دامنه‌ی داراب‌کلا

ایران ، قم ، مازندران ، ساری ، میاندورود

دامنه‌ی داراب‌کلا

ایران ، قم ، مازندران ، ساری ، میاندورود

دامنه‌ی داراب‌کلا

Qalame Qom
ابراهیم طالبی دارابی (دامنه)
قم ، مازندران ، ساری ، میاندورود ، داراب‌کلا

پیام مدیر
نظر
موضوع
بایگانی
پسندیده

۹۱ مطلب با کلمه‌ی کلیدی «جامعه» ثبت شده است

۲۸آبان

مهم برام درین متن و عکس، نفر سمت راست آقای مسعود پزشکیان نیست؛ بلکه دقیقاً نفر جانب چپ جناب دکتر محمدعلی موحد عرفان‌پژوه عارف بزرگ و متخلق است که با برادرش آقای صمد موحد سهم زیادی در رونق کتاب‌خواندن نسل شبیه نسل ما داشتند.

 

 

من تشنه‌ی قلم او بودم خاصه، کتاب "فُصوص الحِکَم" او که از مرحوم «محیی‌الدین ابن عربی» به فارسی شیرین، برگردان کرد و بر آن قوی‌ترین تعلیق، نوشت که «نشر کارنامه» آن را چاپ و انتشار داد. کتابی که هرگز نورش سوی خاموشی نمی‌روَد و برای من از بهترین کتاب بوده و هست. او به پزشکیان، رئیس‌کشور ایران -که روز کتاب به دیدارش رفته بود- به طبع شوخ و طنزش گفت:

 

"صوفیان در قدیم روزنامه داشتند، اما نه به معنی خبرهای روزانه. بلکه به عنوان نوشتن اعمال روزانه و قبل از خواب، خود را محاکمه می‌کردند. این روزنامه در سطوح بسیار مهمی بود.»

 

و سرآخر هم این شعر را به پزشکیان، پند داد: «خدمت می‌کن برای کِردگار / با قبول و ردِّ خَلقانت، چه کار!» یعنی کار برای کردگار کن که کار برای مردم حساب می‌آید این که مردم نقدت کنند یا بپذیرنت را به کار گره نزن. آن هم حق مردم است ردت کنند یا قبولت کنند. معیار، کردگار متعال است؛ اما حق نقد و رد، حق قطعی مردم است که باید مصون و در امان از تصرف و تعدّی حکومت و حاکمان بماند.

۱ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۲۸ آبان ۱۴۰۳ ، ۰۸:۰۰
ابراهیم طالبی | دامنه دارابی
۱۵مهر

۱. دنیا، کُشنده و کِشنده است. این تعبیر من است. چنان کُشنده که دوستی سه و اندی روز پیش به من گفته بود دلش می‌خواهد اسرائیل را «جول واری پَر کُند» چون از بس در برابر چشمان جهان، راحت و آزاد کشتار می‌کند؛ ویران می‌کند؛ بمب می‌افکنَد. از یک سو هم، دنیا آنقدر کِشنده و جاذب است که انسان دوست ندارد ازین کُره حتی حدِ ثانیه، به کُرات دیگر یا جهان مشهور به آخرت برود. مگر توحیدگرا باشد، که مرگ را تولد می‌داند، ولو پیرو مکتب سقراط یونان باشد. به قول آیت الله عبدالله جوادی آملی: «یونان زودتر به فکر توحید افتاد، چون سقراط مردم را به توحید دعوت کرد و شربت شهادت نوشید»

شرح عبارت محلی: جول واری پَر هاکانه: عین عقاب و شاهین، صید را زنده‌زنده پَر بِکَنَد.

 

۲. در حِلّه میان نجف - بغداد مسجدی هست عین مقامی که بعضی‌ها برای مسجد روستای جمکران قم قائل‌اند. معمولاً خواب‌نما! می‌شوند در آن مکان. البته قصد قضاوت ندارم، فقط به یک نقل (البته با قلم آزاد خودم) بسنده می‌کنم: یک شب یک عالم می‌گوید امام زمان علیه السلام یا پیامبر اکرم ص را خواب دید. گفت ۳۱۳ نفر که سهله، ۱۰۰۰ نفر الآن (آن زمان خواب‌نما شدن) در خودِ حِلّه حالت انتظار دارند که ظهور فرا رسد. دستور شنید ۴۰ نفر آدم منتظر و ۲ رأس بُزغاله و یک قصاب جمع کن. بعد شنید با ۲ بُزغاله و یک قصاب برو پشت بام. مرحوم آیت الله محمدعلی ناصری می‌گفت:

 

«آن ۴۰ نفر غسل و کفن کرده، ندای «یابنَ الحسن بیا» هم، سر داده بودند.» منبع

 

قصاب دستور یافت سر ۱ بزغاله را ببُرّد، بُرید. خون‌ از ناودان پایین ریخت. منتظران همه با ذوق گفتند امام زمان علیه السلام، قصاب را کشت! قصاب دستور شنید حالا سر بزغاله دوم را ببُرّ. اقدام نمود. آن عالم گفت حضرت به من گفت حالا از بام با هم برویم پایین تا با آن ۴۰ نفر منتظر من، قیام کنیم! رفتند دیدند جیکا پَر زن هم نیست! همه زدند به فرار.

شرح عبارت محلی: جیکا پَر زن: کنایه از نبودن هیچ کس، حتی یک جیکاُ گنجشکُ میجکا.

 

۳. زاهی عوفی فرمانده قسام در کرانه باختری توسط جنگنده‌های بمب‌افکن اسرائیل در اردوگاه طولکَرْم شهید شد. او از محله‌ی الحمام بود، ملقّب به طوفان. اسرائیل می‌دانست زاهی عوفی فعال نترسِ تأمین سلاح مبارزان بود. آری؛ دنیا، کُشنده و کِشنده است. ۱. زاهی طوفان را، رژیم ستمگر می‌کُشد، چون در نبرد برای فلسطینیان ستمدیده، کار می‌کرد. ۲. منتظران، البته از نوع کذاب، چنان دنیا را جذاب می‌دانند از خون بُزغاله! در ناودان آن خواب! هم می‌زنند به چاک. فقط حرف در می‌کنند! بگذرم.

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۵ مهر ۱۴۰۳ ، ۱۱:۵۴
ابراهیم طالبی | دامنه دارابی
۲۶مرداد

📝 به تاریخ ۲۵ . ۵ . ۱۴۰۳ ابراهیم طالبی دامنه دارابی: آلات ساز. اگر حرف آقای محمدحسین ایمانی خوشخو «دبیر شورای هنر» درست باشدُ درست نقل شده باشدُ درست رسانده باشد که «سند موسیقی» صادر شد و «وزارت کشور هم ابلاغیه داد» و «هیچ شخصیت حقیقی و حقوقی حق لغو هیچ کنسرتی را ندارد» و به قول وی: «صدا و سیما باید همه‌ی لوازم و سازها و آلات موسیقی را نشان دهد» می‌توانم بگویم تازه از عوامیت و حساسیت غلط به در آمده‌اند. مردم و حتی طبیعت و وُحوش با موسیقی زنده هستند. مگر می‌شود انسان بودْ اما موسیقی وَ ساز وَ چنگ وَ آوا وَ نوا نداشت؟! انسان، سراسر، نغمه استُ فکر وُ ذکر. در درون خود، در حالت ذاتی‌اش جُنبنده‌ای رقصنده است برای هر چیز قابل شور وَ شعَف. حتی رزمنده دیدم جبهه بر حلبِ فشنگ، ساز می‌زد. جزوِ ذاتیات است ساز. در حُزنی‌ترین آئین مسلکی مذهبی -یکی تعزیه و دیگری روضه- وقتِ رسیدنِ صحنه‌ی شهادت و ذکر مصیبت، شکل عادی سخن، در چهارپایه‌ی تعزیه و در بالای منبر روضه، از حالت نَرم، به وضع تِلنگِه (=نغمه‌ی غمگین) می‌رسد تا آثار مصائب در نُسوج روح، نفوذ کند. این یعنی آمیختگی روح جُنبندگان با اِلحان وَ صدای آهنگان.

 

 

مرحوم سهراب محمدی

نوازنده‌ی دوتار  کرمانج خراسان

 

پاسخ دامنه به جناب جلیل قربانی: سلام. ممنونم از بیانت در مَدخل مهم ساز و آواز یا عبارتی مدرن‌تر نُت و موسیقی. مثلاً ایشان مرحوم سهراب محمدی خراسان شمالی است یک نوازنده‌ی زیردست ِ دوتار و آوازخوان که همه‌ی موسیقی «بخشی‌های کُرمانج» در قوچان را در سینه خود حفظ داشت، چگونه می‌شود این چهره را دید ولی سازش که با آوایش همآهنگ است ندید. جهالتی است این که مردم را از دیدن آن در مضیقه و حتی تحریم انداخته‌اند. زمانی که عکس اختراع شد تا برسد ایران دیری دیر شد اما وقتی هم آمد برخی آن را حرام می‌دانستند. از روی این عقیده که حرکتی مجسم برای خدا‌وند می‌شود. یعنی احتمال گناه‌افتادن به تشبُه بر بُت. فقه و فقاهت و فقهیان داستان دارند. بگذرم. طول کشید تا مرحوم حجت الاسلام محمدتقی فلسفی قانع کند می‌شود در پشت میکروفون و بلندگو منبر رفت. چون برخی آن را به عنوان بوق شیطان حرام می‌دانستند. من اهل موسیقی‌ام. از تحریم و حرام‌کردن بی‌وجه هم تبعیت نداشتم. خودم برخی از آهنگ‌ها را جِلف می‌دانستم و سمتش نمی‌رفتم. هنوزم چُنینم. بگذرم. حتی شعر را وقتی آدم با یک زیرصدای آهنگ موسیقی می‌شنود در درجه‌ی اعلا لذت فرو می‌رود. اما شعرِ بی‌آهنگ و موسیقی سرد و یخ است. حرفت درست است.
۲ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۲۶ مرداد ۱۴۰۳ ، ۰۱:۰۵
ابراهیم طالبی | دامنه دارابی
۲۱تیر
نوحه‌خوانی بانوان

 به قلم دامنه : ۲۱ . ۴ . ۱۴۰۳ ، یک مسئله‌ی شرعی این است که نقل است نوحه‌خوانی بانوان اشکال دارد. من حکم این موضوع را بلد نیستم. خواستم فقط طرح مسئله کرده باشم. به هرحال من یادم است مرحوم مادرم تعریف می‌کرد در داراب‌کلا چند بانو از جمله جدّه‌ی من، روضه و نوحه می‌خواندند. نیمی از جمعیت ایران بانوان هستند چرا نباید نوحه‌خوان مخصوص به خود داشته باشند. این اشکال در کنار اشکال شرعی نیازمند نگاه فقهی است که من ازین دانش برخوردار نیستم.

۱ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۲۱ تیر ۱۴۰۳ ، ۲۰:۴۸
ابراهیم طالبی | دامنه دارابی
۱۸خرداد

شرحی بر کتاب اعترافات

به قلم دامنه :  ۱۸ .  ۳ . ۱۴۰۳ : و اینی را که می‌نویسم دوست دارم با دقت خوانده شود. برای نوشتنش خیلی با کلمات کلنجار رفتم. کتاب «اعترافات» روزهایی از مرا این روزها خوب به سرانجام می‌رساند. ترجمه‌ی سایه میثمی است. این فقیه سده‌ی میانه، اول به دین مانوی بود که از ایران بیناد گرفت. اما بعد به مسیحیت پیوست و چنان رشد کرد که او را «قدیس آگوستین» گفتند. معلم فن خطابه بود، ولی معشوقه‌ای زیبا در تناسب بالا، وی را به آغوش عشق بُرد. دوزخِ عاشقان همان‌جایی شعله بر می‌افروزد که معشوق پندارَد و بیم برَد عاشقش آزرده‌دل شده است. ولی او آنقدر به او عشق بازید که حاضر شده بود از رسوایی جهان هم هول نکند. اعترافات کتابی‌ست که انسان را در عشق با انسان، پابرجا، در رساندنش به خدا، پایدار و در موشکاف کردنش در عقیده، پرمغز می‌کند. آنقدر سر عشق ماند و سوی خدا هم، پیمان بست که سرانجام نوشت: خدایا آیا رُخصت؟! تا بدانم و بستایمت. و همین شد که تک تک گناهانی که مرتکب شد، پیش خود اعتراف، و آن را کتاب کرد. عجیب این که، این اعترافات را زمانی که اسقف ارشد کلیسا شده بود کرد و شگفتی دارد وقتی بدانید او با این گناه‌ها، یک فقیه متلکم متألّه مسیح شد و هنوز هم اعتبار جهانی جایگاه‌اش خدشه‌ای نخورد. یک جمله ازو این است: "خدایا بگذار جانم از شدت انضباطی که تو دستور فرموده‌ای، بپَژمُرَد."  خوانندگان، جای شدت انضباط، بگذارند شریعت. این آنچه هست من فهمیدم. پس، شریعت واقعاً رودی است انسان را هم می‌شُوید، هم از عشق بازش نمی‌دارد، و هم می‌بَردش. به کجا؟ به اقیانوس کمال، که مقصد و نهایت انسان است. دامنه‌ی توحید.

۱ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۱۸ خرداد ۱۴۰۳ ، ۱۸:۰۱
ابراهیم طالبی | دامنه دارابی
۱۳ارديبهشت

به قلم دامنه: ۱۳  .  ۲ . ۱۴۰۳ : معلم از اسمش پیداست حامل علم است، زیباترین اسم در تاریخ. اگر کارگر حامل نیروی کار است، اگر بانکی حامل تجربه‌ی پول‌پردازی است، اگر خیاط حامل هنر دوخت است، اگر راننده حامل فن راندن است و اگر روحانی حامل توانایی برای منبر و راهنمای کاروان و رهنمود دینی مردم است، معلم از همه برتر، حامل بالاترین متاع معنوی است، علم برای درس. این است که در وصف معلم مرحوم امام آوُرده است "شغل انبیا". مهمترین عنصر در انبیا، نبأ است یعنی خبر عظیم. و معلم هم پیغام بَر است؛ درس عظیم.

 

معتقدم جهان هر چه اینک دارد ریشه‌اش و اُمّ و اساسش مال معلم است؛ زیرا معلم اگر در تاریخ وجود نداشت همه بی‌سواد می‌بودند. تمام آثار تمدنی جهان و حتی ادیان، ریشه در کار معلم دارد. صنعت، تجارت، سازه‌ها، مدیریت، شناخت، تولیدات و در یک کلمه پروسه‌ی گردش دانش در میان بشر، نشئت از معلم دارد. معلم سررشته‌ی جهان است. حتی یک فوق پروفسور هم هر چه دارد ابتدا از معلم دارد. پس؛ معلم بنیاد هستیِ حضرتِ هستی‌بخش را چیدمان و حتی به‌سامان می‌کند و بشر را به علم و سواد مسلح می‌سازد.

 

حالا این معلم چه باید بکند؟ این پرسشی‌ست ابدی، نه فصلی. هر معلم خود باید برای مقام خود عمارت علمی خلق کند تا بر دانش دست دشته باشد و به متعلّم (=دانش‌گیرنده‌ی) خود اِمارت علمی کند. من باورمندم که تنظیم و تعمیر بشر به دست معلم است. معلم با باارزش‌ترین کار سروکار دارد و همین معلم را «عزیز» نگه می‌دارد. عزیز صفت اصلی خداوند است یعنی تحت نفوذ نیست. معلم هم باید نفوذناپذیر (=عزیز) باشد یعنی هیچ خللی در خود راه ندهد، چون خلل موجب می‌شود معلم داشته‌های تعلیمی خود را آغشته و در التقاط با اَغلاط کند، حال آن که کار معلم خلوص و اخلاص در علم و پروریدن است؛ صفتی ناشی از پروردگار متعالی. من خلاصه کنم: معلم بیشترین صفت‌ها را از خدا در قرض خود دارد. یعنی بیشترین صفات خداوند در معلم ظهور دارد. بار امانت بر دوش دارد. آیا با این عظمت و شأنیتی که در معلم است، نباید معلم خود را در نزدیکی خدا ببیند؟ و مردم هم معلم را در جوارِ الله حس کنند؟ من تعبیرم از معلم این است: معلم جارُالله است. یعنی فردی در همسایگی خدا. خدا خود نخستین معلم است.

 

زیبایی این که اخیراً اتفاقی دیدم حجت الاسلام محمد جواد فاضل لنکرانی (گمان کنم ایشان در حوزه آیت الله باشد، من کاملاً نمی‌دانم به همین علت ازین لفظ پرهیز کردم) در مورد معلم یک حرف پُری زد بر طبعم نشست. گفت بدین مضمون که ویژگی‌ ممتاز یک معلم این است "خطر انحرافات، بدعت‌ها و آسیب‌ها و حملاتی که به دین و اعتقادات مردم" می‌شود را به‌هنگام تشخیص دهد و با آن مقابله ورزَد. از نظر من ورزد با کُنَد فرق آسمان تا زمین دارد. ورزد یعنی دائم کارش همین باشد و بشود جزوِ ذاتی شغلش.

 

و چه جالب‌تر که دیشب سخنانی تازه از رهبری معظم به دیدم رسیده که در نطقی خیلی باحکمت فرمودند معلم باید مشغول به "هویت‌سازی نسل نوجوان و جوان" شود. چرا؟ چون "هر حرف و رفتار و موضع‌گیری و حتی اشاره‌ی معلم در شخصیت‌سازی نسل نو تأثیر دارد." و این تعبیر را مطرح کردند که از دید من جزوِ تاریخی‌ترین توجه است که انذار کردند.این مطلب که ثابت می‌کند چقدر نظام معلمی مهم و سرنوشت‌ساز است:

 

"همه‌ی دستگاه‌ها به‌کارگیرنده‌ی نیروی انسانی هستند، اما آموزش‌وپرورش، پرورش‌دهنده‌ی منابع انسانی است."

 

وقت زیادی از همه‌ی شریفان را گرفتم. معذرت می‌خواهم. چون شخصاً معلم را مهم می‌دانم این‌گونه قلم زدم. این را هم بگویم بارِ اصلی بروز انقلاب بر دوش معلمان انقلابی بود که جامعه را از نیرنگ سلطنت پهلوی و خُفتگی قاجاری آگاهی مخفی می‌دادند. بگذرم. بر شماها معلم‌های محترم روزتان مَیمون. دامنه مدیر مدرسه فکرت.

۰ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۱۳ ارديبهشت ۱۴۰۳ ، ۰۷:۴۵
ابراهیم طالبی | دامنه دارابی
۱۹اسفند

به قلم دامنه: یک مراسم سنتی زیبا در سنجد خراسان شمالی در مزر ترکمنستان برگزار می‌گردد که دانستن از برخی جزئیات آن خالی از لطف نیست. من این را از مستند آقای مهدی منیری دریافتم. خلاصه‌ای از برداشت‌هایم را می‌نویسم:

 

گُل‌نبات‌خانم این روستا سوار بر اسب می‌شود و علَم امام حسین ع را به دوش می‌گذارد و با حضور زنان به تمام کوچه‌ها و به درِ خانه‌ها می‌روند و آنان برای او یا خیرات می‌کنند یا اسپند دود می‌کنند. منظور اصلی ازین کار علاوه بر عبادت خدا، باران‌خواهی است. چیزی شبیه استسقا که در استسقا به نماز می‌ایستند اما درین سنت فقط با اسب می‌گردند. او می‌خواند:

 

"خدایا پروردگارا دستم توی خمیر است نمی‌خواهی باران به ما بدهی؟!"

 

روستای سنجد

خراسان شمالی

عکس از دامنه

از روی مستند

 

     

     

     

     

 

 

او -گُل‌نبات‌خانم- پیرزن مؤمن سنجد این دعا را با جملات دیگر ادمه می‌دهد که هر بار زنان پی آن می‌گویند: یا حسین. جالب این است هیچ مردی نباید درین مراسم باشد. یعنی نمی‌گذارند هم؛ مگر گذری مردی مهمان شود که به او آش می‌خورانند. مردم سنجد به گُل‌نبات‌خانم خیلی اعتقاد دارند. باران هم از قضا می‌آید. او یارانه ندارد! چون شناسامه ندارد؛ لذا مردم هوای او را همه‌جوره دارند از هیزم تا لباس. از جاجیم تا نان و آب. از بلندگوی مسجد اعلام می‌کنند مردم سنجد "گُل‌نبات‌قربان" در خانه هیزم ندارد. همه هیزم به درِ خانه‌اش می‌بَرند. راستی! گُل‌نبات (نگاه شود به عکس) اسلحه هم دارد برخلاف پُزی‌های غربگرا که می‌گویند اسلحه و موشک ما را چه کار؟!!! او تبرِ تیز دارد که هر حمله‌ی احتمالی به خود را با آن با قطعیت دفع می‌کند. غربگراها چقدر از گُل‌نبات عقب‌ترند. بگذرم.

۰ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۱۹ اسفند ۱۴۰۲ ، ۰۳:۴۸
ابراهیم طالبی | دامنه دارابی
۱۶بهمن
سید معصومه میری استخرپشت

به قلم دامنه: تاریخ انتشار : گل‌گاوزبان بانو سید معصومه با خاطره‌ی خاص دامنه: او -که عکس‌هایی هم ازو از مستند انداختم- خانم "سید معصومه میری" ست از استخرپشت نکا. زنی کارآفرین. باری؛ وقتی فرزندش را از دست داد، این بانوی محترم دچار تشویش و پریشان‌حالی شد؛ اما مغلوب یأس -این متاع خانمانسوزِ پیل‌افکَن- نشد. فرهنگ فکر داشت و پشتکار؛ به فکر و اندیشه فرو رفت تا چاره را کشف کند؛ کرد. بر یأس یورش بُرد آن را بر زمین زد و زمین خود را آباد کرد. نکا می‌نشیند اما زادگاهش استخرپشت را به زیر کشت گل‌گاوزبان برده است و باغ کرده است؛ گلستانی شد برای خود. محو تماشایش شوید اگر خواستید. کندو هم دارد؛ این هم کندوی شماره‌ی ۲۸ زنبور عسلش. از همین دور، از قم، خداقوت می‌گویم به ایشان که از سخنانش فهمیدم فردی فرهیخته هست؛ چون خیلی ردیف حرف می‌زد؛ پربار و پراثر و پرمغز.

 

     

 

علاقه به محصولات باغ

نظاره بر زمین زیر کشت

 

     

 

هنگام مصاحبه در مستند

 

  

 

سر قبر فرزندش

نیز کندوی شماره  ۲۸

 

 

کار با هوکا

بانویی کارآفرین

استخرپشت نکا

خانم سید معصومه میری

 

حالا آن خاطره‌ی خاص

چرا خاطره خاص باید گفت؟ خوا چون حرف "گل‌گاوزبان" شد. گُلی که هر بوته‌اش هشت سال تمام، گل می‌دهد. گویا هر سال چند بار با چند چین. من تازه عروسی کرده بودم؛ کَی؟ روز عید غدیر، ۳۱ مرداد ۱۳۶۵. یک روز خانمم گفت گل‌گاوزبان بخر. آن زمان توی محل می‌گفتند گل‌گاوزبان، زبان شی‌مار را می‌بندد! البته میان او و مادرِ حلیم من، گمان نکنم حتی یک مشاجره‌ی لفظی سطحی دو سطری پیش آمده باشد؛ هرگز. البته خوبی از مادرم بود که حکیم علیم حلیم بود. پُررویی و زورگویی کردم؟!! نه، بذار بگویم: خوبی از هر دو بود. هم مادرم مرحوم زهرا آفاقی و هم خانمم، خ. دارابکلایی. آری؛ گفت گل‌گاوزبان بخر. محل ما داراب‌کلا نداشتند. رفتم ساری، نرگسیه. راسته‌یی که عطاری هم داشت؛ همان گذر، که پله می‌خورد به سمت مسجد جامع شهر.

۰ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۱۶ بهمن ۱۴۰۲ ، ۱۱:۲۴
ابراهیم طالبی | دامنه دارابی
۰۵دی

 یورک بِکِر در رُمان «یعقوب کذاب» ترجمه‌ی "علی اصغر حداد" با نمونه‌خوانی خانم "مهناز مقدم" از یک نوع جنبش مقاومت در آلمان هیتلری حرف می‌زند که یعقوب قهرمان این داستان است؛ فردی دروغگو؛ البته از سرِ شفقّت. یک ترسو، اما شجاع. رُمانی دلکش هست. من هم شیفتِ کتابم و  رُمان. آنقدر اروپا -و بیشتر در آلمان- زندگی مَهیب شده بود که احزاب، میان خانه‌ها هم جدایی انداخته بودند (ر.ک: ص ۷۷) چنان شده بود فلاکت که به جای برق، شمع روشن می‌کردند و عوضِ عیان و اَیاغ (=هم‌پیاله و هم‌ساغَر) بودن با هم، مخفی از یکدیگر می‌شدند. (ر.ک: ص ۹۳) این قارّه -که علیه‌ی همه غُرغُر می‌کند- روزگاری حتی پِچ‌پِچِ شهروندان را گزارش می‌کردند؛ چه رسد به عمل و حرف همدیگر را. حالا برای همه درسِ اخلاق! می‌گذارند. شگفتا! گویی فراموش‌شان شد وقتی علیه‌ی اسکولاستیک قرون وُسطایی (=فلسفه‌ی مَدْرَسی که در آن، اصل بر تدریس در مدرسه و کلیسا بوده است) شوریدند و انسان‌خدایی را جای خداوندگار گذاشتند؛ اینک حتی ذرّه‌ای شجاعت ندارند که به همان فلسفه‌ی مدرن‌شان هم وفا کنند. تمام‌شان جانب شرّ ایستادند؛ چون خود، نخستین شَرّران عالم شدند. دامنه.

 

 

 

 

غَریوِ هیچ کس نباید به لُکنت افتد. رمان "زندگی رؤیایی سوخانوف" اثر اولگا گروشین. ترجمه‌ی خانم مینا صفّار، می‌خواهد بگوید اگر می‌گویند هنر مرده است! پس چرا ما بازم نقاشی می‌کنیم؟ رمانِ بدنوشت و زمُختی بود، اما هر طور بود خواندمش و این طوری هم فهمیدش: ← آناتولی پاولویچ سوخانوف مردی پوشالی و پیچیده است از اعضای ممتاز اتحاد جماهیر شوروی در دهه‌های ۱۹۳۰ تا ۱۹۸۵ که رمان، زندگی وهم‌آلود وی را برملا می‌کند، گویی دارد پیمان او با شیطان را کشف می‌کند. در ص ۵۸۰ رمان، بر روی این مسئله تأکید رفته است که میل به گمراه‌شدن یا گُم‌کردنِ خود، به شکلی رواج یافته است. یعنی افراد خودبه‌خود خود را از سایرین گم می‌کنند که پنهان بمانند و در دسترس نباشند. عین آنلاین و آفلاین بودن افراد. نکته‌ی دیگر این رمان این است که می‌خواهد بفهمانَد صداقتِ هنری هر کسی -فارغ از هر هزینه‌ای که می‌تواند در پی داشته باشد- در نهایت، پاداش عظیم‌تری دریافت می‌کند. زیرا از دید این کتاب، هنرمند و طراح (در هر سطح و رشته‌ای) کسی است که کاری کند تا ما (=همه‌ی آحاد بشر) این‌همه خاک و خُل (=اصطلاح عامیانه به معمای گرد و غبار، آشغال) را از جهان‌مان بتَکانیم. رمان کنایه می‌زند، نباید غَریوِ (=صدا، فغان، بانگ) هیچ کسی به لُکنت افتد. جالب این است در ص ۱۶ به نقل از مکاشفات یوحنا، باب سوم، آیات ۱۵ تا ۱۷ آمده است: «نه گرمی، نه سرد، وِلَرم هستی، پس تو را از دهان، قی می‌کنم». بگذرم. دامنه.

۰ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۰۵ دی ۱۴۰۲ ، ۱۳:۱۳
ابراهیم طالبی | دامنه دارابی
۲۵آذر

این کاریکاتورِ خارپُشت برای هفته‌ی پژوهش و فناوری چاپ روزنامه‌ی اطلاعات (پنجشنبه ۲۳ آذر ۱۴۰۲) مرا به این فکر انداخت سه چند کلمه بنویسم. یکی این که در هر موضوعی فوری راه نیفتیم! گوگل را جستجو کنیم و آنی کپی و آنگاه کات و سپس به اسم خود!!! پِیست (=ارسال) این چه کاری هست آخه؟!

 

 

باید به فکر خود متکی باشیم که خودمان درباره‌ی هر موضوعی چه فکر می‌کنیم و چه رأی‌یی داریم مثل همین خارپشتِ کاریکاتور. هدف تقویت ذهن و فکر خودمان است. کپی از روی نوشته‌های دیگران همان تقلب در امتحانات است که از روی دست دیگران نمره قبولی می‌گیرند، نه هم فقط در دبیرستان، که حتی در مقطع فوق لیسانس. روزگاری همه به آثار قلمی مفاخر ایران تکیه می‌کردند؛ به ابوریحان بیرونی، به ابوعلی سینا، به شیخ اشراق. دومی این که وقتی کسانی برای‌مان نوشتند ما هم برای‌شان بنوسیم. این، روح نوشتن را زنده نگه می‌دارد و راه پژوهشندگی را همواره، هموار می‌سازد. سومی به قول خانم کبرا بابایی -نویسنده‌ی همین متن روی عکس: من پژوهش می‌کنم:

 

"پژوهش کارِ ذهن پرسشگر است، ذهنی که پدیده‌ها را بی‌دلیل باور نمی‌کند... می‌پرسد سپس دنبال دلیل می‌رود... می‌سنجد و سؤال جدید تولید می‌کند... یک جورچین کوچک در ذهن."

 

چرا؟ چون اساس پژوهش همین یک واژه است: "چرا" و حاصل آن می‌شود جوابِ چرا. یعنی همان متن، همان مقاله، همان تز، همان کتابُ تئوریُ تمدن و راه‌چاره. دامنه.

۳ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۲۵ آذر ۱۴۰۲ ، ۱۰:۲۰
ابراهیم طالبی | دامنه دارابی
۲۳آذر

کیث پین در کتابش «نردبان شکسته» ترجمه‌ی خانم سمانه پرهیزکاری -که من چاپ هفتمش را دارم و خواندم و تمامش کردم- دست بر مسئله‌ی مهمی می‌گذارد. هیچ چیز به اندازه‌ی سوارشدن بر هواپیما، فانی‌بودن‌مان را به ما یادآوری نمی‌کند. کدام تجربه، وجودی‌تر ازین هست؟ وقتی پرید، دیگر راه فراری ندارید. هیچ اتّکایی، جز صندلی نیست. مجبوری با صدها غریبه یک جا جمع شوی و سطحی از صمیمیتت را به جبر و صور، به خرج دهی. اما در همین لحظه هم، نابرابری وجود دارد. کسانی که ردیف صندلی جلویی نشسته‌اند -که گران‌تر است و دلار بیشتر می‌خواهد- ردیف عقبی‌ها را به دیده‌ی حقارت می‌نگرند.

 

 

نابرابری. آری؛ نابرابری، که محرّک رفتارِ بد است. عاملِ تفاوت است. کُنش‌ها را تخریب می‌کند. موجب احساس فقر است. احساس فقر، به اندازه‌ی خودِ فقر واقعی، از سال‌های عمر انسان می‌کاهد و رفتار را تغییر می‌دهد. نابرابری، آدمی را به تصمیمات متناقض وا می‌دارد که به ناامنی بیشتر ختم می‌شود. از نظر «کیث پین» با برداشت آزاد من:

 

ناهمخوانی‌های میان آرزوهایی که به کُندی تکامل پیدا می‌کند از یک سو، و محیطِ به سرعت در حالِ تغییر از سوی دیگر، یکی از منابع اصلی بدبختی و تباهی دنیای مدرن است. همین است که نابرابری، انسان را از هم جدا کرد. اضطراب پدید آوُرد. سلامت و شادابی را کم نُمود.

 

از دنیای بزرگ، حالا برگردیم به همان هواپیما در مثال کیث پین که یک لوله‌ی صندلی‌دار قطور بیش نیست؛ مدلی کوچک از جهان بس بزرگ ما. در همان هواپیمای به این کوچکی، باز، کوچکترین نابرابری به ستیز میان مسافرین می‌انجامد با آن که همه در هوا معلق‌اند و هراس دارند و هر آن مهیبانه ممکن است به قعر زمین سقوط کنند، ولی با تشدید کمترین حس نابرابری، و با یک اختلاف جزئی، با هم گلاویز می‌شوند. روزانه در خط هوایی سرمایه‌داری‌ترین کشورهای دنیا هم، نزاع‌های خونین در درون خود هواپیما رخ می‌دهد که گاه ممکن است فقط در اثر فشارِ صندلی جلویی توسط مسافر صندلی پشتی، نمودار شده باشد. یعنی حتی در درونِ "دارا"ها هم، سطح تنش وجود دارد. کتاب می‌خواهد بگوید نابرابری، نردبانِ شکسته است. کسانی هم که از نردبان  دنیا با هر فن، یا فریب، یا دانش و تقلّا، و یا حتی رفتار بولهوَسانه بالاتر خود جا کرده‌اند، حق و حقوق ضعیفان را قورت داده‌اند. به تعبیر من: زنگوله‌ی نابرابری، صدایی از جنسِ «فریاد» و خوشه‌های خشم را پژواک می‌اندازدُ به محیط می‌پَرّانَد. بگذرم. دامنه.

۰ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۲۳ آذر ۱۴۰۲ ، ۱۱:۴۰
ابراهیم طالبی | دامنه دارابی
۱۵آذر

( ۱ )

 

 

 

 

به خاطر یک مشت دلار !!! البته آقای نعیم احمدی برای آلودگی خوزستان از عنوان "به خاطر یک مشت دلار" برای روزنامه‌ی "خوزی‌ها" چاپ چهارشنبه امروز (۱۵ آذر ۱۴۰۲) استفاده کرد (عکس بالا) اما من برای قضیه‌ی چایِ «دِبش» (=گَس؛ طعمی میان تُرش و شیرین و نیز به معنای کامل و مُجرّب) خواستم از این عنوان که در واقع نام یک فیلم سینمایی به اسم "به خاطر یک مشت دلار" محصول ایتالیاست، بهره ببرم که در یک دهکده، فقط طعم تلخ مرگ به مشام می‌رسید. قانون وجود نداشت؛ اسلحه حرف اصلی بود. تا این که یک قهرمان بی‌نام با بازی آقای "کلینت ایستوود" وارد دهکده می‌شودُ ماجراها آغاز. من شاید شیش هفت بار طی هر سال این فیلم را دیده‌ام ازجمله اخیراً، هم. حالا از خبرنگار آقای عقیل رحمانی از روزنامه‌ی قدس | سه شنبه ۱۴ آذر ۱۴۰۲ | ۲۳ جمادی الاولی ۱۴۴۵ | شماره ۱۰۲۴۹ اینجا خواندم که پنج سال پیش روزنامه‌ی "قدس"  چاپ همزمان تهران و مشهد به ستیز با حربه‌های متخلفانه‌ی چای دبش رفته و پرده از آن برداشته بود، ولی سرانجامی نداشت تا این که گویا خودِ حجت الاسلام سید ابراهیم رئیسی رئیس دولت سیزده حاضر شد ماجرای تخلف ارزی ۳ میلیارد و ۷۰۰ میلیون دلاری این برند چای، برملا شود که بخش کلانی از مقادیر ارز تخصیص داده‌شده را در بازار آزاد" (=بنا بر گزارش آقای محمد فاضلی جامعه‌شناس در نامه‌‌ی سرگشاده‌اش به رئیس‌جمهوری رئیسی) می‌فروخت. اینجا مالکی که با چه ترفندی در حوالی تهران کارخانه برپا کرده بود، خدا می‌داند. مخلوطکردن با چای بی‌کیفیتُ فروش چندبرابر قیمتِ دلاری در شهر مشهدُ حتی حتی حتی آلودگی این چای به جوشِ شیرین قسمتی از قضایاست. دبشی‌ها برای این که روزنامه‌ی قدس را بخرند!!! پیشنهاد قرارداد آگهی به این روزنامه‌ی متعلق به حرم رضوی داده بودند که گویا همان‌زمان مدیرمسئول آن با عقد قرارداد آگهی با برند دبش مخالفت و حتی "دستور داد اگر در فروشگاه تعاونی روزنامه از این برند محصولی وجود دارد، به سرعت جمع‌آوری و فروشش ممنوع شود." که کار به شکایت از روزنامه قدس کشیدُ باقی قصه. اینک دبش افشا شد. ببینیم مثل بقیه‌ی پرونده‌ها، آب پاک!!! رویش می‌کشند! یا نه!!! یعنی واقعاً به نظرم برای این تیپ افراد در درون نظام جمهوری اسلامی "به خاطر یک مشت دلار" تنها یک فیلم سیمنایی برای سرگرمی نیست! بلکه فرمول اصلی کارشان است. بگذرم. دامنه.

 

 ( ۲ )


شرحی برین عکس: عکس، ترکیب دو فصل است. راست، زمستان. و چپ، فصلی دیگر؛ گویا پاییزِ خزان. روی عکس خزان زرده‌ی پرتوافکن چشم را می‌نوازد و بر زیبایی صحنه می‌افزاید. اما چمِ خَمِ راست در بغل عکسِ دست چپ، جِثه‌ی روح را به جَست می‌آورَد، چون که طبیعت برف در برقِ تیغِ آفتاب، زمین پای درخت‌ها را آراست. اول خیال می‌کنی رنگ زده‌اند به تنِ عکس، ولی خوب خیره شوی، خواهی خواند که کفِ پُرِ برف، سایه‌ی آفتاب افتاده است از تنِ تنومند درخت، و این گون دراز، عین ریل، تراز شده است و مُواز و مُساو.

 

( ۳ )

 

 

 

جایزه‌ای به اسم شهید مهدی باکری: گویی قرار است "جایزه‌ی ملی شهید باکری" برای نخستین‌بار به بهترین شهرداری‌های کشور تعلق گیرد آن هم بر اساس

۴ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۵ آذر ۱۴۰۲ ، ۱۱:۲۰
ابراهیم طالبی | دامنه دارابی
۱۰آذر

یکی از مؤلفه‌ها در پایداری و پویایی روابط، داشتن "تفاهم" است. حالا مگر تعریف تفاهم چی هست که روی آن بحث هست و بعض مواقع تنشُ سطح محبت، رو به فروکش؟ در یک جمله، چکیده‌ی تفاهم این است: "وجود (=داشتنِ) فهم مشترک، یا نزدیک به هم، در رابطه با یک موضوع" اینجا یعنی دو طرف، مقصود یکدیگر را می‌فهمند و قادرند تفاوت‌ها را نیز تحمل کنند مثلاً هنگامی که باورهای یکدیگر را می‌پذیرند، تفاهم را با مسئله‌ی توافق اشتباه نگیرید. زیرا توافق یعنی تلاش برای رسیدن به یک فهم نزدیک به هم. در تفاهم؛ معمولاً دو نفر بدون این‎که تلاشی بکنند نظراتی شبیه به هم دارند؛ ولی در توافق، دو نفر باید سعی کنند آن هم با صرف انرژی زیاد، نظرات‌شان را به هم نزدیک کنند. شاید بشود گفت تعدیل سطح انتظارات عامل این مسئله است. دستیابی به تفاهم یک پیش‌زمینه هم باید داشته باشد و آن  فراگیری روش‌های صحیحِ ابرازِ "احساسات" است. بعضاً سخت‌شان هست احساسات خود را ظاهر کنند و بر زبان و کلمه بیاورند. دو نفر کنار هم، واقعاً -نه صوراً- نیاز دارند تا از آن چه در دل و ذهن دیگری می‌گذرد، آگاه باشند تا بهتر به درک مشترک برسند.

 

به نظر من باید سور و ساتِ (=زاد و توشه ، خوار و بار) احساسات همواره پهن باشد. حال اگر قرار باشد افراد به جای بیان این احساسات و انتظارات، به ذهن‌خوانی علیه‌ی هم روی بیاورند، ممکن است

۱ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۱۰ آذر ۱۴۰۲ ، ۰۹:۳۵
ابراهیم طالبی | دامنه دارابی
۰۷آذر

رفتم که ببینم دنیا امرو دست کیست؟! دیدم خبرنگار خانم "طاهره فجر داودلی" از روزنامه‌ی قدس، امروز (سه‌شنبه ۷ آذر ۱۴۰۲) گزارشی از شِکَر، نوشته که کمی معمای شِکَرخواران! را وا کاویده. خواستم امروز به هفتاد پرونده‌ی زمین‌خواری در زنجان -که روزنامه‌ی سراسری "مردم نو" چاپ زنجان، امروز (سه‌شنبه ۷ آذر ۱۴۰۲) آن را (عکس بالا) تیتر کرده- ورود کنم اما دیدم شِکَرخواری!! شیرین‌تر شده است؛ آن هم در مشهد مقدس. این شد که آمدم سروقتِ این بحث.


کمپوت انجیر

روزنامه‌ی "مردم نو"


درست است که امسال، شِکرِ جهانی و داخلی -هر دو- کم شده و "کشور برزیل هم شکر خود را صادر نمی‌کند" اینجا و کارخانه‌ها هم، به طور محدود و لابد گرون! می‌فروشند. همین -و لابد همین‌های "دیگر"ی- تاجرانی سودپرست را وسوسه ساخته به دِپو (=انباشتِ) این بارِ سفید! خیز بردارند. بگذرم. نه! نه! بگذار بگویم بررسی‌ روزنامه‌ی قدس نشان می‌دهد یک خورده!  از شکرهای وارداتی که قرار بود به صنایع شِکربَر خراسان رضوی برسد، ناپدید!!! شده است. حتماً یک خروار بیشتر نبوده!!! است. آخه خراسان رضوی به گفته‌ی همین خبرنگار خانم فجر داودلی، در حوزه‌ی تولید قند و نبات و مربّا و نیز کیک و کلوچه و کمپوت، قطب صنعتی کشور است؛ یعنی استانی‌ست با صنایع شکربَر برای مردمی شِکرخور!! حالا که شکر را  شِکَرخواران! معمّا کرده‌اند، فضا را سردرگم نموده‌اند و سهمیه‌ی آن دیار را هم به "هاله‌ای از نور!! -نه نه ببخشید- هاله‌ای از ابهام برده‌اند. بازم بگذرم. دامنه‌ی دارابی.

۲ نظر موافقین ۲ مخالفین ۰ ۰۷ آذر ۱۴۰۲ ، ۱۰:۳۶
ابراهیم طالبی | دامنه دارابی
۰۵آذر

 
تیتر روزنامه‌ی «مملکت» (۵ آذر ۱۴۰۲) را گذاشتتم که بگویم بله که بسیج نقش سازنده در جامعه داره؛ همان طور که بی‌ادعا در سال‌های دفاع ایفا نموده.

 

آقای حسین امیرعبداللهیان وزیر امور خارجه ایران در لبنان رایزنی حرفه‌ای انجام داد و پنج‌شنبه (۲ آذر ۱۴۰۲) با این هیبت و اسکورت، در «روضه الشهیدین» -گلزار شهدای حزب‌الله لبنان- به نیابت تمام مردم ایران به مقام شهدای مقاومت ادای احترام کرد. سیدهادی نصرالله فرزند دبیرکل حزب الله، عماد مغنیه، جهاد مغنیه و مصطفی بدرالدین شهدای مشهور این گلزارند. اینجا

 

سید میرحمزه سجادیان مسلمان رساله‌ای روستای «جورد» رودهن تهران را آوردم که شهید آسید مرتضی آوینی آن را ''روستای نزدیک به آسمان'' می‌نامید. جورد روستای سادات است و اکثر شهیدان آن از نسل حضرت زهرا -سلام‌الله-‌ اند. سید میرحمزه سجادیان و چهار فرزند شهیدشان را «بچه های امامزاده روح الله» می‌نامند که از نوادگان امامزاده روح الله -نواده امام جواد ع- هستند. اینجا سید میرحمزه خود نیز شهید شد با چهار فررندش (روی عکسش ضربه بزنید) روی سنگ قبرش حک است:

 

اسـوه‌ی خیل شهیــــدان جهان

حاج سیدحمزه سجــــــــادیان

چون ذبیح آورده در کوی خلیل

چهار فرزند رشـــــــیدِ نوجـوان

کاظم و داود و قاســم با کریم

می‌دهد تا بگذرد از امتــــــحان.

 
 
اون «جاناتان پولارد» جاسوس رژیم صهیونیستی در آمریکا بود که گفت خانواده‌های اسرای اسرائیل مقصر شکست اسرائیل در غزه‌اند. ازین‌رو می‌گوید برای خفه‌کردن صدای اعتراض خانواده‌های اسرای اسرائیلی، باید آنها را به زندان می‌افکندیم! اینجا
 
 
چرا عنوان یادداشت روزم را "هویزه و غزه" برگزیدم؟ خواستم بگویم از رفتار سالوسانه‌ی حکومت‌های مغرب‌زمین (نه ملت‌های آن سرزمین) و کردارِ کریه بوالهوسانه‌ی غرب‌زدگان ایران‌زمین در دفاع از اسرائیل، اشغالگر سرزمین فلسطین، به شگفت نیایید، در زمان دفاع ما هم، همین حامیانِ جانیان خون‌آشام -که غزه را آماج بمب و گلوله کردند- در سراسر جبهه -ازجمله هویزه- همین کارها را می‌کردند و همین بمباران‌ها را. اگر رزمندگان و امام نبودند ایران را لحاف چهل‌تیکّه کرده بودند. بگذرم. روز تأسیس بسیج که از فکر بکر امام بود تبریک. دامنه‌ی دارابی.
۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۵ آذر ۱۴۰۲ ، ۱۰:۱۷
ابراهیم طالبی | دامنه دارابی