واژگان روستای داراب‌کلا

محصول مشترک دکتر عارف‌زاده و دامنه

فرهنگ لغت داراب‌کلا ( لغت ۵۳۱ تا ۷۱۳ )

 

دُخله: ریشه‌اش هم داخل است. پاهای پرچیم. دوخاله، دوشاخه، تیر چوبی بلند که نوکش بیش از یک شاخه باشد یا چند خار تعبیه شده باشد و به‌ویژه برای کابل برق‌رسانی و خطوط تلفن کاربرد دارد. داخله با سکون خ هم تلفظ می‌شه. ریشه‌اش هم داخل است.

 

اَری: لثه. بویژه لثه بی‌دندان مثل شیرخوارها و سالمندان.

 

سو: سو دکته سر ره بتاشیهی. سو، سمت، جهت، کشش، شبیه، مانند، در تشبیه بچه به یکی از بستگان نسبی بیشتر بکار می‌رود. نور هم هست. نیز تمیزی. فلانی از حموم در آمد سو افتاد. ریش رو زد سو افتاد. باغ تاشش شد سو افتاد. ماشین ره بشسّه سو دکته.

 

 

 مجمِع یا مجمه: سینی بزرگ. سینی گرد بزرگ از جنس روی یا مس یا آلومینیوم. خیلی‌بزرگش را روی کُرسی هم می‌گذاشتند و نون‌جا را روی آن قرار می‌دادند.

 

 

سینی مجمع قدیمی. بازنشر دامنه

 

یع یع: اشاره به دور. اونهاش،ببین، نگاه کن. آنجاست. برای نشان‌دادن هواپیما در آسمان هم زیاد کاربرد داشت.

 

اِنه اِنه: اشاره به نزدیک. اینهاش، اینجاست، اینجا رو ببین، اینو ببین.

 

وِسّه: بایستی. حتماً. می‌خواست، لازم بود، می‌بایست. از ریشه‌ی بایست هم هست. بسه، کافیه، تمام کن.

 

خوبله: خواب‌وبیدار. نیمه‌هوش. خواب‌آلود، نه کاملاً بیدار، منگ.

 

گوش ‌در وِن: زیر گوش. گوش در بِن، زیر در گوش، زیر مجرای گوش، صورت، تقریباً معادل دیم لَد.

 

دیم لَد: سراسر صورت. رُخ. چهره. مثلاً بیل‌دسته را زد ون دیم‌لَد ره خون بیارده.

 

چَک: کشیده، سیلی، پا. لینگ. کشیده، سیلی محکم با صدای واضح.

 

چوبلاخ: زائده‌ی گردو و غوزک پنبه. پوسته بیرونی خشک و چوبی میوه ها و محصولاتی که دو یا چند لایه دارند مثل پوست گردو و غوزه‌ی پنبه.

 

شِل: شُل، لغزان. نیز کسی که عاجز از راه‌رفتن است. شِل‌پلا یعنی پلوی نرم و غیرخشک و ‌آبکی. شل، سست، خسته، مضمحل، ضعیف. شلپنه هم می‌گن. و همچنین شل به معنی آبکی، نرم‌دست. مثلاً شل پلا. که کال نیست و راحت‌الحلقوم است. خانم‌های خانه ت این لغت را دقیق می‌دانند. مثلاً می‌گن پلا را نرم‌دست بپج. بیشتر بخوانید ↓

سرتاش: سلمانی و آرایشگر مردانه.

 

سرتاس: پیمانه برای غلات مثل گندم و آرد.

 

بتاش: تاش از تراشیدن است. بتراش، ببُر، صاف کن، درو کن. تاشش کردن زمین ناهموار و پوشیده از لم و لوار.

 

زیر: نعلبکی.

 

زیر دسّی: نعلبکی. زیر نعلبکی زیردستی قرار می‌گرفت که معمولًا لوزی‌شکل و از جنس استیل بود. معمولاً اون زیر را با ترشی و خاکستر می‌شستند که برّاق می‌شد.

 

لمه: نمد. کنایه از هر چیز کوبیده و پرس شده و مالیده و له شده.

 

دمج: لگدمال کن. داغان کرده، متورّم کرده، ملتهب و کلافه کرده. معمولاً از کتک یا کار زیاد و سنگین چنین حالتی رخ می‌دهد. لگد کن، زیر پا بگذار، پایمال کن، له کن. مثال: حسابی مِه پِشت ره دمج قولنجم در بوره.

 

دمِر:  رو به زمین، رو به زمین خوابیدن، دمرو خوابیدن.

 

اَنگیلی: انگولک. یک حرکت تهاجمی‌ست که انگشت به ماتحت فرد دیگر کردن است. انگولک اطلاق عام‌تر دارد و شامل انگشت به هر جای شخص یا غذا یا هر چیز می‌شود. مثلاً خورشت ره انگولک نکن.

 

پسخو: کمین. مثلاً دزدها پسخو می‌نشینند تا موقعیت یابند شروع به سرقت.

 

باد بیارده: به آدم دلیک هم می‌گن: غذا را باد بیاره. یعنی ملاحظه نکرد و همه رو چاپو کرد.

 

درزِن: درز زن. سوزن. از ریشه درز است. سوزن دوزندگی. درز را می‌زند.

 

تامون: شلوار. تنبان، تُمبان، شلوار زنانه در گویش دارابکلایی. شورت.

 

پسخود: پس‌مانده‌ی چای. تفاله بجا مانده از چای دم‌کشیده یا هر چیزی شبیه آن.

 

تَپوق: تُپق. سکندری، گیرکردن پا به لبه چیزی و بهم خوردن تعادل و در شُرف زمین‌خوردن قرار گرفتن.

 

پَخ: کج. مورّب. هر وسیله یا شیء پهن و صاف که از همان شئ، نوع غیر پهن هم بالقوه یا بالفعل وجود داشته باشد. مثلا معمولاً به فرش یا تخته و سکه نمی‌گن پخ، ولی به پس سر اگر صاف باشد، پخ می‌گویند چون پس سر غیرپخ هم وجود دارد.

 

زین‌دراز: زیرانداز. یک شق دیگر تلفظ زیرانداز. شکل وارونه و غلط لفظ زیرانداز.

 

پوست‌تخت: پوست گوسفند یا بز که کمی فرآوری‌شده و زیر نشیمن برای نشستن به کار می‌رود. من خودم نمی‌دانم، بستر خیلی راحتی هم نبود بازم چرا خواهان داشت و تا حدی تشریفاتی محسوب می‌شد و برای مهمان پهن می‌کردند.

 

پوس‌کالاه: کلاهی که با پوست گوسفند و بز درست شده باشد.

 

بی‌وِر: مانده، بیات، پلاسیده، شل. بیشتر برای علف و غذای حیوان بویژه واش بکار می‌رود. کالوم در واش بی وِره.

 

کالوم: طویله. اصطبل.

 

کوک‌کلاج: کلاغ. شاید هم ریشه‌اش از کورکلاغ بوده باشد و بعد شد کوک‌کلاج.

 

رِق: اسهالی. رقیق. رق هکده. اسهال، شلی اجابت مزاج.

 

تاچه: واحد شمارش توتون. یک لنگه از یک بار غلات و محصولات کشاورزی که معمولاً یک کیسه یا بسته‌بندی بزرگ است. یک تاچه گندم، جو.  در باره‌ی توتون کاربرد ویژه داشت و صندوق مخصوص بسته بندی‌های بزرگ بود به ظرفیت حدود 15 تا30  کیلوگرم.

 

ماچه: ماده. کنایه از آدم بی‌جَنم و ترسو و زن‌صفت. جنس ماده حیوانات پستاندار درشت مثل سگ و الاغ.

 

ماچ: بوسه. خاش. بوس، بوسه، خاش.

 

خاش: بوسه. بوس و ماچ. خوش، خوب. خودش.

 

تُوه: درد. توتون توه بیموهه یعنی گرم شد عرق کرد. این آفتاب توه دانّه. یعنی داغه. ریشه‌اش از مصدر تابیدن و حاصل مصدر تابش است. از ریشه‌ی تب هم هست. داغ‌شدن و سوختن وسط چیزی به علت گرما و عدم تهویه.

 

تِوه: تِ وِه. ته وسِ.ه برای تو، به خاطر تو.

 

گاله: کنایه از بو دادن. انتشار بوی بد. و نیز باغ و محوطه و تجمع درختان. مثل آغوزگاله.

 

می: مو.

 

گِسه: گیسه، پشته یا دسته ی مو.

 

تاسوک: کاسه‌ی کوچک. مصغّر تاس. کاسه ی کوچک.

 

دُمپاش: الّک دستی. تخته‌ی بزرگ چوبی. دونه پاش، دانپاش، دانه پاش، سینی بزرگ اغلب چوبی، برای پاک‌کردن زواید از غلات یا دانه‌های دیگر از راه ریختن غلّه یا دانه درون این سینی و به طور مکرر و منظم به هوا دادن.

 

دَم‌بِره: دم تبر را تیز و بُرّان کردن. تیز کردن لبه داز و تبَر و امثال اینها. بِره از بُرّان و تیزکردن می‌آید. دم هم یعنی نوک و لبه.

 

گلِس: بزاقی که بی اختیار از دهان جاری می‌شود و آزاردهنده است. برای کنایه جنسی هم محل به کار می‌برند.

 

گسک: گردن‌زدن به علامت تمسخر یا اعتراض یا نارضایی.

 

گِس: گردن، تبعیت‌کردن. به عهده‌گرفتن. مثلاً می‌گن: من ون گاناه را گردن گِرمه.

 

گلغُراب: آروغ. چون از گلو مرتعش می‌شود به این نام درآمده.

 

کوت: انباشته. کوپا. کوفا. پر، بالا آمده. بشقاب برنج کوت هست. انباشته.

 

جیزلاغی: فرد قِلقلکی که با دست زدن به ناحیه‌ی کف پا و شکم و پهلو به خنده می‌افتد.

 

جور نکش: جره نکش، شونگ نزن، جیغ نزن. اصلش اینه دماغ را بالا نکش. هی فنی جور نکش. جور اینجا هورت هم هست یا هورد. نیز دماسّه وره.

 

دماسّه: گیرکرده. چسبیده، گیرکرده، دیرکرده، چفت شده، دیر کرد، چسبید. مثلاً می‌گویند: وه هم بورده دماسّه نیومهه.

 

تمنِه: سوزن بزرگ. درفش. گوالدوز، جوالدوز.

 

بوسسّه: پاره‌پوره. بوسسه بهیر. رها، بندپاره کرده، ول، هرزه، به قول سریال پایتخت: رد داده. فحش زنانه هم هست.

 

بوسِن: پاره کن. مثلاً طناب را، دنباله‌ی سخن و .... را قطع کن بوسِن، رها کن، تمام کن. بوسن از مصدر بریدن ریشه دارد با کمی تغییر در تلفظ.

 

بَییر: بگیر. بگیر، نگه داشته باش، بچسب.

 

بوسنهی: پاره کردی. پاره کردی،قطع کردی،تمام کردی،جداکردی

 

بچا: سرد. خنک‌شده. مثل بچا پلا. چایید،سردش شد،یخ کرد، سرد. در باره هر چیز و شخص به کار می‌ره.

 

اُزار: آزار. آزاری، اذیت‌شده، تلخ شدن اوقات، ناراحت.

 

جوگ‌بازی: کولی بازی،مغلطه بازی، بازی درآوردن،گیردادن، درگیرشدنهای الکی

 

پوم: بادو. بادوبروت. جایی از هم محلیها دیدم که پمپ شدن هم گفته شد. در هر صورت پوم، یعنی شیرشدن، بادشدن، جوگیرشدن. بادو. باد و بروت کردن. پُخی.

 

پپاس: گیرکردن مدفوع در اثر یبوست شدید. یا بندآمدن آب پشت سد از بس با آت‌وآشغال پپاس گرفت. پ: یعنی پی و بُن. پاس: یعنی مانع. جمع آن گیرکردن می‌شود. لغت نابی بود.

 

لِشته: می‌لیسید، لیس می‌زد.

 

خارخاری: به زبان خوش،با نرمی صحبت‌کردن، ملایم رفتارکردن، بدون خشونت و تهدید.

 

خن یا خند: شیره‌مالیدن. گول زدن، فریب دادن،سر کسی کلاه‌گذاشتن،کلاهبرداری. این خن یا خند همیشه با هدف شر نیست گاهی بچه‌ها یا بیمار را با خار خاری ،خن می‌کنند تا دارو یا غذا بخورد خوب شود.

 دنباله‌ی این در اینجا و دنباله در اینجا

| لینک کوتاه این پست → qaqom.blog.ir/post/1781