مدرسه فکرت ۷۷
جناب حجتالاسلام استاد سید عمادی سلام و صدها با صلای رسا سپاس. نه اینکه این پست شما را پی نگرفته باشم، نه، خواندم و صبر ورزیدم تا از دیشب به این سمت، رویش کاوش ذهنی کرده باشم. با این پیشپرده که از شگفتانگیزترین کار بشری یعنی عبودیت -و به تعبیر این بنده، بندگیی خودخواسته و خداطلبیده نزد حضرت باری- به نمایش گذاشته و آن را به ادامهی بحث بسیار سنگین تفارق میان رحمت و ولایت ملتصق ساختهاید، من دلالت شدم به این هدایت که در حقیقت، بندگی یعنی کسب اخلاقِ خدایی. و این اوج عظمت انسانِ اهلی است که خود را در اهلیتِ حقتعالیٰ خدای بلندمرتبه قرار داده است، و شده کسی که میتواند اهل کوی حضرت دوست شود و در آن شهرپایهی الهی زیست کند. کیف کردم ازین پردهگشایی. خدا خیرت دهاد استاد. یک پست خوب همچنین این است که فکرِ فرد را به انجام تراوش و و سرانجام تألیف فرا خوانَد تا الیف خدا گردد و انیس اولیای الله.
۱ ⟨ ۲ ⟨ ۱۴۰۱
سلام جناب حجتالاسلام شیخ غلامی دارابی. ابرقدرتیی ابلیس با چه قدرتی سرکوب میشود مهم است. اگر او و اذناب و جنودش همهجای جهان در یک آن و صدها آن، حضور ویرانگری دارند، ازو ابرقدرتتر خودِ انسان است که خدا به وی چهار نفْس به سکون فا داده است: ۱. امٌارهای که بلد است چگونه وی را به در برَد. ۲. لوّامهای که قادر است وی را مجدد از دست شروری چون اماره بازپس بگیرد و تحویل صاحبش دهد. ۳. مطمئنّه که الماس وجودش را تراش میدهد و نوک پایهاس را تیز میکند و کف وجودش را قلع میزند و روح و روانش را رایحه میمالد. و ۴. یادم رفت و شاید هم نیست. غرَض: ابلیس، رانده شده که با ابرقدرتی تمام ما را هم برانَد. از کجا از یزدانشهر به شیطانشهر. ولی همین آدمی میتواند وی را با سهمگینترین سلاح ویرانگر نابود کند؛ کجا؟ آنجا که انسان در مرز قدم میزند و نمیخواهد پا از سرزمین پروردگار به برهوت غیر ذی زرع اذناب و ایادی ابلیس سُکنا گزیند. بگذرم.
من آن را نگفتم! من این را گویم: چه شبی بهتر از دیشبشب، شب شهادت امام علی ع که میبایست میرفت به خانهی نهجالبلاغه. رفتم و غَوری کرده و چه به چشمم تلألؤ افکنده؟ این، این، عرض میکنم پایین. اما چگونه باید درِ خانهی نهجالبلاغه را دقّالباب کرد؟! اقیانوس است، باید البسهی غوّاصی بر تنِ فکر و الهمهی صیّادی بر روح ذهن پوشاند تا بتوان از میان آن همه دُرّ در میان صدف، دست به گوهر زد و جان را جوهر. چراااااا؟ زیرا اگر بتوان از آفریدگار -که نه دیده به آن بیناست و نه پدیده به آن نمایان- یکیچند آفریده سراغ داد که جِلوهی خدا درو جَلا یافته باشه، یکی از آن سرپناهان امیر مؤمنان علی علیهالسلام است. و این دیشب در آن بیت به چشمم بیشتر آمد که دفعتاً یادداشت نوشتم و شد این: «چشمِ زخم حقیقت دارد، استفاده از نیروهاى مرموز طبیعت حقیقت دارد، سِحر و جادو وجود دارد، و فال نیک راست است، و رویدادِ بد را بدشگون دانستن، درست نیست. بوى خوش، درمان و نشاطآور است، عسل درمانکننده و نشاطآور است، سوارى بهبودىآور است، و نگاه به سبزهزار درمانکننده و نشاطآور است.»
حکمت ۴۰۰ بود یا همان کلمات قصار نهجالبلاغه. دامنه.
۲ ⟨ ۲ ⟨ ۱۴۰۱
استاد احمدی سلام. از تذکره، مستندات آوردید. درود. بنده هم فرازی دیگر باز میکنم با تمرکز بر یک واژهی حیرتانگیز. در زیر: پس از نبی رحمت ص از علی ع قانتتر کیست در آیینی که محمد رسول ص از خدا آن را به سینه امانت گرفت و به امت داد و آنان را از احتمالِ پرسه در پلیدی رهاند؟ دارم درس پس میدهم وگرنه خود واقف و بدان آگاهابد: در آغاز آیهی ۳۱ احزاب نکتهای زیبا آمده: «وَ مَن یَقنُتْ...» این واژه از قنوت است و قنوت به نظر صاحبِ المیزان یعنی خضوع و اطاعت؛ که در نظر برخی مترجمان و مفسران برجستهی قرآن، برگردان فارسی آن «مداومتِ بر طاعت»، «دوام اعمال صالحه»، «فروتنی و فرمانبری» و نیز از نگاه صاحب کتاب بیانالسعادة «تسلیمپیشگی» است. زیرا قنوت -که در نماز هم جزوی مستحب و از صحنههای دلانگیز نیاز و راز و درخواست هست- به معناى خضوع و اطاعت و طاعت و ملازمت و مداومت میباشد. این که قرآن در حق حضرت مریم س میفرماید: «وَ کانَت مِنَ القانِتِینَ» و یا میفرماید «یا مَریَمُ اقنُتِی لِرَبِّکِ» و یا میفرماید «أَمَّن هُوَ قانِتٌ آناءَ اللَّیلِ» همهوهمه نشان تسلیمپیشگی آن بانوی بزرگ در پیشگاه خداوند متعال بوده است که یکی از سرشناسان این واژه و فعل بودهاند. چونان که ابراهیم ع در آیهی ۱۲۰ نحل بهتنهایی اُمت معرفی و به قانتا و حنیفا توصیف شده است. و من درین عصر با شناختی که از نیمهنزدیک به قاسم سلیمانی داشتم وی را -که والاترین شهید مسیر سیدالشهداء ع و اصول علوی ع است- انسانی به تماممعنا قانت دیدم. مطیع خدا و در خط طاعت حضرت رَبّ. یاد مرام او قنوتآفرین است و قانتزا. درود بَرو که آبرو بود و آرزو. دامنه.
۳ ⟨ ۲ ⟨ ۱۴۰۱
جناب سلام. سپاس. آن سرکرده ابلیس، سِرّش در سرش هست که سده سده راه میپیماید تا سرسپرده بیابد، سرِ لیست سیاهش اسمش را اسمنویسی کند. سرِ ابلیس را میتوان بر سنگ کوفت، سخت است، سترگی و سلامت نفس میطلبد. انسان سالم در فصای متسالم سرشناسهای به اسم ابلیس را سر میبُرّد، وگرنه سرش سرِ دارِ سیر و سیاحت سفیه ابلیس است.
سلام آقای... این فراز درست. دست مریزاد آزاد. دو فراز دگرگونه ز این، هم، میتوان لیوانِ مؤمن و مسلم را دید و ایضاً استکانِ کسانی که وادی دیگری را برگزیدند. یکی اینکه: ای اهالی قبیلهی قبله! صدها انتقاد بر شما روا، اما مرحبا که از میان ۳۶۵ روز سال خدا، این سه شب را دوست دارید انسانیتر و عابدتر باشید. دیگری اینکه: ای اهالی قبیلهی پشتکردهبهقبله! هزاران سپاس ارزانی شما که پندارید که پند همه هستید و پیشیگرفته از تمامتمام انسان، اما دریغا و زِنهارا که که از میان ۳۶۵ روز سال خدا را مثلاً عالی میگذرانید و به نظر خود عقلانی، اما این سه شب را چرا دوست ندارید انسانیتر و عاقلتر باشید؟! تا دستکم بر رخ تابان آیین مذهبی و عبادی همنوعان خود را تیغ و چنگ نکشید. مگر قدر را بشر، خودسر ساخته؟! خدا خود فرموده لیالی قدر. حرفم این بود جناب آزاد سخن شما حق، اما در واقع اگر نقد بر مؤمن وارد است، این طور نیست بر سایرین نباشد. درود.
شایستهکاری ( ۲۶ )
نگذاریم مداد و قلم و رواننویس و خودکار و دوات و ابزارآلات نوشتن، از جیب و ذهن و جامدادی روی میز مطالعهمان پَر بزند. گاه به فروشگاههای نوشتافزار هم سر بزنیم. آن زمان کارِ ستوده یکی این بوده در جیب کسی خودنویس چی بوده. نگذاریم در فصای غشآلود مجازی فراموش کنیم که فراموش میشویم. بیشتر بخوانید ↓
جناب حجتالاسلام استاد سید عمادی سلام و صدها با صلای رسا سپاس. نه اینکه این پست شما را پی نگرفته باشم، نه، خواندم و صبر ورزیدم تا از دیشب به این سمت، رویش کاوش ذهنی کرده باشم. با این پیشپرده که از شگفتانگیزترین کار بشری یعنی عبودیت -و به تعبیر این بنده، بندگیی خودخواسته و خداطلبیده نزد حضرت باری- به نمایش گذاشته و آن را به ادامهی بحث بسیار سنگین تفارق میان رحمت و ولایت ملتصق ساختهاید، من دلالت شدم به این هدایت که در حقیقت، بندگی یعنی کسب اخلاقِ خدایی. و این اوج عظمت انسانِ اهلی است که خود را در اهلیتِ حقتعالیٰ خدای بلندمرتبه قرار داده است، و شده کسی که میتواند اهل کوی حضرت دوست شود و در آن شهرپایهی الهی زیست کند. کیف کردم ازین پردهگشایی. خدا خیرت دهاد استاد. یک پست خوب همچنین این است که فکرِ فرد را به انجام تراوش و و سرانجام تألیف فرا خوانَد تا الیف خدا گردد و انیس اولیای الله.
۱ ⟨ ۲ ⟨ ۱۴۰۱
سلام جناب حجتالاسلام شیخ غلامی دارابی. ابرقدرتیی ابلیس با چه قدرتی سرکوب میشود مهم است. اگر او و اذناب و جنودش همهجای جهان در یک آن و صدها آن، حضور ویرانگری دارند، ازو ابرقدرتتر خودِ انسان است که خدا به وی چهار نفْس به سکون فا داده است: ۱. امٌارهای که بلد است چگونه وی را به در برَد. ۲. لوّامهای که قادر است وی را مجدد از دست شروری چون اماره بازپس بگیرد و تحویل صاحبش دهد. ۳. مطمئنّه که الماس وجودش را تراش میدهد و نوک پایهاس را تیز میکند و کف وجودش را قلع میزند و روح و روانش را رایحه میمالد. و ۴. یادم رفت و شاید هم نیست. غرَض: ابلیس، رانده شده که با ابرقدرتی تمام ما را هم برانَد. از کجا از یزدانشهر به شیطانشهر. ولی همین آدمی میتواند وی را با سهمگینترین سلاح ویرانگر نابود کند؛ کجا؟ آنجا که انسان در مرز قدم میزند و نمیخواهد پا از سرزمین پروردگار به برهوت غیر ذی زرع اذناب و ایادی ابلیس سُکنا گزیند. بگذرم.
من آن را نگفتم! من این را گویم: چه شبی بهتر از دیشبشب، شب شهادت امام علی ع که میبایست میرفت به خانهی نهجالبلاغه. رفتم و غَوری کرده و چه به چشمم تلألؤ افکنده؟ این، این، عرض میکنم پایین. اما چگونه باید درِ خانهی نهجالبلاغه را دقّالباب کرد؟! اقیانوس است، باید البسهی غوّاصی بر تنِ فکر و الهمهی صیّادی بر روح ذهن پوشاند تا بتوان از میان آن همه دُرّ در میان صدف، دست به گوهر زد و جان را جوهر. چراااااا؟ زیرا اگر بتوان از آفریدگار -که نه دیده به آن بیناست و نه پدیده به آن نمایان- یکیچند آفریده سراغ داد که جِلوهی خدا درو جَلا یافته باشه، یکی از آن سرپناهان امیر مؤمنان علی علیهالسلام است. و این دیشب در آن بیت به چشمم بیشتر آمد که دفعتاً یادداشت نوشتم و شد این: «چشمِ زخم حقیقت دارد، استفاده از نیروهاى مرموز طبیعت حقیقت دارد، سِحر و جادو وجود دارد، و فال نیک راست است، و رویدادِ بد را بدشگون دانستن، درست نیست. بوى خوش، درمان و نشاطآور است، عسل درمانکننده و نشاطآور است، سوارى بهبودىآور است، و نگاه به سبزهزار درمانکننده و نشاطآور است.»
حکمت ۴۰۰ بود یا همان کلمات قصار نهجالبلاغه. دامنه.
۲ ⟨ ۲ ⟨ ۱۴۰۱
استاد احمدی سلام. از تذکره، مستندات آوردید. درود. بنده هم فرازی دیگر باز میکنم با تمرکز بر یک واژهی حیرتانگیز. در زیر: پس از نبی رحمت ص از علی ع قانتتر کیست در آیینی که محمد رسول ص از خدا آن را به سینه امانت گرفت و به امت داد و آنان را از احتمالِ پرسه در پلیدی رهاند؟ دارم درس پس میدهم وگرنه خود واقف و بدان آگاهابد: در آغاز آیهی ۳۱ احزاب نکتهای زیبا آمده: «وَ مَن یَقنُتْ...» این واژه از قنوت است و قنوت به نظر صاحبِ المیزان یعنی خضوع و اطاعت؛ که در نظر برخی مترجمان و مفسران برجستهی قرآن، برگردان فارسی آن «مداومتِ بر طاعت»، «دوام اعمال صالحه»، «فروتنی و فرمانبری» و نیز از نگاه صاحب کتاب بیانالسعادة «تسلیمپیشگی» است. زیرا قنوت -که در نماز هم جزوی مستحب و از صحنههای دلانگیز نیاز و راز و درخواست هست- به معناى خضوع و اطاعت و طاعت و ملازمت و مداومت میباشد. این که قرآن در حق حضرت مریم س میفرماید: «وَ کانَت مِنَ القانِتِینَ» و یا میفرماید «یا مَریَمُ اقنُتِی لِرَبِّکِ» و یا میفرماید «أَمَّن هُوَ قانِتٌ آناءَ اللَّیلِ» همهوهمه نشان تسلیمپیشگی آن بانوی بزرگ در پیشگاه خداوند متعال بوده است که یکی از سرشناسان این واژه و فعل بودهاند. چونان که ابراهیم ع در آیهی ۱۲۰ نحل بهتنهایی اُمت معرفی و به قانتا و حنیفا توصیف شده است. و من درین عصر با شناختی که از نیمهنزدیک به قاسم سلیمانی داشتم وی را -که والاترین شهید مسیر سیدالشهداء ع و اصول علوی ع است- انسانی به تماممعنا قانت دیدم. مطیع خدا و در خط طاعت حضرت رَبّ. یاد مرام او قنوتآفرین است و قانتزا. درود بَرو که آبرو بود و آرزو. دامنه.
۳ ⟨ ۲ ⟨ ۱۴۰۱
جناب سلام. سپاس. آن سرکرده ابلیس، سِرّش در سرش هست که سده سده راه میپیماید تا سرسپرده بیابد، سرِ لیست سیاهش اسمش را اسمنویسی کند. سرِ ابلیس را میتوان بر سنگ کوفت، سخت است، سترگی و سلامت نفس میطلبد. انسان سالم در فصای متسالم سرشناسهای به اسم ابلیس را سر میبُرّد، وگرنه سرش سرِ دارِ سیر و سیاحت سفیه ابلیس است.
سلام آقای... این فراز درست. دست مریزاد آزاد. دو فراز دگرگونه ز این، هم، میتوان لیوانِ مؤمن و مسلم را دید و ایضاً استکانِ کسانی که وادی دیگری را برگزیدند. یکی اینکه: ای اهالی قبیلهی قبله! صدها انتقاد بر شما روا، اما مرحبا که از میان ۳۶۵ روز سال خدا، این سه شب را دوست دارید انسانیتر و عابدتر باشید. دیگری اینکه: ای اهالی قبیلهی پشتکردهبهقبله! هزاران سپاس ارزانی شما که پندارید که پند همه هستید و پیشیگرفته از تمامتمام انسان، اما دریغا و زِنهارا که که از میان ۳۶۵ روز سال خدا را مثلاً عالی میگذرانید و به نظر خود عقلانی، اما این سه شب را چرا دوست ندارید انسانیتر و عاقلتر باشید؟! تا دستکم بر رخ تابان آیین مذهبی و عبادی همنوعان خود را تیغ و چنگ نکشید. مگر قدر را بشر، خودسر ساخته؟! خدا خود فرموده لیالی قدر. حرفم این بود جناب آزاد سخن شما حق، اما در واقع اگر نقد بر مؤمن وارد است، این طور نیست بر سایرین نباشد. درود.
شایستهکاری ( ۲۶ )
نگذاریم مداد و قلم و رواننویس و خودکار و دوات و ابزارآلات نوشتن، از جیب و ذهن و جامدادی روی میز مطالعهمان پَر بزند. گاه به فروشگاههای نوشتافزار هم سر بزنیم. آن زمان کارِ ستوده یکی این بوده در جیب کسی خودنویس چی بوده. نگذاریم در فصای غشآلود مجازی فراموش کنیم که فراموش میشویم. بیشتر بخوانید ↓
جناب حجتالاسلام استاد کاظمیان سورکی سلام. رسا بود. دو نکته اما برای من جای حرفگفتن داشت که البته شِبهکشکولی است: ۱. فقیهان وقتی مرز حلق و دهان را روی مخرج حرف «خ» به رسمیت شناختند، نشان میدهد نزدیکترین جا به فضای دهن را فرض کردند. فرض در اینجا یعنی وجوب نه فرضیه. پس چقدر این فقهای شیعه سختگیرند! کاش حرف ق را ملاک میگرفتند، که دستکم تا نزدیک حلق میرفت. ۲. در ماه رمضان هیچ کاری به اندازهی سهوی چیزی خوردن برای روزهدار لذتبخشتر نیست. پس چه خوب است گاه آدم درین ماه به سهو خوردن مسلح شود! بیشتر باشید آقای کاظمیان. معلوم نیستید!
جناب حجتالاسلام سیدکمالالدین سلام. فنی بود و البته پیچیده و در اوج آن لذت علمی افزود. ازینرو باید تشکر راونه کنم. اما دو نکته هم دارم: ۱. در بند ۴ قسم الف، بحث از ایصال کردهاید. به نظر استاد یعنی برای تقرب به خدا هم نمیشود ملائک را وسیله ساخت؟ چون خدا در مائده آیه فرستاده برای تقرب وسیله بجویید. ۲. جذبه آنکه از فَصّ محمدیه در بیان ابن عربی هم وام میگیرید که زیبایی بحث را بالاتر میرساند. پس میتوان گفت استاد در تفسیر قرآن از تأویلهای صاحب فصوص هم، مدد میگیرد. حوزه، معمولاً ایشان را برنمیتابند؛ البته بخش سنتیاندیشتر حوزه. استاد چه میفرمان... .
در خبر جنوب -سپس جهت اطمینان بیشتر- و در صبا خواندم که چراغهای دور قبر مرحوم حبیب محبیان در آرامگاه روستای نیاستهی رامسر توسط دو نفر که گویا با هم درگیر شده بودند شکسته شد. و این خبر برای من جزوِ خبرهای مهم و در عین حال ناراحتکننده و ناگوار بود. این چه رسم غلط و قبیحیست که به قبر جسارت شود. رفتار، رفتار نکوهیده و سفیهانه است. گرچه حبیب، شمیران زاده شد اما چون اواخر عمر در روستای نیاستهی رامسر میزیست، پیکرش همان قبرستان به خاک سپرده شد. اگر این رفتار بهعمد بوده باشد دور از شئون دینی و اخلاقی و انسانیست. در مشیء و مرام امام صادق ع بوده که حتی پای تشییع آدم ملحد دانشمند حاضر شدند. مرحوم حبیب -خودم زنده که بود- گفتوگویی ازو خواندم که غبطه میخورد به حال رزمندگان هشت سال دفاع مقدس. و نیز ستمی را که غرب بر ایران میکرد، نکوهش کرد. آهنگ «قو»ی او را که، هر کس و در هر وقت، به گوش بنشیند، خوب که اهل معنا و ماوراء باشد، پَرِ معنوی والا، بال زندگی وفا و نای نیّت نیّرا بر تنِ خود میسازد و با آن تا بالاهابالاها هم سیرش را میَسّر میسازد. باری؛ باریتعالی رحمتش کناد آن «مرد تنهای شب» را. دامنه.
شعر:
«هر کو نَکُنَد فهمی زین کِلکِ خیالانگیز
نقشش به حرام اَر خود صورتگر چین باشد»
حافظ
میدانستم زحمت این متاع درست است که قُوت میرسانَد، ولی عجیب قوّت میستانَد. اینطور غرقاب میشود و نازپرورده تنعُم که دیگر کم نمانده وارد کیسهی گِرَم شود، نه تُن. حتی نه در صدکیلو شصت کیلو و دریغا در سی و ده کیلو هم. دارد کمکم میشود مثقالی و زعفرانی. کی؟ همین برنج با رنج. البته بارها رحمت بر این قوت غالب ایرانزمینان. ولی صدرحمت به گندم! که هزارها اغذیه از آن ساطع میشود و دیمی او هم همان است، که آبی. مگر میشود این صحنهی شوکت و شکوه و شگفتانگیز سرخرود (که کم نمانده آقای قربانی آن را قلبِ به آبیرود! کند) را دید و شولای شکر و تشکر ازین صُنع حضرت باری بر زبانِ الفبای خود نپوشاند؛ اینک علَن گشت که جناب جلیل قربانی خورنده نیستی! کُننده هم هستی! پس لقمه و لقمان هر دو در کامتان. سلام و والسلام. میشد داد دیگر هم سر داد، اما دادم پایان.
سلام جناب عبدالله. تشکر از حس والای شما. تلخی آن جای انکار ندارد ولی بر فرض در حوالی درمانگاه پایینمحله دیده میشد و کوچهپسکوچههای دوروبر پایینتکیه تا حولوحوش کِلهی حاج نادر، و یا حتی روبروی آن کِله، آنگاه چه باید میکردند با آن بیچاره قلّاده! که معلوم نبوده از حبس چه کسی جهیده! که از قلمرو خود ربوده گردیده؛ گونهی از چنگالسان، که نادر هم هست.
سلام دوباره و شبانه آقامرتضی. آهان، پس به سمت جنوب غرب میرانید. صحیح و سالم باشید. از هر دوی شما ممنونم که کار پسندیده برای حیوان نیازمند کمک صورت دادید. بهیقین این کار ستوده، ارزش خود را در ضمیرتان باقی میگذارد و آثار نیکو میگذارد و وجدانتان به عمل آسود.
سلام جناب آقاعبدالله. متشکرم که بهزیبایی برای پاسخ مسئلهای که طرح کردم و در پی دریافت درک و بینش شما بودم، وقت مناسب و گفتار خوب گذاشتید. درود.
جناب آقای ... سلام. شبانگاهان به کام. اول با یک جملهی عام، روشن سازم بنده هیچ دانشمند و عالم دینی و علمی را قدّیس نمیسازم و مقدس نمیپندارم. نقد بر افکار آنان همان مقدار منطقی است که اقبال به آراءشان. پس؛ نباید متوقع بود که به عالمی یا دانشمندی نمیشود دست نقد دراز کرد. امابعد با گرامیداشتن این پاسخ صمیمانهی شما عرض نمایم که در آن عبارتِ قبلی شما آمده بود: «این گریه». خُب معلوم است خوانندهی عاقل، مفهوم آوردنِ اسم اشارهی «این» را میفهمد و سپس نزد خود ارزیابی میکند که لابد گریهی دیگری! وجود دارد که «این گریه» ... . بگذرم. ازین توضیحاتتان حقیقتاً ابهام متن گذشته را برطرف کرد.
زنگ شعر (۱۴)
ندانم چهای هر چه هستی تویی
پناهِ بلندی و پستی تویی
فردوسی دربارهی حضرت باری
به این صورت هم گویا آمده:
جهان را بلندی و پستی تویی
ندانم چه ای، هرچه هستی تویی
عصر سهشنبه ۶ اردیبهشت ۱۴۰۱صدها دانشجو با رهبری معظم دیدار کردند. من به سه نکته ازین محفل میپردازم. در بیانات رهبری آمده محصول «علمِ بدون تفکر» پدیدهای خسارتبار بشری به دنبال دارد ازینرو «تفکر صحیح از نظر ایشان «به استاد و راهنما نیاز دارد که بهعنوان نمونه مرحوم آیتالله مصباح در مسائل فکری، یک استاد و راهنمای مرجع بود.» همچنین به «پرهیز از ادبیات مضرّ و طعنهآمیز» «رایج در فضای مجازی» اشاره فرمودند و نیز بر «بازگشت به اسلام ناب و ردّ تحجر». با دو نکتهی دومی و سومی کاملاً با رهبری معظم موافقم؛ زیرا در اولی، یعنی «ادبیات مضرّ و طعنهآمیز» اولین خسران را خودِ ادبیات ایران میکند که زبانی سرزنده برای دنیاست و با خود ادب و مهر و مسالمت و پند و دعوت به حقیقت حمل میکند و در آن نمایندگان کممانندی چون سعدی و مولوی و فردوسی و عطار نیشابوری و... وجود دارد. و دومی یعنی «بازگشت به اسلام ناب و ردّ تحجر» همیشه جزوِ آرمان یک مسلمان است تا نگذارد دین مبینی که از سینهی پاک رسول رحمت ص عبور و بر قلب و فکر علی ع و ابنای طاهرین و عارفان و فقیهان و خردمندان ایران و جهان جاری شده، دستخوش واپسگرایی و فسیل (=سنگوارگی) شود. اما با نکتهی اولی رهبری با جملهی پایهی ایشان موافقت دارم ولی با جملهی پیرو آن اما نه. زیرا افکاری که آن مرحوم ارائه و بلکه تئوریزه میکرد دو ضعف عمده داشت: یکم: اغلب واکنشی بود، یعنی سلبیاندیش و این پشتوانهی تحقیقاتی مسائل و صد البته حوصلهمندی را از آن میربود. و دوم: تفسیرش از اسلام با تفسیر سایر اسلامشناسانی که مرجعیت معتبر علمی دارند در تضاد آشکار و گاه منحصر به فرد و حتی در پارهای مسائل شاذّ بود مثل رأی مردم زینت است نه حقیقت. به همین علت در جامعهی ایران بر دل و فکر و نهاد مردم خاصّه در میان جوانان جویای واقعیت و حقیقت جای نگرفته و بارش اندیشه نبارانیده. با آنکه معلوم بود آیتالله محمدتقی مصباح یزدی به روحانییی پیشرو و کادرساز در سه دههی اخیر تبدیل شده بود و برای وی بیتردید بُرد تیلیغی وسیعی هم، تدارک دیده بودند و سیما و صدای او شبوروز در رسانهی سازمان صداسیمای جناح افراطی راست نمایش داده میشد. دامنه.
سلام و شبتان به خیر جناب آقای قربانی. ۱. با بند سه موافقم. ۲. انسان و جُنبندگان مثل فیل و سگ و قو و بسیاری دیگر از حیوانات در وقتِ مصیبت و ازدستدادن اعضای خانواده، حالتِ خاصی به خود میگیرند که نشان میدهند خیلی ناراحت و در وضعی دلخراشیده، به سر میبرند. هر یک از ما در طول عمرمان دستکم یک یا چند بار، یا به مراسم عرض تسلیت نزد صاحب عزا رفته و یا خود صاحب مراسم ترحیم بودهایم، بر اهل فن هویداست حال و رویِ افراد در چنین جاهایی چه حالتیست. بهیقین خندان و عادی و چهرهگشاده نیست. حالتی از غم و حالت ادب و تواضع در رخسارشان دیده میشود بگذرم. زیاد مهم نیست وقت هر یک از ما صرفِ مسئلههایی شود که گرهگشا که نیست هیچ، ای بسا شائبهبرانگیز هم بشود. تشکر بابت توجه به پاسخ.
سلام جناب آقاعیسی. واژهی «ادای» در بیان ایشان بود؟ یا واژهی حالت و وضعیت؟ روی این مبحث شما ورود نمیکنم. اما دو نکته عرض میکنم: ۱. آیتالله آقای جوادی آملی هم، مثل هر انسانی بری از خطا نیست. یکی از مهمترین ضعف ایشان این است در بیانات عامه، هنرِ آسانگویی را ندارد و حتی در تفسیر قرآن، ایشان اغلب بحث را با الفاظ و عباراتها پیچدرپیچ میکند و همین باعث میشود مردم از درک پیام، در بیانات ایشان عاجز بمانند و مخاطب پای منبر و وعظ و جلسههای کلامی و دینی وی تاب نمیآورَد. حال آنکه اصل اساسی در راندنِ سخن در ملاء عام، فصاحت و بلاغت است و سادگی در جملات. من برای تمامی آن نیاکانمان که مجلس روضهی حضرت سیدالشهداء ع را با سبک و سیاق بیغل و غش و با خلوص رونق میدادند خدابیامرزی میدهم که آقبابای شما مرحوم حاج داوود خود از رأسهای همین عزاداریها در تکیهی دارابکلا بود با آن پیراهن جلوباز که موقع سینزنیخوانی چَکی جِمهاش را باز میکرد و چنان سینه میزد که مجلس پژواک میافکند. بگذرم. کمی از تاربینیها برَهیم!
یکی از علتهای چنین عارضههایی در محافل مداحی، این است شعر در بیان آنان از وضع طبیعی و واقعی خارج میشود و از مرز حقیقت بیرون میزند و مشحون غلو و خیالبافی میگردد. مثلاً ابی مِخنف که به تعبیری نخستین خبرنگار در ثبت واقعهی کربلا بود آن هم پس از نیمقرن بعد تنها در چند صفحه مسائل را در قالب «مَقتلالحسین» گزارش کرد، ولی اینک درین عصر آنقدر به مقتل و سایر مقاتل افزوده شد که دیگر خالصگردانی آن کاری نشدنی است. اما انسان اگر معرفت و محبت داشته باشد، همان شناختش از حضرت سیدالشهداء ع موجب گریه و زاری به قصد ارادت و رهروی میگردد.
بله درست فرمایش کردهاید جناب آقاعبدالله. سلام و سپاس. باب فیض باریتعالی چنانکه از بنده بهتر بلدید، هم باز است و هم واسعه. کافر که به آن معنای قرآنی نداریم. کافر در معنای وسیعاش، یعنی کسی که حقانیت امر دین را بداند، اما از سرِ لجاج، اِبا ورزد و یا به حرب و نبرد با مؤمنان وارد شود. البته خوشحالم فرمودید که متوجهی منظور بیت خاقانی بودید. همچنان دانا بمانی. درود.
پست شبانهی بنده ( ۵ )
در قوارهی فکری و عملی شهید حاج قاسم سلیمانی کمتر کسی دیدهام که به اندازهی این پارسایِ خداپرستِ خداترسِ خدادوست، محبوب و اندیشمند بوده باشد. سلام سلیمانی ای که به هر ایرانی مهر میورزیدی و آنان را عزتمند و دارای کرامت و حرمت میخواستی. دلتنگم حاج قاسم که مکتبِ نظری خودت را همآره در مکتب عملی معنا میکردی. مرام تو را بر سر و مکتب تو را بر قلب میگذاریم.
بله،بله آقاعسیای آهنگر. تازه یادم آمده، پدرم همیشه همین لفظ «داوود حسن» را میگفت. خوب شد توضیح دادید. متشکرم که یاد مرحوم پدرم را گرامی داشتید. یاد باد یاد همهی نیاکانمان. رفتگان خاندان شما را هم خدا درین شب قشنگ رمضان رحمت کناد.
معاینهی فنی دموکراسی
ماشین دموکراسی در بیمهی هیچ بیمهگذاری نیست، پس نسبت به معاینهی فنی آن باید حساس بود. اینک درین عصر اگر به مرکز معاینهی فنی راستینی مراجعه کند و کارشناس اگر کارشناس راستین باشد لابد به این تشخیص و نسخه میرسد: سپر جلوِ دموکراسی خیلی سنگین و کوبنده! شد انگار قصد جانِ انسان و آدمیزادگان کرده است. سپر عقبش! از بس ازین و آن خورد، لق! شد. گلگیر راستش داغی! شد و باید نو بسته شود. آینهی چپش! که چندین ترَک! خورد و بد نشان میدهد و چپَکی. سیستم تعلیقش که مَپرس، خیلیوقته داره به اتاق و سرنشین صدمه میزند. چهار حلقه لاستیکش که از آج افتاد حتی به نخ محکِ مصرف رسید. زپاسش هم که تاریخمصرفگذشته! است. سگدستش کج و سنتربولت (به قول میکانیکهاا: صِندل بُرد)ش نیمبریده شد. دینام نیمسوز است و در شارژ باطری عاجر؛ لاجرَم باطری اسید خالی میکند و اتمی هم میذارند! ترمزدستی که خارش کنده شد. گاز میخورد ولی سوخترسانیاش ریپ میزند و توی سربالایی سبقت بیسبقت. چهارشاخ گاردان! که گریسکاری نیست و به دیفرانسیل آسیب زد. میلسوپاپش در اثر پارهشدن تسمهتایم کج شد؛ البته یه خوردهای. ماهَک دنده چنان شُل شد که در گردنه و پیچها خلاصیِ فرمان بارها کار دست داد. میلهفرمانش از بس دستبهدست شد و ناشی و بیرحم پشتش نشست، لیز و نازک شد و از دست شوفر ماهرش در میرود. بدنهی آن از بس از هر سمت فرورفتگی دارد، صاف و رنگ نمیشه کرد. حالا هی پُلیش به آن بکش، برّاق! شود و به چِش آید. اصلاً این به کنار، حلقهی بوکسلش هم به جایی خورده و اصلاً زیر سپر نیست که بتوان بوکلسش کرد و کِشانکِشان برد؛ بیزحمت! چهارچرخش باید هوا میشد و برده میشد گاراش تعمیرگاه، نه این جا، بیارینش معاینهی فنی پیش ما. دیر بجنبید اصلاً باید این ماشین دموکراسی را بُردش اوراقش کرد و گذاشت کناردستِ اوراق ماشینِ دیکتاتوریهای سابق و لاحق غرب واسه موزهی تِمشا. دامنه.
۸ ⟨ ۲ ⟨ ۱۴۰۱
از بیان نظر متشکرم آقای قربانی. نه، من نقش پارسایان (اعم از پارساهای علمی، اقتصادی، هنری، اجتماعی، دینی، اخلاقی، کشاورزی، دامپروری، صناعی، فقهی، و سیاسی) به عنوان «الیت منزه منتخب، نه منتصب» در ساختار دموکراسی سوسیالیستی سنجاق میکنم. و اگر چنین باشد، نه اوراق لازم است و نه گورستان سیاست. حقیر بگذرد. هذا شقشقه هدرت.
سلام آقا علیآقا
و پابهتوپهای عالینسب و عالیمقدار همراه شما.
گوارا بادا بر تکتک شما.
کم، کاری نکردید شماها
که شادمان ساختند دل تک تک ما را.
سلام و شادباشا برسان بر آنها.
سلام مجدد آقاعیسی. پس حسنآقا، برادرزادهات، همنوم گتبَوای خدابیامرز شماست. لوکسکابین (پسر نیک آقاعقیل) که درین مدرسه از همان تأسیس عضو هست و هست و هست.
روانش شاد و روحش در پرتو الطاف الهی در نشاط. آهنگهای فرهاد بر دلم مینشیند و تمامی و کهنگی ندارد آن روانشاد. سپاس.
هیچ چیز جای اُنس را پُر نمیکند. اساساً اُنس و الیفبودن لوازم یدکی ندارد و دنبال جایگزینش نباید گشت!
در این تیتر سمت راست روزنامهی مردمسالاری / ۱۰ اردیبهشت ۱۴۰۱ (سمت چپ چیزی! ندارد) وقتی دقت میکنم و کمی -فقط کمی- به فکر فرو میروم دستکم سه چیز به خردگاه وارد میشود : ۱. خشتِ سیاست، سیمانی نیست که نشود جابهجا کرد. ۲. یارگیری از یارگریزی بهصرفهتر است. ۳. منافع ملی مثل باد در گذر است: چه راست آمد در نهجالبلاغه که اِغتَنِمُوا الفُرَص فَاِنَّها تَمُرُّ مَرَّ السَّحاب. «فرصت به مانند ابرِ گذرا مىگذرد، پس فرصتها را غنیمت دانید.» شاید چیزمیزای دیگر هم به خردگاه بخورَد که وامیگذارم. بگذرم. دامنه
من البته تفسیری ندارم؛ فقط همینقدر را میدانم زادگاه ما دارابکلا و همسایههای حتی بهتر از مای اوسا، مُرسم، لالیم، جناسم و سرتا و حتی اناردین، مردمی نه دعوایی و نزاعی که مردمانی خویشتندار و مهربان هستند حتی دعواکردن و گلاویزشدن را بلد هم نیستند زیرا خیلیخیلی عِرض و آبروی همدیگر را به کمال بالا میخواهند. بگذرم. دامنه.
سلام جناب آقاعیسی آهنگر. بله درسته فرمایشتان. حتی از برخی خبرگزاریهای روز جهان هم بیشتر خبرساز است. این پاتوقها در جایجای محل که هنوز هم پابرجاست و آدمهای خود را دارد، ارزش بالایی در تبادل و ارتباط فکری دارد البته اگر پشت سر مردم حرف نگویند و آلوده به غیبت نشوند. تشکر. خاطرهآمیز بود.
میدان ارزش دانش ( ۱۷ )
یکی از اشتباهات تاریخی شهید مطهری این بوده که با ناشیترین رفتار با دکتر شریعتی درافتاد، کاری ناشایست که در میان خشکهمقدسان وقت حوزه و جامعه، چنین رفتار و گفتار و نامهپراکنی علیهی دکتر، بهغلط به تکفیر تأویل شد و وِزر آیتالله مطهری را سنگین نموده بود. با آنکه خود، وی را از مشهد مقدس به حسینیهی ارشاددعوت کرد، اما تاب سخنان دکتر ولو اشتباه یا مخالف نگرش خودش را نداشت و با ایشان بهشدت درافتاد. و این نه تنها باعث شِقاق و نِقار میان مبارزین شده بود که شاخکِ شاخهی فکری ساواک هم سازوبرگ گرفته بود. بگذرم.
از نظر من، در دههی پنجاه «کانون توحید تهران» نقش مؤثرتر و ماندگارتری نسبت به حسینیهی ارشاد تهران -اولی در شمیران و دومی در میدان توحید بزرگراه چمران- داشت. کانون توحید -که مؤسسش مرحوم موسوی اردبیلی بود و معماری میرحسین- هنوز هم آثار فکری و مبارزاتیاش باقی است (کاری به محتوای تفکر آنان ندارم) اما رگههای فکری نوین را نمایندگی میکند که امروزه در قالب دانشگاه مفید قم، پیش میرود و ازقضا در مفید هم، مانند کانون توحید، باز این میرحسین و موسوی اردبیلی بودند که نقش محوری و برجسته برایشان دیده شد . اما کار اهل ارشاد به کجا انجامید؟! سیاست حذفی. تندروی، شاخهبندی. از همان آمدن امام خمینی به ایران، اهالییی از ارشاد کوشش کرده بودند که این نباشد! آن نباشد! اون اگر مصدر باشد من نیستم. این اگر صدر کار نباشد من میرم!
ناگفته نگذارم استاد شهید مطهری را، هم میشناسم و هم برای من یک نمونهی متفکر برای نظام حوزه و جامعهی عقلانی است و حتی علاقهام به شناخت افکار ایشان کاری کرد که پایاننامهام در سال ۱۳۷۵ «گفتمان اصلاح و احیا در آثار آیتالله مطهری» باشد، که آن بحبوحه هنوز نام واژهی اصلاحات هم به گوش جناح چپ نخورده بود چه رسد بع جناح راست که اساساً به تفکر اصلاحی ویار دارد. بنابراین، نقد بر یک گوشه از کار آن آیتالله نقص متن من نباید حساب آید. روز ترورش بود و یادکردی ازو، از دریچهی نقد.
۱۲ اردیبهشت ۱۴۰۱ ⟩ دامنه
از دستنوشتههای جلیل قربانی. قضیهی نان و طنز عمران صالحی. عکس از جلیل قربانی . بازنشر دامنه
یک نمونه از یادداشتهای روزانهی بنده و آقای قربانی در دههی هفتاد و هشتاد
شایستهکاری ( ۲۷ )
هوای معده را امروز (عید فطر) داشته باشیم؛ آن را خیک! نکنیم!
یک نمونه از سبک تاریخ سیاسی نویسی در نظام آموزش و پرورش، مربوط به استان قم سال نود و شش. حافظهی تاریخ اما کسانی مهمتری را در قم سراغ دارد که بر تاریخ معاصر ایران مؤثر افتادند، اما درین چینش، نیستند! چون متنهایی درین صحن دربارهی نظام آموزشی در مدارس دیدم، این دو عکس را از کتابی که چند سال پیش در منزلم بود، انداختم تا مستند ساخته باشم. البته در مباحث تخصصی دوستان، چون خودم را صاحبِ نظر ندیدم، ورودی نداشتم. بگذرم.
حجتالاسلام سید هادی خامنهای در خطبههای نماز عید فطر در دارالزهرا (محفل مذهبی برخی از سران جناح چپ در ولنجک) گفته: «امیدواریم خداوند همهی کسانی که منشاء خرابیها در دنیا هستند، هدایت کند و البته در ایران بیشتر نیازمند این هدایتها هستیم.» خواستم بگویم بشر، هم همهی اِهمالها را پدید میآورِد و هم همهی همّوغمّها را به خدا حواله میکند. خرابیها را خود بشر باید آباد کند. وگرنه خدا نمیفرمود سرنوشت هر قوم در دست خود اوست. آسیدهادی هم سرآخرِ خطبهها -آن هم در دارالزهرا نه دانشگاه و یا مصلّی- هدایت را بیشتر نیاز روز ایران دانست تا جهان! جلّالخالق! دامنه.
از میان خاطراتم ( ۶ )
من دو تا کاخ مجلّل شَمس -همان خدیجه پهلوی خواهر محمدرضاشاه- را دیدم. یکی مهرشهر کرج در دههی هشتاد و دیگری در چالوس در سال شصت. کرج باشد برای خاطرهی بعد، البته شاید چون هنوز نمیدانم وقت گفتنش هست، یا نه. اما چالوس. بالای تپه با چشماندازی بیمانند. دو سمتش رو به شهر چالوس با بهترین زاویهی دید. یک سویش کنارهی جادهی چالوس - مرزنآباد که ارتفاع بالایی دارد. و سمت دیگرش سوی جنگل و شمس، این شمش البته یعنی خورشید و زاویهی طلوع و برآمدنش. ما که در عمرمان زیر خانهی سادهی حلببهسر، به سر میبردیم و کف خونهیمان کارسیچال بود و بخاریهیمه و سِموار زغالی دودکشی. حالا توی دل بحران سال ۶۰، داخل کاخی باشکوه نشستهایم و به جای گوشسپردن به حرف فرمانده! چشممان به سقف کاخ، و هوشمان به سبک سازهاش دوخته است و انگار از پشت قاف! آمدهبودیم وسط قصر شمس. کاخها همه را در یک جا نساخته بود، در محوطهی هکتاری و از هر گوشهای یک سازهی مدرن و با اشکال هندسی عجیب به آسمان رفته بود. آسمانخراش نبود، ولی همهی سازههایش آن طور که در ذهن کنجکاوم مانده، حالت استوانه داشته و شکلهای نامنظم هندسی. مثل ساختوسازهای پستمدرن امروزی. میگفتند این قسمت، شمس قهوه نوش میکرد. اون قسمت، نشست داشت. اون قسمت، وقت خصوصیاش را قسمت میکرد. اون قسمت، قسمت هنر و نمایش و نمیدانم چیزمیزهای دیگر بود. بگذرم. من هنوز توی هفده سالم بودم. دو ماه آنجا بودیم. سرآخر با طی آموزش تخصصی رهسپار مریوان شدیم. که با سازمان کمونیستی کومله (فؤاد سلطانی) و با حزب دموکرات (عبدالرحمان قاسملو)، و با حزب رزگاری (شیخ عثمان نقشبندی) و حزب بعث (میشل عفلق) عراقی بجنگیم. توی محور بوریدر، چشمیدر، کانیسر. چه روزگاری بود! کاخ بزمِ خدیجه شده بود پاتوق رزم ما. خدایا بپذیر سرنوشت ما.
سلام. آهان عنّاب. توی قم خیابانها پر از درخت عناب است. خوشسایه، خوشبرگ، خوشچتر. اگر خوب هرَس و نیز حرس شود، حسابی چتری میشود؛ میوهاش هم عالی.
دقیقاً آقای دکتر. شغل رهبری چون با عموم مردم سروکار دارد، عموم مردم باید او را انتخاب کنند نه چند روحانی حوزه که حتی برخی از آنها الفبای سیاست هم بلد نیستند. از نظر بنده شغل رهبری هم باید دو دورهی معدود باشد و هم قدرتش به قانون و شرع، محدود.
جناب دکتر عارفزاده. نکتهی مهمی فرمودید؛ دست مردم از مهار آن کوتاه است. من هیچ تعجب نمیکنم که هستند کسانی که خبرگان خُمار را بر مردم خبیر ترجیح میدهند. من قاطع برین نظرم مردم از چند تا شخ حوزه بهتر امور خود را میفهمند. اینان تا به حال نشان دادند، بلهقربانگو بیش نیستند. رهبر باید از سوی انتخابات عمومی مردم انتخاب شود. رهبر بر همهی مردم حکومت میکند، پس عقل ایجاب میکند همهی حکومتشوندگان، رهبر خود را برگزینند، نه صرفاً چند تا عمامهبهسر. مگر آنکه رهبر مال همان چند عمامهبهسر باشد و بس! که اینگونه نیست.
شایستهکاری ( ۲۸ )
هنگام نمازگزاردن، انگشت در دو سوراخ دماغ فروکردن، خاراندن پِتَک (=پسِ گردن) و از لای دندان ماندهغذا را بیرونکشیدن و چند کار فرعی دیگر !! را کنار بگذاریم. همه گویا بدان گرفتاریم!
توی یکی از افطاردهیهای حجتالاسلام سید ابراهیم رئیسی منبع افرادی دستچین از جناح راست و چپ دعوت شدند. در آن نشست که به نماز در مسجد سلمان فارسی و سپس افطاری منجر شد، حجتالاسلام سید محمدعلی ابطحی -رئیسدفتر دولت آقای خاتمی- رو کرد به آقای رئیسی و گفت: «هر دو طلبهی مشهد بودیم و در آن دوره آیتالله خامنهای مراد همهی ما بود». خانم اشرف بروجردی -همسر شهید غلامعلی معتمدی معاون وزیر کار دولت رجایی که در بمبگذاری ۷ تیر شهید شد و خود او هم معاون وزیر کشور دولت خاتمی بود- خاطرهای از امام خمینی نقل کرد اینطور: «زمانی که انقلاب شد، همسر امام به ایشان گفت حالا که شاه را بیرون کردهای چطور میخواهی مملکت را اداره کنی؟ امام در پاسخ فرمود با همین جوانانی که انقلاب کردهاند، همسر امام پاسخ داد اینطور که نمیشود، مملکتداری کار سختی است.» و جالب: آقای احمد توکلی هم خاطره نقل کرد و گفت: «یکی از دردهای بزرگ کشور را کاهش اعتماد عمومی» است. حجتالاسلام مجید انصاری هم گفت «دلم میخواهد روزی واحد تشریفات کلاً منحل شود» بگذرم. خواستم بگویم چقدر قشنگقشنگ حرف بلدند افراد دستچین جناحَین! حافظهشان خالی نشد هنوز. دامنه
روزنامهی اترک -که در بجنورد (خراسان شمالی) چاپ میشود- امروز ۱۸ اردیبهشت ۱۴۰۱ نوشت.
نوشتهی من زیر این کاریکاتور در پست زیر:
روزنامهی اترک -که در بجنورد (خراسان شمالی) چاپ میشود- امروز ۱۸ اردیبهشت ۱۴۰۱ کاریکاتور آقای عباس ناصری را تیتر اول تمام نیمصفحهی خود کرد و همین موجب شد گزارش آن را بادقت مطالعه کنم که ببینم مسئله از چه ریشه گرفته؟ در آن، این نکات بیشتر سوسو میزد: هزینهی یک تُن روغن بستهیبندیشده ٨۵٠ دلار است اما در خارج از مرزها فقط قیمت خام آن ٢۵٠٠ دلار است! و اشاره داشته در حالی که نیاز استان سیستان و بلوچستان حدود ۵ هزار تن روغن است، این استان تا آخر بهمن ۱۴۰۰ حدود ۵۰ هزار تن روغن دریافت کرده است، یعنی ۱۰ برابر بیشتر از نیاز. و این دربارهی شش استان دیگر مرزی نیز مشهود است. اترک نوشته بررسیها نشان میدهد ۶ استان مرزی نیاز به حدود ۳۵ هزار تن روغن داشته اما ۹۳ هزار تن به این استانها روغن تزریق شده است. و این یعنی مقدمهی قاچاق روغن به بیرون مرزها. با این دیباچه که خیلی هم تفصیلی و فنی بود و بنده چکیدهاش کردهام، اترک چنین آورده که «بسیاری از فروشگاهها قیمتهای قبلی را مخدوش کرده» بنابرین با هر قیمتی که میخواهند، به مردم میفروشند. مثلاً قیمت مصوب روغن ۹۰۰ گرمی، ۱۵ هزار و ۵۰۰ تومان است، اما به روایت اترک «تا ۲۵ هزار تومان» هم به مردم فروخته میشود. خواستم بگویم روی دولت تازهکار، به زودیِ زود نمیشود داوری داشت باید زمان بگذرد تا بتوان منطقی سیاست و عملکرد آن را نقد کرد. اینک گویا اینان میخواهند اقتصاد معیشتی را اساساً «جراحی» کنند و چون جراحی بدون تزریق بیحسی، دردش حس میشود، لذا مردم هنوز سیاست اقتصادی نوین دولت سیزده تست و اجرا نشده، دست به داوری (انتقاد / اعتقاد) میزنند؛ علت روشن است: برای منتقدین نیاز به ارزانی و برخورد با گرانی و برای معتقدین هم حمایت از کسی که از سرِ روکمکنی به وی رأی دادند. هر چند روزگاری رئیس دولت مشهور به «سازندگی» خطبه خوانده بود مشکل ایران، ارزانی است، نه گرانی! که چپ از همان جا، گریبان مرحوم رفسنجانی را با «عصر ما» و «سلام» گرفت که این دو هفتهنامه و روزنامه پس از گوشهگیری صغیر چپ از قدرت از فردای مجلس چهارم (که من اسمش را نمیگذارم استیداد صغیر!!!)، با پا پیشگذاشتن آقایان به ترتیب: بهزاد نبوی و آیتالله سیدمحمد موسوی خوئینی، کور سو که نه، شعله برانگیخته بود. اینک باز نیز گویا مسئله این شده مشکل کشور، ارزانی است؟ یا گرانی؟ کدام یک؟! من اقتصاد بلد نیستم. بگذرم. دامنه.
با یک انسانِ سالم درین مدرسه، مواجههی نادرستی شده، انسانی که کافیست کسی یک دیداری از نزدیک با او داشته باشد تا بهعینه بیابد که تا چه درجه سه ضلع آداب ایرانی را در کردار، گفتار، پندار رعایت میکند. چگونه باید کسی به خودکارِ خود اجازه دهد به چنین انسان اخلاقپیشه، وارسته، اندیشمند و در عین حال خاکیترین روحانی دانشگاهخواندهی پژوهشگر که در زمان نیاز پای بر زمین فوتبال میگذارد و مثل یک حرفهای در کنار مردم توپ میزند و تا فصل شالی میرسد تا ساق در گِل و لای شالیزار شمال به کار و کشاورزی میپردازد و نونِ زحمتش را سرِ سفرهی خانواده و فرزندانش میگذارد و بارها بارها در طول سال به اِطعام مردم همت میگمارَد و حتی خانهاش را محل انس مردم با مذهب و سازگاریهای اجتماعی و نشر اخلاق کرده است، ادبیاتی پیش بگذارد که حتی شرم پیش آن واژهها و نادرستپردازیها، شرمگین و سرافکن است. استاد احمدی را من استادِ لفظی خودم نمیدانم، او استاد لایق برای بنده است که نور اندیشه و اخلاق و زندگی پاک او بر مساحت وجودی من میتابد. بهندرت پیش میآید که بنده بهآسانی پذیرندهی قطعی آخوندی باشم، احمدی یک آخوند پرهیزگار و آگاه به امور مردم است. آدم وقتی احمدی را برنمیتابد پس مدارای او دیگر برای کجا ارزش مداوا دارد؟! من قصد زیر سئوال بردن کسی را ندارم زیرا احمدی آن انسانی نیست که از کسی برنجد. این را گفتم تا قدر همدیگر را درین صحن بدانیم. آن کسی هم که به شیخ احمدی چُنان گفته، نزد من دوستی پایدار است و من نمیخواهم هیچ وقت از چنین برادری ببُرّم. هم احمدی و هم ایشان به نظرم درک میکنند که از داوری دوری دارم؛ تنها حرفم این است این صحن را میزی بدانیم که فقط سخنان فکرشدهی خودمان را روی آن بچینیم و بهشدت از تعرّض بگریزیم و جای طرح مسئله و درک مطلب را به نادرستیهای نآلاییم. درودِ دراز بر درّاکان. دامنه.
سلام. رهبر معظم اخیراَ فرمودند: «بعضیها از این تعبیر (مجلس یازدهم بهعنوان مجلس انقلابی) خوششان نیامد اما این یک تعبیر حقیقی بود...» و نیز اشاره داشتند به افرادی که «شعارهای انقلاب را دردسر برای کشور میدانند» و گفتند: «حرکت به سمت آرمانهای انقلاب به نفع کشور و موجب درمان دردهای آن است.» منبع
بنده دو بند بگویم و بگذرم.
یکم: این که رهبری معظم مجدداً در صدد توضیح اصلِ سخن پیشین برآمدند به معنای این است انتقادها از خودشان را میشنوند و یا میخوانند. تا اینجا درست؛ زیرا راهبر حکومت باید از چنین صفاتی برخوردار باشد. اما من فکر میکنم تعبیر مجلس ۱۱ به «مجلس انقلابی» از آن رو خوشایند نشده بود زیرا مجلس هنوز کار و کردکردش را آغاز نکرده بود، این تعبیر صادر شده بود و همین سئوالبرانگیز گردیده بود.
دوم: من معتقدم لفظ «حرکت» به سمت آرمان انقلاب باید تعبیر به بازگشت به آرمان انقلاب شود زیرا اساساً نه فقط حرکتی به آن سمت دیده نمیشود، بلکه کژراهه هم پدیدار شده است. بنابرین هشدار رهبری معظم به عنوان رأس هدایت سیاسی حکومت، میتواند به جای به تقلیلرفتن به یک نصیحت اخلاقی صِرف و صوری، تبدیل به سیاست عملی شود و نظام از همان جایی که کژراهه را شکل داده، خود را پیشمان کند و با پوزش از ملت، به آرمان انقلاب بازگردد که علت تامهی انتقادها ریشه در همین قسمت دارد. این تنها راه باقیماندهی معقول حکومت است که به رضامندی عمومی مینجامد. هر چند معتقدم در جاهایی هم، از کارکردهای خوب نظام -که موجب اینهمه رشد و شکوفایی شده- نباید نادم شد. دامنه.
سلام جناب آقای آزاد. این حرکت درست و قابل قبول. اما همینها فرمان امضا میکنند که در نظام سیاسی آمریکا حکم قانون را دارد و با آن هزاران انسان از کودک و پیر و حیوان و زمین و کان و آب و نفت و آبادی و همهی کیان مردم آن سرزمین را با خاک یکسان میکنند و تا ممکن است از سرمایههای آن دیار میدزدند و میبَرند. اساساً یک بخش از سیاست رایج آمریکا این است با این نمایشهای دروغین، مردم جهان را به فرهنگ غلط و تکبُرگرانهی آمریکایی خوشبین کنند و به شمایل خود دربیاورند که جنابعالی بقیه را بهتر از بنده بلدید. درود.
سلام آقامرتضی. خداقوت. گزارش تکاندهندهای نوشتهای؛ آن هم از مشاهدات و تجربیاتی که خود داخل آن صحنهای. چنین میلی سابقه هم دارد. فیلم یا سریال «روزی روزگاری» که مرحوم خسرو شکیبایی هم در آن به ایفای نقش پرداخته بود، گویای این قضیهی تاریخی بود. نکات مهمی درین متن شما وجود که چارهجویی آن دهها سال زمان میبرد. متشکرم از چنین متنهایی که برای خواننده پیام دارد. درود.
سلام جناب. در بخش حاشیه گریزی هم به بنده زدهاید و من از لطف همیشیگیات آگاهم. فرمودی سادهزیست. بلی، متشکرم، مثلاً کفش و پیراهن و هر چیزی که نزدم تا مُندرس نشده باشد حکم همان نو را دارد و دنبال مد و فرم و تقلید در پوشش و پیرایش نیستم. شما هم همواره تندرست و ظفرمند باشید در سلسلهی آداب و عبادات. درود.
چه زشت است برای مؤمن که میل و رغبتی در او باشد که او را خوار کند. امام صادق ع امام صادق علیه السلام درباره لزوم برقراری تعادل بین نیازهای دنیوی و اخروی می فرمایند: «کسی که دنیایش را برای آخرت خویش، یا آخرتش را برای دنیای خود، ترک کند از ما نیست».
سلام جناب. تهیه و تدوین پاسخ چندقسمتی جنابعالی به جناب دکتر عارفزاده، منهای فاز گفتوشنود -که لازمهی بحث طرفینیست و جایگزینی جز این هم ندارد- مرا به نظرهایی که در باب خبرگان فرتوت دارم منسجمتر کرد. کهولت آنان فقط به کاهلی در نظارت ختم نمیشود؛ اساساً چنین مجلسی فاقد وجاهت ملی است و افراد آنان به کارویژهی خود نمیپردازند. شاید هم نمیگذارند و یا بهتر است بگویم گویی اصل نظارت بر رهبری، حشو است و بس.
سلام جناب آقای دکتر عارفزاده. برای تأدیب، مردم میتوانند موقتاً با هدف هشدار در مراسم رسمی آن شهر شرکت نکنند؛ مثل تظاهرات مناسبتها و مناسک مذهبی و ...، و به جای آن، در خود محل صورت گیرد تا مقامات آن شهر، جمعیت را به اسم خود جا نزنند.
سلام جناب آقای آزاد. جملهای که برگزیدید، جالب است، اما چه بسا حرفهایی باشد که ما کاری به کنندهی آن نداریم ولی برای ما سودمند است. پس لزوماً نمیتوان به این سخن اقتدا کرد. داریم از روایات که حکمت را بیاموز حتی اگر آن فرد خود بد باشد. درود به شما که مطالعه دارید و با کتاب به سر میکنید.
من معتقدم کمتر کسانیاند که خیام را بشناسند و حتی بفهمند که او در شعرش چه حکمتی میگوید. این تازه بخش اول ضعف آنان است، مهمترش این است حتی شعر خیام را از غیر خیام تمیز نمیدهند.
سلام جناب آقاعیسی. اگر خود یک فلسطینی بودی و نزدیک ۷۰ سال از سرزمین و خانهات آواره و در اردوگاه محصور، با چنین رژیمی چگونه مواجه میشدید؟
سلام. حجتالاسلام عبدالله نوری وزیر کشور آقای حجتالاسلام سید محمد خاتمی دهها بار مجوز میداد و مردم را تحریک میکرد و سرانجام خود فهمید کارش غلط که هیچ خیانت بود.
سلام بر شما. اساساً سخن با خدا سرمایهی معنوی دل هر کسی است. درود.
جناب حجتالاسلام دکتر ابوذر کاظمیان سورکی سلام. اینک که این مقام در میاندورود به شما داده شد چه خوب است آن افکاری که از شما سراغ داریم به مدد کارهای رسمیتان بیاید. گرچه بنده اساساً کار این سازمان را نه میدانم چیست و نه تا کنون لزومِ تأسیس و بودنش را حس کردهام زیرا طی این چهل و اندی سال حتی یک بار سازمان سراغ مانند ماها را در هیچ زمینهای نگرفت که بفهمیم این سازمان مال کجای کار ملت است. بههرحال چون روی جنابعالی در مدرسه فکرت شناخت دارم، دور نیست که کاری دگر از جانب شما ازین سازمان سر بزند و فلسفهی ساختنش عاید افتد. با احترام. دامنه.
مقطعات / شماره ١٠ هلالی جغتایی
پاسخی به جناب حجتالاسلام دکتر کاظمیان
با سلام و ادب و احترام. گرچه بنده شما را شایستهی کارهای برجستهتری میدانم. همینکه فرقی فریق میان "مطالبهگری" و "پاسخگویی" قائل شدید، آغاز زیبایی بود. و نیز به علت این که این سازمان را "یک نهاد غیر دولتی و در عین حال مردمی" تفسیر کردهاید هم نوید خوبیست و هم راه شما را با کسانی که میان مردم و انقلاب مرز نامحرمی و غریبگی قائلاند، جدا میکند. چه ستودنی میشود وقتی روشن شود به آیهی ۴ استنادیتان در سورهی ابراهیم "به زبان قوم" خواهی کار کرد. و چه خیرهکننده که دست گذاشتید به "نگاه نوین" که یک معرکهی «شناختی»ست. خرسندیام این است حوزهی کاری خودتان را بر "بستر جامعه" میخواهید شکل دهید تا به فرمودهی شما "مردم بدانند که دین کاربردی چه نقشی در زندگی دارد" و خدا را شکر، ضعف و سستی "متکلموحده بودن" را درک کردهاید. و این محتاج شناسایی و ارزیابی واقعگرانهی «زیستبوم فرهنگی میاندورود" است که شما بر این هم، انگشت تأکید گذاشتهاید. و البته در دنباله از "نهادینهکردن معارف" سخن راندید که بر من این گام فکریتان نامعلوم و گنگ است. و البته چون نقطهی عزیمت خود را "خروج قرآن از مهجوریت″ ″با رویکرد تمدن سازی و جریان سازی در سبک زندگی" اعلان فرمودید میتوانم بگویم همین یک گام به جای حرکت در سطح به ژرفا روَد، خود همهی امور را به فرهنگ وَحیانی آشتی میدهد و گسست را کم خواهد کرد و چه بهتر که فرمودید "با برنامه وارد این عرصه شد"هاید. من مبارک میدانم مشروط به اینکه نیاز مردم آن دیار به معنا و دنیا را بیطرفانه گردآوری کنید تا بتوانید بر بر پایهی آن به دین و منطق و تاریخ و آداب و آیین ایرانیان استناد کرده باشید. مبارک میدانم چون مرحوم کلینی مبارک را از قول امام صادق ع «نفع و فایده» معنی کردهاست که مبارک از ریشهی "برک" به معنی سینهی شتر است، زیرا شتر مظهر لطف در بیابان بوده، و لفظ مبارک به کسی اطلاق میشود که فایده دارد. با ارادت: دامنه.
تو چه دانی تا درین بحر عمیق
سنگریزه قدر دارد یا عقیق
میدان ارزش دانش ( ۲۴ )
قضیهی یونس ع
به نام خدا. سلام. این داستان در آیهی ٨٧ سورهی انبیا از نظر علامه طباطبایی تمثیل است، نه واقعیت. من این موضوع را ۲۱ شهریور ۱۴۰۰ در سایتم دامنه نوشته بودم که اینک اینجا بیان میدارم:
مرحوم علامه میگوید: این احتمال از این نظر قوى نیست که پیامبرى چون یونس شأنش اجلّ از این است که حقیقتاً و واقعاً از مولایش قهر کند و به راستى بپندارد که خدا بر او قادر نیست و او مىتواند با سفرکردن از مولایش بگریزد چون انبیاى گرامى خدا ساحتشان منزّه از چنین پندارها است، و به عصمت خدا، معصوم از خطا هستند. پس همانطور که گفتیم آیهی شریفه از باب تمثیل است، نه حکایت یک واقعیت خارجى. یونس -علیه السلام- با گفتن «ان لا اله الا انت سبحانک» از آنچه که عملش نمایش مىداد بیزارى مىجوید، چون عمل او که راه خود را گرفت و قومش را به عذاب خدا سپرد و رفت بدون اینکه از ناحیهی خدا دستورى داشته باشد، -گر چه او چنین قصدى نداشت- این معنا را مُمثّل مىکرد که غیر از خدا مرجع دیگرى هست که بتوان به او پناه برد... و نیز این تصور را به وجود مىآورد که ممکن است کسى از تحت قدرت خدا بیرون شود، لذا براى عذرخواهى از آن گفت: سبحانک. و در جملهی انى کُنت من الظالمین. به ظلم خود اعتراف کرد، چون عملى آورده که ظلم را ممثّل مىکرد، هر چند که فىنفسه ظلم نبود، و خود او هم قصد ظلم و معصیت نداشت، چیزى که هست خداى تعالى در این پیشامد پیغمبرش را تأدیب و تربیت کرد تا با گامى پاک و مبرّاى از تمثیل ظلم، (تا چه رسد به خود ظلم ) شایسته قدمنهادن به بساط قُرب گردد.
دامنه / ۱۱ خرداد ۱۴۰۱
سلام جناب آرشی. این فرخندهروزِ دُختی اسوه از آل محمد ص، خواهر عظیمالشأن حضرت امام رئوف رضا ع حضرت فاطمهی معصومه س، که نگین درخشندهی قم و ملجاء و محل التجای مردم متدین و انسانهای پاکسیرت و پناه درماندگان و شیفتگان در هر آئین و مرام و مسلکی هست، بر شما دوست دیرینم و بر هر انسان اهل معنا و محب آل محمد ص، خجسته و مبارک بادا.
به نام خدا. سلام. حجتالاسلام علیرضا اعرافی مدیر حوزههای علمیه با حضور در واتیکان با پاپ فرانسیس رهبر مسیحیان کاتولیک، برخی از "بزرگترین چالشها و بحرانهای معاصر بشر" را برشمرد که جالب است، مانند این موارد درین منبع: «تزلزل در معرفت الهی و خداباوری، افت معنویت و کاهش تعلّق خاطر به عالَم غیب، تضعیف ارکان خانواده و نقش و جایگاه رفیع زن، تحریمها و فشارهای ظالمانه علیهی ملّتها، فقر و گرسنگی، جنگافروزی، اشغال و ظلم و ستم سازمانیافته بینالمللی، تخریب محیط زیست و بیتوجهی به آن از سوی قدرتهای اقتصادی، رشد افراطگرایی.»
به نام خدا. سلام. کتاب "رفیق اعلی" اثر کریستیان بوین فرانسوی کوششیست با «دیدی فلسفی و زبانی شاعرانه» به زندگی "فرانچسکو" که در ایتالیا عنوان قِدّیس گرفته است؛ قِدّیس یکی از بزرگترین فِرَق کاتولیک و پایهگذار یک گونه مَشرَب عرفان بر مبنای آئین مسیحیت. این کتاب با پرداختن به تفسیر زندگی این مسیحی خواست یک نوع عشق را مخابره کند؛ عشقی که از نظر کریستیان بوین به «احساس عاطفی مادر نسبت به فرزند» ریشه دارد و از آن الهام میجوید. چرا؟ زیرا وی درین اثر در القای این فکر است که هر گونه عشق ریاکارانه و دروغین است، فقط و فقط یک عشق است که راست است و به قول وی «صورت حقیقی عشق» را در بر دارد. عشق عاطفی مادر به فرزند. این بود که برآن شد با نگاشتن "رفیق اعلی" هر جُنبندهای را از آدمیان تا حیوانات و از نباتات تا جمادات آشنا به این عشق راستین کند و بهرهمند به آشتی و سازگاری و سازوارگی. ازین منظر «فرانچسکو»ی داستان او که صورتش در کودکی "به شیر و اشک مادر» آذین داشت، از "گنج احساس مادرانه" به یک قدیس در آینده در آمد.
اشاره: قِدّیس در لغت یعنی خیلیپاکیزه و پارسا که پیشوند منزّه و محترمانهای است برای افراد. مثل واژهی حضرت در زبان فارسی برای بزرگان.
امام خمینی رهبر کبیر انقلاب اسلامی
محمدرضاشاه و فرح دیبا
به قلم دامنه: به نام خدا. سلام. یکم: از آلبر کامو فرانسوی ( ۱۹۱۳ – ۱۹۶۰) پرسیدند یا خود از خود پرسید که انقلابی کیست؟ پاسخ داد: "انقلابی کسی است که «نه» نمیگوید." دوم: از طالب آملی شعرهایی خوانده و خلاصه کرده بودم بسیار زیبا، در کتاب «زندگی و شعر طالب آملی» اثر آقای محمدرضا قنبری که اینجا جای نقل یک بیت ازوست:
"صعود مرتبهی عشق را هبوطی نیست
کسی که او به فلک برده بر زمین نزند"
شرح سیاسی: هر دو جملهی یکم و دوم را ازینرو تقدیم صحن کردم تا یاد انسان پارسا و انقلابی و عارف را در سالگرد وفاتش گرامی داشته باشم؛ یعنی امام خمینی رهبر انقلاب و نهضت درخشندهای که میشل فوکو آن را به «روحِ جهانِ بیروح» تعبیر کرده بود. همان امامی که خیلی کوشید با تذکر و خیرخواهی و نصیحت، شاه را از افرادِ فاسد و ضد مذهب دربار، نجات دهد و وی را با جامعهی دینی و عالمان و روشنفکران آشتی دهد، اما شاه گوش به حرف یک مرجع آگاه و شجاع نداد و با یکدندگی و لجاجت کارهای خودخواهانهی خود را کرد و کار به جایی رسید که امام دیگر به جای گفتن: «ای شاه! ای شاهنشاه! ای اعلاحضرت!» رُک و راست گفتند: «ای مَردک!».
شاهی که به قول استاد محترمم آقای دکتر حسین بشیریه در ص ۱۲۲ کتاب «ایران؛ هویت، ملیت، و قومیت»، میخواست گفتمان سلطنت خود را بر سه پایه بنا کند: زبان فارسی، نژاد آریایی و مذهب زرتشت به جای مذهب اسلام. اما از یک مرجع انقلابی و نترس، شکست خورد و به زبالهدان تاریخ افتاد که گَندِ کارهای ضد اخلاقی، ضد اسلامی، ضد انسانی، ضد تمدنی او بینهایت مشمئزکننده است؛ شخصیتی متزلزل و شاهی نامدارا که نه آقای طالقانی را -که میان همهجور افکار، یک آیتاللهی وجیه و مورد قبول بود- میتوانست تحمل کند، نه آقای منتظری را و نه شهید خسرو گلسرخی را و نه هزاران آیتالله و مهندس و دانشجو و طلبه و اعضای مجاهد و مبارز سازمانهایی پیشرو و مسلح چون مجاهدین خلقِ وقت و سازمان چریکهایی فدایی را و نه حتی مردی از تبار و طبقهی فرادست و بالای جامعه و حکومت یعنی مرحوم محمد مصدق را. و نه حتی ارتشیهایی با گرایش مذهبی را. این شاه، حقیتاً عین پدرش، نه مرد و جوانمرد، که به تعبیر درست امام «مَردک!» بود.
ایران با این دو شاه دستنشانده نه فقط عقب ماند از قافلهی رشد اقتصادی و توسعه سیاسی و رفاه اجتماعی، بلکه این دو پدر و پسر خودخواه، مردم را از آرمان نهضت مشروطه -که یکی از سیاسیترین و مدرنترین رفتار جامعهی ایرانی در برابر حکومت شاهنشاهی قاجاری بود- به جدایی افکندند. تاریخ ازین دو قاتلِ علما و روشنفکران و مبارزان که به میانجی انگلیس و آمریکا به تاج و تخت رسیدند، نخواهد گذشت.
جناب قربانی سلام. به چنین بینشی دلم نرم میشود و روحم طراوت میگیرد و ساعتها مشغول قطارکردن کلمات در ذهن میشوم و مثل فردی نزدیکبین، خم میشوم بر گونهی این بینش نگاه میدوزم و با صدایی تودماغی به او درود روانه میکنم. آفرین برین فکر. دلم را ربود این برداشت که ارزش «ذکر» داشت. مَغیبات، اهل میخواهد و غواصی در بحر قلب. فقط از یک ذهن آشفته ساخته است که از حیطهی عقل خیلی محدود خود عبور نکند. بسیار سازنده و آموزنده که هم به طرح مسئله انجامید و هم به درک مطلب مدد داد. تشکر از شما استاد احمدی و آقای قربانی دو دوست اندیشمندم که بحث مفید و عایدی پدید آوردید. این جور پستها ماندگار است و کمکحال خواهندگان دلآگاه.
به قلم دامنه: به نام خدا. سلام. رهبری معظم در مرقد امام خمینی طی سخنرانی ۱۴ خرداد ۱۴۰۱ «از مشاوران ایرانیِ خائن» با عنوان خائن به دو طرف، به عبارتی خائن دوطرفه یاد کردند و فرمودند: «این مشاوران خیانتکار نه تنها به کشور خود، بلکه حتی به آمریکاییها هم خیانت میکنند چراکه با این مشورتهای غلط، موجب شکست خوردن آنها میشوند.» مثل این مشاورت غلط: «رویگردانشدن مردم ایران از دین و روحانیت و نظام اسلامی». لذا «علاوه بر بیان این حرفها از جانب آمریکاییها که تحت تأثیر مشاوران ناآگاه و خائن است، معدود افراد سادهلوحی نیز در داخل کشور، این سخنان غلط را در رسانهها بیان میکنند.»
خواستم بگویم:
۱. به نظر من -که حد و حدود و بضاعت داشتههای خودم مسائل درون جامعهی ایران را در مطالعهام دارم- این خائنینِ به دو طرف، یک اشتباه منطقی فاحشی هم مرتکب شدهاند و آن این است در گوش مردم میدمند حقِ تعیین سرنوشت از آنِ نسل نو و حاضر در صحنه است و به «خمینی»!!! چه مربوط برای ما تعیین تکلیف نمود!. اما خود از یاد میبَرند که طبق همین قاعده بوده است که نسل نو و حاضر در صحنهی دههی سیییها و چهلیها (نسل من و پیش از من) با پیروی ارادی و ارادتی از امام خمینی، علیهی سلطنت پهلوی، انقلاب پیروزمند کردهاند؛ اما اینک خائنین دوطرفه، مردم آن روزگار را شماتت و سرزنش میکنند و همان کاری را که حقِ تعیین سرنوشت بود، مورد هجمه و حمله قرار میدهند. این یعنی خیانت و تناقض صددرصد.
۲. خائنهای دوطرفه از آنجا که اهل مبارزهی سخت و طاقتفرسا نیستند راحتطلبی پیشه کرده و توی فضای مجازی جمع شدهاند و شروع کردهاند به دعوت ملت به شورش علیهی انقلابی که طبق همین قاعده مردم صورت دادند. از آنجا که اکثریت قریب به اتفاق ملت همچنان جانبدار این انقلاب ماندهاند رشک میکنند و اشک تمساح میریزند و شروع میکنند به شایعهشاختن، زیرا بُرد شایعه و یک کلاغ را صد کلاغ کردن، از بُرد حقیقت و واقعیت سریعتر و گستردهتر است. کوشش دارند هیچ سفیدیی ازین انقلاب را مردم باور نکنند و یکسره سیاهنماییها را در ذهن ملت جا اندازند؛ گرچه ملت ضعف و فساد را که آفت پیکر نظام شده، خود متوجه است.
۳. خائنها به دو طرف، که آن سوی مرز مُترابط (=همبسته) هستند و این سوی مرز مترصّد (=چشمدارنده) ، خوراک روانی روز جامعه را از ذهن بیماردلان دِرو میکنند که پیشتر آن را در سرزمین دودلان و مردّدان کاشته بودند. ملت، که یادش نرفت سرسپردگان یک سازمان پرخاشگر برای دستیابی به حکومت دلخواه خود، حتی حاضر شده بودند طی ۸ سال دفاع مقدس، بر خلاف تمام اصول انسانی و اخلاقی و دینی، به سمت جبههی ایران، صفآرایی کنند و با مردم و سربازان و بسیجیان و پاسداران و ارتشیان کشور خود بجنگند تا با شیوهی خیانتآلود، حکومت (لابد دموکراتیک!) تشکیل دهند. آیا چنین فکری که تا این مرحله از شناعت، سابقهی انقلابی خود را فروکش داد، در این فصل از انقلاب که حساستر از دیروز گردیده، بیکار و نظارهگر مینشیند؟ حتماً نه؛ پس شروع میکند به کاری بهشدت اثربخشتر از «فروغ جاویدان» یا «پرسهزدن در کشورکِ اشرف!»، یعنی همین فضای مهم و قطعی و مورد وثوق مجازی که تا پستوترین اتاق هر خانه و اداره، بُرد و راه و نفوذ و امکان سرَککشی و چهبَسا سرکشی دارد. اینان و اینتیپان انسان، ازین استراتژی (فرهنگستان گفت بگویید: راهبرد) پیروی میکنند که برای نیل به مقصد و مقصود، هر زخمی را در درون ایران دُمَل کنند که ملت و نظام را دَمر کنند و همچنین هر اتفاقی را ولو واقعاً اتفاق، رویدادی بزنگاه جای زنند. جای خرسندی دارد که چنان سخیف کار کردند و خیانت که پیوستگان و طرفداران آن از آنان بُریدند.
۴. کشورکِ اشرف! همان چند هکتار زمینی در استان دیالهی عراق در چند کیلومتری کرمانشاه بود که حاکم وقت عراق در عصر جنگ با ایران، به آن سازمان داده بود و اینان درین خِطّه، حکومتی کوچک که کشورکِ اشرف! برازندهی نامش است تأسیس کرده بودند که بعدها توسط رادمرد بزرگ تمام تاریخ ایران سرباز قاسم سلیمانی از دستشان بازپس گرفته و به حشدالشعبی (سازمان بسیج مردمی عراق) تحویل داده شد. اینک که اینان بی کشورک! شدند، آمریکاییها آنان را به جلگهای در آلبانی گسیل داد و عملهی خود ساخت و حالا کارشان شده پیادهکردنِ نسخههایی که سازمان «سیا» برایشان میپیچد. بیچارگان پیر شدهاند؛ اما چون سینهای انباشته از باروتِ کینه و بُغض به انقلاب اسلامی گردیدهاند، انرژی خارقالعادهای در خائنِ دوطرفهبودن پیدا کردهاند. ایبسا مثلاً اگر موفق به شوراندنِ مردم شوند، آنزمان بگویند: دیدید ما، هم ایران را گول زدیم و هم آمریکا را؟! راستی! نام این کشورک زانرو اشرف بود که اسم زن سرکردهی سازمان بود که در سال ۶۰ در قیام مسلحانهشان در یک خانهی تیمی به همراه موسی خیابانی نفر دوم سازمان کشته شد.
دامنه / ۱۵ خرداد ۱۴۰۱
این صحنه که محمدجواد، ظریفانه! سیدمحمد را پِلق میدهد! انگار همه جَمبوله شدند توی جماران! شنود لابد نیست! سایر عکسها اینجا.
میدان ارزش دانش ( ۲۹ )
غروب از هتل -که آسایش و آرامشش، خستگی راه را از تن و روانمان ربود- پس از یک دوش آبِ گرم و غسل استحباب زیارت، دل کندیم و رهسپار حرم شریف حضرت امام رئوف و رضا ع شدیم؛ حرم پاک و سراسر تابان و هموارهنورانییی که شوق ملتِ ایران به این حرمِ عزیزِ مردم ایران به آن «یدرک و لایوصف» هست. یعنی میتوان درکش کرد، ولی نمیتوان وصفش نمود. حتی نزدیکشدن به حرم هم، حسوحالِ انسان را بالا میبرَد و بر نردبانِ لذت معنوی میگذارَد، چه رسد به اینکه در کنار شش رفیق، هر کدام از یکی دیگر شائقتر و عاشقتر به بارگاه آستان مقدس ایران، گام به سمت بَست و سپس صحن و آنگاه رواق و سرانجام مَضجَع و در آخر ضَریح و مقبرهی منوّره برمیداری و لحظهلحظه به پیشگاه روح نامیرای امام رضا ع مشرّف میشوی. ما این شش تا -که البته بیشتر از اینییم که بودیم، گاه ترکیب چنین پیش میآید و از همراهی رفقای دیگر به ضیق و دوری میرسیم- هر یک دلدادهی همایم؛ کی بیشتر، ندارد. همه به هم دلبستهایم و پیمان ابدی به زیر امضا بردهایم که از هم نگسلیم. خُب؛ معلوم است که تا چه حد بودنِ هر یک از شش تا، تا چه میزان حلقهی ما را سیمانیتر و سیمای ما را بشّاشتر میکند؛ بیتردید سید علیاصغر -که سرحلقهی ماست و همه با حضور او شادمانترند و نبودِ او، اساساً امکان رفتن را به هر جا، به تأخیر مواجه میکند و لذتِ یک بودنِ جمعی را بهشدت فروکش میده- برای این نیاز معنوی، و ترتیبدادنِ مسافرت خانوادگی کوش شدیدتری دارند و دوستان هم، سرحلقگی این سادات شریف را که به اخلاقِ باز و سعهی وجودی وسیع بارز هستند، رأی قلبی و رضامندی درونی دادند. سعی وافر هر رفیق در پیادهسازی ادبِ آداب زیارت و البته زوداشکی سیلریزانِ سید علیاصغر در گَپ و گفت با امام رئوف، سُرمه بر دیدگان ما میکشانَد و کِشش ما را به ذوب در فهمِ دیدار با روح ناب و قبر پاکِ آن امام هُمام و رهبر معنوی و دینی و اخلاقی بیهمتای ایرانیان از هر کیش و مرام-که عالِم آل محمدص توصیف شدهاند- میسّرتر میسازد و پیشرانهی محرّک درون ما زودتر روشن. آن سان که بر هر دل هر کس رفت و من عاجز از وصف آن ادبِ و حرمت و ایمان دوستان به آن آستان هستم. بیتردید حرم امام رضا ع مصداق بارز"لَآیَةً لِلْمُؤْمِنِینَ" است ( از آیهی ٧٧ حجر). اگر شد باز نیز این گزارش را به قسمت سه میبرم.
قبر پروین اعتصامی و شیخ فضل الله نوری. صحن اتابکی (امام رضای) حرم حضرت معصومه س
پنجشنبه ۱۹ خرداد ۱۴۰۱ . عکاس: دامنه
مدرسه فکرت ۷۷
جناب حجتالاسلام استاد سید عمادی سلام و صدها با صلای رسا سپاس. نه اینکه این پست شما را پی نگرفته باشم، نه، خواندم و صبر ورزیدم تا از دیشب به این سمت، رویش کاوش ذهنی کرده باشم. با این پیشپرده که از شگفتانگیزترین کار بشری یعنی عبودیت -و به تعبیر این بنده، بندگیی خودخواسته و خداطلبیده نزد حضرت باری- به نمایش گذاشته و آن را به ادامهی بحث بسیار سنگین تفارق میان رحمت و ولایت ملتصق ساختهاید، من دلالت شدم به این هدایت که در حقیقت، بندگی یعنی کسب اخلاقِ خدایی. و این اوج عظمت انسانِ اهلی است که خود را در اهلیتِ حقتعالیٰ خدای بلندمرتبه قرار داده است، و شده کسی که میتواند اهل کوی حضرت دوست شود و در آن شهرپایهی الهی زیست کند. کیف کردم ازین پردهگشایی. خدا خیرت دهاد استاد. یک پست خوب همچنین این است که فکرِ فرد را به انجام تراوش و و سرانجام تألیف فرا خوانَد تا الیف خدا گردد و انیس اولیای الله.
۱ ⟨ ۲ ⟨ ۱۴۰۱
سلام جناب حجتالاسلام شیخ غلامی دارابی. ابرقدرتیی ابلیس با چه قدرتی سرکوب میشود مهم است. اگر او و اذناب و جنودش همهجای جهان در یک آن و صدها آن، حضور ویرانگری دارند، ازو ابرقدرتتر خودِ انسان است که خدا به وی چهار نفْس به سکون فا داده است: ۱. امٌارهای که بلد است چگونه وی را به در برَد. ۲. لوّامهای که قادر است وی را مجدد از دست شروری چون اماره بازپس بگیرد و تحویل صاحبش دهد. ۳. مطمئنّه که الماس وجودش را تراش میدهد و نوک پایهاس را تیز میکند و کف وجودش را قلع میزند و روح و روانش را رایحه میمالد. و ۴. یادم رفت و شاید هم نیست. غرَض: ابلیس، رانده شده که با ابرقدرتی تمام ما را هم برانَد. از کجا از یزدانشهر به شیطانشهر. ولی همین آدمی میتواند وی را با سهمگینترین سلاح ویرانگر نابود کند؛ کجا؟ آنجا که انسان در مرز قدم میزند و نمیخواهد پا از سرزمین پروردگار به برهوت غیر ذی زرع اذناب و ایادی ابلیس سُکنا گزیند. بگذرم.
من آن را نگفتم! من این را گویم: چه شبی بهتر از دیشبشب، شب شهادت امام علی ع که میبایست میرفت به خانهی نهجالبلاغه. رفتم و غَوری کرده و چه به چشمم تلألؤ افکنده؟ این، این، عرض میکنم پایین. اما چگونه باید درِ خانهی نهجالبلاغه را دقّالباب کرد؟! اقیانوس است، باید البسهی غوّاصی بر تنِ فکر و الهمهی صیّادی بر روح ذهن پوشاند تا بتوان از میان آن همه دُرّ در میان صدف، دست به گوهر زد و جان را جوهر. چراااااا؟ زیرا اگر بتوان از آفریدگار -که نه دیده به آن بیناست و نه پدیده به آن نمایان- یکیچند آفریده سراغ داد که جِلوهی خدا درو جَلا یافته باشه، یکی از آن سرپناهان امیر مؤمنان علی علیهالسلام است. و این دیشب در آن بیت به چشمم بیشتر آمد که دفعتاً یادداشت نوشتم و شد این: «چشمِ زخم حقیقت دارد، استفاده از نیروهاى مرموز طبیعت حقیقت دارد، سِحر و جادو وجود دارد، و فال نیک راست است، و رویدادِ بد را بدشگون دانستن، درست نیست. بوى خوش، درمان و نشاطآور است، عسل درمانکننده و نشاطآور است، سوارى بهبودىآور است، و نگاه به سبزهزار درمانکننده و نشاطآور است.»
حکمت ۴۰۰ بود یا همان کلمات قصار نهجالبلاغه. دامنه.
۲ ⟨ ۲ ⟨ ۱۴۰۱
استاد احمدی سلام. از تذکره، مستندات آوردید. درود. بنده هم فرازی دیگر باز میکنم با تمرکز بر یک واژهی حیرتانگیز. در زیر: پس از نبی رحمت ص از علی ع قانتتر کیست در آیینی که محمد رسول ص از خدا آن را به سینه امانت گرفت و به امت داد و آنان را از احتمالِ پرسه در پلیدی رهاند؟ دارم درس پس میدهم وگرنه خود واقف و بدان آگاهابد: در آغاز آیهی ۳۱ احزاب نکتهای زیبا آمده: «وَ مَن یَقنُتْ...» این واژه از قنوت است و قنوت به نظر صاحبِ المیزان یعنی خضوع و اطاعت؛ که در نظر برخی مترجمان و مفسران برجستهی قرآن، برگردان فارسی آن «مداومتِ بر طاعت»، «دوام اعمال صالحه»، «فروتنی و فرمانبری» و نیز از نگاه صاحب کتاب بیانالسعادة «تسلیمپیشگی» است. زیرا قنوت -که در نماز هم جزوی مستحب و از صحنههای دلانگیز نیاز و راز و درخواست هست- به معناى خضوع و اطاعت و طاعت و ملازمت و مداومت میباشد. این که قرآن در حق حضرت مریم س میفرماید: «وَ کانَت مِنَ القانِتِینَ» و یا میفرماید «یا مَریَمُ اقنُتِی لِرَبِّکِ» و یا میفرماید «أَمَّن هُوَ قانِتٌ آناءَ اللَّیلِ» همهوهمه نشان تسلیمپیشگی آن بانوی بزرگ در پیشگاه خداوند متعال بوده است که یکی از سرشناسان این واژه و فعل بودهاند. چونان که ابراهیم ع در آیهی ۱۲۰ نحل بهتنهایی اُمت معرفی و به قانتا و حنیفا توصیف شده است. و من درین عصر با شناختی که از نیمهنزدیک به قاسم سلیمانی داشتم وی را -که والاترین شهید مسیر سیدالشهداء ع و اصول علوی ع است- انسانی به تماممعنا قانت دیدم. مطیع خدا و در خط طاعت حضرت رَبّ. یاد مرام او قنوتآفرین است و قانتزا. درود بَرو که آبرو بود و آرزو. دامنه.
۳ ⟨ ۲ ⟨ ۱۴۰۱
جناب سلام. سپاس. آن سرکرده ابلیس، سِرّش در سرش هست که سده سده راه میپیماید تا سرسپرده بیابد، سرِ لیست سیاهش اسمش را اسمنویسی کند. سرِ ابلیس را میتوان بر سنگ کوفت، سخت است، سترگی و سلامت نفس میطلبد. انسان سالم در فصای متسالم سرشناسهای به اسم ابلیس را سر میبُرّد، وگرنه سرش سرِ دارِ سیر و سیاحت سفیه ابلیس است.
سلام آقای... این فراز درست. دست مریزاد آزاد. دو فراز دگرگونه ز این، هم، میتوان لیوانِ مؤمن و مسلم را دید و ایضاً استکانِ کسانی که وادی دیگری را برگزیدند. یکی اینکه: ای اهالی قبیلهی قبله! صدها انتقاد بر شما روا، اما مرحبا که از میان ۳۶۵ روز سال خدا، این سه شب را دوست دارید انسانیتر و عابدتر باشید. دیگری اینکه: ای اهالی قبیلهی پشتکردهبهقبله! هزاران سپاس ارزانی شما که پندارید که پند همه هستید و پیشیگرفته از تمامتمام انسان، اما دریغا و زِنهارا که که از میان ۳۶۵ روز سال خدا را مثلاً عالی میگذرانید و به نظر خود عقلانی، اما این سه شب را چرا دوست ندارید انسانیتر و عاقلتر باشید؟! تا دستکم بر رخ تابان آیین مذهبی و عبادی همنوعان خود را تیغ و چنگ نکشید. مگر قدر را بشر، خودسر ساخته؟! خدا خود فرموده لیالی قدر. حرفم این بود جناب آزاد سخن شما حق، اما در واقع اگر نقد بر مؤمن وارد است، این طور نیست بر سایرین نباشد. درود.
شایستهکاری ( ۲۶ )
نگذاریم مداد و قلم و رواننویس و خودکار و دوات و ابزارآلات نوشتن، از جیب و ذهن و جامدادی روی میز مطالعهمان پَر بزند. گاه به فروشگاههای نوشتافزار هم سر بزنیم. آن زمان کارِ ستوده یکی این بوده در جیب کسی خودنویس چی بوده. نگذاریم در فصای غشآلود مجازی فراموش کنیم که فراموش میشویم. بیشتر بخوانید ↓
جناب حجتالاسلام استاد سید عمادی سلام و صدها با صلای رسا سپاس. نه اینکه این پست شما را پی نگرفته باشم، نه، خواندم و صبر ورزیدم تا از دیشب به این سمت، رویش کاوش ذهنی کرده باشم. با این پیشپرده که از شگفتانگیزترین کار بشری یعنی عبودیت -و به تعبیر این بنده، بندگیی خودخواسته و خداطلبیده نزد حضرت باری- به نمایش گذاشته و آن را به ادامهی بحث بسیار سنگین تفارق میان رحمت و ولایت ملتصق ساختهاید، من دلالت شدم به این هدایت که در حقیقت، بندگی یعنی کسب اخلاقِ خدایی. و این اوج عظمت انسانِ اهلی است که خود را در اهلیتِ حقتعالیٰ خدای بلندمرتبه قرار داده است، و شده کسی که میتواند اهل کوی حضرت دوست شود و در آن شهرپایهی الهی زیست کند. کیف کردم ازین پردهگشایی. خدا خیرت دهاد استاد. یک پست خوب همچنین این است که فکرِ فرد را به انجام تراوش و و سرانجام تألیف فرا خوانَد تا الیف خدا گردد و انیس اولیای الله.
۱ ⟨ ۲ ⟨ ۱۴۰۱
سلام جناب حجتالاسلام شیخ غلامی دارابی. ابرقدرتیی ابلیس با چه قدرتی سرکوب میشود مهم است. اگر او و اذناب و جنودش همهجای جهان در یک آن و صدها آن، حضور ویرانگری دارند، ازو ابرقدرتتر خودِ انسان است که خدا به وی چهار نفْس به سکون فا داده است: ۱. امٌارهای که بلد است چگونه وی را به در برَد. ۲. لوّامهای که قادر است وی را مجدد از دست شروری چون اماره بازپس بگیرد و تحویل صاحبش دهد. ۳. مطمئنّه که الماس وجودش را تراش میدهد و نوک پایهاس را تیز میکند و کف وجودش را قلع میزند و روح و روانش را رایحه میمالد. و ۴. یادم رفت و شاید هم نیست. غرَض: ابلیس، رانده شده که با ابرقدرتی تمام ما را هم برانَد. از کجا از یزدانشهر به شیطانشهر. ولی همین آدمی میتواند وی را با سهمگینترین سلاح ویرانگر نابود کند؛ کجا؟ آنجا که انسان در مرز قدم میزند و نمیخواهد پا از سرزمین پروردگار به برهوت غیر ذی زرع اذناب و ایادی ابلیس سُکنا گزیند. بگذرم.
من آن را نگفتم! من این را گویم: چه شبی بهتر از دیشبشب، شب شهادت امام علی ع که میبایست میرفت به خانهی نهجالبلاغه. رفتم و غَوری کرده و چه به چشمم تلألؤ افکنده؟ این، این، عرض میکنم پایین. اما چگونه باید درِ خانهی نهجالبلاغه را دقّالباب کرد؟! اقیانوس است، باید البسهی غوّاصی بر تنِ فکر و الهمهی صیّادی بر روح ذهن پوشاند تا بتوان از میان آن همه دُرّ در میان صدف، دست به گوهر زد و جان را جوهر. چراااااا؟ زیرا اگر بتوان از آفریدگار -که نه دیده به آن بیناست و نه پدیده به آن نمایان- یکیچند آفریده سراغ داد که جِلوهی خدا درو جَلا یافته باشه، یکی از آن سرپناهان امیر مؤمنان علی علیهالسلام است. و این دیشب در آن بیت به چشمم بیشتر آمد که دفعتاً یادداشت نوشتم و شد این: «چشمِ زخم حقیقت دارد، استفاده از نیروهاى مرموز طبیعت حقیقت دارد، سِحر و جادو وجود دارد، و فال نیک راست است، و رویدادِ بد را بدشگون دانستن، درست نیست. بوى خوش، درمان و نشاطآور است، عسل درمانکننده و نشاطآور است، سوارى بهبودىآور است، و نگاه به سبزهزار درمانکننده و نشاطآور است.»
حکمت ۴۰۰ بود یا همان کلمات قصار نهجالبلاغه. دامنه.
۲ ⟨ ۲ ⟨ ۱۴۰۱
استاد احمدی سلام. از تذکره، مستندات آوردید. درود. بنده هم فرازی دیگر باز میکنم با تمرکز بر یک واژهی حیرتانگیز. در زیر: پس از نبی رحمت ص از علی ع قانتتر کیست در آیینی که محمد رسول ص از خدا آن را به سینه امانت گرفت و به امت داد و آنان را از احتمالِ پرسه در پلیدی رهاند؟ دارم درس پس میدهم وگرنه خود واقف و بدان آگاهابد: در آغاز آیهی ۳۱ احزاب نکتهای زیبا آمده: «وَ مَن یَقنُتْ...» این واژه از قنوت است و قنوت به نظر صاحبِ المیزان یعنی خضوع و اطاعت؛ که در نظر برخی مترجمان و مفسران برجستهی قرآن، برگردان فارسی آن «مداومتِ بر طاعت»، «دوام اعمال صالحه»، «فروتنی و فرمانبری» و نیز از نگاه صاحب کتاب بیانالسعادة «تسلیمپیشگی» است. زیرا قنوت -که در نماز هم جزوی مستحب و از صحنههای دلانگیز نیاز و راز و درخواست هست- به معناى خضوع و اطاعت و طاعت و ملازمت و مداومت میباشد. این که قرآن در حق حضرت مریم س میفرماید: «وَ کانَت مِنَ القانِتِینَ» و یا میفرماید «یا مَریَمُ اقنُتِی لِرَبِّکِ» و یا میفرماید «أَمَّن هُوَ قانِتٌ آناءَ اللَّیلِ» همهوهمه نشان تسلیمپیشگی آن بانوی بزرگ در پیشگاه خداوند متعال بوده است که یکی از سرشناسان این واژه و فعل بودهاند. چونان که ابراهیم ع در آیهی ۱۲۰ نحل بهتنهایی اُمت معرفی و به قانتا و حنیفا توصیف شده است. و من درین عصر با شناختی که از نیمهنزدیک به قاسم سلیمانی داشتم وی را -که والاترین شهید مسیر سیدالشهداء ع و اصول علوی ع است- انسانی به تماممعنا قانت دیدم. مطیع خدا و در خط طاعت حضرت رَبّ. یاد مرام او قنوتآفرین است و قانتزا. درود بَرو که آبرو بود و آرزو. دامنه.
۳ ⟨ ۲ ⟨ ۱۴۰۱
جناب سلام. سپاس. آن سرکرده ابلیس، سِرّش در سرش هست که سده سده راه میپیماید تا سرسپرده بیابد، سرِ لیست سیاهش اسمش را اسمنویسی کند. سرِ ابلیس را میتوان بر سنگ کوفت، سخت است، سترگی و سلامت نفس میطلبد. انسان سالم در فصای متسالم سرشناسهای به اسم ابلیس را سر میبُرّد، وگرنه سرش سرِ دارِ سیر و سیاحت سفیه ابلیس است.
سلام آقای... این فراز درست. دست مریزاد آزاد. دو فراز دگرگونه ز این، هم، میتوان لیوانِ مؤمن و مسلم را دید و ایضاً استکانِ کسانی که وادی دیگری را برگزیدند. یکی اینکه: ای اهالی قبیلهی قبله! صدها انتقاد بر شما روا، اما مرحبا که از میان ۳۶۵ روز سال خدا، این سه شب را دوست دارید انسانیتر و عابدتر باشید. دیگری اینکه: ای اهالی قبیلهی پشتکردهبهقبله! هزاران سپاس ارزانی شما که پندارید که پند همه هستید و پیشیگرفته از تمامتمام انسان، اما دریغا و زِنهارا که که از میان ۳۶۵ روز سال خدا را مثلاً عالی میگذرانید و به نظر خود عقلانی، اما این سه شب را چرا دوست ندارید انسانیتر و عاقلتر باشید؟! تا دستکم بر رخ تابان آیین مذهبی و عبادی همنوعان خود را تیغ و چنگ نکشید. مگر قدر را بشر، خودسر ساخته؟! خدا خود فرموده لیالی قدر. حرفم این بود جناب آزاد سخن شما حق، اما در واقع اگر نقد بر مؤمن وارد است، این طور نیست بر سایرین نباشد. درود.
شایستهکاری ( ۲۶ )
نگذاریم مداد و قلم و رواننویس و خودکار و دوات و ابزارآلات نوشتن، از جیب و ذهن و جامدادی روی میز مطالعهمان پَر بزند. گاه به فروشگاههای نوشتافزار هم سر بزنیم. آن زمان کارِ ستوده یکی این بوده در جیب کسی خودنویس چی بوده. نگذاریم در فصای غشآلود مجازی فراموش کنیم که فراموش میشویم. بیشتر بخوانید ↓
جناب حجتالاسلام استاد کاظمیان سورکی سلام. رسا بود. دو نکته اما برای من جای حرفگفتن داشت که البته شِبهکشکولی است: ۱. فقیهان وقتی مرز حلق و دهان را روی مخرج حرف «خ» به رسمیت شناختند، نشان میدهد نزدیکترین جا به فضای دهن را فرض کردند. فرض در اینجا یعنی وجوب نه فرضیه. پس چقدر این فقهای شیعه سختگیرند! کاش حرف ق را ملاک میگرفتند، که دستکم تا نزدیک حلق میرفت. ۲. در ماه رمضان هیچ کاری به اندازهی سهوی چیزی خوردن برای روزهدار لذتبخشتر نیست. پس چه خوب است گاه آدم درین ماه به سهو خوردن مسلح شود! بیشتر باشید آقای کاظمیان. معلوم نیستید!
جناب حجتالاسلام سیدکمالالدین سلام. فنی بود و البته پیچیده و در اوج آن لذت علمی افزود. ازینرو باید تشکر راونه کنم. اما دو نکته هم دارم: ۱. در بند ۴ قسم الف، بحث از ایصال کردهاید. به نظر استاد یعنی برای تقرب به خدا هم نمیشود ملائک را وسیله ساخت؟ چون خدا در مائده آیه فرستاده برای تقرب وسیله بجویید. ۲. جذبه آنکه از فَصّ محمدیه در بیان ابن عربی هم وام میگیرید که زیبایی بحث را بالاتر میرساند. پس میتوان گفت استاد در تفسیر قرآن از تأویلهای صاحب فصوص هم، مدد میگیرد. حوزه، معمولاً ایشان را برنمیتابند؛ البته بخش سنتیاندیشتر حوزه. استاد چه میفرمان... .
در خبر جنوب -سپس جهت اطمینان بیشتر- و در صبا خواندم که چراغهای دور قبر مرحوم حبیب محبیان در آرامگاه روستای نیاستهی رامسر توسط دو نفر که گویا با هم درگیر شده بودند شکسته شد. و این خبر برای من جزوِ خبرهای مهم و در عین حال ناراحتکننده و ناگوار بود. این چه رسم غلط و قبیحیست که به قبر جسارت شود. رفتار، رفتار نکوهیده و سفیهانه است. گرچه حبیب، شمیران زاده شد اما چون اواخر عمر در روستای نیاستهی رامسر میزیست، پیکرش همان قبرستان به خاک سپرده شد. اگر این رفتار بهعمد بوده باشد دور از شئون دینی و اخلاقی و انسانیست. در مشیء و مرام امام صادق ع بوده که حتی پای تشییع آدم ملحد دانشمند حاضر شدند. مرحوم حبیب -خودم زنده که بود- گفتوگویی ازو خواندم که غبطه میخورد به حال رزمندگان هشت سال دفاع مقدس. و نیز ستمی را که غرب بر ایران میکرد، نکوهش کرد. آهنگ «قو»ی او را که، هر کس و در هر وقت، به گوش بنشیند، خوب که اهل معنا و ماوراء باشد، پَرِ معنوی والا، بال زندگی وفا و نای نیّت نیّرا بر تنِ خود میسازد و با آن تا بالاهابالاها هم سیرش را میَسّر میسازد. باری؛ باریتعالی رحمتش کناد آن «مرد تنهای شب» را. دامنه.
شعر:
«هر کو نَکُنَد فهمی زین کِلکِ خیالانگیز
نقشش به حرام اَر خود صورتگر چین باشد»
حافظ
میدانستم زحمت این متاع درست است که قُوت میرسانَد، ولی عجیب قوّت میستانَد. اینطور غرقاب میشود و نازپرورده تنعُم که دیگر کم نمانده وارد کیسهی گِرَم شود، نه تُن. حتی نه در صدکیلو شصت کیلو و دریغا در سی و ده کیلو هم. دارد کمکم میشود مثقالی و زعفرانی. کی؟ همین برنج با رنج. البته بارها رحمت بر این قوت غالب ایرانزمینان. ولی صدرحمت به گندم! که هزارها اغذیه از آن ساطع میشود و دیمی او هم همان است، که آبی. مگر میشود این صحنهی شوکت و شکوه و شگفتانگیز سرخرود (که کم نمانده آقای قربانی آن را قلبِ به آبیرود! کند) را دید و شولای شکر و تشکر ازین صُنع حضرت باری بر زبانِ الفبای خود نپوشاند؛ اینک علَن گشت که جناب جلیل قربانی خورنده نیستی! کُننده هم هستی! پس لقمه و لقمان هر دو در کامتان. سلام و والسلام. میشد داد دیگر هم سر داد، اما دادم پایان.
سلام جناب عبدالله. تشکر از حس والای شما. تلخی آن جای انکار ندارد ولی بر فرض در حوالی درمانگاه پایینمحله دیده میشد و کوچهپسکوچههای دوروبر پایینتکیه تا حولوحوش کِلهی حاج نادر، و یا حتی روبروی آن کِله، آنگاه چه باید میکردند با آن بیچاره قلّاده! که معلوم نبوده از حبس چه کسی جهیده! که از قلمرو خود ربوده گردیده؛ گونهی از چنگالسان، که نادر هم هست.
سلام دوباره و شبانه آقامرتضی. آهان، پس به سمت جنوب غرب میرانید. صحیح و سالم باشید. از هر دوی شما ممنونم که کار پسندیده برای حیوان نیازمند کمک صورت دادید. بهیقین این کار ستوده، ارزش خود را در ضمیرتان باقی میگذارد و آثار نیکو میگذارد و وجدانتان به عمل آسود.
سلام جناب آقاعبدالله. متشکرم که بهزیبایی برای پاسخ مسئلهای که طرح کردم و در پی دریافت درک و بینش شما بودم، وقت مناسب و گفتار خوب گذاشتید. درود.
جناب آقای ... سلام. شبانگاهان به کام. اول با یک جملهی عام، روشن سازم بنده هیچ دانشمند و عالم دینی و علمی را قدّیس نمیسازم و مقدس نمیپندارم. نقد بر افکار آنان همان مقدار منطقی است که اقبال به آراءشان. پس؛ نباید متوقع بود که به عالمی یا دانشمندی نمیشود دست نقد دراز کرد. امابعد با گرامیداشتن این پاسخ صمیمانهی شما عرض نمایم که در آن عبارتِ قبلی شما آمده بود: «این گریه». خُب معلوم است خوانندهی عاقل، مفهوم آوردنِ اسم اشارهی «این» را میفهمد و سپس نزد خود ارزیابی میکند که لابد گریهی دیگری! وجود دارد که «این گریه» ... . بگذرم. ازین توضیحاتتان حقیقتاً ابهام متن گذشته را برطرف کرد.
زنگ شعر (۱۴)
ندانم چهای هر چه هستی تویی
پناهِ بلندی و پستی تویی
فردوسی دربارهی حضرت باری
به این صورت هم گویا آمده:
جهان را بلندی و پستی تویی
ندانم چه ای، هرچه هستی تویی
عصر سهشنبه ۶ اردیبهشت ۱۴۰۱صدها دانشجو با رهبری معظم دیدار کردند. من به سه نکته ازین محفل میپردازم. در بیانات رهبری آمده محصول «علمِ بدون تفکر» پدیدهای خسارتبار بشری به دنبال دارد ازینرو «تفکر صحیح از نظر ایشان «به استاد و راهنما نیاز دارد که بهعنوان نمونه مرحوم آیتالله مصباح در مسائل فکری، یک استاد و راهنمای مرجع بود.» همچنین به «پرهیز از ادبیات مضرّ و طعنهآمیز» «رایج در فضای مجازی» اشاره فرمودند و نیز بر «بازگشت به اسلام ناب و ردّ تحجر». با دو نکتهی دومی و سومی کاملاً با رهبری معظم موافقم؛ زیرا در اولی، یعنی «ادبیات مضرّ و طعنهآمیز» اولین خسران را خودِ ادبیات ایران میکند که زبانی سرزنده برای دنیاست و با خود ادب و مهر و مسالمت و پند و دعوت به حقیقت حمل میکند و در آن نمایندگان کممانندی چون سعدی و مولوی و فردوسی و عطار نیشابوری و... وجود دارد. و دومی یعنی «بازگشت به اسلام ناب و ردّ تحجر» همیشه جزوِ آرمان یک مسلمان است تا نگذارد دین مبینی که از سینهی پاک رسول رحمت ص عبور و بر قلب و فکر علی ع و ابنای طاهرین و عارفان و فقیهان و خردمندان ایران و جهان جاری شده، دستخوش واپسگرایی و فسیل (=سنگوارگی) شود. اما با نکتهی اولی رهبری با جملهی پایهی ایشان موافقت دارم ولی با جملهی پیرو آن اما نه. زیرا افکاری که آن مرحوم ارائه و بلکه تئوریزه میکرد دو ضعف عمده داشت: یکم: اغلب واکنشی بود، یعنی سلبیاندیش و این پشتوانهی تحقیقاتی مسائل و صد البته حوصلهمندی را از آن میربود. و دوم: تفسیرش از اسلام با تفسیر سایر اسلامشناسانی که مرجعیت معتبر علمی دارند در تضاد آشکار و گاه منحصر به فرد و حتی در پارهای مسائل شاذّ بود مثل رأی مردم زینت است نه حقیقت. به همین علت در جامعهی ایران بر دل و فکر و نهاد مردم خاصّه در میان جوانان جویای واقعیت و حقیقت جای نگرفته و بارش اندیشه نبارانیده. با آنکه معلوم بود آیتالله محمدتقی مصباح یزدی به روحانییی پیشرو و کادرساز در سه دههی اخیر تبدیل شده بود و برای وی بیتردید بُرد تیلیغی وسیعی هم، تدارک دیده بودند و سیما و صدای او شبوروز در رسانهی سازمان صداسیمای جناح افراطی راست نمایش داده میشد. دامنه.
سلام و شبتان به خیر جناب آقای قربانی. ۱. با بند سه موافقم. ۲. انسان و جُنبندگان مثل فیل و سگ و قو و بسیاری دیگر از حیوانات در وقتِ مصیبت و ازدستدادن اعضای خانواده، حالتِ خاصی به خود میگیرند که نشان میدهند خیلی ناراحت و در وضعی دلخراشیده، به سر میبرند. هر یک از ما در طول عمرمان دستکم یک یا چند بار، یا به مراسم عرض تسلیت نزد صاحب عزا رفته و یا خود صاحب مراسم ترحیم بودهایم، بر اهل فن هویداست حال و رویِ افراد در چنین جاهایی چه حالتیست. بهیقین خندان و عادی و چهرهگشاده نیست. حالتی از غم و حالت ادب و تواضع در رخسارشان دیده میشود بگذرم. زیاد مهم نیست وقت هر یک از ما صرفِ مسئلههایی شود که گرهگشا که نیست هیچ، ای بسا شائبهبرانگیز هم بشود. تشکر بابت توجه به پاسخ.
سلام جناب آقاعیسی. واژهی «ادای» در بیان ایشان بود؟ یا واژهی حالت و وضعیت؟ روی این مبحث شما ورود نمیکنم. اما دو نکته عرض میکنم: ۱. آیتالله آقای جوادی آملی هم، مثل هر انسانی بری از خطا نیست. یکی از مهمترین ضعف ایشان این است در بیانات عامه، هنرِ آسانگویی را ندارد و حتی در تفسیر قرآن، ایشان اغلب بحث را با الفاظ و عباراتها پیچدرپیچ میکند و همین باعث میشود مردم از درک پیام، در بیانات ایشان عاجز بمانند و مخاطب پای منبر و وعظ و جلسههای کلامی و دینی وی تاب نمیآورَد. حال آنکه اصل اساسی در راندنِ سخن در ملاء عام، فصاحت و بلاغت است و سادگی در جملات. من برای تمامی آن نیاکانمان که مجلس روضهی حضرت سیدالشهداء ع را با سبک و سیاق بیغل و غش و با خلوص رونق میدادند خدابیامرزی میدهم که آقبابای شما مرحوم حاج داوود خود از رأسهای همین عزاداریها در تکیهی دارابکلا بود با آن پیراهن جلوباز که موقع سینزنیخوانی چَکی جِمهاش را باز میکرد و چنان سینه میزد که مجلس پژواک میافکند. بگذرم. کمی از تاربینیها برَهیم!
یکی از علتهای چنین عارضههایی در محافل مداحی، این است شعر در بیان آنان از وضع طبیعی و واقعی خارج میشود و از مرز حقیقت بیرون میزند و مشحون غلو و خیالبافی میگردد. مثلاً ابی مِخنف که به تعبیری نخستین خبرنگار در ثبت واقعهی کربلا بود آن هم پس از نیمقرن بعد تنها در چند صفحه مسائل را در قالب «مَقتلالحسین» گزارش کرد، ولی اینک درین عصر آنقدر به مقتل و سایر مقاتل افزوده شد که دیگر خالصگردانی آن کاری نشدنی است. اما انسان اگر معرفت و محبت داشته باشد، همان شناختش از حضرت سیدالشهداء ع موجب گریه و زاری به قصد ارادت و رهروی میگردد.
بله درست فرمایش کردهاید جناب آقاعبدالله. سلام و سپاس. باب فیض باریتعالی چنانکه از بنده بهتر بلدید، هم باز است و هم واسعه. کافر که به آن معنای قرآنی نداریم. کافر در معنای وسیعاش، یعنی کسی که حقانیت امر دین را بداند، اما از سرِ لجاج، اِبا ورزد و یا به حرب و نبرد با مؤمنان وارد شود. البته خوشحالم فرمودید که متوجهی منظور بیت خاقانی بودید. همچنان دانا بمانی. درود.
پست شبانهی بنده ( ۵ )
در قوارهی فکری و عملی شهید حاج قاسم سلیمانی کمتر کسی دیدهام که به اندازهی این پارسایِ خداپرستِ خداترسِ خدادوست، محبوب و اندیشمند بوده باشد. سلام سلیمانی ای که به هر ایرانی مهر میورزیدی و آنان را عزتمند و دارای کرامت و حرمت میخواستی. دلتنگم حاج قاسم که مکتبِ نظری خودت را همآره در مکتب عملی معنا میکردی. مرام تو را بر سر و مکتب تو را بر قلب میگذاریم.
بله،بله آقاعسیای آهنگر. تازه یادم آمده، پدرم همیشه همین لفظ «داوود حسن» را میگفت. خوب شد توضیح دادید. متشکرم که یاد مرحوم پدرم را گرامی داشتید. یاد باد یاد همهی نیاکانمان. رفتگان خاندان شما را هم خدا درین شب قشنگ رمضان رحمت کناد.
معاینهی فنی دموکراسی
ماشین دموکراسی در بیمهی هیچ بیمهگذاری نیست، پس نسبت به معاینهی فنی آن باید حساس بود. اینک درین عصر اگر به مرکز معاینهی فنی راستینی مراجعه کند و کارشناس اگر کارشناس راستین باشد لابد به این تشخیص و نسخه میرسد: سپر جلوِ دموکراسی خیلی سنگین و کوبنده! شد انگار قصد جانِ انسان و آدمیزادگان کرده است. سپر عقبش! از بس ازین و آن خورد، لق! شد. گلگیر راستش داغی! شد و باید نو بسته شود. آینهی چپش! که چندین ترَک! خورد و بد نشان میدهد و چپَکی. سیستم تعلیقش که مَپرس، خیلیوقته داره به اتاق و سرنشین صدمه میزند. چهار حلقه لاستیکش که از آج افتاد حتی به نخ محکِ مصرف رسید. زپاسش هم که تاریخمصرفگذشته! است. سگدستش کج و سنتربولت (به قول میکانیکهاا: صِندل بُرد)ش نیمبریده شد. دینام نیمسوز است و در شارژ باطری عاجر؛ لاجرَم باطری اسید خالی میکند و اتمی هم میذارند! ترمزدستی که خارش کنده شد. گاز میخورد ولی سوخترسانیاش ریپ میزند و توی سربالایی سبقت بیسبقت. چهارشاخ گاردان! که گریسکاری نیست و به دیفرانسیل آسیب زد. میلسوپاپش در اثر پارهشدن تسمهتایم کج شد؛ البته یه خوردهای. ماهَک دنده چنان شُل شد که در گردنه و پیچها خلاصیِ فرمان بارها کار دست داد. میلهفرمانش از بس دستبهدست شد و ناشی و بیرحم پشتش نشست، لیز و نازک شد و از دست شوفر ماهرش در میرود. بدنهی آن از بس از هر سمت فرورفتگی دارد، صاف و رنگ نمیشه کرد. حالا هی پُلیش به آن بکش، برّاق! شود و به چِش آید. اصلاً این به کنار، حلقهی بوکسلش هم به جایی خورده و اصلاً زیر سپر نیست که بتوان بوکلسش کرد و کِشانکِشان برد؛ بیزحمت! چهارچرخش باید هوا میشد و برده میشد گاراش تعمیرگاه، نه این جا، بیارینش معاینهی فنی پیش ما. دیر بجنبید اصلاً باید این ماشین دموکراسی را بُردش اوراقش کرد و گذاشت کناردستِ اوراق ماشینِ دیکتاتوریهای سابق و لاحق غرب واسه موزهی تِمشا. دامنه.
۸ ⟨ ۲ ⟨ ۱۴۰۱
از بیان نظر متشکرم آقای قربانی. نه، من نقش پارسایان (اعم از پارساهای علمی، اقتصادی، هنری، اجتماعی، دینی، اخلاقی، کشاورزی، دامپروری، صناعی، فقهی، و سیاسی) به عنوان «الیت منزه منتخب، نه منتصب» در ساختار دموکراسی سوسیالیستی سنجاق میکنم. و اگر چنین باشد، نه اوراق لازم است و نه گورستان سیاست. حقیر بگذرد. هذا شقشقه هدرت.
سلام آقا علیآقا
و پابهتوپهای عالینسب و عالیمقدار همراه شما.
گوارا بادا بر تکتک شما.
کم، کاری نکردید شماها
که شادمان ساختند دل تک تک ما را.
سلام و شادباشا برسان بر آنها.
سلام مجدد آقاعیسی. پس حسنآقا، برادرزادهات، همنوم گتبَوای خدابیامرز شماست. لوکسکابین (پسر نیک آقاعقیل) که درین مدرسه از همان تأسیس عضو هست و هست و هست.
روانش شاد و روحش در پرتو الطاف الهی در نشاط. آهنگهای فرهاد بر دلم مینشیند و تمامی و کهنگی ندارد آن روانشاد. سپاس.
هیچ چیز جای اُنس را پُر نمیکند. اساساً اُنس و الیفبودن لوازم یدکی ندارد و دنبال جایگزینش نباید گشت!
در این تیتر سمت راست روزنامهی مردمسالاری / ۱۰ اردیبهشت ۱۴۰۱ (سمت چپ چیزی! ندارد) وقتی دقت میکنم و کمی -فقط کمی- به فکر فرو میروم دستکم سه چیز به خردگاه وارد میشود : ۱. خشتِ سیاست، سیمانی نیست که نشود جابهجا کرد. ۲. یارگیری از یارگریزی بهصرفهتر است. ۳. منافع ملی مثل باد در گذر است: چه راست آمد در نهجالبلاغه که اِغتَنِمُوا الفُرَص فَاِنَّها تَمُرُّ مَرَّ السَّحاب. «فرصت به مانند ابرِ گذرا مىگذرد، پس فرصتها را غنیمت دانید.» شاید چیزمیزای دیگر هم به خردگاه بخورَد که وامیگذارم. بگذرم. دامنه
من البته تفسیری ندارم؛ فقط همینقدر را میدانم زادگاه ما دارابکلا و همسایههای حتی بهتر از مای اوسا، مُرسم، لالیم، جناسم و سرتا و حتی اناردین، مردمی نه دعوایی و نزاعی که مردمانی خویشتندار و مهربان هستند حتی دعواکردن و گلاویزشدن را بلد هم نیستند زیرا خیلیخیلی عِرض و آبروی همدیگر را به کمال بالا میخواهند. بگذرم. دامنه.
سلام جناب آقاعیسی آهنگر. بله درسته فرمایشتان. حتی از برخی خبرگزاریهای روز جهان هم بیشتر خبرساز است. این پاتوقها در جایجای محل که هنوز هم پابرجاست و آدمهای خود را دارد، ارزش بالایی در تبادل و ارتباط فکری دارد البته اگر پشت سر مردم حرف نگویند و آلوده به غیبت نشوند. تشکر. خاطرهآمیز بود.
میدان ارزش دانش ( ۱۷ )
یکی از اشتباهات تاریخی شهید مطهری این بوده که با ناشیترین رفتار با دکتر شریعتی درافتاد، کاری ناشایست که در میان خشکهمقدسان وقت حوزه و جامعه، چنین رفتار و گفتار و نامهپراکنی علیهی دکتر، بهغلط به تکفیر تأویل شد و وِزر آیتالله مطهری را سنگین نموده بود. با آنکه خود، وی را از مشهد مقدس به حسینیهی ارشاددعوت کرد، اما تاب سخنان دکتر ولو اشتباه یا مخالف نگرش خودش را نداشت و با ایشان بهشدت درافتاد. و این نه تنها باعث شِقاق و نِقار میان مبارزین شده بود که شاخکِ شاخهی فکری ساواک هم سازوبرگ گرفته بود. بگذرم.
از نظر من، در دههی پنجاه «کانون توحید تهران» نقش مؤثرتر و ماندگارتری نسبت به حسینیهی ارشاد تهران -اولی در شمیران و دومی در میدان توحید بزرگراه چمران- داشت. کانون توحید -که مؤسسش مرحوم موسوی اردبیلی بود و معماری میرحسین- هنوز هم آثار فکری و مبارزاتیاش باقی است (کاری به محتوای تفکر آنان ندارم) اما رگههای فکری نوین را نمایندگی میکند که امروزه در قالب دانشگاه مفید قم، پیش میرود و ازقضا در مفید هم، مانند کانون توحید، باز این میرحسین و موسوی اردبیلی بودند که نقش محوری و برجسته برایشان دیده شد . اما کار اهل ارشاد به کجا انجامید؟! سیاست حذفی. تندروی، شاخهبندی. از همان آمدن امام خمینی به ایران، اهالییی از ارشاد کوشش کرده بودند که این نباشد! آن نباشد! اون اگر مصدر باشد من نیستم. این اگر صدر کار نباشد من میرم!
ناگفته نگذارم استاد شهید مطهری را، هم میشناسم و هم برای من یک نمونهی متفکر برای نظام حوزه و جامعهی عقلانی است و حتی علاقهام به شناخت افکار ایشان کاری کرد که پایاننامهام در سال ۱۳۷۵ «گفتمان اصلاح و احیا در آثار آیتالله مطهری» باشد، که آن بحبوحه هنوز نام واژهی اصلاحات هم به گوش جناح چپ نخورده بود چه رسد بع جناح راست که اساساً به تفکر اصلاحی ویار دارد. بنابراین، نقد بر یک گوشه از کار آن آیتالله نقص متن من نباید حساب آید. روز ترورش بود و یادکردی ازو، از دریچهی نقد.
۱۲ اردیبهشت ۱۴۰۱ ⟩ دامنه
از دستنوشتههای جلیل قربانی. قضیهی نان و طنز عمران صالحی. عکس از جلیل قربانی . بازنشر دامنه
یک نمونه از یادداشتهای روزانهی بنده و آقای قربانی در دههی هفتاد و هشتاد
شایستهکاری ( ۲۷ )
هوای معده را امروز (عید فطر) داشته باشیم؛ آن را خیک! نکنیم!
یک نمونه از سبک تاریخ سیاسی نویسی در نظام آموزش و پرورش، مربوط به استان قم سال نود و شش. حافظهی تاریخ اما کسانی مهمتری را در قم سراغ دارد که بر تاریخ معاصر ایران مؤثر افتادند، اما درین چینش، نیستند! چون متنهایی درین صحن دربارهی نظام آموزشی در مدارس دیدم، این دو عکس را از کتابی که چند سال پیش در منزلم بود، انداختم تا مستند ساخته باشم. البته در مباحث تخصصی دوستان، چون خودم را صاحبِ نظر ندیدم، ورودی نداشتم. بگذرم.
حجتالاسلام سید هادی خامنهای در خطبههای نماز عید فطر در دارالزهرا (محفل مذهبی برخی از سران جناح چپ در ولنجک) گفته: «امیدواریم خداوند همهی کسانی که منشاء خرابیها در دنیا هستند، هدایت کند و البته در ایران بیشتر نیازمند این هدایتها هستیم.» خواستم بگویم بشر، هم همهی اِهمالها را پدید میآورِد و هم همهی همّوغمّها را به خدا حواله میکند. خرابیها را خود بشر باید آباد کند. وگرنه خدا نمیفرمود سرنوشت هر قوم در دست خود اوست. آسیدهادی هم سرآخرِ خطبهها -آن هم در دارالزهرا نه دانشگاه و یا مصلّی- هدایت را بیشتر نیاز روز ایران دانست تا جهان! جلّالخالق! دامنه.
از میان خاطراتم ( ۶ )
من دو تا کاخ مجلّل شَمس -همان خدیجه پهلوی خواهر محمدرضاشاه- را دیدم. یکی مهرشهر کرج در دههی هشتاد و دیگری در چالوس در سال شصت. کرج باشد برای خاطرهی بعد، البته شاید چون هنوز نمیدانم وقت گفتنش هست، یا نه. اما چالوس. بالای تپه با چشماندازی بیمانند. دو سمتش رو به شهر چالوس با بهترین زاویهی دید. یک سویش کنارهی جادهی چالوس - مرزنآباد که ارتفاع بالایی دارد. و سمت دیگرش سوی جنگل و شمس، این شمش البته یعنی خورشید و زاویهی طلوع و برآمدنش. ما که در عمرمان زیر خانهی سادهی حلببهسر، به سر میبردیم و کف خونهیمان کارسیچال بود و بخاریهیمه و سِموار زغالی دودکشی. حالا توی دل بحران سال ۶۰، داخل کاخی باشکوه نشستهایم و به جای گوشسپردن به حرف فرمانده! چشممان به سقف کاخ، و هوشمان به سبک سازهاش دوخته است و انگار از پشت قاف! آمدهبودیم وسط قصر شمس. کاخها همه را در یک جا نساخته بود، در محوطهی هکتاری و از هر گوشهای یک سازهی مدرن و با اشکال هندسی عجیب به آسمان رفته بود. آسمانخراش نبود، ولی همهی سازههایش آن طور که در ذهن کنجکاوم مانده، حالت استوانه داشته و شکلهای نامنظم هندسی. مثل ساختوسازهای پستمدرن امروزی. میگفتند این قسمت، شمس قهوه نوش میکرد. اون قسمت، نشست داشت. اون قسمت، وقت خصوصیاش را قسمت میکرد. اون قسمت، قسمت هنر و نمایش و نمیدانم چیزمیزهای دیگر بود. بگذرم. من هنوز توی هفده سالم بودم. دو ماه آنجا بودیم. سرآخر با طی آموزش تخصصی رهسپار مریوان شدیم. که با سازمان کمونیستی کومله (فؤاد سلطانی) و با حزب دموکرات (عبدالرحمان قاسملو)، و با حزب رزگاری (شیخ عثمان نقشبندی) و حزب بعث (میشل عفلق) عراقی بجنگیم. توی محور بوریدر، چشمیدر، کانیسر. چه روزگاری بود! کاخ بزمِ خدیجه شده بود پاتوق رزم ما. خدایا بپذیر سرنوشت ما.
سلام. آهان عنّاب. توی قم خیابانها پر از درخت عناب است. خوشسایه، خوشبرگ، خوشچتر. اگر خوب هرَس و نیز حرس شود، حسابی چتری میشود؛ میوهاش هم عالی.
دقیقاً آقای دکتر. شغل رهبری چون با عموم مردم سروکار دارد، عموم مردم باید او را انتخاب کنند نه چند روحانی حوزه که حتی برخی از آنها الفبای سیاست هم بلد نیستند. از نظر بنده شغل رهبری هم باید دو دورهی معدود باشد و هم قدرتش به قانون و شرع، محدود.
جناب دکتر عارفزاده. نکتهی مهمی فرمودید؛ دست مردم از مهار آن کوتاه است. من هیچ تعجب نمیکنم که هستند کسانی که خبرگان خُمار را بر مردم خبیر ترجیح میدهند. من قاطع برین نظرم مردم از چند تا شخ حوزه بهتر امور خود را میفهمند. اینان تا به حال نشان دادند، بلهقربانگو بیش نیستند. رهبر باید از سوی انتخابات عمومی مردم انتخاب شود. رهبر بر همهی مردم حکومت میکند، پس عقل ایجاب میکند همهی حکومتشوندگان، رهبر خود را برگزینند، نه صرفاً چند تا عمامهبهسر. مگر آنکه رهبر مال همان چند عمامهبهسر باشد و بس! که اینگونه نیست.
شایستهکاری ( ۲۸ )
هنگام نمازگزاردن، انگشت در دو سوراخ دماغ فروکردن، خاراندن پِتَک (=پسِ گردن) و از لای دندان ماندهغذا را بیرونکشیدن و چند کار فرعی دیگر !! را کنار بگذاریم. همه گویا بدان گرفتاریم!
توی یکی از افطاردهیهای حجتالاسلام سید ابراهیم رئیسی منبع افرادی دستچین از جناح راست و چپ دعوت شدند. در آن نشست که به نماز در مسجد سلمان فارسی و سپس افطاری منجر شد، حجتالاسلام سید محمدعلی ابطحی -رئیسدفتر دولت آقای خاتمی- رو کرد به آقای رئیسی و گفت: «هر دو طلبهی مشهد بودیم و در آن دوره آیتالله خامنهای مراد همهی ما بود». خانم اشرف بروجردی -همسر شهید غلامعلی معتمدی معاون وزیر کار دولت رجایی که در بمبگذاری ۷ تیر شهید شد و خود او هم معاون وزیر کشور دولت خاتمی بود- خاطرهای از امام خمینی نقل کرد اینطور: «زمانی که انقلاب شد، همسر امام به ایشان گفت حالا که شاه را بیرون کردهای چطور میخواهی مملکت را اداره کنی؟ امام در پاسخ فرمود با همین جوانانی که انقلاب کردهاند، همسر امام پاسخ داد اینطور که نمیشود، مملکتداری کار سختی است.» و جالب: آقای احمد توکلی هم خاطره نقل کرد و گفت: «یکی از دردهای بزرگ کشور را کاهش اعتماد عمومی» است. حجتالاسلام مجید انصاری هم گفت «دلم میخواهد روزی واحد تشریفات کلاً منحل شود» بگذرم. خواستم بگویم چقدر قشنگقشنگ حرف بلدند افراد دستچین جناحَین! حافظهشان خالی نشد هنوز. دامنه
روزنامهی اترک -که در بجنورد (خراسان شمالی) چاپ میشود- امروز ۱۸ اردیبهشت ۱۴۰۱ نوشت.
نوشتهی من زیر این کاریکاتور در پست زیر:
روزنامهی اترک -که در بجنورد (خراسان شمالی) چاپ میشود- امروز ۱۸ اردیبهشت ۱۴۰۱ کاریکاتور آقای عباس ناصری را تیتر اول تمام نیمصفحهی خود کرد و همین موجب شد گزارش آن را بادقت مطالعه کنم که ببینم مسئله از چه ریشه گرفته؟ در آن، این نکات بیشتر سوسو میزد: هزینهی یک تُن روغن بستهیبندیشده ٨۵٠ دلار است اما در خارج از مرزها فقط قیمت خام آن ٢۵٠٠ دلار است! و اشاره داشته در حالی که نیاز استان سیستان و بلوچستان حدود ۵ هزار تن روغن است، این استان تا آخر بهمن ۱۴۰۰ حدود ۵۰ هزار تن روغن دریافت کرده است، یعنی ۱۰ برابر بیشتر از نیاز. و این دربارهی شش استان دیگر مرزی نیز مشهود است. اترک نوشته بررسیها نشان میدهد ۶ استان مرزی نیاز به حدود ۳۵ هزار تن روغن داشته اما ۹۳ هزار تن به این استانها روغن تزریق شده است. و این یعنی مقدمهی قاچاق روغن به بیرون مرزها. با این دیباچه که خیلی هم تفصیلی و فنی بود و بنده چکیدهاش کردهام، اترک چنین آورده که «بسیاری از فروشگاهها قیمتهای قبلی را مخدوش کرده» بنابرین با هر قیمتی که میخواهند، به مردم میفروشند. مثلاً قیمت مصوب روغن ۹۰۰ گرمی، ۱۵ هزار و ۵۰۰ تومان است، اما به روایت اترک «تا ۲۵ هزار تومان» هم به مردم فروخته میشود. خواستم بگویم روی دولت تازهکار، به زودیِ زود نمیشود داوری داشت باید زمان بگذرد تا بتوان منطقی سیاست و عملکرد آن را نقد کرد. اینک گویا اینان میخواهند اقتصاد معیشتی را اساساً «جراحی» کنند و چون جراحی بدون تزریق بیحسی، دردش حس میشود، لذا مردم هنوز سیاست اقتصادی نوین دولت سیزده تست و اجرا نشده، دست به داوری (انتقاد / اعتقاد) میزنند؛ علت روشن است: برای منتقدین نیاز به ارزانی و برخورد با گرانی و برای معتقدین هم حمایت از کسی که از سرِ روکمکنی به وی رأی دادند. هر چند روزگاری رئیس دولت مشهور به «سازندگی» خطبه خوانده بود مشکل ایران، ارزانی است، نه گرانی! که چپ از همان جا، گریبان مرحوم رفسنجانی را با «عصر ما» و «سلام» گرفت که این دو هفتهنامه و روزنامه پس از گوشهگیری صغیر چپ از قدرت از فردای مجلس چهارم (که من اسمش را نمیگذارم استیداد صغیر!!!)، با پا پیشگذاشتن آقایان به ترتیب: بهزاد نبوی و آیتالله سیدمحمد موسوی خوئینی، کور سو که نه، شعله برانگیخته بود. اینک باز نیز گویا مسئله این شده مشکل کشور، ارزانی است؟ یا گرانی؟ کدام یک؟! من اقتصاد بلد نیستم. بگذرم. دامنه.
با یک انسانِ سالم درین مدرسه، مواجههی نادرستی شده، انسانی که کافیست کسی یک دیداری از نزدیک با او داشته باشد تا بهعینه بیابد که تا چه درجه سه ضلع آداب ایرانی را در کردار، گفتار، پندار رعایت میکند. چگونه باید کسی به خودکارِ خود اجازه دهد به چنین انسان اخلاقپیشه، وارسته، اندیشمند و در عین حال خاکیترین روحانی دانشگاهخواندهی پژوهشگر که در زمان نیاز پای بر زمین فوتبال میگذارد و مثل یک حرفهای در کنار مردم توپ میزند و تا فصل شالی میرسد تا ساق در گِل و لای شالیزار شمال به کار و کشاورزی میپردازد و نونِ زحمتش را سرِ سفرهی خانواده و فرزندانش میگذارد و بارها بارها در طول سال به اِطعام مردم همت میگمارَد و حتی خانهاش را محل انس مردم با مذهب و سازگاریهای اجتماعی و نشر اخلاق کرده است، ادبیاتی پیش بگذارد که حتی شرم پیش آن واژهها و نادرستپردازیها، شرمگین و سرافکن است. استاد احمدی را من استادِ لفظی خودم نمیدانم، او استاد لایق برای بنده است که نور اندیشه و اخلاق و زندگی پاک او بر مساحت وجودی من میتابد. بهندرت پیش میآید که بنده بهآسانی پذیرندهی قطعی آخوندی باشم، احمدی یک آخوند پرهیزگار و آگاه به امور مردم است. آدم وقتی احمدی را برنمیتابد پس مدارای او دیگر برای کجا ارزش مداوا دارد؟! من قصد زیر سئوال بردن کسی را ندارم زیرا احمدی آن انسانی نیست که از کسی برنجد. این را گفتم تا قدر همدیگر را درین صحن بدانیم. آن کسی هم که به شیخ احمدی چُنان گفته، نزد من دوستی پایدار است و من نمیخواهم هیچ وقت از چنین برادری ببُرّم. هم احمدی و هم ایشان به نظرم درک میکنند که از داوری دوری دارم؛ تنها حرفم این است این صحن را میزی بدانیم که فقط سخنان فکرشدهی خودمان را روی آن بچینیم و بهشدت از تعرّض بگریزیم و جای طرح مسئله و درک مطلب را به نادرستیهای نآلاییم. درودِ دراز بر درّاکان. دامنه.
سلام. رهبر معظم اخیراَ فرمودند: «بعضیها از این تعبیر (مجلس یازدهم بهعنوان مجلس انقلابی) خوششان نیامد اما این یک تعبیر حقیقی بود...» و نیز اشاره داشتند به افرادی که «شعارهای انقلاب را دردسر برای کشور میدانند» و گفتند: «حرکت به سمت آرمانهای انقلاب به نفع کشور و موجب درمان دردهای آن است.» منبع
بنده دو بند بگویم و بگذرم.
یکم: این که رهبری معظم مجدداً در صدد توضیح اصلِ سخن پیشین برآمدند به معنای این است انتقادها از خودشان را میشنوند و یا میخوانند. تا اینجا درست؛ زیرا راهبر حکومت باید از چنین صفاتی برخوردار باشد. اما من فکر میکنم تعبیر مجلس ۱۱ به «مجلس انقلابی» از آن رو خوشایند نشده بود زیرا مجلس هنوز کار و کردکردش را آغاز نکرده بود، این تعبیر صادر شده بود و همین سئوالبرانگیز گردیده بود.
دوم: من معتقدم لفظ «حرکت» به سمت آرمان انقلاب باید تعبیر به بازگشت به آرمان انقلاب شود زیرا اساساً نه فقط حرکتی به آن سمت دیده نمیشود، بلکه کژراهه هم پدیدار شده است. بنابرین هشدار رهبری معظم به عنوان رأس هدایت سیاسی حکومت، میتواند به جای به تقلیلرفتن به یک نصیحت اخلاقی صِرف و صوری، تبدیل به سیاست عملی شود و نظام از همان جایی که کژراهه را شکل داده، خود را پیشمان کند و با پوزش از ملت، به آرمان انقلاب بازگردد که علت تامهی انتقادها ریشه در همین قسمت دارد. این تنها راه باقیماندهی معقول حکومت است که به رضامندی عمومی مینجامد. هر چند معتقدم در جاهایی هم، از کارکردهای خوب نظام -که موجب اینهمه رشد و شکوفایی شده- نباید نادم شد. دامنه.
سلام جناب آقای آزاد. این حرکت درست و قابل قبول. اما همینها فرمان امضا میکنند که در نظام سیاسی آمریکا حکم قانون را دارد و با آن هزاران انسان از کودک و پیر و حیوان و زمین و کان و آب و نفت و آبادی و همهی کیان مردم آن سرزمین را با خاک یکسان میکنند و تا ممکن است از سرمایههای آن دیار میدزدند و میبَرند. اساساً یک بخش از سیاست رایج آمریکا این است با این نمایشهای دروغین، مردم جهان را به فرهنگ غلط و تکبُرگرانهی آمریکایی خوشبین کنند و به شمایل خود دربیاورند که جنابعالی بقیه را بهتر از بنده بلدید. درود.
سلام آقامرتضی. خداقوت. گزارش تکاندهندهای نوشتهای؛ آن هم از مشاهدات و تجربیاتی که خود داخل آن صحنهای. چنین میلی سابقه هم دارد. فیلم یا سریال «روزی روزگاری» که مرحوم خسرو شکیبایی هم در آن به ایفای نقش پرداخته بود، گویای این قضیهی تاریخی بود. نکات مهمی درین متن شما وجود که چارهجویی آن دهها سال زمان میبرد. متشکرم از چنین متنهایی که برای خواننده پیام دارد. درود.
سلام جناب. در بخش حاشیه گریزی هم به بنده زدهاید و من از لطف همیشیگیات آگاهم. فرمودی سادهزیست. بلی، متشکرم، مثلاً کفش و پیراهن و هر چیزی که نزدم تا مُندرس نشده باشد حکم همان نو را دارد و دنبال مد و فرم و تقلید در پوشش و پیرایش نیستم. شما هم همواره تندرست و ظفرمند باشید در سلسلهی آداب و عبادات. درود.
چه زشت است برای مؤمن که میل و رغبتی در او باشد که او را خوار کند. امام صادق ع امام صادق علیه السلام درباره لزوم برقراری تعادل بین نیازهای دنیوی و اخروی می فرمایند: «کسی که دنیایش را برای آخرت خویش، یا آخرتش را برای دنیای خود، ترک کند از ما نیست».
سلام جناب. تهیه و تدوین پاسخ چندقسمتی جنابعالی به جناب دکتر عارفزاده، منهای فاز گفتوشنود -که لازمهی بحث طرفینیست و جایگزینی جز این هم ندارد- مرا به نظرهایی که در باب خبرگان فرتوت دارم منسجمتر کرد. کهولت آنان فقط به کاهلی در نظارت ختم نمیشود؛ اساساً چنین مجلسی فاقد وجاهت ملی است و افراد آنان به کارویژهی خود نمیپردازند. شاید هم نمیگذارند و یا بهتر است بگویم گویی اصل نظارت بر رهبری، حشو است و بس.
سلام جناب آقای دکتر عارفزاده. برای تأدیب، مردم میتوانند موقتاً با هدف هشدار در مراسم رسمی آن شهر شرکت نکنند؛ مثل تظاهرات مناسبتها و مناسک مذهبی و ...، و به جای آن، در خود محل صورت گیرد تا مقامات آن شهر، جمعیت را به اسم خود جا نزنند.
سلام جناب آقای آزاد. جملهای که برگزیدید، جالب است، اما چه بسا حرفهایی باشد که ما کاری به کنندهی آن نداریم ولی برای ما سودمند است. پس لزوماً نمیتوان به این سخن اقتدا کرد. داریم از روایات که حکمت را بیاموز حتی اگر آن فرد خود بد باشد. درود به شما که مطالعه دارید و با کتاب به سر میکنید.
من معتقدم کمتر کسانیاند که خیام را بشناسند و حتی بفهمند که او در شعرش چه حکمتی میگوید. این تازه بخش اول ضعف آنان است، مهمترش این است حتی شعر خیام را از غیر خیام تمیز نمیدهند.
سلام جناب آقاعیسی. اگر خود یک فلسطینی بودی و نزدیک ۷۰ سال از سرزمین و خانهات آواره و در اردوگاه محصور، با چنین رژیمی چگونه مواجه میشدید؟
سلام. حجتالاسلام عبدالله نوری وزیر کشور آقای حجتالاسلام سید محمد خاتمی دهها بار مجوز میداد و مردم را تحریک میکرد و سرانجام خود فهمید کارش غلط که هیچ خیانت بود.
سلام بر شما. اساساً سخن با خدا سرمایهی معنوی دل هر کسی است. درود.
جناب حجتالاسلام دکتر ابوذر کاظمیان سورکی سلام. اینک که این مقام در میاندورود به شما داده شد چه خوب است آن افکاری که از شما سراغ داریم به مدد کارهای رسمیتان بیاید. گرچه بنده اساساً کار این سازمان را نه میدانم چیست و نه تا کنون لزومِ تأسیس و بودنش را حس کردهام زیرا طی این چهل و اندی سال حتی یک بار سازمان سراغ مانند ماها را در هیچ زمینهای نگرفت که بفهمیم این سازمان مال کجای کار ملت است. بههرحال چون روی جنابعالی در مدرسه فکرت شناخت دارم، دور نیست که کاری دگر از جانب شما ازین سازمان سر بزند و فلسفهی ساختنش عاید افتد. با احترام. دامنه.
مقطعات / شماره ١٠ هلالی جغتایی
پاسخی به جناب حجتالاسلام دکتر کاظمیان
با سلام و ادب و احترام. گرچه بنده شما را شایستهی کارهای برجستهتری میدانم. همینکه فرقی فریق میان "مطالبهگری" و "پاسخگویی" قائل شدید، آغاز زیبایی بود. و نیز به علت این که این سازمان را "یک نهاد غیر دولتی و در عین حال مردمی" تفسیر کردهاید هم نوید خوبیست و هم راه شما را با کسانی که میان مردم و انقلاب مرز نامحرمی و غریبگی قائلاند، جدا میکند. چه ستودنی میشود وقتی روشن شود به آیهی ۴ استنادیتان در سورهی ابراهیم "به زبان قوم" خواهی کار کرد. و چه خیرهکننده که دست گذاشتید به "نگاه نوین" که یک معرکهی «شناختی»ست. خرسندیام این است حوزهی کاری خودتان را بر "بستر جامعه" میخواهید شکل دهید تا به فرمودهی شما "مردم بدانند که دین کاربردی چه نقشی در زندگی دارد" و خدا را شکر، ضعف و سستی "متکلموحده بودن" را درک کردهاید. و این محتاج شناسایی و ارزیابی واقعگرانهی «زیستبوم فرهنگی میاندورود" است که شما بر این هم، انگشت تأکید گذاشتهاید. و البته در دنباله از "نهادینهکردن معارف" سخن راندید که بر من این گام فکریتان نامعلوم و گنگ است. و البته چون نقطهی عزیمت خود را "خروج قرآن از مهجوریت″ ″با رویکرد تمدن سازی و جریان سازی در سبک زندگی" اعلان فرمودید میتوانم بگویم همین یک گام به جای حرکت در سطح به ژرفا روَد، خود همهی امور را به فرهنگ وَحیانی آشتی میدهد و گسست را کم خواهد کرد و چه بهتر که فرمودید "با برنامه وارد این عرصه شد"هاید. من مبارک میدانم مشروط به اینکه نیاز مردم آن دیار به معنا و دنیا را بیطرفانه گردآوری کنید تا بتوانید بر بر پایهی آن به دین و منطق و تاریخ و آداب و آیین ایرانیان استناد کرده باشید. مبارک میدانم چون مرحوم کلینی مبارک را از قول امام صادق ع «نفع و فایده» معنی کردهاست که مبارک از ریشهی "برک" به معنی سینهی شتر است، زیرا شتر مظهر لطف در بیابان بوده، و لفظ مبارک به کسی اطلاق میشود که فایده دارد. با ارادت: دامنه.
تو چه دانی تا درین بحر عمیق
سنگریزه قدر دارد یا عقیق
میدان ارزش دانش ( ۲۴ )
قضیهی یونس ع
به نام خدا. سلام. این داستان در آیهی ٨٧ سورهی انبیا از نظر علامه طباطبایی تمثیل است، نه واقعیت. من این موضوع را ۲۱ شهریور ۱۴۰۰ در سایتم دامنه نوشته بودم که اینک اینجا بیان میدارم:
مرحوم علامه میگوید: این احتمال از این نظر قوى نیست که پیامبرى چون یونس شأنش اجلّ از این است که حقیقتاً و واقعاً از مولایش قهر کند و به راستى بپندارد که خدا بر او قادر نیست و او مىتواند با سفرکردن از مولایش بگریزد چون انبیاى گرامى خدا ساحتشان منزّه از چنین پندارها است، و به عصمت خدا، معصوم از خطا هستند. پس همانطور که گفتیم آیهی شریفه از باب تمثیل است، نه حکایت یک واقعیت خارجى. یونس -علیه السلام- با گفتن «ان لا اله الا انت سبحانک» از آنچه که عملش نمایش مىداد بیزارى مىجوید، چون عمل او که راه خود را گرفت و قومش را به عذاب خدا سپرد و رفت بدون اینکه از ناحیهی خدا دستورى داشته باشد، -گر چه او چنین قصدى نداشت- این معنا را مُمثّل مىکرد که غیر از خدا مرجع دیگرى هست که بتوان به او پناه برد... و نیز این تصور را به وجود مىآورد که ممکن است کسى از تحت قدرت خدا بیرون شود، لذا براى عذرخواهى از آن گفت: سبحانک. و در جملهی انى کُنت من الظالمین. به ظلم خود اعتراف کرد، چون عملى آورده که ظلم را ممثّل مىکرد، هر چند که فىنفسه ظلم نبود، و خود او هم قصد ظلم و معصیت نداشت، چیزى که هست خداى تعالى در این پیشامد پیغمبرش را تأدیب و تربیت کرد تا با گامى پاک و مبرّاى از تمثیل ظلم، (تا چه رسد به خود ظلم ) شایسته قدمنهادن به بساط قُرب گردد.
دامنه / ۱۱ خرداد ۱۴۰۱
سلام جناب آرشی. این فرخندهروزِ دُختی اسوه از آل محمد ص، خواهر عظیمالشأن حضرت امام رئوف رضا ع حضرت فاطمهی معصومه س، که نگین درخشندهی قم و ملجاء و محل التجای مردم متدین و انسانهای پاکسیرت و پناه درماندگان و شیفتگان در هر آئین و مرام و مسلکی هست، بر شما دوست دیرینم و بر هر انسان اهل معنا و محب آل محمد ص، خجسته و مبارک بادا.
به نام خدا. سلام. حجتالاسلام علیرضا اعرافی مدیر حوزههای علمیه با حضور در واتیکان با پاپ فرانسیس رهبر مسیحیان کاتولیک، برخی از "بزرگترین چالشها و بحرانهای معاصر بشر" را برشمرد که جالب است، مانند این موارد درین منبع: «تزلزل در معرفت الهی و خداباوری، افت معنویت و کاهش تعلّق خاطر به عالَم غیب، تضعیف ارکان خانواده و نقش و جایگاه رفیع زن، تحریمها و فشارهای ظالمانه علیهی ملّتها، فقر و گرسنگی، جنگافروزی، اشغال و ظلم و ستم سازمانیافته بینالمللی، تخریب محیط زیست و بیتوجهی به آن از سوی قدرتهای اقتصادی، رشد افراطگرایی.»
به نام خدا. سلام. کتاب "رفیق اعلی" اثر کریستیان بوین فرانسوی کوششیست با «دیدی فلسفی و زبانی شاعرانه» به زندگی "فرانچسکو" که در ایتالیا عنوان قِدّیس گرفته است؛ قِدّیس یکی از بزرگترین فِرَق کاتولیک و پایهگذار یک گونه مَشرَب عرفان بر مبنای آئین مسیحیت. این کتاب با پرداختن به تفسیر زندگی این مسیحی خواست یک نوع عشق را مخابره کند؛ عشقی که از نظر کریستیان بوین به «احساس عاطفی مادر نسبت به فرزند» ریشه دارد و از آن الهام میجوید. چرا؟ زیرا وی درین اثر در القای این فکر است که هر گونه عشق ریاکارانه و دروغین است، فقط و فقط یک عشق است که راست است و به قول وی «صورت حقیقی عشق» را در بر دارد. عشق عاطفی مادر به فرزند. این بود که برآن شد با نگاشتن "رفیق اعلی" هر جُنبندهای را از آدمیان تا حیوانات و از نباتات تا جمادات آشنا به این عشق راستین کند و بهرهمند به آشتی و سازگاری و سازوارگی. ازین منظر «فرانچسکو»ی داستان او که صورتش در کودکی "به شیر و اشک مادر» آذین داشت، از "گنج احساس مادرانه" به یک قدیس در آینده در آمد.
اشاره: قِدّیس در لغت یعنی خیلیپاکیزه و پارسا که پیشوند منزّه و محترمانهای است برای افراد. مثل واژهی حضرت در زبان فارسی برای بزرگان.
امام خمینی رهبر کبیر انقلاب اسلامی
محمدرضاشاه و فرح دیبا
به قلم دامنه: به نام خدا. سلام. یکم: از آلبر کامو فرانسوی ( ۱۹۱۳ – ۱۹۶۰) پرسیدند یا خود از خود پرسید که انقلابی کیست؟ پاسخ داد: "انقلابی کسی است که «نه» نمیگوید." دوم: از طالب آملی شعرهایی خوانده و خلاصه کرده بودم بسیار زیبا، در کتاب «زندگی و شعر طالب آملی» اثر آقای محمدرضا قنبری که اینجا جای نقل یک بیت ازوست:
"صعود مرتبهی عشق را هبوطی نیست
کسی که او به فلک برده بر زمین نزند"
شرح سیاسی: هر دو جملهی یکم و دوم را ازینرو تقدیم صحن کردم تا یاد انسان پارسا و انقلابی و عارف را در سالگرد وفاتش گرامی داشته باشم؛ یعنی امام خمینی رهبر انقلاب و نهضت درخشندهای که میشل فوکو آن را به «روحِ جهانِ بیروح» تعبیر کرده بود. همان امامی که خیلی کوشید با تذکر و خیرخواهی و نصیحت، شاه را از افرادِ فاسد و ضد مذهب دربار، نجات دهد و وی را با جامعهی دینی و عالمان و روشنفکران آشتی دهد، اما شاه گوش به حرف یک مرجع آگاه و شجاع نداد و با یکدندگی و لجاجت کارهای خودخواهانهی خود را کرد و کار به جایی رسید که امام دیگر به جای گفتن: «ای شاه! ای شاهنشاه! ای اعلاحضرت!» رُک و راست گفتند: «ای مَردک!».
شاهی که به قول استاد محترمم آقای دکتر حسین بشیریه در ص ۱۲۲ کتاب «ایران؛ هویت، ملیت، و قومیت»، میخواست گفتمان سلطنت خود را بر سه پایه بنا کند: زبان فارسی، نژاد آریایی و مذهب زرتشت به جای مذهب اسلام. اما از یک مرجع انقلابی و نترس، شکست خورد و به زبالهدان تاریخ افتاد که گَندِ کارهای ضد اخلاقی، ضد اسلامی، ضد انسانی، ضد تمدنی او بینهایت مشمئزکننده است؛ شخصیتی متزلزل و شاهی نامدارا که نه آقای طالقانی را -که میان همهجور افکار، یک آیتاللهی وجیه و مورد قبول بود- میتوانست تحمل کند، نه آقای منتظری را و نه شهید خسرو گلسرخی را و نه هزاران آیتالله و مهندس و دانشجو و طلبه و اعضای مجاهد و مبارز سازمانهایی پیشرو و مسلح چون مجاهدین خلقِ وقت و سازمان چریکهایی فدایی را و نه حتی مردی از تبار و طبقهی فرادست و بالای جامعه و حکومت یعنی مرحوم محمد مصدق را. و نه حتی ارتشیهایی با گرایش مذهبی را. این شاه، حقیتاً عین پدرش، نه مرد و جوانمرد، که به تعبیر درست امام «مَردک!» بود.
ایران با این دو شاه دستنشانده نه فقط عقب ماند از قافلهی رشد اقتصادی و توسعه سیاسی و رفاه اجتماعی، بلکه این دو پدر و پسر خودخواه، مردم را از آرمان نهضت مشروطه -که یکی از سیاسیترین و مدرنترین رفتار جامعهی ایرانی در برابر حکومت شاهنشاهی قاجاری بود- به جدایی افکندند. تاریخ ازین دو قاتلِ علما و روشنفکران و مبارزان که به میانجی انگلیس و آمریکا به تاج و تخت رسیدند، نخواهد گذشت.
جناب قربانی سلام. به چنین بینشی دلم نرم میشود و روحم طراوت میگیرد و ساعتها مشغول قطارکردن کلمات در ذهن میشوم و مثل فردی نزدیکبین، خم میشوم بر گونهی این بینش نگاه میدوزم و با صدایی تودماغی به او درود روانه میکنم. آفرین برین فکر. دلم را ربود این برداشت که ارزش «ذکر» داشت. مَغیبات، اهل میخواهد و غواصی در بحر قلب. فقط از یک ذهن آشفته ساخته است که از حیطهی عقل خیلی محدود خود عبور نکند. بسیار سازنده و آموزنده که هم به طرح مسئله انجامید و هم به درک مطلب مدد داد. تشکر از شما استاد احمدی و آقای قربانی دو دوست اندیشمندم که بحث مفید و عایدی پدید آوردید. این جور پستها ماندگار است و کمکحال خواهندگان دلآگاه.
به قلم دامنه: به نام خدا. سلام. رهبری معظم در مرقد امام خمینی طی سخنرانی ۱۴ خرداد ۱۴۰۱ «از مشاوران ایرانیِ خائن» با عنوان خائن به دو طرف، به عبارتی خائن دوطرفه یاد کردند و فرمودند: «این مشاوران خیانتکار نه تنها به کشور خود، بلکه حتی به آمریکاییها هم خیانت میکنند چراکه با این مشورتهای غلط، موجب شکست خوردن آنها میشوند.» مثل این مشاورت غلط: «رویگردانشدن مردم ایران از دین و روحانیت و نظام اسلامی». لذا «علاوه بر بیان این حرفها از جانب آمریکاییها که تحت تأثیر مشاوران ناآگاه و خائن است، معدود افراد سادهلوحی نیز در داخل کشور، این سخنان غلط را در رسانهها بیان میکنند.»
خواستم بگویم:
۱. به نظر من -که حد و حدود و بضاعت داشتههای خودم مسائل درون جامعهی ایران را در مطالعهام دارم- این خائنینِ به دو طرف، یک اشتباه منطقی فاحشی هم مرتکب شدهاند و آن این است در گوش مردم میدمند حقِ تعیین سرنوشت از آنِ نسل نو و حاضر در صحنه است و به «خمینی»!!! چه مربوط برای ما تعیین تکلیف نمود!. اما خود از یاد میبَرند که طبق همین قاعده بوده است که نسل نو و حاضر در صحنهی دههی سیییها و چهلیها (نسل من و پیش از من) با پیروی ارادی و ارادتی از امام خمینی، علیهی سلطنت پهلوی، انقلاب پیروزمند کردهاند؛ اما اینک خائنین دوطرفه، مردم آن روزگار را شماتت و سرزنش میکنند و همان کاری را که حقِ تعیین سرنوشت بود، مورد هجمه و حمله قرار میدهند. این یعنی خیانت و تناقض صددرصد.
۲. خائنهای دوطرفه از آنجا که اهل مبارزهی سخت و طاقتفرسا نیستند راحتطلبی پیشه کرده و توی فضای مجازی جمع شدهاند و شروع کردهاند به دعوت ملت به شورش علیهی انقلابی که طبق همین قاعده مردم صورت دادند. از آنجا که اکثریت قریب به اتفاق ملت همچنان جانبدار این انقلاب ماندهاند رشک میکنند و اشک تمساح میریزند و شروع میکنند به شایعهشاختن، زیرا بُرد شایعه و یک کلاغ را صد کلاغ کردن، از بُرد حقیقت و واقعیت سریعتر و گستردهتر است. کوشش دارند هیچ سفیدیی ازین انقلاب را مردم باور نکنند و یکسره سیاهنماییها را در ذهن ملت جا اندازند؛ گرچه ملت ضعف و فساد را که آفت پیکر نظام شده، خود متوجه است.
۳. خائنها به دو طرف، که آن سوی مرز مُترابط (=همبسته) هستند و این سوی مرز مترصّد (=چشمدارنده) ، خوراک روانی روز جامعه را از ذهن بیماردلان دِرو میکنند که پیشتر آن را در سرزمین دودلان و مردّدان کاشته بودند. ملت، که یادش نرفت سرسپردگان یک سازمان پرخاشگر برای دستیابی به حکومت دلخواه خود، حتی حاضر شده بودند طی ۸ سال دفاع مقدس، بر خلاف تمام اصول انسانی و اخلاقی و دینی، به سمت جبههی ایران، صفآرایی کنند و با مردم و سربازان و بسیجیان و پاسداران و ارتشیان کشور خود بجنگند تا با شیوهی خیانتآلود، حکومت (لابد دموکراتیک!) تشکیل دهند. آیا چنین فکری که تا این مرحله از شناعت، سابقهی انقلابی خود را فروکش داد، در این فصل از انقلاب که حساستر از دیروز گردیده، بیکار و نظارهگر مینشیند؟ حتماً نه؛ پس شروع میکند به کاری بهشدت اثربخشتر از «فروغ جاویدان» یا «پرسهزدن در کشورکِ اشرف!»، یعنی همین فضای مهم و قطعی و مورد وثوق مجازی که تا پستوترین اتاق هر خانه و اداره، بُرد و راه و نفوذ و امکان سرَککشی و چهبَسا سرکشی دارد. اینان و اینتیپان انسان، ازین استراتژی (فرهنگستان گفت بگویید: راهبرد) پیروی میکنند که برای نیل به مقصد و مقصود، هر زخمی را در درون ایران دُمَل کنند که ملت و نظام را دَمر کنند و همچنین هر اتفاقی را ولو واقعاً اتفاق، رویدادی بزنگاه جای زنند. جای خرسندی دارد که چنان سخیف کار کردند و خیانت که پیوستگان و طرفداران آن از آنان بُریدند.
۴. کشورکِ اشرف! همان چند هکتار زمینی در استان دیالهی عراق در چند کیلومتری کرمانشاه بود که حاکم وقت عراق در عصر جنگ با ایران، به آن سازمان داده بود و اینان درین خِطّه، حکومتی کوچک که کشورکِ اشرف! برازندهی نامش است تأسیس کرده بودند که بعدها توسط رادمرد بزرگ تمام تاریخ ایران سرباز قاسم سلیمانی از دستشان بازپس گرفته و به حشدالشعبی (سازمان بسیج مردمی عراق) تحویل داده شد. اینک که اینان بی کشورک! شدند، آمریکاییها آنان را به جلگهای در آلبانی گسیل داد و عملهی خود ساخت و حالا کارشان شده پیادهکردنِ نسخههایی که سازمان «سیا» برایشان میپیچد. بیچارگان پیر شدهاند؛ اما چون سینهای انباشته از باروتِ کینه و بُغض به انقلاب اسلامی گردیدهاند، انرژی خارقالعادهای در خائنِ دوطرفهبودن پیدا کردهاند. ایبسا مثلاً اگر موفق به شوراندنِ مردم شوند، آنزمان بگویند: دیدید ما، هم ایران را گول زدیم و هم آمریکا را؟! راستی! نام این کشورک زانرو اشرف بود که اسم زن سرکردهی سازمان بود که در سال ۶۰ در قیام مسلحانهشان در یک خانهی تیمی به همراه موسی خیابانی نفر دوم سازمان کشته شد.
دامنه / ۱۵ خرداد ۱۴۰۱
این صحنه که محمدجواد، ظریفانه! سیدمحمد را پِلق میدهد! انگار همه جَمبوله شدند توی جماران! شنود لابد نیست! سایر عکسها اینجا.
میدان ارزش دانش ( ۲۹ )
غروب از هتل -که آسایش و آرامشش، خستگی راه را از تن و روانمان ربود- پس از یک دوش آبِ گرم و غسل استحباب زیارت، دل کندیم و رهسپار حرم شریف حضرت امام رئوف و رضا ع شدیم؛ حرم پاک و سراسر تابان و هموارهنورانییی که شوق ملتِ ایران به این حرمِ عزیزِ مردم ایران به آن «یدرک و لایوصف» هست. یعنی میتوان درکش کرد، ولی نمیتوان وصفش نمود. حتی نزدیکشدن به حرم هم، حسوحالِ انسان را بالا میبرَد و بر نردبانِ لذت معنوی میگذارَد، چه رسد به اینکه در کنار شش رفیق، هر کدام از یکی دیگر شائقتر و عاشقتر به بارگاه آستان مقدس ایران، گام به سمت بَست و سپس صحن و آنگاه رواق و سرانجام مَضجَع و در آخر ضَریح و مقبرهی منوّره برمیداری و لحظهلحظه به پیشگاه روح نامیرای امام رضا ع مشرّف میشوی. ما این شش تا -که البته بیشتر از اینییم که بودیم، گاه ترکیب چنین پیش میآید و از همراهی رفقای دیگر به ضیق و دوری میرسیم- هر یک دلدادهی همایم؛ کی بیشتر، ندارد. همه به هم دلبستهایم و پیمان ابدی به زیر امضا بردهایم که از هم نگسلیم. خُب؛ معلوم است که تا چه حد بودنِ هر یک از شش تا، تا چه میزان حلقهی ما را سیمانیتر و سیمای ما را بشّاشتر میکند؛ بیتردید سید علیاصغر -که سرحلقهی ماست و همه با حضور او شادمانترند و نبودِ او، اساساً امکان رفتن را به هر جا، به تأخیر مواجه میکند و لذتِ یک بودنِ جمعی را بهشدت فروکش میده- برای این نیاز معنوی، و ترتیبدادنِ مسافرت خانوادگی کوش شدیدتری دارند و دوستان هم، سرحلقگی این سادات شریف را که به اخلاقِ باز و سعهی وجودی وسیع بارز هستند، رأی قلبی و رضامندی درونی دادند. سعی وافر هر رفیق در پیادهسازی ادبِ آداب زیارت و البته زوداشکی سیلریزانِ سید علیاصغر در گَپ و گفت با امام رئوف، سُرمه بر دیدگان ما میکشانَد و کِشش ما را به ذوب در فهمِ دیدار با روح ناب و قبر پاکِ آن امام هُمام و رهبر معنوی و دینی و اخلاقی بیهمتای ایرانیان از هر کیش و مرام-که عالِم آل محمدص توصیف شدهاند- میسّرتر میسازد و پیشرانهی محرّک درون ما زودتر روشن. آن سان که بر هر دل هر کس رفت و من عاجز از وصف آن ادبِ و حرمت و ایمان دوستان به آن آستان هستم. بیتردید حرم امام رضا ع مصداق بارز"لَآیَةً لِلْمُؤْمِنِینَ" است ( از آیهی ٧٧ حجر). اگر شد باز نیز این گزارش را به قسمت سه میبرم.
قبر پروین اعتصامی و شیخ فضل الله نوری. صحن اتابکی (امام رضای) حرم حضرت معصومه س
پنجشنبه ۱۹ خرداد ۱۴۰۱ . عکاس: دامنه
مدرسه فکرت ۷۷
جناب حجتالاسلام استاد سید عمادی سلام و صدها با صلای رسا سپاس. نه اینکه این پست شما را پی نگرفته باشم، نه، خواندم و صبر ورزیدم تا از دیشب به این سمت، رویش کاوش ذهنی کرده باشم. با این پیشپرده که از شگفتانگیزترین کار بشری یعنی عبودیت -و به تعبیر این بنده، بندگیی خودخواسته و خداطلبیده نزد حضرت باری- به نمایش گذاشته و آن را به ادامهی بحث بسیار سنگین تفارق میان رحمت و ولایت ملتصق ساختهاید، من دلالت شدم به این هدایت که در حقیقت، بندگی یعنی کسب اخلاقِ خدایی. و این اوج عظمت انسانِ اهلی است که خود را در اهلیتِ حقتعالیٰ خدای بلندمرتبه قرار داده است، و شده کسی که میتواند اهل کوی حضرت دوست شود و در آن شهرپایهی الهی زیست کند. کیف کردم ازین پردهگشایی. خدا خیرت دهاد استاد. یک پست خوب همچنین این است که فکرِ فرد را به انجام تراوش و و سرانجام تألیف فرا خوانَد تا الیف خدا گردد و انیس اولیای الله.
۱ ⟨ ۲ ⟨ ۱۴۰۱
سلام جناب حجتالاسلام شیخ غلامی دارابی. ابرقدرتیی ابلیس با چه قدرتی سرکوب میشود مهم است. اگر او و اذناب و جنودش همهجای جهان در یک آن و صدها آن، حضور ویرانگری دارند، ازو ابرقدرتتر خودِ انسان است که خدا به وی چهار نفْس به سکون فا داده است: ۱. امٌارهای که بلد است چگونه وی را به در برَد. ۲. لوّامهای که قادر است وی را مجدد از دست شروری چون اماره بازپس بگیرد و تحویل صاحبش دهد. ۳. مطمئنّه که الماس وجودش را تراش میدهد و نوک پایهاس را تیز میکند و کف وجودش را قلع میزند و روح و روانش را رایحه میمالد. و ۴. یادم رفت و شاید هم نیست. غرَض: ابلیس، رانده شده که با ابرقدرتی تمام ما را هم برانَد. از کجا از یزدانشهر به شیطانشهر. ولی همین آدمی میتواند وی را با سهمگینترین سلاح ویرانگر نابود کند؛ کجا؟ آنجا که انسان در مرز قدم میزند و نمیخواهد پا از سرزمین پروردگار به برهوت غیر ذی زرع اذناب و ایادی ابلیس سُکنا گزیند. بگذرم.
من آن را نگفتم! من این را گویم: چه شبی بهتر از دیشبشب، شب شهادت امام علی ع که میبایست میرفت به خانهی نهجالبلاغه. رفتم و غَوری کرده و چه به چشمم تلألؤ افکنده؟ این، این، عرض میکنم پایین. اما چگونه باید درِ خانهی نهجالبلاغه را دقّالباب کرد؟! اقیانوس است، باید البسهی غوّاصی بر تنِ فکر و الهمهی صیّادی بر روح ذهن پوشاند تا بتوان از میان آن همه دُرّ در میان صدف، دست به گوهر زد و جان را جوهر. چراااااا؟ زیرا اگر بتوان از آفریدگار -که نه دیده به آن بیناست و نه پدیده به آن نمایان- یکیچند آفریده سراغ داد که جِلوهی خدا درو جَلا یافته باشه، یکی از آن سرپناهان امیر مؤمنان علی علیهالسلام است. و این دیشب در آن بیت به چشمم بیشتر آمد که دفعتاً یادداشت نوشتم و شد این: «چشمِ زخم حقیقت دارد، استفاده از نیروهاى مرموز طبیعت حقیقت دارد، سِحر و جادو وجود دارد، و فال نیک راست است، و رویدادِ بد را بدشگون دانستن، درست نیست. بوى خوش، درمان و نشاطآور است، عسل درمانکننده و نشاطآور است، سوارى بهبودىآور است، و نگاه به سبزهزار درمانکننده و نشاطآور است.»
حکمت ۴۰۰ بود یا همان کلمات قصار نهجالبلاغه. دامنه.
۲ ⟨ ۲ ⟨ ۱۴۰۱
استاد احمدی سلام. از تذکره، مستندات آوردید. درود. بنده هم فرازی دیگر باز میکنم با تمرکز بر یک واژهی حیرتانگیز. در زیر: پس از نبی رحمت ص از علی ع قانتتر کیست در آیینی که محمد رسول ص از خدا آن را به سینه امانت گرفت و به امت داد و آنان را از احتمالِ پرسه در پلیدی رهاند؟ دارم درس پس میدهم وگرنه خود واقف و بدان آگاهابد: در آغاز آیهی ۳۱ احزاب نکتهای زیبا آمده: «وَ مَن یَقنُتْ...» این واژه از قنوت است و قنوت به نظر صاحبِ المیزان یعنی خضوع و اطاعت؛ که در نظر برخی مترجمان و مفسران برجستهی قرآن، برگردان فارسی آن «مداومتِ بر طاعت»، «دوام اعمال صالحه»، «فروتنی و فرمانبری» و نیز از نگاه صاحب کتاب بیانالسعادة «تسلیمپیشگی» است. زیرا قنوت -که در نماز هم جزوی مستحب و از صحنههای دلانگیز نیاز و راز و درخواست هست- به معناى خضوع و اطاعت و طاعت و ملازمت و مداومت میباشد. این که قرآن در حق حضرت مریم س میفرماید: «وَ کانَت مِنَ القانِتِینَ» و یا میفرماید «یا مَریَمُ اقنُتِی لِرَبِّکِ» و یا میفرماید «أَمَّن هُوَ قانِتٌ آناءَ اللَّیلِ» همهوهمه نشان تسلیمپیشگی آن بانوی بزرگ در پیشگاه خداوند متعال بوده است که یکی از سرشناسان این واژه و فعل بودهاند. چونان که ابراهیم ع در آیهی ۱۲۰ نحل بهتنهایی اُمت معرفی و به قانتا و حنیفا توصیف شده است. و من درین عصر با شناختی که از نیمهنزدیک به قاسم سلیمانی داشتم وی را -که والاترین شهید مسیر سیدالشهداء ع و اصول علوی ع است- انسانی به تماممعنا قانت دیدم. مطیع خدا و در خط طاعت حضرت رَبّ. یاد مرام او قنوتآفرین است و قانتزا. درود بَرو که آبرو بود و آرزو. دامنه.
۳ ⟨ ۲ ⟨ ۱۴۰۱
جناب سلام. سپاس. آن سرکرده ابلیس، سِرّش در سرش هست که سده سده راه میپیماید تا سرسپرده بیابد، سرِ لیست سیاهش اسمش را اسمنویسی کند. سرِ ابلیس را میتوان بر سنگ کوفت، سخت است، سترگی و سلامت نفس میطلبد. انسان سالم در فصای متسالم سرشناسهای به اسم ابلیس را سر میبُرّد، وگرنه سرش سرِ دارِ سیر و سیاحت سفیه ابلیس است.
سلام آقای... این فراز درست. دست مریزاد آزاد. دو فراز دگرگونه ز این، هم، میتوان لیوانِ مؤمن و مسلم را دید و ایضاً استکانِ کسانی که وادی دیگری را برگزیدند. یکی اینکه: ای اهالی قبیلهی قبله! صدها انتقاد بر شما روا، اما مرحبا که از میان ۳۶۵ روز سال خدا، این سه شب را دوست دارید انسانیتر و عابدتر باشید. دیگری اینکه: ای اهالی قبیلهی پشتکردهبهقبله! هزاران سپاس ارزانی شما که پندارید که پند همه هستید و پیشیگرفته از تمامتمام انسان، اما دریغا و زِنهارا که که از میان ۳۶۵ روز سال خدا را مثلاً عالی میگذرانید و به نظر خود عقلانی، اما این سه شب را چرا دوست ندارید انسانیتر و عاقلتر باشید؟! تا دستکم بر رخ تابان آیین مذهبی و عبادی همنوعان خود را تیغ و چنگ نکشید. مگر قدر را بشر، خودسر ساخته؟! خدا خود فرموده لیالی قدر. حرفم این بود جناب آزاد سخن شما حق، اما در واقع اگر نقد بر مؤمن وارد است، این طور نیست بر سایرین نباشد. درود.
شایستهکاری ( ۲۶ )
نگذاریم مداد و قلم و رواننویس و خودکار و دوات و ابزارآلات نوشتن، از جیب و ذهن و جامدادی روی میز مطالعهمان پَر بزند. گاه به فروشگاههای نوشتافزار هم سر بزنیم. آن زمان کارِ ستوده یکی این بوده در جیب کسی خودنویس چی بوده. نگذاریم در فصای غشآلود مجازی فراموش کنیم که فراموش میشویم. بیشتر بخوانید ↓
جناب حجتالاسلام استاد سید عمادی سلام و صدها با صلای رسا سپاس. نه اینکه این پست شما را پی نگرفته باشم، نه، خواندم و صبر ورزیدم تا از دیشب به این سمت، رویش کاوش ذهنی کرده باشم. با این پیشپرده که از شگفتانگیزترین کار بشری یعنی عبودیت -و به تعبیر این بنده، بندگیی خودخواسته و خداطلبیده نزد حضرت باری- به نمایش گذاشته و آن را به ادامهی بحث بسیار سنگین تفارق میان رحمت و ولایت ملتصق ساختهاید، من دلالت شدم به این هدایت که در حقیقت، بندگی یعنی کسب اخلاقِ خدایی. و این اوج عظمت انسانِ اهلی است که خود را در اهلیتِ حقتعالیٰ خدای بلندمرتبه قرار داده است، و شده کسی که میتواند اهل کوی حضرت دوست شود و در آن شهرپایهی الهی زیست کند. کیف کردم ازین پردهگشایی. خدا خیرت دهاد استاد. یک پست خوب همچنین این است که فکرِ فرد را به انجام تراوش و و سرانجام تألیف فرا خوانَد تا الیف خدا گردد و انیس اولیای الله.
۱ ⟨ ۲ ⟨ ۱۴۰۱
سلام جناب حجتالاسلام شیخ غلامی دارابی. ابرقدرتیی ابلیس با چه قدرتی سرکوب میشود مهم است. اگر او و اذناب و جنودش همهجای جهان در یک آن و صدها آن، حضور ویرانگری دارند، ازو ابرقدرتتر خودِ انسان است که خدا به وی چهار نفْس به سکون فا داده است: ۱. امٌارهای که بلد است چگونه وی را به در برَد. ۲. لوّامهای که قادر است وی را مجدد از دست شروری چون اماره بازپس بگیرد و تحویل صاحبش دهد. ۳. مطمئنّه که الماس وجودش را تراش میدهد و نوک پایهاس را تیز میکند و کف وجودش را قلع میزند و روح و روانش را رایحه میمالد. و ۴. یادم رفت و شاید هم نیست. غرَض: ابلیس، رانده شده که با ابرقدرتی تمام ما را هم برانَد. از کجا از یزدانشهر به شیطانشهر. ولی همین آدمی میتواند وی را با سهمگینترین سلاح ویرانگر نابود کند؛ کجا؟ آنجا که انسان در مرز قدم میزند و نمیخواهد پا از سرزمین پروردگار به برهوت غیر ذی زرع اذناب و ایادی ابلیس سُکنا گزیند. بگذرم.
من آن را نگفتم! من این را گویم: چه شبی بهتر از دیشبشب، شب شهادت امام علی ع که میبایست میرفت به خانهی نهجالبلاغه. رفتم و غَوری کرده و چه به چشمم تلألؤ افکنده؟ این، این، عرض میکنم پایین. اما چگونه باید درِ خانهی نهجالبلاغه را دقّالباب کرد؟! اقیانوس است، باید البسهی غوّاصی بر تنِ فکر و الهمهی صیّادی بر روح ذهن پوشاند تا بتوان از میان آن همه دُرّ در میان صدف، دست به گوهر زد و جان را جوهر. چراااااا؟ زیرا اگر بتوان از آفریدگار -که نه دیده به آن بیناست و نه پدیده به آن نمایان- یکیچند آفریده سراغ داد که جِلوهی خدا درو جَلا یافته باشه، یکی از آن سرپناهان امیر مؤمنان علی علیهالسلام است. و این دیشب در آن بیت به چشمم بیشتر آمد که دفعتاً یادداشت نوشتم و شد این: «چشمِ زخم حقیقت دارد، استفاده از نیروهاى مرموز طبیعت حقیقت دارد، سِحر و جادو وجود دارد، و فال نیک راست است، و رویدادِ بد را بدشگون دانستن، درست نیست. بوى خوش، درمان و نشاطآور است، عسل درمانکننده و نشاطآور است، سوارى بهبودىآور است، و نگاه به سبزهزار درمانکننده و نشاطآور است.»
حکمت ۴۰۰ بود یا همان کلمات قصار نهجالبلاغه. دامنه.
۲ ⟨ ۲ ⟨ ۱۴۰۱
استاد احمدی سلام. از تذکره، مستندات آوردید. درود. بنده هم فرازی دیگر باز میکنم با تمرکز بر یک واژهی حیرتانگیز. در زیر: پس از نبی رحمت ص از علی ع قانتتر کیست در آیینی که محمد رسول ص از خدا آن را به سینه امانت گرفت و به امت داد و آنان را از احتمالِ پرسه در پلیدی رهاند؟ دارم درس پس میدهم وگرنه خود واقف و بدان آگاهابد: در آغاز آیهی ۳۱ احزاب نکتهای زیبا آمده: «وَ مَن یَقنُتْ...» این واژه از قنوت است و قنوت به نظر صاحبِ المیزان یعنی خضوع و اطاعت؛ که در نظر برخی مترجمان و مفسران برجستهی قرآن، برگردان فارسی آن «مداومتِ بر طاعت»، «دوام اعمال صالحه»، «فروتنی و فرمانبری» و نیز از نگاه صاحب کتاب بیانالسعادة «تسلیمپیشگی» است. زیرا قنوت -که در نماز هم جزوی مستحب و از صحنههای دلانگیز نیاز و راز و درخواست هست- به معناى خضوع و اطاعت و طاعت و ملازمت و مداومت میباشد. این که قرآن در حق حضرت مریم س میفرماید: «وَ کانَت مِنَ القانِتِینَ» و یا میفرماید «یا مَریَمُ اقنُتِی لِرَبِّکِ» و یا میفرماید «أَمَّن هُوَ قانِتٌ آناءَ اللَّیلِ» همهوهمه نشان تسلیمپیشگی آن بانوی بزرگ در پیشگاه خداوند متعال بوده است که یکی از سرشناسان این واژه و فعل بودهاند. چونان که ابراهیم ع در آیهی ۱۲۰ نحل بهتنهایی اُمت معرفی و به قانتا و حنیفا توصیف شده است. و من درین عصر با شناختی که از نیمهنزدیک به قاسم سلیمانی داشتم وی را -که والاترین شهید مسیر سیدالشهداء ع و اصول علوی ع است- انسانی به تماممعنا قانت دیدم. مطیع خدا و در خط طاعت حضرت رَبّ. یاد مرام او قنوتآفرین است و قانتزا. درود بَرو که آبرو بود و آرزو. دامنه.
۳ ⟨ ۲ ⟨ ۱۴۰۱
جناب سلام. سپاس. آن سرکرده ابلیس، سِرّش در سرش هست که سده سده راه میپیماید تا سرسپرده بیابد، سرِ لیست سیاهش اسمش را اسمنویسی کند. سرِ ابلیس را میتوان بر سنگ کوفت، سخت است، سترگی و سلامت نفس میطلبد. انسان سالم در فصای متسالم سرشناسهای به اسم ابلیس را سر میبُرّد، وگرنه سرش سرِ دارِ سیر و سیاحت سفیه ابلیس است.
سلام آقای... این فراز درست. دست مریزاد آزاد. دو فراز دگرگونه ز این، هم، میتوان لیوانِ مؤمن و مسلم را دید و ایضاً استکانِ کسانی که وادی دیگری را برگزیدند. یکی اینکه: ای اهالی قبیلهی قبله! صدها انتقاد بر شما روا، اما مرحبا که از میان ۳۶۵ روز سال خدا، این سه شب را دوست دارید انسانیتر و عابدتر باشید. دیگری اینکه: ای اهالی قبیلهی پشتکردهبهقبله! هزاران سپاس ارزانی شما که پندارید که پند همه هستید و پیشیگرفته از تمامتمام انسان، اما دریغا و زِنهارا که که از میان ۳۶۵ روز سال خدا را مثلاً عالی میگذرانید و به نظر خود عقلانی، اما این سه شب را چرا دوست ندارید انسانیتر و عاقلتر باشید؟! تا دستکم بر رخ تابان آیین مذهبی و عبادی همنوعان خود را تیغ و چنگ نکشید. مگر قدر را بشر، خودسر ساخته؟! خدا خود فرموده لیالی قدر. حرفم این بود جناب آزاد سخن شما حق، اما در واقع اگر نقد بر مؤمن وارد است، این طور نیست بر سایرین نباشد. درود.
شایستهکاری ( ۲۶ )
نگذاریم مداد و قلم و رواننویس و خودکار و دوات و ابزارآلات نوشتن، از جیب و ذهن و جامدادی روی میز مطالعهمان پَر بزند. گاه به فروشگاههای نوشتافزار هم سر بزنیم. آن زمان کارِ ستوده یکی این بوده در جیب کسی خودنویس چی بوده. نگذاریم در فصای غشآلود مجازی فراموش کنیم که فراموش میشویم. بیشتر بخوانید ↓
جناب حجتالاسلام استاد کاظمیان سورکی سلام. رسا بود. دو نکته اما برای من جای حرفگفتن داشت که البته شِبهکشکولی است: ۱. فقیهان وقتی مرز حلق و دهان را روی مخرج حرف «خ» به رسمیت شناختند، نشان میدهد نزدیکترین جا به فضای دهن را فرض کردند. فرض در اینجا یعنی وجوب نه فرضیه. پس چقدر این فقهای شیعه سختگیرند! کاش حرف ق را ملاک میگرفتند، که دستکم تا نزدیک حلق میرفت. ۲. در ماه رمضان هیچ کاری به اندازهی سهوی چیزی خوردن برای روزهدار لذتبخشتر نیست. پس چه خوب است گاه آدم درین ماه به سهو خوردن مسلح شود! بیشتر باشید آقای کاظمیان. معلوم نیستید!
جناب حجتالاسلام سیدکمالالدین سلام. فنی بود و البته پیچیده و در اوج آن لذت علمی افزود. ازینرو باید تشکر راونه کنم. اما دو نکته هم دارم: ۱. در بند ۴ قسم الف، بحث از ایصال کردهاید. به نظر استاد یعنی برای تقرب به خدا هم نمیشود ملائک را وسیله ساخت؟ چون خدا در مائده آیه فرستاده برای تقرب وسیله بجویید. ۲. جذبه آنکه از فَصّ محمدیه در بیان ابن عربی هم وام میگیرید که زیبایی بحث را بالاتر میرساند. پس میتوان گفت استاد در تفسیر قرآن از تأویلهای صاحب فصوص هم، مدد میگیرد. حوزه، معمولاً ایشان را برنمیتابند؛ البته بخش سنتیاندیشتر حوزه. استاد چه میفرمان... .
در خبر جنوب -سپس جهت اطمینان بیشتر- و در صبا خواندم که چراغهای دور قبر مرحوم حبیب محبیان در آرامگاه روستای نیاستهی رامسر توسط دو نفر که گویا با هم درگیر شده بودند شکسته شد. و این خبر برای من جزوِ خبرهای مهم و در عین حال ناراحتکننده و ناگوار بود. این چه رسم غلط و قبیحیست که به قبر جسارت شود. رفتار، رفتار نکوهیده و سفیهانه است. گرچه حبیب، شمیران زاده شد اما چون اواخر عمر در روستای نیاستهی رامسر میزیست، پیکرش همان قبرستان به خاک سپرده شد. اگر این رفتار بهعمد بوده باشد دور از شئون دینی و اخلاقی و انسانیست. در مشیء و مرام امام صادق ع بوده که حتی پای تشییع آدم ملحد دانشمند حاضر شدند. مرحوم حبیب -خودم زنده که بود- گفتوگویی ازو خواندم که غبطه میخورد به حال رزمندگان هشت سال دفاع مقدس. و نیز ستمی را که غرب بر ایران میکرد، نکوهش کرد. آهنگ «قو»ی او را که، هر کس و در هر وقت، به گوش بنشیند، خوب که اهل معنا و ماوراء باشد، پَرِ معنوی والا، بال زندگی وفا و نای نیّت نیّرا بر تنِ خود میسازد و با آن تا بالاهابالاها هم سیرش را میَسّر میسازد. باری؛ باریتعالی رحمتش کناد آن «مرد تنهای شب» را. دامنه.
شعر:
«هر کو نَکُنَد فهمی زین کِلکِ خیالانگیز
نقشش به حرام اَر خود صورتگر چین باشد»
حافظ
میدانستم زحمت این متاع درست است که قُوت میرسانَد، ولی عجیب قوّت میستانَد. اینطور غرقاب میشود و نازپرورده تنعُم که دیگر کم نمانده وارد کیسهی گِرَم شود، نه تُن. حتی نه در صدکیلو شصت کیلو و دریغا در سی و ده کیلو هم. دارد کمکم میشود مثقالی و زعفرانی. کی؟ همین برنج با رنج. البته بارها رحمت بر این قوت غالب ایرانزمینان. ولی صدرحمت به گندم! که هزارها اغذیه از آن ساطع میشود و دیمی او هم همان است، که آبی. مگر میشود این صحنهی شوکت و شکوه و شگفتانگیز سرخرود (که کم نمانده آقای قربانی آن را قلبِ به آبیرود! کند) را دید و شولای شکر و تشکر ازین صُنع حضرت باری بر زبانِ الفبای خود نپوشاند؛ اینک علَن گشت که جناب جلیل قربانی خورنده نیستی! کُننده هم هستی! پس لقمه و لقمان هر دو در کامتان. سلام و والسلام. میشد داد دیگر هم سر داد، اما دادم پایان.
سلام جناب عبدالله. تشکر از حس والای شما. تلخی آن جای انکار ندارد ولی بر فرض در حوالی درمانگاه پایینمحله دیده میشد و کوچهپسکوچههای دوروبر پایینتکیه تا حولوحوش کِلهی حاج نادر، و یا حتی روبروی آن کِله، آنگاه چه باید میکردند با آن بیچاره قلّاده! که معلوم نبوده از حبس چه کسی جهیده! که از قلمرو خود ربوده گردیده؛ گونهی از چنگالسان، که نادر هم هست.
سلام دوباره و شبانه آقامرتضی. آهان، پس به سمت جنوب غرب میرانید. صحیح و سالم باشید. از هر دوی شما ممنونم که کار پسندیده برای حیوان نیازمند کمک صورت دادید. بهیقین این کار ستوده، ارزش خود را در ضمیرتان باقی میگذارد و آثار نیکو میگذارد و وجدانتان به عمل آسود.
سلام جناب آقاعبدالله. متشکرم که بهزیبایی برای پاسخ مسئلهای که طرح کردم و در پی دریافت درک و بینش شما بودم، وقت مناسب و گفتار خوب گذاشتید. درود.
جناب آقای ... سلام. شبانگاهان به کام. اول با یک جملهی عام، روشن سازم بنده هیچ دانشمند و عالم دینی و علمی را قدّیس نمیسازم و مقدس نمیپندارم. نقد بر افکار آنان همان مقدار منطقی است که اقبال به آراءشان. پس؛ نباید متوقع بود که به عالمی یا دانشمندی نمیشود دست نقد دراز کرد. امابعد با گرامیداشتن این پاسخ صمیمانهی شما عرض نمایم که در آن عبارتِ قبلی شما آمده بود: «این گریه». خُب معلوم است خوانندهی عاقل، مفهوم آوردنِ اسم اشارهی «این» را میفهمد و سپس نزد خود ارزیابی میکند که لابد گریهی دیگری! وجود دارد که «این گریه» ... . بگذرم. ازین توضیحاتتان حقیقتاً ابهام متن گذشته را برطرف کرد.
زنگ شعر (۱۴)
ندانم چهای هر چه هستی تویی
پناهِ بلندی و پستی تویی
فردوسی دربارهی حضرت باری
به این صورت هم گویا آمده:
جهان را بلندی و پستی تویی
ندانم چه ای، هرچه هستی تویی
عصر سهشنبه ۶ اردیبهشت ۱۴۰۱صدها دانشجو با رهبری معظم دیدار کردند. من به سه نکته ازین محفل میپردازم. در بیانات رهبری آمده محصول «علمِ بدون تفکر» پدیدهای خسارتبار بشری به دنبال دارد ازینرو «تفکر صحیح از نظر ایشان «به استاد و راهنما نیاز دارد که بهعنوان نمونه مرحوم آیتالله مصباح در مسائل فکری، یک استاد و راهنمای مرجع بود.» همچنین به «پرهیز از ادبیات مضرّ و طعنهآمیز» «رایج در فضای مجازی» اشاره فرمودند و نیز بر «بازگشت به اسلام ناب و ردّ تحجر». با دو نکتهی دومی و سومی کاملاً با رهبری معظم موافقم؛ زیرا در اولی، یعنی «ادبیات مضرّ و طعنهآمیز» اولین خسران را خودِ ادبیات ایران میکند که زبانی سرزنده برای دنیاست و با خود ادب و مهر و مسالمت و پند و دعوت به حقیقت حمل میکند و در آن نمایندگان کممانندی چون سعدی و مولوی و فردوسی و عطار نیشابوری و... وجود دارد. و دومی یعنی «بازگشت به اسلام ناب و ردّ تحجر» همیشه جزوِ آرمان یک مسلمان است تا نگذارد دین مبینی که از سینهی پاک رسول رحمت ص عبور و بر قلب و فکر علی ع و ابنای طاهرین و عارفان و فقیهان و خردمندان ایران و جهان جاری شده، دستخوش واپسگرایی و فسیل (=سنگوارگی) شود. اما با نکتهی اولی رهبری با جملهی پایهی ایشان موافقت دارم ولی با جملهی پیرو آن اما نه. زیرا افکاری که آن مرحوم ارائه و بلکه تئوریزه میکرد دو ضعف عمده داشت: یکم: اغلب واکنشی بود، یعنی سلبیاندیش و این پشتوانهی تحقیقاتی مسائل و صد البته حوصلهمندی را از آن میربود. و دوم: تفسیرش از اسلام با تفسیر سایر اسلامشناسانی که مرجعیت معتبر علمی دارند در تضاد آشکار و گاه منحصر به فرد و حتی در پارهای مسائل شاذّ بود مثل رأی مردم زینت است نه حقیقت. به همین علت در جامعهی ایران بر دل و فکر و نهاد مردم خاصّه در میان جوانان جویای واقعیت و حقیقت جای نگرفته و بارش اندیشه نبارانیده. با آنکه معلوم بود آیتالله محمدتقی مصباح یزدی به روحانییی پیشرو و کادرساز در سه دههی اخیر تبدیل شده بود و برای وی بیتردید بُرد تیلیغی وسیعی هم، تدارک دیده بودند و سیما و صدای او شبوروز در رسانهی سازمان صداسیمای جناح افراطی راست نمایش داده میشد. دامنه.
سلام و شبتان به خیر جناب آقای قربانی. ۱. با بند سه موافقم. ۲. انسان و جُنبندگان مثل فیل و سگ و قو و بسیاری دیگر از حیوانات در وقتِ مصیبت و ازدستدادن اعضای خانواده، حالتِ خاصی به خود میگیرند که نشان میدهند خیلی ناراحت و در وضعی دلخراشیده، به سر میبرند. هر یک از ما در طول عمرمان دستکم یک یا چند بار، یا به مراسم عرض تسلیت نزد صاحب عزا رفته و یا خود صاحب مراسم ترحیم بودهایم، بر اهل فن هویداست حال و رویِ افراد در چنین جاهایی چه حالتیست. بهیقین خندان و عادی و چهرهگشاده نیست. حالتی از غم و حالت ادب و تواضع در رخسارشان دیده میشود بگذرم. زیاد مهم نیست وقت هر یک از ما صرفِ مسئلههایی شود که گرهگشا که نیست هیچ، ای بسا شائبهبرانگیز هم بشود. تشکر بابت توجه به پاسخ.
سلام جناب آقاعیسی. واژهی «ادای» در بیان ایشان بود؟ یا واژهی حالت و وضعیت؟ روی این مبحث شما ورود نمیکنم. اما دو نکته عرض میکنم: ۱. آیتالله آقای جوادی آملی هم، مثل هر انسانی بری از خطا نیست. یکی از مهمترین ضعف ایشان این است در بیانات عامه، هنرِ آسانگویی را ندارد و حتی در تفسیر قرآن، ایشان اغلب بحث را با الفاظ و عباراتها پیچدرپیچ میکند و همین باعث میشود مردم از درک پیام، در بیانات ایشان عاجز بمانند و مخاطب پای منبر و وعظ و جلسههای کلامی و دینی وی تاب نمیآورَد. حال آنکه اصل اساسی در راندنِ سخن در ملاء عام، فصاحت و بلاغت است و سادگی در جملات. من برای تمامی آن نیاکانمان که مجلس روضهی حضرت سیدالشهداء ع را با سبک و سیاق بیغل و غش و با خلوص رونق میدادند خدابیامرزی میدهم که آقبابای شما مرحوم حاج داوود خود از رأسهای همین عزاداریها در تکیهی دارابکلا بود با آن پیراهن جلوباز که موقع سینزنیخوانی چَکی جِمهاش را باز میکرد و چنان سینه میزد که مجلس پژواک میافکند. بگذرم. کمی از تاربینیها برَهیم!
یکی از علتهای چنین عارضههایی در محافل مداحی، این است شعر در بیان آنان از وضع طبیعی و واقعی خارج میشود و از مرز حقیقت بیرون میزند و مشحون غلو و خیالبافی میگردد. مثلاً ابی مِخنف که به تعبیری نخستین خبرنگار در ثبت واقعهی کربلا بود آن هم پس از نیمقرن بعد تنها در چند صفحه مسائل را در قالب «مَقتلالحسین» گزارش کرد، ولی اینک درین عصر آنقدر به مقتل و سایر مقاتل افزوده شد که دیگر خالصگردانی آن کاری نشدنی است. اما انسان اگر معرفت و محبت داشته باشد، همان شناختش از حضرت سیدالشهداء ع موجب گریه و زاری به قصد ارادت و رهروی میگردد.
بله درست فرمایش کردهاید جناب آقاعبدالله. سلام و سپاس. باب فیض باریتعالی چنانکه از بنده بهتر بلدید، هم باز است و هم واسعه. کافر که به آن معنای قرآنی نداریم. کافر در معنای وسیعاش، یعنی کسی که حقانیت امر دین را بداند، اما از سرِ لجاج، اِبا ورزد و یا به حرب و نبرد با مؤمنان وارد شود. البته خوشحالم فرمودید که متوجهی منظور بیت خاقانی بودید. همچنان دانا بمانی. درود.
پست شبانهی بنده ( ۵ )
در قوارهی فکری و عملی شهید حاج قاسم سلیمانی کمتر کسی دیدهام که به اندازهی این پارسایِ خداپرستِ خداترسِ خدادوست، محبوب و اندیشمند بوده باشد. سلام سلیمانی ای که به هر ایرانی مهر میورزیدی و آنان را عزتمند و دارای کرامت و حرمت میخواستی. دلتنگم حاج قاسم که مکتبِ نظری خودت را همآره در مکتب عملی معنا میکردی. مرام تو را بر سر و مکتب تو را بر قلب میگذاریم.
بله،بله آقاعسیای آهنگر. تازه یادم آمده، پدرم همیشه همین لفظ «داوود حسن» را میگفت. خوب شد توضیح دادید. متشکرم که یاد مرحوم پدرم را گرامی داشتید. یاد باد یاد همهی نیاکانمان. رفتگان خاندان شما را هم خدا درین شب قشنگ رمضان رحمت کناد.
معاینهی فنی دموکراسی
ماشین دموکراسی در بیمهی هیچ بیمهگذاری نیست، پس نسبت به معاینهی فنی آن باید حساس بود. اینک درین عصر اگر به مرکز معاینهی فنی راستینی مراجعه کند و کارشناس اگر کارشناس راستین باشد لابد به این تشخیص و نسخه میرسد: سپر جلوِ دموکراسی خیلی سنگین و کوبنده! شد انگار قصد جانِ انسان و آدمیزادگان کرده است. سپر عقبش! از بس ازین و آن خورد، لق! شد. گلگیر راستش داغی! شد و باید نو بسته شود. آینهی چپش! که چندین ترَک! خورد و بد نشان میدهد و چپَکی. سیستم تعلیقش که مَپرس، خیلیوقته داره به اتاق و سرنشین صدمه میزند. چهار حلقه لاستیکش که از آج افتاد حتی به نخ محکِ مصرف رسید. زپاسش هم که تاریخمصرفگذشته! است. سگدستش کج و سنتربولت (به قول میکانیکهاا: صِندل بُرد)ش نیمبریده شد. دینام نیمسوز است و در شارژ باطری عاجر؛ لاجرَم باطری اسید خالی میکند و اتمی هم میذارند! ترمزدستی که خارش کنده شد. گاز میخورد ولی سوخترسانیاش ریپ میزند و توی سربالایی سبقت بیسبقت. چهارشاخ گاردان! که گریسکاری نیست و به دیفرانسیل آسیب زد. میلسوپاپش در اثر پارهشدن تسمهتایم کج شد؛ البته یه خوردهای. ماهَک دنده چنان شُل شد که در گردنه و پیچها خلاصیِ فرمان بارها کار دست داد. میلهفرمانش از بس دستبهدست شد و ناشی و بیرحم پشتش نشست، لیز و نازک شد و از دست شوفر ماهرش در میرود. بدنهی آن از بس از هر سمت فرورفتگی دارد، صاف و رنگ نمیشه کرد. حالا هی پُلیش به آن بکش، برّاق! شود و به چِش آید. اصلاً این به کنار، حلقهی بوکسلش هم به جایی خورده و اصلاً زیر سپر نیست که بتوان بوکلسش کرد و کِشانکِشان برد؛ بیزحمت! چهارچرخش باید هوا میشد و برده میشد گاراش تعمیرگاه، نه این جا، بیارینش معاینهی فنی پیش ما. دیر بجنبید اصلاً باید این ماشین دموکراسی را بُردش اوراقش کرد و گذاشت کناردستِ اوراق ماشینِ دیکتاتوریهای سابق و لاحق غرب واسه موزهی تِمشا. دامنه.
۸ ⟨ ۲ ⟨ ۱۴۰۱
از بیان نظر متشکرم آقای قربانی. نه، من نقش پارسایان (اعم از پارساهای علمی، اقتصادی، هنری، اجتماعی، دینی، اخلاقی، کشاورزی، دامپروری، صناعی، فقهی، و سیاسی) به عنوان «الیت منزه منتخب، نه منتصب» در ساختار دموکراسی سوسیالیستی سنجاق میکنم. و اگر چنین باشد، نه اوراق لازم است و نه گورستان سیاست. حقیر بگذرد. هذا شقشقه هدرت.
سلام آقا علیآقا
و پابهتوپهای عالینسب و عالیمقدار همراه شما.
گوارا بادا بر تکتک شما.
کم، کاری نکردید شماها
که شادمان ساختند دل تک تک ما را.
سلام و شادباشا برسان بر آنها.
سلام مجدد آقاعیسی. پس حسنآقا، برادرزادهات، همنوم گتبَوای خدابیامرز شماست. لوکسکابین (پسر نیک آقاعقیل) که درین مدرسه از همان تأسیس عضو هست و هست و هست.
روانش شاد و روحش در پرتو الطاف الهی در نشاط. آهنگهای فرهاد بر دلم مینشیند و تمامی و کهنگی ندارد آن روانشاد. سپاس.
هیچ چیز جای اُنس را پُر نمیکند. اساساً اُنس و الیفبودن لوازم یدکی ندارد و دنبال جایگزینش نباید گشت!
در این تیتر سمت راست روزنامهی مردمسالاری / ۱۰ اردیبهشت ۱۴۰۱ (سمت چپ چیزی! ندارد) وقتی دقت میکنم و کمی -فقط کمی- به فکر فرو میروم دستکم سه چیز به خردگاه وارد میشود : ۱. خشتِ سیاست، سیمانی نیست که نشود جابهجا کرد. ۲. یارگیری از یارگریزی بهصرفهتر است. ۳. منافع ملی مثل باد در گذر است: چه راست آمد در نهجالبلاغه که اِغتَنِمُوا الفُرَص فَاِنَّها تَمُرُّ مَرَّ السَّحاب. «فرصت به مانند ابرِ گذرا مىگذرد، پس فرصتها را غنیمت دانید.» شاید چیزمیزای دیگر هم به خردگاه بخورَد که وامیگذارم. بگذرم. دامنه
من البته تفسیری ندارم؛ فقط همینقدر را میدانم زادگاه ما دارابکلا و همسایههای حتی بهتر از مای اوسا، مُرسم، لالیم، جناسم و سرتا و حتی اناردین، مردمی نه دعوایی و نزاعی که مردمانی خویشتندار و مهربان هستند حتی دعواکردن و گلاویزشدن را بلد هم نیستند زیرا خیلیخیلی عِرض و آبروی همدیگر را به کمال بالا میخواهند. بگذرم. دامنه.
سلام جناب آقاعیسی آهنگر. بله درسته فرمایشتان. حتی از برخی خبرگزاریهای روز جهان هم بیشتر خبرساز است. این پاتوقها در جایجای محل که هنوز هم پابرجاست و آدمهای خود را دارد، ارزش بالایی در تبادل و ارتباط فکری دارد البته اگر پشت سر مردم حرف نگویند و آلوده به غیبت نشوند. تشکر. خاطرهآمیز بود.
میدان ارزش دانش ( ۱۷ )
یکی از اشتباهات تاریخی شهید مطهری این بوده که با ناشیترین رفتار با دکتر شریعتی درافتاد، کاری ناشایست که در میان خشکهمقدسان وقت حوزه و جامعه، چنین رفتار و گفتار و نامهپراکنی علیهی دکتر، بهغلط به تکفیر تأویل شد و وِزر آیتالله مطهری را سنگین نموده بود. با آنکه خود، وی را از مشهد مقدس به حسینیهی ارشاددعوت کرد، اما تاب سخنان دکتر ولو اشتباه یا مخالف نگرش خودش را نداشت و با ایشان بهشدت درافتاد. و این نه تنها باعث شِقاق و نِقار میان مبارزین شده بود که شاخکِ شاخهی فکری ساواک هم سازوبرگ گرفته بود. بگذرم.
از نظر من، در دههی پنجاه «کانون توحید تهران» نقش مؤثرتر و ماندگارتری نسبت به حسینیهی ارشاد تهران -اولی در شمیران و دومی در میدان توحید بزرگراه چمران- داشت. کانون توحید -که مؤسسش مرحوم موسوی اردبیلی بود و معماری میرحسین- هنوز هم آثار فکری و مبارزاتیاش باقی است (کاری به محتوای تفکر آنان ندارم) اما رگههای فکری نوین را نمایندگی میکند که امروزه در قالب دانشگاه مفید قم، پیش میرود و ازقضا در مفید هم، مانند کانون توحید، باز این میرحسین و موسوی اردبیلی بودند که نقش محوری و برجسته برایشان دیده شد . اما کار اهل ارشاد به کجا انجامید؟! سیاست حذفی. تندروی، شاخهبندی. از همان آمدن امام خمینی به ایران، اهالییی از ارشاد کوشش کرده بودند که این نباشد! آن نباشد! اون اگر مصدر باشد من نیستم. این اگر صدر کار نباشد من میرم!
ناگفته نگذارم استاد شهید مطهری را، هم میشناسم و هم برای من یک نمونهی متفکر برای نظام حوزه و جامعهی عقلانی است و حتی علاقهام به شناخت افکار ایشان کاری کرد که پایاننامهام در سال ۱۳۷۵ «گفتمان اصلاح و احیا در آثار آیتالله مطهری» باشد، که آن بحبوحه هنوز نام واژهی اصلاحات هم به گوش جناح چپ نخورده بود چه رسد بع جناح راست که اساساً به تفکر اصلاحی ویار دارد. بنابراین، نقد بر یک گوشه از کار آن آیتالله نقص متن من نباید حساب آید. روز ترورش بود و یادکردی ازو، از دریچهی نقد.
۱۲ اردیبهشت ۱۴۰۱ ⟩ دامنه
از دستنوشتههای جلیل قربانی. قضیهی نان و طنز عمران صالحی. عکس از جلیل قربانی . بازنشر دامنه
یک نمونه از یادداشتهای روزانهی بنده و آقای قربانی در دههی هفتاد و هشتاد
شایستهکاری ( ۲۷ )
هوای معده را امروز (عید فطر) داشته باشیم؛ آن را خیک! نکنیم!
یک نمونه از سبک تاریخ سیاسی نویسی در نظام آموزش و پرورش، مربوط به استان قم سال نود و شش. حافظهی تاریخ اما کسانی مهمتری را در قم سراغ دارد که بر تاریخ معاصر ایران مؤثر افتادند، اما درین چینش، نیستند! چون متنهایی درین صحن دربارهی نظام آموزشی در مدارس دیدم، این دو عکس را از کتابی که چند سال پیش در منزلم بود، انداختم تا مستند ساخته باشم. البته در مباحث تخصصی دوستان، چون خودم را صاحبِ نظر ندیدم، ورودی نداشتم. بگذرم.
حجتالاسلام سید هادی خامنهای در خطبههای نماز عید فطر در دارالزهرا (محفل مذهبی برخی از سران جناح چپ در ولنجک) گفته: «امیدواریم خداوند همهی کسانی که منشاء خرابیها در دنیا هستند، هدایت کند و البته در ایران بیشتر نیازمند این هدایتها هستیم.» خواستم بگویم بشر، هم همهی اِهمالها را پدید میآورِد و هم همهی همّوغمّها را به خدا حواله میکند. خرابیها را خود بشر باید آباد کند. وگرنه خدا نمیفرمود سرنوشت هر قوم در دست خود اوست. آسیدهادی هم سرآخرِ خطبهها -آن هم در دارالزهرا نه دانشگاه و یا مصلّی- هدایت را بیشتر نیاز روز ایران دانست تا جهان! جلّالخالق! دامنه.
از میان خاطراتم ( ۶ )
من دو تا کاخ مجلّل شَمس -همان خدیجه پهلوی خواهر محمدرضاشاه- را دیدم. یکی مهرشهر کرج در دههی هشتاد و دیگری در چالوس در سال شصت. کرج باشد برای خاطرهی بعد، البته شاید چون هنوز نمیدانم وقت گفتنش هست، یا نه. اما چالوس. بالای تپه با چشماندازی بیمانند. دو سمتش رو به شهر چالوس با بهترین زاویهی دید. یک سویش کنارهی جادهی چالوس - مرزنآباد که ارتفاع بالایی دارد. و سمت دیگرش سوی جنگل و شمس، این شمش البته یعنی خورشید و زاویهی طلوع و برآمدنش. ما که در عمرمان زیر خانهی سادهی حلببهسر، به سر میبردیم و کف خونهیمان کارسیچال بود و بخاریهیمه و سِموار زغالی دودکشی. حالا توی دل بحران سال ۶۰، داخل کاخی باشکوه نشستهایم و به جای گوشسپردن به حرف فرمانده! چشممان به سقف کاخ، و هوشمان به سبک سازهاش دوخته است و انگار از پشت قاف! آمدهبودیم وسط قصر شمس. کاخها همه را در یک جا نساخته بود، در محوطهی هکتاری و از هر گوشهای یک سازهی مدرن و با اشکال هندسی عجیب به آسمان رفته بود. آسمانخراش نبود، ولی همهی سازههایش آن طور که در ذهن کنجکاوم مانده، حالت استوانه داشته و شکلهای نامنظم هندسی. مثل ساختوسازهای پستمدرن امروزی. میگفتند این قسمت، شمس قهوه نوش میکرد. اون قسمت، نشست داشت. اون قسمت، وقت خصوصیاش را قسمت میکرد. اون قسمت، قسمت هنر و نمایش و نمیدانم چیزمیزهای دیگر بود. بگذرم. من هنوز توی هفده سالم بودم. دو ماه آنجا بودیم. سرآخر با طی آموزش تخصصی رهسپار مریوان شدیم. که با سازمان کمونیستی کومله (فؤاد سلطانی) و با حزب دموکرات (عبدالرحمان قاسملو)، و با حزب رزگاری (شیخ عثمان نقشبندی) و حزب بعث (میشل عفلق) عراقی بجنگیم. توی محور بوریدر، چشمیدر، کانیسر. چه روزگاری بود! کاخ بزمِ خدیجه شده بود پاتوق رزم ما. خدایا بپذیر سرنوشت ما.
سلام. آهان عنّاب. توی قم خیابانها پر از درخت عناب است. خوشسایه، خوشبرگ، خوشچتر. اگر خوب هرَس و نیز حرس شود، حسابی چتری میشود؛ میوهاش هم عالی.
دقیقاً آقای دکتر. شغل رهبری چون با عموم مردم سروکار دارد، عموم مردم باید او را انتخاب کنند نه چند روحانی حوزه که حتی برخی از آنها الفبای سیاست هم بلد نیستند. از نظر بنده شغل رهبری هم باید دو دورهی معدود باشد و هم قدرتش به قانون و شرع، محدود.
جناب دکتر عارفزاده. نکتهی مهمی فرمودید؛ دست مردم از مهار آن کوتاه است. من هیچ تعجب نمیکنم که هستند کسانی که خبرگان خُمار را بر مردم خبیر ترجیح میدهند. من قاطع برین نظرم مردم از چند تا شخ حوزه بهتر امور خود را میفهمند. اینان تا به حال نشان دادند، بلهقربانگو بیش نیستند. رهبر باید از سوی انتخابات عمومی مردم انتخاب شود. رهبر بر همهی مردم حکومت میکند، پس عقل ایجاب میکند همهی حکومتشوندگان، رهبر خود را برگزینند، نه صرفاً چند تا عمامهبهسر. مگر آنکه رهبر مال همان چند عمامهبهسر باشد و بس! که اینگونه نیست.
شایستهکاری ( ۲۸ )
هنگام نمازگزاردن، انگشت در دو سوراخ دماغ فروکردن، خاراندن پِتَک (=پسِ گردن) و از لای دندان ماندهغذا را بیرونکشیدن و چند کار فرعی دیگر !! را کنار بگذاریم. همه گویا بدان گرفتاریم!
توی یکی از افطاردهیهای حجتالاسلام سید ابراهیم رئیسی منبع افرادی دستچین از جناح راست و چپ دعوت شدند. در آن نشست که به نماز در مسجد سلمان فارسی و سپس افطاری منجر شد، حجتالاسلام سید محمدعلی ابطحی -رئیسدفتر دولت آقای خاتمی- رو کرد به آقای رئیسی و گفت: «هر دو طلبهی مشهد بودیم و در آن دوره آیتالله خامنهای مراد همهی ما بود». خانم اشرف بروجردی -همسر شهید غلامعلی معتمدی معاون وزیر کار دولت رجایی که در بمبگذاری ۷ تیر شهید شد و خود او هم معاون وزیر کشور دولت خاتمی بود- خاطرهای از امام خمینی نقل کرد اینطور: «زمانی که انقلاب شد، همسر امام به ایشان گفت حالا که شاه را بیرون کردهای چطور میخواهی مملکت را اداره کنی؟ امام در پاسخ فرمود با همین جوانانی که انقلاب کردهاند، همسر امام پاسخ داد اینطور که نمیشود، مملکتداری کار سختی است.» و جالب: آقای احمد توکلی هم خاطره نقل کرد و گفت: «یکی از دردهای بزرگ کشور را کاهش اعتماد عمومی» است. حجتالاسلام مجید انصاری هم گفت «دلم میخواهد روزی واحد تشریفات کلاً منحل شود» بگذرم. خواستم بگویم چقدر قشنگقشنگ حرف بلدند افراد دستچین جناحَین! حافظهشان خالی نشد هنوز. دامنه
روزنامهی اترک -که در بجنورد (خراسان شمالی) چاپ میشود- امروز ۱۸ اردیبهشت ۱۴۰۱ نوشت.
نوشتهی من زیر این کاریکاتور در پست زیر:
روزنامهی اترک -که در بجنورد (خراسان شمالی) چاپ میشود- امروز ۱۸ اردیبهشت ۱۴۰۱ کاریکاتور آقای عباس ناصری را تیتر اول تمام نیمصفحهی خود کرد و همین موجب شد گزارش آن را بادقت مطالعه کنم که ببینم مسئله از چه ریشه گرفته؟ در آن، این نکات بیشتر سوسو میزد: هزینهی یک تُن روغن بستهیبندیشده ٨۵٠ دلار است اما در خارج از مرزها فقط قیمت خام آن ٢۵٠٠ دلار است! و اشاره داشته در حالی که نیاز استان سیستان و بلوچستان حدود ۵ هزار تن روغن است، این استان تا آخر بهمن ۱۴۰۰ حدود ۵۰ هزار تن روغن دریافت کرده است، یعنی ۱۰ برابر بیشتر از نیاز. و این دربارهی شش استان دیگر مرزی نیز مشهود است. اترک نوشته بررسیها نشان میدهد ۶ استان مرزی نیاز به حدود ۳۵ هزار تن روغن داشته اما ۹۳ هزار تن به این استانها روغن تزریق شده است. و این یعنی مقدمهی قاچاق روغن به بیرون مرزها. با این دیباچه که خیلی هم تفصیلی و فنی بود و بنده چکیدهاش کردهام، اترک چنین آورده که «بسیاری از فروشگاهها قیمتهای قبلی را مخدوش کرده» بنابرین با هر قیمتی که میخواهند، به مردم میفروشند. مثلاً قیمت مصوب روغن ۹۰۰ گرمی، ۱۵ هزار و ۵۰۰ تومان است، اما به روایت اترک «تا ۲۵ هزار تومان» هم به مردم فروخته میشود. خواستم بگویم روی دولت تازهکار، به زودیِ زود نمیشود داوری داشت باید زمان بگذرد تا بتوان منطقی سیاست و عملکرد آن را نقد کرد. اینک گویا اینان میخواهند اقتصاد معیشتی را اساساً «جراحی» کنند و چون جراحی بدون تزریق بیحسی، دردش حس میشود، لذا مردم هنوز سیاست اقتصادی نوین دولت سیزده تست و اجرا نشده، دست به داوری (انتقاد / اعتقاد) میزنند؛ علت روشن است: برای منتقدین نیاز به ارزانی و برخورد با گرانی و برای معتقدین هم حمایت از کسی که از سرِ روکمکنی به وی رأی دادند. هر چند روزگاری رئیس دولت مشهور به «سازندگی» خطبه خوانده بود مشکل ایران، ارزانی است، نه گرانی! که چپ از همان جا، گریبان مرحوم رفسنجانی را با «عصر ما» و «سلام» گرفت که این دو هفتهنامه و روزنامه پس از گوشهگیری صغیر چپ از قدرت از فردای مجلس چهارم (که من اسمش را نمیگذارم استیداد صغیر!!!)، با پا پیشگذاشتن آقایان به ترتیب: بهزاد نبوی و آیتالله سیدمحمد موسوی خوئینی، کور سو که نه، شعله برانگیخته بود. اینک باز نیز گویا مسئله این شده مشکل کشور، ارزانی است؟ یا گرانی؟ کدام یک؟! من اقتصاد بلد نیستم. بگذرم. دامنه.
با یک انسانِ سالم درین مدرسه، مواجههی نادرستی شده، انسانی که کافیست کسی یک دیداری از نزدیک با او داشته باشد تا بهعینه بیابد که تا چه درجه سه ضلع آداب ایرانی را در کردار، گفتار، پندار رعایت میکند. چگونه باید کسی به خودکارِ خود اجازه دهد به چنین انسان اخلاقپیشه، وارسته، اندیشمند و در عین حال خاکیترین روحانی دانشگاهخواندهی پژوهشگر که در زمان نیاز پای بر زمین فوتبال میگذارد و مثل یک حرفهای در کنار مردم توپ میزند و تا فصل شالی میرسد تا ساق در گِل و لای شالیزار شمال به کار و کشاورزی میپردازد و نونِ زحمتش را سرِ سفرهی خانواده و فرزندانش میگذارد و بارها بارها در طول سال به اِطعام مردم همت میگمارَد و حتی خانهاش را محل انس مردم با مذهب و سازگاریهای اجتماعی و نشر اخلاق کرده است، ادبیاتی پیش بگذارد که حتی شرم پیش آن واژهها و نادرستپردازیها، شرمگین و سرافکن است. استاد احمدی را من استادِ لفظی خودم نمیدانم، او استاد لایق برای بنده است که نور اندیشه و اخلاق و زندگی پاک او بر مساحت وجودی من میتابد. بهندرت پیش میآید که بنده بهآسانی پذیرندهی قطعی آخوندی باشم، احمدی یک آخوند پرهیزگار و آگاه به امور مردم است. آدم وقتی احمدی را برنمیتابد پس مدارای او دیگر برای کجا ارزش مداوا دارد؟! من قصد زیر سئوال بردن کسی را ندارم زیرا احمدی آن انسانی نیست که از کسی برنجد. این را گفتم تا قدر همدیگر را درین صحن بدانیم. آن کسی هم که به شیخ احمدی چُنان گفته، نزد من دوستی پایدار است و من نمیخواهم هیچ وقت از چنین برادری ببُرّم. هم احمدی و هم ایشان به نظرم درک میکنند که از داوری دوری دارم؛ تنها حرفم این است این صحن را میزی بدانیم که فقط سخنان فکرشدهی خودمان را روی آن بچینیم و بهشدت از تعرّض بگریزیم و جای طرح مسئله و درک مطلب را به نادرستیهای نآلاییم. درودِ دراز بر درّاکان. دامنه.
سلام. رهبر معظم اخیراَ فرمودند: «بعضیها از این تعبیر (مجلس یازدهم بهعنوان مجلس انقلابی) خوششان نیامد اما این یک تعبیر حقیقی بود...» و نیز اشاره داشتند به افرادی که «شعارهای انقلاب را دردسر برای کشور میدانند» و گفتند: «حرکت به سمت آرمانهای انقلاب به نفع کشور و موجب درمان دردهای آن است.» منبع
بنده دو بند بگویم و بگذرم.
یکم: این که رهبری معظم مجدداً در صدد توضیح اصلِ سخن پیشین برآمدند به معنای این است انتقادها از خودشان را میشنوند و یا میخوانند. تا اینجا درست؛ زیرا راهبر حکومت باید از چنین صفاتی برخوردار باشد. اما من فکر میکنم تعبیر مجلس ۱۱ به «مجلس انقلابی» از آن رو خوشایند نشده بود زیرا مجلس هنوز کار و کردکردش را آغاز نکرده بود، این تعبیر صادر شده بود و همین سئوالبرانگیز گردیده بود.
دوم: من معتقدم لفظ «حرکت» به سمت آرمان انقلاب باید تعبیر به بازگشت به آرمان انقلاب شود زیرا اساساً نه فقط حرکتی به آن سمت دیده نمیشود، بلکه کژراهه هم پدیدار شده است. بنابرین هشدار رهبری معظم به عنوان رأس هدایت سیاسی حکومت، میتواند به جای به تقلیلرفتن به یک نصیحت اخلاقی صِرف و صوری، تبدیل به سیاست عملی شود و نظام از همان جایی که کژراهه را شکل داده، خود را پیشمان کند و با پوزش از ملت، به آرمان انقلاب بازگردد که علت تامهی انتقادها ریشه در همین قسمت دارد. این تنها راه باقیماندهی معقول حکومت است که به رضامندی عمومی مینجامد. هر چند معتقدم در جاهایی هم، از کارکردهای خوب نظام -که موجب اینهمه رشد و شکوفایی شده- نباید نادم شد. دامنه.
سلام جناب آقای آزاد. این حرکت درست و قابل قبول. اما همینها فرمان امضا میکنند که در نظام سیاسی آمریکا حکم قانون را دارد و با آن هزاران انسان از کودک و پیر و حیوان و زمین و کان و آب و نفت و آبادی و همهی کیان مردم آن سرزمین را با خاک یکسان میکنند و تا ممکن است از سرمایههای آن دیار میدزدند و میبَرند. اساساً یک بخش از سیاست رایج آمریکا این است با این نمایشهای دروغین، مردم جهان را به فرهنگ غلط و تکبُرگرانهی آمریکایی خوشبین کنند و به شمایل خود دربیاورند که جنابعالی بقیه را بهتر از بنده بلدید. درود.
سلام آقامرتضی. خداقوت. گزارش تکاندهندهای نوشتهای؛ آن هم از مشاهدات و تجربیاتی که خود داخل آن صحنهای. چنین میلی سابقه هم دارد. فیلم یا سریال «روزی روزگاری» که مرحوم خسرو شکیبایی هم در آن به ایفای نقش پرداخته بود، گویای این قضیهی تاریخی بود. نکات مهمی درین متن شما وجود که چارهجویی آن دهها سال زمان میبرد. متشکرم از چنین متنهایی که برای خواننده پیام دارد. درود.
سلام جناب. در بخش حاشیه گریزی هم به بنده زدهاید و من از لطف همیشیگیات آگاهم. فرمودی سادهزیست. بلی، متشکرم، مثلاً کفش و پیراهن و هر چیزی که نزدم تا مُندرس نشده باشد حکم همان نو را دارد و دنبال مد و فرم و تقلید در پوشش و پیرایش نیستم. شما هم همواره تندرست و ظفرمند باشید در سلسلهی آداب و عبادات. درود.
چه زشت است برای مؤمن که میل و رغبتی در او باشد که او را خوار کند. امام صادق ع امام صادق علیه السلام درباره لزوم برقراری تعادل بین نیازهای دنیوی و اخروی می فرمایند: «کسی که دنیایش را برای آخرت خویش، یا آخرتش را برای دنیای خود، ترک کند از ما نیست».
سلام جناب. تهیه و تدوین پاسخ چندقسمتی جنابعالی به جناب دکتر عارفزاده، منهای فاز گفتوشنود -که لازمهی بحث طرفینیست و جایگزینی جز این هم ندارد- مرا به نظرهایی که در باب خبرگان فرتوت دارم منسجمتر کرد. کهولت آنان فقط به کاهلی در نظارت ختم نمیشود؛ اساساً چنین مجلسی فاقد وجاهت ملی است و افراد آنان به کارویژهی خود نمیپردازند. شاید هم نمیگذارند و یا بهتر است بگویم گویی اصل نظارت بر رهبری، حشو است و بس.
سلام جناب آقای دکتر عارفزاده. برای تأدیب، مردم میتوانند موقتاً با هدف هشدار در مراسم رسمی آن شهر شرکت نکنند؛ مثل تظاهرات مناسبتها و مناسک مذهبی و ...، و به جای آن، در خود محل صورت گیرد تا مقامات آن شهر، جمعیت را به اسم خود جا نزنند.
سلام جناب آقای آزاد. جملهای که برگزیدید، جالب است، اما چه بسا حرفهایی باشد که ما کاری به کنندهی آن نداریم ولی برای ما سودمند است. پس لزوماً نمیتوان به این سخن اقتدا کرد. داریم از روایات که حکمت را بیاموز حتی اگر آن فرد خود بد باشد. درود به شما که مطالعه دارید و با کتاب به سر میکنید.
من معتقدم کمتر کسانیاند که خیام را بشناسند و حتی بفهمند که او در شعرش چه حکمتی میگوید. این تازه بخش اول ضعف آنان است، مهمترش این است حتی شعر خیام را از غیر خیام تمیز نمیدهند.
سلام جناب آقاعیسی. اگر خود یک فلسطینی بودی و نزدیک ۷۰ سال از سرزمین و خانهات آواره و در اردوگاه محصور، با چنین رژیمی چگونه مواجه میشدید؟
سلام. حجتالاسلام عبدالله نوری وزیر کشور آقای حجتالاسلام سید محمد خاتمی دهها بار مجوز میداد و مردم را تحریک میکرد و سرانجام خود فهمید کارش غلط که هیچ خیانت بود.
سلام بر شما. اساساً سخن با خدا سرمایهی معنوی دل هر کسی است. درود.
جناب حجتالاسلام دکتر ابوذر کاظمیان سورکی سلام. اینک که این مقام در میاندورود به شما داده شد چه خوب است آن افکاری که از شما سراغ داریم به مدد کارهای رسمیتان بیاید. گرچه بنده اساساً کار این سازمان را نه میدانم چیست و نه تا کنون لزومِ تأسیس و بودنش را حس کردهام زیرا طی این چهل و اندی سال حتی یک بار سازمان سراغ مانند ماها را در هیچ زمینهای نگرفت که بفهمیم این سازمان مال کجای کار ملت است. بههرحال چون روی جنابعالی در مدرسه فکرت شناخت دارم، دور نیست که کاری دگر از جانب شما ازین سازمان سر بزند و فلسفهی ساختنش عاید افتد. با احترام. دامنه.
مقطعات / شماره ١٠ هلالی جغتایی
پاسخی به جناب حجتالاسلام دکتر کاظمیان
با سلام و ادب و احترام. گرچه بنده شما را شایستهی کارهای برجستهتری میدانم. همینکه فرقی فریق میان "مطالبهگری" و "پاسخگویی" قائل شدید، آغاز زیبایی بود. و نیز به علت این که این سازمان را "یک نهاد غیر دولتی و در عین حال مردمی" تفسیر کردهاید هم نوید خوبیست و هم راه شما را با کسانی که میان مردم و انقلاب مرز نامحرمی و غریبگی قائلاند، جدا میکند. چه ستودنی میشود وقتی روشن شود به آیهی ۴ استنادیتان در سورهی ابراهیم "به زبان قوم" خواهی کار کرد. و چه خیرهکننده که دست گذاشتید به "نگاه نوین" که یک معرکهی «شناختی»ست. خرسندیام این است حوزهی کاری خودتان را بر "بستر جامعه" میخواهید شکل دهید تا به فرمودهی شما "مردم بدانند که دین کاربردی چه نقشی در زندگی دارد" و خدا را شکر، ضعف و سستی "متکلموحده بودن" را درک کردهاید. و این محتاج شناسایی و ارزیابی واقعگرانهی «زیستبوم فرهنگی میاندورود" است که شما بر این هم، انگشت تأکید گذاشتهاید. و البته در دنباله از "نهادینهکردن معارف" سخن راندید که بر من این گام فکریتان نامعلوم و گنگ است. و البته چون نقطهی عزیمت خود را "خروج قرآن از مهجوریت″ ″با رویکرد تمدن سازی و جریان سازی در سبک زندگی" اعلان فرمودید میتوانم بگویم همین یک گام به جای حرکت در سطح به ژرفا روَد، خود همهی امور را به فرهنگ وَحیانی آشتی میدهد و گسست را کم خواهد کرد و چه بهتر که فرمودید "با برنامه وارد این عرصه شد"هاید. من مبارک میدانم مشروط به اینکه نیاز مردم آن دیار به معنا و دنیا را بیطرفانه گردآوری کنید تا بتوانید بر بر پایهی آن به دین و منطق و تاریخ و آداب و آیین ایرانیان استناد کرده باشید. مبارک میدانم چون مرحوم کلینی مبارک را از قول امام صادق ع «نفع و فایده» معنی کردهاست که مبارک از ریشهی "برک" به معنی سینهی شتر است، زیرا شتر مظهر لطف در بیابان بوده، و لفظ مبارک به کسی اطلاق میشود که فایده دارد. با ارادت: دامنه.
تو چه دانی تا درین بحر عمیق
سنگریزه قدر دارد یا عقیق
میدان ارزش دانش ( ۲۴ )
قضیهی یونس ع
به نام خدا. سلام. این داستان در آیهی ٨٧ سورهی انبیا از نظر علامه طباطبایی تمثیل است، نه واقعیت. من این موضوع را ۲۱ شهریور ۱۴۰۰ در سایتم دامنه نوشته بودم که اینک اینجا بیان میدارم:
مرحوم علامه میگوید: این احتمال از این نظر قوى نیست که پیامبرى چون یونس شأنش اجلّ از این است که حقیقتاً و واقعاً از مولایش قهر کند و به راستى بپندارد که خدا بر او قادر نیست و او مىتواند با سفرکردن از مولایش بگریزد چون انبیاى گرامى خدا ساحتشان منزّه از چنین پندارها است، و به عصمت خدا، معصوم از خطا هستند. پس همانطور که گفتیم آیهی شریفه از باب تمثیل است، نه حکایت یک واقعیت خارجى. یونس -علیه السلام- با گفتن «ان لا اله الا انت سبحانک» از آنچه که عملش نمایش مىداد بیزارى مىجوید، چون عمل او که راه خود را گرفت و قومش را به عذاب خدا سپرد و رفت بدون اینکه از ناحیهی خدا دستورى داشته باشد، -گر چه او چنین قصدى نداشت- این معنا را مُمثّل مىکرد که غیر از خدا مرجع دیگرى هست که بتوان به او پناه برد... و نیز این تصور را به وجود مىآورد که ممکن است کسى از تحت قدرت خدا بیرون شود، لذا براى عذرخواهى از آن گفت: سبحانک. و در جملهی انى کُنت من الظالمین. به ظلم خود اعتراف کرد، چون عملى آورده که ظلم را ممثّل مىکرد، هر چند که فىنفسه ظلم نبود، و خود او هم قصد ظلم و معصیت نداشت، چیزى که هست خداى تعالى در این پیشامد پیغمبرش را تأدیب و تربیت کرد تا با گامى پاک و مبرّاى از تمثیل ظلم، (تا چه رسد به خود ظلم ) شایسته قدمنهادن به بساط قُرب گردد.
دامنه / ۱۱ خرداد ۱۴۰۱
سلام جناب آرشی. این فرخندهروزِ دُختی اسوه از آل محمد ص، خواهر عظیمالشأن حضرت امام رئوف رضا ع حضرت فاطمهی معصومه س، که نگین درخشندهی قم و ملجاء و محل التجای مردم متدین و انسانهای پاکسیرت و پناه درماندگان و شیفتگان در هر آئین و مرام و مسلکی هست، بر شما دوست دیرینم و بر هر انسان اهل معنا و محب آل محمد ص، خجسته و مبارک بادا.
به نام خدا. سلام. حجتالاسلام علیرضا اعرافی مدیر حوزههای علمیه با حضور در واتیکان با پاپ فرانسیس رهبر مسیحیان کاتولیک، برخی از "بزرگترین چالشها و بحرانهای معاصر بشر" را برشمرد که جالب است، مانند این موارد درین منبع: «تزلزل در معرفت الهی و خداباوری، افت معنویت و کاهش تعلّق خاطر به عالَم غیب، تضعیف ارکان خانواده و نقش و جایگاه رفیع زن، تحریمها و فشارهای ظالمانه علیهی ملّتها، فقر و گرسنگی، جنگافروزی، اشغال و ظلم و ستم سازمانیافته بینالمللی، تخریب محیط زیست و بیتوجهی به آن از سوی قدرتهای اقتصادی، رشد افراطگرایی.»
به نام خدا. سلام. کتاب "رفیق اعلی" اثر کریستیان بوین فرانسوی کوششیست با «دیدی فلسفی و زبانی شاعرانه» به زندگی "فرانچسکو" که در ایتالیا عنوان قِدّیس گرفته است؛ قِدّیس یکی از بزرگترین فِرَق کاتولیک و پایهگذار یک گونه مَشرَب عرفان بر مبنای آئین مسیحیت. این کتاب با پرداختن به تفسیر زندگی این مسیحی خواست یک نوع عشق را مخابره کند؛ عشقی که از نظر کریستیان بوین به «احساس عاطفی مادر نسبت به فرزند» ریشه دارد و از آن الهام میجوید. چرا؟ زیرا وی درین اثر در القای این فکر است که هر گونه عشق ریاکارانه و دروغین است، فقط و فقط یک عشق است که راست است و به قول وی «صورت حقیقی عشق» را در بر دارد. عشق عاطفی مادر به فرزند. این بود که برآن شد با نگاشتن "رفیق اعلی" هر جُنبندهای را از آدمیان تا حیوانات و از نباتات تا جمادات آشنا به این عشق راستین کند و بهرهمند به آشتی و سازگاری و سازوارگی. ازین منظر «فرانچسکو»ی داستان او که صورتش در کودکی "به شیر و اشک مادر» آذین داشت، از "گنج احساس مادرانه" به یک قدیس در آینده در آمد.
اشاره: قِدّیس در لغت یعنی خیلیپاکیزه و پارسا که پیشوند منزّه و محترمانهای است برای افراد. مثل واژهی حضرت در زبان فارسی برای بزرگان.
امام خمینی رهبر کبیر انقلاب اسلامی
محمدرضاشاه و فرح دیبا
به قلم دامنه: به نام خدا. سلام. یکم: از آلبر کامو فرانسوی ( ۱۹۱۳ – ۱۹۶۰) پرسیدند یا خود از خود پرسید که انقلابی کیست؟ پاسخ داد: "انقلابی کسی است که «نه» نمیگوید." دوم: از طالب آملی شعرهایی خوانده و خلاصه کرده بودم بسیار زیبا، در کتاب «زندگی و شعر طالب آملی» اثر آقای محمدرضا قنبری که اینجا جای نقل یک بیت ازوست:
"صعود مرتبهی عشق را هبوطی نیست
کسی که او به فلک برده بر زمین نزند"
شرح سیاسی: هر دو جملهی یکم و دوم را ازینرو تقدیم صحن کردم تا یاد انسان پارسا و انقلابی و عارف را در سالگرد وفاتش گرامی داشته باشم؛ یعنی امام خمینی رهبر انقلاب و نهضت درخشندهای که میشل فوکو آن را به «روحِ جهانِ بیروح» تعبیر کرده بود. همان امامی که خیلی کوشید با تذکر و خیرخواهی و نصیحت، شاه را از افرادِ فاسد و ضد مذهب دربار، نجات دهد و وی را با جامعهی دینی و عالمان و روشنفکران آشتی دهد، اما شاه گوش به حرف یک مرجع آگاه و شجاع نداد و با یکدندگی و لجاجت کارهای خودخواهانهی خود را کرد و کار به جایی رسید که امام دیگر به جای گفتن: «ای شاه! ای شاهنشاه! ای اعلاحضرت!» رُک و راست گفتند: «ای مَردک!».
شاهی که به قول استاد محترمم آقای دکتر حسین بشیریه در ص ۱۲۲ کتاب «ایران؛ هویت، ملیت، و قومیت»، میخواست گفتمان سلطنت خود را بر سه پایه بنا کند: زبان فارسی، نژاد آریایی و مذهب زرتشت به جای مذهب اسلام. اما از یک مرجع انقلابی و نترس، شکست خورد و به زبالهدان تاریخ افتاد که گَندِ کارهای ضد اخلاقی، ضد اسلامی، ضد انسانی، ضد تمدنی او بینهایت مشمئزکننده است؛ شخصیتی متزلزل و شاهی نامدارا که نه آقای طالقانی را -که میان همهجور افکار، یک آیتاللهی وجیه و مورد قبول بود- میتوانست تحمل کند، نه آقای منتظری را و نه شهید خسرو گلسرخی را و نه هزاران آیتالله و مهندس و دانشجو و طلبه و اعضای مجاهد و مبارز سازمانهایی پیشرو و مسلح چون مجاهدین خلقِ وقت و سازمان چریکهایی فدایی را و نه حتی مردی از تبار و طبقهی فرادست و بالای جامعه و حکومت یعنی مرحوم محمد مصدق را. و نه حتی ارتشیهایی با گرایش مذهبی را. این شاه، حقیتاً عین پدرش، نه مرد و جوانمرد، که به تعبیر درست امام «مَردک!» بود.
ایران با این دو شاه دستنشانده نه فقط عقب ماند از قافلهی رشد اقتصادی و توسعه سیاسی و رفاه اجتماعی، بلکه این دو پدر و پسر خودخواه، مردم را از آرمان نهضت مشروطه -که یکی از سیاسیترین و مدرنترین رفتار جامعهی ایرانی در برابر حکومت شاهنشاهی قاجاری بود- به جدایی افکندند. تاریخ ازین دو قاتلِ علما و روشنفکران و مبارزان که به میانجی انگلیس و آمریکا به تاج و تخت رسیدند، نخواهد گذشت.
جناب قربانی سلام. به چنین بینشی دلم نرم میشود و روحم طراوت میگیرد و ساعتها مشغول قطارکردن کلمات در ذهن میشوم و مثل فردی نزدیکبین، خم میشوم بر گونهی این بینش نگاه میدوزم و با صدایی تودماغی به او درود روانه میکنم. آفرین برین فکر. دلم را ربود این برداشت که ارزش «ذکر» داشت. مَغیبات، اهل میخواهد و غواصی در بحر قلب. فقط از یک ذهن آشفته ساخته است که از حیطهی عقل خیلی محدود خود عبور نکند. بسیار سازنده و آموزنده که هم به طرح مسئله انجامید و هم به درک مطلب مدد داد. تشکر از شما استاد احمدی و آقای قربانی دو دوست اندیشمندم که بحث مفید و عایدی پدید آوردید. این جور پستها ماندگار است و کمکحال خواهندگان دلآگاه.
به قلم دامنه: به نام خدا. سلام. رهبری معظم در مرقد امام خمینی طی سخنرانی ۱۴ خرداد ۱۴۰۱ «از مشاوران ایرانیِ خائن» با عنوان خائن به دو طرف، به عبارتی خائن دوطرفه یاد کردند و فرمودند: «این مشاوران خیانتکار نه تنها به کشور خود، بلکه حتی به آمریکاییها هم خیانت میکنند چراکه با این مشورتهای غلط، موجب شکست خوردن آنها میشوند.» مثل این مشاورت غلط: «رویگردانشدن مردم ایران از دین و روحانیت و نظام اسلامی». لذا «علاوه بر بیان این حرفها از جانب آمریکاییها که تحت تأثیر مشاوران ناآگاه و خائن است، معدود افراد سادهلوحی نیز در داخل کشور، این سخنان غلط را در رسانهها بیان میکنند.»
خواستم بگویم:
۱. به نظر من -که حد و حدود و بضاعت داشتههای خودم مسائل درون جامعهی ایران را در مطالعهام دارم- این خائنینِ به دو طرف، یک اشتباه منطقی فاحشی هم مرتکب شدهاند و آن این است در گوش مردم میدمند حقِ تعیین سرنوشت از آنِ نسل نو و حاضر در صحنه است و به «خمینی»!!! چه مربوط برای ما تعیین تکلیف نمود!. اما خود از یاد میبَرند که طبق همین قاعده بوده است که نسل نو و حاضر در صحنهی دههی سیییها و چهلیها (نسل من و پیش از من) با پیروی ارادی و ارادتی از امام خمینی، علیهی سلطنت پهلوی، انقلاب پیروزمند کردهاند؛ اما اینک خائنین دوطرفه، مردم آن روزگار را شماتت و سرزنش میکنند و همان کاری را که حقِ تعیین سرنوشت بود، مورد هجمه و حمله قرار میدهند. این یعنی خیانت و تناقض صددرصد.
۲. خائنهای دوطرفه از آنجا که اهل مبارزهی سخت و طاقتفرسا نیستند راحتطلبی پیشه کرده و توی فضای مجازی جمع شدهاند و شروع کردهاند به دعوت ملت به شورش علیهی انقلابی که طبق همین قاعده مردم صورت دادند. از آنجا که اکثریت قریب به اتفاق ملت همچنان جانبدار این انقلاب ماندهاند رشک میکنند و اشک تمساح میریزند و شروع میکنند به شایعهشاختن، زیرا بُرد شایعه و یک کلاغ را صد کلاغ کردن، از بُرد حقیقت و واقعیت سریعتر و گستردهتر است. کوشش دارند هیچ سفیدیی ازین انقلاب را مردم باور نکنند و یکسره سیاهنماییها را در ذهن ملت جا اندازند؛ گرچه ملت ضعف و فساد را که آفت پیکر نظام شده، خود متوجه است.
۳. خائنها به دو طرف، که آن سوی مرز مُترابط (=همبسته) هستند و این سوی مرز مترصّد (=چشمدارنده) ، خوراک روانی روز جامعه را از ذهن بیماردلان دِرو میکنند که پیشتر آن را در سرزمین دودلان و مردّدان کاشته بودند. ملت، که یادش نرفت سرسپردگان یک سازمان پرخاشگر برای دستیابی به حکومت دلخواه خود، حتی حاضر شده بودند طی ۸ سال دفاع مقدس، بر خلاف تمام اصول انسانی و اخلاقی و دینی، به سمت جبههی ایران، صفآرایی کنند و با مردم و سربازان و بسیجیان و پاسداران و ارتشیان کشور خود بجنگند تا با شیوهی خیانتآلود، حکومت (لابد دموکراتیک!) تشکیل دهند. آیا چنین فکری که تا این مرحله از شناعت، سابقهی انقلابی خود را فروکش داد، در این فصل از انقلاب که حساستر از دیروز گردیده، بیکار و نظارهگر مینشیند؟ حتماً نه؛ پس شروع میکند به کاری بهشدت اثربخشتر از «فروغ جاویدان» یا «پرسهزدن در کشورکِ اشرف!»، یعنی همین فضای مهم و قطعی و مورد وثوق مجازی که تا پستوترین اتاق هر خانه و اداره، بُرد و راه و نفوذ و امکان سرَککشی و چهبَسا سرکشی دارد. اینان و اینتیپان انسان، ازین استراتژی (فرهنگستان گفت بگویید: راهبرد) پیروی میکنند که برای نیل به مقصد و مقصود، هر زخمی را در درون ایران دُمَل کنند که ملت و نظام را دَمر کنند و همچنین هر اتفاقی را ولو واقعاً اتفاق، رویدادی بزنگاه جای زنند. جای خرسندی دارد که چنان سخیف کار کردند و خیانت که پیوستگان و طرفداران آن از آنان بُریدند.
۴. کشورکِ اشرف! همان چند هکتار زمینی در استان دیالهی عراق در چند کیلومتری کرمانشاه بود که حاکم وقت عراق در عصر جنگ با ایران، به آن سازمان داده بود و اینان درین خِطّه، حکومتی کوچک که کشورکِ اشرف! برازندهی نامش است تأسیس کرده بودند که بعدها توسط رادمرد بزرگ تمام تاریخ ایران سرباز قاسم سلیمانی از دستشان بازپس گرفته و به حشدالشعبی (سازمان بسیج مردمی عراق) تحویل داده شد. اینک که اینان بی کشورک! شدند، آمریکاییها آنان را به جلگهای در آلبانی گسیل داد و عملهی خود ساخت و حالا کارشان شده پیادهکردنِ نسخههایی که سازمان «سیا» برایشان میپیچد. بیچارگان پیر شدهاند؛ اما چون سینهای انباشته از باروتِ کینه و بُغض به انقلاب اسلامی گردیدهاند، انرژی خارقالعادهای در خائنِ دوطرفهبودن پیدا کردهاند. ایبسا مثلاً اگر موفق به شوراندنِ مردم شوند، آنزمان بگویند: دیدید ما، هم ایران را گول زدیم و هم آمریکا را؟! راستی! نام این کشورک زانرو اشرف بود که اسم زن سرکردهی سازمان بود که در سال ۶۰ در قیام مسلحانهشان در یک خانهی تیمی به همراه موسی خیابانی نفر دوم سازمان کشته شد.
دامنه / ۱۵ خرداد ۱۴۰۱
این صحنه که محمدجواد، ظریفانه! سیدمحمد را پِلق میدهد! انگار همه جَمبوله شدند توی جماران! شنود لابد نیست! سایر عکسها اینجا.
میدان ارزش دانش ( ۲۹ )
غروب از هتل -که آسایش و آرامشش، خستگی راه را از تن و روانمان ربود- پس از یک دوش آبِ گرم و غسل استحباب زیارت، دل کندیم و رهسپار حرم شریف حضرت امام رئوف و رضا ع شدیم؛ حرم پاک و سراسر تابان و هموارهنورانییی که شوق ملتِ ایران به این حرمِ عزیزِ مردم ایران به آن «یدرک و لایوصف» هست. یعنی میتوان درکش کرد، ولی نمیتوان وصفش نمود. حتی نزدیکشدن به حرم هم، حسوحالِ انسان را بالا میبرَد و بر نردبانِ لذت معنوی میگذارَد، چه رسد به اینکه در کنار شش رفیق، هر کدام از یکی دیگر شائقتر و عاشقتر به بارگاه آستان مقدس ایران، گام به سمت بَست و سپس صحن و آنگاه رواق و سرانجام مَضجَع و در آخر ضَریح و مقبرهی منوّره برمیداری و لحظهلحظه به پیشگاه روح نامیرای امام رضا ع مشرّف میشوی. ما این شش تا -که البته بیشتر از اینییم که بودیم، گاه ترکیب چنین پیش میآید و از همراهی رفقای دیگر به ضیق و دوری میرسیم- هر یک دلدادهی همایم؛ کی بیشتر، ندارد. همه به هم دلبستهایم و پیمان ابدی به زیر امضا بردهایم که از هم نگسلیم. خُب؛ معلوم است که تا چه حد بودنِ هر یک از شش تا، تا چه میزان حلقهی ما را سیمانیتر و سیمای ما را بشّاشتر میکند؛ بیتردید سید علیاصغر -که سرحلقهی ماست و همه با حضور او شادمانترند و نبودِ او، اساساً امکان رفتن را به هر جا، به تأخیر مواجه میکند و لذتِ یک بودنِ جمعی را بهشدت فروکش میده- برای این نیاز معنوی، و ترتیبدادنِ مسافرت خانوادگی کوش شدیدتری دارند و دوستان هم، سرحلقگی این سادات شریف را که به اخلاقِ باز و سعهی وجودی وسیع بارز هستند، رأی قلبی و رضامندی درونی دادند. سعی وافر هر رفیق در پیادهسازی ادبِ آداب زیارت و البته زوداشکی سیلریزانِ سید علیاصغر در گَپ و گفت با امام رئوف، سُرمه بر دیدگان ما میکشانَد و کِشش ما را به ذوب در فهمِ دیدار با روح ناب و قبر پاکِ آن امام هُمام و رهبر معنوی و دینی و اخلاقی بیهمتای ایرانیان از هر کیش و مرام-که عالِم آل محمدص توصیف شدهاند- میسّرتر میسازد و پیشرانهی محرّک درون ما زودتر روشن. آن سان که بر هر دل هر کس رفت و من عاجز از وصف آن ادبِ و حرمت و ایمان دوستان به آن آستان هستم. بیتردید حرم امام رضا ع مصداق بارز"لَآیَةً لِلْمُؤْمِنِینَ" است ( از آیهی ٧٧ حجر). اگر شد باز نیز این گزارش را به قسمت سه میبرم.
قبر پروین اعتصامی و شیخ فضل الله نوری. صحن اتابکی (امام رضای) حرم حضرت معصومه س
پنجشنبه ۱۹ خرداد ۱۴۰۱ . عکاس: دامنه

































