qaqom.blog.ir
ابراهیم طالبی دامنه دارابی
دامنه‌ی قلم قم ، داراب‌کلای میاندورود
Qalame Qom Damanehye Dovvom
جهان، ایران، قم، مازندران، ساری، میاندورود، داراب‌کلا

دامنه‌ی داراب‌کلا

جهان، ایران، قم، مازندران، ساری، میاندورود، داراب‌کلا

۸۶ مطلب با کلمه‌ی کلیدی «جامعه» ثبت شده است

ایرانجهان، جامعه

گل نبات روستای سنجد و سنت باران خواهی

شنبه اسفند ۱۴۰۲

به قلم دامنه: یک مراسم سنتی زیبا در سنجد خراسان شمالی در مزر ترکمنستان برگزار می‌گردد که دانستن از برخی جزئیات آن خالی از لطف نیست. من این را از مستند آقای مهدی منیری دریافتم. خلاصه‌ای از برداشت‌هایم را می‌نویسم:

 

گُل‌نبات‌خانم این روستا سوار بر اسب می‌شود و علَم امام حسین ع را به دوش می‌گذارد و با حضور زنان به تمام کوچه‌ها و به درِ خانه‌ها می‌روند و آنان برای او یا خیرات می‌کنند یا اسپند دود می‌کنند. منظور اصلی ازین کار علاوه بر عبادت خدا، باران‌خواهی است. چیزی شبیه استسقا که در استسقا به نماز می‌ایستند اما درین سنت فقط با اسب می‌گردند. او می‌خواند:

 

"خدایا پروردگارا دستم توی خمیر است نمی‌خواهی باران به ما بدهی؟!"

 

روستای سنجد

خراسان شمالی

عکس از دامنه

از روی مستند

 

     

     

     

     

 

 

او -گُل‌نبات‌خانم- پیرزن مؤمن سنجد این دعا را با جملات دیگر ادمه می‌دهد که هر بار زنان پی آن می‌گویند: یا حسین. جالب این است هیچ مردی نباید درین مراسم باشد. یعنی نمی‌گذارند هم؛ مگر گذری مردی مهمان شود که به او آش می‌خورانند. مردم سنجد به گُل‌نبات‌خانم خیلی اعتقاد دارند. باران هم از قضا می‌آید. او یارانه ندارد! چون شناسامه ندارد؛ لذا مردم هوای او را همه‌جوره دارند از هیزم تا لباس. از جاجیم تا نان و آب. از بلندگوی مسجد اعلام می‌کنند مردم سنجد "گُل‌نبات‌قربان" در خانه هیزم ندارد. همه هیزم به درِ خانه‌اش می‌بَرند. راستی! گُل‌نبات (نگاه شود به عکس) اسلحه هم دارد برخلاف پُزی‌های غربگرا که می‌گویند اسلحه و موشک ما را چه کار؟!!! او تبرِ تیز دارد که هر حمله‌ی احتمالی به خود را با آن با قطعیت دفع می‌کند. غربگراها چقدر از گُل‌نبات عقب‌ترند. بگذرم.

۰ موافقین ۱ مخالفین ۰
دامنه | دارابی
سید معصومه میری استخرپشت
اختصاصیعکسجهان، جامعه

سید معصومه میری استخرپشت

دوشنبه بهمن ۱۴۰۲

: به قلم دامنه: تاریخ انتشار : گل‌گاوزبان بانو سید معصومه با خاطره‌ی خاص دامنه: او -که عکس‌هایی هم ازو از مستند انداختم- خانم "سید معصومه میری" ست از استخرپشت نکا. زنی کارآفرین. باری؛ وقتی فرزندش را از دست داد، این بانوی محترم دچار تشویش و پریشان‌حالی شد؛ اما مغلوب یأس -این متاع خانمانسوزِ پیل‌افکَن- نشد. فرهنگ فکر داشت و پشتکار؛ به فکر و اندیشه فرو رفت تا چاره را کشف کند؛ کرد. بر یأس یورش بُرد آن را بر زمین زد و زمین خود را آباد کرد. نکا می‌نشیند اما زادگاهش استخرپشت را به زیر کشت گل‌گاوزبان برده است و باغ کرده است؛ گلستانی شد برای خود. محو تماشایش شوید اگر خواستید. کندو هم دارد؛ این هم کندوی شماره‌ی ۲۸ زنبور عسلش. از همین دور، از قم، خداقوت می‌گویم به ایشان که از سخنانش فهمیدم فردی فرهیخته هست؛ چون خیلی ردیف حرف می‌زد؛ پربار و پراثر و پرمغز.

 

     

 

علاقه به محصولات باغ

نظاره بر زمین زیر کشت

 

     

 

هنگام مصاحبه در مستند

 

  

 

سر قبر فرزندش

نیز کندوی شماره  ۲۸

 

 

کار با هوکا

بانویی کارآفرین

استخرپشت نکا

خانم سید معصومه میری

 

حالا آن خاطره‌ی خاص

چرا خاطره خاص باید گفت؟ خوا چون حرف "گل‌گاوزبان" شد. گُلی که هر بوته‌اش هشت سال تمام، گل می‌دهد. گویا هر سال چند بار با چند چین. من تازه عروسی کرده بودم؛ کَی؟ روز عید غدیر، ۳۱ مرداد ۱۳۶۵. یک روز خانمم گفت گل‌گاوزبان بخر. آن زمان توی محل می‌گفتند گل‌گاوزبان، زبان شی‌مار را می‌بندد! البته میان او و مادرِ حلیم من، گمان نکنم حتی یک مشاجره‌ی لفظی سطحی دو سطری پیش آمده باشد؛ هرگز. البته خوبی از مادرم بود که حکیم علیم حلیم بود. پُررویی و زورگویی کردم؟!! نه، بذار بگویم: خوبی از هر دو بود. هم مادرم مرحوم زهرا آفاقی و هم خانمم، خ. دارابکلایی. آری؛ گفت گل‌گاوزبان بخر. محل ما داراب‌کلا نداشتند. رفتم ساری، نرگسیه. راسته‌یی که عطاری هم داشت؛ همان گذر، که پله می‌خورد به سمت مسجد جامع شهر.

۰ موافقین ۱ مخالفین ۰
ادامه ی مطلب
جهان، جامعه

یعقوب کذاب و زندگی سوخانوف

سه شنبه دی ۱۴۰۲

 یورک بِکِر در رُمان «یعقوب کذاب» ترجمه‌ی "علی اصغر حداد" با نمونه‌خوانی خانم "مهناز مقدم" از یک نوع جنبش مقاومت در آلمان هیتلری حرف می‌زند که یعقوب قهرمان این داستان است؛ فردی دروغگو؛ البته از سرِ شفقّت. یک ترسو، اما شجاع. رُمانی دلکش هست. من هم شیفتِ کتابم و  رُمان. آنقدر اروپا -و بیشتر در آلمان- زندگی مَهیب شده بود که احزاب، میان خانه‌ها هم جدایی انداخته بودند (ر.ک: ص ۷۷) چنان شده بود فلاکت که به جای برق، شمع روشن می‌کردند و عوضِ عیان و اَیاغ (=هم‌پیاله و هم‌ساغَر) بودن با هم، مخفی از یکدیگر می‌شدند. (ر.ک: ص ۹۳) این قارّه -که علیه‌ی همه غُرغُر می‌کند- روزگاری حتی پِچ‌پِچِ شهروندان را گزارش می‌کردند؛ چه رسد به عمل و حرف همدیگر را. حالا برای همه درسِ اخلاق! می‌گذارند. شگفتا! گویی فراموش‌شان شد وقتی علیه‌ی اسکولاستیک قرون وُسطایی (=فلسفه‌ی مَدْرَسی که در آن، اصل بر تدریس در مدرسه و کلیسا بوده است) شوریدند و انسان‌خدایی را جای خداوندگار گذاشتند؛ اینک حتی ذرّه‌ای شجاعت ندارند که به همان فلسفه‌ی مدرن‌شان هم وفا کنند. تمام‌شان جانب شرّ ایستادند؛ چون خود، نخستین شَرّران عالم شدند. دامنه.

 

 

 

 

غَریوِ هیچ کس نباید به لُکنت افتد. رمان "زندگی رؤیایی سوخانوف" اثر اولگا گروشین. ترجمه‌ی خانم مینا صفّار، می‌خواهد بگوید اگر می‌گویند هنر مرده است! پس چرا ما بازم نقاشی می‌کنیم؟ رمانِ بدنوشت و زمُختی بود، اما هر طور بود خواندمش و این طوری هم فهمیدش: ← آناتولی پاولویچ سوخانوف مردی پوشالی و پیچیده است از اعضای ممتاز اتحاد جماهیر شوروی در دهه‌های ۱۹۳۰ تا ۱۹۸۵ که رمان، زندگی وهم‌آلود وی را برملا می‌کند، گویی دارد پیمان او با شیطان را کشف می‌کند. در ص ۵۸۰ رمان، بر روی این مسئله تأکید رفته است که میل به گمراه‌شدن یا گُم‌کردنِ خود، به شکلی رواج یافته است. یعنی افراد خودبه‌خود خود را از سایرین گم می‌کنند که پنهان بمانند و در دسترس نباشند. عین آنلاین و آفلاین بودن افراد. نکته‌ی دیگر این رمان این است که می‌خواهد بفهمانَد صداقتِ هنری هر کسی -فارغ از هر هزینه‌ای که می‌تواند در پی داشته باشد- در نهایت، پاداش عظیم‌تری دریافت می‌کند. زیرا از دید این کتاب، هنرمند و طراح (در هر سطح و رشته‌ای) کسی است که کاری کند تا ما (=همه‌ی آحاد بشر) این‌همه خاک و خُل (=اصطلاح عامیانه به معمای گرد و غبار، آشغال) را از جهان‌مان بتَکانیم. رمان کنایه می‌زند، نباید غَریوِ (=صدا، فغان، بانگ) هیچ کسی به لُکنت افتد. جالب این است در ص ۱۶ به نقل از مکاشفات یوحنا، باب سوم، آیات ۱۵ تا ۱۷ آمده است: «نه گرمی، نه سرد، وِلَرم هستی، پس تو را از دهان، قی می‌کنم». بگذرم. دامنه.

۰ موافقین ۱ مخالفین ۰
دامنه | دارابی
جهان، جامعه

چرا و جوابِ چرا

شنبه آذر ۱۴۰۲

این کاریکاتورِ خارپُشت برای هفته‌ی پژوهش و فناوری چاپ روزنامه‌ی اطلاعات (پنجشنبه ۲۳ آذر ۱۴۰۲) مرا به این فکر انداخت سه چند کلمه بنویسم. یکی این که در هر موضوعی فوری راه نیفتیم! گوگل را جستجو کنیم و آنی کپی و آنگاه کات و سپس به اسم خود!!! پِیست (=ارسال) این چه کاری هست آخه؟!

 

 

باید به فکر خود متکی باشیم که خودمان درباره‌ی هر موضوعی چه فکر می‌کنیم و چه رأی‌یی داریم مثل همین خارپشتِ کاریکاتور. هدف تقویت ذهن و فکر خودمان است. کپی از روی نوشته‌های دیگران همان تقلب در امتحانات است که از روی دست دیگران نمره قبولی می‌گیرند، نه هم فقط در دبیرستان، که حتی در مقطع فوق لیسانس. روزگاری همه به آثار قلمی مفاخر ایران تکیه می‌کردند؛ به ابوریحان بیرونی، به ابوعلی سینا، به شیخ اشراق. دومی این که وقتی کسانی برای‌مان نوشتند ما هم برای‌شان بنوسیم. این، روح نوشتن را زنده نگه می‌دارد و راه پژوهشندگی را همواره، هموار می‌سازد. سومی به قول خانم کبرا بابایی -نویسنده‌ی همین متن روی عکس: من پژوهش می‌کنم:

 

"پژوهش کارِ ذهن پرسشگر است، ذهنی که پدیده‌ها را بی‌دلیل باور نمی‌کند... می‌پرسد سپس دنبال دلیل می‌رود... می‌سنجد و سؤال جدید تولید می‌کند... یک جورچین کوچک در ذهن."

 

چرا؟ چون اساس پژوهش همین یک واژه است: "چرا" و حاصل آن می‌شود جوابِ چرا. یعنی همان متن، همان مقاله، همان تز، همان کتابُ تئوریُ تمدن و راه‌چاره. دامنه.

۳ موافقین ۱ مخالفین ۰
دامنه | دارابی
جهان، جامعه

زنگوله‌ی نابرابری و نردبان شکسته

پنجشنبه آذر ۱۴۰۲

کیث پین در کتابش «نردبان شکسته» ترجمه‌ی خانم سمانه پرهیزکاری -که من چاپ هفتمش را دارم و خواندم و تمامش کردم- دست بر مسئله‌ی مهمی می‌گذارد. هیچ چیز به اندازه‌ی سوارشدن بر هواپیما، فانی‌بودن‌مان را به ما یادآوری نمی‌کند. کدام تجربه، وجودی‌تر ازین هست؟ وقتی پرید، دیگر راه فراری ندارید. هیچ اتّکایی، جز صندلی نیست. مجبوری با صدها غریبه یک جا جمع شوی و سطحی از صمیمیتت را به جبر و صور، به خرج دهی. اما در همین لحظه هم، نابرابری وجود دارد. کسانی که ردیف صندلی جلویی نشسته‌اند -که گران‌تر است و دلار بیشتر می‌خواهد- ردیف عقبی‌ها را به دیده‌ی حقارت می‌نگرند.

 

 

نابرابری. آری؛ نابرابری، که محرّک رفتارِ بد است. عاملِ تفاوت است. کُنش‌ها را تخریب می‌کند. موجب احساس فقر است. احساس فقر، به اندازه‌ی خودِ فقر واقعی، از سال‌های عمر انسان می‌کاهد و رفتار را تغییر می‌دهد. نابرابری، آدمی را به تصمیمات متناقض وا می‌دارد که به ناامنی بیشتر ختم می‌شود. از نظر «کیث پین» با برداشت آزاد من:

 

ناهمخوانی‌های میان آرزوهایی که به کُندی تکامل پیدا می‌کند از یک سو، و محیطِ به سرعت در حالِ تغییر از سوی دیگر، یکی از منابع اصلی بدبختی و تباهی دنیای مدرن است. همین است که نابرابری، انسان را از هم جدا کرد. اضطراب پدید آوُرد. سلامت و شادابی را کم نُمود.

 

از دنیای بزرگ، حالا برگردیم به همان هواپیما در مثال کیث پین که یک لوله‌ی صندلی‌دار قطور بیش نیست؛ مدلی کوچک از جهان بس بزرگ ما. در همان هواپیمای به این کوچکی، باز، کوچکترین نابرابری به ستیز میان مسافرین می‌انجامد با آن که همه در هوا معلق‌اند و هراس دارند و هر آن مهیبانه ممکن است به قعر زمین سقوط کنند، ولی با تشدید کمترین حس نابرابری، و با یک اختلاف جزئی، با هم گلاویز می‌شوند. روزانه در خط هوایی سرمایه‌داری‌ترین کشورهای دنیا هم، نزاع‌های خونین در درون خود هواپیما رخ می‌دهد که گاه ممکن است فقط در اثر فشارِ صندلی جلویی توسط مسافر صندلی پشتی، نمودار شده باشد. یعنی حتی در درونِ "دارا"ها هم، سطح تنش وجود دارد. کتاب می‌خواهد بگوید نابرابری، نردبانِ شکسته است. کسانی هم که از نردبان  دنیا با هر فن، یا فریب، یا دانش و تقلّا، و یا حتی رفتار بولهوَسانه بالاتر خود جا کرده‌اند، حق و حقوق ضعیفان را قورت داده‌اند. به تعبیر من: زنگوله‌ی نابرابری، صدایی از جنسِ «فریاد» و خوشه‌های خشم را پژواک می‌اندازدُ به محیط می‌پَرّانَد. بگذرم. دامنه.

۰ موافقین ۱ مخالفین ۰
دامنه | دارابی
عترتعکسجهان، جامعهانقلاب

به خاطر یک مشت دلار

چهارشنبه آذر ۱۴۰۲

( ۱ )

 

 

 

 

به خاطر یک مشت دلار !!! البته آقای نعیم احمدی برای آلودگی خوزستان از عنوان "به خاطر یک مشت دلار" برای روزنامه‌ی "خوزی‌ها" چاپ چهارشنبه امروز (۱۵ آذر ۱۴۰۲) استفاده کرد (عکس بالا) اما من برای قضیه‌ی چایِ «دِبش» (=گَس؛ طعمی میان تُرش و شیرین و نیز به معنای کامل و مُجرّب) خواستم از این عنوان که در واقع نام یک فیلم سینمایی به اسم "به خاطر یک مشت دلار" محصول ایتالیاست، بهره ببرم که در یک دهکده، فقط طعم تلخ مرگ به مشام می‌رسید. قانون وجود نداشت؛ اسلحه حرف اصلی بود. تا این که یک قهرمان بی‌نام با بازی آقای "کلینت ایستوود" وارد دهکده می‌شودُ ماجراها آغاز. من شاید شیش هفت بار طی هر سال این فیلم را دیده‌ام ازجمله اخیراً، هم. حالا از خبرنگار آقای عقیل رحمانی از روزنامه‌ی قدس | سه شنبه ۱۴ آذر ۱۴۰۲ | ۲۳ جمادی الاولی ۱۴۴۵ | شماره ۱۰۲۴۹ اینجا خواندم که پنج سال پیش روزنامه‌ی "قدس"  چاپ همزمان تهران و مشهد به ستیز با حربه‌های متخلفانه‌ی چای دبش رفته و پرده از آن برداشته بود، ولی سرانجامی نداشت تا این که گویا خودِ حجت الاسلام سید ابراهیم رئیسی رئیس دولت سیزده حاضر شد ماجرای تخلف ارزی ۳ میلیارد و ۷۰۰ میلیون دلاری این برند چای، برملا شود که بخش کلانی از مقادیر ارز تخصیص داده‌شده را در بازار آزاد" (=بنا بر گزارش آقای محمد فاضلی جامعه‌شناس در نامه‌‌ی سرگشاده‌اش به رئیس‌جمهوری رئیسی) می‌فروخت. اینجا مالکی که با چه ترفندی در حوالی تهران کارخانه برپا کرده بود، خدا می‌داند. مخلوطکردن با چای بی‌کیفیتُ فروش چندبرابر قیمتِ دلاری در شهر مشهدُ حتی حتی حتی آلودگی این چای به جوشِ شیرین قسمتی از قضایاست. دبشی‌ها برای این که روزنامه‌ی قدس را بخرند!!! پیشنهاد قرارداد آگهی به این روزنامه‌ی متعلق به حرم رضوی داده بودند که گویا همان‌زمان مدیرمسئول آن با عقد قرارداد آگهی با برند دبش مخالفت و حتی "دستور داد اگر در فروشگاه تعاونی روزنامه از این برند محصولی وجود دارد، به سرعت جمع‌آوری و فروشش ممنوع شود." که کار به شکایت از روزنامه قدس کشیدُ باقی قصه. اینک دبش افشا شد. ببینیم مثل بقیه‌ی پرونده‌ها، آب پاک!!! رویش می‌کشند! یا نه!!! یعنی واقعاً به نظرم برای این تیپ افراد در درون نظام جمهوری اسلامی "به خاطر یک مشت دلار" تنها یک فیلم سیمنایی برای سرگرمی نیست! بلکه فرمول اصلی کارشان است. بگذرم. دامنه.

 

 ( ۲ )

 


شرحی برین عکس: عکس، ترکیب دو فصل است. راست، زمستان. و چپ، فصلی دیگر؛ گویا پاییزِ خزان. روی عکس خزان زرده‌ی پرتوافکن چشم را می‌نوازد و بر زیبایی صحنه می‌افزاید. اما چمِ خَمِ راست در بغل عکسِ دست چپ، جِثه‌ی روح را به جَست می‌آورَد، چون که طبیعت برف در برقِ تیغِ آفتاب، زمین پای درخت‌ها را آراست. اول خیال می‌کنی رنگ زده‌اند به تنِ عکس، ولی خوب خیره شوی، خواهی خواند که کفِ پُرِ برف، سایه‌ی آفتاب افتاده است از تنِ تنومند درخت، و این گون دراز، عین ریل، تراز شده است و مُواز و مُساو.

 

( ۳ )

 

 

 

جایزه‌ای به اسم شهید مهدی باکری: گویی قرار است "جایزه‌ی ملی شهید باکری" برای نخستین‌بار به بهترین شهرداری‌های کشور تعلق گیرد آن هم بر اساس

۴ موافقین ۰ مخالفین ۰
ادامه ی مطلب
تفاهم و توافق چی هست؟!
گوناگونجهان، جامعه

تفاهم و توافق چی هست؟!

جمعه آذر ۱۴۰۲

یکی از مؤلفه‌ها در پایداری و پویایی روابط، داشتن "تفاهم" است. حالا مگر تعریف تفاهم چی هست که روی آن بحث هست و بعض مواقع تنشُ سطح محبت، رو به فروکش؟ در یک جمله، چکیده‌ی تفاهم این است: "وجود (=داشتنِ) فهم مشترک، یا نزدیک به هم، در رابطه با یک موضوع" اینجا یعنی دو طرف، مقصود یکدیگر را می‌فهمند و قادرند تفاوت‌ها را نیز تحمل کنند مثلاً هنگامی که باورهای یکدیگر را می‌پذیرند، تفاهم را با مسئله‌ی توافق اشتباه نگیرید. زیرا توافق یعنی تلاش برای رسیدن به یک فهم نزدیک به هم. در تفاهم؛ معمولاً دو نفر بدون این‎که تلاشی بکنند نظراتی شبیه به هم دارند؛ ولی در توافق، دو نفر باید سعی کنند آن هم با صرف انرژی زیاد، نظرات‌شان را به هم نزدیک کنند. شاید بشود گفت تعدیل سطح انتظارات عامل این مسئله است. دستیابی به تفاهم یک پیش‌زمینه هم باید داشته باشد و آن  فراگیری روش‌های صحیحِ ابرازِ "احساسات" است. بعضاً سخت‌شان هست احساسات خود را ظاهر کنند و بر زبان و کلمه بیاورند. دو نفر کنار هم، واقعاً -نه صوراً- نیاز دارند تا از آن چه در دل و ذهن دیگری می‌گذرد، آگاه باشند تا بهتر به درک مشترک برسند.

 

 

به نظر من باید سور و ساتِ (=زاد و توشه ، خوار و بار) احساسات همواره پهن باشد. حال اگر قرار باشد افراد به جای بیان این احساسات و انتظارات، به ذهن‌خوانی علیه‌ی هم روی بیاورند، ممکن است 

۱ موافقین ۱ مخالفین ۰
ادامه ی مطلب
جهان، جامعه

شِکَرخواری!! شیرین‌تر شده

سه شنبه آذر ۱۴۰۲

رفتم که ببینم دنیا امرو دست کیست؟! دیدم خبرنگار خانم "طاهره فجر داودلی" از روزنامه‌ی قدس، امروز (سه‌شنبه ۷ آذر ۱۴۰۲) گزارشی از شِکَر، نوشته که کمی معمای شِکَرخواران! را وا کاویده. خواستم امروز به هفتاد پرونده‌ی زمین‌خواری در زنجان -که روزنامه‌ی سراسری "مردم نو" چاپ زنجان، امروز (سه‌شنبه ۷ آذر ۱۴۰۲) آن را (عکس بالا) تیتر کرده- ورود کنم اما دیدم شِکَرخواری!! شیرین‌تر شده است؛ آن هم در مشهد مقدس. این شد که آمدم سروقتِ این بحث.


کمپوت انجیر

روزنامه‌ی "مردم نو"


درست است که امسال، شِکرِ جهانی و داخلی -هر دو- کم شده و "کشور برزیل هم شکر خود را صادر نمی‌کند" اینجا و کارخانه‌ها هم، به طور محدود و لابد گرون! می‌فروشند. همین -و لابد همین‌های "دیگر"ی- تاجرانی سودپرست را وسوسه ساخته به دِپو (=انباشتِ) این بارِ سفید! خیز بردارند. بگذرم. نه! نه! بگذار بگویم بررسی‌ روزنامه‌ی قدس نشان می‌دهد یک خورده!  از شکرهای وارداتی که قرار بود به صنایع شِکربَر خراسان رضوی برسد، ناپدید!!! شده است. حتماً یک خروار بیشتر نبوده!!! است. آخه خراسان رضوی به گفته‌ی همین خبرنگار خانم فجر داودلی، در حوزه‌ی تولید قند و نبات و مربّا و نیز کیک و کلوچه و کمپوت، قطب صنعتی کشور است؛ یعنی استانی‌ست با صنایع شکربَر برای مردمی شِکرخور!! حالا که شکر را  شِکَرخواران! معمّا کرده‌اند، فضا را سردرگم نموده‌اند و سهمیه‌ی آن دیار را هم به "هاله‌ای از نور!! -نه نه ببخشید- هاله‌ای از ابهام برده‌اند. بازم بگذرم. دامنه‌ی دارابی.

۲ موافقین ۲ مخالفین ۰
دامنه | دارابی
سیاستجهان، جامعه

هویزه و غزه

يكشنبه آذر ۱۴۰۲

 
تیتر روزنامه‌ی «مملکت» (۵ آذر ۱۴۰۲) را گذاشتتم که بگویم بله که بسیج نقش سازنده در جامعه داره؛ همان طور که بی‌ادعا در سال‌های دفاع ایفا نموده.

 

آقای حسین امیرعبداللهیان وزیر امور خارجه ایران در لبنان رایزنی حرفه‌ای انجام داد و پنج‌شنبه (۲ آذر ۱۴۰۲) با این هیبت و اسکورت، در «روضه الشهیدین» -گلزار شهدای حزب‌الله لبنان- به نیابت تمام مردم ایران به مقام شهدای مقاومت ادای احترام کرد. سیدهادی نصرالله فرزند دبیرکل حزب الله، عماد مغنیه، جهاد مغنیه و مصطفی بدرالدین شهدای مشهور این گلزارند. اینجا

 

سید میرحمزه سجادیان مسلمان رساله‌ای روستای «جورد» رودهن تهران را آوردم که شهید آسید مرتضی آوینی آن را ''روستای نزدیک به آسمان'' می‌نامید. جورد روستای سادات است و اکثر شهیدان آن از نسل حضرت زهرا -سلام‌الله-‌ اند. سید میرحمزه سجادیان و چهار فرزند شهیدشان را «بچه های امامزاده روح الله» می‌نامند که از نوادگان امامزاده روح الله -نواده امام جواد ع- هستند. اینجا سید میرحمزه خود نیز شهید شد با چهار فررندش (روی عکسش ضربه بزنید) روی سنگ قبرش حک است:

 

اسـوه‌ی خیل شهیــــدان جهان

حاج سیدحمزه سجــــــــادیان

چون ذبیح آورده در کوی خلیل

چهار فرزند رشـــــــیدِ نوجـوان

کاظم و داود و قاســم با کریم

می‌دهد تا بگذرد از امتــــــحان.

 
 
اون «جاناتان پولارد» جاسوس رژیم صهیونیستی در آمریکا بود که گفت خانواده‌های اسرای اسرائیل مقصر شکست اسرائیل در غزه‌اند. ازین‌رو می‌گوید برای خفه‌کردن صدای اعتراض خانواده‌های اسرای اسرائیلی، باید آنها را به زندان می‌افکندیم! اینجا
 
 
چرا عنوان یادداشت روزم را "هویزه و غزه" برگزیدم؟ خواستم بگویم از رفتار سالوسانه‌ی حکومت‌های مغرب‌زمین (نه ملت‌های آن سرزمین) و کردارِ کریه بوالهوسانه‌ی غرب‌زدگان ایران‌زمین در دفاع از اسرائیل، اشغالگر سرزمین فلسطین، به شگفت نیایید، در زمان دفاع ما هم، همین حامیانِ جانیان خون‌آشام -که غزه را آماج بمب و گلوله کردند- در سراسر جبهه -ازجمله هویزه- همین کارها را می‌کردند و همین بمباران‌ها را. اگر رزمندگان و امام نبودند ایران را لحاف چهل‌تیکّه کرده بودند. بگذرم. روز تأسیس بسیج که از فکر بکر امام بود تبریک. دامنه‌ی دارابی.
۰ موافقین ۰ مخالفین ۰
دامنه | دارابی
جهان، جامعه

کالابرگ، پول نقد، شلوار سه‌خط

سه شنبه آبان ۱۴۰۲

نوشته‌ی دامنه: به نام خدا. سلام محضر هر شرافتمند. روزنامه‌ی "یادگار امروز" چاپ ۳۰ آبان ۱۴۰۲ سخن از «استقبال سرد از کالابرگ» (=کوپن اسبق) زد. خُب علت معلوم است. دست‌کم از نظر من به شیش‌هفت علت:

 

 

 


یک: کالابرگ نسیه هست ولی پول نقد، نقد. دو: کالابرگ باید بروی سطح شهر ولی پول نقد، راحت می‌آد حسابت. سه: کالابرگ را قند می‌دهند و ظرفشویی ولی پول نقد، هر چه دل بخواهی. چهار: کالابرگ را فروشگاه خاص باید بروی نوبت ولی پول نقد، صف بی صف. پنج: کالابرگ کیف‌جیب نمی‌رود ولی پول نقد، می‌رود. شش: کالابرگ بارهای بُنجول و تاریخ‌گذشته می‌دهند ولی پول نقد، نه، می‌شود آسوده رفت برای لوبیا‌پته  سرِ قارن یا کوبیده در آن کُنج بازار نرگسیه. هفت: کالابرگ مال شکم و کالا و کُلاه و تقلا است ولی پول نقد، دستت بازِ باز است حتی برا سینما و تئاتر و تریاک!!!


پس مشخص است برای این ملت که وقتی هر روز نرخ کالا فرق دارد و بالا می‌رود و پایین نمی‌آید و حتی مرز وسط، چندهفته‌ای ثابت نمی‌مانَد و نرخ کوپن را هم گفتند قیمت سال قبل ملاک می‌مانَد ولی باز هم پول نقد برای ملت بهتر است و استقبال از کالابرگ، سرد. آخه چون با نقد، آزادِ آزاد می‌شود هر چه خرید؛ حتی روزنامه‌ی سراسری "ایمان" (۳۰ آبان ۱۴۰۲) چاپ قم را که تیتر کرد در قم مردم دوبرابر کشور صدقه می‌دهند!! بگذرم. و نیز با یارانه‌ی نقد می‌شود خیال‌تخت رفت شلوار "سه‌خط" حماسِ جبهه‌ی مقاومت خرید و رفت به خط و مشیء همان رزمنده‌ی معروف "سه‌خط" که مظلومانه و مقتدرانه سرانجام در شانزده آبان رفت به فوز شهادت

۰ موافقین ۰ مخالفین ۰
دامنه | دارابی
ایرانجهان، جامعه

چرا «عقب»، مانده‌ایم؟!

چهارشنبه آبان ۱۴۰۲

نوشته‌ی دامنه: به نام خدا. سلام محضر هر شرافتمند. دکتر علی‌محمد ایزدی این کتاب را نوشت. می‌خواهد بگوید اگر بر معایب اخلاقی ایرانیان -خُلقیات- به عنوان عامل اصلی انگشت گذاشت، دال برین نیست تحقیر و توهینی به مردم کرده باشد و نیز نمی‌خواهد بگوید همه‌ی مردم، این عیب را دارند، یا مخصوص ایرانیان است، نه؛ ملل دیگر را هم مُبرّا نمی‌نماید. او برای این عقب، افتادن متغیّرهای هشتگانه نقل می‌کند اما خود بر متغیّر خُلقیات ایرانیان به عنوان عامل اصلی، دست می‌گذارد. هشت تا، شامل این موارد است که اغلب از سوی روشنفکران و متفکران و یا در مواردی هم افراد بدبین به دین، یا بی‌دین، مطرح شده است: عللی مانند:

 

 

۱. استعمارگران ۲. سیستم سلطنتی ۳. حاکمیت هزارفامیل ۴. ذخایر نفتی ۵. موقعیت سوق الجیشی (=استراتژیک، راهبردی، صف‌آرایی) ۶. بی‌سوادی ۷. دین اسلام! ۸. شخصیت اخلاقی ایرانیان (خُلقیات)

 

در مورد دین اسلام به عنوان عامل «عقب» افتادگی ایران، وی دو دسته می‌کند: دسته‌ی خشکه‌مقدسان مذهبی که مدعی‌اند علةالعلل بدبختی این بوده چون خسروپرویز نامه‌ی رسول‌الله ص را پاره کرد، ایران "نفرین" شد و دیگر کمر راست نکرد و تا "قیامت" هم راست نخواهد شد! دسته‌ی دوم را "لامذهبان"ی می‌نامد که اساساً دین را "تریاک و مخدّر" اجتماع می‌دانند و می‌گویند دین مردم را بیکار می‌کند و از ترقی و تمدن دور می‌سازد!

 

اما خود، نویسنده -ایزدی- بر خُلق و خوی ایرانی به عنوان علت تأکید دارد و آن را درین موارد خلاصه ساخت که بنده با برداشت آزاد آن را ردیف می‌کنم: او پس از ارائه‌ی چندین مورد خُلقیات ایرانی، از زبان بزرگان مانند فردوسی، سعدی، مرحوم بازرگان و شهید مطهری و... خود بر پایه‌ی مشاهداتش نمونه‌هایی را نام می‌برَد که در زیر به سبک خودم بیست و یک مورد می‌نویسم. مانندِ:

 

"آبرودوست و مهمانواز و بامحبت": ایرانی به خاطر علاقه‌ی افراطی به حفظ آبرو، هر گونه رنج و مشقّتی را درین راه، بآسانی تحمل می‌کند و دست به تغییر و تحول و علاج نمی‌زند.

 

"عزت نفس یا فیس و افاده": یعنی همه دوست دارند  از هر مال و منال و مقام بگذرند مبادا غرورشان لطمه بخورَد و به اصطلاح آسوده و سبکبال شوند.

 

"گاهی به من چه به تو چه، گاهی دایه‌ی مهربان‌تر از مادر": مثلا" می‌گویند نانت نبود! آبت نبود! این کارَت چه بود! تُرا چه که در معقولات دخالت کنی؟ سخت نگیر حالا کاری است که گذشت.

 

"تجسّس و دخالت در کار همه": حتی در کوچکترین کار دیگران سرَک می‌کشند. اظهار عقیده می‌کنند، طرف می‌گوید نفَسم مدتی تنگ می‌شود. طرف دیگر سریع می‌گوید نفس‌تنگی! علاجش فقط خوردن هِل با عرَقِ بیدمِشک است!


"علّامه‌ی دَهر احترام به شئونات": کمتر ایرانی پیدا می‌شود که خود را در هر موضوعی علّامه‌ی دَهر دانای کُل (=همه‌چیزدان) نداند.

 

"اصل و نسَب": دائم می‌گویند کوروش، داریوش، تخت‌جمشید، نادرشاه افشار، شاه‌عباس و... ولی هرگز نمی‌گویند با وجود این‌همه کاخ، پس چرا آن‌همه کوخ در سراسر ایران بود.

 

"استهزاء، غیبت، بدگمانی" : در نزد ایرانی تقریباً همه کس، بد و نادرست است مگر خلافش ثابت شود. حتی در محفل متدیّنان هم -که قرآن و پندهای آن حاکم است- مسخره‌نمودن و دست‌انداختن دیگران، گرم و پرشور است. جتی برخی مردم می‌گویند: «غیبت‌کردن بادزنِ جگر است» یعنی آدم بدگویی نکند دلش خالی نمی‌شود و جگرش خنک نمی‌شود! غیبت نکنیم چه کنیم؟ بنشینیم همدیگر را نگاه کنیم؟ غیبت مزّه‌ی زندگی است!

 

"عجله، بی‌بندوباری سَمبل‌کاری": حتی حین حرف‌زدن، به دیگری رُخصت نمی‌دهند حرفش را تمام کند، باعجله می‌پّرد وسطِ حرفش.

 

"فرار از نظم و برنامه": کهکشان و گردش خون و اعصاب و همه‌چیز از روی نظم است اما ایرانی نمی‌خواهد مرتّب باشد. یک نمونه سبقت راننده‌ها در جاده‌ها از همدیگر.

 

"رشاء و رارتشاء": میان روستاییان ظاهرا" رشوه‌دادن و رشوه‌گرفتن کمتر است، ولی شهر انباشت شد ازین رشاء و ارتشاء. تا به آدمِ پولکی! رشوه ندهند کارَش در بن‌بست است.

"لجبازی و انتقام‌جویی": تا تیغ کسی می‌بُرّد از لج و انتقام دست نمی‌شُوید. چون می‌خواهد دلش خنک شود!

 

"متجاوز، ترسو، کجدار و مریز کن": یعنی انسان شُتر گاو پلنگ بازی درآورَد. هم مسلمان باشد، هم دروغ بگوید و هم تهمت بزند و حتی علیه‌ی دیگری دسیسه بچیند. همیشه حاضرند کوچک و بزرگ درست کنند. "خدا" را فراموش کنند و "زیرخدا" را مقدس و بزرگ کنند. می‌گویند خدا درست است که قادر متعال است، ولی یک زیرخدا هم لازم است! بلاخره زورگویی و زورشَنوی فردِ فرد ایرانی مدت‌ها همه را به هم مشغول کرده است.

 

"گول‌زدن و گول‌خوردن": از همان کودکی بچه، به بچه گول می‌زنند.

 

"بگو چشم، ولی نکن": به همه راحت می‌گویند چشم. ولی ابایی ندارند مطلقاً آن را انجامش ندهند.

 

"فکر کج، راه کج": اکثر هر حرفی را می‌خواهند بزنند، یا هر مشکلی را می‌خواهند حل کنند ابتدا راه انحرافی و خلاف را می‌پیمایند. نوعی حُقه‌بازی عادتی. فراوانی کلَک و تقلب و فریب، موجب شده نوعی بدبینی بر رفتارها حاکم شود.

 

"حفظ ظاهر و تجددطلبی": مثلا" بهترین جای اتاق خانه را با گرانترین مُبلمان آراسته می‌کنند که پیش مهمان پُز بدهند حال آن که، خانه در اصل مال آسایش خانواده است، نه مهمانخانه.

 

"تعارفات یومیه": ایرانی‌ها به هم تعارف می‌کنند حتی اگر خانه یک تکّه نان هم نباشد به فرد رهگذر با اصرار زیاد تعارف می‌کند بفرمایید منزل! که چه؟ که فقط برای حفظ ظاهر کند.

 

"دورویی و نفاق": این دیگر،  در محافل نُقل مجالس شد.

 

"بدقولی، عهدشکنی": حتی به صمیمی‌ترین دوستش هم حاضر است قولش را بشکند.

 

"عدم اطاعت و یاغیگری": وقتی جایی باید اطاعت ورزید مثلا" در برابر حق و قانون، یاغیگری می‌کنند. حتی فرامین الهی را.

 

"رفتار مصلحت‌آمیز": که کار رفتار حقیقت‌وار را دشوار می‌سازد.

 

"دردهای دیگر" : یعنی بسیاری دیگر از موارد است که عیب محسوب می‌شود ولی ایرانی آن را راحت انجام می‌دهد. مثلا" تبعض در زندگی. پنهان‌کاری حتی نزد نزدیکترین کسان‌شان. یک بام و دوهوا بودن. افراط و تفریط در کارها. مثلا" غرب‌زدگی، بی‌دینی، حتی در دین‌داری. عقل و شرع را میانه نمی‌گیرند. پرت می‌شوند، یا به عقب می‌روند و یا معلّق می‌مانند. بگذرم.

 

توضیح: نویسنده اهل شیراز است. با جبهه‌ی ملی دوره‌ی مصدق همراهی داشت. به زندان شاه حبس رفت. در زندان با گرفتن یک نسخه قرآن ترجمه‌دار با عمق آن آشنا و با پندهایش علاقمند شد. و بعد برای تحصیل به آمریکا رفت و در دانشگاه پنسلوانیا تحصیل کرد. در کانادا مجموعه‌ی "نجات" را نوشت که ضدانقلاب از آن خوشش نیامد ولی در ایران در سال شصت و نه توسط انتشارات قلم منتشر شد؛ نجات ایران از برخی از خُلقیات مثل فقر و جهل و و معتقد است کتاب دیگرش «چه باید کرد؟» این دو کتابش را کامل خواهد کرد.

۰ موافقین ۰ مخالفین ۰
دامنه | دارابی
جهان، جامعه

کتاب «کهکشان نیستی» و چند کتاب دیگر

شنبه آبان ۱۴۰۲

 

یادداشت روز دامنه

«کهکشان نیستی»

به قلم دامنه. به نام خدا. طی این ماه اندک اندک چند کتاب هم خواندم و به پایان بردم. که از هر نسخه چند نکته ارائه می‌کنم: سلام شریفان.  رُمان "کهکشان نیستی" هنوز زیر چشمان من است و چند روزی است که دارم مطالعه‌اش می‌کنم داستان زندگی آسید علی قاضی است؛ نوشته‌ی محمدهادی اصفهانی. در تهران نشر فیض فرزان در ۱۳۹۹ به چاپ رسید و عجیب این است در سال ۱۴۰۱ به چاپِ پنجاه و هفتم رسید. این اثر در ۵۵۸ صفحه تنظیم شده و نویسنده‌اش در نجف آن را نوشته است. اینک یک مسئله‌ی مهم را می‌گویم: آیت‌الله سید علی قاضی طباطبایی (۱۳۲۵ - ۱۲۴۵) هر جا و در فراغتی که در تبریز برایش میسّر می‌شد دو رکعت نماز می‌خواند و رفتنِ به نجف را از خداوند می‌خواست. (ص ۱۳) و همین شد که در سن ۲۷ سالگی به نجف رفت و آن مقام معنوی را به دست آورد و در دل انسان‌ها رفت. در واقع "قاموس معنوی" او تحت تعالیم پدر و امامقلی نخجوانی در تبریز ریخته شد. سید حسین پدرِ آیت‌الله سید علی قاضی طباطبایی ( ۱۳۲۵ - ۱۲۴۵) -که تفسیر کشّاف را هم به فرزندش آموزانْد- به او سفارش کرده بود نزد امامقلی نخجوانی (=شاگرد نابغه‌ی اعجوبه‌ی مکتب تربیتی آقامحمد بیدآبادی) آمدوشد کند و پیش او مانند کسی باشد که زیرِ درخت نشسته است و بدونِ تکان‌دادن آن، منتظرِ افتادنِ میوه‌اش مانده باشد، یعنی تا امامقلی سخنی نگفت، ساکت بمانَد که جریان فیض را به عهده‌ی او بگذارَد. روشن سازم کتاب «کهکشان نیستی» هدفش خروجیِ نفوسی آگاه، با انگیزه‌های توحیدی است. سید علی قاضی به عرفانِ بازاری مصطلح هیچ توجه‌ای نداشت. من از سرِ شوق در وادی‌السلام نجف، سر قبرش مشرف شدم و نیز کمی این‌سوتر سر قبر رئیسعلی دلواری رهبر مبارزه با انگلیس در تنگستان ایران.

 

 


یادداشت روز دامنه
شیعه به منزله‌ی عُمّال ائمه ع

۰ موافقین ۱ مخالفین ۰
ادامه ی مطلب