دامنه‌ی داراب‌کلا

جهان، ایران، قم، مازندران، ساری، میاندورود، داراب‌کلا
۶۶ مطلب در اسفند ۱۳۹۶ ثبت شده است
نود بازی قدیمی داراب‌کلا دامنه  | دارابی
دامنه | دارابی سه شنبه, ۲۹ اسفند ۱۳۹۶، ۰۹:۴۲ ق.ظ

نود بازی قدیمی داراب‌کلا

به قلم دامنه. به نام خدا. نود بازی قدیمی داراب‌کلا. در این پست فقط نامِ بازی ها را می آورم که در همۀ آنها، خودم نیز شرکت داشتم و دورۀ نوجوانی و جوانی ام را در کوچه پس کوچه های روستای دارابکلا گذراندم. معتقدم یکی از مهمترین آسیب های کنونی نسل جدید، این است که دست به بازی های مهیّج و نشاط آور نمی زند و در عوض گوشۀ اتاق، با گوشی و تبلت و کامپیوترش لَم داده و افسردگی خفیف گرفته است. حتی بزرگان هم نیاز به بازی دارند چه رسد به کودکان و جوانان. نام می برم آن نود بازی قدیمی دارابکلا را. که من در ذهن و خاطره داشتم. به یقین بیشتر از اینهاست که ذهنم شاید جاخالی داده باشد: بیشتر بخوانید ↓

تعداد دیدگاه ها ← :
دامنه  | دارابی
دامنه | دارابی دوشنبه, ۲۸ اسفند ۱۳۹۶، ۰۷:۲۹ ق.ظ

ماشه دارِ سیداسدالله

به قلم جناب یک دارابکلایی: با سلام. با تشکر از شما جناب دامنه که با یادآوری «ماشه‌دار» در این پست (اینجا) خاطرات ایام قدیم را زنده کردید. از این طریق خواستم هم یکی دیگر از کاربردهای ماشه‌دار را بیان کنم و یادی کنم از عزیزی که اولین استاد خواندنم بود. مرحوم آقای سید اسدالله حسینی، خدایش بیامرزاد. آن مرحوم معلم عم جزء بنده در ایام نونهالی و نوجوانی بود، هم در کلاس‌های درس خود از شاگردان تنبل با ماشه‌دار پذیرایی می‌کردند! برایشان فرقی هم نمی‌کرد که خانم خانه‌دار باشی یا نونهالی. بنده هم چند باری مزه‌اش را چشیده بودم، البته نه زیاد چون قرآن آموز خوبی بودم! خواستم از آن استاد گرانمایه که حق زیادی به گردن من داشت یادی کرده باشم و طلب آمرزش و رحمت از پروردگار برای ایشان. با سپاس.

 
 
پاسخ دامنه
 
سلام بر شما جناب «یک دارابکلایی». همین اول، در صدرِ کلام بگویم خوب بود شما شاگرد مکتب قرآن مرحوم پدرم نبودی. چون او شاگردها را هم با ماشه دار می زد، هم به سقف به حالتِ سرتَه می بست. هم فلک می کرد و هم باید یک سنگ بزرگ از دَره دِله برای نوسازی دیوارمان می آوُرد. بله؛ ممنوم که بسیارخوب و دلپذیرانه به پست های دامنه توجه نشان می دهی و تکمله می نویسی که خود هم خاطره است و هم فرهنگ لغت دارابکلا. خدا رحمت  کند مرحوم سید اسدالله حسینی را. من هم بیست و هشت آذر نود و پنج در وبلاگ دیگرم روحانیت دارابکلا (اینجا) درباره اش نوشته بودم. یادآوری شما بجا و بایسته بود.
تعداد دیدگاه ها ← :
دامنه  | دارابی
دامنه | دارابی دوشنبه, ۲۸ اسفند ۱۳۹۶، ۰۷:۱۹ ق.ظ

درگذشت سیدحسن حسینی

به نام خدا. دقایق پیش جناب حاج علی چلوئی، به من خبر داد که سیدحسن حسینی دارابی فرزند مرحوم سیدابراهیم (همرزم مان در جبهه) به رحمت خدا پیوست. یادش برای دوستانش و بازماندگانش گرامی باد. دامنه این مصیبت وارده بر خاندان آن مرحوم را، به تمامی بازماندگان و منتَسبان نسَبی و سببی اش، تسلیت می گوید و برای شان صبر و بردباری طلب می کند.

 

 

سیدحسن حسینی دارابی

ارسالی خلیل آهنگراوسا

 

مرگ و زندگی را همیشه دو شاهین یک ترازو می دانم. انسان با زندگی عبادت می کند و با وفات عبودیت. امید است روح این جوان سادات دارابکلا، قرین شادی و بهجت باشد. یادِ پدرشان مرحوم آق سیدابراهیم را نیز گرامی می دارم که در جبهه به همراه یوسف و سیدعلی اصغر و احمدبابویه در سال شصت و چهار و نوروز شصت و پنج خاطرات زیادی داریم و خوبی‌های فراوان.

تعداد دیدگاه ها ← :
دامنه  | دارابی
دامنه | دارابی دوشنبه, ۲۸ اسفند ۱۳۹۶، ۰۷:۱۳ ق.ظ

منافقان از نظر قرآن و پیامبر

وَلَیَعْلَمَنَّ اللَّهُ الَّذِینَ آمَنُوا وَلَیَعْلَمَنَّ الْمُنَافِقِینَ

و یقیناً خدا کسانی را که ایمان آورده اند،

می شناسد و بی تردید منافقان را نیز می شناسد.

سوره‌ی عنکبوت- آیه‌ی۱۱ ترجمه‌ی انصاریان

 

 

ثَلَاثٌ مَنْ کُنَّ فِیهِ فَهُوَ مُنَافِق‏: إِذَا حَدَّثَ کَذَبَ وَ إِذَا وَعَدَ أَخْلَفَ وَ إِذَا اؤْتُمِنَ خَان؛ نشان منافق سه چیز است: ۱. سخن به دروغ بگوید. ۲. از وعده تخلف کند. ۳. در امانت خیانت نماید. (منبع)
 

...در آیه شریفه اشاره است به اینکه طائفه اى که مورد بحث در آیات سابق بودند، همان منافقینند، که ایمان آوردنشان در واقع مقیّد بود به اینکه دردِسرى برایشان ایجاد نکند، ولى در ظاهر وانمود مى کردند که ما در هر حال ایمان داریم، ولى سنت الهى بر امتحان اشخاص، کار خود را کرده، رسواشان ساخت، چون هیچ چیز جلوِ این سنت را نمى گیرد.

 

...آیه شریفه نمى خواهد بفرماید که نصرت خدا به ایشان رسید، بلکه مى فرماید: اهل نفاق مادام که اذیتى ندیده اند، دَم از اسلام مى زنند، همین که آزار دیدند به عقب برمى گردند، و اگر نصرتى از خدا به مؤمنین برسد، آنها [یعنی منافقان] نیز خود را جزو مسلمانان قلمداد کرده و براى اینکه از آن پیروزى سهمى ببرند، مى گویند: ما هم مسلمانیم، و با شماییم... المیزان

دهقان
تعداد دیدگاه ها ← :
دامنه  | دارابی
دامنه | دارابی دوشنبه, ۲۸ اسفند ۱۳۹۶، ۰۷:۱۱ ق.ظ

ز کوزه آن تلابَد که دَروست

آنچ عیسی کرده بود از نامِ هُوم

می‌شدی پیدا ورا از نامِ او

 

چونک با حق متّصل گردید جان

ذکرِ آن اینست و ذکرِ اینست آن

 

خالی از خود بود و پُرّ از عشقِ دوست

پس ز کوزه آن تلابَد که دَروست

 

خنده بویِ زعفرانِ وصل داد

گریه بوهای پیازِ آن بِعاد

 

هر یکی را هست در دل صد مُراد

این نباشد مذهب عشق و وَداد

 

مثنوی مولوی. دفتر ششم

ابیات ۴۰۳۹ تا ۴۰۴۴

تعداد دیدگاه ها ← :
دامنه  | دارابی
دامنه | دارابی دوشنبه, ۲۸ اسفند ۱۳۹۶، ۰۷:۰۳ ق.ظ

فضیلت ماه رجب

به قلم دامنه. به نام خدا. رجب از نظر مرحوم علی اکبر دهخدا یعنی حَیاکردن و شرم داشتن. یعنی بترسیدن. یعنی ترسیدن از کسی. نیز یعنی بزرگ داشتن. ه این معنی و عبارت این فراز از دعا در ماه رجب دقت کنیم: یا مَنْ یَمْلِکُ حَوآئِجَ السّآئِلینَ، ویَعْلَمُ ضَمیرَ الصّامِتینَ، لِکُلِّ مَسْئَلَه؛ مِنْکَ سَمْعٌ حاضِرٌ وَجَوابٌ عَتیدٌ. ای که مالکِ حاجاتِ خواستارانی، و ای‌ که نهادِ خاموشان برای هر خواسته‌ای را دانی، از جانبِ تو گوشی شنوا و پاسخی آماده است... (منبع)

 

 

ندای قیامت: «أین الرجبیون»

کجایند آنان که رجب را محترم می شُمردند

 

در ماه رجب، «اَسْتَغْفِرُ اللّه» گفتن و سورۀ توحید «قل هو الله احد» را زمزمه کردن، فضیلت فراوانی دارد. امروز اول ماه رجب، میلاد فرخندۀ امام محمدباقر علیه السلام است. ضمن تبریک، این سخن مهم امام باقر (ع) را تبرُّک می کنیم و از آن معصوم ضدِ ستم و ستمگر و شکافندۀ علوم و دانش ها _باقرالعلوم_ درس می آموزیم:

 

نارضایتی امام باقر از جامعۀ طاغوت زده: در دیدار یک شیعه با ایشان فرمودند: «...بنابراین آمادۀ بلا باش، سوگند به خدا رسیدن بلا (و آزار طاغوتیان) به ما و شیعیان ما سریعتر از رسیدنِ سیل به بیابان است، نخست، بلا به سراغ ما می آید و سپس به سراغ شما». برگرفته از کتاب نگاهی بر زندگی امام باقر علیه السلام نوشتۀ محمد محمدی اشتهاردی. ص هشتاد و نه.

(منبع: اُم الکتاب، پایگاه اختصاصی امام محمدباقرع)

تعداد دیدگاه ها ← :
دامنه  | دارابی
دامنه | دارابی يكشنبه, ۲۷ اسفند ۱۳۹۶، ۰۷:۵۹ ب.ظ

آنچه بر من گذشت ۵۷

قسمت ۵۷. به نام خدای آفرینندۀ آدمی. با آن که در درس طلبگی روی غلتک افتاده بودم و مانند لاک پُشت حرکتی بَطئی (=کُند و آرام) و کاملاً طبیعی داشتم -نه مثل برخی زرنگ ها سرعتی چون جِت بُمب افکنِ فانتوم- زیرا من هم یک موجود جاندار بودم که طبق قانون فیزیک پیچیدۀ کوانتوم (Quantum)، کوچک ترین مقدار یک کمیت فیزیکی به حساب می آمدم و می توانستم به طور مستقل وجود داشته باشم، خصوصاً این که، شهریۀ شیرینِ طلبگی ام وصل شده بود و بسیارخوشحالی می کردم؛

 

اما دو اتفاق مهم در قم در آن سوی پاییز شصت و چهار و منتهی به زمستان آن سال، مسیر طلبگی مرا سخت به تلاطم و خروش انداخته بود! اما بازهم نتوانسته بود انگیزه ام را به بُن بست و پوچی بکاشند. هنوز نمی دانم آن دو رخداد، به نفع ام بوده است یا به زیانم؟ یکی آغاز تنش به صورت نرمَک نرمَک میان امام روح الله خمینی و آیت الله العظمی حسینعلی منتظری و دیگری بهم ریختن اوضاع جنگ در جبهۀ جنوب و دعوت امام از مردم برای شتافتن به جنگ.

 

طبق کوانتوم

ساختار مادّه، ذرّه‌ای و گسسته است

 

 

در هردو رویدادِ جنگی و فقهی و سیاسی، کمتر کسی جرأت داشت، جانب امام را نگیرد. روی این دو حادثه، بعداً، دقیقاً، در همین پست های زندگینامه _که در حقیقت آن سوی زندگی من است و حقایقی را عیان می نماید_ مسائل را خواهم نوشت. مثل فیلم هایی که فلش بک (flashback) می کنند و ماجراها را به گذشته می برَند، من هم برمی گردم و پشتِ پرده را می گویم.

 

آری؛ وسطِ طلبگی ام که هم گرمِ درس خواندن بودم و هم کلاس نجوم می رفتم و هم گشت و گذار سیاسی و ایدئولوژیکی در شهر قم داشنم و هم رفقای جدیدی گرفته و با شادمانی سرگرم بودم، با بحرانی شدن جبهه، امام از جوانان درخواست کردند به جبهه بروند. من و اَمثال من هم که آن زمان خط امام را خط خود می دانستیم و بدان افتخار می نمودیم، برخود ننگ و بی آبرویی می دانستیم اگر به ندای امام لبیک نمی‌گفتم.

 

وسط اسفند شصت و چهار کوله‌بارم را از حُجره ام در قم برداشتم و فوری به دارابکلا برگشتم و با یوسف و سیدعلی اصغر و احمد بابویه و سیدمحمد اندیک، سیدابوالحسن شفیعی و تعداد زیادی از بسیجیان دیگر دارابکلا از سپاه سورک و ساری راهی هفت تپه خوزستان _مقرّ لشکر ۲۵ کربلای سپاه مازندران شدیم. و سپس به عملیات جنگی در شهر فاو عراق، در آن سوی اروندرود. (صدام آن را شطّ العرب می خواند) فاو در عملیات والفجر هشت در اسفندماه  شصت و چهار طبق استراتژی هاشمی رفسنجانی برای چانه زنی در صلح، به تسخیر ایران درآمده بود. که این اعزام با دوستان داستان دارد و حقایق.

«آنچه بر من گذشت»

تعداد دیدگاه ها ← :
دامنه  | دارابی
دامنه | دارابی يكشنبه, ۲۷ اسفند ۱۳۹۶، ۰۸:۳۳ ق.ظ

ماشه دار

به قلم دامنه. به نام خدا. قسمت ماشه‌دار. این یک ابزار پُرکاربرد است در دارابکلا. ماشه یا ماشه دار _که در فارسی انبور و انبورک نامیده می شود_ وسیله ای ست کناردستِ بخاری و منقل و کِله و تندیر. به ترتیب؛

برای: پِش پِشو دادنِ اَنگِله و زیر و رو کردنِ کُنده.
برای: تَش گذاشتن بر روی قیلون سَر.
برای: جیزلاغ کردنِ مرغ و کِرگ پَرکنده بر روی کِله.
و برای: بیرون کشیدن نونِ چسبیده و کُله کُله شده (=نیم سوخته) بر تنۀ تندیر.


ولی فقط اینها که گفتم نیست. چون همه از ماشه دار خاطره های خوش! دارند. که من با ذکرِ چندمثال آن را به یادها و (به قول هوشنگ گلشیری در نیمۀ تاریک ماه) «اَذهانِ شاداب» می آورم:


ماشه دار برای دُنبال کردن همدیگر هم بود!


ماشه دار برای دعوامرافعه زن و شی ها هم بود!


ماشه دار برای داغی کردن گردن گوسفند و بِز و اسب هم بود!
 

ماشه دار برای بامشی رَم دادن هم بود!
 

ماشه دار برای بِزن بِزن بِرارخواخرها هم بود!
 

ماشه دار برای جیزمیزِ تریاک آریامهر نَشه ها هم بود!
 

ماشه دار برای گَل گرفتن و پیش بامشی انداختن هم بود!

 

 

ماشه دار و هیمه بخاری

عکس از رنگین کمان

 

یک خاطره از ماشه دار بگویم که همه آن را به نحوی نوش جان کردیم. خونۀ یکی بودیم توی اون ایّام شباب. دو برادر باهم بر سرِ تقصیردار بودنِ پیاله شکستن، کَل کَل کردند و تا مرز مُشت و لگد رسیدند. پدرشان در رکعت دوم نمازظهر بود. پیش از قنوت. اول صدای قول هوالله را بلند کرد. فایده ای نداشت. برادرها کِشان کِشان به قصدِ کُشتِ هم! تا دَروِنسَر پیش رفتند و یقۀ همدیگر را جِرتّه پَتر (=پاره پوره) کردند. پدرشان قنوت ربّنا آتنا فی الدنیا را نیمه گذاشت، ماشه دار را به خشم و غضب گرفت، بِرام بِرام رفت نالسَر (همون دَروِنسَر) چنان به کتف هردو بِرار زد که هردو تا دوو وِن ثوگو (=ثناگو) شدند. پدر با خیال راحت رفت به ادامۀ نمازش پیوست! قنوت را به وَ فِی الآخرة حسَنه رساند و رفت رکوع و سپس سجود و بعد، قیام و آنگاه، والسّلام. تا بعد.

 

فرهنگ لغت دارابکلا

یک دارابکلایی
تعداد دیدگاه ها ← :
دامنه  | دارابی
دامنه | دارابی شنبه, ۲۶ اسفند ۱۳۹۶، ۰۸:۵۸ ق.ظ

تاریخ، عقل، مردم

به نام خدا

تاریخ را همه‌ی مردم می سازند؛
چه آنهایی که سر می دهند و چه آنها که سر می بُرند!
 
(منبع: رُمان دیزیره، اثر خانم آن ماری سلینکو. ص هشتاد)

 
کویریات دامنه: این که برخی ها می گویند عقل خطا می کند [که می کند] باید گفت فهمِ دین هم خطا می کند. خطا هیچ وقت از ما رَخت بر نمی بندد... مهم این است که در عین اِذعان به خطا، عقل را به بهانۀ خطا تعطیل نکنیم...  من معتقدم دینداری در جهان جدید فقط در دلِ جامعۀ مدنی ممکن است، اگر می خواهیم دین باقی بماند، باید ابتدا رمینه های آن را فراهم کینم.
 
منبع:
دکتر عبدالکریم سروش
ادب قدرت، گفتار نقد اخلاقی قدرت
ص سیصد و هفتاد شش.
تعداد دیدگاه ها ← :
دامنه  | دارابی
دامنه | دارابی شنبه, ۲۶ اسفند ۱۳۹۶، ۰۸:۵۱ ق.ظ

گوهر و گردو و دوستی

داستان اول : دوست داشتن در مقابل استفاده کردن : زمانیکه مردی در حال پولیش کردن ماشین جدیدش بود کودک 4ساله اش تکه سنگی را بداشت و بر روی بدنه اتومبیل خطوطی را انداخت. مرد آنچنان عصبانی شد که دست پسرش را در دست گرفت و چندبار محکم پشت دست او زد بدون انکه به دلیل خشم متوجه شده باشد که با آچار پسرش را تنبیه نموده در بیمارستان به سبب شکستگی های فراوان چهار انشگت دست پسر قطع شد. وقتی که پسر چشمان اندوهناک پدرش را دید از او پرسید: پدر کی انگشتهای من در خواهند آمد؟ آن مرد آنقدر مغموم بود که هچی نتوانست بگوید به سمت ماشین برگشت وچندین باربا لگد به آن زد حیران و سرگردان از عمل خویش روبروی اتومبیل نشسته بود و به خطوطی که پسرش روی آن انداخته بود نگاه می کرد . او نوشته بود " دوستت دارم پدر" روز بعد آن مرد خودکشی کرد. منبع

 

داستان دوم: گوهر و گردو. کشاورزی افریقایی در مزرعه اش زندگی خوب و خوشی را با همسر و فرزندانش داشت. یک روز شنید که در بخشی از افریقا معادن الماسی کشف شده اند و مردمی که به آنجا رفته اند، با کشف الماس به ثروتی افسانه ای دست یافته اند. تصمیم گرفت به آنجا برود. بنابراین زن و فرزندانش را به دوستی سپرد و مزرعه اش را فروخت و عازم آنجا شد. او به مدت ده سال افریقا را زیر پا می گذارد و عاقبت... به دنبال بی پولی، تنهایی و یاس و نومیدی خود را در اقیانوس غرق می کند. اما زارع جدیدی که مزرعه را خریده بود، روزی در کنار رودخانه ای که از وسط مزرعه میگذشت ، چشمش به تکه سنگی افتاد که درخشش عجیبی داشت. او سنگ را برداشت و به نزد جواهرسازی برد. مرد جواهرساز با دیدن سنگ گفت که آن سنگ الماسی است که نمی توان قیمتی بر آن نهاد.

 

مرد زارع به محلی که سنگ را پیدا کرده بود رفت و متوجه شد سرتاسر مزرعه پر از سنگهای الماسی است که برای درخشیدن نیاز به تراش و صیقل داشتند. مرد زارع پیشین بدون آنکه زیر پای خود را نگاه کند، برای کشف الماس تمام افریقا را زیر پا گذاشته بود، حال آنکه در معدنی از الماس زندگی می کرد. منبع

دهقان
تعداد دیدگاه ها ← :
۱ ۲ ۳ ---- ۴ ۵ ۶ بعدی
دامنه ی داراب کلا : قالب هفتم فرهان