مندرجات این صفحه فقط نقل است، نه نظرات رد یا تأیید دامنه:
متنهای "اُنظُر" و سایرها در دامنه:
مندرجات این صفحه فقط نقل است، نه نظرات رد یا تأیید دامنه:
متنهای "اُنظُر" و سایرها در دامنه:
به قلم جعفر آهنگر دارابی: با سلام. تفکرات چپگرا در دوران انقلاب اسلامی. پس از مدتی کشمکش و تنش با نیروهای راستگرا که کنترل انجمن اسلامی را در اختیار داشتند و شرایط را برای همکاری و ادغام مساعد نمیدیدند، گروهی از جوانان چپگرا تصمیم به انشعاب گرفتند. آنان برای پرهیز از تنشهای بیشتر و حاشیهسازیهای احتمالی، در سال ۱۳۶۱ شمسی بعد از چهار سال اتحاد و همبستگی با گروه جناح راست که بعدها به محافظهکاران و اکنون به اصول گرایان شهرت یافته اند؛ مسیر زندگی سیاسی و اجتماعی خود را جدا نمودند؛ و کلبهای چوبی در جوار مدرسه حوزه علمیه امام جعفر صادق (ع) بنا نهادند و فعالیتهای خود را تحت عنوان «حزبالله دارابکلا» آغاز کردند.
به قلم جعفر آهنگر دارابی : سلام. قبل از اینکه به موضوع بحث که در گروه چشمه سار مطرح شده در رابطه با اوایل دوران انقلاب اسلامی بوده می پردازم. ذکر این نکته را ضروری می دانم، که اینجانب کلیات تحولات تاریخ قرن چهاردهم را تقریر و در سلسله نوشتار خود که در کانال سرزمین ما داراب کلا بارگذاری و البته در گروه های مختلف محل بازنشر شده است. لذا همین جا فرصت را مغتنم دانسته و از اهالی محترمی که مشتاق تاریخ روستایمون هستند، می توانند با عضویت در کانال فوق اتفاقات محل را پیگیری و مطالعه نمایند. و اما برگردم به موضوع بحث که سعی می کنم فرآیند مدیریت محل را در اوایل انقلاب اسلامی را شاید هم تکراری! بصورت خلاصه به رشته تحریر دربیاورم. امید است مخاطبان محترم پاسخ پرسش را از لابلای نوشتارم بگیرند.
۱. احمد، آن زمان اتاقی در بالخانهی سمت حیاط داشت که پر بود از آثار زندهیاد دکتر علی شریعتی. من و سید علی اصغر به آن اتاق نزد احمد آمدوشد داشتیم. اتاق نبود که! فقط کتاب بود.
۲. او به رایگان دانشآموزان محل را در کلاسی در شب، در دبستان دولتی دارابکلا در وسط محل، ریاضی میآموخت و کلاس تقویتی او اثرگذار بود.
۳. حاجقاسم احمد، عروسی پرباری گرفت. پس از من عروسی کرد. عروسی او شباهت زده بود به سنتیترین عروسی محل که باز نیز در آن روز من و سید علی اصغر بسیار برایش نقش حضور ایفا کردیم.
خواستم فقط با عکس قبرش، نگذارم به همین میزان که نامش زنده کردم، اسمش فراموش شود. خدا بیامرزدش. اگر کسی خاطره ازو دارد، گوید.
به قلم حسن ابراهیمی: سلام. موضوع: آمار جمعیتی و نرخ رشد دارابکلا. طبق آخرین آمار (۱۰ فروردین ۱۴۰۴) جمعیت روستای عزیزمان (در آینده داراب شهر) ۵۶۶۴ نفر؛ (۲۸۳۶ نفر زن و ۲۸۲۸ نفر مرد) و افراد بالای ۱۸ سال هم ۴۱۷۵ نفر (۲۰۹۶ نفر زن و ۲۰۷۹ نفر مرد) با تعداد ۱۸۵۳ خانوار و تولد پارسال۶۳ نفر و فوتی ۳۹ نفر با نرخ رشد جمعیتی متوسط ۷۵ صدم که از استاندارد کشوری (۲.۱) عقب تر می باشد؛ جزء بزرگترین روستای استان مازندران می باشد.
خاطرههای سیاسی من
زمان خاطره: اوایل دههی ۶۰
تاریخ نوشتتن: ۱۷ ، ۱۱ ، ۱۴۰۳
تا وقتی که از درون روحانیت دارابکلا -یکی از آنان بالای منبر- برخی از اعضای «انجمن اسلامی دارابکلا» را به عنوان افرادی «منحرف و مسئلهدار و ضد روحانی» اسم نبرده بود، انقلابیون محل با تمام اختلاف فکری که داشتند، اما کنار هم به سر میبردند. پس از آن منبر در بالامسجد بود که جو محل به هم ریخت و نیروها به دو دستهی چپ و راست تقسیم شدند، حتی محل دفتر هر کدام هم، از هم جدا افتاد. آخوندها اغلب اغلب، دو بههمزن میشوند؛ خواسته یا ناخواسته. علتش این است همواره خود را حقانی و سایرین را انحرافی تصور میکنند و این رَبگونگی آنان را جای خدا مینشانَد! زهی خیال باطل!
و چند سال بعد، تا وقتی جناب حاج مهدی رمضانی -که به «گالممدلیعلی، مهدی» شهرت دارد- فرمانده بسیج مقاومت دارابکلا بود، تفکر دافعه و تنش وجود نداشت چون ایشان انسانی دارای روحیهی گشاده و اخلاق پسندیده بود و همواره شایستگی از خود بُروز میداد و نمیکوشید سیاست دفع و رفتار انگزدن را پیاده کند. اما از روزی که آقای سید عباس هاشمی مرحوم حاج سید ولی، فرماندهی پایگاه مقاومت دارابکلا را بر عهده گرفت، رفتار بسیار دافعهآمیز علیهی نیروهای جناح چپ اتخاذ گردید. خود وی آدم نابلد و تازهوارد بود و بنایش را بر نزدیکی هرچهبیشتر با روحانیت راستگرای محل گذاشت که مثلاً چند صباحی بیشتر در صدر روستا بماند.
شبی در اتاق سمت غربی خانهی جناب حاج گال محمد رمضانی در پیچ گلچین دارابکلا، نشستی ادغامی از راست و چپ برگزار شد. آن شب من بودم که توسط همین آق سید عباس به افراد جناح چپ دارابکلا با خشم و غیظ، انگِ «منافق جنگی» زده شد. که در آن زمان چنین تهمت وحشتناک، میتوانست بنیاد نیروهای چپ را نابود کند و حتی خانواده را از هم بگسلانَد. اما آن انگ، بُردش تا همان شب بود. زیرا در همان نشست آقای موسی بابویه بهشدت برآشفت و سخت در برابر انگ آن فرد ایستاد و جو جلسه را بههم ریخت. حتی افرادی از درون جناح راست هم، این افترای سنگین را برنتافتند، از جمله خود حاج گال محمد.
آن شب، شب تاری بود. خواستم گفته باشم، هر گاه هر مسئلهی بد و بیراههای در کشور پیش میآمد برخی از راستیهای محل -که از آخوندهای تندروِ محل و کشور، حرفشِنَوی تقلیدوار داشتند- آن را به عنوان اتهام بر چهرهی جناح چپ محل میزدند تا دایرهی نظام را به زعم خود تنگتر نگه دارند. تا خاطرهی بعد خدا حافظ.
مباحثه سر منبر و مداح ۲۲ ، ۱۰ ، ۱۴۰۳ در هیئت. دامنه درین مبحث نه داوری دارد و نه ورود. عیناً در بخش تربیون دارابکلا در سایت دامنه انتشار داده میشود.
به قلم امیر علیرضا رمضانی دارابی ، ۱۷ دی ۱۴۰۳ : یه خاطره از کشف حجاب در روستای داراب کلا میاندورود از پدرم (حاج محمدرضا رمضانی دارابی) نقل میکنم. از پدرم متولد ۱۳۱۹ در خصوص کشف حجاب زنان ایران (مردم علوم و قاره ها را کشف میکردند پادشاه ما حجاب را) پرسش کردم!؟ راستش فکر نمیکردم که در روستای دورافتاده ی ما در زمان رضا خانی این دستور نافذ بوده باشد. از سر کنجکاوی و احتمال پرسش کردم. پدرم به نقل از مادر خودش (مادربزرگ پدری بنده به نام مشهدی فاطمه ی چلویی) که خواهر تنی مرحوم شیخ عبدالله دارابی نیا هستند. مادربزرگم (متوفی به سال ۱۳۳۶ شمسی طبق نوشته ی سنگ قبرش) گفت که بلی این قانون (دستور رضاخانی) در داراب کلا اجرا میشد. نفر مجری این کار برادرِ آقای علی سرهنگ عباسپور بود (من این علی سرهنگ عباسپور را دیدم ولی نمیدانستم برادری دارد. چون برادرش زن و بچه نداشت یا داشت مرده بودند نمیدانم) این خانواده همسایه پدر و مادربزرگ ما بودند و امروزه هم فرزندانشان همسایه ی دیوار به دیوار خونه پدری ام در داراب کلا هستند.
نمایی از داراب کلا
عکاس: عمو حمیدرضا
پدرم از مادرش نقل میکرد که در آن زمان صحرای داراب کلا معروف به اربابی صحرا همه پنبه زاری بود و کشت غالب آن زمان هم پنبه بود. یک روز صبح زود اول پاییز که زنان روستا به همراه مادربزرگ پدری ام با پای بدون کفش (به محلی تیساپه لینگ) برای چیدن پنبه به اربابی صحرا میرفتند، از آب سرد رودخانه (مَمسِن دَکتِه) نقطه ای کم عمق آن حدی بود تا زانو آب بود که با پای پیاده قابل رفت و آمد بود، گذشتند. نزدیک امامزاده جعفر رسیدند. یک دفعه این غُول بی شاخ و دُم نماینده ی رضاخان پیدا شد. هوا تقریبن گرگ و میش صبحگاهی بود، زنان یکه خورده به همدیگر نگاه کردند. طرف با توپ و تشر به زنان گفت روسری را بدهید به من!! احتمالن با مدرک روسری فقط میتونست مزد کارش را بگیرد.
پدرم به نقل از مادرش گفت چند زن با توپ و تشر روسری را در آوردند و تحویل دادند و چند زن هم با کتک کاری و فحش و ناسزا و بقول محلی (رِد به رِد) بَکش مَکش کردند و روسری را طرف از سرشان کشید و حتی دو سه نفر به زمین کشیده شدند. نوبت به مادربزرگم که رسید نماینده اَعلی هرزه!! گفت: مَش فاطمه تو برو. همسایه ی ماهستی. حق همسایگی را رعایت کرد. این خاطره ی بنده از کشف حجاب به نقل از پدر و مادربزرگم بود.
پیامهایم
در مدرسه فکرت
قسمت صد و سوم
اسلام بر پیکر به عنوان جسم انسان ارزش قائل است، چون پیکر جایی است که خدا از روح خود در آن دمید و به ودیعت نهاد. این امانت -پیکر و روح- باید توسط انسان مراقبت شود. کسب معاش و دریافت معارف و معنویت، این دو را سیراب میکند. البته باید دنبال انسان کامل و اندیشههای پاک آن هم باشد که راه را درست بپیماید. اما همین پیکر، اگر در پیکار قرار گیرد دو وجه پیدا میکند: حرام و ثواب. اگر پیکار در مسیر حق و حقیقت باشد، پیکار -آنهم فقط تحت شرائط اخلاق و آموزههای اسلام- برای پیکر، قداست نسبی میآفریند در غیر این صورت، پیکار مورد مؤاخذه است. هشت سال دفاع مقدس در برابر جنگافروزی صدام، پیکر و پیکار در راستای حقانیت عمل کرد. پس، سلام بر آن عملکرد. و درود بر رزمندگان و شهیدان آن. چون عملیات کربلای ۴ و ۱۵ روز بعدش عملیات کربلای ۵ در دیماه ۱۳۶۵ اتفاق افتاد این متنم را نوشتم. درین هیئت رزمندگان دارابکلا هم، به همرزمان و همسنگرانم و تمامی بسیجیان محترم درود میفرستم که صحنه را با ایمان و علم و عمل نیکوکارانه تمیز و منطقی نگه میدارند و از تندروی پرهیز دارند. خوشا بر پرهیزگاران. ۲۳ ، ۱۰ ، ۱۴۰۳ دامنه.
از حرم -البته از حوالی حرم- برگشتم که برانَم در خیابان نواب.
پیامهایم
در مدرسه فکرت
قسمت صد و دوم
پیامهایم
در مدرسه فکرت
قسمت صد و یکم
اول، خبرگزاری «میزانِ» قوهی قضا خبر داده بود جمشید شارمهد "در ۷ آبان ۱۴۰۳ به سزای اعمالش رسید". بعد دیروز (۱۵ آبان ۱۴۰۳) آقای اصغر جهانگیر سخنگوی همان قوه خبر داده جمشید شار مهد اعدام نشده، بلکه وقتی حکم اعدام خود را شنید، مُرد.
خُب؛ این که یک سرکردهی گروه مسلح به اسم تندر باید محاکمه میشد، کاری سنجیده بود، حتی دستگیری قهّارانهی فوری او در همان سال، ستودن دارد. اما طرز خبررسانی اخیر، با وضعی که پیش آمده، اصلاً سنجیده نبود هیچ، بلکه فضای فشار بر ایران را مهیا کرد و نشان داد بعضی بالاییها چندان خِرد و خُبرگی کار نمیزنند که باری از دوش ایران بردارند. اگر خیال میکنید غرب از رفتارهای چندگانهی خود، شرم میکند، سخت در اشتباهاید؛ آنان منافع خود را هر ساعت تعریف جدید میکنند. برای برخی از این کشورها کشتار فجیع ساکنین غزه به اندازهی اعدام یک سرکردهی مسلح مُجرم هم نیست. بنابرین، بازی سیاسی با یک نعش، به امنیت ملی ما خراش میزند. یادآوری این فرد «ایرانی - آلمانی» مرداد سال ۱۳۹۹ دستگیر شده بود که چند بار هموطنان ایرانی خود را توسط گروه مسلحاش، کشتار کرد، حتی در درون حسینیه. آلمان در دادگاه «میکونوس» نیز پیشگام خروج از ایران شده بود. ابراهیم طالبی دامنه دارابی.
توضیح: دامنه در رد یا تأیید
این نوشتهها نظری ندارد.
: (پروفایل نویسنده) سه شرط گردشگری: گردشگری (Tourism) مساوی با صلح و پول است. فرهنگ ها و دانش ها را هم جابجا می کند. دیدن، لذت، سفرنامه، زیارت، کسب و کار همگی در گردشگری بوی پول می دهد. صنعت توریسم درآمدزایی بی درد و سر کشورهاست. به عنوان نمونه عربستان سعودی صد میلیارد دلار از گردشگری امسال پول به دست آورد. گردشگری کشورها حداقل سه شرط دارد: تمدن یا طبیعت دیدنی و امکان تاریخی و یا هر سه را با هم داشته باشد. حکومت برای گردشگر کمترین قید و شرط بگذارد. امنیت کشور بالا باشد که هم سرمایه گذار خارجی جرئت کند کارخانه بزند و هم گردشگر اعتماد کند دست به سفر بزند. با توجه به یکی از عنوان های روزنامه "ابتکار جنوب" چاپ ۱۶ - ۷ - ۱۴۰۳ این متنم نوشته شد. با احترام: نویسنده. والسلام.
۱۲ مهر ۱۴۰۳ :شرح عکس: این آقامدرسه است؛ وسط روستای دارابکلا از فراز بامها ( ۸ / ۱ / ۱۴۰۰ ) عکاسش عموحمید است. زمانی یک مدرسهی علمیهی پررونق منطقه بود. الآن نمیدانم چه کاربَرییی دارد و متولی آن کیست. طلاب ابتدا ازین مدرسه مقدمات عرب را شروع میکردند. مرحوم آیت الله آقا شیخ محمدباقر دارابکلایی رهبر مذهبی و مدرّس این مدرسه بود. عموحمید هنرت درین مدت به ثبت صحنهها کمک کرد. دامنه توحید.