منو
درباره ی سایت دامنه
دامنه‌ی داراب‌کلا

qaqom.blog.ir
Qalame Qom
Damanehye Dovvom
ابراهیم طالبی دامنه دارابی
دامنه‌ی قلم قم ، روستای داراب‌کلا
ایران، قم، مازندران، ساری، میاندورود

پیشنهادهای مدیر سایت
آخرين نظرات
طبقه بندی موضوعي
بايگانی ماهانه
نويسنده ها

مدرسه فکرت ۷۷

پنجشنبه, ۱ ارديبهشت ۱۴۰۱، ۰۴:۲۶ ب.ظ

مجموعه پیام‌هایم در مدرسه فکرت

قسمت هفتاد و هفتم

جناب حجت‌الاسلام استاد سید عمادی سلام و صدها با صلای رسا سپاس. نه این‌که این پست شما را پی نگرفته باشم، نه، خواندم و صبر ورزیدم تا از دیشب به این سمت، رویش کاوش ذهنی کرده باشم. با این پیش‌پرده که از شگفت‌انگیزترین کار بشری یعنی عبودیت -و به تعبیر این بنده، بندگی‌ی خودخواسته و خداطلبیده نزد حضرت باری- به نمایش گذاشته و آن را به ادامه‌ی بحث بسیار سنگین تفارق میان رحمت و ولایت ملتصق ساخته‌اید، من دلالت شدم به این هدایت که در حقیقت، بندگی یعنی کسب اخلاقِ خدایی. و این اوج عظمت انسانِ اهلی است که خود را در اهلیتِ حق‌تعالیٰ خدای بلندمرتبه قرار داده است، و شده کسی که می‌تواند اهل کوی حضرت دوست شود و در آن شهرپایه‌ی الهی زیست کند. کیف کردم ازین پرده‌گشایی. خدا خیرت دهاد استاد. یک پست خوب همچنین این است که فکرِ فرد را به انجام تراوش و و سرانجام تألیف فرا خوانَد تا الیف خدا گردد و انیس اولیای الله.

۱ ⟨ ۲ ⟨ ۱۴۰۱ 

سلام جناب حجت‌الاسلام شیخ غلامی دارابی. ابرقدرتی‌ی ابلیس با چه قدرتی سرکوب می‌شود مهم است. اگر او و اذناب و جنودش همه‌جای جهان در یک آن و صدها آن، حضور ویرانگری دارند، ازو ابرقدرت‌تر خودِ انسان است که خدا به وی چهار نفْس به سکون فا داده است: ۱. امٌاره‌ای که بلد است چگونه وی را به در برَد. ۲. لوّامه‌ای که قادر است وی را مجدد از دست شروری چون اماره بازپس بگیرد و تحویل صاحبش دهد. ۳. مطمئنّه که الماس وجودش را تراش می‌دهد و نوک پایه‌اس را تیز می‌کند و کف وجودش را قلع می‌زند و روح و روانش را رایحه می‌مالد. و ۴. یادم رفت و شاید هم نیست. غرَض: ابلیس، رانده شده که با ابرقدرتی تمام ما را هم برانَد. از کجا از یزدان‌شهر به شیطان‌شهر. ولی همین آدمی می‌تواند وی را با سهمگین‌ترین سلاح ویرانگر نابود کند؛ کجا؟ آنجا که انسان در مرز قدم می‌زند و نمی‌خواهد پا از سرزمین پروردگار به برهوت غیر ذی زرع اذناب و ایادی ابلیس سُکنا گزیند. بگذرم.

 

من آن را نگفتم! من این را گویم: چه شبی بهتر از دیشب‌شب، شب شهادت امام علی ع که می‌بایست می‌رفت به خانه‌ی نهج‌البلاغه. رفتم و غَوری کرده و چه به چشمم تلألؤ افکنده؟ این، این، عرض می‌کنم پایین. اما چگونه باید درِ خانه‌ی نهج‌البلاغه را دق‌ّالباب کرد؟! اقیانوس است، باید البسه‌ی غوّاصی بر تنِ فکر و الهمه‌ی صیّادی بر روح ذهن پوشاند تا بتوان از میان آن همه دُرّ در میان صدف، دست به گوهر زد و جان را جوهر. چراااااا؟ زیرا اگر بتوان از آفریدگار -که نه دیده به آن بیناست و نه پدیده به آن نمایان- یکی‌چند آفریده سراغ داد که جِلوه‌ی خدا درو جَلا یافته باشه، یکی از آن سرپناهان امیر مؤمنان علی علیه‌السلام است. و این دیشب در آن بیت به چشمم بیشتر آمد که دفعتاً یادداشت نوشتم و شد این: «چشمِ زخم حقیقت دارد، استفاده از نیروهاى مرموز طبیعت حقیقت دارد، سِحر و جادو وجود دارد، و فال نیک راست است، و رویدادِ بد را بدشگون دانستن، درست نیست. بوى خوش، درمان و نشاط‌آور است، عسل درمان‌کننده و نشاط‌آور است، سوارى بهبودى‌آور است، و نگاه به سبزه‌زار درمان‌کننده و نشاط‌آور است.»

حکمت ۴۰۰ بود یا همان کلمات قصار نهج‌البلاغه. دامنه.

۲ ⟨ ۲ ⟨ ۱۴۰۱

 

استاد احمدی سلام. از تذکره، مستندات آوردید. درود. بنده هم فرازی دیگر باز می‌کنم با تمرکز بر یک واژه‌ی حیرت‌انگیز. در زیر: پس از نبی رحمت ص از علی ع قانت‌تر کیست در آیینی که محمد رسول ص از خدا آن را به سینه امانت گرفت و به امت داد و آنان را از احتمالِ پرسه در پلیدی رهاند؟ دارم درس پس می‌دهم وگرنه خود واقف و بدان آگاه‌ابد: در آغاز آیه‌ی ۳۱ احزاب نکته‌ای زیبا آمده: «وَ مَن یَقنُتْ...» این واژه از قنوت است و قنوت به نظر صاحبِ المیزان یعنی خضوع و اطاعت؛ که در نظر برخی مترجمان و مفسران برجسته‌ی قرآن، برگردان فارسی آن «مداومتِ بر طاعت»، «دوام اعمال‌ صالحه‌»، «فروتنی و فرمانبری» و نیز از نگاه صاحب کتاب بیان‌السعادة «تسلیم‌پیشگی» است. زیرا قنوت -که در نماز هم جزوی مستحب و از صحنه‌های دل‌انگیز نیاز و راز و درخواست هست- به معناى خضوع و اطاعت و طاعت و ملازمت و مداومت می‌باشد. این که قرآن در‌ حق‌ حضرت مریم‌ س می‌فرماید: «وَ کانَت‌ مِن‌َ القانِتِین‌َ» و یا می‌فرماید «یا مَریَم‌ُ اقنُتِی‌ لِرَبِّک‌ِ» و یا می‌فرماید «أَمَّن‌ هُوَ قانِت‌ٌ آناءَ اللَّیل‌ِ» همه‌وهمه نشان تسلیم‌پیشگی آن بانوی بزرگ در پیشگاه خداوند متعال بوده است که یکی از سرشناسان این واژه و فعل بوده‌اند. چونان که ابراهیم ع در آیه‌ی ۱۲۰ نحل به‌تنهایی اُمت معرفی و به قانتا و حنیفا توصیف شده است. و من درین عصر با شناختی که از نیمه‌نزدیک به قاسم سلیمانی داشتم وی را -که والاترین شهید مسیر سیدالشهداء ع و اصول علوی ع است- انسانی به تمام‌معنا قانت دیدم. مطیع خدا و در خط طاعت حضرت رَبّ. یاد مرام او قنوت‌آفرین است و قانت‌زا. درود بَرو که آبرو بود و آرزو. دامنه.

۳ ⟨ ۲ ⟨ ۱۴۰۱

 

جناب سلام. سپاس. آن سرکرده ابلیس، سِرّش در سرش هست که سده سده راه می‌پیماید تا سرسپرده بیابد، سرِ لیست سیاهش اسمش را اسم‌نویسی کند. سرِ ابلیس را می‌توان بر سنگ کوفت، سخت است، سترگی و سلامت نفس می‌طلبد. انسان سالم در فصای متسالم سرشناسه‌ای به اسم ابلیس را سر می‌بُرّد، وگرنه سرش سرِ دارِ سیر و سیاحت سفیه ابلیس است.

 

سلام آقای... این فراز درست. دست مریزاد آزاد. دو فراز دگرگونه ز این، هم، می‌توان لیوانِ مؤمن و مسلم را دید و ایضاً استکانِ کسانی که وادی دیگری را برگزیدند. یکی این‌که: ای اهالی قبیله‌ی قبله! صدها انتقاد بر شما روا، اما مرحبا که از میان ۳۶۵ روز سال خدا، این سه شب را دوست دارید انسانی‌تر و عابدتر باشید. دیگری این‌که: ای اهالی قبیله‌ی پشت‌کرده‌به‌قبله! هزاران سپاس ارزانی شما که پندارید که پند همه هستید و پیشی‌گرفته از تمام‌تمام انسان، اما دریغا و زِنهارا که که از میان ۳۶۵ روز سال خدا را مثلاً عالی می‌گذرانید و به نظر خود عقلانی، اما این سه شب را چرا دوست ندارید انسانی‌تر و عاقل‌تر باشید؟! تا دست‌کم بر رخ تابان آیین مذهبی و عبادی هم‌نوعان خود را تیغ و چنگ نکشید. مگر قدر را بشر، خودسر ساخته؟! خدا خود فرموده لیالی قدر. حرفم این بود جناب آزاد سخن شما حق، اما در واقع اگر نقد بر مؤمن وارد است، این طور نیست بر سایرین نباشد. درود.

 

شایسته‌کاری ( ۲۶ )

نگذاریم مداد و قلم و روان‌نویس و خودکار و دوات و ابزارآلات نوشتن، از جیب و ذهن و جامدادی روی میز مطالعه‌مان پَر بزند. گاه به فروشگاه‌های نوشت‌افزار هم سر بزنیم. آن زمان کارِ ستوده یکی این بوده در جیب کسی خودنویس چی بوده. نگذاریم در فصای غش‌آلود مجازی فراموش کنیم که فراموش می‌شویم. بیشتر بخوانید ↓

جناب حجت‌الاسلام استاد کاظمیان سورکی سلام. رسا بود. دو نکته اما برای من جای حرف‌گفتن داشت که البته شِبه‌کشکولی است: ۱. فقیهان وقتی مرز حلق و دهان را روی مخرج حرف «خ» به رسمیت شناختند، نشان می‌دهد نزدیکترین جا به فضای دهن را فرض کردند. فرض در اینجا یعنی وجوب نه فرضیه. پس چقدر این فقهای شیعه سخت‌گیرند! کاش حرف ق را ملاک می‌گرفتند، که دست‌کم تا نزدیک حلق می‌رفت. ۲. در ماه رمضان هیچ کاری به اندازه‌ی سهوی چیزی خوردن برای روزه‌دار لذت‌بخش‌تر نیست. پس چه خوب است گاه آدم درین ماه به سهو خوردن مسلح شود! بیشتر باشید آقای کاظمیان. معلوم نیستید!

 

جناب حجت‌الاسلام سیدکمال‌الدین سلام. فنی بود و البته پیچیده و در اوج آن لذت علمی افزود. ازین‌رو باید تشکر راونه کنم. اما دو نکته هم دارم: ۱. در بند ۴ قسم الف، بحث از ایصال کرده‌اید. به نظر استاد یعنی برای تقرب به خدا هم نمی‌شود ملائک را وسیله ساخت؟ چون خدا در مائده آیه فرستاده برای تقرب وسیله بجویید. ۲. جذبه آن‌که از فَصّ محمدیه در بیان ابن عربی هم وام می‌گیرید که زیبایی بحث را بالاتر می‌رساند. پس می‌توان گفت استاد در تفسیر قرآن از تأویل‌های صاحب فصوص هم، مدد می‌گیرد. حوزه، معمولاً ایشان را برنمی‌تابند؛ البته بخش سنتی‌اندیش‌تر حوزه. استاد چه می‌فرمان... .

 
 

در خبر جنوب -سپس جهت اطمینان بیشتر- و در صبا خواندم که چراغ‌های دور قبر مرحوم حبیب محبیان در آرامگاه روستای نیاسته‌ی رامسر توسط دو نفر که گویا با هم درگیر شده بودند شکسته شد. و این خبر برای من جزوِ خبرهای مهم و در عین حال ناراحت‌کننده و ناگوار بود. این چه رسم غلط و قبیحی‌ست که به قبر جسارت شود. رفتار، رفتار نکوهیده و سفیهانه است. گرچه حبیب، شمیران زاده شد اما چون اواخر عمر در روستای نیاسته‌ی رامسر می‌زیست، پیکرش همان قبرستان به خاک سپرده شد. اگر این رفتار به‌عمد بوده باشد دور از شئون دینی و اخلاقی و انسانی‌ست. در مشیء و مرام امام صادق ع بوده که حتی پای تشییع آدم ملحد دانشمند حاضر شدند. مرحوم حبیب -خودم زنده که بود- گفت‌وگویی ازو خواندم که غبطه می‌خورد به حال رزمندگان هشت سال دفاع مقدس. و نیز ستمی را که غرب بر ایران می‌کرد، نکوهش کرد. آهنگ «قو»ی او را که، هر کس و در هر وقت، به گوش بنشیند، خوب که اهل معنا و ماوراء باشد، پَرِ معنوی والا، بال زندگی وفا و نای نیّت نیّرا بر تنِ خود می‌سازد و با آن تا بالاهابالاها هم سیرش را میَسّر می‌سازد. باری؛ باری‌تعالی رحمتش کناد آن «مرد تنهای شب» را. دامنه.

۴ ⟨ ۲ ⟨ ۱۴۰۱

 

شعر:

«هر کو نَکُنَد فهمی زین کِلکِ خیال‌انگیز

نقشش به حرام اَر خود صورتگر چین باشد»

حافظ

 
سخنی از حضرت مسیح علیه السلام:
 
خُذُوا الْحَقَّ مِنْ اَهْلِ الْباطِلِ وَ لا تَأْخُذُوا الْباطِلَ مِنْ اَهْلِ الْحَقِّ،کونوا نُقّادَ الْکَلامِ؛
حق را از اهل باطل فراگیرید و باطل را از اهل حق فرا نگیرید. سخن سنج باشید.
 

می‌دانستم زحمت این متاع درست است که قُوت می‌رسانَد، ولی عجیب قوّت می‌ستانَد. این‌طور غرقاب می‌شود و نازپرورده تنعُم که دیگر کم نمانده وارد کیسه‌ی گِرَم شود، نه تُن. حتی نه در صدکیلو شصت کیلو و دریغا در سی و ده کیلو هم. دارد کم‌کم می‌شود مثقالی و زعفرانی. کی؟ همین برنج با رنج. البته بارها رحمت بر این قوت غالب ایران‌زمینان. ولی صدرحمت به گندم! که هزارها اغذیه از آن ساطع می‌شود و دیمی او هم همان است، که آبی. مگر می‌شود این صحنه‌ی شوکت و شکوه و شگفت‌انگیز سرخ‌رود (که کم نمانده آقای قربانی آن را قلبِ به آبی‌رود! کند) را دید و شولای شکر و تشکر ازین صُنع حضرت باری بر زبانِ الفبای خود نپوشاند؛ اینک علَن گشت که جناب جلیل قربانی خورنده نیستی! کُننده هم هستی! پس لقمه و لقمان هر دو در کام‌تان. سلام و والسلام. می‌شد داد دیگر هم سر داد، اما دادم پایان.

 
جناب حجت‌الاسلام باقریان سلام و احترام. در مبحث امروز ۲۲ ماه رمضان در شرح دعای روزهای ماه مبارک، واژه‌شناسی فضل را عالمانه تبیین کردید. از آنجا که به کشف و شرح واژه‌ها و لغات خیلی علاقه دارم و آن را بهترین مدخل برای ورود به هر تبیینی می‌دانم، بر خودم لازم می‌دانم از بذل فضل شما تشکر نمایم. اما دو مسئله در ذهنم آمده که مطرح می‌کنم: ۱. در دعای امروز ابواب فضل خدا آمده، شما ابواب را باز نکردید. ابواب فضل حضرت ربّ چه درهایی می‌تواند باشد؟ و منظور از تعبیر فضل به ابواب چیست؟ ۲. فضل یکم و فضل دوم را فرمودید راهی برای تغییر آن نیست چون ذاتی و جوهری‌ست. خُب، خیلی پیش می‌آمده و می‌آید که انسانی یافت می‌شود که کارهایی را مرتکب است که هرگز از حیوانات محترمی چون اسب و الاغ و شتر و استر و کبوتر و گوزن و گوسفند و صدها گونه‌ی دیگر ازین جُنبندگان رام و غیررام سر نمی‌زند. «بل هُم اضلّ» و «اسفَل سافِل» هم که داریم در قرآن. آیا این استثناءها به استدلال و گزاره‌ی تفسیری شما خدشه وارد نمی‌کند؟
 
یعنی می‌فرمایی چون دو سال پیش آن را نوشته‌اید، پس نمی‌توانیم روی آن پرسش کنیم؟! من که سر در نمی‌آورم از نحوه‌ی کار شما. بنده دو نکته از پست امروزتان مطرح کردم، حالا چه ۱۰ سال پیش آن را نوشته باشید چه ۲ سال پیش، مهم این است امروز در صحن مدرسه فکرت گذاشتید و این صحن هم تالار گفت‌وشنود و مباحثه و نقد‌ونظر است. صرفِ خواندن که مکفی نیست. بسیارخوب استاد. متوجه شدم به اهمّ دارید می‌پردازید و ارجح هم همین است. ان‌شاءالله در مصاف علمی در هر میدان فکری، همچنان شایسته ظاهر شوید و غشا از شبهه‌ها بردارید. التماس دعا. پوزش می‌طلبم وقت شریف شما را اشغال کردم. نمی‌دانستم. سربلند و ظفرمند.
 
 
فَقضاهُنَّ سَبعَ سماواتٍ فی‏ یَومَینِ و أَوحی‏ فی‏ کُلِّ سماءٍ أَمرَها وَ زَیّنّا السَّماءَ الدُّنیا بِمَصابیحَ وَ حِفظاً ذلِکَ تَقدیرُ العزیزِ العلیمِ / فَإِنْ أَعرَضُوا فَقُل أَنذَرتُکُم صاعِقَةً مِثلَ صاعِقَةِ عادٍ وَ ثَمودَ.
 
پس کار آسمان‌ها را بعد از آن که توده‌اى از دود درهم‌آمیخته بود در دو مرحله به هیئت هفت آسمان فیصله داد و در هر آسمانى فرمان مربوط به آن را به فرشتگان آن وحى کرد، و نزدیک‌ترین آسمان به زمین را با ستارگانى که همچون چراغ‌هایى هستند آراستیم و آن را از نفوذ شیاطین محفوظ داشتیم. این است اندازه‌آفرینى آن خدایى که هیچ کس و هیچ چیز بر او چیره نمى‌شود و به هر چیزى داناست. پس اگر -با وجود این دلایل روشن- از پذیرش دعوت تو روى برتافتند به آنان بگو: من شما را به صاعقه‌اى همچون صاعقه‌ی قوم عاد و ثمود هشدار مى‌دهم. ترجمه‌ی سیدمحمدرضا صفوی بر اساس المیزان.
 
سلام. ۳۱ اردیبهشت مهیّا... رفقا !
 

 

پای حکمت یک پاکبان زنجان. ۲۲میلیارد ریال را پیدا کردی اما وسوسه نشدی به صاحبش برگرداندی. ۱۸ سال هم در شهرداری زنجان داری پاکبانی می‌کنی بارها امانت پیداشده را به مالک رساندی. تازه سه فرزند پسر هم داری و هر سه شغلی هم ندارند. آ آقای حجت اسکندری فرمودی سواد چندانی نداری ولی وقتی گفت‌وشنودت را خواندم دیدم حجت را بر ما تمام کردی. چراکه به حکمت سخن راندی. گفتی: «اگر صاحب آن پول حضور نداشت اما خدای متعال دائماً شاهد و ناظر بر عملکرد من و بندگانش هست.» گفتی: «من یاد گرفته‌ام خانواده‌ام با نان حلال روزگار سپری کنند.» و چه حکیمانه‌تر که فرمودی: «من زندگی سختی دارم ولی دلیل نمی‌شود که کمبودهایم را با مال مردم جبران کنم.» و این جمله‌ات آنقدر زلال است که روح آدم در قنات کلماتت شسشو می‌شود. گفتی: «آدم اگر از گرسنگی بمیرد بازم نباید سهم دیگران را بردارد.» اگر این روزها که مشغول خواندن رمان «وضعیت بی‌عاری» حامد جلالی هستم بگویم از قهرمانان این داستان انگار شمایی، حتی شایسته‌تر از آنها؛ گزاف نگفتم. حقیقتاَ حد یک کتاب حرف گفتید که اندازه‌ی سه ترم درس است و چندین منبر موعظه و ده‌ها تریبون تدریس اخلاق عملی. دامنه.
۵ ⟨ ۲ ⟨ ۱۴۰۱
 
سلام جناب آقا محمدجواد. مثال قشنگی از ایشان زده‌اید. خدا بیامرزدش. (در قید حیات که نیستند؟ هستند؟) حیاط خونه‌ی آق‌ننه‌ی شما در ببخیل، فکر کنم بزرگترین حیاط توی خونه‌های داراب‌کلا بوده است. من چند باری آن حیاط که رفتم، از دروازه نا نال‌بِن انگار یک قفیز زمین سبزه و دار و درخت بود، بلکم یک جریب.
 
 
 
رمان «وضعیت بی‌عاری» نوشته‌ی حامد جلالی.  چاپ اول ۱۳۹۷ ، تهران مؤسسه‌ی شهرستان ادب، ۱۳۹۷. ۳۲۷ صفحه.
 
چه خوب، چه خوب. قشنگ هم افتاد. پس خدا سلامتش بدارد برای‌تان. چه هم لذت دارد آدم آغوش آق‌ننه‌اش پناه گیرد و او بال محبت بگشاید و نوه‌ها زیر بالش بیآسایند. سلامم را به آن بزرگ‌زن زحمتکش برسان.
 
آره، آره، چه نمایی، چه حیاطی. هنوزم هم پس سبزه و چمن می‌روید. حیف خانه‌های قدیمی محل، که کم‌کم همه به سبک سازه‌های شهر درآمدند و کاملا بدقواره. کاش معمار خوب داشتیم و هنرش را در ساختمان‌های محل، نمونه می‌آفرید و گردشگری و بوم‌گردی.
 
خندیدم. کرِه‌مالی تیفنگ. چه حُسن سلیقه‌ای. الآن کره ره تن بَشنِه بوردِن! ممنونم از والدینم و اجدادم و اخوی‌ام یاد کرده‌اید. رفتگان خاندان شما هم در رحمت واسعه‌ی حق‌تعالی. فرزندانت (اسمشون نمی‌دونم؟) هم توی پروفایل بیش‌ازحد به آفاقی‌ها شباهت می‌زنند. پس اول درود بر مادرم مرحوم ملازهرا آفاقی و سپس به تمام آنها که از ناحیه‌ی او به خاندان آفاقی‌ها-شهابی‌ها متصلیم به نسَب. حاج قنبر رمضانی را هم خدا درین روز مهم غریق رحمت فرماید که یادی از ایشان کردیم. شما و بنده.
 
زنگ شعر (۱۳)
 
اولِ شب بوحنیفه در گذشت
شافعی آخرِ شب از مادر بِزاد
 
خاقانی شروانی
 
یعنی باب فیض خدا سد نیست
 

سلام جناب عبدالله. تشکر از حس والای شما. تلخی آن جای انکار ندارد ولی بر فرض در حوالی درمانگاه پایین‌محله دیده می‌شد و کوچه‌پس‌کوچه‌های دوروبر پایین‌تکیه تا حول‌وحوش کِله‌ی حاج نادر، و یا حتی روبروی آن کِله، آن‌گاه چه باید می‌کردند با آن بیچاره قلّاده! که معلوم نبوده از حبس چه کسی جهیده! که از قلمرو خود ربوده گردیده؛ گونه‌ی از چنگال‌سان، که نادر هم هست.

 
پست شبانه‌ی بنده ( ۴ )
 
دانشمندان ربّانی -نه عالمان و دانشمندان ی که خود را به جای ربّانی‌بودن، ربّ می‌پندارند- صلاح انسان را دست‌کم در سه چیز می‌دانند: عقاید حقّه. اخلاق فاضله. اعمال پسندیده.
 
 
پادگان لشکر ۷۷ ثامن الائمه (ع)
در شهر مشهد مقدس. روزنامه‌ی شهرآرا. ۶ اردیبهشت ۱۴۰۱
 
وقتی امروز گزارش آل ابراهیم در «شهرآرا» را خواندم که انتقال پادگان لشکر ۷۷ ثامن الائمه (ع) به خارج از شهر مشهد تصویب شد، برای من این خبر کلان شهر مذهبی جهان اسلام مهم و مسرّت‌بخش بود. شرح می‌دهم؛ کوتاه: چیزی حدود ۵۰ هکتار از فضای پادگان با آن فضاهای سرسبز و درختان پرباروبَرش نصیب مردم هم می‌شود. جدا از همسایگان پادگان -که بیش از دیگران خشنودند- مسیر بولوار امام خمینی به بولوار نامجو و محدوده‌ی منتهی به سمت کوهسنگی، به روی مردم و زائرین باز و نقطه‌ی کور این منطقه زین پس دیده می‌شود. پادگان، بوستان می‌شود. البته خیلی مراقبت و نظارت مردمی می‌طلبد که باندهای رانت، و بلندمرتبگان!! یک وقت آن را به برج و بلندمرتبه‌سازی! تبدیل نکنند. در وجوب و ضرورت پادگان هیچ تردیدی نباید به خود راه داد. هم بوستان و هم پادگان هر دو الزام. کشور به هر دو نیاز دارد و مردم، هم در سایه‌ی بوستان و هم در سایه‌ی پادگان آسایش و امنیت می‌بینند و در ایمن و ایمان باقی می‌مانند. در میانه‌ی همین پادگان لشکر ۷۷، میدان تاریخی «مشق» وجود دارد که رزمندگان از همین مبداء به مقصد جبهه ها می‌رفتند؛ لشکری ظفرمند که ۵۳۶۷ شهید در دفتر خدمتش به میهن و دین و انقلاب ثبت کرده است. حالا بر شهرداری مشهد است که روی این میدان تاریخی کار هنری ماندگار کند تا مردم جای‌جای ایران بتوانند از آن بازدید کنند. نکته این‌که وقتی امور مردم با خودِ مردم باشد و مردم خود، خود را با فرآیند انتخابات آزاد و بر پایه‌ی مناسبات سالم و پاک مدیریت کنند، امکان مسالمت‌آمیز هر کاری وجود دارد، ازجمله بردن پادگان از درون شهر به بیرون شهر و تبدیل آن به بوستان هم به‌خوبی میسّر است. کار سترگی که در بلوار ارتش ساری هم -نمی‌دانم توسط چه کسی- رخ داد و بازخورد خوب و رضامندانه‌ای داشت. دامنه.
۶ ⟨ ۲ ⟨ ۱۴۰۱
 
باسمه تعالی. تا جایی که شناخت بنده قد می‌دهد، ساحت آیت‌الله‌العظمی عبدالله جوادی آملی دانشمند پارسا، منزّه از آن است که گریه‌هایش «کاسبکارانه» و به قصد کسب «پاداش» باشد و غیرواقعی. گریه‌ی او و هر انسان وارسته‌ای بر عزای عاشورا و مصائب معصومین ع از عناوین ناروا و نسبت‌های نادرست، مبرّا است. چه آن که گریه‌ی ایشان و هر انسان بر مصیبت‌های خویشان و نزدیکان. جای کلمات در جملات را به‌درستی بدانیم که چه می‌نویسیم.
 

سلام دوباره و شبانه آقامرتضی. آهان، پس به سمت جنوب غرب می‌رانید. صحیح و سالم باشید. از هر دوی شما ممنونم که کار پسندیده برای حیوان نیازمند کمک صورت دادید. به‌یقین این کار ستوده، ارزش خود را در ضمیرتان باقی می‌گذارد و آثار نیکو می‌گذارد و وجدان‌تان به عمل آسود.

 

سلام جناب آقاعبدالله. متشکرم که به‌زیبایی برای پاسخ مسئله‌ای که طرح کردم و در پی دریافت درک و بینش شما بودم، وقت مناسب و گفتار خوب گذاشتید. درود.

 

جناب آقای ... سلام. شبانگاهان به کام. اول با یک جمله‌ی عام، روشن سازم بنده هیچ دانشمند و عالم دینی و علمی را قدّیس نمی‌سازم و مقدس نمی‌پندارم. نقد بر افکار آنان همان مقدار منطقی است که اقبال به آراءشان. پس؛ نباید متوقع بود که به عالمی یا دانشمندی نمی‌شود دست نقد دراز کرد. امابعد با گرامی‌داشتن این پاسخ صمیمانه‌ی شما عرض نمایم که در آن عبارتِ قبلی شما آمده بود: «این گریه». خُب معلوم است خواننده‌ی عاقل، مفهوم آوردنِ اسم اشاره‌ی «این» را می‌فهمد و سپس نزد خود ارزیابی می‌کند که لابد گریه‌ی دیگری! وجود دارد که «این گریه» ... . بگذرم. ازین توضیحات‌تان حقیقتاً ابهام متن گذشته را برطرف کرد.

 

زنگ شعر (۱۴)

ندانم چه‌ای هر چه هستی تویی

پناهِ بلندی و پستی تویی

فردوسی درباره‌ی حضرت باری

به این صورت هم گویا آمده:

جهان را بلندی و پستی تویی

ندانم چه ای، هرچه هستی تویی

 

عصر سه‌شنبه ۶ اردیبهشت ۱۴۰۱صدها دانشجو با رهبری معظم دیدار کردند. من به سه نکته ازین محفل می‌پردازم. در بیانات رهبری آمده محصول «علمِ بدون تفکر» پدیده‌ای خسارت‌بار بشری به دنبال دارد ازین‌رو «تفکر صحیح از نظر ایشان «به استاد و راهنما نیاز دارد که به‌عنوان نمونه مرحوم آیت‌الله مصباح در مسائل فکری، یک استاد و راهنمای مرجع بود.» همچنین به «پرهیز از ادبیات مضرّ و طعنه‌آمیز» «رایج در فضای مجازی» اشاره فرمودند و نیز بر «بازگشت به اسلام ناب و ردّ تحجر». با دو نکته‌ی دومی و سومی کاملاً با رهبری معظم موافقم؛ زیرا در اولی، یعنی «ادبیات مضرّ و طعنه‌آمیز» اولین خسران را خودِ ادبیات ایران می‌کند که زبانی سرزنده برای دنیاست و با خود ادب و مهر و مسالمت و پند و دعوت به حقیقت حمل می‌کند و در آن نمایندگان کم‌مانندی چون سعدی و مولوی و فردوسی و عطار نیشابوری و... وجود دارد. و دومی یعنی «بازگشت به اسلام ناب و ردّ تحجر» همیشه جزوِ آرمان یک مسلمان است تا نگذارد دین مبینی که از سینه‌ی پاک رسول رحمت ص عبور و بر قلب و فکر علی ع و ابنای طاهرین و عارفان و فقیهان و خردمندان ایران و جهان جاری شده، دستخوش واپس‌گرایی و فسیل (=سنگ‌وارگی) شود. اما با نکته‌ی اولی رهبری با جمله‌ی پایه‌ی ایشان موافقت دارم ولی با جمله‌ی پیرو آن اما نه. زیرا افکاری که آن مرحوم ارائه و بلکه تئوریزه می‌کرد دو ضعف عمده داشت: یکم: اغلب واکنشی بود، یعنی سلبی‌اندیش و این پشتوانه‌ی تحقیقاتی مسائل و صد البته حوصله‌مندی را از آن می‌ربود. و دوم: تفسیرش از اسلام با تفسیر سایر اسلام‌شناسانی که مرجعیت معتبر علمی دارند در تضاد آشکار و گاه منحصر به فرد و حتی در پاره‌ای مسائل شاذّ بود مثل رأی مردم زینت است نه حقیقت. به همین علت در جامعه‌ی ایران بر دل و فکر و نهاد مردم خاصّه در میان جوانان جویای واقعیت و حقیقت جای نگرفته و بارش اندیشه نبارانیده. با آن‌که معلوم بود آیت‌الله محمدتقی مصباح یزدی به روحانی‌یی پیشرو و کادرساز در سه دهه‌ی اخیر تبدیل شده بود و برای وی بی‌تردید بُرد تیلیغی وسیعی هم، تدارک دیده بودند و سیما و صدای او شب‌وروز در رسانه‌ی سازمان صداسیمای جناح افراطی راست نمایش داده می‌شد. دامنه.

۷ ⟨ ۲ ⟨ ۱۴۰۱
 
نظر بنده درباره‌ی گریه
 
سلام. عموماً عرض کنم. مطلب من عمومی‌ست و اشاره به هیچ شخص خاصی نیست: چرا برخی درین مملکت خیال می‌کنند ازین کرامات! برخوردارند که حتی نیت و انگیزه‌ی گریه‌ی افراد را -که کاملا نهان است و جزو اَسرار و عقاید هر فرد و حتی منحصر به هر فرد است و فقط خدا از آن باخبر می‌شود- می‌دانند. گریه یکی از مرموزات در وجود آدمی است و هر کس فیّاض شد ازین فیض بهره می‌گیرد. کسی که عُرضه‌ی گریه‌کردن بر پدیده‌های قابل گریه (چه معنوی، چه درد وارده و چه بر مصائب خاندان پیامبر ص) را ندارد، او از کمالات و فیوض کم دارد، نه آن کسی که گریه می‌کند. بنابرین استهزاء مؤمنان به خاطر گریه‌ی آنان بر امام حسین ع یک رفتار مغرورانه و دور از کرامت و حتی ناشی از اخلاق ناپسند است. ادعای برخی در این که ما به انسان و انسانیت احترام می‌گذاریم و باورهای افراد در داوری ما جای ندارد، در حد بالایی دروغ است وگرنه چه دلیلی دارد چنین اشخاصی به هر بهانه‌ای چنگ به صورت مؤمنین بیندازنند و مسخره کنند و از نزد خود برای دیگران نیت‌تراشی کنند و سپس آنان را بکوبند. اگر نقد دارند، راهش نقدکردن است نه انگیزه‌خوانی. بارها گفته‌ام طرح مسئله باید کرد، نه طرح دعوا. اولی به درک مسئله می‌انجامد و دومی به طرد مسئله. مباد.
 
 
سلام جناب آقای قربانی. وقت‌تان به خیر و خوبی و خوشی. ۱. البته دست‌کم در دو مورد بَیّن، آیت‌الله جوادی آملی مورد هجوم بخشی از جناحی که خود را اصلاح‌طلبان خوانده قرار گرفته بود و چه هم سروصدا کرده بود: یکی نقد ایشان بر کتاب و آراء «قبض و بسط تئوریک شریعت» آقای دکتر عبدالکریم سروش که با عنوان «شریعت در آینه‌ی معرفت» چاپ شد و بنده همان‌زمان آن را خریده و خوانده. دومی به علت طرح تئوری «اسلام ناب، جمهور ناب» که منظور آقای جوادی آملی این است همان‌طور که اسلام باید ناب باشد، رای‌دهندگان در جمهوری اسلامی هم باید «ناب» باشند نه همه‌ی افراد. و این یعنی تقریباً همان تز مشهور زنده‌یاد دکتر علی شریعتی: «دموکراسی هدایت‌شده». ۲. تباکی هم مرز ناروشن دارد و کسی قادر نیست فرق آن را با گریه تشخیص دهد و حکم صادر کند. زیرا علت گریه‌ی هر فرد با حروف رمز دل و درونش رمزگذاری شده است و نهان است. داوری درباره‌ی گریه‌ی هم‌نوعان، کاری پسندیده و نیکو نیست. مگر آن‌که بگوید از دل و صدور آدم‌ها خبر دارد! درین‌صورت به خودِ این فرد باید ظنین بود نه آن کسی که گریه می‌کند.
 

سلام و شب‌تان به خیر جناب آقای قربانی. ۱. با بند سه موافقم. ۲. انسان و جُنبندگان مثل فیل و سگ و قو و بسیاری دیگر از حیوانات در وقتِ مصیبت و ازدست‌دادن اعضای خانواده، حالتِ خاصی به خود می‌گیرند که نشان می‌دهند خیلی ناراحت و در وضعی دلخراشیده، به سر می‌برند. هر یک از ما در طول عمرمان دست‌کم یک یا چند بار، یا به مراسم عرض تسلیت نزد صاحب عزا رفته و یا خود صاحب مراسم ترحیم بوده‌ایم، بر اهل فن هویداست حال و رویِ افراد در چنین جاهایی چه حالتی‌ست. به‌یقین خندان و عادی و چهره‌گشاده نیست. حالتی از غم و حالت ادب و تواضع در رخسارشان دیده می‌شود بگذرم. زیاد مهم نیست وقت هر یک از ما صرفِ مسئله‌هایی شود که گره‌گشا که نیست هیچ، ای بسا شائبه‌برانگیز هم بشود. تشکر بابت توجه به پاسخ.

 

سلام جناب آقاعیسی. واژه‌ی «ادای» در بیان ایشان بود؟ یا واژه‌ی حالت و وضعیت؟ روی این مبحث شما ورود نمی‌کنم. اما دو نکته عرض می‌کنم: ۱. آیت‌الله آقای جوادی آملی هم، مثل هر انسانی بری از خطا نیست. یکی از مهمترین ضعف ایشان این است در بیانات عامه، هنرِ آسان‌گویی را ندارد و حتی در تفسیر قرآن، ایشان اغلب بحث را با الفاظ و عبارات‌ها پیچ‌درپیچ می‌کند و همین باعث می‌شود مردم از درک پیام، در بیانات ایشان عاجز بمانند و مخاطب پای منبر و وعظ و جلسه‌های کلامی و دینی وی تاب نمی‌آورَد. حال آن‌که اصل اساسی در راندنِ سخن در ملاء عام، فصاحت و بلاغت است و سادگی در جملات. من برای تمامی آن نیاکان‌مان که مجلس روضه‌ی حضرت سیدالشهداء ع را با سبک و سیاق بی‌غل و غش و با خلوص رونق می‌دادند خدابیامرزی می‌دهم که آق‌بابای شما مرحوم حاج داوود خود از رأس‌های همین عزاداری‌ها در تکیه‌ی داراب‌کلا بود با آن پیراهن جلوباز که موقع سین‌زنی‌خوانی چَکی جِمه‌اش را باز می‌کرد و چنان سینه می‌زد که مجلس پژواک می‌افکند. بگذرم. کمی از تاربینی‌ها برَهیم!

 

یکی از علت‌های چنین عارضه‌هایی در محافل مداحی، این است شعر در بیان آنان از وضع طبیعی و واقعی خارج می‌شود و از مرز حقیقت بیرون می‌زند و مشحون غلو و خیال‌بافی می‌گردد. مثلاً ابی مِخنف که به تعبیری نخستین خبرنگار در ثبت واقعه‌ی کربلا بود آن هم پس از نیم‌قرن بعد تنها در چند صفحه مسائل را در قالب «مَقتل‌الحسین» گزارش کرد، ولی اینک درین عصر آنقدر به مقتل و سایر مقاتل افزوده شد که دیگر خالص‌گردانی آن کاری نشدنی است. اما انسان اگر معرفت و محبت داشته باشد، همان شناختش از حضرت سیدالشهداء ع موجب گریه و زاری به قصد ارادت و رهروی می‌گردد.

 

بله درست فرمایش کرده‌اید جناب آقاعبدالله. سلام و سپاس. باب فیض باری‌تعالی چنان‌که از بنده بهتر بلدید، هم باز است و هم واسعه. کافر که به آن معنای قرآنی نداریم. کافر در معنای وسیع‌اش، یعنی کسی که حقانیت امر دین را بداند، اما از سرِ لجاج، اِبا ورزد و یا به حرب و نبرد با مؤمنان وارد شود. البته خوشحالم فرمودید که متوجه‌ی منظور بیت خاقانی بودید. همچنان دانا بمانی. درود.

 

پست شبانه‌ی بنده ( ۵ )

در قواره‌ی فکری و عملی شهید حاج قاسم سلیمانی کمتر کسی دیده‌ام که به اندازه‌ی این پارسایِ خداپرستِ خداترسِ خدادوست، محبوب و اندیشمند بوده باشد. سلام سلیمانی ای که به هر ایرانی مهر می‌ورزیدی و آنان را عزتمند و دارای کرامت و حرمت می‌خواستی. دلتنگم حاج قاسم که مکتبِ نظری خودت را همآره در مکتب عملی معنا می‌کردی. مرام تو را بر سر و مکتب تو را بر قلب می‌گذاریم.

 

بله،بله آقاعسیای آهنگر. تازه یادم آمده، پدرم همیشه همین لفظ «داوود حسن» را می‌گفت. خوب شد توضیح دادید. متشکرم که یاد مرحوم پدرم را گرامی داشتید. یاد باد یاد همه‌ی نیاکان‌مان‌. رفتگان خاندان شما را هم خدا درین شب قشنگ رمضان رحمت کناد.

 

معاینه‌ی فنی دموکراسی

ماشین دموکراسی در بیمه‌ی هیچ بیمه‌گذاری نیست، پس نسبت به معاینه‌ی فنی آن باید حساس بود. اینک درین عصر اگر به مرکز معاینه‌ی فنی راستینی مراجعه کند و کارشناس اگر کارشناس راستین باشد لابد به این تشخیص و نسخه می‌رسد: سپر جلوِ دموکراسی خیلی سنگین و کوبنده! شد انگار قصد جانِ انسان و آدمیزادگان کرده است. سپر عقبش! از بس ازین و آن خورد، لق! شد. گلگیر راستش داغی! شد و باید نو بسته شود. آینه‌ی چپش! که چندین ترَک! خورد و بد نشان می‌دهد و چپَکی. سیستم تعلیقش که مَپرس، خیلی‌وقته داره به اتاق و سرنشین صدمه می‌زند. چهار حلقه لاستیکش که از آج افتاد حتی به نخ محکِ مصرف رسید. زپاسش هم که تاریخ‌مصرف‌گذشته! است. سگ‌دستش کج و سنتربولت (به قول میکانیک‌‌هاا: صِندل بُرد)ش نیم‌بریده شد. دینام نیم‌سوز است و در شارژ باطری عاجر؛ لاجرَم باطری اسید خالی می‌کند و اتمی هم می‌ذارند! ترمزدستی که خارش کنده شد. گاز می‌خورد ولی سوخت‌رسانی‌اش ریپ می‌زند و توی سربالایی سبقت بی‌سبقت. چهارشاخ گاردان! که گریس‌کاری نیست و به دیفرانسیل آسیب زد. میل‌سوپاپش در اثر پاره‌شدن تسمه‌تایم کج شد؛ البته یه خورده‌ای. ماهَک دنده چنان شُل شد که در گردنه و پیچ‌ها خلاصیِ فرمان بارها کار دست داد. میله‌فرمانش از بس دست‌به‌دست شد و ناشی و بی‌رحم پشتش نشست، لیز و نازک شد و از دست شوفر ماهرش در می‌رود. بدنه‌ی آن از بس از هر سمت فرورفتگی دارد، صاف و رنگ نمی‌شه کرد. حالا هی پُلیش به آن بکش، برّاق! شود و به چِش آید. اصلاً این به کنار، حلقه‌ی بوکسلش هم به جایی خورده و اصلاً زیر سپر نیست که بتوان بوکلسش کرد و کِشان‌کِشان برد؛ بی‌زحمت! چهارچرخش باید هوا می‌شد و برده می‌شد گاراش تعمیرگاه، نه این جا، بیارینش معاینه‌ی فنی پیش ما. دیر بجنبید اصلاً باید این ماشین دموکراسی را بُردش اوراق‌ش کرد و گذاشت کناردستِ اوراق ماشینِ دیکتاتوری‌های سابق و لاحق غرب واسه موزه‌ی تِمشا. دامنه.
۸ ⟨ ۲ ⟨ ۱۴۰۱

 

از بیان نظر متشکرم آقای قربانی. نه، من نقش پارسایان (اعم از پارساهای علمی، اقتصادی، هنری، اجتماعی، دینی، اخلاقی، کشاورزی، دامپروری، صناعی، فقهی، و سیاسی) به عنوان «الیت منزه منتخب، نه منتصب» در ساختار دموکراسی سوسیالیستی سنجاق می‌کنم. و اگر چنین باشد، نه اوراق لازم است و نه گورستان سیاست. حقیر بگذرد. هذا شقشقه هدرت.

 

سلام آقا علی‌آقا

و پابه‌توپ‌های عالی‌نسب و عالی‌مقدار همراه شما.

گوارا بادا بر تک‌تک شما.

کم، کاری نکردید شماها

که شادمان ساختند دل تک تک ما را.

سلام و شادباشا برسان بر آنها.

 

سلام مجدد آقاعیسی. پس حسن‌آقا، برادرزاده‌ات، هم‌نوم گت‌بَوای خدابیامرز شماست. لوکس‌کابین (پسر نیک آقاعقیل) که درین مدرسه از همان تأسیس عضو هست و هست و هست.

 

روانش شاد و روحش در پرتو الطاف الهی در نشاط. آهنگ‌های فرهاد بر دلم می‌نشیند و تمامی و کهنگی ندارد آن روان‌شاد. سپاس.

 

پاسخم به یک پرسش: سلام. لابد جناب‌عالی خبر دارید. من خبر ندارم. اما روحانیان و علمایی که این روزها شما سنگ آنان را به سینه می‌زنید و تمجید و تعریف می‌فرمایید، اولین ستیزندگان موسیقی و آلات آن بودند؛ کسانی چون مرحوم آیت‌الله لطف‌الله صافی که به‌شدت سر ناسازگاری با موسبقی و مولوی و عرفان داشتند و لابد برای خود حجت هم. و آیت‌الله عبدالله جوادی آملی و دهها مرتبه بالاتر حجت‌الاسلام آق‌سید محمود دعایی و هزارمرتبه پیش‌تر از همه‌ی ستیهندگان حجت‌الاسلام آق‌سیدمحمدآقای خاتمی، هم در دوره‌ی تصدی وزرات ارشادش و حتی ریاست ستاد تبلیغات جنگ در عصر مهندس میرحسین موسوی و مرحوم رفسنجانی و هم در عصری که ۸ سال بر کشور حکومت مطلقه می‌کرد و تاب حتی یک تشر انتقادی چند دانشجو و چند روزنامه را نداشت. کسی که یک دهه اُسار ارشاد و آهنگ و نشر و حشر و تبلیغ ستاد جنگ در دستش بود؛ وزیرارشاد بودن از سال ۱۳۶۱ تا ۱۳۷۱ کم سالی نیست و نیز کم دوره‌ی حساسی! زنده‌یاد فرهاد هم اوائل سال دهه‌ی هشتاد بر اثر بیماری درگذشت آن هم در فرانسه، یعنی حتی آقای خاتمی شما جرئت -و بهتر است بگویم رغبت نکرد- او را در ایام سلامت از پاریس به ایران دعوت کند. جناح راست اقتدارخواه‌ هم که همیشه در همیشه پرونده‌اش در فاز هنر و آهنگ و نوارو نغمه ، نول و برق اتصال می‌داد!
 
نیز روزه و نماز و طاعات و قنوت‌تان پر قنات.
خواهشمندم. از سر طوع و رغبت بدان میل کردم. از بحث فنی خیلی خوشم می‌آید. درود و خداقوت.

 

منبع عکس

از میان خاطراتم ( ۵ )
 
سال ۱۳۷۷ بود. هنوز آفتاب نزده، رفتیم دمِ درِ مرحوم حجت‌الاسلام شیخ علی حائری صفائی مشهور به عین.صاد. بین باجک و خاکفرج. روح‌الله شاطری بود و سیدنادر علوی و من. سوارش کردیم. تمام اتوبان را نکته گفت و پندهای ناب و حرف‌ها نوُ و نوین. نزدیک مقصد که رسیدیم کمی سکوت کرد تا رسیدم خودِ آرژانتین، محدوده‌ی شهید احمد قصیر (خیابان وزرا سابق) نرسیده به بزرگراه شهید مدرس، بیخ بیهقی. پیاده که شد از حجت‌الاسلام سیدنادر علوی جویا شد من چی می‌خوانم؟! گفت: ارشد علوم سیاسی. فکر می‌کرد خارج می‌خوانم! رو به من کرد و اما چشمش به شیخ شاطری دوخته شد و سپس با کمی مکث تقریباً این‌گونه به من فرمود: حتی تصورش هم سخت بود که طلبه نباشی. حالا که دید طلبگی نخواندم دست به سفارش عظیمی به من زد: پس وقتت را روی قرآن قرار ده. همین سفارش کوتاه گوهربار، باعث شد از آن سال تا این سال، دیگر دست از مطالعه قرآن و نگاه به تفاسیر و ترجمه‌ها بر ندارم. گرچه از کودکی صوت قرآن در خانه‌ی ما طنین داشت. کُسالی سراغم می‌آید البته اما سعی کردم از فهم این کتاب خودم را کنار نبینم هرچند عمل به آن طاقت می‌طلبد و طاعت و طهارت و صدالبته  طالبیت.
 

هیچ چیز جای اُنس را پُر نمی‌کند. اساساً اُنس و الیف‌بودن لوازم یدکی ندارد و دنبال جایگزینش نباید گشت!

 
سلام استاد ارجمندم حجت‌الاسلام احمدی. بر نقطه‌ی مرکزی مشروعیت سیاسی انگشت گذاشتید؛ رضامندی عمومی. چنانچه نیک می‌دانید یعنی مردم از سرِ رضا و موافقت یک حکومت و نوع خدماتش را پذیرا باشند و طرفدارش بمانند. مثال ارسال رسول -سلام الله علیهم اجمعین- یک نشان آشکار ازین مسئله‌ی مهم بشری‌ست. خرسندم خوب حاشیه‌ای بر متن زده‌اید. متشکرم.
 
سلام دوباره علی‌آقا. خُب شما و دوستان صاحب توپ و تور شما هم، حقیقتاً دل ما را با این اوج و ظفر شاد و پرنشاط می‌کنید و چه چیزی درین اوضاع بهتر از شادی‌ها.
 
سلام. لطف فرمودید. چه قشنگ دست به دعا برداشتی. قوه‌ی عاقله‌‌ی‌ جناب‌عالی خوب کار می‌کند و تیزبین هستید.
 
سلام آقای عبدالله‌ی ما. آفرینا به این خداشناسی و خداخواهی. چقدر مرا به سوی سُرور می‌رسانی وقتی می‌بینم هم شعر می‌فهمی، هم پای شعر می‌مانی،و هم پایه‌ی فکری شعری داری. کوششت را در بها به شعر و شاعر و مفاخر می‌ستایم.
 
کشکولی‌مشکولی آقای قربانی: در خانه‌ی آبی! رنگ دربِن‌سر سرخ ولی. کشکولی تمام. حالا جدی: گل شب‌بو هم داری؟! چالوس که بودم فضای آن جا، لبریز می‌شد ازین رایحه‌ی سحرانگیز. صحنه‌ای که انداختی مرا برد سوی آن سو!
 
 
سید علی‌اکبر شفیعی: چیزی که خیلیا نمیفهمن!!! اینه که لغت ببخشید پاک کن نیست.

 

سلام جناب شفیعی جمله و نکته‌ی مهمی بود. بااین‌همه خودِ اصل پوزش‌خواهی ادب زیبایی است. درود. بله همین‌طور است. درست فرموده‌اید آقاشفیعی. مثلاً فیلسوفان به‌یقین در عمرشان در جنگی هم شرکت کرده‌اند، اما گلوله‌هایی که شلیک کردند به تاریخ پیوست و محو شد، ولی کتاب‌هایی که نوشته‌اند، هنوز هم در قفسه‌های کتاب مردم جهان حرف می‌زند و حیات دارد. درود.
 
سلام و چه حُسن سلیقه‌ای آقای قربانی. عکسش که در دل نشست. ان‌شاءالله آمدن به آن بیت با آن گل شب‌بو در کنار عالی‌جناب آبی‌پوش! (نه آن سرخ‌پوش «اکبرِ» ! اکبر گنجی) نصیب بنده هم شود!
 
دکتر عارف‌زاده: من در جریان رخدادهای سیاسی نیستم ولی این اکبر که گفتی آیا اولین فردی بود که تابوشکنی را با شکستن تابوی آن اکبر آغاز کرد ؟ البته بعدش دچار انواع بلایای غیرطبیعی شد!؟
 
نه جناب دکتر عارف‌زاده، اول از همه در ستون «اخبار خاکستری» روزنامه‌ی «سلام» آقای آیت‌الله سیدمحمد موسوی خوئینی نقد بر رفتار مستبدانه‌ی آن مرحوم شروع شد و فضای بسته‌ی کشور توسط وی را توانست بازتر کند. سپس توی روزنامه‌ی «صبح امروز» آقای سعید حجاریان اوج گرفت. بعد تبدیل به کتاب شد از نشر «نی». فکر کنم این‌مقدار جواب کفایت کند.
 
 
 
من که نچشیده‌ام اما آسیدعطاءالله وزیر ارشاد آسیدمحمدآقا گفته مادربزرگش به او چشانده بوده. شیر الاغ را می‌گویم. دیشب در منبعی خواندم که فروشندگان آن هر لیتر شیر الاغ را «۱۰۰ تا ۳۵۰ هزار تومان تعیین کرده‌اند.» حتی سر آدم سوت می‌کشد که قیمتش به لیتری ۵۰۰ هزار تومان هم رسیده است. بیچاره شیر گاو بسته‌بندی‌شده‌ی پاستوریزه که حدود ۱۱ تا ۱۴ هزار تومان است. جالب‌تر این‌که بیشتر آگهی‌دهندگان شیر شُتر در «سیستان بلوچستان، خراسان رضوی و جنوبی، قم، اصفهان و تهران» قرار دارند. بگذرم، که برای مثل بنده همان شیر بُز و گوسفند هم زیاده و شیر جناب الاغ زحمتکش -که اسمش دستاویز مسخره‌ها و توهین‌های همین بشر است- با این قیمت سرسام‌آور نمی‌رسد و نمی‌سزَد و نمی‌سازد و نمی‌صرفد. ۵۰۰ هزار تومان واسه فقط یک لیتر شیر ایشان! لابد خبر دارید که اقتصادآنلاین در دی ۱۳۹۷ نوشته بود قیمت هر کیلو پنیر الاغ تا ۵ میلیون تومان هم بالغ شد. عنبرنساءاش یعنی همان تفاله‌اش، در ایام ویروس مرموز دست‌به‌دست می‌شد و به جای عود و عنبر و اسپند دود می‌شد. پس؛ درود به الاغ که این همه قرب و ارج یافته است، خودش که نه، شیر و ادرار و پشگلش. دامنه.
۹ ⟨ ۲ ⟨ ۱۴۰۱
 
حجت‌الاسلام شیخ‌ احمدی:
با سلام حضور استاد طالبی عزیز. چند اسم با مسما در این متن مطرح شد:
 
۱‌ "من": که همان آقا ابراهیم طالبی دارابی باشد، چون معرف حضور هستند، چیزی نمی نویسم، فقط بگویم مدیری صبور و متفکر، باسابقه علمی و فکری بسیار اصیل، گرچه طلبه نیست، اما طلبه هست.
 
۲. روح الله شاطری: از همان سال ۷۳ یا ۷۴ که ایشان را می‌دیدم و به بنده پیشنهاد داد تا با ایشان در دانشگاه امیر کبیر همکاری کنم، ندیدمش تا سال ۹۸ در دانشگاه علامه. اکنون در شورای عالی انقلاب فرهنگی مسئولیت دارد.
 
۳. سید نادر علوی: سید بامعرفتی که همکاری های متعدد علمی، پژوهشی با هم داشتیم و من مصاحبه درس انقلاب اسلامی را نزد ایشان و دکتر ملکوتیان دادم و ایشان برای اولین بار پای مرا به دانشگاه تهران باز کرد، دارای اندیشه ای مستقل و اصیل.
 
 ۴. شیخ علی صفایی حائری: توفیق دیدار حضوری را نداشتم و دست اجل خیلی زود ایشان را از ما گرفت، اما به نقل خاطره ای از آقای علوی بسنده می‌کنم:
ظاهرا مشکل مالی برای آقای صفایی حائری پیدا میشود و نیاز به مقداری پول پیدا کردند، آقای علوی می‌گفت ما دیدیم ایشان از جلسه بلند شدند و رفتند و پس از ساعتی برگشتند و با چهره ای که مشخص بود خیلی گریه کردند، گفت حل شد. ما فکر کردیم ایشان رفتند حرم و آنجا توسل و ... ، اما گفتند خیر، این چیزها را که نباید از امامان و حرم خواست، رفتم سر قبر پدر و مادرم، مشکل حل شد.
 
برای آن مرحوم آرزوی هم‌نشینی با ائمه اطهار و برای این سه بزرگوار آرزوی سلامتی و توفیقات روزافزون دارم.
 
استاد ارجمند حجت‌الاسلام احمدی سلام و سپاس بی‌کران. بنده که بی‌هیچ تعارف و مجامله‌ای خودم را شاگرد هر سه‌ی شما خوبان می‌دانم؛ شما و سیدنادر و شیخ‌روح‌الله شاطری. به نظرم منهای بند یک که به شرمساری من انجامیده، متنی درخور نوشته‌اید و متن خاطره‌ی پنجم بنده را مزین به زینت و زیور علم و سجایای اخلاقی آقایان دوستان مشترک‌مان و نیز زنده‌یاد عین‌صاد کرده‌اید که بیش از ۱۰۰ جلد کتاب نوشت و سرانجام در سال ۱۳۷۸ درگذشت. حتی اسم کتاب‌هایی او هم فلسفه و حکمت داشت. خاطره‌ی معنوی پرباری ازو نقل کردید که در دامنه به ثبتش می‌برم. ممنونم.
 
 
البته تردیدی نیست که جناب‌عالی بر اوضاع مسلًطین. قبول دارم. همین‌طور است. چاره نیست، ژرفای لغات فارسی و محلی را فقط باید از طرز لحن و اداکردن پی برد. درود.
 
نمای شب و روز و سایه و روشنش دلرباست. آن فیلم روز بارانی هم که پارسال گذاشته بودید، زیبا بود. می‌گن هنر خانه را باید از حیاط و دستشویی طرف پی برد. ممنون از دعوت و سخاوت. سرزنده و سلامت.
 
بله جناب دکتر عارف‌زاده؛ فقط بی‌مبالاتی کرده بود وقت خود را سپس بی‌جهت و از سرِ بازیگوشی سیاسی و شاید هم تحریص دیگری، صرف حمله‌ی غیرمنطقی به مناسک و مناهج مذهبیون کرده بود و نتیجه‌ای هم عاید خود نکرد. اساساً سادگی تام است کسی همً‌غمً خود را وقف تفتیش عقاید و ضرب‌وجرح باورهای دیرپای مردم کند. تغییر عقاید مردم کاری در ردیف پیامبران است و حوصله و دستِ غیبی می‌خواهد. بگذرم. لابد تصدیق می‌فرمایید عرض بنده را. چون جناب‌عالی فردی بسیار حزیم هستید.
 
سلام. یک روایت متقن برای متن من. چه هم تر و تازه. بشر به اسرار هستی خیلی دست ندارد. وگرنه بین خلایق ربط وثیقی حکمفرماست.
 
سلام جناب. اساساً دامپروری فلسفه‌ی اصلی زندگی‌ست و کشاورزی با آن خواهر است. میان انسان و دام و کشت و زرع مثلث زندگی برقرار است، بقیه همه، عرَض و حاشیه است. بنده از متن شما متشکر است.
 
سلام به شما و اعضا. صدها بار درود و مرحبا و دعاها. لابد اعضا می‌دانند که دَم‌به‌ساعت به کی می‌زند. من که علمم قد نمی‌دهد کی را می‌زند؛ به من که ابداً نمی‌زند، چون عشقش و علاقه‌ی وافرش بر من بارز است. حتی آن پست پیشین و چندین پست پسین هم اصلاً نمی‌دانم خواست و می‌خواهد که به کی زنَد. جالب این‌که به صبر من اگر شلیک شود، کمانه می‌کند، چون بنده بردبارتر از آن است که بارِ سُخن و سُخره و ثقالمه را نتواند کشانَد. بردبار آن بوَد که بتواند بار سنگین را ببرَد. با آرزوی بهداشت و بهدار و بهبود و بهجت برای تمام ماها در همه‌ی ازمنه و امکنه برای تمام ماه‌ها.
 
درود. زیاد بنده را دوست‌داشتن، صدمه می‌زند به قلب. بهترین کار انسان این است متن را نقد بزند، نه فرد را. کسی که فرد را می‌زند، بقیه به‌یقین پی می‌برند که عُقده دارد، نه عقیده. جناب‌عالی الآن در پست بالا به‌درستی و منطقی و حتی با به‌کارگیری شاهدمثال نظر جالبی به جناب استاد سید عمادی نوشته‌اید، پس متن، نقد و نظر خورد، نه فرد. زدن فرد، نقد نیست، نفی است. درود.
 
توی گویش محل ما همچنین بهجت به کسر ب، یا بِجَت یعنی به‌جِد، جدّی ≠ شوخی. که البته با بهجت و ابتهاج فرق معنوی دارد.
 
سلام استاد سید عمادی. آیا واژه‌ی «شاه» هم مگر در ادبیات دینی داریم؟! که به جای لفظ باعظمت «امام» که نائب نبوت است لفظ شاه بر اسم بامسمای امام هشتم حضرت رضا ع گذاریم؟!
 
و نیز همیشه به این حیوان مظلوم بدوبیراه می‌گویند و هزاران حرف زشت بارش می‌کنند. بار هم ازش می‌کشند و سواری هم ازش می‌گیرند. بشر بیشتر ازین باید ادب آموزد. درود آقاسید که مسائل را درک می‌کنید.
 
 
 
پست شبانه‌ی بنده ( ۶ )
 
حجت الاسلام صفایی براین باور بود جسم با دو روز حمام نرفتن بو می گیرد و روح با یک نیت بد سیاه و کدر می شود. به همین دلیل به امام رضا (ع) پناه می برد که در زیارت یکشنبه حضرت زهرا (ع) هم آمده است «ما با ولایت آن ها تطهیر می کنیم.» مرحوم صفایی زیارت امام رضا (ع) را همچون تطهیرشدن می دانست و با این نیاز به درگاه حضرت (ع) می شتافت. منبع
 
سلام در بامداد جناب دکتر عارف‌زاده. ازجمله نگاه‌های خردمندانه شما بود این جملات. تأکید می‌کنم کسانی که به شما احترام می‌گذارند دست‌کم به این تفکر قابل اتکای شما اتصال پیدا کنند و این را یادگاری برای فعالیت فکری، به خودشان پیوست بزنند. بسیارعالی فرمودید و همواره شما را درین امور، مبادی به آداب می‌دانسته و می‌دانم. من جمله‌ی شما برآمده از صفات کرداری شما می‌دانم. ممنونم.
 
سلام جناب. قم امرو عصر شلاب شدید و مدت‌دار بود؛ کوشیدم آب «نیسان» بگیرم، اما دیر رسیدم منزل. اما در عوض زیر باران ماشینم را حسابی شستم و سو افتاد.
 
زنگ شعر ( ۱۵ )
 
ننهَد پای تا نبیند جای
هر که را چشمِ مصلحت‌بین است
 
از غزل ۸۵ سعدی
 
توجه: درین بیت می‌توان برای فهم سریع، اول مصرع دوم را خواند.
 
 

در این تیتر سمت راست روزنامه‌ی مردم‌سالاری / ۱۰ اردیبهشت  ۱۴۰۱ (سمت چپ چیزی! ندارد) وقتی دقت می‌کنم و کمی -فقط کمی- به فکر فرو می‌روم دست‌کم سه چیز به خردگاه وارد می‌شود : ۱. خشتِ سیاست، سیمانی نیست که نشود جابه‌جا کرد. ۲. یارگیری از یارگریزی به‌صرفه‌تر است. ۳. منافع ملی مثل باد در گذر است: چه راست آمد در نهج‌البلاغه که اِغتَنِمُوا الفُرَص فَاِنَّها تَمُرُّ مَرَّ السَّحاب. «فرصت به مانند ابرِ گذرا مى‏‌گذرد، پس فرصت‏‌ها را غنیمت دانید.» شاید چیزمیزای دیگر هم به خردگاه بخورَد که وامی‌گذارم. بگذرم. دامنه

۱۰ ⟨ ۲ ⟨ ۱۴۰۱ 
 
سلام جناب قربانی. نوشته‌ی جناب‌عالی را مطالعه کردم. جدا از بند ۸ که حس مشترک داریم، در سایر نکات موارد قابل کنکاش مطرح فرمودید که حتی در پاره‌ای از آن، کشور تا مرز جنجال جناح‌ها هم پیش رفت. بر نوشته‌ی آن جناب، زیرنوشته‌ای را برچسب می‌زنم و پیشاپیش آقای قربانی متشکرم که به مسائل اهم جامعه نوشته‌ها برجای می‌گذارید. دیدم متن شما اهمیت دارد، حتی پست روزانه‌ام را با این‌که دقایق قبل نوشته‌ام، به اولویت دومم قرار داده‌ام:
 
آموزش عالی ایران دو ساحتی است، علمی و دینی. اولی در دانشگاه و دومی در حوزه. دانش‌آموختگان این دو نهاد پایه حق آموزگاری دارند، حالا چه در جامعه چه در مدرسه و چه در کارخانه و سیاست‌خانه. همان‌طور دانشگاه به لحاظ علمی حق دارد دانش‌آموخته پرورش دهد تا آموزگاران آموزش و پرورش را تأمین کند، حوزه هم ازین حق تساوی برخوردار است که در آموزش و پرورش دانش‌آموزان مملکت دستِ آموزشی و پرورشی داشته باشد. البته شیوه‌نامه‌ی این کار زیربنایی آنچنان باید منطقی و صحیح تصویب شود که خانواده‌ی ایرانی از آموزش همزمان علمی و دینی فرزندان خود در مدارس آسودگی اختیار کند. و طلبه‌ی آموزگار و دانشجوی معلم هر دو باید رموز تعلیم و ابزار مدرن این کار پایه‌ای را بیاموزند و خودسر دست به آموزش من‌درآوردی نزنند. ویرایش نکردم. اگر جاافتادگی داشت پوزش.
 
سلام. آن عبارت شما ژورنالی نبود، جهان‌بینی شخصی‌تان بود که منطقی و عقلانی بود. در لفظ «زیادی» در جمله‌ی جناب‌عالی، حرف «ی» بر سر «زیاد»، از نظر ادبیاتی نادرست است. لطف من بر هر پدیده و پیکر و روحی، به‌اندازه‌ی برخورداری‌هایی هست که تشخیص بدهم. پس، زیادت در کار نیست. حقِ لطف را ادا می‌کنم.
 
درود. بله، هم برای چشش، هم برای پاشش مواضع صورت و هم برای افزایش در اغذیه. البته آبش نباید به زمین بخورد، از هوا باید در ظرف تمیز جمع و از توری عبور داده شود و نیز به اذکاری از قرآن متبرک. در خانه‌ی پدرومادری من، از همان اوان رسم بود و هنوز هم من به برای خودم تا حدی صورت می‌دهم.
 
ایران‌شناسی ( ۸ )
 
بر اساس مستندات حکیم ابوالقاسم فردوسی در شاهنامه، مردم ایران از دیرباز رو به جانب خدا داشتند:
 
همه سر نهاده سوی آسمان
سوی کردگار مکان و زمان
 
یک اشاره: حتی مغولان هم که به ایران آمده بودند پیرو «تِنگری» (=خدای اعظم در ادبیات مغولی) بودند..
 
کتاب دکتر حمیرا زمرّدی ص ۱۱ با عنوان «نقد تطبیقی ادیان و اساطیر در شاهنامه‌ی فردوسی و خمسه‌ی نظامی و منطق‌الطیر عطار» درین رابطه مهم است و بنده این اثر را سه‌چهار سال پیش خوانده و درین صحن هم، کمی معرفی کرده بودم.
 
 
جناب دکتر عارف‌زاده سلام و احترام. در یکی از نوشته‌های‌تان فرمودید: ″یکی از خطاهای افراد مشهور یا صاحبنام در یک حوزه خاص، بی نیاز دانستن خودشان از مشاورهای تخصصی است.″
 
من کاملاً با این تفکر شما توافق دارم. هر چه هم صاحب‌نام شهیرتر و جایگاه‌اش مهمتر باشد به‌همان‌میزان نیاز به مشاورین بر او الزامی‌تر است. بنده حتی چندگام پا به جلو می‌گذارم و عرض می‌کنم نه فقط مشاورین لازم دارند که خودشان هم باید میان مردم در تمام نقاط کشور بروند و مستقیم از درک و درد و نگرش‌های ملت سرزمین خودشان آگاه شوند. مثلاً یک مرجع تقلید نباید توی حصار تنگ بیت خود و در محاصره‌ی ارادتمندان خود مقید باشد و خدای‌ناکرده خیال تقدس سرش زند.
 
نیز به‌درستی فرموده‌اید: ″یک باورمند یا فرد زیرک سرشناس در حوزه مذاهب ،خودش را با دانش تجربی درگیر نمیکند،البته هر چه اطلاعات کسب کند اشکالی ندارد.″
 
من هم ضمن امضای این بیان شما، برین‌نظرم که از آن سو هم یک فرد دارای هر مرتبه و مرام و عقیده، نباید خودش را به مصاف با دانش دینی ببرَد و هر چه خواست به مذهب و مذهبیون بار کند، اگر خواست اطلاعات کسب کند، بکند اما مواجهه‌ی مدام، کریه است که شما در پست دیشب هم، به‌حق بر مفهوم خودسازی پیش و بیش از پرداختن به دین و باور دیگری، انگشت مؤکد حک کرده بودید.
 
 
پست شبانه‌ی بنده ( ۷ )
 
مرحوم حجت‌الاسلام شیخ علی حائری صفائی (عین . صاد) می گفت: «اگر آدمی برای وسعتی بیش از هفتاد سال و باتوجه به عوالمی دیگر، چه از روی احتمال و چه از روی یقین، بخواهد برنامه ریزی کند و بخواهد برای این استمرار و ارتباط حساب باز کند، دیگر علم و تجربه کارگشا نیست و قراردادها و منافع مشترک، متزلزل و نامعلوم خواهد ماند. در این مرحله نه تنها علم که حتی عقل و قلب آدمی هم کارساز نخواهد بود که علم و فلسفه و عرفان او کفاف این همه رابطه و این همه مشکل را نمی دهد. در این وسعت، آدمی به وحی و به عهد نیاز دارد.» منبع
 
دکترعارف‌زاده: درود بشما. یادآوری ادبی شما درست است. در گفتگو ،   ی  در  واژه زیادی برای  چنین عبارتی مشکل ایجاد نمیکند چون فشار تلفظ روی هر حرف شنیده میشود ولی در نوشتار ، ی  در اینجا نباشد بهترست.
 
با اندیشه و پرهیز از سوگرایی  و موشکافانه نگاشتید.  بر این نوشته شما خرده ای نمیتوان گرفت. در هنگام داوری باید اوج گرفت و نه اینکه به یک سو آویزان شد و راستی را فدا کرد. آفرین
 
سلام جناب آقای عبدالله. متشکرم از شمّ شعری‌ات. اهریمن به قول ما محلی‌ها گت‌شاب می‌زند، یک شاب این سر دنیا و یک شاب اون سر دنیا. مهم قوت فکری هر یک ماست که در برابر اهریمن قدرت نه گفتن داشته باشیم. ممنونم.
 
وقتی شما تأیید می‌فرمایی استواری‌ام در بنای فکر و نشر اندیشه قرص می‌شود. این جمله‌ی‌تان خود یک فاز تازه گشود. و لذت بر من فزود. درود.
 
سلام برادرم آقاعیسی. حتی نگاه به چهره‌های این بزرگان دیارمان به ما آسودگی عطا می‌کند. سلامت باشند تمام کهنسالان داراب‌کلا از بانوان تا مردان. سلام مرا حتماً به پدرتان برسان. با من ای دورادور رفیق هم هست و همواره محبت ویژه می‌ورزد و بنده نیز هم.
 
من دیشب که در «بلاغ» گشتی زدم دیدم آقای علی عباسی مدیرکل پزشکی قانونی مازندران گفته که ۱۹ هزار ۷۷۲  نفر سال گذشته به دلیل نزاع و درگیری به  پزشکی قانونی مازندران مراجعه کردند و ۳ هزار  یک  مراجعه مربوط به شهرستان‌های ساری و میاندورود بود. رتبه‌های بابل، سپس آمل و کمترین درگیری  و دعوا از آن شهرستان فریدونکنار است با ۳۶۲ نفر ثبت.

 

من البته تفسیری ندارم؛ فقط همین‌قدر را می‌دانم زادگاه ما داراب‌کلا و همسایه‌های حتی بهتر از مای اوسا، مُرسم، لالیم، جناسم و سرتا و حتی اناردین، مردمی نه دعوایی و نزاعی که مردمانی خویشتندار و مهربان هستند حتی دعواکردن و گلاویزشدن را بلد هم نیستند زیرا خیلی‌خیلی عِرض و آبروی همدیگر را به کمال بالا می‌خواهند. بگذرم. دامنه.

۱۱ ⟨ ۲ ⟨ ۱۴۰۱
 

سلام جناب آقاعیسی آهنگر. بله درسته فرمایش‌تان. حتی از برخی خبرگزاری‌های روز جهان هم بیشتر خبرساز است. این پاتوق‌ها در جای‌جای محل که هنوز هم پابرجاست و آدم‌های خود را دارد، ارزش بالایی در تبادل و ارتباط فکری دارد البته اگر پشت سر مردم حرف نگویند و آلوده به غیبت نشوند. تشکر. خاطره‌آمیز بود.

 
سلام جناب آقامسعود داراب. آمین. فقط یک دعا هم از همون مشهد مقدس بکن که ماه رمضان ۲۹ روزه باشد و ۳۰ روز اصلاً مزه ندارد!
 
 
بانو خانم فاطمه نوروزیان -سخنگوی دانشگاه علوم پزشکی هرمزگان- به نقل ازین منبع گفت: «طی دو روز گذشته تاکنون ۴۸ نفر به بیمارستان‌های استان مراجعه» و آمار داده «۴ آقا و یک خانم» هم فوت کردند و حتی گفته فاصله‌ی سنی افراد «بین ۲۲ تا ۵۱ سال در بندرعباس» است و «۱۱ نفر در وضعیت بدحال» افتادند و «۳ نفر اختلالِ دید» دارند و ۸ نفر هم گفته ترخیص شدند. بگذرم. لابد اون ۸ نفر که مرخص شدند دیگه تِک به نجسی نمی‌زنند و آب هندوانه و آب هویج می‌خورند و به قول فیلم‌های مسعود کیمیایی ازین نجسی نمی‌آشامند. اون ۳ تا هم که دیدشان تار شد لابد الآن دنیای دیدنی‌شان را حسابی شفاف! می‌بینند. و اون ۱۱ تا هم بدحال غش کرده‌اند، لابد بین توبه و یا اَعی دِباره غلط‌کاری! غلت می‌زنند. و آن ۵ تا که مُردند که هیچ، چون نیاکان به ما آموختند پشتِ سر مرده که حرف نمی‌زنند و خدا بیامرزادشان. مرحبا به سگِ وادار گله که ازین نجسی‌مَجسی‌ها تِک نمی‌زند. یا استخوان و یا تکه‌نان می‌جوید و می‌جُوَد دامنه.
۱۲ ⟨ ۲ ⟨ ۱۴۰۱ 

 

میدان ارزش دانش ( ۱۷ )

یکی از اشتباهات تاریخی شهید مطهری این بوده که با ناشی‌ترین رفتار با دکتر شریعتی درافتاد، کاری ناشایست که در میان خشکه‌مقدسان وقت حوزه و جامعه، چنین رفتار و گفتار و نامه‌پراکنی علیه‌ی دکتر، به‌غلط به تکفیر تأویل شد و وِزر آیت‌الله مطهری را سنگین نموده بود. با آن‌که خود، وی را از مشهد مقدس به حسینیه‌ی ارشاددعوت کرد، اما تاب سخنان دکتر ولو اشتباه یا مخالف نگرش خودش را نداشت و با ایشان به‌شدت درافتاد. و این نه تنها باعث شِقاق و نِقار میان مبارزین شده بود که شاخکِ شاخه‌ی فکری ساواک هم سازوبرگ گرفته بود. بگذرم.

 

از نظر من، در دهه‌ی پنجاه «کانون توحید تهران» نقش مؤثرتر و ماندگارتری نسبت به حسینیه‌ی ارشاد تهران -اولی در شمیران و دومی در میدان توحید بزرگراه چمران- داشت. کانون توحید -که مؤسسش مرحوم موسوی اردبیلی بود و معماری میرحسین- هنوز هم آثار فکری و مبارزاتی‌اش باقی است (کاری به محتوای تفکر آنان ندارم) اما رگه‌های فکری نوین را نمایندگی می‌کند که امروزه در قالب دانشگاه مفید قم، پیش می‌رود و ازقضا در مفید هم، مانند کانون توحید، باز این میرحسین و موسوی اردبیلی بودند که نقش محوری و برجسته برای‌شان دیده شد . اما کار اهل ارشاد به کجا انجامید؟! سیاست حذفی. تندروی، شاخه‌بندی. از همان آمدن امام خمینی به ایران، اهالی‌یی از ارشاد کوشش کرده بودند که این نباشد! آن نباشد! اون اگر مصدر باشد من نیستم. این اگر صدر کار نباشد من می‌رم!

 

ناگفته نگذارم استاد شهید مطهری را، هم می‌شناسم و هم برای من یک نمونه‌ی متفکر برای نظام حوزه و جامعه‌ی عقلانی است و حتی علاقه‌ام به شناخت افکار ایشان کاری کرد که پایان‌نامه‌ام در سال ۱۳۷۵ «گفتمان اصلاح و احیا در آثار آیت‌الله مطهری» باشد، که آن بحبوحه هنوز نام واژه‌ی اصلاحات هم به گوش جناح چپ نخورده بود چه رسد بع جناح راست که اساساً به تفکر اصلاحی ویار دارد. بنابراین، نقد بر یک گوشه از کار آن آیت‌الله نقص متن من نباید حساب آید. روز ترورش بود و یادکردی ازو، از دریچه‌ی نقد.

۱۲ اردیبهشت ۱۴۰۱ ⟩ دامنه

 

از دست‌نوشته‌های جلیل قربانی. قضیه‌ی نان و طنز عمران صالحی. عکس از جلیل قربانی . بازنشر دامنه

 

یک نمونه از یادداشت‌های روزانه‌ی بنده و آقای قربانی در دهه‌ی هفتاد و هشتاد

جناب قربانی. من هم مثالی ساده در تأیید فرمایش شما بزنم: «نان رضوی» مشهد و تندیرنون مازندران و سایر بلاد ایران هر دو نون هستند، یکی مکانیزه، دیگر دستی سنتی. پختن هر دو، آزاد و مخیّرانه است و خوردن هر دو هم آزاد و  مخیّرانه. بستگی به انتخاب هر فرد دارد. سنتی بخورد یا صنعتی. باگت یا سنگک. چقدر مناسب و خاطره‌انگیز. سبک کار ما با هم چه شباهت‌هایی دارد. بنده هم دفتریادداشت‌های زیادی نوشتم که یک نمونه را از دهه‌ی ۷۰ و ... عکسی انداختم و بالا منعکس کردم. همه‌جای این دو ورقه خواندنی‌ست جناب قربانی.
 
نظر حجت‌الاسلام احمدی: سلام بر استاد طالبی عزیز. گرچه هر دو خراسانی و دارای بیانی رسا و غرّا بودند، اما از یاد نبریم شریعتی از پایگاه و جایگاه یک جامعه شناس به اسلام و مسلمان نگاه می‌کرد، اما مطهری از جایگاه یک اسلام شناس حرف می‌زد. شریعتی گرچه وضعیت انقلابی میان مردم را تهییج و پرشورتر می‌کرد، اما مطهری به آن عمق می‌بخشید. هیجانی کردن مردم از سوی شریعتی تا حد زیادی همراه با بدبینی مردم به دین و مذهب بود، نه شناخت اسلام اصیل. با مخاطب‌های آشنای شریعتی مصداق نگاه جامعه شناختی صرف به مذهب و مذهبیان، بخصوص علمای اسلام است که با هیچ منطقی قابل دفاع نیست. قاطبه علما، نه فقط خشکه مقدسها، با دیدگاه های ایشان مخالف بودند. قرار نبو مطهری پای کسی را به حسینیه ارشاد باز کنه که بذر نفرت بکارد. اگر ایستادگی و روشنگری مطهری نبود، این بذرها تبدیل به درختان تعارض و دشمنی می‌شد‌. بعد از فوت ایشان هم موضع حضرت امام را دیدیم.
 
پاسخ بنده به نقد استاد احمدی: سلام استادم حجت‌الاسلام احمدی ارجمند
 
۱. بله درسته، هر دو از خراسان بودند، مهد علم و ادب و ایمان، مرحوم شریعتی از مزینان و شهید مطهری از فریمان. ۲. بله، «دارای بیانی رسا» بودند نه فقط رسا که صاحبِ حرف نو و سبک و شیوه‌ی نوین بودند. ۳. بله، درسته فرمودید: یکی اسلام‌شناس و دیگری جامعه‌شناس، اما شناختِ شریعتی از اسلام این‎‌طور نبود که در مقایسه با مطهری هیچ انگاشته شود. همین‌امروز هم بسیاری از افراد جامعه از برخی از روحانیون اسلام را بهتر می‌فهمند و پیام آن را عمیق‌تر تشخیص می‌دهند. ۴. بله درسته مطهری عمق‌بخشی داشت، اما شریعتی هم کارش سطحی نبود. با برداشت‌های اصیل از تاریخ اسلام، محتوای آن را از تاقچه‌ی خانه‌ها وارد قلب و سر مردم کرده بود. ۵. انتقادات شریعتی به علمایی از حوزه و کلیسای غرب، تا حد بسیاربالایی درست بود، اما علمایی خاص که تاب نقد و حرف را نداشتند و حتی بیشتر آنان به غیر هم‌صنفان خود حسودی می‌کنند و حتی شهیرشدن سایر دانشمندان را برنمی‌تابند، حتی انتظار این که یک غیرروحانی مثل دکتر شریعتی بتواند به عالم دینی نقد کند را هم در مخیّله‌ی‌شان نداشتند. از قضا آنان با نهضت امام هم میانه نداشتند ۶. بله، فرمودید شریعتی «بذر نفرت» می‌کاشت. اگر کتاب فهم نظریه‌های سیاسی توماس اسپریگنز ترجمه استاد آقای دکتر فرهنگ رجایی را مطالعه کرده باشید که کرده‌اید- ایشان اندیشه را محصول «بحران روز و مبانی فکری فرد» می‌داند. بحران روز عصر شاه، برای هر دو فرد -شریعتی و مطهری- یکی بود؛ اما نسخه‌های درمان و تئوری‌های هر کدام فرق داشت چون نگاه هر کدام به بحران فرق داشت و مبانی فکری هر کدام متفرق از هم بود. پس چرا باید مطهری فکر می‌کرد شریعتی باید عین او به مسائل و دین بیندشید. و مانند او تئوری‌پرداز باشد و دنباله‌رو او باشد؟! این که خودمحوری محسوب می‌شود. من معتقدم شریعتی بذر انقلاب می‌کاشت، بی‌جهت نبود ساواک ضد او بود و سرانجام او را از ایران آواره کرد و کاری به کار مطهری نداشت الا چند بازداشت که آن هم همیشه ختم به خیر می‌شد.
 
جناب استاد احمدی، از نظر من هر دو شخصیت تاریخ‌ساز بودند و در یاد ملت و تاریخ ماندند. منتهی با یک فرق، کاری که آیت‌الله مطهری می‌کرد به‌یقین به انقلاب علیه‌ی شاه نمی‌انجامید. اما افکار شریعتی معلوم است که سهم اصلی علیه‌ی شاه و سلطنت و ضد خفتگی علمای اسلام داشت که حتی امام خمینی هم با فریاد می‌فرمود: ای علمای مشهد! ای علمای قم! ای علمای نجف! به داد اسلام برسید. من معتقدم منظور امام در آن دهه‌ی ترس و وحشت از شاه، این بود ای عالمان دین! چرا فقط نشسته‌اید و قال‌الباقر ع و قال‌الصادق ع می‌بافید! خودِ اسلام در خطر است و شما مشغول فرع هستید و حیض و نفاس. بگذرم. نوع اثر کار هم شریعتی و هم مطهری، نزد اهل فن روشن است. نه مطهری مقدس بود و نه شریعتی منحرف. هر دو فهم خود را عرضه کردند و در اسلام جلوِ فکر هیچ دانشمندی دیوار نمی‌کشند و بر دهان او لجام نمی‌افکنند. گیرنده‌ی افکار آن دو دانشمند، هنوز هم افراد خود را می‌خواهد و حامیان خود را دارد و هیچ کدام از آن دو جای همدیگر را نمی‌گیرند. از نقد شما استاد خردمندم هم، متشکر هستم و خلوص شما بر من مسجّل است و بارز. می‌توانستم بیشتر بگویم اما مجال پاسخ باید کوتاه باشد.
 
سخنی پرسشگرانه با جناب قربانی
سلام. سنتی‌زیستن و نوگرابودن هر دو منش هستند. نمی‌توان کسی را برای انتخاب سنتی‌بودن سرزنش کرد و او را از کارش باز داشت. نیز نمی‌توان کسی را برای نوزیستی شماتت کرد و وی را از افکارش منع نمود. آیا برداشت من از مجموعه‌ی حرف‌هایی که در همین سه روز اخیر نوشته‌اید درست است که برین هستید نوگرایی را به هر نحو ممکن راه درست و سنتی‌زیستن را روش نادرست معرفی فرمایید؟ من خود گرچه تلفیقی‌ام اما چرا باید الزام داشت که همه باید به سبک و سیاق نوگرایانه زیست کنند؟ مگر آزادی انتخاب راه و منش، یکی از اصیل‌ترین دستاورد بشری نیست؟ پس چرا باید نواندیشی یا نوگرایی و یا حتی نوزیستی خود را با الزام بر دیگران صادر کرد و گفت راه این است جز این نیست. آینه‌ی مولوی متکثر است و از آسمان افتاد و هر کس خود، خود را در آینه‌ی فهم و بینش خود می‌بیند و راه خدا را می‌جوید، آرام آرام، گام به گام.  به قول مرحوم عبدالحسین زرین‌کوب: «پله پله تا ملاقات خدا».
 
 
پاسخ جناب جلیل قربانی: سلام جناب آقای طالبی. عید فطر را به شما و دوستان هم‌کلاس تبریک می‌گویم.
 
۱- پیشرفت‌های علمی در قالب کشف، اختراع و نوآوری و دستاوردهای تکنولوژیک (فناورانه) از آن برای آسایش و ارتقای زندگی انسان‌ها بوده است.
 
۲- هر چه که بتواند ما را از سردرگمی و تکرار آزمون و خطا برای رسیدن به هدف، بیرون آورد و مسیر شناخت ما از جهان را آسان‌تر کند، کار ما را در طی پله‌ها تا ملاقات خدا، آسان‌تر خواهد کرد.
 
۳- من دستاوردهای بشری را در ردیف مواهب الهی و طبیعی می‌دانم که به دست بشر فراهم آمده است، از این روی؛ آزادی در انتخاب آنها، حق انسان است.
 
۴- تمام انسان‌ها را در استفاده یا عدم استفاده از دستاوردهای بشری آزاد هستند و نباید و نمی‌توان هیچ‌کس را مجبور به استفاده یا عدم استفاده از آنها کرد.
 
دامنه: پاسخ کاملاً رسا بود. تشکر. بندهای ۱ و ۲ مقدمه‌چینی منطقی بود، بند ۳ نتیجه‌گیری و بند ۴ هم جمع‌بندی و حرف نهایی. قدردانی می‌کنم از پاسخ خوب‌تان جناب قربانی. من هم مثالی ساده در تأیید فرمایش شما بزنم:
 
«نان رضوی» مشهد و تندیرنون مازندران و سایر بلاد ایران هر دو نون هستند، یکی مکانیزه، دیگر دستی سنتی. پختن هر دو، آزاد و مخیّرانه است و خوردن هر دو هم آزاد و مخیّرانه. بستگی به انتخاب هر فرد دارد. سنتی بخورد یا صنعتی. باگت یا سنگک.

 

شایسته‌کاری ( ۲۷ )

هوای معده را امروز (عید فطر) داشته باشیم؛ آن را خیک! نکنیم!

 

سلام جناب آقای آزاد. سپاس از آورده. بنده هم نکاتی خدمت‌تان عرض می‌کنم. هر دانشمندی بخواهد چینه‌های ساختمان جامعه‌ی عصر خود یا حتی بعدِ خود را بچیند، همان‌اندازه اگر خود را مُحقّ درین کار می‌بیند، همان‌مقدار هم باید خود را در معرض انتقاد یا مخالفت دیگران ببیند و توقع نبرَد که همه سر به زیر بگویند: پذیرفتیم و بر ما باد تسلیم. نه، اتفاقاً آزادی و استبداد هر جامعه بر روی دانشمندان آن تست می‌شود، وگرنه آن که در گوشه‌ای فقط به کار خود درگیر است و به هیچ کجایی کاری ندارد، نه وجود اختناق را می‌فهمد و نه بودنِ آزادی را لمس می‌کند. اگر دانشمندان قوم قدر آزادی همگانی را بدانند و آن‌گاه دست به روشنگری بزنند، نعمت زیست آگاهانه عمومیت می‌یابد. و الّا خود آزاد اما دیگران برده تلقی شوند، مفت هم نمی‌ارزد چه رسد به نعمت. درود آقای آزاد.

 

  

یک نمونه از سبک تاریخ سیاسی نویسی در نظام آموزش و پرورش، مربوط به استان قم سال نود و شش. حافظه‌ی تاریخ اما کسانی مهمتری را در قم سراغ دارد که بر تاریخ معاصر ایران مؤثر افتادند، اما درین چینش، نیستند! چون متن‌هایی درین صحن درباره‌ی نظام آموزشی در مدارس دیدم، این دو عکس را از کتابی که چند سال پیش در منزلم بود، انداختم تا مستند ساخته باشم. البته در مباحث تخصصی دوستان، چون خودم را صاحبِ نظر ندیدم، ورودی نداشتم. بگذرم.

 
سلام آقای آزاد. بنده هم با این نکات تازه‌ات -که پرده از واقعیت یک جامعه‌ی طالب گره‌گشایی، می‌گشاید- موافق هستم. خوشحالم، خوشایند می‌اندیشید جناب آزاد.
 

حجت‌الاسلام سید هادی خامنه‌ای در خطبه‌های نماز عید فطر در دارالزهرا (محفل مذهبی برخی از سران جناح چپ در ولنجک) گفته: «امیدواریم خداوند همه‌ی کسانی که منشاء خرابی‌ها در دنیا هستند، هدایت کند و البته در ایران بیشتر نیازمند این هدایت‌ها هستیم.» خواستم بگویم بشر، هم همه‌ی اِهمال‌ها را پدید می‌آورِد و هم همه‌ی همّ‌وغمّ‌ها را به خدا حواله می‌کند. خرابی‌ها را خود بشر باید آباد کند. وگرنه خدا نمی‌فرمود سرنوشت هر قوم در دست خود اوست. آسیدهادی هم سرآخرِ خطبه‌ها -آن هم در دارالزهرا نه دانشگاه و یا مصلّی- هدایت را بیشتر نیاز روز ایران دانست تا جهان! جلّ‌الخالق! دامنه.

۱۴ ⟨ ۲ ⟨ ۱۴۰۱
 
پاسخ به یک پرسش در مورد عکس طنز قبف که رؤیت هلال ماه شوال را طعنه می‌زد:
 
سلام. سپاس از نقد. بنده علاقه‌ای به این جور مباحث -که تکرار مکررات است و تماماً ملال‌آور- ندارد، لذا ورود هم نداشتم ابداً. اما صحن را نمی‌شود به روی بحث بست که شما هم خوشبختانه همواره طرفدار مباحثات هستید و از آن گریزی ندارید. امابعد؛ چون مورد سؤال واقع شدم، لازم دانستم جواب دهم تا حمل بر بی‌اعتنایی نشود. اگر قوه‌ی حاکمه به ریزترین مسائل شرعی مردم، این‌همه باریک‌بین است و در جنب دفتر رهبری معظم، ستادی به اسم «استهلال» می‌زند تا شرع مردم خدشه نخورَد، پس: خداقوت. اما من علاوه بر قضیه‌ی شرعی و فرعی و اصلی، جانبدار آن حکمرانی‌یی هم، هستم که «ستاد استدلال» در جنب دیگر دفتر رهبری معظم تأسیس کند تا همان‌طور که «ستاد استهلال» رهبری، راه می‌افتد تا ماهِ ریزه‌میزه را رصد کند و تماشا، که کارِ تقویم زندگی شرعی مردم گره نخورَد، «ستاد استدلال» رهبری هم، راه بیفتد تا سیاستِِ ریزه‌میزه را هم رصد کند و تماشا، که کارِ تقویم زندگی عرفی مردم هم گره که هیچ، حتی به گِله هم نیفتد؛ زیرا پیامبر ص -که اسلام ما از سینه‌ی او عبور کرده و به ما رسیده- فرموده از نشانه‌های مؤمنان در داخل سیاست و امارت، میزانِ خادم‌بودن آنان به مردم است. مردم وقتی ببینند در دیدنِ روی «ماه»، حکومت این‌همه دغدغه و دقت به خرج می‌دهد، اما از آن سو، به کم‌لایق‌ترین افراد پست و مقام هدیه می‌کند که به قول امام خمینی عرضه‌ی یک نانوایی را هم ندارند، دچار تشویش می‌شوند. پریشان‌کردن مردم بدترین نقمت است که نعمت را زایل می‌کند. آنقدر مثال ملت از نابسامان‌سازان بلد است که نیاز نیست من مثال بیاورم. از نظر بنده مرحوم کیومرث صابری فومنی در مقام «گل‌آقا»یی باید ار صدر تا ذیل را، زیر تیغ طنز می‌بُرد تا کسی خیال نکند در حاشیه‌ی امن قرار دارد؛ حالا ستاد استهلال که سهله. نه، این‌جور طنزها، نه تنها استخفاف و خواری نیست، بلکه بهره‌وری از صنایع ادبی فارسی‌ست و خارِ بیدارگر به چشم بدِ آن سیاستی است، که دیده بر حقایق و دردهای جانکاه مردم می‌بندد و اما دیده را روی رؤیت ماه وا می‌کند؛ آن هم فقط ماه شوال. شومیِ سیاست از جایی شروع می‌شود که آزمندانه تظاهر به شرعی کند، اما آنچه عدلی است بی‌عارانه از آن بگریزد. پس: هم ستاد استهلال، هم ستاد استحلال، هم ستاد استدلال. هلال‌بینی. حلال‌خواهی. دلیل‌خواهی.
 
سلام. سپاس از تذکار. اما خرق عادت خود یک رفتار عقلانی است. روح هر دو استاد -دکتر شریعتی و استاد مطهری- غریق رحمت خدا.
 
پرسش جناب جلیل قربانی: یک سوال از دوستان اهل فن؛ اگر استفاده پیشرفت‌های علمی در طی زمان به کار دین نمی‌آید یا نباید بیاید؛  ۱- چگونه فقیهان می‌توانند در مورد مسائل جدید نظر بدهند؟ ۲- چه الزامی بوده است که مرجع تقلید زنده باشد؟هر چند بعد از درگذشت آیت‌الله خمینی، برخی مراجع در فتوایی عجیب، به مقلدان ایشان بقا بر تقلید از مرجع میت را جایز اعلام اعلام کردند.سلام جناب آقای قربانی. چشم. الآن پاسخم را خواهم نوشت.
 
پاسخم به این پرسش: سلام و سپاس برای ایجاد بحث. من فهم و برداشت خودم را عرض می‌کنم: با این پیش‌فرض که اهل فن می‌دانند «استفاده از پیشرفت‌های علمی در طی زمان به کار دین» می‌آید، بنابرین «فقیهان می‌توانند در مورد مسائل جدید نظر بدهند» و این‌که در شرع الزام بر مرجع تقلید زنده اولیٰ است به همین‌خاطر است زیرا مسائل مستحدثه ممکن است نیاز به پاسخ‌های نوآمد داشته باشد. و ازین‌که احتمالاً مؤمنینی از مقلدین بر تقلید از مرجعیت امام خمینی بقا کرده‌اند، اِشعار به مسائلی دارد که در گذشته پاسخ و فتوای شرعی‌اش داده شده است، وگرنه در مسائل نوپدید و حتی ثانویه، رجوع به منبع دینی و یا حجت‌داشتن از جواز مجتهد زنده و مرجع تقلید اعلم ضرورت می‌یابد. علم و ابزار دانش هم، منبع و وسیله و یا استناد متیقّن است.
 
سلام جناب آقای آزاد. اشاره‌ات تبسم بر لبانم نشاند. بله من به داداش شما می‌گویم: عبدالله‌ی عندالله. به ایشان از قول این بنده بگویید کشکولی‌وار: انده سربالایی و سرپایینی نگازه؛ اتّا کم تخت‌بنه و هنیشته‌راه هم بِرانه. اون جوری موتور روغن‌سوزی می‌افته و یا واشر سرسیلندر نیم‌سوز وونه!
 
سلام جناب... از نظر بنده مدت‌دار بودن مقام‌ها در بعد سیاسی و مذهبی و نیز شیوه‌ی انتخاب آنان از راه رأی عمومی و همگانی ارجح از هر نوع انتصاب یا انتخاب دو مرحله‌ای یا به عبارتی غیرمستقیم از راه عده‌ای خواص است.

 

از میان خاطراتم ( ۶ )

من دو تا کاخ مجلّل شَمس -همان خدیجه پهلوی خواهر محمدرضاشاه- را دیدم. یکی مهرشهر کرج در دهه‌ی هشتاد و دیگری در چالوس در سال شصت. کرج باشد برای خاطره‌ی بعد، البته شاید چون هنوز نمی‌دانم وقت گفتنش هست، یا نه. اما چالوس. بالای تپه با چشم‌اندازی بی‌مانند. دو سمتش رو به شهر چالوس با بهترین زاویه‌ی دید. یک سویش کناره‌ی جاده‌ی چالوس - مرزن‌آباد که ارتفاع بالایی دارد. و سمت دیگرش سوی جنگل و شمس، این شمش البته یعنی خورشید و زاویه‌ی طلوع و برآمدنش. ما که در عمرمان زیر خانه‌ی ساده‌ی حلب‌به‌سر، به سر می‌بردیم و کف خونه‌ی‌مان کارسی‌چال بود و بخاری‌هیمه و سِموار زغالی دودکشی. حالا توی دل بحران سال ۶۰، داخل کاخی باشکوه نشسته‌ایم و به جای گوش‌سپردن به حرف فرمانده! چشم‌مان به سقف کاخ، و هوش‌مان به سبک سازه‌اش دوخته است و انگار از پشت قاف! آمده‌بودیم وسط قصر شمس. کاخ‌ها همه را در یک جا نساخته بود، در محوطه‌ی هکتاری و از هر گوشه‌ای یک سازه‌ی مدرن و با اشکال هندسی عجیب به آسمان رفته بود. آسما‌نخراش نبود، ولی همه‌ی سازه‌هایش آن طور  که در ذهن کنجکاوم مانده، حالت استوانه‌ داشته و شکل‌های نامنظم هندسی. مثل ساخت‌وسازهای پست‌مدرن امروزی. می‌گفتند این قسمت، شمس قهوه نوش می‌کرد. اون قسمت، نشست داشت. اون قسمت، وقت خصوصی‌اش را قسمت می‌کرد. اون قسمت، قسمت هنر و نمایش و نمی‌دانم چیزمیزهای دیگر بود. بگذرم. من هنوز توی هفده سالم بودم. دو ماه آنجا بودیم. سرآخر با طی آموزش تخصصی رهسپار مریوان شدیم. که با سازمان کمونیستی کومله (فؤاد سلطانی) و با حزب دموکرات (عبدالرحمان قاسملو)، و با حزب رزگاری (شیخ عثمان نقشبندی) و حزب بعث (میشل عفلق) عراقی بجنگیم. توی محور بوریدر، چشمیدر، کانی‌سر. چه روزگاری بود! کاخ بزمِ خدیجه شده بود پاتوق رزم ما. خدایا بپذیر سرنوشت ما.

 

میدان ارزش دانش ( ۱۹ )
 
به نام خدا. سلام. درسته که عضو حزب توده ایران در آبادان بود اما وقتی شاه او را سال ۱۳۳۳ زندانی کرد، در زندان با فلسفه آشنا و به آشپزی علاقه‌مند شد. ازین‌رو مرحوم «نجف دریابندری» برای اولی با برگردان دو کتاب «قدرت» و «تاریخ فلسفه غرب» هر دو هم از برتراند راسل مقصد خود را پیدا کرد؛ برگردان آثار جهانی به زبان پارسی و مدد به ادب و علم و فرهنگ کتاب‌خوانی. و با نوشتن «کتاب مستطاب آشپزی» دلِ ایرانی‌ها را فتح کرد. گویا اولین کتابی که این انسان خونگرم آبادانی برگردان کرد کتاب «وداع با اسلحه» بود. فقط کافی بود روی جلد هر کتابی -هر کتاب- اسم نجف دریابندری را ببینم، آنی آن را می‌خریدم، چون هم ترجمه‌اش را می‌پسندیدم و هم سبک و سیاق و خلاقیتش در واژگان را. خدا بیامرزدشان. امروز سالروز درگذشتش است؛ سال ۱۳۹۹ درگذشت. برای بنده، او یک نامور ایرانی بود. درود.
 
۱۵ اردیبهشت ۱۴۰۱ ⟩ دامنه
 
سلام جناب. من گفتم «ستاد استدلال» رهبری هم، راه بیفتد تا سیاستِِ ریزه‌میزه را هم رصد کند و تماشا، که کارِ تقویم زندگی عرفی مردم هم گره که هیچ، حتی به گِله هم نیفتد؛» پس استدلال را به استهلال ربط دادید، جزوِ متن بنده نبود. ستاد استدلال پیشنهادم بود تا سایر امور جاری مردم و مفاسد در دیوان‌سالاری هم، رصد شود و نزد رهبری معظم گزارش گردد و از قضا کار ستاد استدلال همه‌جانبه‌تر از کار ستاد استهلال هم می‌تواند باشد و به دفتر بازرسی رهبری هم می‌تواند کمک دهد. متشکرم از نقد شما بر متن من.
 
سلام جناب دکتر عارف‌زاده. جالب بود. ولی عمراً اگر بتوان این لفظ را به‌تنهایی بدون ادای یک جمله دریافت. تا در مثال یا جمله نیاید تشخیصش سخت است. اما خیلی زیبا بود کشف این لفظ. خاصه مثل مقایسه‌ی هوای برتر ! قم بر هوای شرجری شمال! هوای شرجری شمال را زندی هوای عالی قم!
 
سلام. جالب بود رجوع‌دادن به غزل حافظ. مصرع بعدش:
دولت عشق بین که چون از سر فقر و افتخار
گوشه‌ی تاج سلطنت می‌شکند گدای تو
 
حفظ نبودم، تقلب زدم!
 

سلام. آهان عنّاب. توی قم خیابان‌ها پر از درخت عناب است. خوش‌سایه، خوش‌برگ، خوش‌چتر. اگر خوب هرَس و نیز حرس شود، حسابی چتری می‌شود؛ میوه‌اش هم عالی.

 

دقیقاً آقای دکتر. شغل رهبری چون با عموم مردم سر‌وکار دارد، عموم مردم باید او را انتخاب کنند نه چند روحانی حوزه که حتی برخی از آنها الفبای سیاست هم بلد نیستند. از نظر بنده شغل رهبری هم باید دو دوره‌ی معدود باشد و هم قدرتش به قانون و شرع، محدود.

 

جناب دکتر عارف‌زاده. نکته‌ی مهمی فرمودید؛ دست مردم از مهار آن کوتاه است. من هیچ تعجب نمی‌کنم که هستند کسانی که خبرگان خُمار را بر مردم خبیر ترجیح می‌دهند. من قاطع برین نظرم مردم از چند تا شخ حوزه بهتر امور خود را می‌فهمند. اینان تا به حال نشان دادند، بله‌قربان‌گو بیش نیستند. رهبر باید از سوی انتخابات عمومی مردم انتخاب شود. رهبر بر همه‌ی مردم حکومت می‌کند، پس عقل ایجاب می‌کند همه‌ی حکومت‌شوندگان، رهبر خود را برگزینند، نه صرفاً چند تا عمامه‌به‌سر. مگر آن‌که رهبر مال همان چند عمامه‌به‌سر باشد و بس! که این‌گونه نیست.

 

شایسته‌کاری ( ۲۸ )

هنگام نمازگزاردن، انگشت در دو سوراخ دماغ فروکردن، خاراندن پِتَک (=پسِ گردن) و از لای دندان مانده‌غذا را بیرون‌کشیدن و چند کار فرعی دیگر !! را کنار بگذاریم. همه گویا بدان گرفتاریم!

 

توی یکی از افطاردهی‌های حجت‌الاسلام سید ابراهیم رئیسی منبع افرادی دست‌چین از جناح راست و چپ دعوت شدند. در آن نشست که به نماز در مسجد سلمان فارسی و سپس افطاری منجر شد، حجت‌الاسلام سید محمدعلی ابطحی -رئیس‌دفتر دولت آقای خاتمی- رو کرد به آقای رئیسی و گفت: «هر دو طلبه‌ی مشهد بودیم و در آن دوره آیت‌الله خامنه‌ای مراد همه‌ی ما بود». خانم اشرف بروجردی -همسر شهید غلامعلی معتمدی معاون وزیر کار دولت رجایی که در بمب‌گذاری ۷ تیر شهید شد و خود او هم معاون وزیر کشور دولت خاتمی بود- خاطره‌ای از امام خمینی نقل کرد این‌طور: «زمانی که انقلاب شد، همسر امام به ایشان گفت حالا که شاه را بیرون کرده‌ای چطور می‌خواهی مملکت را اداره کنی؟ امام در پاسخ فرمود با همین جوانانی که انقلاب کرده‌اند، همسر امام پاسخ داد اینطور که نمی‌شود، مملکت‌داری کار سختی است.» و جالب: آقای احمد توکلی هم خاطره نقل کرد و گفت: «یکی از دردهای بزرگ کشور را کاهش اعتماد عمومی» است. حجت‌الاسلام مجید انصاری هم گفت «دلم می‌خواهد روزی واحد تشریفات کلاً منحل شود» بگذرم. خواستم بگویم چقدر قشنگ‌قشنگ حرف بلدند افراد دست‌چین جناحَین! حافظه‌شان خالی نشد هنوز. دامنه

۱۶ ⟨ ۲ ⟨ ۱۴۰۱
 
سلام. آخه، نه آخه! آقا
خَلِه هم بلدین. همه را از بَرین.
 
 
۱۶ ⟨ ۲ ⟨ ۱۴۰۱
شقایق باکّله‌جار داراب‌کلا. عکاس: مهدی ملایی. نشر عکس: دامنه
 
این عکس مرا جذب کرد.
آقامهدی چه خوب بلد است.
رفت برای ثبت و نشر.
سلام و سپاس و دست مریزد.
 
سلام جناب... . قلم دوم در مصرع پست شما همان قلم پا است که در محل می‌گویند: ون قلم پا را اشکنمه اگه بره باغ دله! یک جمله بگویم به قول عزیزان عرب خوزستان ما خلاص: امید است کسانی در جای‌جای ایران خود را آن‌گونه نپندارند که قباله‌ی جمهوری اسلامی به اسم آنان شش‌دانگ زده شده است و ختم کلام، نه، جمهوری اسلامی ملک مشاع مردم است و بالاتر از عموم مردم نداریم، بقیه همه (به تعبیر رسول رحمت ع در سفارش مؤکد به امام علی حضرت وصی ع) «خادم ملت» به حساب می‌آیند.
 
سلام جناب آقای قربانی. از اصطلاح «سگ‌سنجگ» در گویش محلی شما خیلی خندیدم. واژه‌ی «سگ»، زیاد در ادبیات ایران مثال است و جای اسم‌ها می‌نشیند، انگار یک ضمیر است جانشین اسم. اگر بشمارم یک کتاب می‌شود: از سگ‌دست ماشین بگیر برو تا سگ‌دندون نوعی علف! البته سگ داریم تا سگ. سگ اصحاب کهف، سگ هار. این سگ، چه هم دستاویز این و آن هم شده، از  لفظ سگ‌مصّب! گرفته تا سگ‌صفت! و سگ‌مَغِز و «گ...‌»خوارسگ! یعنی آدم دروغ و دِ رو. اما بگذرم: سگ وفادار گله حیوان شگفت‌انگیزی است.
 
سلام جناب... در طول ده روز اخیر تمام عصرها بدون استثناء هوا تیره‌وتار، رعد و برق و رگبار و حتی سه روز پیش سنگ‌تریک اندازه‌ی سنگ‌مرمر داشتیم. سپاس از گزارش پیش‌بین در پست ثابت و مفید شما.
 
برای من نماد کلاس درس و دانش خاطره‌انگیزترین و ارزشمندترین نماد است. حتی حاضرم از ابتدایی تا آخر تحصیلاتم اسم بسیاری از آموزگارانم را ببرم. اینقدر برایم مهم‌اند. بگذرم.
 
عجب، تا این حد. خبر نداشتم. چه خوب. من عناب و سنجد توی خونه مصرف می‌کنم. عناب عطر خوبی هم دارد، هم با آجیل که هر چه به قطر هسته نزدیکتر شوی، مزه و عطرش بیشتر می‌شود. و هم دمنوش و خسیانده‌شده. حالا امید که عناب جناب دکتر عارف‌زاده بگیره.
 
این هم بر «ضمیر» سگ، افزون. جالب هم بود. گویا ساختن اَسماء و اشیاء با «سگ» تمامی ندارد! استاد محمدرضا شفیعی کدکنی کتابی دارد که سابقه‌ی سگ در تاریخ ایران را بر رسیده است. من خواندم آن کتاب را. بگذرم. ممنونم از اطلاعات عامیانه که شیرین هم هست و نوستالژیک. درود.
 
لابد هنگام وجین، گرده‌افشانی یا تخم‌ریزی می‌شود و تازه خوش‌به‌حال بندِ واش (یا به قول محلی‌های سرخ‌رود: سگ‌واش) هم می‌شود. البته هیچ علفی هرز نیست، از منظر کشاورز هرز و مزاحم است. در جای خود هر علفی ممکن است دارو هم باشد.
 
دکتر عارف‌زاده: تلگرام این ویژگی را دارد که گاهی میتوانی بگویی کی؟! کاجه؟ من؟!! نا. اصلا! ابدا !! بور هارش!!!!
 
دامنه: ای خدا خیلی خندیدم....
 
 عبدالله طالبی: درود آقای مدیر.کشکولی (ازبرا خدا ) یعنی خدای نکرده. خنده بسیار گاهی انسان را خطا کار می کند. مخصوصا سنین بعد از ۵۰ ترمز دستی باید محکم باشد، وگرنه آبرو (در خطره)
 
سلام جناب عبدالله‌ی عموزاده‌ی عندالله‌ی ما.تِ هم ضَب واردی! ممنونم از شوخ‌طبعی شما. اهل بهشت طبق آیه‌ی ۵۵ یاسین فُکاهی می‌گویند.
 
 
زنگ شعر ( ۱۷ )
 
غزل خال لب دوست از دیوان شعر امام خمینی
 
من به خال لبت، ای‌ دوست! گرفتار شدم
چشم بیمار تو را دیدم و بیمار شُدم
 
فارغ از خود شدم و کوسِ «اناالحق» بزدم
همچو منصور خریدار سر دار شُدم
 
غم دلدار، فکنده است به جانم شرری
که به جان آمدم و، شُهره‌ی‌ بازار شُدم
 
دَر میخانه گُشایید به رویم، شب و روز
که من از مسجد و از مدرسه بیزار شُدم
 
جامه‌ی‌ زُهد و ریا کَندم و، بر تن کردم
خرقه‌ی‌ پیر خراباتی‌ و، هُشیار شُدم
 
واعظ شهر، که از پند خود آزارم داد
از دم رِند می‌آلوده، مَددکار شُدم
 
بگذارید که از بُتکده یادی‌ بکُنم
من که با دست بت میکده بیدار شُدم
 
جناب آقای دکتر عارف‌زاده سلام. متشکرم. اما پاسخم به طرح مسئله‌ی شما: همان‌طور که در ادامه تأکید کردید ایرادی هم نیست. من دقیق نمی‌دانم امام خمینی این غزل را بداهه کردند یا از کسی الگو گرفتند. اگر گرفته باشند این نشان عظمت روحی هم ایشان و هم حافظ است. چون خودِ حافظ هم از شکم مادر یاد نگرفت. تنها حضرت مسیح ع خاش مار اشکم‌دله یاد گرفت. جالب این‌که در صنایع ادبی تضمین و استقبال دو صنعت مجاز است که با شعر دیگران می‌توان شعر گفت. نکته هم بگویم: حافظ شش پادشاه ازجمله شاه‌شجاع را درک کرد اما با همه‌ی آنان ساخت‌وپاخت کرد، چون یک روحانی عمیقاً محافظه‌کار بود که خیلی‌ها خیال می‌کنند او رند بود. ولی نبود. راحت‌طلب و آسوده‌سر بود.
 
سلام عموعبدالله. ازین‌که هنر طنز را می‌فهمی و فن نویسندگی را بلدی و نیز لغات محلی را در لای متن می‌چینی، لذت می‌برم. با من راحتِ راحت باش. من مثل کسانی نیستم که کاذب خود را سنگین می‌گیرند. نه، من با کسی که یقین کنم روراست باشد و رفتار سالم بلد باشد، هرگز خودم را نمی‌گیرم و کلاس‌گذاشتن هم بلد نیستم. لذا با نوشته‌های کشکولی و طنز به اعماق نشاط برده می‌شوم. ازین داستان تو که چه به‌زیبایی و تردستانه تدوین فرموده‌ای، باور کن حسابی خندیدم و سه بار هم خواندم و هر بار بهتر خندیدم. بَرِت درود وافر دارم.
 
سلام جناب مرآت. حقیقتاً این دو عبارت آن‌ها از ما، ما از آن‌ها و آن‌ها از ما راضی، ما از آن‌ها راضی اوج پیوند پیشوا و پیرو است که محبت و معرفت و مکتب این رابطه را غنی و معنوی می‌کند. برای من خواندن این سخن امام کاظم ع خیلی لذت داشت. خدا خیرتان دهاد
 
سلام و عرض ادب و احترام
 
این متن شما را دوباره خواندم که ببینم سرقت شد از شما، یا تعریف خواب بود فقط. دیدم نه، واقعیت دارد. حتی تصور این صحنه برای بنده خراش دل است و شگفت‌زدگی و وحشت. به عنوان این‌که انسان مؤثر و معتقدی برای جامعه هستید خدا را شکر گفتم که به هم‌نوع بنده آسیبی جز همان سرقت گوشی نرسیده است. و چقدر کمال‌اندیش بودید که قضیه را درین شرح دلهره‌آور، به زیباترین نقل از آن عالم پیوند دادید که حب امام علی ع برای او تا چه میزان مهم بود و بخشش را پیش کشید. این نقل: «یک بار داستانی شنیدم از یکی از علما که مالش را دزد برد، گفته بود حلالش می کنم. چرا که مال دزدی محبت علی را تا ابد از قلب آدم خارج می کند و من نمیخواهم باعث خارج شدن حب علی از قلب کسی باشم.» با آرزوی توفیق برای شما که شخصاً از نوشته‌های شما می‌آموزم. پوزش کمی زیاد شد کامنت بنده.
 
میدان ارزش دانش ( ۲۰ )
 
به نام خدا. سلام. آیت‌الله ناصر مکارم شیرازی سخن تازه‌ای فرمودند، البته اگر نقل همین باشد که در منبع دیدم: «باید به وسیله‌ی حج کاری کرد که بدبینی‌ها تبدیل به خوش‌بینی شود. این مناسک، به صورت مستقیم، حج است ولی به صورت غیرمستقیم یک مسأله‌ی سیاسی است هرچند اسم امور سیاسی برده نشود... باید برنامه‌های عبادی سیاسی به گونه‌ای برگزار گردد که ضمن رضایت حجاج ایرانی، باعث تحریک و برانگیختن حساسیت‌های آنان (طرف مقابل، یعنی عربستان) نگردد.»
 
مناسک حج از طریق آقایان آیت‌الله سیدمحمد موسوی خوئینی و حجت‌الاسلام شیخ مهدی کروبی آن روند را داشت که سرانجام به سرکوب حجاج انجامید که جمله‌ی «با آب زمزم هم پاک نمی‌شود» از سوی امام، برای مدتی مناسک به کما رفت. اصل حج که رفتاری عبادی‌ست، یک اجتماع برای رایزنی مسلمین در دیدار چهره‌به‌چهره با هم نیز هست، اما بعد از بنی‌هاشم، هنوز که هنوز است خانه‌ی خدا در اختیار و تیول نابخردان است. بنابرین منظور آقای مکارم برقراری حج است بدون پرداختن به برائت در قالب تظاهرات. آن زمان که حج دست جناح چپ بود مناسک صورت بود و برائت سیرت. زین‌رو حاجی‌ها را می‌کشاندند خیابان‌ها برای ایجاد دوری‌گزینی از ابرقدرت‌ها. حالا آیت‌الله مکارم اصلِ شرکت در حج را فقط حج می‌داند و بس؛ سایر فازها را مرتبط با مناسک می‌داند، تا متصل؛ و آن هم نه مستقیم. بگذریم.
 
۱۷ اردیبهشت ۱۴۰۱ ⟩ دامنه
 
سلام. توضیحات فنی و در عین حال علمی و تجربی داده‌اید که برای منِ دوستدار علم هوا و جغرافیا شیرین بود. بله، نوشته‌های من دو دسته است، عمر کوتاه، و مانا. دسته‌ی اول چندساعتی دیده می‌شود و سپس محو. البته در دسترس من باقی هست: این پست بود، در زیر:
 
جناب مهندس آقای مهدی مقتدایی سلام. فرموده‌اید، البته از قول شیخ اجل سعدی که: «خواجه در بند نقش ایوان است / خانه از پایبند ویران است» گرچه سعدی در همین قضیه‌ی ضعف و پیری، چاره‌سازی را ترک نمی‌کند و پند می‌دهد که «مرض گرچه هایل، دلالت کلی بر هلاک نکند». خواستم بگویم از نظر شما عمارت یا امارت؟ کدام یک؟ چه «ویران» و چه در پی «نقش ایوان» پرسش این است چه کسانی ترَک انداختند؟ چاره در عمران است؟ یا عصیان؟
 
سلام آقای دکتر عارف‌زاده. و بیفزایم که: جالب‌تر -من می‌خوانم مضحک‌تر- این است شش تا خودشان هم در خبرگان کاندیدا می‌شوند و خود، پرونده‌ی همدیگر را داوری می‌کنند! این شش تا همزمان هم داورند، هم ناظرند، و هم نامزد. اگر این مضحکه را به بحث جامعه بکشانند، خودنگهبان‌پنداران! که خیال می‌کنند انقلاب مال جدّی پدری‌شان هست! از بوشهر و ماهشهر و نوشهر و رامشیر و بهمن‌شیر چون شیر بیشه! راست می‌شوند و فوری می‌گویند این شش تا، عادل هستند! یعنی طوری عادل را تعریف می‌کنند که پهلو می‌زند به عصمت! بنده بگذرد.
 
سلام جناب عبدالله. سمت شما عبا را «ابا» می‌نویسن؟!توی گرسنگی، ایران شاخص نخست ندارد که مصرعی بدان اشاره داشتی. دولت را هم فرمود به واسطه‌ی این‌که ملت مرا قبول دارد، دولت تعیین می‌کنم. ادبیات سیاسی شما نسبت به جامعه زیاد است.
 
با درود. ایده‌ی پیشرفته‌ای است از جانب سیدجلال آل احمد. این دو مکان شریف هم چون عربستان هرگز تن نمی‌دهد، دست‌کم به سبک مدارا و مسامحه اداره شود تا به شیوه‌ی متصلب و محاربه.
 
سلام جناب آقای قربانی. ایرانی‌ها را که نمی‌گذارد، خب، چند مدتی هم بر قطری‌ها هم سخت گرفت و منع کرد. یمن که جای خود دارد. تازه گویا تولیت قبله‌ی اول را می‌خواهد بگیرد! تولیت بیت‌المقدس سالیان سال است در دست اردن است. البته ابرهه وقتی به کعبه هجوم برد، عبدالمطلب دنبال مذاکره‌ی شُترش رفت و با ابرهه چک‌وچانه زد. ابرهه شاخ در آورد و گفت تعجب فرو رفت به جای کعبه دم از شترش زد. عبدالمطلب زیرک بود، گفت کعبه خودش صاحب دارد. یعنی خود خدا اقدام خواهد کرد، ابابیل سنگباران را شروع کردند. جالب این‌که حیوان‌ها را نمی‌کشتند، فقط ابرهه و لشکرش را از پای در آوردند. به هر حال خانه‌ی خدا و حرم رسولش ص باید با آداب بی‌طرفانه مدیریت شود و جای حضور داوطلبانه‌ی مردم ضیق نشود و با پرهیز از ازحام و ایجاد نظم مدرن زیارت صورت گیرد.
 

روزنامه‌ی اترک -که در بجنورد (خراسان شمالی) چاپ می‌شود- امروز ۱۸ اردیبهشت ۱۴۰۱ نوشت.

نوشته‌ی من زیر این کاریکاتور در پست زیر:

ارزانی؟ یا گرانی؟ کدام یک؟!

روزنامه‌ی اترک -که در بجنورد (خراسان شمالی) چاپ می‌شود- امروز ۱۸ اردیبهشت ۱۴۰۱ کاریکاتور آقای عباس ناصری را تیتر اول تمام نیم‌صفحه‌ی خود کرد و همین موجب شد گزارش آن را بادقت مطالعه کنم که ببینم مسئله از چه ریشه گرفته؟ در آن، این نکات بیشتر سوسو می‌زد: هزینه‌ی یک تُن روغن بسته‌یبندی‌شده ٨۵٠ دلار است اما در خارج از مرزها فقط قیمت خام آن ٢۵٠٠ دلار است! و اشاره داشته در حالی که نیاز استان سیستان و بلوچستان حدود ۵ هزار تن روغن است، این استان تا آخر بهمن ۱۴۰۰ حدود ۵۰ هزار تن روغن دریافت کرده است، یعنی ۱۰ برابر بیشتر از نیاز. و این درباره‌ی شش استان دیگر مرزی نیز مشهود است. اترک نوشته بررسی‌ها نشان می‌دهد ۶ استان مرزی نیاز به حدود ۳۵ هزار تن روغن داشته اما ۹۳ هزار تن به این استان‌ها روغن تزریق شده است. و این یعنی مقدمه‌ی قاچاق روغن به بیرون مرزها. با این دیباچه که خیلی هم تفصیلی و فنی بود و بنده چکیده‌اش کرده‌ام، اترک چنین آورده که «بسیاری از فروشگاه‌ها قیمت‌های قبلی را مخدوش کرده» بنابرین با هر قیمتی که می‌خواهند، به مردم می‌فروشند. مثلاً قیمت مصوب روغن ۹۰۰ گرمی، ۱۵ هزار و ۵۰۰ تومان است، اما به روایت اترک «تا ۲۵ هزار تومان» هم به مردم فروخته می‌شود. خواستم بگویم روی دولت تازه‌کار، به زودیِ زود نمی‌شود داوری داشت باید زمان بگذرد تا بتوان منطقی سیاست و عملکرد آن را نقد کرد. اینک گویا اینان می‌خواهند اقتصاد معیشتی را اساساً «جراحی» کنند و چون جراحی بدون تزریق بی‌حسی، دردش حس می‌شود، لذا مردم هنوز سیاست اقتصادی نوین دولت سیزده تست و اجرا نشده، دست به داوری (انتقاد / اعتقاد) می‌زنند؛ علت روشن است: برای منتقدین نیاز به ارزانی و برخورد با گرانی و برای معتقدین هم حمایت از کسی که از سرِ روکم‌کنی به وی رأی دادند. هر چند روزگاری رئیس دولت مشهور به «سازندگی» خطبه خوانده بود مشکل ایران، ارزانی است، نه گرانی! که چپ از همان جا، گریبان مرحوم رفسنجانی را با «عصر ما» و «سلام» گرفت که این دو هفته‌نامه و روزنامه پس از گوشه‌گیری صغیر چپ از قدرت از فردای مجلس چهارم (که من اسمش را نمی‌گذارم استیداد صغیر!!!)، با پا پیش‌گذاشتن آقایان به ترتیب: بهزاد نبوی و آیت‌الله سیدمحمد موسوی خوئینی، کور سو که نه، شعله برانگیخته بود. اینک باز نیز گویا مسئله این شده مشکل کشور، ارزانی است؟ یا گرانی؟ کدام یک؟! من اقتصاد بلد نیستم. بگذرم. دامنه.

۱۸ ⟨ ۲ ⟨ ۱۴۰۱

 

میدان ارزش دانش ( ۲۱ )
 
به نام خدا. سلام. شاید برخی از واژه‌ها پیش هر یک از ماها، پیش‌پاافتاده باشد اما در واقع این‌گونه نیست. مثلاً تا بگوییم «اطلاعات» خیال می‌کنیم یعنی اخبار. اما هر واژه در حریم خود تعریف مشخص و مقیدی دارد. مثال می‌زنم که شاید هم شگفتی بینگیزد: «اطلاعات» یعنی چه؟ اطلاعات یعنی سرقتِ اخبار حیاتی رقیب. «ضد طلاعات» یعنی چه؟ ضد اطلاعات یعنی پنهان‌داشتنِ اخبار حیاتی خود از رقیب. شاید یکی از علت‌ها این باشد که کارشناسنان شهیر جهانی برین نظرند کانال‌های «اظهار مخالفت سودمند هستند». یعنی اگر مخالفان حرف خود را در ارگان انتشاراتی خود بیان کنند، نفع بیشتری دارد تا دهان آنان را ببندند. چراکه بیان، باعث نشر حرف رقیب می‌شود و ای بسا موجب نشتِ حرف. بگذرم. دامنه.
 
۱۹ ⟨ ۲ ⟨ ۱۴۰۱
 
سلام. اتفاقاً خیلی هم علاقه داشتم هنگام مناظره‌ی بین شما و جناب محمدرضا شاهمیری، آنلاین (=برخط) باشم و زنده ببینم، اما نشد و اینک هم که خواندم، باید عرض کنم این‌گونه مناظره‌ها خیلی‌هم عاید و موجب افزایش اعتماد و یا ترمیم سیاست‌های کاری و تقویت برنامه‌های اجرایی خواهد شد. درود به هر دو.
 
سلام جناب آقای دکتر عارف‌زاده. این فکر مسئولانه‌ی شما ستودنی‌ست، اگر بر فرض قانون شهری منع می‌دارد و شورا و شهرداری این شهر خود را مُصر می‌داند، می‌توان تابلوی راهنمای «داراب‌کلا» را از سه سمت ساری، نکا و گهرباران، پیش از حوزه‌ی استحفاظی شهر سورک، با درج مانده‌کیلومتر و جهت فلش، از طریق اداره‌ی راه نصب نمود. البته ذهن من فعلاً این یاری را کرده، ممکن است با رایزنی‌های دست‌اندرکاران این امور، راه‌چاره‌ی منطقی‌تر و شدنی‌تر و قانونی و منطبق بر مطالبه‌ی برحق مردمی جست. درود.
 
زنگ شعر ( ۱۸ )
 
«دُر از دریا جوی نه از جوی.»
 
نثر پیر هرات مرحوم خواجه عبدالله انصاری
 
سلام جناب مرآت. موضوع روز بود و الحمد لله شما در جاانداختن صورت مسئله توانایید. برای بنده نکات کلیدی داشت و تمثیل و واژگان فنی آن به درک مطلب مدد رساند. بنده هم معتقدم تذکار رهبری معظم به تهاجم ترکیبی داهیانه بود. جناب استاد مرآت به نظرم دست‌کم به علت کمیابی جهان آینده جهان پررقیبی است. پس تبیین کار پیشدستانه و عقلایی است.
 
 
 
خواستم گفته باشم: "ایران" که در بهمن‌ماه ۱۴۰۰ از طریق «فیروز» باردار شده بود؛ هفت‌هشت روز پیش سه‌قلو زایید، البته نه زایمان طبیعی که سزارین صحرایی در تورانِ سمنان. دامپزشک یوزها برین نظر است سازمان محیط زیست شتابزدگی کرد. اینک توله‌های ایران -که یکی تلف شد- از پستان «ایران» شیر نمی‌نوشند، گویا به شیشه‌شیر میک می‌زنند. من -که هنوز خبر ندارم فیروز -پدر سه‌قلو یوز- آیا در توران هست یا نه- امید می‌برَم «توران» این دو توله را در ذخیره‌گاه حفاظت‌شده‌ی زیست‌کره وسیع خود، صاحبِ قلمرو کند و نسل یوز ایران، به بی‌شماری بینجامد. بگذرم. یوزِ «ایران» را که سزارین کردند؛ قادر شوند تومورِ چندین‌کیلویی! شکم اقتصاد کشور را هم به سرپنجه‌ی تیغ جرّاحی، ساکشِن (=مکِش) کنند! و به سروسامان رسانند، دست‌کم نوراً در نور نشود، یک اَلپ ! که می‌زند.. دامنه.
 
۱۹ ⟨ ۲ ⟨ ۱۴۰۱
 
سلام جناب آقامرتضی. قاعده همین است که می‌فرمایی. احتمال باید داد شورا یا شهرداری این شهر از همین جاده‌ی بین‌المللی ممکن است تعریف یک خیابان داخل شهری داشته باشند که همین شائبه را بیشتر می‌کند. مسئولان رسمی داراب‌کلا درین‌باره بهتر است اظهارنظر خودشان بیان کنند تا قضیه روشن شود و از طریق مجاری قانونی و توسط هم آنان پیگیری و نصب شود. متشکرم از دیدگاه شما که البته قوانین جاده و راه را به تجربه بلدید. درود.
 
درود دوباره . این که همیشه به علت این که در طول این ۴۳ و اندی سال در محل مسئولیت‌های رسمی و شورایی داشته‌اید و همواره می‌بینم در مقام پاسخگویی برمی‌آیید، خود بهترین آموزش است و به نظر من سازنده هم هست. با فرمایش شما -که ای بسا همین مناظره‌ها راه‌ها را باز و گفت‌وگوها را میان مسئولان محلی به یک رفتار همیشگی بدل کند- موافق هستم. خودِ حوصله به‌خرج‌دادن در پاسخ و مناظره، بالاترین سودمندی است. متشکرم.
 
استاد سید عمادی سلام و سپاس که در انبوه اخبار و مسائل جامعه، دقت خود را از ما دریغ نمی‌دارید و ما را با مفاهیم معنوی و قرآنی انس می‌دهید. اطلاعات تازه درین قسمت بود که من برخی از آن را تازه شنیدم (یاد گرفتم). منظور از استناد از علامه طباطبایی درین قضیه، همان بخش روایی المیزان است؟ یا نه خود آن مرحوم درین قضیه تفسیر شخصی هم دارند؟ متشکرم.

 

جناب آقای مرآت سلام. دیدار با عالمان دین و دانشمندان علم می‌تواند به یک دیدار سرنوشت‌ساز تبدیل شود، زیرا ای بسا یک جمله‌ی یک دانشمند -چه دانشمند علم و چه دانشمند دین- انسان را به فرمول زیست پاک و خردمندانه رهنمون شود. شما پارسایی ورزیدید و از یک فقیه که داخل در محیط بحران زندگی می‌کند، رهنمایی خواستید. می‌توانست حرف‌های تاریخ‌ساز بزند، اما انگار از سرِ بی‌حوصلگی با چند جمله شما را به بیرون بیت فرستاد. البته نعمت امنیت، حد یقف ندارد. من اما تا دم کوچه‌ی آقای سیستانی هم رفتم، اما مأمورین لباس شخصی بسیاربد با من رفتار کردند. بگذرم. وزن ایرانی پیش این تیپ چندان ثقالت ندارد و اغلب،به ایرانی‌ها به چشم حقارت می‌نگرند. خداوند به پارسایانی چون شما، سلامتی دهد آقای مرآت. ان‌شاءالله عالمان دین، اهم و مهم بلد باشند. سلام دوباره. نه جناب مرآت، بنده به منزلت فکری و شایستگی جناب‌عالی همواره باور دارم و آمدن به زیر نوشته‌های شما درین وبگاه شما برای بیان دیدگاه برای بنده رغبت‌آور است. پاسخی که مرقوم فرمودید در آن استدلال موج می‌زند. آن قسمت که جامعیت امام خمینی رهبر کبیر انقلاب اسلامی را بیان داشتید اصل مطلب را به واقعیت برد؛ بله وقتی بنده امام خمینی را درک کرده‌ام، به‌یقین توقع من هم با همین شاخص سنجیده می‌شود. خدا تمام دانشمندان دینی و علمی روزگار ما را در زمینه‌ها به تراز امام خمینی به عنوان یک انسان پارسا و دانا و توانا نزدیک کند. با تشکر وافر که همیشه به بنده لطف می‌فرمایید. درود.

 

سلام. هنوز نمی‌دانم این دو پیچ، عقلی‌ترین شیوه‌ی اداره‌ی یک دستشویی بینِ راهی بوده است یا نه شایسته‌تر این بوده راه منطقی‌تری جست‌وجو می‌کردند که شیر و شیلنگ دزدیده نشود؟ چه بخواهیم چه نخواهیم اسم‌گذاری کنیم، کارِ کَندنِ زبانه‌ی شیر و شیلنگ، سرقتِ اموال عمومی‌ست. اما برای من مسئله‌ی بالاتری وجود دارد که امروز در آخرین روزِ بازگشتم به قم، این شگرد پیشگیرانه را در یکی از راه‌های بین‌المللی دیده‌ و از آن عکسی انداخته‌ام و آن این است اگر همین‌اندازه دغدغه‌ی مدیریت پیچیِ دستشویی! در خزانه‌داری ملی و دیوان‌سالاری دولتی و سیاستِ مُدُن نظام، در چهار دولت پیشین رفسنجانی، خاتمی، ۹ + ۱۰ و روحانی وجود داشت شاید اینک حتی کار به سپردنِ قدرت به این دولت نوپا و تازه‌کار نمی‌انجامید و سرنوشت کشور بر پایه‌ی آرمان اصیل انقلاب رقم می‌خورد. زمان هنوزم دیر نشده است؛ تا شیر و شیلنگ کشورداری پیچ نشود، دستِ دزدهای سیاسی و رانتی در قدرتِ رانتینر، همچنان به سرقت و یغمای مالِ مردم، راغب می‌مانَد و دست‌درازتر. انقلاب اسلامی، لباس سرقت بر تن کسی نپوشانده، این ضعف و خطا و خامی دولت‌ها بوده که نالایق‌ها را بر لایقان این مرز و بوم پیشی داد. دامنه.
 
۵ ⟨ ۳ ⟨ ۱۴۰۱
 
۱۴۰۱ ⟩ ۳ ⟩ ۵

با یک انسانِ سالم درین مدرسه، مواجهه‌ی نادرستی شده، انسانی که کافی‌ست کسی یک دیداری از نزدیک با او داشته باشد تا به‌عینه بیابد که تا چه درجه سه ضلع آداب ایرانی را در کردار، گفتار، پندار رعایت می‌کند. چگونه باید کسی به خودکارِ خود اجازه دهد به چنین انسان اخلاق‌پیشه، وارسته، اندیشمند و در عین حال خاکی‌ترین روحانی دانشگاه‌خوانده‌ی پژوهشگر که در زمان نیاز پای بر زمین فوتبال می‌گذارد و مثل یک حرفه‌ای در کنار مردم توپ می‌زند و تا فصل شالی می‌رسد تا ساق در گِل و لای شالیزار شمال به کار و کشاورزی می‌پردازد و نونِ زحمتش را سرِ سفره‌ی خانواده و فرزندانش می‌گذارد و بارها بارها در طول سال به اِطعام مردم همت می‌گمارَد و حتی خانه‌اش را محل انس مردم با مذهب و سازگاری‌های اجتماعی و نشر اخلاق کرده است، ادبیاتی پیش بگذارد که حتی شرم پیش آن واژه‌ها و نادرست‌پردازی‌ها، شرمگین و سرافکن است. استاد احمدی را من استادِ لفظی خودم نمی‌دانم، او استاد لایق برای بنده است که نور اندیشه و اخلاق و زندگی پاک او بر مساحت وجودی من می‌تابد. به‌ندرت پیش می‌آید که بنده به‌آسانی پذیرنده‌ی قطعی آخوندی باشم، احمدی یک آخوند پرهیزگار و آگاه به امور مردم است. آدم وقتی احمدی را برنمی‌تابد پس مدارای او دیگر برای کجا ارزش مداوا دارد؟! من قصد زیر سئوال بردن کسی را ندارم زیرا احمدی آن انسانی نیست که از کسی برنجد. این را گفتم تا قدر همدیگر را درین صحن بدانیم. آن کسی هم که به شیخ احمدی چُنان گفته، نزد من دوستی پایدار است و من نمی‌خواهم هیچ وقت از چنین برادری ببُرّم. هم احمدی و هم ایشان به نظرم درک می‌کنند که از داوری دوری دارم؛ تنها حرفم این است این صحن را میزی بدانیم که فقط سخنان فکرشده‌ی خودمان را روی آن بچینیم و به‌شدت از تعرّض بگریزیم و جای طرح مسئله و درک مطلب را به نادرستی‌های نآلاییم. درودِ دراز بر درّاکان. دامنه.

 

سلام. رهبر معظم اخیراَ فرمودند: «بعضی‌ها از این تعبیر (مجلس یازدهم به‌عنوان مجلس انقلابی) خوش‌شان نیامد اما این یک تعبیر حقیقی بود...» و نیز اشاره داشتند به افرادی که «شعارهای انقلاب را دردسر برای کشور می‌دانند» و گفتند: «حرکت به سمت آرمان‌های انقلاب به نفع کشور و موجب درمان دردهای آن است.» منبع

 

بنده دو بند بگویم و بگذرم.

 

یکم: این که رهبری معظم مجدداً در صدد توضیح اصلِ سخن پیشین برآمدند به معنای این است انتقادها از خودشان را می‌شنوند و یا می‌خوانند. تا اینجا درست؛ زیرا راهبر حکومت باید از چنین صفاتی برخوردار باشد. اما من فکر می‌کنم تعبیر مجلس ۱۱ به «مجلس انقلابی» از آن رو خوشایند نشده بود زیرا مجلس هنوز کار و کردکردش را آغاز نکرده بود، این تعبیر صادر شده بود و همین سئوال‌برانگیز گردیده بود.

 

دوم: من معتقدم لفظ «حرکت» به سمت آرمان انقلاب باید تعبیر به بازگشت به آرمان انقلاب شود زیرا اساساً نه فقط حرکتی به آن سمت دیده نمی‌شود، بلکه کژراهه هم پدیدار شده است. بنابرین هشدار رهبری معظم به عنوان رأس هدایت سیاسی حکومت، می‌تواند به جای به تقلیل‌رفتن به یک نصیحت اخلاقی صِرف و صوری، تبدیل به سیاست عملی شود و نظام از همان جایی که کژراهه را شکل داده، خود را پیشمان کند و با پوزش از ملت، به آرمان انقلاب بازگردد که علت تامه‌ی انتقادها ریشه در همین قسمت دارد. این تنها راه باقیمانده‌ی معقول حکومت است که به رضامندی عمومی مینجامد. هر چند معتقدم در جاهایی هم، از کارکردهای خوب نظام -که موجب این‌همه رشد و شکوفایی شده- نباید نادم شد. دامنه.

۶ ⟨ ۳ ⟨ ۱۴۰۱

 

سلام جناب آقای آزاد. این حرکت درست و قابل قبول. اما همین‌ها فرمان امضا می‌کنند که در نظام سیاسی آمریکا حکم قانون را دارد و با آن هزاران انسان از کودک و پیر و حیوان و زمین و کان و آب و نفت و آبادی و همه‌ی کیان مردم آن سرزمین را با خاک یکسان می‌کنند و تا ممکن است از سرمایه‌های آن دیار می‌دزدند و می‌بَرند. اساساً یک بخش از سیاست رایج آمریکا این است با این نمایش‌های دروغین، مردم جهان را به فرهنگ غلط و تکبُرگرانه‌ی آمریکایی خوشبین کنند و به شمایل خود دربیاورند که جناب‌عالی بقیه را بهتر از بنده بلدید. درود.

 

سلام آقامرتضی. خداقوت. گزارش تکان‌دهنده‌ای نوشته‌ای؛ آن هم از مشاهدات و تجربیاتی که خود داخل آن صحنه‌ای. چنین میلی سابقه هم دارد. فیلم یا سریال «روزی روزگاری» که مرحوم خسرو شکیبایی هم در آن به ایفای نقش پرداخته بود، گویای این قضیه‌ی تاریخی بود. نکات مهمی درین متن شما وجود که چاره‌جویی آن ده‌ها سال زمان می‌برد. متشکرم از چنین متن‌هایی که برای خواننده پیام دارد. درود.

 

سلام جناب. در بخش حاشیه گریزی هم به بنده زده‌اید و من از لطف همیشیگی‌ات آگاهم. فرمودی ساده‌زیست. بلی، متشکرم، مثلاً کفش و پیراهن و هر چیزی که نزدم تا مُندرس نشده باشد حکم همان نو را دارد و دنبال مد و فرم و تقلید در پوشش و پیرایش نیستم. شما هم همواره تندرست و ظفرمند باشید در سلسله‌ی آداب و عبادات. درود.

 

چه زشت است برای مؤمن که میل و رغبتی در او باشد که او را خوار کند. امام صادق ع امام صادق علیه السلام درباره لزوم برقراری تعادل بین نیازهای دنیوی و اخروی می فرمایند: «کسی که دنیایش را برای آخرت خویش، یا آخرتش را برای دنیای خود، ترک کند از ما نیست».

 

سلام جناب. تهیه و تدوین پاسخ چندقسمتی جناب‌عالی به جناب دکتر عارف‌زاده، منهای فاز گفت‌وشنود -که لازمه‌ی بحث طرفینی‌ست و جایگزینی جز این هم ندارد- مرا به نظرهایی که در باب خبرگان فرتوت دارم منسجم‌تر کرد. کهولت آنان فقط به کاهلی در نظارت ختم نمی‌شود؛ اساساً چنین مجلسی فاقد وجاهت ملی است و افراد آنان به کارویژه‌ی خود نمی‌پردازند. شاید هم نمی‌گذارند و یا بهتر است بگویم گویی اصل نظارت بر رهبری، حشو است و بس.

 

سلام جناب آقای دکتر عارف‌زاده. برای تأدیب، مردم می‌توانند موقتاً با هدف هشدار در مراسم رسمی آن شهر شرکت نکنند؛ مثل تظاهرات مناسبت‌ها و مناسک مذهبی و ...، و به جای آن، در خود محل صورت گیرد تا مقامات آن شهر، جمعیت را به اسم خود جا نزنند.

 

سلام جناب آقای آزاد. جمله‌ای که برگزیدید، جالب است، اما چه بسا حرف‌هایی باشد که ما کاری به کننده‌ی آن نداریم ولی برای ما سودمند است. پس لزوماً نمی‌توان به این سخن اقتدا کرد. داریم از روایات که حکمت را بیاموز حتی اگر آن فرد خود بد باشد. درود به شما که مطالعه دارید و با کتاب به سر می‌کنید.

 

من معتقدم کمتر کسانی‌اند که خیام را بشناسند و حتی بفهمند که او در شعرش چه حکمتی می‌گوید. این تازه بخش اول ضعف آنان است، مهمترش این است حتی شعر خیام را از غیر خیام تمیز نمی‌دهند.

 

سلام جناب آقاعیسی. اگر خود یک فلسطینی بودی و نزدیک ۷۰ سال از سرزمین و خانه‌ات آواره و در اردوگاه محصور، با چنین رژیمی چگونه مواجه می‌شدید؟

 

سلام. حجت‌الاسلام عبدالله نوری وزیر کشور آقای حجت‌الاسلام سید محمد خاتمی ده‌ها بار مجوز می‌داد و مردم را تحریک می‌کرد و سرانجام خود فهمید کارش غلط که هیچ خیانت بود.

 

سلام بر شما. اساساً سخن با خدا سرمایه‌ی معنوی دل هر کسی است. درود.

 

جناب حجت‌الاسلام دکتر ابوذر کاظمیان سورکی سلام. اینک که این مقام در میاندورود به شما داده شد چه خوب است آن افکاری که از شما سراغ داریم به مدد کارهای رسمی‌تان بیاید. گرچه بنده اساساً کار این سازمان را نه می‌دانم چیست و نه تا کنون لزومِ تأسیس و بودنش را حس کرده‌ام زیرا طی این چهل و اندی سال حتی یک بار سازمان سراغ مانند ماها را در هیچ زمینه‌ای نگرفت که بفهمیم این سازمان مال کجای کار ملت است. به‌هرحال چون روی جناب‌عالی در مدرسه فکرت شناخت دارم، دور نیست که کاری دگر از جانب شما ازین سازمان سر بزند و فلسفه‌ی ساختنش عاید افتد. با احترام. دامنه.

 
زنگ شعر ( ۱۸ )
 
به علم کوش هلالی که عاقبت چو هلال
بلندمرتبه گردی فلَک‌مقام شوی
نهفته از نظر خلق باش ماه به ماه
گرت هواست که: منظور خاص و عام شوی
خمیده‌قامت و زار و نزار شو، یعنی
چو ماه نو کم خود گیر تا تمام شوی

مقطعات / شماره ١٠ هلالی جغتایی

 

پاسخی به جناب حجت‌الاسلام دکتر کاظمیان
با سلام و ادب و احترام. گرچه بنده شما را شایسته‌ی کارهای برجسته‌تری می‌دانم. همین‌که فرقی فریق میان "مطالبه‌گری" و "پاسخگویی" قائل شدید، آغاز زیبایی بود. و نیز به علت این که این سازمان را "یک نهاد غیر دولتی و در عین حال مردمی" تفسیر کرده‌اید هم نوید خوبی‌ست و هم راه شما را با کسانی که میان مردم و انقلاب مرز نامحرمی و غریبگی قائل‌اند، جدا می‌کند. چه ستودنی می‌شود وقتی روشن شود به آیه‌ی ۴ استنادی‌تان در سوره‌ی ابراهیم "به زبان قوم" خواهی کار کرد. و چه خیره‌کننده که دست گذاشتید به "نگاه نوین" که یک معرکه‌ی «شناختی»ست. خرسندی‌ام این است حوزه‌ی کاری خودتان را بر "بستر جامعه" می‌خواهید شکل دهید تا به فرموده‌ی شما "مردم بدانند که دین کاربردی چه نقشی در زندگی دارد"  و خدا را شکر، ضعف و سستی "متکلم‌وحده بودن" را درک کرده‌اید. و این محتاج شناسایی و ارزیابی واقع‌گرانه‌ی «زیست‌بوم فرهنگی میاندورود" است که شما بر این هم، انگشت تأکید گذاشته‌اید. و البته در دنباله از "نهادینه‌کردن معارف" سخن راندید که بر من این گام فکری‌تان نامعلوم و گنگ است. و البته چون نقطه‌ی عزیمت خود را "خروج قرآن از مهجوریت″ ″با رویکرد تمدن سازی و جریان سازی در سبک زندگی" اعلان فرمودید می‌توانم بگویم همین یک گام به جای حرکت در سطح به ژرفا روَد، خود همه‌ی امور را به فرهنگ وَحیانی آشتی می‌دهد و گسست را کم خواهد کرد و چه بهتر که فرمودید "با برنامه وارد این عرصه شد"ه‌اید. من مبارک می‌دانم مشروط به این‌که نیاز مردم آن دیار به معنا و دنیا را بی‌طرفانه گردآوری کنید تا بتوانید بر بر پایه‌ی آن به دین و منطق و تاریخ و آداب و آیین ایرانیان استناد کرده باشید. مبارک می‌دانم چون مرحوم کلینی مبارک را از قول امام صادق ع «نفع و فایده» معنی کرده‌است که مبارک از ریشه‌ی "برک" به معنی سینه‌ی شتر است، زیرا شتر مظهر لطف در بیابان بوده، و لفظ مبارک به کسی اطلاق می‌شود که فایده دارد. با ارادت: دامنه.

 

سلام. سرخط روزنامه‌ی رسالت در امروز ۷ خرداد ۱۴۰۱ توجه‌ی مرا به خود جلب کرد؛ می‌گویم کجایش. . من با نماهنگ «سلام فرمانده» با نوای مداح اهل بیت علیهم السلام آقای ابوذر روحی -که از لنگرود به سراسر ایران سیر داده شد- کاری ندارم و حتی زیبایی آن را نزد خودم بارها ستوده‌ام که گویا برخی از منتقدان به این فراز آن کمی گیر داده‌اند:
 
"سلام فرمانده
سید علی دهه نودی هاشو فراخوانده،
سلام فرمانده،
بیا جون من بیا بیا یارت میشم هوادارت میشم،
گرفتارت میشم علی بن مهزیارت میشم"
 
منظور از «علی بن مهزیار» همان فقیه مشهور اهوازی از یاران خاص امام رضا ع است که زندگی‌اش، ویژه بود. بگذرم. اما توجه‌ی من به آن جای سرخط روزنامه‌ی رسالت است که با خط درشت، زده است "نسل منتظر". انتظار فلسفه‌ی درستی دارد. اما انتقادم این است به جای این که نسل نوپدید و نورسیده‌ی امروز را، فوری به پای وعده‌ی فردا ببرند و ازو نسلی منتظر و مبهوت بسازند، بهتر است برای این نسل علاوه بر تجمعات مناسکی و مذهبی، همایش‌هایی هم بگذارند تا گرفتاری‌های امروز جهان و ایران بر ایشان روشن شود که بتوانند برای فردای خود، فکری در سر بپرورانند و در همین آغاز سنّ تحرّک اجتماعی‌شان، به زیر سن‌هایی برده نشوند که به آنان نوید فردای نیامده را می‌دهند و برای‌شان آمدنِ کسی را نشان می‌دهند که گویا می‌خواهد یک‌تنه همه‌ی نکرده‌ها و کریه‌های پیش روی مردم را حل کند. چنین انتظاری رد گم‌کردن حکمت ظهور منجی عج است. یعنی کار بنیادی خود را به آن امام منتظَر عج واگذارکردن. مگر انجمن حجتیه دست روی دست نمی‌گذاشت و شاه را تماشا می‌کرد و درِ گوش اعضایش پچ‌پچ می‌شد که حضرت حجت خودش می‌آید و وضع درست می‌کند؟! جالب این است این تز غلطِ جدایی اسلام از سیاست، حالا از میان همان چپِ مذهبی که انقلابی‌ترین افکار مترقی قرن بیستم را نمایندگی می‌کرد، طرفدارانی پیدا کرد که بیشترشان به افراد پشیمانی شبیه شده‌اند که شرم دارند واقعیت خود را برملا کنند. آنان تا توانستند تندروی کردند و حالا توی پستوها می‌نشینند و گعده می‌کنند و پارو به هوا می‌زنند! و چنان هم تندرو شده‌اند که یادشان رفته است تا دیروز کار انقلابی امام خمینی را  پیامبرگونه‌ی وصف می‌کردند و اینک خام و خالی از محتوای نقد منطقی بر افکار ایشان، روی شخصیت وی قضاوت می‌کنند و حتی ابا دارند حرمت آن رهبر کبیر انقلاب اسلامی را به رسم دیرین آداب زیبای ایرانیان پاس بدارند. حرفم ناتمام. چون بنا داریم کوتاه گوییم. دامنه.
 
۷ ⟨ ۳ ⟨ ۱۴۰۱
 
سخنی با جناب آقای جلیل قربانی. سلام در پستی از پست‌های دیشب جمله‌ای درباره‌ی بنده آمده با این عبارت: «برای فرصت دیگر که زیارتت نمودم درآغوش می کشم». خواستم بگویم از نظر شما چهره‌ی جدّی و طنزپرداز صحن ما، آغوش بهتر است یا دعوت به نشست؟! شاید ندانید اما بهتر است مصور عرض کنم ازین‌همه نشست که میان‌تان صورت گرفت حتی یک نشست هم دعوت نشدم و یک خبرِ خشک‌وخالی به من نداده‌اند. من آغوش نمی‌خواهم؛ آغوش جایش مشخص است، مهم این است برگزارکنند یا برگزارکننده‌های نشست متداول حاضر نشدند حتی یک بار بنده را به جمع‌شان یا تان راه بدهند. به این تز آنان احترام می‌گذارم و آغوش هم لازم ندارم. دو عکس پس از نشست‌شان یا تان را هم می‌گذارم که ببینید من نیستم، یعنی در هیچ کدام دعوت نشدم:
 
جناب آقاعیسای آهنگر آموزگار محترم سلام و احترام. اول از جمله‌ی زیبایی که نوشته‌اید آغاز کنم که سازنده بود و آموزنده. این جمله‌ی‌تان: «عادت کردم که خیلی راحت اشتباه خودم را بپذیرم». حقیقتاً مترقی و اخلاقی است این رفتار. نفرمایید عادت، این عادت نیست، این آداب است. درود. توضیحات مناسب و مکفی شما کار را کامل کرد. بنابرین حالا با این شفاف‌سازی شما، می‌توانم نظر بدهم. گرچه منظور از قید «همه» عرف جاری آن است، یعنی بخشی از هر جامعه و جایی. اما این قید در متن شما در پاسخ به متن استاد سید عمادی، بی‌آنکه جناب‌عالی آن منظور را داشته باشید، معنای نمایندگی‌کردن از سوی سایر اعضا می‌داد، و سزا بود قید «همه» حذف شود. و شما درست اقدام کرده‌اید. درود. ببخشید آمدم میان بحث گذشته و خاتمه‌یافته‌ی شما.
 
دقیقاً. البته هدف دیگری هم دارم، هشدار به افکار منجمد در ... . گله هم نکردم، به نحوی خواستم حرکت فکری این جمع را به میان بکشم. اما انتقادم پابرجاست. درود. به تیزبینی‌تان یقین داشتم که می‌گیرید. این نظرم، پیش شما نوعی سند است که در جریان علت پست باشید.
 
میدان ارزش دانش ( ۲۲ )
 
به نام خدا. سلام. آیت‌الله عبدالله جوادی آملی اخیراً (منبع) بر یک عبارتی از امام علی ع دست گذاشتند که به قول سیّد رضی شارح نهج‌البلاغه سرآمد هر سخنی است. این عبارت: «تَخَفَّفُوا تَلْحَقُوا» یعنی "سبکبار شوید تا برسید". این دو کلمه چنان ژرف است که شرافت بر همین یک جمله، بنیاد می‌شود. چرا؟ دست‌کم به سه علت: یکی این‌که آن آیه را که به ایمان‌آوردندگان می‌گوید ببینید چه پیش‌فرست کرده‌اید، صورت عملیاتی می‌بخشد. دیگر این‌که هر انسانی وِزر خود را باید حمل کند؛ زیرا آفرینش بر پایه‌ی حساب و کتاب است. کتاب همان است که سرنوشت آدم را مشخص می‌کند و حساب آن است که در رستاخیز، پاسخ کرده‌های خود را پیش حسابگر کل باید پس بدهد. و سوم این‌که اگر کسی در کاری، امور مردم را به دوش گرفت در هر مرتبه و جایگاهی از صدر تا سطح، طبق این فرمول امام علی ع باید طوری عمل کند که سبکبار باشد تا بتواند نزد مردم پاسخگوی خود باشد و از نظر نظام الهی به رستگاری برسد. هر کس در این فرمول کم بیاورد او فردی نه فائز، که خسارت‌پیشه است.
 
اول از همه خودم را نهیب می‌زنم و خویشتن درونم را دعوت می‌کنم تا به اندازه‌ی ارزَن و و نوک سوزن ازین راهکار علوی دشتی کرده باشم که سعادت دنیوی و اُخروی بشری جزین نیست. آخرتِ آباد هر فرد، از دنیای آزاد و آباد همین آبادی دنیا می‌گذرد، هیچ کس پارتی ندارد که از راه دیگری به رستاخیز حاضر شود. و اگر شفاعت هم، جزوِ آفرینش است، آن هم، در نهایت به خدا بازمی‌گردد که میانجی و خیرخواهی کسی را بپذیرد یا نپذیرد؛ اذن، اذن خداست. حال چگونه است که عده‌ای با بی‌اعتنایی به قانون و حتی زیر پا نهادنِ فلسفه‌ی خلقت در هر فرصتی که نظام برای آنان تمهید کرده است؛ کوش و هوش خود را صرف کلاه‌برداری از مردم می‌کنند و خود را سودمند و ملت را زیان‌دیده می‌خواهند؛ این به نظرم به خُلقیات برمی‌گردد که ایرانِ کنونی ما در هجوم انبوه ویرانگر آن در بوته آزمون قرار گرفته است. بگذرم. دامنه.
۸ ⟨ ۳ ⟨ ۱۴۰۱
 
سلام جناب. داستان امیر ارسلان نامدار در آن زمان از همین رادیو به گوشم می‌رسید. البته از صدای بلند رادیوی همسایه که فقط صدای دوبلورها را می‌شنیدم و چندان سر در نمی‌آوردم. فکر کنم ۹ شب می‌داد که مرحوم پدرم ۹ شب خاموشی خانه را می‌زد و ما را به خواب می‌کرد. عکسی خاطره‌انگیز بود. با ماشین هم رادیو به از آهنگ و موسیقی است، هر چند هر دو مورد علاقه‌ام هست. از خودتانه رادیون!؟
 
شایسته‌کاری ( ۲۹ )
 
پذیرفتنی نیست انسان سالم، تابع مُد و پُز باشد. وقتی کسی اهل بزَک و ظاهر شد با کُت همان می‌کند که با پیراهن می‌کند؛ حال آن‌که یک کُت، بر خلاف پیراهن برای پوشیدن چند سال است، نه هر شش‌ماه شش‌ماه یک کُت. بیاییم ساده‌زیستی و تمیززیستی را جزوِ رفتار خود کنیم و باک نداشته باشیم لباس‌مان ساده اما تمیز باشد.
 
پاسخ:
بله، متوجه شدم حالا. بنده خرسندم که با افکار هر یک از اعضا با کمال آزادی آشنا می‌شوم. آری تفاوت اندیشه حُسن دنیای بشری‌ست، چون فکرها را که نمی‌شود یک‌کاسه کرد و شاغول. نظر هر دوی ما درین گونه موضوع‌ها می‌تواند تفاوت داشته باشد. متشکرم که آرای فکری خودتان را در صحن مطرح می‌فرمایید. من اساساً وقتی با فکر کسی آشنا می‌شوم برای آن وقتی برای اندیشیدن باز می‌کنم. هر چند اغلب سعی می‌کنم از مواجهه‌ی مباحثه‌ای پرهیز کنم چون شاید موجب شود طرفِ بحث بقیه‌ی افکارش را نگوید. درود.
 
ایران‌شناسی ( ۹ )
 
عرب‌ها در عصر ساسانیان به مشرق ایران تبعید می‌شدند و این یک رسم بود. اگر شورش می‌کردند، عرب‌ها آنها را به شرق ایران نفیِ بلَد می‌نمودند. و همین عرب‌های تبعیدی به شرق ایران، در میان مردم بومی، مُستحیل (=دگرگون) گشته و رنگ و بوی ایرانی گرفته بودند. ر. ک: خدمات ایرانیان به اسلام. عبدالرفیع حقیقت. ص ۲۳
 
زنگ شعر ( ۱۹ )
 
«دُر از دریا جوی نه از جوی.»
 
نثر پیر هرات مرحوم خواجه عبدالله انصاری
 
با سلام و احترام. پوزش جناب‌عالی را نمی‌شناسم اما نکات ارزنده و سازنده‌ای بیان داشته‌اید. مفید بود. پس از شناخت هر کس تازه آغاز تلاش هر یک از ماهاست که با آن انسان از در سازندگی رفتار وارد شویم، نه خدای ناکرده خشمناک. با سپاس. جمله‌ی من کلی بود و در راستا و امتداد سخن درست شما. منظورم این است اگر آدمی بد شد، تازه آغاز کار اخلاقی ماست که وی را از بدی بیرون آوریم. متشکرم. با ادب و احترام.
 
از میان خاطراتم ( ۷ )
 
هواپیمای عنّابی‌رنگ ما ساعت ۱۰ و ۳۵ دقیقه‌ی صبح یک‌شنبه ۳۰ آذر ۱۳۹۳-روز رحلت پیامبر اکرم ص و شهادت امام حسن مجتبی ع- با تب و تاب درون‌مان و غرّش‌های موتور جتش بر زمین مقدس نجف اشرف فرود آمد. با دیدن خاک و هوا و نور نجف، حس خاصی در من ایجاد شد. از پله‌ها که بر زمین پا نهادم دایره‌وار همه‌ی اطرافم را با ولع و عشق نگاه کردم. دچار حرمان مثبت شدم. لحظه‌ای نگذشت که دیدم مأمور فرودگاه نجف با تندی و هیاهو مسافرین را ( نه من را ) به پای اتوبوس فرا می‌خواند. این قُلدری مأمور مقدار فراوانی از انرژی‌های معنوی‌ام را که انباشت شده بود، به سردی و یأس پراکند. انتظار دیگری داشتم که میهمانان و زائرین امام علی ع آن هم ایرانیان را به لطف و شعف استقبال کنند. وقتی هم وارد چشم‌نگاری داخل سالن فرودگاه شدیم، چششم به تابلویی افتاد با این عنوان: اجانب که باید در آن ردیف نوبت می‌ایستادیم. در فارسی -خصوصاً در ادبیات انقلاب اسلامی- اجانب (=جمع اَجنبی) معنایی بد می‌دهد. همین یک لغت حس مرا باز هم کِدرتر کرده بود. بگذرم. نمی‌دانم آیا هنوز هم فرودگاه نجف این تابلو با همین لغت نصب است یا نه، واژه‌ای محترمانه جای آن نشست.
 
سلام علی‌آقای شیردل. شما هم خوب به زیر و بم فوتبال و تحلیل فنی آن آشنایی دارید. موفق باشید. درود.
 
سلام جناب آقاصدرالدین آفاقی. از نقدی که بر متن این بنده زده‌اید خیلی متشکرم. من هم گمان می‌کنم شما از متن من برداشت درستی نکرده‌اید و همین موجب گردیده است نگرش مرا رد و نقد فرمایید. من که گفتم اصالت شعر و آهنگ را ستودم. حتی با آوردن کلمه‌ی «علاوه» جلوِ جمله‌ی «تجمعات مناسکی و مذهبی» نشان دادم اصل کار خدشه ندارد. اما این‌که نگاه شما و بنده درباره‌ی انتظار متفاوت است، بدیهی می‌باشد، زیرا مبانی جناب‌عالی در این نوع موارد، اساساً منقول است، و من از منقول فراتر می‌روم و در مرحله‌ی معقول هم افکارم را به نگارش درمی‌آورم و از اخباریگری فاصله‌ی آشکاری دارم. در پایان باز نیز تشکر دارم روی متن این بنده وقت صرف کرده‌اید. احتمال دیگر این است شما امور مملکت را از زاویه‌ی تبعیت و پیروی می‌نگری، من اما متوقف درهیچ فرد و مقامی نیستم و مسائل را از سکوی عقل و بینش و فهم خودم می‌بینم. بی‌تردید حق شماست که این‌گونه نگرش‌های مرا نپذیرید و بر آن ردّیه بزنید. درود.
 
پست شبانه‌ی بنده ( ۸ )
 
به نام خدا. سلام. واقعاً درین مدت چندروزه‌ای که از قم بیرون زده بودم به چشمم دیدم سگ‌های ولگرد چقدر فراوان شده‌اند، چنان به غذا‌دادن توسط مردم عادت کرده‌اند که از گوشه و کنار جاده‌ها حتی ساعتی هم به دشت و دمن و بیشه‌ها نمی‌زنند. بیشتر هم پیِ سگ فحل می‌گردند. گاهی دیدم سیزده‌چهادره سگ دنبال یک سگ فحل‌دار می‌روند. زیست‌شناسان برین نظرند وقتی سگ‌ها بفهمند مردم به او غذا می‌دهند، با آماده‌ترین حالت بی‌خیالی، فقط به زادوولَد می‌پردازند و غذای‌شان را تأمین‌شده می‌بینند. باید فکری برای هدم یا جمع چنین سگ‌های آواره‌ای کرد. گویا در برخی کشورهای دیگر برای کسی که به سگ غذا دهد جریمه‌ی نقدی در نظر گرفته شده است. طبق این منبع در انگلیس رقم جریمه ۵۰ پوند و در کانادا ۲۰۰ دلار است. روش‌های «مرگ با ترحُم» کمترین کار در کنترل سگ‌های ولگرد است و گوشت آن را هم می‌توان به حیوانات گوشتخوار خورانْد و این منع منطقی و دفاع از حق حیات زی‌حیاتان ندارد. چنانچه انسان هم برای شکم خود، روز و شب دست به ذبح و کشتار گوسفند و بوقلمون و ماهی و مرغ و انواع پرنده و چرنده می‌زند. چاره‌اندیشی نشود، سگ، ایران را دوش می‌گیرد و دیگر طفل و پیر و افتاده و سالم و لنگ هم در کوچه و بیابان و خیابان ایمن نیست و غذا هم به کمیابی می‌خورد.
 
سلام جناب آقاسیدمحمد موسوی. سال‌های دور از لئو اشتراوس خواندم که معتقد بود حرف اصلی فیلسوف و مورخ و نویسنده، نه در سطرها بلکه در بین‌السطور متن‌ها پنهان است که باید آن را اکتشاف کرد. تشکر من به همراه شما که رأی به «ناصواب»بودن متن بنده داده‌اید و من به آزادی در فکر و بیان فکر شما نه نفرین که آفرین دارم. دیدگاه شما جزوی ازین ماجرا است، چنانچه دیدگاه من نیز هم. زیرا مسئله‌ها ذهن‌های هر یک از ماها را بر مبنای پایه‌ی عقیدتی و عقلی مجزا از هم، سامان می‌دهد. بله؛ می‌توان اتحاد نظر نداشت، چراکه یکسان‌انگاری در پدیده‌های اجتماعی و طبیعی، خلاف منطق دیالکتیک است که تضاد (چه تضاد منافع و چه تضاد عقیده) سرمنشاء شناخت مسائل است. حتی روایت‌های معصوم ع هم شناخت حقیقی و واقعی را به اضداد پیوند می‌زند. من به پدیده‌ها با گزینه‌ی احتمال‌ها روبرو می‌شوم و سپس فکرم را روی میز تحریرم می‌ریزم. صواب بود چه بهتر. ناصواب هم اگر بود -طبق فرمایش شما- باز نیز خطایی رخ نداده است، زیرا فکر همه‌ی ماها ممکن است به حقیقت قضایا رسوخ نکند؛ عجز بشر طبیعی است. درین موضوع من رأی خودم را ناشی از منطق عقلی و گرایش مذهبی‌ام می‌دانم. ممنونم.
 
سلام دوباره جناب دکتر ایمان شیردل. من هم، در عین علاقه به دورریز نکردن، آرایه‌ی سادگی در چیدمان را می‌پسندم. البته سال پیش در مقاله‌ای خوانده بودم که پشت پدیده‌ی مینی‌مالیستی، دامن‌زدن به مصرف بیشتر و تجاری‌بودن این فلسفه، خوابیده و در اصل هدف، نه ساده‌کردن محیط زندگی که دورریختن خریدهای قبلی و تازه‌کردن خرید جدید و واریز سود به شرکت‌های مینی‌مالیستی است. و این پشت سر هم، مصرف را در ذهن نمو می‌دهد. نظر شما دوست اندیشمندم چه باشد، نمی‌دانم. ممنونم.

 

میدان ارزش دانش ( ۲۳ )
 
به نام خدا. سلام. همان‌طور که ۹۷ روز پیش، در اولین شب رویداد اوکراین گفته و سپس در چند پست در روزهای بعد، نکات تحلیلی درین‌باره نوشته بودم؛ اینک آن قضایا در حال رخ‌نمایاندن‌اند. هنری کیسینجر تلاش‌های غرب برای «شکست‌دادن یا به حاشیه‌راندن روسیه» را نادرست دانسته و از اوکراین خواسته «برای پایان‌دادن به جنگ، با اراضی از دست رفته در سال ۲۰۱۴ کنار بیاید.» در مقابل جورج سوروس پیروزی علیه‌ی روسیه را  برای آنچه او از آن به "نجات تمدن" یاد کرد، ضروری اعلان نمود و از غرب خواسته تا «هر چیزی را که برای پیروزی در اوکراین نیاز دارد فراهم کند.» علت به نظر من روشن است که چرا چنین خواسته‌ای روی میز رفت، زیرا کیسینجر در داووس گفته «روسیه یک عنصر مهم در سیستم دولتی اروپا است و خواهد ماند و یک صلح پایدار باید این واقعیت اجتناب‌ناپذیر را بپذیرد.»
 
از سوی دیگر گراهام آلیسون استاد علوم سیاسی دانشگاه هاروارد در گفتگو با اشپیگل تأکید کرده «ما در غرب باید راهی جهت همزیستی با پوتین بیابیم. این چالشی بود که ما در نهایت با آن، در دوره‌ی جنگ سرد نیز مواجه شدیم. هرچقدر هم که ناراحت‌کننده و غیرقابل تحمل به نظر برسد: ما باید راهی جهت تعامل با پوتین پیدا کنیم و به جنگ با وی پایان دهیم. فراموش نکنیم که در طول تاریخ، افرادی نظیر "روزولت" و "چرچیل"، با استالین نشستند و مذاکره کردند. همان فردی که ۳۰ میلیون نفر را در شوروی به کام مرگ فرستاد.»
 
شاید یکی از علت‌های اصلی این باشد که آلیسون زرادخانه‌های هسته‌ای روسیه را قادر می‌داند تا «تمامی انسان‌ها در آمریکا و اروپا را نابود کنند.» آلیسون برین نظر است رویداد اوکراین جهان را «با دنیای آشفته‌تری» روبه‌رو خواهد کرد. به نظر او در عصر جدید، روسیه همچنان از توان بالایی برخوردار است که «در نقش یک خرابکار و یا حتی فراتر از آن، برای اروپا باقی خواهدماند.»
 
نکته: رویداد اوکراین از نظر بنده همچنان همان است که قبل ازین در چند نوشته مطرح کرده بودم: برداشت من این است حرکت چندوجهی روسیه گام فرازمان بود علیه‌ی پدیده‌ی نامرئی‌یی که در نهایت در آتیه می‌خواست روسیه را به اردوی غرب ببرد و یا به فرتوتی بکشاند تا غرب را یکپارچه‌تر در برابر چین آینده قرار دهد؛ چینی که ابرقدرت نوظهور است که به اعتراف آلیسون نظم جهانی غربی را به چالش می‌کشد و «قدرتِ مستقر یعنی آمریکا را نیز با مشکلات مختلفی رو به رو می‌کند.» اما روسیه با فراتر رفتن از زمان، در رویداد اوکراین این هدف غرب را مختل کرد. دست‌نشاندگان غربیِ دولت فعلی اوکراین، همچنان عملگی غرب را بر عهده دارند و منافع و امنیت ملی خود در یک باخت تاریخی با نوکرمآبی به غرب، حراج کردند و سرزمین سوخته برای خود بر جای گذاشتند که حاصل خیانت به ملت بود. کاش عقل در اوکراین بر احساس و تقلید از اکشن هالیوودی غلبه می‌داشت.بگذرم. دامنه.
۱۰ ⟨ ۳ ⟨ ۱۴۰۱
 
«یک نکته از این معنی گفتیم و همین باشد»
جناب آقای قربانی سلام و اوقات به کام. جناب‌عالی فرمودین: «معیار ارزشمندی یک محصول فرهنگی» «تعداد خوانندگان... است»؛ چه آزاد و چه پنهانی.» به نظر بنده این شاخص، اشتباه است. مثلاً اگر امروزه هری پاتر یا خیلی از آثار خیالی و به قول شما در یکی از پست‌های مربوط به داستان رادیو، «جِلف»، بیشتر خوانده می‌شود تا آثار زنده‌یاد نادر ابراهیمی، این یعنی ارزشمندی هری پاتر بر آثار فاخر و کم‌نظیر ابراهیمی؟! پس، نتیجه این که شاخص شما فاقد جامع و مانع بودن است. متشکرم.
 
زنگ شعر ( ۲۰ )

تو چه دانی تا درین بحر عمیق

سنگ‌ریزه قدر دارد یا عقیق

عطار. اشترنامه. گنجور

 

میدان ارزش دانش ( ۲۴ )

قضیه‌ی یونس ع

به نام خدا. سلام. این داستان در آیه‌ی ٨٧ سوره‌ی انبیا از نظر علامه طباطبایی تمثیل است، نه واقعیت. من این موضوع را ۲۱ شهریور ۱۴۰۰ در سایتم دامنه نوشته بودم که اینک اینجا بیان می‌دارم:

مرحوم علامه می‌گوید: این احتمال از این نظر قوى نیست که پیامبرى چون یونس شأنش اجلّ از این است که حقیقتاً و واقعاً از مولایش قهر کند و به راستى بپندارد که خدا بر او قادر نیست و او مى‌تواند با سفرکردن از مولایش بگریزد چون انبیاى گرامى خدا ساحت‌شان منزّه از چنین پندارها است، و به عصمت خدا، معصوم از خطا هستند. پس همانطور که گفتیم آیه‌ی شریفه از باب تمثیل است، نه حکایت یک واقعیت خارجى. یونس -علیه السلام- با گفتن «ان لا اله الا انت سبحانک» از آنچه که عملش نمایش مى‌داد بیزارى مى‌جوید، چون عمل او که راه خود را گرفت و قومش را به عذاب خدا سپرد و رفت بدون اینکه از ناحیه‌ی خدا دستورى داشته باشد، -گر چه او چنین قصدى نداشت- این معنا را مُمثّل مى‌کرد که غیر از خدا مرجع دیگرى هست که بتوان به او پناه برد... و نیز این تصور را به وجود مى‌آورد که ممکن است کسى از تحت قدرت خدا بیرون شود، لذا براى عذرخواهى از آن گفت: سبحانک. و در جمله‌ی انى کُنت من الظالمین. به ظلم خود اعتراف کرد، چون عملى آورده که ظلم را ممثّل مى‌کرد، هر چند که فى‌نفسه ظلم نبود، و خود او هم قصد ظلم و معصیت نداشت، چیزى که هست خداى تعالى در این پیشامد پیغمبرش را تأدیب و تربیت کرد تا با گامى پاک و مبرّاى از تمثیل ظلم، (تا چه رسد به خود ظلم ) شایسته قدم‌نهادن به بساط قُرب گردد.
دامنه / ۱۱ خرداد ۱۴۰۱

 

سلام جناب آرشی. این فرخنده‌روزِ دُختی اسوه از آل محمد ص، خواهر عظیم‌الشأن حضرت امام رئوف رضا ع حضرت فاطمه‌ی معصومه س، که نگین درخشنده‌ی قم و ملجاء و محل التجای مردم متدین و انسان‌های پاک‌سیرت و پناه درماندگان و شیفتگان در هر آئین و مرام و مسلکی هست، بر شما دوست دیرینم و بر هر انسان اهل معنا و محب آل محمد ص، خجسته و مبارک بادا.

 

 
یک خبر، یک نظر
 
در روزنامه‌ی ابتکار ( امروز ۱۱ خرداد ۱۴۰۱ ) خوانده‌ام که حجت‌الاسلام غلامحسین محسنی اژه‌ای رئیس قوه قضائیه گفته «از اول انقلاب در قانون مطبوعات اصلاحات و تغییراتی لحاظ شده است و انجام این اصلاحات در زمان حاضر نیز مبتنی بر شرایط و مقتضیات زمان، ضروری به نظر می‌رسد.» منبع
 
نظر: یادم هست در مجلس ششم که به مجلس اول شباهت می‌زد از نظر تکثر و شمول، و البته در آغاز و وسط و  آخر کار، کودکانه رفتار کرد و جنجال را بر سیاست‌ورزی نرم برتری داد و بسیار آسان در مجلس هفتم رد صلاحیت شدند، در همین اصلاح قانون مطبوعات بود که حجت‌الاسلام مهدی کروبی یک‌تنه جانب رهبری معظم را گرفت و در برابر جریان چپ قد علم کرد و با نهایت یکدنگی نگذاشت این اصلاحیه به صحن بیاید و سرانجام، نه صحن ماند بر آنان و نه صحنه و نه صحنه‌گردانان.
 
اینک این‌که آقای اژه‌ای به کدامین سبک اصلاح قانون مطبوعات را مد نظر دارد، نمی‌دانم؛ به نفع جریان آزاد اما قانومند اطلاعات یا بسته‌ترشدن آن. همین‌که فهمید این قانون نیاز به تغییر دارد، نشان داد حرکت آقای کروبی -حالا یا از سر اطاعت از رهبری معظم و یا وحشت از روند کار جناح چپ- کاری غلط‌اندود بود و ناواردی.
 
مثال ساده می‌زنم: هم جناب‌عالی و هم بنده مسلمان هستیم. نیز هر دو مسلمان‌زاده. مثلاً بر فرض، بر فرض، از شما کاری سر می‌زند که اسلام آن را حرام قطعی اعلان کرده است و منع نموده است. و یا من به عملی مرتکب می‌شوم که حرام شرعی است و از آن حذر داده سد، درین نوع کار، به‌یقین به پای مذهب و اسلام و دین نباید نوشت و در چنین مثال فرضی، این خود ما هستیم که مرتکب کار نادرست شده‌ایم. بقیه‌ی امور هم چنین است.
 
مثال ساده می‌زنم: هم جناب‌عالی و هم بنده مسلمان هستیم. نیز هر دو مسلمان‌زاده. مثلاً بر فرض، بر فرض، از شما کاری سر می‌زند که اسلام آن را حرام قطعی اعلان کرده است و منع نموده است. و یا من به عملی مرتکب می‌شوم که حرام شرعی است و از آن حذر داده سد، درین نوع کار، به‌یقین به پای مذهب و اسلام و دین نباید نوشت و در چنین مثال فرضی، این خود ما هستیم که مرتکب کار نادرست شده‌ایم. بقیه‌ی امور هم چنین است.
 
بازتاب متن بنده در فضای مجازی،
 
اما در مورد برداشت جناب‌عالی در مورد ذکر نام حجت‌الاسلام ابطحی. بنده بر اساس منطق خودم متن می‌نویسم نه بر اساس داوری یا پیشنهادی. از قضا بر عکس شما کاربری دیگر به اسم «ع. شکیبا» در اینجا برداشتی دیگر و حتی حمله‌گونه داشت در سایتم که کامل می‌آورم. وی مرا مؤاخذه کرده که چرا آقایان خاتمی و ابطحی را حجت‌الاسلام لقب دادم:
 
ع . شکیبا
۰۹ خرداد ۰۹:۴۷
سلام علیکم. جدای از بحث فیلم ، اینکه این همه به امام رضا (علیه السلام ) اظهار عشق و ارادت می کنید خیلی عالی است. اما اینکه آن دو نفر فتنه گر را حجت الاسلام خطاب می کنید آن هم با آب و تاب این جای تعجب است. اینها حجت الاسلام نیستند. حجت الاسلام کسی است که اعمال و افکار و نیاتش در جهت مسیر اسلام باشد و افراد را به سمت اسلام واقعی سوق دهد. خاتمی که باغی نظام است و آن آقا هم مسئول دفلتری بیش نبوده که تمام شده. ضمنا خاتمی چند سال به خطا غاصب منصب رئیس جمهوری بوده ولی حکمرانی !!! اصطلاح عجیبی است که شما می نویسید. حکمرانی در عرف سیاسی جهان مال شخص اول مملکت است و در فقه اسلامی، مال حاکم اسلامی که ولی فقیه باشد. اللهم اجعل عواقب امورنا خیرا
 
پاسخ دامنه:
 
سلام جناب ع شکیبا. متشکرم از حضور و ابراز نظرتان. ۱. بنده چندان به القاب و پیشوند وابسته نیستم، معمول است حوزه‌خوانده‌ها را با همین عنوان خطاب می‌کنند. ۲. آن دوره که حجت‌الاسلام آقای سید محمد خاتمی صدر قدرت بود، حکمرانی می‌کرد و یکه‌تاز میدان قدرت بود، منظور من جنبه‌ی فقهی قضیه نیست. ۳. من از سکوی عقل خودم به سیاست و جامعه نگاه می‌کنم، تعلقی به جناحین ندارم، خوب و بد دو جناح هم جای اعلان نظر و نقد و بررسی است. از شما هم ممنونم که متن مرا مورد نقد و نظر قرار داده‌اید. درود.
 
به هر حال قشنگ است افراد به علت قوم‌وخویشی، به دلیل هم‌فامیلی، و نیز به خاطر اشتراک در سیّدبودن، همدیگر را عمو صدا می‌زنند. بنی‌آدم که همواره اعضای هم هستند. این که سیدها همدیگر را عمو صدا می‌زنند، اتصال واحدشان به نسل حضرت محمد ص را در تاریخ جاوید نگه می‌دارد. ایرانیان به سادات احترام ویژه می‌گذارند. جنس و انس هم بخواهند این محبت مردم را به سادات، مختل کنند، قادر نیستند. البته سادات هم تا چه حد مسئولیت دارد که شرافت انسان‌بودن و سپس تشریف سیادت خود را پاسبان باشد تا خدای‌ناکرده خود به دست خود به این نسل محترم، خدشه وارد نکند. اول درود بر انسان، سپس درود بر سادات. و آن‌گه هزاران درود بر کسانی که سادات را حرمت می‌نهند.
 
پاسخ:
 
سلام شبانگاهی جناب آقا عیسی آهنگر. نمی‌دانم آیا از من پرسش کرده‌اید یا نه از عموم. چون خطاب شما نکره بود و مورد خطاب شما هم بی‌نام. بااین‌وجود بنده کوتاه عرض می‌کنم تا فرمایش شما را بی‌پاسخ نگذارم، حتی اگر پاسخم را نادرست اعلان فرمایید:
 
جَسته و گریخته هم پاسخ این پرسش روشن است؛ در اثر گسترش اسلام و نیز بر اثر سخت‌گیری‌های دو سلسله‌ی امویان و عباسیان. پدیده‌ی طبیعی ازدواج هم میان ملل خویشاوندی ایجاد می‌کند. ایران هم از نظر مردم‌شناسی ملتی در ‌جست‌وجوی حقیقت پرورش یافت. و حتی بر علت ثبات نسبی و وضع هنجاری بهتر نسبت به سایر بلاد مورد توجه‌ی کسانی قرار می‌گرفت که مأمن خود را نابودشده می‌دیدند و گستره‌ی دارای مدارای ایران جای مطمئن برای پناه‌آوردن بود. چنانچه قرن‌ها زودتر از حضرت محمد ص، مردم ایران پذیرای حضرت رزتشت شدند که از آن سوی سیحون و جیحون (آمودریا) در بالادست شمال شرقی ایران خود را به وسط ری رساند و پیام خردمندانه با خود آورد که وصل آسمان بود و عامل دفاع خیر در بر شرّ. یا همان اهورا در برابر اهریمن. همان‌طور پذیرایی و گروِش از فکر و خرَد زدتشت ستودنی بود و کار ملت آفرین داشت، سپس با ظهور دین مبین اسلام نیز استقبال و ایمان‌آوری اختیاری ملت ایران به مکتب الهی رسول خدا ص هم جایی برای بالاترین ستایش و ستودن آفرید. شگفتی ندارد آل محمد ص هم که سادات هستند مورد علاقه و محبت ایرانیان واقع شدند. تعجب هم ندارد؛ چه بسا ایرانیانی پرآوازه هم به سرزمین دیگر سیر می‌کردند. هنوز هم قبر خیلی از دانشمندان ایران نشانی دوردست دارد از حلب تا نجف و از قونیه تا غزنین. درهم‌آمیختگی نسلی از اصل همسایگی نشئت می‌گیرد که امری رایج و جاری بوده و هنوز نیز هست. غریب است خیلی که یک ایرانی در طول تاریخ با سرخپوستان مظلوم آمریکا ازدواج کرده باشد؛ چون جغرافیای دوری داشت، اما این کار در میان مجاورین در منطقه‌ی پارس و عرب و ترک و سلجوق راحت و آسان جریان داشت. پرسش وقتی شکل استنطاق نداشته باشد، پاسخ را از شائبه‌ی صوری‌بودن طرح مسئله و درک مطلب دور می‌کند. درود.
 
یک نکته‌ی عمومی
حتی اسم روی جلد کتاب کثیف و موهن شهروند هندی‌انگلیسی «سلمان رشدی» تحت عنوان «آیه‌های شیطانی» کافی بود که امام خمینی رهبر کبیر انقلاب اسلامی را در برابر دسیسه‌های وحشی غرب غیور نگه دارد. خودِ اسم کتاب یعنی آنچه بر حضرت محمد ص وحی می‌شده، از خدا نبوده نعوذبالله از شیطان بوده. برخی‌ها چقدر شیک می‌خواهند باشند. از رفقای خود خجالت نکشید اگر جایی که باید دین و مذهب را ستود، پستوی ذهن روید و مثلاً بفهمانید دیدید من اصلاً موضع و مبانی‌ام را هزینه نمی‌کنم. کمی بترسیم از دو نرخی حرف‌زدن!
 
برخی هم شرم دارند نام کشته‌های شخصیت‌های مشهوری که آقای محمدرضاشاه و آن یکی دیگر رضا میرپنج آنان را به فجیع‌ترین وضع به قتل رساندند، را فهرست کنند! یک انسان اگر می‌خواهد آزادمنشی خود را به رخ بکشد، بهتر است درین فاز خود را با تطهیر و تقدیس در شاه بی‌تبار و خون‌خوار ناقص‌الرأی نسازد! که ناقض منطق آزادی‌گرایی‌اش باشد.
 
نیز بگویم گویا پیش بعضی‌ها لذیذترین وضع آزادی، یعنی آن آزادی‌یی که مذهب و مذهبیون و ایمان و مقدسات مردم از هر کیش و کسوت را در خیال آلوده به پلیدی مورد سخره قرار دهد. اگر این آزادی را دوست دارید، ارزانی شما، بگویید هر چه خواستید نسبت به مذهب و دیانت و دیانت‌پیشگان. آزادی اگر این است، خوشا به حال شما.
 
تنوع فکر علامت خوبی است؛ بالاترین پیام این گونه‌گونی فکری این است ایران همچنان به متاع مهم مدارا محتاج است. مدارا کنیم تا فکرهای هر یک از ما به یک حاصل جمع مؤثر برسد. درود بر تکثر فکری.
 
صفحه‌های ۵۸ و ۵۹ کتاب «وقتی مهتاب گم شد» خاطرات «علی خوش‌لفظ» تقدیم پیروان غیور و غیرخجل امام رضا ع. من چاپ بیست‌وهشتم این اثر مهم را دارم و عکسی ازین انداختم در همین دو صفحه، او، از یک ارتشی مکتبی در سال ۱۳۶۰ در جبهه‌ی «پایگاه راه خون» مریوان یاد می‌کند که چه معرفت و مَودتی به امام رضا ع در سر و دل داشت. همه‌ی وجودش عشق امام رضا ع بود. درود بر او و هر زائر و عاشق کوی رضا. روح امام رضا ع حتی به کسانی که نسبت به ایشان بی‌تفاوت هم شدند، نظر رحمت و لطف و رأفت دارند.
 
خبر و نظر
 
حالا که عربستان باز هم هزینه‌ی تشرف به حج تمتع امسال را افزود منبع و سازمان حج قصد دارد بخشی ازین اضافه‌هزینه را از حاجی‌ها بگیرد، به نظر من بهتر است حج از راهِ دور را جایگزین کنند. مثل «زیارت از بعید». هزینه‌ی ۴۰ میلیون تومانی برای هر زائر که خرج‌های حاشیه‌ای هم فراوان دارد، واقعاً سرسام‌آور است. من روشن سازم تا این سنم هنوز به حج نرفتم و ثبت‌نام هم نیستم. این را گفتم تا بتوانم یک حرفم را راحت‌تر بزنم: آن زمان -یعنی در عصر وزریر ارشادی آقای دکتر سید عطاءالله مهاجرانی، مردم را برای رفتن به حج مجبور به پیش‌ثبت‌نام و پیش‌پرداخت وجه نقد کردند تا اکنون، ارزش ارز خارجی رشد عجیبی کرده و زائران بیت‌الله با آن پول می‌توانستند سه چهار تا ماشین سواری بخرند که اینک یک فرغون هم نمی‌شود. بنده بگذرد.
 
آقای قربانی سلام. می‌شود افاضه فرمایید چرا درین نماد هم فرش حرم امام رضا ع نماد این فیلم پردسیسه شد؟! به شست‌وشوی چه چیزی وقت تفکر خود را هدر می‌دهید؟!
 
یک متن ساده عمومی: من از امام رضای رئوفم -که سلام بر او و آل پاک او- دفاع می‌کنم، هر کس خواست از چیزی دیگر به دفاع برخیزد، آزاد است. فقط امید است به شرمساری نینجامد وقتی رسوایی‌ها آشکار شد.
 
هم آن پوستر نشان دسیسه است، هم این پوستر علامت موهن‌بودن. پیش‌دواری شما در حمایت ازین جریان خطا است.
 
پس چرا تمام‌قد وقت خود را در خدمت تطهیر دسیسه‌گرایان قرار داده‌اید؟! و هنوزم دارید دست به دفاع و داوری قطعی می‌زنید. اگر پایبند به قاعده‌ی فکری خودتان هستید، پس چرا درین باب بیشتر از همه حرف زده‌اید؟! هم حرف می‌زنید و هم می‌فرمایید من داوری نکرده‌ام؟ شگفت‌زده نشدم. چون غرب که شما آن را الگو جا می‌زنید، حتی اعدام را هم نمی‌پذیرد! چون خیلی لوکس! فکر می‌کند. خوبه که آن سوژه‌ی این فیلم هتاک و کثیف، در وقت خود اعدام شد! اگر به اروپا می‌دادند لابد در زندان لوکس او را زنده نگه می‌داشتند.
 
سلام جناب الله‌وردی. چشم. من سکوت می‌کنم. فقط دنیا بداند عاشقان امام رضا ع حاضرند خون خود فدای قداست و طهارت اهل‌بیت علیهم‌السلام کنند. تمام. ممنونم مرا به تذکر و نصیحت هدیه داده‌اید. درود.
 
نه، آقاعیسی آهنگر! جناب‌عالی دل ندارید از آن دو شاه حتی یک حرف نقد بزنید. خوشا به حال شما که چنین آزاد هستید و از شاه چیزی نمی‌گویید. درود.
 
میدان ارزش دانش ( ۲۵ )

به نام خدا. سلام. حجت‌الاسلام علیرضا اعرافی مدیر حوزه‌های علمیه با حضور در واتیکان با پاپ فرانسیس رهبر مسیحیان کاتولیک، برخی از "بزرگ‌ترین چالش‌ها و بحران‌های معاصر بشر" را برشمرد که جالب است، مانند این موارد درین منبع: «تزلزل در معرفت الهی و خداباوری، افت معنویت و کاهش تعلّق خاطر به عالَم غیب، تضعیف ارکان خانواده و نقش و جایگاه رفیع زن، تحریم‌ها و فشارهای ظالمانه علیه‌ی ملّت‌ها، فقر و گرسنگی، جنگ‌افروزی، اشغال و ظلم و ستم سازمان‌یافته بین‌المللی، تخریب محیط زیست و بی‌توجهی به آن از سوی قدرت‌های اقتصادی، رشد افراط‌گرایی.»

 
نکته: گرچه واقعیاتی که میان این دو نفر مطرح شد به نظر من حل‌شدنی نیست، تازه احتمال پیچیده‌ترشدن و بدترشدن هم می‌رود. درین میان خنده‌دار است که آدم می‌بیند افرادی با پیشنه‌ی انقلابی -بیشتر هم از جناح چپ -که تندروترین و ناسازگارترین و هیجانی‌ترین افراد سیاسی در طول انقلاب بودند- امروزه به یک بیهوده‌گو فروکش کرده، در محافل محدود به پرت و پلا بافی افتاده و دارایی عقیدتی خود را مفت و مجانی حراج نموده و مبتلا به خلاء سه‌گانه -گفتاری، رفتاری، پنداری- شده‌اند و خیال می‌کنند پا در مرحله‌ی رشدیافتگی گذاشته‌اند تا برای زندگی تعارف‌آلود خود با سایر هم‌جلوسان‌شان، باورهای دینی خود را از سرِ جهل در درک مسائل و تکیه بر عقل ناچیز خود (که حتی سالی یک کتاب کم‌حجم هم نمی‌خوانند) کنار گذارند و همین باعث شد که شروع کردند به تخیله‌ی آنچه خود آن را اوهام و غلط می‌پندارند. البته لابد می‌گویند: آزادی. بله؛ آزادی یعنی همین. اگر به برکت آزادی و اندیشیدن می‌بود که به این گرایش رسیدند، حرفی نبود و جالب هم بود، اما گمان کنم خودشان هم نمی‌دانند چشم و هم‌چشمی فکری و علایق ثانوی و رودربایستی رفاقتی آنان را ربوده و گرمِ تجاهل‌شان ساخته است.
 
اشاره: ریشه‌یابی این پدیده که نوعی مرض و درد معنایی است، نیاز به پژوهه دارد. مثل ضعف‌های فکری حوزه، هجوم عمدی انبوه شُبهه. جلودارشدن افراد پَخمه (به تعریف مرحوم عمید: «کودن؛ کم‌عقل؛ کُندفهم؛ کم‌هوش.» و نیز پشیمانی کسانی که به غلط زُبده‌های روشنفکری جا زده شدند و جامعه را به خلاء و خاموشی معنوی فرو می‌برند.
 
دامنه / ۱۲ خرداد ۱۴۰۱
 
سلام جناب آقای قربانی. وقت شما هم به خیر و خوبی. خیلی خندیدم. گرچه حرف پسرِ نصرالدین تلخ بود و بوی فقر می‌داد.
 
راستی! بهشت هر چه اراده شود، پیش پای بهشتی است!
راستی دیگر! نصرالدین چرا ملا بود؟
نکنه پروفسور بود در پوشش ملا ! ها آقاجلیل؟
 
ایران‌شناسی ( ۱۰ )
 
اسدالله علَم -رئیس وقت دانشگاه شیراز- در بخشنامه‌ای در ۱ مهر ۱۳۴۸ ورود دختران باحجاب را به دانشگاه ممنوع کرده بود.
 
خانم فرح دیبا همسر مثلاً سوسیالیستِ آقای محمدرضاشاه لباس آخرین مُد پاریس را می‌پوشید.
 
نکته‌ی باریک‌بینانه بود جمله‌ی آخر جناب استاد احمدی. واقعیت دنیای غربی که با پول اسلحه ارتزاق می‌کنند. چرخ کارخانه‌های غرب باید بچرخد! لابد تقاضا را هم خود دامن می‌زنند که عَرضه نلنگد! چه عُرضه‌ای دارد غرب!
 
جناب مستطاب عالی آقای قربانی چنان به درجه‌ی بلوغ رسیده‌ای که دیگر نیاز به ولی و مَلی نداری! جالب بود ولی، «ولی».
 
نه، نه جناب قربانی. من با همه خارم. خار محلی، نه خار در فارسی. به آیات‌مایات، حُجج‌مُجج و دَکاتیرمَکاتیر کاری ندارم!
 
سلام جناب آقاعیسی. یک کشکولی لازم داری: دیروز آن دو شاه را «ابَرمرد» نامیدید، لابد امرو یادت رفت که فرح دیبا را «ابَرزن» بنامی. توی گینس هم به اسم خودتان ثبت کنید این دستآورد را. چون تاب کشکولی را داری، کشکولی آمدم.
 
سلام جناب علی‌آقای غلامی‌نژاد. چنین زنان پاکدامن که شهید و الگو در دامن پاک‌شان پرورش دادند، اسوه‌ی بشریت‌اند. متن را اشتباهی برای من فرستادید، لابد خطاب‌تان به آقاعیسی است که دربارع‌ی فرح دیبا گفت. متشکرم که این مادر گرانقدر شهید را معرفی فرمودید. درود. من سال ۶۰ که جبهه‌ی مریوان بودم می‌گفتند دست کومله اسیر نشوید، آنها میخ می‌کوبند بر پیشانی اسیر. بگذرم.
 
نکته‌ی مهمی فرمودید از ابن عربی. به این رأی وی بر نخورده بودم. جالب بود و ناشی از بینش ژرف آن عارف. متشکرم استاد.
 
نیز بیفزایم: رهبری معظم از تبیین تحت عنوان مهم «جهاد» یاد کردند. جهادی برای تبیین.
 
 
جناب آقاعیسی آهنگر سلام. فکر نکنم احدی ازین صحن از شما خواسته باشد به فرح دیبا به قول خودتان «فحش» دهید. بنده برایم خیلی هم جالب است که راحت و آزاد دیدگاه خود را بیان می‌کنید. این که عیب محسوب نمی‌شود. اما لابد منطقی می‌دانید این که می‌فرمایی آن دو شاه سلطنت پهلوی «ابرَمرد» بودند را، بنده نپذیرم. گمان نمی‌کنم بر جناب‌عالی سخت آید که گاه با شما دست به یک مباحثه‌ی گذرا می‌زنم. این را هم اگر مایل نباشید، سعی می‌کنم وقت آن جناب را نگیرم. فکر نمی‌کردم گفتن یک گوشه از تاریخ آن هم علاقه‌ی فرح دیبا به آخرین مدُ لباس پاریس، حرف سنگینی بر شما بوده باشد. جناب‌عالی هم می‌دانید در بیان تاریخ خوف و واهمه نباید کرد و صد البته وارونه. فرح می‌رفت که سلطنت را از آن خود کند، شاه به او حسد می‌کرد و حتی مشکوک بود. بگذرم و متشکرم.
 
و علیکم السلام جناب قربانی. موافقم. منطقی همین است. اساساً تک‌گوشدن به کار افراد منزوی و حرّاف می‌آید. محیط گفت‌وشنود محیط گذاشتن فکر بر روی فکر است برای نتایج. متشکر.
 
پست شبانه‌ی بنده ( ۹ )
 
چرا می‌گویند زیرآب‌زنی؟ قدیم به علت نبودِ علم لوله‌کشی، در بستر حوض‌های خانه، زیرآبی درست می‌کردند تا در صورت نیاز، آب کثیف و خزه‌ها و جلبک‌ها را خالی کنند که «زیرآب» به یک چاهی می‌ریخت. هنگام تخلیه، درون حوض می‌رفتند و زیرآب را باز می‌کردند تا لجن تَهِ حوض از زیرآب خارج شود. حال اگر با کسی کج می‌شدند برای ضربه‌زدن به او یواشکی زیرآب حوض خانه‌اش را باز می‌کردند، تا طرف، آب تمیز و پاکیزه‌ی حوضش را از دست بدهد و بی‌آب شود. آبی که به‌زحمت و طبق سهمیه، هفته‌ای یک بار به خانه‌ها داده می‌شد. در چنین مواقعی صاحبخانه وقتی خبردار می‌گردید خیلی ناراحت می‌شد. زیرا تا یک هفته بی‌آب و در مکافات می‌ماند. لذا این فرد با آزردگیِ خاطر به دوستانش می‌گفت: «زیرآبم را زده‌اند.» پس؛ این مثال رایج که زیرآب فلانی را زدند و امروزه‌روز و حتی در سالیان اخیر فراوان هم شده، از همین داستان سهمیه‌بندی آب حوض ناشی شد. من در تکمیل شرح این جریان عمومی، از آقای ″عادل اشکبوس″ -زبان‌شناس و پژوهشگر در ریشه‌یابی نام‌ها و واژه‌ها که دارای بیش از ۵۰ تألیف است- وام گرفته‌ام.
 
 
میدان ارزش دانش ( ۲۶ )
 

به نام خدا. سلام. کتاب "رفیق اعلی" اثر کریستیان بوین فرانسوی کوششی‌ست با «دیدی فلسفی و زبانی شاعرانه» به زندگی "فرانچسکو" که در ایتالیا عنوان قِدّیس گرفته است؛ قِدّیس یکی از بزرگترین فِرَق کاتولیک و پایه‌گذار یک گونه مَشرَب عرفان بر مبنای آئین مسیحیت. این کتاب با پرداختن به تفسیر زندگی این مسیحی خواست یک نوع عشق را مخابره کند؛ عشقی که از نظر کریستیان بوین به «احساس عاطفی مادر نسبت به فرزند» ریشه دارد و از آن الهام می‌جوید. چرا؟ زیرا وی درین اثر در القای این فکر است که هر گونه عشق ریاکارانه و دروغین است، فقط و فقط یک عشق است که راست است و به قول وی «صورت حقیقی عشق» را در بر دارد. عشق عاطفی مادر به فرزند. این بود که برآن شد با نگاشتن "رفیق اعلی" هر جُنبنده‌ای را از آدمیان تا حیوانات و از نباتات تا جمادات آشنا به این عشق راستین کند و بهره‌مند به آشتی و سازگاری و سازوارگی. ازین منظر «فرانچسکو»ی داستان او که صورتش در کودکی "به شیر و اشک مادر» آذین داشت، از "گنج احساس مادرانه" به یک قدیس در آینده در آمد.

اشاره: قِدّیس در لغت یعنی خیلی‌پاکیزه و پارسا که پیشوند منزّه و محترمانه‌ای است برای افراد. مثل واژه‌ی حضرت در زبان فارسی برای بزرگان.

دامنه / ۱۳ خرداد ۱۴۰۱
 
 
سلام و سپاس جناب آقاعبدالله طالبی عموزاده‌ی خوب بنده بابت زیارت که یاد تو و داداش آزاد هم شد در مشهد مقدس. نیز سپاس بیشتر واسه‌ی انتقاد از من. البته تا جایی که من خاطرات زندگی‌ام را به یاد دارم، نه چاقو در جیب داشتم و نه پنجه‌بوکس. چه رسد به خنجرمنجر. حتی از قمه‌زن روز عاشورا واهمه و خوف داشتم و البته تماشای آنها در اوج «حیدر. حیدر»گفتن برای من هیجان خیره‌کننده‌ای داشت. خصوصاً نوع حرکت زیبای فامیلم آقای اصغر شهابی که گویا همه، یک شکاف بر فرقِ سر داشتند، او سه‌چهار شکاف می‌زد و خونش عجیب فوّاره می‌زد و کفن سفید و برّاقش از همه خون‌آلودتر می‌گشت، شاید به خاطر جَست‌وخیزهای بیشتر و فریادهای رساتر. از سوی دیگر من بارها اینجا عرض کردم برای تمرین دموکراسی، مدیریت مدرسه هر شش‌ماه عوض شود و اعضا با رأی خود مدیر انتخاب کنند و حتی خودم هم داوطلب نشوم تا جا برای گردش مدیریت برای همه باز باشد. اما هر بار، هیچ صاحبِ صلاحیتی پا پیش نگذاشت که این مدیریت را بر عهده بگیرد. من هم از روی ناچاری هنوز در این پست باقی‌ام و خیلی‌هم معذّب و محدود. یک محترمی هم که آمده بود با طرح «مدیر پویا» مدیریت بنده را تماماً فاقد شایستگی اعلان کرده بود و خواست با میدانداری خود، یک مدیر پویا از سوی اعضا به شیوه‌ی رأی‌گیری، انتخاب کند، از یک انتقاد دیگر اعضا، چنان قهر و غضب کرد که از آن تاریخ تا اکنون حتی حاضر نیست دیگر یک کلمه در مدرسه مطلب بنویسد. حالا شما بنده را که فصلی ۱۱ روز به خودم مرخصی می‌دهم و درین مدت حتی سمت‌وسوی فضای مجازی و مدرسه نمی‌روم، نوازش می‌فرمایید. متشکرم از نوازشگری رُک شما. صاحب «قبض و بسط شریعت» می‌گوید بدین مضمون: خوردنِ یک حبّه قند بر شاکله‌ی فهم فرد اثر می‌گذارد؛ حالا من می‌گویم وای اگر کسی یک حبّه قند که سهله، چهار لیتر شیر بُز بنوشد چه می‌شود فهمش. قبض و بسطی از زمین تا زیرزمین. بگذریم. من دیروز شیر خوردم ولی امروز صبحانه این را خوردم که تا اِمشو بر  فهم من چه تأثیری ژرف می‌گذارد الله، علیم است و من جهیل: عکسش را هم می‌اندازم و در زیر بارمی‌گذارم:
 
جامعه‌ی تعطیلات‌دوستِ ایران!
 
خودِ واژه‌ی تعطیل که عربی‌ست، یعنی عاطل‌شدن. فرونهادن. مُعطل‌ساخت. از خودم آغاز می‌کنم. چون شغل داشتم، آن هم توی تهرانِ پر از راهبندان، که از قم، هر سحر حتی پیش از نوای دلنواز اذان، می‌کوبیدم برای رسیدن به تهران، آن هم گذر از چند مَعبر و خیابان پشت خیابان، برای من، یک روز تعطیلی هم، مزّه‌ی تمام میوه‌های مدیترانه‌ای و استوایی و خزری و خشتی را داشت. هر سال، دی که شروع می‌شد پاساژ قدس قم شاید اولین تقویم سال سپس را من می‌خریدم و هنوز به منزل‌نیامده می‌گشتم که کجای تقویم، قرمز است؛ یعنی تعطیل. چون بر اساس تقویم و نظم در زندگی فردی‌ام، همان دم، بر اساس گِرای تعطیلی تقویم، یک سال مسافرت‌های پیش‌بینی‌شده‌ام را برنامه‌ریزی می‌کردم که کی و با کی و به کجا بروم؛ از سرعین و نیاسر گرفته تا لُردگان و قوچان و مشهد مقدس که قلب من در آن  شهر، به تعبیر زیبای دکتر شریعتی «شهرِ شهادت»، خوش‌ضربان می‌شود و روحم مشحون (=پُر و لبریز) آرامش. وای اگر یک تعطیلیِ مناسبتی -مثلاً قربان یا غدیر- به جمعه می‌خورد، افسوس می‌خوردم که باز شنبه باید چَکسن‌پَکسن نماز صبحم را خانه یا توراه بخوانم و راهی تهران شوم و باز نیز طلوع پگاه را در اتوبان ببینم؛ هرچند هیچ‌وقت دوست نداشته و ندارم صبح‌ها بخوابم و همواره شب را زودتر به خواب و روز را زودتر به بیداری دوست می‌دارم. پس؛ جامعه‌ی تعطیلات‌دوستِ ایران! یک واقعیتی است که در نهاد ما جاری شده است. از بدو تمدن ایران، این تعطیلات‌دوستی وجود داشت و از خیال و خواست مردم جدا نبود؛ با جشن‌های متعددی که در چهار فصل سال می‌گرفتند مثل مهرگان، تیرگان و حتی نوروز که شاید به هفته‌ها می‌انجامید. بگذرم. اما از سوی دیگر گمان می‌کنم تُجّار، بازار، واسط‌ها و حتی سوداگرایان از تعطیلی روزهای هفته نه فقط خشنود به نظر نمی‌رسند، بلکه ناخرسندند و لابد حق دارند بنالند؛ زیرا، زیروبَمِ کارشان به هم می‌ریزد و مختل می‌شود. به هر حال، کسب و کار به رونق نیاز دارد و رونق منوط به جاری‌بودن روز است، نه تعطیلی پشتِ تعطیلی. البته درین میان نمی‌توان از فرهنگ نادرست شهرنشینان خوش‌نشین عبور کرد و چیزی نگفت. اینان تا یک روز تعطیلی می‌خورِد، روز بِنه نیامده! استارت را زده‌اند و در آبعلی و گچسر و گیلاوندِ دماوند پشت شدیدترین ترافیک بی‌دروپیکر، گیر کرده و با ساعت‌ها تِرتِر موتور ماشین، به هر حال خود را به خِطّه‌ی خزر می‌رسانند که چی؟ که با تولید صدها تُن زباله‌ی خور و خوراک و تخریب زشتِ بوم‌زیست با همان وضع بدتر از رفت، به تهران یا شهرهای دیگر بازمی‌گردند؛ خسته‌تر از کسی که در خانه ماند و با خانواده نشست حرف زد و گپ شنید و خوش ساخت و بَش کرد. از سوی دیگر زمین باید زیر آن کِشت و زرعی روَد که صنعت آن در دیار یا در قابلِ دسترس‌ترین نقطه‌ی ممکن، ساخته شده باشد. باغ انگور ارومیه نیاز به کارخانه در مجاورت خود دارد، کما این که باغ والنسیا در نکا و لِمراسک و چمازتپه نیز چنین است. از قدیم شنیدیم: کشت و صنعت. یعنی بکار. بردار. بفروش. کجا؟ به صنایع کنار خود. من بیشتر ننویسم چون مابقی، کارشناسی است و خِرَد مهندسین کشاورزی و دام کشور قادر است این را مسئله را فرضیه‌سازی و سپس نظریه‌پردازی نماید. ناگفته نگذارم با تعطیلی چهارده و پانزده خرداد و حتی خیلی از مناسبت‌های دیگر موافق نیستم. ولی جامعه‌ی یکسره مشغول به کار هم خسته‌کننده است و باید تفریح و تعطیلی متوازن وجود داشته باشد. بستگی به فرهنگ خانواده‌ها دارد که در تعطیلی چه کنند. کتاب بخوانند یا کارِ خصوصی خود را سروسامان دهند. بگذرم. زیاد نشوم، زیادی ولی نمی‌دانم! یک عکس هم می‌گذارم که دیده شود چه راحت رِ می‌گیرند جاده‌ی شمال.
 
دامنه ← ۱۳ خرداد ۱۴۰۱
 
سلام جناب آقای قربانی. ۱. بسیار بجا بود نظر شما. خوشحالم می‌کنید پس از بازگشت از سرخ‌رود به ساری، متنی که قول داده‌اید را بنویسید. ۲. در خیابان شهید احمد قصیر کمی پایین‌تر از آرژانین دو سال حضور داشتم. ۳. در دانشکده اقتصاد دانشگاه علامه طباطبایی هم که شما تحصیل کرده‌اید، من آمدوشد داشتم، از قضا یک روز هم آقای شمس‌الواعظین بود و هم آقای عباس عبدی که هر دو علیه‌ی هم سخن رانده بودند. صدای شمس خیلی رسا و جذاب، اما صدای عباس عبدی بر خلاف ظاهر چهره‌اش خیلی نازک و غیرجذاب. ۳. در روبروی سینما عصر جدید خیابان طالقانی در نزدیکی دانشگاه تهران هم دو سال زندگی کردم، خوابگاه دانشجویی. و در این سینما که سه سالن همزمان دارد، زیاد فیلم دیدم. بگذرم.
 
پست شبانه‌ی بنده ( ۱۰ )
 
دو نکته بگویم به مناسبت سالگرد رحلت امام خمینی رهبر کبیر انقلاب اسلامی و قیام مردم در ۱۵ خرداد ۱۳۴۲ تا یاد امام که همانندی نه در معاصر، و نه در کل تاریخ اسلام و ایران ندارد و گیتی هم گمان کنم تا ظهور هرگز دگر چنین انسان بزرگ و اثرگذاری نزاید، گرچه تفکر امام قابل نقد‌ونظر می‌باشد زیرا آن فقیه و سیاستمدار خود قائل به مدخلیت عنصر زمان و مکان در اجتهاد و فهم دینی و سیاسی بود و همین تئوری مدرن و سنت‌واره‌ی وی، ممکن است آراء آن مجتهد و مرجع و حاکم دینی را به کنکاش و کاوش و نقد و ابرام برَد و این در تاریخ تشیّع جزو کمال اندیشه است نه نقص و نفی چهره. و نیز یادی کرده باشم از آن قیام تاریخی خونین که از مقدمه‌های مهم جرقه‌ی انقلاب علیه‌ی سلطنت دست‌نشانده‌ی پهلوی بود:
 
محمدرضاشاه پسر و جانشین سلطنت موروثی رضا میرپنج در دیدار با آیت‌الله شیخ روح‌الله کمالوند (روحانی موجه که همیشه به نمایندگی از آقای بروجردی با شاه مذاکرات می‌کرد) چنین گفته بود: "مطمئن باشید «خمینی» را نمی‌کُشیم تا امام‌زاده درست شود، ما او را در میان مردم لجن‌مال می‌کنیم."
 
اسدالله علَم -از نزدیکترین فرد در دربار به محمدرضاشاه- چند روز پس از سرکوب خونین قیام ۱۵ خرداد ۱۳۴۲ چنین تهدید کرده بود: "مُلّاها مانند «موش» در دست ما هستند."
 
بگذرم. از یادداشت‌های قدیمی من از صفحه‌ی ۹۱ کتاب تاریخی دائره‌المعارف مصوّر نوشته‌ی جعفر شیرعلی‌نیا.
 
اشاره: باز، شاه که یک حد و مرزی برای این امور قائل بود هرچند خائف و خائن بود؛ اما هستند در کشور کسانی که کار نکرده‌ی شاه در «لجن‌مال» کردنِ امام خمینی را می‌خواهند کامل کنند، اگرچه مانند بید از چنین رفتاری واهمه دارند، زیرا هنوز هم کاریزمای امام در قلوب وفاداران انقلاب اسلامی چنان انرژی متراکمی اندوخته دارد که اگر کسی کمترین اهانت و حرمت‌شکنی کند، واکنش خودجوش خودِ ملت چنین فرد و یا افرادی را پشیمان و انگشت‌به‌دهان می‌کند. نقد و نظر افکار امام خمینی آری؛ اهانت و هر گونه رفتار وهن‌آلود هرگز. اهل منطق، بهتر می‌بیند به نقد و نظر بپردازد البته با پشتوانه‌ی دانش و مطالعه.
 
دامنه ← شب ۱۳ خرداد ۱۴۰۱
 

شکست شاه از امام خمینی

امام خمینی رهبر کبیر انقلاب اسلامی

محمدرضاشاه و فرح دیبا

به قلم دامنه: به نام خدا. سلام. یکم: از آلبر کامو فرانسوی ( ۱۹۱۳ – ۱۹۶۰) پرسیدند یا خود از خود پرسید که انقلابی کیست؟ پاسخ داد: "انقلابی کسی است که «نه» نمی‌گوید." دوم: از طالب آملی شعرهایی خوانده و خلاصه کرده بودم بسیار زیبا، در کتاب «زندگی و شعر طالب آملی» اثر آقای محمدرضا قنبری که اینجا جای نقل یک بیت ازوست:

"صعود مرتبه‌ی عشق را هبوطی نیست
کسی که او به فلک برده بر زمین نزند"

شرح سیاسی: هر دو جمله‌ی یکم و دوم را ازین‌رو تقدیم صحن کردم تا یاد انسان پارسا و انقلابی و عارف را در سالگرد وفاتش گرامی داشته باشم؛ یعنی امام خمینی رهبر انقلاب و نهضت درخشنده‌ای که میشل فوکو آن را به «روحِ جهانِ بی‌روح» تعبیر کرده بود. همان امامی که خیلی کوشید با تذکر و خیرخواهی و نصیحت، شاه را از افرادِ فاسد و ضد مذهب دربار، نجات دهد و وی را با جامعه‌ی دینی و عالمان و روشنفکران آشتی دهد، اما شاه گوش به حرف یک مرجع آگاه و شجاع نداد و با یکدندگی و لجاجت کارهای خودخواهانه‌ی خود را کرد و کار به جایی رسید که امام دیگر به جای گفتن: «ای شاه! ای شاهنشاه! ای اعلاحضرت!» رُک و راست گفتند: «ای مَردک!».

 

شاهی که به قول استاد محترمم آقای دکتر حسین بشیریه در ص ۱۲۲ کتاب «ایران؛ هویت، ملیت، و قومیت»، می‌خواست گفتمان سلطنت خود را بر سه پایه  بنا کند: زبان فارسی، نژاد آریایی و مذهب زرتشت به جای مذهب اسلام. اما از یک مرجع انقلابی و نترس، شکست خورد و به زباله‌دان تاریخ افتاد که گَندِ کارهای ضد اخلاقی، ضد اسلامی، ضد انسانی، ضد تمدنی او بی‌نهایت مشمئزکننده است؛ شخصیتی متزلزل و شاهی نامدارا که نه آقای طالقانی را -که میان همه‌جور افکار، یک آیت‌اللهی وجیه و مورد قبول بود- می‌توانست تحمل کند، نه آقای منتظری را و نه شهید خسرو گلسرخی را و نه هزاران آیت‌الله و مهندس و دانشجو و طلبه و اعضای مجاهد و مبارز سازمان‌هایی پیشرو و مسلح چون مجاهدین خلقِ وقت و سازمان چریک‌هایی فدایی را و نه حتی مردی از تبار و طبقه‌ی فرادست و بالای جامعه و حکومت یعنی مرحوم محمد مصدق را. و نه حتی ارتشی‌هایی با گرایش مذهبی را. این شاه، حقیتاً عین پدرش، نه مرد و جوانمرد، که به تعبیر درست امام «مَردک!» بود.

 

ایران با این دو شاه دست‌نشانده نه فقط عقب ماند از قافله‌ی رشد اقتصادی و توسعه سیاسی و رفاه اجتماعی، بلکه این دو پدر و پسر خودخواه، مردم را از آرمان نهضت مشروطه -که یکی از سیاسی‌ترین و مدرن‌ترین رفتار جامعه‌ی ایرانی در برابر حکومت شاهنشاهی قاجاری بود- به جدایی افکندند. تاریخ ازین دو قاتلِ علما و روشنفکران و مبارزان که به میانجی انگلیس و آمریکا به تاج و تخت رسیدند، نخواهد گذشت.

 
سلام جناب آقای ابراهیم.  نکته نظرات جنابعالی و بعضی از دوستان در رابطه با نظام پهلوی، مرا به تفکر اونهم از نوع عمیق می برد و چقدر هم سودمند بوده و به نتایجی میرسم که از بعضی از کارهای گذشته خود را که نشآت گرفته از فضای سیاسی زمان خویش بوده، نادم و مورد سرزنش قرار می دهم! البته می دانم که می دانید و خیلی ها می دانند، که نمی دانستند! چه تیشه ای به ریشه ی این میهن و باورهای مردم دارند می زنند.
 
جناب آقا ابراهیم دوست بزرگوارم که از پژوهشگران توانمند کشور عزیزمان بوده و دایره لغات و واژگانی که به‌ استخدام قلمت می اورید، بسیار وسیع  و دارای جاذبه و البته مایه فخر دیارمان می باشد، منتهی آقا ابراهیم نیک می دانید،در کنار همه این نکات مثبت، چنانچه مطالب تقریر شده تُهی از واقعیت و در جهت دلخوشی اصحاب قدرت باشد، فاقد اعتبار و ارزش خواندن را حتی برای یک بار را هم ندارد،حداقل اینکه مخاطب احساس رضایت نخواهد کرد. اشاره نموده‌ اید که این پدر و پسر مانع رشد اقتصادی و سیاسی شده اند، نمی خواهم که نمونه های کارهایی که رضاشاه و پسرش محمد رضا شاه برای کشور انجام داده اند، ورود کنم، چرا که جنابعالی و همه دوستان خدماتی که این پدر و پسر برای سرزمین ما کرده اند، برای همگان روشن و نیازی به توضیح نیست. از قدیم گفته اند، آفتاب آمد و دلیل آفتاب. آثار ماندگارشان آنقدر واضح و آشکار است  حتی اگر همچو چهار دهه قبل همه رسانه ها اعم از سدا و سیما! با تبلیغاتی وسیع علیه آنها بگویند بنویسند، مردم در هر فرصتی چه نهان و آشکار به نیکی از آنها یاد می کنند و خواهند کرد، بنابراین نیازی به تمجید امثال بنده ندارد.فقط به این نکته بسنده کنم، اگر حد و فاصل قاجار تا نظام جمهوری اسلامی خودمان نظام پهلوی وجود نداشت، همچو کشور افغانستان شاید هم بدتر بودیم،اگر چه با درایت هوشمندانه! مسئولان در مسیر افغانستان و کره شمالی قرار گرفته ایم و فقط خداوند متعال آخر و عاقبت این ملت را ختم به خیر کند.
 
مورد بعدی که سیاسی و رشته تخصصی حضرتعالی بوده و بنده که الفبای آن را هم درک نمی کنم،فرمودید که این دو مانع آرمان انقلاب مشروطه گردیدند. سوال اینه با روی کار آمدن نظام جمهوری اسلامی، چرا در جهت تحقق انقلاب مشروطه گام برداشته نشده است؟ عجیب تر اینکه،نه تنها نزدیک نشده است،بلکه در جهت ضدیت آن عمل کرده است.رهبر فقید آیت الله خمینی در کدام سخنرانی نامی از رهبران انقلاب مشروطه از جمله آیت الله نائینی،آخوند خراسانی،آیت الله مازندرانی.و.و ...نامی برده‌اند؟ و یا از آرمان‌های شان دفاع کردند؟ نه تنها گرامی نداشته اند، تازه در نکته مقابل از شیخ فضل الله نوری که از مخالفان سرسخت نظام مشروطه که جان خود را ارزانی ایده اش کرده،همواره مورد تائید و تاکید ایشان بوده است.
 
و اما در مورد اینکه به نصایخ آن مرجع و دیگر مراجع گوش نکرد، بایستی عرض کنم،نه آقا ابراهیم. اشتباه فاحش او این بود،که به اربابان قدرت جهانی گوش نکرد و یا بهتره بگویم، دهن کجی کرده بود و متاسفانه نسخه اش را پیچیدند و موجب بدبختی و فلاکت کشور ما شدند،که بدرستی در مسیر رشد و توسعه قرار گرفته بود....ولی دریغا از.....!
 
کلام آخر اینکه، پوزش میخوام از جنابعالی ‌که سریع و صریح نظر را بیان کردم. دیگر اینکه از طرف عده ای متهم به هوادار نظام شاهنشاهی نشوم،هر چند ابایی از تهمت و افترا ندارم! منتهی باید یادآوری کنم، بایستی مدیریت کشور از فردیت خارج و وارد سیستم گردد، وگرنه شاه و آیت الله و یا شاهزاده و آقازاده فرقی نخواهد داشت....
من الله توفیق
جعفر آهنگر دارابی
 
پاسخ دامنه: سلام جناب آقاجعفر آهنگر. ۱. بنده نیز نوشته‌های شما را که از راه می‌رسد به عنوان متنی برخوردار از احتمالِ انتقاد سازنده و نگرانی دلسوزانه به حال و روز مردم، می‌نگرم و شاید علت آن باشد بالغ بر هزار و اندی بار چهره‌به‌چهره، شما حرف مرا، شنیده و من سخنان و باریک‌بینانه‌ی جناب‌عالی را، شنیده‌ و پذیرفته و بهره‌ور شده‌ام. ۲. جواب من درباره‌ی این جمله‌ات که فرمودید «مطالب تقریر شده» بنده "چنانچه" به فرموده‌ی جناب‌عالی: «تُهی از واقعیت و در جهت دلخوشی اصحاب قدرت باشد، فاقد اعتبار و ارزش خواندن را حتی برای یک بار را هم ندارد...» این است که درین فراز حق با شماست. به سه علت: یکی این که همیشه در حضَر و نظر و گذر، مرا در دایره‌ی «اصحاب قدرت» فرض می‌کنید. دوم این‌که نوشته‌هایم را چون با مطالعات و اندوخته‌هایی که دارید قابل تطبیق نمی‌دانید. سوم این که به این نتیجه نائل آمدید من نه به احتمال، که به یقینِ قطعی خودت، برای جلب خشنودی صاحبان یا حامیان قدرت قلم می‌زنم. و چون هنوز قادر نشدم شما را قانع کنم من این‌گونه که روی من شناخت پیدا کرده‌اید، نیستم، چاره‌ای جز ماندنِ همین تلقی در ذهن شما وجود ندارد. و این امری عادی است و من آن را طبیعی می‌بینم. از سوی دیگر از نظر اصول علمی و روان‌شناختی وقتی شما و یا هر کس دگر، خود را با متنی موافق و مساوق نبیند، سخت است با آن کنار آید و تازه، گاه به لرزش سلسله‌اعصاب فرد می‌انجامد. چیزی که در مدار فوتبال، زیاد بین طرفداران حرفه‌ای و وفادار رخ می‌دهد. پس تشکر بنده را قبول فرما که چقدر با منش صادقت به نقد من روی می‌آوری. ۳.  من از لفظ آرمان انقلاب مشروطه یاد کردم که با اتفاقات و کارنامه‌ی آن فرق دارد. ۴. ازین‌که با این جمله‌ی سیاسی‌ات که: «اشتباه فاحش او [=شاه] این بود، که به اربابان قدرت جهانی گوش نکرد و یا بهتره بگویم، دهن کجی کرده بود و متاسفانه نسخه اش را پیچیدند» خواستید علل موجبه‌ی انقلاب و ریشه‌ی شکست شاه را به بیرون مرز پیوند زنید، باز هم حق با شماست زیرا زاویه‌ی تحلیل ریشه‌های انقلاب از سوی بنده با شما اختلاف نظری دارد و گردآوری‌های من به من چیزی دیگر تعلیم می‌دهد. ۵. از بیان به قول خودتان: «سریع و صریح نظر» خرسند شدم و برای من مُضیف (=جایی که هم‌وطن‌های عرب ما از مهمان پذیرایی می‌کنند) بود این متن شما، و حتی تعامل فکری‌مان در نقد دیدگاه همدیگر را بهبود بخشید. و در یک کلام نقد شما هم بر من، و هم بر متن من، مُضیفی بود که سلسله‌ی دوستی و اندیشگی را مضاعف نمود. درود.
 
سلام جناب آقای علی غلامی‌نژاد. در نقل سخنان امروز رهبری معظم در حرم امام، واژه‌ی نادرستی در نوشته‌ی بارگذاری‌شده‌ات درج است؛ نباید دست به تحریف لغات زد. جمله‌ی ایشان این بوده است:
 
«نگذارید رده‌های ارتجاع در کشور نفوذ کنند و جاگیر شوند! مرتجع کسی است که در سیاست و سبک زندگی، تابع سیاست و سبک زندگی غربی است! ممکن است چنین کسی، تی‌شرت و پاپیون و ادکلن فرانسوی استفاده کند،، اما مرتجع است!»
 
اشاره‌ام به لفظ مهیّج «قیام» است. دست‌کم در نقل سخنان رهبری معظم، احتیاط و امانت رعایت شود.
 
سلام جناب آشیخ محمدجواد. اگر باز نیز شمارش می‌کردید تا ماه‌ها به طول می‌انجامید کارنامه‌ی شُوم آن دو شاه که با فرمان انگلیس و آمریکا راه می‌پیمودند. سه تا از سالنامه یادداشت‌های قدیمی‌ام مربوط به همین دو دست‌نشانده است. بگذرم. یاد همه‌ی آنهایی که در قلم شما ذکر افتاد و جان‌شان به دست دو تا شاه ستانده شد، گرامی.
 
رهبری معظم در سخنان شگفت‌انگیز خودشان در حرم امام از «خائن دو طرفه» نام بردند، که فردا اگر توانستم به این اشاره‌ی مهم و خطیر ایشان، خواهم پرداخت. ان‌شاءالله تعالی.
 
سلام استاد احمدی
مثل جناب‌عالی من هم گرچه دفعاتی چند با این جملات شورانگیز استاد شهید مرتضی مطهری برخوردم، اما اینک که در زمانی به‌جا درین مناسبت تدوین و تنظیم کرده‌اید، هنوزم آن زیبایی و تأثیرش را در خود حفظ کرده‌است. به قول قرآن : یا ایهاالذین آمَنوا آمِنوا.
 
شایسته‌کاری ( ۳۰ )
 
میهن‌پرستی، غلط و از جاهلیت است، میهن‌دوستی، درست و از عقلانیت است.
 
صورت‌بندی جمیلی بود و از آنجا که زیبایی‌شناسی، جزوِ سرشت بشریت است، این تعبیر جناب‌عالی توی جان من نشست. استاد بسی تشکر.
 
کمی جلوتر هم می‌رفتید آرامگاه فاطمه بیات، قبر مرحوم مهندس مهدی بازرگان هم آنجاست، که بلدید. جلوِ صحن امام جواد ع. ضلع غربی حرم حضرت معصومه سلام الله علیها. زیارتت هم قبول. که من چند بار رفته‌ام سر قبر بازرگان و یک بار هم همآهنگ کردم با دمِ درِ نگهبانی تصویربرداری کردم و در دامنه منتشر. روحش با بزرگان اسلام محشور باد. مرد مؤمن و پاک بود، و البته در سیاست مقداری فرد یک‌دنده!
 

جناب قربانی سلام. به چنین بینشی دلم نرم می‌شود و روحم طراوت می‌گیرد و ساعت‌ها مشغول قطارکردن کلمات در ذهن می‌شوم و مثل فردی نزدیک‌بین، خم می‌شوم بر گونه‌ی این بینش نگاه می‌دوزم و با صدایی تودماغی به او درود روانه می‌کنم. آفرین برین فکر. دلم را ربود این برداشت که ارزش «ذکر» داشت. مَغیبات، اهل می‌خواهد و غواصی در بحر قلب. فقط از یک ذهن آشفته ساخته است که از حیطه‌ی عقل خیلی محدود خود عبور نکند. بسیار سازنده و آموزنده که هم به طرح مسئله انجامید و هم به درک مطلب مدد داد. تشکر از شما استاد احمدی و آقای قربانی دو دوست اندیشمندم که بحث مفید و عایدی پدید آوردید. این جور پست‌ها ماندگار است و کمک‌حال خواهندگان دل‌آگاه.

 

خائنِ دوطرفه!

به قلم دامنه: به نام خدا. سلام. رهبری معظم در مرقد امام خمینی طی سخنرانی ۱۴ خرداد ۱۴۰۱ «از مشاوران ایرانیِ خائن» با عنوان خائن به دو طرف، به عبارتی خائن دوطرفه یاد کردند و فرمودند: «این مشاوران خیانتکار نه تنها به کشور خود، بلکه حتی به آمریکایی‌ها هم خیانت می‌کنند چراکه با این مشورت‌های غلط، موجب شکست خوردن آنها می‌شوند.» مثل این مشاورت غلط: «رویگردان‌شدن مردم ایران از دین و روحانیت و نظام اسلامی». لذا «علاوه بر بیان این حرفها از جانب آمریکایی‌ها که تحت تأثیر مشاوران ناآگاه و خائن است، معدود افراد ساده‌لوحی نیز در داخل کشور، این سخنان غلط را در رسانه‌ها بیان می‌کنند.»

خواستم بگویم:

۱. به نظر من -که حد و حدود و بضاعت داشته‌های خودم مسائل درون جامعه‌ی ایران را در مطالعه‌ام دارم- این خائنینِ به دو طرف، یک اشتباه منطقی فاحشی هم مرتکب شده‌اند و آن این است در گوش مردم می‌دمند حقِ تعیین سرنوشت از آنِ نسل نو و حاضر در صحنه است و به «خمینی»!!! چه مربوط برای ما تعیین تکلیف نمود!. اما خود از یاد می‌بَرند که طبق همین قاعده بوده است که نسل نو و حاضر در صحنه‌ی دهه‌ی سی‌یی‌ها و چهلی‌ها (نسل من و پیش از من) با پیروی ارادی و ارادتی از امام خمینی، علیه‌ی سلطنت پهلوی، انقلاب پیروزمند کرده‌اند؛ اما اینک خائنین دوطرفه، مردم آن روزگار را شماتت و سرزنش می‌کنند و همان کاری را که حقِ تعیین سرنوشت بود، مورد هجمه و حمله قرار می‌دهند. این یعنی خیانت و تناقض صددرصد.

۲. خائن‌های دوطرفه از آنجا که اهل مبارزه‌ی سخت و طاقت‌فرسا نیستند راحت‌طلبی پیشه کرده و توی فضای مجازی جمع شده‌اند و شروع کرده‌اند به دعوت ملت به شورش علیه‌ی انقلابی که طبق همین قاعده مردم صورت دادند. از آنجا که اکثریت قریب به اتفاق ملت همچنان جانبدار این انقلاب مانده‌اند رشک می‌کنند و اشک تمساح می‌ریزند و شروع می‌کنند به شایعه‌شاختن، زیرا بُرد شایعه و یک کلاغ را صد کلاغ کردن، از بُرد حقیقت و واقعیت سریع‌تر و گسترده‌تر است. کوشش دارند هیچ سفیدیی ازین انقلاب را مردم باور نکنند و یکسره سیاه‌نمایی‌ها را در ذهن ملت جا اندازند؛ گرچه ملت ضعف و فساد را که آفت پیکر نظام شده، خود متوجه است.

۳. خائن‌ها به دو طرف، که آن سوی مرز مُترابط (=همبسته) هستند و این سوی مرز مترصّد (=چشم‌دارنده) ، خوراک روانی روز جامعه را از ذهن بیماردلان دِرو می‌کنند که پیش‌تر آن را در سرزمین دودلان و مردّدان کاشته بودند. ملت، که یادش نرفت سرسپردگان یک سازمان پرخاشگر برای دستیابی به حکومت دلخواه خود، حتی حاضر شده بودند طی ۸ سال دفاع مقدس، بر خلاف تمام اصول انسانی و اخلاقی و دینی، به سمت جبهه‌ی ایران، صف‌آرایی کنند و با مردم و سربازان و بسیجیان و پاسداران و ارتشیان کشور خود بجنگند تا با شیوه‌ی خیانت‌آلود، حکومت (لابد دموکراتیک!) تشکیل دهند. آیا چنین فکری که تا این مرحله از شناعت، سابقه‌ی انقلابی خود را فروکش داد، در این فصل از انقلاب که حساس‌تر از دیروز گردیده، بیکار و نظاره‌گر می‌نشیند؟ حتماً نه؛ پس شروع می‌کند به کاری به‌شدت اثربخش‌تر از «فروغ جاویدان» یا «پرسه‌زدن در کشورکِ اشرف!»، یعنی همین فضای مهم و قطعی و مورد وثوق مجازی که تا پستوترین اتاق هر خانه و اداره، بُرد و راه و نفوذ و امکان سرَک‌کشی و چه‌بَسا سرکشی دارد. اینان و این‌تیپان انسان، ازین استراتژی (فرهنگستان گفت بگویید: راهبرد) پیروی می‌کنند که برای نیل به مقصد و مقصود، هر زخمی را در درون ایران دُمَل کنند که ملت و نظام را دَمر کنند و همچنین هر اتفاقی را ولو واقعاً اتفاق، رویدادی بزنگاه جای زنند. جای خرسندی دارد که چنان سخیف کار کردند و خیانت‌ که پیوستگان و طرفداران آن از آنان بُریدند.

۴. کشورکِ اشرف! همان چند هکتار زمینی در استان دیاله‌ی عراق در چند کیلومتری کرمانشاه بود که حاکم وقت عراق در عصر جنگ با ایران، به آن سازمان داده بود و اینان درین خِطّه، حکومتی کوچک که کشورکِ اشرف! برازنده‌ی نامش است تأسیس کرده بودند که بعدها توسط رادمرد بزرگ تمام تاریخ ایران سرباز قاسم سلیمانی از دستشان بازپس گرفته و به حشدالشعبی (سازمان بسیج مردمی عراق) تحویل داده شد. اینک که اینان بی کشورک! شدند، آمریکایی‌ها آنان را به جلگه‌ای در آلبانی گسیل داد و عمله‌ی خود ساخت و حالا کارشان شده پیاده‌کردنِ نسخه‌هایی که سازمان «سیا» برای‌شان می‌پیچد. بیچارگان پیر شده‌اند؛ اما چون سینه‌ای انباشته از باروتِ کینه و بُغض به انقلاب اسلامی گردیده‌اند، انرژی خارق‌العاده‌ای در خائنِ دوطرفه‌بودن پیدا کرده‌اند. ای‌بسا مثلاً اگر موفق به شوراندنِ مردم شوند، آن‌زمان بگویند: دیدید ما، هم ایران را گول زدیم و هم آمریکا را؟! راستی! نام این کشورک زان‌رو اشرف بود که اسم زن سرکرده‌ی سازمان بود که در سال ۶۰ در قیام مسلحانه‌شان در یک خانه‌ی تیمی به همراه موسی خیابانی نفر دوم سازمان کشته شد.

دامنه / ۱۵ خرداد ۱۴۰۱

 
سلام جناب آقاعبدالله. بسیار بر من خوش خواهد گذشت اگر به یک میمنت، من در معَیت شما و دیگر شائقان به زیارت امام رئوف ع مشرف شوم. آن روز فرا رسد روزی خجسته خواهد شد. من و ماشینم در آن میعاد، مهیّای هم‌زائری با توست عموزاده‌ی خوب. درود. سلام دوباره. زیر این نظر شما آمدم تا عرض کنم به عموزاده‌ی گرامی‌ام جناب عبدالله. در شناخت معضل مشاهدات منطقه‌ای دارید، منطقی این است راه‌حل برای آن به فکر جمعی گذاشته شود و در قالب پیشنهاد به سازمان جهاد تحویل و ثبت شود. حتی اگر وقعی نگذارند. من یک ریشه از مادرریشه‌های مُعضَلات (=در فارسی رویدادهای پیچیده) در استان مازندران را این می‌دانم که تعداد زیرآب‌زن درین محیط فراوانی بالایی مثلاً نسبت به استان یزد دارد که همه‌باهم بودن‌شان به یک الگوی آبادانی سرزمینی انجامیده. بگذرم. زیاد پُرگویی نکنم که کار، کار کارشناسی است و من نابلد درین فن و دانش.
 
سلام استاد حجت‌الاسلام سید عمادی. درین متن شما دانسته‌ام حتی عدویی چون شیطان، «مأمور خداست». خواستم بگویم او ممنوع خداست نه مأمور. تعبیر از ساخته‌ی ذوقی من است. البته در بُعد توحید افعالی حرف جناب مستطاب گرامی‌استاد حکمت دارد که اگر مقدور بود یک عبارت رهگشا بگشایید. درود.
 
سلام استاد احمدی. مطالعه کرده‌ام و استفاده. یادآوری تاریخی مهمی بود. علاوه بر گرامی‌داشت خاطرات و یاد آن شهیدان ایثارگر ۱۵ خرداد سال ۱۳۴۲، خواستم خواسته‌باشم از محضر شما که اگر دوست مشترک‌مان آقای دکتر علی شیرخانی در مدرسه مانده بود، می‌توانستیم امروز یک مناظره ترتیت دهیم درین صحن و روی کتاب قیام ۱۵ خرداد نوشته‌ی خوب ایشان بحث صورت می‌دادیم، حیف که بدون اطلاع دادن به من، رفت. در رابطه با بند آخر متن‌تان عرض کنم بلی درست دست گذاشته‌اید به مطلب مهم تاریخ. اتفاقاً امام خمینی همین یک روزنه را در وجود محمدرضا پهلوی می‌دید، می‌خواست از سرِ خیرخواهی و صلاح او و ملت، وی را شاهی برای خدمت به ایران و اسلام درآورد که آن «مردَک» ادب نداشت و تمام روحانیت را مرتجع سیاه و سرخ نامید، سنتی‌های حوزه را سیاه و انقلابی‌های مبارز حوزه را سرخ تلقی کرد، تا تا با این رنگ، بگوید روحانیت تماماً مربوط به دینِ عربی‌اند. و پیوسته و وابسته به حکومتی کمونیستی. بگذرم. ممنونم.
 
 
روزنامه‌ی اطلاعات / ۱ ۱۶ خرداد ۱۴۰۱
 
پنج پرده از چندهزار پرده
 
به نام خدا. سلام. ببینم می‌توانم از پَسِ این پُست برآیم؛ یعنی پنج پرده از چندهزار پرده درباره‌ی حجت‌الاسلام مرحوم سید محمود دعایی. آن هم به عنوان کسی که از همان اوان انقلاب تا الآن، روزنامه‌ی تحت امرش -اطلاعات- را همه‌روزه -مگر دوره‌های حضور متناوبم در جبهه- خوانده و حتی نکته‌های فراوانی از صفحات ۲ و ۳ و ۶ آن، بُریده‌ام و بایگانی‌شده هنوزم در کتابخانه‌ام دارم.
 
ادب و آداب ایرانی و اسلامی به ما آموخته برای رفتگان غفران و نیکی بخواهید. برای این روحانی سیاسی عصر مبارزه و استقرار که از حُسن خُلق برخوردار بود، طلب مغفرت و عزت در رستاخیز دارم.
 
حجت‌الاسلام مرحوم دعایی و آیت‌الله احمد جنتی در یک چیز عین هم‌اند -با آن‌که یکی چپ بوده و دیگری راست هست- در چه چیز؟ معلوم است، در شغل مادام‌العمری که قُبح آن دیرزمانی نزد نسل جوان به یک زائده بدل شده.
 
اگر بر فرض امروزه یک ایرانی ناآشنا به امور کشور، از زیر خاک برخیزد و مثلاً میل کند تمام روزنامه‌های چاپ‌شده‌ی اطلاعات عصر دعایی را مطالعه کند به نظرم درنخواهد یافت این کشور رویدادهای سیاسی مهم و بحرانی هم از سر گذرانده که اطلاعاتِ آقای دعایی، راحتِ راحت با تن‌آسایی و آسان‌طلبی، از کنارش گذشت.
 
اما یادم هست یک جا او خواست از آب گل‌آلود ماهی بگیرد ولی وقتی دید جریان کار برگشت، او هم وارونه گشت؛ و آن،  وقتی بود که مرحوم رفسنجانی آخرین خطبه نمازجمعه تیرماه ۸۸ را خوانده بود و حرف از روایتی زد که اگر مردم حاکمی را نخواهند، او باد خودبه‌خود کنار برود و در واقع به کِنایی و تحریک اجت، خواهان عزل رهبری معظم شده بود، مرحوم دعایی که همه‌چیز روزنامه‌اش را از نقطه تا سرکَش، تحت نظر مطلقه‌ی چهل و اندی ساله‌ی خودش داشت، شروع کرد در صفحه‌ی شِش‌اش متنی منشترکردن که اگر حاکم ظالم شد و ستم پیشه‌شد و فلان و بهمان، حتی بوته‌ها هم خشک می‌شوند، زراعت کِرم می‌زند و هوا بد می‌شود و ... .
 
مرحوم سید محمود دعایی آدمی سیاسی بود، اما به نظرم چه در چند دوره نمایندگی و چه در طول ۴ دهه حکومت مطلقه‌اش در مؤسسه‌ی اطلاعات، چندان تحول چشمگیری پدید نیاورد و دچار روزمرّگی گردید و امروزه نسل نو حتی یک برگ از روزنامه‌ی اطلاعات، نه چیزی به یاد دارد و نه خوانده و خواهانش است.
 
یک نکته‌ی در همین راستا هم عرض کنم و حرفم تمام گرچه ناگفته‌ها فراوان دارم. او این اواخر شده بود نمازمیّت‌خوان، کاری که باید افراد عادی روحانی طبق عرف اوقاف، در قبرستان پیاده کنند. توی این مسئله برای من فرقی ندارد، حتی به دفتر رهبری معظم هم، نسبت به این مورد انتقاد دارم که در میان انبوه کارهای رهبری که باید به فکر امور مردم باشد و وقت‌شان را بی‌جهت به کارهای فرعی نگیرند، برای رهبری معظم برگزاری نماز میت برای برخی مردگان برپا می‌دارد که شاید رهبری هم چندان تمایلی به این مشغله نداشته باشند. از سوی آداب مردگان در میان مسئولان به‌شدت بدعت، تبعیض‌آلود و سرشار از تفاخر و فرق‌نهادن با سایر شهروندان است. حتی دفن‌شان هم در قبرستان عمومی مردمی، نیست و با تشریفات و لابد هزینه‌های گزاف، می‌برند در حرم‌ها و جاهای نام و نشان‌دار. جانا، بی‌عدد درود بر سرباز شهید قاسم سلیمانی که گفت نه عنوان و القاب و پسقاب روی قبر بگذارند، و نه در جایی غیر از گلزار عمومی شهدای کرمان دفن کنند. با مردم بود و با میلیون‌ها مردم تشییع شد و در میان مردم و در جوار همرزمان شهید جنگ تحمیلی دفن شد.
 
با احترام به روح مرحوم آقای سید محمود دعایی که در دو بخش فلسطین و مقاومت کارهای عاقلانه‌ای می‌کرد و حماسه‌ی آنان را پاس می‌داشت. یقین دارم پیرو عاطفی، عقیدتی و سیاسی امام خمینی بود و احتمال می‌دهم از سرِ مصلحت زندگی شخصی خویش، به تنش با رهبری معظم گرایش نداشت و به نظر من او گرچه آشکار نمی‌کرد ولی فکر می‌کنم از نوعِ  سیاست و حکومتی خوش داشت که با همه‌ی افکار به سازگاری به سر برَد. خدا بیامرزادش.
 
دامنه / ۱۶ خرداد ۱۴۰۱
 
موضوع ستون امروزم این نبود، اما احساس کردم درین‌باره وارد شوم، شاید به‌روزتر سخنم را رسانده باشم. هر چند در قالب آزادی بیان، به عدد افراد، افکار تاب می‌خورَد.
چند ویرایش جزئی:
 
بند (=پاراگراف) پنجم: او باید خودبه‌خود... که به اشتباه نوشتم: باد
 
همان بند: به کِنایی و تحریک اجتماعی... که به اشتباه نوشتم: اجت
 
بند هفتم: یک نکته‌ای در همین راستا... که به اشتباه نوشتم: نکته‌ی
 
همان بند: از سویی دیگر آداب مردگان... که به اشتباه نوشتم: از سوی
 
ویرایش را در متن اصلی انجام ندادم، تا اگر نقدی بر متن من خورد، شائبه پیش نیاد که من متنم را دخل و تصرف کردم. بهتر می‌بینم همواره متن‌های اصلی‌ام در صحن، بدون ویرایش باشد.
 
سلام استاد جناب حاج سید کمال‌الدین. بی‌اندازه قدردانم که به درخواست گشودن بابی با وضوح و استناد بیشتر، اجابت فرمودید، و اتفاقاً کامل‌کننده و دانش‌افزا بود. درود.
 
استاد احمدی سلام و بسی سپاس. همواره پاسخ‌ها یا پست‌ها و نیز نظرات شما پای نوشته‌های اعضا، ارزش کاملی برای خواندن و تفکر دارد. خیلی متشکرم. چنین است که تصریح شد در بیان بلاغی شما. و نیز این یکی نظر هم نه فقط فصیح، که به‌فراست داخل ماجرای تاریخی و سیر سقوط این عناصر  و افکار شدید. درود. همین است که در حد صحن احصا کرده‌اید.
 
استاد سید عمادی باز نیز سلام و سپاس. و انتقال تکمیل این موضوع که به مباحثه در گروه فقهی جناب‌عالی انجامید، به این صحن، مسئله را هنوز هم بهتر شکافته است و موجب آگاهی و درک مطلب شد. من به این مباحث به دیده‌ی باور با آنچه وحیانی است می‌نگرم و جناب‌عالی در استناد به آیات تبحر دارید و گفته‌های شما برای بنده، ثقه است. ثواب این جهاد تبیین بی‌تردید در پرونده‌ی اعمال ثبت و درج می‌شود بی‌درنگ. مفید، مؤثر و منقلّب‌کننده. سرگذشت این انسان متحول‌شده را خوانده‌ام و در آن عبرت و پند و نکته موج می‌زند. درود وافر استاد عمادی.
 
پاسخ: سیدکمال‌الدین‌عمادی: تشکر بزرگوار جناب طالبی عزیز شما همانند زنبور عسل بر شکوفه می نشینی و با نیش مبارک خود اول موجب  باروری شکوفه ها سپس مطهرات معطرات را برای خود گزینش می کنید
 
پاسخ دامنه:
 
با عرض سلام مجدد جناب آقاجعفر آهنگر. چون چند جعفر در صحن داریم، پوزش که آهنگر را هم درج می‌کنم، وگرنه من همان «جعفر» هم بگویم می‌دانی که چه اندازه از سر نزدیکی است.
 
۱. انتقادها به ایجاد فکر بهتر منتهی می‌شود و حتی انسان را آبدیده می‌کند و حتی اصلاح. شما در انتقاد از من و متن من، یقین کن که کار اخلاقی و اسلامی می‌کنید. من هم که می‌دانی به قول پدرم: پوست‌کلفت هستم و از باد و ماد که از وزش انتقاد به سویم سرازیر می‌شود بیم ندارم. ترس از انتقاد یعنی کسی خود را مطلقاً بی‌عیب و نقص می‌داند، و من کوچک‌تر از آنم که بخواهم انتقاد از خودم را رد کنم. این یک حرکت سازندگی روحی و رفتاری است.
 
۲. اما بعد ، به هر حال انقلاب اسلامی ایران، یک قیام حقانی در برابر سلطنت بود و همه باید بکوشیم آرمان حقانی انقلاب به مرحله‌ی عمل برسد. بردبار باشیم و خیزش‌های کور را که خالی از آلترناتیو فکری است، همچنان به تعامل و اصلاح و تغییرات بخوانیم. متشکرم. شاید جوابم کامل نشد، اما چون زیاد امروز بنویس‌مِنویس کردم، انگوسم! درد گرفت!
 
خواهمشمندم استاد بزرگوار بنده که رفتار و گفتار و پندار شما همه از سرِ سرشت پاک است و سرشته‌ی پاکیزگی.
 
سلام سه‌باره استاد سید عمادی. حیفم آمد زیر پست زیباشناختی شما نظری نگذارم و بی‌خیال رد شوم. این که از ظهورات قوه‌ی عاطفه و عشق در اُناث بحث فرمودید، که جالب بود و حیرت فزود. خواستم بگویم شاید ازهمین‌رو بود که استاد شهید مرتضی مطهری در کتاب خود زن را جلوه‌ی ناز دانستند و مرد را اسیر نیاز.
 
من هم می‌گویم میان ناز و نیاز، رمز و راز از از زمین است تا به آسمان.
 
تذکر به آقای شعبانی
مدیریت مدرسه در پست‌های بالا می‌بیند یک عضو بر خلاف بارها تذکر، و علم به مقررات مدرسه همچنان مشغول انتشار کپی‌ها و فوروارد‌کردن و تسلیت‌پخش‌کردن‌هاست. این اسمش چیست؟! آدم حقیقتاً متعجب است. خب همه به سایر سایت‌ها دسترسی دارند و ایضاً به نوع تسلیت‌ها، هم. چرا مقررات را زیر پا له می‌کند، مدیریت در عجب است. این تذکر است، امید است به خود آید.
 
سلام بزرگوار محقق ارجمند جناب دامنه
مامور بودن شیطان در عین ممنوع بودن او دلیل عقلی و قرآنی و روایی دارد
شیطان برای اغواء بنی آدم و دشمنی با طرح هدایت انبیاء ع اجازه گرفت و این اجازه در مقام فعل نیز تحت شعاع مکر الهی واقع شد
مثلا به این آیه شریفه وبعدش نگاه کنید
 
الحجر 
قَالَ رَبِّ فَأَنظِرْنِی إِلَىٰ یَوْمِ یُبْعَثُونَ 
ﮔﻔﺖ : ﭘﺮﻭﺭﺩﮔﺎﺭﺍ ! ﭘﺲ ﻣﺮﺍ ﺗﺎ ﺭﻭﺯﻱ ﻛﻪ [ ﻫﻤﮕﺎﻥ ]ﺑﺮﺍﻧﮕﻴﺨﺘﻪ ﻣﻰ ﺷﻮﻧﺪ ، ﻣﻬﻠﺖ ﺩﻩ .(٣٦) 
 
قَالَ فَإِنَّکَ مِنَ الْمُنظَرِینَ 
[ ﺧﺪﺍ ] ﮔﻔﺖ : ﺗﻮ ﺍﺯ ﻣﻬﻠﺖ ﻳﺎﻓﺘﮕﺎﻧﻲ ،(٣٧) 
 
إِلَىٰ یَوْمِ الْوَقْتِ الْمَعْلُومِ 
ﺗﺎ ﺭﻭﺯ [ ﺁﻥ ]ﻭﻗﺖ ﻣﻌﻴﻦ .(٣٨) 
 
آیات دیگر که حکایت از اجازه شیطان برای اغوای بشر دارد. از طرفی قاعده توحید افعالی( لا حول ولاقوه الا بالله) بدون شک شامل شیطان هم می‌شود.
 
سلام و سپاس جناب آقاقربانی. عصرتان به شادکامی و خوبی.
فرمایش شما متین و ممنویم از دل متنم، نکته درآوردید. بله، درست است، اخلاق، پیش‌نیاز این کار است و ازخودگذشتگی لازم دارد. مثال خیلی آشکار هم داریم در تاریخ انقلاب؛ مرحوم آقای منتظری با آن‌که منصوب امام و امام‌جمعه‌ی تهران بود پس از وفات مرحوم طالقانی، و این پست معنوی‌اش می‌توانست جایگاه وی را همچنان نزد عامه و نظام، محبوب نگه دارد و به تألیف قلوب بینجامد، خود پا پیش گذاشت و از امام خواست او را معفو بدارد و به جای وی آقای خامنه‌ای را امام‌جمعه کند سال ۵۹ بود به گمانم که تصمیم گرفت کنار رود و این مقام را داوطلبانه به آقای خامنه‌ای بسپارد که هم خطیب توانمندی بودند و هم سواد و صدای این کار را داشتند. بگذرم. منظورم این بود، گاه ناصب شاید ملاحظه کند و این منصوب‌شده است که باید دو دوره‌ی ۵ ساله بسنده کند و کفاف هم می‌کند. اما چون رهبری معظم پس از امام، تثبیت احکام منصوبین امام را مطرح کردند، به این وعده وفادار ماندند. البته استثنا هم داشت، آیتالله طاهری اصفهان که داستان دارد. و آنیر قای حجت‌الاسلام عبدالله نوری که با آن‌که نماینده‌ی امام در سپاه بود، اما وی را برکنار کردند.
 
در مورد نماز میّت خواندن واقعاً می‌تواند به چالش و گلایه در میان مردم بینجامد. تازه امکان دارد، اختلاف بیفتد که چرا رهبری معظم برای فلان روحانی نماز میت خواند، اما برای فلان دانشمند نخواند. با چرا برای چهره‌ی سرشناس راست خواند، اما برای چهره‌ی چپ و میانه نخواند. چون رهبری تعلق به همه‌ی مردم دارد نه یک قشر و چند نفر. من بهتر می‌بینم رهبری معظم، عین امام توی این امور عرفی که کار روحانی‌های راتب است، وارد نشوند. اساساً، این کارها وقت رهبری را که کار ملت و حتی گاه امت بر دوششان هست، اشغال می‌کند و به وحدت جامعه‌ صدمه می‌زند چون هنوز هم بحث است که چرا در نماز فلان این عبارت را نخواند، اما برای فلان خواند. این‌ها نقار می‌آورد. خوب شد با نکات خود دامنه‌ی بحث را گشودید.
 
گرچه پاسخم طولانی شد، چون مهم بود کمی درازگویی شد. پوزش. نیر معذرت اگر سلیس درنیامد، چون فرصت ویرایش و بازبینی فراهم نبود. درود.
 
مطلب طنز شما در داخل [...] در بند ۳ هم خنده فزود. این هنر اشتقاق در ادبیات عرب است که اساساً زبانی اشتقاقی‌ست و قدرت نویسنده در زایش واژگان را تشدید می‌کند و زبان فارسی چه زبان زیرک و زرنگ و چابک است که آورده‌های زبان عربی را در خود عین عسل در آب گرم حل می‌کند.
 
اضاف کنم، چند سالی‌ست که رهبری معظم احکام منصوبین را دو دوره‌ی ۵ ساله می‌زنند که کار منطقی‌یی هست. هر چند انتظار می‌رود اگر کسی در پست نصبی خود عاجز و خطاکار مُصر در آمد، بی‌تعارف آن فرد را کنار گذارند. البته انتقاد به رهبری معظم در ابقای آیت‌الله جنتی از نظر من وارد است و این کار به اعتبار نظام آسیب جبران‌ناپذیری وارد کرد. من به رهبری همواره از دیده‌ی اعتقاد و انتقاد و انتطار می‌نگرم و شئوون شرعی، عرفی، سیاسی و قانونی ایشان را همیشه مد نظرم قرار می‌دهم.
 
شیفته‌ی مشتقات در زبان فارسی و عربی‌ام آقای قربانی. نصب را به انشقاق کشاندی حسابی.
 
وَه چه وسوسه‌انگیز. باری سوار شده بودم، البته ساحل بابلسر روبروی باغ وحش، چندی نمانده بود راکب ما را به قعر دریا -که تلاطم داشت- کشاند و راهی امام‌زاده باقر کند. راستی! شورشوری دادن چقدر به حسرت می‌انجامد که مپرس. دلم رفت اقای قربانی. راستی اونی که می‌راند را راکب می‌گن؟ یا نام دیگری دارد؟
 

خطرات و خاطرات جبهه

 
میدان ارزش دانش ( ۲۸ )
 
به نام خدا. سلام. آرپی‌جی را به سمت لاستیک کامیون شلیک کرد که گازش را گرفته بود به طرفِ رزمندگان. کامیون متوقف شد. رفتیم سروقت خدمه‌اش. دیدیم ۶ نفرند. یکی از آنها تا ما را دید بلندبلند فریاد زد: شراب! شراب! به رگ غیرتم برخورد و داد زدم سرش: «نامرد! از ما شراب می‌خواهی؟!» همین‌که خواستم او را رگبار ببندم یکی از بسیجی‌ها که قبلاً معلم بود و عربی سرش می‌شد، مانع‌ام شد و گفت: این بیچاره آب می‌خواهد، نه شرابی که تو فکر می‌کنی. دست و پای هر ۶ بعثی را بستیم.
 
این یک : ↑
 
شب عملیات آزادسازی خرمشهر، مهتابِ آسمان، زمین را روشن داشت. همین، حرکت در شبِ رزمندگان را با مشکل مواجه کرد. ناگهان یک تکّه ابر سیاه مانند نقاب، مقابل مهتاب کشیده شد. به قدری هم تاریک شد که نفرِ بغل‌دستی دیده نمی‌شد. تازه علاوه برین، مدتی بعد توی آن داغی دشت خرمشهر، باران هم در شب حمله بارید و به دلشادی رزمنده‌ها انجامید. حالا شاید سه برداشت ازین قضیه شود: یکی بگوید این‌ها امداد غیبی است. دیگری بپّرد وسط و بگوید کشک و خرافه! است. سومی هم بیاد میدان بگوید: کارِ ″وجعلنا″ بود که رزمندگان حین عملیات زمزمه می‌کردند: وَجَعلنا مِن بَینِ اَیدِیهِم سَدًّا وَمِن خَلفِهِم سَدًّا فَاغشَیناهُم فَهُم لا یُبصِرون. همان آیه‌ی مشهور نُهم سوره‌ی یس.
 
اینم دو : ↑
 
قطب‌نما نداشتیم برای تعیین مسیر در شب‌های شناسایی اطلاعاتِ عملیات. ما بلدچی‌ها مجبور بودیم از نقطه‌ی آغاز، زیر لب قدم‌های‌مان را بشماریم: ۱ و ۲ و ۳ و ... وقتی عدد به ۱۰۰ می‌رسید، یک سنگریزه به جیب می‌انداختیم. بعد از بازگشت به مقر، سنگریزه‌ها را یکی یکی می‌شمردیم و مسافت را ازین راه، ثبت می‌کردیم. شب‌های بعد این کار را با دانه‌های تسبیح صورت می‌دادیم. حقیقتاً افزارآلات پیش‌کش غرب به صدام حد و عدد نداشت، بی‌شمار بود و متعدد. راستی! هر ۱۰۰ متر، می‌شود ۱۲۵ قدم.
 
و این نیز سه : ↑
 
متنی بود به قلم خودم از صفحات ۱۲۳ تا ۱۲۹ کتابِ خیلی‌خواندنی «وقتی مهتاب گم شد» از خاطرات دلکش «علی خوش‌لفظ» به تدوین حرفه‌ای و شیوای حمید حسام. تهران: انتشارات سوره مهر، ۱۳۹۳ چاپ سی‌وهشتم. هر کس رزمنده بود و به جبهه انس داشت از خواندن این کتاب لبریز از نشاط و اندیشه و حیرت می‌شود. من خوانده‌ام. ۶۵۱ صفحه است و با کاغذ کاهی سبُک که به صورت بالینی و آرام‌آرام می‌توان راحت روزی نیم ساعت ۵۰ صفحه را خواند. چون بسیار کشش دارد و نوین نگاشته شد. عکسی هم از آن انداختم و بالای پست جانمایی کردم تا در ذهن و عین جا بیفتد.
 
دامنه / ۱۷ خرداد ۱۴۰۱
 
 
شرحی برین عکس: حاج سیدحسن به آسیدمحمد در محفل وداع آسیدمحمود مرحوم، چه می‌گوید!؟ کشکولی: می‌گوید چرا مراسم سالگرد امام به مرقد نیامدید؟! اگر می‌آمدید آن دسته‌ی بی‌سردسته! که ″آتش‌به‌اختیار″ را با خودسری تمیز نمی‌دهند، وسط سخنان کوتاه من، هیجانی‌تر شور می‌گرفتند به دستگاه همایون می‌زدند و پاپ می‌خواندند!
 
آسیدمحمد دو جور می‌تواند جواب دهد: خودش را کَر کند و کُرِ سیدحسن را بگوید: هاع؟ نمی‌شنوم، همهمه‌هست! ظریف که ازین ور سمت راست به من پلِق می‌دهد! یا می‌گوید: ای ناقلا! دعوتم نکردید! بی‌دعوت مگر ازون در شمالی راهمان می‌دهند به مرقد؟!
 
یکی که صدای این دو را شِنود ! می‌کند لابد می‌گوید: پس چرا رئیس دولت ۹ + ۱۰ دعوت بود که چَک هم گذاشته بود چَکِ پِشت؟!
 
علت روشن است: سیدحسن چترش را باز کرده است و همه را زیر آن می‌گذارد از باران و بوران و برف و حتی آفتاب تموز در امان و ایمن بمانند. بگذرم.

 

این صحنه که محمدجواد، ظریفانه! سیدمحمد را پِلق می‌دهد! انگار همه جَمبوله شدند توی جماران! شنود لابد نیست! سایر عکس‌ها اینجا.

سلام و صبح‌تان به خیر و خوبی جناب قربانی. اِه چقدر آسان؛ آره، قایقران. نیز خدا بیامرزاد آن مرحوم قایقران. گویا توی مسیر سفیدرود تصادف کرده بود، البته دقیق نمی‌دانم. ممنونم. اون مسیر مرحوم قیصر امین‌پور را هم به کام مرگ برده بود. روح او که اینک قبرش در گتوند می‌درخشد، شاد.
 
از برخوردهای مسئولانه و اخلاقی شما جناب آقای قربانی، در یادآوری رعایت مفاد مقررات مدرسه به اعضا -که یک مرامنامه‌ی ساده و شکلی برای همه‌ی هم‌کلاسی‌هاست- کمال تشکر را دارد مدیریت. امید داست تذکار شما در جملات آخر، نافع و مؤثر افتد و قلم اعضا کار بیفتد نه فرستادن نوشته‌های سایت‌ها. ملامت و ملایمت را خوب به جناس بردید که مرارت را از بین برد و مدارا را به ارمغان آورد. درود.
 
باز نیز درود آقای قربانی. ممکن است خبری که آقای حمید عباسیان از آن بنده‌ی خدا که خود نوشت: «یکی دیروز میگفت...» ، شنیده است مربوط به بخشی از زندگی مخفی مرحوم دعایی در دوران تبعید امام در نجف باشد، که دعایی رادیویی تأسیس کرده بود و باری هم از متنی که توی رادیو خوانده بود از امام تشر گرفت. بعثی‌ها نسبت به حرف‌های دعایی حساس شده بودند. مرحوم سیدمحمود دعایی و مرحوم سید علی‌اکبر محتشمی و سیداحمدآقا در آنجا به شهید سید محمدباقر صدر که قائد حزب‌الدعوه بود، نزدیک بودند، مرحوم سیدمحمود هاشمی شاهرودی به مرحوم آقای خویی. که داستان دارد و شما از من بیشتر و بهتر بلدید. بگذرم.
 
سلام استاد حاج سید کمال‌الدین. چون به الواح اشاره کردید، یادم آمد عرض کنم کسانی‌که از درک مفهوم وحی عاجزند و آن را به رؤیا تأویل و تقلیل می‌برَند، وقتی به الواح می‌رسند، درمی‌مانند. یعنی اگر وحی ممکن نیست، پس با الواح که عیناً فرو آمده چه می‌کنند. بگذرم. خدا به چنین افراد درکی دهد که به فقط به عقل عاجز خود تکیه نکنند و بسنده.
 

میدان ارزش دانش ( ۲۹ )

به نام خدا. سلام. ژاپن بر لکسوس سامانه‌ی "کمک به خروج ایمن" نصب کرده است که درب خودرو را به سنسور (=حسگر) نقطه‌کور خودرو، مرتبط می‌کند؛ مثل برخوردنکردن با دوچرخه‌ی پشتِ سر. یک راهکار انسان‌دوستی با هدف بازداری از تصادف؛ زیرا این سامانه به راننده و سرنشین لکسوس اخطار می‌دهد که احتمال برخورد درب ماشین با دوچرخه سوار یا عابر پیاده  وجود دارد، ازین‌رو به صورت الکترونیکی مانع ازین اتفاق می‌شود. این سامانه علاوه برین، چه می‌کند؟ کمک می‌کند راننده بین خطوط برانَد، نور بالای خودرو، هوشمند روشن و خاموش شود، علائم جاده را ارزیابی می‌کند و به وسیله‌ی پیام‌های صوتی و چراغک‌های نشانگر، راننده و سرنشینان خودروی لکسوس را از بازکردن ناگهانی درب خودرو، باخبر می‌سازد. اگر به عکسی که (به نقل از عصر ایران) در بالا گذاشتم دقت شود، درک مطلب آسان می‌گردد.
 
خواستم گفته باشم:
 
۱. میان عابر و راننده، حقوق متقابل برقرار است؛ هر دو در برابر این حقوق، پاسخگوی اخلاقی هستند، نیز جوابگوی قانونی. رعایت آن، منجر به نظم و آسایش عمومی می‌شود.
 
۲. در قم و اخیراً در مشهد مقدس که بودم، دیده‌ام راه عبور دوچرخه با رنگ آبی در امتداد خیابان مشخص شده است و این به آمدوشدِ شهری کمک شایانی می‌کند.
 
۳. یادم نمی‌رود، هرگز، که زمانی در همین ایران ما حتی مدرن‌ها هم سر باز می‌زدند که کمربند ایمنی ببندند، اما زمان و اخلاق و مقررات بر آنان غلبه کرد و اینک هر یک از ما، تا نشستیم بر صندلی ماشین، ابتدا کمربند ایمنی بستیم.
 
۴. شاید نسل نو ندیده باشد، اما ما زیاد دیدیم و برخوردیم که یک زمانی راننده‌ها نه فقط در صندلی جلو، دو نفر سوار می‌کردند، که در کناردستِ سمتِ چپ خود هم، یک مسافر دیکر ولو چاق و گوشتی! می‌نشاندند، که هم راننده و هم او گویا به پهلوی همدیگر فرو می‌رفتند و روی یک باسن می‌نشستند؛ به قول محلی: ی وَر پَلو و وقتی هم در مقصد پیاده می‌شد تا هفتاد قدم می‌لنگید؛ لینگ به قول محلی پلَندر می‌گرفت.
 
۵. حتی اتوبنز وحدت گاراژ پیرزاده‌ی دروازه بابلِ ساری هم، وقتی مسافر سوار می‌کرد برای تهران، صندلی جلوِی، دو نفر می‌نشانید؛ من آن زمان از همین گاراژ گاه به تهران می‌آمدم. بنز دیزل که با گازوئیل کار می‌کرد و کیلومتراندازش هم خطی عمودی بود و صندلی‌اش راحت و گشاد.
 
۶. اینها به کنار، توی خط "سه‌راه - داراب‌کلا" که در اصل چهارراه است، نه سه‌راه، سواری کجا پیدا می‌شد، سه نفر کنار راننده‌ی نیسان و مزدا مُچاله‌شده سوار می‌شدند، ۵۰ و ۶۰ نفر دیگر پشت وانتش که روزهایی بارانی برزنت هم می‌کشیدند که آدم آن تَه از گند (چون گاه، گاله می‌داند) و فشردگی (چون ازدحام بود و ماشین هم، کم) خفه می‌شد. وانت‌دارهایی خاطره‌آمیز، که گاه آنقدر به مسافرین مشکوک می‌شدند که نکند تکیه‌پیش که رسیدند کِره (=کرایه) ندهند، بینِ راه می‌زد گوشه، کرایه جمع می‌کرد و بعد راه می‌افتاد. شاید برخی از داشتنِ دو ذار کِره هم محروم بودند گاه. یا ماهرانه خَف می‌شدند و در می‌رفتند! خدا آن روز نمی‌آوُرد که لو می‌رفتند، تا غسالخانه‌پیش دنبال‌شان می‌کردند که کره‌تِه بده. محصل بودند و لابد کاتب‌های دوش چپ و راست آن را توی پرونده ننوشتند! تا پنج‌ذار و یک تومن را نمی‌گرفتند، ول‌کن نبودند. بگذرم. حالا لکسوس، لکسوس، آمد و با این‌همه آپشنش، فارسیِ آپشن چی هست این بنده نمی‌داند. خواستم بنویسم «لوازم جانبی ماشین» دیدیم این هر سه کلمه هم، فارسی نیست. فارسی چه زبان خوش‌مُدارایی‌ست؛ با همه‌ی لغات تا می‌کند و لغد (=لگد) هم نمی‌زند و سازگار می‌افتد.
 
۷. چند چیز دیگه هم مونده، که چون متن طول کشیده، از خِرشَرش! گذشتم.
 
دامنه / ۱۸ خرداد ۱۴۰۱
 
سلام استاد جناب حاج سیدکمال‌الدین. دیده‌مان به دیدار رویِ گشاده‌ی شما سید بزرگوار در کنار آیت‌الله‌العظمی جوادی آملی روشن شد. فروتنی شما در دستان رو بر زانوان گذاشته‌ی‌تان عیان و هویداست. سالم و همواره در راه اعتلای این مرز و بوم پرنشاط باشید. درود.
 
سلام استاد سید عمادی. بله، درست است. اهل باور به داشته‌های ایمانی خود، خدشه نمی‌زند و در برابر نارسایی‌ها، از پای در نمی‌آید. کافی‌ست کسی مبانی عقیده‌ی خود را مستحکم کند و به قول قرآن «خذوا» کند؛ محکم چنگ زند. متشکرم. پرده‌گشایی مفهومی خوبی بود. به قول مرحوم علامه، تفسیر یعنی پرده‌برداری از منظور خداوند.
 
پروفایل تلگرام قربانعلی طالبی : GH,AIi
 
تسلیت
دوست هنرمندم جناب قربانعلی طالبی دارابی سلام. درگذشت پدربزرگ اهل زحمت و کار و کوشش شما مرحوم ممسِن‌عمو را به جناب‌عالی و بستگان محترم تسلیت عرض می‌کنم و غفران الهی، طلب. آقای قربانعلی عموزاده‌ی عزیزم که از آغاز تأسیس مدرسه فکرت، عضو این صحن هستند، طرح لوگوی مدرسه فکرت را ساختند که همچنان نماد و پروفایل مدرسه، باقی مانده است. تشکر مجدد از این دوست خوب و متین.
 
به: دکتر ولی‌نژاد
از: دامنه
پیوست: صلوات
 
سلام و خداقوت. واقعاً منکشف شد بر من که برِنج یعنی برَنج. رنج بکش. رِنج این برنج، انگاری رنجیدن تن است؛ هم هنگام کاشت و داشت و برداشتش و هم هنگامه‌ی خوردن و به لقمه‌لقمه کشاندنش. یعنی این قدر رنج، که دکتر صاحب قلم این مملکت ما یعنی آقای صادق ولی‌نژاد را در برند این رنجِ برنج این‌همه در زمین میخکوب کرد و الّا و لابد در آتیه هم، در شالی‌کوب. آری،چنان درگیر شالیزاری آقا دکتر، که حتی وقت یک اَتّی هم نداری بیایی؟! امسال حتماً ۵‌کیلویی ۵کیلویی کیسه می‌کنند. قابل توجه‌ی استاد حجت‌الاسلام احمدی هم، هم.
 

 

 

بازگشت از زیارت مشهد مقدس. بجنورد. مجتمع یکسان‌سازی لاله

 

 
گزارش یک زیارت
سلام. یا امام رضا ع. جمعه دو روز مانده به خرداد ۱۴۰۱، از قم راندم به داراب‌کلا. اول بدون وقفه پیچیدم مزار. سپس تمامِ وقتم را گذاشتم خلوت و خواب تا بتوانم اذان صبح استارت را بزنم و با جمع ۱۲نفره راهی زیارت حرم امام رئوف ع شویم که همه‌سال این رسم معنوی را انجام می‌دهیم. البته قرار بود ۱۴ نفر باشیم. ۷ رفیق با همراهی همسران هر کدام، که می‌شدیم چهارده. ولی جعفر آهنگر به اتفاق همسر محترمشان، در تماسی که با او داشتم آمدن را رد کرد و بهانه که نه، بهاء ! آورد که نمی‌تواند. سحر، تکیه‌پیش قرارمان شد. با اندی تأخیر به علت دیررسیدن یک نفر که اغلب به شوخی! فِس‌فِسی‌ست، نزدیک ساعت ۵ صبح پلیس راه میاندورود سه‌راه را پشت سر گذاشتیم، با سه ماشین. از بالا باران، از روبرو تاریکی، از پهلو ردّ و رفتِ هر از گاه ماشین و حرکت تصوری زمین. از پشت باد. و از کناره‌ی گاردریل هم، حوضچه‌های آب باران که شکل گرفته بود. چنان هم ترسناک که گویی وسط دی، عازم دیار مشهد مقدسیم.
 
گرگان را با کمربندی جدیدش از قوسِ میدان اول شهر -که نماد غوزک پنیه است- طی و سرراست از نزدیکی جلین و کمی مانده به روستای نصرآباد که دوست عزیز همسنگرم شهید عزیزالله نصرآبادی آنجا مدفون است و سمت چپ هم سرخنکلاته که دوست عزیز همسنگر دیگرم شهید نعمت مقصودلو دفن است، درآمدیم. تا خان‌ببین و دلند به‌کوب راندیم، البته بر اساس مقررات جاده و پیمایش و پیام راهیاب که می‌گوید چند تا باید رفت و پلیس کجا است و چه جایی دوربین نصب. نه پارک جنگلی قُرُق می‌توانسیم بساط کنیم که صبحانه بخوریم، نه پارک جنگلی قره‌قاج آزادشهر. علت روشن است، خیسی و تیلی زمین و سردی شگفت هوا. از تنگه‌راه هم عبور کردیم و ۲۲ کیلومتر طول جاده‌ی جنگل گلستان را هم درنوردیدیم و به گُراز و خی هم برنخوردیم که ناگهان بپّرد وسط، خود که هیچ! جلوپنجره‌ی ماشین را له‌ولَورده نکند. تونل را رد کردیم و همه لحظه می‌شمردند کجا می‌ایستیم. من همواره در مجتع رفاهی بین راهی «دشت» پس از تونل گلستان که مرز خراسان شمالی با استان گلستان است، می‌ایستم، هم تمیز است و هم آلاچیق دارد و نمازخانه و آب و مایع دستشویی و کباب و چیپس که به برکت حرم امام رضا ع ساخته شد برای زائران و مسافران.
 
حالا اینجاست که پای دموکراسی می‌آید پای کار. حاج احمد آهنگر حصیر پهن کرد زیر یک آلاچیق. جعفر رجبی مثل بید می‌لرزید از ریزش هوای سرد. حسن آهنگر تا دست را بشوید بیاید طول کشید و در رأی‌گیری نبود البته تحریم نکرد! آق سیدرسول هاشمی هم تا می‌تواند نمی‌گذارد در مسافرت عبوسی و ملالی سراغ آدم بیاید. سید علی‌اصغر با خنده و نشاط، سبیل سیاهش را با خالیک نوک زبانش چرب می‌کرد و من هم گفتم باد نمی‌گذارد، پس صبحانه، هر کس توی ماشین خودش. سرانجام این رأی آورد. ما اهل دموکراسی‌ایم!!
 
حصیر جمع شد و هر کدام‌مان رفتیم توی ماشین‌مان شروع کردیم به هجوم به صبحانه که همه را بی‌تاب کرده بود؛ خصوصاً بوی آغوزنون تندیرنون. عمه‌سیدخدیجه‌ام شامی پرگوشت و خوش‌طعم به ما خوراند که حسن آهنگر کناردستم گولم می‌زد و بیشتر می‌خورد، این دست‌پخت همسرش را. پُخت‌وپزهای همه‌ی زن‌عموهای همراه، همواره در هر زیارتی عالی و در تنوع و تمیزی بی‌نظیر و سرشار سخاوت و گونه‌گونی‌ست که آنقدر طعم و عطر سبزی‌های محلی و باغی دارد که تا مدت‌مدیدی مزه‌اش در لسان و اذهان می‌مانَد. مُشبع (=سیرِ سیر) خوردیم و راه افتادیم.
 
بالای چمن‌بید که آمدیم آسمان از تاریکی به روشنی و زلالی گرایید. هیچ جای پیچ‌ها لیز نخوردیم! حتی تنگِ تونل گلستان. اگر می‌خوردیم هم باز چنان ماهریم! که باز گاز را می‌بندیم آخر و مثل ورگ ماز رم می‌کنیم. یک و نیم بعد از ظهر رسیدیم مشهد مقدس و راحت مستقر شدیم در لابی (=سرسرای) هتل. نماز و ناهار را از دست ندادیم. البته ناهار بیشتر از نماز مزه کرد، خستگی حال نماز باحال را می‌ستانَد. خودم را عرض کردم این فراز نماز. من در مسیر راندگی فردی کم‌خورم به‌عمد. اما این‌که آیا کسی بی‌تاب هم شده بود تا خودِ مشهد، نمی‌دانم. یکسره راندیم. مسیر مشهد هم راندن، اساساً خستگی ندارد؛ چون لحظه لحظه راهی مقدس‌ترین مکان ایران می‌شوی که مرکز قلوب ایرانیان باورمند به تقدس و تعالی‌ست. اگر شد ادامه می‌دهم وگرنه، نه. دامنه.
 
گزارش یک زیارت. قسمت دوم

غروب از هتل -که آسایش و آرامشش، خستگی راه را از تن و روان‌مان ربود- پس از یک دوش آبِ گرم و غسل استحباب زیارت، دل کندیم و رهسپار حرم شریف حضرت امام رئوف و رضا ع شدیم؛ حرم پاک و سراسر تابان و همواره‌نورانی‌یی که شوق ملتِ ایران به این حرمِ عزیزِ مردم ایران به آن «یدرک و لایوصف» هست. یعنی می‌توان درکش کرد، ولی نمی‌توان وصفش نمود. حتی نزدیک‌شدن به حرم هم، حس‌وحالِ انسان را بالا می‌برَد و بر نردبانِ لذت معنوی می‌گذارَد، چه رسد به این‌که در کنار شش رفیق، هر کدام از یکی دیگر شائق‌تر و عاشق‌تر به بارگاه آستان مقدس ایران، گام به سمت بَست و سپس صحن و آنگاه رواق و سرانجام مَضجَع و در آخر ضَریح و مقبره‌ی منوّره برمی‌داری و لحظه‌لحظه به پیشگاه روح نامیرای امام رضا ع مشرّف می‌شوی. ما این شش تا -که البته بیشتر از اینییم که بودیم، گاه ترکیب چنین پیش می‌آید و از همراهی رفقای دیگر به ضیق و دوری می‌رسیم- هر یک دلداده‌ی هم‌ایم؛ کی بیشتر، ندارد. همه به هم دلبسته‌ایم و پیمان ابدی به زیر امضا برده‌ایم که از هم نگسلیم. خُب؛ معلوم است که تا چه حد بودنِ هر یک از شش تا، تا چه میزان حلقه‌ی ما را سیمانی‌تر و سیمای ما را بشّاش‌تر می‌کند؛ بی‌تردید سید علی‌اصغر -که سرحلقه‌ی ماست و همه با حضور او شادمان‌ترند و نبودِ او، اساساً امکان رفتن را به هر جا، به تأخیر مواجه می‌کند و لذتِ یک بودنِ جمعی را به‌شدت فروکش می‌ده- برای این نیاز معنوی، و ترتیب‌دادنِ مسافرت خانوادگی کوش شدیدتری دارند و دوستان هم، سرحلقگی این سادات شریف را که به اخلاقِ باز و سعه‌ی وجودی وسیع بارز هستند، رأی قلبی و رضامندی درونی دادند. سعی وافر هر رفیق در پیاده‌سازی ادبِ آداب زیارت و البته زوداشکی سیل‌ریزانِ سید علی‌اصغر در گَپ و گفت با امام رئوف، سُرمه بر دیدگان ما می‌کشانَد و کِشش ما را به ذوب در فهمِ دیدار با روح ناب و قبر پاکِ آن امام هُمام و رهبر معنوی و دینی و اخلاقی بی‌همتای ایرانیان از هر کیش و مرام-که عالِم آل محمدص  توصیف شده‌اند- میسّرتر می‌سازد و پیشرانه‌ی محرّک درون ما زودتر روشن. آن سان که بر هر دل هر کس رفت و من عاجز از وصف آن ادبِ و حرمت و ایمان دوستان به آن آستان هستم.  بی‌تردید حرم امام رضا ع مصداق بارز"لَآیَةً لِلْمُؤْمِنِینَ" است ( از آیه‌ی  ٧٧ حجر). اگر شد باز نیز این گزارش را به قسمت سه می‌برم.
 
میدان ارزش دانش ( ۳۰ )
 
به نام خدا. سلام
 
جالب: جالب این است که در خبرهای روز جهان خواندم که یک جوان فلسطینی اسلحه‌ی یک سرباز رژیم دینی_نژادی اسرائیلی را هنگام تفتیش در اردوگاه «الفوارِ» جنوب «الخلیل» در کرانه‌ی باختری ربود. واقعاً چقدر شکننده است آدم در زادگاه خود هم مورد تفتیش عقیدتی و بدنی بشود؛ مثل این می‌مانَد که داراب‌کلا، ساکنان مُرسم و اوسا را هر روز در مرز جغرافیایی خود در باریکه‌ی ورودی گردنه‌ی امامزاده علی‌اکبر، تفتیش کند که در چه در جیب و کیف دارند؟ و به کجا و با کی‌ها می‌روند؟ رژیم جعلی اسرائیل با مردم فلسطین، هر روز رفتاری چنین موهِن می‌کند.
 
جالب‌تر: جالب‌تر این شده است که اسرائیل از قطعنامه‌ی ضد ایرانی آژانس که با سرکردگی بدکردارترین کشورهای جهان پیشنهاد شد، «ستایش» کرد و نفتالی بنت، نخست‌وزیر حکومت دینی- نژادی یهودی مدعی شده: «چهره‌ی واقعی ایران» با این قطعنامه عیان شد. رژیمی که اوباش جهان را در خود جمع کرد و هر روز بر مردم دیار فلسطین ستم می‌کند و بنیادش بر مبنای دسیسه‌ی هفتاد و اندی سال پیشِ سرکردگان بدکردار همین کشورهای جهان است، برای یک ایران قوی که از همه‌ی کشورهای جهان تمدن‌دارتر و مداراگرتر است، تعیین تکلیف می‌کند.
 
جالب‌ترین: جالب‌ترین هم چنین است که جانبداران و ستایندگان اسرائیل در داخل و خارج ایران از سرِ استضعاف فکری و کم‌بُنیه‌بودن بینشی، جرم و جنایت این رژیم را نمی‌بینند و در هر زمینه‌ای می‌کوشند ایران را در بین مردم و حتی نزد جهانیان، بد نشان دهند. یعنی آیا از نظر اینان ایران باید موشک‌های خود را مانند کشورهایی که درین دام گرفتار شده بودند، منهدم کند و دانش موشکی خود را ببوسد و بالای طاقچه بگذارد؟! پس آموزه‌ی قرآن که در آیه‌ی شصت انفال، مؤمنان و مردم را یاد می‌دهد و می‌گوید در برابر دسیسه‌ها "تُرهبُونَ بِهِ عَدُوَّ اللَّهِ وَعَدُوَّکُمْ" شوید چه می‌شود؟! یعنی آمادگى مقابله با دشمن خدا و دشمن خود تا به وسیله‌ی ابزار دفاعی روز، آنان را از کید و کینه و حمله ترسانیدن. اما این جماعت که دائم به نشر خبرهای بد نسبت به انقلاب اسلامی -ولو شایعه و مخلوط با ده‌ها دروغ- مشغول‌اند، یعنی آیا قائل‌اند طبق فشار غرب وحشی، نه آن غرب اندیشه‌ای، سپاه منحل شود و فقط ارتش برای کشور کافی است؟! مگر نمی‌دانند امروزه ارتش ایران هم مثل سپاه پاسداران ایران، نیرویی به‌شدت مکتبی و انقلابی و حامی آرمان انقلاب اسلامی گردیده است و حتی پیشتازتر؟ نکند اینان خواهان پذیرفتن نسخه‌ی دربستِ غرب، برای درمان مریضی‌ها و روان‌پریشی‌ها و خواسته‌های نفسانیاتی! خود هستند و مقار نمی‌آیند؟! و شاید تسلیم و به‌رنگ‌غرب درآمدن را دنبال می‌کنند و فعلاً آشکار نمی‌کنند؟! من کامل نمی‌دانم، اما خدا طبق آیه‌ی سی و هشت فاطر : «إِنَّهُ علیمٌ بِذاتِ الصُّدُور» است. یعنی اوست که به‌درستی به افکار و اندیشه‌ی دل‌ها هم، کاملاً آگاه است. چه رسد به زبان‌ها و گفتارها و کردارها. بگذرم.
دامنه / ۱۹ خرداد ۱۴۰۱
 
میدان ارزش دانش ( ۳۱ )
 
نذر یونجه و سیری در سه خبر. به نام خدا. سلام. یکی از خبرهای خوبی که غروب دیروز از مقابل چشمم گذشت، نذر یونجه بود. حرکت اجتماعی و اخلاقی زیبایی که مدتی‌ست جزوِ کارهای نیک گردیده است. دو خیّر (در فارسی: نیکوکار، نیک‌اندیش، نیک‌کردار) در قم برای نجات حیات وحش کولک استان ایلام، به علت غلبه‌ی خشکسالی بر سطح مرتع آن دیار، چند تُن یونجه نذر کرده بودند که به حیوانات آن منطقه‌ی حفاظت‌شده هدیه کنند که دیروز به نذرشان وفا و یونجه را بارگیری کردند و فرستادند. این کار ستوده، از پسندیده‌ترین رفتار انسانی نسبت به سایر جُنبندگان است که در زبان رَحم و مُروتِ عالی عامیانه‌ی ایرانی، به این حیوانات، "زبان‌بسته" می‌گوییم که نُطقی برای مطالبات خود ندارند و این مهربانی انسان است که به دادِ آنان در زمان‌های بُغرنج می‌رسد. دست مریزاد به این خیّران و نیکوکاران خوش نذر.
 
اما سیری در سه خبر:
 
خبر ۱. آقای محمد اسلامی -رئیس سازمان انرژی اتمی- بلاخره از ذلّت در برجام پرده برداشت. حالا درست شد. جالب این‌که خودِ او در دولت ۱۲، عضو دولت بود و وزیر راه و شهرسازی؛ (دولتی جناح راستی حسن روحانی که از جناح چپ، رأی گدایی کرده بود ولی به آنان پشت نمود و پوزخند زد) حالا چه گفت؟! این را: «تمام تعهدات برجام مغایر با ضوابط آژانس است. چرا پذیرفتیم و خودمان را محدود کردیم؟ فقط برای رد اتهامات، اما حُسن نیت و حسن ظن ما مورد توجه قرار نمی‌گیرد... ما نصب ماشین‌های جدید را شروع کرده‌ایم و عملیات ماجراجویانه خاصی نداریم.» اینجا من وارد پردازش و بررسی این خبر نمی‌شوم و فقط عرضم اینجاست کسانی که عُرضه‌ی "تدبیر" نداشتند با گماردنِ یک وزیرِ خارجه‌ی خارج‌نشین و دهن‌بین و کُندذهن سیاسی که تسلیم «حلقه‌ی نیاوران» بود، عِرض این مملکت را حراج کرده بود که خودِ او و رئیس شیک‌پوشش، دیدند که غربِ وحشی (نه غرب اندیشه‌ای) چگونه آنان را خام و ... و خیط کرد. اینان باید دادگاهی می‌شدند و دست‌کم پاسخگوی رسمی کارِ نادرست خود، ولی راحت دارند می‌چرخند و با این و اون عکس می‌اندازند تا تاریخ کارنامه‌ی بد خود را عکس جلوه دهند. بگذرم.
 
خبر ۲. این که «حکم اولیه‌ی دادگاه یونانی برای مصادره‌ی نفت ایران توسط آمریکا، لغو شده است» منبع یک پیام رسا و بلیغی دارد. یونان که کشتی لانا (پگاس سابق) را با پرچم ایران و ۱۹ خدمه‌ی روسی توقیف کرده بود، در پیِ هشدار شجاعانه‌ی رهبری معظم در سخنرانی روز ۱۴ خرداد در مرقد امام خمینی -که کار یونان را «راهزنی» و «دزدی نفت» نامیدند و از اقدام نیروی دریایی دلاور سپاه حمایت کردند- اینک از کرده‌اش در تبعیت از آمریکا پشیمان شد. چرا؟ چون نیروی دریایی سپاه سریع وارد عمل شد و ۲ فروند نفتکش یونانی را در خلیج فارس توقیف کرد؛ یکی در نزدیکی عسلویه و دیگری در نزدیکی بندرلنگه در جزیره‌ی هندورابی ایران. این سیاستِ «ایران قوی» علامت هشدار به بدکرداران چند کشور زورگو است که در عصر مدرن -که تمام بشر صلح حقیقی را دوست می‌دارد و بدان نیاز دائمی می‌برَد- در نقاط مختلف جهان معرکه می‌گیرند که اقتصاد سودمحورشان زیان نکند. این است که مردم ایران، غرب را جدای از علوم و دانش اقتباسی، در ابتذال می‌بیند؛ در هر زمینه، در فرهنگ، در تغذیه، در سیاست، در دوستی با جهان، در اقتصاد و در امور اخلاقی و زندگی.
 
نکته این‌که، کسانی که خط تسلیم در برابر غرب را مفت و از روی سادگی ذهنی تبلیغ می‌کنند در حقیقت ایران را عقب‌مانده و توسری‌خور می‌خواهند. در تفکر انقلاب، تعامل با جهان یک اصل است، مگر آن که آنان بخواهند امنیت و منافع ملی ایران را به بازی بگیرند. از آن سوی عالَم، لشکرکشی کردند و آمدند سراسر خاورمیانه اردوی مسلحانه و خصمانه زده‌اند، آن گاه در داخل، برخی انقلاب اسلامی را توبیخ می‌کنند که چرا مثلاً به ستمدیدگان یمن مدد می‌کند؟! اما باید بدانند ایران هم راه پیامبر ص را می‌پیماید که در برابر خصم، هرگز خائف و تسلیم نبود و هم رفتار کوروش ذوالقرنین را در جلوِش دارد که تقریباً تمام شصت و اندی سال عمرش را شجاعانه و متسامحانه بر روی اسب نشست و از حریم ایران دفاع و تا دوردست‌ترین سرزمین‌ها لشکر بُرد تا دادِ ستمدیده را بستانَد. پس؛ دو وَجه اسلامی و ایرانی ما بر ما الزام می‌دارد که هم به مرام و مکتب نبیِ خُلُق عظیم ص و هم به منش و مصاف کوروش کبیر.
 
زیاد شد و از سرِ خبر ۳ گذشتیم...
 
دامنه / ۲۰ خرداد ۱۴۰۱
 
سلام جناب آقا... روزتان به خیر و خوشی و خوبی. درست است فرمایش شما درین‌باره.  بنده هم همین نوع نگاه به ساعت کشور را -چه چندی پیش و چه در ایام نوروز میان اعضا مباحثه شد- داشته و دارم. البته شاید گمان شود، مباحثه درین مسئله کارساز نیست، اما بنده به‌شدت برین نظرم در هر موضوعی ورود بادقت مردم، ولو در حد بحث در یک جمع و گروه تلگرامی، کم‌کم اثر خود را در بطن و متن سیاست‌ورزی می‌گذارد، شبیه آب است که جاری می‌شود و راهش را در خاک باز می‌کند و به جلو می‌رود. درود.
 

 

 

قبر پروین اعتصامی و شیخ فضل الله نوری. صحن اتابکی (امام رضای) حرم حضرت معصومه س

پنجشنبه ۱۹ خرداد ۱۴۰۱ . عکاس: دامنه

 
پاسخ دامنه: سلام. عصرتان به خیر و خوبی. حال که اسمی از «شیخ فضل‌الله نوری» آورده‌اید، جالب این‌که دیروز که به حرم رفته بودم سری هم به دو حجره‌ی واقع در صحن اتابکی حضرت معصومه س زدم. اول سر قبر بانو پروین و سپس قبر شیخ فضل‌الله. بنده در ماجراهایی که بر سر کارنامه‌ی مشروطه رفت، در سبک اندیشه جانب اندیشه‌های مرحوم نائینی ایستاده‌ام که مرحوم طالقانی هم بر کتاب «تنبیه و تنزیه» ایشان با نام کامل: "تنبیهُ الاُمَّة و تَنْزیهُ المِلَّة" مقدمه و تصحیحیه زد. اما این‌که شیخ فضل‌الله چرا سرانجام با طرح مشروعه‌ی مشروطه به ستیز با مشروطه رفت شاید وی آن تز را مشروطه‌ای بی‌مشروعه می‌دید که موجب شد به رویاروی برخیزد. بنده برای هر دو دسته علمای داخل در مشروطه احترام قائلم و البته نقدم هم دارم. و در دسته‌ی روشنفکران هم همین‌طور. تاریخ سیاسی ایران اغلب از سرِ یکدندگی به کژی می‌رفت و بیشتر هم احساساتِ تاریخ‌پرستان بعدی، ورق‌های این تاریخ را مُچاله می‌کرد. اینک چون در بالا عکسی هم از پروین اعتصامی گذاشتم یک شعر هم ازو می‌نویسم که آن بانوی جاوید در شعر «پایمال آز» آن را سُرود:
 
بارِ هر کس در خورِ یارای اوست
موزهٔ هر کس برای پای اوست
 
نکته: پروین اگر زود از دست نمی‌رفت، شاید بعدها که اوضاع را می‌دید ″موزه‌ی هر کس″ را ″موضعِ هر کس″ هم می‌نگاشت!
| لینک کوتاه این پست → qaqom.blog.ir/post/2085

نظرات (۰)

هيچ نظري هنوز ثبت نشده است
ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">