- ۰ نظر
- ۲۲ ارديبهشت ۱۳۹۹ ، ۱۵:۳۵
دامنهی دارابکلا
qaqom.blog.ir
Qalame Qom
Damanehye Dovvom
ابراهیم طالبی دامنه دارابی
دامنهی قلم قم ، روستای دارابکلا
ایران، قم، مازندران، ساری، میاندورود
به قلم دامنه: به نام خدا. در شبهای ماه رمضان امسال (اردیبهشتماه ۱۳۹۹) هر شب یک لغت قرآنی را در «مدرسهی فکرت» مینویسم، اینک که ماه رمضان از نیمه گذشت، پانزده قسمت را در یک پست بارمیگذارم. با امید به شفاعت قرآن:
قرآنواژه (۱)
واژهی «آیه»
برای این لغت، دستکم یازده معنا قائلاند:
روشن. پایداری. پناهبردن. در جایی گُزینکردن. ساختمان بلند. نشانه. حجت. معجزه. اُعجوبه. فقره. جماعت.
یادآوری: اگر خدا توفیق دهد -که انشاءالله میدهد- ستون «قرآنواژه» را به همین روش و فشرده خواهم نوشت. باشد که برای اهل ذوق و اشتیاق سودمند افتد.
قرآنواژه (۲)
واژهی «خیر»
این لغت چندین معنا دارد. هر معنا در جای خود شأن دارد و دلیل. از جمله معناهای «خیر» میتوان اینها را برشمرد: وصف. میل. بهتر. مال. غذا. توجه. برتر. وحی. هدایت. ایمان. پذیرندگی. اسب. علاقه. رغبت. و نیز متضاد شرّ.
به قلم دامنه : پست ۷۶۰۹ . به نام خدا. سال ۱۳۸۴ بود که «نقد و نگاه» در حوزه به چاپ رفت و دروازهی اولین شمارهاش به رویم گشوده شد. حوزه، برای ما نسل دههی چهلی، آن هم در جوانی، خیلیخوب تلاش مینمود. مجلههایی غنی، آزاداندیشانه و پربار و پیامدار چاپ و توزیع میکرد. بگذرم.
در «نقدونگاه»، آنجا، در یکی از گفتوگوها با ۵ کارشناس ادبیات و هنر کشور، حوزهی علمیه در ترازوی ادبیات گذاشته شد. هر پنج شخصیت، نکات خواندنی گفته بودند. مثلاً در ص ۷۹ تأکید رفته که یک عالم دینی باید در «بیان و بنان الگوی دیگران» باشد. و نیز گفته شده که حوزه در مرحلهی ابلاغ و انتقال پیام، کارآمدی ندارد.
عکس نقدونگاه
بازنشر دامنه
اشارهای است به آیهی ۱۲۲ توبه (منبع) که حوزه از عهدهی «لِیَتَفَقَّهُوا فِی الدِّینِ» برمیآید اما در «وَلِیُنْذِرُوا قَوْمَهُمْ إِذَا رَجَعُوا إِلَیْهِمْ» میلنگد.
کارشناسان این بخش کنفرانس، سخنشان اینگونه گرد شد که معتقد بودند متولیّان فهیم حوزه باید اموری مانند: «درستنویسی، زیبانویسی، بیان لطیف، تبلیغ فنّی و ماهرانه» را در کارآمدی بگنجانند. زیرا بنای کارشناسان بر این بود که تبلیغ باید بلیغ باشد. به قول آقای تقی متقی در همین کنفرانس، باید به قُلهها در ادبیات رجوع داشت نه هر کتاب. آری؛ درست گفت زیرا گرد هر اثری گردیدن سودی که ندارد گاه زیان و خسران هم دارد.
نکته: کتابِ خوب هم چاپ میشود. تا اینجا حرفی نیست؛ اما خوانده نمیشود. حتی در حوزه. شاید هر یک از ما، در قفسهی کتابخانهی شخصی خود، صدها کتاب دستنخورده، اتوکشیده و شیک چیدهایم و در حقیقت در قفس حبسش کردهایم و مانند اشیاء زینتی در گنجه، به آن مینگریم. حال آنکه، کتاب، کنز و گنج و گنجینه برای گنجههای خانه است که نگرشها را میسازد و نگرانیها را ناکام میگذارد. بگذرم.
متن نقلی: آغاز فرمانروایی شاهعباس از کوهسنگی مشهد. زمامدار مقتدر صفوی چگونه قدرت را در ایران به دست گرفت؟ مرشدقلیخان استاجلو، حاکم باخرز و خواف، پس از کشمکشهای فراوان، سرانجام در دهم ذیالقعده سال ۹۹۶ (مطابق با ۹ مهرماه ۹۶۷)، همزمان با ایام ولادت امام رضا (ع)، عباسمیرزا را به مشهد آورد و پس از انجام زیارت، وی را کنار کوهسنگی که مشرف بر شهر مشهد بود، برد و مراسم اعلام سلطنت وی را برگزار کرد. البته در این مراسم، بسیاری از نامداران و اعیان خاندان صفوی حضور نداشتند، اما این کمبود نتوانست مانع از ضرب سکه به نام شاه جدید شود. عباسمیرزا که اینک با عنوان شاهعباس شناخته میشد، در این زمان تنها ۱۷ سال داشت و همین صِغَر سن، دست مرشدقلیخان را برای دخالت در امور بازمیگذاشت.
طبق روایت نصرا... فلسفی در کتاب «زندگانی شاهعباس»، او بلافاصله پس از انجام مراسم آغاز فرمانروایی، به عنوان «وکیل دیوان عالی» یا «نایب دربار» منصوب شد که مهمترین مقام پس از شاه بود و میتوانست در تمام امور کشور دخالت کند. با این حال، مرشدقلیخان نمیدانست که این جوان بیتجربه، مدتی بعد توانمندی خود را در سیاستورزی و نظامیگری آشکار خواهد کرد و دمار از روزگار وی بر خواهد آورد.
حدود یک سال پس از آغاز فرمانروایی شاهعباس در کوهسنگی مشهد، مرشدقلیخان توانست بر علیقلیخان شاملو، حاکم هرات، غلبه کند و او را به قتل برساند. مرگ علیقلیخان که نزد شاهعباس عزیز بود، بر وی گران آمد و او را مصمم به کشتن مرشدقلیخان کرد. «وکیل دیوان عالی» که متوجه این موضوع شدهبود، تصمیم گرفت همانطور که شاهعباس را آوردهاست، او را ببرد و تخت را به شاهزاده دیگر صفوی، یعنی ابوطالبمیرزا که همراه با پدرش به تبعید فرستاده شدهبود، بسپارد.
اما شاهعباس که از نقشه مرشدقلیخان آگاه شده بود، تعدادی از مخالفان سرسخت او مانند «امت بیگ»، «کوشکاوغلی استاجلو» و «حسن بیگ چاوشلو» را برای کشتن وی اجیر کرد. آنها هم، هنگام یک لشکرکشی، زمانی که سپاه در نزدیکی شهر «بسطام» اتراق کردهبود، به خیمه مرشدقلیخان ریختند و او را به طرز فجیعی به قتل رساندند. به این ترتیب، دوران فرمانروایی مستقل شاهعباس یکم، آغاز شد. (منبع)
متن نقلی: «ساعت حدود ۲۲ و ۴۰ دقیقه شامگاه سهشنبه ۱۱ اردیبهشت ۱۳۵۸ هنگامی که استاد مطهری از منزل دکتر سحابی در خیابان فخرآباد خارج میشد از فاصله بین دو تا سه متری از ناحیه سر هدف گلوله قرار گرفت و به شهادت رسید... روزنامه کیهان به مناسبت دومین سالگرد شهادت استاد مطهری، ۱۲ اردیبهشت ۶۰، ویژهنامهای منتشر کرد، در این ویژهنامه گفتگویی منتشر شد با چند تن از این فرقانیان توّاب در بازداشتگاه اوین، آنها درباره نحوهی تشکیل گروهشان و نیز علت ترور استاد مطهری به خبرنگار کیهان گفتند:
همه چیز از جلسات قلهک و سلسبیل و... آغاز شد. در این جلسات فردی به نام اکبر گودرزی که ابتدا در حوزه قم بود و سپس به تهران آمد، با ترتیب دادن جلسات گفتگو توانست توجه بسیاری از افراد را به خود معطوف سازد... از اسفند ماه سال ۵۶ گروه نظریات خود را به صورت ماهنامهای به نام «فرقان» منتشر میکرد و در ابتدا حمله خود را متوجه طاغوت و محکوم نمودن دستگاه نموده بود. بعدها در این روابط کتابهایی انتشار یافت که اکثرا تفسیرهایی از قرآن مثل: تفسیر سوره بقره، شورا، سوره زخرف، کهف و طه بود.
اکبر گودرزی
ما معتقد بودیم که آقای مطهری پایهگذار بدعت در اسلام است: بارها وقتی در مواردی از آقای گودرزی مسائلی پرسیده شد، وی قرآن را میگشود و بدان استناد میجست! در مورد ترور آیتالله مطهری با توجه به آیه «فَقاتِلُوا أَئِمَّةَ الْکُفْرِ» بهترین راه از میان بردن آیتالله مطهری، ترور وی تشخیص داده شد! البته دلایل گروه برای این ترور طی اعلامیهای شرح داده شد. از جمله ما معتقد بودیم که آقای مطهری پایهگذار بدعت در اسلام است و اینکه عناصر توحیدی را در انزوا قرار میدهد و موجبات پدید آوردن انحراف در نهضت و جنبش گردیده است. (منبع)
متن یکم: «ولایت بر فقیه»!
نویسنده: ابراهیم طالبی دارابی دامنه
به نام خدا. یکی از کتابهایی که خاطرات مرحوم آیتالله العظمی حسینعلی منتظری در آن گردآوری شده است، «واقعیتها و قضاوتها»ست؛ که البته نگذاشتند چاپ و منتشر شود. اما من نُسخهی A4 آن را سالهای گذشته از یکی از نزدیکانم امانت گرفته و نه فقط خوانده، بلکه در دفتری نکتهبرداری کردم. در یکی از فصلهای خاطرات، در آنجا به تنشی اشاره شده است که مرحوم آقای سیداحمدآقا خمینی با آقای منتظری داشت؛ که آقای منتظری مفهومِ «ولایت بر فقیه»! را همانجا مطرح میکنند. یعنی آقایان! به جای اعتقاد و التزام به ولایتفقیه، «ولایت بر فقیه»! میکنند. بگذرم.
نکتهی یکم: امروزه نیز، برخی از سیاسیون راست و چپ و میانه و بیطرف و حتی معاند و پیکارگر و برانداز، به جای باور و رعایت قانون اساسی که به نظریهی ولایتفقیه شکل قانونی و اقتداری نیز بخشیده است، «ولایت بر فقیه»! را میخواهند، نه ولایتفقیه را. دوباره بگذرم.
خاطرهی خودم:
یک سال -که روانشاد یوسف رزاقی هم در میان ما بود- با رفقا به دیدار آقای منتظری شتافتیم. دورهی حصرش بود و به تعطیلیکشانیدن درس و بحثش که امام گفته بودند در حوزه بمان و به آنجا گرمی ببخش. چون سرماخورده بود نگذاشت... دیدهبوسی کنیم. عصابردست، وارد حیاط منزلش شد. دورش حلقه زدیم. کمی با ما در نهایتِ سادگی و پرهیز از تکلُّف و افاده حرف زدند و خندیدند. تا گفتیم اهل ساری و حومه هستیم؛ گفتند: آقای نظری چطورند؟ حتماً سلامم را به ایشان برسانید. تعریفی از آیتالله عبدالله نظری کردند از علمای شهیر ساری و سوادکوه و مازندران و حتی در ایران. گفتیم چشم. من بعداً با مرحوم پدرم سلام آقای منتظری به نظری را در میان گذاشتم که با مدرسه و بیت نظری آمدوشد داشت.
نکتهی دوم: اینکه به آقای منتظری نسبت سادهلوحی داده و یا میدهند، خیلی هم ساده نیست. هر کس بهراحتی میتواند برای مخالف فکری خود نسبتی خلق کند. مهم این است آیا خلق آن را قبول میکند یا نه. به نظر میرسد بر مردم سخت میآید این نسبت را بپذیرند.
من معتقدم به علمای دینی و ربّانی نباید به دیدهی معصومین نگریست، اما میتوان به آنان اعتقاد و اعتماد داشت و نیز انتقاد و انتظار. این چهار وجه، موجب میشود هیچکس، هیچکس، بُت و خداواره نشود. نیز امامواره و امامباره. درود میفرستم به روحهای ملکوتیِ هم امام خمینی -رهبر کبیر انقلاب اسلامی- و هم «فقیه عالیقدر» آقای منتظری «قائممقام رهبری».
متن دوم: «او مانند تریاک است»!
نویسنده: ابراهیم طالبی دارابی دامنه
به نام خدا. یکی از کتابهای خاطرات که توجهام را جلب کردهبود، خاطرات آیتالله نورمفیدی بود؛ چاپ اولش، ۱۳۸۶. ایشان در آن کتاب گفتهبود در گرگان در عصر شاه، علمای شاخص مروّج امام خمینی نبودند، او هم در لفّافه از ایشان یاد میکرد زیرا جوّ گرگان بهگونهای بود اگر کسی صراحتاً وارد مباحث نهضت اسلامی میشد عذرش را میخواستند.
یک روز آقای نورمفیدی در مجلس ترحیم مرجع وقت آقای شاهرودی، به یکی از همان علمای برجسته گفت حالا دیگر وقت آن رسیده که مرجعیت امام خمینی را مطرح کنیم. با بیاعتنایی جوابی داد که آقای نورمفیدی میگوید هنوز هم آن جمله وقتی به یادش میآید، ناراحت میشود. زیرا آن عالم با لحن تحقیرآمیزی به ایشان گفته بود:
«او -یعنی حضرت امام- قاچاق و مانند تریاک است، ما او را میخواهیم چه کار کنیم؟!» (ر.ک: ص ۱۸۸)
به قول آقای نورمفیدی، منظور آن آقا این بود کسی که جرأت طرحکردنِ او را نداریم به درد ما نمیخورد!
نکته هم بگویم: آیا نباید احتمال داد همان کسانی که از ترس شاه، چنین فکر و خیالی نسبت به نهضت و رهبر نهضت داشتند، وقتی انقلاب پیروز شد، همانان در جایجای ایران، پیشتاز و میراثخوار هم شدند. بلی؛ نه فقط باید احتمال داد، که باید تردید نیز نکرد.
متن سوم: یک خاطره، یک سند
نویسنده: ابراهیم طالبی دارابی دامنه
به نام خدا. در دو روز گذشته در ستون روزانهام، در بارهی دو کتاب خاطرات مرحوم منتظری و آقای نورمفیدی متنی نوشتم. اینک یادم افتاده گریزی بزنم به یک سند و یک خاطره به آن دو متن:
اول: خاطرهی پدرم با مرحوم منتظری
دههی سی بود. مرحوم پدرم در حوزهی علمیه قم بود؛ به همراه و همحُجره با طلبههای آن زمان دارابکلا که بعدها از روحانیون و عالمان شاخص محل و حومه و منطقه شدند، مانند مرحومان: حاجآقادارابکلایی، حاجسید رضی شفیعی، شیخ روحالله حبیبی، حاجشیخ احمد آفاقی، حاجسید باقر سجادی. حاجشیخ عبدالله دارابی.
پدرم یک روز برای امتحان شفاهی به همراه شیخ روحالله حبیبی، پیش آقای منتظری رفتند. آقای منتظری در آن وقت، هم معتمد آیتالله العظمی بروجردی مرجع عام شیعیان بود و هم مُمتحن حوزه، که از طلاب امتحان میگرفت. پدرم وقتی نزدش امتحان داد، آقای منتظری خندید و با لهجهی نجفآبادی غلیظ گفت تو اول برو ادبیات فارسی را یاد بگیر!
(پدرم متولد ۱۳۰۷ بود، آقای منتظری متولد ۱۳۰۱) . پدرم و شیخ روحالله تا همین اواخر، هر وقت با هم شوخی میکردند ازین خاطره با منتظری، یاد میکردند و حسابی میخندیدند. بگذرم.
از راست: مرحومان: شیخ روحالله حبیبی و پدرم شیخ علیاکبر طالبی. بازنشر دامنه
دوم: سند ممنوعالخروجها
در همان خاطرات آیتالله سیدکاظم نورمفیدی (ص ۳۱۵) سندی از ساواک درج است که لیست طلبهها و روحانیون ممنوعالخروج آمده است. نمیخواهم مفصل بدان بپردازم، فقط خواستم گفتهباشم کسانی در داخل کشور -که از بُغض به جمهوری اسلامی، دستبهدامنِ شاه و حتی حُبّ به رضاشاه شدهاند و مدعیاند آن دو، خادم بودند و دموکراتیک! عمل میکردند- بدانند بلایی که آن دو پسروپدر، بر سرِ این مملکت آوردند فراتر و فاجعهآمیزتر از آن چیزیست که در مُخیّلهی خود میپرورانند.
سند
در این سند -که در سال ۲۵۳۵ شاهنشاهی (=۱۳۵۵ هجری خورشیدی) توسط رئیس بخش ۳۱۲ ساواک امضاء شده است- علاوه بر نام آقای نورمفیدی در ردیف ۱۰، نام اخویام شیخ وحدت نیز در ردیف ۱ درج است با اسم اصلیاش: ابوطالب طالبی.
حاشیه: هم اسم شیخ وحدت کنار نام نورمفیدی در سند ساواک در یک لیست بود، هم اینکه در دههی ۷۰ شیخ وحدت برای تدریس در حوزهی علمیهی آقای نورمفیدی گرگان، کنار او بودند چندسال. هنوز نیز -با آنکه یکی در قم و دیگری در گرگان است- باهم رفیقاند و در ربط و ارتباط.
نکته: محمدرضا شاه آنسان مثلاً باستانگرا بود که تاریخ هجرت پیامبر (ص) را در ایران تغییر دادهبود و به جای آن به تاریخ هخامنشی متوسل شد تا مثلاً به خیال خام، ایران را از اسلام جدا کند. گرچه برخی از روحانیون شاخص آن زمان ایران او را «تنها شاه شیعه» میدانستند و امام خمینی را -برای نهضتی که علیهی شاه آغاز و برپا کرده بودند- سرزنش و شماتت شدید میکردند. بگذرم.
وَإِنِ امْرَأَةٌ خَافَتْ مِنْ بَعْلِهَا نُشُوزًا أَوْ إِعْرَاضًا فَلَا جُنَاحَ عَلَیْهِمَا أَنْ یُصْلِحَا بَیْنَهُمَا صُلْحًا وَالصُّلْحُ خَیْرٌ وَأُحْضِرَتِ الْأَنْفُسُ الشُّحَّ وَإِنْ تُحْسِنُوا وَتَتَّقُوا فَإِنَّ اللَّهَ کَانَ بِمَا تَعْمَلُونَ خَبِیرًا
و اگر زنی از ناسازگاری شوهرش، یا روی گردانیاش [از حقوق همسرداری] بترسد، بر آن دو گناهی نیست که با یکدیگر بهطور شایسته و پسندیده آشتی کنند، [گرچه به چشمپوشی بخشی از حقوقشان باشد.] و [در حقیقت] صلح و آشتی بهتر است. و بُخل، نزد نفوس [آدمیان] حاضر است [به این خاطر، هر یک از دو زوج در عفو و گذشت و سازش و ادای حقوق بُخل می ورزند]. و اگر [شما شوهران] نیکی کنید و [از سرکشی و ناسازگاری نسبت به زنان] بپرهیزید [از ثواب و پاداش حق بهرهمند می شوید]؛ یقیناً خدا همواره به آنچه انجام میدهید، آگاه است.
به قلم حجتالاسلام شاکر (طاهر خوش): همان گونه که خوانندگان می دانند بعد از رحلت پیامبر -صلی الله علیه و آله- دشمنان بر خانواده و خاندان پیامبر تنگ گرفته، به آزار و اذیت آنان پرداختند. امامان معصوم -علیهم السلام- را به شکنجه های جسمی و روحی و در نهایت به تبعید و شهادت بسنده نمیکردند و هر کجا که به آنان، فرزندان و دوستداران شان دست می یافتند، بر آزار و اذیت شان می افزودند که امامزاده ها نیز از این موضوع مستثنی نبودند و امامزاده عباس علیه السلام ساری نیز یکی از آن مهاجران به کشور ایران بود. ایشان از مدینه به قم آمدند و به شاگردی علوم آل محمد علیهم السلام پرداختند و خودشان بعدها به کسوت و کُرسی استادی نشستند.
حجتالاسلام شاکر
(طاهر خوش)
این امامزاده بزرگوار به سفارش حاکم مازندران، حسن بن علی که مردی فقیه، مفسر قرآن، شجاع، جنگاور و از نوادگان امام سجاد علیه السلام بود، به مازندران؛ ساری آمد و به نشر و علوم اهل بیت علیهم السلام پرداخت. ایشان در ساری و اطراف ساری مردم را با علوم اهل بیت علیهم السلام و احکام خدا آشنا می کرد تا اینکه در شصت سالگی، رحلت نمودند و بنابر نقلی به شهادت رسیدند و مردم ساری با غم و اندوه فراوان و از تمام وجودش پذیرای این اولاد زهرا علیها السلام گشت تا تشنگان معارف اهل بیت علیهم السلام را مدیون این امامزاده و بقیه امامزادگان نماید و در همین مکان فعلی به خاک سپرده شدند و سه فرزندش به نام های حسن، زید و جعفر بعد از رحلت پدر، در کنار پدر به خاک سپرده شدند.
شجره نامه امامزاده عباس علیه السلام: «االعبّاس بن محمّد بن القاسم بن حمزه بن امام موسی الکاظم علیه السلام » شیخ آقا بزرگ تهرانی در کتاب ( الذریعه ) از او به شایستگی نام برده و در کتاب طبقات اعلام الشیعه جلد ۱ ، صفحه ۱۴۵ و ۱۴۶ می نویسد: « العبّاس بن محمّد بن القاسم بن حمزه بن موسی بن جعفر (ع) الشریف ابوالفضل ، الراوی عن ابی الحسن علی بن ابراهیم قمی تفسیر الموجود ... »
ترجمه : عباس بن محمّد بن قاسم بن حمزه بن موسی بن جعفر (ع) سیّدی شریف مُکَنی به ابوالفضل و روایت کننده تفسیر موجود علی بن ابراهیم قمی است. در تأیید شجره امامزاده عبّاس علیه السلام، امام فخر رازی در کتاب الشجره المبارکه صفحه ۱۱۰ و ۱۱۱ و عمیدی دانشمند نسب شناس در کتاب المشجّر الکشاف جلد یک صفحه ۱۳۴ و کتاب تفسیر القمی جلد یک صفحه ۱۷ و آیة الله العظمی خویی در کتاب معجم رجال الحدیث جلد ۹ صفحه ۲۳۹ از این شخصیت بزرگوار یاد می کنند.
امام فخر رازی در کتاب الشجره المبارکه صفحه ۱۰۹ فرزندان امامزاده عباس را حسن ، زید و جعفر مکنی به ابومحمد معرفی میکند . همچنانکه در کتیبه صندوقی که در داخل ضریح بر روی مزار این چهار امامزاده قرار دارد نوشته شده است : درکنار امامزاده عبّاس علیه السلام، سه فرزندش، (جعفر) حسن و زید و محمد مدفون می باشند.
صورت شجرهنامه امامزاده عباس علیه السلام ساری که در کتاب یاقوت ری؛ زندگانی حضرات امامزاده ها؛ عبدالعظیم حسنی، حمزه و طاهر علیهم السلام توسط این طلبه نگاشته شده است، تقدیم حضورتان گردید
«امامزاده عباس؛ نگین شهر ساری»
نوشتۀ حجتالاسلام شاکر (طاهر خوش)
در سایت امامزاده عباس علیه السلام و اوقاف مازندران هیچ اثری از این کتاب و دیگر کتاب هایی که در مورد امامزادگان ساری؛ یحیی علیه السلام؛ سفیر مهربان امام صادق علیه السلام؛ ملامجدالدین؛ آستان مقدس تکیه پهنهکلا در ۳ جلد بزرگسال و یک کودک، نیست و این از بی مهری های مسئولین اوقاف استان، نسبت به این بزرگواران واجب التعظیم هست.
مذمّت تاجگذاری رضاخان میرپنج
از مرحوم آیتالله حاج شیخ یوسف جیلانی
به قلم دامنه : به نام خدا
گر پیر مناجات است ور رندِ خراباتی
هر ڪس قلمی رفتهست بر وی به سرانجامی
فردا ڪه خلایق را دیوان جزا باشد
هر ڪس عملی دارد من گوش به انعامی
(سعدی)
مجسمهی سنگی سعدی
شرح و نڪته: جدا از آرایههای قشنگ ادبی و نیز پیامهای ژرف این غزل -ڪه دهها راز و اندرز در آن نهفته است- سعدی در بیت ۲ و ۳ این غزل، دستڪم سه پند میدهد به نظرم:
یڪی اینڪه؛ چه مناجاتی باشی -اهل دعا، زُهد، رازونیار، خوفورجاء، و نیز خضوعوخشوع- و چه خراباتی -اهل دَیر، خانقاه، میڪدهی عشق، زاویه، رباط، صوفیمسلڪ، و نیز شعَف و شوق- بههرحال روز رستاخیز فرا میرسد و سرانجامِ ڪردارها و گفتارها و پندارها معلوم و آشڪار و دیدنی میگردد.
دومی اینڪه؛ فردا -روز بازپسین، بازخواست، بازپسدادن و بازگویی و حسابڪتاب- آن ڪس ڪه عملش خوب و درست بود پاداشش را از خدا میگیرد؛ اما سعدی از روی فروتنی میگوید آن روز ڪه صوت و شیپور و صورِ اسرافیل دمیده میشود چشم و گوشش به لطف و اِنعام خدای مهربان است ڪه هم منبع فیض است و هم بر آفریدههایش رئوف و مهربان. زیرا ممڪن است در قیامت دست همهی ما نزد خدای متعال، خالی از خوبی، و تهی از توشه باشد.
سومی هم اینڪه؛ او میان عمل صالح و پاداش نیڪو و میان مرحمت خدا و نیازِ بندهی دستخالی، پیوند میزند و انسان را از یأس و سردی روحی و فڪری، حذَر میدهد و به سمت امید به گذشت، و دِهِش و عطایای خداوندی میبرَد.
به قلم دامنه : به نام خدا. خواستم در این روزهای رمَضانی -که ماهی برای برکت و نیایش و عشق و ضیافت است- لای نیایش «در برابر خدا» از مرحوم فروغ فرخزاد در کتاب «اسیر» را درین صحن باز کرده و وی را از یاد نبرده باشم. اشعارش درین نیایش، بلند و چند فراز است. من دو فرازش را کمی شرح میکنم، گرچه شعرش کاملاً گویاست و زلال.
آنجا، که آنگاه بهژوفی میسُراید و شوقِ به سویِ غیرِ خدا دویدن را تقبیح میکند و از خدا میطلبد دیدگانِ او را از این شوقِ به غیر -که اغلب جذبهها دارند و حیلهها- بسِتاند.
بنگرید:
از دیدگان روشنِ من بستان
شوق به سویِ غیر دویدن را
لطفی کن ای خدا و بیاموزش
از برق چشمِ غیر رمیدن را
و هم آنجا، در انتها، آنگاه که بهزیبایی، و آه در سینه، و درد در دل، خدا را بر تواناییاش بر بنیاننهادنِ عالَم میستاید و از حضرت باریتعالی به الحاح (=زاری و التماس و اِصرار) میخواهد رُوی خود را برای فروغ بنُماید و از دلش شوقِ گناه و نفسْپرستی و حتی نقشپرستی را بگیرد.
بنگرید:
از تنگنای مَحبَس تاریکی
از منجلاب تیرهٔ این دنیا
بانگ پر از نیاز مرا بشنو
آه، ای خدای قادر بیهمتا
یک دم ز گرد پیکر من بشکاف
بشکاف این حجاب سیاهی را
شاید درون سینهٔ من بینی
این مایهٔ گناه و تباهی را
دل نیست این دلی که به من دادی
در خون تپیده، آه، رهایش کن
یا خالی از هوا و هوس دارش
یا پایبند مهر و وفایش کن
تنها تو آگهی و تو می دانی
اسرار آن خطای نخستین را
تنها تو قادری که ببخشایی
بر روح من، صفای نخستین را
آه ، ای خدا چگونه تو را گویم
کز جسم خویش خسته و بیزارم
هر شب بر آستان جلال تو
گویی امید جسم دگر دارم
از دیدگان روشن من بستان
شوق به سوی غیر دویدن را
لطفی کن ای خدا و بیاموزش
از برق چشمِ غیر رمیدن را
عشقی به من بده که مرا سازد
همچون فرشتگان بهشت تو
یاری به من بده که در او بینم
یک گوشه از صفای سرشت تو
یک شب ز لوح خاطر من بزدای
تصویر عشق و نقش فریبش را
خواهم به انتقام جفاکاری
در عشق تازه فتح رقیبش را
آه ای خدا که دست توانایت
بنیان نهاده عالم هستی را
بنمای روی و از دل من بستان
شوق گناه و نقش پرستی را
راضی مشو که بندهٔ ناچیزی
عاصی شود به غیر تو روی آرد
راضی مشو که سیل سرشکش را
در پای جام باده فرو بارد
از تنگنای محبس تاریکی
از منجلاب تیرهٔ این دنیا
بانگ پر از نیاز مرا بشنو