تازه ترین پست ها
پذیرفته ترین پست ها
پر بازدید ترین پست ها
پر بحث ترین پست ها
تازه ترین نظر ها
-
سید مهدی صباغ دارابی : سلام و عرض ادب، با عرض پوزش در نوشتار بالا مهندس سرایلو مدیر عامل شرکت نکاچوب نبود ایشون مدیر راهسازی شرکت بودبسیار توانمند بود که همکاران بهش میگفتن سرایلو بزرگ، مدیر عامل فک کنم یا آقای نجاتی بود یا آقای اهنگری. یاعلی مدد -
ناشناس : سلام آقاابراهیم، روز بهخیر فقط یک نکته؛ بر اساس کتاب " بررسی و تحلیلی از نهضت امام خمینی" نوشته حمید روحانی، یکی از دلایل اعتراض آیتالله خمینی به محمدرضاشاه پهلوی در ۱۵ خرداد ۱۳۴۲ دادن حق رأی به زنان بود. جلیل قربانی -
ناشناس : سلام آقاابراهیم، روزتون بهخیر ۱- چند سال پیش تصمیم گرفتند تا بنای یادبودی با عنوان شهدای گمنام در پارک تفریحی وزرامحله در شهر سرخرود بسازند. ۲- این کار در آن زمان با مخالفت گسترده اهالی وزرامحله از جمله خانوادههای شهدای محل روبرو شد. ۳- مادر دو شهید یدالهی (مادرخانم بنده) گفته بود این دو شهید گمنام را در ... -
ناشناس : سلام متنی از آقای عمادالدین باقی: تاکر کارلسون یکی از چهرههای مشهور رسانهای در امریکا و چهره محوری در جنبش ماگا است. صفحهاش در یوتیوب بیش از ۵ میلیون دنبال کننده دارد. برخی مطالبش درباره ایران شگفت انگیز است. اگر از زبان یک ایرانی گفته میشد به توهم توطئه و غرب ستیزی متهم میشد اما از زبان شخصیتی مانند ... -
ناشناس : به ص ۳۳۸ تا ص ۳۴۳ کتاب جامعهشناسی سیاسی دکتر حسین بشیریه رجوع شود. -
از مدرسه فکرت : درود خواندنی و پر اهمیت -
ناشناس : درود بر شما آقای نور مفیدی در جنگل خواری استان گلستان معروفه و در حال حاضر مالک شرکت ممتاز! محمدحسین آهنگر دارابی -
ناشناس : پیام یک عضو مدرسه فکرت: سلام جناب آقای طالبی. مطلب شما عینا مشابه قطعنامه هائیست که اپوزیسیون خارج نشین درمیتینگهای تبلیغاتی که راه میاندازد پرسروصدا اما جمعیتی ازآن استقبال نمیکنند صادرشده. چندایراد کارشمارا باصراحت گوشزد کنم اولا.همچون گذشته بادیدگاه توام باتحقیر وشکست برای جبهه داخلی وغلبه وظفروپیروزی ... -
ناشناس : جمعی از فعالان سیاسی اجتماعی استان یزد جمعهشب با سید محمد خاتمی دیدار کردند. در این دیدار که در محل بیت تاریخی شهید صدوقی برگزار شد، سید محمد خاتمی طی سخنانی با تأکید بر شناخت دقیق مشکلات برای رسیدن به صورت راه حل واقعی، اظهار کرد: اگر معتقدیم اسلام جاودانه است باید به تمام پرسش ها و نیازهای روز به روز نو ... -
ناشناس : با سلام از زمانی که این پست جناب طالبی که با غلظت زیاد بیان شد را خواندم، واقعا حساس شدم تا ببینم قضیه از چه قرار است. این کتاب در درس یازدهم خود شرایط ظهور را تشریح میکند و در بخش زمینههای چهار عنوان را مطرح میکند: ۱. طرح و برنامه ۲. رهبر ۳. یاران ۴. آمادگی عمومی در بخش یاران، هفت ویژگی یاران آن حضرت را ...
موضوع های کلی سایت دامنه
کلمه های کلیدی سایت دامنه
- عکس ها
- چهره ها
- تریبون دارابکلا
- دامنه کتاب
- انقلاب اسلامی
- عترت
- تک نگاران دامنه
- اختصاصی
- مسائل روز
- مباحث دینی
- گوناگون
- ایران
- جهان
- فرهنگ لغت دارابکلا
- قرآن در صحنه
- روحانیت ایران
- مدرسه فکرت
- دارابکلایی ها
- جامعه
- لیف روح
- مرجعیت
- دامنه قم
- زندگینامه من
- شعر
- جبهه
- روحانیت دارابکلا
- امام رضا
- کویریات
- خاطرات
- خاورمیانه
- مشهد مقدس
- گفتوگو
- آمریکا
- سیاست
- اوسا
- روزبه روزگرد
- تاریخ سیاسی دارابکلا
- زندگی
- حومه
- شهرها
- کبل آخوند ملاعلی
- بیشتر بدانید
بایگانی های ماهانه ی سایت دامنه
-
آذر ۱۴۰۴
۹
-
آبان ۱۴۰۴
۲۰
-
مهر ۱۴۰۴
۱۸
-
شهریور ۱۴۰۴
۲۸
-
مرداد ۱۴۰۴
۳۳
-
تیر ۱۴۰۴
۱۶
-
خرداد ۱۴۰۴
۲۰
-
ارديبهشت ۱۴۰۴
۱۶
-
فروردين ۱۴۰۴
۱۴
-
اسفند ۱۴۰۳
۶
-
بهمن ۱۴۰۳
۱۱
-
دی ۱۴۰۳
۱۲
-
آذر ۱۴۰۳
۲۰
-
آبان ۱۴۰۳
۱۳
-
مهر ۱۴۰۳
۱۲
-
شهریور ۱۴۰۳
۲۳
-
مرداد ۱۴۰۳
۱۷
-
تیر ۱۴۰۳
۱۷
-
خرداد ۱۴۰۳
۶
-
ارديبهشت ۱۴۰۳
۸
-
فروردين ۱۴۰۳
۷
-
اسفند ۱۴۰۲
۱۸
-
بهمن ۱۴۰۲
۲۰
-
دی ۱۴۰۲
۷
-
آذر ۱۴۰۲
۲۰
-
آبان ۱۴۰۲
۲۰
-
مهر ۱۴۰۲
۲۰
-
شهریور ۱۴۰۲
۱۹
-
مرداد ۱۴۰۲
۱۸
-
تیر ۱۴۰۲
۱۰
-
خرداد ۱۴۰۲
۱۴
-
ارديبهشت ۱۴۰۲
۸
-
فروردين ۱۴۰۲
۱۷
-
اسفند ۱۴۰۱
۱۲
-
بهمن ۱۴۰۱
۱۶
-
دی ۱۴۰۱
۲۰
-
آذر ۱۴۰۱
۳۱
-
آبان ۱۴۰۱
۲۳
-
مهر ۱۴۰۱
۲۱
-
شهریور ۱۴۰۱
۱۳
-
مرداد ۱۴۰۱
۱۳
-
تیر ۱۴۰۱
۱۱
-
خرداد ۱۴۰۱
۱۵
-
ارديبهشت ۱۴۰۱
۱۵
-
فروردين ۱۴۰۱
۲۷
-
اسفند ۱۴۰۰
۲۴
-
بهمن ۱۴۰۰
۳۰
-
دی ۱۴۰۰
۲۴
-
آذر ۱۴۰۰
۲۴
-
آبان ۱۴۰۰
۳۲
-
مهر ۱۴۰۰
۲۶
-
شهریور ۱۴۰۰
۱۷
-
مرداد ۱۴۰۰
۱۱
-
تیر ۱۴۰۰
۲۵
-
خرداد ۱۴۰۰
۱۶
-
ارديبهشت ۱۴۰۰
۱۴
-
فروردين ۱۴۰۰
۱۷
-
اسفند ۱۳۹۹
۳۴
-
بهمن ۱۳۹۹
۳۸
-
دی ۱۳۹۹
۳۵
-
آذر ۱۳۹۹
۳۵
-
آبان ۱۳۹۹
۲۳
-
مهر ۱۳۹۹
۳۱
-
شهریور ۱۳۹۹
۲۲
-
مرداد ۱۳۹۹
۳۲
-
تیر ۱۳۹۹
۳۰
-
خرداد ۱۳۹۹
۲۵
-
ارديبهشت ۱۳۹۹
۴۱
-
فروردين ۱۳۹۹
۴۰
-
اسفند ۱۳۹۸
۳۶
-
بهمن ۱۳۹۸
۴۷
-
دی ۱۳۹۸
۴۸
-
آذر ۱۳۹۸
۳۸
-
آبان ۱۳۹۸
۳۰
-
مهر ۱۳۹۸
۴۴
-
شهریور ۱۳۹۸
۳۷
-
مرداد ۱۳۹۸
۲۸
-
تیر ۱۳۹۸
۳۵
-
خرداد ۱۳۹۸
۱۸
-
ارديبهشت ۱۳۹۸
۱۸
-
فروردين ۱۳۹۸
۱۸
-
اسفند ۱۳۹۷
۳۰
-
بهمن ۱۳۹۷
۴۰
-
دی ۱۳۹۷
۴۰
-
آذر ۱۳۹۷
۳۴
-
آبان ۱۳۹۷
۴۵
-
مهر ۱۳۹۷
۵۵
-
شهریور ۱۳۹۷
۶۷
-
مرداد ۱۳۹۷
۶۷
-
تیر ۱۳۹۷
۶۴
-
خرداد ۱۳۹۷
۳۵
-
ارديبهشت ۱۳۹۷
۴۸
-
فروردين ۱۳۹۷
۴۸
-
اسفند ۱۳۹۶
۶۶
-
بهمن ۱۳۹۶
۶۵
-
دی ۱۳۹۶
۳۲
-
آذر ۱۳۹۶
۵۷
-
آبان ۱۳۹۶
۴۴
-
مهر ۱۳۹۶
۴۹
-
شهریور ۱۳۹۶
۲۸
-
مرداد ۱۳۹۶
۲۷
-
تیر ۱۳۹۶
۱۶
-
مهر ۱۳۹۵
۱
-
آذر ۱۳۹۴
۱
-
دی ۱۳۹۳
۱
-
تیر ۱۳۹۲
۱
پیوندهای وبلاگ های دامنه
پیشنهاد منابع
دامنهی دارابکلا
از خونهی کبلآخوند تا خونهی قم
از خونهی کبلآخوند تا خونهی قم
قسمت ۱ : در اِوان -همان ایوان- خونهی پدربزرگم کبلآخوند دنیا آمدم؛ مادرم زهرا آفاقی و پدرم شیخ علی اکبر، ″ابراهیم″ نامیدنِم. مکتبخانه هم بود آن خانه. با سبک معماری چوب جنگلی مِوْلی و ملیج. مکتبخانه را درک کردم. حتی به دست پدر فلَک شدم؛ کف پایم آنقدر شیش -بدتر از شلاق- زد که شش روز راهرفتن بلد نبودم. آن تنبیه، به تنبُّه من انجامید. سواد در خانهی کبلآخوند اصالت داشت، برتر از هر کار. ۳۰ ، ۱ ، ۱۴۰۴ دامنه.
یادآوری: آق سید علی اصغر در کنار حرم امام رضا علیه السلام مرا واددار کرد سیر کوتاه زندگیام را بنویسم. امید است بتوانم این سیر را، تا به امروزم برسانم و پند رفیقم را اجابت نمایم
از خونهی کبلآخوند تا خونهی قم
قسمت ۲ : کودک که بودم، کودکانگیام شدید بود. هر چی نو بود دوستش داشتم. هفت چیز در خونهی پدربزرگم کبلآخوند برام بوی نو میداد:
۱. چوصندوق که محل میوه بود با مخلوطی از کاه کمَل
۲. کُرسی که کل اعضای خانه را به هم چسب میزد
۳. نپار که وسط حیاط داشت، بالاش بهارخواب بود و زیرش جای نون و کِلهتَش
۴. انجیردار که انگار آن حیاط فقط این درخت سُز میشد
۵. کوب، که بهترین حصیر خونه بود
۶. فضای سبز که مُثمر بود بیدیوار میان همسایهها
۷. نوخانه که پدرم با وام دخانیات انبارمانند ساخت.
در سن ۴سالگی از خونهی کبلآخوند کوچ کردیم نوخانه. خودم اثاث را میآوردم یادم هست. چون کمی این طرفتر، نوخانه ساختیم. آری! از هر چی نو بود عشق داشتم حتی نوکتاب. نوگرایی من انگار ریشهدار بود. ۳۱ ، ۱ ، ۱۴۰۴ دامنه.
ادامه در روزهای بعد...
از خونهی کبلآخوند تا خونهی قم
قسمت ۳ : هر هشت تا فرزند مادر و پدرم در همان خونهی کبلآخوند دنیا آمدیم، جز آخری، شیخ باقر. آن جا، هر دو سال - سه سال، از سال ۱۳۲۶ تا ۱۳۴۳ به خانه، یک فرزند افزوده میشد، ولی در نوخانه، یکی یکی کم. چون پا به سن میشدیم و ازدواج و مرخص. فقط شیخ باقر با فاصلهای شش ساله بعد از من، در نوخانه دنیا آمد، سال ۱۳۴۸ و این پرونده بسته شد.
یک چیز برای منِ نوپدید، کنجکاوبرانگیر بود! همهی چهار خواهر و چهار برادر، بودیم کنار هم، الّا آقداداش که برای شیخی، به مشهد هجرت کرده بود آن هم از راه فرار چون پدرم مخالف شخشدنش بود میگفت ششم دبستان را ادامه بده برو پزشک شو. پدرم گویا آقداداش را برای درآمدزایی خودش ابزار میخواست نه دانشمند، بگذرم. مادرم آقداداش را صداش میکرد: مِه شِخَبْطالب. اینکه برای منِ هفتمی بچهی خانه، این سؤال همیشه مطرح بود آقداداش چرا مشهد هستُ ما این جا، یک حس عجیبی بود. کنکاش سرم نمیشد، ولی در درونم، نبودن او برایم حس غریبی در دل میافکنْد. همهی اعضای خانه، دلبستگی عاطفی به او و حتی ترس مَهیبی ازو داشتیم، بعدها فهمیدم هجرت این نقش را بر دلها میزند که یکی را ″عزیز″ بدونی. ۱ ، ۲ ، ۱۴۰۴ دامنه.
از خونهی کبلآخوند تا خونهی قم
قسمت ۴ : صد قدم بود تا دبستان؛ نوخانهمان. دبستان بود که مرا از این سر محل تا آن سر محل، حتی با مُرسم و اوسا و سرتا جناسم، به دوستان تازه و هر کدام قشنگتر از خودم، وصل کرد. دیگر فقط حمومپیش وَچِه نبودم، شدم هممحلی همه و دوست بیش نود و پنج وچهی دیگر محلم و روستاهای مجاورم. دبستان، محیط مرا بازتر و مؤنسهای غمخوارم را زیادتر کرد.
درس، کتاب، دفتر، معلم، جیره، ناظم، مدیر، کلاس، گچ، تخته، عکس شاه و شهبانو و ولیعهد !!! شعار ″خدا، شاه، میهن″ !!! و انارها و هیمهها در کیف و دستانِ دوستانم، دنیایی پهنتر و ابهامهای پیچیدهتر برایم خلق کرد. سه چیز مرا تحریک کرده بود در دبستان:
۱. رفیقم که از مُرسم میآمد و بغلم در نیمکت مینشست خودش را در کورهی آجر خونهشون آتش زد و مُرد و مرا به قهقرای قهر با خشم و خشونت کشانْد،
۲. آقداداش ما و آقای شیخ محسن مقدسی قائمشهری دوست شفیفش را، ساواک شاه ۱۷ خرداد ۱۳۵۴ در قیام مدرسه فیضیه دستگیر کرد، بُرد اوین و چهلدختر که در خانه برام سؤال بود و مادرِ مقدسم ما را به دهنی چِفتوبَست دار، عادت داد تا جای درز ندهیم. ندادیم هم. روزی دبستان از لج این بلا که سر آقداداشمان آورد شاه، روی کلهی شاه در عکس کتاب آقای سیدحجت شفیعی -که من کلاس بالاتر مبصرشان بودم- با خودکار دو تا شاخ گذاشتم که در دفتر مدرسه سر و صدا کرد، ولی البته لو نرفتم.
۳. فقر و نداشتی در خانه و خانواده، ما را زجر میداد، جیره دبستان برام حد جهان، شگفتی داشت: موز، پنیر هلندی، انگور شیلی، سیب سرخ لبنانی و چند قلم خوردنی دیگر، انگار مَرهم دردهای فقرِ فلاکتافکنِ من بود. سیری شکم را با جیره، حس کرده بودم. موز را در کیفم جا میدادم میبردم دهن مادرم میگذاشتم. مریضاحوال بود آن سال دبستانم. حالا واسهام برای قبر مادرم، زندگی و نوشوندگی قائلم و کوتاهیهایی که برای خدمت بیشترش، مرتکب شدم خودم را شماتت میکنم. ۲ ، ۲ ، ۱۴۰۴ دامنه.
از خونهی کبلآخوند تا خونهی قم
قسمت ۵ : همزمان با دبستان، هفت عنصر در من و منهای بچهدانشآموزان -که بیشتر، مُحصّل نام داشت- جاذبه میآفرید، و ذهن را عین سنگ خارا میخارانْد:
۱. قناتپِشون. یورمله قرار داشت. کیجا و ریکا از چهار سوی ببخل و تکیهپیش و بالمَلِه و آنگرمَلِه میآمدند به بهانهی آبخوران، تا پیشزمینهی عشق بچینند و دیوار زندگی و ازدواج بالا بَرند. یا اگر نشد، بسابندُ بمالندُ در بِرند. بگذرم!
۲. کوچ گوسفندان. هزاران گوسفند از آن سوی ییلاق با دهها سگ و چند الاغ و هفهَش چوپان، از وسط محلمان به سمت لَپِرپِه (=دشت ناز) نقل مکان میکردند و سطح جاده را میلیونها عدد گوسفنکیلاک (=پِشکِل) میپوشانْد و صدای زنگولهی آویز بر گردن بِزهای جلودار، نغمههای حیات میان دام و انسان در گوشها پژواک میانداخت.
۳. دستهرویهای ماه محرم و شبرَویهای جوانان در ماه رمضان. این دو پدیده، عین سرخی سیب بر ذهنمان خط قرمز مذهب میکشانْد که ″این حسین کیست که عالَم همه دیوانهی اوست″.
۴. بازیها. بیش از ۹۵ نوع بازی وقت ما را وقف میکرد که جز تفریج، راه فرعی و هرزگی نرویم. از الماسدَلماس بگیر تا لیزخاک و چِشبَکّا.
۵. میوهها. کی دِکونسر میرفت میوه میخرید! همه، به باغ هم دسترسی داشتند و هزاران شاخه درخت، میوهها را در دهنها و چِشها حتی، مزه میرساند. الآن مَردی میرود انجیردار را هم سیستلی میزند که یک آدم، دار نرود یک کال انجیر بِرَکد. همه را میبرَد سبد میزند در دوشنبهبازار یا فروش اینترنت میفروشد. چلاس شدند همه و بدجورْ پولباز!
۶. درهدلِه. روستای ما و اوسا همسایهی دیوار به دیوار ما، یک خوبی مشترک از صدها اشتراکات زیستی و محیطیاش، این است یک رودخانهی پرعمق از وسط محل میگذرد که صفابخش دلهای پراحساس است. ما آن دوره وَچهویلهها، عمرمان را در آن ایام، در همین درهدلِه میگذراندیم؛ غوزم، ماهی، مار، وگ، خرچنگ و صدها سگماهی و سیر و جَفری و سِرسِم شده بود تمام زندگی.
۷. نکاچوب. این شرکت انگاری تمام مسیر سرزندگی و تولیداتش از دارابکلا می گذشت؛ مُرسمیها، اوساییها و دارکلاییها درین شرکت و شرکت اکبرین، عین ماز و زنبور وِلوِله داشتند و اشتغال و صدها عضو خانواده از زحمت کار مردان کاری، نان و رزق حلال میخوردند و با پول آن مشهد زیارت میشتافتند هر سال دو سه بار. این دو شرکت در ذهن ما مانند دو حکومتگر مقتدر، نقش بسته بود با آنهمه ماشینهای سنگین و سبک، خصوصاً کتِلکَش و زیتور. ۳ ، ۲ ، ۱۴۰۴ دامنه.
از خونهی کبلآخوند تا خونهی قم
قسمت ۶ : دورهی راهنمایی نداشت محل ما. ناچار ابنسینای سورک رفتیم؛ منزلی بود که خاندان شریف آقای شریفی هدیه نموده بود. خاندان مرحومه حاجیهکلثومخانِم همسر مرحوم میرزاحمد دباغیان.
میان مدرسه و محیط سورک و راه آسفالته مشهد و سواریخوردن پشت وانت و قهوهخانهرفتن برای صبحانه یا میانوعده و نیز دیدن ماشینهای نو به نوِ تحت تز امیرعباس هویدا و افکار نوپدید شعارین شاه، ربط برقرار شده بود، حتی فرار از روی دیوار به سوی صحرا.
سه معلم زنِ ابن سینای سورک، آنچنان عریان میگشتند، شنیده بودیم جوانهایی سنبالاتر از ما، با دیدن دامن تنگ و نیمهی عریان سینه و وضع صورت و سر بزَککردهی آن سه زن، حتی به «خودارضائی جنسی» مبتلا شده بودند، سخت در خود آخر نیمکت کلاس.
مرا که حالی نمیشد چی به چی است، ولی خبر اینچنینی در آن محیط آنچنانی، چونان بمب هیدروژنی، با جوان در حال غرور و بلوغی مانند من، عمل میکرد. کمکم درس داشت میشد امر دستِ دوم همگان و بازیگوشیهای نو، داشت میشد فلسفهی اول هر فرد.
بیراهگی و برهنگی برای مای دارابکلایی یک ناهنجار زمُخت مینمود، چون محیط محل ما را روحانیت ساکن و حوزهی امام صادق علیهالسلام، مذهبی و شرعی و احتیاطکاری بار آوُرده بود. اما سورک و ابن سینای آن، تمام ماها را به قِلقلک جنسی زودرَس فرا میخواند، باید یا بیخیال میشدی یکسر و یا در موج سنگین آن غرق میگردی با سر.
گمان کنم چندْ تایی از دانشآموزان محل ما، به خودِ دخترکان سورک دل باخته بودند و عاشقی میکردند؛ و درس و مدرسه گردیده بود فرعیترین فرارُوی هر فرد. منِ خِنگ و پَرت و نامُمَیز سر در نمیآوُرد عشق چیست! فقط سال ۵۵ دلم باخته شده بود به یک دختر در وسط اتاق یک عروسی، که داستان دلکش دارد. شرحش باشد، جایش.
در همین گیر و دار بود که ملت، دست به حرکت نسبت به حکومت زد که تاریخ این قسمت ایران را نویسندگان گذاشتند «انقلاب مردم ایران» که بعدها اسم ″نهضت اسلامی امام خمینی″و ″انقلاب اسلامی ایران″ به آن بخشیده شد. خواهم کرد به این پدیدهی قرن همقرین عمرمان، ورود.
فقط گویم آنهمه تعداد روحانیون روستای ما، حتی یک تن هم با حکومت شاه در نیفتاده بود تا آن زمان، الّا یک نفر، که اسمش بود در زبان مردم: شِخ طالب، بقیهی شِخا یا ترسو بودند از دست شاه و یا حتی دعاگو. ۴ ، ۲ ، ۱۴۰۴ دامنه.
از خونهی کبلآخوند تا خونهی قم
قسمت ۸ : حکومت روحانیت در ایران چون توسط مبلغین مواجبگیر خود تغذیه میشد جوانان آن روز را مانند اسبِ گاری، کار کشید، اما وقتی زمان بکارگیریاش شد، او را با انگهای زشت زیر، به پستوی تاریخ انزوا و سرکوب فرستاد:
۱. به او گفت: دانشگاه از تحقیق محلی افتادی!
۲. به او گفت: وابسته به گروهکها هستی!
۳. به او گفت: دعای کمیل و زیارت عاشورا را حفظ نیستی!
۴. به او گفت: جمهوری اسلامی را ضدی!
۵. به او گفت: از دید انجمن اسلامی محله، مردودی!
۶. به او گفت: گمشو برو، بچه فقیری!
۷. به او گفت: تا آقازادهها و آخوندکاتگان شغل نگیرند، ولمعطلی!
۸. به او گفت: شرکت و شغل و زندگی و پول مال رانت است، تو رانت نداری!
۹. به او گفت: تو نمیتوانی و لیاقت و صلاحیت نداری!
۱۰. به او گفت: گزینش قبولت نکرد برو بیلیاقت، تو حذفی!
البته جوان آن روز، همهی آن ایثار و حماسهی دفاع از میهن و دین و آئین را از لای قرآن و تاریخ پیامبر اسلام ص و کتاب حماسی فردوسی سخنور ایران آموخته بود و نگذاشت صدام به تهاجم خود رنگ ظفر بخشد. بیشتر رزمندگان بسیجی «جنگ تحمیلی» به تعبیر امام خمینی، حتی نامزد هم نداشتند چه رسد، زن. بگذرم.
جوان بودم و جذب بسیج شدم که هم حرف دین را زمین نزنم، هم حرف امام خمینی بنیانگذار جمهوری اسلامی ایران را. من هم مثل و مانند تمام آن جوانان که مو بر سبیل هنور سبز نشده بود رفتیم جنگیدیم که جمهوری اسلامی دیکتاتوری نشود و سرنگون نگردد و همه با هم ایران را کشورداری کنیم ولی چشم باز کردیم بعداً دیدیم آخوندجماعت و کارچاقکنهای حکومت جمهوری اسلامی را فقط برای درخونگاه میخواهند و زعفرانیه و الهیه و پاستور و خیابان پاسداران تهران و کوچهی بیگدلی صفاییهی قم و رواق مسقف حرم مشهد مقدس. ۷ ، ۲ ، ۱۴۰۴ دامنه.
نشان دادن نظر ها [ ۱۵ ] پنهان کردن نظر ها
-
سید علی اصغر شفیعی دارابی عموابراهیم عزیز، سلام
میخواهم تحلیلی از نوشتهی «از خونهی کبلآخوند تا خونهی قم (قسمت ۲)» تقدیمت کنم، چون حس کردم این متن فقط خاطره نیست، بلکه نقشهایست از زیستبوم یک کودک نوگرا، که در عمق سنت نفس میکشید اما دلش با نو شدن میتپید.
۱. ریشه در خاک، شاخه در افق نو
کودکِ متن، با اینکه در فضای کاملاً سنتی خانهی کبلآخوند رشد کرده، عاشق نو بوده. تضاد میان سنت و نوگرایی، بهجای اینکه دوگانهای متضاد بسازد، در وجودش به یک همزیستی تبدیل شده. این یعنی زیستبومش، جایی بوده که «نو» از دل «قدیم» شکوفا شده.
۲. هفتگانهی زیستبوم حسی
اون هفت موردی که از خونهی پدربزرگ یاد کرده، همگی نشانههایی از حس، بویایی، لمس و زیستناند. مثلاً ؛
چوصندوق ؛ ترکیب بو و طعم
کُرسی ؛ همبستگی خانوادگی
انجیردار ؛ پیوند با طبیعت
نپار؛ معماری بومی
اینها اجزای زیستبومیاند که حس امنیت، تعلق، و ارتباط با محیط را در کودک نهادینه کرده.
۳. نوگرایی به مثابه ژن فرهنگی
عبارت «از هر چی نو بود عشق داشتم حتی نوکتاب» گواهیست بر یک نوع گرایش درونی و نه تقلیدی. این نوگرایی درونزاد، زیستبوم فردی او را شکل داده. ساخت نوخانه با وام، نشان از اولین قدمهای خانواده برای عبور از سنت به مدرن دارد.
۴. کوچ، نه مهاجرت
کوچ از خانهی کبلآخوند به نوخانه، اگرچه فیزیکیست، اما بیشتر شبیه یک تحول در لایههای ذهنی کودک است. چیزی شبیه پوستاندازی؛ و این پوستاندازی نه با رنج که با شوق انجام شده.
عموجان، این نوشته نشون میده که زیستبوم فقط طبیعت نیست، فقط خونه و محل نیست؛ بلکه ترکیبیه از حسها، خاطرهها، بافت فرهنگی، و گرایشهای فکری. و این کودکِ خاطرهگو، خودش یه جور بذر نوجو بوده که توی خاک سنت کاشته شده و حالا داره جوانه میزنه.
-
ابراهیم طالبی | دامنه دارابی ،، عمو سید علی اصغر دوست دیرین من سلامآنچه درین سیر زندگی من قابل اثر باشد ناشی از پیشنهاد توست. قلمی زدی به این دو قسمت متنم که تعلقات مرا بر مفاهیم کلیدی شائقانهتر کردی. برداشت تو از تک تک عبارات و الفاظ بسیار پرشور بود. خط سیر داستان مرا هم صافتر ساختی. بهره بردم از ادبیات تحلیلی تو. ثبتش کردم در سایت دامنه که جهانی شود. درود بیپایان. -
ناشناس تحلیل محتوایی متن آقا ابراهیم
۱ - نوستالژی و حافظهی جمعی
ارجاع به مکانهایی مانند "نوخانهمان" و "از خونهی کبلآخوند تا خونهی قم" نشان از یک خاطره جمعی دارد که نه فقط فردی بلکه بیننسلی است.
دبستان، جیره، عکس شاه و شهبانو، فیضیه و ساواک، همه به عنوان عناصر حافظهی تاریخی و فرهنگی دهه ۵۰ ظاهر میشوند.
برداشت انسانشناسانه
متن بهخوبی نشان میدهد چگونه حافظهی فردی در بستر حافظهی تاریخی و اجتماعی شکل میگیرد. کودکِ آن سالها، فقط تجربهی مدرسه ندارد، بلکه بخشی از بدنهی یک جامعهی در حال سرکوب، مبارزه، و فقر است.
۲ - مادر به مثابه نماد تغذیه، آرامش، و بقاء
مادر مریض است، ولی همچنان کسی است که بچه، موز جیرهای را برای او میبرد.
مادر در فقر، نشانهی ایثار است؛ کسی که در ناداری، دریافتکنندهی کوچکترین محبت فرزند است.
برداشت انسانشناسانه
در فرهنگ بومی ایرانی ، مخصوصاً در جوامع روستایی ، مادر فقط یک نقش خانوادگی ندارد؛ نماد زندگی، بقاء، و مقاومت بیصدا در برابر فقر است. او خود "نمیخورد"، ولی فرزندان را سیر میکند. این تصویر، بهنوعی نقد نابرابری ساختاری هم هست.
۳ - مدرسه بهعنوان فضای اجتماعیسازی کودک
مدرسه فضایی است که کودکِ راوی از فضای "حمومپیش" بیرون میآید و با ۹۵ کودک دیگر پیوند میگیرد.
در عین حال، مدرسه محیطی سرشار از خشونت سیاسی (ساواک)، نابرابری اقتصادی (جیرهها)، و تناقض ایدئولوژیک (خدا، شاه، میهن) است.
برداشت انسانشناسانه
مدرسه بهظاهر جایی برای آموزش است، اما در متن، تبدیل به میدان تنشهای طبقاتی، سیاسی و هویتی میشود. کودک همزمان در حال یادگیری خواندن و نوشتن، و تجربهی تبعیض و سرکوب است.
۴ - تجربهی از دست دادن و قهر با خشونت
مرگ دوستِ همکلاسی، و دستگیری برادر و دوستش توسط ساواک، دو ضربهی خشونتآمیز هستند.
واکنش ابراهیم؛
قهر با خشونت، کشیدن شاخ روی عکس شاه، و پناه بردن به سکوت (یادگیری بستن دهان).
برداشت انسانشناسانه
این بخش از متن نشان میدهد چگونه کودکان در جوامع استبدادی، پنهانکاری، ترس، و خشم فروخورده را یاد میگیرند. سکوت، یک ابزار بقاء است؛ نه از سر بیتفاوتی، بلکه از ترس قدرت.
۵ - فقر بهعنوان بستر شکلگیری هویت
جیرهی مدرسه نه فقط غذاست، بلکه انگار جهانِ تازهای است برای ابراهیم ، موز، پنیر هلندی، سیب لبنانی.
این جیرهها مرهمی موقتیاند بر زخم فقر، اما نشان از یک نگاه خُرد به نابرابری دارند.
برداشت انسانشناسانه
فقر نهتنها زمینهی زندگی است، بلکه خود، سازندهی شخصیت، ارزشگذاری، و حسرت است. موزی که در کیف گذاشته میشود، یک شیء نمادین است؛ نماد عشق، کمبود، و نوعی عدالت کودکانه.
درنهایت ،
متن آقا ابراهیم ؛ چه با زبان نوستالژیک، چه با محتوای زندگینامهای ، سندی است از رابطهی متقابل فرد و جامعه. او بهمثابه "کودک روستایی دهه پنجاه"، هم قربانی خشونت سیاسی و اقتصادی است، هم شاهد زوال تدریجی مادرانگی سنتی.
این متن، تاریخ شفاهی یک نسل است؛ نسلی که رنج را با نان جیرهای، فریاد را با شاخکشیدن روی عکس شاه، و عشق را با موزِ پنهانی برای مادر، معنا کرد.
سید علی اصغر شفیعی دارابی ۲ اردیبهشت ۱۴۰۴
-
ابراهیم طالبی | دامنه دارابی ،، سلام رفیق من سید علی اصغرخواهم آمد واسه جوابسلام رفیق من سید علی اصغراعتراف کنم از متن انباشته از ادبیات محزون با مادرم اشک ریختم. دنیا را با مادرم دیدم، اما تو متن قسمت چهارم مرا چنان تفسیری ژرف و برآمده از حقیقت متن نوشتی که ارزش تابلوشدن دارد. اگر معلم بودم همین الآن، آن را برای زنگ تفریح دانشآموزانم میخواندم برای انتقال مفاهیم و نشر تجربه. ممنونم که سایه به سایه سایه میاندازی بر سرم. ابراهیم برادرتیادآوری عام ☝️نظری که آق سید علی اصغر در زیر قسمت ۴ متن من تفسیر کردند، بسیار جای دیدن و خواندن دارد. پاسخ هم زیر پاسخ رفیق نوشتم. در سایتم «دامنهی دارابکلا» هم هر روز بروزرسانی میکنم، متن و نظرات را. سید علی اصغر درین پاسخ بسیار شکوهمندانه ظاهر شد و بسیار علمی و جامعهشناختی دست به قلم قهّارش زد. والسلام.ابراهیم👆این متن آق سید اصغر که تحلیلی شگرف است بر متن و تاریخ سال ۵۴ محل مان، -
ناشناس با سلام خدمت برادر بزرگوارم آقای طالبی
نوشتن زندگینامه واقعا تحسین برانگیز هست .از اینکه زمان و انرژی خودت را برای اینکار میگذاری جای تشکر دارد.
قلم قوی برای نوشتن داری که این افتخار برای محل هست.
در نوشتن شروع خوبی داشتی با بکار بردن کلماتی مثل چوصندوق،نپار،کوب،و...حس کنجکاوی را در خواننده ایجاد میکند.که این نشان دهنده ی خلاقیت نویسنده است،که خواننده را میتواند مجذوب کند.
علاقه به وسایل نو نشانه ای از کنجکاوی وتمایل به یادگیری می باشد.که الحمدلله موفق بودی .منتظر ادامه زندگینامه با قلم پرتوان شما هستیم.
سادات موسوی
-
ابراهیم طالبی | دامنه دارابی ،،سلامممنونم مرا در زیر واژگان مهم علمی، بیشتر واداشتی تا این عناصر کلیدی در شرح داستان را وارد ادبیاتم کنم. خوب تحلیلی داشتی. دامنه -
ناشناس سلام دارم خدمت برادر گرامیم آقای طالبی بزرگوار
سیر خاطرات نویسی شما مثل همیشه با قلم توانا شما همرا ه هست.
متن امروز شما به نوعی یادآوری از دوران کودکی وتاثیرات آن بر شخصیت زندگی فرد است.
شما با یادآوری دبستان به عنوان مکانی که رفتارها ،و روابط اجتماعی را شکل داده،به تاثیر فضای تحصیلی و دوستی ها در رشد اجتماعی اشاره کردی.
تجربه هایی نظیر دوستی با کسی که به زود به مرگ نابهنگام دچار می شود نشان دهنده ی غم و ترس از فقدان که ممکن است فرد را به تفکر هدایت کند.
همچنین فقر و سختی های اقتصادی به عنوان عوامل جدی مطرح شده که در عین حال موحب تولد شگفتیهایی مانند جیره ی دبستان شده اند و از این جیرت به عنوان مرهم درد های اقتصادی یاد می شود.
در نهایت ،بیان احساسات نسبت به مادر و اندوه ناشی از کوتاهی ها در قبال او عمیق ترین لایه ی احساسات متن شماست،که باز تابی از احساسات عمیق وتجربیات زندگی است.
یاد آوری دوره کودکی و تاثیرات آن بر شخصیت می تواند لحظات زیبایی خاطره انگیز و چالش های سخت را شامل شود.
دوستی ها ،فقدان ها ،مشکلات اقتصادی می توانند نقش های مهمی در شکل گیری هویت اجتماعی و فردی افراد داشته باشد.واین تجربیات به شما کمک کرده اند تا نسبت به زندگی و روابط تان بینش عمیق تری پیدا کنید.
آزمون های دوستی و از دست دادن عزیزان همگی به مادرسی از عشق و غم می دهند.احساسات شما به مادر و خاطرات دبستان نشان دهنده ی عمق این تجربه هاست.
تاثیراتی که از دوستی ها و غم ها می گیریم می تواند درس های بزرگ ومهمی برای ما به ارمغان می آورد.
سادات موسوی
-
ابراهیم طالبی | دامنه دارابی ،، سلامبرای نوشتههای حاصل دانش و اندوختههای بیشمارت، حساب باز میکنم و از آن مفاهیم استخراج میکنم. چون متنهای انسانهای باارزش و بادانش جایگاه اثرگذار دارد. سپاس فراوان دارم از قلم سلیس و شیوایت. دامنه -
ناشناس سلام به برادر گرامیم آقای طالبی بزرگوار
قسمت سوم از سیر خاطرات زندگیت را باشور و شوق خواندم.
متن شما به خوبی تجسمی از زندگی خانوادگی و احساسات پیچیده ای که در دل افراد وجود دارد.
توصیف از فرزندان که در خانه ی کبل آخوند به دنیا آمده اند و حس کنجکاوی غم ناشی از نبود آق داداش ابعاد عاطفی عمیقی را نمایان می کند.
حسرت پدر برای آق داداش وانتخاب او برای تحصیل در مشهد واقعا تصویر زیبایی از تضاد آرزوها وانتخاب ها به نمایش میگذارد.این خاطره نه تنها در مورد خانواده بلکه در مورد هویت و آرزوهای انسانی نیز صحبت میکند.
واین قسمت داستان زندگی انتقال فرهنگ و تفاوتهای نسلی را به خوبی نشان می دهد.
حس تعلق به خانواده و ارتباط عاطفی با آق داداش تاثیر عمیق هجرت و فاصله بر دل های باقی مانده را به تصویر میکشد.
سادات موسوی
-
ابراهیم طالبی | دامنه دارابی ،، سلامدر فرصت دیگر پاسخ خواهم نوشت.تضاد و اتحاد در مفاهیم مندرج در این قسمت را بهخوبی به زیور تفسیر بردی. از کارشناسی ممنونم که تسلط در دریافت و ارائه تفسیر دارد. با نهایت خرسندی. دامنه. -
ناشناس سلام دارم خدمت برادر گرامیم آقای طالبی
قسمت پنجم زندگینامه ات شروع جالبی داشتی.از این که عناصر مثل قنات،وگوسفندان،دره،وبازی ها و.... را برجسته نشان دادی نشان دهنده ی ذهن خلاق شما می باشد.
هریک از این عناصر به نوعی نشان دهنده ی روابط عمیق مردم با محیط زیست و سنت هایشان است.
قنات ها نماد آب و زندگی
گوسفندان نمایانگر معیشت و نیازهای اقتصادی ومراسمی چون محرم و ماه رمضان نشان دهنده ی باورها وارزش های فرهنگی اند.
بازی ها ورودخانه ها نیز به تعاملات اجتماعی و تفریحی اشاره دارند وبخشی از زندگی روز مره اندکه یادآور روزهای شاد و بی خیالی است.وروابط دوستانه بین دختر ها و پسرها در آن فضا بسیار زیبا و دلنشین به نظر می رسد.
این شش عنصر می توانند به نوعی یک تصویر جامع از زندگی و فرهنگ ان جامعه ارائه دهند.
توصیف کوچ گوسفندان و صدای زنگوله هایی که بر گردن بزها آویزان است حس زندگی و طبیعت را به خوبی منتقل می کند.
این صداها و تصاویر می توانند یاد اور لحظات شیرین کودک و دوستی ها باشد.
مراسم دسته روی ها و شب زنده داری ها ی جوانان در ماه رمضان جلو ه های خاصی از همبستگی و فرهنگ محلی را به نمایش میگذارد.
بازی های محلی مثل الماس دلماس و لیز خاکی و...نیز یاد اور لحظات شاد و بی نگرانی دوران کودکی هستند.
دوران گذشته حس و حال خاصی داشت زمانی که می توانستند به راحتی باغ همسایه بروند و میوه های دلخواهشون را بچینند ،این آزادی و اعتماد به همسایگان و هم محلی بخشی از فرهنگ جامعه آن زمان بود که امروز کمتر دیده می شود.وحالا به نظر می رسد که دیوارهای امنیتی و نگرانی ها بیشتر شده اند و این آزادی ها کم رنگتر شده است.
با نوشتن خاطراتت از رودخانه احساسات مثبتی که از ان داری ،به نوعی پیوند عاطفی و حسی خود را با محیط زیست توصیف می کنی،این ارتباط نشان دهنده ی معنای عمیق تر زندگی و تجربه های شخصی می باشد.
رودخانه به عنوان نماد ی از زندگی جاری و پایدار از فضایی را فراهم می کند که مناسبات اجتماعی،فرهنگی و خانوادگی دران شکل می گیرد.
اشاره به موجوداتی مانند خرچنگ، ماهی ،و......در کنار رودخانه می تواندبه احساس سر زندگی و تنوع زیستی اشاره می کند .این توصیف ها نه تنها عناصر طبیعی غذایی را به تصویر می کشد،یاد اوری از دوران کودکی و لحظات خوش را نیز به همراه دارد به نوعی این توصیف ها می توانند به احساس تعلق و ارتباط عمیق انسان با محیط پیرامون ما باشد.
به نظر می رسد تغییرات زیادی در طول این سال ها رخ داده است و شرایط اقتصادی ،اجتماعی و حتی فرهنگی می تواند تاثیرات عمیقی بر روی جامعه و روابط افراد بگذاردو ما می توانیم از این تغییرات را فرصتی برای نواوری و رشد تبدیل کنیم.
سادات موسوی
-
ابراهیم طالبی | دامنه دارابی ،، سلاماصالت در اندیشهات با این تحلیل محتوا، بهخوبی به خواننده منتقل شد. حالا با تفسیرت، متن خود من قوام بیشتری گرفت. شش عنصر نبود، هفت تا بود. من از مفاد تفسیرت به اثرات عمیق این موارد در تار و پود جامعهی درخشندهی روستایی هدایت شدم. ممنونم. دامنه -
ناشناس .با سلام خدمت برادر گرامیم آقای طالبی
تفسیر این بخش از زندگینامه یعنی دوران راهنمایی و رفتن به سورک جهت کسب علم میتواند چند نکته مهم را برجسته کند:
اول این که این بخش نشان دهنده ی تلاش و اراده قوی برای تحصیل است حتی زمانی که امکانات در روستای ما وجود نداشت این خود یک نکته ارزشمند درباره علاقه ات و علاقه ی بچه ها ی محل ما به یادگیری و پشتکار است.
خاطره سوار شدن وانت اشاره کردی معمولا نشان دهنده یک لحظه خاص و خوشایند است که شاید ساده و کوچک بوده اما برای شما شیرین و به یاد ماندنی باقی مانده است،این نوع خاطرات معمولا بار عاطفی دارند وبه نوعی حس شادی و مرتبط با آن دوره از زندگی را منتقل میکنند.
در مورد صبحانه و میان وعده و..اینها جزییات روزمره اند بیانش در زندگینامه ات نشان دهنده اهمیت لحظات کوچک و عادی است که در مجموع شکل دهنده تجربه های روزانه و خاطرات ما می شوند.شاید هم این اشاره ها میزان خوشمزه گی یا ارزش ان زمان برای شما باشد یا حتی به نوعی احساس امنیت و آرامش در روزهای زندگی اشاره می کند.
این بخش از زندگینامه که به چالش های آموزشی اشاره می کنی خیلی اهمیت دارد وهمین طور مشکلاتی که در راه کسب علم تجربه کردی را نشان می دهد.
رفتار معلمان و نحوه ی حضورشان در کلاس که باعث حواس پرتی دانش اموزان شده یک نکته ی مهم است که مخصوصا با توجه به سن حساس و دوره بلوغ پسران که میگویند «سن غرور»است این موضوع می تواند نشان دهنده ی کاستی هایی در فضای آموزشی باشد که مانع تمرکز و یادگیری درست می شود.وهم چنین تو را به این فکر وا داشته که علاوه بر علاقه به یادگیری ،باید محیط مناسب و حمایت کننده ای برای تحصیل فراهم شود.
بخشی را در مورد تجربه ی عینی عاطفی نو جوانان روستای ما در محیطی بزرگتر با فرهنگی کمی متفاوت اشاره کردی این عشق های ساده و زود گذرشان نشان دهنده ی تحول درونی و رشد عاطفی نوجوانان است که البته با تغییر محیط و فرهنگ ابعاد تازه ای پیدا می کند.در این سن با نگاهی ساده و معصومانه عاشق می شدند اما ورود به محیط جدید باعث شد عشق برایشان تجربیات متفاوتی باشد تجربیاتی که شاید گذرا و زود گذر اما پر از احساسات خام و واقعی بوده است.
درباره انقلاب و شعار دادن اون زمان که می توانیم به تضاد رفتارها اشاره کنیم برخی سکوت پیشه می کردند واز ابراز نظر می ترسیدند اما گروهی دیگر با شجاعت و جسارت در میادین و خیابان ها شعار می دادند و احساساتشان را به نمایش می گذاشتند این تفاوتها تصویر زنده ای از فضای آن دوران ارائه می دهد و نشان می دهد که مردم چگونه در مواجهه با تحولات بزرگ واکنش های متفاوتی داشتند.واعتراض نوعی بیان هویت و تعلق خاطر به آرمان ها بود.وهمین طور ترس و سکوت برخی نشان دهنده ی جو امنیتی و پیچیدگی سیاسی آن زمان است.
سادات موسوی
-
ابراهیم طالبی | دامنه دارابی ،، سلامابتدا از دقتها و تفسیرهای بسیار موشکافانهی شما تقدیر میکنم که واقعاً خواندن تفسیرهای شما و تفسیرهای آق سید علی اصغر برادم رفیقم یار غارم. برای خود من، ارزش افزوده حساب میآید. نمیدانم دست روی کدام یک از تحلیل محتوای شما از متنم بذارم، بهتر است اساساً عرض کنم، علمی، آموزش و فنینگاری داری. دامنه -
ناشناس سلام دارم خدمت برادر گرامیم آقای طالبی
قسمت ششم زندگینامه ات از حضور روحانیون در مدرسه وتحول اخلاقی و مذهبی جوانان سخن گفتی و همینطورنقش خلوص و ایثار گری که اوایل انقلاب صادقانه بود.به نظرم با مطرح کردن این موضوعات میخواهی به نقدو بررسی تضاد میان گفتار و رفتار افرادی که به اصول ساده زیستی و عدالت اجتماعی تاکید می کنند بپردازید وبه اختلاف میان حرف و عمل در جامعه اشاره کنی .
از این که این مباحث را مطرح کردی میتوانم به چند ویژگی مهم شما اشاره کنم
فردی ایده ال گرا هستی که به ارزش های انسانی و اخلاقی اعتقاد داری و دوم این که به مسائل اجتماعی و سیاسی زمان خود آگاهی داری وانتقاد از وضعیت موجود و نقدی به وضعیت کنونی جامعه داری و از بیداری اجتماعی و فرهنگی قصد داری صحبت کنی. که البته سواد سیاسی میاسی ندارم وارد بحث نمی شوم
اما با توجه به نقش هایی که در دوران راهنمایی ایفا کردی میتوان به چند ویژگی شخصیتی شما پی برد.
داشتن توانمندی و مدیریت به عنوان رییس کتابخانه ی مدرسه وتشویق دیگران به مطالعه نیاز به مهارت های سازمان دهی و ارتباطی دارد که دارا بودی
دوم خلاقیت و نوآوری با چاپ و فروش مجله در مدرسه نشان دهنده ی خلاقیت و ابتکار شخصی است و نشان دهنده ی علاقه به نوشتن، انتقاد اجتماعی و هم چنین توانایی همکاری با دیگران میباشد.
سوم اجرای برنامه ی صبحگاهی نشان دهنده ی دارا بودن مهارت همراهی با فعالیت های اجتماعی و آموزشی است.واینکه در ایجاد فضایی پربار و مثبت در مدرسه نقش داشتی..
یاد اوری از عشق های گذشته حتی بعد از ازدواج یک پدیده ی رایج است میتواند دلایل متعددی داشته باشد.
یاد اوری عشق های اولیه معمولا عاطفی ترین و خالص ترین نوع احساسات را به همراه دارند ویاد آوری آنها میتواند ناشی از نوستالژی و حسرت بر دورانی باشد که دیگر قابل باز گشت نیست.
وهم چنینین عشق های گذشته میتواند نقش مهمی در شکل گیری شخصیت و دیدگاه فرد نسبت به روابط عاطفی داشته باشد که علایق و ارزش هایی که در آن دوران داشت و دلبستگی عاطفی را هم می رساند.و به وضوح نشان دهنده ی یک تجربه عاطفی مهم در دوران نوجوانی است و این نکته را هم یاد اور بشم که عشق های نخستین معمولا عمیق و فراموش نشدنی هستند تا با یاد آوری این خاطره یاداوری خوشایندی از آن دوران را حس کنی و انتقال دهی
.سادات موسوی
-
ابراهیم طالبی | دامنه دارابی ،، سلامبله، درست تشخیص دادید، هدف از نوشتن این سبْک زندگینامهام رفتن به گذشته برای استناد به اکنون است. در همان کتابخانهداریام در مدرسه راهنمایی با خیلی از کتابها آشنا شدم و مسیر مطالعهام را هموار ساخت. زندگی از دید من بر پایهی عواطف و عقل است که شرع رهنمود میدهد و البته شارعان اغلب به جای فهم درست دینی، سلایق و استیلای خود را دین و دینداران تحمیل میکنند و گاه به تکفیر هم روی میآورند. شما به نظر من در مکاشفات متون، قدرت ارزیابی و تدوین بالایی دارید. خودم از سبک تحلیل محتوای شما شگفت آمدم. دامنه -
ناشناس سلام علیکم نوه کبل آخوند وقت بخیر
ای کاش در همان زمان جبهه و جنگ شهید میشدی الان برایت دارابکلا یاد واره شهدا میگرفتند تا اینهمه توجیهات و تهمتها مرتکب نمیشدی شما گزارش زندگی خودت را در غالب توهین و اهانت جمهوری اسلامی دارید مینویسید و حرف هیچکس را قبول ندارید مگر آن کسانیکه شما را یا تائید کنند و یا با شما مدارا داشته باشند...و یا همفکر شما باشند
آمار ذیل را چندین سال قبل از مدرسه علمیه ابوالفضل قم واقع در زبیل آباد که فقط جانباز روحانی در آنجا مشغول تلمذ و تدریس هستند گرفتم و در کانال آرامش بنده و گروه نغمه عشاق بنده گذاشته بودم الان جهت یادآوری ارسال میکنم بماند خیلی از روحانیون در مدافع حرم و غیرت و امنیت و سلامت را ذکر نکردم👇👇👇
☑️ سناریوی جدید دشمن بر بیاعتبارسازی روحانیت👆❗️از آخوندها کسی هم شهید شده⁉️👇
🌺 آمار شهدای روحانی این سرزمین ۳۸۸۸ نفر
📣 بالاترین درصد شهید در بین اقشار
غیر از هزاران جانباز، مجروح و آزاده🔻۳۷۳۹ شهیدروحانی شیعه
🔻۱۴۹ شهید روحانی اهل سنت
🔻۵۷ نفر مربوط به مشروطیت یا انقلاب اسلامی
🔻۴۰ نفر در دوران مبارزات انقلاب اسلامی و پیش از جنگ تحمیلی شهید شدهاند
🔻۳۶۴۱ نفر در دوران دفاع مقدس شهید شده اتد.
🔻۱۴۹ نفر شهید ترور و شهید مدافع حرم هستند.🌹۳۳۱۴ نفر شهیدروحانی عضویت بسیجی
🌹۳۸۱ نفر سپاهی
🌹۲۷ نفر ارتشی
🌹۱۶ نفر نیروی انتظامی
🌹۳۳ نفر جهاد سازندگی
🌹۲۱ نفر عضویت قوه قضائیه
🌹۲۲ نفر نماینده مجلس
🌹۶ نفر صدا و سیما
🌹۶۷ نفر طلبه وظیفه🔻۲۲ نفر از شهیدان روحانی در سطح فرماندهی لشکر، تیپ و گردان
۲۲۲ نفر در سطح فرماندهی دسته وگروهان
۹۲۸ نفر در رستههای دیگر نظامی
۵۰ نفر مسئول تبلیغات
در مجموع ۱۲۲۲ نفر از شهدای روحانی دفاع مقدس علاوه بر نقش و رسالت طلبگی خود، دارای مسئولیتهای رزمی ونظامی بودهاند.🔻در «عملیات کربلای ۵» بیشترین شهیدروحانی با ۵۶۷ نفر
🔻استان اصفهان با تقدیم ۵۴۳ شهید روحانی، بیشتر شهید روحانی در بین استانهای کشور
🔻بیشترین شهید شهر متعلق به اصفهان است با تعداد شهدای ۱۶۰ نفر
🔻۱۷۶۷ نفر ازشهیدان روحانی، رزمی تبلیغی بودند.
🔻۴۸ شهید غیرایرانی در بین شهیدان روحانی وجود دارد🔻۵۴۵ نفر از شهیدان روحانی تأیید شده از سادات هستند
🔻پیکر ۹۳ شهید روحانی همچنان مفقودالاث
✅کانال مدرسه علمیه حضرت ابوالفضل علیه السلام «جانبازان»
قم. ماالک رجبی دارابی
-
ابراهیم طالبی | دامنه دارابی ،، سلام حجت الاسلام آشیخ مالک رجبی دارابیجواب وقتی مجال دست داد. درود،،آق شیخ مالک دوست گرامی من سلامدر متن من هرگز حضور طلاب سلحشور در جبهه انکار نشد. رهبران مذهبی را با طلاب جاننثار هرگز مقایسه نمیکنم. تند و تلخی به تو نمیآد رفیق رقیق. «غالب» را هم بکن قالب چون ممکن است مخاطبینت خیال کنند فارسی را پاس نکردی! کشکولی. خدا نگه دار. تو آخوند خوب هستی آشیخ حسینعلی.،،آق شیخ محمد مهندس عبدی سلامپژوهشگر برجسته تویی. من میرزابنویس بیش نیستم. بگذرم. -
ناشناس با سلام و عرض ادب و احتراممن بی نهایت منتظر نوشتار کبل آخوند هستمدر مناظرات علمی و سیاسی کمتر ورود می کنماما حیف که قلم زیبای شما، مرا مصممتر می کند که برای بچههای این مرز و بوم ، قلم فرسایی کنم تا امثال شما عزیزان و یادگاران دفاع مقدس تحریف تاریخ جبهه و جهاد و شهادت نشنوند.با اینکه در آن زمان حدود 10 سال داشتم، اما همانگونه که برای کودکان از فرهنگ جهاد، جبهه و شهادت می نویسم ، از شما تشکر می کنم که مرا مصممتر در این راه نمودید.اینکه مطالبی ضد و نقیضی در مورد روحانیت ، جبهه ، جنگ، عدم بلوغ و... نوشته آید بسیار تأسف دارد. چه کنم که شما برادر عزیزم چه دردی از مسیولین و روحانیت دارید که اینگونه تاخته اید.از روحانیون که جبهه رفتند و همان زندگی بیآلایش را ادامه دادند، می توان: مرحوم آیت الله ایازی ، مرحوم علامه حسنزاده آملی و حضرت علامه جوادی آملی و همین حضرت استاد سید کمالالدین عمادی و دیگر روحانیون محترم این گروه را نام برد.اینان هم جزو دروغگویان روحانیت در جبهه بودند؟!!!!!!حال اگر سهمی به دیگران نرسید، نباید بی انصافی کرد!!!!!بخدا قسم دنیا این ارزشها رو ندارد که وجدان هایمان را زیر سوال ببریم.بنده منکر نقص و یا سوءاستفاده از زمان قبل، بعد جنگ نمی شوم ، اما....... بگذریمحال غروب و کم کم موقع اذان مغرب فرا میرسد، دعایی از زبان امیرالمومنین علی علیهالسلام میکنم که آن امیر کلام امیر می فرماید:اللهم اختم لی ( لنا) بالسعادة و الشهادة.خداوند جمیع اموات همه را بیامرزد.ارادتمندتان هستم 🌹🌷شاکر طاهرخوش: -
ابراهیم طالبی | دامنه دارابی ،،
استاد کتاب و انیس کودکان آشیخ شاکر سلام
فردا جواب آن جناب مستطاب را مینویسم. نزدم مرد منصفی هستی و فقرچشیده. دامنه،،برادر و نافذ در جانم حجت الاسلام شیخ شاکر سلام۱. من یا صدها طلبه، کنار هم در جبهه جنگیدم. نه یک اعزام، دو اعزام، شش اعزام. حتی کنارم طلبهها شهید شدند. کجای متن این نقیصهی نامردانهنویسی آمد که شما دوست صاحب قلم آن را گِلهگذاری کردی. تاریخ را مرور کنی خواهی فهمید سران مذهبی پا به جبهه نگذاشتند. آن تعداد که پا گذاشتند، تاریخ آنان را سانسور نمیکند.۲. من پشت سر آیت الله مرحوم ایازی «آقاجان» رستمکلا در جبههی سوسنگرد نماز جماعت خواندم. پس متن مرا با دقت بیقضاوت بخوان سپس، نقدش بزن.۳. با هر گونه فساد در حکومت مخالفم. آخوندهای را آدرس دارم، که لوازم ساختمانی خود را از ترکیه آوردند. فکر کنم یکی از پسران من فوق لیسانس عمران است و ساختمان اجرا میکند و میداند مالک کیست! بگذرم.من روایت زندگی خودم را بر اساس آنچه رخ داد مینویسم نه آنچه دوست دارم و یا دوست دارند. ارادت به شاکر نویسندهی شیوا نویس تاریخ کودکان ایران و جهان اسلام. دامنه. -
ناشناس سلام برادر محترم آقا ابراهیماز شما انتظار نداشتم جملاتی را بگویید، که اگر بیشتر دقت کنید کمی از انصاف خارج شدیدروحانیت چه بزرگ و چه کوچیک در همه صحنه های انقلاب و دفاع مقدس حضور پر رنگ داشتند و روحانیون خانواده محترم شما هم نیز.از اینکه حرف هایی زدید و بعد در جوابیه بسیار خوب برادر عزیزم آقا شیخ مالک با چند جمله از کنار حرف های خود رد شدید ، نیز کمی از انصاف خارج شدید.چرا در کاری که خود در اجر و پاداش آن شریک هستی با دست خودت آنرا ضایع می کنی!!!دعا گوی شما هستممجتبی اکبری -
ابراهیم طالبی | دامنه دارابی ،،
جناب حجت الاسلام حاج آقا شیخ مجتبی سلام
من تاریخ را بر حسب ارادت نمینویسم، بر اساس واقعیت و حقیقت مینگارم. شاید با آن اتفاقات همفکری هم نداشته باشم، ولی تلخنگاری جزوِ ذات نویسنده و نوشته است. طلاب سلحشور و رزمنده گویاتر از آن است، که لازم به استدلال باشد. آنچه نوشتم فهم من از همان تاریخ است. من راستی درین صحن و آن صحن برای درگذشت خواهرتان تسلیت گذاشته بودم. مسافرت مشهد مانع شد در مراسم مسجد جنت حاضر شوم. ارادت به شخص خودت که واله و وارسته و وارد هستید. -
ناشناس سلام مه رفق ظاهراً ته مخالفت با نظام آموزه های دینی را از یادت بوردهامام صادق علیه السلام فرمودعلیکم بالاحداثبر شما باد جوانانچون جوان قلب پاک دارد به حقیقت زودتر تن می دهدسردار نادم یک بار آمار شهدای حوزه و روحانیت را مرور کنید آمار شهدای روحانیت از همه اقشار بیشتر استاگر روحانیت در جبهه حضور نداشت هرگز در جبهه حاج قاسم سلیمانی ها و کاظمی ها همچون سرو تناور نمی شدند این صداقت روحانیت انقلابی و شهادت طلبی آن در دامن خود سلیمانی و همت و وو پرورش دادشک دارید به وصیت نامه شهیدان بزرگ نگاه کنیدراستی الان از اینکه شهید نشدی و گول حرفهای آخوندها را خوشحال هستی چرا نباشی خدا شما را زنده نگاه داشت تا افشا کنید فریب آخوندها نخورندمن که مانند شما فکر نمی کنم افسوس می خورم همراه دوستان نازنینم شهید رضوی شاگرد نازنیم شهید باقری وووو شهید نشدمبلکه یقین دارم آن ایام لایق شهادت نبودم خدا مرا نگه داشت شاید بتوانم شهید باشمبزرگوار شما را نمی دانم آیا واقعا نادم هستی یا نه؟ اگر نادم هستی بار خود را به مقصد برسان اندیشه کنید هزاران شهید را مدیون خود نکنید.اگر واقعا حقایق بر شما مکشوف شده ما را آگاه کنید چگونه از پیر میکده عشق آن راحل زنده به عشق رویگردان شدی ندای توحید او را فریب جوانان پاک احساساتی می خوانیگمان کنم دوست فرزانه ما تب خاص عارض شده درمانش جز ندای پیر دیگر نشایدخدا کند کج فهمیده باشم انشاءاللهسید کمال الدین عمادی -
ابراهیم طالبی | دامنه دارابی ،،جناب حجت الاسلام سید کمال الدین عمادی سلامدر فرصت آتی پاسخ خواهم داد.،،جناب مستطاب حاج سید کمال الدین فقیه دین سلاممجدد تکرار میکنم، در آن قلمم هرگز مجاهدت و رشادت طلاب انکار نشد. حتی باری گفتم تقریباً تمام طلاب چهار مدرسهی علمیهی مرحوم آیت الله العظمی منتظری را جنگ کاملاً در کام خود بلعید؛ طلاب شهیدی که اگر اینک زنده بودند حکومت به شکل شیخ کاظم صدیقی درآمدهی شما آنان را خلع لباس میکرد و یا به اوین و کهریزک میبرد. زیاد از نام امام خمینی خرج نکنید، او رهبر دههی اول بود و مرقد شد یادگار آن انسان روزگار. نسل آن زمان تحت تعالیم او سر سپُرد و بعد که بزرگ شد دید یکسره مقلد بود. البته نقش تقلید در جنگ خیلی کارا است، ارتش میشوند برای آنانی که ارتش میسازند ولی پشت جبهه فقط فریاد میکشند. امام خمینی را دوست دارم، اما نقدش را هم در فهرست دوستی میگذارم. شما اتفاقاً تب ۸۸ درچه گرفتید که قدرت استقلال در تفقه و تفکر را دوختید به اشخاص، نه شاخصها. من زندگیام را روایت میکنم، اگر سختتان میآید در حقیقت نشان میدهد کن دقیق دارم میپیمایم. بله سختتان است چون تابع محض شخصیتها هستید و همین پرده و حجاب است بر دانش و قدرت تفهمی شما. اینا را نگفتم که دلم را از آن روحانی بهخداپیوسته واصل الیالحق من الخلق! و ممارس در اسفار اربعه خالی دارم. نه مثل شما وارستگان محتاجم، محتاج. تقوا از شما دل ندارد منفک شود. ۷ ، ۲ ، ۱۴۰۴ ابراهیم. -
ناشناس جناب آقای طالبی با سلام.تصوری که از یک جوان زمان انقلاب و جنگ تحمیلی ارائه میدهید تصوری مخدوش و افراطی و توهین آمیز است.فدوی و نوکر برای نظام و ...در سایه ادبیات احساسی روحانیت و ... .آیا واقعا نگاه امام خمینی به جوانان اینگونه بود که جنابعالی تصویر سازی کرده اید؟ یعنی جوانان آن سالها که شاه را سرنگون کردند آنقدر قوه عاقله نداشتند و احساسی برخورد میکردند که نتوانند تشخیص دهند خیروصلاحشان در چیست؟ با این استدلال تمام اخلاص و معنویت جبهه را بر باد فنا دادید. جهاد فی سبیل الله را به تمسخر گرفته. و لبیک جوانان به ندای رهبری جامعه را اقدامی گله وار و تقلیدی بدون پشتوانه درک و اندیشه معرفی کردید. امیدوارم خود برای پاسخگویی به خیل عظیم شهدا در برابر این کوچک نمایی عمل ارزشمندان آمادگی لازم را داشته باشید.برخلاف نظر جنابعالی؛ اقدام رزمندگان جوان در مشارکت در جهاد فی سبیل الله اقدامی برپایه محاسبات دقیق عقلانی و شرعی بود که در طی زمان مایه افتخار است. اگر آن اقدامی جاهلانه و بر اساس تقلید میبود الان نباید مایه افتخار باشد. مگر اینکه شما از گذشته حضور خود در جبهه ها ابراز تبری بجویید که بحثی دیگر است.تناقضاتی در متن هست که حتی شاید خودتان هم بدان توجه نکردید و از دستتان دررفت. اگر فردی همچون حاج صادق را خالص مدانید با خود فکر نکردید که یک فرد خالص وقتی به امری فرامیخواند خیر دنیا و آخرت در آنست پس حکومت برحق هم که افرا خالصی همچون حاج صادق به زعم شما ترغیب کننده جوانان به حفظ و حراست از آن هستند شایسته تکریم است نه تقبیح.سردمداران نظام تا جایی که ما دیده ایم خیلی هایشان یا خود یا فرزندانشان در جبهه ها حضور داشتند و حتی شهید تقدیم انقلاب کرده اند. اینکه چگونه در روز روشن آنرا انکار میکنید جالب است.در پای نهال جمهوری اسلامی خونهای پاکی ریخته شد که در وصیت نامه هایشان هیچگونه آثاری از ترس و زبونی وجود نداشت و تکیه کلام وصیت شان پاسداری از انقلاب و ارزشهای اسلامی و بخصوص پاسداشت ولایت فقیه موج میزند. حال چگونه عده ای آن جوانان را احساساتی و بی عقل و نوکر مآب جلوه میدهند جای تعجب دارد.باز خدا رو شکر حتی در ردستای خودمان هم شهید میانسال داریم و هم کهنسال تا باعث شود عده ای کمی به خود آیند و حاضرین در جبهه را فقط از جوانان بی عقل معرفی نکنند.اگر ادبار آنان به قول شما بیش از اقبالشان بود بدلیل این بود که جوانانشان جای آنها در جبهه ها حضور داشتند.جالب است یادم می آید در زمانی یک عکسی را با فعالان فضای مجازی دارابکلا بارگزاری کرده بودید که همگی جوان و نوجوان و ناپخته روزگار بودند و برایشان شبه اردویی گذاشتید.دلیلش کاملا مشخص است. چون از بین جوانان احتمالا درصدد یارکشی بوده اید. حال چگونه به نظام جمهوری اسلامی خرده میگیرید که از بین جوانان حامی و طرفدار برای خودش دست و پا کرد؟صدرالدین آفاقی
-
ناشناس سلام دارم خدمت برادر گرامیم آقای طالبی
در قسمت ۷ از زندگینامه ات به وضوح به وضعیت جوانان و نقش ان در نظام جمهوری اسلامی ایران در دوره جنگ تحمیلی اشاره کردی و اینکه چگونگی تاثیر گذاری مبلغان نظام بر ذهن جوانان پرداختی.از جمله نکات مهم که در متن مطرح شده استفاده از ادبیات دینی و احادیث برای شکل دهی به اندیشه ی جوانان و هدایت آنان به سمت جبهه ی جنگ است.وآن طور که من از متن فهمیدم خودت هم تحت تاثیر تبلیغات و فضای هیجانی زمان قرار گرفتی وبه جبهه رفتی.
نقد من :
استفاده از متون دینی در هر جنگی رایج است و مختص به یک گروه خاص نیست و این یک روش برای تقویت روحیه و امید در بین مردم است.باید شرایط جنگ توجه کنیم در شرایط بحرانی طبیعی هست که از هر ابزاری برای حفظ روحیه استفاده کنند،اما این به معنی سوء استفاده نیست بلکه بخشی از مسئولیتشون هست.بین تبلیغات تحمیلی و تشویق های داوطلبانه تفاوت وجود دارد.
مردم در ان زمان خودشون باور داشتن که دفاع از وطن وظیفه شونه و مبلغان فقط این باور را تقویت می کردندو انها از متون دینی برای ایجاد امید و مقاومت استفاده می کردند نه برای تحریک خشونت به استفاده از ابزاری برای جوانان
انگیزه جوانان برای رفتن به جبهه از روی اعتقاد مذهبی و میهن پرستی ،دفاع از ارزشها خانواده،و اعتقادات دینی و شخصی بوده نه تبلیغات احساسی .
بخشی از متن به واقعیتهای تلخ از دوران جنگ ایران و عراق اشاره کردی که نشان دهنده ی فقدان آموزش و آماده سازی کافی برای جوانانی است که به میدان جنگ فرستاده شدند،که از نظر شما برایشان اهمیت زیادی داده نمی شود و به عنوان نمادی از سود جویی و بی توجهی نظام حاکم به زندگی و آینده ی انها معرفی کردی
نقد من:
در بسیاری از جنگها بویژه در شرایط بحرانی دولتها و فرماندهان مجبور می شوند نیروهای کم تجربه یا حتی غیر نظامیان را با حداقل آموزش به جبهه اعزام کنند این موضوع در تاریخ نظام جهان بارها اتفاق افتاد مانند بسیج عمومی در جنگ جهانی اول و دوم .جنگ ذاتا بینظم و غیر قابل پیش بینی است گاه الویت یا دفاع فوری بر آموزش طولانی مدت غلبه می کند.
به عنوان عضوی کوچک از جامعه میخواهم چند نکته را یاد آور بشم
انتقاد سازنده میتونه مفید باشه پس انتقاد را رد نمیکنم بلکه در عین حفظ انتقاد حفظ اتحاد و جلوگیری از تفرقه مهم هست.
در شرایط چالش بر انگیز کنونی حفظ اتحاد و همدلی از مهمترین پایه های پیشرفت و عبور از مشکلات است.اتحاد به معنای نادیده گرفتن انتقاد نیست بلکه به معنای همکاری برای تبدیل چالشها به فرصتها و رشد جمعی است.
انتقاد سازنده زمانی مفید است که با هدف بهبود شرایط ودر چارچوب احترام بیان شود.
همه ی افراد و اقشار بخصوص کسانی که از دستاورد انقلاب بهره مند شدند در شکل گیری تاریخ کشور سهم داشتیم و اکنون نیز مسئولیت داریم با یاد آوری ارزش های مشترک از تفرقه پرهیز کنیم.و با شناخت دقیق مشکلات و اجتناب از قضاوت های کلی به جای دامن زدن به مشکلات به راههای عملی برسیم.
به فرموده ی قران کریم واعتصمو بحبل الله جمعیا ولا تفرقوا
سادات موسوی دارابی
-
ابراهیم طالبی | دامنه دارابی ،، در فرصت دیگر پاسخ میدهم.قابل توجه برادر و رفیقم آق سید علی اصغربه این مسئله بنگر و بیاب و پایان دِه. پاسخم من است زیر کامنت قسمت ۷ «از خونهی کبلآخوند تا خونهی قم» که عکس متن کامل این کامنت و توضیحات من، در بخش اعلان مدرسه فکرت منعکس است.از رفیقم آق سید علی اصغر ضمن سلام و ارادت و ادب، خاضعانه میخواهم این کامنت انتقادی را، خود پاسخ دهند. من خرسند شدم زاویهی دید درین کامنت، ۱۰۰ در ۱۰۰ با زوایهی دید من در ورود به بیان زندگینامهی خودم، متفاوت و حتی مخالف است. من بنا بر پیشنهاد خودت در مشهد مقدس وارد زندگینامه نویسیام شدم. اینک تاب شنیدن حرفهای من هنوز فراهم نیست. بهیقبن جلوتر روَم و مسائل حادّتر را تحلیل کنم، ممکن است تحملناپذیری این اعضای محترم و صاحب فکر متعلق به جناح دیگر، تشدید و بغصآلودتر شود. آق سید علی اصغر خودت جمعبندی کن و تمام. زیرا من برای دلخوشنک احدی قلم دست نمیگیرم که اگر خلاف فکر آنها طرح مسئله کردم، به خودِ من هجوم کنند نه آنچه در کشور رخ داد و پاسخگو هم نبودند و نیستند. تمام. عصر روز ۷ ، ۲ ، ۱۴۰۴ دامنه دارابی -
ناشناس پیام آق قاسم بابویه به دامنه:
«اوریم سلام ببخشید از شماها شنیدم اگر کسی زیاد مطالعه کنه راه را کج میره الان کج رفتن تو واقعا مطالعه زیاده یا به قول یکی از دوستان شما قاطی کردی در هر صورت راه تو کجه مثل آقا وحدت هر چه زودتر راه را انتخاب کنی بهتره به هر حال تورا هم داخل چاه وای خدای من چقدر تو مهربانی عبدی و دبیر پشت و پناه تو.»
پایان متن پیام قاسم
-
ابراهیم طالبی | دامنه دارابی ،،آق قاسم بابویه دوست دیرین و گرامی من سلامهر چه تو به من بگی، میدانم از یک چیز هرگز بیرونی نمیافتی و آن این است مرا دوست داری. و هیچ وقت دلت تاب ندارد مرا دوست نداشتی باشی. اگر یقین داری به قول خودت که فرمودی: «اوریم ت.... قاطی کردی» تو بیا مرا نجات بده. شما که سه پا از ستاد ارشاد هستنی! که منِ دِ پا را راستقامت هاکانین. احتیاط کن سر تُ نشوووویی!ارادت اوریم طالبی دارکلایی
