منو
درباره ی سایت دامنه
دامنه‌ی داراب‌کلا

qaqom.blog.ir
Qalame Qom
Damanehye Dovvom
ابراهیم طالبی دامنه دارابی
دامنه‌ی قلم قم ، روستای داراب‌کلا
ایران، قم، مازندران، ساری، میاندورود

پیشنهادهای مدیر سایت
آخرين نظرات
طبقه بندی موضوعي
بايگانی ماهانه
نويسنده ها

۱۰۳ مطلب با کلمه‌ی کلیدی «روحانیت ایران» ثبت شده است

۱ موافقين ۰ مخالفين ۰

به قلم دامنه: به نام خدا. مدتی قبل در منبع زیر خوانده بودم که در زمان سخت گیری های شدید رضاخان علیۀ عزاداری های محرم و ممنوع کردن فعالیت های سیاسی و اجتماعی روحانیان و قدغن کردم مراسم تاسوعا و عاشورا، آیت الله محمدعلی شاه آبادی (استاد عرفان و اخلاق امام خمینی) که عارفی سیاست شناس و اجتماعی بود در برابر این شاه مستبد ایستاد. تأسیس هیئت های سیّار در خانه ها که در آن ها از مسائل دینی و سیاسی گفتگو می شد از ابتکارات او بود. مرحوم شاه آبادی بارها به شهید مدرّس گفته بود که حمایت های بی دریغ از رضاخان مانند پرورش گرگ خطرناک است.

 

 

دایرة المعارف مصوّر تاریخ زندگی امام خمینی. ص ۲۶

۱ موافقين ۱ مخالفين ۰

به قلم دامنه: به نام خدا. نهضت امام خمینی بآسانی ثمره نداد. هم سال ها رنج مبارزه با شاه را تحمل کرد و هم دوران دراز قیل و قال ها و طعنه ها و توهین های روحانیت وابسته را. متن سند زیر، بازتاب «درس حکومت اسلامی» امام خمینی در نجف و مراسم حج سال ۱۳۴۸ هجری شمسی را نشان می دهد. حتی یکی از علمای نجف! گفته بود: «تیمور بختیار این حرف ها را به ایشان [امام خمینی] دیکته کرده است.»

 

عکس از دامنه

 

یادآوری کنم تیمور بختیار اولین رئیس ساواک پس از سال ها خوش‌خدمتی به شاه، سرانجام مغضوب شاه شده بود و آن وقت ها به عراق گریخته بود و با حزب بعث همکاری می‌کرد.

۱ موافقين ۰ مخالفين ۰

درس آخوند خراسانی

و نماز میرزای شیرازی در نجف

 

 عکس: بازنشر دامنه

روحانیت درباری سلطنت پهلوی

 

۰ موافقين ۰ مخالفين ۰

به قلم دامنه. به نام خدا. چند وقت پیش کتاب «آیینه صدق و صفا» را می خواندم. شرح حال، خاطرات و نکته های آموزنده از مرحوم آیت الله العظمی محمدعلی اراکی از مراجع بزرگ قم بعد ار رحلت امام خمینی _رهبرکبیر انقلاب اسلامی_ است. که به کوشش آیت الله رضا استادی تدوین و سال ۱۳۸۰ چاپ گردید. کتابی که به نظرم، از هر نظر خواندنی ست: اخلاق، سرگذشت ها، تاریخ حوزه علمیۀ قم، مسائل حوزۀ نجف، تاریخ ایران، جنبه های متعدّد روحانیت شیعه، آشنایی با علمای بزرگ، مسائل دینی و نیز بیان تیرگی های عصر رضاخان که سخت ترین دوره علیه ی حوزۀ علمیۀ قم و سراسر ایران بود.

 

وقتی صفحات ۱۵۹ تا ۱۶۴ را می خواندم، تصمیم گرفتم در فرصتی که دست داد، برای آگاهی رسانی، در دامنه منعکس کنم. اول، کمی در دفتر یادداشت روزانه ام، خلاصه نویسی کردم. بعد دیدم خلاصه فایده ای ندارد. باید تمام این پنج صفحه را بازتاب بدهم. عکس انداختم که اینک می بینید. امید است بادقت خوانده شود.

 

 

کتاب «آیینه صدق و صفا» عکس از دامنه

 

 

رفتن رضاخان نزد

مرحوم آیت الله حائری یزدی

مؤسس حوزۀ علمیۀ قم

 

 

داخل متن: «رضاخان اسب ها را قشو می کرد.

شراب می خورد... ماست می دزدید،

می خواست مردم را از دین برگرداند»

 

 

داخل متن:

«رضاخان چپو کن و دزدی به تمام معنی...

همه چپو می کرد...»

 

 

«بیچاره ها و بینواها می‌رفتند مسجد جمکران

یا توی سرداب های خیلی تاریک

برای روز عاشورا عزاداری می کردند...»

 

 

قضیۀ خشونت رضاخان علیۀ مرحوم آیت الله شیخ محمدتقی بافقی

 

قبر مرحوم آیت الله محمدتقی بافقی

در حرم حضرت معصومه (س) عکس از دامنه

 

دامنه: مرحوم آیت الله بافقی که با عزت و فریاد علیۀ کشف حجاب و بی حرمتی زن رضاخان در حرم حضرت معصومه (س)، به زیر شلاق رضاخان رفت، با وساطت آیت الله حاج شیخ عبدالکریم، از مرگ رهایی یافت، او با تحمل زندان نَمور، بعداً به ری تبعید شد، بافقی انسان بسیار وارسته ای بود و آقای اراکی در وصف او می گوید آن قدر این مرد مهربان و محبوب بود، اسراری را که طلاب حتی به مادرشان نمی گفتند به این مرد مهربان در میان می گذاشتند. آدم درستکار و دلسوزی بود و مسئولیت اجرایی مدرسه فیضیه و حوزه و تسهیم شهریۀ طلاب را بر عهده داشت. روحش شاد که شجاعانه در برابر استبداد خشن و دین ستیزی رضاخان ایستاد.

۹ موافقين ۰ مخالفين ۰

مرحوم دکتر علی شریعتی در بخشی از کتاب «انسان بی‌خود» (مجموعه آثار، شماره ۲۵) به مقایسه‌ی بی‌هویتی غرب‌گرایان و شخصیت والای اسلام‌شناسان حقیقی می‌پردازد و به همین مناسبت علامه طباطبائی (رضوان الله تعالی علیه) را الگوی برتر یک شخصیت پرمحتوا می‌داند و معرفی می‌کند:

 

این آقای طباطبائی… همه نوابغ فلسفه و عرفان و کلام و ادب اسلام در اندیشه او به صورت خودآگاه وجود دارد، دریائی از چهارده قرن تفکر و علم و ذوق و ایمان و فداکاری و حماسه و معنویت- که در این فرهنگ و تاریخ عظیم اسلام است- در درون او منعکس است.

 

برای این‌که آن‌ها خالی از محتوای بومی و محتوای اصیل خودشان نشده و شخصیت‌زده نشده‌اند، (ولی) این متجدد تصدیق‌دار است که شخصیت‌زده شده.

 

و می‌دیدم کسانی را که از همین مشرق‌زمین و از توی جامعه‌های اسلامی به اروپا می‌آمدند، یا اروپائی در همین جا پیششان می‌آمد: علامه طباطبائی یکی از همین کسان- که من همیشه حس می‌کردم- است؛ یک مُدرّس بزرگ، یک فیلسوف و یک مرد متفکر بزرگ اسلامی است؛ در قم هم هست؛ یک آدم مُنفرد هم هست؛ دَم و دستگاه و هیچی هم ندارد؛ این، در برابر شخصیت‌های بزرگی مثل «هانری کروبَن» (یا) استادان بزرگ و شرق‌شناس و کرسی‌دار سوربن که قرار می‌گیرد، روح موفق و مسلط خودش را بر آن خارجی کاملاً نشان می‌دهد. چرا؟

 

 

برای این‌که این آقا خالی از محتوای خودش نشده؛ این آقای طباطبائی یا امثال او که دچار شخصیت‌زدگی نشدند؛ پُرند؛ از چی؟ از همه تاریخ خودش؛ آنجا که نشسته همه فرهنگ اسلامی در درون او موج می‌زند، همه نوابغ فلسفه و عرفان و کلام و ادب اسلام در اندیشه او به صورت خودآگاه وجود دارد، دریائی از چهارده قرن تفکر و علم و ذوق و ایمان و فداکاری و حماسه و معنویت- که در این فرهنگ و تاریخ عظیم اسلام است- در درون او منعکس است؛ آن‌وقت او با این عظمت و با این وقار و سنگینی خودش را می‌یابد و بنابراین در برابر یک فرنگی که قرار می‌گیرد، می‌بیند این فرنگی همه‌اش سیصد سال تاریخ دارد، همه‌اش چهارصد سال ادبیات دارد، و هنوز تازه به دوران رسیده- از سه قرن پیش- است؛ این است که احساس تفوق انسانی بر او می‌کند.

 

 

اما تصدیق‌دار متجدّد غرب زده: اما تصدیق‌دار متجدّدی که از خودش فارغ شده، اسلام را همان مزخرفاتی می‌داند که وقتی کوچک بوده مامانش به او گفته؛ بعد که دیگر بزرگ شده، از آن هیچ نمی‌داند؛ بعد که دکتر شده مذهب اسلام (را) به همان اندازه‌ای (می‌شناسد) که وقتی قُنداق بوده، یا وقتی که خودش را نمی‌توانسته جمع کند، یک چیزهائی (درباره اسلام) به او گفته‌اند، و یا آدم‌های بی‌استعدادی که اصلاً صلاحیت این‌که درباره اسلام صحبت بکنند نداشتند، مسائلی را به نام تعلیمات دین به او یاد دادند؛

 

 

وقتی بچه بوده در آن سطح چیزهائی از دین یاد گرفته، بعد هم فراموش کرده؛ چیزی هم نبوده؛ تازه اغلبش هم منحرف بوده؛ بعد که رشد کرده و تحصیلات عالی کرده، این تحصیلات عالیش را همه از اروپائی گرفته؛ راجع به خودش هیچی نمی‌شناسد؛ از اسلام یک دین کلی می‌شناسد و مجموعه فحش‌هائی که اروپائی‌ها می‌دهند؛ از گذشته تاریخ خودش چند خواجه می‌شناسد (خواجه نظام‌الملک، خواجه رشیدالدین فضل‌الله…!)؛ (در این صورت) از دین بیزار می‌شود، از تاریخش بیزار می‌شود، از فرهنگش بیزار می‌شود، از ادبیاتش بیزار می‌شود. ادبیاتش چیست؟  مجموعه شعرهائی که تملُّقی است برای گدائی در برابر یک پادشاه ترک یا مغول.

 

...از آن‌همه معنویت و زیبائی که در عرفان و ادب ما هست، تملق‌های گدایانه و انحراف‌های صوفی‌مآبانه به رخ ما کشیده شد؛ و آن‌همه عوامل مترقی انسان‌ساز نو و عقلی و منطقی که می‌تواند ملتی را امروز احیاء کند و انسانی را مواج از شخصیت و نیرو و قدرت سازندگی بکند- که در اسلام هست-، به صورت مجموعه‌ای از تعلیمات خشک و جامد به رخ او و به مغز او وارد شده نه برای این‌که او آن‌ها را بشناسد برای این‌که از آن‌ها بیزار بشود.

 

 

...آنچه که امروز به عنوان بزرگترین و نخستین قدمی که روشنفکران خودآگاه ما باید بردارند تا به عنوان نخستین گام برای هرگونه اصلاح معنوی و فکری و به عنوان مقدمه‌ای و زمینه‌ای برای بنیاد هرگونه فرهنگی و هرگونه تربیتی و اصلاحی در فرد و جامعه تلقی بشود، این است که:

 

همان‌گونه هوشیارانه و طبق برنامه علمی و منطقی‌یی که آن‌ها ما را از خویش بیگانه کردند و نسبت به معنویت و مذهب خود نه تنها ناآشنا که دشمن کردند تا شیفته خود کنند و خود را در برابر آن‌ها حقیر، ذلیل و پست حس کنیم و هرچه را به خود منسوب است محکوم بدانیم و هرچه را که به او منسوب است مورد تقلید قرار بدهیم (این موجبات موجب شده است که ما- چنان‌که می‌خواست- تبدیل به یک انسان دست دوم بشویم که فقط به دردِ رنج بردن و مصرف کردن آنچه او تولید می‌کند- هم کالای معنوی و هم کالای مادی- (دچار شویم) و به این صورت در بیائیم)، (ما هم) بیاندیشیم تا همان‌گونه، همه این عوامل، همه این اصول و همه این راه‌هائی را که آن‌ها طرح کردند و برنامه‌هائی را که عنوان کردند تا ما را از خود بیگانه و از خود مُنسلخ و از خود گریزان و منفور کنند، (بشناسیم و) از همان راه‌ها برگردیم. به کجا؟

 

به خویش؛ به کدام خویش؟ به آن خویشی که در گذشته تجربه کرد، که انسانِ مستقلِ سازنده تمدن و کمال و فضیلت و جامعه متمدن نسبت به زمان خودش می‌ساخت، و به مکتبی که تجربه کرد، که مظاهرِ متعالیِ انسان‌هائی که برای همه وقت زنده‌اند و زیبایند، می‌سازد؛ به آن خویش برگردیم؛ آن خویش الگو می‌خواهد؛ چگونه؟  چنان‌که علی (ع) بود!  منبع: شفقنا

۱ موافقين ۰ مخالفين ۰

به قلم دامنه. به نام خدا. دیشب مطالعه می کردم. رسیدم به اینجا. یعنی عبد صالح خدا. چه می خواهم بگویم؟ می خواهم بگویم شیعیان باور مُدرنی دارند. به عبارتی دیگر فرازمان و فرامکان می اندیشند. عصمت را فقط برای معصومین _علیه السّلام_ قائل اند. همین تفکر باعث می شود شیعه هیچ کسی را، حتی «حاج آقا روح الله» را (که بعدها امام خمینی _رهبرکبیر انقلاب اسلامی_ شد، و به سلطۀ سرکوبگرانۀ خیانت بار سلطنت شاهنشاهی پایان داد و رژیم سراسر وابسته و ضد اسلامی شاه را واژگون ساخت) مقدّس و معصوم نداند و مکتب فکری_سیاسی ایشان را قابل بررسی و نقد بداند.

 

امام خمینی را معصوم نمی‌دانیم. و مشخص است وقتی شخصیتی معصوم نیست، بشر عادی ست. اما ایشان به گونه ایی رفتار می کردند که همه در او ذوب می بودیم. و به تعبیر زیبا وی را به دلیل «عبد صالح خدا» بودن پیروی می کردیم. رهبری بود که به ایران و ایرانی عزّت بخشید. دست استعمار را از کشور قطع کرد. شاه را سرنگون کرد. شاهی بر برانداخت. و بارها توصیه کرد هیچ کس حق ندارد بر ملت ریاست و دیکتاتوری پیشه کند. و همه را فراخواند تا خدمتگزار این ملت باشند.

 

عکس از دامنه

 

من بر حسب مطالعه‌ی این کتاب، چهار نکته می آورم تا دامنه خوانان شریف را در آن سهیم کنم. در کتاب عبد صالح خدا، نکته هایی‌ست که بیم داشتم اگر نگویم حق مطلب را ادا نکرده باشم:

 

«خدا را سپاس که مبارزه به وسیلۀ یک رهبر روحانی شروع شد؛ خالص، بدون شائبه، بدون این که حتی یک ساعت از همۀ عمرش، در یک گروهی، در یک جریان سیاسی، در یک باندی، در یک تشکیلاتی، در یک اداره ای گذرانده باشد، یک روحانی حوزه نشین و در معنا، یک آتشفشان خاموش... لحظۀ مناسب فرا رسید و این آتشفشان منفجر شد و همۀ ایران را و سپس جهان اسلام را منفجر کرد... یک انسان والای همیشه طلبه بود، یک مرجع تقلید که خود را از یک طلبه فراتر نمی دانست و نمی گفت.» (ص ۵۴ ، سخنرانی آقای خامنه ای در ۱۵ اسفند ۱۳۵۸)

 

کاری که امام خمینی انجام داد، از نوع کار انبیا بود، نه از نوع کار علما. اگرچه علما ورثۀ انبیا هستند، اما غیر از این بزرگوار، عالمی که توانسته باشد شأن وراثت را تحقق ببخشد، نداشته ایم. (همان. ۲۷ اردیبهشت ۱۳۷۲). ما به حیات روح، به شعور روح، به درک روح از آنچه می گذرد و به مسائل جاری دنیای ماده معتقدیم... ممکن است بعضی از ارواح، بعد از آن که جسمشان از این دنیا زایل و فانی شد، تا مثلاً قیامت، در خواب باشند،... ولیکن، ارواح بیدارِ هوشیارِ مؤمنِ محیطی، مثل روح عرفانی امام بزرگوار، بلاشک از آن روح هایی است که حاضر و ناظر است. هر کاری می کنیم، آن بزرگوار به احتمال قوی و نزدیک به یقین، آن را می فهمند و برای ما دعا می کنند. (همان. ص ۱۷۳)

آنچه در آینه جوان بیند

پیر در خشت خام آن بیند

۲ موافقين ۰ مخالفين ۰

به قلم دامنه. به نام خدا. یک روز _نمی دانم کی؟_ گزارشِ توصیفی-انتقادی در مجلۀ خواندنی های سال ۱۳۳۳ هجری خورشیدی را به بر حسب کتاب «برگ هایی از تاریخ حوزۀ علمیۀ قم» نوشتۀ حجت الاسلام رسول جعفریان را مطالعه و یادداشت برداری می کردم. گزارشگر آن مجله، خود یک دانش آموختۀ حوزه و ملبّس به لباس روحانیت بود و متن آن نشان می داد به ریز و بم حوزه بخوبی آشناست. دیشب، این قسمت، در مرور مجددم به آن، رؤیت شد. دیدم بحث جالبی ست. لذا سه فراز آن را به شوق تایپ کرده، به اشتراک گذاشتم تا دامنه خوانان فهیم و شریف نیز، در آن تفکّر و تأمّلی کرده باشند:

 

کمتر مذهبی در دنیا تا این حد برای انتخاب پیشوای مذهبی شیعه، شرایط منطقی قائل شده است... مثلاً... از غیبت کبری تا کنون بر طبق موازین مذهبی شیعیان، هر مردی که در فهمِ احکام الهی اَعلمِ عُلما باشد و در تمام عمر خطایی از او سر نزده باشد، مرجع تقلید یعنی پیشوای مذهبی ما شیعیان خواهد بود. (متن گزارش، ص ۱۸۵)

 

یک طلبه در تمام مدت تحصیل یک شکمِ سیر به خود نمی بیند. (ص ۱۹۰)

 

می گویند فقیه پس از مجتهد شدن، به شهر خود برمی گردد و احکام دین را به مردم می آموزد. من با نهایت احتیاط یادآور شدم که ای بزرگواران باید دینی باشد تا احکامِ دین مورد پیدا کند... (متن گزارش، ص ۱۸۸)

۴ موافقين ۰ مخالفين ۰

به قلم دامنه: به نام خدا. بحث: در قسمت اول این مبحث (اینجا)؛ مقدمه ای نوشته بودم؛ که حتما! از نظر گذشت. اینک سرآغاز بحث. اول. روحانیت:

 

۱۰۱ : دستآورد: روحانیت ایران، با پیروزی انقلاب، عملاً و نظراً به صحنۀ قدرت و سیاست وارد شد؛ از جایگاه رهبری گرفته تا سه قوه و از امام جمعه بودن گرفته تا پیشنماز ادارات کوچک.

 

برای روحانیتی که به اجبار رژیم شاه _و یا بعضاً داوطلبانه و بر اساس بینش غیرسیاسی و سنت گرایی_ فقط بحث و درس در کُنج حوزه اهمیت داشت و سیاست «پدرسوخته بازی» تعبیر می شد، این ورود یک دستآورد محسوب می شود. چراکه؛ مردم نیز در اَوان نهضت، آخوندهای گوشه گیر و منزوی را قبول نداشتند و با صوت جمعی، یک مطالبۀ برحق را ندا می دادند که حضور روحانیت به صحنه، نه فقط لازم است بلکه رهبریِ جنبش و نهضت مردم علیۀ شاه توسط روحانیت موجب مشروعیت حرکت و اطمینان بخشی راه می گردد.

 

پس؛ انقلاب یک دستآوردش ابن بوده که روحانیت از حُجره و مَدرس و پرهیزکاری و انزوا و سنت گرایی، به جامعه و سیاست بپردازد و حکومت را در دست گیرد. در این راه، روحانیتِ مبارز و زندان کشیده و تبعید چشیده، البته پیشتاز بودند و به تبَع آن و مساعد شدنِ اوضاع، بقیۀ روحانیونی که از سیاست ورزی امتناع! می ورزیدند و از وضع وخیم و خطرناک و استبداد شاهی واهمه داشتند نیز، به صحنه آمدند و پست های دلخواه را پذیرفتند. از خبرگان گرفته تا شورای شهر و از سپاه و ارتش گرفته تا اوقاف و حج و نمازخانه ها و مساجد و امام زاده ها. بطوری که قدرت و نظام تا حد بسیاربالایی رنگ و صبغۀ روحانیت و مذهب به خود گرفت.

 

۲۰۱ : آسیب‌ها: اما آسیب این ورود چیست؟ گرچه این بحثی عمیق می طلبد و از ورد زبان های روز گردیده است، اما من چندنمونه را بیان می دارم: اولین آسیب این است اگر کارکردهای روحانیت در هر پست و مقامی مثبت نباشد _که بعضاً نیز چنین است_ بدی ها به اسم دین و شیعه تمام می شود. که خسران بزرگی ست و نسل آینده را ناامید و معترض و حتی متعرّض و خشمگین و بدتر از همه پُرنفرت علیۀ روحانیت نگه می دارد.

 

دومین آسیب را می توان در این دانست که وقتی مردم همۀ نابسامانی ها و فساد را به گردن روحانیت می اندازند و یا آنها را پاسخگوی فساد در نظام می دانند، آن شعار محوری «شاه و گدا برابرند در قانون» _خواستۀ محوری سیدمحمدطباطبایی از رهبران مذهبی انقلاب مشروطه ایران_ ممکن است در مردم گُل کند و آن ها را به غلیان و هیجان و جوشش و جنبش درآورد و به جدّ پرسشگرشان سازد که چی بود و چی شد؟ یا چی بودند و چی شدند؟ قانون برای ضعیفان شده است و روحانیت برای خود دادگاه ویژه! دارد، که این را یا تبعیض می داند و یا مانع آزادندیشی شان.

 

سومین آسیب را باید در این دید که ممکن است روحانیت شیعۀ ایران که آموزۀ اولش به تبعیت از امام علی و امام حسین _علیهماالسّلام_ عدالت است و ساده زیستی و مبارزه با هر نوع طاغوتی، مانند روحانیت زرتشتی عصر هخامنشیان تا ساسانیان، توجیه گر قدرت گردد و با فساد معامله و سازش کند و دین را از درون پوک سازد و مذهب را اسرارآمیز نشان دهد و خرافه و مناسک ظاهری را باب نماید و مکتب غنی را تهی.

 

چون که؛ خیال می کند اگر پی گیرِ فساد و انحراف و سوءاستفاده ها و کژی ها و خودرأیی ها شود، کیان نظام در خطر می افتد و شعار «حفظ نظام از اوجب واجبات است» نادیده انگاشته شود. چنانچه روحانیون زرتشتی نیز همین خیال و خطا را داشتند و آسان دین را به پول و تمکُّن و دنیای قدرت شاهان، فروخته بودند و ایران را از تمدُّن عقب انداختند.

 

چاره: روحانیت باید خود را بازسازی کند و خود پوست بیندازد تا پوست کسی کنده نشود. یعنی بر دستآوردهای حضورش در قدرت، شکل کارکردی، نظارتی و حق گویی و مردمی و ساده زیستی ببخشد. و در امر فساد و انحراف و خطاها و ناعدالتی ها، بی تعارف و با غیرتِ حسینی و مشیی علوی و پیام محمدی (ص) به مبارزه برخیزد و حق را بگوید؛ ولو آن که از هر پست و مقامی عزل شود و بر او سختی روَد. پس؛ راه حل فقط بازسازی روحانیت در قدرت است. بازسازی از درون. و قبول عیب ها و تقویت درستی ها و درستکارها.

۰ موافقين ۰ مخالفين ۰

توضیح دامنه: دامنه نسبت به این متن پیش داوری نمی کند. صرفاً جهت انعکاس چنین دیدگاه در سلسله مباحث روحانیت ایران، مبادرت می کند: «جواد شریفی طلبه حوزه علمیه مشهد نوشت: به اقتضای صرف ده سال از عمرم در حوزه علمیه و تجربه و مشاهده و مصاحبه‌های مکرر با بسیاری از طلبه‌ها می‌توانم مدعی وجود «ارتداد خفی» در میان حوزویان باشم. منظورم از ارتداد خفی این است که قبسی [=شُعله ای] از آتش مدرنیته و جهانی شدن و علوم انسانی دامن حوزه علمیه را نیز گرفته و این سه گانه جادویی، ذهن و ضمیر بسیاری از طلبه‌ها را با تشکیک‌های جدی روبرو کرده است. نُرم‌های اعتقادی که از سوی حوزه علمیه به طلبه‌ها تحمیل می‌شوند دیگر به اندازه کافی قانع کننده نیستند و بسیاری طلبه‌ها این اعتقادات را پس می‌زنند اما به علل گوناگونی که اینجا مجال طرحش نیست توان این که بی اعتقادی خود را آشکار کنند ندارند...

 

کوتاه سخن این که در حد مشاهده‌ی محدود نگارنده، روبرویی ولو اندک و سطحی برخی طلبه‌ها با مدرنیته، جهانی شدن و علوم انسانی، با تغییر نرم‌های اعتقادی طلبه‌ها، نرم‌های رفتاری‌شان را نیز تغییر داده است. این نکته در کنار مسلله‌ی فردیت‌های روزافزون و عطش یونیک بودن انسان مدرن، “طلبه‌های نا طلبه” را پدید آورده است. به عقیده‌ی من _ اگر نگویم همه یا بیشتر _ بخش قابل توجهی از طلبه‌هایی که با داشتن لباس روحانیت، می‌نوازند، می‌خوانند، حرکات ورزشی نمایشی اجرا می‌کنند، استندآپ می‌کنند و… به منظور بروز دادن فردیت ویژه‌شان است. آنها از طرفی می‌خواهند به آن چیزی که علاقه دارند بپردازند و از طرف دیگر می‌خواهند بخاطر این کنش‌های غیرمعمول‌شان از سوی حوزه‌ی علمیه، همصنفان خود و قشر سنتی جامعه سرزنش نشوند. برای این منظور آنها اهدافی روبنایی برای خود تعریف می‌کنند... .» منبع

۰ موافقين ۱ مخالفين ۰

مناظره‌ی دارتوکن و دامنه

جناب دارتوکن پرسیده:

ولی روحانیت که

دچار انقضاء شده، نشده؟

 
 
جواب دامنه
 
 
به نام خدا. این لفظ «ولیِ» جناب «دارتوکِن دارکوب» اشاره ای‌ست به این پست یعنی (اینجا) که از دامنه این پرسشش را کرده: «همانطور شیر و شکّلات تاریخ انقضاء دارد آیا حکومت ها هم تاریخ انقضاء دارند؟» حالا ایشان بند کرده به روحانیت و تاریخ انقضاء اش. من پاسخم عجالتاً این است: روحانیت همیشه مورد احترام ملت بوده است. آن کسانی که از چشم ملت افتادند، عده ای قلیل از این صنف اند که مردم با دیدن کردار و گفتارشان، ابتداء به تعجّب و سپس به برائت روی آوردند و این اتفاقاً نشان بالندگی ملت است که وقتی دید، این تیپ روحانیت به جسمانیت روکرده، از او رویگردان شده است. این که تحسین دارد نه تقبیح، جناب دارکوب.
 
یک خاطرۀ مهم از خودم بگویم و تمام و والسّلام: خیلی قشنگ یادم است. در همین شهرستان ساری  شما، آقایان دکتر اخوتیان و دکتر محمدزاده -که به ترتیب در خیابان های هجده دی و مدرس مطبّ داشتند- از همان سال های دور تا نزدیک، به سلسلۀ جلیلۀ روحانیت احترام شدیدی می گذاشتند. یکی از احترامات شان این بوده به دلیل قداست لباسِ روحانیت و فضل و معنویت شان، هرگز از آنان پول ویزیت و هزینۀ معاینه و درمان نمی گرفتند. من خود دو سه باری به همراه مرحوم پدرم نزد این دو پزشک مردمی رفته بودم و شاهد قضیه بوده ام. حتی دکتر ابوالقاسم اخوتیان به خاطر همین اشتهار (حق ویزیت نگرفتن از روستاییان و روحانیان) یک دوره نمایندۀ مجلس شده بود. دورهٔ اول مجلس.
۰ موافقين ۱ مخالفين ۰

به قلم دامنه. به نام خدا. این هفته شاید بتوانم بگویم از بهترین رُمان‌های عمرم را خوانده‌ام: رُمان «مردی در تبعید ابَدی». بر اساس زندگی ملاصدرا (Mulla Sadra). رُمان نوشته‌ی زنده‌یاد نادر ابراهیمی‌ست. (تهران. روزبهان. ۱۳۷۵) در ۲۸۰ صفحه و ۱۶ فصل مجزّا. بسیار خوش قلم. سرشار از وصف ها و عبارات رسا و واژگان دلنشین و پُر از آموزه‌ها و حکمت‌های گوارای ملاصدرا (۱۰۵۰ - ۹۷۹ قمری).


نیز غمگین، سوزناک به دلیل تبعید غریبانه‌ی ملاصدرا به کویر کهک قم. آن هم از سرِ دسیسه‌های مُشتی درباری حسود و ظاهرگرا و تظاهرکننده که لباس روحانی هم برتن داشتند! کالای ریا می‌فروختند. مطابق همیشه چها نکته از کتاب را می‌آورم:

 

عکس از دامنه

 

در صفحه‌ی ۱۷۶ از زبان ملاصدرا آمده است: در وجود آدمی، نفس شیطانی عرَض است، نفس الهی ذات... پس؛ مرَض، عرَض است، طهارت و نجابت اصل.


در ص ۱۲۹ از زبان شیخ بهایی استادِ ملاصدرا آمده است: بدان که زاهدانِ ریایی و فُقهای درباری تشنۀ خون عارفان راستین هستند، آنها صوفی‌کُش‌اند.


در ص ۱۱۴ ملاصدرای جوان می‌گوید: مُرید اگر به مُراد شبیه شود، خود، هرگز، به مقام مُرادی نمی‌رسد!


در صفحه‌ی ۹۲  ملاصدرا که عاشق شناکردن در رؤیا و خاطره و گذشته بود، می‌گوید: یاد و خیال بعد از خدا، زیباترین چیزها هستند.

۱ موافقين ۰ مخالفين ۰

ماجرای دیدار علامه طباطبائی با بانو امین اصفهانی. پُستی به مناسبت روز مادر، میلاد حضرت زهرا. بانو امین اصفهانی، از نوادر مجتهد و مفسر قرآن در میان بانوان جهان اسلام بوده است. در عظمت روحی و شخصیت علمی‌اش همین بس که شهید مطهری درباره‌اش می‌گوید: «از بانو مجتهدۀ امین سؤالی کردم و وقتی او شروع به پاسخگویی کرد، دیدم که من باید دست و پای خودم را جمع کنم.»

 

 

از جمله مردان دانشمندی که با ایشان دیدار کرده است، مرحوم علامه طباطبائی بوده است. در کتاب «ز مهر افروخته» (صص ۱۲۰-۱۲۱) می‌خوانیم: آیت الله طباطبایی در زمانی که حال و توانی داشتند، سفری به اصفهان کردند و پس از بازگشت نقل کردند: در اصفهان بنده با آقا [سید حسین] آرام، تصمیم گرفتیم به دیدن خانم سیده نصرت (دختر امین التجار اصفهانی) برویم. رفتیم و در خانه را زدیم؛ مستخدم آمد و پرسید: «چه کار دارید؟» گفتیم: «می خواهیم با خانم دیداری کنیم». رفت و پس از مدتی برگشت و گفت:خانم می گویند: «من، زن هستم و آنان، مرد؛ مرد نامحرم چه مناسبتی با من دارد؟!» گفتیم: «می خواهیم از چگونگی درس و مطالعات و استادان ایشان باخبر شویم و این، برای ما آموزنده است.» سرانجام اذن داد و ما وارد شدیم. خانم اصفهانی آمد و ما از فضل آن خانم، بسیار به شگفت آمدیم؛ او بی مانند یا کم مانند بود. در «یادنامه بانو امین» (صص ۴۷-۴۸) در نقل همین خاطره آمده است: یک روز مرحوم استاد علامه طباطبایی صاحب تفسیر «المیزان» به اصفهان آمده و با این بانوی اندیشمند دیدار نمود. فردای همان روز بانو امین به یکی از شاگردان خود گفت: «دیروز این مرد بزرگ و دانشمند با آن مراتب رفیع علمی خویش آمده و از این حقیر راجع به «اِلاّ مَنْ اَتیَ اللّه َ بِقلبٍ سلیم» می پرسید یعنی چه؟ یعنی ایشان که استادند از من که شاگردم می پرسند اِلاّ مَنْ اَتیَ اللّه َ بِقلبٍ سلیم چه مفهومی دارد؟ (منبع)