بایگانی مهر ۱۳۹۹ :: دامنه‌ی داراب‌کلا
Menu
مطالب دامنه را اینجا جستجو کنید : ↓↓

qaqom.blog.ir
Qalame Qom
Damanehye Dovvom
ابراهیم طالبی دامنه دارابی
دامنه‌ی قلم قم ، روستای داراب‌کلا
ایران، قم، مازندران، ساری، میاندورود

پيشنهادهای مدیر سایت
آخرين نظرات
طبقه بندی موضوعی
دنبال کننده ها
بايگانی ماهانه
نويسنده ها

۳۱ مطلب در مهر ۱۳۹۹ ثبت شده است

پست ۷۷۵۵ : . به قلم دامنه: به نام خدا. شیخ محمود شبستری (۶۸۷ - ۷۲۰ ه.ق) در گلشن راز شعری دارد با عنوان «قاعده‌ی تفکر در آفاق» در ۳۱ بیت؛ که دیدن و خواندن آن چه لطافتی دارد. در اینجا اما چند بیت آن را صید کرده و با دو نکته و یک اشاره تقدیم می‌دارم:

 

 

مَشو محبوس ارکان و طبایع
برون آی و نظر کن در صنایع

و...

چرا کردند نامش عرش رحمان
چه نسبت دارد او با قلب انسان

و...

اگر در فکر گردی مرد کامل
هر آیینه که گویی نیست باطل
کلام حق همی ناطق بدین است
که باطل‌دیدن از ضعف یقین است

(گلشن راز. قاعدهٔ تفکر در آفاق)

 

شبستری در «قاعده‌ی تفکر در آفاق» انسان را با مظاهر عالم آشنا می‌کند و از چرخ و گردون و عطارد و برج و جنبش اجسام سخن می‌گوید و درحقیقت با سیر در آفاق، تو را با نهایت ذوق و تفکر و الهام به سیر در انفُس می‌برَد.

 

نکته‌ی یکم: برداشت من از این اشعار شبستری این است که انسان تا از حبس و حصار خودساخته بیرون نیاید، نه از آفاق می‌فهمد و نه از انفُس. میان بیرون و درون انسان رابطه است. تا این رابطه برقرار نشود، فهم درست شکل نمی‌گیرد. در نگاه شیخ محمود شبستری عظمت آدمی چنان وسیع و چنان بلند است که بین «عرش رحمان» و «قلب انسان» نسبت و راز برقرار است. و او نام کتابش را «گلشن راز» گذاشته تا انسان راز حیات را دریابد و راز بقا را بیابد.

 

نکته‌ی دوم: ایشان در بخش ۶۴ گلشن با نام «خاتمه»، (منبع) سروده‌ای دارد که چرا بر شعرش نام «گلشن راز» نهاد. او اساساً معتقد است انسان باید با چشمِ دل و تفکر و خرد سیر کند و از شک درآید و لبریز شناخت شود تا به حق‌شناسی واصل گردد چراکه ناشناسی، نشانِ ناسپاسی‌ست:

 

تأمل کن به چشمِ دل یکایک
که تا برخیزد از پیش تو این شک

و...

نشان ناشناسی ناسپاسی است
شناسایی حق در حق‌شناسی است

 

اشاره: اگر می‌خواهیم شاداب باشیم، شعر بخوانیم؛ شعرهای مشاهیرمان. آیا تا به حال به این نیندیشیدیم که ایرانی و شعر رابطه‌‌ی‌شان مانند وجود شیرینی در عسل است و حضور قند در ذرّه‌ذرّه‌‌ی سیب؟! اگر قند و شیرینی را از سیب و عسل حذف کنیم، از آن دو، جز نام چیزی نمی‌ماند. شعر، گویا همه‌چیز ماست و به تعبیر مرحوم اخوان ثالث، شعرِ شاعر «در پرتو شعور نبو‌ّت» است؛ یعنی نوعی الهام. به قول سید علی موسوی گرمارودی که از قضا قمی‌ست:

«ای شعر!
ای سادگی،
ای روح،
ای خاک، ای خدا، ای پاک...»

  • دامنه | دارابی

به قلم دامنه:  به نام خدا. امروز پیش از سرزدنِ سپیده، رفتم نزد نصرالله منشی که ببینم در «کلیله و دمنه» (=شُغال و روباه) چه خبر است. آنقدری گشت‌وگذار کردم که وقتی سر راست کردم و نگاهی از پنجره به آسمان دوختم، دیدم آفتاب از شرقِ اتاقم بر من طلوع کرد؛ چه هم دلنواز. این شد ستونِ امروزم. اگر نثر مسجّع و مکلّف منشی را عیناً می‌آوردم سه مَن عسل لازم بود تا در گیر و دار کار، مطلب برای خواننده‌ی پرکار کارا گردد. پس این، برداشت من است از کلیله و دمنه:

 

در فلان شهر، زیر درختی، سوراخ موشی بود. روزی برای طعمه بیرون رفت. «گربه‌»ای بسته دید. شاداب شد. خوب که نگریست دید «راسو»یی نیز در کمین اوست. و «بوم»ی (=جغد) سرِ درخت قصدِ سوءقصد دارد. موش حالا به فکر ژرف فرو رفت که چاره چه کند. سه دشمن از سه جهت او را محاصره کردند. ترسید؛ ولی اندیشید. با خود گفت اگر برگردم لانه، راسو سر راه است. اگر بمانم «بوم» فرود می‌آید و اگر پا پیش نگذارم، گربه هست.

 

مثلثِ دشمن (گربه، راسو، جغد) او را به هوش! آورده بود. نزد خود چنین گفت: «درِ بلاها باز است و انواع آفت به من محیط؛ و راه، مَخوف، و با این‌همه دل از خود نشاید بُرد.» پس؛ منفعل نشد و جا نزد! و چاره جُست. آن روز از خطر جَست. روز بعد گربه‌ی بسته، او را به دوستی و صلح فرا خواند. ولی موش ... و بقیه‌ی داستان که ... .

 

نصرالله منشی -که «کلیله و دمنه» ترجمه‌ی عربی ابن مقفع را به فارسی برگردانِ آزاد کرده- از داستان چنین نتیجه‌ای گرفته: «جایی که ظاهر حال مبنی بر عداوت دیده می‌شود چون به حکم مقدمات در باطن گمان مَودّت اگر انبساطی رود و آمیختگی افتد از عیب منزه ماند و از ریب دور باشد، و باز جایی که در باطن شُبهتی متصور گردد اگرچه ظاهر از کینه مبرّا مشاهده کرده می‌آید بدان التفات نشاید نمود و از توفّی و تصوُّن هیچ باقی نباید گذاشت، که مَضرّت آن بسیار است و عاقبت آن وخیم، و راست آن را ماند که کسی بر دندان پیل نشیند وانگاه نشاط خواب و عزیمت استراحت کند. لاجرَم سرنگون در زیر پای او غلطد و به‌اندک حرکتی هلاک شود.» ( منبع)

 

یعنی هر جا سیرت دشمن، دشمنی بود ولی صورتِ دوستی به خود گرفت، باید از آن حذَر کرد. زیرا به قول نصرالله منشی دشمن در این وضع «توفّی و تصوُّن» باقی نمی‌گذارد؛ به عبارتی وفادار نمی‌ماند و نمی‌توان از شرّ او مصون و در امان بود. و سرآخر هم منشی این را فرمول کرد: «میل جهانیان به دوستان برای منافع است، و پرهیز از دشمنان برای مَضار.»

 

اشاره‌ی ۱ : نصرالله منشی در دستگاه غزنویان دبیر بود که با دسیسه و سعایت بدخواهان، زندانی و کشته شد.

 

اشاره‌ی ۲ : حالا که راسو به میان آمد، بد نیست خاطره‌ای بگویم: در درس روابط بین‌الملل، استادم دکتر سید حسین سیف‌زاده بود؛ زاده‌ی قم. در کلاس، بحث از قدرت بود. قدرت ایجابی و قدرت سلبی. میان دانشجویان بر سر آن بحث درگرفت. سیف‌زاده آن‌روز برای قدرت سلبی از راسو مثال زد و گفت (نقل به مضمون) مثلاً اگر راسویی به این کلاس بیاید و بخواهد قدرت سلبی‌اش را به رخ بکشد،  بویی بسیاربسیار بد و مشمئزکننده از خود منتشر می‌کند و همه را ازین محیط می‌رانَد و فراری می‌دهد. این قدرت، قدرت سلبی است. بگذرم.

  • دامنه | دارابی

به قلم دامنه: به نام خدا .پول و قُرص. به نام خدا. در کتاب «آشنایی با قرآنِ» شهید مطهری. جلد هفتم،  ص ۱۱۷ خواندم که پولی به دست امام علی (ع) رسیده بود. فرمودند: ای پول! تو آن زمان مالِ منی که خرجت کنم.

 

پیام این سخن این است در نگاه علوی، پول آن زمان شیرین و لذیذ است و مالِ کسی‌ست که علاوه بر رفع نیاز و آرزوهای سالم خود،  بتواند از آن انفاق کند، کمک نماید، دستِ تصرّف به آن داشته باشد، حاجت نیازمندی را برآورده کند و جامعه‌ای را آباد کند. چقدر دورند کسانی که امروز، فرصت خدمت به خلق پیدا کرده‌اند، اما به جای خشنودکردن خالق، دستشان به فساد و اختلاس و چپاول اموال مردم دراز شده است. برای اینان گویی الگویی چون مولا (ع) اصلاً وجود ندارد!

 

یادم به جلال رفیع -نویسنده‌ی مبارز و طنزپرداز- افتاده‌است که روزگاری در کنار سید محمود دعایی، در اطلاعات ستون «دریچه» را می‌نگاشت. روزی هم نوشته بود: «قُرص زندگی کنیم، نه با قرص.»

 

نتیجه‌ی کلیدی این طنز یکی شاید این باشد که اگر انسان، محکم و قُرص نباشد، نه به حکمت و شرافتمندی می‌رسد و نه برایش عزت و ذلت فرقی دارد. زیرا اینان به پیامی که در این بیان امام علی (ع) موج می‌زند، درک درستی ندارند. انسانی که قُرص و محکم و مقاوم زندگی کند، پول و سختی روزگار او را از پای درنمی‌آورَد و کسی که به پول ملت دسترسی دارد آن را صرف نیاز و عزت ملت می‌کند. آدمی که در قدرت است و فکر «قُرص» نداشته باشد با قرص (به زبان عامیانه: با حَبّ) زندگی می‌کند که چهار روز بیشتر، روزگار را بچاپد و بقاپد.


حاشیه بر متن: اینک که مولود «منحوس» در آستانه‌ی یک سالگی‌ست، نظارت بر قدرت، کاری سخت‌تر از هر وقت شده‌است؛ به‌ویژه برای نهادها و ارکان نظارتی که بیشتر اعضای‌شان پابه‌سنّ هستند و تحتِ تعقیب شدیدتر این ویروسِ شریر. آیا می‌رسد روزی که «خودنظارتی» در پرتو اخلاق اسلامی، نظام ما را از آفات و بلایا مصون‌تر بدارد، و ما را از عاجزان در نظارت برهانَد و «کارگزار»های آن را به حال ملت، مفید و «پاک»دست نماید و «ناکارآمدی»ها را از دامن جمهوری اسلامی ایران بشوید و کنار گذارد؟ ان‌شاءالله. ناامیدی و یأس مَبادا.

  • دامنه | دارابی

به قلم دامنه: به نام خدا. اوحدی مراغه‌ای در مثنوی «جام جم» از وجوب شش حق بر عهده‌ی آدمی سُروده حق خدا و مادر و پدر و استاد و میر و پیامبر:

 

واجب آمد بر آدمی شش حق

اولش حق واجب مطلق

بعد از آن حق مادرست و پدر

و آن استاد و میر و پیغمبر

اگر این چند حق بجای آری

رخت در خانهٔ خدای آری

حق اینها بدان که اربابند

مقبلان این دقیقه در یابند

حُب ایشان سرت بر افرازد

بُغض ایشان به خاکت اندازد

 

 مرقد مطهر حضرت محمد (ص)

 

شرح کوتاه : شرحم این است که شعر چنان روشن و گویاست که هر خواننده با خواندن آن از ژرفای شعر سر درمی‌آورَد و حتی همیشه با این حقوق مأنوس و آشناست. فقط یادآور شوم که در برخی نسخه‌ها به جای «میر» در مصرع چهارم، «شاه» آمده؛ اما مرحوم بدیع‌الزمان فروزانفر، «میر» آورده یعنی امیر. من همیشه وقتی این قسمت مثنوی را در دفتر یادداشت‌هایم مرور می‌کردم، «میر» را «سادات» و حقّ سادات برداشت می‌کردم.

 

توضیح: با آوردنِ این شعر، خواستم  از پیامبر اسلام (ص) گفته باشم؛ انسانی خَلیق و خیلی‌ملایم و خوش‌اخلاق، رسولی گشاده‌دل، نبی‌یی غمخوار و دلرحم و دلفروز  که سینه‌ای صدر و گشوده داشته برای همه.

 

یک علت از علل نفوذ پیامبر اسلام در قلوب ایرانیان این بوده که محمد مصطفی -صلوات الله و سلامه علیه و على آله- که در پیشگاه خدا محبوب‌ترین و نزدیکترین مخلوقات عالَم به اوست: فَکانَ قابَ قَوْسَیْنِ أَوْ أَدْنى‌ (آیه‌ی نُه نجم). مِثلِ مساکین می‌زیسته و با فقرا و مستمندان هم‌غذا می‌شده و سخت‌ترین زندگانی را بر خود برگزیده تا مانند سلاطین ساسانی و امپراطوران رومی و فراعین مصری نباشد و نپوشد و نخورد.

 

یک ورق از تاریخ تیره و سیاه سلاطین ساسانی را می‌گشایم که اگر یکی از آنان روزی لباسی خاص و یا «غذایی مخصوص به خود» تهیه می‌نمود، آن غذا و آن لباس بر سایرِ مردم حرام بود و قدغَن و ممنوع و منع. زیرا بر سلطان! سخت می‌آمد که مِثل و مانند مردم بزیَد. بگذرم.

  • دامنه | دارابی

به قلم دامنه: نازِک‌سَتی را می‌شکافم. به نام خدا. با حلول ماه ربیع، بحث لغت‌های داراب‌کلا را پی می‌گیرم. نازِک‌ که مشخص است همان نازُک در زبان پارسی‌ست. ‌سَتی هم اسم درختی است از تیره‌وتبار آلو. یک ترکیب وصفی است، اما در گویش محلی برای لُغُز و کنایه و طعنه و حتی گِله به‌کار می‌رود.

 

نازِک‌سَتی یعنی کسی که مثلاً با کمترین باد و بوران و باران، زُکام» می‌شود. در زبان محلی: فِنی‌زِکی. یعنی سرما می‌خورد و فِس‌فِس می‌کند. نازِک‌سَتی یعنی اونی که تا دو روز کار کرد و کَمِل‌دسّه دوش گرفت، کمردرد بگیرد و از کارکِله بیفتد. نازِک‌سَتی شاید یعنی کسی که تابِ نازل‌ترین اُفُّ و آفت را ندارد و زود پیٖک می‌شود.

 

سَتی. بازنشر دامنه

 

خلاصه؛ کسی که کم‌ظرفیت است. کسی که بِرمه‌دوک است. کسی که زیادی هِق‌هِقی است. کسی که توی هر کاری آسیب‌پذیر است. کسی که  نَرسیه و (=نارَس) و کال است. و نیز کسی که شکننده، نازنازی، دست‌نکُن کارندار است. فرد ضعیف و سست و بی‌بُنیه که زودزود بی‌رمَق می‌شود، در واقع نازِک‌سَتی است. بلاخره شاخه‌های ستی زود از وسط قاچ (=لاش) می‌خورند -خصوصاً نازِک‌چله‌ها- که شکننده‌اند و تُرد و نازنازی و ضعیف و سست و دست‌نکن کارندار. یاد زنده‌یاد یوسف به خیر که ما را سالی یکی دو ‌بار به خونه‌باغِ یکی آشنایان ‌می‌بُرد و حسابی سیرسیر سَتی می‌داد.

فرهنگ لغت داراب‌کلا

واژه‌ها، جاها، مثَل‌ها، باورها و خاطره‌ها

  • دامنه | دارابی

مجموعه پیام‌هایم در مدرسه فکرت

قسمت شصت‌وپنجم

ستوه و نستوه

صلوات می‌فرستم در آغاز بر محمد و آل محمد (ص) با یاد و نام خدا. کمیاب‌اند، کمیاب؛ که نَستوه بمانند و به ستوه نیایند. اگر آیت‌الله طالقانی "نستوه" بود از آن‌رو بود که گنجایش داشت و خسته نمی‌شد و چتر هدایتگری او در درگاه مسجد هدایت برای همه باز بود؛ بنابرین به‌درستی به این صفت، سِتوده می‌شد، زیرا از گرفتاری‌ها و اختلاف افکار به ستوه نمی‌آمد و ترافیک فکری، پیچِ گفتار و نوشتارش را نمی‌بست و صدایش را رسا می‌رساند تا از تزلزل و تذبذب احتمالی افراد جلوگیری کند و به‌راه نگه دارد.

 

شخصیت‌هایی در تراز ایشان و در طریقه‌ی عترت متّکی به قرآن، می‌دانستند که چگونه در جامعه و سیاست حاضر شود و چطور هشدار امام علی -علیه‌السلام- را شاخص رفتارش کنند:

 

اِحذَر کلامَ مَن لایَفهَمُ عَنکَ؛ فانّهُ یُضجِرُکَ.

«از سخن‌گفتن با کسى که گفتارت را نمى‏‌فهمد بپرهیز، که تو را به ستوه مى‏‌آورَد.»

منبع: شرح نهج البلاغه ، ابن ابى الحدید ، ج ۲۰ ، ص ۲۸۲ . (منبع)

 

شیخ سعدی در بوستان چه عالی سروده:

خداوند فرمان و رأی و شکوه

ز غوغای مردم نگردد ستوه

(شیخ سعدی، بوستان. باب اول در عدل و تدبیر و رأی)

 

آری؛ میان ستوه و نستوه، فقط یک نون، مرز است. کسانی به ستوه و به زانو درمی‌آیند که یا خود ژاژ و تُرّهات بخوانند، یا خلافِ سفارش مولا (ع) نپرهیزند از سخن‌گفتن با طرف‌هایی که گفتار را نمی‌خواهند بفهمند. فرقی ندارد : چه میز سیاست باشد، چه روابط بین‌الملل، چه کلاس و منبر و محفل و چه حتی کُنج منقل.

 

پاسخ:

سلام جناب آقا ... از انسانی که خود، خود را تشجیع کند تا با تقویت دلیری، ترس و کمبودی از بیانِ آن چه بر او گذشته، نداشته باشد، استقبال می‌کنم. درین نوشته‌ات این شالوده، نشان داده شد. -با آن‌که نمی‌دانم و هرگز هم نخواهم پرسید آن شخص چه کسی بود که به شما چنان گفت- شما درین متن کوشیدی اگر انتقادهای درست و یا حتی حملات نادرست هم به شما صورت گرفته باشد، شما در مقام جواب به زبان منطق برآمدی، نه هیاهو و هیجان و هُو.

 

با متن‌هایی که زیورِ مقدمه و دیباچه به خود چسبانده و کوتاه نباشد و در اندازه‌ی جاانداختنِ مطلب، حتی تا حدی دراز هم باشد، هم‌آغوشی دارم. درین نوشتار شما، این خواسته به‌خوبی سوسو می‌زند. و شما رتبه‌ی رعایت ادبیات فارسی را در همین صحن مدرسه در نوشتارهای خود نسبت به روزها و سال‌های گذشته، پله‌پله ترقی داد‌ه‌ای. جویای چنین احترامی هستم که به زبان درخشان پارسی می‌شود.

 

پاسخ:

جناب آقای ... سلام. با شما بر سر "تاب‌آوری" ملت و این‌که اندازه‌گیری نشده است موافقم. تردید نمی‌توانم بکنم که داخل‌کردنِ مفهوم سیاسی و اجتماعی و اقتصادی "تاب‌آوری" در بیانیه‌ی انتخاباتی چندی‌پیش مجمع روحانیون، نمونه‌ای از گروگان‌گیری مفاهیم، برای پیشبرد کارزار انتخاباتی ۱۴۰۰ است که نمی‌تواند لزوماً شاخصی برای "خدمت" باشد.

 پاسخ:

سلام جناب ...

خواندن متن‌های آغشته به نور آیات و روایات در قلم شما مرا وادار به فکرکردن می‌کند. ارزش و بهای بالایی دارد این نوع گرایش. حِرمان را به‌جا داخل متن کردی؛ که نومیدی هم‌مرز با کفر است. خوب نوشتی؛ آموزنده و آرامش‌آور.

 پاسخ:

سلام جناب مهندس عباس مهاجر

برداشتم این است دست‌کم سه مورد این گزارش استرتژیک جالب‌توجه‌تر بود:

 

۱. آنجا که روشن کرد نباید گفت‌وگو را به مسائل منطقه‌ای مانند حزب‌الله لبنان مشروط کرد که به مرحله‌ی "هیچ‌توافقی" می‌انجامد، زیرا گزارشگران می‌دانند ایران خط قرمزهایی دارد.

 

۲. مواردی از سیاست‌های ایران در این متن نَشت کرد که نشان می‌دهد به خبرهایی دست اول، و یا تقریباً طبقه‌بندی‌شده دسترسی پیدا کردند. یا لااقل اطلاعاتی هدفمند به آنان داده شد! شاید.

 

۳. آن بخش که تأکید ورزیدند این‌که نمی‌شود هدف توافق باشد، اما آرامش ایران را برهم زد. آرامش در برابر آرامش، ذات گفت‌وشنودی است که می‌خواهد از حرف‌زدنِ صِرف فاصله بگیرد و به توافق و پیشرفت واقعی در حل و فصل منجر شود. به تحلیل محتوای گزارش وارد نمی‌شوم. بهتر بود دیدگاه خودت را هم می‌نوشتی.

 

پاسخ:
جناب آقای ...‌ سلام. 
درین صحن حتی اگر با جواب‌های شما قانع هم نشوم، نباید خِسّت ورزم از کلاسی که در لابه‌لای نوشته‌پاسخ‌هایت برایم شکل می‌گیرد، نیاموزم. می‌آموزم؛ زیرا تعصب در هر دو سو -شما و من- مفقود است، هرچند در جاهایی از مجموعه‌جواب‌های جناب‌عالی رگه‌هایی از جانبداری که لعاب تعصب آویخته، دیده می‌شود. اما حقیقتاً فکر مرا به تفکر پیوند می‌زنی که بالاترین بازتاب یک گفت‌وگوی جدی، صادقانه و حق‌طلبانه است. بیشتر بخوانید ↓

  • دامنه | دارابی

به قلم دامنه: به نام خدا. این چه سرّیه! حتی اگر در دورترین نقطه‌ی این شهر عکسی از خود بیندازند، قُبّه‌ی‌ قلب‌شان می‌کنند و برگی از بهترین روزهای زندگی‌شان. این قوّه‌ی مغناطیس کیست که ایرانی‌جماعت را چنین جذب و شیفته‌ی خود ساخته است که وقتی می‌خواهند به بُقعه‌اش مسافر شوند سر از پا نمی‌شناسند و رفتن به سمت مشرق و محلِ درآمدنِ خورشید را نَقل محافل می‌کنند و نُقل مُقارب.

 

آن چه بارگاهی‌ست که به هر صحن که گام می‌گذارند، صحن دیگر را طلب می‌کنند. این رواق و آن رواق قانع‌شان نمی‌کند و از این بَست به آن بست می‌روند و در اطراف گنبد منورش پَر عشق را به پرواز می‌دهند و حیرانی بغل می‌کنند و دورِ حرم مثل بین‌الحرمین می‌گردند و از زمزمه و دل‌گویه با امام رئوف پُر و پیمون می‌شوند و نایل به زیارت و مایل به شرَف و تشرّف و شرافت و آنگاه تا از سقّاخانه‌ی اسمال‌طلا آب ننوشند سیراب نمی‌شوند. بگذرم که هر یک از ما از آن خاطره داریم و تجربه.

 

چه ذوق خُنیاگرانه داشتند نیاکان‌مان که زائران وقتی به مشهد مقدس مشرّف می‌شدند و از آن صحن‌وسرا به خانه و کانون خانواده بازمی‌گشتند، در کوی و محله و برزَن به صمیمانه‌ترین صدا، مشهدی اکبر خطاب می‌شدند و مشهدی رمضان و مشهدی داوود و مشهدی خدیجه و مشهدی فاطمه و مشهدی ابراهیم و اساساً مشهدی آدم.

 

 

بست نواب صفوی

حرم رضوی. عکاس: دامنه

 

چه عالی‌ست که «مشهد»ی شویم؛ مشهدی‌شدن یعنی به خوی و خصال و اخلاق رضوی درآمدن: رئوف. رضا، ثامن، سیّاس، دانشمند، مناظره‌کننده، دلسوز مردم و از همه صمیمی‌تر: امام هشتم، عالِم آل محمد که شیعیان در عدد هفت واقف نشدند و از امام هشتم به پله‌ی دوازدهم امتداد یافتند و ظهور حضرت حجت، قائم آل محمد (ص) را به انتظار می‌کشند و تا نیامدنِ آن ولیِّ عصر و زمان (عج) دست روی دست نمی‌گذارند که فقط به تماشا بنشینند، بلکه دست بالای دست می‌گذارند تا از تلاش و دانش و ارزش و تفکر و تمدن و توسل و تعاون و تعالی باز نایستند. چه خوب است یک بار هم شده شیعه‌ی حضرت رضا ع کتاب «عیون اخبارالرضا» را هم بخوانند که شیخ صدوق چه زحمت درخشانی روی این اثر گرانسنگ کشید.

 

سالروز جانسوز شهادت امام رضا (ع) بر پویندگان تسلیت. چه امام رئوفی که پایانِ سوگواری او، به حلول ماه خجسته‌ی ربیع ختم می‌شود. این چه سرّیه که آن انسان رئوف، ما را از ماه حُزن و ماتم و سوگواری و عزاداری اباعبدالله (ع)، به ماه شادی و شعف و شادمانی وارد می‌کند که پیامبر (ص) منتظر این ماه بود؛ بهار دل‌ها و ربیع جان‌ها. آجرک‌ الله ای عزاداری‌کننده‌ی حضرت اباعبدالله علیه‌السلام. اجر و پاداشت با خدا.

  • دامنه | دارابی
  به قلم حجت‌الاسلام محمدرضا احمدی: دو اقدام مهم امام حسن (ع) در صلحنامه. چگونگی مواجهه امام حسن مجتبی علیه السلام با معاویه و شکل گیری اتفاقات ناگواری که در نهایت منجر به امضای صلح نامه گردید، از درس آموزترین دوران تاریخ صدر اسلام است. گرچه در تاریخ، در مورد متن موافقتنامه اتفاق نظر وجود ندارد، اما امام مجتبی و پس از ایشان، حضرت امام حسین علیه السلام بر این عهد و پیمان وفادار ماندند.

 

حجةالاسلام محمدرضا احمدی

 

دو نکته مهمی که امام مجتبی با تیزبینی و ظرافت در صلحنامه آورده اند عبارت است از: ۱. عدم معرفی ولیعهد از سوی معاویه و واگذاری تکلیف خلیفه بعدی به مردم. امام حسن(ع) با این ماده، از موروثی شدن خلافت جلوگیری کرد. ۲. ایمن بودن و مصون ماندن شیعیان علی علیه السلام از تعرض اطرافیان معاویه. با این ماده، هم جلوی سب و لعن گرفته می شد و هم آزار و اذیت به پایان می رسید.

 

آن چه که از شخصیت معاویه سراغ داریم، از فریب و نیرنگ و تهدید و تطمیع و تضییع و ... به نظر می رسد اهل وفای به عهد نباشد. او پس از امضای صلح نامه خطاب به مردم کوفه گفت: «أَلَا إِنِّی کُنْتُ شَرَطْتُ شُرُوطاً أَرَدْتُ بِهَا الْألِفَةَ وَ وَضْعَ الْحَرْبِ، أَلَا وَ إِنَّهَا تَحْتَ قَدَمِی»  من این شروط را به خاطر خاموش کردن آتش فتنه و مدارای با مردم و ایجاد الفت پذیرفتم، اما اکنون همه آنها را زیر پایم می‌گذارم. او با تهدید و تطمیع بزرگان، یزید را به ولایتعهدی برگزید و از بعضی از افراد برای یزید پیمان گرفت و بدین ترتیب مورد اول را نقض کرد. همچنین معاویه در اولین سفرش به مدینه دستور سب و لعن علی علیه‌السّلام را صادر و مورد دوم را هم نادیده گرفت. در طرف دیگر، امام مجتبی و امام حسین علیهما السلام و شیعیانشان و بنی هاشم، در تمام دوران حیات خود به این عهدنامه وفادار ماندند.

 

امام حسین (ع) هم تا زمانی که تهدید و مجبور به بیعت با یزید نشد، بر پیمان وفادار ماند، اما زمانی که پس از مرگ معاویه، بیعت با یزید مطرح شد و یکی دیگر از مواد صلح نامه نقض گردید، آن حضرت هم در مقابلش ایستاد. این خوی و روش مستکبران و گردن‌کشان است که عهد و پیمان را نقض کنند. برجام. شهادت سبط النبی، حضرت امام حسن مجتبی علیه السلام تسلیت باد.

 

سلام. موافقم. موفق تبیین کردی. خواندنی بود و آموختنی. بلی؛ آقای احمدی. اخیراً رئیس شیک‌پوش به جای حضور در میدان اجرا، در اتاق شیکش همچنان به گفتاردرمانی مشغول است، گفته است مردم ایران مانند عصر حسنی صلح می‌خواهند. می‌پرسم مگر ایران با کسی سر جنگ دارد و یا طی این چهل و اندی سال به جنگ به کشوری برخاسته و کشورگشایی کرده است! که حالا بخواهیم در بوق بدمیم و تلقین کنیم مردم صلح می‌خواهند. وارونه جلوه‌دادن جوّ غالب جامعه، از بدترین بداخلاقی‌ها است.
 
ملت ایران همواره اهل منطق و گفت‌گوست. مذاکره یک رفتار عقلانی و مرسوم سیاست است.اما با کی و با چه عایداتی؟ یک فرد در آمریکا همه‌چیز جهان و حتی ملت خود  و تمام نهادهای بین‌المللی را به بازی گرفته است و توافق‌نامه‌ی نیم‌بند خودشان را با نهایت تبختر نقض کرده‌است. آنگاه هنوز توقع دارند با چنین شخصیت متزلزلی پای مذاکره و قرارداد بنشینند. 
 
ضعف و شتاب آنجایی بود که همین «برنامه‌ی جامع اقدام مشترک» را این‌چنین لغزان تمام کردند که حتی به مرحله‌ی عهدنامه هم نرسیده بود، یک توافق بیش نبود، که دیدیم چه شد. غرب درین پیمان‌گسستن مردود شد و در ایران با آن‌که مردم در این قضیه سه جور فکر می‌کردند (مخالف، منتقد، موافق) اما در مجموع پای قول و قرار ایستادند. 
 
حالا به جای آن‌که پاسخگو باشند، طلبکار هم شدند! به جای آن‌که از تز «نرمش قهرمانانه» به‌درستی بهره می‌گرفتند، و از اجازه‌ی مذاکره‌ای که گرفتند و نیز تذکرات و هشدارهای پی‌درپی، باز نیز طوری وانمود می‌کنند که انگار مقصر اصلی تمام این بن‌بست‌ها رهبری است، نه ترامپ و جریانی که به واژگونی انقلاب اسلامی دل خوش کرده.  
  • دامنه | دارابی
به قلم دامنه: به نام خدا. ‌امروز، روز رحلت پیامبر ص و شهادت امام حسن مجتبی ع است. یاد ایامی افتادم که به حکم حدیث نبویِ «اُطْلُبوا الْعِلْمَ مِنَ الْمَهْدِ اِلَی اللَّحدِ» با مرکز پژوهش و دوستانی وصل شدم که عمرم در آن قطعه‌ی زندگی‌ام هدر نرفت. و حس می‌کردم دارم این شعر منسوب به حکیم فردوسی را در درونم حکّ می‌کنم و هدایت می‌شوم؛ شعری ساده اما همه‌جانبه:
 

چنین گفت پیغمبر راستگوی

ز گهواره تا گور دانش بجوی

 

 

     

 

عکس راست: مخزن کتابخانه‌ی مرکز. از راست:

دکتر علی شیرخانی. من. شیخ محمدرضا احمدی. جواد امامی

عکس چپ از راست: من. جواد امامی. دکتر زهیری. دکتر شیرخانی. شیخ احمدی

 

اینک دیدنِ این میزِ کارم با آن انبوه کتاب اطرافم و این دوستانم -که همه سِمت استادی علم و اخلاق و پارسایی بر من دارند- مرا از جهت و سمتی که از آن عبور کرده‌ام، مسرور و خشنود نگه می‌دارد. اینان هرگز از یادم نمی‌روند؛ چونان که رفقای من در داراب‌کلا و جای‌جای ایران و تمام کسانی که در هدایتگری‌ام نقش داشته‌اند، هیچگاه فراموش نمی‌شوند. کمتر کتابی درین قفسات است که قبسات (=شعله‌ و فایده) من نشده باشد و وراندازش نکرده باشم. جوانان عزیز بکوشند با مطالعه و اندیشه و کتاب‌خوانی تاریخ زندگی خود را تابان کنند که وقتی پا به سن گذاشتند مانند ما حسرت ساعات ازدست ‌رفته را نخورند.

 

ای روزگار ! ای روزگار ! کسی مگر درین صحن خاطره‌ی سیاسی دوست دارد! وگرنه از آن چند سال، خاطراتی سیاسی درین پست و درین صحن می‌نوشتم. بگذرم. ولی از اتفاقات آنجا دو اتفاق را که بر من گذشت می‌گویم:

 

۱. نماز را به پشتِ سر آشیخ محمدرضا احمدی می‌بستیم. اقتدایی از سرِ اشتیاق. یک ظهر، آخر نماز، خواندنِ «إِنَّ اللَّهَ وَمَلَائِکَتَهُ یُصَلُّونَ عَلَى النَّبِیِّ» به گردن من افتاد. به «یَا أَیُّهَا الَّذِینَ آمَنُوا» که رسیدم حواسم رفت سمت سوره‌ی والعصر، که به جای «صَلُّوا عَلَیْهِ وَسَلِّمُوا تَسْلِیمًا» خواندم: «وَعَمِلُوا الصَّالِحَاتِ وَتَوَاصَوْا بِالْحَقِّ وَتَوَاصَوْا بِالصَّبْرِ» ! آن‌ روز با این کارم تعقیبات نماز حاضرین درخششو جوشش بیشتری گرفت!

 

۲. پنج‌شنبه‌ها -بدون وقفه- زیارت عاشورا و صبحانه برقرار بود. روزی خواندن فرازهایی از آن به من واگذار شد. ازقضا آن روز آیت‌الله علی آل‌اسحاق نوبت مصاحبه داشت که وسط زیارت رسید. اتفاقاً آن بخش‌هایی از زیارت نصیب من شد که واژگان سخت‌تری دارد و زبانم معمولاً در ادای صحیح آن عاجز می‌مانَد. تمام که شد، مرحوم آل‌اسحاق با تبسّم گفت: «همه به سبک ایشان می‌خوانید؟!» آخه! من زیر و زبَر را حسابی غلط‌وغلوط خوانده بودم!

 

در پایان؛ در سالروز شهادت امام حسن مجتبی ع یک سخن از آن امام کریم تقدیم می‌کنم، که اُسوه‌هایی چون آن رهبران سیاست و دیانت و معنویت، همیشه مردم را به دانش و ارزش دعوت کرده‌اند:

 

«همانا بیناترین دیده‌ها آن است که در طریق خیر نفوذ کند، و شنواترین گوش‌ها آن است که پند و اندرز را در خود فراگیرد و از آن سود برَد، و سالم‌ترین دل‌ها آن است که از شُبهه‌ها پاک باشد.» (منبع)

  • دامنه | دارابی

به قلم حجت‌الاسلام محمدرضا احمدی: در قرآن مجید از خورشید (شمس) به عنوان سراج نام می برد: وَجَعَلَ الشَّمْسَ سِرَاجًا. سراج چیزی است که نورش را از جایی نمی گیرد و خود نور تولید می کند و اشیاء دیگر از نورش استفاده می کنند و نورانی می شوند. خورشید که طلوع می کند، همه جا نورانی می شود، اما به وقت غروب، تاریکی همه جارا فرا می گیرد و این نشانه آن است که بقیه موجودات از خود نور ندارند.

 

حجةالاسلام احمدی

 

اما وقتی از ماه (قمر) صحبت می کند از آن به منیر تعبیر می کند و می فرماید: وَقَمَرًا مُّنِیرًا. یعنی ماه از خود نور ندارد، بلکه نورش را از خورشید می گیرد. در آیه‌ی ۴۶ سوره احزاب در باره رسول خدا صلی الله علیه و آله می‌فرماید: وَدَاعِیًا إِلَى اللَّهِ بِإِذْنِهِ وَسِرَاجًا مُنِیرًا. یعنی پیامبر سراج و شمس است، نه قمر منیر.

 

وجود مقدس رسول خدا دارای نور است که همه جهانیان با توجه استعداد و ... از آن بهره می گیرند. بقیه انسانها می توانند نور داشته باشند، اما آن را باید از پیامبر بگیرند. انسانی که خود را از نور پیامبر محروم کند گمراه خواهد بود. نور واقعی، نور پیامبر و اصلی و حقیقی است، مابقی انوار مجازی هستند. اگر کسی خود را در مقابل خورشید آسمان قرار ندهد، دیده نمی شود و هم چنان در تاریکی خواهد بود. انسانها باید خود را در مقابل پیامبر قرار بدهند تا نور معنویت و دیانت بگیرند و در انتخاب و رفتن به سوی نور توجه کنند تا انوار مجازی را جایگزین نور حقیقی نکنند. سالگرد رحلت نور حقیقی الهی، حضرت محمد مصطفی صلی الله علیه و آله تسلیت باد.

  • دامنه | دارابی

به قلم دامنه: باد و بُروت. به نام خدا. شیخ فریدالدین عطار نیشابوری در «اسرارنامه»، بخش دوازده، (منبع) چنین سُرود:

 

زمین در جَنبِ این نُه طاقِ مینا

چو خشخاشی بوَد بر روی دریا

ببین تا تو از این خشخاش چندی

سزَد گر بر بروتِ خود بخندی

 

چندکلمه توضیح:

 

عطار -که در نگاه مولوی «هفت شهر عشق» را گشت- زمین را به این دیده و ذرّه می‌نگرد؛ یعنی در حد و اندازه‌ی یک ریزدانه‌ی خشخاش، که بتواند با این نگرش و نکوهش، بینشی الهی، اخلاقی و عرفانی به روح انسان بدَمد، تا دچار بُروت (=غرور، عُجب، لاف) نشود و اگر کِبر و نخوت ورزید به «باد و بُروتِ» خود بخندد و هوشیار شود و به دامنِ فروتنی بازگردد، نه این‌که به تکاثُرِ ثروت و قدرت و مِکنت خود بنازد.

 

۱. در برخی نُسخه‌ها به جای «نُه طاق مینا»، نُه سقف مینا آمده است.

 

۲. بُروت در معنای لغوی به معنی سبیل و موی پشت لب است. ولی در معنای کنایی به معنی لاف و لابه و غرور و خودپسندی و غَرّه‌شدن به متاع و مال و منال دنیاست.

 

۳. در کنایه‌های محلی ما نیز، به چنین افرادی می‌گویند: «وِه چندِه بادُبُروت کاندِه».

 

نکته: امام علی -علیه‌السلام- می‌فرماید: «دلت را با موعظه، زنده کن». لذا، پندها و اندرزهای شیخ عطار به زنده‌کردن دل می‌انجامد؛ اگر هم بگویی: نه! خواهی پذیرفت دست‌کم تلنگُر که می‌زند. بگذرم.

  • دامنه | دارابی

به قلم دامنه: در ورطه؛ اشاراتی به افاضات!! حجاریان که در این (منبع) متنی جدید انتشار داد. به نام خدا. تازه فهمیدند نمی‌توانند همه را «به نخ یک تسبیح» بکشند. تازه فیل‌شان یاد هندوستان کرده و می‌خواهند «طردها« را «ضابطه‌مند» کنند و اگر دیدند کسانی «لیقه‌ی دوات» نظام را درست کرده‌اند «با ظالمان محشور می‌شوند.» و خود اگر در «دستگاه اداره‌ی کشور حضور یافتند راه «علی بن یقطین» را پیمودند و به زعم خود «تقلیل مرارت» کردند و «تقریر حقیقت». زیرا بنای فکری‌شان مثلاً بنّایی نظام است و عمارت کشور؛ حال آن‌که معتقدند در جمهوری اسلامی ایران «یک‌سو ازدیاد زباله‌گردی و سرقت نان و در یک کلمه «فقر» ا‌ست و سوی دیگر، انواع تبعیض و جان‌های از دست رفته مردم و در یک کلام «ظلم».

 

چنین تیره‌بختی و تیره‌وتارسازی اینان را از خیلی‌وقت پیش، نه در آینه که در خشت خام می‌دیدم. اینان به خط آخر می‌رسند و مانند پروژه‌های ساختمانی، از شهرداری پایان‌کار می‌خواهند که مثلاً روسفید شوند پیش ملت. اینان با وضعی که گرفتار آمدند، رسواتر از سازمان تروریستی رجوی به ورطه (=گرداب) می‌افتند و آن‌گاه آن‌چنان دست‌وپا خواهند زد که بیشتر از پیش خود را در گِل‌فرورفته و آلوده می‌بیند.

 

الآن به این نرسیدم، خیلی‌وقت پیش است که دریافتم که اینان اهلِ «عاریت» هستند و همه چیز را به «عاریت» می‌گیرند و دَم‌به‌دم چونان بوقملون، ملوّن می‌شوند و رنگ عوض می‌کنند. و تردیدی بر من باقی نمانده روزی فرا می‌رسد که حتی به مفاد اسلام هم به عاریت می‌نگرند و زودگذر و بی‌اعتقاد و باور از آن می‌گذرند

 

امام صادق -علیه‌السلام- به یکی از اصحاب خود فرمودند: این دعا را زیاد بخوان: «اللَّهُمَّ لَا تَجْعَلْنِی مِنَ الْمُعَارِینَ وَ لَا تُخْرِجْنِی مِنَ التَّقْصِیرِ»

 

خدایا من را از آن‌هایی که ایمانشان موقت و عاریه هست قرار نده. و هیچ وقت من را از اعتراف به گناه بیرون نیاور.

 

زمان آن فرا رسیده است که چهره‌ها به دستان خود برملا می‌شوند. روزی برای جمهوری اسلامی از مخالفین بازجویی می‌کردند و در اطلاعات نظام دست تصرف داشتند و خوراک برخوردها را برای ضابطین در آخور می‌کردند، حالا همین‌ها به عنوان مدعی وارد ماجرا شدند. مطالبه‌گرانی که قصد اصلاحات! دارند، ولی چون این نظام را «ظلم» و «جور» می‌پندارند، بنا دارند از سرِ تقیه، مانند یقطین در نظام حاضر باشند. که چی؟ که مرارت مردم را کم کنند و حقیقت را برقرار. چه پُز و پادویی. امید می‌برم دست ازین بازی با نظام و فریب مردم بردارند. حالا اینان شدند یاران امام رضا -علیه‌السلام- و نظام جمهوری اسلامی ایران شده دستگاه مأمون عباسی! وَه؛ چه خُزعبلاتی (=پوچ و بیهوده).

 

نمی‌گویم اینان نباشند و نیست‌ونابود شوند و خفقان و احتقان بگیرند، نه؛ باشند و بنویسند و بگویند. چون من و امثال من هم هستیم و می‌نویسیم و می‌گوییم. اما اینان که روزی صدها متن در «صبح امروز» منتشر می‌کردند و مردم را به حضور در حکومت دعوت می‌کردند، اینک خود را علی‌بن‌یقطین می‌پندارند و مثلاً قصد دارند با حضور عاریتی، ریشه‌ی نظام را بزنند و رشته‌ی انقلاب را پنبه کنند. در لبه‌ی عمر نشسته‌اند و مرگِ لحظه‌‌لحظه‌ی نظام را می‌شمارند!

 

جوانانِ آگاه و انقلابیون دانشمند، روشن بمانند که خطر این بافت و افراد را به‌دقت و هوشیارانه رصد کنند و تور این دام را -که در حال پهن‌کردن است- پاره کنند. بعد نگویید: نگفتید.

 

در محل ما به زبان شیرین محلی، این دسته آدمها وقتی غِظ (=غیظ و خشم) می‌کنند و برافروخته می‌شوند، می‌گویند: وِن بِنار رِه دارمِه. یعنی دَمار از روزگارش در می‌آورم. برای چهرگانی چون اینان -که دَمدمی‌مزاج و مذبذب شده‌اند- زیاد زود است که دَمارِ (=نفَس) انقلاب اسلامی را در بیاورند و خفه‌اش کنند. گویا جلگه‌ی آلبانی! سوله‌های خالی هم دارد!

  • دامنه | دارابی
دامنه‌ی داراب‌کلا

قالب کارزی چهارم : دامنه ی داراب کلا