تاریخ سیاسی داراب‌کلا :: دامنه‌ی داراب‌کلا
Menu
مطالب دامنه را اینجا جستجو کنید : ↓↓

qaqom.blog.ir
Qalame Qom
Damanehye Dovvom
ابراهیم طالبی دامنه دارابی
دامنه‌ی قلم قم ، روستای داراب‌کلا
ایران، قم، مازندران، ساری، میاندورود

پيشنهادهای مدیر سایت
آخرين نظرات
طبقه بندی موضوعی
دنبال کننده ها
بايگانی ماهانه
نويسنده ها

تاریخ سیاسی داراب‌کلا قسمت قسمت ( ۱ تا ۸ )  به نام خدا. سلام. آن زمان دور  -اول انقلاب تا دو سه سال بعدش- همه‌ی مذهبی‌های انقلابی، با هم بودیم. به همدیگر اَخم نمی‌کردیم. زیرِ سقف مقدس یک بالخانه یعنی کتابخانه‌ی سردرگاهِ بالاتکیه، بیتوته و طی می‌کردیم. مثلا" جشن ملی قشنگِ ۲۲بهمن‌ها را متحدانه، مردم‌واره می‌گرفتیم، نه دستوری، دولتی‌طور! و آمرانه از عوامل بالا. توی تکیه‌پیش، بین دو سمتِ خط (=جاده‌ی شنی) دُخلِه‌ی درخت (=پایه‌ی) بلند راست می‌کردیم و با سنگ در چاله، دفنش، در حد و قدِ و قِوای خودِ دار و درخت. و بعد دورتادور، از بِن تا بالاش را با شیشار (=شمشاد) جنگلی می‌پوشاندیم. بخوانید: آذین‌بندی مستضعفانه و کم‌پولانه می‌نمودیم. آری، همه تودرتو بودیم تا این که گویا برخی‌ها با اَخذ گزارشات خلاف و ناصواب از احتمالاً گزارشگرای زیرآب‌زنِ کذّاب، کاشف به عمل آوردند ما -رفقا- ناجوریم! منحرفیم! منتظریستیم! شریعتیستیم! حتی حجّتیستیم! جلّ الخالق. بگذرم فعلا". کوچ‌کَل (=اثاثیه) را از آن بالخانه و کتابخانه‌ جمع کردیم، تِرِه (=به‌زور رانده و روانه) شدیم پِشت آقا‌مدرسه. مُماسِ خیابان شهید سیدباقر صباغ.

 

 

چه کردیم؟! شروع به ساختن پایگاه چوبی با تیردار و ازّاردار و توسکا و افرا، نه این بار به اسمِ «انجمن اسلامی داراب‌کلا» که اسم رسمی داشت و کشوری، حتی مُهری  (که خدا می‌داند آن مُهر! گاه (=تأکید می‌کنم گاه، نه هر بار) برخی‌ها را بدبخت کرد و البته نزد خدای باری‌تعالی خوشبخت، و تعدای را هم از گرفتنِ یک کار ساده در ادارات و شرکت‌ها خانه‌نشین! بازم بگذریم حرف در حافظه‌ام زیاد داریم) بلکه پایگاه با نام «حزب الله داراب‌کلا» زدیم. خدا قوت دهاد همه‌ی رفقا را، خاصه پنج بزرگ‌رفیقان‌مان را: جنابان مرحومان: جانباز مرحوم مصطفی مؤمنی اوسایی. مرحوم اصغر رنجبر. مصطفی آهنگر (حاج ممدلی مُصفا) و اکبر آهنگر (حاج موسی اکبر) همان اکبرعمو و یوسف آهنگر ذاکر اهل بیت عصمت ع.

 

آری؛ پایگاه را ساختیم، با دو اتاق نگهبانی و جلسات، با چند تخت در داخلش. عکس بالا پیداست: از راست: یوسف آهنگر. سید عسکری شفیعی. حسن آهنگر کل مرتضی. احمد عبدی مشهدی. سید علی اصغر. دو نفر نشسته هم راست: جعفر رجبی. نفر چپی! هم من هستم، دامنه.

 

یک دستگاه آمپلی‌فایر نذری مرحوم زکریاتقی پدر رفیقم موسی رمضانی هم نصب کردیم و بلندگویش را با طی مسیر طولانی سیم‌کشی کردیم روی آخرین چِله‌ی اِزّاردار (=درخت آزاد) سِرپیش (=حیاط) سِردِله‌ی (=داخل خونه‌ی) مرحوم آق سید اسدالله کنار دیوار سیدهاشم‌عمو شفیعی. غروب‌ها آهنگ نوحه‌ی آهنگران، کویتی‌پور، حسین فخری و سخنرانی‌های مرحوم فخرالدین حجازی را پخش می‌کردیم، صدایی گوشخراش داشت و حالا بابت آن سروصداها از همسایه‌ها حلالیت می‌طلبیم. یادم است مارش عملیات‌ها را هم از رادیو مستقیم پخش می‌کردیم که روی روح مردم پژواک زیبا و غرّا داشت. خصوصا" روز فتح خرمشهر را در سه خرداد ۶۱. بعد من به دلیل مهم و شاید روزی گویا کنم، سال ۶۳ به بعد کوچ کردم به قم که بِثلینگِلا (=مثلا") شِخ شوم! دِلدِله (=میان میان، بار بار) می‌آمدم محل و چندی می‌بودم و باز، بازمی‌گشتم. شِخ هم نشدم، سر از شغل در نهادی در گرگان در آوردم که حجت‌الاسلام آل هاشم مسئول آن نهاد سبب شد و شیخ وحدت موجِد. سپس ساری، آنگاه تهران که ده سال پیش، شد تمام.

 

خاطره در خاطره: همان روز در همین عکس که احمد عبدی مشهدی هست، از جمع پرسید این صدایی که از ضبط پخش می‌شود بیرون هم صدا می‌رود؟ سید عسکری نگذاشت نخود دهنش خیس بُخورَد! جَلّی با آن فارسی غلیظ و پیشرفته‌اش! گفت: "آره آقای عبدی! جانِ تِه هس بالای اِزّاردار، می‌ره صدا تا اوسا." خنده آن روز مگه جمع را رها می‌کرد. هنوزم با عسکری همین را شوخی می‌کنیم! پوزش که لفظ "شیشار وحشی" در متن خواهر عزیزم سید زینب شفیعی خواهرشهید شفیعی مرا راند به آن سالی که با آن که راندُمانِ کارمان بالا بود، ولی راندَنِمان به پِشت آقامدرسه. این قسمت وسّه شِماها سِر صَریع بَیّه! >| ۳۰ فروردین ۱۴۰۲ |< دامنه.

 

تاریخ سیاسی داراب‌کلا قسمت ( ۲ )

برگزاری انتخابات‌ها همانا، شکافِ نرم و سرعت حلزونی راست و چپ‌های داراب‌کلا همانا. بر سرِ این که مثلا" آقای "بانکه‌ساز" نماینده‌ی ساری در مجلس شورای اسلامی شود یا آقای "اُخوتیان" یا دیگر دیگران، دعوا راست شد، ولی چو بِلن نشد (=چوب بر فَرقِ سرِ هم زدن بُلند نشد) یا بعدها روی تضاد دوگانه‌ی حجت‌الاسلام عباسعلی بهاری اردشیرمحله‌ای یک نِمادِ غلطِ آن روزگار برای چپ، وکیلِ مجلس دوم و سوم هکذا چهارم و ... شود یا حجت‌الاسلام مرحوم سید حسن شجاعی کیاسری یک نِماد غلطاً اندر غلطِ آن روزگار برای راست، خیمه‌ی واحدِ متحدانه‌ی بچه‌های انقلاب داراب‌کلا، خیمه‌های متعدده‌ی متفرقه شد و هیمه‌هایی مهیای مشتعله برای زبانه‌کشیدنِ اختلاف و فکرهای عدیده! بعیده! عجیبه!

 

حالا زمان، زمانه‌ای هم است هر یک از ماها -راست یا چپ- در سِنّ و سالی‌ییم که هم مُستعّد ازدواجیم حسابی، آن هم در اوج غرور و جوشِ دیمِ (=صورتِ) جوانی! و بَدِمان هم نمی‌آید که در نهادی، اداره‌ی بانفوذی! شرکتِ آب‌ونان‌داری و جاهای مرئی و نامرئی‌یی، شغلی شرافتمند و دَم‌‌ودستگاهی شکوهمند! دست و پا کنیم.

 

خاب، میان این هجمه و شکاف که دارد یواش‌یواش سر باز می‌کند، جمعِ چپ محل را جمیعا" از انجمن اسلامی محل اخراج کردند! جمع چپی، دیگر شدند اخراجی! و  حتی مشکوک و مشمول و مستحق به هر گونه انگ و برچسبی. کجایی سازنده‌ی فیلم سینمایی " اخراجی‌ها "ی ۱ و ۲ و ۳ آقای مسعود ده‌نمکی‌ی سردسته‌ی "انصار حزب الله‌"ی بزن بهادُر وقت تهران و نادمِ الآن) که اخراجی‌های داراب‌کلا را هم بسازی و کناردستِ اکبر عبدی (=بایرام) کامبیز دیرباز (=مجید سوزکی) امین حیایی (=بیژن) بگذاری! و صد البته از بغل‌دستِ محمدرضا شریفی‌نیا (=صالح حاضر تسیبح‌به‌دست فیلم) دورِ دورِ دور کنی!!!

 

حالا با سر رسیدن سال ۶۰ و ۶۱ شکاف راستوک محل و چپوک محل، تقویت می‌شود و چاله‌چوله پیش می‌آید. راست، چپ را ضدروحانیت، قُد و خودخواه و سوسیال‌زده‌ی شریعتی‌طور و نیز هر چه پیش آمد خوش آمد، می‌خوانَد. چپ هم راست محل را خاشکِ مقدس، کمتر به امام معتقد، گلپایگانی‌‌گرا و خویی‌زده و دست‌به‌گزارش! می‌داند.

 

این وسط مُهر انجمن هم چونان نونِ بیات‌شده ولی خیلی زوردار، که به یک فرد آن زمان تصور می‌شد بی‌طرف، یعنی آقای حسن طالبی تحویل موقت داده شد تا دو جناح (که روزی همه، نشاط‌زا دورِ روشنگرهای شهید حسین بهرامی ولشکلایی دانشجوی پیرو خط امام، زیر یک سقف چُمپاتمه می‌زدند و حرف گوش می‌کردند) به توافقات رسند انقلابیون را به‌سامان کنند. اما دیدند شبانه و خلوت -که به خیانت شباهت بارزی داشت- تحویل افرادی از جناح راست شد که آن مُهر، مُهر مِهر که نه، گوشت‌کوب قدرت بود؛ مُهری که کافی بود با درج «انجمن اسلامی داراب‌کلا» پای هر ورقه‌ی تأییدیه‌ی واقعی‌یی، با سه امضای طلایی! رؤسای وقت انجمن، کسی را راحت بدون تحقیقات محلی و گزینشگری، شغل دهد و عرش برَد و یا با تأییدیه‌ی صوری و الَکی و سپس فوری گزارشی مخفی پشتِ سرِ آن به مقصد مورد نظر، کسی را از شغل محروم نماید و با سر بر فرش زنَد.

 

ماها که کارگرفتن دولتی سخت شده بود و با گزارش گیرپاژ کرده بودیم، مشغول شدیم به کتاب و کنفرانس و جلسات تا شاید دانش روزی، دادِمان رسد. چرا؟ چون مُهر نمی‌زدند برای مان! پس با وضع بد،این جمع چپ کجا جمع شوند؟! اتاق انجمن که ممنوع شدند، پس همان پایگاه چوبی تیرپایه‌ی سفت و اِزّارداری مستحکمِ پشت آقامدرسه پاتوق چپ شد و «منتظران شهادت» ماند؛ با برگزاری کلاس داخلی، کادرسازی سیاسی، جذب، کنفرانس‌های کتاب، نشست‌های قرآن و احکام و خصوصاً جلوس سرّی با سران! والسلام. >| ۳۱ فروردین ۱۴۰۲ |< دامنه.

 

تاریخ سیاسی داراب‌کلا قسمت قسمت ( ۳ )

یکی از چهره‌های مطرح در درون انقلاب اسلامی که بر سرِ همگرایی با اندیشه‌ها یا ستیزه‌گری با افکارش، کمی پیشتر از دهه‌ی شصت و تمام دهه‌ی شصت، شقاق و شکاف میان دو جریان چپ و راست پدید آمد؛ زنده‌یاد دکتر علی شریعتی -مدفون موقت در حرم حضرت زینب س در دمشق- بود. چنانچه روی چهره‌ای چون دکتر عبدالکریم سروش -مقیم فعلی آمریکا- هم همین وضع در دهه‌ی هفتاد رخ داد. و شدیدترش هم روی دوگانه‌ی خاتمی / ناطق در انتخابات سال ۷۶ ریاست جمهوری پدیدار شد. در داراب‌کلا هم، مثل جزیره‌ی بِرمودا چنان گردابی بود که حتی نام و یا در دست‌داشتن کتاب دکتر شریعتی، موجب هلاکت فرد در گودال بِرمودایی! می‌شد و راستِ محل بدبختش می‌کرد. البته لابد می‌دانید وقتی در این نوشتارها می‌گویم: راستِ محل چنین کرد یعنی بعضی‌هاشون، نه همه که راست‌هایی بوده و هستند عاقل و عاطفی بودند. خُب در خلاء که نمی‌شود روایتِ تاریخی کرد. نمونه می‌آورم فعلا" دو تا:

 

یکی این که در شبی -که همان اوائل انقلاب بود- محرم‌ماهی و عزاداری امام حسین ع در بالاتکیه هر شب برپا. نمی‌دانم چه باعث شد نام دکتر علی شریعتی در تکیه برده شد که مرحوم آیت‌الله داراب‌کلایی -رحمت الله- عصبانی شدند و با خشم و صدای بلند گفتند: «خدا لعنتش کند» چیزی شبیه همین عبارت. بلافاصله یکی از نیروهای جناح چپ محل آقای... «که نامش محفوظ است و اگر خود خواست اظهار کند پای این نوشتار بیان فرماید» در جواب مرحوم آقا برآمدند و عینِ همان عبارتش را با صدای بلندتر از فریادِ "آقا" به خودشان برگردان کردند. و این جنگِ لفظی که در سایه‌ی ترورِ کلامی مرحوم "آقا" علیه‌ی شریعتی بروز کرده بود، شاید شدیدترین تنشی بود که زمینه‌های افتراق چپ و راست محل را رسما" و عاجلا" رقم زد. راستِ روستا تمام‌قَد و قُد و قرص، ضدّ شریعتی بود و چپ روستا حامی پَروپاقُرص شریعتی؛ که نه فقط رابطه‌ی عاطفیک با دکتر داشت که اعتقاد ایدئولوژیک هم به او. احتمال می‌دهم مرحوم "آقا" به خاطر برخی مواضع دکتر نسبت به برخی علما در عصر صفویه، چنین نگرش خشمگینانه به شریعتی پیدا کرده بود.

 

دومی این که بیشتر دیوارنوشت‌های سراسر محل -خصوصا" در مسیرهای چشم‌نواز- با سخنان مرحوم دکتر علی شریعتی نقاشی و نگاشته و پُر شده بود. که گویا الآن محو کردند. عهده‌دارِ این کار فکری در همان زمان، بنده بودم و سه چند دوست دیگر. اگر راضی باشند خودشان پای این نوشتار اظهار کنند من از سرِ تَحفُظ نام نبردم. حتی جاهایی از دیوارنوشته دستخطِ خودم بود. این کار نُمادین خیلی بر راست، گران تمام شده بود. یکی از استنادات راست در گزارشات، یا مناظرات یا تحقیقات محلی برای گزینش‌های شغلی، همین دیوارنوشت‌ها بود. من بارها در بحث‌های دهه‌ی شصتی به طرف‌های بحثم رُک و بدون واهمه می‌گفتم: "حتی اگر امام خمینی ره شریعتی را رد کند، من شریعتی را رد نمی‌کنم." این موضع‌ام تا سالها به عنوان کلیدواژه‌ای در ذهن راست مانده بود.

 

همه‌ی اینا باعث شد چپِ محل در منظر راست روستا، نیروهایی ضدروحانی، دارای عقاید اشتراکی، مرام سوسیالیتسی، حامیان منتظری،  حتی وابسته به جریان‌های زوایه‌دار با نظام! تلقی شوند. بعد یک منبر در بالامسجد محل کار تصفیه‌ی چپ از درون راست را تکمیل کرد و جمعِ چپ به کمی پایین‌تر از تکیه‌پیش، هجرت تاریخی کرد. اما چپ، زیرکی خود را بیرون نریخت؛ تکیه و مسجد و محافل مذهبی جمعی را هرگز ترک نکرد زیرا تدیُّن خود را با هیچ چیزی عوض نمی‌کرد. همین اتکای دینی به تکیه و مسجد و محرم و رمضان و حتی رفتن به جبهه، موجب بود راست نتواند با خیال‌تخت، تختِ گاز با دنده‌ی تند، محل را از چپ پالایش کند. از یدِ قدرت آنان خارج بود. بهتر است بگویم عُرضه‌ی چنین کاری از آنان ساخته نبود. از رُستم هم، اگر گُرز و داز و درفش قرض می‌کردند بازم توان محو چپ از داراب‌کلا را نداشتند. خودشان هم در دل، با من در این یک تکّه حرفم هم‌آهنگ‌اند، هرچند شاید به تعبیرم -البته کشکولی- : تِلَپ‌تِلوپ! هم بکند. کشکولی: قاسم بابویه مِه جانِ رفق الآن، در، اِنه!! >| ۲ اردیبهشت ۱۴۰۲ |< دامنه.

 

تاریخ سیاسی داراب‌کلا قسمت ( ۴ )

خوانندگان اگر دقت کرده باشند درین سلسله‌نوشتار، دارم ریشه‌های اختلاف فکری (دینی، سیاسی، فرهنگی) چپ‌ها و راست‌های داراب‌کلا را در گذر ایام بر می‌رسم. داوری نه و راوی‌گری می‌کنم. که شاید در برداشتِ کس یا کسانی اسمِ کارم پِشپِشو (=بیرون‌آوردن از لابه‌لا) باشد، ولی، لاجرَم، به این نهفته‌های تاریخ روستا باید بپردازیم. و از آن به روایتِ مستقیم حاضران در صحنه‌ی آن روزگار، مطلع باشیم. هزار البته؛ این، بستگی به ذوق هر فرد دارد که این سری از نوشته‌هایم را واجدِ خواندن بداند یا نداند. اینک با این یادآوری، می‌روم روی ریشه‌های بعدی:

 

اختلافات در کابینه‌ی مهندس میرحسین موسوی و تنازعات فکری در میان مراجع و مجتهدین قم، دو جریان حادّ آن روزها بود که خلعتِ آثار سوء و حُسن خود را بر تنِ پیروان خود می‌پوشاند. در حوزه، دست‌کم سه مسلک، سخت سر از نزاع با هم، درآورده بودند. یکی دسته‌ی ساکتینی که سیاست را اساسا" مالِ شاهان! می‌پنداشتند، دامان خود، مثلا" به آن نمی‌آلودند! آنان با آن که خود را بَری از سیاست می‌دانستند اما دل دلِه (=میان میان) امام خمینی ره را بابت نوع حکمرانی و حتی به علت فکرِ وجوب و دوام دفاع مقدس در برابر هجوم حزب بعث و غرب، مؤاخذه! می‌کرده و پاسخگوی! خون شهیدان می‌دانستند. دومی دسته‌ی دستِ راستی که بر سر برداشتِ ظاهرگرایانه از فقه جعفری، دچار جمود موقت شده بودند و تفقُّه امام در کشورداری را زیر انبوه سؤالات  فقهی و سیاسی برده بودند که مهمترین آن این بود قدرت حاکم و حکومت فقط در احکام شرع و اولیه محدود است. سومین دسته هم چپ‌گرایان حوزه بودند که دور مرحوم آیت الله العظمی منتظری و یا تعدادی معدود از شاگردان امام ره گرد آمده بودند.

 

در واقع فضای فکری قم، در آتش تنش پیچده بود و آثار بد و خوبِ آن در سراسر کشور بازخورد می‌آفرید. و تمام اینها هم در درون نخست‌وزیری میرحسین -که آن زمان مشیء چپ و سوسیالیستی داشت- سرریز می‌کرد و جامعه‌ی سیاسی آن دوره -شاملِ احزاب معارض و موافق و ممتنع- را لبرز از مسائل اختلافی می‌کرد و از نظر من عامل اصلی بالنده‌بودن و پوینده‌بودن در میان مردم بود که بعدها (خواهم رسید به آن، به وقتش) با سیاست تمامت‌گرایانه‌ی هر دو جناح چپ و راست و این وسط با نون "به‌نرخ‌روز" خوریِ جناحَک (کوچولو حزب کارگزاران" بخوانید "نوکران بله‌قربان‌گو"ی مرحوم حجت الاسلام اکبر رفسنجانی) به پژمردگی گرائید. داراب‌کلا هم یکی ازین جاها. چون این روستا به تعبیر من قمِ ثانی ایران است. هر وقت و ساعت، قم و درون دولت میرحسین معرکه‌آراء می‌شد، شاید زودتر از همه جا، توی داراب‌کلا زبانه می‌کشید و خبر می‌پیچید و بحث (آن هم داغ و پربار) گُر (=شعله) می‌گرفت. به شامّه‌‌ی خامه‌ی مشکی من، شاید یک علت سرعت نشتِ خبر قم به محل این بوده باشد داراب‌کلا روحانیت داشت و آنان مردمِ و مرتبطین خود را فوری (زودتر از پیام‎‌رسان‌های فعلی عین هُدهُد خبر می‌دادند) من هم! جزوی ازین هُدهُدها! که قُدقُد نمی‌کردم ولی قد راست می‌نمودم که از بَم و زیرِ صداهای سیاست حوزه و حکومت و حاکم، سر در بیاورم عین تشنه‌کام اهل صومِ وسط آفتاب تَموز. قسمت پنجم یک ریشه‌ی دیگر را از زیرزمین به بیرون نوج می‌زنم؛ یعنی روحانیت محل. >| ۳ اردیبهشت ۱۴۰۲ |< دامنه

 

تاریخ سیاسی داراب‌کلا قسمت ( ۵ )

یکی از برجسته‌ترین و پرآوازه‌ترین روحانیان داراب‌کلا بی‌تردید مرحوم آیت‌الله داراب‌کلایی -رحمت الله علیه- بود. بخشی از عمر آن امام‌جماعت متقی و پیشوای مذهبی محل -که نجف‌دیده بود و قم‌دیده- در زمانه‌ی انقلاب و نظام جمهوری اسلامی و عصر جنگ گذشت. اما آیا همه‌ی انقلابیون محل با ایشان نعل به نعل پیش می‌رفتند. اگر بگویم آری؛ دروغ محض زدم. اگر بگویم نه، پس باید دو سه تا کد بدهم. یکی را در قسمت ۳ برشمُردم، همان داستان لعن بر دکتر شریعتی. اینک یک کد هم از جناح راست محل بدهم که شاید تصور شود آنان پا در ردِ پای وی می‌نهادند و هیچ هم ازو یعنی مرحوم «آقا» نمی‌بُریدند!

 

در تقسمیات سیاسی کشوری هر کوی و دشت و دمَن و برزَن، پایگاه مقاومت هم دیده شده است؛ که سالیان دور متشکل می‌شد از هسته‌ی مقاومت برای روستاهایی با جمعیت خیلی اندک. گروه مقاومت برای روستاهایی با جمعیت متوسط. پایگاه مقاومت برای روستاهایی با جمعیت زیاد و خیلی‌زیاد. خُب؛ در داراب‌کلا هم پایگاه مقاومت چِفت مسجد وجود داشت که مقرّش بالخانه‌ی روی کتابخانه‌ی سردرگاه شرقی مسجد در مجاورت تکیه‌پیش بود. اما از زمانی به بعد -که من از سالش دقیق خبر ندارم- برخی از دست‌اندرکاران محل که به لحاظ سیاسی به جناح راست تعلق داشتند، با در اختیارگرفتنِ بخش شمال شرقی مسجد -که سرویس قدیمی مستراح بود و قسمتی ناچیز هم از محل دپوی هیزم، یک پایگاه طبقاتی (نمی‌دانم با چند طبقه) ساخته شد و هم اینک اعضای محترم مقاومت محل در آن مستقرند. من با بودن پایگاه در کنار مسجد موافقم. از طریقه‌ی ابتیاع یا اسناد تملک آن هم کامل بی‌اطلاع‌ام. اما اطلاعاتم به من می‌گوید مرحوم «آقا» ازین کار، ناخرسند و حتی گمان کنم ناراضی شرعی بود و تا جایی که جزئی در جریان بودم، برای مخالفت خود، ترک ملاطفت هم نموده بود با خشمی خُفته چون زمین مسجد را وقف و واگذاری آن را نادرست می‌دانست. یعنی کار با «آقا» به جایی باریک کشیده بود و اگر بیشتر پیش می‌رفت -و احتمالا" مرحوم حجت‌الاسلام شیخ اسماعیل داراب‌کلایی فرزند آقا، مشهور به "صادق‌الوعد" میانجیگری صادقانه نمی‌کرد- کار به کشیده‌زدن و چک بر پیکر و صورت آقا هم شاید کشیده می‌شد. شاید شاید شاید. بلکه ممکن است کشیده شده باشد و بنده از مطلع نیست!

 

پس؛ چپ و راست محل، گاه بر سرِ پاره‌ای از مسائل با مرحوم «آقا» به چالش و حتی به تنش می‌رسید. مثل چسباندن عکس آیت‌الله‌ها در درون مسجد که آقا سخت با آن مخالف و هر کس هم وارد این ماجرا می‌شد با او به تصادم می‌رسید. من یقین دارم نه راست محل و نه چپ محل، هرگز نیتی برای اسائه‌ی ادب به آن حضرت -که فوق‌العاده پرهیزگار و تارِک دنیا بود و نزد عموم از منزلت شگفت‌انگیز برخوردار- در سر نداشتند؛ ولی اختلافات را فرو هم نمی‌خوردند.

 

من با این نگره و انگاره خواستم به طور ملموس یک ناحیه از بروز دودستگی فکری محل در دو مفهوم کلی چپ و راست را به طریقه‌ی طی‌کردن با مرحوم «آقا» بر سر برخی مسائل انقلاب و محل دانسته باشم که شاید دست‌هایی نامرئی هم دست به اَنتریک می‌شدند و معرکه می‌آراستند. انقلاب هم هر روز آبستنِ رویدادهای نو و بحرانی می‌بود، لذا تعدُّد و تفرُّق، ناگزیر رخ می‌نمود. اگر فشرده جمله‌ام را بسازم این است:

 

جناب جناح محترم راست روستا، لطفا" برای آن زمان‌ها که اختلافات امری عادی بود و سریع سرِ راه آدم‌های انقلابی سبز می‌شد، جانماز آب نکش! که شما با مرحوم «آقا» چنان بودید که خضر ع با موسی ع بود که آخرسر ، وقت وداع که شد در آیه‌ی هفتاد و هشت کهف گفت: "هذا فِراقُ بَینی‏ و بینِکَ ساُنبئکَ بتأویلِ ما لم‌تَستطِع علیهِ صبراً" : یعنی: اینک زمان جدایی من و توست، به‌زودی تو را از حقیقت و تأویل آنچه که توانائی شکیبائی در برابر آن را نداشتی، آگاه می‌کنم.

 

پس؛ بقبولانیم به هم که قدر «آقا» دانسته می‌شد. اگر هم جاهایی یک ابر تیره‌ای آسمان میان ماها و آقا را پوشانده می‌نمود و باران و تگرگ و باددَمه‌ای پدید می‌آوُرد، لَختی نمی‌شد که آفتابِ روشنایی و آشتی از پسِ ابر طلوع می‌نمود و تاریکی را از میان می‌بُرد. زیرا همه با همه‌ی اختلاف‌های فکری و سیاسی، به‌صفی واحد پشت ایشان به نماز می‌ایستادیم.زیرا ریشه‌ی تمامی ماها، از یک جا آبشخور می‌نمود: دیانت و روحانیت. >| ۴ اردیبهشت ۱۴۰۲ |< دامنه.

 

تاریخ سیاسی داراب‌کلا قسمت ( ۶ )

یک چیز هنوز هم چپ و راست روستا را همپیوند نگاه می‌داشت و نمی‌گذاشت گُسست صورت گیرد؛ جنگ. دو طرفِ ماجرا در جنگ شرکت می‌کردند؛ اغلب هم کنار هم با اعزام‌هایی چند. همان، بارِ ارزشی خود را میان راست و چپ قسمت می‌کرد. وقتِ دفاع مقدس هم قلوب معَک بود هم سیوف معَک. اشاره است به حرکت امام حسین ع به کوفه که در یکی از منزل‌ها (=اَتراقگاه مسیر مدینه) از فرزدق -شاعری که سپس به دربار اموی در آمد- از وضعیت کوفه پرسیده بود که فرزدق گفت: قلوبهم معَک و سیوفهم علیک. یعنی دل های مردم با تو و شمشیرهاشان علیه‌ی تو است. ولی در میان رزمندگان هر دو جناح راست و چپ، قلب و آهنگ برای همدیگر بود، تیر و تفنگ علیه‌ی دشمن. شاید چنانچه جنگ نبو، تنش چپ و راست زبانه می‌گرفت و اُلفت می‌یافت. همان اُلفت جبهه است که هنوز هم همه را به هم در مِهر و مروّت باقی گذاشته است. البته بود این وسط اتفاقاتی که کاش رخ نمی‌داد ورقه‌های دفاع هشت ساله را نه سیاه که یکسره سرخ می‌داشت. یک صفحه سیاه را برای نخستین‌بار از محل می‌نویسم. از قضیه‌ی خودم می‌نویسیم که به کسی گستاخی نشود:

 

من از قم خودم را رساندم محل که با یوسف رزاقی، سیدعلی اصغر شفیعی تویِ تابستان سال ۶۶ باز هم به جبهه برویم. سپاه سورک پرونده‌ی اعزام به جبهه را ردیف می‌کرد. ناگهان دیدم آقای عبدالمطّلب ذبیحی اسرمی و آقای ابراهیم گوزه‌گری لالیمی (که آن زمان شهرتش را کرده بود بهشتی‌پور) رو زدند به من که تو نمی‌توانی به جبهه بروی! زودتر از من خودِ یوسف و آق سید علی‌اصغر جا خوردند. فوری با خشم و اعتراض پرسیدند چرا نمی‌تواند با ما به جبهه بیاید! حال آن که از سال ۶۱ تا ۶۵ چند بار به جبهه اعزام شده است. آقا مُطّلب چشم در چشم من انداخت و با نگاهی معصومانه -که انگار دلش نمی‌خواست مرا آزرده ببیند- گفت: از محل برای «آقا ابراهیم طالبی» گزارش رد کردند. یوسف و سید، دویدند رفتند اتاق پرسنلی که آقای ابراهیم گوزه‌گری از پیش ما رفته بود به دفترش، آوردنش بیرون و پیش ما، اعتراض را پیش او هم، طرح کردند. جناب گوزه‌گری با چشم زاغ و درشتش به من طوری نظر انداخت که انگار جزوِ تروریست‌ها! و بنگال‌های سرّی سیلانِ سریلانکلا! بوده باشم! بگذرم. همان‌جا پیش چشم سید علی‌اصغر و یوسف به جنابان گوزه‌گر و عبدالمطّلب گفتم: بنده به خدا واگذار کردم. من ۵۰۰ کیلومتر از قم تاختم آمدم تا ازین خِطّه با رفیقانم اعزام شوم، حال که نمی‌گذارین، ما هم حرفی نداریم. یوسف و سیدعلی اصغر آن سال با تعدادی از داراب‌کلایی‌ها به جبهه اعزام شدند و من پُشتِ جَر و جَرده و جریده! ماندم. چند داستان تلخ دیگر هم دارم که در وقتش مطرح می‌کنم.

 

منظورم ازین قسمت این است، راست و چپ داراب‌کلا حتی آنجاها هم که از روی وفق و وفا می‌خواستند با هم برای دفع شرّ حزب بعث و قساوت غرب، دوشادوش هم بجنگندند و متحد و منسجم باشند -که بودند، که بودند، خیلی هم متفق بودند- باز این وسط، کسی یا کسانی از گوشه و کنار روستا و یا بلکه از وسطِ وسطِ وسطِ تُشک! حاضر می‌شدند تفرّق کنند و تا آن حد پیش بتازند که یک رزمنده‌ی بسیجی داوطلبی مثل بنده‌ی روستازاده‌ی کشاورززاده‌‌ی پرورش‌یافته در دامن مذهب و فقر و صبر را لکه‌دار کنند که حتی لیاقتش آنقدر میان این و آن و اینجا و آنجا، اُفت کند که صلاحیت جبهه‌رفتن هم، ازو سلبِ سلب شود و از زمین و زمان محو. البته این را نه از سرِ گلایه گفته باشم، جُربزه‌ام در طاقت‌آوردن در مکتب، فوق این چیزهاست، از آن رو در تاریخ سیاسی داراب‌کلا آوردم که رفتار حذفی را برملا نموده باشم و سندیت متنم را هویدا. >| ۵ اردیبهشت ۱۴۰۲ |< دامنه.

 

تاریخ سیاسی داراب‌کلا قسمت ( ۷ )

مسئله‌ی دیگر روحانیان داراب‌کلا هستند. آشنایی چپ و راست محل با روحانیان محل، هم آشنایی‌یی عمیق بود و هم اُنسی شَدید. روابط میان آنان، به نظر من، زبانزد بود در ایران. دأب و آداب خودِ روحانیون روستا هم، بر مبنای دوستی و پیوند عمیق با تمام مذهبیون بوده است. اما به نظر می‌رسد در زمان‌هایی از آن دوره‌ی اولیه‌ی پیروزی نهضت، افرادی از روستا در صدد برمی‌آمدند به انواع حِیَل، آنان را نسبت به نیروهایی از چپ محل، بدبین نگه داشته باشند. البته پاره‌ای اوقات، این سعایتِ سیاسی و نَمّامی اخلاقی، در تعدادی از آنان اثر می‌کرد. اما وجدانم را و خدای عظیم حکیم را ناظر می‌گیریم با همه‌ی آن تلاش‌های دوئیت‌افکن، روحانیت محل به خاطر برخورداری از آرمانی بالاتر و فکری عمیق‌تر، سُستی رفتارشان را حس می‌کرد و لذا در هیچ زمانی از مَودّت و محبت و رفت‌وآمد با چپ محل، برائت نکرد و خودداری نورزید و سعی کرد با تمام نیروهای انقلاب محل، روابطش را در وضعیت مسالمت‌آمیز و سالم و حتی سرشار از عاطفه و عقیده حفظ کند. به نوعی آتش‌بس برقرار بود. این خُلقیات روحانیت نسبت به راست و چپ، در ماه محرم و رمضان و مناسبت‌های مذهبی و اعیاد و وفات و روزهای نوروز دقیقا" خود را غلیظ‌تر نمایان می‌نمود.

 

انکار نمی‌توان کرد که مسائلی تنشی خاص و موارد چالشی حادّ، گاه مثل یک ملخی که ناگهان وسط سفره‌ی ناهار و شام می‌پرّد، وسط ماجراهای روستا می‌افتاد، ولی هیچ روحانی‌یی سراغ ندارم که علی‌رغم تفاوت دیدگاه و نظر، وقتی با چپ محل بر می‌خُورد، رفتاری قهرآلود از خود بروز داده باشد و یا از آرمانِ طبیبِ جان بودنِ خود، ببُرّد.

 

هنوز هم، روحانیت روستا -که همه‌ی‌شان اغلب در شمارِ اشخاص شخیص و در زمره‌ی وارستگان هستند- روابط خود را با هیچ یک از نیروهای مذهبی و انقلابی، اعم از هر سلیقه و اسم و عنوان و جناح، برهم نزدند و نیروهایی هم که ممکن است نسبت به بعضی از مواضع و مبانی فکری و مشیء سیاسی‌شان، منتقد هم باشند، آنان را در هر حال، مؤنس خود می‌دانند. طبیعی است برخی از روحانیان به جریاناتی که محل می‌گذشت، انتقاد داشتند، حتی همان سال شصت روی منبر وارد موضِع و موضوع شدند، اما روابط را در مجموع تیره نکردند. شاید علت این بوده باشد روحانیت محل اختلافات فکری و سلیقه‌ای را معیاری برای جدایی و تفریق، فرض نمی‌گرفت. هنوزم هم فرض نمی‌گیرد.

 

خواستم درین قسمت بگویم ریشه‌ی اختلافات فکری چپ و راست روستا، از طریق تحریک‌کردن روحانیت و کوشش برخی برای شوراندن آنان علیه‌ی رقیبان‌شان، گرچه در ساحت فکری بی‌اثر نبود ولی کارایی خود را نمی‌توانست حفظ کند. دست‌کم به سه علت:

 

۱. روحانیت، عقیل بود.

۲. روحانیت می‌دید دو سمت جناحین، هم در جبهه‌اند، هم در مسجد، هم در تکیه و هم در پای انقلاب.

۳. میان همه‌ی محلی‌های داراب‌کلا، یک نسَب و نسبت فامیلیت ریشه‌دار برقرار است و همین مانع از گُسلیدن می‌گردید.

 

پس، روحانیت، با درایت، دستِ رد می‌زد بر رفتار کژ آن چند فرد و فکری که تاب دیگران را نداشتند. لذا قلیلی از چهره‌های راست، در یک دوره‌ی خاص، کوشش‌شان بر بدبین‌سازی علیه‌ی جناح چپ محل و جدایی روحانیت، درهم کوبیده شد. قِلّتِ کیفی و کمّی آنان چنان بود که خودبه‌خود غلط‌کاری‌شان خط خورد و خود نیز خیط شدند. زیرا هر سعایت و سخن‌چینی‌یی در پیش روحانیت، به علت پادزهرِ تقوا و خداترسی و خدادوستی در درون روحانیت، به نحو معجزه‌آسایی خنثی می‌شود. امید می‌بَرم که روحانیت محل ازین خصلتش هرگز پیاده نشود. و نمی‌شود. که قرآن فرمود ای پیامبر ص بال بُگشا به روی آنها. >| ۶ اردیبهشت ۱۴۰۲ |< دامنه.

 

تاریخ سیاسی داراب‌کلا قسمت ( ۸ )

 

تأییدیه‌گرفتن، سخت‌تر!! گفتم کار، سخت بود! اما تأییدیه‌گرفتن، سخت‌تر!! هی رفتم نالبِن‌شونووُوُوُ، گفتم تأییدیه‌ بدین می‌خوام برم فلان نهاد. طرف نالسَر (=سرِ سکّو) چَکِ چَکِ پِشت یِشتِه (پا روی پای خود می‌گذاشت) و نگاهی کجکی به من می‌انداخت و ابرو را کمان می‌کرد و لب را غُنچه عین «کرگِ... » و هر بار به من می‌گفت: فِردا. فِردا. فِردا. من شاید دو هفته پشت سرِ هم هی رفتم و او گفت: باشه فردا. هی رفتم و او گفت: باشه فردا. هی رفتم و او گفت: باشه فردا. هنوزم آن فردا فرداها هنوز فرا نرسید که نرسید. چند سال شد؟ الآن که تویِ اردیبهشت ۱۴۰۲ هستیم می‌شود چهل سال یعنی درست سال ۱۳۶۲. نداد که نداد. نه فقط نداد، یعنی مُهرزدن از من ربود، مِهرش را با من زدود و به سایرین چشم دوخت، بلکه بعدها هم وقتی آنان را دور زدم و وارد همان "جا" شدم که تأییدیه‌ ازش می‌خواستم، بازم فکر کنم! ول‌کن نبود! خودش هم بود! و مِره اون دله اِشاهه (=می‌دید می‌دید) این خاطره، ستاره‌ی هالی است که دنباله‌دار است. دنباله‌‌اش که وحشتناک‌تر است، بماند برای یک وقتِ بَخت.

 

خواستم گفته باشم آن دوره‌ی گذار به استقرار، کار، سخت! بود، ولی تأییدیه‌گرفتن، سخت‌تر!! حالا که عصر تثبیت است لابد خیال همه ازین نوع مُهر و تاییدیه، آسوده است! اینک با شرح یک گوشه از سرگذشتم، شاید خوانندگانی خواهان، باشند درین صحن که وقتی این خاطره‌ام را می‌خوانند به همانی که بر سر من رفت، بر سرِ خودشان رفته‌شده‌تر ببینند و اینک بر آن جفای وارد‌آمده بر خود، حتی جُنب هم نمی‌خورند، غُصّه‌به‌دل نیستند، زیرا اینان با عمق شناختی که از تداول ایام به فرموده‌ی قطعی قرآن دارند، خدا را از خود خوشنود می‌خواهند، نه برخی از خلق و خلایق خدا را.

 

ادامه دارد... .

| لینک کوتاه این پست → qaqom.blog.ir/post/2293
  • دامنه | دارابی

تریبون دارابکلا

دارابکلایی ها

نظرات (۱۱)

قاسم بابویه به دامنه: سلام ببخشید زیر پنج تا پارچه نوشته شده بود شاخه حزب الله یکی از دوستان زیر چهار تا را با قیجی برش نموده که فعلا سه تا در بایگانی موجود می باشه عاقبت معلوم نشده برای چه حزب الله به شاخه های مختلف تقسیم شده بود ببخشید وسط بعث

 

قاسم بابویه به علیرضا آهنگر حاج باقر موسی: سلام مهندس شب شما بخیر  در جلوی مسجد جامع دارابکلا اکبر خاله شی با روش خودش  مرا صدا زد و گفت زیر پارچه را تو قیچی کردی گفتم نا گفت نمی دانی چه کسی دستور قیچی کردن را صادر کرد گفتم نمی دانم گفت باغبان متوجه شود سرش را قطع می کند تا ان موقع باغبان  را نشناختم بعدا متوجه شدم که مثل عشق علی یاغی بوده است بعدا به خاله شی گفتم منظورت باغبان یاقی است گفت این حرف را نزن برای شما گران تمام می شود دیگه نمی دانم چه شد.

دامنه | دارابی در پاسخ :
دامنه به قاسم بابویه: جناب قاسم بابویه سلام. نقطه‌نظراتت درین‌باره مهم است برایم. چون هم‌عصریم به آن بخش از تاریخ سیاسی داراب‌کلا. روایت من ناشی از اطلاعات خودم است و به اطلاعات شخصی خودم دخل و تصرف نمی‌کنم. بنابرین حتی اگر جاهایی تصادم روایت هم رخ دهد، امری طبیعی است. مهم تصادم راوی روی ندهد. به عبارت ساده، روایت‌ها نقل شوند، راوی‌ها با هم نیفتند. حرف شما مستندی می‌شود به عنوان شاهد صحنه برای تحقیق و پژوهش علمی من. اگر بگویم کلی هم خوشحال شدم که نظرت را دیدم، ممکن است باورت نشود. ولی بقبولاند به خودت کارت درین روایتگری آن روز ارزش پژوهشی برایم دارد. مِن‌بعد هم در هر جایی از روایت من حرف داشتید حتماً مرقوم بفرمایید، زیرا قصد اصلی و انگیزه‌ی اخلاقی‌ام از تدوین تاریخ محل بر حسب دانسته‌های فردی خودم، چالش و برانگیختن تضادها نیست، دانستن آنچه بر هر کدام از دو تفکر یا تفکرات دیگر گذشت، هست. من گواهی‌ام همان است که گفتم، این جمع در هیچ زمینه‌ای از هیچ جریانی در ساری خط نمی‌گرفت، بلکه خود بهتر از آنان ایران را می‌فهمید و سیاست را تشخیص می‌داد. آن بُرش‌کردن پارچه‌ی نصب‌شده در مزار هم، در آن زمان که چپ و راست داراب‌کلا، فعالیت همدیگر را با نهایت احترام تحمل می‌کردند، کاری بیرون از قاعده‌ی بازی بود. می‌شد باز هم راست محل، مثل همیشه در آن موقعیت و مقطع، بازم چپ محل را همچنان تاب می‌آوُرد. بُرش پارچه علامت ضعف برای جناح راست محل، درآن مقطع بود. اینک البته، فصل دانستن آن نادانستی‌هاست، نه رویارویی دوباره‌ی ناروایی‌ها و نامُداراهابی‌ها. از قصد خیر و خبررسانی‌ات باخبرم و تردیدی نمی‌کنم. ممنونم قاسم همسنگرم.
قاسم بابویه به دامنه: سلام. عجب پیچ های خطرناکی را پشت سر گذاشته اید. هر چه گشتم یه چپی بیکار پیدا کنم پیدا نکردم. البته در داخل ایران. ولی شنیده ام در بعضی از کشور های جهان در کانادا و استرالیا مثل آقای... بیکار هستند. عجب سرنوشتی داشته این چپی ها. فقط در زمان خاتمی و روحانی داشتن انقلاب را ساقط می کردن که این هم خدا نخواست. یادش بخیر مهدی هاشمی از جناح راست!! که چند نفر را زنده زنده پوست کنده بودن. یا مثل بازهم راستی دیگر مثل آقای مهاجرانی که در خارج از کشور مشغول دفاع از وطن هست. و اینکه خواستن حزب الله را دو شقه کنند زورشان  نرسید. خلاصه قیجی کردن ضعف نبود. خواستن دیگران حزب خوب و نام خوب را دشقه نکنند.
 
دامنه | دارابی در پاسخ :
جناب قاسم بابویه مِه جانِ رفق و همرزم مریوان و دوست سالیان سالم سلام. خیلی خیلی خوشحالی مرا فراهم ساختی و رُک و بدون سرپوش و بِن‌پوش و درپوش! تاریخ سیاسی داراب‌کلا را از زبان صاف و صوف خود برملا می‌کنی.

گام شجاعانه‌ی تو را درین راه، پَرشِ سه‌گام هم می‌کنم که هر چه بیشتر بپًری! بِمپِری! ولی، بدون جِمبِلی! کشکولی.

قاسم‌جان به همه‌جای آن جاها که اشاره‌مِشاره کردی خواهم رسید. یکی یکی، پیش می‌آم. ازت هم بازم تشکر می‌کنم که زود و بدون فوتِ فرصت، نظرت را رقم می‌زنی. تا رسیدن به آن ریزریز موضوع‌ها،اووه کوووو هنوز زیاد باید بنویسم. به چگونگی شغل گرفتن چپ‌های روستا هم، می‌رسم که چه‌ها کشیدند!

عمومأ عرض کنم: گفتم تاریخ سیاسی داراب‌کلا را فقط به روایت شخص خودم و بر پایه‌ی اصلاعات فردی‌ام، می‌نویسم و هر جا هم هر کس، دید نادرست است، روایت خود را روانه کند که من در دامنه هم، همه را بی کاست و کم، ثبت و ضبط می‌کنم. هدفم هم، بیانِ تاریخ محل است، نه تنش و ترکونش!

و در پایان توانِ تفکر تاریخ محلی تو را قاسم، هنورم بیشتر طالبم. زیرا اساساً طالبی‌ام و در طلبِ علم! نه علَم و علوف و علوفه!

سلام. نیمه شب شما بخیر. داخل حیاط  مسجد حوضی بود بغل حوض ایستاده بودیم به اتفاق دوستان. یه نفر از دروازه چوبی وارد شده بود که دوستان چپی آن روز شما اطرافش را گرفته بودن طرف را هدایت به داخل مسجد می کردن‌. دوستان شما یکی استفاده داشت با ما صبحت می کرده یه چیزی من به دوست شما گفتم. ایشان در جواب به من گفت همینطوری اگر الان یه کیش بدم داخل همین مسجد حسن آقا شما را جر میده‌.‌ گفت الان دارم می رم به او اطلاع دهم رفت ولی هنوز نیامده که طرف فعلا معتاده‌. ما هم منتظر‌. در خصوص مرحوم  آقا دارابکلای فعلا نیست که جواب شما را بده. و شما هم بعد سالها هنوز هم روی حرف شریعتی و سروش ایستاده ای پایدار باشی بقیه برای بعدا انشاالله.

راحت تر می گفتنی  همان تصمیمی را که بعضیها  بعد رحلت پیامبر اکرم صلی الله علیه، گرفتن، چپی ها گرفتن، که یه شاخه حزب الله جدا تشکیل دادن. که واقعا خدا نخواست که این شاخه بثمر بنشینه. وگر نه الان چند تا شاخه داشت مثل حزب الله لبنان یا حتی حزب الله دارکلاه. در چند تا پیام قبلی خوانده بودم که یکی از دوستان شما گفته بود که حسودان روستا باعث کوچ اجباری تو شدن. تو آنجا سکوت کرده بودی بخاطر این جریانها بود. خوبه تازه داره یه چیزی به دست ما می رسه. یکی از اینا می گفتن چپی ها دشمن سرسخت آقای دارابکلای هستن. ما چون اطلاع نداشتیم باور نکردیم. و الان یواش یواش داره باورمان می شود. چون آن شب از دوستان شما به آقا اهانت کرده بودن.

قاسم بابویه.

دامنه | دارابی در پاسخ :

جنابِ قاسم بابویه سلام. از نظرگذاری جناب‌عالی دوست سالیان مُتمادی، زیر پست تاریخ سیاسی بسیار سپاسگزارم. حقیقت بدان از رسیدن حرف‌های شما به صحن لبریز شعَفم. چند جواب که لازم است خلاصه بگویم:


۱. هر روایتی از گذشته می‌کنی تاریخ تقریبی آن مقطع را هم حتما" ذکر کن. چون مسائل هر سال با سال‌های بعد نباید قاطی شود.


۲. نوشتن تاریخی که بر محل گذشت، تاریخ و تحلیل است و نیز روایت. پس وقتی گذشته را داریم تدوین می‌کنیم روی الآنِ همدیگر، قضاوت نکنیم. زیرا الآنِ همه‌ی راست و چپ ممکن است پخته‌تر شده باشند و نگاه‌هایی تازه‌تر نوج زده باشد. کما این‌که همبستگی فعلی راست و چپ محل درین مقطع، خدشه‌ی ناچیزی دارد.


۳. نقل تاریخ از سوی راوی -یعنی بنده- را نباید موضعگیری و فرضا" خصومت تلقی کرد که نمی‌کنی. مثلا" وقتی صحبت از مرحوم «آقا» شد، بلافاصله نتیجه نباید گرفت و گفت: "مرحوم آقا دارابکلایی فعلا نیست که جواب شما را بده". زیرا بنده که قصد ندارم با نقل تاریخ محل، به کسی گستاخی و جسارت کنم که حق دفاع‌کردن برای درگذشتگان باقی بگذارم. نقل واقعیات که از حافظه‌ی خودم هست و شما هم -حق دارید آن را نادرست و یا درست اعلان کنی- یک روال طبیعی در جوامع انسانی است. پس موجب رنجش نشود.


۴. من روی دکتر شریعتی هنوز هستم البته هیچ شخصی را هم مطلق نمی‌کنم، ولی داوری تو نسبت به من در مورد دکتر سروش نادرست است. موضع و فکر من درباره‌ی وی اگر بر شما نامعلوم است، بر خیلی‌ها آشکار است. به دهه‌ی هفتاد که برسم آن را دقیقا" می‌نویسم. مرا از روی همان رفاقت و صمیمتت قضاوت کن. یا اصلا" قضاوت نکن. نقد و نظرت را فرما.


۵. کار جناح چپ محل را با کار جریان سقیفه‌ی بنی‌ساعده قیاس کردی که به نظرم مقایسه‌ای دور از واقعیت است و اشکالی ناوارد و ناصحیح. البته ازین آزادی برخورداری هر چه بخواهی بنالی، بنالی.


۶. به نظر من انتخاب نام «حزب‌الله داراب‌کلا» در آن مقطع برای چپ محل، یک نامگذاری ارزشی و سیاسی بوده و فکر کنم هر نام دیگر صددردصد برای قضاوت دیگران غلط‌انداز می‌شد. لازم است بدانی جناب قاسم بابویه، اسم "حزب‌الله" که بعدها چند سال بعد بخش تندروی جناح راست بر روی خود گذاشت، آن زمان هنوز اسمی تازه و بکر بود و هنوز هم تا آن سال‌ها مرحوم حجت الاسلام سید علی اکبر محتشمی سفیر ایران در سوریه "حزب‌الله" در لبنان را تأسیس نکرده بود. زیاد هم خودت را اذیت نکن که هی شاخه و شعبه کنی! روایت من از  «حزب‌الله داراب‌کلا» همان است که گفتم. به هیچ کس نه بدهکار بود و نه زیر فرمان احدی از تشکیلات‌های جاهای دیگر می‌رفت. این را با قسمت‌هایی که بعدا" خواهم نوشت با ذکر مثال می‌آیم صحنه.


۷. در مورد کوچ خودم به قم وقتی به سال ۶۵ و ۶۶ برسم خواهم گفت ریشه‌هایش را. شما رفیق خوبم تعجیل! نکن و دلت حوسوس نگیرد زود.


۸. این که فرمودی یکی به تو گفته: "چپی ها دشمن سرسخت آقای دارابکلایی هستن" و تو باور نکردی، کار خوبی کردی. نادم نباش که آن روز باورت نشد. چون خبر دروغ به تو رساندند. چپ محل تا جایی که بنده مطلع‌ام مرحوم آیت الله دارابکلایی را از سر انصاف و استقلال قضاوت می‌کرد. یعنی متشرّعات را جدا و سیاسیات را جدا. پیشنماز همه‌ی ما بود. پیشوای مذهبی تمام ماها. حُرمتش محفوظ بود. اگر جایی هم کسی یا تفکری با ایشان مخالف بود دالّ بر جریان آزاد تفکر و اندیشه و سیاست‌ورزی بوده است زیرا اسلام مؤمنان را در اصول و مسائل مهم مقلد نمی‌خواهد. یک رویداد آن هم بر سر لفظ «لعن و لعنت» بر دکتر شریعتی دلیلی نمی‌شود دست به قضاوت تام زد و تعمیم داد. اهل تخمین و تخمیر هم مَباش رفق جان.


۹. همین‌طور آزاد و آرام در قالب نظرنوشتن، روایت‌های خودت را از محل نقل کن که برای بنده بسیار غنیمت است و حرفت برای نوشتارم جزوی جدایی‌ناپذیر از یک روایت به رنگ قاسم بابویه حساب می‌آید. حتی اگر بر تنِ روایتت، جامه‌ی قضاوت زودرس بپوشانی. من قصدم روایت بدون جانبداری است. اگر جایی نام خودم را در مسئله‌ای می‌آورم، فقط جنبه‌ی نقل تاریخی دارد و بیان صداقت در اصل راوی‌گری، نه داوری. چون به هر حال، من هم از زادگاه داراب‌کلا بوده‌ام و ماجراها را بر حسب ذهن و عین خود به یاد دارم. ممنونم قاسم. ضمنأ مرا ترس نده! خودت می‌دانی قاسم! که اورین طالبی  پوست‌کلفت‌تر از آن است که از تهدید بهراسد و نیز فروتن‌تر که مرزشکنی کند! کشکولی ضروری!

سلام. قسمت دوم در خصوص پایگاه هنوز نمی دانی در کجا و چند طبقه هستش جای خوشحالی هست. واقعا اطلاعات کافی در خصوص بنای پایگاه ندارید و تاریخش را لاعقل نمدانید بار گذاری نکنید. بهر حال خوشحال شدیم دعوا را خبر دارید و بقیه را نه. باز هم از شما سپاسگزارمل. سلام مجدد قسمت آخر بعث شما احتمالآ با کسی دیگری هستش دخالت نمی کنیم

دامنه | دارابی در پاسخ :
جناب قاسم بابویه سلام. محور بحث درین قسمت، اطلاعات از پایگاه مقاومت نبود، بلکه برملاکردن رفتار جناح راست با مرحوم آیت‌الله آقا بود بر سر ساخت‌وسازش در خاک مسجد. و در متن هم گفتم خواستم نشان دهم که حرف جناح راست، که جناح چپ با آقا بد رفتار کرد، تمام واقعیت نیست، خود راست هم، با آقا گاه‌گاه اختلاف پیدا می‌کرد و بدتر از چپ رفتار می‌نمود. راستی گمان نکنم اگر ابراهیم طالبی دارابی از پایگاه مقاومت خبر نداشته باشد، امتیازی برای شخص جناب‌عالی محسوب شود که پایکوبی کنی! چون تو و من، هر دو جبهه بودیم! حالا اگر تو از پایگاه و اتاق‌ها و طبقه‌های آن باخبری، بنده بر عکس تو، خیلی هم شادمانم که قاسم در صحنه هست. از نوشته‌هایت بسیار استقبال می‌کنم، هر چه رُک‌تر بنویس، بهتر. هرچه جدی‌تر، نافع‌تر. پس همچنان هر جای روایت مرا نادرست دیدی، روایت خود را بیار صحنه. با نهایت قدردانی.

نیز مجدد سلام قاسم. در تاریخ سیاسی داراب‌کلا، هیچ فردی طرفِ نوشتارم نیست، بنده روایتگری می‌کنم به وُسع اطلاعاتی که دارم. درست بود که هیچ، نادرست بود، هر کس روایت درست دارد مطرح بفرماید. تشکر وافر دارم ازت قاسم که لااقل یک نفر که شما باشی، مسائلی را بر روی متنم طرح و نقد می‌کنی.

سلام علیکم. در قسمت ( ۱ ) تاریخ سیاسی دارابکلا آورده‌اید «آری ،همه تودرتو بودیم تا این که گویا برخی‌ها با اخذ گزارشات خلاف و ناصواب از احتمالا گزارشگرای زیرآب‌زنِ کذّاب، کاشف به عمل آوردند ما -رفقا- ناجوریم! منحرف‌ایم! منتظریست‌ایم! شریعتیست‌ایم! حتی حجّتیست‌ایم! جلّ الخالق» و در قسمت ( ۳ ) بیان داشته‌اید دیوارنوشته‌ها از شما و دوستانتان است و به طور صریح بیان می‌کنید اگر امام خمینی ( ره ) شریعتی را رد کند و... . ابن دو بخش با هم جور نیست. از یک طرف می‌گویید کذّابان گزارش دادند و از طرف دیگر می‌گویید کار خودتان است. باور با کدام باشد؟ و اما سوال دیگری که به ذهن می‌آید از همان کلیدواژه‌تان است «اگر امام خمینی (ره) شریعتی را رد کند من شریعتی را رد نمی‌کنم» در ایدئولوژی دکتر شریعتی چه یافت کردید که فراتر از ایدئولوژی امام خمینی (ره) دانستید که قابل رد نبود؟ با احترام.

سید زینب شفیعی دارابی

دامنه | دارابی در پاسخ :
دخترخاله: سلام علیکم. در قسمت ( ۱ ) تاریخ سیاسی دارابکلا آورده‌اید «آری ،همه تودرتو بودیم تا این که گویا برخی‌ها با اخذ گزارشات خلاف و ناصواب از احتمالا گزارشگرای زیرآب‌زنِ کذّاب، کاشف به عمل آوردند ما -رفقا- ناجوریم! منحرف‌ایم! منتظریست‌ایم! شریعتیست‌ایم! حتی حجّتیست‌ایم! جلّ الخالق» و در قسمت ( ۳ ) بیان داشته‌اید دیوارنوشته‌ها از شما و دوستانتان است و به طور صریح بیان می‌کنید اگر امام خمینی ( ره ) شریعتی را رد کند و... . ابن دو بخش با هم جور نیست. از یک طرف می‌گویید کذّابان گزارش دادند و از طرف دیگر می‌گویید کار خودتان است. باور با کدام باشد؟ و اما سوال دیگری که به ذهن می‌آید از همان کلیدواژه‌تان است «اگر امام خمینی (ره) شریعتی را رد کند من شریعتی را رد نمی‌کنم» در ایدئولوژی دکتر شریعتی چه یافت کردید که فراتر از ایدئولوژی امام خمینی (ره)  دانستید که قابل رد نبود؟ با احترام.
 
دامنه |: دخترخاله‌ام سادات شفیعی سلام. هر دو اشکالی که وارد کردید حرفه‌ای است و نشان از آن می‌دهد نوشته‌ام را خوب وَرز می‌کنی. خُب این در نخستین گام، کارَت تحسین دارد؛ پس، سبحان الله و سپاس از شما.


پاسخ اشکال اول: سه نگرش عام به دکتر شریعتی وجود داشت: ۱. شریعتیست‌ها که ازو بُتی در برابر انقلاب ساخته بودند و در واقع با سوءبرداشت از تفکرات شریعتی، برای خود مکتب سیاسی و لانه وضع کرده بودند و با تفسیر غلط از بینش شریعتی به رویارویی با روحانیت رسیده بودند. ۲. ضدِّ شریعتی‌ها که اساسا" وی را با چند هزار لغات اسکورت! (بخوان: اِسقاط) می‌کردند که بیشترش به فحش و ناسزا شباهت داشت و بُهتان و افتراء بود. ۳. طرفداران شریعتی که افکار دینی و ایدئولوژی سیاسی وی را از میان ده‌ها جلد کتابش و صدها نوار سخنرانی‌اش استخراج می‌کردند و همزمان هم او را می‌پذیرفتند و هم و روحانیت را و فکر اسلام منهای روحانیت را نفی می‌کردند و هرگز هم نافی اشتباهات شریعتی هم نبودند. مگر می‌شود کسی بالای ۱۲۲ جلد، چیزی حدود ۱۰ هزار صفحه کتاب بنویسد و گفت او بری از خطاست. فرق است بین هر سه. یک غلط رایج میان برخی از انقلابیون آن زمان این بود (شاید هم الآن هم باشد) روی افراد شاخص و شهیر، پیش‌داوری بی‌رحمانه می‌کردند؛ ازجمله روی دکتر شریعتی. خُب معلوم است همه‌ی آدمیان در مَظانّ اشتباه قرار دارند اما خیلی راحت ازین اصل بدیهی عبور می‌کردند و در داوری، اشخاص را در قواره‌ی پیامبران ع و امامان ع به قضاوت می‌پردازند که از عصمت و مصونیت بهره دارند. گزارشِ کذبِ کذّابان! درین ردیف قرار داشت؛ یعنی تفکیک نمی‌کردند چه کسی با چه بینش و برداشتی شریعتی را قبول دارد. که کارشان خطایی نابخشودنی بود. اگر کسی از حق خود نگذرد، مشمول‌ذِمّه به سرای باقی می‌شتابند. با بدهکاری‌یی بزرگ. نمی‌شد به واسطه‌ی قبول شریعتی کسی را از نان انداخت و از شغل دولتی و شرکتی بیرون کرد.


پاسخ اشکال دوم: امام خمینی ره و زنده‌یاد دکتر شریعتی هر کدام دارای ایدئولوژی بودند. ایدئولوژی هم یعنی از دین نکاتی را تئوریزه‌کردن و آن را مانیفِست (=بیانیه‌ی عمل پیروان) نمودن. دکتر شریعتی از تئوریسن‌های انقلاب بود و از رهبران فکری آن. کسی حق ندارد خود را کدخدای انقلاب! کند و یکی یکی افرادی را که فکرش با او نمی‌خوانَد، دِرو کند و از دایره‌ی انقلاب بیرون اندازد و نیز هیچ کسی اجازه ندارد خود را مالکِ دین بپندارد و مردم را میزان کند و هر که را به زعم خود کج و مُعوَج! دید، از شمولِ دینداری اخراج کند. از قضا چشم او شوخ شده که همه را کج می‌بیند و خود را در صراط. خدای باری‌تعالی را همه، همآره "یکی" می‌دانیم، این وسط هر کس خواست خدایی کند او اولین منحرف است! خُب، جمله‌ی من التزامی بود به قید و شرط «اگر». که بارها در بحث‌های دهه‌ی شصتی به طرف‌های بحثم رُک و بدون واهمه می‌گفتم: "حتی اگر امام خمینی ره شریعتی را رد کند، من شریعتی را رد نمی‌کنم." برای من هر دوی آنان -حضرت مرحوم امام و زنده‌یاد دکتر- قابل قبول بوده و هستند. حال اگر جمله‌ی من قطعی هم می‌بود، باز هم نه فقط عیب نداشت که نشان عزم فکری و هویت استقلالی من بود. چون هرگز دچار کیش شخصیت هیچ کسی نمی‌شوم و زیر بار فرمان‌پذیری مطلقِ احدی هم نمی‌روم، الّا معصومان (پیامبران + امامان) ع که نماینده و عصاره‌ی حیّ و حاضر همه‌ی آنان، حضرت خاتم‌الاوصیاء امام مهدی عصر ع است، انسان کامل که فعلا" به مشیت خداوند صفت موقت نامیرایی خدا را در خود دارد. زنده‌ی زمان امام زمان. والسلام. با ادب و ارادت و پوزش که سرتان را به ناحساب درد آوردم.

سلام. ایام بر شما هم مبارک. از اولین جلسه ساخت پایگاه بنده در جلسه بودم نه چپی دیدم نه راستی بعث بر سر این بوده یکسری کا سبان آن روز مسجد جامع دارابکلا که مغازه دار بودن و از آقا داشتن سو استفاده میکردن از آب و دستشویی مسجد استفاده می کردن و هیچگونه بهای پرداخت نمی شد آمدن نقشه کشیدن مغازه ها را تخریب کردن و جدا گانه نقشه گرفتن مغازه بنا کنند که دوستان امدن پای کار تا جلوی کار گرفته شود از جمله افرادی که پای کار بودن نمونه مشد آقا پدر خانم آقا رسول و اقای قلی زاده بود که خیلی پا فشاری می کردن که درست نکنند کسی که از دست آقا چوب خورد خود قاسم بابویه بود کسی جز خودم ازآقاجان چوب نخورده بوده است چند نفر امدن خواستن حرف بزنند خودم اجازه صحبت با کسی را ندادم که اقاجان فرمودن بچه داشتم زدم به کسی هم ربطی نداره بعضی وقتا آقاجان صبح می آمد بعث میکرد نه دعوا کسانی برای ساخت دوباره مغازه ذینفع بودن در کنارش بودن با زدن من دوست و رفیق بنده شده بود همیشه می گفت نمیزارن نمیزارن که بخاطر اینکار مرحوم حاج اسماعیل وارد عمل شده تا این فیصله پیدا کرد اطلاعات شما در این زمینه واقعا درست نبوده آقای طالبی در زمینه پایگاه گفتی نمیدانم در چند طبقه هستش یه بار دیگر به نوشته خود مراجعه کن سر آخر کشکولی خودت تنها کسانی هم که راضی بودن آقایان از حریم مسجد مغازه شخصی بزنند چپی ها بودن. امید دارم از من دلخور نشده باشی.

 

ببخشید یه مطلب دیگه اگر آقاجان راضی به ساخت پایگاه نبودن، هیج وقت از دفتر مقام معظم رهبری استعلام نمی گرفتن. عزیز دلم آقای طالبی داستان پایگاه سازی خیلی زیاده. بزار در دلها بماند. باز هم سپاسگزارم.

قاسم بابویه دارابی

دامنه | دارابی در پاسخ :
جواب به حواب جناب قاسم

جنابِ قاسم بابویه سلام. اینک روایت تو و من، کنار هم نشست و این به شناخت بهتر تاریخ محل می‌انجامد. حتی برای کسانی که اهل قضاوت درباره‌ی آدم‌ها هستند نیز، این دو روایت کارشان را آسان می‌کند. من یقین ندارم همه‌ی چپ‌های محل مرا لایق روایتگری بدانند، اما چون برای خودم یک شأن کم و اقلّ و متعیَن قائل بودم، جلو افتادم. ازین‌رو، اگر کارم فضولی در کار بزرگان محل بود، پیش‌پیش از محضر آنان عذر می‌خواهم. اما برای روایت تو از تاریخ محل، بسیار اهمیت قائلم؛ چون دانسته‌هایی در دلت هست که می‌دانم عزم راسخ کردید دست به نوشتن بزنید. برای این اراده‌ان، بیشتر از خودم، برای خودت اعتبار قائلم، چون روایت تو را احتمالا" تمام راست (یا لااقل اغلب آنان) مهر تأیید می‌زنند. و این سندیتِ خاطرات مکتوبت را بالا نگه می‌دارد. من برای روایتگری خودم اصرار ندارم که حرفم تماما" توسط تمام افراد، باور شود؛ از قضا نقض و نقد شود عیار روایت تاریخی، معلوم‌تر می‌شود. و شما واقعا" شجاعت به خرج دادید برای نقلِ ناگفته‌های مهم سینه‌ات، می‌خواهید همچنان همت گمارید. لذاست هر دو متن تو و من، در دامنه هم به ثبت درمی‌آید که هدر نرود.


اما پایگاه مقاومت. تزم را آن قسمت قبل طرح کردم و گفتم موافق بودنِ آن کنار مسجد هستم. عیب من نیست از درون آن و طبقاتش بی‌اطلاع‌ام. عیب از آنِ آن جاهایی است که برای‌شان رزمنده‌های چند بار جبهه‌رفته‌ی جانباز محل هیچ نمی‌ارزند که عضو پایگاه باشند. خِر ببینید روی آن. بنده حاضرم برای این که تو از آجر به آجر و از تمام زیر و بم‌های طبقات پایگاه مقاومت محل باخبری سی تا نَر سِلک سر ببُرّم! ولی حیف که ذبح بیجای جانداران، مؤاخذه دارد و بازخواست.


اما اصفهان که رفتی؟ آنجا فلسفه آمد وسط. مسجد کنار تجارت ساخته شد و بیخ سیاست صفویه. مساجد، اغلب، چند باب دکان کنار دیوار خود باب می‌کنند که خرج و دخل امور مسجد تا حد بالایی به جیب خودِ دارایی‌های مسجد تأمین شود. کاری به آن مؤجران و مستأجران دور مسجد و تکیه‌ی قبلی‌ساخت محل، ندارم که چه کردند و چه نکردند، حتی ورودش را آن زمان هم برای خودم نیاز نمی‌دیدم، اما تعبیه‌ی چند باب دکان دورِ سازه‌ی مسجد، کاری عاقلانه در میان ایرانیان بوده است. اینک مگر در سمت تکیه‌پیش -که دکان ندارد- چه پیش آمده است؛ آفتابگیری صبحگاهی تکیه‌پیش نشینان و سایه‌نشینی عصرگاهی همانان. سودش چیست؟ هیچ. این یعنی خط کشیدن دورِ درآمدِ مفید اجاره، که در ساخت جدید، اگر مثل گذشته تدارک دیده می‌شد، حالاحالاها، مسجد و تکیه‌ی بالای محل دارایِ دارا بود و به سارا و صغرا و کبرا نیاز نداشت.


پایان نمی‌برم حرفم را الّا با تشکر ویژه از تو که خوب وارد بیانات شدید و خواندنی سخن می‌نویسی. ادامه بده که بدان لیاقت در همین هست که فاش گویی و تاریخ را قورت ندهی به قبر نبری! صد و اندی ساله بشی الهی! به قول مشهدی‌ها: «عزیزی». که البته این روزها آقا «مهدی نصیریِ» شما که روزی روزگاری وَردستِ راستِ آقا حسین شریعتداری کیهان‌تان! بود، یک غال دو غال می‌کردند در دفتر هم، چند سالی‌ست ازو بریده و حتی اخیرا" گفته مردم ایران "عزیز" نیستند! چرا که از نگاه او نظام، مردم ایران را نزد جهانیان "ذلیل"! کرد. کلاسِ جبرانی بذارید برای آدم‌های خودتان در بالامالاهای نظام جناب آقا قاسم تا این قدر حرفِ زرد نزنند! نگفته نروم: از منظر من: «مهدی نصیری» اول خود ذلیل شد، سپس به ذلالت رسید! بر عکسِ شهیدان که اول شهید می‌شوند، سپس به شهادت می‌رسند. که نصیری شما حاضر شد مردم خود را بی‌شرمانه با وقاحت تمام، اهانت کند. چرا برای اینان دوره‌ی بصیرت نمی‌گذراید جناب قاسم؟! ما را در کلاس عقیدتی‌تان راه نمی‌دین، لااقل برای اینان دوره بذارین، حیف است از خمیه‌ی شما یکی یکی در بالای نظام خیکی بار می‌آورن! بگذرم. بلخند بزن و بیا دنباله‌ی تاریخ نویسی‌ام که خیلی ژرف آن را باز و بازگو می‌کنی و بیمناک نمی‌بینمت و این خیلی هم خوب است.

سلام برهمه ونیز اقا طالبی. نوشته هایت رو به دقت می خوانم وهمچین نظرات همکلاسی ها رو. در نقل تاریخ انصاف ودر نقد تاریخ درک ان دوره و افراد که نقش داشتن مهم بنظر می رسد. ولی قشنگی متن اخیر تان که جریان چپ وراست در یک سنگر با دشمن می جنگیدن با این که اختلاف داشتن ولی دعوا هرگز، ارزش تامل را دارد. برخی تحلیل های تکراری در گروه ارزش مطالعه ندارد. ومی توانیم برای برخی از نوشته ها برداشت نیکویی داشته باشیم وظرفیت ها بیشتر وهمگان بتوانند بارعایت اداب قلم فرسایی کنند وشکوفایی در گروه نقد منصفانه به دور از حب وبغض است.یعنی هر که نقد می کند و راهکار می دهد خردمند است. ارادت.

محمدتقی آهنگر دارابی

دامنه | دارابی در پاسخ :
جناب محمدتقی سلام. همیشه در بیاناتت نکات وحدت‌بخش می‌بینم. به فهم تیزت هم آگاهم. اتحاد چپ و راست محل هنگام جبهه، حقیقتاً از خاطراتی است که هر وقت ذهن انسان با آن مماس می‌شود بیشتر تحریک می‌شود باز هم ممارست شود همه‌باهم به هم عشق بورزیم و شما این واقعه را دوست دارید. بنده همین‌الآن دست تک‌تک تمام نیروهای مذهبی محل از هر جناح و خط و سلیقه با نهایت حرمت، می‌فشارم و همه‌ی آنان را از قلبم دوست می‌دارم. تدین، بالاترین خط اشتراک همه‌ی ماست. سپاس.
امیر رمضانی: درود جناب طالبی عزیز . برای این قسمت از جلوگیری از اعزام شما و دیگران به جبهه سابقه ی ذهنی بنده با توجه به اینکه عضو پایگاه بودم و در جبهه حضور داشتم خواستم چند  جمله جهت یاد آوری آن دوران اضافه کنم: در اوایل جنگ سال ۵۸ و ۵۹ و ۶۰ که فقط سربازان منقضی خدمت سنوات قبل را چون آموزش نظامی و تیراندازی را در ارتش آموزش دیده بودند می‌پذیرفتند و ایضن از تمامی نیروهای داوطلب دیگر استقبال میکردند . استفاده از محصلین و دانش آموزان دبیرستانی که تازه به سن ۱۶و۱۷و ۱۸ سالگی رسیده بودند از سال ۶۱ شروع شده بود . از اینجا بود که برای حضور درجبهه نیاز به تحقیقات محلی و تایید روحانی محل و پایگاه مقاومت و سایر گزارشات جمع آوری شده به ستادهای اعزام نیرو فرستاده میشد. و تقریبن کشور  ( امور سیاسی )هم یکدست در اختیار نیروهای چپ انجمن اسلامی ( حزب الله ) و کابینه ی میرحسین موسوی بود در این سالها دیگر برای اعزام به جبهه تقریبن به هر کس اجازه ی حضور نمیدادند. مثلن در تحقیقات ابتدایی شخص داوطلب باید در مسجد و نماز ها مراسمات مذهبی حضوری فعال میداشت تا جواز حضور در جبهه بگیرد. فاز دوم اون مقطع زمانی که شما اشاره نمودید بعد از دستگیری مرحوم ( معدوم ) مهدی هاشمی از بیت مرحوم آیه الله منتظری و طیف چپ بود و سپاه چون محل اعزام نیروهای داوطلب بود بدیهی بود به سابقه و علاقه سیاسی افراد داوطلب را در  نظر داشت باشد . ولی بعدها در اواخر جنگ که جبهه با کمبود نیرو مواجه شد. این سخت گیری ها کمتر شده و همه ی داوطلبان امکان خدمت و دفاع از کشور و نظام را داشته اند. پر فروغ باشید.
امیر رمضانی
دامنه | دارابی در پاسخ :
جناب امیر سلام. هر دو دوره‌ی مورد نظر را با حافظه‌ی خوب خودت به‌درستی ارزیابی کردید. اتفاقاً به کمک همه‌ی شماها نیاز است که با بیان نظر، تاریخ سیاسی داراب‌کلا شفاف‌تر و عادلانه‌تر تدوین شود. چون من به‌تنهایی با یک حافظه‌ی فردی‌ام، قادر نیستم ابواب و جوانب مسائل را به‌طور دقیقاً صحیح و بی‌غلط و بدون دست‌انداز بنگارم. هر بار ممکن است قلمم اگر نلغزد، لابد در خطر لیزی قرار گیرد. الآن شما به‌هوشیاری وارد موضوع شدی. البته علت‌العلل آنچه روی بنده به وجود آورده بودند، در وقتش خواهم گفت. فراتر از ایناست. مطلبت ذی‌قیمت بود. درود.

سلام علیکم نورینِ نیرینِ صدیقین آقا ابراهیم و آقا قاسم ، نفس گرمتان برای این صحن شریف موجب مباهات است و فرصتی گرانبها که یادی از گذشته اتفاقیه از دیار همیشه یادمان می‌شود که الحمدلله بری از تحریف و اغراض خاص است.قلمتان همیشه پاینده و مستدام و شکرالله مساعیکم.

بی نشان (علی رضا ربانی)

دامنه | دارابی در پاسخ :
جناب حجت‌الاسلام ربانی سلام. فاش گویم رسیدن نظرتان به صحن، مرا مالامالِ ملاحت و نمکِ سخن‌تان کرد. مروّت معنی واقعی‌اش یعنی همین که فرمودین. مرام‌تان برام مبارک است. خرسندم نگاه‌تان را به قاسم و من این‌گونه قشنگ دوختید و به ادامه‌ی تدوینم مُهرِ مِهر زدید. ممنون دوست دیرین و استاد بامرامم.

سلام و شب بخیر خدمت دوست عزیزم اول اینکه خدا رحمت کنه پدر و مادر و داداش عزیزت را این یه اصل بود بقیه فره دوم همه دوستانم میدانند این وصله ها به من نمی خوره چون نه گرایش به چپ دارم و نه گرایش به راست سومن پایگاه برای شخص خاصی نیست ولی در جمع بسیجیان جوان نشستن خودش سعادت میخواهد نه آن جانباز مد نظر شما دارد و نا شایدم خود شما ببخشید چهارومند عرض کردم خود آقاجان گفتن هیچی بابت اجارهنمیدان افراد ها هم مشخص بودن وقتی همه چی از مسجد استفاده می کردن و هیچگونه بهای پرداخت نمی شد برای چه باید مغازه درست بکنند پنجومین یه عده از بزرگان محل صورت جلسه را مبنی بر ساخت مغازه ها  امضا کرده بودن ولی حاضر نشدن تا آخرین لحظه پافشاری هم میکردن فقط حاج علی کارگر و فکر کنم شخصی دیگری هم بود خلاصه دو نفر امضا پس گرفتن کسانی که مغازه دار بودن سید اسماعیل صباغ  آقای حسینعلی رزاقی حسن رمضانی شابا محمدعلی آقای حاج اسحاق دباغیان و سید اسحاق حاتمی اینها مغازه دار مسجد آقای حاتمی فقط سال یه بار مغازه را باز میکرد شیشومین ما هم موافق ساخت توسط مسجد بودیم که مغازه ها از پول مسجد ساخته شود ولی می گفتن مسجد چنین پولی را ندارد که بودن مردان بزرگی مثل مشداقا و قلی زاده نگذاشتن مغازه توسط آنها ساخته شود کشکولی آق اوریم دوستان چپی شما فقط نظاره گر بودن تا خدای نکرده اتو شلوارشان شکسته نشود ولی دلها شکسته شود ببخشید سپاسگزارم.

قاسم بابویه دارابی

دامنه | دارابی در پاسخ :
جناب قاسم سلام. ۱. من هم به ارواح والدین و شهید شیح حسن داداشت درود می‌فرستم و طلب علوّ درجات می‌کنم. ۲. منظورم در ساخت جدید تکیه بود که بهتر می‌بود دور ضلع شرقی‌اش چند باب دکان تعبیه می‌شد تا درآمدزایی برای مسجد و تکیه ایجاد شود. ۳. کشکولی: با اوریم طالبی! هم هر گاه بنشینی، یقین کن قاسم، متضرر نمی‌شوی! هزار بار در کلبه‌ی تیرنگ‌گردی مگر با من نشستی، سود نکردی! ۴. راحت کردی مرا که فرمودی نه چپ هستی، نه راست. همین درست است. کشکولی دوم: قاسم! تازه رسیدی به عقیده‌ی سیاسی من. حالا حرف جدی: بله دو جناح راست و چپ کوچک‌تر از آنند که زیر بیرق‌شان سینه! زد، بیرق، فقط بیرق ولی‌فقیه‌ی هر زمان. حتی با حفظ حق انتقاد و انتظار. ۵. اتوی شلوار را هم عرض کنم: من در راست و چپ روستای داراب‌کلا، افراد اتوکشیده ندیدم، همه خاکی و رزمنده بوده و هستند و اهل عمل. سپاس از بیانات ارزشمندت قاسم، که مسئله‌های محل را از گنگی بیرون می‌اندازی. یقین دارم بازم مثل روزهای پیشین به نکات تاریخی‌گویی خوبت ادامه می‌دهی و بهره می‌رسانی.
ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
دامنه‌ی داراب‌کلا

قالب کارزی چهارم : دامنه ی داراب کلا