناهای شگفت‌انگیزی دارد که مجبور شدم کمی بیشتر بنویسم. برخی را برمی‌شمارم:

اسم خدا. مؤمنین با آن روشن مى‌شوند. ظهور اشیاء به نور الهى. مظهرِ اجسام قابل‌ِ دیدن. حواس چندگانه‌ی انسان. عقل، نور است چون معقولات را ظاهر مى‌کند. نیز علم، هدایت، ایمان، پیامبر، امام، نور هستند. نور هم آشڪارڪننده‌ اشیاء است و هم حقیقت اشیاء را به چشم نشان می‏‌دهد. حق، نور است. عدل را نور معنی ڪرده‌اند. حتی پیامبر (ص) در آیه‌ی احزاب «سراج منیر» نامیده شدند؛ یعنی چراغى نوربخش. «وجود» نیز «نور» است. نور، یا نور ظاهرى‌ست و یا نور معنوى. نور، ضیاء و روشنی‌ست ڪه سبب ظهور و جلوه‌ی خود و دیگر اشیاء می‌گردد. در زبان عامه نیز، آب روشنی معنی می‌شود یعنی نور. نور ضدِ ظلمت و تاریڪی‌ست. نور در آیه‌ی ۳۵ سوره‌ی نور، مِشْڪات (=چراغدان) است ڪه مِصباح (=چراغ) در آن است. نور به معنای مُدبرّ و برنامه‌ریز و گرداننده آسمان‌ها و زمین نیز آمده است. نور واسطه‌ی راه‌رفتن استدو نیز. نور عامل حرڪت. حتی نور را رهبری و زعامت نیز می‌دانند ڪه از او پیروی شود. جامعه‌ی نورانی اشاره‌ای‌ست به جامعه‌ی توحیدی. قرآن، سراسر نور است. خدا نور لایزال (=نیست‌نشدنی، جاوید) است.

 

نڪته‌ی۱: نور، نام سوره هم هست ڪه از قضا، از زنان صحبت می‌ڪند و خدا به عنوان «نور» در همین سوره آمده است و شاید حڪمتی باشد و من مطلع نیستم. یعنی آیه‌ی ۳۵. نوربودن خدا با نور جسمانی و قابل دیدن فرق دارد.

 

نڪته‌ی۲: اسلام نور است در آیه‌ی ۳۲ توبه: یُرِیدُونَ أَن یُطْفِؤُواْ نُورَ اللّهِ بِأَفْوَاهِهِمْ... .

 

یڪ توضیح ضروری برای ساده‌ترڪردن بحث: فرض ڪنید سحرگاه راه می‌افتید با دوستان به سمت مشهد برای زیارت. از تنگه‌راهِ جنگل گلستان ڪم‌ڪم هوا روشن می‌شود. از اینجا تا مشهد با هزاران موجود و شیء روبرو می‌شوید و می‌بینید. از جنگل و گُراز و آشخانه و گردنه‌ی چمن‌بید تا سیمان بجنورد و غار اُخلمد، ڪه علامه طباطبایی نیز برای دیدن درّه‌ی اَجنّه به آنجا سفر ڪرده بود. شما در طول مسیر فقط با نور خورشید توانستید اشیا را ببینید، اما این‌ڪه نسبت این اشیاء چه دانش و برداشت و فهمی دارید، به نور دیگری احتیاج دارید ڪه نور خداست. نور علم است. نور حواس است. نور عقل است. و نیز نوری ڪه موجودات از خود دارند. مثل نور بوی گلِ شب‌بو. نور گلِ یاس. نور عطرِ دلاویز شالی در خطه‌ی شمال.

لغت بعدی در فرداشب

ابراهیم طالبی دارابی دامنه
۱۲ اردیبهشت ۱۳۹۹

 

پاسخ:

سلام. ابتدا ممنونم که مرا در ارائه یاری می‌دهی. در مورد پرسش شما گرچه وقت اعضای شریف مدرسه را می‌گیرم و عذر می‌خواهم، اما به‌طور خلاصه دیدگاه خودم را می‌نویسم:

 

در آمریکا به افسران اطلاعاتی که عملیات جاسوسی را رهبری می‌کنند، افسر «هادی» (Case Officer) می‌گویند که در جایی به اسم رمزی «مزرعه» (The Farm) در ایالت ویرجینیا آموزش تخصصی می‌بینند. اینان از طریق ابزار قدرتمند رسانه با پوشش‌های کاملاً حرفه‌ای وارد جهان می‌شوند. بستر رسانه که از اسمش پیداست یعنی جایی برای رساندن انواع پیام، محلی گسترده برای رصد و تحلیل محتواست و هیچ کجا به اندازه‌ی رسانه بُرد رساندن دروغ و واقعیت را ندارد.


هدف یا مرئی‌ست مانند مثلاً ایزوله‌کردن ایران. یا نامرئی‌ست مثلاً طی ۲۵ سال آینده برای ایران چه در سر دارند. چون استراتژی آمریکا هر ۲۵ سال، ۲۵ سال، چشم‌انداز می‌گیرد. یعنی هر قرن ۲۵ چشم‌انداز برای هر کشور که سازمان سیا معین می‌کند.

 

پاسخ:

سلام. البته شما روحانیان چون به علم ابزاری شناخت قرآن احاطه دارید، مانند ادبیات عرب و ... در شناخت واژگان قرآن و حتی فرهنگ قرآن بسیار آسان به ژرفا می‌روید. اما من چون ازین نعمت برخوردار نیستم، باید شبانه‌روز وقت‌های زیادی بگذارم تا چیزی بفهمم و وقت‌گذاشتن برای فهم قرآن را برای خودم هزینه نمی‌دانم، سرمایه می‌دانم. چون قرآن هر بار چیزی تازه‌تر به روی آدم باز می‌گشاید.

 

کشکولی هم چاشنی کنم: شما چون شیخ بودی ازین شانس بهره داشتی که شیخ وحدت هر بار که جلد جدیدی از تفسیر راهنما از زیر چاپ بیرون می‌آمد، یک نسخه به شما هدیه می‌کرد.

 

پاسخ:

 

جناب ارجمند آقای کاظمیان. با سلام و احترام. تمام جلسات سخنرانی مجازی‌تان را -که در نگاه من پدیده‌ی مدرن و میمنت نوین است- علاوه بر گوش‌دادن، مطالعه نیز کرده‌ام. یکی از مُحسنّات درس‌گفتار شما که بر من مشهود است، پیوستگی در نُطق شماست و نیز غنای مفهومی، که با ادبیات شیوا و وزین‌تان به گزاره‌هایی آموزه‌وار در می‌آید و همین، لذت را به فهم مستمع و خواننده می‌چسباند.

 

در جلسه‌ی دوم نکته‌ای را شرح کرده‌اید که حقیقتاً از نیازهای طبیعی بشر است. جای تشکر دارد. از نظر من نیز -وفق دیدگاه جناب‌عالی- شاید انسان چه در معنای اُنس و چه در معنای نِسیان، نیازمند شادی و نشاط است و حتی قسراً به این فلسفه گروِش دارد. اما برداشت‌های ممانعت‌آمیز پاره‌ای متفقهان، فضای شادی و نشاط را مضیّق ساخته‌است، حال آن‌که حالت گریه و غم موسّع دیده شده‌است.

 

آیا فکر نمی‌کنید یک علت شاید این باشد، پیش‌زمینه‌ی گناه و کُره در شادی‌ها فراهم‌تر است تا در غم؟ البته من خودم این دو -یعنی حال غم و نشاط را- در وجودم جمعیت می‌بخشم که رهاشدگی و بستگی را در خویشتن تقلیل دهم. ممنونم. همچنان بهره‌ورم.

 

برادر شما: ابراهیم طالبی دارابی دامنه

 

 

حمید عباسیان. اردیبهشت 1399. انارقلت داراب‌کلا. بازنشر دامنه

 

او با قلعه، قلعه با او

 

نویسنده: ابراهیم طالبی دارابی دامنه

 

به نام خدا. او از ریشه‌ی حمد است و در فارسی پسندیده و مبارڪ و در زبان دین، نامی از نام‌های زیبای خدا. با آن‌ڪه نگذاشتند به دانشگاه برود و نیز به اداره یا ڪارخانه اما پیش‌رو را بُن‌بست ندید. شاید بُغض گلویش را فشرده بود، اما سرخورده و سرافڪنده نشد. راهش را طی ڪرد، نمی‌گویم بی‌سختی یا باسختی، چون فردی شڪیباست.

 

مستعد بود؛ آن هم در اندازه‌ی فراوان و پرشور. آرام هم. بااخلاق زیست داشت. مهربانی با او معنا می‌یافت. با او از ڪودڪی قد ڪشیده‌ام از آغوزبازی تا خط‌‌ آموزی. اینڪ عڪس زنبیل‌ڪلاه و زحمتڪشی او مرا به آن دور بود، و آن دوره. ڪمتر ڪسی جرأت می‌ڪرد با پدرم شوخی ڪند، اما یوسف و‌ او چرا. چون پدرم این دو را دوست می‌داشت. و من هم او را دوست می‌دارم.

 

من هم، بی‌علت برای ڪسی فعل استمراری با «می» به‌ڪار نمی‌برم؛ هرچند اگر در دل او -که اینک در این عکس در قلعه ایستاده- نباشم و برای او چیزی نیَرزَم حتی به وزنِ ارزَن.

 

او را معلم خود می‌دانم، زیرا به من در نوجوانی خوشنویسی آموخت. و اولین سرمشقی ڪه برایم نوشته بود، این بود:

 

ادب، آداب دارد...

 

آری اگر برای ڪسی خدا در میان نباشد حتی با «برادر شهید»ی چون او هم، آن می‌ڪنند ڪه ڪردند. او اینڪ با پنجه‌ی خود پنجه‌پنجه ساعت‌به‌ساعت ڪار می‌ڪند تا معاش را به معاد رسانَد، با کار ڪشاورزی، باغداری، مغازه‌داری، فروش طیور. و در ڪنار همسر مڪرّمه‌ی اوسایی‌اش -ڪه معلمی‌ست گرامی‌_ مادرشهید را که در زبان صمیمی ما «کبراخاله» است، به مهربانی پرستاری می‌ڪند. آری؛ او با او با قلعه، قلعه با اوست. و این دژ، برقرار و برمدار.

 

۱۳ اردیبهشت ۱۳۹۹

 

پاسخ:

 

سلام. تطبیق نور با هنگام احتضار برای مرگ، انطباق جالبی بود. در واقع خواستی بگویی نور به معنای کامل آن آن‌سان درک می‌شود که انسان لحظات مرگ، نحوه‌ی موت را می‌چشد. تشکر از ذهنی که پویاست.

 

پاسخ:

 

مگر می‌شود شب ماه رمضان، لرزنکی را -که با طعم زعفران و گلاب نیاسر و قمصر کاشان و پودر چغندر برایم تدارک دید- نچشید!؟ اساساً دَلیک‌مَلیک نیستم، تو که می‌دانی. کشکولی.

 

پاسخ:

 

سلام جناب ... قربانی

 

خنده که خوبه غش آوری مدیر را

 

من هم نصفش را گفتم که خوشی بر شما غلبه کند. آق‌سیّد نصف‌شو، دَم‌دمای بامداد و پگاه پس از نوشتن‌های بی‌شمار در ده‌بیست گروه و دسته و گروهان در تگرام، سری هم سرسری به مدرسه می‌زند و سه‌چهارکلمه رِخ‌رِخ می‌دهد! آن‌گاه مدیر را تحت تعقیب و مراقبت (=ت.میم) قرار می‌دهد!

 

مگه مدیر هِمِن‌دِله‌ی مدرسه گوسفن واری یا گوگِ‌مار واری دَوِندِسِّه هَسّه!؟ البته مدیر خوتوکن نیّه، ولی ۸ ساعت خوابِ کامل را حسابی می‌کنه. ۱۶ ساعت دیگه را تقسیم بر... می‌کند. بگذرم ولی بگویم که جناب طنّاز! مرا به یاد «بخ‌بخ میرزا»ی مجله‌ی گل‌آقا انداختی یعنی استاد قرآن‌پژوه و حافظ‌پژوه دکتر بهاءالدین خرمشاهی.

 

 

قرآن‌واژه (۷)

 

واژه‌ی «عزّت»

 

برخی از معانی لغت «عزّت» در قرآن:

 

شرافت. غلبه. توانایی. صعوبت و سختى. غیرت (=جرأت و تعصّب درست) و حَمیت (=استوار، پایدار).سرزمین محڪم. نفوذناپذیر. صلابت (ڪه اصل معناى عزت است)

 

عزت حالتى‌ست که نمى‌گذارد انسان شکست بخورد. به قول مرحوم علامه طباطبایی به کسى که قاهر (=چیره و پیروز) است و مقهور (=شڪست‌خورده) نمى‌شود، عزیز گفته‌اند. خدا عزیز است. شکست‌ناپذیری مختصّ به خداوند است و خدا اگر بخواهد سهمى از عزت به انسان می‌بخشد. عزت، خاص خدا و رسول خدا و مؤمنین است: وَ لِلَّهِ الْعِزَّةُ وَ لِرَسُولِهِ وَ لِلْمُؤْمِنِینَ.

 

نڪته‌ی ۱ : در قرآن به دو نوع عزت آمده: عزت ستوده و عزت نڪوهیده و ناروا ڪه حالتی‌ست از نفوذناپذیرى در مقابل حق و برترخواهى؛ ڪه این، عزت نیست، ذلت است.

 

نڪته‌ی ۲ : یڪی از سرآمدان سرمدیِ عزّت، حضرت امام حسین (ع) است ڪه ذلت و سران ذلت و خواری را در واقعه‌ی عاشورا به زیر ڪشید.

 

پاسخ:

 

جناب آقای کاظمیان با سلام و احترام

متن مصاحبه‌ی ارجاعی شما را بر روی «فارس» بازکرده و خواندم. نکات ارزنده‌ای داشت و به طبع من سازگاری. من هم مکتب انتظار را مکتبی برای التصاق گذشته و حال و آینده می‌دانم؛ شبیه ربط ازل به ابد.

 

اما بعد؛ البته «بایدها» و «نبایدها» را باید تئوریزه کرد و از جنبه‌ی توصیفی صرف آن پرهیز. باید مطالعات عینی را از سوی مهدوی‌پژوهان دید و خواند که چرا مردم منتظرند، یا با این انتظار، فقط در حد لقلقه‌ی لسانی سروکار دارند. مسأله‌ی غامض‌تر این‌که چرا شیعیان و حتی حوزه و مقام‌های بلندپایه‌ی دین، از دستیابی به معارف و افکار مستقیم و اکنونِ امام حیّ و زنده اما پنهان، در فقر و فقد باشند.

 

روشن‌تر بگویم همه‌ی حوزه از اقوال معصوم (ع) خصوصاً امامین باقر و صادق -علیهاالسلام- باخبرند و فقه را به مدد آنان به استنباط‌های تازه‌تر و کاربردی‌تر می‌برند، اما بر اساس فلسفه‌ی غیبت، از آنچه امام زمان (عج) اکنون می‌اندیشد و فکر می‌کند و جهان و انسان را نظاره می‌فرماید، دست‌شان باید کوتاه باشد. مگر غیبت، لزوماً باید به محرومیت تام پیروان و منتظران از آراء و رهنمودهای آن امام غایب (عج) توأم باشد!؟

 

پاسخ:

 

جناب آقای کاظمیان

با سلام و احترام

 

منبر ۱۱ دقیقه‌ و ۱۴ ثانیه‌ای مجازی‌تان را گوش فرا دادم. منسجم بود. بهره بردم.

 

۱. مثال سگ در اشارات بوعلی مثالی درخور بود. ۲. این‌که لذت را پروسه دانستی نه پروژه -که پایان‌پذیر است- می‌پذیرم. ۳. البته اصالت لذات مادی هم به روح و روان بازمی‌گردد. ۴. مثال‌هایی از لذات مادی به میان آوردی، اما از لذات روحی فقط در کلیت قضیه گذشتی. ۵. یک چالش هم در سخن امشب شما هست و آن این است، تصمیم به ترک یا تحدید لذات مادی همیشه با فرد و یا منفردانه نیست. وقتی کسی شریک زندگی دارد، چگونه می‌توان همواره بر یک منهج بود.

 

مثال می‌زنم یک طلبه به دلیل آمیختگی با درس‌وبحث دینی و حضور در محیط پاکیزه‌ی معنوی و نیز لزوم پایبندی به زیٌ طلبگی خود را محدود و پرهیزگار و ساده‌زیست نگه می‌دارد که به وارستگی می‌انجامد، اما هم او ممکن است همسری داشته باشد که تا این میزان قادر به زیستن زهدانه نباشد. در اینجا تصادم و تزاحم دو فکر چگونه باید حل شود. نمی‌شود استیلا ورزید و حکم به قناعت و زهد داد. پس، فرمول‌بندی و نسخه‌پیچی درین باره به‌این‌آسانی نیست.

۱۳ اردیبهشت ۱۳۹۹

ابراهیم طالبی دارابی دامنه

 

نظر آقای شاکر:

 

با سلام به همگی دوستان عزیزم. درب امامزاده عباس بن محمد اعرابی بن قاسم بن حمزة بن موسی الکاظم علیهم السلام ساری؛ اولین راوی تفسیر شیعه معروف به تفسیر علی بن ابراهیم قمی که در سال ۳۱۰ هجری قمری وفات یافته است،

 ۱۳ اردیبهشت ۱۳۹۹ 

 

پاسخ:

 

سلام جناب آقای شاکر. امامزاده عباس ساری زیاد رفتم، اما واقعاً نمی‌دانستم اولین راوی برای صاحب تفسیر قمی بوده‌اند. اطلاعات ذی‌قیمتی دادید. ممنونم استاد.

 

به قلم دامنه : به نام خدا.  چندی‌پیش آقای دڪتر محمود سریع‌القلم ۳۰ سؤال را (منبع) برای پیش رُوی جمهوری اسلامی ایران پیش ڪشید، من، هر ۳۰ سؤال ایشان را در منابع خواندم، اما درین صحن، به هجده سؤالش جواب‌ڪوتاه می‌دهم. آقای دکتر محمود سریع‌القلم استاد علوم سیاسی است و من نه فقط با کتاب‌های او که با درس‌هایش آشنایم. حتی دانشجوی علوم سیاسی و روابط بین‌الملل باید با کتاب‌ «توسعه‌یافتگی» و چند کتاب دیگر او، به مقطع ارشد و یا دکتری برود. البته من نگاه منتقدانه هم به این استاد دارم، چون زیاد هم سربه‌زیر نیستم. بگذرم.

 

دڪتر محمود سریع‌القلم

 

سی سؤال دکتر محمود سریع القلم درباره‌ی آینده‌ی ایران:


۱. آیا از جهان خواهیم آموخت؟
۲. آیا با جهان همکاری خواهیم کرد؟
۳. آیا رتبۀ حقیقی خود را در نظام بین الملل متوجه خواهیم شد؟
۴. آیا با کشور‌های دیگر رقابت خواهیم کرد؟
۵. آیا با استدلال تغیییر پیدا خواهیم کرد یا بحران؟
۶. آیا ادبیاتِ خود را نسبت به جهان تغییرخواهیم داد؟
۷. آیا تصویرِ جهان از کشور، برای ما اهمیت خواهد داشت؟
۸. آیا اهتمام خواهیم کرد که همسایگان در کشور سرمایه گذاری کنند؟
۹. آیا مزیتِ نسبی خود را در اقتصاد بین الملل مشخص خواهیم کرد؟
۱۰. آیا تخصص در مدیریت را خواهیم پذیرفت؟
۱۱. آیا خودخواهی را به ده درصد خواهیم رساند؟
۱۲. آیا خوش قول خواهیم شد؟
۱۳. آیا برای اندیشه‌های مختلف جا باز خواهیم کرد؟
۱۴. آیا شفافیت را از آزادی رسانه‌ها شروع خواهیم کرد؟
۱۵. آیا آداب انتقاد کردن از یکدیگر را خواهیم آموخت؟
۱۶. آیا اهمیتِ همکاری با یکدیگر را تشخیص خواهیم داد؟
۱۷. آیا جایگاهِ راستگویی در تداومِ دوستی‌ها را کشف خواهیم کرد؟
۱۸. آیا زندگی را جدی خواهیم گرفت؟
۱۹. آیا کمتر حرف زدن، ولی دقیق سخن گفتن برای ما مهم خواهد شد؟
۲۰. آیا سیستمِ رقابت کردنِ منطقی را ایجاد خواهیم کرد؟
۲۱. آیا میان کارآمدی و اعتماد رابطه‌ای وجود خواهد داشت؟
۲۲. آیا هر شهروندی قادرخواهد بود پتانسیل‌های خود را فعلیت بخشد؟
۲۳. آیا برای حفاظت از محیط زیست سرمایه گذاری خواهیم کرد؟
۲۴. آیا قابل اتکا بودن در داخل و خارج برای ما اهمیت خواهد یافت؟
۲۵. آیا اینکه همه شهروندان پس انداز داشته باشند مهم خواهد شد؟
۲۶. آیا قرارداد اجتماعی شکل خواهیم داد؟
۲۷. آیا ثبات اقتصادی ضرورت پیدا خواهد کرد؟
۲۸. آیا سیستم مدیریتی غیرسلیقه‌ای برپا خواهیم کرد؟
۲۹. آیا به فکر کشور در بیست و پنج سال آینده خواهیم بود؟
۳۰. آیا معلوم است چه مسائلی برای ما اهمیت دارند؟

 

 

 
 
پاسخ‌های دامنه

 

 

۱۵. آیا آداب انتقادڪردن از یڪدیگر را خواهیم آموخت؟

 

دامنه: تا زمانی‌ڪه دو نهاد حوزه و دانشگاه به‌آسانی نتوانند از همدیگر و نیز باهم به قدرت سیاسی، انتقاد مسالمت‌آمیز به قول رایج: (=سازنده) ڪنند، این عیب به عنوان حلقه‌ی مفقوده باقی می‌مانَد و به‌مراتب در جامعه نیز چنین نُقصانی حڪمفرماست.

 

۱۸. آیا زندگی را جدی خواهیم گرفت؟

 

دامنه: هنوز در ایران در میانِ هم قدرت و هم جامعه، بر سر اصالت حیات دنیا و آخرت فهم نوین تعمیم نیافته است. به قول آیت‌الله جوادی آملی دنیا با دنیازدگی فرق دارد. دنیا یعنی زیبایی‌های آفرینش اما دنیازدگی یعنی فرعونیت، یعنی قارونیت، و من بیفزایم یعنی بلعم یاعورایّت و دینار و دِرهمیّت. پس؛ زندگی را باید جدی گرفت زیرا دین مبین اسلام آن را مزرعه یعنی پیش‌زمینه‌ی زیبای آخرت دانست.

 

۲۲. آیا هر شهروندی قادر خواهدبود پتانسیل‌های خود را فعلیت بخشد؟

 

دامنه: تا زمانی ڪه از تز سه‌بُعدی رهبری یعنی رفع فقر و فساد و تبعیض چیزی به‌جز همان شعار باقی نمانده باشد، نه. زیرا یڪ اصل در عدالت علوی و یا حتی عدالت رالزی، برابریِ فرصت است. برابری انسانی پیشڪش. زشت‌ترین ڪُشنده‌ی این پتانسیل‌ها برای شهروندان «رانت» و فڪر منجمد تفتیش عقاید مردم است. حتی اگر شهروندی خواست ڪارگر نگهبان فلان پلاژ فلان اداره در لب دریا باشد باید ولایت فقیه را قبول و التزام داشته باشد. خُب، نداشته باشد، مگر عصر، عصر شاه است ڪه اگر ڪسی به شاه التزام و اعتقاد نداشت  و عضو حزب رستاخیز نبود، از ایران برود. وقتی شهروندی حق شغل ندارد، یعنی همان اخراج از ایران. پوزش؛ این جواب ڪمی طول ڪشید

 

۲۸. آیا سیستم مدیریتی غیرسلیقه‌ای برپا خواهیم ڪرد؟

 

دامنه: قرار بود تا ۱۴۰۰ به این چشم‌انداز برسیم. ڪه نرسیدیم. یڪ دولت، طی هشت سال در تمام مدت، سلیقه‌ای عمل ڪرد و شخصی و با شیوه‌ی یڪدندگی، ڪه حتی سازمان برنامه‌وبودجه -ڪه مرڪز تقسیم پول بر حسب ڪارشناسی‌ست- تعطیل و منحل ڪرد و آب از آب تڪان نخورد. این مدیریت غیرسلیقه‌ای زمان می‌برَد. چه مرحوم رفسنجانی ڪه پایه‌گذار و بدعت‌گذار مدیریت سلیقه‌ای و چه آن دولت مشهور ۹ + ۱۰ ڪه مدیریت سلیقه‌ای را به بدترین شڪلش درآورده بود، ضربه‌ی ڪاری را به سیستم مدیریتی غیرسلیقه‌ای زدند، و نه فقط حرفِ رهبری را بر زمین می‌زدند ڪه  آن فرموده‌ی امام خمینی را نیز نادیده می‌گرفتند ڪه قرار بود بعد از جنگ همه به قانون اساسی برگردند.

 

۲۹. آیا به فڪر ڪشور در بیست و پنج سال آینده خواهیم بود؟

 

دامنه: سند چشم‌انداز، برنامه‌های متعدد ۵ساله و نیز الگوی اسلامی-ایرانی پیشرفت برای همین آینده‌پژوهی و آینده‌نگری بوده و هست. به فڪر خواهیم بود، اما دشمن درین مسیر بدترین عناد را با ایران می‌ڪند. زیرا یڪ ایران قوی را نمی‌خواهد ببیند، غرب، قدرتی مافوق اسرائیل جعلی در منطقه را خط قرمز می‌داند، تفڪری برآمده از آپارتاید (=برتری‌دادن) سیاسی بین‌المللی، ڪه فلسفه‌ی سیاسی لیبرالی غرب را به رسوایی برده است.

 

۳۰. آیا معلوم است چه مسائلی برای ما اهمیت دارند؟

 

دامنه: از نظر رهبری هنوز اقتصاد برای ڪشور باید محوریت داشته باشد و شرڪت‌های دانش‌بنیان و نیز خط مقاومت و ایران قویِ توأمان در اقتصاد و بازدارندگی نظامی. از نظری جناح چپ، توسعه‌ی سیاسی اولویت دارد و سازگاری با غرب. از نظر جناح راست ولایت‌پذیری اصالت دارد و اقتصاد معیشتی و رونق بازار و طبقه‌ی بازاریان. و از نظر نیروهای میانه یعنی حزب ڪارگزاران رشد طبقه‌ی متوسط و سرمایه‌دار مهم است و سیاست حداقلی آزادی سیاسی یعنی توسعه‌ی آمرانه. و از نظر پاره‌ای از تفڪرات ایران، گرایش به باستان و بازتولید تز ایرانی ڪوروشی مهم است. از این‌رو، به نظر من در این زمینه ما محتاج خرَدجمعی و توافق انسجامی هستیم.

 

۲۵. آیا اینکه همه‌ی شهروندان پس‌انداز داشته باشند مهم خواهد شد؟

 

دامنه: بیشتر مردم ایران از اقتصاد سر در نمی‌آورند؛ فرهنگِ اسراف و تبذیر هم دارند. حجم و تعداد وعده‌های غذایی بالایی دارند. حتی مدتی‌ست خیلی‌ها با مُد روز پیش می‌روند. من جایی خواندم یا شنیدم مردم انگلیس هنوز هم کمتر پول نقد یا کارت اعتبار به همراه دارند تا خرج خود را کنترل کنند. بنابراین؛ بیشتر مردم ایران هنوز فکر پس‌انداز در سر ندارند و تا ۲۵ سال آینده هم احتمال می‌دهم چنین باشند. سعی می‌کنند با اقتصاد معیشتی و قناعت پیش بروند؛ حق را نادیده نگیرم درّه‌های فقر هم وجود دارد، نیز قلّه‌های تکاثُر و ثروت.

 

 

۵. آیا با استدلال، تغییر پیدا خواهیم کرد یا بحران؟

 

دامنه: ایران هیچ‌گاه بحران‌ساز برای هیچ کشوری نبوده است. برای منطقه و جهان حرف برای گفتن دارد. اما هستند کسانی که خیال می‌کنند بستر سیاست با هیاهو و جنجال پیش می‌رود. باید انقلابی‌گری

 

بقیه در ادامه

 

 درست تعریف شود که جناح راست آن را در حصار خود می‌خواهد. و نیز اصلاحات باید بازتعریف شود که جناح چپ مدعی آن است. تا این دو تئوری -که منبعی برای شکاف فعال و خفته است- به‌درستی تئوریزه نشود، این مشکل برای ۲۵ سال آینده هم، ایران را اسکورت می‌کند!

 

 

۸. آیا اهتمام خواهیم کرد که همسایگان در کشور سرمایه گذاری کنند؟

 

دامنه: همسایگان ایران مشکلاتی افزون‌تر از ایران دارند. یک همسایه‌ی خوب همانطور که برای یک خانه‌ی مسکونی نعمت و مؤثر است، برای کشور نیز چنین است. ایران با ۱۵ کشور همسایه است، اما کاش آنان سرمایه‌گذار بودند؛ بیشترشان اقتصادی وابسته و آسیب‌پذیر دارند. ایران باید شرق دور را با خود همراه کند و با غرب به تعامل برسد؛ اما تا مسأله‌ی اسرائیل جعلی باقی‌ست، موضوع حل نمی‌شود.

 

 

۱۴. آیا شفافیت را از آزادی رسانه‌ها شروع خواهیم کرد؟

 

دامنه: نه. من دورنمای کشور را تا دو دهه‌ی دیگر به گونه‌ای نمی‌بینم که به آزادی رسانه‌ها برسیم چه رسد به شفافیت. البته رسانه‌ها هم اغلب آماتورند نه حرفه‌ای. یک روزنامه یا ماهنامه در ایران وجود ندارد که برند بین‌المللی داشته باشد و بُرد جهانی.

 

 

۱. آیا از جهان خواهیم آموخت؟

 

دامنه: به قول رودکی عزیز که شعرش را غنی و گرامی می‌دانم:

 

هرکه نامُخت از گذشت روزگار

نیز نامُوزد ز هیچ آموزگار

 

۲۳. آیا برای حفاظت از محیط زیست سرمایه‌گذاری خواهیم کرد؟

 

دامنه: میان مردم و محیط زیست از نظر من رابطه‌ی تبایُن برقرار است که گویا هیچ‌گاه با هم جمع نمی‌شوند و جدا از هم‌اند. تا وقتی هر انسان تبَر است بر ریشه‌ی طبیعت و درخت و بوم‌زیست. و نیز تا تفنگ است علیه‌ی خرس و باز و سمور و حتی گُراز و الاغ، همین است که همین است. سری به یک پارک عمومی در جنگل یا دُمن یا شاندیز و حتی گوشه‌های بیرونی حرم‌های مطهر بزنید خواهی دید که بشر با زمین و هوا و اکسیژن و شهر و دیار و لایه‌ی ازون چه می‌کند. باید تمرین کرد. باید آموزش داد. باید مدرسه‌های «فکرت» و «نُوج» بیاراست.

 

 
۲۶. آیا قرارداد اجتماعی شکل خواهیم داد؟
 
دامنه: اگر قرارداد اجتماعی به آن مفهوم مدرن عصر روشنگری نزد اصحاب قرارداد «هابز، لاک و روسو»ست، نه. چون پیش از انعقاد قرارداد، در نزد و نظریه‌ی علمای شیعه، اصل ولایت فقیه یک اصل پیشینی و مفروض است در عصر غیبت. مگر آن‌که تا ۲۵ سال آینده، نسل جدید مطالبه‌ی دیگری بخواهد. ولی بعید است.
 
 
۲۰. آیا سیستمِ رقابت کردنِ منطقی را ایجاد خواهیم کرد؟
 
دامنه: رقابت یک پیش‌زمینه‌ی فکری و سیاسی می‌خواهد یعنی نظام احزاب. ظاهراً در نگرش پاره‌ای علما در نظام ولایت فقیه، احزاب سیاسی باید در ولایت فقیه مستحیل شوند و کارگزار آن باشند. پس، رقابت به شکل مدرن و مبتنی بر دموکراسی کامل، دور از انتظار است. به عبارتی به تعبیر مرحوم دکتر علی شریعتی، دموکراسی هدایت‌شده مدّ نظر صاحبان قدرت است، نه دموکراسی به مفهوم مصطلح.
 
۱۳. آیا برای اندیشه‌های مختلف جا باز خواهیم کرد؟
 
دامنه: اندیشه‌های مخالف، مختلف‌اند. اختلاف فکری فراوان و ژرفی با هم دارند. بخشی از روحانیت که بیشتر خود را مسئول و متصدی و حتی صاحب نظام می‌پندارد، نه به‌زودی اجازه‌ی چنین ایده‌آلی را می‌دهد و نه در دیرزمان.
 
 
۷. آیا تصویرِ جهان از کشور، برای ما اهمیت خواهد داشت؟
 
دامنه: برای همه، این مسأله یکسان نیست. مثلاً آقای سیدمحمد خاتمی توسعه‌ی متوازن را می‌خواهد که لازمه‌اش رابطه‌ی سازگار با جهان است. یک آقایی -که دولت ۹ + ۱۰ را ریاست می‌کرد- مدیریت‌کردنِ جهان! را می‌خواهد. و اما رهبری در پی مبارزه‌ی انقلابی و بی‌واهمه با بخش ناسازگار جهان است که بخش سازگار جهان را از رابطه با ایران برحذر می‌دارد. تلقی‌های دیگری هم در میان ایرانیان و عوامل قدرت وجود دارد، که همه‌وهمه نشان می‌دهد تصویر جهان از کشور، یک متغیّرِ زیاد دخیلی نیست.
 
 
۱۲. آیا خوش‌قول خواهیم شد؟
 
دامنه: در میان قدرتمندان تنها متاعی که یافت نمی‌شود همین است. این، ما را حالاحالاها دنبال می‌کند؛ ممکن است حتی تا ۱۴۴۴. زیرا بخشی از صفات دولتمردان، نقضِ عهد است. وقتی پیمان‌شکنی با مردم رایج است، خوش‌قولی، به عنوان یک انتظار و مطالبه‌ی نظری صِرف می‌ماند. فقط نگاه کنیم چهار رئیس‌جمهور بعد از امام خمینی چه قول‌هایی به مردم دادند. البته باید درین مسیر فضای رسانه، اخلاقی‌تر و حرفه‌ای‌تر عمل کند و قدرت را بازخواست نماید، باحوصله و تأنّی و شکیبایی و چشم‌داشت درازمدت؛ و این بستر را با بحث‌های متفکرانه پیش برانَد، نه با سرگرمی‌ها و انتشار هجویات و شایعات.
 
 
۱۶. آیا اهمیتِ همکاری با یکدیگر را تشخیص خواهیم داد؟
 
دامنه: ایرانی‌ها در کُشتی قوی‌اند؛ چون انفرادی‌ست، اما در بازی دسته‌جمعی که خردجمعی باید سرشکن شود، زیاد نه. بخشی از صاحب‌مَنصبان و حتی بدنه‌ی اجتماعی و نیز  حوزه‌های علمیه سعی دارند زیر پایِ همدیگر را خالی کنند. از نظر من، اهمیتِ همکاری با یکدیگر، نیازمند شکل‌گیری احزاب و فراهم‌سازی فعالیت آزاد و قانونی آنان است. روزگاری کافه در فرانسه مرکز انقلاب و روشنگری‌ها بود. ایران، نیازمند برنامه‌ای است که در آن افراد به‌آسانی بتوانند کنار هم کار فکری و سیاسی کنند، یعنی گسترش لجنه‌های فکری سیاسی که زمینه‌ساز باهم بودن‌هاست و تعامل و تفکر.
 
نڪته:  البته خدمات و حسنات بی‌شمار جمهوری اسلامی ایران و برڪات انقلاب اسلامی هم قابل انڪار نیست.

 

۱۵ اردیبهشت ۱۳۹۹

 

پاسخ:

۱. ممنونم آقای ... که توجه فرمودی و پسندیدید. و نکات جالب و لذیذی افزودی. گرفتم، گرفتم.

۲. آلرژی شدید شما به سوسیالیسم، فیدبَک (=بازخورد) کرد به من، تا لغزندگی لیبرالیسم را هیچ‌گاه از یاد نبرم!

۳. چرخ‌دنده‌های سیاست در میان عده‌ای از بالایی‌ها نمی‌چرخد، مگر به گریس و چرب‌کردن! و روان‌کاری؛ که روان‌کاوی می‌خواهد این گونه سیاست‌میاست. مدیر بگذرد... .

 

آیات مربوط به حضرت خدیجه (سلام الله علیها)

 

1. وأْمُرْ أَهْلَک بِالصَّلاةِ وَ اصْطَبِرْ عَلَیها؛ طه/132
 

سوره طه از سوره های دسته اولیه سوره های قرآنی است که اوائل بعثت بر رسول اکرم (صلی الله علیه وآله) نازل شده است. نظر به این که اهل و اعضاء خانواده رسول اکرم در آن تاریخ عبارت از خدیجه کُبری (سلام الله علیها)، که همسر رسول الله است و از نظر این که علی بن ابی طالب نیز تحت ولایت و سرپرستی رسول الله زندگی می نمود؛ او نیز مشمول عنوان اهل می باشد. بر این اساس آیه خطاب به رسول اکرم (صلی اللّه علیه و آله) نموده که «به اهل و اعضاء خانواده خود در باره بپا داشتن فریضه صلاة سفارش اکید بنما و بر آن پیوسته استوار باش».(انوار درخشان،ج ‏۱۰،ص ۵۳۳)


2. وأَنْذِرْ عَشِیرَتَک الْأَقْرَبِینَ. شعراء /124
 

اولین دعوت رسمی پیامبر به توحید، از طریق اقوام و خویشان بوده است و نزدیک ترین اقرباء به رسول گرامی (صلی اللّه علیه و آله و سلّم) بر حسب نسب، علی بن أبی طالب علیه السّلام و بر حسب رابطه سببی خدیجه کبری (علیها السّلام) است و این دستور دعوت، در درجه اول در باره علی و خدیجه شاهد فضیلتی است برای آن ها، هم چنان که در مرتبه دیگر برای طبقات خویشان، شاهد فضیلت است». (انوار درخشان، ج ‏۱۲، ص ۹۲)


 3. والَّذینَ یَقُولُونَ رَبَّنا هَبْ لَنا مِنْ أَزْواجِنا وَ ذُرِّیَّاتِنا قُرَّةَ أَعْیُنٍ وَ اجْعَلْنا لِلْمُتَّقینَ إِماماً» فرقان/74
 

مطابق با احادیثی که از پیامبر (صلی اللّه علیه و آله) نقل شده منظور از ازواجنا درآیه شریفه حضرت خدیجه(سلام الله علیها) است. محمد بن عباس از ابی سعید خدری روایت کرده که پیغمبر اکرم(صلی اللّه علیه و آله) فرمود: از جبرئیل پرسیدم؛ مراد از أَزْواجِنا وَ ذُرِّیاتِنا کیست؟ گفت خدیجه و فاطمه (علیهما السلام) «و قُرَّةَ أَعْینٍ» حسن و حسین(علیهما السلام) و منظور از «وَ اجْعَلْنا لِلْمُتَّقینَ إِماماً» علی بن أبی طالب (علیه السّلام) است. (تفسیر جامع، ج‏ ۵، ص ۵۵)


4.  و وَجَدَک عائِلًا فَأَغْنی. ضحی/8
 

تفاسیری که برای آیه شریفه بیان شده این است که تو را با مال خدیجه (علیها السلام) بی نیاز نمود. و تو محتاج بودی؛ توانگرت نمود با مال خدیجه و اموال غنایم. تفسیر ابوالفتوح/ ج 12/ ص 115؛ مجمع البیان/ج 10 / ص 506؛ الکشاف/ج 4/ ص 768)

 


وفات بانوی بزرگ اسلام و انسانیت

 

امشب وفات یکی از عالی‌ترین یاران رسول خدا (ص) حضرت خدیجه کبری -سلام الله علیها- است. اولین ایمان‌آورنده‌ی زن به آیین مبین اسلام و برترین مددرسان به حضرت محمدبن‌عبدالله (ص) و آرامش‌بخش دل محمدامین در آن آناتِ مُدّثّر و مّزّمّل. شعر زیر در وصف آن محبوب دل پیامبر و اُسوی مؤمنان -که بسیار دوستش می‌دارم و در قلب من مأوا دارد و تنها عکس منزلم خانه‌ی حضرت خدیجه در مکه است- تقدیم می‌کنم، شعری که آقای محسن راحت‌حق سروده:

 

ای که در حُجب و حیا، رتبه‌ی والا داری
بانوی عشقی و در قلبِ نبی جا داری

 

قلبِ تو خانه‌ی اسرارِ الهی باشد
در دلت وسعتِ صد پهنه‌ی دریا داری

 

«خاتمِ عشق»به تو تکیه زده از اوّل
چقَدَر حسِّ ارادت تو به طاها داری

... و

به مقاماتِ تو نازم چقَدَر عظمایی
دختری طاهره چون عصمتِ کبرا داری

 

تربیت یافته در دامنِ تو صدّیقه
بعدِ خود بهرِ نبی امِّ‌ابیها داری

 

یا خدیجه به‌فدایت همه عالم بی‌بی
تو همانی به بَرت حضرت زهرا داری

 

فخر اسلام به ایمانِ تو و پیغمبر
آنچه خوبان همه دارند تو یک جا دار

(منبع)

«حسینیه» پایگاه تخصصی مدح و مرثیه

 

قرآن‌واژه (۸)

 

واژه‌ی «وکیل»

برخی از معانی لغت «وکیل» در قرآن:

اسمی از «الله». اداره‌‌کننده‌ی اعمال. تنظیم‌کننده‌ای که به وسیله‌ی او منافع جلب و مَضار (=زیان‌ها) دفع مى‌شود. واگذاری کار. نائب‌گیرى. حافظ. نگاهبان. سرپرست. بَسَنده (=کفایت کننده). ضامن. اعتمادکردن بر دیگری. قبول و عهده‌دار شدن کار. حافظ‌منافع.

 

نکته: به وکیل چون پیوسته در پیِ حفظ منافع موکّل است «حفیظ» نیز می‌گویند.

 

پاسخ:


سلام جناب آشیخ احمدی. ممنونم. نکات ارزنده و مفیدی نوشتی.  با بینش شما موافقم. بله، این‌گونه نسبت‌دادن‌ها به اسلام بسیار نارواست. اسلام با منطق و دعوت و محبت و انفاق و اخلاق و کرامت‌بخشیدن به انسان به پیش آمد و هر کجا که لازم و حیاتی بود از خود و مسلمین و صلح و گسترش انسانیت به‌دفاع برخاست. درود.

 

گیاه مخدر قات

 

قات زدی!؟

نویسنده: ابراهیم طالبی دارابی دامنه

 

به نام خدا. تا به‌حال -یعنی تا همین عصر دیروز- فکر می‌کردم که قات زدی!؟ یعنی قاطی کردی! یعنی غوغا به‌پا کردی! تااین‌که، «عصر ایران» (منبع) به دادم رسید و فهمیدم قات چیست. کمی می‌نویسم:

 

قات گیاهی مخدّر است. در یمن و اتیوپی و سومالی کشت می‌شود. برگ آن را البته بعد از شست‌وشوی، درگوشه‌ی دهان می‌گذارند و تا چندساعت شیره‌ی آن را می‌مکند. شبیه «ناس» که گویا در افغانستان میان عده‌ای رسم است.

 

اگر عده‌ای کنار هم در خانه‌ای یا جایی جمع شوند آن را بمَکند به چنین نشست تفریحانه‌ای در یمن «تخرین» می‌گویند. موقع مصرف قات، لُپِّ رُخ، باد می‌افتد مثل لقمه‌ی بزرگ مازندرانی‌ها!

 

شیره‌ی قات باعث نشئگی و نعشگی معتدل می‌شود. قات، منبع درآمد بسیاری از افراد در یمن است. خریدوفروش قات در این کشور رونق خاصی دارد شاید جنبه‌ی سنتی. مثل سیدحمزه بازار اَسرم. یا سیزده‌به‌در در امامزاده جعفر داراب‌کلا.

 

۱۵ اردیبهشت ۱۳۹۹

 

پاسخ:

 

جناب آقای ... سلام

 

۱. نشئه و نعشه را خوب بردی به اِلصاق (=چسباندن)

 

۲. من در هر دو زمینه، نه فقط حرفه‌ای که نه، آماتور هم نیستم. تجربتی شُوم خواهد بود هر کس رو به این سو برَد.

 

۳. به بحث من با این نبشته‌ات، یک نَبش خوش‌دهنه زده‌ای.

 

۴. ممنونم هم برای خواندن، هم برای نوشتن. می‌آموزم. خصوص وقتی متن من با افزوده‌هایی این‌چنینی از نقص نجات می‌یابد و جامه‌ی خوش‌تر می‌پوشد.

 

قرآن‌واژه (۹)

واژه‌ی «مبین»

برخی از معانی لغت «مُبین» و «مُبینا» در قرآن:

آشکار. نور روشن. واضح. جداکننده‌ی حق و باطل. خودآشکاری. آشکارکننده‌ی حقایق. برهان. بیانگر خود. گویایی. رسایی. شیوایی. روشنگر. کشف و ظهور. وصل و فِراق. نمایاندنِ رستگاری و سعادت. بیان چگونگى سیروسُلوک بشر. قابلِ استفاده به‌آسانى. ظاهرشدن. جلوه‌گرشدن.

 

نکته‌ی ۱ : قرآن صلح حُدیبیه پیامبر اسلام (ص) با دشمنان را «فَتْحًا مُبِینًا» توصیف کرده است. یعنی فتح آشکار و فیروزی بزرگ که نه فقط شهر مکّه حتی شهرِ دل‌های بشر را فتح کرد.

 

نکته‌ی ۲ : مبین از صفات قرآن است. حتی در سوره‌ی یاسین از قرآن تعبیر به «امامِ مبین» شده است. و ازین‌روست که قرآن در آیه‌ی ۸۹ نحل، کتابِ «تِبْیاناً لِکُلِّ شَیْءٍ» است یعنی بیانِ رسا برای هر امر.

 

پاسخ:

ممنونم آقای ... که خبررسانی و تحلیل کرده‌ای. خبر نداشتم فوت کردند. خدا رحمت کناد. نکات مهمی نوشتی. با قلم این شخصیت مشهور ایران مأنوس بودم. دو اثر از آثار ترجمه‌ای فاخر مرحوم نجف دریابندری هنوز برایم تازه است و اغلب به آن نگاه می‌افکنم:

تاریخ فلسفه‌ی غرب اثر برتراند راسل.
«متفکران روس» اثر ایزایا برلین.

 

پاسخ:

سلام آقای ... از این‌که در مهمترین قسمت این نوشته‌ات از روحانیت در برابر ارباب‌رعیتی به‌درستی دفاع کرده‌ای، ممنونم که نشان از رعایت انصاف دارد.

 

در مورد خاندان محسنی‌ها، باید سه نکته بگویم:

۱. بخشی از املاک پیش خونه‌ی ما در حموم‌پیش در ملکیت مرحوم حاج غلام محسنی بود که داستان مفصلی دارد که چگونه تصرف شد و فروش رفت... .

۲. مرحوم حاج غلام محسنی گرگان ساکن نبودند، بلکه بهشهر بودند و به همراه مرحوم حاجیه‌خانم افسر همسر فعال‌شان، در نساجی بهشهر بودند.

۳. جناب آقای احمدآقا محسنی یکی از فرزندان ایشان که سال‌هاست در مشهد ساکن‌اند، در این مدرسه‌ی فکرت حاضرند. ایشان از منتسبان سببی من هستند. و از همین‌جا سلام و عرض ادب می‌کنم به جناب ایشان.

 

برداشت‌های من از دعای روز یازده ماه رمضان

 

نویسنده: ابراهیم طالبی دارابی دامنه

 

به نام خدا. اساساً انسان اُنس دارد تا زبان به دوستی و دردِ فراق و رازونیاز و حتی نازورزی بازگشاید؛ و چه کسی دوست‌داشتنی‌تر از خدا -که هم آفریدگار است و هم پروردگار- یعنی می‌آفریند و می‌پروراند. زمزمه‌ی هر رازونیازی با خدا، در زبان هر انسان و جُنبنده‌ای مزّه‌ی ممتاز و ویژه‌ی خود را دارد؛ مانند اثر انگشت هر فرد که هیچ‌کدام شبیه به هیچ‌کدام نیست. اما گاه برخی دعاها -که ساخته‌ی زبانِ دل بزرگان و برآمده‌ی الفبای عرفان است- استحباب دارد به زبانِ انسان درآید و زیبایی بیافریند و بازرفتن به درگاه خدا.

 

«خدایا، در این ماه نیکی را پسندیده‌ی من گردان»:

احسان یک مرحله‌ای از اوج‌گیری در اسلام است. هم به خود نیکی‌کردن. هم به دیگری نیکویی‌کردن و هم جان و جهان را حُسن و زیبادیدن.

 

«و نادرستی‌ها و نافرمانی‌ها را مورد کراهت من قرار ده»:

ممکن است گناه‌ها و انحرافاتی باشد که جاذبه و زیبایی و کِشش داشته باشد. معمولاً بیشتر گناه‌ها، انگاری قشنگ و جذِاب و بامزّه است؛ بنابراین از خدا خواسته شده فسق و عِصیان را نزدم کَریه و زشت کن. زیرا به هرحال، پاره‌ای گناه‌ها و نافرمانی‌ها، انسان را به خود جذب می‌کنند و جلوه‌گری هم دارند.

 

«و خشم و آتش برافروخته را بر من حرام گردان»:

کدام انسانی را سراغ دارید که خشم و آتش‌افروختگی در وجودش نباشد، مهم کنترل آن است و معرفت به این‌که چنین رفتاری نازیباست. لذاست که از خدا کمک خواسته می‌شود این رذیله، زدوده شود. زدوده‌ی کامل که نمی‌شود، دست‌کم، کم شود و یا تحت مراقبت و کنترل درآید.

 

«به یاری‌ات ای فریادرس دادخواهان»:

خدا چون همواره برای آفریده‌های دادخواه، فریادرَس است، در آخر، با این صفت خوب خدا، دعای روز یازده پیوست شد تا پیوسته با فریادرَس محبوب، دادخواهی شود و مددجویی.

 

 

متن دعای روز ۱۱ :

اللّٰهُمَّ حَبِّبْ إِلَىَّ فِیهِ الْإِحْسانَ، وَکَرِّهْ إِلَىَّ فِیهِ الْفُسُوقَ وَالْعِصْیانَ، وَحَرِّمْ عَلَىَّ فِیهِ السَّخَطَ وَالنِّیرانَ، بِعَوْنِکَ یَا غِیاثَ الْمُسْتَغِیثِینَ.

۱۶ اردیبهشت ۱۳۹۹

 

پاسخ:

 

جناب آقای کاظمیان

 

با سلام و احترام. این قسمت سخنرانی‌تان را نیز گوش کردم. همچنان منظم و منسجم پیش می‌روی. باور بفرما استفاده کردم.

 

۱. اعتماد به خدا و ربط آن با ایمان را مطرح کردید. به نظرم یک انسان مؤمن با باورپذیری خودبه‌خود به خدا اعتماد و تکیه می‌کند. پس، تفکیکی میان این دو نیست.

 

۲. بخشندگی خدا به عنوان دهِش را خوب جا انداختی که در عوضِ آن گیرندگی ندارد. دهِش الهی باعث گرَوِش ایمانی می‌شود.

 

۳. تحلیل بر مبنای اعتقاد، یک ترکیبی تازه بود؛ نیز جالب و جاذب.

 

۴. برخی‌ها خیال می‌کنند عصمت، موجب راحتی است. بر عکس عصمت موجب می‌شود اولیای خدا از همه‌ی مردم سخت‌تر زندگی کنند و به قول شما شکیبایی در برابر بلاها برای آنها امری ایمانی بود.

 

سختی عصمت مثل لباس پیامبر (ص) بر تن روحانیت که موجب می‌شود یک طلبه یا مجتهد از بسیاری از آزادی‌ها پرهیز کند. از مباحث شما لذت می‌برم. ممنونم

 

 

پاسخ:

سلام. تحلیل محتوا سهم خواننده است که شما به این فن، آگاه و مسلحی. ممنونم. فروتنانه بگویم: درس پس‌دادن درین تالار فکرت است. مدرسه‌ای که یک درگاه است در پیشگاه همه. برای من هم مبین در معنای «بیان چگونگی سیروسلوک»، جالب بود؛  با تو درین زبانه‌ و پاره، همزاد و همذات هستم!

 

پاسخ:

 

سلام آقای... بلی؛ همآره تصدیق می‌کنم عُلقه و گرَوِش شما به روحانیت وارسته را. بر من آشکار و مبین است. سپاس.

 

نکته: تاریخ شفاهی هم در مجامع علمی، بخشی جدایی‌ناپذیر از تحقیقات و پژوهش‌هاست، خاصه در تاریخ معاصر. بخش گسترده‌ای از تاریخ انقلاب اسلامی و ایران با تاریخ شفاهی روشن شده و می‌شود. می‌دانید که، دوست عزیزم جناب آشیخ محمدرضا احمدی -که درین صحن صاحب اندیشه و فکر و قلم‌اند- خود سال‌ها متصدی تاریخ شفاهی انقلاب اسلامی بودند. که با ده‌ها شخصیت مبارز و علمای اعلام مصاحبه شده و ایشان در آن نقش عمده و مستقیم داشتند. بگذرم.

 

پاسخ:

 

فکر کردم جناب آقای ... پاسخ می‌دهد، دیدم نداد، آمدم برای جواب. نه؛ گمنام نبود آقای نجف دریابندری. از مشاهیر بود و از نویسندگان زبردست و مترجم پرکار و خوش‌قلم، که چندین کتاب مهم جهان را به پارسی سلیس برگردان کرد. متعجم شما که به علوم تغذیه اهمیت می‌دهی و درین موضوع فردی پرمطالعه و پرحوصله‌ای، چرا کتاب مهم او را نخواندی: «کتاب مستطاب آشپزی، از سیر تا پیاز». اینجاهاست که معمولاً می‌گویم: بگذرم.

 

قرآن‌واژه (۱۰)

 

واژه‌ی «غرور»

 

برخی از معانی لغت «غرور» در قرآن:

 

در قرآن هم غَرور آمده است یعنی اغفالگری که بسیار اغفال کند. هم غُرور آمده است که چندین معنی دارد: یعنی ترکِ دوراندیشی. فریبنده. فریفتن. توهّم حالتِ شادی. اصل غرور نیز غفلت است. خُدعه‌ی توسعه‌یافته نیز غرور است. غرور از نظر شریف جرجانی یعنی «آرامشِ نفس مطابقِ هوای نفس».

 

نکته‌ : برخی مفسرین غَرور را دنیاى حیله‌گر می‌دانند، علامه طباطبایی غَرور را «شیطان» تفسیر می‌کند.

 

 

پاسخ:

 

جناب آقای کاظمیان

 

با سلام و احترام؛ آن منبر ۹ دقیقه‌ای قسمت ۱۰ شما را گوش کردم که بعد از منبر ۱۱ در کانال خود گذاشتی. بیان همچنان شیرین، و گفتار همچنان مُبین. ممنونم. اما بعد چند نکته:

 

۱. مثال هارد کامپیوتر مناسب بود، اما آنتی‌ویروس برای فرد دیندار نیازمند مطالعات و پندهای کاربردی‌تر است تا انتزاعی. البته شما تلاش می‌کنید این ناهمواری را هموار کنید.

 

۲. مثال آقای مشکینی از نماز، به‌جا بود و در جان شنونده رسوخ می‌کند. مرحوم آقای اراکی مرجع بزرگ -که من در نمازهای ایشان در حیاط فیضیه شرکت می‌کردم- در جایی فرموده بودند هر چه خیال است سر نماز سراغ آدم می‌آید حتی خودشان را هم مستثنی نکرده بود.

 

۳. مطایبه‌یی که از نماز آن بازاری در سخنرانی کردی، بر جذابیت بحث افزود.

 

 ۴. و در آخر این‌که، فرمودی انسان باید به داشته‌هایش فکر کند، یادم آمد که از آیت‌الله حسن حسن‌زاده آملی خواندم گویا در الهی‌نامه، که می‌فرماید خدایا اگر حساب کنی، سهم من زیاد می‌آید. یعنی داشته‌هایش از دنیا را زیادتر از سهمش می‌داند. کماکان از کمالات و افاضات شما به حد وسع خود بهره‌ورم.

 

کمی با «فروغ»

 

نویسنده: ابراهیم طالبی دارابی دامنه

 

به نام خدا. خواستم در این روزهای رمَضانی -که ماهی برای برکت و نیایش و عشق و ضیافت است- لای نیایش «در برابر خدا» از مرحوم فروغ فرخزاد در کتاب «اسیر» را (منبع) درین صحن باز کرده‌ و وی را از یاد نبرده باشم. اشعارش درین نیایش، بلند و چند فراز است. من دو فرازش را کمی شرح می‌کنم، گرچه شعرش کاملاً گویاست و زلال.

 

آنجا، که آنگاه به‌ژوفی می‌سُراید و شوقِ به سویِ غیرِ خدا دویدن را تقبیح می‌کند و از خدا می‌طلبد دیدگانِ او را از این شوقِ به غیر را -که اغلب جذبه‌ها دارند و حیله‌ها- بسِتاند.

 

بنگرید:

 

از دیدگان روشنِ من بستان

شوق بسویِ غیر دویدن را

لطفی کن ای خدا و بیاموزش

از برق چشمِ غیر رمیدن را

 

و هم آنجا، در انتها، آنگاه که به‌زیبایی، و آه در سینه، و درد در دل، خدا را بر توانایی‌اش بر بنیان‌نهادنِ عالَم می‌ستاید و از حضرت باری‌تعالی به الحاح (=زاری و التماس و اِصرار) می‌خواهد رُوی خود را برای فروغ بنُماید و از دلش شوقِ گناه و نفس‌ْپرستی و حتی نقش‌پرستی را بگیرد.

 

بنگرید:

 

آه‌ ای خدا که دست توانایت

بنیان نهاده عالَم هستی را

بنمای روی و از دلِ من بستان

شوقِ گناه و نفس‌پرستی را

 

۱۷ اردیبهشت ۱۳۹۹

 

قرآن‌واژه (۱۱)

 

واژه‌ی «فقر»

برخی از معانی لغت «فقر» و «فقیر» در قرآن:

ستون فقرات آسیب‌دیده. آتش داغ. فُقره یعنی حُفره. فقیر یعنی گودالی که در آن آب جمع شود. نیازمند. ازین‌رو بی‌نیاز یعنی غنی. مسکین (=ساکن و بی‌حرکت و فاقد درآمد مالی که ‎تهیدستی و درماندگی‌اش شدیدتر از فقیر است). محروم (=دور از رزق و روزیِ گسترده). سائل (=خواهان). فقیر یعنی از شدّت نیاز، کمرش شکسته شده. نهایتِ درماندگی. بر اثر شدت نیاز، روی خاک افتاده. تنگ‌دست.

نکته‌ی ۱ : قرآن با زبان محترمانه به فقیر می‌گوید «سائل»، اما متأسفانه فارسی‌زبانان به این افراد نیازمند می‌گویند گدا، که تعبیر آبرومندانه‌ای نیست. حتی اگر کسی را می‌خواهند سرکوب کنند و سرکوفت بزنند، می‌گویند: «گداصفت!». بیاییم این دو تعبیر را به زبان خود عادت ندهیم.

نکته‌ی ۲ : البته فقیر در بُعد عرفانی یعنی احساس نیازمندی به خداوند.

نکته‌ی ۳ : قرآن برای کمک به فقیر و رفع فقر آموزه‌های شگفت‌انگیزی دارد، تا آن حد که به تعبیر من، قرآن برای نجات مستضعفین فرود آمده است و آیه‌های عجیبی در این باره نازل شده است که البته بشر به آن دقت وافی ندارد و حتی گاه اصلاً توجهی ندارد.

نکته‌ی ۴ : خدا در قرآن (آیه‌ی ۲۶۸ بقره) می‌فرماید شیطان شما را وعده‌ی فقر و بی‌چیزی می‌دهد، اما خدا به شما وعده‌ی آمرزش و احسان.

 

«او مانند تریاک است»!

نویسنده: ابراهیم طالبی دارابی دامنه

به نام خدا. یکی از کتاب‌های خاطرات که توجه‌ام را جلب کرده‌بود، خاطرات آیت‌الله نورمفیدی بود؛ چاپ اولش، ۱۳۸۶. ایشان در آن کتاب گفته‌بود در گرگان در عصر شاه، علمای شاخص مروّج امام خمینی نبودند، او هم در لفّافه از ایشان یاد می‌کرد زیرا جوّ گرگان به‌گونه‌ای بود اگر کسی صراحتاً وارد مباحث نهضت اسلامی می‌شد عذرش را می‌خواستند.

 

 

یک روز آقای نورمفیدی در مجلس ترحیم مرجع وقت آقای شاهرودی، به یکی از همان علمای برجسته گفت حالا دیگر وقت آن رسیده که مرجعیت امام خمینی را مطرح کنیم. با بی‌اعتنایی جوابی داد که آقای نورمفیدی می‌گوید هنوز هم آن جمله وقتی به یادش می‌آید، ناراحت می‌شود. زیرا آن عالم با لحن تحقیرآمیزی به ایشان گفته بود:

 

«او -یعنی حضرت امام- قاچاق و مانند تریاک است، ما او را می‌خواهیم چه کار کنیم؟!» (ر.ک: ص ۱۸۸)

 

به قول آقای نورمفیدی، منظور آن آقا این بود کسی که جرأت طرح‌کردنِ او را نداریم به درد ما نمی‌خورد!

 

نکته هم بگویم: آیا نباید احتمال داد همان کسانی که از ترس شاه، چنین فکر و خیالی نسبت به نهضت و رهبر نهضت داشتند، وقتی انقلاب پیروز شد، همانان در جای‌جای ایران، پیشتاز و میراثخوار هم شدند. بلی؛ نه فقط باید احتمال داد، که باید تردید نیز نکرد.

۱۸ اردیبهشت ۱۳۹۹

 

پاسخ:

سلام آقا ..آ

این متن می‌تواند پیش‌زمینه‌ای لازم برای نوشته‌های بعدی‌ات باشد که تحولات و رشد و آبادانی محل را به تحلیل و توصیف می‌نشینی. گریز مناسبی به گذشته، تا خواننده دست‌کم از زمانی سردرآورد که داراب‌کلا با سازه‌هایی چون قنات، درمانگاه، دبستان سر در بیاورد. یک میانبر درستی انجام دادی که اگر کامل نگریسته شود علاوه بر آنچه روشن ساختی، به استحصالات چوب در جنگل و مرکز بهره‌برداری و حتی استقرار اکبرین منتهی می‌شود.

 

البته می‌شد یک پاراگراف هم در مورد خاندان منصور در کشور و نفوذشان در سیاست بزنی و تنوع بافت فکری منصورها را روشن بکنی.

 

یک نکته این‌که لازمه‌ی کار همین بود که معمولاً افراد مَلّاک و تیول‌داران برای سهولت کسب منافع‌شان، دم مردم آن دیار را ببینند. بگذرم. خدمات هر انسانی اگر به عموم سرایت کرد، ستودنی‌ست.

 

تشکر وافر مرا فراهم کردی که خوب و باتسلط تدوین می‌کنی. فقط جاهایی که یقین بر خودت حاصل نیست، از عبارت روش تحقیق «به نظر می‌رسد» استفاده کن، تا خواننده متوجه شود شما اصول تاریخ‌نویسی را مد نظر داری و چارچوب را رعایت می‌کنی. درود.

 

پاسخ:

 

جناب آقای کاظمیان استاد محترم

 

با سلام و احترام؛ دل‌سپردم به منبر امشب شما. زیرا شنیدن درس‌گفتار شما بر جان من می‌نشیند.

 

۱. با شما موافقم که فرد مضطرب نشاط را از خود به دور می‌اندازد. نه فقط عبادت، حتی غذا هم بر او ناخوش است و موجب کُسالی.

 

۲. زیبا فرمودی که اثر شکر، موجب محبت است. این نه فقط علمی‌ست که تجربت نیز هست.

 

 ۳. دومین اثر شکر را هم به‌درستی ارائه کردید که قدردانی نعمت را در پی دارد. آقای دکتر سروش -که در دهه‌های گذشته، دینی می‌اندیشید- در مقاله‌ی صناعت و قناعت -که حاصل سفر وی به ژاپن است- بر همین ظرافت‌هایی که فرمودی بحث مفصلی کرده است. این منبر مجازی شما مرا به یاد آن مطالعاتم انداخت.

 

۴. مثال ماهی، بحث را به سمت لذت معنوی و مفهومی برد و نگذاشتی شنونده دچار کساد در فهم شود.

 

۵. بلی؛ مولوی را عالی بیان فرمودی، بلاغت و فصاحت در گفتار شما وفور دارد و به‌کاری شعر و مثَل و حکایت کوتاه، بر غنای گفتار می‌افزاید. درست انتخاب کردی از مثنوی دفتر سوم که زیر یارب‌ها لبیک‌هاست، منتهی ما عاجزیم از ندای آسمان و آوای درون‌مان، غفلت، غفلت، غفلت.

 

۶. گفتار خود را با یکی از بهترین آیه (یعنی ۷ ابراهیم) پیوند زدی که برکت دادید به بحث: وَ إِذْ تَأَذَّنَ رَبُّکُمْ لَئِنْ شَکَرْتُمْ لَأَزیدَنَّکُمْ وَ لَئِنْ کَفَرْتُمْ إِنَّ عَذابی‏ لَشَدیدٌ.

 

در پایان، شعَف خود را از بحث‌های ژرف شما پنهان ندارم، صوت دلنشین شما شنونده را سامع نگه می‌دارد و روحش را ساطع می‌سازد و و انگیزه‌اش را به مشتاقی می‌رساند. درود وافر.

 

قرآن‌واژه (۱۲)

 

واژه‌ی «شفیق»

 

برخی از معانی لغت «شفیق» و «مُشفق» در قرآن:

 

اِشفاق. توجه‌ی آمیخته با نگرانی؛ زیرا مُشفِق هم محبت دارد به طرفِ خود و هم می‌ترسد که بلایى سر او نیاید. خیرخواه، دلسوز، شفیق. بیمناک‌. رقّت قلب. «شفقت» در برابر «غلظت» است. مثلاً به سرخی غروب شفَق می‌گویند چون سرخی آن کم و ضعیف است. عنایتِ آمیخته به خوف. نگران‌. دلواپس. باشفقت، بامحبت، غمخوار، مهربان، ناصح. نصیحتگر دلسوز. اندرزگو.

 

نکته‌ی ۱ : قرآن، مُشفق است؛ چون مردم را از طریق پند و اِنذار و بازگوکردن حوادث گذشته، راهنمایی می‌کند.

 

نکته‌ی ۲ : امام على (ع) بر ویژگی مُشفق‌بودنِ قرآن کریم توجه داده‌اند.

 

نکته‌ی ۳ : طبق آموزه‌ی قرآن، اهل ایمان و انسان‌های درستکار در خانواده‌شان نسبت به هم مشفق‌اند.

 

«ولایت بر فقیه»!

نویسنده: ابراهیم طالبی دارابی دامنه

به نام خدا. یکی از کتاب‌هایی که خاطرات مرحوم آیت‌الله العظمی حسینعلی منتظری در آن گردآوری شده است، «واقعیت‌ها و قضاوت‌ها»ست؛ که البته نگذاشتند چاپ و منتشر شود. اما من نُسخه‌ی A4  آن را سال‌های گذشته از یکی از نزدیکانم امانت گرفته و نه فقط خوانده، بلکه در دفتری نکته‌برداری کردم. در یکی از فصل‌های خاطرات، در آنجا به تنشی اشاره شده است که مرحوم آقای سیداحمدآقا خمینی با آقای منتظری داشت؛ که آقای منتظری مفهومِ «ولایت بر فقیه»! را همانجا مطرح می‌کنند. یعنی آقایان! به جای اعتقاد و التزام به ولایت‌فقیه، «ولایت بر فقیه»! می‌کنند. بگذرم.

 

نکته‌ی یکم:‌ امروزه نیز، برخی از سیاسیون راست و چپ و میانه و بی‌طرف و حتی معاند و پیکارگر و برانداز، به جای باور و رعایت قانون اساسی که به نظریه‌ی ولایت‌فقیه شکل قانونی و اقتداری نیز بخشیده است، «ولایت بر فقیه»! را می‌خواهند، نه ولایت‌فقیه را. دوباره بگذرم.

 

مرحومان: امام خمینی و منتظری

 

خاطره‌ی خودم:

یک سال -که روانشاد یوسف رزاقی هم در میان ما بود- با رفقا به دیدار آقای منتظری شتافتیم. دوره‌ی حصرش بود و به تعطیلی‌کشانیدن درس و بحثش که امام گفته بودند در حوزه بمان و به آنجا گرمی ببخش. چون سرماخورده بود نگذاشت دیده‌بوسی کنیم. عصابردست، وارد حیاط منزلش شد. دورش حلقه زدیم. کمی با ما در نهایتِ سادگی و پرهیز از تکلُّف و افاده حرف زدند و خندیدند. تا گفتیم اهل ساری و حومه هستیم؛ گفتند: آقای نظری چطورند؟ حتماً سلامم را به ایشان برسانید. تعریفی از آیت‌الله عبدالله نظری کردند از علمای شهیر ساری و سوادکوه و مازندران و حتی در ایران. گفتیم چشم. من بعداً با مرحوم پدرم سلام آقای منتظری به نظری را در میان گذاشتم که با مدرسه و بیت نظری آمدوشد داشت.

 

نکته‌ی دوم: این‌که به آقای منتظری نسبت ساده‌لوحی داده و یا می‌دهند، خیلی هم ساده نیست. هر کس به‌راحتی می‌تواند برای مخالف فکری خود نسبتی خلق کند. مهم این است آیا خلق آن را قبول می‌کند یا نه. به نظر می‌رسد بر مردم سخت می‌آید  این نسبت را بپذیرند.

 

من معتقدم به علمای دینی و ربّانی نباید به دیده‌ی معصومین نگریست، اما می‌توان به آنان اعتقاد و اعتماد داشت و نیز انتقاد و انتظار. این چهار وجه، موجب می‌شود هیچ‌کس، هیچ‌کس، بُت و خداواره نشود. نیز امام‌واره و امام‌باره. درود می‌فرستم به روح‌های ملکوتیِ هم امام خمینی -رهبر کبیر انقلاب اسلامی- و هم «فقیه عالیقدر» آقای منتظری «قائم‌مقام رهبری»

۱۹ اردیبهشت ۱۳۹۹

 

وَالصُّلْحُ خَیْرٌ

 

نویسنده: ابراهیم طالبی دارابی دامنه

 

نیمه‌ی رمضان مانند نیمه‌ی شعبان، میلاد است و فرخنده سالروز؛  نیمه‌ی شعبان روز میلاد حضرت حجت (عج) جشن منجی برای ظهور است و نیمه‌ی رمضان روز میلاد امام حسن مجتبی -علیه‌السلام- جشن کریم اهل‌بیت است که مظهر سخاوت است و کمک به مستمندین.

 

اسلام، نوید صلح است و مژده‌ی آشتی و آرامش؛ چه در جامعه و در جهان، چه در خانواده و در جان. 

 

آیه‌ی ۱۲۸ سوره‌ی نساء ندای «وَالصُّلْحُ خَیْرٌ» سر می‌دهد آن زمان که میان زن و شوهر گرد‌خاکِ اختلاف و ناسازگاری برخاسته باشد. یعنی صلح بهتر است. و این صلح و سازگاری فرمان خدا برای بشریت است.

 

معصومین -انبیا و امامان- ندای دین برای صلح بودند و رفع هرگونه خصومت. هم امام حسین و هم امام حسن -سلام الله علیهما- هر دو امام، مژده‌ی صلح بودند و مدارا بر مردم. اما عَنودان -که از سر غفلت یا قتّالیت از قافله‌ی معاویه و یزید دین و دینار می‌گرفتند- بر هر دو امام سخت گرفتند و سرانجام نیز به شهادت رساندند.

 

آری؛ به قول سَدید (=محکم و حکیمانه، استوار)‌ قرآن: وَالصُّلْحُ خَیْرٌ: صلح بهتر است. ولی اگر ستیزه‌گری کردند، ذلت را نباید بر عزت چیرگی داد.

 

اما بعد؛

 

در فرخنده‌سالروز میلاد فرزند ارشد حضرت زهرا -سلام الله علیها- حضرت امام حسن مجتبی -علیه‌السلام- سه سخن از آن امام کریم از این (منبع) تقدیم می‌کنم:

 

۱. «هیچ قومی مشورت نکرد، مگر اینکه به ترقّی و تکامل راه یافت.»

 

۲. «خردمند کسی است که وقتی از او پند خواستند خیانت نکند.»

 

۳. «آغازکردن به بذل و بخشش پیش از درخواست و تقاضا، از بزرگترین شرافت و بزرگی است.»

 

۱۹ اردیبهشت ۱۳۹۹

 

قرآن‌واژه (۱۳)

 

واژه‌ی «کریم»

 

برخی از معانی لغت «کریم» در قرآن:

 

خالى از پستى و عیب‌ها، زیادبخشنده. گرامى‌شدن، کرامت و بخشش. بسیاربزرگ و آبرومند. نیکى‌کننده. صفتی از صفات خداوند و قرآن. کریم صفت مشبّهه است که صفاتی‌ست دایمی.

 

خانم «خدیجه بنایی» در مقاله‌ای تخصصی دایره‌ی معنایی گسترده‌‌ی کریم را تحقیق و بررسی کرده است به‌ویژه روی یازده معنا از کریم مانند: بخششِ بلاعوض. عطای بدون نُقصان و خواری. عطای بدون طلب. مختوم به مُهر، پُرفایده.

 

از نظر پژوهندگان قرآنی، واژه‌ی کریم با واژه‌های «مجید» و «جواد» در یک حوزی معنایی قرار دارد.

 

نکته‌: اهل‌بیت -علیهم‌السلام- همه کریم‌اند؛ زیرا زاده‌ی کوثر نبی حضرت زهرا (س) هستند و نیز مؤید به پروردگار. از امام حسن مجتبی (ع) و حضرت معصومه (س) به کریم و کریمه یاد می‌شود. امام حسن بارها دارایی‌های خود را کریمانه بین نیازمندان تقسیم کرد.

 

یک خاطره، یک سند

نویسنده: ابراهیم طالبی دارابی دامنه

به نام خدا. در دو روز گذشته در ستون روزانه‌ام، در باره‌ی دو کتاب خاطرات مرحوم منتظری و آقای نورمفیدی متنی نوشتم. اینک یادم افتاده گریزی بزنم به یک سند و یک خاطره به آن دو متن:

 

اول: خاطره‌ی پدرم با مرحوم منتظری

دهه‌ی سی بود. مرحوم پدرم در حوزه‌ی علمیه قم بود؛ به همراه و هم‌حُجره با طلبه‌های آن زمان داراب‌کلا که بعدها از روحانیون و عالمان شاخص محل و حومه و منطقه شدند، مانند مرحومان: حاج‌آقاداراب‌کلایی، حاج‌سید رضی شفیعی، شیخ روح‌الله حبیبی، حاج‌شیخ احمد آفاقی، حاج‌سید باقر سجادی. حاج‌شیخ عبدالله دارابی.

 

یک روز برای امتحان شفاهی به همراه شیخ روح‌الله حبیبی، پیش آقای منتظری رفتند. آقای منتظری در آن وقت، هم معتمد آیت‌الله العظمی بروجردی مرجع عام شیعیان بود و هم مُمتحن حوزه، که از طلاب امتحان می‌گرفت. پدرم وقتی نزدش امتحان داد، آقای منتظری خندید و با لهجه‌ی نجف‌آبادی غلیظ گفت تو اول برو ادبیات فارسی را یاد بگیر!

 

(پدرم متولد ۱۳۰۷ بود، آقای منتظری متولد ۱۳۰۱)

پدرم و شیخ روح‌الله تا همین اواخر، هر وقت با هم شوخی می‌کردند ازین خاطره با منتظری، یاد می‌کردند و حسابی می‌خندیدند. بگذرم.


دوم: سند ممنوع‌الخروج‌ها

 

در همان خاطرات آیت‌الله سیدکاظم نورمفیدی (ص ۳۱۵) سندی از ساواک درج است که لیست طلبه‌ها و روحانیون ممنوع‌الخروج‌ آمده است. نمی‌خواهم مفصل بدان بپردازم، فقط خواستم گفته‌باشم کسانی در داخل کشور -که از بُغض به جمهوری اسلامی، دست‌به‌دامنِ شاه و حتی حّبّ به رضاشاه شده‌اند و مدعی‌اند آن دو، خادم بودند و دموکراتیک! عمل می‌کردند- بدانند بلایی که آن دو پسروپدر، بر سرِ این مملکت آوردند فراتر و فاجعه‌آمیزتر از آن چیزی‌ست که در مُخیّله‌ی خود می‌پرورانند.

 

سند

در این سند -که در سال ۲۵۳۵ شاهنشاهی (=۱۳۵۵ هجری خورشیدی) توسط رئیس بخش ۳۱۲ ساواک امضاء شده است- علاوه بر نام آقای نورمفیدی در ردیف ۱۰، نام اخوی‌ام شیخ وحدت نیز در ردیف ۱ درج است با اسم اصلی‌اش: ابوطالب طالبی.

 

حاشیه: هم اسم شیخ وحدت کنار نام نورمفیدی در سند ساواک در یک لیست بود، هم این‌که در دهه‌ی ۷۰ شیخ وحدت برای تدریس در حوزه‌ی علمیه‌ی آقای نورمفیدی گرگان، کنار او بودند چندسال. هنوز نیز -با آن‌که یکی در قم و دیگری در گرگان است- باهم رفیق‌اند و در ربط و ارتباط.

 

نکته: محمدرضا شاه آن‌سان مثلاً باستان‌گرا بود که تاریخ هجرت پیامبر (ص) را در ایران تغییر داده‌بود و به جای آن به تاریخ هخامنشی متوسل شد تا مثلاً به خیال خام، ایران را از اسلام جدا کند. گرچه برخی از روحانیون شاخص آن زمان ایران او را «تنها شاه شیعه» می‌دانستند و امام خمینی را -برای نهضتی که علیه‌ی شاه آغاز و برپا کرده بودند- سرزنش و شماتت شدید می‌کردند. بگذرم.

۲۰ اردیبهشت ۱۳۹۹

 

پاسخ:

 

سلام سه‌باره جناب آقای مشهدی ... که مفتخری به خادمیت حرم رضوی. خودت خوب خبره‌ای و می‌دانی که برای مُبتکرین حصر، در حصر نگه‌داشتن خیلی راحت‌تر از محاکمه است. در حصر، طرفِ محصور ساکت است و در سکوت، ولی حصرکنندگان ناطق‌اند و در گویش و حروف. آخه اگر محاکمه بکنند مجبورند حرف محصور را بشنوند. آن‌گاه ممکن است وقتی محصور زبان باز کرد و در دادگاه به حرف آمد، خیلی‌ها شرم کنند و لاجرَم ناگزیر.

 

البته من معتقدم صاحب نظریه‌ی «قانون اساسی بدون تنازُل» باید در ۸۸ حرف رهبری را گوش می‌داد تا برای مراحل پله‌پله‌ی سیاست، مسیر را در بن‌بست نگذارد. حتی مرحوم دکتر عبدالحسین زرین‌کوب نیز در آن کتاب ارزشمند عرفانی‌اش برای ملاقات با خدا، پلّه‌پلّه‌ رفتن قائل بود نه یک‌باره.

 

بگذرم. سیاسی‌میاسی بلد نیستم. فقط بگویم پدیده‌ی حصر را مواظب باشید از گستره‌ی کشوری آن جناح راست اما گاه‌به‌گاه کمتر روراست! به واردات گرانبهاء، وارد روستا نکنند! بومی‌سازی‌اش نسازند! این ساز به تو نمی‌آید! زخمه‌ی دیگری برگیر و بزن بر سَنتورت همرزم و رفیقم قاسم که سازش سازگار افتد

 

پاسخ:

 

سلام. خیلی اشاره‌ی درستی کرده‌ای. این قسمت نور کلاس تو جالب و پندآموز بود. شما نیک می‌دانید که آقای خامنه‌ای در سال  ۱۳۴۸ کتاب مهم شیخ راضی آل یاسین به اسم «صُلحُ‌الحَسَن» را به‌شیوایی، به پارسی برگردان کردند؛ کتابی خواندنی درباره صلح امام حسن (ع).

 

نکته‌: رهبری در آن دهه حتی کتاب‌های سیاسی و تفسیری مرحوم «سیّد قطب» مبارز اندیشمند مصر را ترجمه می‌کردند. «سیّد قطب»ی که بخشی از حوزه‌های علمیه، حتی وی را تکفیر کرده‌بودند و افکارش را پوچ و منحرفانه می‌دانستند. اما آقای خامنه‌ای آن آثار را به پارسیِ روان برگردان می‌نمودند تا مبارزین علیه‌ی شاه و رژیم، دست‌شان در مبارزه و نهضت به لحاظ تئوریک و تفکر تهی نباشد. ممنونم از نکته‌ی درخشان، که از بیان رهبری مستند کرده‌ای. در واقع، رهبری درین سخن، موقع‌شناسی و اهمیت استراتژیک آن را تدریس کردند.

 

پاسخ:

 

 

سلام آقا ... چنین اقدامی نه فقط ستودنی‌ست، که رفتاری پژوهشی‌ست. از ویژگیِ راسخ‌بودن افراد بسیار خوشم می‌آید. و شما درین مسأله راسخ هستید. این همّت است، که نعمت است. انسان اساساً جُنبنده است و جست‌وجوگر.

 

پاسخ:

 

جناب آقای کاظمیان

 

با سلام و احترام؛ من از نوشته‌ها و نیز درس‌گفتارهای زیبای شما لذت می‌برم. این‌که منبر مَجازی خود را در ۹ دقیقه جمع می‌کنی خود هنر است. به قول آقای قرائتی منبر تا ۲۰ دقیقه.

 

من هم به‌شدت معتقدم پس از ۲۵ دقیقه مستمع با آخرین رمق‌های خود و رجزهای منبری در نبرد می‌افتد. و شما در این فضای نوین خیلی مناسب و مفید منبر خود را مُنتج تمام می‌کنید. درود بر شما. و ممنونم از جناب‌عالی یاد می‌گیرم. ماه رمضان من با وعظ و پند زیبا در گفتار شما لذیذتر شد.

 

چه دعای قشنگی کرده‌ای. خیلی دلم می‌خواهد به مدینه بروم و تاریخ مجسّم اسلام را درک کنم و تمام دارای‌های معنوی مدینه و در رأس آن قبر نبی مکرم اسلام (ص) و بیت فاطمه زهرا -سلام الله علیها- و آن سکوی صفّه را حس کنم و ادای احترام. آمین. ممنونم. بلی؛ یا علی! مددی.

 

قرآن‌واژه (۱۴)

 

واژه‌ی «نجَس»

 

برخی از معانی لغت «نجَس» در قرآن:

 

پلیدى. ناپاک. آلوده. چرکین و غیرنظیف. رِجس. غیرطاهر. یکپارچه کثافت.

 

نکته‌ی ۱ : نجس دو دسته است: دسته‌ی نخست یعنی اصالتاً نجس است. دسته‌ی دوم اصالتاً پاک است اما به دلیل تماس با نجاسات، نجس شده است که به آن مُتَنَجَّس می‌گویند. طهارت متضاد نجاست است.

 

نکته‌ی ۲ : در فقه شیعه خوک و سگ و خون نجس ذاتی‌اند. اما در نگاه پاره‌ای فقیهان شیعه، ۱۰ چیز ذاتاً نجس‌اند که اَعیان نجسه نامیده می‌شوند. در رساله‌های مراجع درج است.

 

نکته‌ی ۳ : کلمه‌ی نجَس فقط یک مورد در قرآن (آیه‌ی ۲۸ توبه) ذکر شده و کلمات مشتق ندارد.

 

نکته‌ی ۴ : از نظر مرحوم علامه طباطبایی این‌که خدا در آیه‌ی ۲۸ توبه حکم کرده مشرکین نجس‌اند، معلوم مى‌شود که یک نوع پلیدى براى مشرکین و نوعى طهارت و نزاهت براى مسجدالحرام اعتبار کرده‌است.

 

نکته‌ی ۶ : مسأله اجتناب از ملاقات کُفّار است با رطوبت یکی از مسائل مربوط به نجس است که بر روی آن اختلاف دیدگاه وجود دارد. فقهاء در نجس‌العین بودنِ کافر اختلاف کرده‌‏اند. برخی از آنان فتوا داده‌‏اند هر که با رطوبت، به کافر دست دهد باید دستش را آب بکشد.

 

نکته‌ی ۶ : سال نهم هجرت امام على (ع) سوره‌ی برائت را به مکه برد و براى مشرکین خواند و اعلام کرد که دیگر حق ندارند با بدنِ عُریان طواف کنند و دیگر هیچ مشرکى حقّ طواف و زیارت را ندارد.

 

نکته‌ی ۷ : خداوند در آیه‌ی ۲۸ سوره‌ی توبه مشرکان را به این وصف خوانده است: «یَا أَیُّهَا الَّذِینَ آمَنُوا إِنَّمَا الْمُشْرِکُونَ نَجَسٌ فَلَا یَقْرَبُوا الْمَسْجِدَ الْحَرَامَ بَعْدَ عَامِهِمْ هَذَا...».

 

من امشب ترجمه‌‌ی شیخ وحدت را در قرآن دیدم که ایشان این آیه را این‌گونه برگردان کرده‌اند:

 

«ای کسانی‌که ایمان آورده‌اید، جز این نیست که مشرکان مُجسّمه‌ی پلیدی‌اند، ازاین‌رو نباید پس از امسال [که در حجّ حضور دارند] به مسجدالحرام نزدیک شوند...»

 

پاسخ:

 

سلام. در متن هم گفته‌ام که آنان دور نگه‌داشته‌ شدند از مسجدالحرام، نه از جامعه. حق حیات را خدای مهربان و حکیم از کسی سلب نکرد و نمی‌کند. نیک می‌دانید که پس از ۲۲ سال شکیبایی و دعوت پیامبر اسلام (ص) این حکم در سال ۹ هجری از سوی خدا در آیه‌ی ۲۸ توبه نازل شد، نه این‌که پیامبر رحمت (ص) خود تصمیم گرفته باشد. از نکته‌ات ممنونم که دقت فرمودی.

 

پاسخ:

 

سلام جناب آقای شاکر. نکته‌ی مهمی را بیان فرمودی. بهره می‌برم از بیانات قرآنی شما. از نظر من بیش از همه، مجامع علمی خاصه حوزه‌های علمیه به این صفت صدر، باید متّصف باشند، هرچه وسیع‌تر بهتر. البته علاوه بر اکتسابی بودن که فرمودی، وهَبی هم هست که خدا به بندگان هدیه و هبه می‌کند. مستند من، آیه‌ی قرآن است که حضرت موسی از خدا می‌خواهد گره از زبانش باز کند و شرح صدر بدهد تا برای مبارزه با فرعون رهسپار شود.

قَالَ رَبِّ اشْرَحْ لِی صَدْرِی

وَیَسِّرْ لِی أَمْرِی

وَاحْلُلْ عُقْدَةً مِنْ لِسَانی

یَفْقَهُوا قَوْلِی.

 

پاسخ:

 

جناب آقای کاظمیان برادر ارجمند سلام

 

این جلسه‌ی ۱۱دقیقه‌ای منبر شما را گوش فرادادم. پربار و منسجم بود و با پیوستگی مفهومی. ممنونم. امابعد چند نکته:

 

۱. موافقم با تز شما. آری باید نعمت‌ها و دارایی‌ها را بشماریم تا شکرگزار باشیم. فرانسیس بیکن دانایی را توانایی می‌دانست. و من دانایی را علاوه بر توانابی، دارایی هم می‌دانم.

 

۲. عشق به معصوم را عالی پیش بردید. من هم مانند آن استاد باور دارم که عشق به معصوم (ع) پشیمانی و نِدمت ندارد.

 

۳. گستره‌ی واژگانی‌تان در منبر، خیلی مناسب است. دایره‌ی لغات قوی‌یی دارید که به‌جا وارد بحث می‌کنید و به میان مخاطب هجرت می‌دهید.

 

۴. طهارتِ جان را با مضمون راهپیمایی اربعین و زیارت مشهد مقدس در ذهن فرو آوردید؛ و چه مناسب و درخور. و اساساً زیارت یعنی مایل‌شدن. مثل کمله‌ی زار در سوره‌ی کهف که آفتاب مایل و کج می‌شد به درون غار.

 

۵. داستان حاکم اهواز و ... را زینت بحث کردی، که شنونده بال می‌گشاید سخن شما را تعقیب کند. آن مکثی که داشتی، به یادتان می‌آورم جِزیه می‌گرفتند نه مالیات.

 

۶. پیشنهاد می‌کنم در هر منبر یک بیت شعر پارسی هم در لابه‌لای گفتارها جانُمایی کنید که شعر بُردش از نثر ژرف‌تر و ماناتر است در بطن مخاطب.

 

۷. موجب ابتهاج است که منبرتان را باز می‌کنم و دل می‌سپارم به کلمات‌تان که گویی عبور از مرزِ روح است.

 

یادآوری: به اسم دو صحابی عزیز ابوذر و سلمان وَفد و پیوند دارم و عُلقه. سپاس از استاد که آخر کلام وعظ کردید با گوشه‌ی دل بیاییم وسط زندگی. سبک درستی، که بشر به آن نوید گرفت و مژده. و مثال‌تان از شیرین و فرهاد، شیرین بود و فرهمند.

برادرت ابراهیم طالبی دارابی دامنه

 

بیان و بنان

 

نویسنده: ابراهیم طالبی دارابی دامنه

 

به نام خدا. سال ۱۳۸۴ بود که «نقدونگاه» در حوزه به چاپ رفت و دروازه‌ی اولین شماره‌اش به رویم گشوده شد. حوزه، برای ما نسل دهه‌ی چهلی، آن هم در جوانی، خیلی‌خوب تلاش می‌نمود. مجله‌هایی غنی، آزاداندیشانه و پربار و پیام‌دار چاپ و توزیع می‌کرد. بگذرم.

 

در «نقدونگاه»، آنجا، در یکی از گفت‌وگوها با ۵ کارشناس ادبیات و هنر کشور، حوزه‌ی علمیه در ترازوی ادبیات گذاشته شد. هر پنج شخصیت، نکات خواندنی گفته بودند. مثلاً در ص ۷۹ تأکید رفته که یک عالم دینی باید در «بیان و بنان الگوی دیگران» باشد. و نیز گفته شده که حوزه در مرحله‌ی ابلاغ و انتقال پیام، کارآمدی ندارد.

 

 

اشاره‌ای است به آیه‌ی ۱۲۲ توبه (منبع) که حوزه از عهده‌ی «لِیَتَفَقَّهُوا فِی الدِّینِ» برمی‌آید اما در «وَلِیُنْذِرُوا قَوْمَهُمْ إِذَا رَجَعُوا إِلَیْهِمْ» می‌لنگد.

 

کارشناسان این بخش کنفرانس، سخن‌شان این‌گونه گرد شد که معتقد بودند متولیّان فهیم حوزه باید اموری مانند: «درست‌نویسی، زیبانویسی، بیان لطیف، تبلیغ فنّی و ماهرانه» را در کارآمدی بگنجانند. زیرا بنای کارشناسان بر این بود که تبلیغ باید بلیغ باشد. به قول آقای تقی متقی در همین کنفرانس، باید به قُله‌ها در ادبیات رجوع داشت نه هر کتاب. آری؛ درست گفت زیرا گرد هر اثری گردیدن سودی که ندارد گاه زیان و خسران هم دارد.

 

نکته: کتابِ خوب هم چاپ می‌شود. تا اینجا حرفی نیست؛ اما خوانده نمی‌شود. حتی در حوزه. شاید هر یک از ما، در قفسه‌ی کتابخانه‌ی شخصی خود، صدها کتاب دست‌نخورده، اتوکشیده و شیک چیده‌ایم و در حقیقت در قفس حبسش کرده‌ایم و مانند اشیاء زینتی در گنجه، به آن می‌نگریم. حال آن‌که، کتاب، کنز و گنج و گنجینه برای گنجه‌‌های خانه است که نگرش‌ها را می‎‌سازد و نگرانی‌ها را ناکام می‌گذارد. بگذرم.

۲۱ اردیبهشت ۱۳۹۹

 

قرآن‌واژه (۱۵)

 

واژه‌ی «عِیش»

 

برخی از معانی لغت «عِیش» در قرآن:

 

حیات. زندگی. زندگى مخصوص. عِیش از «حیات» خصوصى‏‌تر است به معنای وسیع زیست و زیستن؛ زیرا حیات شامل حیوان و فرشته و خدا می‌شود.

 

معیشت یعنی آن چیزهایى که با آن تعیُّش امرار معاش شود برای خوش‌زیستن. ممکن است عیش یا مادّى‌ست یا روحانی. شامل خوردنی‌ها، آشامیدنى‌ها و هر چیزی که مایه‌ی زندگى‌ست. گذرانِ زندگی با کسب را معاش می‌گویند. عاش و معاش تلاش در زمان و مکان زندگی. معاش با معاد یعنی بازگشتنگاه رستاخیز ربط دارد. معاش به معنی وقت‌گذاشتن برای معاش و اکتساب نیز هست.

 

نکته‌ی 1 : از نظر علامه طباطبایی کلمه‌ی عِیشه مثل کلمه‌ی جلسه «نوعیت» را مى‌رساند، مثلاً جلسه به معناى نوعى نشستن است، و عیشه به معناى نوعى زندگى‌کردن. عِیشَةٍ رَاضِیَةٍ در آیه‌ی 7 قارعه یعنی یک زندگى خوش. راضیه و خوشى در عیش به این علت است که صاحبِ عیش راضى و خشنود است. یعنى در عیشى رضایت‌بخش. زندگی پسندیده.

 

نکته‌ی 2 : طبق آیه‌ی 124 طه، هر که از یاد خدا اِعراض (=روی‌گردانی) کند براى مَعِیشَةً ضَنْکاً خواهد بود. یعنی زندگى تنگ و سخت. علامه طباطبائی معتقد است: «کسى که خدا را فراموش کند و با او قطع رابطه نماید، روزبه‌روز زندگی دنیایی‌اش آن را توسعه می‌دهد و به آن سرگرم می‌شود، و این عیش و حیات او را آرام نمى‌‏کند، چه ثروتش‏ کم باشد و چه زیاد.

 

نکته‌ی 3 : حیات طیّبه زندگی معقول است برای همه‌ی نیازهای معنوی انسان.


نکته‌ی 4 : در تفسیر منقول از اهل بیت (ع) حیات طیّبه یعنی قناعـت. برخی از عارفان مسلمان (منبع) منظـور از حیـات طیّبـه  را «رزق حلال یا همسر صالحه» تفییر کرده‌اند.

 

یادآوری: مولوی در دفتر اول مثنوی (منبع) می‌فرماید:

هـر کـه را جامـه ز عشـقی چـاک شــد

او ز حــرص و عیــب کلّــی پــاک شــد

 

یادگیری؛ رسمِ شاگردی

نویسنده: ابراهیم طالبی دارابی دامنه

به نام خدا. همه روزی شاگرد (=آموزنده) بودند. سالیان سال، به درازا می‌کشد که در هر عصر و نسلی، یک انسانِ وارسته -به‌تمام‌معنا- الگو و اسوه پدیدار شود.

خواجه‌ عبدالله‌ انصاری (=پیر هرات) یک نمونه‌ی تمام‌عیار از این آدم‌های شاگردی‌کرده و پندآموخته بود، که خود، به قطب‌نمای خلق بدل شد و پیرِ طریقت گردید و گرداگردش جمعیت و ازدحام؛ و همچنان انبوه‌انبوه آدم، به آموزه‌هایش دل می‌بازند.

 

او -که خود این‌گونه مقام یافته- روزی از سرِ شوق و شاگردی، سراغ شیخ ابوسعید ابوالخیر شتافته و مُرید شیخ ابوالحسن خرقانی شده و از آن رویداد زندگی‌اش این‌چنین روایت کرده‌:

 

«عبدالله مردی بود بیابانی، در طلبِ آبِ زندگانی، ناگاه رسید به ابوالحسن خَرقانی، چندان کشید آبِ زندگانی، که نه عبدالله مانْد و نه خرقانی.»

۲۲ اردیبهشت ۱۳۹۹

 

یک نمونه از مناجات پیر هرات:

در دُنیا مرا یادِ تو بس.
و در عُقبی مرا دیدارِ تو بس.

 

پاسخ:
 

دنباله‌ی نظرم: ازین‌که به‌نیکویی نام نیکان دخیل در کارهای عمرانی پیشین محل را می‌بری، جای قدردانی دارد، که در فرهنگ دینی و ایمانی تشکر از مخلوق خدا، تشکر از خدا محسوب می‌شود. و ادب کهن ایرانی هم همین را به انسان می‌آموزاند.

 

اما لازم می‌دانم یادآور شوم اگر نام افراد ضعیفِ مالی را هم اگر کشف کردی بیاور که با کمترین امکانات باز نیز به کارهای عام‌المنفه کمک می‌کردند. مثلاً در همان حمام قدیمی یا ساخت درمانگاه پایین‌محله، ممکن است کسی گوسفندی هدیه کرده باشد، یا چندین روز بی‌مزد برای خدا کار کرده باشد، یا مثلا درها و چوب‌ها و ماسه‌‌ها و خاکش را تهیه کرده باشد و... .

 

منظورم این است، تاریخ را با نظرگرفتنِ هم آدم‌های مشهور قدیم محل و هم آدم‌های گمنام محل، پیش ببر. چه‌بسا دادن مثلاً ده تا کال تخم مرغ بوده باشد. تا تاریخ محل بر محور شخصیت‌های شاخص پیش نرود، بلکه بر اساس عزم و حضور مردم نوشته شود.

 

خودت باخبری نیک، که تاریخ بر محور شاهان و حاکمان جور نوشته می‌شد نه بر اساس مردم و رویدادها. اما قرآن هر کجا تاریخ و داستان و قصه آورده، حتی به پایین‌ترین قشر آن جامعه توجه داده، یعنی واژه‌ی آرمانی مستضعفین این وارثان آینده‌ی زمین. البته من فقط یادآور شدم. شما خود بدین هنجار واقفی. درود.

 

 

پاسخ:

جناب آقای کاظمیان

با سلام و احترام؛

اول یک مزاح بکنم! یک‌شب درمیان منبر می‌روی؟! دیشب منبر نرفتی؟ یا نگذاشتند بروی!؟ رسمی نیمه‌مألوف در تکایا و هیَآت!

امابعد نکاتم:

۱. سه دقیقه پس از منبر ۱۳، فکر کردم بحث را ناقص داری پیش می‌برید، اما دقایق پایانی دیدم، اشتباه می‌کنم، زیرا معرفت به دین را نیز به محبت به اهل‌بیت -علیهم‌السلام- در اول بحث افزودی. عالی بود. چنین است.

۲. این‌که «کارگشا» می‌دانی محبت به عترت را، کاملاً موافقم و در زندگی‌ام به تجربت دیدم.

۳. به نظرم مَودّت را نیز باید وارد منبر امشب می‌کردی و مثلث معرفت، محبت و مودت می‌ساختی، چون حضرت سیدالمرسلین ختمی مرتبت (ص) در سوره‌ی احزاب مزد رسالتش را مَودت قرار داد. و به نظر من وَدّ و وَدود از حُب بالاتر و پایدارتر است.

۴. محبت را سرمایه دانستی که تعبیر زیبایی‌ست. بلی، آموزش و معرفت در کنار محبت به عترت (ع) هزینه نیست، سرمایه و توشه‌ی برکت است که از هر تکاثری افضل است.

۵. در آخر منبر پس از سیر منطقی بحث، هم‌مجلسی با امام زمان (عج) را مطرح فرمودید، که هم، ترکیبی قشنگ بود و هم، میمنت داد به منبر. درود استاد.

برادرت: ابراهیم طالبی دارابی دامنه

 

متنی از آهنگ سحری:

ربّ شهرِ رمضان

ربّ شهرِ رمضان

 

دلم می‌گه حسین‌جان

دلم می‌گه حسین‌جان

دلم می‌گه حسین‌جان

 

دوستت دارم به قرآن

دوستت دارم به قرآن

دوستت دارم به قرآن

 

بالحُسین و امام رضا

بالحُسین و امام رضا

بالحُسین و امام رضا

 

دستمو بگیر ای خدا

دستمو بگیر ای خدا

دستمو بگیر ای خدا

التماس دعا

 

قرآن‌واژه (۱۶)

 

واژه‌ی «مخلِص و مخلَص»

 

برخی از معانی لغت «مخلِص و مخلَص» در قرآن:

 

خالص‌شده. از ماده‌ی خَلَصَ. اکسیری برای جوهره‌ی عمل. محضِ رضای خدا. توحیدِ نیّت.

 

«مخلِص» یعنی انسانِ در حالِ خودسازى. ولى «مخلَص»، یعنی حضور در مراحل عالى تکامل نفسانی که شیطان قادر به نفوذ، رخنه و وسوسه نیست. یعنی بیمه از ورود به ورطه‌ی گناه. مُخْلَص، عالی‌ترین مرتبه‌ی اخلاص است پس از مدت‌ها جهاد با نفس؛ که از نظر قرآن در آیه‌ی ۴۱ صافّات «رزقٌ مَعلُومُ» [=روزی خاصّ و ویژه] دارند.

 

نکته‌ی ۱ : علامه طباطبائی معتقد است بندگان مخلَص، خود را مالک چیزی نمی‌دانند و خداوند آنان را برای خویش برگزید و زَرق‌وبرق دنیا و پاداش‌های اُخروی، دل آنها را مشغول نمی‌کند، و در دل آنها چیزی جز خدا نیست مثل معصومین علیهم السلام.

 

نکته‌ی ۲ : مثلاً طبق گواهی قرآن حضرت یوسف (ع) از مخلَصین بود که شیطان قادر به نفوذ در او نبود.

 

نکته‌ی ۳ : مقاله‌ای از خانم «طاهره نجمه» خواندم که جستاری پیرامون «اخلاص» بود در این (منبع) . او  از قول شیخ بهائی آورده که اخلاص یعنی پاکیزه‌نمودنِ عمل.

 

نکته‌ی ۴ : اما خواجه عبدالله انصاری نظر عجیبی دارد که خیلی باید با دقت خواند. از نظر او، اخلاص صافی‌نمودنِ عمل است از هر خَلطی. چه مخلوط به کسبِ رضای خود باشد یا مُشوّب به رضایتِ مخلوقات دیگر. فرمول پیر هرات خیلی سخت و طاقت‌فرساست.

 

نکته‌ی ۵ : از نظر علمای بزرگ، مخلِصین با سعی و تلاش آلودگی‌های خود را برطرف می‌کنند و خداوند با عنایت خودش باقی‌مانده‌ی آلودگی‌های وجود آنها را پاک می‌کند و به مقام مخلَصین می‌رساند.

 

نکته‌ی ۶ : اما علامه طباطبائی به عکس نظر بالا، معتقدند مخلَصین از ابتدای خلقتشان پاک و بدون هر آلودگی هستند مانند امامان و پیامبران علیهم السلام.

Notes ۰
پست شده در جمعه, ۱ فروردين ۱۳۹۹
بازدید ها : ۲۳۸
ساعت پست : ۰۸:۰۸
مشخصات پست

مدرسه فکرت ۵۷

ابراهیم طالبی  | دامنه دارابی

مجموعه پیام‌هایم در مدرسه فکرت

قسمت پنجاه‌ و هفتم

 

یک بُرش به یک سرشت

سید علی‌اصغر، یک شخصیت فراجناحی‌ست؛ نه این‌که اکنون این‌گونه شده باشد، نه، که از طلوع خورشید پیروزی انقلاب چنین بوده است. افکار و آراء‌اش -که ریشه در اندیشه‌اش دارد- در هر زمینه و موضوعی طی ۴۱ سال انقلاب آرمان‌بخش اسلامی، همیشه مبتنی بر هویت مستقلانه‌اش بوده است. هر گاه بر دیدگاه‌هایش در مسیر انقلاب ایراد دید، بی‌هیچ دگماتیسمی اصلاح کرد و هرگاه آن فکر و رفتارش را درست بود، بی‌هیچ هراسی پای‌فشاری نمود.

 

در تمام چهار دهه انقلاب و پنج دهه رفاقت، میان من و او حتی یک مو حائل نبودونیست، که نسبت به همدیگر چه در نقد و چه در تأیید، تعارف داشته باشیم. و نیز یک ریگ نبوده‌ونیست که بر روح هم خدشه بخراشیم.

 

این را نوشتم که شخصیت بزرگ وی را برای خودم و او یادآوری کرده باشم و نیز ستوده نموده. او بلد است هم رفاقت را، هم سیاست را، هم دیانت را، هم فرزانگی را و هم رفع اشکال را. و یکی از کسانی‌ست که در طول این مدتِ دراز سنّ‌وسال و مُعمّری، از هیچ نقد و انتقادم بر خودش، نه فقط نرنجیده است؛ بل آن را یک نعمت و هدیه‌ی وجودی‌اش می‌دانسته است.

 

خدا را شاکرم که او از هر نظر و در هر ساحتی، برای من یک انسان شریف، خودسازنده، انتقادپذیر و دگرساز است و روحی برای اخلاص و آینه‌ورزی‌ست و آیین‌دین خواهی. درود بر سرشت و سلام به سرنوشت.

 

بحث ۱۴۹ : امروز در چند سایت خبری رسمی و موثّق، کسب خبر کردم که یک منبع امنیتی عراق دیروز (جمعه ۱۵ فروردین ۱۳۹۹) به خبرگزاری «المعلومه» اطلاع داد که آمریکا در حال برنامه‌ریزی برای تشویق کشورهاست تا سفارت خود را به پایگاه «عین الاسد» یعنی به شهر هیت -غرب استان الانبار عراق- منتقل کنند.

 

پرسش این است این خبر را چگونه تحلیل و یا تفسیر و یا ارزیابی می‌کنید؟ و نیز این اقدام احتمالی در صورت وقوع و واقعیت‌یافتن، چه پیام‌ها و بازخوردهای داخلی، منطقه‌ای، جهانی و دیپلماتیک و... دارد؟

این بحث برای گفت‌و‌گوی ۱۴۹، در پیشخوان مدرسه‌ی فکرت سنجاق می‌شود.

 

پاسخم به بحث ۱۴۹

 

۱. اگر به اصل خبر تردید وارد باشد، ممکن است نوعی عملیات روانی پیش‌دستانه باشد. هم علیه‌ی مقاومت و دولت عراق و هم ایجاد تشویش در ذهن مقامات ایران.

 

۲. اگر خبر یک اطلاعات باشد یعنی واقعیت داشته باشد، می‌تواند نشانگر دست‌کم سه هدف باشد:

 

الف. عمل به استراتژی نیل تا فرات. این‌بار نه در جغرافیای سرزمینی، بلکه در جغرافیای قدرت.

 

ب. تجزیه‌ی عراق، که هم خط حائل مرز سوریه و عراق را تسهیل می‌کند و هم حضور آمریکا و سنتکام را رسمیت می‌بخشد.

 

ج. نقشه‌ی خاورمیانه نوین که هنوز ابعاد آن امنیتی باقی مانده و دولت‌ها از کم‌وکیف آن دقیقاً مطلع نیستند.

 

۳. اگر به فرض میان روس و آمریکا بر سر قیمومیت نامرئی بر سوریه و عراق معامله و تبانی صورت گرفته باشد، عین‌الاسد عراق می‌تواند همان نقش را برای آمریکا داشته باشد که بندر لاذقیه‌ی سوریه برای روسیه.

 

۴. از نظر من بازخوردهای منفی این حرکت می‌تواند خود را به سه شکل نشان دهد: درگیری دائمی محور مقاومت، بن‌بست صلح پایدار میان اعراب و اسرائیل غاصب، ایجاد سد نفوذ در برابر ایران. کما این‌که این سدّ تا کنون مانع بزرگی برای سیاست منطقه‌ای ایران شده است. که تنش «سعودی - ایرانی» به جای «صهیونی- اسلامی» بدترین نوع آن است. 

 

پاسخ‌های دیگری هم دارم که به همین مقدار بسنده می‌کنم تا وقت خواننده زیاد گرفته نشود. فقط این فاکتور را نباید از نظر دور داشت که آمریکا، از نفوذ و قدرت بازدارندگی ایران و تأثیرگذاری‌اش بر جنبش‌های رهایی‌بخش، سخت واهمه دارد و برای نابودکردن ایران نیز عاجز و درمانده، است. ازین‌رو، در مواجهه با ایران می‌خواهد نقش حائل و ناظر را بازی کند، نه حمله‌وری همه‌جانبه و جنگ نظامی را.

۱۷ فروردین ۱۳۹۹ا

ابراهیم طالبی دارابی دامنه

 

یادی از مرحوم اکبر دستیار

سال ۱۳۶۷ جبهه‌ی مریوان بود. روی صعب‌العبورترین قُلل. نترس بود آن سال. گاه پیش من می‌آمد و خوش‌وبِش می‌کردیم که روحیه‌های‌مان را نبازیم. خیلی مؤدّب بود و نیز خندان. یادم است برای تسهیل تسویه‌حساب پایانِ مأموریت وی، نزد یکی از دست‌اندرکاران قرارگاه توصیه‌ی کرده بودم که مؤثر افتاده بود. چون در محل و نکا راننده‌ی کامیون و تریلی بود و کارهایش انباشته شده بود، آن گشایش برایش شیرین بود. روی همین حساب تا آخر عمر هر وقت با من روبرو می‌شد چنان ادب سپاس به جای می‌آورد که من شرمسار اخلاقش می‌شدم. بیشتر بخوانید ↓

دیدن یا نوشتن نظرات : ۰
پست شده در جمعه, ۱ فروردين ۱۳۹۹
بازدید ها : ۲۳۸
ساعت پست : ۰۸:۰۸
دنبال کننده

مدرسه فکرت ۵۷

ابراهیم طالبی  | دامنه دارابی
مدرسه فکرت ۵۷

مجموعه پیام‌هایم در مدرسه فکرت

قسمت پنجاه‌ و هفتم

 

یک بُرش به یک سرشت

سید علی‌اصغر، یک شخصیت فراجناحی‌ست؛ نه این‌که اکنون این‌گونه شده باشد، نه، که از طلوع خورشید پیروزی انقلاب چنین بوده است. افکار و آراء‌اش -که ریشه در اندیشه‌اش دارد- در هر زمینه و موضوعی طی ۴۱ سال انقلاب آرمان‌بخش اسلامی، همیشه مبتنی بر هویت مستقلانه‌اش بوده است. هر گاه بر دیدگاه‌هایش در مسیر انقلاب ایراد دید، بی‌هیچ دگماتیسمی اصلاح کرد و هرگاه آن فکر و رفتارش را درست بود، بی‌هیچ هراسی پای‌فشاری نمود.

 

در تمام چهار دهه انقلاب و پنج دهه رفاقت، میان من و او حتی یک مو حائل نبودونیست، که نسبت به همدیگر چه در نقد و چه در تأیید، تعارف داشته باشیم. و نیز یک ریگ نبوده‌ونیست که بر روح هم خدشه بخراشیم.

 

این را نوشتم که شخصیت بزرگ وی را برای خودم و او یادآوری کرده باشم و نیز ستوده نموده. او بلد است هم رفاقت را، هم سیاست را، هم دیانت را، هم فرزانگی را و هم رفع اشکال را. و یکی از کسانی‌ست که در طول این مدتِ دراز سنّ‌وسال و مُعمّری، از هیچ نقد و انتقادم بر خودش، نه فقط نرنجیده است؛ بل آن را یک نعمت و هدیه‌ی وجودی‌اش می‌دانسته است.

 

خدا را شاکرم که او از هر نظر و در هر ساحتی، برای من یک انسان شریف، خودسازنده، انتقادپذیر و دگرساز است و روحی برای اخلاص و آینه‌ورزی‌ست و آیین‌دین خواهی. درود بر سرشت و سلام به سرنوشت.

 

بحث ۱۴۹ : امروز در چند سایت خبری رسمی و موثّق، کسب خبر کردم که یک منبع امنیتی عراق دیروز (جمعه ۱۵ فروردین ۱۳۹۹) به خبرگزاری «المعلومه» اطلاع داد که آمریکا در حال برنامه‌ریزی برای تشویق کشورهاست تا سفارت خود را به پایگاه «عین الاسد» یعنی به شهر هیت -غرب استان الانبار عراق- منتقل کنند.

 

پرسش این است این خبر را چگونه تحلیل و یا تفسیر و یا ارزیابی می‌کنید؟ و نیز این اقدام احتمالی در صورت وقوع و واقعیت‌یافتن، چه پیام‌ها و بازخوردهای داخلی، منطقه‌ای، جهانی و دیپلماتیک و... دارد؟

این بحث برای گفت‌و‌گوی ۱۴۹، در پیشخوان مدرسه‌ی فکرت سنجاق می‌شود.

 

پاسخم به بحث ۱۴۹

 

۱. اگر به اصل خبر تردید وارد باشد، ممکن است نوعی عملیات روانی پیش‌دستانه باشد. هم علیه‌ی مقاومت و دولت عراق و هم ایجاد تشویش در ذهن مقامات ایران.

 

۲. اگر خبر یک اطلاعات باشد یعنی واقعیت داشته باشد، می‌تواند نشانگر دست‌کم سه هدف باشد:

 

الف. عمل به استراتژی نیل تا فرات. این‌بار نه در جغرافیای سرزمینی، بلکه در جغرافیای قدرت.

 

ب. تجزیه‌ی عراق، که هم خط حائل مرز سوریه و عراق را تسهیل می‌کند و هم حضور آمریکا و سنتکام را رسمیت می‌بخشد.

 

ج. نقشه‌ی خاورمیانه نوین که هنوز ابعاد آن امنیتی باقی مانده و دولت‌ها از کم‌وکیف آن دقیقاً مطلع نیستند.

 

۳. اگر به فرض میان روس و آمریکا بر سر قیمومیت نامرئی بر سوریه و عراق معامله و تبانی صورت گرفته باشد، عین‌الاسد عراق می‌تواند همان نقش را برای آمریکا داشته باشد که بندر لاذقیه‌ی سوریه برای روسیه.

 

۴. از نظر من بازخوردهای منفی این حرکت می‌تواند خود را به سه شکل نشان دهد: درگیری دائمی محور مقاومت، بن‌بست صلح پایدار میان اعراب و اسرائیل غاصب، ایجاد سد نفوذ در برابر ایران. کما این‌که این سدّ تا کنون مانع بزرگی برای سیاست منطقه‌ای ایران شده است. که تنش «سعودی - ایرانی» به جای «صهیونی- اسلامی» بدترین نوع آن است. 

 

پاسخ‌های دیگری هم دارم که به همین مقدار بسنده می‌کنم تا وقت خواننده زیاد گرفته نشود. فقط این فاکتور را نباید از نظر دور داشت که آمریکا، از نفوذ و قدرت بازدارندگی ایران و تأثیرگذاری‌اش بر جنبش‌های رهایی‌بخش، سخت واهمه دارد و برای نابودکردن ایران نیز عاجز و درمانده، است. ازین‌رو، در مواجهه با ایران می‌خواهد نقش حائل و ناظر را بازی کند، نه حمله‌وری همه‌جانبه و جنگ نظامی را.

۱۷ فروردین ۱۳۹۹ا

ابراهیم طالبی دارابی دامنه

 

یادی از مرحوم اکبر دستیار

سال ۱۳۶۷ جبهه‌ی مریوان بود. روی صعب‌العبورترین قُلل. نترس بود آن سال. گاه پیش من می‌آمد و خوش‌وبِش می‌کردیم که روحیه‌های‌مان را نبازیم. خیلی مؤدّب بود و نیز خندان. یادم است برای تسهیل تسویه‌حساب پایانِ مأموریت وی، نزد یکی از دست‌اندرکاران قرارگاه توصیه‌ی کرده بودم که مؤثر افتاده بود. چون در محل و نکا راننده‌ی کامیون و تریلی بود و کارهایش انباشته شده بود، آن گشایش برایش شیرین بود. روی همین حساب تا آخر عمر هر وقت با من روبرو می‌شد چنان ادب سپاس به جای می‌آورد که من شرمسار اخلاقش می‌شدم. بیشتر بخوانید ↓

ابراهیم طالبی  | دامنه دارابی

مجموعه پیام‌هایم در مدرسه فکرت

قسمت پنجاه‌ و هفتم

 

یک بُرش به یک سرشت

سید علی‌اصغر، یک شخصیت فراجناحی‌ست؛ نه این‌که اکنون این‌گونه شده باشد، نه، که از طلوع خورشید پیروزی انقلاب چنین بوده است. افکار و آراء‌اش -که ریشه در اندیشه‌اش دارد- در هر زمینه و موضوعی طی ۴۱ سال انقلاب آرمان‌بخش اسلامی، همیشه مبتنی بر هویت مستقلانه‌اش بوده است. هر گاه بر دیدگاه‌هایش در مسیر انقلاب ایراد دید، بی‌هیچ دگماتیسمی اصلاح کرد و هرگاه آن فکر و رفتارش را درست بود، بی‌هیچ هراسی پای‌فشاری نمود.

 

در تمام چهار دهه انقلاب و پنج دهه رفاقت، میان من و او حتی یک مو حائل نبودونیست، که نسبت به همدیگر چه در نقد و چه در تأیید، تعارف داشته باشیم. و نیز یک ریگ نبوده‌ونیست که بر روح هم خدشه بخراشیم.

 

این را نوشتم که شخصیت بزرگ وی را برای خودم و او یادآوری کرده باشم و نیز ستوده نموده. او بلد است هم رفاقت را، هم سیاست را، هم دیانت را، هم فرزانگی را و هم رفع اشکال را. و یکی از کسانی‌ست که در طول این مدتِ دراز سنّ‌وسال و مُعمّری، از هیچ نقد و انتقادم بر خودش، نه فقط نرنجیده است؛ بل آن را یک نعمت و هدیه‌ی وجودی‌اش می‌دانسته است.

 

خدا را شاکرم که او از هر نظر و در هر ساحتی، برای من یک انسان شریف، خودسازنده، انتقادپذیر و دگرساز است و روحی برای اخلاص و آینه‌ورزی‌ست و آیین‌دین خواهی. درود بر سرشت و سلام به سرنوشت.

 

بحث ۱۴۹ : امروز در چند سایت خبری رسمی و موثّق، کسب خبر کردم که یک منبع امنیتی عراق دیروز (جمعه ۱۵ فروردین ۱۳۹۹) به خبرگزاری «المعلومه» اطلاع داد که آمریکا در حال برنامه‌ریزی برای تشویق کشورهاست تا سفارت خود را به پایگاه «عین الاسد» یعنی به شهر هیت -غرب استان الانبار عراق- منتقل کنند.

 

پرسش این است این خبر را چگونه تحلیل و یا تفسیر و یا ارزیابی می‌کنید؟ و نیز این اقدام احتمالی در صورت وقوع و واقعیت‌یافتن، چه پیام‌ها و بازخوردهای داخلی، منطقه‌ای، جهانی و دیپلماتیک و... دارد؟

این بحث برای گفت‌و‌گوی ۱۴۹، در پیشخوان مدرسه‌ی فکرت سنجاق می‌شود.

 

پاسخم به بحث ۱۴۹

 

۱. اگر به اصل خبر تردید وارد باشد، ممکن است نوعی عملیات روانی پیش‌دستانه باشد. هم علیه‌ی مقاومت و دولت عراق و هم ایجاد تشویش در ذهن مقامات ایران.

 

۲. اگر خبر یک اطلاعات باشد یعنی واقعیت داشته باشد، می‌تواند نشانگر دست‌کم سه هدف باشد:

 

الف. عمل به استراتژی نیل تا فرات. این‌بار نه در جغرافیای سرزمینی، بلکه در جغرافیای قدرت.

 

ب. تجزیه‌ی عراق، که هم خط حائل مرز سوریه و عراق را تسهیل می‌کند و هم حضور آمریکا و سنتکام را رسمیت می‌بخشد.

 

ج. نقشه‌ی خاورمیانه نوین که هنوز ابعاد آن امنیتی باقی مانده و دولت‌ها از کم‌وکیف آن دقیقاً مطلع نیستند.

 

۳. اگر به فرض میان روس و آمریکا بر سر قیمومیت نامرئی بر سوریه و عراق معامله و تبانی صورت گرفته باشد، عین‌الاسد عراق می‌تواند همان نقش را برای آمریکا داشته باشد که بندر لاذقیه‌ی سوریه برای روسیه.

 

۴. از نظر من بازخوردهای منفی این حرکت می‌تواند خود را به سه شکل نشان دهد: درگیری دائمی محور مقاومت، بن‌بست صلح پایدار میان اعراب و اسرائیل غاصب، ایجاد سد نفوذ در برابر ایران. کما این‌که این سدّ تا کنون مانع بزرگی برای سیاست منطقه‌ای ایران شده است. که تنش «سعودی - ایرانی» به جای «صهیونی- اسلامی» بدترین نوع آن است. 

 

پاسخ‌های دیگری هم دارم که به همین مقدار بسنده می‌کنم تا وقت خواننده زیاد گرفته نشود. فقط این فاکتور را نباید از نظر دور داشت که آمریکا، از نفوذ و قدرت بازدارندگی ایران و تأثیرگذاری‌اش بر جنبش‌های رهایی‌بخش، سخت واهمه دارد و برای نابودکردن ایران نیز عاجز و درمانده، است. ازین‌رو، در مواجهه با ایران می‌خواهد نقش حائل و ناظر را بازی کند، نه حمله‌وری همه‌جانبه و جنگ نظامی را.

۱۷ فروردین ۱۳۹۹ا

ابراهیم طالبی دارابی دامنه

 

یادی از مرحوم اکبر دستیار

سال ۱۳۶۷ جبهه‌ی مریوان بود. روی صعب‌العبورترین قُلل. نترس بود آن سال. گاه پیش من می‌آمد و خوش‌وبِش می‌کردیم که روحیه‌های‌مان را نبازیم. خیلی مؤدّب بود و نیز خندان. یادم است برای تسهیل تسویه‌حساب پایانِ مأموریت وی، نزد یکی از دست‌اندرکاران قرارگاه توصیه‌ی کرده بودم که مؤثر افتاده بود. چون در محل و نکا راننده‌ی کامیون و تریلی بود و کارهایش انباشته شده بود، آن گشایش برایش شیرین بود. روی همین حساب تا آخر عمر هر وقت با من روبرو می‌شد چنان ادب سپاس به جای می‌آورد که من شرمسار اخلاقش می‌شدم. بیشتر بخوانید ↓

نکته این‌که، گاه، کمتر کسی خبردار می‌شود که چه کسی در آن هشت سال سختِ جنگ تحمیلی، لباس رزم پوشید و برای دین و وطن ۱۰۰۰ کیلومتر آن‌سوتر رفت. حال آن‌که اگر در خانه هم می‌ماند کسی وی را بازخواست نمی‌کرد الا غیرت و وجدان و ایمان. مرحبا به اکبر دستیار که من در مریوان همرزمش بودم. این را گفتم که دانسته باشیم او رزمنده‌ی شجاع بود و فداکار.

 

برای این رزمنده‌ی جبهه _که امروز شنیدم مرحوم شد- ادای احترام می‌کنم و بر خاندان، بستگان و خویشاوندانش، این مصیبت و فراقِ بی‌جبران را تسلیت می‌گویم. عموزاده‌ی خوبی برای من بود و سرش در کار و تلاش و رزق و زندگی و خوبی. روحش شاد و مشمول رحمات حضرت آفریدگار متعال.

۱۶ فروردین ۱۳۹۹

ابراهیم طالبی دارابی دامنه

 

 

بازنشر دامنه

باز هم یادت را به یادم می‌آورم،
ای همرزم شجاع من در جبهه‌ی مریوان؛
با این عکس قشنگ تو،
که امروز برای من فرستاده شد.
دلم را با این نگاهت ربودی؛
ای شادروان اکبر دستیار،
ای دوستِ فروتن،
ای یارِ باوقار،
ای مردِ کار.

دامنه

 

پاسخ:

سلام. بسیار زیبا نوشتی؛ حاکی از دلدادگی‌ات به یک انسان شرافتمند و نیکزاد است. درود. به مقام بلند آن مادر شهید -که زنی پاکدامن، مؤمن و مهربان بود- احترام می‌گذارم و به روح او درود می‌فرستم که هم یک روحانی محترم جناب حجت‌الاسلام آسید علی صباغ در دامنش پرورش داد و هم شأن والای مادرشهید را در وجودش تجلی داد. بر جناب حاج سیدعلی صباغ، اخوان، بستگان و منتسبان تسلیت.

 

توضیحی در باره‌ی این متن من راجع به کتاب شریف مفاتیح الحیات:

 

متن زیر را جناب حجت‌الاسلام حاج سیدکمال‌الدین عمادی چاچکامی فرستادند در گروه تلگرامی «فقه‌پژوهان» که من هم افتخار حضور در آن صحن را دارم: عین متن جهت مزید اطلاع درج می‌شود:

 

«سلام و درود بر همه فرزانگانی که با کتاب شریف مفاتیح الحیات آشنایی دارند به اطلاع میرساند تا کنون در قطع وزیری با تیراژ  ۲۲۲ بار به تعداد 1110000 و رقعی ۱۴ بار به تعداد 70000 به چاپ رسیده است البته تازگی ها با ترجمه عربی نیز چاپ شده است. این کتاب با هدف بیان سبک زندگی تدوین شده اگرچه روایی است ولی در گروه فقه موسسه تحقیقاتی اسراء تدوین شده است تا گزینش روایات کاملا منطبق با فقه شیعه باشد.»

 

پایان نقل قول.

 

دامنه: گمان نکنم تا اکنون کتابی در جهان و ایران، به تعدد ۲۲۲ بار به قطع وزیری و نیز ۱۴ بار رُقعی و با این تعداد نسخه چاپ و انتشار یافته باشد.

 

 

جواب به مرز پرگهر. سایه سرمدی

یکی از اعضای مدرسه‌ی فکرت

 

 

براعت استهلال

 

 

به نام خدا. یڪی از آرایه‌های ادبی‌ست. براعت یعنی برتری و شیوایی. استهلال یعنی برآمدن ماه. و این صنعت در ادبیات فارسی یعنی این‌ڪه نویسنده یا شاعر، سرآغازِ نوشته‌ی نثر یا نظم خود را به‌زیبایی، روشنی و لطافت بنویسد تا خواننده را با اشاره‌ای ساده و رسا به مقصودِ بیان خود آگاه و تشنه سازد.

 

 اگر بخواهم براعت استهلال را ساده‌تر تعریف ڪنم این است ڪه امروزه در ادبیات فارسی از طریق «زمینه‌سازی»، «پیش‌درآمد»، «فضاسازی» و «پیش‌زمینه» خواننده را ترغیب می‌ڪنند تا خوانندگان از خواندن ادامه‌ی متن پشیمان نشوند و در همان آغاز با پیام متن آشنا شوند. در ادبیات ایران فردوسی، سعدی و مولوی و... از صنعت ادبی براعت استهلال به‌نحو احسَن استفاده می‌ڪردند.

 

مولوی حتی مثنوی را با براعت استهلال شروع می‌ڪند: بشنو از نی چون حڪایت می‌ڪند ... ڪه خواننده در دَم، درمی‌یابد او چه می‌خواهد بگوید: ناله‌ی عشق، شڪایت از جدایی، انفصال نی از نیستان، رابطه‌ی شیدانه‌ی انسان با خدا و... .

 

نڪته: امروزه‌روز، مقدمه‌نویسی به جای آن‌ڪه پیش‌زمینه و براعت استهلالی برای ڪتاب و نوشته‌ها باشد، دردِسری شده برای خوانندگان و پویندگان. چرا؟ زیرا در مقدمه و پیشگفتار، گرفتار طردشدن از اصل موضوع‌اند و پیچیده‌گویی‌‌تر از خودِ متن‌ها. بگذرم.

 

اشاره: برای پاس‌داشت زبان فارسی، در هر نوشته و سخن، سرآغاز را باید شیوا و رساننده نوشت تا خواننده به رغبت و خودواداری ڪشانده گردد.

 

در هفت اصل خبرنویسی نیز، یڪی این است پیشانی خبر چنان باشد ڪه خواننده به اصل ماجرا در همان شروع خبرخوانی پی ببرد وگرنه زده می‌شود و خبر را تا آخر نمی‌خواند.

 

هفده فروردین ۱۳۹۹

ابراهیم طالبی دارابی دامنه

 

هجرانِ ابدی

نویسنده: ابراهیم طالبی دارابی دامنه

 

به نام خدا. آنچه درین نوشتار می‌نویسم برداشت آزادم از ڪتاب «سرشت و سرنوشت» است؛ گفت‌وگوی آقای ڪریم فیضی با آقای دینانی. مطالبِ داخل گیومه «...» از ڪتاب مورد اشاره است.

 

وقتی فیضی از زبان مولوی غایتِ دین را «حیرانی» می‌داند، دینانی این حیرانی را «در ظاهر» نمی‌داند، در «حیرت از عظمت خداوند» می‌داند. چون از نظر دینانی «مقداری» از آنچه در دین می‌بینیم «راز» است. مثل «ذات حق تعالی». عُرفا این راز را «هجران ابدی» نامیده‌اند و یا می‌نامند. چون «قابل وصول» نیست.

 

آنگاه‌ڪه فیضی ازین پرسش می‌ڪند ڪه برای دین می‌توان سیستم و نظام قائل شد، جواب می‌شنوَد ڪه «شریعت، سیستم دین» است و همان‌گونه ڪه جهان و عالَم، نظام دارد، دین نیز «بی‌حساب و ڪتاب» نیست.

 

البته در سراسر «سرشت و سرنوشت» دین در نظر دینانی منشاء اخلاق است. گرچه برخی‌ها معتقدند دین و اخلاق دو سرچشمه‌اند، اما دینانی آن را «یڪ سرچشمه‌» می‌داند و برین نظر است ڪه «بهتر است بگوییم اخلاق از دین ناشی می‌شود» و ازین هم فراتر می‌رود و اساساً اخلاق و دین را دو روی یڪ سڪّه می‌خوانَد و «جوهر دین را اخلاق» می‌داند. ڪُد هم می‌دهد: بُعثتُ لِاُتمم مڪارم الاخلاق.

 

در پایان این بخشِ گفت‌وگو، ڪریم فیضی از انتظارات از دین ڪنڪاش می‌ڪند ڪه دڪتر غلامحسین ابراهیمی دینانی با خوشایندی بر این نڪته‌ی نَغز دست می‌گذارد ڪه «باید دید چه انتظاراتی»! ابوجهل هم از دین انتظاراتی دارد!! حضرت محمد مصطفی (ص) هم از دین انتظاراتی.

 

نڪته‌ هم بگویم: آری فلسفه‌ی وجودِ دین به قول دینانی «رسیدن به ڪمال» است. ابوجهل و ابوجهل‌ها، ڪمال نمی‌خواسته و نمی‌خواهند؛ او و اینان، در واقع می‌خواسته و می‌خواهند بر دین -به زبان ساده- اختیارداری ڪنند و از گُرده‌ی مردم، سواری گیرند و به زخارُف و زر و زیور و زور چنگ بیندازد؛ البته به مددِ تزویر و انگ و نیرنگ. نه «حیرانی» عرفانی می‌خواهند و نه «هجران ابدی» عارفان را، و نه اخلاق، ڪه جوهر دین است و رسم حضرت محمد؛ صلّى ‌الله‌ علیه‌ و‌ آله و سلّم.

۱۸ فروردین ۱۳۹۹

 

قلّه‌های ثروت و درّه‌های فقر

 

نویسنده: ابراهیم طالبی دارابی دامنه

به نام خدا. عنوان نوشتارم از یڪی از جملات استاد محمدرضا حڪیمی‌ست در صفحه‌ی ۵۱ ڪتاب جاویدش: «مرام جاودانه». فقط خواستم آن را با سه‌چهار جمله‌ام امتداد ببخشم و یڪ نڪته‌ی تڪمیلی ببفزایم:

 

هنوز هم در جهان حڪومت‌هایی هستند ڪه مالِ خدا (=اموال عمومی و درآمدهای ملی) را در اختیار سرمایه‌داران و توانگرانِ نابڪار قرار می‌دهند.


 
هنوز هم در جهان دولت‌هایی هستند ڪه دم از مواریثِ فرهنگ دینی و علمی خود می‌زنند، اما اقتصادشان به زبان رایج مردم، «یزیدی» و اموی و جبّاری است و ثروتمندان را به رأس قلّه می‌برَد و فقیران را به قعر درّه.

 

هنوز هم در جهان رهبرانی هستند ڪه از این سخن حڪیمانه و مرام جاویدانه‌ی امام علی (ع) درڪی ندارند و سهمی نمی‌برَند ڪه آن مولای پرهیزگاران و حامی مستضعفان فرمودند: «امانت را به صاحب آن رد ڪنید، اگرچه قاتل پیامبران باشد»

 

هنوز هم در جهان ڪسانی‌ هستند ڪه بر صدر و بالا می‌نشینند ڪه خادم ملت‌هایشان باشند، اما بانی شرّ و دنائت‌اند و با شرارت می‌خواهند با همه‌ی جهان به مقابله برخیزند و اربابی ڪنند. حتی در اقتصاد -ڪه بنای رشد و ڪیفتش بر رقابت میان دولت‌هاست- می‌خواهند دستِ نامرئی‌یی برای تخریب، تحریم، تشویش و تلاطم باشند. بگذرم.

 

نڪته را از خودم نگویم، از استاد محمدرضا حڪیمی‌ می‌گویم ڪه معتقدند: «اُم‌الفساد و ویران‌ڪننده‌ی بنیاد هر جامعه» در جهان و نیز «سامان‌گُسلِ آرمان‌های نسل جوان در هر جامعه» دو چیز است: «اقتصاد فاسد و قضاوت فاسد» ڪه هر دو، در نگاه ایشان «سر در آخورِ قدرت هم دارند.»

۱۹ فروردین ۱۳۹۹

 

پاسخ در نغمه:

استاد ارجمند حاج‌آقا شفیعی مازندرانی

 

سلام علیکم

 

ذهن درخشنده و توان خلاق حضرت‌عالی در امتداد‌بخشی به شعر منبر و دار و چنار ستودنی‌ست. دیشب آن متن و شعر شما را -که جناب آشیخ مالک مدیر محترم نغمه بارگذاری کردند- خواندم. خواستم بگویم علاوه بر بهره‌ای که از ابیات تکمیلی‌تان بردم، از نظر دور ندارم منظور مرحوم شهریار به گمان من جنبه‌ی انکاریِ منبر ندارد، بلکه صبغه‌ی انتقادی و انتظاری و هنجاری دارد.

 

همان‌طورکه شما از من بیشتر مطلع‌اید، امام سجاد -علیه‌السلام- در مجلس اجباری یزید نگفت آن منبر را بیاورید بلکه فرمودند آن چوبه را بیاورید تا بر رویش سخن بگویند. یعنی منبر داریم تا منبر. هر منبر منبر نیست. منبر خود صامت است، منبری آن را ناطق می‌کند.

 

یک‌وقت است امام خمینی -رهبر کبیر انقلاب اسلامی- بر روی منبر فیضیه می‌نشینند و با یک سخنرانی تاریخ‌ساز، پایه‌های سست رژیم شاه را لرزان می‌کنند و با آن یک منبرش نهضت اسلامی را شکل می‌دهند و در نهایت سلطنت و شاهنشاهی را واژگون می‌کنند، و یک وقت هم عمروعاص روی آن می‌رود و ابوموسی اشعری؛ که اولی با حربه‌ی حکَمیت معاویه را بر تخت می‌نشاند! و دومی با ضعف ایمان و ساده‌اندیشی‌اش، امام علی -علیه‌السلام- را به خیال خامش از حکومت خلع می‌کند!

پس، منبر را منبری منبر می‌کند. پوزش.

۱۹ فروردین ۱۳۹۹

ابراهیم طالبی دارابی دامنه

 

پاسخ:

سلام جناب آقای ...

 

حرف از پدر خدابیامرز و متدیّن و کاری‌ات به میان آوردی، خدا رحمتش کناد. بله پدرت ارشاد خوبی کردند. چون تحربیات داشتند.

 

در اسلام هم، بر فرهنگ کار و کوشش تأکید شده است. خودت هم نیک می‌دانید در قرآن کریم آیه‌ی سعی و کوشش هم داریم. آیه‌ی ۳۹ نجم: وَ أَنْ لَیْسَ لِلْإِنْسَانِ إِلَّا مَا سَعَىٰ. یعنی «و اینکه براى انسان جز حاصل تلاش او نیست.» و پیامبر اسلام (ص) بر دستان کشاورز و کارگر بوسه زد که پیامش بلند است. مرحوم بازرگان هم کتاب «کار در اسلام» را عالی نوشته‌بودند.

 

البته باز هم می‌دانید مؤمنان به داشته‌های دیگران افتخار می‌کنند و هیچ‌وقت در دل نمی‌پروانند که چرا دیگری دارد، و چرا آن دیگر زیاد دارد، و چرا آن دیگری بی‌نیاز است... سپاس از بیان دیدگاه‌ات.

پاسخ:

سلام آق ...

 

مرغابی را از آب نترسان! شماره کارت بفرس، مدیر بریزه به حسابت. کشکولی‌مشکولی هم نیست!

 

یاد خاطره‌ای افتادم:

 

جبهه که بودم، تنِ دیواره‌ی سنگر شنی‌‌خاکی‌مان از قول شهید محراب یزد شهید آیت‌الله صدوقی یا شهید محراب باختران (=کرمانشاه) آیت‌الله اشرفی اصفهانی، (تردید از من است) با تیتر بزرگ نوشته شده بود:

 

مرغابی را از آب نترسانید؛

 

این مثَل، جواب آن شهید بود به تهدیدی که در آن گفته شده بود نوبت ترور بعدی، بعد از شهید دستغیب شمایید.

 

پاسخ:

 

جناب آقای ... سلام دوباره‌ی عصری

نوشته‌ی مردم‌شناسانه‌ی شما خواندن داشت؛ تا رفت دل را چِک بگیرد، تمام شد. برداشت شما مرا به سمت کتابی برد از خانم ساندرا مک‌کی به نام «ایرانی‌ها؛ روح یک ملت» که پارسال یا سال قبل در مدرسه‌ی فکرت گزارشی از آن نوشتم. او معتقد است ایرانی‌ها پیچیده‌ذهن هستند و نیز مردمانی عقایدپذیر. که او البته تأکید می‌کند ایرانی‌ها در آن «بازبینی» می‌کنند، نه تقلیدواره می‌پذیرند.

 

شما از روحیات مازندرانی‌ها گفتید که جالب بود. احتمال می‌دهم همین‌طور باشد چون مانند برخی از اقوام روی لهجه‌ی خود نه فقط حساسیت کاذب ندارند، بلکه لذت می‌برند نحوه‌ی گویش خود از زبان دیگر استان‌ها بشنوند، زبان مازندران نیز از غرب رامسر تا شرق کردکوی و تا سوادکوه  و تا آمل و لاریجان و رینه، تنوع فراوانی دارد.

 

از پست تحلیلی‌تان ممنونم. مفید بود و نیز فکری و تلنگری.

موجب شدی لغت چِک را بشکافم.

 

در راستای سلسله‌نوشتارهایم در باره‌ی لغت‌های محلی

 

چِک نَیتِه را می‌شکافم

 

چند معنی دارد چِک به نظر من:

 

۱. چِک نَیتِه یعنی کفایت نکرد، بس نبود. اِع چنده کم بود. مثلاً: این گفت‌وگو مِه دل را چِک نَیتِه. بند نیته. شاید میان عاشق و معشوق‌ها این کاربردی‌تر باشد.

 

۲. چِک نَیتِه یعنی متلک. مثلاً: فلانی با فلان سخنرانی فلانی را چِک داد.

 

۳. چِک نَیتِه یعنی نشانه. مثلاً: فلان تیر هدف را چِک نَیتِه. بند نَیته. برخورد نکرده.

 

شاید هم این واژه بقیه هم داشته باشد که من الان ذهنم ملتفت نیست. بگذرم.

 

 

پاسخ:

سلام جناب آقای... از مثال هسته‌ی «انگور» لذت بردم. برای بحث سنگین تکوین، تمثیل مناسبی در نوشتاران آورده‌اید. من نظرم این است همه‌ی موجود استعدادِ «شدن و گردیدن» دارند. و انسان علاوه بر این، قابلیت صَیرورت و سیر انفُسی هم دارد، که بسی از سِیرورت و سیرِ آفافی ژرف‌تر است. مباحث شما جالب است آقا.

 

پاسخ:

سلام. نگفتم تحقیق. گفتم تحقُّقی. یعنی وقوع. یعنی محقق‌شدن و اجرایی‌شدن. یعنی آرمان اسلام در جامعه عملی می‌شود و فقط انتزاعی و ذهنی نیست. هرچیزی که فقط ذهنی باشد و کنار ذهن لانه کند، انتزاعی‌ست. توضیح من ان‌شاءالله توضیح واضحات نبوده باشد؛ یعنی شرحی که اصلاً لازم نبود بگویم، زیرا بر شما روشن بود.

 

پاسخ به فقه‌پژوهان:

 

استاد گرانقدر جناب آقای رحمانی

 

با سلام و احترام

 

متن جناب‌عالی را بادقت مطالعه کردم. آنچه ذهنم مرا یاری می‌کند می‌توانم این جواب دست‌وپا شکسته را فعلاً بنویسم:

 

 

عقلانیت، بحثی سنگین و پردامنه است. شامل شاخه‌ها، ریشه‌ها و بستره‌های جغرافیایی. که فارسی آن همان خردورزی است. من الان به آن ورود نمی‌کنم اما چند نکته و یک گزاره می‌گویم:

 

وقتی خواستند بر باورها پشتوانه‌ی معقول ببخشند، خردورزی باوری دارند.

 

وقتی خواستند رفتار خردمندانه داشته باشند عقلانیت رفتاری دارند.

 

وقتی خواستند در رسیدن به هدف معقول باشند، عقلانیت ابزاری را بکار می‌گیرند.

 

البته خردورزی کلی و تام، معطوف به همه چیز است.

 

آقای مصطفی ملکیان با تعبیر «نیم‌گویی» هشدار می‌دهد عقلانیت با نیم‌گویی ممکن نیست. یعنی چیزی را بگویند، اما چیزی را مخفی کنند. او دست‌کم سه شرط برای عقلانیت قائل است:

 

پیچیده نباشد، گفتار.

ایهام نداشته باشد، نوشتار.

ابهام برجای نگذارد، گزاره.

 

جناب آقای رحمانی عزیز

از نظر من عقلانیت در مغرب‌زمین معیوب است، چون به‌جای اتکا به خرد، اکتفا کرد به آن و فرق فریقی است میان اتکا و اکتفا. و همین نافی سایر متغیرهای دخیل در حیات معقول و معنوی شد. البته منهای متألّهین آن.

 

در مورد مرحوم دکتر شریعتی، باید خود را در زمانه‌ی بحرانی آن قرار داد؛ زیرا فیلسوف‌های سیاسی و سیاسیون مبارز اندیشمند چه لنین، چه چه‌گوارا، و چه زنده‌یاد شریعتی و نیز در رأس همه امام خمینی -رهبر کبیر انقلاب اسلامی- مطابق با بحران زمانه، تئوری‌پردازی می‌کردند.

 

اگر نوشته‌ام از انسجام لازم برخوردار نبود، پوزش. نیز اذعان کنم متنم توضیح واضحات! بود نزد شما استاد گرامی و در پیشگاه اساتید کِرام این تالار.

 

ابراهیم طالبی دارابی دامنه

 

منبر، دار، چنار

 

نویسنده: ابراهیم طالبی دارابی دامنه

 

به نام خدا. از نظر من، شعر مرحوم شهریار -سید محمدحسین بهجت تبریزی- در باره‌ی منبر، جنبه‌ی انکاری ندارد، بلکه صبغه و رنگ انتقادی، انتظاری و هنجاری و نیز از نظر بعضی شکل طنز و فُکاهی دارد.

 

چنانچه خوانندگان -که از من بیشتر مطلع‌اند- می‌دانند، امام سجاد -علیه‌السلام- در آن مجلس اجباری یزید در شام پس از واقعه‌ی عاشورا، نگفتند آن منبر را بیاورید، بلکه فرمودند آن «چوبه» را بیاورید تا بر رویش سخن بگویند.

 

یعنی منبر داریم تا منبر. منبر، خود صامت (=بی‌حرف و ساکت) است، منبری و خطیب آن را ناطق می‌کند.

 

یک‌وقت است امام خمینی -رهبر کبیر انقلاب اسلامی- بر روی منبر فیضیه با یک سخنرانی پایه‌های رژیم شاه را لرزان می‌کند و با همان یک منبرش بنیاد یک نهضت اسلامی را شکل‌ می‌دهد و در نهایت هم، سلطنت را با مدد منبر و مردم واژگون می‌کند.

 

و یک‌وقت هم هست که عمرو عاص روی منبر می‌رود و نیز ابوموسی اشعری؛ که اولی معاویه را بر با حیَل و نیرنگ حکَمیت بر تخت می‌نشانَد و دومی با ضعف ایمان و ساده‌اندیشی‌اش، امام علی -علیه‌السلام- را با خیال خام خود از حکومت و سیاست و رهبری جامعه خلع می‌کند!

 

پیوست: شعر شهریار این است:

 

گفت با طعنه منبری به چنار

سرفرازی چه می‌کنی؟ بی‌بار

 

نه مگر ننگ هر درختی تو؟

کز شما ساختند چوبه دار

 

پس بر آشفت آن درخت دلیر

رو به منبر چنین نمود اخطار

 

گفت گر منبر تو فایده داشت

کـار مردم نمی‌کشید به دار

 

نکته: منبر را منبری، منبر می‌کند و به سخن می‌آورَد، وگرنه منبر، خود چوب یا جنس است؛ چه از چوب سفت‌و‌سختِ درختِ گردو و چه از فلز محکم آهن. منبر در جای خود بسیار مورد احترام است، اما منبر در کنار گفت‌وشنود و بحث و نقد‌ونظر مورد انتظار است، نه سخن‌راندنِ یک‌طرفه و منولوگ.

 

۲۰ فروردین ۱۳۹۹

 

توضیح:

 

چند روز پیش، استاد شفیعی مازندرانی نویسنده و شاعر ارجمند حوزه در «نغمه» (گروهی ایتایی به مدیریت جناب آشیخ مالک) شعر مرحوم شهریار را این‌گونه ادامه داده بودند که همین سروده‌ی ایشان موجب شد تا در ستون روزانه‌ی امروزم بحثی در باره‌ی شعر شهریار بنویسم که شعر حاج‌آقا شفیعی مازندرانی در زیر می‌آید:

 

منبر اندر جوابِ او، به صواب

گفت جانا دمی تو گوش بدار

 

خود، تو دانی که وقتِ وعظ و خطاب

سرِ مردم کنار من به مدار

 

دزد را ره به خانه‌ی آنان

تا به خلوت نهد کمندِ شکار

 

پس بدان آن که با تو جان بازد    

آشنا نیست با من ای دلدار

 

گر به «توبه»، سراغ من گیرد

ناجی او شوم در این بازار

 

لیک بیچاره تا رسد به درت  

نابکارش کنی همی، یکبار

 

ای شفیعی، به مردم غافل

زندگی بخش، نَی، به مرگ، دچار

 

به فُکاهی، اگر سرود، دمی

شهریار عزیز دل بیدار

 

شعر او را بهانه ات منما

سوءِ برداشت را کنار گذار

 

پاسخ:

 

سلام جناب آقا...

به تحلیل شما ورود نمی‌کنم؛ اما نظر من این است در آماری که ارائه دادید، باید با یک شاخص سنجیده شود، به‌نظرمی‌رسید در بخش ایران، شما از شاخص آماری بیرون رفتی، و نمودار دیگری را لحاظ کردی.

 

البته جدا از نظر و دیدگاه جناب‌عالی، فکر کنم اگر جناب آقای قربانی -که هم اقتصاد خوانده‌اند و هم اقتصاد تدریس می‌کنند- دیدگاه خود را درین بحث تخصصی بیان فرمایند، روشنگرانه خواهد بود.

 

پاسخ:

 

سلام جناب آقا ..

 

می‌پذیرم. درست اشاره کردی و مثال‌های جالب آوردی. در پس‌زمینه‌ی لغات محلی، خوب به کشکولی: چاق‌وچلّه! و به زبان علمی: پُربار قلم می‌زنی.

 

بحث یکصدوپنجاه : اعتقاد به مُنجی و موعود، یک باور در میان اغلب ملل، مذاهب و ایدئولوژی‌هاست. شیعه‌ی امامیه نیز، به غیبت صغری و سپس به غیبت کبرای حضرت مهدی (عج) امام دوازدهم اعتقاد دارد و همیشه در انتظار ظهور آن امام و ولی‌عصر و صاحب زمان به‌سر می‌برد. اگر حضرت منجی (عج) بر فرض هم‌اینک ظهور کنند، به نظر شما چه اقداماتی می‌کنند؟

 

چون نمی‌توان برای ظهور حجت، وقت و زمان معیّن، تعیین کرد (=ممنوعیت توقیت) آیا شما به عنوان یک منتظِر، آماده‌ی ظهور حضرت منتظَر مهدی موعود (عج) هستید؟ این آمادگی چه نشانه‌هایی باید داشته باشد؟ و یا اگر عصر انتظار همچنان به‌درازا بکشد، شما اگر با آن حضرت به‌فرض بخواهید چیزی از وضع‌و‌حال انسان، ایران و جهان بیان کنید در پیشگاه آن امام عزیز و منجی چه عرض می‌کنید؟

 

اگر باز نیز این چند پرسش منسجم، شما را قانع و مطمئن نکرد، خود با اختیار خود چیزی در باره‌ی مکتب انتظار و فلسفه‌ی منجی بنویسید و یا ارادت خویش را به ساحت مقدس حضرت خاتم‌الاوصیاء (عج) در چند سطر بیان کنید. این پرسش برای گفت‌وگوی ۱۵۰ ، در پیشخوان مدرسه‌ی فکرت سنجاق می‌شود. پیشاپیش میلاد امام زمان (عج) و عید پربرکت نیمه‌ی شعبان بر دلدادگان، پیروان و همه‌ی عاشقان اهل‌بیت -علیهم‌السلام- مبارک و فرخنده باد.

 

پاسخم به بحث ۱۵۰

۱. چون مهمترین ویژگی امام مهدی موعود (عج) عالِم‌بودن است، به نظر من شاید اول از همه به حوزه‌ی علمیه‌ و مسائل معرفتی و فقهی دین بپردازند و نظام حوزه را اصلاح و کامل کنند.

 

۲. با ظهورش، نظریه‌ی ولایت فقیه جایش را به اندیشه‌ی امت و امامت معصوم (ع) می‌دهد و عملاً و نظراً نظریه‌ی حکومت فقیه کنار گذاشته می‌شود. چون‌که ولایت فقیه تا قبل از ظهور  است، نه هنگام ظهور.

 

۳. چون عادل‌بودن از صفات اصلی اوست، به عدالت‌گستری همانند امام علی -علیه‌السلام- می‌پردازند.

 

۴. چون انسان مصلح و صلح‌جو و مهربان به حال ملل هستند، آرامش و زندگی مسالمت‌آمیز و حیات واقعی را به ارمغان می‌آورند و این‌گونه نیست که برخی‌ها تصور دارند که آن حضرت برای انتقام و ستیزه می‌آیند. نه، از نظر من آن منجی برای بهترزندگی‌کردن آدمی می‌آیند.

 

۵. از آنجا که انسان کامل‌اند، دست به دعوت می‌زنند تا جهالت‌زدایی کنند.

 

۶. خرافه‌ها را می‌زداید و ممکن است خشکه‌مقدسانی چونان عصر امام علی -علیه‌السلام- با ایشان به ستیزه‌گری روی آورند و خوارج نوینی شکل بگیرد و از حیطه‌ی قدرت آن حضرت خود را خارج و بیرون کنند.

 

۷. تکلیف هزاران روایت جعلی و تفسیرهای غلط را روشن می‌کنند. و خون تازه‌ای در رگ معنویت و عرفان تزریق می‌نمایند.

 

۸. به دلیل این‌که امامان معصوم (ع) دادِ ستمدیدگان از ستمگران می‌گیرند، آن حضرت داد سِتان مردم از بیدادگران خواهند شد و با علمی که تکوینی دارند و بر تشریع نیز عالم آل محمد (ص) هستند، بدکاران ستمگر را که از قدرت سیاسی و ثروت تکاثُری و تزویر رمّالی علیه‌ی مردم بی‌دفاع و بی‌پناه ستم روا داشتند، به سزا می‌رسانند؛ چراکه آن حضرت مأمور از سوی خداست و اصل حضورش به اذن الهی‌ست.

 

۹. با ظهورش، مؤمنان و پارسایان و انسان‌های درست‌کار و نیکوکار به وجد و شادی می‌رسند و فضایی شاداب ذهن مردم را پر می‌کند و بر سختی‌ها شکیبا می‌شوند و بر خوشی‌ها فریبا.

 

من از برداشت‌های شخصی‌ام سخن گفتم، درست و یا نادرست آن را بر عهده می‌گیرم. و همآره خودم را یک منتظرِمعتقد می‌دانم. به امید فرَج (=گشایش)

 

۲۱ فروردین ۱۳۹۹

 

ابراهیم طالبی دارابی دامنه

 

پاسخ:

 

سلام جناب آ..

 

با تشکر فراوان بابت نقدی که بر نوشته‌ام، زده‌ای و آرزوی سلامتی و توفیقات الهی و شادباش این فرخنده‌روز به شما دوست دیرین:

 

۱. در مهدویت و ظهور منجی (عج) مباحث فراوان وجود دارد. مسأله‌ای که بیش از هزار است موضوع انتظار مؤمنان است، پس در اطرافش منابع و نظرات و آراء وجود دارد. دریچه‌ی فکر مردم را به روی این موضوع نمی‌توان بست که شما می‌فرمایی چرا اینقدر تصور و عقاید گوناگون وجود دارد. حتی در باره‌ی خدا هم هزاران فکر و نظر وجود دارد. پس؛ این تعدد و گونه‌گونی طبیعی‌ست.

 

۲. طبق اصل منع توقیت (=زمان تعیین‌کردن) در منابع و مآخذ شیعی هرگز وقت معینی تعیین نشده است. اگر کسی هم چنین کند، مورد قبول مؤمنان قرار نمی‌گیرد.

 

۳. هر انسانی بر اساس دانسته‌های خود متن می‌نویسد؛ این شاخص و معیار عقلانی‌ست. وگرنه رونویسی نوشته‌های دیگران می‌شود. پس؛ برداشت شخصی امری درست است نه نادرست.

 

۴. در بند ۸ متنم از ستیزه‌گری سخنی نگفتم، بلکه گفتم آن حضرت داد مردم را مورد توجه قرار می‌دهند. مگر می‌شود کسی مصلح باشد اما ندای ستمدیده را نشنود؟ این‌که ممکن است کسانی خیال کنند حضرت برای هلاک‌کردن و جنگ می‌آید، از نظر من نادرست است. آن امام مانند همه‌ی امامان و پیامبران به رستگاری و خیر مردم می‌اندیشد.

 

۵. گمان نکنم کسی عقل سلیمی داشته باشد اما اگر ببیند امام زمان (عج) مثلاً یک ستمگر را برای یک یا چند ستمدیده به سزا برساند (که لزوماً مرگ نیست) نام این عمل حضرت را ستیزه‌گری بگذارد. روال عادی کار حضرت منجی، آرامش و داد و قسط و صلح و صفا است. اما کدام عقل می‌پذیرد همه‌ی مردم به این اندیشه‌ی زلال مهدوی پایبند می‌شوند، به‌یقین بدکاران هم کارشان را می‌کنند و رودروی آن امام قرار می‌گیرند.

 

سخن خلاصه‌ام این است: دین که مژده‌ی ظهور منجی داد، هرگز مردم را وعده‌ای خیالی، دروغ و وهم‌آلود نداد، و فرد منجی که در شیعه حضرت مهدی (عج) است، انسان کامل است برای رستگاری و سعادت مردم و آرامش ملت‌ها. اصالت با صلح و صفاست؛ اما کژی و باطل هم امکان جولان و مانور دارد.

 

اللهُ علمٌ

۲۱ فروردین ۱۳۹۹

 

ابراهیم طالبی دارابی دامنه

 

پاسخ:

سلام جناب آقا... متشکرم بسیار؛ که آغازگر شرکت در بحث ۱۵۰ شدی. پاسخ را به نکات قرآنی هم مزیّن کردی. شما آیه‌ی ۸۶ هود را برای آن حضرت تأویل گرفتی و یا بهتر است بگویم تأویل «بقیت‌الله» برای امام زمان (عج) را پذیرفتی. البته این عنوان برای کسب و کار و ترازو و میزان است.

 

آیه‌ی ۸۶ هود را برای قرائت و تبرک می‌آورم:

 

بَقِیَّتُ اللَّهِ خَیْرٌ لَکُمْ إِنْ کُنْتُمْ مُؤْمِنِینَ وَمَا أَنَا عَلَیْکُمْ بِحَفِیظٍ.

 

آنچه خدا [در کسب و کارتان از سود و بهره پس از پرداخت حق مردم] باقی می گذارد، برای شما بهتر است اگر مؤمن باشید، و من بر شما نگهبان نیستم.

 

یاد آوری امام زمان. شعری که ایت الله بهجت (ره) در اواخر عمرشان زمزمه میکردند....تقدیم می کنم

 

با کدام آبرو، روز شمارش باشیم؟

عصرها منتظر صبح بهارش باشیم؟

سال ها منتظر سیصد و اندی مرد است

آنقدر مرد نبودیم که یارش باشیم...

گیرم امروز به ما اذن ملاقاتی داد

مرکبی نیست که راهی دیارش باشیم

سال ها در پی کار دل ما افتاده

یادمان رفت کمی در پی کارش باشیم

ما چرا؟ خوبترین ها به فدای قدمش

حیف او نیست که ما میثم دارش باشیم؟

اگر آمد خبر رفتن ما را بدهید

به گمانم که بنا نیست کنارش باشیم...

 

پاسخ:

 

سلام جناب...  با این شعر مرحوم آیت الله بهجت آمدی برای شرکت در بحث ۱۵۰. ممنونم. هرچند شعر را تفسیر نکردی. من گردن می‌گیرم سه بیت آخر را کمی توضیح می‌دهم:

 

شعر در کل جنبه‌ی انتقادی دارد به حال‌وقالِ منتظران؛ البته با هدف ایجاد ترغیب و تلنگر.

 

بیت ۴: یعنی سال‌ها دنباله‌گیر کار بودیم، اما پیگیر انتظار نه.

 

بیت ۵: ما که چیزی نیستیم، خوبان فدویِ حضرت حجت‌اند، میثم تمّار -که به حُبّ خاص به امام علی (ع) به دار آویخته شد- کجا و ما منتظران مدعی کجا.

 

بیت ۶: رفتن در این بیت هم دیدار را معنی می‌دهد و هم مرگ و مُردن را، زیرا وقتی حضرت ظهور کرد و لیاقت در کنارماندنش را نداشته باشیم، پس مُردن و رفتن بهتر از شرمساری نزد آقا (عج) است.

 

پوزش که در شعر انتخابی‌ات دست به نظر و تفسیر زدم.

 

یک خاطره:

 

روزی امام خمینی داشت درس فقه یا فلسفه و یا... می‌داد، آن روز آقامصطفی -که مستشکل (=اشکال‌کننده‌ی) محوری در درس امام بود- در جلسه نبود. امام دید کسی هیچ اشکالی نمی‌کند؛ چندبار هم نگاه کرد، دید نه، همه فقط سر تکان می‌دهند و ساکت‌اند. ناگهان یک الاغ که از کنار کوچه‌خیابان می‌گذشت، عرعر آمد، چه عرعری؛ امام فوری شوخی کرد و گفت: آها! اون درس را فهمید!! بگذرم.

 

چون امشب نیمه‌شعبان شب برات (=عطیه، هدیه، بخشش، عطا) و شب ادخال سرور است، این مزاح و مطایبه را قلمی کردم. از لطف و محبتت نیز ممنونم.

 

پاسخ:

 

گرچه پرسش شما از من نبود، اما چون جنبه‌ی عام در صحن مدرسه دارد، جواب من این است آقای ... :

 

اگر آن منجی‌ها در عِداد موعود کل اُمم باشند و در طول ایشان، به‌یقین به‌مشیت آفریدگار که تقدیر را به تدبیر و تدبیر را به تقدیر گره می‌زند، آنان هم به مهدی موعود (عج) مدد می‌رسانند و تشریک‌مساعی می‌کنند، چون همین‌که عنوان منجی دارند، این می‌رساند نمی‌توانند مخرب باشند بلکه برای صلاح و فلاح بشریت‌اند.

 

مانند و‌ نمونه‌ی این فرض احتمالی شما هم، در تاریخ وجود عینی و واقعی داشت؛ مثل حیاتِ و مأموریت همزمان دو پیامبر الهی در یک زمان: حضرت موسی و حضرت شعیب.  حضرت یعقوب و حضرت یوسف. حضرت موسی و حضرت هارون. و... که یکی از دیگری تبعیت می‌کرد. حتی یعقوب پدر در امر رسالت، از یوسف پسر پیروی داشت و بر رسالت او ایمان.

 

پاسخ:

 

سلام جناب ...

 

۱. در روایات هست، بله، درست فرمودی. اما پرسش خواسته است تا یک منتظرِ منجی، چه انتظاراتی از موعود دارد.

 

۲. در جملات وسط‌ متن، عطوفت را منحصر به شیعیان کردی، اما آن امام (عج) مصلح بشریت است.

 

۳. حاضروناظر بودن آن حضرت و اِشراف بر جهان نافی این نیست که از دیگران چیزی نخواهند. حتی پیامبر اسلام (ص) عیون (=افراد اطلاعاتی) می‌گماردند که چشم و دیدبان برای حکومت باشند. پس این نافی علم امام نیست.

 

۴. تقاضای ظهور یک تمنا و نیاز است، اما برای وقت ظهور، تمام‌کننده نیست، این مسأله مانند جریان غیب و امور پنهانی هستی، فقط در اذن و فرمان خداست. البته انتظار فرج عبادت است چون انسان را به آینده و امید اتصال می‌دهد.

 

۵. در مورد جملات آخرت تبدیل تمام ظلمت به نور، باید بحث کرد که جایش فعلاً این صحن نیست و حالا تنگ است. مشارکت شما درین بحث برای من مفید بود آقا صدر. سپاس. سپاس.

 

 

سلام. در آغاز امروز: 

 

ٱللَّٰهُمَّ صَلِّ عَلَىٰ مُحَمَّدٍ وَ آلِ مُحَمَّد

 

سهم ایران از ۲۰۰ تفسیر فصوص‌الحِڪَم

 

نویسنده: ابراهیم طالبی دارابی دامنه

 

به نام خدا. من از مرحوم داریوش شایگان خوانده‌بودم ڪه ایشان بر این نظر بود از ۲۰۰ تفسیری ڪه بر ڪتاب «فصوص‌الحِڪم» ابن‌عربی نوشته شده‌است «حدود ۱۵۰ تفسیر را مفسّران ایرانی‌الاصل نوشته‌اند». ازین‌رو، ایشان روی همین اصل گفته‌است: «اندیشه‌ی ابن‌عربی در ایران متوطّن شد»

 

اشاره: البته محمد عباد‌الجابری در ڪتابش با عنوان «نقد عقل عربی» زوالِ اندیشه‌ی عقلی در اسلام را به گردن ایرانیان انداخته است و مدعی‌ست این ایرانیان بودند ڪه «عرفان را به اسلام تزریق» ڪردند.

 

نڪته: به قول مرحوم داریوش شایگان آنان خود با ابن‌رُشد چه ڪردند؟ ڪه نسبت به ایران چنین فرافڪنی دارند. به نظر من، مقبولیت نداشتن او در جهان اسلام نشان می‌دهد اساساً نمی‌گذاشتند چنین تفڪری در میان مسلمانان امڪان شڪوفایی و رشد پیدا ڪند. اما مغرب‌زمین با افڪار ابن‌رُشد به خود تڪانی داد. از ڪارهای برجسته‌ی ابن‌رُشد یڪی این بود ڪه میان نظریه‌های غزالی و بوعلی و فارابی پُل سازگاری زده‌بود.

 

تبصره: من فصوص‌الحِڪَم را با برگردان آقای محمدعلی موحد و آقای صمد موحد خواندم. ڪه شرحی زیبا، ساده و روان بر آن دارند که آقای ضیاء موحد در آن مقدمه و خاتمه‌ی خواندنی نوشت.

 

اهل فن به‌خوبی می‌دانند فصوص‌الحِڪَم، جمع فصّ است و ڪتاب هم، فصّ به فصّ است. فصّ (=نگین، مَفصَل) همانند فصل به فصل در ڪتاب‌هاست با این فرق، ڪه ابن‌عربی در هر فصّ فرازهایی رازآلود از انبیای الهی را بر روی خوانندگان می‌گشاید و پرده‌ها را یڪی‌یڪی ڪنار می‌زند و با تحلیل‌های عرفانی، مشتاقان را تغذیه می‌سازد: مانند: فصّ حڪمت یونسّیه، فصّ حڪمت الیاسیّه، فصّ حڪمت سلیمانیه و همین‌طور یحیویه، داوودیه، ایّوبیه، شُعیبیه، اسحاقیه... و نیز فصّ حڪمت محمدیّه ڪه اوج فصوص است.

 

گزاره‌ی سیاسی: ایران سهم بزرگ و درخشانی در جهان اسلام و مدیریت سیاسی داشت. ڪوشش غرب سیاسی برای نابودی فرهنگ، تفڪر و تمدن ایران شاید یڪ علتش همین باشد ڪه نمی‌خواهند برای تمدن مادّی و اومانیستی محض غرب، رقیبی معنوی و تمدن‌ساز به نام ایران و ایرانیان داشته باشند. بگذرم.

 

آنان به نظر من، هرگز به این هدف شُوم نمی‌رسند؛ چراڪه ایران و ایرانی اهل سازگاری، صلح حقیقی، رشد بشری‌ و درعین‌حال، در وقت لزوم و ضرور، دارای برترین و عاقلانه‌ترین و روحانی‌ترین روح غیوری و سلحشوری‌ست. اصل انتظار حضرت منجی مهدی موعود (عج) خود نمادی درخشنده برای این راه است و مصلِح جهان نیز آموزگار و مقتدا و رهبر و پیشوای آن.

 

۲۱ فروردین ۱۳۹۹

 

جهت آشنایی بیشتر مشتاقان کتاب، عکسی از کتاب فصوص‌الحِڪَم با برگردان آقای محمدعلی موحد و آقای صمد موحد گذاشتم.

 

پاسخ:

 

سلام جناب ..

 

دسته‌بندی خوبی کردی از چهار قسم انسان. چهارمی را هم خوب بیان فرمودی. بله، مثال شجره به دو بخش خبیثه‌وملعونه و طیّبه، یک گزاره‌ی وحیانی‌ست و در آیه‌ی شریفه‌ی ۲۴ سوره‌ی ابراهیم آمده است. از شرکت مؤثرت در بحث مناسبتی و امام‌زمانی (عج) یکصدوپنجاهم ممنونم. خرسندم اعضای شریف به این پرسش مذهبی اهتمام ویژه داشته و دارند.

 

 

 

پاسخ:

 

سلام جناب آقا..

۱. اساساً شرکت شما روحانیان در بحث‌ها ازجمله بحث ۱۵۰ برای خواننده لذت دارد. سپاس.

 

۲. سخن آیت‌الله حسن‌زاده آملی را جالب برگزیدی آنجا که انتظار را به معنای تحقق تخلّق الهی در وجود آدمی تفسیر کردند. مهدوی‌زیستن سبک زندگی آدم‌های منتظر و آرام و امیدوار است.

 

۳. این‌که خاک پای آقای حسن‌زاده را توتیای چشم مرحوم علامه دانستی، من ضمن اعجاب از شما، با این نگرش شما کاملاً مخالفم و خود آقای حسن‌زاده با آن‌همه مقام و کرامت، ازین‌گونه سخن رنجیده می‌شوند. زیرا خودشان زمانی شاگرد علامه طباطبایی بودند و حتی وقتی از کنار خانه‌ی علامه می‌گذشتند، دیوار بیت علامه را به رسم ادب می‌بوسیدند. بگذرم.

 

پاسخ:

 

بله؛ به ژرفای نعمت رفتید و بر بحث لغت محلی، نکات عرفانی افزودی. علاوه بر نعمت دفع در بخش تحتانی جُنبندگان، قدرت بلع را هم باید در همین ردیف نعمت قرار داد، که با کمترین اختلال لقمه در گلو می‌چسبد و خفگی انسان و جنبنده را از پای درمی‌آورد. درود بر این فهم و تفسیرتان.

 

انقلاب‌ها پدیده‌اند، نه قانون

درنگ در نغمه. ۲۱۲

نویسنده: ابراهیم طالبی دارابی دامنه

 

به نام خدا. توماس جفرسون (=از بنیانگذاران آمریڪا و سومین رئیس‌جمهور آن ڪشور ڪه به ڪوروش علاقه و باور داشت) معتقد بود «هر ۲۰ سال یڪ بار انقلاب، حڪومت را سالم نگه می‌دارد» و او با همین پیش‌فرض، به خودنقدیِ حڪومت آمریڪا پرداخت و گفت: «ما بیش از ۲۰۰ سال است ڪه انقلاب نڪرده‌ایم».

 

شرح: این سخن جفرسون را در مجله‌ی «همشهری ماه» در آذر ۱۳۸۰ خوانده‌بودم، صفحه‌ی ۸۱. از نظر من، اساساً «انقلاب» به عنوان یڪ پدیده، نه به عنوان قانون، همواره مورد توجه‌ی اندیشمندان جهان بوده و هست. تعداد ڪسانی ڪه روی پدیده‌ی انقلاب، تحقیق و ڪار ڪرده‌اند، فراوان‌اند؛ برخی از مشاهیری ڪه ڪتاب‌ها و یا نظریاتی از آنان را خوانده و آشنایم، اینانند:

ارسطو، ڪارل مارڪس، لنین، ماڪس وبِر،خانم هانا آرنت، خانم تدا اسڪاچپول، پیتریم سوروڪین، آلڪس دو توڪویل، جیمز دیوس، لاسول، برینگتون مور، ساموئل فیلیپس هانتینگتون، جردن هامیلتون، تالڪوت پاسونز، ویلیام شوڪراس، زونیس، فرد هالیدی، خانم نیڪی ڪدی، یراوند آبراهیمان، روبن، دڪتر علی شریعتی، شهید مطهری، شهید محمدباقر صدر.

 

مثال می‌زنم. مثلاً شهید صدر در باره‌ی انقلاب، دارای این نظریه است: تغییرِ محتوای درونی انسان‌ها (اندیشه‌ها + اراده‌ها) = تحولات تاریخی. یعنی؛ هرگاه اندیشه‌ها و درون انسان تغییر ڪند و با اراده‌ها پیوند پیدا ڪند، مساوی است با بروز انقلاب ڪه تحول تاریخی یڪ سرزمین محسوب می‌شود.

 

نڪته‌ونظر: از نظر من، چون آفاتِ نهضت‌ها در دوره‌ی تأسیس نهفته و پنهان است، در دوره‌ی استقرار بُروز می‌یابد. ازین‌رو یڪ حڪومت سالم، حڪومتی‌ست ڪه برای هرَس و نوسازی خود زمینه‌چینی ڪند و از ترمیم و مردم‌پذیری خود هراس نڪند، وگرنه در معرض اتفاق‌هایی قرار می‌گیرد ڪه آن آفت‌ها و آسیب‌ها، نظام سیاسی مستقر را دچار مریضی مُزمن (=زمین‌گیرانه و ڪهنه) می‌ڪند.

 

من فڪر می‌ڪنم وقتی امام خمینی _رهبر ڪبیر انقلاب اسلامی_ فرموده‌بودند «اهتمام به امور مسلمین از اوْجَبِ واجبات است.» (صحیفه امام، ج‏۳، ص ۴۱۴) و یا اعلان ڪرده‌بودند: «حفظ نظام جمهوری اسلامی ... از اَهمّ واجبات عقلی و شرعی است.» (صحیفه امام، ج ۱۹، ص ۱۵۳)، یڪ معنا و یا تفسیر ساده و دقیق‌ آن این است باید ڪاری ڪرد ڪه نظام آفت نگیرد، خود، خود را مراقبت ڪند و رفتارش، رفتار مردم‌پذیرانه بماند؛ زیرا از نظر امام، حفظ نظام جمهوری اسلامی، موجب «حفظ ثغور اسلام» است.

۲۲ فروردین ۱۳۹۹

 

پاسخ:

 

توضیح: یکی از اعضای بزرگوار و گرامی مدرسه‌ی فکرت، بر این متن ستون روزانه‌ام در امروز، این نظر توضیحی و انتظاری را بیان فرمودند که عیناً در زیر می‌آورم:

 

«آقا ابراهیم سلام. اعیاد شعبانیه به ویژه میلاد منجی عالم بشریت امام زمان علیه السلام و تشکر به جهت نوشته ای متین و محققانه تحت عنوان "انقلاب ها پدیده اند..." دو نکته را یاد آور می شوم:

 

 1_ ای کاش به برخی از نمونه های عینی رخ یافته در تدوام انقلاب اسلامی ایران (باز نگری قانون اساسی، ادغام کمیته و ژاندارمری و نیروی انتظامی، و...) و اعترافات امام و رهبری و برخی از دلسوزان نظام و ملت نیز یاد می شد؛

 

2_ مرز بندی بین خیرخواهان معتقد به بازنگری و تحول و... معقول و مشروع با تلاشهای کور سوء استفاده کنندگانی که میخواهند به بهانه ضرورت باز نگری، ریشه انقلاب را بزنند و تمام نقاط مثبت و خدمات بروز یافته را انکار کنند و...»

 

پایانِ نقلِ‌قول

 

پاسخ من این بود: سلام استاد بزرگوار. بله. با شما بر سر این اهتمام نظام -که خودم را سرباز آن می‌دانم_ موافقم. نوشته‌‌ام را هم با حفظ نظام و ثغور اسلام تمام کردم که با براندازان مرزبندی شده باشد. و بحث من، بحثی نظری بود، نه بررسی. سپاس بی‌کران از این‌همه دقت و دغدغه‌ی ستودنی‌تان. همین متن شما را در ذیل متنم در مدرسه، پیوست می‌کنم تا بحث را تکمیل کند.

 

پاسخ:

 

جناب آقای خوئینی‌ها استاد ارجمند سلام. وجود و حضور شما به این اندیشگی مدد و رونق می‌دهد. بله؛ درست فرمودید، ساحت اندیشه، انسان بامساحت می‌طلبد و نیز مسامحت. ممنونم.

 

پاسخ:

 

سلام جناب شیخ احمدی. متن را پربار نوشتید. خیلی پیام دارد. لذت داشت. اما دو حضور ذهنی و قلبی با همه‌ی آثاری که بر انسان منتظر معتقد باقی می‌گذارد، اثر حضور جسمانی حضرت صاحب الامر (عج) را ندارد. چون ظهور آن حضرت با حضور فیزیکی‌اش منشاء تحولات عظیمی است. من با اصل تفکیک و بحث زیبای شما موافقم. مثال اویس قرَن هم جالب بود و شعر «یمن و من» هم  دلربا. التماس دعا.

 

پاسخ:

 

جناب آقای ... سلام. گفتی فردا با «ولی» بیام مدرسه، یاد سخن مرحوم بازرگان افتادم. به او گفتند شما «ولی فقیه» را قبول نداری! بازرگان به‌طنز گفت: من را در طفولیت از شیر مادر گرفته‌اند! بگذرم. که بر این سخن طنز بازرگان به بحث و فحص و جدل نروم! فردا با ولی! بیا شاید تخفیف بگیری!

 

یک حاشیه‌نویسی در متن: البته من «ولی» را جمع می‌بندم و همیشه به والدین معتقدم. همه‌جا فقط نام پدر است در فرم‌ها در پرونده‌ها، در دادگاه‌ها و حتی روی سنگ‌قبرها هم فقط نام پدرِ متوفا را می‌نویسند. حال آن‌که باید نام مادر و پدر هر دو باشد. به امید برقرارشدن این فرهنگ.

 

وزارت حقیقت!

درنگ در نغمه. ۲۱۲

نویسنده: ابراهیم طالبی دارابی دامنه

 

علاوه بر «قلعه‌ی حیوانات»، رُمان «۱۹۸۴» نیز، از جورج اورول است. او درین ڪتاب برای «وزارت حقیقت» سه شعار اصلی برگزید:

صلح در جنگ است!
آزادی در بردگی است!
توانایی در نادانی است!

 

شرح: اورول با استفاده از فعل‌های معڪوس و قلبِ واقعیت‌ها، با این سه شعار وارونه، هم خواسته بر خواننده تأثیری ژرف‌تر گذاشته‌ و ذهن او را نسبت به قضیه‌ تحریڪ ڪرده‌باشد؛ و هم خواسته بر واقعیت‌های جهانِ سیاست‌زده -ڪه ڪورڪورانه ڪار می‌ڪند- نقدِ عمیقی زده‌باشد.

 

نڪته: اما در واقع از نظر من، در نگاه اورول صلح در صلح و امنیت است؛ آزادی در رهایی و آزادگی، و توانایی نیز در دانایی و دانش.

۲۳ فروردین ۱۳۹۹

 

پاسخ:

 

سلام جناب آ... . واژه‌ی محلی پِچوک (=خیلی‌کوچک) جالب بود؛ معادل علمایی -که «الاحقَر» به‌کار می‌برند- با عزم و نیّت فروتنی و تواضع.

 

پاسخ:

 

سلام آقا ... . یادآوری به‌جا و ارزشمندی بود یادکردِ شهید عزیز ایران و اسلام صیاد شیرازی که در مرصاد، دمار سران و دست‌اندرکاران سازمان تروریستی منافقین -این سرباز کوچولوهای صدام- را به کمک ارتش و بسیج و سپاه و رزمندگان بدر، درآوُرد و نگذاشت از تنگه‌ی چهارزبَر، یک قدم جلوتر بیایند، چه رسد به تهران! برسند. روح صیاد دل‌ها شاد بادا.

 

خانه‌ی مشترڪ، سیّاره‌ی زمین

 

نویسنده: ابراهیم طالبی دارابی دامنه

 

به نام خدا. دیروز در منابع خبری خواندم ڪه نخست‌وزیر واتیڪان از جانب پاپ فرانسیس -ڪه در زبان ڪاتولیڪ‌های جهان، پدر مقدّس خوانده می‌شود- جوابِ نامه‌ی آیت‌الله سیدمصطفی محقق داماد را -ڪه از پاپ درخواست ڪرده‌بود برای برداشتنِ تحریم‌ها علیه‌ی ایران، اقدام ڪنند- داد.

 

جواب را ڪه خواندم، دریافتم چندنڪته‌ی مهم در آن است ڪه من فقط یڪ نڪته را برجسته می‌سازم و سه‌چهار ڪلمه می‌نگارم.

 

آن نڪته این بوده ڪه به شعر شیخ اجلّ سعدی استناد گردیده ڪه این شاعر و شیخ ایرانی شهرت و محبوبیت جهانی دارد. جمله‌ی نامه این بوده:

 

«بنی‌آدم اعضای خانواده‌ی یگانه‌ی بشریت هستند و باید ناسازگاری و تنفُّر را ڪنار بگذارند و در برابر پروردگار، برادرانه با هم در خانه‌ی مشترڪ خود، یعنی سیّاره‌ی زمین، زندگی ڪنند.»

 

آری؛ درست گفت باید خواهرانه و برادرانه در ڪُره‌ی زمین زیست.

 

چهارپنج ڪلمه‌ی دامنه:

 

۱. یاد مرحوم گالیلئو گالیله افتادم ڪه در برابر فهم رایج زمامه ازجمله فهم اربابان ڪلیسا، گفت خورشید نمی‌چرخد، بلڪه زمین، سیّاره‌ است و دور خورشید سیر می‌ڪند و می‌گردد. و همین رأی علمی گالیله، نزدیڪ بود گلوله‌ایی علیه‌ی خودش شود ڪه البته برای رهایی از «در آتش سوختن» رأی خود را پس گرفت و بخشیده شد و بعدها در سن ۷۷ سالگی به مرگ طبیعی درگذشت. شاید هم دِق‌مرگ شد؛ شاید.

 

۲. دستگاه مذهبی پاپ، نسبت به بیشتر تحولات جهان بی‌اعتنا یا خنثی است و اگر هم گاه وارد ماجرا می‌شود معمولاً موضعی می‌گیرد ڪه به زبان عامیانه نه سیخ بسوزد و نه ڪباب. ولی در این پاسخ نخست‌وزیر واتیڪان -ڪه شخص پاپ وی را مڪلّف ڪرد جواب آقای محقق داماد را بنویسد- دست‌ڪم یڪ نیمچه‌صراحت دیده می‌شود و آن این است ڪه به صورت غیرمستقیم تیم جنایتڪار آمریڪا و به تعبیر شهید حاج قاسم سلیمانی، «ترامپ قمارباز» را از «ناسازگاری و تنفُّر» پرهیز داده است. گرچه برای چُنان خون‌ریزانی این ارشادات توفیری نمی‌ڪند!

 

۳. نیڪ معلوم است تحریمِ همه‌جانبه علیه‌ی ایران ازجمله دارو و درمان، گرچه در مڪتب نئوڪان‌ها و نورسیده‌های فعلی آمریڪا از اصول و آداب و اهداف «جنگ ڪم‌شدت جورج شولتز» و از پایه‌های جنگ نوین‌شان است، اما ڪمتر ڪسی‌ست در ایران و جهان -ڪه از عقل سلیم و وجدان راحت برخوردار باشد- وجود دارد ڪه ڪار ضدبشری ترامپ و ارتش تروریستی آمریڪا را درست بپندارد. البته ایران بزرگ و غیور، فراپایه‌تر از آن است ڪه دستِ تسلیم به سمت مظهر شرارت و غارت دراز نماید.

 

۴. بلی؛ نماینده‌ی ارشد جناب پاپ، سخن راستینی به محور شررات -به ایما و اشارت- ابلاغ ڪرده است و نیز به جهان بشریت، ڪه «در برابر پروردگار، برادارنه با هم در خانه‌ی مشترڪ خود، یعنی سیّاره‌ی زمین، زندگی ڪنند.» اما ڪیست نداند ڪه «آمریڪای امپریالیست» ڪه خودخوانده خود را «ڪدخدا»ی جهان می‌پندارد، نه برای بشریت «خانه‌ی مشترڪ» قائل است، و نه «سیّاره‌ی زمین» را مِلڪ مُشاع آدمیان می‌داند، آنان زمان و زمین را برای آمریڪا می‌خواهند. آنها هر ڪس و هر ڪشوری را، ڪه به فرهنگ سلاح‌محور آمریڪایی و سیطره‌ی جبّارانه‌ی آنان، «نه»ی عاشورایی بگوید و یا مبارزی «چه گوارایی» باشد و یا رفتار عزتمندانه‌ی «بابی ساندز»ی داشته باشد، در لیستِ سیاه تروریست‌های خطرناڪ! قرار می‌دهد و برای آنان، یا تحریم وضع می‌ڪند و یا جایزه‌ی میلیون دلاری برای لودادن و سرانجام خائنانه و خائفانه ترورڪردن.

 

۵. جناب پاپ گرچه خود در این مقام مذهبی و دستگاه دینی‌اش در ڪشور واتیڪان، به جهان ظلم نمی‌ڪنند ولی گستره‌ی نفوذ وی در بین ڪاتولیڪ‌های جهان ایجاب می‌ڪند فقط با ذڪر «دعا» نمی‌توان جبهه‌ی زر و زور و تزویر را به راه آورَد؛ باید عیسی‌واره و مسیح‌گونه (ع) با ڪاهنان عصر و ستمگران زمانه درافتاد و آنان را به ڪردار ڪریه‌شان آگاه ڪرد. ارشاد و سفارش و نصیحت پاپ‌گونه بیشتر به مزاح می‌مانَد، نه پیروی تامّ از مذهب و مَنهج حضرت مسیح علیه‌السّلام -ڪه با حواریون دیار‌به‌دیار در حرڪت بود و اصلاح‌گری- ڪه سرانجام روی دارِ صلیب و به گفته‌ی وحیانی قرآن ڪریم، به آسمانِ عروج بُرده شد. بگذرم. و بازهم به رسم آداب دینی‌‌مان، جای تشڪر وجود دارد ڪه دست‌ڪم دعا و دعوت صورت داد آقای پاپ.

 

۲۴ فروردین ۱۳۹۹

 

پاسخ:

 

جناب آقای ... سلام. دلنشین نوشتی؛ و اثرگذار و کارا. مرحبا به این بیان شیوای شما. نیک می‌دانید که اسلام در پانزده قرن پیش در غار حرا با «بخوان» آغاز شد و در سرآغاز نبوت نیز، حضرت آدم (ع)، ابتدا علم آموخت از خدا. بخوان و بدان از آموزه‌های بنیادین نبوت و بشریت است.

 

 آیات ۱ تا ۸ سوره‌ی علَق (=خونِ‌بسته) را برای تبرُّک و قرائت‌کردن به خوانندگان شریف تقدیم می‌کنم. ثوابِ خواندن آن به روح شهیدان و درگذشتگان این صحن و همه‌ی نیازمندان:

 

بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمَنِ الرَّحِیمِ

اقْرَأْ بِاسْمِ رَبِّکَ الَّذِی خَلَقَ.

خَلَقَ الْإِنْسَانَ مِنْ عَلَقٍ.

اقْرَأْ وَرَبُّکَ الْأَکْرَمُ.

الَّذِی عَلَّمَ بِالْقَلَمِ.

عَلَّمَ الْإِنْسَانَ مَا لَمْ یَعْلَمْ.

کَلَّا إِنَّ الْإِنْسَانَ لَیَطْغَى.

أَنْ رَآهُ اسْتَغْنَى

إِنَّ إِلَى رَبِّکَ الرُّجْعَى.

 

ترجمه‌ی حاج شیخ حسین انصاریان:

 

به نام خداوند رحمتگر مهربان

بخوان به نام پروردگارت که [همه‌ی آفریده‌ها را] آفریده؛

[همان‌که] انسان را از علَق به وجود آورد.

بخوان در حالی‌که پروردگارت کریم‌ترین [کریمان] است.

همان‌که به وسیله‌ی قلم آموخت،

[و] به انسان آنچه را نمی‌دانست تعلیم داد.

این چنین نیست [که انسان سپاسگزار باشد] مسلماً انسان سرکشی می‌کند.

برای این‌که خود را بی‌نیاز می‌پندارد.

بی‌تردید بازگشت به سوی پروردگار توست.

 

(سوره ۹۶: العلق - جزء ۳۰ -  آیات ۱ تا ۸ ترجمه انصاریان)

 

پاسخ:

 

سلام آقا سید علی‌اصغر. از نقد شما بر متن من، ممنونم. با هم درین باب متفاوت می‌اندیشیم؛ و تفاوت دیدگاه امری طببعی‌ست. متشکرم همآره وقتی جدّی مطلب می‌نویسی.

 

۱. آمریکا، تا گرگ است، نمی‌شود تئوری شما را پیاده کرد. از نگرش جهان‌نگرانه‌ات البته باخبرم. من در تحلیل واقعیات جهان، از جنبه‌ی ایدئالیستی بیرون می‌روم و رئالیستی به پدیده‌ها می‌نگرم. هرچند واقفم که کم می‌دانم و بضاعتم اندک است.

 

۲. تفقه، یک فرمان قرآنی‌ست در سوره‌ی توبه. و در آیه‌ی نفر (به سکون فاء) درین سوره، خدای علیم حتی از متفقّهان که در حوزه علم دین آموختند، می‌خواهد به جامعه برگردند و دست به انذار و دعوت بزنند. بگذرم. تز جدای دین از سیاست، سال‌هاست باطل‌بودنش مبرهن است. از نظر من اگر یک دیندار دین را از سیاست جدا بداند، در واقع دارد حرف خود را بر دین غالب می‌کند، نه حرف دین را بر خود. میان دین و سیاست ربط همیشگی‌ست. این بحث هم بارها درین صحن شده است. و تکرارش لازم نیست.

 

پاسخ:

 

سلام جناب آقای...

 

۱. از هر سه بند نخست متن شما ممنونم. نشان درک و دقت شماست.

 

۲. برای نکات انتظاری‌ات در انتهای نوشتار، باید بگویم دو مؤسسه‌ی برکت و احسان چندسال پیش در دل ستاد اجرایی فرمان امام، تأسیس شده است. عملکرد آن دو را می‌توان مطالعه کرد و بخشی از دغدغه‌ی انسان‌دوستانه‌ات را جواب می‌دهد.

 

۳. من خبر دارم شما در اوج کار ...، بسیار به مستمندان مدد می‌کردی و این انتظار تو را درک می‌کنم. به‌هرحال، مشکلات معیشتی کشور تمامی ندارد.

 

۴. آقای مسیح مهاجری، ۴۱ سال است دارد فقط می‌نویسد مانند آقای حسین شریعتمداری کیهان. این دو، بلندگوی موج آخر هستند و فقط بلدند انتقاد کنند. بگذرم.

 

بدبین و خوشبین

 

نویسنده: ابراهیم طالبی دارابی دامنه

 

به نام خدا. فرقِ فردِ بدبین با خوشبین در چیست؟ یڪ فرق‌شان درین است، که می‌گویم. نمی‌روم سراغ بزرگان دین و اخلاق؛ زیرا آن مخزن، سرشار از حڪمت‌های زلال است و مؤمنان با آن همیشه انیس‌اند و همراه. یڪ‌راست می‌روم روی یڪی از گفته‌های وینستون چرچیل ڪه در وصف بدبینان می‌گفت:

 

«یڪ‌ نفر بدبین، به‌ مشڪلاتِ سعادتی ڪه نصیبش شده می‌اندیشد،»

 

ولی هم‌او در وصف خوش‌بینان معتقد بود:

 

«اما یڪ‌ نفر خوش‌بین در جستجوی سعادتی‌ست ڪه در هر مشڪل نهفته‌ است.»

 

چهار نکته:

 

نڪته‌ی اول: در سعادت هم، مشڪلات وجود دارد.

 

نڪته‌ی دوم: در مشڪلات هم، سعادت پنهان شده‌است.

 

نڪته‌ی سوم: گاه، بَدان هم حرف‌های خوبِ خوبان را می‌زنند مثلِ همین سخن چرچیل که در ایران زبانزد شیّادی، کلَک و ماکیاوللی ثانی! است.

 

نڪته‌ی چهارم: راستی! ماها در مشکلات، پیِ سعادتم؟ یا در سعادت، پیِ برشماری مشکلات!؟

 

۲۵ فروردین ۱۳۹۹

 

پاسخ:

 

سلام جناب آقا سیدرضا موسوی

 

ممنونم. پگاه شما هم گوارا آقا. هم درست گفتی جواب چیستان را. هم درست نوشتی واژه‌ی لرگ‌دار را.

 

حالا که کار به اینجا کشیده، بفرما آن کدام بوته بود که آغوز تَلپاسی (=گردوی باپوست) را زیر آن چندروز جاسازی می‌کردند که آغوزکال زودتر اَلوری و بلوری شود؟ و راحت پوست‌کَن.

 

یک کشکولی با یکی از اعضا:

 

این عضو مدرسه‌ی فکرت، چندوقت پیش در نوشته‌‌ی نیمه‌درازشذاز سرِ سوزوگداز نگاشته‌بود:

 

«ولی جوانان تحصیلکرده این مرزوبوم از حداقل حقوق خود محروم، بیکار و الاف...»

 

خواستم کشکولی بگویم که آن علّاف است، نه «الاف». اولی از ریشه‌ی علَف هرز است به معنی سرگردان، بیکار، معطّل و حتی چند معنی ناجور دیگر. اما دومی، از اُلفت است و الْف به سکونِ لام، یعنی هزار. و نیز به معنی دوستی و علاقه و و و...

 

البته پیش می‌آد که در تایپ‌ها، همه‌ی‌مان، لَختی علم لغت را از کف می‌دیم! بگذریم در باب بیکاری هزار دروازه باز است برای سخن‌سرایی!

 

پاسخ:

 

جناب آقای... سلام

 

چگونه می‌توانم کَیفم را پنهان کنم وقتی می‌بینم خیلی‌عالی «طنز»یم کردی این طنز را. به قول شما معاریف! و مشاهیر ذو بطون بود این طنزتان.

 

خُب! حال اگر سکوت می‌کردی و مدرسه‌ی فکرت هم نبود، ما خوانندگان چگونه می‌توانستیم تا این‌حد، بی‌حد سرمست گزشِ تلخ واقعیت‌های آن دوره و نهان‌های این دوره شویم؟ با تنظیمِ این طنزیم! چیزهایی منتقل شد که در سکوت هیچ فرجی نمی‌بود.

 

اگر مرحوم کیومرث صابری فومنی بود، سفارش می‌کردم میان‌مقاله گل‌آقا را به شما بسپارد. چون سرمقاله و تَه‌مقاله را او و شاغلام می‌نوشتند.

 

سکوت گفتی. یاد حجت‌الاسلام عبدالله نوری افتادم. وقتی دادگاه ویژه روحانیت (=می‌شود گاه به‌کشکولی خوانده شود دادگاه انکیزیسیون!) وی را زندانی کرد. روزه‌ی سکوت گرفت! اما بعدها معلوم گشت او در خانه‌اش «دور» می‌گرفت و مراسم دعای کمیل برپامی‌کرد و یواش‌یواش بیشتر از ساکت‌ها حرف می‌زد؛ چون گاه حرف از تنِِ آدم در می‌زند!

بگذرم! سیاسی‌میاسی بلد نیستم! مدیر هم در برابر پاره‌ای حاشیه‌سازی‌های حاشیه‌سازها در طول فکرت، بسیار سکوت کرد که صحن مدرسه، اندیشناک بماند، نه آن‌گونه که می‌خواستند به حاشیه ببرند.

 

پی‌لم

 

ممنونم. پگاه شما هم گوارا آقا. هم درست گفتی جواب چیستان را. هم درست نوشتی واژه‌ی لرگ‌دار را.

 

حالا که کار به اینجا کشیده، بفرما آن کدام بوته بود که آغوز تَلپاسی (=گردوی باپوست) را زیر آن چندروز جاسازی می‌کردند که آغوزکال زودتر اَلوری و بلوری شود؟ و راحت پوست‌کَن.

 

چون در پیِ «لَم‌لِوارِ» تمِش‌مَمش سُز وُونه (=نوج زَندِه) ازین‌رو شده پَی‌لم.

 

البته این برداشت شخصی من است، شاید هم ریشه‌اش چیزی دیگری باشد و من نمی‌دانم.

 

 

بحث ۱۵۱ : برداشت شما از این دو بیت مولوی در دفتر دوم مثنوی چیست؟

 

۲۲۷ من نکردم با وِیْ اِلّا لُطْف و لین   او چرا با من کُند بَرعکسْ کین؟
۲۲۸ هر عَداوَت را سَبَب باید سَنَد   وَرْنه جِنْسیَّت وَفا تَلْقین کُند

 

مثنوی مولانا – دفتر دوّم – بخش ۸ – اِلتِزام کردنِ خادمْ تَعهّدِ بَهیمه را و تَخَلُّف نِمودن  (منبع) یا این (منبع)

 

این پرسش، جهت گفت‌‌وگوی ۱۵۱ ، در پیشخوان مدرسه‌ی فکرت سنجاق می‌شود

 

پاسخم به بحث ۱۵۱

ابتدا شرح ڪوتاه چهار مصرع:

«من نڪردم با وِیْ اِلّا لُطف و لین» : صوفی درین مصرع می‌گوید من با خادم خودم -ڪه او را پیِ ڪاری فرستاد- فقط مهربانی ڪردم و نرمی نمودم.

 

«او چرا با من ڪُند بَر عڪسْ ڪین؟» : صوفی خود جواب خود را می‌دهد و می‌گوید او علتی ندارد ڪه با من بد ڪند و ڪینه بورزد. یعنی انڪار می‌ڪند ڪه خادمش هرگز با او چنین نمی‌ڪند.

 

«هر عَداوَت را سَبَب باید سَنَد» : حالا صوفی درین مصرع دلیل خود را می‌گوید. زیرا دشمنی‌ڪردن دلیل محڪمی می‌طلبد. هم سبب می‌خواهد و هم سند. سبب یعنی علت. سند یعنی دلیل و حجّت.

 

«وَرْنه جِنْسیَّت وَفا تَلْقین ڪُند» : یعنی صوفی پیش خود بر این نظر است ڪه حال ڪه نه سبب و نه سند برای دشمنی‌ڪردن وجود ندارد، اصالت هم‌نوع بودن موجب وفا و مهربانی است.


اینڪ نڪته‌ها:

۱. منظور مولوی می‌تواند این باشد ڪه هم‌نوع و بنی‌آدم با هم ربط معنوی و ارتباط روحی دارند. و همین باعث مهربانی به‌هم می‌شود.

 

۲. طبع حشرات گزنده مانند مار و رُطیل، نیش است و قصد شیطان هم فریب و خویِ گُرگ نیز درّندگی. اما آدمی در شرائط عادی با ڪسی عداوت ندارد، مگر آن‌ڪه علت و دلیلی محڪمی بیابد.

 

۳. روابط انسان‌ها بر اساس علائق روحی و معنوی و مناسب‌های فڪری است، اما هستند ڪسانی ڪه این اصل را ڪنار می‌گذارند و بی‌جهت با افراد ڪینه‌ورزی و دشمنی می‌ڪنند مانند ابلیس ڪه با آن‌ڪه آدم (ع) به او بدی نڪرد، با وی دشمنی نمود. دشمنی سبب می‌طلبد و سند. اما شیطان همیشه بی‌سند و بی‌سبب با بشر بد می‌ڪند و عداوت می‌وزرد. پس، بشر مثل ابلیس نیست و نباید باشد.

 

اشاره‌ی سیاسی: نظام تروریستی آمریڪا و اسرائیل جعلی بی‌سبب و بی‌سند به عداوت به ملت ایران مشغول‌اند زیرا نقش شیطان و ابلیس را بازی می‌ڪنند. اساساً، این دو نظام سیاسی -ڪه هر دو خاڪ بومیان را اشغال ڪردند- موذی و آزاررسان هستند.

۲۵ فروردین ۱۳۹۹
ابراهیم طالبی دارابی دامنه

 

وَثنی!

 

نویسنده: ابراهیم طالبی دارابی دامنه

 

به نام خدا. وَثنی یعنی دو تا. در داراب‌ڪلا، خیلی‌ڪمتر وَثنی داریم. چون به نُدرت، مردان از تڪ‌همسری به دو یا سه و چهار همسری _ڪه شرع در صورت رعایت دقیق عدالت همه‌جانبه مُجاز هم شمرده است_ تمایل پیدا می‌ڪنند. معمولاً عُرف را احترام می‌گذارند و نیز ترجیح می‌دهند تڪ‌همسر بمانند.

 

وثنی در گویش روستای ما، همان هَوُو در زبان شهری‌هاست. یعنی اسم و ضمیر دو همسرِ یڪ مرد.

 

وثنی و وثنویت در یڪ معنای دیگر یعنی مُشرڪ، دوخدایی، بُت‌پرست و آدم بی‌دین.

 

نام دیگر وثنی (یا وسنی یا وصنی) «همشو»ست در لغت‌نامه‌ی معین.

 

میانِ وثنی‌ها معمولاً تیرگی حاڪم است. این چشم نداره اون را ببیند. اون از غِظ (=غضبِ) او پُر از گپ و ناگفتنی‌هاست و این از لجِ او انباشتی از حرف و ناخوشی‌ها.

 

حتی میان اَفّواه و باور عمومی و تاریخی مردم داراب‌ڪلا، وقتی دو نفر، دو بچه، دو دُڪّان‌دار، دو نفت‌فروش، دو باغدار، دو راننده، دو گالِش، دو بزّاز، و خلاصه میان دو دوغ‌فروش رابطۀ تنشی، روابطِ تیره‌وتار و به عبارتی مثلِ «سگ‌بامشی» باشد، به آنها به لُغز و متلڪ و طنز و ریشخند و پوزخند می‌گویند: انگار وَثنی همدیگرند. بگذرم.

 

۲۶ فروردین ۱۳۹۹

بحثی در باره‌ی آبرو

درنگ در نغمه. ۲۱۵

نویسنده: ابراهیم طالبی دارابی دامنه

۱- واژه: آبرو را «عِرض، منزلت، مایهٔ سرافرازی» معنا کرده‌اند. پس در لغت، آبرو بویِ حیثیت، عزّت و حُرمت می‌دهد.

۲- انسان از نظر من، ذاتی آبرو دارد. و مؤمنان و نیز درستکاران جهان، علاوه بر آبروی ذاتی، از آبروی اکتسابی برخوردارند که ریختن این منزلت و شرافت، بسی کریه است و ممکن است مستوجب عذاب الیم (=خیلی‌دردناک) هم باشد.

 

۳- شخصاً معتقدم هر جُنبنده‌ای در زیر جلد خود، اَسرار و احترام، نهان ساخته است، که هرگز نباید به این حریم جُنبنده آسیب زد که اسرارش بیرون بریزد و قدر و ارزشش تباه شود. انسان خطاکاره، اما خدا خطاپوش.

 

۴- آیا شنیده‌اید زمینی را که خیلی‌سفت و نفوذناپذیر باشد، و کلنگ در آن فرو نمی‌رود را «عزّت و عزیز» می‌نامند؟ آری، آبروی انسان همین‌گونه است، پس با کلنگِ تهمت، این زمین خدادادی را سوراخ نکنیم. و با بیل اهانت‌ها و دروغ‌بستن‌ها، بر این عزت آدمی جراحت نیافرینیم.

 

۵- من چون مانند شما هم‌نغمه‌ای‌های عزیز، با اعتقادات دینی‌ام زندگی می‌کنم، استناد مُتقن من، قرآن است که می‌فرماید: «وَ لقَد کرّمنا بنی‌آدَم». خدا روحش را در ما دمید و به ما کرامت عطا کرد، این یعنی احترام به نفس.

 

۶- برای بند ششم مثال می‌آورم: چرا خدای متعال حکیم برای اتهام‌زنی به آن عمل «شنیع و کریه» شروط سختی قائل شدند، که باید چهار شاهد با چشمان خودشان صحنه را دیده باشند و با سوگند به قرآن شهادت دهند تا اثبات شود؟ و الا شلاق و تازیانه می خورند. این چیزی نیست جز حفظ آبروی انسان که مایه‌ی اصلی سرفرازی اوست، پس با آبروریزی، موجبات سرافکندگی هیچ‌کسی را فراهم نسازیم. خدا ستّارالعیوب است، چون آبروی بندگان را محترم می‌شمارد.

 

۷- خدشه واردکردن منزلت افراد، خصوصاً انسان‌های درست‌کردار، مانند نفوذ مخفیانه‌ی آب به زیر یک ساختمان باعظمت است، اگر ادامه یابد مانند سیل بنیان‌افکن، آن را منهدم و منهزم می‌کند.

 

۸- ریشهٔ آبروریزی چیست؟ یعنی چه عواملی سبب‌ساز آبروریختن است؟ به بضاعت اندکم در این فرصت کوتاه، این‌هاست: حسادت، بی‌تقوایی، بی‌پروایی از خدا و روز حساب، کینه، تسویه‌حساب شخصی، انتقام‌جویی، رقابت کاذب، هوس‌های خیالی، شیطان‌زدگی، بدتربیتی، سادیسم، آزاررسانی، تحریک دیگران، وابستگی به مقام و پول و مکنت، و در یک کلام «جدا از خدا» زندگی‌کردن.

۲۶ فروردین ۱۳۹۹

 

 

 

اَعمال و اِنعام

۲۱۶

نویسنده: ابراهیم طالبی دارابی دامنه

به نام خدا

 

گر پیر مناجات است ور رندِ خراباتی
هر ڪس قلمی رفته‌ست بر وی به سرانجامی

فردا ڪه خلایق را دیوان جزا باشد
هر ڪس عملی دارد من گوش به انعامی

شیخ مصلح‌الدین سعدی


شرح و نڪته: جدا از آرایه‌های قشنگ ادبی و نیز پیام‌های ژرف این غزل -ڪه دهها راز و اندرز در آن نهفته است- سعدی در بیت ۲رو ۳ این غزل، دست‌ڪم سه پند می‌دهد به نظرم:

 

یڪی این‌ڪه؛ چه مناجاتی باشی -اهل دعا، زُهد، رازونیار، خوف‌ورجاء، و نیز خضوع‌و‌خشوع- و چه خراباتی -اهل دَیر، خانقاه، میڪده‌ی عشق، زاویه، رباط، صوفی‌مسلڪ، و نیز شعَف و شوق- به‌هرحال روز رستاخیز فرا می‌رسد و سرانجامِ ڪردارها و گفتارها و پندارها معلوم و آشڪار و دیدنی می‌گردد.

 

دومی این‌ڪه؛ فردا -روز بازپسین، بازخواست، بازپس‌دادن و بازگویی و حساب‌ڪتاب- آن ڪس ڪه عملش خوب و درست بود پاداشش را از خدا می‌گیرد؛ اما سعدی از روی فروتنی می‌گوید آن روز ڪه صوت و شیپور و صورِ اسرافیل دمیده می‌شود چشم و گوشش به لطف و اِنعام خدای مهربان است ڪه هم منبع فیض است و هم بر آفریده‌هایش رئوف و مهربان. زیرا ممڪن است در قیامت دست همه‌ی ما نزد خدای متعال، خالی از خوبی، و تهی از توشه باشد.

 

سومی هم این‌ڪه؛ او میان عمل صالح و پاداش نیڪو و میان مرحمت خدا و نیازِ بنده‌ی دست‌خالی، پیوند می‌زند و انسان را از یأس و سردی روحی و فڪری، حذَر می‌دهد و به سمت امید به گذشت، و دِهِش و عطایای خداوندی می‌برَد.

۲۷ فروردین ۱۳۹۹


پاسخ:

سلام جناب آقا.. این نوشته‌ی شما -که وعده کردی سلسله‌نوشتار باشد- دست‌کم دو چیز را به خواننده منتقل می‌کند: یکی اتوبیوگرافی (=زندگی خودنوشت) خودت را، دیگری بخشی از تاریخ عمران و آبادانی روستا را. می‌توانم خواننده‌ی این سری از نوشته‌هایت باشم که وقتی می‌خواهی با فکر و فکرت قلم بزنی، رسا و گویا می‌نویسی.

 

اساساً نوشتن یک هنر است که سه ضلع از اضلاع مختلف آن این است: هم نویسنده را ورزیده می‌کند، هم موضوع و مسأله را ورز می‌دهد و هم خواننده را به دانش و یا مطلب متصل می‌سازد. پس قلم، آمیخته است به علم، تجربه، انتقال، ثبت و رسانِش دانش. بگذرم. درازگویی کردم...

 

بحث ۱۵۲ : برداشت شما از این تصویر زیر چیست؟ در واقع درین بحث، طرح پرسش نیز به پاسخ‌دهندگان واگذار شد. این مبحث، جهت گفت‌‌وگوی ۱۵۲، در پیشخوان مدرسه‌ی فکرت سنجاق می‌شود.

 

دکتر محمد مصدق. مهندس میرحسین موسوی. بازنشر دامنه

 

پاسخم به بحث ۱۵۲

 

پاسخ من به بحث سنجاق‌شده، هفت پرده دارد. یک پرده‌اش را که بگشایم این است:

 

پرده‌ی اول:

هر دو -جدا از سایر ویژگی‌ها و با پرهیز از داوری‌ها- به‌شدت یک‌دنده بودند؛ مرحوم دکتر محمد مصدق در درون ساخت قدرت و مهندس میرحسین موسوی در بیرون ساخت قدرت.

 

نکته: سیاست، مانند تریلر ۱۸چرخ ماک، ۲۱ دنده است، نه یک دنده. آن‌هم اگر گیربکس روغن‌کاری نباشد و سردنده هم خورده شود و راننده هم، پایه‌ی یک نداشته باشد، دیگر خیلی واویلاست؛ واویلا.

 

پاسخم به بحث ۱۵۲
 
پرده‌ی دوم:
 
اینک برداشت دیگرم را می‌گشایم: هم مرحوم مصدق و هم مهندس میرحسین، برای تصاحب قدرت در ذیل حاکم سیاسی مبارزه می‌کردند.
 
الف: مصدق منتظر فرصت بود که شاه را محدود، مشروط و تشریفاتی کند و مسیر کشور را از وابستگی به انگلیس به سمت استقلال و دولت‌ملی و فاصله‌گیری از مناسبات دینی، پیش ببَرد؛ البته با چاشنی و تاکتیک گردش به سمت آمریکا.
 
ب: میرحسین، منتظر کسب قدرت بود که دست‌کم دو کار بکند: ولایت مطلقه‌ی فقیه را به سطح مقیّد در قانون اساسیِ بدونِ تنازُل بکشاند و جریان اجرایی کشور را از اقتصاد لیبرالی دولت سازندگی و رفتارهای فردگرایانه‌ی دولت پایداری به سوی دولت سوسیال‌شیعی بازگرداند.
 
 اما؛
 
مصدق با کودتای آمریکایی، از هدف بازماند و از سوی حکومت دستگیر و در احمدآباد کرج در باغ‌ویلای خود محبوس شد.
 
میرحسین هم با بن‌بست کامل در راه‌حل بینابینی میان وی و رهبری، و نیز فروکش کردن شدید اعتراضات خیابانی، موقعیت متزلزلی پیدا کرد و حکومت فرصت را مغتنم شمرد وی را دستگیر، جابجا و سرانجام در کوچه‌ی بن‌بست اختر پاستور، در منزلش در حبس و حصر گذاشت.
 
دو عصا در دستان دو دولت‌مرد «ملی» و «اسلامی»، علامت کهولت زودرس در حصر است و بی‌محابابودنِ عرصه‌ی سیاست.

 

پاسخم به بحث ۱۵۲:
 
پرده‌ی سوم
 
وقتی به این تصویر می‌نگرم:
 
به نفر سمت راست می‌گویم: آقای مصدق! برای پیشبرد آرمان نهضت ملی و تنگ‌ترکردن حلقه‌ی قدرت شاه، نباید بال مذهبی قدرت را تنها می‌‌گذاشتی و برای رهبری آن یعنی مرحوم کاشانی نمی‌بایست رفیقی نیمه‌راه می‌بودی، زیرا دو بال نهضت، یعنی ملی‌گراها و مذهبی‌ها اگر باهم می‌بودند قدرتِ پرواز می‌داشتند و توانِ مشروطه‌کردن سلطنت.
 
 
به نفر سمت چپ می‌گویم: آقای میرحسین! از ۶۸ تا ۸۸ به مدت بیست سال -با انگیزه‌ای که هرگز آن را تاکنون عیان نکردی- در سکوت کامل بودی و با نهایت نجابت، به جای حضور در میان جریان چپ، جهت اقتدار و احترام رهبری یا در دفتر رهبری بودی و با در کنار مرحوم عالی‌نسب و استاد محمدرضا حکیمی بیتوته داشتی؛ حال که سال ۸۸ با احساس خطر از وضعیت کشور، ناگهانی و به‌جا وارد کازار انتخابات شدی و آن‌گونه کردند که دیدیم، بهتر می‌بود برای گام‌های محکم‌تر و مصلحت مهم‌تر، راه‌حل رهبری را در پیچیده‌ترین بحران چندوجهی می‌پذیرفتی، زیرا درین صورت، دست‌کم سه هدف تأمین می‌شد:
 
۱. تعامل رهبری با دو حریان چپ و راست. ۲. موقعیت ویژه‌ی شما برای هدایت جریان چپ به کمک خردجمعی این جناح. ۳. تقویت جامعه‌ی مدنی در شکل چابک و اندیشناک.

 

پِشتِیم‌پَلی را می‌شکافم

 

۱. این لغت محلی، ترکیبی‌ست. پِشتِیم‌ همان پُشت‌رو است، و پَلی همان پهلو، واژگون و وارو. و جمع هر دو می‌شود زیرورو کردن. زیروزبَر کردن. با چند مثال روشن‌تر می‌کنم:

 

۲. وقتی شئ‌ای سنگین و حجیم باشد، در زبان محلی به حالت انکاری می‌گویند این را مگر می‌شود پِشتِیم‌پَلی کرد؟

 

۳. وقتی به خواروبار‌ فروشی می‌روند، معمولاً متاع‌ها را پِشتِیم‌پَلی می‌کنند تا ورانداز کنند و چک‌وچونه بزنند و سرآخر اگر صرفه داشت، بخرند.

 

۴. وقتی موقع انتخابات می‌شود، رقیب‌ها از سرِ به‌در کردنِ رقیب، به پِشتِیم‌پَلی کردنِ اسناد و مدارک و شایعات علیه‌ی همدیگر روی می‌آورند؛ البته نه همه؛ پاره‌ای از آنان.

 

۵. متلک هم به‌کار می‌رود؛ مثلاً اگر یک فردی خیلی‌خیلی چاق باشد از اطرافیان ممکن است متلک و لُغُز بشنوَد که چه‌جور خودش را پِشتِیم‌پَلی می‌کند.

 

۶. راحت‌ترین و لذیذترین پِشتِیم‌پَلی، تخم‌مرغ نیمرو درست‌کردن است و اُملت. نه البته اُملتِ ژوزف استالین! و نه اُملتِ شاهزاده هملتِ! شکسپیر.

 

۷. اساساً پِشتِیم‌پَلی کردن و زیروزبَر کردن در سیاست چیز خوبی نیست، عایداتی ندارد؛ چه آقای شیخ مسیح مهاجری روزنامه‌ی «جمهوری اسلامی» ایران باشد، چه آقای حسین شریعتمداری کیهان باشد و چه آقای سعید حجاریان روزنامه‌ی صبح امروز آن زمان!

 

 

«من در حال حاضر ضد انقلاب شده‌ام»!


نویسنده: ابراهیم طالبی دارابی دامنه

 

به نام خدا. بعد از مصاحبه‌ی یورگن هابرماس، دومین مصاحبه‌ی مهمی ڪه امسال خوانده‌ام از آقای مهندس بهزاد نبوی‌ست. فرازهای زیادی داشت، اما ترجیحاً این فراز را می‌آورم و چند نڪته می‌گویم:

 

«من در حال حاضر ضد انقلاب شده‌ام، ضد تمام انقلاب‌ها، نه انقلاب اسلامی، از انقلاب ڪبیر فرانسه، انقلاب روسیه، انقلاب چین گرفته تا انقلاب ویتنام، ڪوبا، الجزایر و تا «بیداری اسلامی» یا «بهار غربی» و...، من ضد تمام این‌ها شدم.... خصوصاً اینڪه من وضع انقلاب خودمان را به مراتب از بقیه انقلاب‌ها بهتر می‌دانم. طی ۴۰ سال پس از انقلاب، یڪ روز نبوده است ڪه ما انتخابات نداشته باشیم. »

 

نڪته‌ها:

 

یڪم: آقای نبوی درین بیان، ضدِّ «انقلابی» شده‌است ڪه خود در ایجاد و استقرار آن نقش داشته است. هم زندانی شاه بوده و هم دست‌اندرڪار نظام. پس؛ این گفته‌اش نشان ندامت و پیشمانی‌ست. و این البته حق  آزادی اوست ڪه چنین نظری (ولو خطای بارز) داشته باشد.

 

دوم: ضدِّ «انقلاب»های سایر دنیا شدن، یڪ معنایش این است ڪه آقای نبوی خودش را بر جای مردم آن ڪشورها می‌گذارد و بر اراده‌ی آنان خُرده می‌گیرد. خرَد نبوی نمی‌تواند جای خرَدجمعی ملل انقلاب‌ڪرده بنشیند.

 

سوم: آقای نبوی ریشه‌ی تئوری انقلاب و حقِ انقلاب‌ڪردن مردم را می‌زند، حال آن‌ڪه اسلام، انقلاب علیه‌ی حڪومت جائر و ستمگر مثل رژیم محمدرضاشاه پهلوی را برای مردم ستمدیده و مبتلا به جائر، روا و حتی شاید تڪلیف شرعی می‌داند. مخالفت با این حق سیاسی مردم در زمان ضرورت انقلاب، مخالفتی پذیرفتنی نیست.

 

چهارم: احتمال می‌دهم جناب بهزاد نبوی با این سخن، خواسته نسل جدید را از چیزی به اسم «انقلاب علیه‌ی انقلاب» برحذَر بدارد و حتی مُخیّله‌ی آنان را از گروِش به این اقدام و الزام، محو ڪند و ایشان را به سمت روش‌های جایگزین تارومار نماید.

 

پنجم: چه ضدِّ «انقلاب»شدن را به معنای مخالفت با تئوری (=نظریه‌ی انقلاب) بگیریم، چه آن را به مفهوم ضدیت با اصالت و محصولات انقلاب، چه مخالفت با مظاهر انقلاب و نیز چه پرهیزدادن مردم برای چنین اقدامی، این رویڪرد یا دیدگاه تازه‌ی آقای بهزاد افق (=دورنمای) روشنی ندارد و جنبه‌ی ذوقی دارد تا اندیشه‌ای. ڪشورهای ڪه انقلاب را تأخیر انداختند اسیر جنگ و اشغال شدند، مانند عراق، افغانستان و یوگسلاوی و پاناما.

 

اشاره: برای آقا بهزاد نبوی ۷۷ ساله -ڪه قدی خمیده یافته و طعم زندان جمهوری اسلامی را نیز بعد از بحران ۸۸ چشیده- آرزوی سلامتی و بقا بر عقیده‌ی انقلابی دارم، نه مڪافاتِ ندامت و پشیمانی.

 

تبصره: مردم ایران آرزویی دیرینه دارند، انقلاب اسلامی -این امانت الهی و نعمت درخشان ملت- را به انقلاب  امام مهدی موعود (عج) پیوست و پیوند دهند.

۲۸ فروردین ۱۳۹۹

 

پاسخ:

سلام جناب آقا...

۱. بله درست فرمودی؛ مخالفِ برخی دیدگاه‌های همدیگر بودن، جزوِ طبیعیات حیات بشری و روابط اجتماعی است. دو انسان اگر علاوه بر اشتراک‌های فکری، در پاره‌ای امور متفاوت نیندیشند، گویی دو سنگ‌اند کنار هم؛ به قول قشنگ محلی: دو خاشکِ‌چو.

 

۲. جمله‌ی مورد استنادت در ابتدای پاراگراف (=بند) دوم، از من نیست، از خودِ آقای نبوی‌ست؛ که برگزاری انتخابات طی چهل‌سال را، از امتیازات و برتری انقلاب اسلامی نسبت به سایر انقلاب‌های دنیا برشمرده.

 

۳. جمهوری اسلامی، از آسمان مدیریت نمی‌شود که بی‌عیب‌ونقص و به قول محلی: نون‌تیکه و تماماً برکت خدا باشد. نظام، مولود بشری‌ست، و بشر خطاکار است، پس مولودش -یعنی جمهوری اسلامی- هم در پاره‌ای از پاره‌ها خطاکار است. شکیبایی و به قول مرحوم بازرگان سیاست گام‌به‌گام لازم است تا اوضاع بهینه گردد. البته سهم خارج در ممانعت از تمدن‌سازی نظام نباید نادیده انگاشته شود.

 

۴. شما خود در اسبق، مدیر این نظام در گوشه‌ای از خاک گوهردشت میاندورود مازندران بودی. آیا به عنوان یک مدیر، فکر می‌کنی آنچه در مقام مدیریت انجام می‌دادی همان مطلوبی بود که در ذهن می‌پرواندی! یا نه گاه باید مطابق سیستم عمل می‌کردی. که می‌کردی. چون مقام رسمی بودی. پس؛ نظام هم همین‌گونه است. هرچه دست‌اندرکار آن، سالم‌تر داشته باشد، پویاتر است و در صحت.

​​​​​​

۵. بقیه‌ی نقدهای شما را چون سیاسی‌میاسی بلد نیستم! وارد نمی‌شوم. زیرا زیاد هم سر در نمی‌آورم ازین چیزمیزها. ممنونم.

 

پاسخ:
 
سلام جناب مهندس سهیل غلامی
 
خداقوت می‌گویم به شما انسان اهل کار و تلاش و آرزوی بهروزی دارم برای آن عزیز.
 
از نقد آن دوست فرهیخته، استقبال می‌کنم. خرسندم که دیدگاه خود را روشن و بی‌تعارف و شجاعانه و بر مبنای منطق و نقد شفاف بیان فرمودید. درود.
 
اما بعد؛ گرچه آن یک پرده از هفت‌پرده پاسخم بود، اما جواب شما به برداشت من کاملاً منطقی می‌باشد و پاسخم این است:
 
درست است که پابرجابودن -و به قول شما لجبازی- علامت قاطعیت و رادمردی و راسخ‌بودن است، اما در پهنه‌ی سیاست چنین رفتاری، راه را به بن‌بست می‌کشاند و سیاستمدار را از صفحه‌ی شطرنج قدرت برکنار می‌سازد و رفتار رقیبان را دلشاد و یَله و آزاد.
 
با توجه به مثالی که فرمودی، من هم نمونه می‌آورم و مثال می‌زنم اگر مرحوم مصدق یک‌دندگی نمی‌کرد و مجلس را منحل نمی‌کرد، آن نمی‌شد که بر سرش آمد. و یا اگر پیوندش را با سعایت لحظه‌به‌لحظه‌ و مشکوک حزب‌توده، با مرحوم آیت الله کاشانی نمی‌گسست، همچنان مستظهر (=پشتگرم) به پشتیبانی ملت می‌ماند و چه‌بسا از قدرت و ترمیم‌کردن رژیم کنار نمی‌رفت و کار به انقلاب اسلامی نمی‌کشید که کارِ ناتمام نهضت ملی و انقلاب مشروطه را با انقلاب برحق و مردم‌مدار تمام و کامل کند.
 
میرحسین را من از پاک‌ترین انسان‌های روی زمین می‌دانم که در اوج قدرت حتی یک ریال به جیب نزد و محبوب ملت و امام بود، و کشور و جنگ تحمیلی را با درایت و با دلار ارزان اداره کرد و معیشت و عدالت را تأمین نمود، اما می‌شد در آن بحران زاویه‌ای باز می‌کرد و آن نمی‌شد که شد.
 
نکته: کار سیاستمدار حرفه‌ای لجاجت نیست، بلکه گشایش پشتِ گشایش است و راه پیش راه. چون سیاست مانند مرغ برخی‌ها یک‌پا ندارد.
 
ممنونم، که نزد من دوستی شرافتمند و پرباری. درود داری آقا سهیل.
 
پاسخ:
 
سلام آق .. نه. اتفاقاً عکس را دیدم و حتی زاویه‌ی محل ایستادنت را نیز حدس زدم. حال که از مدیر خواسته‌ای هر نقطه‌ای را دلخواهش است درخواست دهد، عرض می‌کنم که اگر زحمتت نیست، از زاویه‌ی موزی‌لت، میان‌شورش را در قاب عکس بیار. درود.
 
 
پاسخ:
 
بله؛ درستِ درست مطلب را گرفتی. رابطه‌ای‌ست مراد و مریدی؛ البته اغلب مرادها ازین انتسابات و القاب پرهیز دارند. مثلاً آقای مرحوم بهجت توصیه کرد که سنگ قبرش فقط نوشته شود: العبد. که در حرم همین‌طور حکاکی شد. و یا آقای حسن‌زاده آملی هیچ‌گاه نمی‌گذاشت دست‌شان را کسی ببوسد.
 
راستی «چکّو» جالب بود. ما به چی‌چم می‌گفتیم چکو. زیره، از بوته است. گنبد زیاد دارد؛ حتماً مسیرت خورد، ببین.  بازار زیره را تصاحب کرده گنبد. بگذرم.
 

 

«فقط برای خدا»

 

نویسنده: ابراهیم طالبی دارابی دامنه

 

به نام خدا. دیروز، مراسم رونمایی از ڪتابِ «فقط برای خدا» -مجموعه‌خاطرات شهید حاج قاسم سلیمانی تألیف حوزه‌ی هنری ڪرمان- در ڪرمان برگزار شد.  در این (منبع). درین آیین، چیزی‌ڪه بیش‌ازهمه نگاهم را به خود خیره ڪرده و تشکر درونم را از آنان برانگیخته، نمایش این عڪس از ڪتاب بوده با متنِ نوشته‌اش. (عڪس زیر)

 

رونمایی از کتاب «فقط برای خدا»

 

 

من البته در یڪی از سلسله‌نوشتارهایم با عنوان «در مدرسه‌ی سلیمانی» -ڪه در مدرسه‌ی فڪرت نیز منتشر می‌شد- از این قضیه یاد ڪرده بودم ڪه درین عڪس، آن قضیه به سبک زیبای هنری‌تصویری درج شده است.

 

قضیه چی بوده؟ این بوده:

 

در یڪی از ڪارزارهای انتخاباتی -ڪه فضای شدید دوقطبی در ڪشور ایجاد شده بود و شور فعالیت سیاسی همگانی پدیدار- برخی از دست‌اندرڪاران سپاه، برخلافِ آیین و وصیت امام عمل ڪرده و پاسداران و بسیجیان را به رأی‌دادن به نامزدی خاص! توصیه ڪرده بودند. ڪه جزئیات مفصلی دارد. بگذرم؛ چون همگان ڪم‌وبیش آن را می‌دانند و از بَرند.

 

حاج قاسم سلیمانی از ڪسانی بوده ڪه با این شیوه‌ و دخالت سیاسی، بشدت مخالفت ورزیده و حتی آن را در مراسم صبحگاه به چالش ڪشیده بود. در یڪ دست، آن نامه‌ی مشهور حمایت از یڪ نامزد خاص! را بالا آورده و در دستان دیگرش متن وصیت‌نامه‌ی امام خمینی -رهبر ڪبیر انقلاب اسلامی- را. آنگاه به تعبیر من به سبک سقراطی پرسیده حالا ڪدام را انتخاب ڪنیم؟ خود پاسخ داده: «امام گفته پاسدارها در سیاست و طرفداری از جناح‌ها دخالت نڪنند.»

نڪته: ندارم! چون‌ڪه سیاسی‌میاسی بلد نیستم!

۲۹ فروردین ۱۳۹۹

 

پاسخ:

 

سلام جناب آقای...

 

چون از مدیر خواستی نظر دهد، نظر می‌دهد؛ وگرنه دأب مدیر درین گونه چالش‌های طبیعی داخل صحن علنی مدرسه در دخالت‌نکردن و سکوت است. چون اساس کار مباحثات هم، روشنی‌بخشی‌ست، و هم در لابه‌لای آن، میزانی از تنش نیز، طبیعی‌. چنانچه خود -به زبان صمیمی- بچه‌آخوندی، خوب می‌دانی که طلبه‌ها در حوزه معمولاً هم‌مباحثه دارند، سه الی چند نفر. حلقه می‌زنند در گوشه‌ایی، در حجره‌ای و حتی جای‌جای حرم و در قناس و کُنج مسجد و مدرسه‌ای، آنقدر داغ می‌کنند بحث را، رهگذاران که می‌گذرند، خیال می‌کنند با هم دعوا و مرافعه می‌کنند. حال آن‌که مناظره‌ی علمی می‌کنند و سر آخر باهم چای می‌نوشند و گپ‌وگفت و تمام.

 

اینک چند نکته:

 

۱. به نظر من درین مدرسه هیچ عضوی در پیِ این نیست که عضوی دیگر را خاموش کند و زبانش را ببندد و قلم‌اش را بشکند. نه؛ حتی هیچ عضوی از چنین حقی برخودار نیست که عضوی را وادار به ننوشتن و نظرندادن کند. این، رفتار نه فقط وجود ندارد بلکه خیلی هم قباحت دارد و نزد همگان زشتی‌اش بدیهی و آشکار است.

 

۲. من تردیدی ندارم که اعضای مدرسه، همواره از سرازیرشدن نوشته‌های همدیگر در صحن مدرسه خرسند می‌شوند. نمونه‌ی دم‌دستی این‌که وقتی عضوی از جمله خودت، چند روز فرصت نکند متن و نظری در این تالار فکرت بنویسد، برای اعضا انتظار ایجاد می‌شود که چرا فلان عضو چند روز است چیزی ننوشته است.

 

۳. بنابراین؛ چنانچه نامت «صدر» است، باز نیز سعه‌‌ی بیشتری ببخش به وجودت،  و چالش‌ها و تنش‌های درون‌بحثیِ اعضایی که با آنان هم‌مباحثه می‌شوی، همچنان مانند همیشه‌ات، طبیعی بدان و نیز جزوِ جدایی‌ناپذیرِ آن.

 

۴. از نظر من، در آن متن شما به هیچ عضوی از مدرسه اهانت و توهینی نشده است. اما اگر برخی از اعضا بر متن شما انتقاد کردند، منطقی‌ترین راه همان جواب‌نوشتن منطقی است و نقدونظر کردن. بنای مدرسه بر بحث‌کردن‌های جدّی و چالشی است، نه صوری و تعارفی.

 

۵. یک کشکولی هم بگویم: اگر دیدی مثلاً عضوی تابِ نوشته‌هایت را ندارد؛ شما همین را علامتِ تستِ آزادی آن فرد بدان که تا چه میزان در ادعایی که دارد، راستی‌آزمایی می‌شود.

 

۶. بر عقل‌های سلیم روشن است مدرسه‌ی فکرت، دربردارنده‌ی همه‌نوع افکار و سلایق است. در واقع نمونه‌ایی از جامعه‌ی متکثّر ماست. از هر جناح، فکر، صنف، شهر، حتی کشور. و اگر نام اعضا و شهرشان را اسم ببرم شاید نیمی از استان‌های ایران را دربربگیرد.

 

ٱللَّٰهُمَّ صَلِّ عَلَىٰ مُحَمَّدٍ وَ آلِ مُحَمَّد

۲۹ فروردین ۱۳۹۹

 

بحث ۱۵۳ : برداشت خود را از آیه‌ی ۶ سوره‌ی لقمان بیان کنید. یک پرسش از چند پرسش در باره‌ی این آیه‌، می‌تواند این باشد: امروزه با چه «لَهْوَالْحَدِیث»‌ها (=افسانه‌های بیهوده و سخنان یاوه) و خُرافه‌هایی در جامعه روبرو هستید؟ و علت گسترش خرافه‌ها چه می‌تواند باشد؟ نمونه‌هایی را نقل و یا نقد کنید.

 

متن آیه‌ی شریفه و ترجمه‌ی شیخ حسین انصاریان درج می‌شود:

 

وَمِنَ النَّاسِ مَنْ یَشْتَرِی لَهْوَ الْحَدِیثِ لِیُضِلَّ عَنْ سَبِیلِ اللَّهِ بِغَیْرِ عِلْمٍ وَیَتَّخِذَهَا هُزُوًا أُولَئِکَ لَهُمْ عَذَابٌ مُهِینٌ.

(آیه‌ی ۶ سوره‌ی لقمان)

«و برخی از مردم‌اند که افسانه‌های بیهوده و سخنان یاوه و سرگرم‌کننده را می‌خرند تا از روی نادانی و بی‌دانشی [مردم را] از راه خدا گمراه کنند و آن را به مسخره بگیرند؛ اینانند که برای آنان عذابی خوارکننده خواهد بود.»

این مسأله و پرسش، جهت گفت‌وگوی ۱۵۳، در پیشخوان مدرسه‌ی فکرت سنجاق می‌شود.

 

پاسخم به بحث ۱۵۳

 

لهو، هر چیزی را شامل می‌شود که آدمی را از کار مهم باز بدارد. اما لهوالحدیث سخنی را می‌گویند که به موجب آن آدمی از حق بازداشته شود و به قول صاحب «المیزان»، فرد را به جای حق، به خودش مشغول سازد. کمترین بازتاب آن این است که انسان به یاوه‌گویی و بیهوده‌گویی کشانده می‌شود و سرانجام دچار فسق و فساد می‌شود.

 

حتی یک بُعد بسیارزشتِ لهوالحدیث این است که از طریق آن مانع از شنیدن حقایق و آموزه‌های راستین می‌شوند. نمونه‌اش مشرکان مکه که به کمک افسانه‌ها و اباطیل، سعی می‌کردند مردم، سخن حق و آیات قرآن را نشنوند که به آن ایمان آورند. هدف اصلی آنان این بود که خلل در ایمان و باور مؤمنان و تازه‌مسلمانان ایجاد کنند.

 

سبیل در این آیه‌ی مورد بحث، از نظر علامه طباطبایی، «قرآن» است که حاوی «معارف حقیقی اعتقادی و عملی» است.

 

خود قرآن درین آیه می‌گوید این تیپ افراد، لهوالحدیث را به‌کار می‌گیرند که بتوانند در باورها رخنه کنند و سستی پدید آورند.

 

در واقع کسانی که خریدار سخنان بیهوده و یاوه‌اند، هدفشان مبارزه با حق است و مقابله با حق‌مداران.

 

از نظر من خرافه و یاوه دوش‌به‌دوش هم می‌روند. و یکی از اصلی‌ترین مروّجان خرافه، مادِحان هستند که مدّاحی را سکوی ارتزاق خود کرده‌اند و هرچه بیشتر ببافند گویا خریداران افزون‌تری دارند. (منهای ذاکرینی که اهل بدعت و دروغ‌بافی نیستند) اما آنان -مادحان خرافه‌باف- آنقدر پیش تاختند که مَقتل سی‌وچند صفحه‌ایی عاشورا را از سی‌هزار صفحه هم افزون‌تر کرده‌اند و همچنان می‌بافند و می‌افزایند. بگذرم.

 

پاسخ:

 
سلام جناب...
 
این قسمت را هم با اشتیاق خواندم. از شما برای روایت بخشی از تاریخ محل -و نیز اشاره به پروژه‌ی مدنی اجرای اصل شورایی‌شدن امور کشور- ممنونم. کشکولی: نه؛ آلزایمر -که در یک پستی گفته‌بودی گرفتی- نگرفتی. هنوز هم به‌هوشی و تا پارکینسون! (=لرزش و رعشه) زیاد فاصله داری!
 
پاسخ:
 
جناب آقا... یک راه‌حل ساده می‌دهم فقط: خودت تست کن ببین سوره‌ی حمد و توحید را به‌عربی -که لفظ مستقیم خداوند به سینه و قلب پیامبر اکرم (ص) است- راحت‌تر حفظی؟ یا معنی فارسی آن را. بیازمایی، جواب سؤالت را خودت می‌یابی.
 
من که ترجمه‌ی فارسی این دو سوره را سخت‌تر حفظم تا لفظ قرآنی آن را، که از همان اوانِ کودکی مادران و پدران در جان فرزندان می‌دمند. درود و رحمت بر مرحومان پدرت و برادرت.
 
 با خواندن متن آکنده به واژه‌های آبنوس تو این شعر سعد سلمان در ذهنم رژه رفت:
 
آبنوسم در تهِ دریا نشینم با صدف
خَس نیَم تا سر بر آیم، کف شود همتای من
 
درختچه‌ی سفت و محکم آبنوس در قعر دریا نوج و نمو می‌کند و با صدف همنشین است، نه چون خس که روی آب است و کنار کف.
 
پاسخ:
 
آقای ... بسیارممنونم. دو علت «نادانی و ناتوانی» در پاسخ شما هم درست است و هم مرا به یاد جمله‌ی فرانسیس بیکن برد که معتقد بود دانایی، توانایی‌ست. و نیز یاد حکیم فردوسی که توانا بود هر که دانا بود.
 
پاسخ:
 
سلام جناب... مطلب شما در گزارش این اثر -که نویسنده در پی نقل و نقادی آن است- مورد توجه‌ام قرار گرفت. البته من نظرم این است: قرآن خود بی‌نیاز از هر چیزی‌ست، چون کلام مستقیم وحی است، اما بشر به دلیل عجزهای احتمالی، در فهم آن محتاج روایت هم می‌شود. وگرنه امام علی -علیه‌السلام- وقتی به قرآن می‌نگریست، قرآن‌بسندگی داشت. بگذرم.
 
بلی؛ من هم اظهار داشتم بشر به علت عجزهای احتمالی در فهم قرآن، نیازمند روایت معصومین -علیهم‌السلام- می‌باشد و به قرآن و عترت باور راسخ دارم. البته خودتان هم می‌دانید تفسیرهای روایی را باید خیلی بادقت و احتیاط خواند، زیرا روایت‌های درست و نادرست از هم تمیز داده نشد. ممنونم.
 
 
ناهار با معاویه، نماز با حضرت علی

دیروز، عصر جمعه بر من چه گذشت!

نویسنده: ابراهیم طالبی دارابی دامنه

به نام خدا. ماه رمضان بود؛ سال ۶۳. چالوس بودم؛ یڪ سال‌ونیم. حجةالاسلام باقریان درس می‌داد. آرام، با صدای خفیف، شمرده‌شمرده. وقتی ڪمی صدایش را جَری می‌ڪرد، در گونه‌اش شڪافی می‌افتاد ڪه جذبه‌اش، مستمعان (فارسی‌اش قشنگ‌تر است: شنوندگان) را به خود جلب می‌ڪرد.

غرَض! یڪ روز سرِ درس، حافظه‌اش قد نداد و پاڪ، فراموش ڪرد. فوری با خنده یڪ روایتی خواند و همزمان دفترش را باز و تورُّق ڪرد تا آن را بیابد. روایتی ڪه زمزمه ڪرد، به‌طور دقیق ڪه نه، نمی‌دانم، اما این بود ڪه با نوشتن، علم خود را به زنجیر بڪشید.

این را گفت ڪه به ما فهمانده باشد:

اگر مطلب یادش رفته‌است، در عوض، دفترش پیشش است چون با نوشتن، دانش خود را زنجیر و نزد خود نگه‌داری ڪرد. و نیز به ما یاد داده‌باشد ڪه با نوشتن ڪاری ڪنید دانش شما از دست نرود.

بگذرم او بعدها در دهه‌ی هفتاد یا هشتاد، استاد حوزه‌ی علمیه‌ی نور گرگان شد؛ مدرسه‌ی آیت‌الله سیدڪاظم نورمفیدی؛ ڪه من به اتفاق مرحوم پدرم، یڪ روز داغ تابستانی -ڪه برای ڪاری به گرگان رفته بودیم- در خانه‌اش ڪنار مدرسه‌ی نور میهمان شده‌بودیم، وز گشاده‌رویی‌اش دلشاد.

پیش از این‌ڪه این توصیه‌‌ی زیبا را بشنوم، از نوجوانی اهل ڪتاب‌خواندن بودم و ذوق یادداشت‌نوشتن هم داشتم. خصوصاً در محلی بزرگ شده‌بودم ڪه ڪمی پس از آغاز جمهوری اسلامی ایران، توسط حاج‌آقا صادق‌الوعد و سایر دست‌اندرڪاران، ڪتابخانه‌ی اَمانی تأسیس شده بود ڪه دسترسی به ڪتاب را بر مردم مُیسّر (=آسان) ساخته بود. اما با این سفارش ڪه آن‌روز با آن اتفاق، آقای باقریان برای ما از امام صادق (ع) به ارمغان آورده بود، بیشتر و شائق‌تر بر نوشتن (به معنی یادداشت مطالعات) شدم.

عصر دیروز جمعه -ڪه هواشناسی نوید یڪ بارش تند و مَهیب در قم داده‌بود- ذهنِ مرا مشغول و مرا در حیاط منزل منتظر ساخته بود ڪه زیر باران باشم و با باران، ببارم! همین‌ها و فراوان‌چیزها در ذهنم جمع شده‌بود و صف‌به‌صف رژه می‌رفتند. غُرش رعد و جهشِ برق را بسیار دوست می‌دارم. اساساً ڪیست ڪه رعدوبرق را دوست نداشته‌باشد!

پس از باران -ڪه دیرتر از وعده، آمده‌بود- آمدم روی یادداشت‌های قدیمی‌ام؛ البته پس از چای و لَختی بعد. یڪی از دفترهایم را بازڪردم این آمده ڪه می‌نویسم. خلاصه‌نویسی‌هایم بوده از «تقریرات استاد بدیع‌الزمان فروزانفر». این، از صفحه‌ی ۳۸ آن؛ فشرده‌اش را تدوین می‌ڪنم:

«ابو هُریره‌ی دوسی» ناهارش را پیش معاویه می‌خورْد ولی نمازش را پشت امام علی (ع) می‌گزارد. وقتی دلیلش را از او پرسیدند، جوابش -ڪه علت بود نه دلیل- این بود: برای دنیا معاویه اُولیٰ‌ست، ولی برای آخرت، علی.

نڪته: خود بنگارید!

تبصره: به قول آقای «میم. مؤید»، نویسنده‌ی ڪتاب «حسینِ علی» (ع)، سران اموی جهاندار و جهانخوار بودند. از سرِ بیم، از سرِ آز، یا از سرِ بیم‌وآز مسلمانی می‌نمودند.

آری؛ هم‌ڪلاسی‌های نغمه فڪرت! آنان چون اهل بیم بودند و اهل آز، این دو دسته را از بطن جامعه شناسایی و شڪار می‌ڪردند و به اردوگاه خود می‌بردند؛ پیشگاه دِرهم و دنیار و سڪّه. درگاه نیرنگ و انگ و خدعه؛ ڪه بازگشتنگاه هم نمی‌گذاشتند. آن، خداست ڪه از سرِ وفور رأفت، توبه‌پذیر است و دارای بازگشتنگاه. از دستگاه معاویه و اموی‌ها اگر نادمی به سمت حق و عدل برمی‌گشت، عاقبش یا گور بود یا گوربه‌گوری (=نبشِ قبری و بی‌مزاری) و یا دربه‌دری بود و و تبعید و نفیِ بلَد. بگذرم. بگذرد.

۳۰ فروردین ۱۳۹۹
 
پاسخ:
 
آقای...! حزین لاهیجی خوب سروده:
 
آواز  تیـشه  امــشب   از  بیســتون  نیــامد
گویا  به  خوابِ  شیرین  فرهاد  رفته  باشد
 
عشق متقابل حس می‌شود. به‌قول خودت: به اشاره است عشق.
 
مرا به خاطره‌ای ارجاع دادی که بگویم خالی از لطف نیست:
 
یکی -نامش محفوظ- آمده‌بود قم پیشم، سال‌های پیشین. از عشقش گفت و مشورت.
گفتم: از کجا می‌دانی عاشقته؟
گفت به من گفته «حالت چطوره؟»
گفتم: ببینم. دیدم. دیدم «حالت» را با های دوچشم نوشته.
گفتم: این‌که غلط‌غُولط! نبشته.
گفت -چه زیبا هم گفت- گفت: لفظ، غلط باشد مهم نیست، مهم حالشه، که درست و راست گفته.
و الی آخر....
 
پاسخ:
 
سلام جناب ... منظورم را در همان متنم رسا گفتم. یعنی علمِ امام علی -علیه‌السلام- به عنوان انسان کامل و نیز به عنوان «اَنفَس» به نص آیه‌ی مباهله و نیز «وصیّ» نبی (ص) کامل بود و قرآن را کامل می‌فهمید.
 
حتی از روحانیان در پای منابر شنیدم تفسیر قرآنی که حضرت علی (ع) در ۲۵ سال سکوت عصر خلفای ثلاث نوشت، در دست امام زمان (عج) محفوظ است که حقایق قرآن به تفسیر امام علی -علیه‌السلام- در عصر ظهور گشوده می‌شود. البته مطالب جناب‌عالی در جای خود، نکاتی قابل تأمل است. تشکر.
 
پاسخ:
 

وقتی می‌بینم کسی ادیبانه حرف می‌زند، می‌فهمم که در حال ارتقای روحی قرار دارد و ارتفاع معنوی. ممنونم از حس‌وحالی که از طریق واژگان به سوی مخاطبانت پرواز می‌دهی. وقتی می‌بارم، آرام می‌شوم و عادی؛ چنان‌که آسمان پس از بارش، صاف می‌شود و لاجوردی.

 

نظامِ نظارتیِ جدید هولناڪ

نویسنده: ابراهیم طالبی دارابی دامنه

به نام خدا. دیروز ترجمه‌ی مقاله‌ی مفصّل «یووال نوح هراری» استاد تاریخ در دانشگاه عِبری اورشلیم را خواندم در این 
(منبع) ڪه برای «فایننشنال‌تایمز» از اوضاع امروز و فردای جهان نوشت. خواستم به‌علت بااهمیت‌بودنِ این مقاله، خوانندگان را درین متن شریڪ ڪنم. مطالب داخل گیومه «...» از اوست.

وی برین نظر است ڪه به‌زودی همه‌ی ما تحت نظر قرار خواهیم گرفت و مهمتر این‌ڪه «هیچ‌یڪ از ما دقیقاً نمی‌دانیم چطور ما را زیرِ نظر گرفته‌اند.» زیرا «فناوری نظارتی با سرعت سرسام‌آوری در حال پیشرفت است.»

او با توجه به واقعیت‌های این روزهای جهان -ڪه از یڪ بیماری مشڪوڪ در ووهان آغاز و در ڪمترین زمان، به‌سرعت باد عالَمگیر گردید- جهانی را فرض ڪرده است ڪه در آن دولت‌ها، همه‌ی شهروندان را موظف به استفاده از «دستبند زیست‌سنجی» می‌ڪنند و دائم شهروندان را ڪنترل می‌نمایند تا سلامت، و در حقیقت بقای زیستن را با دستور و نظارت، تأمین و تمهید ڪنند؛ به آن حد از نظارت و ڪنترل، ڪه پیش از آن‌ڪه خودِ شهروند بفهمد، دولت‌ها باخبر می‌شوند ڪه «چه ڪسی بیمار است، ڪجا بوده‌است، و با چه ڪسی دیدار ڪرده‌است»؛ تا ازین طریق، زنجیره‌ی انتقال بیماری را «ڪوتاه و حتی ڪلاً پاره ڪنند.»

او سپس به جنبه‌ی منفی آن می‌پردازد و به این نتیجه می‌رسد ڪه «این امر به نظامِ نظارتیِ جدید هولناڪی مشروعیت می‌بخشد.»

آن‌گاه به نقد دولت ڪنونی آمریڪا وارد می‌شود و می‌گوید: «این دولت، به‌وضوح به همه فهمانده ڪه به عظمت آمریڪا، بسیار بیشتر از آینده‌ی بشر اهمیت می‌دهد.»

نوح هراری در این مقاله‌اش حتی از یڪ سیاست مخفی رژیم جعلی اسرائیل پرده بر می‌دارد ڪه در پی آن بنیامین نتانیاهو، به «سازمان امنیت اسرائیل» اجازه داد ڪه از فن‌آوری نظارتی‌ -ڪه همیشه از آن برای ردیابی و ترور مبارزان جبهه‌ی مقاومت استفاده می‌ڪند- برای «ردیابی بیماران مبتلا به ویروس» استفاده ڪند. و وقتی ڪمیسیون پارلمان این رژیم، با این اقدام موافقت نڪرد، او «با صدور حڪم اضطراری حرفش را به ڪرسی نشاند.»


چهار نڪته می‌نویسم و بس:

۱. جهان -چه مدرن و پیشرفته و لیبرالش و چه به قول آنان جهان سوم و عقب‌مانده‌اش و در حقیقت عقب‌نگه‌داشته شده‌اش- اندڪ‌اندڪ طی دهه‌ی گذشته با نصب دوربین در خیابان‌ها، فروشگاه‌ها و جای‌جای ڪشور و حتی در توالت‌ها و آسانسورها بشر را آن‌به‌آن می‌پایند؛ حال با ورود فن‌آوری نوین و پایش و ڪنترل ۲۴ ساعته‌ی هر شهروند، دیگر غوزبالای‌غوز می‌شود و بر چهره‌ی دروغین جهان لیبرال! خش می‌افتد ڪه خیلی‌وقت است افتاد و آگاهان باخبرند.

۲. حتی ڪشورهایی ڪه پُز می‌دادند آزاد و لیبرال‌اند، زودتر از همه به این فن ّو عمل، روی آورده و می‌آورند. آمار چندسال پیش نشان می‌داد انگلیس بیشترین دوربین‌های نظارتی خیابانی را دارا بوده‌است.

۳. دوربین البته در جای خود خوب است، زیرا هم از امڪان وقوع جُرم می‌ڪاهد و هم اگر جرمی و یا اتفاقی رخ داده‌باشد ثبت می‌سازد و داوری در باره‌ی آن را آسان‌تر. اما پایش دائمی شهروندان، منجر به مخدوش‌شدن آزادی‌ها و ازجمله آزادی سیاسی می‌شود.

۴. با این چشم‌اندازِ نظامِ نظارتیِ جدید هولناڪ، به نظر من فقط باید قانون اساسی قویی داشت و نیز فرهنگ و آداب شهروندی بالا و والا. تا هم دولت‌ها و هم ملت‌ها با تعامل قدرت و جامعه‌ی مدنی پیش بروند؛ وگرنه هرگونه اختلال درین روند، چه از سوی قدرت و چه از سوی شهروند (=سیتی‌زن) موجب بازایستایی و ویرانی تمدنی می‌شود
.
دیدن یا نوشتن نظرات : ۰
مدرسه فکرت ۵۷

مدرسه فکرت ۵۷

ابراهیم طالبی  | دامنه دارابی
مدرسه فکرت ۵۷

مجموعه پیام‌هایم در مدرسه فکرت

قسمت پنجاه‌ و هفتم

 

یک بُرش به یک سرشت

سید علی‌اصغر، یک شخصیت فراجناحی‌ست؛ نه این‌که اکنون این‌گونه شده باشد، نه، که از طلوع خورشید پیروزی انقلاب چنین بوده است. افکار و آراء‌اش -که ریشه در اندیشه‌اش دارد- در هر زمینه و موضوعی طی ۴۱ سال انقلاب آرمان‌بخش اسلامی، همیشه مبتنی بر هویت مستقلانه‌اش بوده است. هر گاه بر دیدگاه‌هایش در مسیر انقلاب ایراد دید، بی‌هیچ دگماتیسمی اصلاح کرد و هرگاه آن فکر و رفتارش را درست بود، بی‌هیچ هراسی پای‌فشاری نمود.

 

در تمام چهار دهه انقلاب و پنج دهه رفاقت، میان من و او حتی یک مو حائل نبودونیست، که نسبت به همدیگر چه در نقد و چه در تأیید، تعارف داشته باشیم. و نیز یک ریگ نبوده‌ونیست که بر روح هم خدشه بخراشیم.

 

این را نوشتم که شخصیت بزرگ وی را برای خودم و او یادآوری کرده باشم و نیز ستوده نموده. او بلد است هم رفاقت را، هم سیاست را، هم دیانت را، هم فرزانگی را و هم رفع اشکال را. و یکی از کسانی‌ست که در طول این مدتِ دراز سنّ‌وسال و مُعمّری، از هیچ نقد و انتقادم بر خودش، نه فقط نرنجیده است؛ بل آن را یک نعمت و هدیه‌ی وجودی‌اش می‌دانسته است.

 

خدا را شاکرم که او از هر نظر و در هر ساحتی، برای من یک انسان شریف، خودسازنده، انتقادپذیر و دگرساز است و روحی برای اخلاص و آینه‌ورزی‌ست و آیین‌دین خواهی. درود بر سرشت و سلام به سرنوشت.

 

بحث ۱۴۹ : امروز در چند سایت خبری رسمی و موثّق، کسب خبر کردم که یک منبع امنیتی عراق دیروز (جمعه ۱۵ فروردین ۱۳۹۹) به خبرگزاری «المعلومه» اطلاع داد که آمریکا در حال برنامه‌ریزی برای تشویق کشورهاست تا سفارت خود را به پایگاه «عین الاسد» یعنی به شهر هیت -غرب استان الانبار عراق- منتقل کنند.

 

پرسش این است این خبر را چگونه تحلیل و یا تفسیر و یا ارزیابی می‌کنید؟ و نیز این اقدام احتمالی در صورت وقوع و واقعیت‌یافتن، چه پیام‌ها و بازخوردهای داخلی، منطقه‌ای، جهانی و دیپلماتیک و... دارد؟

این بحث برای گفت‌و‌گوی ۱۴۹، در پیشخوان مدرسه‌ی فکرت سنجاق می‌شود.

 

پاسخم به بحث ۱۴۹

 

۱. اگر به اصل خبر تردید وارد باشد، ممکن است نوعی عملیات روانی پیش‌دستانه باشد. هم علیه‌ی مقاومت و دولت عراق و هم ایجاد تشویش در ذهن مقامات ایران.

 

۲. اگر خبر یک اطلاعات باشد یعنی واقعیت داشته باشد، می‌تواند نشانگر دست‌کم سه هدف باشد:

 

الف. عمل به استراتژی نیل تا فرات. این‌بار نه در جغرافیای سرزمینی، بلکه در جغرافیای قدرت.

 

ب. تجزیه‌ی عراق، که هم خط حائل مرز سوریه و عراق را تسهیل می‌کند و هم حضور آمریکا و سنتکام را رسمیت می‌بخشد.

 

ج. نقشه‌ی خاورمیانه نوین که هنوز ابعاد آن امنیتی باقی مانده و دولت‌ها از کم‌وکیف آن دقیقاً مطلع نیستند.

 

۳. اگر به فرض میان روس و آمریکا بر سر قیمومیت نامرئی بر سوریه و عراق معامله و تبانی صورت گرفته باشد، عین‌الاسد عراق می‌تواند همان نقش را برای آمریکا داشته باشد که بندر لاذقیه‌ی سوریه برای روسیه.

 

۴. از نظر من بازخوردهای منفی این حرکت می‌تواند خود را به سه شکل نشان دهد: درگیری دائمی محور مقاومت، بن‌بست صلح پایدار میان اعراب و اسرائیل غاصب، ایجاد سد نفوذ در برابر ایران. کما این‌که این سدّ تا کنون مانع بزرگی برای سیاست منطقه‌ای ایران شده است. که تنش «سعودی - ایرانی» به جای «صهیونی- اسلامی» بدترین نوع آن است. 

 

پاسخ‌های دیگری هم دارم که به همین مقدار بسنده می‌کنم تا وقت خواننده زیاد گرفته نشود. فقط این فاکتور را نباید از نظر دور داشت که آمریکا، از نفوذ و قدرت بازدارندگی ایران و تأثیرگذاری‌اش بر جنبش‌های رهایی‌بخش، سخت واهمه دارد و برای نابودکردن ایران نیز عاجز و درمانده، است. ازین‌رو، در مواجهه با ایران می‌خواهد نقش حائل و ناظر را بازی کند، نه حمله‌وری همه‌جانبه و جنگ نظامی را.

۱۷ فروردین ۱۳۹۹ا

ابراهیم طالبی دارابی دامنه

 

یادی از مرحوم اکبر دستیار

سال ۱۳۶۷ جبهه‌ی مریوان بود. روی صعب‌العبورترین قُلل. نترس بود آن سال. گاه پیش من می‌آمد و خوش‌وبِش می‌کردیم که روحیه‌های‌مان را نبازیم. خیلی مؤدّب بود و نیز خندان. یادم است برای تسهیل تسویه‌حساب پایانِ مأموریت وی، نزد یکی از دست‌اندرکاران قرارگاه توصیه‌ی کرده بودم که مؤثر افتاده بود. چون در محل و نکا راننده‌ی کامیون و تریلی بود و کارهایش انباشته شده بود، آن گشایش برایش شیرین بود. روی همین حساب تا آخر عمر هر وقت با من روبرو می‌شد چنان ادب سپاس به جای می‌آورد که من شرمسار اخلاقش می‌شدم. بیشتر بخوانید ↓

مجموعه پیام‌هایم در مدرسه فکرت

قسمت پنجاه‌ و هفتم

 

یک بُرش به یک سرشت

سید علی‌اصغر، یک شخصیت فراجناحی‌ست؛ نه این‌که اکنون این‌گونه شده باشد، نه، که از طلوع خورشید پیروزی انقلاب چنین بوده است. افکار و آراء‌اش -که ریشه در اندیشه‌اش دارد- در هر زمینه و موضوعی طی ۴۱ سال انقلاب آرمان‌بخش اسلامی، همیشه مبتنی بر هویت مستقلانه‌اش بوده است. هر گاه بر دیدگاه‌هایش در مسیر انقلاب ایراد دید، بی‌هیچ دگماتیسمی اصلاح کرد و هرگاه آن فکر و رفتارش را درست بود، بی‌هیچ هراسی پای‌فشاری نمود.

 

در تمام چهار دهه انقلاب و پنج دهه رفاقت، میان من و او حتی یک مو حائل نبودونیست، که نسبت به همدیگر چه در نقد و چه در تأیید، تعارف داشته باشیم. و نیز یک ریگ نبوده‌ونیست که بر روح هم خدشه بخراشیم.

 

این را نوشتم که شخصیت بزرگ وی را برای خودم و او یادآوری کرده باشم و نیز ستوده نموده. او بلد است هم رفاقت را، هم سیاست را، هم دیانت را، هم فرزانگی را و هم رفع اشکال را. و یکی از کسانی‌ست که در طول این مدتِ دراز سنّ‌وسال و مُعمّری، از هیچ نقد و انتقادم بر خودش، نه فقط نرنجیده است؛ بل آن را یک نعمت و هدیه‌ی وجودی‌اش می‌دانسته است.

 

خدا را شاکرم که او از هر نظر و در هر ساحتی، برای من یک انسان شریف، خودسازنده، انتقادپذیر و دگرساز است و روحی برای اخلاص و آینه‌ورزی‌ست و آیین‌دین خواهی. درود بر سرشت و سلام به سرنوشت.

 

بحث ۱۴۹ : امروز در چند سایت خبری رسمی و موثّق، کسب خبر کردم که یک منبع امنیتی عراق دیروز (جمعه ۱۵ فروردین ۱۳۹۹) به خبرگزاری «المعلومه» اطلاع داد که آمریکا در حال برنامه‌ریزی برای تشویق کشورهاست تا سفارت خود را به پایگاه «عین الاسد» یعنی به شهر هیت -غرب استان الانبار عراق- منتقل کنند.

 

پرسش این است این خبر را چگونه تحلیل و یا تفسیر و یا ارزیابی می‌کنید؟ و نیز این اقدام احتمالی در صورت وقوع و واقعیت‌یافتن، چه پیام‌ها و بازخوردهای داخلی، منطقه‌ای، جهانی و دیپلماتیک و... دارد؟

این بحث برای گفت‌و‌گوی ۱۴۹، در پیشخوان مدرسه‌ی فکرت سنجاق می‌شود.

 

پاسخم به بحث ۱۴۹

 

۱. اگر به اصل خبر تردید وارد باشد، ممکن است نوعی عملیات روانی پیش‌دستانه باشد. هم علیه‌ی مقاومت و دولت عراق و هم ایجاد تشویش در ذهن مقامات ایران.

 

۲. اگر خبر یک اطلاعات باشد یعنی واقعیت داشته باشد، می‌تواند نشانگر دست‌کم سه هدف باشد:

 

الف. عمل به استراتژی نیل تا فرات. این‌بار نه در جغرافیای سرزمینی، بلکه در جغرافیای قدرت.

 

ب. تجزیه‌ی عراق، که هم خط حائل مرز سوریه و عراق را تسهیل می‌کند و هم حضور آمریکا و سنتکام را رسمیت می‌بخشد.

 

ج. نقشه‌ی خاورمیانه نوین که هنوز ابعاد آن امنیتی باقی مانده و دولت‌ها از کم‌وکیف آن دقیقاً مطلع نیستند.

 

۳. اگر به فرض میان روس و آمریکا بر سر قیمومیت نامرئی بر سوریه و عراق معامله و تبانی صورت گرفته باشد، عین‌الاسد عراق می‌تواند همان نقش را برای آمریکا داشته باشد که بندر لاذقیه‌ی سوریه برای روسیه.

 

۴. از نظر من بازخوردهای منفی این حرکت می‌تواند خود را به سه شکل نشان دهد: درگیری دائمی محور مقاومت، بن‌بست صلح پایدار میان اعراب و اسرائیل غاصب، ایجاد سد نفوذ در برابر ایران. کما این‌که این سدّ تا کنون مانع بزرگی برای سیاست منطقه‌ای ایران شده است. که تنش «سعودی - ایرانی» به جای «صهیونی- اسلامی» بدترین نوع آن است. 

 

پاسخ‌های دیگری هم دارم که به همین مقدار بسنده می‌کنم تا وقت خواننده زیاد گرفته نشود. فقط این فاکتور را نباید از نظر دور داشت که آمریکا، از نفوذ و قدرت بازدارندگی ایران و تأثیرگذاری‌اش بر جنبش‌های رهایی‌بخش، سخت واهمه دارد و برای نابودکردن ایران نیز عاجز و درمانده، است. ازین‌رو، در مواجهه با ایران می‌خواهد نقش حائل و ناظر را بازی کند، نه حمله‌وری همه‌جانبه و جنگ نظامی را.

۱۷ فروردین ۱۳۹۹ا

ابراهیم طالبی دارابی دامنه

 

یادی از مرحوم اکبر دستیار

سال ۱۳۶۷ جبهه‌ی مریوان بود. روی صعب‌العبورترین قُلل. نترس بود آن سال. گاه پیش من می‌آمد و خوش‌وبِش می‌کردیم که روحیه‌های‌مان را نبازیم. خیلی مؤدّب بود و نیز خندان. یادم است برای تسهیل تسویه‌حساب پایانِ مأموریت وی، نزد یکی از دست‌اندرکاران قرارگاه توصیه‌ی کرده بودم که مؤثر افتاده بود. چون در محل و نکا راننده‌ی کامیون و تریلی بود و کارهایش انباشته شده بود، آن گشایش برایش شیرین بود. روی همین حساب تا آخر عمر هر وقت با من روبرو می‌شد چنان ادب سپاس به جای می‌آورد که من شرمسار اخلاقش می‌شدم. بیشتر بخوانید ↓

نکته این‌که، گاه، کمتر کسی خبردار می‌شود که چه کسی در آن هشت سال سختِ جنگ تحمیلی، لباس رزم پوشید و برای دین و وطن ۱۰۰۰ کیلومتر آن‌سوتر رفت. حال آن‌که اگر در خانه هم می‌ماند کسی وی را بازخواست نمی‌کرد الا غیرت و وجدان و ایمان. مرحبا به اکبر دستیار که من در مریوان همرزمش بودم. این را گفتم که دانسته باشیم او رزمنده‌ی شجاع بود و فداکار.

 

برای این رزمنده‌ی جبهه _که امروز شنیدم مرحوم شد- ادای احترام می‌کنم و بر خاندان، بستگان و خویشاوندانش، این مصیبت و فراقِ بی‌جبران را تسلیت می‌گویم. عموزاده‌ی خوبی برای من بود و سرش در کار و تلاش و رزق و زندگی و خوبی. روحش شاد و مشمول رحمات حضرت آفریدگار متعال.

۱۶ فروردین ۱۳۹۹

ابراهیم طالبی دارابی دامنه

 

 

بازنشر دامنه

باز هم یادت را به یادم می‌آورم،
ای همرزم شجاع من در جبهه‌ی مریوان؛
با این عکس قشنگ تو،
که امروز برای من فرستاده شد.
دلم را با این نگاهت ربودی؛
ای شادروان اکبر دستیار،
ای دوستِ فروتن،
ای یارِ باوقار،
ای مردِ کار.

دامنه

 

پاسخ:

سلام. بسیار زیبا نوشتی؛ حاکی از دلدادگی‌ات به یک انسان شرافتمند و نیکزاد است. درود. به مقام بلند آن مادر شهید -که زنی پاکدامن، مؤمن و مهربان بود- احترام می‌گذارم و به روح او درود می‌فرستم که هم یک روحانی محترم جناب حجت‌الاسلام آسید علی صباغ در دامنش پرورش داد و هم شأن والای مادرشهید را در وجودش تجلی داد. بر جناب حاج سیدعلی صباغ، اخوان، بستگان و منتسبان تسلیت.

 

توضیحی در باره‌ی این متن من راجع به کتاب شریف مفاتیح الحیات:

 

متن زیر را جناب حجت‌الاسلام حاج سیدکمال‌الدین عمادی چاچکامی فرستادند در گروه تلگرامی «فقه‌پژوهان» که من هم افتخار حضور در آن صحن را دارم: عین متن جهت مزید اطلاع درج می‌شود:

 

«سلام و درود بر همه فرزانگانی که با کتاب شریف مفاتیح الحیات آشنایی دارند به اطلاع میرساند تا کنون در قطع وزیری با تیراژ  ۲۲۲ بار به تعداد 1110000 و رقعی ۱۴ بار به تعداد 70000 به چاپ رسیده است البته تازگی ها با ترجمه عربی نیز چاپ شده است. این کتاب با هدف بیان سبک زندگی تدوین شده اگرچه روایی است ولی در گروه فقه موسسه تحقیقاتی اسراء تدوین شده است تا گزینش روایات کاملا منطبق با فقه شیعه باشد.»

 

پایان نقل قول.

 

دامنه: گمان نکنم تا اکنون کتابی در جهان و ایران، به تعدد ۲۲۲ بار به قطع وزیری و نیز ۱۴ بار رُقعی و با این تعداد نسخه چاپ و انتشار یافته باشد.

 

 

جواب به مرز پرگهر. سایه سرمدی

یکی از اعضای مدرسه‌ی فکرت

 

 

براعت استهلال

 

 

به نام خدا. یڪی از آرایه‌های ادبی‌ست. براعت یعنی برتری و شیوایی. استهلال یعنی برآمدن ماه. و این صنعت در ادبیات فارسی یعنی این‌ڪه نویسنده یا شاعر، سرآغازِ نوشته‌ی نثر یا نظم خود را به‌زیبایی، روشنی و لطافت بنویسد تا خواننده را با اشاره‌ای ساده و رسا به مقصودِ بیان خود آگاه و تشنه سازد.

 

 اگر بخواهم براعت استهلال را ساده‌تر تعریف ڪنم این است ڪه امروزه در ادبیات فارسی از طریق «زمینه‌سازی»، «پیش‌درآمد»، «فضاسازی» و «پیش‌زمینه» خواننده را ترغیب می‌ڪنند تا خوانندگان از خواندن ادامه‌ی متن پشیمان نشوند و در همان آغاز با پیام متن آشنا شوند. در ادبیات ایران فردوسی، سعدی و مولوی و... از صنعت ادبی براعت استهلال به‌نحو احسَن استفاده می‌ڪردند.

 

مولوی حتی مثنوی را با براعت استهلال شروع می‌ڪند: بشنو از نی چون حڪایت می‌ڪند ... ڪه خواننده در دَم، درمی‌یابد او چه می‌خواهد بگوید: ناله‌ی عشق، شڪایت از جدایی، انفصال نی از نیستان، رابطه‌ی شیدانه‌ی انسان با خدا و... .

 

نڪته: امروزه‌روز، مقدمه‌نویسی به جای آن‌ڪه پیش‌زمینه و براعت استهلالی برای ڪتاب و نوشته‌ها باشد، دردِسری شده برای خوانندگان و پویندگان. چرا؟ زیرا در مقدمه و پیشگفتار، گرفتار طردشدن از اصل موضوع‌اند و پیچیده‌گویی‌‌تر از خودِ متن‌ها. بگذرم.

 

اشاره: برای پاس‌داشت زبان فارسی، در هر نوشته و سخن، سرآغاز را باید شیوا و رساننده نوشت تا خواننده به رغبت و خودواداری ڪشانده گردد.

 

در هفت اصل خبرنویسی نیز، یڪی این است پیشانی خبر چنان باشد ڪه خواننده به اصل ماجرا در همان شروع خبرخوانی پی ببرد وگرنه زده می‌شود و خبر را تا آخر نمی‌خواند.

 

هفده فروردین ۱۳۹۹

ابراهیم طالبی دارابی دامنه

 

هجرانِ ابدی

نویسنده: ابراهیم طالبی دارابی دامنه

 

به نام خدا. آنچه درین نوشتار می‌نویسم برداشت آزادم از ڪتاب «سرشت و سرنوشت» است؛ گفت‌وگوی آقای ڪریم فیضی با آقای دینانی. مطالبِ داخل گیومه «...» از ڪتاب مورد اشاره است.

 

وقتی فیضی از زبان مولوی غایتِ دین را «حیرانی» می‌داند، دینانی این حیرانی را «در ظاهر» نمی‌داند، در «حیرت از عظمت خداوند» می‌داند. چون از نظر دینانی «مقداری» از آنچه در دین می‌بینیم «راز» است. مثل «ذات حق تعالی». عُرفا این راز را «هجران ابدی» نامیده‌اند و یا می‌نامند. چون «قابل وصول» نیست.

 

آنگاه‌ڪه فیضی ازین پرسش می‌ڪند ڪه برای دین می‌توان سیستم و نظام قائل شد، جواب می‌شنوَد ڪه «شریعت، سیستم دین» است و همان‌گونه ڪه جهان و عالَم، نظام دارد، دین نیز «بی‌حساب و ڪتاب» نیست.

 

البته در سراسر «سرشت و سرنوشت» دین در نظر دینانی منشاء اخلاق است. گرچه برخی‌ها معتقدند دین و اخلاق دو سرچشمه‌اند، اما دینانی آن را «یڪ سرچشمه‌» می‌داند و برین نظر است ڪه «بهتر است بگوییم اخلاق از دین ناشی می‌شود» و ازین هم فراتر می‌رود و اساساً اخلاق و دین را دو روی یڪ سڪّه می‌خوانَد و «جوهر دین را اخلاق» می‌داند. ڪُد هم می‌دهد: بُعثتُ لِاُتمم مڪارم الاخلاق.

 

در پایان این بخشِ گفت‌وگو، ڪریم فیضی از انتظارات از دین ڪنڪاش می‌ڪند ڪه دڪتر غلامحسین ابراهیمی دینانی با خوشایندی بر این نڪته‌ی نَغز دست می‌گذارد ڪه «باید دید چه انتظاراتی»! ابوجهل هم از دین انتظاراتی دارد!! حضرت محمد مصطفی (ص) هم از دین انتظاراتی.

 

نڪته‌ هم بگویم: آری فلسفه‌ی وجودِ دین به قول دینانی «رسیدن به ڪمال» است. ابوجهل و ابوجهل‌ها، ڪمال نمی‌خواسته و نمی‌خواهند؛ او و اینان، در واقع می‌خواسته و می‌خواهند بر دین -به زبان ساده- اختیارداری ڪنند و از گُرده‌ی مردم، سواری گیرند و به زخارُف و زر و زیور و زور چنگ بیندازد؛ البته به مددِ تزویر و انگ و نیرنگ. نه «حیرانی» عرفانی می‌خواهند و نه «هجران ابدی» عارفان را، و نه اخلاق، ڪه جوهر دین است و رسم حضرت محمد؛ صلّى ‌الله‌ علیه‌ و‌ آله و سلّم.

۱۸ فروردین ۱۳۹۹

 

قلّه‌های ثروت و درّه‌های فقر

 

نویسنده: ابراهیم طالبی دارابی دامنه

به نام خدا. عنوان نوشتارم از یڪی از جملات استاد محمدرضا حڪیمی‌ست در صفحه‌ی ۵۱ ڪتاب جاویدش: «مرام جاودانه». فقط خواستم آن را با سه‌چهار جمله‌ام امتداد ببخشم و یڪ نڪته‌ی تڪمیلی ببفزایم:

 

هنوز هم در جهان حڪومت‌هایی هستند ڪه مالِ خدا (=اموال عمومی و درآمدهای ملی) را در اختیار سرمایه‌داران و توانگرانِ نابڪار قرار می‌دهند.


 
هنوز هم در جهان دولت‌هایی هستند ڪه دم از مواریثِ فرهنگ دینی و علمی خود می‌زنند، اما اقتصادشان به زبان رایج مردم، «یزیدی» و اموی و جبّاری است و ثروتمندان را به رأس قلّه می‌برَد و فقیران را به قعر درّه.

 

هنوز هم در جهان رهبرانی هستند ڪه از این سخن حڪیمانه و مرام جاویدانه‌ی امام علی (ع) درڪی ندارند و سهمی نمی‌برَند ڪه آن مولای پرهیزگاران و حامی مستضعفان فرمودند: «امانت را به صاحب آن رد ڪنید، اگرچه قاتل پیامبران باشد»

 

هنوز هم در جهان ڪسانی‌ هستند ڪه بر صدر و بالا می‌نشینند ڪه خادم ملت‌هایشان باشند، اما بانی شرّ و دنائت‌اند و با شرارت می‌خواهند با همه‌ی جهان به مقابله برخیزند و اربابی ڪنند. حتی در اقتصاد -ڪه بنای رشد و ڪیفتش بر رقابت میان دولت‌هاست- می‌خواهند دستِ نامرئی‌یی برای تخریب، تحریم، تشویش و تلاطم باشند. بگذرم.

 

نڪته را از خودم نگویم، از استاد محمدرضا حڪیمی‌ می‌گویم ڪه معتقدند: «اُم‌الفساد و ویران‌ڪننده‌ی بنیاد هر جامعه» در جهان و نیز «سامان‌گُسلِ آرمان‌های نسل جوان در هر جامعه» دو چیز است: «اقتصاد فاسد و قضاوت فاسد» ڪه هر دو، در نگاه ایشان «سر در آخورِ قدرت هم دارند.»

۱۹ فروردین ۱۳۹۹

 

پاسخ در نغمه:

استاد ارجمند حاج‌آقا شفیعی مازندرانی

 

سلام علیکم

 

ذهن درخشنده و توان خلاق حضرت‌عالی در امتداد‌بخشی به شعر منبر و دار و چنار ستودنی‌ست. دیشب آن متن و شعر شما را -که جناب آشیخ مالک مدیر محترم نغمه بارگذاری کردند- خواندم. خواستم بگویم علاوه بر بهره‌ای که از ابیات تکمیلی‌تان بردم، از نظر دور ندارم منظور مرحوم شهریار به گمان من جنبه‌ی انکاریِ منبر ندارد، بلکه صبغه‌ی انتقادی و انتظاری و هنجاری دارد.

 

همان‌طورکه شما از من بیشتر مطلع‌اید، امام سجاد -علیه‌السلام- در مجلس اجباری یزید نگفت آن منبر را بیاورید بلکه فرمودند آن چوبه را بیاورید تا بر رویش سخن بگویند. یعنی منبر داریم تا منبر. هر منبر منبر نیست. منبر خود صامت است، منبری آن را ناطق می‌کند.

 

یک‌وقت است امام خمینی -رهبر کبیر انقلاب اسلامی- بر روی منبر فیضیه می‌نشینند و با یک سخنرانی تاریخ‌ساز، پایه‌های سست رژیم شاه را لرزان می‌کنند و با آن یک منبرش نهضت اسلامی را شکل می‌دهند و در نهایت سلطنت و شاهنشاهی را واژگون می‌کنند، و یک وقت هم عمروعاص روی آن می‌رود و ابوموسی اشعری؛ که اولی با حربه‌ی حکَمیت معاویه را بر تخت می‌نشاند! و دومی با ضعف ایمان و ساده‌اندیشی‌اش، امام علی -علیه‌السلام- را به خیال خامش از حکومت خلع می‌کند!

پس، منبر را منبری منبر می‌کند. پوزش.

۱۹ فروردین ۱۳۹۹

ابراهیم طالبی دارابی دامنه

 

پاسخ:

سلام جناب آقای ...

 

حرف از پدر خدابیامرز و متدیّن و کاری‌ات به میان آوردی، خدا رحمتش کناد. بله پدرت ارشاد خوبی کردند. چون تحربیات داشتند.

 

در اسلام هم، بر فرهنگ کار و کوشش تأکید شده است. خودت هم نیک می‌دانید در قرآن کریم آیه‌ی سعی و کوشش هم داریم. آیه‌ی ۳۹ نجم: وَ أَنْ لَیْسَ لِلْإِنْسَانِ إِلَّا مَا سَعَىٰ. یعنی «و اینکه براى انسان جز حاصل تلاش او نیست.» و پیامبر اسلام (ص) بر دستان کشاورز و کارگر بوسه زد که پیامش بلند است. مرحوم بازرگان هم کتاب «کار در اسلام» را عالی نوشته‌بودند.

 

البته باز هم می‌دانید مؤمنان به داشته‌های دیگران افتخار می‌کنند و هیچ‌وقت در دل نمی‌پروانند که چرا دیگری دارد، و چرا آن دیگر زیاد دارد، و چرا آن دیگری بی‌نیاز است... سپاس از بیان دیدگاه‌ات.

پاسخ:

سلام آق ...

 

مرغابی را از آب نترسان! شماره کارت بفرس، مدیر بریزه به حسابت. کشکولی‌مشکولی هم نیست!

 

یاد خاطره‌ای افتادم:

 

جبهه که بودم، تنِ دیواره‌ی سنگر شنی‌‌خاکی‌مان از قول شهید محراب یزد شهید آیت‌الله صدوقی یا شهید محراب باختران (=کرمانشاه) آیت‌الله اشرفی اصفهانی، (تردید از من است) با تیتر بزرگ نوشته شده بود:

 

مرغابی را از آب نترسانید؛

 

این مثَل، جواب آن شهید بود به تهدیدی که در آن گفته شده بود نوبت ترور بعدی، بعد از شهید دستغیب شمایید.

 

پاسخ:

 

جناب آقای ... سلام دوباره‌ی عصری

نوشته‌ی مردم‌شناسانه‌ی شما خواندن داشت؛ تا رفت دل را چِک بگیرد، تمام شد. برداشت شما مرا به سمت کتابی برد از خانم ساندرا مک‌کی به نام «ایرانی‌ها؛ روح یک ملت» که پارسال یا سال قبل در مدرسه‌ی فکرت گزارشی از آن نوشتم. او معتقد است ایرانی‌ها پیچیده‌ذهن هستند و نیز مردمانی عقایدپذیر. که او البته تأکید می‌کند ایرانی‌ها در آن «بازبینی» می‌کنند، نه تقلیدواره می‌پذیرند.

 

شما از روحیات مازندرانی‌ها گفتید که جالب بود. احتمال می‌دهم همین‌طور باشد چون مانند برخی از اقوام روی لهجه‌ی خود نه فقط حساسیت کاذب ندارند، بلکه لذت می‌برند نحوه‌ی گویش خود از زبان دیگر استان‌ها بشنوند، زبان مازندران نیز از غرب رامسر تا شرق کردکوی و تا سوادکوه  و تا آمل و لاریجان و رینه، تنوع فراوانی دارد.

 

از پست تحلیلی‌تان ممنونم. مفید بود و نیز فکری و تلنگری.

موجب شدی لغت چِک را بشکافم.

 

در راستای سلسله‌نوشتارهایم در باره‌ی لغت‌های محلی

 

چِک نَیتِه را می‌شکافم

 

چند معنی دارد چِک به نظر من:

 

۱. چِک نَیتِه یعنی کفایت نکرد، بس نبود. اِع چنده کم بود. مثلاً: این گفت‌وگو مِه دل را چِک نَیتِه. بند نیته. شاید میان عاشق و معشوق‌ها این کاربردی‌تر باشد.

 

۲. چِک نَیتِه یعنی متلک. مثلاً: فلانی با فلان سخنرانی فلانی را چِک داد.

 

۳. چِک نَیتِه یعنی نشانه. مثلاً: فلان تیر هدف را چِک نَیتِه. بند نَیته. برخورد نکرده.

 

شاید هم این واژه بقیه هم داشته باشد که من الان ذهنم ملتفت نیست. بگذرم.

 

 

پاسخ:

سلام جناب آقای... از مثال هسته‌ی «انگور» لذت بردم. برای بحث سنگین تکوین، تمثیل مناسبی در نوشتاران آورده‌اید. من نظرم این است همه‌ی موجود استعدادِ «شدن و گردیدن» دارند. و انسان علاوه بر این، قابلیت صَیرورت و سیر انفُسی هم دارد، که بسی از سِیرورت و سیرِ آفافی ژرف‌تر است. مباحث شما جالب است آقا.

 

پاسخ:

سلام. نگفتم تحقیق. گفتم تحقُّقی. یعنی وقوع. یعنی محقق‌شدن و اجرایی‌شدن. یعنی آرمان اسلام در جامعه عملی می‌شود و فقط انتزاعی و ذهنی نیست. هرچیزی که فقط ذهنی باشد و کنار ذهن لانه کند، انتزاعی‌ست. توضیح من ان‌شاءالله توضیح واضحات نبوده باشد؛ یعنی شرحی که اصلاً لازم نبود بگویم، زیرا بر شما روشن بود.

 

پاسخ به فقه‌پژوهان:

 

استاد گرانقدر جناب آقای رحمانی

 

با سلام و احترام

 

متن جناب‌عالی را بادقت مطالعه کردم. آنچه ذهنم مرا یاری می‌کند می‌توانم این جواب دست‌وپا شکسته را فعلاً بنویسم:

 

 

عقلانیت، بحثی سنگین و پردامنه است. شامل شاخه‌ها، ریشه‌ها و بستره‌های جغرافیایی. که فارسی آن همان خردورزی است. من الان به آن ورود نمی‌کنم اما چند نکته و یک گزاره می‌گویم:

 

وقتی خواستند بر باورها پشتوانه‌ی معقول ببخشند، خردورزی باوری دارند.

 

وقتی خواستند رفتار خردمندانه داشته باشند عقلانیت رفتاری دارند.

 

وقتی خواستند در رسیدن به هدف معقول باشند، عقلانیت ابزاری را بکار می‌گیرند.

 

البته خردورزی کلی و تام، معطوف به همه چیز است.

 

آقای مصطفی ملکیان با تعبیر «نیم‌گویی» هشدار می‌دهد عقلانیت با نیم‌گویی ممکن نیست. یعنی چیزی را بگویند، اما چیزی را مخفی کنند. او دست‌کم سه شرط برای عقلانیت قائل است:

 

پیچیده نباشد، گفتار.

ایهام نداشته باشد، نوشتار.

ابهام برجای نگذارد، گزاره.

 

جناب آقای رحمانی عزیز

از نظر من عقلانیت در مغرب‌زمین معیوب است، چون به‌جای اتکا به خرد، اکتفا کرد به آن و فرق فریقی است میان اتکا و اکتفا. و همین نافی سایر متغیرهای دخیل در حیات معقول و معنوی شد. البته منهای متألّهین آن.

 

در مورد مرحوم دکتر شریعتی، باید خود را در زمانه‌ی بحرانی آن قرار داد؛ زیرا فیلسوف‌های سیاسی و سیاسیون مبارز اندیشمند چه لنین، چه چه‌گوارا، و چه زنده‌یاد شریعتی و نیز در رأس همه امام خمینی -رهبر کبیر انقلاب اسلامی- مطابق با بحران زمانه، تئوری‌پردازی می‌کردند.

 

اگر نوشته‌ام از انسجام لازم برخوردار نبود، پوزش. نیز اذعان کنم متنم توضیح واضحات! بود نزد شما استاد گرامی و در پیشگاه اساتید کِرام این تالار.

 

ابراهیم طالبی دارابی دامنه

 

منبر، دار، چنار

 

نویسنده: ابراهیم طالبی دارابی دامنه

 

به نام خدا. از نظر من، شعر مرحوم شهریار -سید محمدحسین بهجت تبریزی- در باره‌ی منبر، جنبه‌ی انکاری ندارد، بلکه صبغه و رنگ انتقادی، انتظاری و هنجاری و نیز از نظر بعضی شکل طنز و فُکاهی دارد.

 

چنانچه خوانندگان -که از من بیشتر مطلع‌اند- می‌دانند، امام سجاد -علیه‌السلام- در آن مجلس اجباری یزید در شام پس از واقعه‌ی عاشورا، نگفتند آن منبر را بیاورید، بلکه فرمودند آن «چوبه» را بیاورید تا بر رویش سخن بگویند.

 

یعنی منبر داریم تا منبر. منبر، خود صامت (=بی‌حرف و ساکت) است، منبری و خطیب آن را ناطق می‌کند.

 

یک‌وقت است امام خمینی -رهبر کبیر انقلاب اسلامی- بر روی منبر فیضیه با یک سخنرانی پایه‌های رژیم شاه را لرزان می‌کند و با همان یک منبرش بنیاد یک نهضت اسلامی را شکل‌ می‌دهد و در نهایت هم، سلطنت را با مدد منبر و مردم واژگون می‌کند.

 

و یک‌وقت هم هست که عمرو عاص روی منبر می‌رود و نیز ابوموسی اشعری؛ که اولی معاویه را بر با حیَل و نیرنگ حکَمیت بر تخت می‌نشانَد و دومی با ضعف ایمان و ساده‌اندیشی‌اش، امام علی -علیه‌السلام- را با خیال خام خود از حکومت و سیاست و رهبری جامعه خلع می‌کند!

 

پیوست: شعر شهریار این است:

 

گفت با طعنه منبری به چنار

سرفرازی چه می‌کنی؟ بی‌بار

 

نه مگر ننگ هر درختی تو؟

کز شما ساختند چوبه دار

 

پس بر آشفت آن درخت دلیر

رو به منبر چنین نمود اخطار

 

گفت گر منبر تو فایده داشت

کـار مردم نمی‌کشید به دار

 

نکته: منبر را منبری، منبر می‌کند و به سخن می‌آورَد، وگرنه منبر، خود چوب یا جنس است؛ چه از چوب سفت‌و‌سختِ درختِ گردو و چه از فلز محکم آهن. منبر در جای خود بسیار مورد احترام است، اما منبر در کنار گفت‌وشنود و بحث و نقد‌ونظر مورد انتظار است، نه سخن‌راندنِ یک‌طرفه و منولوگ.

 

۲۰ فروردین ۱۳۹۹

 

توضیح:

 

چند روز پیش، استاد شفیعی مازندرانی نویسنده و شاعر ارجمند حوزه در «نغمه» (گروهی ایتایی به مدیریت جناب آشیخ مالک) شعر مرحوم شهریار را این‌گونه ادامه داده بودند که همین سروده‌ی ایشان موجب شد تا در ستون روزانه‌ی امروزم بحثی در باره‌ی شعر شهریار بنویسم که شعر حاج‌آقا شفیعی مازندرانی در زیر می‌آید:

 

منبر اندر جوابِ او، به صواب

گفت جانا دمی تو گوش بدار

 

خود، تو دانی که وقتِ وعظ و خطاب

سرِ مردم کنار من به مدار

 

دزد را ره به خانه‌ی آنان

تا به خلوت نهد کمندِ شکار

 

پس بدان آن که با تو جان بازد    

آشنا نیست با من ای دلدار

 

گر به «توبه»، سراغ من گیرد

ناجی او شوم در این بازار

 

لیک بیچاره تا رسد به درت  

نابکارش کنی همی، یکبار

 

ای شفیعی، به مردم غافل

زندگی بخش، نَی، به مرگ، دچار

 

به فُکاهی، اگر سرود، دمی

شهریار عزیز دل بیدار

 

شعر او را بهانه ات منما

سوءِ برداشت را کنار گذار

 

پاسخ:

 

سلام جناب آقا...

به تحلیل شما ورود نمی‌کنم؛ اما نظر من این است در آماری که ارائه دادید، باید با یک شاخص سنجیده شود، به‌نظرمی‌رسید در بخش ایران، شما از شاخص آماری بیرون رفتی، و نمودار دیگری را لحاظ کردی.

 

البته جدا از نظر و دیدگاه جناب‌عالی، فکر کنم اگر جناب آقای قربانی -که هم اقتصاد خوانده‌اند و هم اقتصاد تدریس می‌کنند- دیدگاه خود را درین بحث تخصصی بیان فرمایند، روشنگرانه خواهد بود.

 

پاسخ:

 

سلام جناب آقا ..

 

می‌پذیرم. درست اشاره کردی و مثال‌های جالب آوردی. در پس‌زمینه‌ی لغات محلی، خوب به کشکولی: چاق‌وچلّه! و به زبان علمی: پُربار قلم می‌زنی.

 

بحث یکصدوپنجاه : اعتقاد به مُنجی و موعود، یک باور در میان اغلب ملل، مذاهب و ایدئولوژی‌هاست. شیعه‌ی امامیه نیز، به غیبت صغری و سپس به غیبت کبرای حضرت مهدی (عج) امام دوازدهم اعتقاد دارد و همیشه در انتظار ظهور آن امام و ولی‌عصر و صاحب زمان به‌سر می‌برد. اگر حضرت منجی (عج) بر فرض هم‌اینک ظهور کنند، به نظر شما چه اقداماتی می‌کنند؟

 

چون نمی‌توان برای ظهور حجت، وقت و زمان معیّن، تعیین کرد (=ممنوعیت توقیت) آیا شما به عنوان یک منتظِر، آماده‌ی ظهور حضرت منتظَر مهدی موعود (عج) هستید؟ این آمادگی چه نشانه‌هایی باید داشته باشد؟ و یا اگر عصر انتظار همچنان به‌درازا بکشد، شما اگر با آن حضرت به‌فرض بخواهید چیزی از وضع‌و‌حال انسان، ایران و جهان بیان کنید در پیشگاه آن امام عزیز و منجی چه عرض می‌کنید؟

 

اگر باز نیز این چند پرسش منسجم، شما را قانع و مطمئن نکرد، خود با اختیار خود چیزی در باره‌ی مکتب انتظار و فلسفه‌ی منجی بنویسید و یا ارادت خویش را به ساحت مقدس حضرت خاتم‌الاوصیاء (عج) در چند سطر بیان کنید. این پرسش برای گفت‌وگوی ۱۵۰ ، در پیشخوان مدرسه‌ی فکرت سنجاق می‌شود. پیشاپیش میلاد امام زمان (عج) و عید پربرکت نیمه‌ی شعبان بر دلدادگان، پیروان و همه‌ی عاشقان اهل‌بیت -علیهم‌السلام- مبارک و فرخنده باد.

 

پاسخم به بحث ۱۵۰

۱. چون مهمترین ویژگی امام مهدی موعود (عج) عالِم‌بودن است، به نظر من شاید اول از همه به حوزه‌ی علمیه‌ و مسائل معرفتی و فقهی دین بپردازند و نظام حوزه را اصلاح و کامل کنند.

 

۲. با ظهورش، نظریه‌ی ولایت فقیه جایش را به اندیشه‌ی امت و امامت معصوم (ع) می‌دهد و عملاً و نظراً نظریه‌ی حکومت فقیه کنار گذاشته می‌شود. چون‌که ولایت فقیه تا قبل از ظهور  است، نه هنگام ظهور.

 

۳. چون عادل‌بودن از صفات اصلی اوست، به عدالت‌گستری همانند امام علی -علیه‌السلام- می‌پردازند.

 

۴. چون انسان مصلح و صلح‌جو و مهربان به حال ملل هستند، آرامش و زندگی مسالمت‌آمیز و حیات واقعی را به ارمغان می‌آورند و این‌گونه نیست که برخی‌ها تصور دارند که آن حضرت برای انتقام و ستیزه می‌آیند. نه، از نظر من آن منجی برای بهترزندگی‌کردن آدمی می‌آیند.

 

۵. از آنجا که انسان کامل‌اند، دست به دعوت می‌زنند تا جهالت‌زدایی کنند.

 

۶. خرافه‌ها را می‌زداید و ممکن است خشکه‌مقدسانی چونان عصر امام علی -علیه‌السلام- با ایشان به ستیزه‌گری روی آورند و خوارج نوینی شکل بگیرد و از حیطه‌ی قدرت آن حضرت خود را خارج و بیرون کنند.

 

۷. تکلیف هزاران روایت جعلی و تفسیرهای غلط را روشن می‌کنند. و خون تازه‌ای در رگ معنویت و عرفان تزریق می‌نمایند.

 

۸. به دلیل این‌که امامان معصوم (ع) دادِ ستمدیدگان از ستمگران می‌گیرند، آن حضرت داد سِتان مردم از بیدادگران خواهند شد و با علمی که تکوینی دارند و بر تشریع نیز عالم آل محمد (ص) هستند، بدکاران ستمگر را که از قدرت سیاسی و ثروت تکاثُری و تزویر رمّالی علیه‌ی مردم بی‌دفاع و بی‌پناه ستم روا داشتند، به سزا می‌رسانند؛ چراکه آن حضرت مأمور از سوی خداست و اصل حضورش به اذن الهی‌ست.

 

۹. با ظهورش، مؤمنان و پارسایان و انسان‌های درست‌کار و نیکوکار به وجد و شادی می‌رسند و فضایی شاداب ذهن مردم را پر می‌کند و بر سختی‌ها شکیبا می‌شوند و بر خوشی‌ها فریبا.

 

من از برداشت‌های شخصی‌ام سخن گفتم، درست و یا نادرست آن را بر عهده می‌گیرم. و همآره خودم را یک منتظرِمعتقد می‌دانم. به امید فرَج (=گشایش)

 

۲۱ فروردین ۱۳۹۹

 

ابراهیم طالبی دارابی دامنه

 

پاسخ:

 

سلام جناب آ..

 

با تشکر فراوان بابت نقدی که بر نوشته‌ام، زده‌ای و آرزوی سلامتی و توفیقات الهی و شادباش این فرخنده‌روز به شما دوست دیرین:

 

۱. در مهدویت و ظهور منجی (عج) مباحث فراوان وجود دارد. مسأله‌ای که بیش از هزار است موضوع انتظار مؤمنان است، پس در اطرافش منابع و نظرات و آراء وجود دارد. دریچه‌ی فکر مردم را به روی این موضوع نمی‌توان بست که شما می‌فرمایی چرا اینقدر تصور و عقاید گوناگون وجود دارد. حتی در باره‌ی خدا هم هزاران فکر و نظر وجود دارد. پس؛ این تعدد و گونه‌گونی طبیعی‌ست.

 

۲. طبق اصل منع توقیت (=زمان تعیین‌کردن) در منابع و مآخذ شیعی هرگز وقت معینی تعیین نشده است. اگر کسی هم چنین کند، مورد قبول مؤمنان قرار نمی‌گیرد.

 

۳. هر انسانی بر اساس دانسته‌های خود متن می‌نویسد؛ این شاخص و معیار عقلانی‌ست. وگرنه رونویسی نوشته‌های دیگران می‌شود. پس؛ برداشت شخصی امری درست است نه نادرست.

 

۴. در بند ۸ متنم از ستیزه‌گری سخنی نگفتم، بلکه گفتم آن حضرت داد مردم را مورد توجه قرار می‌دهند. مگر می‌شود کسی مصلح باشد اما ندای ستمدیده را نشنود؟ این‌که ممکن است کسانی خیال کنند حضرت برای هلاک‌کردن و جنگ می‌آید، از نظر من نادرست است. آن امام مانند همه‌ی امامان و پیامبران به رستگاری و خیر مردم می‌اندیشد.

 

۵. گمان نکنم کسی عقل سلیمی داشته باشد اما اگر ببیند امام زمان (عج) مثلاً یک ستمگر را برای یک یا چند ستمدیده به سزا برساند (که لزوماً مرگ نیست) نام این عمل حضرت را ستیزه‌گری بگذارد. روال عادی کار حضرت منجی، آرامش و داد و قسط و صلح و صفا است. اما کدام عقل می‌پذیرد همه‌ی مردم به این اندیشه‌ی زلال مهدوی پایبند می‌شوند، به‌یقین بدکاران هم کارشان را می‌کنند و رودروی آن امام قرار می‌گیرند.

 

سخن خلاصه‌ام این است: دین که مژده‌ی ظهور منجی داد، هرگز مردم را وعده‌ای خیالی، دروغ و وهم‌آلود نداد، و فرد منجی که در شیعه حضرت مهدی (عج) است، انسان کامل است برای رستگاری و سعادت مردم و آرامش ملت‌ها. اصالت با صلح و صفاست؛ اما کژی و باطل هم امکان جولان و مانور دارد.

 

اللهُ علمٌ

۲۱ فروردین ۱۳۹۹

 

ابراهیم طالبی دارابی دامنه

 

پاسخ:

سلام جناب آقا... متشکرم بسیار؛ که آغازگر شرکت در بحث ۱۵۰ شدی. پاسخ را به نکات قرآنی هم مزیّن کردی. شما آیه‌ی ۸۶ هود را برای آن حضرت تأویل گرفتی و یا بهتر است بگویم تأویل «بقیت‌الله» برای امام زمان (عج) را پذیرفتی. البته این عنوان برای کسب و کار و ترازو و میزان است.

 

آیه‌ی ۸۶ هود را برای قرائت و تبرک می‌آورم:

 

بَقِیَّتُ اللَّهِ خَیْرٌ لَکُمْ إِنْ کُنْتُمْ مُؤْمِنِینَ وَمَا أَنَا عَلَیْکُمْ بِحَفِیظٍ.

 

آنچه خدا [در کسب و کارتان از سود و بهره پس از پرداخت حق مردم] باقی می گذارد، برای شما بهتر است اگر مؤمن باشید، و من بر شما نگهبان نیستم.

 

یاد آوری امام زمان. شعری که ایت الله بهجت (ره) در اواخر عمرشان زمزمه میکردند....تقدیم می کنم

 

با کدام آبرو، روز شمارش باشیم؟

عصرها منتظر صبح بهارش باشیم؟

سال ها منتظر سیصد و اندی مرد است

آنقدر مرد نبودیم که یارش باشیم...

گیرم امروز به ما اذن ملاقاتی داد

مرکبی نیست که راهی دیارش باشیم

سال ها در پی کار دل ما افتاده

یادمان رفت کمی در پی کارش باشیم

ما چرا؟ خوبترین ها به فدای قدمش

حیف او نیست که ما میثم دارش باشیم؟

اگر آمد خبر رفتن ما را بدهید

به گمانم که بنا نیست کنارش باشیم...

 

پاسخ:

 

سلام جناب...  با این شعر مرحوم آیت الله بهجت آمدی برای شرکت در بحث ۱۵۰. ممنونم. هرچند شعر را تفسیر نکردی. من گردن می‌گیرم سه بیت آخر را کمی توضیح می‌دهم:

 

شعر در کل جنبه‌ی انتقادی دارد به حال‌وقالِ منتظران؛ البته با هدف ایجاد ترغیب و تلنگر.

 

بیت ۴: یعنی سال‌ها دنباله‌گیر کار بودیم، اما پیگیر انتظار نه.

 

بیت ۵: ما که چیزی نیستیم، خوبان فدویِ حضرت حجت‌اند، میثم تمّار -که به حُبّ خاص به امام علی (ع) به دار آویخته شد- کجا و ما منتظران مدعی کجا.

 

بیت ۶: رفتن در این بیت هم دیدار را معنی می‌دهد و هم مرگ و مُردن را، زیرا وقتی حضرت ظهور کرد و لیاقت در کنارماندنش را نداشته باشیم، پس مُردن و رفتن بهتر از شرمساری نزد آقا (عج) است.

 

پوزش که در شعر انتخابی‌ات دست به نظر و تفسیر زدم.

 

یک خاطره:

 

روزی امام خمینی داشت درس فقه یا فلسفه و یا... می‌داد، آن روز آقامصطفی -که مستشکل (=اشکال‌کننده‌ی) محوری در درس امام بود- در جلسه نبود. امام دید کسی هیچ اشکالی نمی‌کند؛ چندبار هم نگاه کرد، دید نه، همه فقط سر تکان می‌دهند و ساکت‌اند. ناگهان یک الاغ که از کنار کوچه‌خیابان می‌گذشت، عرعر آمد، چه عرعری؛ امام فوری شوخی کرد و گفت: آها! اون درس را فهمید!! بگذرم.

 

چون امشب نیمه‌شعبان شب برات (=عطیه، هدیه، بخشش، عطا) و شب ادخال سرور است، این مزاح و مطایبه را قلمی کردم. از لطف و محبتت نیز ممنونم.

 

پاسخ:

 

گرچه پرسش شما از من نبود، اما چون جنبه‌ی عام در صحن مدرسه دارد، جواب من این است آقای ... :

 

اگر آن منجی‌ها در عِداد موعود کل اُمم باشند و در طول ایشان، به‌یقین به‌مشیت آفریدگار که تقدیر را به تدبیر و تدبیر را به تقدیر گره می‌زند، آنان هم به مهدی موعود (عج) مدد می‌رسانند و تشریک‌مساعی می‌کنند، چون همین‌که عنوان منجی دارند، این می‌رساند نمی‌توانند مخرب باشند بلکه برای صلاح و فلاح بشریت‌اند.

 

مانند و‌ نمونه‌ی این فرض احتمالی شما هم، در تاریخ وجود عینی و واقعی داشت؛ مثل حیاتِ و مأموریت همزمان دو پیامبر الهی در یک زمان: حضرت موسی و حضرت شعیب.  حضرت یعقوب و حضرت یوسف. حضرت موسی و حضرت هارون. و... که یکی از دیگری تبعیت می‌کرد. حتی یعقوب پدر در امر رسالت، از یوسف پسر پیروی داشت و بر رسالت او ایمان.

 

پاسخ:

 

سلام جناب ...

 

۱. در روایات هست، بله، درست فرمودی. اما پرسش خواسته است تا یک منتظرِ منجی، چه انتظاراتی از موعود دارد.

 

۲. در جملات وسط‌ متن، عطوفت را منحصر به شیعیان کردی، اما آن امام (عج) مصلح بشریت است.

 

۳. حاضروناظر بودن آن حضرت و اِشراف بر جهان نافی این نیست که از دیگران چیزی نخواهند. حتی پیامبر اسلام (ص) عیون (=افراد اطلاعاتی) می‌گماردند که چشم و دیدبان برای حکومت باشند. پس این نافی علم امام نیست.

 

۴. تقاضای ظهور یک تمنا و نیاز است، اما برای وقت ظهور، تمام‌کننده نیست، این مسأله مانند جریان غیب و امور پنهانی هستی، فقط در اذن و فرمان خداست. البته انتظار فرج عبادت است چون انسان را به آینده و امید اتصال می‌دهد.

 

۵. در مورد جملات آخرت تبدیل تمام ظلمت به نور، باید بحث کرد که جایش فعلاً این صحن نیست و حالا تنگ است. مشارکت شما درین بحث برای من مفید بود آقا صدر. سپاس. سپاس.

 

 

سلام. در آغاز امروز: 

 

ٱللَّٰهُمَّ صَلِّ عَلَىٰ مُحَمَّدٍ وَ آلِ مُحَمَّد

 

سهم ایران از ۲۰۰ تفسیر فصوص‌الحِڪَم

 

نویسنده: ابراهیم طالبی دارابی دامنه

 

به نام خدا. من از مرحوم داریوش شایگان خوانده‌بودم ڪه ایشان بر این نظر بود از ۲۰۰ تفسیری ڪه بر ڪتاب «فصوص‌الحِڪم» ابن‌عربی نوشته شده‌است «حدود ۱۵۰ تفسیر را مفسّران ایرانی‌الاصل نوشته‌اند». ازین‌رو، ایشان روی همین اصل گفته‌است: «اندیشه‌ی ابن‌عربی در ایران متوطّن شد»

 

اشاره: البته محمد عباد‌الجابری در ڪتابش با عنوان «نقد عقل عربی» زوالِ اندیشه‌ی عقلی در اسلام را به گردن ایرانیان انداخته است و مدعی‌ست این ایرانیان بودند ڪه «عرفان را به اسلام تزریق» ڪردند.

 

نڪته: به قول مرحوم داریوش شایگان آنان خود با ابن‌رُشد چه ڪردند؟ ڪه نسبت به ایران چنین فرافڪنی دارند. به نظر من، مقبولیت نداشتن او در جهان اسلام نشان می‌دهد اساساً نمی‌گذاشتند چنین تفڪری در میان مسلمانان امڪان شڪوفایی و رشد پیدا ڪند. اما مغرب‌زمین با افڪار ابن‌رُشد به خود تڪانی داد. از ڪارهای برجسته‌ی ابن‌رُشد یڪی این بود ڪه میان نظریه‌های غزالی و بوعلی و فارابی پُل سازگاری زده‌بود.

 

تبصره: من فصوص‌الحِڪَم را با برگردان آقای محمدعلی موحد و آقای صمد موحد خواندم. ڪه شرحی زیبا، ساده و روان بر آن دارند که آقای ضیاء موحد در آن مقدمه و خاتمه‌ی خواندنی نوشت.

 

اهل فن به‌خوبی می‌دانند فصوص‌الحِڪَم، جمع فصّ است و ڪتاب هم، فصّ به فصّ است. فصّ (=نگین، مَفصَل) همانند فصل به فصل در ڪتاب‌هاست با این فرق، ڪه ابن‌عربی در هر فصّ فرازهایی رازآلود از انبیای الهی را بر روی خوانندگان می‌گشاید و پرده‌ها را یڪی‌یڪی ڪنار می‌زند و با تحلیل‌های عرفانی، مشتاقان را تغذیه می‌سازد: مانند: فصّ حڪمت یونسّیه، فصّ حڪمت الیاسیّه، فصّ حڪمت سلیمانیه و همین‌طور یحیویه، داوودیه، ایّوبیه، شُعیبیه، اسحاقیه... و نیز فصّ حڪمت محمدیّه ڪه اوج فصوص است.

 

گزاره‌ی سیاسی: ایران سهم بزرگ و درخشانی در جهان اسلام و مدیریت سیاسی داشت. ڪوشش غرب سیاسی برای نابودی فرهنگ، تفڪر و تمدن ایران شاید یڪ علتش همین باشد ڪه نمی‌خواهند برای تمدن مادّی و اومانیستی محض غرب، رقیبی معنوی و تمدن‌ساز به نام ایران و ایرانیان داشته باشند. بگذرم.

 

آنان به نظر من، هرگز به این هدف شُوم نمی‌رسند؛ چراڪه ایران و ایرانی اهل سازگاری، صلح حقیقی، رشد بشری‌ و درعین‌حال، در وقت لزوم و ضرور، دارای برترین و عاقلانه‌ترین و روحانی‌ترین روح غیوری و سلحشوری‌ست. اصل انتظار حضرت منجی مهدی موعود (عج) خود نمادی درخشنده برای این راه است و مصلِح جهان نیز آموزگار و مقتدا و رهبر و پیشوای آن.

 

۲۱ فروردین ۱۳۹۹

 

جهت آشنایی بیشتر مشتاقان کتاب، عکسی از کتاب فصوص‌الحِڪَم با برگردان آقای محمدعلی موحد و آقای صمد موحد گذاشتم.

 

پاسخ:

 

سلام جناب ..

 

دسته‌بندی خوبی کردی از چهار قسم انسان. چهارمی را هم خوب بیان فرمودی. بله، مثال شجره به دو بخش خبیثه‌وملعونه و طیّبه، یک گزاره‌ی وحیانی‌ست و در آیه‌ی شریفه‌ی ۲۴ سوره‌ی ابراهیم آمده است. از شرکت مؤثرت در بحث مناسبتی و امام‌زمانی (عج) یکصدوپنجاهم ممنونم. خرسندم اعضای شریف به این پرسش مذهبی اهتمام ویژه داشته و دارند.

 

 

 

پاسخ:

 

سلام جناب آقا..

۱. اساساً شرکت شما روحانیان در بحث‌ها ازجمله بحث ۱۵۰ برای خواننده لذت دارد. سپاس.

 

۲. سخن آیت‌الله حسن‌زاده آملی را جالب برگزیدی آنجا که انتظار را به معنای تحقق تخلّق الهی در وجود آدمی تفسیر کردند. مهدوی‌زیستن سبک زندگی آدم‌های منتظر و آرام و امیدوار است.

 

۳. این‌که خاک پای آقای حسن‌زاده را توتیای چشم مرحوم علامه دانستی، من ضمن اعجاب از شما، با این نگرش شما کاملاً مخالفم و خود آقای حسن‌زاده با آن‌همه مقام و کرامت، ازین‌گونه سخن رنجیده می‌شوند. زیرا خودشان زمانی شاگرد علامه طباطبایی بودند و حتی وقتی از کنار خانه‌ی علامه می‌گذشتند، دیوار بیت علامه را به رسم ادب می‌بوسیدند. بگذرم.

 

پاسخ:

 

بله؛ به ژرفای نعمت رفتید و بر بحث لغت محلی، نکات عرفانی افزودی. علاوه بر نعمت دفع در بخش تحتانی جُنبندگان، قدرت بلع را هم باید در همین ردیف نعمت قرار داد، که با کمترین اختلال لقمه در گلو می‌چسبد و خفگی انسان و جنبنده را از پای درمی‌آورد. درود بر این فهم و تفسیرتان.

 

انقلاب‌ها پدیده‌اند، نه قانون

درنگ در نغمه. ۲۱۲

نویسنده: ابراهیم طالبی دارابی دامنه

 

به نام خدا. توماس جفرسون (=از بنیانگذاران آمریڪا و سومین رئیس‌جمهور آن ڪشور ڪه به ڪوروش علاقه و باور داشت) معتقد بود «هر ۲۰ سال یڪ بار انقلاب، حڪومت را سالم نگه می‌دارد» و او با همین پیش‌فرض، به خودنقدیِ حڪومت آمریڪا پرداخت و گفت: «ما بیش از ۲۰۰ سال است ڪه انقلاب نڪرده‌ایم».

 

شرح: این سخن جفرسون را در مجله‌ی «همشهری ماه» در آذر ۱۳۸۰ خوانده‌بودم، صفحه‌ی ۸۱. از نظر من، اساساً «انقلاب» به عنوان یڪ پدیده، نه به عنوان قانون، همواره مورد توجه‌ی اندیشمندان جهان بوده و هست. تعداد ڪسانی ڪه روی پدیده‌ی انقلاب، تحقیق و ڪار ڪرده‌اند، فراوان‌اند؛ برخی از مشاهیری ڪه ڪتاب‌ها و یا نظریاتی از آنان را خوانده و آشنایم، اینانند:

ارسطو، ڪارل مارڪس، لنین، ماڪس وبِر،خانم هانا آرنت، خانم تدا اسڪاچپول، پیتریم سوروڪین، آلڪس دو توڪویل، جیمز دیوس، لاسول، برینگتون مور، ساموئل فیلیپس هانتینگتون، جردن هامیلتون، تالڪوت پاسونز، ویلیام شوڪراس، زونیس، فرد هالیدی، خانم نیڪی ڪدی، یراوند آبراهیمان، روبن، دڪتر علی شریعتی، شهید مطهری، شهید محمدباقر صدر.

 

مثال می‌زنم. مثلاً شهید صدر در باره‌ی انقلاب، دارای این نظریه است: تغییرِ محتوای درونی انسان‌ها (اندیشه‌ها + اراده‌ها) = تحولات تاریخی. یعنی؛ هرگاه اندیشه‌ها و درون انسان تغییر ڪند و با اراده‌ها پیوند پیدا ڪند، مساوی است با بروز انقلاب ڪه تحول تاریخی یڪ سرزمین محسوب می‌شود.

 

نڪته‌ونظر: از نظر من، چون آفاتِ نهضت‌ها در دوره‌ی تأسیس نهفته و پنهان است، در دوره‌ی استقرار بُروز می‌یابد. ازین‌رو یڪ حڪومت سالم، حڪومتی‌ست ڪه برای هرَس و نوسازی خود زمینه‌چینی ڪند و از ترمیم و مردم‌پذیری خود هراس نڪند، وگرنه در معرض اتفاق‌هایی قرار می‌گیرد ڪه آن آفت‌ها و آسیب‌ها، نظام سیاسی مستقر را دچار مریضی مُزمن (=زمین‌گیرانه و ڪهنه) می‌ڪند.

 

من فڪر می‌ڪنم وقتی امام خمینی _رهبر ڪبیر انقلاب اسلامی_ فرموده‌بودند «اهتمام به امور مسلمین از اوْجَبِ واجبات است.» (صحیفه امام، ج‏۳، ص ۴۱۴) و یا اعلان ڪرده‌بودند: «حفظ نظام جمهوری اسلامی ... از اَهمّ واجبات عقلی و شرعی است.» (صحیفه امام، ج ۱۹، ص ۱۵۳)، یڪ معنا و یا تفسیر ساده و دقیق‌ آن این است باید ڪاری ڪرد ڪه نظام آفت نگیرد، خود، خود را مراقبت ڪند و رفتارش، رفتار مردم‌پذیرانه بماند؛ زیرا از نظر امام، حفظ نظام جمهوری اسلامی، موجب «حفظ ثغور اسلام» است.

۲۲ فروردین ۱۳۹۹

 

پاسخ:

 

توضیح: یکی از اعضای بزرگوار و گرامی مدرسه‌ی فکرت، بر این متن ستون روزانه‌ام در امروز، این نظر توضیحی و انتظاری را بیان فرمودند که عیناً در زیر می‌آورم:

 

«آقا ابراهیم سلام. اعیاد شعبانیه به ویژه میلاد منجی عالم بشریت امام زمان علیه السلام و تشکر به جهت نوشته ای متین و محققانه تحت عنوان "انقلاب ها پدیده اند..." دو نکته را یاد آور می شوم:

 

 1_ ای کاش به برخی از نمونه های عینی رخ یافته در تدوام انقلاب اسلامی ایران (باز نگری قانون اساسی، ادغام کمیته و ژاندارمری و نیروی انتظامی، و...) و اعترافات امام و رهبری و برخی از دلسوزان نظام و ملت نیز یاد می شد؛

 

2_ مرز بندی بین خیرخواهان معتقد به بازنگری و تحول و... معقول و مشروع با تلاشهای کور سوء استفاده کنندگانی که میخواهند به بهانه ضرورت باز نگری، ریشه انقلاب را بزنند و تمام نقاط مثبت و خدمات بروز یافته را انکار کنند و...»

 

پایانِ نقلِ‌قول

 

پاسخ من این بود: سلام استاد بزرگوار. بله. با شما بر سر این اهتمام نظام -که خودم را سرباز آن می‌دانم_ موافقم. نوشته‌‌ام را هم با حفظ نظام و ثغور اسلام تمام کردم که با براندازان مرزبندی شده باشد. و بحث من، بحثی نظری بود، نه بررسی. سپاس بی‌کران از این‌همه دقت و دغدغه‌ی ستودنی‌تان. همین متن شما را در ذیل متنم در مدرسه، پیوست می‌کنم تا بحث را تکمیل کند.

 

پاسخ:

 

جناب آقای خوئینی‌ها استاد ارجمند سلام. وجود و حضور شما به این اندیشگی مدد و رونق می‌دهد. بله؛ درست فرمودید، ساحت اندیشه، انسان بامساحت می‌طلبد و نیز مسامحت. ممنونم.

 

پاسخ:

 

سلام جناب شیخ احمدی. متن را پربار نوشتید. خیلی پیام دارد. لذت داشت. اما دو حضور ذهنی و قلبی با همه‌ی آثاری که بر انسان منتظر معتقد باقی می‌گذارد، اثر حضور جسمانی حضرت صاحب الامر (عج) را ندارد. چون ظهور آن حضرت با حضور فیزیکی‌اش منشاء تحولات عظیمی است. من با اصل تفکیک و بحث زیبای شما موافقم. مثال اویس قرَن هم جالب بود و شعر «یمن و من» هم  دلربا. التماس دعا.

 

پاسخ:

 

جناب آقای ... سلام. گفتی فردا با «ولی» بیام مدرسه، یاد سخن مرحوم بازرگان افتادم. به او گفتند شما «ولی فقیه» را قبول نداری! بازرگان به‌طنز گفت: من را در طفولیت از شیر مادر گرفته‌اند! بگذرم. که بر این سخن طنز بازرگان به بحث و فحص و جدل نروم! فردا با ولی! بیا شاید تخفیف بگیری!

 

یک حاشیه‌نویسی در متن: البته من «ولی» را جمع می‌بندم و همیشه به والدین معتقدم. همه‌جا فقط نام پدر است در فرم‌ها در پرونده‌ها، در دادگاه‌ها و حتی روی سنگ‌قبرها هم فقط نام پدرِ متوفا را می‌نویسند. حال آن‌که باید نام مادر و پدر هر دو باشد. به امید برقرارشدن این فرهنگ.

 

وزارت حقیقت!

درنگ در نغمه. ۲۱۲

نویسنده: ابراهیم طالبی دارابی دامنه

 

علاوه بر «قلعه‌ی حیوانات»، رُمان «۱۹۸۴» نیز، از جورج اورول است. او درین ڪتاب برای «وزارت حقیقت» سه شعار اصلی برگزید:

صلح در جنگ است!
آزادی در بردگی است!
توانایی در نادانی است!

 

شرح: اورول با استفاده از فعل‌های معڪوس و قلبِ واقعیت‌ها، با این سه شعار وارونه، هم خواسته بر خواننده تأثیری ژرف‌تر گذاشته‌ و ذهن او را نسبت به قضیه‌ تحریڪ ڪرده‌باشد؛ و هم خواسته بر واقعیت‌های جهانِ سیاست‌زده -ڪه ڪورڪورانه ڪار می‌ڪند- نقدِ عمیقی زده‌باشد.

 

نڪته: اما در واقع از نظر من، در نگاه اورول صلح در صلح و امنیت است؛ آزادی در رهایی و آزادگی، و توانایی نیز در دانایی و دانش.

۲۳ فروردین ۱۳۹۹

 

پاسخ:

 

سلام جناب آ... . واژه‌ی محلی پِچوک (=خیلی‌کوچک) جالب بود؛ معادل علمایی -که «الاحقَر» به‌کار می‌برند- با عزم و نیّت فروتنی و تواضع.

 

پاسخ:

 

سلام آقا ... . یادآوری به‌جا و ارزشمندی بود یادکردِ شهید عزیز ایران و اسلام صیاد شیرازی که در مرصاد، دمار سران و دست‌اندرکاران سازمان تروریستی منافقین -این سرباز کوچولوهای صدام- را به کمک ارتش و بسیج و سپاه و رزمندگان بدر، درآوُرد و نگذاشت از تنگه‌ی چهارزبَر، یک قدم جلوتر بیایند، چه رسد به تهران! برسند. روح صیاد دل‌ها شاد بادا.

 

خانه‌ی مشترڪ، سیّاره‌ی زمین

 

نویسنده: ابراهیم طالبی دارابی دامنه

 

به نام خدا. دیروز در منابع خبری خواندم ڪه نخست‌وزیر واتیڪان از جانب پاپ فرانسیس -ڪه در زبان ڪاتولیڪ‌های جهان، پدر مقدّس خوانده می‌شود- جوابِ نامه‌ی آیت‌الله سیدمصطفی محقق داماد را -ڪه از پاپ درخواست ڪرده‌بود برای برداشتنِ تحریم‌ها علیه‌ی ایران، اقدام ڪنند- داد.

 

جواب را ڪه خواندم، دریافتم چندنڪته‌ی مهم در آن است ڪه من فقط یڪ نڪته را برجسته می‌سازم و سه‌چهار ڪلمه می‌نگارم.

 

آن نڪته این بوده ڪه به شعر شیخ اجلّ سعدی استناد گردیده ڪه این شاعر و شیخ ایرانی شهرت و محبوبیت جهانی دارد. جمله‌ی نامه این بوده:

 

«بنی‌آدم اعضای خانواده‌ی یگانه‌ی بشریت هستند و باید ناسازگاری و تنفُّر را ڪنار بگذارند و در برابر پروردگار، برادرانه با هم در خانه‌ی مشترڪ خود، یعنی سیّاره‌ی زمین، زندگی ڪنند.»

 

آری؛ درست گفت باید خواهرانه و برادرانه در ڪُره‌ی زمین زیست.

 

چهارپنج ڪلمه‌ی دامنه:

 

۱. یاد مرحوم گالیلئو گالیله افتادم ڪه در برابر فهم رایج زمامه ازجمله فهم اربابان ڪلیسا، گفت خورشید نمی‌چرخد، بلڪه زمین، سیّاره‌ است و دور خورشید سیر می‌ڪند و می‌گردد. و همین رأی علمی گالیله، نزدیڪ بود گلوله‌ایی علیه‌ی خودش شود ڪه البته برای رهایی از «در آتش سوختن» رأی خود را پس گرفت و بخشیده شد و بعدها در سن ۷۷ سالگی به مرگ طبیعی درگذشت. شاید هم دِق‌مرگ شد؛ شاید.

 

۲. دستگاه مذهبی پاپ، نسبت به بیشتر تحولات جهان بی‌اعتنا یا خنثی است و اگر هم گاه وارد ماجرا می‌شود معمولاً موضعی می‌گیرد ڪه به زبان عامیانه نه سیخ بسوزد و نه ڪباب. ولی در این پاسخ نخست‌وزیر واتیڪان -ڪه شخص پاپ وی را مڪلّف ڪرد جواب آقای محقق داماد را بنویسد- دست‌ڪم یڪ نیمچه‌صراحت دیده می‌شود و آن این است ڪه به صورت غیرمستقیم تیم جنایتڪار آمریڪا و به تعبیر شهید حاج قاسم سلیمانی، «ترامپ قمارباز» را از «ناسازگاری و تنفُّر» پرهیز داده است. گرچه برای چُنان خون‌ریزانی این ارشادات توفیری نمی‌ڪند!

 

۳. نیڪ معلوم است تحریمِ همه‌جانبه علیه‌ی ایران ازجمله دارو و درمان، گرچه در مڪتب نئوڪان‌ها و نورسیده‌های فعلی آمریڪا از اصول و آداب و اهداف «جنگ ڪم‌شدت جورج شولتز» و از پایه‌های جنگ نوین‌شان است، اما ڪمتر ڪسی‌ست در ایران و جهان -ڪه از عقل سلیم و وجدان راحت برخوردار باشد- وجود دارد ڪه ڪار ضدبشری ترامپ و ارتش تروریستی آمریڪا را درست بپندارد. البته ایران بزرگ و غیور، فراپایه‌تر از آن است ڪه دستِ تسلیم به سمت مظهر شرارت و غارت دراز نماید.

 

۴. بلی؛ نماینده‌ی ارشد جناب پاپ، سخن راستینی به محور شررات -به ایما و اشارت- ابلاغ ڪرده است و نیز به جهان بشریت، ڪه «در برابر پروردگار، برادارنه با هم در خانه‌ی مشترڪ خود، یعنی سیّاره‌ی زمین، زندگی ڪنند.» اما ڪیست نداند ڪه «آمریڪای امپریالیست» ڪه خودخوانده خود را «ڪدخدا»ی جهان می‌پندارد، نه برای بشریت «خانه‌ی مشترڪ» قائل است، و نه «سیّاره‌ی زمین» را مِلڪ مُشاع آدمیان می‌داند، آنان زمان و زمین را برای آمریڪا می‌خواهند. آنها هر ڪس و هر ڪشوری را، ڪه به فرهنگ سلاح‌محور آمریڪایی و سیطره‌ی جبّارانه‌ی آنان، «نه»ی عاشورایی بگوید و یا مبارزی «چه گوارایی» باشد و یا رفتار عزتمندانه‌ی «بابی ساندز»ی داشته باشد، در لیستِ سیاه تروریست‌های خطرناڪ! قرار می‌دهد و برای آنان، یا تحریم وضع می‌ڪند و یا جایزه‌ی میلیون دلاری برای لودادن و سرانجام خائنانه و خائفانه ترورڪردن.

 

۵. جناب پاپ گرچه خود در این مقام مذهبی و دستگاه دینی‌اش در ڪشور واتیڪان، به جهان ظلم نمی‌ڪنند ولی گستره‌ی نفوذ وی در بین ڪاتولیڪ‌های جهان ایجاب می‌ڪند فقط با ذڪر «دعا» نمی‌توان جبهه‌ی زر و زور و تزویر را به راه آورَد؛ باید عیسی‌واره و مسیح‌گونه (ع) با ڪاهنان عصر و ستمگران زمانه درافتاد و آنان را به ڪردار ڪریه‌شان آگاه ڪرد. ارشاد و سفارش و نصیحت پاپ‌گونه بیشتر به مزاح می‌مانَد، نه پیروی تامّ از مذهب و مَنهج حضرت مسیح علیه‌السّلام -ڪه با حواریون دیار‌به‌دیار در حرڪت بود و اصلاح‌گری- ڪه سرانجام روی دارِ صلیب و به گفته‌ی وحیانی قرآن ڪریم، به آسمانِ عروج بُرده شد. بگذرم. و بازهم به رسم آداب دینی‌‌مان، جای تشڪر وجود دارد ڪه دست‌ڪم دعا و دعوت صورت داد آقای پاپ.

 

۲۴ فروردین ۱۳۹۹

 

پاسخ:

 

جناب آقای ... سلام. دلنشین نوشتی؛ و اثرگذار و کارا. مرحبا به این بیان شیوای شما. نیک می‌دانید که اسلام در پانزده قرن پیش در غار حرا با «بخوان» آغاز شد و در سرآغاز نبوت نیز، حضرت آدم (ع)، ابتدا علم آموخت از خدا. بخوان و بدان از آموزه‌های بنیادین نبوت و بشریت است.

 

 آیات ۱ تا ۸ سوره‌ی علَق (=خونِ‌بسته) را برای تبرُّک و قرائت‌کردن به خوانندگان شریف تقدیم می‌کنم. ثوابِ خواندن آن به روح شهیدان و درگذشتگان این صحن و همه‌ی نیازمندان:

 

بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمَنِ الرَّحِیمِ

اقْرَأْ بِاسْمِ رَبِّکَ الَّذِی خَلَقَ.

خَلَقَ الْإِنْسَانَ مِنْ عَلَقٍ.

اقْرَأْ وَرَبُّکَ الْأَکْرَمُ.

الَّذِی عَلَّمَ بِالْقَلَمِ.

عَلَّمَ الْإِنْسَانَ مَا لَمْ یَعْلَمْ.

کَلَّا إِنَّ الْإِنْسَانَ لَیَطْغَى.

أَنْ رَآهُ اسْتَغْنَى

إِنَّ إِلَى رَبِّکَ الرُّجْعَى.

 

ترجمه‌ی حاج شیخ حسین انصاریان:

 

به نام خداوند رحمتگر مهربان

بخوان به نام پروردگارت که [همه‌ی آفریده‌ها را] آفریده؛

[همان‌که] انسان را از علَق به وجود آورد.

بخوان در حالی‌که پروردگارت کریم‌ترین [کریمان] است.

همان‌که به وسیله‌ی قلم آموخت،

[و] به انسان آنچه را نمی‌دانست تعلیم داد.

این چنین نیست [که انسان سپاسگزار باشد] مسلماً انسان سرکشی می‌کند.

برای این‌که خود را بی‌نیاز می‌پندارد.

بی‌تردید بازگشت به سوی پروردگار توست.

 

(سوره ۹۶: العلق - جزء ۳۰ -  آیات ۱ تا ۸ ترجمه انصاریان)

 

پاسخ:

 

سلام آقا سید علی‌اصغر. از نقد شما بر متن من، ممنونم. با هم درین باب متفاوت می‌اندیشیم؛ و تفاوت دیدگاه امری طببعی‌ست. متشکرم همآره وقتی جدّی مطلب می‌نویسی.

 

۱. آمریکا، تا گرگ است، نمی‌شود تئوری شما را پیاده کرد. از نگرش جهان‌نگرانه‌ات البته باخبرم. من در تحلیل واقعیات جهان، از جنبه‌ی ایدئالیستی بیرون می‌روم و رئالیستی به پدیده‌ها می‌نگرم. هرچند واقفم که کم می‌دانم و بضاعتم اندک است.

 

۲. تفقه، یک فرمان قرآنی‌ست در سوره‌ی توبه. و در آیه‌ی نفر (به سکون فاء) درین سوره، خدای علیم حتی از متفقّهان که در حوزه علم دین آموختند، می‌خواهد به جامعه برگردند و دست به انذار و دعوت بزنند. بگذرم. تز جدای دین از سیاست، سال‌هاست باطل‌بودنش مبرهن است. از نظر من اگر یک دیندار دین را از سیاست جدا بداند، در واقع دارد حرف خود را بر دین غالب می‌کند، نه حرف دین را بر خود. میان دین و سیاست ربط همیشگی‌ست. این بحث هم بارها درین صحن شده است. و تکرارش لازم نیست.

 

پاسخ:

 

سلام جناب آقای...

 

۱. از هر سه بند نخست متن شما ممنونم. نشان درک و دقت شماست.

 

۲. برای نکات انتظاری‌ات در انتهای نوشتار، باید بگویم دو مؤسسه‌ی برکت و احسان چندسال پیش در دل ستاد اجرایی فرمان امام، تأسیس شده است. عملکرد آن دو را می‌توان مطالعه کرد و بخشی از دغدغه‌ی انسان‌دوستانه‌ات را جواب می‌دهد.

 

۳. من خبر دارم شما در اوج کار ...، بسیار به مستمندان مدد می‌کردی و این انتظار تو را درک می‌کنم. به‌هرحال، مشکلات معیشتی کشور تمامی ندارد.

 

۴. آقای مسیح مهاجری، ۴۱ سال است دارد فقط می‌نویسد مانند آقای حسین شریعتمداری کیهان. این دو، بلندگوی موج آخر هستند و فقط بلدند انتقاد کنند. بگذرم.

 

بدبین و خوشبین

 

نویسنده: ابراهیم طالبی دارابی دامنه

 

به نام خدا. فرقِ فردِ بدبین با خوشبین در چیست؟ یڪ فرق‌شان درین است، که می‌گویم. نمی‌روم سراغ بزرگان دین و اخلاق؛ زیرا آن مخزن، سرشار از حڪمت‌های زلال است و مؤمنان با آن همیشه انیس‌اند و همراه. یڪ‌راست می‌روم روی یڪی از گفته‌های وینستون چرچیل ڪه در وصف بدبینان می‌گفت:

 

«یڪ‌ نفر بدبین، به‌ مشڪلاتِ سعادتی ڪه نصیبش شده می‌اندیشد،»

 

ولی هم‌او در وصف خوش‌بینان معتقد بود:

 

«اما یڪ‌ نفر خوش‌بین در جستجوی سعادتی‌ست ڪه در هر مشڪل نهفته‌ است.»

 

چهار نکته:

 

نڪته‌ی اول: در سعادت هم، مشڪلات وجود دارد.

 

نڪته‌ی دوم: در مشڪلات هم، سعادت پنهان شده‌است.

 

نڪته‌ی سوم: گاه، بَدان هم حرف‌های خوبِ خوبان را می‌زنند مثلِ همین سخن چرچیل که در ایران زبانزد شیّادی، کلَک و ماکیاوللی ثانی! است.

 

نڪته‌ی چهارم: راستی! ماها در مشکلات، پیِ سعادتم؟ یا در سعادت، پیِ برشماری مشکلات!؟

 

۲۵ فروردین ۱۳۹۹

 

پاسخ:

 

سلام جناب آقا سیدرضا موسوی

 

ممنونم. پگاه شما هم گوارا آقا. هم درست گفتی جواب چیستان را. هم درست نوشتی واژه‌ی لرگ‌دار را.

 

حالا که کار به اینجا کشیده، بفرما آن کدام بوته بود که آغوز تَلپاسی (=گردوی باپوست) را زیر آن چندروز جاسازی می‌کردند که آغوزکال زودتر اَلوری و بلوری شود؟ و راحت پوست‌کَن.

 

یک کشکولی با یکی از اعضا:

 

این عضو مدرسه‌ی فکرت، چندوقت پیش در نوشته‌‌ی نیمه‌درازشذاز سرِ سوزوگداز نگاشته‌بود:

 

«ولی جوانان تحصیلکرده این مرزوبوم از حداقل حقوق خود محروم، بیکار و الاف...»

 

خواستم کشکولی بگویم که آن علّاف است، نه «الاف». اولی از ریشه‌ی علَف هرز است به معنی سرگردان، بیکار، معطّل و حتی چند معنی ناجور دیگر. اما دومی، از اُلفت است و الْف به سکونِ لام، یعنی هزار. و نیز به معنی دوستی و علاقه و و و...

 

البته پیش می‌آد که در تایپ‌ها، همه‌ی‌مان، لَختی علم لغت را از کف می‌دیم! بگذریم در باب بیکاری هزار دروازه باز است برای سخن‌سرایی!

 

پاسخ:

 

جناب آقای... سلام

 

چگونه می‌توانم کَیفم را پنهان کنم وقتی می‌بینم خیلی‌عالی «طنز»یم کردی این طنز را. به قول شما معاریف! و مشاهیر ذو بطون بود این طنزتان.

 

خُب! حال اگر سکوت می‌کردی و مدرسه‌ی فکرت هم نبود، ما خوانندگان چگونه می‌توانستیم تا این‌حد، بی‌حد سرمست گزشِ تلخ واقعیت‌های آن دوره و نهان‌های این دوره شویم؟ با تنظیمِ این طنزیم! چیزهایی منتقل شد که در سکوت هیچ فرجی نمی‌بود.

 

اگر مرحوم کیومرث صابری فومنی بود، سفارش می‌کردم میان‌مقاله گل‌آقا را به شما بسپارد. چون سرمقاله و تَه‌مقاله را او و شاغلام می‌نوشتند.

 

سکوت گفتی. یاد حجت‌الاسلام عبدالله نوری افتادم. وقتی دادگاه ویژه روحانیت (=می‌شود گاه به‌کشکولی خوانده شود دادگاه انکیزیسیون!) وی را زندانی کرد. روزه‌ی سکوت گرفت! اما بعدها معلوم گشت او در خانه‌اش «دور» می‌گرفت و مراسم دعای کمیل برپامی‌کرد و یواش‌یواش بیشتر از ساکت‌ها حرف می‌زد؛ چون گاه حرف از تنِِ آدم در می‌زند!

بگذرم! سیاسی‌میاسی بلد نیستم! مدیر هم در برابر پاره‌ای حاشیه‌سازی‌های حاشیه‌سازها در طول فکرت، بسیار سکوت کرد که صحن مدرسه، اندیشناک بماند، نه آن‌گونه که می‌خواستند به حاشیه ببرند.

 

پی‌لم

 

ممنونم. پگاه شما هم گوارا آقا. هم درست گفتی جواب چیستان را. هم درست نوشتی واژه‌ی لرگ‌دار را.

 

حالا که کار به اینجا کشیده، بفرما آن کدام بوته بود که آغوز تَلپاسی (=گردوی باپوست) را زیر آن چندروز جاسازی می‌کردند که آغوزکال زودتر اَلوری و بلوری شود؟ و راحت پوست‌کَن.

 

چون در پیِ «لَم‌لِوارِ» تمِش‌مَمش سُز وُونه (=نوج زَندِه) ازین‌رو شده پَی‌لم.

 

البته این برداشت شخصی من است، شاید هم ریشه‌اش چیزی دیگری باشد و من نمی‌دانم.

 

 

بحث ۱۵۱ : برداشت شما از این دو بیت مولوی در دفتر دوم مثنوی چیست؟

 

۲۲۷ من نکردم با وِیْ اِلّا لُطْف و لین   او چرا با من کُند بَرعکسْ کین؟
۲۲۸ هر عَداوَت را سَبَب باید سَنَد   وَرْنه جِنْسیَّت وَفا تَلْقین کُند

 

مثنوی مولانا – دفتر دوّم – بخش ۸ – اِلتِزام کردنِ خادمْ تَعهّدِ بَهیمه را و تَخَلُّف نِمودن  (منبع) یا این (منبع)

 

این پرسش، جهت گفت‌‌وگوی ۱۵۱ ، در پیشخوان مدرسه‌ی فکرت سنجاق می‌شود

 

پاسخم به بحث ۱۵۱

ابتدا شرح ڪوتاه چهار مصرع:

«من نڪردم با وِیْ اِلّا لُطف و لین» : صوفی درین مصرع می‌گوید من با خادم خودم -ڪه او را پیِ ڪاری فرستاد- فقط مهربانی ڪردم و نرمی نمودم.

 

«او چرا با من ڪُند بَر عڪسْ ڪین؟» : صوفی خود جواب خود را می‌دهد و می‌گوید او علتی ندارد ڪه با من بد ڪند و ڪینه بورزد. یعنی انڪار می‌ڪند ڪه خادمش هرگز با او چنین نمی‌ڪند.

 

«هر عَداوَت را سَبَب باید سَنَد» : حالا صوفی درین مصرع دلیل خود را می‌گوید. زیرا دشمنی‌ڪردن دلیل محڪمی می‌طلبد. هم سبب می‌خواهد و هم سند. سبب یعنی علت. سند یعنی دلیل و حجّت.

 

«وَرْنه جِنْسیَّت وَفا تَلْقین ڪُند» : یعنی صوفی پیش خود بر این نظر است ڪه حال ڪه نه سبب و نه سند برای دشمنی‌ڪردن وجود ندارد، اصالت هم‌نوع بودن موجب وفا و مهربانی است.


اینڪ نڪته‌ها:

۱. منظور مولوی می‌تواند این باشد ڪه هم‌نوع و بنی‌آدم با هم ربط معنوی و ارتباط روحی دارند. و همین باعث مهربانی به‌هم می‌شود.

 

۲. طبع حشرات گزنده مانند مار و رُطیل، نیش است و قصد شیطان هم فریب و خویِ گُرگ نیز درّندگی. اما آدمی در شرائط عادی با ڪسی عداوت ندارد، مگر آن‌ڪه علت و دلیلی محڪمی بیابد.

 

۳. روابط انسان‌ها بر اساس علائق روحی و معنوی و مناسب‌های فڪری است، اما هستند ڪسانی ڪه این اصل را ڪنار می‌گذارند و بی‌جهت با افراد ڪینه‌ورزی و دشمنی می‌ڪنند مانند ابلیس ڪه با آن‌ڪه آدم (ع) به او بدی نڪرد، با وی دشمنی نمود. دشمنی سبب می‌طلبد و سند. اما شیطان همیشه بی‌سند و بی‌سبب با بشر بد می‌ڪند و عداوت می‌وزرد. پس، بشر مثل ابلیس نیست و نباید باشد.

 

اشاره‌ی سیاسی: نظام تروریستی آمریڪا و اسرائیل جعلی بی‌سبب و بی‌سند به عداوت به ملت ایران مشغول‌اند زیرا نقش شیطان و ابلیس را بازی می‌ڪنند. اساساً، این دو نظام سیاسی -ڪه هر دو خاڪ بومیان را اشغال ڪردند- موذی و آزاررسان هستند.

۲۵ فروردین ۱۳۹۹
ابراهیم طالبی دارابی دامنه

 

وَثنی!

 

نویسنده: ابراهیم طالبی دارابی دامنه

 

به نام خدا. وَثنی یعنی دو تا. در داراب‌ڪلا، خیلی‌ڪمتر وَثنی داریم. چون به نُدرت، مردان از تڪ‌همسری به دو یا سه و چهار همسری _ڪه شرع در صورت رعایت دقیق عدالت همه‌جانبه مُجاز هم شمرده است_ تمایل پیدا می‌ڪنند. معمولاً عُرف را احترام می‌گذارند و نیز ترجیح می‌دهند تڪ‌همسر بمانند.

 

وثنی در گویش روستای ما، همان هَوُو در زبان شهری‌هاست. یعنی اسم و ضمیر دو همسرِ یڪ مرد.

 

وثنی و وثنویت در یڪ معنای دیگر یعنی مُشرڪ، دوخدایی، بُت‌پرست و آدم بی‌دین.

 

نام دیگر وثنی (یا وسنی یا وصنی) «همشو»ست در لغت‌نامه‌ی معین.

 

میانِ وثنی‌ها معمولاً تیرگی حاڪم است. این چشم نداره اون را ببیند. اون از غِظ (=غضبِ) او پُر از گپ و ناگفتنی‌هاست و این از لجِ او انباشتی از حرف و ناخوشی‌ها.

 

حتی میان اَفّواه و باور عمومی و تاریخی مردم داراب‌ڪلا، وقتی دو نفر، دو بچه، دو دُڪّان‌دار، دو نفت‌فروش، دو باغدار، دو راننده، دو گالِش، دو بزّاز، و خلاصه میان دو دوغ‌فروش رابطۀ تنشی، روابطِ تیره‌وتار و به عبارتی مثلِ «سگ‌بامشی» باشد، به آنها به لُغز و متلڪ و طنز و ریشخند و پوزخند می‌گویند: انگار وَثنی همدیگرند. بگذرم.

 

۲۶ فروردین ۱۳۹۹

بحثی در باره‌ی آبرو

درنگ در نغمه. ۲۱۵

نویسنده: ابراهیم طالبی دارابی دامنه

۱- واژه: آبرو را «عِرض، منزلت، مایهٔ سرافرازی» معنا کرده‌اند. پس در لغت، آبرو بویِ حیثیت، عزّت و حُرمت می‌دهد.

۲- انسان از نظر من، ذاتی آبرو دارد. و مؤمنان و نیز درستکاران جهان، علاوه بر آبروی ذاتی، از آبروی اکتسابی برخوردارند که ریختن این منزلت و شرافت، بسی کریه است و ممکن است مستوجب عذاب الیم (=خیلی‌دردناک) هم باشد.

 

۳- شخصاً معتقدم هر جُنبنده‌ای در زیر جلد خود، اَسرار و احترام، نهان ساخته است، که هرگز نباید به این حریم جُنبنده آسیب زد که اسرارش بیرون بریزد و قدر و ارزشش تباه شود. انسان خطاکاره، اما خدا خطاپوش.

 

۴- آیا شنیده‌اید زمینی را که خیلی‌سفت و نفوذناپذیر باشد، و کلنگ در آن فرو نمی‌رود را «عزّت و عزیز» می‌نامند؟ آری، آبروی انسان همین‌گونه است، پس با کلنگِ تهمت، این زمین خدادادی را سوراخ نکنیم. و با بیل اهانت‌ها و دروغ‌بستن‌ها، بر این عزت آدمی جراحت نیافرینیم.

 

۵- من چون مانند شما هم‌نغمه‌ای‌های عزیز، با اعتقادات دینی‌ام زندگی می‌کنم، استناد مُتقن من، قرآن است که می‌فرماید: «وَ لقَد کرّمنا بنی‌آدَم». خدا روحش را در ما دمید و به ما کرامت عطا کرد، این یعنی احترام به نفس.

 

۶- برای بند ششم مثال می‌آورم: چرا خدای متعال حکیم برای اتهام‌زنی به آن عمل «شنیع و کریه» شروط سختی قائل شدند، که باید چهار شاهد با چشمان خودشان صحنه را دیده باشند و با سوگند به قرآن شهادت دهند تا اثبات شود؟ و الا شلاق و تازیانه می خورند. این چیزی نیست جز حفظ آبروی انسان که مایه‌ی اصلی سرفرازی اوست، پس با آبروریزی، موجبات سرافکندگی هیچ‌کسی را فراهم نسازیم. خدا ستّارالعیوب است، چون آبروی بندگان را محترم می‌شمارد.

 

۷- خدشه واردکردن منزلت افراد، خصوصاً انسان‌های درست‌کردار، مانند نفوذ مخفیانه‌ی آب به زیر یک ساختمان باعظمت است، اگر ادامه یابد مانند سیل بنیان‌افکن، آن را منهدم و منهزم می‌کند.

 

۸- ریشهٔ آبروریزی چیست؟ یعنی چه عواملی سبب‌ساز آبروریختن است؟ به بضاعت اندکم در این فرصت کوتاه، این‌هاست: حسادت، بی‌تقوایی، بی‌پروایی از خدا و روز حساب، کینه، تسویه‌حساب شخصی، انتقام‌جویی، رقابت کاذب، هوس‌های خیالی، شیطان‌زدگی، بدتربیتی، سادیسم، آزاررسانی، تحریک دیگران، وابستگی به مقام و پول و مکنت، و در یک کلام «جدا از خدا» زندگی‌کردن.

۲۶ فروردین ۱۳۹۹

 

 

 

اَعمال و اِنعام

۲۱۶

نویسنده: ابراهیم طالبی دارابی دامنه

به نام خدا

 

گر پیر مناجات است ور رندِ خراباتی
هر ڪس قلمی رفته‌ست بر وی به سرانجامی

فردا ڪه خلایق را دیوان جزا باشد
هر ڪس عملی دارد من گوش به انعامی

شیخ مصلح‌الدین سعدی


شرح و نڪته: جدا از آرایه‌های قشنگ ادبی و نیز پیام‌های ژرف این غزل -ڪه دهها راز و اندرز در آن نهفته است- سعدی در بیت ۲رو ۳ این غزل، دست‌ڪم سه پند می‌دهد به نظرم:

 

یڪی این‌ڪه؛ چه مناجاتی باشی -اهل دعا، زُهد، رازونیار، خوف‌ورجاء، و نیز خضوع‌و‌خشوع- و چه خراباتی -اهل دَیر، خانقاه، میڪده‌ی عشق، زاویه، رباط، صوفی‌مسلڪ، و نیز شعَف و شوق- به‌هرحال روز رستاخیز فرا می‌رسد و سرانجامِ ڪردارها و گفتارها و پندارها معلوم و آشڪار و دیدنی می‌گردد.

 

دومی این‌ڪه؛ فردا -روز بازپسین، بازخواست، بازپس‌دادن و بازگویی و حساب‌ڪتاب- آن ڪس ڪه عملش خوب و درست بود پاداشش را از خدا می‌گیرد؛ اما سعدی از روی فروتنی می‌گوید آن روز ڪه صوت و شیپور و صورِ اسرافیل دمیده می‌شود چشم و گوشش به لطف و اِنعام خدای مهربان است ڪه هم منبع فیض است و هم بر آفریده‌هایش رئوف و مهربان. زیرا ممڪن است در قیامت دست همه‌ی ما نزد خدای متعال، خالی از خوبی، و تهی از توشه باشد.

 

سومی هم این‌ڪه؛ او میان عمل صالح و پاداش نیڪو و میان مرحمت خدا و نیازِ بنده‌ی دست‌خالی، پیوند می‌زند و انسان را از یأس و سردی روحی و فڪری، حذَر می‌دهد و به سمت امید به گذشت، و دِهِش و عطایای خداوندی می‌برَد.

۲۷ فروردین ۱۳۹۹


پاسخ:

سلام جناب آقا.. این نوشته‌ی شما -که وعده کردی سلسله‌نوشتار باشد- دست‌کم دو چیز را به خواننده منتقل می‌کند: یکی اتوبیوگرافی (=زندگی خودنوشت) خودت را، دیگری بخشی از تاریخ عمران و آبادانی روستا را. می‌توانم خواننده‌ی این سری از نوشته‌هایت باشم که وقتی می‌خواهی با فکر و فکرت قلم بزنی، رسا و گویا می‌نویسی.

 

اساساً نوشتن یک هنر است که سه ضلع از اضلاع مختلف آن این است: هم نویسنده را ورزیده می‌کند، هم موضوع و مسأله را ورز می‌دهد و هم خواننده را به دانش و یا مطلب متصل می‌سازد. پس قلم، آمیخته است به علم، تجربه، انتقال، ثبت و رسانِش دانش. بگذرم. درازگویی کردم...

 

بحث ۱۵۲ : برداشت شما از این تصویر زیر چیست؟ در واقع درین بحث، طرح پرسش نیز به پاسخ‌دهندگان واگذار شد. این مبحث، جهت گفت‌‌وگوی ۱۵۲، در پیشخوان مدرسه‌ی فکرت سنجاق می‌شود.

 

دکتر محمد مصدق. مهندس میرحسین موسوی. بازنشر دامنه

 

پاسخم به بحث ۱۵۲

 

پاسخ من به بحث سنجاق‌شده، هفت پرده دارد. یک پرده‌اش را که بگشایم این است:

 

پرده‌ی اول:

هر دو -جدا از سایر ویژگی‌ها و با پرهیز از داوری‌ها- به‌شدت یک‌دنده بودند؛ مرحوم دکتر محمد مصدق در درون ساخت قدرت و مهندس میرحسین موسوی در بیرون ساخت قدرت.

 

نکته: سیاست، مانند تریلر ۱۸چرخ ماک، ۲۱ دنده است، نه یک دنده. آن‌هم اگر گیربکس روغن‌کاری نباشد و سردنده هم خورده شود و راننده هم، پایه‌ی یک نداشته باشد، دیگر خیلی واویلاست؛ واویلا.

 

پاسخم به بحث ۱۵۲
 
پرده‌ی دوم:
 
اینک برداشت دیگرم را می‌گشایم: هم مرحوم مصدق و هم مهندس میرحسین، برای تصاحب قدرت در ذیل حاکم سیاسی مبارزه می‌کردند.
 
الف: مصدق منتظر فرصت بود که شاه را محدود، مشروط و تشریفاتی کند و مسیر کشور را از وابستگی به انگلیس به سمت استقلال و دولت‌ملی و فاصله‌گیری از مناسبات دینی، پیش ببَرد؛ البته با چاشنی و تاکتیک گردش به سمت آمریکا.
 
ب: میرحسین، منتظر کسب قدرت بود که دست‌کم دو کار بکند: ولایت مطلقه‌ی فقیه را به سطح مقیّد در قانون اساسیِ بدونِ تنازُل بکشاند و جریان اجرایی کشور را از اقتصاد لیبرالی دولت سازندگی و رفتارهای فردگرایانه‌ی دولت پایداری به سوی دولت سوسیال‌شیعی بازگرداند.
 
 اما؛
 
مصدق با کودتای آمریکایی، از هدف بازماند و از سوی حکومت دستگیر و در احمدآباد کرج در باغ‌ویلای خود محبوس شد.
 
میرحسین هم با بن‌بست کامل در راه‌حل بینابینی میان وی و رهبری، و نیز فروکش کردن شدید اعتراضات خیابانی، موقعیت متزلزلی پیدا کرد و حکومت فرصت را مغتنم شمرد وی را دستگیر، جابجا و سرانجام در کوچه‌ی بن‌بست اختر پاستور، در منزلش در حبس و حصر گذاشت.
 
دو عصا در دستان دو دولت‌مرد «ملی» و «اسلامی»، علامت کهولت زودرس در حصر است و بی‌محابابودنِ عرصه‌ی سیاست.

 

پاسخم به بحث ۱۵۲:
 
پرده‌ی سوم
 
وقتی به این تصویر می‌نگرم:
 
به نفر سمت راست می‌گویم: آقای مصدق! برای پیشبرد آرمان نهضت ملی و تنگ‌ترکردن حلقه‌ی قدرت شاه، نباید بال مذهبی قدرت را تنها می‌‌گذاشتی و برای رهبری آن یعنی مرحوم کاشانی نمی‌بایست رفیقی نیمه‌راه می‌بودی، زیرا دو بال نهضت، یعنی ملی‌گراها و مذهبی‌ها اگر باهم می‌بودند قدرتِ پرواز می‌داشتند و توانِ مشروطه‌کردن سلطنت.
 
 
به نفر سمت چپ می‌گویم: آقای میرحسین! از ۶۸ تا ۸۸ به مدت بیست سال -با انگیزه‌ای که هرگز آن را تاکنون عیان نکردی- در سکوت کامل بودی و با نهایت نجابت، به جای حضور در میان جریان چپ، جهت اقتدار و احترام رهبری یا در دفتر رهبری بودی و با در کنار مرحوم عالی‌نسب و استاد محمدرضا حکیمی بیتوته داشتی؛ حال که سال ۸۸ با احساس خطر از وضعیت کشور، ناگهانی و به‌جا وارد کازار انتخابات شدی و آن‌گونه کردند که دیدیم، بهتر می‌بود برای گام‌های محکم‌تر و مصلحت مهم‌تر، راه‌حل رهبری را در پیچیده‌ترین بحران چندوجهی می‌پذیرفتی، زیرا درین صورت، دست‌کم سه هدف تأمین می‌شد:
 
۱. تعامل رهبری با دو حریان چپ و راست. ۲. موقعیت ویژه‌ی شما برای هدایت جریان چپ به کمک خردجمعی این جناح. ۳. تقویت جامعه‌ی مدنی در شکل چابک و اندیشناک.

 

پِشتِیم‌پَلی را می‌شکافم

 

۱. این لغت محلی، ترکیبی‌ست. پِشتِیم‌ همان پُشت‌رو است، و پَلی همان پهلو، واژگون و وارو. و جمع هر دو می‌شود زیرورو کردن. زیروزبَر کردن. با چند مثال روشن‌تر می‌کنم:

 

۲. وقتی شئ‌ای سنگین و حجیم باشد، در زبان محلی به حالت انکاری می‌گویند این را مگر می‌شود پِشتِیم‌پَلی کرد؟

 

۳. وقتی به خواروبار‌ فروشی می‌روند، معمولاً متاع‌ها را پِشتِیم‌پَلی می‌کنند تا ورانداز کنند و چک‌وچونه بزنند و سرآخر اگر صرفه داشت، بخرند.

 

۴. وقتی موقع انتخابات می‌شود، رقیب‌ها از سرِ به‌در کردنِ رقیب، به پِشتِیم‌پَلی کردنِ اسناد و مدارک و شایعات علیه‌ی همدیگر روی می‌آورند؛ البته نه همه؛ پاره‌ای از آنان.

 

۵. متلک هم به‌کار می‌رود؛ مثلاً اگر یک فردی خیلی‌خیلی چاق باشد از اطرافیان ممکن است متلک و لُغُز بشنوَد که چه‌جور خودش را پِشتِیم‌پَلی می‌کند.

 

۶. راحت‌ترین و لذیذترین پِشتِیم‌پَلی، تخم‌مرغ نیمرو درست‌کردن است و اُملت. نه البته اُملتِ ژوزف استالین! و نه اُملتِ شاهزاده هملتِ! شکسپیر.

 

۷. اساساً پِشتِیم‌پَلی کردن و زیروزبَر کردن در سیاست چیز خوبی نیست، عایداتی ندارد؛ چه آقای شیخ مسیح مهاجری روزنامه‌ی «جمهوری اسلامی» ایران باشد، چه آقای حسین شریعتمداری کیهان باشد و چه آقای سعید حجاریان روزنامه‌ی صبح امروز آن زمان!

 

 

«من در حال حاضر ضد انقلاب شده‌ام»!


نویسنده: ابراهیم طالبی دارابی دامنه

 

به نام خدا. بعد از مصاحبه‌ی یورگن هابرماس، دومین مصاحبه‌ی مهمی ڪه امسال خوانده‌ام از آقای مهندس بهزاد نبوی‌ست. فرازهای زیادی داشت، اما ترجیحاً این فراز را می‌آورم و چند نڪته می‌گویم:

 

«من در حال حاضر ضد انقلاب شده‌ام، ضد تمام انقلاب‌ها، نه انقلاب اسلامی، از انقلاب ڪبیر فرانسه، انقلاب روسیه، انقلاب چین گرفته تا انقلاب ویتنام، ڪوبا، الجزایر و تا «بیداری اسلامی» یا «بهار غربی» و...، من ضد تمام این‌ها شدم.... خصوصاً اینڪه من وضع انقلاب خودمان را به مراتب از بقیه انقلاب‌ها بهتر می‌دانم. طی ۴۰ سال پس از انقلاب، یڪ روز نبوده است ڪه ما انتخابات نداشته باشیم. »

 

نڪته‌ها:

 

یڪم: آقای نبوی درین بیان، ضدِّ «انقلابی» شده‌است ڪه خود در ایجاد و استقرار آن نقش داشته است. هم زندانی شاه بوده و هم دست‌اندرڪار نظام. پس؛ این گفته‌اش نشان ندامت و پیشمانی‌ست. و این البته حق  آزادی اوست ڪه چنین نظری (ولو خطای بارز) داشته باشد.

 

دوم: ضدِّ «انقلاب»های سایر دنیا شدن، یڪ معنایش این است ڪه آقای نبوی خودش را بر جای مردم آن ڪشورها می‌گذارد و بر اراده‌ی آنان خُرده می‌گیرد. خرَد نبوی نمی‌تواند جای خرَدجمعی ملل انقلاب‌ڪرده بنشیند.

 

سوم: آقای نبوی ریشه‌ی تئوری انقلاب و حقِ انقلاب‌ڪردن مردم را می‌زند، حال آن‌ڪه اسلام، انقلاب علیه‌ی حڪومت جائر و ستمگر مثل رژیم محمدرضاشاه پهلوی را برای مردم ستمدیده و مبتلا به جائر، روا و حتی شاید تڪلیف شرعی می‌داند. مخالفت با این حق سیاسی مردم در زمان ضرورت انقلاب، مخالفتی پذیرفتنی نیست.

 

چهارم: احتمال می‌دهم جناب بهزاد نبوی با این سخن، خواسته نسل جدید را از چیزی به اسم «انقلاب علیه‌ی انقلاب» برحذَر بدارد و حتی مُخیّله‌ی آنان را از گروِش به این اقدام و الزام، محو ڪند و ایشان را به سمت روش‌های جایگزین تارومار نماید.

 

پنجم: چه ضدِّ «انقلاب»شدن را به معنای مخالفت با تئوری (=نظریه‌ی انقلاب) بگیریم، چه آن را به مفهوم ضدیت با اصالت و محصولات انقلاب، چه مخالفت با مظاهر انقلاب و نیز چه پرهیزدادن مردم برای چنین اقدامی، این رویڪرد یا دیدگاه تازه‌ی آقای بهزاد افق (=دورنمای) روشنی ندارد و جنبه‌ی ذوقی دارد تا اندیشه‌ای. ڪشورهای ڪه انقلاب را تأخیر انداختند اسیر جنگ و اشغال شدند، مانند عراق، افغانستان و یوگسلاوی و پاناما.

 

اشاره: برای آقا بهزاد نبوی ۷۷ ساله -ڪه قدی خمیده یافته و طعم زندان جمهوری اسلامی را نیز بعد از بحران ۸۸ چشیده- آرزوی سلامتی و بقا بر عقیده‌ی انقلابی دارم، نه مڪافاتِ ندامت و پشیمانی.

 

تبصره: مردم ایران آرزویی دیرینه دارند، انقلاب اسلامی -این امانت الهی و نعمت درخشان ملت- را به انقلاب  امام مهدی موعود (عج) پیوست و پیوند دهند.

۲۸ فروردین ۱۳۹۹

 

پاسخ:

سلام جناب آقا...

۱. بله درست فرمودی؛ مخالفِ برخی دیدگاه‌های همدیگر بودن، جزوِ طبیعیات حیات بشری و روابط اجتماعی است. دو انسان اگر علاوه بر اشتراک‌های فکری، در پاره‌ای امور متفاوت نیندیشند، گویی دو سنگ‌اند کنار هم؛ به قول قشنگ محلی: دو خاشکِ‌چو.

 

۲. جمله‌ی مورد استنادت در ابتدای پاراگراف (=بند) دوم، از من نیست، از خودِ آقای نبوی‌ست؛ که برگزاری انتخابات طی چهل‌سال را، از امتیازات و برتری انقلاب اسلامی نسبت به سایر انقلاب‌های دنیا برشمرده.

 

۳. جمهوری اسلامی، از آسمان مدیریت نمی‌شود که بی‌عیب‌ونقص و به قول محلی: نون‌تیکه و تماماً برکت خدا باشد. نظام، مولود بشری‌ست، و بشر خطاکار است، پس مولودش -یعنی جمهوری اسلامی- هم در پاره‌ای از پاره‌ها خطاکار است. شکیبایی و به قول مرحوم بازرگان سیاست گام‌به‌گام لازم است تا اوضاع بهینه گردد. البته سهم خارج در ممانعت از تمدن‌سازی نظام نباید نادیده انگاشته شود.

 

۴. شما خود در اسبق، مدیر این نظام در گوشه‌ای از خاک گوهردشت میاندورود مازندران بودی. آیا به عنوان یک مدیر، فکر می‌کنی آنچه در مقام مدیریت انجام می‌دادی همان مطلوبی بود که در ذهن می‌پرواندی! یا نه گاه باید مطابق سیستم عمل می‌کردی. که می‌کردی. چون مقام رسمی بودی. پس؛ نظام هم همین‌گونه است. هرچه دست‌اندرکار آن، سالم‌تر داشته باشد، پویاتر است و در صحت.

​​​​​​

۵. بقیه‌ی نقدهای شما را چون سیاسی‌میاسی بلد نیستم! وارد نمی‌شوم. زیرا زیاد هم سر در نمی‌آورم ازین چیزمیزها. ممنونم.

 

پاسخ:
 
سلام جناب مهندس سهیل غلامی
 
خداقوت می‌گویم به شما انسان اهل کار و تلاش و آرزوی بهروزی دارم برای آن عزیز.
 
از نقد آن دوست فرهیخته، استقبال می‌کنم. خرسندم که دیدگاه خود را روشن و بی‌تعارف و شجاعانه و بر مبنای منطق و نقد شفاف بیان فرمودید. درود.
 
اما بعد؛ گرچه آن یک پرده از هفت‌پرده پاسخم بود، اما جواب شما به برداشت من کاملاً منطقی می‌باشد و پاسخم این است:
 
درست است که پابرجابودن -و به قول شما لجبازی- علامت قاطعیت و رادمردی و راسخ‌بودن است، اما در پهنه‌ی سیاست چنین رفتاری، راه را به بن‌بست می‌کشاند و سیاستمدار را از صفحه‌ی شطرنج قدرت برکنار می‌سازد و رفتار رقیبان را دلشاد و یَله و آزاد.
 
با توجه به مثالی که فرمودی، من هم نمونه می‌آورم و مثال می‌زنم اگر مرحوم مصدق یک‌دندگی نمی‌کرد و مجلس را منحل نمی‌کرد، آن نمی‌شد که بر سرش آمد. و یا اگر پیوندش را با سعایت لحظه‌به‌لحظه‌ و مشکوک حزب‌توده، با مرحوم آیت الله کاشانی نمی‌گسست، همچنان مستظهر (=پشتگرم) به پشتیبانی ملت می‌ماند و چه‌بسا از قدرت و ترمیم‌کردن رژیم کنار نمی‌رفت و کار به انقلاب اسلامی نمی‌کشید که کارِ ناتمام نهضت ملی و انقلاب مشروطه را با انقلاب برحق و مردم‌مدار تمام و کامل کند.
 
میرحسین را من از پاک‌ترین انسان‌های روی زمین می‌دانم که در اوج قدرت حتی یک ریال به جیب نزد و محبوب ملت و امام بود، و کشور و جنگ تحمیلی را با درایت و با دلار ارزان اداره کرد و معیشت و عدالت را تأمین نمود، اما می‌شد در آن بحران زاویه‌ای باز می‌کرد و آن نمی‌شد که شد.
 
نکته: کار سیاستمدار حرفه‌ای لجاجت نیست، بلکه گشایش پشتِ گشایش است و راه پیش راه. چون سیاست مانند مرغ برخی‌ها یک‌پا ندارد.
 
ممنونم، که نزد من دوستی شرافتمند و پرباری. درود داری آقا سهیل.
 
پاسخ:
 
سلام آق .. نه. اتفاقاً عکس را دیدم و حتی زاویه‌ی محل ایستادنت را نیز حدس زدم. حال که از مدیر خواسته‌ای هر نقطه‌ای را دلخواهش است درخواست دهد، عرض می‌کنم که اگر زحمتت نیست، از زاویه‌ی موزی‌لت، میان‌شورش را در قاب عکس بیار. درود.
 
 
پاسخ:
 
بله؛ درستِ درست مطلب را گرفتی. رابطه‌ای‌ست مراد و مریدی؛ البته اغلب مرادها ازین انتسابات و القاب پرهیز دارند. مثلاً آقای مرحوم بهجت توصیه کرد که سنگ قبرش فقط نوشته شود: العبد. که در حرم همین‌طور حکاکی شد. و یا آقای حسن‌زاده آملی هیچ‌گاه نمی‌گذاشت دست‌شان را کسی ببوسد.
 
راستی «چکّو» جالب بود. ما به چی‌چم می‌گفتیم چکو. زیره، از بوته است. گنبد زیاد دارد؛ حتماً مسیرت خورد، ببین.  بازار زیره را تصاحب کرده گنبد. بگذرم.
 

 

«فقط برای خدا»

 

نویسنده: ابراهیم طالبی دارابی دامنه

 

به نام خدا. دیروز، مراسم رونمایی از ڪتابِ «فقط برای خدا» -مجموعه‌خاطرات شهید حاج قاسم سلیمانی تألیف حوزه‌ی هنری ڪرمان- در ڪرمان برگزار شد.  در این (منبع). درین آیین، چیزی‌ڪه بیش‌ازهمه نگاهم را به خود خیره ڪرده و تشکر درونم را از آنان برانگیخته، نمایش این عڪس از ڪتاب بوده با متنِ نوشته‌اش. (عڪس زیر)

 

رونمایی از کتاب «فقط برای خدا»

 

 

من البته در یڪی از سلسله‌نوشتارهایم با عنوان «در مدرسه‌ی سلیمانی» -ڪه در مدرسه‌ی فڪرت نیز منتشر می‌شد- از این قضیه یاد ڪرده بودم ڪه درین عڪس، آن قضیه به سبک زیبای هنری‌تصویری درج شده است.

 

قضیه چی بوده؟ این بوده:

 

در یڪی از ڪارزارهای انتخاباتی -ڪه فضای شدید دوقطبی در ڪشور ایجاد شده بود و شور فعالیت سیاسی همگانی پدیدار- برخی از دست‌اندرڪاران سپاه، برخلافِ آیین و وصیت امام عمل ڪرده و پاسداران و بسیجیان را به رأی‌دادن به نامزدی خاص! توصیه ڪرده بودند. ڪه جزئیات مفصلی دارد. بگذرم؛ چون همگان ڪم‌وبیش آن را می‌دانند و از بَرند.

 

حاج قاسم سلیمانی از ڪسانی بوده ڪه با این شیوه‌ و دخالت سیاسی، بشدت مخالفت ورزیده و حتی آن را در مراسم صبحگاه به چالش ڪشیده بود. در یڪ دست، آن نامه‌ی مشهور حمایت از یڪ نامزد خاص! را بالا آورده و در دستان دیگرش متن وصیت‌نامه‌ی امام خمینی -رهبر ڪبیر انقلاب اسلامی- را. آنگاه به تعبیر من به سبک سقراطی پرسیده حالا ڪدام را انتخاب ڪنیم؟ خود پاسخ داده: «امام گفته پاسدارها در سیاست و طرفداری از جناح‌ها دخالت نڪنند.»

نڪته: ندارم! چون‌ڪه سیاسی‌میاسی بلد نیستم!

۲۹ فروردین ۱۳۹۹

 

پاسخ:

 

سلام جناب آقای...

 

چون از مدیر خواستی نظر دهد، نظر می‌دهد؛ وگرنه دأب مدیر درین گونه چالش‌های طبیعی داخل صحن علنی مدرسه در دخالت‌نکردن و سکوت است. چون اساس کار مباحثات هم، روشنی‌بخشی‌ست، و هم در لابه‌لای آن، میزانی از تنش نیز، طبیعی‌. چنانچه خود -به زبان صمیمی- بچه‌آخوندی، خوب می‌دانی که طلبه‌ها در حوزه معمولاً هم‌مباحثه دارند، سه الی چند نفر. حلقه می‌زنند در گوشه‌ایی، در حجره‌ای و حتی جای‌جای حرم و در قناس و کُنج مسجد و مدرسه‌ای، آنقدر داغ می‌کنند بحث را، رهگذاران که می‌گذرند، خیال می‌کنند با هم دعوا و مرافعه می‌کنند. حال آن‌که مناظره‌ی علمی می‌کنند و سر آخر باهم چای می‌نوشند و گپ‌وگفت و تمام.

 

اینک چند نکته:

 

۱. به نظر من درین مدرسه هیچ عضوی در پیِ این نیست که عضوی دیگر را خاموش کند و زبانش را ببندد و قلم‌اش را بشکند. نه؛ حتی هیچ عضوی از چنین حقی برخودار نیست که عضوی را وادار به ننوشتن و نظرندادن کند. این، رفتار نه فقط وجود ندارد بلکه خیلی هم قباحت دارد و نزد همگان زشتی‌اش بدیهی و آشکار است.

 

۲. من تردیدی ندارم که اعضای مدرسه، همواره از سرازیرشدن نوشته‌های همدیگر در صحن مدرسه خرسند می‌شوند. نمونه‌ی دم‌دستی این‌که وقتی عضوی از جمله خودت، چند روز فرصت نکند متن و نظری در این تالار فکرت بنویسد، برای اعضا انتظار ایجاد می‌شود که چرا فلان عضو چند روز است چیزی ننوشته است.

 

۳. بنابراین؛ چنانچه نامت «صدر» است، باز نیز سعه‌‌ی بیشتری ببخش به وجودت،  و چالش‌ها و تنش‌های درون‌بحثیِ اعضایی که با آنان هم‌مباحثه می‌شوی، همچنان مانند همیشه‌ات، طبیعی بدان و نیز جزوِ جدایی‌ناپذیرِ آن.

 

۴. از نظر من، در آن متن شما به هیچ عضوی از مدرسه اهانت و توهینی نشده است. اما اگر برخی از اعضا بر متن شما انتقاد کردند، منطقی‌ترین راه همان جواب‌نوشتن منطقی است و نقدونظر کردن. بنای مدرسه بر بحث‌کردن‌های جدّی و چالشی است، نه صوری و تعارفی.

 

۵. یک کشکولی هم بگویم: اگر دیدی مثلاً عضوی تابِ نوشته‌هایت را ندارد؛ شما همین را علامتِ تستِ آزادی آن فرد بدان که تا چه میزان در ادعایی که دارد، راستی‌آزمایی می‌شود.

 

۶. بر عقل‌های سلیم روشن است مدرسه‌ی فکرت، دربردارنده‌ی همه‌نوع افکار و سلایق است. در واقع نمونه‌ایی از جامعه‌ی متکثّر ماست. از هر جناح، فکر، صنف، شهر، حتی کشور. و اگر نام اعضا و شهرشان را اسم ببرم شاید نیمی از استان‌های ایران را دربربگیرد.

 

ٱللَّٰهُمَّ صَلِّ عَلَىٰ مُحَمَّدٍ وَ آلِ مُحَمَّد

۲۹ فروردین ۱۳۹۹

 

بحث ۱۵۳ : برداشت خود را از آیه‌ی ۶ سوره‌ی لقمان بیان کنید. یک پرسش از چند پرسش در باره‌ی این آیه‌، می‌تواند این باشد: امروزه با چه «لَهْوَالْحَدِیث»‌ها (=افسانه‌های بیهوده و سخنان یاوه) و خُرافه‌هایی در جامعه روبرو هستید؟ و علت گسترش خرافه‌ها چه می‌تواند باشد؟ نمونه‌هایی را نقل و یا نقد کنید.

 

متن آیه‌ی شریفه و ترجمه‌ی شیخ حسین انصاریان درج می‌شود:

 

وَمِنَ النَّاسِ مَنْ یَشْتَرِی لَهْوَ الْحَدِیثِ لِیُضِلَّ عَنْ سَبِیلِ اللَّهِ بِغَیْرِ عِلْمٍ وَیَتَّخِذَهَا هُزُوًا أُولَئِکَ لَهُمْ عَذَابٌ مُهِینٌ.

(آیه‌ی ۶ سوره‌ی لقمان)

«و برخی از مردم‌اند که افسانه‌های بیهوده و سخنان یاوه و سرگرم‌کننده را می‌خرند تا از روی نادانی و بی‌دانشی [مردم را] از راه خدا گمراه کنند و آن را به مسخره بگیرند؛ اینانند که برای آنان عذابی خوارکننده خواهد بود.»

این مسأله و پرسش، جهت گفت‌وگوی ۱۵۳، در پیشخوان مدرسه‌ی فکرت سنجاق می‌شود.

 

پاسخم به بحث ۱۵۳

 

لهو، هر چیزی را شامل می‌شود که آدمی را از کار مهم باز بدارد. اما لهوالحدیث سخنی را می‌گویند که به موجب آن آدمی از حق بازداشته شود و به قول صاحب «المیزان»، فرد را به جای حق، به خودش مشغول سازد. کمترین بازتاب آن این است که انسان به یاوه‌گویی و بیهوده‌گویی کشانده می‌شود و سرانجام دچار فسق و فساد می‌شود.

 

حتی یک بُعد بسیارزشتِ لهوالحدیث این است که از طریق آن مانع از شنیدن حقایق و آموزه‌های راستین می‌شوند. نمونه‌اش مشرکان مکه که به کمک افسانه‌ها و اباطیل، سعی می‌کردند مردم، سخن حق و آیات قرآن را نشنوند که به آن ایمان آورند. هدف اصلی آنان این بود که خلل در ایمان و باور مؤمنان و تازه‌مسلمانان ایجاد کنند.

 

سبیل در این آیه‌ی مورد بحث، از نظر علامه طباطبایی، «قرآن» است که حاوی «معارف حقیقی اعتقادی و عملی» است.

 

خود قرآن درین آیه می‌گوید این تیپ افراد، لهوالحدیث را به‌کار می‌گیرند که بتوانند در باورها رخنه کنند و سستی پدید آورند.

 

در واقع کسانی که خریدار سخنان بیهوده و یاوه‌اند، هدفشان مبارزه با حق است و مقابله با حق‌مداران.

 

از نظر من خرافه و یاوه دوش‌به‌دوش هم می‌روند. و یکی از اصلی‌ترین مروّجان خرافه، مادِحان هستند که مدّاحی را سکوی ارتزاق خود کرده‌اند و هرچه بیشتر ببافند گویا خریداران افزون‌تری دارند. (منهای ذاکرینی که اهل بدعت و دروغ‌بافی نیستند) اما آنان -مادحان خرافه‌باف- آنقدر پیش تاختند که مَقتل سی‌وچند صفحه‌ایی عاشورا را از سی‌هزار صفحه هم افزون‌تر کرده‌اند و همچنان می‌بافند و می‌افزایند. بگذرم.

 

پاسخ:

 
سلام جناب...
 
این قسمت را هم با اشتیاق خواندم. از شما برای روایت بخشی از تاریخ محل -و نیز اشاره به پروژه‌ی مدنی اجرای اصل شورایی‌شدن امور کشور- ممنونم. کشکولی: نه؛ آلزایمر -که در یک پستی گفته‌بودی گرفتی- نگرفتی. هنوز هم به‌هوشی و تا پارکینسون! (=لرزش و رعشه) زیاد فاصله داری!
 
پاسخ:
 
جناب آقا... یک راه‌حل ساده می‌دهم فقط: خودت تست کن ببین سوره‌ی حمد و توحید را به‌عربی -که لفظ مستقیم خداوند به سینه و قلب پیامبر اکرم (ص) است- راحت‌تر حفظی؟ یا معنی فارسی آن را. بیازمایی، جواب سؤالت را خودت می‌یابی.
 
من که ترجمه‌ی فارسی این دو سوره را سخت‌تر حفظم تا لفظ قرآنی آن را، که از همان اوانِ کودکی مادران و پدران در جان فرزندان می‌دمند. درود و رحمت بر مرحومان پدرت و برادرت.
 
 با خواندن متن آکنده به واژه‌های آبنوس تو این شعر سعد سلمان در ذهنم رژه رفت:
 
آبنوسم در تهِ دریا نشینم با صدف
خَس نیَم تا سر بر آیم، کف شود همتای من
 
درختچه‌ی سفت و محکم آبنوس در قعر دریا نوج و نمو می‌کند و با صدف همنشین است، نه چون خس که روی آب است و کنار کف.
 
پاسخ:
 
آقای ... بسیارممنونم. دو علت «نادانی و ناتوانی» در پاسخ شما هم درست است و هم مرا به یاد جمله‌ی فرانسیس بیکن برد که معتقد بود دانایی، توانایی‌ست. و نیز یاد حکیم فردوسی که توانا بود هر که دانا بود.
 
پاسخ:
 
سلام جناب... مطلب شما در گزارش این اثر -که نویسنده در پی نقل و نقادی آن است- مورد توجه‌ام قرار گرفت. البته من نظرم این است: قرآن خود بی‌نیاز از هر چیزی‌ست، چون کلام مستقیم وحی است، اما بشر به دلیل عجزهای احتمالی، در فهم آن محتاج روایت هم می‌شود. وگرنه امام علی -علیه‌السلام- وقتی به قرآن می‌نگریست، قرآن‌بسندگی داشت. بگذرم.
 
بلی؛ من هم اظهار داشتم بشر به علت عجزهای احتمالی در فهم قرآن، نیازمند روایت معصومین -علیهم‌السلام- می‌باشد و به قرآن و عترت باور راسخ دارم. البته خودتان هم می‌دانید تفسیرهای روایی را باید خیلی بادقت و احتیاط خواند، زیرا روایت‌های درست و نادرست از هم تمیز داده نشد. ممنونم.
 
 
ناهار با معاویه، نماز با حضرت علی

دیروز، عصر جمعه بر من چه گذشت!

نویسنده: ابراهیم طالبی دارابی دامنه

به نام خدا. ماه رمضان بود؛ سال ۶۳. چالوس بودم؛ یڪ سال‌ونیم. حجةالاسلام باقریان درس می‌داد. آرام، با صدای خفیف، شمرده‌شمرده. وقتی ڪمی صدایش را جَری می‌ڪرد، در گونه‌اش شڪافی می‌افتاد ڪه جذبه‌اش، مستمعان (فارسی‌اش قشنگ‌تر است: شنوندگان) را به خود جلب می‌ڪرد.

غرَض! یڪ روز سرِ درس، حافظه‌اش قد نداد و پاڪ، فراموش ڪرد. فوری با خنده یڪ روایتی خواند و همزمان دفترش را باز و تورُّق ڪرد تا آن را بیابد. روایتی ڪه زمزمه ڪرد، به‌طور دقیق ڪه نه، نمی‌دانم، اما این بود ڪه با نوشتن، علم خود را به زنجیر بڪشید.

این را گفت ڪه به ما فهمانده باشد:

اگر مطلب یادش رفته‌است، در عوض، دفترش پیشش است چون با نوشتن، دانش خود را زنجیر و نزد خود نگه‌داری ڪرد. و نیز به ما یاد داده‌باشد ڪه با نوشتن ڪاری ڪنید دانش شما از دست نرود.

بگذرم او بعدها در دهه‌ی هفتاد یا هشتاد، استاد حوزه‌ی علمیه‌ی نور گرگان شد؛ مدرسه‌ی آیت‌الله سیدڪاظم نورمفیدی؛ ڪه من به اتفاق مرحوم پدرم، یڪ روز داغ تابستانی -ڪه برای ڪاری به گرگان رفته بودیم- در خانه‌اش ڪنار مدرسه‌ی نور میهمان شده‌بودیم، وز گشاده‌رویی‌اش دلشاد.

پیش از این‌ڪه این توصیه‌‌ی زیبا را بشنوم، از نوجوانی اهل ڪتاب‌خواندن بودم و ذوق یادداشت‌نوشتن هم داشتم. خصوصاً در محلی بزرگ شده‌بودم ڪه ڪمی پس از آغاز جمهوری اسلامی ایران، توسط حاج‌آقا صادق‌الوعد و سایر دست‌اندرڪاران، ڪتابخانه‌ی اَمانی تأسیس شده بود ڪه دسترسی به ڪتاب را بر مردم مُیسّر (=آسان) ساخته بود. اما با این سفارش ڪه آن‌روز با آن اتفاق، آقای باقریان برای ما از امام صادق (ع) به ارمغان آورده بود، بیشتر و شائق‌تر بر نوشتن (به معنی یادداشت مطالعات) شدم.

عصر دیروز جمعه -ڪه هواشناسی نوید یڪ بارش تند و مَهیب در قم داده‌بود- ذهنِ مرا مشغول و مرا در حیاط منزل منتظر ساخته بود ڪه زیر باران باشم و با باران، ببارم! همین‌ها و فراوان‌چیزها در ذهنم جمع شده‌بود و صف‌به‌صف رژه می‌رفتند. غُرش رعد و جهشِ برق را بسیار دوست می‌دارم. اساساً ڪیست ڪه رعدوبرق را دوست نداشته‌باشد!

پس از باران -ڪه دیرتر از وعده، آمده‌بود- آمدم روی یادداشت‌های قدیمی‌ام؛ البته پس از چای و لَختی بعد. یڪی از دفترهایم را بازڪردم این آمده ڪه می‌نویسم. خلاصه‌نویسی‌هایم بوده از «تقریرات استاد بدیع‌الزمان فروزانفر». این، از صفحه‌ی ۳۸ آن؛ فشرده‌اش را تدوین می‌ڪنم:

«ابو هُریره‌ی دوسی» ناهارش را پیش معاویه می‌خورْد ولی نمازش را پشت امام علی (ع) می‌گزارد. وقتی دلیلش را از او پرسیدند، جوابش -ڪه علت بود نه دلیل- این بود: برای دنیا معاویه اُولیٰ‌ست، ولی برای آخرت، علی.

نڪته: خود بنگارید!

تبصره: به قول آقای «میم. مؤید»، نویسنده‌ی ڪتاب «حسینِ علی» (ع)، سران اموی جهاندار و جهانخوار بودند. از سرِ بیم، از سرِ آز، یا از سرِ بیم‌وآز مسلمانی می‌نمودند.

آری؛ هم‌ڪلاسی‌های نغمه فڪرت! آنان چون اهل بیم بودند و اهل آز، این دو دسته را از بطن جامعه شناسایی و شڪار می‌ڪردند و به اردوگاه خود می‌بردند؛ پیشگاه دِرهم و دنیار و سڪّه. درگاه نیرنگ و انگ و خدعه؛ ڪه بازگشتنگاه هم نمی‌گذاشتند. آن، خداست ڪه از سرِ وفور رأفت، توبه‌پذیر است و دارای بازگشتنگاه. از دستگاه معاویه و اموی‌ها اگر نادمی به سمت حق و عدل برمی‌گشت، عاقبش یا گور بود یا گوربه‌گوری (=نبشِ قبری و بی‌مزاری) و یا دربه‌دری بود و و تبعید و نفیِ بلَد. بگذرم. بگذرد.

۳۰ فروردین ۱۳۹۹
 
پاسخ:
 
آقای...! حزین لاهیجی خوب سروده:
 
آواز  تیـشه  امــشب   از  بیســتون  نیــامد
گویا  به  خوابِ  شیرین  فرهاد  رفته  باشد
 
عشق متقابل حس می‌شود. به‌قول خودت: به اشاره است عشق.
 
مرا به خاطره‌ای ارجاع دادی که بگویم خالی از لطف نیست:
 
یکی -نامش محفوظ- آمده‌بود قم پیشم، سال‌های پیشین. از عشقش گفت و مشورت.
گفتم: از کجا می‌دانی عاشقته؟
گفت به من گفته «حالت چطوره؟»
گفتم: ببینم. دیدم. دیدم «حالت» را با های دوچشم نوشته.
گفتم: این‌که غلط‌غُولط! نبشته.
گفت -چه زیبا هم گفت- گفت: لفظ، غلط باشد مهم نیست، مهم حالشه، که درست و راست گفته.
و الی آخر....
 
پاسخ:
 
سلام جناب ... منظورم را در همان متنم رسا گفتم. یعنی علمِ امام علی -علیه‌السلام- به عنوان انسان کامل و نیز به عنوان «اَنفَس» به نص آیه‌ی مباهله و نیز «وصیّ» نبی (ص) کامل بود و قرآن را کامل می‌فهمید.
 
حتی از روحانیان در پای منابر شنیدم تفسیر قرآنی که حضرت علی (ع) در ۲۵ سال سکوت عصر خلفای ثلاث نوشت، در دست امام زمان (عج) محفوظ است که حقایق قرآن به تفسیر امام علی -علیه‌السلام- در عصر ظهور گشوده می‌شود. البته مطالب جناب‌عالی در جای خود، نکاتی قابل تأمل است. تشکر.
 
پاسخ:
 

وقتی می‌بینم کسی ادیبانه حرف می‌زند، می‌فهمم که در حال ارتقای روحی قرار دارد و ارتفاع معنوی. ممنونم از حس‌وحالی که از طریق واژگان به سوی مخاطبانت پرواز می‌دهی. وقتی می‌بارم، آرام می‌شوم و عادی؛ چنان‌که آسمان پس از بارش، صاف می‌شود و لاجوردی.

 

نظامِ نظارتیِ جدید هولناڪ

نویسنده: ابراهیم طالبی دارابی دامنه

به نام خدا. دیروز ترجمه‌ی مقاله‌ی مفصّل «یووال نوح هراری» استاد تاریخ در دانشگاه عِبری اورشلیم را خواندم در این 
(منبع) ڪه برای «فایننشنال‌تایمز» از اوضاع امروز و فردای جهان نوشت. خواستم به‌علت بااهمیت‌بودنِ این مقاله، خوانندگان را درین متن شریڪ ڪنم. مطالب داخل گیومه «...» از اوست.

وی برین نظر است ڪه به‌زودی همه‌ی ما تحت نظر قرار خواهیم گرفت و مهمتر این‌ڪه «هیچ‌یڪ از ما دقیقاً نمی‌دانیم چطور ما را زیرِ نظر گرفته‌اند.» زیرا «فناوری نظارتی با سرعت سرسام‌آوری در حال پیشرفت است.»

او با توجه به واقعیت‌های این روزهای جهان -ڪه از یڪ بیماری مشڪوڪ در ووهان آغاز و در ڪمترین زمان، به‌سرعت باد عالَمگیر گردید- جهانی را فرض ڪرده است ڪه در آن دولت‌ها، همه‌ی شهروندان را موظف به استفاده از «دستبند زیست‌سنجی» می‌ڪنند و دائم شهروندان را ڪنترل می‌نمایند تا سلامت، و در حقیقت بقای زیستن را با دستور و نظارت، تأمین و تمهید ڪنند؛ به آن حد از نظارت و ڪنترل، ڪه پیش از آن‌ڪه خودِ شهروند بفهمد، دولت‌ها باخبر می‌شوند ڪه «چه ڪسی بیمار است، ڪجا بوده‌است، و با چه ڪسی دیدار ڪرده‌است»؛ تا ازین طریق، زنجیره‌ی انتقال بیماری را «ڪوتاه و حتی ڪلاً پاره ڪنند.»

او سپس به جنبه‌ی منفی آن می‌پردازد و به این نتیجه می‌رسد ڪه «این امر به نظامِ نظارتیِ جدید هولناڪی مشروعیت می‌بخشد.»

آن‌گاه به نقد دولت ڪنونی آمریڪا وارد می‌شود و می‌گوید: «این دولت، به‌وضوح به همه فهمانده ڪه به عظمت آمریڪا، بسیار بیشتر از آینده‌ی بشر اهمیت می‌دهد.»

نوح هراری در این مقاله‌اش حتی از یڪ سیاست مخفی رژیم جعلی اسرائیل پرده بر می‌دارد ڪه در پی آن بنیامین نتانیاهو، به «سازمان امنیت اسرائیل» اجازه داد ڪه از فن‌آوری نظارتی‌ -ڪه همیشه از آن برای ردیابی و ترور مبارزان جبهه‌ی مقاومت استفاده می‌ڪند- برای «ردیابی بیماران مبتلا به ویروس» استفاده ڪند. و وقتی ڪمیسیون پارلمان این رژیم، با این اقدام موافقت نڪرد، او «با صدور حڪم اضطراری حرفش را به ڪرسی نشاند.»


چهار نڪته می‌نویسم و بس:

۱. جهان -چه مدرن و پیشرفته و لیبرالش و چه به قول آنان جهان سوم و عقب‌مانده‌اش و در حقیقت عقب‌نگه‌داشته شده‌اش- اندڪ‌اندڪ طی دهه‌ی گذشته با نصب دوربین در خیابان‌ها، فروشگاه‌ها و جای‌جای ڪشور و حتی در توالت‌ها و آسانسورها بشر را آن‌به‌آن می‌پایند؛ حال با ورود فن‌آوری نوین و پایش و ڪنترل ۲۴ ساعته‌ی هر شهروند، دیگر غوزبالای‌غوز می‌شود و بر چهره‌ی دروغین جهان لیبرال! خش می‌افتد ڪه خیلی‌وقت است افتاد و آگاهان باخبرند.

۲. حتی ڪشورهایی ڪه پُز می‌دادند آزاد و لیبرال‌اند، زودتر از همه به این فن ّو عمل، روی آورده و می‌آورند. آمار چندسال پیش نشان می‌داد انگلیس بیشترین دوربین‌های نظارتی خیابانی را دارا بوده‌است.

۳. دوربین البته در جای خود خوب است، زیرا هم از امڪان وقوع جُرم می‌ڪاهد و هم اگر جرمی و یا اتفاقی رخ داده‌باشد ثبت می‌سازد و داوری در باره‌ی آن را آسان‌تر. اما پایش دائمی شهروندان، منجر به مخدوش‌شدن آزادی‌ها و ازجمله آزادی سیاسی می‌شود.

۴. با این چشم‌اندازِ نظامِ نظارتیِ جدید هولناڪ، به نظر من فقط باید قانون اساسی قویی داشت و نیز فرهنگ و آداب شهروندی بالا و والا. تا هم دولت‌ها و هم ملت‌ها با تعامل قدرت و جامعه‌ی مدنی پیش بروند؛ وگرنه هرگونه اختلال درین روند، چه از سوی قدرت و چه از سوی شهروند (=سیتی‌زن) موجب بازایستایی و ویرانی تمدنی می‌شود
.
Notes ۰
پست شده در پنجشنبه, ۱۵ اسفند ۱۳۹۸
بازدید ها : ۶۰۶
ساعت پست : ۱۱:۱۴
مشخصات پست

مدرسه فکرت ۵۶

ابراهیم طالبی  | دامنه دارابی

مجموعه پیام‌هایم در مدرسه فکرت

قسمت پنجاه و ششم

 

بحث ۱۴۵ :  این پرسش برای بحث و نظر در پیشخوان مدرسه‌ی فکرت سنجاق می‌شود:  در آغاز سال ۱۳۹۹، چه کتابی را در دست مطالعه دارید؟ و یا چه کتاب و مقاله‌ای گزینه‌ی شما برای خواندن است؟ چنانچه مایل به شرکت در این گفت‌وگو هستید، برداشت خود از آخرین کتاب و مقالاتی که خوانده‌اید و یا مشغول مطالعه‌اید، بگویید.

 

جهد، جهش، جهاد، اجتهاد

 

نویسنده: ابراهیم طالبی دارابی [دامنه]

عضو مدرسه‌ی فڪرت

 

به نام خدا. سلام. این چهار واژه به هم نزدیک‌اند. سازگاریِ تغییرواره در آن هست. جُستن و جَستن در آن هست. ڪوشش و پرش و دگرگونی نیز در آن هست.

 

۱. جهد (=تڪاپو) باید داشت؛ چون انسان جُنبنده است، نه جامد.

 

۲. جهش باید داشت؛ چون تڪاپو با جهیدن و تغییرِ مؤثر، است و ثمره‌ی آن سازوارگی. انسانِ راڪد، جامعه‌ را به رڪود می‌ڪشاند، و رڪود، ڪناردستِ رِخوت (=سُستی) می‌نشیند تا خَمودی (=ضعف و بی‌حالی) و خامی بنشاند. ڪه مَباد. مَباد.

 

۳. جهاد (=مبارزه‌ی ڪفایی) باید داشت؛ چون انسان هم در مبارزه‌ی با نفس و هم در مبارزه‌ی با خصم، باید دست‌به‌دفاع باشد و نگذارد در درون برای «جهاد اڪبر»ش و در بیرون برای «جهاد اصغر»ش، بلغزد.

 

۴. اجتهاد باید داشت؛ چون انسان با تمنای ڪوشش فڪری و فڪرت‌آفرینی پیش می‌رود و بر جهل و نادانی‌ها چیره می‌گردد. در پهنه‌ی تخصصی، اجتهاد به اهلش واگذاشته می‌شود ڪه با خرَد و تدین و روش، فقاهت می‌ڪنند و استنباط شرعی، تا بشر «راه طی‌شده»اش را گم نڪند. اما در پهنه‌ی عمومی، همه‌ی آدمیان، بنا به آموزه‌ی قرآن، باید اهل تدبّر باشند و اجتهادات و فهم فڪری و جهد عقلی.

بُرشی بود بر چهار مفهوم، تا دنباله‌ای داده باشم به وسع و اندازه‌ی درڪم، بر پیام رهبری به واسطه‌ی برگزیدن سال «جهش».

ایران. قم. بهار. ۱ فروردین ۱۳۹۹

 

پاسخ:

سلام. با شما درین تبصره موافقم. امام علی-علیه‌السلام- یک مثال بی‌همتا برای امیر سخن و امین سکوت است، ۲۵ سکوت کرد، چون مصلحت بود برای حقیقت اسلام. و سال‌ها سخن گفت چون حقیقت بود برای مصلحت مسلمانان. پس، هم سخن، هم سکوت، اما هر کدام به وقت خود.

 

به قول شیخ سعدی:

اگر چه پیش خردمند خامُشی ادب است            

به وقت مصلحت آن بِه که در سخن کوشی

 

دو چیز طیره‌ی عقـل است دَم فـرو بستن        

به وقتِ گفتـن و گفتــن به وقتِ خامــوشـی

 

پاسخ:

 

من بر این باور زندگی می‌کنم که اسلام جمع‌بندی کامل و تامّ همه‌ی آورده‌هایِ همه‌ی فرستادگان خداست و در آیات نخست بقره نیز، شش ویژگی مؤمنان و پارسایان نشانی درستی به این آموزه است.

 

اسلام -که مسلمین به آن ایمان آوردند و مسلِم شدند- دین کاملی است که تمام آنچه در ادیان الهی به‌صورت تحریف‌نشده وجود داشت، در خود جمعیت داد. تسلسل نبوت هم موجب شد تا حضرت ختمی مرتبت (ص) آخرین آموزه‌های خدا را به بشر ابلاغ کند و دریچه‌ی پیامبری را بسته نگه دارد. پس؛ آنچه در ادیان ماقبل است در اسلام کامل‌شده‌اش موجود است، اما آنچه در ادیان سابق و اسبق است، شکل کامل‌شده‌یی دین مُنزَل و وحیانی نیست. موحد اگر گوش به آسمان دارد، فطرت و عقل حکم می‌کند به دین کامل و تمام رجوع کند.

 

مثال می‌زنم اگر هر فرد مسلمان به عنوان روحانی یا آگاه به اسلام، اگر بخواهد اصل دعوت را پیاده کند، در جای جای جهان مردم را به کدام دین فرا می‌خواند؟ من فکر می‌کنم عقل سلیم می‌گوید به آخرین آورده‌های خدا توسط حضرت محمد (ع) که آخرین دین منزل است و در واقع نوین‌ترین آن. که تمام اصول و فروع آورده‌های پیامبران پیشین را در خود جای داده است و مصدّق آن است. حال اگر کسی از آن ادیان به دین اسلام رجوع نمی‌کند، دست از توحید شاید نکشیده و مأجور هم هست، اما به‌هرحال به آخرین نامه‌ی خدا به بشر که توسط محمد مصطفی (ع) گشوده شد، توجه نکرده است.

 

نادیده نینگارم که برای هیچ دینداری در هر دینی داوری نمی‌کنم، داور خداست. اما من اسلام را -که در شیعه شکل بی‌نقص یافته است- می‌پذیرم.

 

پاسخ:

یک سؤال ساده: فرض می‌کنیم من بی‌دین هستم، شما اگر بخواهی مرا دعوت به دین بکنی، با توجه به این‌که روحانی هستی، مرا به کدام دین فرا می‌خوانی؟

 

پاسخ:

حالا یک سؤال ساده‌تر:  پس چرا به عنوان  یک روحانی  در مقام دعوت، مرا به مسیحیت و یهودیت و زرتشتیت دعوت نمی‌کنی؟

 

پاسخ: از  از پاسخ فرار کردی. حق می‌دهم که نمی‌توانی در مقام جواب من بر آیی. چون تفسیر شما از «اسلام» به عنوان یک مکتب نه به عنوان یک «مفهوم» از نظر من نادرست است. از سوی من بحث تمام.

 

جناب آقای... سلام

در مورد محمدرضا شجریان نوشتی. خواستم بگویم مزیت‌های وی انکارنشدنی‌ست. اما دو کاستی هم داشت که آسیب بود. البته کاستی‌های من، خروار‌خروار است و اَستَر هم نمی‌تواند حملش کند. اما دو کاستی او این بود:

 

۱. وقتی «تفنگت را زمین بنداز» را خواند، یک سوی ماجرا را توبیخ کرد، نه دو سوی ماجرا را. زیرا آن سوی هم تفنگ برداشت و تیر انداخت.

 

۲. وقتی جلای وطن کرده بود، نباید آن تصویرها با «معلوم‌الحال‌»ها رخ می‌داد.

 

او اینک در بستر بیماری‌ست و برایش آرزوی سلامتی دارم و با آهنگ‌هایش بزرگ شدم و با صوت قرآنی «ربنّا»یش مانند همه‌ی روزه‌داران ایران، بارها و سال‌ها لب به طعامِ افطار گشودم.

 

پاسخ:

 

دو نکته‌ات، جنبه‌ی جامعه‌شناختی دارد و ناشی از بینش شماست. اهمیت هم دارد. اما احتمال می‌دهم منظور مرا در قضیه‌ی تفنگ بر زمین انداختن را نگرفتی. چون اگر در آن ماجرا انداختن تفنگ سزا بود، اما انداختن تفنگ در همه‌جا صلاح نیست. مثل قدرت موشکی ایران که بازدارندگی دارد و باید «قوی» بود و به‌موقع شلیکش کرد. البته قوی و معنوی هر دو با هم پیش می‌رود. ممنونم از نکاتت. بیشتر بخوانید ↓

دیدن یا نوشتن نظرات : ۰
پست شده در پنجشنبه, ۱۵ اسفند ۱۳۹۸
بازدید ها : ۶۰۶
ساعت پست : ۱۱:۱۴
دنبال کننده

مدرسه فکرت ۵۶

ابراهیم طالبی  | دامنه دارابی
مدرسه فکرت ۵۶

مجموعه پیام‌هایم در مدرسه فکرت

قسمت پنجاه و ششم

 

بحث ۱۴۵ :  این پرسش برای بحث و نظر در پیشخوان مدرسه‌ی فکرت سنجاق می‌شود:  در آغاز سال ۱۳۹۹، چه کتابی را در دست مطالعه دارید؟ و یا چه کتاب و مقاله‌ای گزینه‌ی شما برای خواندن است؟ چنانچه مایل به شرکت در این گفت‌وگو هستید، برداشت خود از آخرین کتاب و مقالاتی که خوانده‌اید و یا مشغول مطالعه‌اید، بگویید.

 

جهد، جهش، جهاد، اجتهاد

 

نویسنده: ابراهیم طالبی دارابی [دامنه]

عضو مدرسه‌ی فڪرت

 

به نام خدا. سلام. این چهار واژه به هم نزدیک‌اند. سازگاریِ تغییرواره در آن هست. جُستن و جَستن در آن هست. ڪوشش و پرش و دگرگونی نیز در آن هست.

 

۱. جهد (=تڪاپو) باید داشت؛ چون انسان جُنبنده است، نه جامد.

 

۲. جهش باید داشت؛ چون تڪاپو با جهیدن و تغییرِ مؤثر، است و ثمره‌ی آن سازوارگی. انسانِ راڪد، جامعه‌ را به رڪود می‌ڪشاند، و رڪود، ڪناردستِ رِخوت (=سُستی) می‌نشیند تا خَمودی (=ضعف و بی‌حالی) و خامی بنشاند. ڪه مَباد. مَباد.

 

۳. جهاد (=مبارزه‌ی ڪفایی) باید داشت؛ چون انسان هم در مبارزه‌ی با نفس و هم در مبارزه‌ی با خصم، باید دست‌به‌دفاع باشد و نگذارد در درون برای «جهاد اڪبر»ش و در بیرون برای «جهاد اصغر»ش، بلغزد.

 

۴. اجتهاد باید داشت؛ چون انسان با تمنای ڪوشش فڪری و فڪرت‌آفرینی پیش می‌رود و بر جهل و نادانی‌ها چیره می‌گردد. در پهنه‌ی تخصصی، اجتهاد به اهلش واگذاشته می‌شود ڪه با خرَد و تدین و روش، فقاهت می‌ڪنند و استنباط شرعی، تا بشر «راه طی‌شده»اش را گم نڪند. اما در پهنه‌ی عمومی، همه‌ی آدمیان، بنا به آموزه‌ی قرآن، باید اهل تدبّر باشند و اجتهادات و فهم فڪری و جهد عقلی.

بُرشی بود بر چهار مفهوم، تا دنباله‌ای داده باشم به وسع و اندازه‌ی درڪم، بر پیام رهبری به واسطه‌ی برگزیدن سال «جهش».

ایران. قم. بهار. ۱ فروردین ۱۳۹۹

 

پاسخ:

سلام. با شما درین تبصره موافقم. امام علی-علیه‌السلام- یک مثال بی‌همتا برای امیر سخن و امین سکوت است، ۲۵ سکوت کرد، چون مصلحت بود برای حقیقت اسلام. و سال‌ها سخن گفت چون حقیقت بود برای مصلحت مسلمانان. پس، هم سخن، هم سکوت، اما هر کدام به وقت خود.

 

به قول شیخ سعدی:

اگر چه پیش خردمند خامُشی ادب است            

به وقت مصلحت آن بِه که در سخن کوشی

 

دو چیز طیره‌ی عقـل است دَم فـرو بستن        

به وقتِ گفتـن و گفتــن به وقتِ خامــوشـی

 

پاسخ:

 

من بر این باور زندگی می‌کنم که اسلام جمع‌بندی کامل و تامّ همه‌ی آورده‌هایِ همه‌ی فرستادگان خداست و در آیات نخست بقره نیز، شش ویژگی مؤمنان و پارسایان نشانی درستی به این آموزه است.

 

اسلام -که مسلمین به آن ایمان آوردند و مسلِم شدند- دین کاملی است که تمام آنچه در ادیان الهی به‌صورت تحریف‌نشده وجود داشت، در خود جمعیت داد. تسلسل نبوت هم موجب شد تا حضرت ختمی مرتبت (ص) آخرین آموزه‌های خدا را به بشر ابلاغ کند و دریچه‌ی پیامبری را بسته نگه دارد. پس؛ آنچه در ادیان ماقبل است در اسلام کامل‌شده‌اش موجود است، اما آنچه در ادیان سابق و اسبق است، شکل کامل‌شده‌یی دین مُنزَل و وحیانی نیست. موحد اگر گوش به آسمان دارد، فطرت و عقل حکم می‌کند به دین کامل و تمام رجوع کند.

 

مثال می‌زنم اگر هر فرد مسلمان به عنوان روحانی یا آگاه به اسلام، اگر بخواهد اصل دعوت را پیاده کند، در جای جای جهان مردم را به کدام دین فرا می‌خواند؟ من فکر می‌کنم عقل سلیم می‌گوید به آخرین آورده‌های خدا توسط حضرت محمد (ع) که آخرین دین منزل است و در واقع نوین‌ترین آن. که تمام اصول و فروع آورده‌های پیامبران پیشین را در خود جای داده است و مصدّق آن است. حال اگر کسی از آن ادیان به دین اسلام رجوع نمی‌کند، دست از توحید شاید نکشیده و مأجور هم هست، اما به‌هرحال به آخرین نامه‌ی خدا به بشر که توسط محمد مصطفی (ع) گشوده شد، توجه نکرده است.

 

نادیده نینگارم که برای هیچ دینداری در هر دینی داوری نمی‌کنم، داور خداست. اما من اسلام را -که در شیعه شکل بی‌نقص یافته است- می‌پذیرم.

 

پاسخ:

یک سؤال ساده: فرض می‌کنیم من بی‌دین هستم، شما اگر بخواهی مرا دعوت به دین بکنی، با توجه به این‌که روحانی هستی، مرا به کدام دین فرا می‌خوانی؟

 

پاسخ:

حالا یک سؤال ساده‌تر:  پس چرا به عنوان  یک روحانی  در مقام دعوت، مرا به مسیحیت و یهودیت و زرتشتیت دعوت نمی‌کنی؟

 

پاسخ: از  از پاسخ فرار کردی. حق می‌دهم که نمی‌توانی در مقام جواب من بر آیی. چون تفسیر شما از «اسلام» به عنوان یک مکتب نه به عنوان یک «مفهوم» از نظر من نادرست است. از سوی من بحث تمام.

 

جناب آقای... سلام

در مورد محمدرضا شجریان نوشتی. خواستم بگویم مزیت‌های وی انکارنشدنی‌ست. اما دو کاستی هم داشت که آسیب بود. البته کاستی‌های من، خروار‌خروار است و اَستَر هم نمی‌تواند حملش کند. اما دو کاستی او این بود:

 

۱. وقتی «تفنگت را زمین بنداز» را خواند، یک سوی ماجرا را توبیخ کرد، نه دو سوی ماجرا را. زیرا آن سوی هم تفنگ برداشت و تیر انداخت.

 

۲. وقتی جلای وطن کرده بود، نباید آن تصویرها با «معلوم‌الحال‌»ها رخ می‌داد.

 

او اینک در بستر بیماری‌ست و برایش آرزوی سلامتی دارم و با آهنگ‌هایش بزرگ شدم و با صوت قرآنی «ربنّا»یش مانند همه‌ی روزه‌داران ایران، بارها و سال‌ها لب به طعامِ افطار گشودم.

 

پاسخ:

 

دو نکته‌ات، جنبه‌ی جامعه‌شناختی دارد و ناشی از بینش شماست. اهمیت هم دارد. اما احتمال می‌دهم منظور مرا در قضیه‌ی تفنگ بر زمین انداختن را نگرفتی. چون اگر در آن ماجرا انداختن تفنگ سزا بود، اما انداختن تفنگ در همه‌جا صلاح نیست. مثل قدرت موشکی ایران که بازدارندگی دارد و باید «قوی» بود و به‌موقع شلیکش کرد. البته قوی و معنوی هر دو با هم پیش می‌رود. ممنونم از نکاتت. بیشتر بخوانید ↓

ابراهیم طالبی  | دامنه دارابی

مجموعه پیام‌هایم در مدرسه فکرت

قسمت پنجاه و ششم

 

بحث ۱۴۵ :  این پرسش برای بحث و نظر در پیشخوان مدرسه‌ی فکرت سنجاق می‌شود:  در آغاز سال ۱۳۹۹، چه کتابی را در دست مطالعه دارید؟ و یا چه کتاب و مقاله‌ای گزینه‌ی شما برای خواندن است؟ چنانچه مایل به شرکت در این گفت‌وگو هستید، برداشت خود از آخرین کتاب و مقالاتی که خوانده‌اید و یا مشغول مطالعه‌اید، بگویید.

 

جهد، جهش، جهاد، اجتهاد

 

نویسنده: ابراهیم طالبی دارابی [دامنه]

عضو مدرسه‌ی فڪرت

 

به نام خدا. سلام. این چهار واژه به هم نزدیک‌اند. سازگاریِ تغییرواره در آن هست. جُستن و جَستن در آن هست. ڪوشش و پرش و دگرگونی نیز در آن هست.

 

۱. جهد (=تڪاپو) باید داشت؛ چون انسان جُنبنده است، نه جامد.

 

۲. جهش باید داشت؛ چون تڪاپو با جهیدن و تغییرِ مؤثر، است و ثمره‌ی آن سازوارگی. انسانِ راڪد، جامعه‌ را به رڪود می‌ڪشاند، و رڪود، ڪناردستِ رِخوت (=سُستی) می‌نشیند تا خَمودی (=ضعف و بی‌حالی) و خامی بنشاند. ڪه مَباد. مَباد.

 

۳. جهاد (=مبارزه‌ی ڪفایی) باید داشت؛ چون انسان هم در مبارزه‌ی با نفس و هم در مبارزه‌ی با خصم، باید دست‌به‌دفاع باشد و نگذارد در درون برای «جهاد اڪبر»ش و در بیرون برای «جهاد اصغر»ش، بلغزد.

 

۴. اجتهاد باید داشت؛ چون انسان با تمنای ڪوشش فڪری و فڪرت‌آفرینی پیش می‌رود و بر جهل و نادانی‌ها چیره می‌گردد. در پهنه‌ی تخصصی، اجتهاد به اهلش واگذاشته می‌شود ڪه با خرَد و تدین و روش، فقاهت می‌ڪنند و استنباط شرعی، تا بشر «راه طی‌شده»اش را گم نڪند. اما در پهنه‌ی عمومی، همه‌ی آدمیان، بنا به آموزه‌ی قرآن، باید اهل تدبّر باشند و اجتهادات و فهم فڪری و جهد عقلی.

بُرشی بود بر چهار مفهوم، تا دنباله‌ای داده باشم به وسع و اندازه‌ی درڪم، بر پیام رهبری به واسطه‌ی برگزیدن سال «جهش».

ایران. قم. بهار. ۱ فروردین ۱۳۹۹

 

پاسخ:

سلام. با شما درین تبصره موافقم. امام علی-علیه‌السلام- یک مثال بی‌همتا برای امیر سخن و امین سکوت است، ۲۵ سکوت کرد، چون مصلحت بود برای حقیقت اسلام. و سال‌ها سخن گفت چون حقیقت بود برای مصلحت مسلمانان. پس، هم سخن، هم سکوت، اما هر کدام به وقت خود.

 

به قول شیخ سعدی:

اگر چه پیش خردمند خامُشی ادب است            

به وقت مصلحت آن بِه که در سخن کوشی

 

دو چیز طیره‌ی عقـل است دَم فـرو بستن        

به وقتِ گفتـن و گفتــن به وقتِ خامــوشـی

 

پاسخ:

 

من بر این باور زندگی می‌کنم که اسلام جمع‌بندی کامل و تامّ همه‌ی آورده‌هایِ همه‌ی فرستادگان خداست و در آیات نخست بقره نیز، شش ویژگی مؤمنان و پارسایان نشانی درستی به این آموزه است.

 

اسلام -که مسلمین به آن ایمان آوردند و مسلِم شدند- دین کاملی است که تمام آنچه در ادیان الهی به‌صورت تحریف‌نشده وجود داشت، در خود جمعیت داد. تسلسل نبوت هم موجب شد تا حضرت ختمی مرتبت (ص) آخرین آموزه‌های خدا را به بشر ابلاغ کند و دریچه‌ی پیامبری را بسته نگه دارد. پس؛ آنچه در ادیان ماقبل است در اسلام کامل‌شده‌اش موجود است، اما آنچه در ادیان سابق و اسبق است، شکل کامل‌شده‌یی دین مُنزَل و وحیانی نیست. موحد اگر گوش به آسمان دارد، فطرت و عقل حکم می‌کند به دین کامل و تمام رجوع کند.

 

مثال می‌زنم اگر هر فرد مسلمان به عنوان روحانی یا آگاه به اسلام، اگر بخواهد اصل دعوت را پیاده کند، در جای جای جهان مردم را به کدام دین فرا می‌خواند؟ من فکر می‌کنم عقل سلیم می‌گوید به آخرین آورده‌های خدا توسط حضرت محمد (ع) که آخرین دین منزل است و در واقع نوین‌ترین آن. که تمام اصول و فروع آورده‌های پیامبران پیشین را در خود جای داده است و مصدّق آن است. حال اگر کسی از آن ادیان به دین اسلام رجوع نمی‌کند، دست از توحید شاید نکشیده و مأجور هم هست، اما به‌هرحال به آخرین نامه‌ی خدا به بشر که توسط محمد مصطفی (ع) گشوده شد، توجه نکرده است.

 

نادیده نینگارم که برای هیچ دینداری در هر دینی داوری نمی‌کنم، داور خداست. اما من اسلام را -که در شیعه شکل بی‌نقص یافته است- می‌پذیرم.

 

پاسخ:

یک سؤال ساده: فرض می‌کنیم من بی‌دین هستم، شما اگر بخواهی مرا دعوت به دین بکنی، با توجه به این‌که روحانی هستی، مرا به کدام دین فرا می‌خوانی؟

 

پاسخ:

حالا یک سؤال ساده‌تر:  پس چرا به عنوان  یک روحانی  در مقام دعوت، مرا به مسیحیت و یهودیت و زرتشتیت دعوت نمی‌کنی؟

 

پاسخ: از  از پاسخ فرار کردی. حق می‌دهم که نمی‌توانی در مقام جواب من بر آیی. چون تفسیر شما از «اسلام» به عنوان یک مکتب نه به عنوان یک «مفهوم» از نظر من نادرست است. از سوی من بحث تمام.

 

جناب آقای... سلام

در مورد محمدرضا شجریان نوشتی. خواستم بگویم مزیت‌های وی انکارنشدنی‌ست. اما دو کاستی هم داشت که آسیب بود. البته کاستی‌های من، خروار‌خروار است و اَستَر هم نمی‌تواند حملش کند. اما دو کاستی او این بود:

 

۱. وقتی «تفنگت را زمین بنداز» را خواند، یک سوی ماجرا را توبیخ کرد، نه دو سوی ماجرا را. زیرا آن سوی هم تفنگ برداشت و تیر انداخت.

 

۲. وقتی جلای وطن کرده بود، نباید آن تصویرها با «معلوم‌الحال‌»ها رخ می‌داد.

 

او اینک در بستر بیماری‌ست و برایش آرزوی سلامتی دارم و با آهنگ‌هایش بزرگ شدم و با صوت قرآنی «ربنّا»یش مانند همه‌ی روزه‌داران ایران، بارها و سال‌ها لب به طعامِ افطار گشودم.

 

پاسخ:

 

دو نکته‌ات، جنبه‌ی جامعه‌شناختی دارد و ناشی از بینش شماست. اهمیت هم دارد. اما احتمال می‌دهم منظور مرا در قضیه‌ی تفنگ بر زمین انداختن را نگرفتی. چون اگر در آن ماجرا انداختن تفنگ سزا بود، اما انداختن تفنگ در همه‌جا صلاح نیست. مثل قدرت موشکی ایران که بازدارندگی دارد و باید «قوی» بود و به‌موقع شلیکش کرد. البته قوی و معنوی هر دو با هم پیش می‌رود. ممنونم از نکاتت. بیشتر بخوانید ↓

پاسخ:

 

البته، از بحث آقای شجریان که بگذرم، باید روشن سازم که امام خمینی، در وقتش به شاه گفت: ای مَردک!

 

پاسخ:

سلام و احترام جناب آقا.. از پاسخی که بحث ۱۴۵ دادی، ممنونم. در رشته‌ی خوبی هستی، این نعمت است که با این سه ساحت در تماسی، قرآن، عترت و نماز. مربی‌ها نقش‌ مکمل برای معلم‌ها دارند. تربیت و آموزش دو خط یک ریل‌اند.

 

پاسخ:

 

سلام

 

بادقت خواندم؛ دو سه بار. ازین زحمت تشکر. پاسخ مفیدی بود به بحث ۱۴۵. «حرکت به سوی عمل از ذات دانش است» از ژرف‌ترین فراز متن شما بود.

 

تفسیر من ازین فراز این است که این یعنی پیشیِ دانایی بر توانایی. توانایی، عمل را پدید می‌آورد و  دانایی اراده‌ی منتهی به عمل را. پس، دانش، موجِد عمل است؛ عمل درست. مثال ساده می‌زنم:

 

به دانش بهداشت مجهزبودن، عمل بهداشتی را میسّر می‌سازد.

 

شهید حاج قاسم سلیمانی

دامنه: تا زنده‌ام، من سربازت می‌مانم، ای سلیمانی، ای مرد آسمانی.

یک دستت به قنوت،

یک دستت به قلوب.

 

توضیحی بر خوانندگان شریف:

 

در اینجا، در پست بالا اشاره داشتم به آیات نخست بقره، که شش ویژگی‌های مؤمنان را برمی‌شمارَد. در آیه‌ی چهارم می‌فرماید:

 

وَالَّذِینَ یُؤْمِنُونَ بِمَا أُنْزِلَ إِلَیْکَ وَمَا أُنْزِلَ مِنْ قَبْلِکَ...

 

و آنان که بدانچه به سوى تو [حضرت محمد ص] فرود آمده و به آنچه پیش از تو نازل شده است ایمان مى‌آورند...

 

نکته‌ام این است: 

 

مسلمانان هم به «بِمَا أُنْزِلَ إِلَیْکَ» یعنی آنچه بر حضرت محمد (ص) نازل شده اعتقاد و ایمان دارند و هم به «وَمَا أُنْزِلَ مِنْ قَبْلِکَ» یعنی آنچه به پیامبران الهی قبلی فرود آمده است.

 

ظرافت این آیه یکی این است که، سایر متدینان به ادیان آسمانی، درست است که به دین خود -که البته همه‌ی آنها دچار تحریف شدند- پایبندند اما یک نقص بزرگ این است به آنچه به حضرت محمد (ص) پیامبر بعد از رسولان و خاتم نبوت ابلاغ شده است، رجوع نکرده و یا نمی‌کنند. بنابراین، این آیه نشان می‌دهد مسلمانان به همه‌ی آورده‌های آسمانی ایمان دارند، اما سایرین نه. پس، اسلام دین کامل است.

 

حال اگر کسی -چه روحانیان، چه افراد آگاه به اسلام- در مقام دعوت قرار گیرند، به‌یقین باید «بِمَا أُنْزِلَ إِلَیْکَ» را در نظر بگیرند، اگر نگیرند در واقع دست به سانسور زده‌اند.

 

«آنه ماری شیمل» و «محمد رسول خدا»

نویسنده: ابراهیم طالبی دارابی [دامنه]
عضو مدرسه‌ی فڪرت

به نام خدا. سلام. چند سال پیش، با ڪتاب خانم «آنه ماری شیمل» در «محمد رسول خدا» (ص) -ڪه ویراستۀ «بهاءالدین خرمشاهی» بود- هم با نگاه نوین به پیامبرم آشناتر شدم و هم پی بردم چگونه یڪ انسان مغرب‌زمینی با پرورش روح خود، عالی‌ترین مسیر پژوهش را -حتی برتر از نوشته‌های مسلمانان- به سمت رسول رحمت طی ڪرد و بر آن انسان ڪامل نظر افڪند و ڪوشید مخاطب خود یعنی غرب را به شناخت صحیح و بی‌غرض به نبی مڪرم اسلام (ص) دعوت ڪند و به درڪ درست از دین اسلام فرا بخواند.

 

مسأله‌ام این نیست ڪه غرب به شمیل اعتنا ڪرد یا نڪرد، مسأله‌ این است ڪه یڪ عرفان‌پژوه، چه خوب آخرین فرستاده را به هم‌قارّه‌ای‌هایش در اروپا و به انسان‌های سراسر جهان معرفی ڪرد.

 

شمیل با روح وارسته‌اش در این ڪتابش گفته است: «ڪسانی ڪه از پروردگارشان دور شده‌اند، قادر به درڪ اسلام نخواهند بود.» او با اطمینان و با اعتماد به تحقیق محققانه‌اش گفت: «اسلام دین صلح، آرامش و عدالت است.»

 

من، پس از فرستادن صمیمی‌ترین سلام‌ها و درودها به روح «آنه ماری شیمل» این زن پاڪیزه‌دامن و پاڪ‌زیست، به بعثت (=برانگیخته‌شدن) آخرین پیغام‌آور آسمان -ڪه امین بود و دارای «مقام محمود» برای شفاعت امت و هدایت بشریت- افتخار و ابتهاج دارم و ڪافی می‌دانم برای پاسداشت این واقعه‌ی فرخنده، دو قضیه را از آن انسان مڪرّم بگویم ڪه با آن‌ڪه معراج رفته بود، اما در میان مردم محروم با نهایت سادگی می‌زیستند. یعنی «محمد» (=ستوده و امین) ڪه همه‌ی رسولان الهی مفتخرند پیرو و شیفته‌ی اویند و حتی مُبشّرش؛ چونان حضرت عیسی مسیح (ع) ڪه بشارت داده بود و گفت نامش «احمد» است ڪه قرآن این مژده را آیه ڪرد. خودم معتقد هستم هرچه از زندگانی پیامبرم می‌خوانم تشنه‌تر می‌شوم زیرا تمامش درس است و بسیارزیبا و دلڪش.


دو قضیه این است:

۱. روزی پیامبر اسلام (ص) به حسان‌بن‌ثابت آن شاعر ستُرگ و ستیهنده علیه‌ی ستم فرمودند: تا زمانی‌ڪه در دفاع از حق و در راه حق شعر می‌سُرایی، مؤیّد به تأیید روح‌القدس خواهی بود.


۲. سران مُشرڪ مڪه -هم آنان ڪه اَشرافیت داشتند و زر و زور و تزویر، و ابوجهل‌شان در ضدیت و خشم بر محمد از همه‌ی‌شان سرڪرده‌تر بود- به پیامبر رحمت و شفقت، تمسّخر می‌ڪردند یاران محمد بوی بُز می‌دهند!

 

من بر خودم می‌بالم ڪه پیرو ڪسی هستم ڪه برای همه آموزگار است؛ چه برای ساختن روح سازنده‌ی یڪ شاعر عرب، و چه همزیستن با مؤمنینی ڪه به قول مشرڪین پول‌پرست مڪه بوی بُز می‌دادند و از جای‌جای جهان به مڪتب او می‌پیوستند، سلمان پاڪ، بلال مؤذن حبشی، صُهیب رومی، ابوذر غفاری لبنانی و اویس قرَن یمنی.

 

آری، پیامبرم، اُسوه است، اُسوه برای دانشمند، نمونه برای مستمند و الگو برای هر شرافتمند. بگذرم و بعثتش را در روز مبعث -ڪه امشب است و فرداروزی- بر دلداران و دلدادگان شرافتمند تبریڪ بگویم.

ایران. قم. بهار. ۲ فروردین ۱۳۹۹

 

پاسخ،

سلام بر شما جناب آقای...

راست را بگویم، دلم تنگ است برایت. خدای متعال را شاکرم به من ثانیه‌ها، دقیقه‌ها، ساعت‌ها و روزها وقت ارزانی داشت که در مدرسه‌ی فکرت بر فضیلت‌های دوست دانشمندم بیشتر از پیش پی ببرم. و یه یقین برسم، او مردی شرافتمند و بزرگ است. اینک، از او و نوشتن‌های او برای من فقط خاطره ماند.

درود و خجسته‌ باد نوروز و بهار دیگر بر وجودت و خانواده‌ی مکرمت.

 

پاسخ:

جناب آقای.... سلام

من وقتی زنده‌یاد نادر ابراهیمی را از زاویه‌ی گُزیده‌های گران جناب‌عالی می‌بینم، بر زوایای آن بزرگ‌نویسنده بیشتر آشناتر می‌شوم و دعاگویت می‌مانم که چنین غنیمتی را به من ارزانی می‌داری.

 

راستییتش، من با این سه سخن رسای آن زنده‌یاد در این نوشته‌ی خوش‌نوشتت، کم‌کم دارم رشک می‌برم به آن عبارت که می‌گویند: سخن‌ نقره است و سکوت طلا. گویا برای نادر -که از نظر من نادرِ سخن بود، و از نوادر بیان- سخن، طلا بود و سکوت نقره!

انگاری «برشت» خوب می‌دانست که استثناء گاه جای قاعده می‌نشیند. نادر ابراهیمی، چنین بود. ممنون

 

فهم، علم، معنا

نویسنده: ابراهیم طالبی دارابی [دامنه]

به نام خدا. سلام. در «مشتاقی و مهجوری» اثر آقای مصطفی ملڪیان (ڪه سال ۱۳۸۵ مطالعه و یادداشت‌برداری ڪردم) می‌توان از این سه مفهوم: فهم، علم، معنا  بیشتر سر درآوُرد. فشرده‌ی برداشتم این است:

 

فهم و علم: هر دو پدیده‌اند. پدیده‌‌ی علم محلِ بحث معرفت‌شناسی است، اما پدیده‌‌ی فهم محلِ بحث هرمنوتیڪ. مثلاً خواننده و شنونده، نوشته و گفته‌ی دیگران را فهم می‌ڪند. اما نسبت به «بشقاب»، «سیگار»، «لِنت ترمز» علم دارد. چه برای نفی، چه برای اثبات.

 

بنابرین، به زبان تخصصی اِپیستمولوژی (=معرفت‌شناسی، شناخت‌شناسی،چیستی معرفت) و هرمنوتیڪ (=تأویل و ڪشف) دو علم «قرین و نظیر هم هستند.» اولی به عالَم علم و دانستن ارتباط دارد و دومی به عالَم فهم و فهمیدن.

 

معنا: از نظر صاحبِ ڪتاب «مشتاقی و مهجوری» ادیان به زندگی معنی می‌بخشند و از نظر او، اگر ڪسی احساس فقدان معنای زندگی بڪند، دستخوش «یڪ سلسله نابسامانی‌های روانی» می‌شود.

 

برداشت آزاد من از ڪتاب: معنا یا مجعول است (=ساختنی) است و یا مڪشوف (=ڪشف‌شدنی). نظامِ طولی فقط با ڪشف می‌سازد؛ یعنی ڪشفِ معنا در متون مقدس. ولی نظام موزائیڪی با جعل، یعنی ساختن معنای زندگی. به عبارت ساده‌تر: یافتنِ معنا، ساختنِ معنا.

 

مثال: دڪتر ویڪتور فرانڪل بنیانگذار مڪتب لوگوتراپی (=معنادرمانی) قایل به این بود ڪه انسان می‌تواند به زندگی خود معنا بدهد، یعنی با معنابخشیدن، نه با معنایافتن زندگی را به سر برَد.

 

اما آقای مصطفی ملڪیان (دست‌ڪم در این ڪتاب -چنانچه در بالا نوشتم- چون اگر آرای جدیدی درین موضوع داشته باشد من از آن بی‌خبرم) معتقد است : «به نظر من ادیان به زندگی معنی می‌بخشند.» این یعنی ڪشف و یافتنِ معنا. نه لزوماً ساختنِ معنا.

 

اشاره: روشن است ڪه در نگاه صاحب «مشتاقی و مهجوری» پرداختن به مسأله‌ی معنا هم در فلسفه‌ی دین، هم در فلسفه‌ی اخلاق و هم در روان‌شناسی مقدور است؛ اما به نظر آقای ملڪیان در فلسفه‌ی اخلاق، «مناسب‌تر» است.

۳ فروردین ۱۳۹۹

 

ٱللَّٰهُمَّ صَلِّ عَلَىٰ مُحَمَّدٍ وَ آلِ مُحَمَّد

این روز عظیم و فرخنده‌ی بعثت، که حضرت خاتم الانبیاء (ص) برانگیخته شدند تا بشر را رستگار کنند و در روز رستاخیز سربلند، بر دوستدارانِ نبوت و امامت و امت خجسته باد. و چشم‌انتظار بودن برای حضرت خاتم الاوصیاء حضرت منتظر، ولی‌عصر، امام زمان (عج) یعنی راه را گم‌نکردن و یأس‌نداشتن.

 

پاسخ:
 
سلام جناب....
 
از حکمت بالغه‌ی خداوند نام بردی که به سعادت بشر می‌انجامد. در حکمت خالده (=جاویدان) به نظرم بر اساس پدیده‌ی «بداء» نظر خداوند را برای نفع و سرنوشت بشر می‌شود جلب کرد. دعای خالص به درگاه پروردگار، این تغییر رأی را به اذن و مشیت خداوند صورت می‌دهد. در واقع بداء، یک فرصت و به تعبیر من یک وقت اضافی و نافع برای انسان است تا خود را به مدار حق برگرداند.
 

خوی خویش، خوی خدا

نویسنده: ابراهیم طالبی دارابی [دامنه]

به نام خدا. سلام.

خوی خویش، خوی خدا. مولوی در دیوان شمس غزلی دارد ڪه دانستن آن لطفی بر روح و روان آدمی‌ست. از درخت آغاز می‌شود و با یڪ سیر طبیعی و تاریخی، به ملڪوت و خوی و خُلق خدا می‌رسد. هدف درین غزل شناساندن انسان به اصل حرڪت و هجرت و تحرّڪ است. با این مطلع:

 

درخت اگر متحرّڪ بُدی ز جای به جا
نه رنج ارّه ڪشیدی نه زخم‌های جفا

 

شرح می‌ڪنم ڪمی، تا محتوای این غزل در دسترس باشد، البته به فهم اندڪم:

 

مولوی پس از مثال درخت -ڪه همیشه اسیر  ارّه و تبر است، چون یڪ «جا» ایستاده است و قدرت حرڪت و جابه‌جایی و هجرت ندارد- برای آثار و نتایج اصلِ حرڪت، وارد مثال‌های مهم می‌شود تا اثبات ڪند حرڪت بر سڪون چه فضیلت‌هایی به‌ بار می‌آورد؛ ازین‌رو در بیت دوم از مهتاب می‌گوید ڪه اگر ساڪن می‌بود، مانند صخره‌ی سخت بود و نوری از آن بر ما نمی‌تابید.

 

بعد، از فُرات و دجله و جیحون نام می‌برَد ڪه اگر مانند دریا راڪد بودند، تلخ و شور می‌شدند. و بعد از هوا، اسم می‌برَد ڪه اگر حاقِن (=حبس و ساڪن) بود، چاه زهر می‌شد نه اڪسیژن و مایه‌ی حیات.

 

آنگاه آب دریا را مثال می‌زند ڪه چون به آسمان سفر ڪرد، از تلخی خلاص شد و باران شد و بارید. در بیت ششم اوج می‌گیرد و از زبانه‌ی آتش یاد می‌ڪند ڪه اگر شعله نڪشد در خاڪسترش می‌میرد و به فنا می‌رود.

 

مولوی حالا با این شش مثال وارد تاریخ می‌شود. اول از حضرت یوسف (ع) اسم می‌آورَد ڪه چون از ڪنعان و ڪنار پدر به مصر هجرت ڪرد، به یڪ استثنا و نمونه تبدیل شد. و از حضرت موسی (ع) می‌گوید ڪه از ڪنار مادر به مدین آمد و مولا شد. و با مثال بعدی وقتی از حضرت عیسی (ع) یاد می‌ڪند بر «دوام سفر» مسیح تأڪید می‌ڪند ڪه مانند چشمه حیات‌بخش شد.

 

آنگاه به نهایت عشق می‌رسد و می‌گوید: «نگر به احمد مُرسل ڪه مڪّه را بگذاشت» و آن حضرت ختمی مرتبت (ص) به مدینه هجرتی دسته‌جمعی ڪرد و با این حرڪت و ترڪ مڪه والا گشت. و آنگاه از سفر معراج یاد می‌ڪند ڪه رسول رحمت (ص) به مرتبه‌ی ملاقات نائل آمد. ملاقاتی آنچنان نزدیڪ و نزدیڪ، ڪه [قَابَ قَوْسَیْنِ أَوْ أَدْنَى: به اندازه‌ی فاصله‌ی دو ڪمان گشت یا نزدیڪ تر: همان آیه‌ی 9 نجم]]

 

سپس مولوی از مخاطبان غزلش عذرخواهی می‌ڪند اگر چنانچه با چند مثال پی‌درپی، ملول گشتند و بلافاصله آخرین حرفش را در بیت ۱۴ به صحنه می‌آورد ڪه سفر و حرڪت از خُلق و خویِ خویش است به خوی و خُلق خدا. این‌گونه زیبا:

 

چو اندڪی بنمودم بدان تو باقی را
ز خویِ خویش سفر ڪن به خوی و خُلقِ خدا

 

یعنی می‌فرماید من اندڪی ازین مثال‌های حرڪت در طبیعت و تاریخ را برشمردم، باقیمانده‌ی مثال‌ها را خودتان حدس بزنید ڪه اوج همه‌ی سفرها این سفر است:

ز خویِ خویش سفر ڪن به خوی و خُلقِ خدا.

 

متن کامل غزل 214 مولوی

درخت اگر متحرّڪ بُدی ز جای به جا
نه رنج ارّه ڪشیدی نه زخم‌های جفا

 

نه آفتاب و نه مهتاب نور بخشیدی

اگر مقیم بدندی چو صخره صما

 

فرات و دجله و جیحون چه تلخ بودندی

اگر مقیم بدندی به جای چون دریا

 

هوا چو حاقن گردد به چاه زهر شود

ببین ببین چه زیان کرد از درنگ هوا

 

چو آب بحر سفر کرد بر هوا در ابر

خلاص یافت ز تلخی و گشت چون حلوا

 

ز جنبش لهب و شعله چون بماند آتش

نهاد روی به خاکستری و مرگ و فنا

 

نگر به یوسف کنعان که از کنار پدر

سفر فتادش تا مصر و گشت مستثنا

 

نگر به موسی عمران که از بر مادر

به مدین آمد و زان راه گشت او مولا

 

نگر به عیسی مریم که از دوام سفر

چو آب چشمه حیوان‌ست یحیی الموتی

 

نگر به احمد مرسل که مکه را بگذاشت

کشید لشکر و بر مکه گشت او والا

 

چو بر براق سفر کرد در شب معراج

بیافت مرتبه قاب قوس او ادنی

 

اگر ملول نگردی یکان یکان شمرم

مسافران جهان را دو تا دو تا و سه تا

 

چو اندکی بنمودم بدان تو باقی را

ز خوی خویش سفر کن به خوی و خلق خدا

(مولوی: دیوان شمس: منبع)

۴ فروردین ۱۳۹۹

 

یک نکته‌ی بُرون‌بحثی: من در بحث‌ها و نظرها می‌کوشم به نوشته‌ها بپردازم، نه به نویسنده‌ها. اگر نقدی می‌نویسم و یا نظری می‌گذارم، توجه‌ام متمرکز است به متن نوشته، نه نام نویسنده. همان «ماقال» چه گفته، نه «مَن قال» چه کسی گفته. اُنظُر الی ما قالَ و لا تَنظُر الی مَن قالَ. البته منهای استثنایی که در سوره‌ی حجرات آمده خبر فرد فاسق باید تحقیق شود. ای اهل ایمان! اگر فاسقی خبری برایتان آورد، خبرش را بررسی و تحقیق کنید تا مبادا از روی ناآگاهی، گروهی را آسیب و گزند رسانید و بر کرده خود پشیمان شوید. (آیه‌ی 6 حجرات)
 
پس؛ در پهنه‌ی مدرسه‌ی فکرت وفادارم که هیچ انتسابی -چه سببی، چه نسَبی، چه دوستی- مانع از ابراز نظر منطقی نباشد و نیز از جنجال و آشفتگی به‌دور باشد. و می‌کوشم وفادار بمانم تا غفلت و خطا -که بروز آن در انسان به‌استثنای معصومین، همیشه وجود دارد_ احاطه‌ام نکند.
 

پاسخ:

سلام و احترام و درودهای بی‌عدد دارم به تمامی ۷۱ عضو شریف درین درگاه درس و آموزه‌ها. از گرامی‌استاد ِ مستطاب حاج‌آقا سید عمادی کمال تشکر را دارم که با نعمت کمالاتی که برخوردارند، مرا به کنارنشینی این سفره که طعام روح و روان است فراخواندند.

 

اعتراف کنم، پیشاپیش، که من یک متعلّم در پیشگاه شما معلمان و طبیبان کِرام هستم. ان‌شاءالله این آداب را رعایت کنم، چنانچه شهید ثانی در «مُنْیةُ المُرید فی أدَبِ المُفیدِ وَ المُسْتَفید» بر همگان سفارش و ارشادات آن را به وجه نیکو بیان فرمودند.
التماس دعا

ابراهیم طالبی دارابی [دامنه]
۴ فروردین ۱۳۹۹

 

پاسخ:

سلام جناب...

نظر خواسته‌ای نسبت به این سخن:

۱. من تعبیرم این است آنجا «آوردگاه» نیست، که خدا با بندگان به نبرد برخیزد، بلکه «آورده‌گاه» است که توشه‌ها بر بنده اثر می‌گذارد.

۲. در تعریف بایزید بسطامی، زندگی دنیوی جذاب توصیف شده که ترجمان و برگردان می‌کنم به مصدر: بالیدن، یافتن، دانستن، اندیشیدن، فهمیدن، نگریستن.

۳. اما با سخن ایشان که آنجا فقط پاداش است، نه مکافات، موافقت ندارم، چون قرآن آنجا را گونه‌ای دیگر نمایانده است.

 

پاسخ:

سلام جناب حجت‌الاسلام آقا ...

از شما در همین اول می‌خواهم که مرا با لفظ «استاد» خطاب نفرمایید. نه شما، از هر کسی که برای من چنین خطابی را برمی‌گزیند خواسته و می‌خواهم چنین نکنند. من اندازه‌ام را می‌دانم: یک دانش‌آموزم و شاگرد و دانش‌دوست.

 

در وبلاگ دامنه هم از همان روز نخست از کامنت‌گذاران (= نظر نویسان) بارها خواسته بودم، مرا استاد نگویند. و به شوخی و کشکولی چاشنی پاسخ می‌کردم و می‌گفتم مگر آن‌که منظورتان از استاد، یعنی اُسّا حلب‌زَن، که شأن آنان هم اجلّ از من است!

 

از تکمیل بحث ممنونم. سفر چهارگانه‌ی ملاصدرا اشاره‌ی خوبی بود. راستی نمی‌دانستم از ۲۰ حرکت که اشاره فرمودی. ازین‌که پسند شما افتاد، متشکرم.

 

یک نکته‌ی بُرون‌بحثی

من در بحث‌ها و نظرها می‌کوشم به نوشته‌ها بپردازم، نه به نویسنده‌ها. اگر نقدی می‌نویسم و یا نظری می‌گذارم، توجه‌ام متمرکز است به متن نوشته، نه نام نویسنده. همان «ماقال»: چه گفته، نه «مَن قال»: چه کسی گفته. اُنظُر الی ما قالَ و لا تَنظُر الی مَن قالَ. البته منهای استثنایی که در سوره‌ی حجرات آمده خبر فرد فاسق باید تحقیق شود.
 
پس؛ در پهنه‌ی مدرسه‌ی فکرت وفادارم که هیچ انتسابی -چه سببی، چه نسَبی، چه دوستی- مانع من از ابراز نظر منطقی نباشد و نیز از جنجال و آشفتگی به‌دور باشد. و می‌کوشم وفادار بمانم تا غفلت و خطا -که بروز آن در انسان به‌استثنای معصومین، همیشه وجود دارد_ احاطه‌ام نکند.

این‌که در همین پهنه، و یا خدای ناکرده شاید در بیرون از صحن، به مدیر نسبت‌هایی داده شود، من به قول مرحوم پدرم «پوست‌کلفت»تر از آنی‌ام که روی من ممکن است، تصور رود. بگذرم.

 
پاسخ:

سلام جناب ....
قشنگ نوشتی. آرام‌بخش بود. در باره‌ی «یا مَن اسمه دواء و ذکره شفاء» در دعای کمیل یک نکته بگویم: اسم در اسمهُ در معنای لغوی یعنی داغ. مثل داغی بر تن گوسفند و گاو می‌زنند که نشان‌دار شود و گم نشود. دعای سمات هم ریشه در همین اسم دارد. یعنی ما با اسم خدا، داغ و نشانه بر وجودمان می‌زنیم. بگذرم.

 

چرا؟

در تمام این مدت، مقررات مدرسه را مد نظر قرار دادم، تا این پهنه، جای بی‌در و پیکر نباشد. هیچ مدرسه‌ای در ایران و شاید جهان فاقد مقررات نبود و نیست، حتی آکادمی افلاطون و کالج آکسفورد. مقرراتی که واقعاً علم به درستی آن داشتم و ذره‌ای در آن تردید نداشتم. از بدو راه‌اندازی مدرسه تا این ثانیه، حتی یک ثانیه از کسی توقع و انتظاری نداشته و نبرده‌ام که از من در برابر کسی، یا در جایی، یا در برابر هر نوع ناسزاگویی‌ها به من، دست به دفاع بزند. زیرا من معلم اولم دکتر علی شریعتی است که می‌گفت: دفاع از خود، کار ضُعفاست.


نظر سید علی اصغر:

سلام بر مدیر توانا 
نوشته تان را درک می کنم 
مدرسه و توانایی شما و رسم بسیار نادر عرصه مجازی در این گروه خیلی از دوستان را به نوشتن واداشت و درچگونگی در عرصه مجازی قالب کیفیتی را فرا گرفتند .
نوشتن را 
اندیشیدن آنی را 
افزایش ظرفیت را 
دگر پذیری را 
آشنایی با رفتار ها را 
و .....آزمودیم 
بنابرین بخاطر دریافت خیلی از مواهب فکری از شما تشکر می کنم .

 

قلب اسلام

یکی از کتاب‌های آقای دکتر حسین نصر، «قلبِ اسلام» است که چندسال پیش مطالعه‌اش کردم. او درین کتاب -که نشر نی آن را منتشر کرده است- معتقد است نخستین حقوق انسان‌ها، مربوط به روح لایزال (=ازبین‌نرفتنی، جاوید) آنان است. زیرا او می‌گوید قلبِ اسلام، اسلامِ قلب است. و شرافت معنوی آدمی با قلب حاصل می‌شود.

 

بنابرین در نگاه سنتی ایشان، رهایی از نفْس درست است، نه رهاییِ نفْس. چون روح و تن، با هم باید سالم بمانند.

نکته: آقای نصر دارای این تز است که مدرنیته خود از مرتجع‌ترین ایدئولوژی‌هایی‌ست که تاریخ تاکنون دیده است.


تعریف به مصدر

یک نکته‌ی ادبی: هر گاه اسمی به مصدر توصیف شود، اوجِ مبالغه است. مثال می‌زنم: امام علی -علیه‌السلام-  چون جمع همه‌ی فضائل است، تعریف به مصدر می‌شود. این‌گونه:

علی، صبر است.
علی، حق است.
علی، عدل است.

اشاره: کلمات وسط در سه تعریف بالا، مصدر است.

 

دیدگاهم را می‌نویسم، فشرده چون پرسیدی:

۱. من این‌گونه برداشت دارم که آقای حسین نصر در اِسناد مرتجع‌ترین، به این علت مدرنیته را بازگشت‌کننده به گذشته می‌داند، چون درین ایدئولوژی، به دوره‌ی زرین در باستان تفاخر می‌شود. یعنی در آنجا آبشخور فکری دارد.


توجه: خودم هم معتقدم، رنسانس، نوزایی بود. نه پدیده‌ی مستقل تازه. بازسازی افکار عهد باستان و اصلاح تنش‌های معرفتی و اسکولاستیک (=آموزه‌های مدرسه‌ی کلسیا) سده‌ی میانه (=قرون وسطی) است. البته دور ندارم نظرم را که من مدرنیته را قابل اقتباس می‌دانم، نه تقلید.

۲. اما ازین‌که خودخواه‌ترین است، چون درین ایدئولوژی همه‌ی افکار «پس‌مانده‌»اند و همه‌ی نظریه‌ها عقب‌مانده‌، الا غرب و لایه‌های تمدنی غرب. پایان تاریخ فوکویاما یکی ازین خودخواهی‌ها بود که می‌گفت سکولاریسم و لیبرالیسم آخرین فرمول تفکر است که  البته بعدها نظریه‌اش را اصلاح کرد و پس گرفت.

 

بله، الگوبرداری فرمودی شما. که من اقتباس گفتم، یعنی می‌توان مزایای آن را گرفت، مَضارّ را رد کرد. هر چند اسلام در مسائل امضایی حقیقتاً بامداراترین است، اما آنان -یعنی برخی از صاحب‌نظران مغرب‌زمین- نسبت به دین اسلام رفتاری دشمنانه دارند. اسلام حکمت را حتی اگر در چین هم باشد، می‌گوید باید رفت گرفت. که نام کشور چین (=صین) در آن روایت در وافع اشاره‌ای است به مفهوم دوردست.

ممنونم از نکات خوب شما. من هم از هم‌مباحثگی‌تان بهره‌ورم.


دادگاه ذهنِ مردم

نویسنده: ابراهیم طالبی دارابی [دامنه]

به نام خدا. سلام. سرنوشت یڪ مبارز سیاسی و بیست‌وسه‌نفر نوجوان ڪه به اسارت درآمدند. آزادی را ڪسی درڪ ‌می‌ڪند ڪه اسیر شده باشد و در مقابل، به قول مرحوم دڪتر علی شریعتی استبداد را ڪسی لمس می‌ڪند ڪه حرف برای گفتن داشته باشد.

 

این ۲۳نفر چون در سنین پایین بودند و پیش از آزادسازی خرمشهر اسیر شدند، می‌توانست ابزار فرافڪنی و دروغ‌پردازی در دست صدام باشد -ڪه به قول حزب بعثی‌ها «سیّدُ الرّئیس» خوانده می‌شد- و چنین هم شد.

 

فیلم، در لیست سفید من بود ڪه باید می‌دیدم. و دیدم. باید خود دید تا بهتر فهمید. صحنه، زیاد دارد ڪه بتواند هم بر روحت جراحت گذارَد و هم روانت را آرام و عزّتمند (=فراپایه) ڪند. مثل این صحنه:

 

وقتی ۲۳نفر خواستند در زندان استخبارات وزارت دفاع عراق، وضو بسازند و به نماز بایستند، آب نداشتد، تیمّم ڪردند. اما وقتی ڪف دست بر زمین زدند دیدند تمام شپش است. به فڪر خاڪِ وطن می‌افتند. از باقیمانده‌ی خاڪ و گرد و غبار مانده بر لباس‌های بسیجی‌شان یڪ دستمال خاڪ جمع می‌ڪنند و همان خاڪ، می‌شود جایی پاڪ برای تیمّم بدل از وضوی‌شان؛ همین صحنه است  ڪه به اوجت می‌برَد. و چه زیباست واژه‌ی تیمّم ڪه در حتی معنای لُغوی هم زیباست یعنی قصد و اراده‌ڪردن.

 

آری درست حدس زدید، حرفِ همان ۲۳ نفر است ڪه نزد صدام برده شدند تا بهره‌برداری تبلیغاتی بڪنند و به‌زور از زبان آنان بڪِشند ڪه به‌دروغ بگویند سران جمهوری اسلامی ما را به زور از ڪوچه و خیابان و خانه به جبهه آوردند ڪه صدام اسم‌شان را گذاشته بود: اَطفال (=خردسالان).

 

اما هزاران‌بار درود ڪه حتی یڪ ڪلمه زیر بارِ زیرِزبان‌ڪِشی! بروند؛ آن‌هم به دروغ. همگی واژه‌هایی در برابر پرسش‌های شڪجه‌گران حزب بعث و سپس نزد خبرنگاران بین‌المللی به‌ڪار بردند، ڪه شنیدن آن مو بر بدن آدم سیخ می‌سازد. به قول آن شعر شاعر حماسی‌سُرا نصرالله مردانی: «آفرین».

 

خاطره‌ی خودم:

من در سال ۵۸ در ۱۶ سالگی داوطلبانه و حتی از سرِ عشق و شور به عضویت بسیج ملی ارتش ۲۰ میلیونی درآمدم و هنوز نیز ڪارت شناسایی‌‌اش را _ڪه سال ۵۹ صادر شد- به یادگار نگه داشته‌ام. (در عڪس زیر)

 

یادم هست هنوز، برای اعزامم به جبهه، پدرم پای رضایت‌نامه را انگشت‌مُهر نمی‌زد؛ می‌گفت درس‌ات را بخوان! دست به شگرد -ڪه شگفتی و شڪوفایی‌ام بود_ زدم. از داراب‌ڪلا بلند شدم رفتم دانشڪده‌ی دڪتر علی شریعتی ساری در لبِ دریا. شیخ وحدت -اخوی ارشدم- آنجا تدریس می‌ڪرد و در پلاژ آنجا سڪونت داشت. شب، از ایشان مهر و امضا گرفتم و صبح ورقه را آوردم سپاه و دادم و گفتم این هم مهر و امضای پدرم! و بلاخره رفتم جبهه و تفنگ به‌ضرورت بر دوش گرفتم و برای دین، انقلاب، میهن، خاڪ وطن و نوامیسم دفاع ڪردم. نه یڪ بار، بلڪه مانند همه‌ی همسن و سال‌هایم، چند بار.

 

بگذرم. و بگویم به‌زور ڪسی را نبردند؛ به اشتیاق رفتند ڪه بسیاری‌شان با تن خونین و پاره‌پاره به آغوش مادر و پدر و دوستان و مزار زادگاه‌شان بازگشتند: شهیدان؛ زیارتگاه عاشقان.

 

ملا صالح قاری هم بود در بند، با ۲۳ نفر؛ ڪه هم، سال ۵۳ به دست رژیم شاه شڪنجه شد و در زندان قصر حبس، و هم در ایام جنگ اسیر شد و مجبور، ڪه مترجم اسیران شود و زبانِ حال و زارِ آنان را برای بازجویان و شڪنجه‌گران بعثی برگردان ڪند. ڪه همه خیال می‌ڪردند او همدستِ! بعث شد، اما او یڪ مبارز بود، و وقتی هم ڪه اسیران مبادله شدند و او به خوزستان بازگشت، مردم، هنوز نیز او را به چشم یڪ خیانتڪار می‌نگریستند. آری، از دادگاه مَحاڪم و اُردوگاه عراق آزاد شد اما در دادگاه ذهنِ مردم بخشیده نشد!

 

یاد بزرگ‌شهیدِ ایران حاج قاسم سلیمانی به‌خیر، ڪه ۲۳نفر و نیز مُلاصالح را در آغوش گرمش گرفت و آن لڪّه‌ی خیالی و ذهنی را از مُلا زُدود.

 

۵ فروردین ۱۳۹۹

 

مرامِ مدرسه‌ی فکرت

«تمام مسئولیت‌های قانونی، اخلاقی و حقوقی هر پست و نوشته، بر عهدۀ همان کسی‌ست که آن را در مدرسه‌ی فکرت بارگذاری کرده است.»

البته بدیهی و بر همگان روشن است و نیازی به نوشتن ندارد که در همیشه‌ی عمر آدمی، هرگونه توهین و اهانت، به‌دور از شأن آدمیت و خلافِ اخلاق و مروّت و دیانت است.

 

بحث ۱۴۶ : دیروز در یکی نوشته‌های جناب آقای قربانی مطلبی مهم مطرح شده بود که ایشان فرموده بود:

«با توجه به ضعف یا عدم پای‌بندی نسل جدید، حتی جوانان کشور ما به مناسک دینی در اعتقاد  به خدا و دین، آیا دین بدون مناسک، هنوز هم دین است یا یک گرایش اخلاقی و سبک زندگی اجتماعی بر پایه متافیزیک غیردینی؟»

 

من از روی این عبارت بالا، پرسشی استخراج می‌کنم و به بحث می‌گذارم. به نظر شما آیا این ضعف در نسل جدید را در جهان و ایران مشاهده می‌کنید؟ اگر آری؛ ریشه‌ها و بازتاب‌های آن را در چه می‌دانید؟ اگر نه؛ دلایل و علل و مشاهدات‌تان چیست؟ این بحث در پیشخوان مدرسه سنجاق می‌شود.


پاسخم به بحث ۱۴۶

۱. فرضیه‌ی «ضعف مذهبی نسل جدید» را بآسانی نمی‌شود به عنوان یک گزاره‌ی قطعی و یا مَفروض گرفت.

 

۲. زیرا جوانان ممکن است در ملأ عام، دم از گرایشات مذهبی‌شان نزنند، اما در نهان و در اعماق درونشان، به خدا به عنوان پروردگاری متعال و مهربان که از رگ انسان، به انسان نزدیک‌تر است، باور فطری و اعتقاد تحقیقاتی و یا گرایش اشتیاقی و حُبّی دارند. 

 

۳. پژوهشگرانی که محتملاّ درین موضوع کار میدانی کردند، برونداد تحقیقات‌شان اگر منتشر هم شده باشد، ناقص است زیرا کمتر کسی حاضر است در مورد علایق مذهبی‌اش تن به تفتیش بدهد و خود را برملا کند. هر چند چنین یافته‌هایی تا کنون انتشار نیافته است.

 

۴. مشاهدات من به من نشان می‌دهد، نسل جدید ممکن است افکار نوینی داشته باشد، اما دست از گرایشات دینی‌اش نشسته است. او امور ماورایی خود را تا جایی که ممکن است در حریم شخصی خود نگه می‌دارد. هرچند وقتی ماه محرم و شب‌های احیای قدر و مناسک مذهبی مخلصانه و زیارت پیاده‌روی اربعین و زیارت رضوی در تمام فصول خاصه ایام «چهل‌وهشتم» فرا می‌رسد، این نسل علایق و عشق مذهبی و حسینی‌اش را به بالاترین شور و شعور بروز می‌دهد.

 

۵. ازین‌رو، نظرم این است، آنچه در بیان استفهامی جناب آقای قربانی آمده بود، در فرضیه باقی می‌ماند و هنوز به نظریه و حتی پیش‌فرض نرسیده است.

 

نکته: در متدلوژی (=روش تحقیق)  فرضیه یعنی یک بیان ظنی که نیازمند آزمودن و انتاج قطعی است.

 
پاسخ:

سلام جناب آقای...

همین متن خودت را نصب‌العین خود کن و نیز نصب‌القلم خود و ای بسا نصب‌السمع و نصب‌البصَر خود.

با عنایت به آن نوشته‌ی بالای جناب آشیخ محمد بابویه چهار چیز می‌رود و بر‌نمی‌گردد، ازجمله وقت و فرصت، پس قلم و فکر خود را مصروف آن پژوهش‌هایی کن که در دهه‌ی قبل هم ذهن پژوهشگرانه داشته‌ای. و صفحات خودت در مدرسه‌ی فکرت را با چنان نوشته‌هایی از خود بیآکند.

 
پاسخ:

آقا همین‌که یادی کردی از والدین مرحومم، هزاران درود می‌فرستم بر مرحوم پدر عزیزت.

چه چیزی والاتر ازین که سمت‌وسوی مطالعه را مسطح فرمودی و کارتن‌های کتاب‌جاساز را به پیشخوان ذهن و فکرت آورده‌ای. درس بود رفتاری که در خود شکل برنامه و هدف و کسب دانایی بخشیدی. خرسندم ازین حرکت علمی‌ات.

 
پاسخ:

سلام جناب آقای ...

با سلام و تشکر فراوان؛ پاسخ شما به بحث ۱۴۶ را خواندم. شرکتی سودبخش بود. جدا از پیش‌زمینه‌ی بحث تخصصی‌تان که مفید بود، من از جواب شما این‌جور فهمیدم نظر شما بر این است که نسل نو در گستره‌ی ایران و با شناختی میدانی‌تان، علایق و عقاید مذهبی و مناسکی خود را در خلوتِ خود یعنی بیرون از اجتماعات رسمی و جمعی، صورت اجرایی و عملیاتی می‌دهد. حال یا ممکن است چنین ترجیحات واکنشی به ساختار باشد و یا ناشی از انتخاب و بینش و خرَد فردی خود.

 
پاسخ:

جناب سلام

بر من هیچ ابهامی نداشته و ندارد که چندین سال مطالعه و دانش، در مخزن فکری‌تان انباشت شده که هرگاه بخواهی آن را به قلم آوری، چونان قناتی می‌مانند که بر جانِ قلم و روح واژگانت جاری می‌گردند. به این دارایی شما افتخار دارم. جبر و احتمال من این است هیچ‌کس به اندازه‌ی من از توان و حافظه‌ی فکری‌ات خبر ندارد. معلم خوب و مطلع من بوده و هستی. درود من همآره، همراه‌ات.

 

سلام جناب آقای ...

ممکن است پژوهشکده‌های وابسته به وزارت ارشاد به این نمونه‌گیری‌ها اقدام کنند، اما خروجی آن به گمان من بسته و یا محرمانه می‌ماند. یک متنی نوشته بودم چندسال پیش که مبلغین مذهبی باید به این آمار و نمونه‌گیری‌ها دسترسی داشته باشند تا منبر و کلاس‌های تبلیغی‌شان در مسافرت‌های استانی کاربردی و بهینه باشد. از شما برای این نکات خبری، ممنونم.

 

دنباله‌ی پاسخ:

حتی معتقدم مربی‌های تربیتی آموزش و پرورش نیز باید به نتیجه‌ی آماری و تشریحی این پژوهش‌های مذهبی نسل جدید دسترسی داشته باشند چون در جایگاه بسیار مهمی قرار گرفته و نقش پروریدن را دارند. وگرنه تعلیم در نظام تربیتی ایران دچار خلا می‌شود و بر پایه‌ی ذهنی پیش می‌رود نه عینی. مانند یک باغبان که هیچ شناختی از درختان و گل‌ها نداشته باشد و حتی فرق نگه‌داری درخت خرما و توت و انبه و انگور و ... را نداند.

 

جناب آقای ... سلام

نه تنها با اخلاص و پیشنهاد شما صددرصد موافقم، بلکه خودم نیز تا الان چندین بار خواسته‌ام مدیریت مدرسه را چرخشی کنیم. و پیش از آغاز سال ۹۹ هم، مجدداً در صحن مدرسه‌ی فکرت اطلاعیه زدم و خواهان انتخابات شدم تا اعضا، مدیر جدید را با رأی و نظر خود انتخاب کنند. هنوز هم بر این درخواستم، پای‌فشارم.

 

برای این‌که اعضا مطمئن باشند این درخواستِ تغییر مدیر، خواسته‌ای صوری و یا رفتاری غیرواقعی نیست، پیشنهاد جناب‌عالی را صادق می‌دانم و از خودت می‌خواهم برگزاری انتخابات مدیر جدید مدرسه را  برگزار کنید.

 

من برای نشان‌دادن صدق گفتارم و نیز جدّیت قضیه، تا زمانی‌که مدیر جدید انتخاب نشده‌باشد، برای فعالیت، دیگر به مدرسه نخواهم آمد. و اگر تا مدتی معین، مدیر جدید انتخاب نشود، ممکن است بقای مدرسه به تردید افتد.

 

از صمیمانه‌ترین رفتارت جناب ...، به صمیمانه‌ترین واژگانم تشکر می‌کنم؛ یعنی این واژگان: دوستت دارم و به تو ... اعتماد کامل دارم.

 

تا انتخاب مدیر جدید توسط اعضا با پروژه‌ی انتخابات، برای پاسداشت پروسه‌ی دموکراسی خدا نگه‌دار همگی. ان‌شاءالله هیچ عضو شریفی، سکوت مرا از همین حالا، جز سکوت، به هیچ چیزی دیگر تأویل و تلقّی تفسیر نفرماید؛ سکوت من، فقط سکوت است و بس. هر چیز غیر از این، مشمول‌ذمّگی به بار دارد.

۶ فروردین ۱۳۹۹
ابراهیم طالبی دارابی [دامنه]

 

بیانیه‌ی مدرسه‌ی فکرت

سلام بر همگان

۱. خیالِ خیال‌پردازی‌های احتمالی را که شاید (=آری، شاید) در کمین‌گاه ذهن‌شان رژه می‌رود را در همین آغاز روشن کنم، که مدرسه‌ی فکرت هرگز رنگِ «فیوز پرید وُ برق رفت وُ فضا تاریک شد» را به خود نخواهد دید. اگر به فرض -تأکید دارم به فرض- در ناخودآگاه کسی چنین رؤیای کاذبی صف می‌بندد، یقین کنَد خوابی پریشان دیده است و می‌بیند

۲. مدرسه‌ی فکرت با بالاترین سطح تأکید بر مقررات، صحنِ علنی‌اش همآره به روی فکر، اندیشه‌ و قلم اعضای شریف، گشاده و باز است. امید است کسی نخواهد آشفتگی‌های خود را به این صحن آورَد و مدرسه را به جای اندیشه‌ها و نوشته‌های قلمی خود، به سمت جنجال‌آفرینی‌ها و حاشیه‌سازی‌ها و نوشته‌های حَشو و زاید و وقت‌کُش و اهانت به اعضای دیگر بکشاند.

۳. بارها در مسائل مهم با هسته‌ی مخفی مدرسه‌ی فکرت مشاورت و رایزنی شده است. مشاور ارشد مدرسه آقای سید علی‌اصغر و مشاور دوم مدرسه آقای جعفر آهنگر، بارها به مدرسه برای مسائل مختلف مدد و مشاورت رساندند. اینک به‌طور علنی هسته‌ی مدرسه‌ی فکرت اعلام می‌شود که فصل به فصل در صورت نیاز مدیر، تحول‌پذیری دارد.

 

هسته‌ی مدرسه‌ی فکرت:
۱. مدیر. ۲. مشاور ارشد مدیر جناب سید علی‌اصغر ۳. مشاور دوم مدیر جناب جعفر آهنگر. ۳. جناب جلیل قربانی ۵. جناب سید رسول هاشمی.

۵. به نظر می‌رسد وقت آن رسیده است که در مدرسه‌ی فکرت، وقت اعضای شریف و مدیر، دیگر برای چنین حاشیه‌سازی‌های هدفمند و یا غیرهدفمند -که بارها از سوی برخی تکرار شده است- به اتلاف نرود. بنابرین، هر کس -به فرض احتمالی و خدای ناکرده البته- نزد خود، پیش خدا و کنار وجدان خویش، هر انگ و رنگ و نامی از مائو تا رائول به مدیر نسبت می‌دهد و یا خواهد داد، مدیر تا می‌تواند در برابر چنین انتساباتی، برای مصلحت بالاتر و گرامی‌داشتن اصل حقیقت شکیبایی و سکوت می‌ورزد، چنانچه تا کنون ورزیده است.

 

۵. لطف اعضای شریف شامل حال مدرسه‌ی فکرت است؛ وقتی مقررات را پاس می‌دارند و وقت گرانبهای خود را مصروف فکر و نوشتن و نظردادن و خواندن می‌کنند و اهل حاشیه‌سازی و رفتن به سمت‌وسوی دوئیت و اختلاف‌افکنی نیستند.

۶. ارزشمند و خردمند است هر کس این صحن را فرصتی برای یاددادن و یادگیری و هم‌اندیشی بداند.

درود بر همگان


مُخطِّئه، عقل هادی، عقل عادی

نویسنده: ابراهیم طالبی دارابی [دامنه]

به نام خدا سلام. اگر خواستید، با این متنم تا آخر بیایید تا از مُخطِّئه بیشتر بدانیم. البته با اجازه و معذرت از اساتید فن.

گرچه فقیه، اجتهادِ مبتنی بر دریافتِ عقل را روشی می‌داند ڪه حُجّیت (=دلیل، برهان) آن به علت استناد به قول و فعل معصوم (ع) است؛ اما فقیهان و مجتهدان شیعه را، مُخطِّئه می‌خوانند؛ زیرا در عین این‌ڪه در استنباط به معصوم (ع) استناد می‌ڪنند، با این وجود، آنان ممڪن است درین استنباط، خطا ڪنند، بنابراین به آنان مُخطِّئه می‌گویند. چون امڪان بروز خطا در فهم‌ و فتوای‌شان وجود دارد.

این‌ڪه چرا فقیهان شیعه و متڪلمین، خود را مُخطِّئه می‌خوانند، یا بهتر است بگویم مُخطِّئه خوانده می‌شوند به همین علت است.

 

اما بعد؛

نمی‌دانم «عقل هادی» و «عقل عادی» را در ڪجا خوانده و یا از ڪجا شنیده‌ام؛ اما مُخطِّئه‌خواندنِ فقیهان، همان بهاءدادن به عقل عادی است. بر این مبنا، عقل انسانِ هادی و عقل انسان عادی ڪنار هم‌اند. و شاید به همین علت بوده باشد ڪه اسلام در بسیاری از احڪام، امضائی عمل ڪرده‌است تا تأسیسی. یعنی دست تأیید زد بر برخی از ڪار، ڪرده، ڪردار، فرهنگ، سُنَن، رویّه و رفتار بشر.

اشاره ڪنم عقلِ هادی با آن تعبیر مشهور «عقل یازدهم» یعنی «عقل حادی‌عشر» فرق دارد. در اینجا سخنم را با بیان شهید مطهری پیوند می‌زنم و در زیر پیوست می‌ڪنم:

 

پیوست:

«مخطّئه معتقد بودند که متن واقعی اسلام (حکمُ‌اللّه واقعی) یک چیز بیشتر نیست. ما که استنباط می‌کنیم، ممکن است استنباط ما صحیح و مطابق با واقع باشد و ممکن است خطا و اشتباه باشد. اجتهادِ مجتهد ممکن است صحیح باشد، ممکن است غلط باشد. می‌گفتند پیغمبر هم فرموده است: لِلْمُصیبِ اَجْرانِ وَ لِلْمُخْطِئِ اَجْرٌ واحِدٌ».

 

عبارت آخر شهید مطهری -ڪه روایتی از رسول خدا (ص) به نقل از اهل سنّت است و بنا بر نقلی «تقریباً تمام علمای شیعه» آن را پذیرفته‌اند- برگردانش این است: «ڪسی که به واقع برسد، دو پاداش دارد و ڪسی که خطا کند، یک پاداش»

 

یڪ نڪته اما: دیرزمانی‌ست ڪه ذهنم با این پرسش در قِلقلڪ است ڪه وقتی مجتهدان، مُخطِّئه‌اند، خطای آنان را مقلّدان و طلاب ڪه نمی‌توانند رفع ڪنند، در میان آنان نیز مناظره و مباحثه‌‌ی چالشی برپا نمی‌گردد، مانده‌ام این خطاها -ڪه امری قابل پیش‌بینی برای غیرمعصوم است- چگونه احصاء، شمارش، اعلان و زدوده می‌شود. بگذرم و فقط بگویم شاید می‌شود و من نمی‌دانم.

۷ فروردین ۱۳۹۹

 
پاسخ:

سلام جناب آ..

جای جالب‌تر متن‌تان:

«همان گونه که کافران و مشرکان ، مؤمنان را براى داشتن ایمان به استهزا مى گرفتند»

آری، تاریخ، خشمِ خشن علیه‌ی مؤمنان را به ثبت دارد. اوجش عاشورا در کربلا، محراب علی در کوفه، و نیز شبی که امام علی -علیه‌السلام- در بستر رسول رحمت (ص) خوابید تا ابوجهل‌ها به اهداف شُوم‌شان در قتل پیامبر نرسند.

 
پاسخ:

سلام جناب....
این جمله‌ی متنت اوج دارد:
«استفاده ی حداکثری از مدرسه»

آری؛ همین‌طور باید شود. روایت است از معصوم (ع) -نمی‌دانم از کدام امام هُمام، شاید امام علی (ع) - که فرصت‌ها چون ابر در گذرند، غنیمت بشمارید این فرصت‌ها را.

 
پاسخ:

سلام جناب آقای

از دندان‌دردِ آشیخ مالک، چه نکاتی برای تعالیم آوردی، ادبی، عشقی، آناتومی!

ما در محل می‌گیم تنگ‌تاش! داد.

یاد فیلم سپیددندان افتادم از بیت ۱۷ حرفی دال. و نیز دالّ و مدلول آقای محمدرضا تاجیک!

 
پاسخ:

سلام جناب

فهرست کلیدواژگان را چه عالی برشمردی. دست مریزاد آقا. در مناجات شعبانیه‌ی امام علی -علیه‌السلام- اما شما آن فرازهای پوشاندن و ستّارالعیوبی را گویا یادتان رفته در فهرست ذکر بفرمایی. ممنونم ازین حُسن انتخاب‌تان و استقبالیه‌ی شعبانیه‌ی‌تان.

 
پاسخ:

نکته‌ی برجسته‌ی این متن‌تان:

«پلورالیسم سیاسی را که تمرین می کنیم»

بلی؛ تکثّر سیاسی که در کشورداری به عدد شهروندان ایران هم حق «رأی‌دادن» وجود دارد و هم حق «رأی‌آوردن» برای حضور در قدرت سیاسی کشور.

مدرسه‌ی فکرت هم از همین‌رو تکثری‌ست و همه‌گونه گرایش و سلایق دعوت شدند، چون نمونه‌ای از واقعیت جامعه‌ی متکثر است.

 
پاسخ:

سلام جناب آقا صدرالدین

این جمله‌ات بر جبین من عرق شرم جاری کرد:

«همکارانم  شدید در معرض خطر هستند»

نوید و مژده را رهبری دادند که همکاران‌تان با این کار جهادی، اگر خدای‌ناکرده جان شیرین‌شان را نثار کردند، شهید هستند. چه مزدی بالاتر از شهادت و چه رزقی، ناتمام‌تر از رزق نزد خدا. سلامتی همه‌ی پاسداران سلامت مردم آرزوی ماست. نیز سلامتی شما و جناب آقای دکتر عارف‌زاده و تمامی اعضای جامعه‌ی پزشکی حاضر درین مدرسه.

 


آزادی مقیّد در سرزمین ملکه

 

نویسنده: ابراهیم طالبی دارابی [دامنه]

قانون دستوری جانسون نخست‌وزیر ملکه‌ی انگلیس با سخت‌ترین و محدودیت‌پذیرترین هشدارها به شهروندان ابلاغ شده است دست‌کم این را نشان داد که تز آزادی مطلق در جامعه مدنی از پایه و اساس گسست و این «دولت»ها (=به مفهوم اِستید: قدرت حاکمه) هستند که به سمت آزادی عمل بیشتر کشانده شدند.

 

نکته: همیشه بر این نظر بودم که آزادی مقیّد است نه مطلق. هم برای جامعه‌ی مدنی، مقیّد است و هم برای قدرت حاکمه. تعبیر «مطلقه» در نظریه‌ی ولایت فقیه نیز از منظر فکری من، همیشه به معنای بسطِ ید برای دفاع از حقوق ملت در برابر دست‌درازی‌های قوای حکومت و تجاوزگری‌های خارجی است.

روشن سازم که هرگز بیماری هیچ ملتی وجدان انسان سالم را خشنود نمی‌کند. آرزو می‌کنم انسان و جُنبندگان، سالم و تندرست بمانند. و اگر حکومت‌ها در مرزهای داخلی خود به سلامتی ملت‌های خود بها بدهند، علاوه بر کار ستودنی، در خدمت به سلامتی جهانی دخیل‌اند.

۷ فروردین ۱۳۹۹

 

یک خاطره

در آذرماه ۹۸، یعنی پارسال، با دوستان به مشهد مقدس رفتیم. از محل، ۷۰۰ کیلومتر راندیم و از مشهد ۷۰۰ کیلومتر برگشتیم. شاید روی ۷۰ موضوع پرش کردیم. و دست‌کم روی ۷ مسأله در داخل هتل بحث کردیم. در همه‌ی ۷۰ پَرش طرح بحث و ۷ بُرش مباحثه‌ی ژرف، دیدگاه‌های هیأت همراه -یعنی رفقا- نه فقط همسان نبود، که پردامنه و چالشی و شوق‌انگیز بود. اشتراک نظر بی‌اندازه است، اما تفاوت منظر هم هست.

نکته: عیب این نیست که در مسافرت و محاضرت چندگونگی فکری باشد، عیب آن خیال و خیالاتی‌ست که ممکن است در جای‌جای ایران در سرِ کسانی از شهروندان پروانده شده باشد که همه باید یکسان‌اندیش بمانند.

 
پاسخ:

سلام جناب...

در زمان برنامه‌ریزی آن مسافرت، تماس گرفتم به هیأت گفتم در ترکیب، جناب قربانی را بچینید تا همسفر باشیم و بهره‌مند. پس از کاوش با شما، به من جواب رسید جناب قربانی فرمودند درگیر مراسم چهلم پدرخانمم هستم و مقدور نیست. به هر حال آماده‌باش باش، در زیارت بعدی گوش بسپاریم به نکته‌نظرات شما.

 
پاسخ:

سلام آ.. عسکر

من از شما طلبه‌های مهربان آموختم که همآره باید شکیبا بود ثمراتش بی‌شمار است. شتابزدگی بدترین رفتار است. با طلب رحمت و غفران برای ارواح پدر و برادرت.

 
پاسخ:

مرحوم بازرگان در پاره‌ای مسائل، اوضاع را در خشت‌خام می‌دید اما پاره‌ای دیگر حتی در آینه هم نه.

در کنار پُخته‌هایی چون شخص شما، من تعلیم‌پذیر تشنه‌ای هستم؛ که در سفر بیش‌تر از حضر. ممنونم و همواره منتظر نوشته‌های اثرگذار و مفید شما.

 

بحث ۱۴۷ : وقتی متن تنظیمی ارزشمند و زیبای جناب آشیخ مالک را خواندم، ذهنم به این سو هدایت شد که برای پاسداشت فرخنده‌میلاد آموزگار آزادگی، رهایی، رستگاری حضرت امام حسین -علیه‌السلام- پرسشی را در پیشخوان مدرسه‌ی فکرت سنجاق کنم:

 

چرا آن حضرت «وارث» است؟ و شما از «زیارت وارث» چه تفسیر و برداشتی، و از آن جمله‌ی مشهور مرحوم دکتر علی شریعتی «حسین، وارثِ آدم» -که نامی از کتابش شده است و روی آن، بحث‌هایی هم در دهه‌ی پنجاه درگرفته بود- چه تحلیلی دارید؟


پاسخم به بحث ۱۴۷

۱. عجز من بر خودم آشکار است که نمی‌توانم ژرفای وارث‌بودن امام حسین -علیه‌السلام- را بشکافم و ریشه‌های تاریخی این لقب را بر بیاورم.

۲. اما برداشت من از این لفظ این است همان‌طور که اموال منقول و غیرمنقول به وُرّاث منتقل می‌شود، در اینجا نیز منظور از وارث ممکن است این باشد که تمام آورده‌های آسمانی انبیای الهی و فراورده‌های آرمانی ناشی از آن، به عنوان امانت و هدایت بشریت به امام حسین انتقال یافت تا از ذرّیه‌ی پاک او جهان به مشیت خداوند به عصر ظهور حضرت حجت (عج) منتهی شود.

 

۳. در حقیقت حضرت سیدالشهداء (ع) حامل همان امانت است که خدا به آدم عرضه کرد و انقلاب حسینی فرهنگ و راه این امانت است. در زیارت وارث نیز ادبیات چنین طریقه‌ای نمایان است.

 

۴. مرحوم دکتر علی شریعتی وقتی می‌دید جهان به تعبیر او «آخور آباد» شده است، با تحلیل انقلابی از مکتب و راه حسینی (ع) انسان را به سمت خون و پیام می‌خوانْد، تا زیستن و مردن را با عزت بگذراند، نه با زبونی و ذلت؛ که آموزگار چگونه‌زیستن و چگونه‌مردن در نگاه او امام حسین (ع) است به عنوان وارث آدم. 

 

۵. دکتر شریعتی به مشیء مبارزه‌ی انقلابی علیه‌ی رژیم شاه باور داشت، بنابراین در قالب مفاهیم مذهبی، مسیر را برای ستیز با شاه تئوریزه می‌کرد. اما شهید مطهری به مبارزه‌ی فرهنگی با شاه گرایش داشت، ازین‌رو تئوری‌های سازگاری می‌داد و با افکار دکتر شریعتی ازجمله کتاب «حسین وارث آدم» در می‌افتاد و آن را تحلیلی مارکسیستی می‌پنداشت.

 

۶. این‌که شریعتی در این کتاب می‌گوید: «و تو، و من، و ما باید بر مصیبت خویش بگرییم که حضور نداریم» منظورش از نظر من این است چه موقع خون‌دادن باشد و چه زمان پیام، عده‌ای که شاید کثیر هم باشند حضور ندارند، اما برای میراثخواری مهیّا می‌شوند و خود را چابک می‌کنند! درد و فریاد شریعتی درین کتاب این است آنان که ماندند باید کار زینبی کنند، وگرنه... .

بگذرم.

به پاسداران ایثارگر و جان‌نثار و همه‌ی دلدادگان امام حسین (ع) تبریک باد این فرخنده‌میلاد.

 

یک خبر از مدرسه

 احساس می‌کنم در شرایط حاضر که مردم کشور در حال گذران در خانه‌ها هستند، ممنوعیت پست‌گذاری از ساعت ۱ بامداد، به ساعت ۲ بامداد تا اذان صبح باشد مورد پسندتر اعضا باشد.

پس؛ از ۲ بامداد تا اذان صبح درِ مدرسه برای خواندن باز است اما برای پست‌گذاری و نظرگذاشتن ممنوع.

 
پاسخ:

این نافله‌ی محبوبه، -گرچه مدیر از آن محرومه- اما علمای واصل سفارش کردند خواندن و اقامه‌ی آن هرچه به اذان صبح نزدیکتر باشد، فضیلتش بیشتر است، خصوصاً شفع و وتر آن.

مدیر در جواب کم نمی‌آره!

 
پاسخ:

معصوم (ع) فرمودند مناظره‌ی علمی حتی در شب احیای قدر رمضان عملی مقرب‌تر است. درست فرمودید شما. قبول دارم.

 

نظر جلیل‌قربانی:
سلام...
با همه کاستی‌های مورد نظر دوستان، مدرسهٔ فکرت یک کارگاه دائمی آموزشی است و خواهد ماند، اگر کمک کنیم.

این نوشته به منزله دعوت‌نامه برای شما جهت حضور در مدرسه است!

 


نه تَن سَر، نه سَر تاج

نویسنده: ابراهیم طالبی دارابی [دامنه]

به نام خدا. سلام. ڪاری به این ندارم ڪه ادوارد براون جاسوسِ ام. آی. سیڪسِ انگلیس بوده یا نه؛ در اینجا من با سخن وی به عنوان یڪ مستشرق (=شرق‌شناس) ڪار دارم ڪه چون سال ۷۱ در دانشگاه تهران تحصیل می‌ڪردم و در خیابان ۱۶ آذر ڪنار دانشگاه، به خیابان ادوارد براون هم آمدوشد داشتم، تحریڪ شده‌بودم از او چیزهایی بدانم. ڪه بگذرم. فقط بگویم دفتر روزنامه‌ی «سلام» آیت‌الله سید محمد خوئینی‌ها از لیدرهای جناح چپ در ادوارد براون بود.

در ڪتاب «ادوارد براون» -ڪه سفرنامه‌ی اوست- خوانده و نوشته‌ام همان سال‌های تحصیلم، ڪه او وقتی عصر مشروطه را بر می‌رسیده، این شعر را آورده ڪه نشان می‌دهد چه اوضاعی بوده میان ملت، روشنفڪران، قدرتمندان و بازاریان و روحانیان و سایر طبقات و دسته‌جات و افڪار و گرایشات:

سر شب سرِ قتل و تاراج داشت
سحرگه نه تَن سَر، نه سَر تاج داشت

نیز در جایی دیگر آورده:

ظالم ز ستم همیشه لات آمده است
رُخ رفته، پیاده باثبات آمده است

 

شرح می‌دهم دو شعر را در حد به قول محلی‌ها: پیمبِلیڪ (=ڪم، اندڪ، ذرّه):

در شعر اولی -ڪه اشاره دارد به بلبشوی عصر مشروطه و سلطانی‌گری شاه- سرِ قتل داشت یعنی عزم ڪُشتن! بود و ڪُشت‌ڪُشتار هم. در شعر دومی «رُخ» و «پیاده» برگرفته از مهره‌های شطرنج است ڪه معنا و تفسیر هر دو شعر، برای شطرنج‌بازان! و شطرنج‌دوستان روشن است و من چون سیاسی‌میاسی بلد نیستم! بگذرم و البته بگویم در بازی‌های شطرنج که می‌کردم، ڪیش‌مات نمی‌شدم.

 

نڪته هم بگویم: چندسال پیش آیت‌الله العظمی سیستانی وقتی آقای احمد مسجدجامعی به دیدارش رفته بود چند چیز گفته بود: یڪی این‌ڪه چرا در ایران این‌همه ڪتاب تعبیر خواب چاپ می‌شود! و دومی این‌ڪه قدر نعمت امنیت ڪشورتان را بدانید.

 

اشاره هم بد نیست: آری؛ مشروطه تڪرار نمی‌شود؛ البته از دو سوی نباید تڪرار شود: هرج‌ومرج‌طلبیِ آنارشی‌ها و نیز سلطنت‌طلبیِ سلطنت‌طلب‌ها.

۸ فروردین ۱۳۹۹

 
پاسخ:

 

جناب آقای... سلام

در این باره: ابتدا از آن جناب بسیارممنونم که به تاریخ سیاسی توجه فرمودید؛ نیز به فرمانده‌ی وقت سپاه آمل.

چنانچه شما بهتر از من می‌دانید ایشان کتاب مهم دیگری هم نوشته‌اند که تز دکترای وی بود به اسم «بن‌بست در استراتژی، شکست در تاکتیک» نوشته‌ی مرحوم سردار ناصر شعبانی.

این کتاب را من پیش از آن‌که به چاپ و انتشار برسد -آن زمان که تهران بودم- بررسیِ خط به خط و واژه‌به‌واژه و سندبه‌سند کردم و با این سردار بر سر موضوع، نام کتاب، محتوا و نیز جای‌جای کتاب، چندین جلسه بحث و بررسی گذاشتیم و یادداشتی هم برای انتشارش نوشتم. که در نهایت چاپ شد و به بازار آمد. شعبانی از زبده‌ها بود در فرماندهی مرصاد. بگذرم.

 

گویا ریا کردم! خواستم تاریخ را کمی روشن کرده باشم.

آقای رضا ادبی فیروزجایی عضو مدرسه‌ی فکرت نیز تصویر و خاطره‌ای ازین کتاب و سردار در زیر این پست شما نشر داد. که در زیر آدرس می‌دهم:

 

متن و حاشیه؛ ڪدام‌یڪ

نویسنده: ابراهیم طالبی دارابی [دامنه]
 
به نام خدا. سلام. الان قد ڪشیدم! آن‌زمان ڪه در حالِ قدڪشیدن! بودم، حاشیه را زودتر از متن پی می‌جُستم. این‌طور:

تَه‌مقاله‌ی هفته‌نامه‌ی «گُل‌آقا» را -ڪه در آخر مجله چاپ می‌شد_ جلوتر از همه‌جای این نشریه می‌خواندم ڪه زودتر بدانم مرحوم ڪیومرث صابری فومنی چه می‌گوید.

ستون «دریچه»ی آقای جلال رفیع در «اطلاعات» را زودتر از هر جایی نگاه می‌انداختم. سپس نوشته‌های صاحب ستونِ «نقد حال» را.

نیم‌ستون آخرین ورقه‌ی «همشهری» را اول می‌خواندم ڪه ببینم آقای احمد زیدآبادی چه آورده.

 

وقتی «جمهوری اسلامی» به‌رایگان به محل ڪارم می‌رسیده، زودتر «جهت اطلاع» را مرور می‌ڪردم ڪه بدانم آقای مسیح مهاجری -ڪه آن زمان خود را یڪ ولی‌فقیه دوم! فرض می‌ڪرد و برای همه نسخه و توبیخیه می‌نگاشت- درین ستون چه بافته.

 

صاف می‌رفتم صفحه‌ی سوم «سلام» ڪه بخوانم مردم در ستون «الو. سلام» روزنامه‌ی سلام آیت‌الله خوئینی‌ها به سردبیری آقای عباس عبدی، چه نالیدند.

 

آقای ماشاءالله شمس‌الواعظین در «جامعه»، «توس»، «نشاط» و «عصر آزادگان» هرچه می‌نوشت را باید اول می‌خواندم بعد می‌رفتم سراغ سایر خبرها.

 

هفته‌نامه‌ی «صبح» آقای مهدی نصیری را صاف می‌رفتم وسطش ڪه بخوانم این‌هفته با مصاحبه با چه ڪسی، با چه چیزی درافتاده.

در روزنامه‌ی «ڪیهان» طالب ستون آقای دڪتر یونس شُڪرخواه بودم ڪه از استادی او چیزی می‌آموختم؛ ڪیهان عصر آقای مهندس سیدمحمد اصغری منظورم است، نه توپخانه‌ی «برادر حسن» و «برادر حسین»؛ اولی مرحوم آقای شایانفر و دومی آقای شریعتمداری حسین.

اگر همین‌طور لیست (=فهرست) ڪنم از دو ڪف دست ڪه سهله، ۸۸ ڪف دست می‌شود. پس  بروم روی متن. اینها پرداخت به حاشیه بود.

 

اما متن:

اوج لذت من آن وقتی بود ڪه به دڪّه‌ی مطبوعاتی می‌رفتم و می‌دیدم ماهنامه‌های مورد علاقه‌ام آمده: «ڪیهان اندیشه»ی مرحوم صاحبی، «ڪیهان فرهنگی»ی آقای شمس‌الواعظین، «ڪیانِ» آقایان رُخ‌صفت و رضا تهرانی، مجله‌ی «حوزه» ڪه مشترڪ بودم به آدرس منزلم می‌آمده، «فرهنگِ توسعه»ی آقای احمد ملازاده، «ایران فردا»ی مرحوم عزت‌الله سحابی، «آیینِ» آقای سعید حجاریان و آقای هادی خانیکی، هفته‌نامه‌ی «راه نو»ی آقای اڪبر گنجی. فصلنامه‌ی «هفت آسمانِ» دانشگاه ادیان قم ڪه البته اخوی به من اهداء می‌فرمودند و نیز چند ماهنامه‌ی دیگر ڪه اگر اسم ببرم از چند ڪف دست می‌گذرد و سالنامه‌ی ڪیهان هم ڪه روی شاخش بود ڪه باید می‌خریم و ریزریز می‌خواندم.

راستی دو چیز:

اول: خودم طی این دوره در چند روزنامه و ماهنامه مطلب‌نویس بودم. در اینجاها: روزنامه‌ی انتخاب، روزنامه‌ی ایمان قم، ماهنامه‌ی آشنا، ماهنامه‌ی نباء، ماهنامه‌ی پگاه حوزه. فصلنامه‌ی تخصصی علوم سیاسی دانشگاه امام باقر (ع) قم و  همچنین چند نشریه‌ی داخلی دیگر، که بگذرم.

دوم: اینجاها بخشی از پاتوق‌های من بود در شهرهای مختلف ایران ڪه در آن سی سال اشتغال، مقیم بودم:

مطبوعاتی‌های: آقای مهدی بریمانی در مغازه‌ی منزل مرحوم سیدطالب شفیعی در داراب‌ڪلا. آقای عابدیان و نیز برادران بابایی در خیابان انقلاب ساری و دڪّه‌ی میدان شهدای ساری. سرِ چهارمردان قم و دڪّه‌ی آقای بهرامی در سرِ ورزشگاه شهید حیدریان قم. دڪّه‌ی آقای فخر در چهارراه قنات خیابان دولت در اختیاره‌ی تهران. مطبوعاتی مرد ڪُرد ڪنار مصلای مریوان. دڪّه‌ی فروشنده‌ی مجلات پیرمردی ڪه دو دست نداشت در وسط شهر چالوس، گویا ڪنار بیمارستان.

نڪته: حاشیه‌خوانی اطلاعات زودگذر به انسان می‌دهد، ولی متن‌خوانی انسان را بزرگ‌تر می‌ڪند و اطلاعات ماندگار می‌بخشد. باید رفت به متن، نه ماند در حاشیه. هر ڪس به حاشیه مشغول شود، به خودش زیان رسانده هیچ به خوانندگان هم ممڪن است خسران برساند. بگذرم.

۹ فروردین ۱۳۹۹

 

چرا روز پاسدار؟

به نظر من روز پاسدار بدین معنی نیست که سوم شعبان میلاد حضرت سیدالشهداء -علیه‌السلام- در حصر پاسداران است، نه؛ بلکه پاسداران افتخار می‌کنند چنین روزی، روزشان باشد. اما در واقع سوم شعبان روز همه‌ی شریف‌آدمیان است با هر رنگ و نژاد و دین و کشور و قاره‌ای.

 
پاسخ:

جناب آقا سیدمصطفی سلام

نمی‌دانم این نوشته‌ات پاسخی بود به بحث ۱۴۷ یا نه. اما من این عبارت وصفی در حق امام حسین -علیه‌السلام- را از زبان ابن عربی، خیلی عالی دیدم. این عبارت متن‌تان:

«الوارِثِ لِخُصُوصیّاتِ سَیِّدِ المُرسَلین»

امام حسین (ع) وارث ویژگی‌های پیامبر خدا (ص).

سپاس و تبریک.

 
پاسخ:

جناب آقای ... سلام

آقا، بی‌حصروحد، متن را به نکاتی ارزنده پیوست زدی. خیلی خندیدم با این چند کلمه گرا و گیرای شما. حدس که نه، حتم دارم در این گذر زندگی‌ام با شما در ۹۹ درصدِ آن هم‌پوی و هم‌جوی بودیم؛ چون متن‌هایی که می‌نویسی معلوم می‌کند بر من که از گنجینه‌ی مطالعات دور و درازت برمی‌خیزد.

حقیقتاً می‌دانم که نیک می‌دانید حاشیه‌ها هر چند هزاران هزار هم باشد، در مغز نمی‌ماند، اما متن، انسان را تا ابد حیّ و آگاه و مسلح به ذخایر علمی نگه می‌دارد. ممنونم ازین احتجاج و نیز اعتجابت!


یک انتقاد دوستانه استاد:

من از بیانات و نوشته‌های حضرت‌عالی بهره می‌برم، چون همواره جنبه‌ی پژوهشگرانه و استنادی و ارجاعی دارد و برای محافل تحقیقاتی و متخصصان مفید است.

اما تا زمانی که شما به همین سیره‌ی فردی‌تان باقی بمانید و فقط متن‌های خودتان را انتشار دهید اما در بحث‌ها شرکت نفرمایی و نوشته‌های‌تان در محک نقد و نظرهای اعضا در هر گروه و پیام‌رسان قرار نگیرد و جناب‌عالی هم در آن مشارکت نورزیند، همچنان این نوشته‌ها یک‌طرفه می‌ماند و اگه تشبیه کنم، مانند منبر، یک‌سویه و منولوگ است نه دیالوگ. یعنی خواننده فقط باید بخواند.

آشکار کنم ارزش‌ نوشته‌های شما را هرگز زیر سوال نمی‌برم.
با اعتذار
برادرتان: دامنه

 

به: او
از: من

حسود به کسی گفته می‌شود که نسبت به داشته‌های پسندیده‌ی دیگری دچار حَقد و افسوس شود و خواهان زوال آن برای دارنده‌ی آن باشد. پس غبطه می‌خوری که غبطه رشک‌بردن به یک کار نیکوی کسی‌ست، اما خواهان زوال و ازبین‌رفتن آن نیست. پس حسود نیستی.

 

گاه موانع خیال می‌کنیم، سدّ راه است. فقط یک مانع موجب شد من مسیرم را تغییر دهم. یک شخص که نام نمی‌برم کیست، رفت گزارش کرد فلانی نباید برای فلان شهر ... حکم مسئولیت آن نهاد را بگیرد، نگذاشتند. با اخوی ارشدم در میان گذاشتم، فرمودند بی‌تردید دیگر نخواهند گذاشت. گفتم چه کنم؟ گفت: برو سمت دانشگاه. رفتم... هرچند پیش از تغییر مسیر زندگی‌ام از همان نوجوانی کتاب می‌خواندم. منظور این است، مانع گاه، همان خیر است که ما خبر نداریم. و شما شاید این موانع را درک بکنی که چه دارم می‌گویم.

 

اینک خودم، خودم را فقط یک جُنبنده‌ای می‌دانم که جان و جهان را به اندازه‌ی خودم لمس می‌کنم و باخبرم که تا چه اندازه پَر کاه هستم و ناچیز. هرگز حس پوچی و وهم نمی‌کنم، اما می‌دانم در برابر بزرگ‌دانایان که در این جمع هم دیده می‌شوند، شاگردی‌کردن بالاترین سرمایه‌ی من است که دارم چیزهای بیشتری از نوشته‌های تفکرشده‌ی اعضای شریف‌ یاد می‌گیرم، هر چه بیشتر، بهتر.

 

تمام فکرم این است، حاشیه‌ها ما را از متن بیرون نبرد و مدرسه‌ی فکرت درگاه برای آوردن فکر افراد است تا با خواندن مطالب فکرشده و اندیشیده‌ی همدیگر باز نیز به خود غنا و بقا ببخشیم.

آنچه نوشتم جوابم بود به جناب ... که وادارم نمود کمی پیچ وا کنم. سلام و درود دارم. بگذرم.

 

جانباز کیست؟

درنگ در نغمه. ۱۹۷

نویسنده: ابراهیم طالبی دارابی [دامنه]

اول. این‌که چرا در ایران روز میلاد حضرت ابوالفضل (س) روز جانباز است، جوابش روشن است: آن انسان بزرگ که می‌توانست از هر سمت و سو، دنیای خود را از زخارُف پر کند و زندگی راحت و مرفّه برگزینَد (که حتی دسیسه‌ی امان‌نامه هم از سوی شمر -علیه اللعنه- برای حفظ امنیتش صورت گرفته بود تا مثلاً آرامش و مصونیت به ایشان بفروشند) اما آن پیشقراول ۷۲ تن، تمام وجودش را در کربلا برای مقتدای شرافتمندان جهان آقا امام حسین -علیه‌السلام- گذاشت و دستان خود را برای سیراب‌کردن تشنگان و کودکان خِیام فدا کرد و هرگز پشت جبهه‌ی عاشورا را خالی نکرد. او اُسوه‌ی جانبازان شد و ملجاء درماندگان و نومیدانِ امیدوار.

 

دوم. از نظر من تمام رزمندگان اسلام دفاع مقدس جانباز به حساب می‌آیند؛ دست‌کم به برداشت موسّع من به چند علت:

۱. روح همه‌ی رزمندگان در جبهه‌ها دچار صدمات غیرقابل‌جبران شد.

۲. رزمنده‌ها در جای‌جای جبهه، گازهای خَردَل، انواع پرتاب‌های شیمیایی و انواع آلودگی‌های مخرّب ناشناس و پنهان اهدایی کشورهای پیشرفته و مدرن به صدام استنشاق کردند.

 

۳. رزمنده‌ای که کنار دستش پیکر پاره‌پاره دیده، موج انفجار خورده، بدترین شب‌های تار را گذرانده و همسنگرش جلوی چشمانش پرپر شده و هزاران سختی بدتر از مجروحیت پوست و‌گوشت را به جان خریده، او آسیب بزرگی دیده که تا دَم قبر جبران‌ناپذیر است.

 

سوم: گرچه تنِ رزمندگانی که با سلاح‌های اروپا و آمریکا و شوروی مجروح شده، جانباز رسمی و پرونده‌دار بنیاد شدند، اما کدام رزمنده‌ی جبهه‌رفته را سراغ دارید که صدمه ندیده باشد و روح و ریه و روان و وجودش زخم تلخی جنگ را نچشیده باشد. پس، هر رزمنده یعنی جانباز، یعنی کسی که جان را بر کف اخلاص گذاشت و برای ارزش‌های دینی و ملی خود را آماده‌ی فداکاری کرده بود.

 

با تبریک خجسته‌زادروز حضرت عباس بن علی (سلام الله علیهما) به ایرانیان شریف دشت و دمَن، درود ویژه می‌فرستم به تمامی جانبازان وطن و جانبازان این صحن.

۹ فروردین ۱۳۹۹

 

آمین. آمین.

آمین هم طبق آیه‌ی قرآن خود دعاست. چون حضرت هارون (ع) برادر  حضرت موسی (ع)  همیشه به دعای موسی نبی‌الله آمین می‌گفت و خود، دعا به حساب می‌آمد.

 
پاسخ:

سلام

ممکن است آقای مسیح مهاجری، رکن چهارم دموکراسی (=مطبوعات) را فقط برای خود بخواهد و در این فاز، شاید مثل کبریت و باطری ماشین، حق انحصار ویژه دارد! البته شاید.

 

حق را ور ندهم! و بگویم برخی از نکاتش به نظرم خوب و دردمندانه است. فقط خیلی سمت مرحوم رفسنجانی خیز برداشت و یک‌کلّه از او دفاع مطلق می‌کند. در ضمن از مهندس میرحسین هم تا کنون دفاع کرده است. من البته بیانیه‌ی ماجرای بنزینی آقای میرحسین را هم رد می‌کنم و هم مشکوکم که آیا از قلم او بود یا نه. بگذرم. سیاسی‌میاسی بلد نیستم!

راستی! از بیان دیدگاه‌ات ممنونم.

 

 
پاسخ:

نه، ذکر صلوات یک پست جداگانه است و ربطی به اولین پست ستون روزانه‌ام ندارد. نیّت کردم با گذاشتن این ذکر بزرگ و پردامنه به‌طور روزانه، سهمی در سلامتی مردم جهان داشته باشم و نیز ادب به پیشگاه محمد و آل محمد (ص) برده باشم.

 

در ضمن مرا یاد مرحوم پدرم انداختی، آن تجربه را ذکر کردی. چون خودت خبر داری که ایشان وقتی به کسی می‌گفت : «صلوات بفرس، کلِک رِه بَکن» یعنی ختم غائله.

 

درباره‌ی عشق حسینی:

دیدم صحنه‌ی این را،
خواندم زیرنویس متین را،
گریستم عشق برین را،
هشدار بود هوشیاری وزین را،
انذار دیدم خواب حزین را،
حساب می‌کنم این سخن گوهرین را،
پاسخی ناب به بحث ۱۴۷ همین را.

 

 
پاسخ:

سلام

نکته‌ی درخشانی در باره‌ی حضرت ابوالفضل (س)  اشاره فرمودی. موافقم. کامل. من هم بیفزایم و دنباله ببخشم به نکته‌ی بااهمیتت که یکی از بدترین حربه‌ی عوام‌فریبان و دین‌ستیزان این است که در جامعه و رسانه می‌دمند که لبه‌ی شمشیر اسلام، تیز و برنده و جنگجویانه است. و از جمله آقای ساموئل هانتینگتون که مرز اسلام را خونین می‌دانست.

 

اما در عاشورا تمام تلاش امام حسین -علیه السلام- این بود اصلاّ جنگ و خون‌ریزی شکل نگیرد، و آخرین تلاش را کرد که ابن سعد از عمل به دستور ابن زیاد، استنکاف ورزد و روزگار به صلح طی شود. اما ...

 

تأسف این‌که تاریخ اسلام را بیشتر مغازی نوشتند تا معارفی. بگذرم. مأجور باشید برای شیدایی‌ات به بزرگان عاشورا.

 

«رفسنجانی»؛ در چهار پرده!

 

نویسنده: ابراهیم طالبی دارابی [دامنه]

 

به نام خدا. مرحوم آقای رفسنجانی را کمتر کسی است که نشناسد. چه به ایراد، چه به اِبرام. من هم در هر دو فاز وی را درین متن بر می‌رسم؛ دو پرده ایراد، دو پرده اِبرام:

 

پرده‌ی اول: او در مقام یک سیاستمدار متنفّذ، دستِ قدرت را در دست‌درازی به حقوق ملت و تک‌شخصیت‌های شخیص -البته گه‌گاه و گاه‌و‌بیگاه- می‌دید، ولی خم به ابرو نمی‌آوُرد و فقط نظاره می‌کرد، نه نظارت، و از کنارش نیز «شتر دیدی، ندیدی»‌وار، می‌گذشت.

 

پرده‌ی دوم: وی در مقام فرماندهی جنگ، یک الیت نابکار (بهتر است بگویم ناکارآمد و غیرپاسخگو) در ساختار شخصی‌اش! شکل داد و جنگ را، بد و بی‌مشورت از نخبگان و واردان، اداره می‌کرد، و حتی گاه برای داشتنِ دستِ پُر در خطبه‌های نماز جمعه -که ستادی رسانه‌ای‌مانند، برای تحلیل‌ها و اوشتلُم‌هایش به دشمنان بود- از یگان‌ها، گردان‌ها و لشکرها می‌خواست یک جایی، یک گوشه‌خاکی از عراق را بگیرند، یا یک متصرّفاتی از خاک وطن را از دست صدام آزاد کنند، تا او در چانه‌زنی‌ها و پیغام و پسغام‌ها فرستادن‌ها، حرف‌هایی برای گفتن و دستانی برای امتیازگرفتن داشته باشد. ساده نباید نگرفت؛ گاه برای همین یک خواسته‌اش، یک گردان دست به پیشروی می‌زد، ولی گروهان، بلکه دسته باز می‌گشت، شاید هم یک نیم‌دسته.

 

تهران و در خانه‌ی استخردار بنشینی و جنگ را از فاصله‌ی چندصد کیلومتری اداره کنی و مجلس و چند جای دیگر را هم فائقه!وار اداره کنی، و گاه‌به‌گاه لباس ارتشی بر تن بپوشانی و کلاه لبه‌دار بر سر بگذاری، و با الیتَت سری به جبهه بزنی، روش قهقهه‌ای و قهقهرایی برای فرماندهی یک جنگ تمام عیار بود. نبود؟

 

نکته: تاریخ انقلاب در نقد این دوره‌ی وی، یا صامت است، یا لال و در لُکنت.

 

پرده‌ی سوم: آن مرحوم از آن‌دسته روحانیان و سیاستمدارانی می‌باشد که احاطه‌ی فراوانی به مفاهیم دینی، قرآن، فقه سیاسی و تاریخ عمومی داشت و از حافظه‌ی قویی در مسائل ایران و جهان برخوردار بود. همین، به‌علاوه روشنفکرمنشی‌اش، از او به عنوان «حجت‌الاسلام» یا «آیت‌اللهی» مقتدر، آزادنگر و میدان‌دار می‌ساخت و جامعه در طول نزدیک چهل سال، به وی و نیمه‌کاریزمای وی، هم چشم می‌دوخت و هم اعتماد می‌ورزید، و شاید هم تعلق خاطر و علاقه؛ و حتی پیر جماران حضرت امام خمینی -رهبر کبیر انقلاب اسلامی- نیز برای زنده‌ماندنش گوسفند نذر و قربانی کردند و پس از ترورش، برای بقای عمرش شعار ماندگار را در سر داد:

 

«مردان تاریخ تا آخر زنده هستند. بدخواهان باید بدانند هاشمی زنده است چون نهضت زنده است.»

۲۰ دی ۱۳۵۹

(صحیفه‌ی امام، ج ۷، ص ۴۹۵)

 

پرده‌ی چهارم: مرحوم رفسنجانی همیشه در درون قدرت غوطه‌ور بود، حتی وارد لبه‌ی مرز ملت و حکومت هم نمی‌شد؛ چه رسد به بیرون قدرت بیاید؛ وسط قدرت شنا می‌کرد و برای هر اقدام نظام، یا استدلال می‌آوُرد و یا توجیه و پوشش؛ و یا با زیرکی از آن عبور می‌کرد و عملیات روانی ترتیب می‌داد، اما او این سیره‌ی انحصاری‌اش را پس از بحران ۸۸ یکباره شکست و خطبه‌ای خاص در تیرماه ۸۸ خواند و در هر دو خطبه به رهبری تعریض زد و حتی به تصریح و تلویح و کنایه و خواندن روایت، خواهان کنار رفتن رهبری شد و مدعی شد وقتی مردم کسی را نمی‌خواهند او باید کنار برود.

 

از اینجا به بعد، آقای رفسنجانی پا روی مرز گذاشت، یک‌پا در داخل دایره‌ی قدرت داشت و دلش نمی‌خواست از آنجا کنده شود و پای‌ دگرش را در گوشه‌گوشه‌های جامعه‌ی مدنی نهاد نه میانه‌ی میدان، اما با آن‌که به دامن ملت برگشته بود، همواره به افّواه می‌فهمانده! که «عشقش آقای خامنه‌ای»ست. چنین شیوه‌ای از او، مورد پسند جریان سایه‌ی قدرت واقع نشد و برای نشان‌دارکردنش -مانند دانشجویان ستاره‌دار- از سوی شورای نگهبان رد صلاحیت شد. و حالا دیگر زمانی ازو آغاز شده بود که در شوک و شوکه‌گی می‌زیست؛ اویی که به همه، از دوست و دشمن شوک وارد می‌ساخت، خود شوکّه! شد و سرانجام در استخر سعدآباد دچار ایست شد و مردم را در بُهت و شوک تازه‌تر فرو برد و تشییع‌جنازه‌اش بهت‌آورتر از شوک شد.

خدا، رحمت بداردش.

۱۰ فروردین ۱۳۹۹

 
پاسخ:

سلام

من تردیدی از این ندارم که نوشته‌های شما مزیّن به آرایه‌ی ادبی، روان، مستند و قابل اتکاست. حتی در همان انتقاد هم به عرض رساندم که متون شما برای مراکز پژوهشگاهی و تحقیقاتی اعتبار دارد.
 
خواسته‌ام همان بود که عیان کردم. من بقیه‌ی مزایای قلم‌تان را انکار نمی‌کنم؛ انکارکردنی هم نیست.
 
به‌هرحال، شرکت صاحب قلم و نوشته در گفت‌وشنودها در پیام‌رسان‌ها مثل برنامه‌ی زنده و مستقیم می‌ماند که ذوق خواننده را نیز تأمین می‌سازد.
 
ازین‌که مصدع شدم، پوزش می‌طلبم. ممنونم با سینه‌ای گشاده، انتقادم را گشایش فرمودی.
 
 
 
پاسخ:
 
جناب آقا... سلام
 
متن شما را خواندم. ۱. متوجه نشدم بر دو اِبرام متن من تقریظ نوشتید یا بر دو ایراد آن، تردید.  ۲. من نمی‌دانم روز رستاخیز چه کسی و چگونه با سرعت مجاز عبور می‌کند. اما مانند شما اشتراک فکری دارم که خدای مهربان، بر مخلوقاتش آسان‌گیر است.
 
رِقاضی را می‌شکافم
 
من رِقاضی را در لغت نتوانستم ریشه‌یابی کنم، اما دو معنی نزدیک آن را رِواج و بازار می‌دانم. با دو مثال این لغت را تحت تعقیب قرار می‌دهم؛ نه برای بازداشت و محاکمه و حبس و زندانی و حصرش، بلکه برای نشرش!
 
برای رواج: مثلاً به حالت اعتراضی و اِعراضی و با طعمی از عصبانیت می‌گویند: کی این کار رِه رِقاضی دینگوهه؟ یعنی رواج داده، آورده وسط، باب کرده.
 
برای بازار: مثلاً برای زیرسؤال‌بردن کار کسی می‌گویند وِه هِم رقاضی دَکته. یعنی بازار دَکته. شَک دکته. شادی باری‌کِلّاه بَیّه.
 
شاید معنای دیگری هم برای رقاضی باشد، اما من الآن در ذهنم جاسازی نشده است.
 
پاسخ:
سلام
 
شناخت شما از آقای رفسنجانی، خود یک تاریخچه است که در حافظه‌ات بایگانی شده است. آقای عطاءالله مهاجرانی وقتی از ایران رفت (یا در رفت!) یک جمله از او یادم است که گفته بود سیاست یک «مَفرّ» است، اما فرهنگ یک «مَقرّ».
 
آنچه شما امتداد دادید درین باره، یادآوری مفرّ بود؛ یعنی محل فرار. که اغلب سیاستمداران وقتی با پرسش ملت‌های خود مواجه می‌شوند از جواب به ملت فرار می‌کنند. بگذرم. ممنونم  از نظرت.
 
 
هم یاد، هم کتاب، هم میلاد
 

سال ۱۳۹۰ عادل -پسر وسطم- سه کتاب به من هدیه کرد: نهج‌‌البلاغه، صحیفه سجّادیه، و قلعه‌‌ی حیوانات اثر مشهور جورج اورول. در طول سال به دو کتاب اول و دوم بر حسب فراخور نظر می‌افکنم. چون میلاد امام سجاد علیه السلام در راه بود دعای ۴۲ صحیفه را مطالعه کردم و در فراز بیستم بیشتر توقف کردم چون عبارتی ویژه و بسیار غنی و چاره‌گشاست: من از این فراز فقط دو عبارت می‌آورم:

 

وَ خُذْ بِنا مِنْهاجَهُ، وَ اسْلُکْ بِنا سَبیلَهُ.(منبع)
 
در ترجمه‌ی صحیفه‌ای که دارم  آقای محمد‌مهدی رضایی این‌گونه  برگردان کرده: «و در راه او پویا ساز، و بر شیوه‌ی او سالک گردان.»
 
و به برگردان حاج شیخ حسین انصاریان رجوع کردم این گونه یافتم که می‌آورم:
«رهسپار راه او گردان، و پیماینده‌ی طریق واضح او ساز،»
 
در باره‌ی دو ترجمه داوری نمی‌کنم، اهل فن بهتر می‌دانند کدام برگردان رساتر است.
 
برداشت من: از آثار علامه طباطبایی آموختم که وقتی واژه‌ی خُذ بیاید به معنای محکم‌چسبیدن است. در دو عبارت، امام سجاد علیه السلام به مؤمنان می‌آموزد که باید در راه محمد (ص) رهسپار و پویا بود و به این راه باید محکم چسبید. و باید پیماینده و سالک و رونده‌ی راه محمد ص شد.
 
اشاره: یکی از شیوه‌های امام سجاد علیه السلام در صحیفه آموزش ارتباط انسان با خدا و نحوه‌ی درد دل با معبود رئوف متعال است. میلاد حضرت زین العابدین (ع) بر دلدادگان و پویندگان آن عزیز دل امام حسین (ع) و غمخوار مصائب عاشورا و اسارت‌ حضرت زینب کبرا سلام الله علیها مبارک. امام عارفی که به خاطر دیدن قساوت‌های هولناک واقعه‌ی کربلا، تا آخر عمرشان هرگز دل نداشت ذبح گوسفند و قصابی‌یی را ببیند.
 
 
پاسخ:
 
سلام
 
شناخت شما از آقای رفسنجانی، خود یک تاریخچه است که در حافظه‌ات بایگانی شده است. آقای عطاءالله مهاجرانی وقتی از ایران رفت (یا در رفت!) یک جمله از او یادم است که گفته بود سیاست یک «مَفرّ» است، اما فرهنگ یک «مَقرّ».
 
آنچه شما امتداد دادید درین باره، یادآوری مفرّ بود؛ یعنی محل فرار. که اغلب سیاستمداران وقتی با پرسش ملت‌های خود مواجه می‌شوند از جواب به ملت فرار می‌کنند. بگذرم. ممنونم  از نظرت.
 
خاطره با مدیر مدرسه‌ی فیضیه‌ی بابل
 
محرم سال ۱۳۶۷ بود. مرحوم آیت‌الله محمد فاضل مدیر مدرسه‌ی فیضیه‌ی بابل به مقرّ ما آمده بودند. من باید هر روز به همراه ایشان به مقرهای ارتش و سپاه اطراف جبهه‌ی مریوان می‌رفتم. مرد فروتن و پرمایه‌ای بودند. در یکی از قرارگاه‌ها، قرار شده بود فلسفه‌ی قیام عاشورا را بگویند.
 
بلند شدند که سخن بگویند، دیدند در سالن درازِ سوله‌ی قرارگاه جمعیتی وجود ندارد، مگر چند نفر. گرچه او سخن خود را از سرِ اخلاص و خُلق نیکو ادا کرد؛ اما به کنایه گفت اگر می‌گفتند اینجا اوشین پخش می‌شود، جا برای ایستادن من هم نبود!
 
خواستم بگویم حتی در جبهه و در میان رزمندگان سلحشور هم، جاذبه‌ی هنر و فیلم و آهنگ و نوحه و نوا و آوا، بر هر سخن و سخنرانی‌یی پیشی داشت.
 
آری؛ هنرِ هنر را دست‌کم نباید گرفت. من که هیچ قسمتی از اوشین را از آن زمان تا به‌حالا ندیدم مگر در گذری یا تصادفی، اما می‌شنیدم گویا در آن زمان در محل ما مردم دسته‌جمعی در خونه‌ها و پاتوق‌های‌شان به تماشای آن می‌نشستند. مثل سریال دلیران تنگستان که ما در اویل انقلاب به صورت جمعی خونه‌ی مرحوم پدر جناب قاسم بابویه می‌دیدیم.
 
نکته: به‌زور نمی‌توان مردم را مخاطب و مستمع سخن و سخنران ساخت. گوش‌سپردن امری اختیاری و ذوقی‌ست.
 
پاسخ:
 
سلام جناب ...احمدی
 
گفتی «بِإِذْنِ اللَّهِ» مرا بردی به عمق خاطراتم؛ به سوی یک انسان شریف و دانشمندی که در طول دوره‌ی همکاربودن با ایشان، این لفظ زیبای بِإِذْنِ اللَّهِ را هنگام خداحافظی ‌هایم از او با لهجه‌ی کرمانشاهی بکار می‌برد و مرا پس ساعتی مشبع از بحث و بررسی‌ها، تا بیرون در اتاقش مشایعت می‌کرد.
 
نظرم ارتباطی به محتوای نوشتار شما نداشت، پوزش.
 
پاسخ:
 
سلام
 
نکته‌ی مناسبی را نوشتی. بارها با هم حضوری بر سر مفهوم «قدرت تنهایی» گفت‌وگو کردیم یعنی توانِ انسان برای تنهایی، البته اصل با روابط اجتماعی‌ست، چون چنانچه می‌دانی انسان مدنی بالطبع است. متشکرم حواس مرا متمرکز کردی.
 
 پس اجازه می‌خواهم نکته‌ای دیگر به همان متن که شما نظر گذاشتی بپردازم که چه خوب است انسان در محاوره‌ها و روابط اجتماعی از الفاظ زیبا و پربار به‌ویژه واژگان اصیل ایرانی و دینی استفاده کند.
 
مثلاً برخی‌ها همدیگر را با شیشِم و شپِل صدا می‌کنند! و یا از دور با این صوت طرف را صدا می‌زنند:
 
سسسسسییییییششششووووووووو !
 
پاسخ من به چهار پرسش در مورد دعا در داراب‌کلا:
 
سلام.
 
جواب پرسش ۱. در محل الان چندان اطلاعی ندارم، اما در گذشته یعنی دو دهه‌ی پیش رواج خوبی داشت، از دعای کمیل و توسل گرفته، تا زیارت عاشورا، سفره‌های نذری و دعاهای مراسم ماه رمضان و شب‌های احیا و زیارت وارث و حتی مراسم در مزارهای اطراف محل.
 
جواب پرسش ۲. پاسخ این پرسش را نمی‌دانم.
 
جواب پرسش ۳. ایجاد کارگاه تجربه‌ی دینی می‌تواند یک روش خوبی برای انتقال باشد و نیز تنظیم حلقه‌های معنوی.
 
جواب پرسش ۴. نه، زبان عربی ملاک برای ارتباط با خدا نیست، اما چون مؤمنان آن مضامین را مقدس می‌دانند، تبرک و توسل می‌جویند. علاوه بر این، خودم اصل زمزمه‌ی درونی با الفاظ ساده‌ی دلی و فردی در گفت‌گو و رازونیاز و نیایش با خدا را راه مناسبی می‌دانم.
 
تاریخ، عقل، مردم
 
نویسنده: ابراهیم طالبی دارابی [دامنه]
 
به نام خدا. سه سال پیش، ۱۳۹۶، رُمان «دیزیره»، اثر خانم «آن. ماری. سلینڪو» را خوانده بودم. در آن، این جمله توجه‌‌ام را به خود جلب ڪرده بود ڪه در صفحه‌ی ۸۰ گفته بود بدین مضمون: تاریخ را همه‌ی مردم می‌سازند؛ چه آنهایی ڪه سر می‌دهند و چه آنها ڪه سر می ‌‌بُرّند.
 
این را از آن‌رو گفتم تا به وعده‌ای ڪه چندی‌پیش به جناب آقاسید علی‌اصغر -مشاور ارشد مدرسه‌ی فڪرت- داده بودم، ڪه از ڪتاب «ادب قدرت، ادب عدالت» اثر دڪتر عبدالڪریم سروش چیزی بگویم. این، آن اولین چیز است ڪه می‌تواند نڪته‌ای باشد برای سخنِ سلینڪو در بالا:
 
آقای دکتر سروش -ڪه این روزها با ترجیح سُڪنی‌گزینی در بلاد غرب، با آن سروشِ دو دهه‌ی پیشین ڪه در اقدسیه‌ی تهران و مؤسسه‌ی صراط گفتارها می‌گفته، فرق ڪرده است و حرف‌های گَزنده و تیزاب می‌زند- در پیرامون عقل معتقد است ڪه خلاصه‌اش را می‌نویسم:
 
این ڪه برخی‌ها می‌گویند عقل خطا می‌ڪند [ڪه می‌ڪند] باید گفت فهمِ دین هم خطا می‌ڪند. خطا هیچ وقت از ما رَخت بر نمی‌بندد... مهم این است ڪه در عین اِذعان به خطا، عقل را به بهانه‌ی خطا تعطیل نڪنیم...
 
من معتقدم دینداری در جهانِ جدید فقط در دلِ جامعه‌ی مدنی ممڪن است، اگر می‌خواهیم دین باقی بماند، باید ابتدا زمینه‌های آن را فراهم ڪنیم. 
 
۱۱ فروردین ۱۳۹۹
 
پاسخ:
 
جناب آقا ... سلام
 
خاطره‌ی دل‌انگیزتری را از مرحوم حاج‌شیخ احمد آفاقی از مفاخر درخشنده‌ی داراب‌کلا به صحن آوردی. جالب و خواندنی بود.
 
آن مرحوم، چون اخلاص داشت و روحانی مردم‌مدار بود، مردم از انتقادهای صریح و روراستش و نیز پندواندرزهایش هرگز دلگیر نمی‌شدند.
 
خاطرات با آن شخصیت بزرگ محل زیاد است و کمتر کسی هست که از وی خاطره‌ای نداشته باشد. پست شما زیبا و شادی‌بخش بود  جناب حاج‌مسلم.
 
در جنگجویان کوهستان هم «لین‌چان» شخصیت محوری‌یی بود که دل خیلی‌ها را ربوده بود.
 
پاسخ:
 
جناب ... سلام
 
این‌که چنین می‌گویی، درست. اما صحن مدرسه تمرینی برای نوشتن هم هست، پس، نفرما چون اساتید حضور دارند، شما دیگر تکلیفی ندارید، نه؛ شما هم چنانچه واقعاً اراده کرده باشی بنویسی و خواستید نظر بگذارید، این اراده و اهتمام خود را به هیچ بهانه‌ای کنار نگذار. پس، هر قلم مزّه و پیام خاص خود را دارد. پس لطف کن خوانندگان را از مزه‌ی کلام خود بی‌نصیب نگذار اگر خود خواستید بنویسید. اضافه کنم من نوشته‌های تو را می‌خوانم چون آنچه فکر می‌کنی، به قلم می‌آوری، نه آنچه به قلم می‌آوری بعد بخواهی فکرش را بکنی. ساده و صمیمی‌نوشتن خود چاشنی شیرین ادبیات فارسی‌ست.
 
گرچه عکس بالا به لحاظ وضوح و به تعبیر فنی «رزولوشن» پایین است، اما یادآور منبرهای خطیب خوش‌بیان و مردم‌مدار مرحوم حجت‌الاسلام والمسلمین حاج شیخ احمد آفاقی است و ایشان و مرحوم آیه‌الله داراب‌کلایی آموزگاران بزرگ دین در داراب‌کلا و حومه بودند. عکس احتمالأ از خواهرزاده‌ام مهدی رمضانی‌ست که در مدرسه‌ی فکرت حضور دارند و چندسال قبل برایم فرستاده بود.
 
پاسخ:
 
سلام جناب آشیخ احمدی
بسیار به‌جا و ارجمند بود. در بند لوزی توضیحات مُکفی ارائه فرمودی که به نظرم شرح کوتاه ارزنده‌ای بود.
 
یادم به خاطره‌ای رفت؟ آیا بگویم؟ می‌گویم: استادی بود که با من رفیق بود. باهم زیاد بودیم، سامسونتی (اگر درست نوشته باشم) داشت که داخلش از سنجاق و نخ و سوزن و منجوق بود تا رساله‌ی حقوق امام سجاد علیه‌السلام. گفتم آقای سمیعی! این چرا کنار آنها؟ گفت در کلاس‌هایم اول از همه یک نکته از رساله‌ی حقوق حضرت سجاد (ع) می‌گویم برای مستمعین کِرام. دو واژه‌ی آخری افزوده‌ی من است. می‌دانید چرا جناب احمدی؟ چون ایشان «غافلگیری و جاسازی» درس می‌داد. جیز شد گویا، برم...
 


بحث ۱۴۸ : روز ۱۲ فروردین، عید بزرگ و جاویدان برای ملت ایران است؛ روز رأی آزاد مردم به جمهوری اسلامی ایران و پایان‌دادن سیستم شاهنشاهی و رژیم سلطنتی. پرسش این است از این روز مناسبتی زیبای «جمهوری اسلامی» -که نماد بارز دخالت مردم در سرنوشت بوده است- چه پیامی به خوانندگان دارید؟

این بحث در پیشخوان مدرسه‌ی فکرت سنجاق می‌شود.

 

تذکر: چنانچه بر اعضای شریف، همیشه روشن بوده است، شرکت در بحث‌های سنجاق‌شده‌ی پیشخوان، اختیاری‌ست. هر عضو خود به تشخیص و اختیار خود در آن شرکت می‌جوید یا نمی‌جوید. اجباری در جواب‌دادن نیست. میان‌بحث‌ها توسط هر یک از اعضا نیز، همواره در مدرسه، جاری و روال بوده و هست. درود به همگان.

 

پاسخ:

جناب آقای ... سلام

من زبان‌مِبان بلد نیستم؛ که فیلم به زبان اصلی ببینم. فارسی را به‌زور بلدم! فقط زبان مادری‌ام را فولِ فولم، یعنی زبان شیرین دارا‌ب‌کلایی، اوسایی و مُرسمی. و نیز کمی تا قسمتی قُمی را، که مردمِ این شهر عزیز -که نگه‌دار نگینِ ناب حضرت موسی‌بن جعفر (ع) یعنی حرم مطهر بانوی نمونه‌ی شیعیان حضرت فاطمه‌ی معصومه (س) هستند- عدد صِفر را صِرف می‌گویند و پلاک شانزده را شونسِه و لفظ نمی‌دانم را نَمدانم. نَ را مقدار زیادی باید کشید...

 

الغرض! جناب ...، فیلم ۱۹۱۷ را، ماه قبل به من سفارش کرده بودند که ببینم. در «نمآوا»ی شاتل دیدم، البته تا بوته‌زارش را، که دو سرباز در آن خُسبیده بودند. بگذرم. که خوب می‌دانید تا بوته‌زار یعنی دقیقه‌ی چند فیلم.

 

پاسخ:

سلام ظهرگاهی جناب آقا

خداقوت برای کاشت نهال که قدر آن قیمت ندارد. هر دو عکس که گذاشتی یادآور خاطرات قشنگ مرحوم حاج‌آقا آفاقی‌ست. با آن لحن و روضه‌های روان و منبرهای بی‌ریا در منازل همه‌ی مردم. درود.

 

پاسخ:

سلام جناب آ...

هر چهار شماره‌ی متن شما، یکی از دیگری عالی‌تر. سخنان امامان (ع) از آن‌جا که از نهاد پاک و آگاه‌شان برمی‌خیزد، در خواننده و شنونده اعتماد و رسوخ دایمی می‌آفریند. خدا مادر مهربان شما را درین روز خجسته رحمت کناد که در طلبه‌شدن جناب‌عالی بی‌نهایت همت نمود. درود.

 

 

پاسخ:

علیکم السلام به رسم آداب ایرانی و اسلامی و انسانی

آنچه در ذهنم مرا یاری می‌کند می‌توانم این جواب دست‌وپا شکسته را فعلاً بنویسم:

عقلانیت، بحثی سنگین و پردامنه است. شامل شاخه‌ها، ریشه‌ها و بستره‌های جغرافیایی. فارسی آن همان خردورزی است. من الان به آن ورود نمی‌کنم اما چند نکته و یک گزاره می‌گویم:

 

وقتی خواستی بر باور پشتوانه‌ی معقول ببخشی خردورزی باوری دارید.

وقتی خواستی رفتار خردمندانه داشته باشی عقلانیت رفتاری دارید.

وقتی خواستند در رسیدن به هدف معقول باشی، عقلانیت ابزاری را بکار می‌گیرند.

البته خردورزی کلی، معطوف به همه چیز است.

 

آقای مصطفی ملکیان با تعبیر «نیم‌گویی» هشدار می‌دهد عقلانیت با نیم‌گویی ممکن نیست. یعنی چیزی را بگویی، اما چیزی را مخفی کنی. او دست‌کم سه شرط برای عقلانیت قائل است:

 

پیچیده نباشد گفتار، ایهام نداشته باشد نوشتار، ابهام نگذارد گزاره.

عقلانیت در مغرب‌زمین معیوب است، چون به‌جای اتکا به خرد، اکتفا کرد به خرد و نافی سایر متغیرهای دخیل در حیات معقول و معنوی شد. البته منهای متألّهین آن.

 


خلوت و جلوَت؛ کدام‌یک!

نویسنده: ابراهیم طالبی دارابی [دامنه]

کتاب «اسلام، علم، مسلمانان و فناوری»، نوشته‌ی آقای سید حسین نصر است با ترجمه‌ی آقای مهدی کفائی و حسین کرمی، از انتشارات علمی و فرهنگی.

 

 کتاب، دفاعیه‌ای‌ست از اجزاء و ارکان سنت اسلامی و نقد علم و تکنولوژی مدرن. حاوی هفت فصل،  چهار فصلش مربوط است به به گفت‌وگوهای مظفر اقبال [نویسنده‌ی پاکستانی-کانادایی] با سیدحسین نصر.

 

نصر در فصل سوم کتاب می‌گوید بیشتر مراکز قدرت در جهان اسلام، معتقدند علمِ بیشتر یعنی قدرت بیشتر؛ بنابراین جهان اسلام باید در فراگیری علم و تکنولوژی جدید کوشا باشد و حتی بکوشد که در این زمینه، همانند ژاپن، از غرب پیش افتد. اما «تمدن اسلامی نمی‌تواند بدون تخریب خود کاملاً از علم و تکنولوژی غربی تقلید کند.» پس، با توجه به گریزناپذیر بودن پاره‌ای از وجوه زندگی تکنولوژیک جهان مدرن، «مسلمانان باید در تسلط بر علوم غربی بکوشند، ولی چنین تسلطی باید با یک دید انتقادی مبتنی بر سنت عقلانی اسلامی همراه شود.»

 

نصر رفتن از راهی جز این راه را سرآغاز مرگ تمدن اسلامی می‌داند. نصر مثال می‌زند که تلفن همراه خلوت انسان با خدا را از بین می‌برد؛ چراکه «این وسیله کوچک کاربرانش را ملزم می‌کند همیشه به آشوب جهان خارج وصل باشند.»

 

او جزو کسانی‌ست که عقیده دارند تمدن اسلامی نمی‌تواند قسمتی از تکنولوژی غربی را که خوب پنداشته می‌شود، انتخاب و ادعا کند که کاملا بی‌ضرر است و سپس قسمت‌های دیگر را رد کند. «هر صورتی از تکنولوژی مدرن که اتخاذ شود، حتی اگر در سطح خاصی مثبت باشد، با خود آثار منفی خواهد آورد، اگرچه می‌توان برای کاهش این تاثیرات عاقلانه عمل کرد.»

 

نصر بر تأسیس مؤسسات آموزشی اسلامی سنتی تأکید دارد.

نکته‌ی دامنه: خلوت (=خالی‌کردن خود از جمعیت و آشکارنشدن) و جلوَت (=جِلوه‌کردن و آشکارساختن خود در جمعیت) هر دو نیاز بشر است؛ چون انسانی موجودی مرتبط با همنوع و دوستدارِ هم اجتماعات و هم تنهایی‌هاست. البته آسیب‌هایی که آقای حسین نصرِ سنت‌گرا برشمرده، در جای خود امری قابل تأمل و اندیشیدن است و نیازمند چاره‌جویی‌ و رهایی ازین آفت.

۱۲ فروردین ۱۳۹۹

 

بحث ۱۴۸ : روز ۱۲ فروردین، عید بزرگ و جاویدان برای ملت ایران است؛ روز رأی آزاد مردم به جمهوری اسلامی ایران و پایان‌دادن سیستم شاهنشاهی و رژیم سلطنتی. پرسش این است از این روز مناسبتی زیبای «جمهوری اسلامی» -که نماد بارز دخالت مردم در سرنوشت بوده است- چه پیامی به خوانندگان دارید؟

 

این بحث در پیشخوان مدرسه‌ی فکرت سنجاق می‌شود.

 

 

تذکر: چنانچه بر اعضای شریف، همیشه روشن بوده است، شرکت در بحث‌های سنجاق‌شده‌ی پیشخوان، اختیاری‌ست. هر عضو خود به تشخیص و اختیار خود در آن شرکت می‌جوید یا نمی‌جوید. اجباری در جواب‌دادن نیست. میان‌بحث‌ها توسط هر یک از اعضا نیز، همواره در مدرسه، جاری و روال بوده و هست. درود به همگان.

 

پاسخم به بحث ۱۴۸

پیام من این است چون در پرسش آمده است چه پیامی دارید:

 

ملت ایران سلام. آن سال دور، شما مردم انقلابی وطن، با آمدن در میدان، ایران را از دست یک شاهِ بی‌تبار -که می‌خواست با باستان‌گرایی دروغین، اسلام را از ایمان و باور مردم بیرون ببرَد و کشور را یک ایالت از ایالت‌های متحده آمریکا بکند- نجات دادید و اسلام را از طریق یک انقلاب ارزشی و مردمی، به رهبری خردمندانه‌ی امام خمینی -رهبر کبیر انقلاب اسلامی- به صحنه‌ی زندگی آوردید، و با بالاترین مشارکت آزاد برگ سبز «آری» را در صندوق انتخابات ریختید و برگه‌ی قرمز «نه» را به دور انداختید.

 

نه‌ی شما ملت آگاه، نفی همان رژیم شخصی‌شده‌ی پسر آن رضاخان میرپنج بود که روزگاری طویله‌دار اسب‌های سفارت انگلیس بود. و آری‌ِ شما ملت شجاع، همین امانت بزرگ جمهوری اسلامی ایران است که بزرگ‌انسانی چون شهید حاج قاسم سلیمانی ساخت و هزاران‌هزار اسوه‌های دیگر و با ۴۱ سال خدمت به ملت، توی دهن هر دشمن عنود زد؛ به‌گونه‌ای که برخی‌ها دارند از پیشرفت‌ها و ظفرها، از حسد دِق می‌کنند که می‌بینند ملت با همه‌ی کاستی‌هایی که میبیند اما هنوز پشت نظام و ارزش‌ها ایستاده است.

 

ملت انقلابی، انقلاب اسلامی مدتی‌ست که دست‌کم توسط سه دسته‌ی میرات‌خواران اَشراف، خشکه‌مقدسان کج‌فهم و خودباختگان سرافکنده در معرض آسیب و‌ آفت کژراه قرار گرفت، نگذارید این نعمت توسط بدخواهان و براندازان به نقمت بدل شود. ان‌شاءالله نمی‌شود.

 

خدمات و حسنات این جمهوری اسلامی در هیچ دوره‌ای از تاریخ مسلمین مشاهده نشده است و حتی در جهان بشریت، یک تجربه و یک راه و یک الگوی بی‌نظیر و بی‌مانند است. بمان، بمان، ای انقلاب اسلامی ایران.

۱۲ فروردین ۱۳۹۹
ابراهیم طالبی دارابی [دامنه]

 

ذهن‌نویسی

منظورم از ذهن‌نویسی این است وقتی در حیاط قدم می‌زنم، یا در خلوت خودم به مرور رویدادها کشانده می‌شوم در ذهن خود اندیشه و تفکراتم را می‌نویسم. سپس وقتی اطمینان پیدا کردم که فکر و نظرم مرا قانع می‌کند، با یک خودکار که همیشه دم‌دستم هست، روی ورقه‌ی آویزان بر دیوار منزلم فهرست‌واره نکته‌نگاری می‌کنم. در صورتی‌که این روند مرا وادار کند چنین فکر و اندیشه و یا حتی خاطره‌ می‌تواند جنبه‌ی انتشار به خود بگیرد، دست به نوشتن می‌زنم.
 
چند یادآور:
 
ممکن است کسی پیش از به خواب رفتن فکر کند.
 
ممکن است کسی در زمان دستشویی ‌‌‌‌‌‌‌‌رفتن قدرت فکرکردن به سرش بزند.
 
ممکن است کسی در هنگام رانندگی چنین حالتی داشته باشد. البته توصیه‌ی من این است، این وضعیت خطرناک است چون ذهن را درگیر اموری غیر را راندن می‌کند.
 
ممکن است کسی ...
 
ممکن است کسی حالات دیگری برای خلوت فکری خود ایجاد کند که تمامی می‌تواند فرصت به حساب آید.
 
در تمام این حالات، نویسنده کسی‌ست که این فکرهای ذهنی را فهرست کند و تبدیل به نوشته.
 
یک نمونه: استاد محمدرضا حکیمی پشت کاغذ داخل جعبه‌ی سیگار یادداشت‌برداری می‌کرد تا ذهن خود را در آن ثبت کند. ترواش ذهن شاید همین حالات باشد.
 
من خودم کاغذبُریده‌های دورانداختنی را در یک مخزنی روی میزم در اندازه‌های کمتر از کف دست، جمع و دسته می‌کنم و یادداشت‌های فوری‌ام را روی آن برگه‌ها چرکنویس می‌کنم تا بدین طریق، زنجیرش کنم تا از ذهن و عین من محو نشود.
 
واژه‌ی مشفق
سلام
مُشفق را از آن نظر مشفق می‌گویند چون ه طرف مقابلش علاقه دارد و از روی ترس از عاقبت سوء‌، به او شفقت و مهربانی می‌ورزد.
 
 
در باره‌ی بحران تازه در عراق
 
۱. عضوی محترم از من خواسته تحولات عراق را تحلیل کنم.
 
۲. سرّی‌بودن استراتژی از لوازم نبردها و جنگ‌هاست، پس به‌آسانی نمی‌توان سخن قاطع در تحلیل به‌کار برد.
 
۳. قرار پشت‌پرده این بوده دو لبه‌ی قیچی، دو کار مکمل همدیگر را بکنند؛ یعنی آمریکا سد جغرافیایی حائل ایجاد کند میان مرز عراق با سوریه. و اسرائیل غاصب توان پیش‌برندگی جبهه‌ی مقاومت را در مرزهای سوریه و لبنان به‌تناوب نه متوالی و پشت‌سر هم، تضعیف کند. این در حال انجام است.
 
۴. از نظر من، دو فضای متضاد در درون عراق موجب شد خط تجزیه و یا سرکوب جریان مقاومت در عراق، گزینه‌ی پیش‌رو باشد که خط حائل مرزی را تکمیل‌تر می‌کند؛ یعنی ادامه‌ی بحران بی‌دولتی در عراق، و اصرار مقاومت بر اخراج آمریکا.
 
۵. اگر اقدام نظامی رخ دهد، مهمترین هدف آن نابودی یا درهم‌پاشی هم‌جوشی‌های مقاومت است، یا تسهیل روند دولت نظامی شبه‌بِرمر در عراق که خطر دخالت عنصر غیرعراقی را در بر دارد و یا یکسره کردن تجزیه‌ی بخش غربی عراق و ایجاد علنی خط حائل که خطی دراز است و مانند دیوار در برابر دسترسی‌های زمینی سپاه قدس به آن سوی غرب عراق است.
 
۶. هنوز اطلاعات من در این قضیه‌ی پیچیده و پر متغیر، تا اندازه‌ای نیست که تحلیل مرا به‌طور کامل تغذیه کند. اللهُ علمٌ
 
۱۲ فروردین ۱۳۹۹
ابراهیم طالبی دارابی دامنه
 
بحران‌ها و ژرف‌اندیشی‌ها
 
نویسنده: ابراهیم طالبی دارابی [دامنه]
 
در دوره‌ی عبدالڪریم قاسم (۱۹۵۸) آموزه‌های الحادی و ڪمونیستی توسط ڪمونیست‌ها، در عراق رواج بافته بود و همین باعث شده بود شهید آیت‌الله محمدباقر صدر دست به ڪارهای عمیق و ژرف فڪری و دینی بزند.
 
نڪته: چندسال پیش ڪتاب «فهم نظریه‌های سیاسی» اثر توماس اسپریگنز ترجمه‌ی آقای دڪتر فرهنگ رجایی را برای یڪی از مؤسسات به صورت نمودار درختی درآورده بودم ڪه یڪ شاخه‌اش این بود بحران‌ها همواره برای اندیشمندان آن جامعه، زمینه‌ساز چاره‌اندیشی و نظریه‌پردازی‌ست.
 
خواستم گفته‌باشم طبق این نظریه، صاحبنظران دین، سیاست، جامعه، اقتصاد، روان‌شناسی، فرهنگ و... مانند شهید صدر و متفڪران پیشتاز دیگر، در قبال بحران‌ها دست به ژرف‌اندیشی بزنند؛ موضع‌گیرها و واڪنش‌ها در برابر بحران‌ها و رویدادها ممڪن است نشانی از حقّانیت و غیوریت باشد، اما مشڪل را حلّ نمی‌ڪند نه ریشه‌ای و نه ظاهری، زیرا موضع‌گیری فڪر نو یا پاسخ اندیشیده‌شده نمی‌آورَد.
 
نمی‌دانم رساندم؟ یا درماندم. بگذرم. فقط بگویم شهید مطهری را هم، همان سؤالات سفت‌وسخت دانشجویان، یڪ اندیشمند متفڪر ساخت و وی را به سمت نوشتن و گفتن و پاسخ و راه‌چاره انداخت ڪه وقتی پس از انقلاب همه‌ی آن به چاپ رفت از صد جلد فاخر هم گذشت.
 
اشاره: امام خمینی، از شهید صدر به عنوان «مغز متفڪر اسلام» یاد ڪردند و از شهید مطهری به عنوان «مردی ڪه در اسلام‌شناسی و فنون مختلفه اسلام و قرآن ڪریم ڪم‌نظیر بود» و «حاصل عمر ... و پاره‌ی تنِ» ایشان.
 
۱۳ فروردین ۱۳۹۹
 
 
عکس ڪتاب «فهم نظریه‌های سیاسی» اثر توماس اسپریگنز ترجمه‌ی آقای دڪتر فرهنگ رجایی -که استاد متبحّر ما بود در درس «اندیشه‌ی سیاسی شرق باستان»
 
 

 

سلام جناب آقای
 
متشکرم. نکته‌ی سیاسی‌یی فرمودی که بیش از یک و نیم قرن است زیر زبان مردم ایران خیس می‌خورد! روس، بعد شوروی، سپس بازم روس!
 
آبستن است منطقه را نمی‌دانم، فقط می‌دانم سزارین این منطقه دست محور مقاومت است و بقیه‌ی اشغالگران چپاولگر، مزاحم مردم این سرزمین دیرین‌اند و تشنه‌ی ریشه‌کنی ملت ایران مانند آن حرف مفتِ گاسپار واین برگر.
 

پاسخ:

سلام جناب آقا

متشکرم. نکته‌ی سیاسی‌یی فرمودی که بیش از یک و نیم قرن است زیر زبان مردم ایران خیس می‌خورد! روس، بعد شوروی، سپس بازم روس!

آبستن است منطقه را نمی‌دانم، فقط می‌دانم سزارین این منطقه دست محور مقاومت است و بقیه‌ی اشغالگران چپاولگر، مزاحم مردم این سرزمین دیرین‌اند و تشنه‌ی ریشه‌کنی ملت ایران مانند آن حرف مفتِ گاسپار واین برگر.

 

پاسخ:

مفید و اطلاع‌رسانی به‌جایی بود. خرسندم که شمّ اعضای محترم ازجمله شما در مسائل سیاسی منطقه قابل قبول است. از شما ممنونم که به سیاست -که خواه،ناخواه با سرنوشت همه سروکار دارد- دقت می‌نمایی.


یک نکته‌ی عمومی بگویم به عنوان اصول در خبر:

اساساً در عراق بر خلاف لبنان منابع خبری بی‌اندازه آلوده است. باید در اعتماد به اخبار تحولات بسیار زیرک بود. حتی بخشی از اخبار عراق نشئت‌گرفته از عملیات روانی است. ریشه‌ی این کار هم به چند دهه تضاد دو حزب بعث عراق و سوریه دارد. جناح میشل عفلق در عراق و جناح صلاح‌الدین بیطار در سوریه چند دهه با هم تنازع ایدئولوژیک و سیاسی داشتند و این خصلت باقی ماند.

 

۱۳ آیا نحس است؟!

در صدر بگویم نه. ۱۳ نحوست نیست که هیچ بلکه یک اقدام خوب است که در انقلاب بهاری، دانایان ایرانی در کهن‌زمان دیارمان دریافتند که درین روز، به دامان طبیعت رفتن بر روح و جسم و روان آدم رونق و روحیه می‌بخشد. در واقع به نظر من «به در» در سیزده‌به‌در یعنی بیرون‌رفتن، نه این‌که ۱۳ را به‌دورانداختن!

 

نکته: اگر ۱۳ نحس است که نیست، پس چرا امام علی -علیه‌السلام- ۱۳ رجب، آن هم در مکرمه‌ی مکرمه متولد شد. پس چرا راوی‌ست که یاران خاص امام زمان (عج) در وقت ظهور ۳۱۳ نفرند.

 

من در قم، ساری، کرمان، قوچان و شهر انار رفسنجان در سال‌های دور دیدم، پلاک خانه‌ای و نام کوچه‌ای به‌جای ۱۳، نوشته بود ۱۲+ ۱ . و شاید هم در کُنجان‌چم هم نوشته باشد، ۱۴ منهای ۱. بگذرم.

 

در باره‌ی اعلامیه‌ی موحوم آقای خویی

درنگ در نغمه. ۲۰۳

نویسنده: ابراهیم طالبی دارابی دامنه

 

دیروز  -۱۳ فروردین ۱۳۹۹- جدا از روزی خوش و سازواره با روح و روانم، یڪ عید خوب هم بود برای من؛ بفرما چرا؟ زیرا در این گروه ایتایی «نغمه» -ڪه پارسال با مدیریت جناب حجت‌الاسلام آشیخ مالڪ راه‌اندازی شده و توسط ایشان مدیریت می‌شود- از متن و عڪس یڪ نامه باخبر و مطلع شدم و بر علم من افزوده شد. چراڪه معصوم (ع) فرمود روزی ڪه بر شما دانشی افزوده شود، آن روز عید شماست.

 

آری پس از ۴۱ سال بی‌خبری از اعلامیه‌ی انقلابی مرحوم آیت‌الله العظمی سید ابوالقاسم خویی در هفت فروردین ۱۳۵۸ -ڪه دعوت از مردم انقلابی ایران برای رأی «آری» به جمهوری اسلامی ایران بود- باخبر شدم. می‌خواهم با بازگشایی این نامه‌ی سیاسی و تاریخی در مدرسه‌ی فڪرت چهار و یا اگر علمم قد داد، چند نڪته و یڪ اشاره بگویم:

 

متن دستخط اعلامیه‌ی مرحوم آیت‌الله خویی

 

نڪته‌ی یڪم: نجف ڪه رفته بودم، سال ۹۳، در ضلع شرقی صحن امام علی (ع) بر سر قبر آقای خویی در داخل حجره‌ی ساعت حاضر شدم و ادای احترام ڪردم.

 

نڪته‌ی دوم: دهه‌ی شصت روحانیانی ڪه تا از آقای خویی ڪمترین حمایت می‌ڪردند -ڪه معمولاً روحانیون سنتی چنین می‌ڪردند- در ذهن و یا شاید در عین مورد خشم و برائت و غضب انقلابیون واقع می‌شدند. زیرا به زعم خود، آن عالم دینی را در مقابل امام خمینی و انقلاب اسلامی و حامی تز تفڪیڪ دین از سیاست می‌دیدند.

 

بازنشر دامنه. جهت استناد به صحیفه‌ی امام که در آن از قول یک کاسب اشاره‌ای به آیت‌الله خوئی شد


نڪته‌ی سوم: در حوزه‌ی علمیه‌ی قم البته در بحث‌های تخصصی و پژوهشی فقه و تفسیر و نیز در درس‌های خارج، به آراء فقهی آقای خویی بسیار بیشتر از سایر علما استناد و یا تطبیق می‌ڪردند. تفسیر «البیان» ایشان تفسیری غنی و مهم است. اما در فضای سیاسی، سعی نمی‌ڪردند ایشان را برجسته ڪنند. یا هراس داشتند و یا مصلحت نمی‌دیدند و یا مخالف نگرش سیاسی وی بودند و یا فرض‌های محتمل دیگر داشتند.


نڪته‌ی چهارم: بعدها -یعنی همین دهه‌ی گذشته- همان انقلابیون وقتی از نظام جمهوری اسلامی بُریدند و یا به ضعف‌های نظام برای اصلاح می‌پردازند و یا ڪسانی ڪه در سیاست، اندیشه‌ی جدایی دین از سیاست را درست و به نفع دین و مردم می‌دانند و همچنین ڪسانی ڪه افڪار سڪیولاری را ترجیح می‌دهند، به سراغ آقای خویی رفته و می‌روند و دست به تمجید و تحسین و درستیِ مشیء و مشق ایشان می‌زنند. و پاره‌ای اندڪ از اینان گویا تلاش داشته و دارند با گرایش به آقای خویی، عظمت امام خمینی را خدشه‌دار ڪنند. نمی‌دانم. اللهُ علمٌ.

 

اشاره: پرداختن به هر عالم دینی مبتنی بر رعایت اصول علمی، آموزه‌های اخلاقی، پرهیز از بُت‌سازی و پایبندی به آزادی در بررسی و نقد و نظر است و درجه‌ی بالایی از احترام و حُرمت‌نهادن.

 

اساساً ادب ایرانی و اسلامی به ایرانیان آموخته، دانشمندان خود را پاس بدارند. دو شاهِ غزنوی محمود و مسعود در تاریخ ما حضور دارند و پاڪ‌شدنی هم نیستند، اما آن دو ڪجا، ابوالفضل بیهقی سبزواری ڪجا.

۱۴ فروردین ۱۳۹۹

 

با توجه به نشر متن بالا در عکس:
 
خطاب به آقاسید علی‌اصغر:
 
سلام
 
از جناب‌عالی می‌خواهم بفرمایید چرا در متنی که امضای شما در آن دیده می‌شود، نامی از پایگاه بسیج داراب‌کلا -که بخشی عزیز از پیشگامان خدمت به محل و مردم و انقلاب و دین‌اند- دیده نمی‌شود؟ نمی‌دانم به‌سهو نام برده نشد و یا... .
 
۱۴ فروردین ۱۳۹۹
ابراهیم طالبی دارابی دامنه

 

پاسخ سید علی‌اصغر:

سلام 

یکی از دوستان دیشب به من رساندند که متنی بابت تشکر وسپاسگذاری داریم موافق هستی گفتم بله 

بعداز اینکه متن پخش شد خواندم فهمیدم که نام پایگاه بسیج که خیلی زودتر از همه شبانه روزی وارد گود بود آورده نشده .

بنابرین از طرف خودم به همه دست اندرکاران مبارزه عملی با کرونا بویژه اعضای دو پایگاه بسیج کمال امتنان را دارم و دوستانشان را می بوسم .

 

تمنا می کنم 

من که شرمنده شما بسیجیان هستم 

هنوز کرونا نیامده بود شما در میدان بودید بی ادعا همچون گذشته و چهره تاریخی تان مانند خورشید می درخشد. 

با این قافله آسمانی آشنایم 

باور کن قصد خاصی هم وجود نداشت بعداز اینکه نوشته می شود غلط نمایان می شود .

من متن را ننوشتم ضمن اینکه در واژگان همه را مشمول می شود البته دهیار محترم و شورا می دانند و ما هم مشاهده نمودم پایگاههای بسیج خیلی بهتر و برتر وارد صحنه بودند و هستند .

 

پیام سید علی‌اصغر:

به اسم خداوند مهربان

 

حاج محمد دباغیان

مدیر محترم بحران کروناروستا داراب کلا

سلام علیکم 

رهیافت رویکرد گرانسنگِ پدیده ایی که در مبارزه با ویروس انسان کش کووید ۱۹ در داراب کلا بوجود آمده است ، فرایند 

"هویت سازی "هست که موجب حیات انسجام اجتماعی تازه تر و برتر شده است .

کشش ، کوشش و تلاش بسیار ارزشمند، فداکاری به هم نوع خویش محسوب می شود و ساحت معنوی این عمل ایثارگرانه به معنی واقعی کلمه در تاریخ زیست بوم این دیار بعنوان مدیریت بحران برتر آموزه می شود. 

بهار ۹۹ 

دستان و دل آنانی که جان نثاری نمودند شکوفه دادند

و من با اشک هایم دستان تان را می شویم تا بهار شرمنده شود .

و با گریه های شوق و ذوقم برای بی دریغی زحمات تان ترانه می خوانم تا بلبل خجالت زده شود .

و با لبخند و شادیِ که دستاورد جوانمردی تان می باشد مدیون تان می شوم تا خداوند مهربان نیایش دل بی کینه ام را در حق تان بپذیرد .

رونوشت با عشق به :

_ اعضای محترم شورای اسلامی 

_ اعضای محترم سازمان بهداشت و درمان 

_ اعضای محترم پایگاه مقاومت شهید مهاجر 

_ اعضای محترم پایگاه امام حسن مجتبی ع 

_ اعضای محترمه پایگاه مقاومت حضرت سکینه ع 

_ نیروی انتظامی 

_ هیات های مساجد 

_ دست اندر کاران محترم فضای مجازی 

_ طلاب و روحانیون محترم 

_نویسندگان فرهیخته 

_ دکتر متخصص عارف زاده 

_ رانندگان محترم اتومبیل و تراکتور 

_ دانش آموزان و دانشجویان محترم مقاطع تحصیلی 

_ خیرین محترم 

_ اعضای محترم گروههای مردم نهاد 

_ بانوان محترمه خیاط و آشیز و دسیارانشان 

_مغازه داران محترم که همکارانی نمودند 

_ اعضای محترم صنف عکاسان 

_ جوانان و نوجوانان محترم داراب کلا .

_ اعضای محترم باشگاههای ورزشی و مسئولین شان .

 

خاک پای مردم داراب کلا

با احترام ؛ سید علی اصغر شفیعی

====

 

پاسخ دامنه به جناب آقای جلیل قرنانی:

جناب آقای ....

سلام و نیمروز به‌خیر

در آغاز متشکرم که نظر خود را بیان فرمودید. اما بعد؛ جواب:

در بند تیک: بیان یک تجربه و خاطره‌ی تاریخی از زبان شما برای من جالب بود و چنین موارد زیبایی در ضمیر اکثر نسل‌های اول انقلاب بایگانی‌ست.

در بند ستاره‌ی دریایی: درست فرمودی. ممکن است اعضای دفتر مرحوم آقای خویی هم درین سهل‌انگاری شریک باشند که نشر نمی‌دادند. و شاید هم خود آن مرحوم تحفّظ می‌نمودند که اغلب مشیء ایشان چنین بود.

 

در بند ستاره‌ی رنگ‌آبی: چنین جمله‌ای اگر مستند باشد و منبع داشته باشد، می‌تواند در استدلال و تعلیل (=علت‌آوردی) استناد شود. من به این بیان امام در مطالعاتم بر نخوردم.

در بند ستاره مشکی:  نیمی از گزاره درست است، نیمی دیگر نه.‌چون آیت‌الله سید کاظم شریعتمداری با جمهوری خلق مسلمان موافق بود و .... و نیز آیت‌الله حائری -که کانادا یا آمریکا مقیم بود- به وکالت فقیه.

 

در بند لوزی قرمز: پرسش و نکته‌ی شما حرفه‌ای و پژوهانه است. من جواب دارم، اما ممکن است حوصله‌ی خوانندگان سر برود. عجالتاً می‌توان گفت هر دو فرض شما می‌تواند مقصد مفیدی باشد.

 

نادیده نگیرم از اظهارنظرهای عالمانه، موضوع‌پردازانه، ماهرانه‌ و نقدونقّادانه بی‌نهایت خشنودم زیرا مطلب را به سمت تکمیل و دنباله‌دادن و نتایج علمی می‌برد. و شما درین زمینه به‌خوبی در میدان هستید و به‌دور از حاشیه‌سازی و حاشیه‌دوستی. ممنونم آقا.

 

سلام جناب آ..

از دوره‌ای نام برده‌ای که در نگاه من باشکوه بود. گاه مقطعی از عمر انسان در زمانه‌ای زرین می‌گذرد، آن دهه‌ی مشترک در کنارتان چنان بود. امابعد؛

۱. خاطره‌ای گفته‌ای که حقیقتاً برای من یک تاریخ‌دانی بود. من به علمای اعلام همواره عُلقه و باور دارم. یکی از آسیب‌های که آنان را تهدید کرده و می‌کند، یکجا‌نشینی در خانه و حضور در «بیت» است. که شادابی را از آن می‌رباید.

 

۲. کمتر کتاب خاطرات شفاهی علما است که نخوانده باشم. از هر چهره و جناح. خاطراتی مانند خاطرات آقایان: منتظری، اراکی، فلسفی، محمد یزدی، رفسنجانی، رضا استادی، موسوی‌تبریزی، بادامچیان، نورمفیدی، خزعلی، میانجی، علی آل‌اسحاق و... . که در برخی از این کتاب‌ها جناب‌عالی دخیل بودید.

از متن شما ممنونم. باز نیز بیشتر از خاطراتت بفرمایید.


جناب آقای ... سلام

از توجه‌ی شما به استنادسازی ممنونم. وقتی اشارات شما را چه به حزب قاعدین ع.باقی و چه از اکبر گنجی به نقل از رادیو زمانه‌ی هلند گذاشتی، دیدم؛ فرصت کوتاهی دستم داده بود به صحیفه‌ی امام -که آدرس داده بودی- مراجعه کردم. نقل امام از یک کاسب است. آن نقل گنجی متصرفانه بود در متن گفتاری امام، الان این نقل شما مطابق با گفتار امام در جلد مورد نظر است. از این‌که به مباحث این‌گونه متتبّعانه اهتمام داری، لذت و درس بر من می‌افزایی. عکسی از آن صفحه‌ی صحیفه‌ی امام انداختم که در زیر می‌آورم:


بِرِه را می‌شڪافم

واژه‌ی محلی بِرِه، ممڪن است در ریشه‌، با بُرد و بُرش و بریدن هم‌خانواده باشد. اما چند معنای متفاوت از آن استخراج می‌شود ڪه به نظر من می‌تواند با مثال‌ها و شرح زیر بیشتر شڪافته شود:

 

به معنای تیز و تیزڪردن. مثلاً دَم‌بِره ڪردن تبَر و دَرِه نزد آهنگری‌های سنتی ڪه لب رودخانه‌ها زیر چادرها سڪونت می‌ڪردند.

به معنای تَفت‌دادن. مثلاً سبزی و اسفناج را بِره هِداهِن.

به معنای بُودادن و برشته‌ڪردن. مثلاً تخمه‌ی ڪدو را بو داد.

به معنای سرخ‌ڪردن. مثلاً سیب‌زمینی را خوب در رُب بِره‌دادن، ڪه همان سرخ‌ڪردن در روغن است.

به معنای زدن. احتمال می‌دهم این لغت برای زد و خورد هم ڪاربرد داشت در محل. مثلاً فلانی حسابی تُش داد، یعنی زد. یعنی بِره داد، ڪُتڪ زد.

 

نظر جلیل‌قربانی:
 

آقای طالبی، شب به‌خیر

در تمام معانی‌ای که برای کلمه برای واژهٔ مازندرانی «بِره» آورده‌اید، کار پشت‌ورو کردن و به‌هم‌زدن در آن انجام می‌شود

در منطقه ما به کسی که به موضوعی بیش از حد بپردازد و‌ به اصطلاح کش‌اش بدهد، در مقام سرزنش و برای ختم غائله می‌گویند؛

« تو دیگه این‌قدر بِره‌بِره‌اش نده»

 

خاطره‌ی من با مفاتیح‌الحیات

نویسنده: ابراهیم طالبی دارابی دامنه

روزی از نمایشگاه بین‌المللی ڪتاب -ڪه آن سال‌‌ها از جمله در سال ۱۳۹۱ در بزرگراه چمران برگزار می‌شد و بعدها در شهرڪ آفتاب- خسته و ڪوفته به سایه‌ی درختی در همان محوطه پناه برده بودم؛ درازڪِش و بی‌رمَق. به دوست و همڪارم گفتم: ڪتاب‌های منطقه‌ایی خریدی؟ لبخندی زد و گفت: منطقه‌ایی نه، اما منطقی خریدم! گفتم: منطقی چرا؟ حالا خندید و چون حال و اشتیاق مرا نسبت چنین ڪتاب‌هایی می‌دانست،حرفی نزد. پریدم روی خریدهایش. یڪی‌یڪی از مُشمّای پلاستیڪ درآوردم. دیدم «خاطرات اڪبر هاشمی رفسنجانی» است و «مفاتیح‌الحیات» با جلدی شڪیل و ڪاغذی تیره‌ی ڪاهی ڪه وزنش سبڪ باشد؛ چونان رُمان‌ها ڪه در دستان خواننده خستگی نمی‌افزاید. همان‌جا، درجا تورُّق ڪردم، دیدم هم خوش‌چاپ است، هم خوش‌ساخت و هم خوش‌بیان. ڪه در همان سال نخست، به زیر چاپ پانزدهم رفته بود و الان به چاپ چندم رفته‌باشد، من نمی‌دانم. بگذرم. ولی بگویم برای خود تهیه ڪردم.

 

عادت دایم من این است تا ڪتاب را با نایلون و یا ڪاوِرهای مخصوص جلد نڪنم، دست به داخلش نمی‌برَم؛ مگر جایی ڪه دیگر چاره‌ایی نباشد. در عڪس زیر، هم جلدڪردن با نایلون و هم عنوانِ روی جلد منعڪس می‌شود.

 

 

مفاتیح‌الحیات. آیةالله جوادی آملی. عکس بالا:  کتاب شریف مفاتیح‌الحیات؛ کتابی برای زندگی و برازندگی و رونق جسم و روح و جان و جهان.

 

آیت‌الله العظمی عبدالله جوادی آملی در مقدمه‌ی این ڪتاب شریف -ڪه با قلم توانمندشان زینت اثر را به حڪمت پیوند دادند- می‌گویند پیام مفاتیح‌الحیات «بازڪردنِ راز مُهرشده‌ی ڪیفیت زندگیِ هر چیزی است ڪه در هستی سهمی دارد» و جالب این‍‌ڪه آن حڪیم متألّه از خدای سبحان مسئلت می‌طلبد ڪه برای اُمّت اسلامی توفیق سلوڪِ اسفار چهارگانه‌ی صدرالمتألّهین -ملاصدرای شیرازی- به‌ویژه سفَر چهارم یعنی سفر از خلق به خلق با حق عطاء ڪند. زیرا در اصل یڪم مقدمه می‌فرماید: «تمدن جامعه‌ی انسانی در آیینه‌ی تدیّن او ظهور دارد» و حڪیمانه و دغدغه‌مندانه راه را برای بشر، همین می‌داند، چراڪه او «زُهُور (=درخشش و پیدایش) هرگونه برازندگیِ» آدمی را مَنوط و مشروط به «استقرار در مَقطع چهارم از اَسفار چهارگانه‌ی سالڪان الهی» می‌داند.

 

چهار نمونه از متن ڪتاب را با برداشت آزاد می‌نویسم:

 

در صفحه‌ی ۷۵ با این سخن مواجه می‌شویم ڪه یڪ سخن حڪیمانه را اگر بشنویم و سپس آن را نقل ڪنیم یا بدان عمل ورزیم، از «عبادت یڪ سال بهتر است.»

 

از صفحه‌ی ۴۳۴ چنین برمی‌آید ڪه برترین حاڪمان و دست‌اندرڪاران حڪومتی ڪسانی‌اند ڪه سه‌ویژگی مهربانی، بخشش و عدالت در وجودشان باشد.

 

در صفحه‌ی ۵۵۵ می‌فهمیم ڪه شیعه‌ی علی (ع) به فرموده‌ی امام علی (ع) از مردم درخواست نمی‌ڪند، اگرچه از گرسنگی بیمرد. زیرا در صفحه‌ی مقابلش پیامبر خدا (ص) نیز تأڪید نمودند «تا آنجا ڪه می‌توانید از درخواست، عفّت بورزید.» این یعنی اهمیت ڪار در اسلام و برای مسلمان و انسان.

در صفحه‌ی ۷۶۴ در فصل «خاتمه»، آقای جوادی آملی تفأُل به حافظ را از سِنخ امید به لطف خدا می‌داند در آینده، نه از صنفِ استعلام از غیب.

اشاره: بسی خوشحال شدم وقتی به‌تازگی دریافتم گرامی‌استادِ مستطاب آقای سید ڪمال‌‌الدین عمادی استاد محترم حوزه، جزوِ آن پنج پژوهشگر  گروه فقه‌ «پژوهشگاه علوم وَحیانی معارج» بوده‌اند ڪه در گزاره‌ی «سعی بلیغ آقایانِ مشڪور پروردگار» در نوشتار آیت‌الله عبدالله جوادی آملی، جایی درخشنده دارند و برای تحقیق و تنظیم این ڪتاب شریف سهیم بوده و مشارڪت محققانه داشته‌اند. سعیڪم مشڪور جناب گرامی‌استاد.

۱۵ فروردین ۱۳۹۹

 

عکس بالا:  گرامی‌استاد جناب حجت‌الاسلام حاج سید کمال‌الدین عمادی؛ از تدوین‌کنندگان کتاب شریف مفاتیح الحیات آقای جوادی آملی. عکس بازنشر دامنه

 

توضیحی در باره‌ی این متن من راجع به کتاب شریف مفاتیح الحیات:

 

متن زیر را جناب حجت‌الاسلام حاج سیدکمال‌الدین عمادی چاچکامی فرستادند در گروه تلگرامی «فقه‌پژوهان» که من هم افتخار حضور در آن صحن را دارم: عین متن جهت مزید اطلاع درج می‌شود:

 

«سلام و درود بر همه فرزانگانی که با کتاب شریف مفاتیح الحیات آشنایی دارند به اطلاع میرساند تا کنون در قطع وزیری با تیراژ  ۲۲۲ بار به تعداد 1110000 و رقعی ۱۴ بار به تعداد 70000 به چاپ رسیده است البته تازگی ها با ترجمه عربی نیز چاپ شده است. این کتاب با هدف بیان سبک زندگی تدوین شده اگرچه روایی است ولی در گروه فقه موسسه تحقیقاتی اسراء تدوین شده است تا گزینش روایات کاملا منطبق با فقه شیعه باشد.»

پایان نقل قول.

دامنه: گمان نکنم تا اکنون کتابی در جهان و ایران، به تعدد ۲۲۲ بار به قطع وزیری و نیز ۱۴ بار رُقعی و با این تعداد نسخه چاپ و انتشار یافته باشد.

 

اختیارات اضطراری

 

امشب در یکی از منابع مقاله‌ای خواندم از آقای «فرانسیس فوکویاما». تحلیل کوتاهم را در زیر می‌نویسم:

 

او با توجه به بحران کنونی در جهان، به این نظر رسیده دیگر «آنچه اهمیت دارد نوع رژیم نیست»، مثلاً دموکراسی، مثل کره جنوبی. و یا استبدادی، مثل چین. بلکه از نظر فوکویاما اینک اعتماد شهروندان به رهبرانِ خود است که اهمیت پیدا کرده است. او در واقع با این نگرش نو، بر نظریه‌ی پیشین خود بر برتری نظام لیبرال‌دموکراسی اصلاحیه‌ی تازه‌‌ای زد.

 

نکته‌ی سیاسی و آموزشی: دموکراسی در شرائط بحران از «اختیارات اضطراری» در برابر تهدیدات استفاده می‌کند. این ورود ویژه‌ی دموکراسی‌ها به اضطرار، همان استبدادی‌ست که قدرت حاکمه را قادر می‌کند برای نظام سیاسی آزادی مطلق، و برای جامعه‌ی مدنی و مردم، آزادی را مقیّد و محدود کند.

 

۱۵ فروردین ۱۳۹۹

ابراهیم طالبی دارابی دامنه

 

حَلقومِه، چِنگوم، ڪورگِر

نویسنده: ابراهیم طالبی دارابی دامنه

به نام خدا. هر سه لغت در محل ما هنوز هم بر زبان مردم رایج است. شاید شیوع (=رواج و گسترش) آن در نسل جدید ڪم شده باشد، اما هنوز این سه لغت نمُرده است و به انبارِ واژگانِ نابڪار (=خوانده شود: فراموش‌شده) نرفته است.

۱. حَلقومِه، نیم‌گِره‌ای است ڪه هر وقت لازم شد، آسان باز می‌شود. از نظر من، حَلقومِه چون شبیه حلقه و مانند رسَنِ حلقه‌ی دار است، حَلقومِه نام گرفته و از حلق و گلو ریشه می‌گیرد.

۲. چِنگوم، هم چوب‌نشان است، ڪه آن را مقداری دفن می‌ڪنند تا نشانی و مرزها مشخص باشد. و هم واژه‌ای‌ست به معناب گیرڪردن و گیردادن و گیررفتن.

۳. ڪورگِر، گره‌های پیچ‌درپیچ و درهم‌وبرهم است ڪه نه فقط راحت باز نمی‌شود، بلڪه وقتی نخی یا چیزی ڪورگِر افتاد گاه قیچی و مغراض نیاز است ڪه هم گره را باز ڪند و هم ڪِلاف را نجات دهد.

نڪته‌ی سیاسی بین‌المللی: می‌توان جهان ڪنونی را مبتلا به این، هر سه لغت دانست.

یڪم: ابرقدرت‌ها؛ ڪه حَلقومِه‌زدن را اصلاً بلد نیستند ڪه عنداللزوم مفتوح و گشایش ڪنند، اینان فقط گورگِر می‌اندازند ڪه از آبِ گل‌آلود ماهی صید ڪنند و یا آب را تیره می‌ڪنند ڪه عمقِ ڪم آنان را ڪسی نفهمد.

دوم: ڪشورهای مسلمان؛ ڪه یا چِنگوم -یعنی نشانه- را گم ڪرده‌اند و یا خود چِنگوم -یعنی گیره و گیری- برای همجواران، همسایگان و هم‌مسلڪان شدند.

سوم. سازمان‌های بین‌المللی؛ ڪه اساساً ڪارویژه‌های خود را از ڪف داده‌اند و تماشا می‌ڪنند و نه تنها نمی‌توانند ڪورگِرها را وا ڪنند، بلڪه خود ڪورگِری برای دولت‌هایی شدند ڪه آگاهانه به زورگویان و زرگران و سوداگران عالَم، نه می‌گویند و در برابر ستم و برای ستمدیدگان می‌ڪوشند.

نیاڪان‌مان در ایران و ازجمله، مازندران، میاندورود و داراب‌ڪلا و حومه، چه هوشمندانه لغات و واژگان ژرف وضع می‌ڪردند و بر زبان‌های مردم جاری و ساری. ۱۶ فروردین ۱۳۹۹
دیدن یا نوشتن نظرات : ۰
مدرسه فکرت ۵۶

مدرسه فکرت ۵۶

ابراهیم طالبی  | دامنه دارابی
مدرسه فکرت ۵۶

مجموعه پیام‌هایم در مدرسه فکرت

قسمت پنجاه و ششم

 

بحث ۱۴۵ :  این پرسش برای بحث و نظر در پیشخوان مدرسه‌ی فکرت سنجاق می‌شود:  در آغاز سال ۱۳۹۹، چه کتابی را در دست مطالعه دارید؟ و یا چه کتاب و مقاله‌ای گزینه‌ی شما برای خواندن است؟ چنانچه مایل به شرکت در این گفت‌وگو هستید، برداشت خود از آخرین کتاب و مقالاتی که خوانده‌اید و یا مشغول مطالعه‌اید، بگویید.

 

جهد، جهش، جهاد، اجتهاد

 

نویسنده: ابراهیم طالبی دارابی [دامنه]

عضو مدرسه‌ی فڪرت

 

به نام خدا. سلام. این چهار واژه به هم نزدیک‌اند. سازگاریِ تغییرواره در آن هست. جُستن و جَستن در آن هست. ڪوشش و پرش و دگرگونی نیز در آن هست.

 

۱. جهد (=تڪاپو) باید داشت؛ چون انسان جُنبنده است، نه جامد.

 

۲. جهش باید داشت؛ چون تڪاپو با جهیدن و تغییرِ مؤثر، است و ثمره‌ی آن سازوارگی. انسانِ راڪد، جامعه‌ را به رڪود می‌ڪشاند، و رڪود، ڪناردستِ رِخوت (=سُستی) می‌نشیند تا خَمودی (=ضعف و بی‌حالی) و خامی بنشاند. ڪه مَباد. مَباد.

 

۳. جهاد (=مبارزه‌ی ڪفایی) باید داشت؛ چون انسان هم در مبارزه‌ی با نفس و هم در مبارزه‌ی با خصم، باید دست‌به‌دفاع باشد و نگذارد در درون برای «جهاد اڪبر»ش و در بیرون برای «جهاد اصغر»ش، بلغزد.

 

۴. اجتهاد باید داشت؛ چون انسان با تمنای ڪوشش فڪری و فڪرت‌آفرینی پیش می‌رود و بر جهل و نادانی‌ها چیره می‌گردد. در پهنه‌ی تخصصی، اجتهاد به اهلش واگذاشته می‌شود ڪه با خرَد و تدین و روش، فقاهت می‌ڪنند و استنباط شرعی، تا بشر «راه طی‌شده»اش را گم نڪند. اما در پهنه‌ی عمومی، همه‌ی آدمیان، بنا به آموزه‌ی قرآن، باید اهل تدبّر باشند و اجتهادات و فهم فڪری و جهد عقلی.

بُرشی بود بر چهار مفهوم، تا دنباله‌ای داده باشم به وسع و اندازه‌ی درڪم، بر پیام رهبری به واسطه‌ی برگزیدن سال «جهش».

ایران. قم. بهار. ۱ فروردین ۱۳۹۹

 

پاسخ:

سلام. با شما درین تبصره موافقم. امام علی-علیه‌السلام- یک مثال بی‌همتا برای امیر سخن و امین سکوت است، ۲۵ سکوت کرد، چون مصلحت بود برای حقیقت اسلام. و سال‌ها سخن گفت چون حقیقت بود برای مصلحت مسلمانان. پس، هم سخن، هم سکوت، اما هر کدام به وقت خود.

 

به قول شیخ سعدی:

اگر چه پیش خردمند خامُشی ادب است            

به وقت مصلحت آن بِه که در سخن کوشی

 

دو چیز طیره‌ی عقـل است دَم فـرو بستن        

به وقتِ گفتـن و گفتــن به وقتِ خامــوشـی

 

پاسخ:

 

من بر این باور زندگی می‌کنم که اسلام جمع‌بندی کامل و تامّ همه‌ی آورده‌هایِ همه‌ی فرستادگان خداست و در آیات نخست بقره نیز، شش ویژگی مؤمنان و پارسایان نشانی درستی به این آموزه است.

 

اسلام -که مسلمین به آن ایمان آوردند و مسلِم شدند- دین کاملی است که تمام آنچه در ادیان الهی به‌صورت تحریف‌نشده وجود داشت، در خود جمعیت داد. تسلسل نبوت هم موجب شد تا حضرت ختمی مرتبت (ص) آخرین آموزه‌های خدا را به بشر ابلاغ کند و دریچه‌ی پیامبری را بسته نگه دارد. پس؛ آنچه در ادیان ماقبل است در اسلام کامل‌شده‌اش موجود است، اما آنچه در ادیان سابق و اسبق است، شکل کامل‌شده‌یی دین مُنزَل و وحیانی نیست. موحد اگر گوش به آسمان دارد، فطرت و عقل حکم می‌کند به دین کامل و تمام رجوع کند.

 

مثال می‌زنم اگر هر فرد مسلمان به عنوان روحانی یا آگاه به اسلام، اگر بخواهد اصل دعوت را پیاده کند، در جای جای جهان مردم را به کدام دین فرا می‌خواند؟ من فکر می‌کنم عقل سلیم می‌گوید به آخرین آورده‌های خدا توسط حضرت محمد (ع) که آخرین دین منزل است و در واقع نوین‌ترین آن. که تمام اصول و فروع آورده‌های پیامبران پیشین را در خود جای داده است و مصدّق آن است. حال اگر کسی از آن ادیان به دین اسلام رجوع نمی‌کند، دست از توحید شاید نکشیده و مأجور هم هست، اما به‌هرحال به آخرین نامه‌ی خدا به بشر که توسط محمد مصطفی (ع) گشوده شد، توجه نکرده است.

 

نادیده نینگارم که برای هیچ دینداری در هر دینی داوری نمی‌کنم، داور خداست. اما من اسلام را -که در شیعه شکل بی‌نقص یافته است- می‌پذیرم.

 

پاسخ:

یک سؤال ساده: فرض می‌کنیم من بی‌دین هستم، شما اگر بخواهی مرا دعوت به دین بکنی، با توجه به این‌که روحانی هستی، مرا به کدام دین فرا می‌خوانی؟

 

پاسخ:

حالا یک سؤال ساده‌تر:  پس چرا به عنوان  یک روحانی  در مقام دعوت، مرا به مسیحیت و یهودیت و زرتشتیت دعوت نمی‌کنی؟

 

پاسخ: از  از پاسخ فرار کردی. حق می‌دهم که نمی‌توانی در مقام جواب من بر آیی. چون تفسیر شما از «اسلام» به عنوان یک مکتب نه به عنوان یک «مفهوم» از نظر من نادرست است. از سوی من بحث تمام.

 

جناب آقای... سلام

در مورد محمدرضا شجریان نوشتی. خواستم بگویم مزیت‌های وی انکارنشدنی‌ست. اما دو کاستی هم داشت که آسیب بود. البته کاستی‌های من، خروار‌خروار است و اَستَر هم نمی‌تواند حملش کند. اما دو کاستی او این بود:

 

۱. وقتی «تفنگت را زمین بنداز» را خواند، یک سوی ماجرا را توبیخ کرد، نه دو سوی ماجرا را. زیرا آن سوی هم تفنگ برداشت و تیر انداخت.

 

۲. وقتی جلای وطن کرده بود، نباید آن تصویرها با «معلوم‌الحال‌»ها رخ می‌داد.

 

او اینک در بستر بیماری‌ست و برایش آرزوی سلامتی دارم و با آهنگ‌هایش بزرگ شدم و با صوت قرآنی «ربنّا»یش مانند همه‌ی روزه‌داران ایران، بارها و سال‌ها لب به طعامِ افطار گشودم.

 

پاسخ:

 

دو نکته‌ات، جنبه‌ی جامعه‌شناختی دارد و ناشی از بینش شماست. اهمیت هم دارد. اما احتمال می‌دهم منظور مرا در قضیه‌ی تفنگ بر زمین انداختن را نگرفتی. چون اگر در آن ماجرا انداختن تفنگ سزا بود، اما انداختن تفنگ در همه‌جا صلاح نیست. مثل قدرت موشکی ایران که بازدارندگی دارد و باید «قوی» بود و به‌موقع شلیکش کرد. البته قوی و معنوی هر دو با هم پیش می‌رود. ممنونم از نکاتت. بیشتر بخوانید ↓

مجموعه پیام‌هایم در مدرسه فکرت

قسمت پنجاه و ششم

 

بحث ۱۴۵ :  این پرسش برای بحث و نظر در پیشخوان مدرسه‌ی فکرت سنجاق می‌شود:  در آغاز سال ۱۳۹۹، چه کتابی را در دست مطالعه دارید؟ و یا چه کتاب و مقاله‌ای گزینه‌ی شما برای خواندن است؟ چنانچه مایل به شرکت در این گفت‌وگو هستید، برداشت خود از آخرین کتاب و مقالاتی که خوانده‌اید و یا مشغول مطالعه‌اید، بگویید.

 

جهد، جهش، جهاد، اجتهاد

 

نویسنده: ابراهیم طالبی دارابی [دامنه]

عضو مدرسه‌ی فڪرت

 

به نام خدا. سلام. این چهار واژه به هم نزدیک‌اند. سازگاریِ تغییرواره در آن هست. جُستن و جَستن در آن هست. ڪوشش و پرش و دگرگونی نیز در آن هست.

 

۱. جهد (=تڪاپو) باید داشت؛ چون انسان جُنبنده است، نه جامد.

 

۲. جهش باید داشت؛ چون تڪاپو با جهیدن و تغییرِ مؤثر، است و ثمره‌ی آن سازوارگی. انسانِ راڪد، جامعه‌ را به رڪود می‌ڪشاند، و رڪود، ڪناردستِ رِخوت (=سُستی) می‌نشیند تا خَمودی (=ضعف و بی‌حالی) و خامی بنشاند. ڪه مَباد. مَباد.

 

۳. جهاد (=مبارزه‌ی ڪفایی) باید داشت؛ چون انسان هم در مبارزه‌ی با نفس و هم در مبارزه‌ی با خصم، باید دست‌به‌دفاع باشد و نگذارد در درون برای «جهاد اڪبر»ش و در بیرون برای «جهاد اصغر»ش، بلغزد.

 

۴. اجتهاد باید داشت؛ چون انسان با تمنای ڪوشش فڪری و فڪرت‌آفرینی پیش می‌رود و بر جهل و نادانی‌ها چیره می‌گردد. در پهنه‌ی تخصصی، اجتهاد به اهلش واگذاشته می‌شود ڪه با خرَد و تدین و روش، فقاهت می‌ڪنند و استنباط شرعی، تا بشر «راه طی‌شده»اش را گم نڪند. اما در پهنه‌ی عمومی، همه‌ی آدمیان، بنا به آموزه‌ی قرآن، باید اهل تدبّر باشند و اجتهادات و فهم فڪری و جهد عقلی.

بُرشی بود بر چهار مفهوم، تا دنباله‌ای داده باشم به وسع و اندازه‌ی درڪم، بر پیام رهبری به واسطه‌ی برگزیدن سال «جهش».

ایران. قم. بهار. ۱ فروردین ۱۳۹۹

 

پاسخ:

سلام. با شما درین تبصره موافقم. امام علی-علیه‌السلام- یک مثال بی‌همتا برای امیر سخن و امین سکوت است، ۲۵ سکوت کرد، چون مصلحت بود برای حقیقت اسلام. و سال‌ها سخن گفت چون حقیقت بود برای مصلحت مسلمانان. پس، هم سخن، هم سکوت، اما هر کدام به وقت خود.

 

به قول شیخ سعدی:

اگر چه پیش خردمند خامُشی ادب است            

به وقت مصلحت آن بِه که در سخن کوشی

 

دو چیز طیره‌ی عقـل است دَم فـرو بستن        

به وقتِ گفتـن و گفتــن به وقتِ خامــوشـی

 

پاسخ:

 

من بر این باور زندگی می‌کنم که اسلام جمع‌بندی کامل و تامّ همه‌ی آورده‌هایِ همه‌ی فرستادگان خداست و در آیات نخست بقره نیز، شش ویژگی مؤمنان و پارسایان نشانی درستی به این آموزه است.

 

اسلام -که مسلمین به آن ایمان آوردند و مسلِم شدند- دین کاملی است که تمام آنچه در ادیان الهی به‌صورت تحریف‌نشده وجود داشت، در خود جمعیت داد. تسلسل نبوت هم موجب شد تا حضرت ختمی مرتبت (ص) آخرین آموزه‌های خدا را به بشر ابلاغ کند و دریچه‌ی پیامبری را بسته نگه دارد. پس؛ آنچه در ادیان ماقبل است در اسلام کامل‌شده‌اش موجود است، اما آنچه در ادیان سابق و اسبق است، شکل کامل‌شده‌یی دین مُنزَل و وحیانی نیست. موحد اگر گوش به آسمان دارد، فطرت و عقل حکم می‌کند به دین کامل و تمام رجوع کند.

 

مثال می‌زنم اگر هر فرد مسلمان به عنوان روحانی یا آگاه به اسلام، اگر بخواهد اصل دعوت را پیاده کند، در جای جای جهان مردم را به کدام دین فرا می‌خواند؟ من فکر می‌کنم عقل سلیم می‌گوید به آخرین آورده‌های خدا توسط حضرت محمد (ع) که آخرین دین منزل است و در واقع نوین‌ترین آن. که تمام اصول و فروع آورده‌های پیامبران پیشین را در خود جای داده است و مصدّق آن است. حال اگر کسی از آن ادیان به دین اسلام رجوع نمی‌کند، دست از توحید شاید نکشیده و مأجور هم هست، اما به‌هرحال به آخرین نامه‌ی خدا به بشر که توسط محمد مصطفی (ع) گشوده شد، توجه نکرده است.

 

نادیده نینگارم که برای هیچ دینداری در هر دینی داوری نمی‌کنم، داور خداست. اما من اسلام را -که در شیعه شکل بی‌نقص یافته است- می‌پذیرم.

 

پاسخ:

یک سؤال ساده: فرض می‌کنیم من بی‌دین هستم، شما اگر بخواهی مرا دعوت به دین بکنی، با توجه به این‌که روحانی هستی، مرا به کدام دین فرا می‌خوانی؟

 

پاسخ:

حالا یک سؤال ساده‌تر:  پس چرا به عنوان  یک روحانی  در مقام دعوت، مرا به مسیحیت و یهودیت و زرتشتیت دعوت نمی‌کنی؟

 

پاسخ: از  از پاسخ فرار کردی. حق می‌دهم که نمی‌توانی در مقام جواب من بر آیی. چون تفسیر شما از «اسلام» به عنوان یک مکتب نه به عنوان یک «مفهوم» از نظر من نادرست است. از سوی من بحث تمام.

 

جناب آقای... سلام

در مورد محمدرضا شجریان نوشتی. خواستم بگویم مزیت‌های وی انکارنشدنی‌ست. اما دو کاستی هم داشت که آسیب بود. البته کاستی‌های من، خروار‌خروار است و اَستَر هم نمی‌تواند حملش کند. اما دو کاستی او این بود:

 

۱. وقتی «تفنگت را زمین بنداز» را خواند، یک سوی ماجرا را توبیخ کرد، نه دو سوی ماجرا را. زیرا آن سوی هم تفنگ برداشت و تیر انداخت.

 

۲. وقتی جلای وطن کرده بود، نباید آن تصویرها با «معلوم‌الحال‌»ها رخ می‌داد.

 

او اینک در بستر بیماری‌ست و برایش آرزوی سلامتی دارم و با آهنگ‌هایش بزرگ شدم و با صوت قرآنی «ربنّا»یش مانند همه‌ی روزه‌داران ایران، بارها و سال‌ها لب به طعامِ افطار گشودم.

 

پاسخ:

 

دو نکته‌ات، جنبه‌ی جامعه‌شناختی دارد و ناشی از بینش شماست. اهمیت هم دارد. اما احتمال می‌دهم منظور مرا در قضیه‌ی تفنگ بر زمین انداختن را نگرفتی. چون اگر در آن ماجرا انداختن تفنگ سزا بود، اما انداختن تفنگ در همه‌جا صلاح نیست. مثل قدرت موشکی ایران که بازدارندگی دارد و باید «قوی» بود و به‌موقع شلیکش کرد. البته قوی و معنوی هر دو با هم پیش می‌رود. ممنونم از نکاتت. بیشتر بخوانید ↓

پاسخ:

 

البته، از بحث آقای شجریان که بگذرم، باید روشن سازم که امام خمینی، در وقتش به شاه گفت: ای مَردک!

 

پاسخ:

سلام و احترام جناب آقا.. از پاسخی که بحث ۱۴۵ دادی، ممنونم. در رشته‌ی خوبی هستی، این نعمت است که با این سه ساحت در تماسی، قرآن، عترت و نماز. مربی‌ها نقش‌ مکمل برای معلم‌ها دارند. تربیت و آموزش دو خط یک ریل‌اند.

 

پاسخ:

 

سلام

 

بادقت خواندم؛ دو سه بار. ازین زحمت تشکر. پاسخ مفیدی بود به بحث ۱۴۵. «حرکت به سوی عمل از ذات دانش است» از ژرف‌ترین فراز متن شما بود.

 

تفسیر من ازین فراز این است که این یعنی پیشیِ دانایی بر توانایی. توانایی، عمل را پدید می‌آورد و  دانایی اراده‌ی منتهی به عمل را. پس، دانش، موجِد عمل است؛ عمل درست. مثال ساده می‌زنم:

 

به دانش بهداشت مجهزبودن، عمل بهداشتی را میسّر می‌سازد.

 

شهید حاج قاسم سلیمانی

دامنه: تا زنده‌ام، من سربازت می‌مانم، ای سلیمانی، ای مرد آسمانی.

یک دستت به قنوت،

یک دستت به قلوب.

 

توضیحی بر خوانندگان شریف:

 

در اینجا، در پست بالا اشاره داشتم به آیات نخست بقره، که شش ویژگی‌های مؤمنان را برمی‌شمارَد. در آیه‌ی چهارم می‌فرماید:

 

وَالَّذِینَ یُؤْمِنُونَ بِمَا أُنْزِلَ إِلَیْکَ وَمَا أُنْزِلَ مِنْ قَبْلِکَ...

 

و آنان که بدانچه به سوى تو [حضرت محمد ص] فرود آمده و به آنچه پیش از تو نازل شده است ایمان مى‌آورند...

 

نکته‌ام این است: 

 

مسلمانان هم به «بِمَا أُنْزِلَ إِلَیْکَ» یعنی آنچه بر حضرت محمد (ص) نازل شده اعتقاد و ایمان دارند و هم به «وَمَا أُنْزِلَ مِنْ قَبْلِکَ» یعنی آنچه به پیامبران الهی قبلی فرود آمده است.

 

ظرافت این آیه یکی این است که، سایر متدینان به ادیان آسمانی، درست است که به دین خود -که البته همه‌ی آنها دچار تحریف شدند- پایبندند اما یک نقص بزرگ این است به آنچه به حضرت محمد (ص) پیامبر بعد از رسولان و خاتم نبوت ابلاغ شده است، رجوع نکرده و یا نمی‌کنند. بنابراین، این آیه نشان می‌دهد مسلمانان به همه‌ی آورده‌های آسمانی ایمان دارند، اما سایرین نه. پس، اسلام دین کامل است.

 

حال اگر کسی -چه روحانیان، چه افراد آگاه به اسلام- در مقام دعوت قرار گیرند، به‌یقین باید «بِمَا أُنْزِلَ إِلَیْکَ» را در نظر بگیرند، اگر نگیرند در واقع دست به سانسور زده‌اند.

 

«آنه ماری شیمل» و «محمد رسول خدا»

نویسنده: ابراهیم طالبی دارابی [دامنه]
عضو مدرسه‌ی فڪرت

به نام خدا. سلام. چند سال پیش، با ڪتاب خانم «آنه ماری شیمل» در «محمد رسول خدا» (ص) -ڪه ویراستۀ «بهاءالدین خرمشاهی» بود- هم با نگاه نوین به پیامبرم آشناتر شدم و هم پی بردم چگونه یڪ انسان مغرب‌زمینی با پرورش روح خود، عالی‌ترین مسیر پژوهش را -حتی برتر از نوشته‌های مسلمانان- به سمت رسول رحمت طی ڪرد و بر آن انسان ڪامل نظر افڪند و ڪوشید مخاطب خود یعنی غرب را به شناخت صحیح و بی‌غرض به نبی مڪرم اسلام (ص) دعوت ڪند و به درڪ درست از دین اسلام فرا بخواند.

 

مسأله‌ام این نیست ڪه غرب به شمیل اعتنا ڪرد یا نڪرد، مسأله‌ این است ڪه یڪ عرفان‌پژوه، چه خوب آخرین فرستاده را به هم‌قارّه‌ای‌هایش در اروپا و به انسان‌های سراسر جهان معرفی ڪرد.

 

شمیل با روح وارسته‌اش در این ڪتابش گفته است: «ڪسانی ڪه از پروردگارشان دور شده‌اند، قادر به درڪ اسلام نخواهند بود.» او با اطمینان و با اعتماد به تحقیق محققانه‌اش گفت: «اسلام دین صلح، آرامش و عدالت است.»

 

من، پس از فرستادن صمیمی‌ترین سلام‌ها و درودها به روح «آنه ماری شیمل» این زن پاڪیزه‌دامن و پاڪ‌زیست، به بعثت (=برانگیخته‌شدن) آخرین پیغام‌آور آسمان -ڪه امین بود و دارای «مقام محمود» برای شفاعت امت و هدایت بشریت- افتخار و ابتهاج دارم و ڪافی می‌دانم برای پاسداشت این واقعه‌ی فرخنده، دو قضیه را از آن انسان مڪرّم بگویم ڪه با آن‌ڪه معراج رفته بود، اما در میان مردم محروم با نهایت سادگی می‌زیستند. یعنی «محمد» (=ستوده و امین) ڪه همه‌ی رسولان الهی مفتخرند پیرو و شیفته‌ی اویند و حتی مُبشّرش؛ چونان حضرت عیسی مسیح (ع) ڪه بشارت داده بود و گفت نامش «احمد» است ڪه قرآن این مژده را آیه ڪرد. خودم معتقد هستم هرچه از زندگانی پیامبرم می‌خوانم تشنه‌تر می‌شوم زیرا تمامش درس است و بسیارزیبا و دلڪش.


دو قضیه این است:

۱. روزی پیامبر اسلام (ص) به حسان‌بن‌ثابت آن شاعر ستُرگ و ستیهنده علیه‌ی ستم فرمودند: تا زمانی‌ڪه در دفاع از حق و در راه حق شعر می‌سُرایی، مؤیّد به تأیید روح‌القدس خواهی بود.


۲. سران مُشرڪ مڪه -هم آنان ڪه اَشرافیت داشتند و زر و زور و تزویر، و ابوجهل‌شان در ضدیت و خشم بر محمد از همه‌ی‌شان سرڪرده‌تر بود- به پیامبر رحمت و شفقت، تمسّخر می‌ڪردند یاران محمد بوی بُز می‌دهند!

 

من بر خودم می‌بالم ڪه پیرو ڪسی هستم ڪه برای همه آموزگار است؛ چه برای ساختن روح سازنده‌ی یڪ شاعر عرب، و چه همزیستن با مؤمنینی ڪه به قول مشرڪین پول‌پرست مڪه بوی بُز می‌دادند و از جای‌جای جهان به مڪتب او می‌پیوستند، سلمان پاڪ، بلال مؤذن حبشی، صُهیب رومی، ابوذر غفاری لبنانی و اویس قرَن یمنی.

 

آری، پیامبرم، اُسوه است، اُسوه برای دانشمند، نمونه برای مستمند و الگو برای هر شرافتمند. بگذرم و بعثتش را در روز مبعث -ڪه امشب است و فرداروزی- بر دلداران و دلدادگان شرافتمند تبریڪ بگویم.

ایران. قم. بهار. ۲ فروردین ۱۳۹۹

 

پاسخ،

سلام بر شما جناب آقای...

راست را بگویم، دلم تنگ است برایت. خدای متعال را شاکرم به من ثانیه‌ها، دقیقه‌ها، ساعت‌ها و روزها وقت ارزانی داشت که در مدرسه‌ی فکرت بر فضیلت‌های دوست دانشمندم بیشتر از پیش پی ببرم. و یه یقین برسم، او مردی شرافتمند و بزرگ است. اینک، از او و نوشتن‌های او برای من فقط خاطره ماند.

درود و خجسته‌ باد نوروز و بهار دیگر بر وجودت و خانواده‌ی مکرمت.

 

پاسخ:

جناب آقای.... سلام

من وقتی زنده‌یاد نادر ابراهیمی را از زاویه‌ی گُزیده‌های گران جناب‌عالی می‌بینم، بر زوایای آن بزرگ‌نویسنده بیشتر آشناتر می‌شوم و دعاگویت می‌مانم که چنین غنیمتی را به من ارزانی می‌داری.

 

راستییتش، من با این سه سخن رسای آن زنده‌یاد در این نوشته‌ی خوش‌نوشتت، کم‌کم دارم رشک می‌برم به آن عبارت که می‌گویند: سخن‌ نقره است و سکوت طلا. گویا برای نادر -که از نظر من نادرِ سخن بود، و از نوادر بیان- سخن، طلا بود و سکوت نقره!

انگاری «برشت» خوب می‌دانست که استثناء گاه جای قاعده می‌نشیند. نادر ابراهیمی، چنین بود. ممنون

 

فهم، علم، معنا

نویسنده: ابراهیم طالبی دارابی [دامنه]

به نام خدا. سلام. در «مشتاقی و مهجوری» اثر آقای مصطفی ملڪیان (ڪه سال ۱۳۸۵ مطالعه و یادداشت‌برداری ڪردم) می‌توان از این سه مفهوم: فهم، علم، معنا  بیشتر سر درآوُرد. فشرده‌ی برداشتم این است:

 

فهم و علم: هر دو پدیده‌اند. پدیده‌‌ی علم محلِ بحث معرفت‌شناسی است، اما پدیده‌‌ی فهم محلِ بحث هرمنوتیڪ. مثلاً خواننده و شنونده، نوشته و گفته‌ی دیگران را فهم می‌ڪند. اما نسبت به «بشقاب»، «سیگار»، «لِنت ترمز» علم دارد. چه برای نفی، چه برای اثبات.

 

بنابرین، به زبان تخصصی اِپیستمولوژی (=معرفت‌شناسی، شناخت‌شناسی،چیستی معرفت) و هرمنوتیڪ (=تأویل و ڪشف) دو علم «قرین و نظیر هم هستند.» اولی به عالَم علم و دانستن ارتباط دارد و دومی به عالَم فهم و فهمیدن.

 

معنا: از نظر صاحبِ ڪتاب «مشتاقی و مهجوری» ادیان به زندگی معنی می‌بخشند و از نظر او، اگر ڪسی احساس فقدان معنای زندگی بڪند، دستخوش «یڪ سلسله نابسامانی‌های روانی» می‌شود.

 

برداشت آزاد من از ڪتاب: معنا یا مجعول است (=ساختنی) است و یا مڪشوف (=ڪشف‌شدنی). نظامِ طولی فقط با ڪشف می‌سازد؛ یعنی ڪشفِ معنا در متون مقدس. ولی نظام موزائیڪی با جعل، یعنی ساختن معنای زندگی. به عبارت ساده‌تر: یافتنِ معنا، ساختنِ معنا.

 

مثال: دڪتر ویڪتور فرانڪل بنیانگذار مڪتب لوگوتراپی (=معنادرمانی) قایل به این بود ڪه انسان می‌تواند به زندگی خود معنا بدهد، یعنی با معنابخشیدن، نه با معنایافتن زندگی را به سر برَد.

 

اما آقای مصطفی ملڪیان (دست‌ڪم در این ڪتاب -چنانچه در بالا نوشتم- چون اگر آرای جدیدی درین موضوع داشته باشد من از آن بی‌خبرم) معتقد است : «به نظر من ادیان به زندگی معنی می‌بخشند.» این یعنی ڪشف و یافتنِ معنا. نه لزوماً ساختنِ معنا.

 

اشاره: روشن است ڪه در نگاه صاحب «مشتاقی و مهجوری» پرداختن به مسأله‌ی معنا هم در فلسفه‌ی دین، هم در فلسفه‌ی اخلاق و هم در روان‌شناسی مقدور است؛ اما به نظر آقای ملڪیان در فلسفه‌ی اخلاق، «مناسب‌تر» است.

۳ فروردین ۱۳۹۹

 

ٱللَّٰهُمَّ صَلِّ عَلَىٰ مُحَمَّدٍ وَ آلِ مُحَمَّد

این روز عظیم و فرخنده‌ی بعثت، که حضرت خاتم الانبیاء (ص) برانگیخته شدند تا بشر را رستگار کنند و در روز رستاخیز سربلند، بر دوستدارانِ نبوت و امامت و امت خجسته باد. و چشم‌انتظار بودن برای حضرت خاتم الاوصیاء حضرت منتظر، ولی‌عصر، امام زمان (عج) یعنی راه را گم‌نکردن و یأس‌نداشتن.

 

پاسخ:
 
سلام جناب....
 
از حکمت بالغه‌ی خداوند نام بردی که به سعادت بشر می‌انجامد. در حکمت خالده (=جاویدان) به نظرم بر اساس پدیده‌ی «بداء» نظر خداوند را برای نفع و سرنوشت بشر می‌شود جلب کرد. دعای خالص به درگاه پروردگار، این تغییر رأی را به اذن و مشیت خداوند صورت می‌دهد. در واقع بداء، یک فرصت و به تعبیر من یک وقت اضافی و نافع برای انسان است تا خود را به مدار حق برگرداند.
 

خوی خویش، خوی خدا

نویسنده: ابراهیم طالبی دارابی [دامنه]

به نام خدا. سلام.

خوی خویش، خوی خدا. مولوی در دیوان شمس غزلی دارد ڪه دانستن آن لطفی بر روح و روان آدمی‌ست. از درخت آغاز می‌شود و با یڪ سیر طبیعی و تاریخی، به ملڪوت و خوی و خُلق خدا می‌رسد. هدف درین غزل شناساندن انسان به اصل حرڪت و هجرت و تحرّڪ است. با این مطلع:

 

درخت اگر متحرّڪ بُدی ز جای به جا
نه رنج ارّه ڪشیدی نه زخم‌های جفا

 

شرح می‌ڪنم ڪمی، تا محتوای این غزل در دسترس باشد، البته به فهم اندڪم:

 

مولوی پس از مثال درخت -ڪه همیشه اسیر  ارّه و تبر است، چون یڪ «جا» ایستاده است و قدرت حرڪت و جابه‌جایی و هجرت ندارد- برای آثار و نتایج اصلِ حرڪت، وارد مثال‌های مهم می‌شود تا اثبات ڪند حرڪت بر سڪون چه فضیلت‌هایی به‌ بار می‌آورد؛ ازین‌رو در بیت دوم از مهتاب می‌گوید ڪه اگر ساڪن می‌بود، مانند صخره‌ی سخت بود و نوری از آن بر ما نمی‌تابید.

 

بعد، از فُرات و دجله و جیحون نام می‌برَد ڪه اگر مانند دریا راڪد بودند، تلخ و شور می‌شدند. و بعد از هوا، اسم می‌برَد ڪه اگر حاقِن (=حبس و ساڪن) بود، چاه زهر می‌شد نه اڪسیژن و مایه‌ی حیات.

 

آنگاه آب دریا را مثال می‌زند ڪه چون به آسمان سفر ڪرد، از تلخی خلاص شد و باران شد و بارید. در بیت ششم اوج می‌گیرد و از زبانه‌ی آتش یاد می‌ڪند ڪه اگر شعله نڪشد در خاڪسترش می‌میرد و به فنا می‌رود.

 

مولوی حالا با این شش مثال وارد تاریخ می‌شود. اول از حضرت یوسف (ع) اسم می‌آورَد ڪه چون از ڪنعان و ڪنار پدر به مصر هجرت ڪرد، به یڪ استثنا و نمونه تبدیل شد. و از حضرت موسی (ع) می‌گوید ڪه از ڪنار مادر به مدین آمد و مولا شد. و با مثال بعدی وقتی از حضرت عیسی (ع) یاد می‌ڪند بر «دوام سفر» مسیح تأڪید می‌ڪند ڪه مانند چشمه حیات‌بخش شد.

 

آنگاه به نهایت عشق می‌رسد و می‌گوید: «نگر به احمد مُرسل ڪه مڪّه را بگذاشت» و آن حضرت ختمی مرتبت (ص) به مدینه هجرتی دسته‌جمعی ڪرد و با این حرڪت و ترڪ مڪه والا گشت. و آنگاه از سفر معراج یاد می‌ڪند ڪه رسول رحمت (ص) به مرتبه‌ی ملاقات نائل آمد. ملاقاتی آنچنان نزدیڪ و نزدیڪ، ڪه [قَابَ قَوْسَیْنِ أَوْ أَدْنَى: به اندازه‌ی فاصله‌ی دو ڪمان گشت یا نزدیڪ تر: همان آیه‌ی 9 نجم]]

 

سپس مولوی از مخاطبان غزلش عذرخواهی می‌ڪند اگر چنانچه با چند مثال پی‌درپی، ملول گشتند و بلافاصله آخرین حرفش را در بیت ۱۴ به صحنه می‌آورد ڪه سفر و حرڪت از خُلق و خویِ خویش است به خوی و خُلق خدا. این‌گونه زیبا:

 

چو اندڪی بنمودم بدان تو باقی را
ز خویِ خویش سفر ڪن به خوی و خُلقِ خدا

 

یعنی می‌فرماید من اندڪی ازین مثال‌های حرڪت در طبیعت و تاریخ را برشمردم، باقیمانده‌ی مثال‌ها را خودتان حدس بزنید ڪه اوج همه‌ی سفرها این سفر است:

ز خویِ خویش سفر ڪن به خوی و خُلقِ خدا.

 

متن کامل غزل 214 مولوی

درخت اگر متحرّڪ بُدی ز جای به جا
نه رنج ارّه ڪشیدی نه زخم‌های جفا

 

نه آفتاب و نه مهتاب نور بخشیدی

اگر مقیم بدندی چو صخره صما

 

فرات و دجله و جیحون چه تلخ بودندی

اگر مقیم بدندی به جای چون دریا

 

هوا چو حاقن گردد به چاه زهر شود

ببین ببین چه زیان کرد از درنگ هوا

 

چو آب بحر سفر کرد بر هوا در ابر

خلاص یافت ز تلخی و گشت چون حلوا

 

ز جنبش لهب و شعله چون بماند آتش

نهاد روی به خاکستری و مرگ و فنا

 

نگر به یوسف کنعان که از کنار پدر

سفر فتادش تا مصر و گشت مستثنا

 

نگر به موسی عمران که از بر مادر

به مدین آمد و زان راه گشت او مولا

 

نگر به عیسی مریم که از دوام سفر

چو آب چشمه حیوان‌ست یحیی الموتی

 

نگر به احمد مرسل که مکه را بگذاشت

کشید لشکر و بر مکه گشت او والا

 

چو بر براق سفر کرد در شب معراج

بیافت مرتبه قاب قوس او ادنی

 

اگر ملول نگردی یکان یکان شمرم

مسافران جهان را دو تا دو تا و سه تا

 

چو اندکی بنمودم بدان تو باقی را

ز خوی خویش سفر کن به خوی و خلق خدا

(مولوی: دیوان شمس: منبع)

۴ فروردین ۱۳۹۹

 

یک نکته‌ی بُرون‌بحثی: من در بحث‌ها و نظرها می‌کوشم به نوشته‌ها بپردازم، نه به نویسنده‌ها. اگر نقدی می‌نویسم و یا نظری می‌گذارم، توجه‌ام متمرکز است به متن نوشته، نه نام نویسنده. همان «ماقال» چه گفته، نه «مَن قال» چه کسی گفته. اُنظُر الی ما قالَ و لا تَنظُر الی مَن قالَ. البته منهای استثنایی که در سوره‌ی حجرات آمده خبر فرد فاسق باید تحقیق شود. ای اهل ایمان! اگر فاسقی خبری برایتان آورد، خبرش را بررسی و تحقیق کنید تا مبادا از روی ناآگاهی، گروهی را آسیب و گزند رسانید و بر کرده خود پشیمان شوید. (آیه‌ی 6 حجرات)
 
پس؛ در پهنه‌ی مدرسه‌ی فکرت وفادارم که هیچ انتسابی -چه سببی، چه نسَبی، چه دوستی- مانع از ابراز نظر منطقی نباشد و نیز از جنجال و آشفتگی به‌دور باشد. و می‌کوشم وفادار بمانم تا غفلت و خطا -که بروز آن در انسان به‌استثنای معصومین، همیشه وجود دارد_ احاطه‌ام نکند.
 

پاسخ:

سلام و احترام و درودهای بی‌عدد دارم به تمامی ۷۱ عضو شریف درین درگاه درس و آموزه‌ها. از گرامی‌استاد ِ مستطاب حاج‌آقا سید عمادی کمال تشکر را دارم که با نعمت کمالاتی که برخوردارند، مرا به کنارنشینی این سفره که طعام روح و روان است فراخواندند.

 

اعتراف کنم، پیشاپیش، که من یک متعلّم در پیشگاه شما معلمان و طبیبان کِرام هستم. ان‌شاءالله این آداب را رعایت کنم، چنانچه شهید ثانی در «مُنْیةُ المُرید فی أدَبِ المُفیدِ وَ المُسْتَفید» بر همگان سفارش و ارشادات آن را به وجه نیکو بیان فرمودند.
التماس دعا

ابراهیم طالبی دارابی [دامنه]
۴ فروردین ۱۳۹۹

 

پاسخ:

سلام جناب...

نظر خواسته‌ای نسبت به این سخن:

۱. من تعبیرم این است آنجا «آوردگاه» نیست، که خدا با بندگان به نبرد برخیزد، بلکه «آورده‌گاه» است که توشه‌ها بر بنده اثر می‌گذارد.

۲. در تعریف بایزید بسطامی، زندگی دنیوی جذاب توصیف شده که ترجمان و برگردان می‌کنم به مصدر: بالیدن، یافتن، دانستن، اندیشیدن، فهمیدن، نگریستن.

۳. اما با سخن ایشان که آنجا فقط پاداش است، نه مکافات، موافقت ندارم، چون قرآن آنجا را گونه‌ای دیگر نمایانده است.

 

پاسخ:

سلام جناب حجت‌الاسلام آقا ...

از شما در همین اول می‌خواهم که مرا با لفظ «استاد» خطاب نفرمایید. نه شما، از هر کسی که برای من چنین خطابی را برمی‌گزیند خواسته و می‌خواهم چنین نکنند. من اندازه‌ام را می‌دانم: یک دانش‌آموزم و شاگرد و دانش‌دوست.

 

در وبلاگ دامنه هم از همان روز نخست از کامنت‌گذاران (= نظر نویسان) بارها خواسته بودم، مرا استاد نگویند. و به شوخی و کشکولی چاشنی پاسخ می‌کردم و می‌گفتم مگر آن‌که منظورتان از استاد، یعنی اُسّا حلب‌زَن، که شأن آنان هم اجلّ از من است!

 

از تکمیل بحث ممنونم. سفر چهارگانه‌ی ملاصدرا اشاره‌ی خوبی بود. راستی نمی‌دانستم از ۲۰ حرکت که اشاره فرمودی. ازین‌که پسند شما افتاد، متشکرم.

 

یک نکته‌ی بُرون‌بحثی

من در بحث‌ها و نظرها می‌کوشم به نوشته‌ها بپردازم، نه به نویسنده‌ها. اگر نقدی می‌نویسم و یا نظری می‌گذارم، توجه‌ام متمرکز است به متن نوشته، نه نام نویسنده. همان «ماقال»: چه گفته، نه «مَن قال»: چه کسی گفته. اُنظُر الی ما قالَ و لا تَنظُر الی مَن قالَ. البته منهای استثنایی که در سوره‌ی حجرات آمده خبر فرد فاسق باید تحقیق شود.
 
پس؛ در پهنه‌ی مدرسه‌ی فکرت وفادارم که هیچ انتسابی -چه سببی، چه نسَبی، چه دوستی- مانع من از ابراز نظر منطقی نباشد و نیز از جنجال و آشفتگی به‌دور باشد. و می‌کوشم وفادار بمانم تا غفلت و خطا -که بروز آن در انسان به‌استثنای معصومین، همیشه وجود دارد_ احاطه‌ام نکند.

این‌که در همین پهنه، و یا خدای ناکرده شاید در بیرون از صحن، به مدیر نسبت‌هایی داده شود، من به قول مرحوم پدرم «پوست‌کلفت»تر از آنی‌ام که روی من ممکن است، تصور رود. بگذرم.

 
پاسخ:

سلام جناب ....
قشنگ نوشتی. آرام‌بخش بود. در باره‌ی «یا مَن اسمه دواء و ذکره شفاء» در دعای کمیل یک نکته بگویم: اسم در اسمهُ در معنای لغوی یعنی داغ. مثل داغی بر تن گوسفند و گاو می‌زنند که نشان‌دار شود و گم نشود. دعای سمات هم ریشه در همین اسم دارد. یعنی ما با اسم خدا، داغ و نشانه بر وجودمان می‌زنیم. بگذرم.

 

چرا؟

در تمام این مدت، مقررات مدرسه را مد نظر قرار دادم، تا این پهنه، جای بی‌در و پیکر نباشد. هیچ مدرسه‌ای در ایران و شاید جهان فاقد مقررات نبود و نیست، حتی آکادمی افلاطون و کالج آکسفورد. مقرراتی که واقعاً علم به درستی آن داشتم و ذره‌ای در آن تردید نداشتم. از بدو راه‌اندازی مدرسه تا این ثانیه، حتی یک ثانیه از کسی توقع و انتظاری نداشته و نبرده‌ام که از من در برابر کسی، یا در جایی، یا در برابر هر نوع ناسزاگویی‌ها به من، دست به دفاع بزند. زیرا من معلم اولم دکتر علی شریعتی است که می‌گفت: دفاع از خود، کار ضُعفاست.


نظر سید علی اصغر:

سلام بر مدیر توانا 
نوشته تان را درک می کنم 
مدرسه و توانایی شما و رسم بسیار نادر عرصه مجازی در این گروه خیلی از دوستان را به نوشتن واداشت و درچگونگی در عرصه مجازی قالب کیفیتی را فرا گرفتند .
نوشتن را 
اندیشیدن آنی را 
افزایش ظرفیت را 
دگر پذیری را 
آشنایی با رفتار ها را 
و .....آزمودیم 
بنابرین بخاطر دریافت خیلی از مواهب فکری از شما تشکر می کنم .

 

قلب اسلام

یکی از کتاب‌های آقای دکتر حسین نصر، «قلبِ اسلام» است که چندسال پیش مطالعه‌اش کردم. او درین کتاب -که نشر نی آن را منتشر کرده است- معتقد است نخستین حقوق انسان‌ها، مربوط به روح لایزال (=ازبین‌نرفتنی، جاوید) آنان است. زیرا او می‌گوید قلبِ اسلام، اسلامِ قلب است. و شرافت معنوی آدمی با قلب حاصل می‌شود.

 

بنابرین در نگاه سنتی ایشان، رهایی از نفْس درست است، نه رهاییِ نفْس. چون روح و تن، با هم باید سالم بمانند.

نکته: آقای نصر دارای این تز است که مدرنیته خود از مرتجع‌ترین ایدئولوژی‌هایی‌ست که تاریخ تاکنون دیده است.


تعریف به مصدر

یک نکته‌ی ادبی: هر گاه اسمی به مصدر توصیف شود، اوجِ مبالغه است. مثال می‌زنم: امام علی -علیه‌السلام-  چون جمع همه‌ی فضائل است، تعریف به مصدر می‌شود. این‌گونه:

علی، صبر است.
علی، حق است.
علی، عدل است.

اشاره: کلمات وسط در سه تعریف بالا، مصدر است.

 

دیدگاهم را می‌نویسم، فشرده چون پرسیدی:

۱. من این‌گونه برداشت دارم که آقای حسین نصر در اِسناد مرتجع‌ترین، به این علت مدرنیته را بازگشت‌کننده به گذشته می‌داند، چون درین ایدئولوژی، به دوره‌ی زرین در باستان تفاخر می‌شود. یعنی در آنجا آبشخور فکری دارد.


توجه: خودم هم معتقدم، رنسانس، نوزایی بود. نه پدیده‌ی مستقل تازه. بازسازی افکار عهد باستان و اصلاح تنش‌های معرفتی و اسکولاستیک (=آموزه‌های مدرسه‌ی کلسیا) سده‌ی میانه (=قرون وسطی) است. البته دور ندارم نظرم را که من مدرنیته را قابل اقتباس می‌دانم، نه تقلید.

۲. اما ازین‌که خودخواه‌ترین است، چون درین ایدئولوژی همه‌ی افکار «پس‌مانده‌»اند و همه‌ی نظریه‌ها عقب‌مانده‌، الا غرب و لایه‌های تمدنی غرب. پایان تاریخ فوکویاما یکی ازین خودخواهی‌ها بود که می‌گفت سکولاریسم و لیبرالیسم آخرین فرمول تفکر است که  البته بعدها نظریه‌اش را اصلاح کرد و پس گرفت.

 

بله، الگوبرداری فرمودی شما. که من اقتباس گفتم، یعنی می‌توان مزایای آن را گرفت، مَضارّ را رد کرد. هر چند اسلام در مسائل امضایی حقیقتاً بامداراترین است، اما آنان -یعنی برخی از صاحب‌نظران مغرب‌زمین- نسبت به دین اسلام رفتاری دشمنانه دارند. اسلام حکمت را حتی اگر در چین هم باشد، می‌گوید باید رفت گرفت. که نام کشور چین (=صین) در آن روایت در وافع اشاره‌ای است به مفهوم دوردست.

ممنونم از نکات خوب شما. من هم از هم‌مباحثگی‌تان بهره‌ورم.


دادگاه ذهنِ مردم

نویسنده: ابراهیم طالبی دارابی [دامنه]

به نام خدا. سلام. سرنوشت یڪ مبارز سیاسی و بیست‌وسه‌نفر نوجوان ڪه به اسارت درآمدند. آزادی را ڪسی درڪ ‌می‌ڪند ڪه اسیر شده باشد و در مقابل، به قول مرحوم دڪتر علی شریعتی استبداد را ڪسی لمس می‌ڪند ڪه حرف برای گفتن داشته باشد.

 

این ۲۳نفر چون در سنین پایین بودند و پیش از آزادسازی خرمشهر اسیر شدند، می‌توانست ابزار فرافڪنی و دروغ‌پردازی در دست صدام باشد -ڪه به قول حزب بعثی‌ها «سیّدُ الرّئیس» خوانده می‌شد- و چنین هم شد.

 

فیلم، در لیست سفید من بود ڪه باید می‌دیدم. و دیدم. باید خود دید تا بهتر فهمید. صحنه، زیاد دارد ڪه بتواند هم بر روحت جراحت گذارَد و هم روانت را آرام و عزّتمند (=فراپایه) ڪند. مثل این صحنه:

 

وقتی ۲۳نفر خواستند در زندان استخبارات وزارت دفاع عراق، وضو بسازند و به نماز بایستند، آب نداشتد، تیمّم ڪردند. اما وقتی ڪف دست بر زمین زدند دیدند تمام شپش است. به فڪر خاڪِ وطن می‌افتند. از باقیمانده‌ی خاڪ و گرد و غبار مانده بر لباس‌های بسیجی‌شان یڪ دستمال خاڪ جمع می‌ڪنند و همان خاڪ، می‌شود جایی پاڪ برای تیمّم بدل از وضوی‌شان؛ همین صحنه است  ڪه به اوجت می‌برَد. و چه زیباست واژه‌ی تیمّم ڪه در حتی معنای لُغوی هم زیباست یعنی قصد و اراده‌ڪردن.

 

آری درست حدس زدید، حرفِ همان ۲۳ نفر است ڪه نزد صدام برده شدند تا بهره‌برداری تبلیغاتی بڪنند و به‌زور از زبان آنان بڪِشند ڪه به‌دروغ بگویند سران جمهوری اسلامی ما را به زور از ڪوچه و خیابان و خانه به جبهه آوردند ڪه صدام اسم‌شان را گذاشته بود: اَطفال (=خردسالان).

 

اما هزاران‌بار درود ڪه حتی یڪ ڪلمه زیر بارِ زیرِزبان‌ڪِشی! بروند؛ آن‌هم به دروغ. همگی واژه‌هایی در برابر پرسش‌های شڪجه‌گران حزب بعث و سپس نزد خبرنگاران بین‌المللی به‌ڪار بردند، ڪه شنیدن آن مو بر بدن آدم سیخ می‌سازد. به قول آن شعر شاعر حماسی‌سُرا نصرالله مردانی: «آفرین».

 

خاطره‌ی خودم:

من در سال ۵۸ در ۱۶ سالگی داوطلبانه و حتی از سرِ عشق و شور به عضویت بسیج ملی ارتش ۲۰ میلیونی درآمدم و هنوز نیز ڪارت شناسایی‌‌اش را _ڪه سال ۵۹ صادر شد- به یادگار نگه داشته‌ام. (در عڪس زیر)

 

یادم هست هنوز، برای اعزامم به جبهه، پدرم پای رضایت‌نامه را انگشت‌مُهر نمی‌زد؛ می‌گفت درس‌ات را بخوان! دست به شگرد -ڪه شگفتی و شڪوفایی‌ام بود_ زدم. از داراب‌ڪلا بلند شدم رفتم دانشڪده‌ی دڪتر علی شریعتی ساری در لبِ دریا. شیخ وحدت -اخوی ارشدم- آنجا تدریس می‌ڪرد و در پلاژ آنجا سڪونت داشت. شب، از ایشان مهر و امضا گرفتم و صبح ورقه را آوردم سپاه و دادم و گفتم این هم مهر و امضای پدرم! و بلاخره رفتم جبهه و تفنگ به‌ضرورت بر دوش گرفتم و برای دین، انقلاب، میهن، خاڪ وطن و نوامیسم دفاع ڪردم. نه یڪ بار، بلڪه مانند همه‌ی همسن و سال‌هایم، چند بار.

 

بگذرم. و بگویم به‌زور ڪسی را نبردند؛ به اشتیاق رفتند ڪه بسیاری‌شان با تن خونین و پاره‌پاره به آغوش مادر و پدر و دوستان و مزار زادگاه‌شان بازگشتند: شهیدان؛ زیارتگاه عاشقان.

 

ملا صالح قاری هم بود در بند، با ۲۳ نفر؛ ڪه هم، سال ۵۳ به دست رژیم شاه شڪنجه شد و در زندان قصر حبس، و هم در ایام جنگ اسیر شد و مجبور، ڪه مترجم اسیران شود و زبانِ حال و زارِ آنان را برای بازجویان و شڪنجه‌گران بعثی برگردان ڪند. ڪه همه خیال می‌ڪردند او همدستِ! بعث شد، اما او یڪ مبارز بود، و وقتی هم ڪه اسیران مبادله شدند و او به خوزستان بازگشت، مردم، هنوز نیز او را به چشم یڪ خیانتڪار می‌نگریستند. آری، از دادگاه مَحاڪم و اُردوگاه عراق آزاد شد اما در دادگاه ذهنِ مردم بخشیده نشد!

 

یاد بزرگ‌شهیدِ ایران حاج قاسم سلیمانی به‌خیر، ڪه ۲۳نفر و نیز مُلاصالح را در آغوش گرمش گرفت و آن لڪّه‌ی خیالی و ذهنی را از مُلا زُدود.

 

۵ فروردین ۱۳۹۹

 

مرامِ مدرسه‌ی فکرت

«تمام مسئولیت‌های قانونی، اخلاقی و حقوقی هر پست و نوشته، بر عهدۀ همان کسی‌ست که آن را در مدرسه‌ی فکرت بارگذاری کرده است.»

البته بدیهی و بر همگان روشن است و نیازی به نوشتن ندارد که در همیشه‌ی عمر آدمی، هرگونه توهین و اهانت، به‌دور از شأن آدمیت و خلافِ اخلاق و مروّت و دیانت است.

 

بحث ۱۴۶ : دیروز در یکی نوشته‌های جناب آقای قربانی مطلبی مهم مطرح شده بود که ایشان فرموده بود:

«با توجه به ضعف یا عدم پای‌بندی نسل جدید، حتی جوانان کشور ما به مناسک دینی در اعتقاد  به خدا و دین، آیا دین بدون مناسک، هنوز هم دین است یا یک گرایش اخلاقی و سبک زندگی اجتماعی بر پایه متافیزیک غیردینی؟»

 

من از روی این عبارت بالا، پرسشی استخراج می‌کنم و به بحث می‌گذارم. به نظر شما آیا این ضعف در نسل جدید را در جهان و ایران مشاهده می‌کنید؟ اگر آری؛ ریشه‌ها و بازتاب‌های آن را در چه می‌دانید؟ اگر نه؛ دلایل و علل و مشاهدات‌تان چیست؟ این بحث در پیشخوان مدرسه سنجاق می‌شود.


پاسخم به بحث ۱۴۶

۱. فرضیه‌ی «ضعف مذهبی نسل جدید» را بآسانی نمی‌شود به عنوان یک گزاره‌ی قطعی و یا مَفروض گرفت.

 

۲. زیرا جوانان ممکن است در ملأ عام، دم از گرایشات مذهبی‌شان نزنند، اما در نهان و در اعماق درونشان، به خدا به عنوان پروردگاری متعال و مهربان که از رگ انسان، به انسان نزدیک‌تر است، باور فطری و اعتقاد تحقیقاتی و یا گرایش اشتیاقی و حُبّی دارند. 

 

۳. پژوهشگرانی که محتملاّ درین موضوع کار میدانی کردند، برونداد تحقیقات‌شان اگر منتشر هم شده باشد، ناقص است زیرا کمتر کسی حاضر است در مورد علایق مذهبی‌اش تن به تفتیش بدهد و خود را برملا کند. هر چند چنین یافته‌هایی تا کنون انتشار نیافته است.

 

۴. مشاهدات من به من نشان می‌دهد، نسل جدید ممکن است افکار نوینی داشته باشد، اما دست از گرایشات دینی‌اش نشسته است. او امور ماورایی خود را تا جایی که ممکن است در حریم شخصی خود نگه می‌دارد. هرچند وقتی ماه محرم و شب‌های احیای قدر و مناسک مذهبی مخلصانه و زیارت پیاده‌روی اربعین و زیارت رضوی در تمام فصول خاصه ایام «چهل‌وهشتم» فرا می‌رسد، این نسل علایق و عشق مذهبی و حسینی‌اش را به بالاترین شور و شعور بروز می‌دهد.

 

۵. ازین‌رو، نظرم این است، آنچه در بیان استفهامی جناب آقای قربانی آمده بود، در فرضیه باقی می‌ماند و هنوز به نظریه و حتی پیش‌فرض نرسیده است.

 

نکته: در متدلوژی (=روش تحقیق)  فرضیه یعنی یک بیان ظنی که نیازمند آزمودن و انتاج قطعی است.

 
پاسخ:

سلام جناب آقای...

همین متن خودت را نصب‌العین خود کن و نیز نصب‌القلم خود و ای بسا نصب‌السمع و نصب‌البصَر خود.

با عنایت به آن نوشته‌ی بالای جناب آشیخ محمد بابویه چهار چیز می‌رود و بر‌نمی‌گردد، ازجمله وقت و فرصت، پس قلم و فکر خود را مصروف آن پژوهش‌هایی کن که در دهه‌ی قبل هم ذهن پژوهشگرانه داشته‌ای. و صفحات خودت در مدرسه‌ی فکرت را با چنان نوشته‌هایی از خود بیآکند.

 
پاسخ:

آقا همین‌که یادی کردی از والدین مرحومم، هزاران درود می‌فرستم بر مرحوم پدر عزیزت.

چه چیزی والاتر ازین که سمت‌وسوی مطالعه را مسطح فرمودی و کارتن‌های کتاب‌جاساز را به پیشخوان ذهن و فکرت آورده‌ای. درس بود رفتاری که در خود شکل برنامه و هدف و کسب دانایی بخشیدی. خرسندم ازین حرکت علمی‌ات.

 
پاسخ:

سلام جناب آقای ...

با سلام و تشکر فراوان؛ پاسخ شما به بحث ۱۴۶ را خواندم. شرکتی سودبخش بود. جدا از پیش‌زمینه‌ی بحث تخصصی‌تان که مفید بود، من از جواب شما این‌جور فهمیدم نظر شما بر این است که نسل نو در گستره‌ی ایران و با شناختی میدانی‌تان، علایق و عقاید مذهبی و مناسکی خود را در خلوتِ خود یعنی بیرون از اجتماعات رسمی و جمعی، صورت اجرایی و عملیاتی می‌دهد. حال یا ممکن است چنین ترجیحات واکنشی به ساختار باشد و یا ناشی از انتخاب و بینش و خرَد فردی خود.

 
پاسخ:

جناب سلام

بر من هیچ ابهامی نداشته و ندارد که چندین سال مطالعه و دانش، در مخزن فکری‌تان انباشت شده که هرگاه بخواهی آن را به قلم آوری، چونان قناتی می‌مانند که بر جانِ قلم و روح واژگانت جاری می‌گردند. به این دارایی شما افتخار دارم. جبر و احتمال من این است هیچ‌کس به اندازه‌ی من از توان و حافظه‌ی فکری‌ات خبر ندارد. معلم خوب و مطلع من بوده و هستی. درود من همآره، همراه‌ات.

 

سلام جناب آقای ...

ممکن است پژوهشکده‌های وابسته به وزارت ارشاد به این نمونه‌گیری‌ها اقدام کنند، اما خروجی آن به گمان من بسته و یا محرمانه می‌ماند. یک متنی نوشته بودم چندسال پیش که مبلغین مذهبی باید به این آمار و نمونه‌گیری‌ها دسترسی داشته باشند تا منبر و کلاس‌های تبلیغی‌شان در مسافرت‌های استانی کاربردی و بهینه باشد. از شما برای این نکات خبری، ممنونم.

 

دنباله‌ی پاسخ:

حتی معتقدم مربی‌های تربیتی آموزش و پرورش نیز باید به نتیجه‌ی آماری و تشریحی این پژوهش‌های مذهبی نسل جدید دسترسی داشته باشند چون در جایگاه بسیار مهمی قرار گرفته و نقش پروریدن را دارند. وگرنه تعلیم در نظام تربیتی ایران دچار خلا می‌شود و بر پایه‌ی ذهنی پیش می‌رود نه عینی. مانند یک باغبان که هیچ شناختی از درختان و گل‌ها نداشته باشد و حتی فرق نگه‌داری درخت خرما و توت و انبه و انگور و ... را نداند.

 

جناب آقای ... سلام

نه تنها با اخلاص و پیشنهاد شما صددرصد موافقم، بلکه خودم نیز تا الان چندین بار خواسته‌ام مدیریت مدرسه را چرخشی کنیم. و پیش از آغاز سال ۹۹ هم، مجدداً در صحن مدرسه‌ی فکرت اطلاعیه زدم و خواهان انتخابات شدم تا اعضا، مدیر جدید را با رأی و نظر خود انتخاب کنند. هنوز هم بر این درخواستم، پای‌فشارم.

 

برای این‌که اعضا مطمئن باشند این درخواستِ تغییر مدیر، خواسته‌ای صوری و یا رفتاری غیرواقعی نیست، پیشنهاد جناب‌عالی را صادق می‌دانم و از خودت می‌خواهم برگزاری انتخابات مدیر جدید مدرسه را  برگزار کنید.

 

من برای نشان‌دادن صدق گفتارم و نیز جدّیت قضیه، تا زمانی‌که مدیر جدید انتخاب نشده‌باشد، برای فعالیت، دیگر به مدرسه نخواهم آمد. و اگر تا مدتی معین، مدیر جدید انتخاب نشود، ممکن است بقای مدرسه به تردید افتد.

 

از صمیمانه‌ترین رفتارت جناب ...، به صمیمانه‌ترین واژگانم تشکر می‌کنم؛ یعنی این واژگان: دوستت دارم و به تو ... اعتماد کامل دارم.

 

تا انتخاب مدیر جدید توسط اعضا با پروژه‌ی انتخابات، برای پاسداشت پروسه‌ی دموکراسی خدا نگه‌دار همگی. ان‌شاءالله هیچ عضو شریفی، سکوت مرا از همین حالا، جز سکوت، به هیچ چیزی دیگر تأویل و تلقّی تفسیر نفرماید؛ سکوت من، فقط سکوت است و بس. هر چیز غیر از این، مشمول‌ذمّگی به بار دارد.

۶ فروردین ۱۳۹۹
ابراهیم طالبی دارابی [دامنه]

 

بیانیه‌ی مدرسه‌ی فکرت

سلام بر همگان

۱. خیالِ خیال‌پردازی‌های احتمالی را که شاید (=آری، شاید) در کمین‌گاه ذهن‌شان رژه می‌رود را در همین آغاز روشن کنم، که مدرسه‌ی فکرت هرگز رنگِ «فیوز پرید وُ برق رفت وُ فضا تاریک شد» را به خود نخواهد دید. اگر به فرض -تأکید دارم به فرض- در ناخودآگاه کسی چنین رؤیای کاذبی صف می‌بندد، یقین کنَد خوابی پریشان دیده است و می‌بیند

۲. مدرسه‌ی فکرت با بالاترین سطح تأکید بر مقررات، صحنِ علنی‌اش همآره به روی فکر، اندیشه‌ و قلم اعضای شریف، گشاده و باز است. امید است کسی نخواهد آشفتگی‌های خود را به این صحن آورَد و مدرسه را به جای اندیشه‌ها و نوشته‌های قلمی خود، به سمت جنجال‌آفرینی‌ها و حاشیه‌سازی‌ها و نوشته‌های حَشو و زاید و وقت‌کُش و اهانت به اعضای دیگر بکشاند.

۳. بارها در مسائل مهم با هسته‌ی مخفی مدرسه‌ی فکرت مشاورت و رایزنی شده است. مشاور ارشد مدرسه آقای سید علی‌اصغر و مشاور دوم مدرسه آقای جعفر آهنگر، بارها به مدرسه برای مسائل مختلف مدد و مشاورت رساندند. اینک به‌طور علنی هسته‌ی مدرسه‌ی فکرت اعلام می‌شود که فصل به فصل در صورت نیاز مدیر، تحول‌پذیری دارد.

 

هسته‌ی مدرسه‌ی فکرت:
۱. مدیر. ۲. مشاور ارشد مدیر جناب سید علی‌اصغر ۳. مشاور دوم مدیر جناب جعفر آهنگر. ۳. جناب جلیل قربانی ۵. جناب سید رسول هاشمی.

۵. به نظر می‌رسد وقت آن رسیده است که در مدرسه‌ی فکرت، وقت اعضای شریف و مدیر، دیگر برای چنین حاشیه‌سازی‌های هدفمند و یا غیرهدفمند -که بارها از سوی برخی تکرار شده است- به اتلاف نرود. بنابرین، هر کس -به فرض احتمالی و خدای ناکرده البته- نزد خود، پیش خدا و کنار وجدان خویش، هر انگ و رنگ و نامی از مائو تا رائول به مدیر نسبت می‌دهد و یا خواهد داد، مدیر تا می‌تواند در برابر چنین انتساباتی، برای مصلحت بالاتر و گرامی‌داشتن اصل حقیقت شکیبایی و سکوت می‌ورزد، چنانچه تا کنون ورزیده است.

 

۵. لطف اعضای شریف شامل حال مدرسه‌ی فکرت است؛ وقتی مقررات را پاس می‌دارند و وقت گرانبهای خود را مصروف فکر و نوشتن و نظردادن و خواندن می‌کنند و اهل حاشیه‌سازی و رفتن به سمت‌وسوی دوئیت و اختلاف‌افکنی نیستند.

۶. ارزشمند و خردمند است هر کس این صحن را فرصتی برای یاددادن و یادگیری و هم‌اندیشی بداند.

درود بر همگان


مُخطِّئه، عقل هادی، عقل عادی

نویسنده: ابراهیم طالبی دارابی [دامنه]

به نام خدا سلام. اگر خواستید، با این متنم تا آخر بیایید تا از مُخطِّئه بیشتر بدانیم. البته با اجازه و معذرت از اساتید فن.

گرچه فقیه، اجتهادِ مبتنی بر دریافتِ عقل را روشی می‌داند ڪه حُجّیت (=دلیل، برهان) آن به علت استناد به قول و فعل معصوم (ع) است؛ اما فقیهان و مجتهدان شیعه را، مُخطِّئه می‌خوانند؛ زیرا در عین این‌ڪه در استنباط به معصوم (ع) استناد می‌ڪنند، با این وجود، آنان ممڪن است درین استنباط، خطا ڪنند، بنابراین به آنان مُخطِّئه می‌گویند. چون امڪان بروز خطا در فهم‌ و فتوای‌شان وجود دارد.

این‌ڪه چرا فقیهان شیعه و متڪلمین، خود را مُخطِّئه می‌خوانند، یا بهتر است بگویم مُخطِّئه خوانده می‌شوند به همین علت است.

 

اما بعد؛

نمی‌دانم «عقل هادی» و «عقل عادی» را در ڪجا خوانده و یا از ڪجا شنیده‌ام؛ اما مُخطِّئه‌خواندنِ فقیهان، همان بهاءدادن به عقل عادی است. بر این مبنا، عقل انسانِ هادی و عقل انسان عادی ڪنار هم‌اند. و شاید به همین علت بوده باشد ڪه اسلام در بسیاری از احڪام، امضائی عمل ڪرده‌است تا تأسیسی. یعنی دست تأیید زد بر برخی از ڪار، ڪرده، ڪردار، فرهنگ، سُنَن، رویّه و رفتار بشر.

اشاره ڪنم عقلِ هادی با آن تعبیر مشهور «عقل یازدهم» یعنی «عقل حادی‌عشر» فرق دارد. در اینجا سخنم را با بیان شهید مطهری پیوند می‌زنم و در زیر پیوست می‌ڪنم:

 

پیوست:

«مخطّئه معتقد بودند که متن واقعی اسلام (حکمُ‌اللّه واقعی) یک چیز بیشتر نیست. ما که استنباط می‌کنیم، ممکن است استنباط ما صحیح و مطابق با واقع باشد و ممکن است خطا و اشتباه باشد. اجتهادِ مجتهد ممکن است صحیح باشد، ممکن است غلط باشد. می‌گفتند پیغمبر هم فرموده است: لِلْمُصیبِ اَجْرانِ وَ لِلْمُخْطِئِ اَجْرٌ واحِدٌ».

 

عبارت آخر شهید مطهری -ڪه روایتی از رسول خدا (ص) به نقل از اهل سنّت است و بنا بر نقلی «تقریباً تمام علمای شیعه» آن را پذیرفته‌اند- برگردانش این است: «ڪسی که به واقع برسد، دو پاداش دارد و ڪسی که خطا کند، یک پاداش»

 

یڪ نڪته اما: دیرزمانی‌ست ڪه ذهنم با این پرسش در قِلقلڪ است ڪه وقتی مجتهدان، مُخطِّئه‌اند، خطای آنان را مقلّدان و طلاب ڪه نمی‌توانند رفع ڪنند، در میان آنان نیز مناظره و مباحثه‌‌ی چالشی برپا نمی‌گردد، مانده‌ام این خطاها -ڪه امری قابل پیش‌بینی برای غیرمعصوم است- چگونه احصاء، شمارش، اعلان و زدوده می‌شود. بگذرم و فقط بگویم شاید می‌شود و من نمی‌دانم.

۷ فروردین ۱۳۹۹

 
پاسخ:

سلام جناب آ..

جای جالب‌تر متن‌تان:

«همان گونه که کافران و مشرکان ، مؤمنان را براى داشتن ایمان به استهزا مى گرفتند»

آری، تاریخ، خشمِ خشن علیه‌ی مؤمنان را به ثبت دارد. اوجش عاشورا در کربلا، محراب علی در کوفه، و نیز شبی که امام علی -علیه‌السلام- در بستر رسول رحمت (ص) خوابید تا ابوجهل‌ها به اهداف شُوم‌شان در قتل پیامبر نرسند.

 
پاسخ:

سلام جناب....
این جمله‌ی متنت اوج دارد:
«استفاده ی حداکثری از مدرسه»

آری؛ همین‌طور باید شود. روایت است از معصوم (ع) -نمی‌دانم از کدام امام هُمام، شاید امام علی (ع) - که فرصت‌ها چون ابر در گذرند، غنیمت بشمارید این فرصت‌ها را.

 
پاسخ:

سلام جناب آقای

از دندان‌دردِ آشیخ مالک، چه نکاتی برای تعالیم آوردی، ادبی، عشقی، آناتومی!

ما در محل می‌گیم تنگ‌تاش! داد.

یاد فیلم سپیددندان افتادم از بیت ۱۷ حرفی دال. و نیز دالّ و مدلول آقای محمدرضا تاجیک!

 
پاسخ:

سلام جناب

فهرست کلیدواژگان را چه عالی برشمردی. دست مریزاد آقا. در مناجات شعبانیه‌ی امام علی -علیه‌السلام- اما شما آن فرازهای پوشاندن و ستّارالعیوبی را گویا یادتان رفته در فهرست ذکر بفرمایی. ممنونم ازین حُسن انتخاب‌تان و استقبالیه‌ی شعبانیه‌ی‌تان.

 
پاسخ:

نکته‌ی برجسته‌ی این متن‌تان:

«پلورالیسم سیاسی را که تمرین می کنیم»

بلی؛ تکثّر سیاسی که در کشورداری به عدد شهروندان ایران هم حق «رأی‌دادن» وجود دارد و هم حق «رأی‌آوردن» برای حضور در قدرت سیاسی کشور.

مدرسه‌ی فکرت هم از همین‌رو تکثری‌ست و همه‌گونه گرایش و سلایق دعوت شدند، چون نمونه‌ای از واقعیت جامعه‌ی متکثر است.

 
پاسخ:

سلام جناب آقا صدرالدین

این جمله‌ات بر جبین من عرق شرم جاری کرد:

«همکارانم  شدید در معرض خطر هستند»

نوید و مژده را رهبری دادند که همکاران‌تان با این کار جهادی، اگر خدای‌ناکرده جان شیرین‌شان را نثار کردند، شهید هستند. چه مزدی بالاتر از شهادت و چه رزقی، ناتمام‌تر از رزق نزد خدا. سلامتی همه‌ی پاسداران سلامت مردم آرزوی ماست. نیز سلامتی شما و جناب آقای دکتر عارف‌زاده و تمامی اعضای جامعه‌ی پزشکی حاضر درین مدرسه.

 


آزادی مقیّد در سرزمین ملکه

 

نویسنده: ابراهیم طالبی دارابی [دامنه]

قانون دستوری جانسون نخست‌وزیر ملکه‌ی انگلیس با سخت‌ترین و محدودیت‌پذیرترین هشدارها به شهروندان ابلاغ شده است دست‌کم این را نشان داد که تز آزادی مطلق در جامعه مدنی از پایه و اساس گسست و این «دولت»ها (=به مفهوم اِستید: قدرت حاکمه) هستند که به سمت آزادی عمل بیشتر کشانده شدند.

 

نکته: همیشه بر این نظر بودم که آزادی مقیّد است نه مطلق. هم برای جامعه‌ی مدنی، مقیّد است و هم برای قدرت حاکمه. تعبیر «مطلقه» در نظریه‌ی ولایت فقیه نیز از منظر فکری من، همیشه به معنای بسطِ ید برای دفاع از حقوق ملت در برابر دست‌درازی‌های قوای حکومت و تجاوزگری‌های خارجی است.

روشن سازم که هرگز بیماری هیچ ملتی وجدان انسان سالم را خشنود نمی‌کند. آرزو می‌کنم انسان و جُنبندگان، سالم و تندرست بمانند. و اگر حکومت‌ها در مرزهای داخلی خود به سلامتی ملت‌های خود بها بدهند، علاوه بر کار ستودنی، در خدمت به سلامتی جهانی دخیل‌اند.

۷ فروردین ۱۳۹۹

 

یک خاطره

در آذرماه ۹۸، یعنی پارسال، با دوستان به مشهد مقدس رفتیم. از محل، ۷۰۰ کیلومتر راندیم و از مشهد ۷۰۰ کیلومتر برگشتیم. شاید روی ۷۰ موضوع پرش کردیم. و دست‌کم روی ۷ مسأله در داخل هتل بحث کردیم. در همه‌ی ۷۰ پَرش طرح بحث و ۷ بُرش مباحثه‌ی ژرف، دیدگاه‌های هیأت همراه -یعنی رفقا- نه فقط همسان نبود، که پردامنه و چالشی و شوق‌انگیز بود. اشتراک نظر بی‌اندازه است، اما تفاوت منظر هم هست.

نکته: عیب این نیست که در مسافرت و محاضرت چندگونگی فکری باشد، عیب آن خیال و خیالاتی‌ست که ممکن است در جای‌جای ایران در سرِ کسانی از شهروندان پروانده شده باشد که همه باید یکسان‌اندیش بمانند.

 
پاسخ:

سلام جناب...

در زمان برنامه‌ریزی آن مسافرت، تماس گرفتم به هیأت گفتم در ترکیب، جناب قربانی را بچینید تا همسفر باشیم و بهره‌مند. پس از کاوش با شما، به من جواب رسید جناب قربانی فرمودند درگیر مراسم چهلم پدرخانمم هستم و مقدور نیست. به هر حال آماده‌باش باش، در زیارت بعدی گوش بسپاریم به نکته‌نظرات شما.

 
پاسخ:

سلام آ.. عسکر

من از شما طلبه‌های مهربان آموختم که همآره باید شکیبا بود ثمراتش بی‌شمار است. شتابزدگی بدترین رفتار است. با طلب رحمت و غفران برای ارواح پدر و برادرت.

 
پاسخ:

مرحوم بازرگان در پاره‌ای مسائل، اوضاع را در خشت‌خام می‌دید اما پاره‌ای دیگر حتی در آینه هم نه.

در کنار پُخته‌هایی چون شخص شما، من تعلیم‌پذیر تشنه‌ای هستم؛ که در سفر بیش‌تر از حضر. ممنونم و همواره منتظر نوشته‌های اثرگذار و مفید شما.

 

بحث ۱۴۷ : وقتی متن تنظیمی ارزشمند و زیبای جناب آشیخ مالک را خواندم، ذهنم به این سو هدایت شد که برای پاسداشت فرخنده‌میلاد آموزگار آزادگی، رهایی، رستگاری حضرت امام حسین -علیه‌السلام- پرسشی را در پیشخوان مدرسه‌ی فکرت سنجاق کنم:

 

چرا آن حضرت «وارث» است؟ و شما از «زیارت وارث» چه تفسیر و برداشتی، و از آن جمله‌ی مشهور مرحوم دکتر علی شریعتی «حسین، وارثِ آدم» -که نامی از کتابش شده است و روی آن، بحث‌هایی هم در دهه‌ی پنجاه درگرفته بود- چه تحلیلی دارید؟


پاسخم به بحث ۱۴۷

۱. عجز من بر خودم آشکار است که نمی‌توانم ژرفای وارث‌بودن امام حسین -علیه‌السلام- را بشکافم و ریشه‌های تاریخی این لقب را بر بیاورم.

۲. اما برداشت من از این لفظ این است همان‌طور که اموال منقول و غیرمنقول به وُرّاث منتقل می‌شود، در اینجا نیز منظور از وارث ممکن است این باشد که تمام آورده‌های آسمانی انبیای الهی و فراورده‌های آرمانی ناشی از آن، به عنوان امانت و هدایت بشریت به امام حسین انتقال یافت تا از ذرّیه‌ی پاک او جهان به مشیت خداوند به عصر ظهور حضرت حجت (عج) منتهی شود.

 

۳. در حقیقت حضرت سیدالشهداء (ع) حامل همان امانت است که خدا به آدم عرضه کرد و انقلاب حسینی فرهنگ و راه این امانت است. در زیارت وارث نیز ادبیات چنین طریقه‌ای نمایان است.

 

۴. مرحوم دکتر علی شریعتی وقتی می‌دید جهان به تعبیر او «آخور آباد» شده است، با تحلیل انقلابی از مکتب و راه حسینی (ع) انسان را به سمت خون و پیام می‌خوانْد، تا زیستن و مردن را با عزت بگذراند، نه با زبونی و ذلت؛ که آموزگار چگونه‌زیستن و چگونه‌مردن در نگاه او امام حسین (ع) است به عنوان وارث آدم. 

 

۵. دکتر شریعتی به مشیء مبارزه‌ی انقلابی علیه‌ی رژیم شاه باور داشت، بنابراین در قالب مفاهیم مذهبی، مسیر را برای ستیز با شاه تئوریزه می‌کرد. اما شهید مطهری به مبارزه‌ی فرهنگی با شاه گرایش داشت، ازین‌رو تئوری‌های سازگاری می‌داد و با افکار دکتر شریعتی ازجمله کتاب «حسین وارث آدم» در می‌افتاد و آن را تحلیلی مارکسیستی می‌پنداشت.

 

۶. این‌که شریعتی در این کتاب می‌گوید: «و تو، و من، و ما باید بر مصیبت خویش بگرییم که حضور نداریم» منظورش از نظر من این است چه موقع خون‌دادن باشد و چه زمان پیام، عده‌ای که شاید کثیر هم باشند حضور ندارند، اما برای میراثخواری مهیّا می‌شوند و خود را چابک می‌کنند! درد و فریاد شریعتی درین کتاب این است آنان که ماندند باید کار زینبی کنند، وگرنه... .

بگذرم.

به پاسداران ایثارگر و جان‌نثار و همه‌ی دلدادگان امام حسین (ع) تبریک باد این فرخنده‌میلاد.

 

یک خبر از مدرسه

 احساس می‌کنم در شرایط حاضر که مردم کشور در حال گذران در خانه‌ها هستند، ممنوعیت پست‌گذاری از ساعت ۱ بامداد، به ساعت ۲ بامداد تا اذان صبح باشد مورد پسندتر اعضا باشد.

پس؛ از ۲ بامداد تا اذان صبح درِ مدرسه برای خواندن باز است اما برای پست‌گذاری و نظرگذاشتن ممنوع.

 
پاسخ:

این نافله‌ی محبوبه، -گرچه مدیر از آن محرومه- اما علمای واصل سفارش کردند خواندن و اقامه‌ی آن هرچه به اذان صبح نزدیکتر باشد، فضیلتش بیشتر است، خصوصاً شفع و وتر آن.

مدیر در جواب کم نمی‌آره!

 
پاسخ:

معصوم (ع) فرمودند مناظره‌ی علمی حتی در شب احیای قدر رمضان عملی مقرب‌تر است. درست فرمودید شما. قبول دارم.

 

نظر جلیل‌قربانی:
سلام...
با همه کاستی‌های مورد نظر دوستان، مدرسهٔ فکرت یک کارگاه دائمی آموزشی است و خواهد ماند، اگر کمک کنیم.

این نوشته به منزله دعوت‌نامه برای شما جهت حضور در مدرسه است!

 


نه تَن سَر، نه سَر تاج

نویسنده: ابراهیم طالبی دارابی [دامنه]

به نام خدا. سلام. ڪاری به این ندارم ڪه ادوارد براون جاسوسِ ام. آی. سیڪسِ انگلیس بوده یا نه؛ در اینجا من با سخن وی به عنوان یڪ مستشرق (=شرق‌شناس) ڪار دارم ڪه چون سال ۷۱ در دانشگاه تهران تحصیل می‌ڪردم و در خیابان ۱۶ آذر ڪنار دانشگاه، به خیابان ادوارد براون هم آمدوشد داشتم، تحریڪ شده‌بودم از او چیزهایی بدانم. ڪه بگذرم. فقط بگویم دفتر روزنامه‌ی «سلام» آیت‌الله سید محمد خوئینی‌ها از لیدرهای جناح چپ در ادوارد براون بود.

در ڪتاب «ادوارد براون» -ڪه سفرنامه‌ی اوست- خوانده و نوشته‌ام همان سال‌های تحصیلم، ڪه او وقتی عصر مشروطه را بر می‌رسیده، این شعر را آورده ڪه نشان می‌دهد چه اوضاعی بوده میان ملت، روشنفڪران، قدرتمندان و بازاریان و روحانیان و سایر طبقات و دسته‌جات و افڪار و گرایشات:

سر شب سرِ قتل و تاراج داشت
سحرگه نه تَن سَر، نه سَر تاج داشت

نیز در جایی دیگر آورده:

ظالم ز ستم همیشه لات آمده است
رُخ رفته، پیاده باثبات آمده است

 

شرح می‌دهم دو شعر را در حد به قول محلی‌ها: پیمبِلیڪ (=ڪم، اندڪ، ذرّه):

در شعر اولی -ڪه اشاره دارد به بلبشوی عصر مشروطه و سلطانی‌گری شاه- سرِ قتل داشت یعنی عزم ڪُشتن! بود و ڪُشت‌ڪُشتار هم. در شعر دومی «رُخ» و «پیاده» برگرفته از مهره‌های شطرنج است ڪه معنا و تفسیر هر دو شعر، برای شطرنج‌بازان! و شطرنج‌دوستان روشن است و من چون سیاسی‌میاسی بلد نیستم! بگذرم و البته بگویم در بازی‌های شطرنج که می‌کردم، ڪیش‌مات نمی‌شدم.

 

نڪته هم بگویم: چندسال پیش آیت‌الله العظمی سیستانی وقتی آقای احمد مسجدجامعی به دیدارش رفته بود چند چیز گفته بود: یڪی این‌ڪه چرا در ایران این‌همه ڪتاب تعبیر خواب چاپ می‌شود! و دومی این‌ڪه قدر نعمت امنیت ڪشورتان را بدانید.

 

اشاره هم بد نیست: آری؛ مشروطه تڪرار نمی‌شود؛ البته از دو سوی نباید تڪرار شود: هرج‌ومرج‌طلبیِ آنارشی‌ها و نیز سلطنت‌طلبیِ سلطنت‌طلب‌ها.

۸ فروردین ۱۳۹۹

 
پاسخ:

 

جناب آقای... سلام

در این باره: ابتدا از آن جناب بسیارممنونم که به تاریخ سیاسی توجه فرمودید؛ نیز به فرمانده‌ی وقت سپاه آمل.

چنانچه شما بهتر از من می‌دانید ایشان کتاب مهم دیگری هم نوشته‌اند که تز دکترای وی بود به اسم «بن‌بست در استراتژی، شکست در تاکتیک» نوشته‌ی مرحوم سردار ناصر شعبانی.

این کتاب را من پیش از آن‌که به چاپ و انتشار برسد -آن زمان که تهران بودم- بررسیِ خط به خط و واژه‌به‌واژه و سندبه‌سند کردم و با این سردار بر سر موضوع، نام کتاب، محتوا و نیز جای‌جای کتاب، چندین جلسه بحث و بررسی گذاشتیم و یادداشتی هم برای انتشارش نوشتم. که در نهایت چاپ شد و به بازار آمد. شعبانی از زبده‌ها بود در فرماندهی مرصاد. بگذرم.

 

گویا ریا کردم! خواستم تاریخ را کمی روشن کرده باشم.

آقای رضا ادبی فیروزجایی عضو مدرسه‌ی فکرت نیز تصویر و خاطره‌ای ازین کتاب و سردار در زیر این پست شما نشر داد. که در زیر آدرس می‌دهم:

 

متن و حاشیه؛ ڪدام‌یڪ

نویسنده: ابراهیم طالبی دارابی [دامنه]
 
به نام خدا. سلام. الان قد ڪشیدم! آن‌زمان ڪه در حالِ قدڪشیدن! بودم، حاشیه را زودتر از متن پی می‌جُستم. این‌طور:

تَه‌مقاله‌ی هفته‌نامه‌ی «گُل‌آقا» را -ڪه در آخر مجله چاپ می‌شد_ جلوتر از همه‌جای این نشریه می‌خواندم ڪه زودتر بدانم مرحوم ڪیومرث صابری فومنی چه می‌گوید.

ستون «دریچه»ی آقای جلال رفیع در «اطلاعات» را زودتر از هر جایی نگاه می‌انداختم. سپس نوشته‌های صاحب ستونِ «نقد حال» را.

نیم‌ستون آخرین ورقه‌ی «همشهری» را اول می‌خواندم ڪه ببینم آقای احمد زیدآبادی چه آورده.

 

وقتی «جمهوری اسلامی» به‌رایگان به محل ڪارم می‌رسیده، زودتر «جهت اطلاع» را مرور می‌ڪردم ڪه بدانم آقای مسیح مهاجری -ڪه آن زمان خود را یڪ ولی‌فقیه دوم! فرض می‌ڪرد و برای همه نسخه و توبیخیه می‌نگاشت- درین ستون چه بافته.

 

صاف می‌رفتم صفحه‌ی سوم «سلام» ڪه بخوانم مردم در ستون «الو. سلام» روزنامه‌ی سلام آیت‌الله خوئینی‌ها به سردبیری آقای عباس عبدی، چه نالیدند.

 

آقای ماشاءالله شمس‌الواعظین در «جامعه»، «توس»، «نشاط» و «عصر آزادگان» هرچه می‌نوشت را باید اول می‌خواندم بعد می‌رفتم سراغ سایر خبرها.

 

هفته‌نامه‌ی «صبح» آقای مهدی نصیری را صاف می‌رفتم وسطش ڪه بخوانم این‌هفته با مصاحبه با چه ڪسی، با چه چیزی درافتاده.

در روزنامه‌ی «ڪیهان» طالب ستون آقای دڪتر یونس شُڪرخواه بودم ڪه از استادی او چیزی می‌آموختم؛ ڪیهان عصر آقای مهندس سیدمحمد اصغری منظورم است، نه توپخانه‌ی «برادر حسن» و «برادر حسین»؛ اولی مرحوم آقای شایانفر و دومی آقای شریعتمداری حسین.

اگر همین‌طور لیست (=فهرست) ڪنم از دو ڪف دست ڪه سهله، ۸۸ ڪف دست می‌شود. پس  بروم روی متن. اینها پرداخت به حاشیه بود.

 

اما متن:

اوج لذت من آن وقتی بود ڪه به دڪّه‌ی مطبوعاتی می‌رفتم و می‌دیدم ماهنامه‌های مورد علاقه‌ام آمده: «ڪیهان اندیشه»ی مرحوم صاحبی، «ڪیهان فرهنگی»ی آقای شمس‌الواعظین، «ڪیانِ» آقایان رُخ‌صفت و رضا تهرانی، مجله‌ی «حوزه» ڪه مشترڪ بودم به آدرس منزلم می‌آمده، «فرهنگِ توسعه»ی آقای احمد ملازاده، «ایران فردا»ی مرحوم عزت‌الله سحابی، «آیینِ» آقای سعید حجاریان و آقای هادی خانیکی، هفته‌نامه‌ی «راه نو»ی آقای اڪبر گنجی. فصلنامه‌ی «هفت آسمانِ» دانشگاه ادیان قم ڪه البته اخوی به من اهداء می‌فرمودند و نیز چند ماهنامه‌ی دیگر ڪه اگر اسم ببرم از چند ڪف دست می‌گذرد و سالنامه‌ی ڪیهان هم ڪه روی شاخش بود ڪه باید می‌خریم و ریزریز می‌خواندم.

راستی دو چیز:

اول: خودم طی این دوره در چند روزنامه و ماهنامه مطلب‌نویس بودم. در اینجاها: روزنامه‌ی انتخاب، روزنامه‌ی ایمان قم، ماهنامه‌ی آشنا، ماهنامه‌ی نباء، ماهنامه‌ی پگاه حوزه. فصلنامه‌ی تخصصی علوم سیاسی دانشگاه امام باقر (ع) قم و  همچنین چند نشریه‌ی داخلی دیگر، که بگذرم.

دوم: اینجاها بخشی از پاتوق‌های من بود در شهرهای مختلف ایران ڪه در آن سی سال اشتغال، مقیم بودم:

مطبوعاتی‌های: آقای مهدی بریمانی در مغازه‌ی منزل مرحوم سیدطالب شفیعی در داراب‌ڪلا. آقای عابدیان و نیز برادران بابایی در خیابان انقلاب ساری و دڪّه‌ی میدان شهدای ساری. سرِ چهارمردان قم و دڪّه‌ی آقای بهرامی در سرِ ورزشگاه شهید حیدریان قم. دڪّه‌ی آقای فخر در چهارراه قنات خیابان دولت در اختیاره‌ی تهران. مطبوعاتی مرد ڪُرد ڪنار مصلای مریوان. دڪّه‌ی فروشنده‌ی مجلات پیرمردی ڪه دو دست نداشت در وسط شهر چالوس، گویا ڪنار بیمارستان.

نڪته: حاشیه‌خوانی اطلاعات زودگذر به انسان می‌دهد، ولی متن‌خوانی انسان را بزرگ‌تر می‌ڪند و اطلاعات ماندگار می‌بخشد. باید رفت به متن، نه ماند در حاشیه. هر ڪس به حاشیه مشغول شود، به خودش زیان رسانده هیچ به خوانندگان هم ممڪن است خسران برساند. بگذرم.

۹ فروردین ۱۳۹۹

 

چرا روز پاسدار؟

به نظر من روز پاسدار بدین معنی نیست که سوم شعبان میلاد حضرت سیدالشهداء -علیه‌السلام- در حصر پاسداران است، نه؛ بلکه پاسداران افتخار می‌کنند چنین روزی، روزشان باشد. اما در واقع سوم شعبان روز همه‌ی شریف‌آدمیان است با هر رنگ و نژاد و دین و کشور و قاره‌ای.

 
پاسخ:

جناب آقا سیدمصطفی سلام

نمی‌دانم این نوشته‌ات پاسخی بود به بحث ۱۴۷ یا نه. اما من این عبارت وصفی در حق امام حسین -علیه‌السلام- را از زبان ابن عربی، خیلی عالی دیدم. این عبارت متن‌تان:

«الوارِثِ لِخُصُوصیّاتِ سَیِّدِ المُرسَلین»

امام حسین (ع) وارث ویژگی‌های پیامبر خدا (ص).

سپاس و تبریک.

 
پاسخ:

جناب آقای ... سلام

آقا، بی‌حصروحد، متن را به نکاتی ارزنده پیوست زدی. خیلی خندیدم با این چند کلمه گرا و گیرای شما. حدس که نه، حتم دارم در این گذر زندگی‌ام با شما در ۹۹ درصدِ آن هم‌پوی و هم‌جوی بودیم؛ چون متن‌هایی که می‌نویسی معلوم می‌کند بر من که از گنجینه‌ی مطالعات دور و درازت برمی‌خیزد.

حقیقتاً می‌دانم که نیک می‌دانید حاشیه‌ها هر چند هزاران هزار هم باشد، در مغز نمی‌ماند، اما متن، انسان را تا ابد حیّ و آگاه و مسلح به ذخایر علمی نگه می‌دارد. ممنونم ازین احتجاج و نیز اعتجابت!


یک انتقاد دوستانه استاد:

من از بیانات و نوشته‌های حضرت‌عالی بهره می‌برم، چون همواره جنبه‌ی پژوهشگرانه و استنادی و ارجاعی دارد و برای محافل تحقیقاتی و متخصصان مفید است.

اما تا زمانی که شما به همین سیره‌ی فردی‌تان باقی بمانید و فقط متن‌های خودتان را انتشار دهید اما در بحث‌ها شرکت نفرمایی و نوشته‌های‌تان در محک نقد و نظرهای اعضا در هر گروه و پیام‌رسان قرار نگیرد و جناب‌عالی هم در آن مشارکت نورزیند، همچنان این نوشته‌ها یک‌طرفه می‌ماند و اگه تشبیه کنم، مانند منبر، یک‌سویه و منولوگ است نه دیالوگ. یعنی خواننده فقط باید بخواند.

آشکار کنم ارزش‌ نوشته‌های شما را هرگز زیر سوال نمی‌برم.
با اعتذار
برادرتان: دامنه

 

به: او
از: من

حسود به کسی گفته می‌شود که نسبت به داشته‌های پسندیده‌ی دیگری دچار حَقد و افسوس شود و خواهان زوال آن برای دارنده‌ی آن باشد. پس غبطه می‌خوری که غبطه رشک‌بردن به یک کار نیکوی کسی‌ست، اما خواهان زوال و ازبین‌رفتن آن نیست. پس حسود نیستی.

 

گاه موانع خیال می‌کنیم، سدّ راه است. فقط یک مانع موجب شد من مسیرم را تغییر دهم. یک شخص که نام نمی‌برم کیست، رفت گزارش کرد فلانی نباید برای فلان شهر ... حکم مسئولیت آن نهاد را بگیرد، نگذاشتند. با اخوی ارشدم در میان گذاشتم، فرمودند بی‌تردید دیگر نخواهند گذاشت. گفتم چه کنم؟ گفت: برو سمت دانشگاه. رفتم... هرچند پیش از تغییر مسیر زندگی‌ام از همان نوجوانی کتاب می‌خواندم. منظور این است، مانع گاه، همان خیر است که ما خبر نداریم. و شما شاید این موانع را درک بکنی که چه دارم می‌گویم.

 

اینک خودم، خودم را فقط یک جُنبنده‌ای می‌دانم که جان و جهان را به اندازه‌ی خودم لمس می‌کنم و باخبرم که تا چه اندازه پَر کاه هستم و ناچیز. هرگز حس پوچی و وهم نمی‌کنم، اما می‌دانم در برابر بزرگ‌دانایان که در این جمع هم دیده می‌شوند، شاگردی‌کردن بالاترین سرمایه‌ی من است که دارم چیزهای بیشتری از نوشته‌های تفکرشده‌ی اعضای شریف‌ یاد می‌گیرم، هر چه بیشتر، بهتر.

 

تمام فکرم این است، حاشیه‌ها ما را از متن بیرون نبرد و مدرسه‌ی فکرت درگاه برای آوردن فکر افراد است تا با خواندن مطالب فکرشده و اندیشیده‌ی همدیگر باز نیز به خود غنا و بقا ببخشیم.

آنچه نوشتم جوابم بود به جناب ... که وادارم نمود کمی پیچ وا کنم. سلام و درود دارم. بگذرم.

 

جانباز کیست؟

درنگ در نغمه. ۱۹۷

نویسنده: ابراهیم طالبی دارابی [دامنه]

اول. این‌که چرا در ایران روز میلاد حضرت ابوالفضل (س) روز جانباز است، جوابش روشن است: آن انسان بزرگ که می‌توانست از هر سمت و سو، دنیای خود را از زخارُف پر کند و زندگی راحت و مرفّه برگزینَد (که حتی دسیسه‌ی امان‌نامه هم از سوی شمر -علیه اللعنه- برای حفظ امنیتش صورت گرفته بود تا مثلاً آرامش و مصونیت به ایشان بفروشند) اما آن پیشقراول ۷۲ تن، تمام وجودش را در کربلا برای مقتدای شرافتمندان جهان آقا امام حسین -علیه‌السلام- گذاشت و دستان خود را برای سیراب‌کردن تشنگان و کودکان خِیام فدا کرد و هرگز پشت جبهه‌ی عاشورا را خالی نکرد. او اُسوه‌ی جانبازان شد و ملجاء درماندگان و نومیدانِ امیدوار.

 

دوم. از نظر من تمام رزمندگان اسلام دفاع مقدس جانباز به حساب می‌آیند؛ دست‌کم به برداشت موسّع من به چند علت:

۱. روح همه‌ی رزمندگان در جبهه‌ها دچار صدمات غیرقابل‌جبران شد.

۲. رزمنده‌ها در جای‌جای جبهه، گازهای خَردَل، انواع پرتاب‌های شیمیایی و انواع آلودگی‌های مخرّب ناشناس و پنهان اهدایی کشورهای پیشرفته و مدرن به صدام استنشاق کردند.

 

۳. رزمنده‌ای که کنار دستش پیکر پاره‌پاره دیده، موج انفجار خورده، بدترین شب‌های تار را گذرانده و همسنگرش جلوی چشمانش پرپر شده و هزاران سختی بدتر از مجروحیت پوست و‌گوشت را به جان خریده، او آسیب بزرگی دیده که تا دَم قبر جبران‌ناپذیر است.

 

سوم: گرچه تنِ رزمندگانی که با سلاح‌های اروپا و آمریکا و شوروی مجروح شده، جانباز رسمی و پرونده‌دار بنیاد شدند، اما کدام رزمنده‌ی جبهه‌رفته را سراغ دارید که صدمه ندیده باشد و روح و ریه و روان و وجودش زخم تلخی جنگ را نچشیده باشد. پس، هر رزمنده یعنی جانباز، یعنی کسی که جان را بر کف اخلاص گذاشت و برای ارزش‌های دینی و ملی خود را آماده‌ی فداکاری کرده بود.

 

با تبریک خجسته‌زادروز حضرت عباس بن علی (سلام الله علیهما) به ایرانیان شریف دشت و دمَن، درود ویژه می‌فرستم به تمامی جانبازان وطن و جانبازان این صحن.

۹ فروردین ۱۳۹۹

 

آمین. آمین.

آمین هم طبق آیه‌ی قرآن خود دعاست. چون حضرت هارون (ع) برادر  حضرت موسی (ع)  همیشه به دعای موسی نبی‌الله آمین می‌گفت و خود، دعا به حساب می‌آمد.

 
پاسخ:

سلام

ممکن است آقای مسیح مهاجری، رکن چهارم دموکراسی (=مطبوعات) را فقط برای خود بخواهد و در این فاز، شاید مثل کبریت و باطری ماشین، حق انحصار ویژه دارد! البته شاید.

 

حق را ور ندهم! و بگویم برخی از نکاتش به نظرم خوب و دردمندانه است. فقط خیلی سمت مرحوم رفسنجانی خیز برداشت و یک‌کلّه از او دفاع مطلق می‌کند. در ضمن از مهندس میرحسین هم تا کنون دفاع کرده است. من البته بیانیه‌ی ماجرای بنزینی آقای میرحسین را هم رد می‌کنم و هم مشکوکم که آیا از قلم او بود یا نه. بگذرم. سیاسی‌میاسی بلد نیستم!

راستی! از بیان دیدگاه‌ات ممنونم.

 

 
پاسخ:

نه، ذکر صلوات یک پست جداگانه است و ربطی به اولین پست ستون روزانه‌ام ندارد. نیّت کردم با گذاشتن این ذکر بزرگ و پردامنه به‌طور روزانه، سهمی در سلامتی مردم جهان داشته باشم و نیز ادب به پیشگاه محمد و آل محمد (ص) برده باشم.

 

در ضمن مرا یاد مرحوم پدرم انداختی، آن تجربه را ذکر کردی. چون خودت خبر داری که ایشان وقتی به کسی می‌گفت : «صلوات بفرس، کلِک رِه بَکن» یعنی ختم غائله.

 

درباره‌ی عشق حسینی:

دیدم صحنه‌ی این را،
خواندم زیرنویس متین را،
گریستم عشق برین را،
هشدار بود هوشیاری وزین را،
انذار دیدم خواب حزین را،
حساب می‌کنم این سخن گوهرین را،
پاسخی ناب به بحث ۱۴۷ همین را.

 

 
پاسخ:

سلام

نکته‌ی درخشانی در باره‌ی حضرت ابوالفضل (س)  اشاره فرمودی. موافقم. کامل. من هم بیفزایم و دنباله ببخشم به نکته‌ی بااهمیتت که یکی از بدترین حربه‌ی عوام‌فریبان و دین‌ستیزان این است که در جامعه و رسانه می‌دمند که لبه‌ی شمشیر اسلام، تیز و برنده و جنگجویانه است. و از جمله آقای ساموئل هانتینگتون که مرز اسلام را خونین می‌دانست.

 

اما در عاشورا تمام تلاش امام حسین -علیه السلام- این بود اصلاّ جنگ و خون‌ریزی شکل نگیرد، و آخرین تلاش را کرد که ابن سعد از عمل به دستور ابن زیاد، استنکاف ورزد و روزگار به صلح طی شود. اما ...

 

تأسف این‌که تاریخ اسلام را بیشتر مغازی نوشتند تا معارفی. بگذرم. مأجور باشید برای شیدایی‌ات به بزرگان عاشورا.

 

«رفسنجانی»؛ در چهار پرده!

 

نویسنده: ابراهیم طالبی دارابی [دامنه]

 

به نام خدا. مرحوم آقای رفسنجانی را کمتر کسی است که نشناسد. چه به ایراد، چه به اِبرام. من هم در هر دو فاز وی را درین متن بر می‌رسم؛ دو پرده ایراد، دو پرده اِبرام:

 

پرده‌ی اول: او در مقام یک سیاستمدار متنفّذ، دستِ قدرت را در دست‌درازی به حقوق ملت و تک‌شخصیت‌های شخیص -البته گه‌گاه و گاه‌و‌بیگاه- می‌دید، ولی خم به ابرو نمی‌آوُرد و فقط نظاره می‌کرد، نه نظارت، و از کنارش نیز «شتر دیدی، ندیدی»‌وار، می‌گذشت.

 

پرده‌ی دوم: وی در مقام فرماندهی جنگ، یک الیت نابکار (بهتر است بگویم ناکارآمد و غیرپاسخگو) در ساختار شخصی‌اش! شکل داد و جنگ را، بد و بی‌مشورت از نخبگان و واردان، اداره می‌کرد، و حتی گاه برای داشتنِ دستِ پُر در خطبه‌های نماز جمعه -که ستادی رسانه‌ای‌مانند، برای تحلیل‌ها و اوشتلُم‌هایش به دشمنان بود- از یگان‌ها، گردان‌ها و لشکرها می‌خواست یک جایی، یک گوشه‌خاکی از عراق را بگیرند، یا یک متصرّفاتی از خاک وطن را از دست صدام آزاد کنند، تا او در چانه‌زنی‌ها و پیغام و پسغام‌ها فرستادن‌ها، حرف‌هایی برای گفتن و دستانی برای امتیازگرفتن داشته باشد. ساده نباید نگرفت؛ گاه برای همین یک خواسته‌اش، یک گردان دست به پیشروی می‌زد، ولی گروهان، بلکه دسته باز می‌گشت، شاید هم یک نیم‌دسته.

 

تهران و در خانه‌ی استخردار بنشینی و جنگ را از فاصله‌ی چندصد کیلومتری اداره کنی و مجلس و چند جای دیگر را هم فائقه!وار اداره کنی، و گاه‌به‌گاه لباس ارتشی بر تن بپوشانی و کلاه لبه‌دار بر سر بگذاری، و با الیتَت سری به جبهه بزنی، روش قهقهه‌ای و قهقهرایی برای فرماندهی یک جنگ تمام عیار بود. نبود؟

 

نکته: تاریخ انقلاب در نقد این دوره‌ی وی، یا صامت است، یا لال و در لُکنت.

 

پرده‌ی سوم: آن مرحوم از آن‌دسته روحانیان و سیاستمدارانی می‌باشد که احاطه‌ی فراوانی به مفاهیم دینی، قرآن، فقه سیاسی و تاریخ عمومی داشت و از حافظه‌ی قویی در مسائل ایران و جهان برخوردار بود. همین، به‌علاوه روشنفکرمنشی‌اش، از او به عنوان «حجت‌الاسلام» یا «آیت‌اللهی» مقتدر، آزادنگر و میدان‌دار می‌ساخت و جامعه در طول نزدیک چهل سال، به وی و نیمه‌کاریزمای وی، هم چشم می‌دوخت و هم اعتماد می‌ورزید، و شاید هم تعلق خاطر و علاقه؛ و حتی پیر جماران حضرت امام خمینی -رهبر کبیر انقلاب اسلامی- نیز برای زنده‌ماندنش گوسفند نذر و قربانی کردند و پس از ترورش، برای بقای عمرش شعار ماندگار را در سر داد:

 

«مردان تاریخ تا آخر زنده هستند. بدخواهان باید بدانند هاشمی زنده است چون نهضت زنده است.»

۲۰ دی ۱۳۵۹

(صحیفه‌ی امام، ج ۷، ص ۴۹۵)

 

پرده‌ی چهارم: مرحوم رفسنجانی همیشه در درون قدرت غوطه‌ور بود، حتی وارد لبه‌ی مرز ملت و حکومت هم نمی‌شد؛ چه رسد به بیرون قدرت بیاید؛ وسط قدرت شنا می‌کرد و برای هر اقدام نظام، یا استدلال می‌آوُرد و یا توجیه و پوشش؛ و یا با زیرکی از آن عبور می‌کرد و عملیات روانی ترتیب می‌داد، اما او این سیره‌ی انحصاری‌اش را پس از بحران ۸۸ یکباره شکست و خطبه‌ای خاص در تیرماه ۸۸ خواند و در هر دو خطبه به رهبری تعریض زد و حتی به تصریح و تلویح و کنایه و خواندن روایت، خواهان کنار رفتن رهبری شد و مدعی شد وقتی مردم کسی را نمی‌خواهند او باید کنار برود.

 

از اینجا به بعد، آقای رفسنجانی پا روی مرز گذاشت، یک‌پا در داخل دایره‌ی قدرت داشت و دلش نمی‌خواست از آنجا کنده شود و پای‌ دگرش را در گوشه‌گوشه‌های جامعه‌ی مدنی نهاد نه میانه‌ی میدان، اما با آن‌که به دامن ملت برگشته بود، همواره به افّواه می‌فهمانده! که «عشقش آقای خامنه‌ای»ست. چنین شیوه‌ای از او، مورد پسند جریان سایه‌ی قدرت واقع نشد و برای نشان‌دارکردنش -مانند دانشجویان ستاره‌دار- از سوی شورای نگهبان رد صلاحیت شد. و حالا دیگر زمانی ازو آغاز شده بود که در شوک و شوکه‌گی می‌زیست؛ اویی که به همه، از دوست و دشمن شوک وارد می‌ساخت، خود شوکّه! شد و سرانجام در استخر سعدآباد دچار ایست شد و مردم را در بُهت و شوک تازه‌تر فرو برد و تشییع‌جنازه‌اش بهت‌آورتر از شوک شد.

خدا، رحمت بداردش.

۱۰ فروردین ۱۳۹۹

 
پاسخ:

سلام

من تردیدی از این ندارم که نوشته‌های شما مزیّن به آرایه‌ی ادبی، روان، مستند و قابل اتکاست. حتی در همان انتقاد هم به عرض رساندم که متون شما برای مراکز پژوهشگاهی و تحقیقاتی اعتبار دارد.
 
خواسته‌ام همان بود که عیان کردم. من بقیه‌ی مزایای قلم‌تان را انکار نمی‌کنم؛ انکارکردنی هم نیست.
 
به‌هرحال، شرکت صاحب قلم و نوشته در گفت‌وشنودها در پیام‌رسان‌ها مثل برنامه‌ی زنده و مستقیم می‌ماند که ذوق خواننده را نیز تأمین می‌سازد.
 
ازین‌که مصدع شدم، پوزش می‌طلبم. ممنونم با سینه‌ای گشاده، انتقادم را گشایش فرمودی.
 
 
 
پاسخ:
 
جناب آقا... سلام
 
متن شما را خواندم. ۱. متوجه نشدم بر دو اِبرام متن من تقریظ نوشتید یا بر دو ایراد آن، تردید.  ۲. من نمی‌دانم روز رستاخیز چه کسی و چگونه با سرعت مجاز عبور می‌کند. اما مانند شما اشتراک فکری دارم که خدای مهربان، بر مخلوقاتش آسان‌گیر است.
 
رِقاضی را می‌شکافم
 
من رِقاضی را در لغت نتوانستم ریشه‌یابی کنم، اما دو معنی نزدیک آن را رِواج و بازار می‌دانم. با دو مثال این لغت را تحت تعقیب قرار می‌دهم؛ نه برای بازداشت و محاکمه و حبس و زندانی و حصرش، بلکه برای نشرش!
 
برای رواج: مثلاً به حالت اعتراضی و اِعراضی و با طعمی از عصبانیت می‌گویند: کی این کار رِه رِقاضی دینگوهه؟ یعنی رواج داده، آورده وسط، باب کرده.
 
برای بازار: مثلاً برای زیرسؤال‌بردن کار کسی می‌گویند وِه هِم رقاضی دَکته. یعنی بازار دَکته. شَک دکته. شادی باری‌کِلّاه بَیّه.
 
شاید معنای دیگری هم برای رقاضی باشد، اما من الآن در ذهنم جاسازی نشده است.
 
پاسخ:
سلام
 
شناخت شما از آقای رفسنجانی، خود یک تاریخچه است که در حافظه‌ات بایگانی شده است. آقای عطاءالله مهاجرانی وقتی از ایران رفت (یا در رفت!) یک جمله از او یادم است که گفته بود سیاست یک «مَفرّ» است، اما فرهنگ یک «مَقرّ».
 
آنچه شما امتداد دادید درین باره، یادآوری مفرّ بود؛ یعنی محل فرار. که اغلب سیاستمداران وقتی با پرسش ملت‌های خود مواجه می‌شوند از جواب به ملت فرار می‌کنند. بگذرم. ممنونم  از نظرت.
 
 
هم یاد، هم کتاب، هم میلاد
 

سال ۱۳۹۰ عادل -پسر وسطم- سه کتاب به من هدیه کرد: نهج‌‌البلاغه، صحیفه سجّادیه، و قلعه‌‌ی حیوانات اثر مشهور جورج اورول. در طول سال به دو کتاب اول و دوم بر حسب فراخور نظر می‌افکنم. چون میلاد امام سجاد علیه السلام در راه بود دعای ۴۲ صحیفه را مطالعه کردم و در فراز بیستم بیشتر توقف کردم چون عبارتی ویژه و بسیار غنی و چاره‌گشاست: من از این فراز فقط دو عبارت می‌آورم:

 

وَ خُذْ بِنا مِنْهاجَهُ، وَ اسْلُکْ بِنا سَبیلَهُ.(منبع)
 
در ترجمه‌ی صحیفه‌ای که دارم  آقای محمد‌مهدی رضایی این‌گونه  برگردان کرده: «و در راه او پویا ساز، و بر شیوه‌ی او سالک گردان.»
 
و به برگردان حاج شیخ حسین انصاریان رجوع کردم این گونه یافتم که می‌آورم:
«رهسپار راه او گردان، و پیماینده‌ی طریق واضح او ساز،»
 
در باره‌ی دو ترجمه داوری نمی‌کنم، اهل فن بهتر می‌دانند کدام برگردان رساتر است.
 
برداشت من: از آثار علامه طباطبایی آموختم که وقتی واژه‌ی خُذ بیاید به معنای محکم‌چسبیدن است. در دو عبارت، امام سجاد علیه السلام به مؤمنان می‌آموزد که باید در راه محمد (ص) رهسپار و پویا بود و به این راه باید محکم چسبید. و باید پیماینده و سالک و رونده‌ی راه محمد ص شد.
 
اشاره: یکی از شیوه‌های امام سجاد علیه السلام در صحیفه آموزش ارتباط انسان با خدا و نحوه‌ی درد دل با معبود رئوف متعال است. میلاد حضرت زین العابدین (ع) بر دلدادگان و پویندگان آن عزیز دل امام حسین (ع) و غمخوار مصائب عاشورا و اسارت‌ حضرت زینب کبرا سلام الله علیها مبارک. امام عارفی که به خاطر دیدن قساوت‌های هولناک واقعه‌ی کربلا، تا آخر عمرشان هرگز دل نداشت ذبح گوسفند و قصابی‌یی را ببیند.
 
 
پاسخ:
 
سلام
 
شناخت شما از آقای رفسنجانی، خود یک تاریخچه است که در حافظه‌ات بایگانی شده است. آقای عطاءالله مهاجرانی وقتی از ایران رفت (یا در رفت!) یک جمله از او یادم است که گفته بود سیاست یک «مَفرّ» است، اما فرهنگ یک «مَقرّ».
 
آنچه شما امتداد دادید درین باره، یادآوری مفرّ بود؛ یعنی محل فرار. که اغلب سیاستمداران وقتی با پرسش ملت‌های خود مواجه می‌شوند از جواب به ملت فرار می‌کنند. بگذرم. ممنونم  از نظرت.
 
خاطره با مدیر مدرسه‌ی فیضیه‌ی بابل
 
محرم سال ۱۳۶۷ بود. مرحوم آیت‌الله محمد فاضل مدیر مدرسه‌ی فیضیه‌ی بابل به مقرّ ما آمده بودند. من باید هر روز به همراه ایشان به مقرهای ارتش و سپاه اطراف جبهه‌ی مریوان می‌رفتم. مرد فروتن و پرمایه‌ای بودند. در یکی از قرارگاه‌ها، قرار شده بود فلسفه‌ی قیام عاشورا را بگویند.
 
بلند شدند که سخن بگویند، دیدند در سالن درازِ سوله‌ی قرارگاه جمعیتی وجود ندارد، مگر چند نفر. گرچه او سخن خود را از سرِ اخلاص و خُلق نیکو ادا کرد؛ اما به کنایه گفت اگر می‌گفتند اینجا اوشین پخش می‌شود، جا برای ایستادن من هم نبود!
 
خواستم بگویم حتی در جبهه و در میان رزمندگان سلحشور هم، جاذبه‌ی هنر و فیلم و آهنگ و نوحه و نوا و آوا، بر هر سخن و سخنرانی‌یی پیشی داشت.
 
آری؛ هنرِ هنر را دست‌کم نباید گرفت. من که هیچ قسمتی از اوشین را از آن زمان تا به‌حالا ندیدم مگر در گذری یا تصادفی، اما می‌شنیدم گویا در آن زمان در محل ما مردم دسته‌جمعی در خونه‌ها و پاتوق‌های‌شان به تماشای آن می‌نشستند. مثل سریال دلیران تنگستان که ما در اویل انقلاب به صورت جمعی خونه‌ی مرحوم پدر جناب قاسم بابویه می‌دیدیم.
 
نکته: به‌زور نمی‌توان مردم را مخاطب و مستمع سخن و سخنران ساخت. گوش‌سپردن امری اختیاری و ذوقی‌ست.
 
پاسخ:
 
سلام جناب ...احمدی
 
گفتی «بِإِذْنِ اللَّهِ» مرا بردی به عمق خاطراتم؛ به سوی یک انسان شریف و دانشمندی که در طول دوره‌ی همکاربودن با ایشان، این لفظ زیبای بِإِذْنِ اللَّهِ را هنگام خداحافظی ‌هایم از او با لهجه‌ی کرمانشاهی بکار می‌برد و مرا پس ساعتی مشبع از بحث و بررسی‌ها، تا بیرون در اتاقش مشایعت می‌کرد.
 
نظرم ارتباطی به محتوای نوشتار شما نداشت، پوزش.
 
پاسخ:
 
سلام
 
نکته‌ی مناسبی را نوشتی. بارها با هم حضوری بر سر مفهوم «قدرت تنهایی» گفت‌وگو کردیم یعنی توانِ انسان برای تنهایی، البته اصل با روابط اجتماعی‌ست، چون چنانچه می‌دانی انسان مدنی بالطبع است. متشکرم حواس مرا متمرکز کردی.
 
 پس اجازه می‌خواهم نکته‌ای دیگر به همان متن که شما نظر گذاشتی بپردازم که چه خوب است انسان در محاوره‌ها و روابط اجتماعی از الفاظ زیبا و پربار به‌ویژه واژگان اصیل ایرانی و دینی استفاده کند.
 
مثلاً برخی‌ها همدیگر را با شیشِم و شپِل صدا می‌کنند! و یا از دور با این صوت طرف را صدا می‌زنند:
 
سسسسسییییییششششووووووووو !
 
پاسخ من به چهار پرسش در مورد دعا در داراب‌کلا:
 
سلام.
 
جواب پرسش ۱. در محل الان چندان اطلاعی ندارم، اما در گذشته یعنی دو دهه‌ی پیش رواج خوبی داشت، از دعای کمیل و توسل گرفته، تا زیارت عاشورا، سفره‌های نذری و دعاهای مراسم ماه رمضان و شب‌های احیا و زیارت وارث و حتی مراسم در مزارهای اطراف محل.
 
جواب پرسش ۲. پاسخ این پرسش را نمی‌دانم.
 
جواب پرسش ۳. ایجاد کارگاه تجربه‌ی دینی می‌تواند یک روش خوبی برای انتقال باشد و نیز تنظیم حلقه‌های معنوی.
 
جواب پرسش ۴. نه، زبان عربی ملاک برای ارتباط با خدا نیست، اما چون مؤمنان آن مضامین را مقدس می‌دانند، تبرک و توسل می‌جویند. علاوه بر این، خودم اصل زمزمه‌ی درونی با الفاظ ساده‌ی دلی و فردی در گفت‌گو و رازونیاز و نیایش با خدا را راه مناسبی می‌دانم.
 
تاریخ، عقل، مردم
 
نویسنده: ابراهیم طالبی دارابی [دامنه]
 
به نام خدا. سه سال پیش، ۱۳۹۶، رُمان «دیزیره»، اثر خانم «آن. ماری. سلینڪو» را خوانده بودم. در آن، این جمله توجه‌‌ام را به خود جلب ڪرده بود ڪه در صفحه‌ی ۸۰ گفته بود بدین مضمون: تاریخ را همه‌ی مردم می‌سازند؛ چه آنهایی ڪه سر می‌دهند و چه آنها ڪه سر می ‌‌بُرّند.
 
این را از آن‌رو گفتم تا به وعده‌ای ڪه چندی‌پیش به جناب آقاسید علی‌اصغر -مشاور ارشد مدرسه‌ی فڪرت- داده بودم، ڪه از ڪتاب «ادب قدرت، ادب عدالت» اثر دڪتر عبدالڪریم سروش چیزی بگویم. این، آن اولین چیز است ڪه می‌تواند نڪته‌ای باشد برای سخنِ سلینڪو در بالا:
 
آقای دکتر سروش -ڪه این روزها با ترجیح سُڪنی‌گزینی در بلاد غرب، با آن سروشِ دو دهه‌ی پیشین ڪه در اقدسیه‌ی تهران و مؤسسه‌ی صراط گفتارها می‌گفته، فرق ڪرده است و حرف‌های گَزنده و تیزاب می‌زند- در پیرامون عقل معتقد است ڪه خلاصه‌اش را می‌نویسم:
 
این ڪه برخی‌ها می‌گویند عقل خطا می‌ڪند [ڪه می‌ڪند] باید گفت فهمِ دین هم خطا می‌ڪند. خطا هیچ وقت از ما رَخت بر نمی‌بندد... مهم این است ڪه در عین اِذعان به خطا، عقل را به بهانه‌ی خطا تعطیل نڪنیم...
 
من معتقدم دینداری در جهانِ جدید فقط در دلِ جامعه‌ی مدنی ممڪن است، اگر می‌خواهیم دین باقی بماند، باید ابتدا زمینه‌های آن را فراهم ڪنیم. 
 
۱۱ فروردین ۱۳۹۹
 
پاسخ:
 
جناب آقا ... سلام
 
خاطره‌ی دل‌انگیزتری را از مرحوم حاج‌شیخ احمد آفاقی از مفاخر درخشنده‌ی داراب‌کلا به صحن آوردی. جالب و خواندنی بود.
 
آن مرحوم، چون اخلاص داشت و روحانی مردم‌مدار بود، مردم از انتقادهای صریح و روراستش و نیز پندواندرزهایش هرگز دلگیر نمی‌شدند.
 
خاطرات با آن شخصیت بزرگ محل زیاد است و کمتر کسی هست که از وی خاطره‌ای نداشته باشد. پست شما زیبا و شادی‌بخش بود  جناب حاج‌مسلم.
 
در جنگجویان کوهستان هم «لین‌چان» شخصیت محوری‌یی بود که دل خیلی‌ها را ربوده بود.
 
پاسخ:
 
جناب ... سلام
 
این‌که چنین می‌گویی، درست. اما صحن مدرسه تمرینی برای نوشتن هم هست، پس، نفرما چون اساتید حضور دارند، شما دیگر تکلیفی ندارید، نه؛ شما هم چنانچه واقعاً اراده کرده باشی بنویسی و خواستید نظر بگذارید، این اراده و اهتمام خود را به هیچ بهانه‌ای کنار نگذار. پس، هر قلم مزّه و پیام خاص خود را دارد. پس لطف کن خوانندگان را از مزه‌ی کلام خود بی‌نصیب نگذار اگر خود خواستید بنویسید. اضافه کنم من نوشته‌های تو را می‌خوانم چون آنچه فکر می‌کنی، به قلم می‌آوری، نه آنچه به قلم می‌آوری بعد بخواهی فکرش را بکنی. ساده و صمیمی‌نوشتن خود چاشنی شیرین ادبیات فارسی‌ست.
 
گرچه عکس بالا به لحاظ وضوح و به تعبیر فنی «رزولوشن» پایین است، اما یادآور منبرهای خطیب خوش‌بیان و مردم‌مدار مرحوم حجت‌الاسلام والمسلمین حاج شیخ احمد آفاقی است و ایشان و مرحوم آیه‌الله داراب‌کلایی آموزگاران بزرگ دین در داراب‌کلا و حومه بودند. عکس احتمالأ از خواهرزاده‌ام مهدی رمضانی‌ست که در مدرسه‌ی فکرت حضور دارند و چندسال قبل برایم فرستاده بود.
 
پاسخ:
 
سلام جناب آشیخ احمدی
بسیار به‌جا و ارجمند بود. در بند لوزی توضیحات مُکفی ارائه فرمودی که به نظرم شرح کوتاه ارزنده‌ای بود.
 
یادم به خاطره‌ای رفت؟ آیا بگویم؟ می‌گویم: استادی بود که با من رفیق بود. باهم زیاد بودیم، سامسونتی (اگر درست نوشته باشم) داشت که داخلش از سنجاق و نخ و سوزن و منجوق بود تا رساله‌ی حقوق امام سجاد علیه‌السلام. گفتم آقای سمیعی! این چرا کنار آنها؟ گفت در کلاس‌هایم اول از همه یک نکته از رساله‌ی حقوق حضرت سجاد (ع) می‌گویم برای مستمعین کِرام. دو واژه‌ی آخری افزوده‌ی من است. می‌دانید چرا جناب احمدی؟ چون ایشان «غافلگیری و جاسازی» درس می‌داد. جیز شد گویا، برم...
 


بحث ۱۴۸ : روز ۱۲ فروردین، عید بزرگ و جاویدان برای ملت ایران است؛ روز رأی آزاد مردم به جمهوری اسلامی ایران و پایان‌دادن سیستم شاهنشاهی و رژیم سلطنتی. پرسش این است از این روز مناسبتی زیبای «جمهوری اسلامی» -که نماد بارز دخالت مردم در سرنوشت بوده است- چه پیامی به خوانندگان دارید؟

این بحث در پیشخوان مدرسه‌ی فکرت سنجاق می‌شود.

 

تذکر: چنانچه بر اعضای شریف، همیشه روشن بوده است، شرکت در بحث‌های سنجاق‌شده‌ی پیشخوان، اختیاری‌ست. هر عضو خود به تشخیص و اختیار خود در آن شرکت می‌جوید یا نمی‌جوید. اجباری در جواب‌دادن نیست. میان‌بحث‌ها توسط هر یک از اعضا نیز، همواره در مدرسه، جاری و روال بوده و هست. درود به همگان.

 

پاسخ:

جناب آقای ... سلام

من زبان‌مِبان بلد نیستم؛ که فیلم به زبان اصلی ببینم. فارسی را به‌زور بلدم! فقط زبان مادری‌ام را فولِ فولم، یعنی زبان شیرین دارا‌ب‌کلایی، اوسایی و مُرسمی. و نیز کمی تا قسمتی قُمی را، که مردمِ این شهر عزیز -که نگه‌دار نگینِ ناب حضرت موسی‌بن جعفر (ع) یعنی حرم مطهر بانوی نمونه‌ی شیعیان حضرت فاطمه‌ی معصومه (س) هستند- عدد صِفر را صِرف می‌گویند و پلاک شانزده را شونسِه و لفظ نمی‌دانم را نَمدانم. نَ را مقدار زیادی باید کشید...

 

الغرض! جناب ...، فیلم ۱۹۱۷ را، ماه قبل به من سفارش کرده بودند که ببینم. در «نمآوا»ی شاتل دیدم، البته تا بوته‌زارش را، که دو سرباز در آن خُسبیده بودند. بگذرم. که خوب می‌دانید تا بوته‌زار یعنی دقیقه‌ی چند فیلم.

 

پاسخ:

سلام ظهرگاهی جناب آقا

خداقوت برای کاشت نهال که قدر آن قیمت ندارد. هر دو عکس که گذاشتی یادآور خاطرات قشنگ مرحوم حاج‌آقا آفاقی‌ست. با آن لحن و روضه‌های روان و منبرهای بی‌ریا در منازل همه‌ی مردم. درود.

 

پاسخ:

سلام جناب آ...

هر چهار شماره‌ی متن شما، یکی از دیگری عالی‌تر. سخنان امامان (ع) از آن‌جا که از نهاد پاک و آگاه‌شان برمی‌خیزد، در خواننده و شنونده اعتماد و رسوخ دایمی می‌آفریند. خدا مادر مهربان شما را درین روز خجسته رحمت کناد که در طلبه‌شدن جناب‌عالی بی‌نهایت همت نمود. درود.

 

 

پاسخ:

علیکم السلام به رسم آداب ایرانی و اسلامی و انسانی

آنچه در ذهنم مرا یاری می‌کند می‌توانم این جواب دست‌وپا شکسته را فعلاً بنویسم:

عقلانیت، بحثی سنگین و پردامنه است. شامل شاخه‌ها، ریشه‌ها و بستره‌های جغرافیایی. فارسی آن همان خردورزی است. من الان به آن ورود نمی‌کنم اما چند نکته و یک گزاره می‌گویم:

 

وقتی خواستی بر باور پشتوانه‌ی معقول ببخشی خردورزی باوری دارید.

وقتی خواستی رفتار خردمندانه داشته باشی عقلانیت رفتاری دارید.

وقتی خواستند در رسیدن به هدف معقول باشی، عقلانیت ابزاری را بکار می‌گیرند.

البته خردورزی کلی، معطوف به همه چیز است.

 

آقای مصطفی ملکیان با تعبیر «نیم‌گویی» هشدار می‌دهد عقلانیت با نیم‌گویی ممکن نیست. یعنی چیزی را بگویی، اما چیزی را مخفی کنی. او دست‌کم سه شرط برای عقلانیت قائل است:

 

پیچیده نباشد گفتار، ایهام نداشته باشد نوشتار، ابهام نگذارد گزاره.

عقلانیت در مغرب‌زمین معیوب است، چون به‌جای اتکا به خرد، اکتفا کرد به خرد و نافی سایر متغیرهای دخیل در حیات معقول و معنوی شد. البته منهای متألّهین آن.

 


خلوت و جلوَت؛ کدام‌یک!

نویسنده: ابراهیم طالبی دارابی [دامنه]

کتاب «اسلام، علم، مسلمانان و فناوری»، نوشته‌ی آقای سید حسین نصر است با ترجمه‌ی آقای مهدی کفائی و حسین کرمی، از انتشارات علمی و فرهنگی.

 

 کتاب، دفاعیه‌ای‌ست از اجزاء و ارکان سنت اسلامی و نقد علم و تکنولوژی مدرن. حاوی هفت فصل،  چهار فصلش مربوط است به به گفت‌وگوهای مظفر اقبال [نویسنده‌ی پاکستانی-کانادایی] با سیدحسین نصر.

 

نصر در فصل سوم کتاب می‌گوید بیشتر مراکز قدرت در جهان اسلام، معتقدند علمِ بیشتر یعنی قدرت بیشتر؛ بنابراین جهان اسلام باید در فراگیری علم و تکنولوژی جدید کوشا باشد و حتی بکوشد که در این زمینه، همانند ژاپن، از غرب پیش افتد. اما «تمدن اسلامی نمی‌تواند بدون تخریب خود کاملاً از علم و تکنولوژی غربی تقلید کند.» پس، با توجه به گریزناپذیر بودن پاره‌ای از وجوه زندگی تکنولوژیک جهان مدرن، «مسلمانان باید در تسلط بر علوم غربی بکوشند، ولی چنین تسلطی باید با یک دید انتقادی مبتنی بر سنت عقلانی اسلامی همراه شود.»

 

نصر رفتن از راهی جز این راه را سرآغاز مرگ تمدن اسلامی می‌داند. نصر مثال می‌زند که تلفن همراه خلوت انسان با خدا را از بین می‌برد؛ چراکه «این وسیله کوچک کاربرانش را ملزم می‌کند همیشه به آشوب جهان خارج وصل باشند.»

 

او جزو کسانی‌ست که عقیده دارند تمدن اسلامی نمی‌تواند قسمتی از تکنولوژی غربی را که خوب پنداشته می‌شود، انتخاب و ادعا کند که کاملا بی‌ضرر است و سپس قسمت‌های دیگر را رد کند. «هر صورتی از تکنولوژی مدرن که اتخاذ شود، حتی اگر در سطح خاصی مثبت باشد، با خود آثار منفی خواهد آورد، اگرچه می‌توان برای کاهش این تاثیرات عاقلانه عمل کرد.»

 

نصر بر تأسیس مؤسسات آموزشی اسلامی سنتی تأکید دارد.

نکته‌ی دامنه: خلوت (=خالی‌کردن خود از جمعیت و آشکارنشدن) و جلوَت (=جِلوه‌کردن و آشکارساختن خود در جمعیت) هر دو نیاز بشر است؛ چون انسانی موجودی مرتبط با همنوع و دوستدارِ هم اجتماعات و هم تنهایی‌هاست. البته آسیب‌هایی که آقای حسین نصرِ سنت‌گرا برشمرده، در جای خود امری قابل تأمل و اندیشیدن است و نیازمند چاره‌جویی‌ و رهایی ازین آفت.

۱۲ فروردین ۱۳۹۹

 

بحث ۱۴۸ : روز ۱۲ فروردین، عید بزرگ و جاویدان برای ملت ایران است؛ روز رأی آزاد مردم به جمهوری اسلامی ایران و پایان‌دادن سیستم شاهنشاهی و رژیم سلطنتی. پرسش این است از این روز مناسبتی زیبای «جمهوری اسلامی» -که نماد بارز دخالت مردم در سرنوشت بوده است- چه پیامی به خوانندگان دارید؟

 

این بحث در پیشخوان مدرسه‌ی فکرت سنجاق می‌شود.

 

 

تذکر: چنانچه بر اعضای شریف، همیشه روشن بوده است، شرکت در بحث‌های سنجاق‌شده‌ی پیشخوان، اختیاری‌ست. هر عضو خود به تشخیص و اختیار خود در آن شرکت می‌جوید یا نمی‌جوید. اجباری در جواب‌دادن نیست. میان‌بحث‌ها توسط هر یک از اعضا نیز، همواره در مدرسه، جاری و روال بوده و هست. درود به همگان.

 

پاسخم به بحث ۱۴۸

پیام من این است چون در پرسش آمده است چه پیامی دارید:

 

ملت ایران سلام. آن سال دور، شما مردم انقلابی وطن، با آمدن در میدان، ایران را از دست یک شاهِ بی‌تبار -که می‌خواست با باستان‌گرایی دروغین، اسلام را از ایمان و باور مردم بیرون ببرَد و کشور را یک ایالت از ایالت‌های متحده آمریکا بکند- نجات دادید و اسلام را از طریق یک انقلاب ارزشی و مردمی، به رهبری خردمندانه‌ی امام خمینی -رهبر کبیر انقلاب اسلامی- به صحنه‌ی زندگی آوردید، و با بالاترین مشارکت آزاد برگ سبز «آری» را در صندوق انتخابات ریختید و برگه‌ی قرمز «نه» را به دور انداختید.

 

نه‌ی شما ملت آگاه، نفی همان رژیم شخصی‌شده‌ی پسر آن رضاخان میرپنج بود که روزگاری طویله‌دار اسب‌های سفارت انگلیس بود. و آری‌ِ شما ملت شجاع، همین امانت بزرگ جمهوری اسلامی ایران است که بزرگ‌انسانی چون شهید حاج قاسم سلیمانی ساخت و هزاران‌هزار اسوه‌های دیگر و با ۴۱ سال خدمت به ملت، توی دهن هر دشمن عنود زد؛ به‌گونه‌ای که برخی‌ها دارند از پیشرفت‌ها و ظفرها، از حسد دِق می‌کنند که می‌بینند ملت با همه‌ی کاستی‌هایی که میبیند اما هنوز پشت نظام و ارزش‌ها ایستاده است.

 

ملت انقلابی، انقلاب اسلامی مدتی‌ست که دست‌کم توسط سه دسته‌ی میرات‌خواران اَشراف، خشکه‌مقدسان کج‌فهم و خودباختگان سرافکنده در معرض آسیب و‌ آفت کژراه قرار گرفت، نگذارید این نعمت توسط بدخواهان و براندازان به نقمت بدل شود. ان‌شاءالله نمی‌شود.

 

خدمات و حسنات این جمهوری اسلامی در هیچ دوره‌ای از تاریخ مسلمین مشاهده نشده است و حتی در جهان بشریت، یک تجربه و یک راه و یک الگوی بی‌نظیر و بی‌مانند است. بمان، بمان، ای انقلاب اسلامی ایران.

۱۲ فروردین ۱۳۹۹
ابراهیم طالبی دارابی [دامنه]

 

ذهن‌نویسی

منظورم از ذهن‌نویسی این است وقتی در حیاط قدم می‌زنم، یا در خلوت خودم به مرور رویدادها کشانده می‌شوم در ذهن خود اندیشه و تفکراتم را می‌نویسم. سپس وقتی اطمینان پیدا کردم که فکر و نظرم مرا قانع می‌کند، با یک خودکار که همیشه دم‌دستم هست، روی ورقه‌ی آویزان بر دیوار منزلم فهرست‌واره نکته‌نگاری می‌کنم. در صورتی‌که این روند مرا وادار کند چنین فکر و اندیشه و یا حتی خاطره‌ می‌تواند جنبه‌ی انتشار به خود بگیرد، دست به نوشتن می‌زنم.
 
چند یادآور:
 
ممکن است کسی پیش از به خواب رفتن فکر کند.
 
ممکن است کسی در زمان دستشویی ‌‌‌‌‌‌‌‌رفتن قدرت فکرکردن به سرش بزند.
 
ممکن است کسی در هنگام رانندگی چنین حالتی داشته باشد. البته توصیه‌ی من این است، این وضعیت خطرناک است چون ذهن را درگیر اموری غیر را راندن می‌کند.
 
ممکن است کسی ...
 
ممکن است کسی حالات دیگری برای خلوت فکری خود ایجاد کند که تمامی می‌تواند فرصت به حساب آید.
 
در تمام این حالات، نویسنده کسی‌ست که این فکرهای ذهنی را فهرست کند و تبدیل به نوشته.
 
یک نمونه: استاد محمدرضا حکیمی پشت کاغذ داخل جعبه‌ی سیگار یادداشت‌برداری می‌کرد تا ذهن خود را در آن ثبت کند. ترواش ذهن شاید همین حالات باشد.
 
من خودم کاغذبُریده‌های دورانداختنی را در یک مخزنی روی میزم در اندازه‌های کمتر از کف دست، جمع و دسته می‌کنم و یادداشت‌های فوری‌ام را روی آن برگه‌ها چرکنویس می‌کنم تا بدین طریق، زنجیرش کنم تا از ذهن و عین من محو نشود.
 
واژه‌ی مشفق
سلام
مُشفق را از آن نظر مشفق می‌گویند چون ه طرف مقابلش علاقه دارد و از روی ترس از عاقبت سوء‌، به او شفقت و مهربانی می‌ورزد.
 
 
در باره‌ی بحران تازه در عراق
 
۱. عضوی محترم از من خواسته تحولات عراق را تحلیل کنم.
 
۲. سرّی‌بودن استراتژی از لوازم نبردها و جنگ‌هاست، پس به‌آسانی نمی‌توان سخن قاطع در تحلیل به‌کار برد.
 
۳. قرار پشت‌پرده این بوده دو لبه‌ی قیچی، دو کار مکمل همدیگر را بکنند؛ یعنی آمریکا سد جغرافیایی حائل ایجاد کند میان مرز عراق با سوریه. و اسرائیل غاصب توان پیش‌برندگی جبهه‌ی مقاومت را در مرزهای سوریه و لبنان به‌تناوب نه متوالی و پشت‌سر هم، تضعیف کند. این در حال انجام است.
 
۴. از نظر من، دو فضای متضاد در درون عراق موجب شد خط تجزیه و یا سرکوب جریان مقاومت در عراق، گزینه‌ی پیش‌رو باشد که خط حائل مرزی را تکمیل‌تر می‌کند؛ یعنی ادامه‌ی بحران بی‌دولتی در عراق، و اصرار مقاومت بر اخراج آمریکا.
 
۵. اگر اقدام نظامی رخ دهد، مهمترین هدف آن نابودی یا درهم‌پاشی هم‌جوشی‌های مقاومت است، یا تسهیل روند دولت نظامی شبه‌بِرمر در عراق که خطر دخالت عنصر غیرعراقی را در بر دارد و یا یکسره کردن تجزیه‌ی بخش غربی عراق و ایجاد علنی خط حائل که خطی دراز است و مانند دیوار در برابر دسترسی‌های زمینی سپاه قدس به آن سوی غرب عراق است.
 
۶. هنوز اطلاعات من در این قضیه‌ی پیچیده و پر متغیر، تا اندازه‌ای نیست که تحلیل مرا به‌طور کامل تغذیه کند. اللهُ علمٌ
 
۱۲ فروردین ۱۳۹۹
ابراهیم طالبی دارابی دامنه
 
بحران‌ها و ژرف‌اندیشی‌ها
 
نویسنده: ابراهیم طالبی دارابی [دامنه]
 
در دوره‌ی عبدالڪریم قاسم (۱۹۵۸) آموزه‌های الحادی و ڪمونیستی توسط ڪمونیست‌ها، در عراق رواج بافته بود و همین باعث شده بود شهید آیت‌الله محمدباقر صدر دست به ڪارهای عمیق و ژرف فڪری و دینی بزند.
 
نڪته: چندسال پیش ڪتاب «فهم نظریه‌های سیاسی» اثر توماس اسپریگنز ترجمه‌ی آقای دڪتر فرهنگ رجایی را برای یڪی از مؤسسات به صورت نمودار درختی درآورده بودم ڪه یڪ شاخه‌اش این بود بحران‌ها همواره برای اندیشمندان آن جامعه، زمینه‌ساز چاره‌اندیشی و نظریه‌پردازی‌ست.
 
خواستم گفته‌باشم طبق این نظریه، صاحبنظران دین، سیاست، جامعه، اقتصاد، روان‌شناسی، فرهنگ و... مانند شهید صدر و متفڪران پیشتاز دیگر، در قبال بحران‌ها دست به ژرف‌اندیشی بزنند؛ موضع‌گیرها و واڪنش‌ها در برابر بحران‌ها و رویدادها ممڪن است نشانی از حقّانیت و غیوریت باشد، اما مشڪل را حلّ نمی‌ڪند نه ریشه‌ای و نه ظاهری، زیرا موضع‌گیری فڪر نو یا پاسخ اندیشیده‌شده نمی‌آورَد.
 
نمی‌دانم رساندم؟ یا درماندم. بگذرم. فقط بگویم شهید مطهری را هم، همان سؤالات سفت‌وسخت دانشجویان، یڪ اندیشمند متفڪر ساخت و وی را به سمت نوشتن و گفتن و پاسخ و راه‌چاره انداخت ڪه وقتی پس از انقلاب همه‌ی آن به چاپ رفت از صد جلد فاخر هم گذشت.
 
اشاره: امام خمینی، از شهید صدر به عنوان «مغز متفڪر اسلام» یاد ڪردند و از شهید مطهری به عنوان «مردی ڪه در اسلام‌شناسی و فنون مختلفه اسلام و قرآن ڪریم ڪم‌نظیر بود» و «حاصل عمر ... و پاره‌ی تنِ» ایشان.
 
۱۳ فروردین ۱۳۹۹
 
 
عکس ڪتاب «فهم نظریه‌های سیاسی» اثر توماس اسپریگنز ترجمه‌ی آقای دڪتر فرهنگ رجایی -که استاد متبحّر ما بود در درس «اندیشه‌ی سیاسی شرق باستان»
 
 

 

سلام جناب آقای
 
متشکرم. نکته‌ی سیاسی‌یی فرمودی که بیش از یک و نیم قرن است زیر زبان مردم ایران خیس می‌خورد! روس، بعد شوروی، سپس بازم روس!
 
آبستن است منطقه را نمی‌دانم، فقط می‌دانم سزارین این منطقه دست محور مقاومت است و بقیه‌ی اشغالگران چپاولگر، مزاحم مردم این سرزمین دیرین‌اند و تشنه‌ی ریشه‌کنی ملت ایران مانند آن حرف مفتِ گاسپار واین برگر.
 

پاسخ:

سلام جناب آقا

متشکرم. نکته‌ی سیاسی‌یی فرمودی که بیش از یک و نیم قرن است زیر زبان مردم ایران خیس می‌خورد! روس، بعد شوروی، سپس بازم روس!

آبستن است منطقه را نمی‌دانم، فقط می‌دانم سزارین این منطقه دست محور مقاومت است و بقیه‌ی اشغالگران چپاولگر، مزاحم مردم این سرزمین دیرین‌اند و تشنه‌ی ریشه‌کنی ملت ایران مانند آن حرف مفتِ گاسپار واین برگر.

 

پاسخ:

مفید و اطلاع‌رسانی به‌جایی بود. خرسندم که شمّ اعضای محترم ازجمله شما در مسائل سیاسی منطقه قابل قبول است. از شما ممنونم که به سیاست -که خواه،ناخواه با سرنوشت همه سروکار دارد- دقت می‌نمایی.


یک نکته‌ی عمومی بگویم به عنوان اصول در خبر:

اساساً در عراق بر خلاف لبنان منابع خبری بی‌اندازه آلوده است. باید در اعتماد به اخبار تحولات بسیار زیرک بود. حتی بخشی از اخبار عراق نشئت‌گرفته از عملیات روانی است. ریشه‌ی این کار هم به چند دهه تضاد دو حزب بعث عراق و سوریه دارد. جناح میشل عفلق در عراق و جناح صلاح‌الدین بیطار در سوریه چند دهه با هم تنازع ایدئولوژیک و سیاسی داشتند و این خصلت باقی ماند.

 

۱۳ آیا نحس است؟!

در صدر بگویم نه. ۱۳ نحوست نیست که هیچ بلکه یک اقدام خوب است که در انقلاب بهاری، دانایان ایرانی در کهن‌زمان دیارمان دریافتند که درین روز، به دامان طبیعت رفتن بر روح و جسم و روان آدم رونق و روحیه می‌بخشد. در واقع به نظر من «به در» در سیزده‌به‌در یعنی بیرون‌رفتن، نه این‌که ۱۳ را به‌دورانداختن!

 

نکته: اگر ۱۳ نحس است که نیست، پس چرا امام علی -علیه‌السلام- ۱۳ رجب، آن هم در مکرمه‌ی مکرمه متولد شد. پس چرا راوی‌ست که یاران خاص امام زمان (عج) در وقت ظهور ۳۱۳ نفرند.

 

من در قم، ساری، کرمان، قوچان و شهر انار رفسنجان در سال‌های دور دیدم، پلاک خانه‌ای و نام کوچه‌ای به‌جای ۱۳، نوشته بود ۱۲+ ۱ . و شاید هم در کُنجان‌چم هم نوشته باشد، ۱۴ منهای ۱. بگذرم.

 

در باره‌ی اعلامیه‌ی موحوم آقای خویی

درنگ در نغمه. ۲۰۳

نویسنده: ابراهیم طالبی دارابی دامنه

 

دیروز  -۱۳ فروردین ۱۳۹۹- جدا از روزی خوش و سازواره با روح و روانم، یڪ عید خوب هم بود برای من؛ بفرما چرا؟ زیرا در این گروه ایتایی «نغمه» -ڪه پارسال با مدیریت جناب حجت‌الاسلام آشیخ مالڪ راه‌اندازی شده و توسط ایشان مدیریت می‌شود- از متن و عڪس یڪ نامه باخبر و مطلع شدم و بر علم من افزوده شد. چراڪه معصوم (ع) فرمود روزی ڪه بر شما دانشی افزوده شود، آن روز عید شماست.

 

آری پس از ۴۱ سال بی‌خبری از اعلامیه‌ی انقلابی مرحوم آیت‌الله العظمی سید ابوالقاسم خویی در هفت فروردین ۱۳۵۸ -ڪه دعوت از مردم انقلابی ایران برای رأی «آری» به جمهوری اسلامی ایران بود- باخبر شدم. می‌خواهم با بازگشایی این نامه‌ی سیاسی و تاریخی در مدرسه‌ی فڪرت چهار و یا اگر علمم قد داد، چند نڪته و یڪ اشاره بگویم:

 

متن دستخط اعلامیه‌ی مرحوم آیت‌الله خویی

 

نڪته‌ی یڪم: نجف ڪه رفته بودم، سال ۹۳، در ضلع شرقی صحن امام علی (ع) بر سر قبر آقای خویی در داخل حجره‌ی ساعت حاضر شدم و ادای احترام ڪردم.

 

نڪته‌ی دوم: دهه‌ی شصت روحانیانی ڪه تا از آقای خویی ڪمترین حمایت می‌ڪردند -ڪه معمولاً روحانیون سنتی چنین می‌ڪردند- در ذهن و یا شاید در عین مورد خشم و برائت و غضب انقلابیون واقع می‌شدند. زیرا به زعم خود، آن عالم دینی را در مقابل امام خمینی و انقلاب اسلامی و حامی تز تفڪیڪ دین از سیاست می‌دیدند.

 

بازنشر دامنه. جهت استناد به صحیفه‌ی امام که در آن از قول یک کاسب اشاره‌ای به آیت‌الله خوئی شد


نڪته‌ی سوم: در حوزه‌ی علمیه‌ی قم البته در بحث‌های تخصصی و پژوهشی فقه و تفسیر و نیز در درس‌های خارج، به آراء فقهی آقای خویی بسیار بیشتر از سایر علما استناد و یا تطبیق می‌ڪردند. تفسیر «البیان» ایشان تفسیری غنی و مهم است. اما در فضای سیاسی، سعی نمی‌ڪردند ایشان را برجسته ڪنند. یا هراس داشتند و یا مصلحت نمی‌دیدند و یا مخالف نگرش سیاسی وی بودند و یا فرض‌های محتمل دیگر داشتند.


نڪته‌ی چهارم: بعدها -یعنی همین دهه‌ی گذشته- همان انقلابیون وقتی از نظام جمهوری اسلامی بُریدند و یا به ضعف‌های نظام برای اصلاح می‌پردازند و یا ڪسانی ڪه در سیاست، اندیشه‌ی جدایی دین از سیاست را درست و به نفع دین و مردم می‌دانند و همچنین ڪسانی ڪه افڪار سڪیولاری را ترجیح می‌دهند، به سراغ آقای خویی رفته و می‌روند و دست به تمجید و تحسین و درستیِ مشیء و مشق ایشان می‌زنند. و پاره‌ای اندڪ از اینان گویا تلاش داشته و دارند با گرایش به آقای خویی، عظمت امام خمینی را خدشه‌دار ڪنند. نمی‌دانم. اللهُ علمٌ.

 

اشاره: پرداختن به هر عالم دینی مبتنی بر رعایت اصول علمی، آموزه‌های اخلاقی، پرهیز از بُت‌سازی و پایبندی به آزادی در بررسی و نقد و نظر است و درجه‌ی بالایی از احترام و حُرمت‌نهادن.

 

اساساً ادب ایرانی و اسلامی به ایرانیان آموخته، دانشمندان خود را پاس بدارند. دو شاهِ غزنوی محمود و مسعود در تاریخ ما حضور دارند و پاڪ‌شدنی هم نیستند، اما آن دو ڪجا، ابوالفضل بیهقی سبزواری ڪجا.

۱۴ فروردین ۱۳۹۹

 

با توجه به نشر متن بالا در عکس:
 
خطاب به آقاسید علی‌اصغر:
 
سلام
 
از جناب‌عالی می‌خواهم بفرمایید چرا در متنی که امضای شما در آن دیده می‌شود، نامی از پایگاه بسیج داراب‌کلا -که بخشی عزیز از پیشگامان خدمت به محل و مردم و انقلاب و دین‌اند- دیده نمی‌شود؟ نمی‌دانم به‌سهو نام برده نشد و یا... .
 
۱۴ فروردین ۱۳۹۹
ابراهیم طالبی دارابی دامنه

 

پاسخ سید علی‌اصغر:

سلام 

یکی از دوستان دیشب به من رساندند که متنی بابت تشکر وسپاسگذاری داریم موافق هستی گفتم بله 

بعداز اینکه متن پخش شد خواندم فهمیدم که نام پایگاه بسیج که خیلی زودتر از همه شبانه روزی وارد گود بود آورده نشده .

بنابرین از طرف خودم به همه دست اندرکاران مبارزه عملی با کرونا بویژه اعضای دو پایگاه بسیج کمال امتنان را دارم و دوستانشان را می بوسم .

 

تمنا می کنم 

من که شرمنده شما بسیجیان هستم 

هنوز کرونا نیامده بود شما در میدان بودید بی ادعا همچون گذشته و چهره تاریخی تان مانند خورشید می درخشد. 

با این قافله آسمانی آشنایم 

باور کن قصد خاصی هم وجود نداشت بعداز اینکه نوشته می شود غلط نمایان می شود .

من متن را ننوشتم ضمن اینکه در واژگان همه را مشمول می شود البته دهیار محترم و شورا می دانند و ما هم مشاهده نمودم پایگاههای بسیج خیلی بهتر و برتر وارد صحنه بودند و هستند .

 

پیام سید علی‌اصغر:

به اسم خداوند مهربان

 

حاج محمد دباغیان

مدیر محترم بحران کروناروستا داراب کلا

سلام علیکم 

رهیافت رویکرد گرانسنگِ پدیده ایی که در مبارزه با ویروس انسان کش کووید ۱۹ در داراب کلا بوجود آمده است ، فرایند 

"هویت سازی "هست که موجب حیات انسجام اجتماعی تازه تر و برتر شده است .

کشش ، کوشش و تلاش بسیار ارزشمند، فداکاری به هم نوع خویش محسوب می شود و ساحت معنوی این عمل ایثارگرانه به معنی واقعی کلمه در تاریخ زیست بوم این دیار بعنوان مدیریت بحران برتر آموزه می شود. 

بهار ۹۹ 

دستان و دل آنانی که جان نثاری نمودند شکوفه دادند

و من با اشک هایم دستان تان را می شویم تا بهار شرمنده شود .

و با گریه های شوق و ذوقم برای بی دریغی زحمات تان ترانه می خوانم تا بلبل خجالت زده شود .

و با لبخند و شادیِ که دستاورد جوانمردی تان می باشد مدیون تان می شوم تا خداوند مهربان نیایش دل بی کینه ام را در حق تان بپذیرد .

رونوشت با عشق به :

_ اعضای محترم شورای اسلامی 

_ اعضای محترم سازمان بهداشت و درمان 

_ اعضای محترم پایگاه مقاومت شهید مهاجر 

_ اعضای محترم پایگاه امام حسن مجتبی ع 

_ اعضای محترمه پایگاه مقاومت حضرت سکینه ع 

_ نیروی انتظامی 

_ هیات های مساجد 

_ دست اندر کاران محترم فضای مجازی 

_ طلاب و روحانیون محترم 

_نویسندگان فرهیخته 

_ دکتر متخصص عارف زاده 

_ رانندگان محترم اتومبیل و تراکتور 

_ دانش آموزان و دانشجویان محترم مقاطع تحصیلی 

_ خیرین محترم 

_ اعضای محترم گروههای مردم نهاد 

_ بانوان محترمه خیاط و آشیز و دسیارانشان 

_مغازه داران محترم که همکارانی نمودند 

_ اعضای محترم صنف عکاسان 

_ جوانان و نوجوانان محترم داراب کلا .

_ اعضای محترم باشگاههای ورزشی و مسئولین شان .

 

خاک پای مردم داراب کلا

با احترام ؛ سید علی اصغر شفیعی

====

 

پاسخ دامنه به جناب آقای جلیل قرنانی:

جناب آقای ....

سلام و نیمروز به‌خیر

در آغاز متشکرم که نظر خود را بیان فرمودید. اما بعد؛ جواب:

در بند تیک: بیان یک تجربه و خاطره‌ی تاریخی از زبان شما برای من جالب بود و چنین موارد زیبایی در ضمیر اکثر نسل‌های اول انقلاب بایگانی‌ست.

در بند ستاره‌ی دریایی: درست فرمودی. ممکن است اعضای دفتر مرحوم آقای خویی هم درین سهل‌انگاری شریک باشند که نشر نمی‌دادند. و شاید هم خود آن مرحوم تحفّظ می‌نمودند که اغلب مشیء ایشان چنین بود.

 

در بند ستاره‌ی رنگ‌آبی: چنین جمله‌ای اگر مستند باشد و منبع داشته باشد، می‌تواند در استدلال و تعلیل (=علت‌آوردی) استناد شود. من به این بیان امام در مطالعاتم بر نخوردم.

در بند ستاره مشکی:  نیمی از گزاره درست است، نیمی دیگر نه.‌چون آیت‌الله سید کاظم شریعتمداری با جمهوری خلق مسلمان موافق بود و .... و نیز آیت‌الله حائری -که کانادا یا آمریکا مقیم بود- به وکالت فقیه.

 

در بند لوزی قرمز: پرسش و نکته‌ی شما حرفه‌ای و پژوهانه است. من جواب دارم، اما ممکن است حوصله‌ی خوانندگان سر برود. عجالتاً می‌توان گفت هر دو فرض شما می‌تواند مقصد مفیدی باشد.

 

نادیده نگیرم از اظهارنظرهای عالمانه، موضوع‌پردازانه، ماهرانه‌ و نقدونقّادانه بی‌نهایت خشنودم زیرا مطلب را به سمت تکمیل و دنباله‌دادن و نتایج علمی می‌برد. و شما درین زمینه به‌خوبی در میدان هستید و به‌دور از حاشیه‌سازی و حاشیه‌دوستی. ممنونم آقا.

 

سلام جناب آ..

از دوره‌ای نام برده‌ای که در نگاه من باشکوه بود. گاه مقطعی از عمر انسان در زمانه‌ای زرین می‌گذرد، آن دهه‌ی مشترک در کنارتان چنان بود. امابعد؛

۱. خاطره‌ای گفته‌ای که حقیقتاً برای من یک تاریخ‌دانی بود. من به علمای اعلام همواره عُلقه و باور دارم. یکی از آسیب‌های که آنان را تهدید کرده و می‌کند، یکجا‌نشینی در خانه و حضور در «بیت» است. که شادابی را از آن می‌رباید.

 

۲. کمتر کتاب خاطرات شفاهی علما است که نخوانده باشم. از هر چهره و جناح. خاطراتی مانند خاطرات آقایان: منتظری، اراکی، فلسفی، محمد یزدی، رفسنجانی، رضا استادی، موسوی‌تبریزی، بادامچیان، نورمفیدی، خزعلی، میانجی، علی آل‌اسحاق و... . که در برخی از این کتاب‌ها جناب‌عالی دخیل بودید.

از متن شما ممنونم. باز نیز بیشتر از خاطراتت بفرمایید.


جناب آقای ... سلام

از توجه‌ی شما به استنادسازی ممنونم. وقتی اشارات شما را چه به حزب قاعدین ع.باقی و چه از اکبر گنجی به نقل از رادیو زمانه‌ی هلند گذاشتی، دیدم؛ فرصت کوتاهی دستم داده بود به صحیفه‌ی امام -که آدرس داده بودی- مراجعه کردم. نقل امام از یک کاسب است. آن نقل گنجی متصرفانه بود در متن گفتاری امام، الان این نقل شما مطابق با گفتار امام در جلد مورد نظر است. از این‌که به مباحث این‌گونه متتبّعانه اهتمام داری، لذت و درس بر من می‌افزایی. عکسی از آن صفحه‌ی صحیفه‌ی امام انداختم که در زیر می‌آورم:


بِرِه را می‌شڪافم

واژه‌ی محلی بِرِه، ممڪن است در ریشه‌، با بُرد و بُرش و بریدن هم‌خانواده باشد. اما چند معنای متفاوت از آن استخراج می‌شود ڪه به نظر من می‌تواند با مثال‌ها و شرح زیر بیشتر شڪافته شود:

 

به معنای تیز و تیزڪردن. مثلاً دَم‌بِره ڪردن تبَر و دَرِه نزد آهنگری‌های سنتی ڪه لب رودخانه‌ها زیر چادرها سڪونت می‌ڪردند.

به معنای تَفت‌دادن. مثلاً سبزی و اسفناج را بِره هِداهِن.

به معنای بُودادن و برشته‌ڪردن. مثلاً تخمه‌ی ڪدو را بو داد.

به معنای سرخ‌ڪردن. مثلاً سیب‌زمینی را خوب در رُب بِره‌دادن، ڪه همان سرخ‌ڪردن در روغن است.

به معنای زدن. احتمال می‌دهم این لغت برای زد و خورد هم ڪاربرد داشت در محل. مثلاً فلانی حسابی تُش داد، یعنی زد. یعنی بِره داد، ڪُتڪ زد.

 

نظر جلیل‌قربانی:
 

آقای طالبی، شب به‌خیر

در تمام معانی‌ای که برای کلمه برای واژهٔ مازندرانی «بِره» آورده‌اید، کار پشت‌ورو کردن و به‌هم‌زدن در آن انجام می‌شود

در منطقه ما به کسی که به موضوعی بیش از حد بپردازد و‌ به اصطلاح کش‌اش بدهد، در مقام سرزنش و برای ختم غائله می‌گویند؛

« تو دیگه این‌قدر بِره‌بِره‌اش نده»

 

خاطره‌ی من با مفاتیح‌الحیات

نویسنده: ابراهیم طالبی دارابی دامنه

روزی از نمایشگاه بین‌المللی ڪتاب -ڪه آن سال‌‌ها از جمله در سال ۱۳۹۱ در بزرگراه چمران برگزار می‌شد و بعدها در شهرڪ آفتاب- خسته و ڪوفته به سایه‌ی درختی در همان محوطه پناه برده بودم؛ درازڪِش و بی‌رمَق. به دوست و همڪارم گفتم: ڪتاب‌های منطقه‌ایی خریدی؟ لبخندی زد و گفت: منطقه‌ایی نه، اما منطقی خریدم! گفتم: منطقی چرا؟ حالا خندید و چون حال و اشتیاق مرا نسبت چنین ڪتاب‌هایی می‌دانست،حرفی نزد. پریدم روی خریدهایش. یڪی‌یڪی از مُشمّای پلاستیڪ درآوردم. دیدم «خاطرات اڪبر هاشمی رفسنجانی» است و «مفاتیح‌الحیات» با جلدی شڪیل و ڪاغذی تیره‌ی ڪاهی ڪه وزنش سبڪ باشد؛ چونان رُمان‌ها ڪه در دستان خواننده خستگی نمی‌افزاید. همان‌جا، درجا تورُّق ڪردم، دیدم هم خوش‌چاپ است، هم خوش‌ساخت و هم خوش‌بیان. ڪه در همان سال نخست، به زیر چاپ پانزدهم رفته بود و الان به چاپ چندم رفته‌باشد، من نمی‌دانم. بگذرم. ولی بگویم برای خود تهیه ڪردم.

 

عادت دایم من این است تا ڪتاب را با نایلون و یا ڪاوِرهای مخصوص جلد نڪنم، دست به داخلش نمی‌برَم؛ مگر جایی ڪه دیگر چاره‌ایی نباشد. در عڪس زیر، هم جلدڪردن با نایلون و هم عنوانِ روی جلد منعڪس می‌شود.

 

 

مفاتیح‌الحیات. آیةالله جوادی آملی. عکس بالا:  کتاب شریف مفاتیح‌الحیات؛ کتابی برای زندگی و برازندگی و رونق جسم و روح و جان و جهان.

 

آیت‌الله العظمی عبدالله جوادی آملی در مقدمه‌ی این ڪتاب شریف -ڪه با قلم توانمندشان زینت اثر را به حڪمت پیوند دادند- می‌گویند پیام مفاتیح‌الحیات «بازڪردنِ راز مُهرشده‌ی ڪیفیت زندگیِ هر چیزی است ڪه در هستی سهمی دارد» و جالب این‍‌ڪه آن حڪیم متألّه از خدای سبحان مسئلت می‌طلبد ڪه برای اُمّت اسلامی توفیق سلوڪِ اسفار چهارگانه‌ی صدرالمتألّهین -ملاصدرای شیرازی- به‌ویژه سفَر چهارم یعنی سفر از خلق به خلق با حق عطاء ڪند. زیرا در اصل یڪم مقدمه می‌فرماید: «تمدن جامعه‌ی انسانی در آیینه‌ی تدیّن او ظهور دارد» و حڪیمانه و دغدغه‌مندانه راه را برای بشر، همین می‌داند، چراڪه او «زُهُور (=درخشش و پیدایش) هرگونه برازندگیِ» آدمی را مَنوط و مشروط به «استقرار در مَقطع چهارم از اَسفار چهارگانه‌ی سالڪان الهی» می‌داند.

 

چهار نمونه از متن ڪتاب را با برداشت آزاد می‌نویسم:

 

در صفحه‌ی ۷۵ با این سخن مواجه می‌شویم ڪه یڪ سخن حڪیمانه را اگر بشنویم و سپس آن را نقل ڪنیم یا بدان عمل ورزیم، از «عبادت یڪ سال بهتر است.»

 

از صفحه‌ی ۴۳۴ چنین برمی‌آید ڪه برترین حاڪمان و دست‌اندرڪاران حڪومتی ڪسانی‌اند ڪه سه‌ویژگی مهربانی، بخشش و عدالت در وجودشان باشد.

 

در صفحه‌ی ۵۵۵ می‌فهمیم ڪه شیعه‌ی علی (ع) به فرموده‌ی امام علی (ع) از مردم درخواست نمی‌ڪند، اگرچه از گرسنگی بیمرد. زیرا در صفحه‌ی مقابلش پیامبر خدا (ص) نیز تأڪید نمودند «تا آنجا ڪه می‌توانید از درخواست، عفّت بورزید.» این یعنی اهمیت ڪار در اسلام و برای مسلمان و انسان.

در صفحه‌ی ۷۶۴ در فصل «خاتمه»، آقای جوادی آملی تفأُل به حافظ را از سِنخ امید به لطف خدا می‌داند در آینده، نه از صنفِ استعلام از غیب.

اشاره: بسی خوشحال شدم وقتی به‌تازگی دریافتم گرامی‌استادِ مستطاب آقای سید ڪمال‌‌الدین عمادی استاد محترم حوزه، جزوِ آن پنج پژوهشگر  گروه فقه‌ «پژوهشگاه علوم وَحیانی معارج» بوده‌اند ڪه در گزاره‌ی «سعی بلیغ آقایانِ مشڪور پروردگار» در نوشتار آیت‌الله عبدالله جوادی آملی، جایی درخشنده دارند و برای تحقیق و تنظیم این ڪتاب شریف سهیم بوده و مشارڪت محققانه داشته‌اند. سعیڪم مشڪور جناب گرامی‌استاد.

۱۵ فروردین ۱۳۹۹

 

عکس بالا:  گرامی‌استاد جناب حجت‌الاسلام حاج سید کمال‌الدین عمادی؛ از تدوین‌کنندگان کتاب شریف مفاتیح الحیات آقای جوادی آملی. عکس بازنشر دامنه

 

توضیحی در باره‌ی این متن من راجع به کتاب شریف مفاتیح الحیات:

 

متن زیر را جناب حجت‌الاسلام حاج سیدکمال‌الدین عمادی چاچکامی فرستادند در گروه تلگرامی «فقه‌پژوهان» که من هم افتخار حضور در آن صحن را دارم: عین متن جهت مزید اطلاع درج می‌شود:

 

«سلام و درود بر همه فرزانگانی که با کتاب شریف مفاتیح الحیات آشنایی دارند به اطلاع میرساند تا کنون در قطع وزیری با تیراژ  ۲۲۲ بار به تعداد 1110000 و رقعی ۱۴ بار به تعداد 70000 به چاپ رسیده است البته تازگی ها با ترجمه عربی نیز چاپ شده است. این کتاب با هدف بیان سبک زندگی تدوین شده اگرچه روایی است ولی در گروه فقه موسسه تحقیقاتی اسراء تدوین شده است تا گزینش روایات کاملا منطبق با فقه شیعه باشد.»

پایان نقل قول.

دامنه: گمان نکنم تا اکنون کتابی در جهان و ایران، به تعدد ۲۲۲ بار به قطع وزیری و نیز ۱۴ بار رُقعی و با این تعداد نسخه چاپ و انتشار یافته باشد.

 

اختیارات اضطراری

 

امشب در یکی از منابع مقاله‌ای خواندم از آقای «فرانسیس فوکویاما». تحلیل کوتاهم را در زیر می‌نویسم:

 

او با توجه به بحران کنونی در جهان، به این نظر رسیده دیگر «آنچه اهمیت دارد نوع رژیم نیست»، مثلاً دموکراسی، مثل کره جنوبی. و یا استبدادی، مثل چین. بلکه از نظر فوکویاما اینک اعتماد شهروندان به رهبرانِ خود است که اهمیت پیدا کرده است. او در واقع با این نگرش نو، بر نظریه‌ی پیشین خود بر برتری نظام لیبرال‌دموکراسی اصلاحیه‌ی تازه‌‌ای زد.

 

نکته‌ی سیاسی و آموزشی: دموکراسی در شرائط بحران از «اختیارات اضطراری» در برابر تهدیدات استفاده می‌کند. این ورود ویژه‌ی دموکراسی‌ها به اضطرار، همان استبدادی‌ست که قدرت حاکمه را قادر می‌کند برای نظام سیاسی آزادی مطلق، و برای جامعه‌ی مدنی و مردم، آزادی را مقیّد و محدود کند.

 

۱۵ فروردین ۱۳۹۹

ابراهیم طالبی دارابی دامنه

 

حَلقومِه، چِنگوم، ڪورگِر

نویسنده: ابراهیم طالبی دارابی دامنه

به نام خدا. هر سه لغت در محل ما هنوز هم بر زبان مردم رایج است. شاید شیوع (=رواج و گسترش) آن در نسل جدید ڪم شده باشد، اما هنوز این سه لغت نمُرده است و به انبارِ واژگانِ نابڪار (=خوانده شود: فراموش‌شده) نرفته است.

۱. حَلقومِه، نیم‌گِره‌ای است ڪه هر وقت لازم شد، آسان باز می‌شود. از نظر من، حَلقومِه چون شبیه حلقه و مانند رسَنِ حلقه‌ی دار است، حَلقومِه نام گرفته و از حلق و گلو ریشه می‌گیرد.

۲. چِنگوم، هم چوب‌نشان است، ڪه آن را مقداری دفن می‌ڪنند تا نشانی و مرزها مشخص باشد. و هم واژه‌ای‌ست به معناب گیرڪردن و گیردادن و گیررفتن.

۳. ڪورگِر، گره‌های پیچ‌درپیچ و درهم‌وبرهم است ڪه نه فقط راحت باز نمی‌شود، بلڪه وقتی نخی یا چیزی ڪورگِر افتاد گاه قیچی و مغراض نیاز است ڪه هم گره را باز ڪند و هم ڪِلاف را نجات دهد.

نڪته‌ی سیاسی بین‌المللی: می‌توان جهان ڪنونی را مبتلا به این، هر سه لغت دانست.

یڪم: ابرقدرت‌ها؛ ڪه حَلقومِه‌زدن را اصلاً بلد نیستند ڪه عنداللزوم مفتوح و گشایش ڪنند، اینان فقط گورگِر می‌اندازند ڪه از آبِ گل‌آلود ماهی صید ڪنند و یا آب را تیره می‌ڪنند ڪه عمقِ ڪم آنان را ڪسی نفهمد.

دوم: ڪشورهای مسلمان؛ ڪه یا چِنگوم -یعنی نشانه- را گم ڪرده‌اند و یا خود چِنگوم -یعنی گیره و گیری- برای همجواران، همسایگان و هم‌مسلڪان شدند.

سوم. سازمان‌های بین‌المللی؛ ڪه اساساً ڪارویژه‌های خود را از ڪف داده‌اند و تماشا می‌ڪنند و نه تنها نمی‌توانند ڪورگِرها را وا ڪنند، بلڪه خود ڪورگِری برای دولت‌هایی شدند ڪه آگاهانه به زورگویان و زرگران و سوداگران عالَم، نه می‌گویند و در برابر ستم و برای ستمدیدگان می‌ڪوشند.

نیاڪان‌مان در ایران و ازجمله، مازندران، میاندورود و داراب‌ڪلا و حومه، چه هوشمندانه لغات و واژگان ژرف وضع می‌ڪردند و بر زبان‌های مردم جاری و ساری. ۱۶ فروردین ۱۳۹۹
Notes ۰