"ما پاجوش چنار شما نیستیم پاسوز شما بودهایم" ... "بله، شما چنارید. چون ثمر ندارید اما ما پاجوش نیستیم."
- ۰ نظر
- ۱۴ اسفند ۱۴۰۲ ، ۰۵:۵۷
دامنهی دارابکلا
qaqom.blog.ir
Qalame Qom
Damanehye Dovvom
ابراهیم طالبی دامنه دارابی
دامنهی قلم قم ، روستای دارابکلا
ایران، قم، مازندران، ساری، میاندورود
"ما پاجوش چنار شما نیستیم پاسوز شما بودهایم" ... "بله، شما چنارید. چون ثمر ندارید اما ما پاجوش نیستیم."
جملهای در نامهای شهید حاج قاسم سلیمانی به دخترشان هست که باید سرِ درها (بهتر است بگویم سرِ دلها) تابلو شود. عصارهی جمله این است: من سلاح دست گرفتم برای مقابله با "آدمکُشان"، نه برای «آدم»کُشتن. عین جمله چنین انشاء شد به دست حاج قاسم: «این راه را انتخاب نکردم که آدم بکُشم. تو میدانی من قادر به دیدنِ بریدنِ سرِ مرغی هم نیستم... خود را سرباز در خانهٔ هر مسلمانی میبینم که در معرض خطر است... هرگز نمیخواستم سلاح به دست بگیرم. سلاح به دست گرفتم برای آن طفل وحشتزدهٔ بیپناهی که هیچ ملجأیی برایش نیست. سلاح به دست گرفتم برای مقابله با آدمکشان، برای آن زنِ بچهبهسینه چسباندهٔ هراسان و برای آن آوارهٔ در حالِ فرار و تعقیب، که خطی از خون پشتِ سر خود بر جای گذاشته است. من متعلق به آن سپاهی هستم که نمیخوابد و نباید بخوابد تا دیگران در آرامش بخوابند...».
عکس دختر خردسال بالا ریحانه سلطانینژاد است که آماج بمب در کرمان قرار گرفت و در مقام رفیع شهید به بهشت پَر کشید. پستتر از کینهتوزانِ حاج قاسم، آن کسانیاند که از کشتارِ مردم شائقِ زائرِ مقبرهی سادهی "سرباز" قاسم سلیمانی، شادمان شدند و حرفهای سخیف از زبان و متنشان پراکنده شد. این ریحانهی سلطانینژاد خود با این زیبایی و معصومیتش، کامل حاکی این حذَر است که برخی از شرَف هم تهی شدهاند، چه رسد به منطق و غیرت. ارادتم را در وجه شهید "ریحانه"ی خردسال واریز میکنم. شنبه: ۱۶ دی ۱۴۰۲، ۱۲:۲۰ ب.ظ دامنه.
این روزنامهی "خوزیها" با این تیتر و عکسش مرا برد به قریشُ ایلافُ آیات. من حرفم را آخر این پست خواهم زد. اول شرحی بر قضیهی کوچ بنویسم:
اُلفت دادَنِشان در کوچِ زمستانی (به سوی یمن) و کوچ تابستانی (به سوی شام سوریه و فلسطین) آیهی دوم سورهی قریش بود؛ این آیه: "ایلافِهِم رِحلَةَ الشِّتاءِ وَ الصَّیفِ". ترجمهای خوب از مرحوم آیت الله میرزا علی اکبر مشکینی. برخی از کتابهای تفسیری برین نظرند که حملهی اصحاب فیل به مکه، "کاروانهاى تجارتى قریش در تابستان و زمستان را" تهدید کرد، لذا خداوند با نابودی سپاه ابرهه توسط سنگبارانکردن سِجّیل (=سنگگِل) از سوی ابابیل (=پرستوها، چلچلاها به زبان محلی ما) به عبارتی شبیه پهپادها در زمانهی ما، مسیرِ کوچ زمستانى و تابستانى قریش را امن کرد. تفسیر صفیعلیشاه همین را خیلی شکیل به شعر و نظم درآورده است:
خلق میخواندندِشان اهل حرم
داشتند اهل حرم را محترم
حاصل آن که قصه اصحاب فیل
بر قریش آن بود نعمت در سبیل
تا بر ایشان در وقوع رحلتَین
اُلفتی از مردمان باشد بعَین
آیت الله العظمی ناصر مکارم نیز در تفسیر نمونه این توضیح را داده که «زمین مکه باغ و زراعتى نداشت، دامدارى آن نیز محدود بود، بیشترین درآمد از طریق همین کاروانهاى تجارى تأمین مىشد. در فصل زمستان به سوى جنوب یعنى سرزمین یمن که هواى آن نسبتاً گرم بود روى مىآوردند، و در فصل تابستان به سوى شمال و سرزمین شام که هواى ملایم و مطلوبى داشت، و اتفاقاً هم سرزمین یمن و هم سرزمین شام از کانونهاى مهم تجارت در آن روز بودند، و مکه و مدینه حلقهی اتصالى در میان آن دو محسوب مىشد.»
کیث پین در کتابش «نردبان شکسته» ترجمهی خانم سمانه پرهیزکاری -که من چاپ هفتمش را دارم و خواندم و تمامش کردم- دست بر مسئلهی مهمی میگذارد. هیچ چیز به اندازهی سوارشدن بر هواپیما، فانیبودنمان را به ما یادآوری نمیکند. کدام تجربه، وجودیتر ازین هست؟ وقتی پرید، دیگر راه فراری ندارید. هیچ اتّکایی، جز صندلی نیست. مجبوری با صدها غریبه یک جا جمع شوی و سطحی از صمیمیتت را به جبر و صور، به خرج دهی. اما در همین لحظه هم، نابرابری وجود دارد. کسانی که ردیف صندلی جلویی نشستهاند -که گرانتر است و دلار بیشتر میخواهد- ردیف عقبیها را به دیدهی حقارت مینگرند.
نابرابری. آری؛ نابرابری، که محرّک رفتارِ بد است. عاملِ تفاوت است. کُنشها را تخریب میکند. موجب احساس فقر است. احساس فقر، به اندازهی خودِ فقر واقعی، از سالهای عمر انسان میکاهد و رفتار را تغییر میدهد. نابرابری، آدمی را به تصمیمات متناقض وا میدارد که به ناامنی بیشتر ختم میشود. از نظر «کیث پین» با برداشت آزاد من:
ناهمخوانیهای میان آرزوهایی که به کُندی تکامل پیدا میکند از یک سو، و محیطِ به سرعت در حالِ تغییر از سوی دیگر، یکی از منابع اصلی بدبختی و تباهی دنیای مدرن است. همین است که نابرابری، انسان را از هم جدا کرد. اضطراب پدید آوُرد. سلامت و شادابی را کم نُمود.
از دنیای بزرگ، حالا برگردیم به همان هواپیما در مثال کیث پین که یک لولهی صندلیدار قطور بیش نیست؛ مدلی کوچک از جهان بس بزرگ ما. در همان هواپیمای به این کوچکی، باز، کوچکترین نابرابری به ستیز میان مسافرین میانجامد با آن که همه در هوا معلقاند و هراس دارند و هر آن مهیبانه ممکن است به قعر زمین سقوط کنند، ولی با تشدید کمترین حس نابرابری، و با یک اختلاف جزئی، با هم گلاویز میشوند. روزانه در خط هوایی سرمایهداریترین کشورهای دنیا هم، نزاعهای خونین در درون خود هواپیما رخ میدهد که گاه ممکن است فقط در اثر فشارِ صندلی جلویی توسط مسافر صندلی پشتی، نمودار شده باشد. یعنی حتی در درونِ "دارا"ها هم، سطح تنش وجود دارد. کتاب میخواهد بگوید نابرابری، نردبانِ شکسته است. کسانی هم که از نردبان دنیا با هر فن، یا فریب، یا دانش و تقلّا، و یا حتی رفتار بولهوَسانه بالاتر خود جا کردهاند، حق و حقوق ضعیفان را قورت دادهاند. به تعبیر من: زنگولهی نابرابری، صدایی از جنسِ «فریاد» و خوشههای خشم را پژواک میاندازدُ به محیط میپَرّانَد. بگذرم. دامنه.
( ۱ )
به خاطر یک مشت دلار !!! البته آقای نعیم احمدی برای آلودگی خوزستان از عنوان "به خاطر یک مشت دلار" برای روزنامهی "خوزیها" چاپ چهارشنبه امروز (۱۵ آذر ۱۴۰۲) استفاده کرد (عکس بالا) اما من برای قضیهی چایِ «دِبش» (=گَس؛ طعمی میان تُرش و شیرین و نیز به معنای کامل و مُجرّب) خواستم از این عنوان که در واقع نام یک فیلم سینمایی به اسم "به خاطر یک مشت دلار" محصول ایتالیاست، بهره ببرم که در یک دهکده، فقط طعم تلخ مرگ به مشام میرسید. قانون وجود نداشت؛ اسلحه حرف اصلی بود. تا این که یک قهرمان بینام با بازی آقای "کلینت ایستوود" وارد دهکده میشودُ ماجراها آغاز. من شاید شیش هفت بار طی هر سال این فیلم را دیدهام ازجمله اخیراً، هم. حالا از خبرنگار آقای عقیل رحمانی از روزنامهی قدس | سه شنبه ۱۴ آذر ۱۴۰۲ | ۲۳ جمادی الاولی ۱۴۴۵ | شماره ۱۰۲۴۹ اینجا خواندم که پنج سال پیش روزنامهی "قدس" چاپ همزمان تهران و مشهد به ستیز با حربههای متخلفانهی چای دبش رفته و پرده از آن برداشته بود، ولی سرانجامی نداشت تا این که گویا خودِ حجت الاسلام سید ابراهیم رئیسی رئیس دولت سیزده حاضر شد ماجرای تخلف ارزی ۳ میلیارد و ۷۰۰ میلیون دلاری این برند چای، برملا شود که بخش کلانی از مقادیر ارز تخصیص دادهشده را در بازار آزاد" (=بنا بر گزارش آقای محمد فاضلی جامعهشناس در نامهی سرگشادهاش به رئیسجمهوری رئیسی) میفروخت. اینجا مالکی که با چه ترفندی در حوالی تهران کارخانه برپا کرده بود، خدا میداند. مخلوطکردن با چای بیکیفیتُ فروش چندبرابر قیمتِ دلاری در شهر مشهدُ حتی حتی حتی آلودگی این چای به جوشِ شیرین قسمتی از قضایاست. دبشیها برای این که روزنامهی قدس را بخرند!!! پیشنهاد قرارداد آگهی به این روزنامهی متعلق به حرم رضوی داده بودند که گویا همانزمان مدیرمسئول آن با عقد قرارداد آگهی با برند دبش مخالفت و حتی "دستور داد اگر در فروشگاه تعاونی روزنامه از این برند محصولی وجود دارد، به سرعت جمعآوری و فروشش ممنوع شود." که کار به شکایت از روزنامه قدس کشیدُ باقی قصه. اینک دبش افشا شد. ببینیم مثل بقیهی پروندهها، آب پاک!!! رویش میکشند! یا نه!!! یعنی واقعاً به نظرم برای این تیپ افراد در درون نظام جمهوری اسلامی "به خاطر یک مشت دلار" تنها یک فیلم سیمنایی برای سرگرمی نیست! بلکه فرمول اصلی کارشان است. بگذرم. دامنه.
( ۲ )
شرحی برین عکس: عکس، ترکیب دو فصل است. راست، زمستان. و چپ، فصلی دیگر؛ گویا پاییزِ خزان. روی عکس خزان زردهی پرتوافکن چشم را مینوازد و بر زیبایی صحنه میافزاید. اما چمِ خَمِ راست در بغل عکسِ دست چپ، جِثهی روح را به جَست میآورَد، چون که طبیعت برف در برقِ تیغِ آفتاب، زمین پای درختها را آراست. اول خیال میکنی رنگ زدهاند به تنِ عکس، ولی خوب خیره شوی، خواهی خواند که کفِ پُرِ برف، سایهی آفتاب افتاده است از تنِ تنومند درخت، و این گون دراز، عین ریل، تراز شده است و مُواز و مُساو.
( ۳ )
جایزهای به اسم شهید مهدی باکری: گویی قرار است "جایزهی ملی شهید باکری" برای نخستینبار به بهترین شهرداریهای کشور تعلق گیرد آن هم بر اساس
رفتم که ببینم دنیا امرو دست کیست؟! دیدم خبرنگار خانم "طاهره فجر داودلی" از روزنامهی قدس، امروز (سهشنبه ۷ آذر ۱۴۰۲) گزارشی از شِکَر، نوشته که کمی معمای شِکَرخواران! را وا کاویده. خواستم امروز به هفتاد پروندهی زمینخواری در زنجان -که روزنامهی سراسری "مردم نو" چاپ زنجان، امروز (سهشنبه ۷ آذر ۱۴۰۲) آن را (عکس بالا) تیتر کرده- ورود کنم اما دیدم شِکَرخواری!! شیرینتر شده است؛ آن هم در مشهد مقدس. این شد که آمدم سروقتِ این بحث.
کمپوت انجیر
روزنامهی "مردم نو"
درست است که امسال، شِکرِ جهانی و داخلی -هر دو- کم شده و "کشور برزیل هم شکر خود را صادر نمیکند" اینجا و کارخانهها هم، به طور محدود و لابد گرون! میفروشند. همین -و لابد همینهای "دیگر"ی- تاجرانی سودپرست را وسوسه ساخته به دِپو (=انباشتِ) این بارِ سفید! خیز بردارند. بگذرم. نه! نه! بگذار بگویم بررسی روزنامهی قدس نشان میدهد یک خورده! از شکرهای وارداتی که قرار بود به صنایع شِکربَر خراسان رضوی برسد، ناپدید!!! شده است. حتماً یک خروار بیشتر نبوده!!! است. آخه خراسان رضوی به گفتهی همین خبرنگار خانم فجر داودلی، در حوزهی تولید قند و نبات و مربّا و نیز کیک و کلوچه و کمپوت، قطب صنعتی کشور است؛ یعنی استانیست با صنایع شکربَر برای مردمی شِکرخور!! حالا که شکر را شِکَرخواران! معمّا کردهاند، فضا را سردرگم نمودهاند و سهمیهی آن دیار را هم به "هالهای از نور!! -نه نه ببخشید- هالهای از ابهام بردهاند. بازم بگذرم. دامنهی دارابی.
نوشتهی دامنه: به نام خدا. سلام محضر هر شرافتمند. روزنامهی "یادگار امروز" چاپ ۳۰ آبان ۱۴۰۲ سخن از «استقبال سرد از کالابرگ» (=کوپن اسبق) زد. خُب علت معلوم است. دستکم از نظر من به شیشهفت علت:
یک: کالابرگ نسیه هست ولی پول نقد، نقد. دو: کالابرگ باید بروی سطح شهر ولی پول نقد، راحت میآد حسابت. سه: کالابرگ را قند میدهند و ظرفشویی ولی پول نقد، هر چه دل بخواهی. چهار: کالابرگ را فروشگاه خاص باید بروی نوبت ولی پول نقد، صف بی صف. پنج: کالابرگ کیفجیب نمیرود ولی پول نقد، میرود. شش: کالابرگ بارهای بُنجول و تاریخگذشته میدهند ولی پول نقد، نه، میشود آسوده رفت برای لوبیاپته سرِ قارن یا کوبیده در آن کُنج بازار نرگسیه. هفت: کالابرگ مال شکم و کالا و کُلاه و تقلا است ولی پول نقد، دستت بازِ باز است حتی برا سینما و تئاتر و تریاک!!!
پس مشخص است برای این ملت که وقتی هر روز نرخ کالا فرق دارد و بالا میرود و پایین نمیآید و حتی مرز وسط، چندهفتهای ثابت نمیمانَد و نرخ کوپن را هم گفتند قیمت سال قبل ملاک میمانَد ولی باز هم پول نقد برای ملت بهتر است و استقبال از کالابرگ، سرد. آخه چون با نقد، آزادِ آزاد میشود هر چه خرید؛ حتی روزنامهی سراسری "ایمان" (۳۰ آبان ۱۴۰۲) چاپ قم را که تیتر کرد در قم مردم دوبرابر کشور صدقه میدهند!! بگذرم. و نیز با یارانهی نقد میشود خیالتخت رفت شلوار "سهخط" حماسِ جبههی مقاومت خرید و رفت به خط و مشیء همان رزمندهی معروف "سهخط" که مظلومانه و مقتدرانه سرانجام در شانزده آبان رفت به فوز شهادت
نوشتهی دامنه: به نام خدا. سلام محضر هر شرافتمند. من ناگهانی پیچ تلویزیون را پیش از شبِ دیشب پیچیدم و پای آن نشستم و دیدم چهرهی مطبوع و متبوعِ "ج. پایداری" یعنی یک پایِ ثابت و خیلیزیادهرُوِ این وَر و اون وَر رفتنِ بیمورد و بیجا و بیکارانه با هواپیما در حد شیک و پرخرج و کم بهاء آقای حجت الاسلام سید ابراهیم رئیسی رئیسجمهور سیزده، پنجشنبه ۲۵ آبان ۱۴۰۲ در شهرکُرد چهارمحال و بختیاری بر زمین گرفت. شگفتی من این است اینهمه مردم، چه جور، اینطور انبوه و مَزدحم درین شهر جمع شدند که چه؟ وی را در خیابان عبوری (عکس زیر) ببیند. هنوز از زیر و بم این برنامهی مانوری، اطلاع ندارم. حدسم ولی این است برای این مسافرت، پول و پَل، ولخرجی!!! شده است.
باید کمیتهی حقیقتیاب شکل گیرد تا واقعاً کشف کند دستکم تا دو ثمر حاصل آید: یکم: یا حقیقتاً شکوه مردم بود و خود با پول و پای خود آمدند که درینصورت من از کار مردم متعجب و حیران میمانم؛ آنهم شهرکُرد در پشت شهر اصفهان که از بافت فکری مردم آن ریز خبر دارم. دوم: یا واقعاً شکوه نبود و دستی پشت پرده چنین مجلسی آراست که درینصورت من اصلاً حرفی ندارم!! چون در جمهوری اسلامی متأسفانه با پولِ خزانه و خزینه به وجه خزنده، خیلی خرابکاری مالی کرده و میکنند و خودداری هم نمیکنند و برخودار از حریم امن! هم هستند. بگذرم. فقط به فرانسه بگویم این قدر خودش را برای پادگان غرب (=اسرائیل اشغالگر) در وحشت و وحشیگری علیهی غزهی فلسطین شیرین نکند، همان "ساس" را از کشورش ریشهکن کند بس است، چون "حماس" محوشدنی نیست!
عکس یک: تندیس قاسم سلیمانی و ابومهدی در محل شهادت؛ دیوار فرودگاه بغداد. منبع
حرف یک: آن دو، نه اسطورهی تخیُّل و افسانه که اُسوهی تدیُّن و افشانه شدند.
عکس دو: توریستها وارد ایران شدند.
حرف دو: بلاخره وقتی تمدن داری باید بیایند ببینند. حالا شال، کمی پایین و بالا رفت، یا دامن، کمی کوتاه کرد، کمی باید تسامح! کرد.
به قلم دامنه. به نام خدا. سلام محضر هر شرافتمند. درحالیکه جهانِ در اختیارِ زورگویان، نه عطر انسانیت که تعفُّنِ سبُعیّت (=درّندگی) انتشار میدهد، یک فرد ضعیف -که حتی سربازی خود را در اتاق سازمان ملل گذرانیده و معلوم نیست چه درسهایی را پاس کرده باشد- به جای دستکم کاری که ازش برمیآید -یعنی قاطعیت در محکومیتِ غرب در حمایت از جنایت شنیع اسرائیل در غزه- میآید حرف سست در محیط ایران میپراکنَد؛ با این جمله در ۱۷ آبان ۱۴۰۲ : "قرار نیست ما جای مستضعفین بجنگیم." من دقیق از عین جملهاش اطلاع ندارم. اساساً سستعنصرهایی چون او برای من، جملگی، نمیارزند که دنبال حتی حرفگفتههایشان بگردم. اما برای من هدف اینان البته روشن است: میخواهند برسانند ما اینیم: ذلیل و تسلیم! و البته با تظاهر دانای! کُل. این فرد ضعیف! حتی لیاقت پسوند ایرانیبودن را هم از خود سلب کرده است. کی میخواست لشگر بکشد که تو میآیی بهدروغ!! به دشمن گرای غلط و پَست میدهید! حماس خود خود را پیش میبرَد. پیشتر هم گفتم: هیچ ملتی توسط کمک دیگران، فاتح و تمدنساز نمیشوند. قصد اسرائیل همان روز نخست گفتیم کشاندن دامنهی جنگ به ایران است. حالا توی ضعیف!!! -که حتی هشت سال زجرآور ولی حماسهآفرین دفاع مقدس، یک گلنگدَن هم بلد نبودی بکشی و جبهه بروی- لازم نکرده خودشیرینی کنی و در سیرک غرب ملّق بزنی. اُسوهی مردم مقاوم ایران شهید قاسم سلیمانی است، نه شما خائفها و احتمالاً "خائن"ها. بگذرم؛ ولی بگویم:
چین شعارش فقط رشد اقتصادی است، ولی همین چین مجبور است جنگندههای پنهانکار "جی بیستم" نسل پنجمی خود را اینروزها به رخ غرب کشد و رو کند و موشک شلیک کند تا رقیب را بتارانَد. (دو عکس بالا) آنوقت، همین غربزدههای زنگزده و زنگارگرفتهی داخلی، روزی علم موشکی ایران را به سُخره میگرفتند و هنوزم میگویند کشور را موشک نگه نمیدارد؛ مگر کی فقط به فقط به موشک بسنده کرده بود که افرادی چون شماها بیوجه چنین جملاتی دروغ علیهی ایران و رشد و توسعهی آن میتراشید؟! چنین افراد ترسویی که کارگزار «کدخدا»!!! هستند، نه خادم ایران، به نظر من -هرگز و تحت هیچ شرائطی و حتی در مقام مصلحت- صلاحیتِ هیچ کاری را برای انقلاب و حکومت ندارند؛ این جنس و قماش از سید حسن تقیزاده هم فرومایهترند در دانش سیاسی و عقلانی و حتی بینش فردی و انفرادی. باز لااقل سید حسن.