بایگانی بهمن ۱۳۹۸ :: دامنه‌ی داراب‌کلا
Menu
مطالب دامنه را اینجا جستجو کنید : ↓↓

qaqom.blog.ir
Qalame Qom
Damanehye Dovvom
ابراهیم طالبی دامنه دارابی
دامنه‌ی قلم قم ، روستای داراب‌کلا
ایران، قم، مازندران، ساری، میاندورود

پيشنهادهای مدیر سایت
آخرين نظرات
طبقه بندی موضوعی
دنبال کننده ها
بايگانی ماهانه
نويسنده ها

۵۰ مطلب در بهمن ۱۳۹۸ ثبت شده است

أَوْ تَقُولَ لَوْ أَنَّ اللَّهَ هَدَانِی لَکُنْتُ مِنَ الْمُتَّقِینَ

یا بگوید اگر خداوند مرا هدایت کرده بود، بى‌‏شک از پرهیزگاران بودم.

 

سوره‌ی زمر، آیه‌ی ۵۷ ، ترجمه‌ی خرمشاهی

تفسیر علامه طباطبایی:

ضـمیر در تَقُولَ به همان نفس برمى‌گردد، و مراد از هدایت در هَدَانِی، ارشاد و نشان‌دادن راه است، و معنایش این است: تا آن‌که کسى نگوید: اگر خدا راهنمائیم مى‌کرد از پرهیزگاران مى‌بودم. در حقیقت با این خطاب، عذر و بهانه را از دست کفّار مى‌گیرد. (المیزان)

 

آیت‌الله مکارم در تفسیر نمونه آورده‌اند: «این سخن را گویا زمانى مى‌گوید که او را به پاى میزان حساب مى‌آورند.». (منبع)

 

در تفسیر نور - تألیف آقای محسن قرائتی- این نکته ذکر شده است: «گرچه در آیه‌ی ۵۷، مجرم مى‌خواهد بگوید: خدا مرا هدایت نکرد که به چنین راهى رفتم، ولى در آیه‌ی ۵۹ پاسخ مى‌شنود که ما تو را هدایت کردیم و اتمام حجّت نمودیم، ولى تو خود اهل تکذیب و استکبار بودى.» پیام آیه این است که «مُجرم در قیامت، به دنبال تبرئه‌ى خود است.» منبع

  • دامنه | دارابی
به قلم جناب «یک دارابکلایی» : با سلام. کلمه یا اصطلاح «تِپ‌تِپ»، فکر می‌کنم، از ریشه «تِپّه» به معنی قطره باشد که دو بار تکرار شده است. (در زبانشناسی به این پدیده duplication یا تکثیر گفته می‌شود؛ مثلا «ریک ریکا» یا «کیج‌کیجا».) به نظرم «تِپ‌تِپ» اساساً با «تیپ‌تیپی» به معنای خالدار و یا «تَپ‌تَپ» به معنای کوبیدن بر چیزی و سروصدا کردن فرق می‌کند.
تِپ‌تِپ آب
چکه‌چکه کردن آب
شما در مورد این کلمه به تفصیل (اینجا) بیان نمودید. در اینجا می‌خواستم به مورد جالبی، که شاید مرتبط با این بحث باشد، و در کتاب «ضرب‌المثل‌های آملی» نوشته آقای یحیی جوادی آملی برخوردم اشاره کنم. ایشان این موارد را در گویش آملی بیان می‌کنند که فکر می‌کنم برای کل گستره فرهنگ مازنی صحت داشته باشد، البته با اندکی تغییر.
"در مازنی برای معیار کیل الفاظی استفاده می‌شود که عبارتند از: «هَهَ» به اندازه سر دو انگشت سبابه و شست، «پریک» به اندازه سر سه انگشت سبابه، وسطی و شست، «چپلیک» به اندازه سر پنج انگشت، «چینگال» به اندازه چهار انگشت نیمه باز، «میس» به حجم یک مشت، «قَمَش» به اندازه هم انگشتان و کف دست، و «دهیل» به حجم دو کف دست و ده انگشت."
 
من خودم تا به حال دو کلمه «هَهَ» و «قَمَش» را نشنیده بودم و معنی بعضی دیگر را به این دقت نمی‌دانستم؛ نمی‌دانم به خاطر قدیمی بودن آنهاست که سنم قد نمی‌دهد و یا اختصاص به گویش آملی دارد.

پاسخ دامنه: به نام خدا. سلام بر شما جناب «یک دارابکلایی» و سپاس برای این آورده‌ی مناسب و تکمیلی‌ات. بله؛ خال‌خالی را خواستم ازین نظر در کنار واژه‌ی «تِپ‌تِپ» آورده باشم تا گستره‌ی گویش این لغت را نمایانده باشم و الّا، آری، هم‌ریشه‌اش نیست، هم‌لفظش است. اما این کتاب «ضرب‌المثل‌های آملی» که نام بردی را من ندیدم. نکات جالب و زیبایی از توزین در قدیم مثال آوردی. سعی می‌کنم از کتابخانه‌ی محله‌ی‌مان امانت بگیرم، مطالعه‌اش کنم. چون از علاقه‌مندی‌هایم می‌باشد. از نوشته‌های شما درین زمینه در دامنه لذت می‌برم و  ممنونم.

  • دامنه | دارابی

به قلم دامنه :  به نام خدا. لغت ۲۵۲ . تِپ‌تِپ را می‌شڪافم. تِپ‌تِپ یعنی قطره‌قطره. البته ڪم‌ڪم، سِسڪه‌سِسڪه‌، ذِرّه‌ذِرّه، نَم‌نَم،  و چِڪّه‌چِڪّه هم می‌گویند. مثلاً اگر وارش (باران) ببارد، اما خیلی‌ڪم باشد، می‌گویند: وارش تِپ‌تِپ زَندِه. یا تازه سِسڪه‌سِسڪه‌ دَهیتِه. یا مثلاً می‌گویند فلان مسئول فلان پرونده‌ی مملڪتی سِسڪه‌سِسڪه‌ اطلاعات به ملت دِنه.

 

یا اگر یڪ سرباز محلی از ڪنجان‌جم ایلام، یا از جَرگلان خراسان بپرسد آنجا در داراب‌ڪلا هوا چیطیه؟ می‌گویند: اِی، وَرف (=برف) تِپ‌تِپ و سِسڪه‌سِسڪه‌ زَندِه، وارش نَم‌نَم وارِنه.

 

یا اگر از مادران بپرسند این پارچه چه رنگی‌ست می‌گویند: تِپ‌تِپی یعنی خال‌خالی و دون‌دونی.

 

نیز اگر پسربچه‌ی خردسالی در پوشک یا نال‌بِن (=زیر سکّوی منزل)  اِدرار کند چنانچه کم باشد، مادر کودک می‌گوید: اِتّا تِپ هاکارده.

 

قدیم‌ترها ڪه سقف خانه‌ها گاله‌به‌سر یا آلِم‌به‌سر بود و حلب و ایرانیت درڪار نبود، حتی داخل اِوُون‌دله (=مهمون‌خانه) هم آب باران چِڪّه‌چِڪّه می‌ڪرد و نقطه‌نقطه‌ی خانه، لاگ و لَوِه و سینی می‌ذاشتند تا گلیم و جاجیم و ڪوب (=حصیر) و لَمِه خیس نشه.

 

همین تا پری‌روزها تمام خونه‌ها یا بخاری هیزمی بود و یا بخاری نفتی، ڪه به این دومی می‌گفتند: بخاری تِپ‌تِپی. یعنی قطره‌ای؛ ڪه در برخی از زمان‌های بحرانیِ بی‌نفتی و بَلبشوی ڪوپنی، باید چندین ساعت در صف می‌ماندیم، و آخرسر هم اعلان می‌ڪردند سرِ پُمب دعوا شده و دیگه نفت! نمی‌ده. بورین سِره.

 

بخاری نفتی قطره‌ای. بازنشر دامنه

 

آری؛ این بخاری قطره‌ای ڪه با چڪاندن قطره‌قطره‌ی نفت به آتش‌خانه، گرما می‌داد، گاه، بَعل می‌زد (=زبانه می‌ڪشید) و اَلوگ می‌گرفت (=شعله‌ور می‌شد) و برای بیشتر ماها این متاع، خاطرات و مخاطرات و مڪافات زیادی داشت.

 

اینڪ ڪه گاز با لوله در خونه‌هاست، حتی تا اتاق‌خواب و مِطبخ‌دِلهُ و حموم‌دله هِم رفته، بازم برخی‌ها ازین همه نعمت و امنیت و تأمین رفاه عمومی، به قول داراب‌ڪلایی‌ها «بی‌منظورند». یعنی ناسپاسی می‌ڪنند و ناشڪری. حتی حاضر نیستند اِتّا سِسڪه از نظام تعریف ڪنند. جمهوری اسلامی واقعاً چقدر مظلوم است؛ مظلوم.

 

فرهنگ لغت داراب‌کلا: اینجا

واژه ها، جاها، مثَل‌ها، باورها و خاطره‌ها

  • دامنه | دارابی

 

موزه‎‌ مردم‌شناسی گرمسار. عکاس: دامنه

 

 

نکته‌ی دامنه: از دسته‌ی قوری چای که به سمت «زن» است، می‌توان دقیقاً فهمید که در آداب ایرانیان چای‌دادن کار شائقانه‌ی زنان منزل است، هرچند مردان منزل هم باید از این ادب چای‌دادن به همسر، برخوردار باشند و دچار غرور نشوند و زن را «خادمه» و «ضعیفه» فرض نکنند. بگذرم.

  • دامنه | دارابی

به قلم دامنه: به نام خدا. سلام. برداشت‌های من از وصیت‌نامه‌ی درخشنده‌ی شهید عزیز سلیمانی؛ وصیتی ڪه در میان آدمیان، برآمده از فرهنگ دیرین و ادب بَرین است:

 

 

 

پرده‌ی راز: او شیدانه، خدا را «عشق» و «حبیب» خود می‌خوانَد و با ساده‌ترین جمله‌ی رایج ایرانی، می‌گوید: «من دوستت دارم» و با بر زبان‌آوردنِ واژگان اَنیسیِ «عشقِ من»، پرده از راز و نیاز مُدامِ عرفانی‌اش با حضرت پروردگار برمی‌دارد و می‌گوید: «پیوسته از تو خواستم سراسر وجودم را مملُوِ از عشقِ به خودت ڪنی» و با آن‌ڪه به گواهی ملتِ «صبّار و شڪور» ایران، آن‌همه توشه‌ی معنوی و جهادی و اخلاص‌ورزانه‌ی آخرت با خود بُرده، اما خود نزد خدا، اظهار عجز و بی‌توشگی می‌ڪند؛ اما چون اهل خوف و رجاء، با هم، است در بهترین جمله، با بڪارگیری دو واژه‌ی محلی ڪه بر ما روستازادگان، آشناست می‌گوید: «سارُق و چارُقم پُر است از امید به تو و فضل و ڪرَم تو». (سارُق همان بُقچه است و چارُق همان ڪفش و پاپوش چرمی بی‌دوختِ قدیم) سپس ندایش را از ژرفای درونش می‌شنویم ڪه معترف است: «همه‌ی اعضا و جوارح‌» حاج قاسم «در همین امید به سر می‌برند». و آنگاه بر ما فاش می‌ڪند ڪه «پیوسته به سمت» خدا روان و دَوان بود. و در حالی‌ڪه پیش خداوند با افتخار «سپاس» می‌گزارَد ڪه وی را «از پدر و مادر فقیر، اما متدیّن و عاشق اهلبیت (ع) و پیوسته در مسیر پاڪی بهره‌مند نمود» بر ما روشن می‌سازد ڪه با آن تَب‌وتاب‌های عرفانی و معنوی‌اش، با دیدگانِ دل و چشمانِ قلب، به دیدار خدا می‌رفته و از او این‌گونه، خواسته، می‌خواسته: «بارها تو را دیدم و حسّ ڪردم، نمی‌توانم از تو جدا بمانم. بس است، بس. مرا بپذیر.» و چه زیبا هم پذیرفته شد؛ به تعبیر رهبری با «جهادی بزرگ»، و با «شهادتی بزرگ».

 

پرده‌ی نیاز: او در ادامه‌ی راز، از نیاز می‌گوید. و از این‌ڪه در زندگی‌اش «از اشڪِ بر فرزندان علی‌بن‌ابی‌طالب و فاطمه اَطهر بهره‌مند» شد، دلشاد است و آماده‌ی پرواز. و برخلاف ڪسانی ڪه بر شیعیان به خاطر عزاداری، غمگساری و اندوه بر مصائب اهل‌بیت (ع) خدشه وارد می‌ڪنند، او این غم را به «غمی ڪه آرامش و معنویت دارد» توصیف می‌نماید و این آگاهی، خطِ بُطلان می‌ڪَشد بر مدّعیات ناروای پریشان‌گویانی ڪه مردم ما را رنجور و ماتم‌زده و گریان می‌خوانند! اما سلیمانی بزرگ، در پیشگاه خدا از گوهری به اسم «اشڪ» یاد می‌ڪند و دو چشم خویش را این‌گونه وصف: «دو چشمِ بسته آورده‌ام ڪه ثروتِ آن» ، «یڪ ذخیره‌ی ارزشمند دارد و آن گوهر اشڪ بر حسین فاطمه است؛ گوهر اشڪ بر اهلبیت است؛ گوهر اشڪِ دفاع از مظلوم، یتیم، دفاع از محصورِ مظلوم در چنگ ظالم.» این ادبیاتِ عجیب و بی‌نظیر سلیمانی، نگاه انسان را به عمق عظمت نگاه عارفانه‌اش به هستی‌ و هستی‌بخش می‌دوزاند تا سرّ حیات طیّبه را بر ساحت وجودش برملا ببیند و روا.

 

پرده‌ی زحمت: سلیمانی، آن مردِ خدا درین وصیت، با خلوص مطلق آگاهی داد ڪه سال‌ها با همه‌ی دشواری‌ها، «پاها»یش را «در سنگرهای طولانی، خمیده جمع ڪرد» و این حالت سختِ سردار، برای ڪسانی ڪه طی هشت سال دفاع مقدس، جبهه و سنگرهای سقف‌ِ پَست را درڪ ڪرده‌اند، ڪاملاً محسوس است. او با «رزمندگان» بیشتر به سر بُرد تا با خانواده و همسر؛ این عزیز راحل، خود، علت را گفته‌است، زیرا وجودِ خود را «نذر وجودِ ملت ایران» ڪرده بود. این‌همه زحمتِ مجاهدت برای این بود ڪه آگاه بود و آگاهی و اِنذار داد «اگر این انقلاب آسیب ببیند، حتی زمان شاه ملعون هم نخواهد بود، بلڪه سعی استڪبار بر الحادگریِ محض و انحراف عمیق غیر قابل‌برگشت خواهد بود.»

 

پرده‌ی حُرمت: سلیمانی از صادقین مُتقّینِ راستین بود و من هرگز نمی‌توانم آنچه در وصیت، سفارش ڪرده است را نادیده و یا خدای ناڪرده نادرست بپندارم و ناروا. قلم او از عقیده‌ی یڪ شیعه‌ی بااخلاص برخاسته، ڪه بیشتر ماها از همان نوجوانی در پشت آینه‌های مستطیل‌شڪلِ ڪوچڪ جیبی آموختیم ڪه حڪّ شده بود: «از علی آموز اخلاصِ عمل». و او، یڪ مظهر بی‌همتا از این اخلاص عصرِ معاصر است. اویی ڪه برای همه، دل می‌سوزانده و با حُرمت‌نگه‌داری‌‌های فروتنانه برای سعادتشان آرزو به‌دل بوده، درین وصیت عُظما بر همگان تقاضا بُرده ڪه «حرمت او [آیت‌الله سیدعلی خامنه‌ای] را حرمتِ مقدّسات بدانید.» و این ڪم تمنّایی نیست. چراڪه اندیشه‌اش برآمده از اسلام ناب محمدی (ص) و تفڪر اُمت و امامت بود و می‌دانست «رهبری» در اسلام چه بار سنگین و باعظمتِ دینی، شرعی، سیاسی، معنوی، مدیریتی و تألیف قلوبی بر عهده دارد. برداشت تأمل‌برانگیز سلیمانی از دو رهبر انقلاب اسلامی، ما را به تفڪر و خرَد و خویشتن‌آرایی می‌برَد: در حالی‌ڪه امام خمینی را در حدّ «قرین و قریب معصومین» می‌داند و مفتخر است ڪه «عبد صالح‌، خمینی ڪبیر را درڪ» ڪرده است، برای آقای خامنه‌ای این تعبیر را استخدام می‌ڪند: «عبد صالح دیگری ڪه مظلومیتش اعظم است بر صالحیتش». این، پیام رسایی را به مخاطب می‌رسانَد؛ زیرا خود، در آخرهای وصیت با خطاب مؤدبانه به محضر مراجع عظام و علمای اَعلام، به عنوان «یڪ دیده‌بان» گواهی می‌دهد ڪه رهبری را «خیلی مظلوم و تنها می‌بینم. او نیازمند همراهی و ڪمڪ شماست.»

 

پرده‌ی ایران: من با خواندن این فراز وصیت بر تن خود سخت لرزیدم و بر روح خود راحت به اهتزاز درآمدم ڪه نوشت ایران «قرارگاه» امام حسین (ع) است و جمهوری اسلامی «حرَم». آن‌گاه سلیمانی پیش می‌افتَد و از بلاهای هولناڪی ڪه ممڪن است بر اثر  این غفلت، دامنگیرمان شود، پرده برمی‌دارد و به عنوان یڪ مؤمن الهی، با شجاعت و صراحت هشدارش را به سوگند و قسم جلاله‌ی «والله والله والله» پیوست می‌زند. این سوگند برای آن است ڪه معمولاً انسان معتقد، باورپذیر و فردی پذیرنده است، اما هستند افرادی ڪه دیرباورند و گاه هم ناپذیرا. او خواست، سخن حقّی را ناگفته نگذارد تا در پیشگاه خدا حس درماندگی و خلاء نڪند. او ریشه‌یابی هم ڪرد ڪه نقطه‌آسیب‌پذیر ما ڪجاست. آنجاست ڪه «مذمّت دشمنان و شماتت آنها و فشار آنها،» برخی‌ها را «دچار تفرقه» می‌ڪند. و معلوم است ڪه آن عزیزِ شهید چرا دست گذاشت روی «مهمترین هنر خمینی عزیز» زیرا به نظر سلیمانی، امام خمینی «اوّل اسلام را به پشتوانه‌ی ایران آوُرد و سپس ایران را در خدمت اسلام». زیرا به اعتقاد سلیمانی این مهمترین هنر امام امت، از هنر اصلی ایشان جوانه می‌زد؛ یعنی آنجا ڪه «عاشورا و محرّم، صفر و فاطمیه را به پشتوانه‌ی این ملت آوُرد.» و البته سلیمانی درین باره، اندیشمندانه و هوشمندانه می‌زیست، ازین‌روست ڪه به خوانندگان وصیتش می‌گوید: «دفاع از اسلام نیازمند هوشمندی و توجه‌ی خاص است.» نه خامی، گُنگی و رفتارهای شاذّ.

 

پرده‌ی اخلاص: سلیمانی چون خود «در زندگی به انسانیت و عاطفه‌ها و فطرت‌ها بیشتر از رنگ‌های سیاسی توجه» می‌ڪرد، به انسان از سرِ ارشاد، سفارش دوستانه می‌ڪند «رنگ خدا را بر هر رنگی ترجیح دهید.» عارفی بالاتر از این عرفان؟ ڪه ڪسی «صدای فرزندان شهدا و صدای پدر و مادر شهدا» را «مانند صوت قرآن» بداند ڪه به او «آرامش» می‌دهد و «پشتوانه‌ی معنوی‌»اش باشد. او به این انذاری ڪه به دو جناح سیاسی ڪشور می‌دهد، سال‌ها رنجوری ڪشید و از درد، در درون می‌پیچید و در نهایت نیز این حرف بسیار سنگین‌اش را رنگ وصیت بخشید و قاطع و روراست گفت: «تضعیف‌ڪننده‌ی دین و انقلاب»، «مغضوبِ نبی مڪرّم اسلام و شهدای این راه» است. و علاوه برسیاسیون راست و چپ، از نیروهای مسلّح نیز با صداقت و راستی و خواهش، می‌خواهد ڪه «قلعه و پناهگاه مستضعفین و مردم» باشند و نیز «زینت ڪشور». و از سپاهی و ارتشی می‌خواهد ڪه «شناخت به‌موقع از دشمن» داشته باشند و نیز «اخذِ تصمیم به‌موقع و عملِ به‌موقع». این نوید و نهیب سلیمانی یعنی نه نارَس بمانند، نه زودرَس، نه دیررَس. و با ادبیات رمزی، این جمله را از پرده‌ی غیب به صحنه می‌آورَد، تا ناگفته نگذارد و ازین محضر نرود ڪه «نیروی باعظمت قدس» «خار چشم دشمن و سدّ راه اوست».

 

پرده‌ی اصول: از منظر سلیمانی اصول برای انقلابیون، نه مطوّل و طولانی است و نه مفصّل و زیاد، فقط «چند اصل مهم است» ڪه ڪافی‌ست انسان خود را به این چند اصل مؤڪد سلیمانی واقف و پایبند ڪند: «اعتقاد عملی به ولایت فقیه» زیرا از نگاه شهید سلیمانی، رهبری «طبیب حقیقی شرعی و علمی» است. سلیمانی، نه «ولایت تنوری» (=ذوب‌شدگان، گُداختگان) مدِّ نظرش بود، و نه «ولایت قانونی»، یعنی چون این مفهوم در قانون اساسی آمده است، پس به آن التزام دارند، نه اعتقاد. او اما برای سیاسیون «ولایت عملی» را می‌خواست و می‌خواهد ڪه خودش روشن ڪرد این نوع ولایت‌پذیری، «مخصوص مسئولین است ڪه می‌خواهند بارِ مهم ڪشور را بر دوش بگیرند». با این فراز، به اصل دوم می‌رود یعنی: «اعتقاد حقیقی به جمهوری اسلامی و آنچه مبنای آن بوده است» و از بڪارگیری افراد پاڪدست و خدوم دفاع می‌ڪند «نه افرادی ڪه حتی اگر به میز یڪ دهستان هم برسند خاطره‌ی خان‌های سابق را» زنده می‌نمایند. و این اصل را، اصل بعدی‌اش برمی‌شمارَد یعنی «مقابله با فساد و دوری از فساد و تجمّلات» به عنوان شیوه‌ی یڪ زندگی سالم. زیرا اصل «احترام به مردم و خدمت به آنان» در نگاه سلیمانی «عبادت» است و خدمتگزار واقعی ڪسی‌ست ڪه «توسعه‌گر ارزش‌ها باشد، نه با توجیهات واهی، ارزشها را بایڪوت ڪند.» زیرا اصل بعدی‌اش این است ڪه باید به «تربیت و حراست از جامعه توجه ڪنند»؛ تا با این نگرش سالم، از «از هم پاشیدن خانواده» جلوگیری شود.

 

درود بی‌عدد بر این بزرگ‌انسانِ والا، وارسته و والِه ڪه خود را با آن‌همه داشته‌های معنوی و الهی و عبادی، «سرباز سلیمانی» بیش نمی‌دانست. راه او، رفتن دارد و باقی‌ماندن و عاقبت به‌خیر شدن. بگذرم.

متن کامل وصیت‌نامه‌ی سلیمانی: اینجا

  • دامنه | دارابی

(۲۳ بهمن ۱۳۹۸)

 

(منبع عکس)

دریاچه‌ی نمک حوض‌سلطان قم. بازنشر دامنه

 

  • دامنه | دارابی

به قلم دامنه : در «مدرسه‌ی سلیمانی» (۱۷) به نام خدا. سلام. به روایت یاران نزدیڪ شهید حاج قاسم سلیمانی، ایشان برای سلامت و تغذیه‌ی نیروهای رزمنده در طول دفاع مقدس اهمیت به‌سزایی قائل بودند.

 

ڪمتر جبهه‌رفته‌ای انڪار می‌دارد ڪه: نابسامانی در جنگ نبود، غافلگیری نبود، بی‌آبی در گردان نبود، مشڪل غذا پیش نمی‌آمد، و حتی گاه تدابیر از میان فلان گردان از میان نمی‌رفت و گردان، گروهان بازنمی‌گشت و گروهان، دسته. نه. این ڪاستی‌ها رخ می‌داد. چون، جنگ است، شوخی ڪه نیست.

 

 

دست و انگشتر شهید حاج قاسم سلیمانی

در طرح یک لبنانی بر نقشه‌ی ایران

 

اما من از سرگذشت‌های عجیب این بزرگ‌مرد نامدار خوانده و دانسته‌ام ڪه او همیشه مراقبت داشت ڪه دست‌ڪم مشڪلات سلامت و تغذیه‌ لشڪر ثارالله ڪرمان را دربر نگیرد. یعنی علاوه بر احاطه بر بُعد نظامی، «به سلامت و تغذیه‌ی نیروها بسیار توجه می‌ڪرد.» زیرا در جنگ، این دو عامل (سلامتی و تغذیه)، بُنیه‌ی نیروهای جنگ و روحیه‌ی رزمندگان را ضامن است، این دو اگر نادیده گرفته شود، انسجام درونی و شیرازه‌ی دفاعی از هم می‌پاشد.

 

جد‌ّی‌بودن سلیمانی در همه‌ی ابعاد موجب می‌شد تا نیروهایی ڪه به او سپرده شدند با ڪمترین آسیب مواجه شوند؛ هرچند در جنگ نمی‌توان همه‌ی عوامل را مانند زمان صلح و آرامش به دلخواه خود، تحت ڪنترل درآورد و مدیریت تام ڪرد. زیرا هر جنگی دو سر دارد: دفاع‌ڪنندگان (=ایران و محور مقاومت) و جنگ‌آفرینان (=عراق و داعش)

 

خوانندگان بزرگوار را به مورد استنادی زیر در زمان جنگ تحمیلی عراق علیه‌ی ایران، توجه می‌دهم ڪه حاج قاسم تا چه میزان به حراست از جان و خون رزمندگان، دغدغه و دقت و نظارت داشت:

 

«مسئول مهندسی لشڪر ثارالله تعریف می‌ڪند؛ (منبع) روزی با یڪی از نیروهای ستاد لشڪر در عملیات به حاج قاسم رسیدیم. در حین عملیات چند نفر شهید شده بودند. ایشان با صلابت رو به ما ڪرد و گفت: «اگر در ڪار مهندسی‌تان ڪوتاهی ڪرده باشید در خونِ همه‌ی این شهدا سهیم هستید.»

در «مدرسه‌ی سلیمانی» (۱۸)

 

شهید حاج قاسم سلیمانی در آخرین مأموریت الهی‌اش وقتی از بیروت خارج می‌شود، دوستان به نوعی به او می‌گویند ڪه شما به بغداد نروید. سردار می‌گوید: «من دارم به مَقتَل [شهادتگاه، قتلگاه] خودم می‌روم». (منبع)

 

نڪته‌ی نیمه‌تشریحی: زندگی، مقدمه‌ای بسیارزیبا برای آخرت است، هرچه طولانی‌تر، بهتر. هرچه معنوی‌تر و مینویی‌تر، پذیرنده‌تر. تنها مقدمه‌ایی بر ڪتاب حیات آدمی، ڪه انسان آن را همی دوست می‌دارد. همی. حتی حاضر نمی‌شود تمام شود تا وارد متن ڪتاب و گفتارهای آن و پایانش شود. شاید به همین علت باشد رسول خدا (ص) دنیای زیبای خدا را به «مزرعه» تشبیه ڪرده‌اند، ڪه در آن هم باید ڪار ڪرد، هم باید ڪاشت، هم باید برداشت و هم باید لذت بُرد. اما گاه انسان آنچنان والِه و والا می‌گردد ڪه رفتن را بر ماندن بیشتر می‌خواهد.

 

این حالت ڪه گاه انسان از لحظه‌های «مرگ» خود مطلع و آگاه می‌شود، قابل انڪار نیست. من این حالت را همان دل‌آگاهی و پیش‌آگاهی می‌دانم ڪه برای هر یڪ از ما در پهنه‌ی زندگی بر سرِ حتی پیش‌وپا افتاده‌ترین موضوعات پیش می‌آید. مثلاً در محاورت محلی می‌گوییم: دلم «بِرات» ڪرد ڪه فلانی می‌آید. یعنی دل من آگاه شد. یا می‌گویند: «مِه دل مِره خَوِر هِداهه...»: یعنی دل من به من خبر داده... .

بنابراین «من دارم به مَقتل خودم می‌روم» در زبان حاج قاسم، مصداق روشن همان دل‌آگاهی و پیش‌آگاهی‌ست. این از قدرت‌های درونی و پوشیده‌ی آدمی‌ست. اللهُ اعلَم: خدا بهتر می‌داند.

 

در «مدرسه‌ی سلیمانی» (۱۹)

 

در باب دخالت در انتخابات هم شهید سلیمانی طبق وصیت نامه حضرت امام که پاسداران را از دخالت له یا علیه کاندیداها منع کرده، عمل می کرد. برای مثال در سال ۷۶ که انتخابات ریاست جمهوری بود، نماینده ولی فقیه در سپاه به رغم اعلام رسمی مواضع سیاسی سپاه مبنی بر عدم دخالت له یا علیه کاندیداهای ریاست جمهوری خود ایشان گفته خویش را نقض و در سخنانی در نیروی مقاومت گفت، «باید از آقای ناطق نوری حمایت کنیم». این گفته ایشان را به صورت دست نوشته به سراسر سپاه ابلاغ کردند.

 

 

سنگ قبر شهید سلیمانی با عبارت بی اَلقاب

«سرباز قاسم سلیمانی» که به این «عنوان ساده» وصیت کرد

 

شهید حاج قاسم سلیمانی در لشکر ۴۱ ثارالله در صبح گاه نظامی سخنرانی کرد و در یک دست وصیت نامه امام و در دست دیگر این نامه را گرفت و اظهار داشت که نمایندگی ولی فقیه گفته است سپاهیان به آقای ناطق نوری رای دهند اما امام در وصیت نامه خود تاکید کرده که پاسداران در امر انتخابات دخالت نکنند. بعد خود ایشان سوال می کند که حالا ما باید کدام یک را انتخاب کنیم؟ سپس خودش پاسخ می دهد که ما باید به وصیت نامه امام عمل کنیم. (منبع)

 

«نصرالله جهانشاهی» راننده‌ی حاج قاسم تعریف می‌کند: «یکی از پسرهای حاج قاسم بیمار شد و حاجی در مأموریت قرارگاه قدس بود، نتوانست بالای سر پسرش باشد و پسرش هم در اثر بیماری در بیمارستان فوت شد. حتی حاجی بالای سر پدر و مادرش هم در زمانی که در بستر بودند، نتوانست برسد و بعد از فوت آنها رسید» (منبع)
  • دامنه | دارابی

شبکه‌های تلویزیونی امارات این بازگشت ذلّت‌بار نیروهای مسلح امارات در جنگ با شیعیان یمن، را جشن گرفتند

 

...

 

بازگشت ذلت‌بار نیروهای مسلح امارات ازجنگ با شیعیان یمن

 

دامنه‌ی منطقه: «نیروهای جنبش انصارالله یمن در طول پنج سال گذشته با وجود ائتلاف برخی کشورهای عرب برای حمله به یمن، موفق شدند همه‌ی آنها را شکست داده و آنها به دنبال این شکست‌ها یکی پس از دیگری از ائتلاف با عربستان در یمن خارج شدند و اکنون عربستان در یمن تنها مانده است.» (منبع) شبکه‌های تلویزیونی امارات، این بازگشت ذلّت‌بار نیروهای مسلح امارات در جنگ با شیعیان ستمدیده و مقاوم یمن را جشن گرفتند!

  • دامنه | دارابی
و

 

هفته‌ی اول گستردگی «کرونا» در ایران

بیشتر ببینید ↓

  • دامنه | دارابی

به قلم دامنه : به نام خدا. سلام. یڪم: زیارت ڪه ڪردیم، حرم ڪریمه (س) را، از خانمم جدا شدم. او سوی میدان آستانه، من سمت مقبرة‌الشهدا در صحن اتابڪی حرم، بر سر قبر شهید شهروز مظفری‌نیا، محافظ سلیمانی ڪه با او به شهادت رسید. خواستم اربعین سلیمانی را با ادای احترام، زنده نگه دارم و راه را گُم نڪنم.

 

دامنه، ۲۲ بهمن ۱۳۹۸، حرم حضرت معصومه سلام الله علیها  مقبرة‌الشهدا در حرم حضرت معصومه (س) که محافظ شهید حاج قاسم سلیمانی در اینجا به خاک سپرده شد

قم ، ۲۲ بهمن ۱۳۹۸،

مقبرة‌الشهدا در حرم حضرت معصومه (س)

که شهید شهروز مظفری‌نیا محافظ

شهید حاج قاسم سلیمانی

در اینجا به خاک سپرده شد. عکاس: دامنه

 

دوم: آفتاب بود؛ اما سرما به انضمام زوزه‌ی باد، بر اشعه‌ی خورشیدخانم چیرگی داشت؛ خیلی. و با آن‌ڪه ڪلاه بر سرم ڪرده بودم ڪه بناگوش را می‌پوشاند، تا نچایَم، ولی باز نیز سردی هوا، بیشتر مرا به رفتن در لای راهپیمایی هول می‌داد. و ازین سوز، فهمیدم وقتی ملت با هم باشند چقدر قشنگ گرم می‌افتند، چونان دُرناهای دورپرواز ڪه پَرهای‌شان در ڪنار هم، مانند تابش آفتاب می‌شود. جدایی لرز جانسوزی بر تن‌ها می‌اندازد.

 

سوم: دیدم؛ با دو چشم عینڪی‌ام، ڪه پلیس امنیت برای مراقبت بر ملت از خطرهایی احتمالی، با سگ آموزش‌دیده‌ی بوڪِش، مسیر تظاهرات را می‌پایید. حسّ من در دَم گُل ڪرد و درود فرستادم به این اهتمام. و به سگ بوگیر و حسّاس به بمب نیز روی خوش نشان دادم و از وارسی رد شدم.

 

چهارم: عڪس‌هایی انداختم؛ مانند این عڪس (در زیر) ڪه بر روی آن نوشته بود: «ایرانِ قوی». همان‌جا، درجا در ذهنم نوشتم: پیروی می‌ڪنم ازین استراتژی تعالیِ رهبری؛ و می‌افزایم به آن: و ایرانِ معنوی.

 

پنجم: چون چهلم حاج قاسم بود، فاطمیون، زینبیون و حیدریون غلظت و ستَبری داشت، ڪه به آن «قاسمیون» افزوده شد و از بلندگوی حرم نیز این ندای رسا، علنی و اعلان. برین بالیدم و به برآمدنِ چُنین راهبردی، از جای‌جای وجودم به شوق پریدم.

 

راهپیمایی ۲۲ بهمن ۱۳۹۸ قم. عکاس: دامنه

راهپیمایی ۲۲بهمن ۱۳۹۸ قم

 

ششم: وقتی شعار به «مرگ بر اِنگلیس» می‌رسید، پیرمرد پهلویم با شدّت بیشتر می‌گفت: «مرگ بر اَنگلیس». به او گفتم: اَنگلیس؟ لبخند نمڪین (=همان ملیح عربی) زد و به لَهجه‌ی فوق‌العاده شیرین قمی گفت: «اَنگل» ِستِ، خاب!

 

هفتم: از قوس مسجد امام عسڪری (ع) خودم را از لای انبوه بی‌نظیر مردم به سوی میدان مطهریِ پدر، -نه مطهری پسر- ڪه اینڪ گویی به علت «یوم‌الشیطان» نامیدنِ یڪی از روزهای ماه دی، ردّ صلاحیت شد، رساندم. اما از ترس تجربه‌ی ڪرمان، ریسڪ نڪردم از پل علیخانی نگذشتم و از پل بازارچه‌ی جنب دارالشفا به جمعیت در خیابان امیر ڪبیر (=خیابان اراڪ) شتافتم. ڪمی ڪه رفتم دیدم ڪنارم دو جوان خوش‌سیما ڪه به ظاهرشان دانش‌داشتن می‌آمد، پلاڪارد خطی در دست دارند. خواندم. گفتم: ولی اگر سیمان و ساروج هم بر دهن اینان! بگیرید، باز هم چون تفڪرشان همین را به آنان می‌گوید، نمی‌توانید. خندیدند به مهربانی، و گفتند، درسته! گِل بگیریم، بازم دم از مذاڪره می‌زنند! حتی اگر میلگرد خاردار بگیریم. این‌بار اما من خندیدم و گفتم: تفڪر فقط با تفڪر. آری؛ درست حدس زدید. آن دو جوان این نوشته را حمل می‌ڪردند: گِل می‌گیریم دهنِ آن‌ڪه را اگر بازم حرف از مذاڪره بزند!

 

هشتم: خوبیِ قم به علت زیارتی‌بودن شهر، این است -شاید همه جای ایران- ڪه جمعیت به خود عطر و اُدڪُلن می‌زنند و لای جمعیت هم گیر ڪنی، بوی خوش به مشام، استشمام می‌ڪنی. امروز از هر سو ڪه بو می‌ڪشیدم، عطرشان از اُدڪُلنِ خودم برتر بود. واقعاً بوی خوش و نظافت از ایمان است؛ حتی شنیدم نصف‌الایمان.

 

نهم: به پل آهنچی روبروی مسجد اعظم رسیدم این پوستر شهیدَین حاج قاسم و ابومهدی توجه‌ام را جذب ڪرد و عڪسی با دورنمایی از ابری،شدنِ یڪباره‌ی هوا انداختم (در زیر) ڪه بر روی آن این گزاره‌ حڪّ شد: «آمدیم حاضری بزنیم». من خودم را از شرڪت در راهپیمایی‌‌های ۱۳ آبان دور نمی‌دارم. و نیز خدا را شاڪرم طی ۴۲ سال، از ۲۲ بهمن ۱۳۵۷ تا ۲۲ بهمن ۱۳۹۸، به گمانم هیچ‌ڪدام را غائب نبودم. حتی ۲۲ بهمن ۱۳۶۷ را؛ ڪه در جبهه‌ی مریوان بودم و همین سرتیپ نقدی (=با مستعار شمس) فرمانده ما بود، و نیز بر قرارگاه حمزه سیدالشهدا. آری؛ «حاضری» زدیم تا هم آرمان انقلاب را نگهبان باشیم و هم روح ناظر و هدایتگر شهید سلمانی را شادمان سازیم.

 

دهم: آنقدرها امروز سلیمانی بر زبان ملت جاری و روحش بر دلم ساری بود ڪه در تسبیحِ پس از نماز ظهر، حینِ سبحان‌الله، زبانم به اشتباه چندبار به سلیمانی سلیمانی چرخید.

 

حرم حضرت معصومه (س) قبر شهید شهروز مظفری‌نیا (محافظ سردار شهید سلیمانی که به همراهش به شهادت رسید،)  واقع در صحن  امام رضا (ع) ، اتابکی.

حرم حضرت معصومه (س) قبر شهید شهروز مظفری‌نیا

(محافظ سردار شهید سلیمانی که به همراهش به شهادت رسید)

واقع در صحن  امام رضا (ع) ، اتابکی

 

یازدهم: یڪی هم در روز همبستگی بدجوری زده بود به فرعی. من ندیدم. رفیقم بین راه ڪه در ماشینم نشست تا سر سی‌متری فجر، تعریف ڪرد ڪه یڪی نوشته‌ای را خودسرانه بر دست داشت ڪه: «به آنان رأی ندهید»! گفتم: به او می‌گفتی وقتی شورای نگهبان، حیّ است و مانند دادگاه! پرونده‌ها را موشڪافی می‌ڪند و رأی اولیه را صادر، دیگر چه جای هشدار و رأی ثانوی! بگذار یاد آورم دو «حسن» را، حسن تهرانی‌مقدم، پدر موشڪی ایران را. حسن نصرالله نماد برای مقاومت جهان اسلام را. نیز درود بفرستم به مرد بی‌همتای ایران شهید سلیمانی ڪه وسطِ حڪومت و ملت بود، و همزمان دست از دوستی و پیروی از رهبری نمی‌ڪشید و مردم را به رستگاری یاری می‌داد.

  • دامنه | دارابی

به قلم جناب «یک دارابکلایی» : با سلام. البته شما اکثر موارد را  (اینجا) به خوبی بیان نمودید. بنده هم نکاتی به نوشته‌های شما اضافه می‌نمایم. در مورد ریشه «تُ» فکر می‌کنم همان که بیان کردید «تاب» و یا «تب» باشد؛ به همان شیوه که آب را اُ، خواب را خُ و شب را شو می‌گوییم. در باره معنی آن هم بجز تاب که در آخر بیان نمودید، بقیه به بیماری اشاره دارد. به این معنی که از بیماری شخصی تب کند و یا دچار سوزش شود. «مه دل تُ کانده» در معنی ظاهری یعنی اینکه دچار سوزش معده هستم و یا در معنی مجاز و استعاره یعنی دلم از درد روحی بدرد آمده. در مورد «تِ رِ تُ بیته» یا «تِ دل رِ تُ خاسنه» یعنی اینکه مگر مریض شدی و یا خودت را به مریضی زدی که نمی‌خواهی کار مورد نظر را انجام دهی؟!!

 

اما من فکر می‌کنم «تُ» به معنی «عرق» نیز باشد. اگر به این دو مثال توجه کنید شاید به این نتیجه برسید. وقتی بچه‌ای مادرش را اذیت می‌کند و مدام می‌گوید چه بخورم، گاهی مادر از فرط عصبانیت می‌گوید «مِ تن تُ رِ بخور» و همینطور در مورد محصولی که نم دارد و در کیسه محصور باشد و بر اثر حرارت عرق کند می‌گویند «تُ بموئه». مثلاً وقتی که توتم را در چارچو می‌ریختند و به تلواربن می‌آوردند می‌گفتند که آن را باز کنند تا «تُ» نیاید.

 

دامنه: سلام جناب «یک دارابکلایی». با تمام متن شما موافقم و با خواندنش لذت بردم. در آن نوشته‌ام «تُه» به معنی تب را اشاره کرده بودم. فقط «تُه» به معنیِ «عرَق‌کردن» را فکر نکرده بودم و شما با مثال‌های ملموسی که زده‌اید، این واژه را بیشتر شکافتید. درود دارم به این اشتیاق و دانایی.
  • دامنه | دارابی
 
 
 
نمای برفی زیبای انارقلّت داراب‌کلا از زاویه‌ی گِردکَل
 
 
 
جاده‌ی گِردکَل به سمت تشی‌لَتِ روستای داراب‌کلا
 
عکس بالای پست: نِماشون (=غروب) داراب‌کلا
عکاس و ارسال: جناب یک دوست. ۱۹ بهمن ۱۳۹۸
  • دامنه | دارابی
دامنه‌ی داراب‌کلا

قالب کارزی چهارم : دامنه ی داراب کلا