تازه ترین پست ها
پذیرفته ترین پست ها
پر بازدید ترین پست ها
پر بحث ترین پست ها
تازه ترین نظر ها
-
اعضای مدرسه فکرت : لاوروف: اسنپبک ساختهی ظریف بود / وندی شرمن: اسنپبک ایده لاوروف بود لاوروف میگوید: این مکانیزم در تصمیمات شورای امنیت منحصربهفرد است: به هر یک از طرفهای توافق اجازه میدهد بهصورت یکجانبه بازگشت تحریمها را فعال کند، و هیچکس نمیتواند جلوی آن را بگیرد. این بند در واقع در مراحل پایانی مذاکرات، ... -
ابراهیم چارگامه : باعرض سلام و تشکر از برادر روحانی جهت روایتی که نوشته بله درست است چون خودهستم م هم بودم ملای روستا میرعبدالله هستم ممنونم از آقای اعرابی وهمه برادران والسلام علیکم و رحمته الله -
پگاه : چقدر از شنیدن خبر فوتشون ناراحت شدم، من ورودی سال ۸۵ بودم اما در این سالها به کرات از ایشون و کلاسهاشون یاد میکردم، خیلی اتفاقی خواستم سرچ کنم ببینم صفحه ای دارن که بتونم از بیان شیوا و دانش ایشون استفاده کنم که این خبر رو دیدم. از نظر دانش، خلق وخو، مهربانی، بیان و تقریبا هر چیزی که میتونستم به عنوان یک ... -
ناشناس : سلام ودرود فراوان ... در مورد خانه عالم ک قسمتی را اقای اهنگری توضیح دادن و در دوران مسئولیت بنده پیگیر تغییر کاربری این خانه عالم بودم البته هر سال مبالغی به این امر تخصیص پیدا میکرد و سازمان تبلیغات به نمایندگی اقای مصطفی داربی خودشان هزینه میکردن و متولی این بنا اوقاف وسازمان تبلیقات بود چون اجازه ... -
جعفر آهنگر دارابی : سلام آقا ابراهیم ✍ خیلی خوشحال شدم از این خبری که نوشتی؛ انصافاً کار دکتر ستوده خیلی بزرگوارانه و قابل احترامه. واقعاً باید حرمت و آرامش کسانی که عمرشون رو پای علم و فرهنگ این مملکت گذاشتن، حفظ بشه. اینکه قراره «خانهی علاج» برای استراحت و پیگیری درمان استادان ساخته بشه، یه قدم درست و قشنگه. دمت گرم که بهش ... -
احمد باقریان ساروی : سلام علیک جناب آقای طالبی سب خنذه جنابعالی این بود که به ذهن مبارکت خطور کرد که خدا را را مانند انسان فرض کرد که به کنیزی نیاز دارد در حالی که چنین نیست در عربی برای برده مرد کلمه عبد و برای برده زن کلمه امه را به کار میبرند که در فارسی ترجمه میشود به (بنده) و (کنیز) و مقصود در هر دو مطیع محض بودن انسان در ... -
rajamenang : Thanks for finally writing about > حاکمان؛ مقابله با ملت در درون، منازعه با چند دولت در بیرون :: دامنهی دارابکلا < Loved it! -
مهدی مقتدایی : تا وقتی که روحانی در راستای امور باشد ، اینگونه نخواهد شد. -
ناشناس : سلام جناب طالبی ۱. چرا در حمایت از ایران تظاهرات کنند، وقتی اسراییل را به زمین چسباندیم و به التماس افتادند؟ ۲. خالی شدن صندلیها به خاطر شرارتهای اسراییل بود که البته به خاطر جنایتهایش در غزه. و این که مخالف دولت اسراییل هم نیستند. و این که طرفدار حماس هم نیستند، اما طرفدار ملت فلسطین هستند ... خوبه یا ... -
عبدالرحیم اباذری : ✅ چگونه غنی سازی، ما را در علم هسته ای و اقتصاد فقیر کرد؟ ✍️ محسن رنانی مناقشه اتمی ایران ۲۰سال است با ایجاد بیثباتی مستمر، آب را بر روی بذر توسعه ایران بسته است؛ و با گشودن راه ورود نظامیان به همه عرصهها، هوای توسعه را آلوده کرده است؛ و با گسترش راههای مخفیکاری و فرار از قانون (به بهانه مشکلات ...
موضوع های کلی سایت دامنه
کلمه های کلیدی سایت دامنه
- عکس ها
- چهره ها
- تریبون دارابکلا
- دامنه کتاب
- انقلاب اسلامی
- عترت
- تک نگاران دامنه
- اختصاصی
- مسائل روز
- مباحث دینی
- گوناگون
- ایران
- جهان
- فرهنگ لغت دارابکلا
- قرآن در صحنه
- دارابکلایی ها
- مدرسه فکرت
- روحانیت ایران
- لیف روح
- جامعه
- مرجعیت
- دامنه قم
- زندگینامه من
- شعر
- جبهه
- روحانیت دارابکلا
- امام رضا
- کویریات
- خاطرات
- خاورمیانه
- مشهد مقدس
- گفتوگو
- آمریکا
- سیاست
- اوسا
- روزبه روزگرد
- تاریخ سیاسی دارابکلا
- حومه
- شهرها
- کبل آخوند ملاعلی
- بیشتر بدانید
بایگانی های ماهانه ی سایت دامنه
-
مهر ۱۴۰۴
۱۶
-
شهریور ۱۴۰۴
۲۷
-
مرداد ۱۴۰۴
۳۳
-
تیر ۱۴۰۴
۱۶
-
خرداد ۱۴۰۴
۲۱
-
ارديبهشت ۱۴۰۴
۱۶
-
فروردين ۱۴۰۴
۱۴
-
اسفند ۱۴۰۳
۶
-
بهمن ۱۴۰۳
۱۱
-
دی ۱۴۰۳
۱۲
-
آذر ۱۴۰۳
۲۰
-
آبان ۱۴۰۳
۱۳
-
مهر ۱۴۰۳
۱۲
-
شهریور ۱۴۰۳
۲۳
-
مرداد ۱۴۰۳
۱۷
-
تیر ۱۴۰۳
۱۷
-
خرداد ۱۴۰۳
۶
-
ارديبهشت ۱۴۰۳
۸
-
فروردين ۱۴۰۳
۷
-
اسفند ۱۴۰۲
۱۸
-
بهمن ۱۴۰۲
۲۰
-
دی ۱۴۰۲
۸
-
آذر ۱۴۰۲
۲۰
-
آبان ۱۴۰۲
۲۰
-
مهر ۱۴۰۲
۲۰
-
شهریور ۱۴۰۲
۱۹
-
مرداد ۱۴۰۲
۱۸
-
تیر ۱۴۰۲
۱۰
-
خرداد ۱۴۰۲
۱۴
-
ارديبهشت ۱۴۰۲
۸
-
فروردين ۱۴۰۲
۱۷
-
اسفند ۱۴۰۱
۱۲
-
بهمن ۱۴۰۱
۱۶
-
دی ۱۴۰۱
۲۰
-
آذر ۱۴۰۱
۳۱
-
آبان ۱۴۰۱
۲۳
-
مهر ۱۴۰۱
۲۱
-
شهریور ۱۴۰۱
۱۳
-
مرداد ۱۴۰۱
۱۳
-
تیر ۱۴۰۱
۱۱
-
خرداد ۱۴۰۱
۱۵
-
ارديبهشت ۱۴۰۱
۱۵
-
فروردين ۱۴۰۱
۲۷
-
اسفند ۱۴۰۰
۲۴
-
بهمن ۱۴۰۰
۳۰
-
دی ۱۴۰۰
۲۴
-
آذر ۱۴۰۰
۲۴
-
آبان ۱۴۰۰
۳۲
-
مهر ۱۴۰۰
۲۶
-
شهریور ۱۴۰۰
۱۷
-
مرداد ۱۴۰۰
۱۱
-
تیر ۱۴۰۰
۲۵
-
خرداد ۱۴۰۰
۱۶
-
ارديبهشت ۱۴۰۰
۱۴
-
فروردين ۱۴۰۰
۱۷
-
اسفند ۱۳۹۹
۳۴
-
بهمن ۱۳۹۹
۳۸
-
دی ۱۳۹۹
۳۵
-
آذر ۱۳۹۹
۳۶
-
آبان ۱۳۹۹
۲۳
-
مهر ۱۳۹۹
۳۱
-
شهریور ۱۳۹۹
۲۲
-
مرداد ۱۳۹۹
۳۲
-
تیر ۱۳۹۹
۳۰
-
خرداد ۱۳۹۹
۲۵
-
ارديبهشت ۱۳۹۹
۴۱
-
فروردين ۱۳۹۹
۴۰
-
اسفند ۱۳۹۸
۳۶
-
بهمن ۱۳۹۸
۴۹
-
دی ۱۳۹۸
۴۸
-
آذر ۱۳۹۸
۳۸
-
آبان ۱۳۹۸
۳۰
-
مهر ۱۳۹۸
۴۴
-
شهریور ۱۳۹۸
۳۷
-
مرداد ۱۳۹۸
۲۸
-
تیر ۱۳۹۸
۳۵
-
خرداد ۱۳۹۸
۱۸
-
ارديبهشت ۱۳۹۸
۱۸
-
فروردين ۱۳۹۸
۱۸
-
اسفند ۱۳۹۷
۳۰
-
بهمن ۱۳۹۷
۴۰
-
دی ۱۳۹۷
۴۰
-
آذر ۱۳۹۷
۳۴
-
آبان ۱۳۹۷
۴۵
-
مهر ۱۳۹۷
۵۵
-
شهریور ۱۳۹۷
۶۷
-
مرداد ۱۳۹۷
۶۷
-
تیر ۱۳۹۷
۶۴
-
خرداد ۱۳۹۷
۳۵
-
ارديبهشت ۱۳۹۷
۴۸
-
فروردين ۱۳۹۷
۴۸
-
اسفند ۱۳۹۶
۶۶
-
بهمن ۱۳۹۶
۶۵
-
دی ۱۳۹۶
۳۲
-
آذر ۱۳۹۶
۵۷
-
آبان ۱۳۹۶
۴۴
-
مهر ۱۳۹۶
۴۹
-
شهریور ۱۳۹۶
۲۸
-
مرداد ۱۳۹۶
۲۷
-
تیر ۱۳۹۶
۱۶
-
مهر ۱۳۹۵
۱
-
آذر ۱۳۹۴
۱
-
دی ۱۳۹۳
۱
-
تیر ۱۳۹۲
۱
پیوندهای وبلاگ های دامنه
پیشنهاد منابع
دامنهی دارابکلا
خاطرات جبهه قسمت ۱۴۳

به قلم دامنه: ۲۰ . ۳ . ۱۴۰۳ و خاطرات دامنه از جبهه. قسمت ۱۴۳ ؛ شبی که شهید رفیق مان از وسط دو نیم شد و روزی که به من و آق سید عسکری شفیعی فرمانده ی دلیر و پارسای ما در جبههی جوفیر، لباس پاسداری هدیه شد تا به عضویت رسمی ارگان سپاه نائل شویم. بازش میکنم من.
دو سال اول دهه ی شصت است این داستان که از واقعیت برخاست. شب که میزدیم به کمین تا خودِ نزدیکای خاکریزهای عراقیها با کانالی که میکندیم، نفوذ میکردیم (شیار در زمین به ژرفای نیمتنهی انسان، تا حدی که یک بُز بالغ! راحت از توش رد شِه و دشمن ریش! و شاخش! را نبینه) جوان هفده هجده ساله هم بودیم، چه جور زور داشتیم، کلّهشقّ هم بودیم. آن شب -که تگرگ هم گرفت و سید عسکری فرماندهی را برعهده داشت- دشمن با دوربین دید در تاریکی، ما را دید. شروع به بمباران کرد. خزیدیم در شیار. هر آن، جانِ شیرین به جانآفرین تسلیم! منِ هفدهساله وَچه! -که به خدیجه عشق باخته بود- دل دلِه برمِه! رخ، ولی دلیر چون شیر شَرزه! که آی وای خاش خدیجهجان جِه نرسم چی؟! یعنی بینصیب لذت دنیا، برم خاکِ زیر؟! "شهیدشدن" به قول قاسم سلیمانی -شهید مقدس و محبوب صادقِ دل اُمتِ جهاد بزرگ جهان اسلام- اول "شهیدبودن" میخواهد. تفسیر حرفش این است: اول باید شهید بِشی، تا دوم شهید شَوی. من، هم خاش جان را میخواستم، هم "خدیجهجان" را. این وِلولِه در دل و کانالِ درون برپا بود که بمب خمپاره آمد درست خورد وسط بدنِ همرزمم نعمت مقصودلوی سُرخنکلاته ی گرگان که کنار من دراز کشیده بود. من هم وسط شیار درست جُفتش اسیر موج انفجار شدم تمام بدنم یک آن، چند سانت از کف شیار به هوا پرتاب شد. شدیم موجی!!! بدن نعمت دو نیم و قلب و جگرش ریخت پشت اُوِرکتم. سرش را بعدها آق عسکری و سه بسیجی رفتند پیدا کردند که چندین متر آنسوتر پرتاب شده بود و شهید آبیان ساروی آن را حین کمین دیده بود. بگذرم این واقعهی عاشوراوَش ذخیره است در دلم که هرچه بشکافمَش باز نیز خاطره دارد.
تابستان ۱۳۶۲ جبههی جوفیر
از راست: سید عسکری شفیعی،
جانباز محمد بازاری جامخانه و بنده
روزی سپاه در همان خط خاکریز اول جنگ، یک جایی که اسمش نمازخانه بود -ولی سقفش پر از رُطیل و زیرش مخفیگاه عقرب- من و اق سید عسکری و دو نفر دیگر از محمودآیاد و لشت نشاء رشت را خواست. خدایا یعن ما جُرمی کردیم؟! فرمان را بِنه زدیم؟! (=نافرمانی مدنی! نه، جنگی!) آیا فراری!! (آن فراری اسم ماشین شیک مسئولان آلان نه) محسوب شدیم که جیم فنگ شده باشیم؟! با این دلگپی رفتیم. جمع پرشوری شد. سپاه فرمانده، پشت تریبون چهار اسم را خواند. اول آق سید عسکری. بلند شد چابک رفت جلو. تازه فهمیدیم سپاه چهار دست لباس رسمی سپاه را آوُرد که چهارتای ما را به عضویت ارگان خودش درآورَد. سیّ عسکری مِنمِن کردُ لباسُ قبول نکرد. پریشب که کنار هم پیش روضهی منزل حاج شیخ احمد بودیم پرسیدم راستی آق عسکری! آن روز چرا قبول نکردی به لباس سپاه در آیی؟ گفت واقعیتش این است سپاه آنقدر مقدس بود آدم شرم میکرد آسان بپذیرد خود را لایقش کند. (جملهی فصیح!! آق عسکری را من اینجا کمی تصرف کردمُ شکلی دیگر، ردیفش) هیچی! عسکری تواضع کردُ تعارف قورت دادً آمد نزدم نشست. فرمانده هم بود لامَصّب!! ولی قبول نکرد. اِسا مِره چی کار بَکتههههه!!! اسم مرا خواند سپاه فرمانده. از بلندگو شنیدم و خودش را هم دیدم: بسیجی ابراهیم طالبی دارابی تشریف بیارد جایگاه. بلند شدم لینگ هم پلندِر گرفت ولویلانگ خودم را رساندم پیش لباس سپاه!! که مثلاً به انتخاب اصلح!! سپاهی شوم. من هم دیدم آق عسکری فروتنی کرد بر تن نکرد، گفتم نمیخوام سپاهی شوم. ای کاش سپاهی میشدم که الان وِلآدم و وِل اُسار بُوسِست! نمیبودم! مرحوم امام با آن عظمت گفته بود "ای کاش من هم یک پاسدار بودم". بگذرم. اگر همین امروز، مثلاً آن روز بود، صد در صد میپذیرفتم سپاهی شوم. چون دیگر راحت است رفتن توی این لباس! نیز توی سیاست هم دخالت میکند! آدمِ سیاسی کیف!!! میکند. فقط یک دوره فشرده اصول مکتب مصباحی گذراندن! نیاز دارد که آن هم من -که قم ساکنم- راحت میگُذرانم با نمرهی ناپلئون بناپارت! که "بناپارتی" شدن سیاست را یک عده در سر دارند، بر سر کشور بیاورند. بازم بگذرم! خود بگردید بناپارتسیم چیست. من بگم جیز است. سیاسیمیاسی هم بلد نیستم! عکس هم: چپ: من. راست: آق سیّ عسکری. خاتمه دامنه.
نشان دادن نظر ها [ ۵ ] پنهان کردن نظر ها
-
Virus 32 از معجزه های قرآن بنویسید
تقریبا هیچ وب فارسی وجود نداره که از معجزه های واقعی قرآن نوشته باشن
به نظر من معجزه های پنهانی که تو قرآن کریم وجود داره خیلی جالب ترن -
ابراهیم طالبی | دامنه دارابی سلام
حتماً
ممنونم از پیشنهاد خوب شما -
ناشناس سلام جناب طالبی عزیز. گرچه بعضی از قسمت های این خاطره دلخراش است، اما در مجموع من به یک کلمه می رسم: عشق. هم از عشق آسمانی گفتی، هم از عشق زمینی که البته اگر چارچوب داشته باشد، می تواند زمینه های عشق آسمانی را فراهم نماید. هم از عشق به لباس مقدس سپاه. جگر عشق داشتی که جگر شهید را دیدی. عشق داشتی که لباس سپاه را قبول کردی. درست است که سپاه الان با سپاه آن زمان بسیار متفاوت شد و پاسدار الان با پاسدار آن زمان، اما باید بدانیم زمانه اکنون هم با زمانه آن زمان تفاوت بسیار زیادی پیدا کرده است، در وجوه مختلف، لذا با بند آخر شما خیلی موافق نیستم. خاطرات جالب و شیرینی بود.
محمدرضا احمدی
-
ابراهیم طالبی | دامنه دارابی ::سلام آشیخ محمدرضا، رفیق منُ رزمندهی جبهههاُ حالا فقیه حوزهُ استاد دانشگاه. با برداشت ماهرانه و اندرزنامهی جانانهات ازین خاطرهُ نکتهزاییهای مندرجش، چند پلان در دلم کاشتی. هیچ مژدهای، اثر شربت نظر و نقد را پر نمیکند و عطش آدم را مرتفع. ممنونم استادم. امابعد اشتباه برداشت شد آشیخ احمدی. گفتم لباس سپاه را قبول نکردیم، نه من نه آق سیّ عسکری. چون آنقدر پاسدارشدن قداست تلقی میشد منُ او در خود نمیدیدم تن ما با لباس «خدا» آجین و عجین شود. بماند که بعدها هر کس کلاس پنج را نمیتوانست، بگذرانَد هوس سپاه میکرد. ولی سپاه جایی بود که حتی پشت سرشان نماز میشد خواند. بسیاری از پاسدار قدیمیها (این اصطلاح در نهاد سپاه باب شد: پاسدار جدیدی؟ یا پاسدار قدیمی؟) خود با آنکه استعداد درس و تحصیل داشتند و درسخوان هم بودند، به ضرورت کشور و انقلاب با بالاترین گذشت از مدرک و رشته و جاه و مقام، به عضویت سپاه درآمدند. آن سال ۱۳۶۲ من در دل شیفتهی آن لباس شده بودم ولی چون آق سید عسکری به خاطر تواضع اخلاقی نپذیرفت، من هم مجبور شدم تعارف کنم نه نمیخوام. اما این آرزو و کاش در دلم ماند. که آخرش «پاسدار» نشدم. بگذرم. ادب و ارادت. راستی عشق زمینی را به عشق آسمانی آی عالی جوش زدی. شِخ وِنه تِ واری بوووشِه؛ مؤید عشق عشق عشق. وَسّه. دامنه. -
ناشناس السلام علیکم و رحمه الله ... خاطره خوشی بود ولی آخرش بین خواب و بیداری نوشته شد که .....موفق باشید.
شفیعی مازندرانی
-
ابراهیم طالبی | دامنه دارابی ::حجتالاسلام آقا شفیعی مازندرانی سلام و احترام. خشنودیام را نمودهاید که دیدِ پاک خود را بر نوشتهام عُبوراندهاید. کشکولی: نه حاجآقا هیچ جاش خواب نبودم! بلکه یَقظه بود، ضد غفلت. ارادت: دامنه. -
ناشناس احمد بابویه: سلام عموابراهیم ⚘⚘⚘⚘خوشا تنهایی شبهای سنگرکه دل بود تمنا بودودلبردل هرکس شهادت راطلب داشتحدیث عشق و مستی رابه لب داشت -
ابراهیم طالبی | دامنه دارابی :: احمد بابویه همرزم جبههُ رفیق زندگیام سلام. تو خود یک رزمندهی دلیر باشهامت بودی. ارادت مرا به خودت خوب میدانی. -
ناشناس محمد فضلی:
این پدر من است، این تصویر نخستین مجروحیت از پنج مجروحیت ایشان در دفاع مقدس است. سال ۱۳۵۹ منطقه سرپل ذهاب. او فضل اله فضلی است. از نخستین جانبازان و فرماندهان جوان سپاه ساری در همان آغاز. فرمانده گردان های مختلف در کردستان و جبهه های جنوب و ماجرای جنگل. جوان ۱۸ ساله ای که جانش را با هدف ارج نهادن به آرمان های انقلاب اسلامی و دفاع از وطن و میهن عزیزمان در کف دستانش گرفت و همچون هزاران هزار جوان خالص و بی نظیر شهید و جانباز و آزاده به دفاع از کیان ایران زمین برخاست.هنوز هم با دیدن این عکس حیرت زده می شوم. این نمونه ای از هزاران اتفاق دهشتناک جنگ است و همواره این پرسش، فلسفی ترین پرسش زندگی ام است. چگونه انسانی به این درجه از رشادت و شهامت می رسد. تحلیل های دم دستی و تکراری که عده ای سطحی نگر به این پرسش دارند برایم کافی نیست. ما هرگز به عمق ذهن و جان این مردان نامی ایران زمین پی نخواهیم برد. اینان شکل عجیبی از انسانیت هستند. پدرم و دایی هایم و تمام دوستان نازنینشان در جنگ که آرشیو کاملی از عکسهایشان به جای مانده و در میان عکس ها، دارابکلایی های سرافراز نیز دیده می شوند، نمونه جامعی از بزرگ مردان تاریخ هستند که هرگز فراموش نخواهند شد. اگرچه در طی این چهل و پنج سال نمونه های بی شماری از بی حرمتی به آرمان های این عزیزان دیده شد وجگرسوز بود.آنچه از این پدر گرانمایه و جانباز راستین آموختم، همواره چند اصل اساسی در زندگی بود. او بزرگ ترین استاد من در فهم هستی بوده.۱- هیچ چیز نمی تواند مانع حفظ شرافت تو شود۲- همواره کار درست را بخاطر آن که «درست است» انجام بده نه بخاطر ایدئولوژی.۳- شهامت سرلوحه کار و عمل ت باشد حتی اگر به زیان تو باشد. ( و بارها زیانش را دیدم و خود او نیز دید)۴- از دروغ و تقیه به شدت پرهیز کن.۵- کم سخن بگو و صبر را پیشه کن.۶- در مسائل مالی، از کم گله نکن، ارزش های انسانی بر پول استوار نیست حتی اگر خلاف آن در محیط زیست تو وجود دارد.۷- تا بالاترین مدارج علمی تحصیل کن و تا ابد مطالعه را فراموش نکن۸- هرگز متوقف نشو. مرد تنها با حرکت و تسلیم نشدن معنا می یابد.و هزار نکته ریز و درشت دیگر که در اعمال پدر شرافتمندم بوده و من آموختم. بی شک شاگرد خوبی نیستم. حتی تا هنوز. اما اصالتم و ماهیت و وجودم با چنین تعالیمی آغشته است. این چنین است که برایم بسیار سخت است تحمل ریا و تزویر و ماله کشی مشکلات و فسادها و انحرافات توسط برخی دوستان و یاران.او اکنون پس از گذشت چندین سال از آن مجروحیت ها با تحمل دردهای ویرانگر در ناحیه نخاع و فک و دندان و کمر و آسیب های جدی در ستون فقرات مردانه ایستاده و هرگز و هرگز متوقف نشد، ادامه تحصیل داد و امروز وکیل پایه یک دادگستری ست و همچنان صمیمانه و خالصانه به متعادل ترین بها و مهربانی و توجه به ضعفا راه راستین خود را ادامه می دهد و هرگز منحرف نشد.باید به خودم حق دهم که نتوانم به عده ای تازه به دوران رسیده در عرصه فرهنگ ایثار و شهادت توجه نشان دهم. چون در ذهن یک دهه شصتی چون من، قهرمانان راستین آنانی هستند که در جبهه ها بی هیچ چشم داشت و بی هیچ دغدغه قدرتی جان دادند و جسم و روح ویران خود را از جنگ بازگرداندند و یا در میان ما غایب هستند یا به واسطه هژمونی زر و زور از نظرها پنهان ماندند. امروز کسی از پدرم نامی نمی برد و جوانان بسیجی و مسولین در مسند و روحانیون روی منبر امروز یادشان نمی آید بر مرکب چه کسانی نشسته اند و می تازند. تنها یک جمله می توانم به اینان بگویم:«جهاد تبیین، با تئوری توطئه و دشمن سازی میسر نیست، بلکه با شناخت ذهنیت و اعمال و کردار ایثارگران و شهدای قهرمان و تامل در زندگی و شیوه و راه ایشان مقدور است».این نظر شخصی من است، نه موساد به من اینها را آموخته نه رسانه های معاند و دشمنانی که همیشه سخن از آنان به میان می آید.آری من فرزند این مرد رشیدم. ما از این چنین مردان راستینی دور ماندیم و جامعه ای که ضد ارزش ها را جایگزین ارزشهایش می کند عاقبت خوبی ندارد و به انحطاط می غلتد. آرزوی سلامتی و بهروزی برای همه جانبازان و آزادگان و آسیب دیدگان جنگ ایران و عراق.سلام بر همکار گرامی ودانشمندم جناب آقا ابراهیم ممنون از لطف شما انشالله شما رو در احرام ببینیم و فرمایشاتی در مورد حقیر نموده اید امیدوارم لایق باشم ممنون از لطف شم -
ابراهیم طالبی | دامنه دارابی ::به قلم دامنه در مورد فضل الله فضلی:
هم پدر، هم انسانِ راد و مُرادبه قلم دامنه : به نام الله -که هر ضعیفی را پشتیبان است و هر ضعف را قادر است قوت کند- محمد خواهرزادهی گرامی من سلام. اول بگوید این دائی دورافتادهات که پدرت (که خواهرم طیبه افتخارش است که همسرش است) هیچ میدانی پنجه ندارد که با انگشتانش درین مدرسه حتی چهار کلمه تایپ کند؟ انگشتان بابات که دشمن را به رعشه میانداخت حالا حتی ازین مقدار نیرو برخوردار نیست که درین صحن حرف دلش را تایپ کند. او یک متفکر است، متقی است. از هر وزیری ژرفتر میفهمد اما نمیتواند تایپ کند که همه ار افکارش باخبر شوند. تو خوب او را نمایاندی. در جنگل در برابر سازمان ترور منافقین، آنقدر شجاعت میورزید که ببر اگر بفهمد آنهمه رزمش را، در برابرش خم میشود. بیشتر بلد نیستم پیش برم. تو خود تمام کمال حق پدر را به جای آوردی. او اینک همهچیز جهان را میفهمد اما در صبر به سر میبرد. دائی ابراهیم دوست پدرت از انقلاب به این ور.