از خونهی کبلآخوند تا خونهی قم
از خونهی کبلآخوند تا خونهی قم
قسمت ۱ : در اِوان -همان ایوان- خونهی پدربزرگم کبلآخوند دنیا آمدم؛ مادرم زهرا آفاقی و پدرم شیخ علی اکبر، ″ابراهیم″ نامیدنِم. مکتبخانه هم بود آن خانه. با سبک معماری چوب جنگلی مِوْلی و ملیج. مکتبخانه را درک کردم. حتی به دست پدر فلَک شدم؛ کف پایم آنقدر شیش -بدتر از شلاق- زد که شش روز راهرفتن بلد نبودم. آن تنبیه، به تنبُّه من انجامید. سواد در خانهی کبلآخوند اصالت داشت، برتر از هر کار. ۳۰ ، ۱ ، ۱۴۰۴ دامنه.
یادآوری: آق سید علی اصغر در کنار حرم امام رضا علیه السلام مرا واددار کرد سیر کوتاه زندگیام را بنویسم. امید است بتوانم این سیر را، تا به امروزم برسانم و پند رفیقم را اجابت نمایم
از خونهی کبلآخوند تا خونهی قم
قسمت ۲ : کودک که بودم، کودکانگیام شدید بود. هر چی نو بود دوستش داشتم. هفت چیز در خونهی پدربزرگم کبلآخوند برام بوی نو میداد:
۱. چوصندوق که محل میوه بود با مخلوطی از کاه کمَل
۲. کُرسی که کل اعضای خانه را به هم چسب میزد
۳. نپار که وسط حیاط داشت، بالاش بهارخواب بود و زیرش جای نون و کِلهتَش
۴. انجیردار که انگار آن حیاط فقط این درخت سُز میشد
۵. کوب، که بهترین حصیر خونه بود
۶. فضای سبز که مُثمر بود بیدیوار میان همسایهها
۷. نوخانه که پدرم با وام دخانیات انبارمانند ساخت.
در سن ۴سالگی از خونهی کبلآخوند کوچ کردیم نوخانه. خودم اثاث را میآوردم یادم هست. چون کمی این طرفتر، نوخانه ساختیم. آری! از هر چی نو بود عشق داشتم حتی نوکتاب. نوگرایی من انگار ریشهدار بود. ۳۱ ، ۱ ، ۱۴۰۴ دامنه.
ادامه در روزهای بعد...
عموابراهیم عزیز، سلام
میخواهم تحلیلی از نوشتهی «از خونهی کبلآخوند تا خونهی قم (قسمت ۲)» تقدیمت کنم، چون حس کردم این متن فقط خاطره نیست، بلکه نقشهایست از زیستبوم یک کودک نوگرا، که در عمق سنت نفس میکشید اما دلش با نو شدن میتپید.
۱. ریشه در خاک، شاخه در افق نو
کودکِ متن، با اینکه در فضای کاملاً سنتی خانهی کبلآخوند رشد کرده، عاشق نو بوده. تضاد میان سنت و نوگرایی، بهجای اینکه دوگانهای متضاد بسازد، در وجودش به یک همزیستی تبدیل شده. این یعنی زیستبومش، جایی بوده که «نو» از دل «قدیم» شکوفا شده.
۲. هفتگانهی زیستبوم حسی
اون هفت موردی که از خونهی پدربزرگ یاد کرده، همگی نشانههایی از حس، بویایی، لمس و زیستناند. مثلاً ؛
چوصندوق ؛ ترکیب بو و طعم
کُرسی ؛ همبستگی خانوادگی
انجیردار ؛ پیوند با طبیعت
نپار؛ معماری بومی
اینها اجزای زیستبومیاند که حس امنیت، تعلق، و ارتباط با محیط را در کودک نهادینه کرده.
۳. نوگرایی به مثابه ژن فرهنگی
عبارت «از هر چی نو بود عشق داشتم حتی نوکتاب» گواهیست بر یک نوع گرایش درونی و نه تقلیدی. این نوگرایی درونزاد، زیستبوم فردی او را شکل داده. ساخت نوخانه با وام، نشان از اولین قدمهای خانواده برای عبور از سنت به مدرن دارد.
۴. کوچ، نه مهاجرت
کوچ از خانهی کبلآخوند به نوخانه، اگرچه فیزیکیست، اما بیشتر شبیه یک تحول در لایههای ذهنی کودک است. چیزی شبیه پوستاندازی؛ و این پوستاندازی نه با رنج که با شوق انجام شده.
عموجان، این نوشته نشون میده که زیستبوم فقط طبیعت نیست، فقط خونه و محل نیست؛ بلکه ترکیبیه از حسها، خاطرهها، بافت فرهنگی، و گرایشهای فکری. و این کودکِ خاطرهگو، خودش یه جور بذر نوجو بوده که توی خاک سنت کاشته شده و حالا داره جوانه میزنه.