مندرجات این صفحه فقط نقل است، نه نظرات رد یا تأیید دامنه:
متنهای "اُنظُر" و سایرها در دامنه:
مندرجات این صفحه فقط نقل است، نه نظرات رد یا تأیید دامنه:
متنهای "اُنظُر" و سایرها در دامنه:
خاطرههای سیاسی من
زمان خاطره: اوایل دههی ۶۰
تاریخ نوشتتن: ۱۷ ، ۱۱ ، ۱۴۰۳
تا وقتی که از درون روحانیت دارابکلا -یکی از آنان بالای منبر- برخی از اعضای «انجمن اسلامی دارابکلا» را به عنوان افرادی «منحرف و مسئلهدار و ضد روحانی» اسم نبرده بود، انقلابیون محل با تمام اختلاف فکری که داشتند، اما کنار هم به سر میبردند. پس از آن منبر در بالامسجد بود که جو محل به هم ریخت و نیروها به دو دستهی چپ و راست تقسیم شدند، حتی محل دفتر هر کدام هم، از هم جدا افتاد. آخوندها اغلب اغلب، دو بههمزن میشوند؛ خواسته یا ناخواسته. علتش این است همواره خود را حقانی و سایرین را انحرافی تصور میکنند و این رَبگونگی آنان را جای خدا مینشانَد! زهی خیال باطل!
و چند سال بعد، تا وقتی جناب حاج مهدی رمضانی -که به «گالممدلیعلی، مهدی» شهرت دارد- فرمانده بسیج مقاومت دارابکلا بود، تفکر دافعه و تنش وجود نداشت چون ایشان انسانی دارای روحیهی گشاده و اخلاق پسندیده بود و همواره شایستگی از خود بُروز میداد و نمیکوشید سیاست دفع و رفتار انگزدن را پیاده کند. اما از روزی که آقای سید عباس هاشمی مرحوم حاج سید ولی، فرماندهی پایگاه مقاومت دارابکلا را بر عهده گرفت، رفتار بسیار دافعهآمیز علیهی نیروهای جناح چپ اتخاذ گردید. خود وی آدم نابلد و تازهوارد بود و بنایش را بر نزدیکی هرچهبیشتر با روحانیت راستگرای محل گذاشت که مثلاً چند صباحی بیشتر در صدر روستا بماند.
شبی در اتاق سمت غربی خانهی جناب حاج گال محمد رمضانی در پیچ گلچین دارابکلا، نشستی ادغامی از راست و چپ برگزار شد. آن شب من بودم که توسط همین آق سید عباس به افراد جناح چپ دارابکلا با خشم و غیظ، انگِ «منافق جنگی» زده شد. که در آن زمان چنین تهمت وحشتناک، میتوانست بنیاد نیروهای چپ را نابود کند و حتی خانواده را از هم بگسلانَد. اما آن انگ، بُردش تا همان شب بود. زیرا در همان نشست آقای موسی بابویه بهشدت برآشفت و سخت در برابر انگ آن فرد ایستاد و جو جلسه را بههم ریخت. حتی افرادی از درون جناح راست هم، این افترای سنگین را برنتافتند، از جمله خود حاج گال محمد.
آن شب، شب تاری بود. خواستم گفته باشم، هر گاه هر مسئلهی بد و بیراههای در کشور پیش میآمد برخی از راستیهای محل -که از آخوندهای تندروِ محل و کشور، حرفشِنَوی تقلیدوار داشتند- آن را به عنوان اتهام بر چهرهی جناح چپ محل میزدند تا دایرهی نظام را به زعم خود تنگتر نگه دارند. تا خاطرهی بعد خدا حافظ.
مباحثه سر منبر و مداح ۲۲ ، ۱۰ ، ۱۴۰۳ در هیئت. دامنه درین مبحث نه داوری دارد و نه ورود. عیناً در بخش تربیون دارابکلا در سایت دامنه انتشار داده میشود.
به قلم امیر علیرضا رمضانی دارابی ، ۱۷ دی ۱۴۰۳ : یه خاطره از کشف حجاب در روستای داراب کلا میاندورود از پدرم (حاج محمدرضا رمضانی دارابی) نقل میکنم. از پدرم متولد ۱۳۱۹ در خصوص کشف حجاب زنان ایران (مردم علوم و قاره ها را کشف میکردند پادشاه ما حجاب را) پرسش کردم!؟ راستش فکر نمیکردم که در روستای دورافتاده ی ما در زمان رضا خانی این دستور نافذ بوده باشد. از سر کنجکاوی و احتمال پرسش کردم. پدرم به نقل از مادر خودش (مادربزرگ پدری بنده به نام مشهدی فاطمه ی چلویی) که خواهر تنی مرحوم شیخ عبدالله دارابی نیا هستند. مادربزرگم (متوفی به سال ۱۳۳۶ شمسی طبق نوشته ی سنگ قبرش) گفت که بلی این قانون (دستور رضاخانی) در داراب کلا اجرا میشد. نفر مجری این کار برادرِ آقای علی سرهنگ عباسپور بود (من این علی سرهنگ عباسپور را دیدم ولی نمیدانستم برادری دارد. چون برادرش زن و بچه نداشت یا داشت مرده بودند نمیدانم) این خانواده همسایه پدر و مادربزرگ ما بودند و امروزه هم فرزندانشان همسایه ی دیوار به دیوار خونه پدری ام در داراب کلا هستند.
نمایی از داراب کلا
عکاس: عمو حمیدرضا
پدرم از مادرش نقل میکرد که در آن زمان صحرای داراب کلا معروف به اربابی صحرا همه پنبه زاری بود و کشت غالب آن زمان هم پنبه بود. یک روز صبح زود اول پاییز که زنان روستا به همراه مادربزرگ پدری ام با پای بدون کفش (به محلی تیساپه لینگ) برای چیدن پنبه به اربابی صحرا میرفتند، از آب سرد رودخانه (مَمسِن دَکتِه) نقطه ای کم عمق آن حدی بود تا زانو آب بود که با پای پیاده قابل رفت و آمد بود، گذشتند. نزدیک امامزاده جعفر رسیدند. یک دفعه این غُول بی شاخ و دُم نماینده ی رضاخان پیدا شد. هوا تقریبن گرگ و میش صبحگاهی بود، زنان یکه خورده به همدیگر نگاه کردند. طرف با توپ و تشر به زنان گفت روسری را بدهید به من!! احتمالن با مدرک روسری فقط میتونست مزد کارش را بگیرد.
پدرم به نقل از مادرش گفت چند زن با توپ و تشر روسری را در آوردند و تحویل دادند و چند زن هم با کتک کاری و فحش و ناسزا و بقول محلی (رِد به رِد) بَکش مَکش کردند و روسری را طرف از سرشان کشید و حتی دو سه نفر به زمین کشیده شدند. نوبت به مادربزرگم که رسید نماینده اَعلی هرزه!! گفت: مَش فاطمه تو برو. همسایه ی ماهستی. حق همسایگی را رعایت کرد. این خاطره ی بنده از کشف حجاب به نقل از پدر و مادربزرگم بود.
پیامهایم
در مدرسه فکرت
قسمت صد و سوم
اسلام بر پیکر به عنوان جسم انسان ارزش قائل است، چون پیکر جایی است که خدا از روح خود در آن دمید و به ودیعت نهاد. این امانت -پیکر و روح- باید توسط انسان مراقبت شود. کسب معاش و دریافت معارف و معنویت، این دو را سیراب میکند. البته باید دنبال انسان کامل و اندیشههای پاک آن هم باشد که راه را درست بپیماید. اما همین پیکر، اگر در پیکار قرار گیرد دو وجه پیدا میکند: حرام و ثواب. اگر پیکار در مسیر حق و حقیقت باشد، پیکار -آنهم فقط تحت شرائط اخلاق و آموزههای اسلام- برای پیکر، قداست نسبی میآفریند در غیر این صورت، پیکار مورد مؤاخذه است. هشت سال دفاع مقدس در برابر جنگافروزی صدام، پیکر و پیکار در راستای حقانیت عمل کرد. پس، سلام بر آن عملکرد. و درود بر رزمندگان و شهیدان آن. چون عملیات کربلای ۴ و ۱۵ روز بعدش عملیات کربلای ۵ در دیماه ۱۳۶۵ اتفاق افتاد این متنم را نوشتم. درین هیئت رزمندگان دارابکلا هم، به همرزمان و همسنگرانم و تمامی بسیجیان محترم درود میفرستم که صحنه را با ایمان و علم و عمل نیکوکارانه تمیز و منطقی نگه میدارند و از تندروی پرهیز دارند. خوشا بر پرهیزگاران. ۲۳ ، ۱۰ ، ۱۴۰۳ دامنه.
از حرم -البته از حوالی حرم- برگشتم که برانَم در خیابان نواب.
پیامهایم
در مدرسه فکرت
قسمت صد و دوم
پیامهایم
در مدرسه فکرت
قسمت صد و یکم
اول، خبرگزاری «میزانِ» قوهی قضا خبر داده بود جمشید شارمهد "در ۷ آبان ۱۴۰۳ به سزای اعمالش رسید". بعد دیروز (۱۵ آبان ۱۴۰۳) آقای اصغر جهانگیر سخنگوی همان قوه خبر داده جمشید شار مهد اعدام نشده، بلکه وقتی حکم اعدام خود را شنید، مُرد.
خُب؛ این که یک سرکردهی گروه مسلح به اسم تندر باید محاکمه میشد، کاری سنجیده بود، حتی دستگیری قهّارانهی فوری او در همان سال، ستودن دارد. اما طرز خبررسانی اخیر، با وضعی که پیش آمده، اصلاً سنجیده نبود هیچ، بلکه فضای فشار بر ایران را مهیا کرد و نشان داد بعضی بالاییها چندان خِرد و خُبرگی کار نمیزنند که باری از دوش ایران بردارند. اگر خیال میکنید غرب از رفتارهای چندگانهی خود، شرم میکند، سخت در اشتباهاید؛ آنان منافع خود را هر ساعت تعریف جدید میکنند. برای برخی از این کشورها کشتار فجیع ساکنین غزه به اندازهی اعدام یک سرکردهی مسلح مُجرم هم نیست. بنابرین، بازی سیاسی با یک نعش، به امنیت ملی ما خراش میزند. یادآوری این فرد «ایرانی - آلمانی» مرداد سال ۱۳۹۹ دستگیر شده بود که چند بار هموطنان ایرانی خود را توسط گروه مسلحاش، کشتار کرد، حتی در درون حسینیه. آلمان در دادگاه «میکونوس» نیز پیشگام خروج از ایران شده بود. ابراهیم طالبی دامنه دارابی.
توضیح: دامنه در رد یا تأیید
این نوشتهها نظری ندارد.
: (پروفایل نویسنده) سه شرط گردشگری: گردشگری (Tourism) مساوی با صلح و پول است. فرهنگ ها و دانش ها را هم جابجا می کند. دیدن، لذت، سفرنامه، زیارت، کسب و کار همگی در گردشگری بوی پول می دهد. صنعت توریسم درآمدزایی بی درد و سر کشورهاست. به عنوان نمونه عربستان سعودی صد میلیارد دلار از گردشگری امسال پول به دست آورد. گردشگری کشورها حداقل سه شرط دارد: تمدن یا طبیعت دیدنی و امکان تاریخی و یا هر سه را با هم داشته باشد. حکومت برای گردشگر کمترین قید و شرط بگذارد. امنیت کشور بالا باشد که هم سرمایه گذار خارجی جرئت کند کارخانه بزند و هم گردشگر اعتماد کند دست به سفر بزند. با توجه به یکی از عنوان های روزنامه "ابتکار جنوب" چاپ ۱۶ - ۷ - ۱۴۰۳ این متنم نوشته شد. با احترام: نویسنده. والسلام.
۱۲ مهر ۱۴۰۳ :شرح عکس: این آقامدرسه است؛ وسط روستای دارابکلا از فراز بامها ( ۸ / ۱ / ۱۴۰۰ ) عکاسش عموحمید است. زمانی یک مدرسهی علمیهی پررونق منطقه بود. الآن نمیدانم چه کاربَرییی دارد و متولی آن کیست. طلاب ابتدا ازین مدرسه مقدمات عرب را شروع میکردند. مرحوم آیت الله آقا شیخ محمدباقر دارابکلایی رهبر مذهبی و مدرّس این مدرسه بود. عموحمید هنرت درین مدت به ثبت صحنهها کمک کرد. دامنه توحید.
شهید ابراهیم عباسیان را شرح میدهم: شهید مظلوم دارابکلا ابراهیم عباسیان به روایت ابراهیم طالبی دارابی دامنه. ابراهیم شهید در قلم ابراهیم طالبی. به مناست هفتهی دفاع مقدس:
شهید مظلوم محل
ابراهیم عباسیان
عکس ۱۸ مرداد ۱۳۹۷
عکاس: اسماعیل دارابکلایی
قبر شهید ابراهیم عباسیان
عکس ۱۹ مرداد ۱۳۹۷ عکاس: سیدمحمد موسوی دارابی وکیل
ابراهیم عباسیان عضو نخبهی خاندان خود بود.
مغز تحلیلی داشت، پُرمایه و با دانش روز، و تحلیلگر.
در انقلاب بر ضد شاه شرکت کرد.
در گرایش سیاسی سوسیالیستی و مردمی فکر میکرد.
من خودم افکار سوسیالیستی را میپسندم.
با طبقهی فرودست جامعه عشق و پیمان داشت.
در موضعگیری سیاسی ضد امپریالیستی عمل میکرد.
در تابستان داغ من روزه میخوردم، اما او روزه داشت.
هم اهل مطالعه بود و هم اهل کار.
در صنعت جوشکاری مخ بود.
در محلهی ما زبانزد بود در مهربانی و فروتنی.
دلسوز سالمندان بود.
دفاع میکرد از کسی که در هر جا مظلوم واقع میشد.
بهترین همسایهی ما بود.
سن او از من سه سال بیشتر بود، اما خودش را نمیگرفت.
به مادرش بسیار حرمت میگذاشت.
در منزل نفوذ کلام داشت.
پدرش مرحوم دائیحاجی شهمیرزادی بزرگمرد بود.
نقش ابراهیم عباسیان همیشه صلحآمیز بود در روابط.
در گرمدشت خوزستان توسط بعثیهای صدام شهید شد.
محل به او پس از شهادت جفای بزرگی شد.
امروزه قبر دورافتادهاش علامت آن جفا است.
من برای شهادت او به همراه داداش حمید برادرش، با حجت الاسلام آقای ناطق نوری که بازرسی را بر عهده داشت، مکاتبه کردم. همیشه سر قبرش حاضر میشدم، حتی آن زمان تهمت میشنیدم. بگذرم. شهید متفکر و مظلوم محل آقا ابراهیم عباسیان سلام دارم به تو آن روح بزرگ. امروز در مدرسه فکرت یاد تو شد. ای رفیق مرا شفیع و میانجی باش پیش خدا. ابراهیم.
من از شهید همنفْسم عزیزالله نصرآبادی یاد میکنم از نصرآباد شهر گرگان. او عارف فیالله بود. آنقدر خوب، که به او «مظلوم» میگفتم! یادش گرامی. از عارفترین رفیق من بود. مشخصات دقیق این رفیق شهیدم: شهید عزیزالله قربانی نصرآباد. از روستای نصرآباد، سه کیلومتر بعد از گرگان به سمت مشهد مقدس سمت راست. متفکر و صاحب بینش بود. با هم سال ۱۳۶۳ نهجالبلاغه را شب مرور میکردیم. نامش در دلم حک است محکم. عکسهایش:
مجموعه پیامهایم در مدرسه فکرت
قسمت صدم
متنی از «آمی مککینون» مطالعه کردم و با تزهای این زن «ربکا لیسنر» بیشتر آشنا شدم. آنچه من آشنا شدم را مینویسم. اول بگویم در آمریکا یک سنت است نامزدها تیمهای خود را رو میکنند تا علاقمندی رأیدهندگان را به خود بیشتر کنند. او حالا دست دیگر خانم «کامالا هریس» نامزد هندیتبار انتخابات ریاست جمهوری آمریکاست؛ یعنی در صورت پیروزی کامالا هریس او رئیس شورای امنیت ملیست. یک ضربالمثل هم در آمریکا رایج است: «پرسنل شما، همان سیاستِ شما هستند.»
توضیح سایت دامنه:
دامنه در رد یا تأیید متنهای
رویدادنگار «نیرو نیلوفر» نظری ندارد
روز ۱۲ تا ۱۵ شهریور ۱۴۰۳ از نقل و قول های خبری و تحلیلی بر می آید در ایران بر بریدن درختان جنگل الیمالات نور در اثر ساخت پارکینگ گردشگری سد الیمالات سر و صدا شد. کودتای ژئوپولتیک روس نسبت به مرز ایران با ارمنستان دامن زده شد و روس با ترکیه و آذربایجان بست گازش به اروپا فروش شود. از سوی دیگر سفیر استرالیا حرمت شکست و همجنسگرایی را در ایران تبلیغ و ترویج کرد. یک منبع خبری داخلی، مردم ایران را دیندارتر از همیشه معرفی کرد. از دولت دکتر پزشکیان درخواست شد تعاون را حلال جادویی اقتصاد ایران بداند. دستمزد جدید کارگری به مطالبه جدی در کارگاه های کار ایران تبدیل شد. رفتار معنوی اربعین در مشهد توسط زیارت رفتگان بازتولید شد. مردم در خرداد گندم به سیلوهای کشور فروختند اما هنوز از طرف دولت به بیشتر کشاورزان پول پرداخت نشد. از سوی مبلغان خبری زیارت تحول به سوی کمال انسانی مطرح شد. عراقچی می خواهد از قاهره شروع کند. تعطیلی شنبه ها در ایران جنبه عقیدتی پیدا کرد. بهبود رابطه با غرب از خواسته ها در میان مردم مطرح شد. محمد سروش محلاتی دانشور حوزه در قم به ایران به خاطر پرداختن به منطقه انتقاد وارد کرد. یک دانشور دیگر حوزه در مشهد پیشنهاد کرد مردم خانه های خود را با افغانستانی ها قسمت کنند. پادشاه بحرین پیش افتاد ۴۵۷ زندانی سیاسی را عفو و آزاد کرد. و شعر قیصر امین پور که: "کیف و کفش من کجاست؟ مـدرسـه، مـا آمدیم."
💬 ۱ : رویدادنگار: نیرو نیلوفر
مندرجات این صفحه فقط نقل است، نه نظرات رد یا تأیید دامنه:
متنهای "سلمان صالحی" ، "رضیَ الله"، "اُنظُر" و سایرها در دامنه:
نوشته ی اُنظُر : اد ! درست در روز هشت تیر ۱۴۰۳ روز برگزاری برگزیدن نهمین رئیس جمهور ایران با رأی مردم، روی تپه های عباس آباد، حکومت شیخ کاظم رجبی مشهور شده به «صدیقی» را فرستاد مصلا برای مردم پایتخت (مردم که چه عرض کنم یک تعداد اندک بر اساس سهمیه ی حضور اجباری و بعضاً نیز از روی اراده و اختیاری) خطبه سرایی کند و خطیب بی آنکه از کرده ی زشت خود شرمی داشته باشد، طلبکارانه به مردمی که به او اقتدا کردند پند و اندرز دهد و غدیر را یاد دهد. این واعظ غیر متّعظ! تریبون بیت المال را در کمال پررویی بگیرد و بگوید :
«غدیر یک روز نیست بلکه ... اهرم حرکت به سوی مبدا اعلا و مدل حکومت صالحان و حکمرانی است. وجود یک مرزبان و آگاه که مرزهای دین را زیر نظر دارد و کشور دین را از تهاجم و تعرض شیاطین حفظ میکند، لازم و ضروری است.»
کسی از صالحان! حرف می زند که خود مخفی مخفی انگشت مهر بر سند کلاه برداری بزرگ باغ هزار میلیاردی (زمین ۴۲۰۰ متری حوزه ی علمیه ی ازگل شمال تهران) زد. به نام کی؟ به نام دو پسرش و عروسش! بعد دید رسوا شد دست به انواع دروغ زد تا از آن برهد. آن گاه همین حکومت، روز رأی گیری، وی را می فرستد نماز جمعه ی پایتخت را اقامه کند! کسی که خودش پرونده ی فساد دارد و دادگاه قوه ی قضائیه و حتی دادگاه ویژه و انحصاری روحانیت کاری به کارش نداشته باشد، اما در عوض اگر از میان فرودستان و تهیدستان کسانی را که قسط وام بانک رباخوار را نتواند بپردازند به غل و زنجیر می برند و در زندان محبوس می کنند. این تبعیض آشکار و این فرستادن یک فرد کلاه بردار به نام شیخ کاظم به نمازجمعه را مردم معترض و منتقد و حتی معتقد به نظام و وفادار به انقلاب، چگونه باید تحمل کنند! قدرت باید دقیق فهم کند که چرا ۳۹ ٪ شرکت کردند و ۶۱ ٪ ترک شرکت. این چرا، هزارها جواب و علت دارد و یکی از آن چراها همین است که ملت رفتار مماشات قدرت با شیخ کاظم کلاه بردار را، می بیند و آن را بدترین دهن کجی به خود تلقی می کند. شهروندان وقتی جایی که قدرتِ رأی دارند، آنجاست برای برخورد قهری با حکومت، خودشان را محبور می بیند رأی را دریغ دارند تا پیام محکمی منتقل کنند. حکومت باید روزی این پیام های متعدد ملت را در دستگاه فاهمه ی خود هضم کند. همین روز هم یک نقل می گوید یکی از نامزدها پشت شیخ کاظم در همین هفته ی اخیر نمازجمعه بست. حال آنکه شعارش در رقابت، «مبارزه با فساد» بوده است. کدام درست است؟ مبارزه با فساد در سیستم؟؟ یا پیوست پشت نمازی که یک فرد کلاه بردار، پیش ایستاده است و در محراب رفته است! اُنظُر
نوشتهی آقای حسن ابراهیمی ۱ . ۶ . ۱۴۰۳ : «اطلاعات عمومی. دارابکلا جزء یکی از بزرگترین روستاهای استان مازندران و بزرگترین روستای شهرستان میاندورود می باشد؛ جمعیت فعلی روستای ما در ۳۱ مرداد ۱۴۰۳ برابر ۵ هزار و ۶۲۷ نفر با تعداد ۱۸۴۳ خانوار ؛ جمعیت خانمها ۲ هزار و ۸۲۲ و آقایان ۲ هزار و ۸۰۵ نفر و کل افراد بالای ۱۸ سال هم ۴ هزار و ۱۳۱ نفر. سالم و تندرست بمانید.»
نوشتهای از آقای موسی رمضانی دارابی شابا: یه خاطره ای با مرحوم بابقاسم رمضون دارم در دهه ۸۰ که هیئت اُمنای زمین شالیزاری حاجی دشت دارابکلا بودم، با کمبود شدید آب مواجه بودیم این بنده خدا برای کمک به جریان آب، به داخل رودخانه میرفت و با آن صفای قلب پاک اش عمل و رسم سنگرو را تنهایی انجام می داد. سنگرو یه رسمی بود که کشاورزان با پُر کردن چاله چوله های داخل روخانه که آب داشت با سنگ، آب را در مسیر رودخانه جریان می دادن، در صورتیکه این رسم فراموش شده بود.
📝 به تاریخ ۲۵ . ۵ . ۱۴۰۳ ابراهیم طالبی دامنه دارابی: دستانت سید، باز، داستانِ فِراق گرفته است. دستی از دیرباز موته مویه بر پدر دراز شد. دیری گذشت، تا شبِ شامِ غریبان عاشورا دیدم دستت بر بالین احتضار عمویت بر پیکرش بال گشود. آن درد عمو با بوی پدر که نگذاشت کمر خم کنید، گذشتُ گذشت تا رسید زمانی که پیکر مادرت را دستانت لمس کرد که بین تو و او فقط عشق خالص حکمفرما بودُ آخرین حدِ خشوعُ خلوص. این غرقه در غم مادر، جدا از آن درد مشترک جانکاه بود که یوسفِ روانشاد بر تارُپودمان انداخت. تا خبر رسید غمانگیزترین غم بر قلبت، جراحتُ شکافُ صدمات بیالتیام گذاشت؛ مهندست، قلبت، فرزند آخرت، دُرّ خانهات آق سیدجواد.
مرحوم
سید اسماعیل شفیعی دارابی
حالا این دستانت باید برادرت را که یک روح بودید در دو کالبَد، آغوش کِشد، آغوش جدایی. آغوش شدیدترین دوری. چون «برادر» پشت «برادر» است. در کربلا به همین عُرف بود که شنیده شد حالا پشت من شکست، چون عباس برادر از اسب بر زمین افتاد... اَلانَ اِنکَسَرَ ظَهری و قَلَّت حیلَتی و انقَطَعَ رَجائی و شَمُتَ بِی عدوِّی و الکَمَدُ قاتِلی. «حالا کمرم شکست و چارهام کم شد و امیدم قطع و دشمن مرا زخم زبان میزند و غصّهی تو مرا میکشد.» دستانت دستانت داستانت سید. تسلیت. تسلیت بر غم سید اسماعیلت؛ چشندهی فقر فقر فقر ولی دارندهی شعَف شعَف شعَف. دستانت داستانت دستانت سید.دستانت داستانت دستانت سید. تسلیت تسلیت بر آحاد بیتت. خدا بیامرزاد، بیامرزاد. غمِ آخرِ آخرِ آخرت. عمرت زیاد بادِتَت و دستَت بر دوشُ سرُ کتف رفقایت سرمد بمانَد.
مجموعه پیامهایم در مدرسه فکرت
قسمت نود و نهم
روزنامه سازندگی (۲۳ تیر ۱۴۰۳)
متنی از یک عضو مدرسه فکرت
مقدار بدهی که دولت ۱۳ برای
دولت ۱۴ مسعود پزشکیان گذاشته
یادی از زندهیاد یوسف با این سه عکس، ماه محرم است و او از پیشگامان عزاداری در ماه محرم در دارابکلا بود. من و یوسف سال ۱۳۶۳. پایین رٕفبِن ما کنار رودخانه. سمت یوسف باغ خونهی شهید ابراهیم عباسیان است، یادش جاویدان. داخل باغ دو تا هلیدار داشت که من و داش حمید عباسیان آن را
به قلم دامنه : ۱۷ . ۴ . ۱۴۰۳ ، در زیر متن پاسخ دامنه و در ادامهی مطلب متن نوشتهی حجت الاسلام آقای سیدحسین شفیعی دارابی که یک ماه پیش در مدرسه فکرت به انتقاد از من پرداخت درج میشود. این جواب به خاطر انتخابات که دامنه قصد نداشت جوابش خللی به فعالیت انتخاباتی ایشان بزند تا امروز به تأخیر افتاد:
حجت الاسلام
آقای سیدحسین شفیعی دارابی
سلام و احترام و ادب. ادب وادارم کرد سرِ پیمان بایستم و پاسخم را انشاء کنم. دوست محترمِ دیرینم فوز عظیم را میدانم دقیق واردید، به رسم همان ادب تعلیمی از آیه ی نُه غافر، دعایی را که ملائک مقرّب استمداد ورزیدند، وارد میدانم:
وَ قِهِمُ السّیّئاتِ و مَن تَقِ السّیّئاتِ یَومَئِذٍ فَقَد رَحِمتَه وَ ذلِکَ هُو الفوزُ العظیم.
"و آنان را روز قیامت از ناگوارىها حفظ کن، که هر که را در آن روز از ناگوارىها [یا عقوبات] حفظ کنى قطعاً او را مشمول رحمت خود ساختهاى، و این است کامیابى بزرگ"
واقفید که در آیه ملائکه از خداوند برای مؤمنان و متقیان درخواست مینمایند. و اینک نیک میباشد صراحت بورزم که من به وقایه از وقایع، اعتقاد و ایمان دارم. اهوال، هراس، شدائد و بدآیند بخشی لاینفکّ از زندگی دنیویست که بالاترین چاره برای گذر از آن، اول علم و بعد
توضیح دامنه: این متن بخشیاش صبح و بقیهی اش بعداً به صفحهام آمده است. که صبح به بعد تا عصر دامنه در صحن نبوده است . ازو خواستم رضایت دهد در صحن منعکس کنم، اختیار را به من وا نهاد و خود نیز رقم موافقت گذاشت. متن از نای یک انسان آگاه و مطلع از مملکت بلند شده و با بهترین ادبیات، زیور چاپ به خود پوشانده، و همین صفای باطن نویسنده، مرا به این رسانده که در صحن به اشتراک گذارم. روح متن وی، همان است که در ظاهر الفاظش نمایان شده است. من جز برخیزم از میزم که به وی سان بدهم، چیزی برتر ندارم و این نیز که، تقدیم این جملهام بدیشان: شما، گرامی، گرانقدر، در بسیاری از باریکههای فکری، بارقهای برای من بودید و برق قلم و اندیشهات، روشنا شده است بر ارادهی دوامَت مدرسه فکرت. با ادب و ارادت به محضرت: ۲۵ خرداد ۱۴۰۳ دامنه.
متن کامل ایشان، عیناً:
«سلام و صبح بخیر جناب طالبی گرامی
امیدوارم خوب و خوش و سلامت باشید
تقریبا اکثر یادداشتها و بحثهای مدرسه فکرت را دنبال میکنم... بنا به ترجیحات و انتخابهای شخصی.
علت پیام بنده ضمن عرض ادب و احوالپرسی، ادای احترام، تحسین و تقدیر صمیمانه بود برای نقش آفرینی، کنشگری و حضور آگاهانه، مسئولانه و ارزشمند جنابعابی در فضای فرهنگی، اجتماعی و سیاسی جامعه.
نوع نقش آفرینی و کنشگری شما از نظر بنده حرفهای و درسآموز است. و معتقدم جامعهی از کوک در رفتهی امروز ایران بیش از هر زمانی به چنین نقش آفرینیهای مسولانه و حساب شدهای احتیاج دارد تا هارمونی و هماهنگی بین اقشار و افکار گوناگونش ایجاد کند.
ارادت
پاینده باشید در پناه خداوند مهربان
سلام و درود مجدد جناب طالبی...
... وطن ما زخمهای عمیق داره از افراط و تندروی از هر سو و سمت. آنانکه قواعد بازی "تعادل" را بلدند، امید که بیش باد عدهشان؛ که این وطن و مردمانش سخت محتاج تعادلایم و تربیتی از نو که به یاد بیاریم چه گوهر نابیست "انسان".
امثال شما میکوشند حافظهی چال شده در تاریخ ما را از خاک بیرون بیارن تا دوباره به خاطر بیاریم که چقدر دوست داشتن و دوست داشته شدن را بلد بودیم.
در خصوص یادداشت حقیر صاحب اختیارید.
در این مورد شخص جنابعالی حتما خوب بنده را درک میکنین. و بنده هم خوب میدونم فردی مثل شما با چنین نقش گرانبهای اجتماعی چه میزان دشواری و تلخی تحمل میکنه.
عقل گوید پا منه کاندر فنا جز خار نیست
عشق گوید عقل را کاندر توست آن خارها
بنده هم هر جا صحبتی از شما و بستر ارزشمند مدرسه فکرت به میان آمد، سعی کردم بر لایههای عمیق و پنهان کنشگری شما نور بتابانم و به سهم خود حمایت کردم و خواهم کرد.
اگرچه ماندن در تاریکی ذهنیت و قضاوتهای فردی لذت و آرامش بیشتری برای ما داره و ترجیح میدیم در همون فضای ذهنیمون بمونیم.
لطف و محبت دارید، زیاد. خیلی ممنونم
هر کدام از یادداشتها را صاحب اختیارید.
همه از حقیقت باور بنده به شما بوده.»
پایان یادداشت ایشان
محل امضای نویسنده که نامش نزد دامنه محفوظ است.
مجموعه پیامهایم در مدرسه فکرت
قسمت نود و هشتم
در این قسمت
خاطرات
مدیر مدرسه فکرت در مدرسه فکرت
و نیز بیاموزیم از قسمت ( ۱ ) ( ۱۶ )
شروع دوباره پس از یک ماه نبودن دامنه در مدرسه، اینک ۱۸ خرداد ۱۴۰۳ : سلام شریفان صحن. تورقوز آباد که بودم چند وقت از این یک مدت، چون به باقرشهر هم آمدُشد شده بود، از یک سرلشگر خواهم نوشت با یک شخصیت. اما بگذارم برای بعد. فقط نگفته نروم روی یک مبحث بعد، تورقوز آباد همان جاییست که نتانیاهوی اسرائیل در سازمان ملل عکسی نشان داد که آهای جهان! ایران در آنجا بمب هستهای ذخیره کرده است. بگذرم. اما دیروز پنجشنبه ۱۷ خرداد به هر نحو ممکن راندم تا خودم را الّاُ لابد رسانیده باشم به بیت حاج احمد. مرقد را دور زدم به زیارت، (عکسش هم هست در بالای پست) سپس با ادای ادب، اتوبان تهران قم را با سرعت مجاز ۱۲۰تا درنوردیدمُ ابتدا به حضورِ منزلُ، تنظیمِ ریشُ، زیرِ دوشُ، دَگشِ لباسُ، زدنِ اُدکُلنُ عطرُ، با کمی دلیکی در یخچال، خودم را ساختم. خانه که زن نباشد، یخچال یخ (هیچینَدار) استُ، آدم هم، پَک. خانمم به همراه فرزندانمان و نوههامان (علی، عظیم، لیا زهرا) از یک هفته پیش تا همین حالا در دارابکلا هستند. کَی برسن، اللهُ عِلمٌ، من نمیدُنوم. وانگهی، رهسپار خونهی حاج احمد آهنگر شدم که رفقا همه جمع شده بودند. (عکسش هم هست در پایین پست)
ایشان از چند سال پیش تا همین دیشب -و تا ابد که نفس میکشد- عزمی کرد جزم، که سالروز شهادت حضرت جوادالائمه -علیهم، سلام اجمعین- را، در بیتش عزادارییی مُفخّم برپا کند، با پذیرایی چای با خرما و کیک، انواع میوه و تنقُل، و سرآخر، شام، با طعم طارم و عطر پیچشانداز کرهی محلی در مَشام. آن خدای را سپاس که یادش مُمِدّ حیات استُ و نامش مُفرّح ذات، و آن رفیق را نیز سزاست، که تجلیل حضرت جوادِ ائمه ع را در بیتش اینچنین معظم، سرشار از سخاوت بیآراست و چشمان شرکتکنندگان مراسم را، همهساله به مصیبت دردهای آن امامِ بابِ حاجات، به اشک میآمیزانَد و رودابه مینمایَد. مرحباً برین راد و ارادِ پولادین دائماً.
...
کیا بودیم؟ اینا: اسما بر اساس جلوافتادن ذهن در تدوین ردیف شد بدین ترتیب: من، حاج شیخ احمد، آق سید علی اصغر، آق سید عسکری، سید آق حسین برادرش که در عکس دخترخانمش فاطمهسادات (همنام مادربزرگش خالهی مرحوم و مهربانم) در بغلش هست، آق ایوب، آق مهدیُ آق امینُ آق صابر هر سه، پسر حاج احمد، استاد و رفیق حجتالاسلام آشیخ محمد جواد غلامی، علیرضا شهابی، حاج غلام یزدانی که زحمت کشید پرتقال تابستانی برام آورد و نیز امانتی هلی آق سید موسی صباغ را که هم گت تیم بود و هم نوگری عالی، همینجا تشکر وافر و دنبالهدار هالی ازین هر دو رفیق متعالی. حجتالاسلام سید محمدتقی دهقانی، حجتالاسلام شیخ مردان کافتری. خدا کند که اسم کسی را جا ننداخته باشم. البته پسر ارشدم عارف هم بود، ولی فقط مرا آوُردُ و بعد آمدُ بُرد، اما یک شام بستهبندی هم حاج احمدُ و همسر عزیزش حاجیه سیده حکیمه شفیعی (که من او را از اوج صمیمت و ارادت: «سادات کولِک»! صدا میکنم) به عارف و خانمش «مهساخانمِ فدایی» عروس عزیزم داد. نیز خانمهای همهی حاضرین هم حضور داشتند که در اتاق مجاور جَمبوله (=مجتمع، کیپ به کیپ) بودند. گزارش نماز و منبر را در پست دومم مینویسم. با امید واثق به شفاعت و شفابخشی آقا امام جواد ع بر هر دل عاشق. آری- تورقوز آباد، آباد بودُ مراسم عزای بیت حاج احمد نیز نیکآباد. خاتمه دامنه.
جامعهی ایران جامعهای متشکل از گونهگونی در افکار، اقوام، افراد، احزاب و آراء است. کثرت در عین وحدت و وحدت در عین کثرت، بهترین مسیریابی است. و راهیاب کسیست که خود را به دلِ ترس نیندازد و گونهگونیها دلشوره نگیرد. مدرسه فکرت یک جای نمونهبردار از کل جامعهی ایران است. با همهجور گرایش. طبیعت جایی که متکثر است، بحث و بگو و بشنو است. مجلس شورای اسلامی طی ۴۵ سال با چندین دورهی چهارساله، چه چالش ها که نداشته، اما همچنان قانون خود را گذاشته، چه وقتی نمایندگان آرام بودند، چه وقتی ناآرام میشدند. این واژه وامگرفته از کتاب مرحوم احمد آرام با نام «نهادِ ناآرام جهان» که در موضوع فلسفهی انسان و جهان هستی ترجمه کرده بود. من مدیری نیستم که تصمیماتم را کس یا کسان دیگر بگیرند که البته تا اکنون هیچ کسی هم چنین اخلاقی در خود کار نزد. اما اگر هر کس دلش میخواهد مدیر مدرسه فکرت شود، من بارها با کمال میل اعلان نمودم با مشتاقی تمام مدیریت را به هر فرد داوطلب واگذار کنم. اما وقتی ببینم کسی هم مایل نیست مدیر شود، مدرسه را طبق مقرراتی پیش میبرم که طی این نزدیک هشت سال پیش بردم. مدرسه به داوری بنده دارد طبیعی پیش میرود، چالشها اساساً دما و حرارتی جزین ندارد که موقتاً احساسی دمیده شود که مدرسه داغ شده است. آهن پس داغ شدن، پولاد میشود آنهم با هزاران بار چکش خوردن روی صندان. همدیگر را تحمل کنیم و عقاید و باورهای خود را از طریق قلم که خدای باریتعالی بدان سوگند خورد، در صحن صادر کنید. همین حالا هم اگر مخالفترین فرد فکریام در گوشیاش ایتا نصب کند و من رضایتش را کسب کنم به مدرسه دعوتش میکنم. هرگز از دعوت هیچ انسانی حتی اگر اعتقادات مذهبی یا فلسفی یا معنوی و مادی دیگری داشته باشد نه لنگ نمیزنم بلکه بیدرنگ دعوتش میکنم. خاموش کردن صدای متفاوت مساوی است با ایجاد قبرستان میان زندگان که صدای کسی در نیایدآ چنین جامعهای اگر هم پدید آید نامش جامعهی انسان نیست، اسم دیگری باید برایش وضع کرد. سپاس مضاعف. راستی! بهزودی خاطراتم را در مورد چگونگی شکلگیری مدرسه فکرت و مسائلی که طی این مدت باعث نمو و نُضج شد خواهم نوشت. هر قسمت کوتاه اما طولانی و دنبالهدار. درین مدت یک ماه هر که در دلش داغ دید، بر تمام آنها خدای شکیبایی دهاد. هر کس عروسی داشت، درونش را خدای نشاط گذاراد. و هر که مکه رفت و خرج داد خدای قلبش را نورانده گرداناد.
بِاذن اللهِ. سلام بر خدا و بندگان خوب خدا. در بر گرفتم تک تک رفیقان را. بوس، بوس، بوس، با بوی عطر دلنواز و زود. چیزی به مغرب نمانده بود. اذان را که دادند، بین حجج اسلام حاج شیخ احمد آهنگری و آشیخ محمد جواد غلامی تعارف افتاد که کی پیشنماز شود. این جور مِسِم (موقع و موسم) روحانیون تلاش دارند اخلاقاّ دیگری را به اقامه وا دارند و بر خود مرجّحاش کنند. افتادم میان. گفتم هر که ملبّس است، در پیشنماز مقدم است.