qaqom.blog.ir
Qalame Qom
Damanehye Dovvom
ابراهیم طالبی دامنه دارابی
دامنه‌ی قلم قم ، روستای داراب‌کلا
ایران، قم، مازندران، ساری، میاندورود

دامنه‌ی داراب‌کلا

ایران، قم، مازندران، ساری، میاندورود

۳۵ مطلب در دی ۱۳۹۹ ثبت شده است

لغت

هطّی‌کردن

جمعه دی ۱۳۹۹

به قلم دامنه. به نام خدا. هَطّی و اَتّی. برخی از لغات در گویش دارابکلایی‌ها ریشه‌ای عربی هم دارد و با آن زبان، مشترک است. یکی همین «هَطّی»‌ست. هَطی یا اَطّی، ۱- هم به صورتِ صوتی، بیان می‌شود. ۲- هم به حالت حرکتی. یعنی توأمان انجام می‌گیرد که مثلاً با این حالات بیننده را متعجب سازد یا کودکی را بخنداند. ۳- هم به صورت سرَک‌کشیدن از لای دیوار، شکاف درخت و از میان سر و کلّه‌ی جمعیت است تا خودی نشان دهد. و ۴- و یا خدای ناکرده نگاه‌های حرام یواشکی‌ست که اشکال شرعی دارد و بلکه در جاهایی که نوامیس باشد، حُرمت و گناه می‌آورد. این حالات چندگانه‌ی نگاه‌کردن را دارابکلایی‌ها می‌گویند: هطّی. یا اتّی و نگاه یواشکیِ به نوعی هطی‌کردن است. این واژه در قرآن نیز آمده است: «مُهْطِعِینَ مُقْنِعِی رُءُوسِهِمْ...» (بخشی از سوره‌ی ابراهیم. آیه‌ی ۴۳). که معنی شتابان و سرها را به بالاگرفتن است. از نظر صاحب المیزان، وقتی شُتر، سرش را بالا می‌گیرد، عرب به آن هَطعی می‌گوید. که به نظر من، مخفّف آن در گویش دارابکلایی‌ها با حذف حرف عَین همین هطّی و هطی‌نمودن است. بازهم خدا می‌داند. این، کنجکاوی و کشف و نظر شخصی من است.

۰ موافقین ۰ مخالفین ۰
دامنه | دارابی
دنباله‌ی لغت‌های داراب‌کلا
لغت

دنباله‌ی لغت‌های داراب‌کلا

پنجشنبه دی ۱۳۹۹

نپشته‌ی مشترک دکتر عارف‌زاده و دامنه

فرهنگ لغت داراب‌کلا ( لغت ۵۳۱ تا ۷۱۳ )

 

دسکینگ: نوعی آزمایش قسمت تحتانی مرغ و غاز و سیکا که آیا تخم برای گذاشتن دارد یا نه؟ که اغلب توسط خانم‌های خانه‌دار منزل صورت می‌گرفت. ترکیبی‌ست از دست + کینگ (=ما تحت). توضیح بیشتر: حالا چه لزومی داشت؟ مرغ که تخم داشته باشه می‌ذاره، وگرنه که هیچ. پس چرا این تست انجام می‌شد؟ مرغ‌های تخمگذار دو نوع رفتار داشتند. برخی در یک جای ثابت تخم می‌گذاشتند و برخی دیگر در جاهای گوناگون، حتی منزل دیگران و داخل کالوم (=طویله)ی همسایه. بانوی خانه برای اینکه مرغ تخمگذار نوع دوم را در لانه و برای تخم‌گذاشتن حبس کند، از قبل باید مطمئن می‌شد که حتماً تخم دارد و کار بیهوده برای خود و آزار اضافه برای مرغ درست نکند مرغ را دسکینگ می‌زد تا تشخیص دهد تخم دارد یا نه.

 

دسگاه: یعنی مسخره. ترکیبی از دست و گاه یه مفهوم دست‌انداختن است. گاه جنبه‌ی شگفتی دارد. مثال: الان بور گوشت بخرین! جواب: ته مه ره دسگاه کاندی! دست می‌اندازی.

 

بَچفته: مکیده شده. زیاد مصرف دارد این لغت، مثلاً کسی که تمام غذا را بخورد و برای کسی باقی نگذارد. یا سینه‌ی مادر از شیر خالی شود. یا گیون گوسفند بچفته بیه و.... چنین کاربردی در باره غذا و جامدات شاید کمتر باشد. مثلاً لوِه بن رندی را بچفته در بورده. یا لاقالی بِن را بچفته و بلِشته دربورده. ولی در باره‌ی شیر و مایعات بیشتر رایج است.

 

بعو: هم به معنی حشره، هم به حالت ترس که افراد یا بچه را می‌ترسانند: این جوری: بَعوووووو.

 

پیربعو: این لفظ برای سخره‌ی برخی پیران به‌کار می‌رفت که خشن بودند و یا اخلاق تند داشتند. بعو همان انواع حشره است. بعو برای هشدار و ترس به طور عام، بووووو می‌گویند هر چند خود بعوو هم جداگانه و به طور خاص به معنای حشرات زمینی باعث ترس است. بعوو به هر نوع حشره زمینی و خانگی که پرواز نمی‌کند گفته می‌شود هر چند بعضی‌شان گاهی به میزان محدود می‌پرند. فارسی زبان بجای بوووو، جیز، یا اوفه، یا اوف می‌گوید.

 

 

انواع بَعو (=حشرات)

 

بلشته: بلشته هم می‌گن. بلشته قشنگ غذا ره. لیسیدن.

 

بَلفته: در مورد غذا، بیشتر، بلفته به کار می‌برند.

 

چف‌چفی: پستانک، وسیله‌ای برای مکیدن. هر چه را که بچفند.

 

کوفا: با کوت هم می‌آید. این کوت در فارسی هم هست. انبوه، انباشت، جمع، پر، لبالب، لبریز. برجستگی‌ها و برآمدگی‌ها.

 

چَفت: هم یعنی آغل گوسفند. منگل‌سر. هم یعنی باد افتادن. مثلاً پای فلانی چفت دکته. یعنی باد افتاد. جایگاه صحرایی یا جنگلی محصور و مملوک، ساخته‌شده از چوب و شاخه‌ها و علف‌ها، دارای محوطه و بخش‌های روباز و مسقّف برای نگهداری دام. یک معنی دقیق‌ترش یعنی پای آدم چاق باد بیفتد می‌گن چفت افتاد. یا محلی‌تر: فلانی ره چف دکته. یا فلانی از بس خوابید ون صورت چفت دکته. مثلاً اون زنا یا آن کیجا دیم چفت دکته از بس بخواته.

 

حَع اَع: حیف، افسوس، کاش. نوعی جمله‌صوت. دریغا.

 

مافور: پوزه. کنار بور زنده ته نافور ره! داغون کانده. بینی حیوانات و نیز اطلاق غیرمحترمانه برای بینی یا دماغ انسان به‌ویژه وقتی‌که شاخص، یا معیوب و یا بزرگ باشد.

 

 

مافور: پوزه‌ی شُتر

 

پاش‌بخارده: پوکیده، واداده، پاشیده، پخش‌شده، از هم باز شده. گشاد. خیلی‌چاق. بی‌ریخت. بدقواره. همه‌جا را بیته از بس پاش‌بخارده هسّه.

 

قندال‌انگیر: انگور بومی که از انگور ریش‌بابا کوچکتر و از انگور عسگری بزرگتر است. دارای چند هسته‌ی ریز است و رسیده‌اش به رنگ سرخ و صورتی. قنددله انگور هم می‌گویند.

 

کرگِ دل قایده: به اندازه‌ی دل مرغ، کوچک، کم. ازین‌که پشت‌بند قندال‌انگور یا انگیر، اصطلاح کرگِ دل قایده را آوردم، خواستم رسانده باشم در محل به این نوع انگور کرگ دل هم می‌گن، چون هم‌شکل و هم‌اندازه‌ی دل مرغ است. و نیز مثل آن برّاق و آویز.

 

دستِش: ناتوانی به حدی که برای همه یا اکثر کارهای ضروری یا نیازها و مخارج، چشمت به دست دیگران باشد. وضعیتی اسفناک و بیچارگی. احتمالاً علاوه بر نیازمند به دست و کمک دیگران، ریشه‌اش دست اش است یعنی نگاه (=اِش) او به دست دیگران است. دست اِش، نگران و منتظر به دست کمک دیگران.

 

جفِر: جعفر. حتی جافر هم می‌گویند. مثلاً: امامزاده جافر داراب‌کلا.

 

جِل: پارچه‌ی کم‌ارزش. دل جِل بیِه. یعنی کدورت. یا این غذا مه دل را جل هاکارده. یا: دل چنگ چینده.  ویشتر وشنا کرد. جل‌شدن دل، بیش از معنی کدورت، معنی ناراحتی و چنگ‌زده و غم و بسته‌شدن می‌دهد. و عجیب این که ما می‌گیم جل (پارچه) عرب هم ازین لغت، «جِلباب» دارد شامل روسری و چادر و پوشش و پیراهن. اشتراک لغات ایران با اعراب یک علتش اصل مجاورت است. مثلاً ما با بولیوی شاید اشتراک لغات نداشته، یا به‌ندرت، اتفاقی داشته باشیم، اما با عرب، نه، چون همسایه بوده و مراوده وجود داشته. بیشتر بخوانید ↓

۰ موافقین ۰ مخالفین ۰
ادامه ی مطلب
لغت

کلّه توکّی

چهارشنبه دی ۱۳۹۹

به قلم دامنه : به نام خدا. ڪَلّه توڪّی را می‌شڪافم. هر گاه نابه‌هنگام ڪلّه (=سَر) ڪسی با ڪلّه‌ی نفر دیگری، برخورد ڪند به چنین حالتی «ڪلّه توڪّی» می‌گویند ڪه شاید برای ڪمتر ڪسی این برخورد و تصادف، تا به حال رخ نداده باشد. این وضع -سایش دو سر به هم- برای ڪودڪان ڪه ڪنار هم، بازی می‌ڪنند و سرگرم‌اند، یا برای بزرگسالان در زمان ڪار به حالت دسته‌جمعی و هول‌هولڪی، بیشتر پیش می‌آید؛ به‌ویژه اگر ڪلِه تیغ و از تَه زده باشد بامزّه‌تر و دیدنی‌تر می‌شود. البته برخی از دعواها و گلاویزها در گذشته بیشتر با ڪلّه توڪّیِ عمدی و ارادی بود ڪه با ڪوباندنِ ڪلّه بر سر حریف، او را درهم می‌ڪوبیدند، ڪه به این افراد دعوایی، گردن‌ڪَف  و ڪِره‌ڪَف می‌گفتند زیرا بنای ڪارشان بر دعوا و ستیزه‌گری و درگیری بود. «توڪّی» در زبان محلی یعنی توڪ، تیڪ، صدا. چون دو «ڪلّه» ناگهان به هم برمی‌خورند صدا تولید می‌ڪنند ازین‌رو به آن ڪلّه توڪّی می‌گویند ڪه گویی دو ڪلّه به هم، توڪ و تڪیه می‌دهند.

 

نڪته: اما این‌ڪه جهانِ دیرین و جهان اڪنون ما، ڪلّه توڪّیِ عَمدی می‌ڪرده و می‌ڪنند، یا ڪلّه توڪّیِ تصادفی، من نمی‌دانم. بگذرم. به پاسخی ڪه به ڪامنت همین پست دادم نیز مراجعه شود.

۱ موافقین ۰ مخالفین ۰
دامنه | دارابی
شعر، داستان

دوبیتی زائر دشتی

چهارشنبه دی ۱۳۹۹
به قلم دامنه: با یاد و نام خدا. فایز شاعر دشتی ماست. اگر سال ۱۴۱۲ برآید، او ۲۰۰ ساله می‌شود. اهل کالی بوشهر، که نامش "زائر محمدعلی دشتی" است. حدود ۳۳۳ دوبیتی سُرود. «پری» و هجران پری، اوج شعرهای اوست. بگذرم. بپردازم به یکی از دوبیتی‌های مهم فایز که قریب ۱۸۰ سال پیش، از مفهوم «بی‌بصیرت» پرده برداشت، ناله سر داد، و با واژگان غمبار «گرفتار و بیمار و کار» قافیه‌ای اندوهبار ساخت؛ به‌شدت پربار و حاوی پیام‌های گوهربار!
 
 

زائر محمدعلی فائز دشتی

۱۲۱۳ -۱۲۸۹ ه ش

 
مسلمانان گرفتار دلستم
ضعیف‌المال و بیمار دلستم
نبود اینقدر فایز بی‌بصیرت
کنون درمانده در کار دلستم
 
 
 
بشر اگر بیمارِ «دل» اگر شد، حرفی نیست؛ زیرا ندای دل را الّا و لابد باید شنید. گرفتارِ دل هم چنانچه گشت، گلایه‌ای نیست؛ چون‌که آوای دل باید در سر پژواک اندازد. و نیز درمانده‌ی کارِ دل هم اگر گردید، باکی نیست؛ چراکه دل، طلبی دارد که از دستِ سر و تن برنمی‌آید. به قول حافظ:
 
دست از طلب ندارم تا کام من برآید
یا تن رسد به جانان یا جان ز تن برآید
 
....
 
بنمای رخ که خلقی والِه شوند و حیران
بگشای لب که فریاد از مرد و زن برآید
 
 
آری؛ همه‌ی اینا خوب است، فقط بیماردل شدن و به تعبیر فائز «بی‌بصیرت» شدن هرگز نشایَد، چون روح را می‌رُباید، بر قلب سوهان می‌کشد، جان را جریحه‌دار و تن را مجروح می‌کند و اساساً شاکله‌ی بشر را به سرقت و استراق می‌برَد. پس درست عنوان زدم به پستم: بیمارِ دل بِشاید، بیماردل نَشاید.
۰ موافقین ۱ مخالفین ۰
دامنه | دارابی
دنباله‌ی لغت‌های محلی
لغت

دنباله‌ی لغت‌های محلی

چهارشنبه دی ۱۳۹۹

محصول مشترک دکتر عارف‌زاده و دامنه

فرهنگ لغت داراب‌کلا ( لغت ۵۳۱ تا ۷۱۳ )

 

خِنی: حکایت از فشار و واردکردن نیروست، فرو می‌کنی، می‌چپانی، جای می‌دهی. لقمه را به‌زور فروکردن به دهن کسی. به‌زور خوراندن علی‌رغم نداشتن اشتهاء. بیشتر برای سیراندن بچه کاربرد دارد و پیران ناتوان.

 

خِمبه: همان از ریشه‌ی خنه است اما با ضمیر متکلم وحده. مثلاً طرف می‌گوید: لقمه را خمبه یعنی به‌زور فرو کردم دهنش. همان معانی بالا برای اول شخص مفرد.

 

دَخسّه: پُر. تا گلو غذاخورده. تا حِخ خورد. اگر فعل باشد همان معانی خنی برای سوم شخص مفرد است و اگر صفت باشد به معنای متراکم و سفت و خوب جاسازی شده است، هم برای فرد و هم برای شیء.

 

دَخِه: بریز حلقومش. داخل کن. فعل امر همان معنای خنی که آمده است. مثلا فلان کارمندِ کش دخه، ته کارجه رِسنه. یعنی زیر بغل کارمند پول بذار به کار تو رسیدگی می‌کنه.

 

 

آبدزدک (=پشول). بازنشر دامنه

 

پشول: آبدزدک، از حشرات نسبتاً درشت و بزرگتر از سوسک که زمین را سوراخ می‌کند و هویج را هم زیاد دوست دارد. در بازی‌های کامپیوتری و آتاری بعنوان حریف و رقیب بازیگر نقش دارد. آفت محصولات کشاورزی بویژه زیرزمینی‌ها به حساب می‌آد ولی لابد سوراخ‌کردن زمین فوائدی دارد. بچه‌هام وقتی کوچیک بودند با دستگاه سگا بازی می‌کردم. پشول هم در داخل بازی‌ها بود. الان انگار کمیاب‌اند پشول. جای مرطوب و‌ گلی زیست داشتند، خصوصاً در جوب اطراف حموم‌پیش یا نزدیک خاک رودخانه.

 

وَر هایی: یعنی بچه رو بغل کن بخوابد. در آغوشش بکش. کنار خودت بخوابان. معمولاً برای خواباندن بچه. بگیر بئیر. هاییر.

 

ور: بر، کنار، پهلو. بغل. کنار. مثلاً : ام زمین ور. کنار زمین ما. ور یعنی شریک: ور همباز، انباز. نیز بالاآمدن هم هست، از ریشه‌ی ورم و تورم. مثلا: خمیر ور آمد. و نیز چند معنی دیگر. مثلا پهلو. اون ور بخواس. این ور ره هارش. یعنی سمت و سو. یک معنی دیگر که هدف من بود: کنارزدن و ندید گرفتن و زیرپاگذاشتن است. مثل حق ره ور نده. این معنری ور هم عمیق است. یک معنای دیگر ور: فلانی با فلانی قهره، ور دنده اون راه جه شوونه خاش سره.

 

دس‌دامون: دست به دامن، ملتمس،خواهش، عجز و ناله. دست به دامان کسی درازکردن برای کمک و یا راه‌حل مسئله و مشکل. مثلاً: فلانی دید کاری نمی‌تواند بکند، فلانی را دس‌دامون گرفت! که ناشی از عجز طرف و پناه‌بردن است. بیشتر بخوانید ↓

۰ موافقین ۰ مخالفین ۰
ادامه ی مطلب
عکس

چهره‌های زادگاه

چهارشنبه دی ۱۳۹۹

 

دکتر اسماعیل عارف‌زاده

دی ماه ۱۳۹۹. داراب‌کلا

متخصص گوش و حلق و بینی

 

پسرش مهندس احسان عارف‌زاده

دانشجوی رشته‌ی مهندسی برق تبریز

 

۰ موافقین ۰ مخالفین ۰
دامنه | دارابی
لغت

این سی تا اون سی

چهارشنبه دی ۱۳۹۹
به قلم دامنه. به نام خدا.  این سی تا اون سی. واژۀ «سی» به نظرم دو معنی دارد: یکی به معنی رأس، اوج، یال و بالاترین نقطۀ تپّه است. یکی دیگر از ریشۀ سو به معنای جهت و سمت است.
 
بنابراین دارابکلایی ها وقتی می خواهند فاصلۀ یک مکان با مکان دیگر را در نظر بگیرند، می گویند این سی تا اون سی. یا وقتی به کسی می خواهند مسیری دور و در افق بالا را نشان دهند می گویند اون سی را می بینی؟ یک نفر داره اون سی راه می ره.
 
پس؛ سی هم یعنی سو. هم یعنی اوجِ تپّه. روستای دارابکلا سه طرفش سی دارد، یک طرفش (سمتِ میاندورود) جلگه. زمینِ دارابکلا اساساً چهارگونه است: جلگه. تپّه. دامنه. سی.
 
۰ موافقین ۰ مخالفین ۰
دامنه | دارابی
واژگان روستای داراب‌کلا
لغت

واژگان روستای داراب‌کلا

چهارشنبه دی ۱۳۹۹

محصول مشترک دکتر عارف‌زاده و دامنه

فرهنگ لغت داراب‌کلا ( لغت ۵۳۱ تا ۷۱۳ )

 

دُخله: ریشه‌اش هم داخل است. پاهای پرچیم. دوخاله، دوشاخه، تیر چوبی بلند که نوکش بیش از یک شاخه باشد یا چند خار تعبیه شده باشد و به‌ویژه برای کابل برق‌رسانی و خطوط تلفن کاربرد دارد. داخله با سکون خ هم تلفظ می‌شه. ریشه‌اش هم داخل است.

 

اَری: لثه. بویژه لثه بی‌دندان مثل شیرخوارها و سالمندان.

 

سو: سو دکته سر ره بتاشیهی. سو، سمت، جهت، کشش، شبیه، مانند، در تشبیه بچه به یکی از بستگان نسبی بیشتر بکار می‌رود. نور هم هست. نیز تمیزی. فلانی از حموم در آمد سو افتاد. ریش رو زد سو افتاد. باغ تاشش شد سو افتاد. ماشین ره بشسّه سو دکته.

 

 

 مجمِع یا مجمه: سینی بزرگ. سینی گرد بزرگ از جنس روی یا مس یا آلومینیوم. خیلی‌بزرگش را روی کُرسی هم می‌گذاشتند و نون‌جا را روی آن قرار می‌دادند.

 

 

سینی مجمع قدیمی. بازنشر دامنه

 

یع یع: اشاره به دور. اونهاش،ببین، نگاه کن. آنجاست. برای نشان‌دادن هواپیما در آسمان هم زیاد کاربرد داشت.

 

اِنه اِنه: اشاره به نزدیک. اینهاش، اینجاست، اینجا رو ببین، اینو ببین.

 

وِسّه: بایستی. حتماً. می‌خواست، لازم بود، می‌بایست. از ریشه‌ی بایست هم هست. بسه، کافیه، تمام کن.

 

خوبله: خواب‌وبیدار. نیمه‌هوش. خواب‌آلود، نه کاملاً بیدار، منگ.

 

گوش ‌در وِن: زیر گوش. گوش در بِن، زیر در گوش، زیر مجرای گوش، صورت، تقریباً معادل دیم لَد.

 

دیم لَد: سراسر صورت. رُخ. چهره. مثلاً بیل‌دسته را زد ون دیم‌لَد ره خون بیارده.

 

چَک: کشیده، سیلی، پا. لینگ. کشیده، سیلی محکم با صدای واضح.

 

چوبلاخ: زائده‌ی گردو و غوزک پنبه. پوسته بیرونی خشک و چوبی میوه ها و محصولاتی که دو یا چند لایه دارند مثل پوست گردو و غوزه‌ی پنبه.

 

شِل: شُل، لغزان. نیز کسی که عاجز از راه‌رفتن است. شِل‌پلا یعنی پلوی نرم و غیرخشک و ‌آبکی. شل، سست، خسته، مضمحل، ضعیف. شلپنه هم می‌گن. و همچنین شل به معنی آبکی، نرم‌دست. مثلاً شل پلا. که کال نیست و راحت‌الحلقوم است. خانم‌های خانه ت این لغت را دقیق می‌دانند. مثلاً می‌گن پلا را نرم‌دست بپج. بیشتر بخوانید ↓

۰ موافقین ۰ مخالفین ۰
ادامه ی مطلب
عکس

دیدنی‌های ایران و جهان

سه شنبه دی ۱۳۹۹
۰ موافقین ۰ مخالفین ۰
دامنه | دارابی
عترتقم

زیارت از بلندی‌های قم

دوشنبه دی ۱۳۹۹
به قلم ابراهیم طالبی دارابی دامنه / ۱۵ دی  ۱۳۹۹ : با یاد و نام خدا. تبعیت از مقررات ستاد سلامت کشور ما را وا می‌دارد بکوشیم زنجیره‌ی ویروس مرموز را بگسلیم، تا ریشه‌کنی یا به‌کنترل‌درآمدن آن بر مجاهدان جبهه‌ی سلامت آسان‌تر شود. ازین‌رو زیارت حضرت معصومه (س) نیز تابع همین رعایت‌هاست. زیارت از راه دور و دلی برای ایرانیان و نیز زیارت از پشت‌بام‌های قم و نیر زیارت از بلندی‌های قم، مدت مدیدی است که راه جایگزینِ رفتن به حرم مطهر شده است. امروز نیز بر من زیارت از بلندی آوینی دست داد.
 
 
بزرگراه آوینی قم ۱۵ دی  ۱۳۹۹ : عکس نمای دور حرم حضرت معصومه (س)
 
 
 
لایق نمی‌دانستم خودم را که نائبِ زیارت اعضا شوم، اما درونم را خالی از یاد شیفتگان معنویت و اهل بیت -علیهم السلام- در مدرسه فکرت حس نمی‌کردم. عکسی هم انداختم؛ بالا : اگر تندیس پرنده‌ی قُمری در وسط بزرگراه شهید آوینی را امتداد دهید، گنبد حرم پیداست. سلام بر کریمه‌ی اهل‌بیت (ع)
۰ موافقین ۰ مخالفین ۰
دامنه | دارابی
انقلاب

شهید علی کمالی

يكشنبه دی ۱۳۹۹

 

شهید علی کمالی

 

 

معرفی شهید: شهید علی کمالی نیروی اطلاعاتی کارکشته‌ی ایران. او یکی از عناصر اصلی شناسایی و پاکسازی خانه‌های تیمی سازمان تروریستی منافقین در سال‌های دفاع مقدس (از جمله خانه‌ی موسی خیابانی) بود که شخصیت «کمال» در فیلم سینمایی «ماجرای نیمروز» الهام‌گرفته از این شخصیت است. انسانی رشید، شجاع، ایثارگر و ازجان‌گذشته. در عملیات‌های دارخوین، حصر آبادان، طریق‌القدس، بیت‌المقدس، رمضان، کربلا و والفجر ۱۰ حضور داشت. خطبه‌ی عقدش چندماه پیش از شهادتش توسط امام خمینی -رهبر کبیر انقلاب اسلامی- خوانده شده بود اما در ۲۳ اسفند سال ۶۶ در سن ۲۵ سالگی در منطقه‌ی عملیاتی والفجر ۱۰ به شهادت رسید و به آسمان پر کشید. نامش جاودان باد.

۲ موافقین ۱ مخالفین ۰
دامنه | دارابی
گوناگونروحانیت

نگاهی به آیت‌الله مصباح یزدی

شنبه دی ۱۳۹۹

به قلم دامنه: به نام خدا. روحانی قدرتمندِ کادرساز. انا لله. درگذشت آیت‌الله محمدتقی مصباح یزدی بستری گشود تا بار دگر نام وی در محیط ایران ظاهر شود. او به سمت مرجعیت نرفت حال آن‌که سواد بالا و دانش فراوانی داشت. شاید بدین علت، که آن جایگاه در مذهب شیعه، حریم و مقام و شأنیت منحصری دارد که ممکن است دست فرد را از بسیاری از امور کوتاه یا محدود کند؛ ازین‌رو، آقای مصباح مسیری را رفت که بتواند کادرسازی کند. و او توانست با نیروسازی و اعزام آنان به درون حاکمیت و مجامع علمی و نظامی این مقصد را عملی سازد. به‌درستی نمی‌توان ارزیابی دقیقی از آن داشت، چون مؤسسه‌ی مصباح با آن‌که نماینده‌ی تمام فکر و سلایق حوزه نیست، اما از این امتیاز برخوردار بود که ردیف بودجه‌ی دولتی داشته باشد و نیز به علت برخورداری از حمایت حاکمیتی، چندین سر و گردن از مابقی مؤسسات در قم، سرتر باشد. اما با این‌همه نمی‌توان دست به مطالعه‌ی تطبیقی زد و میزان رشد و اثر واقعی آن را تعیین نمود، زیرا می‌توان با خاطرجمعی گفت رقیبی نداشت که در برابرش عرض اندام کند تا مقایسه شود که نظریه‌های دینی و سیاسی مؤسسه‌ی وی به واقع نزدیک‌تر است یا آراء مؤسسه‌ی مقابل، که اساساً وجود خارجی نداشت و یا شاید امکان وجود نداشت و نمی‌گذاشتند. بگذرم، اما خودم حدس می‌زنم مؤسسه‌ی اسراء آیت‌الله جوادی آملی جاذبه‌های عمومی‌تر و تخصصی‌تری در میان حوزه و ملت باقی گذاشته باشد، کما این‌که خود آقای جوادی آملی نیز وجاهت بالایی میان عامه‌ی مردم دارند و حتی در عصر امام، به عنوان حامل و ابلاغ و مفسر پیام دینی آن حضرت، به میخائیل گورپاچف برگزیده می‌شوند.

 

 


مرحوم مصباح یزدی را می‌توان در پنج دهه‌ی مجزّا مطالعه کرد: از دهه‌ی ۵۰ تا دهه‌ی ۹۰. اما اوج او در دهه‌ی ۷۰ بود که حاضر شد دانش دینی و گرایش سیاسی خود را عمومی کند. سختی راه قم تا تهران را می‌پیمود تا هر جمعه «پیش از خطبه» سخن بگوید. عمومی‌شدن افکار ایشان موجب بازخوردهای متفاوت شد، زیرا پاره‌ای از نگاه‌های سیاسی وی، برای پاره‌ای گرایش‌ها، عجیب و شگفت می‌نمود و همین باعث می‌شد هم سبک مباحثه از حالت تخصصی به وضع عمومی درآید و هم انتقاد یا اعتماد را برانگیزاند. گاه هم از هر دو سو، فضای گفت‌وگو به تندی می‌گرایید. و این البته لازمه‌ی هر مباحثه‌ی جدّی می‌باشد و دور از انتظار نبود. چیزی که فضا را متشنج و تیره‌وتار می‌ساخت این بود تریبون عمومی نمی‌بایست یک‌طرفه واگذار می‌شد. مثلاً کسی نمی‌توانست از همان تریبون نمازجمعه پاسخ نظریات ایشان را بدهد. زمان به جلو آمد و ایشان -که توان «کادرسازی» بالایی داشت و ارادتمندان وی از او به عنوان رهبری معنوی خط و ربط می‌گرفتند- کم‌کم نقش خود را ژرف‌تر یافت و گاه در نبود رقیب قدَر در میدان، حرف او تمام‌کننده بود. چیزی که به ایشان صدمه‌ی شدیدی وارد کرد افتادن تمام قدرت در دست جناح متبوع و مورد حمایت و تأیید وی بود: دولت ۹ + ۱۰ و مجلس ۷ و ۸ و قوه‌ی قضاییه‌ی دوره‌ی ثلاث: مرحوم یزدی، مرحوم شاهرودی، آقای لاریجانی. (که اینک آقای رئیسی راه جدید و جدا از آن دوره‌ی ثلاثه را آغاز کردند) بلاخره، جامعه‌ی آن دوره، چونان «گوگرد» می‌توانست گُر بگیرد و گرفته بود. و سرانجام، دولت ۹ + ۱۰ ماهیتش برملا و بر همگان حتی حامیان روشن شد که افکار بیهوده دارند. گویا مرحوم مصباح دست‌آخر از آن فرد مأیوس و ناراحت شد و شاید هم برائت جست.
 
گرچه در دو دوره‌ی امام و رهبری پست‌های حکومتی و اجرایی و انتصابی به آقای مصباح واگذار نشد اما ایشان توانست از طریق چهره‌ی علمی و وزن بالایی که از خود بروز داده بود، گستره‌ای از سیاست و حوزه و حتی دانشگاه و نهادهای ویژه‌ی حکومتی را در تصرف خود داشته باشد. از او این انتظار رفته بود که جای بزرگان حوزه و فلسفه را پر کند، اما به نظر من خلأ مرحوم علامه طباطبایی و استاد شهید مطهری هرگز پر نشد. شاید تا دیرزمان هم نشود. آن دو قابلیت‌های ویژه‌ای داشتند که کمتر پیش می‌آید در دیگری نموّ کند. از زیبایی‌های انقلاب اسلامی ایران این است که علمایی با دیدگاه‌های متفاوت را در خود جای داده است. امید است این خاصیت از از آن ستانده نشود؛ مثلاً نگاه شود به همین سه نظر:
 
آقای مصباح می‌گفتند «رأی مردم برای ما مشروعیت نمی‌‌آورد؛ مقبولیت می‌‌آورد.» (منبع) اما امام خمینی معتقد بودند نه فقط مشروعیت، حتی «میزان، رأی مردم است»؛ و شهید سیدمحمدباقر صدر نیز به ایده‌ی پیشرفته‌ی «منطقة الفراغ» اعتقاد داشتند که امور آن به عهده‌ی مردم است، زیرا خداوند متعال در آن جاها تصریحی نکرد.
 
درگذشت آیت‌الله مصباح به‌یقین بر شاگردان و پیروانش -که با او خو گرفته، از وی آموخته و در دامان دانشش پرویده و زبده شدند- تألّم دارد، فقدان ایشان بر آنان تسلیت. با طلب رحمت و مغفرت. آمرزش همه دست آفریدگار مهربان است. همه، به سوی او بازمی‌گردیم: و انّا الیه راجعون.

۰ موافقین ۰ مخالفین ۰
دامنه | دارابی