نوشتهی مشترک دکتر عارفزاده و دامنه
فرهنگ لغت دارابکلا ( لغتهای ۷۱۴ تا ۹۰۳ )
گره: گهواره. گهواره که از جنس چوب بود. به نظر میرسد استفادهاش کار اشتباهی بود. شایعترین مثال برای رو کم کنی این بود: اون وقت من فلان کار میکردم، ته گره دله دیهی شیر خاردی.
کاشِم: خزهی سبز تنهی درختان. خزهی درختی، کنایه از ماندن و در شُرف پوسیدن هر چیز هم هست. این نون کاشم زد. یعنی کپَک زد. جالب اینه سمت شمالی تنه درختان کاشم میبندد و افراد سمت قبله را در جنگل با همین کاشم شناسایی میکنند.
کاشِم (=خزهی درخت)
بازنشر دامنه
کِره: گردنکف. دعوایی. گریبان. گردن، خِر. خرخره. کرهکف از همین واژه است. مثلاً فلانی کرهکف است.
چالوک: چالهی کوچک. مثال: اون چالوک دله اوه جمع بیّه. گودی کوچک در هر جا از جمله حتی روی پوست.
تببزهکاه: جایی که هر که میپرد غذا را میغاپد. ناگهانی ربودن غذا یا چیزی از جایی. بگیر بگیر. هر کی هر چقدر زودتر برداره. در شرایطی که در باره هر چیز عرضه کم ولی تقاضا زیاد باشد و هرج و مرج شود این حالت رخ میدهد و هر کس تلاش میکند برای خودش بردارد. معمولاً پس از اتمام آن متاع یا هر مفهوم مثلا جایگاه و.... مسئله فیصله مییابد. تب بزه کاه به دستگیری افراد، و.... را هم گویند. تا اینحا ۹۰۳ تا لغت شد.
جادهی پر چاله و چوله
کَرب: انار کرب. قلَمه. کرب ترکه یا قلمهای از درختان با شاخههای شکننده مثل کَلقو، انار، هلی و ... است. ترقه هم همین است.
کِرِه: کرایه. دستمزد. مخفف کرایه.
چرب کانده: چاپلوسیکردن. تملق میکند. چاپلوسی میکند. خودشیرینی میکند.
چیپا: حشرهی خونخوار که بر تن گاو و اسب میافتاد. مانند کنه، ولی بزرگجثّهتر از آن. کنه، نوعی انگل خونخوار که به پوست میچسبد و سرش را در پوست فرو میکند و جدا کردنش در حالت معمول، ممکن نیست مگر سرش داخل پوست بر جای بمانَد.
لِچک: روسری کوتاه. سه گوشه. مثل لچکی شیشهی در عقب ماشینِ سواری.
سرکالاه: نوعی کلاه پارچهای که پیرزنان بعد از استحمام روی سر میگذاشتند تا آبِ موهای خیس را به خود جذب کند و سرما نخورند.
نازبند: نوعی دستمال پارچهای رنگارنگ که زنان کهنسال بر روی چارقد میبستند تا هم روسری سُر نخورد و هم سربند باشد و زیبایی. پارچهی نواری برای بستن پیشانی بود که موقع سردرد هم میبستند تا خوب بشن.
هاپِه: زیر نظر داشته باش. بپّا، مواظب باش.
راهپِه: کنارهی راه. یا راه پیمودهشده. در مسیر راه. گوشهوکنار راه. بین راه، در مسیر حرکت، سر راه.
زیناد: تاروپوت. تمام وجود فرد. عصاره. مثلاً فلانی از بس خاش وچا را صحرا کار بکشیه واشون زیناد ره در بیارده. کاربرد زیاد داره. خصوصاً با شیوع کشت توتون که زنان را بیچاره کرد. جنایت آمریکا بود که زمینهای شمال را به زیر کشت توتون برد و با گسترش کشت دخّان بر کشتهای آسان صدمه زد.
دسسنگ: سنگساب، سنگ دستی گرد و صاف و تمیز که در یک دست جا میشد و گردو و امثال آن را با آن میسابیدند.
دُوا یا دوبا: نوعی آش محلی که با سبزی و دوغ درست میشد و از اول تا آخر، یکسره باید هم زده میشد. وگرنه تَه میگرفت و وا میرفت. اگه همزدن را ول کنی، آش خراب میشود. معمولاً مردان خانه هر وقت فرا خوانده شوند برای کمک به همزدن آش دوبا در میرند. چون دست بنه کفِنه! بیشتر بخوانید ↓