دامنه‌ی داراب‌کلا

قم ، مازندران ، ساری ، میاندورود

دامنه‌ی داراب‌کلا

قم ، مازندران ، ساری ، میاندورود

دامنه‌ی داراب‌کلا

Qalame Qom
سایت دامنه‌ی داراب‌کلا
ابراهیم طالبی دارابی (دامنه)
قم، مازندران، ساری، میاندورود، روستای داراب‌کلا

پیام های مدیر

آخرین نظرات

طبقه بندی موضوعی

بایگانی

محبوب ترین مطالب

تفکرات چپگرا و راستگرا در دارابکلا

جمعه, ۲۳ فروردين ۱۴۰۴، ۰۲:۴۲ ب.ظ

به قلم جعفر آهنگر دارابی: با سلام. تفکرات چپ‌گرا در دوران انقلاب اسلامی. پس از مدتی کشمکش و تنش با نیروهای راست‌گرا که کنترل انجمن اسلامی را در اختیار داشتند و شرایط را برای همکاری و ادغام مساعد نمی‌دیدند، گروهی از جوانان چپ‌گرا تصمیم به انشعاب گرفتند. آنان برای پرهیز از تنش‌های بیشتر و حاشیه‌سازی‌های احتمالی، در سال ۱۳۶۱ شمسی بعد از چهار سال اتحاد و همبستگی با گروه جناح راست که بعدها به محافظه‌کاران و اکنون به اصول گرایان شهرت یافته اند؛ مسیر زندگی سیاسی و اجتماعی خود را جدا نمودند؛ و کلبه‌ای چوبی در جوار مدرسه حوزه علمیه امام جعفر صادق (ع) بنا نهادند و فعالیت‌های خود را تحت عنوان «حزب‌الله داراب‌کلا» آغاز کردند.

 
شایان ذکر است که پس از چند ماه از پیروزی انقلاب اسلامی در سال ۱۳۵۸ هجری شمسی همین جمع به همراه دیگر انقلابیون محل که هنوز خط و مشی سیاسی جداگانه‌ای شکل نگرفته بود! در قالب یک گروه در راستای موفقیت انقلاب نقش داشتند، با حمایت و مدیریت زنده یاد حجت‌الاسلام والمسلمین صادق‌الوعد، بنایی را در مجاورت درب اصلی مسجد جامع احداث کرده بودند. طبقه اول این ساختمان به کتابخانه‌ای عمومی اختصاص یافت و طبقه دوم، محل برگزاری جلسات فرهنگی، سیاسی و مذهبی شد. این مکان به پاتوقی آرمانی برای جوانانی بدل شد که سرشار از صداقت و شور انقلابی بودند و هیچ هدفی جز پاسداری از آرمان‌های انقلاب اسلامی در دل نداشتند. بیشتر آنان از دانش‌آموزان و محصلان بودند که پس از پایان کارهای روزانه، در ساعات نزدیک به غروب، گرد هم می‌آمدند. نه سودای مقام داشتند و نه سودای بهره‌برداری از «سفره انقلاب»؛ بلکه با نیتی خالصانه، تنها به دنبال گسترش تفکر انقلابی و خدمت به مردم بودند.
 
کلبه چوبی کنار مدرسه علمیه، به سرعت به مرکز هم‌اندیشی و فعالیت‌های سیاسی، اجتماعی و فرهنگی این گروه چپ‌گرا تبدیل شد. شمار اعضای فعال این گروه حدود سی نفر بود، هرچند برخی از آنان برای اجتناب از اتهامات سیاسی و عقیدتی، حضوری محدود و محتاطانه داشتند.
 
با توجه به شرایط جنگی آن دوران و تجاوز دشمن بعثی به میهن اسلامی، اعضای این گروه نیز همچون دیگر اقشار جامعه، به فراخور زمان و نیازهای اعلامی از سوی ستاد اعزام نیروهای مردمی سپاه پاسداران، به صورت متناوب در جبهه‌های نبرد حضور می‌یافتند. در زمان‌هایی که محل حضور داشتند، اوقات فراغت خود را در کلبه سپری می‌کردند و با برگزاری برنامه‌های فرهنگی و سیاسی، از اهداف و آرمان‌های انقلاب فاصله نمی‌گرفتند.
 
بخش مهمی از این برنامه‌ها با مدیریت آقای ابراهیم طالبی انجام می‌شد. ایشان به واسطه ارتباطی که با مراکز سیاسی کشور به‌ویژه در شهر قم داشت، اخبار مهم و تحلیل‌های روز را گردآوری کرده و در جلساتی که معمولاً در منزل آقای اکبر آهنگر برگزار می‌شد، ارائه می‌داد. اعضا با شور و انگیزه، به تحلیل این اخبار می‌پرداختند. علاوه بر این، آقای طالبی با همکاری دیگر اعضا، طرح‌هایی چون برگزاری جلسات در کلبه، پخش اخبار، برگزاری تفریحات سالم در جنگل همراه با اقامه نماز جماعت، شعارنویسی بر پارچه، پلاکارد و دیوارها را هدایت می‌کرد. مضامین این شعارها غالباً برگرفته از بیانات امام خمینی؛ آیت‌الله منتظری، دکتر علی شریعتی، شهید مرتضی مطهری و آقای هاشمی رفسنجانی بود.
 
فعالیت‌های این گروه به این موارد محدود نمی‌شد. برگزاری مسابقات علمی، کنفرانس‌های سیاسی با محوریت جغرافیا و مسائل سیاسی جهان، آموزش تجوید قرآن، مطالعه کتاب‌های روز و برپایی نشست‌های مطالعاتی از جمله برنامه‌های مستمر گروه بود. همچنین جلسات ماهانه‌ای با برخی از فعالان چپ‌گرای ساری نظیر حجت‌الاسلام حاج آقا ابوطالب طالبی (معروف به حاج آقا وحدت)، حاج آقای بهاری و حاج حسین روزبهی برگزار می‌شد. این شخصیت‌ها که سوابق درخشان مبارزاتی پیش از انقلاب داشتند، بعدها آقایان بهاری و روزبهی با رأی مستقیم مردم، نمایندگی شهرستان ساری در مجلس شورای اسلامی را نیز بر عهده گرفتند.
 
در این نشست‌ها، شرکت‌کنندگان تشویق می‌شدند که برداشت‌ها و تحلیل‌های خود را از کتب خوانده‌شده با دیگران به اشتراک بگذارند. هرچند نقش آقای ابراهیم طالبی در مدیریت برنامه‌ها غیرقابل انکار است، اما ذکر نام و جایگاه برجسته حجت‌الاسلام حاج آقا وحدت در هدایت فکری و آرمانی این گروه نیز شایسته قدردانی ویژه است. 
 
در بخش بعدی، به بررسی تفصیلی‌تر سوابق مبارزاتی، اندیشه‌ها و شخصیت بی‌بدیل حاج آقا وحدت خواهم پرداخت. تا درودی دیگر بدرود.
 
 
در مورد شیخ وحدت
سلام در قسمت‌های پیشین توضیح داده شد که پس از تغییرات مدیریتی در انجمن اسلامی که پیش‌تر وابسته به حکومت بودند، جمعی متشکل از نیروهای سیاسی به صورت مستقل و بدون وابستگی به دولت و یا نهادهای قدرت، تحت عنوان حزب‌‌الله داراب‌کلا فعالیت می کردند. این جمع با برگزاری نشست‌هایی که معمولاً در شب‌ها انجام می‌شد، به بررسی مسائل روز پرداخته و با مشورت اکثریت اعضا، مواضع خود را اعلام می‌کردند.
 
پیش از پرداختن به معرفی شخصیت والای حاج‌آقا وحدت، ضروری است به‌صورت اجمالی به نقش برجسته و تأثیرگذار ایشان در عرصه‌های فکری و اجتماعی اشاره شود. جریان چپ اسلامی، که در داراب‌کلا به نام «گروه حزب‌الله» شناخته می‌شود، از همان آغازین روزهای پیروزی انقلاب اسلامی تاکنون، از سرچشمه زلال اندیشه‌ها و آموزه‌های دینی، سیاسی، اجتماعی و فرهنگی ایشان سیراب شده و همواره از هدایت‌های فکری او بهره‌مند بوده است.
 
این جمع، در سایه تفکر ناب و حکیمانه‌ی حجت‌الاسلام والمسلمین شیخ ابوطالب طالبی ـ معروف به حاج‌آقا وحدت ـ که نقش محوری در شکل‌دهی به نگرش‌ها، باورها و کنش‌های جمعی آنان ایفا کرده، توانسته است هویتی مستقل، ریشه‌دار و مبتنی بر اصول دینی و انقلابی پیدا کند. آموزه‌های حاج‌آقا وحدت، به‌ویژه در عرصه دین، سهم بزرگی در شکل‌گیری هویت فردی و جمعی اعضای این مجموعه داشته و زمینه‌ساز پایداری ایده و راه این جریان شده است.
 
پیشوای فکری این مجموعه با ارائه تحلیل‌های دقیق و عمیق از مسائل سیاسی و اجتماعی روز، توانسته است جهت‌گیری فکری و رفتاری اعضا را در مواجهه با مسائل مختلف جامعه، سامان داده و آنان را به مشارکت فعال و مؤثر در فرآیندهای اجتماعی و سیاسی سوق دهد. این تأثیرگذاری چندبُعدی و مداوم، جایگاه ایشان را نه‌تنها به‌عنوان یک روحانی، بلکه به‌عنوان یک مرجع فکری و فرهنگی تثبیت کرده است؛ شخصیتی که حضورش پیونددهنده سنت و زمانه، و اندیشه‌اش راه‌گشای مسیرهای پیش روست.
 
 زندگینامه حاج آقا وحدت؛
حاج آقا وحدت در سال ۱۳۳۰ هجری شمسی، در خانواده‌ای اصیل و مذهبی از سلاله روحانیت، در روستای داراب‌کلا چشم به جهان گشود. ایشان در دامان پدری روحانی و مادری مهربان پرورش یافتند و این راه روشن را از نیاکان خود به ارث بردند. پس از طی دوران تحصیل در مقطع ابتدایی، در سال ۱۳۴۷ با علاقه‌ای عمیق و اراده‌ای استوار، راهی حوزه علمیه مشهد شدند و به کسوت روحانیت درآمدند، تا سال ۱۳۵۳ درس حوزوی را در شهر مشهد گذرانده و پس از آن برای ادامه کسب علوم اسلامی، در همین سال به شهرستان قم مهاجرت نمودند.
سابقه مبارزات ایشان با رژیم پهلوی به سال ۱۳۵۲ بازمی‌گردد؛ سال‌هایی که فعالیت‌های انقلابی به‌شدت با سرکوب و تعقیب مواجه بود. حاج آقا وحدت در جریان این مبارزات چندین بار دستگیر شدند و تا پیش از پیروزی انقلاب اسلامی، به‌منظور مصون ماندن از نیروهای امنیتی رژیم شاهنشاهی، به‌صورت مخفیانه و با تغییر چهره، در شهرهای مشهد، قم و تهران به فعالیت‌های انقلابی خود ادامه دادند.
 
 
 پس از پیروزی انقلاب اسلامی، حاج آقا وحدت در مقام استاد حوزه و دانشگاه، نقش مؤثری در تربیت نسل جوان و تبیین مفاهیم دینی ایفا نمودند. ایشان در مراکز آموزشی مختلفی همچون دانشسرای دکتر شریعتی ساری، حوزه علمیه نور گرگان، حوزه علمیه قم، مدارس علمیه طلاب خارجی و چهار مدرسه علمیه وابسته به آیت‌الله منتظری به تدریس علوم اسلامی پرداختند.
 
از جمله فعالیت‌های برجسته ایشان، سرپرستی گروه تفسیر قرآن کریم با عنوان «تفسیر راهنما» است. در این جایگاه علمی، تمام ترجمه‌ها و برداشت‌های ارائه‌شده از آیات قرآن، با نظر نهایی و تأیید ایشان صورت می‌گرفت و صحت‌سنجی علمی آن‌ها در نهایت به عهده ایشان بود.
 
شایان ذکر است؛ با کمال افتخار و از سر صدق و تجربه‌ای بیش از دو دهه آشنایی و مجالست، شهادت می‌دهم که حاج آقا وحدت نه‌تنها عالمی آگاه و دقیق‌النظر در معارف قرآن کریم‌اند، بلکه انسانی وارسته، متخلق به اخلاق اسلامی، و برخوردار از عزت نفس و بینشی الهی می‌باشند. ایشان پس از مرحوم حاج آقا آفاقی—که از دوران نوجوانی در شکل‌گیری باورهای دینی این‌جانب نقش‌آفرین بودند—در دوران میانسالی‌ام، در مسیر کمال فردی، دینی و انسانی‌ام، تأثیری ژرف و نقشی ماندگار ایفا نموده‌اند.
مابقی ماجرا در قسمت بعدی.
تا درودی دیگر بدرود
 
 
 

قسمت سوم

سلام 
  نوشتار پیشین، به‌طور خلاصه زندگی اجتماعی و سیاسی شیخ وحدت، به‌ویژه‌ دوران مبارزات پیش از انقلاب و فعالیت‌های موثر ایشان اشاره شد. اما در این بخش، قصد دارم به پرسشی اساسی و در عین حال بسیار مهم و عمیق بپردازم: چرا شخصیت‌هایی همچون شیخ وحدت، با آن همه سابقه مبارزه، سختی‌ها، زندان، آزار و شکنجه در دوران طاغوت، پس از پیروزی انقلاب اسلامی، نه تنها به حاشیه رانده شدند، بلکه به مرور به جمع منتقدان، و در ادامه، به صف مخالفان و حتی در نگاه برخی، به جبهه موسوم به «اپوزیسیون» پیوستند!

 این سؤال، تنها یک پرسش سیاسی نیست؛ بلکه زمینه‌های تاریخی، اجتماعی و حتی روان‌شناختی دارد و بی‌تردید نیازمند تحلیل‌هایی عمیق و چندلایه است. چرا که این پدیده، یعنی حذف و طرد یاران وفادار انقلاب توسط اصحاب قدرت، به‌ویژه پس از استقرار نظام سیاسی جدید، تنها محدود به انقلاب اسلامی ایران نبوده و نیست. تاریخ بسیاری از انقلاب‌های بزرگ جهان، از فرانسه و روسیه گرفته تا انقلاب‌های معاصر در آمریکای لاتین و آسیا، مملو از چنین مواردی است؛ جایی که انقلابیون دیروز، پس از تثبیت قدرت، به مخالفان امروز بدل شده‌اند.

 اما چرا چنین اتفاقی رخ می‌دهد؟ چرا بسیاری از نیروهای صادق و وفادار به آرمان‌ها، در روند تثبیت قدرت، به تدریج کنار گذاشته شده یا عملاً از قطار انقلاب پیاده می‌شوند؟ آیا این یک روند طبیعی در تحولات انقلابی است؟ یا ناشی از ویژگی‌های خاص نظام‌های برآمده از انقلاب؟ و آیا اساساً می‌توان بین آرمان‌های انقلاب و ساختار قدرتی که پس از آن شکل می‌گیرد، تمایزی قائل شد؟

این پرسش‌ها، نیازمند بررسی‌های تاریخی و سیاسی جدی‌تری هستند. در ادامه، تلاش خواهم کرد تا با استناد به تجربه‌های تاریخی و با تحلیل شرایط خاص انقلاب اسلامی، به برخی از این سؤالات پاسخ دهم که چرا چهره‌ای همچون شیخ وحدت، که در زمره خادمان صادق دین و مردم بود، امروز در موضع منتقد، و نه همراه قدرت، ایستاده است.

 برای درک دقیق‌تر این تحول، لازم است به برخی ویژگی‌های کلیدی در فرایند انقلاب‌ها و پس از آن توجه کنیم. یکی از مهم‌ترین نکات در هر انقلاب، ماهیت دگرگونی‌های اجتماعی و سیاسی است که به طور اجتناب‌ناپذیری رخ می‌دهد. انقلاب‌ها به‌طور معمول با آرمان‌ها و ایده‌های بزرگ آغاز می‌شوند که مبتنی بر مبارزه با فساد، ظلم و ناعدالتی است. در این مرحله، کسانی که سال‌ها تحت ستم و استبداد بوده‌اند، خود را به عنوان پیشگامان این تغییرات معرفی می‌کنند و به‌طور طبیعی، در فرآیند انقلاب نقش عمده‌ای ایفا می‌کنند.

اما پس از پیروزی، زمانی که قدرت در دست عده‌ای قرار می‌گیرد، این قدرت خود ویژگی‌هایی خاص پیدا می‌کند. بسیاری از انقلاب‌ها با ایجاد ساختاری جدید همراه می‌شوند که به‌طور ضمنی می‌تواند منافع شخصی، گروهی یا طبقاتی را تحت‌الشعاع قرار دهد. در این مرحله، تنش‌هایی ایجاد می‌شود که نه‌تنها در درون گروه‌های انقلابی، بلکه در میان حاکمان جدید نیز مشاهده می‌شود.

در این مسیر، آنچه که در ابتدا به‌عنوان آرمان‌های انقلاب شناخته می‌شد، ممکن است به تدریج تبدیل به ابزاری برای حفظ قدرت شود. کسانی که زمانی علیه سلطنت یا رژیم پیشین مبارزه می‌کردند، اکنون به دلیل مخالفت با ساختار جدید یا به‌خاطر چالش‌هایی که در مدیریت جدید به وجود می‌آید، از قطار انقلاب پیاده می‌شوند. این تغییرات می‌تواند ناشی از تضادهایی باشد که در مسیر تحول قدرت‌ها ایجاد می‌شود.

سوال اساسی اینه که چرا تازه وارد ها و بله قربان گوها؛ جایگزین یاران قدیمی می‌شوند ؟!

رهبران انقلاب گاه به این نتیجه می‌رسند که برای حفظ "دستاوردها"، باید قدرت را متمرکز کنند. اینجا یاران قدیمی که "صدای مخالف" دارند، به عنوان خائن؛ غربگرا، بی بصیرت؛ فتنه‌گر؛ انحرافی یا مخالف انقلاب معرفی و بعضا در صورت اضطراری به استخر فرح رهنمون می‌شوند! و تازه‌واردها به دلیل نداشتن سابقه مبارزه، معمولاً مدیون رهبرند، نه انقلاب. بنابراین برای حفظ موقعیت، بیش از حد وفاداری نشان می‌دهند! (دایه ای دلسوزتر از مادر)این‌ها ابزار ایده‌آل برای تحکیم قدرت‌اند.

از سویی؛ قدرت میل به ماندگاری دارد. بسیاری از رهبران انقلابی وقتی طعم قدرت را می‌چشند، به‌جای ایجاد نهادهای پاسخ‌گو، ترجیح می‌دهند با وفاداران جدید و بدون سابقه، سیستم را کنترل کنند. این فرآیند اغلب با سرکوب و سانسور همراه است تا مشروعیت حفظ شود.

در نتیجه‌، پدیده حذف یاران قدیمی و جایگزینی آنان با افراد وفادار و بی‌سابقه، بخشی تکرارشونده از انقلاب‌هاست. دلایل آن ترکیبی از:

اختلافات ایدئولوژیک پس از پیروزی

وسوسه انحصار قدرت

استفاده از افراد تازه‌نفس برای حذف تهدیدهای احتمالی

و در نهایت، ترس از بازگشت بحران و فروپاشی است.

ادامه دارد!
تا درودی دیگر بدرود

 

سلام چنانچه شخصیت‌هایی همچون شیخ وحدت، با پیشینه‌ای طولانی در مبارزه با نظام پهلوی، در نظام حاکمیت کنونی مسیر فکری متفاوتی در پیش گرفته‌اند، این امر نه‌تنها ناشی از تغییرات فردی، بلکه بیانگر تحولی اصولی و ریشه‌دار است که در طی سال‌ها در دل و ذهن ایشان پرورده شده است. مبارزه‌ای که محور آن، مقابله با هر نوع استبداد و سلطنت‌طلبی است؛ خواه این سلطه در هیأت "ولی فقیه" باشد، خواه در قالب هر حکومت اقتدارگرای دیگری.

شیخ وحدت همواره در طول مبارزات خود بر این اصل استوار بوده‌اند که هر حکومتی—چه با عنوان سلطان و چه در کسوت ولی فقیه—اگر حقوق ابتدایی ملت را نادیده بگیرد، از مسیر حق و عدالت منحرف شده است. ایشان به‌تدریج به این نتیجه رسیدند که حاکمیتی که می‌بایست نماینده آرمان‌های انقلاب اسلامی باشد، نه‌تنها از این اهداف فاصله گرفته، بلکه با غرق شدن در فساد، تبعیض و بی‌عدالتی، چهره‌ای کاملاً متفاوت از آنچه باید می‌بود، به خود گرفته است. از این رو، تصمیم گرفتند مبارزات خود را در قالبی مسالمت‌آمیز و با تکیه بر مقاومت مدنی ادامه دهند.

 لذا پس از مدتی تأمل و حداقل یک سال بررسی و ارزیابی شرایط، حاج‌آقا وحدت در سال ۱۳۹۹ هجری شمسی تصمیمی دشوار و تاریخی اتخاذ کردند: در اعتراض به سیاست‌های کلی نظام ولایت فقیه، لباس روحانیت را که سال‌ها با عشق، امید و با نیت خدمت به دین و مردم به تن کرده بودند، کنار گذاشتند. این تصمیم برخاسته از این باور بود که لباس روحانیت دیگر نه نماینده تقوا و معنویت، بلکه در بسیاری موارد به نماد قدرت، ریاکاری و ثروت‌اندوزی تبدیل شده است. لباسی که روزگاری نشانه زهد و ساده‌زیستی بود، اکنون برای بسیاری از جوانان به نشانه‌ای از فساد، تبعیض و دوری از ارزش‌های اصیل اسلامی بدل شده است.

اما این تغییر نگرش عمومی نسبت به نهاد روحانیت چرا و چگونه رخ داده است؟ چه عواملی موجب شده‌اند تا نهادی که روزگاری ملجأ و پناه مردم و صدای مظلومان بود، اکنون در معرض خشم، بی‌اعتمادی و حتی انزجار عمومی قرار گیرد؟ چگونه است که روزگاری مردم، حتی آنان که چندان پایبند به ظواهر دینی نبودند، برای روحانیت احترام قائل بودند، اما امروز بخش بزرگی از جامعه از هرگونه ارتباط با این قشر پرهیز می‌کند!؟

این دگرگونی در نگاه مردم نشانه‌ای از یک بحران عمیق اجتماعی و دینی است. بخش زیادی از جامعه، روحانیون را نمایندگان حکومتی می‌دانند که سال‌ها با بهره‌برداری از نام دین، برای حفظ منافع گروهی و تثبیت قدرت، دست به ظلم و فساد زده است. این وضعیت برای روحانیونی که هنوز دغدغه دین و مردم را دارند، سخت و دردناک است؛ چرا که شاهدند چگونه اعتماد عمومی فرو ریخته و دین در نگاه نسل جدید آسیب دیده است.

روحانیونی که در گذشته صدای اعتراض در برابر ظلم بودند، امروز در بسیاری موارد با سکوت و گاه با توجیه‌های نادرست و استناد به احادیث مشکوک، به ابزار مشروعیت‌بخشی به قدرت بدل شده‌اند. این پرسش اساسی پیش روی ماست: چرا حقیقتِ جایگاه روحانیت تا این اندازه با واقعیتِ موجود جامعه فاصله گرفته است؟ آیا ریشه این بحران در نگاه مردم است یا در عملکرد خود روحانیت؟ در هر حال، نهاد روحانیت برای عبور از این وضعیت، نیازمند بازنگری بنیادین، صداقت، و بازگشت به ارزش‌های اصیل خود است.

در چنین شرایطی، واکنش شیخ وحدت از نگاه بسیاری از مردم، نه یک اقدام شخصی، بلکه حرکتی در راستای دفاع از حقوق ملت و بازگشت به آرمان‌های اصیل انقلاب اسلامی و عدالت اجتماعی تلقی می‌شود. به‌ویژه کسانی که در جریان اعتراضات سال ۱۳۸۸ و جنبش سبز به چشم خود دیدند که چگونه صاحبان قدرت، جای مظلوم و ظالم را با بی‌پروایی عوض کردند، اکنون این حرکت حاج‌آقا وحدت را گامی در جهت آزادی‌خواهی و عدالت‌طلبی می‌دانند.

و در نهایت، برای آنان که به حرکات شیخ وحدت تهمت و افترا می‌زنند، باید یادآوری کرد که ایشان هیچ‌گونه وابستگی به گروه‌های خارج از کشور نداشته و در تمام دوران فعالیت‌های سیاسی و اجتماعی خود، همواره با شخصیت‌هایی چون آیت‌الله منتظری، شهید هاشمی‌نژاد، آیت‌الله نورمفیدی و دیگر بزرگان انقلاب اسلامی در ارتباط بوده‌اند. این حقیقت که ایشان سال‌ها با این شخصیت‌های برجسته همراه بوده‌اند، نشان می‌دهد که حرکتشان نه برای تفرقه یا تقابل، بلکه بر پایه باورهای دینی، اصول اخلاقی و در راستای بازگشت به عدالت و حقیقت بوده است.

بنابراین اکنون زمان آن فرارسیده است که به‌جای سرکوب صدای منتقدان، به آن‌ها گوش سپرده شود. چرا که منتقدان دلسوز، سرمایه‌های اجتماعی و وجدان بیدار جامعه‌اند.
باشد که با بازگشتی صادقانه به ارزش‌های انسانی و اسلامی، دوباره امید را در دل جامعه زنده کنیم و جایگاه روحانیت را، نه در سایه قدرت، بلکه در کنار مردم بازتعریف نماییم.

والسلام علی من اتبع الهدی

 

 

متن بعدی ۸ خرداد ۱۴۰۴ 

 

سلام 

✍ در نوشتار پیشین، به تفصیل شرح دادم که چگونه جریان محافظه‌کار توانست با بهره‌گیری از فرصت‌های سیاسی و تغییر شرایط اجتماعی، مهر «انجمن اسلامی» را از دست نیروهای چپ‌گرا خارج کرده و آن را در راستای اهداف و دیدگاه‌های خود بازتعریف کند. این جریان که از ابتدای انقلاب، نگرش خاصی نسبت به ساختار قدرت و سازمان‌های مردمی داشت، در آن دوره، جریان چپ را مزاحم تحقق ایده‌ها و برنامه‌های خود می‌دانست و حتی در مواردی با استفاده از تریبون‌های در اختیار، که عمدتاً در اختیار روحانیت و طیف راست سنتی بود، مخالفت خود را نسبت به سیاست‌های انجمن اسلامیِ تحت مدیریت نیروهای چپ‌گرا،چه آشکار و چه پنهان، بیان می‌کرد.

قبلا در سلسله نوشتارم این توضیح را هم دادم که چگونه از سال ۱۳۶۱ به بعد،شاهد تغییر ترکیب سیاسی در ساختار انجمن اسلامی بودیم و جریان محافظه‌کار با تکیه بر تجربه چهارساله جناح چپ، موفق شد تسلط نسبی بر این نهاد به‌دست آورد. آنان به‌درستی دریافته بودند که تصمیمات تند و ایدئولوژیک انجمن اسلامی سابق، موجب بروز تنش‌های فراوانی شده و خصوصاً قشر جوان جامعه – که نیازمند تأییدیه‌های این نهاد برای اشتغال یا ادامه تحصیل بودند؛ را درگیر چالش‌ها و سردرگمی‌های متعددی کرده است. از همین‌رو، محافظه‌کاران بر آن شدند تا ضمن حفظ باورها و ارزش‌های بنیادین خود، شیوه‌ای جدید و البته پنهان‌کارانه‌تر در اداره انجمن اسلامی در پیش گیرند؛ به‌گونه‌ای که هم از حمایت عمومی برخوردار بمانند و هم بتوانند در بزنگاه‌های سیاسی، به‌ویژه در ایام انتخابات، از پتانسیل مردمی انجمن برای پیشبرد اهداف جناحی خود بهره‌برداری کنند.
در این راستا، شاهد بودیم که شیوه‌ی برخورد با متقاضیان تأییدیه تغییر یافت. برخلاف دوره پیشین که مخالفت‌ها شفاف و علنی بیان می‌شد، در دوران جدید، برخورد با افراد مخالف و حتی منتقد از طریق روش‌های زیرپوستی و فریب‌کارانه صورت می‌گرفت. برای نمونه، پس از آنکه درخواست متقاضی دریافت می‌شد، مسئولان انجمن اسلامی جدید معمولاً به بهانه لزوم برگزاری جلسه، مشورت با سایر اعضا و بررسی‌های بیشتر، پاسخ‌گویی را به تعویق می‌انداختند. این رویه که در ظاهر منطقی و قانونی جلوه می‌کرد، در واقع ابزاری برای فرسایش انگیزه متقاضیان و کنار زدن غیرمستقیم آنان بود. افرادی که از نیت پنهان مسئولان انجمن بی‌اطلاع بودند، در ابتدا با امیدواری پیگیر ماجرا می‌شدند؛ اما پس از مدتی رفت‌وآمد بی‌نتیجه؛ حتی گاه به درب منزل مسئولان، چرا که دفتر مشخص و ساعات منظمی برای پیگیری وجود نداشت از ادامه مسیر دلسرد و ناامید می‌شدند.
البته معدود افرادی نیز بودند، از جمله نگارنده، که با پافشاری و پیگیری‌های خستگی‌ناپذیر، تا پایان مسیر ایستادگی می‌کردند. اما در مواجهه با این گروه مقاوم نیز، مسئولان انجمن روش‌های خاصی برای «پیچاندن» آن‌ها به‌کار می‌بردند؛ روش‌هایی که پیش‌تر در دوره‌ی مدیریت چپ‌گرای انجمن نه‌تنها رایج نبود، بلکه حتی در مخیله آنان نمی‌گنجید، چرا که از سر باورهای انقلابی و انسانی، استفاده از فریب و دورویی را برای پیشبرد امور روا نمی‌دانستند.

در هر حال، در مواردی که سازمان‌ها و نهادها و شرکت‌های دولتی ارائه تأییدیه انجمن اسلامی را برای اشتغال یا ادامه تحصیل الزامی می‌دانستند، نهایتاً این تأییدیه‌ها برای برخی متقاضیان صادر می‌شد و آنان با خوشحالی زائد الوصفی بخاطر عبور از این هفت‌خوان، گمان می‌کردند که دوران بیکاری و بلاتکلیفی به پایان رسیده و می‌توانند به آینده امیدوار باشند. آنان، بی‌خبر از آنچه در پشت پرده می‌گذشت، از صادرکنندگان تأییدیه قدردانی می‌کردند.
جوانانی که با امید به تأییدیه‌ی انجمن اسلامی وارد مسیر اشتغال یا ادامه‌ی تحصیل می‌شدند، با اعتماد به نفس و آرزوهای بزرگ، آینده‌ای روشن را برای خود ترسیم می‌کردند. اما این امید، دیری نمی‌پائید؛ و به‌زودی درمی‌یافتند که آن رؤیا، تنها سرابی بیش نبوده است...!

واقعیت تلخ‌تر زمانی آشکار می‌شد که متوجه می‌شدند همان انجمنی که تأییدیه را صادر کرده، پیش‌تر به‌صورت پنهانی و حضوری به اداره‌ی مربوطه مراجعه کرده و با لحنی همراه با رودربایستی اعتراف می کردند که فقط به دلایل شخصی یا فشارهای اجتماعی، ناچار به صدور تأییدیه شده‌اند؛ و از مسئول مربوطه یا گزینش می خواستند به بهانه‌هایی چون سن، ضعف جسمانی یا ظاهر فرد، از پذیرش او خودداری شود.

این رفتار دوگانه و نفاق‌گونه، ضربه‌ای سنگین بر روح جوانانی وارد می‌کرد که با هزاران امید پا به عرصه‌ی اجتماع گذاشته‌اند. بسیاری از آن‌ها، پس از مواجهه با درهای بسته و توهین‌های پوشیده در قالب «پاسخ‌های اداری»، به‌تدریج به دام سرخوردگی، انزوا یا حتی اعتیاد کشیده می‌شدند. خیانت در حق امید جوانان، تنها نتیجه‌اش سقوط استعدادها و خاموش شدن چراغ آینده است....!

ادامه دارد 

والسلام علی من اتبع الهدی

 

 

متن بعدی آقای جعفر آهنگر دارابی ۱۳ ، ۳ ، ۱۴۰۴ 

سلام

چند نکته مهم را به‌منظور جلوگیری از سوءبرداشت یادآور شوم:

نخست، چنان‌که در نوشتارهای پیشین نیز بارها تأکید کرده‌ام، نگارش این وقایع صرفاً از سر دغدغه‌ی ثبت تاریخ بر اساس واقعیت‌هاست. تمام تلاش من بر آن است که قلم را از مسیر انصاف خارج نکنم و حتی‌المقدور، روایت‌هایی مستند و مبتنی بر تجربه‌های عینی ارائه دهم.

دوم، در تحلیل حوادث و روندهای تاریخی، باید به دو عنصر بنیادین «زمان» و «مکان» توجه داشت. نمی‌توان با عینک تجربه و پختگی امروز، همه تصمیمات و کنش‌های گذشته را به‌راحتی محکوم کرد و برای کنشگران آن دوران، حکمی قطعی صادر نمود. از مخاطبان فرهیخته انتظار دارم که با سعه‌صدر و دیدی کل‌نگر، به تحلیل این تحولات بپردازند.

سوم آن‌که، گرچه نگرش سیاسی من با تفکرات جریان موسوم به راست، متفاوت بوده و هست، اما همواره کوشیده‌ام تا به عنوان یک کنشگر اجتماعی و سیاسی، و بر اساس باورهای دینی و انسانی‌ام، قلم را از مسیر تسویه‌حساب‌های شخصی و جناحی دور نگه دارم. بسیاری از افراد این جریان، از دوستان نزدیک و هم‌نشینان من هستند؛ انسان‌هایی شریف، متدین و دلسوز که دغدغه‌ی رشد و اعتلای کشور را در سر دارند؛ و ارزش‌های مشترکی با هم داریم. اما این روابط دوستانه هرگز به این معنا نیست که چشم بر واقعیات ببندم یا برای خوشایند دیگران، روایت تاریخ را تحریف کنم. چرا که به باور من، تنها از دل نقدهای منصفانه است که می‌توان راه را بر تکرار خطاهای گذشته بست و آینده‌ای روشن‌تر برای نسل‌های بعدی ترسیم کرد.

 

سؤالی که در این میان به‌درستی مطرح می‌شود این است: چرا با وجود حضور انسان‌های شریف، افرادی با نگرش محدود و تنگ‌نظرانه، سرنوشت جامعه؛ به‌ویژه نسل جوان را در دست می‌گیرند و با آن چنین بی‌مهابا بازی می‌کنند؟ برای این پدیده، دلایل گوناگونی می‌توان برشمرد؛ اما بی‌تردید، مهم‌ترین دلیل آن را باید در ساختار غیر‌دموکراتیک مدیریت کشور جست‌وجو کرد.

 

اگرچه در آغاز انقلاب اسلامی، شعارهایی از جنس جامعه مدنی و با نوید استقرار حاکمیتی مردم‌محور و دموکراتیک سر داده شد، متأسفانه با گذر زمان، نه‌تنها آن آرمان‌های اولیه کم‌رنگ شده‌اند، بلکه تصمیم‌گیری‌های فردی و اقتدارگرایانه، برخلاف اراده و خواست عمومی، روزبه‌روز پررنگ‌تر شده است. اکنون، پس از گذشت چند دهه، نه‌فقط شعارهای دموکراسی‌خواهی، بلکه حتی میثاق ملی یعنی قانون اساسی—که زمانی مورد تأیید همان مسئولان بوده—نیز از سوی هسته‌ی قدرت نادیده گرفته می‌شود و تحت‌الشعاع منافع گروهی اندک قرار گرفته است.

 

در واقع، وضعیت نابسامان کنونی کشور، حاصل سیاست‌های تنش‌زای افرادی‌ست که از نخستین روزهای پیروزی انقلاب اسلامی به نهادهای حاکمیتی و مراکز تصمیم‌گیری نفوذ کرده‌اند. آنان با بهره‌برداری ابزاری از مفاهیم مقدس دینی و به بهانه‌ی صیانت از انقلاب، عملاً منجر به تشدید اختلافات، انسداد مسیر توسعه، و محروم‌سازی بخش وسیعی از جامعه، به‌ویژه جوانان، شده‌اند.

 

این افراد در محل که تعدادشان از انگشتان یک دست نیز فراتر نمی‌رود، عمدتاً دارای ذهنیتی بسته‌اند؛ افق دیدشان محدود به منافع آنی و خودمحورانه است و از سوی دیگر، بسیاری از مشکلات روان‌شناختی حل‌نشده‌ای را با خود حمل می‌کنند—عقده‌هایی ریشه‌دار که ریشه در دوران کودکی و نوجوانی آن‌ها دارد. افرادی که در خانواده‌هایی رشد یافته‌اند که در آن خبری از مهر، محبت و احترام نبوده و در جامعه و مدارس نیز همواره با تحقیر و خشونت مواجه بوده‌اند، اکنون در موقعیتی قرار گرفته‌اند که با تحقیر دیگران، در پی جبران گذشته‌ی خود برآمده‌اند. برای اینان، قدرت نه ابزاری برای خدمت، بلکه بستری‌ست برای عقده‌گشایی و کسب هویتی کاذب.

 

از همین روست که برخی جوانان برای عبور از سد این نگرش‌های بسته و دستیابی به حداقل حقوق شهروندی نظیر اشتغال، ناچارند مدتی در قالب مناسک دینی و حضور در مراسمات حکومتی، تصویری مقبول ارائه دهند؛ حضوری موقت در مسجد جامع و سایر نهادهای مذهبی تا زمانی که تأییدیه‌های لازم را کسب کنند—سپس خداحافظی بی‌صدا! این روند دو‌سربُرد است: جوان به هدف خود می‌رسد و کاسبان قدرت نیز از خلوت شدن اطراف خود—هرچند موقتی—جلوگیری می‌کنند و از این تعامل ظاهری رضایت دارند، چراکه مطمئن‌اند این چرخه با ورود نسل‌های جدید ادامه خواهد یافت.

 

در نگاه این افراد، آنچه اهمیت دارد نه پرستش واقعی خداوند و التزام به آموزه‌های دینی، بلکه ارضای نیازهای روانی و تخلیه‌ی عقده‌هایی‌ست که سال‌ها در اعماق وجودشان انباشته شده و اکنون در قالب قدرت، مجال بروز یافته است. چنین شرایطی، پیامد فقدان سازوکارهای واقعی دموکراتیک، ضعف در شایسته‌سالاری، و حاکمیت نگاه‌های انحصارگرایانه در سطوح مختلف قدرت است—مسئله‌ای که تا اصلاح ساختارها و نهادهای تصمیم‌ساز، همچنان تداوم خواهد داشت.

والسلام علی من اتبع الهدی

 

جواب جعفر آهنگر:

 

جناب حجت‌الاسلام آقای سیدحسین شفیعی؛
با سلام و احترام

✍ آنچه در نقل خاطره‌ای مربوط به سال ۱۳۹۲ از خبرگزاری تسنیم، درباره خوابی از جناب حجت‌الاسلام والمسلمین سید محمد خاتمی منتشر کرده‌اید، فارغ از سستی سند و غرض‌ورزی سیاسی، بیشتر از آن‌که حاوی حقیقتی تاریخی یا نقدی منصفانه باشد، یادآور یک روایت‌سازی هدفمند و سیاسی است.

البته نه روایت خبرگزاری تسنیم - که از جایگاه و خاستگاه آن همه آگاه‌اند - اهمیت چندانی دارد، و نه خواب‌های تعبیر شده توسط "آقای فکور"، حجیتی در سنت عقلانی و فقهی دارند. آنچه اما مایه شگفتی است، موضع‌گیری جنابعالی است که گویا هنوز پس از گذشت بیش از دو دهه از رواج فناوری‌های نوین و تحولات گسترده در حوزه رسانه، گمان می‌برید که مخاطبان سخنان شما تنها همان گروه اندکی هستند که بنا بر شرایطی خاص، در مساجد یا مجالس مذهبی گرد هم می‌آیند و ناچارند به سخنرانی‌های شما گوش بسپارند، بی‌آنکه امکانی برای نقد یا پاسخ داشته باشند.

جناب آقای شفیعی؛
اینکه هنوز خواب و تعبیر آن را دست‌مایه داوری در مورد شخصیت‌هایی با پیشینه‌ای روشن در عرصه سیاست و دیانت می‌کنید، نه در تراز منبر است، نه در شأن عالمان دین. نقد، اگر مستدل و منصفانه باشد، حتی واجب است؛ اما وقتی مستند به خواب و بیان شفاهی یک "راوی نامعلوم" در دوران پیش از انقلاب می‌شود، از چارچوب اخلاق دینی و انسانی خارج می‌گردد.

از شما که تریبونی رسمی در اختیار دارید انتظار می‌رود به جای آن‌که در غیاب طرف مقابل، قضاوت کنید و سخن برانید، دست‌کم با انصاف به کارنامه‌ی کسی بنگرید که در دوران ریاست‌جمهوری‌اش بدون اتکا به رسانه‌های حکومتی و بدون بهره از تریبون‌های رسمی، قلب میلیون‌ها ایرانی را به خود جذب کرد. آیا محبوبیت ایشان، تنها محصول «پروپاگاندا» و «فریب» بوده؟ یا آن‌گونه که بسیاری از آگاهان و ناظران داخلی و خارجی اذعان کرده‌اند، ریشه در صداقت، سلامت مالی و پایبندی او به رأی مردم داشته است؟

آقای شفیعی عزیز؛
مگر نه اینکه مولای متقیان امام علی علیه السلام فرموده‌اند: «حرمت مؤمن از حرمت کعبه بالاتر است»؟ و مگر نه اینکه در قرآن کریم، خداوند به قلم سوگند یاد کرده است؟ پس چگونه می‌توان در جایگاه هدایت‌گری نشست، اما زبان و قلم را به‌گونه‌ای به‌کار گرفت که با اساس دین، اخلاق، و عدالت در تعارض باشد؟

سخن آخر اینکه پیش از آن‌که نگران آخرت دیگران باشید، اندکی در آیینه گفتار و رفتار خویش بنگرید. که آن دادگاه عدل الهی که به آن باور داریم، جایی‌ست که «مو لای درزش نمی‌رود».

باشد که حق، فارغ از جناح و جریان، همواره معیار داوری‌مان باشد.

والسلام علی من اتبع الهدی 

جعفر آهنگر دارابی 
۱۵ خرداد ۱۴۰۴
جعفر آهنگر: سلام پاسخ جناب حجت‌الاسلام والمسلمین سید حسین شفیعی....که قضاوت را به مخاطبان محترم واگذار می کنم... من الله توفیق

 

قسمت دیگر ۲۱ ، ۳ ، ۱۴۰۴

سلام 

 بحران سرمایه انسانی و انسداد مسیر پیشرفت در سایه تنگ‌نظری و ریا

 

از همان سال‌های آغازین شکل‌گیری نهاد «انجمن اسلامی» در ساختارهای حاکمیتی، شاهد نوعی جهت‌گیری گزینشی در معرفی افراد برای اشتغال‌زایی و ادامه تحصیل در مقاطع عالیه بودیم. متأسفانه این فرایند از ابتدا مبتنی بر ارزیابی‌های ناعادلانه و سلیقه‌ای بود؛ ارزیابی‌هایی که نه بر پایه تخصص، کارآمدی و شایستگی‌های فنی، بلکه بر مبنای معیارهای متغیر، تنگ‌نظرانه و غالباً بی‌ارتباط با واقعیت‌های اجتماعی صورت می‌گرفت. این روند، زمینه‌ساز آغاز زوال تدریجی در سرمایه انسانی دولت شد.

 

اگرچه با گذشت زمان، نهاد انجمن اسلامی در دهه دوم انقلاب اسلامی به‌تدریج کمرنگ و در نهایت منحل گردید، اما رویکردهای غلط و تبعیض‌آمیز آن همچنان در قالب‌های جدید ادامه یافت. کسانی که امروزه تحت عناوینی چون «محقق» یا «معتمد حاکمیت» مسئولیت گزینش و ارزیابی نیروها را برعهده دارند، متأسفانه در دام نظام فکری بسته و خودبرترپندارانه‌ای گرفتار آمده‌اند که تنها افق نگاهشان، نوک بینی‌شان است. در نتیجه، افراد متخصص و کارآمد، به‌واسطه برخوردهای سیاسی و نگاه‌های فرقه‌گرایانه، کنار گذاشته شدند.

 

دولت، که می‌بایست موجودیتی کارآمد، متمرکز و مسئله‌محور باشد، امروز به ساختاری تبدیل شده که اگرچه از نظر تشکیلاتی متمرکز می‌نماید، اما در عمل اثربخشی خود را از دست داده است؛ دولتی انحصارگرا اما ناتوان در حل مسائل واقعی مردم، و در نهایت «متمرکزی زهواردررفته» که نماد انسداد در مدیریت و حکمرانی است.

 

نتیجه این وضعیت چیزی نیست جز بحرانی عمیق در سرمایه اجتماعی. بحرانی که نه‌تنها ساختارهای مدیریتی کشور را تحت تأثیر قرار داده، بلکه مستقیماً بر سرنوشت جوانان بااستعداد در نقاطی چون روستای ما داراب‌کلا نیز سایه افکنده است. جوانانی که نه به لحاظ کمّی و نه کیفی، امکان جایگزینی نیروهای بازنشسته دیروز را پیدا نکردند؛ چراکه معیارها برای ورود به دایره قدرت، نه بر شایستگی، بلکه بر نزدیکی به صاحبان قدرت و پیروی از تفکرات واپس‌گرایانه استوار شده است. 

 

این واقعیت تلخ، نشان می‌دهد که عامل اصلی عقب‌ماندگی و رکود توسعه در روستای ما، صرفاً ناشی از عملکرد نهادهای حاکمیتی نیست. گرچه این نهادها در قبال وضعیت موجود مسئول‌اند، اما نباید از نقش تفکرات بسته و تنگ‌نظرانه برخی افراد محلی که خود را نمایندگان تام حاکمیت می دانند، نیز غافل شد. کسانی که با حس خودبرترپنداری، عقاید کهنه و منجمد خود را با اصول نظام برابر دانسته و به ترویج فرهنگ نفاق، تزویر و ریا دامن زده‌اند. در این فضای ناسالم، نوجوانان، جوانان و حتی والدین‌شان، برای گذر از هفت‌خوانی که وابستگان قدرت ساخته‌اند، ناگزیر به ریاکاری و دورویی شده‌اند.

 

عجیب نیست که پس از پایان دوران این سوء‌مدیریت و ریا، همان افرادی که زمانی مدعی حضور در صف مقدم مراسمات حکومتی و مذهبی بودند، اکنون در هیچ‌یک از مراسمات مردمی مشاهده نمی‌شوند. با این حال، دایره خودی و غیرخودی چنان تنگ و محدود شده که امروز کمتر جوانی از داراب‌کلا در ادارات دولتی شهرستان و استان حضور دارد. این در حالی‌ست که در دوران مسئولیتم، اگر توفیقی حاصل شد، مرهون همکاری همان اندک جوانان شاغل در ادارات بود. اکنون اما، عبور از راهروهای ادارات، گویی قدم گذاشتن در سرزمینی غریب است؛ جایی که دیگر نشانی از فرزندان دیارمان دیده نمی‌شوند.

 

اکنون زمان آن است که از خود بپرسیم: مسئول این وضعیت کیست؟ آنان که بدون دردسر، فرزندان خود را با حداقل صلاحیت و شایستگی، به ادارات دولتی وارد کرده‌اند، آیا حق دارند که مانع اشتغال و پیشرفت سایر جوانان مستعد و جویای کار شوند؟ آیا رواست که هر روز، به ادارات سرک بکشند تا مبادا کسی، بدون تأیید ایشان، با مشقت و تلاش، روزنه‌ای برای اشتغال بیابد؟

 

باید بدانیم که داشتن شغل، حداقل‌ترین حق هر شهروند است؛ حقی همگانی، نه امتیازی اختصاصی. چراکه شغل یعنی درآمد، درآمد یعنی امنیت، امنیت یعنی تشکیل خانواده، و خانواده یعنی بستر خوشبختی و آرامش. چنین زیربنایی، سلامت فرد، پویایی جامعه و در نهایت، شادابی یک ملت را تضمین می‌کند؛ جامعه‌ای که می‌تواند پیشرفت کند و دنیایی بسازد زیبا، عادلانه و دلنشین برای همه انسان‌ها، فارغ از رنگ، نژاد، عقیده یا ملیت.

 

بیایید وسعت دید خود را گسترش دهیم و رفاه و آسایش را برای همگان بخواهیم. چه بسا در پرتو چنین نگاهی، بتوانیم آرامش جاودان در دنیای باقی را برای خود تضمین کنیم.

 

 

متن بعدی ۲۵ ، تیر ، ۱۴۰۴ :

 

سلام

پیش‌درآمد

 تاریخ هر جامعه آینه‌ای است که وقایع تلخ و شیرین آن را به نسل‌های بعدی منتقل می‌کند. این روایت‌ها اگرچه گاهی ناگوار باشند، اما چراغ راهی برای فهم بهتر زمان حال و ساختن آینده‌ای انسانی‌تر و عادلانه‌تر محسوب می‌شوند. آنچه در این نوشتار می‌آید، داستانی است از روزگاری که در پس جشن پیروزی انقلاب، سایه‌هایی تیره بر روابط انسانی و اجتماعی روستای ما افتاد؛ سایه‌هایی که برخاسته از سوءتفاهم‌ها، تسویه‌حساب‌های سیاسی و نادیده گرفتن ارزش‌های انسانی بود. مرور این خاطرات نه به منظور گشودن زخم‌ها، بلکه برای عبرت‌آموزی و حفظ ارزش‌های همبستگی و احترام در جامعه است.

 

در نوشتار پیشین، به رویدادی تلخ و عبرت‌آموز اشاره کردم که در ماه صفر سال ۱۳۵۹ خورشیدی در روستای ما رخ داد؛ واقعه‌ای که سایه سیاه آن همچنان بر خاطره جمعی مردم این دیار سنگینی می‌کند. تصمیماتی تندروانه و ناپخته، اتخاذ شد که نه تنها باعث رنجش و ناراحتی خانواده‌های بسیاری گردید، بلکه زخمی عمیق بر پیکره اجتماعی و فرهنگی روستا وارد آورد؛ زخمی که سال‌هاست التیام نیافته است. این تصمیمات از سوی کسانی اتخاذ شد که از یک ریشه و یک دیار برخاسته بودند، کسانی که در مسیر مبارزه علیه نظام سابق، همدلی‌ها و یگانگی‌های فراوانی داشتند و تا چند ماه پیش، در کنار هم، تلخ و شیرین پیروزی تاریخی انقلاب اسلامی را رقم زده بودند.

 

اما چه شد که این همبستگی تاریخی به جدایی و انشقاقی عمیق بدل گشت؟ چرا دوستان دیروز، یکدیگر را به دشمنانی غیرقابل بخشش تبدیل کردند؟ و چگونه نام چهل تن از اهالی، در شرایطی بسیار نامناسب و در ایام عزاداری، به صورت رسمی اعلام شد تا آنان را از استفاده از امکانات عمومی روستا محروم سازند؟ و بدتر از آن، چگونه اجازه داده شد که در حریم خصوصی مردم دخالت شده، مردم از برقراری هرگونه ارتباط خانوادگی، دوستانه و محلی با این افراد منع شوند؟ این اقدام، در واقع بی‌سابقه و شگفت‌آور بود؛ چرا که نه تنها با هیچ منطق انسانی و اخلاقی سازگار نبود، بلکه بذر نفرت و شکاف را در دل جامعه‌ای کوچک و پیوندخورده کاشت.

 

این پرسش‌ها همواره ذهن مرا به خود مشغول داشته است: چرا چنین پدیده‌ای تنها در روستای ما اتفاق افتاد؟ چرا در سایر روستاهای همجوار و در سطوح بالاتر سیاسی و حکومتی، مسئولان هرگز اجازه ندادند چنین قضاوت‌ها و محرومیت‌های دسته‌جمعی اعمال شود؟ چگونه عده‌ای معدود، با کمترین پشتوانه اجتماعی و بدون داشتن مسئولیت سیاسی، می‌توانند چنین نسخه‌ای محدودکننده و غیرانسانی برای جامعه‌ای چند هزار نفری بپیچند؟

 

واقعیت آن است که گردانندگان این جریان نه تنها فاقد هرگونه مسئولیت اجتماعی و سیاسی بودند، بلکه به شدت دچار کژفهمی و ساده‌اندیشی سیاسی بودند. شاهد این مدعا مخالفت شدید مسئول وقت انجمن اسلامی روستا و اکثریت اعضای آن با این اقدام است. همین نقطه، آغاز فاصله‌گیری جریان چپ اسلامی از جناح محافظه‌کار و در نهایت به حاشیه رفتن جریان چپ در صحنه سیاسی روستا بود (که پیش‌تر در نوشتارهای مفصل به آن پرداخته‌ام).

 

برای درک بهتر این رخداد، باید عوامل و بسترهای فرهنگی، اجتماعی و سیاسی آن دوران را به دقت بررسی کرد. بر اساس تحقیقات و مطالعات میدانی، دو عامل اصلی را می‌توان به عنوان ریشه‌های این بحران برشمرد:

 

نخست، تسویه‌حساب‌های شخصی و سیاسی؛ که در فضای ملتهب و پرتنش آن سال‌ها، زمینه‌ساز بروز رفتارهایی خارج از عدالت و انصاف شد. اغلب این اقدامات نه براساس مصلحت عمومی، بلکه در راستای منافع فردی و جناحی شکل گرفت.

 

دوم، ساختار جامعه‌ای سنتی و عمیقاً مذهبی که در روستای ما حکم‌فرما بود. نظام نوپای جمهوری اسلامی با بهره‌گیری از تریبون‌های متعدد روحانیون، مخالفان سیاسی خود را به گونه‌ای معرفی می‌کرد که انگار نه تنها در موضع سیاسی مخالف، بلکه از نظر دینی و اخلاقی نیز کنار زده شوند؛ به این ترتیب که مخالفان را به کافر یا منافق نسبت می‌داد. این نوع نگاه از یک سو منجر به تضعیف فضای گفت‌وگو و تفاهم سیاسی شد و از سوی دیگر، باعث شد در ایامی کوتاه بخش‌هایی از جامعه به شدت تحت تأثیر این تبلیغات قرار گیرند و حقوق شهروندی و انسانی عده‌ای نادیده گرفته شود.

ادامه دارد. 

والسلام علی من اتبع الهدی

 

متن ۲۸ ، ۴ ، ۱۴۰۴ جعفر آهنگر:

با سلام 

 

بدون هرگونه مقدمه‌ ای؛ می پردازم به ادامه سلسله نوشتارم را که مربوط به وقایع تاریخی داراب کلا می باشد،  

 

نکته تأسف‌بار آن است که کسانی که در آن برهه چنین رفتارهای ناپخته و تفرقه‌انگیزی داشتند، شاید نمی‌دانستند که در کمتر از یک دهه، نظام جمهوری اسلامی مناسبات سیاسی و بین‌المللی خود را دگرگون خواهد ساخت؛ به گونه‌ای که مسئولان عالی‌رتبه آن، کشورهای جهان را در سطحی گسترده به عنوان دشمن فرض خواهند کرد و در عین حال با کشورهایی نظیر چین، روسیه و کره شمالی که نظام‌های کمونیستی دارند، شریک استراتژیک محسوب خواهند شد.

حتی شاهد بودیم که یکی از رهبران این کشورها، قرآن کریم که می‌گویند قدیمی و دستی نگارش شده؛ از موزه کشورش برداشته و به عنوان هدیه‌ای ارزشمند به رهبر انقلاب تقدیم کرد؛ نکته‌ای که بر تناقضات عمیق و پیچیدگی فضای سیاسی و اجتماعی آن دوران صحه می‌گذارد.

 

 

جدا از استراتژی‌ها و سیاست‌های نظام، همان افرادی که روزی از پشت تریبون‌ها به عنوان "مرتد" و "منافق" معرفی می‌شدند—در حالی که از نیروهای فرهیخته، دغدغه‌مند و تحصیل‌کرده بودند—در ادامه مسیر زندگی، چه در عرصه شخصی و چه در تحولات اجتماعی و فرهنگی، حضوری مؤثر و تأثیرگذار داشته و دارند. حتی می‌توان گفت، تأثیرگذاری آنان از بسیاری از کسانی که از امتیازات و امکانات حاکمیتی برخوردار بوده‌اند، گسترده‌تر و عمیق‌تر بوده است.

 

حضور فعال این افراد در نهادهای مردمی، مشارکت در ساخت اماکن مذهبی، عضویت در هیئت امنای مساجد و مدارس، و همچنین اهتمام به زیارت خانه خدا و اماکن متبرکه؛ بخشی از اصول ثابت زندگی فردی و اجتماعی‌شان بوده و هست. بی‌تردید، اگر نگاهی واقع‌گرایانه، همراه با تساهل و مدارا نسبت به این نیروها در پیش گرفته می‌شد و مسیر ورود آنان به دانشگاه، بازار کار و نهادهای دولتی هموار می‌گشت، چه بسا امروز در سطح مدیریت شهرستان و استان، شاهد حضور پررنگ و اثربخش آنان می‌بودیم؛ حضوری که بدون تردید، منافع آن به جامعه و در نهایت به مردم شریف منطقه بازمی‌گشت.

 

اما افسوس که با نگاهی تنگ‌نظرانه، این فرصت ارزشمند از دست رفت و سرمایه انسانی گران‌قدری که می‌توانست مسیر پیشرفت دیارمان را هموار سازد، به حاشیه رانده شد. نتیجه آنکه، از روستایی با جمعیتی قریب به پنج هزار نفر، تنها به تعداد انگشتان یک دست نیز نتوانستیم مدیرانی در تراز بخش، شهرستان یا استان معرفی کنیم—و این، خسارتی است که همچنان آثار آن بر پیکره توسعه و تعالی دیارمان داراب کلا باقی‌ست.

 

در زندگی شخصی نیز، این افراد بسیار موفق‌تر از کسانی شده‌اند که زمانی مانع رشد و پیشرفت‌شان بودند. نکته ای که؛ همان افرادی که روزگاری به‌طور خواسته یا ناخواسته سد راه ورود آن‌ها به ادارات دولتی شدند، بعدها نزد خودم، به این حقیقت اعتراف کرده‌اند! 

آن‌ها اکنون با دیدن موفقیت و رفاهی که این افراد برای خود و خانواده‌شان فراهم کرده‌اند، حسرت خورده و به نبود فرصت‌های برابر در گذشته می‌اندیشند. این موضوع گواهی است بر تلاش، پشتکار و توانمندی افرادی که با وجود موانع، راه خود را یافته و به موفقیت‌های چشمگیر دست یافته‌اند.

 

با این حال، با توجه به موارد فوق در بخش عاطفی و پیوندهای روزانه زیست محیطی و دیگر لایه‌های اجتماعی؛ این گروه معدود که به دنبال ایجاد شکاف و تفرقه در میان مردم بودند، در نهایت ناکام ماندند؛ چرا که مردم روستای ما با پیوندهای عمیق و مشترکات تاریخی و فرهنگی خویش، هرگز در دام چنین تفرقه‌افکنی‌ها نیفتادند.بویژه بزرگان محل آن کسانیکه «سرد و گرم زندگی و ناملایمات روزگار را در سینه خود نهفته داشتند.» با دیدی محبت‌آمیز و احترامی خالصانه و بر آمده از صداقت به جوانان تحصیلکرده نگاه کردند. این همراهی و احترام متقابل، علیرغم تلخی آن دوران، مایه دلگرمی است. اما نباید فراموش کرد که زخم عمیقی که بر اثر این رویدادها بر پیکره جامعه وارد آمد، هنوز التیام نیافته و لکه سیاهی است که با هیچ شوینده‌ای از صفحات تاریخ و ذهن مردم پاک نخواهد شد.

 

این خاطرات تلخ، تجربه‌ای مهم و عبرت‌آموز است که باید با دقت و هوشمندی تحلیل شود؛ تا دیگر هرگز تکرار نشود و بتوانیم بر پایه همبستگی، تفاهم و احترام متقابل، آینده‌ای روشن‌تر برای نسل‌های آینده رقم زنیم.

 

نتیجه‌گیری

بی‌تردید، هیچ جامعه‌ای از تجربه‌های تلخ و خطاهای گذشته خود مصون نیست؛ اما درک درست این وقایع و تأمل بر پیامدهای آن، تنها راه تضمین نهادینه شدن عدالت، انصاف و تفاهم است. آنچه در روستای ما رخ داد، نشان داد که چگونه بی‌توجهی به اخلاق سیاسی و اجتماعی و تسلیم شدن در برابر هیجانات و منافع شخصی، می‌تواند پیوندهای عمیق یک جامعه را خدشه‌دار کند. با این حال، مقاومت و همدلی مردم نشان داد که ریشه‌های محبت و انسجام اجتماعی چقدر قوی‌تر از هر تفرقه‌افکنی است.

والسلام علی من اتبع الهدی

| لینک کوتاه این پست → qaqom.blog.ir/post/2601
موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۴۰۴/۰۱/۲۳

نظرات  (۲)

✍ رفیق فرهیخته و نکته‌سنج، جناب آقا ابراهیم 

پیش از هر چیز از لطف، دقت نظر و همراهی‌تان با نوشته‌ام صمیمانه سپاسگزارم. از این‌که با نگاهی ژرف و مسئولانه، بر بخشی از حقیقت تلخ این روزگار انگشت نهاده‌اید، دلگرم و خرسندم.

بله، متأسفانه آن‌چه اشاره کردید نه تنها واقعیتی تلخ، بلکه زخمی ماندگار بر پیکر جامعه ماست. حذف و حاشیه‌نشین کردنِ شایستگان، و ترجیح دادن اهل تملق بر اهل تخصص، تنها حاصلش تضعیف کشور و رشد دروغ و ریا در ساختارها بوده است. این تنگ‌نظریِ نظام‌مند، که جوانان بااستعداد را از پیشرفت بازداشت، نه از سر ناتوانی آن‌ها، بلکه ناشی از کم‌ظرفیتی و سوء‌نیت متولیان بوده است.

نکته قابل ذکر این که؛ جوانان مقصر نیستند، بلکه قربانی‌این تفکرند. سرزنش شایسته کسانی‌ست که به‌جای شایسته‌سالاری، معیار را سرسپردگی قرار دادند.

درود بر شما و قلم آزاده‌تان.

جعفر آهنگر دارابی 

۱۵ خرداد ۱۴۰۴

پاسخ مدیر سایت دامنه :
رفیق متفکر و صاحب فن نویسندگی آقا جعفر آهنگری سلام. به اصلی‌ترین ضعف و بلکه ستم جمهوری اسلامی ایران دست گذاشتی؛ آفرین که حُرّیت داری و نون به نرخ مسجد و تکیه و محفل نمی‌جُوِی. دادن مهر تأیید و رد به افرادی افراطی و دنباله‌روِ حکومت و. روستاها و شهرها حتی شرکت‌ها، توسط جمهوری اسلامی ایران حرکتی جز انتقام از شایستگان نبود. هر کس چیزی سرش می‌شد با مهر انجمن به اصطلاح اسلامی سر بریدند که شغل نگیرد. این ستم از دست حکومت ساخته شد و این افراد فقط خدمت به مخدوم می‌کردند. بگذرم. آفرین برین نوع قلم که حلب سری نون نیست. دامنه
۲۲ خرداد ۱۴۰۴ ، ۱۱:۳۶ ابراهیم طالبی | دامنه دارابی

جناب جعفر سلام

در همین روستای داراب‌کلا اگر دقت شود چند خانواده هست که تمام زِک و زای آنها در جاهای مختلف حکومت پُست و شُغل دولتی گرفتند و حتی یک تن بیکار و بی‌شغل در میان‌شان نیست، دست‌کم تمامی‌شان کاشته شدند در این جا و آن جای حکومت. رابطه جای ضابطه. سرسپردگی جانشین شایستگی. کسی که سرش را سپارَد به سیستم، مغزش را فروخته است و شغلش خدمت خلق نیست، خوش‌رقصی واسه حکومت است.

 

راستی اگر دقت کنی، متنت خیلی هم می‌تواند چکیده‌تر ازین باشد.حرفت را هی در پاراگراف‌ها نچرخان، در دو سه پاراگراف بگو و رد شو. درود. ۲۱ ، ۳ ، ۱۴۰۴ والسلام.

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">