دامنه‌ی داراب‌کلا

ایران ، قم ، مازندران ، ساری ، میاندورود

دامنه‌ی داراب‌کلا

ایران ، قم ، مازندران ، ساری ، میاندورود

مشخصات سایت دامنه
دامنه‌ی داراب‌کلا

Qalame Qom
ابراهیم طالبی دارابی (دامنه)
قم ، مازندران ، ساری ، میاندورود ، داراب‌کلا

پیام مدیر
نظرات
موضوع
بایگانی
پسندیده

۲۶۶ مطلب با کلمه‌ی کلیدی «تریبون دارابکلا» ثبت شده است

مجموعه پیام‌هایم در مدرسه فکرت

قسمت جهل و هشتم

 

تپّه چاله (۳)
روح‌الله

به نام خدا. سلام. از فردای انقلاب خیلی‌ها اسم فرزندان‌شان را «روح‌الله» گرفتند؛ ازجمله یک نوه‌ی دختری پدرم در خاندان ما، که نشان دهند تا چه‌اندازه زیاد، به امام و رهبر و مرجع تقلید جامعه، عُلقه و تعلّقِ خاطر دارند؛ امامی که خود سال‌های سال در قم به «حاج‌آقا روح‌الله» معروف بود و به این نام خوانده می‌شد.

 

محمدعلی هم که اسم فرزندش را روح‌الله نهاد، روحانی‌ی اسم‌ورسم‌‌داری بود؛ سال‌ها ریاست حوزه‌ی هنری و سوره و امور روزنامه‌ی همشهری و عقیدتی سیاسی ارتش و ... ازین حجت‌الاسلامِ کم‌ریش و کوسه‌مانند و همه‌کاره‌ی سینمای دهه‌های اولیه‌ی انقلاب، فردی متنفّذ و سرجمع‌دار ساخت که حلقه‌ای مقتدر داشت؛ از مخملباف و آوینی و نصرالله مردانی گرفته تا فرج‌الله سلحشور و مؤثران هنری و تبلیغی دیگر که در آن نقش فکری و هدایتی ایفا می‌کردند. تمام همّ و غمّ و اهتمام و افتخار محمدعلی زم، ذمِّ ذنب‌ها (=گناهان) بوده که به ساخت فیلم‌های محسن مخملباف مانند استعاذه، توبه نصوح، عروسی خوبان و شاید هم بایسکل‌ران منجر شد و نیز روایت فتح مرتضی آوینی و محمد نوری‌زاد هم از زم، زمزمه‌هایی می‌گرفت.

 

آنچه سازمان تبلیغات بی‌دروپیکر آیت‌الله احمد جنتی با آن بودجه‌ی بی‌سر‌وته‌اش صورت می‌داده و حوزه‌ی هنری آن را با نصب حجت‌الاسلام محمدعلی زم به حلقه‌ی او سپرده بوده، این بوده که از ابزار تبلیغ و هنر، به مدد انقلاب و هدایت مردم بشتابد، اما یکی از برونداد شتابزده‌ی آن، آن شده که اینک محمدعلی زم برای پسرش روح‌الله زم «مجازات» می‌طلبد و «مکافات دنیا» را مثال می‌آورد، زیرا معتقد است فرزندش قدم در کار بد و راه بد گذاشته. بگذرم و فقط بگویم هنر او و امثال او گویا کارا نبوده، که حتی از تربیت فرزندش -که اسم روح‌الله هم برایش گرفت- عاجز مانده.


نکته‌ی ۱: وقتی در تار «میت» (=سازمان امنیت داخلی و برون‌مرزی ترکیه) گرفتار شوی و با سرویس‌های رقیب «آمد و شد» کنی، و رسانه را به ابزار رساندن دروغ و شایعه و به غلط‌انداختن مخاطب فرو بکاهی و هنگفت‌هنگفت درآمد! کسب کنی، در واقع ناخواسته سازمانی مقتدرتر را به خشم و غلبه و اقدام ضد جاسوسی و ضد اطلاعاتی وا می‌داری که با انواع شگردها و سناریوها وارد زمین بازی و میدان فریب تو ورود می‌کند و با عملیات یا معامله‌ی پایاپای (=تهاتُری، دادوستَد جنس به جنس و کالا به کالا) تو را از «تار» به «تور» می‌اندازد؛ چراکه سرویس‌های اطلاعاتی به حوزه‌های هدف خاصه همسایه حساس‌‌ترند و شاخک‌های تیزتری دارند.


نکته‌ی ۲: سال‌ها پیش در کتاب یک افسر بلندپایه‌ی سازمان سیا -که مدرّس کارکُشته‌ی امنیت در آن سازمان بود- خواندم یک فاخته، ۱۵۰ فریب را به‌کار می‌بندد تا زیر افعی تخم‌هایش را جاسازی کند تا جوجه‌های این پرنده سر برآورند. توضیح: من ماجرا را با رویکردی تفسیری و تاریخی، تحلیل کردم، نه داوری. داوری و قضاوت کار محاکم است و وکیلان.

 

بحث ۱۳۲ : آیا با خودت حرف می‌زنی؟ این پدیده‌ی رفتار درونی را چگونه تحلیل می‌کنی؟ آیا آنچه با خودت، در خلوت گپ می‌زنی قابل نقل و علنی‌شدن است که پند باشد و هشدار و اشتراک تجربه‌ی فردی؟ این موضوع برای گفت‌وگو در مدرسه سنجاق می‌شود.

 

 

پاسخم به بحث ۱۳۲

۱. تمام پاسخ جناب سید علی‌اصغر به مبحث ۱۳۲ مورد قبول من هم هست. ازین‌رو، آن جواب، جواب مرا تکمیل می‌کند.

 

۲. اساساً یکی از باورهای من همیشه این بوده که انسانِ توانا و دانا کسی می‌تواند باشد که قدرتِ تنهایی را داشته باشد. او با آن‌که مدنی‌الطبع است، اما به‌عمد می‌بایست برای خود، ساعات تنهابودن تنظیم کند. این ساعات تنهایی، حتی اگر به ماه و هفته‌ها هم کشید، باز نیز توانِ با خودبودن را به جان‌ودل بخرد و خویشتنِ خویش را بیآراید و فکر و اندیشه‌اش را سامان ببخشد. همین قدرت مرموز بشری، سبب می‌شود گفت‌وگو با خود شکل عقلانی، خردورزانه و ارزشمندانه بگیرد و بُن‌بست‌ها را باز کند و گره‌ها را بگشاید. زیرا فکر و تفکر، خاستگاه‌ و رُستنگاه‌اش تمرکز و خلوتِ با خود است.

 

۳. کسی را سراغ داشتم -که البته اینک در بستر بیماری‌ست- وقتی از قضای حاجت -به تعبیر رُک‌تر مُستراح- بازمی‌گشت، می‌گفت: یافتم، پیدا کردم. او، همان‌لحظه که نوعی خلوت خاص است، هم زور می‌زد و هم فکر می‌کرد، ازین‌رو پیدا می‌کرد؛ پیچیدگی‌های ذهنش را باز می‌نمود و دست‌به‌کار می‌شد و نقشه‌اش را می‌ساخت. با خود حرف می‌زد و مُنتج به نتیجه می‌شد. این را گفتم تا گفته باشم، شاید بسیاری چنین باشند؛ حالا چه مستراح (=که راحت‌شدن معنی می‌دهد) چه بازداشتگاه، چه سلولِ انفراد، و چه بر بالای تخت و زیر لحاف و چه به قول محمدحسین بر پشت فرمون.

 

۴. از نظر کاربردی نیز گپ با خود مفید است. در واقع چنین حالتی نشان می‌دهد فرد از نظر منطقی و اخلاقی پیش از دیگران، اول خود را مخاطبِ نوید و یا نهیب خود کرده است. این‌که زرتشت در سخن سه‌پاره‌ای خود، یک پاره را به پندار نیک سپرده است، به برداشت من از یک جنبه همین گپ با خود است که هدفی برای ساختن و پاکسازی و پاکیزگی درون و پرهیز از تیرگی و تیره‌دیدن دیگران است.

 

۵. از نظر من با خود حرف‌زدن، جنبه‌ی ارتکاز نیز دارد؛ یعنی ثابت‌شدن و ملکه‌شدن ذهنی و رفتاری. حتی گاه از آن گریزی نیست؛ لابُد این حالت دست‌کم یک‌بار، به‌یک‌بارگی در شما رخ داده که با انگشتت پِسِّه و بِشکَن زدی و زمزمه‌وار گفتی: آها، همینه. شک ندارم که اینه. بریم که دیره. همین بِشکَن‌زدن اختیاری یا غیراختیاری، و گفتن چنین جملاتی، گپ با خود است که در سرِ انگشتانت بازتاب یافت.

 

۶. به لحاظ عرفانی که این گپ با خود، به حدِّ یک هستی ابعاد و پهنا و درازا دارد. پیامبر ما -صلوات الله- به غار می‌رفت، انبیاء آسمانی (ع) به صحرا و بِئر (=چاه‌‌مانند) می‌رفتند و یا در چوپانی ندا و منادا داشتند، بودا بر تنه‌ی درخت رفت و عارفان درستکار به خَلْسه و صحو و محو. بگذرم. تمام این رفتارها قدرت انسان است برای کشف، کسب و اکتساب و ارتکاز. هم اجتماع و هم انفراد؛ هر دو لازم است.

 

۷. درین‌باره سخن فراوان دارم، اما دو کف دست برای مدرسه‌ی فکرت کفایت دارد. و همین را بگویم چنین حالتی از نظر من، نرمش فکر است، پاییدن خود است، بازسازی اغلاط و خراب‌کاری‌هاست، بازآموزی اندیشه‌هاست، آشتی با قهری خویش است، و نیز به قول قشنگ سید علی‌اصغر: «صمیمیت با خویشتن». و در یک کلمه، سمفونیِ رقص دل است و بزم قلب و رمزگشایی از رمزینه‌های عقل. پس، با خود گپ بزنیم. گرم و نرم و نُرم.

 

تپّه چاله (۴)

 

بازشناسی مفهوم شهادت

شهادت، آن‌هم در راه مکتب اسلام و «فِی سَبِیلِ اللهِ» و برای حراست از مرزهای میهن عزیزمان ایران، برترین، والاترین و والِه‌ترین نوع مرگ و مُردن است که قرآن با واژگانی وَحیانی و حکمت‌واره می‌گوید مَپندار که شهیدان مُرده‌اند، نه؛ بلکه آنان زنده‌اند و نزد خدا رزق و روزی داده‌ می‌شوند. بیشتر بخوانید ↓

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۶ مهر ۱۳۹۸ ، ۱۹:۳۹
ابراهیم طالبی | دامنه دارابی

مجموعه پیام‌هایم در مدرسه فکرت

قسمت چهل و هفتم

 

زنگ انشاء مدیر (۶)

از قدیم و ندیم (=ایام بسیار قدیم به قول مرحوم دکتر محمد معین) در چشم برخی‌ها، از جای‌جای ایران ما، داراب‌کلا ، محل شفا ! بوده و روستای محل رفع و رجوع. هنوز هم این باور، طرفدارانی داره و نیز مراجعه‌کنندگان بسیاری.

 

من تا جایی که ذهنم اُکسید (=زنگار) نشده یادمه اینان دعاگران محل بودند که همگی از دار فانی به دیار باقی شتافتند: ۱. حاج آق‌علی شفیعی و پدرش سیدمحمد، ۲. حاج سیدکاظم شفیعی، ۳. سیدمحمود هاشمی، ۴. حاج میراحمد موسوی، ۵. حاج میرهادی دارابی، ۶. شیخ علی‌اکبر طالبی، پدرم. در دو خاندان، یکی شمارگان ۱ و ۵، هنوز هم پسران جای پدر می‌نشینند و دعا می‌نویسند. گویا مشتری‌های فتُّ و فَرط و فراوان هم دارند، از نقاط مختلف ایران. نمی‌دانم آیا حاج‌شیخ احمد آفاقی هم دعا برای شفا و دفع بلا می‌نوشتند یا نه؟ این را باید جنابان آفاقی آشیخ‌جواد، آقارحیم و آقاصدرالدین تبصره بزنند تا باخبر شویم.

 

نکته‌ی کشکولی: اگر آق‌سیدمحمد موسوی وکیل، نمی‌رفت سمت وکالت و حقوقدانی، نمی‌دانم آیا پشت تخته‌میزِ پایه کوتاهِ جوهری‌شده‌ی دعانویسی پدرش، می‌نشست و حال مردم را دگرگون! می‌کرد یا نه. آن‌وقت می‌ترسیدم او، به جای شفا، کور می‌کرد و کورکاشِم. بگذرم. نه نگذرم این را هم بیفزایم که من هم سیاسی‌میاسی بلد نبودم قلم و مرکّب و پوستخت و پوس‌کلاه و کتابِ کاهی چاپ هند و لاهور پدرم را به ارث می‌بُردم!

 

 

یک نمونه از کتاب دعانویس در داراب‌کلا

ارسالی شیخ محمد بابویه دارابی

 

تلقین: مادرم را روزی -که خیلی کسالت بر او عارض شده بود- به مطبّ در خیابان قارن بردم. هنوز دارو را نگرفتم ازش پرسیدم: ننه‌آقا الان چطوری؟ مادرم گفت: خیلی بهتر شدم پسر. خندیدم و گفتم: هنوز که دارو نخریدم. فهمیدم همین که مریض، نزد پزشک و مهربانی‌های دکتر می‌نشیند، تلقینِ مثبت سراغش می‌آید و خود را درمان‌شده می‌پندارد. همین هم خود، بخشی از سیرِ سلامتی و بازسازی روحیه هست.

 

نکته:با باور مردم، تحت هر نوع عملیاتی و با هر نوع اسم رمزی هرگز نمی‌توان به‌آسانی جنگید و ظفرمند شد. انشای ششم مدیر دراز شد. پوزش. راستی! ازین نکته خودم را بازندارم که باخبرم به سیدعلی‌اصغر ما هم، مردم التماس‌دعاهایی دارند؛ چون به جدّ او قسم می‌خورند و وی را فردی بااخلاص می‌دانند. می‌دانم او فوت نمی‌کند، پرَک هم نمی‌نویسد، جولان هم نمی‌دهد، اما در قلب و وِرد، الفبای شفا را برای مُلتمِسان به آسمان پرواز می‌دهد. من اما حالا یک نعلبکی جُل‌دِله چای فومنات را نوش کنم و بگذرم، گرچه سید، اهل دمنوش و شیرِ ولرم است و بس.

 

پاسخ:

 

سلام. یقین من این است دست‌کم وقتی جناب دکتر عارف‌زاده می‌خواهد پاسخی را کمی کامل‌تر بنویسد نهایت منطق و ذوق ادبی را به‌کار می‌گیرد تا گیرایی کلماتش، هدف گزاره‌اش را تقویت کند. و من به همان میزان اشتیاق و ظرافت، نوشته‌های دقیق و پیام‌دار شما را می‌خوانم دکتر. بیشتر بخوانید ↓

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۱ مهر ۱۳۹۸ ، ۰۷:۰۷
ابراهیم طالبی | دامنه دارابی
تنگۀ حموم و خاطراتی از آن
به قلم دامنه. با دیدن این دو عکس دست‌کم هفت زاویه، بر رویم باز شد، چهار زاویه برای عکس تنگه، سه زاویه برای عکس کَتِل‌کَش، که برمی‌شمام:

 

۱. دوره‌ی جوانی که ازین تنگه‌ی باریک و وحشتناک، با ترس و لرز به حموم می‌رفتیم.

۲. راهی میان‌بُر که دو قهر وقتی درین تنگ، دیم‌به‌دیم (=رُخ‌به‌رُخ) می‌شدند، یا ماز می‌کردند، یا ماچ!

۳. برای تیپ‌های سن‌دارتر از ما، این تنگه، کوچه‌ی دلگشا بود برای خاطرخواه‌ها. بیشتر بگم جیزه!

۴. حجم عکس را بالا آوردم و با این عینک شیشه آلمانی‌ام به دقت دیدم که ۱۹ قطعه زباله‌ی غیرقابل بازیافت در کف این سنگفرش، وِلو و پخش است!

 

کَتِل‌کَش آقای حسین دستیار

یورمله. عکاس: دکتر اسماعیل عارف زاده

 

اما با دیدن کَتِل‌کَش سه حرف بر دلم راه افتاد:

۱. یاد غارت جنگل افتادم که سال‌ها عده‌ای به اسم بهره‌برداری و استحصال، نسل ملچ، نم‌دار و گونه‌های بی‌نظیر را زدند.

۲. یاد دست‌رنج کارگران افتادم که با این نوع ماشین، دسته‌دسته صبح سرد زمستان به جنگل می‌رفتند تا رزق خانه را تأمین کنند.

۳. یاد روزهایی از خودم افتادم که با کتل‌کش‌ها به چلکاچین می‌رفتم و تمش و تِش‌هَلی می‌چیندم.

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۳۱ شهریور ۱۳۹۸ ، ۰۹:۲۶
ابراهیم طالبی | دامنه دارابی

قضیۀ شالیزار میان مردم اسرم و داراب‌کلا

البته روایت دیگری غیر از این روایت در متن مندرج

در عکس‌نوشته‌ی بالا نیز وجود دارد که این دفاع

از خاک داراب‌کلا کار مرحوم «جعفر» جدّ چندم ما بود

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۳۰ شهریور ۱۳۹۸ ، ۱۰:۵۸
ابراهیم طالبی | دامنه دارابی

مجموعه پیام‌هایم در مدرسه فکرت

قسمت چهل و ششم

 

هُدهُد و خاطره‌ی من
صبح امروز وقتی برای نرمش و قدم‌زدن به پارک کناری منزل‌مان رفته بودم، به وجد و هیجان آمدم. بگو چرا؟ هُدهُدی در نزدیکی من فرود آمد و لحظاتی، لذت بی‌نظیر در بطن من دمید. این پرنده‌ی جذاب و قشنگ -که شانه‌به‌سر، پوپک و مرغ سلیمان هم نامبردار است- اساساً در اذهان، پیام‌رسان مشهور است. کاش چونان عطار منطق‌الطیر (=زبان پرندگان دانستن) بلد می‌بودم و می‌فهمیدم چه پیامی! برایم به ارمغان آورده. بگذرم. اما از چند عکسی که در نزدیک‌ترین فاصله از این هُدهُد نر انداختم، دو عکس برای مشتاقان جانداران در زیر بگذارم. فقط یک خاطره‌ی سیاسی هم بگویم، بعد هُدهُد را منعکس کنم:

 


به گمانم اواخر دهه‌ی هفتاد بود که به اتفاق و بهتر است بگویم در مَعیت دوست گرانقدرم جناب دکتر علیرضا زهیری -رئیس وقت مرکز اسناد انقلاب اسلامی قم- به مراسم افتتاح اینترنت قم به باجک رفته بودیم. من و او کنار هم در ردیف سوم نشستیم. درست جلوی صندلی من شیخ صادق لاریجانی نشسته بود. که دیدم هم با متانت نشسته است و هم سرش به کتاب دوخته است و هم از وقت خود به‌خوبی بهره می‌برد. سرم را کمی خم کردم که ببینم چه کتابی می‌خواند، دیدم گویا کتابی با عنوان الفرید را می‌خواند؛ نسخه‌ای سنگی بود و چاپ قدیم. اما جالت‌تر این‌که سخنران مراسم اینترنت قم حجت‌الاسلام آقای سید احمد خاتمی بود که در یک جای سخن استشهاد قرآنی کرد که اینترنت پیش‌بینی شده بود و مثال هُدهُد حضرت سلیمان (ع) را زده بود. من آنجا گوش تیز کردم و چشمم قُلَپ کرد درآمد! اما حالا مَنگِ آن خاطره‌ام و سیاسی‌میاسی هم بلد نیستم. بگذرم.

 

 

هدهد. شانه‌به‌سر

قم. ۲۸ شهریور ۱۳۸۹

پارک کنار خانه‌ی‌مان. عکاس: دامنه

 

هدهد

عکاس: دامنه

۲۸ شهریور ۱۳۹۸

 

 

شب‌نشینی

به نام خدا. سلام. از ۵۸ به بعد جوان‌ها هم به شب‌نشینی‌ها روی آورده بودند. پیشتر، گویا عرف حکم می‌کرد فقط پیران شب‌نشینی بروند. شاید از یُمن انقلاب بود که جوان‌های انقلابی را علاوه بر تمامِ ساعت روز که باهم می‌گشتند، شب را هم به‌هم پیوند می‌داد که از هم نگُسلند!

 

یادم مانده هنوز، همان سال‌ها و کمی این‌طرف‌تر، ما جمعی از رفقا، بیشترِ یکشنبه‌شب‌های هفته، شب‌نشینی را پیش پدرِ احمد نصیری می‌رفتیم. احمد، مادری مهربان داشت و پدری خطّاط و شعردان. او در تهران با همین هنر خوشنویسی، معیشت می‌کرد و هر هفته به داراب‌کلا بازمی‌گشت. هر دو بزرگوار مهمان‌پذیر بودند. خدای تبارک و تعالی رحمت کناد آنها را.

 

حالا را نبین که هر خانه‌ای، شاید بیش از دو سه تا تلویزیون چند اینج باشد. آن‌سال‌های سخت، مردم در تنگنا بودند و قدرت خرید تلویزیون رنگی که هیچ، سیاه‌وسفید را هم نداشتند. ما، آن شب‌نشینی‌های مداوم را بیشتر برای دیدن سه برنامه می‌رفتیم: ژیمناستیک، دیدنی‌های کانال دو با گویندگی جلال مقامی و نیز نکته‌گیری‌ از پدر احمد نصیری که لبریز از شعر بود و انبانی از  نکته‌های بِکر. او هیکلی تنومند، چهره‌ای پُرهیبت و رخساری سفید داشت. و نیز صدایی بَم و طنین‌انداز. شروع می‌کرد برای ما شعر گفتن. ذهن او، تالار شعرهای منتخب شاعران بود. من، از سر اشتیاق شعرهای او را در ورقه‌ای می‌نوشتم تا بعداً به حافظه‌ام بسپارم. یکی از آن شعرها این شعر صائب تبریزی بود که به‌زیبایی آن را برای‌مان می‌خواند و تفسیر می‌کرد:

 

من از روییدنِ خار

سرِ دیوار دانستم

که ناکس کس نمی‌گردد

از این بالا‌نشینی‌ها

 

من از افتادنِ سوسن

به روی خاک دانستم

که کس، ناکس نمی‌گردد

از این اُفتان و خیزان‌ها

نکته: ندارم. فقط ترسیم کنم، چه صفا و صمیمیتی ساطع بود، وقتی سماور، کنار تلویزیون غُلغُل می‌آمد و نگاه به نارنگی‌های محلی و شب‌چره‌های بومی بُزاق دهان را افزون می‌کرد و دل را آب می‌انداخت. صدها رحمت به مادر و پدر احمد.

 

پاسخ:

با سلام و احترام، در هر دو قسمت ۸ و ۹ چونان قسمت‌های پیشین، درس‌ها آشکار و حتی نهفته است. سهم من ازین نوشته‌های آموزنده این است که بر خودم بیشتر نهیب زنم. ممنونم و از ذکر سه نکته دریغ نورزم: بیشتر بخوانید ↓

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۴ مرداد ۱۳۹۸ ، ۰۹:۰۹
ابراهیم طالبی | دامنه دارابی

مجموعه پیام‌هایم در مدرسه فکرت

قسمت چهل و پنجم

 
هف‌هش خط (۱۷)

به نام خدا. سلام. مرحوم بازرگان به نویسنده‌ی کتاب «جامعه‌شناسی خودکامگی» یعنی علی رضاقلی، گفته بود: چرا در کتاب خود ازین سخن پیامبر اسلام (ص) استفاده نکردید: کَما تکونُوا یُولّی علَیکُم. هرگونه که باشید همان‌گونه بر شما حکومت می‌کنند.

 

افزوده: پیامبر اسلام (ص) در جایی دیگر _به نقل از کتاب «شرح‌الشهاب» ابن‌القاضی_ می‌فرماید: عملکرد و رفتار شما، بر شما فرمانروایی می‌کند، اگر رفتارتان نیک باشد، فرمانروایان شما هم اصلاح می‌گردند.

 

آخر خط: در جایی خوانده و یادداشت کرده بودم که بدبینی در ایران سابقه دارد؛ داخل عدلِ پشمِ ایران، ممکنه آجر و سنگ باشد؛ آری درین هف‌هش خط باید افزون کنم و نیز داخل کیسه‌ی سیب‌زمینی، خاک. داخل جعبه‌ی میوه، جنس نارس و کال. داخل گونی برنج طارم، اقسام بُنجُل آن. و داخل کاخ شیشه‌ای مات! و مشجّر حکومت، هم که جای خود دارد، زیرا حکومت‌ها توسط آدم‌ها اداره می‌شود، نه فرشته‌ها. و جهان، حقّا ! که از سورینام گرفته تا آسام، و از توکیو گرفته تا مسکو و پورتوریکو، و از گابُن گرفته تا واشینگتن سیاستمدارهای حُقّه‌باز زیاد به خود دیده است و آدم‌های دغَل‌کار، فراوان. بگذرم، سیاسی‌میاسی بلد نیستم!

 
 
 
جامعه‌شناسی خودکامگی
اثر علی رضاقلی، نشر نی
 
 

هف‌‌هش خط (۱۸)

به نام خدا. سلام. یورگن هابرماس _فیلسوف معاصر آلمان، که در دوره‌ی دولت جناح چپ در اواسط دهه‌ی ۷۰ به ایران آمده بود_ به «گستره‌ی همگانی» معتقد است.

 

مفهوم سیاسی «گستره‌ی همگانی» به فضای باز میان دولت و فرد اطلاق می‌شود، که البته چنین گستره‌ای در نظام‌های توتالیتر (=تک‌تاز) و شاهنشاهی شکل نمی‌گیرد. به جای آن لُمپن‌ها (=شَرورها، قمه‌کش‌ها، چماق‌دارها، هراس‌افکن‌ها) میدان مانور می‌یابند و یا گروه‌های مخفی خودسر مثل فاشیست‌ها در اسپانیا و نازیست‌ها و اس‌اس‌ها در آلمان هیتلری، جای احزاب و مردم را پر می‌کنند. به عبارتی به قول هگل، جامعه‌ی مدنی، درین نوع دولت‌ها پدید نمی‌آید. یعنی نمی‌گذارند پدیدار گردد. مثلاً در نظام بسته‌ی خاندان سعود در عربستان، گستره‌ی همگانی اساساً وجود ندارد. آنان، حتی بر نام کشور، فامیلی خاندان خود را گذاشتند: عربستان سعودی!

 

آخر خط: فرصت ماه محرم _که یک قدرت بزرگ برای مکتب تشیّع است_ به نظرم می‌تواند تمرینی بر ژرف‌ترکردنِ گستره‌ی همگانی در نظام جمهوری اسلامی ایران باشد. زیرا انقلاب اسلامی، این اجازه‌ی پیشرفته را به نظام می‌دهد، که میان قدرت و ملت فضای باز وجود داشته باشد؛ همان گستره‌ی همگانی که در آن بتوان تفکر کرد، نظارت داشت، فعال و متحرک بود، بر مبنای قانون و مدنیت اقدام سیاسی و اندیشه‌ای کرد و حتی متشکّل شد و حزب و گروه و سازمان به ثبت رسمی رساند. تمام. اگر دقت شود حزب مؤتلفه‌ی اسلامی به عنوان یک جریان اصیل و تشکیلاتی جناح راست، از دل هیأت‌های مذهبی زنجیرزن ماه محرم شکل گرفت که از سال‌های آغازین دهه‌ی چهل همگام با نهضت امام خمینی به هم زنجیره‌وار مؤتلف و متحد شدند و کم‌کم نُضج (=رونق) گرفتند و در امر مبارزه برای سرنگونی شاه بسیار تلاش کردند.

 

 

پاسخم به جناب ...

سلام. آنچه در ادامه‌ی نوشته‌ام در هف‌هش خط ۱۷، امتداد داده‌ای، شناسایی آفاتی است که اندک‌اندک آسیب شد و کم‌کم، کم‌کم، معضل و به‌یکباره عیب عظیم. با شما درین درد و گلایه‌ی جامعه‌شناختی، مخالفتی ندارم. از نظرنویسی پرحوصله‌ی شما هم خرسند و ممنونم. اما واقعیت این است درین آفات _که حتی می‌توان نامش را بلیّه‌ی مخاطره‌آمیز اجتماعی گذاشت_ هم پاره‌ای از مردم دخالت دارند و هم دست پاره‌ای از حکومت و قدرت به‌صورت مرئی و نامرئی دخیل است. که در نوشته‌ات ازین ابعاد، دور نیفتاده‌ای.

 


راه‌حل اما چیست؟ به نظر من، محو چنین رفتارهایی چه از ساحت حکومت و چه از میان ملت، ناممکن است. زیرا یوتوپیا (=مدینه‌ی فاضله‌ی فارابی) اساساً رخ نمی‌دهد. پس، این زشتی‌ها همیشه در جوفِ جامعه، پیوست است. مهم این است، هر کس خود، ازین گونه کردارهای ناروا و سست‌کننده‌ی تاروپود اجتماع، دست بشوید. کردار نیک، پندار نیک، گفتار نیک در تبار ایرانی سنجاق بوده‌است. اما گویا یادش رفته است و گاه‌به‌گاه دست به کلاهبرداری دراز می‌کند و به قول شما از منفعت متعادل به سوداگری خطرناک میل می‌نماید.

 

از نظر فلسفی نیز، من هر حکومتی را زاده و مولودِ مردم می‌دانم و مردم هم، هیچ‌گاه در هیچ زمانه‌ای، همه یکسره خوب و منزّه نبوده و نمی‌شوند. بد و خوب باهم در یک فرصت واحد، زیست می‌کنند. پس، حکومت هم چون زاده‌ی بشر است، دست و پایش ممکن است آلوده شود و بلرزد. انتظار مطلق از حکومت و ملت برای پرهیز از بِزه، پنداری بیش نیست.

 

باید بر مبنای اخلاق و آموزه‌های دینی و تجربیات بشری و ملاطفت‌های انسانی، از میزان آلودگی و تقلب و تغلب (=چیرگی زورمندانه) علیه‌ی همدیگر، کم کرد. آب، املاح دارد، خالص نیست، حکومت هم امواج دارد و خالص نیست. موج‌هایی از آن با خود آلودگی‌ها دارد، و موج‌های هم پاکیزگی‌ها. حرف درین پاره، پایانی ندارد. پویه‌ی آدمی باید پویان و جویان باشد تا اول خود را پایش و جویش کند که بتواند پاینده و جوینده، عمر بگذراند. بگذرم.

 

پاسخ:


سلام. دیدگاه شما درین مسأله، منطقی و مناسب است. از نظر من نیز مسجد خدا، در هر کجای کره‌ی خاک، بنا و برپا شده باشد، متعلق به همه‌ی نمازگزاران است. از هر فرقه و مذهب. اگر بحث نماز و انجام فرایض شرعی‌ست، پس نباید دنبال مسجد خاص با نام خاص در تهران گشت. اما اگر دنبال ایجاد پایگاه برای نشر افکار و عقاید ویژه‌ی هستند، این البته نباید سخت گرفته شود. هرچند اهل سنت در شهرهایی که اکثریت دارند، مساجدشان با افکار خودشان اداره می‌شوم.

 

من چندین ماه در ایام دفاع مقدس، در مریوان بودم، هم سال ۶۱ و هم سال ۶۷، با چشم خود شاهد بودم و خودم در نمازجمعه‌ی اهل‌سنت مریوان شرکت می‌کردم. و به ماموستا اقتدا می‌کردم. این‌که در تهران، عواملی در جست‌وجوی تفرّق‌اند تردیدی نیست و تا جایی که می‌دانم اهل‌سنت خیلی به‌ندرت به امام جماعت شیعه اقتدا می‌کنند. اعضا و رهبران گروه‌های فلسطینی هم که چندی پیش در تهران به یک روحانی شیعه اقتدا کردند، دیده شد چه واکنش‌هایی در منطقه ایجاد شد. ازین تفکر و دیدگاه مترقی و دلسوزانه‌ی شما خرسند و متشکرم. هدف اتحاد میان مسلمین است. هر تزی مایه‌ی چندپارگی شود از نظر شرع، مصلحت و عقلانیت مردود است.

 

هف‌هش‌ خط (۱۹)

به نام خدا. سلام. «إِلَهَهُ هَوَاهُ». این خطاب خدا به رسول خدا _صلوات الله_ است در آیه‌ی ۴۳ فرقان، که می‌گوید ای پیامبرم تو آن کسی را که هوای نفْسِ خود را «خدای خود» ساخته و گمراهی پیشه کرده، نمی‌توانی هدایت کنی. امام حسین _علیه‌السلام_ نیز در ۸ روز حضورش در سرزمین کربلا، با آن‌که با چنین افراد بی‌شماری مواجه شد، اما تمام توان را به کار گرفت تا شاید از گمراهی نجات‌شان دهد و یا دست‌کم از به‌راه‌انداختن جنگ و ستیزه‌گری پشیمان‌شان سازد. ولی آن لشگر، به سازِ هوای نفس رقصید، دین را از پیش به درهم و دینار فروخت، سخن لطیف نماینده‌ی برجسته‌ی رسالت را نادیده انگاشت و در نهایت، به شنیع‌ترین وضع و غیرانسانی‌ترین رفتار، با خاندان عصمت و طهارت برخورد کرد.

 

آخر خط: خدایا! آیا می‌توانم ای‌کاش بگویم؟! ای‌کاش فرصت می‌دادند تا امام حسین _علیه‌السلام_ از کربلا خود را به ایران، میان مردمان دل‌آگاه و یاریگرِ ستمدیدگان می‌رسانید. همان سرزمینی که پیش از گرَوِش آزادانه‌اش به اسلام و تشیّع، دست‌کم با سخن‌های دلنواز فردی پیام‌دار یعنی جناب زرتشت آشنایّت داشت که می‌گفت: شریف‌ترین دل‌ها، دلی‌ست که اندیشه‌ی آزارِ کسان در آن نباشد. درین صبح غمگین تاسوعا سلام می‌کنم به امام حسین و یاران یاریگرش. و آرزو می‌کنم، همآره راه ملت، راه «حسین» باشد و مرامِ مردم، مرام «زینب». دو پَرورده‌ی پُرشور وُ شعورِ امام علی بن ابی‌طالب، وصیِّ حضرت محمد.

 

امشب از عاشورا می‌گویم

به نام خدا. سلام. اسلام را از اول ورق می‌زنم. یک اُمّیِ امین، در غار حرا، برانگیخته می‌شود؛ بعثت. دست به دعوت پنهانی و سپس فراخوان آشکار می‌زند. هر کس به او ایمان آورَد، مسلمان می‌شود؛ جامعه‌ی مسلمین با ۳ نفر آغاز شد. اندک‌اندک به این عدد افزوده شد. ۱۳ سال درازا کشید. اما هنوز محمد امین بر اشراف و اعیان و جاهلیت مکه پیروز نشد؛ دست به زور هم نزد. پس از تبعیدکردن مسلمین به شِعب (=درّه‌‌) ابی‌طالب، اینک نقشه‌ی قتل پیامبر را به سرکردگی ابوجهل می‌کشند. هجرت آغاز می‌گردد. ترک دیار خود و ساکن‌شدن در یثرب و ایجاد مدینه و سپس حکومت. بیشتر بخوانید ↓

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۱ مرداد ۱۳۹۸ ، ۰۷:۱۱
ابراهیم طالبی | دامنه دارابی

مجموعه پیام‌هایم در مدرسه فکرت

قسمت چهل و چهارم

 
زنگ شعر:
مولوی در مثنوی:
 
چاک حُمق و جهل نپذیرد رفو
تخم حکمت کم دهِش ای پندگو
 
 
هف‌‌هش خط (۳)
 
به نام خدا. سلام. دسیسه، وسوسه، وجدان. زنده‌بودن، این زیبندگی را بر آدمی دارد که دعوای دو قاضی‌القضات را در همین دنیا ببینی. شیخ محمد یزدی و شیخ صادق لاریجانی هر دو، در جایگاهی بودند که کارویژه‌ی اصلی‌اش، فصلِ خصومت یعنی پایان‌دادن دعاوی و فیصله‌دادن شکایات میان مردم است؛ اما خود به زبان زیبایی داراب‌کلایی‌ها هر دو «کِره‌کَف» شدند!
 
آدمی از نظر من، همیشه در مثلث «دسیسه، وسوسه، وجدان» قرار دارد. اولی از بیرون به انسان هجوم می‌کند، دومی و سومی از درون؛ وسوسه به بدی‌ها سوق می‌دهد و وجدان به انصاف. اگر جواب انسان به ندای وجدان _این نعمت خدا در وجود انسان_ درست باشد، آسودگی می‌آفریند وگرنه عذاب. این دو شیخ جمهوری اسلامی، گویا از دسیسه‌ها در امان‌اند. اما این‌که با کدام‌یک از دو ضلع دیگر مثلث _یعنی وسوسه یا وجدان_ به‌هم تاختند، من نمی‌دانم. داوری هم نخواندم.
 
 
اما بعد؛ وقتی می‌بینم دو «آیت‌الله» باهم این‌گونه تاخت‌وتاز می‌کنند، به یاد محمد مجتهد شبستری می‌افتم _که خود در سال‌های پیشین داوطلبانه_ لباس روحانیت از تن خویش برکَند و چندی‌پیش نیز پیشنهاد داد این القاب و عناوین از میانِ روحانیت شیعه رَخت بر بندد. البته باخبر شدم مرجع بزرگ آقای سیدعلی سیستانی عنوان «آیت‌الله العظمی» را از پیشوند نامش حذف کردند. خدا کند حوزه‌ی قم نیز از این اسارت اَلقاب رهایی یابد.
 
نکته: عنوان «آیت‌الله» و «حجت‌الاسلام» نه فقط مصونیت نمی‌آورد، بلکه گاه مسمومیت می‌آفریند. مایه‌ی عُجب و خودپسندی، موجب آفت و آسیب و نیز دستاویز دنیاداری و خود را خدای‌گون پنداشتن! می‌شود.
 
 
افزوده: من خود را به همان «مدرسه‌ی علمیه‌ی ولی‌عصر» رساندم که شیخ محمد یزدی به شیخ صادق لاریجانی طعنه زد که مدرسه‌ی لوکس ساختی. و دو سه صحنه از آن، عکس انداختم. که در زیر، پیوست این قسمت «هف‌‌هش خط» می‌کنم. این‌که مدرسه را مجلل ساخته، یا مقررات شهرداری قم را رعایت نکرده، یا از حریم خیابان عقب‌نشینی نکرده، و یا چنان و چنین شده را من سیاسی‌میاسی بلد نیستم!
 
 
آخر خط:
وقتی دو قاضی‌القضات که متّصف به آیت‌الله شدند و قوه‌ی قضاییه را هر کدام ده‌سال به سبک و سلیقه‌ی خود چرخاندند، و بیست سال تمام برای مردم پند و اندرز بافتند و به هیچ‌کس و هیچ‌کجا پاسخگو نبودند! و هنوز نیز به‌گونه‌ی آزادانه مورد نقد و بررسی قرار نگرفته‌اند، این‌طور باهم درمی‌افتند، من آن را نشانه‌ایی از مکافات عمل در همین دنیا می‌دانم. شاید من در خط آخر، خطا کرده‌ام. بگذرم. ۳ شهریور ۱۳۹۸.
 


هف‌‌هش خط (۴)

به نام خدا. سلام. درین هف‌‌هش خط، مفهوم قیاس را می‌کاوم: طوطی روغن بقّال را بر زمین ریخت... بقّال خشمگین شد و بر سر طوطی کوفت. پرهای سرِ طوطی ریخت و کچَل شد. طوطی قهر کرده بود و دیگر نه بانگ می‌زد و نه سخن می‌گفت. تا این‌که روزی، مردِ طاسی را دمِ بقالی دید. به گپ آمد و گفت: تو مگر از شیشه روغن ریختی کچل شدی؟!


آخر خط:
مولوی درین حکایتِ دفتر اول مثنوی _که از کهن‌ترین ادبیات شرق است_ می‌خواهد بگوید برخی از انسان‌ها در درازای زندگی، تفکر خویش را بر اساس قیاسِ واهی بنا می‌نهند و هرگز به ژرفا نمی‌روند و از نگاهِ تنگ خود، به پدیده‌ها می‌نگرند که اغلب، خیال است نه حقیقت. بگذرم!

 

یک سخن از بوعلی سینا:
دشنه‌هایی که مردم را می‌کُشد عریان است، اما دشنه‌هایی که شاهان را می‌کُشد، پنهان!

 

 

...

 

 

دو عکس بالا جاده‌ی خوش‌ییلاق است. میان شاهرود و آزادشهر. درین جاده چندجای دیدنی وجود دارد: خرقان، بسطام، روستای ابر، جنگل ابر، چهل‌دختر، روستا و گردنه‌ی خوش‌ییلاق. تیل‌آباد و نیز شالیزارهای وسیع و زیبا در شکاف درّه‌ی این منطقه با آب‌های زلال کوهستانی.

من تا به‌حال از دو سه دهه پیش تا اکنون، در بخش نیمه‌ی شمالی ایران بر تمام راه‌های میانبُری که رشته‌کوه البرز را از دو سوی دامنه‌ی شمالی و جنوبی به هم متصل می‌کند، راندم. همه را برمی‌شمارم:


۱. گردنه‌ی حیران آستارا به اردبیل.
۲. گردنه‌ی اسالم به خلخال.
۳. گردنه‌ی کوهین در جاده‌ی قزوین، رشت.
۴. گردنه‌ی هزارچم جاده‌ی چالوس کرج.
۵. گردنه‌ی امام‌زاده‌هاشم جاده‌ی هراز.
۶. گردنه‌ی گدوک و دلیجایی جاده‌ی فیروزکوه.
۷. گردنه‌ی سرانزا جاده‌ی فیروزکوه سمنان.
۸. گردنه‌ی کیلان آبسرد ایوانکی آزادراه گرمسار قم.
۹. گردنه‌ی کیاسر ساری فولادمحله دامغان.
۱۰. گردنه‌ی شاه‌کوه شاهرود توسکستان گرگان.
۱۱. گردنه‌ی خوش‌ییلاق شاهرود آزادشهر.
۱۲. گردنه‌ی لواسان فشم دیزین.

فقط سه میانبُر دیگر مانده که بزودی در آن هم خواهم راند:

۱. گردنه‌ی خطیرکوه چاشم شهمیرزاد.
۲. گردنه‌ی گرمه جاجرم میامی.
۳. گردنه‌ی دیباج گلوگاه دامغان

و نیز جاده‌ی شرقی غربی بلده سیاه‌بیشه را تا به حال نرفته‌ام. از خانه تکان باید خورد، ایران را دید. جهان فقط داراب‌کلا نیست!

 

پاسخ به فقه‌پژوهان:

با سلام و آرزوی توفیق

با این دیدگاه شما تماماً مخالفم. دست‌کم به این علت: اسلام از طریق امامت تفسیر می‌شود. امام از نظر مرحوم علامه، کسی‌ست که راه‌بَر است. یعنی امام خود پیش می‌افتد و به عنوان پیشوای صادق و عامل پیرو را به مقصد می‌رساند. اسلام منهای امام، نقض سفارش پیامبر اسلام (ص) است: کتاب و عترت. پس، شیعه که حاصلِ جمع کتاب و عترت است، ملاک و معیار است. و من اسلامی را پیروی می‌کنم که از مسیر امامت طی شود. تأکید بر شیعه‌بودن جز طی طریق در راه اسلام ناب محمدی نیست. و این به معنی غالی و غُلات نیست. بیشتر بخوانید ↓

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۹ مرداد ۱۳۹۸ ، ۱۸:۰۸
ابراهیم طالبی | دامنه دارابی

به قلم دامنه. به نام خدا. نوجوان که بودم، در روستای‌مان داراب‌کلا، خیلی‌زیاد «درویش» (به معنی گدا نه آن دراویش مذهبی) می‌دیدم؛ با تیپ‌های گونه‌گون و از بلاد گوناگون؛ به‌ویژه از دیار خُراسون. درست یادمه، والدین خدابیامرزم، به ما تأکید می‌کردند درویش هر وقت در زد، حتماً «خِر» بدین. خِر، همان خیرات به زبان محلی‌ست. که بیشتر شامل دُنِه (=برنج)، آرد و رِزه (=پولِ خُرد) بود.

 

یادمه نیز، دو درویش، سبزپوش بودند؛ این‌گونه در ذهنم مانده‌اند: مُسِن (=پا به سن گذاشته)، با دستیاری سبز بر سر، رِدای نیمه‌بلند، قدّی کشیده، شالی دراز به گردن آویزان، ریشی پُرپُشت و بلند، چشمانی از حدقه بیرون‌زده و گیرنده!، چهره و رُخی باهیبت، و نیز با دَس‌چو (=عصا)یی حکّاکی‌شده. از آن دو درویش (=گدا)، سخت می‌ترسیدیم؛ حتی پا به فرار می‌گذاشتیم. چون به گوش‌ها بدجور، دمیده بودند آن دو، «غول‌»اند؛ نمی‌شنوند! و سرنوشت و آینده‌ی افراد را با چندسؤال پیش‌وپا افتاده می‌فهمند. حرف‌شان، بیشتر اَصوات بود و اَدا؛ این‌طور: هَع‌پَه‌خَه. لوپالا. مَع‌ناها.

 

 

پیوست: عکس بالا تصویری از یک گدا در عصر قاجار است؛ «این عکس را آنتوان سوریوگین عکاس مشهور گرجی- ایرانی برداشته است. او یکی از عکاسانی بود که با عکاسی از مردم، مکان ها آداب و رسوم، مشاغل و خصوصا اقوام ایرانی از اواخر عصر ناصرالدین شاه در ایران شهرت یافت.» (منبع)

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۷ مرداد ۱۳۹۸ ، ۰۷:۲۸
ابراهیم طالبی | دامنه دارابی

مجموعه پیام‌هایم در مدرسه فکرت

قسمت چهل و سوم

 

با امام هشتم (۱۰)

سبیکه همسر امام رضا _علیه السلام_ مادر امام جواد _علیه السلام_ است که به سکینه و مرسیه و دُرّه نیز معروف بود. و حضرت رضا او را «خیزران» (=گیاهِ نی) صدا می‌کردند. آن زن فداکار و وفادار، از خاندان ماریه‌ی قبطیه مادرِ ابراهیم پسر رسول خدا _صلوات الله علیه وآله_ است.

 

امروز، ۲۳ ذی‌ القعده ۴ مرداد ۱۳۹۸، روز زیارتی آقا علی بن موسی الرضا است. خواستم با احترام‌گذاری به بانوی محترم، همسر مکرم امام رئوف، وظیفه‌ام را به آن امام عزیز که محبوب دلِ خوبان و اهل معنویت و عشق است، انجام داده باشم. این روز ارزشمند و بزرگ، بر آن دل‌هایی که آکنده از محبت و پیروی از اهل‌بیت عصمت و طهارت _علیهم السلام_ است، درخشنده و گوارا باد.

 

دعا

انسانی که درست دعا می‌کند به خدا گوش فرا می‌دهد اما انسانی که نادرست دعا می‌کند می‌خواهد خدا به او گوش کند. نیایش نادرست می‌کوشد خدا را بفریبد! این را از آموزه‌های «سورن کی یر کیگارد» آموختم؛ بنیانگذار فلسفه‌ی اگزیستانسیالیسم.

 

لبریز از شمش تبریز (۱)

 

به نام خدا. سلام. هفت کولِ (۱۱۱)

مولوی در ملاقات شمس تبریز با او، تماماً زیر و زبَر شد. دست از درس و منبر و اَستر و مُریدبازی شُست و با «علمِ حال»، در اعماقِ روحش، عشق و جمال جوشید. به‌طوری‌که وقتی در یکی از آزمون‌های سخت در کنار شمس، سر از سجده بر داشت، شمس ازو پرسید چه حالی شدی: جلال‌الدین مولوی گفت: «فارغ نشدم، مبتلا شدم.»

 

نکته بگویم: از نظر من، هر کس باید یک «شمس» پیدا کند و یا با «شمس وجودش» دیدار کند، تا برای حرف دلش، کلمه‌ای پیدا کند. از ملاقات شمسِ ژنده‌پوش ۶۰ساله، با مولوی رِداپوشِ ۳۸ساله، زیاد در یادها و یادداشت‌ها دارم. همان شمس تبریزی، که به مولوی آموخت «نمازگر» نباش، «نمازگزار» باش. نمازگر، مانند زرگر اهل معامله و دکّان است. من بیت آخر این غزل مولوی در دیوان شمس را اوج این غزلش می‌دانم:

 

برو ای تنِ پریشان، تو وُ آن دلِ پشیمان

که ز هر دوتا نرَستم، دلِ دیگرم نیامد

 

نخستین درس شمس

 

به نام خدا. سلام. هفت کولِ (۱۱۲)
لبریز از شمش تبریز (۲). شمس تبریز، سال ۶۴۲ هجری قمری به‌صورت ناشناس، وارد قونیه‌ی ترکیه شد و مولوی پس از درس و مسجد، سوار بر اَستر (=قاطر) عازم خانه. با دَبدبه و کَبکبه و بدرقه. خود سواره و شاگردان و مریدانش پیاده!

 

شمسِ ناشناسِ ژنده‌پوش، در کوچه، دهَنه‌ی اَستر مولوی را گرفت و پرسید تو مُلّای روم هستی؟ مولوی گفت: آری. شمس پرسید: پیامبر اکرم [ص] را می‌شناسی؟ مولوی با حیرت و نیم‌نگاه به مریدانش، جواب داد: «مگر می‌شود سیّد عالَم محمد مصطفی [ص] را نشناخت.»

 

شمس که به شکل درویش در آمده بود، پرسش محکم‌تری پرسید: تو بزرگ‌تری یا پیامبر؟ مولوی از شگفتی پُر شد و گفت: «أَسْتَغْفِرُاللهَ وَ أَتُوبُ إِلَیْهِ». آنگاه شمس بی‌درنگ حمله‌ی معرفتی‌اش را به جلال‌الدین مولانا آغاز کرد و گفت: «آیا محمد مصطفی [ص] هم، همین‌گونه راهِ مسجد به خانه را می‌پیمود! که خود سوارِ اَستر باشد و عده‌ای او را بدرقه کنند؟ آیا این روش پادشاهان جبّار است یا روش پیامبر؟!

 

این اولین ملاقات ناشناس شمس با مولوی بود. که مولوی را با این درس زبَردستانه، زیر و زبَر کرد. دیگر بر اَستر، دوام نیاورد و بی‌هوش بر زمین افتاد تا شاید مدهوش شود و به هوش آید!

امید آنچه به سبک خود نوشتم، خوب نوشته باشم و گیرا.

 

مفهوم تابعیت
تابعیت یک مفهوم مدرن است. با شکل‌گیری دولت‌های ملی این مفهوم وارد حقوق بین‌الملل شد. گرچه تابعیت و تبعه‌ی کشور مشخص بودن هم برای فرد حقوق و تکالیف پدید می‌آورد و هم آثار امنیتی دارد. اما کاش جهان به صلح پایدار می‌رسید و هویت انسانی هر انسان، گذرنامه‌اش محسوب می‌شد. بیشتر بخوانید ↓

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۱ مرداد ۱۳۹۸ ، ۰۶:۰۱
ابراهیم طالبی | دامنه دارابی
در گذشت نقی فضلی

به قلم دامنه. به نام خدا. جناب آقای فضل الله فضلی جانباز بزرگ و فهیم دفاع مقدس سلام علیکم. عمیقاً متأثّر و اندوهگین شدم و برای جانباز دیگر بیت شریف شما، برادر عزیزت مرحوم آقا نقی فضلی اشک ریختم. خود می دانید که من با آن مرحوم خاطره هایی به یاد دارم، هم در نهادی در ساری که آن سال سخت دهه‌ی شصت، کتابخانه‌ی بزرگ نهاد را می‌گرداند و دایم خود کتاب می‌خواند و اهل فکر و دیانت و انقلاب بود. هم در جبهه‌ی مریوان که شجاعانه می‌درخشید.

 

مرحوم نقی فضلی جانباز دفاع مقدس

 

مرحوم نقی (فاضل) فضلی جانباز دفاع مقدس

روستای ماکران میاندورود مازندران. دشت ناز


یادم نمی‌رود که برادر جانبازت نقی مهربان و زجرکشیده، همیشه بر دوستان محبت می‌کرد و خنده‌ها و چهره‌ی متبسّم او همگان را به دل او مرتبط می‌کرد. او با اخلاق خلیق‌اش، پل محبت به دل هر کس می‌زد. درگذشت شهادت‌واره‌ی این جانباز دفاع مقدس بر شما و تمامی بستگان تسلیت و روحش ان‌شاءالله در اعلاعلّین مأوا گیرد. مرا در غم از دست دادن برادرت، شریک و غمگین دان. والسلام.

۱ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۳ تیر ۱۳۹۸ ، ۰۷:۰۸
ابراهیم طالبی | دامنه دارابی
مدرسه فکرت ۴۲

مجموعه پیام‌هایم در مدرسه فکرت

قسمت چهل و دوم

 

با آیه
جَزَاءً مِنْ رَبِّکَ عَطَاءً حِسَابًا

[این است] پاداشى از پروردگار تو، عطایى از روى حساب. (آیه‌ی ۳۶ نبأ. ترجمه‌ی خرمشاهی)

 

در این آیه جزای پارسایان را به ربّ (=پروردگار) نسبت داده و ربّ را به ضمیر «کَ» _که به رسول خدا (ص) برمی‌گردد_ اضافه نموده است. علامه طباطبایی معتقد است خدا با این ضمیر، «احترام رسولش را به عمل آوَرد. بر خلافِ جزای طاغیان، که چنین نکرد، تا بفهماند که خداوند منزّه از این است که «شرّ» برساند. یعنی این مزد و اجر و پاداشی است که خداوند عطا کرد، با وصف این که عطای خدا باحساب است.» ۲۷ تیر ۱۳۹۸.

 

۱۳ کیلومتر آرشیو

 

به نام خدا. سلام. هفت کولِ (۱۰۳)

می‌دانستم؛ _آن‌هم سال ۶۱_ که آرشیو هند ۱۳ کیلومتر درازی دارد. یعنی از تکیه‌پیش دارابکلا تا عبور اُومال و نودهک نکا. قفسه‌هایی از کتاب در کتابخانه‌ی هند که این‌مقدار طول دارد تا از تاریخ و تمدن هند مراقبت کند. اما نمی‌دانستم؛ _تا همین سه سال پیش_ که آرشیو هلند به روایت ویلیام فلور، ولی ۱۷ کیلومتر درازی دارد و از هند، پیشی. و کتاب‌های سرگذشت و فرهنگ و تاریخ و تمدن هلند را در قفسه‌هایش نگه می‌دارد؛ تا هلندی‌ها آن را از یاد نبرند، کشوری که حتی از گُجَرات هند بسیار کوچک‌تر است.

 

نکته: گرچه می‌دانم و بارها به چشم دیده‌ام در تهران، در بیخ بزرگراه حقانی و پیچ تند منتهی به بلوار میرداماد، دو ساختمان همدیگر را شبانه‌روز نگاه می‌کنند و چشمک می‌زنند؛ یکی ساختمان شیشه‌ای آبی لاجوردی بانک مرکزی و دیگری کتابخانه‌ی ملی با معماری اسلامی‌ایرانی. اما نمی‌دانم که درازیِ کدام سازه و قفسه‌های کدام ساختمان و محتوای داخلی کدام معماری، ۱۷ کیلومتر طول دارد؛ پول یا کتاب. تمدن و تاریخ اسلام و ایران یا ارز و یورو و پزو و یوان و یِن و روبل و لیره و فرانک!

 

تتمّه: وینستون چرچیل گفته بود: من هیچ‌جا مسافرت نمی‌کنم مگر این‌که دوره‌ی «گیبون» را با خود همراه داشته باشم.

 

یادآوری: حتماً می‌دانید که ادوارد گیبون، مورّخی بود که اوج و سقوط امپراتوری رُوم را نوشت و بخشی از آن توسط خانم فرنگیس نمازی به فارسی ترجمه شده است.

 

بگذرم؛ خواستم فقط به قفسه‌های سینه، صدایی سر داده‌باشم تا دست‌کم اگر مغزِ سر، از راه‌بندانِ این‌همه مشغولیات کم‌اثر در گستره‌ی ایران پهناور، پیام‌ها را نمی‌گیرد، لااقل قلبِ زیر قفسه‌ی سینه، بشنَود که ایران با آن‌همه کهن‌بودن و تمدن‌داشتن و مزیّن به اسلامِ مبین شدن، چند کلیومتر قفسه‌ی کتابخانه دارد؟ که پیش هند و هلند شرمسار نباشیم؛ هندی که روزی‌روزگاری ریشه‌ی زبان پارسی داشت و هلندی که از رامسر تا بابلسر و چمستان ما، هم بسی کم‌مساحت‌تر است.

 

متن سید مهدی حسینی:

خوشا آنانکه با عزت ز گیتی

بساط خویش برچیدند و رفتند

زکالاهای این آشفته بازار

محبت را پسندیدند و رفتند

درود بر اقا ابراهیم از محبت شما نسبت  به خودم و ذکر خیر و طلب رحمت براى  پدرم با بهره گیرى ازبهترین واژه ها ، سپاسگزارم امید که شنگ عشق و مهر، شور ونشاط ،  و پراکندن بذرمهربانی،  گرمی بخش وجود مان، و باعث استوارى خیمه ی وصال گردد دوستان قاصد سبز زندگی هستندکه با کوله باری از مهر، دل غنچه ها را با شادی، پیوند می زنند.در کلاس درسشان ، حتی تخته سیاه نیز، روسفید است. سیمای شورانگیز پدرتان. و روحیه صمیمی و حس احترام بی شائبه مادرتان ارمغان جاریه از آن دو عزیزسفرکرده است. همیشه هنگام گذر از کنار منزلتان بسان پرده سینما براى من ظاهر میشود.

یاد این عزیزان نقاب کشیده در خاک در هر محفلی، تفألی است به باغ زیبایی های زندگی.

ای خاک اگر سینه ی تو بشکافند

بس گوهر قیمتی که در سینه ی توست ...

سپاس از شما.

 

سلام آقا سیدمهدی حسینی،

سلام و سلامتی. دل‌انگیز، خوانا و مرطوب و باطراوت بود آنچه نوشتی. همواره به گشایش و گنجایش آن دوست محبوب، آگاه بوده‌ام. ممنونم. نیز ممنون‌تر که چه احساسات برانگیزانه و مهربانانه یاد مرحومان مادرم و پدرم را این‌گونه دلرُبا به یادم آوردی. درود داری. از دور باز نیز، برای شکیبایی‌ات بر مصیبت اندوه‌بار و غیر قابل جبرانِ وفات پدرت _که ماها جز خیر و خنده و درست‌کرداری و ایمان و مظهر بی‌آزاری چیزی ازو ندیدیم_ دعا می‌کنم. درود بر شما آقا.

 

«لغت اتوتوس»

 

۱. اُوه‌توس، واژه‌ای دوقلوست؛ مرکّب از «اُوه» به معنی آب. و توس به معنی واره و مانند. پس، اوه‌توس یعنی آب‌واره، یا آبدار. و در اصطلاح عامیانه و کنایی یعنی سنگین و ثقیل.

 

۲. وقتی جاجیم و گلیم و لَمِه و کوب و پوست‌تخت، آب می‌خورد و در دَره‌دِله شسته و آب‌کشی می‌شد، اوتوس می‌شد؛ که شش‌نفْری هم وِرِه حریف نَیمی، دار هاکانیم و آفتاب بَخارهُ و آب بَچِکِهُ و خشک بَووشِه.

 

۳. این‌که شما اوتوس دوست نداری! و گلیم خود را  سبک و خشک و جمع‌وجور می‌خوایی، خود پیام خاص است که مفهوم آن هم در «رسا»ست و در «خفا».

 

همچنین در نجّاری نیز «اوتوس» به چوبی گفته می‌شد که تازه از جنگل استحصال می‌شد. که به آن «شیرچو» می‌گفتند. شیرچو چون حاوی مقدار زیادی آب آوند درخت بود، اوتوس خوانده می‌شد. و برای آن‌که زودتر بهره‌برداری کنند، چوب‌ها را در پشت‌بام گرم‌خانه (=سوچکه‌ی توتون) چندروزی می‌خواباندند، تا خشک شود. درخت‌های توسکا، اوجا، فک‌دار و اِزّاردار از همه بیشتر، اوتوس‌اند.

 

استان خیال ۱۴
درین استان به قول مرحوم بازرگان «پُرتوقّعی مردم»  نقد می‌شود.

 

ماش فرستادیم!

 

به نام خدا. سلام. هفت کولِ (۱۰۴)

سیدابوالقاسم قائم‌مقام فراهانی، صدراعظم باکفایت و ادیب ایرانی که ضدانگلیس بود و به این پیر فتنه‌انگیز بهایی نمی‌داد، سرانجام مورد حسادت و کینه‌ی آن کشور به قول رهبری «خبیث» قرار گرفت و با دسیسه‌چینی‌شان نزد محمدشاه قاجار، در سال ۱۲۱۴ خورشیدی در ییلاق خفه شد. بیشتر بخوانید ↓

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۱ تیر ۱۳۹۸ ، ۰۹:۵۶
ابراهیم طالبی | دامنه دارابی

مجموعه پیام‌هایم در مدرسه فکرت

قسمت چهل و یکم

 
دیدار با دو رانده‌شده!
 
به نام خدا. سلام. هفت کولِ (۹۲)
نیمروزِ امروز که از خاوه با چندپاره شِبه‌مصاحبه، بلاخره به قم و خانه بازگشتم؛ با خود از جنوبِ خاوری، هم کوله آوردم و هم توشه. کمی از کوله و کمی از توشه برمی‌دارم و بازمی‌گویم که از خیل و انبوهِ آن فعلاً درگذرم.
 
 
یکی _که تو باشی آقا_ متهم شدی عدالتِ خدا را مُنکری. و دیگر آن‌که، رسم مُراد و مُریدی را برهم زدی. یکی دیگر هم _که تو باشی آقا_ متهم شدی عدالت نظام را زیر تیغ سؤال بردی و پیکر کشور و سیاست را مجروح ساختی. و دیگر این‌که از سرِ «ساده‌لوحی» می‌خواستی نااهلان و نامَحرمان را بر سر سفره‌ی نظام بیاوری.
 
 
تو ای آقای اولی به شاگردانت یاد می‌دادی دین را دکّان نکنید. مرا بُت نسازید. و بدانان می‌آموزانْدی که اعتقاد مثل عشق دردسرها دارد زیرا احتمال می‌دادی شاید جنس عشق و اعتقاد یکی باشد و ما نمی‌دانیم. تو ای آقای دومی به شاگردانت می‌آموختی دین را دنیا و مَلعبه نکنید. مرا مطیع محض فرض نکنید. و بدانان می‌فهمانْدی که از میان حقیقت و مصلحت نباید فقط تن به مصلحت داد و حقیقت را کتمان کرد.
 
 
هر دو اما رانده و رنده‌، شدید. یکی از شما دوتا آقا، از سوی برخی علمای عصر صفویه‌ی اصفهان و قدرت فائق. و دیگری از سمت برخی از علمای عصر معاصر قم و قدرت حاضر. هر دو ولی، به یک جغرافیا، از جانب حصار قدرت، تبعید و بیرون رانده شدید، یکی در حبس و حصر کوه و کهَک و دیگری در حبس و حصر خاوه و بیتِ خودت. و من، به آن پیشگاه‌تان بودم؛ هم، از «کهک‌»تان عکسی انداخته‌ام، و هم از «خاوه‌»ی‌تان؛ در کهک، منزلگاه تو را ای حکیمِ متفکر، مرحوم ملاصدرا، به تصویر کشانده‌ام. و در خاوه، خانه‌‌ی تو را ای فقیه مُتضلّع، مرحوم منتظری که گه‌گاه در آن می‌بایست می‌بودی. و من شما دو آقا و دو فقیه در حصر را، اما بُت و هرگز مقدّس و بی‌چون‌وچرا نمی‌سازم. بگذرم. ۱۸ تیر ۱۳۹۸.
 
 
بر فراز فُردو
 
به نام خدا. سلام. هفت کولِ (۹۳)
پنجاه‌شصت کیلومتر به جنوبِ شرق قم برانی، به فُردو می‌رسی؛ روستایی ییلاقی و خنک در دامنه‌ی کوه، با مردمانی مردم‌دوست، سخت‌کوش، ایمان‌ورز و کشاورز در شیار کوهستان سرد. کوهی که از دو کوه سر به آسمان کشیده‌ی «مامو» و «پلنگ‌آبی» رشته و ریشه می‌گیرد. دِهی خوشگوار با باغات بادام، خرمالو، زردآلو، گیلاس و گردو.
 
 
یک قمی که دائم از ۱۵ خرداد تا ۱۵ مرداد داغی هوای ۴۴ درجه به بالا و پایین را بر پوست و گوشتش لمس می‌کند، خُنَکای خوبِ فُردو را، به‌ولَع و طمع، در اعماق تنش فرو می‌بَرد تا از تابش دمای دَم‌آور و به قول داراب‌کلایی‌ها «توتِم‌سُوچکه»ی قم، انتقام! بگیرد. و من، حسابی خنک شده بودم، به‌ویژه وقتی هر چندبار، یک بار چشمم را به دماسنج هوای بیرون ماشین می‌دوختم. چیزی در حدود نصفِ دمای قم در دَم‌دمای نیمروز. بیشتر بخوانید ↓
۱ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۲ تیر ۱۳۹۸ ، ۱۷:۰۵
ابراهیم طالبی | دامنه دارابی

 

...

 

 

مراسم دفن محمدعلی نبی‌زاده

 

 

مرحوم محمدعلی نبی‌زاده

 

 

عکسهای ارسالی: اُم البنین دارابکلایی

 

یادی از برادر و دائی شهید

 

به قلم دامنه. به نام خدا. درگذشت فامیل گرامی مان آقای محمدعلی نبی‌زاده برادرِ «شهید ابراهیم نبی‌زاده» و داییِ «شهید سیروس اسماعیل زاده» را -که دیروز اول تیر ۱۳۹۸ رخ داد- به تمامی بازماندگان نسبی و سببی و دوستان وفادارش تسلیت می گویم. آن مرحوم در جوانی از داراب کلا به تهران مهاجرت کرد. وارد ارتش شد. از ناحیۀ انگشتان دست مجروح گردید. پس از بازنشستگی، مدتی در بانک صادرات داراب‌کلا کار کرد و سرانجام، در حالی مدتی دچار بیماری شده بود، در سن کهولت درگذشت. نبی‌زاده، مردی خوشبیان، خوش‌خُلق، صمیمی، اجتماعی و سرزنده بود. خدا رحمتش کناد. صلوات.

۱ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۲ تیر ۱۳۹۸ ، ۰۷:۵۸
ابراهیم طالبی | دامنه دارابی

مجموعه پیام‌هایم در مدرسه فکرت

قسمت چهلم

 

خودش را نمی‌خارَد!

به نام خدا. سلام. هفت کولِ (۷۹)

مرحوم علی شریعتی، معلم انقلاب _که امروز روزی در ۲۹ خرداد ۵۶ درگذشت_ در صفحه‌ی ۱۹ کتاب انسانِ بی «خود»، انسان‌های خودباخته و غرب‌زده را «اِلینه» می‌نامد. از نظر او، آدمِ اِلینه‌شده حالتی پیدا می‌کند که در آن شخصیت واقعی‌اش زائل می‌شود و شخصیت بیگانه‌ای در آن حلول می‌کند.

 

شریعتی برای جااندازی این مفهوم، این داستان را در پاورقی ۱۴ همان کتاب، مثال می‌زند: «یکی، واردِ آبادی‌یی شد دید اهالی همه خودشان را دائم می‌خارَند... شروع کرد به تماشای آنان... یک‌باره عدّه‌ای مأمور آمدند او را گرفتند. به اینها (=به مأمورین) خبر دادند یک مریضی به آبادی ما آمده که اصلاً خودش را نمی‌خارد. مرَضِ «خارش‌نداشتن»! گرفته است.

 

نکته بگویم: غرب‌زده‌ها این‌گونه‌اند؛ مثل آن آبادی، خارش گرفته‌اند و هر که را که مثل آنها، ستایشگر غرب و خودباخته‌ی آن نباشد، مریض! و معیوب! می‌پندارند. اقبال لاهوری معتقد بوده است غرب، عالَم را بِدید و از حق رَمید... شرق، حق را دید و عالَم را ندید.

 

دکتر علی شریعتی در بازداشتگاه ساواک. «کمیته‌ی ضد خراب‌کاری». که امروزه «موزه‌ی عبرت» شد. در ضلع جنوبی میدان توپخانه. من سال ۸۴ دوبار از آن بازدید کردم. ساختمانی مَخوف، و بازداشتگاهی با شکنجه‌های مَهیب _که آلمانی‌ها به درخواست رضاخان میرپنج_ ساختند. امروز ۲۹ خرداد، یاد «معلم انقلاب» علی شریعتی گرامی باد.

 

خاطرات من

قسمت ۴

جوان که بودیم، اطلاعات مذهبی را پای منبر و مسجد می‌گرفتیم. پاتوق اصلی ما در روزهای سرد سال، داخل مسجد جامع محل، کنار بخاری هیزمی _که از بشکه‌ی ۲۲۰ ساخته می‌شد_ بود.

 

یادم است من، سید علی‌اصغر، سیدرسول، روان‌شاد یوسف، جعفر رجبی، حسن آهنگر دورِ بخاریِ داغ هیمه‌ای، حلقه می‌زدیم رساله‌ی مراجع تقلید را بلندبلند برای همدیگر می‌خواندیم. وسط کارزار، مِتوِلّی _که گتی بالمَلِه‌ای بود و صدای زمُختی داشت_ سر می‌رسید. چنان سیاست می‌ورزید و نگاه می‌انداخت که بزرگ و کوچک از وحشتش، می‌هراسید. او _خدا بیامرزی_ گویی حاکم با اُبُّهت و بااقتدار و بلامنازع مسجد بود و کافی بود با کسی و جمعی به لج می‌افتاد دیگر دِمار و طومارش را درهم می‌پیچید. حتی اگر سخنران از تهران هم دعوت می‌خواستی بکنی باید دَم او را می‌دیدی! وگرنه جرأت نمی‌کردی بی‌گُدار به آب بزنی، برهم می‌زد؛ از روی سیاست و لج!

 

تحلیل سیاسی

دموکراسی توخالی!

از نظر من به چند علت دموکراسی آمریکا، توخالی‌ست:

۱. علت اول این است، این کشور به دلیل سلطه‌گری و سوداگری از آرمان بنیانگذاران اولیه‌ی آمریکا دور افتاده است. و این دو خصلت بد را، حتی اگر بر مبنای منافع ملی خودشان هم تحلیل کنیم، باز نیز، این کشور از دموکراسی، چشم‌پوشی کرده است و رژیمی زورگو گردیده است.

 

۲. نمی‌شود کشوری خود در داخل دموکراتیک بداند و با رأی مردم سر و کار داشته باشد اما در  جهان، رأی مردم (=نظر دولت‌ها) را نادیده انگارد و یک‌جانبه‌گرا باشد. در واقع دموکراسی داخلی، به «دموکراسی جهانی» نیاز دارد.

 

۳. آمریکا با فروپاشی تفکر دموکراتیک، در راه و مسیر جنگ‌ها و هژمونی (=سلطه) بر قاره‌ها قدم گذاشته و در این مسیر، نفع ملی خود را در دیکتاتوری بین‌المللی می‌بیند. و این تناقض بَیّن است که کشوری در درون خود را دموکرات بخواند، اما در بیرون، دیکتاتوری را درست بداند و از دیکتاتورها حمایت کند.

 

۴. و مشخصاً این‌که آمریکا بر خلاف فلسفه‌ی دموکراسی، ملت ایران را از طریق زور و خشونت مورد هجوم و تحریم همه‌جانبه قرار داده است. حال آن‌که قواعد دموکراسی الزام می‌دارد که کشورهای مدعی دموکراسی باید به ایده و دیده‌ی مردم سایر ملل و دوَل احترام بگذارند و هیچ ملتی را مورد آزار و اذیت و اجبار قرار ندهند.

 

بنابراین، آمریکا دچار دموکراسی توخالی شده است. تحریم یک ملت، وابسته ساختن کشورها به خود، نفی آزادی سیاسی کشورها، توسل به زور و زر و تزویر، هم‌پیمانی با منحط‌ترین رژیم‌های ضد دموکراسی و مخالفِ رأی عمومی و انتخابات و در یک کلام ستیزه با کشورهای آگاه و آزاد، همه و همه علامت‌های آشکار توخالی‌ بودنِ دموکراسی آمریکاست. دموکراسی آمریکا غروب کرده است، اما هستند کسانی از ایرانی‌ها! که هنوز هم آمریکا را ناجی و آزادی‌بخش می‌پندارند و حتی منتظرند به دست ترامپ، ایران نابود و اشغال شود و حکومت دست‌نشانده و کارگزار آمریکا روی کار بیاید! خفّتی زشت که ذلت‌شان را نشان می‌دهد.

 

پاسخم به آقا سیدمحمد وکیل

سلام و احترام

 

۱. سپاس فراوان که هم تحلیلم را خواندی، هم نظر افزودی و هم نقد فرمودی. ازین روحیه‌ات، خوشم می‌آید. بیشتر بخوانید ↓

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۳ خرداد ۱۳۹۸ ، ۱۹:۱۹
ابراهیم طالبی | دامنه دارابی
مدرسه فکرت ۳۹

 

مجموعه پیام‌هایم در مدرسه فکرت

قسمت سی و نهم

 

بیتی که تمام نمی‌شود!

به نام خدا. سلام. هفت کولِ (۶۷)

به «بیدل دهلَوی» شاعر پرآوازه‌ی سبک هندی گفتند یک بیت بگو که هیچ‌وقت تمام نشود. او فوری سُرود:

به انگشتِ عصا هر دَم اشارت می‌کند پیری

که مرگ اینجاست یا اینجاست یا اینجاست

 

نکته بگویم:

 

یکی از فیلسوفان می‌گوید عمرِ حقیقی انسان متناسب با اطلاعات تاریخی اوست و هر قدر تاریخ بیشتر بداند عمرِ بیشتر کرده است.

 

 

تقریرات استاد بدیع‌الزمان فروزانفر درباره‌ی تاریخ ادبیات ایران. با حواشی دکتر سید محمد دبیر سیاقی. تهران: انتشارات خجسته.چاپ اول ۱۳۸۶. در ۴۶۴ صفحه.

 

پیشتر، در زیر عکس الصاقی فوق، وعده کرده بودم که کتاب «تقریرات استاد بدیع‌الزمان فروزانفر» را پس از پایان مطالعه، گزارش کنم، اینک عمل به آن وعده:

 

۱. کتاب از طریق بررسی و تحلیل تاریخ ادبیّات ایران، به افکار زمانه و رفتار مردم ایران در طول تاریخ، می‌پردازد. زیرا یکی از منابع مهم مردم‌شناسی و فکرشناسی هر کشوری، ادبیّاتِ آن کشور است، چه سبک نثر و چه سبک نظم. یعنی وضع روحی و فکری مردم هر عصر و دوره، در ادبیّات آن عصر، نشان داده می‌شود.

 

۲. مثلاً در صفحه‌ی ۴۸ کتاب این‌گونه می‌فهمیم که فکر صوفیه این بوده که «علمِ کشف» بهتر از «علمِ بحث» است.

 

۳. و یا در صفحه‌ی ۶۴ کتاب درمی‌یابیم که «اُرجُوزه»، بخشی از فرهنگ ایران بوده است. اُرجُوزه یعنی قصیده‌گویی به‌شیوه رجَزگویی، که معمولاً در جنگ‌ها ادا می‌شد.

 

۴. نیز در صفحه‌ی ۹۴ کتاب مطرح می‌کند که پیامبر اسلام _صلوات الله علیه وآله_ مردم را «صاحبِ درد» می‌کرد. و این، در شعر شاعران ما بازتاب می‌داشت. یعنی رسول خدا، مردم را به سرشت و سرنوشت آگاهی می‌داد و آنان را به امور خود، خدا و خلق حسّاس می‌ساخت.

 

۵. یا در صفحه‌ی ۴۱۱ کتاب می‌گوید مولوی سخن خود را از «روح حیات» پُر کرده است.

 

۶. یا در صفحه‌ی ۸۷ کتاب اثبات کرده است که حدیث در تکوینِ علوم انسانی دخالت تامّ داشته است. منظورش این است حدیث موجب شد، علومِ هم‌پیوندِ آن، رشد کند و علما و دانشمندان روی آن تحقیق و تفکر کنند. و این، موجب ترقی علوم انسانی گردید.

 

۷. و یا در صفحه‌ی ۱۰۲ کتاب، به ما، این را می‌رساند که از نظر مذهب اسماعیله، مراد از حج، دیدارِ امام زمان است، نه زیارت خانه‌ی کعبه.

 

۸. و همچنین در صفحه‌ی ۱۰۰ کتاب می‌نویسد: «یکی از مراتب ظهور و بروز انسان، کلام است.» یعنی تفکر و گفتن و نوشتن. بگذرم که جای‌جای کتاب، جای فکر‌کردن و چیزها آموختن است. روح مرحوم فروزانفر شاد. صلوات. (۲۸ خرداد ۱۳۹۸)

 

دو نیمه‌ی زندگی

به نام خدا. سلام. هفت کولِ (۶۸)
زندگی را دو نیمه دانسته‌اند: نیمه‌ی اول در آرزوی نیمه‌ی دوم می‌گذرَد و نیمه‌ی دومش در حسرت نیمه‌ی اول.
 
نکته بگویم:

امیرخسرو دهلوی می‌گوید:
نه بعد از شدن، بازگردد زمان
نه تیری است، که بیرون جهَد از کمان

 

شش حق بر گردن آدمی

به نام خدا. سلام. هفت کولِ (۶۹)
اوحدی مراغه‌ای در مثنوی «جام جم» حقوقی را که آدمی بر گردن دارد، بر شش حق تأکید ورزیده و در سه بیت برشمُرده است:


واجب آمد بر آدمی شش حق
اوّلش حقِّ واجبِ مطلق
پس از آن حقِّ مادر است و پدر
حقِّ استاد و میر و پیغمبر
اگر این جمله حق به‌جای آری
جای در مأمنِ خدا آری
 
نکته بگویم: ازین شش حق، به‌نظر من، حق اولی و حق ششمی که حق خدا و پیغمبر است، آسان‌تر است. زیرا، خدا بخشایشگر و مهربان است و پیامبر _صلوات الله علیه وآله_ رحمةًلِلْعالَمین است و به اُمت، شفقّت و کرَم دارد.

 

سلام آقا سیدمیثم شفیعی

تو نبودی سیدمیثم. من هم در گهواره بودم و شیرخواره. امام خمینی _رهبر کبیر انقلاب اسلامی_ این‌گونه به اسدالله علَم وزیر دربار _تو بخوان نوکر شاه_ اخطار داده بودند: «هزاران آیت‌الله بروجردی به دین اسلام متّکی بوده‌اند. دین به آیت‌الله‌ها تکیه ندارد.»

 

گربه و گوشت و موش

گمانم بر این بوده که گرانی‌ی این‌گونه‌ی گوشتِ گوسفند و گوساله و بُز، بر گربه‌ها اثر می‌گذارد و گربه‌ها به جای استخوان، ازین پس موش می‌گیرند و این‌همه برای کیسه‌های زباله‌‌ی بی‌استخوان، در دمِ درِ خانه‌ها و کوچه پس‌کوچه‌ها پِرسه نمی‌زنند. بیشتر بخوانید ↓

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۱ خرداد ۱۳۹۸ ، ۱۰:۱۸
ابراهیم طالبی | دامنه دارابی