مدرسه فکرت ۱۱
مجموعه پیامهایم در مدرسه فکرت
قسمت یازدهم
اما من معتقدم مهمترین بخش آزادی نقدِ قدرت است.
آزادی توسط آیزیا برلین به دو قسم تقسیم می شود:
آزادی مثبت. یعنی "آزادی در"
آزادی منفی. یعنی "آزادی از"
میان در و از تفاوت بسیار است. در آزادی از، مشکلات و موانع آزادی منظور است. یعنی آزادی باید از موانع، برخوردار نباشد. موانعی چون استبداد، استعمار، نژادپرستی.
بحث ۴۸ : این پرسش سیروس رجبی است که عینا" درج، و در پیشخوان مدرسه سنجاق می شود:
"امنیت چیست؟ آیا مگر داشتن امنیت فقط در امان ماندن از هجوم دشمن و نیروی نظامی خارجی هست؟ یا این امنیت ، شامل امنیت اقتصادی و اجتماعی و مهمتر از همه رفاه اجتماعی نمیشه؟ ایا امنیت نباید رفاه اجتماعی رو شامل بشه؟
در این سی سال بعد جنگ چهار دولت اومدن سر کار که جز یه دولت باقیشون همسو بودن ،اصلا آیا فکری برای رفاه اجتمایی گرفته شده به معنای واقعی. حکایت ، حکایت چماق و هویج شده طوری که هر کدوم از جوانان این سه دهه خودشون رو نسل سوخته میدونن؟ هر دو جناح سیاسی معتبر و لیدر دیگر گروه ها هم ،نسبتا مساوی در این دوران در راس امور بودن به نوبت. آیا موقع اون نشده که جراحی سیاسی صورت بگیره و گروه بندی جدیدی صورت بگیره؟ چون اصلی ترین هدف از انقلاب ایجاد امنیت در همه زمینه ها بوده."
حقدار و زورمند
به نام خدا. سلام. مرحوم مهندس مهدی بازرگان در صفحه ی ۱۵۱ کتاب خود "چهارمقاله" می گوید: "شاهان از خود چیزی نداشتند، زبانِ تملُّق خلق آنها را هم حقدار! کرد و هم زورمند؛ و شدند منشاء مفاسد."
نکته: من معتقدم اگر انسان، دست کم، دنباله ی این بیت ۲۱۴۶ شعر مولوی در دفتر ششم مثنوی در وصف عارف واقعی را بگیرد، هرگز زبانش آن نمی شود که مرحوم بازرگان آسیب بزرگش را بیان کرد. شعر این است:
از همه اُوهام و تصویرات دور
نورِ نورِ نورِ نورِ نورِ نور
۶ آبان ۱۳۹۷.
ابراهیم طالبی دارابی (دامنه)
پاسخ بحث ۴۸ :
سلام. پاسخم به این پرسش چندوجهی شما بطور فشرده این است:
۱_ امنیت در یک معنا یعنی اگر دشمن خواست، نتواند حمله کند. و اگر ما خواستیم، بتوانیم دفاع کنیم. در واقع امنیت به لایه ی روان جامعه رسوخ دارد. به تمثیل اگر بگویم، امنیت یعنی با خاطر آسوده سر بر بالین و پا در جامعه و تلاش گذاشتن و دست در دست هم دادن. و این یعنی بیدار ماندن سربازان و مهیّابودن مرزداران.
۲_ احزاب باید از درون شکاف های سیاسی زاده شود نه با دستور و یا زد و بند چند دولتمرد و سیاست ورز. که وقتی چنین باشد مثل حزب "دستور" حبیب بورقیبه می شود!
۳_ رفاه اجتماعی فقط با عدالت حاصل می شود. کشورهای اسکاندیناوی مثل سوئد و فنلاند چرا برجسته شدند؟ چون سوسیالیسم اجتماعی را به لیبرالیسم مطلق، سنجاق کردند و به عدالت نزدیکتر شدند.
۴_ آسیب شناسی هر انقلاب و نظام سیاسی موجب تقویت می شود نه تضعیفش. استالین، وقتی نظام سیاسی لنین را به ارث برد با ۳۰ سال سیستم توتالیتری، در نهایت اساس انقلاب اکتبر را به نابودی کشاند.
۵_ به قول آقا حمید همین که در ذهنی جوانی چون سیروس این همه سؤال جامعه شناختی چرخش دارد، خود یک گام روشنی بخشی ست. به قول جوادی نسب باید روح جامعه امنیت یابد تا "امنیت پایدار" در روان جامعه، روان گردد.
پاسخ:
سلام جناب قربانی، فروکاستن کارکرد مرجعیت فقط به اِفتاء، نادرست است.
افکار پراکنده
به نام خدا. سلام. امام علی (ع) در خطبه ی ۱۱۹ _که یازده سطر بیشتر نیست_ نکته هایی بسیارمهم، مطرح کردند؛ از جمله این جمله که زِنهار دادند:
مادام که افکارِ شما پراکنده است، فراوانیِ تعدادِ شما سودی ندارد.
۷ آبان ۱۳۹۷.
ابراهیم طالبی دارابی (دامنه)
پاسخ بحث ۴۹
به نام خدا. سلام. پاسخم به جناب جوادی نسب فقط سه نکته است: ۱. من شخصا" معتقدم حکمت مجازات اعدام درک نمی شود مگر آن که خودِ فرد، در آن ذی نفع باشد. با مثال می توانم مطلبم را روشن تر کنم: اگر مقتول، مثلا" و فرضا" فرزند، یا همسر، یا معشوقه، یا منتَسبان خیلی نزدیک و یا حتی رفیق گرمابه و گلستان ما باشد، آیا در این صورت، اعدام کردنِ قاتل را عدالت و ضرورت و حق مسلّم و عقلی نمی دانیم؟ بیشتر بخوانید ↓
۲. مگر در جنگ و مقابله با حمله ها، دست به دفاع نمی زنیم؟ آیا وقتی دفاع می کنیم در پی اینیم که حمله کننده را فقط خراش بزنیم و هرگز نکُشیم چون ممکن است معدوم شود؟ یا نه، دفاع می کنیم و مجبوریم بکُشیم. اگر غیر از این باشد، پس باید قوه دفاعیه در نهاد انسان را نفی کنیم! که این خطایی فاحش و خَبطی بزرگ است.
۳. اما اگر منظور جناب جوادی مسأله ی قصاص است، باید بگویم من حکم های باری تعالی را با نهایت ایمان و تسلیم باور دارم. چون حکیم مطلقِ قادر فقط اوست. در قصاص هم، خدا فرمود اگر بخشش کنید، بهتر است. مثل قضیه چهارزن گرفتن همزمان. که خدا مجاز شمرده به شرط عدالت کامل؛ ولی در همان آیه بلافاصله می گوید یک زن، بر شما بهتر است چون در برقراری عدالت حتی عدالت جنسی عاجز خواهید بود.
این نکته را هم اضافه کنم که قرآن می گوید در قصاص، حیات است. یعنی خون و دَم باید محترم شمرده شود. وقتی قاتلی خون کسی را می ریزد، یعنی به دَم و خون بی حرمتی کرده است. حرمت و کرامت انسان لازمه اش احترام به دَم است. چون دم نباشد روح هم نیست. حال کسی که دَم کسی را می ریزد، در واقع روح آن فرد را از کالبَد بریده است. هرگاه این حرمت، پاسداری شود، حیات وجود دارد. پس، قصاص عامل بازدانده ی حفظ حیات است.
بحث ۵۰ : این پرسش جناب دکتر عارف زاده است که برای مباحثه، در پیشخوان مدرسه سنجاق می شود:
«نقش تبلیغات در رونق دین چگونه است؟»
پاسخ بحث ۵۰
به نام خدا. سلام. جناب دکتر عارف زاده پرسش شما چنان اهمیت دارد که می توان در اطراف آن چندجلد کتاب نگاشت. اما به اقتضای محیط مدرسه که بر ایجازگویی و فشردگی ست چند جمله ارائه می کنم:
۱. اسلام اساسا" دین دعوت است، پس تبلیغ بُن مایه ی آن است. برخلاف دین تحریف شده ی یهود که اساسا" دعوت ندارد بلکه نژاد مادری ملاک یهودی شدن است. بنابراین دروازه ی ورودی یهود، بسته است مگر آن که کسی اثبات کند نژادش یهودی ست.
۲. طبق آیه نفْر (=به سکون فاء) یعنی آیه ی ۱۲۲ توبه، اسلام هم تفقُّه دارد و هم تبلیغ و تنذیر و تحذیر:
وَمَا کانَ الْمُؤْمِنُونَ لِینفِرُوا کافَّةً ۚ فَلَوْلَا نَفَرَ مِن کلِّ فِرْقَةٍ مِّنْهُمْ طَائِفَةٌ لِّیتَفَقَّهُوا فِی الدِّینِ وَلِینذِرُوا قَوْمَهُمْ إِذَا رَجَعُوا إِلَیهِمْ لَعَلَّهُمْ یحْذَرُونَ.
از نظر علامه طباطبایی (طبق این آیه) تبلیغ فقط بیان احکام نیست بلکه بیان اصول عقاید و دیگر معارف برای مردم است.
۳. تبلیغ ریشه در رسالت و نبوت و امامت دارد. کلا" دین با اخبار آسمان سروکار دارد. چون خود نبوت یعنی پیغام بری و خبررسانی.
۴. بله، تبلیغ، رونق ایجاد می کند. تبلیغ البته باید از فریب، تحریف، بدعت، خرافه و هرگونه کژی بَری باشد.
۵. یک مثال می زنم و نظرم را تمام می کنم:
مرحوم شریعتی و مرحوم کافی هر دو وارد تبلیغ شدند. کدام شان توانستند اذهان را روشن و انقلاب درونی و بیرونی ایجاد کنند؟ به نظر من دکتر شریعتی. او توانست مفاهیم به طاقچه رفته و گردگرفته را جان تازه ای بدهد و دین ورزی راستین را احیا کند و جوان و دانشجوی دهه ی پنجاه را علیه نظام فاسد و غربزده ی پهلوی برانگیزاند که فقط کارش قلم بود و فریاد. و بر رگ صدها واژگان و مفاهیم اصلی اسلام و ایران، خون تازه جاری کند و آن را از خطر مسخ شدن توسط برخی روحانیون خرافه جو، نجات دهد: فاطمه، حج، قیام، شیعه علوی، شورا، غرب، هویت، بازگشت، سلمان پاک، ابوذر، خلافت، تبعید، عاشورا، نماز، مبارزه و... .
این با هنر تبلیغ بود که شریعتی در این راه تنومند بود در اندیشیدن و ماهر بود در سِحر سخن. در یک کلام، رونق دین به هنر خطابه، تدریس، و مجالس عقلانی ست.
تلبیغ همان تواصوا بالحق و تواصوا بالصبر سوره ی والعصر است که همه باید همدیگر به خوبی، صلاح، اخلاق، فلاح و درست زیستن فرا بخوانند.
یک توضیح عمومی بدهم:
ما باید پندپذیر هم باشیم. دو کتاب شیخ اجل سعدی، سراسرش پنددادن است. دو اثری که سند فرهنگ ایران است. در مدرسه اگر پیامی می گذاریم همه ی اعضا یا آنلاین یا بعدها، آن را می خوانند. پس پیام، در واقع پرتاب سخن است به خواننده. و حاوی پند و درس و نکته و آموزش و یاددادن است و خواننده هم حق دارد نسبت به آن یا سکوت یا اظهارنظر ردّ یا قبول و یا مشروط بکند. ما نباید از انتقاد و اظهارنظر اعضا ناراحت شویم.
از سوی دیگر به دلیل اصل نشاط و شادابی در وجود بشر، ما یک روز هفته را در مدرسه، کشکولی کردیم تا طنز و مزاح و شوخی های محبت آمیز و خاطرات و بگومگوهای زیبا میان اعضا برقرار باشد که هم تألیف قلوب است و هم از زمُختی و یکنواختی ما را بیرون می برد. بقیه ی ساعات مدرسه، مختصّ درس و بحث و میانبحث و گاه به گاه مجادلات دوستانه بر سر برخی موضوعات است که همه طبیعی و از نشانه های سرزندگی، پلورالیته و متکثّربودن مدرسه است.
هیچ کس شوخی را منع نکرده است. امام علی (ع) یکی از حالات زیبایش "شوخ طبعی" شان بوده است. حتی در قرآن واژه ی فُکاهی بکار رفته، که در آخرت هم متقین با هم شوخی و فکاهی دارند. فکر کنم سوره ی یاسین باشد.
پس، انتظارات، توقعات، پندها و انتقادات همدیگر را با شکیبایی و گشاده رویی پاس بداریم.
پوزش و سپاس
سلام دکتر عارف زاده. در جواب به پرسش دومی که کرده ای، باید بگویم. نه. تبلیغ در اسلام دستکم به سه علت مداومت دارد:
۱. در هر عصری نسل جدید پدیدار می شود که باید آگاهی رسانی شود.
۲. فهم جدید شکل می گیرد که مقتضیات زمان موجب می شود تبلیغ دینی همچنان برقرار بماند.
۳. چون انسان سیَلان دارد و ممکن است تشکیک کند، یا انکار نماید و یا دچار اعوجاج فکری شود، لذا تبلیغ دینی نباید متوقف شود.
برده ها آواز می خوانند تا...
به نام خدا. سلام. دوستان! مارک توین را شاید بشناسید. همان سموئل کلمنس؛ پدر ادبیات آمریکا. این پست را با ذوق و دردمندی مینویسم.
وی از پسربچهی "بردهای" به اسم "سَندی" یاد می کند که او را از خانواده و دوستانش جدا کرده بودند و در نیمی از سراسر قاره آمریکا کشانده و فروخته بودند...
سَندی تمام روز در بیگاری ها آواز می خوانْد، زوزه میکشید، سُرفه می کرد، و نیز می خندید. مارک توین می گوید از دست سَندی دیوانه شده بود، روزی از کوره دررفت و با خشم پیش مادرش رفت و گفت:
"من سَندی را تحمل ندارم، بهتر نیست که دهن او را ببندید؟"
می دانید مادر سَندی به سموئل کلمنس چه گفت؟ اشک در چشمانش جمع کرد و گفت:
"بردهی بیچاره! وقتیکه آواز می خواند، علامت این است بدبختی خود را به یاد نمیآورد و این امر مایهی آسایش خاطر من است؛ اما وقتی که خاموش است، متأسفانه به فکر می افتد و... "
مارک توین دیگر هرگز نکوشید طبقات بالا! را تربیت! کند، به دنبال تودهها در داستانهایش رفت.
برداشت آزاد از ص ۴۱ و ۴۲ کتاب "گذرنامهی روح من"
9 آبان ۱۳۹۷.
ابراهیم طالبی دارابی (دامنه)
@
سلام جناب دکتر عارف زاده
ادیان نه، متدینان آن دین ها رو به ادیان بعدی آوردند. ادیان و آموزه های ادیان به مرور به خاتمیت ختم شد و نیز برخی از ادیان توسط متولیان، تحریف شد.
@
سلام جناب امیر رمضانی
این عین متن جناب جلیل قربانی است:
" ۵- ادعای مبلّغان بر وجود برنامه کامل در دین برای برآوردن نیازهای دنیا و آخرت مومنان و ناتوانی در اثبات این ادعا،"
این جملهی قربانی همان نقصی ست که من گفتم این گزاره اش را رد می کنم.
دین اسلام خودش می گویم من کامل ام، پس ادعا که قربانی مطرح کردند، معنایی ندارد.
البته ایشان در اظهارنظر آزاد است و من هم حساسیتی ندارم، فقط نظرم را بیان داشته ام تا بحث، شکل جدی تری داشته باشد و مونولوگ نشود، دیالوگ گردد.
@
روی سال، خیلی رأی ها متفاوت است، اما علامه طباطبایی در بحثی پیرامون شریعت، معتقد است در زمان خود حضرت آدم (ع) شریعت ابتدائاً هنوز شکل نگرفته بود. البته از نظر قرآن، سوره ی کافرون، دین یک نوع نیست، معتقدات کافران را هم می گوید: لکُم دینکم.
توضیحی بر این پست جناب جعفر آهنگر
سلام. این که با دکتر سروش آن کردند _که به تبعیت از تعبیر مرحوم نلسون ماندلا_ فراموش نمی شود کرد ولی می توان بخشید، سخنی نیست. اما شقّ اول متن جناب جعفر نیازمند تبصرهای ست
۱_ مگر بر مرحوم شریعتی آن همه ستم نشد؟ ازجمله:
با آن که دکتر بود، اما او را برای تحقیر و تصغیر، معلم دبیرستان کردند.
با آن که سلاحش قلم و سخن بود نه تفنگ و نارنجک، اما بارها به زندانش افکندند و شکنجه اش کردند.
با آن که از نوابغ و مشاهیر ایران شده بود، اما او را تبعید و دربهدر کردند و در انگلیس به طرز مشکوکی درگذشت. شخصیتی بی نظیر با ۴۴ سال عمر، با آن همه آثار و سخن و پیرو.
۲_ اما دکتر سروش. فقط یک مطلب را می گویم. خود سروش گفته بود امام خمینی به او گفته بود این هجمه ها را باید تحمل کرد، زیرا جلوی تفسیر سورهی حمد مرا را هم در تلویزیون گرفتهاند. (نقل به مضمون)
۳_ من اگر فراموش نکنم انشاءالله یک پست دربارهی ترمیدور انقلاب ها خواهم نوشت.
لئو تولستوی و یک هندو
به نام خدا. سلام. لئو تولستوی در نامهای به یک هندو، مسائلی را مطرح میکند که گویی روایت امروز روزگار است. وی، آن هندو را چنین خطاب می کند:
"... و دیگر چه؟! شما، شمایی که از آحاد یکی از روحانیترین ملل جهان هستید، اینچنین ساده لوحانه و با اطمینان کامل نسبت به آموزش علمی خود، قانون عشق را رها می کنید، حال آنکه این قانون ار کهنترین اَعصار تاریخ، در بطن ملت شما، با دقتی شگفتانگیز اعلام گردیده است... و لاطائلاتی را که استادانِ اروپاییتان _این قهرمانانِ خشونت، این دشمنانِ حقیقت، این بردگانِ دیروزِ خرافه و بردگانِ امروزِ علم_ به شما می آموزند، تکرار میکنید."
تولستوی با افشای چهرهی واقعی غرب، به هندو چنین هشدار و هوشیاری می دهد:
"شما می گویید که اگر انگلیسی ها، هندوستان را به انقیاد درآوردهاند، علت آن بوده که هند به اندازهی کافی با زور در مقابل خشونت مقاومت نمی کند! اما قضیه درست برعکس است. اگر انگلیسیها توانستند هندیها را به خدمتِ خود درآورند علت چیزی نبود جز آنکه هندیها خود، خشونت را به عنوان اصل بنیادیِ سازمانیافتگیِ اجتماعی خود می پذیرفتند؛ و هنوز هم می پذیرند. هندیها با تکیه بر این اصل بود که در گذشته خود را تحت انقیاد سلاطین کوچک خویش قرار میدادند، با تکیه بر این اصول بود که سپس علیهی آنها و بعد علیهی اروپاییها به مبارزه پرداختند."
تولستوی در اینجا بشدّت اوج میگیرد و به هندو، چنین می نویسد:
"یک کمپانی تجاری که سیهزار آدم، آن هم آدمهایی ضعیفالجثّه دارد، ملتی ۲۰۰ میلیون نفری را به خدمت خود درآورده است... آیا روشن نیست که نه انگلیسیها بلکه در واقع خودِ هندیها بودهاند که خود را به انقیاد و اسارت کشیدهاند."
نکتهها در این سخن تولستوی چنان روشن و طنینانداز است که من هیچ نیاز نمیبینم، نکتهها برشمارم. فقط یک جمله به عنوان برداشتم از این نامهی تولستوی می گویم. در حقیقت وی می خواهذ بگوید اگر روح یک ملتی، مَسخ و تباه شد، پیروزی بر جسم آنان بسیارآسان است.
برای اطلاعات افزونتر رجوع شود به: ص ۲۲۹ تا ۲۳۱ کتاب "گذرنامهی روح من"
۱۰ آبان ۱۳۹۷.
ابراهیم طالبی دارابی (دامنه)
تذکرم به آقای جوادی نسب
جناب جوادی نسب. مجبورم انذارت دهم و نیز برحذَرت بدارم که؛
آن کشیش چه بداند، چه نداند، و چه مخفی نگه دارد، مهم نیست، مهم قرآن است که وحی مُنزل است و کلام خدای متعال این بشارت و نوید گواهی داد:
و هنگامی که عیسی مریم به بنی اسرائیل گفت: من همانا رسول خدا به سوی شما هستم و به حقانیت کتاب تورات که مقابل من است تصدیق میکنم و نیز (شما را) مژده میدهم که بعد از من رسول بزرگواری که نامش (در انجیل من) احمد است بیاید. چون آن رسول ما با آیات و معجزات به سوی خلق آمد گفتند: این سحری آشکار است.
آیهی ۶ سورهی صف.
شما جناب جوادی گاه، گذرگاههایی می روی که تونل آن مدتهاست که آوار شده است.
@
علیک سلام جناب قربانی
مثل این که آیهای که در بالا مستند ساختم را با فراست نخواندهای. کجای آیه گفته که در "انجیل" آمده؟ آیه خود عیسی (ع) را به عنوان مبشّرِ نام احمد، ذکر کرده است. اساسا" سؤال جوادی نسب از کشیش خطای فاحش است، چون قرآن چیزی دیگر گفته، جوادی از ظنّ خود سؤال "من درآوردی"، درآورد. پس، باید اول درست فهم از قرآن را مسلط شد، بعد اگر عالم به آن شد، دست به اِکتناه زد و به کُنه موضوع رفت.
جناب قربانی
غلط بودن سؤال جناب جوادی، در این دوسه کلمه است:
از قول مسلمانان می گوید در منابع شما آمده...
حال آن که آیه ۶ صف چنین نمی گوید بلکه می گوید خود حضرت عیسی (ع) مبشّر نام احمد.
عین سؤال حسین جوادی نسب این است:
"از یک کشیش پرسیدم مسلمان ها می گویند در منابع دینی شما آمده که پیامبری به نام احمد می آید درسته جواب داد نه قبول نداریم"
پس، خود نقل قول جوادی نسب در اساس غلط است.
حال آن که قرآن از خود بیان عیسی (ع) نقل می کند
ولی جوادی نسب تحریف می کند و می گوید در منابع شما آمده.
این غلط است و نسبت دادنِ غلطاً در غلط.
@
بنابراین؛ من اگر آن کشیش را می دیدم این گونه سؤال می پرسیدم:
در قرآن ما آمده است حضرت عیسی مسیح (ع) مُبشّر و نویددهنده ی پیامبر اسلام حضرت محمد (ص) به اسم احمد است. آیا در منابع شما هم این قول خدا آمده است؟ یا چیزی در این باره می دانید؟
@
سلام آقای...
به قول بیژن جلالی شاعر معاصر ( ۱۳۷۸_ ۱۳۰۶) که عالی سرود:
حرفی دارم
که تاکنون
آن را ننوشتهام
زیرا سفیدتر از کاغذهاست!