مجموعه پیام‌هایم در مدرسه فکرت

قسمت شصت‌وسوم

مؤلّفه‌های رستگاری (۱)

ابراهیم طالبی دارابی دامنه / ۶ مهر ۱۳۹۹

به نام خدا. یکی از آثار ایمان، نزدیک‌کردن آدمى به سعادت و رستگارى حقیقى و نیل به خشنودى خداى سبحان است. ایمان، در فطرت انسان جاسازی شده است. تا آن حد که حتی گناهی چون ظلم هم قادر نیست، اصلِ ایمان را باطل کند، چون ایمان، جزوِ فطرت انسانى و غیرِ قابل بُطلان است، بلکه باطل، تنها باعث پوشیده‌شدنِ ایمان مى‌گردد به‌طورى‌که دیگر نمى‌تواند اثر صحیح خود را بروز دهد. پس؛ به‌آسانی نمی‌توان کسی را متهم به بی‌ایمانی کرد. این متن را بر اساس تفسیر «المیزان» در بحث آیه‌ی ٨٢ سوره‌ی انعام استخراج کرده و نوشته‌ام.

 

مؤلّفه‌های رستگاری (۲)

ابراهیم طالبی دارابی دامنه / ۶ مهر ۱۳۹۹

به نام خدا. یکی دیگر از مؤلّفه‌ها و عوامل رستگاری، کارهای خیر و نیک است. زیرا طبق آیه‌ی ۸ سوره‌ی اعراف، اَعمالِ انسان وزن می‌شود و مورد سنجش قرار می‌گیرد. لذا در دستگاه آفرینش حضرت آفریدگار متعال، هر کس میزان عملِ سنگین‌تری داشته باشد، از رستگاران است.

 

در آیه‌ی ۷۷ سوره‌ی حج به این مسئله یعنی کار نیک تصریح و تأکید شده است: «...وَ افْعَلُواْ الْخَیْرَ لَعَلَّکُمْ تُفْلِحُونَ: کار نیک انجام دهید شاید رستگار شوید.

 

پس؛ هر کس مشغول کار نیک است بداند که در مسیر سعادت قدم گذاشته است. خوشبختانه ایرانیان از مردمانی بودند که از طلوع بشریت به نداهای رحمانی توجه داشتند. مثل این پند که مثلثِ نیک است: پندار، کردار، گفتار باید نیک باشد، که کردار درین سه ضلع نیکی شامل عمل و کار است. 

 

نکته‌ی ۱ : با این استناد و استدلال وَحیانی و فرهنگ ایرانی، روشن می‌شود که رستگاری صرفاً جنبه‌ی نظری ندارد، بلکه باید گام در جاده‌ی کارِ نیک و در مسیر عمل خیر گذاشت.

 

نکته‌ی ۲ : میدانِ کار نیک نیز گسترده است. مانند این کارها: ساختن پُل و جاده، پرداخت زکات به مستمند، جهاد سازندگی، پرهیز از اسراف آب، خدمتگزاری به ملت، نمازگزاردن، کمک به بیماران، شرکت در دفاع از دین و وطن، نگهبانی از جنگل و بوم‌زیست و معدن، ساختن کتابخانه، حراست از دشت و دمَن و صحرا و دریا، گرفتنِ دستِ افتاده و نیازمند. مبارزه با شرّ و شرارت. و بی‌شمار کارهای خوب و خیر دیگر که خشنودی خدا را فراهم می‌کند.

 

نکته‌ی ۳ : خدا مظهر خیر است، پس از خوبی و خیر خشنود است. خیر در طول تاریخ بشریت با سدّ «شرّ» مواجه بوده و هست. پس شرّ فنا نمی‌شود اما با خیر می‌توان از شرّ دوری و برائت کرد. کارِ نیک به این علت سعادت و رستگاری به ارمغان می‌آورد.

 

پاسخ:

 

سلام جناب آقا... تردیدی نکن که متون معارف همواره مفید است. حتی اگر انسان به وسع علامه طباطبایی هم برسد باز نیز برای معارف و مباحث دینی و قرآنی، دانش‌آموز به حساب می‌آید. اساساً همه، همیشه دانش‌آموزیم از مهد تا لحد. از ازَل تا ابد.

 

امامِ عبادت، عبودیت، عرفان و عاشورا

گفتارهایی از امام حسین (ع)

قسمت بیست‌ودوم

از آن حضرت سؤال شد باشخصیّت‌ترین افراد چه کسى است؟

در جواب فرمودند: 

«آن کسى است که اهمیّت ندهد که دنیا در دست چه کسى مى‌باشد.» (منبع)

اشاره: دنیا در جمله‌ی امام (ع) ممکن است زخارف (=تجمّلات و اَشرافیت) و دنیازدگی باشد.

 

پاسخ:

سلام. وقتی گاه‌گاه در نوشته‌های تو ایراد دستور زبان فارسی می‌بینم -مثل همین متنت که نوشتی، «دو طفلان مسلم»، برانگیخته می‌شوم که ایراد را شرح دهم. زیرا نه فقط به این ایرادگرفتن آزرده نمی‌شوی، بلکه استقبال هم می‌کنی. پس نکته اینجاست:

 

«طفلان مسلم» درست است، نه «دو طفلان مسلم». چون‌که طفلان تثنیه است. یعنی دو طفل. بنابراین آوردن عدد «دو» بر سر طفلان، نادرست است. با پوزش. امروز چون دوغِ شُتر زیاد خوردم، به ذوق آمدم که به تو دربپیچم! بیشتر بخوانید ↓

پاسخ:

استاد احمدی سلام

معنوی و مفید بود. بهره‌مندمان کردی. بلی؛ «رزم» واژه‌ای دیرین در ادبیات ایران است. حتی آنقدر مهم بود که فامیلی برخی افراد می‌شد. مانند تیمسار رزم‌آرا، مثل دکتر حسین رزمجو. حتی نام لشکرگاه هم رزمگاه بود. بالاتر این‌که این لغت حماسی و جهادی در جایی که عده‌ای اهل افراط در بزم باشند، استخدام هدفمندی می‌شود. با تشکر از این درسی که فراهم آوردی و فرآورده‌ی ما را فراوان‌تر کردی.

در آبشار «چال‌مگس»

 

«چال‌مگس»

 
نویسنده: ابراهیم طالبی دارابی دامنه / ۷ مهر ۱۳۹۹
 
پرده‌ی یکم:
 
به نام خدا. در خاطراتِ دوشنبه ۷ مهر ۱۳۷۶ مرحوم آقای هاشمی رفسنجانی خوانده‌ام که آن روز او برای کوه‌نوردی به درّه‌ی دارآباد رفت و در کنار آبشارِ «چال‌مگس» توقف کرد. و با ماژیک، «روی سنگ یادگاری» نوشت. و از درّه‌ی دیگری برگشت که در مسیر، با مردم «احوال‌پرسی» کرد که «از رکود نامناسب بازار و اقتصاد کشور از فرش و خانه و مصالح ساختمانی و... شکایت داشتند.» (منبع)
 
 
 
آبشار «چال‌مگس» عکس: بازنشر دامنه
 
پرده‌ی دوم:
 
حالا از ۷ مهر آن سال بیاییم به ۷ مهر امسال -که ۱۳ سال از آن احوال‌پرسی!! آن مرحوم از مردم می‌گذرد- اما آقای حسن روحانی که این‌روزها نزدیک یک سال است که به بهانه‌ی بیماری مرموز، نه فقط به «چال‌مگس» نمی‌رود، حتی لَختی هم به بیرون از کاخ پا نمی‌گذارَد تا خود را میان مردم ببیند و دست‌کم بفهمد این ملتِ «ولی‌نعمت» از دولت و حکومت، درین وضعیت چه خواسته‌ای دارد، از اوضاع چه برداشتی، و از بی‌کفایتی و ناکارآمدی او چه تحلیل و انتقاد و انتظاری؟!
 
پرده‌ی سوم:
 

او به جای ترکِ میزنشینی و آمدن به کنار مردم، پشتِ میز جاخوش کرده تا با میکروفون سخن‌درمانی و حرف‌های بی‌ربط با اعصاب مردم بازی کند. برای آن‌که بتواند بی‌تدبیری دولت شیک‌پوش را پرده‌پوشی کند، آدرس کاخ سفید را می‌دهد که از نظر ملت‌های آزاده‌ی جهان، نه حالا، که از همیشه‌ی بنیانگذاری‌اش «کاخی» پوشالی بوده است. او گفت: «مردم برای کمبود و مشکلات اگر می‌خواهند لعن و نفرین کنند، این لعن و نفرین آدرسش کاخ سفید در واشنگتن است. پس ما لعن و نفرین و کینه‌مان را با آدرس صحیح و درست بفرستیم آن کسی که جنایتکار است کاخ‌نشین کاخ سفید است، منشاء تمام مشکلات مردم از صهیونیست، ارتجاع و تندروهای آمریکاست.« (منبع)

 
پرده‌ی چهارم:
 
من نمی‌دانم آقای رفسنجانی با آن ماژیک در «چال‌مگس» چه «یادگاری»یی نوشت، لابد نوشته بود با سیاست تعدیل اقتصادی، انقلاب را زیروزبَر کردم. بگذرم.
 
پرده‌ی پنجم:
 
اما من امروز می‌بینم که این شخص به دنبال این است که علت تحریم را به گردن رهبری بیندازد و بگوید من داشتم با جهان تعامل می‌کردم، ایشان نگذاشت! پس ای مردم مرا لعن نکنید، کاخ سفید را نفرین کنید که نمی‌گذارد.
 
نکته: اصلاً بگذار بگذرم؛ چون! امروز زادروز «لوئی پاستور» (۱۸۲۲ - ۱۸۹۵) است، که اول ارسطو را به زیر تیغِ نقد برده‌ بود و سپس میکروب را و نیز بیماری دِهشت‌آور «هاری» را.
 
آری؛ دانش، همواره با نقد و نقب و نظر و نظریه‌ی آزاد، از بندِ بنده‌ها و خرافه‌ها رهاست. روحش شاد که خیر کرد و خدمتِ ملت و حیات.

 

پاسخ:

 

سلام آشیخ محمدرضا

 

از همان جمله‌ی آخرت، آغاز می‌کنم. بلی؛ درست حدس زدی جناب احمدی. به نظر من، حُرّیت (به مفهوم وارستگی و آزادگی) یکی از ویژگی‌های اصلی‌اش این است که انصاف هم به آن الصاق است. گویا پاره‌ای سیاسیون، با اسم‌های دهان‌پُرکن، فقط ورّاجی بلدند و به انصاف ویار دارند.

 

بر این تیپ از شخصیت‌های سیاسی این ایراد وارد است که هیچ‌گاه حاضر نیستند بپذیرند در کشورداری نه فقط اشتباه کردند که شایستگی نیز ندارند. بارها گفتم مشکل مملکت ما مسئله‌ی شایستگان است که اغلب‌شان از دایره‌ی قدرت و خدمت به ملت، بیرون‌اند و نمی‌گذارند در چرخه‌ی حکومت وارد شوند. منظور از حکومت شایستگان، کسانی است که با هر گرایش و مرامی دارای لیاقت و ارزش هستند. تا دایره‌ی حکومت گشاد نشود، قدرت مانند دستمبو (=میوه‌ی زینتی) میان نالایقان می‌چرخد و اوضاع در اصل به علت فقدانِ صلاحیت و نیز ناکارآمدی مضاعفِ داخلی، حالت طبیعی ندارد. هر چند ملت شکیباست و خباثت دشمن بیرونی را نیز درک می‌کند. از نکات تحلیلی که مرقوم فرمودی ممنونم.

 

یک خاطره:

 

سلام جناب آقای ...

 

پس بگذار خاطره‌ای تعریف کنم. چند روز قبل از روز دامادی‌ام، کارت دعوت یکی از روحانیون را خودم بردم، بدم. پشت پاکت با خودنویس پارکر آمریکایی نوشتم: محضر حجت‌الاسلام والمسلمین ...

 

نگاهی انداخت. چشم تار کرد و سر کج و کمی مکث. بعد به‌شوخی گفت:

من «والمسلمین» نیستم! راست‌مسلمین! هستم.

اشاره داشت به واژه‌ی «وَل» بر سر مسلمین به معنی کج.

 

گفتم آیت‌الله می‌نوشتم چی؟

گفت: آیت‌الله که این «نارنج‌دار» هم «آیت‌الله» است.

اشاره داشت به درخت داخل حیاطش که زیرش ایستاده دعوت‌نامه داشتم می‌دادم.

 

پاسخ:

 

سلام. کارخانه‌ی «آیت‌الله سازی» از سوی هر دو جناح کم داشتیم!

حالا تو هم به آن اضافه شدی!؟

راستی! آقای...!

وقتی احساساتی می‌شی، جالب‌تر می‌شی!

 

پاسخ:

 

با حفظ احترام به آیت‌الله سید جواد علوی بروجردی، نظرم این است طرز تلقی یا تفکر ایشان نسبت به شئوون و اختیارات پیامبر اسلام ص نادرست است. پیامبر اسلام ص مقامش فقط مرشد نبود، رهبر و مدیر جامعه بود. من جمله‌ای از وی را به داوری رفتم که جناب‌عالی برگزیدی. این‌که مقام پیامبر اسلام ص را منحصر کرد به «مرشد معنوی». اما من معتقدم شأن و شئوون آن حضرت بسیار فراتر از ارشاد بود. نقش جامعه‌سازی و رهبری داشت. بنابراین، این عبارت شخص ایشان نادرست و تحریف است.

 

امامِ عبادت، عبودیت، عرفان و عاشورا

گفتارهایی از امام حسین (ع)

 

قسمت بیست‌وسوم

 

از آن حضرت سؤال شد:

کرامت و فضیلت انسان در چیست؟

 

فرمودند : «کنترل و در اختیارداشتنِ زبان و سخاوت‌داشتن». (منبع)

 

 

مثل گورخر گاز می‌گیرند!

 

ابراهیم طالبی دارابی دامنه / ۸ مهر ۱۳۹۹

به نام خدا. معمولاً سر فرصت ستون درد‌ودل مردم در روزنامه‌ها را مرور می‌کنم، تا به عنوان یک ایرانی بفهمم در سر و قلب ملت چه می‌گذرد و به چه فکر می‌کند. امروز «خراسان» را وقتی مطالعه می‌کردم این پیام پاک یک کارگر مرغداری توجه‌ام را سخت به خود جلب کرد:

 

«به عنوان کسی که سه سال در مرغداری به عنوان کارگر کار کردم درباره‌ی اون بیماری مرغ‌ها که همدیگه را می‌خوردند عرض کنم علاج اون بیماری فقط و فقط نمک است. وقتی نمک کم بشه یا قطع بشه مرغ‌ها با کوچک‌ترین زخمی همدیگه را می‌خورند. این را با تجربه از نزدیک دیدم. (منبع)

 

این سوژه (=مضمون) ذهن مرا به سمت چند مسئله برد که سه تا را برملا می‌کنم:


سمت ۱: به این سمت که امام علی ع در خطبه‌ی ۱۵۱ نهج‌البلاغه از روزگاری سخن گفت و می‌گوید که در آن وضعیت، عده‌ای مانند «گورخر» پشت و (=کپّل) همدیگر را گاز می‌گیرند: «یَتَکادَمُونَ فیها تَکادُمَ الْحُمُرِ فِى الْعانَةِ. قَدِ اضْطَرَبَ مَعْقُودُ» آنان در آن فضای تیره‌وتار چون گورخران در جمع خود، یکدیگر را گاز گیرند.

 

روزگاری را که حضرت وصف می‌کنند، نه فقط یکدیگر را گاز می‌گرفتند، بلکه به بیان صریح آن حضرت، علاوه بر گازگرفتن، وضع این‌گونه می‌بود و می‌شود: «رشته‌ی محکم دین لرزان شوَد، و چهره‌ی حقیقى حقیقت پوشیده گردد. حکمت فروکش کند، و ستمگران سخنران شوند.» (منبع)


سمت ۲: به این سمت مرا برده‌است که نکند با ناسپاسی‌ها و دین‌زُدایی‌ها، آن «غریب‌الغُربا» که برای وصفِ حال حضرت رضا ع -در آن دوران غربت و تیره‌وتار- اطلاق می‌شد، باز نیز در روزگار ما رخ دهد و تشدید شود و از فرهنگ و آیین رضوی بیشتر اسم بماند و نام، نه رسم و مرام. مگر می‌شود حرم امام رضا (ع) «مرکز معنوی» ایران و «مَلجاء درماندگان» باشد؛ اما مرام آن امام ع در میان پاره‌ای مردم، مفقود؟! و در میان پاره‌ای مسئولین، بشدّت معدوم و نامعلوم؟!


سمت ۳: کارگر محترم مرغداری حرف از نمک زد و چاره‌کردن و درمان با آن. بی‌جهت نبود نیاکان‌مان در ایران این را ضرب‌المثل کردند که نباید: نمک خورْد و نمکدان را شکُند. شعر زیر را -که نمی‌دانم سِروده‌ی کیست- به این پستم مُجسّم و مُنضم (=پیوسته و همراه) می‌کنم:

 

آن کس که نمک خورد و نمکدان بشکست
در مذهب رندانِ جهان سگ بِه از اوست


در پایان، به مناسبت روز بزرگداشت مولوی یک بیت از مثنوی او می‌نویسم که بر «سر» به عنوان هادیِ هدایتگر بشر تأکید می‌رود. وقتی «سر» و «راهبر» و «رهبر» نباشد، جنبش و حرکت جُنبندگان مانند حرکتِ مارمولک می‌شود. وقتی دُمش کَنده شود، فقط مدتی جست‌وخیز دارد؛ بی‌جهت، بی‌هدف، بی‌رمَق:

 

هر که او بی‌سَر بجُنبد دُم بود
جنبشش چون جنبشِ کژدُم بود

 

عمامه‌گذاری تا عمامه «گذاری»

 

ابراهیم طالبی دارابی دامنه / ۱۱ مهر ۱۳۹۹

 

۱. چون اخوی من است، وارد این اتفاق شدم.

 

۲. نمی‌دانم چرا یکباره عمامه و عبا را کنار گذاشت و ازین لباس و کسوت بیرون آمد. اما می‌خواهم کمی درین مسئله ورود کنم.

 

۳. عمامه‌گذاری -به معنی بر سر گذاشتنِ اختیاری عمامه- برای طلبه نه فقط یک آرمان و روز سرنوشت است، بلکه مبتنی بر آداب و آیین است، و حتی اغلب دارای شروط و مجوز و قیود.

 

۴. اما عمامه «گذاری» -به معنی از سر بر داشتنِ اختیاری عمامه- اقدامی انفرادی است، که طلبه و روحانی به لباسِ مردم در می‌آید و از آن هیئت و کسوت بیرون می‌آید.

 

۵. اخوی‌ام ابوطالب طالبی دارابی مشهور به شیخ وحدت، چندی‌پیش چنین کرد و اینک اراده کرده است با لباس مردم زندگی بگذرانَد و پس از سال‌ها ملبّس به لباس روحانیت، ازین صنف بیرون بیاید و یا دست‌کم از لحاظ پوشش با این طبقه وداع کرده باشد.

 

۶. او دو بار دست به این کار زد: یک بار در سال ۵۴ تا ۵۷ که توسط ساواک دستگیر شده بود و پس از فرار و زندگی مخفی در دوره‌ی پهلوی به لباس شخصی در آمد و تا نزدیکی پیروزی انقلاب ادامه داشت. یک بار هم هم‌اینک؛ که من درین نوشته‌ام وارد شدم تا به این پدیده بپردازم.

 

۷. من آنچه می‌نویسم حدس من است، چون اطلاع از علت و فلسفه‌ی تصمیم تازه‌ی ایشان ندارم.

 

۸. از نظر من دست‌کم چند علت می‌تواند ایشان را به این اقدام -که دقیقاً نمی‌دانم چه نامی بر آن بگذارم- واداشته باشد. تأکید می‌کنم دیدگاه من احتمالات است، نه حتمیات.

 

یکم: ممکن است به لحاظ پایه‌های فکری و دینی از نظام صنفی روحانیت منصرف شده باشد.

 

دوم: امکان دارد ماندن درین لباس، زندگی شخصی و اجتماعی در میان مردم را برای‌شان ناممکن، یا دشوار و مشقّت‌آور ساخته باشد.

 

سوم: احتمال می‌دهم خواسته باشد به جامعه رسانده باشد با این اقدام اعتراضش را به آنچه امروز در جامعه و حوزه و حکومت، میان مردم و قدرت می‌گذرَد، علنی و آشکار کرده باشد.

 

چهارم: به نظر می‌رسد دچار افکاری شده باشد که نمی‌گذارد باقی‌مانده‌ی عمرش را بر خلاف عقاید و ایده‌ها و نظرات و باورهای نوینش، در میان مردم گام بردارد؛ لذا با درونِ خود صداقت ورزید و آزادانه این لباس را از تن کَند.

 

پنجم: احتمال دیگرم این است این فکر تازگی به سراغش نیامده، مدت‌ها با آن کلنجار می‌رفته و دیگر طاقت نیاورد و سرانجام یا بر خلاف میلش و یا وفق میلش ازین صنف بیرون زد.

 

نتیجه:

 

الف. من نمی‌توانم با اراده‌ی شخصی کسی دربیفتم، اما به عنوان یک ایرانی -نه صرفاً اخوی- می‌توانم با اقدام ایشان نه تنها موافق نباشم، بلکه مخالف باشم، که هستم. ایشان از نظر من لزوماً پاسخگوی کار خود باید باشند.

 

ب. روی این پدیده به صورت عام تحلیل هم دارم، که در صحن مدرسه نمی‌خواهم وارد شوم، اما حرف پایانی من این است لباسِ روحانیت، لباس امانتِ دین بود و نیز لباس شاگردی امام صادق علیه‌السلام. پس؛ گرچه اختیار با شخص است، اما استفاده از هر اختیاری، نه به سود دین است، نه به نفع فرد و نه مقتضای مصلحت. بلکه این کار جامعه‌ی مردّد را به سمت تردیدِ افزون‌تر می‌برَد و بر افرادِ دیگرِ جامعه، بغرنجی‌ست گریبانگیر و گران.

 

در آخر از اخوی‌ام آقای وحدت، پوزش می‌طلبم که گستاخی ورزیدم. چون از دأب و سعه‌ی صدرش مطلع بودم جسارت را بر خود هموار دیدم و از ناحیه‌ی خودم واکاوی و واکنش نشان دادم. بگذرم.

 

نظر سید علی‌اصغر:

 

سلام. چه بهتر بود دیدگاه آقای شیخ وحدت را برای انجام وداع فقط با لباس روحانیت می دانستیم . اما من خارج از جانبداری و علاقه این عمل ایشان را مبتنی بر حریتی می دانم که ایشان هرچند به لحاظ فطری اهل سلامت و آزاد مردی است ؛ در کسوت همین لباس و ماهیتش کسب نموده است. ارزش انسان به اندیشه اوست. نزد خداوند هم کسی عزیز است که با تقواتر است .

 

از طرفی ایشان آنقدر بالغ و فهیم هستند که بدانند این کار هیچگونه آسیبی به باور و عقیده اش نمی زنند . بقول شما روزی که عمامه می گذاشت از کسی اجازه نگرفت و الان که از این کسوت بیرون آمدند هم نباید از کسی اجازه بگیرند . به هر حال برترین و بهترین ها را برای ایشان از خداوند مهربان مسئلت دارم.

 

پاسخ:

 

سلام. این جمله‌ات کلیدی است که درین‌باره نوشتی: «ایشان هرچند به لحاظ فطری اهل سلامت و آزادمردی است؛ در کسوت همین لباس و ماهیتش کسب نموده است.»

 

من نیز معتقدم شیخ وحدت چون در صنف روحانی تلمذّ و تفکر کرد، دارای این افکار شد.و اگر بگویم چنانچه در حوزه نبود، شاید به این شاکله‌ی فکری نمی‌رسید، خیال‌پردازی نیست. پس این‌که چرا ازین صنف و لباس انصراف داد، باید دلایل و علل داشته باشد که من باورم این است بیرون‌رفتن ازین صنف و لباس چاره‌ی کار نبوده و حتی وافی به مقصود نیست. قصد من دخالت در حریم شخصی ایشان نیست، بلکه برداشت من ازین پدیده است و نظر من به این اقدام.

 

آه

 

ابراهیم طالبی دارابی دامنه / ۱۲ مهر ۱۳۹۹

تا تیز کرده‌ای به سیاست نگاه را

صد منت است بر دل عاشق گناه را

و...

هر گه فتاد رهَم به صحرای معرفت

با برق در معامله دیدم گیاه را

و...

عرفی طمع مدار مدارا ز خوی دوست

در دل نگاه دار سرآسیمه آه را

از غزل ۲۱ جمال‌الدین عُرفی شیرازی ('Orfi Shirazi)

(منبع)

 

سه‌چهار کلمه توضیح:

 

واژه‌ی سرآسیمه در فارسی، در اصل آسیمه‌سَر است، یعنی آشفته، سرگشته، بی‌تاب. این‌که چرا عُرفی، «آه» را در دل نگه می‌دارد و یا سفارش می‌کند در دل نگه داریم، شاید یک علتش این باشد مردم ایران معمولاً درون‌ریز هستند و آه را در خودشان می‌ریزند و کمتر آه را آشکار، و از آن، به ناحیه‌ی دگران شِکوه و شکایت می‌بَرند.

 

آکنده‌تر این‌که عرفی تیزکردنِ نگاه به سیاست را نیز، به جرّاحی نقد برد، که من وارد نیستم و در ژرفا و پهنای آن فرو نمی‌روم، پس، بگذرم.

 

مؤلّفه‌های رستگاری (۳)

 

(آیه‌ی ١٤ سوره‌ی اعلی)

 

قَدْ أَفْلَحَ مَنْ تَزَکَّىٰ

 

به‌راستی هر کس پاکدلی پیشه کرد، رستگار شد. خرمشاهی


قطعاً رستگار می‌گردد کسی که خویشتن را (از کثافت کفر و معاصی) پاکیزه دارد. و نام پروردگار خود را ببرَد و نماز بگزارد و فروتنی کند. بلکه (بنا به سرشت انسانی) زندگی دنیا را (که محسوس و نقد است، بر زندگی آخرت که نامحسوس و نسیه است) ترجیح می‌دهید و برمی‌گزینید. خرمدل


حقّا فلاح و رستگاری یافت آن کسی که تزکیه‌ی نفس کرد. الهی قمشه‌ای


بی تردید کسی که خود را [از زشتی های باطن و ظاهر] پاک کرد، رستگار شد. ترجمه‌ی شیخ حسین انصاریان


حقا که هر که پاکى جست، رستگار شد. بهرام‌پور


به‌راستی رستگار کرد آن کس که خود را بسی پاک گرداند. صادقی تهرانی


رستگار آن کس که خود را پاک گردانید. فولادوند

 

بی‌گمان، کسی ظفرمند است که [از آلودگی‌های روحی] پاک باشد. شیخ وحدت


براستى رستگار شد هر که پاکى ورزید؛ از کفر و شرک و گناهان. مجتبوی


همانا رستگار شد آنکه پاکی جست‌. معزّی


به‌یقین کسی که پاکی جست (و خود را تزکیه کرد)، رستگار شد. مکارم شیرازی

 

محمدتقی شریعتی در شرح واژه‌ی تسبیح در ص 141 تفسیر نوین معتقد است سباحت یعنی دوری. مثلاً به حرکت سریع ستارگان، تندروی اسب و شناوری کشتی از ساحل، سباحت می‌گویند؛ چون از محل خود دور می‌شوند. لذا تسبیح خداوند یعنی دورساختنِ او از هر نقصی. استاد محمدتقی شریعتی همچنین در ص 157 تفسیر نوین می‌گوید چون نماز برجسته‌ترین اظهار خشوع است. و نیز در ص 141 از قول عبده در تفسیر المنار می‌گوید وقتی خدا را در قلب و اعتقاد تسبیح می‌کنیم خودِ خدا را تسبیح کرده‌ایم و اگر بر زبان جاری کنیم اسم او را تسبیح گفته‌ایم. و در ص 142 تفسیر نوین از قول ابن قیم در  بدایع الفوائد نقل کرده است هیچ نحوی و عربی نگفته است که اسم عینِ مُسمّی است.

 

محققاً هر کس که خود را تزکیه کند رستگار مى شود. و هر وقت نام خدا را به یاد آورد بلافاصله به نماز بایستد. ولى شما اى مردم ! زندگى دنیا را بر آن رستگارى مقدم مى دارید. علامه طباطبایی

 

تفسیر علامه طباطبایی: «کلمه (تَزَکَّىٰ) به معناى در پى پاک شدن است، و در اینجا منظور پاک شدن از لوث تعلقات مادى دنیوى است که آدمى را از امر آخرت منصرف و مشغول مى کند به دلیل اینکه دنبالش فرموده : (بل توثرون الحیوه الدنیا...) و نیز منظور از تزکى برگشتن به خداى تعالى و توبه کردن است، چون یکى از وسایل که دل انسان را از فرورفتگى در مادیات حفظ مى کند توبه است، و نیز انفاق در راه خدا است که باز دل را از لوث تعلقات مالى پاک مى کند، و حتى اگر دستور داده اند، در حقیقت خواسته اند طهارت از قذارتهایى که صورت و دست و پاى انسان در اشتغال به امور دنیا به خود مى گیرد مجسم و ممثل کرده باشند.(و ذکر اسم ربه فصلى ) - ظاهرا مراد از (ذکر نام خدا)، ذکر زبانى و مراد از (صلوه ) همان نماز معمولى و توجه خاص ‍ عبودى است که در اسلام تشریع شده.و این دو آیه به حسب ظاهر مدلولى که دارند نسبت به همه مصادیق طهارت که برایت شمردیم عمومیت دارد، ولى از نظر روایات وارده از ائمه اهل بیت (علیهم السلم) تنها درباره زکات فطره و نماز عید نازل شده، روایات وارده از طرق اهل سنت هم همین را مى گوید. المیزان.

 

 

سه آیه‌ی اَعلیٰ از نگاه علامه طباطبایی و محمدتقی شریعتی

 

ابراهیم طالبی دارابی دامنه / ۱۳ مهر ۱۳۹۹

بحثی درباره‌ی(آیه‌ی ١٤ سوره‌ی اعلی)

 

ابتدا برگردانِ فارسی آیه‌ی ١٤ سوره‌ی اَعلیٰ از ترجمه‌های ۱۲ مترجم قرآن:

 

قَدْ أَفْلَحَ مَنْ تَزَکَّىٰ.

به‌راستی هر کس پاکدلی پیشه کرد، رستگار شد. خرمشاهی

قطعاً رستگار می‌گردد کسی که خویشتن را (از کثافت کفر و معاصی) پاکیزه دارد. خرمدل

حقّا فلاح و رستگاری یافت آن کسی که تزکیه‌ی نفس کرد. الهی قمشه‌ای

بی‌تردید کسی که خود را [از زشتی‌های باطن و ظاهر] پاک کرد، رستگار شد. انصاریان

حقا که هر که پاکى جست، رستگار شد. بهرام‌پور

به‌راستی رستگار کرد آن کس که خود را بسی پاک گرداند. صادقی تهرانی

رستگار آن کس که خود را پاک گردانید. فولادوند 

بی‌گمان، کسی ظفرمند است که [از آلودگی‌های روحی] پاک باشد. ابوطالب طالبی دارابی (وحدت)

به‌راستى رستگار شد هر که پاکى ورزید؛ از کفر و شرک و گناهان. مجتبوی

همانا رستگار شد آنکه پاکی جست‌. معزّی

به‌یقین کسی که پاکی جست (و خود را تزکیه کرد)، رستگار شد. مکارم شیرازیم

محققاً هر کس که خود را تزکیه کند رستگار مى‌شود. علامه طباطبایی

 

شرح بیشتر سه آیه:

 

علامه طباطبایی در تفسیر این آیه و دو آیه‌ی پس از آن -که به مرتبط به هم هستند- نظرش بر این است که کلمه‌ی «تَزَکَّىٰ» به معناى «در پىِ پاک‌شدن» است که منظور، پاکی از «لوثِ تعلّقات مادى دنیوى» است که آدمى را از امرِ آخرت منصرف و مشغول مى‌کند؛ به دلیل این‌که علامه در تبیین این آیه،  به دنباله‌ی آن یعنی آیه‌ی ۱۶ استناد می‌کند: بَلْ تُؤْثِرُونَ الْحَیَاةَ الدُّنْیَا.

 

و نیز در نگاه ایشان منظور از «تَزَکَّىٰ» برگشتن به خداى تعالى و توبه‌کردن است، چون یکى از وسایل که دل انسان را از فرورفتگى در مادیات حفظ مى‌کند، توبه است، و نیز انفاق در راه خدا است که باز دل را از لوثِ تعلقات مالى پاک مى‌کند.

 

از منظر علامه، ظاهراً مراد از ذکر نام خدا در آیه‌ی ۱۵ (وَذَکَرَ اسْمَ رَبِّهِ فَصَلَّىٰ) «ذکر زبانى» است و مراد از صلوة «همان نماز معمولى و توجه‌ی خاص عبودى است که در اسلام تشریع شده».

سه آیه این است:

قَدْ أَفْلَحَ مَنْ تَزَکَّىٰ.
وَذَکَرَ اسْمَ رَبِّهِ فَصَلَّىٰ.
بَلْ تُؤْثِرُونَ الْحَیَاةَ الدُّنْیَا.

 

محققاً هر کس که خود را تزکیه کند رستگار مى‌شود. و هر وقت نام خدا را به یاد آورد بلافاصله به نماز بایستد. ولى شما اى مردم! زندگى دنیا را بر آن رستگارى مقدم مى‌دارید. علامه طباطبایی

 

محمدتقی شریعتی در شرح واژه‌ی تسبیح در ص ۱۴۱ «تفسیر نوین» معتقد است سباحت یعنی دوری. مثلاً به حرکت سریع ستارگان، تندروی اسب و شناوری کشتی از ساحل، سباحت می‌گویند؛ چون از محلِ خود دور می‌شوند. لذا تسبیح خداوند یعنی دورساختنِ او از هر نقصی.

 

استاد محمدتقی شریعتی همچنین در ص ۱۵۷ از این‌که نمازگزاردن موجب رستگاری است، می‌گوید «چون نماز، برجسته‌ترین اظهار خشوع است.» و نیز در ص ۱۴۱ از قول عبده در تفسیر المنار می‌گوید: «وقتی خدا را در قلب و اعتقاد تسبیح می‌کنیم خودِ خدا را تسبیح کرده‌ایم و اگر بر زبان جاری کنیم اسم او را تسبیح گفته‌ایم.» و در ص ۱۴۲ همین تفسیر، از قول ابن قیم در  بدایع الفوائد نقل کرده است هیچ نحوی و عربی نگفته است که اسم، عینِ مُسمّیٰ است.

 

مؤلّفه‌های رستگاری (۳)

 

ابراهیم طالبی دارابی دامنه / ۱۴ مهر ۱۳۹۹

به نام خدا. از نظر من، هر گاه انسان به خداوند به دیده‌ی آفریدگار و پروردگار با هم بنگرد، در راه رستگاری گام گذاشته است. زیرا خدا علاوه بر آفریدگار، پروردگار نیز هست. یعنی آفریده‌های خود را پرورش می‌دهد، تربیت می‌کند و تعلیم می‌آموزد. این ایده که خدا آفریدگاری است که فقط دست به آفرینش می‌زند و کاری به کار مخلوقاتش ندارد، فکری خام و عبث است. خدا چون ربّ است، مربّیِ تربیت انسان است تا آدمی با کمال‌گرایی، کامل‌تر و پرورده‌تر شود.

 

نگاه به خدایی که پروردگار ماست، نگاهی ژرف، مترقی و تکمیلی‌ست و این که دمیده می‌شود خدا به پرورش کاری ندارد و دخالت نمی‌کند، در واقع فکر غلطی است که ناخودآگاه یا خودخواسته می‌خواهد خدا را از عرصه‌ی حیات و از کُرسی تربیت و از نظام پرورش کنار گذارَد. اما نظام تشریع و نظام تکوین کنار هم هستند. پس؛ یک عامل دیگر رستگاری این است که آفریدگار متعال را به دیده‌ی پروردگار مهربان ببینیم و تحت تعالیم او درآییم.

 

آیا با این متنِ امروزم تا آخرِ سطر می‌آیی؟

 

به نام خدا. وقتی مضامین دعاها و زیارت‌ها را مرور یا مطالعه می‌کنیم همیشه عبارت‌هایی از آن چونان فوّاره بالا می‌زند و در قناتِ وجودمان جاری می‌شود و دشتِ دل ما را سیراب می‌سازد؛ مثل دعای عرفه، مثل زیارت جامعه کبیره و مثل زیارت اربعین. من در آستانه‌ی اربعین، از «زیارت اربعین« فرازهای پُرگدازی را برگزیدم منبع که اگر فقط کمی هم جانِ تشنه‌ی اهل معرفت و مودّت به اهل بیت (ع) به‌ویژه به آموزگار بزرگ عزّت و رستگاری حضرت امام حسین (ع) را آبیاری کند، خدای را شاکرم و جَبهه‌ی سپاس بر آستان آن آفریدگارِ پروردگار می‌سایم.

 

سلام بر آن دچارِ گرفتاری‌ها... [=حضرت اباعبدالله]

 

ای خدا او را به شهادت گرامی داشتی..

 

ای خدا میراث‌های پیامبران را به او عطا فرمودی...

 

ای خدا او را از میان جانشینان، حجّت بر بندگانت قرار دادی...

 

و...

 

او از خیرخواهی دریغ نورزید...

 

پس با آنان [جنگ‌آفرینان عاشورا] درباره‌ی تو ای خدا، صابرانه و به حسابِ تو جهاد کرد تا در طاعتِ تو خونش ریخته شد...

 

ستوده درگذشتی... [ای اباعبدالله ای حضرت سیدالشهداء]...

 

گواهی می‌دهم که تو از ستون‌های دین و پایه‌های مسلمانان و پناهگاه مردم مؤمنی....

 

قلبم با قلبتان در صلح، و کارم پیروِ کارتان، و یاری‌ام برای شما آماده است...

 

به احترام امام حسین (ع) لحظه‌ای از جا برخیزیم و از راه دور به نیّتِ زیارت، سلام دهیم و  عرض ادب و ارادت کنیم:  السَّلامُ عَلَى الْحُسَیْنِ الْمَظْلُومِ الشَّهِیدِ.


ممنونم که با متنِ امروزم تا آخرِ سطر آمدی.

 

نظر اسماعیل‌ ‌آفاقی:


سلام بر هم مدرسه ای های عزیز و ارجمند و درود صد درود بر مدیر مدرسه از جسارتی که  در متن عمامه گذاری هزینه کردید ارج مینهم. تا کنون تمامی مباحث موجود  در مدرسه را از نظر گذراندم   گاهی مثل نسیم ملایم و گاهی مثل طوفان پر نعمت از نظرم گذر کردند ولی این موضوع را نتوانستم  تحمل کنم  چرا که با توجه به خاطراتی که از اخویتان در چند قسمت از شرح حال و تلاش در جهت بر پایی نهضت با محوریت  دین در لباس روحانیت   را بیان نموده بودید بسیار جای تامل دارد که بپذیریم  چنین تصمیمی گرفته باشد .  با عقاید  و احساسات دینی ، مشوق جوانان آن زمان  با وجهه روحانیت بوده و بخودی خود افراد زیادی را مرید خود کرده  و اگر  اکنون با این عمل مواجه شوند چه جوابی خواهد داد  .

 

یکی از برادران اظهار داشت زمان عمامه گذاری اجازه نگرفت  بله یا اجبار بود یا علاقه  اگر اجبار بود میتوانست همون اوایل  آزاد خواهی را نمایان کند و اگر علاقه بود که چنین است با همین لباس هم معنویت را به پیش برد و هم سرمایه زندگی را  و تا عمر دارد بدهکار  لباسش خواهد بود  و نقدهای دیگر ... با تشکر.

 

 پاسخ:

سلام جناب آقا اسماعیل آفاقی

ازین‌که تمامی مباحث مدرسه فکرت این‌گونه برای جناب‌عالی بااهمیت است؛ چه نوشتجات ملایم و چه متلاطم، خود نشانگر فکر باز شماست. خرسندم دیدگاه خود را بدون تعارف و از روی ابراز عقیده و علایق بیان کردی. و خوشحال‌تر این‌که آن نوشته‌ها در دامنه در مورد «زندگی پرماجرا» را دنبال می‌کردی. من دیدگاه خودم را در همان پست، روشن و رُک بیان کردم. ممنونم.

 

متن آقای وحدت:

بسمه تعالی
قال تعالی؛
قل انما اعظکم بواحده ان تقوموا لله.
موضوع سیاست در کشور ما چنان مهم و پرارزش تلقی شد.

 

امامِ عبادت، عبودیت، عرفان و عاشورا

 

گفتارهایی از امام حسین (ع)

 

قسمت بیست‌وچهارم

 

آن حضرت سؤال شد:

نقص انسان در چیست؟

 

فرمودند: «خود را واداشتن بر آنچه که مفید و سودمند نباشد.» (منبع)

 

باد و بُروت

 

ابراهیم طالبی دارابی دامنه / ۱۵ مهر ۱۳۹۹

 

به نام خدا. شیخ فریدالدین عطار نیشابوری در «اسرارنامه»، بخش دوازده، (منبع) چنین سُرود:

 

زمین در جَنبِ این نُه طاقِ مینا

چو خشخاشی بوَد بر روی دریا

ببین تا تو از این خشخاش چندی

سزَد گر بر بروتِ خود بخندی

 

چندکلمه توضیح:

 

عطار -که در نگاه مولوی «هفت شهر عشق» را گشت- زمین (=سیّاره‌ی زیستِ انسان، حیوان، جماد، نبات و در یک کلام جُنبندگان) را به این دیده و ذرّه می‌نگردد؛ یعنی در حد و اندازه‌ی یک ریزدانه‌ی خشخاش، که بتواند با این نگرش و نکوهش، بینشی الهی، اخلاقی و عرفانی به روح انسان بدَمد، تا دچار بُروت (=غرور، عُجب، لاف) نشود و اگر کِبر و نخوت ورزید به «باد و بُروتِ» خود بخندد و هوشیار شود و به دامنِ فروتنی بازگردد، نه این‌که به تکاثُرِ ثروت و قدرت و مِکنت خود بنازد.

 

۱. در برخی نُسخه‌ها به جای «نُه طاق مینا»، نُه سقف مینا آمده است.

 

۲. بُروت در معنای لغوی به معنی سبیل و موی پشت لب است. ولی در معنای کنایی به معنی لاف و لابه و غرور و خودپسندی و غَرّه‌شدن به متاع و مال و منال دنیاست.

 

۳. در کنایه‌های محلی ما نیز، به چنین افرادی می‌گویند: «وِه چندِه بادُبُروت کاندِه».

 

نکته:

 

امام علی -علیه‌السلام- می‌فرماید: «دلت را با موعظه، زنده کن». لذا، پندها و اندرزهای شیخ عطار به زنده‌کردن دل می‌انجامد؛ اگر هم بگویی: نه! خواهی پذیرفت دست‌کم تلنگُر که می‌زند. بگذرم.

 

 

پاسخ:

 

جناب آقای ... سلام

 

اول کشکولی بگویم که از این آدمیزاد یک سر و دو پا، برخی ازین رفتارها ! بعید هم نیست. اما بحث اصلی:

 

۱. البته باید دانست که اقتداء به فضیلت‌های اخلاقی حقیقتاً دشواری‌ها هم دارد. اما مهم این است که انسان در سرشتش آن را می‌خواهد.

 

۲. نیک می‌دانید که در علم اخلاق بحثی وجود دارد تحت عنوان حدِ وسط. مثلاً حد وسط تواضع و تکبُّر، تذلُّل (=خواری) است. یا حد وسط بی‌باک و ترسو، شجاع است.

 

۳. کار حکمت هم یکی این است که حد وسط فعل‌های اخلاقی و ضداخلاقی را کشف می‌کند. پس؛ حکمت در واقع پیداکردنِ حد وسط‌های فضلیت‌ها و رذیلت‌ها است.

 

۴. حکمت معنای وسیعی دارد که مهمترین آن این است که با آن، انسان به مقصد و مطلوب منتهی می‌شود نه به بیراهه و بن‌بست.

 

ملت، طبیعت، حکومت

حکومت، طبیعت، ملت

 

ابراهیم طالبی دارابی دامنه / ۱۶ مهر ۱۳۹۹

 

به نام خدا. حکومت ممکن است به ملت زور بگوید. در این وجه، حکومت شاکله‌ی موروثی، دیکتاتوری، کودتایی و یا انحصاری و انسدادی دارد. بنابرین حکومت درین تبار، بر ملت و طبیعت حکمرانیِ اجباری و استبدادی می‌کند و سلطنت و سلطه‌گری می‌ورزد.

 

در غیر آن، حکومت معمولاً از مردم ناشی می‌شود. پس، میان ملت و حکومت ربط و انتخاب و رأی و نظر و نظارت و گردش و جابجایی آرام قدرت برقرار است.

 

حال هر کاری که این مناسبات را خدشه بزند، وضع طبیعی و قراردادی میان ملت و حکومت و طبیعت را برهم می‌زند. و در واقع یکی از دو جریان قدرت به نفع دیگری گام بر نمی‌دارد؛ یا ملت، یا حکومت. طبیعت که در این میان صامت و ساکت و بی‌رأی و نظر است. هرچند روایت از معصوم (ع) است که طبیعت شامل گیاه و زیا و زراعت هم، از رنج و زور ستمگری حکومت‌های زورگو، رنجور و پژمرده می‌شوند.

 

در چنین وضعیتی دست‌کم دو حالت وجود دارد:

 

۱. یا حکومت بر خلاف اراده‌ی و رأی مردم پیش می‌تازد که در واقع در حال گذارِ به نوع حکومت‌های بی‌ربط با ملت است؛ زورگویی.

 

۲. یا ملت، پیمان گُسست و تغییر گرایش داد و مناسبات فکری و علایق سیاسی و گرایش‌های مذهبی و اساساً پویه‌ی جهانی‌اش را‌ دگرگون کرد.

 

نتیجه:

 

یکم: قانون اساسی معمولاً این گُسست‌ها را پیش‌بینی می‌کند. در پاره‌ای از کشورها با انتخابات زودهنگام، در پاره‌ای دیگر از طریق رفراندوم (=همه‌پرسی) و در پاره‌ای هم با ساز و‌ کارهای ساختاری.

 

دوم: حکومت بی‌توجه به تغییر نگرش و ذائقه‌ی مردم همچنان از طریق زور و قدرتی که داراست، به خود اجازه‌ی ادامه‌ی مسیر می‌دهد و کاری به افکار مردم ندارد.

 

سوم: حکومت صدای مردم را درک می‌کند و اندک‌اندک یا با حرکت حلزونی و بطئی (=کُند، آرام‌آرام) و یا با اقدام فوری خود را بازسازی می‌کند، تا با مطالبه‌های نوشونده‌ی ملت خود را نوسازی کند که از مشروعیت سیاسی نیفتد.

 

چهارم: ملت نه در مسیر حکومت بلکه در برابر حکومت قرار می‌گیرد و از طریق شورش، اعتراض، تظاهرات و یا انقلاب، قدرت را دچار دگرگونی یا واژگونی می‌کند.

 

نکات:

 

نکته‌ی ۱ : حکومت خاطرش از طبیعت (کوه، حیوان، دریا، جنگل و معدن و گیاه) جمع است چون زبان برای اعتراض ندارد و از رأی برای تغییر یا تثبیت محروم است، اما آیا حکومت فکر می‌کند ملت هم مانند طبیعت، صامت است و فقط تسلیم و سرسپرده؟!

 

نکته‌ی ۲ : من بر این نظرم هنوز ملت ایران جمهوری اسلامی ایران را با دل و جان، نه از سر اِکراه، می‌خواهد و با آن به آن تضادی نرسیده‌است که واژگونش کند. هرچند ملت از آنچه در میان حکومتگران می‌گذرد و نیز فسادهای هولناکی که دل مردم را به‌شدت خالی می‌کند، مسئله‌دار شدند و شاکی‌اند، ولی با همه‌ی انتقادها و انتظارهایی که دارند، پشت نظام و انقلاب ایستاده‌اند و به تعبیر امام خمینی «پشتیبان ولایت فقیه» هستند تا «آسیبی به مملکت نرسد.»

 

نکته‌ی ۳ : از نظر من گرچه اکثریت قاطع ملت هنوز دارای این فکر و موضع نسبت به حکومت است، اما عقلانیت، دیانت و حقیقت و حتی منافع ملی و مصلحت ایجاب می‌کند، حکومت خود را بازسازی کند و با ملت، همفکر و همراه شود، تا روزی فرا نرسد که با تأخیر در بازسازی، تخریب نصیب آن شود.

 

نکته‌ی ۴ : ملت ایران به معنای اَتمّ آن، ملتی‌ست که از تقصیرها، گذشت می‌کند تا اصالت انقلاب و آرمان اسلامی و هویت ملی مخدوش نشود. تا روزی نرسد رشته‌ی محکم اعتمادی که به حکومت دارد، از هم بپاشد و پنبه شود. شکیبایی ملت، فضیلت است، این فضیلت از سوی حکومت باید سپاس و پاسداری شود. ناسپاسی به گذشت و بردباری ملت، شاید مخاطره‌آمیز باشد.

 

امامِ عبادت، عبودیت، عرفان و عاشورا

 

گفتارهایی از امام حسین (ع)

 

قسمت بیست‌وپنجم

 

عادت به سوگند و قسَم بی‌جهت

 

آن امام شهید دربن باره می‌فرمایند:

 

«خود را از قسم و سوگند برهانید که همانا انسان به جهت یکى از چهار علّت سوگند یاد مى‌کند:

 

در خود احساس سستى و کمبود دارد، به‌طورى که مردم به او بى‌اعتماد شده‌اند، پس براى جلب توجّه‌ی مردم که او را تصدیق و تأیید کنند، سوگند مى‌خورد.

 

و یا آن‌که گفتارش معیوب و به دور از حقیقت است، و مى‌خواهد با سوگند، سخن خود را تقویت و جبران کند.

 

و یا در بین مردم متّهم است -به دروغ و بى‌اعتماد- پس مى‌خواهد با سوگند و قسم‌خوردن جبران ضعف نماید.

 

و یا آن‌که سخنان و گفتارش متزلزل است -هر زمان به نوعى سخن مى‌گوید- و زبانش به سوگند عادت کرده است.» (منبع)

 

متن آقای وحدت:

 

بسمه تعالی

توضیحی کوتاه در باره‌ی تصمیمی بزرگ:

دی شیخ با چراغ همی‌ گشت گرد شهر
کز دیو و دد ملولم و انسانم آرزوست
گفتند یافت می‌نشود جسته‌ایم ما
گفت آنک یافت می‌نشود آنم آرزوست

(مولوی: دیوان شمس تبریزی. غزل 441)

 

بعضی اصحاب از امام صادق -علیه السلام- پرسیدند: من نجالس: با که همنشینی کنیم؟ فرمود: همین سؤال را حواریون از عیسی بن مریم پرسیدند. عیسی بن مریم در پاسخ فرمود: 


- من یذکرکم الله رویته
- ویزید فی علمکم منطقه
- ویرغبکم فی‌الاخره عمله

یعنی با کسی که دیدار او شما را به یاد خدا بیاندازد‌. وسخنش بر دانش شما بیفزاید. وعمل او میل به آخرت را در شما پدید آورد.

 

روزی روزگاری یافتن انسان‌های فرزانه‌ی طراز این روایت شریف، کار چندان دشواری نبود. آیت الله کوهستانی یکی از اوتاد استان مازندران ومحبوب قلوب خاص و عام بود.

 

نخستین بار که به اتفاق یکی از دوستان مبارزم به حضورشان شرفیاب شدیم، دوستم از ایشان درخواست کرد ما را نصیحتی بکند‌. بی‌درنگ پاسخ داد، در دیوان منسوب امیرالمومنین آمده:

ادبت نفسی فما وجدت لها
بغیر تقوی الاله من ادب

یعنی در تأدیب نفسم وسیله‌یی کاراتر از تقوای الهی نیافتم.

 

استاد من، مرحوم آقای دِهِشت از امام صادق -علیه السلام- نقل می‌کرد که آن حضرت فرمود: اَلدِّینَارُ دَاءُ اَلدِّینِ وَ اَلْعَالِمُ طَبِیبُ اَلدِّینِ فَإِذَا رَأَیْتُمُ اَلطَّبِیبَ یَجُرُّ اَلدَّاءَ إِلَى نَفْسِهِ فَاتَّهِمُوهُ وَ اِعْلَمُوا أَنَّهُ غَیْرُ نَاصِحٍ لِغَیْرِهِ.

 

یعنی دینار آفت دین است وعالم دینی طبیب دین، پس هر گاه دیدید طبیب دین درد دین به سمت خود می‌کشید وی را متهم کنید وبدانید او شایسته‌ی شما نیست.


اینها د‌و نمونه از سخنان پاکی است که انفاس قدسی دو انسان قدوسی به ما گفتند و بر لوح دلمان چنان بست که هیچ نیرویی قادر به زدودن آن نیست چرا که گفته‌اند:

 

الکلام اذا خرج من القلب دخل فی القلب واذا خرج من اللسان لم یتجاوز الآذان. یعنی هر سخنی وقتی از دل بر آید، در دل در آید و هنگامی که از زبان بر آید از گوش فراتر نمی‌رود.

 

امروز اما لباس دین حرمت وتقدس دیروز خود را به کلی از دست داده تبدیل به لباس سیاست شده است. امروز سیاست عین دین وحفظ دین در گرو حفظ سیاست است. امروز ر‌وحانیت یا کارگزار حکومت است ویا هوادار سینه‌چاک قدرت. در این بین، کسانی امثال من که بر این باوریم دین و دولت دو مقوله‌ی جدا از هم هستند، دو گزینه پیش‌رو داریم:

 

۱- ماندن در لباس روحانیت
۲- بیرون رفتن از سلک روحانیت

از آنجا که گزینه‌ی اول مطلوب من نمی‌تواند باشد، ناچار گزینه‌ی دوم را برگزیدم.
لعل الله یحدث بعد ذلک امرا.

والسلام

[۱۷ مهر ۱۳۹۹ ، روز اربعین حسینی]

 

بررسیِ «تصمیمی بزرگ»

 

ابراهیم طالبی دارابی دامنه / ۱۷ مهر ۱۳۹۹

به نام خدا. آقای وحدت در «توضیحی کوتاه در باره‌ی تصمیمی بزرگ» از یک سیری (seyri) سخن گفت و شاید هم از سیری «siri». و سرآخر میانِ ماندن و رفتن، بیرون‌رفتن از «سلک روحانیت» را برگزید. در واقع ایشان رسماً روشن ساخت نه فقط در لباس روحانیت نمانده، حتی از این سِلک (=زُمره، حلقه) بیرون رفته و شاید به همین علت، نام بیرون‌زدن ازین صنف را «تصمیمی بزرگ» نامیده.

 

ایشان با انتخاب شعر شمس تبریزی از نی و نای مولوی، گویا خواست بگوید در ایران‌شهرِ امروز «انسان» و «انسانیت» مفقود است و او در پیِ این آرمان و آمال و آرزوست. پس از این، همنشینی را به میان کشید که در آن خدا و دانش و آخرت باید مطرح باشد. سپس از آیت‌الله کوهستانی به عنوان اوتاد (=قُله‌ی پارسایی) یاد کرد که ادب‌کردنِ نفس را اندرز داد که والاترین ابزار خودسازی‌ و پرهیزگاری است. آنگاه دینار و دین را وسط آوُرد که آفتِ دین است و چنان جذّاب و فریبنده که حتی طبیبِ دین و عالِم دین را هم به خود می‌چسبانَد. پس ازین زِنهار، آن دو سخن را دل‌برآمده خواند و بر دل‌نشان. و در بندِ نیمه‌پایانی، آسیبِ اساسی مملکت و سیاست و روحانیت را بر برداشت خود استناد ساخت. و در نهایت دو راه بیشتر پیش خویش ندید و به تعبیر خود «تصمیمی بزرگ» گرفت و از صنف بیرون رفت. و با آخرِ آیه‌ی یکم سوره‌ی طلاق سخنش را بست: «لَعَلَّ اللَّهَ یُحْدِثُ بَعْدَ ذَٰلِکَ أَمْرًا» یعنی: «چه بسا خداوند بعد از این حادثه، وضع تازه‌ای پیش آورد.»

 

اما بعد؛ دیدگاه من:

چون کودکان که دامنِ خود اسب کرده‌اند
دامن سوار کرده و میدانت آرزوست

و...

سعدی در این جهان که تویی ذره‌وار باش
گر دل به نزد حضرت سلطانت آرزوست

(سعدی. غزل 41)

 

تصمیم آقای وحدت اراده‌ای شخصی اوست و جزوِ حریم خصوصی وی و از خیارات و اختیارات فردی و حتی شاید به قول یکی از اعضای مدرسه فکرت «اجتهاد شخصی»اش، اما چون این فعل، در حوزه‌ی فرد حبس نمی‌شود و بازخورد می‌آفریند (که حبس نشد و بازخورد آفرید) من از سرِ آزادی فکری و احساس مسئولیت فردی‌ می‌توانم وارد شوم. پس، ورودم نه فشار است و نه دخالت.

 

خود کار من گذشت ز هر آرزو و آز
از کان و از مکان پی ارکانم آرزوست
گوشم شنید قصه ایمان و مست شد
کو قسم چشم؟ صورتِ ایمانم آرزوست

(مولوی: دیوان شمس تبریزی. غزل 441)


اول می‌توانم بپرسم برای همان آرزوی شمش‌واره، ایشان چگونه و چقدر تلاش کرد که این حلقه‌ی مفقوده، بیشتر از این گم نشود و از میان مردم و جامعه و حوزه رَخت برنبندد. آیا با کَندنِ لباس و بیرون‌رفتن از زمره‌ی روحانیت این مشکل حل می‌شود! از نظر من چنین اقدامی نه تنها حلّال نیست، حتی نوعی منحل‌کردنِ مسئله و قضیه است.

 

دوم می‌پرسم حالا که جناب ایشان هم از کِسوت و هم از کساء بیرون رفته است، آیا آسیب و ناهنجاریِ «همنشینی» با کسانی (=از نگاه آقای وحدت یعنی روحانیت) که دیدنِ آنان نه انسان را به یاد خدا می‌اندازد و نه دانش می‌افزاید و نه یاد آخرت را در دل زنده می‌کند، به‌کلی مرتفع می‌نماید! یا نه این اقدام -که به تعبیر من حرکت و فریاد است، نه سکون و سکوت- هیچ سودی بر این معادله‌ چندمجهولی! بار نمی‌کند، بلکه تزلزل پرتاب می‌کند.

 

سوم برداشت من این است که درس مرحوم آقای دِهِشت، درسِ ماندن است، نه پند به رفتن. اگر این‌گونه باشد -که آقای وحدت ترسیم کرده است- پس همیشه می‌بایست پارسایان این صنف در درازای تاریخ ازین صنف بیرون زده باشند؛ زیرا همواره این نقص و نقضِ غرَض در میان پاره‌ای روحانیان جاری و معمول بوده است که دنیا و دینار را بر صدرِ دین می‌نشاندند و خود را در ذیلِ آن نگه می‌داشتند ولی زیِّ طلبگی را ترک و با این لباس فقط رزق و روزی می‌خوردند. مگر هر آسیب و آفت درخت، چاره‌جویی‌اش این است که ریشه را زد! شجره‌ی طیّبه‌ی روحانیت ریشه‌ی سالم و رشیدی دارد و شاخسارهای بزرگ و برگ‌های فراوان و میوه‌های مُثمر و کثیر. مگر برای چند برگ پژمرده، چند شاخسار پوکیده و چند میوه‌ی پوسیده و حتی چند رشته ریشه‌ی کرموک، اصل درخت را از ریشه در می‌آورند! یا نه باغبانی می‌کنند و هرَس؟ و آبیاری می‌کنند و حراست؟

 

چهارم این‌که تحلیل آقای وحدت از سیاست و روحانیت و حتی مقوله‌ی دین و دولت مستلزم استناد و دلایل عقلی و شرعی است که از نظر من این روایت یکسان‌انگارانه از روحانیت و سیاست اشتباه و انحراف است و نیز برداشت جدایی دین از دولت خلافِ اسلام. هرجند ایشان ازین حق برخوردارند که چنین تلقی یا تفکری از دین و سیاست و روحانیت داشته باشند، اما اسلام و روحانیت دیرزمانی است -از صدر اسلام تا اکنون- که به این شُبهه‌ها، تردیدها، سؤال‌ها، مشیء و طریقه‌ها و حتی هجمه‌ها پاسخ روشن و مبرهن داده است که ورود من به این بحث بدیهی به کُسالی و خستگی می‌انجامد.

آخر پوزش و اعتذار از اخوی ارشد آقای وحدت، اگر سینه‌اش را از صدری به تنگی برده‌ام.

 

نظر جعفر آهنگر:


سلام جناب آقای وحدت 

از اظهار نظر جنابعالی، در مورد تصمیم بزرگ و تاریخی که در رابطه با زندگی شخصی که جدا از زندگی اجتماعی تان نخواهد بود، سپاسگزارم.  امیدوارم خدای متعال همه ما را در مسیر حقیقت و رستگاری رهنمون فرماید. چرا که عمر دنیا، بسی کوتاه و فریبنده و همه ما بر حسب توان و وظیفه اجتماعی خود در پیشگاه خداوند مسئول اعمال خود می باشیم. در پایان، آرزوی سربلندی و موفقیت برای جنابعالی داشته، امید است که همواره، دوستداران حق و حقیقت بیش از گذشته از گنجینه دانش و مَنش حق طلبانه ات بهره مند گردند. درود بر شما

 

نظر جعفر آهنگر:

 

سلام آقا ابراهیم. متن حاکی از  محتویاتی ارزشمندانه و خیرخواهی در رابطه با اقدام اخوی بزرگوارتان نگاشتی، عمیق خواندم. نظراتی را مطرح نمودید که هر یک مستلزم پاسخ مبسوط می باشد، که به طور حتم جناب آقای وحدت، به همه این موارد اندیشیده است. اگر صلاح دانستند؟ جواب دهند، موجب خرسندی ست. اگر چه دوستان و جنابعالی به بخش هایی از این چالش، واقفید. بنده ، به این نکته یکی از بزرگان بسنده می کنم و می گذرم.  انسان در معبر تاریخ می آید، می رسد، می گذرد. مضاف بر این نکته، تصمیم بزرگ از انسان های بزرگ در گذر زمان می تواند، زمینه را برای هر گونه قضاوت دیگران مهیا سازد. درود بر شما

 

نظر معین‌ آهنگر:


به نام خدای زیبایی ها. با وجود اینکه مدت طولانی ست از اظهار هرگونه نظر در فضای مجازی پرهیز کرده ام،ولیکن خواندن این خبر انسجام ذهنی ام را فروریخت و مرا وادار به واکنش کرده است. هر شخصی با عنایت به رسالتی که برای خودش در زندگی تعریف می کند،دست به انتخاب هایی می زند و درست و نادرست بودن اش به خودش مرتبط است. ولی طبق قوانین فیزیکی هم که در نظر بگیریم در پی هر عملی،عکس العملی هست و با وجود همین منطق تصمیم جناب وحدت همچنان که متاثر از وقایع بخصوصی است متقابلا در ایجاد واقعه ی مختص به خودش موثر می نماید.


از دیدگاه خواننده ای همچون بنده دو دلیل بر این موضوع معطوف است؛ خصوصی یا عمومی. اگر خصوصی است که در حیطه ی این بحث نیست و اگر دلایل عمومی و بیرونی است جای بحث وجود دارد چراکه این عمومیت ما را هم مشمول خود کرده است. تصمیمی اینگونه هنجارشکنانه در این برهه از زندگی برای شخصی که روزگاری برای استقرار همین هنجار ها تا پای جان ایستادگی کرده است(با شناختی که از جناب وحدت داریم) قطعاً نشانه ی انحراف مجریان استمرار آن هنجار هاست.  اگر استنباط بنده درست باشد این حرکت جناب وحدت باید آنچنان صورت می گرفت که امواج این تصمیم به ایجاد جریانی عظیم بیانجامد و آفتاب حقیقتی باشد که ابر سیاه غفلت را کنار میزند و اینگونه محجور و تقیانه نباشد.


عاقلان گر چه ربودند ز ما پرده ی عیش
فارغ از پرده بود محفل هر دیوانه
گرچه می داد خبر رنگ رخ از سر درون
ما کشیدیم نقابی به برش رندانه
یا حق
معین آهنگردارابی

 

نظر شیخ ‌مالک رجبی:


سلام آقا جعفر فامیل ما حال شما خوبه ؟؟ تسلیت بابت اربعین حسینی... آیا امام خمینی و مقام معظم رهبری ،  مرجع عالیمقام آیه الله سیستانی..بزرگان دین دیگر که خودشان در فقه دین استخوان خورد کردند و درجه اجتهاد را کسب کردند و هزاران مجتهد دیگر را پرورش دادند ... آیا نظریات مرحوم نائینی و مرحوم آخوند خراسانی را نخواندند...تازه میخواهیم نظریات مرحوم نائینی و مرحوحوم آخوند را برای این بزرگان تدریس کنیم...این نظریات در همین فضای مجازی چند بار تکرار شد..و حرفای خوبی هم می باشد مورد استفاده قرار میگیرد و رد نمی کنیم ..در جای خودش بحث مفصل دارد ..

 

اما داستان لباس استاد حاج آقا وحدت  هیچ ارتباطی به این بحثها ندارد.. چون ایشان خودشان یک شخصیت مبارز بوده ....ایشان در متن خودشان اشاره داشتند ما دنبال انسان فرزانه و ایده آل هستیم در تمام تاریخ بگردیم غیر از معصومین انسان درست حسابی و فرزانه و ایده آل پیدا نمی کنیم .. و این بزرگوار یک دلیل دیگرِ خودشان درباره لباس آوردند اینکه این لباس تقدس خودش را از دست داده..اگر اینجوری هستش علامه حسن زاده آملی ، علامه جوادی ، و خیلی از بزرگان دیگر داستان این حکومت را می بینند آیا آنها دست به چنین کاری بزنند..هرگز چنین کاری انجام نمی دهند ..خود امام خمینی در یک پیامی فرمودند ما روحانی داریم از شمر و معاویه بدتر هستند و روحانیونی هم داریم همدم فرشتگان هستند..

 

علی ای حال بنده هم چون مخاطب این داستان و مستمع هستم و عضو این مدرسه هستم نظر خودم را اعلام میکنم.... با حفظ احترام حاج آقا وحدت  دلائلی که برای داستان لباس آوردند نظریه این بزرگوار را قبول ندارم موفق باشید..
حوزه علمیه قم مالک رجبی داربی ۱۷ مهر ۹۹

 

نظر سید علی‌اصغر خطاب به دامنه:


سلام. جامع و کامل و از روی منطق به رخ صفحه سفید رفتی . نکات بسیار ارزنده و حتی برداشت واضح از سیره برادرت آقای وحدت را دراین نوشتار ترسیم نمودی . به نظرم آقای وحدت یک حرکت سیاسی انجام داده است . برای اینکه بعد از بسم الله در رابطه بانسبت نامتقارن قدرت و دین را مبنا و اساس اراده اش قرار داده است . جلیل قربانی و جعفر آهنگر  هم در ورطه سیاست به ارائه دیدگاه خودشان شتابزده اقدام نمودند. باور کن پیش بینی می کردم که آقا وحدت برای جدا شدن از این لباس دلیلی می آورند که حداقل مرا قانع می کنند اما نه ! از فرط خستگی و تمام شدن دریافتهای شخصی از حوزه از این سلک درآمده است و وارد دنیای عادی و طبیعی انسان شده است . آنان که برگزیده هستند و شکیبا، عَلم روحانیت را بر دست دارند و راه تخصصی خویش  را می پیمایند . برای این وداع که سفر غیر قابل تفسیر برای من بود باور کن اشک ریختم و حسرت خوردم . به هزاران دلیل منطقی و احساسی . یکی از دلایل احساسی و منطقی اینکه اگر پدر بزرگوارت که خدایش رحمت کند زنده بود با این کارش سکته می زد . برای آن حس متجلی اشک ریختم . حتی برای تنهایی آقا وحدت که بریدن از یک مکتب را اراده کردند اشک ریختم .
و ...

 

شاید از یادها برود!

 

ابراهیم طالبی دارابی دامنه / ۱۸ مهر ۱۳۹۹

 

راهی بزن که آهی بر سازِ آن توان زد

شعری بخوان که با او رطلِ گران توان زد

 

بر آستانِ جانان گر سر توان نهادن

گلبانگ سربلندی بر آسمان توان زد

 

و...

 

اهلِ نظر دو عالم در یک نظر ببازند

عشق است و داو اول بر نقدِ جان توان زد

 

و...

 

حافظ به حق قرآن کز شید و زرق باز آی

باشد که گوی عیشی در این جهان توان زد

 

(حافظ. غزل ۱۵۴)

 

این شعری بود که آن صوت و نغمه‌اش بر گوش‌مان طنین می‌انداخت. نواختِ راهی بود که آه بر سازش ‌زده می‌شد و نوای غزلی بود که با پیمانه‌ی بزرگ (=رَطلِ گِران) به عشق و عرفان منتهی می‌شد. تا سربلند و مَبرور، پیشگاه پروردگارِِ یکتای بی‌همتا (=آستان جانان) گلبانگِ سرافرازی سر دهی. و در آن درگاه شرمسار نباشی. که اگر چنین نباشد، دنیابینان (=اهل نظر) به طَرفةالعینی (=به یک چشم به‌هم زدنی) می‌بازند و فقط عشق و داو (=نوبتِ عاشقی و بازی) درمانگر آن است تا نقدِ جان کرد و آبرومندانه نزد جانان رفت. و حافظ، آن روحانی عارف -که قرآن را از بر داشت و به آن پیروی می‌کرد- به حقِ قرآن سوگند و دعوت می‌دهد که انسان از سرگرمی و ‌گمراهی شیدِ دنیوی و زرق‌وبرق بیرونی بازگردد تا با طرَب و نشاط و سور و سُرور، گوی عیش و عشق بیافریند و با چوگانِ عقل و معرفت و عبودیت، میدانِ جهان را به زیستنِ طیّب و سالم و مُتسالم (=سازگار و همآهنگ و آشتی و صلح با هم) بدَل کند.

 

خوبی شعر حافظ این است دستِ تفسیر را برای همه در دسترَس گذاشت، لذاست که من هم، با همه‌ی قِلّتی که برای خودم قائلم- برداشتم را نوشتم.

 

و اما اینک:

 

من در دهه‌ی شصت، نخستین وهله، با این غزل عرفان با مرحوم محمدرضا شجریان آشنا شدم و آوایش را در جان فرو بردم که بعد دریافتم «ربنّا» از چنگ و رباب اوست. او اینک پس از سال‌ها «سیر و سفر»ها، سالکِ توس شد و قراره در آرامگاه حکیم فردوسی آرام گیرد.

 

چهره‌ی او، احتمال می‌دهم در نسل‌های بعدی از یاد برود، زیرا ذائقه‌ی ایرانیان با هجوم اجانب، متأسفانه در حالِ دگرگون‌شدن است؛ در آهنگ، در نغمه، و حتی در البسه، در اغذیه، در اطعمه، و در فرهنگ. آن روز مَباد. چه نغمه‌های شوم و فرومایه‌ای جای آواهای بزرگان موسیقی و آواز ایران را اشغال کرده! بگذرم.

 

افکار و نگرش مرحوم شجریان بر من ناشناخته ماند. شاید روزی رسد که کنفرانسی در شناختِ پویه‌ها، پیمایش‌ها و پیام‌های او راه بیفتد تا عناصر شناسا میّسر گردد. رحمتش کناد خدای رحیم و رحمان و مهربان.

 

پاسخ:

 

جناب آقای ... سلام

 

گرچه نامکشوف است و حتی تردید دارد که این نامه آیا به این ادبیات نو و با این محتوا و مثال‌ها، به آن عالم بزرگ و اصولی متفقه مرحوم آخوند خراسانی منتسب باشد. اما بر فرض که چنین نامه‌ای با آن مندرجات، مبادله شده باشد، از نظر من ولی، نمی‌توان در نظریه‌های سیاسی رغبت و شوق به تقلید برد و حرف کسی را برای حوزه یا علمای بعدی، حجت و ختم‌کلام دانست و یا وحی مُنزل. تفاوت فکری، اساس اجتهاد شیعی است.

 

از خلاصه‌ای که برای آن انجام داده‌ای و باز نیز فرصتی برای من فراهم کردی تا برای بار چندم آن را از نظر بگذرانم، ممنونم و خداقوت می‌گویم. هرچند دو سه سال پیش در دامنه بر این نامه و تئوری، نقد و نقب زده‌بودم.

 

پاسخ:

 

سلام آقا...

 

فکر نکنم بر این باشید که در جمهوری اسلامی ایران، روحانیت دستی دلخواه در فساد داشته باشد که نظام را بپژمُرَد. فساد از قضا از سوی کسانی‌ست که قول داده بودند به مدد روحانیت بشتابند اما جیب دوختند و دوک زدند. بی‌چاره روحانیت! اگر سه‌چهارپنج تن از آنان به حکومت به چشم سکّه و سکّو دوخته باشند، همه را گُر آتش می‌برند و بُن و اساسش را تبَر می‌زنند که تبرّی بیافرینند. جمهوری اسلامی ایران مگر حکومت قدّیسین است که از آن فقط پری و فرشته سراغ بگیریم. همیشه دد و ددان هم بوده‌اند و آبشخورش را تیره کردند که سهراب‌هایی هستند که فریاد کنند آب را گِل نکنند!

 

پاسخ:

 

سلام جناب آقا ...

خرسندم که پس از اوقاتی، سخن را به زیور قلم آراستی و ما را از فکر و بینش خود آشنا کردی. سخن و نطق از نظر من از نعمت‌های ناشناخته‌ی خداست که به روی انسان گشوده شد که بتوانند از این ابزار یکدیگر را به افکار و رفتار دعوت کنند و سازگاری ساز. نطق شما آقای معین، معیّن درک همین نعمت است. من، به انسان سالم در دنیای مُتسالم می‌اندیشم. بگذرم.

 

پاسخ:

سلام آقاجعفر رجبی چرا آخرین؟ روزگار، آموزگار دارد و آموزگار آخرین ندارد، آفرین و آفریدن دارد. باز نیز ناله‌ها از سحر از نای نغمه‌خوانان برخواهد خاست. مَبرور بمان، نه مأیوس!

 

نظر آقای وحدت:
 

بسمه تعالی

نشان رسالت ونماد امارت

 

عمامه، قبا و عبا تنها یک نشانه است، و بسته به این که نشانگر چه چیزی یا چه چیزهایی باشد بار معنایی متفاوت می یابد: خوشایند یا بدایند ویا .... عمامه وقبا تا دیروز نشان دین و معنویت وکسانی که در آن سلک بودند مبلغان رسالت های الاهی به شمار می آمدند: ( الذین یبلغون رسالات الله ...). به همین مناسبت آنان در نزد مردم از حرمت وقداست ویژه یی برخوردار بودند. امروزه اما با به قدرت رسیدن اسلام سیاسی وتشکیل حکومت اسلامی وانتقال رهبری  به روحانیت وقرار گرفتن انان در راس همه امور، به تدریج عبا وعمامه تبدیل به نماد امارت وحکمرانی بر مردم شد. 

نتیجه اش این می شود:  دیروز که می خواندیم: 

 

اندک اندک جمع مستان می رسند

اندک اندک می پرستان می رسند

 

امروز باید بخوانیم: 

 

اندک اندک جمع مستان می روند

اندک اندک می پرستان می روند

والسلام

 

پاسخ:

 

عمامه و عبا؛ نماد امامت نه «اِمارت»

 

ابراهیم طالبی دارابی دامنه / ۱۹ مهر ۱۳۹۹

 

به نام خدا. این‌که با یک حکم کلی عمامه و عبای روحانیت امروز را در تشت امارت گذاشت و به حراج تاراج برد و سپس همه‌ی عمامه‌به‌سرها را «سینه‌چاک قدرت» خواند و آنگاه اندک‌اندک قائل شد که ازین جمع (=بخوانید جمهوری اسلامی ایران) مَستان (=بخوانید خوبان) می‌روند، از نظر من سخنی راستین و چسبیده به حقیقت نیست و گزندش به این است که در خود تمام واقعیت را حمل نمی‌کند.

 

عمامه و عبا، رختِ امامت است نه امارت. اگر امروزه‌روز می‌بینیم «اَمّارّه‌ی بسّوء» در بعضی کارساز افتاده و جای «لوّامه» و «مطمئنّه» را تنگ کرده‌است، دست‌کم به این بر می‌گردد که پذیریش تذکار و اخلاق از میان پاره‌ای آدمیان رخت بر بست، نه این‌که همه‌اش را به گردنِ و گُرده‌ی روحانیون گذاشت و عملکرد حاکمیتی عده‌ای ازین صنف را عامل تام آن دانست.

 

هستند هنوز روحانیان و طلبه‌هایی که دِین خود را به حق اَدا می‌کنند و پیشوایی مردم و ابلاغ رسالات را بی‌ترس و خجالت، با شایستگی و بدون حق‌پوشی پیش می‌‌رانند.

 

مگر می‌شود طلبه‌ی منزّه که طعم فقر را همچنان می‌چشد و تا زمانی نیاز به شهریه (=سهم امام) دارد، آن را لقمه‌ی سفره‌اش می‌کند و لقمانِ عقیده‌اش، پا پس بکشد و دینار را به نام دین ضرب کند و عمامه و عبایش را عُمّالِ دیگران کند و برای زور عملگی؟ هستند، اما خیلی‌خیلی کم؛ که این‌هم الحمدلله به مدد روشنگری مردم و نقش افشاگرانه‌ی اصحاب رسانه‌های متعهد و اخلاق‌مدار، نقش آنان بر آب است.

 

اگر وعده‌ی قرآن، حق و وثیق است -که هست و تردیدناپذیر است- پیام آسمانی «وَرَأَیْتَ النَّاسَ یَدْخُلُونَ فِی دِینِ اللَّهِ أَفْوَاجًا» کماکان جاری است: «و دیدى که مردم گروه‌گروه در دین خدا داخل مى‌شوند.»

 

نوشته‌ی شیخ محمدرضا احمدی:

 

سلام علیکم

اظهار ارادت حضور اعضای محترم، بخصوص جناب حجت‌الاسلام ابوطالب طالبی. حقیقتا من هرچه بیشتر در موضوع خلع خود خواسته لباس روحانیت بیشتر فکر می ‌کنم، کمتر به نتیجه می‌رسم. خودِ استاد طالبی مستحضر هستند که ورود در عالم طلبگی، نه به دلیل حکومتی، نه به دلیل اشتغال و نه آمال و آرزوهای دنیایی است. علم و تقوا دو بال اصلی و اساسی یک طلبه و روحانی است که با نقص هرکدام، شخصیت طلبه  هم ناقص خواهد بود. هر جوانی که از من در باره ورود به حوزه مشورت می‌گیرد، همین دو مورد را شرح می‌دهم. دیدیم کسانی را که به هوای نام و نان وارد حوزه شدند، اما سر از ناکجاآباد در آوردند. زندگی هیچ طلبه‌ای با دولت و حکومت پیوند ذاتی نخورده. اکنون که به برکت تلاش علمای سابق و همراهی مردم، حکومت اسلامی شکل گرفت باید با تلاش بیشتر و مباحثه افزونتر و اجتهاد عمیق‌تر، ارکان و پایه‌ها و اساس آن بیشتر تبیین شود. هنوز کارهای فراوانی باید صورت بگیرد تا این مدل از حکومت تبیین شود.

 

از یاد نبریم که دو مانع بزرگ در این مسیر وجود دارد: 

۱. هماوردی و رویارویی با مکاتب بشری 

۲. مسائل و مشکلات داخلی.

در مواجهه با این موانع که اولی مهمتر از دومی است، باید همت بلند داشت و نا امید نشد.

 

مستحضر هستید که حضرت علی علیه السلام در طی پنج سال حکومت، سه جنگ خانمان سوز را پشت سر گذاشت که اوضاع کوفه را دگرگون کرد.

شما چه تصوری از شهری دارید که ظرف پنج سال سه جنگ را تجربه کرده است؟

 

در جنگ جمل ۱۸۰۰ نفر سواره و ۱۵۰۰ نفر پیاده در مقابل آن حضرت ایستادند و با آغاز جنگ، به سرعت تمامی خوارج کشته و یا زخمی شدند، زخمی‌ها به تعداد ۴۰۹ نفر، به خانواده‌هایشان تحویل داده شدند. فقط کم‌تر از ۱۰ نفر از خوارج فرار کردند. حالا شما اضافه کنید دو جنگ دیگر را و حساب کنید چندصد خانواده در کوفه بی سرپرست شدند؟ چند صد زن بی سرپرست مدام علی را لعن می‌کردند؟ اما علی دست از تلاش برنداشت.

 

آیا علی فرمود حالا که کوفه به این وضعیت افتاد، من از امامت استعفا می‌دهم؟ نظریه حکومت اسلامی، کاملا جدید و تجربه نو هست... کشورهای دنیا سالیان سال هست که انواع و اقسام حکومت و دولت را دارند تجربه می‌کنند، اما علی رغم وجود رفاه و ... همچنان زیر سایه سلاح نظامی روزگار می‌گذرانند و در امنیت هستند. مرحوم علی آل اسحاق در خاطرات خود می‌گوید در نجف و در محضر حضرت امام صحبت از حکومت اسلامی شد، ایشان فرمودند دویست سال طول می‌کشد تا حکومت اسلامی شکل بگیرد.

 

خلع خود خواسته لباس، می‌تواند ناشی از دو امر باشد:

 

۱. به لحاظ نظری به این نتیجه رسیده باشیم که اساسا حکومت دینی نمی‌توان تشکیل داد و اگر تاکنون بر این طبل می‌کوبیدیم، اشتباه بود. و چون مبدع این نظریه روحانیت بود، ما شرمنده هستیم و با در آوردن لباس می‌گوییم آن سبو بشکست و آن پیمانه ریخت.

 

۲. کاری به تئوری نداشته باشیم، اما آنچه در عمل مردم مشاهده می‌کنند، با احکام اسلامی فاصله دارد، مردم در مضیقه کامل هستند، اشتغال و ازدواج و.... سامان نگرفت، اخلاق ضعیف شد و... و چون متصدیان اصلی حکومت روحانیت و فقه و فقیهان هستند و آنها نتوانستند به وعده‌های خود عمل کنند، پس لباس را در بیاوریم و بگوئیم پشیمانیم. جناب طالبی خود استاد هستند و تصمیم‌شان هم محترم، اما فکر کنم راههای بهتری هم وجود دارد:  نگاه به داخل و باور به توانمندی فکری، تئوری، نظری و عملی خودمان، از حوزه گرفته تا دانشگاه. از اطاله کلام عذرخواهم

 

وضعیت بغرنج!

 

ابراهیم طالبی دارابی دامنه / ۱۹ مهر ۱۳۹۹

آقای... در متنی خطاب به من، علاوه بر نکات و انتقادات، اصطلاح «وضعیت بغرنج» را به کار برد که دست‌مایه‌ی ستون امروزم شد؛ بنابرین به آن می‌پردازم.

 

وقتی مشکلات بر سر راهِ حکومت و جامعه به حالت پیچ‌درپیچ در آید به این وضع، وضعیت بُغرنج می‌گویند. بُغرنج یعنی پیچیده. یعنی مُعقّد و گره‌خورده. مثلاً وقتی دختر و پسر به عقد هم درمی‌آیند در واقع  به هم گره و پیچ می‌‌خورند. از ریشه یا رشته‌ی همین لغت، به توده‌ی ریگِ به‌هم‌پیوسته عقَد می‌گویند. به بُغض‌های جمع‌شده نیز عُقده می‌گویند. به پیوند و پیمان هم عقد می‌گویند زیرا با آن به هم می‌پیوندند. به گلوبند و رشته‌ی مروارید نیز عقِد می‌گویند. و نیز به باورها و ایمان نیز، عقیده و اعتقاد اطلاق می‌شود، زیرا هم در مؤمن چنگ می‌زند و هم هم‌کیشان را در یک رشته نگه می‌دارد. جالب‌تر این‌که از نظر من حزب توده از آن‌رو مردم و حزبش را «توده» می‌خواند، زیرا می‌خواست همه را در یک رشته به هم پیچید و کوت و تلنبار کند و پشتِ سرِ شوروی بگذارد. همچنین به زبانی که لُکنت و گره افتد نیز عقَد اطلاق می‌شود. مثلاً طبق آیه‌ی ٢٧ سوره‌ی طه وقتی موسی (ع) مأمور شد سراغ فرعون روَد با او مُحاجّه (=بگومگو) کند، به دلیل این‌که گره در زبان داشت این دعا را کرد: وَاحْلُلْ عُقْدَةً مِنْ لِسَانِی: «و گره از زبانم بگشای»

 

با این توضیح واژه‌شناختی گمان دارم بهتر می‌توان به بستر بحث رفت. یعنی بلی! بر فرض که کشور دچار وضعیت بغرنج است؛ اما آیا این ناشی از همان عاملی است که جناب جعفر به آن اشاره کرد؟ از نظر من پاسخ این است: نه. کیست نداند بر سر راه نظام، عده‌ای (چه داخلی، چه خارجی) صف و سدّ بستند و نمی‌گذارند مملکت و ملت به رشد و ترقی برسد و جزو چند کشور بازیگر (=نقش‌پذیر و اثرگذار) شود. می‌خواهند ایران را به عقب برانند تا با علم و پیشرفتی که به دست آورده از قدرت‌گران جهانی و پادوهای منطقه‌ای پیش نیفتد.ارزیابی آنان از میزان توانمندی ایران در پیشرفت و رشد از ارزیابی بسیاری از شهروندان ایران بروزتر است. مثلاً اخباری که اسرائیل از عظمت و ارتقای ایران دارد به‌مراتب از اطلاعات برخی‌ها دستِ‌اول‌تر است. ایران، دشمنانی غیرقابل انکار دارد که اگر نگوییم کاری به ایران ندارند، دست‌کم مانع و مانع‌تراش‌اند. انکار این واقعیت، منحل‌کردن صورت مسئله است. پس «بغرنجی» بخش عمده‌اش به همین عده بازمی‌گردد که رادع و مانع ایران‌اند. وظیفه‌ی دینی و میهنی الزام می‌کند دست‌کم درین فاز نباید پشت ایران را به نفع دشمن دسیسه‌جو خالی کرد.

 

آنچه آقای... از ملاصدرا نقل کرد سخن حق و گوهر گرانقدر ا‌ست. به نظر نمی‌رسد و حتی یقین است که کسی بتواند خود را جای معصوم جا بزند. اساساً مردم چنان ژرف و رشیدند، کسی را جای معصوم نمی‌پذیرند. امام خمینی مردم ایران را از ملت رسول الله (ص) هم شایسته‌تر و برتر می‌دانست، شاید یک علت این بود، این ملت حواسش بیشتر از عصر و مِصر (=مرز و حد) امت معاصر پیامبر به سرنوشت خویش و عاقبت اسلام جمع است.

 

من دامن جریانی که خود را اصلاح‌طلب می‌خوانَد، لکّه‌دار می‌دانم و این بدین معنی نیست جریانی که خود را اصول‌گرا می‌داند، دست به تطهیر خود بزند و غیر خود را غیر ذی حق بپندارد و مملکت را برای خود مانند مِلک مصادره کند. به قول آن آیت‌الله که «حائری» می‌نمود، حکومت مِلک مُشاع ملت است. یعنی همه در آن شریک و سهیم‌اند. در این میان البته بر من روشن است که بخش عمده‌ی جناح چپ -که به اصلاح‌طلبان معروف شدند- افکار انقلاب علیه‌ی انقلاب در سر می‌پرورانَد ولی چون فاقد عنصر بسیج‌گر است، هراس و واهمه دارد؛ اما اگر آب باشد شنا می‌کند. من ذرّه‌ای درین‌باره تردید ندارم؛ آنان حتی از امام خمینی هم عبور کرده‌اند و بدتر این‌که بخش اصلی اسلام -اندیشه‌ی سیاسی- را ترک گفته‌اند و اگر صداقت ورزند لابد نزد ملت مُقور می‌آیند که حکومت نزد آنان نه شبیه عهدنامه‌ی مالک اشتر که نسخه‌ی تحریفی اعلامیه‌ی حقوق بشر است. مانیفست این عده، در خفا آموزه‌های فلسفه سیاسی غرب و زیست بی‌طرفانه‌ی مغرب‌زمین است که صدالبته در دخالت در امور دیگران صدها گام پیش‌اند و سرافکندگی می‌خرند. می‌ماند جناح راست که من نه فقط در مبانی حتی در معانی هم با تفکرات این دسته برای خودم فرق قائلم. بگذرم.

 

من به تئوری شایستگان معتقدم که قدرت توسط ملت میان افراد شایسته دست‌به‌دست می‌شود، تا حکومت به مدد علم و ایمان پیش برود، نه تعلّقات و ارادت‌. اگر ملاصدرا از حکومت صفوی رانده و به کهَک تبعید شد به این علت بود که می‌خواست «عقل‌ و وحی‌ و دل‌» را باهم بنشاند و انسان را مسافری بداند که میان حق و خلق در رفت‌وآمد است. او از «دنیا مزرعه آخرت استِ» پیامبر ص، هم سیاست و خدمت می‌فهمید، هم تزکیه و تعالی نفس و حکمت. آری؛ امروزه هنوز حسَنات انقلاب اسلامی از سیئات پیشی دارد.

 

مُحَمَّدٌ رَسُولُ اللَّهِ، وَالَّذِینَ مَعَهُ

 

ابراهیم طالبی دارابی دامنه / ۲۰ مهر ۱۳۹۹

به نام خدا. خُب! همه می‌دانیم که محمّد (ص) کیست. «فرستاده‌ی خدا است» که پیام‌های فراوان و نو و نوید آورده از آسمان، و اما می‌پرسم «کسانی که با او هستند» چگونه هستند؟ خداوند، اینان را به ما شناسانده است، ازجمله در (آیه‌ی ٢٩ سوره‌ی فتح) ؛ این‌گونه:

 

۱. در برابر کافران (=دشمنانی با دشمنی‌های عَنودانه و لجوجانه) تند و سرسخت‌اند؛ هر چند همواره اهل تقریب‌اند.

۲. نسبت به یکدیگر مهربان و دلسوزند؛ سنگدل و بی‌رحم نیستند.

۳. ایشان را در حال رکوع و سجود می‌بینی. نمازگزار دائمی‌اند.

۴. همواره فضل خدای را می‌جویند و رضوان و رضا و خشنودی او را می‌طلبند.

۵. نشانه‌ی ایشان بر اثر سجده در پیشانی‌هایشان نمایان است.

۶. همانند کشتزاری هستند که جوانه‌های (=خوشه‌های) خود را بیرون زده، و آنها را نیرو داده و سخت نموده و بر ساقه‌های خویش راست ایستاده باشد، به‌گونه‌ای که بَرزگران را به شگفت می‌آورد.

۷. مؤمنان این‌گونه‌اند تا خدا کافران را به سبب آنان خشمگین کند.

۸. و خداوند به کسانی که با محمد رسول الله باشند و به او ایمان بیاورند و کارهای شایسته بکنند آمرزش و مغفرت و پاداش بزرگی را وعده می‌دهد.

 

چند نکته:

 

یکم. کلمه‌ی «ایزار» در آیه‌ی مورد بحث، به معناى اعانت و یارى است. پس مؤمنان اگر به یاری یمن و فلسطین و اویغور می‌شتابند نباید شماتت شوند.

 

دوم. در ایـن آیـه خداى تعالى در مؤمنین برکت قرار داده، و از نظر علامه طباطبایی روزبه‌روز بـه عـدّه و نـیـروى آنـان اضـافـه مـى‌شـود.

 

سوم. شـرط ایـمـان واقـعـى و عـمـل صـالح، اشـتراط وفاء است. خدا در دل مؤمنان، وفا سراغ می‌گیرد تا به آنان برکت و سکینت دهد.

 

چهارم. صاحب «المیزان» آیه‌ی فوق را توسط (آیه‌ی ٥٥ سوره‌ی نور) تفسیر می‌کند که در آن آیه خداوند به مؤمنان وعده‌ی حکومت بر زمین داده است. آیه ۵۵ نور -که از شگفتی‌سازهای قرآن است- این است:

 

خداوند به کسانی از شما که ایمان آورده‌اند و کارهای شایسته انجام داده‌اند، وعده می‌دهد که آنان را قطعاً جایگزین (پیشینیان، و وارث فرماندهی و حکومت ایشان) در زمین خواهد کرد (تا آن را پس از ظلم ظالمان، در پرتو عدل و داد خود آبادان گردانند) همان گونه که پیشینیان (دادگر و مؤمن ملّتهای گذشته) را جایگزین (طاغیان و یاغیان ستمگر) قبل از خود (در ادوار و اعصار دور و دراز تاریخ) کرده است (و حکومت و قدرت را بدانان بخشیده است). همچنین آئین (اسلام نام) ایشان را که برای آنان می‌پسندد، حتماً (در زمین) پابرجا و برقرار خواهد ساخت، و نیز خوف و هراس آنان را به امنیّت و آرامش مبدّل می‌سازد، (آن چنان که بدون دغدغه و دلهره از دیگران، تنها) مرا می‌پرستند و چیزی را انبازم نمی‌گردانند. بعد از این (وعده‌ی راستین) کسانی که کافر شوند، آنان کاملاً بیرون شوندگان (از دائره‌ی ایمان و اسلام) بشمارند (و متمرّدان و مرتدّان حقیقی می‌باشند).

 

پیام ۱ :

اصلاّ جمهوری اسلامی ایران به کنار. اگر امروز یک آخوندی به اویغور برود آیه‌ی ۲۹ فتح را چگونه تفسیر می‌کند؟ به مسلمانان آنجا می‌گوید بخورید و دَم نزنید! بتمرگید! و تکون نخورید! چون اسلام از سیاست بیگانه و جداست! بر شما باید حکومت شود! به چنین آخوندی چه می‌شود گفت!

 

پیام ۲ :

اگر سال ۵۷ بود آخوندی پیش شاه می‌رفت. به او چه می‌گفت؟ لابد می‌گفت بر ما حکومتت را همچنان بران! چون دینِ ما از سیاست جداست! میوه‌ی ممنوعه‌ی ما سیاست است! و مقوله‌ی دین، فقط مقاله و مَقال و مِن قال و قول و قیل و قال است و بس!

 

پیام ۳ :

از قضا آخوندی یا مسلمانی که همین حالا هم با جمهوری اسلامی ایران در افتاده، و می‌خواهد مردم را نگران نگه دارد و از سیاست بکَند و به دین بچسباند! در واقع دارد سیاست می‌ورزد! نمی‌ورزد؟! اگر تلاش برای القای تز تفکیک دین از سیاست، سیاست‌ورزی نیست، پس چیست؟ دین‌ورزی‌ست؟ اگر چنین است، پس باز نیز در جرگه‌ی سیاست رفته است. پس تردید نیست که تز تفکیک دین و سیاست اگر نگویم خبط و حبط است، اما صدردرصد کشک است!

 

پاسخ:

سلام آقای جعفر آهنگر. خب! من هم دردنامه‌ای که نوشته‌ای را درک می‌کنم. اما بگذرم. البته در جملاتت یک نقص بزرگ که شاید اشتباه لفظی باشد دیده می‌شود، آنجا که نوشتی: «منفورترین کشور شدیم». این عبارتت نیازمند تجدید نظر است و حتی اعتذار. هرچند از مَنظر «مغضوبین» و «ضالّینِ» عالَم، حتی دینِ خدا هم این‌گونه نگریسته می‌شود، ایران که سهل است. اینان قرآن و پیامبر اسلام ص را هم از شدت نفرت آتش می‌زنند و هجو و اهانت می‌کنند، اتفاقاً این اتفاقات و اهانات در همان کشورهایی که شعار اعلامیه‌ی حقوق بشر سر می‌دهند، روی می‌دهد که حاضرند فرستاده‌ی خدا را -که در قلب قریب دو میلیارد انسان جا دارد- مورد اهانت و جسارت قرار می‌دهند. اگر عَنودها ایران را به چشم نفرت و منفوریت می‌نگرند باکی نیست! زیرا آنان از سر کینه و حسادت چنین می‌نگرند. بگذرم.

 

پاسخ:

سلام آقا سید علی‌اصغر. تو مرا می‌شناسی؛ از همه کس بیشتر. من نمی‌توانم آنچه علیه‌ی انقلاب اسلامی صورت می‌گیرد را فقط به تماشا بنشینم. بنابراین، نظرم را راحت می‌نویسم. من معتقدم «قاعده» در جمهوری اسلامی ایران بر خدمت و حسنات است، حال اگر فساد و مفسده دامنگیر شده، از «استنثاء» است که تمام حکومت‌ها را شامل می‌شود حتی حکومت حضرت سلیمان نبی (ع) را.


برخی‌ها در داخل، از جمهوری اسلامی ایران توقع بارش و نزول بی‌انقطاع آسمانی دارند و خیال می‌کنند حکومتِ بی‌نقص ممکن است. همانطور که بشر ممکن‌الخطا است، حکومت هم چنین است. پس؛ کسانی که به حکومت جایگزین فکر می‌کنند، خودشان هم می‌دانند آن زمان هم، همین فسادها و کژی‌ها محتمل است. نگاه من این است که انقلاب اسلامی شجره‌ای پاک است که باید حراست و هرس و آبیاری و بازسازی شود. در ضمن جمع «مُجرّبین» با جمیع افراد، ایده‌ی پیشرفته و نوینی است. درود به این ذهن.

 

نظر صدرالدین‌ آفاقی:

با سلام. بنده از روز اول که از تصمیم جناب آقای وحدت مطلع شدم بنا را براین نهادم که وارد این تصمیم مبهم نشوم تا بدان دامن زده نشود ولی اکنون که خود ایشان طی نوشته ای به بیان انگیزه غیر قابل قبول خویش پرداخته اند ، جملاتی را به شرح ذیل (که صبغه قالبش، طرح چند پرسش است را ) می نگارم. این پرسشها نه از این جهت است که دعوت به مناظره ای باشد چه اینکه پرسشهایی است که پاسخش برایم مسجل است و بیشتر جنبه تلنگر دارد تا داشتن ابهام. ایشان در بیان پاسخ مختارند ولی نظر بنده در نادرست بودن این حرکت ایشان امر ثابتی است که ریشه در تعلق خاطر درونی  است که به لباس دین دارم. چیزی که مرا وادار به ابراز نظر در مورد توجیه چرایی این تصمیم جناب آقای طالبی  نموده است یکی دو تناقض اساسی است که در نوشتارشان دیده ام و چون بیان کردند که نظرات را میخوانند آنرا مینویسم. تناقضی که من میبینم برطبق تاثیر فردی و اجتماعی که تصمیمشان دارد در دو حیطه فردی و جمعی است و بر اساس دلایل بیان شده در متن خودشان میباشد.

 

ایشان عدم وجود یک شاخص اصیل انسانیت در میان نسل حاضر روحانیت را دلیل جدایی خود از این لباس ذکر کرده اند.اینجا این سوال پیش می آید که آیا این نبود شاخص، اصلی دائمی در تمام‌ دورانهاست؟ اگر فردا روزی در نقطه ای از پهنه گیتی( نه تنها ایران بلکه جهان باید مدنظر باشد چرا که انسانیت امری منطقه ای نیست) انسانی شاخص در لباس روحانیت پدیدار شود آیا ایشان دوباره به آن لباس مراجعه میکنند؟ اصولا آیا ایشان همه روحانیون کشور را فاقد شاخصه های انسان مداری میدانند و درگیر قدرت و سیاست مخرب و ناپاک میدانند که آنرا معیار قرار داده و خود را از تشبه به آنان مبرا کرده اند؟

 

دیرزمانی در نظر ایشان اساتید فن متقی بوده اند که ایشان از آنها کسب فیض کرده ولی اکنون چون چنین کسانی را نمیبیند خروج از این لباس را چاره دیده . باید از ایشان سوال کرد که در طی این ایام خود نباید در این لباس ملاک و معیاری برای مردم شده باشد که نخواهد چشم به اعمال و رفتار هم لباسان خود بدوزد و از آنها با درآوردن لباس تبری جوید ؟ اگر این لباس معیار است خود ایشان چگونه معیار کسانی دیگر نگشته اند؟ اگر این لباس ظرفیت این را داشته که زمانی انسانهای پرهیزگار تحویل جامعه بدهد باز هم چنین ظرفیتی را دارا می باشد حتی اگر بر طبق نظر ایشان قبول کنیم که فعلا چنین افرادی وجود ندارند و همه روحانیون یا دربند قدرت هستند یا اسیر ثروت اندوزی( که اینگونه نیست).

 

براستی ایشان که در پی یافتن گوهر انسانیت  در کسوت روحانیت بوده اند و با رویت عدم وجود در دوره ی کنونی  چاره را در کندن لباس دیده اند فردا آنرا در صنفی دیگر خواهند جست یا خود به تنهایی در یافتن آن مبادرت خواهند ورزید و چه صنفی را شایسته توجه و الگو قرار دادن خواهند یافت؟.از این نظر هم مساله را روشن کنند بد نیست. اصولا آیا در انتخاب یک روش شغلی باید به افراد حاضر در آن لباس نگاه کرد یا باید به ریشه پرداخت؟ ریشه لباس فقاهت کجاست؟

 

شاید جناب ایشان ادعا دارند که چون اکنون لباس دین برآورنده کارکردهای دین نمیباشد چاره در دوری از این لباس است تا متهم به همراهی نگردند.باید از ایشان پرسید مگر انتخاب چنین لباسی اصولا بمعنای پذیرفتن مسولیت ناشی از آن نیست که اکنون از قید آن شانه خالی نموده اید؟ با عرض پوزش من این تصمیم بزرگ را در ضعف ناشی از بزرگی مسوولیت میبینیم. من که در لباس کادر درمان هستم وقتی کاستیهای شدید همکارانم را میبینم که حتی مساله جان افراد در میان است آیا چاره کار در خروج از این لباس است یا تقویت خودم برای دستیابی به الگوهایی که هرچند در میان ما زیست نمیکنند و حتی جانشان را فدا کرده اند؟

 

نکته دیگر: آیا فردی در لباس روحانیت نمیتواند با حفظ لباس، گوهر انسانی را در طبقه ای دیگر و شاغلانی از اصناف دیگر بیابد؟  آیا امام خمینی در مورد شهید فهمیده نفرمودند که رهبر ما آن نوجوان ۱۳ ساله است که نارنجک به کمر خود میبندد؟آیا امام با این پیشفرض می بایست ردای روحانیت را به کناری مینهاد و در جبهه ها حضور می یافت؟

 

بخش دوم پاسخم بیشتر جنبه اجتماعی تصمیم ایشان را در بر میگیرد و تناقض موجود در  این قسمت را هم بصورت سوالی میپرسم. در قسمتی از ایشان از دیدار خود و یکی از دوستان مبارز با یکی از علما یاد میکنند.از اینجا میتوان دریافت که حتما خود ایشان صبغه مبارزاتی داشته اند که با چنین دوستانی حشر و نشر داشته اند. اینجا این سوال مطرح است که مبارزه ایشان در چه جهتی بود؟ آیا مبارزه ایشان رنگ و بوی سیاسی نداشت؟چگونه آنزمان درکسوت لباس دین مبارزه سیاسی درست بود ولی الان دین و سیاست باید از هم جدا باشد؟ چرا آنزمان چنین نمی اندیشیدند که دین را با مبارزه سیاسی چکار؟

 

ایشان انتقاد میکند که امروز روحانیت کارگزار حکومت شده است.این سوال را میپرسم که چرا نباید باشد؟ چرا روحانیت نباید کارگزار حکومتی باشد که  خود با یاری و حمایت ملت آنرا بنا نهاده است؟  حال بالفرض روحانیت حکومت را بدلیل ناپاکی سیاست به کناری نهد دوباره چه آینده ای را برای دین باید متصور بود؟ چه گروهی و طایفه ای پاسدار ارزشهای دین میتواند در حکومتی باشد که روحانیونش در کناری فقط  به وعظ  و مثلا خودسازی فردی مشغول باشند؟ مگر رژیم شاهنشاهی پدر و پسر اینگونه نبود؟  شاید پاسخ بدهند که بعد از پیروزی ملت باید جمهوری حاکم باشد و روحانیون نقش مشاور و حامی را داشته باشند که با ارکان انقلاب اسلامی در تعارض است.آنگاه مفسر اسلامیت حکومت کدام طبقه باید باشد؟ چه تضمینی هست که جمهوری توسط عده ای دیکتاتور به قهقرا نرود و هم نامی از جمهوریت نماند و هم اسلامیتی باقی نباشد.

 

تلاشهای نبی اکرم برای تشکیل حکومت و ادامه آن توسط ائمه بزرگوار با داشتن سیاست چگونه از دیدگاه جناب ایشان قابل تبیین است؟ آیا آن معصومان قدرت و سیاست را فدای دین نمودند و در کناری به تماشا مشغول بودند؟یا در بطن مبارزه بودند؟ آیا تلاش معصومان درجهت تشکیل حکومت فقط مختص به خودشان است و پس از انها نایبان آنها نباید در جهت تشکیل حکومت از آنها الگوبرداری کنند؟ مگر امام خمینی غیر از این را انجام داد؟ چرا آن زمان که امام خمینی در بهشت زهرا فرمودند ( من دولت تعیین میکنم) به یادتان نبود که دین و دولت جدا هستند و در صف مبارزه بودید و اکنون برخلاف نظرات امام خمینی  به این نتیجه رسیده اید که دین و دولت جدا هستند؟ یا تفسیری دیگر از ارتباط دین و دولت در آنزمان داشتید؟

 

جناب آقای طالبی: نویسنده ای جوان در همین مدرسه برداشتش را از اقدام شما پشت پا زدن به هنجارهایی دانست که زمانی در آن جهت بذل جان برایش شده و کسانی که اکنون در جهت آن هنجارهای اولیه گام برمیدارند را در مسیر انحراف تلقی نمود.شما تصور نکنید که دراوردن لباس برایتان رافع مسوولیت است اتفاقا  مسوولیت تمام تلقیات نادرست پس از این اقدام را  نیز خواهید داشت. بهرحال اینها تناقضاتی هست که بنظر من در دلایل جدایی شما از لباس روحانیت وجود دارد.

 

نکته پایانی:ضمن احترام به جناب آقای وحدت، با ید عرض کنم: با فرض قبول اینکه وسوسه های غیر مستقیم خناسان، و معاندان اسلام و روحانیت و نظام مقدس جمهوری اسلامی ایران در این اقدام جناب آقای وحدت تاثیر گذار نبوده است، به نظر میرسد: عامل مهمی که موجب شد تا جناب ایشان چنین تصمیمی را در پیش گیرند بنظرم  مربوط به احساس  عدم نقش آفرینی ایشان در حوزه اجتماعی می شود؛ ایشان بصورت مستقل  در حوزه ای که سالیانی دراز در آن عمر خویش را صرف نموده اند چه نتایجی را در حوزه شخصی و عمومی به همراه آورده اند؟؛ پس از پیروز انقلاب اسلامی، در چند روستا و شهر و حتی دارابکلا به هدایت عامه پرداخته و به خطابه و منبر که کارکرد اصلی لباس دین میباشد روی اورده اند یا در پیشرفت امر دین خود چه میزان موثر بوده اند؟؛  و....؛ خلاصه: به نظربنده، عمده عامل در این تصمیم مبهم جناب آقای  وحدت، عبارت است از: عدم موفقیت و عدم تلاش و عدم رغبت ایشان در اداء رسالتی است که بردوش داشت. ای کاش جناب آقای وحدت  مطلب را به حاشیه نمی برد و توپ را در زمین دیگران نمی انداخت که این خود خطاء و گناهی است نا بخشودنی.

 

نازِک‌سَتی را می‌شکافم

به نام خدا. نازِک‌ که مشخص است همان نازُک در زبان پارسی‌ست. ‌سَتی هم اسم درختی است از تیره‌وتبار آلو. یک ترکیب وصفی است، اما در گویش محلی برای لُغُز و کنایه و طعنه و حتی گِله به‌کار می‌رود.

 

نازِک‌سَتی یعنی کسی که مثلاً با کمترین باد و بوران و باران، فِنی‌زکی (=زُکام» می‌شود! یعنی سرما می‌خورد و فِس‌فِس می‌کند.

 

نازِک‌سَتی یعنی اونی که تا دو روز کار کرد و کَمِل‌دسّه دوش گرفت، کمردرد بگیرد و از کارکِله بیفتد.

 

نازِک‌سَتی شاید یعنی کسی که تابِ نازل‌ترین اُفُّ و آفت را ندارد و زود پیٖک می‌شود.

 

خلاصه؛ کسی که کم‌ظرفیت است، کسی که بِرمه‌دوک است، کسی که زیادی دلتنگ و هِق‌هِقی است،  کسی که توی هر کاری آسیب‌پذیر است،کسی که  نَرسیه و (=نارَس) و کال است، کسی که زودزود بی‌رمق می‌شود، در واقع نازِک‌سَتی است.

 

یاد زنده‌یاد یوسف به خیر که ما را سالی یکی دو ‌بار به خونه‌باغِ دامادشون -کِل‌مَمود اِوْریم- ‌می‌بُرد و حسابی سیرسیر سَتی می‌داد.

 

پاسخ:

 

سلام جناب...

از رمان «مُرشد و مارگریتا» این عبارت هنوز یادمه که یکی از لذیذترین چیزهای دنیا : مغزِ قلم است. منظورش قلمِ پای گوسفند و گوساله! بود. حالا من! مغز قلمم خوب است! فقط خوردنی و کلّه‌پاچّه‌شدنی نیست!

 

البته همین نویسنده‌ی روسی درین رمان -که آقای عباس میلانی آن را به فارسی برگردان کرد- سخن ناب دیگری هم دارد اگر درست بنویسم گویا این بود: در آنجا آدمِ سالم را بستری می‌کنند! به نظرم عصر استالین را نَقر (=کَنده‌کاری) می‌کند که رحم را دفن کرد و همه را تارومار.

 

ولی؛ در دین عزیز و مبین، به پیام‌آوری و رسولیِ حضرت ختمی‌مرتبت (ص) رحم به درخت، به علف، به بیشه، به حیوان، به زاغ، به زاغه‌نشین، به زارع، به بَرزگر، به برزَن، به انسان و به تمامی جُنبندگان یک رسمِ ازلی و ابدی‌ست و یک وحی مُنزل صریحِ دائمی.

 

آقای قربانی! به باغ شعر شیخ اجل سعدی رفتی، همو می‌سُراید: 

تو به سیمای شخص می‌نگری

ما در آثارِ صُنع حیرانیم

 

من حقیقتاً وقتی به انسانی برمی‌خورم که صاحب فکر و اندیشه باشد و بارش پنبه! نباشد و دیگران را پنبه‌خلال مَپندارد، و با فکر و قلمش دریچه‌ها به رویم باز نماید و از روزنه‌ی اندیشه‌اش مرا به تماشاگه راز و نیاز ببرد، و از آز برهاند، ولو آن‌که مخالف فکری من باشد و متفاوت بیندیشد، دوستش می‌دارم و محترمش می‌شمارم.

 

پس؛ ازین صحن و از آن سیّد ممنونم که شما را به من شناساند- که با آن‌که با هم بر بعضی مسئله‌ها متفاوت‌نگر و مختلف‌الرّأی هستیم- اما من شما را آموزگاری می‌دانم که دریغ نمی‌دارم از دانسته‌های فراوان و پژوهندگی‌هایت یاد بگیرم؛ لذاست آموزندگانی که بر من آموزندگی می‌کنند، نزدم گرامی‌اند و نیز مُکرّم.

 

ناگفته نگذارم در گزاره‌ی آخر متن خود از لفظ «مقتدا» استفاده کردی، روشن سازم که من از «مقتدا»کردن فکری کَس و کسان برای خودم اکیداً پرهیز می‌کنم؛ زیرا قفلِ فکر می‌شوند و صَنمِ بی‌جنَم، و به قول دکتر علی شریعتی توتِم. بگذرم. سپاس که پسند افتاد. همان‌طور که باخبرید آقای جلال‌الدین کزازی از پارسی سَره تبعیت می‌کند که هیچ واژه‌ی غیرپارسی در آن نباشد، یا بسیار اندک باشد. بلی؛ آنچه من در میان دو کمان / پرانتز (=...) برگردان می‌کنم برای اهل فنی چون جناب‌عالی روشن است، از آن‌رو می‌زنم که واژگان پارسی میان‌مان جاری‌تر شود و در ادبیات و گزاره‌های‌مان فوران کند. از لطف شما همواره، آگاه و ممنونم.

 


پاسخ:

 

سلام آقامسعود دارابکلایی

اینی که نوشتی قاعده است. «الزَّرعُ لِلزّارِع وَ لو کانَ غاصِباً» قاعده‌های حوزه‌ی فقه و اصول، مثل فتواهای مراجع تقلید حتی اگر شکل قانون مصوّب هم به خود نگیرند، معمولاً بر قانون کشوری بار می‌شوند و نزد قاضی نیز اعتبار دارد و ممکن است محلِ استناد قرار گیرد. من به ناسخ و منسوخ آن علم ندارم. با این عبارت مرا یاد اول انقلاب انداختی که گروه‌های چپ مارکسیستی شعار دیوارنوشته داشتند با این عنوان: زمین از آنِ کسی است که روی آن کار می‌کند. گویا مارکسیست‌ها، از حزب‌اللهی‌ها فقهی‌تر بودند! در محل البته یک چیز دیگر هم باب بود و اون عام‌تر است: سردرختی مال همه است. راستی مسعود! در مشهد به فکر عرض ارادت و سلام‌دادنِ ما به امام رئوف (ع) باش.

 

«ترسوها» و بازی با عقلانیت!

 

ابراهیم طالبی دارابی دامنه / ۲۲ مهر ۱۳۹۹

به نام خدا. رهبری -دیروز ۲۱ مهر ۱۳۹۹- سخن از ترسوها و بازی آنان با عقلانیت به میان آوردند. خواستم کمی درین‌باره بنویسم: خوشبختانه همه‌ی ما معنی عقل و ترس را می‌فهمیم. هر یک از ما ممکن است در طول زندگی دست‌کم یک بار ترس را تجربه کرده باشیم؛ ترسیده باشیم و یا واهمه و هراس آنچنان بر ما غلبه و احاطه کرد که کاملاً بیمناک‌مان ساخت. پس ترس و باک در وجود آدمی به صورت نهفته، لانه دارد، به وقتش بُروز می‌کند که در آن حال، دچار رُعب و هول می‌شویم؛ مرعوب و ترسو. اما این حالت گاه در شخصیت و شاکله‌ی فرد نفوذ می‌کند و شخص را اساساً انسانی «ترسو» و ضعیف‌النفس بار می‌آورَد که در زبان عامیانه به افرادِ بُزدل معروف‌اند؛ هرچند بر من آشکار نیست چرا «بُز»، بُز که قوی و پیشتاز و جسور و بی‌باک است. شاید به این علت که بُز، زود رَم می‌کند و دست به فرار می‌زند. نمی‌دانم. بگذرم.


اما عقل. این قوّه (=رسول باطنی) از قوای درونی مرموز و خدادادِ آدمی است که در پارسی به «خِرد» برگردان شده است: عاقل=خردمند. عقل که عربی‌ست، علاوه بر معنایی که بر ما روشن است، دو معنی متضاد هم دارد: هم انسان را پیش می‌برَد و هم بازش می‌دارد: پیش‌بَرندگی، بازدارندگی. امر و نهی. قرآن (آیه‌ی ۵۴ سوره‌ی طه) به انسانِ اهل خرد و پارسایی و ورع و صاحبِ لُبّ و اَلباب، اُولی‌النُهی می‌گوید؛ یعنی کسی که عقل سالم دارد و خود را از خطا، گناه و بیراهه بازمی‌دارد و امور و حیات و ممات و نبات و جماد را می‌فهمد.

 

به همین علت بیابانگردان صحرا بر زنوان شتر، عِقال (=زانوبند) می‌بستند که فرار نکند و گُم و گور نشود. عقل همین حالتِ عِقال شُتر را هم بر آدمی دارد که مانع از گم‌شوندگی و گم‌گشتگی می‌گردد. زیرا اساساً عقل، حسابگر است، محاسبه می‌کند. از وجه مَمیّزه‌های اصلی عقل و عشق، یکی همین عنصر حسابگری است. حساب، علمِ شمارش‌هاست. نیز دانش اندازه‌ها و برآوردها. حساب حتی به تخمین (=حدس و گمان و برآورد و وَرانداز) نیز مدد می‌رساند. حالا بروم روی اصل سخن رهبری که چنین فرمودند:

 

«بعضی‌ها اسم عقلانیت و عقل را می‌آورند اما منظورشان ترس، انفعال و فرار از مقابل دشمن است در حالی‌که فرارکردن و ترسیدن، عقلانیت نیست... ترسوها حق ندارند اسم عقلانیت را بیاورند زیرا عقلانیت به معنای محاسبه‌ی درست است. البته دشمن تلاش دارد تا معنای غلط عقلانیت را تلقین کند و برخی هم نادانسته، در داخل همان حرف دشمن را تکرار می‌کنند.» (منبع)

 

تتمّه و نکته: من به این فقره از تحلیل و حساب و حسابگری رهبری از وضع‌وحال و نگره‌ی نگران‌کننده‌ی ترسوها در این زمانه و اوضاع -که از اوجِ هول و جُبن، به بازی با عقلانیت سرگرم شده‌اند تا ایرانیان را بفریبند و دست جبهه‌ی اهریمن را بر اهورا، دریده و درازدست بدارند- باور دارم و با آن موافقم و خدشه‌ای در آن نمی‌بینم. زیرا جامعه‌ی پویا و زنده به خردمندِ شیردل نیاز دارد، نه به سودمندِ بُزدل؛ و در زبان عامیانه‌ی ایرانی: بی‌جیگر.

 

به‌هرحال؛ مسلّم و آشکار است که میان انسان علوی چون مالک اشتَر فرق است با آدمی چون ابوموسی اشعَر. یکی برای مکتب و امام علی -علیه‌السلام- شهامت و رشادت می‌ورزد، آن دیگری چون جُنبنده و دابّه‌ای ترسو، می‌هراسد و به جای آن‌که منطق غلط دشمن را مؤاخذه کند و با آن آگاهانه مواجهه کند و گریبانش را بگیرد و بفشارد، روی منبر، علی را خلع می‌کند، تا تاریکی بر روشنایی حکومت کند!

 

تاریخِ دین و دیانت -درست که دردناک است- اما صد البته درس است و دانشگاه؛ که ترم و دوره‌ی آن تمامی ندارد. فقط دانشجوی تمام‌وقتِ صاحب شور و شعور و خرد و خردمندی می‌پذیرد.

 

پاسخ:

 

جناب آقای ... سلام. بلی؛ اما من از «ترسو» بحث کردم که اساساً می‌ترسند. از نظر من فرق بیّن است میان خردمندی که در جای خود ترس داشته باشد با ترسویی که دائم می‌هرسد و ساختمان وجودی‌اش ترس است. آن اولی نوعی حَزم است ولی دومی همان حالتی که انسان را در برابر هر مَهیبی از پای درمی‌آورَد.

 

بوعلی حکیم که خردمند تمام‌عیار بود می‌گفت من از گاو می‌ترسم! چون شاخ دارد و عقل ندارد. این نوع ترس یعنی هوشمندی نه تسلیم و قالب تهی‌کردن. ممنونم. منتظرم.

 

بسیارخوب؛ حال همین نکته‌ی منطقی شما را هم، پیش‌فرض خودم بگیرم و بگویم: ترس، عارض می‌شود، پس اینک همان دفعه‌ای است که عارض شد و به فرموده‌ی شما بروز می‌کند. در موقعیت زمانی و مکانی ایران، اینک برخی‌ها را ترس و لرز فرا گرفته است و کم آوردند و اسم آن را به تعبیر رهبری عقلانیت گذاشتند.

 

اما در هر صورت، میان من و شما جناب...! بر سر مفهوم ترس و ترسو تفاوتِ برداشت حاکم است. همین موجب دو نتیجه‌ی مختلف می‌شود. اساسِ بحث و پروردن و ورزدادنِ اندیشه هم همین است. متشکرم از میان‌بحث مفیدی که شکل داده‌ای.

 

حالا دو طرف به اندازه‌ی مکفی روی مفهوم نظری ترس و ترسو بحث کردیم. من و شما که نمی‌خواهیم فلسفه‌بافی کنیم، داریم روی مسئله‌ی روز حرف می‌زنیم. پس، اینک روی همین مبانی نظری شما مثال می‌زنم:

 

۸ سال دفاع مقدس نزدیک ۹۶ ماه بود. اما سراغ داریم هر دوی‌مان -که جبهه را چندبار درک کردیم- که کسانی در تمام این مدت حتی یک روز پا به جبهه نگذاشتند. شاید باز نیز بفرمایید رفتار عقلانی کردند نرفتند؛ اما من می‌گویم ترسو بودند نرفتند. ممکن است بفرمایی زرنگی کردند نرفتند چون حفظ جان واحب است، اما من می‌گویم نه، ترس بر آنان غلبه داشت. البته سخن من شامل کسانی نمی‌شود که نه جبهه را قبول داشتند و نه دفاع و حفظ میهن و دین را. بلکه آنهایی را می‌گویم که برای خود پشت جبهه را ضروری‌تر و واجب‌تر تفسیر می‌کردند. حتی در داخل نهادهای انقلابی هم این تیپ ترسوها وجود داشت.

 

سخن سر نسبی یا ذاتی ترس نیست، سخن بر سر این عارضه است که گاه رخ می‌دهد. رهبری هم اشاره‌اش همین است که عده‌ای ترسو پشت ترس پنهان شدند و دم از عقلانیت می‌زنند که من موافق این تز رهبری هستم زیرا تردیدی نداریم عده‌ای همین‌طوری‌اند.

 

مِثلِ مساکین می‌زیسته

 

ابراهیم طالبی دارابی دامنه / ۲۳ مهر ۱۳۹۹

به نام خدا. اوحدی مراغه‌ای در مثنوی «جام جم » از وجوب شش حق بر عهده‌ی آدمی سُروده حق خدا و مادر و پدر و استاد و میر و پیامبر:


واجب آمد بر آدمی شش حق
اولش حق واجب مطلق
بعد از آن حق مادرست و پدر
و آن استاد و میر و پیغمبر
اگر این چند حق بجای آری
رخت در خانهٔ خدای آری
حق اینها بدان که اربابند
مقبلان این دقیقه در یابند
حُب ایشان سرت بر افرازد
بُغض ایشان به خاکت اندازد

شرح و انشراح:


شرح: شرحم این است که شعر چنان روشن و گویاست که هر خواننده با خواندن آن از ژرفای شعر سر درمی‌آورَد و حتی همیشه با این حقوق مأنوس و آشناست. فقط یادآور شوم که در برخی نسخه‌ها به جای «میر» در مصرع چهارم، «شاه» آمده؛ اما مرحوم بدیع‌الزمان فروزانفر، «میر» آورده یعنی امیر. مرا باش! که همیشه این قسمت مثنوی را وقتی در دفتر یادداشت‌هایم مرور می‌کردم، یا چشمم به آن می‌افتاد، «میر» را «سادات» و حقّ سادات برداشت می‌کردم. بگذرم.


انشراح: با آوردنِ این شعر، خواستم به استقبال روز رحلت پیامبر اسلام (ص) بروم؛ انسانی با مکارم اخلاق و خَلیق (=خیلی ملایم و خیلی خوش‌اخلاق)، رسولی مُنشرح (=گشاده‌دل)، نبی‌یی اهل افتتاح (=باز و دارای انشراح و گشایش‌ها) که سینه‌ای صدر و قلبی گشوده داشته و برای همه غمخوار و دلرحم و دلفروز بوده.

 

یک علت از علل نفوذ پیامبر اسلام در قلوب مؤمنان و ایرانیان این بوده که محمد مصطفی -صلوات الله و سلامه علیه و علىٰ آله- که با آن‌که محبوب‌ترین و نزدیکترین مخلوقات عالَم بوده‌است در پیشگاه خدای متعال: (فَکانَ قابَ قَوْسَیْنِ أَوْ أَدْنى‌. آیه‌ی نُه نجم)، اما مِثلِ مساکین می‌زیسته و با فقرا و مستمندان هم‌غذا می‌شده و سخت‌ترین زندگانی را بر خود برمی‌گزیده تا هرگز مانند سلاطین ساسانی، امپراطوران رومی و فراعنه‌ی مصری نباشد، نگوید، نپوشد، نخورد، نَزیَد.

 

یک ورق از تاریخ تیره و سیاه سلاطین ساسانی را می‌گشایم که اگر یکی از آنان روزی لباسی خاص و یا «غذایی مخصوص به خود» تهیه می‌نمود، آن غذا و آن لباس بر سایرِ مردم حرام بود و قدغَن (=ممنوع و منع). زیرا بر سلطان‌های ساسان! سخت می‌آمد که مِثل و مانند مردم بزیَند و یا مردم، مانندِ آنان.

 

پاسخ:

سلام آقامسعود. من حقیقتاً از رشته‌ی حقوق در همه‌ی گرایش‌ها چه جزا، چه قضا، چه مدنی، چه خصوصی سر در نمی‌آورم. فقط می‌دانم در داوری و قضاوت، گویا دست و یدِ قاضی در تکیه به علم خودش باز و بسط است.

 

پاسخ:

 

سلام سید علی‌اصغر. به نام خدا. در سلیم‌النفس بودن مرحوم مهدی بازرگان تردیدی ندارم؛ کسی با میزانی بالا از پارسایی که حتی شهید مطهری نیز گاه در نماز به او اقتدا می‌کرد و نمازش را پشتِ سر او می‌گزارد. اما آقای بازرگان به اندازه‌ی امام، نه صدام را می‌شناخت و نه پیچیدگی‌های جهان سیاست را. او با اخلاص می‌گفت من فولکس هستم نه بلدرز و تانک.

 

اما امام، هم ۱۴ سال در نجف تبعید بود و زیر و بم شخصیت ماجراجویانه‌ی صدام و اهداف حزب بعث را می‌شناخت، هم از آن خطه‌ی سرنوشت‌ساز، جهان سیاست را موشکافانه زیر نظر داشت و اوضاع را رصد می‌کرد و می‌کاوید و با مبارزین کنکاش داشت، و هم در آن فضای نجف با جریان منفعل حوزه‌ی نجف آشنایی نزدیک داشت. جریانی که معتقد بود مسلمان و مؤمن و روحانی را چه کاری باشد به سیاست!

 

مرسوم بود وقتی نجف باران می‌بارید همین عده بیرون نمی‌آمدند، چون فکر می‌کردند با خیس‌شدن خیابان و کوچه و پس‌کوچه، عبای‌شان نم می‌گیرد و نجس می‌شود.

 

اینان که این‌همه احتیاط می‌کردند که با آبِ باران، خدای ناکرده! نجس نشوند، نسبت به سیاست -که عصاره‌ی اسلام است و پیام مهم این دین که اهتمام به امور مسلمین پایه‌ و بن‌مایه‌ی آن است- نه فقط بی‌اعتنا بودند، بلکه گویی به آن ویار داشتند!

 

حالا شما کسی را که از بیشتر جنبه‌ها نگاه کنیم، می‌بینیم در قد و قواره‌ی امام نیست، دارید به رخ می‌کشی که سرآخر نادم شد و با نوشتن آخرین مقاله -که در کیان هم به زیر چاپ رفته بود- همه‌ی آراء و ایده‌های سیاسی‌اش را پس گرفت و به خطا و نادرستی تمام گفت: هدف بعثت انبیا فقط آخرت است و بس.

 

اما او آنقدر سیاسی بود که حتی نام حزبش را  «نهضت آزادی» گذاشته بود که به معنی ستیز و مبارزه است. و کدام مبارزه است که با سیاست عجین نیست!

 

در صورتی‌که اگر همین آخرین تز بازرگان را نیز هدف اسلام فرض کنیم باز نیز معنی دین اسلام این نیست که به امور مسلمین و حتی سایر جوامع و انسان خنثی و نظاره‌گر و حتی بی‌توجه و بی‌نظر بماند.

 

شاید بدانی که کتابی از بازرگان نیست که نخوانده باشم، حتی کتاب‌هایی که با نام مستعار «عبدالله متقی» می‌نوشت از جمله کتاب مهم «نیک‌نیازی» را نیز به دست آوردم و واو به واو خواندم. نه الان، بیست سال پیش.

 

بلی؛ بازرگانی که پارسا بود و اهل دیانت، دانشمند بود و اهل عبادت و سیاستمدار بود و اهل سازگاری؛ اما او سهمی از سادگی در سیاست هم داشت.

 

من با آن‌که مرحوم بازرگان را یکی از شخصیت‌های مورد احترام و شایسته‌ و متدیّن و قابل برای خودم می‌دانم، اما امام را با او مقایسه نمی‌کنم. امام خلاصه‌ی مأموریت‌های تمامی انبیای الهی را در افکار خود اجتماع داد و ملت ایران را از تباهی و تیرگی رژیم پهلوی به نور اسلام دعوت و عودت داد و در برابر تمام دسیسه‌های براندازانه، ایستاد. و در دفاع مقدس نیز از اصول و پایه‌های اسلام مایه می‌گرفت و نظر کارشناسان دفاع را بر نظر خود ترجیح داد و لذا پس از فتح خرمشهر نیز پای مشورتی که پذیرفته بود، همپای مقاومت رزمندگان تا آخر ایستاد. و همه دیدیم وقتی قطعنامه ۵۹۸ را هم پذیرفت، پلیدیِ پنهان و پیدای صدام باز شکُفت و با همدستی سازمان ترور رجوی، بخش وسیعی از خاک ایران را مجدداً اشغال کرد. و اگر نبود صلابت مجدد امام پس از قبول قطعنامه، خیزش عظیم رزمندگان و مرصاد رخ نمی‌داد و شاید امروزه سانترالیست‌های تروریست، تهران و ایران را در قبضه‌ی خود داشتند و صدام را بر گُرده‌ی ما نشانده بودند!

 

گاه تعجب می‌کنم که چه بیان می‌فرمایی. ولی خرسندم که دست‌کم ستون نمی‌نویسی، ولی پست سایر اعضا را به نظراتت مزیّن می‌کنی. من راسخانه معتقدم اگر امام خمینی -رهبر کبیر انقلاب اسلامی- در آن برهه‌ی بحران‌ها، آن‌گونه ظاهر نمی‌شدند، الان نه از «تاک» نشان بود و نه از «تاک‌نِشان».

 

پاسخ:

جناب آقای ... سلام

این تیپ اشخاص را که افعالشان برشمردی، می‌شناختم و می‌شناسم. موافقم.

اما بعد یک مثال دوگانه دیگر می‌زنم:

شاه، خیلی‌زود حتی بر خلاف تصور همگان ۲۶ دی دررفت. این فرار زودهنگام از نظر من و بلکه اغلب صاحب‌نظران بین‌المللی -که در موضوع انقلاب و تئوری‌های انقلاب برجستگانی علمی‌اند و کتاب در باره‌ی انقلاب اسلامی ایران نوشته‌اند- از روی بُزدلی و ترسویی شاه بود که تند و سریع از صحنه فراری می‌شد.

 

امام، خیلی‌زود بر خلاف نظر تأمینی طرفداران برای حفظ جان ایشان که درخواست می‌کردند بازگشت به ایران را با وجود تهدیدی که بختیار کرده بود به تأخیر بیندازند، به ایران آمد.

 

یکی دررفت، یکی آمد. از نظر من، رفتار امام در دسته‌ی شجاعت است، چون امام انسانی دلیر بود. اما رفتار شاه در دسته‌ی ترس است، چون فردی ترسو بود. بنابراین، از نگاه ثالث این رفتار وقتی داوری می‌شود، نمی‌تواند همزمان هر دو عقلانی و بایسته باشد. پس، رفتار امام عقلانیت بود که تن به شجاعت سپرد. رفتار شاه جُبن و هراس بود که ریشه‌ی روانی و احساسی دارد.

در پایان نمی‌توانم بی‌تشکر ازین میان‌بحث بیرون بروم، پس تشکر که وقت گذاشتی و نکات ارزانی فرمودی.

 

پاسخ:

نمی‌گویم مرحوم بازرگان راه‌حلش از سر خیره‌خواهی نبوده، می‌گویم اگر بر فرض بازرگان می‌توانست صلحی هم در جبهه و با صدام برقرار کند، هم صلحی ناپایدار بود و هم بخش وسیعی از خاک ایران در اشغال صدام باقی می‌ماند. لاجرَم جنگ همین‌گونه‌ای شد که پیش رفت که یک وجب خاک در اشغال نماند. البته کیست که نابسامانی‌های جنگ را انکار کند.

 

البته نگرش خوش‌بینانه‌ی شما به طرف مقابل جنگ -که فردی غیرقابل پیش‌بینی و حتی آکنده از نفرت نسبت به ملت ایران بود و در آخر عمرش این کینه‌اش علیه‌ی ایران را وصیت کرد- می‌تواند ناشی از صاف دیدنِ جاده‌ی سیاست باشد. اما خودت هم می‌دانی این‌چنین هم سهل و ساده نبود که با دوسه‌کلمه حرف آقای بازرگان، صدام حرف‌شِنو می‌شد و واقعاً دست از نبرد برمی‌داشت. تحلیل هر پدیده باید در ظرف زمان و مکان خودش باشد.

 

پاسخ:

یعنی می‌فرمایی من با اطمینان از قول شما مثلاً و بر فرض اگر روزی یک پژوهشی خواستم بنویسم، بنویسم شاه که فرار کرد نه از سرِ ترس بوده، که از روی تفکر مدرن او بود و آنقدر نجیب بود که زود به ندای مردم احترام گذاشت و راه را برای آنان باز گذاشت.

 

راستی پس چرا شاه با آن‌همه طلا و دلار و سرمایه‌های بیت‌المال دررفت و سپس با برگزیده‌شدن ارتشبد ازهاری در برابر خواسته‌های مردم ایستاد و دست به سرکوب و حکومت نظامی زد و از حکومت خودش تا ۲۲ بهمن دفاع کرد. یعنی می‌فرمایی شاه اصلاً خیال سلطنت و بازگشت نداشت! و فرارش تماماً بِخردانه بود. جالب شد. پس یک کشکولی ازت طلب دارم: چه شاه باشعوری داشتیم و هیچ نمی‌دانستیم!!


پاسخ:

سلام آقا جعفر آهنگری

من نمی‌گویم شاه نباید درمی‌رفت، صدهزار شکر هم دارد که رفت و شرّش از سر ملت از میان رفت و اساس سلطنتش قاچاق بود و بر مبنای وراثت. بلکه می‌گویم این رفتار شاه از شاکله‌ی شخصیتی‌اش ناشی شد که حتی نزدیک‌ترین درباریان شاه هم پنهان نمی‌دارند که او شخصیتاً آدم ترسویی بود. اما گویا شما هم در این آورده‌ات، چونان جناب جلیل قربانی برین نظری که شاه اگر رفت از آن‌رو رفت که به حقوق ملت و خواسته‌های مردم احترام گذاشت و مدرن فکر ‌کرد و حقوق‌بشری! این نوع نوینِ نگاه به شاه را باید در موزه‌ی تاریخ ایران به نمایش گذاشت! شاهی که آنقدر به خواسته‌های مردم توجه داشت و مدرن و مترقی فکر می‌کرد! که تا دید مردم او را نمی‌خواهند، برای حفظ جان ملت از کشور در رفت تا قدرت به‌آسانی بین ملت بگردد و بچرخد! چه سخاوتی داشت این شاه!

 

اما نمی‌دانم پس چرا چنین شاهی آن‌همه روحانیت و روشنفکران و مبارزین و کمونیست‌ها را سربه‌نیست می‌کرد و به کام زندان و تبعید می‌برد و به دست ساواک می‌سپرد تا بلعیده شوند و محو و خفقان. احتمالاً چون مدرن فکر می‌کرد! چه شاهِ نازی بود، و ما از نعمت وجود او بی‌اطلاع! حیف که این شاه عاقل و بِخرد و مُد روزگار و مدرن، گذاشت و در رفت!

حجاریان در ورطه

اشاراتی به افاضات!! حجاریان

ابراهیم طالبی دارابی دامنه / ۲۳ مهر ۱۳۹۹ / چاپ عصر

در ورطه؛ اشاراتی به افاضات!! حجاریان که در این (منبع) متنی جدید انتشار داد. به نام خدا. تازه فهمیدند نمی‌توانند همه را «به نخ یک تسبیح» بکشند. تازه فیل‌شان یاد هندوستان کرده و می‌خواهند «طردها« را «ضابطه‌مند» کنند و اگر دیدند کسانی «لیقه‌ی دوات» نظام را درست کرده‌اند «با ظالمان محشور می‌شوند.» و خود اگر در «دستگاه اداره‌ی کشور حضور یافتند راه «علی بن یقطین» را پیمودند و به زعم خود «تقلیل مرارت» کردند و «تقریر حقیقت». زیرا بنای فکری‌شان مثلاً بنّایی نظام است و عمارت کشور؛ حال آن‌که معتقدند در جمهوری اسلامی ایران «یک‌سو ازدیاد زباله‌گردی و سرقت نان و در یک کلمه «فقر» ا‌ست و سوی دیگر، انواع تبعیض و جان‌های از دست رفته مردم و در یک کلام «ظلم».

 

چنین تیره‌بختی و تیره‌وتارسازی اینان را از خیلی‌وقت پیش، نه در آینه که در خشت خام می‌دیدم. اینان به خط آخر می‌رسند و مانند پروژه‌های ساختمانی، از شهرداری پایان‌کار می‌خواهند که مثلاً روسفید شوند پیش ملت. اینان با وضعی که گرفتار آمدند، رسواتر از سازمان تروریستی رجوی به ورطه (=گرداب) می‌افتند و آن‌گاه آن‌چنان دست‌وپا خواهند زد که بیشتر از پیش خود را در گِل‌فرورفته و آلوده می‌بیند.

 

الآن به این نرسیدم، خیلی‌وقت پیش است که دریافتم که اینان اهلِ «عاریت» هستند و همه چیز را به «عاریت» می‌گیرند و دَم‌به‌دم چونان بوقملون، ملوّن می‌شوند و رنگ عوض می‌کنند. و تردیدی بر من باقی نمانده روزی فرا می‌رسد که حتی به مفاد اسلام هم به عاریت می‌نگرند و زودگذر و بی‌اعتقاد و باور از آن می‌گذرند.

 

زمان آن فرا رسیده است که چهره‌ها به دستان خود برملا می‌شوند. روزی برای جمهوری اسلامی از مخالفین بازجویی می‌کردند و در اطلاعات نظام دست تصرف داشتند و خوراک برخوردها را برای ضابطین در آخور می‌کردند، حالا همین‌ها به عنوان مدعی وارد ماجرا شدند. مطالبه‌گرانی که قصد اصلاحات! دارند، ولی چون این نظام را «ظلم» و «جور» می‌پندارند، بنا دارند از سرِ تقیه، مانند یقطین در نظام حاضر باشند. که چی؟ که مرارت مردم را کم کنند و حقیقت را برقرار. چه پُز و پادویی. امید می‌برم دست ازین بازی با نظام و فریب مردم بردارند. حالا اینان شدند یاران امام رضا -علیه‌السلام- و نظام جمهوری اسلامی ایران شده دستگاه مأمون عباسی! وَه؛ چه خُزعبلاتی (=پوچ و بیهوده).

 

نمی‌گویم اینان نباشند و نیست‌ونابود شوند و خفقان و احتقان بگیرند، نه؛ باشند و بنویسند و بگویند. چون من و امثال من هم هستیم و می‌نویسیم و می‌گوییم. اما اینان که روزی صدها متن در «صبح امروز» منتشر می‌کردند و مردم را به حضور در حکومت دعوت می‌کردند، اینک خود را علی‌بن‌یقطین می‌پندارند و مثلاً قصد دارند با حضور عاریتی، ریشه‌ی نظام را بزنند و رشته‌ی انقلاب را پنبه کنند. در لبه‌ی عمر نشسته‌اند و مرگِ لحظه‌‌لحظه‌ی نظام را می‌شمارند!

 

جوانانِ آگاه و انقلابیون دانشمند، روشن بمانند که خطر این بافت و افراد را به‌دقت و هوشیارانه رصد کنند و تور این دام را -که در حال پهن‌کردن است- پاره کنند. بعد نگویید: نگفتید.

 

در محل ما به زبان شیرین محلی، این دسته آدمها وقتی غِظ (=غیظ و خشم) می‌کنند و برافروخته می‌شوند، می‌گویند: وِن بِنار رِه دارمِه. یعنی دَمار از روزگارش در می‌آورم. برای چهرگانی چون اینان -که دَمدمی‌مزاج و مذبذب شده‌اند- زیاد زود است که دَمارِ (=نفَس) انقلاب اسلامی را در بیاورند و خفه‌اش کنند. گویا جلگه‌ی آلبانی! سوله‌های خالی هم دارد!

 

 پاسخ:

سلام و سپاس
به‌هرحال من شما را در پله‌هایی بسیار بالاتر از خودم می‌بینم و اگر از آن ارتفاع بر من، قلمِ ارشاد می‌بَری و سفارشِ ایراد، ذرّه‌ای ازین نصیحت‌هایت را فراموش نمی‌کنم. قائلم که قادری و قابلی، عیب‌هایم بگویی و ضعف‌هایم را بنُمایی. پس؛ بسی‌ممنونم.

 


از نگاه رودکی تا سیره‌ی نبوی

 

ابراهیم طالبی دارابی دامنه / ۲۴ مهر ۱۳۹۹

تا جهان بود از سر مردم فراز
کس نبود از راز دانش بی‌نیاز
مردمان بخرد اندر هر زمان
راز دانش را به هر گونه زبان
گِرد کردند و گرامی داشتند
تا به سنگ اندر همی بنگاشتند
دانش اندر دل چراغ روشنست
وز همه بد بر تن تو جوشنست

(رودکی)

 

از نگاه رودکی، اثر دانش همین بس که چون چراغی روشن، دل و درون را نور  می‌تاباند و چون زره‌ای جوشن (=فلزی) از آدمی در برابر بدی مراقبت می‌کند. پس؛ هر فرد باید کوشش کند تا به قول این نخستین شاعر پارسی‌گوی ایرانی -پدر شعر پارسی- راز دانش را هم گردآوری کند و هم گرامی بدارد. زیرا آدمیزاد به دانش و ارزش زنده است و زندگی می‌کند؛ وگرنه مُرده‌ای زنده! است و مُردگی می‌نماید و مزیتی ندارد.

 

چون در آستانه‌ی رحلت پیامبر اسلام (ص) هستیم، شعر رودکی را آوردم تا سخنی هم هشداردهنده و هم نویدبخش از حضرت محمد مصطفی (ص) را تقدیم کنم. پیامبر اکرم ص فرمودند: مثَلُ الّذی یَتَعلّمُ العِلمَ ثُمّ لا یُحدِّثُ بهِ کمَثَلِ الّذی یَکنِزُ الکَنزَ فلا یُنفِقُ مِنهُ.

 

مَثَل کسى که علم مى‌آموزد اما آن را آموزش نمى‌دهد [آز آن سخن نمی‌گوید، منتشرش نمی‌کند]، همچون مَثَل کسى است که گنج مى‌اندوزد و از آن خرج نمى‌کند. (نهج‌الفصاحه، ص: ۷۱۷) (منبع)


نکته: حضرت ختمی‌مرتبت (ص) همواره مردم را به فراگیری دانش فرامی‌خواندند. از سیره‌ی نبوی یکی این بوده که وقتی در آن غزوه، مسلمانان عده‌ای از مشرکان مکه را اسیر گرفتند، حضرت از آنان خواستند اگر هر کدام، ده نفر را علم بیاموزد از اسارت آزاد می‌شود.

 

پاسخ:

سلام ... همین‌که از خانه همیشه پَر می‌زنی به چلکاچین و ماچین، خود بالاترین ارتفاع است. با کشکولی‌ات مرا به یاد «ارتفاع پست» ابراهیم حاتمی‌کیا انداختی که صحنه‌هایش دیدن داشت و دیالوگ‌هایش شنیدن. بگذرم.

 

مرجعیت

ابراهیم طالبی دارابی دامنه / ۲۴ مهر ۱۳۹۹

به نام خدا. آقامسعود از مشهد مقدس، نوشتند «چرا مرجعیت گذاشته‌ شد؟» و خواستند درین باره پاسخ دهم. این نوشته‌ی کوتاه، اجابت به آن پرسش است:

مرجعیت -همان‌طور که از لفظش پیداست- به کسانی گفته می‌شود که محل رجوع متشرّعین‌اند. در عصر غیبتِ ولی عصر (عج) از قول آن امام آمده است مردم به فقیه جامع‌الشرائط مراجعه کنند، که به نظرم توصیه‌ای هوشمندانه و آینده‌نگرانه از آن امام غایب همیشه حاضر بوده‌است.

به‌هرحال، اسلام با شش نفر آغاز شد و سپس اندک‌اندک به نفرات مسلمین افزوده شد و امروزه نزدیک دو میلیاردند که این‌همه گسترگی نیاز به تخصص دینی را افزوده است. از این تعداد جمعیت، اهل سنت به تقلید از چهار امام و فقیه مذاهب خود پایبند ماندند. اما شیعه علاوه بر امامت معصومین (ع) به مجتهدین باور دارد و درِ اجتهاد را مانند مسلمانان اهل سنت نبست و به علمای گذشته بسنده نکرد. بنابراین، مراجع و مجتهدین، متخصصین در امر استنباط احکام شرع از منابع دینی‌اند. مرجعیت با فتواهایی که صادر می‌کنند، هم تکلیف مقلدین را روشن می‌کنند و هم اگر مرجع عامه باشند تکالیف جامعه و نهادها را.

 

رجوع به مجتهد و مرجع از نظر من کاری عقلانی و اخلاقی و متدیّنانه است، نه به زعم تردیدافکنان -که همه‌چیز دین را به بازی و سُخره می‌گیرند- اقدامی کورکورانه. زیرا منِ مقلد وقتی به مرجع یا مراجع‌ام مراجعه می‌کنم در واقع به دانش و تخصص و اجتهادهای عالم دینی احترام می‌گذارم. و این نه پرهیز را علم و کاستن از دانستن است، بلکه اهمیت‌دادن به فهم و علم انسان متخصص است. مرجع مثل طبیب نسخه می‌نویسد؛ نسخه‌ی شرعی که مسلمان رفتار خود را با شرع و نظام تشریع خداوند تطبیق دهد و خدای‌ناکرده خلاف شرع عمل نکند. اینکه اینک پایبندی به فتوا چه میزان است و جامعه تا چه حد ازین مسئله غفلت می‌ورزد یا روی می‌آورد، امری جامعه‌شناختی است که مطالعات لازم دارد و علت‌یابی‌ها.

 

من شخصاً مرجعیت و اجتهاد را تفکری منطبق بر منطق و عقل می‌دانم و به قول شهید مطهری موتور محرّکه‌ی دین. مرجعیت در شیعه، عملکرد درخشانی داشته است. هم در بیان دین، هم در نهضت‌های ضد استعماری، هم در اهتمام به امور مردم و هم در صحنه‌های علم و معرفت و اخلاق. اگر آفت هم در این نهاد دینی دیده شد، امری اِعجاب‌انگیز نیست؛ چون این حوزه -که از عالی‌ترین حوزه‌های جامعه‌ی مسلمین است- بَری از خطا نیست؛ چراکه معصومین (ع) فقط همان‌هایی‌اند که همه‌ی ما بدان دل سپرده‌ایم و به راه و مکتب‌شان رهسپاریم. والسلام.

| لینک کوتاه این پست → qaqom.blog.ir/post/1712