۲۵ ، ۸ ، ۱۴۰۴ : نگارش دامنه ابراهیم طالبی دارابی. به کتابهای خاطرات افراد علاقه نشان میدهم؛ چون هم زندگی آنان توسط خودشان نشان داده میشود و هم گیرایی متن بالاتر از گیرایی کتابهای دیگر است. نمونه اینکه آقای سیدکاظم نورمفیدی امامجمعه گرگان در ص ۱۱۴ خاطراتش میگوید: "گاهی از این، و گاهی از آن قرض میگرفتم و زندگی را میچرخاندم." اما او در همان حال به گفتهی خودش میگوید: "من این روحیه را نداشتم که در بیوت مراجع و بزرگان کار کنم تا به من کمک مالی نمایند." و جالبتر اینکه میگوید: "منبر هم نمیرفتم تا برایم درآمدی باشد." او بعداً متوجه شد بعضی از قسمتهای زندگیاش را آقای فاضل لنکرانی -پدر همسرش که بعداً مرجع شد- اداره و تأمین میکرد. شبی هم از گرگان برایش در قم میهمان رسید که هیچ پولی نداشت. رفت به مدرسهی فیضیه تا قرض کند. نقل خودش را که رفت فیضیه قرض کند، بخوانید: "دیدم بعضی از رفقایی که هستند قبلاً به آنها رو انداختم و قرض گرفتهام، دیگر خجالت میکشم دوباره از آنها تقاضا کنم. تا اینکه مرحوم روشنی -اهل روستای یساقی کردکوی- رسید که به او بدهکار نبودم. گفتم فلانی! پول داری به من قرض بدهی؟! گفت ۴۰ تومان دارم. بالاخره پول را گرفتم و میهمانی آن شب را گذراندم." او در ادامه حتی میگوید تابستان یک سال از قم به گرگان نزد والدینش رفت. روزی "فرزند بزرگم سید آقامجتبی که آن موقع دو سال و نیم سن داشت تب کرد و مریض شد و بیحال گوشهی اتاق کنارم خوابیده بود. ناگهان دیدم در همان عالم خواب گفت: بابا من را دکتر نبر... پیش خودم گفتم من اصلاً پول ندارم که تو را دکتر ببرم." بگذرم. مردم امروزه کسانی را که از این دست سختی، درس خواندند، با حال و روز امروز کسانی مقایسه میکنند که نه فقط از معنویت و فضیلت افتادند بلکه از سواد اندک هم بیبهرهاند و دین و اخلاق فقط لَقلَقهی زبانشان شده است. فقط آموختند از جیب ملت یا حکومت ارتزاق کنند. یک منبر با حرفهای مفت و سست میروند و طی ۲۵ دقیقه سر عوام را شیره میمالند و با خرافهها خوابشان میکنند، اما پول یک روز کامل یک کارگر روزمزد را -که از صبح تا غروب جسمش را زیر مشقّت عرقِ کوشش و خستگی طاقتفرسا میبرَد- به جیب گشادشان میزنند. آن وقت میگویند انگلیس گفت "اسلام منهای روحانیت"! خودشان باعث شدند "اسلام منهای روحانیت" مجدداً رونق و رواج گیرد. هنوز کو!!! به قول آقای حسن حسنزاده آملی: "الهی، همه تو را خوانند: قُمری به قُوقُو، پُوپک به پُوپُو، فاخته به کوکو، حسن به هو هو."
سید هادی خامنهای
(روزنامه ستاره صبح ۵ ، ۸ ، ۱۴۰۴)
لباس آخوندی، لباس تقوا بود و تبلیغ حقایق. ۱۳ ، ۸ ، ۱۴۰۴ : نگارش دامنه ابراهیم طالبی دارابی. آقای سید هادی خامنهای -نفر اول در سمت چپ عکس- با این لباس به دیدار اعضای روزنامهی "ستاره صبح" آقای علی صالحآبادی رفت. او هم، لباس آخوندی را از تن خود کَند؛ یا کلاً کنار گذاشت و یا بُقچه کرد روزی گشایش در سیاست نظام روحانیتزده رخ دهد و مجدد به تن، پوشد. خود او روزگاری روزنامهی "جهان اسلام" را مدیریت و منتشر میکرد که به علت دیدگاه انتقادی به حکومت برادرش، توقیف شد. روحانیت و قدرت، گرفتار هم شدند و میهن، فعلاً در انحصار تفکر راستگرای روحانیت، به گروگان در آمده است که در بین آنان، فساد سیاسی و انحطاط فکری گسترش دارد. لباس آخوندی لباس تقوا و تبلیغ حقیقت بود، اما به لباس شهرت و نمایش و تظاهر و پول و مقام و در اکثر موارد به مُبلّغی خام برای خرافات و اباطیل تبدیل شد. درین میان، حالِ نزارِ و غمبارِ روحانیت پارسا را البته درک میکنم که چه میکِشند از دست هملباسان پولدوست و قدرتسِتای ایران.
متنی از شیخ احمد باقریان ساروی در مدرسه فکرت: باسمه تعالی. جناب حاج عیسی رمضانی دارابی [مرحوم محمد] سلام علیک. با تقدیم احترام فرمودی منتطری ساده و سید احمد خمینی بینش سیاسی خوب داشت. شواهدی بر هر دو ادعای جنابعالی تقدیم میکنم:
اول: او از شاگردان مرحوم آقای بروجردی بود و خارج اصول او را هم تالیف کرد و با این حال او و شهید مطهری که رفیق و هم اتاق بودند آیت الله خمینی را کشف کردند و دو نفری اولین حلقه درس علم اصول او را تشکیل دادند که بعدا شهید بهشتی و آیت الله خامنه ای نیز به آن پیوستند و به این جهت مرحوم بروجردی اندکی از او دلخور شده بود و ازآن تاریخ همواره با آیت الله خمینی بود و جدا نشد و در آن راه تبعیدهای سخت و زندان تا آوان پیروزی انقلاب را تحمل کرد.
دوم: خواستند آیت الله خمینی را اعدام کنند ولی منتظری علمای بزرگ را در تهران جمع کرد و از آنان برای مرجعیت آیت الله خمینی امضا گرفت و منتشر کرد و مانع اعدام شد.
نگارش ۸ ، ۵ ، ۱۴۰۴ : ابراهیم طالبی دامنه دارابی. آقاخامنهای اخیراً در پیامی ضبطشده -که در (سایت "عصر ایران" ۳ ، ۵ ، ۱۴۰۴) خواندم- گفت: "هدایت معنوی و نورانیکردن دلها و توصیه به صبر و سَکینه و ثبات مردمی، وظیفهی حضرات روحانی است."
خواستم روی این جملهی آقاخامنهای، پیگویه از نوعِ سبک دانشنامهنویسی داشته باشم:
۳۶ سال است، غیرمنقطع در جایگاه نخست "جمهوری اسلامی ایران" قرار گرفته است. علاوه بر حضور دائم و مطلق در سیاست کشور، حوزهی علمیهی روحانیت را نیز تحت اشراف خود قرار داده است. شعارش "ایران قوی و معنوی" است و رویکردش، تمرکز و تکیه بر سنتی که امام خمینی آن را رواج داده است. اما پس از ۳۶ سال، جامعهی ایران در دین و دانش و سیاست، راه متفاوت و پلورال (=متکثر، چندگونگی) را خواهان است. روحانیت در نورانیساختن خود علیل مانده است، چه رسد بخواهد "دلها"ی مردم را نور بتابانَد. در "هدایت معنوی" مورد خواست آقاخامنهای نیز، قشر حکومتی روحانیت، عاجز و مضطرّ مانده است و بیش از همه، خودشان نیازمند هدایت! و محتاج معنویت! شدهاند؛ بهطوری که مردم اکثراً، اکثرِ آنان را دنیادوستتر از خود، ارزیابی میکنند که دنبال و پیِ پول و پَر و دستوپا زدن برای معاشِ بیشتر و زادِ معادِ فراموششده، بار آمدند. بگذرم! آخوندی که راحت با پولش بارها حج میرود و شق شق، بِنه را میمِجَد، درحالی که مردم تهیدست پول جهاز سه پرکاله دخترشان را ندارند، نمیتواند پیشوای معنوی مردم و نورِ مؤمنان باشد. مردم روحانیون را که میبینند به یاد خدا که نه، به یاد هیچ فعل اخلاقی، هیچ رفتار پارسایی و هیچ حساب و قیامت هم نمیافتند، چون فهمیدهاند که اینان حامل لباسی درین حدِ ظاهرند، نه نوید و مژدهی معنوی و سلسلهی دوستی و مدارا و مروّت. انصاف، تنها متاعی نایابِ این قشر چاپلوس قدرت، است.
دریغا و درودا بر آن قلیل روحانیان پارسا که:
طعم آیت الله کوهستانی را میدهند،
عطر شیخ حسنعلی مروارید،
و الماس صیقلخورده دلی عارف وارسته، مانند سید علی قاضی طباطبایی.
اما این قماش روحانیون، حتی با شاه پهلوی دوم -که ۳۷ سال تمام بر اَریکهی قدرت تکیه زده بود- یک روز مبارزه نکرده و "مرگ بر شاه" که شروع میشد، عین خوالِفِ (=بر زمین نششتگان و جاخوردگان) عصر محمد بن عبدالله ص، به سمت لحاف زیر کُرسی و بالشت پر قو و کِرکپَر، متواری میشدند و اینک چنین طایفه و تیرهای هرگز صاحب صلاحیت برای "هدایت معنوی و نورانیکردن دلها"ی مردم نیستند و حتی آن لباسِ تظاهر بر تنشان هم، زیادیست و زائد.
نگارش ۱ ، ۵ ، ۱۴۰۴ : ابراهیم طالبی دامنه دارابی
به چهار علت زیر، این بازنگری مطالعاتی را مفید و فوری میدانم:
۱. روحانیت هیچ تخصصی در تاریخ و تحلیل، ندارد.
۲. حُبّ و بُغض در روحانیت، پایه و اساس ندارد.
۳. جانبدارانه و پیشداورانه به نفع خود سخن میرانَد.
۴. عملکرد بد برخی آخوندهای حاکم بر "جمهوری اسلامی ایران" این را نشان داده است.
اینک؛ از الزامات مطالعات روشمند و برداشت صحیح و بیطرفانه و دانش خردمندانه از تاریخ معاصر، این است که خوانندگان حرفهای به روایت روحانیت از تاریخ معاصر، بسنده و اعتماد نکنند و بار دیگر تاریخ معاصر را به نگرش عقلی و واقعی مطالعه کنند. تقریباً تمام روایتهای روحانیت از تاریخ معاصر: ۱. یا دچار لغزش کلامی و تحلیل جانبگرایانه به سود خود است، ۲. یا آلوده به بُغض غلط و حُب نادرست است و ۳. یا از پایه و اساس، سست و صرفاً برای حقپنداشتن پیشاپیشِ قدرتگیری خود است.
روحانیت در روایت تاریخ معاصر، نه پژوهشی حرف زد و نه بر پروای تحقیق. لزومی ندارد گفته شود درین میان، البته برخی از آنان، کوشش داشتند صحیح و مورّخانه حرف زنند. اما روحانیت در خود حتی یک "ویل دورانت" نپرورانْد که تاریخ را صحیح عین او روایت کند. سزاوار است بگویم روایت روحانیت رسمی از دین نیز، تقلیلگرانه و فقهیسازانه است. دو انحراف بزرگ در دین، که آن را تراشید و نحیف کرد و قرائت دینی متصلّبانهی آنان را، نزد نسل نوین، بیاعتبار و فاقد گزارههای شرعپذیر و عقلپسند، ساخت.
من بر لزوم بازنگری مطالعاتیِ هر آنچه روحانیت از تاریخ معاصر گفت، قائل هستم و به روایت آنان از تاریخ معاصر اعتماد ندارم و تفسیرشان از دین هم، معمولاً معیوب است. بازنگری را لازم میدانم چه فردی و چه حتی عمومی. پارسایان این صِنف معدود و محدود بوده و هستند.
اسلامِ اسیر !!! نگارش ۲۱ ، ۳ ، ۱۴۰۴ ابراهیم طالبی دامنه دارابی. خبر که دیشب پخش شد -چنانچه همین هم باشد و فاجعهآمیزتر ازین هم، نباشد- واقعاً دل ملت را میفِسُرَد. این که دولت پزشکیان دیروز فهمید آن دولت پیشین که در اثر سقوط، مُرد، به وزارت نفت دستور داده بود به حوزهی علمیهی شیخ غلامرضا قاسمیان و پروژهی با اسم مرکز قائمهی آقای آیت الله مصباح فلان میلیارد تومان پول تزریق کند.
تزریق میلیارها تومان پول
به حوزه علیمه به دستور دولت سیزده
تزریق کند که چه شود؟! عمامه بر سر طلبههای مظلوم و محتاج حتی نون، گذارند و بروند درون حکومت برای حاکمیت، فرمان ببَرند؛ زیرا حوزهی فرمانبَر نیاز دارد سیستم ولایت مطلقهی فقیه این نظام. و همین طلاب بدآموز مظلوم را راهی روستاها و محفلها کنند که عمر و عثمان و ابوبکر را ذم و لعن کنند و تنش میان مذاهب را تنشیتر سازند.
ملت وقتی درین شرائط تحریم و فشار، خود را به تابآوری اجباری عادت داد، حال بشنود میلیاردها تومان پول بیتالمال را آسان در حلقوم حوزه میکنند که به مذاهب بد و بیراه بار کنند، دستکم خشمش این است بگوید اسلامِ اسیرِ جمهوری اسلامیِ نوع آخوندی مستکبرانه، چه گروگان مظلومی گرفته است؛ چی را؟ دین مبین را. خدایا خودت خشم بر سر ستمگر بر اسلام نازل کن. اینان از دین زور و زر و تزویر میخرند و بیع می ستانند و سپس بیعت میکنند. بگذرم.
این کتاب «فلسفهی سیاسی مطهری» را من ۱۳۷۶ نوشتم ولی از چاپ آن در «واحد اندیشهی سیاسی اسلام» دفتر تبلیغات حوزهی علمیهی قم، جلوگیری شد، زیرا موقع چاپ، کودتایی درین نهاد شد که در توضیحات خواهم گفت. با انصراف چاپ، من آن را برای پایاننامه کارشناسی ارشد علوم سیاسیام، بازسازی کرده و به رعایت متدلوژی، ارائه داده و نمرهی ۱۹ و ۷۵ صدم را با رأی جلسهی دفاعیه کسب کرده بودم. بگذرم. یک جا آن را مردود، جایی آن را با نمرهی بالای ۱۹ قبول.
آیت الله مرتضی مطهری را جناح مصباح حکومت از آنِ خود میپندارند!! چون مطهری از دست جمود حوزهی قم به تهران، پایتخت شاه رفت، میان روشنفکران و احزاب مخالف شاه و حضور در دانشگاه. زیرا قم این چیزهای زیر را، زیر میگرفت چه رسد فکر مطهری و دروس او را که:
تز حاکمِ غیرپاسخگو را رفتاری کلیسایی میدانست.
ر.ک : م،آ، جلد ۱، علل گرایش به مادیگری، ص ۵۵۵)
و نیز میگفت:
«قرآن نیامده است که برای همیشه با مردم مانندِ ولیّ صغیر با صغیر عمل کند، جزئیات زندگی آنها را با قَیمومیت شخصی انجام دهد و هر مورد خاص را با علامت و نشانه حسی تعیین نماید.»
ر.ک : «جاذبه و دافعه علی ع » ص ۱۸۵
آری، قم این چیزهای زیر
در آخوند را، زیر میگرفت:
موی بلند سر طلبه، قباحت داشت.
سرشلوار پوشیدن، کریه بود.
ساعت موچی، مشکلآفرین بود.
کفش منع بود و نعلین رسم.
عرقچین باید میزدند.
کت تا زانو باید میدوختند.
رانندگی عین الآن موتورسواریِ دختران، شنیع بود.
شارِب باید قیچی میشد.
ساعت باید بندی جیبی بود.
البته طلاب و علمای نوگرا، تن به این افکار پوسیده نمیدادند. به مطهری گیر میدادند او کفش میپوشد، نه نعلین! بگذرم. آن وقت آقاخامنهای نادرست آیت الله مرحوم محمد تقی مصباح یزدی -شبیهترین شیعه به ابنتیمیه- را مطهری دوم نظام معرفی میکند. هر چه مطهری کوشید آزادی اندیشه تبیین کند، این فرد مطهری دوم! تلاشید خشونت دینی حکومت را تشریح و تشریع کند، زیرا برآن بود اسلام با آن رشد میکند و نظام هم با این نوع دین. مطهری بیعیب نبود، اما مصباح از اساس اسلام انحراف داشت. جمعه ۱۲ ، ۲ ، ۱۴۰۴ دامنه
متن نقلی بدون دخل و تصرف در مورد خاطرهی یکشنبه ۲۵ آبان ۱۳۷۶ مرحوم حجت الاسلام اکبر هاشمی رفسنجانی: «از اذان صبح تا ساعت ده به مطالعه گزارشها و تماشای تلویزیون از ماهواره به خصوص مسائل مربوط به بحران عراق، کنفرانس اقتصادی دوحه قطر و سیل کم سابقه سومالی گذشت.
گزارش سخنرانی آیت الله حسینعلی منتظری در روز جمعه را دیدم که با صراحت و تندی علیه آیت الله خامنه ای صحبت کرده و از نداشتن صلاحیت مرجعیت و بلکه رهبری و دخالت در امور اجرایی و توسعه تشکیلات پر خرج و فشار روی مخالفان گفته است. به نظر می رسد با اظهارات آقای احمد آذری قمی نوعی هماهنگی دارند و کسانی هستند که هر دو را به صحنه آورده اند.
ظهر محسن آمد و گفت با آقای عبدالله نوری وزیر کشور به این نتیجه رسیده اند که مدیریت شرکت متروی تهران را بپذیرد. مطالبی از ایشان در مورد اقدام جدید آیت الله منتظری علیه رهبری نقل کرد و اظهار نگرانی نمود. فاطی آمد او هم از حرکتی که علیه آیت الله خامنه ای شروع شده و احتمال فتنه می دهد و واقعا هم احتمال فتنه عمیق می رود اظهار نگرانی نمود.
شب میهمان رهبری بودم درباره حرکت خطرناک آیت الله منتظری به دنبال تحرک آقای آذری قمی مذاکره کردیم و لازم دیدیم که نباید بگذارند دامنه فتنه وسعت بگیرد. آخر جلسه آقایان قربانعلی دری نجف آبادی وزیر اطلاعات و آقای علی اصغر میرحجازی آمدند آقای دری گزارش کامل داد و رهبری تاکید کردند که جریان باید خنثی شود...»
نوشتهی ابراهیم طالبی دارابی دامنه: من آقای حسین سیمایی وزیر علوم دولت پزشکیان را نمیشناسم. اما در نشست مشهد، دیدم در گزارش نشست که دو تا کلمه حرف جذاب زد. یکی این بود که گفت: «باید سوادِ شنیدن داشت.» او خود توضیح داد منظورش ازین حرف چی هست: «همانطور که خوب حرفزدن، سواد میخواهد، شنیدن هم، یک سواد است؛ ما باید سواد شنیداری داشته باشیم.» اساساً این حرف آقای سیمایی ریشهی آفرینشی دارد یعنی ارتباط انسان با انسان، لازمهاش «شنیدن» است که وی اسم قشنگی رویش گذاشت: «سوادِ شنیدن». خدا دو گوش داد، یک زبان. یعنی شنیدن دو برابرِ گفتن.
حسین سیمایی
مرحوم آیت الله
سید محمد موسوینژاد
اما حرف دومش مهمتر بود. اگر این نقل از شنیدههای مستقیم خود وی از مرحوم آیتالله سید محمد موسوینژاد باشد، پس ممکن است او طلبهی آن مدرسهی علمیهی مشهد مقدس بوده باشد. این نقل: مرحوم آیتالله موسوینژاد میگفت «من راضی نیستم کسی در این مدرسهی علمیهی من تحصیل کند بدون اینکه درس اخلاق شرکت کند». خوبی حوزه این بوده درس اخلاق داشت. حالا این درس چه بر سرش در حوزه رفت، بگذرم.
اخیراً آلمان حجت الاسلام محمد هادی مفتح فرزند شهید حجت الاسلام دکتر محمد مفتح را از آلمان حکم اخراج داد و مرکز اسلامی هامبورگ را بست. آقای محمد هادی مفتح دهمین مسئول مرکز اسلامی هامبورگ بود. او پیشتر «رادیو معارف» را در قم تأسیس کرده بود. او ۱۴ روز مهلت یافت «خاک آلمان ترک کند» و حق ورود مجدد به آلمان را هم ندارد. او ۵ سال است در این مقام است. آلمان «مرکز اسلامی هامبورگ را در شمار «مبلغان اسلام افراطی» جای داده است و تمام «مرکز و پنج سازمان وابسته به آن را» توسط پلیس مصادره کرد.
اگر مقایسه شود سطح شهرت و علمیت رهبران این مرکز از آغاز تا بعد، این گونه بوده است: حجت الاسلام محمد محققی لاهیجی، شهید مظلوم آیت الله دکتر بهشتی هر دو منصوب مرجع عام شیعیان آقا بروجردی. سپس حجت الاسلام محمد مجتهد شبستری. حجت الاسلام سید محمد خاتمی. و چند نفر دیگر ... تا این که از ۵ سال پیش رسید به حجت الاسلام محمدهادی مفتح. آگاهان میدانند ریاست مرکز اسلامی هامبورگ، به صورت سمبولیکس فیر شیعه در اروپا محسوب میشدند. دامنه.
۱۲ . ۵ . ۱۴۰۳ ، با کمی دخل و تصرف در تنظیم متن توسط دامنه: حکیم ملاصدرا گویا با دو دامادش ملا محسن فیض کاشانى و عبدالرزاق لاهیج در کاشان از کوچهای رد مىشدند، دیدند دخترى گلیمى روى پشت بام آورده تکانش مىدهد؛ پسرى که عاشقش بوده از پائین نگاه مىکرده به او گفته: «مىدانم نیامدى قالى تکان دهى آمدى خودت را نشان دهى! نقل است ملاصدرا «کنار کوچه آن قدر گریه کرد که حالش به هم خورد». گفتند آقا مگر چى شده؟ گفت از حرف این پسر به این معنی نائل شدم که خداى متعال هم با خلقکردن این عالَم آمده خودش را نشان دهد اما کسی در پی دیدنش نیست!
دامنه و آقای سید عمادی
مسئول پژوهشگاه اِسرا
گوش راست بلوار عمار، سایهای خدا گویا برام جا کرده بود! درنگ نکردم پارک کردم. ریموت را برداشتمُ دم در به نگهبان اِسرا گفتم حاج آقا به دامنه فقط نشست داد. با چه احترامی واردم داشت به طبقهی دوم مؤسسهی عظیم بینالمللی اِسرا. ریش حاج آقا سید عمادی چنان نرم، صورتش عینِ اِسبِه پنبه روشن! و طرز معانقهاش هم (=بوس از گردن به بالا) با درجهای بالایی منظم. از همان بلوار پیامبر اکرم ص این حال در من پیدا شده بود که او را امرو به آغوش کشم! گریز زنم بازم: من زبانم نمیچرخد بگم: پیامبر «اعظم»، برای من، وصف آن حضرتِ ختمی مرتبت فقط پیامبر «اکرم» میگنجد. اکرم، اوج است. این اکرم برای آن وجود مقدس هستی برازندهترین وصف است. زینرو بلوار پیامبر اعظم قم را به ذوق و عقیدهی خودم دائم میگویم: اکرم. بگذرم. پس، شست شروع شد. میشود برای قسمت بعد... دیدار و گفتوگویی که وقتی نوشتم معلوم میشود در آن طبقه بر دامنه چه گذشت؟ و از آن نِشست، بر دامنه چه نَشست؟ تا بعد. ناخاتمه دامنه.
جناب حجتالاسلام استاد سید عمادی سلام
اول کلام بازگو کنم سراسر دیدار امروزمان را به کتابت خواهم کشاند و در صحن و سایت دامنه انتشارش میدهم. در ثانی ملاقات با آخوند صاحب کمالات درهای دانش و ارزش را بر روی آدم مفتوح میکند. ثالث این است شما برای من یک روحانی به معنای حقیقی کلمهاید. کلام که از شما صادر میشود به تعبیر من از فیلتر پاکی نفْست رایحه میگیرد و بعد وارد ابزاری به اسم زبان میشود که به قول فیلسوف منتقد آمریکا نوام چامسکی عامل ارتباط میان فهمهاست. ملاقات با فقیهی چون حضرت مستطاب عالی که از نظر من جمع سه ضلع فقه، فلسفه و معنویتی، برای من تداعی ملاقات با خدا را دارد. چرا، چون آن روایت را تجلی میبخشد که با کسی دیدار و جلوس کنید که شما را یاد خدا برَد و داناییتان را مزید کند. درود استاد. ارادت دامنه.
کتاب سیرهی خضر نبی ع
نوشتهی حجت الاسلام سید کمالالدین عمادی
به قلم دامنهی دوم: ایشان حجت الاسلام سید کمال الدین عمادی درین اثر دست بر سر مسائل گران میگذارد.
به قلم دامنه: ۱۳ . ۴ . ۱۴۰۳ : بیاموزیم ( ۱۵ ) اسماعیل و سرخان. بِاذن اللهِ. سلام بر خدا و بندگان خوب خدا. رُمان «گرگسالی» را حتی میخوانیُ کنارشَم میگذاری، باز هوَستْ ترشح میزند که هان! برو بازم بگیردش بازش کن. گرفت من. و حالا خودم با دخل تصرف ۱۰۰ در ۱۰۰ از آن صفحهی ناب ۱۳۴ اش، چنین مینویسم در یادداشت امروزم:
اسماعیل و سرخان به هم گفتند این حیوون شومه. گرگ را میگویند. خدا امسال به دادمون برسه! سپس سعی کردند سگها را صدا بزنند کیش بدهند! بروند سمت سهند و سبلان.
دادند؟
نه.
صدایشون لرزید.
زبانش به کام چسبید.
سقف دهانشان خشکید.
رسید تا جایی که «سونا» نامزدش از پشت رسید. سرخان دستهایش را کاسه کرد. (=در گویش محل ما دارابکلا: چالوک کرد) سونا در کاسهی چالوکش، آب انداخت. آب، خنُک بود. حالا اسب را بهتاخت تاخت. چون سونا دستش شفا داشت! آخه چون نامزد است و نامزد مزهاش با هیچ مزهای قابل مقایسه نیست.
کجا تاخت؟ پیش مُلّا در روستا.
برای چه تاخت؟ تا ملا -که طبیب جسم و حکیم روح مردم روستا در سمت اردبیل است، درمانش کند. کرد. درود بر مُلاهای طبیب جسمُ جان. والسلام.
راستی راستی! داریم ازین سان انسان؟ این را دامنه میگوید آری داریم، داریم هر زمان آن سان، آسان. اما خیلی باید گشت، (=به زبان آقوزچینی در آقوزگاله: اَلوری اَلوری باید کرد) کمیاب شدند چون چنین مُلّایانِ انسان در لایههای پنهان ایران. خاتمه دامنه.
شرح یک لغت: اَلوری اَلوری: صوتجمله است آهنگین، هنگام پیدا کردن گردو در کف و پای درخت گردو که زیر خروارها برگ و خاشاک، پنهان شده باشد. با این نَوا، گردو را میگشتند، تا به زحمت پیدا کنند. ملت ایران هم دیربازی است که برای یافتن مُلّایان انسان و باوجدان در لایههای پنهان، به اَلوری اَلوری افتادهاند، تا گردوی مغزدار پیدا کنند، نه پیک و پوک!
به قلم دامنه : سازمان مجاهدین خلق (=جوخههای ترور منافقین) در ۷ تیر سال ۶۰ نشست حزب جمهوری اسلامی در خیابان سرچشمه در نزدیکی میدان بهارستان را منفجر کردند و آیت الله دکتر سید محمد حسین حسینی بهشتی و ۷۲ تن را به شهادت رساندند. چند جملهی مهم از تفکرات شهید بهشتی: از صفحات کتاب «بایدها و نبایدها» اثر آن شهید متفکر که سالها پیش مطالعه و چکیدهنویسی کرده بودم، مینویسم:
ص ۳۳ : «هر کس در هر مقامی در جامعهی اسلامی اسیر القاب وآداب و تشریفات شود، دور از اسلام است.»
ص ۱۱۹ : «عقل و شرع راهبندان را رفع میکنند»
ص ۱۶۶ : «پست حکومتی که سرقُفلی!! دارند»
ص ۱۶۷ : «حکومت بد کم کم آدمهای بافضیلت و خوب را از گردونه خارج میکند.»
ص ۱۶۷ : «وقتی سرطان فساد در حکومت و پیکر عُمّال و کارکنان افتد باید منتظر مرگ آن جامعه بود.»
ص ۱۷۲ : «به نقل از امام صادق ع جامعهای که ضعیف نتواند حق را از قوی بگیرد آن جامعه آلوده است.»
ص ۱۷۸ : «بیاعتنا به بهداشتِ جان نباید بود»
درود به روح او و متفکران همراه و همخط او. دامنهی توحید
متنی از اُنظُر: «کاوش اُنظُر. هر جامعه یی باید بزرگان خود را بشناسند، خصوصاً وقتی بزرگان آن جامعه در میان نوسانات حکومت و سیاست، افکاری را نمایندگی کند. آیت الله العظمى مکارم (۱۳۰۵ شیراز) از جدّی تاجرپیشه است و پدرش همان روزهای نخستش، بهش می گفت: "شبها ترجمه ی آیات را براى من بخوان." نقل است نبوغ مکارم، مشهود بود. به همین علت در مدرسه ی «زینت» شیراز به خطر استعداد، به کلاس هاى بالاترش نشاندند.در اصطلاح آموزشی به آن جهشی می گفتند. جالب در زندگی ایشان آن نقطه است که برای طلبگی به «مدرسه ی خان» برده شد، که روزگاری فیلسوف نامدار ایران صدرالمتألّهین شیرازى مشهور به ملای صدرا درس می خواند. و زیور زندگی علمی وی، زمانی جرقه زد که زمان معمول ده سال دوره ی گذراندن «سطح» حوزه علمیه را، او در کمال شگفتی طی چهار سال پیمود. روزی چیزی سرنوشت زندگی اش را عوض کرد؛ آن زمانی که شادروان آیت الله موحّد به مغازه ی پدرش رفت (که خود مکارم تابستان ها در آن جوراب بافى مى کرد) موحد رو به پدرش کرد: چند پسر دارى؟ پدرش جواب داد: چهار تا. موحد التجا کرد "ناصر" (یعنی همین آقامکارم مرجع بزرگ را) «وقف امام زمان (عج...) کن» که پدرش پذیرفت و وی را نزد موحّد در مدرسه ی علمیّه ی «آقا باباخان» سپرد. وقتی هجده ساله شد به قم رفت و پای درس اعاظم آن شهر چنان آموخت که اینک یکی از قوی ترین فقهای ایران به حساب می آید. او با شگفتی از سوی شادروان آیت الله العظمى سید حسین بروجردى رحمت الله مرجع عامه ی شیعیان معاصر، وقتی در یک مسئله ی مهم فقهی بشدت قدرتمند در استدلال و استنباط ظاهر شد، به دست آن فقیه مرجع به درجه ی احتهاد نائل شد؛ وقتی که ماهرانه حکم حرام بودن «سفر صید لهوى» را نوشت و پیش بروجردی برد که آن مرجع شریف با «تعجّب پرسید این نوشته را خود شما نوشتهاید؟! عرض کردم آرى!»
مکارم شیرازی در بیمارستان تهران
این مرجع روزگار دیده ی روزگارشناس ایران (که نویسنده ی بزرگ و پرکار و پرآثار جهان تشیع بوده است) در مجلس خبرگان قانون اساسى انقلاب اسلامی نیز نماینده ای قدرتمند ظاهر شد، چون فقیه قوی یی بود. از آن روزهای سرنوشت ساز کشور خاطره هایش زیاد اهمیت دارد: او در آن مجلس در بخش مذهب در قانون اساسى عضویت داشت به همراه "علماى شیعه و اهل سنّت و مذاهب دیگر" و ایشان بود که برای اولین مرتبه مذهب شیعه را به عنوان «مذهب اکثریّت مردم کشور» در مجلس خبرگان مطرح کرد بود و در آن زمان استدلال نموده بود:
«در یک مملکت، بالاخره باید قوانین، از یک مذهب پیروى کند و دو مذهب و سه مذهب نمىشود در احکام عمومى حاکم باشد، البتّه بقیّه مذاهب باید محترم باشند و از تمام حقوق شهروندان بهره مند گردند ولى تعدّد قوانین حاکم بر کشور ممکن نیست، افراد در مسائل داخلى زندگى خود آزادند (مانند ازدواج و طلاق که مسائل شخصیّه و احوال شخصیّه نامیده مىشود) ولى در مسائل عامّه، باید پیرو یک قانون باشند، بعد که امام را زیارت کردم ایشان فرمودند: «من از تلویزیون دفاع شما را دیدم و شنیدم و خیلى خوشم آمد، خوب و منطقى دفاع کردید و حقّ مسأله را ادا نمودید»
این نگرش باز و منطقی و در عین حال جمع مدرنیته و سنت در وجود فکر و نگرش فقهی و سیاسی آقای مکارم، امروزه دستخوش افکار پوسیده ی یک سری سیاستمداران کم دان، کم خوان، بعضاً بعضی ها حتی بی خرد، و نیز اسیر دسیسه و به بازیچه گرفتن حقوق ملت، گردیده است که یک شبه! مصادر کشور را با باندبازی و معرفی واسطه ها، تصرف کردند و ضابطه را له نمودند. اُنظُر روی این انحراف از اصول اصیل انقلاب، حرف ها دارد که فعلاً عبور می کند. این روزها آن مرجع بزرگ و فرد شرافتمند ایران که فتواها و نگاه ها و موضع های مهم مملکتی دارد و از منتقدین وضع موجود است، به علت مسموم شدن، در بیمارستان تهران بستری هستند. برای ایشان دست به دعا باید برداشت، زیرا زنده بودن چنین انسان هایی حتی چند روز بیشتر، بر برکات خفی و علنی خواهد افزود. ملاقات عیادتی در عکس بالا، برای بنده برجستگی دارد. البته با حفظ انتقادها برای خودم که حق هر شهروند است. سلامت باشند: سلامٌ علیهُما. اُنظُر.»