دامنه‌ی داراب‌کلا

مازندران ، ساری ، میاندورود

پست شده در يكشنبه, ۳۱ شهریور ۱۳۹۸
بازدید ها : ۸۰۶
ساعت پست : ۰۹:۲۶
مشخصات پست

تنگۀ حموم و خاطراتی از آن

ابراهیم طالبی  | دامنه دارابی
تنگۀ حموم و خاطراتی از آن
به قلم دامنه. با دیدن این دو عکس دست‌کم هفت زاویه، بر رویم باز شد، چهار زاویه برای عکس تنگه، سه زاویه برای عکس کَتِل‌کَش، که برمی‌شمام:

 

۱. دوره‌ی جوانی که ازین تنگه‌ی باریک و وحشتناک، با ترس و لرز به حموم می‌رفتیم.

۲. راهی میان‌بُر که دو قهر وقتی درین تنگ، دیم‌به‌دیم (=رُخ‌به‌رُخ) می‌شدند، یا ماز می‌کردند، یا ماچ!

۳. برای تیپ‌های سن‌دارتر از ما، این تنگه، کوچه‌ی دلگشا بود برای خاطرخواه‌ها. بیشتر بگم جیزه!

۴. حجم عکس را بالا آوردم و با این عینک شیشه آلمانی‌ام به دقت دیدم که ۱۹ قطعه زباله‌ی غیرقابل بازیافت در کف این سنگفرش، وِلو و پخش است!

 

کَتِل‌کَش آقای حسین دستیار

یورمله. عکاس: دکتر اسماعیل عارف زاده

 

اما با دیدن کَتِل‌کَش سه حرف بر دلم راه افتاد:

۱. یاد غارت جنگل افتادم که سال‌ها عده‌ای به اسم بهره‌برداری و استحصال، نسل ملچ، نم‌دار و گونه‌های بی‌نظیر را زدند.

۲. یاد دست‌رنج کارگران افتادم که با این نوع ماشین، دسته‌دسته صبح سرد زمستان به جنگل می‌رفتند تا رزق خانه را تأمین کنند.

۳. یاد روزهایی از خودم افتادم که با کتل‌کش‌ها به چلکاچین می‌رفتم و تمش و تِش‌هَلی می‌چیندم.

دیدن یا نوشتن نظرات : ۰
پست شده در يكشنبه, ۳۱ شهریور ۱۳۹۸
بازدید ها : ۸۰۶
ساعت پست : ۰۹:۲۶
دنبال کننده

تنگۀ حموم و خاطراتی از آن

ابراهیم طالبی  | دامنه دارابی
تنگۀ حموم و خاطراتی از آن
به قلم دامنه. با دیدن این دو عکس دست‌کم هفت زاویه، بر رویم باز شد، چهار زاویه برای عکس تنگه، سه زاویه برای عکس کَتِل‌کَش، که برمی‌شمام:

 

۱. دوره‌ی جوانی که ازین تنگه‌ی باریک و وحشتناک، با ترس و لرز به حموم می‌رفتیم.

۲. راهی میان‌بُر که دو قهر وقتی درین تنگ، دیم‌به‌دیم (=رُخ‌به‌رُخ) می‌شدند، یا ماز می‌کردند، یا ماچ!

۳. برای تیپ‌های سن‌دارتر از ما، این تنگه، کوچه‌ی دلگشا بود برای خاطرخواه‌ها. بیشتر بگم جیزه!

۴. حجم عکس را بالا آوردم و با این عینک شیشه آلمانی‌ام به دقت دیدم که ۱۹ قطعه زباله‌ی غیرقابل بازیافت در کف این سنگفرش، وِلو و پخش است!

 

کَتِل‌کَش آقای حسین دستیار

یورمله. عکاس: دکتر اسماعیل عارف زاده

 

اما با دیدن کَتِل‌کَش سه حرف بر دلم راه افتاد:

۱. یاد غارت جنگل افتادم که سال‌ها عده‌ای به اسم بهره‌برداری و استحصال، نسل ملچ، نم‌دار و گونه‌های بی‌نظیر را زدند.

۲. یاد دست‌رنج کارگران افتادم که با این نوع ماشین، دسته‌دسته صبح سرد زمستان به جنگل می‌رفتند تا رزق خانه را تأمین کنند.

۳. یاد روزهایی از خودم افتادم که با کتل‌کش‌ها به چلکاچین می‌رفتم و تمش و تِش‌هَلی می‌چیندم.

ابراهیم طالبی  | دامنه دارابی
به قلم دامنه. با دیدن این دو عکس دست‌کم هفت زاویه، بر رویم باز شد، چهار زاویه برای عکس تنگه، سه زاویه برای عکس کَتِل‌کَش، که برمی‌شمام:

 

۱. دوره‌ی جوانی که ازین تنگه‌ی باریک و وحشتناک، با ترس و لرز به حموم می‌رفتیم.

۲. راهی میان‌بُر که دو قهر وقتی درین تنگ، دیم‌به‌دیم (=رُخ‌به‌رُخ) می‌شدند، یا ماز می‌کردند، یا ماچ!

۳. برای تیپ‌های سن‌دارتر از ما، این تنگه، کوچه‌ی دلگشا بود برای خاطرخواه‌ها. بیشتر بگم جیزه!

۴. حجم عکس را بالا آوردم و با این عینک شیشه آلمانی‌ام به دقت دیدم که ۱۹ قطعه زباله‌ی غیرقابل بازیافت در کف این سنگفرش، وِلو و پخش است!

 

کَتِل‌کَش آقای حسین دستیار

یورمله. عکاس: دکتر اسماعیل عارف زاده

 

اما با دیدن کَتِل‌کَش سه حرف بر دلم راه افتاد:

۱. یاد غارت جنگل افتادم که سال‌ها عده‌ای به اسم بهره‌برداری و استحصال، نسل ملچ، نم‌دار و گونه‌های بی‌نظیر را زدند.

۲. یاد دست‌رنج کارگران افتادم که با این نوع ماشین، دسته‌دسته صبح سرد زمستان به جنگل می‌رفتند تا رزق خانه را تأمین کنند.

۳. یاد روزهایی از خودم افتادم که با کتل‌کش‌ها به چلکاچین می‌رفتم و تمش و تِش‌هَلی می‌چیندم.

دیدن یا نوشتن نظرات : ۰
تنگۀ حموم و خاطراتی از آن

تنگۀ حموم و خاطراتی از آن

ابراهیم طالبی  | دامنه دارابی
تنگۀ حموم و خاطراتی از آن
به قلم دامنه. با دیدن این دو عکس دست‌کم هفت زاویه، بر رویم باز شد، چهار زاویه برای عکس تنگه، سه زاویه برای عکس کَتِل‌کَش، که برمی‌شمام:

 

۱. دوره‌ی جوانی که ازین تنگه‌ی باریک و وحشتناک، با ترس و لرز به حموم می‌رفتیم.

۲. راهی میان‌بُر که دو قهر وقتی درین تنگ، دیم‌به‌دیم (=رُخ‌به‌رُخ) می‌شدند، یا ماز می‌کردند، یا ماچ!

۳. برای تیپ‌های سن‌دارتر از ما، این تنگه، کوچه‌ی دلگشا بود برای خاطرخواه‌ها. بیشتر بگم جیزه!

۴. حجم عکس را بالا آوردم و با این عینک شیشه آلمانی‌ام به دقت دیدم که ۱۹ قطعه زباله‌ی غیرقابل بازیافت در کف این سنگفرش، وِلو و پخش است!

 

کَتِل‌کَش آقای حسین دستیار

یورمله. عکاس: دکتر اسماعیل عارف زاده

 

اما با دیدن کَتِل‌کَش سه حرف بر دلم راه افتاد:

۱. یاد غارت جنگل افتادم که سال‌ها عده‌ای به اسم بهره‌برداری و استحصال، نسل ملچ، نم‌دار و گونه‌های بی‌نظیر را زدند.

۲. یاد دست‌رنج کارگران افتادم که با این نوع ماشین، دسته‌دسته صبح سرد زمستان به جنگل می‌رفتند تا رزق خانه را تأمین کنند.

۳. یاد روزهایی از خودم افتادم که با کتل‌کش‌ها به چلکاچین می‌رفتم و تمش و تِش‌هَلی می‌چیندم.

به قلم دامنه. با دیدن این دو عکس دست‌کم هفت زاویه، بر رویم باز شد، چهار زاویه برای عکس تنگه، سه زاویه برای عکس کَتِل‌کَش، که برمی‌شمام:

 

۱. دوره‌ی جوانی که ازین تنگه‌ی باریک و وحشتناک، با ترس و لرز به حموم می‌رفتیم.

۲. راهی میان‌بُر که دو قهر وقتی درین تنگ، دیم‌به‌دیم (=رُخ‌به‌رُخ) می‌شدند، یا ماز می‌کردند، یا ماچ!

۳. برای تیپ‌های سن‌دارتر از ما، این تنگه، کوچه‌ی دلگشا بود برای خاطرخواه‌ها. بیشتر بگم جیزه!

۴. حجم عکس را بالا آوردم و با این عینک شیشه آلمانی‌ام به دقت دیدم که ۱۹ قطعه زباله‌ی غیرقابل بازیافت در کف این سنگفرش، وِلو و پخش است!

 

کَتِل‌کَش آقای حسین دستیار

یورمله. عکاس: دکتر اسماعیل عارف زاده

 

اما با دیدن کَتِل‌کَش سه حرف بر دلم راه افتاد:

۱. یاد غارت جنگل افتادم که سال‌ها عده‌ای به اسم بهره‌برداری و استحصال، نسل ملچ، نم‌دار و گونه‌های بی‌نظیر را زدند.

۲. یاد دست‌رنج کارگران افتادم که با این نوع ماشین، دسته‌دسته صبح سرد زمستان به جنگل می‌رفتند تا رزق خانه را تأمین کنند.

۳. یاد روزهایی از خودم افتادم که با کتل‌کش‌ها به چلکاچین می‌رفتم و تمش و تِش‌هَلی می‌چیندم.

Notes ۰
پست شده در شنبه, ۳۰ شهریور ۱۳۹۸
بازدید ها : ۶۲۸
ساعت پست : ۱۰:۵۸
مشخصات پست

شالیزار میان اسرم و داراب‌کلا

ابراهیم طالبی  | دامنه دارابی

قضیۀ شالیزار میان مردم اسرم و داراب‌کلا

البته روایت دیگری غیر از این روایت در متن مندرج

در عکس‌نوشته‌ی بالا نیز وجود دارد که این دفاع

از خاک داراب‌کلا کار مرحوم «جعفر» جدّ چندم ما بود

دیدن یا نوشتن نظرات : ۰
پست شده در شنبه, ۳۰ شهریور ۱۳۹۸
بازدید ها : ۶۲۸
ساعت پست : ۱۰:۵۸
دنبال کننده

شالیزار میان اسرم و داراب‌کلا

ابراهیم طالبی  | دامنه دارابی
شالیزار میان اسرم و داراب‌کلا

قضیۀ شالیزار میان مردم اسرم و داراب‌کلا

البته روایت دیگری غیر از این روایت در متن مندرج

در عکس‌نوشته‌ی بالا نیز وجود دارد که این دفاع

از خاک داراب‌کلا کار مرحوم «جعفر» جدّ چندم ما بود

ابراهیم طالبی  | دامنه دارابی

قضیۀ شالیزار میان مردم اسرم و داراب‌کلا

البته روایت دیگری غیر از این روایت در متن مندرج

در عکس‌نوشته‌ی بالا نیز وجود دارد که این دفاع

از خاک داراب‌کلا کار مرحوم «جعفر» جدّ چندم ما بود

دیدن یا نوشتن نظرات : ۰
شالیزار میان اسرم و داراب‌کلا

شالیزار میان اسرم و داراب‌کلا

ابراهیم طالبی  | دامنه دارابی
شالیزار میان اسرم و داراب‌کلا

قضیۀ شالیزار میان مردم اسرم و داراب‌کلا

البته روایت دیگری غیر از این روایت در متن مندرج

در عکس‌نوشته‌ی بالا نیز وجود دارد که این دفاع

از خاک داراب‌کلا کار مرحوم «جعفر» جدّ چندم ما بود

قضیۀ شالیزار میان مردم اسرم و داراب‌کلا

البته روایت دیگری غیر از این روایت در متن مندرج

در عکس‌نوشته‌ی بالا نیز وجود دارد که این دفاع

از خاک داراب‌کلا کار مرحوم «جعفر» جدّ چندم ما بود

Notes ۰
پست شده در دوشنبه, ۱۴ مرداد ۱۳۹۸
بازدید ها : ۴۷۶
ساعت پست : ۰۹:۰۹
مشخصات پست

مدرسه فکرت ۴۶

ابراهیم طالبی  | دامنه دارابی

مجموعه پیام‌هایم در مدرسه فکرت

قسمت چهل و ششم

 

هُدهُد و خاطره‌ی من
صبح امروز وقتی برای نرمش و قدم‌زدن به پارک کناری منزل‌مان رفته بودم، به وجد و هیجان آمدم. بگو چرا؟ هُدهُدی در نزدیکی من فرود آمد و لحظاتی، لذت بی‌نظیر در بطن من دمید. این پرنده‌ی جذاب و قشنگ -که شانه‌به‌سر، پوپک و مرغ سلیمان هم نامبردار است- اساساً در اذهان، پیام‌رسان مشهور است. کاش چونان عطار منطق‌الطیر (=زبان پرندگان دانستن) بلد می‌بودم و می‌فهمیدم چه پیامی! برایم به ارمغان آورده. بگذرم. اما از چند عکسی که در نزدیک‌ترین فاصله از این هُدهُد نر انداختم، دو عکس برای مشتاقان جانداران در زیر بگذارم. فقط یک خاطره‌ی سیاسی هم بگویم، بعد هُدهُد را منعکس کنم:

 


به گمانم اواخر دهه‌ی هفتاد بود که به اتفاق و بهتر است بگویم در مَعیت دوست گرانقدرم جناب دکتر علیرضا زهیری -رئیس وقت مرکز اسناد انقلاب اسلامی قم- به مراسم افتتاح اینترنت قم به باجک رفته بودیم. من و او کنار هم در ردیف سوم نشستیم. درست جلوی صندلی من شیخ صادق لاریجانی نشسته بود. که دیدم هم با متانت نشسته است و هم سرش به کتاب دوخته است و هم از وقت خود به‌خوبی بهره می‌برد. سرم را کمی خم کردم که ببینم چه کتابی می‌خواند، دیدم گویا کتابی با عنوان الفرید را می‌خواند؛ نسخه‌ای سنگی بود و چاپ قدیم. اما جالت‌تر این‌که سخنران مراسم اینترنت قم حجت‌الاسلام آقای سید احمد خاتمی بود که در یک جای سخن استشهاد قرآنی کرد که اینترنت پیش‌بینی شده بود و مثال هُدهُد حضرت سلیمان (ع) را زده بود. من آنجا گوش تیز کردم و چشمم قُلَپ کرد درآمد! اما حالا مَنگِ آن خاطره‌ام و سیاسی‌میاسی هم بلد نیستم. بگذرم.

 

 

هدهد. شانه‌به‌سر

قم. ۲۸ شهریور ۱۳۸۹

پارک کنار خانه‌ی‌مان. عکاس: دامنه

 

هدهد

عکاس: دامنه

۲۸ شهریور ۱۳۹۸

 

 

شب‌نشینی

به نام خدا. سلام. از ۵۸ به بعد جوان‌ها هم به شب‌نشینی‌ها روی آورده بودند. پیشتر، گویا عرف حکم می‌کرد فقط پیران شب‌نشینی بروند. شاید از یُمن انقلاب بود که جوان‌های انقلابی را علاوه بر تمامِ ساعت روز که باهم می‌گشتند، شب را هم به‌هم پیوند می‌داد که از هم نگُسلند!

 

یادم مانده هنوز، همان سال‌ها و کمی این‌طرف‌تر، ما جمعی از رفقا، بیشترِ یکشنبه‌شب‌های هفته، شب‌نشینی را پیش پدرِ احمد نصیری می‌رفتیم. احمد، مادری مهربان داشت و پدری خطّاط و شعردان. او در تهران با همین هنر خوشنویسی، معیشت می‌کرد و هر هفته به داراب‌کلا بازمی‌گشت. هر دو بزرگوار مهمان‌پذیر بودند. خدای تبارک و تعالی رحمت کناد آنها را.

 

حالا را نبین که هر خانه‌ای، شاید بیش از دو سه تا تلویزیون چند اینج باشد. آن‌سال‌های سخت، مردم در تنگنا بودند و قدرت خرید تلویزیون رنگی که هیچ، سیاه‌وسفید را هم نداشتند. ما، آن شب‌نشینی‌های مداوم را بیشتر برای دیدن سه برنامه می‌رفتیم: ژیمناستیک، دیدنی‌های کانال دو با گویندگی جلال مقامی و نیز نکته‌گیری‌ از پدر احمد نصیری که لبریز از شعر بود و انبانی از  نکته‌های بِکر. او هیکلی تنومند، چهره‌ای پُرهیبت و رخساری سفید داشت. و نیز صدایی بَم و طنین‌انداز. شروع می‌کرد برای ما شعر گفتن. ذهن او، تالار شعرهای منتخب شاعران بود. من، از سر اشتیاق شعرهای او را در ورقه‌ای می‌نوشتم تا بعداً به حافظه‌ام بسپارم. یکی از آن شعرها این شعر صائب تبریزی بود که به‌زیبایی آن را برای‌مان می‌خواند و تفسیر می‌کرد:

 

من از روییدنِ خار

سرِ دیوار دانستم

که ناکس کس نمی‌گردد

از این بالا‌نشینی‌ها

 

من از افتادنِ سوسن

به روی خاک دانستم

که کس، ناکس نمی‌گردد

از این اُفتان و خیزان‌ها

نکته: ندارم. فقط ترسیم کنم، چه صفا و صمیمیتی ساطع بود، وقتی سماور، کنار تلویزیون غُلغُل می‌آمد و نگاه به نارنگی‌های محلی و شب‌چره‌های بومی بُزاق دهان را افزون می‌کرد و دل را آب می‌انداخت. صدها رحمت به مادر و پدر احمد.

 

پاسخ:

با سلام و احترام، در هر دو قسمت ۸ و ۹ چونان قسمت‌های پیشین، درس‌ها آشکار و حتی نهفته است. سهم من ازین نوشته‌های آموزنده این است که بر خودم بیشتر نهیب زنم. ممنونم و از ذکر سه نکته دریغ نورزم: بیشتر بخوانید ↓

دیدن یا نوشتن نظرات : ۰
پست شده در دوشنبه, ۱۴ مرداد ۱۳۹۸
بازدید ها : ۴۷۶
ساعت پست : ۰۹:۰۹
دنبال کننده

مدرسه فکرت ۴۶

ابراهیم طالبی  | دامنه دارابی
مدرسه فکرت ۴۶

مجموعه پیام‌هایم در مدرسه فکرت

قسمت چهل و ششم

 

هُدهُد و خاطره‌ی من
صبح امروز وقتی برای نرمش و قدم‌زدن به پارک کناری منزل‌مان رفته بودم، به وجد و هیجان آمدم. بگو چرا؟ هُدهُدی در نزدیکی من فرود آمد و لحظاتی، لذت بی‌نظیر در بطن من دمید. این پرنده‌ی جذاب و قشنگ -که شانه‌به‌سر، پوپک و مرغ سلیمان هم نامبردار است- اساساً در اذهان، پیام‌رسان مشهور است. کاش چونان عطار منطق‌الطیر (=زبان پرندگان دانستن) بلد می‌بودم و می‌فهمیدم چه پیامی! برایم به ارمغان آورده. بگذرم. اما از چند عکسی که در نزدیک‌ترین فاصله از این هُدهُد نر انداختم، دو عکس برای مشتاقان جانداران در زیر بگذارم. فقط یک خاطره‌ی سیاسی هم بگویم، بعد هُدهُد را منعکس کنم:

 


به گمانم اواخر دهه‌ی هفتاد بود که به اتفاق و بهتر است بگویم در مَعیت دوست گرانقدرم جناب دکتر علیرضا زهیری -رئیس وقت مرکز اسناد انقلاب اسلامی قم- به مراسم افتتاح اینترنت قم به باجک رفته بودیم. من و او کنار هم در ردیف سوم نشستیم. درست جلوی صندلی من شیخ صادق لاریجانی نشسته بود. که دیدم هم با متانت نشسته است و هم سرش به کتاب دوخته است و هم از وقت خود به‌خوبی بهره می‌برد. سرم را کمی خم کردم که ببینم چه کتابی می‌خواند، دیدم گویا کتابی با عنوان الفرید را می‌خواند؛ نسخه‌ای سنگی بود و چاپ قدیم. اما جالت‌تر این‌که سخنران مراسم اینترنت قم حجت‌الاسلام آقای سید احمد خاتمی بود که در یک جای سخن استشهاد قرآنی کرد که اینترنت پیش‌بینی شده بود و مثال هُدهُد حضرت سلیمان (ع) را زده بود. من آنجا گوش تیز کردم و چشمم قُلَپ کرد درآمد! اما حالا مَنگِ آن خاطره‌ام و سیاسی‌میاسی هم بلد نیستم. بگذرم.

 

 

هدهد. شانه‌به‌سر

قم. ۲۸ شهریور ۱۳۸۹

پارک کنار خانه‌ی‌مان. عکاس: دامنه

 

هدهد

عکاس: دامنه

۲۸ شهریور ۱۳۹۸

 

 

شب‌نشینی

به نام خدا. سلام. از ۵۸ به بعد جوان‌ها هم به شب‌نشینی‌ها روی آورده بودند. پیشتر، گویا عرف حکم می‌کرد فقط پیران شب‌نشینی بروند. شاید از یُمن انقلاب بود که جوان‌های انقلابی را علاوه بر تمامِ ساعت روز که باهم می‌گشتند، شب را هم به‌هم پیوند می‌داد که از هم نگُسلند!

 

یادم مانده هنوز، همان سال‌ها و کمی این‌طرف‌تر، ما جمعی از رفقا، بیشترِ یکشنبه‌شب‌های هفته، شب‌نشینی را پیش پدرِ احمد نصیری می‌رفتیم. احمد، مادری مهربان داشت و پدری خطّاط و شعردان. او در تهران با همین هنر خوشنویسی، معیشت می‌کرد و هر هفته به داراب‌کلا بازمی‌گشت. هر دو بزرگوار مهمان‌پذیر بودند. خدای تبارک و تعالی رحمت کناد آنها را.

 

حالا را نبین که هر خانه‌ای، شاید بیش از دو سه تا تلویزیون چند اینج باشد. آن‌سال‌های سخت، مردم در تنگنا بودند و قدرت خرید تلویزیون رنگی که هیچ، سیاه‌وسفید را هم نداشتند. ما، آن شب‌نشینی‌های مداوم را بیشتر برای دیدن سه برنامه می‌رفتیم: ژیمناستیک، دیدنی‌های کانال دو با گویندگی جلال مقامی و نیز نکته‌گیری‌ از پدر احمد نصیری که لبریز از شعر بود و انبانی از  نکته‌های بِکر. او هیکلی تنومند، چهره‌ای پُرهیبت و رخساری سفید داشت. و نیز صدایی بَم و طنین‌انداز. شروع می‌کرد برای ما شعر گفتن. ذهن او، تالار شعرهای منتخب شاعران بود. من، از سر اشتیاق شعرهای او را در ورقه‌ای می‌نوشتم تا بعداً به حافظه‌ام بسپارم. یکی از آن شعرها این شعر صائب تبریزی بود که به‌زیبایی آن را برای‌مان می‌خواند و تفسیر می‌کرد:

 

من از روییدنِ خار

سرِ دیوار دانستم

که ناکس کس نمی‌گردد

از این بالا‌نشینی‌ها

 

من از افتادنِ سوسن

به روی خاک دانستم

که کس، ناکس نمی‌گردد

از این اُفتان و خیزان‌ها

نکته: ندارم. فقط ترسیم کنم، چه صفا و صمیمیتی ساطع بود، وقتی سماور، کنار تلویزیون غُلغُل می‌آمد و نگاه به نارنگی‌های محلی و شب‌چره‌های بومی بُزاق دهان را افزون می‌کرد و دل را آب می‌انداخت. صدها رحمت به مادر و پدر احمد.

 

پاسخ:

با سلام و احترام، در هر دو قسمت ۸ و ۹ چونان قسمت‌های پیشین، درس‌ها آشکار و حتی نهفته است. سهم من ازین نوشته‌های آموزنده این است که بر خودم بیشتر نهیب زنم. ممنونم و از ذکر سه نکته دریغ نورزم: بیشتر بخوانید ↓

ابراهیم طالبی  | دامنه دارابی

مجموعه پیام‌هایم در مدرسه فکرت

قسمت چهل و ششم

 

هُدهُد و خاطره‌ی من
صبح امروز وقتی برای نرمش و قدم‌زدن به پارک کناری منزل‌مان رفته بودم، به وجد و هیجان آمدم. بگو چرا؟ هُدهُدی در نزدیکی من فرود آمد و لحظاتی، لذت بی‌نظیر در بطن من دمید. این پرنده‌ی جذاب و قشنگ -که شانه‌به‌سر، پوپک و مرغ سلیمان هم نامبردار است- اساساً در اذهان، پیام‌رسان مشهور است. کاش چونان عطار منطق‌الطیر (=زبان پرندگان دانستن) بلد می‌بودم و می‌فهمیدم چه پیامی! برایم به ارمغان آورده. بگذرم. اما از چند عکسی که در نزدیک‌ترین فاصله از این هُدهُد نر انداختم، دو عکس برای مشتاقان جانداران در زیر بگذارم. فقط یک خاطره‌ی سیاسی هم بگویم، بعد هُدهُد را منعکس کنم:

 


به گمانم اواخر دهه‌ی هفتاد بود که به اتفاق و بهتر است بگویم در مَعیت دوست گرانقدرم جناب دکتر علیرضا زهیری -رئیس وقت مرکز اسناد انقلاب اسلامی قم- به مراسم افتتاح اینترنت قم به باجک رفته بودیم. من و او کنار هم در ردیف سوم نشستیم. درست جلوی صندلی من شیخ صادق لاریجانی نشسته بود. که دیدم هم با متانت نشسته است و هم سرش به کتاب دوخته است و هم از وقت خود به‌خوبی بهره می‌برد. سرم را کمی خم کردم که ببینم چه کتابی می‌خواند، دیدم گویا کتابی با عنوان الفرید را می‌خواند؛ نسخه‌ای سنگی بود و چاپ قدیم. اما جالت‌تر این‌که سخنران مراسم اینترنت قم حجت‌الاسلام آقای سید احمد خاتمی بود که در یک جای سخن استشهاد قرآنی کرد که اینترنت پیش‌بینی شده بود و مثال هُدهُد حضرت سلیمان (ع) را زده بود. من آنجا گوش تیز کردم و چشمم قُلَپ کرد درآمد! اما حالا مَنگِ آن خاطره‌ام و سیاسی‌میاسی هم بلد نیستم. بگذرم.

 

 

هدهد. شانه‌به‌سر

قم. ۲۸ شهریور ۱۳۸۹

پارک کنار خانه‌ی‌مان. عکاس: دامنه

 

هدهد

عکاس: دامنه

۲۸ شهریور ۱۳۹۸

 

 

شب‌نشینی

به نام خدا. سلام. از ۵۸ به بعد جوان‌ها هم به شب‌نشینی‌ها روی آورده بودند. پیشتر، گویا عرف حکم می‌کرد فقط پیران شب‌نشینی بروند. شاید از یُمن انقلاب بود که جوان‌های انقلابی را علاوه بر تمامِ ساعت روز که باهم می‌گشتند، شب را هم به‌هم پیوند می‌داد که از هم نگُسلند!

 

یادم مانده هنوز، همان سال‌ها و کمی این‌طرف‌تر، ما جمعی از رفقا، بیشترِ یکشنبه‌شب‌های هفته، شب‌نشینی را پیش پدرِ احمد نصیری می‌رفتیم. احمد، مادری مهربان داشت و پدری خطّاط و شعردان. او در تهران با همین هنر خوشنویسی، معیشت می‌کرد و هر هفته به داراب‌کلا بازمی‌گشت. هر دو بزرگوار مهمان‌پذیر بودند. خدای تبارک و تعالی رحمت کناد آنها را.

 

حالا را نبین که هر خانه‌ای، شاید بیش از دو سه تا تلویزیون چند اینج باشد. آن‌سال‌های سخت، مردم در تنگنا بودند و قدرت خرید تلویزیون رنگی که هیچ، سیاه‌وسفید را هم نداشتند. ما، آن شب‌نشینی‌های مداوم را بیشتر برای دیدن سه برنامه می‌رفتیم: ژیمناستیک، دیدنی‌های کانال دو با گویندگی جلال مقامی و نیز نکته‌گیری‌ از پدر احمد نصیری که لبریز از شعر بود و انبانی از  نکته‌های بِکر. او هیکلی تنومند، چهره‌ای پُرهیبت و رخساری سفید داشت. و نیز صدایی بَم و طنین‌انداز. شروع می‌کرد برای ما شعر گفتن. ذهن او، تالار شعرهای منتخب شاعران بود. من، از سر اشتیاق شعرهای او را در ورقه‌ای می‌نوشتم تا بعداً به حافظه‌ام بسپارم. یکی از آن شعرها این شعر صائب تبریزی بود که به‌زیبایی آن را برای‌مان می‌خواند و تفسیر می‌کرد:

 

من از روییدنِ خار

سرِ دیوار دانستم

که ناکس کس نمی‌گردد

از این بالا‌نشینی‌ها

 

من از افتادنِ سوسن

به روی خاک دانستم

که کس، ناکس نمی‌گردد

از این اُفتان و خیزان‌ها

نکته: ندارم. فقط ترسیم کنم، چه صفا و صمیمیتی ساطع بود، وقتی سماور، کنار تلویزیون غُلغُل می‌آمد و نگاه به نارنگی‌های محلی و شب‌چره‌های بومی بُزاق دهان را افزون می‌کرد و دل را آب می‌انداخت. صدها رحمت به مادر و پدر احمد.

 

پاسخ:

با سلام و احترام، در هر دو قسمت ۸ و ۹ چونان قسمت‌های پیشین، درس‌ها آشکار و حتی نهفته است. سهم من ازین نوشته‌های آموزنده این است که بر خودم بیشتر نهیب زنم. ممنونم و از ذکر سه نکته دریغ نورزم: بیشتر بخوانید ↓

۱. عبادت شاکرانه را در تطبیق آن دو دیگر، مفید به پایان رساندید. من البته عبادت شائقانه را نیز پیشنهاد دارم که آیا شوق والاتر از شکر نیست؟

 

۲. از سوی دیگر مگر نماز، تکلیفی واجب نیست؟ پس اگر نمازگزاری برای انجام امر مطاع خدا، نماز اقامه بدارد، و نمازش جنبه‌ی شکر نداشته باشد، از اصالت صلات دور افتاده است؟ به آیه‌ی آخر حجر هم نظر دارم که آن عده از سر تفسیر و طریقت غلط، گمان دارند وقتی به یقین! واصل شدند دیگر فریضه‌ی نماز نیاز نیست!

 

۳. اگر جسارت نباشد من از ترکیب «شاه شهید» به جای امام شهید به شما انتقاد دارم. البته در پایان همان قسمت، امام شهید را مزیّن فرمودید. پوزش. زیرا واژه‌ی ناخوشِ «شاه» در قاموس دین، جایی ندارد، لفظی اَشرافی و تماماً یادآور ستم و دُژم است. هیچ لفظی والاتر از امام، برای آن سالار شهیدان نیست. التماس دعا آقا.

 

لاب

 

۱. واژه‌ی محلی «لاب» به معنای شکاف و چاک است. لاب، شکافی‌ست که در بیننده شگفتی می‌آفریند. مثلاً فلانی در دعوایی خونین با بیل کلّه‌ی فلانی را زد و لاب و لیب کرد.

 

۲. تنه‌های درختان هم گاه لاب می‌شود که به دارلاب معروف است. زنبورها دارلاب را کندو می‌کنند که اگر عسلش گیر هر کس بیفتد، سود سرشار می‌کند. سنجاب‌ها هم در دارلاب‌ها لانه می‌کنند. و نیز دارلاب به نظر می‌رسد مانند یک منبع ذخیره‌ی آب، برای درخت عمل می‌کند.

 

۳. لاب در مقایسه با «لاش» که نوعی ترَگ است، از شدت بیشتری برخوردار است.

 

۴. به ظرف قدیمی مسی حمام که با آن، پیش و پس از لیف‌کردن و کیسه‌کردن، بر سر و تن آب می‌ریختند، «لابی» می‌گفتند که به‌گمانم علت این نام، ناشی از گودی و شکاف داخلی آن است. با این نام: لابیِ حموم.

 

نکته: کاش سیاست و حکومت در کشورهای چپاولگر و بسته، این‌همه لاب و لیب و لیب‌لوب نمی‌شد!

 

 

سلام جناب

 

برای این آمریکاشناسی واقعی‌ات، اگر اینک شیراز بودم پنجه در پنجه‌ی شما می‌نهادم و متّحدانه یک فالوده‌ی شیرازی با آب‌لیموی طبیعی جهرم -البته به حساب شما- تناول می‌کردیم؛ به‌هرحال رسم است میزبان در پرداخت پیش می‌افتد.

 

و اینک پنهان ندارم، که شناخت حقیقت در صحن ذهن، اگر ۳۸ درصد ارزش داشته باشد، بیانِ همان حقیقت در صحن علَن ۶۲ درصد جُربزه و حُرّیت می‌طلبد. و جناب‌عالی درین باب، خوب دروازه‌ی آمریکا را باز کرده‌ای و ضربه، چنان سهمگین بود که تور آن را نیز پاره‌پوره نمودی. درود.

 

پاسخ:

درود بر این سخاوت و فرهنگ والا. لطف شما به همراه همین تک‌جمله‌ی حکیمانه‌ات پرواز درآمد.

آری، وطن. زیرا وطن ظرف است که محتواهایی مثل ادب، فرهنگ، رسوم، آیین، تمدن، تبار، تاریخ، باورها، اعتقادات مذهبی مردم و از همه فوری‌تر جان و مسکن و حیات و زیست مادی و معنوی ایرانیان را در خود جای می‌دهد. تا ظرف، سالم و در امان نباشد هیچ محتوایی نمی‌تواند خود را در آن جای دهد. سپاس. بابت آن لغت لاب نیز تشکر.

 

زنگ انشاء مدیر (۲)

امروز صحنه‌ای هولناک دیدم. فکر نمی‌کردم آدم تا این‌همه از فطرت و ادب دور می‌افتد؛ دو گوشِ الاغ مهربان و مظلوم و به گمانم آبستن را با داس (=دره) می‌بُرّد و سرمستانه آن را فیلم می‌کند.این جوان مازندرانی با این زشتی و ماجراجویی نشان داد که با تربیت و مروّت و ابتدایی‌ترین پایه‌های انسانیت، بی‌نهایت بیگانه است. کاش آن سایت خبری را باز نمی‌کردم و آزار و رنج و بی‌تابی الاغ را نمی‌دیدم. هم گریستم و وجودم زخم برداشت. برادرِ حاتم طایی هم در چاه زمزم ادرار کرد که آوازه‌اش در دنیا بپیچد. تُف برین آوازه و آوازه‌خواهی.

 

 

دوستی بجز کوهستان ندارم

به نام خدا. سلام. من رمان او را نخواندم. حتی نمی‌دانم آیا در ایران هم چاپ شده یا می‌شود؟ او بهرور بوچانی است نویسنده‌ی همین رمان. اهل ایلام. پناهجوی ایرانی کُرد، محبوس در جزیرە مانوس (پاپواگینه) نزدیک استرالیا.

 

بوچانی با این‌که در جزیره کنترل امنیتی می‌شد، اما زیرکانه توانست رمان «دوستی بجز کوهستان ندارم» را بنویسد و از طریق واتساپ به دوستش بفرستد و ترجمه‌ی انگلیسی شود و چاپ و بازتاب جهانی و بازخورد مثبت.

او حالا علاوه بر دریافت جایزه‌ی ادبی استرالیا، «برنده‌ی ۱۰۰ هزار دلار استرالیا  (۵۵هزار پوند انگلیس) در بخش ادبیات جایزه ویکتورین شد و جالب‌تر این‌که از سوی دانشگاه «بیرکبِکِ لندن» عنوان استادِ مهمان این دانشگاه را کسب کرد.

 

بهروز بوچانی، پناهجوی کرد اهل ایلام

 

نکته: در حالی‌که یک هم‌میهن در بدترین شرایط زندگی، یعنی حبس عذاب‌آور در جزیره، اندوخته‌های فکری خود را با انگیزه‌ی عجیب به رمان تبدیل می‌کند، در داخل، گاه مشاهده می‌شود -چه در حوزه و چه در دانشگاه- از روی نوشته‌ها و تزهای دیگران که نوعی سرقت ادبی محسوب می‌شود، پایان‌نامه یا کتاب و یا مقاله می‌نویسند. اساساً در ایران، عادت به کپی‌کردنِ نوشته‌های دیگران یک بیماری و اپیدمی شده است.

 

توی همین مدرسه‌ی فکرت -که فضایی برای غُلغُل فکر است و گفت‌‌وگوهای فکورانه- هنوز هم پس از یکسال و اندی تذکر و خواهش و بودنِ مقررات و مرامنامه، باز نیز برخی از اعضا، میل به کپی‌کردن و کپی‌فرستادن می‌کنند. از ابتدا قرار شده بود، اینجا دست‌کم، پهنه‌ی فکرت باشد نه عرصه‌ی کپی و رونویسی نوشته‌های دیگران. از بهروز بوچانی (عکس بالا) یاد باید گرفت.

 

پاسخ:

سلام

دلرحمی به عنوان یک خصیصه‌ی فطری و اکتسابی، همآره در وجودت بارز بوده است. سپاس.

 

پاسخ:

سلام جناب حاج علی‌میرزا. سپاس از دیدگاه شما. بله، همین‌طور است. پیامبر اکرم (ص) همیشه حتی در غزوات به همه فرمان می‌داد مواظب درخت و حیوان و بیشه و طبیعت باشید. حتی بریدن بی‌جهت شاخه‌های درخت، به بریدن بال ملائک تعبیر شد.

 

پاسخ:

سلام... منزجرکننده است این شیوه در فیلم. هرچند به تنظیم این‌گونه فیلم‌ها از سوی جریان‌های مغرض با هدف تخریب شیعه نباید تردید داشت، و من به آن مشکوک هستم، اما در اسلام همیشه تأکید شده است موقع ذبح گوسفند و مرغ و نَحرکردن شتر حتی به آنها باید آب داد، مهربانی کرد، کارد بسیار تیز داشت و نیز ذکر گفت و نام خدا را به زبان آورد و حتی رو به کعبه کُشت. از نظر من گوشت‌خواری اساساً باید بسیار کم و بر حسب اصول بهداشت و به‌اندازه و قناعت‌گونه باشد.

 

سال‌ها پیش روز عاشورا ذبح گوسفندان نذری در پای علَم و دسته‌ها هم در داراب‌کلا زیاد رایج بود که همیشه با آن روش مخالف بودم و گویا چند سالی است که مدیریت شد.

 

امید است بشر با هر مرام و مسلک، شیوه‌های درست ذبح را بیاموزد و حتی عید قربان هم مروت را از سر دور ندارد. درود می‌فرستم به روحیه‌ی ترحّم و رویه‌ی پاک تو.

 


پاسخ:
لطف کن هرگز در هیچ مسأله‌ای جملاتت را ابتر رها نکن. مطلب را منعقد کن. تا خدای‌ناکرده برای خواننده، ریبه روی ندهد. تخریب مسجد ضِرار به دستور رسول‌الله صلوات الله که می‌دانی. بگذرم. سلام. لذتی بیشینه می‌برم وقتی، مهربانی می‌کنی. اخلاق خوب، چقدر تا تاروپود اثر ژرف می‌گذارد. بی‌علت نبود رسول رحمت حضرت ختمی مرتبت برانگیخته شد برای مکارم اخلاق.

 

پنج ترور، پنج برهه

به نام خدا. سلام.

 

بُرهه‌ی ۱
حجت‌الاسلام دکتر جواد مناقبی نوایی -داماد علامه طباطبایی- را به دلیل درباری دانستن و رابطه با شاه و انقلابی‌نبودن، قبل از انقلاب ترور کرد. او البته جان سالم به‌در برد. پس از انقلاب به دلیل درباری‌بودن خلع لباس گردید و مجدداً بر اثر نفوذ، لباس روحانیت پوشید و  در سال ۱۳۸۲ فوت کرد.

 

بُرهه‌ی ۲
حجت‌الاسلام علی قدوسی -داماد علامه طباطبایی- را بعد از انقلاب ترور کرد. دو باجناق هر ترور می‌شوند اولی به دلیل انقلابی‌نبودن، دومی به علت انقلابی‌بودن.

 

بُرهه‌ی ۳
امیر سرلشکرعلی  صیاد شیرازی قهرمان ملی در دفاع مقدس را ترور کرد زیرا با رشادت نگذاشت به تهران! برسد.

 

شهید علی صیاد شیرازی: بقیۀ عکسها: اینجا

 

بُرهه‌ی ۴
کم‌کم ترورها از سمت چهره‌های سیاسی به سمت ترور دانشمندان علمی و هسته‌ای هدایت شد و چند دانشمند هسته‌ای را ترور کرد.

 

بُرهه‌ی ۵
دهه‌ی پنجاه اساس کار را بر ترور نظامیان آمریکا در ایران گذاشت و چند عملیات مسلحانه‌ی موفق انجام داد که بر شاه بسیار گران آمد. اما در برهه‌ی بعد -یعنی از بحران سال شصت به بعد- کم‌کم با آمریکا به سازگاری تن داد و بر سر هدفی که در سر داشت، با آنها نشست و برخاست آغاز کرد؛ به‌ویژه با همان جان بولتون اخراجی! و جان مک‌کین که سال پیش مُرد.

 

برداشت آخر: یک سازمان برای خود حق می‌پندارد در هر برهه، هر رفتاری بروز دهد. و همین راهبرد، سنگلاخ بزرگ ایجاد کرد. زیرا یک سازمان حق دارد به خود تحول دهد، اما حق ندارد آن‌گونه دگردیسی کند که از تناسخ هم بدتر شود، چه رسد به تعارض و تناقض. گرفتن هدیه‌ی پادگان از صدام و شرکت در جنگ علیه‌ی ملت و جوانان ایران اسمش غیر از خیانت و جنایت و قساوت چیزی دیگری نیست.

 

نکته: همیشه قرض‌گرفتنِ تئوری‌های انقلابی از مکتب مارکسیسم برای ایجاد جهش در معرفت اسلامی -آن اسلامی که توسط پاره‌ای از علمای غیرمبارز، اسلامِ ساکت، راضی به تقدیر، خرسند به سرنوشت و سازش با شاه تعبیر می‌شد- وافی به مقصود نیست. قرض‌گرفتن، اگر هم نیاز باشد، حدّ و قواعد دارد. از همین‌رو، به این‌گونه گرایش‌ها، لفظ «التقاط» را بار کرده‌اند، یعنی قاطی‌کردن تئورهای مکاتب رایج در ایدئولوژی‌های رایج. و وام‌گیری‌های فکری نابجا از این جا و آن جا.

 

یادآوری: دفع جنگ تحمیلی، فقط با دفاع مقدس و غیرت ممکن بود. درود به پدیدآوران رشادت، شهادت، مقاومت. نامشان مانا و جاویدان.

 

پاسخ:

سلام

شادابی تو، شادابم می‌کند. اما بعد؛ خودت یقین داری که من جناحی‌مناحی نیستم. نیز تاجی و پرسپولیسی هم نیستم. من در جهان، با تیم مالدیوم، در ایران حامی تیم ملی و در انتظار اهتزاز پرچم کشور، و در محل هم طرفدار تیم وحدت ببخل. پس، جنگ‌ روانی و زرگری تو بی‌حاصل! است. این ۱.

 

من حتی پیچ تلویزیون را هم وا نکردم. اساساً به‌ندرت تلویزیون می‌بینم. چون فقط در هواشناسی راست می‌گوید. این ۲.

 

اما سه جا همیشه در ذهن منی و خنده را در من اجتماع و ارتفاع می‌دهی. اوایل انقلاب می‌آمدم فوتبال‌زمین جامخانه، بازی تو را می‌دیدم که با پشت پاشنه، پاس می‌دادی، البته ویشته لین‌چِک! بود. بازم اوایل انقلاب دسته برده بودیم سورک که تو و خدابیامرز ناصر دباغیان نوحه می‌خواندین. پِه‌گویی نوحه‌ی ناصر یادم نیست ولی پِه‌گویی جوشی تو این بود: می‌رویم تا بال مالا! البته ما این‌طور جواب می‌دادیم اما گویا جمله‌ات چیزی دیگه بود. و نیز در زمین اوس‌صحرا و تیرنگ‌گردی داور وسط بودی و حرکات بدن و سر و لوچه‌ات جالب بود و من از تَهِ دل می‌خندیدم. این هم ۳.

 

نمی‌دانم متوجه‌ی بُنِ جواب من شدی یا نه. در جنگ روانی، بهترین مقابله و پاتک ایجاد سناریوهای گیج‌کننده است و نیز آغاز عملیات روانی چند وجه. مدیر، بگذرد.

 

 
 
 

 

مرحومان: حاج محمدعلی ملایی سرتاش فرزند شیخ حسین ملایی و مرحوم حاج طاهر رمضانی. آن دو بزرگوار سال‌های سال در کاروان روز عاشورای داراب‌کلا نقش داشتند؛ اولی نقش حضرت زینب (س) را بر عهده داشت. دومی گویا ساربان بود. عکس از وبلاگم دامنه.

 

این سلمانی -البته آن اتاق قدیمی‌اش- هم خیلی خاطره‌آمیز است برای ما در آن دوره، که کلّه را سِلوپ می‌کردیم. و کلّه که سِلوپ می‌شد، دبستان دلِه، کَشیده اِتّا یقّران! کاکّل سیدها باعث می‌شد واشون رِه سَرتَپ و چَک نمی‌زدند! گاه محمدعلی سرتاش ماشین چنان کال بود، «می» را چندخال، چندخال می‌کَند، آدم داد شیهِه آسمون!

 

 

پرسش ۱۳۱ : درباره‌ی رویداد آرامکو چه فکر می‌کنید؟ این رویداد چه تأثیری بر صف‌بندی منطقه‌ای، نگرش‌های نوین نظامی و تحولات و تغییرات راهبردی در میان کشورهای منطقه و قدرت‌های بازیگر جهانی می‌گذارد؟ این موضوع مهم برای بحث در مدرسه‌ی فکرت سنجاق می‌شود.

 

 

زنگ انشاء مدیر (۳)

روزنامه‌ی «حمایت» وابسته به سازمان زندانهای قوه‌ی قضاییه، امروز ۱ مهر ۱۳۹۸، نوشت ۳۰ هزار میلیارد تومان به بیت‌المال بازگشت. البته اگر رقم پول را درست خوانده باشم. منظورش این است حجت‌الاسلام رئیسی مبارزه با فساد را خوب آغاز کرده است.


من می‌گوم خداقوت و آرزوی دوام و بقای این‌گونه سیاست. اما حالا که این مقدار پول به کیسه‌ی مردم بازگشت، دست کی هست؟ و چگونه خرج می‌شود؟ نکند خدای ناکرده بازم کیسه را سوراخ کنند و یواشکی به یغما ببرند! بگذرم. عکس تیتر و سوتیتر روزنامه را در زیر منعکس کنم:

 

 

پاسخ به بحث ۱۳۱

انتظار است که دیدگاه من زود پذیرفته نشود، چون آنچه فکر مرا به این قضیه مشغول کرده را بازتاب دادم، هنوز نمی‌دانم تا چه حد حدس تحلیلی من با واقعیت همنشین است.

 

۱. حمله بر آرامکو با مبدائی استتارشده، جغرافیای جنگ نظامی را دگرگون کرد. درین دگرگونی سرزمین و مرز در نوردیده می‌شود.

 

۲. سال‌ها پیش رهبری به علت فردی استراتژیست و کاربلد در امور نظامی، مخفیانه دستور صادر کرد نظام مسلحانه‌ی ایران باید نیروی پنجم تأسیس کند با عنوان نیروی پدافند هوایی خاتم‌الانبیاء کشور که این مأموریت به ارتش واگذار شد. این تدبیر، پیشی‌گرفتن راهبرد پدافند بر آفند است که جهان هم کشور حمله‌ور را برنمی‌تابد.

 

۳. سلاح‌های مرموز و ناشناخته، نظامیان منطقه و استراتژیست‌های نظامی را گیج کرده است. سرمایه‌گذاری ضد هوایی آمریکا در منطقه نیز زیر سوال رفت. و پوشالی‌بودن سیستم‌های آنان برملا شد.

 

۴. نقشه‌هایی که از قبل برای منطقه کشیده شد با این شیوه‌ی پیچیده حملات جنگال (=نبرد الکترونیک) از خاصیت و عملیاتی‌شدن افتاد.

 

۵. چتر امنیتی سرزمینی و تعیین حد فاصل و خط قرمز جغرافیایی کشورهای منطقه -به‌ویژه رژیمِ در حالِ فروپاشی اسراییل- زایل شد.

 

۶. بحران آرامکو، منطقه را به سمت ایحاد پیمان‌های مخفی و آرایش جدید نظامی و سیاسی میان دولت‌های دو محور «گاو شیرده» و «شیر مقاومت» سوق خواهد داد، و البته کشورها را به سمت گفت‌وگو می‌کشاند. زیرا نه منطقه تاب جنگ را دارد، و نه غرب نیازی بیشتر به درگیری.

 

۷. همان‌طور که آمریکا با ایجاد ارتش مخفی و خصوصی مانند شرکت «بلک‌واتر» میدان منازعه را به آنان می‌سپارد، منطقه نیز دارای نیروهای مسلح مخفی است که کشور خاصی خود را برای تجهیز و پشتیبانی آنان آفتابی نمی‌کند. شرکت‌های نظامی خصوصی عملیات ریسک را بر عهده می‌گیرند و در عوض دستمزد هنگفت می‌گیرند. این شرکت‌ها به محافل قدرت، اطلاعات نیز می‌فروشند.

 

۸. حمله به آرامکو گویا ! هم مبدایی ۶۰۰ کیلومتری دارد، هم مبدایی ۱۲۰۰ کیلومتری. وقتی به مقصد می‌رسند همه، با موشک نقطه‌زن وارد عمل می‌شوند. این عملیات، پیام اصلی‌اش نه فقط اختلال در شریان نفت، بلکه اخطار به طرف‌هایی است که به نبرد غافلگیرکننده و ویرانگر خود زیاد حساب باز کرده‌اند. بگذرم.

 

ری یا ولنجک! کدام یک؟

به نام خدا. سلام. اساساً لفظ «روحانیت» و «رُهبانیت» از کلیسا برخاسته است؛ که هنوز اسلام ظهور نکرده بود. کلیسا در قرون وسطی -یعنی از سال ۴۰۰ تا ۱۴۰۰ میلادی- نه فقط بر تمام اروپا حکومت می‌کرد و گاه‌به‌گاه دست در دست امپراتوری هم می‌داد، بلکه تمام دین را در محاصره‌ی فهمِ تنگ و تاریک خود نگه می‌داشت و داننده‌ی متفاوت از فهم خود را، به صلیب می‌کشاند.

 

اسلام اما، در آیه‌ی ۷ سوره‌ی آل عمران، از طریق وحی قرآن بر مفهوم «راسِخُون» انگشت گذاشت، نه بر واژه‌ی روحانیون. و راسخون را مترجمان سرشناس قرآن، به «استواران در دانش»، «چیره‌دستان در بینش»، «ریشه‏‌داران در دانش» و نیز «اهل دانش» معنا کرده‌اند.

 

دو چیز در عالمان مذهبی برجستگی داشت و همین دو صفت موجب می‌گشت مردم به آنان به دیده‌ی «مرجع و محل رجوع» و افراد مورد وثوق بنگرند؛ یکی فضل و فهم و دانش و دیگری سلامتِ نفْس و ساده‌زیستی و وارستگی و بینش.

 

کافی بود امام خمینی با یک جمله‌ی قصار از شاه تعریف می‌کرد! دیگر هرگز نه به حبس در قیطریه می‌رفت، نه از وطن اخراج می‌شد، نه ۱۴ سال در نجف سختی می‌کشید، و نه آرامش ظاهری‌اش درهم می‌ریخت. اما امام برای کیان دین و میهن، شاه را بارها نصیحت کرد و سرآخر دید نمی‌شود، او را «مَردَک» خطاب کرد و با تمام قاطعیت گفت «شاه باید برود».

 

امام در نجف اشرف، حتی کولر آبی نخرید و با بادبزن دستی و در زیرزمین خانه‌ی اجاره‌ای‌اش، تابستان‌های سوزان را به فصل پاییز می‌رساند.

 

حالا برگردیم به ایران: یک زمانی، هر کس ری زندگی می‌کرد همه چیز داشت؛ چون ری، مهد تمدن بود و شهر تمکُّن. اما اینک هرچه از ری به سمت کولک‌چال و دربند و ولنجک به پای کوه و بلندی‌ها! می‌روی، تفاخر و اشرافیت سوسو می‌زند و ری، چونان شهری برای بیچاره‌ها و ندارها و ضُعفا و جوانانِ خُرده‌پا، کو؟ کو؟ می‌گوید.

 

مسئولان نظام و روحانیان سیاسی، در کجای تهران زندگی می‌کنند؟ که البته این واژه به‌شدت توخالی شده، زیرا در اغلب موارد، هیچ‌کس، نه تنها پاسخگو نیست، که نامش مسئول (=یعنی پاسخگو) باشد، بلکه به قول داراب‌کلایی‌ها دَسّی‌بِخواه (=طلبکار پُررو) هم هست. این‌که روحانیت حقیقتاً دو گونه است هیچ تردیدی نیست: دسته‌ای که خود را نباخته و مانند اَضعَف جامعه، ساده و سالم زندگی می‌کند. دسته‌ای دیگر که خود را باخته‌اند و مانند شاهنشاهان زندگی می‌کنند و خانه‌های قارونی دارند و در منطقه‌های میلیاردی ساکن‌اند. بگذرم.

 

جمله‌ی پایانی: من با برادرم حیدر - که او را آشخ حیدر صدا می‌کنیم- به‌شوخی می‌گفتم تو خودت یک عالِم لغت‌دانی. او هم بی‌معطّلی و به‌طنز و طعنه جواب می‌داد: آره عالم‌ام! اما نا با عَین، با الف «آلَم‌»ام. آلَم‌ همان گالِه (=نی) کنار بینجِسّون است که می‌تراشیدند و به جای حلَب و ایرانیت، خانه‌های روستایی را سر می‌کردند. هان! همین! حال، حلبی‌آباد پیشکش! ری یا ولنجک! کدام یک؟

 

پاسخ:

 

سلام. ممنونم از شرکتت در بحث ۱۳۱. چهره‌ی کریه و واقعی کشور آل سعود را به‌درستی آفتابی کردی. کشوری منحط، فاسد، حسود، و از همه بدتر با نگرش اسلام ابوسفیانی؛ که حتی نام کشور را از اسم قبلی و تاریخی‌اش «حجاز و نجد» به فامیلی خاندان خود تغییر داد: عربستان سعودی! این رژیم حتی یک بار انتخابات مردمی در قاموسش ندارد، اما همین کشور عهد حجَر، دوست دیرین و صمیمی غرب است؛ چرا چون نفت دارد و پستان شیرده! و سرمست است که خون مردم یمن را می‌ریزد و لوله‌ی نفت غرب را تأمین می‌کند. رژیمی که با الفبای ابتدایی سیاست و اخلاق بیگانه است. با این‌همه ایران با پهنای سیاست، همواره می‌کوشد این کشور نفت‌خیز و البته منحط، به دامن ملت و صلح و آسایش منطقه بازگردد و نگذارد مسلمین این‌همه در رنج و جنگ مبتلا شوند.

 

 

دارِ بُکایی!

 

به نام خدا. سلام. امروز رفته بودم برای تمدید گذرنامه‌ی خانمم. مُتصدی باجه‌ی گواهیِ امضاء محضر اسناد رسمی، نام شهر صدور شناسنامه را که دید، شروع کرد به خوش‌وبَش کردن با من و خاطره‌اش از ساری و حسرت از زیبایی‌های نوار شمالی. تا اینجا اتفاق خاصی نیفتاد، معمولاً مرسوم است. اما وقتی خواست فامیلیِ خانمم را بخواند، بلند خواند: «دارابُکایی» و فوری پرسید دارِ بُکا کجای مازندران است؟ خندیدم و گفتم: زیاد بی‌ربط! هم نخواندی. چون محل ما مردمش از مؤمنین هستند به دارالمؤمنین هم مشهور است. حالا شما هم خواندی دارُالبُکا. بُکا هم که هم‌کلاسی‌ها می‌دانند یعنی گریه و ناله و نوا. گفتم: اشتباه تلفظ کرده‌ای جناب. دارِ بُکایی نیست، «داراب‌کُلایی» است. بگذرم.

 

خواستم با نوشتن خاطره‌‌گونه‌ی این پست، گفته باشم فامیلی خانمم -که اسمِ مکان است- هم به شهرهای مختلف ایران که می‌رویم، کجایی‌بودنش قابل پنهان‌کردن نیست و هم این‌که معمولاً به علت ناآشنایی غریبه‌ها با روستای داراب‌کلا، فامیلی وی را، اغلب جورواجور می‌خوانند. تاکنون چندجور به گوشم خورده، ازجمله جدیدترینش: دارِبُکایی. بنابراین، چه خوب است عادت کنیم نام دارابکلا را همواره به شکل درستش، جُدا‌ جُدا، یعنی داراب‌کُلا «Darab kola» بنویسیم. و انتظار است ثبت احوال میاندورود، این لفظ را ازین پس به شکل صحیح‌اش در شناسنامه‌ها درج کند.

 

نکته:

گمان دارم وقت خوانندگان را با این پست گرفته باشم. پوزش.

 

 

از دیشب هم این کتاب (عکسی که در بالا از آن انداختم) بخش وسیعی از وقتم را به خود فراخواند و مرا در خودش فرو بُرد. کتاب «قتل‌های سیاسی و تاریخی سی قرن ایران، دوره‌ی دوم، جلد یکم، از سال ۱۳۳۲ تا ۱۳۵۹» نوشته‌ی جعفر مهدی‌نیا. اگر ۴۶۷ صفحه‌ی این کتاب چیزی عایدم کرد، در آینده درین‌باره برای خواهنده‌ی خوانا، خواهم نگاشت.

 

پاسخ:

 

سلام. می‌دانستم پُرجست‌وجویی و متوجه به امور. اما نمی‌دانستم پُرمطالعه‌ای و چینه‌دانِ علمی‌ات پُربار. خواندم، که چه فرمودی. ممنونم ازین‌گونه متن‌های شما، ولو آن‌که بر سر آن می‌توان متفاوت تحلیل و برداشت داشت. صید تو هم خوب است. رفتی توی صدفِ متن. متشکرم. دُر هم حتماً گرفتی از صدف! مدیر البته بگذرد.

 

درنگ در نغمه (۵۵)

 
به نام خدا. سلام

تا نبیند رنج و سختی مرد،
کی گردد تمام

تا نیابد باد و باران
گل کجا بویا شود

(ناصرخسرو قبادیانی)


آیه‌ی قرآنی:

لَقَدْ خَلَقْنَا الْإِنْسَانَ فِی کَبَدٍ.
به‌راستى انسان را در رنج و مِحنت‌کشیدن آفریده ‌ایم.
(سوره‌ی بلد - آیه‌ی ۴. ترجمه‌ی خرمشاهی)

 

پاسخ:

با سلام و احترام و اِکرام. خواهنده‌ای خوانا برای متن‌های شما هستم گرامی‌استاد. تتمّه‌ی متن را خوب به غارتگران بیت‌المال سنجاق کرده‌اید. امان‌امان از این ناسپاسان. طریقت حسینی را با خامه‌ی پرمغز بر روی‌مان باز می‌کنید. ممنونم. من جایی خواندم و یا پای منبر شنیدم که امام حسین -علیه‌السلام- حتی آن قسمت کربلا را خریداری کرده بودند تا در ذمّه‌ نباشند. بحث‌های مدقّانه‌ی حضرت استاد برای من جالب و ارزنده است. خدا قوت.

التماس دعا از تهجّدهای شبانه‌ی‌تان.

 

 

زبانِ بدن، زبانِ دهان را خنثی می‌کند؛ این شیخ شیک‌پوش، کنار جانسون، فکر می‌کند پای فکاهی میری رشتی! نشسته است.

 

گروه حمزه

مسائل داخلی ایران

به نام خدا. سلام. آنان -که به سیاه‌جامگان معروف بودند- بیش از ۱۰۰۰ نفر بودند؛ به سرپرستی «قدرت لطفی» مشهور به حاجی لطفی. مخفی بودند و زیر نظر مرحوم داریوش فروهر وزیر کار دولت بازرگان فعالیت می‌کردند. و نیز به شهید سرلشگر محمدولی قرنی رئیس ستاد مشترک ارتش، منصوب مرحوم بازرگان، نزدیک بودند.

 

آنان، هم دوره‌ی چریکی آموزش می‌دیدند و هم «کاراته‌کا»های زبده‌‌ای بودند و در سنین ۲۱ تا ۳۸ سال. با شاه مبارزه می‌کردند. مثلاً پیش از پیروزی انقلاب، عکس امام خمینی را در چاپخانه‌ی یک کلیمی چاپ می‌کردند.

 

گروه حمزه -که خود را فدایی اسلام می‌دانست- در آخرین دیداری که با امام خمینی داشتند با خود کفن برده بودند و از امام خواستند کفن‌های آنان را متبرّک کنند که به گفته‌ی قدرت لطفی امام هم پذیرفت.

 

یکی از مهمترین کارهای گروه حمزه، دستگیری امیرعباس هویدا بود. داریوش فروهر، نشانی ویلایی در لویزان را به آنان داد که عشرتکده‌ی ساواک بود و هویدا و خواهرش در آنجا پنهان شده بودند. گروه حمزه و قدرت لطفی به ویلا حمله و هویدا و خواهرش را دستگیر کردند. او هویدا را به صورت مجروح انقلاب، سوار آمبولانس کرد و بر تن خواهرش لباس پرستاری پوشاند و با این تاکتیک و نقشه از ویلا خارج کرد و به مدرسه‌ی رفاه رساند و تحویل دکتر ابراهیم یزدی داد. بگذرم. (برداشت‌هایم از صفحات ۲۹۶ تا ۳۰۱  کتاب «قتل‌های سیاسی و تاریخی سی قرن ایران، دوره‌ی دوم، جلد یکم، از سال ۱۳۳۲ تا ۱۳۵۹» نوشته‌ی جعفر مهدی‌نیا.)

 

نکته: الآن را نبین! آن زمان واژه‌ی «فدایی» علامت فداکاری افراد برای اسلام، ملت و میهن و خلق بود و بارِ معنایی بلندی داشت: مانند نامی که نواب صفوی برای تشکیلات خود برگزیده بود. مانند همین گروه حمزه که خود را فدایی اسلام می‌نامید. و نیز نامی که بنیانگذاران چریک‌های فدایی خلق ایران برای سازمان خود برگزیده بودند. که البته بعدها دو شاخه‌ شد اکثریت و اقلیت. شاخه‌ی دیگری هم علاوه بر آن بود، که خانم اشرف دهقانی آن را رهبری می‌کرد که تز مسعود احمدزاده را بر بیژن جزنی ترجیح می‌داد و به جنگ مسلحانه‌ی شهری باور داشت. بگذرم.

 

فقط بگویم لانه‌ی جاسوسی آمریکا را زودتر از همه، چریک‌های فدایی خلق ایران حمله کرده بود تا آمریکایی را دستگیر یا بکشند که بعداً در مرحله‌ی دوم، آن دانشجویان «پیرو خط امام» وارد قضیه شدند و رفتند سفارت را تسخیر کردند. بگذرم.

 

پاسخ:

سلام. البته خود نیک می‌دانید، اما برای تأکید می‌نویسم که «دالایی لاما» اسم او نیست. عنوان مقام مذهبی بودایی در تبّت است. اسم او «تنزین گیاتسو» است که او به این مقام رسیده است. دالایی لاما به لحاظ واژه یعنی اقیانوس پیر، مرشد. این عنوان بالاترین مقام مذهبی در میان بوداییان تبت است چیزی شبیه مقام «پاپ» برای کلیسا است. در حکومت جمهوری اسلامی ایران هم «ولی فقیه» این‌گونه مقام را در بعد حکومتی در اختیار گرفته است و در شیعه «مرجع تقلید» امور مذهبی و شرعی شیعیان را.

 

اما خواب؛ اگر جمله‌ی کامل دالایی لاما را نقل می‌کردی، بهتر می‌توانستم آن را بفهمم. اما دست‌کم دو معنای قریب و بعید در ذهنم شورش کرد: معنای قریب (=نزدیک) همین خواب به معنای استراحت است که بالاترین نعمت برای آدم است؛ زیرا در طول خواب بسیاری از امور جسمانی و روحانی انسان بازسازی، تنظیم و به زبان مکانیکی آچارکِشی می‌شود. اما معنای بعید (=دور) این است او غفلت و خواب‌بودن و نبودِ بیداری! را شاید کنایه زد. البته شاید. شاید.

 

سلام آقا مهدی ملایی

پدر خدابیامرزت، از نیکان بود؛ آرام، باایمان، بی‌آزار. سفارش حکیمانه‌ای کرد پدرت. و حکمت یک معنایش این است که مرحوم علامه طباطبایی در المیزان نوشته است: «حـکمت به معناى کلمه‌ی حقى است که از آن بهره‌بردارى شود.» در پایان ممنونم از مادر و پدرم یاد کرده‌ای.

 

سه شیخ و اسلامِ لاو

 

به نام خدا. سلام. شیخ محسن، شیخ پژمان و شیخ محمدکاظم فراستی سال ۱۳۹۳ از حوزه‌ی علمیه‌ی کاشان برای یک نشست چالشی مذهبی با مسیحیان، به آلمان می‌روند. شیخ فراستی -که رئیس آن حوزه است- با وایبر و فضای مَجازی مخالف است و اینترنت را به روی طلبه‌های مدرسه می‌بندد. و به آنان می‌گوید دنبال پهنای باند نباشید، بروید پهنای عقل‌تان را بیشتر کنید. و معتقد است اساساً دل‌دادن به دختر، خطرناک است!

 

در هواپیما، به دختر مهماندار آلمانی که لباس تنگی دارد و چهره‌ای آرایش‌کرده، پند می‌دهد که کفَن، آخرین مُد لباس است، چیه این وضع؟!

 

در آلمان هم به دو شیخ همراه سفارش می‌کند اگر چشم‌تان به زنان لُختُ و عُور و برهنه افتاد، یک صلوات بفرستید و دست روی چشم بکشید، نگاه‌تان پاک می‌گردد. و نیز یک چیستان را به روی هم می‌اندازند: «آن چه نجاستی است که با زبان پاک می‌شود»؟

 

شیخ پژمان -که از نظر شیخ فراستی طلبه‌ای فُکُّلی و جدیدالاسلام است- گشتی در آلمان می‌زند که شیخ فراستی می‌گوید آن مناطق نرو که اگر تنها بری، شیطان فعال می‌شود. او از شیخ پژمان متلک می‌شنود نکنه در بهشت هم می‌خواهی حوری‌ها را با چادر دیدار کنی!

 

شیخ محسن هم -که پیش از طلبگی در بازرسی ضد منکرات کار می‌کرد و به جوان‌های عاشق گیر می‌داد و دستگیر می‌کرد- حالا خود در آلمان در همان نشست مذهبی در دانشگاه، عاشق‌پیشه و دلباخته‌ی دختر دانشجو می‌شود و دختر آلمانی نیز می‌گوید او را دوست دارد. و سامان، همان جوان در ایران که توسط شیخ محسن به منکرات تحویل شد او را در آلمان می‌بیند که با دختر مرتبط شده، شروع می‌کند به تخطئه‌ی او. شیخ فراستی نصیحت می‌کند که در عشق، وقتی اولش به آخرش فکری نکنی، مجبوری آخرش به اولش فکر کنی! که آن وقت دیر است.

 

شیخ فراستی به شیخ پژمان -که مقداری متفاوت و امروزی فکر می‌کند- می‌گوید تو چه کِرمی داشتی آمدی طلبه شدی. با این بگومگو وارد نشست می‌شوند. چالش آغاز می‌شود و  شیخ فراستی شروع می‌کند به استدلال و طعنه و اشاره؛ ازجمله این‌ها:

 

آن اسلام که شما از آن می‌گویید اسلام بدَلی است؛ اسلام واقعی اسلام «لاو» است. اسلام عشق و دوستی. مشکل از اسلام نیست، مشکل از مسلمانی ماست. اسلام دینی است که قابلیت «به‌روزشدن» دارد.

 

آن سه شیخ با هم نیز در هتل و پیاده‌روها و مترو بحث می‌کردند. وقتی شیخ فراستی دست پیرزن عصابه‌دست آلمانی را می‌گیرد تا روی پله‌ها کمکش کند، شیخ پژمان کنایه می‌زند بغلش کن کمکش کن؛ بغل‌کردن او که حرام نیست.

 

شیخ فراستی به یادش می‌آورد که در ایران، اوایل انقلاب با فطرت دخترهای بی‌حجاب بازی می‌کرد و آنان را سربه‌راه و هدایت می‌کرد. و حتی یکی از آنان زن جلسه‌ای شد و بالاتر این که گفت با یکی از همینان ازدواج کردم.

 

شیخ فراستی پس از بازگشت از آلمان به دست‌اندرکار فنی مدرسه دستور داد بدون هیچ اِهمالی اینترنت مدرسه را هرچه زودتر وصل کند و سرعت آن هم بالا باشد. و نشستی در ضرورت حضور طلبه‌ها درین فضا تشکیل داد. آن دختر آلمانی معشوق شیخ محسن هم به ایران آمد و در جلسه‌ای در دفتر شیخ فراستی با ذکر شهادتَین، اسلام آورد و آن چیستان که چه نجاستی با زبان پاک می‌شود، حل شد. من البته به مفهوم فقهی این واژه، ورودی ندارم.

 

پایان ماجرا:

 

من چندی پیش از شاتل دیدم. از نظر من علی عطشانی خوب ساخت و مهران رجبی و جواد عزتی خیلی‌عالی درخشیدند. از «پارادایس» برای شما گفتم. فیلم سینمایی جذاب و کمدی و طنز ژرف (به‌دور از لودگی) به درون طلبه‌ها ورود کرد و خوب پیش رفت. سه آهنگ آلمانی و اسپانیایی دلنواز هم در سراسر فیلم پخش می‌شود، با موزیکی که بِتهووِن را به ذهن تداعی می‌دهد. پارادایس را واژه‌نویسان در لغت به «بهشت، باغ هخامنشی، بهشت اوستایی، برگرفته از پردیس» معنا کرده‌اند. بگذرم. فقط یک جمله‌ی از فیلم را بگویم تمام زیرا من همیشه فیلم‌های منتخبم را همراه با یادداشت و نکته‌پردازی‌ها می‌بینم: صدها لوستر مغازه، چنانچه برق برود و نور نداشته باشند، بی‌اثر است.

 

نکته: اسلام را باید با حفظ اصول و چارچوب، به‌روزرسانی کرد؛ همان تفکر متفکران اسلام‌شناسی مانند علامه طباطبایی و استاد شهید مرتضی مطهری: اسلام با مقتضیات زمان پیش می‌رود.

 

فیلم سینمایی پارادایس

 

 

پاسخ به یک کاربر:

سلام. شما همیشه به من لطف و مهر داشتی. اندوخته‌ها و آموزه‌های خوبی هم در سرزمین درونت کاشتی، امید است ثمرات آن را با دستان پرهیزگار و دانش پویا، بچینی. این جمله‌ی زیر هدیه‌ی من به خودم و شما آقا:

ذهن خود را همیشه تالار تفکر فکورانه کنیم، نه تلَنبار تقلید کورکورانه.

 

پاسخ:

سلام. با این جمله‌ی شما آقا، از نظر زیبایی عبارت حرفی ندارم، قشنگ هم هست، اما اساساً آن را نادرست می‌دانم؛ بگو چرا؟ زیرا معتقدم نباید درباره‌ی آدم‌ها دست به قضاوت زد. داوری از آنِ خداست و در موارد ویژه‌ی جامعه هم، کار قضاوت با قاضی‌هاست و نظرات تخصصی وکیل‌ها. پس؛ می‌توان این‌گونه گفت:

 

به داوری درباره‌ی آدم‌ها در مراوادت اجتماعی و خصوصی نباید ورود کرد، داوری‌کردن کار نادرستی است، زیرا انسان‌ها به تمام دنیای همدیگر دسترسی ندارند و حق هم ندارند در امور شخصی، عقیدتی و فکری دیگران تجسّس و تحقیق کنند. قضاوت زمانی درست و راست است که انسان، به تمام دنیای دیگری دسترسی داشته باشد و این سهل نیست. اسلام نیز در سوره‌ی حجرات آن را به‌شدت نهی کرده است.

 

پاسخ:

 

سلام. سپاس از اظهارنظرت. اما بعد؛ قید من در آن کاملاً مشخص است. داوری‌کردن درباره‌ی افراد، نه وظیفه‌ی کسی‌ست و نه حق کسی. مثال می‌زنم:

 

عده‌ای از افراد -شاید هم طلاب- با متنی تند بسیارتند علیه‌ی شمس و مولوی از آقای مکارم شیرازی نسبت به ساخت فیلم «مست عشق» -به کارگردانی حسن فتحی سازنده‌ی سریال شهرزاد- درخواست فتوا می‌کنند. ایشان هم به دلیل این‌که مرجع تقلید است و اسلام‌شناس و بر خود لازم می‌داند جواب سؤالات شرعی را بدهد و مُحق هم هست نظرش را تبیین کند، بی‌آن‌که محتوای متن نامه‌ی آن افراد را مورد تأیید قرار دهد، فتوای خود را در قالب جمله‌ی شرطیه، آزادانه بدین‌گونه اعلان می‌کند: «با توجه به اینکه این کار سبب ترویج فرقه ضالّه صوفیه می‌شود، شرعاً جایز نیست و باید از آن خودداری کرد.»

 

خُب این نظر یک مرجع است. و مرجع مانند همه‌ی شهروندان در اظهارنظر آزاد است. و ایشان ترویج فرقه‌‌ی صوفیه‌ی ضالٌه را جایز ندانست. حال اگر واقعاً فیلم «مست عشق» که قرار شد ساخته شود، قصد ترویج شاخه‌ی ضاله‌ی صوفیه را دارد، مشمول این فتوا می‌شود و اگر فیلم سبب ترویج نمی‌شود، آثار فتوا به آن اصابت نمی‌کند. اما این‌که این فتوا تا چه حد اثر و نفوذ دارد، به عمق جامعه بازمی‌گردد و روز اکران؛ چون به هرحال جامعه‌ی ایران، با همه‌ی آسیب‌هایی که کمابیش دیده می‌شود، جامعه‌ای شرع‌پسند است.

 

 

حال اگر مثلاً در قم یا تهران و یا در هیرمند و سمرقند کسی بخواهد روی این فتوا ورود کند، باید از جنبه‌ی شناخت اصل فتوا وارد شود، نه این‌که بر خلاف اصول اخلاق، دست به داوری درباره‌ی خود آقای مکارم بزند و به امور فردی و خصوصی یک مرجع تعرّض کند. من معتقدم نه فقط باید از داوری درباره‌ی افراد اِعراض کرد، بلکه باید به کسانی که به این گونه قضایا، قضاوت‌ها و داوری‌ها خود را دخالت می‌دهند، اعتراض نمود.

 

ای کاش ایرانیان همیشه گِرد همان  شعر «من یار مهربانم» مرحوم عباس یمینی شریف بگردند که پندِ آن شناخت است، نه داوری‌کردن و سرَک‌کشیدن به ساحت شخصی دیگران:

 

من یار مهربانم

دانا و خوش‌بیانم

 

گویم سخن فراوان

با آن که بی‌زبانم

 

پندت دهم فراوان

من یار پند دانم

 

من دوستی هنرمند

با سود و بی‌زیانم

 

از من مباش غافل

من یار مهربانم

 

ناگفته نگذارم، به اصل فتوا ورود نمی‌کنم. خودم شخصاً زیاد پیش می‌آد که شب را با کتاب مثنوی معنوی به خواب می‌روم.

 

 

حزب «پاک‌دستان»!

 

به نام خدا. سلام. دوره‌ی اشتغال، بخش زیاد از آن را در اختیاریه بودم. دو سوی ورودی آن به «خیابان دولت» برای من جالب بود. از سمت غرب یعنی از خیابان شریعتی و قلهک که می‌آمدم، از خیابان یخچال خودم را می‌رساندم، از کوچه ی فکوریان می گذشتم. وسط‌های آن، خونه‌ی مادر شهید جلائی‌پور بود که پسرش حمیدرضا جلائی‌پور نیز در آنجا زندگی می‌کرد. این‌خانه، تا مدتی پاتوقی امن و حلقه‌ی دکتر عبدالکریم سروش بود که سخنرانی‌های ویژه در آن می‌کرد. بگذرم.

 

اما از سمت شرق، یعنی از خیابان «پاسداران جنوبی» که وارد می‌شدم یک ساختمان خاص! توجه‌ام را تا مدتها به خود جلب می‌کرد! چون آمد و شد در آن برای من حس خاصی می‌بخشید و شامّه‌ی مرا بوناک می‌کرد. تا این یک روز دیدم حجت‌الاسلام... به اتفاق یک روحانی دیگر -که در ایران میدان مانور دارد- وارد آن ساختمان شدند. تردیدم پاک شد که آن ساختمان باید جایی خاص! باشد. بگذرم.

 

خواستم گفته باشم: حزب «پاک‌دستان» از محفل قدرت گریس‌کاری می‌شد. و او هم کم نگذاشت. البته این اسم از حافظه‌ی سیاست محو شد و به‌جای آن از لفظ «آبادگران» استفاده شد. اما قرار آنان این بود هر کس پاک‌دست! است باید بیاید وسط و جذب شود و قدرت را (=شورای شهر، شهرداری، مجلس، دولت و مجاری مهمه‌ی قضاییه را) به دست گیرد. و گرفتند از مجلس ششم به بعد! بگذرم.

 

نکته: دست‌کم سه حزب در ایران از آبشخور قدرت و با فرمان و نفوذ این‌وآن پا گرفت که به لحاظ جامعه‌شناسی سیاسی اساساً خاستگاه و روند طبیعی شکل‌گیری‌شان نادرست است و به نظرم به دموکراسی در ایران ضربه‌ی سختی زد: حزب کارگزاران سازندگی، حزب آبادگران، حزب مشارکت. هر سه با فرمان سه نفر، که نحوه‌ی شکل‌گیری این سه حزب حتی از چگونگی شکل‌گیری حزب شاه‌خواسته‌ی رستاخیز بدتر است. اسَف آن که، همین تولد ناقص موحب شد هر سه حزب به‌شدت انحصارطلب شوند و سیاسی‌کار، نه سیاستمدار و مردم‌دار.

 

به قلم مقررات:

 

در تمام مدت یک‌سال و اندی ماه راه‌اندازی مدرسه‌ی فکرت، چندین بار -شاید بیش از پنجاه بار_ به صفحه‌ی شخصی‌اش پیام فرستاده شد: «لطف کن فوروارد نکن. مقررات مدرسه را رعایت کن.» اما همچنان هرچندوقت، به فورواردکردن ادامه می‌داد. مقررات هم، برای عادت دادنش به احترام به مقررات، شکیبایی می‌ورزید که شاید ازین روال دست بکشد و آرام‌آرام رعایت نماید. اما هرگز این‌گونه نشد و در طول این مدت تأسیس مدرسه، ده‌ها بار فوروارد می‌کرد که به محض مشاهده مقررات آن پست را پاک می‌کرد. تا رسید به دو سه هفته پیش، که بازهم، دو سه تا فوروارد دیگر صورت داد. و مقررات به صفحه‌ی شخصی‌اش باز نیز دلسوزانه پیام فرستاد: «لطف کن فوروارد نکن. مقررات مدرسه را رعایت کن.» و در انتهای پیام افزود: «این آخرین تذکر است.»

 

اما صبح امروز شش مهر، نیز مقررات دید فوروارد انجام داد. و مقررات، به پیام قبل خود که «این آخرین تذکر است.» وفا کرد. پس؛ مقررات، قابل سرزنش نیست. روال‌کردن فوروارد و استمرار آن و زیرپاگذاشتن مقررات و نادیده‌انگاشتن تذکر را باید چاره کرد. عادت به فورواردکردن نوعی آزاررسانی است چون خلاف آیین مدرسه است.

 


پاسخ:

سلام. تو را می‌شناخته و می‌شناسم سید، که همیشه به فیلم‌ها با دیده‌ی حرفه‌ای می‌بینی و با بینش هنری می‌نگری. برداشت‌هایت نیز از سرِ زیرکی‌ست. امابعد؛ شما را سپاس و خدا شاکرم که یک نفر، متن «سه شیخ و اسلامِ لاو» مرا خواند.

 

پاسخ:

سلام. البته جناب ... -بی‌آن‌که به اصل فتوا ورود کنم- از این زاویه هم می‌توان پدیده‌ی دست‌دادن را نگریست: به جای آن‌که آن زنان، دست‌ندادن یک مسلم به خود را اهانت و تحقیر تلقی کند، به خود نرمی و پذیرش و مدارا تعلیم دهند که آیین مسلمانان و فتاوی آنان این کار را منع کرده و خود پیش‌قدم نشوند در دست‌دادن.

 

این به نظرم مرجّح (=پیشی، برتر) است که زنِ نامحرم به دین و آیین دیگران احترام بگذارد و به مسلم دست ندهد، تا این که مسلم، جهت جلب رضایت شکلی و پروتکلی، با دست‌دادن به زن احترام بگذارد ولی آیین خود را حاشا کند و نادیده انگارد. البته سخن راست و فهم دقیق از آن فقیهان است که تفقه دارند و فتوا می‌دهند. من نظر شخصی خودم را گفتم.

 

پاسخ:

سلام. به‌هرحال جناب صدرالدین، در این سخن آقای آیت‌الله احمد جنتی -حتی اگر از نگاه جناب‌عالی اشکال ماهیتی نداشته باشد- ایراد شکلی و بلاغتی و لفظی که دارد. این چه حرفی است که او می‌زند؛ او مگر داروغه و سرکرده است یا مُحتسب! جلسه‌ی خبرگان سالی دو بار تشکیل می‌شود تا کار نظارت بر رهبری را دسته‌بندی کنند. کمیسیون ‌های آن هم اعضایش از هم منفصل و دورافتاده هستند.

 

این چگونه مجلسی است که اولاً اکثر اعضای آن سال‌به‌سال همدیگر را نمی‌بیند، مقصر هم نیستند! چون در استان‌ها حضور دارند نه در مرکز. و سالی دو بار هم جلسه تشکیل می‌شود، این جناب جنتی هم در همین دو نشست -که مردم (بخوانید ولی‌نعمتان) از محتوای آن هیچ خبری ندارند- به جای پرداخت به وظیفه‌ی که رأی ملت بر دوش او و آنان گذاشته، می‌آید خط و نشان می‌کشد علیه‌ی شهروندان.‌ آخه به او چه مربوط! موقع رأی و انتخابات شد آن‌گاه از همه خواسته می‌شود شرکت کنند و پوزه‌ی دسیسه‌چینان را به خاک بمالند. که مشارکت همه‌ی مردم البته سیاستی درست است. بگذرم.

 

 

آن «۳۰۰۰۰» تا

به نام خدا. سلام. اهلِ ایستادن در صف نبودم. حاضر بودم حتی غُرغُر شکم را بشنوم و قار‌وقور اِشکِم را شکیبا باشم، اما برای چندلُقمه ناهار در صف نایستم. اساساً صف، ضد آرامش آدمی‌ست. ازین‌رو روی تراس یا بالکن یا محوطه قدم مشّایی ارسطوگونه! می‌زدم و یا کُنجی قونجولوک، که رستوران خلوت شود.

 

روزی در مشهد مقدس روی تراس بودم. چخ‌چخ می‌گرفتم. گفت: فلانی می‌شناسی؟ گفتم: کی رو؟ گفت: همونی که پیراهنِ زیتونی‌رنگِ سبْکِ لبنانی به تن می کنه. گفتم: نه. ندیدمش تابه‌حال؛ بجا نمی‌آورمش. گفت: یکی از همون «۳۰۰۰۰» تاست. گفتم: چه می‌کنه؟ گفت: همه رو پخش کردند، سوراخ سُنبه‌ (=سُمبه) را پُر کنند. گفتم: آهان! پس چَپوندنِشون. عجب! عجب! چه ریش و پشمی هم گذاشته با این‌که ۹ پلکان پایین‌تره. گفت: آها. و سر تکون داد و دست به نرده زد و ... . اینو گفتیم و رفتیم تا از قورمه‌سبزی رستوران خیابان -که تمام مَشامم را می‌نواخت و بر تن و جانم مزّه می‌رساند- عقب نمانیم.

 

حین غذا -که البته گپ‌زدن کراهت دارد- بازم لقمه‌به‌دهن حرّافی کردیم که اگه زیاد ادامه دهی نفخ هم می‌گیری. ولی موضوع وقتی بِکر باشه و یواشکی، حاضری نَفخ که خوبه، فَتق! هم بگیری.گفت: سرآغاز و سرانجامش را که می‌دونی؟ گفتم: سرآغازش پیش‌بینی پیروزی آن نامزد خاص بود و سرانجامش خوردن سرشان به سنگ.

 

یک زمان دیدم اُوه وَه، دو کفگیر پلو و قورمه‌سبزی با دو تا لیمو عمانی -شاید هم جهرمی!- را چنان خوردم، حتی پِخوی آن را هم جا نذاشتم! سیاسی‌میاسی که بلد نباشی، همین می‌شه. از راهرو که رد شدیم، و عرض خبابان شهر را رد کردیم. گفتم: آن حوالی ضرابخانه، کمی پایین‌تر و بالاتر از خیابان شهید عراقی مگر خبر نداشتند که این «۳۰۰۰۰» تا اگر آن چهره‌ی ویژه پیروز شد، دیوان‌سالاری فشل را تصفیه و پالایش کنند و شاید هم در تمام بلاد تألیفِ قلوب نمایند؟ و تا جواب دهد بازم گفتم: این را از نظرت نیروسازی می‌گویند؟ یا نیروگذاری؟ این با دوبیتی باباطاهر و با شوروحال خاصش این را به سینه‌ی صدرم پرتاب کرد:

ببندم شال و می‌پوشم قدَک را

بنازم گردش چرخ و فلک را

بگردم آب دریاها سراسر

بشُویم هر دو دستِ بی‌نمک را

(منبع)

 

به مزاح به او گفتم: ما توی محلمون دو «شال» داریم: شالِ گردن. شالِ جنگل. اولی شال اگر بد بپیچید وبال گردن می‌شود و دومی شال اگر نباشد و بی‌رحمانه شکار شود، گندوبوی آت‌وآشغال دشت و دَمَن و صحرا را سر می‌گیرد.

 

تتمّه: باز شال! که تصفیه‌گر و پالایشگر بی‌منّت طبیعت است و گاه‌گاه مرغ و خروس می‌دزدد اما اختلاس و استتار نمی‌کند. از بس قورمه، بلعیده بود، سرآخر معده جواب کرد و آروغ زد و رفت.

 

نکته:

حتی معده‌داری هم محتاج آموزش و ساماندهی است، چه رسد به مملکت‌داری و سیاست‌گری و دیپلماسی. امید است این فرموده‌ی سدید و پرمعنای امام جعفر، پیشوای صادق -علیه السلام- وارونه نشود که پندِ گران دادند: «شخص مؤمن از یک شکم می‌خورد، در حالی‌که کافر از هفت شکم می‌خورد.» منظور این است مؤمنان قانع‌اند، ولی ناسپاسان کافر، حریص و آزمند. عدد یک نشان قلّت و کمینه است و عدد هفت علامت کثرت و بیشینه. من چای «لاهیجان»م را بنوشم که خوب دَم کشیده و آنتی‌اُکسیدان است و ارتشِ مدافع بدن، و نیز سپاه روح و جان. تمام. 7 مهر 1398.

 

پاسخ:

سلام. صف را خوب آمدی. بله. در قرآن هم سوره‌ی صف آمده. آن صف‌ها که اساس کار آدمی‌ست. امابعد؛ توق‌دار رفتن استراتژی تو بود؛ من حتی خط، را در جوانی و مجردی می‌آمدم اتاق تو، از تو آموختم که در اولین سرمشق برایم نوشته بودی و فرمان داده‌بوی هفت‌بار از آن بنویسم که من هفتادبار نوشتم. و‌ آن این عبارت بود: ادب، آداب دارد.

 

به وقت شعر:

میل جان اندر حیات و در حی است

زانک جانِ لامکان اصل وی است

 

میل جان در حکمت است و در علوم

میل تن در باغ و راغ است و کروم

 

میل جان اندر ترّقی و شرف

میل تن در کسب و اسباب علف

(مولوی)

 

عبادت دائم به چه معناست؟

 

«منظور این نیست همیشه در حال عبادت رسمی هستند بلکه کار و کردارشان یکپارچه الهی شد و رنگ خدایی گرفت». امام حسین -علیه‌السلام- در یکی از منازل به سمت هجرت (یعنی منزلی به اسم زباله که گویا یک آب‌گاه بود) دست به پالایش همراهان زد و با مهربانی، آنان را از ادامه‌ی راه منصرف کرد؛ زیرا با شناخت ژرف، هویت آنان را می‌دید که طاقت مصائب مسیر تا عاشورا را ندارند.

​​​

نورِ نورِ نورِ نورِ نورِ نور

 

به نام خدا. سلام. امروز چون روز بزرگداشت جلال‌الدین بلخی -مولوی- است؛ یک اشارت به مثنوی معنوی او می‌کنم.

 

در دفتر ششم مثنوی -از بیت ۲۰۴۴ تا بیت ۲۱۵۲- مولوی از مُریدی حکایت می‌کند که از طالقان راه می‌افتد و به خرقان (در جاده‌ی شاهرود به آزادشهر) می‌رود و در کنار بیشه با شیخ ابوالحسن خرقانی ملاقات می‌کند که خواندن آن خوب و لذیذ است. من دو بیت از سراسر این حکایت انتخاب کرده‌ام که از نشانه‌ها و وصفِ یک عارف واقعی از نگاه مولوی‌ست. عارفی که نه اهل اَدا و اَطوار و بازی و ریاکاری، که اهل آداب و کردار و آیین الهی و مردم‌دوستی و والِه و حیران در عشق خدایی و خداپرستی‌ست.

 

فردیِ ما جُفتیِ ما نه از هواست

جانِ ما چون مُهره در دستِ خداست

...

از همه اوهام و تصویراتْ دور

نورِ نورِ نورِ نورِ نورِ نور

(منبع)

 

توضیح:

انسان اگر انسان باشد، از کارِ لغو و «لاطائلات» اِعراض می‌کند. طائل یعنی: قدرت، فضل، توانایی. لاطائل یعنی بی‌فایده و بی‌هوده. لغو یعنی: پوچ و پوچی و باطل. ازین‌رو، به برداشت شخصی من، مولوی عارفِ حقیقی را کسی می‌داند که وجودش انباشتِ اَنوار باشد و نیز نورانی‌ و تابنده و روشن‌کننده‌ی خلق. و چنین انسانی واصِل و مُتّصف و منتهی است به: نورِ نورِ نورِ نورِ نورِ نور.

 

نکته:

چه زمانه‌ی زیبایی بود. یک مرید شیدای دانایی و معنویت از طالقان و از رشته‌کوه البرز پا می‌شود به پایین می‌آید و به خرقان می‌شتابد تا از شیخ خرقانی حرفِ دل بشنود تا رشته‌‌کوه معنوی را بپیماید. چه زمانه‌ای شده حالا، که گاه انسان می‌بیند و می‌شنود، پا بر روی هرچه بوی معنا و معنویت و ماوراء می‌دهد می‌گذارند و رشته‌کوه درون خود را با وَهم و انکار و غرور، ویران می‌کنند و خیال می‌کنند مارمُهره‌ -آن‌هم از نوع مار کبرای هندی- را در جیب‌شان! دارند. بگذرم که خود سخت محتاج تعالیم بزرگانم و دوستدار آموزه‌های درخشان عالمان.

 

 

پاسخ

 

سلام

گویا بارها جناب ...! گفته بودی برایت خودِ اصلِ انسان مهم است و ورودی به باورها و عقاید هیچ کسی نمی‌کنی؛ اما اینجا، چارچوب فکری‌ات را دور زده‌ای و به باور فرد گیر داده‌ای و سخن از خرافه می‌کنی، حال‌آن‌که، همین «خرافه» که شما به ظنّ خود به طرف خود نسبت می‌دهی، برای همان شخص جزوِی مسلّم از اعتقادات و ایمانیات و حتی یقینیات محسوب می‌شود. پس، هرگز به خودت اجازه نده باورهای کسی را به خرافه تقلیل دهی. این دست‌کم با اصولی که خودت آن را مطرح کرده بودی، ناسازگار می‌افتد.

 

نظر سیدعلی‌اصغر:

سلام. ابراهیم طالبی مرد لحظه های اعم و مهم و مفید است کیفیت حضورش همواره آموزنده و بی بدیل است . تحلیل از عملکردش و حتی شخصیتش در تخریب نه تنها صحیح نیست بلکه هدف خوبی در پی نداره . در کانال چشمه سار شناخت خوبی از ایشان ارائه نمودی. جدیت و اقتدارش آنقدر زیاد است که قرار و مقررات برایش اصل ارزش قرار می گیرد در رابطه با خانواده هم همینطور است .

 

پاسخ:

سلام

در اخلاق شما کردارهای بروز دارد که منِ رفیقِ دیرین آن را دانشگاه خودم کرده‌ام. اگرچه به پای تو هرگز نرسیده‌ام و نمی‌رسم. مهم این است پندار، گفتار و کردار تو برای من آن‌مقدار جذبه داشت که ما را به درازای عمرمان مقیم درگاه هم کرد. اما همین موجب نشد دست از مباحثه برداریم و از هم تقلید کور کنیم.

 

 

من در ساحت وجودی‌ات سید، تمام مزایای رفاقت را مشاهده می‌کنم و اگر لایق باشم از آن برای خود مواد درسی می‌سازم. حتی نقدهایی که بر من داری را نعمت می‌دانم تا با آن خودم را به جاده‌ی اصلاح و خودسازی برسانم. تو نیک می‌دانی من رفاقت را هیچ‌گاه فقط در نشست‌وبرخاست‌ها و چای‌خوردن‌ها و گشت‌وگذارها منحصر نکردم، رفاقت از نظر من هم در تفریحات است و هم در تفکرات؛ اگر این دو رخ داد، دو رفیق برای هم هم تفرُّجگاه می‌شوند و هم دانشگاه. بگذرم. ممنونم.

 

نشانه و اشاره و گزاره

 

نشانه‌ی من: «غنی» و «عبدالله» به رقابت برخاستند. مردم، بسیارکم مشارکت کردند و رأی خود را -که حق‌شان بود- در صندوق انتخابات نینداختند و در سینه‌هایشان نگه داشتند. افغانستان، همچنان در فغان است. دست‌کم به سه علت: امنیت، ترس، فقر.

 

اشاره‌ی من: پنج‌شش سال پیش در یک کنفراس مسائل افغانستان، شرکت کرده بودم. کارشناس خبره‌ای می‌گفت افغانستان همچنان در سیطره‌ی طالبان است؛ زیرا بیش از ۶۵ درصد خاک آن در دست طالبان است.

 

گزاره‌ی من: گرچه دموکراسی بهترین روش حکومت و سیاست است؛ و بهترین تعریف از آن همان است که آبراهام لینکلن گفته‌است: دموکراسی «حکومت مردم، توسط مردم، برای مردم، توسط همه» است؛ اما به نظر من دست‌کم دو آفت دموکراسی را کِرمو کرده و به میوه‌های گوارای درختش آسیب رسانده است؛ یکی پول و دیگری ترس. اولی با نفوذ طبقه‌ی دارا در دموکراسی، و دومی با تهدید گروه‌های فشار و ستیزه‌گر در پهنه‌ی کشور. پس؛ دموکراسی هرچند ارمغان صلح است و نوید آزادی، اما همیشه محتاج امنیت است و عدالت. و این شکننده است و سخت.

دیدن یا نوشتن نظرات : ۰
مدرسه فکرت ۴۶

مدرسه فکرت ۴۶

ابراهیم طالبی  | دامنه دارابی
مدرسه فکرت ۴۶

مجموعه پیام‌هایم در مدرسه فکرت

قسمت چهل و ششم

 

هُدهُد و خاطره‌ی من
صبح امروز وقتی برای نرمش و قدم‌زدن به پارک کناری منزل‌مان رفته بودم، به وجد و هیجان آمدم. بگو چرا؟ هُدهُدی در نزدیکی من فرود آمد و لحظاتی، لذت بی‌نظیر در بطن من دمید. این پرنده‌ی جذاب و قشنگ -که شانه‌به‌سر، پوپک و مرغ سلیمان هم نامبردار است- اساساً در اذهان، پیام‌رسان مشهور است. کاش چونان عطار منطق‌الطیر (=زبان پرندگان دانستن) بلد می‌بودم و می‌فهمیدم چه پیامی! برایم به ارمغان آورده. بگذرم. اما از چند عکسی که در نزدیک‌ترین فاصله از این هُدهُد نر انداختم، دو عکس برای مشتاقان جانداران در زیر بگذارم. فقط یک خاطره‌ی سیاسی هم بگویم، بعد هُدهُد را منعکس کنم:

 


به گمانم اواخر دهه‌ی هفتاد بود که به اتفاق و بهتر است بگویم در مَعیت دوست گرانقدرم جناب دکتر علیرضا زهیری -رئیس وقت مرکز اسناد انقلاب اسلامی قم- به مراسم افتتاح اینترنت قم به باجک رفته بودیم. من و او کنار هم در ردیف سوم نشستیم. درست جلوی صندلی من شیخ صادق لاریجانی نشسته بود. که دیدم هم با متانت نشسته است و هم سرش به کتاب دوخته است و هم از وقت خود به‌خوبی بهره می‌برد. سرم را کمی خم کردم که ببینم چه کتابی می‌خواند، دیدم گویا کتابی با عنوان الفرید را می‌خواند؛ نسخه‌ای سنگی بود و چاپ قدیم. اما جالت‌تر این‌که سخنران مراسم اینترنت قم حجت‌الاسلام آقای سید احمد خاتمی بود که در یک جای سخن استشهاد قرآنی کرد که اینترنت پیش‌بینی شده بود و مثال هُدهُد حضرت سلیمان (ع) را زده بود. من آنجا گوش تیز کردم و چشمم قُلَپ کرد درآمد! اما حالا مَنگِ آن خاطره‌ام و سیاسی‌میاسی هم بلد نیستم. بگذرم.

 

 

هدهد. شانه‌به‌سر

قم. ۲۸ شهریور ۱۳۸۹

پارک کنار خانه‌ی‌مان. عکاس: دامنه

 

هدهد

عکاس: دامنه

۲۸ شهریور ۱۳۹۸

 

 

شب‌نشینی

به نام خدا. سلام. از ۵۸ به بعد جوان‌ها هم به شب‌نشینی‌ها روی آورده بودند. پیشتر، گویا عرف حکم می‌کرد فقط پیران شب‌نشینی بروند. شاید از یُمن انقلاب بود که جوان‌های انقلابی را علاوه بر تمامِ ساعت روز که باهم می‌گشتند، شب را هم به‌هم پیوند می‌داد که از هم نگُسلند!

 

یادم مانده هنوز، همان سال‌ها و کمی این‌طرف‌تر، ما جمعی از رفقا، بیشترِ یکشنبه‌شب‌های هفته، شب‌نشینی را پیش پدرِ احمد نصیری می‌رفتیم. احمد، مادری مهربان داشت و پدری خطّاط و شعردان. او در تهران با همین هنر خوشنویسی، معیشت می‌کرد و هر هفته به داراب‌کلا بازمی‌گشت. هر دو بزرگوار مهمان‌پذیر بودند. خدای تبارک و تعالی رحمت کناد آنها را.

 

حالا را نبین که هر خانه‌ای، شاید بیش از دو سه تا تلویزیون چند اینج باشد. آن‌سال‌های سخت، مردم در تنگنا بودند و قدرت خرید تلویزیون رنگی که هیچ، سیاه‌وسفید را هم نداشتند. ما، آن شب‌نشینی‌های مداوم را بیشتر برای دیدن سه برنامه می‌رفتیم: ژیمناستیک، دیدنی‌های کانال دو با گویندگی جلال مقامی و نیز نکته‌گیری‌ از پدر احمد نصیری که لبریز از شعر بود و انبانی از  نکته‌های بِکر. او هیکلی تنومند، چهره‌ای پُرهیبت و رخساری سفید داشت. و نیز صدایی بَم و طنین‌انداز. شروع می‌کرد برای ما شعر گفتن. ذهن او، تالار شعرهای منتخب شاعران بود. من، از سر اشتیاق شعرهای او را در ورقه‌ای می‌نوشتم تا بعداً به حافظه‌ام بسپارم. یکی از آن شعرها این شعر صائب تبریزی بود که به‌زیبایی آن را برای‌مان می‌خواند و تفسیر می‌کرد:

 

من از روییدنِ خار

سرِ دیوار دانستم

که ناکس کس نمی‌گردد

از این بالا‌نشینی‌ها

 

من از افتادنِ سوسن

به روی خاک دانستم

که کس، ناکس نمی‌گردد

از این اُفتان و خیزان‌ها

نکته: ندارم. فقط ترسیم کنم، چه صفا و صمیمیتی ساطع بود، وقتی سماور، کنار تلویزیون غُلغُل می‌آمد و نگاه به نارنگی‌های محلی و شب‌چره‌های بومی بُزاق دهان را افزون می‌کرد و دل را آب می‌انداخت. صدها رحمت به مادر و پدر احمد.

 

پاسخ:

با سلام و احترام، در هر دو قسمت ۸ و ۹ چونان قسمت‌های پیشین، درس‌ها آشکار و حتی نهفته است. سهم من ازین نوشته‌های آموزنده این است که بر خودم بیشتر نهیب زنم. ممنونم و از ذکر سه نکته دریغ نورزم: بیشتر بخوانید ↓

مجموعه پیام‌هایم در مدرسه فکرت

قسمت چهل و ششم

 

هُدهُد و خاطره‌ی من
صبح امروز وقتی برای نرمش و قدم‌زدن به پارک کناری منزل‌مان رفته بودم، به وجد و هیجان آمدم. بگو چرا؟ هُدهُدی در نزدیکی من فرود آمد و لحظاتی، لذت بی‌نظیر در بطن من دمید. این پرنده‌ی جذاب و قشنگ -که شانه‌به‌سر، پوپک و مرغ سلیمان هم نامبردار است- اساساً در اذهان، پیام‌رسان مشهور است. کاش چونان عطار منطق‌الطیر (=زبان پرندگان دانستن) بلد می‌بودم و می‌فهمیدم چه پیامی! برایم به ارمغان آورده. بگذرم. اما از چند عکسی که در نزدیک‌ترین فاصله از این هُدهُد نر انداختم، دو عکس برای مشتاقان جانداران در زیر بگذارم. فقط یک خاطره‌ی سیاسی هم بگویم، بعد هُدهُد را منعکس کنم:

 


به گمانم اواخر دهه‌ی هفتاد بود که به اتفاق و بهتر است بگویم در مَعیت دوست گرانقدرم جناب دکتر علیرضا زهیری -رئیس وقت مرکز اسناد انقلاب اسلامی قم- به مراسم افتتاح اینترنت قم به باجک رفته بودیم. من و او کنار هم در ردیف سوم نشستیم. درست جلوی صندلی من شیخ صادق لاریجانی نشسته بود. که دیدم هم با متانت نشسته است و هم سرش به کتاب دوخته است و هم از وقت خود به‌خوبی بهره می‌برد. سرم را کمی خم کردم که ببینم چه کتابی می‌خواند، دیدم گویا کتابی با عنوان الفرید را می‌خواند؛ نسخه‌ای سنگی بود و چاپ قدیم. اما جالت‌تر این‌که سخنران مراسم اینترنت قم حجت‌الاسلام آقای سید احمد خاتمی بود که در یک جای سخن استشهاد قرآنی کرد که اینترنت پیش‌بینی شده بود و مثال هُدهُد حضرت سلیمان (ع) را زده بود. من آنجا گوش تیز کردم و چشمم قُلَپ کرد درآمد! اما حالا مَنگِ آن خاطره‌ام و سیاسی‌میاسی هم بلد نیستم. بگذرم.

 

 

هدهد. شانه‌به‌سر

قم. ۲۸ شهریور ۱۳۸۹

پارک کنار خانه‌ی‌مان. عکاس: دامنه

 

هدهد

عکاس: دامنه

۲۸ شهریور ۱۳۹۸

 

 

شب‌نشینی

به نام خدا. سلام. از ۵۸ به بعد جوان‌ها هم به شب‌نشینی‌ها روی آورده بودند. پیشتر، گویا عرف حکم می‌کرد فقط پیران شب‌نشینی بروند. شاید از یُمن انقلاب بود که جوان‌های انقلابی را علاوه بر تمامِ ساعت روز که باهم می‌گشتند، شب را هم به‌هم پیوند می‌داد که از هم نگُسلند!

 

یادم مانده هنوز، همان سال‌ها و کمی این‌طرف‌تر، ما جمعی از رفقا، بیشترِ یکشنبه‌شب‌های هفته، شب‌نشینی را پیش پدرِ احمد نصیری می‌رفتیم. احمد، مادری مهربان داشت و پدری خطّاط و شعردان. او در تهران با همین هنر خوشنویسی، معیشت می‌کرد و هر هفته به داراب‌کلا بازمی‌گشت. هر دو بزرگوار مهمان‌پذیر بودند. خدای تبارک و تعالی رحمت کناد آنها را.

 

حالا را نبین که هر خانه‌ای، شاید بیش از دو سه تا تلویزیون چند اینج باشد. آن‌سال‌های سخت، مردم در تنگنا بودند و قدرت خرید تلویزیون رنگی که هیچ، سیاه‌وسفید را هم نداشتند. ما، آن شب‌نشینی‌های مداوم را بیشتر برای دیدن سه برنامه می‌رفتیم: ژیمناستیک، دیدنی‌های کانال دو با گویندگی جلال مقامی و نیز نکته‌گیری‌ از پدر احمد نصیری که لبریز از شعر بود و انبانی از  نکته‌های بِکر. او هیکلی تنومند، چهره‌ای پُرهیبت و رخساری سفید داشت. و نیز صدایی بَم و طنین‌انداز. شروع می‌کرد برای ما شعر گفتن. ذهن او، تالار شعرهای منتخب شاعران بود. من، از سر اشتیاق شعرهای او را در ورقه‌ای می‌نوشتم تا بعداً به حافظه‌ام بسپارم. یکی از آن شعرها این شعر صائب تبریزی بود که به‌زیبایی آن را برای‌مان می‌خواند و تفسیر می‌کرد:

 

من از روییدنِ خار

سرِ دیوار دانستم

که ناکس کس نمی‌گردد

از این بالا‌نشینی‌ها

 

من از افتادنِ سوسن

به روی خاک دانستم

که کس، ناکس نمی‌گردد

از این اُفتان و خیزان‌ها

نکته: ندارم. فقط ترسیم کنم، چه صفا و صمیمیتی ساطع بود، وقتی سماور، کنار تلویزیون غُلغُل می‌آمد و نگاه به نارنگی‌های محلی و شب‌چره‌های بومی بُزاق دهان را افزون می‌کرد و دل را آب می‌انداخت. صدها رحمت به مادر و پدر احمد.

 

پاسخ:

با سلام و احترام، در هر دو قسمت ۸ و ۹ چونان قسمت‌های پیشین، درس‌ها آشکار و حتی نهفته است. سهم من ازین نوشته‌های آموزنده این است که بر خودم بیشتر نهیب زنم. ممنونم و از ذکر سه نکته دریغ نورزم: بیشتر بخوانید ↓

۱. عبادت شاکرانه را در تطبیق آن دو دیگر، مفید به پایان رساندید. من البته عبادت شائقانه را نیز پیشنهاد دارم که آیا شوق والاتر از شکر نیست؟

 

۲. از سوی دیگر مگر نماز، تکلیفی واجب نیست؟ پس اگر نمازگزاری برای انجام امر مطاع خدا، نماز اقامه بدارد، و نمازش جنبه‌ی شکر نداشته باشد، از اصالت صلات دور افتاده است؟ به آیه‌ی آخر حجر هم نظر دارم که آن عده از سر تفسیر و طریقت غلط، گمان دارند وقتی به یقین! واصل شدند دیگر فریضه‌ی نماز نیاز نیست!

 

۳. اگر جسارت نباشد من از ترکیب «شاه شهید» به جای امام شهید به شما انتقاد دارم. البته در پایان همان قسمت، امام شهید را مزیّن فرمودید. پوزش. زیرا واژه‌ی ناخوشِ «شاه» در قاموس دین، جایی ندارد، لفظی اَشرافی و تماماً یادآور ستم و دُژم است. هیچ لفظی والاتر از امام، برای آن سالار شهیدان نیست. التماس دعا آقا.

 

لاب

 

۱. واژه‌ی محلی «لاب» به معنای شکاف و چاک است. لاب، شکافی‌ست که در بیننده شگفتی می‌آفریند. مثلاً فلانی در دعوایی خونین با بیل کلّه‌ی فلانی را زد و لاب و لیب کرد.

 

۲. تنه‌های درختان هم گاه لاب می‌شود که به دارلاب معروف است. زنبورها دارلاب را کندو می‌کنند که اگر عسلش گیر هر کس بیفتد، سود سرشار می‌کند. سنجاب‌ها هم در دارلاب‌ها لانه می‌کنند. و نیز دارلاب به نظر می‌رسد مانند یک منبع ذخیره‌ی آب، برای درخت عمل می‌کند.

 

۳. لاب در مقایسه با «لاش» که نوعی ترَگ است، از شدت بیشتری برخوردار است.

 

۴. به ظرف قدیمی مسی حمام که با آن، پیش و پس از لیف‌کردن و کیسه‌کردن، بر سر و تن آب می‌ریختند، «لابی» می‌گفتند که به‌گمانم علت این نام، ناشی از گودی و شکاف داخلی آن است. با این نام: لابیِ حموم.

 

نکته: کاش سیاست و حکومت در کشورهای چپاولگر و بسته، این‌همه لاب و لیب و لیب‌لوب نمی‌شد!

 

 

سلام جناب

 

برای این آمریکاشناسی واقعی‌ات، اگر اینک شیراز بودم پنجه در پنجه‌ی شما می‌نهادم و متّحدانه یک فالوده‌ی شیرازی با آب‌لیموی طبیعی جهرم -البته به حساب شما- تناول می‌کردیم؛ به‌هرحال رسم است میزبان در پرداخت پیش می‌افتد.

 

و اینک پنهان ندارم، که شناخت حقیقت در صحن ذهن، اگر ۳۸ درصد ارزش داشته باشد، بیانِ همان حقیقت در صحن علَن ۶۲ درصد جُربزه و حُرّیت می‌طلبد. و جناب‌عالی درین باب، خوب دروازه‌ی آمریکا را باز کرده‌ای و ضربه، چنان سهمگین بود که تور آن را نیز پاره‌پوره نمودی. درود.

 

پاسخ:

درود بر این سخاوت و فرهنگ والا. لطف شما به همراه همین تک‌جمله‌ی حکیمانه‌ات پرواز درآمد.

آری، وطن. زیرا وطن ظرف است که محتواهایی مثل ادب، فرهنگ، رسوم، آیین، تمدن، تبار، تاریخ، باورها، اعتقادات مذهبی مردم و از همه فوری‌تر جان و مسکن و حیات و زیست مادی و معنوی ایرانیان را در خود جای می‌دهد. تا ظرف، سالم و در امان نباشد هیچ محتوایی نمی‌تواند خود را در آن جای دهد. سپاس. بابت آن لغت لاب نیز تشکر.

 

زنگ انشاء مدیر (۲)

امروز صحنه‌ای هولناک دیدم. فکر نمی‌کردم آدم تا این‌همه از فطرت و ادب دور می‌افتد؛ دو گوشِ الاغ مهربان و مظلوم و به گمانم آبستن را با داس (=دره) می‌بُرّد و سرمستانه آن را فیلم می‌کند.این جوان مازندرانی با این زشتی و ماجراجویی نشان داد که با تربیت و مروّت و ابتدایی‌ترین پایه‌های انسانیت، بی‌نهایت بیگانه است. کاش آن سایت خبری را باز نمی‌کردم و آزار و رنج و بی‌تابی الاغ را نمی‌دیدم. هم گریستم و وجودم زخم برداشت. برادرِ حاتم طایی هم در چاه زمزم ادرار کرد که آوازه‌اش در دنیا بپیچد. تُف برین آوازه و آوازه‌خواهی.

 

 

دوستی بجز کوهستان ندارم

به نام خدا. سلام. من رمان او را نخواندم. حتی نمی‌دانم آیا در ایران هم چاپ شده یا می‌شود؟ او بهرور بوچانی است نویسنده‌ی همین رمان. اهل ایلام. پناهجوی ایرانی کُرد، محبوس در جزیرە مانوس (پاپواگینه) نزدیک استرالیا.

 

بوچانی با این‌که در جزیره کنترل امنیتی می‌شد، اما زیرکانه توانست رمان «دوستی بجز کوهستان ندارم» را بنویسد و از طریق واتساپ به دوستش بفرستد و ترجمه‌ی انگلیسی شود و چاپ و بازتاب جهانی و بازخورد مثبت.

او حالا علاوه بر دریافت جایزه‌ی ادبی استرالیا، «برنده‌ی ۱۰۰ هزار دلار استرالیا  (۵۵هزار پوند انگلیس) در بخش ادبیات جایزه ویکتورین شد و جالب‌تر این‌که از سوی دانشگاه «بیرکبِکِ لندن» عنوان استادِ مهمان این دانشگاه را کسب کرد.

 

بهروز بوچانی، پناهجوی کرد اهل ایلام

 

نکته: در حالی‌که یک هم‌میهن در بدترین شرایط زندگی، یعنی حبس عذاب‌آور در جزیره، اندوخته‌های فکری خود را با انگیزه‌ی عجیب به رمان تبدیل می‌کند، در داخل، گاه مشاهده می‌شود -چه در حوزه و چه در دانشگاه- از روی نوشته‌ها و تزهای دیگران که نوعی سرقت ادبی محسوب می‌شود، پایان‌نامه یا کتاب و یا مقاله می‌نویسند. اساساً در ایران، عادت به کپی‌کردنِ نوشته‌های دیگران یک بیماری و اپیدمی شده است.

 

توی همین مدرسه‌ی فکرت -که فضایی برای غُلغُل فکر است و گفت‌‌وگوهای فکورانه- هنوز هم پس از یکسال و اندی تذکر و خواهش و بودنِ مقررات و مرامنامه، باز نیز برخی از اعضا، میل به کپی‌کردن و کپی‌فرستادن می‌کنند. از ابتدا قرار شده بود، اینجا دست‌کم، پهنه‌ی فکرت باشد نه عرصه‌ی کپی و رونویسی نوشته‌های دیگران. از بهروز بوچانی (عکس بالا) یاد باید گرفت.

 

پاسخ:

سلام

دلرحمی به عنوان یک خصیصه‌ی فطری و اکتسابی، همآره در وجودت بارز بوده است. سپاس.

 

پاسخ:

سلام جناب حاج علی‌میرزا. سپاس از دیدگاه شما. بله، همین‌طور است. پیامبر اکرم (ص) همیشه حتی در غزوات به همه فرمان می‌داد مواظب درخت و حیوان و بیشه و طبیعت باشید. حتی بریدن بی‌جهت شاخه‌های درخت، به بریدن بال ملائک تعبیر شد.

 

پاسخ:

سلام... منزجرکننده است این شیوه در فیلم. هرچند به تنظیم این‌گونه فیلم‌ها از سوی جریان‌های مغرض با هدف تخریب شیعه نباید تردید داشت، و من به آن مشکوک هستم، اما در اسلام همیشه تأکید شده است موقع ذبح گوسفند و مرغ و نَحرکردن شتر حتی به آنها باید آب داد، مهربانی کرد، کارد بسیار تیز داشت و نیز ذکر گفت و نام خدا را به زبان آورد و حتی رو به کعبه کُشت. از نظر من گوشت‌خواری اساساً باید بسیار کم و بر حسب اصول بهداشت و به‌اندازه و قناعت‌گونه باشد.

 

سال‌ها پیش روز عاشورا ذبح گوسفندان نذری در پای علَم و دسته‌ها هم در داراب‌کلا زیاد رایج بود که همیشه با آن روش مخالف بودم و گویا چند سالی است که مدیریت شد.

 

امید است بشر با هر مرام و مسلک، شیوه‌های درست ذبح را بیاموزد و حتی عید قربان هم مروت را از سر دور ندارد. درود می‌فرستم به روحیه‌ی ترحّم و رویه‌ی پاک تو.

 


پاسخ:
لطف کن هرگز در هیچ مسأله‌ای جملاتت را ابتر رها نکن. مطلب را منعقد کن. تا خدای‌ناکرده برای خواننده، ریبه روی ندهد. تخریب مسجد ضِرار به دستور رسول‌الله صلوات الله که می‌دانی. بگذرم. سلام. لذتی بیشینه می‌برم وقتی، مهربانی می‌کنی. اخلاق خوب، چقدر تا تاروپود اثر ژرف می‌گذارد. بی‌علت نبود رسول رحمت حضرت ختمی مرتبت برانگیخته شد برای مکارم اخلاق.

 

پنج ترور، پنج برهه

به نام خدا. سلام.

 

بُرهه‌ی ۱
حجت‌الاسلام دکتر جواد مناقبی نوایی -داماد علامه طباطبایی- را به دلیل درباری دانستن و رابطه با شاه و انقلابی‌نبودن، قبل از انقلاب ترور کرد. او البته جان سالم به‌در برد. پس از انقلاب به دلیل درباری‌بودن خلع لباس گردید و مجدداً بر اثر نفوذ، لباس روحانیت پوشید و  در سال ۱۳۸۲ فوت کرد.

 

بُرهه‌ی ۲
حجت‌الاسلام علی قدوسی -داماد علامه طباطبایی- را بعد از انقلاب ترور کرد. دو باجناق هر ترور می‌شوند اولی به دلیل انقلابی‌نبودن، دومی به علت انقلابی‌بودن.

 

بُرهه‌ی ۳
امیر سرلشکرعلی  صیاد شیرازی قهرمان ملی در دفاع مقدس را ترور کرد زیرا با رشادت نگذاشت به تهران! برسد.

 

شهید علی صیاد شیرازی: بقیۀ عکسها: اینجا

 

بُرهه‌ی ۴
کم‌کم ترورها از سمت چهره‌های سیاسی به سمت ترور دانشمندان علمی و هسته‌ای هدایت شد و چند دانشمند هسته‌ای را ترور کرد.

 

بُرهه‌ی ۵
دهه‌ی پنجاه اساس کار را بر ترور نظامیان آمریکا در ایران گذاشت و چند عملیات مسلحانه‌ی موفق انجام داد که بر شاه بسیار گران آمد. اما در برهه‌ی بعد -یعنی از بحران سال شصت به بعد- کم‌کم با آمریکا به سازگاری تن داد و بر سر هدفی که در سر داشت، با آنها نشست و برخاست آغاز کرد؛ به‌ویژه با همان جان بولتون اخراجی! و جان مک‌کین که سال پیش مُرد.

 

برداشت آخر: یک سازمان برای خود حق می‌پندارد در هر برهه، هر رفتاری بروز دهد. و همین راهبرد، سنگلاخ بزرگ ایجاد کرد. زیرا یک سازمان حق دارد به خود تحول دهد، اما حق ندارد آن‌گونه دگردیسی کند که از تناسخ هم بدتر شود، چه رسد به تعارض و تناقض. گرفتن هدیه‌ی پادگان از صدام و شرکت در جنگ علیه‌ی ملت و جوانان ایران اسمش غیر از خیانت و جنایت و قساوت چیزی دیگری نیست.

 

نکته: همیشه قرض‌گرفتنِ تئوری‌های انقلابی از مکتب مارکسیسم برای ایجاد جهش در معرفت اسلامی -آن اسلامی که توسط پاره‌ای از علمای غیرمبارز، اسلامِ ساکت، راضی به تقدیر، خرسند به سرنوشت و سازش با شاه تعبیر می‌شد- وافی به مقصود نیست. قرض‌گرفتن، اگر هم نیاز باشد، حدّ و قواعد دارد. از همین‌رو، به این‌گونه گرایش‌ها، لفظ «التقاط» را بار کرده‌اند، یعنی قاطی‌کردن تئورهای مکاتب رایج در ایدئولوژی‌های رایج. و وام‌گیری‌های فکری نابجا از این جا و آن جا.

 

یادآوری: دفع جنگ تحمیلی، فقط با دفاع مقدس و غیرت ممکن بود. درود به پدیدآوران رشادت، شهادت، مقاومت. نامشان مانا و جاویدان.

 

پاسخ:

سلام

شادابی تو، شادابم می‌کند. اما بعد؛ خودت یقین داری که من جناحی‌مناحی نیستم. نیز تاجی و پرسپولیسی هم نیستم. من در جهان، با تیم مالدیوم، در ایران حامی تیم ملی و در انتظار اهتزاز پرچم کشور، و در محل هم طرفدار تیم وحدت ببخل. پس، جنگ‌ روانی و زرگری تو بی‌حاصل! است. این ۱.

 

من حتی پیچ تلویزیون را هم وا نکردم. اساساً به‌ندرت تلویزیون می‌بینم. چون فقط در هواشناسی راست می‌گوید. این ۲.

 

اما سه جا همیشه در ذهن منی و خنده را در من اجتماع و ارتفاع می‌دهی. اوایل انقلاب می‌آمدم فوتبال‌زمین جامخانه، بازی تو را می‌دیدم که با پشت پاشنه، پاس می‌دادی، البته ویشته لین‌چِک! بود. بازم اوایل انقلاب دسته برده بودیم سورک که تو و خدابیامرز ناصر دباغیان نوحه می‌خواندین. پِه‌گویی نوحه‌ی ناصر یادم نیست ولی پِه‌گویی جوشی تو این بود: می‌رویم تا بال مالا! البته ما این‌طور جواب می‌دادیم اما گویا جمله‌ات چیزی دیگه بود. و نیز در زمین اوس‌صحرا و تیرنگ‌گردی داور وسط بودی و حرکات بدن و سر و لوچه‌ات جالب بود و من از تَهِ دل می‌خندیدم. این هم ۳.

 

نمی‌دانم متوجه‌ی بُنِ جواب من شدی یا نه. در جنگ روانی، بهترین مقابله و پاتک ایجاد سناریوهای گیج‌کننده است و نیز آغاز عملیات روانی چند وجه. مدیر، بگذرد.

 

 
 
 

 

مرحومان: حاج محمدعلی ملایی سرتاش فرزند شیخ حسین ملایی و مرحوم حاج طاهر رمضانی. آن دو بزرگوار سال‌های سال در کاروان روز عاشورای داراب‌کلا نقش داشتند؛ اولی نقش حضرت زینب (س) را بر عهده داشت. دومی گویا ساربان بود. عکس از وبلاگم دامنه.

 

این سلمانی -البته آن اتاق قدیمی‌اش- هم خیلی خاطره‌آمیز است برای ما در آن دوره، که کلّه را سِلوپ می‌کردیم. و کلّه که سِلوپ می‌شد، دبستان دلِه، کَشیده اِتّا یقّران! کاکّل سیدها باعث می‌شد واشون رِه سَرتَپ و چَک نمی‌زدند! گاه محمدعلی سرتاش ماشین چنان کال بود، «می» را چندخال، چندخال می‌کَند، آدم داد شیهِه آسمون!

 

 

پرسش ۱۳۱ : درباره‌ی رویداد آرامکو چه فکر می‌کنید؟ این رویداد چه تأثیری بر صف‌بندی منطقه‌ای، نگرش‌های نوین نظامی و تحولات و تغییرات راهبردی در میان کشورهای منطقه و قدرت‌های بازیگر جهانی می‌گذارد؟ این موضوع مهم برای بحث در مدرسه‌ی فکرت سنجاق می‌شود.

 

 

زنگ انشاء مدیر (۳)

روزنامه‌ی «حمایت» وابسته به سازمان زندانهای قوه‌ی قضاییه، امروز ۱ مهر ۱۳۹۸، نوشت ۳۰ هزار میلیارد تومان به بیت‌المال بازگشت. البته اگر رقم پول را درست خوانده باشم. منظورش این است حجت‌الاسلام رئیسی مبارزه با فساد را خوب آغاز کرده است.


من می‌گوم خداقوت و آرزوی دوام و بقای این‌گونه سیاست. اما حالا که این مقدار پول به کیسه‌ی مردم بازگشت، دست کی هست؟ و چگونه خرج می‌شود؟ نکند خدای ناکرده بازم کیسه را سوراخ کنند و یواشکی به یغما ببرند! بگذرم. عکس تیتر و سوتیتر روزنامه را در زیر منعکس کنم:

 

 

پاسخ به بحث ۱۳۱

انتظار است که دیدگاه من زود پذیرفته نشود، چون آنچه فکر مرا به این قضیه مشغول کرده را بازتاب دادم، هنوز نمی‌دانم تا چه حد حدس تحلیلی من با واقعیت همنشین است.

 

۱. حمله بر آرامکو با مبدائی استتارشده، جغرافیای جنگ نظامی را دگرگون کرد. درین دگرگونی سرزمین و مرز در نوردیده می‌شود.

 

۲. سال‌ها پیش رهبری به علت فردی استراتژیست و کاربلد در امور نظامی، مخفیانه دستور صادر کرد نظام مسلحانه‌ی ایران باید نیروی پنجم تأسیس کند با عنوان نیروی پدافند هوایی خاتم‌الانبیاء کشور که این مأموریت به ارتش واگذار شد. این تدبیر، پیشی‌گرفتن راهبرد پدافند بر آفند است که جهان هم کشور حمله‌ور را برنمی‌تابد.

 

۳. سلاح‌های مرموز و ناشناخته، نظامیان منطقه و استراتژیست‌های نظامی را گیج کرده است. سرمایه‌گذاری ضد هوایی آمریکا در منطقه نیز زیر سوال رفت. و پوشالی‌بودن سیستم‌های آنان برملا شد.

 

۴. نقشه‌هایی که از قبل برای منطقه کشیده شد با این شیوه‌ی پیچیده حملات جنگال (=نبرد الکترونیک) از خاصیت و عملیاتی‌شدن افتاد.

 

۵. چتر امنیتی سرزمینی و تعیین حد فاصل و خط قرمز جغرافیایی کشورهای منطقه -به‌ویژه رژیمِ در حالِ فروپاشی اسراییل- زایل شد.

 

۶. بحران آرامکو، منطقه را به سمت ایحاد پیمان‌های مخفی و آرایش جدید نظامی و سیاسی میان دولت‌های دو محور «گاو شیرده» و «شیر مقاومت» سوق خواهد داد، و البته کشورها را به سمت گفت‌وگو می‌کشاند. زیرا نه منطقه تاب جنگ را دارد، و نه غرب نیازی بیشتر به درگیری.

 

۷. همان‌طور که آمریکا با ایجاد ارتش مخفی و خصوصی مانند شرکت «بلک‌واتر» میدان منازعه را به آنان می‌سپارد، منطقه نیز دارای نیروهای مسلح مخفی است که کشور خاصی خود را برای تجهیز و پشتیبانی آنان آفتابی نمی‌کند. شرکت‌های نظامی خصوصی عملیات ریسک را بر عهده می‌گیرند و در عوض دستمزد هنگفت می‌گیرند. این شرکت‌ها به محافل قدرت، اطلاعات نیز می‌فروشند.

 

۸. حمله به آرامکو گویا ! هم مبدایی ۶۰۰ کیلومتری دارد، هم مبدایی ۱۲۰۰ کیلومتری. وقتی به مقصد می‌رسند همه، با موشک نقطه‌زن وارد عمل می‌شوند. این عملیات، پیام اصلی‌اش نه فقط اختلال در شریان نفت، بلکه اخطار به طرف‌هایی است که به نبرد غافلگیرکننده و ویرانگر خود زیاد حساب باز کرده‌اند. بگذرم.

 

ری یا ولنجک! کدام یک؟

به نام خدا. سلام. اساساً لفظ «روحانیت» و «رُهبانیت» از کلیسا برخاسته است؛ که هنوز اسلام ظهور نکرده بود. کلیسا در قرون وسطی -یعنی از سال ۴۰۰ تا ۱۴۰۰ میلادی- نه فقط بر تمام اروپا حکومت می‌کرد و گاه‌به‌گاه دست در دست امپراتوری هم می‌داد، بلکه تمام دین را در محاصره‌ی فهمِ تنگ و تاریک خود نگه می‌داشت و داننده‌ی متفاوت از فهم خود را، به صلیب می‌کشاند.

 

اسلام اما، در آیه‌ی ۷ سوره‌ی آل عمران، از طریق وحی قرآن بر مفهوم «راسِخُون» انگشت گذاشت، نه بر واژه‌ی روحانیون. و راسخون را مترجمان سرشناس قرآن، به «استواران در دانش»، «چیره‌دستان در بینش»، «ریشه‏‌داران در دانش» و نیز «اهل دانش» معنا کرده‌اند.

 

دو چیز در عالمان مذهبی برجستگی داشت و همین دو صفت موجب می‌گشت مردم به آنان به دیده‌ی «مرجع و محل رجوع» و افراد مورد وثوق بنگرند؛ یکی فضل و فهم و دانش و دیگری سلامتِ نفْس و ساده‌زیستی و وارستگی و بینش.

 

کافی بود امام خمینی با یک جمله‌ی قصار از شاه تعریف می‌کرد! دیگر هرگز نه به حبس در قیطریه می‌رفت، نه از وطن اخراج می‌شد، نه ۱۴ سال در نجف سختی می‌کشید، و نه آرامش ظاهری‌اش درهم می‌ریخت. اما امام برای کیان دین و میهن، شاه را بارها نصیحت کرد و سرآخر دید نمی‌شود، او را «مَردَک» خطاب کرد و با تمام قاطعیت گفت «شاه باید برود».

 

امام در نجف اشرف، حتی کولر آبی نخرید و با بادبزن دستی و در زیرزمین خانه‌ی اجاره‌ای‌اش، تابستان‌های سوزان را به فصل پاییز می‌رساند.

 

حالا برگردیم به ایران: یک زمانی، هر کس ری زندگی می‌کرد همه چیز داشت؛ چون ری، مهد تمدن بود و شهر تمکُّن. اما اینک هرچه از ری به سمت کولک‌چال و دربند و ولنجک به پای کوه و بلندی‌ها! می‌روی، تفاخر و اشرافیت سوسو می‌زند و ری، چونان شهری برای بیچاره‌ها و ندارها و ضُعفا و جوانانِ خُرده‌پا، کو؟ کو؟ می‌گوید.

 

مسئولان نظام و روحانیان سیاسی، در کجای تهران زندگی می‌کنند؟ که البته این واژه به‌شدت توخالی شده، زیرا در اغلب موارد، هیچ‌کس، نه تنها پاسخگو نیست، که نامش مسئول (=یعنی پاسخگو) باشد، بلکه به قول داراب‌کلایی‌ها دَسّی‌بِخواه (=طلبکار پُررو) هم هست. این‌که روحانیت حقیقتاً دو گونه است هیچ تردیدی نیست: دسته‌ای که خود را نباخته و مانند اَضعَف جامعه، ساده و سالم زندگی می‌کند. دسته‌ای دیگر که خود را باخته‌اند و مانند شاهنشاهان زندگی می‌کنند و خانه‌های قارونی دارند و در منطقه‌های میلیاردی ساکن‌اند. بگذرم.

 

جمله‌ی پایانی: من با برادرم حیدر - که او را آشخ حیدر صدا می‌کنیم- به‌شوخی می‌گفتم تو خودت یک عالِم لغت‌دانی. او هم بی‌معطّلی و به‌طنز و طعنه جواب می‌داد: آره عالم‌ام! اما نا با عَین، با الف «آلَم‌»ام. آلَم‌ همان گالِه (=نی) کنار بینجِسّون است که می‌تراشیدند و به جای حلَب و ایرانیت، خانه‌های روستایی را سر می‌کردند. هان! همین! حال، حلبی‌آباد پیشکش! ری یا ولنجک! کدام یک؟

 

پاسخ:

 

سلام. ممنونم از شرکتت در بحث ۱۳۱. چهره‌ی کریه و واقعی کشور آل سعود را به‌درستی آفتابی کردی. کشوری منحط، فاسد، حسود، و از همه بدتر با نگرش اسلام ابوسفیانی؛ که حتی نام کشور را از اسم قبلی و تاریخی‌اش «حجاز و نجد» به فامیلی خاندان خود تغییر داد: عربستان سعودی! این رژیم حتی یک بار انتخابات مردمی در قاموسش ندارد، اما همین کشور عهد حجَر، دوست دیرین و صمیمی غرب است؛ چرا چون نفت دارد و پستان شیرده! و سرمست است که خون مردم یمن را می‌ریزد و لوله‌ی نفت غرب را تأمین می‌کند. رژیمی که با الفبای ابتدایی سیاست و اخلاق بیگانه است. با این‌همه ایران با پهنای سیاست، همواره می‌کوشد این کشور نفت‌خیز و البته منحط، به دامن ملت و صلح و آسایش منطقه بازگردد و نگذارد مسلمین این‌همه در رنج و جنگ مبتلا شوند.

 

 

دارِ بُکایی!

 

به نام خدا. سلام. امروز رفته بودم برای تمدید گذرنامه‌ی خانمم. مُتصدی باجه‌ی گواهیِ امضاء محضر اسناد رسمی، نام شهر صدور شناسنامه را که دید، شروع کرد به خوش‌وبَش کردن با من و خاطره‌اش از ساری و حسرت از زیبایی‌های نوار شمالی. تا اینجا اتفاق خاصی نیفتاد، معمولاً مرسوم است. اما وقتی خواست فامیلیِ خانمم را بخواند، بلند خواند: «دارابُکایی» و فوری پرسید دارِ بُکا کجای مازندران است؟ خندیدم و گفتم: زیاد بی‌ربط! هم نخواندی. چون محل ما مردمش از مؤمنین هستند به دارالمؤمنین هم مشهور است. حالا شما هم خواندی دارُالبُکا. بُکا هم که هم‌کلاسی‌ها می‌دانند یعنی گریه و ناله و نوا. گفتم: اشتباه تلفظ کرده‌ای جناب. دارِ بُکایی نیست، «داراب‌کُلایی» است. بگذرم.

 

خواستم با نوشتن خاطره‌‌گونه‌ی این پست، گفته باشم فامیلی خانمم -که اسمِ مکان است- هم به شهرهای مختلف ایران که می‌رویم، کجایی‌بودنش قابل پنهان‌کردن نیست و هم این‌که معمولاً به علت ناآشنایی غریبه‌ها با روستای داراب‌کلا، فامیلی وی را، اغلب جورواجور می‌خوانند. تاکنون چندجور به گوشم خورده، ازجمله جدیدترینش: دارِبُکایی. بنابراین، چه خوب است عادت کنیم نام دارابکلا را همواره به شکل درستش، جُدا‌ جُدا، یعنی داراب‌کُلا «Darab kola» بنویسیم. و انتظار است ثبت احوال میاندورود، این لفظ را ازین پس به شکل صحیح‌اش در شناسنامه‌ها درج کند.

 

نکته:

گمان دارم وقت خوانندگان را با این پست گرفته باشم. پوزش.

 

 

از دیشب هم این کتاب (عکسی که در بالا از آن انداختم) بخش وسیعی از وقتم را به خود فراخواند و مرا در خودش فرو بُرد. کتاب «قتل‌های سیاسی و تاریخی سی قرن ایران، دوره‌ی دوم، جلد یکم، از سال ۱۳۳۲ تا ۱۳۵۹» نوشته‌ی جعفر مهدی‌نیا. اگر ۴۶۷ صفحه‌ی این کتاب چیزی عایدم کرد، در آینده درین‌باره برای خواهنده‌ی خوانا، خواهم نگاشت.

 

پاسخ:

 

سلام. می‌دانستم پُرجست‌وجویی و متوجه به امور. اما نمی‌دانستم پُرمطالعه‌ای و چینه‌دانِ علمی‌ات پُربار. خواندم، که چه فرمودی. ممنونم ازین‌گونه متن‌های شما، ولو آن‌که بر سر آن می‌توان متفاوت تحلیل و برداشت داشت. صید تو هم خوب است. رفتی توی صدفِ متن. متشکرم. دُر هم حتماً گرفتی از صدف! مدیر البته بگذرد.

 

درنگ در نغمه (۵۵)

 
به نام خدا. سلام

تا نبیند رنج و سختی مرد،
کی گردد تمام

تا نیابد باد و باران
گل کجا بویا شود

(ناصرخسرو قبادیانی)


آیه‌ی قرآنی:

لَقَدْ خَلَقْنَا الْإِنْسَانَ فِی کَبَدٍ.
به‌راستى انسان را در رنج و مِحنت‌کشیدن آفریده ‌ایم.
(سوره‌ی بلد - آیه‌ی ۴. ترجمه‌ی خرمشاهی)

 

پاسخ:

با سلام و احترام و اِکرام. خواهنده‌ای خوانا برای متن‌های شما هستم گرامی‌استاد. تتمّه‌ی متن را خوب به غارتگران بیت‌المال سنجاق کرده‌اید. امان‌امان از این ناسپاسان. طریقت حسینی را با خامه‌ی پرمغز بر روی‌مان باز می‌کنید. ممنونم. من جایی خواندم و یا پای منبر شنیدم که امام حسین -علیه‌السلام- حتی آن قسمت کربلا را خریداری کرده بودند تا در ذمّه‌ نباشند. بحث‌های مدقّانه‌ی حضرت استاد برای من جالب و ارزنده است. خدا قوت.

التماس دعا از تهجّدهای شبانه‌ی‌تان.

 

 

زبانِ بدن، زبانِ دهان را خنثی می‌کند؛ این شیخ شیک‌پوش، کنار جانسون، فکر می‌کند پای فکاهی میری رشتی! نشسته است.

 

گروه حمزه

مسائل داخلی ایران

به نام خدا. سلام. آنان -که به سیاه‌جامگان معروف بودند- بیش از ۱۰۰۰ نفر بودند؛ به سرپرستی «قدرت لطفی» مشهور به حاجی لطفی. مخفی بودند و زیر نظر مرحوم داریوش فروهر وزیر کار دولت بازرگان فعالیت می‌کردند. و نیز به شهید سرلشگر محمدولی قرنی رئیس ستاد مشترک ارتش، منصوب مرحوم بازرگان، نزدیک بودند.

 

آنان، هم دوره‌ی چریکی آموزش می‌دیدند و هم «کاراته‌کا»های زبده‌‌ای بودند و در سنین ۲۱ تا ۳۸ سال. با شاه مبارزه می‌کردند. مثلاً پیش از پیروزی انقلاب، عکس امام خمینی را در چاپخانه‌ی یک کلیمی چاپ می‌کردند.

 

گروه حمزه -که خود را فدایی اسلام می‌دانست- در آخرین دیداری که با امام خمینی داشتند با خود کفن برده بودند و از امام خواستند کفن‌های آنان را متبرّک کنند که به گفته‌ی قدرت لطفی امام هم پذیرفت.

 

یکی از مهمترین کارهای گروه حمزه، دستگیری امیرعباس هویدا بود. داریوش فروهر، نشانی ویلایی در لویزان را به آنان داد که عشرتکده‌ی ساواک بود و هویدا و خواهرش در آنجا پنهان شده بودند. گروه حمزه و قدرت لطفی به ویلا حمله و هویدا و خواهرش را دستگیر کردند. او هویدا را به صورت مجروح انقلاب، سوار آمبولانس کرد و بر تن خواهرش لباس پرستاری پوشاند و با این تاکتیک و نقشه از ویلا خارج کرد و به مدرسه‌ی رفاه رساند و تحویل دکتر ابراهیم یزدی داد. بگذرم. (برداشت‌هایم از صفحات ۲۹۶ تا ۳۰۱  کتاب «قتل‌های سیاسی و تاریخی سی قرن ایران، دوره‌ی دوم، جلد یکم، از سال ۱۳۳۲ تا ۱۳۵۹» نوشته‌ی جعفر مهدی‌نیا.)

 

نکته: الآن را نبین! آن زمان واژه‌ی «فدایی» علامت فداکاری افراد برای اسلام، ملت و میهن و خلق بود و بارِ معنایی بلندی داشت: مانند نامی که نواب صفوی برای تشکیلات خود برگزیده بود. مانند همین گروه حمزه که خود را فدایی اسلام می‌نامید. و نیز نامی که بنیانگذاران چریک‌های فدایی خلق ایران برای سازمان خود برگزیده بودند. که البته بعدها دو شاخه‌ شد اکثریت و اقلیت. شاخه‌ی دیگری هم علاوه بر آن بود، که خانم اشرف دهقانی آن را رهبری می‌کرد که تز مسعود احمدزاده را بر بیژن جزنی ترجیح می‌داد و به جنگ مسلحانه‌ی شهری باور داشت. بگذرم.

 

فقط بگویم لانه‌ی جاسوسی آمریکا را زودتر از همه، چریک‌های فدایی خلق ایران حمله کرده بود تا آمریکایی را دستگیر یا بکشند که بعداً در مرحله‌ی دوم، آن دانشجویان «پیرو خط امام» وارد قضیه شدند و رفتند سفارت را تسخیر کردند. بگذرم.

 

پاسخ:

سلام. البته خود نیک می‌دانید، اما برای تأکید می‌نویسم که «دالایی لاما» اسم او نیست. عنوان مقام مذهبی بودایی در تبّت است. اسم او «تنزین گیاتسو» است که او به این مقام رسیده است. دالایی لاما به لحاظ واژه یعنی اقیانوس پیر، مرشد. این عنوان بالاترین مقام مذهبی در میان بوداییان تبت است چیزی شبیه مقام «پاپ» برای کلیسا است. در حکومت جمهوری اسلامی ایران هم «ولی فقیه» این‌گونه مقام را در بعد حکومتی در اختیار گرفته است و در شیعه «مرجع تقلید» امور مذهبی و شرعی شیعیان را.

 

اما خواب؛ اگر جمله‌ی کامل دالایی لاما را نقل می‌کردی، بهتر می‌توانستم آن را بفهمم. اما دست‌کم دو معنای قریب و بعید در ذهنم شورش کرد: معنای قریب (=نزدیک) همین خواب به معنای استراحت است که بالاترین نعمت برای آدم است؛ زیرا در طول خواب بسیاری از امور جسمانی و روحانی انسان بازسازی، تنظیم و به زبان مکانیکی آچارکِشی می‌شود. اما معنای بعید (=دور) این است او غفلت و خواب‌بودن و نبودِ بیداری! را شاید کنایه زد. البته شاید. شاید.

 

سلام آقا مهدی ملایی

پدر خدابیامرزت، از نیکان بود؛ آرام، باایمان، بی‌آزار. سفارش حکیمانه‌ای کرد پدرت. و حکمت یک معنایش این است که مرحوم علامه طباطبایی در المیزان نوشته است: «حـکمت به معناى کلمه‌ی حقى است که از آن بهره‌بردارى شود.» در پایان ممنونم از مادر و پدرم یاد کرده‌ای.

 

سه شیخ و اسلامِ لاو

 

به نام خدا. سلام. شیخ محسن، شیخ پژمان و شیخ محمدکاظم فراستی سال ۱۳۹۳ از حوزه‌ی علمیه‌ی کاشان برای یک نشست چالشی مذهبی با مسیحیان، به آلمان می‌روند. شیخ فراستی -که رئیس آن حوزه است- با وایبر و فضای مَجازی مخالف است و اینترنت را به روی طلبه‌های مدرسه می‌بندد. و به آنان می‌گوید دنبال پهنای باند نباشید، بروید پهنای عقل‌تان را بیشتر کنید. و معتقد است اساساً دل‌دادن به دختر، خطرناک است!

 

در هواپیما، به دختر مهماندار آلمانی که لباس تنگی دارد و چهره‌ای آرایش‌کرده، پند می‌دهد که کفَن، آخرین مُد لباس است، چیه این وضع؟!

 

در آلمان هم به دو شیخ همراه سفارش می‌کند اگر چشم‌تان به زنان لُختُ و عُور و برهنه افتاد، یک صلوات بفرستید و دست روی چشم بکشید، نگاه‌تان پاک می‌گردد. و نیز یک چیستان را به روی هم می‌اندازند: «آن چه نجاستی است که با زبان پاک می‌شود»؟

 

شیخ پژمان -که از نظر شیخ فراستی طلبه‌ای فُکُّلی و جدیدالاسلام است- گشتی در آلمان می‌زند که شیخ فراستی می‌گوید آن مناطق نرو که اگر تنها بری، شیطان فعال می‌شود. او از شیخ پژمان متلک می‌شنود نکنه در بهشت هم می‌خواهی حوری‌ها را با چادر دیدار کنی!

 

شیخ محسن هم -که پیش از طلبگی در بازرسی ضد منکرات کار می‌کرد و به جوان‌های عاشق گیر می‌داد و دستگیر می‌کرد- حالا خود در آلمان در همان نشست مذهبی در دانشگاه، عاشق‌پیشه و دلباخته‌ی دختر دانشجو می‌شود و دختر آلمانی نیز می‌گوید او را دوست دارد. و سامان، همان جوان در ایران که توسط شیخ محسن به منکرات تحویل شد او را در آلمان می‌بیند که با دختر مرتبط شده، شروع می‌کند به تخطئه‌ی او. شیخ فراستی نصیحت می‌کند که در عشق، وقتی اولش به آخرش فکری نکنی، مجبوری آخرش به اولش فکر کنی! که آن وقت دیر است.

 

شیخ فراستی به شیخ پژمان -که مقداری متفاوت و امروزی فکر می‌کند- می‌گوید تو چه کِرمی داشتی آمدی طلبه شدی. با این بگومگو وارد نشست می‌شوند. چالش آغاز می‌شود و  شیخ فراستی شروع می‌کند به استدلال و طعنه و اشاره؛ ازجمله این‌ها:

 

آن اسلام که شما از آن می‌گویید اسلام بدَلی است؛ اسلام واقعی اسلام «لاو» است. اسلام عشق و دوستی. مشکل از اسلام نیست، مشکل از مسلمانی ماست. اسلام دینی است که قابلیت «به‌روزشدن» دارد.

 

آن سه شیخ با هم نیز در هتل و پیاده‌روها و مترو بحث می‌کردند. وقتی شیخ فراستی دست پیرزن عصابه‌دست آلمانی را می‌گیرد تا روی پله‌ها کمکش کند، شیخ پژمان کنایه می‌زند بغلش کن کمکش کن؛ بغل‌کردن او که حرام نیست.

 

شیخ فراستی به یادش می‌آورد که در ایران، اوایل انقلاب با فطرت دخترهای بی‌حجاب بازی می‌کرد و آنان را سربه‌راه و هدایت می‌کرد. و حتی یکی از آنان زن جلسه‌ای شد و بالاتر این که گفت با یکی از همینان ازدواج کردم.

 

شیخ فراستی پس از بازگشت از آلمان به دست‌اندرکار فنی مدرسه دستور داد بدون هیچ اِهمالی اینترنت مدرسه را هرچه زودتر وصل کند و سرعت آن هم بالا باشد. و نشستی در ضرورت حضور طلبه‌ها درین فضا تشکیل داد. آن دختر آلمانی معشوق شیخ محسن هم به ایران آمد و در جلسه‌ای در دفتر شیخ فراستی با ذکر شهادتَین، اسلام آورد و آن چیستان که چه نجاستی با زبان پاک می‌شود، حل شد. من البته به مفهوم فقهی این واژه، ورودی ندارم.

 

پایان ماجرا:

 

من چندی پیش از شاتل دیدم. از نظر من علی عطشانی خوب ساخت و مهران رجبی و جواد عزتی خیلی‌عالی درخشیدند. از «پارادایس» برای شما گفتم. فیلم سینمایی جذاب و کمدی و طنز ژرف (به‌دور از لودگی) به درون طلبه‌ها ورود کرد و خوب پیش رفت. سه آهنگ آلمانی و اسپانیایی دلنواز هم در سراسر فیلم پخش می‌شود، با موزیکی که بِتهووِن را به ذهن تداعی می‌دهد. پارادایس را واژه‌نویسان در لغت به «بهشت، باغ هخامنشی، بهشت اوستایی، برگرفته از پردیس» معنا کرده‌اند. بگذرم. فقط یک جمله‌ی از فیلم را بگویم تمام زیرا من همیشه فیلم‌های منتخبم را همراه با یادداشت و نکته‌پردازی‌ها می‌بینم: صدها لوستر مغازه، چنانچه برق برود و نور نداشته باشند، بی‌اثر است.

 

نکته: اسلام را باید با حفظ اصول و چارچوب، به‌روزرسانی کرد؛ همان تفکر متفکران اسلام‌شناسی مانند علامه طباطبایی و استاد شهید مرتضی مطهری: اسلام با مقتضیات زمان پیش می‌رود.

 

فیلم سینمایی پارادایس

 

 

پاسخ به یک کاربر:

سلام. شما همیشه به من لطف و مهر داشتی. اندوخته‌ها و آموزه‌های خوبی هم در سرزمین درونت کاشتی، امید است ثمرات آن را با دستان پرهیزگار و دانش پویا، بچینی. این جمله‌ی زیر هدیه‌ی من به خودم و شما آقا:

ذهن خود را همیشه تالار تفکر فکورانه کنیم، نه تلَنبار تقلید کورکورانه.

 

پاسخ:

سلام. با این جمله‌ی شما آقا، از نظر زیبایی عبارت حرفی ندارم، قشنگ هم هست، اما اساساً آن را نادرست می‌دانم؛ بگو چرا؟ زیرا معتقدم نباید درباره‌ی آدم‌ها دست به قضاوت زد. داوری از آنِ خداست و در موارد ویژه‌ی جامعه هم، کار قضاوت با قاضی‌هاست و نظرات تخصصی وکیل‌ها. پس؛ می‌توان این‌گونه گفت:

 

به داوری درباره‌ی آدم‌ها در مراوادت اجتماعی و خصوصی نباید ورود کرد، داوری‌کردن کار نادرستی است، زیرا انسان‌ها به تمام دنیای همدیگر دسترسی ندارند و حق هم ندارند در امور شخصی، عقیدتی و فکری دیگران تجسّس و تحقیق کنند. قضاوت زمانی درست و راست است که انسان، به تمام دنیای دیگری دسترسی داشته باشد و این سهل نیست. اسلام نیز در سوره‌ی حجرات آن را به‌شدت نهی کرده است.

 

پاسخ:

 

سلام. سپاس از اظهارنظرت. اما بعد؛ قید من در آن کاملاً مشخص است. داوری‌کردن درباره‌ی افراد، نه وظیفه‌ی کسی‌ست و نه حق کسی. مثال می‌زنم:

 

عده‌ای از افراد -شاید هم طلاب- با متنی تند بسیارتند علیه‌ی شمس و مولوی از آقای مکارم شیرازی نسبت به ساخت فیلم «مست عشق» -به کارگردانی حسن فتحی سازنده‌ی سریال شهرزاد- درخواست فتوا می‌کنند. ایشان هم به دلیل این‌که مرجع تقلید است و اسلام‌شناس و بر خود لازم می‌داند جواب سؤالات شرعی را بدهد و مُحق هم هست نظرش را تبیین کند، بی‌آن‌که محتوای متن نامه‌ی آن افراد را مورد تأیید قرار دهد، فتوای خود را در قالب جمله‌ی شرطیه، آزادانه بدین‌گونه اعلان می‌کند: «با توجه به اینکه این کار سبب ترویج فرقه ضالّه صوفیه می‌شود، شرعاً جایز نیست و باید از آن خودداری کرد.»

 

خُب این نظر یک مرجع است. و مرجع مانند همه‌ی شهروندان در اظهارنظر آزاد است. و ایشان ترویج فرقه‌‌ی صوفیه‌ی ضالٌه را جایز ندانست. حال اگر واقعاً فیلم «مست عشق» که قرار شد ساخته شود، قصد ترویج شاخه‌ی ضاله‌ی صوفیه را دارد، مشمول این فتوا می‌شود و اگر فیلم سبب ترویج نمی‌شود، آثار فتوا به آن اصابت نمی‌کند. اما این‌که این فتوا تا چه حد اثر و نفوذ دارد، به عمق جامعه بازمی‌گردد و روز اکران؛ چون به هرحال جامعه‌ی ایران، با همه‌ی آسیب‌هایی که کمابیش دیده می‌شود، جامعه‌ای شرع‌پسند است.

 

 

حال اگر مثلاً در قم یا تهران و یا در هیرمند و سمرقند کسی بخواهد روی این فتوا ورود کند، باید از جنبه‌ی شناخت اصل فتوا وارد شود، نه این‌که بر خلاف اصول اخلاق، دست به داوری درباره‌ی خود آقای مکارم بزند و به امور فردی و خصوصی یک مرجع تعرّض کند. من معتقدم نه فقط باید از داوری درباره‌ی افراد اِعراض کرد، بلکه باید به کسانی که به این گونه قضایا، قضاوت‌ها و داوری‌ها خود را دخالت می‌دهند، اعتراض نمود.

 

ای کاش ایرانیان همیشه گِرد همان  شعر «من یار مهربانم» مرحوم عباس یمینی شریف بگردند که پندِ آن شناخت است، نه داوری‌کردن و سرَک‌کشیدن به ساحت شخصی دیگران:

 

من یار مهربانم

دانا و خوش‌بیانم

 

گویم سخن فراوان

با آن که بی‌زبانم

 

پندت دهم فراوان

من یار پند دانم

 

من دوستی هنرمند

با سود و بی‌زیانم

 

از من مباش غافل

من یار مهربانم

 

ناگفته نگذارم، به اصل فتوا ورود نمی‌کنم. خودم شخصاً زیاد پیش می‌آد که شب را با کتاب مثنوی معنوی به خواب می‌روم.

 

 

حزب «پاک‌دستان»!

 

به نام خدا. سلام. دوره‌ی اشتغال، بخش زیاد از آن را در اختیاریه بودم. دو سوی ورودی آن به «خیابان دولت» برای من جالب بود. از سمت غرب یعنی از خیابان شریعتی و قلهک که می‌آمدم، از خیابان یخچال خودم را می‌رساندم، از کوچه ی فکوریان می گذشتم. وسط‌های آن، خونه‌ی مادر شهید جلائی‌پور بود که پسرش حمیدرضا جلائی‌پور نیز در آنجا زندگی می‌کرد. این‌خانه، تا مدتی پاتوقی امن و حلقه‌ی دکتر عبدالکریم سروش بود که سخنرانی‌های ویژه در آن می‌کرد. بگذرم.

 

اما از سمت شرق، یعنی از خیابان «پاسداران جنوبی» که وارد می‌شدم یک ساختمان خاص! توجه‌ام را تا مدتها به خود جلب می‌کرد! چون آمد و شد در آن برای من حس خاصی می‌بخشید و شامّه‌ی مرا بوناک می‌کرد. تا این یک روز دیدم حجت‌الاسلام... به اتفاق یک روحانی دیگر -که در ایران میدان مانور دارد- وارد آن ساختمان شدند. تردیدم پاک شد که آن ساختمان باید جایی خاص! باشد. بگذرم.

 

خواستم گفته باشم: حزب «پاک‌دستان» از محفل قدرت گریس‌کاری می‌شد. و او هم کم نگذاشت. البته این اسم از حافظه‌ی سیاست محو شد و به‌جای آن از لفظ «آبادگران» استفاده شد. اما قرار آنان این بود هر کس پاک‌دست! است باید بیاید وسط و جذب شود و قدرت را (=شورای شهر، شهرداری، مجلس، دولت و مجاری مهمه‌ی قضاییه را) به دست گیرد. و گرفتند از مجلس ششم به بعد! بگذرم.

 

نکته: دست‌کم سه حزب در ایران از آبشخور قدرت و با فرمان و نفوذ این‌وآن پا گرفت که به لحاظ جامعه‌شناسی سیاسی اساساً خاستگاه و روند طبیعی شکل‌گیری‌شان نادرست است و به نظرم به دموکراسی در ایران ضربه‌ی سختی زد: حزب کارگزاران سازندگی، حزب آبادگران، حزب مشارکت. هر سه با فرمان سه نفر، که نحوه‌ی شکل‌گیری این سه حزب حتی از چگونگی شکل‌گیری حزب شاه‌خواسته‌ی رستاخیز بدتر است. اسَف آن که، همین تولد ناقص موحب شد هر سه حزب به‌شدت انحصارطلب شوند و سیاسی‌کار، نه سیاستمدار و مردم‌دار.

 

به قلم مقررات:

 

در تمام مدت یک‌سال و اندی ماه راه‌اندازی مدرسه‌ی فکرت، چندین بار -شاید بیش از پنجاه بار_ به صفحه‌ی شخصی‌اش پیام فرستاده شد: «لطف کن فوروارد نکن. مقررات مدرسه را رعایت کن.» اما همچنان هرچندوقت، به فورواردکردن ادامه می‌داد. مقررات هم، برای عادت دادنش به احترام به مقررات، شکیبایی می‌ورزید که شاید ازین روال دست بکشد و آرام‌آرام رعایت نماید. اما هرگز این‌گونه نشد و در طول این مدت تأسیس مدرسه، ده‌ها بار فوروارد می‌کرد که به محض مشاهده مقررات آن پست را پاک می‌کرد. تا رسید به دو سه هفته پیش، که بازهم، دو سه تا فوروارد دیگر صورت داد. و مقررات به صفحه‌ی شخصی‌اش باز نیز دلسوزانه پیام فرستاد: «لطف کن فوروارد نکن. مقررات مدرسه را رعایت کن.» و در انتهای پیام افزود: «این آخرین تذکر است.»

 

اما صبح امروز شش مهر، نیز مقررات دید فوروارد انجام داد. و مقررات، به پیام قبل خود که «این آخرین تذکر است.» وفا کرد. پس؛ مقررات، قابل سرزنش نیست. روال‌کردن فوروارد و استمرار آن و زیرپاگذاشتن مقررات و نادیده‌انگاشتن تذکر را باید چاره کرد. عادت به فورواردکردن نوعی آزاررسانی است چون خلاف آیین مدرسه است.

 


پاسخ:

سلام. تو را می‌شناخته و می‌شناسم سید، که همیشه به فیلم‌ها با دیده‌ی حرفه‌ای می‌بینی و با بینش هنری می‌نگری. برداشت‌هایت نیز از سرِ زیرکی‌ست. امابعد؛ شما را سپاس و خدا شاکرم که یک نفر، متن «سه شیخ و اسلامِ لاو» مرا خواند.

 

پاسخ:

سلام. البته جناب ... -بی‌آن‌که به اصل فتوا ورود کنم- از این زاویه هم می‌توان پدیده‌ی دست‌دادن را نگریست: به جای آن‌که آن زنان، دست‌ندادن یک مسلم به خود را اهانت و تحقیر تلقی کند، به خود نرمی و پذیرش و مدارا تعلیم دهند که آیین مسلمانان و فتاوی آنان این کار را منع کرده و خود پیش‌قدم نشوند در دست‌دادن.

 

این به نظرم مرجّح (=پیشی، برتر) است که زنِ نامحرم به دین و آیین دیگران احترام بگذارد و به مسلم دست ندهد، تا این که مسلم، جهت جلب رضایت شکلی و پروتکلی، با دست‌دادن به زن احترام بگذارد ولی آیین خود را حاشا کند و نادیده انگارد. البته سخن راست و فهم دقیق از آن فقیهان است که تفقه دارند و فتوا می‌دهند. من نظر شخصی خودم را گفتم.

 

پاسخ:

سلام. به‌هرحال جناب صدرالدین، در این سخن آقای آیت‌الله احمد جنتی -حتی اگر از نگاه جناب‌عالی اشکال ماهیتی نداشته باشد- ایراد شکلی و بلاغتی و لفظی که دارد. این چه حرفی است که او می‌زند؛ او مگر داروغه و سرکرده است یا مُحتسب! جلسه‌ی خبرگان سالی دو بار تشکیل می‌شود تا کار نظارت بر رهبری را دسته‌بندی کنند. کمیسیون ‌های آن هم اعضایش از هم منفصل و دورافتاده هستند.

 

این چگونه مجلسی است که اولاً اکثر اعضای آن سال‌به‌سال همدیگر را نمی‌بیند، مقصر هم نیستند! چون در استان‌ها حضور دارند نه در مرکز. و سالی دو بار هم جلسه تشکیل می‌شود، این جناب جنتی هم در همین دو نشست -که مردم (بخوانید ولی‌نعمتان) از محتوای آن هیچ خبری ندارند- به جای پرداخت به وظیفه‌ی که رأی ملت بر دوش او و آنان گذاشته، می‌آید خط و نشان می‌کشد علیه‌ی شهروندان.‌ آخه به او چه مربوط! موقع رأی و انتخابات شد آن‌گاه از همه خواسته می‌شود شرکت کنند و پوزه‌ی دسیسه‌چینان را به خاک بمالند. که مشارکت همه‌ی مردم البته سیاستی درست است. بگذرم.

 

 

آن «۳۰۰۰۰» تا

به نام خدا. سلام. اهلِ ایستادن در صف نبودم. حاضر بودم حتی غُرغُر شکم را بشنوم و قار‌وقور اِشکِم را شکیبا باشم، اما برای چندلُقمه ناهار در صف نایستم. اساساً صف، ضد آرامش آدمی‌ست. ازین‌رو روی تراس یا بالکن یا محوطه قدم مشّایی ارسطوگونه! می‌زدم و یا کُنجی قونجولوک، که رستوران خلوت شود.

 

روزی در مشهد مقدس روی تراس بودم. چخ‌چخ می‌گرفتم. گفت: فلانی می‌شناسی؟ گفتم: کی رو؟ گفت: همونی که پیراهنِ زیتونی‌رنگِ سبْکِ لبنانی به تن می کنه. گفتم: نه. ندیدمش تابه‌حال؛ بجا نمی‌آورمش. گفت: یکی از همون «۳۰۰۰۰» تاست. گفتم: چه می‌کنه؟ گفت: همه رو پخش کردند، سوراخ سُنبه‌ (=سُمبه) را پُر کنند. گفتم: آهان! پس چَپوندنِشون. عجب! عجب! چه ریش و پشمی هم گذاشته با این‌که ۹ پلکان پایین‌تره. گفت: آها. و سر تکون داد و دست به نرده زد و ... . اینو گفتیم و رفتیم تا از قورمه‌سبزی رستوران خیابان -که تمام مَشامم را می‌نواخت و بر تن و جانم مزّه می‌رساند- عقب نمانیم.

 

حین غذا -که البته گپ‌زدن کراهت دارد- بازم لقمه‌به‌دهن حرّافی کردیم که اگه زیاد ادامه دهی نفخ هم می‌گیری. ولی موضوع وقتی بِکر باشه و یواشکی، حاضری نَفخ که خوبه، فَتق! هم بگیری.گفت: سرآغاز و سرانجامش را که می‌دونی؟ گفتم: سرآغازش پیش‌بینی پیروزی آن نامزد خاص بود و سرانجامش خوردن سرشان به سنگ.

 

یک زمان دیدم اُوه وَه، دو کفگیر پلو و قورمه‌سبزی با دو تا لیمو عمانی -شاید هم جهرمی!- را چنان خوردم، حتی پِخوی آن را هم جا نذاشتم! سیاسی‌میاسی که بلد نباشی، همین می‌شه. از راهرو که رد شدیم، و عرض خبابان شهر را رد کردیم. گفتم: آن حوالی ضرابخانه، کمی پایین‌تر و بالاتر از خیابان شهید عراقی مگر خبر نداشتند که این «۳۰۰۰۰» تا اگر آن چهره‌ی ویژه پیروز شد، دیوان‌سالاری فشل را تصفیه و پالایش کنند و شاید هم در تمام بلاد تألیفِ قلوب نمایند؟ و تا جواب دهد بازم گفتم: این را از نظرت نیروسازی می‌گویند؟ یا نیروگذاری؟ این با دوبیتی باباطاهر و با شوروحال خاصش این را به سینه‌ی صدرم پرتاب کرد:

ببندم شال و می‌پوشم قدَک را

بنازم گردش چرخ و فلک را

بگردم آب دریاها سراسر

بشُویم هر دو دستِ بی‌نمک را

(منبع)

 

به مزاح به او گفتم: ما توی محلمون دو «شال» داریم: شالِ گردن. شالِ جنگل. اولی شال اگر بد بپیچید وبال گردن می‌شود و دومی شال اگر نباشد و بی‌رحمانه شکار شود، گندوبوی آت‌وآشغال دشت و دَمَن و صحرا را سر می‌گیرد.

 

تتمّه: باز شال! که تصفیه‌گر و پالایشگر بی‌منّت طبیعت است و گاه‌گاه مرغ و خروس می‌دزدد اما اختلاس و استتار نمی‌کند. از بس قورمه، بلعیده بود، سرآخر معده جواب کرد و آروغ زد و رفت.

 

نکته:

حتی معده‌داری هم محتاج آموزش و ساماندهی است، چه رسد به مملکت‌داری و سیاست‌گری و دیپلماسی. امید است این فرموده‌ی سدید و پرمعنای امام جعفر، پیشوای صادق -علیه السلام- وارونه نشود که پندِ گران دادند: «شخص مؤمن از یک شکم می‌خورد، در حالی‌که کافر از هفت شکم می‌خورد.» منظور این است مؤمنان قانع‌اند، ولی ناسپاسان کافر، حریص و آزمند. عدد یک نشان قلّت و کمینه است و عدد هفت علامت کثرت و بیشینه. من چای «لاهیجان»م را بنوشم که خوب دَم کشیده و آنتی‌اُکسیدان است و ارتشِ مدافع بدن، و نیز سپاه روح و جان. تمام. 7 مهر 1398.

 

پاسخ:

سلام. صف را خوب آمدی. بله. در قرآن هم سوره‌ی صف آمده. آن صف‌ها که اساس کار آدمی‌ست. امابعد؛ توق‌دار رفتن استراتژی تو بود؛ من حتی خط، را در جوانی و مجردی می‌آمدم اتاق تو، از تو آموختم که در اولین سرمشق برایم نوشته بودی و فرمان داده‌بوی هفت‌بار از آن بنویسم که من هفتادبار نوشتم. و‌ آن این عبارت بود: ادب، آداب دارد.

 

به وقت شعر:

میل جان اندر حیات و در حی است

زانک جانِ لامکان اصل وی است

 

میل جان در حکمت است و در علوم

میل تن در باغ و راغ است و کروم

 

میل جان اندر ترّقی و شرف

میل تن در کسب و اسباب علف

(مولوی)

 

عبادت دائم به چه معناست؟

 

«منظور این نیست همیشه در حال عبادت رسمی هستند بلکه کار و کردارشان یکپارچه الهی شد و رنگ خدایی گرفت». امام حسین -علیه‌السلام- در یکی از منازل به سمت هجرت (یعنی منزلی به اسم زباله که گویا یک آب‌گاه بود) دست به پالایش همراهان زد و با مهربانی، آنان را از ادامه‌ی راه منصرف کرد؛ زیرا با شناخت ژرف، هویت آنان را می‌دید که طاقت مصائب مسیر تا عاشورا را ندارند.

​​​

نورِ نورِ نورِ نورِ نورِ نور

 

به نام خدا. سلام. امروز چون روز بزرگداشت جلال‌الدین بلخی -مولوی- است؛ یک اشارت به مثنوی معنوی او می‌کنم.

 

در دفتر ششم مثنوی -از بیت ۲۰۴۴ تا بیت ۲۱۵۲- مولوی از مُریدی حکایت می‌کند که از طالقان راه می‌افتد و به خرقان (در جاده‌ی شاهرود به آزادشهر) می‌رود و در کنار بیشه با شیخ ابوالحسن خرقانی ملاقات می‌کند که خواندن آن خوب و لذیذ است. من دو بیت از سراسر این حکایت انتخاب کرده‌ام که از نشانه‌ها و وصفِ یک عارف واقعی از نگاه مولوی‌ست. عارفی که نه اهل اَدا و اَطوار و بازی و ریاکاری، که اهل آداب و کردار و آیین الهی و مردم‌دوستی و والِه و حیران در عشق خدایی و خداپرستی‌ست.

 

فردیِ ما جُفتیِ ما نه از هواست

جانِ ما چون مُهره در دستِ خداست

...

از همه اوهام و تصویراتْ دور

نورِ نورِ نورِ نورِ نورِ نور

(منبع)

 

توضیح:

انسان اگر انسان باشد، از کارِ لغو و «لاطائلات» اِعراض می‌کند. طائل یعنی: قدرت، فضل، توانایی. لاطائل یعنی بی‌فایده و بی‌هوده. لغو یعنی: پوچ و پوچی و باطل. ازین‌رو، به برداشت شخصی من، مولوی عارفِ حقیقی را کسی می‌داند که وجودش انباشتِ اَنوار باشد و نیز نورانی‌ و تابنده و روشن‌کننده‌ی خلق. و چنین انسانی واصِل و مُتّصف و منتهی است به: نورِ نورِ نورِ نورِ نورِ نور.

 

نکته:

چه زمانه‌ی زیبایی بود. یک مرید شیدای دانایی و معنویت از طالقان و از رشته‌کوه البرز پا می‌شود به پایین می‌آید و به خرقان می‌شتابد تا از شیخ خرقانی حرفِ دل بشنود تا رشته‌‌کوه معنوی را بپیماید. چه زمانه‌ای شده حالا، که گاه انسان می‌بیند و می‌شنود، پا بر روی هرچه بوی معنا و معنویت و ماوراء می‌دهد می‌گذارند و رشته‌کوه درون خود را با وَهم و انکار و غرور، ویران می‌کنند و خیال می‌کنند مارمُهره‌ -آن‌هم از نوع مار کبرای هندی- را در جیب‌شان! دارند. بگذرم که خود سخت محتاج تعالیم بزرگانم و دوستدار آموزه‌های درخشان عالمان.

 

 

پاسخ

 

سلام

گویا بارها جناب ...! گفته بودی برایت خودِ اصلِ انسان مهم است و ورودی به باورها و عقاید هیچ کسی نمی‌کنی؛ اما اینجا، چارچوب فکری‌ات را دور زده‌ای و به باور فرد گیر داده‌ای و سخن از خرافه می‌کنی، حال‌آن‌که، همین «خرافه» که شما به ظنّ خود به طرف خود نسبت می‌دهی، برای همان شخص جزوِی مسلّم از اعتقادات و ایمانیات و حتی یقینیات محسوب می‌شود. پس، هرگز به خودت اجازه نده باورهای کسی را به خرافه تقلیل دهی. این دست‌کم با اصولی که خودت آن را مطرح کرده بودی، ناسازگار می‌افتد.

 

نظر سیدعلی‌اصغر:

سلام. ابراهیم طالبی مرد لحظه های اعم و مهم و مفید است کیفیت حضورش همواره آموزنده و بی بدیل است . تحلیل از عملکردش و حتی شخصیتش در تخریب نه تنها صحیح نیست بلکه هدف خوبی در پی نداره . در کانال چشمه سار شناخت خوبی از ایشان ارائه نمودی. جدیت و اقتدارش آنقدر زیاد است که قرار و مقررات برایش اصل ارزش قرار می گیرد در رابطه با خانواده هم همینطور است .

 

پاسخ:

سلام

در اخلاق شما کردارهای بروز دارد که منِ رفیقِ دیرین آن را دانشگاه خودم کرده‌ام. اگرچه به پای تو هرگز نرسیده‌ام و نمی‌رسم. مهم این است پندار، گفتار و کردار تو برای من آن‌مقدار جذبه داشت که ما را به درازای عمرمان مقیم درگاه هم کرد. اما همین موجب نشد دست از مباحثه برداریم و از هم تقلید کور کنیم.

 

 

من در ساحت وجودی‌ات سید، تمام مزایای رفاقت را مشاهده می‌کنم و اگر لایق باشم از آن برای خود مواد درسی می‌سازم. حتی نقدهایی که بر من داری را نعمت می‌دانم تا با آن خودم را به جاده‌ی اصلاح و خودسازی برسانم. تو نیک می‌دانی من رفاقت را هیچ‌گاه فقط در نشست‌وبرخاست‌ها و چای‌خوردن‌ها و گشت‌وگذارها منحصر نکردم، رفاقت از نظر من هم در تفریحات است و هم در تفکرات؛ اگر این دو رخ داد، دو رفیق برای هم هم تفرُّجگاه می‌شوند و هم دانشگاه. بگذرم. ممنونم.

 

نشانه و اشاره و گزاره

 

نشانه‌ی من: «غنی» و «عبدالله» به رقابت برخاستند. مردم، بسیارکم مشارکت کردند و رأی خود را -که حق‌شان بود- در صندوق انتخابات نینداختند و در سینه‌هایشان نگه داشتند. افغانستان، همچنان در فغان است. دست‌کم به سه علت: امنیت، ترس، فقر.

 

اشاره‌ی من: پنج‌شش سال پیش در یک کنفراس مسائل افغانستان، شرکت کرده بودم. کارشناس خبره‌ای می‌گفت افغانستان همچنان در سیطره‌ی طالبان است؛ زیرا بیش از ۶۵ درصد خاک آن در دست طالبان است.

 

گزاره‌ی من: گرچه دموکراسی بهترین روش حکومت و سیاست است؛ و بهترین تعریف از آن همان است که آبراهام لینکلن گفته‌است: دموکراسی «حکومت مردم، توسط مردم، برای مردم، توسط همه» است؛ اما به نظر من دست‌کم دو آفت دموکراسی را کِرمو کرده و به میوه‌های گوارای درختش آسیب رسانده است؛ یکی پول و دیگری ترس. اولی با نفوذ طبقه‌ی دارا در دموکراسی، و دومی با تهدید گروه‌های فشار و ستیزه‌گر در پهنه‌ی کشور. پس؛ دموکراسی هرچند ارمغان صلح است و نوید آزادی، اما همیشه محتاج امنیت است و عدالت. و این شکننده است و سخت.

Notes ۰
پست شده در جمعه, ۱۱ مرداد ۱۳۹۸
بازدید ها : ۶۷۵
ساعت پست : ۰۷:۱۱
مشخصات پست

مدرسه فکرت ۴۵

ابراهیم طالبی  | دامنه دارابی

مجموعه پیام‌هایم در مدرسه فکرت

قسمت چهل و پنجم

 
هف‌هش خط (۱۷)

به نام خدا. سلام. مرحوم بازرگان به نویسنده‌ی کتاب «جامعه‌شناسی خودکامگی» یعنی علی رضاقلی، گفته بود: چرا در کتاب خود ازین سخن پیامبر اسلام (ص) استفاده نکردید: کَما تکونُوا یُولّی علَیکُم. هرگونه که باشید همان‌گونه بر شما حکومت می‌کنند.

 

افزوده: پیامبر اسلام (ص) در جایی دیگر _به نقل از کتاب «شرح‌الشهاب» ابن‌القاضی_ می‌فرماید: عملکرد و رفتار شما، بر شما فرمانروایی می‌کند، اگر رفتارتان نیک باشد، فرمانروایان شما هم اصلاح می‌گردند.

 

آخر خط: در جایی خوانده و یادداشت کرده بودم که بدبینی در ایران سابقه دارد؛ داخل عدلِ پشمِ ایران، ممکنه آجر و سنگ باشد؛ آری درین هف‌هش خط باید افزون کنم و نیز داخل کیسه‌ی سیب‌زمینی، خاک. داخل جعبه‌ی میوه، جنس نارس و کال. داخل گونی برنج طارم، اقسام بُنجُل آن. و داخل کاخ شیشه‌ای مات! و مشجّر حکومت، هم که جای خود دارد، زیرا حکومت‌ها توسط آدم‌ها اداره می‌شود، نه فرشته‌ها. و جهان، حقّا ! که از سورینام گرفته تا آسام، و از توکیو گرفته تا مسکو و پورتوریکو، و از گابُن گرفته تا واشینگتن سیاستمدارهای حُقّه‌باز زیاد به خود دیده است و آدم‌های دغَل‌کار، فراوان. بگذرم، سیاسی‌میاسی بلد نیستم!

 
 
 
جامعه‌شناسی خودکامگی
اثر علی رضاقلی، نشر نی
 
 

هف‌‌هش خط (۱۸)

به نام خدا. سلام. یورگن هابرماس _فیلسوف معاصر آلمان، که در دوره‌ی دولت جناح چپ در اواسط دهه‌ی ۷۰ به ایران آمده بود_ به «گستره‌ی همگانی» معتقد است.

 

مفهوم سیاسی «گستره‌ی همگانی» به فضای باز میان دولت و فرد اطلاق می‌شود، که البته چنین گستره‌ای در نظام‌های توتالیتر (=تک‌تاز) و شاهنشاهی شکل نمی‌گیرد. به جای آن لُمپن‌ها (=شَرورها، قمه‌کش‌ها، چماق‌دارها، هراس‌افکن‌ها) میدان مانور می‌یابند و یا گروه‌های مخفی خودسر مثل فاشیست‌ها در اسپانیا و نازیست‌ها و اس‌اس‌ها در آلمان هیتلری، جای احزاب و مردم را پر می‌کنند. به عبارتی به قول هگل، جامعه‌ی مدنی، درین نوع دولت‌ها پدید نمی‌آید. یعنی نمی‌گذارند پدیدار گردد. مثلاً در نظام بسته‌ی خاندان سعود در عربستان، گستره‌ی همگانی اساساً وجود ندارد. آنان، حتی بر نام کشور، فامیلی خاندان خود را گذاشتند: عربستان سعودی!

 

آخر خط: فرصت ماه محرم _که یک قدرت بزرگ برای مکتب تشیّع است_ به نظرم می‌تواند تمرینی بر ژرف‌ترکردنِ گستره‌ی همگانی در نظام جمهوری اسلامی ایران باشد. زیرا انقلاب اسلامی، این اجازه‌ی پیشرفته را به نظام می‌دهد، که میان قدرت و ملت فضای باز وجود داشته باشد؛ همان گستره‌ی همگانی که در آن بتوان تفکر کرد، نظارت داشت، فعال و متحرک بود، بر مبنای قانون و مدنیت اقدام سیاسی و اندیشه‌ای کرد و حتی متشکّل شد و حزب و گروه و سازمان به ثبت رسمی رساند. تمام. اگر دقت شود حزب مؤتلفه‌ی اسلامی به عنوان یک جریان اصیل و تشکیلاتی جناح راست، از دل هیأت‌های مذهبی زنجیرزن ماه محرم شکل گرفت که از سال‌های آغازین دهه‌ی چهل همگام با نهضت امام خمینی به هم زنجیره‌وار مؤتلف و متحد شدند و کم‌کم نُضج (=رونق) گرفتند و در امر مبارزه برای سرنگونی شاه بسیار تلاش کردند.

 

 

پاسخم به جناب ...

سلام. آنچه در ادامه‌ی نوشته‌ام در هف‌هش خط ۱۷، امتداد داده‌ای، شناسایی آفاتی است که اندک‌اندک آسیب شد و کم‌کم، کم‌کم، معضل و به‌یکباره عیب عظیم. با شما درین درد و گلایه‌ی جامعه‌شناختی، مخالفتی ندارم. از نظرنویسی پرحوصله‌ی شما هم خرسند و ممنونم. اما واقعیت این است درین آفات _که حتی می‌توان نامش را بلیّه‌ی مخاطره‌آمیز اجتماعی گذاشت_ هم پاره‌ای از مردم دخالت دارند و هم دست پاره‌ای از حکومت و قدرت به‌صورت مرئی و نامرئی دخیل است. که در نوشته‌ات ازین ابعاد، دور نیفتاده‌ای.

 


راه‌حل اما چیست؟ به نظر من، محو چنین رفتارهایی چه از ساحت حکومت و چه از میان ملت، ناممکن است. زیرا یوتوپیا (=مدینه‌ی فاضله‌ی فارابی) اساساً رخ نمی‌دهد. پس، این زشتی‌ها همیشه در جوفِ جامعه، پیوست است. مهم این است، هر کس خود، ازین گونه کردارهای ناروا و سست‌کننده‌ی تاروپود اجتماع، دست بشوید. کردار نیک، پندار نیک، گفتار نیک در تبار ایرانی سنجاق بوده‌است. اما گویا یادش رفته است و گاه‌به‌گاه دست به کلاهبرداری دراز می‌کند و به قول شما از منفعت متعادل به سوداگری خطرناک میل می‌نماید.

 

از نظر فلسفی نیز، من هر حکومتی را زاده و مولودِ مردم می‌دانم و مردم هم، هیچ‌گاه در هیچ زمانه‌ای، همه یکسره خوب و منزّه نبوده و نمی‌شوند. بد و خوب باهم در یک فرصت واحد، زیست می‌کنند. پس، حکومت هم چون زاده‌ی بشر است، دست و پایش ممکن است آلوده شود و بلرزد. انتظار مطلق از حکومت و ملت برای پرهیز از بِزه، پنداری بیش نیست.

 

باید بر مبنای اخلاق و آموزه‌های دینی و تجربیات بشری و ملاطفت‌های انسانی، از میزان آلودگی و تقلب و تغلب (=چیرگی زورمندانه) علیه‌ی همدیگر، کم کرد. آب، املاح دارد، خالص نیست، حکومت هم امواج دارد و خالص نیست. موج‌هایی از آن با خود آلودگی‌ها دارد، و موج‌های هم پاکیزگی‌ها. حرف درین پاره، پایانی ندارد. پویه‌ی آدمی باید پویان و جویان باشد تا اول خود را پایش و جویش کند که بتواند پاینده و جوینده، عمر بگذراند. بگذرم.

 

پاسخ:


سلام. دیدگاه شما درین مسأله، منطقی و مناسب است. از نظر من نیز مسجد خدا، در هر کجای کره‌ی خاک، بنا و برپا شده باشد، متعلق به همه‌ی نمازگزاران است. از هر فرقه و مذهب. اگر بحث نماز و انجام فرایض شرعی‌ست، پس نباید دنبال مسجد خاص با نام خاص در تهران گشت. اما اگر دنبال ایجاد پایگاه برای نشر افکار و عقاید ویژه‌ی هستند، این البته نباید سخت گرفته شود. هرچند اهل سنت در شهرهایی که اکثریت دارند، مساجدشان با افکار خودشان اداره می‌شوم.

 

من چندین ماه در ایام دفاع مقدس، در مریوان بودم، هم سال ۶۱ و هم سال ۶۷، با چشم خود شاهد بودم و خودم در نمازجمعه‌ی اهل‌سنت مریوان شرکت می‌کردم. و به ماموستا اقتدا می‌کردم. این‌که در تهران، عواملی در جست‌وجوی تفرّق‌اند تردیدی نیست و تا جایی که می‌دانم اهل‌سنت خیلی به‌ندرت به امام جماعت شیعه اقتدا می‌کنند. اعضا و رهبران گروه‌های فلسطینی هم که چندی پیش در تهران به یک روحانی شیعه اقتدا کردند، دیده شد چه واکنش‌هایی در منطقه ایجاد شد. ازین تفکر و دیدگاه مترقی و دلسوزانه‌ی شما خرسند و متشکرم. هدف اتحاد میان مسلمین است. هر تزی مایه‌ی چندپارگی شود از نظر شرع، مصلحت و عقلانیت مردود است.

 

هف‌هش‌ خط (۱۹)

به نام خدا. سلام. «إِلَهَهُ هَوَاهُ». این خطاب خدا به رسول خدا _صلوات الله_ است در آیه‌ی ۴۳ فرقان، که می‌گوید ای پیامبرم تو آن کسی را که هوای نفْسِ خود را «خدای خود» ساخته و گمراهی پیشه کرده، نمی‌توانی هدایت کنی. امام حسین _علیه‌السلام_ نیز در ۸ روز حضورش در سرزمین کربلا، با آن‌که با چنین افراد بی‌شماری مواجه شد، اما تمام توان را به کار گرفت تا شاید از گمراهی نجات‌شان دهد و یا دست‌کم از به‌راه‌انداختن جنگ و ستیزه‌گری پشیمان‌شان سازد. ولی آن لشگر، به سازِ هوای نفس رقصید، دین را از پیش به درهم و دینار فروخت، سخن لطیف نماینده‌ی برجسته‌ی رسالت را نادیده انگاشت و در نهایت، به شنیع‌ترین وضع و غیرانسانی‌ترین رفتار، با خاندان عصمت و طهارت برخورد کرد.

 

آخر خط: خدایا! آیا می‌توانم ای‌کاش بگویم؟! ای‌کاش فرصت می‌دادند تا امام حسین _علیه‌السلام_ از کربلا خود را به ایران، میان مردمان دل‌آگاه و یاریگرِ ستمدیدگان می‌رسانید. همان سرزمینی که پیش از گرَوِش آزادانه‌اش به اسلام و تشیّع، دست‌کم با سخن‌های دلنواز فردی پیام‌دار یعنی جناب زرتشت آشنایّت داشت که می‌گفت: شریف‌ترین دل‌ها، دلی‌ست که اندیشه‌ی آزارِ کسان در آن نباشد. درین صبح غمگین تاسوعا سلام می‌کنم به امام حسین و یاران یاریگرش. و آرزو می‌کنم، همآره راه ملت، راه «حسین» باشد و مرامِ مردم، مرام «زینب». دو پَرورده‌ی پُرشور وُ شعورِ امام علی بن ابی‌طالب، وصیِّ حضرت محمد.

 

امشب از عاشورا می‌گویم

به نام خدا. سلام. اسلام را از اول ورق می‌زنم. یک اُمّیِ امین، در غار حرا، برانگیخته می‌شود؛ بعثت. دست به دعوت پنهانی و سپس فراخوان آشکار می‌زند. هر کس به او ایمان آورَد، مسلمان می‌شود؛ جامعه‌ی مسلمین با ۳ نفر آغاز شد. اندک‌اندک به این عدد افزوده شد. ۱۳ سال درازا کشید. اما هنوز محمد امین بر اشراف و اعیان و جاهلیت مکه پیروز نشد؛ دست به زور هم نزد. پس از تبعیدکردن مسلمین به شِعب (=درّه‌‌) ابی‌طالب، اینک نقشه‌ی قتل پیامبر را به سرکردگی ابوجهل می‌کشند. هجرت آغاز می‌گردد. ترک دیار خود و ساکن‌شدن در یثرب و ایجاد مدینه و سپس حکومت. بیشتر بخوانید ↓

دیدن یا نوشتن نظرات : ۰
پست شده در جمعه, ۱۱ مرداد ۱۳۹۸
بازدید ها : ۶۷۵
ساعت پست : ۰۷:۱۱
دنبال کننده

مدرسه فکرت ۴۵

ابراهیم طالبی  | دامنه دارابی
مدرسه فکرت ۴۵

مجموعه پیام‌هایم در مدرسه فکرت

قسمت چهل و پنجم

 
هف‌هش خط (۱۷)

به نام خدا. سلام. مرحوم بازرگان به نویسنده‌ی کتاب «جامعه‌شناسی خودکامگی» یعنی علی رضاقلی، گفته بود: چرا در کتاب خود ازین سخن پیامبر اسلام (ص) استفاده نکردید: کَما تکونُوا یُولّی علَیکُم. هرگونه که باشید همان‌گونه بر شما حکومت می‌کنند.

 

افزوده: پیامبر اسلام (ص) در جایی دیگر _به نقل از کتاب «شرح‌الشهاب» ابن‌القاضی_ می‌فرماید: عملکرد و رفتار شما، بر شما فرمانروایی می‌کند، اگر رفتارتان نیک باشد، فرمانروایان شما هم اصلاح می‌گردند.

 

آخر خط: در جایی خوانده و یادداشت کرده بودم که بدبینی در ایران سابقه دارد؛ داخل عدلِ پشمِ ایران، ممکنه آجر و سنگ باشد؛ آری درین هف‌هش خط باید افزون کنم و نیز داخل کیسه‌ی سیب‌زمینی، خاک. داخل جعبه‌ی میوه، جنس نارس و کال. داخل گونی برنج طارم، اقسام بُنجُل آن. و داخل کاخ شیشه‌ای مات! و مشجّر حکومت، هم که جای خود دارد، زیرا حکومت‌ها توسط آدم‌ها اداره می‌شود، نه فرشته‌ها. و جهان، حقّا ! که از سورینام گرفته تا آسام، و از توکیو گرفته تا مسکو و پورتوریکو، و از گابُن گرفته تا واشینگتن سیاستمدارهای حُقّه‌باز زیاد به خود دیده است و آدم‌های دغَل‌کار، فراوان. بگذرم، سیاسی‌میاسی بلد نیستم!

 
 
 
جامعه‌شناسی خودکامگی
اثر علی رضاقلی، نشر نی
 
 

هف‌‌هش خط (۱۸)

به نام خدا. سلام. یورگن هابرماس _فیلسوف معاصر آلمان، که در دوره‌ی دولت جناح چپ در اواسط دهه‌ی ۷۰ به ایران آمده بود_ به «گستره‌ی همگانی» معتقد است.

 

مفهوم سیاسی «گستره‌ی همگانی» به فضای باز میان دولت و فرد اطلاق می‌شود، که البته چنین گستره‌ای در نظام‌های توتالیتر (=تک‌تاز) و شاهنشاهی شکل نمی‌گیرد. به جای آن لُمپن‌ها (=شَرورها، قمه‌کش‌ها، چماق‌دارها، هراس‌افکن‌ها) میدان مانور می‌یابند و یا گروه‌های مخفی خودسر مثل فاشیست‌ها در اسپانیا و نازیست‌ها و اس‌اس‌ها در آلمان هیتلری، جای احزاب و مردم را پر می‌کنند. به عبارتی به قول هگل، جامعه‌ی مدنی، درین نوع دولت‌ها پدید نمی‌آید. یعنی نمی‌گذارند پدیدار گردد. مثلاً در نظام بسته‌ی خاندان سعود در عربستان، گستره‌ی همگانی اساساً وجود ندارد. آنان، حتی بر نام کشور، فامیلی خاندان خود را گذاشتند: عربستان سعودی!

 

آخر خط: فرصت ماه محرم _که یک قدرت بزرگ برای مکتب تشیّع است_ به نظرم می‌تواند تمرینی بر ژرف‌ترکردنِ گستره‌ی همگانی در نظام جمهوری اسلامی ایران باشد. زیرا انقلاب اسلامی، این اجازه‌ی پیشرفته را به نظام می‌دهد، که میان قدرت و ملت فضای باز وجود داشته باشد؛ همان گستره‌ی همگانی که در آن بتوان تفکر کرد، نظارت داشت، فعال و متحرک بود، بر مبنای قانون و مدنیت اقدام سیاسی و اندیشه‌ای کرد و حتی متشکّل شد و حزب و گروه و سازمان به ثبت رسمی رساند. تمام. اگر دقت شود حزب مؤتلفه‌ی اسلامی به عنوان یک جریان اصیل و تشکیلاتی جناح راست، از دل هیأت‌های مذهبی زنجیرزن ماه محرم شکل گرفت که از سال‌های آغازین دهه‌ی چهل همگام با نهضت امام خمینی به هم زنجیره‌وار مؤتلف و متحد شدند و کم‌کم نُضج (=رونق) گرفتند و در امر مبارزه برای سرنگونی شاه بسیار تلاش کردند.

 

 

پاسخم به جناب ...

سلام. آنچه در ادامه‌ی نوشته‌ام در هف‌هش خط ۱۷، امتداد داده‌ای، شناسایی آفاتی است که اندک‌اندک آسیب شد و کم‌کم، کم‌کم، معضل و به‌یکباره عیب عظیم. با شما درین درد و گلایه‌ی جامعه‌شناختی، مخالفتی ندارم. از نظرنویسی پرحوصله‌ی شما هم خرسند و ممنونم. اما واقعیت این است درین آفات _که حتی می‌توان نامش را بلیّه‌ی مخاطره‌آمیز اجتماعی گذاشت_ هم پاره‌ای از مردم دخالت دارند و هم دست پاره‌ای از حکومت و قدرت به‌صورت مرئی و نامرئی دخیل است. که در نوشته‌ات ازین ابعاد، دور نیفتاده‌ای.

 


راه‌حل اما چیست؟ به نظر من، محو چنین رفتارهایی چه از ساحت حکومت و چه از میان ملت، ناممکن است. زیرا یوتوپیا (=مدینه‌ی فاضله‌ی فارابی) اساساً رخ نمی‌دهد. پس، این زشتی‌ها همیشه در جوفِ جامعه، پیوست است. مهم این است، هر کس خود، ازین گونه کردارهای ناروا و سست‌کننده‌ی تاروپود اجتماع، دست بشوید. کردار نیک، پندار نیک، گفتار نیک در تبار ایرانی سنجاق بوده‌است. اما گویا یادش رفته است و گاه‌به‌گاه دست به کلاهبرداری دراز می‌کند و به قول شما از منفعت متعادل به سوداگری خطرناک میل می‌نماید.

 

از نظر فلسفی نیز، من هر حکومتی را زاده و مولودِ مردم می‌دانم و مردم هم، هیچ‌گاه در هیچ زمانه‌ای، همه یکسره خوب و منزّه نبوده و نمی‌شوند. بد و خوب باهم در یک فرصت واحد، زیست می‌کنند. پس، حکومت هم چون زاده‌ی بشر است، دست و پایش ممکن است آلوده شود و بلرزد. انتظار مطلق از حکومت و ملت برای پرهیز از بِزه، پنداری بیش نیست.

 

باید بر مبنای اخلاق و آموزه‌های دینی و تجربیات بشری و ملاطفت‌های انسانی، از میزان آلودگی و تقلب و تغلب (=چیرگی زورمندانه) علیه‌ی همدیگر، کم کرد. آب، املاح دارد، خالص نیست، حکومت هم امواج دارد و خالص نیست. موج‌هایی از آن با خود آلودگی‌ها دارد، و موج‌های هم پاکیزگی‌ها. حرف درین پاره، پایانی ندارد. پویه‌ی آدمی باید پویان و جویان باشد تا اول خود را پایش و جویش کند که بتواند پاینده و جوینده، عمر بگذراند. بگذرم.

 

پاسخ:


سلام. دیدگاه شما درین مسأله، منطقی و مناسب است. از نظر من نیز مسجد خدا، در هر کجای کره‌ی خاک، بنا و برپا شده باشد، متعلق به همه‌ی نمازگزاران است. از هر فرقه و مذهب. اگر بحث نماز و انجام فرایض شرعی‌ست، پس نباید دنبال مسجد خاص با نام خاص در تهران گشت. اما اگر دنبال ایجاد پایگاه برای نشر افکار و عقاید ویژه‌ی هستند، این البته نباید سخت گرفته شود. هرچند اهل سنت در شهرهایی که اکثریت دارند، مساجدشان با افکار خودشان اداره می‌شوم.

 

من چندین ماه در ایام دفاع مقدس، در مریوان بودم، هم سال ۶۱ و هم سال ۶۷، با چشم خود شاهد بودم و خودم در نمازجمعه‌ی اهل‌سنت مریوان شرکت می‌کردم. و به ماموستا اقتدا می‌کردم. این‌که در تهران، عواملی در جست‌وجوی تفرّق‌اند تردیدی نیست و تا جایی که می‌دانم اهل‌سنت خیلی به‌ندرت به امام جماعت شیعه اقتدا می‌کنند. اعضا و رهبران گروه‌های فلسطینی هم که چندی پیش در تهران به یک روحانی شیعه اقتدا کردند، دیده شد چه واکنش‌هایی در منطقه ایجاد شد. ازین تفکر و دیدگاه مترقی و دلسوزانه‌ی شما خرسند و متشکرم. هدف اتحاد میان مسلمین است. هر تزی مایه‌ی چندپارگی شود از نظر شرع، مصلحت و عقلانیت مردود است.

 

هف‌هش‌ خط (۱۹)

به نام خدا. سلام. «إِلَهَهُ هَوَاهُ». این خطاب خدا به رسول خدا _صلوات الله_ است در آیه‌ی ۴۳ فرقان، که می‌گوید ای پیامبرم تو آن کسی را که هوای نفْسِ خود را «خدای خود» ساخته و گمراهی پیشه کرده، نمی‌توانی هدایت کنی. امام حسین _علیه‌السلام_ نیز در ۸ روز حضورش در سرزمین کربلا، با آن‌که با چنین افراد بی‌شماری مواجه شد، اما تمام توان را به کار گرفت تا شاید از گمراهی نجات‌شان دهد و یا دست‌کم از به‌راه‌انداختن جنگ و ستیزه‌گری پشیمان‌شان سازد. ولی آن لشگر، به سازِ هوای نفس رقصید، دین را از پیش به درهم و دینار فروخت، سخن لطیف نماینده‌ی برجسته‌ی رسالت را نادیده انگاشت و در نهایت، به شنیع‌ترین وضع و غیرانسانی‌ترین رفتار، با خاندان عصمت و طهارت برخورد کرد.

 

آخر خط: خدایا! آیا می‌توانم ای‌کاش بگویم؟! ای‌کاش فرصت می‌دادند تا امام حسین _علیه‌السلام_ از کربلا خود را به ایران، میان مردمان دل‌آگاه و یاریگرِ ستمدیدگان می‌رسانید. همان سرزمینی که پیش از گرَوِش آزادانه‌اش به اسلام و تشیّع، دست‌کم با سخن‌های دلنواز فردی پیام‌دار یعنی جناب زرتشت آشنایّت داشت که می‌گفت: شریف‌ترین دل‌ها، دلی‌ست که اندیشه‌ی آزارِ کسان در آن نباشد. درین صبح غمگین تاسوعا سلام می‌کنم به امام حسین و یاران یاریگرش. و آرزو می‌کنم، همآره راه ملت، راه «حسین» باشد و مرامِ مردم، مرام «زینب». دو پَرورده‌ی پُرشور وُ شعورِ امام علی بن ابی‌طالب، وصیِّ حضرت محمد.

 

امشب از عاشورا می‌گویم

به نام خدا. سلام. اسلام را از اول ورق می‌زنم. یک اُمّیِ امین، در غار حرا، برانگیخته می‌شود؛ بعثت. دست به دعوت پنهانی و سپس فراخوان آشکار می‌زند. هر کس به او ایمان آورَد، مسلمان می‌شود؛ جامعه‌ی مسلمین با ۳ نفر آغاز شد. اندک‌اندک به این عدد افزوده شد. ۱۳ سال درازا کشید. اما هنوز محمد امین بر اشراف و اعیان و جاهلیت مکه پیروز نشد؛ دست به زور هم نزد. پس از تبعیدکردن مسلمین به شِعب (=درّه‌‌) ابی‌طالب، اینک نقشه‌ی قتل پیامبر را به سرکردگی ابوجهل می‌کشند. هجرت آغاز می‌گردد. ترک دیار خود و ساکن‌شدن در یثرب و ایجاد مدینه و سپس حکومت. بیشتر بخوانید ↓

ابراهیم طالبی  | دامنه دارابی

مجموعه پیام‌هایم در مدرسه فکرت

قسمت چهل و پنجم

 
هف‌هش خط (۱۷)

به نام خدا. سلام. مرحوم بازرگان به نویسنده‌ی کتاب «جامعه‌شناسی خودکامگی» یعنی علی رضاقلی، گفته بود: چرا در کتاب خود ازین سخن پیامبر اسلام (ص) استفاده نکردید: کَما تکونُوا یُولّی علَیکُم. هرگونه که باشید همان‌گونه بر شما حکومت می‌کنند.

 

افزوده: پیامبر اسلام (ص) در جایی دیگر _به نقل از کتاب «شرح‌الشهاب» ابن‌القاضی_ می‌فرماید: عملکرد و رفتار شما، بر شما فرمانروایی می‌کند، اگر رفتارتان نیک باشد، فرمانروایان شما هم اصلاح می‌گردند.

 

آخر خط: در جایی خوانده و یادداشت کرده بودم که بدبینی در ایران سابقه دارد؛ داخل عدلِ پشمِ ایران، ممکنه آجر و سنگ باشد؛ آری درین هف‌هش خط باید افزون کنم و نیز داخل کیسه‌ی سیب‌زمینی، خاک. داخل جعبه‌ی میوه، جنس نارس و کال. داخل گونی برنج طارم، اقسام بُنجُل آن. و داخل کاخ شیشه‌ای مات! و مشجّر حکومت، هم که جای خود دارد، زیرا حکومت‌ها توسط آدم‌ها اداره می‌شود، نه فرشته‌ها. و جهان، حقّا ! که از سورینام گرفته تا آسام، و از توکیو گرفته تا مسکو و پورتوریکو، و از گابُن گرفته تا واشینگتن سیاستمدارهای حُقّه‌باز زیاد به خود دیده است و آدم‌های دغَل‌کار، فراوان. بگذرم، سیاسی‌میاسی بلد نیستم!

 
 
 
جامعه‌شناسی خودکامگی
اثر علی رضاقلی، نشر نی
 
 

هف‌‌هش خط (۱۸)

به نام خدا. سلام. یورگن هابرماس _فیلسوف معاصر آلمان، که در دوره‌ی دولت جناح چپ در اواسط دهه‌ی ۷۰ به ایران آمده بود_ به «گستره‌ی همگانی» معتقد است.

 

مفهوم سیاسی «گستره‌ی همگانی» به فضای باز میان دولت و فرد اطلاق می‌شود، که البته چنین گستره‌ای در نظام‌های توتالیتر (=تک‌تاز) و شاهنشاهی شکل نمی‌گیرد. به جای آن لُمپن‌ها (=شَرورها، قمه‌کش‌ها، چماق‌دارها، هراس‌افکن‌ها) میدان مانور می‌یابند و یا گروه‌های مخفی خودسر مثل فاشیست‌ها در اسپانیا و نازیست‌ها و اس‌اس‌ها در آلمان هیتلری، جای احزاب و مردم را پر می‌کنند. به عبارتی به قول هگل، جامعه‌ی مدنی، درین نوع دولت‌ها پدید نمی‌آید. یعنی نمی‌گذارند پدیدار گردد. مثلاً در نظام بسته‌ی خاندان سعود در عربستان، گستره‌ی همگانی اساساً وجود ندارد. آنان، حتی بر نام کشور، فامیلی خاندان خود را گذاشتند: عربستان سعودی!

 

آخر خط: فرصت ماه محرم _که یک قدرت بزرگ برای مکتب تشیّع است_ به نظرم می‌تواند تمرینی بر ژرف‌ترکردنِ گستره‌ی همگانی در نظام جمهوری اسلامی ایران باشد. زیرا انقلاب اسلامی، این اجازه‌ی پیشرفته را به نظام می‌دهد، که میان قدرت و ملت فضای باز وجود داشته باشد؛ همان گستره‌ی همگانی که در آن بتوان تفکر کرد، نظارت داشت، فعال و متحرک بود، بر مبنای قانون و مدنیت اقدام سیاسی و اندیشه‌ای کرد و حتی متشکّل شد و حزب و گروه و سازمان به ثبت رسمی رساند. تمام. اگر دقت شود حزب مؤتلفه‌ی اسلامی به عنوان یک جریان اصیل و تشکیلاتی جناح راست، از دل هیأت‌های مذهبی زنجیرزن ماه محرم شکل گرفت که از سال‌های آغازین دهه‌ی چهل همگام با نهضت امام خمینی به هم زنجیره‌وار مؤتلف و متحد شدند و کم‌کم نُضج (=رونق) گرفتند و در امر مبارزه برای سرنگونی شاه بسیار تلاش کردند.

 

 

پاسخم به جناب ...

سلام. آنچه در ادامه‌ی نوشته‌ام در هف‌هش خط ۱۷، امتداد داده‌ای، شناسایی آفاتی است که اندک‌اندک آسیب شد و کم‌کم، کم‌کم، معضل و به‌یکباره عیب عظیم. با شما درین درد و گلایه‌ی جامعه‌شناختی، مخالفتی ندارم. از نظرنویسی پرحوصله‌ی شما هم خرسند و ممنونم. اما واقعیت این است درین آفات _که حتی می‌توان نامش را بلیّه‌ی مخاطره‌آمیز اجتماعی گذاشت_ هم پاره‌ای از مردم دخالت دارند و هم دست پاره‌ای از حکومت و قدرت به‌صورت مرئی و نامرئی دخیل است. که در نوشته‌ات ازین ابعاد، دور نیفتاده‌ای.

 


راه‌حل اما چیست؟ به نظر من، محو چنین رفتارهایی چه از ساحت حکومت و چه از میان ملت، ناممکن است. زیرا یوتوپیا (=مدینه‌ی فاضله‌ی فارابی) اساساً رخ نمی‌دهد. پس، این زشتی‌ها همیشه در جوفِ جامعه، پیوست است. مهم این است، هر کس خود، ازین گونه کردارهای ناروا و سست‌کننده‌ی تاروپود اجتماع، دست بشوید. کردار نیک، پندار نیک، گفتار نیک در تبار ایرانی سنجاق بوده‌است. اما گویا یادش رفته است و گاه‌به‌گاه دست به کلاهبرداری دراز می‌کند و به قول شما از منفعت متعادل به سوداگری خطرناک میل می‌نماید.

 

از نظر فلسفی نیز، من هر حکومتی را زاده و مولودِ مردم می‌دانم و مردم هم، هیچ‌گاه در هیچ زمانه‌ای، همه یکسره خوب و منزّه نبوده و نمی‌شوند. بد و خوب باهم در یک فرصت واحد، زیست می‌کنند. پس، حکومت هم چون زاده‌ی بشر است، دست و پایش ممکن است آلوده شود و بلرزد. انتظار مطلق از حکومت و ملت برای پرهیز از بِزه، پنداری بیش نیست.

 

باید بر مبنای اخلاق و آموزه‌های دینی و تجربیات بشری و ملاطفت‌های انسانی، از میزان آلودگی و تقلب و تغلب (=چیرگی زورمندانه) علیه‌ی همدیگر، کم کرد. آب، املاح دارد، خالص نیست، حکومت هم امواج دارد و خالص نیست. موج‌هایی از آن با خود آلودگی‌ها دارد، و موج‌های هم پاکیزگی‌ها. حرف درین پاره، پایانی ندارد. پویه‌ی آدمی باید پویان و جویان باشد تا اول خود را پایش و جویش کند که بتواند پاینده و جوینده، عمر بگذراند. بگذرم.

 

پاسخ:


سلام. دیدگاه شما درین مسأله، منطقی و مناسب است. از نظر من نیز مسجد خدا، در هر کجای کره‌ی خاک، بنا و برپا شده باشد، متعلق به همه‌ی نمازگزاران است. از هر فرقه و مذهب. اگر بحث نماز و انجام فرایض شرعی‌ست، پس نباید دنبال مسجد خاص با نام خاص در تهران گشت. اما اگر دنبال ایجاد پایگاه برای نشر افکار و عقاید ویژه‌ی هستند، این البته نباید سخت گرفته شود. هرچند اهل سنت در شهرهایی که اکثریت دارند، مساجدشان با افکار خودشان اداره می‌شوم.

 

من چندین ماه در ایام دفاع مقدس، در مریوان بودم، هم سال ۶۱ و هم سال ۶۷، با چشم خود شاهد بودم و خودم در نمازجمعه‌ی اهل‌سنت مریوان شرکت می‌کردم. و به ماموستا اقتدا می‌کردم. این‌که در تهران، عواملی در جست‌وجوی تفرّق‌اند تردیدی نیست و تا جایی که می‌دانم اهل‌سنت خیلی به‌ندرت به امام جماعت شیعه اقتدا می‌کنند. اعضا و رهبران گروه‌های فلسطینی هم که چندی پیش در تهران به یک روحانی شیعه اقتدا کردند، دیده شد چه واکنش‌هایی در منطقه ایجاد شد. ازین تفکر و دیدگاه مترقی و دلسوزانه‌ی شما خرسند و متشکرم. هدف اتحاد میان مسلمین است. هر تزی مایه‌ی چندپارگی شود از نظر شرع، مصلحت و عقلانیت مردود است.

 

هف‌هش‌ خط (۱۹)

به نام خدا. سلام. «إِلَهَهُ هَوَاهُ». این خطاب خدا به رسول خدا _صلوات الله_ است در آیه‌ی ۴۳ فرقان، که می‌گوید ای پیامبرم تو آن کسی را که هوای نفْسِ خود را «خدای خود» ساخته و گمراهی پیشه کرده، نمی‌توانی هدایت کنی. امام حسین _علیه‌السلام_ نیز در ۸ روز حضورش در سرزمین کربلا، با آن‌که با چنین افراد بی‌شماری مواجه شد، اما تمام توان را به کار گرفت تا شاید از گمراهی نجات‌شان دهد و یا دست‌کم از به‌راه‌انداختن جنگ و ستیزه‌گری پشیمان‌شان سازد. ولی آن لشگر، به سازِ هوای نفس رقصید، دین را از پیش به درهم و دینار فروخت، سخن لطیف نماینده‌ی برجسته‌ی رسالت را نادیده انگاشت و در نهایت، به شنیع‌ترین وضع و غیرانسانی‌ترین رفتار، با خاندان عصمت و طهارت برخورد کرد.

 

آخر خط: خدایا! آیا می‌توانم ای‌کاش بگویم؟! ای‌کاش فرصت می‌دادند تا امام حسین _علیه‌السلام_ از کربلا خود را به ایران، میان مردمان دل‌آگاه و یاریگرِ ستمدیدگان می‌رسانید. همان سرزمینی که پیش از گرَوِش آزادانه‌اش به اسلام و تشیّع، دست‌کم با سخن‌های دلنواز فردی پیام‌دار یعنی جناب زرتشت آشنایّت داشت که می‌گفت: شریف‌ترین دل‌ها، دلی‌ست که اندیشه‌ی آزارِ کسان در آن نباشد. درین صبح غمگین تاسوعا سلام می‌کنم به امام حسین و یاران یاریگرش. و آرزو می‌کنم، همآره راه ملت، راه «حسین» باشد و مرامِ مردم، مرام «زینب». دو پَرورده‌ی پُرشور وُ شعورِ امام علی بن ابی‌طالب، وصیِّ حضرت محمد.

 

امشب از عاشورا می‌گویم

به نام خدا. سلام. اسلام را از اول ورق می‌زنم. یک اُمّیِ امین، در غار حرا، برانگیخته می‌شود؛ بعثت. دست به دعوت پنهانی و سپس فراخوان آشکار می‌زند. هر کس به او ایمان آورَد، مسلمان می‌شود؛ جامعه‌ی مسلمین با ۳ نفر آغاز شد. اندک‌اندک به این عدد افزوده شد. ۱۳ سال درازا کشید. اما هنوز محمد امین بر اشراف و اعیان و جاهلیت مکه پیروز نشد؛ دست به زور هم نزد. پس از تبعیدکردن مسلمین به شِعب (=درّه‌‌) ابی‌طالب، اینک نقشه‌ی قتل پیامبر را به سرکردگی ابوجهل می‌کشند. هجرت آغاز می‌گردد. ترک دیار خود و ساکن‌شدن در یثرب و ایجاد مدینه و سپس حکومت. بیشتر بخوانید ↓

زراندوزان مکه که با تجارت و بردگی، پول انباشت می‌کردند، خود را زیان‌کار یافتند، دست به دامان پدیده‌ی نفاق در مدینه شدند تا پیوند و مدنیت مدینه را نابود کنند. تا توانستند جنگ و نقار آفریدند. ۱۰ سال دسیسه کردند اما نتوانستند و سران آنان مانند ابوسفیان، به زبان و ظاهر، اسلام آوردند. مکه به دست مسلمین فتح شد، اما پیامبر همه را بخشید و میان‌شان آرامش آفرید.

 

وفات اتفاق می‌افتد و پیامبر اسلام صلوات الله از میان یک امت تازه‌ساخته، رحلت می‌کند. سه خلیفه، بر حسب تفکر شیخوخیت در برابر امامت که استمرار نبوت است، خلافت را راه می‌اندازند و اختلافات تار و پود مسلمین را در می‌نوردد. تا آن حد بازگشت به جاهلیت که فاطمه به دست یکی از سران! سیلی می‌خورد و علی، در خانه، خانه‌نشین می‌شود و برای حفظ کیان دین، ۲۵ سال سکوت می‌کند. مردم با فهم به این‌که خلیفه‌ی سوم یعنی عثمان، اساس و عصاره‌ی اسلام را زیرپا گذاشت و آگاه‌ترین افراد مانند ابوذرها را به صحرای تفتیده‌ی ربذه تبعید کرد تا حکومت را در خاندان مروان و قریش موروثی کند، دست به قیام زدند. و علی با فشار و رأی مردم حکومت‌کردن را پذیرفت. مرکز اسلام را از مدینه به کوفه انتقال داد. در کوفه ۵ سال حکومت کرد و عدالت را پیاده کرد و اشرافیت را از دور و بر قدرت راند و اسلام پیامبر را در عمل معنا کرد و دست فقر را گرفت و طعم مساوات را بر جان جامعه چشاند.

 

جریان زراندوز به مدد مکرهای معاویه، حیله‌های عمروعاص، جهل ابوموسی و پُست‌دوستان دسیسه‌گر احساس غَبن و خطر کرد و تا قتل علی پیش آمد و معاویه را حاکم مسلمین کرد. و شد آنچه نمی‌باید می‌شد.

 

حرکت آگاهی‌ساز امام حسن به جنبش و قیام علیه‌ی تیرگی‌های حکومت نینجامید و تنها ماند و برای بقای اسلام، به صلح و قرارداد با معاویه رضایت داد. و شیعیان اندک‌اندک به عنوان افرادی خارج از دین و منحرف و مستحق لعن و نفرین و شکنجه معرفی شدند.

 

معاویه با سه سلاح زر و زور و تزویر بر خواص جاهل! غالب شد و مردم را با حربه‌ی ارهاب و کشتار ترساند. با مرگ معاویه یزید به خلافت منصوب شد که خلاف صلح‌نامه‌ بود. و از اینجا به بعد امام حسین به عنوان ناجی مکتب اسلام به مدد دین خدا بر آمد و به میدان آمد و حاضر شد فداکاری‌های تمامی انبیا و صالحان و نیکان را یکجا بر عهده بگیرد و نگذارد حاصل نهایی جریان نبوت نابود شود و ثمره‌ی آن پوک گردد. آری؛ او، اسلام را -که عصاره‌ی آموزه‌های آسمانی‌ست- در عاشورا دوباره به ظهور و تجلی رساند و خود جلوه‌ی خدا در زمین و زمان شد. شب عاشورا را ژرف باید درک کرد، تا به روز عاشورا پیوند و پیوست خورد. زیرا عاشورا، ترکیبی از پیام، حماسه و سوگ است. به قول عطار در باره‌ی عاشورای حسینی:

بسی خون کرده‌اند اهل ملامت
ولی این خون نخُسبَد تا قیامت
هر آن خونی که بر روی زمان هست
برفت از چشم و این خون جاودان هست

 

هف‌هش‌ خط (۲۱)

به نام خدا. سلام. سال‌های دور در ستون «بیشتر بدانیم» یک روزنامه‌، خوانده و دفترم یادداشت کرده‌بودم که منطقه‌ای در مغز وجود دارد که با پاداش‌گرفتن (مانند: پول، غذا، تشویق، پُست و...) ارتباط دارد. همین منطقه‌ی با نام «مخطّط قدامی» است که در امر یادگیری بسیار حیاتی است و با پاداش‌گرفتن و تشویق فعال‌تر می‌شود.


شرح دو لغت: مخطّط یعنی راه‌راه، جداجدا. خط‌خط. سواسوا و قدامی یعنی جلویی، پیشانی. پس مخطط قدامی یعنی بخش جلویی مغز که در سمت پیشانی سر قرار دارد. که کارهایی چون فکرکردن، چاره‌یابی، هیجان‌افکنی، سخن‌راندن، داوری‌کردن، رفتار ارادی و... کار اوست. که با پاداش، به وجد می‌آید.


آخر خط: به مقدمه‌ی متن بالایم، هر کس پیش خود و در ذهن خود و بر حسب میزان توانِ بخش «مغز پیشانی‌»اش می‌تواند آخر خط بنویسد و من اما آخر خط این قسمت هف‌هش خطم است:


واقعاً آن خودباخته‌های داخلی! که برای تیره‌سری و خیره‌سری جان بولتون جهت جنگ‌افروزی علیه‌ی ایران در دل کف می‌زدند و هر شب با خبرهای تازه‌ایی _که از سوی تلویزیون تیره‌ی ملکه‌ی بریتانیا و خبرسازها و هشتک‌آفرین‌های جلگه‌ی تیره‌وتارِ تیرانا در فضای مجازی ایران بمب‌باران می‌شد_ دلخوش می‌شدند که آری! امشب ترامپ حمله می‌کند، اگر نکرد فرداشب حمله می‌کند، اگر فرداشب هم نکرد، بلاخره بزودی حمله می‌کند و کلک ایران را می‌کند، اما، اما، وقتی اینک می‌بینند که نه فقط «آمریکای جنایتکار» «هیچ غلطی» نتوانست بکند، بلکه این فردِ دریوزه‌ی پولکیِ کینه‌ای علیه‌ی ایران، از تیم ترامپ اخراج شد، منطقه‌ی مخطّط قدامی مغز کوچولوی‌شان! چه‌ها که نمی‌کند!

 

حالا تعلیق پارلمان انگلیس به امر ملکه الیزابت و خوش‌رقصی‌های بوریس جانسون، البته بماند که نشان داد غرب‌گرایان و خودباختگان داخلی از چه الگوهای منحط و بادکنکی‌یی، هواداری و گَرته‌برداری می‌کنند. دست‌کم در انقلاب اسلامی ایران به احترام ملت، انحلال مجلس توسط رهبر را حتی در بازنگری قانون اساسی نیز نگنجانده‌اند. و این البته تا میزان بی‌نهایت، مدیون روشنگری آن انسان‌هایی بود که بعد از رحلت امام خمینی _رهبر کبیر انقلاب اسلامی_ با همه‌ی توان و روشن‌بینی، جلوی آن کسان! که می‌خواستند به بند وظایف رهبری، حق انحلال مجلس را نیز اضاف کنند، ایستادند و رهبری نیز پذیرفت و این بند پیشنهادی را نگذاشت تا به شورای بازنگری برود. آری؛ دموکراسی غرب به میلیتاریستی و فروش اسلحه و جنگ‌افزارها آلوده است و نیز به سود و سلطه و هژمونی و غارت.

 

پاسخ در گروه نغمه

 

سلام...پند، درین متن شما، پرتوافکنی می‌کند. خیلی‌عالی نگاشتین. خاصّه آن فراز که فرمودین: «دوری نزدیکی با او به جسم زایر در حرمش نیست به دل زایر وابسته است» یاد ناحیه‌ی مقدسه افتادم که سال ۹۳ در آن ناحیه‌ی حرم امام حسین _علیه السلام_ نشستم و به کرده‌های خودم فکر کردم و اشک ریختم که نمره‌ی خوبی ندارم. ممنونم استاد. تکان‌دهنده بود؛ با ریشتر بالا.

 

 

نشانه و اشاره و گزاره

نشانه‌ی من: عکسی که در بالا گذاشتم، مراسم عزاداری تاسوعای امسال (۱۸ شهریور ۱۳۹۸) در بیت آیت الله سیدمحمدجواد علوی بروجردی در قم است. نماینده‌ی قم، علی لاریجانی، درین مراسم شرکت کرد و کنار آقای علوی بروجردی نشست.


اشاره‌ی من: چندی پیش (در دعوای آقای شیخ محمد یزدی و شیخ‌صادق لاریجانی) شیخ محمد یزدی، همین علوی بروجردی _نوه‌ی دختری آیت‌الله‌العظمی بروجردی که مواضعی انتقادی دارد_ را درباره‌ی اعلان مرجعیت تهدید کرده بود: «...اگر چنین فردی تابلو هم بزند، تابلویش را پایین می‌آوریم؛ هیچ تعارفی هم نداریم، چون مرجعیت نمی‌تواند بازیچه باشد.»

البته می‌دانم که نیک باخبرید همین آقای شیخ محمد یزدی، پیش‌تر آقای شُبیری زنجانی را نیز با سست‌ترین واژگان حمله کرده بود که چرا مثلاً افرادی از یک جناح دیگر با او ملاقات کردند!

 

گزاره‌ی من: رفتن آقای علی لاریجانی به مراسم بیت آقای علوی بروجردی، هیچ معنایی اگر نداشته باشد، دست‌کم از نظر من این پیام را دارد که حرف‌های شیخ محمد یزدی _که اساسأ فردی عصبانی و تندخوست_ برای چهره‌های جناح راست هم، چندان وجهی ندارد! البته این‌که این‌گونه حرف‌های سست چه آفتی به شاخسارهای نظام جمهوری اسلامی می‌اندازد خدا می‌داند. امید است انقلاب اسلامی ایران به دست این نوع افکار و افراد آسیب نبیند. بگذرم.

 

سخنی از امام سجاد علیه السلام:

 

«وَ الذُّنُوبُ الّتى تُنزِلُ النِّقَمَ عِصیانُ العارِفِ بِالبَغىِ وَ التَطاوُلُ عَلَى النّاسِ وَ الاِستِهزاءُ بهِم وَ السُّخریَّةُ مِنهُم» (معانى الاخبار ، ص 270)

 

یعنی: گناهانى که باعث نزول عذاب می ‏شوند، عبارت‌‏اند از: ستم‌کردن شخص از روى آگاهى، تجاوز به حقوق مردم، و دست‌انداختن و مسخره‌کردن آنان. (منبع)

 

 

نشانه و اشاره و گزاره

 

نشانه‌ی من: اهل فن می‌فهمند شرکت «سید مقتدی صدر» در مراسم شام غریبان، آن‌هم در کنار رهبر ایران، تا چه‌اندازه با خود پیام حمل می‌کند. چه برای داخل، چه برای منطقه و چه برای جهان.

 

اشاره‌ی من: با مکثی چشم‌دوختن به عکس زیر، ذرّات اطلاعاتی به ذهن‌های کنجکاو سرازیر می‌شود. یک اصل روان‌شناختی در سازمان‌های اطلاعاتی این است اهل سیاست همواره خواهانِ دریافتِ آخرین ذرّات اطلاعاتی درباره‌ی موضوع مورد علاقه‌ی‌شان هستند.

 

گزاره‌ی من: می‌دانم که می‌دانید خاندان صدر سه گستره‌ی سرزمینی دارند: ایران، عراق، لبنان. من برین نظرم اهل سیاست کسی‌ست که از ازین خاندان در تار و پود دین و سیاست به عنوان یک پدیده‌ی پیچیده و چندین پدیدارِ پیچاپیچ، سر در آورد. زیرا خاندان صدر در طول تاریخ هیچ زمینی را برای خود لم‌یزرع! نمی‌پندارد. من کمی درین فضای فکرتِ مدرسه، به آن می‌پردازم؛ خیلی‌خیلی فشرده البته:

 

در لبنان: پس از ربوده‌شدن امام موسی صدر -که در گزارشی خوانده بودم جلال‌الدین فارسی علیه‌ی صدر و ربوده‌شدنش نقش مخرّب و درز اطلاعاتی داشت- ربابه صدر -خواهرش_ از طریق جمعیت «البرّ و الاحسان» نقشه‌ی راه برادرش را پیش می‌برَد.

 

در ایران: سید صدرالدین صدر _پدر سید موسی صدر- که پس از درگذشت آیت الله حائری مؤسس حوزه‌ی علمیه‌ی قم، جانشین او می‌شود و مرجع تقلید. در اصفهان آیت‌الله سید حسین خادمی رهبریت فکری آن منطقه را بر عهده می‌گیرد او در حرم امام رضا علیه السلام دفن است. در تهران سید رضا صدر برادر سید موسی صدر که حامی مصدق و کاشانی بود و سپس از سیاست و قدرت کناره گرفت. آیت‌الله سید صادق روحانی در سفر عبدالسلام جلّود مرد شماره‌ی ۲ لیبی به ایران، سیدرضا صدر را برای معاوضه با امام موسی صدر مطرح کرده بود. نیز در اصفهان دو نفر دیگر مرتضی مستجابی و مجتبی بهشتی‌اصفهانی که این دومی را آیت الله خادمی، از عراق عصر خفقان حزب بعث در سال ۱۳۵۰ به اصفهان پناه داد. و نیز سیدمحمد صدر که در مجمع تشخیص مصلحت نظام نصب است و از عوامل کلیدی سیدمحمد خاتمی است.

 

در ایران اساساً خاندان صدر با فامیلی‌های متعدد شُهره‌اند: صدر، صدرعاملی، بهشتی، خادمی و مستجاب‌الدعوه. و دو خانواده در ایران با خاندان صدر زیاد نزدیک‌اند: آقای خامنه‌ای و آقای خاتمی.

 

در عراق: شهید محمدباقر صدر و شهید سیدمحمد صدر. اولی حزب الدعوه را رهبری می‌کرد و دومی جریان قبیله‌ای و مردمی عراق را. سید مقتدی پسر او اینک این جنبش را هدایت و رهبری می‌کند. او برادرش مرتضی را که به ایران نزدیک است، در کنار خود دارد. دو برادرش مصطفی و مؤمل هم توسط صدام شهید شدند. من در نجف به تشکیلات صدر در ضلع جنوب شرقی حرم امام علیه‌السلام رفته بودم و با چشمان خودم دیده بود از چه نظم، پرستیژ، انضباط و مشئ مردم‌گرایانه‌ای برخوردارند و حتی عکس‌هایی هم از آن انداختم و همان سال ۱۳۹۳ در وبلاگم دامنه پخش کرده بودم. جریان مقتدی صدر اکثراً مسلح‌اند.

 

تفکر مقتدی صدر عصاره‌اش این است: حوزه‌ی ساکت! حوزه‌ی سخنگو. او اما به حوزه‌ای سخنگو معتقد است و آقای سیستانی را به عنوان سردمدار حوزه‌ی ساکت می‌کوبد. او مانند پدرش رفتار عامه‌پسند دارد و سخنانی می‌گوید که در شنوندگان تهییج و احساسات برانگیزاند.

 

سیدحسین صدر اما افکار امام موسی صدر را دارد. او از مراجع تقلید امروز کاظمین است؛ برادرزاده‌ی شهید سیدمحمدباقر. او فردی سیاسی است و مؤسسه «گفت‌وگوی انسانی» راه انداخته است. شنیدم که به اسلام رحمانی و میانه‌روی معتقد است. او به همین علت ارتداد را جایز نمی‌داند. شبکه ماهواره‌ای «الاسلام» از اوست.

 

نکته‌ی نهایی: بوش پسر قصد کشتن مقتدی صدر را داشت اما کارشناس سازمان سیا در اتاق بیضی حاضر شد و به بوش گفت: کشتن مقتدی از او یک شهید می‌سازد و در شیعه، «شهید»بودن یک فرد از «زنده»بودنش والاتر و مؤثرتر است. مقتدی جایگاهی «شمایل‌گونه» در عراق دارد. بوش که مقتدی را «آدمی لات و تبهکار» می‌دانست از حرف کارشناس قانع شد. راستی این را هم بیفزایم آمریکایی‌ها معمولاً پرسش‌های رگباری دارند؛ از همین‌رو، زود این «رو» آن «رو» می‌شوند؛ از جمله بوش پسر.

 

 اِنتاج:اینک که سردار قاسم سلیمانی فرمانده سپاه جهان اسلام، رصدگر بزرگی‌ست، خوب محاسبه‌گرانه و با اقتدار، سید مقتدی را به اقتداء (=پیروی) کشانده است. این را در امنیت به آن می‌گویند تبدیل تهدید به فرصت. اگرچه آن فرد، دَمدمی‌مزاج، مُذبذب و یا حتی هُرهُری‌مذهب باشد. بماند و بگذرم.

 

پاسخ به یک پست:

 

هم سلام، هم احترام و هم اِکرام

جمله‌ی شما، در نقد من اما: «اینکه مسوول بلندپایه نظام حضور خود در اجتماعات مذهبی را برپایه انتقال پیام به اشخاص خاصی قرار دهد نشان سیاسی کاری و سیاست زدگی افکار  دارد.»

 

جمله‌ی من، اما: «دست‌کم از نظر من این پیام را دارد که حرف‌های شیخ محمد یزدی _که اساسأ فردی عصبانی و تندخوست_ برای چهره‌های جناح راست هم، چندان وجهی ندارد!»

 

اثر، اما: در جمله‌ی شما برای علی لاریجانی انگیزه‌تراشی شد. یعنی یقین شد که او با این قصد چنین کرد. اما در جمله‌ی من بر رفتار علی لاریجانی تحلیل صورت گرفت، نه اتهام یا اتّصاف. و تحلیل، امری پردازشی‌ست. و میان این دو جمله‌ی شما و من فرق است؛ از زمین تا افلاک.

 

 

نکته‌‌ام، اما:

خواننده‌ی هر متن اگر دچار بدفهمی و یا حتی بدبینی شود، طبیعی است و حق اوست. ولی او حق ندارد جمله، متن و ساختار کلام صاحب متن را تحریف کند. و واژه‌ی عربی «تحریف» نیز در فارسی به واژگونه و دگرگونه‌کردن برگردان می‌گردد. و این چقدر بد است که سخن کسی را بد برگردان کنند.

 

در قرآن داریم که تعدادی یهود لفظ نام محمد (ص) را  در زبان می‌چرخاندند تا بد و زشت تلفظ شود، (همین حالت را در محل‌مان داراب‌کلا هم سراغ داریم که اسم افراد را به‌عمد و سُخره بد اَدا می‌کنند) خدا این کار آنان را به‌شدت نکوهش کرده است، چه رسد به چرخاندن سخنان دیگران. آری؛ هرچه زودتر باید ازین شیوه دست شست. این به نگرش و نگارش، هر دو، آسیب می‌زند. این یک آموزه است، نه صرفاً نصیحت.

 

سخن عمومی‌ام، اما: برای من تمامی چهره‌های نظام نه مقدّس‌اند و نه دلخوش و دلسپرده‌ی هیچ‌کدام‌شان هستم. برای انسان‌های اندیشمند مایه‌ی اُفْت و فرومایگی می‌دانم که تابع سیاستمداران باشند. این آنان هستند که باید از اندیشمندان، مایه بگیرند. سیاستمداران که با رأی مردم نردبان قدرت را بالا می‌روند، کاویژه‌ای جز خدمت به خلق و کیان کشور ندارند. هر کس خادم ملت شد، او شایسته‌ی ارج‌گذاری است؛ از هر فکر و جناح و صنف و طبقه‌ای باشد. این‌که آن بالا به جای فریادرسی به دادِ ملت، و کوشش برای نوکری ملت، دائم به کول هم بپّرند و مانند زرّافه کپّل و یال و کوپال همدیگر را گاز بگیرند و لگد بزنند، و شبانه‌روز پشت میکروفون و تریبون ملت را سخن‌درمانی کنند، نه فقط کاری عبث و بیهوده است، بلکه خارج شدن از حیطه‌ی مسئولیت و پاسخگویی به ملت است. چه کسی به اینان حق داده به جای کار در نظام، برای مردم نصیحت بتراشند و کارکردشان جز حرف‌زدن و دروغ‌بافی چیزی نباشد.

 

اما این‌که آقای شیخ صادق لاریجانی به علت صِغَر سنّ، با پادرمیانی افرادی که قصدشان را خیرخواهی اعلان کردند، از آقای شیخ محمد یزدی به علت کِبَر سنّ عذرخواهی کند، امری ممدوح و پسندیده است و دو حوزوی اگر ازین کار نیکو و مورد توصیه‌ی قرآن و عترت و آموزه‌های دانشمندان اخلاق، شانه خالی کنند، حظّی از آن نبرده‌اند. مهم اما آن است، آنچه شیخ صادق لاریجانی در آن نامه‌اش علیه‌ی شیخ محمد یزدی نوشته، در ذهن تاریخ ماندگار شده‌است. مگر حافظه‌ی تاریخ پاک‌شدنی‌ست. دست‌کم این دو جمله‌ی شیخ صادق لاریجانی خطاب به شیخ محمد یزدی از بایگانی تاریخ کنده نمی‌شود. هر چند عذرخواهی کرده باشد، که عذرخواهی اساساً کاری بزرگوارانه است:

 

«با لحنی بی ادبانه گفته‌اید " آیا ارث پدرت بود"، می‌گویم نخیر ارث پدرم نبود‌!»

 

«آیا جز با صدای بلند و داد و قال، به مسئولین و بزرگان توهین کردن و افترا زدن و تحقیر کردن، کار دیگری هم کرده اید‌؟ شما با آیت ا... شبیری حفظه الله  چه کرده‌اید‌: با مرجعی که آیتی است در علم و تقوی و اخلاق و متانت و مروت و انصاف و بزرگواری. آخر چرا به خودتان اجازه می دهید به همه توهین کنید. هیچ بررسی کرده اید که علماء و فضلاء در قم، به آثار شما و به گفته‌های شما چگونه نگاه می‌کنند؟ ! چقدر آنها را جدی می‌گیرند؟»

 

سخنم را با سخن مولا علی -علیه السلام- تمام می‌کنم بدین مضمون (=درون‌مایه): تا سخن نگفتی، سخن در بندِ توست، چون سخن گفتی، تو در بندِ آنی.

 

تشکر از نویسندگان مدرسه‌ی فکرت در عزای ماه محرم:

 

به عنوان یک هم‌کلاسی درین مدرسه‌ی فکرت از تمامی هم‌کلاسی‌هایی که برای آقا اباعبدالله الحسین -علیه السلام_ و پاسداشت ایام عزاداری محرم، پست‌هایی، نوشته‌هایی، عکس‌هایی، اطلاع‌رسانی‌هایی، خبرهایی، تحلیل‌هایی، نوحه‌هایی و عرض ارادت‌هایی به ساحت مقدس آن سالار شهیدان و رهبر آزادگان جهان درین مدرسه نوشتند، از اعماق دلم ممنونم.

 

هر کدام از آن پست‌ها و عشق‌ها در جای خود ارزش معنوی ژرفی داشته و دل انسان را آرام می‌کرده. اما بگذارید بی‌آن‌که ارزش کار کسی را کم یا بی‌اثر بدانم، یک متن برگزیده‌ام را عیان کنم. از نظر من پست زیر از نوشته‌های عزادار دل‌سوخته‌ی امام حسین، جناب محمدحسین، که عصر روز عاشورا در مدرسه بارگذاری کرده، بی‌نهایت عالی بوده و برای من مانند اثرات چندین روضه را داشته. کوتاه بود اما از الفبای درد برآمده و از واژگان ساده و رساننده. و آن متن این بود:

 

«سلام. نام خود را در لیست عزاداران حسین ثبت کردم. ولی امسال هم نظاره گر شلاق زدن سربازان یزید به به بچه‌های امام حسین بودم نگاه کردم و اشک ریختم جرات نکردم شلاق از دست این جلاد بی رحم بگیرم تا اینکه باز هم رقیه در راه آزادی کشته شد.»

 

آری؛ حقیقتاً از این اعضا که ادای عشق کردند به عاشورا و کربلا، ممنونم. هر یک از ما ممکن است حرف‌ها و گفته‌های بزرگان علم و دانش و شعر و فلسفه را با اشتیاق بپذیریم و به رودکی و بوعلی و سهروردی و خیام و سعدی و شریعتی و امام و کانت و ارسطو و گاندی و سهراب و قیصر امین‌پور و نیما و فروغ فرخ‌زاد بابت پاره‌ای از افکارشان درود بفرستیم، اما می‌دانم وقتی به نام امام حسین می‌رسیم حال هر یک از ما نسبت این رهبر و پیشوای انسانیت و آدمیت و آزادگی حالی خاص و عشقی راد و ارادت بی‌مانند است. درود به این فهم و وفا و عزاداری‌های شما. سالم بمانید تا عاشوراهای دیگر و ادای عشق دیگر و آبادانی‌ها و آزادگی‌های عمیق‌تر.

 

دستچین!

به نام خدا. سلام. برای عزاداری محرم، بیت امام در قم بودم، آنجا در داخل بیت، نمایشگاه دایمی عکس بر دیوارهای اتاق‌ها نصب است. من یک روز، که زود خودم را رسانده بودم، بادقّت از آن دیدن کردم. اساساً بیت امام می‌روم تا پیوندم را نگُسلم. آن زمان، تهران هم که شاغل و ساکن بودم، حسینیه‌ی جماران و بیت امام می‌رفتم. زیرا به آن مکان عُلقه و عقیده دارم. از قضا، یکی از دوستانم در زمان حیات امام، محافظ بیت امام بود؛ دوستی دانا که هنوزم باهم دوستیم و مرتبط، که پس از بازنشستگی به شهرش کازرون برگشت.

 

اما بعد؛ از بعضی از عکس‌های دستچین‌شده‌ی نمایشگاه بیت تعجب کردم. پرسیدم اجازه هست عکس بیندازم؟ جواب مثبت بود. گوشی را درآوردم و عکس‌هایی از آن انداختم.

 

 

عکس اول که در زیر می‌گذارم، صحنه‌ی دست‌بوسی است؛ عنوان عکس قطعنامه ۵۹۸ است. از آقایی که در دفتر استفتاء مشغول مطالعه بود پرسیدم متصدی نمایشگاه کیست. گفت فلانی. رفتم سراغش. گفتند هنوز نیامده است. به دو نفر از کارکنان بیت گفتم به آقای میرجعفری متصدی نمایشگاه از قول من برسانید به جای این صحنه‌ی دست‌بوسی، آن برهه‌ی تاریخ‌ساز سخنرانی فخرالدین حجازی را بگذارید که با نهایت خلوص خود، داشت از امام تمجید می‌کرد، اما امام او را از آن‌گونه ستاییدن و ستودن به‌شدت برحذر دادند.

 

عکس دوم که در زیر می‌گذارم، نشانگر برکناری مرحوم منتظری است. در وسط تابلو دو تا راه است، یکی مستقیم، دیگری کج. منظور این است منتظری راه کج رفت و عزل شد. عکسی هم که از چهره‌ی منتظری گذاشتند، کج است. اما حواس من به کجا رفت؟ حواسم آن لحظه به علی موسوی گرمارودی رفت -که از قضا قمی هم هست و حتی در دفتر بنی‌صدر، صدارت داشت- یعنی یاد کتاب او «دستچین» که پس از رحلت امام آن را خریده و خوانده‌بودم. آیا مثلاً سزاست که به این شاعر به علت مدتی همکاری با بنی‌صدر بگویم تو کج بودی، دیگر راست و درست نمی‌شوی! انقلاب، در زمان استقرار، مبتنی بر رأفت است نه خشونت.

 

 

نمایشگاه انقلاب را این‌گونه دستچین‌کردن، و بر عکس‌های آن، آن‌گونه حاشیه‌نوشتن، نه هنر است، نه پیام است و نه انصاف و سزاوار. این شیوه از نمایش عکس، در بیننده پیام‌هایی برعکس! برمی‌انگیزاند. بر منِ نوعی معلوم است که مرحوم منتظری به کج نرفت، مگر برای هر بیننده‌ی جوان و نوظهور و یا گردشگر خارجی نیز،  همه‌ی زوایا روشن است؟! من می‌فهمیم برکناری او، هم غیرقانونی بود و هم به دور از تصمیم درست و هم دسیسه‌ایی برآمده از سوی آن باند مخوف! که همیشه به قلع‌وقمع معتقد بود و کینه‌جویی و انتقام؛ که حتی یکی‌شون وزیر اطلاعات رفسنجانی شد و او و دخمه‌هایش کشور را با سکوت و سازش و ناهمسازی و بهتر است بگویم «اکبرشاه‌»گری‌های رفسنجانی، به قهقرای سیاسی و امنیتی برده بود. اگر نبود دوم خرداد ملت، معلوم نبود کشور به کجا می‌رفت. حیف که خاتمی چهاردست‌وپا باز نیز کشور را تحویل رفسنجانی داده بود و از سر جُبن و واهمه به قیام فکری، انتخاباتی و قانونی ملت نسبت به رفتارهای رفسنجانی، سیاست غلط لیبرال‌گونه‌ی تعدیل اقتصادی و مشئ حکومت‌داری، خیانت کرد.

 

 

بگذرم، ولی بگویم چطور وقتی از امام خمینی -رهبر کبیر انقلاب اسلامی- می‌خواهید روایت تصویری و صوتی بکنید، دستچین می‌کنید، اما به منتظری که می‌رسید، سانسور؟ منتظری نه نعوذ بالله خدا بود، نه خدایگون. نه معصوم بود و نه دسیسه‌چین. او، هرچه احساس می‌کرد به نفع انقلاب است، با فکر باز و آزاد و صراحت‌گویی‌های خاصِّ خود، بی‌تعارف می‌گفت و ترسی در دل نداشت؛ حتی از امام هم در بیان حرفی که آن را به نظر خود حق می‌دانست، نمی‌هراسید. پس؛ اگر از منتظری عکسی می‌گذارید، کامل بگذارید. آنجا که در عصر سکوت پاره‌ای مراجع و برخی علما و ندامت عده‌ای روحانیون سرشناس از ادامه‌دادن نهضت امام، او و طالقانی و خامنه‌ای و شریعتی و بازرگان و صدها مبارز، طلبه و دانشجو در زندان شاهِ زبون بودند و یا در تبعید و دربه‌دری و زندگی مخفی و پوششی. تحریف، تا کجا زبانه کشید! تا بیت! عکس‌های دیگری هم انداخته بودم، شاید در پستی دیگر بگذارم و شرحی بنگارم.

 

پاسخ

 

سلام. قسمت سوم و چهارم متن بازنگری شما را هم بادقت خواندم. اصل وفاداری در تدوین روایی را بسیارمناسب رعایت کرده‌ای. نوشته‌هایی ازین دست شما -که دربردارنده‌ی پیام‌های متفاوت و تاریخ سیاسی است- سرزمین ذهن خواننده را بارور می‌کند. خداقوت داری. و متشکرم.

 

اما از آنجا که درین باب روحیه‌ی پذیرندگی داری، یک نقص را که بازم دیده شده، بگویم. آنجا که سخن از واژه‌ی «جالب» به میان آوردی و نقل‌قول مرحوم طاهری خرم‌آبادی را درج کردی، ناخودآگاه به اصل خبر، ورود کردی که این نافی شکل روایی خبر است و در واقع یک لحظه با لفظ «جالب» وارد ارزیابی خبر شدی و نظر خود را در آن دخالت دادی که خواننده آن را گرایش و یا گزِش ناقلِ خبر تلقی می‌کند و این خود نیک می‌دانی با بی‌طرفی در اصالت خبر منافات دارد. اصل وفاداری در روایت را هرگز از نظر دور نینداز. اگر چنین شد، متن‌هایت صدمه نمی‌بیند و خواننده، روایت شما را به عنوان راوی صادق بر ذهنش حمل می‌کند.

 

 

اما نظر من در باره‌ی نایب امام بودن حاکم:

 

 

البته خطاب من از اینجا به بعد عمومی‌ست. از آنجا که برای خودم در پهنه‌ی اندیشه، حق تفکر و آزادی بیان قائلم، من نظر شخصی‌ام این است نیابت در شیعه در زمانه‌ی غیبت معصوم (ع)، مربوط به اصل حکومت است نه  فرد حاکم. یعنی عنوان و مقام «نائبی» به فرد خاصی داده نمی‌شود. زیرا معصوم غایب (ع)، فرد خاصی را نه منصوب می‌کند و نه توقیع (=دست‌خط، امضاء). اگر این‌گونه بود که حاکم در ایران، «نائب» است، پس مثلاً فی‌الحال آقای سیستانی در عراق چه منصبی دارد. من دیدگاهم این است منصب رهبری در ایران با رأی مردم نافذ است، نه به حکم خاص ماوراء، و یا فرّه ایزدی و یا توقیع. البته این مبحث، دامنه‌ی گسترده‌ای دارد که من وارد جلگه و ستیغ و آبرُفت و آب‌خیز و حوضچه و دِلتای آن نمی‌شوم! بگذرم.

 

 

پاسخ:

با سلام و احترام و عزاداری قبول؛ نوشته‌ی غنی تو را در حق آقا سیدالشهداء -علیه السلام- با عنوان «... می خواستی چه چیزی به من بگویی؟» -که پدر بارگذاشت- با اشتیاق خواندم؛ چندبار مکرر. اینک وقت دست داد تا چندجمله‌ای از آن بنویسم:

 

۱. وقتی از فعل «می دانی» برای امام حسین -علیه السلام- بهره گرفتی و مکرّرش نمودی، فهمیدم که نشان دادی به علم و آگاهی امام (ع) در آن واقعه تأکیدی هدفمند رفته‌ای. آفرین به این فهم.

 

۲. چه درست واگویه کردی؛ «...تا حق خواهی نمیرد» و درین فراز، فلسفه‌ی قیام را فاش ساختی که تمام پیام در همین واژگانی‌ست که استخدام نموده‌ای.

 

۳. این جملاتت، گرانیگاه و جمال متن تو بود که نوشتی: «از تو تاریخ از یخبندان نجات یافت و گرمای خونت قطار آزادگی را در میان زمستان های ظلم و سکوت و تزویر به پیش راند.» هم ترکیبات عالی بود، هم محتوای آن حرارت داشت و هم لفظ قطار، نشان از حرکت و ناایستایی دارد که برودت!  هم مانع آن نیست. جنب‌وجوشم آوردی با این فراز.

 

۴. و بستر بحث را با این گزاره‌ی گران چه درست و با آه و حسرت و عشق جوشنده، مفروش کردی: «این منم که سخت... نیازمند اندیشیدن به آنکه تو هستی»

 

 

۵. به این فهم‌ات، به این عناصر سازنده‌ی متن‌ات، به این تعبیر «واقعه» دانستن قیام‌اش که تعبیری قرآنی نیز هست، و به این ادراک عارفانه و عاشقانه‌ات به رهبر عاشورا، درودی بی‌عدد می‌فرستم. مأجورید آقا. ممنونم از پدر، که متن‌ات را در معرض دیدگان‌ ما هم نهاد. خدا یارت دوست دانای من.

 

منبع‌عکس

خلیفه و شکاف تاج و پرس‌پولیس!

 

به نام خدا. سلام. او، در عکس زیر، مسعود خلیفه است؛ ۲۰ساله، اهل دِه طلحه، از دشتستان استان بوشهر. گویا با پدرش بر سرِ ارث و میراث تنش کرد. اول چندین نخله درخت خرما را به آتش کشید، سپس خودکُشی کرد. تا اینجا حرفی نیست. حرف از اینجاست که گویا او پیشتر، شاید یک‌سال ‌‌‌‌‌‌پیش، سنگِ قبر خود را _که در عکس دیده می‌شود_ ساخت؛ اما نه بر سرِ تنش ارث با پدر، که به خاطر ترس از به قول خودش: پرس‌پولیسی‌ها. این جمله‌‌ای از او بود که گفته بود: «اطرافیانم و اقوامم همه پرسپولیسی هستند، می‌ترسم بعد از مرگم لوگوی (=نشانِ)  باشگاه پرسپولیس را روی سنگ قبرم بزنند.» از این‌رو او سنگ قبرش را پیش‌پیش ساخت.

 

نمی‌دانم چه حاشیه‌ای بزنم بر این خبر. من نه پرس‌پولیسی هستم، نه تاج. تیم من، اگر هم گاه‌گاه ذوق فوتبالی در ذهنم نوج بزند، مالدیو است و بس. که یکی اخیراً به من رسانده، مالدیو بُرده؛ مالدیو بُرده. ولی نگفته کی رو برده. و او کی بوده، ازو خورده! از سوی دیگر در درس «جامعه‌شناسی سیاسی» همه‌جور شکاف‌های فعال و غیرفعال از سه نوع متوازی و متقاطع و متراکم را در چهار نوع بافت‌های اجتماعی تک‌شکافی، دوشکافی، سه‌شکافی و چندشکافی ازجمله شکافِ درهم‌تنیده‌ی ایرلند را پیش استادمان دکتر حسین بشیریه خوانده بودم، اما شکاف از نوع تاجی و پرس‌پولیسی در ایران نوین! را نه.

 

این شکاف را -که در معنای اوجش، منازعه معنی می‌کنند- من نه بلدم، و نه حتی می‌دانم آیا این شکاف از نوع خُفته است یا «سر» باز کرده و «دهن» چاک شده. که کار به جایی می‌کشد که طرف، سنگ قبرش را پیش از مُردن، با لوگوی تیم تاج حکّ می‌کند. هرچه است به تعبیر من شکافِ گود و پُرچاله‌وچوله‌ی تاجی_پرس‌پولیسی است. که من فوتبالی‌موتبالی بلد نیستم. حتی نام «استقلال» را هم نمی‌فهمم که چرا بر تختِ «تاج» نشسته است! و آن یکی را که پرس‌پولیس (=شهر پارسه، سیاست پارس، سرزمین پارسیان) بود، چرا «پیروزی» لقب داده‌اند. مگر یک تیم، پیش از دیدار و رقابت و داربی -پوزش، شهرآورد- و مسابقه و سوت‌زدن در میدان، مجاز است نامش را پیروز! بگذارد؟ بگذارید من همان تیم «مالدیو»م را داشته باشم؛ چون هم جزایر است، هم کشوری سیاه‌پوست، هم محروم، و هم همیشه فوتبالیست‌هایش، شلوارک بلند پای‌شان بوده، نه شورتک جِلف و رکابی رپ!

 

پاسخ:

سلام

۱. پاره‌ی پنجم را هم خواندم. خوب و خلاصه. جای تشکر دارد. متشکرم متنی که برای پژوهندگان ارزش رجوع دارد.

 

 

اما دو نکته‌ام که خطابی عمومی‌ست:

 

۲. جریان چپ، آن زمان ازین فکر تأسیس مجمع و فقه پویا و جواهری سنتی امام، به عنوان پدیده‌ی گذار به عصر مدرن، دفاع می‌کرد. اما از پس از رحلت امام و حالا، خاصه از بحران ۸۸ به بعد -که از نظر من یک انقلابِ نارس و ناپخته در انقلاب بود- آن را به کنایه و طعنه، مجلس سنا می‌خواند! و من البته سیاسی‌میاسی بلد نیستم و می‌گذرم.

 

 

۳. از نظر من، همیشه -البته اغلب مواقع- پهنه‌ی تئوریک از پهنه‌ی پراتیک تفریق دارد. مثلاً لنین مجبور شد به تئوری مارکس، حزب را اضافه کند تا پیشران انقلاب شود و بر تزار پیروز شود و اصل خودجوشی قیام پرولتاریا (=کارگران) علیه‌ی کاپیتالیسم (= نظام سرمایه‌داری) را نادیده بگیرد. ولی استالین، پس از لنین، حزب را از جایگاه پیشرانه، به جایی رساند که تمام نظام کمونیستی رنگ روسی گرفت و همه‌ی قدرت صبغه‌ی توتالیتر.

 

پاسخ:

با سلام، احترام و اِکرام

۱. بسی شعَف که شفّاف شرح حال و بسط قال می‌کنی و من این رفتار و افکار شما را وفق منطق می‌دانم و در چارچوب؛ هرچند اگر  تمام، یا پاره‌ای از آنچه می‌نگاری، با افکار و رفتارم سازگاری نداشته باشد. پس؛ سپاس.

 

۲. بلی؛ درخشنده درگذشت. و این بستگی به نگرش افراد دارد که زندگی و مرگ بزرگان و مشاهیر جامعه‌ی خود را چگونه هضم و درک و توصیف و داوری کنند. زیرا معیارها و محک‌های هر یک از افراد، می‌تواند از هم افتراق، یا اتحاد و یا اشتراک داشته باشد. پس؛ تفاوت نظر را باید پاس داشت.

 

۳. اما سیداحمد و کتاب «رنجنامه»اش. دو نکته بگویم از هزاران نکته در جوف این جریان خزنده، بسنده است:

 

یکی این‌که، اگر کسی رنجنامه «سیداحمد خمینی» را که با پول بیت‌المال و با شمارگان میلیونی و در چندین بار چاپ و در انواع و اقسام توزیع رایگان، خوانده است، نباید سر درآورد که چرا جواب منتظری یعنی کتاب «واقعیت‌ها و قضاوت‌ها» را نه فقط نگذاشتند خوانده شود که حتی پیش از توزیع، خمیر کردند! و افرادی را دستگیر؟ من البته به نسخه‌ی A4 آن کتاب که قاچاق! هم بوده، دسترسی یافته بودم و علاوه بر خواندن، خلاصه‌نویسی هم کردم و امانت را بازپس دادم.

 

دوم این‌که، برای یک پدیده‌ی سیاسی که دو سوی ماجرا دارد، نمی‌توان با خواندن مطالب یک سوی جریان، علیه‌ی سوی دیگر آن داوری و حکمرانی کرد. این در شیعه، دست‌کم رسم نیست و با الگوی فکری ائمه (ع) ناسازگار است.

 

۴. منتظری در پست قائم‌مقامی، منتخب مجلس خبرگان بود، نه امام. و امام -که خود شعار و اندیشه‌ی همه به قانون برگردیم سر داده بودند- نمی‌توانستند فردی را که منصوب او نیست، شبانه و با تحکم برکنار کنند. دست‌کم خود آقای خامنه‌ای درین باره مخالف سرسخت عزل و آن‌نحوه برخورد با منتظری بودند. اساساً چرا یک فقیه سیاسی، با چند انتقاد به امام و حکومت باید آن‌گونه از حکومت رانده شود؟ منتظری نه فقط جرم نکرد، بلکه حق و حقیقت‌هایی را گفت که هیچ‌کس حتی جرأت نمی‌کرد زمزمه‌اش کند، چه رسد به این‌که در نامه‌ای، یا در دیداری حضوریی و یا در سخنرانی‌یی بگوید.

 

۵. هر کس بر حسب مبانی فکری خود می‌تواند بگوید منتظری در «راه» بود یا در «بیراه». درخشنده درگذشت یا نه. پس، من از دیدگاه مخالفی که بیان شده است، شوریده و سرافکنده نمی‌گردم. افراد به همان اندازه‌ای جمعیت جهان، افکار دارند. و این یعنی آزادی بیان، و بیان آزاد. برای دیدگاهی هم که در پست بالا نگاشته شد، حق بیان قائلم. سپاس.

 

۶. من، هنوز بر من نیامده که حرم قم بروم اما کنار قبر منتظری حاضر نشوم، و نیز نیامده که تهران بروم ولی حرم امام را زیارت نکنم و سلام ندهم و گاه‌گاه به داخلش نروم. اشتباهات انسان‌های غیرمعصوم به معنای هدم آنها نیست. کیست که بگوید امام خمینی هم اشتباه نکرده است!؟ اشتباه که در وجود بشریت امری ساری و جاری‌ست وگرنه می‌شدیم فرشتگانی مسلوب‌الاختیار و تماماً حُسن و درستی. خدا نگه‌دارت، ای مقیم مشهد مقدس. زیارت، عوضِ من یادت نرود.

 

شهید ابراهیم عباسیان

شهید ابراهیم عباسیان

پاسخ:

سلام

 

به احترامش از جایم برمی‌خیزم. من سی‌وخورده‌ای سال پیش در تابستان داغ و ماه رمضان طاقت‌سوز، که روزه‌گرفتن، بسیار بر منِ نوجوانِ غیرمکلّف دشوار می‌نمود و داوطلب صیام نمی‌شدم، با چشم و وجودم لمس می‌کردم که برادر رزمنده‌ی شهیدت ابراهیم عباسیان، با زبان تشنه‌‌لب و خشک‌کام، روزه دارد و در نجارّی همسایه باهم کنارهم کار می‌کردیم. درودش باد. درود.

 

پاسخ: پیشاپیش پوزش جعفر. مدرسه‌ی فکرت تأسیس شد تا جبران جلسات حضوری آن سال‌ها کنار هم، تمرین شود. و هر کس، درس پیش آورد و درس پیش دهد. چه کنیم مدیر را گپ می‌آورند دیگه!

 

عکس نقاشی چهره‌ی دامنه

 

چلّه‌ی اِزّاردارِ امامزاده جعفر

 

به نام خدا. سلام. نه کسی جُربُزه داشت تنهایی پا به امامزاده جعفر بگذارد، الّا آن پیرمرد کلاه‌سبز پوش مرحوم سید صباغ. و نه احدی جرأت داشت چلّه‌‌ای از  اِزّاردار و موزی‌دار آنجا را هیمه و هیزم خانه‌اش کند. برای تنهایی‌رفتن به آنجا این فکر «جاانداخته» بود که اگر بروی تو را آل (=موجود خیالی) می‌زند و جنّ می‌گیردت. و برای چلّه و شاخه و خال آن، این باور در ذهن‌ها «دمیده‌شده» بود که اگر چله و خال آنجا را به خانه ببری، خانه و سوچکه تَش می‌گیرد و شیر گاو، خاشک می‌شود. بگذرم. فقط سه تا مطلب را از قلم نیندازم:

 

۱. باورها، از خودِ درختان تنومند و کهنسال، تنومندتر و کهنسال‌ترند و چون باروی ساروج می‌مانند و آجرهای رَج در تنه‌ی بارو، که با کمتر پُتکی ویران می‌گردد.

 

۲. این باور بالا، هیچ آثاری فرضاً اگر نداشت، دست‌کم توانست درختان آن قطعه خاک داراب‌کلا را سالم و دست‌نخورده باقی بدارد. وگرنه، نه از «تاک» نشان بود و نه از «تاک‌نِشان». تاک هم که می‌دانید یعنی درخت انگور و انگیر.

 

۳. این نوع باور، در زرتشت هم ریشه دارد: در زرتشت با دانش اندکی که دارم، باخبرم دو چیز زیاد گسترش داشت؛ درخت و سگ. اولی برای کاشت و سایه‌سار و اَثمار (=ثمرات و میوجات» و دیگری برای پاسبانی خانه. البته سگ در زرتشت فقط در حیاط بود و دمِ دروازه‌ی خانه؛ نه مثل حالا، که برخی «متمدّن‌نما»ها، آن را توی اتاق خواب می‌برند و داخل هال و سرِ سفره و کاناپه!

 

لابد می‌دانید قضیه‌ی درخت سرو کاشمر را، که زرتشت با دست خود کاشت. آن را سرو مقدس می‌دانستند و مانند انسان او را خطاب می‌کردند و زیارت‌گاه و تضرُّع‌گاه و محل دخیل‌بستن انسان‌ها بود که در عصر متوکل عباسی به فرمان جابرانه‌ی او، ارّه شد و الوار، که ببرند به دربار. که در نیمه‌ی راه خبر آوردند متوکل ستمگر جبّار در بغداد مُرد. و حالا هنوز هم به یاد آن سرو مقدس، مردم کاشمر در ماه محرم چه نمادهایی از سرو می‌سازند در عزای ۷۲ تن نینوا و شهید دشت کربلا. بازم بگذرم. ولی دو جمله را از یاد نبرم:

 

یکی این‌که عکسی تازه از امامزاده جعفر نداشتم بگذارم، در عوض استطراد می‌کنم (=پرت‌شدن از بحث) یک جوان پویای داراب‌کلا که مدیر را کشیده، آن نقاشی را می‌گذارم. ممنونم از آن جوان با این قلب پاک و صاف. واقعاً چه استعدادهای درخشانی در محل مخفی است. فقط استراتژی (=راهبرد) و نقشه‌ی راه و تدبیر و همت بلند می‌خواهد که این جوان‌ها به اوج برسند. او می‌تواند چهره‌نگار چهره‌های شهیر ایران و جهان شود. دوم این‌که چه خوب شد که جناب جعفر آهنگر، آینده‌نگر بود و در مقام دهیار و مدیر اجرایی محل، امامزاده جعفر را گسترش داد و محصور کرد و گردشگاه. پس حصر، گاه مؤثر هم هست، دست‌کم از دستبُرد در امان نگه می‌دارد!

 

پاسخ:

سلام. چینش خوبی کردی. البته مقدمه‌نویسی‌ات هم، مناسب بود زیرا فضای بحث با آن شکل منطقی‌تر گرفت. خداقوت. چنین تلاشی هم مَثوبت (=ثواب) و هم اثر دارد. چهار نکته‌ی عمومی هم بنویسم که شما در لابه‌لای مقدمه‌ات جملات معترضه‌ی مفید داشتید.

 

۱. در نظام سیاسی ریاستی، پست نخست‌وزیری حشو است. ۲. در نظام پارلمانی، پست ریاست‌جمهوری حشو است. ۳. در نظام‌های سیاسی دارای رهبر، یا امپراتور، یا پادشاه، پست ریاست‌جمهوری، حشو است. ۴. از این‌که افراد در هر برهه‌ای چه افکاری داشتند و بعد چه افکاری، این علامت پویایی است و نیز نقش زمان و مکان در تفکر و آرا.

 

سگ، توبه، کورگِر

 

به نام خدا. سلام. مگه بیش‌وکم، همه‌ی خانه‌ها سگ نبود؟ بود. اما نه در اتاق و ایوان و دالون و جای خواب. حتی نالسَر هم سگ را راه نمی‌دادند. حتی روزهای بارانی از سگ خیس حذر می‌کردند. داراب‌کلا را می‌گویم. سگ، فقط تا نالبِن حق عبور و خاسِه داشت. سگ‌های وفادار؛ نه هرزه و گیرا و هار. ما البته در خانه، نه سگ داشتیم، نه سیکا و غاز. یعنی پدرم هرگز نمی‌گذاشت. ولی سگ‌های دور و بر را گاه‌گاه نان می‌دادم که نگیرمند.

 

اما امروزه‌روز، اینها -اَدا و اَطوار درآرها- پُزِ عصر زرتشت را می‌دهند و دم از سگ و سگ‌داری می‌زنند. اینها، بیشترشان، هیچ حظّ و بهره‌ای از پندار و گفتار و کردار نیکِ آن مرد نیک ندارند. همه‌کار علیه‌ی اخلاق و هنجارها و ساختار دیرپای جامعه و نوامیس مردم و حد و حدودها می‌کنند؛ آن‌وقت خود را سگ‌دوست و سگ‌باز و سگ‌ساز جا می‌زنند. و تفاخر می‌ورزند و اَشرافیت نشان می‌دهند. و حتی گویا به نظر می‌رسد با سگ و سگ‌گردانی، به ستیز با حکومت می‌روند! بعضی‌هاشون از سوسک -به قول قِرطی‌ها سوکْس!- می‌ترسند، ولی نرّه‌سگِ جِثّه‌‌هیولای وحشتناک را تا پا و پیشِ تختِ خواب می‌برند! جَلّ الخالق.

 

اما توبه: مردم داراب‌کلا و منطقه، سنت‌گرا بودند؛ باورپذیر و ایمان‌ورز و نیز گاه اهل خرافه و تلقین و شگین و شگون. ازین‌رو، برخی خانه‌ها سه چیز «توبه» داشتند: سگ، سیکا، ماست‌وشیر فروختن در چهارشنبه‌شب‌ها. برای مادرم، گاه مرا برای خرید شیر و ماست، به در همسایه‌ها و دوشادارها ببخِل می‌فرستادند. مردم این دو قلم را از مغازه خرید نمی‌کردند، رسم هم نبود. وقتی با تاس برای خرید ماست می‌رفتم، گاه می‌شنیدم که می‌گفتند ما امشب شیر و ماست نمی‌فروشیم، توبه داریم! نمی‌دانم درین خاطرات خطیر که هر یک از ماها شاید با آن داستان‌ها داریم، چی بنویسم، من‌که ذهنم کورگِر افتاد. من‌که بلد نیستم از کورگِر جمله‌ای بسازم؛ چه در سیاست، چه در جماعت و چه در معیشت. هر کس بلد است و خواست بنویسد، بنویسد. امید است کورگِر را ویشتِه کورگر نینگنِن! همین.

 

پاسخ:

 

سلام جناب عبدالرحیم

 

۱ به نظرم خلأ متن مرا پر کرده‌ای. بسی ممنونم. ۲. شرح‌ات بر لغت کورگِر هم، جالب بود. نکته‌ات هم فاخر. ۳.  مواعظ مرحوم پدرت -حاج‌آقا آفاقی- در اعماق روح‌های پذیرنده اثر داشت. زیرا واعظِ غیرمتّعظ نبود؛ یعنی خود پیشاپیش به پند و اندرز خود جامه‌ی عمل می‌پوشید. ۴. گرچه در صفحه‌ی شخصی‌ات دیشب تبریک فرستادم، باز نیز خرسندم از صعود علمی فامیل عزیزم. ۵. ازین پست پاسخ به شما، سود بجویم نکته‌ای عمومی هم بگویم:

 

متن‌‌هایی که با این مضامین (=درون‌مایه‌ها) می‌نویسم در واقع از نوشته‌های خاطرات‌گونه‌ی من است در شناساندن مردم دیارمان، روستای داراب‌کلا. که گاه‌گاه ازین دست موضوعات در «مدرسه‌ی فکرت» بار می‌گذارم تا هم ما و نسل جوان باهم بسازیم و راه را گم نکنیم. و هم از درز و روزنه‌ی واژگان بومی، نقبی به جامعه بزنیم. به‌هرحال، ببخشین اگر در اوقات‌تان خلل و اختلال وارد می‌کنیم. الخاصّه آقاجعفر که کشکولی بگویم: با متن‌های من کَف‌کتِله می‌گردد!

 

سلام

آقای شیخ‌زاده بسیارجالب بخش توبه و سیکا و دِشواُوه (=شیره‌ی خاروِندی) را از خاندان خود مثال آوردی. درخت انجیر را اصلاً نمی‌دانستم که به آن شگین دارند. ممنونم ازین خاطره‌ات و و بازگو کردن فرهنگ بومی سورک.

 

درباره‌ی سگ، پیشتر هم گفته بودم در آیین زرتشت نیز به سگ و درخت زیاد بهاء می‌دادند. اولی برای امنیت و دومی برای مبارزه با خشکسالی. لذا استاد دکتر محمدرضا شفیعی کدکنی در یکی از آثارش در مسأله‌ی سگ در آیین زرتشت بحث کرد. بله؛ الانه به قول شما و عبدالرحیم، از حالت طبیعی خارج و شکل زشت پیدا کرده است. امان! امان! از تقلید و پُز و مُد.

 

پاسخ به فقه‌پژوهان

 

گرامی‌استادم سلام و احترام و اکرام
حال من به به حال شما مانند حال اویس قرَن است به حال حضرت رسول ‌‌‌‌‌‌‌الله صلوات الله. او هم در یمن بود چهره‌ی پیامبر خدا را ندید، من هم چهره‌ی شما را. اما چه چیز مرا به شما دلدار کرد؟ دانشگاه‌بودن رفتار و افکار شما. و الا من‌که تاکنون نه شما را می‌شناختم و نه هنوز دیده‌ام. اما در نغمه‌ی جناب شیخ مالک دریافتم وجود شما برای من کتاب است، درس است، آموزگار اخلاق است. ازین‌رو شما را دنبال می‌کردم، هرچند اساساً فردی دنباله‌رو نیستم، ولی نوشته‌های حضرت مستطاب برای من ارزش یادگیری داشت و خودسازی. آنچه می‌نویسید از نظر من غُلغُل جوشان فکر و قلم شما است نه مانند سایرین کپی و رونویسی از دست این و آن که من اساساً به کپی‌ها نظر نمی‌افکنم، چه رسد که بخوانم. اما متون شما را لقمه‌ی لقمانم می‌کردم؛ پندی برای درونم. همین ارزش‌های تاباننده‌ی شما مرا تحریک کرد تا از طریق جست‌وجو در اینترنت شما را کمی بیشتر بشناسم که الحمدُلله آنچه به رویم باز شد همه نشان از پختگی شما و سلامت نفس‌تان بود و من از راه دور نزدتان شاگردی می‌کنم، بی‌آنکه در کلاس افکار و آراءتان حضور و غیاب شوم! این حال آموختن از کودکی در من نهادینه شد و حتی در جبهه‌ها که بودم شب زیر نور ماه هم کتاب می‌خواندم! خدا را شاکرم اینک نعمتی مانند شما را پیش راهم چونان یک آموزگار عرفان متشرع و متشرع عرفانی سبز کرده‌است. من شما را می‌خوانم، چون کتاب من هستی و ره‌نُمای من. بگذرم.

 

اما بعد، چون تالار فقه را غنی و پربار می‌یافتم، چشم می‌دوختم. تا این‌که کم‌کم با آن‌که تالار گروه شما فخیم و فهیم بودند، برای من نوشتجات آنجا مانند تلنبار بود نه تالار. چون احساس غبن داشتم، بیرون آمدم. زیرا وقتی نوشته‌ها برای من حالت تلنبار پیدا می‌کند، من توان ماندن ندارم. سه روز برای ترک تالار اندیشیدم، سرانجام دستم از روی اراده روی دگمه‌ی ترک رفت. اگر بر شما برین کارم جسارت رفت، پوزش می‌طلبم، زیرا من زیان خودم را در نظر داشتم و سعی کردم بیرون باشم تا وقت من صرف دانستنی‌های دیگر شود. هرگز آن تصور که ترسیم فرمودید در ذهن من خلجان نداشت در ترک، فقط چون برایم تلنبار شده بود نه تالار، ترک دادم. درود بی‌عدد بر آن گرامی‌استاد که هم در اسم کمال است و هم در مسمّی دارای کمالات.

پیام شما را پس از فریضه‌ی صبح دیدم، لهذا بی‌معطلی و حتی بی خوردن چای جواب نگاشتم. ملتمس دعایم.

 

می‌رم مشهد یک آبِ توبه می‌ریزم سرم، خلاص!

 

به نام خدا. سلام. نمی‌دانم چرا تا به حال این‌را ندیده بودم؛ سن پطرز بورگ را. شاید هم چون هول بودم و در هلند بودم! افخمی -البته بهروز- درین فیلمش به تزار روس می‌پردازد و گنج عقاب دو سر در منطقه‌ی دَروس. فیلم به این ورود کرده است که شورای سلطنتی خاندان رومانف روس، طلا و جواهرات را برای حراست از دستبُرد انقلاب کمونیستی اکتبر روس شوروی، به دَروس تهران در خانه‌ی «پسر سفیر ایران در روس» مخفی کرده بود. من چند پلان (=نقشه‌ی نقش) از فیلم را زیادتر از بقیه‌ی پلان‌ها دقت کرده‌ام که فشرده برداشت‌هایم را می‌نویسم:

 

۱. سه بِزه رایج جامعه‌ی کنونی ایران را به رخ کشید افخمی؛ همونی که نماینده‌ی مجلس ششم شده بود و شیخ مهدی کروبی می‌خواست او را مثلاً رئیس تلویزیون خصوصی ایران کند که در اخذ مجوزش ماند، چه رسد به ایجاد و پخش آن. سه بزه این است: تیپ تبهکار که همیشه می‌خواهد راحت با سرقت به گنج برسد. تیپ خلافکار که برای خود در زندان و حبس و درون جامعه دستور زبان فارسی ویژه خلق کرده است. تیپ هوَسران که زن را دست‌مایه‌ی هوس‌های خود می‌کند.

 

۲. اول برای تیپ خلافکار مثال می‌آورم که خود فیلم پر است ازین واژگان. این تیپ، برای تفاخر به خلاف خود، کلمات فارسی را می‌شکند تا با ادای آن حالت لاتی را نمایان کند. مثل: استخل. ریکس. صِرف. قُلف. سوکس. توانیر. کَرتیم. سولاخ. به جای واژگان استخر، ریسک، صِفر، قُفل، سوسک، تَبانی، نوکرتیم، سوراخ.

 

تبصره: البته مولوی هم به خاطر دل شمس، برخی واژگان را به‌عمد، غلط ادا می‌کرد؛ زیرا شمس برخی واژگان را نمی‌توانست درست تلفظ کند. البته ماها هم به‌اشتباه فلَسک چای را فلاکس می‌گوییم!

 

۳. تیپ تبهکار که درین فیلم، پیمان قاسم‌خانی، محسن تنابنده و امین حیایی در نقش آنان، خوب می‌درخشند، حرف‌های ناراست می‌زنند که البته در جامعه به‌وفور نمود دارد و راست تلقی می‌گردد. ازجمله این‌ها: یارو معلوم نیست با خودش چندچنده؟ اگر به کارت باشد من ۱۱ تا لیسانس دارم. مَرد وُ خُرخُرش. چاقو که درین صنف امری رایج است.

 

۴. برای تیپ هوسران سه تا مثال می‌توان در فیلم دید. که پیمان قاسم‌خانی نقشش را بر عهده دارد. آنجا که در سه جای فیلم می‌گوید: درکِ زن، اضافی است، از این‌رو زود آدمو به سویش می‌کِشاند. درک نمی‌خواد، برو «درَکه» ببین. خجالت را بُز می‌کشد. البته این را پیمان در سن پطرز بورک نگفت، تنابنده گفت. همان «نقی معمولی» پایتخت.

 

مدیر که تهران بود همان سربالایی جماران را می‌رفت و کویر ری را، درکه و دربند و زرگنده و زعفرانیه و الهیه و اقدسیه مال همان‌ها! در فیلم یک پلان مازندرانی هم هست. صحنه‌ای که موتوری مسافرکش مازندرانی، وقتی قاسم‌خانی را به مقصد می‌رساند این دیالوگ را دارد. موتوریی که چون مثل وِرگِ ماز موتورش را تند و تیز راه می‌رود:

موتوری: خار بیِه؟
قاسم‌خانی: چی؟؟ گواهینامه داری؟
موتوری: اُو وَه! مگه نیسانه! گواهینامه بِخوایه.(کنایه است به راننده‌ نیسان‌های جادّه هراز)


نکته:
وقتی خواهر تنابنده به تبهکاری او گیر می‌دهد و می‌گوید توی صنف شما همه تو جیبشون چاقو دارند، تابنده جواب می‌دهد: می‌رم مشهد یک آبِ توبه می‌ریزم سرم، خلاص!!

 

پاسخ:

سلام

از این‌که با شرکت خود در متن‌هایم، فکر خود را به حلقه‌های ناگفته جوش می‌دهید بی‌نهایت برای خودِ من بهره‌رسان هستید. همیشه‌ی عمرم قایل به این بودم در هر جمع و حلقه‌ای که باشم، باید لَجنه‌ی فکری راه انداخت و شما درین راه، حال قشنگی داری و صفتی پیشتاز.

 

البته من بر اینم آن سنت‌ها و باورهایی که ریشه در دیانت و عقلانیت دارد، خردمند آن را ترک نمی‌گوید، چون حکمت‌های بسیاری از باورها بر آدمی که غرق در مشکلات زندگی و فکری است، ناشناخته می‌ماند. مثال می‌زنم: باز نیز ظروف مسی بازگشت. باز نیز دیزی سنگی طرفدار دارد، باز نیز اسب‌سواری آرزو گردیده است و بکر نگه‌داشتن طبیعت آرمان شده است. گریز بشر از صنعت به دل باغ و کاشت و برداشت جرقه و آذرخش شده است. بگذرم که البته عمق و ژرفای حرف تو را گرفتم.

 

پاسخ:

 

سلام

 

سه قسمت بعدی پست‌های دنباله‌دار بازنگری شما را خواندم جناب. متشکرم از زحمتت؛ که حرارت خود را هم در بحث نشان می‌گذاری. ردّ پای موضع‌ات در لابه‌لای متون دیده می‌شود! من‌که این‌همه کم‌اطلاع از این‌گونه قضایا هستم، راحت، ردّی که برجای می‌گذاری! می‌بینم. بگذرم. اما سه نکته‌ی عمومی بگویم و بگذرم.

 

۱. «مطلقه»بودن ولایتِ یک فقیه‌ی حاکم عادل، به نظرم از سه نظر درست است: اول به علت این‌که حقوق ملت را در برابر دست‌درازی‌های عناصر قدرت و نهادهای حکومت، نگهبان و حارس است. دوم به این دلیل، که شأن تصرّف در حیطه‌ی عمومی قدرت دارد؛ زیرا حاکمیت امری مطلق است، نه مشروط و مقیّد. و مقتضیات و رویدادها در دل روزگار رخ می‌دهد نه در لای تاریخ، که حوادث تازه، در هیچ قانون نوشته شده‌ای ممکن است پیدا نشود. درین صورت، مگر می‌شود دست روی دست گذارد و فرمان از جایی دیگر بگیرد. سوم به این علت، که فقیه عادل مکلّف است به پرهیز از هوَس و نیّات خودکامگی و تصرّفات در امور شخصی و فکری و اجتهادات آزاد دانشمندان و فقهیان. اما این که اگر کسی درین مقام دچار نقضِ غرض شد او خودبه‌خود مُنعزل است و حتی قدرت مقیّده ندارد، چه رسد به مطلقه.

 

۲. حجاریان اشتباه می‌کرد. نیز هر کس که اطلاعات را وزارت کرد. در دوره‌ی آن شخص خاص! دیدیم که وقتی وزیر نداشت وزارت اطلاعات، خود به کجا رفت و چی‌ها را به کجاها بُرد. سرویس داخلی جاسوسی زیتون، (همان آدم‌های مخفی باند مخوف منهاییون!) آن زمان چه‌ها که نکردند! و الان چه‌ها که نمی‌کنند؟ بگذرم... سربسته است ماجرا، نه سرگشاده.

 

۳. شیخ مهدی کروبی کار را زمانی خراب‌خریب کرد که یک‌کَش و یک‌دنده شد و حزبِ چندنفره زد که توی مینی‌بوس جا می‌شدند و حتی صندلی خالی اضافه می‌آمد. آری؛ او و رفسنجانی و معین سه‌تایی با برق سه‌فاز! هر کدام با سه سازِ ناساز وارد جرگه‌ی انتخابات سال ۸۴ شدند و به چشم خود نیمِ بامداد آن شب تار، دیدند که رأی چگونه سه قسمت شد و آن یکی با «رأی»های شهر اصفهان و اکناف! به دور دوم رفت و کروبی و معین را انگشت به‌دهان ساخت. و در دور دوم هم هرچه زور زدند، همه، از دولت‌آبادی تا آن شیرین عبادی شیرین‌عقل! که رفسنجانی سکّونشین سعدآباد شود، نشد که نشد. و شد آنچه که شد! بازم بگذرم. پاسخم عمومی بود. هین! همین.

 

پاسخ:

 

نکته‌‌ات استراکچرال است. یعنی نگرشی ساختارشناسانه گفتی. و البته مبتنی است بر تجربیاتت که از جامعه و سیاست داری. اما بحث من مفهومی بود نه فردی. بلی؛ همیشه درین جایگاه فردی با آن آوازه و کاریزما، مانند امام خمینی قرار ندارد، اما من بیفزایم حتی پس از آقای خامنه‌ای هم که اگر فردی دیگر رهبر شود، این نکته‌ات می‌تواند دست‌کم، همچنان یک نوع دغدغه‌ی فکری باقی بماند. من البته برین نظرم، فرد، جایگاه‌ساز نیست، این خود جایگاه «رهبری» است که از فرد، یک شأنیت می‌سازد که جامعه کم‌کم به آن خو می‌گیرد. با این همه باز نیز نمی‌توان قدرت «رهبر» را آنچنان کاست که عناصر قدرت و دست‌اندرکاران حکومت، چنین جایگاهی را تشریفات فرض کنند و هرچه خواستند علیه‌ی حقوق ملت بکنند. رهبر، به تعبیر من حافظ‌منافع حقوق ملت است و نیز پاسبان کیان دین و کشور. من نیز نگرانم که آینده کسی این مقام را تصاحب کند که نه از امام چیزی دارد و نه بر خامنه‌ای، علم‌افزوده‌‌ای و شئونی. بگذرم.

 

پاسخ:

 

سلام جناب. البته من برخلاف این نظر جناب‌عالی، همواره مخالف شدید کندنِ قارچ (زردکیجا) از جنگل بوده و هستم. زیرا قارچ، عامل اصلی حفظ درختان و منبع غنی و سرشار جنگل است. باید پیشتاز شد که یغمای جنگل رخ ندهد و این آرمان طبیعی و بوم‌زیستی، گمان نکنم به‌زودی و تا سال‌های سال، کسی را از این تصرّف عُدوانی پشیمان و منصرف سازد.

 

پاسخ:

 

از این‌که سفارشم کردی برای این‌که سعید حجاریان را بشناسم کیست، کتاب فلانی را بخوانم، باید بگویم چشم. اما یاد خاطره‌ای افتادم. اواخر دهه‌ی هفتاد بود. رفته بودم تیرنگ‌گری زمین فوتبال داراب‌کلا فوتبال تماشا کنم. یک شیخ از محل‌مان هم آمده بود آنجا. مرا سفارش کرد کتاب بخوانم. نگاهش انداختم و او بلافاصله ادامه داد کتاب «جوانان چرا؟»ی مکارم شیرازی را بخوان! نگاهم را این‌بار علاوه بر چشمش، تا عمامه و پیشانی‌اش گرد کردم تا نی‌نی چشمش در چشمم نیفتد! و لبانم را مانند کسی که قلیون می‌کشد، میم کردم که جلوی حرف یک آخوند، تِک میم کنم! و دست به اِن‌قُلت نزنم! بگذرم.

 

 

نه. نه. مشتبه نشود جناب. من حجاریان را آن مقداری که شما که در امور خبرنگاری حضوری تمام‌قد داشتی و او را می‌شناسید، نمی‌شناسم. فقط آن‌زمان که بحث‌های قبض و بسط تئوریک شریعت دکتر سروش را در مجله‌ی کیان (دنباله‌ی همان کیهان فرهنگی) پی می‌گرفتم، او را با اسم مستعار «جهانگیر صالح‌پور» می‌شناختم که به مقابله با سروش در پهنه‌ی فکری می‌پرداخت که سپس شیخ صادق لاریجانی به جمع تقابل فکری با سروش در همان کیان، افزوده شد. بگذرم که تمام آن شمارگان را نیز هنوز دارم. از شما در معرفی اشخاص و افکار متشکرم. درس‌آموختن برای من لذتی بی‌توصیف دارد و لبریزم می‌کند از نشاط، از هر که بیاموزم. در هر ثانیه و روز و شام. والسلام. تمام.

 

 

 

عکس بالا: من. توس. مشهد. زیرزمین آرامگاه فردوسی. تابستان سال ۱۳۷۳. در زیرزمین آرامگاه، بخش‌های مهم شاهنامه، حکاکی شد. آن مسافرت را -که آن سال پس از توس به نیشابور نزد قبور امامزاده مَحروق و خیام و عطار و کمال‌الملک هم رفته بودم- تبدیل به مقاله کرده بودم. یک خاطره نیز از آن مکان نیک و آن مرد نیک در توس دارم که خلاصه‌اش این است. مسافری -از قضا قمی- برای من تعریف کرد که شاهنامه‌ای خرید از مغازه‌ای. فروشنده، آن را در داخل پاکت نایلونی مشکی (شاید هم بازیافتی) گذاشت. مسافر برآشفته و غیرتی! شد و گفت چرا به شاهنامه این‌قدر بی‌احترامی می‌کنید. باید آن را در بهترین بسته‌ها جاسازی کنید و بعد به دست مشتری و خریدار بدهید.

نکته: ندارم!

 

رمان «خرمگس» اثر اتل لیلیان وینیج. ترجمه‌ی خسرو همایون‌پور، چاپ اول ۱۳۴۳،چاپ چهاردهم ۱۳۸۸، تهران: امیرکبیر، ۱۳۸۸، ۳۷۳ صفحه.

 

خرمگس


به نام خدا. سلام. نوروز سال ۵۶ بود. آمده بودیم قم دیدن شیخ وحدت، که در قیام سال ۵۴ طلاب فیضیه دستگیر و در اوین حبس و سپس در چهل‌دختر تبعید و آن‌گاه از خرم‌آباد فرار کرد وُ دربه‌در شده بود و با لباس مبدّل این‌شهر و آن‌شهر می‌رفت تا شناسایی نشود و خانه‌ای اگر اجاره می‌کرد در دوردستِ شهر بود و مخفی زندگی می‌کرد. این رُمان «خرمگس» اثر «اتل لیلیان وینیج» را آن سال، روی میز مطالعه‌اش دیده بودم ولی از مفهوم و درون آن سر در نمی‌آوردم. حتی در تلفظ خرمگس، به میم، سکون می‌دادم که گمانم این بود واژه‌ای انگلیسی‌ست! فقط کتاب را ورق زدم و بس. بگذرم و فاش سازم تا این‌که به‌هرحال چندی پیش خرمگس را تا تَه خواندم. چند نکته از خرمگس که سال ۱۳۸۸ چاپ چهادرهمش به زیر چاپ رفت، بگویم، خلاص. عکسی از جلد کتاب انداختم که در زیر، می‌گذارم.


۱. رمان اشاره دارد به مبارزه‌ی سرسختانه‌ی اعضای سازمان «ایتالیای جوان» علیه‌ی اشغالگران اتریش که ایتالیا را به ۸ کشور پاره‌پاره کرده بودند و کلسیای کاتولیک رُم به جای دفاع از رهایی ملتِ ایتالیا از یوغ ستمِ اشغالگران، از اتریشی‌ها حمایت می‌کرد. این رمان، در حقیقت آن سوی چهره‌ی کلیسای کاتولیک را برملا می‌کند که همیشه می‌خواهد راه راحتِ بی‌دردسر را به جای جاده دشوار بپیماید. و خرمگس، نام قهرمان مبارز داستان است که یگانه سلاح او ایمان واقعی اوست که می‌کوشد ایتالیا را از مِحنتکَده، به رهایی برساند. در بیان رساتر این رمان این پندار را که کلیسا راهنمای ملت است، پوچ می‌کند.


۲. اگر بدانید -که می‌دانید- جرجی اورِست جغرافیدان مشهور جهان که بلندترین قله‌ی جهان در هیمالیای نپال به اسم او ثبت شده است، یعنی قله‌ی اورِست، عمویِ مادرِ نویسنده‌ی همین رمان، اتل لیلیان وینیج است. اتل، رمان‌های دیگری هم نوشت مثل «کفشت را بکَن».


۳. وقتی مبارزین در اوج مبارزه‌اند دریاچه‌ی زیبا حتی کنار آلپ، تأثیر کمتری از آب تیره و آلوده در مبارزین بر جای می‌گذارد. این درسی است که رمان به خوانندگان می‌آموزاند. حرف خودم را همینجا ببُرّم وُ به ذهن خوش‌تراش شما زیادتر ازین! سوهان نکشم!


بیفزایم ژوزف مازینی انقلابی مشهور ایتالیا در سال ۱۸۳۱ سازمان مخفی «ایتالیای جوان» را پایه‌گذاری کرد که سرانجام با مبارزات بی‌امان مبارزان، کشور ایتالیا در ۱۸۷۰ متحد شد.


نکته اما: دارم. و آن این است «شیخ وحدت»ها که دربه‌در بودند و آواره، خرمگس را در کنار کفایه و رسائل و مکاسب می‌خواندند که چه بکنند!؟ شاه را بیرون!؟ یا شاهی و شاهی‌گری را نیست و نابود؟ من برم نسکافه‌ام را هورت بکشم!

 

پاسخ تلفیقی

 

سلام

افزون بر نگاه نقادانه‌ات به ماجرا، رازآلودتر این است که آن دهه‌ی پنجاه، جوانان اگر گذرشان به کتاب‌های توصیه‌گرانه‌ی عالمانی چون مکارم و روحانیانی چون مصطفی زمانی، عقیقی بخشایشی می‌افتاد، با گرایش بیشتری خوراک فکرشان می‌کردند. اما این زمانه نه فقط به نوشته‌های بزرگان مذهبی کمتر کشش دارند، بلکه به فتواهای شرعی هم کم‌وبیش بی‌توجه‌اند و همین موجب شد میزان اِنفاذ علما کاهش یابد و حتی برخی از آنان هیچ نفوذی بر این گونه جوانان ندارند. من به ریشه‌یابی این شکاف‌ها گرایش دارم تا موضع‌گیری و دست پشت دست گذاشتن و تماشاکردن.

 

عالِم جهان‌دیده‌ای چون شهید بهشتی، اساساً فردی کادرساز و نیروپرور بود. تا زمانی که پاره‌ای علما با تأسف، «بیت» نشین هستند و به جامعه و جوانان مانند شهید بهشتی نمی‌پردازند، رجوع جوانان همچنان در حالت تردید است. به هر حال انسان محتاج تربیت است. داشتن معلم اخلاق، یا انس با کتاب و دست‌کم مطالعه به هر میزان که نیاز است، شرط مهم فرمول شماست.

 

بلی، حرف دقیقی به آسمان تفکر پرتاب کرده‌ای. من اسم این را می‌گذارم ذهن‌های اِشغال‌شده. یک راه، برای جوان، چون آینده از آن اوست، «خودساختگی» است. به مفهوم خودساختگی دقت شود، منظور رفتن به سمت بهترشدن با اراده‌ی راسخ خویش است، به مدد آموزه‌های تسهیل‌گر بزرگان. جوان، فرصت انباشته‌شده دارد، اگر ذهن خود را تالار فکر کند، می‌برَد و اگر تلنبار کند، می‌بازد. من البته درین موضوع مفید مهم جوان، که خود در میانسالی بسر می‌برم، از سر تجربه حرف می‌زنم نه خدای ناکرده برای توصیه. که خودم بی‌اندازه معایب و کاستی احاطه‌ام کرده. مثال ویل دورانت نیز که آسیب را نشانه رفت، مثالی متأسفانه برای قسمتی از روزگار ما مصداق دارد که باید نگران بود و از آن و آینده بیمناک، حیف بیم‌رسانی هم گاه کم‌فایده است. بحث، نیمه‌کاره رها شد و تمام.

 

دختری به اسم سباء

 

به نام خدا. سلام. به عکس او یعنی سباء -که در زیر بار می‌گذارم- سه صبا است که خیره می‌شوم. هر بار حرفی از مزرعه‌ی دلم بر می‌خیزد و مرا در امتدادِ فرار قهرمانانه‌ی او از چنگ جنگجویان وحشت‌آفرین داعش به‌صف می‌کند و وادارم می‌سازد که با «سباء» دختر موصل نجوا کنم و زمزمه. تا این‌که امروز حسّ من برانگیخته‌تر شد و گفتم در مدرسه‌ی فکرت هم برای او سخن ساز کنم و تجلیلیه.

 

حالا «سباء» را به علت این لبخند نمَکین که در گریه‌اش درآمیخته، «مونالیزای موصل» یا «مونالیزای قرن» خوانده‌اند؛ همان تابلوی جهان‌تابِ «مونالیزا» اثر ماندگار و ملیح لئوناردو داوینچی.

 

...

 

سباء اینک سه سال پس از آن فرار که ناجی جسم و روحش شده، روبروی همان خبرنگار عکاسش «الفهداوی» ایستاده و رهایی از ترس و وحشت و گریه‌اش را با آزادی موصل از اشغالگران داعش جشن گرفته. به امید رهایی و آزادگی تمامی انسان‌های ستمدیده و مظلوم زمین.

 

تحلیل: بیش‌وکم می‌شنوم که برخی یکسره و مطلق، سخن از صلح می‌زنند. خیلی زیباست این. آری صلح، که مقصد و مأوای بشریت است و خواسته‌ی خدای مهربان. اما هم‌اینان وقتی کمی بیشتر، چَکّی ایده‌ی خود را واز می‌کنند، می‌بینم تا چقدر از واقعیت و ضرورت و وجوبِ مقاومت دور افتاده‌اند. اگر موصل و سلیمانیه به فرمان شرعی آقای سیستانی و جهاد دفاعی هزاران ایثارگر طبقه‌ی مستضعف عراق و تفکر رهای‌بخش و مدَدرسان یک سپاهی عرفان‌پیشه و خاکی، حاج قاسم سلیمانی -که گیج‌کننده‌ی دشمن است و زمین‌گیرکننده‌ی دسیسه‌چینان- آزاد و پاکسازی نمی‌شد، آیا این دختربچه‌ی معصومِ مظلوم می‌توانست امروز با تنی آسوده و روحی شاداب و آرزوی پاک، عکس گریه‌اش را در دست گیرد و به رخ غرب و ارتجاع عرب بکشد؟ غرب و سازمان «سیا»یی که با پول خود و با انگیزه‌ی ایجاد خاورمیانه‌ی نوین، پرچم سیاه و دروغین «لا اله الا الله» داعش را به اهتزاز درآورده بودند و جاده‌ی تباهی آنها را با پول و جنگ‌افزارهای پیشرفته، هموار نموده بودند.

 

آری؛ اگر نبود روح دفاع و مقاومت، امروز داعش جاهلیتِ عربی‌ی عصرِ پیش از اسلام را بازتولید و در برابر بعثتِ آزادی‌بخش پیامبر اسلام -صلوات الله- به دولت و حکومت فراگیر و فرومایه مبدّل می‌ساخت و شاید هم، امپراتوریی اسلامی از نوع اموی و عباسی و عثمانی. و نیز اگر دفاع مقدس هشت‌ساله‌ی رزمندگان غیرتمند ایران و فداکاری ماندگار شهیدان نبود، امروزه تهران تا خراسان، با سبک‌سری‌های صدام شاید در آشوب بود و نزاع و جنگ. آری، مقاومت به وقت ضرورت یک اصل پایدار است. بگذرم.

 

 

زنگ انشاء مدیر (۱)

ریختنِ آن‌همه خون از رگ‌های بی‌گناهان یمن، آرامش غرب را هرگز به‌هم نمی‌ریخت، اما لوله‌های نفت آرامکو که به‌هم ریخت، غرب هم احساس غَبن (=زیان) کرد و آرامشش را آشفته دید؛ زیرا نفت برای غرب از خون برتر است! تا چه حد به دور افتاده است این غرب! که فیلسوفان آن برای تمدنش چه تئوری‌های ناب نوشته‌اند.

 

این بار نگذرم و بگویم دیری نخواهد پایید که روزی فرا می‌رسد، اهمیت آب و علف از آز و نفت پیشی می‌زند و جنگ آز و نفت، جایش را به ستیزه بر سر آب و علف می‌دهد. وای بر این بشر که از اصالت دور افتاده است. خوشا به حال جنگل آمازون و کویر کنیا که حیوانات در آن بِه‌زیستی‌ی بیشتری از غربی‌های پُرمدعا دارند و کمتر بر سر چاه و چاله و چوله و چونه باهم نزاع و مکافات دارند. شرق و شرقی خود را دریاب.

 

پاسخ:

 

سلام برادرم جناب... غرق در نوشته‌ات شدم. چه زیبا و آرمانی آن بحث کوتاه دیشب را دنباله دادی. کاش آن دو بزرگوار که بحث را خود به میان کشیده بودند، وسط آن، ول نمی‌کردند و نمی‌رفتند! همین ابترگذاشتن مباحثه‌ها موجب می‌شود لَجنه‌ی فکری (=نشست اندیشه) پا نگیرد. و شما، حالا آن انقطاع و بُریدن از بحث را به شکل فوق‌العاده گیرا و جذبنده تدوین و نگارش کردی. درود بر آن برادر برای این برآیند.

 

از نظر من شهید بهشتی را هنوز هم نمی‌شناسند. حیف که دست کور ترور کور، مغزهای متفکر و پیشران را نشانه می‌گرفت و ملت را خصوصاً نسل جویا و جوان را از وجودشان بی‌نصیب ساخت. درس بهشتی‌شناسی باید راه بیفتد تا فهمید او که بود و چه می‌گفت. هنوز هم از درک افکار بهشتی عاجزند.

 

خطا درین نظام آن زمان رخ داده که مفهوم فخیم «برادر» و «خواهر» از میان محاوره‌ی انقلابیون رخت بر بسته و حتی در نهاد مکتبی و ایثارگر سپاه هم این واژگان ژرف «برادر» و «خواهر» در برابر عناوینِ گاه توخالیِ سرهنگ و سردار و دریادار و نمی‌دانم چی‌شی دار، رنگ باخته. از شما برای این ورود ستُرگ (=چالاکانه) متشکرم.

 

پاسخ:

سلام. چون از حافظه‌ی خوبی برخورداری، تو را به یاد می‌آورم به آن ایجاد دوربرگردان‌های فراوان بزرگراه‌های شهر تهرانِ آن شهردار که بعد به علت رقابت بچه‌گانه‌ی درون‌گروهی جناح چپ در انتخابات ۸۴، بَپِّربَپِّر کرد و خود را به پله‌ی تخت سعدآباد و داربست تخت پاستور رساند و حلقه‌ی کرج را در نیمه‌ی تاریک سیاست در ایران شکل داد. بگذرم. مدیر دوربرگردان‌های همه را می‌خواند! اما بَپِّربَپِّر !! ندارد. این جَفر بس است جعفر؟ یا ویشته پیش بیام؟

دیدن یا نوشتن نظرات : ۰
مدرسه فکرت ۴۵

مدرسه فکرت ۴۵

ابراهیم طالبی  | دامنه دارابی
مدرسه فکرت ۴۵

مجموعه پیام‌هایم در مدرسه فکرت

قسمت چهل و پنجم

 
هف‌هش خط (۱۷)

به نام خدا. سلام. مرحوم بازرگان به نویسنده‌ی کتاب «جامعه‌شناسی خودکامگی» یعنی علی رضاقلی، گفته بود: چرا در کتاب خود ازین سخن پیامبر اسلام (ص) استفاده نکردید: کَما تکونُوا یُولّی علَیکُم. هرگونه که باشید همان‌گونه بر شما حکومت می‌کنند.

 

افزوده: پیامبر اسلام (ص) در جایی دیگر _به نقل از کتاب «شرح‌الشهاب» ابن‌القاضی_ می‌فرماید: عملکرد و رفتار شما، بر شما فرمانروایی می‌کند، اگر رفتارتان نیک باشد، فرمانروایان شما هم اصلاح می‌گردند.

 

آخر خط: در جایی خوانده و یادداشت کرده بودم که بدبینی در ایران سابقه دارد؛ داخل عدلِ پشمِ ایران، ممکنه آجر و سنگ باشد؛ آری درین هف‌هش خط باید افزون کنم و نیز داخل کیسه‌ی سیب‌زمینی، خاک. داخل جعبه‌ی میوه، جنس نارس و کال. داخل گونی برنج طارم، اقسام بُنجُل آن. و داخل کاخ شیشه‌ای مات! و مشجّر حکومت، هم که جای خود دارد، زیرا حکومت‌ها توسط آدم‌ها اداره می‌شود، نه فرشته‌ها. و جهان، حقّا ! که از سورینام گرفته تا آسام، و از توکیو گرفته تا مسکو و پورتوریکو، و از گابُن گرفته تا واشینگتن سیاستمدارهای حُقّه‌باز زیاد به خود دیده است و آدم‌های دغَل‌کار، فراوان. بگذرم، سیاسی‌میاسی بلد نیستم!

 
 
 
جامعه‌شناسی خودکامگی
اثر علی رضاقلی، نشر نی
 
 

هف‌‌هش خط (۱۸)

به نام خدا. سلام. یورگن هابرماس _فیلسوف معاصر آلمان، که در دوره‌ی دولت جناح چپ در اواسط دهه‌ی ۷۰ به ایران آمده بود_ به «گستره‌ی همگانی» معتقد است.

 

مفهوم سیاسی «گستره‌ی همگانی» به فضای باز میان دولت و فرد اطلاق می‌شود، که البته چنین گستره‌ای در نظام‌های توتالیتر (=تک‌تاز) و شاهنشاهی شکل نمی‌گیرد. به جای آن لُمپن‌ها (=شَرورها، قمه‌کش‌ها، چماق‌دارها، هراس‌افکن‌ها) میدان مانور می‌یابند و یا گروه‌های مخفی خودسر مثل فاشیست‌ها در اسپانیا و نازیست‌ها و اس‌اس‌ها در آلمان هیتلری، جای احزاب و مردم را پر می‌کنند. به عبارتی به قول هگل، جامعه‌ی مدنی، درین نوع دولت‌ها پدید نمی‌آید. یعنی نمی‌گذارند پدیدار گردد. مثلاً در نظام بسته‌ی خاندان سعود در عربستان، گستره‌ی همگانی اساساً وجود ندارد. آنان، حتی بر نام کشور، فامیلی خاندان خود را گذاشتند: عربستان سعودی!

 

آخر خط: فرصت ماه محرم _که یک قدرت بزرگ برای مکتب تشیّع است_ به نظرم می‌تواند تمرینی بر ژرف‌ترکردنِ گستره‌ی همگانی در نظام جمهوری اسلامی ایران باشد. زیرا انقلاب اسلامی، این اجازه‌ی پیشرفته را به نظام می‌دهد، که میان قدرت و ملت فضای باز وجود داشته باشد؛ همان گستره‌ی همگانی که در آن بتوان تفکر کرد، نظارت داشت، فعال و متحرک بود، بر مبنای قانون و مدنیت اقدام سیاسی و اندیشه‌ای کرد و حتی متشکّل شد و حزب و گروه و سازمان به ثبت رسمی رساند. تمام. اگر دقت شود حزب مؤتلفه‌ی اسلامی به عنوان یک جریان اصیل و تشکیلاتی جناح راست، از دل هیأت‌های مذهبی زنجیرزن ماه محرم شکل گرفت که از سال‌های آغازین دهه‌ی چهل همگام با نهضت امام خمینی به هم زنجیره‌وار مؤتلف و متحد شدند و کم‌کم نُضج (=رونق) گرفتند و در امر مبارزه برای سرنگونی شاه بسیار تلاش کردند.

 

 

پاسخم به جناب ...

سلام. آنچه در ادامه‌ی نوشته‌ام در هف‌هش خط ۱۷، امتداد داده‌ای، شناسایی آفاتی است که اندک‌اندک آسیب شد و کم‌کم، کم‌کم، معضل و به‌یکباره عیب عظیم. با شما درین درد و گلایه‌ی جامعه‌شناختی، مخالفتی ندارم. از نظرنویسی پرحوصله‌ی شما هم خرسند و ممنونم. اما واقعیت این است درین آفات _که حتی می‌توان نامش را بلیّه‌ی مخاطره‌آمیز اجتماعی گذاشت_ هم پاره‌ای از مردم دخالت دارند و هم دست پاره‌ای از حکومت و قدرت به‌صورت مرئی و نامرئی دخیل است. که در نوشته‌ات ازین ابعاد، دور نیفتاده‌ای.

 


راه‌حل اما چیست؟ به نظر من، محو چنین رفتارهایی چه از ساحت حکومت و چه از میان ملت، ناممکن است. زیرا یوتوپیا (=مدینه‌ی فاضله‌ی فارابی) اساساً رخ نمی‌دهد. پس، این زشتی‌ها همیشه در جوفِ جامعه، پیوست است. مهم این است، هر کس خود، ازین گونه کردارهای ناروا و سست‌کننده‌ی تاروپود اجتماع، دست بشوید. کردار نیک، پندار نیک، گفتار نیک در تبار ایرانی سنجاق بوده‌است. اما گویا یادش رفته است و گاه‌به‌گاه دست به کلاهبرداری دراز می‌کند و به قول شما از منفعت متعادل به سوداگری خطرناک میل می‌نماید.

 

از نظر فلسفی نیز، من هر حکومتی را زاده و مولودِ مردم می‌دانم و مردم هم، هیچ‌گاه در هیچ زمانه‌ای، همه یکسره خوب و منزّه نبوده و نمی‌شوند. بد و خوب باهم در یک فرصت واحد، زیست می‌کنند. پس، حکومت هم چون زاده‌ی بشر است، دست و پایش ممکن است آلوده شود و بلرزد. انتظار مطلق از حکومت و ملت برای پرهیز از بِزه، پنداری بیش نیست.

 

باید بر مبنای اخلاق و آموزه‌های دینی و تجربیات بشری و ملاطفت‌های انسانی، از میزان آلودگی و تقلب و تغلب (=چیرگی زورمندانه) علیه‌ی همدیگر، کم کرد. آب، املاح دارد، خالص نیست، حکومت هم امواج دارد و خالص نیست. موج‌هایی از آن با خود آلودگی‌ها دارد، و موج‌های هم پاکیزگی‌ها. حرف درین پاره، پایانی ندارد. پویه‌ی آدمی باید پویان و جویان باشد تا اول خود را پایش و جویش کند که بتواند پاینده و جوینده، عمر بگذراند. بگذرم.

 

پاسخ:


سلام. دیدگاه شما درین مسأله، منطقی و مناسب است. از نظر من نیز مسجد خدا، در هر کجای کره‌ی خاک، بنا و برپا شده باشد، متعلق به همه‌ی نمازگزاران است. از هر فرقه و مذهب. اگر بحث نماز و انجام فرایض شرعی‌ست، پس نباید دنبال مسجد خاص با نام خاص در تهران گشت. اما اگر دنبال ایجاد پایگاه برای نشر افکار و عقاید ویژه‌ی هستند، این البته نباید سخت گرفته شود. هرچند اهل سنت در شهرهایی که اکثریت دارند، مساجدشان با افکار خودشان اداره می‌شوم.

 

من چندین ماه در ایام دفاع مقدس، در مریوان بودم، هم سال ۶۱ و هم سال ۶۷، با چشم خود شاهد بودم و خودم در نمازجمعه‌ی اهل‌سنت مریوان شرکت می‌کردم. و به ماموستا اقتدا می‌کردم. این‌که در تهران، عواملی در جست‌وجوی تفرّق‌اند تردیدی نیست و تا جایی که می‌دانم اهل‌سنت خیلی به‌ندرت به امام جماعت شیعه اقتدا می‌کنند. اعضا و رهبران گروه‌های فلسطینی هم که چندی پیش در تهران به یک روحانی شیعه اقتدا کردند، دیده شد چه واکنش‌هایی در منطقه ایجاد شد. ازین تفکر و دیدگاه مترقی و دلسوزانه‌ی شما خرسند و متشکرم. هدف اتحاد میان مسلمین است. هر تزی مایه‌ی چندپارگی شود از نظر شرع، مصلحت و عقلانیت مردود است.

 

هف‌هش‌ خط (۱۹)

به نام خدا. سلام. «إِلَهَهُ هَوَاهُ». این خطاب خدا به رسول خدا _صلوات الله_ است در آیه‌ی ۴۳ فرقان، که می‌گوید ای پیامبرم تو آن کسی را که هوای نفْسِ خود را «خدای خود» ساخته و گمراهی پیشه کرده، نمی‌توانی هدایت کنی. امام حسین _علیه‌السلام_ نیز در ۸ روز حضورش در سرزمین کربلا، با آن‌که با چنین افراد بی‌شماری مواجه شد، اما تمام توان را به کار گرفت تا شاید از گمراهی نجات‌شان دهد و یا دست‌کم از به‌راه‌انداختن جنگ و ستیزه‌گری پشیمان‌شان سازد. ولی آن لشگر، به سازِ هوای نفس رقصید، دین را از پیش به درهم و دینار فروخت، سخن لطیف نماینده‌ی برجسته‌ی رسالت را نادیده انگاشت و در نهایت، به شنیع‌ترین وضع و غیرانسانی‌ترین رفتار، با خاندان عصمت و طهارت برخورد کرد.

 

آخر خط: خدایا! آیا می‌توانم ای‌کاش بگویم؟! ای‌کاش فرصت می‌دادند تا امام حسین _علیه‌السلام_ از کربلا خود را به ایران، میان مردمان دل‌آگاه و یاریگرِ ستمدیدگان می‌رسانید. همان سرزمینی که پیش از گرَوِش آزادانه‌اش به اسلام و تشیّع، دست‌کم با سخن‌های دلنواز فردی پیام‌دار یعنی جناب زرتشت آشنایّت داشت که می‌گفت: شریف‌ترین دل‌ها، دلی‌ست که اندیشه‌ی آزارِ کسان در آن نباشد. درین صبح غمگین تاسوعا سلام می‌کنم به امام حسین و یاران یاریگرش. و آرزو می‌کنم، همآره راه ملت، راه «حسین» باشد و مرامِ مردم، مرام «زینب». دو پَرورده‌ی پُرشور وُ شعورِ امام علی بن ابی‌طالب، وصیِّ حضرت محمد.

 

امشب از عاشورا می‌گویم

به نام خدا. سلام. اسلام را از اول ورق می‌زنم. یک اُمّیِ امین، در غار حرا، برانگیخته می‌شود؛ بعثت. دست به دعوت پنهانی و سپس فراخوان آشکار می‌زند. هر کس به او ایمان آورَد، مسلمان می‌شود؛ جامعه‌ی مسلمین با ۳ نفر آغاز شد. اندک‌اندک به این عدد افزوده شد. ۱۳ سال درازا کشید. اما هنوز محمد امین بر اشراف و اعیان و جاهلیت مکه پیروز نشد؛ دست به زور هم نزد. پس از تبعیدکردن مسلمین به شِعب (=درّه‌‌) ابی‌طالب، اینک نقشه‌ی قتل پیامبر را به سرکردگی ابوجهل می‌کشند. هجرت آغاز می‌گردد. ترک دیار خود و ساکن‌شدن در یثرب و ایجاد مدینه و سپس حکومت. بیشتر بخوانید ↓

مجموعه پیام‌هایم در مدرسه فکرت

قسمت چهل و پنجم

 
هف‌هش خط (۱۷)

به نام خدا. سلام. مرحوم بازرگان به نویسنده‌ی کتاب «جامعه‌شناسی خودکامگی» یعنی علی رضاقلی، گفته بود: چرا در کتاب خود ازین سخن پیامبر اسلام (ص) استفاده نکردید: کَما تکونُوا یُولّی علَیکُم. هرگونه که باشید همان‌گونه بر شما حکومت می‌کنند.

 

افزوده: پیامبر اسلام (ص) در جایی دیگر _به نقل از کتاب «شرح‌الشهاب» ابن‌القاضی_ می‌فرماید: عملکرد و رفتار شما، بر شما فرمانروایی می‌کند، اگر رفتارتان نیک باشد، فرمانروایان شما هم اصلاح می‌گردند.

 

آخر خط: در جایی خوانده و یادداشت کرده بودم که بدبینی در ایران سابقه دارد؛ داخل عدلِ پشمِ ایران، ممکنه آجر و سنگ باشد؛ آری درین هف‌هش خط باید افزون کنم و نیز داخل کیسه‌ی سیب‌زمینی، خاک. داخل جعبه‌ی میوه، جنس نارس و کال. داخل گونی برنج طارم، اقسام بُنجُل آن. و داخل کاخ شیشه‌ای مات! و مشجّر حکومت، هم که جای خود دارد، زیرا حکومت‌ها توسط آدم‌ها اداره می‌شود، نه فرشته‌ها. و جهان، حقّا ! که از سورینام گرفته تا آسام، و از توکیو گرفته تا مسکو و پورتوریکو، و از گابُن گرفته تا واشینگتن سیاستمدارهای حُقّه‌باز زیاد به خود دیده است و آدم‌های دغَل‌کار، فراوان. بگذرم، سیاسی‌میاسی بلد نیستم!

 
 
 
جامعه‌شناسی خودکامگی
اثر علی رضاقلی، نشر نی
 
 

هف‌‌هش خط (۱۸)

به نام خدا. سلام. یورگن هابرماس _فیلسوف معاصر آلمان، که در دوره‌ی دولت جناح چپ در اواسط دهه‌ی ۷۰ به ایران آمده بود_ به «گستره‌ی همگانی» معتقد است.

 

مفهوم سیاسی «گستره‌ی همگانی» به فضای باز میان دولت و فرد اطلاق می‌شود، که البته چنین گستره‌ای در نظام‌های توتالیتر (=تک‌تاز) و شاهنشاهی شکل نمی‌گیرد. به جای آن لُمپن‌ها (=شَرورها، قمه‌کش‌ها، چماق‌دارها، هراس‌افکن‌ها) میدان مانور می‌یابند و یا گروه‌های مخفی خودسر مثل فاشیست‌ها در اسپانیا و نازیست‌ها و اس‌اس‌ها در آلمان هیتلری، جای احزاب و مردم را پر می‌کنند. به عبارتی به قول هگل، جامعه‌ی مدنی، درین نوع دولت‌ها پدید نمی‌آید. یعنی نمی‌گذارند پدیدار گردد. مثلاً در نظام بسته‌ی خاندان سعود در عربستان، گستره‌ی همگانی اساساً وجود ندارد. آنان، حتی بر نام کشور، فامیلی خاندان خود را گذاشتند: عربستان سعودی!

 

آخر خط: فرصت ماه محرم _که یک قدرت بزرگ برای مکتب تشیّع است_ به نظرم می‌تواند تمرینی بر ژرف‌ترکردنِ گستره‌ی همگانی در نظام جمهوری اسلامی ایران باشد. زیرا انقلاب اسلامی، این اجازه‌ی پیشرفته را به نظام می‌دهد، که میان قدرت و ملت فضای باز وجود داشته باشد؛ همان گستره‌ی همگانی که در آن بتوان تفکر کرد، نظارت داشت، فعال و متحرک بود، بر مبنای قانون و مدنیت اقدام سیاسی و اندیشه‌ای کرد و حتی متشکّل شد و حزب و گروه و سازمان به ثبت رسمی رساند. تمام. اگر دقت شود حزب مؤتلفه‌ی اسلامی به عنوان یک جریان اصیل و تشکیلاتی جناح راست، از دل هیأت‌های مذهبی زنجیرزن ماه محرم شکل گرفت که از سال‌های آغازین دهه‌ی چهل همگام با نهضت امام خمینی به هم زنجیره‌وار مؤتلف و متحد شدند و کم‌کم نُضج (=رونق) گرفتند و در امر مبارزه برای سرنگونی شاه بسیار تلاش کردند.

 

 

پاسخم به جناب ...

سلام. آنچه در ادامه‌ی نوشته‌ام در هف‌هش خط ۱۷، امتداد داده‌ای، شناسایی آفاتی است که اندک‌اندک آسیب شد و کم‌کم، کم‌کم، معضل و به‌یکباره عیب عظیم. با شما درین درد و گلایه‌ی جامعه‌شناختی، مخالفتی ندارم. از نظرنویسی پرحوصله‌ی شما هم خرسند و ممنونم. اما واقعیت این است درین آفات _که حتی می‌توان نامش را بلیّه‌ی مخاطره‌آمیز اجتماعی گذاشت_ هم پاره‌ای از مردم دخالت دارند و هم دست پاره‌ای از حکومت و قدرت به‌صورت مرئی و نامرئی دخیل است. که در نوشته‌ات ازین ابعاد، دور نیفتاده‌ای.

 


راه‌حل اما چیست؟ به نظر من، محو چنین رفتارهایی چه از ساحت حکومت و چه از میان ملت، ناممکن است. زیرا یوتوپیا (=مدینه‌ی فاضله‌ی فارابی) اساساً رخ نمی‌دهد. پس، این زشتی‌ها همیشه در جوفِ جامعه، پیوست است. مهم این است، هر کس خود، ازین گونه کردارهای ناروا و سست‌کننده‌ی تاروپود اجتماع، دست بشوید. کردار نیک، پندار نیک، گفتار نیک در تبار ایرانی سنجاق بوده‌است. اما گویا یادش رفته است و گاه‌به‌گاه دست به کلاهبرداری دراز می‌کند و به قول شما از منفعت متعادل به سوداگری خطرناک میل می‌نماید.

 

از نظر فلسفی نیز، من هر حکومتی را زاده و مولودِ مردم می‌دانم و مردم هم، هیچ‌گاه در هیچ زمانه‌ای، همه یکسره خوب و منزّه نبوده و نمی‌شوند. بد و خوب باهم در یک فرصت واحد، زیست می‌کنند. پس، حکومت هم چون زاده‌ی بشر است، دست و پایش ممکن است آلوده شود و بلرزد. انتظار مطلق از حکومت و ملت برای پرهیز از بِزه، پنداری بیش نیست.

 

باید بر مبنای اخلاق و آموزه‌های دینی و تجربیات بشری و ملاطفت‌های انسانی، از میزان آلودگی و تقلب و تغلب (=چیرگی زورمندانه) علیه‌ی همدیگر، کم کرد. آب، املاح دارد، خالص نیست، حکومت هم امواج دارد و خالص نیست. موج‌هایی از آن با خود آلودگی‌ها دارد، و موج‌های هم پاکیزگی‌ها. حرف درین پاره، پایانی ندارد. پویه‌ی آدمی باید پویان و جویان باشد تا اول خود را پایش و جویش کند که بتواند پاینده و جوینده، عمر بگذراند. بگذرم.

 

پاسخ:


سلام. دیدگاه شما درین مسأله، منطقی و مناسب است. از نظر من نیز مسجد خدا، در هر کجای کره‌ی خاک، بنا و برپا شده باشد، متعلق به همه‌ی نمازگزاران است. از هر فرقه و مذهب. اگر بحث نماز و انجام فرایض شرعی‌ست، پس نباید دنبال مسجد خاص با نام خاص در تهران گشت. اما اگر دنبال ایجاد پایگاه برای نشر افکار و عقاید ویژه‌ی هستند، این البته نباید سخت گرفته شود. هرچند اهل سنت در شهرهایی که اکثریت دارند، مساجدشان با افکار خودشان اداره می‌شوم.

 

من چندین ماه در ایام دفاع مقدس، در مریوان بودم، هم سال ۶۱ و هم سال ۶۷، با چشم خود شاهد بودم و خودم در نمازجمعه‌ی اهل‌سنت مریوان شرکت می‌کردم. و به ماموستا اقتدا می‌کردم. این‌که در تهران، عواملی در جست‌وجوی تفرّق‌اند تردیدی نیست و تا جایی که می‌دانم اهل‌سنت خیلی به‌ندرت به امام جماعت شیعه اقتدا می‌کنند. اعضا و رهبران گروه‌های فلسطینی هم که چندی پیش در تهران به یک روحانی شیعه اقتدا کردند، دیده شد چه واکنش‌هایی در منطقه ایجاد شد. ازین تفکر و دیدگاه مترقی و دلسوزانه‌ی شما خرسند و متشکرم. هدف اتحاد میان مسلمین است. هر تزی مایه‌ی چندپارگی شود از نظر شرع، مصلحت و عقلانیت مردود است.

 

هف‌هش‌ خط (۱۹)

به نام خدا. سلام. «إِلَهَهُ هَوَاهُ». این خطاب خدا به رسول خدا _صلوات الله_ است در آیه‌ی ۴۳ فرقان، که می‌گوید ای پیامبرم تو آن کسی را که هوای نفْسِ خود را «خدای خود» ساخته و گمراهی پیشه کرده، نمی‌توانی هدایت کنی. امام حسین _علیه‌السلام_ نیز در ۸ روز حضورش در سرزمین کربلا، با آن‌که با چنین افراد بی‌شماری مواجه شد، اما تمام توان را به کار گرفت تا شاید از گمراهی نجات‌شان دهد و یا دست‌کم از به‌راه‌انداختن جنگ و ستیزه‌گری پشیمان‌شان سازد. ولی آن لشگر، به سازِ هوای نفس رقصید، دین را از پیش به درهم و دینار فروخت، سخن لطیف نماینده‌ی برجسته‌ی رسالت را نادیده انگاشت و در نهایت، به شنیع‌ترین وضع و غیرانسانی‌ترین رفتار، با خاندان عصمت و طهارت برخورد کرد.

 

آخر خط: خدایا! آیا می‌توانم ای‌کاش بگویم؟! ای‌کاش فرصت می‌دادند تا امام حسین _علیه‌السلام_ از کربلا خود را به ایران، میان مردمان دل‌آگاه و یاریگرِ ستمدیدگان می‌رسانید. همان سرزمینی که پیش از گرَوِش آزادانه‌اش به اسلام و تشیّع، دست‌کم با سخن‌های دلنواز فردی پیام‌دار یعنی جناب زرتشت آشنایّت داشت که می‌گفت: شریف‌ترین دل‌ها، دلی‌ست که اندیشه‌ی آزارِ کسان در آن نباشد. درین صبح غمگین تاسوعا سلام می‌کنم به امام حسین و یاران یاریگرش. و آرزو می‌کنم، همآره راه ملت، راه «حسین» باشد و مرامِ مردم، مرام «زینب». دو پَرورده‌ی پُرشور وُ شعورِ امام علی بن ابی‌طالب، وصیِّ حضرت محمد.

 

امشب از عاشورا می‌گویم

به نام خدا. سلام. اسلام را از اول ورق می‌زنم. یک اُمّیِ امین، در غار حرا، برانگیخته می‌شود؛ بعثت. دست به دعوت پنهانی و سپس فراخوان آشکار می‌زند. هر کس به او ایمان آورَد، مسلمان می‌شود؛ جامعه‌ی مسلمین با ۳ نفر آغاز شد. اندک‌اندک به این عدد افزوده شد. ۱۳ سال درازا کشید. اما هنوز محمد امین بر اشراف و اعیان و جاهلیت مکه پیروز نشد؛ دست به زور هم نزد. پس از تبعیدکردن مسلمین به شِعب (=درّه‌‌) ابی‌طالب، اینک نقشه‌ی قتل پیامبر را به سرکردگی ابوجهل می‌کشند. هجرت آغاز می‌گردد. ترک دیار خود و ساکن‌شدن در یثرب و ایجاد مدینه و سپس حکومت. بیشتر بخوانید ↓

زراندوزان مکه که با تجارت و بردگی، پول انباشت می‌کردند، خود را زیان‌کار یافتند، دست به دامان پدیده‌ی نفاق در مدینه شدند تا پیوند و مدنیت مدینه را نابود کنند. تا توانستند جنگ و نقار آفریدند. ۱۰ سال دسیسه کردند اما نتوانستند و سران آنان مانند ابوسفیان، به زبان و ظاهر، اسلام آوردند. مکه به دست مسلمین فتح شد، اما پیامبر همه را بخشید و میان‌شان آرامش آفرید.

 

وفات اتفاق می‌افتد و پیامبر اسلام صلوات الله از میان یک امت تازه‌ساخته، رحلت می‌کند. سه خلیفه، بر حسب تفکر شیخوخیت در برابر امامت که استمرار نبوت است، خلافت را راه می‌اندازند و اختلافات تار و پود مسلمین را در می‌نوردد. تا آن حد بازگشت به جاهلیت که فاطمه به دست یکی از سران! سیلی می‌خورد و علی، در خانه، خانه‌نشین می‌شود و برای حفظ کیان دین، ۲۵ سال سکوت می‌کند. مردم با فهم به این‌که خلیفه‌ی سوم یعنی عثمان، اساس و عصاره‌ی اسلام را زیرپا گذاشت و آگاه‌ترین افراد مانند ابوذرها را به صحرای تفتیده‌ی ربذه تبعید کرد تا حکومت را در خاندان مروان و قریش موروثی کند، دست به قیام زدند. و علی با فشار و رأی مردم حکومت‌کردن را پذیرفت. مرکز اسلام را از مدینه به کوفه انتقال داد. در کوفه ۵ سال حکومت کرد و عدالت را پیاده کرد و اشرافیت را از دور و بر قدرت راند و اسلام پیامبر را در عمل معنا کرد و دست فقر را گرفت و طعم مساوات را بر جان جامعه چشاند.

 

جریان زراندوز به مدد مکرهای معاویه، حیله‌های عمروعاص، جهل ابوموسی و پُست‌دوستان دسیسه‌گر احساس غَبن و خطر کرد و تا قتل علی پیش آمد و معاویه را حاکم مسلمین کرد. و شد آنچه نمی‌باید می‌شد.

 

حرکت آگاهی‌ساز امام حسن به جنبش و قیام علیه‌ی تیرگی‌های حکومت نینجامید و تنها ماند و برای بقای اسلام، به صلح و قرارداد با معاویه رضایت داد. و شیعیان اندک‌اندک به عنوان افرادی خارج از دین و منحرف و مستحق لعن و نفرین و شکنجه معرفی شدند.

 

معاویه با سه سلاح زر و زور و تزویر بر خواص جاهل! غالب شد و مردم را با حربه‌ی ارهاب و کشتار ترساند. با مرگ معاویه یزید به خلافت منصوب شد که خلاف صلح‌نامه‌ بود. و از اینجا به بعد امام حسین به عنوان ناجی مکتب اسلام به مدد دین خدا بر آمد و به میدان آمد و حاضر شد فداکاری‌های تمامی انبیا و صالحان و نیکان را یکجا بر عهده بگیرد و نگذارد حاصل نهایی جریان نبوت نابود شود و ثمره‌ی آن پوک گردد. آری؛ او، اسلام را -که عصاره‌ی آموزه‌های آسمانی‌ست- در عاشورا دوباره به ظهور و تجلی رساند و خود جلوه‌ی خدا در زمین و زمان شد. شب عاشورا را ژرف باید درک کرد، تا به روز عاشورا پیوند و پیوست خورد. زیرا عاشورا، ترکیبی از پیام، حماسه و سوگ است. به قول عطار در باره‌ی عاشورای حسینی:

بسی خون کرده‌اند اهل ملامت
ولی این خون نخُسبَد تا قیامت
هر آن خونی که بر روی زمان هست
برفت از چشم و این خون جاودان هست

 

هف‌هش‌ خط (۲۱)

به نام خدا. سلام. سال‌های دور در ستون «بیشتر بدانیم» یک روزنامه‌، خوانده و دفترم یادداشت کرده‌بودم که منطقه‌ای در مغز وجود دارد که با پاداش‌گرفتن (مانند: پول، غذا، تشویق، پُست و...) ارتباط دارد. همین منطقه‌ی با نام «مخطّط قدامی» است که در امر یادگیری بسیار حیاتی است و با پاداش‌گرفتن و تشویق فعال‌تر می‌شود.


شرح دو لغت: مخطّط یعنی راه‌راه، جداجدا. خط‌خط. سواسوا و قدامی یعنی جلویی، پیشانی. پس مخطط قدامی یعنی بخش جلویی مغز که در سمت پیشانی سر قرار دارد. که کارهایی چون فکرکردن، چاره‌یابی، هیجان‌افکنی، سخن‌راندن، داوری‌کردن، رفتار ارادی و... کار اوست. که با پاداش، به وجد می‌آید.


آخر خط: به مقدمه‌ی متن بالایم، هر کس پیش خود و در ذهن خود و بر حسب میزان توانِ بخش «مغز پیشانی‌»اش می‌تواند آخر خط بنویسد و من اما آخر خط این قسمت هف‌هش خطم است:


واقعاً آن خودباخته‌های داخلی! که برای تیره‌سری و خیره‌سری جان بولتون جهت جنگ‌افروزی علیه‌ی ایران در دل کف می‌زدند و هر شب با خبرهای تازه‌ایی _که از سوی تلویزیون تیره‌ی ملکه‌ی بریتانیا و خبرسازها و هشتک‌آفرین‌های جلگه‌ی تیره‌وتارِ تیرانا در فضای مجازی ایران بمب‌باران می‌شد_ دلخوش می‌شدند که آری! امشب ترامپ حمله می‌کند، اگر نکرد فرداشب حمله می‌کند، اگر فرداشب هم نکرد، بلاخره بزودی حمله می‌کند و کلک ایران را می‌کند، اما، اما، وقتی اینک می‌بینند که نه فقط «آمریکای جنایتکار» «هیچ غلطی» نتوانست بکند، بلکه این فردِ دریوزه‌ی پولکیِ کینه‌ای علیه‌ی ایران، از تیم ترامپ اخراج شد، منطقه‌ی مخطّط قدامی مغز کوچولوی‌شان! چه‌ها که نمی‌کند!

 

حالا تعلیق پارلمان انگلیس به امر ملکه الیزابت و خوش‌رقصی‌های بوریس جانسون، البته بماند که نشان داد غرب‌گرایان و خودباختگان داخلی از چه الگوهای منحط و بادکنکی‌یی، هواداری و گَرته‌برداری می‌کنند. دست‌کم در انقلاب اسلامی ایران به احترام ملت، انحلال مجلس توسط رهبر را حتی در بازنگری قانون اساسی نیز نگنجانده‌اند. و این البته تا میزان بی‌نهایت، مدیون روشنگری آن انسان‌هایی بود که بعد از رحلت امام خمینی _رهبر کبیر انقلاب اسلامی_ با همه‌ی توان و روشن‌بینی، جلوی آن کسان! که می‌خواستند به بند وظایف رهبری، حق انحلال مجلس را نیز اضاف کنند، ایستادند و رهبری نیز پذیرفت و این بند پیشنهادی را نگذاشت تا به شورای بازنگری برود. آری؛ دموکراسی غرب به میلیتاریستی و فروش اسلحه و جنگ‌افزارها آلوده است و نیز به سود و سلطه و هژمونی و غارت.

 

پاسخ در گروه نغمه

 

سلام...پند، درین متن شما، پرتوافکنی می‌کند. خیلی‌عالی نگاشتین. خاصّه آن فراز که فرمودین: «دوری نزدیکی با او به جسم زایر در حرمش نیست به دل زایر وابسته است» یاد ناحیه‌ی مقدسه افتادم که سال ۹۳ در آن ناحیه‌ی حرم امام حسین _علیه السلام_ نشستم و به کرده‌های خودم فکر کردم و اشک ریختم که نمره‌ی خوبی ندارم. ممنونم استاد. تکان‌دهنده بود؛ با ریشتر بالا.

 

 

نشانه و اشاره و گزاره

نشانه‌ی من: عکسی که در بالا گذاشتم، مراسم عزاداری تاسوعای امسال (۱۸ شهریور ۱۳۹۸) در بیت آیت الله سیدمحمدجواد علوی بروجردی در قم است. نماینده‌ی قم، علی لاریجانی، درین مراسم شرکت کرد و کنار آقای علوی بروجردی نشست.


اشاره‌ی من: چندی پیش (در دعوای آقای شیخ محمد یزدی و شیخ‌صادق لاریجانی) شیخ محمد یزدی، همین علوی بروجردی _نوه‌ی دختری آیت‌الله‌العظمی بروجردی که مواضعی انتقادی دارد_ را درباره‌ی اعلان مرجعیت تهدید کرده بود: «...اگر چنین فردی تابلو هم بزند، تابلویش را پایین می‌آوریم؛ هیچ تعارفی هم نداریم، چون مرجعیت نمی‌تواند بازیچه باشد.»

البته می‌دانم که نیک باخبرید همین آقای شیخ محمد یزدی، پیش‌تر آقای شُبیری زنجانی را نیز با سست‌ترین واژگان حمله کرده بود که چرا مثلاً افرادی از یک جناح دیگر با او ملاقات کردند!

 

گزاره‌ی من: رفتن آقای علی لاریجانی به مراسم بیت آقای علوی بروجردی، هیچ معنایی اگر نداشته باشد، دست‌کم از نظر من این پیام را دارد که حرف‌های شیخ محمد یزدی _که اساسأ فردی عصبانی و تندخوست_ برای چهره‌های جناح راست هم، چندان وجهی ندارد! البته این‌که این‌گونه حرف‌های سست چه آفتی به شاخسارهای نظام جمهوری اسلامی می‌اندازد خدا می‌داند. امید است انقلاب اسلامی ایران به دست این نوع افکار و افراد آسیب نبیند. بگذرم.

 

سخنی از امام سجاد علیه السلام:

 

«وَ الذُّنُوبُ الّتى تُنزِلُ النِّقَمَ عِصیانُ العارِفِ بِالبَغىِ وَ التَطاوُلُ عَلَى النّاسِ وَ الاِستِهزاءُ بهِم وَ السُّخریَّةُ مِنهُم» (معانى الاخبار ، ص 270)

 

یعنی: گناهانى که باعث نزول عذاب می ‏شوند، عبارت‌‏اند از: ستم‌کردن شخص از روى آگاهى، تجاوز به حقوق مردم، و دست‌انداختن و مسخره‌کردن آنان. (منبع)

 

 

نشانه و اشاره و گزاره

 

نشانه‌ی من: اهل فن می‌فهمند شرکت «سید مقتدی صدر» در مراسم شام غریبان، آن‌هم در کنار رهبر ایران، تا چه‌اندازه با خود پیام حمل می‌کند. چه برای داخل، چه برای منطقه و چه برای جهان.

 

اشاره‌ی من: با مکثی چشم‌دوختن به عکس زیر، ذرّات اطلاعاتی به ذهن‌های کنجکاو سرازیر می‌شود. یک اصل روان‌شناختی در سازمان‌های اطلاعاتی این است اهل سیاست همواره خواهانِ دریافتِ آخرین ذرّات اطلاعاتی درباره‌ی موضوع مورد علاقه‌ی‌شان هستند.

 

گزاره‌ی من: می‌دانم که می‌دانید خاندان صدر سه گستره‌ی سرزمینی دارند: ایران، عراق، لبنان. من برین نظرم اهل سیاست کسی‌ست که از ازین خاندان در تار و پود دین و سیاست به عنوان یک پدیده‌ی پیچیده و چندین پدیدارِ پیچاپیچ، سر در آورد. زیرا خاندان صدر در طول تاریخ هیچ زمینی را برای خود لم‌یزرع! نمی‌پندارد. من کمی درین فضای فکرتِ مدرسه، به آن می‌پردازم؛ خیلی‌خیلی فشرده البته:

 

در لبنان: پس از ربوده‌شدن امام موسی صدر -که در گزارشی خوانده بودم جلال‌الدین فارسی علیه‌ی صدر و ربوده‌شدنش نقش مخرّب و درز اطلاعاتی داشت- ربابه صدر -خواهرش_ از طریق جمعیت «البرّ و الاحسان» نقشه‌ی راه برادرش را پیش می‌برَد.

 

در ایران: سید صدرالدین صدر _پدر سید موسی صدر- که پس از درگذشت آیت الله حائری مؤسس حوزه‌ی علمیه‌ی قم، جانشین او می‌شود و مرجع تقلید. در اصفهان آیت‌الله سید حسین خادمی رهبریت فکری آن منطقه را بر عهده می‌گیرد او در حرم امام رضا علیه السلام دفن است. در تهران سید رضا صدر برادر سید موسی صدر که حامی مصدق و کاشانی بود و سپس از سیاست و قدرت کناره گرفت. آیت‌الله سید صادق روحانی در سفر عبدالسلام جلّود مرد شماره‌ی ۲ لیبی به ایران، سیدرضا صدر را برای معاوضه با امام موسی صدر مطرح کرده بود. نیز در اصفهان دو نفر دیگر مرتضی مستجابی و مجتبی بهشتی‌اصفهانی که این دومی را آیت الله خادمی، از عراق عصر خفقان حزب بعث در سال ۱۳۵۰ به اصفهان پناه داد. و نیز سیدمحمد صدر که در مجمع تشخیص مصلحت نظام نصب است و از عوامل کلیدی سیدمحمد خاتمی است.

 

در ایران اساساً خاندان صدر با فامیلی‌های متعدد شُهره‌اند: صدر، صدرعاملی، بهشتی، خادمی و مستجاب‌الدعوه. و دو خانواده در ایران با خاندان صدر زیاد نزدیک‌اند: آقای خامنه‌ای و آقای خاتمی.

 

در عراق: شهید محمدباقر صدر و شهید سیدمحمد صدر. اولی حزب الدعوه را رهبری می‌کرد و دومی جریان قبیله‌ای و مردمی عراق را. سید مقتدی پسر او اینک این جنبش را هدایت و رهبری می‌کند. او برادرش مرتضی را که به ایران نزدیک است، در کنار خود دارد. دو برادرش مصطفی و مؤمل هم توسط صدام شهید شدند. من در نجف به تشکیلات صدر در ضلع جنوب شرقی حرم امام علیه‌السلام رفته بودم و با چشمان خودم دیده بود از چه نظم، پرستیژ، انضباط و مشئ مردم‌گرایانه‌ای برخوردارند و حتی عکس‌هایی هم از آن انداختم و همان سال ۱۳۹۳ در وبلاگم دامنه پخش کرده بودم. جریان مقتدی صدر اکثراً مسلح‌اند.

 

تفکر مقتدی صدر عصاره‌اش این است: حوزه‌ی ساکت! حوزه‌ی سخنگو. او اما به حوزه‌ای سخنگو معتقد است و آقای سیستانی را به عنوان سردمدار حوزه‌ی ساکت می‌کوبد. او مانند پدرش رفتار عامه‌پسند دارد و سخنانی می‌گوید که در شنوندگان تهییج و احساسات برانگیزاند.

 

سیدحسین صدر اما افکار امام موسی صدر را دارد. او از مراجع تقلید امروز کاظمین است؛ برادرزاده‌ی شهید سیدمحمدباقر. او فردی سیاسی است و مؤسسه «گفت‌وگوی انسانی» راه انداخته است. شنیدم که به اسلام رحمانی و میانه‌روی معتقد است. او به همین علت ارتداد را جایز نمی‌داند. شبکه ماهواره‌ای «الاسلام» از اوست.

 

نکته‌ی نهایی: بوش پسر قصد کشتن مقتدی صدر را داشت اما کارشناس سازمان سیا در اتاق بیضی حاضر شد و به بوش گفت: کشتن مقتدی از او یک شهید می‌سازد و در شیعه، «شهید»بودن یک فرد از «زنده»بودنش والاتر و مؤثرتر است. مقتدی جایگاهی «شمایل‌گونه» در عراق دارد. بوش که مقتدی را «آدمی لات و تبهکار» می‌دانست از حرف کارشناس قانع شد. راستی این را هم بیفزایم آمریکایی‌ها معمولاً پرسش‌های رگباری دارند؛ از همین‌رو، زود این «رو» آن «رو» می‌شوند؛ از جمله بوش پسر.

 

 اِنتاج:اینک که سردار قاسم سلیمانی فرمانده سپاه جهان اسلام، رصدگر بزرگی‌ست، خوب محاسبه‌گرانه و با اقتدار، سید مقتدی را به اقتداء (=پیروی) کشانده است. این را در امنیت به آن می‌گویند تبدیل تهدید به فرصت. اگرچه آن فرد، دَمدمی‌مزاج، مُذبذب و یا حتی هُرهُری‌مذهب باشد. بماند و بگذرم.

 

پاسخ به یک پست:

 

هم سلام، هم احترام و هم اِکرام

جمله‌ی شما، در نقد من اما: «اینکه مسوول بلندپایه نظام حضور خود در اجتماعات مذهبی را برپایه انتقال پیام به اشخاص خاصی قرار دهد نشان سیاسی کاری و سیاست زدگی افکار  دارد.»

 

جمله‌ی من، اما: «دست‌کم از نظر من این پیام را دارد که حرف‌های شیخ محمد یزدی _که اساسأ فردی عصبانی و تندخوست_ برای چهره‌های جناح راست هم، چندان وجهی ندارد!»

 

اثر، اما: در جمله‌ی شما برای علی لاریجانی انگیزه‌تراشی شد. یعنی یقین شد که او با این قصد چنین کرد. اما در جمله‌ی من بر رفتار علی لاریجانی تحلیل صورت گرفت، نه اتهام یا اتّصاف. و تحلیل، امری پردازشی‌ست. و میان این دو جمله‌ی شما و من فرق است؛ از زمین تا افلاک.

 

 

نکته‌‌ام، اما:

خواننده‌ی هر متن اگر دچار بدفهمی و یا حتی بدبینی شود، طبیعی است و حق اوست. ولی او حق ندارد جمله، متن و ساختار کلام صاحب متن را تحریف کند. و واژه‌ی عربی «تحریف» نیز در فارسی به واژگونه و دگرگونه‌کردن برگردان می‌گردد. و این چقدر بد است که سخن کسی را بد برگردان کنند.

 

در قرآن داریم که تعدادی یهود لفظ نام محمد (ص) را  در زبان می‌چرخاندند تا بد و زشت تلفظ شود، (همین حالت را در محل‌مان داراب‌کلا هم سراغ داریم که اسم افراد را به‌عمد و سُخره بد اَدا می‌کنند) خدا این کار آنان را به‌شدت نکوهش کرده است، چه رسد به چرخاندن سخنان دیگران. آری؛ هرچه زودتر باید ازین شیوه دست شست. این به نگرش و نگارش، هر دو، آسیب می‌زند. این یک آموزه است، نه صرفاً نصیحت.

 

سخن عمومی‌ام، اما: برای من تمامی چهره‌های نظام نه مقدّس‌اند و نه دلخوش و دلسپرده‌ی هیچ‌کدام‌شان هستم. برای انسان‌های اندیشمند مایه‌ی اُفْت و فرومایگی می‌دانم که تابع سیاستمداران باشند. این آنان هستند که باید از اندیشمندان، مایه بگیرند. سیاستمداران که با رأی مردم نردبان قدرت را بالا می‌روند، کاویژه‌ای جز خدمت به خلق و کیان کشور ندارند. هر کس خادم ملت شد، او شایسته‌ی ارج‌گذاری است؛ از هر فکر و جناح و صنف و طبقه‌ای باشد. این‌که آن بالا به جای فریادرسی به دادِ ملت، و کوشش برای نوکری ملت، دائم به کول هم بپّرند و مانند زرّافه کپّل و یال و کوپال همدیگر را گاز بگیرند و لگد بزنند، و شبانه‌روز پشت میکروفون و تریبون ملت را سخن‌درمانی کنند، نه فقط کاری عبث و بیهوده است، بلکه خارج شدن از حیطه‌ی مسئولیت و پاسخگویی به ملت است. چه کسی به اینان حق داده به جای کار در نظام، برای مردم نصیحت بتراشند و کارکردشان جز حرف‌زدن و دروغ‌بافی چیزی نباشد.

 

اما این‌که آقای شیخ صادق لاریجانی به علت صِغَر سنّ، با پادرمیانی افرادی که قصدشان را خیرخواهی اعلان کردند، از آقای شیخ محمد یزدی به علت کِبَر سنّ عذرخواهی کند، امری ممدوح و پسندیده است و دو حوزوی اگر ازین کار نیکو و مورد توصیه‌ی قرآن و عترت و آموزه‌های دانشمندان اخلاق، شانه خالی کنند، حظّی از آن نبرده‌اند. مهم اما آن است، آنچه شیخ صادق لاریجانی در آن نامه‌اش علیه‌ی شیخ محمد یزدی نوشته، در ذهن تاریخ ماندگار شده‌است. مگر حافظه‌ی تاریخ پاک‌شدنی‌ست. دست‌کم این دو جمله‌ی شیخ صادق لاریجانی خطاب به شیخ محمد یزدی از بایگانی تاریخ کنده نمی‌شود. هر چند عذرخواهی کرده باشد، که عذرخواهی اساساً کاری بزرگوارانه است:

 

«با لحنی بی ادبانه گفته‌اید " آیا ارث پدرت بود"، می‌گویم نخیر ارث پدرم نبود‌!»

 

«آیا جز با صدای بلند و داد و قال، به مسئولین و بزرگان توهین کردن و افترا زدن و تحقیر کردن، کار دیگری هم کرده اید‌؟ شما با آیت ا... شبیری حفظه الله  چه کرده‌اید‌: با مرجعی که آیتی است در علم و تقوی و اخلاق و متانت و مروت و انصاف و بزرگواری. آخر چرا به خودتان اجازه می دهید به همه توهین کنید. هیچ بررسی کرده اید که علماء و فضلاء در قم، به آثار شما و به گفته‌های شما چگونه نگاه می‌کنند؟ ! چقدر آنها را جدی می‌گیرند؟»

 

سخنم را با سخن مولا علی -علیه السلام- تمام می‌کنم بدین مضمون (=درون‌مایه): تا سخن نگفتی، سخن در بندِ توست، چون سخن گفتی، تو در بندِ آنی.

 

تشکر از نویسندگان مدرسه‌ی فکرت در عزای ماه محرم:

 

به عنوان یک هم‌کلاسی درین مدرسه‌ی فکرت از تمامی هم‌کلاسی‌هایی که برای آقا اباعبدالله الحسین -علیه السلام_ و پاسداشت ایام عزاداری محرم، پست‌هایی، نوشته‌هایی، عکس‌هایی، اطلاع‌رسانی‌هایی، خبرهایی، تحلیل‌هایی، نوحه‌هایی و عرض ارادت‌هایی به ساحت مقدس آن سالار شهیدان و رهبر آزادگان جهان درین مدرسه نوشتند، از اعماق دلم ممنونم.

 

هر کدام از آن پست‌ها و عشق‌ها در جای خود ارزش معنوی ژرفی داشته و دل انسان را آرام می‌کرده. اما بگذارید بی‌آن‌که ارزش کار کسی را کم یا بی‌اثر بدانم، یک متن برگزیده‌ام را عیان کنم. از نظر من پست زیر از نوشته‌های عزادار دل‌سوخته‌ی امام حسین، جناب محمدحسین، که عصر روز عاشورا در مدرسه بارگذاری کرده، بی‌نهایت عالی بوده و برای من مانند اثرات چندین روضه را داشته. کوتاه بود اما از الفبای درد برآمده و از واژگان ساده و رساننده. و آن متن این بود:

 

«سلام. نام خود را در لیست عزاداران حسین ثبت کردم. ولی امسال هم نظاره گر شلاق زدن سربازان یزید به به بچه‌های امام حسین بودم نگاه کردم و اشک ریختم جرات نکردم شلاق از دست این جلاد بی رحم بگیرم تا اینکه باز هم رقیه در راه آزادی کشته شد.»

 

آری؛ حقیقتاً از این اعضا که ادای عشق کردند به عاشورا و کربلا، ممنونم. هر یک از ما ممکن است حرف‌ها و گفته‌های بزرگان علم و دانش و شعر و فلسفه را با اشتیاق بپذیریم و به رودکی و بوعلی و سهروردی و خیام و سعدی و شریعتی و امام و کانت و ارسطو و گاندی و سهراب و قیصر امین‌پور و نیما و فروغ فرخ‌زاد بابت پاره‌ای از افکارشان درود بفرستیم، اما می‌دانم وقتی به نام امام حسین می‌رسیم حال هر یک از ما نسبت این رهبر و پیشوای انسانیت و آدمیت و آزادگی حالی خاص و عشقی راد و ارادت بی‌مانند است. درود به این فهم و وفا و عزاداری‌های شما. سالم بمانید تا عاشوراهای دیگر و ادای عشق دیگر و آبادانی‌ها و آزادگی‌های عمیق‌تر.

 

دستچین!

به نام خدا. سلام. برای عزاداری محرم، بیت امام در قم بودم، آنجا در داخل بیت، نمایشگاه دایمی عکس بر دیوارهای اتاق‌ها نصب است. من یک روز، که زود خودم را رسانده بودم، بادقّت از آن دیدن کردم. اساساً بیت امام می‌روم تا پیوندم را نگُسلم. آن زمان، تهران هم که شاغل و ساکن بودم، حسینیه‌ی جماران و بیت امام می‌رفتم. زیرا به آن مکان عُلقه و عقیده دارم. از قضا، یکی از دوستانم در زمان حیات امام، محافظ بیت امام بود؛ دوستی دانا که هنوزم باهم دوستیم و مرتبط، که پس از بازنشستگی به شهرش کازرون برگشت.

 

اما بعد؛ از بعضی از عکس‌های دستچین‌شده‌ی نمایشگاه بیت تعجب کردم. پرسیدم اجازه هست عکس بیندازم؟ جواب مثبت بود. گوشی را درآوردم و عکس‌هایی از آن انداختم.

 

 

عکس اول که در زیر می‌گذارم، صحنه‌ی دست‌بوسی است؛ عنوان عکس قطعنامه ۵۹۸ است. از آقایی که در دفتر استفتاء مشغول مطالعه بود پرسیدم متصدی نمایشگاه کیست. گفت فلانی. رفتم سراغش. گفتند هنوز نیامده است. به دو نفر از کارکنان بیت گفتم به آقای میرجعفری متصدی نمایشگاه از قول من برسانید به جای این صحنه‌ی دست‌بوسی، آن برهه‌ی تاریخ‌ساز سخنرانی فخرالدین حجازی را بگذارید که با نهایت خلوص خود، داشت از امام تمجید می‌کرد، اما امام او را از آن‌گونه ستاییدن و ستودن به‌شدت برحذر دادند.

 

عکس دوم که در زیر می‌گذارم، نشانگر برکناری مرحوم منتظری است. در وسط تابلو دو تا راه است، یکی مستقیم، دیگری کج. منظور این است منتظری راه کج رفت و عزل شد. عکسی هم که از چهره‌ی منتظری گذاشتند، کج است. اما حواس من به کجا رفت؟ حواسم آن لحظه به علی موسوی گرمارودی رفت -که از قضا قمی هم هست و حتی در دفتر بنی‌صدر، صدارت داشت- یعنی یاد کتاب او «دستچین» که پس از رحلت امام آن را خریده و خوانده‌بودم. آیا مثلاً سزاست که به این شاعر به علت مدتی همکاری با بنی‌صدر بگویم تو کج بودی، دیگر راست و درست نمی‌شوی! انقلاب، در زمان استقرار، مبتنی بر رأفت است نه خشونت.

 

 

نمایشگاه انقلاب را این‌گونه دستچین‌کردن، و بر عکس‌های آن، آن‌گونه حاشیه‌نوشتن، نه هنر است، نه پیام است و نه انصاف و سزاوار. این شیوه از نمایش عکس، در بیننده پیام‌هایی برعکس! برمی‌انگیزاند. بر منِ نوعی معلوم است که مرحوم منتظری به کج نرفت، مگر برای هر بیننده‌ی جوان و نوظهور و یا گردشگر خارجی نیز،  همه‌ی زوایا روشن است؟! من می‌فهمیم برکناری او، هم غیرقانونی بود و هم به دور از تصمیم درست و هم دسیسه‌ایی برآمده از سوی آن باند مخوف! که همیشه به قلع‌وقمع معتقد بود و کینه‌جویی و انتقام؛ که حتی یکی‌شون وزیر اطلاعات رفسنجانی شد و او و دخمه‌هایش کشور را با سکوت و سازش و ناهمسازی و بهتر است بگویم «اکبرشاه‌»گری‌های رفسنجانی، به قهقرای سیاسی و امنیتی برده بود. اگر نبود دوم خرداد ملت، معلوم نبود کشور به کجا می‌رفت. حیف که خاتمی چهاردست‌وپا باز نیز کشور را تحویل رفسنجانی داده بود و از سر جُبن و واهمه به قیام فکری، انتخاباتی و قانونی ملت نسبت به رفتارهای رفسنجانی، سیاست غلط لیبرال‌گونه‌ی تعدیل اقتصادی و مشئ حکومت‌داری، خیانت کرد.

 

 

بگذرم، ولی بگویم چطور وقتی از امام خمینی -رهبر کبیر انقلاب اسلامی- می‌خواهید روایت تصویری و صوتی بکنید، دستچین می‌کنید، اما به منتظری که می‌رسید، سانسور؟ منتظری نه نعوذ بالله خدا بود، نه خدایگون. نه معصوم بود و نه دسیسه‌چین. او، هرچه احساس می‌کرد به نفع انقلاب است، با فکر باز و آزاد و صراحت‌گویی‌های خاصِّ خود، بی‌تعارف می‌گفت و ترسی در دل نداشت؛ حتی از امام هم در بیان حرفی که آن را به نظر خود حق می‌دانست، نمی‌هراسید. پس؛ اگر از منتظری عکسی می‌گذارید، کامل بگذارید. آنجا که در عصر سکوت پاره‌ای مراجع و برخی علما و ندامت عده‌ای روحانیون سرشناس از ادامه‌دادن نهضت امام، او و طالقانی و خامنه‌ای و شریعتی و بازرگان و صدها مبارز، طلبه و دانشجو در زندان شاهِ زبون بودند و یا در تبعید و دربه‌دری و زندگی مخفی و پوششی. تحریف، تا کجا زبانه کشید! تا بیت! عکس‌های دیگری هم انداخته بودم، شاید در پستی دیگر بگذارم و شرحی بنگارم.

 

پاسخ

 

سلام. قسمت سوم و چهارم متن بازنگری شما را هم بادقت خواندم. اصل وفاداری در تدوین روایی را بسیارمناسب رعایت کرده‌ای. نوشته‌هایی ازین دست شما -که دربردارنده‌ی پیام‌های متفاوت و تاریخ سیاسی است- سرزمین ذهن خواننده را بارور می‌کند. خداقوت داری. و متشکرم.

 

اما از آنجا که درین باب روحیه‌ی پذیرندگی داری، یک نقص را که بازم دیده شده، بگویم. آنجا که سخن از واژه‌ی «جالب» به میان آوردی و نقل‌قول مرحوم طاهری خرم‌آبادی را درج کردی، ناخودآگاه به اصل خبر، ورود کردی که این نافی شکل روایی خبر است و در واقع یک لحظه با لفظ «جالب» وارد ارزیابی خبر شدی و نظر خود را در آن دخالت دادی که خواننده آن را گرایش و یا گزِش ناقلِ خبر تلقی می‌کند و این خود نیک می‌دانی با بی‌طرفی در اصالت خبر منافات دارد. اصل وفاداری در روایت را هرگز از نظر دور نینداز. اگر چنین شد، متن‌هایت صدمه نمی‌بیند و خواننده، روایت شما را به عنوان راوی صادق بر ذهنش حمل می‌کند.

 

 

اما نظر من در باره‌ی نایب امام بودن حاکم:

 

 

البته خطاب من از اینجا به بعد عمومی‌ست. از آنجا که برای خودم در پهنه‌ی اندیشه، حق تفکر و آزادی بیان قائلم، من نظر شخصی‌ام این است نیابت در شیعه در زمانه‌ی غیبت معصوم (ع)، مربوط به اصل حکومت است نه  فرد حاکم. یعنی عنوان و مقام «نائبی» به فرد خاصی داده نمی‌شود. زیرا معصوم غایب (ع)، فرد خاصی را نه منصوب می‌کند و نه توقیع (=دست‌خط، امضاء). اگر این‌گونه بود که حاکم در ایران، «نائب» است، پس مثلاً فی‌الحال آقای سیستانی در عراق چه منصبی دارد. من دیدگاهم این است منصب رهبری در ایران با رأی مردم نافذ است، نه به حکم خاص ماوراء، و یا فرّه ایزدی و یا توقیع. البته این مبحث، دامنه‌ی گسترده‌ای دارد که من وارد جلگه و ستیغ و آبرُفت و آب‌خیز و حوضچه و دِلتای آن نمی‌شوم! بگذرم.

 

 

پاسخ:

با سلام و احترام و عزاداری قبول؛ نوشته‌ی غنی تو را در حق آقا سیدالشهداء -علیه السلام- با عنوان «... می خواستی چه چیزی به من بگویی؟» -که پدر بارگذاشت- با اشتیاق خواندم؛ چندبار مکرر. اینک وقت دست داد تا چندجمله‌ای از آن بنویسم:

 

۱. وقتی از فعل «می دانی» برای امام حسین -علیه السلام- بهره گرفتی و مکرّرش نمودی، فهمیدم که نشان دادی به علم و آگاهی امام (ع) در آن واقعه تأکیدی هدفمند رفته‌ای. آفرین به این فهم.

 

۲. چه درست واگویه کردی؛ «...تا حق خواهی نمیرد» و درین فراز، فلسفه‌ی قیام را فاش ساختی که تمام پیام در همین واژگانی‌ست که استخدام نموده‌ای.

 

۳. این جملاتت، گرانیگاه و جمال متن تو بود که نوشتی: «از تو تاریخ از یخبندان نجات یافت و گرمای خونت قطار آزادگی را در میان زمستان های ظلم و سکوت و تزویر به پیش راند.» هم ترکیبات عالی بود، هم محتوای آن حرارت داشت و هم لفظ قطار، نشان از حرکت و ناایستایی دارد که برودت!  هم مانع آن نیست. جنب‌وجوشم آوردی با این فراز.

 

۴. و بستر بحث را با این گزاره‌ی گران چه درست و با آه و حسرت و عشق جوشنده، مفروش کردی: «این منم که سخت... نیازمند اندیشیدن به آنکه تو هستی»

 

 

۵. به این فهم‌ات، به این عناصر سازنده‌ی متن‌ات، به این تعبیر «واقعه» دانستن قیام‌اش که تعبیری قرآنی نیز هست، و به این ادراک عارفانه و عاشقانه‌ات به رهبر عاشورا، درودی بی‌عدد می‌فرستم. مأجورید آقا. ممنونم از پدر، که متن‌ات را در معرض دیدگان‌ ما هم نهاد. خدا یارت دوست دانای من.

 

منبع‌عکس

خلیفه و شکاف تاج و پرس‌پولیس!

 

به نام خدا. سلام. او، در عکس زیر، مسعود خلیفه است؛ ۲۰ساله، اهل دِه طلحه، از دشتستان استان بوشهر. گویا با پدرش بر سرِ ارث و میراث تنش کرد. اول چندین نخله درخت خرما را به آتش کشید، سپس خودکُشی کرد. تا اینجا حرفی نیست. حرف از اینجاست که گویا او پیشتر، شاید یک‌سال ‌‌‌‌‌‌پیش، سنگِ قبر خود را _که در عکس دیده می‌شود_ ساخت؛ اما نه بر سرِ تنش ارث با پدر، که به خاطر ترس از به قول خودش: پرس‌پولیسی‌ها. این جمله‌‌ای از او بود که گفته بود: «اطرافیانم و اقوامم همه پرسپولیسی هستند، می‌ترسم بعد از مرگم لوگوی (=نشانِ)  باشگاه پرسپولیس را روی سنگ قبرم بزنند.» از این‌رو او سنگ قبرش را پیش‌پیش ساخت.

 

نمی‌دانم چه حاشیه‌ای بزنم بر این خبر. من نه پرس‌پولیسی هستم، نه تاج. تیم من، اگر هم گاه‌گاه ذوق فوتبالی در ذهنم نوج بزند، مالدیو است و بس. که یکی اخیراً به من رسانده، مالدیو بُرده؛ مالدیو بُرده. ولی نگفته کی رو برده. و او کی بوده، ازو خورده! از سوی دیگر در درس «جامعه‌شناسی سیاسی» همه‌جور شکاف‌های فعال و غیرفعال از سه نوع متوازی و متقاطع و متراکم را در چهار نوع بافت‌های اجتماعی تک‌شکافی، دوشکافی، سه‌شکافی و چندشکافی ازجمله شکافِ درهم‌تنیده‌ی ایرلند را پیش استادمان دکتر حسین بشیریه خوانده بودم، اما شکاف از نوع تاجی و پرس‌پولیسی در ایران نوین! را نه.

 

این شکاف را -که در معنای اوجش، منازعه معنی می‌کنند- من نه بلدم، و نه حتی می‌دانم آیا این شکاف از نوع خُفته است یا «سر» باز کرده و «دهن» چاک شده. که کار به جایی می‌کشد که طرف، سنگ قبرش را پیش از مُردن، با لوگوی تیم تاج حکّ می‌کند. هرچه است به تعبیر من شکافِ گود و پُرچاله‌وچوله‌ی تاجی_پرس‌پولیسی است. که من فوتبالی‌موتبالی بلد نیستم. حتی نام «استقلال» را هم نمی‌فهمم که چرا بر تختِ «تاج» نشسته است! و آن یکی را که پرس‌پولیس (=شهر پارسه، سیاست پارس، سرزمین پارسیان) بود، چرا «پیروزی» لقب داده‌اند. مگر یک تیم، پیش از دیدار و رقابت و داربی -پوزش، شهرآورد- و مسابقه و سوت‌زدن در میدان، مجاز است نامش را پیروز! بگذارد؟ بگذارید من همان تیم «مالدیو»م را داشته باشم؛ چون هم جزایر است، هم کشوری سیاه‌پوست، هم محروم، و هم همیشه فوتبالیست‌هایش، شلوارک بلند پای‌شان بوده، نه شورتک جِلف و رکابی رپ!

 

پاسخ:

سلام

۱. پاره‌ی پنجم را هم خواندم. خوب و خلاصه. جای تشکر دارد. متشکرم متنی که برای پژوهندگان ارزش رجوع دارد.

 

 

اما دو نکته‌ام که خطابی عمومی‌ست:

 

۲. جریان چپ، آن زمان ازین فکر تأسیس مجمع و فقه پویا و جواهری سنتی امام، به عنوان پدیده‌ی گذار به عصر مدرن، دفاع می‌کرد. اما از پس از رحلت امام و حالا، خاصه از بحران ۸۸ به بعد -که از نظر من یک انقلابِ نارس و ناپخته در انقلاب بود- آن را به کنایه و طعنه، مجلس سنا می‌خواند! و من البته سیاسی‌میاسی بلد نیستم و می‌گذرم.

 

 

۳. از نظر من، همیشه -البته اغلب مواقع- پهنه‌ی تئوریک از پهنه‌ی پراتیک تفریق دارد. مثلاً لنین مجبور شد به تئوری مارکس، حزب را اضافه کند تا پیشران انقلاب شود و بر تزار پیروز شود و اصل خودجوشی قیام پرولتاریا (=کارگران) علیه‌ی کاپیتالیسم (= نظام سرمایه‌داری) را نادیده بگیرد. ولی استالین، پس از لنین، حزب را از جایگاه پیشرانه، به جایی رساند که تمام نظام کمونیستی رنگ روسی گرفت و همه‌ی قدرت صبغه‌ی توتالیتر.

 

پاسخ:

با سلام، احترام و اِکرام

۱. بسی شعَف که شفّاف شرح حال و بسط قال می‌کنی و من این رفتار و افکار شما را وفق منطق می‌دانم و در چارچوب؛ هرچند اگر  تمام، یا پاره‌ای از آنچه می‌نگاری، با افکار و رفتارم سازگاری نداشته باشد. پس؛ سپاس.

 

۲. بلی؛ درخشنده درگذشت. و این بستگی به نگرش افراد دارد که زندگی و مرگ بزرگان و مشاهیر جامعه‌ی خود را چگونه هضم و درک و توصیف و داوری کنند. زیرا معیارها و محک‌های هر یک از افراد، می‌تواند از هم افتراق، یا اتحاد و یا اشتراک داشته باشد. پس؛ تفاوت نظر را باید پاس داشت.

 

۳. اما سیداحمد و کتاب «رنجنامه»اش. دو نکته بگویم از هزاران نکته در جوف این جریان خزنده، بسنده است:

 

یکی این‌که، اگر کسی رنجنامه «سیداحمد خمینی» را که با پول بیت‌المال و با شمارگان میلیونی و در چندین بار چاپ و در انواع و اقسام توزیع رایگان، خوانده است، نباید سر درآورد که چرا جواب منتظری یعنی کتاب «واقعیت‌ها و قضاوت‌ها» را نه فقط نگذاشتند خوانده شود که حتی پیش از توزیع، خمیر کردند! و افرادی را دستگیر؟ من البته به نسخه‌ی A4 آن کتاب که قاچاق! هم بوده، دسترسی یافته بودم و علاوه بر خواندن، خلاصه‌نویسی هم کردم و امانت را بازپس دادم.

 

دوم این‌که، برای یک پدیده‌ی سیاسی که دو سوی ماجرا دارد، نمی‌توان با خواندن مطالب یک سوی جریان، علیه‌ی سوی دیگر آن داوری و حکمرانی کرد. این در شیعه، دست‌کم رسم نیست و با الگوی فکری ائمه (ع) ناسازگار است.

 

۴. منتظری در پست قائم‌مقامی، منتخب مجلس خبرگان بود، نه امام. و امام -که خود شعار و اندیشه‌ی همه به قانون برگردیم سر داده بودند- نمی‌توانستند فردی را که منصوب او نیست، شبانه و با تحکم برکنار کنند. دست‌کم خود آقای خامنه‌ای درین باره مخالف سرسخت عزل و آن‌نحوه برخورد با منتظری بودند. اساساً چرا یک فقیه سیاسی، با چند انتقاد به امام و حکومت باید آن‌گونه از حکومت رانده شود؟ منتظری نه فقط جرم نکرد، بلکه حق و حقیقت‌هایی را گفت که هیچ‌کس حتی جرأت نمی‌کرد زمزمه‌اش کند، چه رسد به این‌که در نامه‌ای، یا در دیداری حضوریی و یا در سخنرانی‌یی بگوید.

 

۵. هر کس بر حسب مبانی فکری خود می‌تواند بگوید منتظری در «راه» بود یا در «بیراه». درخشنده درگذشت یا نه. پس، من از دیدگاه مخالفی که بیان شده است، شوریده و سرافکنده نمی‌گردم. افراد به همان اندازه‌ای جمعیت جهان، افکار دارند. و این یعنی آزادی بیان، و بیان آزاد. برای دیدگاهی هم که در پست بالا نگاشته شد، حق بیان قائلم. سپاس.

 

۶. من، هنوز بر من نیامده که حرم قم بروم اما کنار قبر منتظری حاضر نشوم، و نیز نیامده که تهران بروم ولی حرم امام را زیارت نکنم و سلام ندهم و گاه‌گاه به داخلش نروم. اشتباهات انسان‌های غیرمعصوم به معنای هدم آنها نیست. کیست که بگوید امام خمینی هم اشتباه نکرده است!؟ اشتباه که در وجود بشریت امری ساری و جاری‌ست وگرنه می‌شدیم فرشتگانی مسلوب‌الاختیار و تماماً حُسن و درستی. خدا نگه‌دارت، ای مقیم مشهد مقدس. زیارت، عوضِ من یادت نرود.

 

شهید ابراهیم عباسیان

شهید ابراهیم عباسیان

پاسخ:

سلام

 

به احترامش از جایم برمی‌خیزم. من سی‌وخورده‌ای سال پیش در تابستان داغ و ماه رمضان طاقت‌سوز، که روزه‌گرفتن، بسیار بر منِ نوجوانِ غیرمکلّف دشوار می‌نمود و داوطلب صیام نمی‌شدم، با چشم و وجودم لمس می‌کردم که برادر رزمنده‌ی شهیدت ابراهیم عباسیان، با زبان تشنه‌‌لب و خشک‌کام، روزه دارد و در نجارّی همسایه باهم کنارهم کار می‌کردیم. درودش باد. درود.

 

پاسخ: پیشاپیش پوزش جعفر. مدرسه‌ی فکرت تأسیس شد تا جبران جلسات حضوری آن سال‌ها کنار هم، تمرین شود. و هر کس، درس پیش آورد و درس پیش دهد. چه کنیم مدیر را گپ می‌آورند دیگه!

 

عکس نقاشی چهره‌ی دامنه

 

چلّه‌ی اِزّاردارِ امامزاده جعفر

 

به نام خدا. سلام. نه کسی جُربُزه داشت تنهایی پا به امامزاده جعفر بگذارد، الّا آن پیرمرد کلاه‌سبز پوش مرحوم سید صباغ. و نه احدی جرأت داشت چلّه‌‌ای از  اِزّاردار و موزی‌دار آنجا را هیمه و هیزم خانه‌اش کند. برای تنهایی‌رفتن به آنجا این فکر «جاانداخته» بود که اگر بروی تو را آل (=موجود خیالی) می‌زند و جنّ می‌گیردت. و برای چلّه و شاخه و خال آن، این باور در ذهن‌ها «دمیده‌شده» بود که اگر چله و خال آنجا را به خانه ببری، خانه و سوچکه تَش می‌گیرد و شیر گاو، خاشک می‌شود. بگذرم. فقط سه تا مطلب را از قلم نیندازم:

 

۱. باورها، از خودِ درختان تنومند و کهنسال، تنومندتر و کهنسال‌ترند و چون باروی ساروج می‌مانند و آجرهای رَج در تنه‌ی بارو، که با کمتر پُتکی ویران می‌گردد.

 

۲. این باور بالا، هیچ آثاری فرضاً اگر نداشت، دست‌کم توانست درختان آن قطعه خاک داراب‌کلا را سالم و دست‌نخورده باقی بدارد. وگرنه، نه از «تاک» نشان بود و نه از «تاک‌نِشان». تاک هم که می‌دانید یعنی درخت انگور و انگیر.

 

۳. این نوع باور، در زرتشت هم ریشه دارد: در زرتشت با دانش اندکی که دارم، باخبرم دو چیز زیاد گسترش داشت؛ درخت و سگ. اولی برای کاشت و سایه‌سار و اَثمار (=ثمرات و میوجات» و دیگری برای پاسبانی خانه. البته سگ در زرتشت فقط در حیاط بود و دمِ دروازه‌ی خانه؛ نه مثل حالا، که برخی «متمدّن‌نما»ها، آن را توی اتاق خواب می‌برند و داخل هال و سرِ سفره و کاناپه!

 

لابد می‌دانید قضیه‌ی درخت سرو کاشمر را، که زرتشت با دست خود کاشت. آن را سرو مقدس می‌دانستند و مانند انسان او را خطاب می‌کردند و زیارت‌گاه و تضرُّع‌گاه و محل دخیل‌بستن انسان‌ها بود که در عصر متوکل عباسی به فرمان جابرانه‌ی او، ارّه شد و الوار، که ببرند به دربار. که در نیمه‌ی راه خبر آوردند متوکل ستمگر جبّار در بغداد مُرد. و حالا هنوز هم به یاد آن سرو مقدس، مردم کاشمر در ماه محرم چه نمادهایی از سرو می‌سازند در عزای ۷۲ تن نینوا و شهید دشت کربلا. بازم بگذرم. ولی دو جمله را از یاد نبرم:

 

یکی این‌که عکسی تازه از امامزاده جعفر نداشتم بگذارم، در عوض استطراد می‌کنم (=پرت‌شدن از بحث) یک جوان پویای داراب‌کلا که مدیر را کشیده، آن نقاشی را می‌گذارم. ممنونم از آن جوان با این قلب پاک و صاف. واقعاً چه استعدادهای درخشانی در محل مخفی است. فقط استراتژی (=راهبرد) و نقشه‌ی راه و تدبیر و همت بلند می‌خواهد که این جوان‌ها به اوج برسند. او می‌تواند چهره‌نگار چهره‌های شهیر ایران و جهان شود. دوم این‌که چه خوب شد که جناب جعفر آهنگر، آینده‌نگر بود و در مقام دهیار و مدیر اجرایی محل، امامزاده جعفر را گسترش داد و محصور کرد و گردشگاه. پس حصر، گاه مؤثر هم هست، دست‌کم از دستبُرد در امان نگه می‌دارد!

 

پاسخ:

سلام. چینش خوبی کردی. البته مقدمه‌نویسی‌ات هم، مناسب بود زیرا فضای بحث با آن شکل منطقی‌تر گرفت. خداقوت. چنین تلاشی هم مَثوبت (=ثواب) و هم اثر دارد. چهار نکته‌ی عمومی هم بنویسم که شما در لابه‌لای مقدمه‌ات جملات معترضه‌ی مفید داشتید.

 

۱. در نظام سیاسی ریاستی، پست نخست‌وزیری حشو است. ۲. در نظام پارلمانی، پست ریاست‌جمهوری حشو است. ۳. در نظام‌های سیاسی دارای رهبر، یا امپراتور، یا پادشاه، پست ریاست‌جمهوری، حشو است. ۴. از این‌که افراد در هر برهه‌ای چه افکاری داشتند و بعد چه افکاری، این علامت پویایی است و نیز نقش زمان و مکان در تفکر و آرا.

 

سگ، توبه، کورگِر

 

به نام خدا. سلام. مگه بیش‌وکم، همه‌ی خانه‌ها سگ نبود؟ بود. اما نه در اتاق و ایوان و دالون و جای خواب. حتی نالسَر هم سگ را راه نمی‌دادند. حتی روزهای بارانی از سگ خیس حذر می‌کردند. داراب‌کلا را می‌گویم. سگ، فقط تا نالبِن حق عبور و خاسِه داشت. سگ‌های وفادار؛ نه هرزه و گیرا و هار. ما البته در خانه، نه سگ داشتیم، نه سیکا و غاز. یعنی پدرم هرگز نمی‌گذاشت. ولی سگ‌های دور و بر را گاه‌گاه نان می‌دادم که نگیرمند.

 

اما امروزه‌روز، اینها -اَدا و اَطوار درآرها- پُزِ عصر زرتشت را می‌دهند و دم از سگ و سگ‌داری می‌زنند. اینها، بیشترشان، هیچ حظّ و بهره‌ای از پندار و گفتار و کردار نیکِ آن مرد نیک ندارند. همه‌کار علیه‌ی اخلاق و هنجارها و ساختار دیرپای جامعه و نوامیس مردم و حد و حدودها می‌کنند؛ آن‌وقت خود را سگ‌دوست و سگ‌باز و سگ‌ساز جا می‌زنند. و تفاخر می‌ورزند و اَشرافیت نشان می‌دهند. و حتی گویا به نظر می‌رسد با سگ و سگ‌گردانی، به ستیز با حکومت می‌روند! بعضی‌هاشون از سوسک -به قول قِرطی‌ها سوکْس!- می‌ترسند، ولی نرّه‌سگِ جِثّه‌‌هیولای وحشتناک را تا پا و پیشِ تختِ خواب می‌برند! جَلّ الخالق.

 

اما توبه: مردم داراب‌کلا و منطقه، سنت‌گرا بودند؛ باورپذیر و ایمان‌ورز و نیز گاه اهل خرافه و تلقین و شگین و شگون. ازین‌رو، برخی خانه‌ها سه چیز «توبه» داشتند: سگ، سیکا، ماست‌وشیر فروختن در چهارشنبه‌شب‌ها. برای مادرم، گاه مرا برای خرید شیر و ماست، به در همسایه‌ها و دوشادارها ببخِل می‌فرستادند. مردم این دو قلم را از مغازه خرید نمی‌کردند، رسم هم نبود. وقتی با تاس برای خرید ماست می‌رفتم، گاه می‌شنیدم که می‌گفتند ما امشب شیر و ماست نمی‌فروشیم، توبه داریم! نمی‌دانم درین خاطرات خطیر که هر یک از ماها شاید با آن داستان‌ها داریم، چی بنویسم، من‌که ذهنم کورگِر افتاد. من‌که بلد نیستم از کورگِر جمله‌ای بسازم؛ چه در سیاست، چه در جماعت و چه در معیشت. هر کس بلد است و خواست بنویسد، بنویسد. امید است کورگِر را ویشتِه کورگر نینگنِن! همین.

 

پاسخ:

 

سلام جناب عبدالرحیم

 

۱ به نظرم خلأ متن مرا پر کرده‌ای. بسی ممنونم. ۲. شرح‌ات بر لغت کورگِر هم، جالب بود. نکته‌ات هم فاخر. ۳.  مواعظ مرحوم پدرت -حاج‌آقا آفاقی- در اعماق روح‌های پذیرنده اثر داشت. زیرا واعظِ غیرمتّعظ نبود؛ یعنی خود پیشاپیش به پند و اندرز خود جامه‌ی عمل می‌پوشید. ۴. گرچه در صفحه‌ی شخصی‌ات دیشب تبریک فرستادم، باز نیز خرسندم از صعود علمی فامیل عزیزم. ۵. ازین پست پاسخ به شما، سود بجویم نکته‌ای عمومی هم بگویم:

 

متن‌‌هایی که با این مضامین (=درون‌مایه‌ها) می‌نویسم در واقع از نوشته‌های خاطرات‌گونه‌ی من است در شناساندن مردم دیارمان، روستای داراب‌کلا. که گاه‌گاه ازین دست موضوعات در «مدرسه‌ی فکرت» بار می‌گذارم تا هم ما و نسل جوان باهم بسازیم و راه را گم نکنیم. و هم از درز و روزنه‌ی واژگان بومی، نقبی به جامعه بزنیم. به‌هرحال، ببخشین اگر در اوقات‌تان خلل و اختلال وارد می‌کنیم. الخاصّه آقاجعفر که کشکولی بگویم: با متن‌های من کَف‌کتِله می‌گردد!

 

سلام

آقای شیخ‌زاده بسیارجالب بخش توبه و سیکا و دِشواُوه (=شیره‌ی خاروِندی) را از خاندان خود مثال آوردی. درخت انجیر را اصلاً نمی‌دانستم که به آن شگین دارند. ممنونم ازین خاطره‌ات و و بازگو کردن فرهنگ بومی سورک.

 

درباره‌ی سگ، پیشتر هم گفته بودم در آیین زرتشت نیز به سگ و درخت زیاد بهاء می‌دادند. اولی برای امنیت و دومی برای مبارزه با خشکسالی. لذا استاد دکتر محمدرضا شفیعی کدکنی در یکی از آثارش در مسأله‌ی سگ در آیین زرتشت بحث کرد. بله؛ الانه به قول شما و عبدالرحیم، از حالت طبیعی خارج و شکل زشت پیدا کرده است. امان! امان! از تقلید و پُز و مُد.

 

پاسخ به فقه‌پژوهان

 

گرامی‌استادم سلام و احترام و اکرام
حال من به به حال شما مانند حال اویس قرَن است به حال حضرت رسول ‌‌‌‌‌‌‌الله صلوات الله. او هم در یمن بود چهره‌ی پیامبر خدا را ندید، من هم چهره‌ی شما را. اما چه چیز مرا به شما دلدار کرد؟ دانشگاه‌بودن رفتار و افکار شما. و الا من‌که تاکنون نه شما را می‌شناختم و نه هنوز دیده‌ام. اما در نغمه‌ی جناب شیخ مالک دریافتم وجود شما برای من کتاب است، درس است، آموزگار اخلاق است. ازین‌رو شما را دنبال می‌کردم، هرچند اساساً فردی دنباله‌رو نیستم، ولی نوشته‌های حضرت مستطاب برای من ارزش یادگیری داشت و خودسازی. آنچه می‌نویسید از نظر من غُلغُل جوشان فکر و قلم شما است نه مانند سایرین کپی و رونویسی از دست این و آن که من اساساً به کپی‌ها نظر نمی‌افکنم، چه رسد که بخوانم. اما متون شما را لقمه‌ی لقمانم می‌کردم؛ پندی برای درونم. همین ارزش‌های تاباننده‌ی شما مرا تحریک کرد تا از طریق جست‌وجو در اینترنت شما را کمی بیشتر بشناسم که الحمدُلله آنچه به رویم باز شد همه نشان از پختگی شما و سلامت نفس‌تان بود و من از راه دور نزدتان شاگردی می‌کنم، بی‌آنکه در کلاس افکار و آراءتان حضور و غیاب شوم! این حال آموختن از کودکی در من نهادینه شد و حتی در جبهه‌ها که بودم شب زیر نور ماه هم کتاب می‌خواندم! خدا را شاکرم اینک نعمتی مانند شما را پیش راهم چونان یک آموزگار عرفان متشرع و متشرع عرفانی سبز کرده‌است. من شما را می‌خوانم، چون کتاب من هستی و ره‌نُمای من. بگذرم.

 

اما بعد، چون تالار فقه را غنی و پربار می‌یافتم، چشم می‌دوختم. تا این‌که کم‌کم با آن‌که تالار گروه شما فخیم و فهیم بودند، برای من نوشتجات آنجا مانند تلنبار بود نه تالار. چون احساس غبن داشتم، بیرون آمدم. زیرا وقتی نوشته‌ها برای من حالت تلنبار پیدا می‌کند، من توان ماندن ندارم. سه روز برای ترک تالار اندیشیدم، سرانجام دستم از روی اراده روی دگمه‌ی ترک رفت. اگر بر شما برین کارم جسارت رفت، پوزش می‌طلبم، زیرا من زیان خودم را در نظر داشتم و سعی کردم بیرون باشم تا وقت من صرف دانستنی‌های دیگر شود. هرگز آن تصور که ترسیم فرمودید در ذهن من خلجان نداشت در ترک، فقط چون برایم تلنبار شده بود نه تالار، ترک دادم. درود بی‌عدد بر آن گرامی‌استاد که هم در اسم کمال است و هم در مسمّی دارای کمالات.

پیام شما را پس از فریضه‌ی صبح دیدم، لهذا بی‌معطلی و حتی بی خوردن چای جواب نگاشتم. ملتمس دعایم.

 

می‌رم مشهد یک آبِ توبه می‌ریزم سرم، خلاص!

 

به نام خدا. سلام. نمی‌دانم چرا تا به حال این‌را ندیده بودم؛ سن پطرز بورگ را. شاید هم چون هول بودم و در هلند بودم! افخمی -البته بهروز- درین فیلمش به تزار روس می‌پردازد و گنج عقاب دو سر در منطقه‌ی دَروس. فیلم به این ورود کرده است که شورای سلطنتی خاندان رومانف روس، طلا و جواهرات را برای حراست از دستبُرد انقلاب کمونیستی اکتبر روس شوروی، به دَروس تهران در خانه‌ی «پسر سفیر ایران در روس» مخفی کرده بود. من چند پلان (=نقشه‌ی نقش) از فیلم را زیادتر از بقیه‌ی پلان‌ها دقت کرده‌ام که فشرده برداشت‌هایم را می‌نویسم:

 

۱. سه بِزه رایج جامعه‌ی کنونی ایران را به رخ کشید افخمی؛ همونی که نماینده‌ی مجلس ششم شده بود و شیخ مهدی کروبی می‌خواست او را مثلاً رئیس تلویزیون خصوصی ایران کند که در اخذ مجوزش ماند، چه رسد به ایجاد و پخش آن. سه بزه این است: تیپ تبهکار که همیشه می‌خواهد راحت با سرقت به گنج برسد. تیپ خلافکار که برای خود در زندان و حبس و درون جامعه دستور زبان فارسی ویژه خلق کرده است. تیپ هوَسران که زن را دست‌مایه‌ی هوس‌های خود می‌کند.

 

۲. اول برای تیپ خلافکار مثال می‌آورم که خود فیلم پر است ازین واژگان. این تیپ، برای تفاخر به خلاف خود، کلمات فارسی را می‌شکند تا با ادای آن حالت لاتی را نمایان کند. مثل: استخل. ریکس. صِرف. قُلف. سوکس. توانیر. کَرتیم. سولاخ. به جای واژگان استخر، ریسک، صِفر، قُفل، سوسک، تَبانی، نوکرتیم، سوراخ.

 

تبصره: البته مولوی هم به خاطر دل شمس، برخی واژگان را به‌عمد، غلط ادا می‌کرد؛ زیرا شمس برخی واژگان را نمی‌توانست درست تلفظ کند. البته ماها هم به‌اشتباه فلَسک چای را فلاکس می‌گوییم!

 

۳. تیپ تبهکار که درین فیلم، پیمان قاسم‌خانی، محسن تنابنده و امین حیایی در نقش آنان، خوب می‌درخشند، حرف‌های ناراست می‌زنند که البته در جامعه به‌وفور نمود دارد و راست تلقی می‌گردد. ازجمله این‌ها: یارو معلوم نیست با خودش چندچنده؟ اگر به کارت باشد من ۱۱ تا لیسانس دارم. مَرد وُ خُرخُرش. چاقو که درین صنف امری رایج است.

 

۴. برای تیپ هوسران سه تا مثال می‌توان در فیلم دید. که پیمان قاسم‌خانی نقشش را بر عهده دارد. آنجا که در سه جای فیلم می‌گوید: درکِ زن، اضافی است، از این‌رو زود آدمو به سویش می‌کِشاند. درک نمی‌خواد، برو «درَکه» ببین. خجالت را بُز می‌کشد. البته این را پیمان در سن پطرز بورک نگفت، تنابنده گفت. همان «نقی معمولی» پایتخت.

 

مدیر که تهران بود همان سربالایی جماران را می‌رفت و کویر ری را، درکه و دربند و زرگنده و زعفرانیه و الهیه و اقدسیه مال همان‌ها! در فیلم یک پلان مازندرانی هم هست. صحنه‌ای که موتوری مسافرکش مازندرانی، وقتی قاسم‌خانی را به مقصد می‌رساند این دیالوگ را دارد. موتوریی که چون مثل وِرگِ ماز موتورش را تند و تیز راه می‌رود:

موتوری: خار بیِه؟
قاسم‌خانی: چی؟؟ گواهینامه داری؟
موتوری: اُو وَه! مگه نیسانه! گواهینامه بِخوایه.(کنایه است به راننده‌ نیسان‌های جادّه هراز)


نکته:
وقتی خواهر تنابنده به تبهکاری او گیر می‌دهد و می‌گوید توی صنف شما همه تو جیبشون چاقو دارند، تابنده جواب می‌دهد: می‌رم مشهد یک آبِ توبه می‌ریزم سرم، خلاص!!

 

پاسخ:

سلام

از این‌که با شرکت خود در متن‌هایم، فکر خود را به حلقه‌های ناگفته جوش می‌دهید بی‌نهایت برای خودِ من بهره‌رسان هستید. همیشه‌ی عمرم قایل به این بودم در هر جمع و حلقه‌ای که باشم، باید لَجنه‌ی فکری راه انداخت و شما درین راه، حال قشنگی داری و صفتی پیشتاز.

 

البته من بر اینم آن سنت‌ها و باورهایی که ریشه در دیانت و عقلانیت دارد، خردمند آن را ترک نمی‌گوید، چون حکمت‌های بسیاری از باورها بر آدمی که غرق در مشکلات زندگی و فکری است، ناشناخته می‌ماند. مثال می‌زنم: باز نیز ظروف مسی بازگشت. باز نیز دیزی سنگی طرفدار دارد، باز نیز اسب‌سواری آرزو گردیده است و بکر نگه‌داشتن طبیعت آرمان شده است. گریز بشر از صنعت به دل باغ و کاشت و برداشت جرقه و آذرخش شده است. بگذرم که البته عمق و ژرفای حرف تو را گرفتم.

 

پاسخ:

 

سلام

 

سه قسمت بعدی پست‌های دنباله‌دار بازنگری شما را خواندم جناب. متشکرم از زحمتت؛ که حرارت خود را هم در بحث نشان می‌گذاری. ردّ پای موضع‌ات در لابه‌لای متون دیده می‌شود! من‌که این‌همه کم‌اطلاع از این‌گونه قضایا هستم، راحت، ردّی که برجای می‌گذاری! می‌بینم. بگذرم. اما سه نکته‌ی عمومی بگویم و بگذرم.

 

۱. «مطلقه»بودن ولایتِ یک فقیه‌ی حاکم عادل، به نظرم از سه نظر درست است: اول به علت این‌که حقوق ملت را در برابر دست‌درازی‌های عناصر قدرت و نهادهای حکومت، نگهبان و حارس است. دوم به این دلیل، که شأن تصرّف در حیطه‌ی عمومی قدرت دارد؛ زیرا حاکمیت امری مطلق است، نه مشروط و مقیّد. و مقتضیات و رویدادها در دل روزگار رخ می‌دهد نه در لای تاریخ، که حوادث تازه، در هیچ قانون نوشته شده‌ای ممکن است پیدا نشود. درین صورت، مگر می‌شود دست روی دست گذارد و فرمان از جایی دیگر بگیرد. سوم به این علت، که فقیه عادل مکلّف است به پرهیز از هوَس و نیّات خودکامگی و تصرّفات در امور شخصی و فکری و اجتهادات آزاد دانشمندان و فقهیان. اما این که اگر کسی درین مقام دچار نقضِ غرض شد او خودبه‌خود مُنعزل است و حتی قدرت مقیّده ندارد، چه رسد به مطلقه.

 

۲. حجاریان اشتباه می‌کرد. نیز هر کس که اطلاعات را وزارت کرد. در دوره‌ی آن شخص خاص! دیدیم که وقتی وزیر نداشت وزارت اطلاعات، خود به کجا رفت و چی‌ها را به کجاها بُرد. سرویس داخلی جاسوسی زیتون، (همان آدم‌های مخفی باند مخوف منهاییون!) آن زمان چه‌ها که نکردند! و الان چه‌ها که نمی‌کنند؟ بگذرم... سربسته است ماجرا، نه سرگشاده.

 

۳. شیخ مهدی کروبی کار را زمانی خراب‌خریب کرد که یک‌کَش و یک‌دنده شد و حزبِ چندنفره زد که توی مینی‌بوس جا می‌شدند و حتی صندلی خالی اضافه می‌آمد. آری؛ او و رفسنجانی و معین سه‌تایی با برق سه‌فاز! هر کدام با سه سازِ ناساز وارد جرگه‌ی انتخابات سال ۸۴ شدند و به چشم خود نیمِ بامداد آن شب تار، دیدند که رأی چگونه سه قسمت شد و آن یکی با «رأی»های شهر اصفهان و اکناف! به دور دوم رفت و کروبی و معین را انگشت به‌دهان ساخت. و در دور دوم هم هرچه زور زدند، همه، از دولت‌آبادی تا آن شیرین عبادی شیرین‌عقل! که رفسنجانی سکّونشین سعدآباد شود، نشد که نشد. و شد آنچه که شد! بازم بگذرم. پاسخم عمومی بود. هین! همین.

 

پاسخ:

 

نکته‌‌ات استراکچرال است. یعنی نگرشی ساختارشناسانه گفتی. و البته مبتنی است بر تجربیاتت که از جامعه و سیاست داری. اما بحث من مفهومی بود نه فردی. بلی؛ همیشه درین جایگاه فردی با آن آوازه و کاریزما، مانند امام خمینی قرار ندارد، اما من بیفزایم حتی پس از آقای خامنه‌ای هم که اگر فردی دیگر رهبر شود، این نکته‌ات می‌تواند دست‌کم، همچنان یک نوع دغدغه‌ی فکری باقی بماند. من البته برین نظرم، فرد، جایگاه‌ساز نیست، این خود جایگاه «رهبری» است که از فرد، یک شأنیت می‌سازد که جامعه کم‌کم به آن خو می‌گیرد. با این همه باز نیز نمی‌توان قدرت «رهبر» را آنچنان کاست که عناصر قدرت و دست‌اندرکاران حکومت، چنین جایگاهی را تشریفات فرض کنند و هرچه خواستند علیه‌ی حقوق ملت بکنند. رهبر، به تعبیر من حافظ‌منافع حقوق ملت است و نیز پاسبان کیان دین و کشور. من نیز نگرانم که آینده کسی این مقام را تصاحب کند که نه از امام چیزی دارد و نه بر خامنه‌ای، علم‌افزوده‌‌ای و شئونی. بگذرم.

 

پاسخ:

 

سلام جناب. البته من برخلاف این نظر جناب‌عالی، همواره مخالف شدید کندنِ قارچ (زردکیجا) از جنگل بوده و هستم. زیرا قارچ، عامل اصلی حفظ درختان و منبع غنی و سرشار جنگل است. باید پیشتاز شد که یغمای جنگل رخ ندهد و این آرمان طبیعی و بوم‌زیستی، گمان نکنم به‌زودی و تا سال‌های سال، کسی را از این تصرّف عُدوانی پشیمان و منصرف سازد.

 

پاسخ:

 

از این‌که سفارشم کردی برای این‌که سعید حجاریان را بشناسم کیست، کتاب فلانی را بخوانم، باید بگویم چشم. اما یاد خاطره‌ای افتادم. اواخر دهه‌ی هفتاد بود. رفته بودم تیرنگ‌گری زمین فوتبال داراب‌کلا فوتبال تماشا کنم. یک شیخ از محل‌مان هم آمده بود آنجا. مرا سفارش کرد کتاب بخوانم. نگاهش انداختم و او بلافاصله ادامه داد کتاب «جوانان چرا؟»ی مکارم شیرازی را بخوان! نگاهم را این‌بار علاوه بر چشمش، تا عمامه و پیشانی‌اش گرد کردم تا نی‌نی چشمش در چشمم نیفتد! و لبانم را مانند کسی که قلیون می‌کشد، میم کردم که جلوی حرف یک آخوند، تِک میم کنم! و دست به اِن‌قُلت نزنم! بگذرم.

 

 

نه. نه. مشتبه نشود جناب. من حجاریان را آن مقداری که شما که در امور خبرنگاری حضوری تمام‌قد داشتی و او را می‌شناسید، نمی‌شناسم. فقط آن‌زمان که بحث‌های قبض و بسط تئوریک شریعت دکتر سروش را در مجله‌ی کیان (دنباله‌ی همان کیهان فرهنگی) پی می‌گرفتم، او را با اسم مستعار «جهانگیر صالح‌پور» می‌شناختم که به مقابله با سروش در پهنه‌ی فکری می‌پرداخت که سپس شیخ صادق لاریجانی به جمع تقابل فکری با سروش در همان کیان، افزوده شد. بگذرم که تمام آن شمارگان را نیز هنوز دارم. از شما در معرفی اشخاص و افکار متشکرم. درس‌آموختن برای من لذتی بی‌توصیف دارد و لبریزم می‌کند از نشاط، از هر که بیاموزم. در هر ثانیه و روز و شام. والسلام. تمام.

 

 

 

عکس بالا: من. توس. مشهد. زیرزمین آرامگاه فردوسی. تابستان سال ۱۳۷۳. در زیرزمین آرامگاه، بخش‌های مهم شاهنامه، حکاکی شد. آن مسافرت را -که آن سال پس از توس به نیشابور نزد قبور امامزاده مَحروق و خیام و عطار و کمال‌الملک هم رفته بودم- تبدیل به مقاله کرده بودم. یک خاطره نیز از آن مکان نیک و آن مرد نیک در توس دارم که خلاصه‌اش این است. مسافری -از قضا قمی- برای من تعریف کرد که شاهنامه‌ای خرید از مغازه‌ای. فروشنده، آن را در داخل پاکت نایلونی مشکی (شاید هم بازیافتی) گذاشت. مسافر برآشفته و غیرتی! شد و گفت چرا به شاهنامه این‌قدر بی‌احترامی می‌کنید. باید آن را در بهترین بسته‌ها جاسازی کنید و بعد به دست مشتری و خریدار بدهید.

نکته: ندارم!

 

رمان «خرمگس» اثر اتل لیلیان وینیج. ترجمه‌ی خسرو همایون‌پور، چاپ اول ۱۳۴۳،چاپ چهاردهم ۱۳۸۸، تهران: امیرکبیر، ۱۳۸۸، ۳۷۳ صفحه.

 

خرمگس


به نام خدا. سلام. نوروز سال ۵۶ بود. آمده بودیم قم دیدن شیخ وحدت، که در قیام سال ۵۴ طلاب فیضیه دستگیر و در اوین حبس و سپس در چهل‌دختر تبعید و آن‌گاه از خرم‌آباد فرار کرد وُ دربه‌در شده بود و با لباس مبدّل این‌شهر و آن‌شهر می‌رفت تا شناسایی نشود و خانه‌ای اگر اجاره می‌کرد در دوردستِ شهر بود و مخفی زندگی می‌کرد. این رُمان «خرمگس» اثر «اتل لیلیان وینیج» را آن سال، روی میز مطالعه‌اش دیده بودم ولی از مفهوم و درون آن سر در نمی‌آوردم. حتی در تلفظ خرمگس، به میم، سکون می‌دادم که گمانم این بود واژه‌ای انگلیسی‌ست! فقط کتاب را ورق زدم و بس. بگذرم و فاش سازم تا این‌که به‌هرحال چندی پیش خرمگس را تا تَه خواندم. چند نکته از خرمگس که سال ۱۳۸۸ چاپ چهادرهمش به زیر چاپ رفت، بگویم، خلاص. عکسی از جلد کتاب انداختم که در زیر، می‌گذارم.


۱. رمان اشاره دارد به مبارزه‌ی سرسختانه‌ی اعضای سازمان «ایتالیای جوان» علیه‌ی اشغالگران اتریش که ایتالیا را به ۸ کشور پاره‌پاره کرده بودند و کلسیای کاتولیک رُم به جای دفاع از رهایی ملتِ ایتالیا از یوغ ستمِ اشغالگران، از اتریشی‌ها حمایت می‌کرد. این رمان، در حقیقت آن سوی چهره‌ی کلیسای کاتولیک را برملا می‌کند که همیشه می‌خواهد راه راحتِ بی‌دردسر را به جای جاده دشوار بپیماید. و خرمگس، نام قهرمان مبارز داستان است که یگانه سلاح او ایمان واقعی اوست که می‌کوشد ایتالیا را از مِحنتکَده، به رهایی برساند. در بیان رساتر این رمان این پندار را که کلیسا راهنمای ملت است، پوچ می‌کند.


۲. اگر بدانید -که می‌دانید- جرجی اورِست جغرافیدان مشهور جهان که بلندترین قله‌ی جهان در هیمالیای نپال به اسم او ثبت شده است، یعنی قله‌ی اورِست، عمویِ مادرِ نویسنده‌ی همین رمان، اتل لیلیان وینیج است. اتل، رمان‌های دیگری هم نوشت مثل «کفشت را بکَن».


۳. وقتی مبارزین در اوج مبارزه‌اند دریاچه‌ی زیبا حتی کنار آلپ، تأثیر کمتری از آب تیره و آلوده در مبارزین بر جای می‌گذارد. این درسی است که رمان به خوانندگان می‌آموزاند. حرف خودم را همینجا ببُرّم وُ به ذهن خوش‌تراش شما زیادتر ازین! سوهان نکشم!


بیفزایم ژوزف مازینی انقلابی مشهور ایتالیا در سال ۱۸۳۱ سازمان مخفی «ایتالیای جوان» را پایه‌گذاری کرد که سرانجام با مبارزات بی‌امان مبارزان، کشور ایتالیا در ۱۸۷۰ متحد شد.


نکته اما: دارم. و آن این است «شیخ وحدت»ها که دربه‌در بودند و آواره، خرمگس را در کنار کفایه و رسائل و مکاسب می‌خواندند که چه بکنند!؟ شاه را بیرون!؟ یا شاهی و شاهی‌گری را نیست و نابود؟ من برم نسکافه‌ام را هورت بکشم!

 

پاسخ تلفیقی

 

سلام

افزون بر نگاه نقادانه‌ات به ماجرا، رازآلودتر این است که آن دهه‌ی پنجاه، جوانان اگر گذرشان به کتاب‌های توصیه‌گرانه‌ی عالمانی چون مکارم و روحانیانی چون مصطفی زمانی، عقیقی بخشایشی می‌افتاد، با گرایش بیشتری خوراک فکرشان می‌کردند. اما این زمانه نه فقط به نوشته‌های بزرگان مذهبی کمتر کشش دارند، بلکه به فتواهای شرعی هم کم‌وبیش بی‌توجه‌اند و همین موجب شد میزان اِنفاذ علما کاهش یابد و حتی برخی از آنان هیچ نفوذی بر این گونه جوانان ندارند. من به ریشه‌یابی این شکاف‌ها گرایش دارم تا موضع‌گیری و دست پشت دست گذاشتن و تماشاکردن.

 

عالِم جهان‌دیده‌ای چون شهید بهشتی، اساساً فردی کادرساز و نیروپرور بود. تا زمانی که پاره‌ای علما با تأسف، «بیت» نشین هستند و به جامعه و جوانان مانند شهید بهشتی نمی‌پردازند، رجوع جوانان همچنان در حالت تردید است. به هر حال انسان محتاج تربیت است. داشتن معلم اخلاق، یا انس با کتاب و دست‌کم مطالعه به هر میزان که نیاز است، شرط مهم فرمول شماست.

 

بلی، حرف دقیقی به آسمان تفکر پرتاب کرده‌ای. من اسم این را می‌گذارم ذهن‌های اِشغال‌شده. یک راه، برای جوان، چون آینده از آن اوست، «خودساختگی» است. به مفهوم خودساختگی دقت شود، منظور رفتن به سمت بهترشدن با اراده‌ی راسخ خویش است، به مدد آموزه‌های تسهیل‌گر بزرگان. جوان، فرصت انباشته‌شده دارد، اگر ذهن خود را تالار فکر کند، می‌برَد و اگر تلنبار کند، می‌بازد. من البته درین موضوع مفید مهم جوان، که خود در میانسالی بسر می‌برم، از سر تجربه حرف می‌زنم نه خدای ناکرده برای توصیه. که خودم بی‌اندازه معایب و کاستی احاطه‌ام کرده. مثال ویل دورانت نیز که آسیب را نشانه رفت، مثالی متأسفانه برای قسمتی از روزگار ما مصداق دارد که باید نگران بود و از آن و آینده بیمناک، حیف بیم‌رسانی هم گاه کم‌فایده است. بحث، نیمه‌کاره رها شد و تمام.

 

دختری به اسم سباء

 

به نام خدا. سلام. به عکس او یعنی سباء -که در زیر بار می‌گذارم- سه صبا است که خیره می‌شوم. هر بار حرفی از مزرعه‌ی دلم بر می‌خیزد و مرا در امتدادِ فرار قهرمانانه‌ی او از چنگ جنگجویان وحشت‌آفرین داعش به‌صف می‌کند و وادارم می‌سازد که با «سباء» دختر موصل نجوا کنم و زمزمه. تا این‌که امروز حسّ من برانگیخته‌تر شد و گفتم در مدرسه‌ی فکرت هم برای او سخن ساز کنم و تجلیلیه.

 

حالا «سباء» را به علت این لبخند نمَکین که در گریه‌اش درآمیخته، «مونالیزای موصل» یا «مونالیزای قرن» خوانده‌اند؛ همان تابلوی جهان‌تابِ «مونالیزا» اثر ماندگار و ملیح لئوناردو داوینچی.

 

...

 

سباء اینک سه سال پس از آن فرار که ناجی جسم و روحش شده، روبروی همان خبرنگار عکاسش «الفهداوی» ایستاده و رهایی از ترس و وحشت و گریه‌اش را با آزادی موصل از اشغالگران داعش جشن گرفته. به امید رهایی و آزادگی تمامی انسان‌های ستمدیده و مظلوم زمین.

 

تحلیل: بیش‌وکم می‌شنوم که برخی یکسره و مطلق، سخن از صلح می‌زنند. خیلی زیباست این. آری صلح، که مقصد و مأوای بشریت است و خواسته‌ی خدای مهربان. اما هم‌اینان وقتی کمی بیشتر، چَکّی ایده‌ی خود را واز می‌کنند، می‌بینم تا چقدر از واقعیت و ضرورت و وجوبِ مقاومت دور افتاده‌اند. اگر موصل و سلیمانیه به فرمان شرعی آقای سیستانی و جهاد دفاعی هزاران ایثارگر طبقه‌ی مستضعف عراق و تفکر رهای‌بخش و مدَدرسان یک سپاهی عرفان‌پیشه و خاکی، حاج قاسم سلیمانی -که گیج‌کننده‌ی دشمن است و زمین‌گیرکننده‌ی دسیسه‌چینان- آزاد و پاکسازی نمی‌شد، آیا این دختربچه‌ی معصومِ مظلوم می‌توانست امروز با تنی آسوده و روحی شاداب و آرزوی پاک، عکس گریه‌اش را در دست گیرد و به رخ غرب و ارتجاع عرب بکشد؟ غرب و سازمان «سیا»یی که با پول خود و با انگیزه‌ی ایجاد خاورمیانه‌ی نوین، پرچم سیاه و دروغین «لا اله الا الله» داعش را به اهتزاز درآورده بودند و جاده‌ی تباهی آنها را با پول و جنگ‌افزارهای پیشرفته، هموار نموده بودند.

 

آری؛ اگر نبود روح دفاع و مقاومت، امروز داعش جاهلیتِ عربی‌ی عصرِ پیش از اسلام را بازتولید و در برابر بعثتِ آزادی‌بخش پیامبر اسلام -صلوات الله- به دولت و حکومت فراگیر و فرومایه مبدّل می‌ساخت و شاید هم، امپراتوریی اسلامی از نوع اموی و عباسی و عثمانی. و نیز اگر دفاع مقدس هشت‌ساله‌ی رزمندگان غیرتمند ایران و فداکاری ماندگار شهیدان نبود، امروزه تهران تا خراسان، با سبک‌سری‌های صدام شاید در آشوب بود و نزاع و جنگ. آری، مقاومت به وقت ضرورت یک اصل پایدار است. بگذرم.

 

 

زنگ انشاء مدیر (۱)

ریختنِ آن‌همه خون از رگ‌های بی‌گناهان یمن، آرامش غرب را هرگز به‌هم نمی‌ریخت، اما لوله‌های نفت آرامکو که به‌هم ریخت، غرب هم احساس غَبن (=زیان) کرد و آرامشش را آشفته دید؛ زیرا نفت برای غرب از خون برتر است! تا چه حد به دور افتاده است این غرب! که فیلسوفان آن برای تمدنش چه تئوری‌های ناب نوشته‌اند.

 

این بار نگذرم و بگویم دیری نخواهد پایید که روزی فرا می‌رسد، اهمیت آب و علف از آز و نفت پیشی می‌زند و جنگ آز و نفت، جایش را به ستیزه بر سر آب و علف می‌دهد. وای بر این بشر که از اصالت دور افتاده است. خوشا به حال جنگل آمازون و کویر کنیا که حیوانات در آن بِه‌زیستی‌ی بیشتری از غربی‌های پُرمدعا دارند و کمتر بر سر چاه و چاله و چوله و چونه باهم نزاع و مکافات دارند. شرق و شرقی خود را دریاب.

 

پاسخ:

 

سلام برادرم جناب... غرق در نوشته‌ات شدم. چه زیبا و آرمانی آن بحث کوتاه دیشب را دنباله دادی. کاش آن دو بزرگوار که بحث را خود به میان کشیده بودند، وسط آن، ول نمی‌کردند و نمی‌رفتند! همین ابترگذاشتن مباحثه‌ها موجب می‌شود لَجنه‌ی فکری (=نشست اندیشه) پا نگیرد. و شما، حالا آن انقطاع و بُریدن از بحث را به شکل فوق‌العاده گیرا و جذبنده تدوین و نگارش کردی. درود بر آن برادر برای این برآیند.

 

از نظر من شهید بهشتی را هنوز هم نمی‌شناسند. حیف که دست کور ترور کور، مغزهای متفکر و پیشران را نشانه می‌گرفت و ملت را خصوصاً نسل جویا و جوان را از وجودشان بی‌نصیب ساخت. درس بهشتی‌شناسی باید راه بیفتد تا فهمید او که بود و چه می‌گفت. هنوز هم از درک افکار بهشتی عاجزند.

 

خطا درین نظام آن زمان رخ داده که مفهوم فخیم «برادر» و «خواهر» از میان محاوره‌ی انقلابیون رخت بر بسته و حتی در نهاد مکتبی و ایثارگر سپاه هم این واژگان ژرف «برادر» و «خواهر» در برابر عناوینِ گاه توخالیِ سرهنگ و سردار و دریادار و نمی‌دانم چی‌شی دار، رنگ باخته. از شما برای این ورود ستُرگ (=چالاکانه) متشکرم.

 

پاسخ:

سلام. چون از حافظه‌ی خوبی برخورداری، تو را به یاد می‌آورم به آن ایجاد دوربرگردان‌های فراوان بزرگراه‌های شهر تهرانِ آن شهردار که بعد به علت رقابت بچه‌گانه‌ی درون‌گروهی جناح چپ در انتخابات ۸۴، بَپِّربَپِّر کرد و خود را به پله‌ی تخت سعدآباد و داربست تخت پاستور رساند و حلقه‌ی کرج را در نیمه‌ی تاریک سیاست در ایران شکل داد. بگذرم. مدیر دوربرگردان‌های همه را می‌خواند! اما بَپِّربَپِّر !! ندارد. این جَفر بس است جعفر؟ یا ویشته پیش بیام؟

Notes ۰
پست شده در چهارشنبه, ۹ مرداد ۱۳۹۸
بازدید ها : ۴۷۸
ساعت پست : ۰۶:۰۸
مشخصات پست

مدرسه فکرت ۴۴

ابراهیم طالبی  | دامنه دارابی

مجموعه پیام‌هایم در مدرسه فکرت

قسمت چهل و چهارم

 
زنگ شعر:
مولوی در مثنوی:
 
چاک حُمق و جهل نپذیرد رفو
تخم حکمت کم دهِش ای پندگو
 
 
هف‌‌هش خط (۳)
 
به نام خدا. سلام. دسیسه، وسوسه، وجدان. زنده‌بودن، این زیبندگی را بر آدمی دارد که دعوای دو قاضی‌القضات را در همین دنیا ببینی. شیخ محمد یزدی و شیخ صادق لاریجانی هر دو، در جایگاهی بودند که کارویژه‌ی اصلی‌اش، فصلِ خصومت یعنی پایان‌دادن دعاوی و فیصله‌دادن شکایات میان مردم است؛ اما خود به زبان زیبایی داراب‌کلایی‌ها هر دو «کِره‌کَف» شدند!
 
آدمی از نظر من، همیشه در مثلث «دسیسه، وسوسه، وجدان» قرار دارد. اولی از بیرون به انسان هجوم می‌کند، دومی و سومی از درون؛ وسوسه به بدی‌ها سوق می‌دهد و وجدان به انصاف. اگر جواب انسان به ندای وجدان _این نعمت خدا در وجود انسان_ درست باشد، آسودگی می‌آفریند وگرنه عذاب. این دو شیخ جمهوری اسلامی، گویا از دسیسه‌ها در امان‌اند. اما این‌که با کدام‌یک از دو ضلع دیگر مثلث _یعنی وسوسه یا وجدان_ به‌هم تاختند، من نمی‌دانم. داوری هم نخواندم.
 
 
اما بعد؛ وقتی می‌بینم دو «آیت‌الله» باهم این‌گونه تاخت‌وتاز می‌کنند، به یاد محمد مجتهد شبستری می‌افتم _که خود در سال‌های پیشین داوطلبانه_ لباس روحانیت از تن خویش برکَند و چندی‌پیش نیز پیشنهاد داد این القاب و عناوین از میانِ روحانیت شیعه رَخت بر بندد. البته باخبر شدم مرجع بزرگ آقای سیدعلی سیستانی عنوان «آیت‌الله العظمی» را از پیشوند نامش حذف کردند. خدا کند حوزه‌ی قم نیز از این اسارت اَلقاب رهایی یابد.
 
نکته: عنوان «آیت‌الله» و «حجت‌الاسلام» نه فقط مصونیت نمی‌آورد، بلکه گاه مسمومیت می‌آفریند. مایه‌ی عُجب و خودپسندی، موجب آفت و آسیب و نیز دستاویز دنیاداری و خود را خدای‌گون پنداشتن! می‌شود.
 
 
افزوده: من خود را به همان «مدرسه‌ی علمیه‌ی ولی‌عصر» رساندم که شیخ محمد یزدی به شیخ صادق لاریجانی طعنه زد که مدرسه‌ی لوکس ساختی. و دو سه صحنه از آن، عکس انداختم. که در زیر، پیوست این قسمت «هف‌‌هش خط» می‌کنم. این‌که مدرسه را مجلل ساخته، یا مقررات شهرداری قم را رعایت نکرده، یا از حریم خیابان عقب‌نشینی نکرده، و یا چنان و چنین شده را من سیاسی‌میاسی بلد نیستم!
 
 
آخر خط:
وقتی دو قاضی‌القضات که متّصف به آیت‌الله شدند و قوه‌ی قضاییه را هر کدام ده‌سال به سبک و سلیقه‌ی خود چرخاندند، و بیست سال تمام برای مردم پند و اندرز بافتند و به هیچ‌کس و هیچ‌کجا پاسخگو نبودند! و هنوز نیز به‌گونه‌ی آزادانه مورد نقد و بررسی قرار نگرفته‌اند، این‌طور باهم درمی‌افتند، من آن را نشانه‌ایی از مکافات عمل در همین دنیا می‌دانم. شاید من در خط آخر، خطا کرده‌ام. بگذرم. ۳ شهریور ۱۳۹۸.
 


هف‌‌هش خط (۴)

به نام خدا. سلام. درین هف‌‌هش خط، مفهوم قیاس را می‌کاوم: طوطی روغن بقّال را بر زمین ریخت... بقّال خشمگین شد و بر سر طوطی کوفت. پرهای سرِ طوطی ریخت و کچَل شد. طوطی قهر کرده بود و دیگر نه بانگ می‌زد و نه سخن می‌گفت. تا این‌که روزی، مردِ طاسی را دمِ بقالی دید. به گپ آمد و گفت: تو مگر از شیشه روغن ریختی کچل شدی؟!


آخر خط:
مولوی درین حکایتِ دفتر اول مثنوی _که از کهن‌ترین ادبیات شرق است_ می‌خواهد بگوید برخی از انسان‌ها در درازای زندگی، تفکر خویش را بر اساس قیاسِ واهی بنا می‌نهند و هرگز به ژرفا نمی‌روند و از نگاهِ تنگ خود، به پدیده‌ها می‌نگرند که اغلب، خیال است نه حقیقت. بگذرم!

 

یک سخن از بوعلی سینا:
دشنه‌هایی که مردم را می‌کُشد عریان است، اما دشنه‌هایی که شاهان را می‌کُشد، پنهان!

 

 

...

 

 

دو عکس بالا جاده‌ی خوش‌ییلاق است. میان شاهرود و آزادشهر. درین جاده چندجای دیدنی وجود دارد: خرقان، بسطام، روستای ابر، جنگل ابر، چهل‌دختر، روستا و گردنه‌ی خوش‌ییلاق. تیل‌آباد و نیز شالیزارهای وسیع و زیبا در شکاف درّه‌ی این منطقه با آب‌های زلال کوهستانی.

من تا به‌حال از دو سه دهه پیش تا اکنون، در بخش نیمه‌ی شمالی ایران بر تمام راه‌های میانبُری که رشته‌کوه البرز را از دو سوی دامنه‌ی شمالی و جنوبی به هم متصل می‌کند، راندم. همه را برمی‌شمارم:


۱. گردنه‌ی حیران آستارا به اردبیل.
۲. گردنه‌ی اسالم به خلخال.
۳. گردنه‌ی کوهین در جاده‌ی قزوین، رشت.
۴. گردنه‌ی هزارچم جاده‌ی چالوس کرج.
۵. گردنه‌ی امام‌زاده‌هاشم جاده‌ی هراز.
۶. گردنه‌ی گدوک و دلیجایی جاده‌ی فیروزکوه.
۷. گردنه‌ی سرانزا جاده‌ی فیروزکوه سمنان.
۸. گردنه‌ی کیلان آبسرد ایوانکی آزادراه گرمسار قم.
۹. گردنه‌ی کیاسر ساری فولادمحله دامغان.
۱۰. گردنه‌ی شاه‌کوه شاهرود توسکستان گرگان.
۱۱. گردنه‌ی خوش‌ییلاق شاهرود آزادشهر.
۱۲. گردنه‌ی لواسان فشم دیزین.

فقط سه میانبُر دیگر مانده که بزودی در آن هم خواهم راند:

۱. گردنه‌ی خطیرکوه چاشم شهمیرزاد.
۲. گردنه‌ی گرمه جاجرم میامی.
۳. گردنه‌ی دیباج گلوگاه دامغان

و نیز جاده‌ی شرقی غربی بلده سیاه‌بیشه را تا به حال نرفته‌ام. از خانه تکان باید خورد، ایران را دید. جهان فقط داراب‌کلا نیست!

 

پاسخ به فقه‌پژوهان:

با سلام و آرزوی توفیق

با این دیدگاه شما تماماً مخالفم. دست‌کم به این علت: اسلام از طریق امامت تفسیر می‌شود. امام از نظر مرحوم علامه، کسی‌ست که راه‌بَر است. یعنی امام خود پیش می‌افتد و به عنوان پیشوای صادق و عامل پیرو را به مقصد می‌رساند. اسلام منهای امام، نقض سفارش پیامبر اسلام (ص) است: کتاب و عترت. پس، شیعه که حاصلِ جمع کتاب و عترت است، ملاک و معیار است. و من اسلامی را پیروی می‌کنم که از مسیر امامت طی شود. تأکید بر شیعه‌بودن جز طی طریق در راه اسلام ناب محمدی نیست. و این به معنی غالی و غُلات نیست. بیشتر بخوانید ↓

دیدن یا نوشتن نظرات : ۰
پست شده در چهارشنبه, ۹ مرداد ۱۳۹۸
بازدید ها : ۴۷۸
ساعت پست : ۰۶:۰۸
دنبال کننده

مدرسه فکرت ۴۴

ابراهیم طالبی  | دامنه دارابی
مدرسه فکرت ۴۴

مجموعه پیام‌هایم در مدرسه فکرت

قسمت چهل و چهارم

 
زنگ شعر:
مولوی در مثنوی:
 
چاک حُمق و جهل نپذیرد رفو
تخم حکمت کم دهِش ای پندگو
 
 
هف‌‌هش خط (۳)
 
به نام خدا. سلام. دسیسه، وسوسه، وجدان. زنده‌بودن، این زیبندگی را بر آدمی دارد که دعوای دو قاضی‌القضات را در همین دنیا ببینی. شیخ محمد یزدی و شیخ صادق لاریجانی هر دو، در جایگاهی بودند که کارویژه‌ی اصلی‌اش، فصلِ خصومت یعنی پایان‌دادن دعاوی و فیصله‌دادن شکایات میان مردم است؛ اما خود به زبان زیبایی داراب‌کلایی‌ها هر دو «کِره‌کَف» شدند!
 
آدمی از نظر من، همیشه در مثلث «دسیسه، وسوسه، وجدان» قرار دارد. اولی از بیرون به انسان هجوم می‌کند، دومی و سومی از درون؛ وسوسه به بدی‌ها سوق می‌دهد و وجدان به انصاف. اگر جواب انسان به ندای وجدان _این نعمت خدا در وجود انسان_ درست باشد، آسودگی می‌آفریند وگرنه عذاب. این دو شیخ جمهوری اسلامی، گویا از دسیسه‌ها در امان‌اند. اما این‌که با کدام‌یک از دو ضلع دیگر مثلث _یعنی وسوسه یا وجدان_ به‌هم تاختند، من نمی‌دانم. داوری هم نخواندم.
 
 
اما بعد؛ وقتی می‌بینم دو «آیت‌الله» باهم این‌گونه تاخت‌وتاز می‌کنند، به یاد محمد مجتهد شبستری می‌افتم _که خود در سال‌های پیشین داوطلبانه_ لباس روحانیت از تن خویش برکَند و چندی‌پیش نیز پیشنهاد داد این القاب و عناوین از میانِ روحانیت شیعه رَخت بر بندد. البته باخبر شدم مرجع بزرگ آقای سیدعلی سیستانی عنوان «آیت‌الله العظمی» را از پیشوند نامش حذف کردند. خدا کند حوزه‌ی قم نیز از این اسارت اَلقاب رهایی یابد.
 
نکته: عنوان «آیت‌الله» و «حجت‌الاسلام» نه فقط مصونیت نمی‌آورد، بلکه گاه مسمومیت می‌آفریند. مایه‌ی عُجب و خودپسندی، موجب آفت و آسیب و نیز دستاویز دنیاداری و خود را خدای‌گون پنداشتن! می‌شود.
 
 
افزوده: من خود را به همان «مدرسه‌ی علمیه‌ی ولی‌عصر» رساندم که شیخ محمد یزدی به شیخ صادق لاریجانی طعنه زد که مدرسه‌ی لوکس ساختی. و دو سه صحنه از آن، عکس انداختم. که در زیر، پیوست این قسمت «هف‌‌هش خط» می‌کنم. این‌که مدرسه را مجلل ساخته، یا مقررات شهرداری قم را رعایت نکرده، یا از حریم خیابان عقب‌نشینی نکرده، و یا چنان و چنین شده را من سیاسی‌میاسی بلد نیستم!
 
 
آخر خط:
وقتی دو قاضی‌القضات که متّصف به آیت‌الله شدند و قوه‌ی قضاییه را هر کدام ده‌سال به سبک و سلیقه‌ی خود چرخاندند، و بیست سال تمام برای مردم پند و اندرز بافتند و به هیچ‌کس و هیچ‌کجا پاسخگو نبودند! و هنوز نیز به‌گونه‌ی آزادانه مورد نقد و بررسی قرار نگرفته‌اند، این‌طور باهم درمی‌افتند، من آن را نشانه‌ایی از مکافات عمل در همین دنیا می‌دانم. شاید من در خط آخر، خطا کرده‌ام. بگذرم. ۳ شهریور ۱۳۹۸.
 


هف‌‌هش خط (۴)

به نام خدا. سلام. درین هف‌‌هش خط، مفهوم قیاس را می‌کاوم: طوطی روغن بقّال را بر زمین ریخت... بقّال خشمگین شد و بر سر طوطی کوفت. پرهای سرِ طوطی ریخت و کچَل شد. طوطی قهر کرده بود و دیگر نه بانگ می‌زد و نه سخن می‌گفت. تا این‌که روزی، مردِ طاسی را دمِ بقالی دید. به گپ آمد و گفت: تو مگر از شیشه روغن ریختی کچل شدی؟!


آخر خط:
مولوی درین حکایتِ دفتر اول مثنوی _که از کهن‌ترین ادبیات شرق است_ می‌خواهد بگوید برخی از انسان‌ها در درازای زندگی، تفکر خویش را بر اساس قیاسِ واهی بنا می‌نهند و هرگز به ژرفا نمی‌روند و از نگاهِ تنگ خود، به پدیده‌ها می‌نگرند که اغلب، خیال است نه حقیقت. بگذرم!

 

یک سخن از بوعلی سینا:
دشنه‌هایی که مردم را می‌کُشد عریان است، اما دشنه‌هایی که شاهان را می‌کُشد، پنهان!

 

 

...

 

 

دو عکس بالا جاده‌ی خوش‌ییلاق است. میان شاهرود و آزادشهر. درین جاده چندجای دیدنی وجود دارد: خرقان، بسطام، روستای ابر، جنگل ابر، چهل‌دختر، روستا و گردنه‌ی خوش‌ییلاق. تیل‌آباد و نیز شالیزارهای وسیع و زیبا در شکاف درّه‌ی این منطقه با آب‌های زلال کوهستانی.

من تا به‌حال از دو سه دهه پیش تا اکنون، در بخش نیمه‌ی شمالی ایران بر تمام راه‌های میانبُری که رشته‌کوه البرز را از دو سوی دامنه‌ی شمالی و جنوبی به هم متصل می‌کند، راندم. همه را برمی‌شمارم:


۱. گردنه‌ی حیران آستارا به اردبیل.
۲. گردنه‌ی اسالم به خلخال.
۳. گردنه‌ی کوهین در جاده‌ی قزوین، رشت.
۴. گردنه‌ی هزارچم جاده‌ی چالوس کرج.
۵. گردنه‌ی امام‌زاده‌هاشم جاده‌ی هراز.
۶. گردنه‌ی گدوک و دلیجایی جاده‌ی فیروزکوه.
۷. گردنه‌ی سرانزا جاده‌ی فیروزکوه سمنان.
۸. گردنه‌ی کیلان آبسرد ایوانکی آزادراه گرمسار قم.
۹. گردنه‌ی کیاسر ساری فولادمحله دامغان.
۱۰. گردنه‌ی شاه‌کوه شاهرود توسکستان گرگان.
۱۱. گردنه‌ی خوش‌ییلاق شاهرود آزادشهر.
۱۲. گردنه‌ی لواسان فشم دیزین.

فقط سه میانبُر دیگر مانده که بزودی در آن هم خواهم راند:

۱. گردنه‌ی خطیرکوه چاشم شهمیرزاد.
۲. گردنه‌ی گرمه جاجرم میامی.
۳. گردنه‌ی دیباج گلوگاه دامغان

و نیز جاده‌ی شرقی غربی بلده سیاه‌بیشه را تا به حال نرفته‌ام. از خانه تکان باید خورد، ایران را دید. جهان فقط داراب‌کلا نیست!

 

پاسخ به فقه‌پژوهان:

با سلام و آرزوی توفیق

با این دیدگاه شما تماماً مخالفم. دست‌کم به این علت: اسلام از طریق امامت تفسیر می‌شود. امام از نظر مرحوم علامه، کسی‌ست که راه‌بَر است. یعنی امام خود پیش می‌افتد و به عنوان پیشوای صادق و عامل پیرو را به مقصد می‌رساند. اسلام منهای امام، نقض سفارش پیامبر اسلام (ص) است: کتاب و عترت. پس، شیعه که حاصلِ جمع کتاب و عترت است، ملاک و معیار است. و من اسلامی را پیروی می‌کنم که از مسیر امامت طی شود. تأکید بر شیعه‌بودن جز طی طریق در راه اسلام ناب محمدی نیست. و این به معنی غالی و غُلات نیست. بیشتر بخوانید ↓

ابراهیم طالبی  | دامنه دارابی

مجموعه پیام‌هایم در مدرسه فکرت

قسمت چهل و چهارم

 
زنگ شعر:
مولوی در مثنوی:
 
چاک حُمق و جهل نپذیرد رفو
تخم حکمت کم دهِش ای پندگو
 
 
هف‌‌هش خط (۳)
 
به نام خدا. سلام. دسیسه، وسوسه، وجدان. زنده‌بودن، این زیبندگی را بر آدمی دارد که دعوای دو قاضی‌القضات را در همین دنیا ببینی. شیخ محمد یزدی و شیخ صادق لاریجانی هر دو، در جایگاهی بودند که کارویژه‌ی اصلی‌اش، فصلِ خصومت یعنی پایان‌دادن دعاوی و فیصله‌دادن شکایات میان مردم است؛ اما خود به زبان زیبایی داراب‌کلایی‌ها هر دو «کِره‌کَف» شدند!
 
آدمی از نظر من، همیشه در مثلث «دسیسه، وسوسه، وجدان» قرار دارد. اولی از بیرون به انسان هجوم می‌کند، دومی و سومی از درون؛ وسوسه به بدی‌ها سوق می‌دهد و وجدان به انصاف. اگر جواب انسان به ندای وجدان _این نعمت خدا در وجود انسان_ درست باشد، آسودگی می‌آفریند وگرنه عذاب. این دو شیخ جمهوری اسلامی، گویا از دسیسه‌ها در امان‌اند. اما این‌که با کدام‌یک از دو ضلع دیگر مثلث _یعنی وسوسه یا وجدان_ به‌هم تاختند، من نمی‌دانم. داوری هم نخواندم.
 
 
اما بعد؛ وقتی می‌بینم دو «آیت‌الله» باهم این‌گونه تاخت‌وتاز می‌کنند، به یاد محمد مجتهد شبستری می‌افتم _که خود در سال‌های پیشین داوطلبانه_ لباس روحانیت از تن خویش برکَند و چندی‌پیش نیز پیشنهاد داد این القاب و عناوین از میانِ روحانیت شیعه رَخت بر بندد. البته باخبر شدم مرجع بزرگ آقای سیدعلی سیستانی عنوان «آیت‌الله العظمی» را از پیشوند نامش حذف کردند. خدا کند حوزه‌ی قم نیز از این اسارت اَلقاب رهایی یابد.
 
نکته: عنوان «آیت‌الله» و «حجت‌الاسلام» نه فقط مصونیت نمی‌آورد، بلکه گاه مسمومیت می‌آفریند. مایه‌ی عُجب و خودپسندی، موجب آفت و آسیب و نیز دستاویز دنیاداری و خود را خدای‌گون پنداشتن! می‌شود.
 
 
افزوده: من خود را به همان «مدرسه‌ی علمیه‌ی ولی‌عصر» رساندم که شیخ محمد یزدی به شیخ صادق لاریجانی طعنه زد که مدرسه‌ی لوکس ساختی. و دو سه صحنه از آن، عکس انداختم. که در زیر، پیوست این قسمت «هف‌‌هش خط» می‌کنم. این‌که مدرسه را مجلل ساخته، یا مقررات شهرداری قم را رعایت نکرده، یا از حریم خیابان عقب‌نشینی نکرده، و یا چنان و چنین شده را من سیاسی‌میاسی بلد نیستم!
 
 
آخر خط:
وقتی دو قاضی‌القضات که متّصف به آیت‌الله شدند و قوه‌ی قضاییه را هر کدام ده‌سال به سبک و سلیقه‌ی خود چرخاندند، و بیست سال تمام برای مردم پند و اندرز بافتند و به هیچ‌کس و هیچ‌کجا پاسخگو نبودند! و هنوز نیز به‌گونه‌ی آزادانه مورد نقد و بررسی قرار نگرفته‌اند، این‌طور باهم درمی‌افتند، من آن را نشانه‌ایی از مکافات عمل در همین دنیا می‌دانم. شاید من در خط آخر، خطا کرده‌ام. بگذرم. ۳ شهریور ۱۳۹۸.
 


هف‌‌هش خط (۴)

به نام خدا. سلام. درین هف‌‌هش خط، مفهوم قیاس را می‌کاوم: طوطی روغن بقّال را بر زمین ریخت... بقّال خشمگین شد و بر سر طوطی کوفت. پرهای سرِ طوطی ریخت و کچَل شد. طوطی قهر کرده بود و دیگر نه بانگ می‌زد و نه سخن می‌گفت. تا این‌که روزی، مردِ طاسی را دمِ بقالی دید. به گپ آمد و گفت: تو مگر از شیشه روغن ریختی کچل شدی؟!


آخر خط:
مولوی درین حکایتِ دفتر اول مثنوی _که از کهن‌ترین ادبیات شرق است_ می‌خواهد بگوید برخی از انسان‌ها در درازای زندگی، تفکر خویش را بر اساس قیاسِ واهی بنا می‌نهند و هرگز به ژرفا نمی‌روند و از نگاهِ تنگ خود، به پدیده‌ها می‌نگرند که اغلب، خیال است نه حقیقت. بگذرم!

 

یک سخن از بوعلی سینا:
دشنه‌هایی که مردم را می‌کُشد عریان است، اما دشنه‌هایی که شاهان را می‌کُشد، پنهان!

 

 

...

 

 

دو عکس بالا جاده‌ی خوش‌ییلاق است. میان شاهرود و آزادشهر. درین جاده چندجای دیدنی وجود دارد: خرقان، بسطام، روستای ابر، جنگل ابر، چهل‌دختر، روستا و گردنه‌ی خوش‌ییلاق. تیل‌آباد و نیز شالیزارهای وسیع و زیبا در شکاف درّه‌ی این منطقه با آب‌های زلال کوهستانی.

من تا به‌حال از دو سه دهه پیش تا اکنون، در بخش نیمه‌ی شمالی ایران بر تمام راه‌های میانبُری که رشته‌کوه البرز را از دو سوی دامنه‌ی شمالی و جنوبی به هم متصل می‌کند، راندم. همه را برمی‌شمارم:


۱. گردنه‌ی حیران آستارا به اردبیل.
۲. گردنه‌ی اسالم به خلخال.
۳. گردنه‌ی کوهین در جاده‌ی قزوین، رشت.
۴. گردنه‌ی هزارچم جاده‌ی چالوس کرج.
۵. گردنه‌ی امام‌زاده‌هاشم جاده‌ی هراز.
۶. گردنه‌ی گدوک و دلیجایی جاده‌ی فیروزکوه.
۷. گردنه‌ی سرانزا جاده‌ی فیروزکوه سمنان.
۸. گردنه‌ی کیلان آبسرد ایوانکی آزادراه گرمسار قم.
۹. گردنه‌ی کیاسر ساری فولادمحله دامغان.
۱۰. گردنه‌ی شاه‌کوه شاهرود توسکستان گرگان.
۱۱. گردنه‌ی خوش‌ییلاق شاهرود آزادشهر.
۱۲. گردنه‌ی لواسان فشم دیزین.

فقط سه میانبُر دیگر مانده که بزودی در آن هم خواهم راند:

۱. گردنه‌ی خطیرکوه چاشم شهمیرزاد.
۲. گردنه‌ی گرمه جاجرم میامی.
۳. گردنه‌ی دیباج گلوگاه دامغان

و نیز جاده‌ی شرقی غربی بلده سیاه‌بیشه را تا به حال نرفته‌ام. از خانه تکان باید خورد، ایران را دید. جهان فقط داراب‌کلا نیست!

 

پاسخ به فقه‌پژوهان:

با سلام و آرزوی توفیق

با این دیدگاه شما تماماً مخالفم. دست‌کم به این علت: اسلام از طریق امامت تفسیر می‌شود. امام از نظر مرحوم علامه، کسی‌ست که راه‌بَر است. یعنی امام خود پیش می‌افتد و به عنوان پیشوای صادق و عامل پیرو را به مقصد می‌رساند. اسلام منهای امام، نقض سفارش پیامبر اسلام (ص) است: کتاب و عترت. پس، شیعه که حاصلِ جمع کتاب و عترت است، ملاک و معیار است. و من اسلامی را پیروی می‌کنم که از مسیر امامت طی شود. تأکید بر شیعه‌بودن جز طی طریق در راه اسلام ناب محمدی نیست. و این به معنی غالی و غُلات نیست. بیشتر بخوانید ↓

از خصلت نیکو و پسندیده‌ی شما در تأیید سخنم، متشکرم آقا. اما بعد؛ خود به‌یقین واقف‌اید که پهنه‌ی تئوریک با پهنه‌ی پراتیک (=عرصه‌ی عمل و واقعیت) ممکن است فرق باشد. اما این دلیل بر این نیست، آسیب‌ها در مقام عمل و کردارها را موجب خدشه در تئوری‌ها کنیم.

 

خلاصه کنم: اگر شیعیان در وفا و عمل دچار آسیب‌اند، مستمسکی نیست که به باورها و نظریات شیعی خود تردید و رخنه وارد کنیم. همیشه فرسنگ‌ها فاصله خواهد بود میان امام علی و شیعه‌ی علی. آن انسان کامل کجا و ما که دچار انواع حجاب‌ها و لغزش‌ها هستیم، کجا. مهم این است اصالت فکری خود را به نسیانی نسپُریم. شیعه، حق است؛ چون علی، حق است، و حتی حق هم با علی است و علی با حق. با نهایت احترام و اعتذار. پوزش از ورودم به بحث.

 

هف‌‌هش خط (۵)

 

به نام خدا. سلام. «تی‌یک» نمایشنامه‌ای دارد با عنوان «گربه در چکمه». درین نمایش، پادشاه به شاهزاده که به دیدارش آمده می‌گوید: «تو که از راهی به این دور و درازی آمده‌ای، چطور زبان ما را به‌این‌خوبی بلدی؟» شاهزاده پاسخ می‌گوید: «هیس!» پادشاه می‌پرسد: چرا می‌گویی هیس؟ و شاهزاده جواب می‌دهد: «اگر من نگویم هیس! و اگر تو باز هم حرف بزنی نمی‌شود نمایش را ادامه بدهیم.»

 

آخر خط:

شاهان خیلی دوست دارند حرف بزنند. همین محمدرضاشاه _سردستِ دسیسه‌ و گماشته‌ی انگلیسی‌ها آمریکایی‌ها_ شیفته‌ی حرف‌زدن، مصاحبه‌کردن و سخنرانی بود. حتی خود را به میدان «آستانه قم» در مجاورت حرم حضرت معصومه می‌رسانْد، ایستاده سخنرانی می‌کرد، داد و فریاد می‌نمود و نصیحت و تهدید به علما و ملت سر می‌داد. حالا در تئاتر «گربه در چکمه» هم پادشاه همه را ساکت! می‌خواهد. این‌که نشد تئاتر! بگذرم.

 

شرحی بر یک آزادراه

۱. این آزادراه در شرق قم، جنوب ورامین و غرب گرمسار قرار دارد. طول آن از ۱۵۰ کیلومتر است.

 

۲. این آزادراه گرچه در میان مردم جاده‌ی قم_گرمسار مشهور است، اما نامش حرم تا حرم است. یعنی حرم قم به حرم مشهد. ثبت این نام در سیستم راهیاب ماشینم در عکس بالا کاملاً مشخص است.

 

۳. دو جایگاه عوارض دارد: یکی در ۳۰ کیلومتری قم، دیگری در ۵ کیلومتری بزرگراه تهران مشهد در نزدیکی سه‌راهی گرمسار.

 

۴. در هر عوارضی ۷هزار تومان باید پرداخت کنی. یا نقدی یا با کارت بانکی. در مسیر منتهی به قم «رسیدِ عوارضی» را باید نزد خود نگه‌داری کنی، تا در عوارضی سوم که ابتدای آزادراه قم_کاشان قرار دارد، آن را نشان دهی تا برای آن آزادراه عوارض نپردازی.

 

۵. اگر از سمت قم وارد آزادراه حرم تا حرم می‌شوی در کیلومتر ۱۵ جایگاه پمپ بنزین دارد. اما اگر از سمت گرمسار وارد آزادراه می‌شوی، در کیلومتر ۱۳۵ یعنی در نزدیکی قم و در امتداد پمپ بنزین ضلع جنوبی، جایگاه پمپ بنزین دارد. بهتر است باک ماشین را از پیش بنزین بریزید تا آرامش داشته باشید.

 

۶. درین آزاد‌راه، با جغرافیای زیبا مواجه می‌شوی: درختان کوتاه‌قد کویری، پرندگان فصلی مرداب‌ها و شوره‌زارها، شترچرانی صحراگردها، مزرعه‌ها، تپه‌ماهورهای سرخ‌رنگ، دو امام‌زاده، مسیر کاروانسرای بهرام‌گور و خلوت کویر.

 

۷. سرعت مجاز این آزادراه در بیشینه و کمینه، ۱۲۰ و ۷۰ است. آزادراه در هر دو مسیر دارای چهار باند و یک باند کناری است. راندن در این آزادراه توأم با آسودگی است. و هیچ گردنه و سربالایی و سرپایینی‌یی ندارد.

 

۸. کسی از قم بخواهد به مشهد برود، با انتخاب این آزادراه، به جای طی کردن آزادراه قم_تهران و از آنجا بزرگراه پاکدشت_مشهد، هم مسافت خود را کوتاه‌تر کرده است و هم از راه‌بندان کلافه‌کننده و شلوغی و آلودگی تهران رهایی یافته است.

 

۹. مثال می‌زنم: مثلاً من اگر بخواهم از قم به مشهد بروم، چنانچه ازین آزادراه عبور کنم، حدود ۳۰۰ کیلومتر مسافت کمتری را طی می‌کنم تا آن‌که از مسیرآزادراه قم_ تهران و بزرگراه فیروزکوه به ساری بیاییم و راه جنگل گلستان و بجنورد به مشهد بروم. از سوی دیگر با کمتر از ده ساعت از این مسیر به مشهد می‌رسم. حال آن‌که در آن مسیر هم امکان یکسره‌راندن نیست و هم بیش از ۱۶ ساعت زمان می‌برد. که برای کمتر راننده‌ای این زمان تحمل‌کردنی است. چون کشکولی بگم هم خودت جوش می‌آری و هم ماشین!

 

 عکس از دامنه

۱۰. اگر از ساری به قم می‌آیی باید چه کنی؟ تا فیروزکوه بران. وارد فیروزکوه شدی، در اولین دوربرگردان سمت چپ ورودی شهر را دور بزن، ۵۰۰ متر عقب‌تر جاده‌ی فیروزکوه_سمنان را _که ۶۵ کیلومتر است_ طی کن. در ۲۲ کیلومتری سمنان، به سمت راست یعنی مسیر گرمسار تهران بران. از عبور گرمسار که رد شدی، ۱۰ کیلومتر جلوتر، بزرگراه منتهی به تهران در سمت چپ به آزادراه گرمسار_ قم وارد شو و با خیال آسوده تا قم بران که کمتر از ۱ ساعت و نیم زمان می‌برد.

 

۱۱. این مسیر این چند حُسن را نسبت به مسیر فیروزکوه، تهران قم دارد:

 

۱. از گردنه‌های نفس‌گیر نمرود، دلیچایی، امین‌آباد و جاجرود رهایی می‌یابی. ۲. ترافیک عجیب بزرگراه بسیج، سه‌‌راه‌افسریه، و آزادگان را نداری. از دوربین‌های پی‌درپی بزرگراه یاسینی تهران و جریمه‌های محتمل کمین‌های پلیس تهران خلاص می‌شوی. ۳. مسافت کمتری را طی می‌کنی و نیز زمان کمتر و نیز هیچ ترافیکی را پیش‌رو نداری. ۴. از شرّ تهران رَستی. بیش از ۲۵ سال تهران اشتغال داشتم و هرگز دوست ندارم حتی وارد این شهر شوم. بگذرم.

 

زمبِر

۱. واژه‌ای است برای ابزار کار خاصه در حمل خاک و خشت‌خام در آجرپزی‌ها. و نیز جابجایی خاک تَه‌کار کَنی‌های ساختمان‌ها در قدیم.

۲. به گمانم (این نظر شخصی منه. شاید نادرست باشد) این ابزار ریشه در زن هم دارد. زن‌بَر بود که در تلفظ به میم بدل شد. در قدیم بُت‌ها، صنم‌ها، زنان دربار و افراد دیکتاتور را با «زن‌بر» حمل می‌کردند.

۳. من با زمبر کار کردم. هم کوره‌فشاری نکا. (البته فقط یک روز) هم در حمل خاک و سنگ ته‌کار در خانه‌سازی منزل پدری‌ام.

۴. نفری که دو سر چوب جلویی زمبر را می‌گرفت، سختی بیشتری را تاب می‌آورد.

۵. گاه بچه‌های کوچک را نیز زمبر سوار می‌کردند تا تفریحی صورت داده باشند.

۶. دسته‌ی زمبر دست آدم را زخم می‌کرد.

از شیخ‌عسکر، حمید و محمدحسین بابت شرکت در بحث واژه‌شناسی محلی متشکرم.

 

هف‌‌هش خط (۶)

 

به نام خدا. سلام.

۱. سال‌های دور در نشستی شبانه در جمع رفقا و سیاسیون در محل شرکت داشتم. همه‌جور بحث، شبیه هفتاویجار شده بود. ازجمله یک مشاجره. یکی، در بیان و دفاعیه بر سر یک اختلاف درون‌خانوادگی، به احترام و قدردانی، اسم همسر یکی را برد. آن یکی در کسری از ثانیه، برآشفت و پرخاشگرانه گفت: تو بیخود می‌کنی اسم زنم را در جمع به‌زبان می‌آوری. حال؛ اگر من در آن متن دیشبم، سه اسم بردم، اسم چهارم را نیاوردم، خواستم حدود نگه دارم.

 

۲. خواستم با این خاطره، گفته باشم در میان ایرانیان و از قضا در بین داراب‌کلایی‌ها، این هنجار همواره جاری بوده که اسمِ زن را در جمع نمی‌آورده و نمی‌آورند. این‌که ریشه‌ی این گرَوِش اخلاقی چیست، به نظرم روشن و بدیهی‌ست.

 

۳. اگر به دروازه‌های چوبی قدیمی دقت شود، دو کوبه (=دقّ‌الباب) داشت: یکی کلفت و یکی نازک. اگر کوبه‌ی کلفت کوبیده می‌شد اهل منزل می‌فهمیدند آن‌که پشت در، در می‌زند مرد است، پس زنان خانه حجاب و پوشش می‌کردند. اما اگر کوبه‌ی نازک کوبیده می‌شد مردان منزل هنجار پوشش خود را رعایت می‌کردند زیرا زنان، کوبه‌ی نازک را می‌کوبیدند. این‌ها بخشی از فرهنگ ما بوده است.

 

۴. این یک هنجار دیرینه‌ی ایرانی است که «زن» در این سرزمین پرگهر، همیشه پوشش داشت و در هیچ کتیبه، تندیس، سردیس و مجسمه‌های تاریخی، زن عریان و برهنه دیده نمی‌شود.

 

۵. پس؛ محفوظ‌داشتن اسم زن، ریشه در آداب و فرهنگ کشورمان دارد که تا اکنون بر همه‌ی‌مان جاری‌ست. و من فکر می‌کنم هنوز هم تقریباً تمام مردان، از روی آداب و غیرت، سعی دارند نام و اسم زن و دختر و خواهر خود و دیگران را در هر جایی، آشکارا بیان نکنند و از آن به‌درستی اکراه دارند.

 

آخر خط:

این‌که آیا این فرهنگ و آداب و هنجار، خوب است یا نه، بحث من نیست. من «آنچه هست» را نوشتم. آنچه «باید باشد» بحثی دیگر است که من درین‌باره تخصص و علم ندارم. بگذرم.

 

پاسخ:

سلام. گزاره‌ی مهمی تولید کردی و من شادابم که سلسله اعصاب متن را می‌گیری. اگر حوصله به‌خرح دهی پاسخم را کمی فنّی‌تر بگویم:

 

ایزایا برلین آزادی را به «آزادی از» و «آزادی در» تقسیم می‌کند. در اولی آزادی از قید و بند‌هاست مثل آزادی از دست استبداد. و دومی آزادی درونی است. یعنی آزادی در نفس، در جهل، در دانش ، در روح. پس دو حرف «از» و «در» را بگذار بر سر آزادی و در دنباله‌ی آن هرچه قید و بند بیرونی و درونی است را ردیف کن. هرچه از آن قید و بندها رهاتر باشی، به آن سخن فیشته نزدیک‌تر شدی. پوزش از توضیخ واضحات. برداشت شما هم عالی بود.

 

 در عکس بالا مدیر در حال آماده‌شدن برای نوشتن هف‌‌هش خط هشتم بر روی دستگاه تبلت

 

هف‌‌هش خط (۸)

به نام خدا. سلام.

۱. هر کس هف‌‌هش بار جوراب خود و همسرش را شسته، دست بالا.

 

۲. هر کس هف‌‌هش بار برای زنش چای بُرده، دست بالا.

 

۳. هر کس هف‌‌هش بار به خانمش اُرد نداده، دست بالا.

 

۴. هر کس هف‌‌هش بار حرف زنش را گوش و اطاعت کرده، دست بالا.

 

۵. هر کس هف‌‌هش بار که نه، فقط یک‌بار به صلاحدید و مخالفت همسرش از نصب ماهواره پرهیز کرده، دست بالا.

 

۶.  هرکس هف‌‌هش بار در رخت‌شویی و ظرف‌شویی به‌جای همسرش کار کرده، دست بالا.

 

۷. هر کس هف‌‌هش بار زنش را بر تفریح و سرگرمی‌ (به قول داراب‌کلایی‌ها رفیق‌بازی) ترجیح داده، دست بالا.

 

۸. هر کس هف‌‌هش بار در مشورت با همسرش، تسلیم رأی او شده، دست بالا.

 

۹. هر کس هف‌‌هش بار لَم نداده یک گوشه‌ای و به زنش نگفته پاشو برو برام آب بیار، دست بالا.

 

۱۰. هر کس هف‌‌هش بار دعوامرافعهِ خشن و خونین با خانمش نکرده، دست بالا. البته می‌دانم فقط دو خاشکِ چو با هم مرافعه نمی‌کنن. پس بگومگو امری طبیعی است.

 

۱۱. هر کس هف‌‌هش بار در معابر و محافل جفت همسرش رفته و چند شاپ جلوتر او نبوده، دست بالا.

 

۱۲. هر کس هف‌‌هش بار برای ورود همسرش از بیرون به منزل، قیام کرده به‌قول بچه‌محصل‌ها برپا و به‌شکل سربازها خبردار شده، دست بالا.

 

۱۳. هر کس هف‌‌هش بار زنش را به نجف و کربلا رسانده و بیش از چهل و هشت بار به مشهد برده، دست بالا. البته این مورد، اختیاری‌ و ذوقی‌ست.

 

۱۴. هر کس هف‌‌هش بار بیرون منزل و در اجتماع اخم بوده، ولی در بیت و کنار زنش دست از اخم و تَخم و عَبوسیت شسته، دست بالا.

 

۱۵. هر کس هف‌‌هش بار فقط به‌خاطر دل همسرش از کارهای مورد علاقه‌اش خودداری کرده، دست بالا.

 

۱۶. هر کس هف‌‌هش بار در خانه دموکراسی پیاده کرده و از خوی دیکتاتوری وداع کرده، دست بالا.

 

۱۷. هر کس هف‌‌هش بار برای پختِ غذا و نوع شام و نهار به خانمش غُرّولُند نزده، دست بالا.

 

۱۸. هر کس هف‌‌هش بار  به‌جای زنش برای فرزندان خردسالش شب‌زنده‌داری کرده و در بُردن بچه‌ی تب‌کرده و سرماخورده‌اش به مطبِّ پزشکان، از زنش سبقت گرفته، دست بالا.

 

۱۹. هر کس هف‌‌هش بار که نه بلکه همچنان عشقش به زنش زیادتر می‌شود و از سر عشق و وفا، دلبخواهانه به او چشمک می‌زند، دست بالا.

 

۲۰. هر کس هف‌‌هش بار دلش برای زنش تنگ شده و اشک ریخته و در انتظارش شب و روز شمرده، دست بالا.

 

۲۱. هر کس هف‌هش بار سفره‌ی غذا را خود جمع‌وجور کرده و به زنش مدد رسانده، و تا خورده چَک رِه چَکِ پِشت نذاشته و لَم نداده، دست بالا.

 

۲۲. هر کس هف‌هش بار، هم کفش خود و هم کفش زنش را به‌رغبت واکس زده و چادر و مانتوی همسرش را به‌شوق و رضا، اتو کرده، دست بالا.

 

۲۳. هر کس هف‌هش بار توی ماشین خانوادگی‌اش، خود به احترام و منزلت و مقام زنش رفت صندلی پشتی نشست و خانمش در صندلی جلو، دست بالا.

 

۲۴. هر کس هف‌‌هش بار  که چه عرض کنم، بلکه برای ابد و لحد، نیمی از اموال و زمین و خانه و ارثیه‌اش و حتی اغلب دارایی‌هایش را به‌نام همسرش کرده دست بالا. چون طبق قانون طبیعت البته از نظر ناقص من، مردان معمولاً ده سال زودتر از زنان می‌میرند، پس باید حواس را به امنیت و تأمین زن جمع کرد. بگذرم.

 

خدا امروز درین مدرسه‌ی فکرت به دادم برسد. کشکولی بگم: امرو مدرسه را کودکستان نکنن خوبه!

 

آخر خط:

ویکتور فرانکل اتریشی که ۳۲ کتاب نوشت و در ۱۹۹۷ درگذشت، به کسی که زنش مرده بود و سوگناک بود گفت: «اگر تو می‌مُردی، همسرت به رنج می‌افتاد پس خوشحال باش.» یعنی حتی فکر رنجور نشدن همسر نیز، قانون بقاء و بهاء عشق است.

 

هف‌هش خط (۹)

به نام خدا. سلام. وقتی مفهوم عشق را در افلاطون و ارسطو و قیصر امین‌پور تلاقی (=دیدار و ملاقات) دهیم، نکات پرشوری عاید می‌شود.

 

افلاطون عشق را جنبش جوشنده‌ی نفْس می‌داند به نفع معشوق. ارسطو شاگرد او اما، عشق را حرکت حس می‌داند به سمت‌وسوی معشوق. و مرحوم قیصر امین‌پور عشق را در کتابِ «دستور زبان عشق» بی‌دستور می‌داند که خداوند آن را بی‌گزاره در نهاد بشر نهاد. یعنی به دل نمی‌توان دستور داد. عشق، دستورپذیر نیست. ادبیات، دستور زبان دارد، اما عشق، بی‌دستور است. او این‌گونه عشق را سروده:

 

دست عشق از دامن دل دور باد
می‌توان آیا به دل دستور داد؟

می‌توان آیا به دریا حکم کرده
که دلت را یادی از ساحل مباد؟

موج را آیا توان فرمود: ایست!
باد را فرمود: باید ایستاد؟

آنکه دستور زبان عشق را
بی‌گزاره در نهادِ ما نهاد

خوب می‌دانست تیغ تیز را
در کف مستی نمی‌بایست داد

 

درنگ در آیه

فَمَا بَکَتْ عَلَیْهِمُ السَّمَاءُ وَالْأَرْضُ وَمَا کَانُوا مُنْظَرِینَ. یعنی: پس نه آسمان بر آنان گریست و نه زمین و [هنگام نزول عذاب هم] مهلت نیافتند.(دخان. ۲۹)

 

مرحوم علامه طباطبایی در المیزان معتقد است گریه‌نکردن آسمان و زمین «کنایه از عدم تغییر حالت آنها» است. یعنی نه آسمان و نه زمین به حال آنان [فرعون و لشگرش که در دریا غرق شدند] گریه نکرده و تغییر حالت ندادند. و این‌که خدا به آنان مهلت نداد، یعنی «ناگهان آنها را به هلاکت رساند» و غرَض این است «هلاک فرعونیان هیچ اهمیتی برای خدا نداشت.»

 

منطقه الفراغ

سلام علیکم
به نام خدا. فرصت دست داد بحث‌های اساتید بزرگوار تالار فقه‌پژوهان را خواندم. گرچه واضع منطقه الفراغ _شهید محمدباقر صدر_ به پهنه‌ی متحول و متغیر توجه دادند و این نشان از فراست آن فقیه مبارز و سیاسی بود که می‌خواست دست حاکم اسلامی در اجرای احکام و عدالت بسته نباشد. اما من یک ابهام در ذهنم چرخش دارد و آن این‌که از کجا مطمئن باشیم منطقه الفراغ است. شاید در آن باره، سخن خدا و معصومین _علیهم‌السلام_ موجود باشد و ما از آن بی‌خبریم. و یا فهم نوین نداریم. بنابراین، به‌آسانی نمی‌توان این منطقه را تشخیص داد و بر اساس آن حکم داد. شاید من ازین مفهوم پرت هستم و فهم درستی از آن ندارم. اگر اساتید محترم و نیز، گرامی‌استاد آقای عمادی روشنگری فرمایند، بهره‌بردار خواهیم شد. پوزش.

التماس دعا.

 

هف‌‌هش خط (۱۰)

به نام خدا. سلام. دو سال پیش، از من درباره‌ی دین پرسیده شد. در یک فراز از آن جواب گفتم: «به قول ملاصدرا همۀ موجودات در حرکت به سوی کمال‌اند؛ حتی سنگ.»

 

آخر خط:
خدا نکند انسان کم از سنگ شود. دین، کارش به کمال بردن انسان است. بگذرم. ⁦☂️⁩

 

هف‌‌هش خط (۱۱)

 

به نام خدا. سلام. دَنی دیدرو _دانشمند عصر روشنگری و صاحب آثار و دائرةالمعارف ۲۸ جلدی_ از نخستین متفکرانی است که وجودِ دو نوع انسان را پیش کشید:

 

یکی «انسانِ ساختگی» است که منظورش ازین گونه انسان‌ها این است در جامعه جای دارد و خود را با کردارهای جامعه سازگار می‌کند و در پیِ جلب رضایت آنان است. «دیدرو» این نوع انسان را «انسان مصنوعی اَطواری» می‌داند که برای خوشایند جامعه، اَدا و اَطوار درمی‌آورد. اطوار یعنی طوری به طوری شدن! چندگونگی.

 

دیگری «انسان درونی» است که می‌خواهد بند بگُسلَد و بیرون بجَهد.

 

آخر خط:

آدم‌ اطواری، انگاری جهان را دادگاه سَنهِدرین فرض می‌گیرد! که از خود شخصیتی ساختگی و به‌ظاهر سازگار می‌سازند. این دادگاه هم که نیک می‌دانید، دادگاه عالی بنی‌اسرائیل در اورشلیم بود. و اما آدم‌ درونی، اهلِ این تزِ عامیانه‌ی مشهورِ «خواهی نشوی رسوا، همرنگ جماعت شو»، نیست.

 

بررسی یک آسیب

 

دیشب در یک سایتی خواندم که «مدّاحان اسرائیلی» دستگیر شدند و حتی پس‌زمینه‌ی این خبر، این اخطار سوسو می‌زد که مداحانی توسط رژیم غاصب اسرائیل آموزش می‌بینند.

 

۱. من هنوز نمی‌دانم این خبر راست است یا ناراست. پس؛ اگر اصل خبر، نادرست بود به حساب وارونگی و اینوِرژن ! نگذارید.

 

۲. حال‌که چنین افرادی دستگیر شدند، یکی از کارها _که خشنودی خدا در آن است_ می‌تواند این باشد آن محتواهای سُست و بی‌پایه‌ایی را که چنین مداحانی در طول این مدت طولانی، در هزاران محفل و مجلس می‌پراکندند، به مردم گفته شود تا روشنگری صورت پذیرد.

 

۳. چندسال پیش آقای مکارم شیرازی، این‌گونه مداحی‌ها و مرثیه‌سرایی‌ها را حذر داد، اما کمتر کسی گوش داد.

 

۴. متأسفانه مَقتل (=روایت صحنه‌ی عاشورا)ی امام حسین _علیه‌السلام_ توسط بسیاری از مداحان و منبری‌ها در طول زمان، ورق‌های تحریف‌ خورد و هربار حجیم‌تر گردید و به آن چیزهای نادرست و حتی وهن‌آلود و خرافه افزوده شد. شهید مطهری صاحب کتاب تحریفات عاشورا _که بعدها نمی‌دانم چرا به حماسه‌ی حسینی تغییرنام یافت_ در پی زدودنِ همین انحرافات عدیده بود.

 

۵. در پایان، آغاز ماه محرم را پاس می‌دارم که در این ماه، آموزگار رستگاری، آزادگی و دینداری به دست دنیازدگانِ دیندار و دیندارانِ دنیاپرست و زردوست، با دسیسه‌های جریان زور و تزویر به شهادت رسید. شهید مطهری درباره‌ی واقعه‌ی عاشورا می‌گوید:

 

«بزرگترین اثر حادثه‌ی کربلا این بود پرده‌ی نفاق را درید و حساب سلطنت عملاً از حساب دین جدا شد.» ۱۰ شهریور ۱۳۹۸.

 

 

سلام شیخ‌عسکر

جالب آسیب‌شناسی کردی. هیچ می‌دانید که بزرگترین مرکز شیعه‌شناسی در اسرائیل اشغالگر تأسیس شده‌است؟ چرا؟ زیرا آنان دشمن شیعه‌اند، پس لازمه‌ی دشمنی، دشمن‌شناسی است. ازین‌رو شیعه‌شناسی می‌کنند تا تخریب کنند. چندسال پیش، کتاب شیعه‌شناسی این مرکز را مطالعه کردم.

 

سلام آقارضا ادبی

 

نکته‌نگاری زیر آن پست من، نشان از علاقه و احاطه‌ات به مسائل مهمه است. خوب، ریز شدی در ورای این موضوع. به قول دوست ارزشمندم آقامهدی ملایی در جواب به شما: از ماست که بر ماست.

 

یک روزی درین مدرسه‌ی فکرت گفته بودم انقلاب اسلامی ایران باید پناهگاه و محل زیستِ دانشمندان جهان باشد و بکوشد دانشمند، اندیشمند و پژوهشگر از جهان جذب کند. اما گاه، با اسَف، کاری می‌کنند که دانشمند دفع می‌شود! و سراغ ایران را هم دیگر نمی‌گیرد. سیاست داخلی و خارجی ما باید سیاست عصر رسول‌الله (ص) شود که مدینه‌ای برای علم و فضیلت ایجاد کرد.

 

تشنه‌اند؛ تشنه‌ی حسین

 

عطشی دارند که فقط با نوشیدن جرعه‌جرعه‌های عشق حسینی سیراب می‌شوند. داغی از کُشته‌شدن حسین به دست دشنه‌ی دسیسه‌چینان، در دل مالامالِ اندوه‌ها و اندوخته‌ها دارند که هرگز سرد و بَرد نمی‌شود. تشنه‌اند؛ تشنه‌ی حسین.

 

اینان آموزگارشان حسین است که با عرفان و نیایش و نماز و ایستادن، با سرانی به نبرد برآمد که از سر بیم و آز مسلمان شده بودند.

 

هنوز نیز درد اینان، دیدنِ استیلای مداوم اهلِ بیم و آز بر گُرده‌ی بشریت است. رنجی که بر اهل راز و نیاز و انسان‌های آزاد گران می‌آید و می‌خواهد با راه حسین (ع)  باز نیز در صف عزادار امام حسین بایستد تا علم‌زده، پوچ، بی‌معنا، تهی از غایت هستی و محروم از عنایت الهی نگردد و تا می‌تواند راه بشر را اصلاح و کژی‌ها را درست کند. زیرا حسین شهید نیز، در برابر زندگی‌یابیِ دوباره‌ی جاهلیت ایستاد تا زنگار پَلشتی‌ها از چهره‌ی اسلام ناب بزُداید. هر کس، امام حسین آموزگارش گردد، راهش راه نه گفتن به ستم است.

 

عزادار آگاه

سلام من بر شما؛

جامه‌ی مشکی‌تان را می‌بویم؛

زنجیرتان را می‌بوسم؛

رنج‌تان را لمس می‌کنم؛

عرقِ جَبین‌تان را آبِ آبرو می‌دانم؛

و یک تار موی شما سینه‌زنان آگاه و شیدای حسین، سالار نیکان و نیاکان را به تمام کینه‌ورزان به اهل‌بیت _علیهم‌السلام_ و دل‌سِفتگان خودباخته عوض نمی‌کنم. آگاهانه عزادار باشید زیرا حسین «شهید آگاه» و آگاه‌کننده‌ی مبارزان و راست‌قامتان بوده و هست و خواهد بود. عشق حسین، سرسلسله‌جُنبان تمام عاشقان و شیفتگان و دلدادگان بااخلاص است.

 

رهبر جنبش آگاهی و رهایی

از هزاران علت پایداری رفاقت، یکی همین است که در منظرمان، آن رفیق و رفاقتی در دل و جان، ماندگار است که معرفت و محبت به عترت به‌ویژه به مکتب و منهج و منش امام حسین علیه السلام موج بزند. زیرا همان‌گونه که بلیغ بیان داشتی، رفتار و افکار سالار شهیدان، مکتب و جنبش آگاهی و رهایی است. و این به فرموده‌ی شما معرفت است؛ معرفتی که به قول استاد حکیمی منبع محبت می‌شود. و امام حسین تا آن اندازه مرجعیت می‌یابد که رسول خدا (ص) می‌گوید حسین از من است و من از حسین. پاره‌ی دوم سخن پیامبر، فلسفه‌ی زیستن است؛ آری او نیز که محبوب‌ترین خلق خداست، با حسین است؛ حسینی که کردار و گفتار و افکارش مکتب پویا شد. همه‌ی شاخص‌های یک زندگی رستگارانه، در وجود امام حسین هست. زندگی ننگین آن زندگانی‌یی است که بنیادش بر آز یزیدی، حیله‌ی ابن‌زیادی، خنجر شمری، طمع ابن‌سعدی و جهل عوامی بنا شده باشد. راه حسین، راه آگاهی و رهایی است، که دو اصل اصیل دارد: عبادت و عدالت. اولی برای رابطه با خدا و دومی برای رابطه با خلق خدا، از هر جُنبده‌ای. از زنبور عسل تا تمامی آدم‌ها. درود بر شما و عزاداران آگاه و رها.

 


هف‌‌هش خط (۱۲)

به نام خدا. سلام. چندجایی ازجمله در کتاب نجم‌الدین رازی اسدی یعنی در صفحه‌ی ۱۴۱ «مرموزات اسدی در مزمورات داودی» به تصحیح محمدرضا شفیعی کدکنی خوانده بودم آن لحظه‌ای که پیامبر اسلام (ص) در غزوه‌ی بدر، در سایه‌ای قرار گرفته بود، جبرئیل پیام هشدار آورد. عین آن نقل رازی، بی‌کم و کاست، این است: «گویند: روز بدر رسول (ص) در سایه نشسته بود. جبرئیل (ع) آمد و گفت: تو در سایه و اصحاب در آفتاب؟ چگونه بوَد؟ بدین‌قدر، با وی عتاب کردند.»

 

آخر خط:
رابطه‌ی رهبر جامعه با مردم جامعه‌اش تا این حدّ زیر نظر و ذرّه‌بین است. به قول رازی به علت همین مقدار در سایه قرارگرفتن، پیام گلایه و پیغامِ گران آمد. آری؛ در دین، میان رهبر و پیرو، پیوند و پیوست برقرار است، نه گُسل و گُسست.

 

هف‌‌هش خط (۱۳)

به نام خدا. سلام. من در کتاب «آشنایی با مولوی» اثر خوب محمود نامنی _نویسنده و شاعر اهل نامَن سبزوار_ این سه‌ تا چله‌ی پی‌درپی مولوی را خواندم. شمس در پایان هر چلّه، سراغ مولوی می‌رفت، او را ارزیابی و ورانداز روحی می‌کرد و این چله‌نشینی را سه‌بار بی‌انقطاع تمدید کرد.

 

در هم‌صحبتی و خلوت‌گزینی شمس و مولوی _که جمعاّ ۱۴ ماه به دراز انجامید_ مولوی، دگرگونی موسی (ع) را در طور سینا در خود مشاهده کرد. و از آن زمان به بعد بود که دیوان شمس با ۴۲ هزار بیت شکل گرفت.

 

مولوی در ستایش شمس بابت آموختن معنا به او می‌گوید:
صبر پرید از دلم،
عقل گریخت از سرم
تا به کجا کشَد مرا،
مستی بی‌امان تو

میدان بحث فراخ است، مجال من اندک و فضای اینجا هم محدود. بگذرم.

 

عکس‌ها از محمدحسین آهنگر

 


پاسخ

سعدی در بوستان می‌گوید:
چو اِستاده‌ای بر مقامی بلند
بر افتاده گر هوشمندی مَخند

بَسا ایستاده در آمد ز پای
که افتادگانش گرفتند جای

 

۱. امید است جنگل مینوی بی‌مانند جهان که لباس پیکر مازندران است و ریه‌ی بی‌همتای ایرانیان، این‌گونه تخریب نشود تا مردمانی از سر نیاز و فقر، به‌گونه‌ای رنج‌آور الوارکِش کسانی شوند که از این تنه‌های تنومند درختان چندین‌میلیون ساله‌ی جنگل داراب‌کلا و اطراف، مبل‌های مجلل و متاع‌های لوکس برای میلیادرهای بی‌درد و پول‌‌پرستان اَشرافی می‌سازند.

 

۲. جملات انتهای شما که مطالب بالای آن را از روی درد و شناخت زمانه نگاشتی_ اساساً بی‌ربط است. هر مسأله‌ای برای خود موضوعیت دارد.

 

پاسخ:

 

سلام. تو اساساً، خلق شده‌ای که پروتست! باشی؛ پروتست یک معنای ژرفش یعنی معترض. از همان اَون انقلاب که آرمان انقلابی، ماها را به‌هم چِفت‌ووصل کرد و بر لولای روان و لیز عدل و قسط می‌چرخیدیم، تو همآره، فردی همیشه‌معترض بودی. آلمان عصر رنسانس اگر بودی، جذب و هضم لوتر می‌شدی! کشکولی. پس؛ برخی از پامنبری‌های تو در مدرسه‌ی فکرت برایم همیشه آشناست.

 

پاسخ:

سلام. این گسل و گسست، متقابل و دوجانبه است. یعنی رهبر دینی هم نمی‌تواند خود را از مردم جدا کند و رفتاری فرعونانه داشته باشد و به درد و خواسته‌های مردم زمانه‌ی خود بی‌توجه بماند و حتی عجز در مدیریت موجب نکوهش است. من متن‌هایم اساساً تئوریک است، شما اما به پراتیک (=عمل و واقع) ورود می‌کنید. در آن نقل قول از نجم‌الدین رازی آوردم که حتی یک لحظه رسول خدا (ص) در دفاع بدر، در سایه بود، جبرئیل (ع) آن عتاب را از نزد خدا به نزد رسول‌الله فرو آورد.

 

اما بعد، بابت جنگل و چوب و تخریب و آن کُنده‌ها و الوارها و درد و رنج‌ها هم، ممنونم. محمدحسین هم دردشناسی رئال (=واقع‌گرایانه) و به‌جایی انجام داده، فقط در جملات آخر، گریزی ناگزیر زد که خود دریافت از آثار پامنبری‌های اوست! که لاجرَم چنین می‌شود! اِعوجاج!

 

در پایان کشکولی بگویم گرچه محمدحسین اگر در دوره‌ی رنسانس (=نوزایی) بود با «لوتر» شب‌نشینی می‌کرد، اما تو اگر در عصر روشنگری فرانسه بودی می‌رفتی با «وُلتر» چت (=بگو‌مگو) می‌کردی! شاید هم با لاک و هابز بده‌بستان! و با دامنه، چیست‌و‌چیستان!

 

 

تذکر مدیر:

این‌که شما می‌نویسی: «در دگرگونه کردن نظم اجتماعی موجود...» این ادعا، تحریف است. لطف کن تاریخ را تحریف نکن. آنچه سال ۵۶ و ۵۷ علیه‌ی نظام شاهنشاهی، اوج گرفت، انقلاب علیه‌ی فساد و ستم بود که دنباله‌ی نهضت مشروطه بود که به بند استبداد صغیر (=دوره‌ی فَترت) گرفتار شده بود و بعد با استبداد رضاخانی و پهلوی دوم و نقش مرموز انگلیس، به بدترین شکل درآمده بود. پشت آن انقلاب، همه‌ی تفکر و افراد متحد بودند: از فقیه مبارز گرفته تا کمونیست آرمان‌خواه. از روشنفکر گرفته تا گروه‌ها و سازمان‌های مسلح. از کارگر گرفته تا دانش‌آموز و دانشجوها. انقلاب ملت بود علیه‌ی نظام فاسد، نه انقلاب فرد علیه‌ی فرد و نظم. پس، فروکاهیدن انقلاب به دگرگونی علیه‌ی نظم اجتماعی! یک خبط آشکار و به نظرم یک سخن سست است. در نگاه به گذشته، عینک امروز را شاخص نکن. در ظرف زمان خود، کاوش کن. تمام.

 

 

بُرشی بر قیام محرّم

 

سلام و احترام. گرچه به تاریخ واقعه‌ی کربلا و جزئیات حرکت انقلابی و روشنگرانه‌ی امام حسین (ع) آگاه‌اید، اما من به ذوق خود این حادثه را فشرده ترسیم می‌کنم. آنچه می‌‌نویسم بر مبنای حافظه‌ام است، اگر خطا دیده شد، خود اصلاح فرمایید:

 

پرده‌ی اول: سال ۵۰ هجری: امام حسن (ع) شهید می‌شود و امام حسین (ع) امامت شیعیان را بر عهده می‌گیرد. سال ۶۰ هجری: معاویه پس از ۴۰ سال والی‌گری و حکومت‌کردن، در ۱۲ رجب این سال می‌میرد. او بر خلاف صلحنامه‌اش با امام حسن، پسرش یزد جوان را به عنوان حاکم سراسر جهان اسلام نصب می‌کند. سلطنت اموی موروثی می‌شود.

 

پرده‌ی دوم: ماه رجب سال ۶۰ هجری: یزید به والی مدینه دستور می‌دهد نزد امام حسین (ع) برود و از او برای حاکمیت یزید بیعت بستاند. امام با تمام قدرت به این تقاضای یزید «نه» می‌گوید. اولین «نه» بزرگ در تاریخ اسلام. ماه رجب همین سال: امام حسین (ع) دسیسه‌ی امویان در به قتل رساندن خود را می‌فهمد و در درون بیت خود با نمایندگان حکومت یزید درگیر می‌شود. ماه رجب همین سال: امام حسین (ع) مخفیانه دست به هجرت معکوس می‌زند. کاری که جدّش حضرت سیّدالمُرسلین (ص)، از مکه به مدینه کرد، او از مدینه به مکه کرد. این هجرت معکوس از عظیم‌ترین حرکت‌های اعتراضی امام حسین (ع) علیه‌ی زورگویی‌های یزید است.

 

پرده‌ی سوم: ماه رجب سال ۶۰ تا دهه‌ی اول ذی‌الحجّه همین سال: امام حسین (ع) در طول شش ماه یعنی رجب، شعبان، رمضان، شوال، ذی‌القعده و ذی‌الحجه تا آغاز ماه محرم سال ۶۱ هجری، حرکت انقلابی خود را با استقرار در مکه استمرار می‌بخشد و در همین هنگام با دعوت‌نامه‌های بی‌شمار انقلابیون کوفه مواجه می‌شود.  آخرهای سال ۶۰ هجری: امام حسین (ع) برای پرهیز از بیعت و مبارزه‌ی پیگیر و مداوم با سلطنت اموی، به دعوت مردم کوفه که پایگاه انقلابیون و مرکز حکومت امام علی (ع) بود، جواب مثبت می‌دهد. مسلم را به عنوان نماینده‌ی خود به کوفه می‌فرستد تا زمینه‌ساز هجرتش به کوفه شود. اوایل مراسم حج در ماه ذی‌الحجه سال ۶۰ هجری: امام حسین (ع) حج را نیمه می‌گذارد و به سمت عراق حرکت می‌کند، حرکتی انقلابی و اعتراضانه با دو هدف بزرگ، یکی جواب «آری» به ندا و نامه‌های مردم یک بلاد مشهور جهان اسلام و دیگری جواب «نه» به سازش با یزید که نه شایستگی حاکم اسلامی را داشت و نه مورد تأیید مردم بود.

 

پرده‌ی چهارم: دوم ماه محرم سال ۶۱ هجری: امام حسین (ع) و یاران و خاندانش به دلیل این‌که در کوفه شورش مردم سرکوب شد و خود با مانع بزرگ لشگریان یزید به سرکردگی ابن‌زیاد مواجه شد، برای پرهیز از هرگونه خون‌ریزی و جنگ و کشتار، راه خود را به جای کوفه به سمت شمال عراق یعنی کربلا کج کرد، اما حُر بر او و یارانش سخت می‌گرفت. تا به‌هرحال، به روز نهم و دهم یعنی تاسوعا و عاشورا ختم شد. که این دو پدیده، نماد ماندگار اسلام شد و مرکز دایره‌ی معرفت، عشق، مقاومت، نماز، قیام، عزت و اسلامِ درگیر با ستم و ستمگران و نفیِ سکوت در زمان اقتضای فریاد. والسلام. با عرض ادب و ارادت به پیشگاه آقا امام حسین و حضرت ابوالفضل و حضرت زینب و یاران بی‌مانند و ایثارگر روز عاشورا.

 

هف‌‌هش خط (۱۴)

 

به نام خدا. سلام. دَه و خورده‌ای سانتیمتر گشادتر بود؛ راه‌آهن شوروی را می‌گویم. گِیج (=عرض خط) آن را بیشتر کردند تا دشمن نتواند سر برسد.

 

آخر خط:

خواستم گفته‌باشم، و به قول علما اِشعار بدارم (=آگاهی‌ بدهم) گرچه برای حاکمان، امنیتِ راه‌گُشا، یعنی تنگ‌کردن عرصه‌ها، و نیز باریک‌کردن راه‌ها؛ اما گاه گویا گشادکردن راه‌، راه‌گُشاست و امنیت می‌آورد. شوروی، راه‌آهن خود را کمی گشاد کرد تا بلوک غرب به عنوان دشمنِ خونی، باز نیز همچون هیتلر از راهِ راه‌آهن به لنینگراد و استالینگراد و یا منچوری اشغالی! نرسد. بگذرم!

 

نکته:

سلام. باخبرم، که باخبرید که در زندگی‌مان و برای وجودمان، نه فقط در فصل محرم و فرصت عاشورا، که در طول لیالی و ایام، نام و مکتب امام حسین (ع) و اسم و منش حضرت زینب کبری _سلام الله علیها_ «سرشناسه»اند. و  شما می‌دانید «سرشناسه» یعنی چه. با «سرشناسه» است که به تمام کتابِ اسلام و معرفت الهی می‌توان آشنا و انیس شد.

 

پاسخ:

 

سلام جناب شیخ احمدی

از دقت شما متشکرم. من با احتساب والی‌گری معاویه در شام، مدت حکومت او را در نظر گرفتم. شرح شما اما بر روشن‌تر کردن قضیه کمک کرد. من درین مورد، دقت نداشتم. باشه، چشم، در آن متن، والی‌گری را به حکومت‌داری اضافه می‌کنم تا دقیق‌تر شود. درود داری.

 

نکته‌ی مرحوم علامه هم بر غنای متن افزود. بلی؛ معاویه حکومت اسلامی را شخصی‌سازی کرد. حال آن‌که حکومت اسلامی باید خادم مردم باشد و برگرفته از رأی مردم و متکی بر مطالبات ملت و بر مبنای آموزه‌های اسلام؛ اما آنان (=امویان و عباسیان) اسلام را مانند دست‌اَنبُه، در دستان خود دست‌به‌دست می‌کردند و می‌چرخاندند.

 

پاسخ:

سلام و سپاس. بحثی مفصل می‌طلبد. اما فشرده می‌توان نظر را گفت. من دیدگاهم این است:

 

۱. چند منکر عصر معاویه: نژادگرایی، تبدیل خلافت به سلطنت، رونق نفاق، اتحاد زر و زور و تزویر، حکومت رعب و وحشت، سخت‌گیری بر خاندان رسالت و امامت، دورافتادن حکومت از آموزه‌ها و آیین اسلام، موروثی‌کردن حکومت و قدرت. بکارگیری فریب و نیرنگ، کنترل افکار مردم، رواج فرهنگ زشت لعنت‌کردن بر امام علی علیه‌السلام که بزرگترین انحراف بود.

 

۲. اما درباره ایران فعلی از نظر من دست‌کم سه نکته را باید در نظر داشت:
الف. به جای آن‌که مردم ستاد امر به معروف تشکیل دهند، خود حکومت که قدرت (قدرتی که اساساً در ذات خود فسادآور است) در دستان اوست، ستاد تشکیل داد. و این از عجایب است. آن‌هم مدتی مدید رئیس این ستاد شخصی مشهور از شورای نگهبان بود.

 

ب. این قضیه دو وجه دارد: معروف و منکر. در دومی که نهی است، بسیار حساس‌تر و سخت‌تر است. شرط تأثیر هم لازم است. یعنی اجرای این کار، از نظر شرع شرائط پیچیده‌ای دارد. به‌آسانی نمی‌توان امر و نهی کرد.

 

ج. بله؛ منکرات وجود دارد، هم در حکومت و هم در جامعه. گاه منکرات در جامعه که ناظر بر حکومت‌‌اند، بیشتر از خود حکومت است. اگر به بازار دقت شود، میزان چپاول و کلاهبرداری‌اش از ملت بسیار بالاست. بازار هم بیرون حکومت است.

 

۳. از نظر من نظام فعلی ایران از بسیاری از اصول انقلاب فاصله گرفته است. که راه آن نه انقلاب، نه شورش، نه جنگ بیگانگان با ایران، بلکه تصفیه ارادی خود حکومت است. یعنی تغییر اشخاص و گردش آزاد قدرت.

سخن فراوان است. بگذرم.

 

نظر سید علی‌اصغر:
سلام. منشور اخلاقی می دانم. که هم برای حکمرانان و هم تاثیر گذاران بر زندگی مردم . یکی از محورهای محتوایی متون تحریریه تو اصلاح امور است و تاکید بر شناسایی رویکرد ناشایست و آفات شناسی حکومت و ..مقدمه  فرایند است
. وجه بسیار اصیل شخصیت یک مسلمان آزاده است گفتن و تحلیل وقایع... از بند اول تان که دلیل هایی خلع ید مفهومی حکمرانی ظالم و ستمگر را تبیین نمودی برایم آموزه است از صد تا موعظه یکطرفه تاثیر بخش تر است.

 

هف‌‌هش خط (۱۵)

به نام خدا. سلام. تاریخ‌نگار، تاریخ‌انگار، تاریخ‌نگر. اولی واقعیات تاریخ را می‌نگارد. دومی بر حسب سلیقه‌ی خود یا دستوری که می‌گیرد، تاریخ می‌نویسد. سومی کسی‌ست که با دید تحلیلی و عمیق به رویدادها و حوادث می‌نگرد. تا یادم نرفته بگویم اصطلاح دومی _یعنی تاریخ‌اِنگار_ از جواد مُجابی (=نویسنده، نقاش و طنزپرداز) است.

 

آخر خط:
نوعی از ملخ‌ها وضع هوا را از یک‌سال قبل پیش‌بینی می‌کنند. برخی انسان‌ها هم پیش‌پیش، فضا را بو می‌کشند هر سمت به‌صرفه بود، همان سمتی می‌شن. حتماً می‌دانید: ۱.  آن تاریخ‌نویس: (س‌. ح. ر. ز) برای خوشایند قدرت و برخی روحانیت، در جلد دوم آثارش! شریعتی را ساواکی! خواند. ۲. برخی‌ها حتی به قداست قیام عاشورا رحم نمی‌کنند، هرچه دلشان را خنک! می‌کند به این قسمت تاریخ ماندگار اسلام می‌بندند از خرافه تا دروغ و وَهن.

 

اَشیر و روضه‌خوانی:

نکته‌ی عمومی: کمتر منزلی در روستای داراب‌کلا وجود داشته که در آن مرحوم حاج‌شیخ احمد آفاقی، اشیر نخوانده باشد. و این یعنی رابطه‌ی دیرینه‌ی دینیِ مردم مذهبی با آخوند مقیم محل. روح ایشان و همه‌ی درگذشتگان محل و اموات همگان غریق رحمت خداوند غفور و بخشایگر و مهربان باد.

 

هف‌‌هش خط (۱۶)

به نام خدا. سلام. پیامبر اسلام (ص) سخن تکان‌دهنده‌ای دارند. که درین هف‌‌هش خط می‌گویم: ترک یک‌لقمه‌ی حرام، از دوهزار رکعت نمازِ مستحبّی بهتر است. امام حسین _علیه‌السلام_ نیز گویا در صحنه‌ای از کربلا، بر لقمه‌های حرام‌ِ لشگریان یزید تأکید کرد.

 

آخر خط:
من مانده‌ام چگونه است که عده‌ای در خوانِ قدرت انقلاب _که امانت شهیدان و مبارزان است_ لقمه‌های بی‌شمار حرام، خورده و می‌خورند و آن‌گاه عده‌ای دیگر، فقط‌وفقط غصّه و دغدغه‌ی ظاهرسازی جامعه و حکومت اسلامی را می‌خورند. به قول وُلتر خطاهای بشری اول «رهگذر»ند ، بعد «میهمان‌»اند و چندی نمی‌گذرد که «صاحبخانه» می‌شوند. آری؛ سر، وقتی خوره افتاد، اول با یک مو آغاز می‌شود، آن‌گاه تمام سر را تاس! می‌کند. خدا رحم کند.

 

پاسخ:
سلام حاج‌علی‌میرزا. از شرکت شما در بحث لغت «اشیر» ممنونم. خدا رحمت کند آن سید _فامیل ما_ را. بلی؛ درست است قدیم رایج‌تر بود. خدا کند بر صورت و سیرت آیین‌های ملی و مذهبی روستای ما در اثر روزگار، لَک نیفتد.

 

پاسخ:
سلام جناب عبدالرحیم. سپاس از شرکتت در لغت اشیر. خوب وارد شدی. «منبر» را خوب یادآوری کردی. ما نیز دو تا منبر چوبی در خانه داشتیم، هرکس در محله‌ی حموم‌پیش و بَبخل در منزلش اشیر می‌گرفت، از خونه‌ی ما منبر می‌بُرد. مرحومان پدرومادرم نیز طی چندین سال، ده‌شبانه‌روز ماه‌ محرم، در منزل‌مان پی‌درپی اشیر می‌گرفتند و مرحوم پدرت _شخ‌احمدعمو_ اشیرخوان آن اشیرها بود. یاد همه‌ی‌شان به‌خیر.

 

 

سخنان امام حسین علیه‌السلام:

یک:

الناس عَبیدُالدُّنْیا، وَ الدّینُ لَعِبٌ عَلى ألْسِنَتِهِمْ، یَحُوطُونَهُ ما دارَتْ بِهِ مَعائِشَهُمْ، فَإذا مُحِصُّوا بِالْبَلاء قَلَّ الدَّیّانُونَ.


یعنی: افراد جامعه بنده و تابع دنیا هستند و مذهب، بازیچه زبانشان گردیده است و براى إمرار معاش خود، دین را محور قرار داده اند، پس اگر بلائى همانند خطر ـ مقام و ریاست، جان، مال، فرزند و موقعیّت، ... ـ انسان را تهدید کند، خواهى دید که دین داران واقعى کمیاب خواهند شد. (منبع: محجّة البیضاء: ج 4، ص 228، بحارالأنوار: ج 75، ص 116، ح 2)

 

 

دو:

إنَّ شیعَتَنا مَنْ سَلِمَتْ قُلُوبُهُمْ مِنْ کُلِّ غِشٍّ وَ غِلّ وَ دَغَل.
یعنی: شیعیان و پیروان ما ـ اهل بیت عصمت و طهارت علیهم السلام ـ آن کسانى هستند که أفکار و درون آن ها از هر گونه حیله و نیرنگ و عوام فریبى سلامت و تهى باشد. (منبع: تفسیرالإمام العسکرى علیه السلام: ص 309، ح 154، بحارالأنوار: ج 65، ص 156، ح 11).

 

سه: إنَّ الْغِنى وَ اْلِعزَّ خَرَجا یَجُولانِ، فَلَقیا التَّوَکُلَّ فَاسْتَوْطَنا.

یعنی: عزّت و بى نیازى _هر دو_ شتاب‌زده به دنبالِ پناهگاهى مى‌دویدند، چون به توکّل برخورد کردند، آرامش پیدا نموده و آن را پناهگاه خود قرار دادند. (مستدرک الوسائل: ج 11، ص 218، ح 15، بحارالأنوار: ج 75، ص 257، ح 108) (منبع)

 

 

درباره‌ی کتاب شهید جاوید: چالش اصلی درباره‌ی کتاب «شهید جاوید» مرحوم آیت‌الله نعمت‌الله صالحی نجف‌آبادی بر سر مفهوم «آگاهی و علم» امام بود، که کتاب «شهید آگاه» اثر آیت‌الله‌العظمی لطف‌الله صافی گلپایگانی پاسخی به آن بود. از نظر من، حضرت سیدالشهداء _علیه‌السلام_ به شهادت خود، علم و آگاهی داشت. و آنچه در حالت دفاع، انجام داد برای پایان‌دادن به تفکر جنگ‌طلبی لشگر مقابل بود، تا هدایت‌گری خود را حتی تا آخرین ثانیه‌ها کنار نگذارد. حتی احتجاج با کودک خردسال و شیرخواره _علی اصغر_ اوج هدایتگری و انسان‌دوستی آن امام بود که شاید از راه ترحُّم به کودک، به راه بیایند و قتل و کشتار نکنند. اما برای سران آن لشگر، سکّه‌ها سوسو می‌زد. بگذرم. بقیه‌ی حاشیه‌ها درباره‌ی آن کتاب، از حوصله‌ی تکرار خارج است.

 

متری شیش‌ونیم

چندی پیش، فرصت دست داد، رفتم این فیلم دیدم. پرداختِ ژرف است به فقر، فروش مواد مخدر و گرفتاری مبتلایان به آن. به نظر من، دیدن آن _که کمی بیشتر از دو ساعت زمان می‌برَد_ نه فقط هدَردادن وقت نیست، بلکه یک درک تازه ازین خطر و آفت است؛ که من فکر می‌کنم هیچ نظام و حکومتی قادر به محو آن نیست. جمهوری اسلامی ایران هم که به‌تمامه نتوانست.

 

بیفزایم لفظ «متری شیش‌ونیم» _که عنوان فیلم شده‌است_ اشاره به کفَن است که در بخش‌های پایانی از زبان «ناصر خاکسار» که نقش تبهکار مواد مخدر را بازی می‌کند، بیان می‌شود. گلایه‌اش در دادگاه که گفت رفت بازار، دید کفن از چادر گران‌تر است. چادر متری چهارونیم بود، اما کفن متری شیش‌ونیم!

دیدن یا نوشتن نظرات : ۰
مدرسه فکرت ۴۴

مدرسه فکرت ۴۴

ابراهیم طالبی  | دامنه دارابی
مدرسه فکرت ۴۴

مجموعه پیام‌هایم در مدرسه فکرت

قسمت چهل و چهارم

 
زنگ شعر:
مولوی در مثنوی:
 
چاک حُمق و جهل نپذیرد رفو
تخم حکمت کم دهِش ای پندگو
 
 
هف‌‌هش خط (۳)
 
به نام خدا. سلام. دسیسه، وسوسه، وجدان. زنده‌بودن، این زیبندگی را بر آدمی دارد که دعوای دو قاضی‌القضات را در همین دنیا ببینی. شیخ محمد یزدی و شیخ صادق لاریجانی هر دو، در جایگاهی بودند که کارویژه‌ی اصلی‌اش، فصلِ خصومت یعنی پایان‌دادن دعاوی و فیصله‌دادن شکایات میان مردم است؛ اما خود به زبان زیبایی داراب‌کلایی‌ها هر دو «کِره‌کَف» شدند!
 
آدمی از نظر من، همیشه در مثلث «دسیسه، وسوسه، وجدان» قرار دارد. اولی از بیرون به انسان هجوم می‌کند، دومی و سومی از درون؛ وسوسه به بدی‌ها سوق می‌دهد و وجدان به انصاف. اگر جواب انسان به ندای وجدان _این نعمت خدا در وجود انسان_ درست باشد، آسودگی می‌آفریند وگرنه عذاب. این دو شیخ جمهوری اسلامی، گویا از دسیسه‌ها در امان‌اند. اما این‌که با کدام‌یک از دو ضلع دیگر مثلث _یعنی وسوسه یا وجدان_ به‌هم تاختند، من نمی‌دانم. داوری هم نخواندم.
 
 
اما بعد؛ وقتی می‌بینم دو «آیت‌الله» باهم این‌گونه تاخت‌وتاز می‌کنند، به یاد محمد مجتهد شبستری می‌افتم _که خود در سال‌های پیشین داوطلبانه_ لباس روحانیت از تن خویش برکَند و چندی‌پیش نیز پیشنهاد داد این القاب و عناوین از میانِ روحانیت شیعه رَخت بر بندد. البته باخبر شدم مرجع بزرگ آقای سیدعلی سیستانی عنوان «آیت‌الله العظمی» را از پیشوند نامش حذف کردند. خدا کند حوزه‌ی قم نیز از این اسارت اَلقاب رهایی یابد.
 
نکته: عنوان «آیت‌الله» و «حجت‌الاسلام» نه فقط مصونیت نمی‌آورد، بلکه گاه مسمومیت می‌آفریند. مایه‌ی عُجب و خودپسندی، موجب آفت و آسیب و نیز دستاویز دنیاداری و خود را خدای‌گون پنداشتن! می‌شود.
 
 
افزوده: من خود را به همان «مدرسه‌ی علمیه‌ی ولی‌عصر» رساندم که شیخ محمد یزدی به شیخ صادق لاریجانی طعنه زد که مدرسه‌ی لوکس ساختی. و دو سه صحنه از آن، عکس انداختم. که در زیر، پیوست این قسمت «هف‌‌هش خط» می‌کنم. این‌که مدرسه را مجلل ساخته، یا مقررات شهرداری قم را رعایت نکرده، یا از حریم خیابان عقب‌نشینی نکرده، و یا چنان و چنین شده را من سیاسی‌میاسی بلد نیستم!
 
 
آخر خط:
وقتی دو قاضی‌القضات که متّصف به آیت‌الله شدند و قوه‌ی قضاییه را هر کدام ده‌سال به سبک و سلیقه‌ی خود چرخاندند، و بیست سال تمام برای مردم پند و اندرز بافتند و به هیچ‌کس و هیچ‌کجا پاسخگو نبودند! و هنوز نیز به‌گونه‌ی آزادانه مورد نقد و بررسی قرار نگرفته‌اند، این‌طور باهم درمی‌افتند، من آن را نشانه‌ایی از مکافات عمل در همین دنیا می‌دانم. شاید من در خط آخر، خطا کرده‌ام. بگذرم. ۳ شهریور ۱۳۹۸.
 


هف‌‌هش خط (۴)

به نام خدا. سلام. درین هف‌‌هش خط، مفهوم قیاس را می‌کاوم: طوطی روغن بقّال را بر زمین ریخت... بقّال خشمگین شد و بر سر طوطی کوفت. پرهای سرِ طوطی ریخت و کچَل شد. طوطی قهر کرده بود و دیگر نه بانگ می‌زد و نه سخن می‌گفت. تا این‌که روزی، مردِ طاسی را دمِ بقالی دید. به گپ آمد و گفت: تو مگر از شیشه روغن ریختی کچل شدی؟!


آخر خط:
مولوی درین حکایتِ دفتر اول مثنوی _که از کهن‌ترین ادبیات شرق است_ می‌خواهد بگوید برخی از انسان‌ها در درازای زندگی، تفکر خویش را بر اساس قیاسِ واهی بنا می‌نهند و هرگز به ژرفا نمی‌روند و از نگاهِ تنگ خود، به پدیده‌ها می‌نگرند که اغلب، خیال است نه حقیقت. بگذرم!

 

یک سخن از بوعلی سینا:
دشنه‌هایی که مردم را می‌کُشد عریان است، اما دشنه‌هایی که شاهان را می‌کُشد، پنهان!

 

 

...

 

 

دو عکس بالا جاده‌ی خوش‌ییلاق است. میان شاهرود و آزادشهر. درین جاده چندجای دیدنی وجود دارد: خرقان، بسطام، روستای ابر، جنگل ابر، چهل‌دختر، روستا و گردنه‌ی خوش‌ییلاق. تیل‌آباد و نیز شالیزارهای وسیع و زیبا در شکاف درّه‌ی این منطقه با آب‌های زلال کوهستانی.

من تا به‌حال از دو سه دهه پیش تا اکنون، در بخش نیمه‌ی شمالی ایران بر تمام راه‌های میانبُری که رشته‌کوه البرز را از دو سوی دامنه‌ی شمالی و جنوبی به هم متصل می‌کند، راندم. همه را برمی‌شمارم:


۱. گردنه‌ی حیران آستارا به اردبیل.
۲. گردنه‌ی اسالم به خلخال.
۳. گردنه‌ی کوهین در جاده‌ی قزوین، رشت.
۴. گردنه‌ی هزارچم جاده‌ی چالوس کرج.
۵. گردنه‌ی امام‌زاده‌هاشم جاده‌ی هراز.
۶. گردنه‌ی گدوک و دلیجایی جاده‌ی فیروزکوه.
۷. گردنه‌ی سرانزا جاده‌ی فیروزکوه سمنان.
۸. گردنه‌ی کیلان آبسرد ایوانکی آزادراه گرمسار قم.
۹. گردنه‌ی کیاسر ساری فولادمحله دامغان.
۱۰. گردنه‌ی شاه‌کوه شاهرود توسکستان گرگان.
۱۱. گردنه‌ی خوش‌ییلاق شاهرود آزادشهر.
۱۲. گردنه‌ی لواسان فشم دیزین.

فقط سه میانبُر دیگر مانده که بزودی در آن هم خواهم راند:

۱. گردنه‌ی خطیرکوه چاشم شهمیرزاد.
۲. گردنه‌ی گرمه جاجرم میامی.
۳. گردنه‌ی دیباج گلوگاه دامغان

و نیز جاده‌ی شرقی غربی بلده سیاه‌بیشه را تا به حال نرفته‌ام. از خانه تکان باید خورد، ایران را دید. جهان فقط داراب‌کلا نیست!

 

پاسخ به فقه‌پژوهان:

با سلام و آرزوی توفیق

با این دیدگاه شما تماماً مخالفم. دست‌کم به این علت: اسلام از طریق امامت تفسیر می‌شود. امام از نظر مرحوم علامه، کسی‌ست که راه‌بَر است. یعنی امام خود پیش می‌افتد و به عنوان پیشوای صادق و عامل پیرو را به مقصد می‌رساند. اسلام منهای امام، نقض سفارش پیامبر اسلام (ص) است: کتاب و عترت. پس، شیعه که حاصلِ جمع کتاب و عترت است، ملاک و معیار است. و من اسلامی را پیروی می‌کنم که از مسیر امامت طی شود. تأکید بر شیعه‌بودن جز طی طریق در راه اسلام ناب محمدی نیست. و این به معنی غالی و غُلات نیست. بیشتر بخوانید ↓

مجموعه پیام‌هایم در مدرسه فکرت

قسمت چهل و چهارم

 
زنگ شعر:
مولوی در مثنوی:
 
چاک حُمق و جهل نپذیرد رفو
تخم حکمت کم دهِش ای پندگو
 
 
هف‌‌هش خط (۳)
 
به نام خدا. سلام. دسیسه، وسوسه، وجدان. زنده‌بودن، این زیبندگی را بر آدمی دارد که دعوای دو قاضی‌القضات را در همین دنیا ببینی. شیخ محمد یزدی و شیخ صادق لاریجانی هر دو، در جایگاهی بودند که کارویژه‌ی اصلی‌اش، فصلِ خصومت یعنی پایان‌دادن دعاوی و فیصله‌دادن شکایات میان مردم است؛ اما خود به زبان زیبایی داراب‌کلایی‌ها هر دو «کِره‌کَف» شدند!
 
آدمی از نظر من، همیشه در مثلث «دسیسه، وسوسه، وجدان» قرار دارد. اولی از بیرون به انسان هجوم می‌کند، دومی و سومی از درون؛ وسوسه به بدی‌ها سوق می‌دهد و وجدان به انصاف. اگر جواب انسان به ندای وجدان _این نعمت خدا در وجود انسان_ درست باشد، آسودگی می‌آفریند وگرنه عذاب. این دو شیخ جمهوری اسلامی، گویا از دسیسه‌ها در امان‌اند. اما این‌که با کدام‌یک از دو ضلع دیگر مثلث _یعنی وسوسه یا وجدان_ به‌هم تاختند، من نمی‌دانم. داوری هم نخواندم.
 
 
اما بعد؛ وقتی می‌بینم دو «آیت‌الله» باهم این‌گونه تاخت‌وتاز می‌کنند، به یاد محمد مجتهد شبستری می‌افتم _که خود در سال‌های پیشین داوطلبانه_ لباس روحانیت از تن خویش برکَند و چندی‌پیش نیز پیشنهاد داد این القاب و عناوین از میانِ روحانیت شیعه رَخت بر بندد. البته باخبر شدم مرجع بزرگ آقای سیدعلی سیستانی عنوان «آیت‌الله العظمی» را از پیشوند نامش حذف کردند. خدا کند حوزه‌ی قم نیز از این اسارت اَلقاب رهایی یابد.
 
نکته: عنوان «آیت‌الله» و «حجت‌الاسلام» نه فقط مصونیت نمی‌آورد، بلکه گاه مسمومیت می‌آفریند. مایه‌ی عُجب و خودپسندی، موجب آفت و آسیب و نیز دستاویز دنیاداری و خود را خدای‌گون پنداشتن! می‌شود.
 
 
افزوده: من خود را به همان «مدرسه‌ی علمیه‌ی ولی‌عصر» رساندم که شیخ محمد یزدی به شیخ صادق لاریجانی طعنه زد که مدرسه‌ی لوکس ساختی. و دو سه صحنه از آن، عکس انداختم. که در زیر، پیوست این قسمت «هف‌‌هش خط» می‌کنم. این‌که مدرسه را مجلل ساخته، یا مقررات شهرداری قم را رعایت نکرده، یا از حریم خیابان عقب‌نشینی نکرده، و یا چنان و چنین شده را من سیاسی‌میاسی بلد نیستم!
 
 
آخر خط:
وقتی دو قاضی‌القضات که متّصف به آیت‌الله شدند و قوه‌ی قضاییه را هر کدام ده‌سال به سبک و سلیقه‌ی خود چرخاندند، و بیست سال تمام برای مردم پند و اندرز بافتند و به هیچ‌کس و هیچ‌کجا پاسخگو نبودند! و هنوز نیز به‌گونه‌ی آزادانه مورد نقد و بررسی قرار نگرفته‌اند، این‌طور باهم درمی‌افتند، من آن را نشانه‌ایی از مکافات عمل در همین دنیا می‌دانم. شاید من در خط آخر، خطا کرده‌ام. بگذرم. ۳ شهریور ۱۳۹۸.
 


هف‌‌هش خط (۴)

به نام خدا. سلام. درین هف‌‌هش خط، مفهوم قیاس را می‌کاوم: طوطی روغن بقّال را بر زمین ریخت... بقّال خشمگین شد و بر سر طوطی کوفت. پرهای سرِ طوطی ریخت و کچَل شد. طوطی قهر کرده بود و دیگر نه بانگ می‌زد و نه سخن می‌گفت. تا این‌که روزی، مردِ طاسی را دمِ بقالی دید. به گپ آمد و گفت: تو مگر از شیشه روغن ریختی کچل شدی؟!


آخر خط:
مولوی درین حکایتِ دفتر اول مثنوی _که از کهن‌ترین ادبیات شرق است_ می‌خواهد بگوید برخی از انسان‌ها در درازای زندگی، تفکر خویش را بر اساس قیاسِ واهی بنا می‌نهند و هرگز به ژرفا نمی‌روند و از نگاهِ تنگ خود، به پدیده‌ها می‌نگرند که اغلب، خیال است نه حقیقت. بگذرم!

 

یک سخن از بوعلی سینا:
دشنه‌هایی که مردم را می‌کُشد عریان است، اما دشنه‌هایی که شاهان را می‌کُشد، پنهان!

 

 

...

 

 

دو عکس بالا جاده‌ی خوش‌ییلاق است. میان شاهرود و آزادشهر. درین جاده چندجای دیدنی وجود دارد: خرقان، بسطام، روستای ابر، جنگل ابر، چهل‌دختر، روستا و گردنه‌ی خوش‌ییلاق. تیل‌آباد و نیز شالیزارهای وسیع و زیبا در شکاف درّه‌ی این منطقه با آب‌های زلال کوهستانی.

من تا به‌حال از دو سه دهه پیش تا اکنون، در بخش نیمه‌ی شمالی ایران بر تمام راه‌های میانبُری که رشته‌کوه البرز را از دو سوی دامنه‌ی شمالی و جنوبی به هم متصل می‌کند، راندم. همه را برمی‌شمارم:


۱. گردنه‌ی حیران آستارا به اردبیل.
۲. گردنه‌ی اسالم به خلخال.
۳. گردنه‌ی کوهین در جاده‌ی قزوین، رشت.
۴. گردنه‌ی هزارچم جاده‌ی چالوس کرج.
۵. گردنه‌ی امام‌زاده‌هاشم جاده‌ی هراز.
۶. گردنه‌ی گدوک و دلیجایی جاده‌ی فیروزکوه.
۷. گردنه‌ی سرانزا جاده‌ی فیروزکوه سمنان.
۸. گردنه‌ی کیلان آبسرد ایوانکی آزادراه گرمسار قم.
۹. گردنه‌ی کیاسر ساری فولادمحله دامغان.
۱۰. گردنه‌ی شاه‌کوه شاهرود توسکستان گرگان.
۱۱. گردنه‌ی خوش‌ییلاق شاهرود آزادشهر.
۱۲. گردنه‌ی لواسان فشم دیزین.

فقط سه میانبُر دیگر مانده که بزودی در آن هم خواهم راند:

۱. گردنه‌ی خطیرکوه چاشم شهمیرزاد.
۲. گردنه‌ی گرمه جاجرم میامی.
۳. گردنه‌ی دیباج گلوگاه دامغان

و نیز جاده‌ی شرقی غربی بلده سیاه‌بیشه را تا به حال نرفته‌ام. از خانه تکان باید خورد، ایران را دید. جهان فقط داراب‌کلا نیست!

 

پاسخ به فقه‌پژوهان:

با سلام و آرزوی توفیق

با این دیدگاه شما تماماً مخالفم. دست‌کم به این علت: اسلام از طریق امامت تفسیر می‌شود. امام از نظر مرحوم علامه، کسی‌ست که راه‌بَر است. یعنی امام خود پیش می‌افتد و به عنوان پیشوای صادق و عامل پیرو را به مقصد می‌رساند. اسلام منهای امام، نقض سفارش پیامبر اسلام (ص) است: کتاب و عترت. پس، شیعه که حاصلِ جمع کتاب و عترت است، ملاک و معیار است. و من اسلامی را پیروی می‌کنم که از مسیر امامت طی شود. تأکید بر شیعه‌بودن جز طی طریق در راه اسلام ناب محمدی نیست. و این به معنی غالی و غُلات نیست. بیشتر بخوانید ↓

از خصلت نیکو و پسندیده‌ی شما در تأیید سخنم، متشکرم آقا. اما بعد؛ خود به‌یقین واقف‌اید که پهنه‌ی تئوریک با پهنه‌ی پراتیک (=عرصه‌ی عمل و واقعیت) ممکن است فرق باشد. اما این دلیل بر این نیست، آسیب‌ها در مقام عمل و کردارها را موجب خدشه در تئوری‌ها کنیم.

 

خلاصه کنم: اگر شیعیان در وفا و عمل دچار آسیب‌اند، مستمسکی نیست که به باورها و نظریات شیعی خود تردید و رخنه وارد کنیم. همیشه فرسنگ‌ها فاصله خواهد بود میان امام علی و شیعه‌ی علی. آن انسان کامل کجا و ما که دچار انواع حجاب‌ها و لغزش‌ها هستیم، کجا. مهم این است اصالت فکری خود را به نسیانی نسپُریم. شیعه، حق است؛ چون علی، حق است، و حتی حق هم با علی است و علی با حق. با نهایت احترام و اعتذار. پوزش از ورودم به بحث.

 

هف‌‌هش خط (۵)

 

به نام خدا. سلام. «تی‌یک» نمایشنامه‌ای دارد با عنوان «گربه در چکمه». درین نمایش، پادشاه به شاهزاده که به دیدارش آمده می‌گوید: «تو که از راهی به این دور و درازی آمده‌ای، چطور زبان ما را به‌این‌خوبی بلدی؟» شاهزاده پاسخ می‌گوید: «هیس!» پادشاه می‌پرسد: چرا می‌گویی هیس؟ و شاهزاده جواب می‌دهد: «اگر من نگویم هیس! و اگر تو باز هم حرف بزنی نمی‌شود نمایش را ادامه بدهیم.»

 

آخر خط:

شاهان خیلی دوست دارند حرف بزنند. همین محمدرضاشاه _سردستِ دسیسه‌ و گماشته‌ی انگلیسی‌ها آمریکایی‌ها_ شیفته‌ی حرف‌زدن، مصاحبه‌کردن و سخنرانی بود. حتی خود را به میدان «آستانه قم» در مجاورت حرم حضرت معصومه می‌رسانْد، ایستاده سخنرانی می‌کرد، داد و فریاد می‌نمود و نصیحت و تهدید به علما و ملت سر می‌داد. حالا در تئاتر «گربه در چکمه» هم پادشاه همه را ساکت! می‌خواهد. این‌که نشد تئاتر! بگذرم.

 

شرحی بر یک آزادراه

۱. این آزادراه در شرق قم، جنوب ورامین و غرب گرمسار قرار دارد. طول آن از ۱۵۰ کیلومتر است.

 

۲. این آزادراه گرچه در میان مردم جاده‌ی قم_گرمسار مشهور است، اما نامش حرم تا حرم است. یعنی حرم قم به حرم مشهد. ثبت این نام در سیستم راهیاب ماشینم در عکس بالا کاملاً مشخص است.

 

۳. دو جایگاه عوارض دارد: یکی در ۳۰ کیلومتری قم، دیگری در ۵ کیلومتری بزرگراه تهران مشهد در نزدیکی سه‌راهی گرمسار.

 

۴. در هر عوارضی ۷هزار تومان باید پرداخت کنی. یا نقدی یا با کارت بانکی. در مسیر منتهی به قم «رسیدِ عوارضی» را باید نزد خود نگه‌داری کنی، تا در عوارضی سوم که ابتدای آزادراه قم_کاشان قرار دارد، آن را نشان دهی تا برای آن آزادراه عوارض نپردازی.

 

۵. اگر از سمت قم وارد آزادراه حرم تا حرم می‌شوی در کیلومتر ۱۵ جایگاه پمپ بنزین دارد. اما اگر از سمت گرمسار وارد آزادراه می‌شوی، در کیلومتر ۱۳۵ یعنی در نزدیکی قم و در امتداد پمپ بنزین ضلع جنوبی، جایگاه پمپ بنزین دارد. بهتر است باک ماشین را از پیش بنزین بریزید تا آرامش داشته باشید.

 

۶. درین آزاد‌راه، با جغرافیای زیبا مواجه می‌شوی: درختان کوتاه‌قد کویری، پرندگان فصلی مرداب‌ها و شوره‌زارها، شترچرانی صحراگردها، مزرعه‌ها، تپه‌ماهورهای سرخ‌رنگ، دو امام‌زاده، مسیر کاروانسرای بهرام‌گور و خلوت کویر.

 

۷. سرعت مجاز این آزادراه در بیشینه و کمینه، ۱۲۰ و ۷۰ است. آزادراه در هر دو مسیر دارای چهار باند و یک باند کناری است. راندن در این آزادراه توأم با آسودگی است. و هیچ گردنه و سربالایی و سرپایینی‌یی ندارد.

 

۸. کسی از قم بخواهد به مشهد برود، با انتخاب این آزادراه، به جای طی کردن آزادراه قم_تهران و از آنجا بزرگراه پاکدشت_مشهد، هم مسافت خود را کوتاه‌تر کرده است و هم از راه‌بندان کلافه‌کننده و شلوغی و آلودگی تهران رهایی یافته است.

 

۹. مثال می‌زنم: مثلاً من اگر بخواهم از قم به مشهد بروم، چنانچه ازین آزادراه عبور کنم، حدود ۳۰۰ کیلومتر مسافت کمتری را طی می‌کنم تا آن‌که از مسیرآزادراه قم_ تهران و بزرگراه فیروزکوه به ساری بیاییم و راه جنگل گلستان و بجنورد به مشهد بروم. از سوی دیگر با کمتر از ده ساعت از این مسیر به مشهد می‌رسم. حال آن‌که در آن مسیر هم امکان یکسره‌راندن نیست و هم بیش از ۱۶ ساعت زمان می‌برد. که برای کمتر راننده‌ای این زمان تحمل‌کردنی است. چون کشکولی بگم هم خودت جوش می‌آری و هم ماشین!

 

 عکس از دامنه

۱۰. اگر از ساری به قم می‌آیی باید چه کنی؟ تا فیروزکوه بران. وارد فیروزکوه شدی، در اولین دوربرگردان سمت چپ ورودی شهر را دور بزن، ۵۰۰ متر عقب‌تر جاده‌ی فیروزکوه_سمنان را _که ۶۵ کیلومتر است_ طی کن. در ۲۲ کیلومتری سمنان، به سمت راست یعنی مسیر گرمسار تهران بران. از عبور گرمسار که رد شدی، ۱۰ کیلومتر جلوتر، بزرگراه منتهی به تهران در سمت چپ به آزادراه گرمسار_ قم وارد شو و با خیال آسوده تا قم بران که کمتر از ۱ ساعت و نیم زمان می‌برد.

 

۱۱. این مسیر این چند حُسن را نسبت به مسیر فیروزکوه، تهران قم دارد:

 

۱. از گردنه‌های نفس‌گیر نمرود، دلیچایی، امین‌آباد و جاجرود رهایی می‌یابی. ۲. ترافیک عجیب بزرگراه بسیج، سه‌‌راه‌افسریه، و آزادگان را نداری. از دوربین‌های پی‌درپی بزرگراه یاسینی تهران و جریمه‌های محتمل کمین‌های پلیس تهران خلاص می‌شوی. ۳. مسافت کمتری را طی می‌کنی و نیز زمان کمتر و نیز هیچ ترافیکی را پیش‌رو نداری. ۴. از شرّ تهران رَستی. بیش از ۲۵ سال تهران اشتغال داشتم و هرگز دوست ندارم حتی وارد این شهر شوم. بگذرم.

 

زمبِر

۱. واژه‌ای است برای ابزار کار خاصه در حمل خاک و خشت‌خام در آجرپزی‌ها. و نیز جابجایی خاک تَه‌کار کَنی‌های ساختمان‌ها در قدیم.

۲. به گمانم (این نظر شخصی منه. شاید نادرست باشد) این ابزار ریشه در زن هم دارد. زن‌بَر بود که در تلفظ به میم بدل شد. در قدیم بُت‌ها، صنم‌ها، زنان دربار و افراد دیکتاتور را با «زن‌بر» حمل می‌کردند.

۳. من با زمبر کار کردم. هم کوره‌فشاری نکا. (البته فقط یک روز) هم در حمل خاک و سنگ ته‌کار در خانه‌سازی منزل پدری‌ام.

۴. نفری که دو سر چوب جلویی زمبر را می‌گرفت، سختی بیشتری را تاب می‌آورد.

۵. گاه بچه‌های کوچک را نیز زمبر سوار می‌کردند تا تفریحی صورت داده باشند.

۶. دسته‌ی زمبر دست آدم را زخم می‌کرد.

از شیخ‌عسکر، حمید و محمدحسین بابت شرکت در بحث واژه‌شناسی محلی متشکرم.

 

هف‌‌هش خط (۶)

 

به نام خدا. سلام.

۱. سال‌های دور در نشستی شبانه در جمع رفقا و سیاسیون در محل شرکت داشتم. همه‌جور بحث، شبیه هفتاویجار شده بود. ازجمله یک مشاجره. یکی، در بیان و دفاعیه بر سر یک اختلاف درون‌خانوادگی، به احترام و قدردانی، اسم همسر یکی را برد. آن یکی در کسری از ثانیه، برآشفت و پرخاشگرانه گفت: تو بیخود می‌کنی اسم زنم را در جمع به‌زبان می‌آوری. حال؛ اگر من در آن متن دیشبم، سه اسم بردم، اسم چهارم را نیاوردم، خواستم حدود نگه دارم.

 

۲. خواستم با این خاطره، گفته باشم در میان ایرانیان و از قضا در بین داراب‌کلایی‌ها، این هنجار همواره جاری بوده که اسمِ زن را در جمع نمی‌آورده و نمی‌آورند. این‌که ریشه‌ی این گرَوِش اخلاقی چیست، به نظرم روشن و بدیهی‌ست.

 

۳. اگر به دروازه‌های چوبی قدیمی دقت شود، دو کوبه (=دقّ‌الباب) داشت: یکی کلفت و یکی نازک. اگر کوبه‌ی کلفت کوبیده می‌شد اهل منزل می‌فهمیدند آن‌که پشت در، در می‌زند مرد است، پس زنان خانه حجاب و پوشش می‌کردند. اما اگر کوبه‌ی نازک کوبیده می‌شد مردان منزل هنجار پوشش خود را رعایت می‌کردند زیرا زنان، کوبه‌ی نازک را می‌کوبیدند. این‌ها بخشی از فرهنگ ما بوده است.

 

۴. این یک هنجار دیرینه‌ی ایرانی است که «زن» در این سرزمین پرگهر، همیشه پوشش داشت و در هیچ کتیبه، تندیس، سردیس و مجسمه‌های تاریخی، زن عریان و برهنه دیده نمی‌شود.

 

۵. پس؛ محفوظ‌داشتن اسم زن، ریشه در آداب و فرهنگ کشورمان دارد که تا اکنون بر همه‌ی‌مان جاری‌ست. و من فکر می‌کنم هنوز هم تقریباً تمام مردان، از روی آداب و غیرت، سعی دارند نام و اسم زن و دختر و خواهر خود و دیگران را در هر جایی، آشکارا بیان نکنند و از آن به‌درستی اکراه دارند.

 

آخر خط:

این‌که آیا این فرهنگ و آداب و هنجار، خوب است یا نه، بحث من نیست. من «آنچه هست» را نوشتم. آنچه «باید باشد» بحثی دیگر است که من درین‌باره تخصص و علم ندارم. بگذرم.

 

پاسخ:

سلام. گزاره‌ی مهمی تولید کردی و من شادابم که سلسله اعصاب متن را می‌گیری. اگر حوصله به‌خرح دهی پاسخم را کمی فنّی‌تر بگویم:

 

ایزایا برلین آزادی را به «آزادی از» و «آزادی در» تقسیم می‌کند. در اولی آزادی از قید و بند‌هاست مثل آزادی از دست استبداد. و دومی آزادی درونی است. یعنی آزادی در نفس، در جهل، در دانش ، در روح. پس دو حرف «از» و «در» را بگذار بر سر آزادی و در دنباله‌ی آن هرچه قید و بند بیرونی و درونی است را ردیف کن. هرچه از آن قید و بندها رهاتر باشی، به آن سخن فیشته نزدیک‌تر شدی. پوزش از توضیخ واضحات. برداشت شما هم عالی بود.

 

 در عکس بالا مدیر در حال آماده‌شدن برای نوشتن هف‌‌هش خط هشتم بر روی دستگاه تبلت

 

هف‌‌هش خط (۸)

به نام خدا. سلام.

۱. هر کس هف‌‌هش بار جوراب خود و همسرش را شسته، دست بالا.

 

۲. هر کس هف‌‌هش بار برای زنش چای بُرده، دست بالا.

 

۳. هر کس هف‌‌هش بار به خانمش اُرد نداده، دست بالا.

 

۴. هر کس هف‌‌هش بار حرف زنش را گوش و اطاعت کرده، دست بالا.

 

۵. هر کس هف‌‌هش بار که نه، فقط یک‌بار به صلاحدید و مخالفت همسرش از نصب ماهواره پرهیز کرده، دست بالا.

 

۶.  هرکس هف‌‌هش بار در رخت‌شویی و ظرف‌شویی به‌جای همسرش کار کرده، دست بالا.

 

۷. هر کس هف‌‌هش بار زنش را بر تفریح و سرگرمی‌ (به قول داراب‌کلایی‌ها رفیق‌بازی) ترجیح داده، دست بالا.

 

۸. هر کس هف‌‌هش بار در مشورت با همسرش، تسلیم رأی او شده، دست بالا.

 

۹. هر کس هف‌‌هش بار لَم نداده یک گوشه‌ای و به زنش نگفته پاشو برو برام آب بیار، دست بالا.

 

۱۰. هر کس هف‌‌هش بار دعوامرافعهِ خشن و خونین با خانمش نکرده، دست بالا. البته می‌دانم فقط دو خاشکِ چو با هم مرافعه نمی‌کنن. پس بگومگو امری طبیعی است.

 

۱۱. هر کس هف‌‌هش بار در معابر و محافل جفت همسرش رفته و چند شاپ جلوتر او نبوده، دست بالا.

 

۱۲. هر کس هف‌‌هش بار برای ورود همسرش از بیرون به منزل، قیام کرده به‌قول بچه‌محصل‌ها برپا و به‌شکل سربازها خبردار شده، دست بالا.

 

۱۳. هر کس هف‌‌هش بار زنش را به نجف و کربلا رسانده و بیش از چهل و هشت بار به مشهد برده، دست بالا. البته این مورد، اختیاری‌ و ذوقی‌ست.

 

۱۴. هر کس هف‌‌هش بار بیرون منزل و در اجتماع اخم بوده، ولی در بیت و کنار زنش دست از اخم و تَخم و عَبوسیت شسته، دست بالا.

 

۱۵. هر کس هف‌‌هش بار فقط به‌خاطر دل همسرش از کارهای مورد علاقه‌اش خودداری کرده، دست بالا.

 

۱۶. هر کس هف‌‌هش بار در خانه دموکراسی پیاده کرده و از خوی دیکتاتوری وداع کرده، دست بالا.

 

۱۷. هر کس هف‌‌هش بار برای پختِ غذا و نوع شام و نهار به خانمش غُرّولُند نزده، دست بالا.

 

۱۸. هر کس هف‌‌هش بار  به‌جای زنش برای فرزندان خردسالش شب‌زنده‌داری کرده و در بُردن بچه‌ی تب‌کرده و سرماخورده‌اش به مطبِّ پزشکان، از زنش سبقت گرفته، دست بالا.

 

۱۹. هر کس هف‌‌هش بار که نه بلکه همچنان عشقش به زنش زیادتر می‌شود و از سر عشق و وفا، دلبخواهانه به او چشمک می‌زند، دست بالا.

 

۲۰. هر کس هف‌‌هش بار دلش برای زنش تنگ شده و اشک ریخته و در انتظارش شب و روز شمرده، دست بالا.

 

۲۱. هر کس هف‌هش بار سفره‌ی غذا را خود جمع‌وجور کرده و به زنش مدد رسانده، و تا خورده چَک رِه چَکِ پِشت نذاشته و لَم نداده، دست بالا.

 

۲۲. هر کس هف‌هش بار، هم کفش خود و هم کفش زنش را به‌رغبت واکس زده و چادر و مانتوی همسرش را به‌شوق و رضا، اتو کرده، دست بالا.

 

۲۳. هر کس هف‌هش بار توی ماشین خانوادگی‌اش، خود به احترام و منزلت و مقام زنش رفت صندلی پشتی نشست و خانمش در صندلی جلو، دست بالا.

 

۲۴. هر کس هف‌‌هش بار  که چه عرض کنم، بلکه برای ابد و لحد، نیمی از اموال و زمین و خانه و ارثیه‌اش و حتی اغلب دارایی‌هایش را به‌نام همسرش کرده دست بالا. چون طبق قانون طبیعت البته از نظر ناقص من، مردان معمولاً ده سال زودتر از زنان می‌میرند، پس باید حواس را به امنیت و تأمین زن جمع کرد. بگذرم.

 

خدا امروز درین مدرسه‌ی فکرت به دادم برسد. کشکولی بگم: امرو مدرسه را کودکستان نکنن خوبه!

 

آخر خط:

ویکتور فرانکل اتریشی که ۳۲ کتاب نوشت و در ۱۹۹۷ درگذشت، به کسی که زنش مرده بود و سوگناک بود گفت: «اگر تو می‌مُردی، همسرت به رنج می‌افتاد پس خوشحال باش.» یعنی حتی فکر رنجور نشدن همسر نیز، قانون بقاء و بهاء عشق است.

 

هف‌هش خط (۹)

به نام خدا. سلام. وقتی مفهوم عشق را در افلاطون و ارسطو و قیصر امین‌پور تلاقی (=دیدار و ملاقات) دهیم، نکات پرشوری عاید می‌شود.

 

افلاطون عشق را جنبش جوشنده‌ی نفْس می‌داند به نفع معشوق. ارسطو شاگرد او اما، عشق را حرکت حس می‌داند به سمت‌وسوی معشوق. و مرحوم قیصر امین‌پور عشق را در کتابِ «دستور زبان عشق» بی‌دستور می‌داند که خداوند آن را بی‌گزاره در نهاد بشر نهاد. یعنی به دل نمی‌توان دستور داد. عشق، دستورپذیر نیست. ادبیات، دستور زبان دارد، اما عشق، بی‌دستور است. او این‌گونه عشق را سروده:

 

دست عشق از دامن دل دور باد
می‌توان آیا به دل دستور داد؟

می‌توان آیا به دریا حکم کرده
که دلت را یادی از ساحل مباد؟

موج را آیا توان فرمود: ایست!
باد را فرمود: باید ایستاد؟

آنکه دستور زبان عشق را
بی‌گزاره در نهادِ ما نهاد

خوب می‌دانست تیغ تیز را
در کف مستی نمی‌بایست داد

 

درنگ در آیه

فَمَا بَکَتْ عَلَیْهِمُ السَّمَاءُ وَالْأَرْضُ وَمَا کَانُوا مُنْظَرِینَ. یعنی: پس نه آسمان بر آنان گریست و نه زمین و [هنگام نزول عذاب هم] مهلت نیافتند.(دخان. ۲۹)

 

مرحوم علامه طباطبایی در المیزان معتقد است گریه‌نکردن آسمان و زمین «کنایه از عدم تغییر حالت آنها» است. یعنی نه آسمان و نه زمین به حال آنان [فرعون و لشگرش که در دریا غرق شدند] گریه نکرده و تغییر حالت ندادند. و این‌که خدا به آنان مهلت نداد، یعنی «ناگهان آنها را به هلاکت رساند» و غرَض این است «هلاک فرعونیان هیچ اهمیتی برای خدا نداشت.»

 

منطقه الفراغ

سلام علیکم
به نام خدا. فرصت دست داد بحث‌های اساتید بزرگوار تالار فقه‌پژوهان را خواندم. گرچه واضع منطقه الفراغ _شهید محمدباقر صدر_ به پهنه‌ی متحول و متغیر توجه دادند و این نشان از فراست آن فقیه مبارز و سیاسی بود که می‌خواست دست حاکم اسلامی در اجرای احکام و عدالت بسته نباشد. اما من یک ابهام در ذهنم چرخش دارد و آن این‌که از کجا مطمئن باشیم منطقه الفراغ است. شاید در آن باره، سخن خدا و معصومین _علیهم‌السلام_ موجود باشد و ما از آن بی‌خبریم. و یا فهم نوین نداریم. بنابراین، به‌آسانی نمی‌توان این منطقه را تشخیص داد و بر اساس آن حکم داد. شاید من ازین مفهوم پرت هستم و فهم درستی از آن ندارم. اگر اساتید محترم و نیز، گرامی‌استاد آقای عمادی روشنگری فرمایند، بهره‌بردار خواهیم شد. پوزش.

التماس دعا.

 

هف‌‌هش خط (۱۰)

به نام خدا. سلام. دو سال پیش، از من درباره‌ی دین پرسیده شد. در یک فراز از آن جواب گفتم: «به قول ملاصدرا همۀ موجودات در حرکت به سوی کمال‌اند؛ حتی سنگ.»

 

آخر خط:
خدا نکند انسان کم از سنگ شود. دین، کارش به کمال بردن انسان است. بگذرم. ⁦☂️⁩

 

هف‌‌هش خط (۱۱)

 

به نام خدا. سلام. دَنی دیدرو _دانشمند عصر روشنگری و صاحب آثار و دائرةالمعارف ۲۸ جلدی_ از نخستین متفکرانی است که وجودِ دو نوع انسان را پیش کشید:

 

یکی «انسانِ ساختگی» است که منظورش ازین گونه انسان‌ها این است در جامعه جای دارد و خود را با کردارهای جامعه سازگار می‌کند و در پیِ جلب رضایت آنان است. «دیدرو» این نوع انسان را «انسان مصنوعی اَطواری» می‌داند که برای خوشایند جامعه، اَدا و اَطوار درمی‌آورد. اطوار یعنی طوری به طوری شدن! چندگونگی.

 

دیگری «انسان درونی» است که می‌خواهد بند بگُسلَد و بیرون بجَهد.

 

آخر خط:

آدم‌ اطواری، انگاری جهان را دادگاه سَنهِدرین فرض می‌گیرد! که از خود شخصیتی ساختگی و به‌ظاهر سازگار می‌سازند. این دادگاه هم که نیک می‌دانید، دادگاه عالی بنی‌اسرائیل در اورشلیم بود. و اما آدم‌ درونی، اهلِ این تزِ عامیانه‌ی مشهورِ «خواهی نشوی رسوا، همرنگ جماعت شو»، نیست.

 

بررسی یک آسیب

 

دیشب در یک سایتی خواندم که «مدّاحان اسرائیلی» دستگیر شدند و حتی پس‌زمینه‌ی این خبر، این اخطار سوسو می‌زد که مداحانی توسط رژیم غاصب اسرائیل آموزش می‌بینند.

 

۱. من هنوز نمی‌دانم این خبر راست است یا ناراست. پس؛ اگر اصل خبر، نادرست بود به حساب وارونگی و اینوِرژن ! نگذارید.

 

۲. حال‌که چنین افرادی دستگیر شدند، یکی از کارها _که خشنودی خدا در آن است_ می‌تواند این باشد آن محتواهای سُست و بی‌پایه‌ایی را که چنین مداحانی در طول این مدت طولانی، در هزاران محفل و مجلس می‌پراکندند، به مردم گفته شود تا روشنگری صورت پذیرد.

 

۳. چندسال پیش آقای مکارم شیرازی، این‌گونه مداحی‌ها و مرثیه‌سرایی‌ها را حذر داد، اما کمتر کسی گوش داد.

 

۴. متأسفانه مَقتل (=روایت صحنه‌ی عاشورا)ی امام حسین _علیه‌السلام_ توسط بسیاری از مداحان و منبری‌ها در طول زمان، ورق‌های تحریف‌ خورد و هربار حجیم‌تر گردید و به آن چیزهای نادرست و حتی وهن‌آلود و خرافه افزوده شد. شهید مطهری صاحب کتاب تحریفات عاشورا _که بعدها نمی‌دانم چرا به حماسه‌ی حسینی تغییرنام یافت_ در پی زدودنِ همین انحرافات عدیده بود.

 

۵. در پایان، آغاز ماه محرم را پاس می‌دارم که در این ماه، آموزگار رستگاری، آزادگی و دینداری به دست دنیازدگانِ دیندار و دیندارانِ دنیاپرست و زردوست، با دسیسه‌های جریان زور و تزویر به شهادت رسید. شهید مطهری درباره‌ی واقعه‌ی عاشورا می‌گوید:

 

«بزرگترین اثر حادثه‌ی کربلا این بود پرده‌ی نفاق را درید و حساب سلطنت عملاً از حساب دین جدا شد.» ۱۰ شهریور ۱۳۹۸.

 

 

سلام شیخ‌عسکر

جالب آسیب‌شناسی کردی. هیچ می‌دانید که بزرگترین مرکز شیعه‌شناسی در اسرائیل اشغالگر تأسیس شده‌است؟ چرا؟ زیرا آنان دشمن شیعه‌اند، پس لازمه‌ی دشمنی، دشمن‌شناسی است. ازین‌رو شیعه‌شناسی می‌کنند تا تخریب کنند. چندسال پیش، کتاب شیعه‌شناسی این مرکز را مطالعه کردم.

 

سلام آقارضا ادبی

 

نکته‌نگاری زیر آن پست من، نشان از علاقه و احاطه‌ات به مسائل مهمه است. خوب، ریز شدی در ورای این موضوع. به قول دوست ارزشمندم آقامهدی ملایی در جواب به شما: از ماست که بر ماست.

 

یک روزی درین مدرسه‌ی فکرت گفته بودم انقلاب اسلامی ایران باید پناهگاه و محل زیستِ دانشمندان جهان باشد و بکوشد دانشمند، اندیشمند و پژوهشگر از جهان جذب کند. اما گاه، با اسَف، کاری می‌کنند که دانشمند دفع می‌شود! و سراغ ایران را هم دیگر نمی‌گیرد. سیاست داخلی و خارجی ما باید سیاست عصر رسول‌الله (ص) شود که مدینه‌ای برای علم و فضیلت ایجاد کرد.

 

تشنه‌اند؛ تشنه‌ی حسین

 

عطشی دارند که فقط با نوشیدن جرعه‌جرعه‌های عشق حسینی سیراب می‌شوند. داغی از کُشته‌شدن حسین به دست دشنه‌ی دسیسه‌چینان، در دل مالامالِ اندوه‌ها و اندوخته‌ها دارند که هرگز سرد و بَرد نمی‌شود. تشنه‌اند؛ تشنه‌ی حسین.

 

اینان آموزگارشان حسین است که با عرفان و نیایش و نماز و ایستادن، با سرانی به نبرد برآمد که از سر بیم و آز مسلمان شده بودند.

 

هنوز نیز درد اینان، دیدنِ استیلای مداوم اهلِ بیم و آز بر گُرده‌ی بشریت است. رنجی که بر اهل راز و نیاز و انسان‌های آزاد گران می‌آید و می‌خواهد با راه حسین (ع)  باز نیز در صف عزادار امام حسین بایستد تا علم‌زده، پوچ، بی‌معنا، تهی از غایت هستی و محروم از عنایت الهی نگردد و تا می‌تواند راه بشر را اصلاح و کژی‌ها را درست کند. زیرا حسین شهید نیز، در برابر زندگی‌یابیِ دوباره‌ی جاهلیت ایستاد تا زنگار پَلشتی‌ها از چهره‌ی اسلام ناب بزُداید. هر کس، امام حسین آموزگارش گردد، راهش راه نه گفتن به ستم است.

 

عزادار آگاه

سلام من بر شما؛

جامه‌ی مشکی‌تان را می‌بویم؛

زنجیرتان را می‌بوسم؛

رنج‌تان را لمس می‌کنم؛

عرقِ جَبین‌تان را آبِ آبرو می‌دانم؛

و یک تار موی شما سینه‌زنان آگاه و شیدای حسین، سالار نیکان و نیاکان را به تمام کینه‌ورزان به اهل‌بیت _علیهم‌السلام_ و دل‌سِفتگان خودباخته عوض نمی‌کنم. آگاهانه عزادار باشید زیرا حسین «شهید آگاه» و آگاه‌کننده‌ی مبارزان و راست‌قامتان بوده و هست و خواهد بود. عشق حسین، سرسلسله‌جُنبان تمام عاشقان و شیفتگان و دلدادگان بااخلاص است.

 

رهبر جنبش آگاهی و رهایی

از هزاران علت پایداری رفاقت، یکی همین است که در منظرمان، آن رفیق و رفاقتی در دل و جان، ماندگار است که معرفت و محبت به عترت به‌ویژه به مکتب و منهج و منش امام حسین علیه السلام موج بزند. زیرا همان‌گونه که بلیغ بیان داشتی، رفتار و افکار سالار شهیدان، مکتب و جنبش آگاهی و رهایی است. و این به فرموده‌ی شما معرفت است؛ معرفتی که به قول استاد حکیمی منبع محبت می‌شود. و امام حسین تا آن اندازه مرجعیت می‌یابد که رسول خدا (ص) می‌گوید حسین از من است و من از حسین. پاره‌ی دوم سخن پیامبر، فلسفه‌ی زیستن است؛ آری او نیز که محبوب‌ترین خلق خداست، با حسین است؛ حسینی که کردار و گفتار و افکارش مکتب پویا شد. همه‌ی شاخص‌های یک زندگی رستگارانه، در وجود امام حسین هست. زندگی ننگین آن زندگانی‌یی است که بنیادش بر آز یزیدی، حیله‌ی ابن‌زیادی، خنجر شمری، طمع ابن‌سعدی و جهل عوامی بنا شده باشد. راه حسین، راه آگاهی و رهایی است، که دو اصل اصیل دارد: عبادت و عدالت. اولی برای رابطه با خدا و دومی برای رابطه با خلق خدا، از هر جُنبده‌ای. از زنبور عسل تا تمامی آدم‌ها. درود بر شما و عزاداران آگاه و رها.

 


هف‌‌هش خط (۱۲)

به نام خدا. سلام. چندجایی ازجمله در کتاب نجم‌الدین رازی اسدی یعنی در صفحه‌ی ۱۴۱ «مرموزات اسدی در مزمورات داودی» به تصحیح محمدرضا شفیعی کدکنی خوانده بودم آن لحظه‌ای که پیامبر اسلام (ص) در غزوه‌ی بدر، در سایه‌ای قرار گرفته بود، جبرئیل پیام هشدار آورد. عین آن نقل رازی، بی‌کم و کاست، این است: «گویند: روز بدر رسول (ص) در سایه نشسته بود. جبرئیل (ع) آمد و گفت: تو در سایه و اصحاب در آفتاب؟ چگونه بوَد؟ بدین‌قدر، با وی عتاب کردند.»

 

آخر خط:
رابطه‌ی رهبر جامعه با مردم جامعه‌اش تا این حدّ زیر نظر و ذرّه‌بین است. به قول رازی به علت همین مقدار در سایه قرارگرفتن، پیام گلایه و پیغامِ گران آمد. آری؛ در دین، میان رهبر و پیرو، پیوند و پیوست برقرار است، نه گُسل و گُسست.

 

هف‌‌هش خط (۱۳)

به نام خدا. سلام. من در کتاب «آشنایی با مولوی» اثر خوب محمود نامنی _نویسنده و شاعر اهل نامَن سبزوار_ این سه‌ تا چله‌ی پی‌درپی مولوی را خواندم. شمس در پایان هر چلّه، سراغ مولوی می‌رفت، او را ارزیابی و ورانداز روحی می‌کرد و این چله‌نشینی را سه‌بار بی‌انقطاع تمدید کرد.

 

در هم‌صحبتی و خلوت‌گزینی شمس و مولوی _که جمعاّ ۱۴ ماه به دراز انجامید_ مولوی، دگرگونی موسی (ع) را در طور سینا در خود مشاهده کرد. و از آن زمان به بعد بود که دیوان شمس با ۴۲ هزار بیت شکل گرفت.

 

مولوی در ستایش شمس بابت آموختن معنا به او می‌گوید:
صبر پرید از دلم،
عقل گریخت از سرم
تا به کجا کشَد مرا،
مستی بی‌امان تو

میدان بحث فراخ است، مجال من اندک و فضای اینجا هم محدود. بگذرم.

 

عکس‌ها از محمدحسین آهنگر

 


پاسخ

سعدی در بوستان می‌گوید:
چو اِستاده‌ای بر مقامی بلند
بر افتاده گر هوشمندی مَخند

بَسا ایستاده در آمد ز پای
که افتادگانش گرفتند جای

 

۱. امید است جنگل مینوی بی‌مانند جهان که لباس پیکر مازندران است و ریه‌ی بی‌همتای ایرانیان، این‌گونه تخریب نشود تا مردمانی از سر نیاز و فقر، به‌گونه‌ای رنج‌آور الوارکِش کسانی شوند که از این تنه‌های تنومند درختان چندین‌میلیون ساله‌ی جنگل داراب‌کلا و اطراف، مبل‌های مجلل و متاع‌های لوکس برای میلیادرهای بی‌درد و پول‌‌پرستان اَشرافی می‌سازند.

 

۲. جملات انتهای شما که مطالب بالای آن را از روی درد و شناخت زمانه نگاشتی_ اساساً بی‌ربط است. هر مسأله‌ای برای خود موضوعیت دارد.

 

پاسخ:

 

سلام. تو اساساً، خلق شده‌ای که پروتست! باشی؛ پروتست یک معنای ژرفش یعنی معترض. از همان اَون انقلاب که آرمان انقلابی، ماها را به‌هم چِفت‌ووصل کرد و بر لولای روان و لیز عدل و قسط می‌چرخیدیم، تو همآره، فردی همیشه‌معترض بودی. آلمان عصر رنسانس اگر بودی، جذب و هضم لوتر می‌شدی! کشکولی. پس؛ برخی از پامنبری‌های تو در مدرسه‌ی فکرت برایم همیشه آشناست.

 

پاسخ:

سلام. این گسل و گسست، متقابل و دوجانبه است. یعنی رهبر دینی هم نمی‌تواند خود را از مردم جدا کند و رفتاری فرعونانه داشته باشد و به درد و خواسته‌های مردم زمانه‌ی خود بی‌توجه بماند و حتی عجز در مدیریت موجب نکوهش است. من متن‌هایم اساساً تئوریک است، شما اما به پراتیک (=عمل و واقع) ورود می‌کنید. در آن نقل قول از نجم‌الدین رازی آوردم که حتی یک لحظه رسول خدا (ص) در دفاع بدر، در سایه بود، جبرئیل (ع) آن عتاب را از نزد خدا به نزد رسول‌الله فرو آورد.

 

اما بعد، بابت جنگل و چوب و تخریب و آن کُنده‌ها و الوارها و درد و رنج‌ها هم، ممنونم. محمدحسین هم دردشناسی رئال (=واقع‌گرایانه) و به‌جایی انجام داده، فقط در جملات آخر، گریزی ناگزیر زد که خود دریافت از آثار پامنبری‌های اوست! که لاجرَم چنین می‌شود! اِعوجاج!

 

در پایان کشکولی بگویم گرچه محمدحسین اگر در دوره‌ی رنسانس (=نوزایی) بود با «لوتر» شب‌نشینی می‌کرد، اما تو اگر در عصر روشنگری فرانسه بودی می‌رفتی با «وُلتر» چت (=بگو‌مگو) می‌کردی! شاید هم با لاک و هابز بده‌بستان! و با دامنه، چیست‌و‌چیستان!

 

 

تذکر مدیر:

این‌که شما می‌نویسی: «در دگرگونه کردن نظم اجتماعی موجود...» این ادعا، تحریف است. لطف کن تاریخ را تحریف نکن. آنچه سال ۵۶ و ۵۷ علیه‌ی نظام شاهنشاهی، اوج گرفت، انقلاب علیه‌ی فساد و ستم بود که دنباله‌ی نهضت مشروطه بود که به بند استبداد صغیر (=دوره‌ی فَترت) گرفتار شده بود و بعد با استبداد رضاخانی و پهلوی دوم و نقش مرموز انگلیس، به بدترین شکل درآمده بود. پشت آن انقلاب، همه‌ی تفکر و افراد متحد بودند: از فقیه مبارز گرفته تا کمونیست آرمان‌خواه. از روشنفکر گرفته تا گروه‌ها و سازمان‌های مسلح. از کارگر گرفته تا دانش‌آموز و دانشجوها. انقلاب ملت بود علیه‌ی نظام فاسد، نه انقلاب فرد علیه‌ی فرد و نظم. پس، فروکاهیدن انقلاب به دگرگونی علیه‌ی نظم اجتماعی! یک خبط آشکار و به نظرم یک سخن سست است. در نگاه به گذشته، عینک امروز را شاخص نکن. در ظرف زمان خود، کاوش کن. تمام.

 

 

بُرشی بر قیام محرّم

 

سلام و احترام. گرچه به تاریخ واقعه‌ی کربلا و جزئیات حرکت انقلابی و روشنگرانه‌ی امام حسین (ع) آگاه‌اید، اما من به ذوق خود این حادثه را فشرده ترسیم می‌کنم. آنچه می‌‌نویسم بر مبنای حافظه‌ام است، اگر خطا دیده شد، خود اصلاح فرمایید:

 

پرده‌ی اول: سال ۵۰ هجری: امام حسن (ع) شهید می‌شود و امام حسین (ع) امامت شیعیان را بر عهده می‌گیرد. سال ۶۰ هجری: معاویه پس از ۴۰ سال والی‌گری و حکومت‌کردن، در ۱۲ رجب این سال می‌میرد. او بر خلاف صلحنامه‌اش با امام حسن، پسرش یزد جوان را به عنوان حاکم سراسر جهان اسلام نصب می‌کند. سلطنت اموی موروثی می‌شود.

 

پرده‌ی دوم: ماه رجب سال ۶۰ هجری: یزید به والی مدینه دستور می‌دهد نزد امام حسین (ع) برود و از او برای حاکمیت یزید بیعت بستاند. امام با تمام قدرت به این تقاضای یزید «نه» می‌گوید. اولین «نه» بزرگ در تاریخ اسلام. ماه رجب همین سال: امام حسین (ع) دسیسه‌ی امویان در به قتل رساندن خود را می‌فهمد و در درون بیت خود با نمایندگان حکومت یزید درگیر می‌شود. ماه رجب همین سال: امام حسین (ع) مخفیانه دست به هجرت معکوس می‌زند. کاری که جدّش حضرت سیّدالمُرسلین (ص)، از مکه به مدینه کرد، او از مدینه به مکه کرد. این هجرت معکوس از عظیم‌ترین حرکت‌های اعتراضی امام حسین (ع) علیه‌ی زورگویی‌های یزید است.

 

پرده‌ی سوم: ماه رجب سال ۶۰ تا دهه‌ی اول ذی‌الحجّه همین سال: امام حسین (ع) در طول شش ماه یعنی رجب، شعبان، رمضان، شوال، ذی‌القعده و ذی‌الحجه تا آغاز ماه محرم سال ۶۱ هجری، حرکت انقلابی خود را با استقرار در مکه استمرار می‌بخشد و در همین هنگام با دعوت‌نامه‌های بی‌شمار انقلابیون کوفه مواجه می‌شود.  آخرهای سال ۶۰ هجری: امام حسین (ع) برای پرهیز از بیعت و مبارزه‌ی پیگیر و مداوم با سلطنت اموی، به دعوت مردم کوفه که پایگاه انقلابیون و مرکز حکومت امام علی (ع) بود، جواب مثبت می‌دهد. مسلم را به عنوان نماینده‌ی خود به کوفه می‌فرستد تا زمینه‌ساز هجرتش به کوفه شود. اوایل مراسم حج در ماه ذی‌الحجه سال ۶۰ هجری: امام حسین (ع) حج را نیمه می‌گذارد و به سمت عراق حرکت می‌کند، حرکتی انقلابی و اعتراضانه با دو هدف بزرگ، یکی جواب «آری» به ندا و نامه‌های مردم یک بلاد مشهور جهان اسلام و دیگری جواب «نه» به سازش با یزید که نه شایستگی حاکم اسلامی را داشت و نه مورد تأیید مردم بود.

 

پرده‌ی چهارم: دوم ماه محرم سال ۶۱ هجری: امام حسین (ع) و یاران و خاندانش به دلیل این‌که در کوفه شورش مردم سرکوب شد و خود با مانع بزرگ لشگریان یزید به سرکردگی ابن‌زیاد مواجه شد، برای پرهیز از هرگونه خون‌ریزی و جنگ و کشتار، راه خود را به جای کوفه به سمت شمال عراق یعنی کربلا کج کرد، اما حُر بر او و یارانش سخت می‌گرفت. تا به‌هرحال، به روز نهم و دهم یعنی تاسوعا و عاشورا ختم شد. که این دو پدیده، نماد ماندگار اسلام شد و مرکز دایره‌ی معرفت، عشق، مقاومت، نماز، قیام، عزت و اسلامِ درگیر با ستم و ستمگران و نفیِ سکوت در زمان اقتضای فریاد. والسلام. با عرض ادب و ارادت به پیشگاه آقا امام حسین و حضرت ابوالفضل و حضرت زینب و یاران بی‌مانند و ایثارگر روز عاشورا.

 

هف‌‌هش خط (۱۴)

 

به نام خدا. سلام. دَه و خورده‌ای سانتیمتر گشادتر بود؛ راه‌آهن شوروی را می‌گویم. گِیج (=عرض خط) آن را بیشتر کردند تا دشمن نتواند سر برسد.

 

آخر خط:

خواستم گفته‌باشم، و به قول علما اِشعار بدارم (=آگاهی‌ بدهم) گرچه برای حاکمان، امنیتِ راه‌گُشا، یعنی تنگ‌کردن عرصه‌ها، و نیز باریک‌کردن راه‌ها؛ اما گاه گویا گشادکردن راه‌، راه‌گُشاست و امنیت می‌آورد. شوروی، راه‌آهن خود را کمی گشاد کرد تا بلوک غرب به عنوان دشمنِ خونی، باز نیز همچون هیتلر از راهِ راه‌آهن به لنینگراد و استالینگراد و یا منچوری اشغالی! نرسد. بگذرم!

 

نکته:

سلام. باخبرم، که باخبرید که در زندگی‌مان و برای وجودمان، نه فقط در فصل محرم و فرصت عاشورا، که در طول لیالی و ایام، نام و مکتب امام حسین (ع) و اسم و منش حضرت زینب کبری _سلام الله علیها_ «سرشناسه»اند. و  شما می‌دانید «سرشناسه» یعنی چه. با «سرشناسه» است که به تمام کتابِ اسلام و معرفت الهی می‌توان آشنا و انیس شد.

 

پاسخ:

 

سلام جناب شیخ احمدی

از دقت شما متشکرم. من با احتساب والی‌گری معاویه در شام، مدت حکومت او را در نظر گرفتم. شرح شما اما بر روشن‌تر کردن قضیه کمک کرد. من درین مورد، دقت نداشتم. باشه، چشم، در آن متن، والی‌گری را به حکومت‌داری اضافه می‌کنم تا دقیق‌تر شود. درود داری.

 

نکته‌ی مرحوم علامه هم بر غنای متن افزود. بلی؛ معاویه حکومت اسلامی را شخصی‌سازی کرد. حال آن‌که حکومت اسلامی باید خادم مردم باشد و برگرفته از رأی مردم و متکی بر مطالبات ملت و بر مبنای آموزه‌های اسلام؛ اما آنان (=امویان و عباسیان) اسلام را مانند دست‌اَنبُه، در دستان خود دست‌به‌دست می‌کردند و می‌چرخاندند.

 

پاسخ:

سلام و سپاس. بحثی مفصل می‌طلبد. اما فشرده می‌توان نظر را گفت. من دیدگاهم این است:

 

۱. چند منکر عصر معاویه: نژادگرایی، تبدیل خلافت به سلطنت، رونق نفاق، اتحاد زر و زور و تزویر، حکومت رعب و وحشت، سخت‌گیری بر خاندان رسالت و امامت، دورافتادن حکومت از آموزه‌ها و آیین اسلام، موروثی‌کردن حکومت و قدرت. بکارگیری فریب و نیرنگ، کنترل افکار مردم، رواج فرهنگ زشت لعنت‌کردن بر امام علی علیه‌السلام که بزرگترین انحراف بود.

 

۲. اما درباره ایران فعلی از نظر من دست‌کم سه نکته را باید در نظر داشت:
الف. به جای آن‌که مردم ستاد امر به معروف تشکیل دهند، خود حکومت که قدرت (قدرتی که اساساً در ذات خود فسادآور است) در دستان اوست، ستاد تشکیل داد. و این از عجایب است. آن‌هم مدتی مدید رئیس این ستاد شخصی مشهور از شورای نگهبان بود.

 

ب. این قضیه دو وجه دارد: معروف و منکر. در دومی که نهی است، بسیار حساس‌تر و سخت‌تر است. شرط تأثیر هم لازم است. یعنی اجرای این کار، از نظر شرع شرائط پیچیده‌ای دارد. به‌آسانی نمی‌توان امر و نهی کرد.

 

ج. بله؛ منکرات وجود دارد، هم در حکومت و هم در جامعه. گاه منکرات در جامعه که ناظر بر حکومت‌‌اند، بیشتر از خود حکومت است. اگر به بازار دقت شود، میزان چپاول و کلاهبرداری‌اش از ملت بسیار بالاست. بازار هم بیرون حکومت است.

 

۳. از نظر من نظام فعلی ایران از بسیاری از اصول انقلاب فاصله گرفته است. که راه آن نه انقلاب، نه شورش، نه جنگ بیگانگان با ایران، بلکه تصفیه ارادی خود حکومت است. یعنی تغییر اشخاص و گردش آزاد قدرت.

سخن فراوان است. بگذرم.

 

نظر سید علی‌اصغر:
سلام. منشور اخلاقی می دانم. که هم برای حکمرانان و هم تاثیر گذاران بر زندگی مردم . یکی از محورهای محتوایی متون تحریریه تو اصلاح امور است و تاکید بر شناسایی رویکرد ناشایست و آفات شناسی حکومت و ..مقدمه  فرایند است
. وجه بسیار اصیل شخصیت یک مسلمان آزاده است گفتن و تحلیل وقایع... از بند اول تان که دلیل هایی خلع ید مفهومی حکمرانی ظالم و ستمگر را تبیین نمودی برایم آموزه است از صد تا موعظه یکطرفه تاثیر بخش تر است.

 

هف‌‌هش خط (۱۵)

به نام خدا. سلام. تاریخ‌نگار، تاریخ‌انگار، تاریخ‌نگر. اولی واقعیات تاریخ را می‌نگارد. دومی بر حسب سلیقه‌ی خود یا دستوری که می‌گیرد، تاریخ می‌نویسد. سومی کسی‌ست که با دید تحلیلی و عمیق به رویدادها و حوادث می‌نگرد. تا یادم نرفته بگویم اصطلاح دومی _یعنی تاریخ‌اِنگار_ از جواد مُجابی (=نویسنده، نقاش و طنزپرداز) است.

 

آخر خط:
نوعی از ملخ‌ها وضع هوا را از یک‌سال قبل پیش‌بینی می‌کنند. برخی انسان‌ها هم پیش‌پیش، فضا را بو می‌کشند هر سمت به‌صرفه بود، همان سمتی می‌شن. حتماً می‌دانید: ۱.  آن تاریخ‌نویس: (س‌. ح. ر. ز) برای خوشایند قدرت و برخی روحانیت، در جلد دوم آثارش! شریعتی را ساواکی! خواند. ۲. برخی‌ها حتی به قداست قیام عاشورا رحم نمی‌کنند، هرچه دلشان را خنک! می‌کند به این قسمت تاریخ ماندگار اسلام می‌بندند از خرافه تا دروغ و وَهن.

 

اَشیر و روضه‌خوانی:

نکته‌ی عمومی: کمتر منزلی در روستای داراب‌کلا وجود داشته که در آن مرحوم حاج‌شیخ احمد آفاقی، اشیر نخوانده باشد. و این یعنی رابطه‌ی دیرینه‌ی دینیِ مردم مذهبی با آخوند مقیم محل. روح ایشان و همه‌ی درگذشتگان محل و اموات همگان غریق رحمت خداوند غفور و بخشایگر و مهربان باد.

 

هف‌‌هش خط (۱۶)

به نام خدا. سلام. پیامبر اسلام (ص) سخن تکان‌دهنده‌ای دارند. که درین هف‌‌هش خط می‌گویم: ترک یک‌لقمه‌ی حرام، از دوهزار رکعت نمازِ مستحبّی بهتر است. امام حسین _علیه‌السلام_ نیز گویا در صحنه‌ای از کربلا، بر لقمه‌های حرام‌ِ لشگریان یزید تأکید کرد.

 

آخر خط:
من مانده‌ام چگونه است که عده‌ای در خوانِ قدرت انقلاب _که امانت شهیدان و مبارزان است_ لقمه‌های بی‌شمار حرام، خورده و می‌خورند و آن‌گاه عده‌ای دیگر، فقط‌وفقط غصّه و دغدغه‌ی ظاهرسازی جامعه و حکومت اسلامی را می‌خورند. به قول وُلتر خطاهای بشری اول «رهگذر»ند ، بعد «میهمان‌»اند و چندی نمی‌گذرد که «صاحبخانه» می‌شوند. آری؛ سر، وقتی خوره افتاد، اول با یک مو آغاز می‌شود، آن‌گاه تمام سر را تاس! می‌کند. خدا رحم کند.

 

پاسخ:
سلام حاج‌علی‌میرزا. از شرکت شما در بحث لغت «اشیر» ممنونم. خدا رحمت کند آن سید _فامیل ما_ را. بلی؛ درست است قدیم رایج‌تر بود. خدا کند بر صورت و سیرت آیین‌های ملی و مذهبی روستای ما در اثر روزگار، لَک نیفتد.

 

پاسخ:
سلام جناب عبدالرحیم. سپاس از شرکتت در لغت اشیر. خوب وارد شدی. «منبر» را خوب یادآوری کردی. ما نیز دو تا منبر چوبی در خانه داشتیم، هرکس در محله‌ی حموم‌پیش و بَبخل در منزلش اشیر می‌گرفت، از خونه‌ی ما منبر می‌بُرد. مرحومان پدرومادرم نیز طی چندین سال، ده‌شبانه‌روز ماه‌ محرم، در منزل‌مان پی‌درپی اشیر می‌گرفتند و مرحوم پدرت _شخ‌احمدعمو_ اشیرخوان آن اشیرها بود. یاد همه‌ی‌شان به‌خیر.

 

 

سخنان امام حسین علیه‌السلام:

یک:

الناس عَبیدُالدُّنْیا، وَ الدّینُ لَعِبٌ عَلى ألْسِنَتِهِمْ، یَحُوطُونَهُ ما دارَتْ بِهِ مَعائِشَهُمْ، فَإذا مُحِصُّوا بِالْبَلاء قَلَّ الدَّیّانُونَ.


یعنی: افراد جامعه بنده و تابع دنیا هستند و مذهب، بازیچه زبانشان گردیده است و براى إمرار معاش خود، دین را محور قرار داده اند، پس اگر بلائى همانند خطر ـ مقام و ریاست، جان، مال، فرزند و موقعیّت، ... ـ انسان را تهدید کند، خواهى دید که دین داران واقعى کمیاب خواهند شد. (منبع: محجّة البیضاء: ج 4، ص 228، بحارالأنوار: ج 75، ص 116، ح 2)

 

 

دو:

إنَّ شیعَتَنا مَنْ سَلِمَتْ قُلُوبُهُمْ مِنْ کُلِّ غِشٍّ وَ غِلّ وَ دَغَل.
یعنی: شیعیان و پیروان ما ـ اهل بیت عصمت و طهارت علیهم السلام ـ آن کسانى هستند که أفکار و درون آن ها از هر گونه حیله و نیرنگ و عوام فریبى سلامت و تهى باشد. (منبع: تفسیرالإمام العسکرى علیه السلام: ص 309، ح 154، بحارالأنوار: ج 65، ص 156، ح 11).

 

سه: إنَّ الْغِنى وَ اْلِعزَّ خَرَجا یَجُولانِ، فَلَقیا التَّوَکُلَّ فَاسْتَوْطَنا.

یعنی: عزّت و بى نیازى _هر دو_ شتاب‌زده به دنبالِ پناهگاهى مى‌دویدند، چون به توکّل برخورد کردند، آرامش پیدا نموده و آن را پناهگاه خود قرار دادند. (مستدرک الوسائل: ج 11، ص 218، ح 15، بحارالأنوار: ج 75، ص 257، ح 108) (منبع)

 

 

درباره‌ی کتاب شهید جاوید: چالش اصلی درباره‌ی کتاب «شهید جاوید» مرحوم آیت‌الله نعمت‌الله صالحی نجف‌آبادی بر سر مفهوم «آگاهی و علم» امام بود، که کتاب «شهید آگاه» اثر آیت‌الله‌العظمی لطف‌الله صافی گلپایگانی پاسخی به آن بود. از نظر من، حضرت سیدالشهداء _علیه‌السلام_ به شهادت خود، علم و آگاهی داشت. و آنچه در حالت دفاع، انجام داد برای پایان‌دادن به تفکر جنگ‌طلبی لشگر مقابل بود، تا هدایت‌گری خود را حتی تا آخرین ثانیه‌ها کنار نگذارد. حتی احتجاج با کودک خردسال و شیرخواره _علی اصغر_ اوج هدایتگری و انسان‌دوستی آن امام بود که شاید از راه ترحُّم به کودک، به راه بیایند و قتل و کشتار نکنند. اما برای سران آن لشگر، سکّه‌ها سوسو می‌زد. بگذرم. بقیه‌ی حاشیه‌ها درباره‌ی آن کتاب، از حوصله‌ی تکرار خارج است.

 

متری شیش‌ونیم

چندی پیش، فرصت دست داد، رفتم این فیلم دیدم. پرداختِ ژرف است به فقر، فروش مواد مخدر و گرفتاری مبتلایان به آن. به نظر من، دیدن آن _که کمی بیشتر از دو ساعت زمان می‌برَد_ نه فقط هدَردادن وقت نیست، بلکه یک درک تازه ازین خطر و آفت است؛ که من فکر می‌کنم هیچ نظام و حکومتی قادر به محو آن نیست. جمهوری اسلامی ایران هم که به‌تمامه نتوانست.

 

بیفزایم لفظ «متری شیش‌ونیم» _که عنوان فیلم شده‌است_ اشاره به کفَن است که در بخش‌های پایانی از زبان «ناصر خاکسار» که نقش تبهکار مواد مخدر را بازی می‌کند، بیان می‌شود. گلایه‌اش در دادگاه که گفت رفت بازار، دید کفن از چادر گران‌تر است. چادر متری چهارونیم بود، اما کفن متری شیش‌ونیم!

Notes ۰
پست شده در دوشنبه, ۷ مرداد ۱۳۹۸
بازدید ها : ۵۳۵
ساعت پست : ۰۷:۲۸
مشخصات پست

خاطرات من در نوجوانی

ابراهیم طالبی  | دامنه دارابی

به قلم دامنه. به نام خدا. نوجوان که بودم، در روستای‌مان داراب‌کلا، خیلی‌زیاد «درویش» (به معنی گدا نه آن دراویش مذهبی) می‌دیدم؛ با تیپ‌های گونه‌گون و از بلاد گوناگون؛ به‌ویژه از دیار خُراسون. درست یادمه، والدین خدابیامرزم، به ما تأکید می‌کردند درویش هر وقت در زد، حتماً «خِر» بدین. خِر، همان خیرات به زبان محلی‌ست. که بیشتر شامل دُنِه (=برنج)، آرد و رِزه (=پولِ خُرد) بود.

 

یادمه نیز، دو درویش، سبزپوش بودند؛ این‌گونه در ذهنم مانده‌اند: مُسِن (=پا به سن گذاشته)، با دستیاری سبز بر سر، رِدای نیمه‌بلند، قدّی کشیده، شالی دراز به گردن آویزان، ریشی پُرپُشت و بلند، چشمانی از حدقه بیرون‌زده و گیرنده!، چهره و رُخی باهیبت، و نیز با دَس‌چو (=عصا)یی حکّاکی‌شده. از آن دو درویش (=گدا)، سخت می‌ترسیدیم؛ حتی پا به فرار می‌گذاشتیم. چون به گوش‌ها بدجور، دمیده بودند آن دو، «غول‌»اند؛ نمی‌شنوند! و سرنوشت و آینده‌ی افراد را با چندسؤال پیش‌وپا افتاده می‌فهمند. حرف‌شان، بیشتر اَصوات بود و اَدا؛ این‌طور: هَع‌پَه‌خَه. لوپالا. مَع‌ناها.

 

 

پیوست: عکس بالا تصویری از یک گدا در عصر قاجار است؛ «این عکس را آنتوان سوریوگین عکاس مشهور گرجی- ایرانی برداشته است. او یکی از عکاسانی بود که با عکاسی از مردم، مکان ها آداب و رسوم، مشاغل و خصوصا اقوام ایرانی از اواخر عصر ناصرالدین شاه در ایران شهرت یافت.» (منبع)

دیدن یا نوشتن نظرات : ۰
پست شده در دوشنبه, ۷ مرداد ۱۳۹۸
بازدید ها : ۵۳۵
ساعت پست : ۰۷:۲۸
دنبال کننده

خاطرات من در نوجوانی

ابراهیم طالبی  | دامنه دارابی
خاطرات من در نوجوانی

به قلم دامنه. به نام خدا. نوجوان که بودم، در روستای‌مان داراب‌کلا، خیلی‌زیاد «درویش» (به معنی گدا نه آن دراویش مذهبی) می‌دیدم؛ با تیپ‌های گونه‌گون و از بلاد گوناگون؛ به‌ویژه از دیار خُراسون. درست یادمه، والدین خدابیامرزم، به ما تأکید می‌کردند درویش هر وقت در زد، حتماً «خِر» بدین. خِر، همان خیرات به زبان محلی‌ست. که بیشتر شامل دُنِه (=برنج)، آرد و رِزه (=پولِ خُرد) بود.

 

یادمه نیز، دو درویش، سبزپوش بودند؛ این‌گونه در ذهنم مانده‌اند: مُسِن (=پا به سن گذاشته)، با دستیاری سبز بر سر، رِدای نیمه‌بلند، قدّی کشیده، شالی دراز به گردن آویزان، ریشی پُرپُشت و بلند، چشمانی از حدقه بیرون‌زده و گیرنده!، چهره و رُخی باهیبت، و نیز با دَس‌چو (=عصا)یی حکّاکی‌شده. از آن دو درویش (=گدا)، سخت می‌ترسیدیم؛ حتی پا به فرار می‌گذاشتیم. چون به گوش‌ها بدجور، دمیده بودند آن دو، «غول‌»اند؛ نمی‌شنوند! و سرنوشت و آینده‌ی افراد را با چندسؤال پیش‌وپا افتاده می‌فهمند. حرف‌شان، بیشتر اَصوات بود و اَدا؛ این‌طور: هَع‌پَه‌خَه. لوپالا. مَع‌ناها.

 

 

پیوست: عکس بالا تصویری از یک گدا در عصر قاجار است؛ «این عکس را آنتوان سوریوگین عکاس مشهور گرجی- ایرانی برداشته است. او یکی از عکاسانی بود که با عکاسی از مردم، مکان ها آداب و رسوم، مشاغل و خصوصا اقوام ایرانی از اواخر عصر ناصرالدین شاه در ایران شهرت یافت.» (منبع)

ابراهیم طالبی  | دامنه دارابی

به قلم دامنه. به نام خدا. نوجوان که بودم، در روستای‌مان داراب‌کلا، خیلی‌زیاد «درویش» (به معنی گدا نه آن دراویش مذهبی) می‌دیدم؛ با تیپ‌های گونه‌گون و از بلاد گوناگون؛ به‌ویژه از دیار خُراسون. درست یادمه، والدین خدابیامرزم، به ما تأکید می‌کردند درویش هر وقت در زد، حتماً «خِر» بدین. خِر، همان خیرات به زبان محلی‌ست. که بیشتر شامل دُنِه (=برنج)، آرد و رِزه (=پولِ خُرد) بود.

 

یادمه نیز، دو درویش، سبزپوش بودند؛ این‌گونه در ذهنم مانده‌اند: مُسِن (=پا به سن گذاشته)، با دستیاری سبز بر سر، رِدای نیمه‌بلند، قدّی کشیده، شالی دراز به گردن آویزان، ریشی پُرپُشت و بلند، چشمانی از حدقه بیرون‌زده و گیرنده!، چهره و رُخی باهیبت، و نیز با دَس‌چو (=عصا)یی حکّاکی‌شده. از آن دو درویش (=گدا)، سخت می‌ترسیدیم؛ حتی پا به فرار می‌گذاشتیم. چون به گوش‌ها بدجور، دمیده بودند آن دو، «غول‌»اند؛ نمی‌شنوند! و سرنوشت و آینده‌ی افراد را با چندسؤال پیش‌وپا افتاده می‌فهمند. حرف‌شان، بیشتر اَصوات بود و اَدا؛ این‌طور: هَع‌پَه‌خَه. لوپالا. مَع‌ناها.

 

 

پیوست: عکس بالا تصویری از یک گدا در عصر قاجار است؛ «این عکس را آنتوان سوریوگین عکاس مشهور گرجی- ایرانی برداشته است. او یکی از عکاسانی بود که با عکاسی از مردم، مکان ها آداب و رسوم، مشاغل و خصوصا اقوام ایرانی از اواخر عصر ناصرالدین شاه در ایران شهرت یافت.» (منبع)

دیدن یا نوشتن نظرات : ۰
خاطرات من در نوجوانی

خاطرات من در نوجوانی

ابراهیم طالبی  | دامنه دارابی
خاطرات من در نوجوانی

به قلم دامنه. به نام خدا. نوجوان که بودم، در روستای‌مان داراب‌کلا، خیلی‌زیاد «درویش» (به معنی گدا نه آن دراویش مذهبی) می‌دیدم؛ با تیپ‌های گونه‌گون و از بلاد گوناگون؛ به‌ویژه از دیار خُراسون. درست یادمه، والدین خدابیامرزم، به ما تأکید می‌کردند درویش هر وقت در زد، حتماً «خِر» بدین. خِر، همان خیرات به زبان محلی‌ست. که بیشتر شامل دُنِه (=برنج)، آرد و رِزه (=پولِ خُرد) بود.

 

یادمه نیز، دو درویش، سبزپوش بودند؛ این‌گونه در ذهنم مانده‌اند: مُسِن (=پا به سن گذاشته)، با دستیاری سبز بر سر، رِدای نیمه‌بلند، قدّی کشیده، شالی دراز به گردن آویزان، ریشی پُرپُشت و بلند، چشمانی از حدقه بیرون‌زده و گیرنده!، چهره و رُخی باهیبت، و نیز با دَس‌چو (=عصا)یی حکّاکی‌شده. از آن دو درویش (=گدا)، سخت می‌ترسیدیم؛ حتی پا به فرار می‌گذاشتیم. چون به گوش‌ها بدجور، دمیده بودند آن دو، «غول‌»اند؛ نمی‌شنوند! و سرنوشت و آینده‌ی افراد را با چندسؤال پیش‌وپا افتاده می‌فهمند. حرف‌شان، بیشتر اَصوات بود و اَدا؛ این‌طور: هَع‌پَه‌خَه. لوپالا. مَع‌ناها.

 

 

پیوست: عکس بالا تصویری از یک گدا در عصر قاجار است؛ «این عکس را آنتوان سوریوگین عکاس مشهور گرجی- ایرانی برداشته است. او یکی از عکاسانی بود که با عکاسی از مردم، مکان ها آداب و رسوم، مشاغل و خصوصا اقوام ایرانی از اواخر عصر ناصرالدین شاه در ایران شهرت یافت.» (منبع)

به قلم دامنه. به نام خدا. نوجوان که بودم، در روستای‌مان داراب‌کلا، خیلی‌زیاد «درویش» (به معنی گدا نه آن دراویش مذهبی) می‌دیدم؛ با تیپ‌های گونه‌گون و از بلاد گوناگون؛ به‌ویژه از دیار خُراسون. درست یادمه، والدین خدابیامرزم، به ما تأکید می‌کردند درویش هر وقت در زد، حتماً «خِر» بدین. خِر، همان خیرات به زبان محلی‌ست. که بیشتر شامل دُنِه (=برنج)، آرد و رِزه (=پولِ خُرد) بود.

 

یادمه نیز، دو درویش، سبزپوش بودند؛ این‌گونه در ذهنم مانده‌اند: مُسِن (=پا به سن گذاشته)، با دستیاری سبز بر سر، رِدای نیمه‌بلند، قدّی کشیده، شالی دراز به گردن آویزان، ریشی پُرپُشت و بلند، چشمانی از حدقه بیرون‌زده و گیرنده!، چهره و رُخی باهیبت، و نیز با دَس‌چو (=عصا)یی حکّاکی‌شده. از آن دو درویش (=گدا)، سخت می‌ترسیدیم؛ حتی پا به فرار می‌گذاشتیم. چون به گوش‌ها بدجور، دمیده بودند آن دو، «غول‌»اند؛ نمی‌شنوند! و سرنوشت و آینده‌ی افراد را با چندسؤال پیش‌وپا افتاده می‌فهمند. حرف‌شان، بیشتر اَصوات بود و اَدا؛ این‌طور: هَع‌پَه‌خَه. لوپالا. مَع‌ناها.

 

 

پیوست: عکس بالا تصویری از یک گدا در عصر قاجار است؛ «این عکس را آنتوان سوریوگین عکاس مشهور گرجی- ایرانی برداشته است. او یکی از عکاسانی بود که با عکاسی از مردم، مکان ها آداب و رسوم، مشاغل و خصوصا اقوام ایرانی از اواخر عصر ناصرالدین شاه در ایران شهرت یافت.» (منبع)

Notes ۰
پست شده در سه شنبه, ۱ مرداد ۱۳۹۸
بازدید ها : ۸۸۵
ساعت پست : ۰۶:۰۱
مشخصات پست

مدرسه فکرت ۴۳

ابراهیم طالبی  | دامنه دارابی

مجموعه پیام‌هایم در مدرسه فکرت

قسمت چهل و سوم

 

با امام هشتم (۱۰)

سبیکه همسر امام رضا _علیه السلام_ مادر امام جواد _علیه السلام_ است که به سکینه و مرسیه و دُرّه نیز معروف بود. و حضرت رضا او را «خیزران» (=گیاهِ نی) صدا می‌کردند. آن زن فداکار و وفادار، از خاندان ماریه‌ی قبطیه مادرِ ابراهیم پسر رسول خدا _صلوات الله علیه وآله_ است.

 

امروز، ۲۳ ذی‌ القعده ۴ مرداد ۱۳۹۸، روز زیارتی آقا علی بن موسی الرضا است. خواستم با احترام‌گذاری به بانوی محترم، همسر مکرم امام رئوف، وظیفه‌ام را به آن امام عزیز که محبوب دلِ خوبان و اهل معنویت و عشق است، انجام داده باشم. این روز ارزشمند و بزرگ، بر آن دل‌هایی که آکنده از محبت و پیروی از اهل‌بیت عصمت و طهارت _علیهم السلام_ است، درخشنده و گوارا باد.

 

دعا

انسانی که درست دعا می‌کند به خدا گوش فرا می‌دهد اما انسانی که نادرست دعا می‌کند می‌خواهد خدا به او گوش کند. نیایش نادرست می‌کوشد خدا را بفریبد! این را از آموزه‌های «سورن کی یر کیگارد» آموختم؛ بنیانگذار فلسفه‌ی اگزیستانسیالیسم.

 

لبریز از شمش تبریز (۱)

 

به نام خدا. سلام. هفت کولِ (۱۱۱)

مولوی در ملاقات شمس تبریز با او، تماماً زیر و زبَر شد. دست از درس و منبر و اَستر و مُریدبازی شُست و با «علمِ حال»، در اعماقِ روحش، عشق و جمال جوشید. به‌طوری‌که وقتی در یکی از آزمون‌های سخت در کنار شمس، سر از سجده بر داشت، شمس ازو پرسید چه حالی شدی: جلال‌الدین مولوی گفت: «فارغ نشدم، مبتلا شدم.»

 

نکته بگویم: از نظر من، هر کس باید یک «شمس» پیدا کند و یا با «شمس وجودش» دیدار کند، تا برای حرف دلش، کلمه‌ای پیدا کند. از ملاقات شمسِ ژنده‌پوش ۶۰ساله، با مولوی رِداپوشِ ۳۸ساله، زیاد در یادها و یادداشت‌ها دارم. همان شمس تبریزی، که به مولوی آموخت «نمازگر» نباش، «نمازگزار» باش. نمازگر، مانند زرگر اهل معامله و دکّان است. من بیت آخر این غزل مولوی در دیوان شمس را اوج این غزلش می‌دانم:

 

برو ای تنِ پریشان، تو وُ آن دلِ پشیمان

که ز هر دوتا نرَستم، دلِ دیگرم نیامد

 

نخستین درس شمس

 

به نام خدا. سلام. هفت کولِ (۱۱۲)
لبریز از شمش تبریز (۲). شمس تبریز، سال ۶۴۲ هجری قمری به‌صورت ناشناس، وارد قونیه‌ی ترکیه شد و مولوی پس از درس و مسجد، سوار بر اَستر (=قاطر) عازم خانه. با دَبدبه و کَبکبه و بدرقه. خود سواره و شاگردان و مریدانش پیاده!

 

شمسِ ناشناسِ ژنده‌پوش، در کوچه، دهَنه‌ی اَستر مولوی را گرفت و پرسید تو مُلّای روم هستی؟ مولوی گفت: آری. شمس پرسید: پیامبر اکرم [ص] را می‌شناسی؟ مولوی با حیرت و نیم‌نگاه به مریدانش، جواب داد: «مگر می‌شود سیّد عالَم محمد مصطفی [ص] را نشناخت.»

 

شمس که به شکل درویش در آمده بود، پرسش محکم‌تری پرسید: تو بزرگ‌تری یا پیامبر؟ مولوی از شگفتی پُر شد و گفت: «أَسْتَغْفِرُاللهَ وَ أَتُوبُ إِلَیْهِ». آنگاه شمس بی‌درنگ حمله‌ی معرفتی‌اش را به جلال‌الدین مولانا آغاز کرد و گفت: «آیا محمد مصطفی [ص] هم، همین‌گونه راهِ مسجد به خانه را می‌پیمود! که خود سوارِ اَستر باشد و عده‌ای او را بدرقه کنند؟ آیا این روش پادشاهان جبّار است یا روش پیامبر؟!

 

این اولین ملاقات ناشناس شمس با مولوی بود. که مولوی را با این درس زبَردستانه، زیر و زبَر کرد. دیگر بر اَستر، دوام نیاورد و بی‌هوش بر زمین افتاد تا شاید مدهوش شود و به هوش آید!

امید آنچه به سبک خود نوشتم، خوب نوشته باشم و گیرا.

 

مفهوم تابعیت
تابعیت یک مفهوم مدرن است. با شکل‌گیری دولت‌های ملی این مفهوم وارد حقوق بین‌الملل شد. گرچه تابعیت و تبعه‌ی کشور مشخص بودن هم برای فرد حقوق و تکالیف پدید می‌آورد و هم آثار امنیتی دارد. اما کاش جهان به صلح پایدار می‌رسید و هویت انسانی هر انسان، گذرنامه‌اش محسوب می‌شد. بیشتر بخوانید ↓

دیدن یا نوشتن نظرات : ۰
پست شده در سه شنبه, ۱ مرداد ۱۳۹۸
بازدید ها : ۸۸۵
ساعت پست : ۰۶:۰۱
دنبال کننده

مدرسه فکرت ۴۳

ابراهیم طالبی  | دامنه دارابی
مدرسه فکرت ۴۳

مجموعه پیام‌هایم در مدرسه فکرت

قسمت چهل و سوم

 

با امام هشتم (۱۰)

سبیکه همسر امام رضا _علیه السلام_ مادر امام جواد _علیه السلام_ است که به سکینه و مرسیه و دُرّه نیز معروف بود. و حضرت رضا او را «خیزران» (=گیاهِ نی) صدا می‌کردند. آن زن فداکار و وفادار، از خاندان ماریه‌ی قبطیه مادرِ ابراهیم پسر رسول خدا _صلوات الله علیه وآله_ است.

 

امروز، ۲۳ ذی‌ القعده ۴ مرداد ۱۳۹۸، روز زیارتی آقا علی بن موسی الرضا است. خواستم با احترام‌گذاری به بانوی محترم، همسر مکرم امام رئوف، وظیفه‌ام را به آن امام عزیز که محبوب دلِ خوبان و اهل معنویت و عشق است، انجام داده باشم. این روز ارزشمند و بزرگ، بر آن دل‌هایی که آکنده از محبت و پیروی از اهل‌بیت عصمت و طهارت _علیهم السلام_ است، درخشنده و گوارا باد.

 

دعا

انسانی که درست دعا می‌کند به خدا گوش فرا می‌دهد اما انسانی که نادرست دعا می‌کند می‌خواهد خدا به او گوش کند. نیایش نادرست می‌کوشد خدا را بفریبد! این را از آموزه‌های «سورن کی یر کیگارد» آموختم؛ بنیانگذار فلسفه‌ی اگزیستانسیالیسم.

 

لبریز از شمش تبریز (۱)

 

به نام خدا. سلام. هفت کولِ (۱۱۱)

مولوی در ملاقات شمس تبریز با او، تماماً زیر و زبَر شد. دست از درس و منبر و اَستر و مُریدبازی شُست و با «علمِ حال»، در اعماقِ روحش، عشق و جمال جوشید. به‌طوری‌که وقتی در یکی از آزمون‌های سخت در کنار شمس، سر از سجده بر داشت، شمس ازو پرسید چه حالی شدی: جلال‌الدین مولوی گفت: «فارغ نشدم، مبتلا شدم.»

 

نکته بگویم: از نظر من، هر کس باید یک «شمس» پیدا کند و یا با «شمس وجودش» دیدار کند، تا برای حرف دلش، کلمه‌ای پیدا کند. از ملاقات شمسِ ژنده‌پوش ۶۰ساله، با مولوی رِداپوشِ ۳۸ساله، زیاد در یادها و یادداشت‌ها دارم. همان شمس تبریزی، که به مولوی آموخت «نمازگر» نباش، «نمازگزار» باش. نمازگر، مانند زرگر اهل معامله و دکّان است. من بیت آخر این غزل مولوی در دیوان شمس را اوج این غزلش می‌دانم:

 

برو ای تنِ پریشان، تو وُ آن دلِ پشیمان

که ز هر دوتا نرَستم، دلِ دیگرم نیامد

 

نخستین درس شمس

 

به نام خدا. سلام. هفت کولِ (۱۱۲)
لبریز از شمش تبریز (۲). شمس تبریز، سال ۶۴۲ هجری قمری به‌صورت ناشناس، وارد قونیه‌ی ترکیه شد و مولوی پس از درس و مسجد، سوار بر اَستر (=قاطر) عازم خانه. با دَبدبه و کَبکبه و بدرقه. خود سواره و شاگردان و مریدانش پیاده!

 

شمسِ ناشناسِ ژنده‌پوش، در کوچه، دهَنه‌ی اَستر مولوی را گرفت و پرسید تو مُلّای روم هستی؟ مولوی گفت: آری. شمس پرسید: پیامبر اکرم [ص] را می‌شناسی؟ مولوی با حیرت و نیم‌نگاه به مریدانش، جواب داد: «مگر می‌شود سیّد عالَم محمد مصطفی [ص] را نشناخت.»

 

شمس که به شکل درویش در آمده بود، پرسش محکم‌تری پرسید: تو بزرگ‌تری یا پیامبر؟ مولوی از شگفتی پُر شد و گفت: «أَسْتَغْفِرُاللهَ وَ أَتُوبُ إِلَیْهِ». آنگاه شمس بی‌درنگ حمله‌ی معرفتی‌اش را به جلال‌الدین مولانا آغاز کرد و گفت: «آیا محمد مصطفی [ص] هم، همین‌گونه راهِ مسجد به خانه را می‌پیمود! که خود سوارِ اَستر باشد و عده‌ای او را بدرقه کنند؟ آیا این روش پادشاهان جبّار است یا روش پیامبر؟!

 

این اولین ملاقات ناشناس شمس با مولوی بود. که مولوی را با این درس زبَردستانه، زیر و زبَر کرد. دیگر بر اَستر، دوام نیاورد و بی‌هوش بر زمین افتاد تا شاید مدهوش شود و به هوش آید!

امید آنچه به سبک خود نوشتم، خوب نوشته باشم و گیرا.

 

مفهوم تابعیت
تابعیت یک مفهوم مدرن است. با شکل‌گیری دولت‌های ملی این مفهوم وارد حقوق بین‌الملل شد. گرچه تابعیت و تبعه‌ی کشور مشخص بودن هم برای فرد حقوق و تکالیف پدید می‌آورد و هم آثار امنیتی دارد. اما کاش جهان به صلح پایدار می‌رسید و هویت انسانی هر انسان، گذرنامه‌اش محسوب می‌شد. بیشتر بخوانید ↓

ابراهیم طالبی  | دامنه دارابی

مجموعه پیام‌هایم در مدرسه فکرت

قسمت چهل و سوم

 

با امام هشتم (۱۰)

سبیکه همسر امام رضا _علیه السلام_ مادر امام جواد _علیه السلام_ است که به سکینه و مرسیه و دُرّه نیز معروف بود. و حضرت رضا او را «خیزران» (=گیاهِ نی) صدا می‌کردند. آن زن فداکار و وفادار، از خاندان ماریه‌ی قبطیه مادرِ ابراهیم پسر رسول خدا _صلوات الله علیه وآله_ است.

 

امروز، ۲۳ ذی‌ القعده ۴ مرداد ۱۳۹۸، روز زیارتی آقا علی بن موسی الرضا است. خواستم با احترام‌گذاری به بانوی محترم، همسر مکرم امام رئوف، وظیفه‌ام را به آن امام عزیز که محبوب دلِ خوبان و اهل معنویت و عشق است، انجام داده باشم. این روز ارزشمند و بزرگ، بر آن دل‌هایی که آکنده از محبت و پیروی از اهل‌بیت عصمت و طهارت _علیهم السلام_ است، درخشنده و گوارا باد.

 

دعا

انسانی که درست دعا می‌کند به خدا گوش فرا می‌دهد اما انسانی که نادرست دعا می‌کند می‌خواهد خدا به او گوش کند. نیایش نادرست می‌کوشد خدا را بفریبد! این را از آموزه‌های «سورن کی یر کیگارد» آموختم؛ بنیانگذار فلسفه‌ی اگزیستانسیالیسم.

 

لبریز از شمش تبریز (۱)

 

به نام خدا. سلام. هفت کولِ (۱۱۱)

مولوی در ملاقات شمس تبریز با او، تماماً زیر و زبَر شد. دست از درس و منبر و اَستر و مُریدبازی شُست و با «علمِ حال»، در اعماقِ روحش، عشق و جمال جوشید. به‌طوری‌که وقتی در یکی از آزمون‌های سخت در کنار شمس، سر از سجده بر داشت، شمس ازو پرسید چه حالی شدی: جلال‌الدین مولوی گفت: «فارغ نشدم، مبتلا شدم.»

 

نکته بگویم: از نظر من، هر کس باید یک «شمس» پیدا کند و یا با «شمس وجودش» دیدار کند، تا برای حرف دلش، کلمه‌ای پیدا کند. از ملاقات شمسِ ژنده‌پوش ۶۰ساله، با مولوی رِداپوشِ ۳۸ساله، زیاد در یادها و یادداشت‌ها دارم. همان شمس تبریزی، که به مولوی آموخت «نمازگر» نباش، «نمازگزار» باش. نمازگر، مانند زرگر اهل معامله و دکّان است. من بیت آخر این غزل مولوی در دیوان شمس را اوج این غزلش می‌دانم:

 

برو ای تنِ پریشان، تو وُ آن دلِ پشیمان

که ز هر دوتا نرَستم، دلِ دیگرم نیامد

 

نخستین درس شمس

 

به نام خدا. سلام. هفت کولِ (۱۱۲)
لبریز از شمش تبریز (۲). شمس تبریز، سال ۶۴۲ هجری قمری به‌صورت ناشناس، وارد قونیه‌ی ترکیه شد و مولوی پس از درس و مسجد، سوار بر اَستر (=قاطر) عازم خانه. با دَبدبه و کَبکبه و بدرقه. خود سواره و شاگردان و مریدانش پیاده!

 

شمسِ ناشناسِ ژنده‌پوش، در کوچه، دهَنه‌ی اَستر مولوی را گرفت و پرسید تو مُلّای روم هستی؟ مولوی گفت: آری. شمس پرسید: پیامبر اکرم [ص] را می‌شناسی؟ مولوی با حیرت و نیم‌نگاه به مریدانش، جواب داد: «مگر می‌شود سیّد عالَم محمد مصطفی [ص] را نشناخت.»

 

شمس که به شکل درویش در آمده بود، پرسش محکم‌تری پرسید: تو بزرگ‌تری یا پیامبر؟ مولوی از شگفتی پُر شد و گفت: «أَسْتَغْفِرُاللهَ وَ أَتُوبُ إِلَیْهِ». آنگاه شمس بی‌درنگ حمله‌ی معرفتی‌اش را به جلال‌الدین مولانا آغاز کرد و گفت: «آیا محمد مصطفی [ص] هم، همین‌گونه راهِ مسجد به خانه را می‌پیمود! که خود سوارِ اَستر باشد و عده‌ای او را بدرقه کنند؟ آیا این روش پادشاهان جبّار است یا روش پیامبر؟!

 

این اولین ملاقات ناشناس شمس با مولوی بود. که مولوی را با این درس زبَردستانه، زیر و زبَر کرد. دیگر بر اَستر، دوام نیاورد و بی‌هوش بر زمین افتاد تا شاید مدهوش شود و به هوش آید!

امید آنچه به سبک خود نوشتم، خوب نوشته باشم و گیرا.

 

مفهوم تابعیت
تابعیت یک مفهوم مدرن است. با شکل‌گیری دولت‌های ملی این مفهوم وارد حقوق بین‌الملل شد. گرچه تابعیت و تبعه‌ی کشور مشخص بودن هم برای فرد حقوق و تکالیف پدید می‌آورد و هم آثار امنیتی دارد. اما کاش جهان به صلح پایدار می‌رسید و هویت انسانی هر انسان، گذرنامه‌اش محسوب می‌شد. بیشتر بخوانید ↓

جهان می‌گویند دهکده‌ی جهانی شده، اما همچنان مرزها برای کشورها مهم و حیاتی‌ست. حتی آمریکای مدعی دموکراسی _که بنای آن بر اصل مهاجرت‌پذیری است_ میان خود و یک ملت هم‌کیش و همسایه و هم‌خون خود _یعنی مکزیک_ دیوار می‌کشد. و رژیم جعلی اسرائیل میان خود و فلسطینی‌ها دیوار حائل می‌سازد. بشر چقدر، عقب مانده است.

روزی مارکوپولو همه‌ی جهان یا نیمی از آن را با خیال تخت می‌پیمود، بزرگان ما نیز چه آسان از بلخ تا قونیه می‌رفتند و از خوارزم تا بغداد و از سمرقند تا رُوم شرقی (=آسیای صغیر).

 

قانون شن‌گن میان ۲۶ کشور اروپا، مرزها را کم‌اثر کرد، اما مسلمانان که هویت دینی‌شان بالاترین پاسپورت (=گذرنامه) باید محسوب شود، هنوز هم به هم مشکوک‌اند و دشمن.

 

این متن را فقط درباره‌ی مفهوم تابعیت نوشتم. و اساساً به موضوع و زاویه‌ای که که جناب شیخ‌زاده مطرح و باز کرده‌اند، وارد نشدم. خواستم کمی این مسأله از نگاه جهان‌بینی انسانی بشکافم. همین.

 

خاطرات من (۶)

 

نوجوان که بودم، در روستای‌مان داراب‌کلا، خیلی‌زیاد «درویش» می‌دیدم؛ با تیپ‌های گونه‌گون و از بلاد گوناگون؛ به‌ویژه از دیار خُراسون. یادمه، والدین خدابیامرزم، به ما تأکید می‌کردند درویش هر وقت در زد، حتماً «خِر» بدین. خِر، همان خیرات به زبان محلی‌ست. که بیشتر شامل دُنِه (=برنج)، آرد و رِزه (=پولِ خُرد) بود.

 

یادمه نیز، دو درویش، سبزپوش بودند؛ این‌گونه در ذهنم مانده‌اند: مُسِن (=پا به سن گذاشته)، با دستیاری سبز بر سر، رِدای نیمه‌بلند، قدّی کشیده، شالی دراز به گردن آویزان، ریشی پُرپُشت و بلند، چشمانی از حدقه بیرون‌زده و گیرنده!، چهره و رُخی باهیبت، و نیز با دَس‌چو (=عصا)یی حکّاکی‌شده.

 

از این دو درویش، سخت می‌ترسیدیم؛ حتی پا به فرار می‌گذاشتیم. چون به گوش‌ها بدجور، دمیده بودند آن دو، «غول‌»اند؛ نمی‌شنوند! و سرنوشت و آینده‌ی افراد را با چندسؤال پیش‌وپا افتاده می‌فهمند. حرف‌شان، بیشتر اَصوات بود و اَدا؛ این‌طور: هَع‌پَه‌خَه. لوپالا. مَع‌ناها.

 

برایان مگی، فیلسوف و سیاستمدار، عکس بالا، که جمعه درگذشت. من در اواسط دهه‌ی هفتاد از طریق کتاب‌های او، به‌ویژه کتاب خواندنی «مردان اندیشه» با اندیشه‌های بسیاری از فیلسوفان سیاسی غرب آشنا شدم. نوشته‌های مگی خیلی عالی و رسا بود.

 

متن زیر از سایت انتخاب است:

«مگی (فیلسوف، روزنامه‌نگار و سیاستمدار بریتانیایی)، در سن ۸۹ سالگی درگذشت. براین مگی (Bryan Magee) متولد دوازدهم آوریل ۱۹۳۰ بود و در اوایل دهه‌ی ۱۹۷۰ برنامه‌ رادیویی فلسفه‌ مدرن بریتانیا را در بی‌بی‌سی و در سال ۱۹۷۸ برنامه‌ تلویزیونی «مردان اندیشه» را آغاز کرد. او در این برنامه‌های رادیویی و تلویزیونی خود با شماری از فیلسوفان از جمله کارل پوپر، برنار ویلیامز، گیلبرت رایل، السدیر مک‌اینتایر، آیزایا برلین، هربرت مارکوزه، نوام چامسکی، و شماری دیگر مصاحبه کرد. براین مگی از دانشگاه آکسفورد لیسانس فلسفه گرفت و یک سال نیز در دانشگاه ییل آمریکا تحصیل کرد.

 

 

او از سال ۱۹۷۴ تا ۱۹۸۳ نماینده‌ مجلس عوام بریتانیا بود. از آثار ترجمه‌شده‌ برایان مگی به فارسی می‌توان به کتاب‌های «سرگذشت فلسفه» با ترجمه‌ی حسن کامشاد، «مردان اندیشه» و «فلاسفه‌ی بزرگ: آشنایی با فلسفه‌ی غرب» با ترجمه‌ عزت‌الله فولادوند، «مواجهه با مرگ» با ترجمه‌ مجتبی عبدالله‌نژاد و «فلسفه‌ شوپنهاور» با ترجمه‌ رضا ولی‌یاری اشاره کرد.» (منبع)

 

 

سوسک و کبک و عقاب

 

به نام خدا. سلام. هفت کولِ (۱۱۳)
لبریز از شمس تبریز (۳). روزی دگر، شمس، مولوی را از خانه و مدرسه به کوه‌پایه و دامنه برد. گفت اینجا هم، چون آنجا «حجابِ دیوار» دارد. آن سوسک را ببین که زیر سنگ لانه کرده او دیدِ محدودی دارد. این کَبک درین دامنه را نگاه کن، که سرش را زیر برف کرده تا از شرّ شکار ایمن شود. چاره‌جوی‌اش درست است و راه‌حلّش بهترین، اما دیدش را زیر برف از بین برده است.

 

شمس آخرین پُتک معرفت را اینجا، بر سر جهل می‌کوبد و می‌گوید مثل عقاب باش مولوی، نه مانند سوسک و کبک. چرا شمس چنین کرد؟ شمس درس تجربی‌ِ معرفت و عرفان به او داد. گفت جلال‌الدین! گوش کن. «به حرف آخرم گوش کن». این عُقاب است که بر کوه بلند، آشیانه می‌سازد تا از آن بلندی، از آشیانه تا بی‌نهایت را ببیند! تا هیچ دیوار و صخره و سنگ و درخت و کوه‌پایه‌ای، دیدش را مانع نباشد.

 

شمس با این درس، حجاب دیوار مدرسه و خانه را به مولوی گوشزد کرد تا به او گفته‌باشد باید با رفتن به بیابان و صحرا و کوه و دامنه و درون جامعه، دیدِ معرفتی خود را گسترده و نامحدود و بی‌ «مانع‌وحجاب» کند! و سرش را چون کبک، از روی عجز زیرِ برف نکند و مثلِ سوسک از سرِ ترس، زیر سنگ. بگذرم.

 

استان خیال (۱۵)

 

در استان خیال این پند فخرالدین اسعد گرگانی بر دروازه‌ی شهرها آویزان است:

جهان هرگز به حالی بر نپاید

پسِ هر روز، روز دیگر آید

 

پاسخ به سید علی‌اصغر:

سلام

گمان می‌کنم به شعر فخرالدین اسعد، با دقت پیش نرفتی. سال‌های تحصیلی‌ام در دانشگاه، آثار مرحوم دکتر حمید عنایت را دوست می‌داشتم. او معتقد بود اولین فیلسوفی که گفت فهم ثابت نیست و سیّال است، «هراکلیت» بود. هراکلیت می‌گفت در یک رودخانه دوبار نمی‌توان شنا کرد. چون معتقد بود هر بار رودخانه، رودخانه‌ای دیگر است. فخرالدین اسعد، درین بیت همین سیّالیت (=روان و جاری و غیر ثابت) را دارد می‌گوید. این یعنی تکامل فهم. البته من ثابت و متغیر در مسائلی دینی _هر دو_ باور دارم. نه فقط سیّالیت.

 

«نظریه‌های جبّاریت از افلاطون تا آرنت»

عکس از دامنه

 

دوازده ویژگی جبّاریت اولیه

 

به نام خدا. سلام. هفت کولِ (۱۱۴)

حکومت‌های اولیه‌ی مبتنی بر جبّاریت یا همان تیرانی، که قرن‌ها بر بشر حکمرانی کردند و دیرپا بودند، دست‌کم ۱۲ ویژگی داشتند که فشرده برمی‌شمارم.

 

این برداشت‌هایم حاصل مطالعه‌ی کتاب «نظریه‌های جبّاریت از افلاطون تا هانا آرنت» است، نوشته‌ی دکتر راجر بوشه، ترجمه‌ی فریدون مجلسی. از انتشارات مروارید.

 

۱. «جبّار»ها (=تیرانوس‌ها) با هدف رسیدن به قدرت فائقه، به‌ظاهر به ستیزه‌های داخلی و جناحی پایان می‌دادند و نظم به ارمغان می‌آوردند.

 

۲. معلولِ رفاه فزاینده و نوعی شهرمداریِ روبه‌رشد بودند.

 

۳. سامانه‌ی اقتصادی و تجارت را نظم می‌بخشیدند.

 

۴. با پایدارشدن بندگی (=بردگی) و بیگاریِ ناشی از بدهکاری، غالباً دولت‌_شهرها را به دموکراسی می‌رساندند؛ نوعِ یونانی آن.

 

۵. دست به برنامه‌های ساختمانی می‌زدند. مثل بنادر، کاریز (=چاه، قنات)، آبراه، جاده‌ها و ... .

 

۶. جبّاران اولیّه برای خود کاخ نمی‌ساختند، بلکه بناهای یادبود و یادمان‌های عمومی مثل معبد می‌ساختند.

 

۷. از سامانه‌ی نهادهای مذهبی حمایت و به آن تکیه می‌کردند.

 

۸. اغلب، حامی هنر بودند. مثل معماری، پیکرتراشی، نقاشی، شعر، نمایش و ... .

 

۹. گاهی شوراهای سنتی را به‌طورکلی حذف نمی‌کردند، تا یکسره به فرمانروای بی‌قانون، مستبد و خودکامه متّهم نشوند.

 

۱۰. با اِرعاب (=هراس‌افکنی، ترساندن) حکومت می‌کردند.

 

۱۱. با خودنمایی دست به نمایش ثروت و قدرت می‌زدند.

 

۱۲. برای تحکیم فرمانروایی خود آشکارا و عمداً به جاذبه‌های نژادی متوسل می‌شدند.

 

نکته بگویم: جبّاریت، اساساً به قول فیلسوفان سیاسی «یک خطرِ پیوسته‌ی رجعت‌پذیر» است و از نظر من، یک پدیده‌ی نامیرای همواره در سیر و سفر که گاه می‌پژمُرَد اما نمی‌میرد. و «آلکسی توکویل» گویا حق داشت می‌گفت از «استبدادِ نو» بیم دارم. بگذرم. ۸ مرداد ۱۳۹۸.

(اینجا پست کردم)

 

نشانه و اشاره و گزاره (۶)

 

نشانه‌ی من:امروز متوجه شدم آیت‌الله آقای محمدتقی مصباح یزدی گفته که خلاصه‌اش این است: «یکی از نعمت‌های خداوند برای ما، رهبری است که در طول تاریخ زندگی‌اش، نمی‌توان نقطه تاریکی یافت و یا اثبات کرد که ایشان در مسئله‌ای اشتباه کرده باشد... آیا این نعمت، شکر ندارد؟... نعمت وجود چنین رهبری، نعمتی بس بزرگ است... حداقل ۴۰ سال تجربه تأیید می‌کند که راهی که ایشان نشان می‌دهد، همان راه صحیح است. از همین امروز بنا بگذاریم تا اسلام و فرمایشات ایشان را یاد بگیریم و آنچه را یادگرفتیم، عمل کنیم.» (منبع)

 

 

اشاره‌ی من: امیدوارم آنچه از ایشان نقل کردند، همین عبارات باشد. من فرض می‌گذارم، آن سایت، درست نقل کرده است و سخنش را تحریف نکرده است. با این مقدمه، و با این نوع بینش فکری ایشان، نقدم بر جناب آقای مصباح یزدی این است: پس چرا در دوره‌ی نهضت مردمی اسلامی، ایشان رهبریِ امام خمینی علیه‌ی استبداد شاهی را تندروی و گویا نوعی عصبیت! می‌دانست و خود را از ادامه‌ی راه، کنار کشیده و از امضای آن بیانیه‌ها امتناع نموده بود. و من تا جایی که اطلاعات اندکم قد می‌دهد گویا در ده سال اول جمهوری اسلامی یعنی در دوره‌ی حیات امام، هرگز از سوی امام در هیچ کاری به‌کار گرفته نشد.

 

 

گزاره‌ی من:  احترام، التزام و حتی اعتقاد به «رهبری» یک اصل پیشرفته و مبتنی بر مکتب راستین تشیع است. اما فرق عصر عصمت با عصر غیبت، در این است که فقهای دارای شرایط شیعه‌ی امامیه، از حقِ رهبری امت و مردم پذیرنده، برخوردارند، نه از صفت عصمت و نداشتن اشتباه. گمان ندارم حتی خود رهبری چنین نگاهی اشتباه‌ناآمیز به خود داشته باشند، کما این که، امام خمینی _رهبر کبیر انقلاب اسلامی_ نیز فرمودند من هم اشتباه کرده‌ام و از ملت طلب بخشش و مغفرت نمودند. پس؛ من معتقدم مرز عصمت را بسط ندهیم. دودش به چشم هم اسلام می‌رود و هم مسلمان و شهروند ایران.

 

دلِ تابان

 

به نام خدا. سلام. هفت کولِ (۱۱۵)

 معتقدم دل وقتی در اثر معرفت، خِرد، ایمان، عشق الهی و اطاعت از حضرت باری، نورانی شود، راه و رونده گم نمی‌گردد. چون دل تابنده، یابنده است. تابش دل، نورافکن راه است. یک انسان روشن‌ضمیر، شرق عالم را تا غرب عالم هم بپیماید، ایمان خود را درنمی‌بازد و خویشتنِ خویش را به تخته نَرد نمی‌زند و با این قمار و خمار، باخت نمی‌خرَد. به گفته‌ی «بینش مدراسی»:

 

ز مشرق تا به مغرب سیر دارد همچو کوکب‌ها

نسازد راه گُم روشندل از تاریکی شب‌ها

 

پاسخم به دو پست‌گذار:

با سلام

۱. هر دو از زاویه‌ی باریک و ظریف، به معرفت لطیف اشارت کرده‌اید. از این زاویه‌ایی که منظر انداختید، مرز را باریک دیده‌اید و این اساسِ اصل توحید است. و درست هم گفته‌اید. بلی؛ ازین منظر مرز ایمان و غیرایمان بسیار نزدیک است در حد تار مو. با کمترین کار، ممکن است یک عابد، یک‌شبه، فاسق شود و به‌عکس.

 

۲. شما از عرفان «صادق» سخن آورده‌اید. که نتیجه‌اش در دو تمثیل و مثال معلوم می‌شود، مثال مَحرم به یک نقطه مُجرم گردد. و مثال نفی اول در لااله و اثبات در الاالله. و مثال من ابوجهل و ابوذر است که میان این دو، هزاران فرسخ فاصله است، اولی یعنی ابوجهل مظهر جهالت، ستیزه‌گری، قساوت، قتل و انکار است و دومی یعنی حضرت ابوذر مصداق صادق فضیلت، عدالت، صلح، وفا و ایمان.

 

۳. اما آن متن در آن دو پاره‌اش، عرفانی کاذب است و از نوع «من‌درآوردی» است و بدعت. و اساساً با این زاویه‌ی فکری شما، زمین تا آسمان فاصله دارد و باطل است. زیرا آن دو پاره گزاره، می‌خواهد مرز میان ایمان و بی‌ایمان را نفی کند. این نوع گزاره با آموزه‌های قرآن متضاد است. اما شما مرز را قبول دارید.

 

۴. اتفاقاً اگر انسان فکرش ژرف شود و خالص،  و به تعبیر دیگر «پَر» در آورَد، بآسانی آثار و بازتاب ایمان‌ورزی را می‌فهمد و مرزبندی را نیز. یعنی یقین می‌کند ستمدیده کنار ستمگر برابر نیست. عادل کنار ظالم یکسان نیست. فاسق کنار مؤمن مساوی نیست. شراب‌خوار کنار پرهیزگار بی‌ارزش است. خوب کنار بد یکی نیست. نیک‌کردار کنار بدکردار مرز دارد.

 

۵. قرآن حتی در داخل حوزه‌ی مسلمین ازجمله در حرم امن مکه که تا شعاع چندکیلومتر در چهار جهت اصلی‌ست، برای نامسلمان حق ورود قائل نیست. این همان مرزبندی است. اسلام شراب را هم نجس و هم حرام کرد. کسی که «نجسی» می‌خورد با کسی که از رجس و پلیدی دوری می‌کند، یک‌اندازه نیستند و مرز میان‌شان هست. این سخن من نیست، سخن قرآن است. اما اسلام برای هر انسان حق حیات قائل است. و حق اختیار و انتخاب. ولی راه مبین را هم نشان داده است: یعنی اسلام و آموزه‌های خاتم‌الانبیاء که کامل‌کننده‌ی تمام پیام‌های پیامبران گذشته است.

 

 

۶. من، بر حسب پرواز دادن فکرم به این ژرفا می‌رسم که میان معاویه و امام علی _علیه السلام_ فرق و مرز قائلم. من میان غدیر و غیر غدیر فرق و مرز قائلم. من میان مؤمنان عالم از هر کیش و دینی، با ملحدان عالم از هر منش و مکتبی فرق قائلم. فرق و مرز به معنای جنگ و کشتار نیست، بلکه به معنای حراست از مرز شناخت و باور و ایمان است، که حق، با باطل قابل جمع نیست. اسلام بر صراط مستقیم تأکید دارد که این صراط و راه لزوماً و عملاً و علماً با هر کژراهه‌ای مرزبندی دارد.

 

اولین پست در مدرسه‌ی فکرت

دوسالگی مدرسه‌ی فکرت

در عکس بالا، اولین پستم که در ۹ مرداد ۹۷ در مدرسه‌ی فکرت نوشتم، بازنشر شده است تا بگویم:

 

برج مراقبت فرودگاه برای این نیست که هواپیما فراز و فرود نکند؛ برای آن است خلبان هواپیما را سالم در باند آن براند، یا بنشاند. مدیر مدرسه‌ی فکرت بودن چیزی شبیهِ در برج مراقبت نشستن است. به هر حال گاه ممکن است، شاید سطح باند پرواز لغزنده باشد، شاید دو چرخ هواپیما ترکیده باشد، شاید دو بال هواپیما دریچه‌هایش کار نکند، و نیز شاید هوا مه‌آلود باشد و رادار ناپیدا. باز نیز تأکید می‌کنم این فضای مدرسه، فکرت باشد فقط، نه پخش کپی و فترت. اندیشه باشد نه هر انتشار.

 


قم را بشناسیم (۱)


به نام خدا. سلام. هفت کولِ (۱۱۶)
«مؤسسه‌ی در راه حق» در سال ۱۳۴۳ توسط آیت‌الله سیدمحسن خرازی راه‌اندازی شد. هدف اولیه‌ی آن مقابله با جریان مسیحیت در ایران بود که این جریان مخفی، تلاش می‌کرد مردم را به سمت مسیحی‌گری جذب کند.


منبع مالی این مؤسسه‌ی دینی، بعد از کمک‌های مالی تُجّار و بازاریان، اجاره‌‌بهای مغازه‌های پاساژ در راه حق در چهارراه حسن‌آباد تهران است.
حاج محمود لولاچیان (لولافروش بازار تهران)، پدرهمسر یکی از پسران رهبری، که فردی مذهبی و مرتبط و نزدیک با بزرگان قم و علمای تهران بوده، در امر کمک به مؤسسه‌ی در راه حق مشارکت مؤثری داشت رئیس هیأت مدیره مؤسسه‌ی در راه حق شد. آقایان آیت‌الله رضا استادی، آیت‌الله مصباح یزدی، حجت‌الاسلام سیدهادی خسروشاهی از مؤثرین این مؤسسه بودند.

 

 

آقای مصباح بخش آموزش در راه حق را بر عهده داشت. بعدها وقتی مؤسسه‌ی آموزشی تحقیقی باقرالعلوم شکل گرفت، در آنجا تأثیرگذار شد. این مؤسسه‌ی آموزشی بعدها تبدیل به «مؤسسه‌ی آموزشی و پژوهشی امام خمینی» شد که بیشتر مشهور است به موسسه‌ی مصباح.


مؤسسه‌ی در راه حق، خدمات فراوان داشت، اما در یک دوره‌ای وقت برخی از اعضای آن، صرف مبارزه و تخریب دکتر علی شریعتی شده بود. بگذرم. از همان اواخر دهه‌ی پنجاه، در روستای ما داراب‌کلا چند نفر، مجله‌ی «در راه حق» را آبونمان (=حق اشتراک) بودند که از مجلات مستمر با موضوع دینی، آموزشی و تبلیغی بود.

 

شهادت امام جواد _علیه السلام_


امشب، شب شهادت امام جواد _علیه السلام_ است، با بیان یک حدیث گهربار از آن امام بزرگوار، این شهادت را را گرامی می‌دارم و به آن دل‌هایی که برای اهل‌بیت _علیهم‌السلام_ می‌تپد، تسلیت می‌دهم. امام محمد تقی جوادالائمه می‌فرمایند: «سه خصلت جلب محبّت مى کند: انصاف در معاشرت با مردم، همدردى در مشکلات آن‌ها، همراه و همدم‌شدن با معنویات و قلب سلیم.»

 

 

با امام هشتم (۱۱)

 

امام رضا و آرامش ملت. این جملۀ امام خمینی دربارۀ امام رضا _علیه السلام_ از نظر من، دارای اهمیت و پیام ژرف است که گفته‌اند: «حضرت رضا _سلام الله علیه_ در آن ابتلائاتی که داشت و در آن مصیبت‌های معنوی که برایش وارد می‌شد، بدون این‌که یک اختلافی ایجاد کند، با آرامش، راه خودش را به پیش می‌بُرد. مقیّد بود به این‌که آرامش ملت را حفظ کند.»  (صحیفه امام؛ ج ۱۳، ص ۴۲۷)

 

دو نکته بگویم:

 

۱. امام رضا (ع) فضای جامعه را برای انقلاب و دگرگونی اساسی مهیّا نمی‌دیدند ازین‌رو مکتب شیعه را با اندیشه‌پردازی‌هایش تقویت و غنی کردند.

 

۲. امام رضا (ع) در جامعۀ بحران‌زدۀ آن روزگار، به چیزی جز آرامش ملت فکر نمی‌کردند. در واقع این سخن امام خمینی دربارۀ امام رضا، نشان‌دهندۀ این است، اساسِ اسلام بر آرامش ملت است. جامعۀ ناآرام و متلاطم جامعه‌ایی معیوب و بیمار است.

 

بنابراین، وقتی انقلاب‌کردن در محیط و زمانه‌ای _چون دورۀ سخت امام رضا_ نه فقط نمی‌تواند وافی به مقصود باشد، بلکه مُخلّ آرامش ملت و موجب اختلال در روند مکتب می‌گردد؛ امام رضا آرامش را حفظ می‌کنند تا دین و شیعه محفوظ بماند و فکر مردم غنی‌تر گردد. به همین دلیل است که می‌بینیم امام رضا با حکمت و اندیشه‌پردازی و سخنان بسیارمهم، اسلام را از ملعبۀ آل عباس و تفسیرهای غلط فرقه‌های منحرف و ضالّه (=گمراه) دور و محفوظ نگه داشتند.

 

لغت رِفت:

واژه‌ی رِفت: این لغت یعنی ردِّ پا. من گمانه‌ام این است که رِفت هم‌ریشه‌ی مصدر «رفتن» باشد. از خوک (=خی) که جای پا (=رِفت) از خود باقی می‌گذاشت، درمی‌یافتند مزرعه و باغ غارت شد.

 

اساساً رِفت برای شناسایی و شکارچی مهم بود. در رِفت اسب و گاو که سنگین وزن‌اند، چالوک ایجاد می‌شد و همین موجب می‌شود آب در آن جمع شود و حشرات از آن آب تغذیه کنند.

 

حتی در آفریقا رد پای فیل، خود یک عامل مهم ذخیره‌ی آب است و پس از باران، ظرفی مناسب برای آبخوری حیوانات دیگر. یک اکوسیستم پیچیده و ظریف.

 

واژه‌های سوما و کالپه

سوما، تا جایی که من ازین لغت مورد نظرت حدس می‌زنم، شکافِ افقی قنات است که در آن پالونه‌ی بِتونی می‌گذاشتند تا به چاه بعدی متصل شوند. همان کاریز به زبان کویرنشینان.. اما «کالپِه». من این‌گونه این لغت را می‌فهمیدم. به کسی که کمی از حد متعارف، قدی کوتاه و تنه‌ای تنومند داشت، اما ریزه‌میزه‌ی جذاب بود، می‌گفتند کالپه. واژه دو سیلاب دارد: کال: کوتاه، پِه: تنه.

 

جامعه‌شناسی ویژه‌ی بیهقی

به نام خدا. سلام. هفت کولِ (۱۱۷)

ابوالفضل بیهقی می‌گوید: «از پدر شنودم که قاضی بوالهثیم پوشیده گفت و وی مردی فَراخ‌مَزاح بود، ای اباالقاسم یاد دار که قوّادی بِه از قاضی‌گری.»

 

شرح: «ابوالقاسم رازی» در آن عصر در نیشابور به گفته‌ی مورخان «آموزشگاه کنیزک‌پروری داشت» و در آن، دختران را شکار و اغفال می‌کرد و مثل مُد و مدل امروزی، آموزش می‌داد و سپس در آن شهر «به دستگاه حاکمه می‌داد و صِله می‌گرفت» و ازین راه قوّادی (=دلّالی برای هرزگی) درآمد فراوان تحصیل می‌نمود. و بوالهثیمِ قاضی درین گفت‌وشنود به‌ همین علت به پدر بیهقی به طنز و درد و گلایه می‌گوید قوّاد از قاضی بیشتر درآمد دارد!

 

نکته بگویم: اساساً زیبایی و لباس‌های بدن‌نما، به گفته‌ی پروفسور رضا، «دل از عارف و عامی می‌برد». دلفریب است و طهارت از آدمی می‌رباید. به قول حافظ در غزل ۱۹۷:

شاهدان گر دلبَری زین‌سان کنند

زاهدان را رخنه در ایمان کنند

 

اشاره:نیشابورِ آن زمان مانند نیویورکِ این زمان بود. یک مرکز بزرگ و شهری برای جذب هر مشتاق و مهاجر و آواره. حتی پناهگاهی مطمئن برای عالمان و خردمندان بود که در بلاد خود به ظلم و ستم و اذیت گرفتار و مجبور به هجرت به نیشابور می‌شدند.

 

افزوده: ابوالفضل بیهقی در عهد غزنوی، فقط مورّخ نبود، اندیشمند، جامعه‌شناس، خردمند و ادیب نیز بود. درین هفت کول، عنوان جامعه‌شناس را که پدیده‌ی مدرن است خودم به بیهقی دادم. بنابراین این اِسناد، قابل تسامح است.

 

تبصره: امید است تاریخ‌نویسان امروزی نیز، حقیقت‌ها را بی‌کم‌وکاست، در لابه‌لای کتاب‌ها درج کنند تا آیندگان از همان لابه‌لا، پی به ماجراها ببرند. همان شیوه‌ایی که بیهقی با زیرکی صورت می‌داد و به دست ما رسید. بگذرم.

 

پاسخ به یک پست:

اما برادرم، خود نیز نیک می‌دانید خودباختگی و تقلید از برهنگی غربی، نه فقط یک آفت و بلیّه است، بلکه گاه یک نوع برنامه‌ی طراحی‌شده‌ی دسیسه‌چینان است که به بافت پاک جامعه‌ی متدین ایران رخنه کنند.

 

 

میانه‌ی متضادها

 

به نام خدا. سلام. هفت کولِ (۱۱۸)

در عرفان اسلامی و در نگاه آرام عارفان و پارسایان این تفکر تقویت می‌شود که میان صفت‌های ضد، حاجِزی (=دیافراگم، حائل، پرده) قرار دارد تا انسان به سمتِ کمال، راه بپیماید. مانند: خوف و رجاء. شک و یقین. ضلالت و هدایت. حرص و قناعت. عفّت و شهوت.

 

مثلاً در میان خوف و رجاء، حُسنِ ظنّ قرار دارد تا به قول رشیدالدین ابوالفضل میبدی، آدمی «تلخیِ ترس و خوشی امید را تباه نکند». در میان شک و یقین، معرفت حائل است. میان ضلالت و هدایت، عصمت وجود دارد و میان حرص و قناعت، پرهیزگاری و تقوا (=ترمز) و پروا.

 

نکته: خدای حکیم و علیم در آیه‌ی ۶۱ سوره‌ی نمل می‌فرماید: ...وَجَعَلَ بَیْنَ الْبَحْرَیْنِ حَاجِزًا... . یعنی: و میان دو دریا [ی شیرین و شور] مانع و حایلی قرار داد [که با هم مخلوط نشوند].

 

اشاره: برخی از تفسیرهای عرفانی لفظ «بَیْنَ الْبَحْرَیْنِ» را به قلب و نفْس نیز تأویل کرده‌اند. ازجمله تفسیر کشف‌الاسرار، صفحه‌ی ۱۸۱ ذیل همین آیه. چون «نهادِ آدمی را هم کعبه‌ی دل می‌دانند و هم تکیه‌گاه نفْس.»

 

آرایه: متن را به یک بیت شعر شاعر نیز آراسته کنم که باید چون پرگار شد و دایره، دایر کرد و درین «گنبد دوّار» راه پیمود و سکون و رکود و رِخوت نکرد.

خرّم‌دل آن کسی‌که همچون پرگار

پایی به میان نهاد و پایی در کنار

 

چرمِ کاوه؛ درفشِ فریاد

 

به نام خدا. سلام. هفت کولِ (۱۱۹)

۱. جمشید به‌تدریج خودبین و ناسپاس به یزدان شد. و همچون فرعون، خود را «جهان‌آفرین» خواند. ضحّاک فرصت را غنیمت شمرد و بپا خاست. جمشید گریخت. ضحّاک، جمشید را به‌چنگ آورد و با ارّه دونیم کرد.

 

۲. ضحّاک، سپس خود در مقام پادشاهی، چنان ستمگر شد که حتی برای دو مار دو دوشش، مغز دو انسان را هر روز می‌شکافت تا خورشت و غذای مار سازد.

 

۳. مردی فرودست و گوژ‌پشت و دادخواه به‌قیام بلند شد و از چرمِ روپوشِ آهنگریِ خود، درفشی برافراشت و بر ضد ضحّاک، فریادِ حقّ برآورد. پشتِ فریاد و غریو غیوریِ کاوه، یک ملت ستمدیده، یکسره خیزش شد. خیزشی که ندای مردمِ کوی و برزن بود، و جنبشی دادخواهانه به راه یزدان. و به سروده‌ی فردوسی:

 

خروشان همی رفت نیزه به‌دست

که ای نامدارانِ یزدان‌پرست

 

و سلحشورانه داد بر بیداد، سر داد:

 

نخواهیم برگاهِ ضحّاک را

مَر آن اِژدها دوشِ ناپاک را

 

نکته : من، این هفت کول ۱۱۹ را _که محو ستمگر ناپاک، به دست ستمدیدگان پاک است_ با حسّ‌وحال نوشتم. جهان، همیشه ضحّاک‌پرور و کاوه‌پرور بوده و هست. و کاوه‌ها، هرگز با ضحّاک‌ها مساوی و برابر نیستند. برابری‌خواه، همواره علیه‌ی نابرابری‌ها، چون کاوه‌ی دادخواه، آرمانی برای فریاد دارد و چرمی برای درفش و حقی برای گرفتن. فرودست، علیه‌ی فرادست است، نه زیردستِ فرادست. این، درس مکتب اسلام و فرهنگ دیرین ایران است. والسّلام.

 

 لغت بَروشتن، چکّال، دکّال:

 

ازین واژه چهار معنا بیشتر در ذهنم رژه می‌رود: یکی دعوا. که مثلاً می‌گفتند هفتایی‌ورگ واری رفتند فلان افراد را بَروشتنه و در بُوردنه. یکی عروسی. که می‌گفتند آی چَکّه‌سماع بَروشتنه و بزونه. سومی سِلِ دَره دِله. که می‌گفتند اُوه همطی بَروشته و هرچی دیّه بوِردِه. یکی هم ضرب‌المثل: هیچی‌نداشتن رِه بَوین، دُمپاش بروشتن را بَوین! کنایه ازین رفتار که طرف درآمدش کمه، اما پُز و ریخت‌وپاشش زیاد.

 

تنگۀ کنار منزل مرحوم شیخ روح الله حبیبی

 

 

با دیدن این دو عکس دست‌کم هفت زاویه، بر رویم باز شد، چهار زاویه برای عکس تنگه، سه زاویه برای عکس کَتِل‌کَش، که برمی‌شمام:

 

۱. دوره‌ی جوانی که ازین تنگه‌ی باریک و وحشتناک، با ترس و لرز به حموم می‌رفتیم.

۲. راهی میان‌بُر که دو قهر وقتی درین تنگ، دیم‌به‌دیم (=رُخ‌به‌رُخ) می‌شدند، یا ماز می‌کردند، یا ماچ!

۳. برای تیپ‌های سن‌دارتر از ما، این تنگه، کوچه‌ی دلگشا بود برای خاطرخواه‌ها. بیشتر بگم جیزه!

۴. حجم عکس را بالا آوردم و با این عینک شیشه آلمانی‌ام به دقت دیدم که ۱۹ قطعه زباله‌ی غیرقابل بازیافت در کف این سنگفرش، وِلو و پخش است!

 

اما با دیدن کَتِل‌کَش سه حرف بر دلم راه افتاد:

۱. یاد غارت جنگل افتادم که سال‌ها عده‌ای به اسم بهره‌برداری و استحصال، نسل ملچ، نم‌دار و گونه‌های بی‌نظیر را زدند.

۲. یاد دست‌رنج کارگران افتادم که با این نوع ماشین، دسته‌دسته صبح سرد زمستان به جنگل می‌رفتند تا رزق خانه را تأمین کنند.

۳. یاد روزهایی از خودم افتادم که با کتل‌کش‌ها به چلکاچین می‌رفتم و تمش و تِش‌هَلی می‌چیندم. عکس از دکتر عارف‌زاده. ۱۲ مرداد ۱۳۹۸.

 

 

لغت چکّال

جناب صدرالدین لغت چکّال را به میان آورد. من هم نظرم را می‌نویسم. وقتی گردو، راحت از تَلپاس (=پوسته‌ی تَل) جدا می‌شد، آن آغوز آسان چِکّه یعنی مغز می‌شد. به این آغوزها اَلوری می‌گفتیم. پس چکّال، یعنی چِکّه‌نشدن، به‌ضرب‌وزور مغز شدن.

 

اما چکّال، در اَفّواه داراب‌کلا، در رفتارهای اجتماعی نیز راه یافته بود که حکایت از کسانی داشت که سرِ جیب را حمّال‌حمّال‌، وا نمی‌کردند و بی‌حد و اندازه گَنِس بودند، و به هیچ‌وجه دست‌به‌جیب نمی‌شدند. پول و پَل برای فرد چکال مثل آغوزهایی بود که دِله نمی‌شدند

 

ممنونم هستم ازت که استقبال کرده‌ای. هدف ما ازین شکافتِ لغات محل، رخنه به اعماق فرهنگ دیرین ماست تا با تازه‌سازی معانی آن، مایه‌ و نیز سرمایه‌ی فرهنگی روستا را در اذهان آشتی و اُلفت و پیوند دهیم. آن واژگان که شما در نظر داری، اگر همان لُمزه و عیب‌گذاری‌ها و دشنام باشد، چون به نظرم ممکن است عصاره‌ی منفی‌اش در اثر شکافتن بیرون بزند، بدآیند باشد. من معمولاً الوری تلفظ می‌کردم. من آفتاب را نیز هفتاب تلفظ می‌کردم و نیز چِش را تِش. اما تذکرت وارد است که البته باید در متنم تصریح می‌کردم و قید «اغلب» را می‌آوردم که آغوز الوری اغلب، غیرچکال بود. به قول شهمیرزادی‌ها: پوست‌کاغذی. شما بحثم را به اتمام رساندی. درود داری. با شرم از برملاشدن مازندرانی ‌بودن، با جناب‌عالی ۱۰۰٪ موافقم و سرزنش می‌کنم هرکسی را که هویت زادبوم خود را پنهان می‌دارد. این، به نظرم یکی از عوامل مهم پس‌افتادگی و حتی خِجلت روحی و روانی مازندرانی در گستره‌ی ایران است. و تعامل را از آنان می‌زداید. تشکر از روحیه‌ی بوم‌گرایانه‌ات.

 

لغت محلی پِتّتوش:

وقتی شیء یا متاعی، خیلی تعفّن می‌آمد، با آوردنِ واژه‌ْصوتِ ایف‌ایف، و با چهره‌ایی چین به پیشانی زده، این لغت پِتّوش یا پرت‌توش را به‌کار می‌گرفتند که حکایت از شدت گند و بو می‌کرد و اظهار ناخوشایندی.

 

 

خانمِ مشروطه!

به نام خدا. سلام. هفت کولِ (۱۲۰)
مظفرالدین‌شاه پرسید مقصود از «مشروطیت» چیست؟ جواب دادند: عدل، علم، ترقی و آبادیِ مملکت. گفت: یعنی تهران مانند لندن می‌شود؟ جواب دادند: بلی. گفت: چه بهتر از این. پس؛ فرمان مشروطیت را در ۱۴ مرداد ۱۲۸۵ صادر کرد!

 

نکته بگویم: سال‌های دور، در آثار شهید مطهری _نمی‌دانم کدام کتاب_ خوانده بودم که تعریف می‌کرد (بدین مضمون) که برخی از مخالفینِ «مشروطه» اصلاً نمی‌دانستند مشروطه چیه؟ لذا وقتی از سرِ ستیز برمی‌خاستند، به‌جد و از روی جهل می‌گفتند این «خانمِ مشروطه» دیگه کیه؟

 

افزوده: آنان مشروطه را _که تأنیث است_ به وزن منصوره و محبوبه و... قیاس می‌کردند و خیال می‌کردند «مشروطه»، اسم یک زن است که به نبرد با «مشروعه» آمده!

 

تبصره: من شنیدم _البته شاید به طنز بود، اما گوییا، انگاری واقع بود_ که یک آقایی در مشهد در آن سال‌های آغازین انقلاب، که سخن می‌ راند گفته بود این «بهمن عظیمی» را چرا دستگیر نمی‌کنید که در جاده‌ی هراز جان چندین انسان بی‌گناه را گرفت!

 

الحاقیه:زمستان آن سال به گمانم سال ۱۳۶۳ _یا کمتر و بیشتر_ در جاده‌ هراز، برف بسیارسنگینی آمده بود که چند روز بعد روزنامه‌ها تیتری این‌گونه زده بودند: بهمنِ عظیمی، جان چندین انسان را در جاده هراز گرفت.

 

نتیجه:

خانم مشروطه! و بهمن عظیمی! از «متشابهات» بودند که می‌بایست با «محکَمات» تفسیر شوند، ولی محکمات نزد آنان مفقود بود. زیرا برای درک خانم مشروطه، ضد آن آقای «مطلقه»! لازم بود و برای بهمن عظیمی، مرادِف آن برف و خیزش عظیم بهمن. بگذرم.

 

با سلام و احترام

در متن اشاره به مضطر فرمودی. خواستم بگویم توصیف به مضطر برای آن حال حضرت موسی علیه السلام جالب است. در تفسیر کشف‌الاسرار خواندم که حکیم میبدی مضطر را آن کودک و جنینی می‌داند که در رحِم مادر، بیمار می‌گردد ولی مادر ازو خبر ندارد و فقط خدا حال او را می‌داند. حال مضطر را فقط خدا می‌داند.

أَمَّنْ یُجیبُ الْمُضْطَرَّ إِذا دَعاهُ...

 


سه مصرع از مصرع‌های دوم ابیات غزل حافظ:


آری آری سخن عشق نشانی دارد

...

هر کسی بر حسب فکر گمانی دارد

...

هر سخن وقتی و هر نکته مکانی دارد

 

جورچین جهان و انسان!
 
به نام خدا. سلام. هفت کولِ (۱۲۲)

مادر روزنامه مطالعه می‌کرد. بچه‌اش گفت بیا بازی کنیم. مادر که گرمِ خواندن بود و وقتِ بازی‌کردن نداشت، قسمتی از روزنامه را _که نقشه‌ی جهان در آن بود_ چندین تکّه کرد و به بچه داد و گفت: این تکّه‌ها را مانند پازل جور کن.

 

بچه کمی بعد، جور کرد. مادر با شگفتی پرسید تو که نقشه‌ی جهان را بلد نبودی چه‌جوری، جور کردی؟ بچه جواب داد: من که جهان را درست نکردم، آدم‌های پشت روزنامه را جور کردم. جهان خودش درست شد.

 

تکانه:پدر وقتی از کارخانه به خانه رسید، از ذکاوت فرزندش به قول جناب محمد عبدی «شاخ در آورد»!
 
 
نکته: برای ساختن جهان، اول باید آدم‌ها را درست و جور کرد تا «جَور» نکرد. تا انسان ساخته و درست نشود، جهان جور در نمی‌آید و از زیر جَور (=زور) درنمی‌آید. پازل و جورچین جهان، از پرورشِ اخلاقی، دینی، علمی و عرفانی انسان آغاز می‌شود و بس. 15 مرداد 1398.
 
 
 
عکس یک طلبۀ دینی آفریقایی در حوزه‌ی علمیه‌ی قم. این عکس را خودم در 13 خرداد 1393 ازین مرد مهربان آفریقایی انداختم. خیابان فجر قم.
 
زنگ شعر
 
مولوی:
عشق می‌گوید به گوشم پست پست
صیدبودن خوش‌تر از صیادی‌ست
 
 
طرح پَکد
 
به نام خدا. سلام. هفت کولِ (۱۲۳)
آن‌سال‌ها که نه هنوز تلگرام بود و نه هنوز ایمو و واتس‌آپ. نه موبایل بود، و نه حتی تلفن‌های هندلی منزل، میان دو داراب‌کلایی و دو رفیق، پیام‌رسانِ «پَکد» برقرار بود. آن‌دو از طریق مدار پکد به‌هم نشر فکر و تبادل پیام می‌کردند. چرا؟
 
 
اساساً انسان اشتیاق به یارِ فکری دارد. این گرایش، هم ناشی از طبیعت و فطرت است و هم برگرفته از آموزش و تربیت. میان پرندگان و چرندگان، نغمه‌ها و صوت‌ها روابط را شکل می‌دهد اما میان جُنبده‌‌ی کمال‌جو یعنی انسان، عشق و عقل و فکر و قلم.
 
 
بالاتر این‌که رابطه‌ی عاشق و معشوق نیز برانگیخته از دل‌گپ‌ها است که یا به‌صورت گفتار در دیدار رخ می‌تابد و یا به‌حالت نوشتار که در وضع انفصال و فراق از چشمه‌ی دوستی جوشش می‌کند و در آسمانِ علاقه و پیوند، طلوع.
 
 
پس، همیشه میان دو یا چند مشتاقِ به هم، یک نوع پیوست حاکم است و اگر گسست هم گاه‌به‌گاه نمایان می‌شود موجب حسرت می‌گردد. بنای بشر بر پیوند و پیام‌رسانی است. حتی دو دوست، دو هم‌بحث، دو متضاد، دو عاشق و معشوق و در یک کلام دو آدم بیشتر وقت‌ها در پنهانی و نهانی و در غیاب همدیگر باهم زمزمه می‌کنند و به قول داراب‌کلایی‌ها: دل دِله باهم دیگه گپ زنّه.
 
 
طرح پکد از سال ۱۳۶۲ تا ۱۳۸۶ میان آن دو نفر برقرار بود که باهم بر سر مسائل فراوان و گوناگون دینی، سیاسی، جهانی، اخلاقی و حتی جغرافیایی و بومی تبادل اندیشه می‌کردند. تمام مکتوبات و نوشته‌های آن دو که از صد نامه‌، بیش و پیش افتاده است، یا از طریق پست و یا از طریق دست‌به‌دست به هم رسانیده می‌شد. و این نام‌ها که همه، پژوهانه و فکری است در بایگانی شخصی‌شان نگه‌داری می‌شود. حتی اگر یکی از آن دو، به جبهه و دوردست می‌رفت، پکد که یک بررسی علمی و فکری قضایای روز دنیا بود، نباید تعطیل می‌شد و نمی‌شد. این کار، بعدها از سال ۱۳۸۶ به بعد از طریق پیامک تلفن همراه، و سپس با تأسیس وبلاگ «دامنه داراب‌کلا» میان‌شان استمرار یافت و دنباله‌دار شد تا رسید به راه‌اندازی مدرسه‌ی فکرت.
 
 
آری؛ طرح پکد (=پرواز کبوتر دانش) پیام‌رسان ابتکاری میان دو رفیق بود که پیمان اخوت بستند که هرگز ازهم نگُسلند. پکد میان من و سید علی‌اصغر، پُل بزرگ بود که مصالح ساختمانی آن از نوشتن‌ها، پیام‌ها، فکرها، بررسی‌های انتقادی، نقدهای منطقی و جست‌وجوها تهیه شد؛ پلی که نمی‌گذارد سرزمین وجودی دو موجود، جزیره شود و منقطع.
 
به قول ملک‌الشعرای بهار:
«ما کُهنه‌چناریم،
که از باد ننالیم؛
در خاک ببالیم.»
 
 
جمال و زیبایی
 
درباره‌ی جمال نظرات خوبی ارائه دادند. با تشکر، من هم نظرم را می‌نویسم:
 
از نظر من زیبایی و جمال، پدیداری نسبی است. لیلی سیاه‌چرده بود ولی مجنون شیفته‌اش. و هیچ زیباروی را زیباتر از او نمی‌پنداشت.
 
وقتی لیلی را از بیابان آوردند، هارون‌الرشید دید یک زن عادی‌ سیه‌چرده است اما مجنون عامری گفت:
 
اگر در کاسه چشمم نشینی
به جز از خوبی لیلا نبینی
 
به قول شهید مطهری، «این عشق است که زیبایی را می‌آفریند» نه زیبایی، عشق را.
 
بنابراین من معتقدم حضرت یوسف (ع) چه جمیل بوده باشد، و چه عادی، نزد زلیخا زیباترین بود. ممکن است هر یک از ما، زیبا را کسی بدانیم که به او دل می‌بازیم و یا انگشت وجد و حیرت به دهن می‌افکنیم؛ ملاک واحد و یکسان وجود ندارد. حتی زیبایی خاص در جهان وجود ندارد، زشتِ یک کسی، ممکن است، زیبای کس دیگر باشد. و زیبای یک کسی، ممکن است زشتِ کسی دیگر. چه سفید، چه سیاه. چه نحیف، چه فربِه. چه سبزه، چه ترکیبی و بکر و تازه، چه تلفیقی و زشت و کهنه. بگذرم. زیاد، زیبایی‌شناس نیستم!
 

پاسخ:

سلام. من این سریال ساخته‌ی سلحشور را _که یک مدتی برای فیلم‌های محسن مخملباف نقش بازی می‌کرد_ ندیدم. یعنی نخواستم هم ببینم. پس داوری نباید بکنم. اما درباره‌ی زیبایی و جمال من نظرم را صبح گفتم که آن را نسبی می‌دانم؛ یعنی هر کس بر حسب شاخص‌های ذاتی و اکتسابی خود تشخیص می‌دهد چه کسی جمیل و خوشگل است، و چه کسی این‌گونه نیست. لیلی سیاه‌چرده نزد مجنون زیبای بی‌نظیر است. شیرین پیش فرهاد، قند و عسل است. اما شاید پیش دیگران نه شیرین که تلخ باشد. در مورد حضرت یوسف _علیه السلام_ نیز من آنچه در قرآن هست را ایمان دارم، حاشیه‌ها و خرافه‌ها را اساساً قبول ندارم. در پایان ممنونم. سخن شما را هم خواندم که چه خواستی بیان کنی.

 

هِدِی:

یکی به معنای فرورفتن. مثلاً می‌گن وِن چِش هدی بورده، یعنی چِش‌بِن لی (=گود) دَکته.

یکی هم به معنای به‌هم آمدن و جمع‌شدن مانند چاک بخیه، خوب‌شدن جای زخم.

 


تو مقلّدِ تقلیدکنندگانِ خودتی!


به نام خدا. سلام. هفت کولِ (۱۲۴)
لبریز از شمش تبریز (قسمت۵). آنچه می‌‌نویسم برداشت‌های شخصی‌ام است. اگر عیب و نقص و کم و کاستی است از قلم من است نه از اصالت داستان:

 

شمس عتاب (=سرزنش) شدید کرد به مولوی، که تو ازین «اسبِ افکاری» که سال‌هاست بر خود زین کرده و بر آن سوار شده‌ای، پیاده شو و با خلقِ خدا شانه‌به‌شانه حرکت کن. اما تو مولوی از حرفِ مردم بیمناکی نه از داوری خدا. تو از ریخته‌شدن آبروی ظاهریِ قراردادیِ خود بین مردم و عوام می‌هراسی. تو از تکفیر «مشتی عوام» بر خود می‌لرزی. تو می‌خواهی بر وفقِ مردمِ اطرافت _که از تو کمتر می‌فهمند_ زندگی کنی. در حقیقت تو مقلّدِ تقلیدکنندگانِ خودت می‌باشی!


دلِ مولوی از پند شمس، مالامال عشق شد. از مدرسه و تدریس و وعظ دست کشید و وارد «حلقه» شد. دست از دستار و اَطوار برداشت و طبق آورده‌ی جدید معنوی شمس، راه پیمود و سه چلّه‌ی متوالی (=پی‌درپی) نشست و درین سه بار اربعین، به خودسازی و درون‌بینی پرداخت. در پایان هر چهل‌شبانه‌روز یک‌جانشینی برای تربیت و مدیریتِ نفْسِ خود، شمس او را تست می‌کرد و باز می‌گفت یک چلّه‌ی دیگر بنشین. سه چله که تمام شد، مولوی آن آدمی شد که شمس بر سرزمین پهناور درون او، چون آفتاب درخشان تابانید.


اما شمس، مورد هجوم حسودان و مخالفان قرار گرفت و از قونیه مخفیانه و به‌قهر، به حلب رفت. مولوی پس از چندی بی‌خبری وقتی فهمید شمس رفت، دچار گمشتگی و حالِ زار شد. اما وقتی فهمید،  شمس از دست جهل و جهالت به حلب گریخت. چند نامه فرستاد. ولی شمس بازنگشت. درین دوره‌یِ دوریِ میان شمس و مولوی، دل مولوی چنان بی‌تاب می‌شد که غزل‌های «دیوان شمس» از همین حال زارش، سر می‌زد و مایه می‌گرفت. یک نامه‌ی مولوی، چون شمس به قونیه بازنمی‌گشت، این‌گونه شِکوِه‌آمیز بود:

 

صد نامه فرستادم، صد راه نشان دادم
یا راه نمی‌دانی، یا نامه نمی‌خوانی


 تا آن‌که عده‌ای را پیِ شمس فرستاد و مراد و مرشد خود را باز نیز بازیافت. شمس پس از برگشت بازهم بر مولوی دل‌آموزی می‌کرد و روحش را پرواز می‌داد. اما، اما، مدتی بعد، توسط مخالفان فکری‌اش _به سرکردگی یکی از فرزندان مولوی_ که خیال می‌کردند، شمس، مولوی را از راه به در کرده، شبانه به قتل رسید و به چاه افکنده شد. مولوی مدتی دنبال گمگشته می‌گشت تا در رؤیا فهمید که شمس، کشته و به چاه انداخته شد. شمس را «شهید» لقب داد و از چاه درآورد و در مزار قونیه، کنار پدرش بهاءالدین ولد، دفن کرد که از آن زمان تا الان بارگاه است و محل دید و دیدار یار.

 

کِشش و کوشش


به نام خدا. سلام. هفت کولِ (۱۲۵)
سه سخن بگویم والسلام نامه تمام: زیرا گویا به قول صاحب رمان «مرشد و مارگریتا» از لذیذترین چیزها «مغزِ قلم» است؛ مغز قلمِ بُز و گوساله و گوسفند!

۱. امام صادق _علیه‌السلام_ فرمودند: «...اما اگر کسی با دلیلِ کتاب و سنت وارد دین شود، اگر کوه‌ها از جای بجُنبند، او نخواهد جُنبید.»


۲. شمس تبریزی گفت: «هر فسادی که در عالَم افتاد از این افتاد که یکی، یکی را معتقد شد به تقلید، یا مُنکر شد به تقلید.»


۳. علامه محمدرضا حکیمی می‌گوید: «پیداست که هیچ عالِمی، ‹علم› نیست و هیچ عالِم مسلمانی ‹اسلام› نیست و هیچ حاکمی، ‹حکومت› نیست. بنابراین، انتقاد به اینها، انتقاد به علم و اسلام و حکومت نیست. منسوبانِ به چیزی، ذیل و ظلِّ آن جای دارند و نه بر فراز آن.»


گویا کشش و کوشش فروکش کرد. پس من هم «تودِماغی» می‌گویم: گاه باید چشمان را «تنگ» کرد تا بهتر آن دوردست را دید و به ارزیابی وضعیت پرداخت. تمام.


پاسخ به فقه پژوهان

با سلام و احترام

متن را خواندم و منتظر می‌مانیم تا حضرت‌عالی اشکالی را که وعده داده‌اید، بیان فرمایید. بهره بردیم. فقط از باب افزودن یک نکته به این نوشته‌‌ی مؤثر عالی‌جناب، از کتاب «تقریرات استاد بدیع‌الزمان فروزانفر» درباره‌ی علم کلام جمله‌ای نقل می‌کنم که آن مرحوم در صفحه‌ی ۱۱۱ این‌گونه به‌اختصار آن را مطرح کرده بود: «علم کلام یعنی برای عقاید مذهبی حجت اقامه شود با مهارت.»


خواستم با این نقل قول گفته باشم: در واقع، مهارت موجب می‌شود یک عالم دینی، بهتر و رساتر با خواننده‌ی گفتارهایش ارتباط برقرار کند. فقه و کلام به هرحال درصددند مؤمنان را پایدارتر و پایبندتر کنند، یکی در اعتقادات و دیگری در احکام و شرعیات. با اعتذار و سپاس. درود وافر به حضرت‌عالی جناب حجت‌الاسلام عمادی مدیر گرامی فقه پژوهان که سعی دارم از آموزه‌های آن استاد بیاموزم. شاگردی‌کردن برای من شیرین است و فرآورده دارد. درین تالار فکری، سفره‌ی درس پهن است، و من خدا کند ازین همه آموزگاران دانا و شکیبا، پند بگیرم.

التماس دعا

 

هف‌هش خط. سلسله نوشته‌های دامنه در مدرسه‌ی فکرت. اولین قسمت. ۱۸ مرداد ۱۳۹۸.

هف‌هش خط. سلسله نوشته‌های دامنه در مدرسه‌ی فکرت. اولین قسمت. ۱۸ مرداد ۱۳۹۸.

 

هف‌‌هش خط (۱)

به نام خدا. سلام. دیروز هفت کول را در ۱۲۵ قسمت به پایان رساندم. اینک در «هف‌‌هش خط» دقیقه‌هایی از وقت خوانندگانِ خواهنده و خواهندگانِ خواننده را خواهم‌گرفت. چرا «هف‌‌هش خط» را، آخرِ خط برمی‌شمارم. اینک اولین قسمت:

 

نمایش اول:

با تمام بی‌تکلّفی، اخلاص و باور با چند کالِش و اِههه‌اِههه‌‌کردن و یاالله‌یاالله‌گفتن، وارد حیاط می‌شدند پیش «شخ‌عمو» می‌نشستند. سلام و احوالپرسی. سپس این حرف: «شِخ‌عمو اِتّا کتاب لا بَیّی». شخ‌عمو با یک دست تسبیح و یک دست کتاب چاپ هندوستان چهارزانو و بی‌قبا و با عرِق‌چین سفید «لا» می‌گرفت. با این دو سؤال: وِن مار اسم چیه؟ اون تا مار اسم چیه؟ جواب که می‌گرفت، هف‌هش خط می‌نوشت و پرَک هم به آن چسب می‌زد. هف‌هش روز بعد می‌آمد می‌گفت: اخلاقش خوب شد و آشتی کردند! تمام. پدرم خندان.

 

نمایش دوم: با هول و ولع وارد می‌شد. شِخ‌عمو اَم شالیزار خَله جیکا دَکته. شِخ‌عمو فوری قلم‌مو و مُرکّب ردیف می‌کرد هف‌هش خط همان نال‌سر، می‌نوشت می‌داد دستش ببر زمین‌سر، سرِ چوب و مترسک دِکار. هف‌هش هفته بعد با هف‌هش کیلو برنج می‌آمد با ذوق و خنده می‌گفت: شِخ‌عمو جیکاها امسال همه رَم کردند رفتند. خدا برکت. تمام. پدرم خندان.


نمایش سوم: غمگین وارد می‌شد. در می‌کوبید و بدون هیچ مکثی وارد اتاق می‌شد و با لحن لرزان می‌گفت: شِخ‌عمو اَم دوشا خاشک هایتِه. شِخ‌عمو با قدَک و کلاه بَرّه، کنار بخاری هیمه‌ای می‌نشست هف‌هش خط قلمی می‌کرد. با دستانی پُر برمی‌گشت. هف‌هش روز بعد برمی‌گشت: شِخ‌عمو دستت درد نکند. چنان گاو ما شیر آمد از گِیونش (=پستان) همش شیر می‌چکد. تمام. پدرم خندان.

 

آخرین خط: من فقط در یک جا می‌دیدم نام «مادر» مقدّم بر نام «پدر» است. همان‌جا که می‌گفتند شخ‌عمو کتاب لا بگیر. باید نام مادرِ دو طرف را می‌گفتند تا سرنوشت آن طرفین را بتوان تغییر داد! بگذرم. فقط بنالم که باورها طی هزاران سال شکل و قوام می‌گیرد، پس دگرگونی آن آسان نیست و نباید شتاب ورزید! من نسبت به این‌گونه باورها، نظراتی دارم که نیاز نمی‌بینم بیان کنم و متن را کِش بدم.

 

اما چرا «هف‌‌هش خط»؟

جدا از آن‌که عدد هفت و هشت را دوست می‌دارم، یک وِردِ زبان رایج محلی‌ست و نیز معنای بیشماری در آن، جمع شده است: هف‌‌هش‌تا کال آغوز بیار. هف‌‌هش‌تا نون بخر. هف‌‌هش‌تا کارگر لازمه. هف‌‌هش‌تا ویشته جمع نشدند. هف‌‌هش‌نفر بیشتر نبودند نمازجماعت! هف‌‌هش‌سال دیگه معلوم می‌شه. هف‌‌هش‌روز مشهد موندِمبه. هف‌‌هش‌ سال پیش چقدر ارزونی بود. هف‌‌هش‌تا هندونه بذار برا شب یلدا. هف‌‌هش‌تا دار ویشته نارنگی نیارده. هف‌‌هش‌میلیون پول دانّی قرض هادِی؟ می‌دی دیگه هی باید پِتک را بِرِکی. هف‌‌هش‌تا کتاب هم نخواند. هف‌‌هش‌تا آدم حسابی نیازه. هف‌‌هش‌خط بنویس کلِک را بَکِن. پوزش اولین قسمت از هف‌هش‌ خط گذشت. ۱۸ مرداد ۱۳۹۸.

 


هف‌‌هش خط (۲)

به نام خدا. سلام. اگرچه بحث‌های بزرگواران حوزه، و به قول علمای اَعلام: «اَعِزّه» همیشه جالب و جدی‌ست، نیز نافع و دانش‌افزا. اما منِ خواننده‌ی مُبتدی نیز، می‌توانم دو سه نکته در «حاشیه‌»ی بحث‌های حوزوی مطلب بگویم، زیرا خود را مُجاز به ورود به «متن» نمی‌دانم. مرکز، آنهایند و پیرامون، ما:


۱. صدور حکم، کار فقیه است، ولی تشخیص مصداق و موضوع بر گردن فرد. مثل تشخیص غنای موسیقی. بخشی از مباحث در تالارهای درس حوزه علمیه، گرچه مخلوط این دو است، اما به‌هرحال مفید و جاذب است. چون‌که موضوعات و احکام، چنان پیچیده و گوناگون و درهم شدند _مانند ربا و اعتبار شناور پول_ که دیگر در پشتِ مرزِ حکم و مصداق ماندن، کاری صعب و سخت‌ شده است، و همه به‌گونه‌ای دوست دارند مرزها را نادیده بگیرند تا شاید میان متدیّن با دین رابطه‌ای مأنوس‌تر و مُطیعانه‌تر بیافرینند؛ چون گاه، آگاهان دینی _بخوانید فقهاء و فضلای حوزه_ در خود، علاوه بر بیان حکم شارع، مأمویت شرعی نیز فرض می‌بینند تا شاید شریعت را گسترش و پاسبانی دهند.


۲. بخشی از مسائل به حساسیت‌ها و سلایق و ترجیحات نیز برمی‌گردد. مثلاً فرقی شرعی میان نعلین آخوندی و کفش مُکلّا نیست، اما روزگاری به استاد شهید مطهری به خاطر پوشیدن کفش در دانشگاه تهران به جای نعلین، هجوم می‌کردند. یا داشتن ساعت مچی برای روحانی و طلبه، گناه نابخشودنی پنداشته می‌شد، باید ساعت روسی و سوئیسی جیبیِ زنجیری به آسترِ قبایش می‌بست، تا مورد حمله و برائت واقع نشود.


۳. خواستم با این نوشته‌ام گفته باشم، اجتهاد شیعه از آن رو به قول شهید مطهری «موتور محرّکه» است چون درِ آن به روی آزادی تفکر و استنباط فقیهان، باز است و گونه‌گونی رأی‌ها نشان رشد و ترقی است، نه اختلاف و تشتّت و تفرقه. پوزش ازین ورود.

 

  لغت اِلا و هِله:

 

واژه‌ی هِله: یعنی زُل زدن، به فکر فرورفتن. وقتی کسی از چیزی یا خیال و پندار، دچار شگفتی ژرف و ترس و حیرت شود، این موقع هله می‌رود. و حتی گِسش هم کج می‌شود.

 

واژه‌ی الا : ۱. یکی از چیستان‌هایی که مرحوم پدرم به ما می‌گفت این بود: «آن چیه که سر تنگ، بِن اِلا، میون خرتَپکلا، بلینگ‌بلینگ‌بلینگ.» ما بعدها فهمیدم جوابش: کلاه است. پس: الا یعنی گشاد در برابر تنگ.

 

روشن کنم «بلینگ‌بلینگ‌بلینگ» در انتهای چیستان، آهنگ آن بود که پدرم به‌طرز خاصی آن را ادا می‌کرد تا ما را بخنداند. چه روزگار قشنگی بود. همه روبه‌روی هم، باهم کنار بادی و لَمپا گپ می‌زدند و قصّه‌های قشنگ و حکیمانه و اندرزواره‌های مادر را می‌شنیدند. خدا رحمت کند والدین مرا و همه‌ی رفتگان عزیز این جمع را.

 

۲. اِلا به معنی سیری‌ناپذیر هم کاربرد دارد. مثلاً به کسی که از غذاخوردن دست نمی‌کشد و یا دست هم بکشد بازهم ولع خوردن داشته باشد، می‌گن: وِن داهون الا هسّه. یعنی چشم و دلش سیر نیست.

 

۳. نیز به کسی که دُمبلال یعنی دهن‌درّه‌ی عمیق بکند، به او می‌گن: ون داهون یک ذرع و نیم الا بیّه.

 

به فقه‌پژوهان:

درباره‌ی قول زور

سلام علیکم

با عرض ادب و ابراز ارادت.

درست است که فقه و فقاهت، کارویژه‌های مخصوص به خود را دارد، و هر کسی نمی‌تواند به دلخواه خود در آن دخل و تصرفی کند و بدون احاطه به علوم هم‌پیوند که ابزار فهم فقهی‌ست، دست به انشای رأی بزند؛ اما با این‌همه سازواره، به کارشناسی کارشناسان بهاء می‌دهد. ازین‌رو به موسیقی و پوشش _دو موضوعی که درین تالار توسط فقه‌پژوهان محترم کاوش و کنکاش شد_ می‌توان از زاویه‌ی کارشناسی نگریست و «قول زور» را مقداری ملموس به بحث کشاند. من با بیان الکَن چند نکته با هدف گره‌گشایی و تقریب ذهنی می‌گویم:

 

۱. بزرگواران این جمع، «قول الزور» را در یک معنا و به‌درستی، «انحراف» و یا انحراف‌کشاندن تفسیر کرده‌اند. تردیدی برای خردورز باقی نمی‌ماند که عریانی و برهنگی و غنا در ردیف زور است. زیرا؛ بازتاب و بازخورد قطعی و قهری غنا و برهنگی، انحراف است، حتی اگر به انگیزه و انگیخته‌های غنا و برهنگی ورود نکنیم.

 

۲. اگر سخن فرعون،  قول زور و مستحق غرق است؛ اگر حرکت ابولهب، قول زور و مستحق لعن است؛ اگر جنگ‌طلبی و کینه‌ورزی عَنودانه‌ی ابوجهل، قول زور و مستحق قتل است؛ اگر تزویرهای ابوسفیان، قول زور و مستحق دفع است؛ صد البته غنا و برهنگی هم قول الزور است، و واجب الاجتناب (که البته برخورد با این آخری به کار فرهنگی و آموزشی و اقناعی نیاز است). چون مقصد همه‌ی این‌ها که برشمردم ایجاد انحراف است و دست‌کم خدشه در راهِ راست و تشویش اذهان. هرچند اگر خوش‌بینانه مقصود را در نظر، مفقود نگه داریم.

 

۳. وقتی غنا از طریق هنر و سوداگری (=مرکانتالیسم) به برهنگی پیوند پیدا کرده است و امروزه دیگر تصویر مستهجنِ خوانندگانِ غنا، جای صوت و صدای تنها را گرفته و بر میزان اثرگذاری بار انحرافی و کژی بر مخاطب و بیننده، افزوده، «زور» بودن آن به نظر می‌رسد، «بدیهی» شده است. که تصورش، موحب تصدیق است!

 

۴. امید است با دانش فراوان و فروتنیِ درس‌آموزی که در شما فرهیختگان دانشور این فضای فکری_فقهی سراغ دارم، کاستی‌ها و ابتدایی‌بودن نوشته‌ام را تحمل فرمایید و بگذارید به حساب یک مخاطبِ ناشی و مبتدی که دارد از شما درس می‌گیرد، گه‌گاه درس پس می‌دهد. نوشته‌ی من، هرگز تعریض و تداخلی بر بحث‌های تخصصی شما عزیزان نیست، حریم اختصاصی شما را واقفم و به آن ورودی نکرده و نمی‌کنم. والسلام. التماس دعا.

  

دیدن یا نوشتن نظرات : ۰
مدرسه فکرت ۴۳

مدرسه فکرت ۴۳

ابراهیم طالبی  | دامنه دارابی
مدرسه فکرت ۴۳

مجموعه پیام‌هایم در مدرسه فکرت

قسمت چهل و سوم

 

با امام هشتم (۱۰)

سبیکه همسر امام رضا _علیه السلام_ مادر امام جواد _علیه السلام_ است که به سکینه و مرسیه و دُرّه نیز معروف بود. و حضرت رضا او را «خیزران» (=گیاهِ نی) صدا می‌کردند. آن زن فداکار و وفادار، از خاندان ماریه‌ی قبطیه مادرِ ابراهیم پسر رسول خدا _صلوات الله علیه وآله_ است.

 

امروز، ۲۳ ذی‌ القعده ۴ مرداد ۱۳۹۸، روز زیارتی آقا علی بن موسی الرضا است. خواستم با احترام‌گذاری به بانوی محترم، همسر مکرم امام رئوف، وظیفه‌ام را به آن امام عزیز که محبوب دلِ خوبان و اهل معنویت و عشق است، انجام داده باشم. این روز ارزشمند و بزرگ، بر آن دل‌هایی که آکنده از محبت و پیروی از اهل‌بیت عصمت و طهارت _علیهم السلام_ است، درخشنده و گوارا باد.

 

دعا

انسانی که درست دعا می‌کند به خدا گوش فرا می‌دهد اما انسانی که نادرست دعا می‌کند می‌خواهد خدا به او گوش کند. نیایش نادرست می‌کوشد خدا را بفریبد! این را از آموزه‌های «سورن کی یر کیگارد» آموختم؛ بنیانگذار فلسفه‌ی اگزیستانسیالیسم.

 

لبریز از شمش تبریز (۱)

 

به نام خدا. سلام. هفت کولِ (۱۱۱)

مولوی در ملاقات شمس تبریز با او، تماماً زیر و زبَر شد. دست از درس و منبر و اَستر و مُریدبازی شُست و با «علمِ حال»، در اعماقِ روحش، عشق و جمال جوشید. به‌طوری‌که وقتی در یکی از آزمون‌های سخت در کنار شمس، سر از سجده بر داشت، شمس ازو پرسید چه حالی شدی: جلال‌الدین مولوی گفت: «فارغ نشدم، مبتلا شدم.»

 

نکته بگویم: از نظر من، هر کس باید یک «شمس» پیدا کند و یا با «شمس وجودش» دیدار کند، تا برای حرف دلش، کلمه‌ای پیدا کند. از ملاقات شمسِ ژنده‌پوش ۶۰ساله، با مولوی رِداپوشِ ۳۸ساله، زیاد در یادها و یادداشت‌ها دارم. همان شمس تبریزی، که به مولوی آموخت «نمازگر» نباش، «نمازگزار» باش. نمازگر، مانند زرگر اهل معامله و دکّان است. من بیت آخر این غزل مولوی در دیوان شمس را اوج این غزلش می‌دانم:

 

برو ای تنِ پریشان، تو وُ آن دلِ پشیمان

که ز هر دوتا نرَستم، دلِ دیگرم نیامد

 

نخستین درس شمس

 

به نام خدا. سلام. هفت کولِ (۱۱۲)
لبریز از شمش تبریز (۲). شمس تبریز، سال ۶۴۲ هجری قمری به‌صورت ناشناس، وارد قونیه‌ی ترکیه شد و مولوی پس از درس و مسجد، سوار بر اَستر (=قاطر) عازم خانه. با دَبدبه و کَبکبه و بدرقه. خود سواره و شاگردان و مریدانش پیاده!

 

شمسِ ناشناسِ ژنده‌پوش، در کوچه، دهَنه‌ی اَستر مولوی را گرفت و پرسید تو مُلّای روم هستی؟ مولوی گفت: آری. شمس پرسید: پیامبر اکرم [ص] را می‌شناسی؟ مولوی با حیرت و نیم‌نگاه به مریدانش، جواب داد: «مگر می‌شود سیّد عالَم محمد مصطفی [ص] را نشناخت.»

 

شمس که به شکل درویش در آمده بود، پرسش محکم‌تری پرسید: تو بزرگ‌تری یا پیامبر؟ مولوی از شگفتی پُر شد و گفت: «أَسْتَغْفِرُاللهَ وَ أَتُوبُ إِلَیْهِ». آنگاه شمس بی‌درنگ حمله‌ی معرفتی‌اش را به جلال‌الدین مولانا آغاز کرد و گفت: «آیا محمد مصطفی [ص] هم، همین‌گونه راهِ مسجد به خانه را می‌پیمود! که خود سوارِ اَستر باشد و عده‌ای او را بدرقه کنند؟ آیا این روش پادشاهان جبّار است یا روش پیامبر؟!

 

این اولین ملاقات ناشناس شمس با مولوی بود. که مولوی را با این درس زبَردستانه، زیر و زبَر کرد. دیگر بر اَستر، دوام نیاورد و بی‌هوش بر زمین افتاد تا شاید مدهوش شود و به هوش آید!

امید آنچه به سبک خود نوشتم، خوب نوشته باشم و گیرا.

 

مفهوم تابعیت
تابعیت یک مفهوم مدرن است. با شکل‌گیری دولت‌های ملی این مفهوم وارد حقوق بین‌الملل شد. گرچه تابعیت و تبعه‌ی کشور مشخص بودن هم برای فرد حقوق و تکالیف پدید می‌آورد و هم آثار امنیتی دارد. اما کاش جهان به صلح پایدار می‌رسید و هویت انسانی هر انسان، گذرنامه‌اش محسوب می‌شد. بیشتر بخوانید ↓

مجموعه پیام‌هایم در مدرسه فکرت

قسمت چهل و سوم

 

با امام هشتم (۱۰)

سبیکه همسر امام رضا _علیه السلام_ مادر امام جواد _علیه السلام_ است که به سکینه و مرسیه و دُرّه نیز معروف بود. و حضرت رضا او را «خیزران» (=گیاهِ نی) صدا می‌کردند. آن زن فداکار و وفادار، از خاندان ماریه‌ی قبطیه مادرِ ابراهیم پسر رسول خدا _صلوات الله علیه وآله_ است.

 

امروز، ۲۳ ذی‌ القعده ۴ مرداد ۱۳۹۸، روز زیارتی آقا علی بن موسی الرضا است. خواستم با احترام‌گذاری به بانوی محترم، همسر مکرم امام رئوف، وظیفه‌ام را به آن امام عزیز که محبوب دلِ خوبان و اهل معنویت و عشق است، انجام داده باشم. این روز ارزشمند و بزرگ، بر آن دل‌هایی که آکنده از محبت و پیروی از اهل‌بیت عصمت و طهارت _علیهم السلام_ است، درخشنده و گوارا باد.

 

دعا

انسانی که درست دعا می‌کند به خدا گوش فرا می‌دهد اما انسانی که نادرست دعا می‌کند می‌خواهد خدا به او گوش کند. نیایش نادرست می‌کوشد خدا را بفریبد! این را از آموزه‌های «سورن کی یر کیگارد» آموختم؛ بنیانگذار فلسفه‌ی اگزیستانسیالیسم.

 

لبریز از شمش تبریز (۱)

 

به نام خدا. سلام. هفت کولِ (۱۱۱)

مولوی در ملاقات شمس تبریز با او، تماماً زیر و زبَر شد. دست از درس و منبر و اَستر و مُریدبازی شُست و با «علمِ حال»، در اعماقِ روحش، عشق و جمال جوشید. به‌طوری‌که وقتی در یکی از آزمون‌های سخت در کنار شمس، سر از سجده بر داشت، شمس ازو پرسید چه حالی شدی: جلال‌الدین مولوی گفت: «فارغ نشدم، مبتلا شدم.»

 

نکته بگویم: از نظر من، هر کس باید یک «شمس» پیدا کند و یا با «شمس وجودش» دیدار کند، تا برای حرف دلش، کلمه‌ای پیدا کند. از ملاقات شمسِ ژنده‌پوش ۶۰ساله، با مولوی رِداپوشِ ۳۸ساله، زیاد در یادها و یادداشت‌ها دارم. همان شمس تبریزی، که به مولوی آموخت «نمازگر» نباش، «نمازگزار» باش. نمازگر، مانند زرگر اهل معامله و دکّان است. من بیت آخر این غزل مولوی در دیوان شمس را اوج این غزلش می‌دانم:

 

برو ای تنِ پریشان، تو وُ آن دلِ پشیمان

که ز هر دوتا نرَستم، دلِ دیگرم نیامد

 

نخستین درس شمس

 

به نام خدا. سلام. هفت کولِ (۱۱۲)
لبریز از شمش تبریز (۲). شمس تبریز، سال ۶۴۲ هجری قمری به‌صورت ناشناس، وارد قونیه‌ی ترکیه شد و مولوی پس از درس و مسجد، سوار بر اَستر (=قاطر) عازم خانه. با دَبدبه و کَبکبه و بدرقه. خود سواره و شاگردان و مریدانش پیاده!

 

شمسِ ناشناسِ ژنده‌پوش، در کوچه، دهَنه‌ی اَستر مولوی را گرفت و پرسید تو مُلّای روم هستی؟ مولوی گفت: آری. شمس پرسید: پیامبر اکرم [ص] را می‌شناسی؟ مولوی با حیرت و نیم‌نگاه به مریدانش، جواب داد: «مگر می‌شود سیّد عالَم محمد مصطفی [ص] را نشناخت.»

 

شمس که به شکل درویش در آمده بود، پرسش محکم‌تری پرسید: تو بزرگ‌تری یا پیامبر؟ مولوی از شگفتی پُر شد و گفت: «أَسْتَغْفِرُاللهَ وَ أَتُوبُ إِلَیْهِ». آنگاه شمس بی‌درنگ حمله‌ی معرفتی‌اش را به جلال‌الدین مولانا آغاز کرد و گفت: «آیا محمد مصطفی [ص] هم، همین‌گونه راهِ مسجد به خانه را می‌پیمود! که خود سوارِ اَستر باشد و عده‌ای او را بدرقه کنند؟ آیا این روش پادشاهان جبّار است یا روش پیامبر؟!

 

این اولین ملاقات ناشناس شمس با مولوی بود. که مولوی را با این درس زبَردستانه، زیر و زبَر کرد. دیگر بر اَستر، دوام نیاورد و بی‌هوش بر زمین افتاد تا شاید مدهوش شود و به هوش آید!

امید آنچه به سبک خود نوشتم، خوب نوشته باشم و گیرا.

 

مفهوم تابعیت
تابعیت یک مفهوم مدرن است. با شکل‌گیری دولت‌های ملی این مفهوم وارد حقوق بین‌الملل شد. گرچه تابعیت و تبعه‌ی کشور مشخص بودن هم برای فرد حقوق و تکالیف پدید می‌آورد و هم آثار امنیتی دارد. اما کاش جهان به صلح پایدار می‌رسید و هویت انسانی هر انسان، گذرنامه‌اش محسوب می‌شد. بیشتر بخوانید ↓

جهان می‌گویند دهکده‌ی جهانی شده، اما همچنان مرزها برای کشورها مهم و حیاتی‌ست. حتی آمریکای مدعی دموکراسی _که بنای آن بر اصل مهاجرت‌پذیری است_ میان خود و یک ملت هم‌کیش و همسایه و هم‌خون خود _یعنی مکزیک_ دیوار می‌کشد. و رژیم جعلی اسرائیل میان خود و فلسطینی‌ها دیوار حائل می‌سازد. بشر چقدر، عقب مانده است.

روزی مارکوپولو همه‌ی جهان یا نیمی از آن را با خیال تخت می‌پیمود، بزرگان ما نیز چه آسان از بلخ تا قونیه می‌رفتند و از خوارزم تا بغداد و از سمرقند تا رُوم شرقی (=آسیای صغیر).

 

قانون شن‌گن میان ۲۶ کشور اروپا، مرزها را کم‌اثر کرد، اما مسلمانان که هویت دینی‌شان بالاترین پاسپورت (=گذرنامه) باید محسوب شود، هنوز هم به هم مشکوک‌اند و دشمن.

 

این متن را فقط درباره‌ی مفهوم تابعیت نوشتم. و اساساً به موضوع و زاویه‌ای که که جناب شیخ‌زاده مطرح و باز کرده‌اند، وارد نشدم. خواستم کمی این مسأله از نگاه جهان‌بینی انسانی بشکافم. همین.

 

خاطرات من (۶)

 

نوجوان که بودم، در روستای‌مان داراب‌کلا، خیلی‌زیاد «درویش» می‌دیدم؛ با تیپ‌های گونه‌گون و از بلاد گوناگون؛ به‌ویژه از دیار خُراسون. یادمه، والدین خدابیامرزم، به ما تأکید می‌کردند درویش هر وقت در زد، حتماً «خِر» بدین. خِر، همان خیرات به زبان محلی‌ست. که بیشتر شامل دُنِه (=برنج)، آرد و رِزه (=پولِ خُرد) بود.

 

یادمه نیز، دو درویش، سبزپوش بودند؛ این‌گونه در ذهنم مانده‌اند: مُسِن (=پا به سن گذاشته)، با دستیاری سبز بر سر، رِدای نیمه‌بلند، قدّی کشیده، شالی دراز به گردن آویزان، ریشی پُرپُشت و بلند، چشمانی از حدقه بیرون‌زده و گیرنده!، چهره و رُخی باهیبت، و نیز با دَس‌چو (=عصا)یی حکّاکی‌شده.

 

از این دو درویش، سخت می‌ترسیدیم؛ حتی پا به فرار می‌گذاشتیم. چون به گوش‌ها بدجور، دمیده بودند آن دو، «غول‌»اند؛ نمی‌شنوند! و سرنوشت و آینده‌ی افراد را با چندسؤال پیش‌وپا افتاده می‌فهمند. حرف‌شان، بیشتر اَصوات بود و اَدا؛ این‌طور: هَع‌پَه‌خَه. لوپالا. مَع‌ناها.

 

برایان مگی، فیلسوف و سیاستمدار، عکس بالا، که جمعه درگذشت. من در اواسط دهه‌ی هفتاد از طریق کتاب‌های او، به‌ویژه کتاب خواندنی «مردان اندیشه» با اندیشه‌های بسیاری از فیلسوفان سیاسی غرب آشنا شدم. نوشته‌های مگی خیلی عالی و رسا بود.

 

متن زیر از سایت انتخاب است:

«مگی (فیلسوف، روزنامه‌نگار و سیاستمدار بریتانیایی)، در سن ۸۹ سالگی درگذشت. براین مگی (Bryan Magee) متولد دوازدهم آوریل ۱۹۳۰ بود و در اوایل دهه‌ی ۱۹۷۰ برنامه‌ رادیویی فلسفه‌ مدرن بریتانیا را در بی‌بی‌سی و در سال ۱۹۷۸ برنامه‌ تلویزیونی «مردان اندیشه» را آغاز کرد. او در این برنامه‌های رادیویی و تلویزیونی خود با شماری از فیلسوفان از جمله کارل پوپر، برنار ویلیامز، گیلبرت رایل، السدیر مک‌اینتایر، آیزایا برلین، هربرت مارکوزه، نوام چامسکی، و شماری دیگر مصاحبه کرد. براین مگی از دانشگاه آکسفورد لیسانس فلسفه گرفت و یک سال نیز در دانشگاه ییل آمریکا تحصیل کرد.

 

 

او از سال ۱۹۷۴ تا ۱۹۸۳ نماینده‌ مجلس عوام بریتانیا بود. از آثار ترجمه‌شده‌ برایان مگی به فارسی می‌توان به کتاب‌های «سرگذشت فلسفه» با ترجمه‌ی حسن کامشاد، «مردان اندیشه» و «فلاسفه‌ی بزرگ: آشنایی با فلسفه‌ی غرب» با ترجمه‌ عزت‌الله فولادوند، «مواجهه با مرگ» با ترجمه‌ مجتبی عبدالله‌نژاد و «فلسفه‌ شوپنهاور» با ترجمه‌ رضا ولی‌یاری اشاره کرد.» (منبع)

 

 

سوسک و کبک و عقاب

 

به نام خدا. سلام. هفت کولِ (۱۱۳)
لبریز از شمس تبریز (۳). روزی دگر، شمس، مولوی را از خانه و مدرسه به کوه‌پایه و دامنه برد. گفت اینجا هم، چون آنجا «حجابِ دیوار» دارد. آن سوسک را ببین که زیر سنگ لانه کرده او دیدِ محدودی دارد. این کَبک درین دامنه را نگاه کن، که سرش را زیر برف کرده تا از شرّ شکار ایمن شود. چاره‌جوی‌اش درست است و راه‌حلّش بهترین، اما دیدش را زیر برف از بین برده است.

 

شمس آخرین پُتک معرفت را اینجا، بر سر جهل می‌کوبد و می‌گوید مثل عقاب باش مولوی، نه مانند سوسک و کبک. چرا شمس چنین کرد؟ شمس درس تجربی‌ِ معرفت و عرفان به او داد. گفت جلال‌الدین! گوش کن. «به حرف آخرم گوش کن». این عُقاب است که بر کوه بلند، آشیانه می‌سازد تا از آن بلندی، از آشیانه تا بی‌نهایت را ببیند! تا هیچ دیوار و صخره و سنگ و درخت و کوه‌پایه‌ای، دیدش را مانع نباشد.

 

شمس با این درس، حجاب دیوار مدرسه و خانه را به مولوی گوشزد کرد تا به او گفته‌باشد باید با رفتن به بیابان و صحرا و کوه و دامنه و درون جامعه، دیدِ معرفتی خود را گسترده و نامحدود و بی‌ «مانع‌وحجاب» کند! و سرش را چون کبک، از روی عجز زیرِ برف نکند و مثلِ سوسک از سرِ ترس، زیر سنگ. بگذرم.

 

استان خیال (۱۵)

 

در استان خیال این پند فخرالدین اسعد گرگانی بر دروازه‌ی شهرها آویزان است:

جهان هرگز به حالی بر نپاید

پسِ هر روز، روز دیگر آید

 

پاسخ به سید علی‌اصغر:

سلام

گمان می‌کنم به شعر فخرالدین اسعد، با دقت پیش نرفتی. سال‌های تحصیلی‌ام در دانشگاه، آثار مرحوم دکتر حمید عنایت را دوست می‌داشتم. او معتقد بود اولین فیلسوفی که گفت فهم ثابت نیست و سیّال است، «هراکلیت» بود. هراکلیت می‌گفت در یک رودخانه دوبار نمی‌توان شنا کرد. چون معتقد بود هر بار رودخانه، رودخانه‌ای دیگر است. فخرالدین اسعد، درین بیت همین سیّالیت (=روان و جاری و غیر ثابت) را دارد می‌گوید. این یعنی تکامل فهم. البته من ثابت و متغیر در مسائلی دینی _هر دو_ باور دارم. نه فقط سیّالیت.

 

«نظریه‌های جبّاریت از افلاطون تا آرنت»

عکس از دامنه

 

دوازده ویژگی جبّاریت اولیه

 

به نام خدا. سلام. هفت کولِ (۱۱۴)

حکومت‌های اولیه‌ی مبتنی بر جبّاریت یا همان تیرانی، که قرن‌ها بر بشر حکمرانی کردند و دیرپا بودند، دست‌کم ۱۲ ویژگی داشتند که فشرده برمی‌شمارم.

 

این برداشت‌هایم حاصل مطالعه‌ی کتاب «نظریه‌های جبّاریت از افلاطون تا هانا آرنت» است، نوشته‌ی دکتر راجر بوشه، ترجمه‌ی فریدون مجلسی. از انتشارات مروارید.

 

۱. «جبّار»ها (=تیرانوس‌ها) با هدف رسیدن به قدرت فائقه، به‌ظاهر به ستیزه‌های داخلی و جناحی پایان می‌دادند و نظم به ارمغان می‌آوردند.

 

۲. معلولِ رفاه فزاینده و نوعی شهرمداریِ روبه‌رشد بودند.

 

۳. سامانه‌ی اقتصادی و تجارت را نظم می‌بخشیدند.

 

۴. با پایدارشدن بندگی (=بردگی) و بیگاریِ ناشی از بدهکاری، غالباً دولت‌_شهرها را به دموکراسی می‌رساندند؛ نوعِ یونانی آن.

 

۵. دست به برنامه‌های ساختمانی می‌زدند. مثل بنادر، کاریز (=چاه، قنات)، آبراه، جاده‌ها و ... .

 

۶. جبّاران اولیّه برای خود کاخ نمی‌ساختند، بلکه بناهای یادبود و یادمان‌های عمومی مثل معبد می‌ساختند.

 

۷. از سامانه‌ی نهادهای مذهبی حمایت و به آن تکیه می‌کردند.

 

۸. اغلب، حامی هنر بودند. مثل معماری، پیکرتراشی، نقاشی، شعر، نمایش و ... .

 

۹. گاهی شوراهای سنتی را به‌طورکلی حذف نمی‌کردند، تا یکسره به فرمانروای بی‌قانون، مستبد و خودکامه متّهم نشوند.

 

۱۰. با اِرعاب (=هراس‌افکنی، ترساندن) حکومت می‌کردند.

 

۱۱. با خودنمایی دست به نمایش ثروت و قدرت می‌زدند.

 

۱۲. برای تحکیم فرمانروایی خود آشکارا و عمداً به جاذبه‌های نژادی متوسل می‌شدند.

 

نکته بگویم: جبّاریت، اساساً به قول فیلسوفان سیاسی «یک خطرِ پیوسته‌ی رجعت‌پذیر» است و از نظر من، یک پدیده‌ی نامیرای همواره در سیر و سفر که گاه می‌پژمُرَد اما نمی‌میرد. و «آلکسی توکویل» گویا حق داشت می‌گفت از «استبدادِ نو» بیم دارم. بگذرم. ۸ مرداد ۱۳۹۸.

(اینجا پست کردم)

 

نشانه و اشاره و گزاره (۶)

 

نشانه‌ی من:امروز متوجه شدم آیت‌الله آقای محمدتقی مصباح یزدی گفته که خلاصه‌اش این است: «یکی از نعمت‌های خداوند برای ما، رهبری است که در طول تاریخ زندگی‌اش، نمی‌توان نقطه تاریکی یافت و یا اثبات کرد که ایشان در مسئله‌ای اشتباه کرده باشد... آیا این نعمت، شکر ندارد؟... نعمت وجود چنین رهبری، نعمتی بس بزرگ است... حداقل ۴۰ سال تجربه تأیید می‌کند که راهی که ایشان نشان می‌دهد، همان راه صحیح است. از همین امروز بنا بگذاریم تا اسلام و فرمایشات ایشان را یاد بگیریم و آنچه را یادگرفتیم، عمل کنیم.» (منبع)

 

 

اشاره‌ی من: امیدوارم آنچه از ایشان نقل کردند، همین عبارات باشد. من فرض می‌گذارم، آن سایت، درست نقل کرده است و سخنش را تحریف نکرده است. با این مقدمه، و با این نوع بینش فکری ایشان، نقدم بر جناب آقای مصباح یزدی این است: پس چرا در دوره‌ی نهضت مردمی اسلامی، ایشان رهبریِ امام خمینی علیه‌ی استبداد شاهی را تندروی و گویا نوعی عصبیت! می‌دانست و خود را از ادامه‌ی راه، کنار کشیده و از امضای آن بیانیه‌ها امتناع نموده بود. و من تا جایی که اطلاعات اندکم قد می‌دهد گویا در ده سال اول جمهوری اسلامی یعنی در دوره‌ی حیات امام، هرگز از سوی امام در هیچ کاری به‌کار گرفته نشد.

 

 

گزاره‌ی من:  احترام، التزام و حتی اعتقاد به «رهبری» یک اصل پیشرفته و مبتنی بر مکتب راستین تشیع است. اما فرق عصر عصمت با عصر غیبت، در این است که فقهای دارای شرایط شیعه‌ی امامیه، از حقِ رهبری امت و مردم پذیرنده، برخوردارند، نه از صفت عصمت و نداشتن اشتباه. گمان ندارم حتی خود رهبری چنین نگاهی اشتباه‌ناآمیز به خود داشته باشند، کما این که، امام خمینی _رهبر کبیر انقلاب اسلامی_ نیز فرمودند من هم اشتباه کرده‌ام و از ملت طلب بخشش و مغفرت نمودند. پس؛ من معتقدم مرز عصمت را بسط ندهیم. دودش به چشم هم اسلام می‌رود و هم مسلمان و شهروند ایران.

 

دلِ تابان

 

به نام خدا. سلام. هفت کولِ (۱۱۵)

 معتقدم دل وقتی در اثر معرفت، خِرد، ایمان، عشق الهی و اطاعت از حضرت باری، نورانی شود، راه و رونده گم نمی‌گردد. چون دل تابنده، یابنده است. تابش دل، نورافکن راه است. یک انسان روشن‌ضمیر، شرق عالم را تا غرب عالم هم بپیماید، ایمان خود را درنمی‌بازد و خویشتنِ خویش را به تخته نَرد نمی‌زند و با این قمار و خمار، باخت نمی‌خرَد. به گفته‌ی «بینش مدراسی»:

 

ز مشرق تا به مغرب سیر دارد همچو کوکب‌ها

نسازد راه گُم روشندل از تاریکی شب‌ها

 

پاسخم به دو پست‌گذار:

با سلام

۱. هر دو از زاویه‌ی باریک و ظریف، به معرفت لطیف اشارت کرده‌اید. از این زاویه‌ایی که منظر انداختید، مرز را باریک دیده‌اید و این اساسِ اصل توحید است. و درست هم گفته‌اید. بلی؛ ازین منظر مرز ایمان و غیرایمان بسیار نزدیک است در حد تار مو. با کمترین کار، ممکن است یک عابد، یک‌شبه، فاسق شود و به‌عکس.

 

۲. شما از عرفان «صادق» سخن آورده‌اید. که نتیجه‌اش در دو تمثیل و مثال معلوم می‌شود، مثال مَحرم به یک نقطه مُجرم گردد. و مثال نفی اول در لااله و اثبات در الاالله. و مثال من ابوجهل و ابوذر است که میان این دو، هزاران فرسخ فاصله است، اولی یعنی ابوجهل مظهر جهالت، ستیزه‌گری، قساوت، قتل و انکار است و دومی یعنی حضرت ابوذر مصداق صادق فضیلت، عدالت، صلح، وفا و ایمان.

 

۳. اما آن متن در آن دو پاره‌اش، عرفانی کاذب است و از نوع «من‌درآوردی» است و بدعت. و اساساً با این زاویه‌ی فکری شما، زمین تا آسمان فاصله دارد و باطل است. زیرا آن دو پاره گزاره، می‌خواهد مرز میان ایمان و بی‌ایمان را نفی کند. این نوع گزاره با آموزه‌های قرآن متضاد است. اما شما مرز را قبول دارید.

 

۴. اتفاقاً اگر انسان فکرش ژرف شود و خالص،  و به تعبیر دیگر «پَر» در آورَد، بآسانی آثار و بازتاب ایمان‌ورزی را می‌فهمد و مرزبندی را نیز. یعنی یقین می‌کند ستمدیده کنار ستمگر برابر نیست. عادل کنار ظالم یکسان نیست. فاسق کنار مؤمن مساوی نیست. شراب‌خوار کنار پرهیزگار بی‌ارزش است. خوب کنار بد یکی نیست. نیک‌کردار کنار بدکردار مرز دارد.

 

۵. قرآن حتی در داخل حوزه‌ی مسلمین ازجمله در حرم امن مکه که تا شعاع چندکیلومتر در چهار جهت اصلی‌ست، برای نامسلمان حق ورود قائل نیست. این همان مرزبندی است. اسلام شراب را هم نجس و هم حرام کرد. کسی که «نجسی» می‌خورد با کسی که از رجس و پلیدی دوری می‌کند، یک‌اندازه نیستند و مرز میان‌شان هست. این سخن من نیست، سخن قرآن است. اما اسلام برای هر انسان حق حیات قائل است. و حق اختیار و انتخاب. ولی راه مبین را هم نشان داده است: یعنی اسلام و آموزه‌های خاتم‌الانبیاء که کامل‌کننده‌ی تمام پیام‌های پیامبران گذشته است.

 

 

۶. من، بر حسب پرواز دادن فکرم به این ژرفا می‌رسم که میان معاویه و امام علی _علیه السلام_ فرق و مرز قائلم. من میان غدیر و غیر غدیر فرق و مرز قائلم. من میان مؤمنان عالم از هر کیش و دینی، با ملحدان عالم از هر منش و مکتبی فرق قائلم. فرق و مرز به معنای جنگ و کشتار نیست، بلکه به معنای حراست از مرز شناخت و باور و ایمان است، که حق، با باطل قابل جمع نیست. اسلام بر صراط مستقیم تأکید دارد که این صراط و راه لزوماً و عملاً و علماً با هر کژراهه‌ای مرزبندی دارد.

 

اولین پست در مدرسه‌ی فکرت

دوسالگی مدرسه‌ی فکرت

در عکس بالا، اولین پستم که در ۹ مرداد ۹۷ در مدرسه‌ی فکرت نوشتم، بازنشر شده است تا بگویم:

 

برج مراقبت فرودگاه برای این نیست که هواپیما فراز و فرود نکند؛ برای آن است خلبان هواپیما را سالم در باند آن براند، یا بنشاند. مدیر مدرسه‌ی فکرت بودن چیزی شبیهِ در برج مراقبت نشستن است. به هر حال گاه ممکن است، شاید سطح باند پرواز لغزنده باشد، شاید دو چرخ هواپیما ترکیده باشد، شاید دو بال هواپیما دریچه‌هایش کار نکند، و نیز شاید هوا مه‌آلود باشد و رادار ناپیدا. باز نیز تأکید می‌کنم این فضای مدرسه، فکرت باشد فقط، نه پخش کپی و فترت. اندیشه باشد نه هر انتشار.

 


قم را بشناسیم (۱)


به نام خدا. سلام. هفت کولِ (۱۱۶)
«مؤسسه‌ی در راه حق» در سال ۱۳۴۳ توسط آیت‌الله سیدمحسن خرازی راه‌اندازی شد. هدف اولیه‌ی آن مقابله با جریان مسیحیت در ایران بود که این جریان مخفی، تلاش می‌کرد مردم را به سمت مسیحی‌گری جذب کند.


منبع مالی این مؤسسه‌ی دینی، بعد از کمک‌های مالی تُجّار و بازاریان، اجاره‌‌بهای مغازه‌های پاساژ در راه حق در چهارراه حسن‌آباد تهران است.
حاج محمود لولاچیان (لولافروش بازار تهران)، پدرهمسر یکی از پسران رهبری، که فردی مذهبی و مرتبط و نزدیک با بزرگان قم و علمای تهران بوده، در امر کمک به مؤسسه‌ی در راه حق مشارکت مؤثری داشت رئیس هیأت مدیره مؤسسه‌ی در راه حق شد. آقایان آیت‌الله رضا استادی، آیت‌الله مصباح یزدی، حجت‌الاسلام سیدهادی خسروشاهی از مؤثرین این مؤسسه بودند.

 

 

آقای مصباح بخش آموزش در راه حق را بر عهده داشت. بعدها وقتی مؤسسه‌ی آموزشی تحقیقی باقرالعلوم شکل گرفت، در آنجا تأثیرگذار شد. این مؤسسه‌ی آموزشی بعدها تبدیل به «مؤسسه‌ی آموزشی و پژوهشی امام خمینی» شد که بیشتر مشهور است به موسسه‌ی مصباح.


مؤسسه‌ی در راه حق، خدمات فراوان داشت، اما در یک دوره‌ای وقت برخی از اعضای آن، صرف مبارزه و تخریب دکتر علی شریعتی شده بود. بگذرم. از همان اواخر دهه‌ی پنجاه، در روستای ما داراب‌کلا چند نفر، مجله‌ی «در راه حق» را آبونمان (=حق اشتراک) بودند که از مجلات مستمر با موضوع دینی، آموزشی و تبلیغی بود.

 

شهادت امام جواد _علیه السلام_


امشب، شب شهادت امام جواد _علیه السلام_ است، با بیان یک حدیث گهربار از آن امام بزرگوار، این شهادت را را گرامی می‌دارم و به آن دل‌هایی که برای اهل‌بیت _علیهم‌السلام_ می‌تپد، تسلیت می‌دهم. امام محمد تقی جوادالائمه می‌فرمایند: «سه خصلت جلب محبّت مى کند: انصاف در معاشرت با مردم، همدردى در مشکلات آن‌ها، همراه و همدم‌شدن با معنویات و قلب سلیم.»

 

 

با امام هشتم (۱۱)

 

امام رضا و آرامش ملت. این جملۀ امام خمینی دربارۀ امام رضا _علیه السلام_ از نظر من، دارای اهمیت و پیام ژرف است که گفته‌اند: «حضرت رضا _سلام الله علیه_ در آن ابتلائاتی که داشت و در آن مصیبت‌های معنوی که برایش وارد می‌شد، بدون این‌که یک اختلافی ایجاد کند، با آرامش، راه خودش را به پیش می‌بُرد. مقیّد بود به این‌که آرامش ملت را حفظ کند.»  (صحیفه امام؛ ج ۱۳، ص ۴۲۷)

 

دو نکته بگویم:

 

۱. امام رضا (ع) فضای جامعه را برای انقلاب و دگرگونی اساسی مهیّا نمی‌دیدند ازین‌رو مکتب شیعه را با اندیشه‌پردازی‌هایش تقویت و غنی کردند.

 

۲. امام رضا (ع) در جامعۀ بحران‌زدۀ آن روزگار، به چیزی جز آرامش ملت فکر نمی‌کردند. در واقع این سخن امام خمینی دربارۀ امام رضا، نشان‌دهندۀ این است، اساسِ اسلام بر آرامش ملت است. جامعۀ ناآرام و متلاطم جامعه‌ایی معیوب و بیمار است.

 

بنابراین، وقتی انقلاب‌کردن در محیط و زمانه‌ای _چون دورۀ سخت امام رضا_ نه فقط نمی‌تواند وافی به مقصود باشد، بلکه مُخلّ آرامش ملت و موجب اختلال در روند مکتب می‌گردد؛ امام رضا آرامش را حفظ می‌کنند تا دین و شیعه محفوظ بماند و فکر مردم غنی‌تر گردد. به همین دلیل است که می‌بینیم امام رضا با حکمت و اندیشه‌پردازی و سخنان بسیارمهم، اسلام را از ملعبۀ آل عباس و تفسیرهای غلط فرقه‌های منحرف و ضالّه (=گمراه) دور و محفوظ نگه داشتند.

 

لغت رِفت:

واژه‌ی رِفت: این لغت یعنی ردِّ پا. من گمانه‌ام این است که رِفت هم‌ریشه‌ی مصدر «رفتن» باشد. از خوک (=خی) که جای پا (=رِفت) از خود باقی می‌گذاشت، درمی‌یافتند مزرعه و باغ غارت شد.

 

اساساً رِفت برای شناسایی و شکارچی مهم بود. در رِفت اسب و گاو که سنگین وزن‌اند، چالوک ایجاد می‌شد و همین موجب می‌شود آب در آن جمع شود و حشرات از آن آب تغذیه کنند.

 

حتی در آفریقا رد پای فیل، خود یک عامل مهم ذخیره‌ی آب است و پس از باران، ظرفی مناسب برای آبخوری حیوانات دیگر. یک اکوسیستم پیچیده و ظریف.

 

واژه‌های سوما و کالپه

سوما، تا جایی که من ازین لغت مورد نظرت حدس می‌زنم، شکافِ افقی قنات است که در آن پالونه‌ی بِتونی می‌گذاشتند تا به چاه بعدی متصل شوند. همان کاریز به زبان کویرنشینان.. اما «کالپِه». من این‌گونه این لغت را می‌فهمیدم. به کسی که کمی از حد متعارف، قدی کوتاه و تنه‌ای تنومند داشت، اما ریزه‌میزه‌ی جذاب بود، می‌گفتند کالپه. واژه دو سیلاب دارد: کال: کوتاه، پِه: تنه.

 

جامعه‌شناسی ویژه‌ی بیهقی

به نام خدا. سلام. هفت کولِ (۱۱۷)

ابوالفضل بیهقی می‌گوید: «از پدر شنودم که قاضی بوالهثیم پوشیده گفت و وی مردی فَراخ‌مَزاح بود، ای اباالقاسم یاد دار که قوّادی بِه از قاضی‌گری.»

 

شرح: «ابوالقاسم رازی» در آن عصر در نیشابور به گفته‌ی مورخان «آموزشگاه کنیزک‌پروری داشت» و در آن، دختران را شکار و اغفال می‌کرد و مثل مُد و مدل امروزی، آموزش می‌داد و سپس در آن شهر «به دستگاه حاکمه می‌داد و صِله می‌گرفت» و ازین راه قوّادی (=دلّالی برای هرزگی) درآمد فراوان تحصیل می‌نمود. و بوالهثیمِ قاضی درین گفت‌وشنود به‌ همین علت به پدر بیهقی به طنز و درد و گلایه می‌گوید قوّاد از قاضی بیشتر درآمد دارد!

 

نکته بگویم: اساساً زیبایی و لباس‌های بدن‌نما، به گفته‌ی پروفسور رضا، «دل از عارف و عامی می‌برد». دلفریب است و طهارت از آدمی می‌رباید. به قول حافظ در غزل ۱۹۷:

شاهدان گر دلبَری زین‌سان کنند

زاهدان را رخنه در ایمان کنند

 

اشاره:نیشابورِ آن زمان مانند نیویورکِ این زمان بود. یک مرکز بزرگ و شهری برای جذب هر مشتاق و مهاجر و آواره. حتی پناهگاهی مطمئن برای عالمان و خردمندان بود که در بلاد خود به ظلم و ستم و اذیت گرفتار و مجبور به هجرت به نیشابور می‌شدند.

 

افزوده: ابوالفضل بیهقی در عهد غزنوی، فقط مورّخ نبود، اندیشمند، جامعه‌شناس، خردمند و ادیب نیز بود. درین هفت کول، عنوان جامعه‌شناس را که پدیده‌ی مدرن است خودم به بیهقی دادم. بنابراین این اِسناد، قابل تسامح است.

 

تبصره: امید است تاریخ‌نویسان امروزی نیز، حقیقت‌ها را بی‌کم‌وکاست، در لابه‌لای کتاب‌ها درج کنند تا آیندگان از همان لابه‌لا، پی به ماجراها ببرند. همان شیوه‌ایی که بیهقی با زیرکی صورت می‌داد و به دست ما رسید. بگذرم.

 

پاسخ به یک پست:

اما برادرم، خود نیز نیک می‌دانید خودباختگی و تقلید از برهنگی غربی، نه فقط یک آفت و بلیّه است، بلکه گاه یک نوع برنامه‌ی طراحی‌شده‌ی دسیسه‌چینان است که به بافت پاک جامعه‌ی متدین ایران رخنه کنند.

 

 

میانه‌ی متضادها

 

به نام خدا. سلام. هفت کولِ (۱۱۸)

در عرفان اسلامی و در نگاه آرام عارفان و پارسایان این تفکر تقویت می‌شود که میان صفت‌های ضد، حاجِزی (=دیافراگم، حائل، پرده) قرار دارد تا انسان به سمتِ کمال، راه بپیماید. مانند: خوف و رجاء. شک و یقین. ضلالت و هدایت. حرص و قناعت. عفّت و شهوت.

 

مثلاً در میان خوف و رجاء، حُسنِ ظنّ قرار دارد تا به قول رشیدالدین ابوالفضل میبدی، آدمی «تلخیِ ترس و خوشی امید را تباه نکند». در میان شک و یقین، معرفت حائل است. میان ضلالت و هدایت، عصمت وجود دارد و میان حرص و قناعت، پرهیزگاری و تقوا (=ترمز) و پروا.

 

نکته: خدای حکیم و علیم در آیه‌ی ۶۱ سوره‌ی نمل می‌فرماید: ...وَجَعَلَ بَیْنَ الْبَحْرَیْنِ حَاجِزًا... . یعنی: و میان دو دریا [ی شیرین و شور] مانع و حایلی قرار داد [که با هم مخلوط نشوند].

 

اشاره: برخی از تفسیرهای عرفانی لفظ «بَیْنَ الْبَحْرَیْنِ» را به قلب و نفْس نیز تأویل کرده‌اند. ازجمله تفسیر کشف‌الاسرار، صفحه‌ی ۱۸۱ ذیل همین آیه. چون «نهادِ آدمی را هم کعبه‌ی دل می‌دانند و هم تکیه‌گاه نفْس.»

 

آرایه: متن را به یک بیت شعر شاعر نیز آراسته کنم که باید چون پرگار شد و دایره، دایر کرد و درین «گنبد دوّار» راه پیمود و سکون و رکود و رِخوت نکرد.

خرّم‌دل آن کسی‌که همچون پرگار

پایی به میان نهاد و پایی در کنار

 

چرمِ کاوه؛ درفشِ فریاد

 

به نام خدا. سلام. هفت کولِ (۱۱۹)

۱. جمشید به‌تدریج خودبین و ناسپاس به یزدان شد. و همچون فرعون، خود را «جهان‌آفرین» خواند. ضحّاک فرصت را غنیمت شمرد و بپا خاست. جمشید گریخت. ضحّاک، جمشید را به‌چنگ آورد و با ارّه دونیم کرد.

 

۲. ضحّاک، سپس خود در مقام پادشاهی، چنان ستمگر شد که حتی برای دو مار دو دوشش، مغز دو انسان را هر روز می‌شکافت تا خورشت و غذای مار سازد.

 

۳. مردی فرودست و گوژ‌پشت و دادخواه به‌قیام بلند شد و از چرمِ روپوشِ آهنگریِ خود، درفشی برافراشت و بر ضد ضحّاک، فریادِ حقّ برآورد. پشتِ فریاد و غریو غیوریِ کاوه، یک ملت ستمدیده، یکسره خیزش شد. خیزشی که ندای مردمِ کوی و برزن بود، و جنبشی دادخواهانه به راه یزدان. و به سروده‌ی فردوسی:

 

خروشان همی رفت نیزه به‌دست

که ای نامدارانِ یزدان‌پرست

 

و سلحشورانه داد بر بیداد، سر داد:

 

نخواهیم برگاهِ ضحّاک را

مَر آن اِژدها دوشِ ناپاک را

 

نکته : من، این هفت کول ۱۱۹ را _که محو ستمگر ناپاک، به دست ستمدیدگان پاک است_ با حسّ‌وحال نوشتم. جهان، همیشه ضحّاک‌پرور و کاوه‌پرور بوده و هست. و کاوه‌ها، هرگز با ضحّاک‌ها مساوی و برابر نیستند. برابری‌خواه، همواره علیه‌ی نابرابری‌ها، چون کاوه‌ی دادخواه، آرمانی برای فریاد دارد و چرمی برای درفش و حقی برای گرفتن. فرودست، علیه‌ی فرادست است، نه زیردستِ فرادست. این، درس مکتب اسلام و فرهنگ دیرین ایران است. والسّلام.

 

 لغت بَروشتن، چکّال، دکّال:

 

ازین واژه چهار معنا بیشتر در ذهنم رژه می‌رود: یکی دعوا. که مثلاً می‌گفتند هفتایی‌ورگ واری رفتند فلان افراد را بَروشتنه و در بُوردنه. یکی عروسی. که می‌گفتند آی چَکّه‌سماع بَروشتنه و بزونه. سومی سِلِ دَره دِله. که می‌گفتند اُوه همطی بَروشته و هرچی دیّه بوِردِه. یکی هم ضرب‌المثل: هیچی‌نداشتن رِه بَوین، دُمپاش بروشتن را بَوین! کنایه ازین رفتار که طرف درآمدش کمه، اما پُز و ریخت‌وپاشش زیاد.

 

تنگۀ کنار منزل مرحوم شیخ روح الله حبیبی

 

 

با دیدن این دو عکس دست‌کم هفت زاویه، بر رویم باز شد، چهار زاویه برای عکس تنگه، سه زاویه برای عکس کَتِل‌کَش، که برمی‌شمام:

 

۱. دوره‌ی جوانی که ازین تنگه‌ی باریک و وحشتناک، با ترس و لرز به حموم می‌رفتیم.

۲. راهی میان‌بُر که دو قهر وقتی درین تنگ، دیم‌به‌دیم (=رُخ‌به‌رُخ) می‌شدند، یا ماز می‌کردند، یا ماچ!

۳. برای تیپ‌های سن‌دارتر از ما، این تنگه، کوچه‌ی دلگشا بود برای خاطرخواه‌ها. بیشتر بگم جیزه!

۴. حجم عکس را بالا آوردم و با این عینک شیشه آلمانی‌ام به دقت دیدم که ۱۹ قطعه زباله‌ی غیرقابل بازیافت در کف این سنگفرش، وِلو و پخش است!

 

اما با دیدن کَتِل‌کَش سه حرف بر دلم راه افتاد:

۱. یاد غارت جنگل افتادم که سال‌ها عده‌ای به اسم بهره‌برداری و استحصال، نسل ملچ، نم‌دار و گونه‌های بی‌نظیر را زدند.

۲. یاد دست‌رنج کارگران افتادم که با این نوع ماشین، دسته‌دسته صبح سرد زمستان به جنگل می‌رفتند تا رزق خانه را تأمین کنند.

۳. یاد روزهایی از خودم افتادم که با کتل‌کش‌ها به چلکاچین می‌رفتم و تمش و تِش‌هَلی می‌چیندم. عکس از دکتر عارف‌زاده. ۱۲ مرداد ۱۳۹۸.

 

 

لغت چکّال

جناب صدرالدین لغت چکّال را به میان آورد. من هم نظرم را می‌نویسم. وقتی گردو، راحت از تَلپاس (=پوسته‌ی تَل) جدا می‌شد، آن آغوز آسان چِکّه یعنی مغز می‌شد. به این آغوزها اَلوری می‌گفتیم. پس چکّال، یعنی چِکّه‌نشدن، به‌ضرب‌وزور مغز شدن.

 

اما چکّال، در اَفّواه داراب‌کلا، در رفتارهای اجتماعی نیز راه یافته بود که حکایت از کسانی داشت که سرِ جیب را حمّال‌حمّال‌، وا نمی‌کردند و بی‌حد و اندازه گَنِس بودند، و به هیچ‌وجه دست‌به‌جیب نمی‌شدند. پول و پَل برای فرد چکال مثل آغوزهایی بود که دِله نمی‌شدند

 

ممنونم هستم ازت که استقبال کرده‌ای. هدف ما ازین شکافتِ لغات محل، رخنه به اعماق فرهنگ دیرین ماست تا با تازه‌سازی معانی آن، مایه‌ و نیز سرمایه‌ی فرهنگی روستا را در اذهان آشتی و اُلفت و پیوند دهیم. آن واژگان که شما در نظر داری، اگر همان لُمزه و عیب‌گذاری‌ها و دشنام باشد، چون به نظرم ممکن است عصاره‌ی منفی‌اش در اثر شکافتن بیرون بزند، بدآیند باشد. من معمولاً الوری تلفظ می‌کردم. من آفتاب را نیز هفتاب تلفظ می‌کردم و نیز چِش را تِش. اما تذکرت وارد است که البته باید در متنم تصریح می‌کردم و قید «اغلب» را می‌آوردم که آغوز الوری اغلب، غیرچکال بود. به قول شهمیرزادی‌ها: پوست‌کاغذی. شما بحثم را به اتمام رساندی. درود داری. با شرم از برملاشدن مازندرانی ‌بودن، با جناب‌عالی ۱۰۰٪ موافقم و سرزنش می‌کنم هرکسی را که هویت زادبوم خود را پنهان می‌دارد. این، به نظرم یکی از عوامل مهم پس‌افتادگی و حتی خِجلت روحی و روانی مازندرانی در گستره‌ی ایران است. و تعامل را از آنان می‌زداید. تشکر از روحیه‌ی بوم‌گرایانه‌ات.

 

لغت محلی پِتّتوش:

وقتی شیء یا متاعی، خیلی تعفّن می‌آمد، با آوردنِ واژه‌ْصوتِ ایف‌ایف، و با چهره‌ایی چین به پیشانی زده، این لغت پِتّوش یا پرت‌توش را به‌کار می‌گرفتند که حکایت از شدت گند و بو می‌کرد و اظهار ناخوشایندی.

 

 

خانمِ مشروطه!

به نام خدا. سلام. هفت کولِ (۱۲۰)
مظفرالدین‌شاه پرسید مقصود از «مشروطیت» چیست؟ جواب دادند: عدل، علم، ترقی و آبادیِ مملکت. گفت: یعنی تهران مانند لندن می‌شود؟ جواب دادند: بلی. گفت: چه بهتر از این. پس؛ فرمان مشروطیت را در ۱۴ مرداد ۱۲۸۵ صادر کرد!

 

نکته بگویم: سال‌های دور، در آثار شهید مطهری _نمی‌دانم کدام کتاب_ خوانده بودم که تعریف می‌کرد (بدین مضمون) که برخی از مخالفینِ «مشروطه» اصلاً نمی‌دانستند مشروطه چیه؟ لذا وقتی از سرِ ستیز برمی‌خاستند، به‌جد و از روی جهل می‌گفتند این «خانمِ مشروطه» دیگه کیه؟

 

افزوده: آنان مشروطه را _که تأنیث است_ به وزن منصوره و محبوبه و... قیاس می‌کردند و خیال می‌کردند «مشروطه»، اسم یک زن است که به نبرد با «مشروعه» آمده!

 

تبصره: من شنیدم _البته شاید به طنز بود، اما گوییا، انگاری واقع بود_ که یک آقایی در مشهد در آن سال‌های آغازین انقلاب، که سخن می‌ راند گفته بود این «بهمن عظیمی» را چرا دستگیر نمی‌کنید که در جاده‌ی هراز جان چندین انسان بی‌گناه را گرفت!

 

الحاقیه:زمستان آن سال به گمانم سال ۱۳۶۳ _یا کمتر و بیشتر_ در جاده‌ هراز، برف بسیارسنگینی آمده بود که چند روز بعد روزنامه‌ها تیتری این‌گونه زده بودند: بهمنِ عظیمی، جان چندین انسان را در جاده هراز گرفت.

 

نتیجه:

خانم مشروطه! و بهمن عظیمی! از «متشابهات» بودند که می‌بایست با «محکَمات» تفسیر شوند، ولی محکمات نزد آنان مفقود بود. زیرا برای درک خانم مشروطه، ضد آن آقای «مطلقه»! لازم بود و برای بهمن عظیمی، مرادِف آن برف و خیزش عظیم بهمن. بگذرم.

 

با سلام و احترام

در متن اشاره به مضطر فرمودی. خواستم بگویم توصیف به مضطر برای آن حال حضرت موسی علیه السلام جالب است. در تفسیر کشف‌الاسرار خواندم که حکیم میبدی مضطر را آن کودک و جنینی می‌داند که در رحِم مادر، بیمار می‌گردد ولی مادر ازو خبر ندارد و فقط خدا حال او را می‌داند. حال مضطر را فقط خدا می‌داند.

أَمَّنْ یُجیبُ الْمُضْطَرَّ إِذا دَعاهُ...

 


سه مصرع از مصرع‌های دوم ابیات غزل حافظ:


آری آری سخن عشق نشانی دارد

...

هر کسی بر حسب فکر گمانی دارد

...

هر سخن وقتی و هر نکته مکانی دارد

 

جورچین جهان و انسان!
 
به نام خدا. سلام. هفت کولِ (۱۲۲)

مادر روزنامه مطالعه می‌کرد. بچه‌اش گفت بیا بازی کنیم. مادر که گرمِ خواندن بود و وقتِ بازی‌کردن نداشت، قسمتی از روزنامه را _که نقشه‌ی جهان در آن بود_ چندین تکّه کرد و به بچه داد و گفت: این تکّه‌ها را مانند پازل جور کن.

 

بچه کمی بعد، جور کرد. مادر با شگفتی پرسید تو که نقشه‌ی جهان را بلد نبودی چه‌جوری، جور کردی؟ بچه جواب داد: من که جهان را درست نکردم، آدم‌های پشت روزنامه را جور کردم. جهان خودش درست شد.

 

تکانه:پدر وقتی از کارخانه به خانه رسید، از ذکاوت فرزندش به قول جناب محمد عبدی «شاخ در آورد»!
 
 
نکته: برای ساختن جهان، اول باید آدم‌ها را درست و جور کرد تا «جَور» نکرد. تا انسان ساخته و درست نشود، جهان جور در نمی‌آید و از زیر جَور (=زور) درنمی‌آید. پازل و جورچین جهان، از پرورشِ اخلاقی، دینی، علمی و عرفانی انسان آغاز می‌شود و بس. 15 مرداد 1398.
 
 
 
عکس یک طلبۀ دینی آفریقایی در حوزه‌ی علمیه‌ی قم. این عکس را خودم در 13 خرداد 1393 ازین مرد مهربان آفریقایی انداختم. خیابان فجر قم.
 
زنگ شعر
 
مولوی:
عشق می‌گوید به گوشم پست پست
صیدبودن خوش‌تر از صیادی‌ست
 
 
طرح پَکد
 
به نام خدا. سلام. هفت کولِ (۱۲۳)
آن‌سال‌ها که نه هنوز تلگرام بود و نه هنوز ایمو و واتس‌آپ. نه موبایل بود، و نه حتی تلفن‌های هندلی منزل، میان دو داراب‌کلایی و دو رفیق، پیام‌رسانِ «پَکد» برقرار بود. آن‌دو از طریق مدار پکد به‌هم نشر فکر و تبادل پیام می‌کردند. چرا؟
 
 
اساساً انسان اشتیاق به یارِ فکری دارد. این گرایش، هم ناشی از طبیعت و فطرت است و هم برگرفته از آموزش و تربیت. میان پرندگان و چرندگان، نغمه‌ها و صوت‌ها روابط را شکل می‌دهد اما میان جُنبده‌‌ی کمال‌جو یعنی انسان، عشق و عقل و فکر و قلم.
 
 
بالاتر این‌که رابطه‌ی عاشق و معشوق نیز برانگیخته از دل‌گپ‌ها است که یا به‌صورت گفتار در دیدار رخ می‌تابد و یا به‌حالت نوشتار که در وضع انفصال و فراق از چشمه‌ی دوستی جوشش می‌کند و در آسمانِ علاقه و پیوند، طلوع.
 
 
پس، همیشه میان دو یا چند مشتاقِ به هم، یک نوع پیوست حاکم است و اگر گسست هم گاه‌به‌گاه نمایان می‌شود موجب حسرت می‌گردد. بنای بشر بر پیوند و پیام‌رسانی است. حتی دو دوست، دو هم‌بحث، دو متضاد، دو عاشق و معشوق و در یک کلام دو آدم بیشتر وقت‌ها در پنهانی و نهانی و در غیاب همدیگر باهم زمزمه می‌کنند و به قول داراب‌کلایی‌ها: دل دِله باهم دیگه گپ زنّه.
 
 
طرح پکد از سال ۱۳۶۲ تا ۱۳۸۶ میان آن دو نفر برقرار بود که باهم بر سر مسائل فراوان و گوناگون دینی، سیاسی، جهانی، اخلاقی و حتی جغرافیایی و بومی تبادل اندیشه می‌کردند. تمام مکتوبات و نوشته‌های آن دو که از صد نامه‌، بیش و پیش افتاده است، یا از طریق پست و یا از طریق دست‌به‌دست به هم رسانیده می‌شد. و این نام‌ها که همه، پژوهانه و فکری است در بایگانی شخصی‌شان نگه‌داری می‌شود. حتی اگر یکی از آن دو، به جبهه و دوردست می‌رفت، پکد که یک بررسی علمی و فکری قضایای روز دنیا بود، نباید تعطیل می‌شد و نمی‌شد. این کار، بعدها از سال ۱۳۸۶ به بعد از طریق پیامک تلفن همراه، و سپس با تأسیس وبلاگ «دامنه داراب‌کلا» میان‌شان استمرار یافت و دنباله‌دار شد تا رسید به راه‌اندازی مدرسه‌ی فکرت.
 
 
آری؛ طرح پکد (=پرواز کبوتر دانش) پیام‌رسان ابتکاری میان دو رفیق بود که پیمان اخوت بستند که هرگز ازهم نگُسلند. پکد میان من و سید علی‌اصغر، پُل بزرگ بود که مصالح ساختمانی آن از نوشتن‌ها، پیام‌ها، فکرها، بررسی‌های انتقادی، نقدهای منطقی و جست‌وجوها تهیه شد؛ پلی که نمی‌گذارد سرزمین وجودی دو موجود، جزیره شود و منقطع.
 
به قول ملک‌الشعرای بهار:
«ما کُهنه‌چناریم،
که از باد ننالیم؛
در خاک ببالیم.»
 
 
جمال و زیبایی
 
درباره‌ی جمال نظرات خوبی ارائه دادند. با تشکر، من هم نظرم را می‌نویسم:
 
از نظر من زیبایی و جمال، پدیداری نسبی است. لیلی سیاه‌چرده بود ولی مجنون شیفته‌اش. و هیچ زیباروی را زیباتر از او نمی‌پنداشت.
 
وقتی لیلی را از بیابان آوردند، هارون‌الرشید دید یک زن عادی‌ سیه‌چرده است اما مجنون عامری گفت:
 
اگر در کاسه چشمم نشینی
به جز از خوبی لیلا نبینی
 
به قول شهید مطهری، «این عشق است که زیبایی را می‌آفریند» نه زیبایی، عشق را.
 
بنابراین من معتقدم حضرت یوسف (ع) چه جمیل بوده باشد، و چه عادی، نزد زلیخا زیباترین بود. ممکن است هر یک از ما، زیبا را کسی بدانیم که به او دل می‌بازیم و یا انگشت وجد و حیرت به دهن می‌افکنیم؛ ملاک واحد و یکسان وجود ندارد. حتی زیبایی خاص در جهان وجود ندارد، زشتِ یک کسی، ممکن است، زیبای کس دیگر باشد. و زیبای یک کسی، ممکن است زشتِ کسی دیگر. چه سفید، چه سیاه. چه نحیف، چه فربِه. چه سبزه، چه ترکیبی و بکر و تازه، چه تلفیقی و زشت و کهنه. بگذرم. زیاد، زیبایی‌شناس نیستم!
 

پاسخ:

سلام. من این سریال ساخته‌ی سلحشور را _که یک مدتی برای فیلم‌های محسن مخملباف نقش بازی می‌کرد_ ندیدم. یعنی نخواستم هم ببینم. پس داوری نباید بکنم. اما درباره‌ی زیبایی و جمال من نظرم را صبح گفتم که آن را نسبی می‌دانم؛ یعنی هر کس بر حسب شاخص‌های ذاتی و اکتسابی خود تشخیص می‌دهد چه کسی جمیل و خوشگل است، و چه کسی این‌گونه نیست. لیلی سیاه‌چرده نزد مجنون زیبای بی‌نظیر است. شیرین پیش فرهاد، قند و عسل است. اما شاید پیش دیگران نه شیرین که تلخ باشد. در مورد حضرت یوسف _علیه السلام_ نیز من آنچه در قرآن هست را ایمان دارم، حاشیه‌ها و خرافه‌ها را اساساً قبول ندارم. در پایان ممنونم. سخن شما را هم خواندم که چه خواستی بیان کنی.

 

هِدِی:

یکی به معنای فرورفتن. مثلاً می‌گن وِن چِش هدی بورده، یعنی چِش‌بِن لی (=گود) دَکته.

یکی هم به معنای به‌هم آمدن و جمع‌شدن مانند چاک بخیه، خوب‌شدن جای زخم.

 


تو مقلّدِ تقلیدکنندگانِ خودتی!


به نام خدا. سلام. هفت کولِ (۱۲۴)
لبریز از شمش تبریز (قسمت۵). آنچه می‌‌نویسم برداشت‌های شخصی‌ام است. اگر عیب و نقص و کم و کاستی است از قلم من است نه از اصالت داستان:

 

شمس عتاب (=سرزنش) شدید کرد به مولوی، که تو ازین «اسبِ افکاری» که سال‌هاست بر خود زین کرده و بر آن سوار شده‌ای، پیاده شو و با خلقِ خدا شانه‌به‌شانه حرکت کن. اما تو مولوی از حرفِ مردم بیمناکی نه از داوری خدا. تو از ریخته‌شدن آبروی ظاهریِ قراردادیِ خود بین مردم و عوام می‌هراسی. تو از تکفیر «مشتی عوام» بر خود می‌لرزی. تو می‌خواهی بر وفقِ مردمِ اطرافت _که از تو کمتر می‌فهمند_ زندگی کنی. در حقیقت تو مقلّدِ تقلیدکنندگانِ خودت می‌باشی!


دلِ مولوی از پند شمس، مالامال عشق شد. از مدرسه و تدریس و وعظ دست کشید و وارد «حلقه» شد. دست از دستار و اَطوار برداشت و طبق آورده‌ی جدید معنوی شمس، راه پیمود و سه چلّه‌ی متوالی (=پی‌درپی) نشست و درین سه بار اربعین، به خودسازی و درون‌بینی پرداخت. در پایان هر چهل‌شبانه‌روز یک‌جانشینی برای تربیت و مدیریتِ نفْسِ خود، شمس او را تست می‌کرد و باز می‌گفت یک چلّه‌ی دیگر بنشین. سه چله که تمام شد، مولوی آن آدمی شد که شمس بر سرزمین پهناور درون او، چون آفتاب درخشان تابانید.


اما شمس، مورد هجوم حسودان و مخالفان قرار گرفت و از قونیه مخفیانه و به‌قهر، به حلب رفت. مولوی پس از چندی بی‌خبری وقتی فهمید شمس رفت، دچار گمشتگی و حالِ زار شد. اما وقتی فهمید،  شمس از دست جهل و جهالت به حلب گریخت. چند نامه فرستاد. ولی شمس بازنگشت. درین دوره‌یِ دوریِ میان شمس و مولوی، دل مولوی چنان بی‌تاب می‌شد که غزل‌های «دیوان شمس» از همین حال زارش، سر می‌زد و مایه می‌گرفت. یک نامه‌ی مولوی، چون شمس به قونیه بازنمی‌گشت، این‌گونه شِکوِه‌آمیز بود:

 

صد نامه فرستادم، صد راه نشان دادم
یا راه نمی‌دانی، یا نامه نمی‌خوانی


 تا آن‌که عده‌ای را پیِ شمس فرستاد و مراد و مرشد خود را باز نیز بازیافت. شمس پس از برگشت بازهم بر مولوی دل‌آموزی می‌کرد و روحش را پرواز می‌داد. اما، اما، مدتی بعد، توسط مخالفان فکری‌اش _به سرکردگی یکی از فرزندان مولوی_ که خیال می‌کردند، شمس، مولوی را از راه به در کرده، شبانه به قتل رسید و به چاه افکنده شد. مولوی مدتی دنبال گمگشته می‌گشت تا در رؤیا فهمید که شمس، کشته و به چاه انداخته شد. شمس را «شهید» لقب داد و از چاه درآورد و در مزار قونیه، کنار پدرش بهاءالدین ولد، دفن کرد که از آن زمان تا الان بارگاه است و محل دید و دیدار یار.

 

کِشش و کوشش


به نام خدا. سلام. هفت کولِ (۱۲۵)
سه سخن بگویم والسلام نامه تمام: زیرا گویا به قول صاحب رمان «مرشد و مارگریتا» از لذیذترین چیزها «مغزِ قلم» است؛ مغز قلمِ بُز و گوساله و گوسفند!

۱. امام صادق _علیه‌السلام_ فرمودند: «...اما اگر کسی با دلیلِ کتاب و سنت وارد دین شود، اگر کوه‌ها از جای بجُنبند، او نخواهد جُنبید.»


۲. شمس تبریزی گفت: «هر فسادی که در عالَم افتاد از این افتاد که یکی، یکی را معتقد شد به تقلید، یا مُنکر شد به تقلید.»


۳. علامه محمدرضا حکیمی می‌گوید: «پیداست که هیچ عالِمی، ‹علم› نیست و هیچ عالِم مسلمانی ‹اسلام› نیست و هیچ حاکمی، ‹حکومت› نیست. بنابراین، انتقاد به اینها، انتقاد به علم و اسلام و حکومت نیست. منسوبانِ به چیزی، ذیل و ظلِّ آن جای دارند و نه بر فراز آن.»


گویا کشش و کوشش فروکش کرد. پس من هم «تودِماغی» می‌گویم: گاه باید چشمان را «تنگ» کرد تا بهتر آن دوردست را دید و به ارزیابی وضعیت پرداخت. تمام.


پاسخ به فقه پژوهان

با سلام و احترام

متن را خواندم و منتظر می‌مانیم تا حضرت‌عالی اشکالی را که وعده داده‌اید، بیان فرمایید. بهره بردیم. فقط از باب افزودن یک نکته به این نوشته‌‌ی مؤثر عالی‌جناب، از کتاب «تقریرات استاد بدیع‌الزمان فروزانفر» درباره‌ی علم کلام جمله‌ای نقل می‌کنم که آن مرحوم در صفحه‌ی ۱۱۱ این‌گونه به‌اختصار آن را مطرح کرده بود: «علم کلام یعنی برای عقاید مذهبی حجت اقامه شود با مهارت.»


خواستم با این نقل قول گفته باشم: در واقع، مهارت موجب می‌شود یک عالم دینی، بهتر و رساتر با خواننده‌ی گفتارهایش ارتباط برقرار کند. فقه و کلام به هرحال درصددند مؤمنان را پایدارتر و پایبندتر کنند، یکی در اعتقادات و دیگری در احکام و شرعیات. با اعتذار و سپاس. درود وافر به حضرت‌عالی جناب حجت‌الاسلام عمادی مدیر گرامی فقه پژوهان که سعی دارم از آموزه‌های آن استاد بیاموزم. شاگردی‌کردن برای من شیرین است و فرآورده دارد. درین تالار فکری، سفره‌ی درس پهن است، و من خدا کند ازین همه آموزگاران دانا و شکیبا، پند بگیرم.

التماس دعا

 

هف‌هش خط. سلسله نوشته‌های دامنه در مدرسه‌ی فکرت. اولین قسمت. ۱۸ مرداد ۱۳۹۸.

هف‌هش خط. سلسله نوشته‌های دامنه در مدرسه‌ی فکرت. اولین قسمت. ۱۸ مرداد ۱۳۹۸.

 

هف‌‌هش خط (۱)

به نام خدا. سلام. دیروز هفت کول را در ۱۲۵ قسمت به پایان رساندم. اینک در «هف‌‌هش خط» دقیقه‌هایی از وقت خوانندگانِ خواهنده و خواهندگانِ خواننده را خواهم‌گرفت. چرا «هف‌‌هش خط» را، آخرِ خط برمی‌شمارم. اینک اولین قسمت:

 

نمایش اول:

با تمام بی‌تکلّفی، اخلاص و باور با چند کالِش و اِههه‌اِههه‌‌کردن و یاالله‌یاالله‌گفتن، وارد حیاط می‌شدند پیش «شخ‌عمو» می‌نشستند. سلام و احوالپرسی. سپس این حرف: «شِخ‌عمو اِتّا کتاب لا بَیّی». شخ‌عمو با یک دست تسبیح و یک دست کتاب چاپ هندوستان چهارزانو و بی‌قبا و با عرِق‌چین سفید «لا» می‌گرفت. با این دو سؤال: وِن مار اسم چیه؟ اون تا مار اسم چیه؟ جواب که می‌گرفت، هف‌هش خط می‌نوشت و پرَک هم به آن چسب می‌زد. هف‌هش روز بعد می‌آمد می‌گفت: اخلاقش خوب شد و آشتی کردند! تمام. پدرم خندان.

 

نمایش دوم: با هول و ولع وارد می‌شد. شِخ‌عمو اَم شالیزار خَله جیکا دَکته. شِخ‌عمو فوری قلم‌مو و مُرکّب ردیف می‌کرد هف‌هش خط همان نال‌سر، می‌نوشت می‌داد دستش ببر زمین‌سر، سرِ چوب و مترسک دِکار. هف‌هش هفته بعد با هف‌هش کیلو برنج می‌آمد با ذوق و خنده می‌گفت: شِخ‌عمو جیکاها امسال همه رَم کردند رفتند. خدا برکت. تمام. پدرم خندان.


نمایش سوم: غمگین وارد می‌شد. در می‌کوبید و بدون هیچ مکثی وارد اتاق می‌شد و با لحن لرزان می‌گفت: شِخ‌عمو اَم دوشا خاشک هایتِه. شِخ‌عمو با قدَک و کلاه بَرّه، کنار بخاری هیمه‌ای می‌نشست هف‌هش خط قلمی می‌کرد. با دستانی پُر برمی‌گشت. هف‌هش روز بعد برمی‌گشت: شِخ‌عمو دستت درد نکند. چنان گاو ما شیر آمد از گِیونش (=پستان) همش شیر می‌چکد. تمام. پدرم خندان.

 

آخرین خط: من فقط در یک جا می‌دیدم نام «مادر» مقدّم بر نام «پدر» است. همان‌جا که می‌گفتند شخ‌عمو کتاب لا بگیر. باید نام مادرِ دو طرف را می‌گفتند تا سرنوشت آن طرفین را بتوان تغییر داد! بگذرم. فقط بنالم که باورها طی هزاران سال شکل و قوام می‌گیرد، پس دگرگونی آن آسان نیست و نباید شتاب ورزید! من نسبت به این‌گونه باورها، نظراتی دارم که نیاز نمی‌بینم بیان کنم و متن را کِش بدم.

 

اما چرا «هف‌‌هش خط»؟

جدا از آن‌که عدد هفت و هشت را دوست می‌دارم، یک وِردِ زبان رایج محلی‌ست و نیز معنای بیشماری در آن، جمع شده است: هف‌‌هش‌تا کال آغوز بیار. هف‌‌هش‌تا نون بخر. هف‌‌هش‌تا کارگر لازمه. هف‌‌هش‌تا ویشته جمع نشدند. هف‌‌هش‌نفر بیشتر نبودند نمازجماعت! هف‌‌هش‌سال دیگه معلوم می‌شه. هف‌‌هش‌روز مشهد موندِمبه. هف‌‌هش‌ سال پیش چقدر ارزونی بود. هف‌‌هش‌تا هندونه بذار برا شب یلدا. هف‌‌هش‌تا دار ویشته نارنگی نیارده. هف‌‌هش‌میلیون پول دانّی قرض هادِی؟ می‌دی دیگه هی باید پِتک را بِرِکی. هف‌‌هش‌تا کتاب هم نخواند. هف‌‌هش‌تا آدم حسابی نیازه. هف‌‌هش‌خط بنویس کلِک را بَکِن. پوزش اولین قسمت از هف‌هش‌ خط گذشت. ۱۸ مرداد ۱۳۹۸.

 


هف‌‌هش خط (۲)

به نام خدا. سلام. اگرچه بحث‌های بزرگواران حوزه، و به قول علمای اَعلام: «اَعِزّه» همیشه جالب و جدی‌ست، نیز نافع و دانش‌افزا. اما منِ خواننده‌ی مُبتدی نیز، می‌توانم دو سه نکته در «حاشیه‌»ی بحث‌های حوزوی مطلب بگویم، زیرا خود را مُجاز به ورود به «متن» نمی‌دانم. مرکز، آنهایند و پیرامون، ما:


۱. صدور حکم، کار فقیه است، ولی تشخیص مصداق و موضوع بر گردن فرد. مثل تشخیص غنای موسیقی. بخشی از مباحث در تالارهای درس حوزه علمیه، گرچه مخلوط این دو است، اما به‌هرحال مفید و جاذب است. چون‌که موضوعات و احکام، چنان پیچیده و گوناگون و درهم شدند _مانند ربا و اعتبار شناور پول_ که دیگر در پشتِ مرزِ حکم و مصداق ماندن، کاری صعب و سخت‌ شده است، و همه به‌گونه‌ای دوست دارند مرزها را نادیده بگیرند تا شاید میان متدیّن با دین رابطه‌ای مأنوس‌تر و مُطیعانه‌تر بیافرینند؛ چون گاه، آگاهان دینی _بخوانید فقهاء و فضلای حوزه_ در خود، علاوه بر بیان حکم شارع، مأمویت شرعی نیز فرض می‌بینند تا شاید شریعت را گسترش و پاسبانی دهند.


۲. بخشی از مسائل به حساسیت‌ها و سلایق و ترجیحات نیز برمی‌گردد. مثلاً فرقی شرعی میان نعلین آخوندی و کفش مُکلّا نیست، اما روزگاری به استاد شهید مطهری به خاطر پوشیدن کفش در دانشگاه تهران به جای نعلین، هجوم می‌کردند. یا داشتن ساعت مچی برای روحانی و طلبه، گناه نابخشودنی پنداشته می‌شد، باید ساعت روسی و سوئیسی جیبیِ زنجیری به آسترِ قبایش می‌بست، تا مورد حمله و برائت واقع نشود.


۳. خواستم با این نوشته‌ام گفته باشم، اجتهاد شیعه از آن رو به قول شهید مطهری «موتور محرّکه» است چون درِ آن به روی آزادی تفکر و استنباط فقیهان، باز است و گونه‌گونی رأی‌ها نشان رشد و ترقی است، نه اختلاف و تشتّت و تفرقه. پوزش ازین ورود.

 

  لغت اِلا و هِله:

 

واژه‌ی هِله: یعنی زُل زدن، به فکر فرورفتن. وقتی کسی از چیزی یا خیال و پندار، دچار شگفتی ژرف و ترس و حیرت شود، این موقع هله می‌رود. و حتی گِسش هم کج می‌شود.

 

واژه‌ی الا : ۱. یکی از چیستان‌هایی که مرحوم پدرم به ما می‌گفت این بود: «آن چیه که سر تنگ، بِن اِلا، میون خرتَپکلا، بلینگ‌بلینگ‌بلینگ.» ما بعدها فهمیدم جوابش: کلاه است. پس: الا یعنی گشاد در برابر تنگ.

 

روشن کنم «بلینگ‌بلینگ‌بلینگ» در انتهای چیستان، آهنگ آن بود که پدرم به‌طرز خاصی آن را ادا می‌کرد تا ما را بخنداند. چه روزگار قشنگی بود. همه روبه‌روی هم، باهم کنار بادی و لَمپا گپ می‌زدند و قصّه‌های قشنگ و حکیمانه و اندرزواره‌های مادر را می‌شنیدند. خدا رحمت کند والدین مرا و همه‌ی رفتگان عزیز این جمع را.

 

۲. اِلا به معنی سیری‌ناپذیر هم کاربرد دارد. مثلاً به کسی که از غذاخوردن دست نمی‌کشد و یا دست هم بکشد بازهم ولع خوردن داشته باشد، می‌گن: وِن داهون الا هسّه. یعنی چشم و دلش سیر نیست.

 

۳. نیز به کسی که دُمبلال یعنی دهن‌درّه‌ی عمیق بکند، به او می‌گن: ون داهون یک ذرع و نیم الا بیّه.

 

به فقه‌پژوهان:

درباره‌ی قول زور

سلام علیکم

با عرض ادب و ابراز ارادت.

درست است که فقه و فقاهت، کارویژه‌های مخصوص به خود را دارد، و هر کسی نمی‌تواند به دلخواه خود در آن دخل و تصرفی کند و بدون احاطه به علوم هم‌پیوند که ابزار فهم فقهی‌ست، دست به انشای رأی بزند؛ اما با این‌همه سازواره، به کارشناسی کارشناسان بهاء می‌دهد. ازین‌رو به موسیقی و پوشش _دو موضوعی که درین تالار توسط فقه‌پژوهان محترم کاوش و کنکاش شد_ می‌توان از زاویه‌ی کارشناسی نگریست و «قول زور» را مقداری ملموس به بحث کشاند. من با بیان الکَن چند نکته با هدف گره‌گشایی و تقریب ذهنی می‌گویم:

 

۱. بزرگواران این جمع، «قول الزور» را در یک معنا و به‌درستی، «انحراف» و یا انحراف‌کشاندن تفسیر کرده‌اند. تردیدی برای خردورز باقی نمی‌ماند که عریانی و برهنگی و غنا در ردیف زور است. زیرا؛ بازتاب و بازخورد قطعی و قهری غنا و برهنگی، انحراف است، حتی اگر به انگیزه و انگیخته‌های غنا و برهنگی ورود نکنیم.

 

۲. اگر سخن فرعون،  قول زور و مستحق غرق است؛ اگر حرکت ابولهب، قول زور و مستحق لعن است؛ اگر جنگ‌طلبی و کینه‌ورزی عَنودانه‌ی ابوجهل، قول زور و مستحق قتل است؛ اگر تزویرهای ابوسفیان، قول زور و مستحق دفع است؛ صد البته غنا و برهنگی هم قول الزور است، و واجب الاجتناب (که البته برخورد با این آخری به کار فرهنگی و آموزشی و اقناعی نیاز است). چون مقصد همه‌ی این‌ها که برشمردم ایجاد انحراف است و دست‌کم خدشه در راهِ راست و تشویش اذهان. هرچند اگر خوش‌بینانه مقصود را در نظر، مفقود نگه داریم.

 

۳. وقتی غنا از طریق هنر و سوداگری (=مرکانتالیسم) به برهنگی پیوند پیدا کرده است و امروزه دیگر تصویر مستهجنِ خوانندگانِ غنا، جای صوت و صدای تنها را گرفته و بر میزان اثرگذاری بار انحرافی و کژی بر مخاطب و بیننده، افزوده، «زور» بودن آن به نظر می‌رسد، «بدیهی» شده است. که تصورش، موحب تصدیق است!

 

۴. امید است با دانش فراوان و فروتنیِ درس‌آموزی که در شما فرهیختگان دانشور این فضای فکری_فقهی سراغ دارم، کاستی‌ها و ابتدایی‌بودن نوشته‌ام را تحمل فرمایید و بگذارید به حساب یک مخاطبِ ناشی و مبتدی که دارد از شما درس می‌گیرد، گه‌گاه درس پس می‌دهد. نوشته‌ی من، هرگز تعریض و تداخلی بر بحث‌های تخصصی شما عزیزان نیست، حریم اختصاصی شما را واقفم و به آن ورودی نکرده و نمی‌کنم. والسلام. التماس دعا.

  

Notes ۰
پست شده در يكشنبه, ۲۳ تیر ۱۳۹۸
بازدید ها : ۸۶۰
ساعت پست : ۰۷:۰۸
مشخصات پست

در گذشت نقی فضلی

ابراهیم طالبی  | دامنه دارابی
در گذشت نقی فضلی

به قلم دامنه. به نام خدا. جناب آقای فضل الله فضلی جانباز بزرگ و فهیم دفاع مقدس سلام علیکم. عمیقاً متأثّر و اندوهگین شدم و برای جانباز دیگر بیت شریف شما، برادر عزیزت مرحوم آقا نقی فضلی اشک ریختم. خود می دانید که من با آن مرحوم خاطره هایی به یاد دارم، هم در نهادی در ساری که آن سال سخت دهه‌ی شصت، کتابخانه‌ی بزرگ نهاد را می‌گرداند و دایم خود کتاب می‌خواند و اهل فکر و دیانت و انقلاب بود. هم در جبهه‌ی مریوان که شجاعانه می‌درخشید.

 

مرحوم نقی فضلی جانباز دفاع مقدس

 

مرحوم نقی (فاضل) فضلی جانباز دفاع مقدس

روستای ماکران میاندورود مازندران. دشت ناز


یادم نمی‌رود که برادر جانبازت نقی مهربان و زجرکشیده، همیشه بر دوستان محبت می‌کرد و خنده‌ها و چهره‌ی متبسّم او همگان را به دل او مرتبط می‌کرد. او با اخلاق خلیق‌اش، پل محبت به دل هر کس می‌زد. درگذشت شهادت‌واره‌ی این جانباز دفاع مقدس بر شما و تمامی بستگان تسلیت و روحش ان‌شاءالله در اعلاعلّین مأوا گیرد. مرا در غم از دست دادن برادرت، شریک و غمگین دان. والسلام.

دیدن یا نوشتن نظرات : ۱
پست شده در يكشنبه, ۲۳ تیر ۱۳۹۸
بازدید ها : ۸۶۰
ساعت پست : ۰۷:۰۸
دنبال کننده

در گذشت نقی فضلی

ابراهیم طالبی  | دامنه دارابی
در گذشت نقی فضلی

به قلم دامنه. به نام خدا. جناب آقای فضل الله فضلی جانباز بزرگ و فهیم دفاع مقدس سلام علیکم. عمیقاً متأثّر و اندوهگین شدم و برای جانباز دیگر بیت شریف شما، برادر عزیزت مرحوم آقا نقی فضلی اشک ریختم. خود می دانید که من با آن مرحوم خاطره هایی به یاد دارم، هم در نهادی در ساری که آن سال سخت دهه‌ی شصت، کتابخانه‌ی بزرگ نهاد را می‌گرداند و دایم خود کتاب می‌خواند و اهل فکر و دیانت و انقلاب بود. هم در جبهه‌ی مریوان که شجاعانه می‌درخشید.

 

مرحوم نقی فضلی جانباز دفاع مقدس

 

مرحوم نقی (فاضل) فضلی جانباز دفاع مقدس

روستای ماکران میاندورود مازندران. دشت ناز


یادم نمی‌رود که برادر جانبازت نقی مهربان و زجرکشیده، همیشه بر دوستان محبت می‌کرد و خنده‌ها و چهره‌ی متبسّم او همگان را به دل او مرتبط می‌کرد. او با اخلاق خلیق‌اش، پل محبت به دل هر کس می‌زد. درگذشت شهادت‌واره‌ی این جانباز دفاع مقدس بر شما و تمامی بستگان تسلیت و روحش ان‌شاءالله در اعلاعلّین مأوا گیرد. مرا در غم از دست دادن برادرت، شریک و غمگین دان. والسلام.

ابراهیم طالبی  | دامنه دارابی

به قلم دامنه. به نام خدا. جناب آقای فضل الله فضلی جانباز بزرگ و فهیم دفاع مقدس سلام علیکم. عمیقاً متأثّر و اندوهگین شدم و برای جانباز دیگر بیت شریف شما، برادر عزیزت مرحوم آقا نقی فضلی اشک ریختم. خود می دانید که من با آن مرحوم خاطره هایی به یاد دارم، هم در نهادی در ساری که آن سال سخت دهه‌ی شصت، کتابخانه‌ی بزرگ نهاد را می‌گرداند و دایم خود کتاب می‌خواند و اهل فکر و دیانت و انقلاب بود. هم در جبهه‌ی مریوان که شجاعانه می‌درخشید.

 

مرحوم نقی فضلی جانباز دفاع مقدس

 

مرحوم نقی (فاضل) فضلی جانباز دفاع مقدس

روستای ماکران میاندورود مازندران. دشت ناز


یادم نمی‌رود که برادر جانبازت نقی مهربان و زجرکشیده، همیشه بر دوستان محبت می‌کرد و خنده‌ها و چهره‌ی متبسّم او همگان را به دل او مرتبط می‌کرد. او با اخلاق خلیق‌اش، پل محبت به دل هر کس می‌زد. درگذشت شهادت‌واره‌ی این جانباز دفاع مقدس بر شما و تمامی بستگان تسلیت و روحش ان‌شاءالله در اعلاعلّین مأوا گیرد. مرا در غم از دست دادن برادرت، شریک و غمگین دان. والسلام.

دیدن یا نوشتن نظرات : ۱
در گذشت نقی فضلی

در گذشت نقی فضلی

ابراهیم طالبی  | دامنه دارابی
در گذشت نقی فضلی

به قلم دامنه. به نام خدا. جناب آقای فضل الله فضلی جانباز بزرگ و فهیم دفاع مقدس سلام علیکم. عمیقاً متأثّر و اندوهگین شدم و برای جانباز دیگر بیت شریف شما، برادر عزیزت مرحوم آقا نقی فضلی اشک ریختم. خود می دانید که من با آن مرحوم خاطره هایی به یاد دارم، هم در نهادی در ساری که آن سال سخت دهه‌ی شصت، کتابخانه‌ی بزرگ نهاد را می‌گرداند و دایم خود کتاب می‌خواند و اهل فکر و دیانت و انقلاب بود. هم در جبهه‌ی مریوان که شجاعانه می‌درخشید.

 

مرحوم نقی فضلی جانباز دفاع مقدس

 

مرحوم نقی (فاضل) فضلی جانباز دفاع مقدس

روستای ماکران میاندورود مازندران. دشت ناز


یادم نمی‌رود که برادر جانبازت نقی مهربان و زجرکشیده، همیشه بر دوستان محبت می‌کرد و خنده‌ها و چهره‌ی متبسّم او همگان را به دل او مرتبط می‌کرد. او با اخلاق خلیق‌اش، پل محبت به دل هر کس می‌زد. درگذشت شهادت‌واره‌ی این جانباز دفاع مقدس بر شما و تمامی بستگان تسلیت و روحش ان‌شاءالله در اعلاعلّین مأوا گیرد. مرا در غم از دست دادن برادرت، شریک و غمگین دان. والسلام.

به قلم دامنه. به نام خدا. جناب آقای فضل الله فضلی جانباز بزرگ و فهیم دفاع مقدس سلام علیکم. عمیقاً متأثّر و اندوهگین شدم و برای جانباز دیگر بیت شریف شما، برادر عزیزت مرحوم آقا نقی فضلی اشک ریختم. خود می دانید که من با آن مرحوم خاطره هایی به یاد دارم، هم در نهادی در ساری که آن سال سخت دهه‌ی شصت، کتابخانه‌ی بزرگ نهاد را می‌گرداند و دایم خود کتاب می‌خواند و اهل فکر و دیانت و انقلاب بود. هم در جبهه‌ی مریوان که شجاعانه می‌درخشید.

 

مرحوم نقی فضلی جانباز دفاع مقدس

 

مرحوم نقی (فاضل) فضلی جانباز دفاع مقدس

روستای ماکران میاندورود مازندران. دشت ناز


یادم نمی‌رود که برادر جانبازت نقی مهربان و زجرکشیده، همیشه بر دوستان محبت می‌کرد و خنده‌ها و چهره‌ی متبسّم او همگان را به دل او مرتبط می‌کرد. او با اخلاق خلیق‌اش، پل محبت به دل هر کس می‌زد. درگذشت شهادت‌واره‌ی این جانباز دفاع مقدس بر شما و تمامی بستگان تسلیت و روحش ان‌شاءالله در اعلاعلّین مأوا گیرد. مرا در غم از دست دادن برادرت، شریک و غمگین دان. والسلام.

Notes ۱
پست شده در سه شنبه, ۱۱ تیر ۱۳۹۸
بازدید ها : ۵۹۴
ساعت پست : ۰۹:۵۶
مشخصات پست

مدرسه فکرت ۴۲

ابراهیم طالبی  | دامنه دارابی
مدرسه فکرت ۴۲

مجموعه پیام‌هایم در مدرسه فکرت

قسمت چهل و دوم

 

با آیه
جَزَاءً مِنْ رَبِّکَ عَطَاءً حِسَابًا

[این است] پاداشى از پروردگار تو، عطایى از روى حساب. (آیه‌ی ۳۶ نبأ. ترجمه‌ی خرمشاهی)

 

در این آیه جزای پارسایان را به ربّ (=پروردگار) نسبت داده و ربّ را به ضمیر «کَ» _که به رسول خدا (ص) برمی‌گردد_ اضافه نموده است. علامه طباطبایی معتقد است خدا با این ضمیر، «احترام رسولش را به عمل آوَرد. بر خلافِ جزای طاغیان، که چنین نکرد، تا بفهماند که خداوند منزّه از این است که «شرّ» برساند. یعنی این مزد و اجر و پاداشی است که خداوند عطا کرد، با وصف این که عطای خدا باحساب است.» ۲۷ تیر ۱۳۹۸.

 

۱۳ کیلومتر آرشیو

 

به نام خدا. سلام. هفت کولِ (۱۰۳)

می‌دانستم؛ _آن‌هم سال ۶۱_ که آرشیو هند ۱۳ کیلومتر درازی دارد. یعنی از تکیه‌پیش دارابکلا تا عبور اُومال و نودهک نکا. قفسه‌هایی از کتاب در کتابخانه‌ی هند که این‌مقدار طول دارد تا از تاریخ و تمدن هند مراقبت کند. اما نمی‌دانستم؛ _تا همین سه سال پیش_ که آرشیو هلند به روایت ویلیام فلور، ولی ۱۷ کیلومتر درازی دارد و از هند، پیشی. و کتاب‌های سرگذشت و فرهنگ و تاریخ و تمدن هلند را در قفسه‌هایش نگه می‌دارد؛ تا هلندی‌ها آن را از یاد نبرند، کشوری که حتی از گُجَرات هند بسیار کوچک‌تر است.

 

نکته: گرچه می‌دانم و بارها به چشم دیده‌ام در تهران، در بیخ بزرگراه حقانی و پیچ تند منتهی به بلوار میرداماد، دو ساختمان همدیگر را شبانه‌روز نگاه می‌کنند و چشمک می‌زنند؛ یکی ساختمان شیشه‌ای آبی لاجوردی بانک مرکزی و دیگری کتابخانه‌ی ملی با معماری اسلامی‌ایرانی. اما نمی‌دانم که درازیِ کدام سازه و قفسه‌های کدام ساختمان و محتوای داخلی کدام معماری، ۱۷ کیلومتر طول دارد؛ پول یا کتاب. تمدن و تاریخ اسلام و ایران یا ارز و یورو و پزو و یوان و یِن و روبل و لیره و فرانک!

 

تتمّه: وینستون چرچیل گفته بود: من هیچ‌جا مسافرت نمی‌کنم مگر این‌که دوره‌ی «گیبون» را با خود همراه داشته باشم.

 

یادآوری: حتماً می‌دانید که ادوارد گیبون، مورّخی بود که اوج و سقوط امپراتوری رُوم را نوشت و بخشی از آن توسط خانم فرنگیس نمازی به فارسی ترجمه شده است.

 

بگذرم؛ خواستم فقط به قفسه‌های سینه، صدایی سر داده‌باشم تا دست‌کم اگر مغزِ سر، از راه‌بندانِ این‌همه مشغولیات کم‌اثر در گستره‌ی ایران پهناور، پیام‌ها را نمی‌گیرد، لااقل قلبِ زیر قفسه‌ی سینه، بشنَود که ایران با آن‌همه کهن‌بودن و تمدن‌داشتن و مزیّن به اسلامِ مبین شدن، چند کلیومتر قفسه‌ی کتابخانه دارد؟ که پیش هند و هلند شرمسار نباشیم؛ هندی که روزی‌روزگاری ریشه‌ی زبان پارسی داشت و هلندی که از رامسر تا بابلسر و چمستان ما، هم بسی کم‌مساحت‌تر است.

 

متن سید مهدی حسینی:

خوشا آنانکه با عزت ز گیتی

بساط خویش برچیدند و رفتند

زکالاهای این آشفته بازار

محبت را پسندیدند و رفتند

درود بر اقا ابراهیم از محبت شما نسبت  به خودم و ذکر خیر و طلب رحمت براى  پدرم با بهره گیرى ازبهترین واژه ها ، سپاسگزارم امید که شنگ عشق و مهر، شور ونشاط ،  و پراکندن بذرمهربانی،  گرمی بخش وجود مان، و باعث استوارى خیمه ی وصال گردد دوستان قاصد سبز زندگی هستندکه با کوله باری از مهر، دل غنچه ها را با شادی، پیوند می زنند.در کلاس درسشان ، حتی تخته سیاه نیز، روسفید است. سیمای شورانگیز پدرتان. و روحیه صمیمی و حس احترام بی شائبه مادرتان ارمغان جاریه از آن دو عزیزسفرکرده است. همیشه هنگام گذر از کنار منزلتان بسان پرده سینما براى من ظاهر میشود.

یاد این عزیزان نقاب کشیده در خاک در هر محفلی، تفألی است به باغ زیبایی های زندگی.

ای خاک اگر سینه ی تو بشکافند

بس گوهر قیمتی که در سینه ی توست ...

سپاس از شما.

 

سلام آقا سیدمهدی حسینی،

سلام و سلامتی. دل‌انگیز، خوانا و مرطوب و باطراوت بود آنچه نوشتی. همواره به گشایش و گنجایش آن دوست محبوب، آگاه بوده‌ام. ممنونم. نیز ممنون‌تر که چه احساسات برانگیزانه و مهربانانه یاد مرحومان مادرم و پدرم را این‌گونه دلرُبا به یادم آوردی. درود داری. از دور باز نیز، برای شکیبایی‌ات بر مصیبت اندوه‌بار و غیر قابل جبرانِ وفات پدرت _که ماها جز خیر و خنده و درست‌کرداری و ایمان و مظهر بی‌آزاری چیزی ازو ندیدیم_ دعا می‌کنم. درود بر شما آقا.

 

«لغت اتوتوس»

 

۱. اُوه‌توس، واژه‌ای دوقلوست؛ مرکّب از «اُوه» به معنی آب. و توس به معنی واره و مانند. پس، اوه‌توس یعنی آب‌واره، یا آبدار. و در اصطلاح عامیانه و کنایی یعنی سنگین و ثقیل.

 

۲. وقتی جاجیم و گلیم و لَمِه و کوب و پوست‌تخت، آب می‌خورد و در دَره‌دِله شسته و آب‌کشی می‌شد، اوتوس می‌شد؛ که شش‌نفْری هم وِرِه حریف نَیمی، دار هاکانیم و آفتاب بَخارهُ و آب بَچِکِهُ و خشک بَووشِه.

 

۳. این‌که شما اوتوس دوست نداری! و گلیم خود را  سبک و خشک و جمع‌وجور می‌خوایی، خود پیام خاص است که مفهوم آن هم در «رسا»ست و در «خفا».

 

همچنین در نجّاری نیز «اوتوس» به چوبی گفته می‌شد که تازه از جنگل استحصال می‌شد. که به آن «شیرچو» می‌گفتند. شیرچو چون حاوی مقدار زیادی آب آوند درخت بود، اوتوس خوانده می‌شد. و برای آن‌که زودتر بهره‌برداری کنند، چوب‌ها را در پشت‌بام گرم‌خانه (=سوچکه‌ی توتون) چندروزی می‌خواباندند، تا خشک شود. درخت‌های توسکا، اوجا، فک‌دار و اِزّاردار از همه بیشتر، اوتوس‌اند.

 

استان خیال ۱۴
درین استان به قول مرحوم بازرگان «پُرتوقّعی مردم»  نقد می‌شود.

 

ماش فرستادیم!

 

به نام خدا. سلام. هفت کولِ (۱۰۴)

سیدابوالقاسم قائم‌مقام فراهانی، صدراعظم باکفایت و ادیب ایرانی که ضدانگلیس بود و به این پیر فتنه‌انگیز بهایی نمی‌داد، سرانجام مورد حسادت و کینه‌ی آن کشور به قول رهبری «خبیث» قرار گرفت و با دسیسه‌چینی‌شان نزد محمدشاه قاجار، در سال ۱۲۱۴ خورشیدی در ییلاق خفه شد. بیشتر بخوانید ↓

دیدن یا نوشتن نظرات : ۰
پست شده در سه شنبه, ۱۱ تیر ۱۳۹۸
بازدید ها : ۵۹۴
ساعت پست : ۰۹:۵۶
دنبال کننده

مدرسه فکرت ۴۲

ابراهیم طالبی  | دامنه دارابی
مدرسه فکرت ۴۲

مجموعه پیام‌هایم در مدرسه فکرت

قسمت چهل و دوم

 

با آیه
جَزَاءً مِنْ رَبِّکَ عَطَاءً حِسَابًا

[این است] پاداشى از پروردگار تو، عطایى از روى حساب. (آیه‌ی ۳۶ نبأ. ترجمه‌ی خرمشاهی)

 

در این آیه جزای پارسایان را به ربّ (=پروردگار) نسبت داده و ربّ را به ضمیر «کَ» _که به رسول خدا (ص) برمی‌گردد_ اضافه نموده است. علامه طباطبایی معتقد است خدا با این ضمیر، «احترام رسولش را به عمل آوَرد. بر خلافِ جزای طاغیان، که چنین نکرد، تا بفهماند که خداوند منزّه از این است که «شرّ» برساند. یعنی این مزد و اجر و پاداشی است که خداوند عطا کرد، با وصف این که عطای خدا باحساب است.» ۲۷ تیر ۱۳۹۸.

 

۱۳ کیلومتر آرشیو

 

به نام خدا. سلام. هفت کولِ (۱۰۳)

می‌دانستم؛ _آن‌هم سال ۶۱_ که آرشیو هند ۱۳ کیلومتر درازی دارد. یعنی از تکیه‌پیش دارابکلا تا عبور اُومال و نودهک نکا. قفسه‌هایی از کتاب در کتابخانه‌ی هند که این‌مقدار طول دارد تا از تاریخ و تمدن هند مراقبت کند. اما نمی‌دانستم؛ _تا همین سه سال پیش_ که آرشیو هلند به روایت ویلیام فلور، ولی ۱۷ کیلومتر درازی دارد و از هند، پیشی. و کتاب‌های سرگذشت و فرهنگ و تاریخ و تمدن هلند را در قفسه‌هایش نگه می‌دارد؛ تا هلندی‌ها آن را از یاد نبرند، کشوری که حتی از گُجَرات هند بسیار کوچک‌تر است.

 

نکته: گرچه می‌دانم و بارها به چشم دیده‌ام در تهران، در بیخ بزرگراه حقانی و پیچ تند منتهی به بلوار میرداماد، دو ساختمان همدیگر را شبانه‌روز نگاه می‌کنند و چشمک می‌زنند؛ یکی ساختمان شیشه‌ای آبی لاجوردی بانک مرکزی و دیگری کتابخانه‌ی ملی با معماری اسلامی‌ایرانی. اما نمی‌دانم که درازیِ کدام سازه و قفسه‌های کدام ساختمان و محتوای داخلی کدام معماری، ۱۷ کیلومتر طول دارد؛ پول یا کتاب. تمدن و تاریخ اسلام و ایران یا ارز و یورو و پزو و یوان و یِن و روبل و لیره و فرانک!

 

تتمّه: وینستون چرچیل گفته بود: من هیچ‌جا مسافرت نمی‌کنم مگر این‌که دوره‌ی «گیبون» را با خود همراه داشته باشم.

 

یادآوری: حتماً می‌دانید که ادوارد گیبون، مورّخی بود که اوج و سقوط امپراتوری رُوم را نوشت و بخشی از آن توسط خانم فرنگیس نمازی به فارسی ترجمه شده است.

 

بگذرم؛ خواستم فقط به قفسه‌های سینه، صدایی سر داده‌باشم تا دست‌کم اگر مغزِ سر، از راه‌بندانِ این‌همه مشغولیات کم‌اثر در گستره‌ی ایران پهناور، پیام‌ها را نمی‌گیرد، لااقل قلبِ زیر قفسه‌ی سینه، بشنَود که ایران با آن‌همه کهن‌بودن و تمدن‌داشتن و مزیّن به اسلامِ مبین شدن، چند کلیومتر قفسه‌ی کتابخانه دارد؟ که پیش هند و هلند شرمسار نباشیم؛ هندی که روزی‌روزگاری ریشه‌ی زبان پارسی داشت و هلندی که از رامسر تا بابلسر و چمستان ما، هم بسی کم‌مساحت‌تر است.

 

متن سید مهدی حسینی:

خوشا آنانکه با عزت ز گیتی

بساط خویش برچیدند و رفتند

زکالاهای این آشفته بازار

محبت را پسندیدند و رفتند

درود بر اقا ابراهیم از محبت شما نسبت  به خودم و ذکر خیر و طلب رحمت براى  پدرم با بهره گیرى ازبهترین واژه ها ، سپاسگزارم امید که شنگ عشق و مهر، شور ونشاط ،  و پراکندن بذرمهربانی،  گرمی بخش وجود مان، و باعث استوارى خیمه ی وصال گردد دوستان قاصد سبز زندگی هستندکه با کوله باری از مهر، دل غنچه ها را با شادی، پیوند می زنند.در کلاس درسشان ، حتی تخته سیاه نیز، روسفید است. سیمای شورانگیز پدرتان. و روحیه صمیمی و حس احترام بی شائبه مادرتان ارمغان جاریه از آن دو عزیزسفرکرده است. همیشه هنگام گذر از کنار منزلتان بسان پرده سینما براى من ظاهر میشود.

یاد این عزیزان نقاب کشیده در خاک در هر محفلی، تفألی است به باغ زیبایی های زندگی.

ای خاک اگر سینه ی تو بشکافند

بس گوهر قیمتی که در سینه ی توست ...

سپاس از شما.

 

سلام آقا سیدمهدی حسینی،

سلام و سلامتی. دل‌انگیز، خوانا و مرطوب و باطراوت بود آنچه نوشتی. همواره به گشایش و گنجایش آن دوست محبوب، آگاه بوده‌ام. ممنونم. نیز ممنون‌تر که چه احساسات برانگیزانه و مهربانانه یاد مرحومان مادرم و پدرم را این‌گونه دلرُبا به یادم آوردی. درود داری. از دور باز نیز، برای شکیبایی‌ات بر مصیبت اندوه‌بار و غیر قابل جبرانِ وفات پدرت _که ماها جز خیر و خنده و درست‌کرداری و ایمان و مظهر بی‌آزاری چیزی ازو ندیدیم_ دعا می‌کنم. درود بر شما آقا.

 

«لغت اتوتوس»

 

۱. اُوه‌توس، واژه‌ای دوقلوست؛ مرکّب از «اُوه» به معنی آب. و توس به معنی واره و مانند. پس، اوه‌توس یعنی آب‌واره، یا آبدار. و در اصطلاح عامیانه و کنایی یعنی سنگین و ثقیل.

 

۲. وقتی جاجیم و گلیم و لَمِه و کوب و پوست‌تخت، آب می‌خورد و در دَره‌دِله شسته و آب‌کشی می‌شد، اوتوس می‌شد؛ که شش‌نفْری هم وِرِه حریف نَیمی، دار هاکانیم و آفتاب بَخارهُ و آب بَچِکِهُ و خشک بَووشِه.

 

۳. این‌که شما اوتوس دوست نداری! و گلیم خود را  سبک و خشک و جمع‌وجور می‌خوایی، خود پیام خاص است که مفهوم آن هم در «رسا»ست و در «خفا».

 

همچنین در نجّاری نیز «اوتوس» به چوبی گفته می‌شد که تازه از جنگل استحصال می‌شد. که به آن «شیرچو» می‌گفتند. شیرچو چون حاوی مقدار زیادی آب آوند درخت بود، اوتوس خوانده می‌شد. و برای آن‌که زودتر بهره‌برداری کنند، چوب‌ها را در پشت‌بام گرم‌خانه (=سوچکه‌ی توتون) چندروزی می‌خواباندند، تا خشک شود. درخت‌های توسکا، اوجا، فک‌دار و اِزّاردار از همه بیشتر، اوتوس‌اند.

 

استان خیال ۱۴
درین استان به قول مرحوم بازرگان «پُرتوقّعی مردم»  نقد می‌شود.

 

ماش فرستادیم!

 

به نام خدا. سلام. هفت کولِ (۱۰۴)

سیدابوالقاسم قائم‌مقام فراهانی، صدراعظم باکفایت و ادیب ایرانی که ضدانگلیس بود و به این پیر فتنه‌انگیز بهایی نمی‌داد، سرانجام مورد حسادت و کینه‌ی آن کشور به قول رهبری «خبیث» قرار گرفت و با دسیسه‌چینی‌شان نزد محمدشاه قاجار، در سال ۱۲۱۴ خورشیدی در ییلاق خفه شد. بیشتر بخوانید ↓

ابراهیم طالبی  | دامنه دارابی

مجموعه پیام‌هایم در مدرسه فکرت

قسمت چهل و دوم

 

با آیه
جَزَاءً مِنْ رَبِّکَ عَطَاءً حِسَابًا

[این است] پاداشى از پروردگار تو، عطایى از روى حساب. (آیه‌ی ۳۶ نبأ. ترجمه‌ی خرمشاهی)

 

در این آیه جزای پارسایان را به ربّ (=پروردگار) نسبت داده و ربّ را به ضمیر «کَ» _که به رسول خدا (ص) برمی‌گردد_ اضافه نموده است. علامه طباطبایی معتقد است خدا با این ضمیر، «احترام رسولش را به عمل آوَرد. بر خلافِ جزای طاغیان، که چنین نکرد، تا بفهماند که خداوند منزّه از این است که «شرّ» برساند. یعنی این مزد و اجر و پاداشی است که خداوند عطا کرد، با وصف این که عطای خدا باحساب است.» ۲۷ تیر ۱۳۹۸.

 

۱۳ کیلومتر آرشیو

 

به نام خدا. سلام. هفت کولِ (۱۰۳)

می‌دانستم؛ _آن‌هم سال ۶۱_ که آرشیو هند ۱۳ کیلومتر درازی دارد. یعنی از تکیه‌پیش دارابکلا تا عبور اُومال و نودهک نکا. قفسه‌هایی از کتاب در کتابخانه‌ی هند که این‌مقدار طول دارد تا از تاریخ و تمدن هند مراقبت کند. اما نمی‌دانستم؛ _تا همین سه سال پیش_ که آرشیو هلند به روایت ویلیام فلور، ولی ۱۷ کیلومتر درازی دارد و از هند، پیشی. و کتاب‌های سرگذشت و فرهنگ و تاریخ و تمدن هلند را در قفسه‌هایش نگه می‌دارد؛ تا هلندی‌ها آن را از یاد نبرند، کشوری که حتی از گُجَرات هند بسیار کوچک‌تر است.

 

نکته: گرچه می‌دانم و بارها به چشم دیده‌ام در تهران، در بیخ بزرگراه حقانی و پیچ تند منتهی به بلوار میرداماد، دو ساختمان همدیگر را شبانه‌روز نگاه می‌کنند و چشمک می‌زنند؛ یکی ساختمان شیشه‌ای آبی لاجوردی بانک مرکزی و دیگری کتابخانه‌ی ملی با معماری اسلامی‌ایرانی. اما نمی‌دانم که درازیِ کدام سازه و قفسه‌های کدام ساختمان و محتوای داخلی کدام معماری، ۱۷ کیلومتر طول دارد؛ پول یا کتاب. تمدن و تاریخ اسلام و ایران یا ارز و یورو و پزو و یوان و یِن و روبل و لیره و فرانک!

 

تتمّه: وینستون چرچیل گفته بود: من هیچ‌جا مسافرت نمی‌کنم مگر این‌که دوره‌ی «گیبون» را با خود همراه داشته باشم.

 

یادآوری: حتماً می‌دانید که ادوارد گیبون، مورّخی بود که اوج و سقوط امپراتوری رُوم را نوشت و بخشی از آن توسط خانم فرنگیس نمازی به فارسی ترجمه شده است.

 

بگذرم؛ خواستم فقط به قفسه‌های سینه، صدایی سر داده‌باشم تا دست‌کم اگر مغزِ سر، از راه‌بندانِ این‌همه مشغولیات کم‌اثر در گستره‌ی ایران پهناور، پیام‌ها را نمی‌گیرد، لااقل قلبِ زیر قفسه‌ی سینه، بشنَود که ایران با آن‌همه کهن‌بودن و تمدن‌داشتن و مزیّن به اسلامِ مبین شدن، چند کلیومتر قفسه‌ی کتابخانه دارد؟ که پیش هند و هلند شرمسار نباشیم؛ هندی که روزی‌روزگاری ریشه‌ی زبان پارسی داشت و هلندی که از رامسر تا بابلسر و چمستان ما، هم بسی کم‌مساحت‌تر است.

 

متن سید مهدی حسینی:

خوشا آنانکه با عزت ز گیتی

بساط خویش برچیدند و رفتند

زکالاهای این آشفته بازار

محبت را پسندیدند و رفتند

درود بر اقا ابراهیم از محبت شما نسبت  به خودم و ذکر خیر و طلب رحمت براى  پدرم با بهره گیرى ازبهترین واژه ها ، سپاسگزارم امید که شنگ عشق و مهر، شور ونشاط ،  و پراکندن بذرمهربانی،  گرمی بخش وجود مان، و باعث استوارى خیمه ی وصال گردد دوستان قاصد سبز زندگی هستندکه با کوله باری از مهر، دل غنچه ها را با شادی، پیوند می زنند.در کلاس درسشان ، حتی تخته سیاه نیز، روسفید است. سیمای شورانگیز پدرتان. و روحیه صمیمی و حس احترام بی شائبه مادرتان ارمغان جاریه از آن دو عزیزسفرکرده است. همیشه هنگام گذر از کنار منزلتان بسان پرده سینما براى من ظاهر میشود.

یاد این عزیزان نقاب کشیده در خاک در هر محفلی، تفألی است به باغ زیبایی های زندگی.

ای خاک اگر سینه ی تو بشکافند

بس گوهر قیمتی که در سینه ی توست ...

سپاس از شما.

 

سلام آقا سیدمهدی حسینی،

سلام و سلامتی. دل‌انگیز، خوانا و مرطوب و باطراوت بود آنچه نوشتی. همواره به گشایش و گنجایش آن دوست محبوب، آگاه بوده‌ام. ممنونم. نیز ممنون‌تر که چه احساسات برانگیزانه و مهربانانه یاد مرحومان مادرم و پدرم را این‌گونه دلرُبا به یادم آوردی. درود داری. از دور باز نیز، برای شکیبایی‌ات بر مصیبت اندوه‌بار و غیر قابل جبرانِ وفات پدرت _که ماها جز خیر و خنده و درست‌کرداری و ایمان و مظهر بی‌آزاری چیزی ازو ندیدیم_ دعا می‌کنم. درود بر شما آقا.

 

«لغت اتوتوس»

 

۱. اُوه‌توس، واژه‌ای دوقلوست؛ مرکّب از «اُوه» به معنی آب. و توس به معنی واره و مانند. پس، اوه‌توس یعنی آب‌واره، یا آبدار. و در اصطلاح عامیانه و کنایی یعنی سنگین و ثقیل.

 

۲. وقتی جاجیم و گلیم و لَمِه و کوب و پوست‌تخت، آب می‌خورد و در دَره‌دِله شسته و آب‌کشی می‌شد، اوتوس می‌شد؛ که شش‌نفْری هم وِرِه حریف نَیمی، دار هاکانیم و آفتاب بَخارهُ و آب بَچِکِهُ و خشک بَووشِه.

 

۳. این‌که شما اوتوس دوست نداری! و گلیم خود را  سبک و خشک و جمع‌وجور می‌خوایی، خود پیام خاص است که مفهوم آن هم در «رسا»ست و در «خفا».

 

همچنین در نجّاری نیز «اوتوس» به چوبی گفته می‌شد که تازه از جنگل استحصال می‌شد. که به آن «شیرچو» می‌گفتند. شیرچو چون حاوی مقدار زیادی آب آوند درخت بود، اوتوس خوانده می‌شد. و برای آن‌که زودتر بهره‌برداری کنند، چوب‌ها را در پشت‌بام گرم‌خانه (=سوچکه‌ی توتون) چندروزی می‌خواباندند، تا خشک شود. درخت‌های توسکا، اوجا، فک‌دار و اِزّاردار از همه بیشتر، اوتوس‌اند.

 

استان خیال ۱۴
درین استان به قول مرحوم بازرگان «پُرتوقّعی مردم»  نقد می‌شود.

 

ماش فرستادیم!

 

به نام خدا. سلام. هفت کولِ (۱۰۴)

سیدابوالقاسم قائم‌مقام فراهانی، صدراعظم باکفایت و ادیب ایرانی که ضدانگلیس بود و به این پیر فتنه‌انگیز بهایی نمی‌داد، سرانجام مورد حسادت و کینه‌ی آن کشور به قول رهبری «خبیث» قرار گرفت و با دسیسه‌چینی‌شان نزد محمدشاه قاجار، در سال ۱۲۱۴ خورشیدی در ییلاق خفه شد. بیشتر بخوانید ↓

آن مرد ادیبِ اهل اراک، هم خوشنویس بود، هم شاعر، هم اندیشمند و هم سیاستمدار. او نثر فارسی پیچیده، مُغلق، متملّق و سخت آن دوران را، کم‌کم به نثر روان و سلیس رسانْد. دو اثر مجموعه‌ی رسائل و منشآت ازوست. من متنی ازو دارم که در زیر می‌نویسم و معنی آن را چندساعتی به رأی می‌گذارم، سپس اگر رأی یا رأی‌های رسید یا نرسید، شرحش را می‌نویسم. امید است در کشف این متن، به هیچ گوگل‌موگلی و موتورهای «جست‌وجوگر»ی سرچ و رجوع نشود که درین خصوص تقلًب است و رعایت‌نکردن امانت:

 

متن نامه‌ی هنرمندانه‌ی قائم‌مقام:

«... انبارپناها، ارزنی آمد مرجمَک‌نام، نخودش آمد، ماش فرستادیم، برنجش میآور، گندمش ده جوجو به‌کار است.»

 

فقط یک‌نکته بگویم ورای متن بالا: اساساً مقامِ «قائم‌مقام»ی مقامی خطرناک است! چه در دوره‌ی قاجاریه باشد و چه در بلاد قزاق و قرقیز و قم. گرچه سیدابوالقاسم، فامیلی‌اش قائم‌مقام بود، اما در سیاست، قائم‌مقام شدن، زیاد خوش‌یُمن و مَیمون نیست! یا خفه می‌شود، یا خفقان می‌گیرد، یا احتقان می‌پذیرد، یا اختناق به ارمغان! می‌آورد و یا خُفتگی و خوف و خسوف سیاسی پدیدار می‌گردد. بگذرم، زیاد با حرف «خاء» نمی‌توان جولان داد.

 

توضیح متن:

 

جمله‌ی قائم‌مقام فراهانی در متن هفت کول ۱۰۴ یک حواله است خطاب به انباردار غلّه:

 

«... انبارپناها، ارزنی آمد مرجمَک‌نام، نخودش آمد، ماش فرستادیم، برنجش میآور، گندمش دِه، جوجو به‌کار است.»

 

یعنی ای انباردار، اگر زنی آمد به اسم مرجمک، خودش نیامد، ما او را فرستادیم، به رنج نیاور او را ، گندم بده به او که جو آماده‌ی درو است.

 

تجزیه کنم متن را:

 

ارزنی آمد: یعنی اگر زنی آمد.

مرجمَک‌نام: یعنی به اسم مرجمک.

نخودش آمد: یعنی خودش نیامد.

ماش فرستادیم: یعنی ما او را فرستادیم پیشت.

برنجش میآور: یعنی او را رنج نده.

گندم بده...

 

قائم‌مقام در آن متن به بُقولات (=آنچه از بذر برُوید) مانند ماش و عدس و ارزَن و نخود و غلات گندم و برنج نام برد تا این مواد حیاتی کشور را گوشزد کند. اما مقصود همان است که در بالا نوشتم. مرجمک هم در آذربایجان به عدس گفته می‌شود که اسم زن نیز هست. در داراب‌کلا هم به این حبّه‌ی گیاه می‌گویند مِرجی.

 

 

نشانه و اشاره و گزاره (۵)

 

نشانه‌ی من: پایگاه هوایی ماری دو در جنوب ترکمنستان که در نزدیکی مرز ایران در خراسان شمالی قرار دارد، یک پایگاه مشکوک است. زیرا یک سایت _که من به آن دسترسی دارم و نیز تا حدزیادی به خبرهای آن اطمینان_ پرده برداشت که گویا توسط حُکام دودوزه‌باز ترکمنستان جهت پشتیبانی هوایی در اختیار ارتش آمریکا قرار داده شد.

 

اشاره‌ی من: چرا نوشتم دودوزه‌باز؟ چون‌که ترکمنستان از زمان استقلال از اتحاد جماهیر شوروی، خود را مانند سوئیس، کشوری «بی‌طرف» به ثبت رسانید. اما حرکت خزنده‌ی در خفای اخیر، نشان از زیرپاگذاشتن این شیوه‌ی سیاسی دولت ترکمنستان می‌دهد. دودوزه‌باز کسی‌ست که با حُقّه‌بازی، رفتاری خلافِ ادعایش دارد و می‌خواهد به همه‌ی طرف‌های خود، خود را خوب و منزّه و قابلِ قبول نشان دهد، اما در واقع، قصد فریب و نیرنگ و دروغ و دورویی دارد.

 

گزاره‌ی من: واکنش‌سریعِ چندی پیش سپاه و ارتش به این خیزش مخفی و حرکات ضدتهاجمی ایران در خراسان شمالی و رفتنِ فوری سردار باقری به آن منطقه و سازماندهی پیشرفته‌تر قوا، درین خطّه، و نیز گوشزد غیرعلنی دیپلماتیک به ترکمنستان، همگی سطح هوشمندی ایران را نشان می‌دهد که غفلت نورزیدن از دشمن و برآوردِ نظامی داشتنِ لحظه‌به‌لحظه از آن، علامت عقلانیت و امنیت پایدار است. زیرا نباید فرصت داد تا مهاجم و متجاوزی _ولو ارتش ترسوی آمریکا به رهبری دولت جاهل و فاسد ترامپ_ ازین پایگاه مرزی برای ایجاد دستبردهای هوایی سود جوید. خصوصاً وقتی می‌دانیم «متیو کلیمو» عنصر اصلی پیشین سازمان نظامی ناتو، سفیر آمریکا و منتخب ترامپ در ترکمنستان است، باید «میز جاسوسی ایران» سفارت این کشور در ترکمنستان را چهارچشمی مراقبت کرد. از نظر من، حَزم، شرط اَمن‌زیستن است. ۲۹ تیر ۱۳۹۸.

 

 

خداوند به من می‌گفت «لا لبیک»

 

به نام خدا. سلام. هفت کولِ (۱۰۵)

مرحوم آیت‌الله العظمی مرعشی نجفی در تمام عمرش به حج نرفت، چون خود را مستطیع (=دارا و دارنده) نمی‌دانست. گفته می‌شود یکی از نزدیکانش هزینه‌ی حج را به وی هدیه نمود، اما مرحوم مرعشی آن را برای یکی بیمارستان‌های قم هزینه کرد. علتش این بود که خود فرمود:

 

«اگر من به این حج می‌رفتم و یک زن به علت نبودِ امکانات در این بیمارستان می‌مُرد، وقتی من می‌گفتم «لبّیک» خداوند به من می‌گفت «لالَبّیک».

 

نکته:من زیارت مکه و مدینه را _که تاریخ مجسّم اسلام و مسلمین صدر اسلام است_ دوست می‌دارم؛ دوست. و حج را در معنا و پیام اصیلش، آرزومندم. اما آنچه مرحوم مرعشی کرد پیام ژرفی دارد. به فرموده‌ی امام صادق _علیه‌السلام_ «دل، حرم خداست.» پس؛ گرچه کعبه، قبله‌ی قلب‌هاست و حرم امن الهی و گَردش در گِردش آهنگ وجود آدمی را همآهنگ و موزون و میزان می‌کند، اما دل انسان نیز، عرش و کُرسی خدایی‌ست. و آقای مرعشی، دل‌های فراوانی را با کار خیر و ستوده‌اش و پرهیز از رفتن به حج، به علت عدم دارایی و استطاعت پولی و مالی، شادمان کرد؛ دل‌هایی که حرم خداست و حرمت و احترام دارد و نیز، ترحُّم و رحمت می‌طلبد.

 

 

خاطرات من (۵)

 

سه تیپ فکر

سال ۱۳۷۱ در دانشکده علوم سیاسی دانشگاه تهران، با دانشجویان سه کشور ترکیه، کره شمالی و افغانستان هم‌دوره، هم‌کلاس و رفیق بودم. هشت کره‌ای، چهار افغان و یک ترکیه‌ای. نام‌های‌شان را در دفترچه‌ام نوشته‌ام که چون شاید راضی نباشند، نام نمی‌برم.

 

کره‌ای‌ها را با آن‌‌که صمیمیت داشتم، به هیچ‌وجه نتوانستم به حرف بیاورم؛ حرف و خنده و گپ و گفت داشتیم، اما از مملکت خود از لام‌تا‌کام هیچی درز نمی‌دادند. در کلاس نیز، اساساً خَموش بودند؛ به قول داراب‌کلایی‌ها: «مول»، اما در درس، عالی می‌فهمیدند.

 

از سه برادر تیزهوش و پرمطالعه‌ی افغان، یکی که در سفارت بود، خوب اطلاعات داشت و از سخن، هراسی نداشت. من ترکیب‌بندی سیاسی جناح‌های افغان را با او بحث می‌کردم، که تسلط عجیبی داشت. در سال ۶۳ نیز با طلبه‌ای افغان در قم و اصفهان هم‌حجره بودم که بسیار باسواد، فاضل، متواضع و نحیف بود و حتی طلبه‌های ایرانی‌ را درس می‌داد و رفع اشکال می‌کرد.

 

اما آن یک ترکیه‌ای سُرمه‌پوش، که همیشه تَه‌خنده در چهره داشت و سیاسی‌دان بود، نه فقط مراودت می‌کردیم که در کلاس نیز شجاعانه کنفرانس می‌داد و پربار بود. خلاصه کنم: سه تیپ فکری از سه حوزه‌ی جغرافیای جدا، گویا این‌گونه برایم نمود و تجلّی داشتند: هفت کره‌ای‌های خاور دور: تیپ فکری محافظه‌کار زیرک. سه افغان خاورمیانه: تیپ فکری رادیکال باهراس. یک ترکیه‌ای نیمه‌اروپایی: تیپ فکری میانه‌ی آرام.

 

 

سلام شیخ احمدی

بَه.بَه. هر جا، هر زمان، هر مرحله که دلت یاد من کرد، برای دل من، همان کن که در حرم علی بن موسی الرضا _علیهم السلام_با دلِ شوقی‌ات با امام رئوف می‌کنی، جناب شیخ احمدی.

 

تله در مسیر دارالفنون

 

به نام خدا. سلام. هفت کولِ (۱۰۶)

مغزها و مُخ‌ها همواره در تله‌ی صید و شکارند. در ایران مَلکم‌خان پسر میرزا یعقوب‌خان، در برابر دارالفنون امیرکبیر، «مجمع فراماسون» را راه انداخت که به آن فراموشخانه می‌گوییم. این دلبسته و وابسته به انگلیس و غربستان! برای اعضای فراماسون، از میان شاگردان قدیم دارالفنون _که برای مَجد و هویت ایران تعلیم می‌دیدند_ شکار می‌کرد؛ زیرا خود در دارالفنون معلم هندسه و حساب! بود. عجیب این‌که او آن زمان تا پانصد نفر را عضو فراماسونری خود کرده بود. شکار افکار و افراد مُخ و نخبه. این، سرقت و دزدی بزرگ مغزها محسوب می‌شد که این جُلفازاده‌ی اصفهانی شِبه‌روشنفکر، بر مسیردارالفنون بساط پهن کرده کرد.

 

 

نکته بگویم و بگذرم: من یک علت از علل حمله به دارالفنون را همین برونداد می‌دانم که شاگردان این مرکزِ اعتبار علمی و فنی ایران، توسط غرب‌پرستی چون ملکم بنیانگذار فراموشخانه، صید و سرقت می‌شدند و به لُژ فراماسونری دعوت. در تاریخ داریم که همین کار ملکم، آبروی دارالفنون را «بر باد داد». و حتی «علمای اَعلام و عِظام طهران» به مقام «منع و تکفیر دارالفنون برآمدند.» که بیراهه نمی‌گفتند.

 

ناتّرینگِ فکری: راستی هنوز آیا این سرقت مغز ادامه دارد!؟ به زبان محلی باید بگویم: «بلکُم» شاید به‌حتم. آن روز با تله‌ی ملکم‌خان، امروز با دامِ گسترده‌ی خودباختگان و به قول مرحوم علی حاتمی «دل‌شدگان» در فیلم ژانر تاریخی «دل‌شدگان»! که خواننده‌ی گروه موسیقی عصر قاجاریه، سرانجام به تفلیس و... رفت و دلباخته‌ی شاهزاده‌ی تُرک شد. یعنی باخت و ساخت‌ و پاخت!

 

واژه‌ی لامیزه:

 

دکتر عارف‌زاده:

جناب طالبی  با  درود  و  احترام. در باره لامیزه  پرسیدی.  این  یک  واژه  غیر  محترمانه  برای لب  است. فکر میکنم  عمدتا  به  لب پایین  و  بخش  فوقانی  چانه  اطلاق شود. در زمان  خشم و  تحقیر  و  توهین  و تمسخر  فرد مخاطب  بکار  میرود.

 

سلام آقای دکتر عارف‌زاده

 

بلی؛ درست و بانزاکت ترسیم فرمودی. ممنونم فراوان. من هم در امتداد عبارات شما، کمی لغتِ لُغُزی «لامیزه» را می‌شکافم:

 

۱. واژه، دو سیٖلابی (=هجا و بخش) است. سیٖلاب دوم را هرچه زور زدم نفهمیدم نیاکان ما چرا بر دنباله‌ی سیٖلاب اول درآوردند. یعنی «لا» به نظر من همان لُو، لَب، لُوچه و لاچ است. اما «میزه» را سر درنیاوردم.

 

۲. ترسیم درست شما از واژه‌ی تأدیبی لامیزه، مرا به سمت یک مثَل و عبارت رایج پرتاب ساخت که دارابکلایی‌ها درین جور مواقع می‌گویند: «وَچه وِن لامیزه رِه گالْمیس دَکون». یعنی مُشتِ محکم و بزرگ، بر دهنش بزن!

 

حال که بررسی لغت با حرف «لا» بود، بر وزن لا، «لاغمی» یا «لاقمی» را بشکافیم

 

دکتر‌عارف‌زاده:

اما  جناب  آقای  طالبی عزیز  بنظرم  لاقمی باشد  هرچند  مطمئن  نیستم.زخم پوسته دهنده  گوشه های دهان  دردناک که مانع باز شدن دهان میشود و عذاب آور  است. میگفتند غذا یا ظرف دهن زده کسی  را  استفاده نکن  لاقمی میزنی.علتش میکروب یا قارچ است. گاهی کمبود ویتامین و املاح. خواستید سرچ کنید در  پزشکی cheilitis  گفته میشود.

 

لغت لاقمی:

 

سلام بر جناب‌عالی که به این خُرده‌کاری‌ها _اما به قول شما تأثیرگذار و در جای خود مهم_ علاقه‌ی وافر داری و با توجه به تجربه و فکر، واژگان را به‌خوبی می‌شکافی. لذت می‌برم من حقیقتاً دکتر. اما افزوده‌ی من بر  لغت لاقمی:

 

۱. با شما موافقم که ترجیح دادی لاقمی با حرف قاف نوشته می‌شود. زیرا از نظر من نیز وقتی در ذهنم کاوش کردم، لاقمی از واژه‌ی لُقمه ممکن است ریشه‌ی لفظی و معنایی بگیرد. چون مفهوم آن، به غذای دهنی و دهن‌زده و لقمه مرتبط است.

 

۲. بلی درست فرمودی. چون میکروب و مُسری‌بودن در لاقمی بازتاب دارد. محلی‌ها می‌گفتن: وِن داهون‌بَزه رِه نخور، تِه تِک لاقمی زنده: برای فارسی‌زبان‌ها ترجمه کنم: یعنی دهن‌زده‌ی وی را نخور، لَبت کورَک و زخم می‌زند.

 

۳. جای لاقمی را هم با شما هم‌نظرم که در دو گوشه‌ی لب و دهن، زخم می‌زند که دردناک است و با سفیدک و کف نشان داده می‌شود.

 

۴. چِیلیتیس معادل پزشکی لاقمی را ممنونم که بیان داشتی و نیاز به سرچ نمی‌بینم، چون حرف شما برایم سندیت دارد و ثِقت.

 

می‌توانیم در نوبت آتی، دو واژه‌ی وابسته به همِ «دَروِن یا دربِن‌سر» و «کاتی» را بشکافیم و کاربردهای آن را در روستاها.

 

 

پنج اصل، پنج رفتار

 

به نام خدا. سلام. هفت کولِ (۱۰۷)

بی‌آن‌که درباره‌ی مرحوم نکوگویان _مشهور به رجبعلی خیّاط که در سال ۱۳۴۰ درگذشت و در ری به خاک سپرده شد_ قائل به غلوّ، تقدّس و کراماتِ آن‌چنانی باشم، اما وی را به عنوان یک انسان خوب، عرفان‌پیشه و دارای پندهای اخلاقی عامیانه، مورد ستودن و پاییدن می‌دانم. دست‌کم بسیاری از ماها، سفارش‌ها و نداهای قابل قبولی ازو خوانده و یا از زبان ناقلان شنیده‌ایم. پنج اصلی که در زیر به‌فشردگی و با کمی دخل و تصرف ادبی و نوشتاری، می‌نویسم، یک نمونه از آن پندهای گِران و پرقیمت اوست:

 

نقل است که از او پرسیدند چرا بسیار آرامی؟ گفت بدین مضمون: چون زندگی‌ام را بر پنج اصل بنا کردم: یعنی: ۱. دانستم رزق مرا دیگری نمی‌خورد، ۲. خدا مرا می‌بیند، ۳. کار مرا دیگری انجام نمی‌دهد، ۴. پایان کارم مرگ است و ۵. نیکی و بدی گُم نمی‌شود و به خودم بازمی‌گردد.

 

مرحوم رجبعلی، از این پنج اصل و معرفت، به پنج نتیجه و پیام و رفتار منتهی شد: برای اصل اول، آرام شد. برای اصل دوم حیا پیشه کرد. برای اصل سوم تلاش کرد، برای اصل چهارم خود را مهیّا ساخت و برای اصل پنجم بر «خوبی» خود افزود و از «بدی‌»اش کم کرد.

 

نکته بگویم و تمام:

 

به فرموده‌ی زیبای مولوی، انسان «همان اندیشه» است، مابَقیِ آدمی، فقط «استخوان و ریشه» است. ازین‌رو، زندگی بر پایه‌ی معرفت و معنویت پیش می‌رود که از دل و عقل، هر دو، سرچشمه می‌گیرد. باید پندِ لطیف بزرگان، خوبان و نیک‌‌کرداران را به گوشِ دل سپرد؛ زیرا آدمی در زیست، بی‌نیاز از پند و اندرز نیست. شاعر، خیلی‌خوب سُروده و اِنذار داده که:

 

به شادکامی دشمن، کسی سزاوار است

که نشنَود سخنِ دوستانِ نیک‌اندیش

 

لغت کاتی و دربِن‌سر

 

سلام و بسیار‌سپاس. به فرآورده‌های فکری شما جناب دکتر، زیاد فکر می‌کنم و به مفاد آن خیره می‌شوم. خرسندی‌ام تشدید شد که این میدان لغت را «رقص واژگان» خوانده‌ای و بر آتش «چماز» می‌دمی تا گُر بگیرد. من هستم، تا هستی. و شیفته‌ی شکافتِ هسته‌ی واژگان‌ام، و دوست دارم اتُمِ لغات محل! کشف و شکوفا و شکوفته شود. از مانوری که در «کاتی» می‌دادی خندیدم.

 

اما بعد؛ هم «کاتی» (=راه‌پله، نردبانِ تک‌چوب) و هم «دربِن‌سر» (=سکّو) و به عبارتی دیگر «نال‌سر» را خوب پیش بردی، و حسّ و عشق در آمیختی و گذر به گذشته‌ی خاطره‌انگیزت و دالانِ دل‌انگیزت کرده‌ای. من هم نیز، هم کاتی را دوست می‌داشتم که مرا به بومسَر می‌رسانید و اشیای جاداده و پنهان‌شده‌ی آن و هم به دربِن‌سر عشق می‌ورزیدم، زیرا خود یک تماشاخانه‌ای بود. هم آسمان، از آن دیده می‌شد. هم گاو. هم گوسفند و بز و اسب. هم انگور و انجیر و حیاط و باغ و تیردار و فک‌دار و هیمه و تندیر. و هم تش‌کِله و دِس‌کِله و پخت و پز و شام با طعمِ «دی». و چای با کتری دودی روی دیزندون. ممنون. به لغتِ «شوپِه» پرّش کنیم و بشکافیم. شاید نوستالژی باشد باز نیز.

 

 

اهمیت لغت شناسی:
 

یک مثال می‌زنم تا اهمیت لغت‌شناسی را رسانده باشم. علامه طباطبایی روی یک لغت ساده قرآن بازمانده بود که منظور چیست. آنقدر صبر کرد، فکر کرد، تحقیق کرد باز هم نتوانست کشف کند، تا این‌که از یک پژوهش کمک گرفت که آن تیم رفته بودند حجاز که به‌صورت گذری و اتفاقی از یک زن بادیه‌نشین، تلفظ آن لغت را می‌شنَوند و از همان‌جا می‌فهمند آن لغت قرآن، یعنی دَلْو. به قول ما داراب‌کلایی‌ها: خیک. که از چاه، آب می‌کشیدیم.

 

رُمان «زندانی قلعه‌ی هفت‌حصار»

گزارش کتاب

 

۱. همیشه در در اتاق خلوت پدر، قرآن تلاوت می‌کرد و ده‌سالگی تمام قرآن را از حفظ بود. صفحه‌ی ۶.

 

۲. گفت هر چه از من می‌خواهی بخواه، خزینه‌ها و گنجینه‌ها در دست من است. گفت چیزی نمی‌خواهم، فقط اجازه دهید اجازه‌ی ورود به کتابخانه داشته باشم. صفحه‌ی ۳۳.

 

۳. وقتی از قضیه‌ی سُغُد سر در آوُرد، گفت علت «لالی» معلوم گشت، چون میان عاشق و معشوق ربط است و هر گاه حرفی از معشوق به میان آید، نبض عاشق حسّاس می‌شود و تندتر می‌زند. صفحه‌ی ۶۴.

 

۴. این سخن ابوسعید ابوالخیر را خوش می‌داشت: «پیک انسان، قلب اوست.» صفحه‌ی ۱۰۷.

 

۵. می‌گفت، نه یک‌بار، که بارها: «من به همه‌ی کسانی که علیه‌ی بی‌عدالتی مبارزه می‌کنند، احترام می‌گذارم.» صفحه‌ی ۱۲۷.

 

۶. معتقد بود قدرت لایق خداوند است و بس. و می‌گفت: «برای ما آدم‌ها، قدرت تنهایی می‌آورَد.» صفحه‌ی ۱۶۳.

 

۷. با ناله و درد می‌گفت: «اگر به دستورهای اسلام عمل میکردند، شاید چنین جنگ‌هایی در سرزمین‌های اسلامی صورت نمی‌گرفت.» صفحه‌ی ۱۶۲.

 

۸. در آخرین ساعات عمرش در ۵۷ سالگی باز نیز چون در نوجوانی گفت: «دوست من، برایم قرآن بخوان» و آرام چشم از جهان بست. صفحه‌ی ۲۴۸.

 

آری آنچه به این سبک درین پست با شوق و ذوق نوشتم از رُمان «زندانی قلعه‌ی هفت‌حصار» گفتم؛ یعنی از ابوعلی سینا فرزند عبدالله سینا و ستاره افشنه‌ای، مادر اهل دعای شیخ‌الرئیس بوعلی سینا. که از بخارا به خوارزم آمد، از آنجا از دست حملات سلطان محمود غزنوی به نیشابور روانه شد، سپس در ری مقیم شد، بعد به قزوین رفت و آنگاه به همدان درآمد و سرانجام از زندان به اصفهان فرار کرد و در نهایت در مقبره‌اش در همدان خُفت، که من در آن آرامگاه، بر این مرد حکیم و طبیب ایران و اسلام و جهان احترام گذاشتم.

 

با آیه:

وَأَنْ لَیْسَ لِلْإِنْسَانِ إِلَّا مَا سَعَى.
و اینکه براى انسان جز حاصل تلاش او نیست

وَأَنَّ سَعْیَهُ سَوْفَ یُرَى.
و [نتیجه] کوشش او به زودى دیده خواهد شد.

ثُمَّ یُجْزَاهُ الْجَزَاءَ الْأَوْفَ.
سپس هر چه تمامتر وى را پاداش دهند. 

وَأَنَّ إِلَى رَبِّکَ الْمُنْتَهَى
 و اینکه پایان [کار] به سوى پروردگار توست.

سوره‌ی نجم آیات ۳۹ تا ۴۲.
ترجمه‌ی مرحوم فولادوند.

 

ای کودک‌فکران

 

به نام خدا. سلام. هفت کولِ (۱۰۸)

وقتی شما را در تابستان فرمان جهاد دهم، گویید گرما شدید است، مهلتی تا صولتِ گرما بشکند و اگر در زمستان فرمان دهم که بر دشمن بتازید، گویید شدّت سرماست، فرصتی تا سورتِ سرما فرو افتد.

 

شما ای‏ تن‌پروران که به بهانه گرما و سرما از جهاد می‏‌گریزید، پس در برابر شمشیرها چگونه خواهید ایستاد؟ ای مشابهِ مردان که از مردانگی دورید، و ای کودک‌فکران و حِجله‌اندیشان، دوست می‏‌داشتم اصلاً  شما را نمی‏‌دیدم و نمی‌‏شناختم. این چه آشنایی است که به خدا سوگند موجب پشیمانی، و سرانجامِ آن اندوه است. خدا مرگتان دهد که دلم را خون کردید، و سینه‏‌ام را از خشم آکندید، و جرعه‌‏های غم را یکی پس از دیگری به کامم ریختید، و با نافرمانی و کار‌شکنی‏‌تان اندیشه‏‌ام را تباه کردید، تا آنجا که قریش گفت: پسر ابوطالب دلیرمَرد است امّا از دانشِ نبَرد، بهره ندارد. خدا پدرشان را بیامرزد آیا کسی از من جنگاورتر، و در جبهه پرسابقه‏‌تر هست؟ من هنوز بیست سال نداشتم که پای در جبهه گذاشتم تا امروز که شصت سال را پشت سر نهاده‌‏ام. امّا چه کنم، آن که فرمانش را نبَرند، اندیشه‌‏اش را نیز از دست دهند.

قسمتی از خطبه‌ی ۲۷ نهج‌‌البلاغه.

 

شرح و نکته: «کودک‌فکران» به تعبیر امام علی _علیه السلام_ فقط در عصر آن امام نبودند که فریفته و مفتون معاویه و عمرو عاص شدند که هیچ قید دینی و آموزه‌ی اخلاقی برای خود قائل نبودند، و خون به دلِ انسان کامل و مولای موحّدان و مقتدای متّقیان کردند، امروزه‌روز نیز «کودک‌فکران» می‌تواند شامل اندک‌افرادی باشد که در لابه‌لای جامعه‌ی ایران، جا خوش کرده‌اند و دولت‌های شَریری چون آمریکا، فرانسه و انگلیس و حتی رژیم جعلی اسرائیل را می‌ستایند و آرزوی غربی‌شدن را در کلّه‌ی‌شان می‌پرورانند و مفتون و فریفته‌ی غربستان‌اند؛ و الگوی‌شان همین سه دولت استعمارگر و چپاولگر است که دستان آلوده داشته و دارند و هنوز نیز با تجارت اسلحه و سوداگری زرّادخانه و سلاح‌فروشی، به غارت و فساد و انباشت سرمایه و تباهی‌ها مشغول‌اند.

 

و در رأس یکی ازین دولت‌ها، فردی «احمق» و نژادپرست قرار دارد که همین دیروز بدین مضمون گفت اگر می‌خواستم و یا بخواهم می‌توانستم با کشتن ۱۰ میلیون نفر از مردم افغان، در افغانستان پیروز شویم. و یا به چهار نماینده‌ی رنگین پوست کنگره‌ی آمریکا _که از وی انتقاد کردند_ گفت به همان کشورهای جُرم‌خیز خود برگردید. و یا به سیاهان آمریکا گفت شما از آفریقای «فاضلاب» به آمریکا آمدید. 

 

کودک‌فکران درون ایران اما، از چنین جُرثومه‌های ننگ‌آور و زورگویان بی‌منطقی چون ترامپ، دفاع می‌کنند و روز می‌شمارند که ایران به دست کثیف ترامپ، بمباران و نابود و انقلاب اسلامی از صفحه‌ی روزگار محو گردد! کودک‌فکری ازین بدتر نداریم.

 

 

تِغک:

اما می‌ماند «تِخک» که درخواستِ شکافت شد:

۱. من این لغت را در حرف «قاف» تلفظ می‌کنم؛ تِقک. چون این‌گونه شنیدم.
۲. تِقک کمی کمتر از گریه است.
۳. عاملش حسرت و دلتنگی و نازک‌دلی است.
۴. بیشتر، از بچه‌ها حادث می‌شود.
این‌که چرا تِقک نامیده شد، چون با حرف مصغّر «ک» تصغیر شد تا کمیِ آن با شدّت گریه سنجش شود.

در فارسی و ادبیات و محاوره‌ها به «تِقک»، هِق‌هِق‌ می‌گویند. که البته با غین (=تِغک) هم نوشته می‌شود. مثل این شعر نوی شاعر نویسنده آقای «نامنی» در وصف مادر، که بخشی از آن را می‌نویسم:

مادر؛
ای زُلال صبور صادقم،
ماندنت را می‌خواستم،
رفتنت را دیدم.
رفتی؟...
ای پناه هِق‌هِق بی‌کسی‌ام،...
ای طعم شیرین شوق.

نامن: نام روستایی است در ۳۰ کیلومتری سبزوار.

 


پاسخم به یک پست:


من با تشکر از مباحثه‌ی روشنگرانه‌ی آرام میان تو و صدرالدین، اما این جمله‌ی شما را نادرست و شتابزده می‌دانم. زیرا ایران با هیچ‌کشوری _منهای آن رژیم جعلی_ نه قطع رابطه کرد و نه جنگ و دعوا دارد. این آنان هستند که زور می‌گویند و در امور ما دخالت می‌کنند و ما را مانند سنگاپور و کره جنوبی و مصر و قبرس وابسته و نوکر می‌خواهند و مطیع. خودت خوب می‌دانی و سواد سیاسی و دینی‌ات هم کم نیست که این ترامپ است که با جهل و احساس زورداشتن! می‌خواهد کدخدای همه‌ی جهان تلقی شود. ایران زیر فشار ابلَه‌هایی چون ‌حاکمان کم‌سواد و بی‌تجربه‌ی امروزی آمریکا و انگلیس و فرانسه‌اند که در فرانسه‌ی مهد آزادی، حتی مردم خود را در پاریس و شهرهای دیگر سرکوب می‌کنند و کشتار و آواره. در برابر ابله، هر عاقلی، مقاومت می‌کند نه جُبن و اطاعت.

 

در مثَل مناقشه نیست

نمی‌توان و نباید در مثَل‌ها که در بحث‌ها و گفت‌وگو‌ها به‌کار می‌رود و در زبان فارسی نیز بسیار پُرکاربرد و مفید است، کشمکش کرد. زیرا مباحث را به انحراف، بیراهه و نِقارافکنی می‌برِد. باری؛ از قضا، مثَل‌ها، بحث‌ها را ساده‌تر، گیراتر، رساتر و فهمیدنی‌تر می‌سازد. یک مثال می‌زنم تا روشن کنم که در مثَل نباید مناقشه (=ستیزه) کرد. احمد شاملو در شعر زیر از مُزد «گورکن» نام برد ولی آزادی آدمی را ستود. اگر بر سر مثَل مناقشه می‌توان کرد باید شاملو را بابت تحقیر و تصغیر مُرده‌شور _که شغل باارزش و دارای ثواب مذهبی، ولی خدشه‌دارشده‌ای است_ نکوهش کرد و نیز او را مورد نقد قرار داد، شغل مرده‌شستن نیز بخشی از آزادی آدمی‌ست. سُروده‌ی شاملو را در زیر می‌نویسم:

 

«هراسِ من، باری،
همه از مُردن در سرزمینی است
که مُزدِ گورکن
از آزادی آدمی
افزون باشد.»

پس؛ در مثل مناقشه روا نیست.

 

نظر محمد عبدی:

در مورد لغت سیمپوش . دارای دو کلمه است : سینه و پوش. پوش یعنی پوشاندن یا پوشنده . با اتصال این دو کلمه و مخفف سازی در اصل سینه پوش است که ترکیبش می شود سینپوش و یا در قلب به میم ن می شود م و تلفظ می گردد سیمپوش که نوعی جامه را می گویند که بالاتنه  را می پوشاند و لایه رویی که تا روی سینه آدمی واقع شده و آویزان می شد و معمولا دکمه نداشت و یا کمتر داشت .البته سیمپوش بخشی از کت و شلوار بود و نیز نوعی پیراهن مانند.

 

پاسخم:

 

چیزی از سیمپوش باقی نگذاشتی. عالی و درست نوشتی. درود داری. بلی، نون در لفظ «سینه‌پوش» قلبِ به میم می‌شود و مخفف آن سیم‌پوش می‌شود. که من در واژگان محلی بر این نظرم که طرز تلفظ الفاظ را باید نگاشت. به سینپوش در فارسی جلیقه هم گفته می‌شود. که محلی می‌شود: جِلزقه. سیمپوش آستین ندارد و روپوش زمستانه است. گویا داراب‌کلایی‌ها به آن «سارفون» هم می‌گفتند. ممنونم.

 

الاغِ لنگِ آسوده

 

به نام خدا. سلام. هفت کولِ (۱۰۹)

شبی نعلبندی و پالانگری

حق خویش خواستند از خری

خر از پای لنگیده و پُشت ریش

بیفْکندشان نعل و پالان به پیش

چو از وام‌داری، خر آزاد شد

بر آسود و از خویش شاد شد

 

شرح دهم و نکته بگویم:

 

نظامی گنجوی درین شعرش دارد این پیام را می‌دهد که پالان‌دوز و نعل‌بند از خر، مزدِ کارشان را طلب کردند. در حالی‌که خر هم لنگ بود و هم پشتش زخم داشت. یعنی نه نعل نیاز داشت و نه پالان. از این‌رو، هم نعل را انداخت و هم پالان را پرت کرد. الاغ با این زرنگی و تدبیر! که دیگر خود را به آن دو نفر، بدهکار و مدیون نمی‌دید، آسوده گردید و شادمان. و لابد از پیش‌شان عرعرکنان جهید و گریخت.

 

نکته:

گاه، انسان‌ها از بس ستمکار، دور از اخلاق و مادّه‌پرست می‌شوند که باید مانند شاعر رجاء بخارایی، در همدردی با الاغ _این حیوان و جُنبنده‌ی بارکش و بلاکِش_ گفت:

اَشرف تویی که در پیِ رنجِ کسان نِیی

گرچه ستم ز خلق به خَروار می‌کِشی

 

سلام

لابد آن دو نفر، از قدرت سلبی بهره جستند جناب حسین. با این داستانک شما و آن شوپه‌ی سنگ‌چِکّلی جناب دکتر عارف‌زاه، یاد قضیه‌ای در سال ۱۳۷۱ افتادم. کلاس درس روابط بین‌الملل دکتر سیدحسین سیف‌زاده بود. بحث از قدرت ایجابی و قدرت سلبی شده بود. یکی پرسید قدرت سلبی دیگه چیست؟ سیف‌زاده که قمی است، با تبسّم گفت: قدرت سلبی مثل رفتار تدافعی راسو. که اگر مثلاً این حیوان این کلاس بیاید و گیر بیفتد، بویی بسیار بد از خود متصاعد می‌کند که دیگر هیچ کس از گندِ تندِ بویش قادر نیست در کلاس بماند و نفس بکشد. داراب‌کلایی‌ها البته به راسو می‌گویند «دَله»، هم‌ریشه‌ی دلیک. که در جایی خواندم حیوانی بسیار مکّار است؛ و گویا باید هم مکر بورزد، چون شکارچی قهّاری است و اهل انفعال نیست، که بد چیزی‌ست این سیاست انفعالی و مُنفعلی.

 

تُرنج زلیخا:

چه حکایتی. جالب. تکان‌دهنده. به قول مسیح و آرش: صد ریشتری. دقیق، قدرت سلبی را با این مثال انتقال دادی. یاد آن تُرنج افتادم که آن زنان در مجلس طراحی‌شده‌ی مهمانی زُلیخا، با کارد، به جای میوه دستشان را بریدند؛ وقتی یوسف (ع) را دیدند. «...وَقَطَّعْنَ أَیْدِیَهُنَّ...» که در آیه‌های ۳۱ و ۳۲ سوره‌ی یوسف آمده است.

 

زبان فارسی: امروز در شفقنا خواندم که قرار است ازین پس رساله‌ها و پایان‌نامه‌های دانشگاه‌ها، بر اساس شاخص‌های فارسی‌نویسی و ادبیات فارسی ارزیابی شوند. از نظر من _که به زبان فارسی هم بسیار علاقه دارم و هم آن را هویت و میراث ایرانی می‌دانم_ چنین گامی از هر نظر ستودنی‌ست. هم زبان فارسی را پاسبانی می‌دهد و هم آن را جهانی می‌کند. امید است، امید، که دست‌کم این قول و قرار، به آن هزاران قول و قرارهای توخالی، که در بایگانی‌ها خاک می‌خورند، و تلَنبارند، دچار نگردد. ان‌شاءالله.

 

سلام جناب آشیخ محمد

به‌زیبایی و درستی نوشتی:
«بگذار خدا دست بِه قَلْبَت بگذارد»

می‌گویم:
در شعری از نامنی خواندم که قسمتی از آن را می‌نویسم:
«معبدِ دل را پاک دار،
تا معبود بیاید
و در آن سُکنیٰ گُزیند.».

 

لغت محلی آچی

تخته‌هایی کلفت و ضخیم بوده از چوب سخت موزی‌دار، تیردار، اِزّاردار. که وقتی مُرده را داخل قبر می‌گذاشتند، آچی را بین دو دیواره‌‌ی قبر، می‌چیدند تا هم خاک روی جسد نیفتد و هم پیکر، آسیب نبیند. تخته‌ی آخر را بعد از گور تلقین، جا می‌گذاشتند، و سپس خاک‌سپاری انجام می‌دادند.

 

الانه، با قالب‌های سیمانی، آچی می‌سازند. معمولاً این سه‌چهار تخته را برخی از خانواده‌ها مانند کفن، از قبل برای خود تهیه و در نِپاربِن یا تَه‌خانه‌بِن یا بومسر نگه‌داری می‌کردند. کاچی هم می‌گویند. البته این‌گونه، تابع قاعده‌ی خاصی نیست، در ادبیات عرب نیز، برخی لغات و تلفظ‌ها «سماعی»ست. بنابراین، با مقداری تلورانس، می‌گذاریم به حساب گونه‌گونی گویش‌ها و لهجه‌ها.

 

خوبی این‌گونه ورود به بحث این است، یک لغت _که گاه ممکن است، تاریخ فرهنگ و آداب و باورهای محل و منطقه باشد_ با شمّ تحقیقی یا تجربی کاویده شود. آنچه درین باره نگاشتی همین ارزش و پاسبانی از میراث را می‌رساند. لغت بعدی: لغت آتی «رِفت» یا «رِفد». هر دو لغت به سکونِ فاء

 

پاسخ به یک پست:

جناب... شما مطلع هستید که برخی از واژگان پرکاربرد را نمی‌توان کنار گذاشت. مانند: انقلاب، تاکسی، اداره، وزارت، ثبت، ورود، خروج، دنیا، قلب، رادیو، تلویزیون، سماور، و شاید هزارها لغت دیگر و حتی خود لفظ «فارسی» که عربی‌ست. بدین ترتیب، منظورم از پاسبانی از زبان فارسی به معنای این نیست زبان پارسی را به عهد قدیم ببریم و مانند آقای کزّازی فقط واژگان ترکیبی و خالص ایرانی و دَری بسازیم. که ممکن هم نیست و گاه رسا و سلیس هم نمی‌باشد.

 

بلی؛  تذکر شما در باره‌ی به‌کارگیری آن لغت وارد است. من معمولاً در جلوی واژگان با بازکردن پرانتز معنا و معادل را می‌نویسم، این‌گونه: (=...). اما تلورانس را یادم رفت معنی‌اش را ذکر کنم. که به معنی مدارا، راوداری، تسامح و بار‌پذیری است. در سازه‌ها هم به‌کار می‌رود. زبان فارسی چنانچه خود می‌دانی، از جمله زبان‌هایی است که قابلیت جذب واژگان را دارد. بگذرم. متشکرم

 

 

اشغالگری و شادکامی!

 

به نام خدا. سلام. هفت کولِ (۱۱۰)

4 مرداد 1398.

یکی از ویژگی‌های تمدن‌ها در گذشته حمله، کشورگشایی، جنگ و قتل‌عام‌ها بود. دولت‌ها خیال می‌کردند هرچه وسیع‌تر باشند، قوی‌ترند و هرچه قساوت بیشتر باشد، خِطّه‌های اشغالی خاضع‌تر. اشغالگری شده بود امتیاز بزرگ تمدن‌ها. حتی روسیه نیز، که سرزمینی گسترده بود _از کریمه تا سیبری_ دست ازین کار ستیزه‌گرانه برنمی‌داشت. استالین جانشین لنین در پایان جنگ جهانی دوم، با ۲۰۰ هزار سرباز ترک و تاجیکِ «ارتش سرخ» به آلمان حمله برد و برلین را تصرف کرد.

 

گویا آنقدر این‌کار جاذبه! داشته که حتی فقیه‌السلطنه، شاهزاده‌ی قاجاری _که سال‌ها فرماندار قزوین بوده_ از اشغال آلمان به امر استالین خوشحالی کرده و این‌چنین سروده:

به سرپرستی حزب پرافتخار لنین

ز پا درآمد برلین به دست استالین

 

نمی‌دانم این تیپ شاهزاده‌ها و شاه‌دوست‌ها و اشخاص و افراد و آحاد، وقتی ایرانِ عصر رضاخان میرپنج، در ۳ شهریور ۱۳۲۰، از شمال و جنوب، چهارروزه به اشغال روس و انگلیس و متفقین! درآمده بود، چه حالی داشتند. خوشحال یا نگران؟ ارتش مجهز و شخصی‌شده‌ی! رضاخان _که فقط دلیر بوده مردم‌ و هم‌وطنان خود را با بی‌رحمی و قساوت و خون‌ریزی میخ‌کوب کند و مخالفان و بزرگان و روشنفکران این مملکت را سرکوب‌_ در دَم، در برابر اشغالگران خارجی فروپاشید، از هم گسیخت و «به سرعت متلاشی» و حتی منحل گردید. ارتشی که ملی نبوده، بلکه فقط مزدور، مواجب‌گیر سلطنت و پلیس‌مخفی رژیم جبّار بوده، تا استبداد وحشتناک رضاخانی را حفظ کند و تاج پهلوی را محفوظ. بگذرم.

دیدن یا نوشتن نظرات : ۰
مدرسه فکرت ۴۲

مدرسه فکرت ۴۲

ابراهیم طالبی  | دامنه دارابی
مدرسه فکرت ۴۲

مجموعه پیام‌هایم در مدرسه فکرت

قسمت چهل و دوم

 

با آیه
جَزَاءً مِنْ رَبِّکَ عَطَاءً حِسَابًا

[این است] پاداشى از پروردگار تو، عطایى از روى حساب. (آیه‌ی ۳۶ نبأ. ترجمه‌ی خرمشاهی)

 

در این آیه جزای پارسایان را به ربّ (=پروردگار) نسبت داده و ربّ را به ضمیر «کَ» _که به رسول خدا (ص) برمی‌گردد_ اضافه نموده است. علامه طباطبایی معتقد است خدا با این ضمیر، «احترام رسولش را به عمل آوَرد. بر خلافِ جزای طاغیان، که چنین نکرد، تا بفهماند که خداوند منزّه از این است که «شرّ» برساند. یعنی این مزد و اجر و پاداشی است که خداوند عطا کرد، با وصف این که عطای خدا باحساب است.» ۲۷ تیر ۱۳۹۸.

 

۱۳ کیلومتر آرشیو

 

به نام خدا. سلام. هفت کولِ (۱۰۳)

می‌دانستم؛ _آن‌هم سال ۶۱_ که آرشیو هند ۱۳ کیلومتر درازی دارد. یعنی از تکیه‌پیش دارابکلا تا عبور اُومال و نودهک نکا. قفسه‌هایی از کتاب در کتابخانه‌ی هند که این‌مقدار طول دارد تا از تاریخ و تمدن هند مراقبت کند. اما نمی‌دانستم؛ _تا همین سه سال پیش_ که آرشیو هلند به روایت ویلیام فلور، ولی ۱۷ کیلومتر درازی دارد و از هند، پیشی. و کتاب‌های سرگذشت و فرهنگ و تاریخ و تمدن هلند را در قفسه‌هایش نگه می‌دارد؛ تا هلندی‌ها آن را از یاد نبرند، کشوری که حتی از گُجَرات هند بسیار کوچک‌تر است.

 

نکته: گرچه می‌دانم و بارها به چشم دیده‌ام در تهران، در بیخ بزرگراه حقانی و پیچ تند منتهی به بلوار میرداماد، دو ساختمان همدیگر را شبانه‌روز نگاه می‌کنند و چشمک می‌زنند؛ یکی ساختمان شیشه‌ای آبی لاجوردی بانک مرکزی و دیگری کتابخانه‌ی ملی با معماری اسلامی‌ایرانی. اما نمی‌دانم که درازیِ کدام سازه و قفسه‌های کدام ساختمان و محتوای داخلی کدام معماری، ۱۷ کیلومتر طول دارد؛ پول یا کتاب. تمدن و تاریخ اسلام و ایران یا ارز و یورو و پزو و یوان و یِن و روبل و لیره و فرانک!

 

تتمّه: وینستون چرچیل گفته بود: من هیچ‌جا مسافرت نمی‌کنم مگر این‌که دوره‌ی «گیبون» را با خود همراه داشته باشم.

 

یادآوری: حتماً می‌دانید که ادوارد گیبون، مورّخی بود که اوج و سقوط امپراتوری رُوم را نوشت و بخشی از آن توسط خانم فرنگیس نمازی به فارسی ترجمه شده است.

 

بگذرم؛ خواستم فقط به قفسه‌های سینه، صدایی سر داده‌باشم تا دست‌کم اگر مغزِ سر، از راه‌بندانِ این‌همه مشغولیات کم‌اثر در گستره‌ی ایران پهناور، پیام‌ها را نمی‌گیرد، لااقل قلبِ زیر قفسه‌ی سینه، بشنَود که ایران با آن‌همه کهن‌بودن و تمدن‌داشتن و مزیّن به اسلامِ مبین شدن، چند کلیومتر قفسه‌ی کتابخانه دارد؟ که پیش هند و هلند شرمسار نباشیم؛ هندی که روزی‌روزگاری ریشه‌ی زبان پارسی داشت و هلندی که از رامسر تا بابلسر و چمستان ما، هم بسی کم‌مساحت‌تر است.

 

متن سید مهدی حسینی:

خوشا آنانکه با عزت ز گیتی

بساط خویش برچیدند و رفتند

زکالاهای این آشفته بازار

محبت را پسندیدند و رفتند

درود بر اقا ابراهیم از محبت شما نسبت  به خودم و ذکر خیر و طلب رحمت براى  پدرم با بهره گیرى ازبهترین واژه ها ، سپاسگزارم امید که شنگ عشق و مهر، شور ونشاط ،  و پراکندن بذرمهربانی،  گرمی بخش وجود مان، و باعث استوارى خیمه ی وصال گردد دوستان قاصد سبز زندگی هستندکه با کوله باری از مهر، دل غنچه ها را با شادی، پیوند می زنند.در کلاس درسشان ، حتی تخته سیاه نیز، روسفید است. سیمای شورانگیز پدرتان. و روحیه صمیمی و حس احترام بی شائبه مادرتان ارمغان جاریه از آن دو عزیزسفرکرده است. همیشه هنگام گذر از کنار منزلتان بسان پرده سینما براى من ظاهر میشود.

یاد این عزیزان نقاب کشیده در خاک در هر محفلی، تفألی است به باغ زیبایی های زندگی.

ای خاک اگر سینه ی تو بشکافند

بس گوهر قیمتی که در سینه ی توست ...

سپاس از شما.

 

سلام آقا سیدمهدی حسینی،

سلام و سلامتی. دل‌انگیز، خوانا و مرطوب و باطراوت بود آنچه نوشتی. همواره به گشایش و گنجایش آن دوست محبوب، آگاه بوده‌ام. ممنونم. نیز ممنون‌تر که چه احساسات برانگیزانه و مهربانانه یاد مرحومان مادرم و پدرم را این‌گونه دلرُبا به یادم آوردی. درود داری. از دور باز نیز، برای شکیبایی‌ات بر مصیبت اندوه‌بار و غیر قابل جبرانِ وفات پدرت _که ماها جز خیر و خنده و درست‌کرداری و ایمان و مظهر بی‌آزاری چیزی ازو ندیدیم_ دعا می‌کنم. درود بر شما آقا.

 

«لغت اتوتوس»

 

۱. اُوه‌توس، واژه‌ای دوقلوست؛ مرکّب از «اُوه» به معنی آب. و توس به معنی واره و مانند. پس، اوه‌توس یعنی آب‌واره، یا آبدار. و در اصطلاح عامیانه و کنایی یعنی سنگین و ثقیل.

 

۲. وقتی جاجیم و گلیم و لَمِه و کوب و پوست‌تخت، آب می‌خورد و در دَره‌دِله شسته و آب‌کشی می‌شد، اوتوس می‌شد؛ که شش‌نفْری هم وِرِه حریف نَیمی، دار هاکانیم و آفتاب بَخارهُ و آب بَچِکِهُ و خشک بَووشِه.

 

۳. این‌که شما اوتوس دوست نداری! و گلیم خود را  سبک و خشک و جمع‌وجور می‌خوایی، خود پیام خاص است که مفهوم آن هم در «رسا»ست و در «خفا».

 

همچنین در نجّاری نیز «اوتوس» به چوبی گفته می‌شد که تازه از جنگل استحصال می‌شد. که به آن «شیرچو» می‌گفتند. شیرچو چون حاوی مقدار زیادی آب آوند درخت بود، اوتوس خوانده می‌شد. و برای آن‌که زودتر بهره‌برداری کنند، چوب‌ها را در پشت‌بام گرم‌خانه (=سوچکه‌ی توتون) چندروزی می‌خواباندند، تا خشک شود. درخت‌های توسکا، اوجا، فک‌دار و اِزّاردار از همه بیشتر، اوتوس‌اند.

 

استان خیال ۱۴
درین استان به قول مرحوم بازرگان «پُرتوقّعی مردم»  نقد می‌شود.

 

ماش فرستادیم!

 

به نام خدا. سلام. هفت کولِ (۱۰۴)

سیدابوالقاسم قائم‌مقام فراهانی، صدراعظم باکفایت و ادیب ایرانی که ضدانگلیس بود و به این پیر فتنه‌انگیز بهایی نمی‌داد، سرانجام مورد حسادت و کینه‌ی آن کشور به قول رهبری «خبیث» قرار گرفت و با دسیسه‌چینی‌شان نزد محمدشاه قاجار، در سال ۱۲۱۴ خورشیدی در ییلاق خفه شد. بیشتر بخوانید ↓

مجموعه پیام‌هایم در مدرسه فکرت

قسمت چهل و دوم

 

با آیه
جَزَاءً مِنْ رَبِّکَ عَطَاءً حِسَابًا

[این است] پاداشى از پروردگار تو، عطایى از روى حساب. (آیه‌ی ۳۶ نبأ. ترجمه‌ی خرمشاهی)

 

در این آیه جزای پارسایان را به ربّ (=پروردگار) نسبت داده و ربّ را به ضمیر «کَ» _که به رسول خدا (ص) برمی‌گردد_ اضافه نموده است. علامه طباطبایی معتقد است خدا با این ضمیر، «احترام رسولش را به عمل آوَرد. بر خلافِ جزای طاغیان، که چنین نکرد، تا بفهماند که خداوند منزّه از این است که «شرّ» برساند. یعنی این مزد و اجر و پاداشی است که خداوند عطا کرد، با وصف این که عطای خدا باحساب است.» ۲۷ تیر ۱۳۹۸.

 

۱۳ کیلومتر آرشیو

 

به نام خدا. سلام. هفت کولِ (۱۰۳)

می‌دانستم؛ _آن‌هم سال ۶۱_ که آرشیو هند ۱۳ کیلومتر درازی دارد. یعنی از تکیه‌پیش دارابکلا تا عبور اُومال و نودهک نکا. قفسه‌هایی از کتاب در کتابخانه‌ی هند که این‌مقدار طول دارد تا از تاریخ و تمدن هند مراقبت کند. اما نمی‌دانستم؛ _تا همین سه سال پیش_ که آرشیو هلند به روایت ویلیام فلور، ولی ۱۷ کیلومتر درازی دارد و از هند، پیشی. و کتاب‌های سرگذشت و فرهنگ و تاریخ و تمدن هلند را در قفسه‌هایش نگه می‌دارد؛ تا هلندی‌ها آن را از یاد نبرند، کشوری که حتی از گُجَرات هند بسیار کوچک‌تر است.

 

نکته: گرچه می‌دانم و بارها به چشم دیده‌ام در تهران، در بیخ بزرگراه حقانی و پیچ تند منتهی به بلوار میرداماد، دو ساختمان همدیگر را شبانه‌روز نگاه می‌کنند و چشمک می‌زنند؛ یکی ساختمان شیشه‌ای آبی لاجوردی بانک مرکزی و دیگری کتابخانه‌ی ملی با معماری اسلامی‌ایرانی. اما نمی‌دانم که درازیِ کدام سازه و قفسه‌های کدام ساختمان و محتوای داخلی کدام معماری، ۱۷ کیلومتر طول دارد؛ پول یا کتاب. تمدن و تاریخ اسلام و ایران یا ارز و یورو و پزو و یوان و یِن و روبل و لیره و فرانک!

 

تتمّه: وینستون چرچیل گفته بود: من هیچ‌جا مسافرت نمی‌کنم مگر این‌که دوره‌ی «گیبون» را با خود همراه داشته باشم.

 

یادآوری: حتماً می‌دانید که ادوارد گیبون، مورّخی بود که اوج و سقوط امپراتوری رُوم را نوشت و بخشی از آن توسط خانم فرنگیس نمازی به فارسی ترجمه شده است.

 

بگذرم؛ خواستم فقط به قفسه‌های سینه، صدایی سر داده‌باشم تا دست‌کم اگر مغزِ سر، از راه‌بندانِ این‌همه مشغولیات کم‌اثر در گستره‌ی ایران پهناور، پیام‌ها را نمی‌گیرد، لااقل قلبِ زیر قفسه‌ی سینه، بشنَود که ایران با آن‌همه کهن‌بودن و تمدن‌داشتن و مزیّن به اسلامِ مبین شدن، چند کلیومتر قفسه‌ی کتابخانه دارد؟ که پیش هند و هلند شرمسار نباشیم؛ هندی که روزی‌روزگاری ریشه‌ی زبان پارسی داشت و هلندی که از رامسر تا بابلسر و چمستان ما، هم بسی کم‌مساحت‌تر است.

 

متن سید مهدی حسینی:

خوشا آنانکه با عزت ز گیتی

بساط خویش برچیدند و رفتند

زکالاهای این آشفته بازار

محبت را پسندیدند و رفتند

درود بر اقا ابراهیم از محبت شما نسبت  به خودم و ذکر خیر و طلب رحمت براى  پدرم با بهره گیرى ازبهترین واژه ها ، سپاسگزارم امید که شنگ عشق و مهر، شور ونشاط ،  و پراکندن بذرمهربانی،  گرمی بخش وجود مان، و باعث استوارى خیمه ی وصال گردد دوستان قاصد سبز زندگی هستندکه با کوله باری از مهر، دل غنچه ها را با شادی، پیوند می زنند.در کلاس درسشان ، حتی تخته سیاه نیز، روسفید است. سیمای شورانگیز پدرتان. و روحیه صمیمی و حس احترام بی شائبه مادرتان ارمغان جاریه از آن دو عزیزسفرکرده است. همیشه هنگام گذر از کنار منزلتان بسان پرده سینما براى من ظاهر میشود.

یاد این عزیزان نقاب کشیده در خاک در هر محفلی، تفألی است به باغ زیبایی های زندگی.

ای خاک اگر سینه ی تو بشکافند

بس گوهر قیمتی که در سینه ی توست ...

سپاس از شما.

 

سلام آقا سیدمهدی حسینی،

سلام و سلامتی. دل‌انگیز، خوانا و مرطوب و باطراوت بود آنچه نوشتی. همواره به گشایش و گنجایش آن دوست محبوب، آگاه بوده‌ام. ممنونم. نیز ممنون‌تر که چه احساسات برانگیزانه و مهربانانه یاد مرحومان مادرم و پدرم را این‌گونه دلرُبا به یادم آوردی. درود داری. از دور باز نیز، برای شکیبایی‌ات بر مصیبت اندوه‌بار و غیر قابل جبرانِ وفات پدرت _که ماها جز خیر و خنده و درست‌کرداری و ایمان و مظهر بی‌آزاری چیزی ازو ندیدیم_ دعا می‌کنم. درود بر شما آقا.

 

«لغت اتوتوس»

 

۱. اُوه‌توس، واژه‌ای دوقلوست؛ مرکّب از «اُوه» به معنی آب. و توس به معنی واره و مانند. پس، اوه‌توس یعنی آب‌واره، یا آبدار. و در اصطلاح عامیانه و کنایی یعنی سنگین و ثقیل.

 

۲. وقتی جاجیم و گلیم و لَمِه و کوب و پوست‌تخت، آب می‌خورد و در دَره‌دِله شسته و آب‌کشی می‌شد، اوتوس می‌شد؛ که شش‌نفْری هم وِرِه حریف نَیمی، دار هاکانیم و آفتاب بَخارهُ و آب بَچِکِهُ و خشک بَووشِه.

 

۳. این‌که شما اوتوس دوست نداری! و گلیم خود را  سبک و خشک و جمع‌وجور می‌خوایی، خود پیام خاص است که مفهوم آن هم در «رسا»ست و در «خفا».

 

همچنین در نجّاری نیز «اوتوس» به چوبی گفته می‌شد که تازه از جنگل استحصال می‌شد. که به آن «شیرچو» می‌گفتند. شیرچو چون حاوی مقدار زیادی آب آوند درخت بود، اوتوس خوانده می‌شد. و برای آن‌که زودتر بهره‌برداری کنند، چوب‌ها را در پشت‌بام گرم‌خانه (=سوچکه‌ی توتون) چندروزی می‌خواباندند، تا خشک شود. درخت‌های توسکا، اوجا، فک‌دار و اِزّاردار از همه بیشتر، اوتوس‌اند.

 

استان خیال ۱۴
درین استان به قول مرحوم بازرگان «پُرتوقّعی مردم»  نقد می‌شود.

 

ماش فرستادیم!

 

به نام خدا. سلام. هفت کولِ (۱۰۴)

سیدابوالقاسم قائم‌مقام فراهانی، صدراعظم باکفایت و ادیب ایرانی که ضدانگلیس بود و به این پیر فتنه‌انگیز بهایی نمی‌داد، سرانجام مورد حسادت و کینه‌ی آن کشور به قول رهبری «خبیث» قرار گرفت و با دسیسه‌چینی‌شان نزد محمدشاه قاجار، در سال ۱۲۱۴ خورشیدی در ییلاق خفه شد. بیشتر بخوانید ↓

آن مرد ادیبِ اهل اراک، هم خوشنویس بود، هم شاعر، هم اندیشمند و هم سیاستمدار. او نثر فارسی پیچیده، مُغلق، متملّق و سخت آن دوران را، کم‌کم به نثر روان و سلیس رسانْد. دو اثر مجموعه‌ی رسائل و منشآت ازوست. من متنی ازو دارم که در زیر می‌نویسم و معنی آن را چندساعتی به رأی می‌گذارم، سپس اگر رأی یا رأی‌های رسید یا نرسید، شرحش را می‌نویسم. امید است در کشف این متن، به هیچ گوگل‌موگلی و موتورهای «جست‌وجوگر»ی سرچ و رجوع نشود که درین خصوص تقلًب است و رعایت‌نکردن امانت:

 

متن نامه‌ی هنرمندانه‌ی قائم‌مقام:

«... انبارپناها، ارزنی آمد مرجمَک‌نام، نخودش آمد، ماش فرستادیم، برنجش میآور، گندمش ده جوجو به‌کار است.»

 

فقط یک‌نکته بگویم ورای متن بالا: اساساً مقامِ «قائم‌مقام»ی مقامی خطرناک است! چه در دوره‌ی قاجاریه باشد و چه در بلاد قزاق و قرقیز و قم. گرچه سیدابوالقاسم، فامیلی‌اش قائم‌مقام بود، اما در سیاست، قائم‌مقام شدن، زیاد خوش‌یُمن و مَیمون نیست! یا خفه می‌شود، یا خفقان می‌گیرد، یا احتقان می‌پذیرد، یا اختناق به ارمغان! می‌آورد و یا خُفتگی و خوف و خسوف سیاسی پدیدار می‌گردد. بگذرم، زیاد با حرف «خاء» نمی‌توان جولان داد.

 

توضیح متن:

 

جمله‌ی قائم‌مقام فراهانی در متن هفت کول ۱۰۴ یک حواله است خطاب به انباردار غلّه:

 

«... انبارپناها، ارزنی آمد مرجمَک‌نام، نخودش آمد، ماش فرستادیم، برنجش میآور، گندمش دِه، جوجو به‌کار است.»

 

یعنی ای انباردار، اگر زنی آمد به اسم مرجمک، خودش نیامد، ما او را فرستادیم، به رنج نیاور او را ، گندم بده به او که جو آماده‌ی درو است.

 

تجزیه کنم متن را:

 

ارزنی آمد: یعنی اگر زنی آمد.

مرجمَک‌نام: یعنی به اسم مرجمک.

نخودش آمد: یعنی خودش نیامد.

ماش فرستادیم: یعنی ما او را فرستادیم پیشت.

برنجش میآور: یعنی او را رنج نده.

گندم بده...

 

قائم‌مقام در آن متن به بُقولات (=آنچه از بذر برُوید) مانند ماش و عدس و ارزَن و نخود و غلات گندم و برنج نام برد تا این مواد حیاتی کشور را گوشزد کند. اما مقصود همان است که در بالا نوشتم. مرجمک هم در آذربایجان به عدس گفته می‌شود که اسم زن نیز هست. در داراب‌کلا هم به این حبّه‌ی گیاه می‌گویند مِرجی.

 

 

نشانه و اشاره و گزاره (۵)

 

نشانه‌ی من: پایگاه هوایی ماری دو در جنوب ترکمنستان که در نزدیکی مرز ایران در خراسان شمالی قرار دارد، یک پایگاه مشکوک است. زیرا یک سایت _که من به آن دسترسی دارم و نیز تا حدزیادی به خبرهای آن اطمینان_ پرده برداشت که گویا توسط حُکام دودوزه‌باز ترکمنستان جهت پشتیبانی هوایی در اختیار ارتش آمریکا قرار داده شد.

 

اشاره‌ی من: چرا نوشتم دودوزه‌باز؟ چون‌که ترکمنستان از زمان استقلال از اتحاد جماهیر شوروی، خود را مانند سوئیس، کشوری «بی‌طرف» به ثبت رسانید. اما حرکت خزنده‌ی در خفای اخیر، نشان از زیرپاگذاشتن این شیوه‌ی سیاسی دولت ترکمنستان می‌دهد. دودوزه‌باز کسی‌ست که با حُقّه‌بازی، رفتاری خلافِ ادعایش دارد و می‌خواهد به همه‌ی طرف‌های خود، خود را خوب و منزّه و قابلِ قبول نشان دهد، اما در واقع، قصد فریب و نیرنگ و دروغ و دورویی دارد.

 

گزاره‌ی من: واکنش‌سریعِ چندی پیش سپاه و ارتش به این خیزش مخفی و حرکات ضدتهاجمی ایران در خراسان شمالی و رفتنِ فوری سردار باقری به آن منطقه و سازماندهی پیشرفته‌تر قوا، درین خطّه، و نیز گوشزد غیرعلنی دیپلماتیک به ترکمنستان، همگی سطح هوشمندی ایران را نشان می‌دهد که غفلت نورزیدن از دشمن و برآوردِ نظامی داشتنِ لحظه‌به‌لحظه از آن، علامت عقلانیت و امنیت پایدار است. زیرا نباید فرصت داد تا مهاجم و متجاوزی _ولو ارتش ترسوی آمریکا به رهبری دولت جاهل و فاسد ترامپ_ ازین پایگاه مرزی برای ایجاد دستبردهای هوایی سود جوید. خصوصاً وقتی می‌دانیم «متیو کلیمو» عنصر اصلی پیشین سازمان نظامی ناتو، سفیر آمریکا و منتخب ترامپ در ترکمنستان است، باید «میز جاسوسی ایران» سفارت این کشور در ترکمنستان را چهارچشمی مراقبت کرد. از نظر من، حَزم، شرط اَمن‌زیستن است. ۲۹ تیر ۱۳۹۸.

 

 

خداوند به من می‌گفت «لا لبیک»

 

به نام خدا. سلام. هفت کولِ (۱۰۵)

مرحوم آیت‌الله العظمی مرعشی نجفی در تمام عمرش به حج نرفت، چون خود را مستطیع (=دارا و دارنده) نمی‌دانست. گفته می‌شود یکی از نزدیکانش هزینه‌ی حج را به وی هدیه نمود، اما مرحوم مرعشی آن را برای یکی بیمارستان‌های قم هزینه کرد. علتش این بود که خود فرمود:

 

«اگر من به این حج می‌رفتم و یک زن به علت نبودِ امکانات در این بیمارستان می‌مُرد، وقتی من می‌گفتم «لبّیک» خداوند به من می‌گفت «لالَبّیک».

 

نکته:من زیارت مکه و مدینه را _که تاریخ مجسّم اسلام و مسلمین صدر اسلام است_ دوست می‌دارم؛ دوست. و حج را در معنا و پیام اصیلش، آرزومندم. اما آنچه مرحوم مرعشی کرد پیام ژرفی دارد. به فرموده‌ی امام صادق _علیه‌السلام_ «دل، حرم خداست.» پس؛ گرچه کعبه، قبله‌ی قلب‌هاست و حرم امن الهی و گَردش در گِردش آهنگ وجود آدمی را همآهنگ و موزون و میزان می‌کند، اما دل انسان نیز، عرش و کُرسی خدایی‌ست. و آقای مرعشی، دل‌های فراوانی را با کار خیر و ستوده‌اش و پرهیز از رفتن به حج، به علت عدم دارایی و استطاعت پولی و مالی، شادمان کرد؛ دل‌هایی که حرم خداست و حرمت و احترام دارد و نیز، ترحُّم و رحمت می‌طلبد.

 

 

خاطرات من (۵)

 

سه تیپ فکر

سال ۱۳۷۱ در دانشکده علوم سیاسی دانشگاه تهران، با دانشجویان سه کشور ترکیه، کره شمالی و افغانستان هم‌دوره، هم‌کلاس و رفیق بودم. هشت کره‌ای، چهار افغان و یک ترکیه‌ای. نام‌های‌شان را در دفترچه‌ام نوشته‌ام که چون شاید راضی نباشند، نام نمی‌برم.

 

کره‌ای‌ها را با آن‌‌که صمیمیت داشتم، به هیچ‌وجه نتوانستم به حرف بیاورم؛ حرف و خنده و گپ و گفت داشتیم، اما از مملکت خود از لام‌تا‌کام هیچی درز نمی‌دادند. در کلاس نیز، اساساً خَموش بودند؛ به قول داراب‌کلایی‌ها: «مول»، اما در درس، عالی می‌فهمیدند.

 

از سه برادر تیزهوش و پرمطالعه‌ی افغان، یکی که در سفارت بود، خوب اطلاعات داشت و از سخن، هراسی نداشت. من ترکیب‌بندی سیاسی جناح‌های افغان را با او بحث می‌کردم، که تسلط عجیبی داشت. در سال ۶۳ نیز با طلبه‌ای افغان در قم و اصفهان هم‌حجره بودم که بسیار باسواد، فاضل، متواضع و نحیف بود و حتی طلبه‌های ایرانی‌ را درس می‌داد و رفع اشکال می‌کرد.

 

اما آن یک ترکیه‌ای سُرمه‌پوش، که همیشه تَه‌خنده در چهره داشت و سیاسی‌دان بود، نه فقط مراودت می‌کردیم که در کلاس نیز شجاعانه کنفرانس می‌داد و پربار بود. خلاصه کنم: سه تیپ فکری از سه حوزه‌ی جغرافیای جدا، گویا این‌گونه برایم نمود و تجلّی داشتند: هفت کره‌ای‌های خاور دور: تیپ فکری محافظه‌کار زیرک. سه افغان خاورمیانه: تیپ فکری رادیکال باهراس. یک ترکیه‌ای نیمه‌اروپایی: تیپ فکری میانه‌ی آرام.

 

 

سلام شیخ احمدی

بَه.بَه. هر جا، هر زمان، هر مرحله که دلت یاد من کرد، برای دل من، همان کن که در حرم علی بن موسی الرضا _علیهم السلام_با دلِ شوقی‌ات با امام رئوف می‌کنی، جناب شیخ احمدی.

 

تله در مسیر دارالفنون

 

به نام خدا. سلام. هفت کولِ (۱۰۶)

مغزها و مُخ‌ها همواره در تله‌ی صید و شکارند. در ایران مَلکم‌خان پسر میرزا یعقوب‌خان، در برابر دارالفنون امیرکبیر، «مجمع فراماسون» را راه انداخت که به آن فراموشخانه می‌گوییم. این دلبسته و وابسته به انگلیس و غربستان! برای اعضای فراماسون، از میان شاگردان قدیم دارالفنون _که برای مَجد و هویت ایران تعلیم می‌دیدند_ شکار می‌کرد؛ زیرا خود در دارالفنون معلم هندسه و حساب! بود. عجیب این‌که او آن زمان تا پانصد نفر را عضو فراماسونری خود کرده بود. شکار افکار و افراد مُخ و نخبه. این، سرقت و دزدی بزرگ مغزها محسوب می‌شد که این جُلفازاده‌ی اصفهانی شِبه‌روشنفکر، بر مسیردارالفنون بساط پهن کرده کرد.

 

 

نکته بگویم و بگذرم: من یک علت از علل حمله به دارالفنون را همین برونداد می‌دانم که شاگردان این مرکزِ اعتبار علمی و فنی ایران، توسط غرب‌پرستی چون ملکم بنیانگذار فراموشخانه، صید و سرقت می‌شدند و به لُژ فراماسونری دعوت. در تاریخ داریم که همین کار ملکم، آبروی دارالفنون را «بر باد داد». و حتی «علمای اَعلام و عِظام طهران» به مقام «منع و تکفیر دارالفنون برآمدند.» که بیراهه نمی‌گفتند.

 

ناتّرینگِ فکری: راستی هنوز آیا این سرقت مغز ادامه دارد!؟ به زبان محلی باید بگویم: «بلکُم» شاید به‌حتم. آن روز با تله‌ی ملکم‌خان، امروز با دامِ گسترده‌ی خودباختگان و به قول مرحوم علی حاتمی «دل‌شدگان» در فیلم ژانر تاریخی «دل‌شدگان»! که خواننده‌ی گروه موسیقی عصر قاجاریه، سرانجام به تفلیس و... رفت و دلباخته‌ی شاهزاده‌ی تُرک شد. یعنی باخت و ساخت‌ و پاخت!

 

واژه‌ی لامیزه:

 

دکتر عارف‌زاده:

جناب طالبی  با  درود  و  احترام. در باره لامیزه  پرسیدی.  این  یک  واژه  غیر  محترمانه  برای لب  است. فکر میکنم  عمدتا  به  لب پایین  و  بخش  فوقانی  چانه  اطلاق شود. در زمان  خشم و  تحقیر  و  توهین  و تمسخر  فرد مخاطب  بکار  میرود.

 

سلام آقای دکتر عارف‌زاده

 

بلی؛ درست و بانزاکت ترسیم فرمودی. ممنونم فراوان. من هم در امتداد عبارات شما، کمی لغتِ لُغُزی «لامیزه» را می‌شکافم:

 

۱. واژه، دو سیٖلابی (=هجا و بخش) است. سیٖلاب دوم را هرچه زور زدم نفهمیدم نیاکان ما چرا بر دنباله‌ی سیٖلاب اول درآوردند. یعنی «لا» به نظر من همان لُو، لَب، لُوچه و لاچ است. اما «میزه» را سر درنیاوردم.

 

۲. ترسیم درست شما از واژه‌ی تأدیبی لامیزه، مرا به سمت یک مثَل و عبارت رایج پرتاب ساخت که دارابکلایی‌ها درین جور مواقع می‌گویند: «وَچه وِن لامیزه رِه گالْمیس دَکون». یعنی مُشتِ محکم و بزرگ، بر دهنش بزن!

 

حال که بررسی لغت با حرف «لا» بود، بر وزن لا، «لاغمی» یا «لاقمی» را بشکافیم

 

دکتر‌عارف‌زاده:

اما  جناب  آقای  طالبی عزیز  بنظرم  لاقمی باشد  هرچند  مطمئن  نیستم.زخم پوسته دهنده  گوشه های دهان  دردناک که مانع باز شدن دهان میشود و عذاب آور  است. میگفتند غذا یا ظرف دهن زده کسی  را  استفاده نکن  لاقمی میزنی.علتش میکروب یا قارچ است. گاهی کمبود ویتامین و املاح. خواستید سرچ کنید در  پزشکی cheilitis  گفته میشود.

 

لغت لاقمی:

 

سلام بر جناب‌عالی که به این خُرده‌کاری‌ها _اما به قول شما تأثیرگذار و در جای خود مهم_ علاقه‌ی وافر داری و با توجه به تجربه و فکر، واژگان را به‌خوبی می‌شکافی. لذت می‌برم من حقیقتاً دکتر. اما افزوده‌ی من بر  لغت لاقمی:

 

۱. با شما موافقم که ترجیح دادی لاقمی با حرف قاف نوشته می‌شود. زیرا از نظر من نیز وقتی در ذهنم کاوش کردم، لاقمی از واژه‌ی لُقمه ممکن است ریشه‌ی لفظی و معنایی بگیرد. چون مفهوم آن، به غذای دهنی و دهن‌زده و لقمه مرتبط است.

 

۲. بلی درست فرمودی. چون میکروب و مُسری‌بودن در لاقمی بازتاب دارد. محلی‌ها می‌گفتن: وِن داهون‌بَزه رِه نخور، تِه تِک لاقمی زنده: برای فارسی‌زبان‌ها ترجمه کنم: یعنی دهن‌زده‌ی وی را نخور، لَبت کورَک و زخم می‌زند.

 

۳. جای لاقمی را هم با شما هم‌نظرم که در دو گوشه‌ی لب و دهن، زخم می‌زند که دردناک است و با سفیدک و کف نشان داده می‌شود.

 

۴. چِیلیتیس معادل پزشکی لاقمی را ممنونم که بیان داشتی و نیاز به سرچ نمی‌بینم، چون حرف شما برایم سندیت دارد و ثِقت.

 

می‌توانیم در نوبت آتی، دو واژه‌ی وابسته به همِ «دَروِن یا دربِن‌سر» و «کاتی» را بشکافیم و کاربردهای آن را در روستاها.

 

 

پنج اصل، پنج رفتار

 

به نام خدا. سلام. هفت کولِ (۱۰۷)

بی‌آن‌که درباره‌ی مرحوم نکوگویان _مشهور به رجبعلی خیّاط که در سال ۱۳۴۰ درگذشت و در ری به خاک سپرده شد_ قائل به غلوّ، تقدّس و کراماتِ آن‌چنانی باشم، اما وی را به عنوان یک انسان خوب، عرفان‌پیشه و دارای پندهای اخلاقی عامیانه، مورد ستودن و پاییدن می‌دانم. دست‌کم بسیاری از ماها، سفارش‌ها و نداهای قابل قبولی ازو خوانده و یا از زبان ناقلان شنیده‌ایم. پنج اصلی که در زیر به‌فشردگی و با کمی دخل و تصرف ادبی و نوشتاری، می‌نویسم، یک نمونه از آن پندهای گِران و پرقیمت اوست:

 

نقل است که از او پرسیدند چرا بسیار آرامی؟ گفت بدین مضمون: چون زندگی‌ام را بر پنج اصل بنا کردم: یعنی: ۱. دانستم رزق مرا دیگری نمی‌خورد، ۲. خدا مرا می‌بیند، ۳. کار مرا دیگری انجام نمی‌دهد، ۴. پایان کارم مرگ است و ۵. نیکی و بدی گُم نمی‌شود و به خودم بازمی‌گردد.

 

مرحوم رجبعلی، از این پنج اصل و معرفت، به پنج نتیجه و پیام و رفتار منتهی شد: برای اصل اول، آرام شد. برای اصل دوم حیا پیشه کرد. برای اصل سوم تلاش کرد، برای اصل چهارم خود را مهیّا ساخت و برای اصل پنجم بر «خوبی» خود افزود و از «بدی‌»اش کم کرد.

 

نکته بگویم و تمام:

 

به فرموده‌ی زیبای مولوی، انسان «همان اندیشه» است، مابَقیِ آدمی، فقط «استخوان و ریشه» است. ازین‌رو، زندگی بر پایه‌ی معرفت و معنویت پیش می‌رود که از دل و عقل، هر دو، سرچشمه می‌گیرد. باید پندِ لطیف بزرگان، خوبان و نیک‌‌کرداران را به گوشِ دل سپرد؛ زیرا آدمی در زیست، بی‌نیاز از پند و اندرز نیست. شاعر، خیلی‌خوب سُروده و اِنذار داده که:

 

به شادکامی دشمن، کسی سزاوار است

که نشنَود سخنِ دوستانِ نیک‌اندیش

 

لغت کاتی و دربِن‌سر

 

سلام و بسیار‌سپاس. به فرآورده‌های فکری شما جناب دکتر، زیاد فکر می‌کنم و به مفاد آن خیره می‌شوم. خرسندی‌ام تشدید شد که این میدان لغت را «رقص واژگان» خوانده‌ای و بر آتش «چماز» می‌دمی تا گُر بگیرد. من هستم، تا هستی. و شیفته‌ی شکافتِ هسته‌ی واژگان‌ام، و دوست دارم اتُمِ لغات محل! کشف و شکوفا و شکوفته شود. از مانوری که در «کاتی» می‌دادی خندیدم.

 

اما بعد؛ هم «کاتی» (=راه‌پله، نردبانِ تک‌چوب) و هم «دربِن‌سر» (=سکّو) و به عبارتی دیگر «نال‌سر» را خوب پیش بردی، و حسّ و عشق در آمیختی و گذر به گذشته‌ی خاطره‌انگیزت و دالانِ دل‌انگیزت کرده‌ای. من هم نیز، هم کاتی را دوست می‌داشتم که مرا به بومسَر می‌رسانید و اشیای جاداده و پنهان‌شده‌ی آن و هم به دربِن‌سر عشق می‌ورزیدم، زیرا خود یک تماشاخانه‌ای بود. هم آسمان، از آن دیده می‌شد. هم گاو. هم گوسفند و بز و اسب. هم انگور و انجیر و حیاط و باغ و تیردار و فک‌دار و هیمه و تندیر. و هم تش‌کِله و دِس‌کِله و پخت و پز و شام با طعمِ «دی». و چای با کتری دودی روی دیزندون. ممنون. به لغتِ «شوپِه» پرّش کنیم و بشکافیم. شاید نوستالژی باشد باز نیز.

 

 

اهمیت لغت شناسی:
 

یک مثال می‌زنم تا اهمیت لغت‌شناسی را رسانده باشم. علامه طباطبایی روی یک لغت ساده قرآن بازمانده بود که منظور چیست. آنقدر صبر کرد، فکر کرد، تحقیق کرد باز هم نتوانست کشف کند، تا این‌که از یک پژوهش کمک گرفت که آن تیم رفته بودند حجاز که به‌صورت گذری و اتفاقی از یک زن بادیه‌نشین، تلفظ آن لغت را می‌شنَوند و از همان‌جا می‌فهمند آن لغت قرآن، یعنی دَلْو. به قول ما داراب‌کلایی‌ها: خیک. که از چاه، آب می‌کشیدیم.

 

رُمان «زندانی قلعه‌ی هفت‌حصار»

گزارش کتاب

 

۱. همیشه در در اتاق خلوت پدر، قرآن تلاوت می‌کرد و ده‌سالگی تمام قرآن را از حفظ بود. صفحه‌ی ۶.

 

۲. گفت هر چه از من می‌خواهی بخواه، خزینه‌ها و گنجینه‌ها در دست من است. گفت چیزی نمی‌خواهم، فقط اجازه دهید اجازه‌ی ورود به کتابخانه داشته باشم. صفحه‌ی ۳۳.

 

۳. وقتی از قضیه‌ی سُغُد سر در آوُرد، گفت علت «لالی» معلوم گشت، چون میان عاشق و معشوق ربط است و هر گاه حرفی از معشوق به میان آید، نبض عاشق حسّاس می‌شود و تندتر می‌زند. صفحه‌ی ۶۴.

 

۴. این سخن ابوسعید ابوالخیر را خوش می‌داشت: «پیک انسان، قلب اوست.» صفحه‌ی ۱۰۷.

 

۵. می‌گفت، نه یک‌بار، که بارها: «من به همه‌ی کسانی که علیه‌ی بی‌عدالتی مبارزه می‌کنند، احترام می‌گذارم.» صفحه‌ی ۱۲۷.

 

۶. معتقد بود قدرت لایق خداوند است و بس. و می‌گفت: «برای ما آدم‌ها، قدرت تنهایی می‌آورَد.» صفحه‌ی ۱۶۳.

 

۷. با ناله و درد می‌گفت: «اگر به دستورهای اسلام عمل میکردند، شاید چنین جنگ‌هایی در سرزمین‌های اسلامی صورت نمی‌گرفت.» صفحه‌ی ۱۶۲.

 

۸. در آخرین ساعات عمرش در ۵۷ سالگی باز نیز چون در نوجوانی گفت: «دوست من، برایم قرآن بخوان» و آرام چشم از جهان بست. صفحه‌ی ۲۴۸.

 

آری آنچه به این سبک درین پست با شوق و ذوق نوشتم از رُمان «زندانی قلعه‌ی هفت‌حصار» گفتم؛ یعنی از ابوعلی سینا فرزند عبدالله سینا و ستاره افشنه‌ای، مادر اهل دعای شیخ‌الرئیس بوعلی سینا. که از بخارا به خوارزم آمد، از آنجا از دست حملات سلطان محمود غزنوی به نیشابور روانه شد، سپس در ری مقیم شد، بعد به قزوین رفت و آنگاه به همدان درآمد و سرانجام از زندان به اصفهان فرار کرد و در نهایت در مقبره‌اش در همدان خُفت، که من در آن آرامگاه، بر این مرد حکیم و طبیب ایران و اسلام و جهان احترام گذاشتم.

 

با آیه:

وَأَنْ لَیْسَ لِلْإِنْسَانِ إِلَّا مَا سَعَى.
و اینکه براى انسان جز حاصل تلاش او نیست

وَأَنَّ سَعْیَهُ سَوْفَ یُرَى.
و [نتیجه] کوشش او به زودى دیده خواهد شد.

ثُمَّ یُجْزَاهُ الْجَزَاءَ الْأَوْفَ.
سپس هر چه تمامتر وى را پاداش دهند. 

وَأَنَّ إِلَى رَبِّکَ الْمُنْتَهَى
 و اینکه پایان [کار] به سوى پروردگار توست.

سوره‌ی نجم آیات ۳۹ تا ۴۲.
ترجمه‌ی مرحوم فولادوند.

 

ای کودک‌فکران

 

به نام خدا. سلام. هفت کولِ (۱۰۸)

وقتی شما را در تابستان فرمان جهاد دهم، گویید گرما شدید است، مهلتی تا صولتِ گرما بشکند و اگر در زمستان فرمان دهم که بر دشمن بتازید، گویید شدّت سرماست، فرصتی تا سورتِ سرما فرو افتد.

 

شما ای‏ تن‌پروران که به بهانه گرما و سرما از جهاد می‏‌گریزید، پس در برابر شمشیرها چگونه خواهید ایستاد؟ ای مشابهِ مردان که از مردانگی دورید، و ای کودک‌فکران و حِجله‌اندیشان، دوست می‏‌داشتم اصلاً  شما را نمی‏‌دیدم و نمی‌‏شناختم. این چه آشنایی است که به خدا سوگند موجب پشیمانی، و سرانجامِ آن اندوه است. خدا مرگتان دهد که دلم را خون کردید، و سینه‏‌ام را از خشم آکندید، و جرعه‌‏های غم را یکی پس از دیگری به کامم ریختید، و با نافرمانی و کار‌شکنی‏‌تان اندیشه‏‌ام را تباه کردید، تا آنجا که قریش گفت: پسر ابوطالب دلیرمَرد است امّا از دانشِ نبَرد، بهره ندارد. خدا پدرشان را بیامرزد آیا کسی از من جنگاورتر، و در جبهه پرسابقه‏‌تر هست؟ من هنوز بیست سال نداشتم که پای در جبهه گذاشتم تا امروز که شصت سال را پشت سر نهاده‌‏ام. امّا چه کنم، آن که فرمانش را نبَرند، اندیشه‌‏اش را نیز از دست دهند.

قسمتی از خطبه‌ی ۲۷ نهج‌‌البلاغه.

 

شرح و نکته: «کودک‌فکران» به تعبیر امام علی _علیه السلام_ فقط در عصر آن امام نبودند که فریفته و مفتون معاویه و عمرو عاص شدند که هیچ قید دینی و آموزه‌ی اخلاقی برای خود قائل نبودند، و خون به دلِ انسان کامل و مولای موحّدان و مقتدای متّقیان کردند، امروزه‌روز نیز «کودک‌فکران» می‌تواند شامل اندک‌افرادی باشد که در لابه‌لای جامعه‌ی ایران، جا خوش کرده‌اند و دولت‌های شَریری چون آمریکا، فرانسه و انگلیس و حتی رژیم جعلی اسرائیل را می‌ستایند و آرزوی غربی‌شدن را در کلّه‌ی‌شان می‌پرورانند و مفتون و فریفته‌ی غربستان‌اند؛ و الگوی‌شان همین سه دولت استعمارگر و چپاولگر است که دستان آلوده داشته و دارند و هنوز نیز با تجارت اسلحه و سوداگری زرّادخانه و سلاح‌فروشی، به غارت و فساد و انباشت سرمایه و تباهی‌ها مشغول‌اند.

 

و در رأس یکی ازین دولت‌ها، فردی «احمق» و نژادپرست قرار دارد که همین دیروز بدین مضمون گفت اگر می‌خواستم و یا بخواهم می‌توانستم با کشتن ۱۰ میلیون نفر از مردم افغان، در افغانستان پیروز شویم. و یا به چهار نماینده‌ی رنگین پوست کنگره‌ی آمریکا _که از وی انتقاد کردند_ گفت به همان کشورهای جُرم‌خیز خود برگردید. و یا به سیاهان آمریکا گفت شما از آفریقای «فاضلاب» به آمریکا آمدید. 

 

کودک‌فکران درون ایران اما، از چنین جُرثومه‌های ننگ‌آور و زورگویان بی‌منطقی چون ترامپ، دفاع می‌کنند و روز می‌شمارند که ایران به دست کثیف ترامپ، بمباران و نابود و انقلاب اسلامی از صفحه‌ی روزگار محو گردد! کودک‌فکری ازین بدتر نداریم.

 

 

تِغک:

اما می‌ماند «تِخک» که درخواستِ شکافت شد:

۱. من این لغت را در حرف «قاف» تلفظ می‌کنم؛ تِقک. چون این‌گونه شنیدم.
۲. تِقک کمی کمتر از گریه است.
۳. عاملش حسرت و دلتنگی و نازک‌دلی است.
۴. بیشتر، از بچه‌ها حادث می‌شود.
این‌که چرا تِقک نامیده شد، چون با حرف مصغّر «ک» تصغیر شد تا کمیِ آن با شدّت گریه سنجش شود.

در فارسی و ادبیات و محاوره‌ها به «تِقک»، هِق‌هِق‌ می‌گویند. که البته با غین (=تِغک) هم نوشته می‌شود. مثل این شعر نوی شاعر نویسنده آقای «نامنی» در وصف مادر، که بخشی از آن را می‌نویسم:

مادر؛
ای زُلال صبور صادقم،
ماندنت را می‌خواستم،
رفتنت را دیدم.
رفتی؟...
ای پناه هِق‌هِق بی‌کسی‌ام،...
ای طعم شیرین شوق.

نامن: نام روستایی است در ۳۰ کیلومتری سبزوار.

 


پاسخم به یک پست:


من با تشکر از مباحثه‌ی روشنگرانه‌ی آرام میان تو و صدرالدین، اما این جمله‌ی شما را نادرست و شتابزده می‌دانم. زیرا ایران با هیچ‌کشوری _منهای آن رژیم جعلی_ نه قطع رابطه کرد و نه جنگ و دعوا دارد. این آنان هستند که زور می‌گویند و در امور ما دخالت می‌کنند و ما را مانند سنگاپور و کره جنوبی و مصر و قبرس وابسته و نوکر می‌خواهند و مطیع. خودت خوب می‌دانی و سواد سیاسی و دینی‌ات هم کم نیست که این ترامپ است که با جهل و احساس زورداشتن! می‌خواهد کدخدای همه‌ی جهان تلقی شود. ایران زیر فشار ابلَه‌هایی چون ‌حاکمان کم‌سواد و بی‌تجربه‌ی امروزی آمریکا و انگلیس و فرانسه‌اند که در فرانسه‌ی مهد آزادی، حتی مردم خود را در پاریس و شهرهای دیگر سرکوب می‌کنند و کشتار و آواره. در برابر ابله، هر عاقلی، مقاومت می‌کند نه جُبن و اطاعت.

 

در مثَل مناقشه نیست

نمی‌توان و نباید در مثَل‌ها که در بحث‌ها و گفت‌وگو‌ها به‌کار می‌رود و در زبان فارسی نیز بسیار پُرکاربرد و مفید است، کشمکش کرد. زیرا مباحث را به انحراف، بیراهه و نِقارافکنی می‌برِد. باری؛ از قضا، مثَل‌ها، بحث‌ها را ساده‌تر، گیراتر، رساتر و فهمیدنی‌تر می‌سازد. یک مثال می‌زنم تا روشن کنم که در مثَل نباید مناقشه (=ستیزه) کرد. احمد شاملو در شعر زیر از مُزد «گورکن» نام برد ولی آزادی آدمی را ستود. اگر بر سر مثَل مناقشه می‌توان کرد باید شاملو را بابت تحقیر و تصغیر مُرده‌شور _که شغل باارزش و دارای ثواب مذهبی، ولی خدشه‌دارشده‌ای است_ نکوهش کرد و نیز او را مورد نقد قرار داد، شغل مرده‌شستن نیز بخشی از آزادی آدمی‌ست. سُروده‌ی شاملو را در زیر می‌نویسم:

 

«هراسِ من، باری،
همه از مُردن در سرزمینی است
که مُزدِ گورکن
از آزادی آدمی
افزون باشد.»

پس؛ در مثل مناقشه روا نیست.

 

نظر محمد عبدی:

در مورد لغت سیمپوش . دارای دو کلمه است : سینه و پوش. پوش یعنی پوشاندن یا پوشنده . با اتصال این دو کلمه و مخفف سازی در اصل سینه پوش است که ترکیبش می شود سینپوش و یا در قلب به میم ن می شود م و تلفظ می گردد سیمپوش که نوعی جامه را می گویند که بالاتنه  را می پوشاند و لایه رویی که تا روی سینه آدمی واقع شده و آویزان می شد و معمولا دکمه نداشت و یا کمتر داشت .البته سیمپوش بخشی از کت و شلوار بود و نیز نوعی پیراهن مانند.

 

پاسخم:

 

چیزی از سیمپوش باقی نگذاشتی. عالی و درست نوشتی. درود داری. بلی، نون در لفظ «سینه‌پوش» قلبِ به میم می‌شود و مخفف آن سیم‌پوش می‌شود. که من در واژگان محلی بر این نظرم که طرز تلفظ الفاظ را باید نگاشت. به سینپوش در فارسی جلیقه هم گفته می‌شود. که محلی می‌شود: جِلزقه. سیمپوش آستین ندارد و روپوش زمستانه است. گویا داراب‌کلایی‌ها به آن «سارفون» هم می‌گفتند. ممنونم.

 

الاغِ لنگِ آسوده

 

به نام خدا. سلام. هفت کولِ (۱۰۹)

شبی نعلبندی و پالانگری

حق خویش خواستند از خری

خر از پای لنگیده و پُشت ریش

بیفْکندشان نعل و پالان به پیش

چو از وام‌داری، خر آزاد شد

بر آسود و از خویش شاد شد

 

شرح دهم و نکته بگویم:

 

نظامی گنجوی درین شعرش دارد این پیام را می‌دهد که پالان‌دوز و نعل‌بند از خر، مزدِ کارشان را طلب کردند. در حالی‌که خر هم لنگ بود و هم پشتش زخم داشت. یعنی نه نعل نیاز داشت و نه پالان. از این‌رو، هم نعل را انداخت و هم پالان را پرت کرد. الاغ با این زرنگی و تدبیر! که دیگر خود را به آن دو نفر، بدهکار و مدیون نمی‌دید، آسوده گردید و شادمان. و لابد از پیش‌شان عرعرکنان جهید و گریخت.

 

نکته:

گاه، انسان‌ها از بس ستمکار، دور از اخلاق و مادّه‌پرست می‌شوند که باید مانند شاعر رجاء بخارایی، در همدردی با الاغ _این حیوان و جُنبنده‌ی بارکش و بلاکِش_ گفت:

اَشرف تویی که در پیِ رنجِ کسان نِیی

گرچه ستم ز خلق به خَروار می‌کِشی

 

سلام

لابد آن دو نفر، از قدرت سلبی بهره جستند جناب حسین. با این داستانک شما و آن شوپه‌ی سنگ‌چِکّلی جناب دکتر عارف‌زاه، یاد قضیه‌ای در سال ۱۳۷۱ افتادم. کلاس درس روابط بین‌الملل دکتر سیدحسین سیف‌زاده بود. بحث از قدرت ایجابی و قدرت سلبی شده بود. یکی پرسید قدرت سلبی دیگه چیست؟ سیف‌زاده که قمی است، با تبسّم گفت: قدرت سلبی مثل رفتار تدافعی راسو. که اگر مثلاً این حیوان این کلاس بیاید و گیر بیفتد، بویی بسیار بد از خود متصاعد می‌کند که دیگر هیچ کس از گندِ تندِ بویش قادر نیست در کلاس بماند و نفس بکشد. داراب‌کلایی‌ها البته به راسو می‌گویند «دَله»، هم‌ریشه‌ی دلیک. که در جایی خواندم حیوانی بسیار مکّار است؛ و گویا باید هم مکر بورزد، چون شکارچی قهّاری است و اهل انفعال نیست، که بد چیزی‌ست این سیاست انفعالی و مُنفعلی.

 

تُرنج زلیخا:

چه حکایتی. جالب. تکان‌دهنده. به قول مسیح و آرش: صد ریشتری. دقیق، قدرت سلبی را با این مثال انتقال دادی. یاد آن تُرنج افتادم که آن زنان در مجلس طراحی‌شده‌ی مهمانی زُلیخا، با کارد، به جای میوه دستشان را بریدند؛ وقتی یوسف (ع) را دیدند. «...وَقَطَّعْنَ أَیْدِیَهُنَّ...» که در آیه‌های ۳۱ و ۳۲ سوره‌ی یوسف آمده است.

 

زبان فارسی: امروز در شفقنا خواندم که قرار است ازین پس رساله‌ها و پایان‌نامه‌های دانشگاه‌ها، بر اساس شاخص‌های فارسی‌نویسی و ادبیات فارسی ارزیابی شوند. از نظر من _که به زبان فارسی هم بسیار علاقه دارم و هم آن را هویت و میراث ایرانی می‌دانم_ چنین گامی از هر نظر ستودنی‌ست. هم زبان فارسی را پاسبانی می‌دهد و هم آن را جهانی می‌کند. امید است، امید، که دست‌کم این قول و قرار، به آن هزاران قول و قرارهای توخالی، که در بایگانی‌ها خاک می‌خورند، و تلَنبارند، دچار نگردد. ان‌شاءالله.

 

سلام جناب آشیخ محمد

به‌زیبایی و درستی نوشتی:
«بگذار خدا دست بِه قَلْبَت بگذارد»

می‌گویم:
در شعری از نامنی خواندم که قسمتی از آن را می‌نویسم:
«معبدِ دل را پاک دار،
تا معبود بیاید
و در آن سُکنیٰ گُزیند.».

 

لغت محلی آچی

تخته‌هایی کلفت و ضخیم بوده از چوب سخت موزی‌دار، تیردار، اِزّاردار. که وقتی مُرده را داخل قبر می‌گذاشتند، آچی را بین دو دیواره‌‌ی قبر، می‌چیدند تا هم خاک روی جسد نیفتد و هم پیکر، آسیب نبیند. تخته‌ی آخر را بعد از گور تلقین، جا می‌گذاشتند، و سپس خاک‌سپاری انجام می‌دادند.

 

الانه، با قالب‌های سیمانی، آچی می‌سازند. معمولاً این سه‌چهار تخته را برخی از خانواده‌ها مانند کفن، از قبل برای خود تهیه و در نِپاربِن یا تَه‌خانه‌بِن یا بومسر نگه‌داری می‌کردند. کاچی هم می‌گویند. البته این‌گونه، تابع قاعده‌ی خاصی نیست، در ادبیات عرب نیز، برخی لغات و تلفظ‌ها «سماعی»ست. بنابراین، با مقداری تلورانس، می‌گذاریم به حساب گونه‌گونی گویش‌ها و لهجه‌ها.

 

خوبی این‌گونه ورود به بحث این است، یک لغت _که گاه ممکن است، تاریخ فرهنگ و آداب و باورهای محل و منطقه باشد_ با شمّ تحقیقی یا تجربی کاویده شود. آنچه درین باره نگاشتی همین ارزش و پاسبانی از میراث را می‌رساند. لغت بعدی: لغت آتی «رِفت» یا «رِفد». هر دو لغت به سکونِ فاء

 

پاسخ به یک پست:

جناب... شما مطلع هستید که برخی از واژگان پرکاربرد را نمی‌توان کنار گذاشت. مانند: انقلاب، تاکسی، اداره، وزارت، ثبت، ورود، خروج، دنیا، قلب، رادیو، تلویزیون، سماور، و شاید هزارها لغت دیگر و حتی خود لفظ «فارسی» که عربی‌ست. بدین ترتیب، منظورم از پاسبانی از زبان فارسی به معنای این نیست زبان پارسی را به عهد قدیم ببریم و مانند آقای کزّازی فقط واژگان ترکیبی و خالص ایرانی و دَری بسازیم. که ممکن هم نیست و گاه رسا و سلیس هم نمی‌باشد.

 

بلی؛  تذکر شما در باره‌ی به‌کارگیری آن لغت وارد است. من معمولاً در جلوی واژگان با بازکردن پرانتز معنا و معادل را می‌نویسم، این‌گونه: (=...). اما تلورانس را یادم رفت معنی‌اش را ذکر کنم. که به معنی مدارا، راوداری، تسامح و بار‌پذیری است. در سازه‌ها هم به‌کار می‌رود. زبان فارسی چنانچه خود می‌دانی، از جمله زبان‌هایی است که قابلیت جذب واژگان را دارد. بگذرم. متشکرم

 

 

اشغالگری و شادکامی!

 

به نام خدا. سلام. هفت کولِ (۱۱۰)

4 مرداد 1398.

یکی از ویژگی‌های تمدن‌ها در گذشته حمله، کشورگشایی، جنگ و قتل‌عام‌ها بود. دولت‌ها خیال می‌کردند هرچه وسیع‌تر باشند، قوی‌ترند و هرچه قساوت بیشتر باشد، خِطّه‌های اشغالی خاضع‌تر. اشغالگری شده بود امتیاز بزرگ تمدن‌ها. حتی روسیه نیز، که سرزمینی گسترده بود _از کریمه تا سیبری_ دست ازین کار ستیزه‌گرانه برنمی‌داشت. استالین جانشین لنین در پایان جنگ جهانی دوم، با ۲۰۰ هزار سرباز ترک و تاجیکِ «ارتش سرخ» به آلمان حمله برد و برلین را تصرف کرد.

 

گویا آنقدر این‌کار جاذبه! داشته که حتی فقیه‌السلطنه، شاهزاده‌ی قاجاری _که سال‌ها فرماندار قزوین بوده_ از اشغال آلمان به امر استالین خوشحالی کرده و این‌چنین سروده:

به سرپرستی حزب پرافتخار لنین

ز پا درآمد برلین به دست استالین

 

نمی‌دانم این تیپ شاهزاده‌ها و شاه‌دوست‌ها و اشخاص و افراد و آحاد، وقتی ایرانِ عصر رضاخان میرپنج، در ۳ شهریور ۱۳۲۰، از شمال و جنوب، چهارروزه به اشغال روس و انگلیس و متفقین! درآمده بود، چه حالی داشتند. خوشحال یا نگران؟ ارتش مجهز و شخصی‌شده‌ی! رضاخان _که فقط دلیر بوده مردم‌ و هم‌وطنان خود را با بی‌رحمی و قساوت و خون‌ریزی میخ‌کوب کند و مخالفان و بزرگان و روشنفکران این مملکت را سرکوب‌_ در دَم، در برابر اشغالگران خارجی فروپاشید، از هم گسیخت و «به سرعت متلاشی» و حتی منحل گردید. ارتشی که ملی نبوده، بلکه فقط مزدور، مواجب‌گیر سلطنت و پلیس‌مخفی رژیم جبّار بوده، تا استبداد وحشتناک رضاخانی را حفظ کند و تاج پهلوی را محفوظ. بگذرم.

Notes ۰
پست شده در يكشنبه, ۲ تیر ۱۳۹۸
بازدید ها : ۴۳۴
ساعت پست : ۰۵:۰۵
مشخصات پست

مدرسه فکرت ۴۱

ابراهیم طالبی  | دامنه دارابی

مجموعه پیام‌هایم در مدرسه فکرت

قسمت چهل و یکم

 
دیدار با دو رانده‌شده!
 
به نام خدا. سلام. هفت کولِ (۹۲)
نیمروزِ امروز که از خاوه با چندپاره شِبه‌مصاحبه، بلاخره به قم و خانه بازگشتم؛ با خود از جنوبِ خاوری، هم کوله آوردم و هم توشه. کمی از کوله و کمی از توشه برمی‌دارم و بازمی‌گویم که از خیل و انبوهِ آن فعلاً درگذرم.
 
 
یکی _که تو باشی آقا_ متهم شدی عدالتِ خدا را مُنکری. و دیگر آن‌که، رسم مُراد و مُریدی را برهم زدی. یکی دیگر هم _که تو باشی آقا_ متهم شدی عدالت نظام را زیر تیغ سؤال بردی و پیکر کشور و سیاست را مجروح ساختی. و دیگر این‌که از سرِ «ساده‌لوحی» می‌خواستی نااهلان و نامَحرمان را بر سر سفره‌ی نظام بیاوری.
 
 
تو ای آقای اولی به شاگردانت یاد می‌دادی دین را دکّان نکنید. مرا بُت نسازید. و بدانان می‌آموزانْدی که اعتقاد مثل عشق دردسرها دارد زیرا احتمال می‌دادی شاید جنس عشق و اعتقاد یکی باشد و ما نمی‌دانیم. تو ای آقای دومی به شاگردانت می‌آموختی دین را دنیا و مَلعبه نکنید. مرا مطیع محض فرض نکنید. و بدانان می‌فهمانْدی که از میان حقیقت و مصلحت نباید فقط تن به مصلحت داد و حقیقت را کتمان کرد.
 
 
هر دو اما رانده و رنده‌، شدید. یکی از شما دوتا آقا، از سوی برخی علمای عصر صفویه‌ی اصفهان و قدرت فائق. و دیگری از سمت برخی از علمای عصر معاصر قم و قدرت حاضر. هر دو ولی، به یک جغرافیا، از جانب حصار قدرت، تبعید و بیرون رانده شدید، یکی در حبس و حصر کوه و کهَک و دیگری در حبس و حصر خاوه و بیتِ خودت. و من، به آن پیشگاه‌تان بودم؛ هم، از «کهک‌»تان عکسی انداخته‌ام، و هم از «خاوه‌»ی‌تان؛ در کهک، منزلگاه تو را ای حکیمِ متفکر، مرحوم ملاصدرا، به تصویر کشانده‌ام. و در خاوه، خانه‌‌ی تو را ای فقیه مُتضلّع، مرحوم منتظری که گه‌گاه در آن می‌بایست می‌بودی. و من شما دو آقا و دو فقیه در حصر را، اما بُت و هرگز مقدّس و بی‌چون‌وچرا نمی‌سازم. بگذرم. ۱۸ تیر ۱۳۹۸.
 
 
بر فراز فُردو
 
به نام خدا. سلام. هفت کولِ (۹۳)
پنجاه‌شصت کیلومتر به جنوبِ شرق قم برانی، به فُردو می‌رسی؛ روستایی ییلاقی و خنک در دامنه‌ی کوه، با مردمانی مردم‌دوست، سخت‌کوش، ایمان‌ورز و کشاورز در شیار کوهستان سرد. کوهی که از دو کوه سر به آسمان کشیده‌ی «مامو» و «پلنگ‌آبی» رشته و ریشه می‌گیرد. دِهی خوشگوار با باغات بادام، خرمالو، زردآلو، گیلاس و گردو.
 
 
یک قمی که دائم از ۱۵ خرداد تا ۱۵ مرداد داغی هوای ۴۴ درجه به بالا و پایین را بر پوست و گوشتش لمس می‌کند، خُنَکای خوبِ فُردو را، به‌ولَع و طمع، در اعماق تنش فرو می‌بَرد تا از تابش دمای دَم‌آور و به قول داراب‌کلایی‌ها «توتِم‌سُوچکه»ی قم، انتقام! بگیرد. و من، حسابی خنک شده بودم، به‌ویژه وقتی هر چندبار، یک بار چشمم را به دماسنج هوای بیرون ماشین می‌دوختم. چیزی در حدود نصفِ دمای قم در دَم‌دمای نیمروز. بیشتر بخوانید ↓
دیدن یا نوشتن نظرات : ۱
پست شده در يكشنبه, ۲ تیر ۱۳۹۸
بازدید ها : ۴۳۴
ساعت پست : ۰۵:۰۵
دنبال کننده

مدرسه فکرت ۴۱

ابراهیم طالبی  | دامنه دارابی
مدرسه فکرت ۴۱

مجموعه پیام‌هایم در مدرسه فکرت

قسمت چهل و یکم

 
دیدار با دو رانده‌شده!
 
به نام خدا. سلام. هفت کولِ (۹۲)
نیمروزِ امروز که از خاوه با چندپاره شِبه‌مصاحبه، بلاخره به قم و خانه بازگشتم؛ با خود از جنوبِ خاوری، هم کوله آوردم و هم توشه. کمی از کوله و کمی از توشه برمی‌دارم و بازمی‌گویم که از خیل و انبوهِ آن فعلاً درگذرم.
 
 
یکی _که تو باشی آقا_ متهم شدی عدالتِ خدا را مُنکری. و دیگر آن‌که، رسم مُراد و مُریدی را برهم زدی. یکی دیگر هم _که تو باشی آقا_ متهم شدی عدالت نظام را زیر تیغ سؤال بردی و پیکر کشور و سیاست را مجروح ساختی. و دیگر این‌که از سرِ «ساده‌لوحی» می‌خواستی نااهلان و نامَحرمان را بر سر سفره‌ی نظام بیاوری.
 
 
تو ای آقای اولی به شاگردانت یاد می‌دادی دین را دکّان نکنید. مرا بُت نسازید. و بدانان می‌آموزانْدی که اعتقاد مثل عشق دردسرها دارد زیرا احتمال می‌دادی شاید جنس عشق و اعتقاد یکی باشد و ما نمی‌دانیم. تو ای آقای دومی به شاگردانت می‌آموختی دین را دنیا و مَلعبه نکنید. مرا مطیع محض فرض نکنید. و بدانان می‌فهمانْدی که از میان حقیقت و مصلحت نباید فقط تن به مصلحت داد و حقیقت را کتمان کرد.
 
 
هر دو اما رانده و رنده‌، شدید. یکی از شما دوتا آقا، از سوی برخی علمای عصر صفویه‌ی اصفهان و قدرت فائق. و دیگری از سمت برخی از علمای عصر معاصر قم و قدرت حاضر. هر دو ولی، به یک جغرافیا، از جانب حصار قدرت، تبعید و بیرون رانده شدید، یکی در حبس و حصر کوه و کهَک و دیگری در حبس و حصر خاوه و بیتِ خودت. و من، به آن پیشگاه‌تان بودم؛ هم، از «کهک‌»تان عکسی انداخته‌ام، و هم از «خاوه‌»ی‌تان؛ در کهک، منزلگاه تو را ای حکیمِ متفکر، مرحوم ملاصدرا، به تصویر کشانده‌ام. و در خاوه، خانه‌‌ی تو را ای فقیه مُتضلّع، مرحوم منتظری که گه‌گاه در آن می‌بایست می‌بودی. و من شما دو آقا و دو فقیه در حصر را، اما بُت و هرگز مقدّس و بی‌چون‌وچرا نمی‌سازم. بگذرم. ۱۸ تیر ۱۳۹۸.
 
 
بر فراز فُردو
 
به نام خدا. سلام. هفت کولِ (۹۳)
پنجاه‌شصت کیلومتر به جنوبِ شرق قم برانی، به فُردو می‌رسی؛ روستایی ییلاقی و خنک در دامنه‌ی کوه، با مردمانی مردم‌دوست، سخت‌کوش، ایمان‌ورز و کشاورز در شیار کوهستان سرد. کوهی که از دو کوه سر به آسمان کشیده‌ی «مامو» و «پلنگ‌آبی» رشته و ریشه می‌گیرد. دِهی خوشگوار با باغات بادام، خرمالو، زردآلو، گیلاس و گردو.
 
 
یک قمی که دائم از ۱۵ خرداد تا ۱۵ مرداد داغی هوای ۴۴ درجه به بالا و پایین را بر پوست و گوشتش لمس می‌کند، خُنَکای خوبِ فُردو را، به‌ولَع و طمع، در اعماق تنش فرو می‌بَرد تا از تابش دمای دَم‌آور و به قول داراب‌کلایی‌ها «توتِم‌سُوچکه»ی قم، انتقام! بگیرد. و من، حسابی خنک شده بودم، به‌ویژه وقتی هر چندبار، یک بار چشمم را به دماسنج هوای بیرون ماشین می‌دوختم. چیزی در حدود نصفِ دمای قم در دَم‌دمای نیمروز. بیشتر بخوانید ↓
ابراهیم طالبی  | دامنه دارابی

مجموعه پیام‌هایم در مدرسه فکرت

قسمت چهل و یکم

 
دیدار با دو رانده‌شده!
 
به نام خدا. سلام. هفت کولِ (۹۲)
نیمروزِ امروز که از خاوه با چندپاره شِبه‌مصاحبه، بلاخره به قم و خانه بازگشتم؛ با خود از جنوبِ خاوری، هم کوله آوردم و هم توشه. کمی از کوله و کمی از توشه برمی‌دارم و بازمی‌گویم که از خیل و انبوهِ آن فعلاً درگذرم.
 
 
یکی _که تو باشی آقا_ متهم شدی عدالتِ خدا را مُنکری. و دیگر آن‌که، رسم مُراد و مُریدی را برهم زدی. یکی دیگر هم _که تو باشی آقا_ متهم شدی عدالت نظام را زیر تیغ سؤال بردی و پیکر کشور و سیاست را مجروح ساختی. و دیگر این‌که از سرِ «ساده‌لوحی» می‌خواستی نااهلان و نامَحرمان را بر سر سفره‌ی نظام بیاوری.
 
 
تو ای آقای اولی به شاگردانت یاد می‌دادی دین را دکّان نکنید. مرا بُت نسازید. و بدانان می‌آموزانْدی که اعتقاد مثل عشق دردسرها دارد زیرا احتمال می‌دادی شاید جنس عشق و اعتقاد یکی باشد و ما نمی‌دانیم. تو ای آقای دومی به شاگردانت می‌آموختی دین را دنیا و مَلعبه نکنید. مرا مطیع محض فرض نکنید. و بدانان می‌فهمانْدی که از میان حقیقت و مصلحت نباید فقط تن به مصلحت داد و حقیقت را کتمان کرد.
 
 
هر دو اما رانده و رنده‌، شدید. یکی از شما دوتا آقا، از سوی برخی علمای عصر صفویه‌ی اصفهان و قدرت فائق. و دیگری از سمت برخی از علمای عصر معاصر قم و قدرت حاضر. هر دو ولی، به یک جغرافیا، از جانب حصار قدرت، تبعید و بیرون رانده شدید، یکی در حبس و حصر کوه و کهَک و دیگری در حبس و حصر خاوه و بیتِ خودت. و من، به آن پیشگاه‌تان بودم؛ هم، از «کهک‌»تان عکسی انداخته‌ام، و هم از «خاوه‌»ی‌تان؛ در کهک، منزلگاه تو را ای حکیمِ متفکر، مرحوم ملاصدرا، به تصویر کشانده‌ام. و در خاوه، خانه‌‌ی تو را ای فقیه مُتضلّع، مرحوم منتظری که گه‌گاه در آن می‌بایست می‌بودی. و من شما دو آقا و دو فقیه در حصر را، اما بُت و هرگز مقدّس و بی‌چون‌وچرا نمی‌سازم. بگذرم. ۱۸ تیر ۱۳۹۸.
 
 
بر فراز فُردو
 
به نام خدا. سلام. هفت کولِ (۹۳)
پنجاه‌شصت کیلومتر به جنوبِ شرق قم برانی، به فُردو می‌رسی؛ روستایی ییلاقی و خنک در دامنه‌ی کوه، با مردمانی مردم‌دوست، سخت‌کوش، ایمان‌ورز و کشاورز در شیار کوهستان سرد. کوهی که از دو کوه سر به آسمان کشیده‌ی «مامو» و «پلنگ‌آبی» رشته و ریشه می‌گیرد. دِهی خوشگوار با باغات بادام، خرمالو، زردآلو، گیلاس و گردو.
 
 
یک قمی که دائم از ۱۵ خرداد تا ۱۵ مرداد داغی هوای ۴۴ درجه به بالا و پایین را بر پوست و گوشتش لمس می‌کند، خُنَکای خوبِ فُردو را، به‌ولَع و طمع، در اعماق تنش فرو می‌بَرد تا از تابش دمای دَم‌آور و به قول داراب‌کلایی‌ها «توتِم‌سُوچکه»ی قم، انتقام! بگیرد. و من، حسابی خنک شده بودم، به‌ویژه وقتی هر چندبار، یک بار چشمم را به دماسنج هوای بیرون ماشین می‌دوختم. چیزی در حدود نصفِ دمای قم در دَم‌دمای نیمروز. بیشتر بخوانید ↓
بار چندمم بود که به فُردو رفتم؛ آخه این دِه، بُعدی جهانی یافته، رنگی الهی گرفته، بانگی آسمانی برداشته و با ۱۱۷ شهید رعنا و رخش دفاع هشت‌ساله‌ی رهایی‌بخش در صدر گیتی جای گرفته است. با دو مادری که در بنای یادمان گلزار شهیدان فُردو، در گوشه‌ایی آرام نشسته بودند گپ و گفتی کردم، فوری گفت البته ۱۱۸ شهید داریم، یکی هنوز گمنام است. آن دیگر مادر که مرا در گپ و گفت گرم گرفت، به وسط گپ‌مان آمد و گفت: سه تا مفقودالاثر هم داریم آقا. روشن سازم این فُردو با آن سایتِ هسته‌ای فُردو، فرق می‌کند. حیف که امنیت، غیرت و حَمیت نمی‌گذارد، وگرنه آن سایت را هم وصف می‌کردم. سایتی که بر خلاف این فُردو _که در فراز است_ در اعماق است. و پا در مسیرش بگذاری و چرخ بر جادّه‌اش، در دیدِ دوربینی.
 
 
هر دو فُردو البته در قم است، یکی در جنوب و آن دیگری در «...» . بگذرم و بماند. و فقط بگویم که فقط اسم آن سایت _که سانتریفیوژها را به دَور و گردون می‌رساند تا دوران و گَردون ما را غنی کند و غنا سازد_ از همین فُردو، نام گرفته است؛ شهدای فُردو. صلوات ندارد؟ دارد. از چندین عکسی که انداختم، دو عکس را در زیر می‌گذارم؛ اولی مزار شهدای فُردو که در دامنه‌ی شرق روستاست و دوّمی فضای روستای فُردو که در دامنه‌ی غرب قرار دارد؛ فاصله‌ی دو دامنه‌ی شرقی و غربی در حد یک شیار چندمتری است که آکنده است از درختان مُثمر به دستان مردمانی باثمَر.
 
 

سلام آقا رضا

بلی؛ آل احمد اورازان را که در دامنه‌ی بالایی طالقان جا خوش ساخته، خوب وصف کرده است. خُب؛ خدا قلم را برای همین‌ آفریده است که با آن... .


سلام آقا مرتضی

آقا ممنونم که هم می‌نگری و هم می‌نگاری. سیاسی‌میاسی بلد نیستم ولی!

تبعید واژه‌ای عربی‌ست، یعنی دورانداختن، یا دورنگه‌داشتن. حالا یا در جغرافیا تبعید می‌کنند و یا در حوزه‌ی فکر و یوتوپیا. مهم، دورکردن است! و گوشه‌گذاشتن!

 


سلام آق‌سیدمحمد

شما چون وکیل هستی واژه‌ها را در دستگاه حقوقی می‌بری و این عالی‌ست. سه‌جمله آمدی، ولی عالی آمدی!

شما یاد میرحسین افتادی، ولی من یاد ابوذر غفاری؛ که به امر خلیفه‌ی ۳، در ربَذه تبعید شد؛ صحرایی سوزان و خشن و تفتان. و در همان‌جا، جان را در راه امام علی _علیه‌السلام_ به جان‌آفرین داد تا به عثمان بن عفّان «نه» گفته باشد.

البته اگر ذهن و خیال را به احمدآباد کرج، کج می‌کردی، می‌گفتم آن نخست‌وزیر به امر ملوکانه‌ی پهلوی و کودتای آمریکایی ۲۸ مرداد در قلعه‌اش، تبعید شد و از سیاست به‌دور! مصدق را می‌گویم؛ محمد!

 

 

قندان در دَلَند

به نام خدا. سلام. هفت کولِ (۹۴)

از مشهد مقدّس که برمی‌گردی، دوست می‌داری دست‌کم در سه سایه‌سار، دَم بزنی و تن و روح به استراحت سِپُری؛ بابااَمانِ بجنورد، جنگلِ گلستان و اُتراقِ قُرُق. اولی از سمت مشهد که می‌آیی بعد از تونل، پیش از پنج‌کیلومتری بجنورد. دومی بعد از تونل و استراحتگاه دشت که گوشتش زنده و کبابش تازه است. و سومی بعد از علی‌آباد کتول، میان فاضل‌آباد و شهر گرگان همان «استرآبادِ» آبای‌مان. هرسه‌جا، حسّ و حال مخصوص به خود دارد. و من طیِ بیش از چهل‌باری که به زیارت امام رضا _علیه‌السلام_ شتافتم، سعی کردم ازین سه مکان برین، حظّی _هرچند کوتاه و فِی‌الفور_ ببرم. اما اینجا، سر سخن من، سمت قندان در «دَلَند» است.

 

اگر از آن دسته کسان باشی که در مسافرت، پیِ مسجد شیک و تمیز هم می‌گردی و سعی می‌داری نمازت تأخیر، تعطیل و توقیف نشود، بلکُم توقیت گردد (=سرِ وقت اقامه گردد)، حالا یا پس از شکم، و یا پیش از شکم (به قول طنز راسخِ رایج: اول نماز! پس از غذا!)، مسجدِ زیبای بینِ راهی دَلَند را از دست نمی‌دهی. که در هر دو سمت بلوار این شهرِ گذری استان گلستان، دو مسجد قشنگ با دو گلدسته‌ی رفیع و بلند، تو را به خود فرامی‌خواند و غرقِ تماشای خود می‌سازد.

 

مسجد ضلع شمالی بلوار دَلَند، یعنی از مشهد که بازمی‌گردی سمت راستِ جاده، مسجدش علاوه بر امکانات معنوی و بهداشتی و بازبودن در طول شبانه‌وروز، چای و آب‌جوش صلواتیِ تَرِ تمیز هم دارد.

 

من از مشهد که برمی‌گردم، معمولاً این فضای دلآرم را از کف نمی‌دهم. کیفِ آن کثیر است. تن را از خستگی به‌در می‌برد. ازین‌رو، از مشهد که بازمی‌گشتم وارد حیاط بزرگ مسجد شدم که همیشه میزی دراز، بساط است با قندان و قند و استکان و نعلبکی با مدیریت مردی خوش‌خُلق و خلیق، آقای حاج حسین خزلی. در دو عکسی که انداختم و در زیر می‌گذارم این فضای صمیمی، دیدنی‌ست.

 

اما حکمتِ قندان دَلَند چیست؟ درین است که پایه‌ی قندان به میز، پیچ است تا خدای ناکرده کسی از سر اشتباه و انتباه! قندان و قند را ناغُفلی! «تَک» نزند! جلّ‌الخالق. در جبهه هم، این «تک»زدن‌های کمپوت سیب و کنسرو لوبیا با قارچ _به شوخی و جدّ و خنده_ جاری بوده. و در عکس، قندان را در وضعی مشاهده می‌کنی که از دستِ مگس و پشه، زیر تاسِ «رویی» جا خورده است.

 

من تجربه داشتم که قندان را نباید بلند کنم. زیرا یک‌شب در چندسال قبل، خواستم بلندش کنم که قندش را به همراهان تعارف کنم، دیدم قندان مانند یک آهن‌ربای چندکیلویی به میز چسبیده است، عین وزنِ یک کلوخ در مرّیخ! و مشتری! و شاید هم زُهره (=ناهید).

 

راستی چرا دست‌شویی‌ها، همان مُستراح‌ها و توالت‌های تُوراه‌، این‌قدَر کثیف است؟ آیا به ایرانی با این‌همه تبار و کهن‌دیاری _با هر دین و آیین و مرام و مسلکی_ می‌آید که تخلیه‌گاهش تااین‌حد، آلوده و آزُرده باشد؟! آخه، هر دو سوی آن چنین است؛ چه مردانه، چه زنانه! بگذرم ازین زمینه درین زمانه! ۱۹ تیر ۱۳۹۸.

 

مسجد شهر دلند استان گلستان. اردیبهشت 1397.

 

حاج حسین خزلی. متولی مسجد شهر دلند استان گلستان. این مرد مؤمن به مسافرین و نمازگزاران چای صلواتی هدیه می کند

 

سلام علیکم

به نام خدا.
از جناب حجت‌الاسلام آشیخ مالک ممنونم که مرا به گروه دعوت کردند. از راه‌اندازی این گروه در فضای مَجازی و در پیام‌رسان «ایتا» خرسندم. امیدوارم به لطف و کرَم حق‌تعالی، بتوانم نوشته‌هایی برجای بگذارم که بازتاب آن برای من در قیامت، توشه‌ایی باشد تا پیشگاه خدای تعالی خجل نمانم و شرمنده‌ی اسلام، انقلاب و اهل‌بیت _علیهم‌السلام_ نباشم. با آرزوی سلامتی و سربلندی برای مدیر بزرگوار گروه و تمامی اعضا. التماس دعا. ۱۹ تیر ماه ۱۳۹۸.

 

یک صحن، که «آزادی»ست

 

به نام خدا. سلام. هفت کولِ (۹۵)

صحن آزادی را دوست می‌دارم؛ زیاد. تنها نامگذاریی که، درست از آب درآمد؛ آزادیِ بدونِ ولنگاری. این صحن، حرم رضوی را درخشنده می‌دارد. چون خورشید شرق ازین سمت متولد می‌شود و تا ظهر بر آن می‌تابد و غروب که سر رسَد در صحن غدیر در ضلع غربی حرم، ناپدید می‌گردد. و ماه، بر آسمان مشهد تابان می‌گردد.

 

صحن آزادی را فقط برای طلوع آفتاب دوست نمی‌دارم، زیرا از نگاه من چهار چیز دیگر هم بر آن اضاف دارد: ۱. قبر استاد محمدتقی شریعتی، ۲. حوض وسط با صندلی‌های سنگی خُنک، ۳. درگاه عارفان به روی مَضجع شریف و ۴. این صحن، سمتی قرار دارد که وارد بارگاه می‌شوی ادب ورود را پاس می‌داری؛ زیرا فروتنی را رعایت کرده‌ای؛ از بالاسر، سمت امام نرفته‌ای، درست از پایین پا، راه را با تواضع و ادب پیموده‌ای.

 

اما سخن من این هم هست: وقتی ۵ دی ۹۶، از متصدی حجره‌ی ۱۷۱ صحن آزادی خواسته بودم، راهم دهد تا سرِ قبر مفسر «تفسیر نوین» استاد محمدتقی شریعتی، زانو زنم، با بی‌اندازه کم‌ادبی، ردّم کرد و گفت اینجا دفتر امانات و اشیاء قیمتی! شد و هیچ زایری حق ندارد، وارد گردد. به او اعتراضی خاموش کرده و خودم را به دفتر ثبت انتقادات حرم _که در دوره‌ی تولیت حجت‌الاسلام رئیسی خیلی خوب راه افتاد_ رساندم و متن اعتراضم را نوشتم. و چند روز بعد آن سال به قم بازگشتم که خود شاهد بودم تظاهرات ۷ دی را فراخوان زده بودند که به اعتراضات کور در کشور تبدیل شده بود. بگذرم.

 

مشهد که بودم باز رفتم سراغ همان حجره‌ی ۱۷۱ که عرض ادب کنم و آداب بجا بیاورم. دیدم گویا نوشته‌ی انتقادی‌ام در دی ۹۶، تأثیر کرد. متصدی بااخلاقی آنجا بود. نه فقط احترام‌آمیز رفتار می‌کرد، حتی پیشنهادم را قبول کرد که با گوشی‌ام، عکسی از قبر بیندازد. و انداخت. در زیر هر دو عکس را می‌گذارم. هم تصویری که از دستخط نامه‌ی انتقادی‌ام به حرم، در دی ۹۶ انداخته بودم. و هم عکس قبر پدر دکتر علی شریعتی _ که به «سقراط خراسان» مشهور بود_ و متصدی غرفه برای من گرفت.

 

در آن متن انتقاد بر روی کاغذ فرم مخصوص دفتر انتقادات حرم، این دو نکته را برجسته ساخته بودم. یکی این‌که چرا قبر استاد محمدتقی شریعتی باید به روی زائرین مسدود باشد. و دیگر این‌که یادآوری کردم علمای عارف بزرگی داشتیم که به خود جرأت نمی‌دادند پا را از صحن آزادی، فراتر بگذارند و وارد بارگاه شوند. زیرا برین نظر بودند لایق نیستند خود را کنار قبر حضرت رضا _علیه السلام_ برسانند؛ شرمسارِ حضور بودند. به جای آن، زائرین حرم را احترام می‌کردند تا زیارت حساب شود و ثواب برده باشند. بعد در سایتم متنی نوشته بودم با عنوان حرم رضوی را سیاسی جناحی نکنید!

 

بگذرم. با آن‌که دیدم هنوزم غرفه‌ی ۱۷۱ دفتر اشیاء قیمتی و امانات، باقی مانده است، اما رفتار غرفه‌دار جدید، بسیار دگرگون‌، بود و آن متصدی بدرفتار که گویا دیگر آنجا نبود. من، دوره‌ی آقای رئیسی را در حرم‌داری، بهتر از عصر واعظ طبسی دیده‌ام.

 

بلاخره؛ مشهد _به قول دکتر شریعتی «شهر شهادت»_ را با این حسِ قشنگ، به قم بازگشتم. آری؛ یک صحن، که الحق «آزادی»ست. ۲۰ تیر ۱۳۹۸.

 

سنگ قبر مفسر قرآن استاد محمدتقی شریعتی پدر مرحوم دکترعلی شریعتی. حرم امام رضا. 8 اردیبهشت 1397. صحن آزادی غرفۀ 171. عکاس: متصدی حُجره 171 به درخواست دامنه

 

متن انتقاد.

 

سلام جناب دکتر عارف‌زاده

بسیار خوب. من آماده‌ام. زیرا زیاد از محلی‌نویسی‌هایت خط و ربط می‌گیرم. گرچه خطی‌مَطّی نیستم! جدا از سلامت گفتار، جداً سلامتِ رفتاری شما، مِه وِسّه جاذبه و جذَبه دارد. بلی؛ خیلی هم خوب، پس هر وقت فرصت دست داد «هِرِس هاشِّم» رِه بشکاف.

 

فقط یک گرا بدم که متضاد است. هرچند می‌دانم خود یک زاویه‌یاب حسابگر و دقیقی. و من زاویه‌یاب را _که به «گرا» نیاز دارد و باید از دیدبانِ خط مقدّم آن را بگیری و تنظیم کنی روی توپ و خمپاره_ در هفت‌تپه طی یک‌هفته، آموزش دیدم. چه عصری بود آن عصر. پس منتظرم بگی که «هِرِس هاشِّم» چیست.

 

با آیه (1 مکرر)

به نام خدا. سلام علیکم.

آیه‌ی ۲۴ جاثیه پیامی ژرف در بر دارد. حرف از کسانی است که پندار خود را ملاک کرده‌اند و منکر معادند. آنان مدعی‌اند فقط دهر، آنان را از  بین می‌برَد و حیاتی جز دنیا وجود ندارد. نفی معاد از روی پندار باطل و واهی بی‌هیچ علم و دلیلی؛ که آیه، نگرش آنان را ظنّ و گمانی بیش نمی‌داند.

 

نکته:

فرق دَهر با زمان، درین است که دهر فقط بر مدت طولانی دلالت دارد، اما زمان شامل مدت کوتاه و طولانی هر دو است.

 

تبرّک آیه:

وَقَالُوا مَا هِیَ إِلَّا حَیَاتُنَا الدُّنْیَا نَمُوتُ وَنَحْیَا وَمَا یُهْلِکُنَا إِلَّا الدَّهْرُ وَمَا لَهُمْ بِذَلِکَ مِنْ عِلْمٍ إِنْ هُمْ إِلَّا یَظُنُّونَ.

 

جامه‌ی زن!

 

به نام خدا. سلام. هفت کولِ (۹۶)

گویا برای زنان، نه فقط همیشه، مردانِ حرّاف و پرگو، تعیین‌تکلیف می‌کنند و برای همه‌ی امور ریز و درشت‌شان فِرط‌فِرط حرف می‌زنند و خیال می‌بافند و حکم می‌دهند و نهی می‌تراشند و یک و دو می‌نمایند، بلکه در درازای تاریخ نیز دست‌مایه‌ی تحقیر می‌شده‌اند؛ حتی در کارزارها. می‌گویید نه، حکایت سوم باب یکِ گلستان سعدی را مثال می‌آورم. آنجا که شیخ اجَل سعدی آورده‌است: «...آورده‌اند که سپاه دشمن بسیار بود و اینان اندک. جماعتی آهنگ گریز کردند، پسر نعره زد و گفت ای مردان بکوشید یا جامه‌ی زن بپوشید.»[!!!]

 

اشاره: وقتی آن جماعت پا‌به‌فرار گذاشته، این نهیبِ پسر را شنیدند بر خود خیلی ننگ دانستند که به زنان تشبیه شدند. ازین‌رو سعدی در دنباله‌ی آن می‌نویسد: «سواران را به گفتنِ او تهوّر زیادت گشت و به یکبار حمله آوردند.»

 

شرح: شرح من اینجاست؛ اینجا، روی این نعره: «ای مردان بکوشید یا جامه‌ی زن بپوشید.» یعنی حال که دارید از نبرد می‌گریزید، برازنده است به شما بگویم لباس زنانه بپوشید! کنایه ازین‌که چون مثل زن‌ها می‌هراسید، پس ننگ است که لباس مردان بر تن‌تان باشد، همان جامه‌ی زن بر شما بِه. بر آنان این کنایه‌ی سنگین گران آمد و به قول سعدی تهوُّر زیادت گشت؛ یعنی دلیر شدند و شجاعانه به نبرد با دشمن بازگشتند. نکته: طعنه‌ی جامه‌ی زن، گوییا چه بی‌باک می‌کند گریزپاهان را..

 
با آیه (2)
 
۲. لَوْ أَنْزَلْنَا هَذَا الْقُرْآنَ عَلَى جَبَلٍ لَرَأَیْتَهُ خَاشِعًا مُتَصَدِّعًا مِنْ خَشْیَةِ اللَّهِ وَتِلْکَ الْأَمْثَالُ نَضْرِبُهَا لِلنَّاسِ لَعَلَّهُمْ یَتَفَکَّرُونَ.
 
اگر این قرآن را بر کوهى فرو فرستاده بودیم، بى‏‌شک آن را از ترس خداوند خاکسار و فرو پاشیده مى‌‏دیدى، و اینها مثلهایى است که براى مردم مى‏‌زنیم باشد که اندیشه کنند. (آیه‌ی ۲۱ سوره‌ی حشر، ترجمه‌ی خرمشاهی)
 
 
این آیه یک مثال تخیّلی می‌زند و می‌خواهد امر قرآن را بزرگ جلوه دهد. چون‌که قرآن، شامل معارف حقیقی و اصول شرایع است. یعنی اگر قرآن را بر کوهِ بزرگ‌هیکل نازل می‌کردیم، از خشیتِ خدا متلاشی می‌شد. از نظر علامه طباطبایی، این مثال برای آن است تا حکم کلی دهد و بگوید این امر در همه‌ی موارد جاری است، زیرا انسان باید برای کمالات و رستگاری به قرآن چنگ بزند. و در آخر آیه نیز، تعلیل آمده‌است، یعنی تا این‌که مردم در آن اندیشه کنند.
 
 
با امام هشتم (۶)
 
امام رضا _علیه‌السلام_ سخنان فراوانی دارد که در تاریخ اسلام به ثبت رسیده است. خصوصاً توسط عالم پرهیزگار شیخ صدوق در کتاب «عیون اخبار الرضا» که درباره‌ی زندگانی، دوران و سخنان امام رضاست. خوشبختانه من توفیق داشتم، هفت‌هشت سال پیش، تمام این کتاب گرانسنگ را بخوانم. متنی گیرا و جاذب دارد و شیخ صدوق با فراست آن را تدوین و در ۶۹ باب، تبویب (=باب‌بندی) کرده است.
 
 
اینک از شرح عیون می‌گذرم، فقط سه سخن امام رضا را می‌‌نویسم. امید است بر دلِ دلدادگان روَد.
 
۱. فهمَنده‌ی حدیث باشید، نه فقط روایتگر آن. ۲. خداوند  نه با اِکراه اطاعت می‌شود و نه با غلبه، معصیت می‌گردد. ۳. برای دانستن، سؤال کن نه برای مغلوب‌ساختن دیگران.
 
 
سید علی‌اصغر:
سلام 
سه درس آموختنی و دریافتنی .
در درس اول مهمترینش این است که چگونه حدیث را بفهمیم ؟ 
دو درس دیگر هم الهام بخش .
 
 
پاسخم به سید علی‌اصغر:
 
سلام و سپاس
فهم به «درک‌کردن» گفته می‌شود و با دانش مقداری عمیق فرق دارد. به شما اگر بر فرض بگویم ۱۹ تا از چشمه‌ی جنگل داراب‌کلا خشکیده و تخریب شده، هم درجا n بار از ناراحتی کلافه می‌شوی و هم فهم و درک می‌کنی که این خبر تا چه میزان خسارت‌بار و ناگوار و دلخراش است. این را گفتم تا فرق فهم و صِرفِ دانستن را گفته باشم.
 
 
فهمی که امام رضا _علیه‌السلام_ تأکید کردند همین است. یعنی باید درک کرد که چرا مثلاً ایشان به رمز و راز در نیشابور گفتند لا اله الا الله «حِصن» اسلام است و هر کس داخل این حصن شود، رستگار. دانستن یک چیزی است، ولی فهم، چیزی فراتر از آن. من به ژرفای دانش، فهم می‌گویم؛ یعنی فرارفت.
 
 
همین که از میان این‌همه پست‌ها، شما روی این پست ایستادی و برداشت کرده‌ای و فهم خود را بیان نموده‌ای، این همان فهم و رفتن به سمت فراسوی روایت و حدیث است.
 
 
البته در معنای تخصصی‌تر، فهمِ اصل حدیت، نیازمند علوم هم‌پیوند هم هست، مثل علم رجال، علم ادبیات عرب. مهم این است شما روی ترجمه‌ی فارسی حدیت و روایت فکر و فهم کنی. مثلاً پدیده‌ی عصر عاشورا را چقدر می‌فهمی، و چه حالی آن هنگامه داری؟ همان حال و ادراک، فهم است که به سکوت سازنده و اشک و فکر و چاره‌جویی و عزت و عشق و عرفان و مقاومت می‌انجامد و خیرخواه بشریت بودن و صلح جهانی.
 
گویا، زیاد درازگویی کردم. پوزش می‌طلبم.
 
 
سلام و ممنونم از سؤال
فرق نامه‌ی سربسته با سرگشاده را به‌حتم می‌دانی. من تمام این مدت، تلاشم این بوده که در میانه‌ی این دو نوع نوشتن، باشم. اینک پاسخم به پرسش‌ات فقط این است: من اساساً «بُز» اَخفَش نیستم که فقط سر تکان می‌داد. همین. بُز اخفش داستانش دست‌کم در حوزه‌های علمیه میان طلبه‌ها مشهور است و داغِ داغ.
 
 
ایران پیشتاز داروساز بود
 
به نام خدا. سلام. هفت کولِ (۹۷)
 
سه پرده:
پرده‌ی ۱. تاریخ سیاسی ایران در دوره‌ی ساسانی نشان می‌دهد که «علم پزشکی» در آن عصر، تابع قدرت سیاسی بوده است. من در کتابی که عبدالرفیع حقیقت با عنوان «نقش ایرانیان در تاریخ تمدن جهان» نوشته‌است، در صفحه‌ی ۷۴ آن خواندم که «دیانت زرتشتی، طبّ یونانی را واپس می‌زد.»
 
پرده‌ی ۲. اما با این‌همه، سال‌ها پس از ساسانیان، یکی از اقدام‌های علمی دانشگاه جندی‌شاپور نگارش کتابی بود در باره‌ی «داروسازی». این اثر علمی توسط یک ایرانی به نام شاپور بن سهل در سال ۲۵۵ هجری نوشته است و به گفته‌ی پژوهشگران شاید نخستین کتاب داروشناسی جهان بوده است.
 

پرده‌ی ۳. خوشبختانه در سایه‌ی انقلاب اسلامی که از آگاهی، ایثار جان شهیدان، آرمان جاویدان و رهبری شجاعانه‌ی امام خمینی به‌دست آمده است، ایران در زمینه‌ی پزشکی _ و در رشته‌های هم‌پیوند آن_ بسیار پیشرفت کرده است. و علم پزشکی در ایران در درجه‌ی علمی بالایی قرار دارد، با متخصصانی درخشان و امکانات و تجهیزاتی فراوان. برقرار باد انقلاب اسلامی اصیل در ایران بزرگ‌مان

 
پاسخم به جناب محمدحسین آهنگر
 
سلام
درین داوری، داوری نمی‌کنم. اما یک نکته‌ی فلسفی‌سیاسی از جنبه‌ی عمومی می‌گویم نه خطاب خصوصی، که فرجام هر حکومتی اگر به دستانِ طبیعی و حقیقی همان ملت باشد، تغییر، تغییری قرآنی محسوب می‌شود. زیرا قرآن سرنوشت هر قوم و ملت را به خودشان واگذاشته است. اما اگر فرجام، بر اساس دسیسه، دریوزگی، ساخت‌وپاخت با بیگانه، از روی تشنگی قدرت، به‌ناحق، معامله‌ی به‌دور از حقوق ملت و کشور و نیز خون‌ریزانه باشد، آن فرجام، بدفرجامی است... . ۲۲ تیر ۱۳۹۸.
 
 
سلام جناب دکتر عارف‌زاده
من قصد ندارم درین باره ورود کنم. اما جهت این‌که خودم از بافت پیامت بیشتر باخبر شوم استفهام می‌کنم آیا جناب‌عالی کمک کوروش کبیر به ملل جهان را دخالت می‌دانی؟ کوروش دو لشکرکشی‌های بزرگ کرد ازجمله یکی برای نجات بنی‌اسرائیل از ظلم حاکم بابِل، و دیگری نجات قومی از سرزمین چین که در چنگ لجوجِ یأجوج و مأجوج گرفتار بودند.

اضاف کنم کوروش از تمام عمرش، بیشترش را بر روی زین اسب گذراند؛ چون آن زمان احساس نیاز  می‌کرد برای حفظ امپراتوری خود باید جهان‌گشا باشد. بگذریم.
 
 

با امام هشتم (۷)

امام رضا _علیه‌السلام_ به فعالیت آشکار روی آورده بود. به سیر و گشت میان مردم می‌پرداخت. نخستین مسافرت را از مدینه به بصره کرد. با پایگاه‌های مردمی خود، دیدار می‌نمود. در مسافرت‌ها، اجتماع برپا می‌ساخت. با مردم به گفت‌وگو می‌پرداخت. همواره مردم را وادار می‌کرد تا پرسشگر باشند. اخلاقش این بود با بزرگان و دانشمندان چه مسلمان و چه غیرمسلمانان ملاقات می‌کرد و مناظره می‌نمود. به‌طوری‌که مسائلی که درین مسافرت‌ها از امام رضا می‌پرسیدند توسط محمد بن عیسی تقطینی گردآوری گردید، که آن امام عزیز به بیش از ۱۸ هزار مسأله پاسخ دادند. پاسخ به سؤالات مردم و دانشمندان و  توسعه دادن پایگاه‌های تشیّع از اقدامات بینادی امام رضا (ع) بود. در گنگره‌ی جهانی امام رضا که در سال ۱۳۶۵ برگزار شد، مباحث خوبی درباره‌ی ابعاد زندگی فکری و اجتماعی و سیاسی امام رئوف (ع) مطرح شده است. میلادش که امشب است، بر دلدادگانش، خجسته و مبارک است. عکس زیر: دیشب، مشهد مقدس، صحن انقلاب و پنجره‌ی فولاد حرم رضوی‌اش، ده شب.

 

مشهد.

 

تسلیت به آقای فضلی

جناب آقای فضلی جانباز بزرگ و فهیم دفاع مقدس. عمیقاً متأثّر و اندوهناک شدم و برای جانباز دیگر بیت شریف شما، برادر عزیزت مرحوم آقا نقی فضلی اشک ریختم.

 


من با آن مرحوم بسیار خاطره دارم، هم در نهادی در ساری که آن سال سخت دهه‌ی شصت، کتابخانه‌ی بزرگ نهاد را می‌گرداند و دایم خود کتاب می‌خواند. هم در جبهه‌ی مریوان که شجاعانه می‌درخشید.

مرحوم نقی فضلی جانباز دفاع مقدس

مرحوم نقی فضلی جانباز دفاع مقدس

 

 


یادم نمی‌رود که برادر جانبازت نقی مهربان و زجرکشیده، همیشه بر دوستان محبت می‌کرد و خنده‌ها و چهره‌ی متبسّم او همگان را به دل او مرتبط می‌کرد. او با اخلاق خلیق‌اش، پل محبت به دل هر کس می‌زد.

 


درگذشت شهادت‌واره‌ی این جانباز دفاع مقدس بر شما و تمامی بستگان تسلیت و روحش ان‌شاءالله در اعلاعلّین مأوا گیرد. مرا در غم از دست دادن برادرت، شریک و غمگین دان. والسلام.

 

اسم و صفت

 

به نام خدا. سلام. هفت کولِ (۹۸)

من فکر می‌کنم میان اسم افراد با صفت افراد، اگر تناسب برقرار شود، زیبنده‌‌تر است. درحقیقت، اگر مثالاً کسی اسمش «ابراهیم» (=یعنی«پدرِ خوب») است، باید سعی کند اگر پدر شده است، پدری خوب باشد تا نامش با صفتش بخواند. و یا تلاش کند مُحسنّات و برجستگی‌های حضرت ابراهیم _علیه‌السلام_ را که به «امام الانبیا» مشهور است مورد توجه قرار دهد.

 

مانند صفات زیبای «رضا» و «رئوف» که برازنده‌ی نام و القاب حضرت علی بن موسی الرضا (ع) بوده است. زیرا الحق والانصاف، آن امام دلسوز و محبوب، هم رضا، یعنی خشنود بود. و هم رئوف، یعنی بسیارمهربان به مردم و حتی حیوانات.

 

ملک‌الشعرای بهار در باره‌ی تناسب نام و صفت، به نظرم خوب شعری گفته بود:

 

نامرد جای مرد نگیرد

سنگِ سیه چو دُرِّ عدَن نیست

نام اَر حسَن نهند چه حاصل

آن را که خُلق‌وخویِ حسَن نیست

 

پاسخم به سید علی‌اصغر

 

سلام

می‌پسندم. درین تحلیل و نگاه زیباشناختی، نگرش زیبا، منطق و عشق وجود دارد. البته این عبارت «به حکمرانان می‌پیوندند» که در متن بکار رفته است، نادرست است. زیرا امام رضا _علیه السلام_ با شش زِمامدار هم‌عصر بود:

 

منصور عباسی

مهدی عباسی

هادی عباسی

هارون‌الرشید عباسی

محمدامین عباسی

مأمون عباسی

 

فقط در حاکمیت و خلافت مأمون، چون نیرنگ ورزیده و بازور آن حضرت را از مدینه به مرو (=شهری که اینک بخشی از ترکمنستان است) فراخواند، مجبور به پذیرفتن مشروط شد. و با مأمون شرط کرد در روند حکومت هیچ دخالتی نداشته باشد و با شیعیان و مردم رابطه و دسترسی داشته باشد. و اتفاقاً در این کار نیز، امام رضا _علیه السلام_ خیلی عالی و مدبّرانه پیش رفتند. پس؛ جمله و عبارت «به حکمرانان می‌پیوندند» به نظر من، اگر اصلاح گردد، رواست و سزا. سپاس.

 

با امام هشتم (۸)

 

امام رضا _علیه‌السلام_ ۵۵ سال عمر کردند. ۳۵ سال تحت امامتِ امام کاظم _علیه‌السلام_ بودند و ۲۰ سال خود امامت کردند. امام رضا در سال ۱۴۸ قمری به دنیا آمدند، درست همان سالی که امام صادق _علیه‌السلام_ به شهادت رسیدند. امامان ما همگی به دست جور و ستم به شهادت رسیدند و این نشان می‌دهد آنان مغضوب حاکمان ستمگر و جائر بودند. مشیت خدا این شد امام مهدی _عجّل الله_ در پرده‌ی غیاب روند و فلسفه‌ی انتظار و امید در مکتب زنده بماند تا به مصلحت خدا ظهور فرمایند و صلح و انسانیت و عدالت و حقانیت را بگسترانند.

 

حضرت رضا (ع) یاران و اصحاب محبوب داشتند، مانند: دعبل خزاعی، حسن فضال، حسن بجلی، حسن محبوب، صفوان بجلی، حسن عبّاد _که ایشان کاتب امام رضا بود_ روح همگی‌شان، شاد و رحمت خدا باد.

 

 

پاسخم به جناب حسین جوادی نسب


سلام
سه تا ایراد در همین نگارش شما هست:
۱. امور معصومین علیهم‌السلام را با امور غیرمعصومین، خَلط کردی.
۲. روایت ضعیف را مسلّم و صحیح فرض کردی.
۳. «تنوری»بودن را به معنای سرسپردگی گرفتی.

حال آن‌که بر فرض هم امام صادق _علیه‌السلام_ چنین گفته باشند، منظور می‌تواند این باشد کسانی که می‌آمدند و بر امام پیشنهاد قیام و شمشیرگرفتن علیه‌ی حاکمیت عباسی می‌دادند، امام عنوان تنوری را با این هدف تمثیل کردند که اثبات بدارند میان ادعا و عمل آنان زمین تا آسمان فاصله است. و دروغ می‌گویند. امام خمینی در نجف به آقای حکیم بزرگ، گفت مردم را فرا بخوان علیه‌ی صدام. حکیم جواب داد شما مردم عراق را نمی‌شناسی! منظور این بود، آن مردم دوره‌ی حکیم فقط حرف می‌زدند، هنگامه‌ی عمل که می‌رسید دو رنگ و چندرنگ می‌شدند.

اما جواب قاطع من: معصوم (ع) اگر مرا هر فرمانی براند، _اگر این ایمانی که خودم از خودم الانه، خبر دارم، آن لحظه هم داشته باشم_ بی‌هیچ چون‌وچرا می‌پذیرم. شیعه‌ی تنوری، یک تمثیل است، تا راست‌گو از دروغ‌گو تمیز داده شود.

اما جنبه‌ی عمومی جوابم که خطاب خاصّ ندارد: الان وارونه شده دنیا، برخی‌ها به معصومین می‌رسند، اَدای عقلِ کُل داشتن را در می‌آرند و هزارجور دلیل، تراشه می‌زنند که من هم از خرَد برخوردارم چرا از معصوم اطاعت کنم! اما همین ایل و تبار، وقتی به غرب که می‌رسند مقلد و پیرو و سرسپرده‌ی محضِ غربی‌ها می‌گردند و نیز اِلینه‌شده و رنگ‌پریده‌ی غرب. حتی دوستدار ترامپ می‌شوند که بیا زودتر این انقلاب را بربیانداز!

 

پاسخ دومم


۱. منظورم «نگارش» بود. چون در ویرایشی که بعداً داشتم، نگرش را اصلاح کرده بودم. ازینرو اگر نگرش، خواندی، پوزش.


۲. در حاکمیت سیاسی، نفری که در رأسِ قدرت قرار می‌گیرد اختیارات دارد. حتی در آمریکا _که خود را دموکراسی برتر! می‌داند و خواهان آمریکایی‌شدن جهان است_ رئیس‌جمهور، قدرت فائقه دارد و بسیاری از رؤسای سازمان‌ها را او شخصاً منصوب می‌کند و کابینه در یدِ قدرتِ تامّ اوست و هر آن، هرکه را که نخواست و نپسندید و دلش را زد، عزل می‌کند.


۳. من چون معتقدم معصوم (ع) در هیچ امری که به شیعیانش فرمان دهد، برخلافِ عقل و شرع و منطق و صلاح نیست، اطاعت بی‌چون‌وچرا می‌کنم. البته گفتم اگر واقعاً آن لحظه، لیاقتِ ایمان‌ورزیدن داشته باشم. چون عمل به امر معصوم، خشنودی و مرضیّ خداست.



۴. اما اگر منظور ولی‌فقیه و حاکم حکومت است، نظرم _که بارها و بارها گفته‌ام_ این بوده و هست:


من ولی فقیه را «عقل کل» نمی‌دانم. یعنی کسی که می‌تواند به جای همگان فکر کند و هرچه او گفت همه باید بگویند جز این نیست. این‌که یعنی همه‌ی فکرها، نوشتن‌ها، گفتن‌ها و حتی اجتهادات تخصصی تعطیل. و همه کنار روید تا ببینید ولی فقیه چه می‌اندیشد. این قرائت از ولی فقیه، خطا و انحراف است. و خود رهبری هم چندبار گفته‌اند به ولی فقیه حتی می‌توان انتقاد کرد و در امور فکری، دیدگاه مخالف و دیگری داشته باشد.


۵. اما در دایره‌ی حکومتی هر کس در سلسه‌ی قدرت و بورکراسی قرار دارد، لزوماً باید حرف مقام بالاتر را به عنوان کسی که اختیارات و اقتدار (=قدرت مشروع و قانونی) دارد، اطاعت کند. این فرمول حتی در یک مزرعه‌ی دام و طیور هم جاری است. یعنی مدیر می‌خواهد و کارگر و مشاور و نظم و قانون و حل اختلافات.



۶. بلی که باید انسان‌ها در مسائل حکومتی قانون‌پذیر باشند. رهبری در هر چهار دوره‌ی آقایان رفسنجانی، خاتمی، احمدی‌نژاد، روحانی فرمان دادند با فساد و تبعیض مبارزه کنید. یادم است احمدی‌نژاد آقای رحیمی را رئیس ستاد مبارزه با فساد کرده بود و حسن روحانی هم برادرش حسین فریدون را دستیار ویژه‌اش در امور «...». اما دیدیم که رحیمی خود پرونده فساد داشت و بعدها زندانی شد و فریدون هم نیز پرونده‌دار شد و برکنار. یعنی گاه، ولی فقیه هم دستش در حکومت خالی می‌شود و حتی دور و بری‌های قدرت هم راه خود را می‌روند و ساز خود را می‌نوازند. از این نظر «تنوری»بودن مطرح می‌شود تا امور نظم و نسق یابد.


۷. اما من به عنوان شهروند، به حکم اراده و بینش و خرد، وقتی می‌بینم که آقای منتظری منتخب مجلس خبرگان بود برای قائم مقام رهبری، نه منصوب امام در این پست، بنابراین عزل شبانه‌ی او را غیرقانونی می دانستم و هیچ‌وقت تن به این قضیه ندادم. زیرا اگر بنا بر عزل بود، باید خبرگان وی را برکنار می‌کرد نه امام. به دلیل این‌که خبرگان، ناظر کار و رفتار رهبری و قائم مقام رهبری است و در حیطه‌ی بحران، مافوقِ رهبر است. کما این‌که در ۱۴ خرداد ۶۸ حال امام خمینی در بیمارستان بحرانی شد، اول از همه، مجلس خبرگان وقتی جلسه گرفت از اعضا پرسید آیا با عزل (=به قول خودشان استعفای) منتظری موافق هستید؟ چون آقای مشکینی در آن نشست گفت تا اعضا این استعفای منتظری را نپذیرند، ما مشکل قانونی داریم  که برای کشور رهبر انتخاب کنیم. یعنی عزلی که امام کردند، مدتی بعد در لحظات پایانی عمر امام که در حال رحلت‌کردن بودند، توسط خبرگان پذیرفته شد.



۸. پس، سرسپردگی به معنای تعطیلی عقل و مشورت، اصلأ وجود خارجی ندارد بلکه یک اتهام و بُهتان است. حتی پیامبر اسلام (ص) در خندق، نظر سلمان _سلام الله_ را بر رأی خود ترجیح داد و در بسیاری امور به فرمان قرآن مأمور به مشورت می‌بود و البته دارای عزم پس از مشورت. آری؛ تنوری‌بودن را نباید بد معنا کرد. این شیوه، شیوه‌ی پسندیده‌ای نیست.

 

 

سلام جاب شیخ احمدی

به نام خدا. سلام علیکم
بر شیعیان تأکید رفته است به ذکرکردن نام و عنوان «امام هشتم» یا «هشتمین امام» برای امام رئوف آقا علی بن موسی الرضا (ع)، تا با وقفیه _که در امام هفتم، متوقف شدند و منتظر رجعت و ظهور مجدد امام کاظم‌ بودند_ فرق بیّن داشته باشیم. بنابراین؛ لفظ «هشتم» هم پیام دارد، و هم دال بر استمرار امامت است تا ظهور حضرت حجت، خاتم الاوصیا (عج الله).

 

 

عادلِ کافر و مُسلِم جائر

به نام خدا. سلام. هفت کولِ (۹۹)
هولاکو وقتی به بغداد درآمد پرسید: کدام‌یک بهتر است؟ فرمانروای کافر عادل یا حاکم مسلمان جائر؟ علما در «مستنصریه» جمع شدند. همه در جواب، در مانده و به حیرت فرو رفتند. رضی‌الدین سید بن طاووس _عالم شیعه‌ی شهیر سده‌ی هفتم_ اما شجاعانه نوشت: «عادلِ کافر بر مُسلمِ جائر فضیلت دارد» همه‌ی علما زیر آن فتوا را مُهر زدند. بدین‌طریق، عملاً همگی فتوا دادند که «هولاکوخان مغول» بر «مُستعصم‌بالله عباسی» فضیلت دارد.

 

نکته بگویمُ خلاص: آن مستنصریه _که در وسط متن نوشتم_ داستان دارد؛ کمی از آن، این است که بِالاشاره می‌نویسم: خلیفه «الناصر»، وقتی حاکم شد، مدرسه‌ی «نظامیه‌ی بغداد» را _که از سازه‌ها و دستاوردهای خواجه نظام‌الملک ایرانی بود_ بست و حتی از خشم و غضب مدتی آن را «مَربطِ دواب و محلِ کلاب» کرد؛ یعنی یعنی اصطبل و طویله‌ی چارپایان و سگ‌دونی و جای پِرسه‌زدن سگ‌ها نمود. نظامیه‌ای که روزگاری شیخ اجل سعدی ما، در آن درس خواند و فقیه شد. مُستنصر که حاکم شد مدرسه‌ای در برابر مدرسه‌ی نظامیه ساخت به اسم مسنتصریه. اما این مدرسه‌ی مُستنصریه کجا و آن مدرسه‌ی نظامیه کجا؟ بگذرم از این هفت‌کولِ ۹۹ در اینجا.

 

با آیه

 

۳. وَالَّذِینَ لَا یَشْهَدُونَ الزُّورَ وَإِذَا مَرُّوا بِاللَّغْوِ مَرُّوا کِرَامًا.

 

و نیز کسانى که در مجلس باطل حضور نیابند و چون بر امرى لغو بگذرند کریمانه بگذرند. (آیه‌ی ۷۲ سوره‌ی فرقان. ترجمه‌ی خرمشاهی)

 

واژه‌ی «زور» به معنای جِلوه‌دادنِ باطل، به جای حق است که شامل هر لَهوی می‌شود. از نظر علامه طباطبایی بندگان رحمانی کسانی‌اند که در مجالسِ زور، یعنی باطل و لَهو حاضر نمی‌شوند.

 

و واژه‌ی «لغو» به معنای هر کردار و گفتاری است که مورد اعتنا نباشد. بنابراین علامه معتقد است طبق این آیه، بندگان خدا وقتی به اهلِ لغو و اِنکار، برمی‌خورند، از آنان دوری کرده و روی برمی‌گردانند.

 

شرح عکس غاز

امروز متوجه شدم این غاز به تشخیص پلیس آلمان مقصر تصادف زنجیره‌ای شناخته شد. البته غاز هم جان باخت وگرنه نمی‌دانم چگونه محاکمه می‌شد! (منبع)

 

تقی آهنگر: سلام اقای طالبی 
از نوشته هایت به ویژه هفت کول بهره می برم وبخش هایی از ان یاداشت برداری می کنم جهت استفاده حوزه کاریم امید وارم ادامه داشته باشه وکمی باتشریح بیشتر (سپاس )

 

سلام تقی برادر خوبم
تو خود اهل مطالعه و دوستدار دانش و ارزشی. و با فکر و آرمان دانش‌آموزان این مرز و بوم سر و کار داری. هم ازت متشکرم که متن‌هایم را می‌بینی و هدر نمی‌رود و هم خرسندم که زمینه‌ای برای فکر و اندیشیدنت و سرانجام به‌کار گیری در حوزه‌ی شغلی‌ات می‌گردد. درود می‌رسانم؛ از دامنه‌ی کوه خضر نبی به آن دوست گرامی من.

 

نشانه و اشاره و گزاره


نشانه‌ی من: با نصب حجت الاسلام علیرضا اعرافى به عنوان فقیه جدید شورای نگهبان، اینک تعداد فقهای یزدی در شورای نگهبان به سه تن رسید. آقایان: یزدی، مدرسی، اعرافی.


اشاره‌ی من: آقای اعرافی (عکس بالا) از سران مؤسسه‌ی آقای مصباح یزدی بود؛ یعنی مدیر گروه تربیتی. (زندگینامه اعرافی. اینجا)

 اینجا


 

گزاره‌ی من: آب و هوای مازندران بسی پربارتر از آب و هوای گرم و خشک یزد است. من یزد را دیده‌ام. اما گویا آب و هوای کویر و کوه به قول منتسکیو بر آب و هوای مرطوب _و به قول من (=تَن‌ماس و پِل‌دارِ) مازندران_ رُجحان دارد.

ندارد؟!
دارد.

 

ناله و سینه!

 

به نام خدا. سلام. هفت کولِ (۱۰۰)

شیخ حسن طبیب (درگذشته‌ی اواخر صفویه یعنی سال ۱۱۴۹) روزی در وصف حال ناله، چنین سُرود:

 

ناله پنداشت که در سینه‌ی ما جا تنگ است

رفت و برگشت سراسیمه که دنیا تنگ است

 

یک شرح بدهم: ناله و آه و درد، خیال کرد از سینه‌ی دردمند بیرون روَد، از دست فغان و افغانِ صاحب سینه، آسوده می‌شود. از سینه‌اش پا به فرار گذاشت! آسیمه‌سر و پشیمان، برگشت. دید در سینه‌ی دنیا درد و فریاد فراوان‌تر و جایش تنگ‌تر است. کیست که همدم و مونس ناله نباشد!

 

یک نکته بگویم : آن قدیما که جوان و مجرّد بودم در خانه‌ی پدر یک تلویزیون ۱۴ آلبالویی‌رنگ سیاه‌وسفید داشتیم که گه‌گاه پایش میخ‌کوب می‌شدیم و درس الفبای آن معلمِ الف، ب، پ، تِ‌ی پیرمردِ ریش و کلاه‌دار را _که اسم خدابیامرز را از یاد بردم_ گوش می‌دادیم. او شعری این‌گونه خوانده بود:

 

روغنی در شیشه بینی صاف و روشن ریخته

غافلی بر سر چه آمد کُنجد و بادام را

 

ی نیمچه گِرا بدهم:

 

وقتی شیخ! غلامحسین کرباسچی شهردار کارگزارانی تهران را آن باند! و سرتیپ نقدی _که آن‌وقت حافظت اطلاعات انتظامی در دست راست و چپش بود_ بازداشت و زندانی ساخت و آقای اژه‌ای وی را محاکمه می‌کرد، آقای رفسنجانی خطبه‌ای خوانده بود، همین مثال روغن کنجد معلم الفبا را زده بود. حتماً می‌خواست به دستگاه قضا الف، جیم، سین، لام، میم و یای تَمَّت یاد دهد!

 

یک روشَنا بگویم:

 

کرباسچی روحانی بود. گویا امام موافقت کرده‌بود لباس از تن برکنَد، خدمت کند. امید است این شنیده‌ام درستِ درست به من رسیده باشد.

 

یک اِخبار نه اَخبار هم سر دهم:

 

کرباسچی نباید سکّه‌دادن‌ها به «این و آن» را رواج می‌داد! حتی عبدالله نوری تندرو را. همان خِصال سکّه‌دهی سکّویی برای حق سکوت شد و کژراهه، در مسیر انقلاب افتتاح _بخوانید افتضاح_ کرده. البته من فرق خدمت و خیانت را خوب می‌دانم و البته من کرباسچی را در روز هفتم رحلت آیت‌الله العظمی گلپایگانی از نزدیک دیدم، تُند‌مَزاج، اَخمو و خشک یافته بودمش. بگذرم که سیاست و سیاستمدار هر دو، زیاد نرمی می‌طلبند. از ناله و سینه به کجا پرتاب شدم! پوزش‌موزش چراکه هفت کول ۱۰۰ بود و من هم از فراست، افتادم و زیاد «چَنه بَکشیمِه»

 

به جناب آقا رضا شهابی فامیل گرامی ما، مصیبت ازدست دادن فرزند را تسلیت می‌دهم. او هر سال، در سالروز شهادت حضرت جوادالائمه _علیهم السلام_  فرزند دچار معلولیتش را با تمام عشق و محبت کول می‌کرد به قم می‌آوُرد و در مجلس عزاداری منزل حاج احمد شرکت می‌داد.

 

با چشم خودم می‌دیدم چه ربط قلبی بود میان رضا و فرزندش. نمی‌دانم آیا همین فرزندش درگذشت یا نه. به‌هرحال مصیبت، مصیبت سخت و هراس‌افکنی بر مادر و پدر است. به دوست قدیمی‌ام بخشی‌محمد برادرخانم رضا هم تسلیت می‌دهم از راه دور. نیز به تمامی بستگان نسبی و سببی.

 

 

یک درخواست که کنار خواهش است

 

من نه چون مانند ابوحنیفه _«امامِ اعظمِ» یک شاخه از اهل سنت_ هستم که فقط ۱۷ روایت و حدیث را درست و صحیح می‌دانست. و نه مانند مرحوم علامه محمدباقر مجلسی می‌توانم باشم که آن عالم بزرگ همّت و عزم گماشت تمامی روایات و احادیث راست و ناراست را با هدف جمع‌آوری در یک‌جا، در ۱۲۰ جلد بحارالانوار نگاشت.

 

 

سخنم با این مقدمه‌چینی این است، در قلم‌زدن و پاسخ‌های فوری و آنی‌دادن، بآسانی جملات خود را بر حسَب ذهن و قوه‌ی حافظه، به سخنان معصومین _علیهم‌السلام_ منتسب نسازیم. این شیوه، روش خوبی نیست. این دست‌کم سه ایراد دارد:

 

 

۱. روال منطقی و مرسوم حوزه‌های دینی را خدشه‌دار می‌سازد. بزرگان اگر سخنان خود را به کلام معصومین مزیّن می‌کنند، همیشه مستند و با ارجاع منبع موثّق چنین می‌کنند.

 

 

۲. سخن رسول خدا _صلوات الله_ خدای ناکرده نادیده گرفته می‌شود. زیرا همه‌ی ما بارها و بارها این را خوانده و شنیده‌ایم که آن بزرگوار هشدار داده بودند که روایات را به قرآن عرضه کنید، اگر قرآن آن را تأیید کرد، بپذیرید و اگر تأیید نکرد آن روایت را بکوبید به دیوار. به‌کارگیری هر نوع روایت در لابه‌لای قلم‌زدن، بدون پژوهش و استناد دقیق و عدم دسترسی به مرجع موثق کار نادرستی است.

 

 

۳. نقل سخنان معصومین گرچه موجب اتقان و اطمینان بحث می‌شود، اما گمانه‌زنی به روایت و نداشتن نشانی رسم درستی نیست. حتی مرحوم کلینی نیز که اصول کافی را نوشت، معتقد بود از بیش از ۶ هزار حدیث (رقم دقیق را نمی‌دانم) در کتاب کافی بسیاری از آن ضعیف است.

 

پس سعی شود عادت نکرد تا در جایی که از استدلال و استناد محروم هستیم، به ظنّ خود تکیه کنیم و سخنی را به معصومین نسبت دهیم. در حوزه حتی رسم است اگر حدیثی صحیح و ثِقه است اما اگر یادشان رفته است از کدام امام و یا پیامبر است، از لفظ کلی «معصوم چنین گفت» استفاده می‌شود. علاوه آن‌که وقتی اعضا به عضوی تذکر دادند که فلان سخن که بیان کردی مال امام معصوم نیست و در اسناد دینی دیده نشد، بر پست‌گذار لازم می‌آید پست خود را یا ویرایش کند و یا با فروتنی پذیرد و پست خود را خود حذف کند. این به صواب و ثواب نزدیک است. خطاب من خاص نبود، عام و عمومی بود.

 

سلام

پنهان ندارم که ممنونم هفت کول‌ها را می‌خوانی و از لابه‌لای کول‌های هموار و ناهموار آن، از وِنمِک می‌گذری و چلکاچین و دوازده‌راه و بندِبن را می‌پیمایی!

 

 

نشانه و اشاره و گزاره (۲)

 

نشانه‌ی من: آقای هادی طحان نظیف از عوامل دانشگاه مرحوم مهدی کنی که از سوی حجت‌الاسلام رئیسی برای حقوقدان شورای نگهبان معرفی شده بود، به هرحال از مجلس رأی گرفت.

 

اشاره‌ی من: سه مؤسسه‌ی خاص، مدت مدیدی‌ست تأمین‌کننده‌ی دیوان‌سالاری ایران‌اند. دانشگاه آقای مرحوم محمدرضا مهدوی کنی. مؤسسه‌ی آقای محمدتقی مصباح یزدی. دانشگاه علوم قضایی که آقای شیخ محمد یزدی در قم راه انداخته بود که این یکی به دانشگاه قم فروخته شد.

 

گزاره‌ی من: مؤسسه‌ی اولی که امانت مرحوم منتظری به مرحوم کنی بوده است، تأمین‌گر نیروهای ساختار و استراکچر! (=ساخت سیاسی) و استراکچرال (=همگرایی سیال و سازه) نظام است. مؤسسه‌ی دومی تأمین‌گر دایره‌ی نصب و روحانیون نهادها و نهاده‌ها! و سازه‌ی سومی تأمین‌کننده‌ی قضات و دست‌اندرکاران دستگاه قضا و محکمه‌ها که این سومی از قم منتقل شد به جایی دگر، که کُدش رُند است. البته مدرسه‌‌ی حقانی قم! که جای خود داشت! و من چون سیاسی‌میاسی بلد نیستم! ورود نمی‌کنم.

 

سلام به شما جناب دکتر

رسا و رسانده است این استدلال و استشهاد. پیشتر در سال پیشین باهم هم‌نوایی کردیم که غرب و غربستان! به جای پناه‌دادن به بی‌پناهان، لنگرگاه دزدان فراری و غارت‌گران بیت‌المال و اختلاس‌کنندگان اموال عمومی شده‌است. آسان، برای این تیپ جُرثومه (=بیخ و بُن)های فساد، مأمنِ اَمن شده است. و محلِ دوزیسته شدن و دوتابعیتی گردیدن!

بگذرم؛ سر فرصت «پین‌دِواج» را بشکاف.

 

 

زنان باحجاب شالیزار شمال، گلستان 

(منبع عکس)

 

درود و احترام روانه می‌دارم از دل و جان، به زنان زحمتکش شالیزار شمال درین تصویر بالا که در گرماگرم سخت‌ترین کار تابستانی، دست از حجاب نمی‌شویند و داغ بر دل بیمار و زنگ‌زده‌ی خودباختگان و برهنگی‌پرستان  می‌زنند. سلام بر زنان اهل حجاب که دُرّ درون خود را در صدفِ چادر و لباس‌های فاخر و بی تبرُّج، این‌گونه مؤمنانه نگهبانی می‌دهند. درود بی عدد به روح و روان و شرف‌تان.

 

یک مغز بادام

 

به نام خدا. سلام. هفت کولِ (۱۰۱)

شیخ آقابزرگ تهرانی ملقّب به منزوی و صاحب کتاب «الذریعه» و نویسنده‌ی اثر «اَعلام الشیعه»، یک روز در سر درس گفت:

 

«خداوند به آدمی قدرتی داده است که می‌تواند با یک مغز بادام، یک روز زندگی را به سر برَد.»

 

نخواستم با این هفت کول صد و یکم، گرسنگی‌کشیدن و ریاضت سختی‌دادن به شکم! را تبلیغ کنم؛ نه. نه. خواستم جهان‌بینی و ژرفای بینش بزرگان را برسانم. چون خیلی‌خوب می‌دانم ماها، امروزه‌روزها، با کمتر از دو دیس پِلا (=پُلو و چُلو) دست از ناهار و شام، و به قول داراب‌کلایی‌ها: «پِ‌شُوم» نمی‌کشیم. ۲۶ تیر ۱۳۹۸.

 

سخنی با دوست فرهیخته‌ی غمدیده

 

آقا سیدمهدی حسینی رفیق صدیق سلام. می‌دانم این‌روزها دردِ دوریِ پدر داری. هرچه از زمان خاکسپاری دورتر می‌شوی، تلخی فراق را بیشتر می‌چشی و رنج نبودنش را عمیق‌تر لمس می‌کنی و خاطره پشتِ خاطره، در دیدگانِ ذهنت رژه می‌روند و همین حسرت، فَترت می‌آفریند؛ خلائی که هرگز پُرشدنی نیست. شاید از فرطِ غم و طلبِ دیدار یار _ که پدرِ مهربان و پاک توست_ دل برای تو بهانه می‌تراشد، اشک برایت فسانه و قلب با چراغانی‌کردن حسّ و عشقت، برایت غم‌نامه. این را نوشتم تا برای بار سوم، با شما دوست غمدیده، همدردی نموده باشم و دلم را به دلت راه دهم. من هم چون تو، طعم تند و رنج رنجور وفات پدر را با گوشت و پوستم ادراک کرده‌ام و هنوز هر روز سراغ او را می‌گیرم. و نیز دردی دیگر که فقدان جان‌کاه مادرم باشد که خدا مادرت را برایت تا طولانی‌مدت سالم و تندرست نگه دارد.

 

همین حس مشترک و درد اَنباز در غم جدایی پدر، مرا واداشت، تا از دیشب باز نیز به یاد فضای غم‌بار تو بیفتم و این پویه را برایت پویش و نگارش کنم. شکیبایی تو را آرزومندم آقا؛ تک‌پسری که، برای پدر بوی خوش گل یاس داشتی، عطر معطّرِ مُشک خُتن و رایحه‌ی نرم نعنا و سِرسِم. بگذرم.
رفیق‌ات ابراهیم. ۲۶ تیر ۱۳۹۸.

 

گزارشم از یک کتاب

عنوان کامل کتاب _که عکسی از آن انداخته و در بالا منعکس ساختم_ این است: «نقد تطبیقی ادیان و اساطیر در شاهنامه‌ی فردوسی، خمسه‌ی نظامی و منطق‌الطیر عطار. نوشته‌ی دکتر حمیرا زمرّدی. چاپ زوّار. در ۵۶۹ صفحه.

اما برداشت‌هایم ازین اثر فاخر و پژوهشگرانه که پری‌شب خواندنش را تمام کردم:

 

۱. اسطوره مهمترین کارکردش کشفِ سرمشق‌های الگوواره‌ی آیین‌ها و فعالیت‌های معنادار آدمی است از تغذیه تا معیشت و رزم و تربیت و هنر و فرزانگی و حماسه.

 

۲. در اساطیر از تجلّیات قدسی آسمان، کوه، اسب، غار، ماه، پرنده و چرنده و گاو و آتش و اشیاء و ارواح و موجودات مافوق طبیعی سخن می‌رود.

 

۳. مثلاً در آیین مزدایی و زروانی (=زمانی) سیّاره‌ها به علت دنبال‌کردن مسیرهای نامنظم و غیرعادی، شیطانی به شمار می‌روند بر خلاف ستاره‌ها و ثوابت که نمایانگر نظم الهی‌اند.

 

۴. شاعران متشرّعی چون حکیم نظامی و عطار نیشابوری به رد احکام نجومی و تأثیر آن بر سرنوشت پرداخته‌اند. عطار ستاره‌بینی و طالع‌بینی و «بینش فلک‌گرایانه را مردود و معلول بی‌خرَدی» دانسته است.

نظامی در خسرو و شیرین ص ۴۱۷ می‌گوید:
زمانه با هزاران دست، بی‌زور
فلک با صدهزاران دیده، شب‌کور

 

نشانه و اشاره و گزاره (۳)

نشانه‌ی من: امروز از یک‌سو متوجه شدم آیت‌الله احمد جنتی باز نیز دبیر شورای نگهبان شد. و از سوی دیگر ملتفت گردیدم فیفا به ایران اولتیماتوم داد (=اتمام حجت کرد) و گوشزد نمود! که درهای ورزشگاه فوتبال باید در بازی‌های مربوط به ۲۰۲۲ به روی زنان باز شود.

 


اشاره‌ی من: حکومت‌ها در عصر مدرن همواره در دو حوزه‌ی داخل و خارج با مطالبات مواجه‌اند. که به زبان علم سیاست به آن «داده‌ها» می‌گویند و یک سیستم متوازن و متعادل، به تعبیر تالکوت پارسونز باید داده‌ها یعنی مطالبات را به نهاده‌ها یعنی سیاست‌گذاری و قانون تبدیل کند تا پویا بماند. ساده‌تر بگویم: یعنی تعاملِ منظمِ دروندادها و بروندادها.

 


گزاره‌ی من: نظام به مطالبه‌ی درونی مانند اصل کهولت و کبارت تا اینجا بی‌اعتناست. آقای جنتی از سال ۵۸ تا امروز، با کِبَر سنّ و قد خمیده، در یک نهاد انتصاب، همچنان جا خوش کرده است. و این می‌تواند علامت خیلی چیزها باشد؛ که من زیاد از سیاست‌میاست سر در نمی‌آورم! مثلاً امکان ریسه‌شدن و آویزشدنِ یک باند! کنار یک کهن‌سال. بگذرم!

 

اما نظام در باره‌ی مطالبه‌ی خارجی که اینک از سوی فیفا سر رسیده است، کم‌کم ممکن است تن به خواسته و «داده» دهد و آن را از سرِ اجبار و اِکراه، به «نهاده» و برونداد مبدّل کند، یعنی محبور به قبول شود. و این یعنی انبساط نظام در برابر مطالبه‌های خارج، ولی انسداد در برابر مطالبه‌های داخل. دور ندارم شاید من درین باره اشتباه شدم!

 

شلّاقِ محرومیت و تسمه‌ی جهالت

 

به نام خدا. سلام. هفت کولِ (۱۰۲)

از نظری سعدی فرمان‌های شرعی پایگاه عقلی دارند. شعر زیر گفته‌ای زیبا ازوست که همین مهم را اثبات می‌سازد:

 

نفْست همیشه پیرو فرمان شرع باد

تا بر سرش ز عقل بداری موکّلی

 

نکته: هر کس میان خرَدِ خود و شرع جدایی افکَند، خود، خویشتن را به شلّاقِ محرومیت، دچار و با تسمه‌ی جهالت، بیچاره می‌سازد. به قول قشنگ اقبال لاهوری:

 

خِرَد افزود مرا درسِ حکیمانِ فرنگ

سینه اَفروخت مرا صحبتِ صاحب‌نظران

 

از نظر من، هرگاه کسی از شرع و خدا ببُرّد و فقط علم‌زده شود و به عقلِ اندک خود بنازد، او اگر خود را دجله‌ و کارون پُرآب هم بپندارد، دچار خشکسالی و تفتیدگی شده‌است و خود خبر ندارد. به قول بازم سعدی:

 

اگر باران به کوهساران نبارد

به سالی دجله گردد خُشک‌رودی

 

کافی‌ست که یک سال باران در کوهستان نبارد، دجله‌ی پِرآب از فقر و فَقد باران، خشک می‌شود و بی‌آب و بی‌آبرو. بارانِ شرع هم اگر در کوهستانِ انسان نبارد، رودخانه‌ی عقل بشرِ خودخواه و خودبسنده و اهلِ انکار، چون جُوی خشکیده، خشک و بی‌آب و بی‌آبرو می‌گردد و مانند لجن، می‌گَندد.

 

 

پاسخم به جناب جوادی‌نسب:

 

سلام

هیچ تردیدی نیست که انسان برترین آفریده‌ی خداست. همین انسان، هم شایسته‌ی ستایش است و هم قابلِ نکوهش. اگر از شرع و خدا جدا شود و وحی را نادیده بگیرد و فقط به عقل خود بنازد، و علم‌زده و عقل‌زده گردد، چنین فردی مانند رودی است که به لجن‌زار تبدیل می‌شود. قرآن پر است از تعابیر ستایش و نکوهش انسان. آنچه در هفت کول ۱۰۲ نگاشته‌ام، اشاره به همین دارد. رود اگر آبش خشک شود، لجن‌زار می‌شود، انسان هم اگر اهل انکار شود و وحی و شرع را پس بزند و به آن بی‌اعتنا و خنثی شود، مثل رودی‌ست که لجن‌زار شد. رسول ظاهری (=حاملان وحی الهی) و رسول باطنی (= عقل خداداد، نه خودبنیاد)  مانند چسب دوقلو عمل می‌کند. یکی از دو چسب حذف شود، اثر چسبندگی و خاصیت ذاتی چسب از بین می‌رود.

 


من مانند غزالی صاحب فتوا نیستم که تکفیر کنم، من خاصیت انسان جدا از خدا و نازیده به عقل اندک خود را وصف کردم. عقل‌گرایی محض، و بی اتکا به شرع، مردود و باطل است. و باطل به تعبیر قرآن، کف روی آب است که  محو  خواهد شد.

 

پاسخ دومم به جوادی‌نسب:

 

من خیلی راحت‌الحلقوم می‌توانم به این برخورد انکیزیسیونی شما پاسخ مفصل دهم، اما چون این تفتیش عقیده، به بحثی که من ارائه دادم، هیچ ربطی ندارد، از آن در می‌گذرم. تمام بحث من این بود:

 

انسان لزوماً با شرع و عقل باهم باید باشد. متشرّعِ محض و خشکِ ضدّ عقل، و عقل‌گرای محض و مغرورِ ضدِّ شرع، هر دو در بستری می‌روند که به خشک‌زار می‌انجامد. شلاق محرومیت و تسمه‌ی جهالت را عنوان هفت کول ۷۲ کردم تا گفته باشم، آثار و تبَعات چنین تفکری آن خواهد بود. رودی که بخشکد دیگر رود نیست، مگه آن‌که از کوهسار باران جاری شود. و وحی باران عقل است. و عقل باران فهم. خودبسندگی به عقلِ خودبنیاد و جدا از وحی، غلطاً در غلط است. تمام.

 

 

پاسخم به آقا مرتضی شهابی

سلام

ممنونم که دیدگاه خود را بیان کردی. تمام حرف من در هفت کول ۷۲ و پست دومم درباره‌ی همان موضوع، این است اگر آدمی که باید عقلی و شرعی باشد، یکی از این دو ویژگی خود را با غرور و یا جهالت خود کنار بگذارد، چنین آدمی که می‌توانست اشراف مخلوقات باشد و خلیفه‌ی خدا در زمین، به رودی خشکیده و گندیده بدَل می‌گردد. و خودِ چنین آدمی در خلوت و وجدان خودش هم می‌فهمد که پوچ و لجن شده است و حسّ‌اش به او می‌گوید از ارزش افتاده است. این ندای درون هر کس است که اگر بیدار گردد.


اما انتخاب دین و مذهب برای هر فرد با هر دین و مسلکی آزاد است. من البته برای خودم شیعه‌ی امامیه‌ی را راه درست می‌دانم و بر عقاید هیچ‌کس نمی‌شورم. دم از قرائت واحد و وحدت قرائت دینی هم نمی‌زنم. اما باور من این است که انسان منکر شرع و مغرور به خرَدِ ناچیز خود، همانی می‌گردد که در هر دو پست امروزم گفته‌ام.


مطالبی که شما آقا مرتضی گفته‌ای، نکاتی خوب و پسندیده است و نفیِ متن من محسوب نمی‌شود و یک بحثی جداگانه است و ربطی به آن متنم ندارد. درود. موفق باشید.

 

درباره‌ی لغت پین‌دواج:

 

خیلی ممنون و سلام به شما دکتر عارف‌زاده. درست و دقیق گفتی. بر من مسجّل است جناب‌عالی آداب محل و ریزه‌میزه‌های آن را خوب در یاد داری و در ساختن گزاره‌ی تعریفی، عالی پیش می‌ری. تردید ندارم نیز می‌دانستی که پین‌دِواج دست‌کم دو کاربرد دیگر هم داشته: یکی زمانی که وقتی خمیر می‌کردند تا تَندیرنون بپزند، پین‌دِواج را روی تشت خمیر می‌گذاشتند تا خمیر حسابی و فوری پوش بیاد (=وَر بیاد). دیگر این‌که پین‌دِواج به علت مُندرس بودن، کهنگی و پینه‌بسته‌بودن، مختصِّ عضوی از خانواده‌ها بود که اغلب تکرُّر ادرار (=شب‌ادراری) داشته! که در زبان محلی به بچه‌های این‌گونه (با پوزش) می‌گفتند: کِشوک.

 

پاسخم به پست‌گذاری که متن زیرا را این‌گونه نوشت:

 

«سپاسگزارم جناب جوادی . این هم نزد مدیر و جناب آفاقی یقینن مورد قبول نیست.»

 

جواب من به این فرد: این نوشته دست‌کم سه اشکال دارد: ۱. خود را جای دیگران گذاشته و به جای آنان سخن رانده. ۲. با به‌کارگرفتن واژه‌ی «هم»، نشان داده که طرف‌های مورد اشاره‌اش، در موارد دیگر نیز چنین‌اند و این‌گونه. ۳. با درج قید «یقیناً» مرتکب خطای مطلق‌اندیشی شده و خود را جای دیگران نشانده. از نظر اخلاقی نیز این رفتار پست‌گذار، نارواست. امید است اگر پند نمی‌گیرد، لااقل ازین ضرب‌المثل داراب‌کلایی‌ها بیاموزد که: «زنده‌آدم، وکیل وصی نِخانه». پس؛ بهتر است هر کس سخنگوی آراء و افکار خود باشد، نه دیگران.

دیدن یا نوشتن نظرات : ۱
مدرسه فکرت ۴۱

مدرسه فکرت ۴۱

ابراهیم طالبی  | دامنه دارابی
مدرسه فکرت ۴۱

مجموعه پیام‌هایم در مدرسه فکرت

قسمت چهل و یکم

 
دیدار با دو رانده‌شده!
 
به نام خدا. سلام. هفت کولِ (۹۲)
نیمروزِ امروز که از خاوه با چندپاره شِبه‌مصاحبه، بلاخره به قم و خانه بازگشتم؛ با خود از جنوبِ خاوری، هم کوله آوردم و هم توشه. کمی از کوله و کمی از توشه برمی‌دارم و بازمی‌گویم که از خیل و انبوهِ آن فعلاً درگذرم.
 
 
یکی _که تو باشی آقا_ متهم شدی عدالتِ خدا را مُنکری. و دیگر آن‌که، رسم مُراد و مُریدی را برهم زدی. یکی دیگر هم _که تو باشی آقا_ متهم شدی عدالت نظام را زیر تیغ سؤال بردی و پیکر کشور و سیاست را مجروح ساختی. و دیگر این‌که از سرِ «ساده‌لوحی» می‌خواستی نااهلان و نامَحرمان را بر سر سفره‌ی نظام بیاوری.
 
 
تو ای آقای اولی به شاگردانت یاد می‌دادی دین را دکّان نکنید. مرا بُت نسازید. و بدانان می‌آموزانْدی که اعتقاد مثل عشق دردسرها دارد زیرا احتمال می‌دادی شاید جنس عشق و اعتقاد یکی باشد و ما نمی‌دانیم. تو ای آقای دومی به شاگردانت می‌آموختی دین را دنیا و مَلعبه نکنید. مرا مطیع محض فرض نکنید. و بدانان می‌فهمانْدی که از میان حقیقت و مصلحت نباید فقط تن به مصلحت داد و حقیقت را کتمان کرد.
 
 
هر دو اما رانده و رنده‌، شدید. یکی از شما دوتا آقا، از سوی برخی علمای عصر صفویه‌ی اصفهان و قدرت فائق. و دیگری از سمت برخی از علمای عصر معاصر قم و قدرت حاضر. هر دو ولی، به یک جغرافیا، از جانب حصار قدرت، تبعید و بیرون رانده شدید، یکی در حبس و حصر کوه و کهَک و دیگری در حبس و حصر خاوه و بیتِ خودت. و من، به آن پیشگاه‌تان بودم؛ هم، از «کهک‌»تان عکسی انداخته‌ام، و هم از «خاوه‌»ی‌تان؛ در کهک، منزلگاه تو را ای حکیمِ متفکر، مرحوم ملاصدرا، به تصویر کشانده‌ام. و در خاوه، خانه‌‌ی تو را ای فقیه مُتضلّع، مرحوم منتظری که گه‌گاه در آن می‌بایست می‌بودی. و من شما دو آقا و دو فقیه در حصر را، اما بُت و هرگز مقدّس و بی‌چون‌وچرا نمی‌سازم. بگذرم. ۱۸ تیر ۱۳۹۸.
 
 
بر فراز فُردو
 
به نام خدا. سلام. هفت کولِ (۹۳)
پنجاه‌شصت کیلومتر به جنوبِ شرق قم برانی، به فُردو می‌رسی؛ روستایی ییلاقی و خنک در دامنه‌ی کوه، با مردمانی مردم‌دوست، سخت‌کوش، ایمان‌ورز و کشاورز در شیار کوهستان سرد. کوهی که از دو کوه سر به آسمان کشیده‌ی «مامو» و «پلنگ‌آبی» رشته و ریشه می‌گیرد. دِهی خوشگوار با باغات بادام، خرمالو، زردآلو، گیلاس و گردو.
 
 
یک قمی که دائم از ۱۵ خرداد تا ۱۵ مرداد داغی هوای ۴۴ درجه به بالا و پایین را بر پوست و گوشتش لمس می‌کند، خُنَکای خوبِ فُردو را، به‌ولَع و طمع، در اعماق تنش فرو می‌بَرد تا از تابش دمای دَم‌آور و به قول داراب‌کلایی‌ها «توتِم‌سُوچکه»ی قم، انتقام! بگیرد. و من، حسابی خنک شده بودم، به‌ویژه وقتی هر چندبار، یک بار چشمم را به دماسنج هوای بیرون ماشین می‌دوختم. چیزی در حدود نصفِ دمای قم در دَم‌دمای نیمروز. بیشتر بخوانید ↓

مجموعه پیام‌هایم در مدرسه فکرت

قسمت چهل و یکم

 
دیدار با دو رانده‌شده!
 
به نام خدا. سلام. هفت کولِ (۹۲)
نیمروزِ امروز که از خاوه با چندپاره شِبه‌مصاحبه، بلاخره به قم و خانه بازگشتم؛ با خود از جنوبِ خاوری، هم کوله آوردم و هم توشه. کمی از کوله و کمی از توشه برمی‌دارم و بازمی‌گویم که از خیل و انبوهِ آن فعلاً درگذرم.
 
 
یکی _که تو باشی آقا_ متهم شدی عدالتِ خدا را مُنکری. و دیگر آن‌که، رسم مُراد و مُریدی را برهم زدی. یکی دیگر هم _که تو باشی آقا_ متهم شدی عدالت نظام را زیر تیغ سؤال بردی و پیکر کشور و سیاست را مجروح ساختی. و دیگر این‌که از سرِ «ساده‌لوحی» می‌خواستی نااهلان و نامَحرمان را بر سر سفره‌ی نظام بیاوری.
 
 
تو ای آقای اولی به شاگردانت یاد می‌دادی دین را دکّان نکنید. مرا بُت نسازید. و بدانان می‌آموزانْدی که اعتقاد مثل عشق دردسرها دارد زیرا احتمال می‌دادی شاید جنس عشق و اعتقاد یکی باشد و ما نمی‌دانیم. تو ای آقای دومی به شاگردانت می‌آموختی دین را دنیا و مَلعبه نکنید. مرا مطیع محض فرض نکنید. و بدانان می‌فهمانْدی که از میان حقیقت و مصلحت نباید فقط تن به مصلحت داد و حقیقت را کتمان کرد.
 
 
هر دو اما رانده و رنده‌، شدید. یکی از شما دوتا آقا، از سوی برخی علمای عصر صفویه‌ی اصفهان و قدرت فائق. و دیگری از سمت برخی از علمای عصر معاصر قم و قدرت حاضر. هر دو ولی، به یک جغرافیا، از جانب حصار قدرت، تبعید و بیرون رانده شدید، یکی در حبس و حصر کوه و کهَک و دیگری در حبس و حصر خاوه و بیتِ خودت. و من، به آن پیشگاه‌تان بودم؛ هم، از «کهک‌»تان عکسی انداخته‌ام، و هم از «خاوه‌»ی‌تان؛ در کهک، منزلگاه تو را ای حکیمِ متفکر، مرحوم ملاصدرا، به تصویر کشانده‌ام. و در خاوه، خانه‌‌ی تو را ای فقیه مُتضلّع، مرحوم منتظری که گه‌گاه در آن می‌بایست می‌بودی. و من شما دو آقا و دو فقیه در حصر را، اما بُت و هرگز مقدّس و بی‌چون‌وچرا نمی‌سازم. بگذرم. ۱۸ تیر ۱۳۹۸.
 
 
بر فراز فُردو
 
به نام خدا. سلام. هفت کولِ (۹۳)
پنجاه‌شصت کیلومتر به جنوبِ شرق قم برانی، به فُردو می‌رسی؛ روستایی ییلاقی و خنک در دامنه‌ی کوه، با مردمانی مردم‌دوست، سخت‌کوش، ایمان‌ورز و کشاورز در شیار کوهستان سرد. کوهی که از دو کوه سر به آسمان کشیده‌ی «مامو» و «پلنگ‌آبی» رشته و ریشه می‌گیرد. دِهی خوشگوار با باغات بادام، خرمالو، زردآلو، گیلاس و گردو.
 
 
یک قمی که دائم از ۱۵ خرداد تا ۱۵ مرداد داغی هوای ۴۴ درجه به بالا و پایین را بر پوست و گوشتش لمس می‌کند، خُنَکای خوبِ فُردو را، به‌ولَع و طمع، در اعماق تنش فرو می‌بَرد تا از تابش دمای دَم‌آور و به قول داراب‌کلایی‌ها «توتِم‌سُوچکه»ی قم، انتقام! بگیرد. و من، حسابی خنک شده بودم، به‌ویژه وقتی هر چندبار، یک بار چشمم را به دماسنج هوای بیرون ماشین می‌دوختم. چیزی در حدود نصفِ دمای قم در دَم‌دمای نیمروز. بیشتر بخوانید ↓
بار چندمم بود که به فُردو رفتم؛ آخه این دِه، بُعدی جهانی یافته، رنگی الهی گرفته، بانگی آسمانی برداشته و با ۱۱۷ شهید رعنا و رخش دفاع هشت‌ساله‌ی رهایی‌بخش در صدر گیتی جای گرفته است. با دو مادری که در بنای یادمان گلزار شهیدان فُردو، در گوشه‌ایی آرام نشسته بودند گپ و گفتی کردم، فوری گفت البته ۱۱۸ شهید داریم، یکی هنوز گمنام است. آن دیگر مادر که مرا در گپ و گفت گرم گرفت، به وسط گپ‌مان آمد و گفت: سه تا مفقودالاثر هم داریم آقا. روشن سازم این فُردو با آن سایتِ هسته‌ای فُردو، فرق می‌کند. حیف که امنیت، غیرت و حَمیت نمی‌گذارد، وگرنه آن سایت را هم وصف می‌کردم. سایتی که بر خلاف این فُردو _که در فراز است_ در اعماق است. و پا در مسیرش بگذاری و چرخ بر جادّه‌اش، در دیدِ دوربینی.
 
 
هر دو فُردو البته در قم است، یکی در جنوب و آن دیگری در «...» . بگذرم و بماند. و فقط بگویم که فقط اسم آن سایت _که سانتریفیوژها را به دَور و گردون می‌رساند تا دوران و گَردون ما را غنی کند و غنا سازد_ از همین فُردو، نام گرفته است؛ شهدای فُردو. صلوات ندارد؟ دارد. از چندین عکسی که انداختم، دو عکس را در زیر می‌گذارم؛ اولی مزار شهدای فُردو که در دامنه‌ی شرق روستاست و دوّمی فضای روستای فُردو که در دامنه‌ی غرب قرار دارد؛ فاصله‌ی دو دامنه‌ی شرقی و غربی در حد یک شیار چندمتری است که آکنده است از درختان مُثمر به دستان مردمانی باثمَر.
 
 

سلام آقا رضا

بلی؛ آل احمد اورازان را که در دامنه‌ی بالایی طالقان جا خوش ساخته، خوب وصف کرده است. خُب؛ خدا قلم را برای همین‌ آفریده است که با آن... .


سلام آقا مرتضی

آقا ممنونم که هم می‌نگری و هم می‌نگاری. سیاسی‌میاسی بلد نیستم ولی!

تبعید واژه‌ای عربی‌ست، یعنی دورانداختن، یا دورنگه‌داشتن. حالا یا در جغرافیا تبعید می‌کنند و یا در حوزه‌ی فکر و یوتوپیا. مهم، دورکردن است! و گوشه‌گذاشتن!

 


سلام آق‌سیدمحمد

شما چون وکیل هستی واژه‌ها را در دستگاه حقوقی می‌بری و این عالی‌ست. سه‌جمله آمدی، ولی عالی آمدی!

شما یاد میرحسین افتادی، ولی من یاد ابوذر غفاری؛ که به امر خلیفه‌ی ۳، در ربَذه تبعید شد؛ صحرایی سوزان و خشن و تفتان. و در همان‌جا، جان را در راه امام علی _علیه‌السلام_ به جان‌آفرین داد تا به عثمان بن عفّان «نه» گفته باشد.

البته اگر ذهن و خیال را به احمدآباد کرج، کج می‌کردی، می‌گفتم آن نخست‌وزیر به امر ملوکانه‌ی پهلوی و کودتای آمریکایی ۲۸ مرداد در قلعه‌اش، تبعید شد و از سیاست به‌دور! مصدق را می‌گویم؛ محمد!

 

 

قندان در دَلَند

به نام خدا. سلام. هفت کولِ (۹۴)

از مشهد مقدّس که برمی‌گردی، دوست می‌داری دست‌کم در سه سایه‌سار، دَم بزنی و تن و روح به استراحت سِپُری؛ بابااَمانِ بجنورد، جنگلِ گلستان و اُتراقِ قُرُق. اولی از سمت مشهد که می‌آیی بعد از تونل، پیش از پنج‌کیلومتری بجنورد. دومی بعد از تونل و استراحتگاه دشت که گوشتش زنده و کبابش تازه است. و سومی بعد از علی‌آباد کتول، میان فاضل‌آباد و شهر گرگان همان «استرآبادِ» آبای‌مان. هرسه‌جا، حسّ و حال مخصوص به خود دارد. و من طیِ بیش از چهل‌باری که به زیارت امام رضا _علیه‌السلام_ شتافتم، سعی کردم ازین سه مکان برین، حظّی _هرچند کوتاه و فِی‌الفور_ ببرم. اما اینجا، سر سخن من، سمت قندان در «دَلَند» است.

 

اگر از آن دسته کسان باشی که در مسافرت، پیِ مسجد شیک و تمیز هم می‌گردی و سعی می‌داری نمازت تأخیر، تعطیل و توقیف نشود، بلکُم توقیت گردد (=سرِ وقت اقامه گردد)، حالا یا پس از شکم، و یا پیش از شکم (به قول طنز راسخِ رایج: اول نماز! پس از غذا!)، مسجدِ زیبای بینِ راهی دَلَند را از دست نمی‌دهی. که در هر دو سمت بلوار این شهرِ گذری استان گلستان، دو مسجد قشنگ با دو گلدسته‌ی رفیع و بلند، تو را به خود فرامی‌خواند و غرقِ تماشای خود می‌سازد.

 

مسجد ضلع شمالی بلوار دَلَند، یعنی از مشهد که بازمی‌گردی سمت راستِ جاده، مسجدش علاوه بر امکانات معنوی و بهداشتی و بازبودن در طول شبانه‌وروز، چای و آب‌جوش صلواتیِ تَرِ تمیز هم دارد.

 

من از مشهد که برمی‌گردم، معمولاً این فضای دلآرم را از کف نمی‌دهم. کیفِ آن کثیر است. تن را از خستگی به‌در می‌برد. ازین‌رو، از مشهد که بازمی‌گشتم وارد حیاط بزرگ مسجد شدم که همیشه میزی دراز، بساط است با قندان و قند و استکان و نعلبکی با مدیریت مردی خوش‌خُلق و خلیق، آقای حاج حسین خزلی. در دو عکسی که انداختم و در زیر می‌گذارم این فضای صمیمی، دیدنی‌ست.

 

اما حکمتِ قندان دَلَند چیست؟ درین است که پایه‌ی قندان به میز، پیچ است تا خدای ناکرده کسی از سر اشتباه و انتباه! قندان و قند را ناغُفلی! «تَک» نزند! جلّ‌الخالق. در جبهه هم، این «تک»زدن‌های کمپوت سیب و کنسرو لوبیا با قارچ _به شوخی و جدّ و خنده_ جاری بوده. و در عکس، قندان را در وضعی مشاهده می‌کنی که از دستِ مگس و پشه، زیر تاسِ «رویی» جا خورده است.

 

من تجربه داشتم که قندان را نباید بلند کنم. زیرا یک‌شب در چندسال قبل، خواستم بلندش کنم که قندش را به همراهان تعارف کنم، دیدم قندان مانند یک آهن‌ربای چندکیلویی به میز چسبیده است، عین وزنِ یک کلوخ در مرّیخ! و مشتری! و شاید هم زُهره (=ناهید).

 

راستی چرا دست‌شویی‌ها، همان مُستراح‌ها و توالت‌های تُوراه‌، این‌قدَر کثیف است؟ آیا به ایرانی با این‌همه تبار و کهن‌دیاری _با هر دین و آیین و مرام و مسلکی_ می‌آید که تخلیه‌گاهش تااین‌حد، آلوده و آزُرده باشد؟! آخه، هر دو سوی آن چنین است؛ چه مردانه، چه زنانه! بگذرم ازین زمینه درین زمانه! ۱۹ تیر ۱۳۹۸.

 

مسجد شهر دلند استان گلستان. اردیبهشت 1397.

 

حاج حسین خزلی. متولی مسجد شهر دلند استان گلستان. این مرد مؤمن به مسافرین و نمازگزاران چای صلواتی هدیه می کند

 

سلام علیکم

به نام خدا.
از جناب حجت‌الاسلام آشیخ مالک ممنونم که مرا به گروه دعوت کردند. از راه‌اندازی این گروه در فضای مَجازی و در پیام‌رسان «ایتا» خرسندم. امیدوارم به لطف و کرَم حق‌تعالی، بتوانم نوشته‌هایی برجای بگذارم که بازتاب آن برای من در قیامت، توشه‌ایی باشد تا پیشگاه خدای تعالی خجل نمانم و شرمنده‌ی اسلام، انقلاب و اهل‌بیت _علیهم‌السلام_ نباشم. با آرزوی سلامتی و سربلندی برای مدیر بزرگوار گروه و تمامی اعضا. التماس دعا. ۱۹ تیر ماه ۱۳۹۸.

 

یک صحن، که «آزادی»ست

 

به نام خدا. سلام. هفت کولِ (۹۵)

صحن آزادی را دوست می‌دارم؛ زیاد. تنها نامگذاریی که، درست از آب درآمد؛ آزادیِ بدونِ ولنگاری. این صحن، حرم رضوی را درخشنده می‌دارد. چون خورشید شرق ازین سمت متولد می‌شود و تا ظهر بر آن می‌تابد و غروب که سر رسَد در صحن غدیر در ضلع غربی حرم، ناپدید می‌گردد. و ماه، بر آسمان مشهد تابان می‌گردد.

 

صحن آزادی را فقط برای طلوع آفتاب دوست نمی‌دارم، زیرا از نگاه من چهار چیز دیگر هم بر آن اضاف دارد: ۱. قبر استاد محمدتقی شریعتی، ۲. حوض وسط با صندلی‌های سنگی خُنک، ۳. درگاه عارفان به روی مَضجع شریف و ۴. این صحن، سمتی قرار دارد که وارد بارگاه می‌شوی ادب ورود را پاس می‌داری؛ زیرا فروتنی را رعایت کرده‌ای؛ از بالاسر، سمت امام نرفته‌ای، درست از پایین پا، راه را با تواضع و ادب پیموده‌ای.

 

اما سخن من این هم هست: وقتی ۵ دی ۹۶، از متصدی حجره‌ی ۱۷۱ صحن آزادی خواسته بودم، راهم دهد تا سرِ قبر مفسر «تفسیر نوین» استاد محمدتقی شریعتی، زانو زنم، با بی‌اندازه کم‌ادبی، ردّم کرد و گفت اینجا دفتر امانات و اشیاء قیمتی! شد و هیچ زایری حق ندارد، وارد گردد. به او اعتراضی خاموش کرده و خودم را به دفتر ثبت انتقادات حرم _که در دوره‌ی تولیت حجت‌الاسلام رئیسی خیلی خوب راه افتاد_ رساندم و متن اعتراضم را نوشتم. و چند روز بعد آن سال به قم بازگشتم که خود شاهد بودم تظاهرات ۷ دی را فراخوان زده بودند که به اعتراضات کور در کشور تبدیل شده بود. بگذرم.

 

مشهد که بودم باز رفتم سراغ همان حجره‌ی ۱۷۱ که عرض ادب کنم و آداب بجا بیاورم. دیدم گویا نوشته‌ی انتقادی‌ام در دی ۹۶، تأثیر کرد. متصدی بااخلاقی آنجا بود. نه فقط احترام‌آمیز رفتار می‌کرد، حتی پیشنهادم را قبول کرد که با گوشی‌ام، عکسی از قبر بیندازد. و انداخت. در زیر هر دو عکس را می‌گذارم. هم تصویری که از دستخط نامه‌ی انتقادی‌ام به حرم، در دی ۹۶ انداخته بودم. و هم عکس قبر پدر دکتر علی شریعتی _ که به «سقراط خراسان» مشهور بود_ و متصدی غرفه برای من گرفت.

 

در آن متن انتقاد بر روی کاغذ فرم مخصوص دفتر انتقادات حرم، این دو نکته را برجسته ساخته بودم. یکی این‌که چرا قبر استاد محمدتقی شریعتی باید به روی زائرین مسدود باشد. و دیگر این‌که یادآوری کردم علمای عارف بزرگی داشتیم که به خود جرأت نمی‌دادند پا را از صحن آزادی، فراتر بگذارند و وارد بارگاه شوند. زیرا برین نظر بودند لایق نیستند خود را کنار قبر حضرت رضا _علیه السلام_ برسانند؛ شرمسارِ حضور بودند. به جای آن، زائرین حرم را احترام می‌کردند تا زیارت حساب شود و ثواب برده باشند. بعد در سایتم متنی نوشته بودم با عنوان حرم رضوی را سیاسی جناحی نکنید!

 

بگذرم. با آن‌که دیدم هنوزم غرفه‌ی ۱۷۱ دفتر اشیاء قیمتی و امانات، باقی مانده است، اما رفتار غرفه‌دار جدید، بسیار دگرگون‌، بود و آن متصدی بدرفتار که گویا دیگر آنجا نبود. من، دوره‌ی آقای رئیسی را در حرم‌داری، بهتر از عصر واعظ طبسی دیده‌ام.

 

بلاخره؛ مشهد _به قول دکتر شریعتی «شهر شهادت»_ را با این حسِ قشنگ، به قم بازگشتم. آری؛ یک صحن، که الحق «آزادی»ست. ۲۰ تیر ۱۳۹۸.

 

سنگ قبر مفسر قرآن استاد محمدتقی شریعتی پدر مرحوم دکترعلی شریعتی. حرم امام رضا. 8 اردیبهشت 1397. صحن آزادی غرفۀ 171. عکاس: متصدی حُجره 171 به درخواست دامنه

 

متن انتقاد.

 

سلام جناب دکتر عارف‌زاده

بسیار خوب. من آماده‌ام. زیرا زیاد از محلی‌نویسی‌هایت خط و ربط می‌گیرم. گرچه خطی‌مَطّی نیستم! جدا از سلامت گفتار، جداً سلامتِ رفتاری شما، مِه وِسّه جاذبه و جذَبه دارد. بلی؛ خیلی هم خوب، پس هر وقت فرصت دست داد «هِرِس هاشِّم» رِه بشکاف.

 

فقط یک گرا بدم که متضاد است. هرچند می‌دانم خود یک زاویه‌یاب حسابگر و دقیقی. و من زاویه‌یاب را _که به «گرا» نیاز دارد و باید از دیدبانِ خط مقدّم آن را بگیری و تنظیم کنی روی توپ و خمپاره_ در هفت‌تپه طی یک‌هفته، آموزش دیدم. چه عصری بود آن عصر. پس منتظرم بگی که «هِرِس هاشِّم» چیست.

 

با آیه (1 مکرر)

به نام خدا. سلام علیکم.

آیه‌ی ۲۴ جاثیه پیامی ژرف در بر دارد. حرف از کسانی است که پندار خود را ملاک کرده‌اند و منکر معادند. آنان مدعی‌اند فقط دهر، آنان را از  بین می‌برَد و حیاتی جز دنیا وجود ندارد. نفی معاد از روی پندار باطل و واهی بی‌هیچ علم و دلیلی؛ که آیه، نگرش آنان را ظنّ و گمانی بیش نمی‌داند.

 

نکته:

فرق دَهر با زمان، درین است که دهر فقط بر مدت طولانی دلالت دارد، اما زمان شامل مدت کوتاه و طولانی هر دو است.

 

تبرّک آیه:

وَقَالُوا مَا هِیَ إِلَّا حَیَاتُنَا الدُّنْیَا نَمُوتُ وَنَحْیَا وَمَا یُهْلِکُنَا إِلَّا الدَّهْرُ وَمَا لَهُمْ بِذَلِکَ مِنْ عِلْمٍ إِنْ هُمْ إِلَّا یَظُنُّونَ.

 

جامه‌ی زن!

 

به نام خدا. سلام. هفت کولِ (۹۶)

گویا برای زنان، نه فقط همیشه، مردانِ حرّاف و پرگو، تعیین‌تکلیف می‌کنند و برای همه‌ی امور ریز و درشت‌شان فِرط‌فِرط حرف می‌زنند و خیال می‌بافند و حکم می‌دهند و نهی می‌تراشند و یک و دو می‌نمایند، بلکه در درازای تاریخ نیز دست‌مایه‌ی تحقیر می‌شده‌اند؛ حتی در کارزارها. می‌گویید نه، حکایت سوم باب یکِ گلستان سعدی را مثال می‌آورم. آنجا که شیخ اجَل سعدی آورده‌است: «...آورده‌اند که سپاه دشمن بسیار بود و اینان اندک. جماعتی آهنگ گریز کردند، پسر نعره زد و گفت ای مردان بکوشید یا جامه‌ی زن بپوشید.»[!!!]

 

اشاره: وقتی آن جماعت پا‌به‌فرار گذاشته، این نهیبِ پسر را شنیدند بر خود خیلی ننگ دانستند که به زنان تشبیه شدند. ازین‌رو سعدی در دنباله‌ی آن می‌نویسد: «سواران را به گفتنِ او تهوّر زیادت گشت و به یکبار حمله آوردند.»

 

شرح: شرح من اینجاست؛ اینجا، روی این نعره: «ای مردان بکوشید یا جامه‌ی زن بپوشید.» یعنی حال که دارید از نبرد می‌گریزید، برازنده است به شما بگویم لباس زنانه بپوشید! کنایه ازین‌که چون مثل زن‌ها می‌هراسید، پس ننگ است که لباس مردان بر تن‌تان باشد، همان جامه‌ی زن بر شما بِه. بر آنان این کنایه‌ی سنگین گران آمد و به قول سعدی تهوُّر زیادت گشت؛ یعنی دلیر شدند و شجاعانه به نبرد با دشمن بازگشتند. نکته: طعنه‌ی جامه‌ی زن، گوییا چه بی‌باک می‌کند گریزپاهان را..

 
با آیه (2)
 
۲. لَوْ أَنْزَلْنَا هَذَا الْقُرْآنَ عَلَى جَبَلٍ لَرَأَیْتَهُ خَاشِعًا مُتَصَدِّعًا مِنْ خَشْیَةِ اللَّهِ وَتِلْکَ الْأَمْثَالُ نَضْرِبُهَا لِلنَّاسِ لَعَلَّهُمْ یَتَفَکَّرُونَ.
 
اگر این قرآن را بر کوهى فرو فرستاده بودیم، بى‏‌شک آن را از ترس خداوند خاکسار و فرو پاشیده مى‌‏دیدى، و اینها مثلهایى است که براى مردم مى‏‌زنیم باشد که اندیشه کنند. (آیه‌ی ۲۱ سوره‌ی حشر، ترجمه‌ی خرمشاهی)
 
 
این آیه یک مثال تخیّلی می‌زند و می‌خواهد امر قرآن را بزرگ جلوه دهد. چون‌که قرآن، شامل معارف حقیقی و اصول شرایع است. یعنی اگر قرآن را بر کوهِ بزرگ‌هیکل نازل می‌کردیم، از خشیتِ خدا متلاشی می‌شد. از نظر علامه طباطبایی، این مثال برای آن است تا حکم کلی دهد و بگوید این امر در همه‌ی موارد جاری است، زیرا انسان باید برای کمالات و رستگاری به قرآن چنگ بزند. و در آخر آیه نیز، تعلیل آمده‌است، یعنی تا این‌که مردم در آن اندیشه کنند.
 
 
با امام هشتم (۶)
 
امام رضا _علیه‌السلام_ سخنان فراوانی دارد که در تاریخ اسلام به ثبت رسیده است. خصوصاً توسط عالم پرهیزگار شیخ صدوق در کتاب «عیون اخبار الرضا» که درباره‌ی زندگانی، دوران و سخنان امام رضاست. خوشبختانه من توفیق داشتم، هفت‌هشت سال پیش، تمام این کتاب گرانسنگ را بخوانم. متنی گیرا و جاذب دارد و شیخ صدوق با فراست آن را تدوین و در ۶۹ باب، تبویب (=باب‌بندی) کرده است.
 
 
اینک از شرح عیون می‌گذرم، فقط سه سخن امام رضا را می‌‌نویسم. امید است بر دلِ دلدادگان روَد.
 
۱. فهمَنده‌ی حدیث باشید، نه فقط روایتگر آن. ۲. خداوند  نه با اِکراه اطاعت می‌شود و نه با غلبه، معصیت می‌گردد. ۳. برای دانستن، سؤال کن نه برای مغلوب‌ساختن دیگران.
 
 
سید علی‌اصغر:
سلام 
سه درس آموختنی و دریافتنی .
در درس اول مهمترینش این است که چگونه حدیث را بفهمیم ؟ 
دو درس دیگر هم الهام بخش .
 
 
پاسخم به سید علی‌اصغر:
 
سلام و سپاس
فهم به «درک‌کردن» گفته می‌شود و با دانش مقداری عمیق فرق دارد. به شما اگر بر فرض بگویم ۱۹ تا از چشمه‌ی جنگل داراب‌کلا خشکیده و تخریب شده، هم درجا n بار از ناراحتی کلافه می‌شوی و هم فهم و درک می‌کنی که این خبر تا چه میزان خسارت‌بار و ناگوار و دلخراش است. این را گفتم تا فرق فهم و صِرفِ دانستن را گفته باشم.
 
 
فهمی که امام رضا _علیه‌السلام_ تأکید کردند همین است. یعنی باید درک کرد که چرا مثلاً ایشان به رمز و راز در نیشابور گفتند لا اله الا الله «حِصن» اسلام است و هر کس داخل این حصن شود، رستگار. دانستن یک چیزی است، ولی فهم، چیزی فراتر از آن. من به ژرفای دانش، فهم می‌گویم؛ یعنی فرارفت.
 
 
همین که از میان این‌همه پست‌ها، شما روی این پست ایستادی و برداشت کرده‌ای و فهم خود را بیان نموده‌ای، این همان فهم و رفتن به سمت فراسوی روایت و حدیث است.
 
 
البته در معنای تخصصی‌تر، فهمِ اصل حدیت، نیازمند علوم هم‌پیوند هم هست، مثل علم رجال، علم ادبیات عرب. مهم این است شما روی ترجمه‌ی فارسی حدیت و روایت فکر و فهم کنی. مثلاً پدیده‌ی عصر عاشورا را چقدر می‌فهمی، و چه حالی آن هنگامه داری؟ همان حال و ادراک، فهم است که به سکوت سازنده و اشک و فکر و چاره‌جویی و عزت و عشق و عرفان و مقاومت می‌انجامد و خیرخواه بشریت بودن و صلح جهانی.
 
گویا، زیاد درازگویی کردم. پوزش می‌طلبم.
 
 
سلام و ممنونم از سؤال
فرق نامه‌ی سربسته با سرگشاده را به‌حتم می‌دانی. من تمام این مدت، تلاشم این بوده که در میانه‌ی این دو نوع نوشتن، باشم. اینک پاسخم به پرسش‌ات فقط این است: من اساساً «بُز» اَخفَش نیستم که فقط سر تکان می‌داد. همین. بُز اخفش داستانش دست‌کم در حوزه‌های علمیه میان طلبه‌ها مشهور است و داغِ داغ.
 
 
ایران پیشتاز داروساز بود
 
به نام خدا. سلام. هفت کولِ (۹۷)
 
سه پرده:
پرده‌ی ۱. تاریخ سیاسی ایران در دوره‌ی ساسانی نشان می‌دهد که «علم پزشکی» در آن عصر، تابع قدرت سیاسی بوده است. من در کتابی که عبدالرفیع حقیقت با عنوان «نقش ایرانیان در تاریخ تمدن جهان» نوشته‌است، در صفحه‌ی ۷۴ آن خواندم که «دیانت زرتشتی، طبّ یونانی را واپس می‌زد.»
 
پرده‌ی ۲. اما با این‌همه، سال‌ها پس از ساسانیان، یکی از اقدام‌های علمی دانشگاه جندی‌شاپور نگارش کتابی بود در باره‌ی «داروسازی». این اثر علمی توسط یک ایرانی به نام شاپور بن سهل در سال ۲۵۵ هجری نوشته است و به گفته‌ی پژوهشگران شاید نخستین کتاب داروشناسی جهان بوده است.
 

پرده‌ی ۳. خوشبختانه در سایه‌ی انقلاب اسلامی که از آگاهی، ایثار جان شهیدان، آرمان جاویدان و رهبری شجاعانه‌ی امام خمینی به‌دست آمده است، ایران در زمینه‌ی پزشکی _ و در رشته‌های هم‌پیوند آن_ بسیار پیشرفت کرده است. و علم پزشکی در ایران در درجه‌ی علمی بالایی قرار دارد، با متخصصانی درخشان و امکانات و تجهیزاتی فراوان. برقرار باد انقلاب اسلامی اصیل در ایران بزرگ‌مان

 
پاسخم به جناب محمدحسین آهنگر
 
سلام
درین داوری، داوری نمی‌کنم. اما یک نکته‌ی فلسفی‌سیاسی از جنبه‌ی عمومی می‌گویم نه خطاب خصوصی، که فرجام هر حکومتی اگر به دستانِ طبیعی و حقیقی همان ملت باشد، تغییر، تغییری قرآنی محسوب می‌شود. زیرا قرآن سرنوشت هر قوم و ملت را به خودشان واگذاشته است. اما اگر فرجام، بر اساس دسیسه، دریوزگی، ساخت‌وپاخت با بیگانه، از روی تشنگی قدرت، به‌ناحق، معامله‌ی به‌دور از حقوق ملت و کشور و نیز خون‌ریزانه باشد، آن فرجام، بدفرجامی است... . ۲۲ تیر ۱۳۹۸.
 
 
سلام جناب دکتر عارف‌زاده
من قصد ندارم درین باره ورود کنم. اما جهت این‌که خودم از بافت پیامت بیشتر باخبر شوم استفهام می‌کنم آیا جناب‌عالی کمک کوروش کبیر به ملل جهان را دخالت می‌دانی؟ کوروش دو لشکرکشی‌های بزرگ کرد ازجمله یکی برای نجات بنی‌اسرائیل از ظلم حاکم بابِل، و دیگری نجات قومی از سرزمین چین که در چنگ لجوجِ یأجوج و مأجوج گرفتار بودند.

اضاف کنم کوروش از تمام عمرش، بیشترش را بر روی زین اسب گذراند؛ چون آن زمان احساس نیاز  می‌کرد برای حفظ امپراتوری خود باید جهان‌گشا باشد. بگذریم.
 
 

با امام هشتم (۷)

امام رضا _علیه‌السلام_ به فعالیت آشکار روی آورده بود. به سیر و گشت میان مردم می‌پرداخت. نخستین مسافرت را از مدینه به بصره کرد. با پایگاه‌های مردمی خود، دیدار می‌نمود. در مسافرت‌ها، اجتماع برپا می‌ساخت. با مردم به گفت‌وگو می‌پرداخت. همواره مردم را وادار می‌کرد تا پرسشگر باشند. اخلاقش این بود با بزرگان و دانشمندان چه مسلمان و چه غیرمسلمانان ملاقات می‌کرد و مناظره می‌نمود. به‌طوری‌که مسائلی که درین مسافرت‌ها از امام رضا می‌پرسیدند توسط محمد بن عیسی تقطینی گردآوری گردید، که آن امام عزیز به بیش از ۱۸ هزار مسأله پاسخ دادند. پاسخ به سؤالات مردم و دانشمندان و  توسعه دادن پایگاه‌های تشیّع از اقدامات بینادی امام رضا (ع) بود. در گنگره‌ی جهانی امام رضا که در سال ۱۳۶۵ برگزار شد، مباحث خوبی درباره‌ی ابعاد زندگی فکری و اجتماعی و سیاسی امام رئوف (ع) مطرح شده است. میلادش که امشب است، بر دلدادگانش، خجسته و مبارک است. عکس زیر: دیشب، مشهد مقدس، صحن انقلاب و پنجره‌ی فولاد حرم رضوی‌اش، ده شب.

 

مشهد.

 

تسلیت به آقای فضلی

جناب آقای فضلی جانباز بزرگ و فهیم دفاع مقدس. عمیقاً متأثّر و اندوهناک شدم و برای جانباز دیگر بیت شریف شما، برادر عزیزت مرحوم آقا نقی فضلی اشک ریختم.

 


من با آن مرحوم بسیار خاطره دارم، هم در نهادی در ساری که آن سال سخت دهه‌ی شصت، کتابخانه‌ی بزرگ نهاد را می‌گرداند و دایم خود کتاب می‌خواند. هم در جبهه‌ی مریوان که شجاعانه می‌درخشید.

مرحوم نقی فضلی جانباز دفاع مقدس

مرحوم نقی فضلی جانباز دفاع مقدس

 

 


یادم نمی‌رود که برادر جانبازت نقی مهربان و زجرکشیده، همیشه بر دوستان محبت می‌کرد و خنده‌ها و چهره‌ی متبسّم او همگان را به دل او مرتبط می‌کرد. او با اخلاق خلیق‌اش، پل محبت به دل هر کس می‌زد.

 


درگذشت شهادت‌واره‌ی این جانباز دفاع مقدس بر شما و تمامی بستگان تسلیت و روحش ان‌شاءالله در اعلاعلّین مأوا گیرد. مرا در غم از دست دادن برادرت، شریک و غمگین دان. والسلام.

 

اسم و صفت

 

به نام خدا. سلام. هفت کولِ (۹۸)

من فکر می‌کنم میان اسم افراد با صفت افراد، اگر تناسب برقرار شود، زیبنده‌‌تر است. درحقیقت، اگر مثالاً کسی اسمش «ابراهیم» (=یعنی«پدرِ خوب») است، باید سعی کند اگر پدر شده است، پدری خوب باشد تا نامش با صفتش بخواند. و یا تلاش کند مُحسنّات و برجستگی‌های حضرت ابراهیم _علیه‌السلام_ را که به «امام الانبیا» مشهور است مورد توجه قرار دهد.

 

مانند صفات زیبای «رضا» و «رئوف» که برازنده‌ی نام و القاب حضرت علی بن موسی الرضا (ع) بوده است. زیرا الحق والانصاف، آن امام دلسوز و محبوب، هم رضا، یعنی خشنود بود. و هم رئوف، یعنی بسیارمهربان به مردم و حتی حیوانات.

 

ملک‌الشعرای بهار در باره‌ی تناسب نام و صفت، به نظرم خوب شعری گفته بود:

 

نامرد جای مرد نگیرد

سنگِ سیه چو دُرِّ عدَن نیست

نام اَر حسَن نهند چه حاصل

آن را که خُلق‌وخویِ حسَن نیست

 

پاسخم به سید علی‌اصغر

 

سلام

می‌پسندم. درین تحلیل و نگاه زیباشناختی، نگرش زیبا، منطق و عشق وجود دارد. البته این عبارت «به حکمرانان می‌پیوندند» که در متن بکار رفته است، نادرست است. زیرا امام رضا _علیه السلام_ با شش زِمامدار هم‌عصر بود:

 

منصور عباسی

مهدی عباسی

هادی عباسی

هارون‌الرشید عباسی

محمدامین عباسی

مأمون عباسی

 

فقط در حاکمیت و خلافت مأمون، چون نیرنگ ورزیده و بازور آن حضرت را از مدینه به مرو (=شهری که اینک بخشی از ترکمنستان است) فراخواند، مجبور به پذیرفتن مشروط شد. و با مأمون شرط کرد در روند حکومت هیچ دخالتی نداشته باشد و با شیعیان و مردم رابطه و دسترسی داشته باشد. و اتفاقاً در این کار نیز، امام رضا _علیه السلام_ خیلی عالی و مدبّرانه پیش رفتند. پس؛ جمله و عبارت «به حکمرانان می‌پیوندند» به نظر من، اگر اصلاح گردد، رواست و سزا. سپاس.

 

با امام هشتم (۸)

 

امام رضا _علیه‌السلام_ ۵۵ سال عمر کردند. ۳۵ سال تحت امامتِ امام کاظم _علیه‌السلام_ بودند و ۲۰ سال خود امامت کردند. امام رضا در سال ۱۴۸ قمری به دنیا آمدند، درست همان سالی که امام صادق _علیه‌السلام_ به شهادت رسیدند. امامان ما همگی به دست جور و ستم به شهادت رسیدند و این نشان می‌دهد آنان مغضوب حاکمان ستمگر و جائر بودند. مشیت خدا این شد امام مهدی _عجّل الله_ در پرده‌ی غیاب روند و فلسفه‌ی انتظار و امید در مکتب زنده بماند تا به مصلحت خدا ظهور فرمایند و صلح و انسانیت و عدالت و حقانیت را بگسترانند.

 

حضرت رضا (ع) یاران و اصحاب محبوب داشتند، مانند: دعبل خزاعی، حسن فضال، حسن بجلی، حسن محبوب، صفوان بجلی، حسن عبّاد _که ایشان کاتب امام رضا بود_ روح همگی‌شان، شاد و رحمت خدا باد.

 

 

پاسخم به جناب حسین جوادی نسب


سلام
سه تا ایراد در همین نگارش شما هست:
۱. امور معصومین علیهم‌السلام را با امور غیرمعصومین، خَلط کردی.
۲. روایت ضعیف را مسلّم و صحیح فرض کردی.
۳. «تنوری»بودن را به معنای سرسپردگی گرفتی.

حال آن‌که بر فرض هم امام صادق _علیه‌السلام_ چنین گفته باشند، منظور می‌تواند این باشد کسانی که می‌آمدند و بر امام پیشنهاد قیام و شمشیرگرفتن علیه‌ی حاکمیت عباسی می‌دادند، امام عنوان تنوری را با این هدف تمثیل کردند که اثبات بدارند میان ادعا و عمل آنان زمین تا آسمان فاصله است. و دروغ می‌گویند. امام خمینی در نجف به آقای حکیم بزرگ، گفت مردم را فرا بخوان علیه‌ی صدام. حکیم جواب داد شما مردم عراق را نمی‌شناسی! منظور این بود، آن مردم دوره‌ی حکیم فقط حرف می‌زدند، هنگامه‌ی عمل که می‌رسید دو رنگ و چندرنگ می‌شدند.

اما جواب قاطع من: معصوم (ع) اگر مرا هر فرمانی براند، _اگر این ایمانی که خودم از خودم الانه، خبر دارم، آن لحظه هم داشته باشم_ بی‌هیچ چون‌وچرا می‌پذیرم. شیعه‌ی تنوری، یک تمثیل است، تا راست‌گو از دروغ‌گو تمیز داده شود.

اما جنبه‌ی عمومی جوابم که خطاب خاصّ ندارد: الان وارونه شده دنیا، برخی‌ها به معصومین می‌رسند، اَدای عقلِ کُل داشتن را در می‌آرند و هزارجور دلیل، تراشه می‌زنند که من هم از خرَد برخوردارم چرا از معصوم اطاعت کنم! اما همین ایل و تبار، وقتی به غرب که می‌رسند مقلد و پیرو و سرسپرده‌ی محضِ غربی‌ها می‌گردند و نیز اِلینه‌شده و رنگ‌پریده‌ی غرب. حتی دوستدار ترامپ می‌شوند که بیا زودتر این انقلاب را بربیانداز!

 

پاسخ دومم


۱. منظورم «نگارش» بود. چون در ویرایشی که بعداً داشتم، نگرش را اصلاح کرده بودم. ازینرو اگر نگرش، خواندی، پوزش.


۲. در حاکمیت سیاسی، نفری که در رأسِ قدرت قرار می‌گیرد اختیارات دارد. حتی در آمریکا _که خود را دموکراسی برتر! می‌داند و خواهان آمریکایی‌شدن جهان است_ رئیس‌جمهور، قدرت فائقه دارد و بسیاری از رؤسای سازمان‌ها را او شخصاً منصوب می‌کند و کابینه در یدِ قدرتِ تامّ اوست و هر آن، هرکه را که نخواست و نپسندید و دلش را زد، عزل می‌کند.


۳. من چون معتقدم معصوم (ع) در هیچ امری که به شیعیانش فرمان دهد، برخلافِ عقل و شرع و منطق و صلاح نیست، اطاعت بی‌چون‌وچرا می‌کنم. البته گفتم اگر واقعاً آن لحظه، لیاقتِ ایمان‌ورزیدن داشته باشم. چون عمل به امر معصوم، خشنودی و مرضیّ خداست.



۴. اما اگر منظور ولی‌فقیه و حاکم حکومت است، نظرم _که بارها و بارها گفته‌ام_ این بوده و هست:


من ولی فقیه را «عقل کل» نمی‌دانم. یعنی کسی که می‌تواند به جای همگان فکر کند و هرچه او گفت همه باید بگویند جز این نیست. این‌که یعنی همه‌ی فکرها، نوشتن‌ها، گفتن‌ها و حتی اجتهادات تخصصی تعطیل. و همه کنار روید تا ببینید ولی فقیه چه می‌اندیشد. این قرائت از ولی فقیه، خطا و انحراف است. و خود رهبری هم چندبار گفته‌اند به ولی فقیه حتی می‌توان انتقاد کرد و در امور فکری، دیدگاه مخالف و دیگری داشته باشد.


۵. اما در دایره‌ی حکومتی هر کس در سلسه‌ی قدرت و بورکراسی قرار دارد، لزوماً باید حرف مقام بالاتر را به عنوان کسی که اختیارات و اقتدار (=قدرت مشروع و قانونی) دارد، اطاعت کند. این فرمول حتی در یک مزرعه‌ی دام و طیور هم جاری است. یعنی مدیر می‌خواهد و کارگر و مشاور و نظم و قانون و حل اختلافات.



۶. بلی که باید انسان‌ها در مسائل حکومتی قانون‌پذیر باشند. رهبری در هر چهار دوره‌ی آقایان رفسنجانی، خاتمی، احمدی‌نژاد، روحانی فرمان دادند با فساد و تبعیض مبارزه کنید. یادم است احمدی‌نژاد آقای رحیمی را رئیس ستاد مبارزه با فساد کرده بود و حسن روحانی هم برادرش حسین فریدون را دستیار ویژه‌اش در امور «...». اما دیدیم که رحیمی خود پرونده فساد داشت و بعدها زندانی شد و فریدون هم نیز پرونده‌دار شد و برکنار. یعنی گاه، ولی فقیه هم دستش در حکومت خالی می‌شود و حتی دور و بری‌های قدرت هم راه خود را می‌روند و ساز خود را می‌نوازند. از این نظر «تنوری»بودن مطرح می‌شود تا امور نظم و نسق یابد.


۷. اما من به عنوان شهروند، به حکم اراده و بینش و خرد، وقتی می‌بینم که آقای منتظری منتخب مجلس خبرگان بود برای قائم مقام رهبری، نه منصوب امام در این پست، بنابراین عزل شبانه‌ی او را غیرقانونی می دانستم و هیچ‌وقت تن به این قضیه ندادم. زیرا اگر بنا بر عزل بود، باید خبرگان وی را برکنار می‌کرد نه امام. به دلیل این‌که خبرگان، ناظر کار و رفتار رهبری و قائم مقام رهبری است و در حیطه‌ی بحران، مافوقِ رهبر است. کما این‌که در ۱۴ خرداد ۶۸ حال امام خمینی در بیمارستان بحرانی شد، اول از همه، مجلس خبرگان وقتی جلسه گرفت از اعضا پرسید آیا با عزل (=به قول خودشان استعفای) منتظری موافق هستید؟ چون آقای مشکینی در آن نشست گفت تا اعضا این استعفای منتظری را نپذیرند، ما مشکل قانونی داریم  که برای کشور رهبر انتخاب کنیم. یعنی عزلی که امام کردند، مدتی بعد در لحظات پایانی عمر امام که در حال رحلت‌کردن بودند، توسط خبرگان پذیرفته شد.



۸. پس، سرسپردگی به معنای تعطیلی عقل و مشورت، اصلأ وجود خارجی ندارد بلکه یک اتهام و بُهتان است. حتی پیامبر اسلام (ص) در خندق، نظر سلمان _سلام الله_ را بر رأی خود ترجیح داد و در بسیاری امور به فرمان قرآن مأمور به مشورت می‌بود و البته دارای عزم پس از مشورت. آری؛ تنوری‌بودن را نباید بد معنا کرد. این شیوه، شیوه‌ی پسندیده‌ای نیست.

 

 

سلام جاب شیخ احمدی

به نام خدا. سلام علیکم
بر شیعیان تأکید رفته است به ذکرکردن نام و عنوان «امام هشتم» یا «هشتمین امام» برای امام رئوف آقا علی بن موسی الرضا (ع)، تا با وقفیه _که در امام هفتم، متوقف شدند و منتظر رجعت و ظهور مجدد امام کاظم‌ بودند_ فرق بیّن داشته باشیم. بنابراین؛ لفظ «هشتم» هم پیام دارد، و هم دال بر استمرار امامت است تا ظهور حضرت حجت، خاتم الاوصیا (عج الله).

 

 

عادلِ کافر و مُسلِم جائر

به نام خدا. سلام. هفت کولِ (۹۹)
هولاکو وقتی به بغداد درآمد پرسید: کدام‌یک بهتر است؟ فرمانروای کافر عادل یا حاکم مسلمان جائر؟ علما در «مستنصریه» جمع شدند. همه در جواب، در مانده و به حیرت فرو رفتند. رضی‌الدین سید بن طاووس _عالم شیعه‌ی شهیر سده‌ی هفتم_ اما شجاعانه نوشت: «عادلِ کافر بر مُسلمِ جائر فضیلت دارد» همه‌ی علما زیر آن فتوا را مُهر زدند. بدین‌طریق، عملاً همگی فتوا دادند که «هولاکوخان مغول» بر «مُستعصم‌بالله عباسی» فضیلت دارد.

 

نکته بگویمُ خلاص: آن مستنصریه _که در وسط متن نوشتم_ داستان دارد؛ کمی از آن، این است که بِالاشاره می‌نویسم: خلیفه «الناصر»، وقتی حاکم شد، مدرسه‌ی «نظامیه‌ی بغداد» را _که از سازه‌ها و دستاوردهای خواجه نظام‌الملک ایرانی بود_ بست و حتی از خشم و غضب مدتی آن را «مَربطِ دواب و محلِ کلاب» کرد؛ یعنی یعنی اصطبل و طویله‌ی چارپایان و سگ‌دونی و جای پِرسه‌زدن سگ‌ها نمود. نظامیه‌ای که روزگاری شیخ اجل سعدی ما، در آن درس خواند و فقیه شد. مُستنصر که حاکم شد مدرسه‌ای در برابر مدرسه‌ی نظامیه ساخت به اسم مسنتصریه. اما این مدرسه‌ی مُستنصریه کجا و آن مدرسه‌ی نظامیه کجا؟ بگذرم از این هفت‌کولِ ۹۹ در اینجا.

 

با آیه

 

۳. وَالَّذِینَ لَا یَشْهَدُونَ الزُّورَ وَإِذَا مَرُّوا بِاللَّغْوِ مَرُّوا کِرَامًا.

 

و نیز کسانى که در مجلس باطل حضور نیابند و چون بر امرى لغو بگذرند کریمانه بگذرند. (آیه‌ی ۷۲ سوره‌ی فرقان. ترجمه‌ی خرمشاهی)

 

واژه‌ی «زور» به معنای جِلوه‌دادنِ باطل، به جای حق است که شامل هر لَهوی می‌شود. از نظر علامه طباطبایی بندگان رحمانی کسانی‌اند که در مجالسِ زور، یعنی باطل و لَهو حاضر نمی‌شوند.

 

و واژه‌ی «لغو» به معنای هر کردار و گفتاری است که مورد اعتنا نباشد. بنابراین علامه معتقد است طبق این آیه، بندگان خدا وقتی به اهلِ لغو و اِنکار، برمی‌خورند، از آنان دوری کرده و روی برمی‌گردانند.

 

شرح عکس غاز

امروز متوجه شدم این غاز به تشخیص پلیس آلمان مقصر تصادف زنجیره‌ای شناخته شد. البته غاز هم جان باخت وگرنه نمی‌دانم چگونه محاکمه می‌شد! (منبع)

 

تقی آهنگر: سلام اقای طالبی 
از نوشته هایت به ویژه هفت کول بهره می برم وبخش هایی از ان یاداشت برداری می کنم جهت استفاده حوزه کاریم امید وارم ادامه داشته باشه وکمی باتشریح بیشتر (سپاس )

 

سلام تقی برادر خوبم
تو خود اهل مطالعه و دوستدار دانش و ارزشی. و با فکر و آرمان دانش‌آموزان این مرز و بوم سر و کار داری. هم ازت متشکرم که متن‌هایم را می‌بینی و هدر نمی‌رود و هم خرسندم که زمینه‌ای برای فکر و اندیشیدنت و سرانجام به‌کار گیری در حوزه‌ی شغلی‌ات می‌گردد. درود می‌رسانم؛ از دامنه‌ی کوه خضر نبی به آن دوست گرامی من.

 

نشانه و اشاره و گزاره


نشانه‌ی من: با نصب حجت الاسلام علیرضا اعرافى به عنوان فقیه جدید شورای نگهبان، اینک تعداد فقهای یزدی در شورای نگهبان به سه تن رسید. آقایان: یزدی، مدرسی، اعرافی.


اشاره‌ی من: آقای اعرافی (عکس بالا) از سران مؤسسه‌ی آقای مصباح یزدی بود؛ یعنی مدیر گروه تربیتی. (زندگینامه اعرافی. اینجا)

 اینجا


 

گزاره‌ی من: آب و هوای مازندران بسی پربارتر از آب و هوای گرم و خشک یزد است. من یزد را دیده‌ام. اما گویا آب و هوای کویر و کوه به قول منتسکیو بر آب و هوای مرطوب _و به قول من (=تَن‌ماس و پِل‌دارِ) مازندران_ رُجحان دارد.

ندارد؟!
دارد.

 

ناله و سینه!

 

به نام خدا. سلام. هفت کولِ (۱۰۰)

شیخ حسن طبیب (درگذشته‌ی اواخر صفویه یعنی سال ۱۱۴۹) روزی در وصف حال ناله، چنین سُرود:

 

ناله پنداشت که در سینه‌ی ما جا تنگ است

رفت و برگشت سراسیمه که دنیا تنگ است

 

یک شرح بدهم: ناله و آه و درد، خیال کرد از سینه‌ی دردمند بیرون روَد، از دست فغان و افغانِ صاحب سینه، آسوده می‌شود. از سینه‌اش پا به فرار گذاشت! آسیمه‌سر و پشیمان، برگشت. دید در سینه‌ی دنیا درد و فریاد فراوان‌تر و جایش تنگ‌تر است. کیست که همدم و مونس ناله نباشد!

 

یک نکته بگویم : آن قدیما که جوان و مجرّد بودم در خانه‌ی پدر یک تلویزیون ۱۴ آلبالویی‌رنگ سیاه‌وسفید داشتیم که گه‌گاه پایش میخ‌کوب می‌شدیم و درس الفبای آن معلمِ الف، ب، پ، تِ‌ی پیرمردِ ریش و کلاه‌دار را _که اسم خدابیامرز را از یاد بردم_ گوش می‌دادیم. او شعری این‌گونه خوانده بود:

 

روغنی در شیشه بینی صاف و روشن ریخته

غافلی بر سر چه آمد کُنجد و بادام را

 

ی نیمچه گِرا بدهم:

 

وقتی شیخ! غلامحسین کرباسچی شهردار کارگزارانی تهران را آن باند! و سرتیپ نقدی _که آن‌وقت حافظت اطلاعات انتظامی در دست راست و چپش بود_ بازداشت و زندانی ساخت و آقای اژه‌ای وی را محاکمه می‌کرد، آقای رفسنجانی خطبه‌ای خوانده بود، همین مثال روغن کنجد معلم الفبا را زده بود. حتماً می‌خواست به دستگاه قضا الف، جیم، سین، لام، میم و یای تَمَّت یاد دهد!

 

یک روشَنا بگویم:

 

کرباسچی روحانی بود. گویا امام موافقت کرده‌بود لباس از تن برکنَد، خدمت کند. امید است این شنیده‌ام درستِ درست به من رسیده باشد.

 

یک اِخبار نه اَخبار هم سر دهم:

 

کرباسچی نباید سکّه‌دادن‌ها به «این و آن» را رواج می‌داد! حتی عبدالله نوری تندرو را. همان خِصال سکّه‌دهی سکّویی برای حق سکوت شد و کژراهه، در مسیر انقلاب افتتاح _بخوانید افتضاح_ کرده. البته من فرق خدمت و خیانت را خوب می‌دانم و البته من کرباسچی را در روز هفتم رحلت آیت‌الله العظمی گلپایگانی از نزدیک دیدم، تُند‌مَزاج، اَخمو و خشک یافته بودمش. بگذرم که سیاست و سیاستمدار هر دو، زیاد نرمی می‌طلبند. از ناله و سینه به کجا پرتاب شدم! پوزش‌موزش چراکه هفت کول ۱۰۰ بود و من هم از فراست، افتادم و زیاد «چَنه بَکشیمِه»

 

به جناب آقا رضا شهابی فامیل گرامی ما، مصیبت ازدست دادن فرزند را تسلیت می‌دهم. او هر سال، در سالروز شهادت حضرت جوادالائمه _علیهم السلام_  فرزند دچار معلولیتش را با تمام عشق و محبت کول می‌کرد به قم می‌آوُرد و در مجلس عزاداری منزل حاج احمد شرکت می‌داد.

 

با چشم خودم می‌دیدم چه ربط قلبی بود میان رضا و فرزندش. نمی‌دانم آیا همین فرزندش درگذشت یا نه. به‌هرحال مصیبت، مصیبت سخت و هراس‌افکنی بر مادر و پدر است. به دوست قدیمی‌ام بخشی‌محمد برادرخانم رضا هم تسلیت می‌دهم از راه دور. نیز به تمامی بستگان نسبی و سببی.

 

 

یک درخواست که کنار خواهش است

 

من نه چون مانند ابوحنیفه _«امامِ اعظمِ» یک شاخه از اهل سنت_ هستم که فقط ۱۷ روایت و حدیث را درست و صحیح می‌دانست. و نه مانند مرحوم علامه محمدباقر مجلسی می‌توانم باشم که آن عالم بزرگ همّت و عزم گماشت تمامی روایات و احادیث راست و ناراست را با هدف جمع‌آوری در یک‌جا، در ۱۲۰ جلد بحارالانوار نگاشت.

 

 

سخنم با این مقدمه‌چینی این است، در قلم‌زدن و پاسخ‌های فوری و آنی‌دادن، بآسانی جملات خود را بر حسَب ذهن و قوه‌ی حافظه، به سخنان معصومین _علیهم‌السلام_ منتسب نسازیم. این شیوه، روش خوبی نیست. این دست‌کم سه ایراد دارد:

 

 

۱. روال منطقی و مرسوم حوزه‌های دینی را خدشه‌دار می‌سازد. بزرگان اگر سخنان خود را به کلام معصومین مزیّن می‌کنند، همیشه مستند و با ارجاع منبع موثّق چنین می‌کنند.

 

 

۲. سخن رسول خدا _صلوات الله_ خدای ناکرده نادیده گرفته می‌شود. زیرا همه‌ی ما بارها و بارها این را خوانده و شنیده‌ایم که آن بزرگوار هشدار داده بودند که روایات را به قرآن عرضه کنید، اگر قرآن آن را تأیید کرد، بپذیرید و اگر تأیید نکرد آن روایت را بکوبید به دیوار. به‌کارگیری هر نوع روایت در لابه‌لای قلم‌زدن، بدون پژوهش و استناد دقیق و عدم دسترسی به مرجع موثق کار نادرستی است.

 

 

۳. نقل سخنان معصومین گرچه موجب اتقان و اطمینان بحث می‌شود، اما گمانه‌زنی به روایت و نداشتن نشانی رسم درستی نیست. حتی مرحوم کلینی نیز که اصول کافی را نوشت، معتقد بود از بیش از ۶ هزار حدیث (رقم دقیق را نمی‌دانم) در کتاب کافی بسیاری از آن ضعیف است.

 

پس سعی شود عادت نکرد تا در جایی که از استدلال و استناد محروم هستیم، به ظنّ خود تکیه کنیم و سخنی را به معصومین نسبت دهیم. در حوزه حتی رسم است اگر حدیثی صحیح و ثِقه است اما اگر یادشان رفته است از کدام امام و یا پیامبر است، از لفظ کلی «معصوم چنین گفت» استفاده می‌شود. علاوه آن‌که وقتی اعضا به عضوی تذکر دادند که فلان سخن که بیان کردی مال امام معصوم نیست و در اسناد دینی دیده نشد، بر پست‌گذار لازم می‌آید پست خود را یا ویرایش کند و یا با فروتنی پذیرد و پست خود را خود حذف کند. این به صواب و ثواب نزدیک است. خطاب من خاص نبود، عام و عمومی بود.

 

سلام

پنهان ندارم که ممنونم هفت کول‌ها را می‌خوانی و از لابه‌لای کول‌های هموار و ناهموار آن، از وِنمِک می‌گذری و چلکاچین و دوازده‌راه و بندِبن را می‌پیمایی!

 

 

نشانه و اشاره و گزاره (۲)

 

نشانه‌ی من: آقای هادی طحان نظیف از عوامل دانشگاه مرحوم مهدی کنی که از سوی حجت‌الاسلام رئیسی برای حقوقدان شورای نگهبان معرفی شده بود، به هرحال از مجلس رأی گرفت.

 

اشاره‌ی من: سه مؤسسه‌ی خاص، مدت مدیدی‌ست تأمین‌کننده‌ی دیوان‌سالاری ایران‌اند. دانشگاه آقای مرحوم محمدرضا مهدوی کنی. مؤسسه‌ی آقای محمدتقی مصباح یزدی. دانشگاه علوم قضایی که آقای شیخ محمد یزدی در قم راه انداخته بود که این یکی به دانشگاه قم فروخته شد.

 

گزاره‌ی من: مؤسسه‌ی اولی که امانت مرحوم منتظری به مرحوم کنی بوده است، تأمین‌گر نیروهای ساختار و استراکچر! (=ساخت سیاسی) و استراکچرال (=همگرایی سیال و سازه) نظام است. مؤسسه‌ی دومی تأمین‌گر دایره‌ی نصب و روحانیون نهادها و نهاده‌ها! و سازه‌ی سومی تأمین‌کننده‌ی قضات و دست‌اندرکاران دستگاه قضا و محکمه‌ها که این سومی از قم منتقل شد به جایی دگر، که کُدش رُند است. البته مدرسه‌‌ی حقانی قم! که جای خود داشت! و من چون سیاسی‌میاسی بلد نیستم! ورود نمی‌کنم.

 

سلام به شما جناب دکتر

رسا و رسانده است این استدلال و استشهاد. پیشتر در سال پیشین باهم هم‌نوایی کردیم که غرب و غربستان! به جای پناه‌دادن به بی‌پناهان، لنگرگاه دزدان فراری و غارت‌گران بیت‌المال و اختلاس‌کنندگان اموال عمومی شده‌است. آسان، برای این تیپ جُرثومه (=بیخ و بُن)های فساد، مأمنِ اَمن شده است. و محلِ دوزیسته شدن و دوتابعیتی گردیدن!

بگذرم؛ سر فرصت «پین‌دِواج» را بشکاف.

 

 

زنان باحجاب شالیزار شمال، گلستان 

(منبع عکس)

 

درود و احترام روانه می‌دارم از دل و جان، به زنان زحمتکش شالیزار شمال درین تصویر بالا که در گرماگرم سخت‌ترین کار تابستانی، دست از حجاب نمی‌شویند و داغ بر دل بیمار و زنگ‌زده‌ی خودباختگان و برهنگی‌پرستان  می‌زنند. سلام بر زنان اهل حجاب که دُرّ درون خود را در صدفِ چادر و لباس‌های فاخر و بی تبرُّج، این‌گونه مؤمنانه نگهبانی می‌دهند. درود بی عدد به روح و روان و شرف‌تان.

 

یک مغز بادام

 

به نام خدا. سلام. هفت کولِ (۱۰۱)

شیخ آقابزرگ تهرانی ملقّب به منزوی و صاحب کتاب «الذریعه» و نویسنده‌ی اثر «اَعلام الشیعه»، یک روز در سر درس گفت:

 

«خداوند به آدمی قدرتی داده است که می‌تواند با یک مغز بادام، یک روز زندگی را به سر برَد.»

 

نخواستم با این هفت کول صد و یکم، گرسنگی‌کشیدن و ریاضت سختی‌دادن به شکم! را تبلیغ کنم؛ نه. نه. خواستم جهان‌بینی و ژرفای بینش بزرگان را برسانم. چون خیلی‌خوب می‌دانم ماها، امروزه‌روزها، با کمتر از دو دیس پِلا (=پُلو و چُلو) دست از ناهار و شام، و به قول داراب‌کلایی‌ها: «پِ‌شُوم» نمی‌کشیم. ۲۶ تیر ۱۳۹۸.

 

سخنی با دوست فرهیخته‌ی غمدیده

 

آقا سیدمهدی حسینی رفیق صدیق سلام. می‌دانم این‌روزها دردِ دوریِ پدر داری. هرچه از زمان خاکسپاری دورتر می‌شوی، تلخی فراق را بیشتر می‌چشی و رنج نبودنش را عمیق‌تر لمس می‌کنی و خاطره پشتِ خاطره، در دیدگانِ ذهنت رژه می‌روند و همین حسرت، فَترت می‌آفریند؛ خلائی که هرگز پُرشدنی نیست. شاید از فرطِ غم و طلبِ دیدار یار _ که پدرِ مهربان و پاک توست_ دل برای تو بهانه می‌تراشد، اشک برایت فسانه و قلب با چراغانی‌کردن حسّ و عشقت، برایت غم‌نامه. این را نوشتم تا برای بار سوم، با شما دوست غمدیده، همدردی نموده باشم و دلم را به دلت راه دهم. من هم چون تو، طعم تند و رنج رنجور وفات پدر را با گوشت و پوستم ادراک کرده‌ام و هنوز هر روز سراغ او را می‌گیرم. و نیز دردی دیگر که فقدان جان‌کاه مادرم باشد که خدا مادرت را برایت تا طولانی‌مدت سالم و تندرست نگه دارد.

 

همین حس مشترک و درد اَنباز در غم جدایی پدر، مرا واداشت، تا از دیشب باز نیز به یاد فضای غم‌بار تو بیفتم و این پویه را برایت پویش و نگارش کنم. شکیبایی تو را آرزومندم آقا؛ تک‌پسری که، برای پدر بوی خوش گل یاس داشتی، عطر معطّرِ مُشک خُتن و رایحه‌ی نرم نعنا و سِرسِم. بگذرم.
رفیق‌ات ابراهیم. ۲۶ تیر ۱۳۹۸.

 

گزارشم از یک کتاب

عنوان کامل کتاب _که عکسی از آن انداخته و در بالا منعکس ساختم_ این است: «نقد تطبیقی ادیان و اساطیر در شاهنامه‌ی فردوسی، خمسه‌ی نظامی و منطق‌الطیر عطار. نوشته‌ی دکتر حمیرا زمرّدی. چاپ زوّار. در ۵۶۹ صفحه.

اما برداشت‌هایم ازین اثر فاخر و پژوهشگرانه که پری‌شب خواندنش را تمام کردم:

 

۱. اسطوره مهمترین کارکردش کشفِ سرمشق‌های الگوواره‌ی آیین‌ها و فعالیت‌های معنادار آدمی است از تغذیه تا معیشت و رزم و تربیت و هنر و فرزانگی و حماسه.

 

۲. در اساطیر از تجلّیات قدسی آسمان، کوه، اسب، غار، ماه، پرنده و چرنده و گاو و آتش و اشیاء و ارواح و موجودات مافوق طبیعی سخن می‌رود.

 

۳. مثلاً در آیین مزدایی و زروانی (=زمانی) سیّاره‌ها به علت دنبال‌کردن مسیرهای نامنظم و غیرعادی، شیطانی به شمار می‌روند بر خلاف ستاره‌ها و ثوابت که نمایانگر نظم الهی‌اند.

 

۴. شاعران متشرّعی چون حکیم نظامی و عطار نیشابوری به رد احکام نجومی و تأثیر آن بر سرنوشت پرداخته‌اند. عطار ستاره‌بینی و طالع‌بینی و «بینش فلک‌گرایانه را مردود و معلول بی‌خرَدی» دانسته است.

نظامی در خسرو و شیرین ص ۴۱۷ می‌گوید:
زمانه با هزاران دست، بی‌زور
فلک با صدهزاران دیده، شب‌کور

 

نشانه و اشاره و گزاره (۳)

نشانه‌ی من: امروز از یک‌سو متوجه شدم آیت‌الله احمد جنتی باز نیز دبیر شورای نگهبان شد. و از سوی دیگر ملتفت گردیدم فیفا به ایران اولتیماتوم داد (=اتمام حجت کرد) و گوشزد نمود! که درهای ورزشگاه فوتبال باید در بازی‌های مربوط به ۲۰۲۲ به روی زنان باز شود.

 


اشاره‌ی من: حکومت‌ها در عصر مدرن همواره در دو حوزه‌ی داخل و خارج با مطالبات مواجه‌اند. که به زبان علم سیاست به آن «داده‌ها» می‌گویند و یک سیستم متوازن و متعادل، به تعبیر تالکوت پارسونز باید داده‌ها یعنی مطالبات را به نهاده‌ها یعنی سیاست‌گذاری و قانون تبدیل کند تا پویا بماند. ساده‌تر بگویم: یعنی تعاملِ منظمِ دروندادها و بروندادها.

 


گزاره‌ی من: نظام به مطالبه‌ی درونی مانند اصل کهولت و کبارت تا اینجا بی‌اعتناست. آقای جنتی از سال ۵۸ تا امروز، با کِبَر سنّ و قد خمیده، در یک نهاد انتصاب، همچنان جا خوش کرده است. و این می‌تواند علامت خیلی چیزها باشد؛ که من زیاد از سیاست‌میاست سر در نمی‌آورم! مثلاً امکان ریسه‌شدن و آویزشدنِ یک باند! کنار یک کهن‌سال. بگذرم!

 

اما نظام در باره‌ی مطالبه‌ی خارجی که اینک از سوی فیفا سر رسیده است، کم‌کم ممکن است تن به خواسته و «داده» دهد و آن را از سرِ اجبار و اِکراه، به «نهاده» و برونداد مبدّل کند، یعنی محبور به قبول شود. و این یعنی انبساط نظام در برابر مطالبه‌های خارج، ولی انسداد در برابر مطالبه‌های داخل. دور ندارم شاید من درین باره اشتباه شدم!

 

شلّاقِ محرومیت و تسمه‌ی جهالت

 

به نام خدا. سلام. هفت کولِ (۱۰۲)

از نظری سعدی فرمان‌های شرعی پایگاه عقلی دارند. شعر زیر گفته‌ای زیبا ازوست که همین مهم را اثبات می‌سازد:

 

نفْست همیشه پیرو فرمان شرع باد

تا بر سرش ز عقل بداری موکّلی

 

نکته: هر کس میان خرَدِ خود و شرع جدایی افکَند، خود، خویشتن را به شلّاقِ محرومیت، دچار و با تسمه‌ی جهالت، بیچاره می‌سازد. به قول قشنگ اقبال لاهوری:

 

خِرَد افزود مرا درسِ حکیمانِ فرنگ

سینه اَفروخت مرا صحبتِ صاحب‌نظران

 

از نظر من، هرگاه کسی از شرع و خدا ببُرّد و فقط علم‌زده شود و به عقلِ اندک خود بنازد، او اگر خود را دجله‌ و کارون پُرآب هم بپندارد، دچار خشکسالی و تفتیدگی شده‌است و خود خبر ندارد. به قول بازم سعدی:

 

اگر باران به کوهساران نبارد

به سالی دجله گردد خُشک‌رودی

 

کافی‌ست که یک سال باران در کوهستان نبارد، دجله‌ی پِرآب از فقر و فَقد باران، خشک می‌شود و بی‌آب و بی‌آبرو. بارانِ شرع هم اگر در کوهستانِ انسان نبارد، رودخانه‌ی عقل بشرِ خودخواه و خودبسنده و اهلِ انکار، چون جُوی خشکیده، خشک و بی‌آب و بی‌آبرو می‌گردد و مانند لجن، می‌گَندد.

 

 

پاسخم به جناب جوادی‌نسب:

 

سلام

هیچ تردیدی نیست که انسان برترین آفریده‌ی خداست. همین انسان، هم شایسته‌ی ستایش است و هم قابلِ نکوهش. اگر از شرع و خدا جدا شود و وحی را نادیده بگیرد و فقط به عقل خود بنازد، و علم‌زده و عقل‌زده گردد، چنین فردی مانند رودی است که به لجن‌زار تبدیل می‌شود. قرآن پر است از تعابیر ستایش و نکوهش انسان. آنچه در هفت کول ۱۰۲ نگاشته‌ام، اشاره به همین دارد. رود اگر آبش خشک شود، لجن‌زار می‌شود، انسان هم اگر اهل انکار شود و وحی و شرع را پس بزند و به آن بی‌اعتنا و خنثی شود، مثل رودی‌ست که لجن‌زار شد. رسول ظاهری (=حاملان وحی الهی) و رسول باطنی (= عقل خداداد، نه خودبنیاد)  مانند چسب دوقلو عمل می‌کند. یکی از دو چسب حذف شود، اثر چسبندگی و خاصیت ذاتی چسب از بین می‌رود.

 


من مانند غزالی صاحب فتوا نیستم که تکفیر کنم، من خاصیت انسان جدا از خدا و نازیده به عقل اندک خود را وصف کردم. عقل‌گرایی محض، و بی اتکا به شرع، مردود و باطل است. و باطل به تعبیر قرآن، کف روی آب است که  محو  خواهد شد.

 

پاسخ دومم به جوادی‌نسب:

 

من خیلی راحت‌الحلقوم می‌توانم به این برخورد انکیزیسیونی شما پاسخ مفصل دهم، اما چون این تفتیش عقیده، به بحثی که من ارائه دادم، هیچ ربطی ندارد، از آن در می‌گذرم. تمام بحث من این بود:

 

انسان لزوماً با شرع و عقل باهم باید باشد. متشرّعِ محض و خشکِ ضدّ عقل، و عقل‌گرای محض و مغرورِ ضدِّ شرع، هر دو در بستری می‌روند که به خشک‌زار می‌انجامد. شلاق محرومیت و تسمه‌ی جهالت را عنوان هفت کول ۷۲ کردم تا گفته باشم، آثار و تبَعات چنین تفکری آن خواهد بود. رودی که بخشکد دیگر رود نیست، مگه آن‌که از کوهسار باران جاری شود. و وحی باران عقل است. و عقل باران فهم. خودبسندگی به عقلِ خودبنیاد و جدا از وحی، غلطاً در غلط است. تمام.

 

 

پاسخم به آقا مرتضی شهابی

سلام

ممنونم که دیدگاه خود را بیان کردی. تمام حرف من در هفت کول ۷۲ و پست دومم درباره‌ی همان موضوع، این است اگر آدمی که باید عقلی و شرعی باشد، یکی از این دو ویژگی خود را با غرور و یا جهالت خود کنار بگذارد، چنین آدمی که می‌توانست اشراف مخلوقات باشد و خلیفه‌ی خدا در زمین، به رودی خشکیده و گندیده بدَل می‌گردد. و خودِ چنین آدمی در خلوت و وجدان خودش هم می‌فهمد که پوچ و لجن شده است و حسّ‌اش به او می‌گوید از ارزش افتاده است. این ندای درون هر کس است که اگر بیدار گردد.


اما انتخاب دین و مذهب برای هر فرد با هر دین و مسلکی آزاد است. من البته برای خودم شیعه‌ی امامیه‌ی را راه درست می‌دانم و بر عقاید هیچ‌کس نمی‌شورم. دم از قرائت واحد و وحدت قرائت دینی هم نمی‌زنم. اما باور من این است که انسان منکر شرع و مغرور به خرَدِ ناچیز خود، همانی می‌گردد که در هر دو پست امروزم گفته‌ام.


مطالبی که شما آقا مرتضی گفته‌ای، نکاتی خوب و پسندیده است و نفیِ متن من محسوب نمی‌شود و یک بحثی جداگانه است و ربطی به آن متنم ندارد. درود. موفق باشید.

 

درباره‌ی لغت پین‌دواج:

 

خیلی ممنون و سلام به شما دکتر عارف‌زاده. درست و دقیق گفتی. بر من مسجّل است جناب‌عالی آداب محل و ریزه‌میزه‌های آن را خوب در یاد داری و در ساختن گزاره‌ی تعریفی، عالی پیش می‌ری. تردید ندارم نیز می‌دانستی که پین‌دِواج دست‌کم دو کاربرد دیگر هم داشته: یکی زمانی که وقتی خمیر می‌کردند تا تَندیرنون بپزند، پین‌دِواج را روی تشت خمیر می‌گذاشتند تا خمیر حسابی و فوری پوش بیاد (=وَر بیاد). دیگر این‌که پین‌دِواج به علت مُندرس بودن، کهنگی و پینه‌بسته‌بودن، مختصِّ عضوی از خانواده‌ها بود که اغلب تکرُّر ادرار (=شب‌ادراری) داشته! که در زبان محلی به بچه‌های این‌گونه (با پوزش) می‌گفتند: کِشوک.

 

پاسخم به پست‌گذاری که متن زیرا را این‌گونه نوشت:

 

«سپاسگزارم جناب جوادی . این هم نزد مدیر و جناب آفاقی یقینن مورد قبول نیست.»

 

جواب من به این فرد: این نوشته دست‌کم سه اشکال دارد: ۱. خود را جای دیگران گذاشته و به جای آنان سخن رانده. ۲. با به‌کارگرفتن واژه‌ی «هم»، نشان داده که طرف‌های مورد اشاره‌اش، در موارد دیگر نیز چنین‌اند و این‌گونه. ۳. با درج قید «یقیناً» مرتکب خطای مطلق‌اندیشی شده و خود را جای دیگران نشانده. از نظر اخلاقی نیز این رفتار پست‌گذار، نارواست. امید است اگر پند نمی‌گیرد، لااقل ازین ضرب‌المثل داراب‌کلایی‌ها بیاموزد که: «زنده‌آدم، وکیل وصی نِخانه». پس؛ بهتر است هر کس سخنگوی آراء و افکار خود باشد، نه دیگران.

Notes ۱
پست شده در يكشنبه, ۲ تیر ۱۳۹۸
بازدید ها : ۱۴۴۱
ساعت پست : ۰۷:۵۸
مشخصات پست

درگذشت محمدعلی نبی‌زاده

ابراهیم طالبی  | دامنه دارابی

 

...

 

 

مراسم دفن محمدعلی نبی‌زاده

 

 

مرحوم محمدعلی نبی‌زاده

 

 

عکسهای ارسالی: اُم البنین دارابکلایی

 

یادی از برادر و دائی شهید

 

به قلم دامنه. به نام خدا. درگذشت فامیل گرامی مان آقای محمدعلی نبی‌زاده برادرِ «شهید ابراهیم نبی‌زاده» و داییِ «شهید سیروس اسماعیل زاده» را -که دیروز اول تیر ۱۳۹۸ رخ داد- به تمامی بازماندگان نسبی و سببی و دوستان وفادارش تسلیت می گویم. آن مرحوم در جوانی از داراب کلا به تهران مهاجرت کرد. وارد ارتش شد. از ناحیۀ انگشتان دست مجروح گردید. پس از بازنشستگی، مدتی در بانک صادرات داراب‌کلا کار کرد و سرانجام، در حالی مدتی دچار بیماری شده بود، در سن کهولت درگذشت. نبی‌زاده، مردی خوشبیان، خوش‌خُلق، صمیمی، اجتماعی و سرزنده بود. خدا رحمتش کناد. صلوات.

دیدن یا نوشتن نظرات : ۱
پست شده در يكشنبه, ۲ تیر ۱۳۹۸
بازدید ها : ۱۴۴۱
ساعت پست : ۰۷:۵۸
دنبال کننده

درگذشت محمدعلی نبی‌زاده

ابراهیم طالبی  | دامنه دارابی
درگذشت محمدعلی نبی‌زاده

 

...

 

 

مراسم دفن محمدعلی نبی‌زاده

 

 

مرحوم محمدعلی نبی‌زاده

 

 

عکسهای ارسالی: اُم البنین دارابکلایی

 

یادی از برادر و دائی شهید

 

به قلم دامنه. به نام خدا. درگذشت فامیل گرامی مان آقای محمدعلی نبی‌زاده برادرِ «شهید ابراهیم نبی‌زاده» و داییِ «شهید سیروس اسماعیل زاده» را -که دیروز اول تیر ۱۳۹۸ رخ داد- به تمامی بازماندگان نسبی و سببی و دوستان وفادارش تسلیت می گویم. آن مرحوم در جوانی از داراب کلا به تهران مهاجرت کرد. وارد ارتش شد. از ناحیۀ انگشتان دست مجروح گردید. پس از بازنشستگی، مدتی در بانک صادرات داراب‌کلا کار کرد و سرانجام، در حالی مدتی دچار بیماری شده بود، در سن کهولت درگذشت. نبی‌زاده، مردی خوشبیان، خوش‌خُلق، صمیمی، اجتماعی و سرزنده بود. خدا رحمتش کناد. صلوات.

ابراهیم طالبی  | دامنه دارابی

 

...

 

 

مراسم دفن محمدعلی نبی‌زاده

 

 

مرحوم محمدعلی نبی‌زاده

 

 

عکسهای ارسالی: اُم البنین دارابکلایی

 

یادی از برادر و دائی شهید

 

به قلم دامنه. به نام خدا. درگذشت فامیل گرامی مان آقای محمدعلی نبی‌زاده برادرِ «شهید ابراهیم نبی‌زاده» و داییِ «شهید سیروس اسماعیل زاده» را -که دیروز اول تیر ۱۳۹۸ رخ داد- به تمامی بازماندگان نسبی و سببی و دوستان وفادارش تسلیت می گویم. آن مرحوم در جوانی از داراب کلا به تهران مهاجرت کرد. وارد ارتش شد. از ناحیۀ انگشتان دست مجروح گردید. پس از بازنشستگی، مدتی در بانک صادرات داراب‌کلا کار کرد و سرانجام، در حالی مدتی دچار بیماری شده بود، در سن کهولت درگذشت. نبی‌زاده، مردی خوشبیان، خوش‌خُلق، صمیمی، اجتماعی و سرزنده بود. خدا رحمتش کناد. صلوات.

دیدن یا نوشتن نظرات : ۱
درگذشت محمدعلی نبی‌زاده

درگذشت محمدعلی نبی‌زاده

ابراهیم طالبی  | دامنه دارابی
درگذشت محمدعلی نبی‌زاده

 

...

 

 

مراسم دفن محمدعلی نبی‌زاده

 

 

مرحوم محمدعلی نبی‌زاده

 

 

عکسهای ارسالی: اُم البنین دارابکلایی

 

یادی از برادر و دائی شهید

 

به قلم دامنه. به نام خدا. درگذشت فامیل گرامی مان آقای محمدعلی نبی‌زاده برادرِ «شهید ابراهیم نبی‌زاده» و داییِ «شهید سیروس اسماعیل زاده» را -که دیروز اول تیر ۱۳۹۸ رخ داد- به تمامی بازماندگان نسبی و سببی و دوستان وفادارش تسلیت می گویم. آن مرحوم در جوانی از داراب کلا به تهران مهاجرت کرد. وارد ارتش شد. از ناحیۀ انگشتان دست مجروح گردید. پس از بازنشستگی، مدتی در بانک صادرات داراب‌کلا کار کرد و سرانجام، در حالی مدتی دچار بیماری شده بود، در سن کهولت درگذشت. نبی‌زاده، مردی خوشبیان، خوش‌خُلق، صمیمی، اجتماعی و سرزنده بود. خدا رحمتش کناد. صلوات.

 

...

 

 

مراسم دفن محمدعلی نبی‌زاده

 

 

مرحوم محمدعلی نبی‌زاده

 

 

عکسهای ارسالی: اُم البنین دارابکلایی

 

یادی از برادر و دائی شهید

 

به قلم دامنه. به نام خدا. درگذشت فامیل گرامی مان آقای محمدعلی نبی‌زاده برادرِ «شهید ابراهیم نبی‌زاده» و داییِ «شهید سیروس اسماعیل زاده» را -که دیروز اول تیر ۱۳۹۸ رخ داد- به تمامی بازماندگان نسبی و سببی و دوستان وفادارش تسلیت می گویم. آن مرحوم در جوانی از داراب کلا به تهران مهاجرت کرد. وارد ارتش شد. از ناحیۀ انگشتان دست مجروح گردید. پس از بازنشستگی، مدتی در بانک صادرات داراب‌کلا کار کرد و سرانجام، در حالی مدتی دچار بیماری شده بود، در سن کهولت درگذشت. نبی‌زاده، مردی خوشبیان، خوش‌خُلق، صمیمی، اجتماعی و سرزنده بود. خدا رحمتش کناد. صلوات.

Notes ۱
پست شده در دوشنبه, ۱۳ خرداد ۱۳۹۸
بازدید ها : ۷۴۳
ساعت پست : ۰۷:۱۹
مشخصات پست

مدرسه فکرت ۴۰

ابراهیم طالبی  | دامنه دارابی

مجموعه پیام‌هایم در مدرسه فکرت

قسمت چهلم

 

خودش را نمی‌خارَد!

به نام خدا. سلام. هفت کولِ (۷۹)

مرحوم علی شریعتی، معلم انقلاب _که امروز روزی در ۲۹ خرداد ۵۶ درگذشت_ در صفحه‌ی ۱۹ کتاب انسانِ بی «خود»، انسان‌های خودباخته و غرب‌زده را «اِلینه» می‌نامد. از نظر او، آدمِ اِلینه‌شده حالتی پیدا می‌کند که در آن شخصیت واقعی‌اش زائل می‌شود و شخصیت بیگانه‌ای در آن حلول می‌کند.

 

شریعتی برای جااندازی این مفهوم، این داستان را در پاورقی ۱۴ همان کتاب، مثال می‌زند: «یکی، واردِ آبادی‌یی شد دید اهالی همه خودشان را دائم می‌خارَند... شروع کرد به تماشای آنان... یک‌باره عدّه‌ای مأمور آمدند او را گرفتند. به اینها (=به مأمورین) خبر دادند یک مریضی به آبادی ما آمده که اصلاً خودش را نمی‌خارد. مرَضِ «خارش‌نداشتن»! گرفته است.

 

نکته بگویم: غرب‌زده‌ها این‌گونه‌اند؛ مثل آن آبادی، خارش گرفته‌اند و هر که را که مثل آنها، ستایشگر غرب و خودباخته‌ی آن نباشد، مریض! و معیوب! می‌پندارند. اقبال لاهوری معتقد بوده است غرب، عالَم را بِدید و از حق رَمید... شرق، حق را دید و عالَم را ندید.

 

دکتر علی شریعتی در بازداشتگاه ساواک. «کمیته‌ی ضد خراب‌کاری». که امروزه «موزه‌ی عبرت» شد. در ضلع جنوبی میدان توپخانه. من سال ۸۴ دوبار از آن بازدید کردم. ساختمانی مَخوف، و بازداشتگاهی با شکنجه‌های مَهیب _که آلمانی‌ها به درخواست رضاخان میرپنج_ ساختند. امروز ۲۹ خرداد، یاد «معلم انقلاب» علی شریعتی گرامی باد.

 

خاطرات من

قسمت ۴

جوان که بودیم، اطلاعات مذهبی را پای منبر و مسجد می‌گرفتیم. پاتوق اصلی ما در روزهای سرد سال، داخل مسجد جامع محل، کنار بخاری هیزمی _که از بشکه‌ی ۲۲۰ ساخته می‌شد_ بود.

 

یادم است من، سید علی‌اصغر، سیدرسول، روان‌شاد یوسف، جعفر رجبی، حسن آهنگر دورِ بخاریِ داغ هیمه‌ای، حلقه می‌زدیم رساله‌ی مراجع تقلید را بلندبلند برای همدیگر می‌خواندیم. وسط کارزار، مِتوِلّی _که گتی بالمَلِه‌ای بود و صدای زمُختی داشت_ سر می‌رسید. چنان سیاست می‌ورزید و نگاه می‌انداخت که بزرگ و کوچک از وحشتش، می‌هراسید. او _خدا بیامرزی_ گویی حاکم با اُبُّهت و بااقتدار و بلامنازع مسجد بود و کافی بود با کسی و جمعی به لج می‌افتاد دیگر دِمار و طومارش را درهم می‌پیچید. حتی اگر سخنران از تهران هم دعوت می‌خواستی بکنی باید دَم او را می‌دیدی! وگرنه جرأت نمی‌کردی بی‌گُدار به آب بزنی، برهم می‌زد؛ از روی سیاست و لج!

 

تحلیل سیاسی

دموکراسی توخالی!

از نظر من به چند علت دموکراسی آمریکا، توخالی‌ست:

۱. علت اول این است، این کشور به دلیل سلطه‌گری و سوداگری از آرمان بنیانگذاران اولیه‌ی آمریکا دور افتاده است. و این دو خصلت بد را، حتی اگر بر مبنای منافع ملی خودشان هم تحلیل کنیم، باز نیز، این کشور از دموکراسی، چشم‌پوشی کرده است و رژیمی زورگو گردیده است.

 

۲. نمی‌شود کشوری خود در داخل دموکراتیک بداند و با رأی مردم سر و کار داشته باشد اما در  جهان، رأی مردم (=نظر دولت‌ها) را نادیده انگارد و یک‌جانبه‌گرا باشد. در واقع دموکراسی داخلی، به «دموکراسی جهانی» نیاز دارد.

 

۳. آمریکا با فروپاشی تفکر دموکراتیک، در راه و مسیر جنگ‌ها و هژمونی (=سلطه) بر قاره‌ها قدم گذاشته و در این مسیر، نفع ملی خود را در دیکتاتوری بین‌المللی می‌بیند. و این تناقض بَیّن است که کشوری در درون خود را دموکرات بخواند، اما در بیرون، دیکتاتوری را درست بداند و از دیکتاتورها حمایت کند.

 

۴. و مشخصاً این‌که آمریکا بر خلاف فلسفه‌ی دموکراسی، ملت ایران را از طریق زور و خشونت مورد هجوم و تحریم همه‌جانبه قرار داده است. حال آن‌که قواعد دموکراسی الزام می‌دارد که کشورهای مدعی دموکراسی باید به ایده و دیده‌ی مردم سایر ملل و دوَل احترام بگذارند و هیچ ملتی را مورد آزار و اذیت و اجبار قرار ندهند.

 

بنابراین، آمریکا دچار دموکراسی توخالی شده است. تحریم یک ملت، وابسته ساختن کشورها به خود، نفی آزادی سیاسی کشورها، توسل به زور و زر و تزویر، هم‌پیمانی با منحط‌ترین رژیم‌های ضد دموکراسی و مخالفِ رأی عمومی و انتخابات و در یک کلام ستیزه با کشورهای آگاه و آزاد، همه و همه علامت‌های آشکار توخالی‌ بودنِ دموکراسی آمریکاست. دموکراسی آمریکا غروب کرده است، اما هستند کسانی از ایرانی‌ها! که هنوز هم آمریکا را ناجی و آزادی‌بخش می‌پندارند و حتی منتظرند به دست ترامپ، ایران نابود و اشغال شود و حکومت دست‌نشانده و کارگزار آمریکا روی کار بیاید! خفّتی زشت که ذلت‌شان را نشان می‌دهد.

 

پاسخم به آقا سیدمحمد وکیل

سلام و احترام

 

۱. سپاس فراوان که هم تحلیلم را خواندی، هم نظر افزودی و هم نقد فرمودی. ازین روحیه‌ات، خوشم می‌آید. بیشتر بخوانید ↓

دیدن یا نوشتن نظرات : ۰
پست شده در دوشنبه, ۱۳ خرداد ۱۳۹۸
بازدید ها : ۷۴۳
ساعت پست : ۰۷:۱۹
دنبال کننده

مدرسه فکرت ۴۰

ابراهیم طالبی  | دامنه دارابی
مدرسه فکرت ۴۰

مجموعه پیام‌هایم در مدرسه فکرت

قسمت چهلم

 

خودش را نمی‌خارَد!

به نام خدا. سلام. هفت کولِ (۷۹)

مرحوم علی شریعتی، معلم انقلاب _که امروز روزی در ۲۹ خرداد ۵۶ درگذشت_ در صفحه‌ی ۱۹ کتاب انسانِ بی «خود»، انسان‌های خودباخته و غرب‌زده را «اِلینه» می‌نامد. از نظر او، آدمِ اِلینه‌شده حالتی پیدا می‌کند که در آن شخصیت واقعی‌اش زائل می‌شود و شخصیت بیگانه‌ای در آن حلول می‌کند.

 

شریعتی برای جااندازی این مفهوم، این داستان را در پاورقی ۱۴ همان کتاب، مثال می‌زند: «یکی، واردِ آبادی‌یی شد دید اهالی همه خودشان را دائم می‌خارَند... شروع کرد به تماشای آنان... یک‌باره عدّه‌ای مأمور آمدند او را گرفتند. به اینها (=به مأمورین) خبر دادند یک مریضی به آبادی ما آمده که اصلاً خودش را نمی‌خارد. مرَضِ «خارش‌نداشتن»! گرفته است.

 

نکته بگویم: غرب‌زده‌ها این‌گونه‌اند؛ مثل آن آبادی، خارش گرفته‌اند و هر که را که مثل آنها، ستایشگر غرب و خودباخته‌ی آن نباشد، مریض! و معیوب! می‌پندارند. اقبال لاهوری معتقد بوده است غرب، عالَم را بِدید و از حق رَمید... شرق، حق را دید و عالَم را ندید.

 

دکتر علی شریعتی در بازداشتگاه ساواک. «کمیته‌ی ضد خراب‌کاری». که امروزه «موزه‌ی عبرت» شد. در ضلع جنوبی میدان توپخانه. من سال ۸۴ دوبار از آن بازدید کردم. ساختمانی مَخوف، و بازداشتگاهی با شکنجه‌های مَهیب _که آلمانی‌ها به درخواست رضاخان میرپنج_ ساختند. امروز ۲۹ خرداد، یاد «معلم انقلاب» علی شریعتی گرامی باد.

 

خاطرات من

قسمت ۴

جوان که بودیم، اطلاعات مذهبی را پای منبر و مسجد می‌گرفتیم. پاتوق اصلی ما در روزهای سرد سال، داخل مسجد جامع محل، کنار بخاری هیزمی _که از بشکه‌ی ۲۲۰ ساخته می‌شد_ بود.

 

یادم است من، سید علی‌اصغر، سیدرسول، روان‌شاد یوسف، جعفر رجبی، حسن آهنگر دورِ بخاریِ داغ هیمه‌ای، حلقه می‌زدیم رساله‌ی مراجع تقلید را بلندبلند برای همدیگر می‌خواندیم. وسط کارزار، مِتوِلّی _که گتی بالمَلِه‌ای بود و صدای زمُختی داشت_ سر می‌رسید. چنان سیاست می‌ورزید و نگاه می‌انداخت که بزرگ و کوچک از وحشتش، می‌هراسید. او _خدا بیامرزی_ گویی حاکم با اُبُّهت و بااقتدار و بلامنازع مسجد بود و کافی بود با کسی و جمعی به لج می‌افتاد دیگر دِمار و طومارش را درهم می‌پیچید. حتی اگر سخنران از تهران هم دعوت می‌خواستی بکنی باید دَم او را می‌دیدی! وگرنه جرأت نمی‌کردی بی‌گُدار به آب بزنی، برهم می‌زد؛ از روی سیاست و لج!

 

تحلیل سیاسی

دموکراسی توخالی!

از نظر من به چند علت دموکراسی آمریکا، توخالی‌ست:

۱. علت اول این است، این کشور به دلیل سلطه‌گری و سوداگری از آرمان بنیانگذاران اولیه‌ی آمریکا دور افتاده است. و این دو خصلت بد را، حتی اگر بر مبنای منافع ملی خودشان هم تحلیل کنیم، باز نیز، این کشور از دموکراسی، چشم‌پوشی کرده است و رژیمی زورگو گردیده است.

 

۲. نمی‌شود کشوری خود در داخل دموکراتیک بداند و با رأی مردم سر و کار داشته باشد اما در  جهان، رأی مردم (=نظر دولت‌ها) را نادیده انگارد و یک‌جانبه‌گرا باشد. در واقع دموکراسی داخلی، به «دموکراسی جهانی» نیاز دارد.

 

۳. آمریکا با فروپاشی تفکر دموکراتیک، در راه و مسیر جنگ‌ها و هژمونی (=سلطه) بر قاره‌ها قدم گذاشته و در این مسیر، نفع ملی خود را در دیکتاتوری بین‌المللی می‌بیند. و این تناقض بَیّن است که کشوری در درون خود را دموکرات بخواند، اما در بیرون، دیکتاتوری را درست بداند و از دیکتاتورها حمایت کند.

 

۴. و مشخصاً این‌که آمریکا بر خلاف فلسفه‌ی دموکراسی، ملت ایران را از طریق زور و خشونت مورد هجوم و تحریم همه‌جانبه قرار داده است. حال آن‌که قواعد دموکراسی الزام می‌دارد که کشورهای مدعی دموکراسی باید به ایده و دیده‌ی مردم سایر ملل و دوَل احترام بگذارند و هیچ ملتی را مورد آزار و اذیت و اجبار قرار ندهند.

 

بنابراین، آمریکا دچار دموکراسی توخالی شده است. تحریم یک ملت، وابسته ساختن کشورها به خود، نفی آزادی سیاسی کشورها، توسل به زور و زر و تزویر، هم‌پیمانی با منحط‌ترین رژیم‌های ضد دموکراسی و مخالفِ رأی عمومی و انتخابات و در یک کلام ستیزه با کشورهای آگاه و آزاد، همه و همه علامت‌های آشکار توخالی‌ بودنِ دموکراسی آمریکاست. دموکراسی آمریکا غروب کرده است، اما هستند کسانی از ایرانی‌ها! که هنوز هم آمریکا را ناجی و آزادی‌بخش می‌پندارند و حتی منتظرند به دست ترامپ، ایران نابود و اشغال شود و حکومت دست‌نشانده و کارگزار آمریکا روی کار بیاید! خفّتی زشت که ذلت‌شان را نشان می‌دهد.

 

پاسخم به آقا سیدمحمد وکیل

سلام و احترام

 

۱. سپاس فراوان که هم تحلیلم را خواندی، هم نظر افزودی و هم نقد فرمودی. ازین روحیه‌ات، خوشم می‌آید. بیشتر بخوانید ↓

ابراهیم طالبی  | دامنه دارابی

مجموعه پیام‌هایم در مدرسه فکرت

قسمت چهلم

 

خودش را نمی‌خارَد!

به نام خدا. سلام. هفت کولِ (۷۹)

مرحوم علی شریعتی، معلم انقلاب _که امروز روزی در ۲۹ خرداد ۵۶ درگذشت_ در صفحه‌ی ۱۹ کتاب انسانِ بی «خود»، انسان‌های خودباخته و غرب‌زده را «اِلینه» می‌نامد. از نظر او، آدمِ اِلینه‌شده حالتی پیدا می‌کند که در آن شخصیت واقعی‌اش زائل می‌شود و شخصیت بیگانه‌ای در آن حلول می‌کند.

 

شریعتی برای جااندازی این مفهوم، این داستان را در پاورقی ۱۴ همان کتاب، مثال می‌زند: «یکی، واردِ آبادی‌یی شد دید اهالی همه خودشان را دائم می‌خارَند... شروع کرد به تماشای آنان... یک‌باره عدّه‌ای مأمور آمدند او را گرفتند. به اینها (=به مأمورین) خبر دادند یک مریضی به آبادی ما آمده که اصلاً خودش را نمی‌خارد. مرَضِ «خارش‌نداشتن»! گرفته است.

 

نکته بگویم: غرب‌زده‌ها این‌گونه‌اند؛ مثل آن آبادی، خارش گرفته‌اند و هر که را که مثل آنها، ستایشگر غرب و خودباخته‌ی آن نباشد، مریض! و معیوب! می‌پندارند. اقبال لاهوری معتقد بوده است غرب، عالَم را بِدید و از حق رَمید... شرق، حق را دید و عالَم را ندید.

 

دکتر علی شریعتی در بازداشتگاه ساواک. «کمیته‌ی ضد خراب‌کاری». که امروزه «موزه‌ی عبرت» شد. در ضلع جنوبی میدان توپخانه. من سال ۸۴ دوبار از آن بازدید کردم. ساختمانی مَخوف، و بازداشتگاهی با شکنجه‌های مَهیب _که آلمانی‌ها به درخواست رضاخان میرپنج_ ساختند. امروز ۲۹ خرداد، یاد «معلم انقلاب» علی شریعتی گرامی باد.

 

خاطرات من

قسمت ۴

جوان که بودیم، اطلاعات مذهبی را پای منبر و مسجد می‌گرفتیم. پاتوق اصلی ما در روزهای سرد سال، داخل مسجد جامع محل، کنار بخاری هیزمی _که از بشکه‌ی ۲۲۰ ساخته می‌شد_ بود.

 

یادم است من، سید علی‌اصغر، سیدرسول، روان‌شاد یوسف، جعفر رجبی، حسن آهنگر دورِ بخاریِ داغ هیمه‌ای، حلقه می‌زدیم رساله‌ی مراجع تقلید را بلندبلند برای همدیگر می‌خواندیم. وسط کارزار، مِتوِلّی _که گتی بالمَلِه‌ای بود و صدای زمُختی داشت_ سر می‌رسید. چنان سیاست می‌ورزید و نگاه می‌انداخت که بزرگ و کوچک از وحشتش، می‌هراسید. او _خدا بیامرزی_ گویی حاکم با اُبُّهت و بااقتدار و بلامنازع مسجد بود و کافی بود با کسی و جمعی به لج می‌افتاد دیگر دِمار و طومارش را درهم می‌پیچید. حتی اگر سخنران از تهران هم دعوت می‌خواستی بکنی باید دَم او را می‌دیدی! وگرنه جرأت نمی‌کردی بی‌گُدار به آب بزنی، برهم می‌زد؛ از روی سیاست و لج!

 

تحلیل سیاسی

دموکراسی توخالی!

از نظر من به چند علت دموکراسی آمریکا، توخالی‌ست:

۱. علت اول این است، این کشور به دلیل سلطه‌گری و سوداگری از آرمان بنیانگذاران اولیه‌ی آمریکا دور افتاده است. و این دو خصلت بد را، حتی اگر بر مبنای منافع ملی خودشان هم تحلیل کنیم، باز نیز، این کشور از دموکراسی، چشم‌پوشی کرده است و رژیمی زورگو گردیده است.

 

۲. نمی‌شود کشوری خود در داخل دموکراتیک بداند و با رأی مردم سر و کار داشته باشد اما در  جهان، رأی مردم (=نظر دولت‌ها) را نادیده انگارد و یک‌جانبه‌گرا باشد. در واقع دموکراسی داخلی، به «دموکراسی جهانی» نیاز دارد.

 

۳. آمریکا با فروپاشی تفکر دموکراتیک، در راه و مسیر جنگ‌ها و هژمونی (=سلطه) بر قاره‌ها قدم گذاشته و در این مسیر، نفع ملی خود را در دیکتاتوری بین‌المللی می‌بیند. و این تناقض بَیّن است که کشوری در درون خود را دموکرات بخواند، اما در بیرون، دیکتاتوری را درست بداند و از دیکتاتورها حمایت کند.

 

۴. و مشخصاً این‌که آمریکا بر خلاف فلسفه‌ی دموکراسی، ملت ایران را از طریق زور و خشونت مورد هجوم و تحریم همه‌جانبه قرار داده است. حال آن‌که قواعد دموکراسی الزام می‌دارد که کشورهای مدعی دموکراسی باید به ایده و دیده‌ی مردم سایر ملل و دوَل احترام بگذارند و هیچ ملتی را مورد آزار و اذیت و اجبار قرار ندهند.

 

بنابراین، آمریکا دچار دموکراسی توخالی شده است. تحریم یک ملت، وابسته ساختن کشورها به خود، نفی آزادی سیاسی کشورها، توسل به زور و زر و تزویر، هم‌پیمانی با منحط‌ترین رژیم‌های ضد دموکراسی و مخالفِ رأی عمومی و انتخابات و در یک کلام ستیزه با کشورهای آگاه و آزاد، همه و همه علامت‌های آشکار توخالی‌ بودنِ دموکراسی آمریکاست. دموکراسی آمریکا غروب کرده است، اما هستند کسانی از ایرانی‌ها! که هنوز هم آمریکا را ناجی و آزادی‌بخش می‌پندارند و حتی منتظرند به دست ترامپ، ایران نابود و اشغال شود و حکومت دست‌نشانده و کارگزار آمریکا روی کار بیاید! خفّتی زشت که ذلت‌شان را نشان می‌دهد.

 

پاسخم به آقا سیدمحمد وکیل

سلام و احترام

 

۱. سپاس فراوان که هم تحلیلم را خواندی، هم نظر افزودی و هم نقد فرمودی. ازین روحیه‌ات، خوشم می‌آید. بیشتر بخوانید ↓

۲. خوشحالم که مضمون (=درون‌مایه)ی تحلیل را تأیید فرمودی. زیرا هم‌نظری، اغلب، موجب قِوام فکری می‌شود.

 

۳. من، دو نوع استدلال و علت‌یابی کردم که دموکراسی آمریکا توخالی است. یکی در بُعد نظری و فلسفی و داخلی و دیگری در بُعد بین‌المللی. بنابراین شما می‌توانید دیدگاه مرا نپذیری، اما من دیدگاه فردی‌ام را به اشتراک گذاشتم و این نپذیرفتن شما نشان جدّی‌بودن در بحث است و گذر از تعارف و صوری‌بودن. احسنت.

 

۴. اما بعد؛ باید گفت چندجانبه‌گرایی در امور بین‌الملل، همان دموکراسی است. و یک‌جانبه‌گرایی همان دیکتاتوری بین‌المللی. سالها پیش بود، که رهبری یک تعبیر قشنگی برای آمریکا به‌کار برد: استبداد بین‌المللی. پس، اگر نظر مرا در مورد توخالی بودن دموکراسی نمی‌پذیری، دست‌کم حدس می‌زنم که استبداد بین‌المللی را خواهی پذیرفت و تصدیق خواهی نمود که رهبران آمریکا مُستبّدانِ ستمگر بین‌المللی‌اند. هرچند با رأی داخلی و پول کارتل‌ها و تراست‌ها به قدرت می‌رسند.

 

۵. نکته اینجاست، که آمریکا در آن کتاب محرمانه و استراتژی قرن ۲۱ _که من آن را خوانده‌ام_ برای ۲۵ سال بعدِ جهان، نقشه کشید‌ه‌است و راه‌کار داده است که دو تا را من اینجا بیان می‌کنم:

 

یکی این‌که طی ۲۵ سال آینده، چیزی به نام جمهوری اسلامی ایران نباید در کره زمین باشد. این نظام، باید محو و نابود شود.

 

دومی این‌که تا زمانی که کشورهای نفت‌خیز و شیوخ عرب، نفت دارند و بازارخرید سلاح‌های آمریکایی‌ و زرّادخانه‌‌ها هستند، نباید حرف از دموکراسی در این کشورها زد، زیرا دموکراسی در آنجا با منافع ما (=آمریکا) در تضاد مطلق است.

 

با این توضیح، من همچنان بر نظر و تحلیلم هستم که آمریکا به دموکراسی باور ندارد. اگر باور داشت، باید ارزش‌های دموکراسی را در جهان پاس می‌داشت. هر دموکراسی‌یی که به ضرر آمریکا باشد، این کشور دیکتاتوری در آن کشور را ترجیح می‌دهد و دولت دست‌نشانده را می‌پسندد. توخالی بودن، یعنی همین. بگذرم و بسیار ممنونم.

 

 

 

پاسخ دومم به آقا سیدمحمد وکیل

سلام دوباره.
بلی؛ در ظاهر امر دموکراسی برقرار است و من هم منکر این قضیه نیستم. اما از نظر من، دموکراسی آمریکا در اصل و در تحلیل واقعی، یک نوع «دموکراسی توخالی» است. مانند پوک‌بودن گندمی که بوته‌زارش دچار آفتِ سَن‌زدگی شده باشد که ظاهر دانه‌های گندم، شفاف، زیبا و گول‌زننده است، اما درونش پوک است و بدونِ محتوا و آرد.

 

مگر می‌شود کشوری در فلسفه‌ی سیاسی‌اش خود را دموکراتیک بداند و حتی خواهان صدور فرهنگ آمریکایی به جهان باشد و سبکِ حکومت‌شان را جهانی بدانند، اما با دخالت سازمان جاسوسی _سیا_ و ارتش خود، بیش از شصت‌هفتاد دولت مردمی و مستقل در جهان را، _دست‌کم طی سه‌چهار دهه‌ی اخیر تا الان_ با کودتا، حمله‌ی خشونت‌بار، دسیسه و یا به مدد و خیانتِ عناصر داخلی واژگون کند، ازجمله دولت مرحوم محمد مصدق را؟

بنابراین، کشکولی بگم آق سیدمحمد وکیل، که شما هرطور خواستی بِنام، من دموکراسی ‌‌‌‌‌شان را «توخالی» می‌نامم. ممنونم.

 

 

پاسخم به یک متن
سلام و احترام

چون در این پست نامی از مدیر آوردی و تلمود یهود، لازم دانستم در راستای نکات مهم شما، چند جمله‌ای بگویم، شاید بر سودمندی‌های بحث خوبی که ایجاد کردید، بیفزاید:

 

۱. اساساً بانک (=میز) چارپایه‌ای کوتاه بود که یهودیان و رومیان برای ربا و سود در سرِ چهارراه‌ها و خیابان‌های اصلی فلورانس و متروپُل‌ها می‌گذاشتند و مردم را سرکیسه می‌کردند. پس، غایت و فلسفه‌ی بانک، ربا و سود بود.

 

۲. از آنجا که یهودیان، خود را نژاد برتر می‌دانستند و کم‌کم به دلیل همین تفکر نژادی و خودبرتربینی از جامعه رانده شدند، به سمت سیاست نمی‌رفتند، چون می‌دانستند آنان را به سیاست راه نمی‌دهند. پس؛ تمام تلاش خود را در اقتصاد و پول و ربا متمرکز کردند. بنابراین، آنچه بانک را به سمت ربا برد، در واقع توسط یهود زمینه‌سازی شد.

 

۳. حتی در ایران و آمریکا نیز آنان به سمت بانک و اقتصاد و صنوف خاص تجاری رفتند، تا گلوگاه‌های پولی را در دست داشته باشند. مثلاً بهاییان در تجارت عینک انحصار ایجاد کردند و یهودیان در ربا و وام.

 

۴. در مورد بحث‌تان درباره‌ی بانک‌های ایران، گرچه همه‌ی پست‌ها را خواندم، و نکات درخور مطالعه‌ رد و بدل کردید، اما من ورود نکردم، زیرا بیشتر خواستم، بخوانم و بدانم. فقط یک نکته اینجا بگویم و والسلام:

 

بانک‌ها در ایران با آن‌که هزاران هزار، جیب‌بُری دارند، اما همچنان مقصد پول‌های تمامی ایرانیان است، چون‌که مردم در معنای وسیع کلمه، اقتصاد بلد نیستند و راحت‌ترین جا را بانک می‌دانند تا پولی پس‌انداز کنند. بانک‌ها هم وقتی بی‌دغدغه مشتریان انبوه و مجبور دارند، هر بلایی می‌خواهند سرشان می‌آورند. انحصار پولی یعنی همین.

 

ازاین‌رو دنبال بانکی به اسم بانک اسلامی نباشید، در خیال هم چنین امری شدنی نیست. عُوف و هُریره در اقتصاد الگو هستند، نه سلمان و ابوذر و مقداد.

 

 

پاسخم آقا مرتضی شهابی

سلام

۱. تشکر دارم که متن مرا خواندی و نقد و نظر ارائه کردی. این خصلت پسندیده‌ای است.

 

۲. آن جمله‌ی اولت، نمی‌تواند درست باشد، مهاتما گاندی در یک کوره‌ده بود اما بزرگ‌مرد تاریخ شد. هم اینک، نجف یک شهر کوچک است، اما بزرگ‌مردی پرهیزگار و بانفوذ یعنی آقای سیستانی در خانه‌ای گلی حضور دارد.

 

۳. مهم نیست، مردم آمریکا نسبت به خودشان چه نگرشی دارند، مهم این است شما و من و ما و مردم جهان به آنان چگونه می‌نگریم؛ تسلیم؟ تعظیم؟ تقلید؟ یا آزاد و آگاهانه و مقاوم و در صورت مهیا بودن شرایط، تعامل و اقتباس و رفتار مسالمت‌آمیز؟

 

۴. نظام آمریکا از دید من حکومتی ستمگر، غارتگر، ویرانگر و سوداگر است. اسلام به مسلمین اجازه نمی‌دهد به کسی که در پی نابودی ملت‌های جهان است، و به منابع، نفت، جنگل، مس، نیکل، معدن و مخازن کشورها چشم دوخته است، سواری دهد. ایران، اهل سواری‌دادن به هیچ قلدُری نیست، ترامپ که سهل است. حکومت آمریکا مظهر ظلم و خون‌ریزی است و امروزه منتقدان بی‌شماری دارد.

 

 

شش مورد زیر را در متن خود بکاو جناب دهقان:

 
۱. اساساً سیاست بُعد ذاتی‌اش، تبدیل قهر به آشتی‌ست.
۲. دستگاه دیپلماسی باید برای این مسئله، یک وقت پایدار و رصدگر بگذارد.
۳. باید از چهرهای تأثیرگذار داخل و خارج در هر نوع فکر و گرایشی مدد بگیرد.
 
۴. در جاهایی هست که باید پا پیش گذاشت. شاید در ظاهر خوب نباشد، اما منفعت درازمدت دارد. در سیاست، خجالت از پیش‌قدم شدن، نباید باشد.
 
۵. سیاست منطقه‌ای ایران باید با قدرت منطقه‌ای ایران دائم بالانس شود. در غیر این صورت صلح مسلح شکل می‌گیرد که خیلی خطرناک است.
 
۶. ایران نباید بگذارد منطقه‌ی ما، بازار زرّادخانه غرب شود و معرکه‌ی فروش سلاح‌ها.

 

 

شرح عکس بالا:

کتاب «قنبرعلی»، نوشته‌ی کنت ژوزف گوبینو. ترجمه‌ی مرحوم سید محمدعلی جمالزاده. در پست زیر، شِمّه‌ای ازین اثرِ اثرگذار می‌نویسم:.

در بیستم اردیبهشت امسال، درین پست، سخن از رُمان «قنبرعلی» کردم. اینک می‌خواهم این رمان را که ماه قبل خواندم، کمی معرفی کنم:

 

 

گزارشی از رُمان «قنبرعلی»

درین متن، نکاتی از رمان را که دارای بار معنایی فراوان‌تری است، می‌نویسم:

 

نصرالله فلسفی در مقدمه‌ی رُمان «قنبرعلی» _اثر کنت گوبینو ترجمه‌ی مرحوم سید محمدعلی جمالزاده_ نمی‌توان مغز و قلب را مثلاً با روده و شکِمبه برابر دانست، اما روده و شکِمبه هم وظیفه‌ای را انجام می‌دهند که بدون آن دستگاه زیست و زندگی ناممکن است.

 

۱. قنبرعلی _شخصیت اصلی رمان_ جوانمردی از شیراز است که در مسیر داستان دچار تحولات می‌شود. قنبرعلی، افسانه نیست، واقعیت است.

 

۲. نویسنده‌ی داستان _کنت گوبینوی فرانسوی، کاردار فرانسه در ایران در عصر ناصرالدین شاه_ در صفحه‌ی ۴۱ کتاب نکته‌ای سیاسی می‌گوید که مهم است: «به گمان من آسیا لقمه‌ی اشتهاءانگیزِ فریبنده‌ای است که سرانجام، خورنده را هلاک می‌کند.»

 

۳. سیدمحمدعلی جمالزاده مترجم رمان در صفحه‌ی ۱۶ خطاب به جوانان ایران می‌گوید: «بکوشید تا عِفریت سه‌سَر: ولَع ثروت، ولع مقام، ولع شُهرت بر شما چیره نشود.»

 

۴. در صفحه‌ی ۸۷ روایتی از تفسیر طبری نقل می‌شود که من فشرده‌اش را می‌نویسم: روزی عمر از رسول خدا (ص) سؤال کرد این باب (=در) توبه که در روز رستاخیز بسته نمی‌شود چگونه دری است؟ پیامبر اسلام پاسخ می‌دهد: «توبه را دری باشد که درازا و پهنای آن صد ساله راه باشد.» این بیان پیامبر (ص) یعنی گشودگی بسیار وسیع «درِ» رحمت و بخشش خداوند.

 

 

این چهار تا

به نام خدا. سلام. هفت کولِ (۸۰)

این بیتی که در زیر می‌نویسم از وثوق‌الدوله است. آری؛ درست حدس زدید، همان میرزا حسن‌خان صدراعظم که صدها‌هزار لیره از انگستان گرفت و قرارداد ننگین ۱۹۱۹ را با آنان بست. و بیشتر عمرش را در هتل نگرو _گران‌ترین هتل ساحل لاجوردی نیس_ گذرانده بود. او این شعر را گفت:

 

خوابِ خوش، نانِ جوین، صِحّتِ تن، خاطرِ اَمن
گر مُیسّر شود این چار، بِه از هشت بهشت

 

نکته بگویم:

ویکتور هوگو می‌گفت: «یک خوابِ راحت، بهتر از یک تخت‌خوابِ راحت است.». همین نکته، بس است. (۳۰ خرداد ۱۳۹۸)

 

 

کاه و کوه

به نام خدا. سلام. هفت کولِ (۸۱)

گر از هر باد چون بیدی بلرزی

اگر کوهی شَوی، کاهی نیَرزی

 

یعنی چنانچه در برابر بادها (=دشمن و دسیسه‌گر و حسودان و بدسِگالان)، مانند بید، لرزه بر اندامت بیفتد، کوه هم اگر باشی، به پَرِ کاه نمی‌ارزی!

 

نکته بگویم: حکیم بزرگمهر، چون قدرتِ روحی و مقاوم داشت در برابر «کَسری» چون کوهی ستَبر (=سخت) ایستاد و نگذاشت پادشاه، مردم را به جُرمِ مَزدکی‌شدن، از بین ببرد. او گفت «من از تاریکی کُفر به روشنایی آمدم و از روشنایی به تاریکی باز نروَم.»

 

او خود به حبس رفت، شکنجه شد، کُشته شد، مُثله (=تکّه‌پاره) شد، اما مثلِ بید نشد، آشفته نشد، سرآسیمه نشد، نلرزید، نهراسید، و تن به ترس و خفّت و ذلّت نداد. روحش شاد.

 

شهید مصطفی چمران هم، که به قول امام «شرف را بیمه کرد» یک کوه ستَبر بود، و یک انسان نستوه (=ناخسته)، که از ایمان و ایران، با صلابت و عرفان دفاع کرد. یادش، یاد باد.

 

 

الفرار، الفرار

به نام خدا. سلام. هفت کولِ (۸۲)
مرحوم شیخ بهائی در کتاب «نان و حلوا» پندی دارد که بند، از انسان می‌گُسلَد. این دو تا بیت:


نان و حلوا چیست دانی ای پسر
قُربِ شاهان است از وی درگذَر
می‌برَد هوش از سر و از دل قرار
الْفرار از قُربِ شاهان الْفرار

(منبع)

 

نکته بگویم:

شیخ بهائی که خود شاید از سرِ مصلحت و حکمت در دربار صفوی بود، این‌گونه می‌گوید که انسان باید از نزدیکی به پادشاهان فرار کند. زیرا از نگاه پادشاهان، ملاکِ نزدیکی و رسیدن به نان و حلوا (=این زمانه پُست و سود و سهام و نام و نوا)، سرسپردگی است و به سیرت و صورت آنان شدن. اگر شک و تردیدی است، «سعود» و «نهیان» _دو آل و پادشاهی‌ی زیرِ خلیج فارس_ دیده شود! بگذرم.

 

 

شرح عکس بالا:

امروز  _اول تیر ۱۳۹۸_ به حرم رفتم. چیزی که بیشتر توجه‌ام را به خود کشاند، آب رودخانه‌ی قم بود که به برکت بارش‌های فراوان امسال، در این روز سال که همیشه خشک بود و بی‌آب، در بستر رودخانه به سمت زمین‌های کشاورزی شرقی و شمال شرقی قم روان بود. خدا را شکر. از ذوق عکسی انداختم.

 

 

سلام آقا رضا ادبی

بلی؛ اساساً کشور «تک‌محصولی»، اقتصاد و امنیت هر کشوری را مخدوش می‌کند. حتی نظام سرمایه‌داری و صنعتی آمریکا، اقتصاد کشاورزی‌اش را همیشه در صدر چند برنامه‌‌ی درجه‌ی اول خود قرار می‌دهد تا در غذا، وابسته نشود. مملکتی که کشاورزی نداشته باشد، دچار وابستگی و ورشکستگی می‌شود. ممنونم. بلی؛ و همچنین کشورهای «یک‌چشم». که این اصطلاح اشاره است به نظام‌های غرب و غرب‌گرا که فقط راه غرب را، راه درست می‌پندارند.

 


یک حکم برای سوادش بنویس!

به نام خدا. سلام. هفت کولِ (۸۳)

نادرشاه _که خواندن نمی‌دانست_ به مُنشی مخصوصِ خود دستور داد که حکم «قاضی‌القُضاتی» برای کسی بنویسد. منشی گفت: آن شخص، سواد و معلومات کافی ندارد. نادرشاه گفت: «خوب، یک حکم هم برای سواد‌داشتنِ او بنویس.»

 

نکته بگویم:

گویا نادرِ افشار هم، مانند روزگاران قبل و بعد خود، آنها را _که باید در حاشیه می‌بودند_ در متن می‌نهاد، و آنها را _که باید در متن می‌بودند_ در حاشیه.

 

 

 

کتابِ «روانکاوی و ادبیّات»  نوشتۀ حورا یاوری

 

با عنوان فرعی «دو متن، دو انسان، دو جهان؛ از بهرام گور تا راوی بوف کور. تهران: انتشارات سخن. چاپ اول ۱۳۸۷ در ۲۸۸ صفحه.

 

سه‌چهار روز پیش، به «خیبر» برده شدیم که «خبر» گیریم! دوراندیشی کردم در کیفم کتابی از «حورا یاوری» گذاشتم که اگر سینِ برنامه، باب طبع من نبود، گوشه‌ای خیز بردارم و کتابم را بخوانم. نیمی چنین شد، چون یکی از آن صاحبِ گفتار، که خواست خبرخوانی یا خبردانی یا خبررسانی کند، جز جَفنگ (به تعبیر دهخدا: یاوه)، در چَنته نداشت. و من هم رفتم زیر سایه‌ی خنک درخت توت، گرفتم کتابِ «روانکاوی و ادبیّات» نوشته‌ی خوب و خواندنی خانم حورا را خواندم. کمی از آن را که برداشت کرده‌ام می‌گویم:

 

۱. او در این کتاب _که در عکس زیر می‌بینید_ «هفت‌پیکر» نظامی گنجوی و «بوفِ کور» صادق هدایت را مورد روانکاوی قرار داد.

 

۲. در هفت‌پیکر، داستان بهرام گور را تحلیل کرد و در بوفِ کور پیرمرد خِنزرپنزی را.

 

۳. می‌دانید که در هر دو کتابِ هفت‌پیکر» و «بوفِ کور» خواننده گام در قلمرویی می‌گذارد که در آن میانِ انسان و جهان و کیهان، فاصله‌ها از بین می‌رود و... .

 

۴. بهرام گور برای یافتن خود، به لایه‌های ژرفِ روان خود می‌رود و گورخر در کشاکش بهرام و روح ناآرام او، وی را به درون غار می‌برَد تا از چندپارگی به آرامش و یگانگی برساند.

 

۵. بوف کور در گفت‌وگوی راوی _که یک نقاش است_ با سایه‌اش می‌گذرد و و تلاشی است که راوی برای شناساندن خودش با سایه‌اش می‌کند.

 

۶. البته در تحلیل روانکاوانه‌ی حورا یاوری به‌خوبی آشکار می‌شود، که هر متن به روی معناهای بی‌پایان باز است، پس وامی‌گذارم  و می‌گذرم. فقط بگویم هر کس باید در جست‌‌جوی «خود» باشد، مانند نخی که لایه‌های معنایی را به ساختار انسان گره می‌زند. زیرا هر کس ممکن است چونان بهرام، با گورخرِ خود مواجه شود که او را به کشاکش درون بخواند و لایه‌های ژرف روح و روان. به قول حکیم خیّام:

 

آن قصر که جمشید در او جام گرفت 

آهو  بچه کرد و رُوبه آرام گرفت

 

بهرام که گور می‌گرفتی همه عمر

دیدی که چگونه گور بهرام گرفت

(منبع)

 

 

صد خرمن، یک اَرزَن

به نام خدا. سلام. هفت کولِ (۸۴)

میر سیّدعلی ترمذی _که در قرن دهم می‌زیست_ یک بیت دارد که اگر شکافته شود، غُنچه‌ی دل شکوفا می‌شود. این بیت:

 

درونِ دانه‌ای صد خرمن آمد

جهانی در دلِ یک اَرزَن آمد

 

 

نکته بگویم:

 

اگر کسی بتواند اهل معنا و اندیشیدن باشد، می‌فهمد دانه‌ی هر بوته‌ای، در درون خود صدها خرمن، برای حکمتِ حیرت‌افکن دارد. اگر قادر شد خوب به اشیاء، جُنبده‌ها، نباتات، گیاهان، جنگل‌ها، دریاها و در یک‌کلام ارزَن (=دانه‌ی ریز) و ارژَن (=بادام کوهی) نگریست، به معنا و ژرفا می‌توان رسید؛ که همان رسیدن و نیلِ به «فَرا مَن» در درونِ «مَنِ» هر آدم است.

 

با امام هشتم (۵)

مأمون خلیفه‌ی عباسی _که فردی دانشمند و اهل نیرنگ باهم بود_ دارالحکمه را که در دوره‌ی پدرش هارون‌الرشید (=زاده‌ی شهر ری و مدفون در پشت قبر امام رضا) شکل گرفته بود، رونق بخشید و افرادی را برای ترجمه‌ی کتاب‌های یونانی، سریانی و کلدانی گمارد و ناظرانی برای آنان گذاشت و خود نیز به ترجمه پرداخت.

 

با ترجمه‌ها، نوعی گسیختگی فرهنگی و فکری رخ داد. و همین موجب شد امام رضا _علیه السلام_ با توانمندی وارد مقابله با افکار پریشان و خطرناک شود و حکیمانه مردم را از انحراف‌ و التقاط، آگاه و رها نماید.

 

 

شرکت امام رضا (ع) در جلسات مناظره و پاسخ دقیق و حیرت‌آمیز به شُبهه‌افکنان، اِعجاب و آگاهی آفرید. محفل مناظره‌ها را خودِ مأمون سازمان می‌داد. پس از شهادت امام هشتم (ع)، مأمون خود، در مناظرات حضور می‌یافت، «اما دیگر آن اثرات و گرمی سابق» را نداشت. تا بعد. (3 تیر 1398)

 

 

بحث ۱۳۰ : این عبارت پروفسور «فضل‌الله رضا» (برادرِ عنایت‌الله رضا) در کتاب «برگِ بی‌برگی» برای گفت‌وگو در پیشخوان مدرسه‌ی فکرت، سنجاق می‌شود: نویسندگان معاصر نوعاً خوانندگان را پس از مرور هزاران صفحه، به این نکته‌ی بدیهی راهبَر می‌شوند که «دستِ خارجی در کار بوده است». (ص ۴۳) آیا واقعاً بنابر نظر پروفسور رضا، دستِ خارجی در کار بوده، هست، و خواهد بود در هر کار؟

 

پاسخم به بحث ۱۳۰

 

۱. به عقیده‌ی من، «دستِ خارجی» در داخل کشورها، سال‌هاست که وجود دارد. علت دمِ دستی این دست، منافع و سود و غارت است و نیز دست‌اندازی در کشورهای مورد هدف.

 

۲. اما این‌که کشورها _ازجمله ایران_ هر جا دچار کاستی و بحران شدند، بگویند دست خارجی در کار است، و به قول رایج «کار، کارِ انگلیسی‌ها است» نادرست است. شاه هم، با آن‌که وابسته به آمریکا بود و از آنان حرف‌شنَوی داشت، سال ۵۷ از روی خشم و غضب گفت انقلاب اسلامی توسط غرب! آب می‌خورَد.

 

۳. از این‌رو، پروفسور «فضل‌الله رضا» از یک نظر درست گفته است. زیرا فرافکنی به خارج، گاه می‌تواند سیاست برخورد با مردم و مخالفان را، آسان و مشروع! کند. اما از سوی دیگر، نادرست گفته است زیرا نمی‌توان به‌طور مطلق دستِ خارجی را _چه مرئی و چه نامرئی_ نادیده گرفت. تاریخ‌نگار، کارش از همین لحاظ سخت است. حتی اگر ابوالفضل بیهقی هم باشی، باز نیز، نمی‌توانی تمامِ پشت پرده و قضایای پیچیده را شفّاف ببینی. کاخ سیاست، بر خلاف کتاب کورت والد هایم، شیشه‌ای نیست، بلکه کدِر است.

 

 

۴. من دست خارجی را طی چهل سال اخیر، علیه‌ی انقلاب ایران، رد نمی‌کنم. این دست، همان دستی است که در دوره‌ی شاه، برای ثبات ایران و اقتدار محمدرضا و حکومت ساواک، با قدرت حاکم همدست بود؛ چون‌که نفع‌شان برای غارت و به یغمابردن، حفظ‌کردن نظام شاهنشاهی پهلوی بود. اما در عصر جمهوری اسلامی، شیوه‌ی این دست، عوض و وارونه شد. یا آستین عوض کرده است و یا پوستینِ وارونه پوشیده و پوشانده! است.

 

 

۵. ایران دست‌کم به سه علت مورد توجه جهان است: ۱. نفوذ منطقه‌ای، ۲. منابع سرشار و موقعیت جغرافیایی ۳. ایدئولوژی سیاسی معارض. بنابراین، دست خارجی سعی می‌کند بر این سه، هم دست ببَرد و هم تا می‌تواند دستی! پیدا کند. بگذرم و این، بماند... . (۴ تیر ۱۳۹۸)

 

 

پاسخ رضا ادبی به بحث ۱۳۰ و جواب من به وی:

سلام. به عنوان یک پاسخ مقدماتی و کوتاه باید بگویم موقعیت ایران سبب حضور پر رنگ خارجی ها در ایران شده است و تقارن این حضور با افزایش سرعت تحولات سیاسی و اجتماعی این گمان را برای برخی به وجود اورده که دست خارجی در کار است.

 

از طرف دیگر عمده ارتباطات ما در دوران اسلامی شدن ایران با مسلمانانی بوده که نه مرز میشناختند و نه ملت و همین سبب شد تا ما درکی از خارجی نداشته باشیم. اما در دوره معاصر و از قرن ۱۲ به این سو  مواجهه ما با غرب و تحمل شکستهای متعدد از انان که بعضا کسانی که ان را درک کردند هنوز زنده هستند سبب شد تا علل ناکامی ها را حضور و ارتباط با خارجی ها بدانند. بگذریم از اینکه ایا این شکستها زیر سر دست خارجی بوده یا که علت را در ویژگی خودمان جستجو کنیم. نکته: شیطنت دست خارجی را به کلی رد نمیکنم. اگر متن روان نبود عذر خواهم. تاکسی نوشت است.

 

 

سلام آقا رضا ادبی

من پاسخم به این بحث را، در جوابی که آینده خواهم نوشت، خواهم گفت. اما ارزیابی نظر شما به عنوان اولین شرکت‌کننده در بحث ۱۳۰:

 

۱. شما موقعیت جغرافیایی ایران، به همراه همزمانی شتاب تحولات را در پدیدارشدن این نوع فکر، دخیل دانسته‌اید.

 

۲. شما دست گذاشته‌ای بر روی آن سال‌های پس از رسول‌الله (ص) که برخی‌ از صحابه، کشورگشایی را بر مدینه‌سازی ترجیح دادند و ایرانِ ساسانی که مرز مکتبی و کشوری شکننده‌ای داشت و با ورود نیروهای تازه، مواجه گردید و همین را یک ریشه‌ی مهم برای این بحث گرفته‌ای که «دست خارجی» در این برهه آب می‌خورَد.

 

۳. شما عصر قاجار و مشروطه را نیز یک رویداد بزرگ گرفته‌ای که در آن مقطع، میان غرب و ایران لاجرَم مواجهه، دیدار، تعامل، چپاول و نفوذ رخ داده است. پس، شما در هر سه فاز، ریشه‌یابی فکری و فلسفی کرده‌ای. خوشحالم درس تاریخ را در دانشگاه، خوب و تحلیل‌واره خوانده‌ای. در تاکسی هم بسیار مسلط نوشته‌ای. نظر من در این بحث ۱۳۰ را البته در پاسخ جداگانه‌ام خواهید خواند. درود فراوان.

 

 

با تو و بی تو

به نام خدا. سلام. هفت کولِ (۸۵)

 

سعدی در بیت زیر، می‌خواهد فرق عشق را در وصال و انفصال (=دوری و فاصله) مقایسه و معنا کند. بیت این است:

 

آن دَم که با تو باشم، یک سال هست روزی

و آن دَم  که بی تو باشم، یک روز هست سالی

 

شرح دهم و نکته بگویم: دوری از معشوق و معبود (=خدا) چنان دشوار و بدآیند است که یک روزش، گویی صدسال به طول می‌کشد. اما وصال با معشوق و معبود، چنان شیرین، لذیذ و خوش‌آیند است که یک سالِ طولانی، انگار یک‌روز است برای عاشقِ واصل. نکته اینجاست که عاشق، در عشقِ به معبود و معشوق، از وصال و دیدار و قُرب، نه سیر می‌شود، و نه دلزده و خسته و رَمیده. عشق به خدا و اولیای الهی و پاکان و خوبان، زدگی و سیری و پشیمانی ندارد.

 

 

سلام جناب شیخ مالک

خواندم. خوب و گیرا بود. دو جا جالب‌تر بود؛ آنجا که هر زائر یک شیخ عباس قمی (=مفاتیح) در بغل دارد. و آنجا که از استنساخ سخن به میان آمد.بلی؛ علاوه بر طلبه‌ها، دانشجویان مبارز نیز در زمان شاه، دست به استنساخ (=نوشتن از روی کتاب) می‌زدند. زیرا کتاب‌های سیاسی و خصوصاً آثاری که مبارزه را تئوریزه می‌کرد، اجازه‌ی چاپ و نشر نداشت. نوشته و گفتارهای دکتر علی شریعتی از آن دسته آثاری بود که  توسط طلبه‌های سیاسی و مبارز و دانشجویان مبارز و سیاسی، از رو، رونویسی و مخفیانه دست‌به‌دست می‌شد. من در کتابخانه‌ام یک دفتر دست‌نویس شده‌ی دویست برگ _که استنساخ کامل شیخ وحدت از کتاب «تاریخ ادیان» دکتر شریعتی، در دوران طلبگی‌اش در مشهد مقدس است_ دارم. ممنونم.

 

پاسخ

سلام نظر و فکر شما را خواندم. ممنونم که تفکر خود را بیان می‌کنی. اگر دیدگاه مرا خواسته باشی، افکارم این است که البته با نگاه شما کمی فرق دارد:


۱. من تقدیر را که خدا برای انسان معین کند، دوست می‌دارم. زیرا حکیم‌تر از خدا کیست؟


۲. برخی از تقدیرها (=اندازه‌گیری) با تدبیر هم برهم نمی‌خورد. مثلِ اصلِ مُردن. من جایی خواندم که حتی حضرت خضر (ع) هم که حیات جاوید دارد، دوست ندارد زنده بودنش این‌همه به طول بینجامد، چه کند که خدا برای او این‌گونه خواسته است.


۳. خدا خود برای انسان تقدیر کرده است، که انسان اختیار داشته باشد. یعنی مُختار باشد یا پاک باشد و یا پوک! ولی خدا پاکی را می‌پسندد.


۴. خدا انسان را علم داد تا تدبیر کند. تدبیر علیه‌ی بدی‌ها و تدبیر برای خوبی‌ها. این تدبیر را خدا دوست دارد. فرق بشر و فرشته در همین است که فرشته ساختار و شاکله‌اش از پیش تعیین شده و مقدّر است، اما بشر، نه. بلکه باید تقدیر و تدبیر را باهم پیش ببرد.


۵. تدبیر به انسان توان و تحرک می‌دهد و تقدیر به انسان مدد می‌رساند. خودِ تدبیر یعنی به پُشت امور افتادن و تسلط یافتن. و این پروژه‌ای خداداد است.


۶. دست روی دست گذاشتن و سرشت خود را به سرنوشت پیوند زدن، اندیشه‌ای خطاست. امر بین این دو است. نه جبر، و نه تفویض مطلق، بلکه میان این دو. پس تقدیر را نباید نفی کرد، زیرا امام علی (ع) می‌فرماید اموری هست که زیر تقدیر است. آری؛ آقامرتضی، جای تقدیر و تدبیر هر کدام محفوظ است. درود.

 

شناسنامه‌ی ایران

 

به نام خدا. سلام. هفت کولِ (۸۶)

 

حکیم ابوالقاسم فردوسی را، هر ایرانی دوست می‌دارد؛ زیرا قلم و فکر او هویت ایران و ایرانی را ترسیم و تثبیت نموده است. در این میان، دست‌کم  شش دسته، می‌توان دسته‌بندی کرد که کی‌ها، چرا و به چه علت فردوسی را دوست می‌دارند؟ مطالعات من این را به من می‌گوید:

 

۱. پاره‌ای مردم به دلیل این‌که بسیار میهن‌دوست و به تعبیر عامیانه «وطن‌پرست‌» هستند، فردوسی را دوست دارند. زیرا شاهنامه‌ی او، وطن ایران را برجسته ساخت.

 

۲. برخی‌ها به خاطر این‌که شیدا و شیفته‌ی زبان شیرین و فخیم فارسی‌اند، فردوسی را دوست دارند. زیرا شاهنامه‌ی او، فارسی را زنده نمود.

 

۳. عده‌ای چون‌که فردوسی به تازی‌ها تاخت، فردوسی را دوست دارند. زیرا شاهنامه‌ی او، در جاهایی عرب‌ستیزی کرد و خوی تاخت و تازی‌شان را کوبید و آنان را سوسمارخوار لقب داد.

 

۴. ایرانی‌هایی هم بوده و هستند که به دلیل شیعه‌بودن فردوسی، وی را دوست می‌دارند. زیرا شاهنامه‌ی او، چندین جا، چنین نُمایانده است و به نَعت و مدح دست زده است.

 

۵. گروهی به علت اُسطوره و ایستادگی و جنگاوری و حماسه، فردوسی را دوست دارند. زیرا شاهنامه‌ی او، پُر است ازین دست دلیری‌ها و سلحشوری‌ها و ظفرمندی‌ها.

 

۶.  دسته‌ای به دلیل همبستگی دین و دولت در نگرش فردوسی، این حکیم را دوست دارند. زیرا شاهنامه‌ی او، در فرازهایی، محکم و مستحکم و مُستدل، بدین موضوع ضرور پرداخت.

 

نکته بگویم:

 

معتقدم بزرگان، بزرگ‌اندیش بودند و بزرگ‌ساز؛ زیرا خود را نمی‌دیدند، خدا و خلق خدا را می‌نگریستند و فردوسی چُنین بزرگ‌مردی بود. خدابین بود، خویشتن‌بین نبود. ازین‌رو شناسنامه‌ی ایران شد. سخنم را به سرمشقِ علم و ادب و عشق و عقل، سعدی _رحمهُ‌الله_ مستند می‌سازم:

بزرگان نکردند در خود نگاه

خدابینی از خویشتن‌بین مَخواه

 

چهار شرط ملاصدرا


وقتی برای ملاصدرا در شیراز، مدرسه ساختند او چند شرط برای طلبگی، وضع کرد و چهارتاش این است که می‌نویسم:


۱. برای تحصیل مال نیایند.
۲. برای تحصیل مقام نیایند.
۳. معصیت نکنند.
۴. تقلید نکنند.


یک منظوراز بند چهارم، یعنی این که طلبه ها باید اهل تحقیق، ژرف‌نگری و خردورزی باشند.

 


کمی درباره‌ی سقوط ساسانیان


به نام خدا. سلام. هفت کولِ (۸۷)

من، این موضوع را فشرده و تاریخ‌واره بر مبنای منابع مختلف باز می‌کنم:


۱. آشفتگی سیاسی، کشور و دربار ساسانیان را فرا گرفته بود. سه قرن میان ایران و بیزانس بر سر به چنگ‌آوردنِ سوریه و آناتولی پیکارها بود. که ایران را خسته و کوفته ساخته بود.

 


۲. اختلافات درون دربار، میان عوامل قدرت و شاهان و شاهزادگان، بسیار شکننده بود. به‌طوری که طی ۴ سال _یعنی از ۶۲۸ تا ۶۳۲ میلادی_ بیش از ۱۲ پادشاه در درون سلسله‌ی ساسانی، تاجگذاری! کردند.


۳. بیابانگردهای عرب که توسط ظهور اسلام، دگرگون شده بودند، قدرتی یکپارچه شده بودند. اتحاد و قدرتمندی، این اعراب را پس از رحلت پیامبر رحمت (ص) به خویِ جهان‌گشایی روانه کرد.


۴. سپاه مسلمانان عرب از جانب ابوبکر _که خلیفه(=جانشین) شده بود_ مأموریت یافت، عراق را تصرُّف کند و به فرمان مدینه در آورَد. از این‌رو، به شهره «حیره» حمله کرد. این حمله‌ی مدینه به عراق، ساسانیان را عصبانی و تحریک کرد.


۵. حیره، جایی بود که دولت ساسانی، در آنجا یک «حکومت حائل» توسط عراقی‌ها ایجاد کرده بود که به زبان امروزی دست‌نشانده و حافظ منافع و پاسبان تاج و تخت ساسانیان در برابر تاخت و تاز بیابانگردها بود.


۶. عمر _که در سال ۱۳ هجری خلیفه شد_ نیروی نظامی فراهم کرد و به فرماندهی ابوعُبید ثقفی _پدر مختار_ به حیره روانه کرد. عرب‌ها در این جنگ _که به جسر معروف شد_ شکست خوردند و ابوعبید نیز کشته شد. اما ایرانیان به حیره پیشروی نکردند، ولی سال بعد در حمله‌ای دیگر، حیره را تصرف کردند.


۷. عمر ازین شکست، اندوهناک و برآشفته شد. دستور داد لشکری جدید ساز کنند. و با جنگ مجدد _که به بویب مشهور گشت_ ایرانیان را شکست دادند و مهران فرمانده لشکر ساسانیان کشته شد و مسلمانان عرب، بر حیره عراق مسلط شدند.

 


۸. عمر پس از فتح فلسطین و شکست‌دادن بیزانس رُوم، سپاهی بزرگ به سرداریِ سعد بن ابی وقاص _ پدر عمر سعد_ ایجاد کرد و در سال ۱۶ هجری پیکاری سخت در قادسیه در مغرب حیره با ایرانیان انجام داد که درین نبرد ایران شکست خورد و رستم فرخ‌زاد فرمانده مشهور ساسانیان کشته شد. این رستم _که سردار مشهوری هم بود_ با ناشی‌گری‌هایش در جنگ، موجب شد ایرانیان در این جنگ دچار هزیمت و ازهم‌پاشی شوند.

 


۹. مسلمانان عرب _که از مدینه فرمان می‌گرفتند_ پس از شکست رُستم، به مرکز عراق و رود دجله و نیز تا برابر تیسفون _که مداین خوانده شد_ پیش تاختند. یک ماه پس از جنگ قادسیه، اینک بر پایتخت دولت ساسانی، یعنی تیسفون چیره شدند.


۱۰ سپاه عمر، در جلولا در شمال تیسفون در نزدیکی کوه‌های زاگرس دور هم جمع شدند و بار دیگر ساسانیان را درین منطقه شکست دادند.


۱۱. کم‌کم سپاه عمر در سال ۱۷ تا ۲۱ هجری، خُردخُرد، خوزستان را گرفت. و هرمزان فرمانده ساسانیان را _که یک سازمان‌دهنده‌ی پایداری محلی بود_ شکست دادند.


۱۲. این شکست‌ها موجب شد تا سپاه عرب از راه دریا و پایگاه بحرین به استان فارس بتازد. شهرهای فارس را گرفتند و آن منطقه را خِراج‌گذار خود ساختند.


۱۳. هرمزان در سال ۲۱ هجری، خود را تسلیم سپاه عرب کرد و سپاه عرب او را به مدینه فرستاد. یزدگرد لشکری بزرگ فراهم کرد تا عراق را بازپس گیرد. عمر در برابر او، دستور داد دو سپاه بزرگ کوفه و بصره آماده‌ی پیکار با ساسانیان شوند. شدند. و ساسانیان را شکست دادند. این شکست، بنیانِ سلسله‌ی ساسانی را سست و ویران کرد.


۱۴. از اینجا به بعد نیروهای محلی ایران در کوهپایه‌ها، در برابر اعراب، پایداری می‌کردند اما میان‌شان لجاجت و اختلافات حکم‌فرما بود. قدرت مرکزی ساسانی نیز تباه شده بود. از این‌رو، عمر نقشه‌ای ترسیم کرد و سپاه کوفه و بصره را تقسیم کرد: لشکر کوفه را مأمور شمال فارس کرد و لشکر بصره مأمور جنوب فارس.

 


۱۵. در سال ۲۰ تا ۲۱ هجری، که قدرت دفاع ملی و حکومت ساسانی از هم گسیخت، مسلمانان به دستور عمر، به ترتیب به شهرهای اصفهان (=جی)، استخر، کازرون، قم، کاشان، ری، کومش (=قومس، سمنان)، قزوین، زنجان، همدان، و نیز شهرهای آذربایجان، خراسان، مکران، سیستان هجوم آوردند. مورخان از اینجا به بعد می‌نویسند مردم شهرهای ایران تسلیم هجوم شدند.


۱۶. شهرهای ایران با قبول پرداخت جزیه، سعی کردند آیین ایرانی را حفظ کنند، فقط قزوین از پرداخت جزیه خودداری کرد.


۱۷. در حالی که پیامبر اسلام (ص) و قرآن کریم، طبقاتی‌بودن را برانداختد، اما عرب‌ها باز نیز، به جاهلیت خود، بازگشته بودند و چهار طبقه ایجاد کردند: عرب‌های مسلمان و آزاد. مسلمانان غیر عرب یا موالی. غیرمسلمانان یا اهل ذمّه. بندگان، افراد خریداری‌شده.


۱۸. در ساسانیان نیز افکار طبقاتی بیداد می‌کرد با این سلسله مراتب: حاکمان دربار، روحانیان زرتشتی، جنگاوران، دبیران، پیشه‌وران. بقیه‌ی مردم اصلاً به حساب هم نمی‌آمدند. بگذرم؛ ازین بدعت در عرب و بیداد در ساسانیان.

 

بهشتیِ نیروساز

به نام خدا. سلام. هفت کولِ (۸۸)

شهید بهشتی بین سال‌های ۱۳۴۹ و ۱۳۵۵ گفتارهایی دارد که ده جلسه تفسیر قرآن ایشان، در کتاب «بایدها و نبایدها» توسط انتشارات بقعه در سال ۱۳۷۹ چاپ و منتشر شد. آنچه در آن سال ازین کتاب یادداشت نوشته بودم همگی خواندنی است اما درین هفت کولِ ۸۸، چندنکته را می‌نویسم:

 

در صفحه‌ی ۸۰ بر این نکته تأکید دارد کمک وحی به عقل بشر، در ریزه‌کاری‌ها و ابعاد ناشناخته.

 

در صفحه‌ی ۳۳ می‌فهماند که هر کس در هر مقامی در جامعه‌ی اسلامی اسیر اَلقاب و تشریفات باشد، دور از اسلام است.

 

در صفحه‌ی ۸۷ بر این مسأله‌ی خطرناک توجه می‌دهد که اسلام صرفاً با کرامات و کارهای فوق‌العاده پیش نمی‌رود.


در صفحه‌ی ۱۵۶ آسیب‌شناسی می‌کند که نماز در جامعه‌ی ما بیشتر به دکور شبیه شد.

 

در صفحه‌ی ۱۴۷ می‌گوید انسان باید دعوت از خود داشته باشد؛ یعنی خودسازی.

 

در صفحه‌ی ۱۶۶ از این که پُست‌های حکومتی سرقُفلی دارند، می‌نالد.

 

در صفحه‌ی ۱۶۷ این‌گونه می‌گوید: «حکومتِ بد کم‌کم آدم‌های بافضیلت و خوب را از گردونه خارج می‌کند.»

 

در همین صفحه‌ ۱۶۷ از فساد سخن می‌گوید که وقتی سرطان فساد در حکومت و پیکر عُمّال و کارکنان افتد باید منتظر مرگِ آن جامعه بود.

 

 در صفحه‌ی ۱۸۵ تعبیر مهمی به‌کار می‌گیرد و معتقد است «جامعه‌ی اسلامی جامعه‌ی هوشیارهاست. جامعه‌ی بَرّه‌ها نیست، جامعه‌ی آدم‌هاست. جامعه‌ی زبان‌دارها؛ برای حق و عدل. که حق و عدل، از هر کس محترم‌تر است.


روح آن مرد بزرگ و روحانی‌ی نیک‌پندار، نیک‌کردار و نیک‌گفتار درین روز _که سالروز شهادت و اثبات مظلومیتش است_ همآره جاویدان باد. هم‌او که بهشتی‌ی نیروساز و کادرپرور بود.

 

 

سخنی از امام صادق (ع)

 

با گرامی‌داشت و تسلیتِ شهادت حضرت امام صادق _علیه‌السّلام_ به پیروان و دلدادگان، یک سخن از آن امامِ عزیز ارائه می گردد:

 

«مؤمن جز به سه خصلت، نیک نشود:

فهم عمیق در دین،

اندازه‌دارى نیکو در زندگانى،

و بردبارى بر ناگوارى.»

 

 

نصیب خویش

 

به نام خدا. سلام. هفت کولِ (۸۹)

 

حکیم خیام _که شعر و تفکرش به دلیل گُستره‌ی معرفتی و گذر از مرزهای جغرافیایی و قومی، جنبه‌ی بین‌المللی یافته است_ در پند و هشدار زیر، به زیبایی و حکمت درباره‌ی دنیا می‌گوید:

 

بر چشمِ تو عالَم اَرچه می‌آرایند

مَگرای بدان که عاقلان نگَرایَند 

بسیار چو تو روَند و بسیار آیَند 

برُبای نصیبِ خویش کت برُبایند

 

 

 شرح دهم و نکته بگویم:

 

خیام می‌خواهد بگوید کسانی که دنیا را در چشم و نگاهت آراسته می‌کنند، به آن گرایش پیدا نکن، زیرا عاقلان به دنیا نمی‌گرایند. دنیازده نمی‌شوند. همه، روزی از دنیا می‌روند. و همیشه، عده‌ای به دنیا می‌آیند. پس، ای انسان! تو تا هستی، فقط سهم و نصیب خود از دنیا را مؤمنانه و خردورزانه بردار و به‌اندازه و بی‌طمع باش، تا مانند قارون، دنیازده نباشی، و از حدّ خود تجاوز نکنی؛ زیرا اگر نصیب خود را کسب نکنی و حق خود را نگیری، دنیادوستان و لذت‌طلبان و چپاولگران، «کت» (=یعنی که از تو) می‌رُبایند (=به یغما و غارت می‌برند).. ۸ تیر ۱۳۹۸.

 

 

گزارش کتاب «نونِ جو و دوغِ گَوْ»

 

این کتاب ۷۸۴ صفحه‌ای _در عکسی که از آن در بالا انداختم_ نوشته‌ی محمدابراهیم باستانی پاریزی، ۱۱ مقاله‌ی مهم ایشان است، که من چاپ پنجم آن را خواندم که ۱۳۸۳ منتشر شد. کتاب، سرتاسرش نکته و پند و درس است، من فقط چند نکته‌ی مهم ازین اثر می‌گویم:

 

 

۱. پاریز روستایی در کرمان است. باستانی _که نوشته‌هایش همیشه به طنز اجتماعی پیوست است_ از تخریب زمین می‌نالد و در صفحه‌ی ۸ به خواننده می‌رساند که شصت‌هفتاد سال پیش باغ‌ها، در و دیوار نداشت، ولی دار و درخت داشت. اینک باغ‌ها در و دیوار دارند، اما درخت ندارند!

 

 

۲. در صفحه‌ی ۱۰ به نماز فرهاد میرزا عموی ناصرالدین شاه اشاره دارد که زمانی حاکم لرستان بود به ناصرالدین شاه گفت همه چیز در لرستان امن و امان است، الّا نمازهای یومیه‌ی من که هر چه در لرستان خواندم باید اعاده کنم زیرا از وحشت لُرهای معترض حتی دو رکعت نتوانسته‌ام با حضور قلب بخوانم!

 

 

۳. پاریزی در کتاب دیگرش «کوچه‌ی هفت‌پیچ» معتقد است مثلث تاریخ، از زمان و مکان و انسان بُعد می‌گیرد و بُعد اصلی و اساسی این مثلث، همین انسان است.

 

 

۴. یک نکته‌ی دیگر هم از پاریزی بگویم و خلاص. او در صفحات ۵۹۴ تا ۶۰۱ کتاب دیگرش «سنگ هفت قلم» می‌گوید:

 

«من ثابت کرده‌ام که طبیعی‌ترین راه برای اداره‌ی مملکتی مثل ایران، با بیابان‌های پُرطول و عرض، و راه‌های طولانیِ بی‌آبادانی، و دِهاتِ کوچک، فُرم اداره‌ی یک حکومت فدرال است. این نکته را تنوع آب‌وهوا و عادات و لَهجه‌ها و مقتضیات محلی نیز تکمیل می‌کند. اگر چنین حکومتی وجود داشته باشد، مردم خود‌به‌خود صد قدم به دموکراسی و آزادی نزدیک شده‌اند.» (۸ تیر ۱۳۹۸)

 

 

«بَهرِ تو مُردم» دروغ است!

 

به نام خدا. سلام. هفت کولِ (۹۰)

 

دروغ و راست دو متضادّ رایج است. دو ضدّی که ملت‌ها زیاد با آن درگیرند. هنوز نمی‌دانم، حیوانات و سایر جُنبدگان هم، قادرند به هم دروغ ببافند. اساساً، دروغ و راست در خُلقیات آدمیان، دیده می‌شود؛ ازجمله در تعارفات و به تعبیر عامیانه در چرب‌زبانی‌ها. شاعر چه پُرپیمانه گفت:

 

هر کس که گفت «بَهرِ تو مُردم» دروغ گفت

من راست می‌گویم که برای تو زنده‌ام

 

نکته بگویم:

 

هیچ چیز، جای راستی را نمی‌گیرد. سخت است که یک دروغ _که کجی و کژی است_ با هزار دروغِ دیگر، راست و درست شود.

 

 

کتاب «برگِ بی‌برگی» نوشته‌ی پروفسور فضل‌الله رضا. تهران: صدای معاصر، ۱۳۸۰، چاپ اول (۴۰۰ صفحه).

 

 

مدرسه‌ی فکرت. تأسیس: ۹ مرداد ۱۳۹۷

اولین پست «مدرسه‌ی فکرت»، ۹ مرداد ۱۳۹۷.

 

سه عبارت:

 

عبارت اول: 
رجائی بخارایی در حق الاغ گفته:

 

من رنج می‌بَرم، تو اگر بار می‌بَری
من خوار می‌زیَم، تو اگر خار می‌کِشی

 


عبارت دوم:
سعدی فرموده:

 

فرق است میان آن‌که یارش در بَر
با آن‌که دو چشمِ انتظار بر دَر


 

عبارت سوم:
یک حکیمی بیان داشته:

 

چهار چیز بر چهار چیز بخندد:
قسمت بر کوشش
قضا بر حذَر
اجَل بر اَمل
تقدیر بر تدبیر.

 

سه کلمه درباره‌ی هِرمان هِسه

 

به نام خدا. سلام. هفت کولِ (۹۱)

هِرمان هِسه _که می‌کوشید تعادل و توازن میان روح و زندگی را با زبان هنر و داستان جا بیندازد_ در رمان «گرگ بیابان» می‌گوید هر انسان، نه از یک یا دو پاره، که از پاره‌های بی‌شمار ساخته شده است و تنها با همسازی این پاره‌های ناهمساز است که می‌تواند به جاودانگان بپیوندد. هِرمان هِسه در آثارش همیشه در پی این بود که انسان، پیوسته باید در مراحل بعدی زندگی نفوذ کند و نگذارد در دایره‌‌اش حُفره بیفتد و عقب بماند. این نویسنده‌ی فیلسوف، اوقات خود را در طبیعت می‌گذراند و دایم با زیبایی‌های سرزمینی زادگاهش آلمان و مَدفنش سوئیس همدم بود و نقاشی و باغبانی می‌کرد.

 


نکته بگویم: طی سالیان دراز، خواهش‌های فرزندان آدم و حوّا چندان تغییری نکرده است، پس؛ به نظر من این ره‌پیمودن و پالودن حیات، به دست خودِ بنی‌آدم و بنی‌حوّا است. تاریخ، مردسالاری کرده همه‌جا «بنی‌آدم»، مثال آورده، اما من بنی‌حوّا هم آوردم. تا بالانس کنم! بگذرم.

 

 

کتاب «خدمات ایرانیان به اسلام» نوشته‌ی عبدالرفیع حقیقت.

چاپ اول. تهران: کومش،  ۱۳۸۰. در ۴۳۲ صفحه.

 

جناب آقا سیدمهدی حسینی

با سلام و تسلیت و احترام. گرچه وظیفه‌ام بود، حضوری برای عرض تسلیت و ادب، به دیدار می‌رسیدم، اما دوری راه و کار، مانع شد، و پوزش‌خواستن از آن دوست، بر من واجب. پدر گرانقدر شما، مرحوم حاج میرهادی حسینی مردی پاک، کشاورزی درست‌کار، مؤمنی بااخلاص، شهروندی مهربان و خندان و در یک کلمه، انسانی دل‌آگاه بود. خدا او را با بزرگان الهی محشور کناد. صبر و شکیبایی شما را آرزومندم. یادش بر دل شما تا ابد بماند. درود.

(۹ تیر ۱۳۹۸. ساعت ۱۱ و ۲ دقیقه‌ی صبح)

 

پاسخ جناب آقا سیدمهدی حسینی:

سلام علیکم. درود بر جناب طالبى مظهر مهربانى و رفاقت. از پیام تسلیت شما کمال تشکر دارم. خداوند تمام درگذشتگان و ذوالحقوق شما را مورد رحمت واسعه خود قرین نماید. قطعا سختیهاى دنیا با داشتن دوستانى چون شما قابل تحمل تر خواهد بود.

(نیک و بد چون همی بباید مرد

خُنُک آنکس که گوی نیکی برد)

دیدن یا نوشتن نظرات : ۰
مدرسه فکرت ۴۰

مدرسه فکرت ۴۰

ابراهیم طالبی  | دامنه دارابی
مدرسه فکرت ۴۰

مجموعه پیام‌هایم در مدرسه فکرت

قسمت چهلم

 

خودش را نمی‌خارَد!

به نام خدا. سلام. هفت کولِ (۷۹)

مرحوم علی شریعتی، معلم انقلاب _که امروز روزی در ۲۹ خرداد ۵۶ درگذشت_ در صفحه‌ی ۱۹ کتاب انسانِ بی «خود»، انسان‌های خودباخته و غرب‌زده را «اِلینه» می‌نامد. از نظر او، آدمِ اِلینه‌شده حالتی پیدا می‌کند که در آن شخصیت واقعی‌اش زائل می‌شود و شخصیت بیگانه‌ای در آن حلول می‌کند.

 

شریعتی برای جااندازی این مفهوم، این داستان را در پاورقی ۱۴ همان کتاب، مثال می‌زند: «یکی، واردِ آبادی‌یی شد دید اهالی همه خودشان را دائم می‌خارَند... شروع کرد به تماشای آنان... یک‌باره عدّه‌ای مأمور آمدند او را گرفتند. به اینها (=به مأمورین) خبر دادند یک مریضی به آبادی ما آمده که اصلاً خودش را نمی‌خارد. مرَضِ «خارش‌نداشتن»! گرفته است.

 

نکته بگویم: غرب‌زده‌ها این‌گونه‌اند؛ مثل آن آبادی، خارش گرفته‌اند و هر که را که مثل آنها، ستایشگر غرب و خودباخته‌ی آن نباشد، مریض! و معیوب! می‌پندارند. اقبال لاهوری معتقد بوده است غرب، عالَم را بِدید و از حق رَمید... شرق، حق را دید و عالَم را ندید.

 

دکتر علی شریعتی در بازداشتگاه ساواک. «کمیته‌ی ضد خراب‌کاری». که امروزه «موزه‌ی عبرت» شد. در ضلع جنوبی میدان توپخانه. من سال ۸۴ دوبار از آن بازدید کردم. ساختمانی مَخوف، و بازداشتگاهی با شکنجه‌های مَهیب _که آلمانی‌ها به درخواست رضاخان میرپنج_ ساختند. امروز ۲۹ خرداد، یاد «معلم انقلاب» علی شریعتی گرامی باد.

 

خاطرات من

قسمت ۴

جوان که بودیم، اطلاعات مذهبی را پای منبر و مسجد می‌گرفتیم. پاتوق اصلی ما در روزهای سرد سال، داخل مسجد جامع محل، کنار بخاری هیزمی _که از بشکه‌ی ۲۲۰ ساخته می‌شد_ بود.

 

یادم است من، سید علی‌اصغر، سیدرسول، روان‌شاد یوسف، جعفر رجبی، حسن آهنگر دورِ بخاریِ داغ هیمه‌ای، حلقه می‌زدیم رساله‌ی مراجع تقلید را بلندبلند برای همدیگر می‌خواندیم. وسط کارزار، مِتوِلّی _که گتی بالمَلِه‌ای بود و صدای زمُختی داشت_ سر می‌رسید. چنان سیاست می‌ورزید و نگاه می‌انداخت که بزرگ و کوچک از وحشتش، می‌هراسید. او _خدا بیامرزی_ گویی حاکم با اُبُّهت و بااقتدار و بلامنازع مسجد بود و کافی بود با کسی و جمعی به لج می‌افتاد دیگر دِمار و طومارش را درهم می‌پیچید. حتی اگر سخنران از تهران هم دعوت می‌خواستی بکنی باید دَم او را می‌دیدی! وگرنه جرأت نمی‌کردی بی‌گُدار به آب بزنی، برهم می‌زد؛ از روی سیاست و لج!

 

تحلیل سیاسی

دموکراسی توخالی!

از نظر من به چند علت دموکراسی آمریکا، توخالی‌ست:

۱. علت اول این است، این کشور به دلیل سلطه‌گری و سوداگری از آرمان بنیانگذاران اولیه‌ی آمریکا دور افتاده است. و این دو خصلت بد را، حتی اگر بر مبنای منافع ملی خودشان هم تحلیل کنیم، باز نیز، این کشور از دموکراسی، چشم‌پوشی کرده است و رژیمی زورگو گردیده است.

 

۲. نمی‌شود کشوری خود در داخل دموکراتیک بداند و با رأی مردم سر و کار داشته باشد اما در  جهان، رأی مردم (=نظر دولت‌ها) را نادیده انگارد و یک‌جانبه‌گرا باشد. در واقع دموکراسی داخلی، به «دموکراسی جهانی» نیاز دارد.

 

۳. آمریکا با فروپاشی تفکر دموکراتیک، در راه و مسیر جنگ‌ها و هژمونی (=سلطه) بر قاره‌ها قدم گذاشته و در این مسیر، نفع ملی خود را در دیکتاتوری بین‌المللی می‌بیند. و این تناقض بَیّن است که کشوری در درون خود را دموکرات بخواند، اما در بیرون، دیکتاتوری را درست بداند و از دیکتاتورها حمایت کند.

 

۴. و مشخصاً این‌که آمریکا بر خلاف فلسفه‌ی دموکراسی، ملت ایران را از طریق زور و خشونت مورد هجوم و تحریم همه‌جانبه قرار داده است. حال آن‌که قواعد دموکراسی الزام می‌دارد که کشورهای مدعی دموکراسی باید به ایده و دیده‌ی مردم سایر ملل و دوَل احترام بگذارند و هیچ ملتی را مورد آزار و اذیت و اجبار قرار ندهند.

 

بنابراین، آمریکا دچار دموکراسی توخالی شده است. تحریم یک ملت، وابسته ساختن کشورها به خود، نفی آزادی سیاسی کشورها، توسل به زور و زر و تزویر، هم‌پیمانی با منحط‌ترین رژیم‌های ضد دموکراسی و مخالفِ رأی عمومی و انتخابات و در یک کلام ستیزه با کشورهای آگاه و آزاد، همه و همه علامت‌های آشکار توخالی‌ بودنِ دموکراسی آمریکاست. دموکراسی آمریکا غروب کرده است، اما هستند کسانی از ایرانی‌ها! که هنوز هم آمریکا را ناجی و آزادی‌بخش می‌پندارند و حتی منتظرند به دست ترامپ، ایران نابود و اشغال شود و حکومت دست‌نشانده و کارگزار آمریکا روی کار بیاید! خفّتی زشت که ذلت‌شان را نشان می‌دهد.

 

پاسخم به آقا سیدمحمد وکیل

سلام و احترام

 

۱. سپاس فراوان که هم تحلیلم را خواندی، هم نظر افزودی و هم نقد فرمودی. ازین روحیه‌ات، خوشم می‌آید. بیشتر بخوانید ↓

مجموعه پیام‌هایم در مدرسه فکرت

قسمت چهلم

 

خودش را نمی‌خارَد!

به نام خدا. سلام. هفت کولِ (۷۹)

مرحوم علی شریعتی، معلم انقلاب _که امروز روزی در ۲۹ خرداد ۵۶ درگذشت_ در صفحه‌ی ۱۹ کتاب انسانِ بی «خود»، انسان‌های خودباخته و غرب‌زده را «اِلینه» می‌نامد. از نظر او، آدمِ اِلینه‌شده حالتی پیدا می‌کند که در آن شخصیت واقعی‌اش زائل می‌شود و شخصیت بیگانه‌ای در آن حلول می‌کند.

 

شریعتی برای جااندازی این مفهوم، این داستان را در پاورقی ۱۴ همان کتاب، مثال می‌زند: «یکی، واردِ آبادی‌یی شد دید اهالی همه خودشان را دائم می‌خارَند... شروع کرد به تماشای آنان... یک‌باره عدّه‌ای مأمور آمدند او را گرفتند. به اینها (=به مأمورین) خبر دادند یک مریضی به آبادی ما آمده که اصلاً خودش را نمی‌خارد. مرَضِ «خارش‌نداشتن»! گرفته است.

 

نکته بگویم: غرب‌زده‌ها این‌گونه‌اند؛ مثل آن آبادی، خارش گرفته‌اند و هر که را که مثل آنها، ستایشگر غرب و خودباخته‌ی آن نباشد، مریض! و معیوب! می‌پندارند. اقبال لاهوری معتقد بوده است غرب، عالَم را بِدید و از حق رَمید... شرق، حق را دید و عالَم را ندید.

 

دکتر علی شریعتی در بازداشتگاه ساواک. «کمیته‌ی ضد خراب‌کاری». که امروزه «موزه‌ی عبرت» شد. در ضلع جنوبی میدان توپخانه. من سال ۸۴ دوبار از آن بازدید کردم. ساختمانی مَخوف، و بازداشتگاهی با شکنجه‌های مَهیب _که آلمانی‌ها به درخواست رضاخان میرپنج_ ساختند. امروز ۲۹ خرداد، یاد «معلم انقلاب» علی شریعتی گرامی باد.

 

خاطرات من

قسمت ۴

جوان که بودیم، اطلاعات مذهبی را پای منبر و مسجد می‌گرفتیم. پاتوق اصلی ما در روزهای سرد سال، داخل مسجد جامع محل، کنار بخاری هیزمی _که از بشکه‌ی ۲۲۰ ساخته می‌شد_ بود.

 

یادم است من، سید علی‌اصغر، سیدرسول، روان‌شاد یوسف، جعفر رجبی، حسن آهنگر دورِ بخاریِ داغ هیمه‌ای، حلقه می‌زدیم رساله‌ی مراجع تقلید را بلندبلند برای همدیگر می‌خواندیم. وسط کارزار، مِتوِلّی _که گتی بالمَلِه‌ای بود و صدای زمُختی داشت_ سر می‌رسید. چنان سیاست می‌ورزید و نگاه می‌انداخت که بزرگ و کوچک از وحشتش، می‌هراسید. او _خدا بیامرزی_ گویی حاکم با اُبُّهت و بااقتدار و بلامنازع مسجد بود و کافی بود با کسی و جمعی به لج می‌افتاد دیگر دِمار و طومارش را درهم می‌پیچید. حتی اگر سخنران از تهران هم دعوت می‌خواستی بکنی باید دَم او را می‌دیدی! وگرنه جرأت نمی‌کردی بی‌گُدار به آب بزنی، برهم می‌زد؛ از روی سیاست و لج!

 

تحلیل سیاسی

دموکراسی توخالی!

از نظر من به چند علت دموکراسی آمریکا، توخالی‌ست:

۱. علت اول این است، این کشور به دلیل سلطه‌گری و سوداگری از آرمان بنیانگذاران اولیه‌ی آمریکا دور افتاده است. و این دو خصلت بد را، حتی اگر بر مبنای منافع ملی خودشان هم تحلیل کنیم، باز نیز، این کشور از دموکراسی، چشم‌پوشی کرده است و رژیمی زورگو گردیده است.

 

۲. نمی‌شود کشوری خود در داخل دموکراتیک بداند و با رأی مردم سر و کار داشته باشد اما در  جهان، رأی مردم (=نظر دولت‌ها) را نادیده انگارد و یک‌جانبه‌گرا باشد. در واقع دموکراسی داخلی، به «دموکراسی جهانی» نیاز دارد.

 

۳. آمریکا با فروپاشی تفکر دموکراتیک، در راه و مسیر جنگ‌ها و هژمونی (=سلطه) بر قاره‌ها قدم گذاشته و در این مسیر، نفع ملی خود را در دیکتاتوری بین‌المللی می‌بیند. و این تناقض بَیّن است که کشوری در درون خود را دموکرات بخواند، اما در بیرون، دیکتاتوری را درست بداند و از دیکتاتورها حمایت کند.

 

۴. و مشخصاً این‌که آمریکا بر خلاف فلسفه‌ی دموکراسی، ملت ایران را از طریق زور و خشونت مورد هجوم و تحریم همه‌جانبه قرار داده است. حال آن‌که قواعد دموکراسی الزام می‌دارد که کشورهای مدعی دموکراسی باید به ایده و دیده‌ی مردم سایر ملل و دوَل احترام بگذارند و هیچ ملتی را مورد آزار و اذیت و اجبار قرار ندهند.

 

بنابراین، آمریکا دچار دموکراسی توخالی شده است. تحریم یک ملت، وابسته ساختن کشورها به خود، نفی آزادی سیاسی کشورها، توسل به زور و زر و تزویر، هم‌پیمانی با منحط‌ترین رژیم‌های ضد دموکراسی و مخالفِ رأی عمومی و انتخابات و در یک کلام ستیزه با کشورهای آگاه و آزاد، همه و همه علامت‌های آشکار توخالی‌ بودنِ دموکراسی آمریکاست. دموکراسی آمریکا غروب کرده است، اما هستند کسانی از ایرانی‌ها! که هنوز هم آمریکا را ناجی و آزادی‌بخش می‌پندارند و حتی منتظرند به دست ترامپ، ایران نابود و اشغال شود و حکومت دست‌نشانده و کارگزار آمریکا روی کار بیاید! خفّتی زشت که ذلت‌شان را نشان می‌دهد.

 

پاسخم به آقا سیدمحمد وکیل

سلام و احترام

 

۱. سپاس فراوان که هم تحلیلم را خواندی، هم نظر افزودی و هم نقد فرمودی. ازین روحیه‌ات، خوشم می‌آید. بیشتر بخوانید ↓

۲. خوشحالم که مضمون (=درون‌مایه)ی تحلیل را تأیید فرمودی. زیرا هم‌نظری، اغلب، موجب قِوام فکری می‌شود.

 

۳. من، دو نوع استدلال و علت‌یابی کردم که دموکراسی آمریکا توخالی است. یکی در بُعد نظری و فلسفی و داخلی و دیگری در بُعد بین‌المللی. بنابراین شما می‌توانید دیدگاه مرا نپذیری، اما من دیدگاه فردی‌ام را به اشتراک گذاشتم و این نپذیرفتن شما نشان جدّی‌بودن در بحث است و گذر از تعارف و صوری‌بودن. احسنت.

 

۴. اما بعد؛ باید گفت چندجانبه‌گرایی در امور بین‌الملل، همان دموکراسی است. و یک‌جانبه‌گرایی همان دیکتاتوری بین‌المللی. سالها پیش بود، که رهبری یک تعبیر قشنگی برای آمریکا به‌کار برد: استبداد بین‌المللی. پس، اگر نظر مرا در مورد توخالی بودن دموکراسی نمی‌پذیری، دست‌کم حدس می‌زنم که استبداد بین‌المللی را خواهی پذیرفت و تصدیق خواهی نمود که رهبران آمریکا مُستبّدانِ ستمگر بین‌المللی‌اند. هرچند با رأی داخلی و پول کارتل‌ها و تراست‌ها به قدرت می‌رسند.

 

۵. نکته اینجاست، که آمریکا در آن کتاب محرمانه و استراتژی قرن ۲۱ _که من آن را خوانده‌ام_ برای ۲۵ سال بعدِ جهان، نقشه کشید‌ه‌است و راه‌کار داده است که دو تا را من اینجا بیان می‌کنم:

 

یکی این‌که طی ۲۵ سال آینده، چیزی به نام جمهوری اسلامی ایران نباید در کره زمین باشد. این نظام، باید محو و نابود شود.

 

دومی این‌که تا زمانی که کشورهای نفت‌خیز و شیوخ عرب، نفت دارند و بازارخرید سلاح‌های آمریکایی‌ و زرّادخانه‌‌ها هستند، نباید حرف از دموکراسی در این کشورها زد، زیرا دموکراسی در آنجا با منافع ما (=آمریکا) در تضاد مطلق است.

 

با این توضیح، من همچنان بر نظر و تحلیلم هستم که آمریکا به دموکراسی باور ندارد. اگر باور داشت، باید ارزش‌های دموکراسی را در جهان پاس می‌داشت. هر دموکراسی‌یی که به ضرر آمریکا باشد، این کشور دیکتاتوری در آن کشور را ترجیح می‌دهد و دولت دست‌نشانده را می‌پسندد. توخالی بودن، یعنی همین. بگذرم و بسیار ممنونم.

 

 

 

پاسخ دومم به آقا سیدمحمد وکیل

سلام دوباره.
بلی؛ در ظاهر امر دموکراسی برقرار است و من هم منکر این قضیه نیستم. اما از نظر من، دموکراسی آمریکا در اصل و در تحلیل واقعی، یک نوع «دموکراسی توخالی» است. مانند پوک‌بودن گندمی که بوته‌زارش دچار آفتِ سَن‌زدگی شده باشد که ظاهر دانه‌های گندم، شفاف، زیبا و گول‌زننده است، اما درونش پوک است و بدونِ محتوا و آرد.

 

مگر می‌شود کشوری در فلسفه‌ی سیاسی‌اش خود را دموکراتیک بداند و حتی خواهان صدور فرهنگ آمریکایی به جهان باشد و سبکِ حکومت‌شان را جهانی بدانند، اما با دخالت سازمان جاسوسی _سیا_ و ارتش خود، بیش از شصت‌هفتاد دولت مردمی و مستقل در جهان را، _دست‌کم طی سه‌چهار دهه‌ی اخیر تا الان_ با کودتا، حمله‌ی خشونت‌بار، دسیسه و یا به مدد و خیانتِ عناصر داخلی واژگون کند، ازجمله دولت مرحوم محمد مصدق را؟

بنابراین، کشکولی بگم آق سیدمحمد وکیل، که شما هرطور خواستی بِنام، من دموکراسی ‌‌‌‌‌شان را «توخالی» می‌نامم. ممنونم.

 

 

پاسخم به یک متن
سلام و احترام

چون در این پست نامی از مدیر آوردی و تلمود یهود، لازم دانستم در راستای نکات مهم شما، چند جمله‌ای بگویم، شاید بر سودمندی‌های بحث خوبی که ایجاد کردید، بیفزاید:

 

۱. اساساً بانک (=میز) چارپایه‌ای کوتاه بود که یهودیان و رومیان برای ربا و سود در سرِ چهارراه‌ها و خیابان‌های اصلی فلورانس و متروپُل‌ها می‌گذاشتند و مردم را سرکیسه می‌کردند. پس، غایت و فلسفه‌ی بانک، ربا و سود بود.

 

۲. از آنجا که یهودیان، خود را نژاد برتر می‌دانستند و کم‌کم به دلیل همین تفکر نژادی و خودبرتربینی از جامعه رانده شدند، به سمت سیاست نمی‌رفتند، چون می‌دانستند آنان را به سیاست راه نمی‌دهند. پس؛ تمام تلاش خود را در اقتصاد و پول و ربا متمرکز کردند. بنابراین، آنچه بانک را به سمت ربا برد، در واقع توسط یهود زمینه‌سازی شد.

 

۳. حتی در ایران و آمریکا نیز آنان به سمت بانک و اقتصاد و صنوف خاص تجاری رفتند، تا گلوگاه‌های پولی را در دست داشته باشند. مثلاً بهاییان در تجارت عینک انحصار ایجاد کردند و یهودیان در ربا و وام.

 

۴. در مورد بحث‌تان درباره‌ی بانک‌های ایران، گرچه همه‌ی پست‌ها را خواندم، و نکات درخور مطالعه‌ رد و بدل کردید، اما من ورود نکردم، زیرا بیشتر خواستم، بخوانم و بدانم. فقط یک نکته اینجا بگویم و والسلام:

 

بانک‌ها در ایران با آن‌که هزاران هزار، جیب‌بُری دارند، اما همچنان مقصد پول‌های تمامی ایرانیان است، چون‌که مردم در معنای وسیع کلمه، اقتصاد بلد نیستند و راحت‌ترین جا را بانک می‌دانند تا پولی پس‌انداز کنند. بانک‌ها هم وقتی بی‌دغدغه مشتریان انبوه و مجبور دارند، هر بلایی می‌خواهند سرشان می‌آورند. انحصار پولی یعنی همین.

 

ازاین‌رو دنبال بانکی به اسم بانک اسلامی نباشید، در خیال هم چنین امری شدنی نیست. عُوف و هُریره در اقتصاد الگو هستند، نه سلمان و ابوذر و مقداد.

 

 

پاسخم آقا مرتضی شهابی

سلام

۱. تشکر دارم که متن مرا خواندی و نقد و نظر ارائه کردی. این خصلت پسندیده‌ای است.

 

۲. آن جمله‌ی اولت، نمی‌تواند درست باشد، مهاتما گاندی در یک کوره‌ده بود اما بزرگ‌مرد تاریخ شد. هم اینک، نجف یک شهر کوچک است، اما بزرگ‌مردی پرهیزگار و بانفوذ یعنی آقای سیستانی در خانه‌ای گلی حضور دارد.

 

۳. مهم نیست، مردم آمریکا نسبت به خودشان چه نگرشی دارند، مهم این است شما و من و ما و مردم جهان به آنان چگونه می‌نگریم؛ تسلیم؟ تعظیم؟ تقلید؟ یا آزاد و آگاهانه و مقاوم و در صورت مهیا بودن شرایط، تعامل و اقتباس و رفتار مسالمت‌آمیز؟

 

۴. نظام آمریکا از دید من حکومتی ستمگر، غارتگر، ویرانگر و سوداگر است. اسلام به مسلمین اجازه نمی‌دهد به کسی که در پی نابودی ملت‌های جهان است، و به منابع، نفت، جنگل، مس، نیکل، معدن و مخازن کشورها چشم دوخته است، سواری دهد. ایران، اهل سواری‌دادن به هیچ قلدُری نیست، ترامپ که سهل است. حکومت آمریکا مظهر ظلم و خون‌ریزی است و امروزه منتقدان بی‌شماری دارد.

 

 

شش مورد زیر را در متن خود بکاو جناب دهقان:

 
۱. اساساً سیاست بُعد ذاتی‌اش، تبدیل قهر به آشتی‌ست.
۲. دستگاه دیپلماسی باید برای این مسئله، یک وقت پایدار و رصدگر بگذارد.
۳. باید از چهرهای تأثیرگذار داخل و خارج در هر نوع فکر و گرایشی مدد بگیرد.
 
۴. در جاهایی هست که باید پا پیش گذاشت. شاید در ظاهر خوب نباشد، اما منفعت درازمدت دارد. در سیاست، خجالت از پیش‌قدم شدن، نباید باشد.
 
۵. سیاست منطقه‌ای ایران باید با قدرت منطقه‌ای ایران دائم بالانس شود. در غیر این صورت صلح مسلح شکل می‌گیرد که خیلی خطرناک است.
 
۶. ایران نباید بگذارد منطقه‌ی ما، بازار زرّادخانه غرب شود و معرکه‌ی فروش سلاح‌ها.

 

 

شرح عکس بالا:

کتاب «قنبرعلی»، نوشته‌ی کنت ژوزف گوبینو. ترجمه‌ی مرحوم سید محمدعلی جمالزاده. در پست زیر، شِمّه‌ای ازین اثرِ اثرگذار می‌نویسم:.

در بیستم اردیبهشت امسال، درین پست، سخن از رُمان «قنبرعلی» کردم. اینک می‌خواهم این رمان را که ماه قبل خواندم، کمی معرفی کنم:

 

 

گزارشی از رُمان «قنبرعلی»

درین متن، نکاتی از رمان را که دارای بار معنایی فراوان‌تری است، می‌نویسم:

 

نصرالله فلسفی در مقدمه‌ی رُمان «قنبرعلی» _اثر کنت گوبینو ترجمه‌ی مرحوم سید محمدعلی جمالزاده_ نمی‌توان مغز و قلب را مثلاً با روده و شکِمبه برابر دانست، اما روده و شکِمبه هم وظیفه‌ای را انجام می‌دهند که بدون آن دستگاه زیست و زندگی ناممکن است.

 

۱. قنبرعلی _شخصیت اصلی رمان_ جوانمردی از شیراز است که در مسیر داستان دچار تحولات می‌شود. قنبرعلی، افسانه نیست، واقعیت است.

 

۲. نویسنده‌ی داستان _کنت گوبینوی فرانسوی، کاردار فرانسه در ایران در عصر ناصرالدین شاه_ در صفحه‌ی ۴۱ کتاب نکته‌ای سیاسی می‌گوید که مهم است: «به گمان من آسیا لقمه‌ی اشتهاءانگیزِ فریبنده‌ای است که سرانجام، خورنده را هلاک می‌کند.»

 

۳. سیدمحمدعلی جمالزاده مترجم رمان در صفحه‌ی ۱۶ خطاب به جوانان ایران می‌گوید: «بکوشید تا عِفریت سه‌سَر: ولَع ثروت، ولع مقام، ولع شُهرت بر شما چیره نشود.»

 

۴. در صفحه‌ی ۸۷ روایتی از تفسیر طبری نقل می‌شود که من فشرده‌اش را می‌نویسم: روزی عمر از رسول خدا (ص) سؤال کرد این باب (=در) توبه که در روز رستاخیز بسته نمی‌شود چگونه دری است؟ پیامبر اسلام پاسخ می‌دهد: «توبه را دری باشد که درازا و پهنای آن صد ساله راه باشد.» این بیان پیامبر (ص) یعنی گشودگی بسیار وسیع «درِ» رحمت و بخشش خداوند.

 

 

این چهار تا

به نام خدا. سلام. هفت کولِ (۸۰)

این بیتی که در زیر می‌نویسم از وثوق‌الدوله است. آری؛ درست حدس زدید، همان میرزا حسن‌خان صدراعظم که صدها‌هزار لیره از انگستان گرفت و قرارداد ننگین ۱۹۱۹ را با آنان بست. و بیشتر عمرش را در هتل نگرو _گران‌ترین هتل ساحل لاجوردی نیس_ گذرانده بود. او این شعر را گفت:

 

خوابِ خوش، نانِ جوین، صِحّتِ تن، خاطرِ اَمن
گر مُیسّر شود این چار، بِه از هشت بهشت

 

نکته بگویم:

ویکتور هوگو می‌گفت: «یک خوابِ راحت، بهتر از یک تخت‌خوابِ راحت است.». همین نکته، بس است. (۳۰ خرداد ۱۳۹۸)

 

 

کاه و کوه

به نام خدا. سلام. هفت کولِ (۸۱)

گر از هر باد چون بیدی بلرزی

اگر کوهی شَوی، کاهی نیَرزی

 

یعنی چنانچه در برابر بادها (=دشمن و دسیسه‌گر و حسودان و بدسِگالان)، مانند بید، لرزه بر اندامت بیفتد، کوه هم اگر باشی، به پَرِ کاه نمی‌ارزی!

 

نکته بگویم: حکیم بزرگمهر، چون قدرتِ روحی و مقاوم داشت در برابر «کَسری» چون کوهی ستَبر (=سخت) ایستاد و نگذاشت پادشاه، مردم را به جُرمِ مَزدکی‌شدن، از بین ببرد. او گفت «من از تاریکی کُفر به روشنایی آمدم و از روشنایی به تاریکی باز نروَم.»

 

او خود به حبس رفت، شکنجه شد، کُشته شد، مُثله (=تکّه‌پاره) شد، اما مثلِ بید نشد، آشفته نشد، سرآسیمه نشد، نلرزید، نهراسید، و تن به ترس و خفّت و ذلّت نداد. روحش شاد.

 

شهید مصطفی چمران هم، که به قول امام «شرف را بیمه کرد» یک کوه ستَبر بود، و یک انسان نستوه (=ناخسته)، که از ایمان و ایران، با صلابت و عرفان دفاع کرد. یادش، یاد باد.

 

 

الفرار، الفرار

به نام خدا. سلام. هفت کولِ (۸۲)
مرحوم شیخ بهائی در کتاب «نان و حلوا» پندی دارد که بند، از انسان می‌گُسلَد. این دو تا بیت:


نان و حلوا چیست دانی ای پسر
قُربِ شاهان است از وی درگذَر
می‌برَد هوش از سر و از دل قرار
الْفرار از قُربِ شاهان الْفرار

(منبع)

 

نکته بگویم:

شیخ بهائی که خود شاید از سرِ مصلحت و حکمت در دربار صفوی بود، این‌گونه می‌گوید که انسان باید از نزدیکی به پادشاهان فرار کند. زیرا از نگاه پادشاهان، ملاکِ نزدیکی و رسیدن به نان و حلوا (=این زمانه پُست و سود و سهام و نام و نوا)، سرسپردگی است و به سیرت و صورت آنان شدن. اگر شک و تردیدی است، «سعود» و «نهیان» _دو آل و پادشاهی‌ی زیرِ خلیج فارس_ دیده شود! بگذرم.

 

 

شرح عکس بالا:

امروز  _اول تیر ۱۳۹۸_ به حرم رفتم. چیزی که بیشتر توجه‌ام را به خود کشاند، آب رودخانه‌ی قم بود که به برکت بارش‌های فراوان امسال، در این روز سال که همیشه خشک بود و بی‌آب، در بستر رودخانه به سمت زمین‌های کشاورزی شرقی و شمال شرقی قم روان بود. خدا را شکر. از ذوق عکسی انداختم.

 

 

سلام آقا رضا ادبی

بلی؛ اساساً کشور «تک‌محصولی»، اقتصاد و امنیت هر کشوری را مخدوش می‌کند. حتی نظام سرمایه‌داری و صنعتی آمریکا، اقتصاد کشاورزی‌اش را همیشه در صدر چند برنامه‌‌ی درجه‌ی اول خود قرار می‌دهد تا در غذا، وابسته نشود. مملکتی که کشاورزی نداشته باشد، دچار وابستگی و ورشکستگی می‌شود. ممنونم. بلی؛ و همچنین کشورهای «یک‌چشم». که این اصطلاح اشاره است به نظام‌های غرب و غرب‌گرا که فقط راه غرب را، راه درست می‌پندارند.

 


یک حکم برای سوادش بنویس!

به نام خدا. سلام. هفت کولِ (۸۳)

نادرشاه _که خواندن نمی‌دانست_ به مُنشی مخصوصِ خود دستور داد که حکم «قاضی‌القُضاتی» برای کسی بنویسد. منشی گفت: آن شخص، سواد و معلومات کافی ندارد. نادرشاه گفت: «خوب، یک حکم هم برای سواد‌داشتنِ او بنویس.»

 

نکته بگویم:

گویا نادرِ افشار هم، مانند روزگاران قبل و بعد خود، آنها را _که باید در حاشیه می‌بودند_ در متن می‌نهاد، و آنها را _که باید در متن می‌بودند_ در حاشیه.

 

 

 

کتابِ «روانکاوی و ادبیّات»  نوشتۀ حورا یاوری

 

با عنوان فرعی «دو متن، دو انسان، دو جهان؛ از بهرام گور تا راوی بوف کور. تهران: انتشارات سخن. چاپ اول ۱۳۸۷ در ۲۸۸ صفحه.

 

سه‌چهار روز پیش، به «خیبر» برده شدیم که «خبر» گیریم! دوراندیشی کردم در کیفم کتابی از «حورا یاوری» گذاشتم که اگر سینِ برنامه، باب طبع من نبود، گوشه‌ای خیز بردارم و کتابم را بخوانم. نیمی چنین شد، چون یکی از آن صاحبِ گفتار، که خواست خبرخوانی یا خبردانی یا خبررسانی کند، جز جَفنگ (به تعبیر دهخدا: یاوه)، در چَنته نداشت. و من هم رفتم زیر سایه‌ی خنک درخت توت، گرفتم کتابِ «روانکاوی و ادبیّات» نوشته‌ی خوب و خواندنی خانم حورا را خواندم. کمی از آن را که برداشت کرده‌ام می‌گویم:

 

۱. او در این کتاب _که در عکس زیر می‌بینید_ «هفت‌پیکر» نظامی گنجوی و «بوفِ کور» صادق هدایت را مورد روانکاوی قرار داد.

 

۲. در هفت‌پیکر، داستان بهرام گور را تحلیل کرد و در بوفِ کور پیرمرد خِنزرپنزی را.

 

۳. می‌دانید که در هر دو کتابِ هفت‌پیکر» و «بوفِ کور» خواننده گام در قلمرویی می‌گذارد که در آن میانِ انسان و جهان و کیهان، فاصله‌ها از بین می‌رود و... .

 

۴. بهرام گور برای یافتن خود، به لایه‌های ژرفِ روان خود می‌رود و گورخر در کشاکش بهرام و روح ناآرام او، وی را به درون غار می‌برَد تا از چندپارگی به آرامش و یگانگی برساند.

 

۵. بوف کور در گفت‌وگوی راوی _که یک نقاش است_ با سایه‌اش می‌گذرد و و تلاشی است که راوی برای شناساندن خودش با سایه‌اش می‌کند.

 

۶. البته در تحلیل روانکاوانه‌ی حورا یاوری به‌خوبی آشکار می‌شود، که هر متن به روی معناهای بی‌پایان باز است، پس وامی‌گذارم  و می‌گذرم. فقط بگویم هر کس باید در جست‌‌جوی «خود» باشد، مانند نخی که لایه‌های معنایی را به ساختار انسان گره می‌زند. زیرا هر کس ممکن است چونان بهرام، با گورخرِ خود مواجه شود که او را به کشاکش درون بخواند و لایه‌های ژرف روح و روان. به قول حکیم خیّام:

 

آن قصر که جمشید در او جام گرفت 

آهو  بچه کرد و رُوبه آرام گرفت

 

بهرام که گور می‌گرفتی همه عمر

دیدی که چگونه گور بهرام گرفت

(منبع)

 

 

صد خرمن، یک اَرزَن

به نام خدا. سلام. هفت کولِ (۸۴)

میر سیّدعلی ترمذی _که در قرن دهم می‌زیست_ یک بیت دارد که اگر شکافته شود، غُنچه‌ی دل شکوفا می‌شود. این بیت:

 

درونِ دانه‌ای صد خرمن آمد

جهانی در دلِ یک اَرزَن آمد

 

 

نکته بگویم:

 

اگر کسی بتواند اهل معنا و اندیشیدن باشد، می‌فهمد دانه‌ی هر بوته‌ای، در درون خود صدها خرمن، برای حکمتِ حیرت‌افکن دارد. اگر قادر شد خوب به اشیاء، جُنبده‌ها، نباتات، گیاهان، جنگل‌ها، دریاها و در یک‌کلام ارزَن (=دانه‌ی ریز) و ارژَن (=بادام کوهی) نگریست، به معنا و ژرفا می‌توان رسید؛ که همان رسیدن و نیلِ به «فَرا مَن» در درونِ «مَنِ» هر آدم است.

 

با امام هشتم (۵)

مأمون خلیفه‌ی عباسی _که فردی دانشمند و اهل نیرنگ باهم بود_ دارالحکمه را که در دوره‌ی پدرش هارون‌الرشید (=زاده‌ی شهر ری و مدفون در پشت قبر امام رضا) شکل گرفته بود، رونق بخشید و افرادی را برای ترجمه‌ی کتاب‌های یونانی، سریانی و کلدانی گمارد و ناظرانی برای آنان گذاشت و خود نیز به ترجمه پرداخت.

 

با ترجمه‌ها، نوعی گسیختگی فرهنگی و فکری رخ داد. و همین موجب شد امام رضا _علیه السلام_ با توانمندی وارد مقابله با افکار پریشان و خطرناک شود و حکیمانه مردم را از انحراف‌ و التقاط، آگاه و رها نماید.

 

 

شرکت امام رضا (ع) در جلسات مناظره و پاسخ دقیق و حیرت‌آمیز به شُبهه‌افکنان، اِعجاب و آگاهی آفرید. محفل مناظره‌ها را خودِ مأمون سازمان می‌داد. پس از شهادت امام هشتم (ع)، مأمون خود، در مناظرات حضور می‌یافت، «اما دیگر آن اثرات و گرمی سابق» را نداشت. تا بعد. (3 تیر 1398)

 

 

بحث ۱۳۰ : این عبارت پروفسور «فضل‌الله رضا» (برادرِ عنایت‌الله رضا) در کتاب «برگِ بی‌برگی» برای گفت‌وگو در پیشخوان مدرسه‌ی فکرت، سنجاق می‌شود: نویسندگان معاصر نوعاً خوانندگان را پس از مرور هزاران صفحه، به این نکته‌ی بدیهی راهبَر می‌شوند که «دستِ خارجی در کار بوده است». (ص ۴۳) آیا واقعاً بنابر نظر پروفسور رضا، دستِ خارجی در کار بوده، هست، و خواهد بود در هر کار؟

 

پاسخم به بحث ۱۳۰

 

۱. به عقیده‌ی من، «دستِ خارجی» در داخل کشورها، سال‌هاست که وجود دارد. علت دمِ دستی این دست، منافع و سود و غارت است و نیز دست‌اندازی در کشورهای مورد هدف.

 

۲. اما این‌که کشورها _ازجمله ایران_ هر جا دچار کاستی و بحران شدند، بگویند دست خارجی در کار است، و به قول رایج «کار، کارِ انگلیسی‌ها است» نادرست است. شاه هم، با آن‌که وابسته به آمریکا بود و از آنان حرف‌شنَوی داشت، سال ۵۷ از روی خشم و غضب گفت انقلاب اسلامی توسط غرب! آب می‌خورَد.

 

۳. از این‌رو، پروفسور «فضل‌الله رضا» از یک نظر درست گفته است. زیرا فرافکنی به خارج، گاه می‌تواند سیاست برخورد با مردم و مخالفان را، آسان و مشروع! کند. اما از سوی دیگر، نادرست گفته است زیرا نمی‌توان به‌طور مطلق دستِ خارجی را _چه مرئی و چه نامرئی_ نادیده گرفت. تاریخ‌نگار، کارش از همین لحاظ سخت است. حتی اگر ابوالفضل بیهقی هم باشی، باز نیز، نمی‌توانی تمامِ پشت پرده و قضایای پیچیده را شفّاف ببینی. کاخ سیاست، بر خلاف کتاب کورت والد هایم، شیشه‌ای نیست، بلکه کدِر است.

 

 

۴. من دست خارجی را طی چهل سال اخیر، علیه‌ی انقلاب ایران، رد نمی‌کنم. این دست، همان دستی است که در دوره‌ی شاه، برای ثبات ایران و اقتدار محمدرضا و حکومت ساواک، با قدرت حاکم همدست بود؛ چون‌که نفع‌شان برای غارت و به یغمابردن، حفظ‌کردن نظام شاهنشاهی پهلوی بود. اما در عصر جمهوری اسلامی، شیوه‌ی این دست، عوض و وارونه شد. یا آستین عوض کرده است و یا پوستینِ وارونه پوشیده و پوشانده! است.

 

 

۵. ایران دست‌کم به سه علت مورد توجه جهان است: ۱. نفوذ منطقه‌ای، ۲. منابع سرشار و موقعیت جغرافیایی ۳. ایدئولوژی سیاسی معارض. بنابراین، دست خارجی سعی می‌کند بر این سه، هم دست ببَرد و هم تا می‌تواند دستی! پیدا کند. بگذرم و این، بماند... . (۴ تیر ۱۳۹۸)

 

 

پاسخ رضا ادبی به بحث ۱۳۰ و جواب من به وی:

سلام. به عنوان یک پاسخ مقدماتی و کوتاه باید بگویم موقعیت ایران سبب حضور پر رنگ خارجی ها در ایران شده است و تقارن این حضور با افزایش سرعت تحولات سیاسی و اجتماعی این گمان را برای برخی به وجود اورده که دست خارجی در کار است.

 

از طرف دیگر عمده ارتباطات ما در دوران اسلامی شدن ایران با مسلمانانی بوده که نه مرز میشناختند و نه ملت و همین سبب شد تا ما درکی از خارجی نداشته باشیم. اما در دوره معاصر و از قرن ۱۲ به این سو  مواجهه ما با غرب و تحمل شکستهای متعدد از انان که بعضا کسانی که ان را درک کردند هنوز زنده هستند سبب شد تا علل ناکامی ها را حضور و ارتباط با خارجی ها بدانند. بگذریم از اینکه ایا این شکستها زیر سر دست خارجی بوده یا که علت را در ویژگی خودمان جستجو کنیم. نکته: شیطنت دست خارجی را به کلی رد نمیکنم. اگر متن روان نبود عذر خواهم. تاکسی نوشت است.

 

 

سلام آقا رضا ادبی

من پاسخم به این بحث را، در جوابی که آینده خواهم نوشت، خواهم گفت. اما ارزیابی نظر شما به عنوان اولین شرکت‌کننده در بحث ۱۳۰:

 

۱. شما موقعیت جغرافیایی ایران، به همراه همزمانی شتاب تحولات را در پدیدارشدن این نوع فکر، دخیل دانسته‌اید.

 

۲. شما دست گذاشته‌ای بر روی آن سال‌های پس از رسول‌الله (ص) که برخی‌ از صحابه، کشورگشایی را بر مدینه‌سازی ترجیح دادند و ایرانِ ساسانی که مرز مکتبی و کشوری شکننده‌ای داشت و با ورود نیروهای تازه، مواجه گردید و همین را یک ریشه‌ی مهم برای این بحث گرفته‌ای که «دست خارجی» در این برهه آب می‌خورَد.

 

۳. شما عصر قاجار و مشروطه را نیز یک رویداد بزرگ گرفته‌ای که در آن مقطع، میان غرب و ایران لاجرَم مواجهه، دیدار، تعامل، چپاول و نفوذ رخ داده است. پس، شما در هر سه فاز، ریشه‌یابی فکری و فلسفی کرده‌ای. خوشحالم درس تاریخ را در دانشگاه، خوب و تحلیل‌واره خوانده‌ای. در تاکسی هم بسیار مسلط نوشته‌ای. نظر من در این بحث ۱۳۰ را البته در پاسخ جداگانه‌ام خواهید خواند. درود فراوان.

 

 

با تو و بی تو

به نام خدا. سلام. هفت کولِ (۸۵)

 

سعدی در بیت زیر، می‌خواهد فرق عشق را در وصال و انفصال (=دوری و فاصله) مقایسه و معنا کند. بیت این است:

 

آن دَم که با تو باشم، یک سال هست روزی

و آن دَم  که بی تو باشم، یک روز هست سالی

 

شرح دهم و نکته بگویم: دوری از معشوق و معبود (=خدا) چنان دشوار و بدآیند است که یک روزش، گویی صدسال به طول می‌کشد. اما وصال با معشوق و معبود، چنان شیرین، لذیذ و خوش‌آیند است که یک سالِ طولانی، انگار یک‌روز است برای عاشقِ واصل. نکته اینجاست که عاشق، در عشقِ به معبود و معشوق، از وصال و دیدار و قُرب، نه سیر می‌شود، و نه دلزده و خسته و رَمیده. عشق به خدا و اولیای الهی و پاکان و خوبان، زدگی و سیری و پشیمانی ندارد.

 

 

سلام جناب شیخ مالک

خواندم. خوب و گیرا بود. دو جا جالب‌تر بود؛ آنجا که هر زائر یک شیخ عباس قمی (=مفاتیح) در بغل دارد. و آنجا که از استنساخ سخن به میان آمد.بلی؛ علاوه بر طلبه‌ها، دانشجویان مبارز نیز در زمان شاه، دست به استنساخ (=نوشتن از روی کتاب) می‌زدند. زیرا کتاب‌های سیاسی و خصوصاً آثاری که مبارزه را تئوریزه می‌کرد، اجازه‌ی چاپ و نشر نداشت. نوشته و گفتارهای دکتر علی شریعتی از آن دسته آثاری بود که  توسط طلبه‌های سیاسی و مبارز و دانشجویان مبارز و سیاسی، از رو، رونویسی و مخفیانه دست‌به‌دست می‌شد. من در کتابخانه‌ام یک دفتر دست‌نویس شده‌ی دویست برگ _که استنساخ کامل شیخ وحدت از کتاب «تاریخ ادیان» دکتر شریعتی، در دوران طلبگی‌اش در مشهد مقدس است_ دارم. ممنونم.

 

پاسخ

سلام نظر و فکر شما را خواندم. ممنونم که تفکر خود را بیان می‌کنی. اگر دیدگاه مرا خواسته باشی، افکارم این است که البته با نگاه شما کمی فرق دارد:


۱. من تقدیر را که خدا برای انسان معین کند، دوست می‌دارم. زیرا حکیم‌تر از خدا کیست؟


۲. برخی از تقدیرها (=اندازه‌گیری) با تدبیر هم برهم نمی‌خورد. مثلِ اصلِ مُردن. من جایی خواندم که حتی حضرت خضر (ع) هم که حیات جاوید دارد، دوست ندارد زنده بودنش این‌همه به طول بینجامد، چه کند که خدا برای او این‌گونه خواسته است.


۳. خدا خود برای انسان تقدیر کرده است، که انسان اختیار داشته باشد. یعنی مُختار باشد یا پاک باشد و یا پوک! ولی خدا پاکی را می‌پسندد.


۴. خدا انسان را علم داد تا تدبیر کند. تدبیر علیه‌ی بدی‌ها و تدبیر برای خوبی‌ها. این تدبیر را خدا دوست دارد. فرق بشر و فرشته در همین است که فرشته ساختار و شاکله‌اش از پیش تعیین شده و مقدّر است، اما بشر، نه. بلکه باید تقدیر و تدبیر را باهم پیش ببرد.


۵. تدبیر به انسان توان و تحرک می‌دهد و تقدیر به انسان مدد می‌رساند. خودِ تدبیر یعنی به پُشت امور افتادن و تسلط یافتن. و این پروژه‌ای خداداد است.


۶. دست روی دست گذاشتن و سرشت خود را به سرنوشت پیوند زدن، اندیشه‌ای خطاست. امر بین این دو است. نه جبر، و نه تفویض مطلق، بلکه میان این دو. پس تقدیر را نباید نفی کرد، زیرا امام علی (ع) می‌فرماید اموری هست که زیر تقدیر است. آری؛ آقامرتضی، جای تقدیر و تدبیر هر کدام محفوظ است. درود.

 

شناسنامه‌ی ایران

 

به نام خدا. سلام. هفت کولِ (۸۶)

 

حکیم ابوالقاسم فردوسی را، هر ایرانی دوست می‌دارد؛ زیرا قلم و فکر او هویت ایران و ایرانی را ترسیم و تثبیت نموده است. در این میان، دست‌کم  شش دسته، می‌توان دسته‌بندی کرد که کی‌ها، چرا و به چه علت فردوسی را دوست می‌دارند؟ مطالعات من این را به من می‌گوید:

 

۱. پاره‌ای مردم به دلیل این‌که بسیار میهن‌دوست و به تعبیر عامیانه «وطن‌پرست‌» هستند، فردوسی را دوست دارند. زیرا شاهنامه‌ی او، وطن ایران را برجسته ساخت.

 

۲. برخی‌ها به خاطر این‌که شیدا و شیفته‌ی زبان شیرین و فخیم فارسی‌اند، فردوسی را دوست دارند. زیرا شاهنامه‌ی او، فارسی را زنده نمود.

 

۳. عده‌ای چون‌که فردوسی به تازی‌ها تاخت، فردوسی را دوست دارند. زیرا شاهنامه‌ی او، در جاهایی عرب‌ستیزی کرد و خوی تاخت و تازی‌شان را کوبید و آنان را سوسمارخوار لقب داد.

 

۴. ایرانی‌هایی هم بوده و هستند که به دلیل شیعه‌بودن فردوسی، وی را دوست می‌دارند. زیرا شاهنامه‌ی او، چندین جا، چنین نُمایانده است و به نَعت و مدح دست زده است.

 

۵. گروهی به علت اُسطوره و ایستادگی و جنگاوری و حماسه، فردوسی را دوست دارند. زیرا شاهنامه‌ی او، پُر است ازین دست دلیری‌ها و سلحشوری‌ها و ظفرمندی‌ها.

 

۶.  دسته‌ای به دلیل همبستگی دین و دولت در نگرش فردوسی، این حکیم را دوست دارند. زیرا شاهنامه‌ی او، در فرازهایی، محکم و مستحکم و مُستدل، بدین موضوع ضرور پرداخت.

 

نکته بگویم:

 

معتقدم بزرگان، بزرگ‌اندیش بودند و بزرگ‌ساز؛ زیرا خود را نمی‌دیدند، خدا و خلق خدا را می‌نگریستند و فردوسی چُنین بزرگ‌مردی بود. خدابین بود، خویشتن‌بین نبود. ازین‌رو شناسنامه‌ی ایران شد. سخنم را به سرمشقِ علم و ادب و عشق و عقل، سعدی _رحمهُ‌الله_ مستند می‌سازم:

بزرگان نکردند در خود نگاه

خدابینی از خویشتن‌بین مَخواه

 

چهار شرط ملاصدرا


وقتی برای ملاصدرا در شیراز، مدرسه ساختند او چند شرط برای طلبگی، وضع کرد و چهارتاش این است که می‌نویسم:


۱. برای تحصیل مال نیایند.
۲. برای تحصیل مقام نیایند.
۳. معصیت نکنند.
۴. تقلید نکنند.


یک منظوراز بند چهارم، یعنی این که طلبه ها باید اهل تحقیق، ژرف‌نگری و خردورزی باشند.

 


کمی درباره‌ی سقوط ساسانیان


به نام خدا. سلام. هفت کولِ (۸۷)

من، این موضوع را فشرده و تاریخ‌واره بر مبنای منابع مختلف باز می‌کنم:


۱. آشفتگی سیاسی، کشور و دربار ساسانیان را فرا گرفته بود. سه قرن میان ایران و بیزانس بر سر به چنگ‌آوردنِ سوریه و آناتولی پیکارها بود. که ایران را خسته و کوفته ساخته بود.

 


۲. اختلافات درون دربار، میان عوامل قدرت و شاهان و شاهزادگان، بسیار شکننده بود. به‌طوری که طی ۴ سال _یعنی از ۶۲۸ تا ۶۳۲ میلادی_ بیش از ۱۲ پادشاه در درون سلسله‌ی ساسانی، تاجگذاری! کردند.


۳. بیابانگردهای عرب که توسط ظهور اسلام، دگرگون شده بودند، قدرتی یکپارچه شده بودند. اتحاد و قدرتمندی، این اعراب را پس از رحلت پیامبر رحمت (ص) به خویِ جهان‌گشایی روانه کرد.


۴. سپاه مسلمانان عرب از جانب ابوبکر _که خلیفه(=جانشین) شده بود_ مأموریت یافت، عراق را تصرُّف کند و به فرمان مدینه در آورَد. از این‌رو، به شهره «حیره» حمله کرد. این حمله‌ی مدینه به عراق، ساسانیان را عصبانی و تحریک کرد.


۵. حیره، جایی بود که دولت ساسانی، در آنجا یک «حکومت حائل» توسط عراقی‌ها ایجاد کرده بود که به زبان امروزی دست‌نشانده و حافظ منافع و پاسبان تاج و تخت ساسانیان در برابر تاخت و تاز بیابانگردها بود.


۶. عمر _که در سال ۱۳ هجری خلیفه شد_ نیروی نظامی فراهم کرد و به فرماندهی ابوعُبید ثقفی _پدر مختار_ به حیره روانه کرد. عرب‌ها در این جنگ _که به جسر معروف شد_ شکست خوردند و ابوعبید نیز کشته شد. اما ایرانیان به حیره پیشروی نکردند، ولی سال بعد در حمله‌ای دیگر، حیره را تصرف کردند.


۷. عمر ازین شکست، اندوهناک و برآشفته شد. دستور داد لشکری جدید ساز کنند. و با جنگ مجدد _که به بویب مشهور گشت_ ایرانیان را شکست دادند و مهران فرمانده لشکر ساسانیان کشته شد و مسلمانان عرب، بر حیره عراق مسلط شدند.

 


۸. عمر پس از فتح فلسطین و شکست‌دادن بیزانس رُوم، سپاهی بزرگ به سرداریِ سعد بن ابی وقاص _ پدر عمر سعد_ ایجاد کرد و در سال ۱۶ هجری پیکاری سخت در قادسیه در مغرب حیره با ایرانیان انجام داد که درین نبرد ایران شکست خورد و رستم فرخ‌زاد فرمانده مشهور ساسانیان کشته شد. این رستم _که سردار مشهوری هم بود_ با ناشی‌گری‌هایش در جنگ، موجب شد ایرانیان در این جنگ دچار هزیمت و ازهم‌پاشی شوند.

 


۹. مسلمانان عرب _که از مدینه فرمان می‌گرفتند_ پس از شکست رُستم، به مرکز عراق و رود دجله و نیز تا برابر تیسفون _که مداین خوانده شد_ پیش تاختند. یک ماه پس از جنگ قادسیه، اینک بر پایتخت دولت ساسانی، یعنی تیسفون چیره شدند.


۱۰ سپاه عمر، در جلولا در شمال تیسفون در نزدیکی کوه‌های زاگرس دور هم جمع شدند و بار دیگر ساسانیان را درین منطقه شکست دادند.


۱۱. کم‌کم سپاه عمر در سال ۱۷ تا ۲۱ هجری، خُردخُرد، خوزستان را گرفت. و هرمزان فرمانده ساسانیان را _که یک سازمان‌دهنده‌ی پایداری محلی بود_ شکست دادند.


۱۲. این شکست‌ها موجب شد تا سپاه عرب از راه دریا و پایگاه بحرین به استان فارس بتازد. شهرهای فارس را گرفتند و آن منطقه را خِراج‌گذار خود ساختند.


۱۳. هرمزان در سال ۲۱ هجری، خود را تسلیم سپاه عرب کرد و سپاه عرب او را به مدینه فرستاد. یزدگرد لشکری بزرگ فراهم کرد تا عراق را بازپس گیرد. عمر در برابر او، دستور داد دو سپاه بزرگ کوفه و بصره آماده‌ی پیکار با ساسانیان شوند. شدند. و ساسانیان را شکست دادند. این شکست، بنیانِ سلسله‌ی ساسانی را سست و ویران کرد.


۱۴. از اینجا به بعد نیروهای محلی ایران در کوهپایه‌ها، در برابر اعراب، پایداری می‌کردند اما میان‌شان لجاجت و اختلافات حکم‌فرما بود. قدرت مرکزی ساسانی نیز تباه شده بود. از این‌رو، عمر نقشه‌ای ترسیم کرد و سپاه کوفه و بصره را تقسیم کرد: لشکر کوفه را مأمور شمال فارس کرد و لشکر بصره مأمور جنوب فارس.

 


۱۵. در سال ۲۰ تا ۲۱ هجری، که قدرت دفاع ملی و حکومت ساسانی از هم گسیخت، مسلمانان به دستور عمر، به ترتیب به شهرهای اصفهان (=جی)، استخر، کازرون، قم، کاشان، ری، کومش (=قومس، سمنان)، قزوین، زنجان، همدان، و نیز شهرهای آذربایجان، خراسان، مکران، سیستان هجوم آوردند. مورخان از اینجا به بعد می‌نویسند مردم شهرهای ایران تسلیم هجوم شدند.


۱۶. شهرهای ایران با قبول پرداخت جزیه، سعی کردند آیین ایرانی را حفظ کنند، فقط قزوین از پرداخت جزیه خودداری کرد.


۱۷. در حالی که پیامبر اسلام (ص) و قرآن کریم، طبقاتی‌بودن را برانداختد، اما عرب‌ها باز نیز، به جاهلیت خود، بازگشته بودند و چهار طبقه ایجاد کردند: عرب‌های مسلمان و آزاد. مسلمانان غیر عرب یا موالی. غیرمسلمانان یا اهل ذمّه. بندگان، افراد خریداری‌شده.


۱۸. در ساسانیان نیز افکار طبقاتی بیداد می‌کرد با این سلسله مراتب: حاکمان دربار، روحانیان زرتشتی، جنگاوران، دبیران، پیشه‌وران. بقیه‌ی مردم اصلاً به حساب هم نمی‌آمدند. بگذرم؛ ازین بدعت در عرب و بیداد در ساسانیان.

 

بهشتیِ نیروساز

به نام خدا. سلام. هفت کولِ (۸۸)

شهید بهشتی بین سال‌های ۱۳۴۹ و ۱۳۵۵ گفتارهایی دارد که ده جلسه تفسیر قرآن ایشان، در کتاب «بایدها و نبایدها» توسط انتشارات بقعه در سال ۱۳۷۹ چاپ و منتشر شد. آنچه در آن سال ازین کتاب یادداشت نوشته بودم همگی خواندنی است اما درین هفت کولِ ۸۸، چندنکته را می‌نویسم:

 

در صفحه‌ی ۸۰ بر این نکته تأکید دارد کمک وحی به عقل بشر، در ریزه‌کاری‌ها و ابعاد ناشناخته.

 

در صفحه‌ی ۳۳ می‌فهماند که هر کس در هر مقامی در جامعه‌ی اسلامی اسیر اَلقاب و تشریفات باشد، دور از اسلام است.

 

در صفحه‌ی ۸۷ بر این مسأله‌ی خطرناک توجه می‌دهد که اسلام صرفاً با کرامات و کارهای فوق‌العاده پیش نمی‌رود.


در صفحه‌ی ۱۵۶ آسیب‌شناسی می‌کند که نماز در جامعه‌ی ما بیشتر به دکور شبیه شد.

 

در صفحه‌ی ۱۴۷ می‌گوید انسان باید دعوت از خود داشته باشد؛ یعنی خودسازی.

 

در صفحه‌ی ۱۶۶ از این که پُست‌های حکومتی سرقُفلی دارند، می‌نالد.

 

در صفحه‌ی ۱۶۷ این‌گونه می‌گوید: «حکومتِ بد کم‌کم آدم‌های بافضیلت و خوب را از گردونه خارج می‌کند.»

 

در همین صفحه‌ ۱۶۷ از فساد سخن می‌گوید که وقتی سرطان فساد در حکومت و پیکر عُمّال و کارکنان افتد باید منتظر مرگِ آن جامعه بود.

 

 در صفحه‌ی ۱۸۵ تعبیر مهمی به‌کار می‌گیرد و معتقد است «جامعه‌ی اسلامی جامعه‌ی هوشیارهاست. جامعه‌ی بَرّه‌ها نیست، جامعه‌ی آدم‌هاست. جامعه‌ی زبان‌دارها؛ برای حق و عدل. که حق و عدل، از هر کس محترم‌تر است.


روح آن مرد بزرگ و روحانی‌ی نیک‌پندار، نیک‌کردار و نیک‌گفتار درین روز _که سالروز شهادت و اثبات مظلومیتش است_ همآره جاویدان باد. هم‌او که بهشتی‌ی نیروساز و کادرپرور بود.

 

 

سخنی از امام صادق (ع)

 

با گرامی‌داشت و تسلیتِ شهادت حضرت امام صادق _علیه‌السّلام_ به پیروان و دلدادگان، یک سخن از آن امامِ عزیز ارائه می گردد:

 

«مؤمن جز به سه خصلت، نیک نشود:

فهم عمیق در دین،

اندازه‌دارى نیکو در زندگانى،

و بردبارى بر ناگوارى.»

 

 

نصیب خویش

 

به نام خدا. سلام. هفت کولِ (۸۹)

 

حکیم خیام _که شعر و تفکرش به دلیل گُستره‌ی معرفتی و گذر از مرزهای جغرافیایی و قومی، جنبه‌ی بین‌المللی یافته است_ در پند و هشدار زیر، به زیبایی و حکمت درباره‌ی دنیا می‌گوید:

 

بر چشمِ تو عالَم اَرچه می‌آرایند

مَگرای بدان که عاقلان نگَرایَند 

بسیار چو تو روَند و بسیار آیَند 

برُبای نصیبِ خویش کت برُبایند

 

 

 شرح دهم و نکته بگویم:

 

خیام می‌خواهد بگوید کسانی که دنیا را در چشم و نگاهت آراسته می‌کنند، به آن گرایش پیدا نکن، زیرا عاقلان به دنیا نمی‌گرایند. دنیازده نمی‌شوند. همه، روزی از دنیا می‌روند. و همیشه، عده‌ای به دنیا می‌آیند. پس، ای انسان! تو تا هستی، فقط سهم و نصیب خود از دنیا را مؤمنانه و خردورزانه بردار و به‌اندازه و بی‌طمع باش، تا مانند قارون، دنیازده نباشی، و از حدّ خود تجاوز نکنی؛ زیرا اگر نصیب خود را کسب نکنی و حق خود را نگیری، دنیادوستان و لذت‌طلبان و چپاولگران، «کت» (=یعنی که از تو) می‌رُبایند (=به یغما و غارت می‌برند).. ۸ تیر ۱۳۹۸.

 

 

گزارش کتاب «نونِ جو و دوغِ گَوْ»

 

این کتاب ۷۸۴ صفحه‌ای _در عکسی که از آن در بالا انداختم_ نوشته‌ی محمدابراهیم باستانی پاریزی، ۱۱ مقاله‌ی مهم ایشان است، که من چاپ پنجم آن را خواندم که ۱۳۸۳ منتشر شد. کتاب، سرتاسرش نکته و پند و درس است، من فقط چند نکته‌ی مهم ازین اثر می‌گویم:

 

 

۱. پاریز روستایی در کرمان است. باستانی _که نوشته‌هایش همیشه به طنز اجتماعی پیوست است_ از تخریب زمین می‌نالد و در صفحه‌ی ۸ به خواننده می‌رساند که شصت‌هفتاد سال پیش باغ‌ها، در و دیوار نداشت، ولی دار و درخت داشت. اینک باغ‌ها در و دیوار دارند، اما درخت ندارند!

 

 

۲. در صفحه‌ی ۱۰ به نماز فرهاد میرزا عموی ناصرالدین شاه اشاره دارد که زمانی حاکم لرستان بود به ناصرالدین شاه گفت همه چیز در لرستان امن و امان است، الّا نمازهای یومیه‌ی من که هر چه در لرستان خواندم باید اعاده کنم زیرا از وحشت لُرهای معترض حتی دو رکعت نتوانسته‌ام با حضور قلب بخوانم!

 

 

۳. پاریزی در کتاب دیگرش «کوچه‌ی هفت‌پیچ» معتقد است مثلث تاریخ، از زمان و مکان و انسان بُعد می‌گیرد و بُعد اصلی و اساسی این مثلث، همین انسان است.

 

 

۴. یک نکته‌ی دیگر هم از پاریزی بگویم و خلاص. او در صفحات ۵۹۴ تا ۶۰۱ کتاب دیگرش «سنگ هفت قلم» می‌گوید:

 

«من ثابت کرده‌ام که طبیعی‌ترین راه برای اداره‌ی مملکتی مثل ایران، با بیابان‌های پُرطول و عرض، و راه‌های طولانیِ بی‌آبادانی، و دِهاتِ کوچک، فُرم اداره‌ی یک حکومت فدرال است. این نکته را تنوع آب‌وهوا و عادات و لَهجه‌ها و مقتضیات محلی نیز تکمیل می‌کند. اگر چنین حکومتی وجود داشته باشد، مردم خود‌به‌خود صد قدم به دموکراسی و آزادی نزدیک شده‌اند.» (۸ تیر ۱۳۹۸)

 

 

«بَهرِ تو مُردم» دروغ است!

 

به نام خدا. سلام. هفت کولِ (۹۰)

 

دروغ و راست دو متضادّ رایج است. دو ضدّی که ملت‌ها زیاد با آن درگیرند. هنوز نمی‌دانم، حیوانات و سایر جُنبدگان هم، قادرند به هم دروغ ببافند. اساساً، دروغ و راست در خُلقیات آدمیان، دیده می‌شود؛ ازجمله در تعارفات و به تعبیر عامیانه در چرب‌زبانی‌ها. شاعر چه پُرپیمانه گفت:

 

هر کس که گفت «بَهرِ تو مُردم» دروغ گفت

من راست می‌گویم که برای تو زنده‌ام

 

نکته بگویم:

 

هیچ چیز، جای راستی را نمی‌گیرد. سخت است که یک دروغ _که کجی و کژی است_ با هزار دروغِ دیگر، راست و درست شود.

 

 

کتاب «برگِ بی‌برگی» نوشته‌ی پروفسور فضل‌الله رضا. تهران: صدای معاصر، ۱۳۸۰، چاپ اول (۴۰۰ صفحه).

 

 

مدرسه‌ی فکرت. تأسیس: ۹ مرداد ۱۳۹۷

اولین پست «مدرسه‌ی فکرت»، ۹ مرداد ۱۳۹۷.

 

سه عبارت:

 

عبارت اول: 
رجائی بخارایی در حق الاغ گفته:

 

من رنج می‌بَرم، تو اگر بار می‌بَری
من خوار می‌زیَم، تو اگر خار می‌کِشی

 


عبارت دوم:
سعدی فرموده:

 

فرق است میان آن‌که یارش در بَر
با آن‌که دو چشمِ انتظار بر دَر


 

عبارت سوم:
یک حکیمی بیان داشته:

 

چهار چیز بر چهار چیز بخندد:
قسمت بر کوشش
قضا بر حذَر
اجَل بر اَمل
تقدیر بر تدبیر.

 

سه کلمه درباره‌ی هِرمان هِسه

 

به نام خدا. سلام. هفت کولِ (۹۱)

هِرمان هِسه _که می‌کوشید تعادل و توازن میان روح و زندگی را با زبان هنر و داستان جا بیندازد_ در رمان «گرگ بیابان» می‌گوید هر انسان، نه از یک یا دو پاره، که از پاره‌های بی‌شمار ساخته شده است و تنها با همسازی این پاره‌های ناهمساز است که می‌تواند به جاودانگان بپیوندد. هِرمان هِسه در آثارش همیشه در پی این بود که انسان، پیوسته باید در مراحل بعدی زندگی نفوذ کند و نگذارد در دایره‌‌اش حُفره بیفتد و عقب بماند. این نویسنده‌ی فیلسوف، اوقات خود را در طبیعت می‌گذراند و دایم با زیبایی‌های سرزمینی زادگاهش آلمان و مَدفنش سوئیس همدم بود و نقاشی و باغبانی می‌کرد.

 


نکته بگویم: طی سالیان دراز، خواهش‌های فرزندان آدم و حوّا چندان تغییری نکرده است، پس؛ به نظر من این ره‌پیمودن و پالودن حیات، به دست خودِ بنی‌آدم و بنی‌حوّا است. تاریخ، مردسالاری کرده همه‌جا «بنی‌آدم»، مثال آورده، اما من بنی‌حوّا هم آوردم. تا بالانس کنم! بگذرم.

 

 

کتاب «خدمات ایرانیان به اسلام» نوشته‌ی عبدالرفیع حقیقت.

چاپ اول. تهران: کومش،  ۱۳۸۰. در ۴۳۲ صفحه.

 

جناب آقا سیدمهدی حسینی

با سلام و تسلیت و احترام. گرچه وظیفه‌ام بود، حضوری برای عرض تسلیت و ادب، به دیدار می‌رسیدم، اما دوری راه و کار، مانع شد، و پوزش‌خواستن از آن دوست، بر من واجب. پدر گرانقدر شما، مرحوم حاج میرهادی حسینی مردی پاک، کشاورزی درست‌کار، مؤمنی بااخلاص، شهروندی مهربان و خندان و در یک کلمه، انسانی دل‌آگاه بود. خدا او را با بزرگان الهی محشور کناد. صبر و شکیبایی شما را آرزومندم. یادش بر دل شما تا ابد بماند. درود.

(۹ تیر ۱۳۹۸. ساعت ۱۱ و ۲ دقیقه‌ی صبح)

 

پاسخ جناب آقا سیدمهدی حسینی:

سلام علیکم. درود بر جناب طالبى مظهر مهربانى و رفاقت. از پیام تسلیت شما کمال تشکر دارم. خداوند تمام درگذشتگان و ذوالحقوق شما را مورد رحمت واسعه خود قرین نماید. قطعا سختیهاى دنیا با داشتن دوستانى چون شما قابل تحمل تر خواهد بود.

(نیک و بد چون همی بباید مرد

خُنُک آنکس که گوی نیکی برد)

Notes ۰
پست شده در چهارشنبه, ۱ خرداد ۱۳۹۸
بازدید ها : ۵۵۰
ساعت پست : ۱۰:۱۸
مشخصات پست

مدرسه فکرت ۳۹

ابراهیم طالبی  | دامنه دارابی
مدرسه فکرت ۳۹

 

مجموعه پیام‌هایم در مدرسه فکرت

قسمت سی و نهم

 

بیتی که تمام نمی‌شود!

به نام خدا. سلام. هفت کولِ (۶۷)

به «بیدل دهلَوی» شاعر پرآوازه‌ی سبک هندی گفتند یک بیت بگو که هیچ‌وقت تمام نشود. او فوری سُرود:

به انگشتِ عصا هر دَم اشارت می‌کند پیری

که مرگ اینجاست یا اینجاست یا اینجاست

 

نکته بگویم:

 

یکی از فیلسوفان می‌گوید عمرِ حقیقی انسان متناسب با اطلاعات تاریخی اوست و هر قدر تاریخ بیشتر بداند عمرِ بیشتر کرده است.

 

 

تقریرات استاد بدیع‌الزمان فروزانفر درباره‌ی تاریخ ادبیات ایران. با حواشی دکتر سید محمد دبیر سیاقی. تهران: انتشارات خجسته.چاپ اول ۱۳۸۶. در ۴۶۴ صفحه.

 

پیشتر، در زیر عکس الصاقی فوق، وعده کرده بودم که کتاب «تقریرات استاد بدیع‌الزمان فروزانفر» را پس از پایان مطالعه، گزارش کنم، اینک عمل به آن وعده:

 

۱. کتاب از طریق بررسی و تحلیل تاریخ ادبیّات ایران، به افکار زمانه و رفتار مردم ایران در طول تاریخ، می‌پردازد. زیرا یکی از منابع مهم مردم‌شناسی و فکرشناسی هر کشوری، ادبیّاتِ آن کشور است، چه سبک نثر و چه سبک نظم. یعنی وضع روحی و فکری مردم هر عصر و دوره، در ادبیّات آن عصر، نشان داده می‌شود.

 

۲. مثلاً در صفحه‌ی ۴۸ کتاب این‌گونه می‌فهمیم که فکر صوفیه این بوده که «علمِ کشف» بهتر از «علمِ بحث» است.

 

۳. و یا در صفحه‌ی ۶۴ کتاب درمی‌یابیم که «اُرجُوزه»، بخشی از فرهنگ ایران بوده است. اُرجُوزه یعنی قصیده‌گویی به‌شیوه رجَزگویی، که معمولاً در جنگ‌ها ادا می‌شد.

 

۴. نیز در صفحه‌ی ۹۴ کتاب مطرح می‌کند که پیامبر اسلام _صلوات الله علیه وآله_ مردم را «صاحبِ درد» می‌کرد. و این، در شعر شاعران ما بازتاب می‌داشت. یعنی رسول خدا، مردم را به سرشت و سرنوشت آگاهی می‌داد و آنان را به امور خود، خدا و خلق حسّاس می‌ساخت.

 

۵. یا در صفحه‌ی ۴۱۱ کتاب می‌گوید مولوی سخن خود را از «روح حیات» پُر کرده است.

 

۶. یا در صفحه‌ی ۸۷ کتاب اثبات کرده است که حدیث در تکوینِ علوم انسانی دخالت تامّ داشته است. منظورش این است حدیث موجب شد، علومِ هم‌پیوندِ آن، رشد کند و علما و دانشمندان روی آن تحقیق و تفکر کنند. و این، موجب ترقی علوم انسانی گردید.

 

۷. و یا در صفحه‌ی ۱۰۲ کتاب، به ما، این را می‌رساند که از نظر مذهب اسماعیله، مراد از حج، دیدارِ امام زمان است، نه زیارت خانه‌ی کعبه.

 

۸. و همچنین در صفحه‌ی ۱۰۰ کتاب می‌نویسد: «یکی از مراتب ظهور و بروز انسان، کلام است.» یعنی تفکر و گفتن و نوشتن. بگذرم که جای‌جای کتاب، جای فکر‌کردن و چیزها آموختن است. روح مرحوم فروزانفر شاد. صلوات. (۲۸ خرداد ۱۳۹۸)

 

دو نیمه‌ی زندگی

به نام خدا. سلام. هفت کولِ (۶۸)
زندگی را دو نیمه دانسته‌اند: نیمه‌ی اول در آرزوی نیمه‌ی دوم می‌گذرَد و نیمه‌ی دومش در حسرت نیمه‌ی اول.
 
نکته بگویم:

امیرخسرو دهلوی می‌گوید:
نه بعد از شدن، بازگردد زمان
نه تیری است، که بیرون جهَد از کمان

 

شش حق بر گردن آدمی

به نام خدا. سلام. هفت کولِ (۶۹)
اوحدی مراغه‌ای در مثنوی «جام جم» حقوقی را که آدمی بر گردن دارد، بر شش حق تأکید ورزیده و در سه بیت برشمُرده است:


واجب آمد بر آدمی شش حق
اوّلش حقِّ واجبِ مطلق
پس از آن حقِّ مادر است و پدر
حقِّ استاد و میر و پیغمبر
اگر این جمله حق به‌جای آری
جای در مأمنِ خدا آری
 
نکته بگویم: ازین شش حق، به‌نظر من، حق اولی و حق ششمی که حق خدا و پیغمبر است، آسان‌تر است. زیرا، خدا بخشایشگر و مهربان است و پیامبر _صلوات الله علیه وآله_ رحمةًلِلْعالَمین است و به اُمت، شفقّت و کرَم دارد.

 

سلام آقا سیدمیثم شفیعی

تو نبودی سیدمیثم. من هم در گهواره بودم و شیرخواره. امام خمینی _رهبر کبیر انقلاب اسلامی_ این‌گونه به اسدالله علَم وزیر دربار _تو بخوان نوکر شاه_ اخطار داده بودند: «هزاران آیت‌الله بروجردی به دین اسلام متّکی بوده‌اند. دین به آیت‌الله‌ها تکیه ندارد.»

 

گربه و گوشت و موش

گمانم بر این بوده که گرانی‌ی این‌گونه‌ی گوشتِ گوسفند و گوساله و بُز، بر گربه‌ها اثر می‌گذارد و گربه‌ها به جای استخوان، ازین پس موش می‌گیرند و این‌همه برای کیسه‌های زباله‌‌ی بی‌استخوان، در دمِ درِ خانه‌ها و کوچه پس‌کوچه‌ها پِرسه نمی‌زنند. بیشتر بخوانید ↓

دیدن یا نوشتن نظرات : ۰
پست شده در چهارشنبه, ۱ خرداد ۱۳۹۸
بازدید ها : ۵۵۰
ساعت پست : ۱۰:۱۸
دنبال کننده

مدرسه فکرت ۳۹

ابراهیم طالبی  | دامنه دارابی
مدرسه فکرت ۳۹

 

مجموعه پیام‌هایم در مدرسه فکرت

قسمت سی و نهم

 

بیتی که تمام نمی‌شود!

به نام خدا. سلام. هفت کولِ (۶۷)

به «بیدل دهلَوی» شاعر پرآوازه‌ی سبک هندی گفتند یک بیت بگو که هیچ‌وقت تمام نشود. او فوری سُرود:

به انگشتِ عصا هر دَم اشارت می‌کند پیری

که مرگ اینجاست یا اینجاست یا اینجاست

 

نکته بگویم:

 

یکی از فیلسوفان می‌گوید عمرِ حقیقی انسان متناسب با اطلاعات تاریخی اوست و هر قدر تاریخ بیشتر بداند عمرِ بیشتر کرده است.

 

 

تقریرات استاد بدیع‌الزمان فروزانفر درباره‌ی تاریخ ادبیات ایران. با حواشی دکتر سید محمد دبیر سیاقی. تهران: انتشارات خجسته.چاپ اول ۱۳۸۶. در ۴۶۴ صفحه.

 

پیشتر، در زیر عکس الصاقی فوق، وعده کرده بودم که کتاب «تقریرات استاد بدیع‌الزمان فروزانفر» را پس از پایان مطالعه، گزارش کنم، اینک عمل به آن وعده:

 

۱. کتاب از طریق بررسی و تحلیل تاریخ ادبیّات ایران، به افکار زمانه و رفتار مردم ایران در طول تاریخ، می‌پردازد. زیرا یکی از منابع مهم مردم‌شناسی و فکرشناسی هر کشوری، ادبیّاتِ آن کشور است، چه سبک نثر و چه سبک نظم. یعنی وضع روحی و فکری مردم هر عصر و دوره، در ادبیّات آن عصر، نشان داده می‌شود.

 

۲. مثلاً در صفحه‌ی ۴۸ کتاب این‌گونه می‌فهمیم که فکر صوفیه این بوده که «علمِ کشف» بهتر از «علمِ بحث» است.

 

۳. و یا در صفحه‌ی ۶۴ کتاب درمی‌یابیم که «اُرجُوزه»، بخشی از فرهنگ ایران بوده است. اُرجُوزه یعنی قصیده‌گویی به‌شیوه رجَزگویی، که معمولاً در جنگ‌ها ادا می‌شد.

 

۴. نیز در صفحه‌ی ۹۴ کتاب مطرح می‌کند که پیامبر اسلام _صلوات الله علیه وآله_ مردم را «صاحبِ درد» می‌کرد. و این، در شعر شاعران ما بازتاب می‌داشت. یعنی رسول خدا، مردم را به سرشت و سرنوشت آگاهی می‌داد و آنان را به امور خود، خدا و خلق حسّاس می‌ساخت.

 

۵. یا در صفحه‌ی ۴۱۱ کتاب می‌گوید مولوی سخن خود را از «روح حیات» پُر کرده است.

 

۶. یا در صفحه‌ی ۸۷ کتاب اثبات کرده است که حدیث در تکوینِ علوم انسانی دخالت تامّ داشته است. منظورش این است حدیث موجب شد، علومِ هم‌پیوندِ آن، رشد کند و علما و دانشمندان روی آن تحقیق و تفکر کنند. و این، موجب ترقی علوم انسانی گردید.

 

۷. و یا در صفحه‌ی ۱۰۲ کتاب، به ما، این را می‌رساند که از نظر مذهب اسماعیله، مراد از حج، دیدارِ امام زمان است، نه زیارت خانه‌ی کعبه.

 

۸. و همچنین در صفحه‌ی ۱۰۰ کتاب می‌نویسد: «یکی از مراتب ظهور و بروز انسان، کلام است.» یعنی تفکر و گفتن و نوشتن. بگذرم که جای‌جای کتاب، جای فکر‌کردن و چیزها آموختن است. روح مرحوم فروزانفر شاد. صلوات. (۲۸ خرداد ۱۳۹۸)

 

دو نیمه‌ی زندگی

به نام خدا. سلام. هفت کولِ (۶۸)
زندگی را دو نیمه دانسته‌اند: نیمه‌ی اول در آرزوی نیمه‌ی دوم می‌گذرَد و نیمه‌ی دومش در حسرت نیمه‌ی اول.
 
نکته بگویم:

امیرخسرو دهلوی می‌گوید:
نه بعد از شدن، بازگردد زمان
نه تیری است، که بیرون جهَد از کمان

 

شش حق بر گردن آدمی

به نام خدا. سلام. هفت کولِ (۶۹)
اوحدی مراغه‌ای در مثنوی «جام جم» حقوقی را که آدمی بر گردن دارد، بر شش حق تأکید ورزیده و در سه بیت برشمُرده است:


واجب آمد بر آدمی شش حق
اوّلش حقِّ واجبِ مطلق
پس از آن حقِّ مادر است و پدر
حقِّ استاد و میر و پیغمبر
اگر این جمله حق به‌جای آری
جای در مأمنِ خدا آری
 
نکته بگویم: ازین شش حق، به‌نظر من، حق اولی و حق ششمی که حق خدا و پیغمبر است، آسان‌تر است. زیرا، خدا بخشایشگر و مهربان است و پیامبر _صلوات الله علیه وآله_ رحمةًلِلْعالَمین است و به اُمت، شفقّت و کرَم دارد.

 

سلام آقا سیدمیثم شفیعی

تو نبودی سیدمیثم. من هم در گهواره بودم و شیرخواره. امام خمینی _رهبر کبیر انقلاب اسلامی_ این‌گونه به اسدالله علَم وزیر دربار _تو بخوان نوکر شاه_ اخطار داده بودند: «هزاران آیت‌الله بروجردی به دین اسلام متّکی بوده‌اند. دین به آیت‌الله‌ها تکیه ندارد.»

 

گربه و گوشت و موش

گمانم بر این بوده که گرانی‌ی این‌گونه‌ی گوشتِ گوسفند و گوساله و بُز، بر گربه‌ها اثر می‌گذارد و گربه‌ها به جای استخوان، ازین پس موش می‌گیرند و این‌همه برای کیسه‌های زباله‌‌ی بی‌استخوان، در دمِ درِ خانه‌ها و کوچه پس‌کوچه‌ها پِرسه نمی‌زنند. بیشتر بخوانید ↓

ابراهیم طالبی  | دامنه دارابی

 

مجموعه پیام‌هایم در مدرسه فکرت

قسمت سی و نهم

 

بیتی که تمام نمی‌شود!

به نام خدا. سلام. هفت کولِ (۶۷)

به «بیدل دهلَوی» شاعر پرآوازه‌ی سبک هندی گفتند یک بیت بگو که هیچ‌وقت تمام نشود. او فوری سُرود:

به انگشتِ عصا هر دَم اشارت می‌کند پیری

که مرگ اینجاست یا اینجاست یا اینجاست

 

نکته بگویم:

 

یکی از فیلسوفان می‌گوید عمرِ حقیقی انسان متناسب با اطلاعات تاریخی اوست و هر قدر تاریخ بیشتر بداند عمرِ بیشتر کرده است.

 

 

تقریرات استاد بدیع‌الزمان فروزانفر درباره‌ی تاریخ ادبیات ایران. با حواشی دکتر سید محمد دبیر سیاقی. تهران: انتشارات خجسته.چاپ اول ۱۳۸۶. در ۴۶۴ صفحه.

 

پیشتر، در زیر عکس الصاقی فوق، وعده کرده بودم که کتاب «تقریرات استاد بدیع‌الزمان فروزانفر» را پس از پایان مطالعه، گزارش کنم، اینک عمل به آن وعده:

 

۱. کتاب از طریق بررسی و تحلیل تاریخ ادبیّات ایران، به افکار زمانه و رفتار مردم ایران در طول تاریخ، می‌پردازد. زیرا یکی از منابع مهم مردم‌شناسی و فکرشناسی هر کشوری، ادبیّاتِ آن کشور است، چه سبک نثر و چه سبک نظم. یعنی وضع روحی و فکری مردم هر عصر و دوره، در ادبیّات آن عصر، نشان داده می‌شود.

 

۲. مثلاً در صفحه‌ی ۴۸ کتاب این‌گونه می‌فهمیم که فکر صوفیه این بوده که «علمِ کشف» بهتر از «علمِ بحث» است.

 

۳. و یا در صفحه‌ی ۶۴ کتاب درمی‌یابیم که «اُرجُوزه»، بخشی از فرهنگ ایران بوده است. اُرجُوزه یعنی قصیده‌گویی به‌شیوه رجَزگویی، که معمولاً در جنگ‌ها ادا می‌شد.

 

۴. نیز در صفحه‌ی ۹۴ کتاب مطرح می‌کند که پیامبر اسلام _صلوات الله علیه وآله_ مردم را «صاحبِ درد» می‌کرد. و این، در شعر شاعران ما بازتاب می‌داشت. یعنی رسول خدا، مردم را به سرشت و سرنوشت آگاهی می‌داد و آنان را به امور خود، خدا و خلق حسّاس می‌ساخت.

 

۵. یا در صفحه‌ی ۴۱۱ کتاب می‌گوید مولوی سخن خود را از «روح حیات» پُر کرده است.

 

۶. یا در صفحه‌ی ۸۷ کتاب اثبات کرده است که حدیث در تکوینِ علوم انسانی دخالت تامّ داشته است. منظورش این است حدیث موجب شد، علومِ هم‌پیوندِ آن، رشد کند و علما و دانشمندان روی آن تحقیق و تفکر کنند. و این، موجب ترقی علوم انسانی گردید.

 

۷. و یا در صفحه‌ی ۱۰۲ کتاب، به ما، این را می‌رساند که از نظر مذهب اسماعیله، مراد از حج، دیدارِ امام زمان است، نه زیارت خانه‌ی کعبه.

 

۸. و همچنین در صفحه‌ی ۱۰۰ کتاب می‌نویسد: «یکی از مراتب ظهور و بروز انسان، کلام است.» یعنی تفکر و گفتن و نوشتن. بگذرم که جای‌جای کتاب، جای فکر‌کردن و چیزها آموختن است. روح مرحوم فروزانفر شاد. صلوات. (۲۸ خرداد ۱۳۹۸)

 

دو نیمه‌ی زندگی

به نام خدا. سلام. هفت کولِ (۶۸)
زندگی را دو نیمه دانسته‌اند: نیمه‌ی اول در آرزوی نیمه‌ی دوم می‌گذرَد و نیمه‌ی دومش در حسرت نیمه‌ی اول.
 
نکته بگویم:

امیرخسرو دهلوی می‌گوید:
نه بعد از شدن، بازگردد زمان
نه تیری است، که بیرون جهَد از کمان

 

شش حق بر گردن آدمی

به نام خدا. سلام. هفت کولِ (۶۹)
اوحدی مراغه‌ای در مثنوی «جام جم» حقوقی را که آدمی بر گردن دارد، بر شش حق تأکید ورزیده و در سه بیت برشمُرده است:


واجب آمد بر آدمی شش حق
اوّلش حقِّ واجبِ مطلق
پس از آن حقِّ مادر است و پدر
حقِّ استاد و میر و پیغمبر
اگر این جمله حق به‌جای آری
جای در مأمنِ خدا آری
 
نکته بگویم: ازین شش حق، به‌نظر من، حق اولی و حق ششمی که حق خدا و پیغمبر است، آسان‌تر است. زیرا، خدا بخشایشگر و مهربان است و پیامبر _صلوات الله علیه وآله_ رحمةًلِلْعالَمین است و به اُمت، شفقّت و کرَم دارد.

 

سلام آقا سیدمیثم شفیعی

تو نبودی سیدمیثم. من هم در گهواره بودم و شیرخواره. امام خمینی _رهبر کبیر انقلاب اسلامی_ این‌گونه به اسدالله علَم وزیر دربار _تو بخوان نوکر شاه_ اخطار داده بودند: «هزاران آیت‌الله بروجردی به دین اسلام متّکی بوده‌اند. دین به آیت‌الله‌ها تکیه ندارد.»

 

گربه و گوشت و موش

گمانم بر این بوده که گرانی‌ی این‌گونه‌ی گوشتِ گوسفند و گوساله و بُز، بر گربه‌ها اثر می‌گذارد و گربه‌ها به جای استخوان، ازین پس موش می‌گیرند و این‌همه برای کیسه‌های زباله‌‌ی بی‌استخوان، در دمِ درِ خانه‌ها و کوچه پس‌کوچه‌ها پِرسه نمی‌زنند. بیشتر بخوانید ↓

این‌روزها من با چشمانم دست‌کم در شهرهایی که می‌روم، می‌بینم گربه‌ها زباله‌ها را زیروزبَر می‌کنند اما از گوشت و آب‌گوشت و پوکّه‌های پوست‌ بویی نمی‌گیرند. این گوشت‌خواران هم گویا بزودی باید علف‌خوار شوند! چون‌که، هم جُربزه‌ی موش‌گیری ندارند! و هم سبدِ بی‌شمار شهروندانِ ایران، از خریدِ گوشت‌ خالی گردیده است. خالی‌ی خالی.

 

امام، آرام بود... .
از چپ: موسوی اردبیلی، میرحسین موسوی، امام خمینی، سیداحمد خمینی، اکبر رفسنجانی، رهبری.

 

 

آرمِ اسلحه‌ات چیه!

به نام خدا. سلام. هفت کولِ (۷۰)
یک‌بار تیمسار زندی‌پور درِ سلول را باز کرد و گفت: شاه سمبل کشور است و هرکه با شاه مخالفت کند خائن است.
علی شریعتی جواب داد: پس همه‌ی شاه‌ها خائن هستند. چون همه‌ی آنها علیه‌ی شاه‌های قبلی مبارزه کردند و به قدرت رسیدند.
دکتر شریعتی به یک سرباز زندان که از او پرسید جُرمت چیه؟ اسلحه داشتی؟ گفت: آری. سرباز پرسید آرمش چیه؟ گفت: خودکار. [اشاره به قلم]
 
نکته بگویم: موقع رفتنِ پدر از زندان، علی شریعتی به او خیره می‌شود. بازپرس ساواک می‌پرسد به چه نگاه می‌کنی؟ گفت: به ۱۴ قرن مظلومیت تشیّع.

 

افزوده بیفزایم:  مرحوم دکتر علی شریعتی می‌گفت: «قلمم را ششدانگ وقفِ ایمان کرده‌ام و به خدا و خلق فروخته‌ام...»

برای اطلاعات بیشتر به کتاب «طرحی از یک زندگی» نوشته‌ی پوران شریعت رضوی _همسر دکتر شریعتی_ صفحات ۱۸۳ تا ۱۹۰ مراجعه شود.

 


سلام جناب حجت‌الاسلام احمدی
در حد چند کلاس، درس بود. عالی نوشتی. اساساً کار کسانی این است که با سخن‌چینی، زندگی بگذرانند. پشتِ سر گویی علیه‌ی این و آن، برای‌شان خوراک شب و روز شده است. یک بیت از مولوی هدیه‌ات می‌کنم بابت این درس و آموزه‌‌ای که نوشتی که جای جای آن کلام قرآن و سخنان امام علی _علیه‌السلام_ و سعدی در آن تابان است:

مو‌به‌مو و ذرّه‌ذرّه مَکرِ نفْس
می‌شناسیدش چون گل از کرَفس

 

مرموزات اسدی در مزمورات داودی. اثر نجم رازی
شرح عکس بالا:

از امروز نیز خواندنِ این کتاب را آغاز کرده‌ام «مَرموزات اسدی در مَزمورات داودی». نوشته‌ی حکیم نجم‌الدین رازی. تصحیح و تعلیقات دکتر محمدرضا شفیعی کدکنی. تهران. سخن، چاپ دوم، ۱۳۸۱. در ۳۰۱صفحه. ان‌شاءالله اگر بلد بودم، گزارشی از آن خواهم نگاشت.


گزارشی از کتاب «مرموزات اسدی در مزمورات داودی»


چندی پیش وعده کرده بودم این کتاب را پس از خواندن، گزارش کنم. دیشب مطالعه‌اش را _که بسیار مفید و بکر بود_ تمام کردم. اینک در زیر، فشرده‌ای از آن می‌نویسم تا طالبانِ دانش و ارزش، خود، زاد و توشه‌ای برگیرند. ان‌شاءالله.

 

۱. رازی متخلص به «نجم» بود و معروف به «دایه» و چون به قوم بنی‌اسد ریشه داشت، اسدی رازی نام گرفت. زاده‌ی ری بود و در حمله‌ی تاتارها به ایران _که بیشتر افراد خانواده‌اش شهید شدند_ به همدان و سپس اردبیل و آنگاه به ارزنجان ترکیه و در آخر به بغداد هجرت کرد و همانجا در قبرستانی که عُرفا و بزرگان دفن‌اند، مدفون شد.


۲. در مسیر هجرت از هر شهر و دیاری که می‌گذشت دست به آسیب‌شناسی می‌زد: «... در هر شهر مدتی می‌باشیدم... در رسته‌ی آن بازارها هر متاع را رواج دیدم الّا متاع دین را و هر مُزوِّر و مُلبِّس را خریدار یافتم الّا اهل یقین را.»


۳. مرموزات یعنی رمزنویسی‌ها و مزمورات یعنی نغمه‌ها. او در مرموز اول چنین نوشت: «خلقتِ آفرینش تَبعِ وجودِ انسان بود و حکمتِ وجودِ انسان، اظهارِ صفاتِ اُلوهیت. و انسان آینه‌ی جمال‌نمایِ حق است... [و انسان] حقیقتِ آن جمال بر خود نبندد، که هر که بر خود بَندد بر خود خندَد.»


۴. در مرموز دوم می‌گوید: «عجب سرّی است که این‌همه وسائطِ گوناگون بکار می‌یابد تا روغنِ روح بذلِ وجود کند و وجودِ مَجازی را به وجودِ حقیقی مبدّل گردانَد.


۵. از نظر رازی تنها معرفتی موجب نجات است که «نظرِ عقلِ ایشان مؤیّد باشد به نورِ ایمان تا به نبوّت انبیاء اقرار کنند و از خوفِ حق _که از شرائط ایمان است_ به اوامر و نواهی شرایعِ انبیاء قیام نمایند.»


۶. مُدرِکات پنچ‌گانه از نظر رازی ایناست: عقل. دل. سِرّ. روح. خُفی.»
و این بیت از اوست که تلاش و کوشش را اساسِ و بُنِ انسان می‌داند:


بکوشیم سخت و بتازیم تیز
چو آرام گیریم، گویند: خیز



طلبه‌ها چون در ادبیات عرب تسلط پیدا می‌کنند، از رمز و رازهای سخن‌ها بیشتر سر در می‌آورند. مرحوم علامه گاه برای دانستن یک لغت، چندین روز فکر و جهد می‌کرد. آموختن، چقدر شیرین است جناب احمدی؛ لذیذتر از عسلِ مصفّا. سپاس آقا.

 

بحث ۱۲۸: این پرسش برای گفت‌‌وگو در پیشخوان مدرسه سنجاق می‌شود:

ایران از «قدرتِ منطقه‌ای» خود چرا و چگونه باید استفاده کند؟ نیز اگر نکاتی درباره‌ی این «قدرت» دارید، بیان کنید.

 

 

پاسخم به بحث ۱۲۸

 

۱. اولین قدرت هر کشوری، در «قدرت منطقه‌ای» آن باید بروز کند. مثلاً چین در شرق آسیا، آلمان و فرانسه و انگلیس در اروپا و نیز «قدرت منطقه‌ای» ایران در خاورمیانه. امروز ایران به علتِ «قدرت منطقه‌ای»‌اش، یک بازیگر جهانی است نه یک تماشاگر منفعل. از زمان کوروش کبیر نیز ایران قدرت فعال بود و جهان‌گشایی می‌نمود.

 

۲. «قدرت منطقه‌ای» یک منطق رایج است در روابط بین‌الملل؛ یعنی داشتن نفوذ در حوزه‌ی جغرافیایی خود. اگر این‌گونه نباشد، کشور موجب طمع قرار می‌گیرد. نمونه‌اش جنگ صدام علیه‌ی ایران که چون آن زمان ایران را ضعیف و دارای مشکلات داخلی تصور می‌کرد، دست به حمله زد.

 

۳. «قدرت منطقه‌ای» ایران موجب می‌شود در مرزهای ایران هیچ آلترناتیوی شکل نگیرد و گروهک‌های دست‌نشانده و دریوزه (=مواجب‌گیر غرب)، استقرار خاکی نداشته باشند. تا به کمک آمریکا در درون ایران حکومت دست‌نشانده تشکیل دهند.

 

۴. «قدرت منطقه‌ای» ایران تبار تمدنی ایران را حراست می‌کند. یک ایران ضعیف، موجب می‌شود توان استراتژیک به اسرائیل و عربستان منتقل شود که در آن صورت بر ملت ایران خط و نشان خواهند کشید. اما اینک به دلیل نفوذ برتر ایران، این دو رژیم سعودی و صهیونیستی مانند کودکان لجوج در دامن آمریکا گریه می‌کنند تا از دست قیام مردمی محفوظ بمانند!

 

۵. «قدرت منطقه‌ای» ایران، سیاست خارجی را تقویت می‌کند، زیرا سیاست خارجی بخش عمده‌اش چانه‌زنی روی میزهای گفت و شنود دیپلماتیک است.

 

۶. «قدرت منطقه‌ای» ایران می‌تواند منازعات را به صلح برساند. و خط مقاومت منطقه‌ای را به عنوان توانِ بازدارنده و هجومی در برابر هر گونه دست‌درازی‌ها، بسیج، مهیّا و آگاه نگه دارد.

 

۷. تمدن‌سازی و رشد اقتصادی دو پایه‌ی اصلی هر کشور است، «قدرت منطقه‌ای» این را تسهیل می‌سازد. مهمترین اقدام ایران درین‌باره باید رفع تنش در منطقه باشد. یعنی ازین قدرت در جهت ثبات امنیتی، رشد اقتصادی و توسعه سیاسی استفاده کند. ادامه هم دارد... البته شاید، اگر لازم باشد.

 

 

ادامه‌ی پاسخم در بحث ۱۲۸

سلام جناب حجت‌الاسلام احمدی

۱. ممنونم از شرکت شما در مبحث ۱۲۸.

۲. متمنّی‌ام از شما که خود استاد هستید و دانش‌آموخته‌ی علوم سیاسی و حوزه، بحث را بشکافی. با این‌همه چشم، من هم کمی توضیح اضاف می‌کنم:

 

۳. من با دکتر عبدالرحمان عالِم دو درس گذراندم. ایشان در کتاب مهم‌اش «بنیادهای علم سیاست» به بحث منابع قدرت پرداخته است که عبارت‌اند از:

منابع قدرت فردی و اجتماعی.

منابع قدرت دولت.

 

در اولی اینها منبع قدرت‌اند:

 

۱. دانش، ۲. سازمان، ۳. موقعیت‌ها (=مثل موقعیت دینی)، ۴. اقتدار (=قدرت مشروع)، ۵. مهارت، ۶. ایمان (=در برابر زور خالص)، ۷. رسانه‌های جمعی.

 

در دومی اینها منبع قدرت‌اند:

 

۱. جغرافیا، ۲.  وسعت سرزمین، ۳. منابع ملی (=قدرت طبیعی مانند کوه، معادن)، ۴. توان اقتصادی، ۵. توان نظامی، ۶. جمعیت. ۷. کیفیت رهبری و حکومت، ۸. اراده‌ی تخصیص منابع به‌دست یافتنِ هدف‌های ملی، ۹. روحیه، انضباط، لیاقت و کیفیت نیروهای مسلح، ۱۰.  توان بالقوه‌ی اتحاد دولت، ۱۱. سطح آگاهی سیاسی در میان مردم، ۱۲. نفوذ.

 

۴. بنابراین، من در این شاخص‌ها ایران را مورد بررسی خود دارم و با مطالعات مستمر، آن را از نظر دور نمی‌دارم. پس، «قدرت منطقه‌ای» ایران از این نظر نیز پیشتاز است و بر سایر کشورها فائق است. فائقی که نه زور می‌گوید و نه تجاوزگر است و نه کشورگشا. در چشم‌انداز بیست‌ساله هم این برتری دیده شده است. پس این نوشته‌ام، قسمت دوم پاسخم به بحث ۱۲۸ محسوب می‌شود. سپاس که موجب شدی، پاسخ دومم را زودتر بنویسم.

 

 

سلام جناب حجت‌الاسلام شیخ مهدی رمضانی

۱. از شرکت شما در بحث ۱۲۸ ممنونم.

 

۲. بلی؛ درست فرمودی که قدرت، صرفاً نباید در نظامی‌گری، محدود و سنجش شود.

 

۳. من هم همانند مرحوم بازرگان که می‌گفت «انقلاب نخود و لوبیا نیست که صادر کنیم» معتقدم انقلاب اسلامی ایران از طریق ترقی در افکار و رفتار ایرانیان چه در اخلاق، چه در فرهنگ، چه در تفکر و تمدن و نیز چه در ایمان و دیانت در ملل دیگر صادر می‌شود.

 

۴. آنان که در حوزه‌های بانک و اقتصاد و معیشت مردم به مردم وعده‌ها دادند باید پاسخ‌گو باشند که چرا مردم را در این مخاطرات و دست‌درازی‌های عناصر فساد و اختلاس و چپاول جیبِ ملت، تنها گذاشتند و با تنبلی و تن‌پروری و ناکارآمدی، روز می‌شمارند تا وقت دولت‌شان قانوناً تمام شود و بی‌خیالِ آنچه گفتند و دروغ بافتند و از مردم رأی‌ها را گدایی کرده‌اند، باشند.

 

۵. من البته در پاسخم در بحث ۱۲۸ که خواهم نوشت نظرم را دقیق و تئوریک مطرح می‌کنم. قدرت منطقه‌ای  را البته خودِ شما آگاه‌اید که باید با فراست دید و آن را به عنوان یک فرصت بزرگ فهمید و اَکناف و اطرافش را، عمیق سنجید. به قول استراتژیست‌ها می‌بایست به کُنهِ آن رخنه نمود.

 

۶. از جناب‌عالی _که اولین پاسخ را درین بحث ۱۲۸ در دو سه پست نوشته‌اید و دل‌گویه‌های دردمندانه‌ات را به آن پیوست زده‌ای_ بسیارممنونم.

 

 

تصفیه‌ی دل یا تحصیل علم!

 

به نام خدا. سلام. هفت کولِ (۷۱)

مولوی در دفتر دوم مثنوی معنوی، بیت ۱۶۵ می‌گوید:

 

زادِ دانشمند، آثارِ قلم

زادِ صوفی چیست، آثارِ قدم

 

شرح دهم و نکته بگویم: عالِم اگر فقط در پیِ علم باشد و صوفی فقط در پیِ عمل، هردو به کج می‌روند. راهِ اسلام، راه علم و عمل باهم است. زاد (=توشه‌ی) آدمی، با «دانش و ارزش» در کنار هم، تأمین می‌شود.

 

آن شاعر صوفی دلیل‌اش این بوده که چون پیامبر اسلام _صلوات الله علیه وآله_ اُمی بوده، پس صوفی هم باید چُنین باشد. به شعر صوفی بنگرید:

 

اگر بودی کمال، اندر نویسانی و خوانایی

چرا آن قبله‌ی کُلّ، نانویسا بود و ناخوانا؟

 

یعنی اگر کمالِ آدمی در نوشتن و خواندن است، پس چرا رسول خدا (ص) اُمی بود و نوشتن و خواندن نمی‌کرد. از این‌رو، بر صوفی تصفیه‌ی دل مهم است نه تحصیل علم. صوفی در این راه، خطا می‌کند. زیرا؛ راه، همان راهِ اسلام است که بر علم و عمل _هر دو_ امر می‌کند و انسان از این راه، پَرتو (=روشنایی) کسب می‌کند. آری؛ هم تصفیه‌ی دل لازم داریم، و هم تحصیل علم. بگذرم.

 

 

سلام آشیخ مهدی

در قبول و تأیید سخن درست شما درباره‌ی نون و نرخ روز، یاد حرفی افتادم. دوستی دارم _که تهران باهم کار می‌کردیم_ او مادری دارد از ایل قشقایی و تیزبین و روشن. همیشه می‌گفت: بترسید از کسی که، از خدا نمی‌ترسد.

 

بلی؛ بادِ «نون به نرخِ روز خور»ی از همان روزی که قابیل علیه‌ی هابیل تقلّب و سپس تغلّب ورزید، بر روی بشریت وزید. فقط کمی عقلانیت و اخلاق و پرهیزگاری و به حد جُویی ورَع می‌خواهد که در برابر آن نلغزید. چه آخوند باشد، چه مُکلّا. چه باکُلاه باشد، چه با عرَق‌چین. چه دستمال به‌سر بسته باشد، و چه دَستار به‌سر. سپاس.

 

 

سلام جناب حمید عباسیان

۱. بسیارسپاس ازین شرکت زیبایت در بحث ۱۲۷.

 

۲. سیاست دستوری «مائو» رهبر اسبق چین را به‌جا استناد کرده‌ای. عالی بود. آری؛ کشتار بی‌امان گنجشک‌ها را _که به انقلاب گنجشک‌ها مشهور شد_ خوب مورد دقت و بحث قرار دادی. چنان اطاعت محض کرده بودند چینی‌ها، که خیلی‌زود دریافتند چه خسارتی به‌بار آوردند!

 

۳. من هم با شما هم‌نظرم. چون در آن پاسخم به به بحث ۱۲۷ گفته بودم اگر اکوسیستم (=چرخه‌ی حیات) را در گستره‌ی جغرافیایی ایران، مختل و نیمه‌نابود نمی‌کردند، همین ملخ‌های میلیاردی، رزق و روزی رایگان  خداداد، برای پرندگان و چرندگان می‌شد. حیف که بشر با زیاده‌خواهی‌های بی‌منطق، زیست‌بوم خود ازجمله‌ تالاب‌های زندگی‌بخش را مورد جفا و هجوم قرار می‌دهد و می‌خشکاند.

 

۴. عواقب خطرناک را در بخش نتیجه‌گیری، عالمانه بیان کردی و نیز دلسوزانه و کاربُردانه. برای من پاسخ شما، زیاد قشنگ بود و متفکرانه.

 

۵. برای این پاسخ خوب و دل‌چسب شما، بیت ۲۰۸ مولوی در مثنوی را هدیه‌ات می‌کنم:

 

دشمنِ طاووس آمد پَرّ او

ای بسا شَه را بکُشته فَرّ او

 

بلدی، اما من هم معنی می‌کنم: یعنی زیبایی شگفت‌انگیز پرِ طاووس موجب می‌شود انسان‌ها، بی‌رحمانه آن را شکار کنند تا به هوَس خود برسند. و کَرّ و فَرّ پادشاه و حاکم هم ممکن است باعث شکستش شود. درضمن، یادآوری کنم که امام علی _علیه‌السلام_ در نهج‌البلاغه، پرنده‌ی زیبای طاووس را توصیف کرده است که بسیار خواندنی است.

 

 

 

زنگ شعر:

یک زمان‌های دور و درازی، در همین ایران و عراق اگر کسی از بزرگان و اُدبا، پنج‌هزار بیت شعر از حفظ نبود او را در مجامع علمی و ادبی راه نمی‌دادند. اینک، درین دوره و زمانه، بیشتر افراد این مملکتِ درخشان و کهن،  ۱۰ بیت شعر هم از ۱۰ شاعر بلندآوازه‌ی ایران از بر نیستند که هیچ، بلد هم نیستند آن را بخوانند یا معنی کنند و بفهمند. عمل پیشکش. حیف، حیف.

 

 

مدارِ زندگی

به نام خدا. سلام. هفت کولِ (۷۲)

مرحوم مهدی بازرگان برای مدار زندگی، سه رأس قائل است؛ عشق، عمل، اکتساب. وی در صفحه‌ی ۵۰ کتاب «عشق و پرستش» می‌گوید: «اگر روز نبود، روزی نبود و شب هم اگر نبود، نیرو نبود.» ازین‌رو، از نظر او «کار» جوهر انسان است.

 

نکته بگویم: در واقع انسان در هیچ زمانی نباید معطّل (=متوقف و ایستا) بماند، حتی اگر در حالِ دیدنِ زیبایی‌ و هنر و عشق باشد. به این بیت مسعود سعد سلمان توجه فرمایید:

کم کُن بر عَندلیب و طاووس درنگ

کاینجا همه بانگ آمد و آنجا همه رنگ

 

یعنی حتی در گوش‌دادن به نغمه‌ی بُلبُل (=عندلیب) و رنگ‌های شگفت‌انگیز طاووس هم _که از زیباترین ساعات درنگ و دیدن و شنیدن انسان است_ نباید خود را معطّل و منتظر گذاشت. درست است که بلبل، تمام جِلوه‌اش صوت و نغمه است و طاووس همه‌اش رنگِ رنگارنگ. اما درنگ و توقف، مقصد نیست، حرکت، هدف است. باید پویا بود و جویا، باید جهَنده بود و روَنده، نه ایستا بود و درمانده.

 

رمان «مرشد و مارگریتا»

شرح من بر رُمان «مرشد و مارگریتا»

 

۱. این رمان نوشته‌ی میخائیل بولگاکف روسی است، از آثار شگفت‌انگیز ادبیات جهان، با ترجمه‌ی شیوای عباس میلانی. نشر فرهنگ نو. کافی‌ست کسی برای خود خلوت بسازد و سر بر این رمان بدوزد؛ تا ۱۵۰ صفحه را یک‌نفس نخواند دل ندارد، به کاری دیگر سرَک بکشد و حتی دلش نمی‌آید شب به صبح درآید.

 

۲. فضای خفقان عصر استالین را به نقد می‌کشد که مردم را در چنبر خودکامگی خود گرفتار کرده بود. او _که خود در مَذبَح (=کشتارگاه) استالین در آمده بود_ مَسلخ مسیح (ع) را درین رمان به تصویر کشید و با پرداختی هنرمندانه، به سوی جاانداختنِ دوگانه‌های خیر و شرّ، جبر و اختیار، عشق و مرگ، عقل و غریزه، عرفان و مادیگری، فناپذیری و ابدیت و نیز عدالت و قساوت رفت.

 

۳. به نظر من اگر در آفتاب سوزان هم این رمان در دستت باشد حاضری دست‌هایت را سایه‌بان صورتت کنی تا از بقیه‌ی داستان سردرآوری. حتی بارها و بارها اگر آب دهانت راه بیفتد، حاضری همه را قورت بدهی تا از آنچه در داستان رخ می‌دهد، ذهن‌ات نه فلج، که مانند رودخانه‌ی زیر خورشید نیمروز، برق بزند.

 

۴. یک شخصیتِ پیچاز پوشیده (=لباس چسبناک و نمناک) در رمان حضور دارد که سعی داری دائم بفهمی چه نقشه می‌کشد و چه‌ها در نهفته‌اش دارد و رو می‌کند. پیچاز، همان «پِچاک» در لهجه‌ی داراب‌کلایی‌هاست.

 

۵. بگذرم. من، یک‌بند چهارپنج‌شبه، رمان را خوانده‌ام. یک جمله بگویم و تمام: اگر رمان را بالینی بخوانی پاها در دلت جمع می‌کنی و با چشمانی گِردشده از تعجّب ورق از ورق کم نمی‌کنی.

 


سلام جناب فضل‌الله فضلی

از نوشته‌های حقوقی شما استقبال می‌کنم. شما که خود حقوق خوانده‌ای و در وکالت دستی زبردست داری، در شرح مفاد حقوقی به‌یقین کارشناسی هستی و بنابراین نکات حقوقی را با شرح ساده، بر خواننده آسان‌تر می‌سازی. اقدامت را سپاس می‌دارم.

 

در این پست شما _که اِعسار را در مقوله‌ی مقررات چک به‌خوبی و رسا بیان داشتی_ برای من این پرسش ایجاد شده که اساساً اِعسار (=عُسر، ناتوانی مالی، ورشکستگی و تنگدستی) چگونه برای مجامع قانونی رسمی اثبات می‌شود؟

 


سلام آشیخ مهدی رمضانی

به‌هرحال، حجت‌الاسلام سیدابراهیم رئیسی پا پیش گذاشته و آیین‌نامه‌ی اجرایی قانون بررسی دارایی‌های مسئولان را وارد فاز اجرایی کرده است. و این گام، اگر شجاعانه، قانون‌مدارانه و بی‌طرفانه برداشته شود، می‌تواند اصل ۱۴۲ قانون اساسی را به مرحله‌ی عملی نزدیک‌تر کند. البته نگرانی‌ها، نشانه‌گذاری‌ها و دغدغه‌های شما درین موضوع که نوشته‌ای، ممدوح و مهم است. نظر من این است که گفتم.
 

پاسخم به پرسش جناب آق سیدمحمد وکیل

سلام. ابتدا ممنونم که توجه کردی و پرسیدی. باشه چشم، کمی شرح می‌دهم:

۱. این عناوینِ حوزوی، اعتباری است نه حقیقی. منظور از اعتباری یعنی یک امر قراردادی عُرفی و رایج میان بکارگیرندگان آن است. آیا شما وقتی در قرآن می‌خوانی «یدالله»، «وجه‌الله»، «صبغة‌الله» آیا قائلی خدا دست دارد؟ صورت دارد؟ رنگ دارد؟ به‌یقین نه. پس، آیت‌الله و حجت‌الاسلام هم به معنی این نیست فلان روحانی «آیت و نشانه‌ی» حقیقی خداست یا «حجت و دلیل» واقعی خداست.

 

۲. در قدیم همه‌ی این عناوین متداول نبود. در دوره‌ی معاصر بیشتر این القابِ متعدد رواج یافته‌ است.

 

۳. عناوین برای تعیین مصادیق نیست. به‌هرحال، در حوزه اگر طلبه‌ای سادات باشد، او را «سید» خطاب می‌کنند عمامه‌ی مشکی می‌گذارد و اگر غیرسادات باشد «شیخ» می‌گویند و عمامه‌ی سفید می‌بندد.

 

۴. القاب و پیشوندها برای احترام است. البته «آیت‌الله» کسانی‌اند که به اجتهاد رسیده باشند و «آیت‌الله العظمی» برای مراجع است.

«حجت‌الاسلام» هم امری رایج‌تر است که شامل سایر روحانیون می‌شود. واژه‌ی «علامه» هم معمولاً به کسانی می‌گویند احاطه‌ی علمی‌شان فراوان است.

 

۵. اگر انسان «خلیفه‌»ی خداست آیا به نظرت همه‌ی آدم‌ها جانشین خدا هستند؟ به‌یقین خواهی گفت نه. پس، این عنوان‌ها از سوی مردم برای احترام به‌کار می‌رود. و الا هیچ روحانی‌یی خود را با این عناوین معرفی نمی‌کند.

 

۶. من این عناوین را نشانه‌ی فرهنگ و ادب می‌دانم، نه امتیاز برای طلبه‌ها. در مسیحیت هم عناوین سلسله‌مراتبی داریم: پاپ، اسقف، کاردینال و... .

 

۷. البته هستند عده‌ای که از روی چاپلوسی، القاب و عناوین برای افراد روحانی وضع می‌کنند که نادرست است و گاه برای مطامع است.

 

۸. به کسانی که اجتهاد ندارند، و فرصت هم نداشتند علم حوزوی‌شان را استمرار ببخشند و به قول معروف «ملا» و «باسواد» نشدند، نباید عنوان آیت‌الله داد. امید است پاسخم مُکفی بوده باشد.

 

جناب فضلی از توضیح جناب‌عالی درباره‌ی مفهوم و منطوق «اِعسار» _ که عجز در پرداخت بدهی و دَین دارند_ ممنونم. من روشن شدم از پاسخ خوب و دقیق شما. مؤید باشید آقا.

 

 

بارِ خار

به نام خدا. سلام. هفت کولِ (۷۳)

 

غزالی می‌گوید «من تمامِ مدت عمر که نصیحت کردم، جمله‌ای به عظمت و جلال و شکوه این حرف فردوسی نیافتم.» یعنی این بیت در شاهنامه، بخش فریدون:

 

اگر بار خار است خود کِشته‌ای

وگر پَرنیان است خود رِشته‌ای

 

شرح دهم و نکته بگویم: یعنی انسان خود، خود را رستگار یا رُسوا می‌کند. اگر توشه و بارِ کسی، خدای ناکرده خار و خَس باشد، خودش آن را در کشت‌زار کِشت و کسب کرده است. اگر بارش، پَرنیان (=پارچه‌ی ابریشمی و دیبای فریبا و نقشه‌نگار) بود، خود آن را بافته‌ و یافته‌. پس؛ این ما هستیم که خود را به سعادت یا شقاوت می‌رسانیم. انسانِ جدا از خدا، انسانی گمگشته و گمراه است. قرآن می‌گوید ببین برای فردا (=قیامت) چه پیش فرستاده‌ای.

 

پاسم به حجت‌الاسلام شیخ مهدی رمضانی:

با سلام و احترام؛

 

۱. همان‌گونه که می‌دانید این آیه، آیه‌ی ۱۰ سوره‌ی بقره است، و درباره‌ی منافقان عصر رسول‌الله (ص). که نه در دل، حُسن نیت داشتند و نه حق را پذیرا بودند و اساساً در ردّ حق، قدم در قدم می‌گذاشتند. پس، به‌کارگیری این آیه درین باره از سوی شما نادرست است. هر سخن جایی و هر نکته مکانی دارد.

 

۲. فرمودی «اللهُ اعلم». بسیارخوب. پس خودت وقتی می‌فرمایی خدا بهتر می‌داند، بهتر است پیش‌داوری و نیّت‌خوانی نشود.

 

۳. نوشتی «ادبیات گفتاری انسان باید درست باشد.» بلی؛ همین‌طور است و جناب آق سیدمحمد موسوی هم ازین مسیر بیرون نرفته بود و سؤالش از شخص من بوده‌است تا بیشتر بداند. و این فضای مدرسه‌ی فکرت هم، فضای نزاکت گفتاری است و روشن‌گری و مباحثه‌ی نظری. و سؤال وی از دیدِ من، ذرّه‌ای خدشه‌دار نبود و خالی ازین رسم و آداب هم نبود.

 

۴. ازین‌رو؛ به نظرم واکنش جناب‌عالی درین باره، هم تند بوده‌است و هم نادرست. البته من می‌گذارم به حساب بحثی رُک و دوستانه و صمیمانه که این وسعتِ نظر می‌طلبد و گنجایش زیاد و اقناع یکدیگر. پوزش.

 

سلام جناب آقای حمید عباسیان شهمیرزادی

این‌که در بحث ۱۲۸ شرکت کردی، تشکر می‌شود. این‌که هارت‌وپورت (به قول مازندرانی‌ها: «هِرتّم‌پِرتّم») را وارد پاسخ کردی جالب دیدیم، چون درست عین رفتار ترامپ، تداعی شد که فقط داد‌وفریاد می‌کشد و توخالی است و ببر کاغذی. این‌که هفت مؤلفه‌ی (=ترکیب‌بخش، پیونددهنده‌ی) قدرت را برشمردی نیز نشانِ درستیِ پاسخ است. که از نظر من این شاخص‌ها در ایران دیده می‌شود.

 

شرحی بر عکس کتاب بالا: چندی پیش در سایت احمد توکلی، (منبع) کتابی دیدم با این عنوان: «چگونه از دست آدم‌های عوضی خلاص شویم؟» نویسنده‌اش «رابرت آی. ساتن» است. با ترجمه‌ی یاسر پوراسماعیل. نشر ققنوس؛ چاپ اول ۱۳۹۷ در ۲۴۸صفحه.

 

من، هنوز به فروشگاه کتاب قم نرفتم تا تورُّق کنم و بخرم. اما فصل چهارم آن _که مهم‌ترین فصل است و «فنون دوری‌جستن از عوضی‌ها» نام دارد_ برترین توصیه‌اش «کاهشِ مواجهه» (=روبرو نشدن و رویارویی نکردن) با این تیپ افراد است تا روان‌ انسان، از دسترس و گزندِ آدم‌های این‌چُنینی محافظت گردد.

 

به قول حافظ در غزل ۳۶۷:
روح را صحبتِ ناجنس عذابی‌ست اَلیم

بگذریم...

 


سلام شیخ مهدی
سلام ولَرم مرا به آقایان! شبلی نعمانی و حسین منصور حلّاج برسان! من که پَر پیازم در درین تندباد زمُخت. بگذار شیخ مهدی! ازین بلندی که از سه پنجره، اتاقم روشنایی می‌گیره، هم‌چنان روشنایی برگیره! شما «مُلّا»یی و من مُکلّا. پس بهتر از من می‌دانی که واژه‌ی ظلم عربی‌ست. و عربِ جاهلی وقتی شُتر را بی‌علت و بدون بیماری، می‌کُشت، این لغت جاری می‌شد. بگذرم، زیادتر ازین بلد نیستم!

 

یادمه، که از همین شبستانی که میرحسین در ضلع جنوبی حرم قم، به زیبایی معماری کرده، در خطبه‌های نمازجمعه، بر جوادی آملی _این حکیم متألّه_ مُهر و لنگه‌کفش پرتاب می‌کردند و بعد دیدند این مقدار فشار کم است، به دروازه‌ی بیت‌اش شبانه هجوم بردند... و من بگذرم که سوادم اندک و به قول دارابکلایی‌ها «اِتّا پِمپِیرک» است. و جوادی آملی دیگر هرگز خطبه نخواند و نمازجمعه اقامه نکرد.

 

من، آقاشیخ مهدی! دأبم اینه زیر بار هیچ شخصیتی نمی‌روم، وقتی درختی برای سایه‌سار نمی‌بینم، به دیواری پناه می‌برَم که پوشیده از «تاک» باشد... . مرا به باریکه، مَبر، که مجبور باشم چشمانم را تنگ و تار کنم و به تفکر فرو روَم و در اندک زمانی، دایره‌ی بحث را کامل گردانم!

 

بحث ۱۲۹: این پرسش جناب حمیدرضا عارف‌زاده است که برای گفت‌‌وگو در پیشخوان مدرسه سنجاق می‌شود:

«وصف محیط کار خود را  بیان کنید»

 

 

پاسخم به بحث ۱۲۹

قسمت اول

با سلام و سپاس از آقا حمیدرضا عارف‌زاده که این بحث قشنگ و دلکش و خاطره‌انگیز را پیش کشیدند. من ممکن است برای این بحث، چند پاسخ بنویسم؛ زیرا طی سی سال اشتغال، در چندین شهر و چند استان کار کردم. اینک توصیف اولین محلِ کارم:

 

سال: ۱۳۶۴

محل: دودانگه

موضوع: توصیف محیط کار

 

صبح زود شنبه‌ها باید دورِ میدان امام ساری ضلع جام‌جم، سوار مینی‌بوس مسافرکش می‌شدم. تا پُر شود، نصف روزنامه و یا بخشی از مجله و کتاب را می‌خواندم. مسافرین همگی از روستاهای آن دیار بودند. ساده، بی‌آلایش و پرحرف.

 

مسیر اتوبان قائم‌شهر را طی می‌کرد، شیرگاه و زیراب را در می‌نوردید و در پل‌سفید تا نیم‌ساعت لنگر می‌انداخت تا مسافرین خریدِ مایحتاج کنند و یا مسافرینی دیگر سوار کند.

 

از اینجا به بعد دیگر راهروی مینی‌بوس جای سوزن‌انداختن نبود. از بُز و غاز و انگور و ماست و تِلم و نون و جعبه‌ی مرغ هلندی گرفته تا هرچی که نیاز ماه یک خانواده‌ی روستایی در دل کوهستان و صحرا، در آن تلنبار می‌شد.

 

از پل‌سفید می‌پیچید به سمت چپ که یک سینه‌کش بسیار تندی‌ست. سربالایی را با زوزه و دوده‌ی ماشین می‌پیمودیم. جنگل انبوه با درختان زیبا را رد می‌کردیم و از سرِ عبورِ روستای سنگده و دادکلا می‌گذشتیم، جایی که شرکت چوب فریم بود. شبیه شرکت نکاچوب. و جلوتر رسکَت و ولیک‌بِن.

 

پِهندَر که می‌رسیدیم هَمهمه‌ی عجیبی می‌شد، چونان زنانه‌حمام! چون روستایی بود که مردم باز هم، از مغازه‌های کاهگِلی عبوری آن _که به فضای کهنِ کردستان می‌زد_ خِرت و پِرت می‌خریدند. این حوصله‌‌ی من بود که طی این مسیر طولانی و جاده‌ی شنی و داد و بیداد مسافرین و جِرکّه‌جِریکّه‌ی زنان، به آستانه‌ی تمام! و خط‌خطی شدن می‌رسید.

 

ماشین به  محمدآباد که می‌رسید، دل‌شوره می‌گرفتم. این‌که چگونه از تَهِ مینی‌بوس خودم را به رکاب برسانم و پیاده شوم. همان روز نخست، یومِ الَستِ من بود! راننده گفت آقا از همان پنجره‌ی شیشه‌ای انتهایی ماشین بپّرم پایین. اول کیفم را انداختم و بعد خودم را پرت کردم. خوب بود یک‌کمی چابک بودم؛ وگرنه زانومانویم مالِ من نبود.

 

این مسیر پُرپیچ‌وخم و پُرگردنه را، هر هفته با بیش از سه‌ساعت و با دست‌کم ۱۷ تا ۱۸ جا توقف طی می‌کردم. ساری را این‌گونه شنبه‌ها ترک می‌کردم و در ساختمان محصوری _که زیردستِ روستای تلاوک بود_ مستقر می‌شدم! و چهارشنبه‌ها باز‌می‌گشتم. بگذرم! که من آن دیار دل‌انگیز را یک بهشت دیدنی می‌دیدم. بس است همین‌قدر.

 

گاهِ امتحان

به نام خدا. سلام. هفت کولِ (۷۴)

 

مولوی در دفتر چهارم مثنوی، بیت ۷۸۳ می‌گوید:

 

جمله ذرّاتِ زمین و آسمان

لشکرِ حقّ‌اند گاهِ امتحان

 

شرح دهم و نکته بگویم:

 

یعنی وقتی زمانِ آزمودنِ کسی فرا برسد، تمامی موجودات ریز و درشت زمین و آسمان، به عنوان لشکر خدا عمل می‌کنند. ممکن است یک پشه به بینی «نمرود» فرو روَد و او را _که به مَصاف با نبوّتِ حضرت ابراهیم (ع) رفته بود_ هلاک کند.

 

نکته این است دَوان‌دَوان باید با ذکاوت و دیانت و روح و خرَد، از هر دسیسه و وسوسه‌ای، دور شد. کمی کاستی همانا و اسیری و سُستی و سقوط همانا.

 

سلام جناب آشیخ مهدی

 

پیامبر خدا _صلوات الله علیه وآله_ وقتی به پیامبری رسید تمامی تفکر طبقاتی را برانداخت و با اَشرافیت درافتاد. همان زمان که این رسول رحمت، با جاهلیت به نبرد فکری برمی‌خاست، ساسانیان در ایران دور موبدان (=روحانیت زردشتی) که به دنیازدگی و مقام و توجیه و خرید و فروش و فساد آلوده شده بودند، حلقه زده بودند، تا قدرتِ فاسدشده‌ی خود را حفظ کنند. همان حاکمانی که، بشدت طبقاتی فکر می‌کردند و اگر شاهزاده و بستگان آنان، لباسی یا کفشی خاص بر تن و پا می‌کردند دیگر هیچ ایرانی اجازه نمی‌داشت آن نوع لباس و پاپوش را بر تن و پا کند.

 

اما حضرت ختمی مرتبت (ص) با بیچارگان و درماندگان و مستمندان سرِ یک سفره می‌نشست و با همین مستضفعان و فقرزدگان، مکتب را زنده ساخت. به‌طوری‌که اشرافِ ستمگر مکه _که بُتِ بی‌جان را بر خدای رحمان رُجحان می‌دادند_ به پیامبر توهین می‌کردند که اطرافیانِ تو، بوی بُز می‌دهند!

 

بگذرم شیخ، که هر که به ضُعفا و مددخواهان پشت کند، چوب می‌خورد، چه نمرود باشد، چه خِمرهای سرخ! و چه آقازاده‌های رانت‌خور! و چه دلالان سوداگر بازاری حرام‌خور!

 

با آیه:

الَّذِی جَعَلَ لَکُمُ الْأَرْضَ مَهْدًا وَجَعَلَ لَکُمْ فِیهَا سُبُلًا لَعَلَّکُمْ تَهْتَدُونَ. همان کسی که زمین را آسایشگاه شما ساخت، و در آن راههایى پدید آورد، باشد که راه یابید. (آیه‌ی ۱۰ سوره‌ی زُخرُف. ترجمه‌ی خرمشاهی) از نظر مرحوم علامه طباطبایی، خداوند زمین را مَهد  (=گهواره) قرار داد تا بشر در آن تربیت شود، همچنان‌که کودکان را تربیت می‌کنند. و راه‌هایی فراهم کرد تا انسان به مقصد برسد و هدایت گردد.

 


با امام هشتم (۴)

در مورد قضیه‌ی ولایت‌عهدی، چند احتمال فرض شده است که در زیر فشرده می‌نویسم:

۱. چون مأمون شیعه بود، نذر کرده بود و به عهد خود وفا نمود. حتی خلافت را ابتدا پیشنهاد کرده بود که امام رضا _علیه السلام_ نپذیرفت.

 

۲. ابتکار فضل‌بن‌سهل بود و اساساً مأمون اختیاری نداشت. و فضل چون شیعه بود از روی اعتقاد و اخلاصش چنین کرد.

 

۳. بر اساس جلب رضایت ایرانی‌ها، این کار را کرد و ناشی از صمیمیت مأمون نبود.

 

۴. برای فرونشاندن قیام‌های علَویین بود. یعنی با آوردن حضرت رضا در رأس حکومت، آنان را آرام و راضی کند.

 

۵. می‌خواست امام رضا را خلع سلاح کند. چون امام رضا سخنی دارد که به مأمون گفته بود «سیاست تو این است که من را خلع سلاح کنی.»

 

۶. البته شهید مطهری نظرش این است که از نظر تاریخی بسیار مشکل است در مورد این سیاست مأمون به یک نتیجه‌ی قاطع رسید و صددرصد نظری قاطع داد.

 

چیست دنیا؟

به نام خدا. سلام. هفت کولِ (۷۵)

 

مولوی در دفتر اول مثنوی، بیت ۹۸۳ می‌گوید:

 

چیست دنیا؟ از خدا غافل بُدن

نی قماش و نقره و میزان و زن

 

شرح دهم و نکته بگویم:

 

یعنی توجه‌داشتن و یا مشغول‌بودن به قماش (=پارچه)، نقره‌، میزان (=ترازو) و عشقِ به زن و تشکیل خانه‌وخانواده دادن، دنیازدگی نیست. بلکه، دنیادوستی و دنیاپرستی این است که کسی از خدای متعال و مهربان غافل شود.

 

نکته همینجاست که غفلت از خدا، مساوی است با حُبّ به دنیا. غافل‌بودن، علامتِ اصلی دنیازدگی‌ست، وگرنه دنیا که مزرعه‌ی آخرت است و محل عبادت، و بی‌نهایت زیبا، قابل تماشا، و سرشارِ شگفتی‌های خدا.

 

سلام آشیخ مهدی رمضانی

 

خاب! پس برای عاقل _و به تعبیرت برای «عادل»_ یک اشاره کافی است. آری، کافی است. تا اینجا درست است. اما پس از آن گفتی: «تُور پِشتی» لازم است. گرچه می‌دانم کشکولی گفتی، اما شیوه‌ی تُور پِِشتی! را همه‌ی ما می‌دانیم نه در منطق ارسطوست! نه در منطق کوانتوم! نه در منطق مظفّر! نه در منطق استقراء! و نه در منطق فاز! راستی! منطق یعنی علمی که نمی‌گذارد انسان در تفکر خطا کند.

 

 

زنگ شعر:

سعدی در حکایت اول باب سیرت پادشاهان آورده است که «خردمندان گفته‌اند: دروغی مصلحت آمیز بِه که راستی فتنه‌انگیز.»
 

 

هشت سِنخ شخصیت

به نام خدا. سلام. هفت کولِ (۷۶)

 

کارل گوستاو یونگ _یار و همکار زیگموند فروید_ که بعد به دلیل انکارِ خدا توسط فروید، از او قاطعانه گُسست و مکتب روانشناسی تحلیلی را بنیان نهاد، به فرزانگی و درون‌گرایی تأکید می‌کرد و با طبقه‌بندی انواع شخصیت‌ها، بر دو مفهوم درون‌گرا و برون‌گرا انگشت می‌گذاشت؛ که هر کدام با چهار عملکرد توأم است: احساس، تفکر، عاطفه، شُهود.

 

یعنی درمجموع، هشت سنخ برای شخصیت، قابل تصور است. چون این عوامل چهارگانه، به‌صورت ترکیبی در انسان حضور دارند. مثلاً ممکن است کسی دارای شخصیت ترکیبی‌ی «درونگرایِ متفکرِ شُهودی» باشد. یا کسی دیگر، جوری دیگر.

 

خاطرات من

قسمت ۱

 

به نام خدا. سلام. در کودکی پولی نداشتم تا اسباب‌بازی بخرم. بالاترین بازی من، بازی با خاک بود و نیز لاستیک کهنه‌ی ماشین، ساختِ بارکشِ حلَبی، لِینگه‌بازی، تیل‌بازی و الماس‌دَلماس.

 

زیباترین بازی من حُباب‌بازی بود که وقتی به حمّام بُرده می‌شدیم، تا نوبت من برسد که پدرم بر تنم، تَن‌مال بکشد با کفِ زردْصابون (=صاوین‌کَف) حُباب می‌ساختم و در فضای بخارگرفته‌ی حمام به هوا فوت می‌کردم. و این، ثانیه‌هایی پررنگ و قشنگ از زندگی کودکانه‌ام بود که از ذوق، پَر در می‌آوردم و از شوق زمان نمی‌شناختم.

 

امّا، امّا، چنان از شدّتِ گرما و ازدحام جمعیت، سِس (=سُست و گرمازده) می‌شدیم که مجبور می‌بودیم به سرسَرای حوضی رخت‌کَن برگردیم تا کمی نفَس‌مان بالا بیاید. و از داخل خیک (=دَلو آب) چنان آبِ چاه هفت‌روز را می‌نوشیدیم که گویا از صد نوشابه و دلِستر و دوغ گواراتر می‌بود. یادش در جان من است. تا بعد. امیدوارم با خاطراتم، وقت خواننده‌ای را خراب نکنم.

 

خاطرات من

قسمت ۲

 

تمام تابستان‌ها را بیشتر پابرهنه بودم، نه فقط من؛ که بیشتر همسن‌وسال‌هایم. پول پیدا نمی‌شد که پدر برای پسر پاپوش بخرد. گران‌قیمت‌ترین پاپوش من _اگر اسمش را بتوان کفش گذاشت_ همان کَلوش لاستیکی بود. آن‌هم نه در تابستان، که در فصل‌های سایرِ سال.

 

همان‌هم، پاهام چنان در آن عرق می‌کرد که وقتی می‌کَندم تا وارد اتاق شوم، از فَرطِ گَند و بوش خجالت می‌کشیدم و از بس لای انگشتانم سیاهی، جِرم می‌زد، کلافه می‌شدم. مگر می‌شد چنین کلوشی را تابستان هم پوشید!؟ آن سه فصل هم، کَلوش را چندین پینه، داغ می‌کردم که چاک نخورَد و وا نرود. شاید این فقط من نبودم که نداری کشیدم. بگذرم.

 

فقرِ قشنگ را با ستونِ فقراتم حمل می‌کردم و غنایِ بی‌رحم را با چشمانم در سی‌چند خانه آن‌سوتر، به نظاره می‌نشستم. و من دلشادم، دلشاد، که هیچ‌گاه بر پدر و مادر، برای این‌گونه نداشتن‌ها لجاجت نمی‌ورزیدم.

 

پدرم و مادرم دوست‌تان دارم. فقرتان، قشنگ بود، فخر بود. فاجعه نبود. قبرتان، قبله‌ی سوم من است. تا بعد.

 

خاطرات من

قسمت ۳

دبستان که بودم، تکیه را زیاد دوست می‌داشتم. نه فقط برای روضه و نوحه و سینه؛ که برای اون چای و نعلبکی و قنده. ولی، اما، زیرا، زیاد پیش می‌آمد که ساقیِ سَخی! نه فقط به من _و البته به همسِن‌ّوسال‌هایم هم_ چای نمی‌داد، که خیط هم می‌کرد. و بیرون هم می‌انداخت.

 

نمی‌دانم چرا هرکه _البته نه همه_ ساقی می‌شد و مِتوِلّی، سیاستمدارِ پِروس و تِزارِ روس و سِزارِ رُوم هم اگر تکیه‌ی تکیه‌پیش می‌آمد و پای اَشیر و عَشیر، می‌نشست، ازو حساب می‌بُرد و زَهره‌ترَک می‌گردید. (=کیسه صَفرا) پاره می‌کرد! بگذرم؛ که من از پایین‌تکیه البته بی‌خبرم. و فقط بگویم که قندِ اون زمان، نه پِف بود و نه پوک؛ از دویست شکّلاتِ بلژیک هم سرتر بود! تا بعد.

 

 

کتاب «نونِ جو و دوغِ گو» نوشته‌ی ابراهیم باستانی پاریزی.

 

نان جو و پادشاهی خُجند

 

به نام خدا. سلام. هفت کولِ (۷۷)

 

در کتاب «نونِ جو و دوغِ گَوْ» اثر ابراهیم باستانی پاریزی خواندم که مجدالاسلام کرمانی این‌گونه سروده:

 

دو قُرص نانِ جُوین، گر خوری به آزادی

بُوَد لذیذتر از خوانِ پادشاه خُجند

 

نکته بگویم:

 

خُجند در ماوراءالنهر (=آسیای میانه) است که امروزه «لنین‌آباد» نام دارد، جایی که به قول پاریزی، لنین حتی یک کُلند (=کُلنگ) هم برای آن نزده است.

 

به‌هرحال، نونِ‌جو خوردن در پناه آزادی، بهتر و لذّت‌مندتر است از طعام و خوراک و پول‌وپَرِ پادشاه شهر «خُجند» و «دلَند» و هر «لَند» و «لندن»! (27 خرداد 1398)

 

شعر بر دسته بیل

به نام خدا. سلام. هفت کولِ (۷۸)

بزرگانِ ما اغلب از روستا و دهات برخاسته‌اند. هم مستمند و هم مستمر. مستمند بودند چون روستا و روستازاده‌ها، کمتر برخوردارند. مستمر بودند چون اراده‌ی پولادین داشتند. با این‌همه، روستاها همچنان هم «بارِ فرهنگی» مملکت را تأمین می‌کند و هم «بارِ غذایی» آن را.

 

نکته بگویم: مثلاً حُسام بیرجندی «شاعر باذوق» اهلِ خوسْف، مستمند بود و مستعِد و از فقر و بی‌کاغذی، شعرش را بر دسته‌ی بیل می‌نوشت، ولی به روایت دکتر ابراهیم باستانی پاریزی در صفحه‌ی ۵۱ کتابِ «نونِ جو و دوغِ گَوْ»، «مردم بیرجند، یک دسته کاغذ، به او نمی‌دادند.» بگذرم.

دیدن یا نوشتن نظرات : ۰
مدرسه فکرت ۳۹

مدرسه فکرت ۳۹

ابراهیم طالبی  | دامنه دارابی
مدرسه فکرت ۳۹

 

مجموعه پیام‌هایم در مدرسه فکرت

قسمت سی و نهم

 

بیتی که تمام نمی‌شود!

به نام خدا. سلام. هفت کولِ (۶۷)

به «بیدل دهلَوی» شاعر پرآوازه‌ی سبک هندی گفتند یک بیت بگو که هیچ‌وقت تمام نشود. او فوری سُرود:

به انگشتِ عصا هر دَم اشارت می‌کند پیری

که مرگ اینجاست یا اینجاست یا اینجاست

 

نکته بگویم:

 

یکی از فیلسوفان می‌گوید عمرِ حقیقی انسان متناسب با اطلاعات تاریخی اوست و هر قدر تاریخ بیشتر بداند عمرِ بیشتر کرده است.

 

 

تقریرات استاد بدیع‌الزمان فروزانفر درباره‌ی تاریخ ادبیات ایران. با حواشی دکتر سید محمد دبیر سیاقی. تهران: انتشارات خجسته.چاپ اول ۱۳۸۶. در ۴۶۴ صفحه.

 

پیشتر، در زیر عکس الصاقی فوق، وعده کرده بودم که کتاب «تقریرات استاد بدیع‌الزمان فروزانفر» را پس از پایان مطالعه، گزارش کنم، اینک عمل به آن وعده:

 

۱. کتاب از طریق بررسی و تحلیل تاریخ ادبیّات ایران، به افکار زمانه و رفتار مردم ایران در طول تاریخ، می‌پردازد. زیرا یکی از منابع مهم مردم‌شناسی و فکرشناسی هر کشوری، ادبیّاتِ آن کشور است، چه سبک نثر و چه سبک نظم. یعنی وضع روحی و فکری مردم هر عصر و دوره، در ادبیّات آن عصر، نشان داده می‌شود.

 

۲. مثلاً در صفحه‌ی ۴۸ کتاب این‌گونه می‌فهمیم که فکر صوفیه این بوده که «علمِ کشف» بهتر از «علمِ بحث» است.

 

۳. و یا در صفحه‌ی ۶۴ کتاب درمی‌یابیم که «اُرجُوزه»، بخشی از فرهنگ ایران بوده است. اُرجُوزه یعنی قصیده‌گویی به‌شیوه رجَزگویی، که معمولاً در جنگ‌ها ادا می‌شد.

 

۴. نیز در صفحه‌ی ۹۴ کتاب مطرح می‌کند که پیامبر اسلام _صلوات الله علیه وآله_ مردم را «صاحبِ درد» می‌کرد. و این، در شعر شاعران ما بازتاب می‌داشت. یعنی رسول خدا، مردم را به سرشت و سرنوشت آگاهی می‌داد و آنان را به امور خود، خدا و خلق حسّاس می‌ساخت.

 

۵. یا در صفحه‌ی ۴۱۱ کتاب می‌گوید مولوی سخن خود را از «روح حیات» پُر کرده است.

 

۶. یا در صفحه‌ی ۸۷ کتاب اثبات کرده است که حدیث در تکوینِ علوم انسانی دخالت تامّ داشته است. منظورش این است حدیث موجب شد، علومِ هم‌پیوندِ آن، رشد کند و علما و دانشمندان روی آن تحقیق و تفکر کنند. و این، موجب ترقی علوم انسانی گردید.

 

۷. و یا در صفحه‌ی ۱۰۲ کتاب، به ما، این را می‌رساند که از نظر مذهب اسماعیله، مراد از حج، دیدارِ امام زمان است، نه زیارت خانه‌ی کعبه.

 

۸. و همچنین در صفحه‌ی ۱۰۰ کتاب می‌نویسد: «یکی از مراتب ظهور و بروز انسان، کلام است.» یعنی تفکر و گفتن و نوشتن. بگذرم که جای‌جای کتاب، جای فکر‌کردن و چیزها آموختن است. روح مرحوم فروزانفر شاد. صلوات. (۲۸ خرداد ۱۳۹۸)

 

دو نیمه‌ی زندگی

به نام خدا. سلام. هفت کولِ (۶۸)
زندگی را دو نیمه دانسته‌اند: نیمه‌ی اول در آرزوی نیمه‌ی دوم می‌گذرَد و نیمه‌ی دومش در حسرت نیمه‌ی اول.
 
نکته بگویم:

امیرخسرو دهلوی می‌گوید:
نه بعد از شدن، بازگردد زمان
نه تیری است، که بیرون جهَد از کمان

 

شش حق بر گردن آدمی

به نام خدا. سلام. هفت کولِ (۶۹)
اوحدی مراغه‌ای در مثنوی «جام جم» حقوقی را که آدمی بر گردن دارد، بر شش حق تأکید ورزیده و در سه بیت برشمُرده است:


واجب آمد بر آدمی شش حق
اوّلش حقِّ واجبِ مطلق
پس از آن حقِّ مادر است و پدر
حقِّ استاد و میر و پیغمبر
اگر این جمله حق به‌جای آری
جای در مأمنِ خدا آری
 
نکته بگویم: ازین شش حق، به‌نظر من، حق اولی و حق ششمی که حق خدا و پیغمبر است، آسان‌تر است. زیرا، خدا بخشایشگر و مهربان است و پیامبر _صلوات الله علیه وآله_ رحمةًلِلْعالَمین است و به اُمت، شفقّت و کرَم دارد.

 

سلام آقا سیدمیثم شفیعی

تو نبودی سیدمیثم. من هم در گهواره بودم و شیرخواره. امام خمینی _رهبر کبیر انقلاب اسلامی_ این‌گونه به اسدالله علَم وزیر دربار _تو بخوان نوکر شاه_ اخطار داده بودند: «هزاران آیت‌الله بروجردی به دین اسلام متّکی بوده‌اند. دین به آیت‌الله‌ها تکیه ندارد.»

 

گربه و گوشت و موش

گمانم بر این بوده که گرانی‌ی این‌گونه‌ی گوشتِ گوسفند و گوساله و بُز، بر گربه‌ها اثر می‌گذارد و گربه‌ها به جای استخوان، ازین پس موش می‌گیرند و این‌همه برای کیسه‌های زباله‌‌ی بی‌استخوان، در دمِ درِ خانه‌ها و کوچه پس‌کوچه‌ها پِرسه نمی‌زنند. بیشتر بخوانید ↓

 

مجموعه پیام‌هایم در مدرسه فکرت

قسمت سی و نهم

 

بیتی که تمام نمی‌شود!

به نام خدا. سلام. هفت کولِ (۶۷)

به «بیدل دهلَوی» شاعر پرآوازه‌ی سبک هندی گفتند یک بیت بگو که هیچ‌وقت تمام نشود. او فوری سُرود:

به انگشتِ عصا هر دَم اشارت می‌کند پیری

که مرگ اینجاست یا اینجاست یا اینجاست

 

نکته بگویم:

 

یکی از فیلسوفان می‌گوید عمرِ حقیقی انسان متناسب با اطلاعات تاریخی اوست و هر قدر تاریخ بیشتر بداند عمرِ بیشتر کرده است.

 

 

تقریرات استاد بدیع‌الزمان فروزانفر درباره‌ی تاریخ ادبیات ایران. با حواشی دکتر سید محمد دبیر سیاقی. تهران: انتشارات خجسته.چاپ اول ۱۳۸۶. در ۴۶۴ صفحه.

 

پیشتر، در زیر عکس الصاقی فوق، وعده کرده بودم که کتاب «تقریرات استاد بدیع‌الزمان فروزانفر» را پس از پایان مطالعه، گزارش کنم، اینک عمل به آن وعده:

 

۱. کتاب از طریق بررسی و تحلیل تاریخ ادبیّات ایران، به افکار زمانه و رفتار مردم ایران در طول تاریخ، می‌پردازد. زیرا یکی از منابع مهم مردم‌شناسی و فکرشناسی هر کشوری، ادبیّاتِ آن کشور است، چه سبک نثر و چه سبک نظم. یعنی وضع روحی و فکری مردم هر عصر و دوره، در ادبیّات آن عصر، نشان داده می‌شود.

 

۲. مثلاً در صفحه‌ی ۴۸ کتاب این‌گونه می‌فهمیم که فکر صوفیه این بوده که «علمِ کشف» بهتر از «علمِ بحث» است.

 

۳. و یا در صفحه‌ی ۶۴ کتاب درمی‌یابیم که «اُرجُوزه»، بخشی از فرهنگ ایران بوده است. اُرجُوزه یعنی قصیده‌گویی به‌شیوه رجَزگویی، که معمولاً در جنگ‌ها ادا می‌شد.

 

۴. نیز در صفحه‌ی ۹۴ کتاب مطرح می‌کند که پیامبر اسلام _صلوات الله علیه وآله_ مردم را «صاحبِ درد» می‌کرد. و این، در شعر شاعران ما بازتاب می‌داشت. یعنی رسول خدا، مردم را به سرشت و سرنوشت آگاهی می‌داد و آنان را به امور خود، خدا و خلق حسّاس می‌ساخت.

 

۵. یا در صفحه‌ی ۴۱۱ کتاب می‌گوید مولوی سخن خود را از «روح حیات» پُر کرده است.

 

۶. یا در صفحه‌ی ۸۷ کتاب اثبات کرده است که حدیث در تکوینِ علوم انسانی دخالت تامّ داشته است. منظورش این است حدیث موجب شد، علومِ هم‌پیوندِ آن، رشد کند و علما و دانشمندان روی آن تحقیق و تفکر کنند. و این، موجب ترقی علوم انسانی گردید.

 

۷. و یا در صفحه‌ی ۱۰۲ کتاب، به ما، این را می‌رساند که از نظر مذهب اسماعیله، مراد از حج، دیدارِ امام زمان است، نه زیارت خانه‌ی کعبه.

 

۸. و همچنین در صفحه‌ی ۱۰۰ کتاب می‌نویسد: «یکی از مراتب ظهور و بروز انسان، کلام است.» یعنی تفکر و گفتن و نوشتن. بگذرم که جای‌جای کتاب، جای فکر‌کردن و چیزها آموختن است. روح مرحوم فروزانفر شاد. صلوات. (۲۸ خرداد ۱۳۹۸)

 

دو نیمه‌ی زندگی

به نام خدا. سلام. هفت کولِ (۶۸)
زندگی را دو نیمه دانسته‌اند: نیمه‌ی اول در آرزوی نیمه‌ی دوم می‌گذرَد و نیمه‌ی دومش در حسرت نیمه‌ی اول.
 
نکته بگویم:

امیرخسرو دهلوی می‌گوید:
نه بعد از شدن، بازگردد زمان
نه تیری است، که بیرون جهَد از کمان

 

شش حق بر گردن آدمی

به نام خدا. سلام. هفت کولِ (۶۹)
اوحدی مراغه‌ای در مثنوی «جام جم» حقوقی را که آدمی بر گردن دارد، بر شش حق تأکید ورزیده و در سه بیت برشمُرده است:


واجب آمد بر آدمی شش حق
اوّلش حقِّ واجبِ مطلق
پس از آن حقِّ مادر است و پدر
حقِّ استاد و میر و پیغمبر
اگر این جمله حق به‌جای آری
جای در مأمنِ خدا آری
 
نکته بگویم: ازین شش حق، به‌نظر من، حق اولی و حق ششمی که حق خدا و پیغمبر است، آسان‌تر است. زیرا، خدا بخشایشگر و مهربان است و پیامبر _صلوات الله علیه وآله_ رحمةًلِلْعالَمین است و به اُمت، شفقّت و کرَم دارد.

 

سلام آقا سیدمیثم شفیعی

تو نبودی سیدمیثم. من هم در گهواره بودم و شیرخواره. امام خمینی _رهبر کبیر انقلاب اسلامی_ این‌گونه به اسدالله علَم وزیر دربار _تو بخوان نوکر شاه_ اخطار داده بودند: «هزاران آیت‌الله بروجردی به دین اسلام متّکی بوده‌اند. دین به آیت‌الله‌ها تکیه ندارد.»

 

گربه و گوشت و موش

گمانم بر این بوده که گرانی‌ی این‌گونه‌ی گوشتِ گوسفند و گوساله و بُز، بر گربه‌ها اثر می‌گذارد و گربه‌ها به جای استخوان، ازین پس موش می‌گیرند و این‌همه برای کیسه‌های زباله‌‌ی بی‌استخوان، در دمِ درِ خانه‌ها و کوچه پس‌کوچه‌ها پِرسه نمی‌زنند. بیشتر بخوانید ↓

این‌روزها من با چشمانم دست‌کم در شهرهایی که می‌روم، می‌بینم گربه‌ها زباله‌ها را زیروزبَر می‌کنند اما از گوشت و آب‌گوشت و پوکّه‌های پوست‌ بویی نمی‌گیرند. این گوشت‌خواران هم گویا بزودی باید علف‌خوار شوند! چون‌که، هم جُربزه‌ی موش‌گیری ندارند! و هم سبدِ بی‌شمار شهروندانِ ایران، از خریدِ گوشت‌ خالی گردیده است. خالی‌ی خالی.

 

امام، آرام بود... .
از چپ: موسوی اردبیلی، میرحسین موسوی، امام خمینی، سیداحمد خمینی، اکبر رفسنجانی، رهبری.

 

 

آرمِ اسلحه‌ات چیه!

به نام خدا. سلام. هفت کولِ (۷۰)
یک‌بار تیمسار زندی‌پور درِ سلول را باز کرد و گفت: شاه سمبل کشور است و هرکه با شاه مخالفت کند خائن است.
علی شریعتی جواب داد: پس همه‌ی شاه‌ها خائن هستند. چون همه‌ی آنها علیه‌ی شاه‌های قبلی مبارزه کردند و به قدرت رسیدند.
دکتر شریعتی به یک سرباز زندان که از او پرسید جُرمت چیه؟ اسلحه داشتی؟ گفت: آری. سرباز پرسید آرمش چیه؟ گفت: خودکار. [اشاره به قلم]
 
نکته بگویم: موقع رفتنِ پدر از زندان، علی شریعتی به او خیره می‌شود. بازپرس ساواک می‌پرسد به چه نگاه می‌کنی؟ گفت: به ۱۴ قرن مظلومیت تشیّع.

 

افزوده بیفزایم:  مرحوم دکتر علی شریعتی می‌گفت: «قلمم را ششدانگ وقفِ ایمان کرده‌ام و به خدا و خلق فروخته‌ام...»

برای اطلاعات بیشتر به کتاب «طرحی از یک زندگی» نوشته‌ی پوران شریعت رضوی _همسر دکتر شریعتی_ صفحات ۱۸۳ تا ۱۹۰ مراجعه شود.

 


سلام جناب حجت‌الاسلام احمدی
در حد چند کلاس، درس بود. عالی نوشتی. اساساً کار کسانی این است که با سخن‌چینی، زندگی بگذرانند. پشتِ سر گویی علیه‌ی این و آن، برای‌شان خوراک شب و روز شده است. یک بیت از مولوی هدیه‌ات می‌کنم بابت این درس و آموزه‌‌ای که نوشتی که جای جای آن کلام قرآن و سخنان امام علی _علیه‌السلام_ و سعدی در آن تابان است:

مو‌به‌مو و ذرّه‌ذرّه مَکرِ نفْس
می‌شناسیدش چون گل از کرَفس

 

مرموزات اسدی در مزمورات داودی. اثر نجم رازی
شرح عکس بالا:

از امروز نیز خواندنِ این کتاب را آغاز کرده‌ام «مَرموزات اسدی در مَزمورات داودی». نوشته‌ی حکیم نجم‌الدین رازی. تصحیح و تعلیقات دکتر محمدرضا شفیعی کدکنی. تهران. سخن، چاپ دوم، ۱۳۸۱. در ۳۰۱صفحه. ان‌شاءالله اگر بلد بودم، گزارشی از آن خواهم نگاشت.


گزارشی از کتاب «مرموزات اسدی در مزمورات داودی»


چندی پیش وعده کرده بودم این کتاب را پس از خواندن، گزارش کنم. دیشب مطالعه‌اش را _که بسیار مفید و بکر بود_ تمام کردم. اینک در زیر، فشرده‌ای از آن می‌نویسم تا طالبانِ دانش و ارزش، خود، زاد و توشه‌ای برگیرند. ان‌شاءالله.

 

۱. رازی متخلص به «نجم» بود و معروف به «دایه» و چون به قوم بنی‌اسد ریشه داشت، اسدی رازی نام گرفت. زاده‌ی ری بود و در حمله‌ی تاتارها به ایران _که بیشتر افراد خانواده‌اش شهید شدند_ به همدان و سپس اردبیل و آنگاه به ارزنجان ترکیه و در آخر به بغداد هجرت کرد و همانجا در قبرستانی که عُرفا و بزرگان دفن‌اند، مدفون شد.


۲. در مسیر هجرت از هر شهر و دیاری که می‌گذشت دست به آسیب‌شناسی می‌زد: «... در هر شهر مدتی می‌باشیدم... در رسته‌ی آن بازارها هر متاع را رواج دیدم الّا متاع دین را و هر مُزوِّر و مُلبِّس را خریدار یافتم الّا اهل یقین را.»


۳. مرموزات یعنی رمزنویسی‌ها و مزمورات یعنی نغمه‌ها. او در مرموز اول چنین نوشت: «خلقتِ آفرینش تَبعِ وجودِ انسان بود و حکمتِ وجودِ انسان، اظهارِ صفاتِ اُلوهیت. و انسان آینه‌ی جمال‌نمایِ حق است... [و انسان] حقیقتِ آن جمال بر خود نبندد، که هر که بر خود بَندد بر خود خندَد.»


۴. در مرموز دوم می‌گوید: «عجب سرّی است که این‌همه وسائطِ گوناگون بکار می‌یابد تا روغنِ روح بذلِ وجود کند و وجودِ مَجازی را به وجودِ حقیقی مبدّل گردانَد.


۵. از نظر رازی تنها معرفتی موجب نجات است که «نظرِ عقلِ ایشان مؤیّد باشد به نورِ ایمان تا به نبوّت انبیاء اقرار کنند و از خوفِ حق _که از شرائط ایمان است_ به اوامر و نواهی شرایعِ انبیاء قیام نمایند.»


۶. مُدرِکات پنچ‌گانه از نظر رازی ایناست: عقل. دل. سِرّ. روح. خُفی.»
و این بیت از اوست که تلاش و کوشش را اساسِ و بُنِ انسان می‌داند:


بکوشیم سخت و بتازیم تیز
چو آرام گیریم، گویند: خیز



طلبه‌ها چون در ادبیات عرب تسلط پیدا می‌کنند، از رمز و رازهای سخن‌ها بیشتر سر در می‌آورند. مرحوم علامه گاه برای دانستن یک لغت، چندین روز فکر و جهد می‌کرد. آموختن، چقدر شیرین است جناب احمدی؛ لذیذتر از عسلِ مصفّا. سپاس آقا.

 

بحث ۱۲۸: این پرسش برای گفت‌‌وگو در پیشخوان مدرسه سنجاق می‌شود:

ایران از «قدرتِ منطقه‌ای» خود چرا و چگونه باید استفاده کند؟ نیز اگر نکاتی درباره‌ی این «قدرت» دارید، بیان کنید.

 

 

پاسخم به بحث ۱۲۸

 

۱. اولین قدرت هر کشوری، در «قدرت منطقه‌ای» آن باید بروز کند. مثلاً چین در شرق آسیا، آلمان و فرانسه و انگلیس در اروپا و نیز «قدرت منطقه‌ای» ایران در خاورمیانه. امروز ایران به علتِ «قدرت منطقه‌ای»‌اش، یک بازیگر جهانی است نه یک تماشاگر منفعل. از زمان کوروش کبیر نیز ایران قدرت فعال بود و جهان‌گشایی می‌نمود.

 

۲. «قدرت منطقه‌ای» یک منطق رایج است در روابط بین‌الملل؛ یعنی داشتن نفوذ در حوزه‌ی جغرافیایی خود. اگر این‌گونه نباشد، کشور موجب طمع قرار می‌گیرد. نمونه‌اش جنگ صدام علیه‌ی ایران که چون آن زمان ایران را ضعیف و دارای مشکلات داخلی تصور می‌کرد، دست به حمله زد.

 

۳. «قدرت منطقه‌ای» ایران موجب می‌شود در مرزهای ایران هیچ آلترناتیوی شکل نگیرد و گروهک‌های دست‌نشانده و دریوزه (=مواجب‌گیر غرب)، استقرار خاکی نداشته باشند. تا به کمک آمریکا در درون ایران حکومت دست‌نشانده تشکیل دهند.

 

۴. «قدرت منطقه‌ای» ایران تبار تمدنی ایران را حراست می‌کند. یک ایران ضعیف، موجب می‌شود توان استراتژیک به اسرائیل و عربستان منتقل شود که در آن صورت بر ملت ایران خط و نشان خواهند کشید. اما اینک به دلیل نفوذ برتر ایران، این دو رژیم سعودی و صهیونیستی مانند کودکان لجوج در دامن آمریکا گریه می‌کنند تا از دست قیام مردمی محفوظ بمانند!

 

۵. «قدرت منطقه‌ای» ایران، سیاست خارجی را تقویت می‌کند، زیرا سیاست خارجی بخش عمده‌اش چانه‌زنی روی میزهای گفت و شنود دیپلماتیک است.

 

۶. «قدرت منطقه‌ای» ایران می‌تواند منازعات را به صلح برساند. و خط مقاومت منطقه‌ای را به عنوان توانِ بازدارنده و هجومی در برابر هر گونه دست‌درازی‌ها، بسیج، مهیّا و آگاه نگه دارد.

 

۷. تمدن‌سازی و رشد اقتصادی دو پایه‌ی اصلی هر کشور است، «قدرت منطقه‌ای» این را تسهیل می‌سازد. مهمترین اقدام ایران درین‌باره باید رفع تنش در منطقه باشد. یعنی ازین قدرت در جهت ثبات امنیتی، رشد اقتصادی و توسعه سیاسی استفاده کند. ادامه هم دارد... البته شاید، اگر لازم باشد.

 

 

ادامه‌ی پاسخم در بحث ۱۲۸

سلام جناب حجت‌الاسلام احمدی

۱. ممنونم از شرکت شما در مبحث ۱۲۸.

۲. متمنّی‌ام از شما که خود استاد هستید و دانش‌آموخته‌ی علوم سیاسی و حوزه، بحث را بشکافی. با این‌همه چشم، من هم کمی توضیح اضاف می‌کنم:

 

۳. من با دکتر عبدالرحمان عالِم دو درس گذراندم. ایشان در کتاب مهم‌اش «بنیادهای علم سیاست» به بحث منابع قدرت پرداخته است که عبارت‌اند از:

منابع قدرت فردی و اجتماعی.

منابع قدرت دولت.

 

در اولی اینها منبع قدرت‌اند:

 

۱. دانش، ۲. سازمان، ۳. موقعیت‌ها (=مثل موقعیت دینی)، ۴. اقتدار (=قدرت مشروع)، ۵. مهارت، ۶. ایمان (=در برابر زور خالص)، ۷. رسانه‌های جمعی.

 

در دومی اینها منبع قدرت‌اند:

 

۱. جغرافیا، ۲.  وسعت سرزمین، ۳. منابع ملی (=قدرت طبیعی مانند کوه، معادن)، ۴. توان اقتصادی، ۵. توان نظامی، ۶. جمعیت. ۷. کیفیت رهبری و حکومت، ۸. اراده‌ی تخصیص منابع به‌دست یافتنِ هدف‌های ملی، ۹. روحیه، انضباط، لیاقت و کیفیت نیروهای مسلح، ۱۰.  توان بالقوه‌ی اتحاد دولت، ۱۱. سطح آگاهی سیاسی در میان مردم، ۱۲. نفوذ.

 

۴. بنابراین، من در این شاخص‌ها ایران را مورد بررسی خود دارم و با مطالعات مستمر، آن را از نظر دور نمی‌دارم. پس، «قدرت منطقه‌ای» ایران از این نظر نیز پیشتاز است و بر سایر کشورها فائق است. فائقی که نه زور می‌گوید و نه تجاوزگر است و نه کشورگشا. در چشم‌انداز بیست‌ساله هم این برتری دیده شده است. پس این نوشته‌ام، قسمت دوم پاسخم به بحث ۱۲۸ محسوب می‌شود. سپاس که موجب شدی، پاسخ دومم را زودتر بنویسم.

 

 

سلام جناب حجت‌الاسلام شیخ مهدی رمضانی

۱. از شرکت شما در بحث ۱۲۸ ممنونم.

 

۲. بلی؛ درست فرمودی که قدرت، صرفاً نباید در نظامی‌گری، محدود و سنجش شود.

 

۳. من هم همانند مرحوم بازرگان که می‌گفت «انقلاب نخود و لوبیا نیست که صادر کنیم» معتقدم انقلاب اسلامی ایران از طریق ترقی در افکار و رفتار ایرانیان چه در اخلاق، چه در فرهنگ، چه در تفکر و تمدن و نیز چه در ایمان و دیانت در ملل دیگر صادر می‌شود.

 

۴. آنان که در حوزه‌های بانک و اقتصاد و معیشت مردم به مردم وعده‌ها دادند باید پاسخ‌گو باشند که چرا مردم را در این مخاطرات و دست‌درازی‌های عناصر فساد و اختلاس و چپاول جیبِ ملت، تنها گذاشتند و با تنبلی و تن‌پروری و ناکارآمدی، روز می‌شمارند تا وقت دولت‌شان قانوناً تمام شود و بی‌خیالِ آنچه گفتند و دروغ بافتند و از مردم رأی‌ها را گدایی کرده‌اند، باشند.

 

۵. من البته در پاسخم در بحث ۱۲۸ که خواهم نوشت نظرم را دقیق و تئوریک مطرح می‌کنم. قدرت منطقه‌ای  را البته خودِ شما آگاه‌اید که باید با فراست دید و آن را به عنوان یک فرصت بزرگ فهمید و اَکناف و اطرافش را، عمیق سنجید. به قول استراتژیست‌ها می‌بایست به کُنهِ آن رخنه نمود.

 

۶. از جناب‌عالی _که اولین پاسخ را درین بحث ۱۲۸ در دو سه پست نوشته‌اید و دل‌گویه‌های دردمندانه‌ات را به آن پیوست زده‌ای_ بسیارممنونم.

 

 

تصفیه‌ی دل یا تحصیل علم!

 

به نام خدا. سلام. هفت کولِ (۷۱)

مولوی در دفتر دوم مثنوی معنوی، بیت ۱۶۵ می‌گوید:

 

زادِ دانشمند، آثارِ قلم

زادِ صوفی چیست، آثارِ قدم

 

شرح دهم و نکته بگویم: عالِم اگر فقط در پیِ علم باشد و صوفی فقط در پیِ عمل، هردو به کج می‌روند. راهِ اسلام، راه علم و عمل باهم است. زاد (=توشه‌ی) آدمی، با «دانش و ارزش» در کنار هم، تأمین می‌شود.

 

آن شاعر صوفی دلیل‌اش این بوده که چون پیامبر اسلام _صلوات الله علیه وآله_ اُمی بوده، پس صوفی هم باید چُنین باشد. به شعر صوفی بنگرید:

 

اگر بودی کمال، اندر نویسانی و خوانایی

چرا آن قبله‌ی کُلّ، نانویسا بود و ناخوانا؟

 

یعنی اگر کمالِ آدمی در نوشتن و خواندن است، پس چرا رسول خدا (ص) اُمی بود و نوشتن و خواندن نمی‌کرد. از این‌رو، بر صوفی تصفیه‌ی دل مهم است نه تحصیل علم. صوفی در این راه، خطا می‌کند. زیرا؛ راه، همان راهِ اسلام است که بر علم و عمل _هر دو_ امر می‌کند و انسان از این راه، پَرتو (=روشنایی) کسب می‌کند. آری؛ هم تصفیه‌ی دل لازم داریم، و هم تحصیل علم. بگذرم.

 

 

سلام آشیخ مهدی

در قبول و تأیید سخن درست شما درباره‌ی نون و نرخ روز، یاد حرفی افتادم. دوستی دارم _که تهران باهم کار می‌کردیم_ او مادری دارد از ایل قشقایی و تیزبین و روشن. همیشه می‌گفت: بترسید از کسی که، از خدا نمی‌ترسد.

 

بلی؛ بادِ «نون به نرخِ روز خور»ی از همان روزی که قابیل علیه‌ی هابیل تقلّب و سپس تغلّب ورزید، بر روی بشریت وزید. فقط کمی عقلانیت و اخلاق و پرهیزگاری و به حد جُویی ورَع می‌خواهد که در برابر آن نلغزید. چه آخوند باشد، چه مُکلّا. چه باکُلاه باشد، چه با عرَق‌چین. چه دستمال به‌سر بسته باشد، و چه دَستار به‌سر. سپاس.

 

 

سلام جناب حمید عباسیان

۱. بسیارسپاس ازین شرکت زیبایت در بحث ۱۲۷.

 

۲. سیاست دستوری «مائو» رهبر اسبق چین را به‌جا استناد کرده‌ای. عالی بود. آری؛ کشتار بی‌امان گنجشک‌ها را _که به انقلاب گنجشک‌ها مشهور شد_ خوب مورد دقت و بحث قرار دادی. چنان اطاعت محض کرده بودند چینی‌ها، که خیلی‌زود دریافتند چه خسارتی به‌بار آوردند!

 

۳. من هم با شما هم‌نظرم. چون در آن پاسخم به به بحث ۱۲۷ گفته بودم اگر اکوسیستم (=چرخه‌ی حیات) را در گستره‌ی جغرافیایی ایران، مختل و نیمه‌نابود نمی‌کردند، همین ملخ‌های میلیاردی، رزق و روزی رایگان  خداداد، برای پرندگان و چرندگان می‌شد. حیف که بشر با زیاده‌خواهی‌های بی‌منطق، زیست‌بوم خود ازجمله‌ تالاب‌های زندگی‌بخش را مورد جفا و هجوم قرار می‌دهد و می‌خشکاند.

 

۴. عواقب خطرناک را در بخش نتیجه‌گیری، عالمانه بیان کردی و نیز دلسوزانه و کاربُردانه. برای من پاسخ شما، زیاد قشنگ بود و متفکرانه.

 

۵. برای این پاسخ خوب و دل‌چسب شما، بیت ۲۰۸ مولوی در مثنوی را هدیه‌ات می‌کنم:

 

دشمنِ طاووس آمد پَرّ او

ای بسا شَه را بکُشته فَرّ او

 

بلدی، اما من هم معنی می‌کنم: یعنی زیبایی شگفت‌انگیز پرِ طاووس موجب می‌شود انسان‌ها، بی‌رحمانه آن را شکار کنند تا به هوَس خود برسند. و کَرّ و فَرّ پادشاه و حاکم هم ممکن است باعث شکستش شود. درضمن، یادآوری کنم که امام علی _علیه‌السلام_ در نهج‌البلاغه، پرنده‌ی زیبای طاووس را توصیف کرده است که بسیار خواندنی است.

 

 

 

زنگ شعر:

یک زمان‌های دور و درازی، در همین ایران و عراق اگر کسی از بزرگان و اُدبا، پنج‌هزار بیت شعر از حفظ نبود او را در مجامع علمی و ادبی راه نمی‌دادند. اینک، درین دوره و زمانه، بیشتر افراد این مملکتِ درخشان و کهن،  ۱۰ بیت شعر هم از ۱۰ شاعر بلندآوازه‌ی ایران از بر نیستند که هیچ، بلد هم نیستند آن را بخوانند یا معنی کنند و بفهمند. عمل پیشکش. حیف، حیف.

 

 

مدارِ زندگی

به نام خدا. سلام. هفت کولِ (۷۲)

مرحوم مهدی بازرگان برای مدار زندگی، سه رأس قائل است؛ عشق، عمل، اکتساب. وی در صفحه‌ی ۵۰ کتاب «عشق و پرستش» می‌گوید: «اگر روز نبود، روزی نبود و شب هم اگر نبود، نیرو نبود.» ازین‌رو، از نظر او «کار» جوهر انسان است.

 

نکته بگویم: در واقع انسان در هیچ زمانی نباید معطّل (=متوقف و ایستا) بماند، حتی اگر در حالِ دیدنِ زیبایی‌ و هنر و عشق باشد. به این بیت مسعود سعد سلمان توجه فرمایید:

کم کُن بر عَندلیب و طاووس درنگ

کاینجا همه بانگ آمد و آنجا همه رنگ

 

یعنی حتی در گوش‌دادن به نغمه‌ی بُلبُل (=عندلیب) و رنگ‌های شگفت‌انگیز طاووس هم _که از زیباترین ساعات درنگ و دیدن و شنیدن انسان است_ نباید خود را معطّل و منتظر گذاشت. درست است که بلبل، تمام جِلوه‌اش صوت و نغمه است و طاووس همه‌اش رنگِ رنگارنگ. اما درنگ و توقف، مقصد نیست، حرکت، هدف است. باید پویا بود و جویا، باید جهَنده بود و روَنده، نه ایستا بود و درمانده.

 

رمان «مرشد و مارگریتا»

شرح من بر رُمان «مرشد و مارگریتا»

 

۱. این رمان نوشته‌ی میخائیل بولگاکف روسی است، از آثار شگفت‌انگیز ادبیات جهان، با ترجمه‌ی شیوای عباس میلانی. نشر فرهنگ نو. کافی‌ست کسی برای خود خلوت بسازد و سر بر این رمان بدوزد؛ تا ۱۵۰ صفحه را یک‌نفس نخواند دل ندارد، به کاری دیگر سرَک بکشد و حتی دلش نمی‌آید شب به صبح درآید.

 

۲. فضای خفقان عصر استالین را به نقد می‌کشد که مردم را در چنبر خودکامگی خود گرفتار کرده بود. او _که خود در مَذبَح (=کشتارگاه) استالین در آمده بود_ مَسلخ مسیح (ع) را درین رمان به تصویر کشید و با پرداختی هنرمندانه، به سوی جاانداختنِ دوگانه‌های خیر و شرّ، جبر و اختیار، عشق و مرگ، عقل و غریزه، عرفان و مادیگری، فناپذیری و ابدیت و نیز عدالت و قساوت رفت.

 

۳. به نظر من اگر در آفتاب سوزان هم این رمان در دستت باشد حاضری دست‌هایت را سایه‌بان صورتت کنی تا از بقیه‌ی داستان سردرآوری. حتی بارها و بارها اگر آب دهانت راه بیفتد، حاضری همه را قورت بدهی تا از آنچه در داستان رخ می‌دهد، ذهن‌ات نه فلج، که مانند رودخانه‌ی زیر خورشید نیمروز، برق بزند.

 

۴. یک شخصیتِ پیچاز پوشیده (=لباس چسبناک و نمناک) در رمان حضور دارد که سعی داری دائم بفهمی چه نقشه می‌کشد و چه‌ها در نهفته‌اش دارد و رو می‌کند. پیچاز، همان «پِچاک» در لهجه‌ی داراب‌کلایی‌هاست.

 

۵. بگذرم. من، یک‌بند چهارپنج‌شبه، رمان را خوانده‌ام. یک جمله بگویم و تمام: اگر رمان را بالینی بخوانی پاها در دلت جمع می‌کنی و با چشمانی گِردشده از تعجّب ورق از ورق کم نمی‌کنی.

 


سلام جناب فضل‌الله فضلی

از نوشته‌های حقوقی شما استقبال می‌کنم. شما که خود حقوق خوانده‌ای و در وکالت دستی زبردست داری، در شرح مفاد حقوقی به‌یقین کارشناسی هستی و بنابراین نکات حقوقی را با شرح ساده، بر خواننده آسان‌تر می‌سازی. اقدامت را سپاس می‌دارم.

 

در این پست شما _که اِعسار را در مقوله‌ی مقررات چک به‌خوبی و رسا بیان داشتی_ برای من این پرسش ایجاد شده که اساساً اِعسار (=عُسر، ناتوانی مالی، ورشکستگی و تنگدستی) چگونه برای مجامع قانونی رسمی اثبات می‌شود؟

 


سلام آشیخ مهدی رمضانی

به‌هرحال، حجت‌الاسلام سیدابراهیم رئیسی پا پیش گذاشته و آیین‌نامه‌ی اجرایی قانون بررسی دارایی‌های مسئولان را وارد فاز اجرایی کرده است. و این گام، اگر شجاعانه، قانون‌مدارانه و بی‌طرفانه برداشته شود، می‌تواند اصل ۱۴۲ قانون اساسی را به مرحله‌ی عملی نزدیک‌تر کند. البته نگرانی‌ها، نشانه‌گذاری‌ها و دغدغه‌های شما درین موضوع که نوشته‌ای، ممدوح و مهم است. نظر من این است که گفتم.
 

پاسخم به پرسش جناب آق سیدمحمد وکیل

سلام. ابتدا ممنونم که توجه کردی و پرسیدی. باشه چشم، کمی شرح می‌دهم:

۱. این عناوینِ حوزوی، اعتباری است نه حقیقی. منظور از اعتباری یعنی یک امر قراردادی عُرفی و رایج میان بکارگیرندگان آن است. آیا شما وقتی در قرآن می‌خوانی «یدالله»، «وجه‌الله»، «صبغة‌الله» آیا قائلی خدا دست دارد؟ صورت دارد؟ رنگ دارد؟ به‌یقین نه. پس، آیت‌الله و حجت‌الاسلام هم به معنی این نیست فلان روحانی «آیت و نشانه‌ی» حقیقی خداست یا «حجت و دلیل» واقعی خداست.

 

۲. در قدیم همه‌ی این عناوین متداول نبود. در دوره‌ی معاصر بیشتر این القابِ متعدد رواج یافته‌ است.

 

۳. عناوین برای تعیین مصادیق نیست. به‌هرحال، در حوزه اگر طلبه‌ای سادات باشد، او را «سید» خطاب می‌کنند عمامه‌ی مشکی می‌گذارد و اگر غیرسادات باشد «شیخ» می‌گویند و عمامه‌ی سفید می‌بندد.

 

۴. القاب و پیشوندها برای احترام است. البته «آیت‌الله» کسانی‌اند که به اجتهاد رسیده باشند و «آیت‌الله العظمی» برای مراجع است.

«حجت‌الاسلام» هم امری رایج‌تر است که شامل سایر روحانیون می‌شود. واژه‌ی «علامه» هم معمولاً به کسانی می‌گویند احاطه‌ی علمی‌شان فراوان است.

 

۵. اگر انسان «خلیفه‌»ی خداست آیا به نظرت همه‌ی آدم‌ها جانشین خدا هستند؟ به‌یقین خواهی گفت نه. پس، این عنوان‌ها از سوی مردم برای احترام به‌کار می‌رود. و الا هیچ روحانی‌یی خود را با این عناوین معرفی نمی‌کند.

 

۶. من این عناوین را نشانه‌ی فرهنگ و ادب می‌دانم، نه امتیاز برای طلبه‌ها. در مسیحیت هم عناوین سلسله‌مراتبی داریم: پاپ، اسقف، کاردینال و... .

 

۷. البته هستند عده‌ای که از روی چاپلوسی، القاب و عناوین برای افراد روحانی وضع می‌کنند که نادرست است و گاه برای مطامع است.

 

۸. به کسانی که اجتهاد ندارند، و فرصت هم نداشتند علم حوزوی‌شان را استمرار ببخشند و به قول معروف «ملا» و «باسواد» نشدند، نباید عنوان آیت‌الله داد. امید است پاسخم مُکفی بوده باشد.

 

جناب فضلی از توضیح جناب‌عالی درباره‌ی مفهوم و منطوق «اِعسار» _ که عجز در پرداخت بدهی و دَین دارند_ ممنونم. من روشن شدم از پاسخ خوب و دقیق شما. مؤید باشید آقا.

 

 

بارِ خار

به نام خدا. سلام. هفت کولِ (۷۳)

 

غزالی می‌گوید «من تمامِ مدت عمر که نصیحت کردم، جمله‌ای به عظمت و جلال و شکوه این حرف فردوسی نیافتم.» یعنی این بیت در شاهنامه، بخش فریدون:

 

اگر بار خار است خود کِشته‌ای

وگر پَرنیان است خود رِشته‌ای

 

شرح دهم و نکته بگویم: یعنی انسان خود، خود را رستگار یا رُسوا می‌کند. اگر توشه و بارِ کسی، خدای ناکرده خار و خَس باشد، خودش آن را در کشت‌زار کِشت و کسب کرده است. اگر بارش، پَرنیان (=پارچه‌ی ابریشمی و دیبای فریبا و نقشه‌نگار) بود، خود آن را بافته‌ و یافته‌. پس؛ این ما هستیم که خود را به سعادت یا شقاوت می‌رسانیم. انسانِ جدا از خدا، انسانی گمگشته و گمراه است. قرآن می‌گوید ببین برای فردا (=قیامت) چه پیش فرستاده‌ای.

 

پاسم به حجت‌الاسلام شیخ مهدی رمضانی:

با سلام و احترام؛

 

۱. همان‌گونه که می‌دانید این آیه، آیه‌ی ۱۰ سوره‌ی بقره است، و درباره‌ی منافقان عصر رسول‌الله (ص). که نه در دل، حُسن نیت داشتند و نه حق را پذیرا بودند و اساساً در ردّ حق، قدم در قدم می‌گذاشتند. پس، به‌کارگیری این آیه درین باره از سوی شما نادرست است. هر سخن جایی و هر نکته مکانی دارد.

 

۲. فرمودی «اللهُ اعلم». بسیارخوب. پس خودت وقتی می‌فرمایی خدا بهتر می‌داند، بهتر است پیش‌داوری و نیّت‌خوانی نشود.

 

۳. نوشتی «ادبیات گفتاری انسان باید درست باشد.» بلی؛ همین‌طور است و جناب آق سیدمحمد موسوی هم ازین مسیر بیرون نرفته بود و سؤالش از شخص من بوده‌است تا بیشتر بداند. و این فضای مدرسه‌ی فکرت هم، فضای نزاکت گفتاری است و روشن‌گری و مباحثه‌ی نظری. و سؤال وی از دیدِ من، ذرّه‌ای خدشه‌دار نبود و خالی ازین رسم و آداب هم نبود.

 

۴. ازین‌رو؛ به نظرم واکنش جناب‌عالی درین باره، هم تند بوده‌است و هم نادرست. البته من می‌گذارم به حساب بحثی رُک و دوستانه و صمیمانه که این وسعتِ نظر می‌طلبد و گنجایش زیاد و اقناع یکدیگر. پوزش.

 

سلام جناب آقای حمید عباسیان شهمیرزادی

این‌که در بحث ۱۲۸ شرکت کردی، تشکر می‌شود. این‌که هارت‌وپورت (به قول مازندرانی‌ها: «هِرتّم‌پِرتّم») را وارد پاسخ کردی جالب دیدیم، چون درست عین رفتار ترامپ، تداعی شد که فقط داد‌وفریاد می‌کشد و توخالی است و ببر کاغذی. این‌که هفت مؤلفه‌ی (=ترکیب‌بخش، پیونددهنده‌ی) قدرت را برشمردی نیز نشانِ درستیِ پاسخ است. که از نظر من این شاخص‌ها در ایران دیده می‌شود.

 

شرحی بر عکس کتاب بالا: چندی پیش در سایت احمد توکلی، (منبع) کتابی دیدم با این عنوان: «چگونه از دست آدم‌های عوضی خلاص شویم؟» نویسنده‌اش «رابرت آی. ساتن» است. با ترجمه‌ی یاسر پوراسماعیل. نشر ققنوس؛ چاپ اول ۱۳۹۷ در ۲۴۸صفحه.

 

من، هنوز به فروشگاه کتاب قم نرفتم تا تورُّق کنم و بخرم. اما فصل چهارم آن _که مهم‌ترین فصل است و «فنون دوری‌جستن از عوضی‌ها» نام دارد_ برترین توصیه‌اش «کاهشِ مواجهه» (=روبرو نشدن و رویارویی نکردن) با این تیپ افراد است تا روان‌ انسان، از دسترس و گزندِ آدم‌های این‌چُنینی محافظت گردد.

 

به قول حافظ در غزل ۳۶۷:
روح را صحبتِ ناجنس عذابی‌ست اَلیم

بگذریم...

 


سلام شیخ مهدی
سلام ولَرم مرا به آقایان! شبلی نعمانی و حسین منصور حلّاج برسان! من که پَر پیازم در درین تندباد زمُخت. بگذار شیخ مهدی! ازین بلندی که از سه پنجره، اتاقم روشنایی می‌گیره، هم‌چنان روشنایی برگیره! شما «مُلّا»یی و من مُکلّا. پس بهتر از من می‌دانی که واژه‌ی ظلم عربی‌ست. و عربِ جاهلی وقتی شُتر را بی‌علت و بدون بیماری، می‌کُشت، این لغت جاری می‌شد. بگذرم، زیادتر ازین بلد نیستم!

 

یادمه، که از همین شبستانی که میرحسین در ضلع جنوبی حرم قم، به زیبایی معماری کرده، در خطبه‌های نمازجمعه، بر جوادی آملی _این حکیم متألّه_ مُهر و لنگه‌کفش پرتاب می‌کردند و بعد دیدند این مقدار فشار کم است، به دروازه‌ی بیت‌اش شبانه هجوم بردند... و من بگذرم که سوادم اندک و به قول دارابکلایی‌ها «اِتّا پِمپِیرک» است. و جوادی آملی دیگر هرگز خطبه نخواند و نمازجمعه اقامه نکرد.

 

من، آقاشیخ مهدی! دأبم اینه زیر بار هیچ شخصیتی نمی‌روم، وقتی درختی برای سایه‌سار نمی‌بینم، به دیواری پناه می‌برَم که پوشیده از «تاک» باشد... . مرا به باریکه، مَبر، که مجبور باشم چشمانم را تنگ و تار کنم و به تفکر فرو روَم و در اندک زمانی، دایره‌ی بحث را کامل گردانم!

 

بحث ۱۲۹: این پرسش جناب حمیدرضا عارف‌زاده است که برای گفت‌‌وگو در پیشخوان مدرسه سنجاق می‌شود:

«وصف محیط کار خود را  بیان کنید»

 

 

پاسخم به بحث ۱۲۹

قسمت اول

با سلام و سپاس از آقا حمیدرضا عارف‌زاده که این بحث قشنگ و دلکش و خاطره‌انگیز را پیش کشیدند. من ممکن است برای این بحث، چند پاسخ بنویسم؛ زیرا طی سی سال اشتغال، در چندین شهر و چند استان کار کردم. اینک توصیف اولین محلِ کارم:

 

سال: ۱۳۶۴

محل: دودانگه

موضوع: توصیف محیط کار

 

صبح زود شنبه‌ها باید دورِ میدان امام ساری ضلع جام‌جم، سوار مینی‌بوس مسافرکش می‌شدم. تا پُر شود، نصف روزنامه و یا بخشی از مجله و کتاب را می‌خواندم. مسافرین همگی از روستاهای آن دیار بودند. ساده، بی‌آلایش و پرحرف.

 

مسیر اتوبان قائم‌شهر را طی می‌کرد، شیرگاه و زیراب را در می‌نوردید و در پل‌سفید تا نیم‌ساعت لنگر می‌انداخت تا مسافرین خریدِ مایحتاج کنند و یا مسافرینی دیگر سوار کند.

 

از اینجا به بعد دیگر راهروی مینی‌بوس جای سوزن‌انداختن نبود. از بُز و غاز و انگور و ماست و تِلم و نون و جعبه‌ی مرغ هلندی گرفته تا هرچی که نیاز ماه یک خانواده‌ی روستایی در دل کوهستان و صحرا، در آن تلنبار می‌شد.

 

از پل‌سفید می‌پیچید به سمت چپ که یک سینه‌کش بسیار تندی‌ست. سربالایی را با زوزه و دوده‌ی ماشین می‌پیمودیم. جنگل انبوه با درختان زیبا را رد می‌کردیم و از سرِ عبورِ روستای سنگده و دادکلا می‌گذشتیم، جایی که شرکت چوب فریم بود. شبیه شرکت نکاچوب. و جلوتر رسکَت و ولیک‌بِن.

 

پِهندَر که می‌رسیدیم هَمهمه‌ی عجیبی می‌شد، چونان زنانه‌حمام! چون روستایی بود که مردم باز هم، از مغازه‌های کاهگِلی عبوری آن _که به فضای کهنِ کردستان می‌زد_ خِرت و پِرت می‌خریدند. این حوصله‌‌ی من بود که طی این مسیر طولانی و جاده‌ی شنی و داد و بیداد مسافرین و جِرکّه‌جِریکّه‌ی زنان، به آستانه‌ی تمام! و خط‌خطی شدن می‌رسید.

 

ماشین به  محمدآباد که می‌رسید، دل‌شوره می‌گرفتم. این‌که چگونه از تَهِ مینی‌بوس خودم را به رکاب برسانم و پیاده شوم. همان روز نخست، یومِ الَستِ من بود! راننده گفت آقا از همان پنجره‌ی شیشه‌ای انتهایی ماشین بپّرم پایین. اول کیفم را انداختم و بعد خودم را پرت کردم. خوب بود یک‌کمی چابک بودم؛ وگرنه زانومانویم مالِ من نبود.

 

این مسیر پُرپیچ‌وخم و پُرگردنه را، هر هفته با بیش از سه‌ساعت و با دست‌کم ۱۷ تا ۱۸ جا توقف طی می‌کردم. ساری را این‌گونه شنبه‌ها ترک می‌کردم و در ساختمان محصوری _که زیردستِ روستای تلاوک بود_ مستقر می‌شدم! و چهارشنبه‌ها باز‌می‌گشتم. بگذرم! که من آن دیار دل‌انگیز را یک بهشت دیدنی می‌دیدم. بس است همین‌قدر.

 

گاهِ امتحان

به نام خدا. سلام. هفت کولِ (۷۴)

 

مولوی در دفتر چهارم مثنوی، بیت ۷۸۳ می‌گوید:

 

جمله ذرّاتِ زمین و آسمان

لشکرِ حقّ‌اند گاهِ امتحان

 

شرح دهم و نکته بگویم:

 

یعنی وقتی زمانِ آزمودنِ کسی فرا برسد، تمامی موجودات ریز و درشت زمین و آسمان، به عنوان لشکر خدا عمل می‌کنند. ممکن است یک پشه به بینی «نمرود» فرو روَد و او را _که به مَصاف با نبوّتِ حضرت ابراهیم (ع) رفته بود_ هلاک کند.

 

نکته این است دَوان‌دَوان باید با ذکاوت و دیانت و روح و خرَد، از هر دسیسه و وسوسه‌ای، دور شد. کمی کاستی همانا و اسیری و سُستی و سقوط همانا.

 

سلام جناب آشیخ مهدی

 

پیامبر خدا _صلوات الله علیه وآله_ وقتی به پیامبری رسید تمامی تفکر طبقاتی را برانداخت و با اَشرافیت درافتاد. همان زمان که این رسول رحمت، با جاهلیت به نبرد فکری برمی‌خاست، ساسانیان در ایران دور موبدان (=روحانیت زردشتی) که به دنیازدگی و مقام و توجیه و خرید و فروش و فساد آلوده شده بودند، حلقه زده بودند، تا قدرتِ فاسدشده‌ی خود را حفظ کنند. همان حاکمانی که، بشدت طبقاتی فکر می‌کردند و اگر شاهزاده و بستگان آنان، لباسی یا کفشی خاص بر تن و پا می‌کردند دیگر هیچ ایرانی اجازه نمی‌داشت آن نوع لباس و پاپوش را بر تن و پا کند.

 

اما حضرت ختمی مرتبت (ص) با بیچارگان و درماندگان و مستمندان سرِ یک سفره می‌نشست و با همین مستضفعان و فقرزدگان، مکتب را زنده ساخت. به‌طوری‌که اشرافِ ستمگر مکه _که بُتِ بی‌جان را بر خدای رحمان رُجحان می‌دادند_ به پیامبر توهین می‌کردند که اطرافیانِ تو، بوی بُز می‌دهند!

 

بگذرم شیخ، که هر که به ضُعفا و مددخواهان پشت کند، چوب می‌خورد، چه نمرود باشد، چه خِمرهای سرخ! و چه آقازاده‌های رانت‌خور! و چه دلالان سوداگر بازاری حرام‌خور!

 

با آیه:

الَّذِی جَعَلَ لَکُمُ الْأَرْضَ مَهْدًا وَجَعَلَ لَکُمْ فِیهَا سُبُلًا لَعَلَّکُمْ تَهْتَدُونَ. همان کسی که زمین را آسایشگاه شما ساخت، و در آن راههایى پدید آورد، باشد که راه یابید. (آیه‌ی ۱۰ سوره‌ی زُخرُف. ترجمه‌ی خرمشاهی) از نظر مرحوم علامه طباطبایی، خداوند زمین را مَهد  (=گهواره) قرار داد تا بشر در آن تربیت شود، همچنان‌که کودکان را تربیت می‌کنند. و راه‌هایی فراهم کرد تا انسان به مقصد برسد و هدایت گردد.

 


با امام هشتم (۴)

در مورد قضیه‌ی ولایت‌عهدی، چند احتمال فرض شده است که در زیر فشرده می‌نویسم:

۱. چون مأمون شیعه بود، نذر کرده بود و به عهد خود وفا نمود. حتی خلافت را ابتدا پیشنهاد کرده بود که امام رضا _علیه السلام_ نپذیرفت.

 

۲. ابتکار فضل‌بن‌سهل بود و اساساً مأمون اختیاری نداشت. و فضل چون شیعه بود از روی اعتقاد و اخلاصش چنین کرد.

 

۳. بر اساس جلب رضایت ایرانی‌ها، این کار را کرد و ناشی از صمیمیت مأمون نبود.

 

۴. برای فرونشاندن قیام‌های علَویین بود. یعنی با آوردن حضرت رضا در رأس حکومت، آنان را آرام و راضی کند.

 

۵. می‌خواست امام رضا را خلع سلاح کند. چون امام رضا سخنی دارد که به مأمون گفته بود «سیاست تو این است که من را خلع سلاح کنی.»

 

۶. البته شهید مطهری نظرش این است که از نظر تاریخی بسیار مشکل است در مورد این سیاست مأمون به یک نتیجه‌ی قاطع رسید و صددرصد نظری قاطع داد.

 

چیست دنیا؟

به نام خدا. سلام. هفت کولِ (۷۵)

 

مولوی در دفتر اول مثنوی، بیت ۹۸۳ می‌گوید:

 

چیست دنیا؟ از خدا غافل بُدن

نی قماش و نقره و میزان و زن

 

شرح دهم و نکته بگویم:

 

یعنی توجه‌داشتن و یا مشغول‌بودن به قماش (=پارچه)، نقره‌، میزان (=ترازو) و عشقِ به زن و تشکیل خانه‌وخانواده دادن، دنیازدگی نیست. بلکه، دنیادوستی و دنیاپرستی این است که کسی از خدای متعال و مهربان غافل شود.

 

نکته همینجاست که غفلت از خدا، مساوی است با حُبّ به دنیا. غافل‌بودن، علامتِ اصلی دنیازدگی‌ست، وگرنه دنیا که مزرعه‌ی آخرت است و محل عبادت، و بی‌نهایت زیبا، قابل تماشا، و سرشارِ شگفتی‌های خدا.

 

سلام آشیخ مهدی رمضانی

 

خاب! پس برای عاقل _و به تعبیرت برای «عادل»_ یک اشاره کافی است. آری، کافی است. تا اینجا درست است. اما پس از آن گفتی: «تُور پِشتی» لازم است. گرچه می‌دانم کشکولی گفتی، اما شیوه‌ی تُور پِِشتی! را همه‌ی ما می‌دانیم نه در منطق ارسطوست! نه در منطق کوانتوم! نه در منطق مظفّر! نه در منطق استقراء! و نه در منطق فاز! راستی! منطق یعنی علمی که نمی‌گذارد انسان در تفکر خطا کند.

 

 

زنگ شعر:

سعدی در حکایت اول باب سیرت پادشاهان آورده است که «خردمندان گفته‌اند: دروغی مصلحت آمیز بِه که راستی فتنه‌انگیز.»
 

 

هشت سِنخ شخصیت

به نام خدا. سلام. هفت کولِ (۷۶)

 

کارل گوستاو یونگ _یار و همکار زیگموند فروید_ که بعد به دلیل انکارِ خدا توسط فروید، از او قاطعانه گُسست و مکتب روانشناسی تحلیلی را بنیان نهاد، به فرزانگی و درون‌گرایی تأکید می‌کرد و با طبقه‌بندی انواع شخصیت‌ها، بر دو مفهوم درون‌گرا و برون‌گرا انگشت می‌گذاشت؛ که هر کدام با چهار عملکرد توأم است: احساس، تفکر، عاطفه، شُهود.

 

یعنی درمجموع، هشت سنخ برای شخصیت، قابل تصور است. چون این عوامل چهارگانه، به‌صورت ترکیبی در انسان حضور دارند. مثلاً ممکن است کسی دارای شخصیت ترکیبی‌ی «درونگرایِ متفکرِ شُهودی» باشد. یا کسی دیگر، جوری دیگر.

 

خاطرات من

قسمت ۱

 

به نام خدا. سلام. در کودکی پولی نداشتم تا اسباب‌بازی بخرم. بالاترین بازی من، بازی با خاک بود و نیز لاستیک کهنه‌ی ماشین، ساختِ بارکشِ حلَبی، لِینگه‌بازی، تیل‌بازی و الماس‌دَلماس.

 

زیباترین بازی من حُباب‌بازی بود که وقتی به حمّام بُرده می‌شدیم، تا نوبت من برسد که پدرم بر تنم، تَن‌مال بکشد با کفِ زردْصابون (=صاوین‌کَف) حُباب می‌ساختم و در فضای بخارگرفته‌ی حمام به هوا فوت می‌کردم. و این، ثانیه‌هایی پررنگ و قشنگ از زندگی کودکانه‌ام بود که از ذوق، پَر در می‌آوردم و از شوق زمان نمی‌شناختم.

 

امّا، امّا، چنان از شدّتِ گرما و ازدحام جمعیت، سِس (=سُست و گرمازده) می‌شدیم که مجبور می‌بودیم به سرسَرای حوضی رخت‌کَن برگردیم تا کمی نفَس‌مان بالا بیاید. و از داخل خیک (=دَلو آب) چنان آبِ چاه هفت‌روز را می‌نوشیدیم که گویا از صد نوشابه و دلِستر و دوغ گواراتر می‌بود. یادش در جان من است. تا بعد. امیدوارم با خاطراتم، وقت خواننده‌ای را خراب نکنم.

 

خاطرات من

قسمت ۲

 

تمام تابستان‌ها را بیشتر پابرهنه بودم، نه فقط من؛ که بیشتر همسن‌وسال‌هایم. پول پیدا نمی‌شد که پدر برای پسر پاپوش بخرد. گران‌قیمت‌ترین پاپوش من _اگر اسمش را بتوان کفش گذاشت_ همان کَلوش لاستیکی بود. آن‌هم نه در تابستان، که در فصل‌های سایرِ سال.

 

همان‌هم، پاهام چنان در آن عرق می‌کرد که وقتی می‌کَندم تا وارد اتاق شوم، از فَرطِ گَند و بوش خجالت می‌کشیدم و از بس لای انگشتانم سیاهی، جِرم می‌زد، کلافه می‌شدم. مگر می‌شد چنین کلوشی را تابستان هم پوشید!؟ آن سه فصل هم، کَلوش را چندین پینه، داغ می‌کردم که چاک نخورَد و وا نرود. شاید این فقط من نبودم که نداری کشیدم. بگذرم.

 

فقرِ قشنگ را با ستونِ فقراتم حمل می‌کردم و غنایِ بی‌رحم را با چشمانم در سی‌چند خانه آن‌سوتر، به نظاره می‌نشستم. و من دلشادم، دلشاد، که هیچ‌گاه بر پدر و مادر، برای این‌گونه نداشتن‌ها لجاجت نمی‌ورزیدم.

 

پدرم و مادرم دوست‌تان دارم. فقرتان، قشنگ بود، فخر بود. فاجعه نبود. قبرتان، قبله‌ی سوم من است. تا بعد.

 

خاطرات من

قسمت ۳

دبستان که بودم، تکیه را زیاد دوست می‌داشتم. نه فقط برای روضه و نوحه و سینه؛ که برای اون چای و نعلبکی و قنده. ولی، اما، زیرا، زیاد پیش می‌آمد که ساقیِ سَخی! نه فقط به من _و البته به همسِن‌ّوسال‌هایم هم_ چای نمی‌داد، که خیط هم می‌کرد. و بیرون هم می‌انداخت.

 

نمی‌دانم چرا هرکه _البته نه همه_ ساقی می‌شد و مِتوِلّی، سیاستمدارِ پِروس و تِزارِ روس و سِزارِ رُوم هم اگر تکیه‌ی تکیه‌پیش می‌آمد و پای اَشیر و عَشیر، می‌نشست، ازو حساب می‌بُرد و زَهره‌ترَک می‌گردید. (=کیسه صَفرا) پاره می‌کرد! بگذرم؛ که من از پایین‌تکیه البته بی‌خبرم. و فقط بگویم که قندِ اون زمان، نه پِف بود و نه پوک؛ از دویست شکّلاتِ بلژیک هم سرتر بود! تا بعد.

 

 

کتاب «نونِ جو و دوغِ گو» نوشته‌ی ابراهیم باستانی پاریزی.

 

نان جو و پادشاهی خُجند

 

به نام خدا. سلام. هفت کولِ (۷۷)

 

در کتاب «نونِ جو و دوغِ گَوْ» اثر ابراهیم باستانی پاریزی خواندم که مجدالاسلام کرمانی این‌گونه سروده:

 

دو قُرص نانِ جُوین، گر خوری به آزادی

بُوَد لذیذتر از خوانِ پادشاه خُجند

 

نکته بگویم:

 

خُجند در ماوراءالنهر (=آسیای میانه) است که امروزه «لنین‌آباد» نام دارد، جایی که به قول پاریزی، لنین حتی یک کُلند (=کُلنگ) هم برای آن نزده است.

 

به‌هرحال، نونِ‌جو خوردن در پناه آزادی، بهتر و لذّت‌مندتر است از طعام و خوراک و پول‌وپَرِ پادشاه شهر «خُجند» و «دلَند» و هر «لَند» و «لندن»! (27 خرداد 1398)

 

شعر بر دسته بیل

به نام خدا. سلام. هفت کولِ (۷۸)

بزرگانِ ما اغلب از روستا و دهات برخاسته‌اند. هم مستمند و هم مستمر. مستمند بودند چون روستا و روستازاده‌ها، کمتر برخوردارند. مستمر بودند چون اراده‌ی پولادین داشتند. با این‌همه، روستاها همچنان هم «بارِ فرهنگی» مملکت را تأمین می‌کند و هم «بارِ غذایی» آن را.

 

نکته بگویم: مثلاً حُسام بیرجندی «شاعر باذوق» اهلِ خوسْف، مستمند بود و مستعِد و از فقر و بی‌کاغذی، شعرش را بر دسته‌ی بیل می‌نوشت، ولی به روایت دکتر ابراهیم باستانی پاریزی در صفحه‌ی ۵۱ کتابِ «نونِ جو و دوغِ گَوْ»، «مردم بیرجند، یک دسته کاغذ، به او نمی‌دادند.» بگذرم.

Notes ۰
پست شده در چهارشنبه, ۱۸ ارديبهشت ۱۳۹۸
بازدید ها : ۴۲۱
ساعت پست : ۱۱:۰۴
مشخصات پست

مدرسه فکرت ۳۸

ابراهیم طالبی  | دامنه دارابی

مجموعه پیام‌هایم در مدرسه فکرت

قسمت سی و هشتم

 

تحلیل سیاسی

چرا ایران در خلیج فارس قدرتمند است؟ خلاصه می‌نویسم: یک راز وجود دارد و چند واقعیت. یکی از واقعیت‌ها را می‌گویم و سپس راز را. واقعیت اول این است ایران توانست با دوراندیشی توان نیروی دریایی خود را به‌شکل فزاینده‌ای بالا ببرد. در دو سطح قابل قبول؛ هم بازدارندگی و هم تهاجمی. تا جایی که ایران از نظر قدرت دریایی قدرت سوم و البته از نظر برخی استراتژیست‌های نظامی، قدرت چهارم جهان است.

 

راز این است که در چند سال گذشته، رهبری _که در علم نظامی  یک استراتژیست هستند_ بازدیدی میدانی از خلیج فارس و دریای عمان داشتند. همان سال مخفیانه دستور دادند تا ارتش خلیج فارس را ترک کند حوزه‌ی دریای عمان را بر عهده بگیرد و کار خلیج فارس تماماً و منحصراً بر عهده‌ی سپاه باشد. تمام نیروهای دریایی سپاه باید از تهران به جنوب و خلیج‌فارس نقل مکان کنند. و این کار در همان زمان با فوریت انجام گرفت و این سرانجام را داشت.

 

برآورد: ایران قادر است هر نوع ناو آمریکایی را در خلیج فارس با بیش از ۶۰٪ انهدام اولیه‌ی تهاجمی، نابود کند. زیرا ایران به این ابزار مدرن در زیر دریا و روی دریا دست یافته است و فرمان آن در دست سپاه پاسداران است. آمریکا از این خوف کرده است.

 

ارتش نیز طبق همان فرمان مخفیانه، از همان سال، خلیج فارس را ترک کرد و در سواحل استان سیستان و بلوچستان قرارگاه زد و دریای عمان و اقیانوس هند و سطوح وسیعی از دریاهای آزاد و اقیانوس ‌ها را تحت نظارت و جمع‌آوری اطلاعات خود قرار داد.

 

 

سلام...

من استادی داشتم به نام دکتر بهزاد شاهنده. درس چین را با او پاس کردم. او کارشناس متبحر این حوزه بود. آن موقع به ما گفت چین غول خفته است، بزودی سر راست می‌کند و ابرقدرت می‌شود. و با ابرقدرت با مقابله و رقابت می‌پردازد. زمان این را شاید ثابت کند آقامرتضی. از این‌که شیفته‌ی بحثی تشکر داری، در حدِ وافر. نه ویفر! دومی کشکولی بود.

 

 

هفت کول (۶۱)

کسب اجازه برای تشکیل کابینه

به نام خدا. سلام. مرحوم مهندس مهدی بازرگان وقتی حکم نخست‌وزیری را از امام خمینی می‌گیرد، فرزندش عبدالعلی بازرگان را نزد آیت الله العظمی مرعشی در قم می‌فرستد و در نامه‌ای به وی می‌گوید:

«امروز خودم می‌خواستم شرفیاب شوم اما به دلیل تراکم کار نتوانستم، عبدالعلی، بنده‌زاده را می‌فرستم خدمتتان تا کسبِ اجازه کنم تا تشکیل کابینه دهم.»

 

توضیح:

بازرگان، مقلد شرعی آقای مرعشی بود. خاندان بازرگان عمه‌زاده‌ی آقای مرعشی‌اند. قبر بازرگان در قم است. عکسی از آن انداختم در پست زیر می‌گذارم.

 

نکته بگویم:

وقتی بازرگان را رد صلاحیت کرده بودند، آیت الله العظمی مرعشی نیز جهت اعتراض به این اقدام، در انتخابات ریاست‌جمهوری (دوره‌ی آقای خامنه‌ای) شرکت نکرد و رأی نداد.

 

 

سلام جناب حجت‌الاسلام مالک

راستی مرحوم مجتهدی اگر الان حیات داشت یک گونی برنج و دو کیلو روغن مثال نمی‌زد، چون پولش سر به فلک می‌زند درین گرونی بی در و پیکر و ناکارآمدی دولت. کشکولی شد!

 

سلام جناب حجت‌الاسلام آفاقی

۱. از شرکت شما در بحث ۱۲۶ _که همیشه مباحث سنجاق‌شده، محور اصلی برای تفکر و اندیشه‌پردازی در مدرسه است_ متشکرم.

 

۲. مفاد معامله‌ی قرن را بدرستی اشاره کردید. خصوصاً بند چهارم که فاجعه‌آمیزتر است.

 

۳. مهمتر این‌که چون متوجه‌ی اهداف مرموز این تز امپریالیستی بودید، هوشمندانه توجه دادید که زبانه‌ی این طرح شُوم، به تمام خاورمیانه شعله خواهد کشید.

 

۴. با همین عمق‌یابی که داشتید، به مخاطبین رساندی پس چاره‌ی کار، مقاومت است و حق‌طلبی و ایستادگی. و این از محسّنات یک نوشته‌ی منسجم است.

 

یک یادآوری عمومی هم بکنم:

چندسال پیش، رهبری طی دستورالعملی به نظام اداری و فرهنگی کشور، اعلان کردند به جای عنوان «خاورمیانه» باید لفظ «منطقه‌ی آسیای غربی» را به‌کار گیرند. چرا؟ زیرا علت این است وقتی غربی‌ها منطقه‌ی ما را از جغرافیای خود نگاه می‌کنند از نگاه آنان اینجا خاور (=شرق) میانه، و به قول اعراب «شرق الاُوسط» است. اما از نگاه ما که از شرق به آن می‌نگریم، غربِ آسیا محسوب می‌شود. لذا جناب شیخ جواد آفاقی نیز بر همین مبنا این واژگان را به‌کار گرفتند و این گونه نوشتند: «اما ابعاد این طرح، متوجه کل منطقه‌ی غرب آسیا نیز خواهد شد.»

 

خاطره‌ام با «آقا»

 

به نام خدا. سلام. هفت کول (۶۲) سال ۶۳ بود؛ شاید پاییز. «آقا» آمده بود برای جبهه. مرا دیده بود؛ با شکل و شمایل ویژه. فوری شناخت. مکثی کرد، تبسّمی زد، تعجبی کرد، ابرو به کمان انداخت و به نگاهِ نافذش مرا نواخت. عصایش را تا نیم‌تنه‌اش، در هوا چرخاند و چرخاند، نگاه از من بُرید و دوباره چشمش به چشم من انداخت و با همه‌ی خلوص و سادگی با آن اُتوریته‌ (=اقتدار) و کاریزما (=جذَبه‌ی شخصیتی) که داشت، گفت: «دیگر، شریعتی نباشی!!!» من این‌پا و آن‌پا کردم. منگ و لال شدم، گردن کج کردم تا با حالِ خضوع و سکوت، رضایم را به او انتقال دهم. بیشتر بخوانید ↓

دیدن یا نوشتن نظرات : ۰
پست شده در چهارشنبه, ۱۸ ارديبهشت ۱۳۹۸
بازدید ها : ۴۲۱
ساعت پست : ۱۱:۰۴
دنبال کننده

مدرسه فکرت ۳۸

ابراهیم طالبی  | دامنه دارابی
مدرسه فکرت ۳۸

مجموعه پیام‌هایم در مدرسه فکرت

قسمت سی و هشتم

 

تحلیل سیاسی

چرا ایران در خلیج فارس قدرتمند است؟ خلاصه می‌نویسم: یک راز وجود دارد و چند واقعیت. یکی از واقعیت‌ها را می‌گویم و سپس راز را. واقعیت اول این است ایران توانست با دوراندیشی توان نیروی دریایی خود را به‌شکل فزاینده‌ای بالا ببرد. در دو سطح قابل قبول؛ هم بازدارندگی و هم تهاجمی. تا جایی که ایران از نظر قدرت دریایی قدرت سوم و البته از نظر برخی استراتژیست‌های نظامی، قدرت چهارم جهان است.

 

راز این است که در چند سال گذشته، رهبری _که در علم نظامی  یک استراتژیست هستند_ بازدیدی میدانی از خلیج فارس و دریای عمان داشتند. همان سال مخفیانه دستور دادند تا ارتش خلیج فارس را ترک کند حوزه‌ی دریای عمان را بر عهده بگیرد و کار خلیج فارس تماماً و منحصراً بر عهده‌ی سپاه باشد. تمام نیروهای دریایی سپاه باید از تهران به جنوب و خلیج‌فارس نقل مکان کنند. و این کار در همان زمان با فوریت انجام گرفت و این سرانجام را داشت.

 

برآورد: ایران قادر است هر نوع ناو آمریکایی را در خلیج فارس با بیش از ۶۰٪ انهدام اولیه‌ی تهاجمی، نابود کند. زیرا ایران به این ابزار مدرن در زیر دریا و روی دریا دست یافته است و فرمان آن در دست سپاه پاسداران است. آمریکا از این خوف کرده است.

 

ارتش نیز طبق همان فرمان مخفیانه، از همان سال، خلیج فارس را ترک کرد و در سواحل استان سیستان و بلوچستان قرارگاه زد و دریای عمان و اقیانوس هند و سطوح وسیعی از دریاهای آزاد و اقیانوس ‌ها را تحت نظارت و جمع‌آوری اطلاعات خود قرار داد.

 

 

سلام...

من استادی داشتم به نام دکتر بهزاد شاهنده. درس چین را با او پاس کردم. او کارشناس متبحر این حوزه بود. آن موقع به ما گفت چین غول خفته است، بزودی سر راست می‌کند و ابرقدرت می‌شود. و با ابرقدرت با مقابله و رقابت می‌پردازد. زمان این را شاید ثابت کند آقامرتضی. از این‌که شیفته‌ی بحثی تشکر داری، در حدِ وافر. نه ویفر! دومی کشکولی بود.

 

 

هفت کول (۶۱)

کسب اجازه برای تشکیل کابینه

به نام خدا. سلام. مرحوم مهندس مهدی بازرگان وقتی حکم نخست‌وزیری را از امام خمینی می‌گیرد، فرزندش عبدالعلی بازرگان را نزد آیت الله العظمی مرعشی در قم می‌فرستد و در نامه‌ای به وی می‌گوید:

«امروز خودم می‌خواستم شرفیاب شوم اما به دلیل تراکم کار نتوانستم، عبدالعلی، بنده‌زاده را می‌فرستم خدمتتان تا کسبِ اجازه کنم تا تشکیل کابینه دهم.»

 

توضیح:

بازرگان، مقلد شرعی آقای مرعشی بود. خاندان بازرگان عمه‌زاده‌ی آقای مرعشی‌اند. قبر بازرگان در قم است. عکسی از آن انداختم در پست زیر می‌گذارم.

 

نکته بگویم:

وقتی بازرگان را رد صلاحیت کرده بودند، آیت الله العظمی مرعشی نیز جهت اعتراض به این اقدام، در انتخابات ریاست‌جمهوری (دوره‌ی آقای خامنه‌ای) شرکت نکرد و رأی نداد.

 

 

سلام جناب حجت‌الاسلام مالک

راستی مرحوم مجتهدی اگر الان حیات داشت یک گونی برنج و دو کیلو روغن مثال نمی‌زد، چون پولش سر به فلک می‌زند درین گرونی بی در و پیکر و ناکارآمدی دولت. کشکولی شد!

 

سلام جناب حجت‌الاسلام آفاقی

۱. از شرکت شما در بحث ۱۲۶ _که همیشه مباحث سنجاق‌شده، محور اصلی برای تفکر و اندیشه‌پردازی در مدرسه است_ متشکرم.

 

۲. مفاد معامله‌ی قرن را بدرستی اشاره کردید. خصوصاً بند چهارم که فاجعه‌آمیزتر است.

 

۳. مهمتر این‌که چون متوجه‌ی اهداف مرموز این تز امپریالیستی بودید، هوشمندانه توجه دادید که زبانه‌ی این طرح شُوم، به تمام خاورمیانه شعله خواهد کشید.

 

۴. با همین عمق‌یابی که داشتید، به مخاطبین رساندی پس چاره‌ی کار، مقاومت است و حق‌طلبی و ایستادگی. و این از محسّنات یک نوشته‌ی منسجم است.

 

یک یادآوری عمومی هم بکنم:

چندسال پیش، رهبری طی دستورالعملی به نظام اداری و فرهنگی کشور، اعلان کردند به جای عنوان «خاورمیانه» باید لفظ «منطقه‌ی آسیای غربی» را به‌کار گیرند. چرا؟ زیرا علت این است وقتی غربی‌ها منطقه‌ی ما را از جغرافیای خود نگاه می‌کنند از نگاه آنان اینجا خاور (=شرق) میانه، و به قول اعراب «شرق الاُوسط» است. اما از نگاه ما که از شرق به آن می‌نگریم، غربِ آسیا محسوب می‌شود. لذا جناب شیخ جواد آفاقی نیز بر همین مبنا این واژگان را به‌کار گرفتند و این گونه نوشتند: «اما ابعاد این طرح، متوجه کل منطقه‌ی غرب آسیا نیز خواهد شد.»

 

خاطره‌ام با «آقا»

 

به نام خدا. سلام. هفت کول (۶۲) سال ۶۳ بود؛ شاید پاییز. «آقا» آمده بود برای جبهه. مرا دیده بود؛ با شکل و شمایل ویژه. فوری شناخت. مکثی کرد، تبسّمی زد، تعجبی کرد، ابرو به کمان انداخت و به نگاهِ نافذش مرا نواخت. عصایش را تا نیم‌تنه‌اش، در هوا چرخاند و چرخاند، نگاه از من بُرید و دوباره چشمش به چشم من انداخت و با همه‌ی خلوص و سادگی با آن اُتوریته‌ (=اقتدار) و کاریزما (=جذَبه‌ی شخصیتی) که داشت، گفت: «دیگر، شریعتی نباشی!!!» من این‌پا و آن‌پا کردم. منگ و لال شدم، گردن کج کردم تا با حالِ خضوع و سکوت، رضایم را به او انتقال دهم. بیشتر بخوانید ↓

ابراهیم طالبی  | دامنه دارابی

مجموعه پیام‌هایم در مدرسه فکرت

قسمت سی و هشتم

 

تحلیل سیاسی

چرا ایران در خلیج فارس قدرتمند است؟ خلاصه می‌نویسم: یک راز وجود دارد و چند واقعیت. یکی از واقعیت‌ها را می‌گویم و سپس راز را. واقعیت اول این است ایران توانست با دوراندیشی توان نیروی دریایی خود را به‌شکل فزاینده‌ای بالا ببرد. در دو سطح قابل قبول؛ هم بازدارندگی و هم تهاجمی. تا جایی که ایران از نظر قدرت دریایی قدرت سوم و البته از نظر برخی استراتژیست‌های نظامی، قدرت چهارم جهان است.

 

راز این است که در چند سال گذشته، رهبری _که در علم نظامی  یک استراتژیست هستند_ بازدیدی میدانی از خلیج فارس و دریای عمان داشتند. همان سال مخفیانه دستور دادند تا ارتش خلیج فارس را ترک کند حوزه‌ی دریای عمان را بر عهده بگیرد و کار خلیج فارس تماماً و منحصراً بر عهده‌ی سپاه باشد. تمام نیروهای دریایی سپاه باید از تهران به جنوب و خلیج‌فارس نقل مکان کنند. و این کار در همان زمان با فوریت انجام گرفت و این سرانجام را داشت.

 

برآورد: ایران قادر است هر نوع ناو آمریکایی را در خلیج فارس با بیش از ۶۰٪ انهدام اولیه‌ی تهاجمی، نابود کند. زیرا ایران به این ابزار مدرن در زیر دریا و روی دریا دست یافته است و فرمان آن در دست سپاه پاسداران است. آمریکا از این خوف کرده است.

 

ارتش نیز طبق همان فرمان مخفیانه، از همان سال، خلیج فارس را ترک کرد و در سواحل استان سیستان و بلوچستان قرارگاه زد و دریای عمان و اقیانوس هند و سطوح وسیعی از دریاهای آزاد و اقیانوس ‌ها را تحت نظارت و جمع‌آوری اطلاعات خود قرار داد.

 

 

سلام...

من استادی داشتم به نام دکتر بهزاد شاهنده. درس چین را با او پاس کردم. او کارشناس متبحر این حوزه بود. آن موقع به ما گفت چین غول خفته است، بزودی سر راست می‌کند و ابرقدرت می‌شود. و با ابرقدرت با مقابله و رقابت می‌پردازد. زمان این را شاید ثابت کند آقامرتضی. از این‌که شیفته‌ی بحثی تشکر داری، در حدِ وافر. نه ویفر! دومی کشکولی بود.

 

 

هفت کول (۶۱)

کسب اجازه برای تشکیل کابینه

به نام خدا. سلام. مرحوم مهندس مهدی بازرگان وقتی حکم نخست‌وزیری را از امام خمینی می‌گیرد، فرزندش عبدالعلی بازرگان را نزد آیت الله العظمی مرعشی در قم می‌فرستد و در نامه‌ای به وی می‌گوید:

«امروز خودم می‌خواستم شرفیاب شوم اما به دلیل تراکم کار نتوانستم، عبدالعلی، بنده‌زاده را می‌فرستم خدمتتان تا کسبِ اجازه کنم تا تشکیل کابینه دهم.»

 

توضیح:

بازرگان، مقلد شرعی آقای مرعشی بود. خاندان بازرگان عمه‌زاده‌ی آقای مرعشی‌اند. قبر بازرگان در قم است. عکسی از آن انداختم در پست زیر می‌گذارم.

 

نکته بگویم:

وقتی بازرگان را رد صلاحیت کرده بودند، آیت الله العظمی مرعشی نیز جهت اعتراض به این اقدام، در انتخابات ریاست‌جمهوری (دوره‌ی آقای خامنه‌ای) شرکت نکرد و رأی نداد.

 

 

سلام جناب حجت‌الاسلام مالک

راستی مرحوم مجتهدی اگر الان حیات داشت یک گونی برنج و دو کیلو روغن مثال نمی‌زد، چون پولش سر به فلک می‌زند درین گرونی بی در و پیکر و ناکارآمدی دولت. کشکولی شد!

 

سلام جناب حجت‌الاسلام آفاقی

۱. از شرکت شما در بحث ۱۲۶ _که همیشه مباحث سنجاق‌شده، محور اصلی برای تفکر و اندیشه‌پردازی در مدرسه است_ متشکرم.

 

۲. مفاد معامله‌ی قرن را بدرستی اشاره کردید. خصوصاً بند چهارم که فاجعه‌آمیزتر است.

 

۳. مهمتر این‌که چون متوجه‌ی اهداف مرموز این تز امپریالیستی بودید، هوشمندانه توجه دادید که زبانه‌ی این طرح شُوم، به تمام خاورمیانه شعله خواهد کشید.

 

۴. با همین عمق‌یابی که داشتید، به مخاطبین رساندی پس چاره‌ی کار، مقاومت است و حق‌طلبی و ایستادگی. و این از محسّنات یک نوشته‌ی منسجم است.

 

یک یادآوری عمومی هم بکنم:

چندسال پیش، رهبری طی دستورالعملی به نظام اداری و فرهنگی کشور، اعلان کردند به جای عنوان «خاورمیانه» باید لفظ «منطقه‌ی آسیای غربی» را به‌کار گیرند. چرا؟ زیرا علت این است وقتی غربی‌ها منطقه‌ی ما را از جغرافیای خود نگاه می‌کنند از نگاه آنان اینجا خاور (=شرق) میانه، و به قول اعراب «شرق الاُوسط» است. اما از نگاه ما که از شرق به آن می‌نگریم، غربِ آسیا محسوب می‌شود. لذا جناب شیخ جواد آفاقی نیز بر همین مبنا این واژگان را به‌کار گرفتند و این گونه نوشتند: «اما ابعاد این طرح، متوجه کل منطقه‌ی غرب آسیا نیز خواهد شد.»

 

خاطره‌ام با «آقا»

 

به نام خدا. سلام. هفت کول (۶۲) سال ۶۳ بود؛ شاید پاییز. «آقا» آمده بود برای جبهه. مرا دیده بود؛ با شکل و شمایل ویژه. فوری شناخت. مکثی کرد، تبسّمی زد، تعجبی کرد، ابرو به کمان انداخت و به نگاهِ نافذش مرا نواخت. عصایش را تا نیم‌تنه‌اش، در هوا چرخاند و چرخاند، نگاه از من بُرید و دوباره چشمش به چشم من انداخت و با همه‌ی خلوص و سادگی با آن اُتوریته‌ (=اقتدار) و کاریزما (=جذَبه‌ی شخصیتی) که داشت، گفت: «دیگر، شریعتی نباشی!!!» من این‌پا و آن‌پا کردم. منگ و لال شدم، گردن کج کردم تا با حالِ خضوع و سکوت، رضایم را به او انتقال دهم. بیشتر بخوانید ↓

نکته هم بگویم: آنجا بود که فهمیدم پیش ایشان _رحِمَهُ‌الله_ هم علیه‌ی من سَعایَت! شد. اما «آقا» والا بود و درازمدت امام جماعتِ محبوبِ روستای ما و دوست دیرینِ پدرِ مرحوم ما. درود من بر هر دو شیخ ساده‌زیستِ مردمی محل ما؛ مرحوم آیت‌الله شیخ محمدباقر داراب‌کلایی؛ مقتدای شرعی ما در داراب‌کلا. و مرحوم شیخ علی‌اکبر طالبی مشهور به شِخ عمو، پدر صمیمی و دوستِ من در سراسر زندگی و خاندان ما.

 

بحث ۱۲۷: این پرسش برای گفت‌‌وگو در پیشخوان مدرسه‌ی فکرت سنجاق می‌شود:

می‌دانید که ایران مورد هجوم ملخ‌ها قرار گرفت. این ملخ‌ها را باید کُشت؟ یا نه، راه دیگری باید جُست؟

 

پاسخم به بحث ۱۲۷

۱. در ادبیات دینی و در بیان شاعران بزرگ ایران، نیازُردنِ مور و جانداران، یک سفارش بازدارنده‌ی اکید است. و اذیت و آزار، جُرم است. و جُرم در لغت یعنی کَنده‌شدن انسان از فطرتِ خدادادِ خویش. جُرم را اگر مثال‌سازی کنم، تا بهتر فهم شود، مثلِ کندنِ سیب از آن قسمت چونِ نازکِ سرش.

 

۲. اما در همین ادبیات دینی و بیان عالمان آمده اگر حشره‌ای، خزنده‌ای و درّنده‌ای مُوذی (=اذیت‌کننده) شد، می‌شود با آن مقابله کرد. البته مقابله فقط، هَدم نیست. می‌توان از علوم مدد جُست.

 

۳. مبارزه با ملخ‌های هجوم‌آورنده هم، تابع اقتضای محیط و بوم‌زیست است. ملخ‌ها در واقع رزق هستند، رزقِ حیوانات دیگر. چون بشر با اشتهاءهای کاذب و فریبنده، اکوسیستم را مورد هجوم و دستبرد قرار داد، این چرخه‌ی منظّم و طبیعی برهم خورد. اگر مثلاً تالاب‌های کشور خشک نمی‌شدند، پرندگان تکثیر می‌شدند، این ملخ‌ها بهترین خوراک برای زاد و ولد می‌شد و محیط، از نشاط و آواز و پرواز و جَست و خیزِ جُنبدگان، دیدنی‌تر و شگفت‌آمیزتر می‌گردید.

 

۴. در پاسخ آقا سیدمیثم به بحث ۱۲۷ به‌درستی آمده بود که می‌توان ملخ‌ها را صید کرد و به مرغ‌ها خوراند. و چرخه‌ی حیات را کمک نمود. و این همه ملخ خود، یک خوراک رایگان طبیعت، برای دام و طیور است. حیف که طبیعت در اثر ظلم و تعدّی بشر، در تعَب است.

 

۵. شاید اگر امروزه‌روز، بشر در علم و دانش پیشتازتر می‌بود، از همین ملخ‌ها در راه تولیدات علمی بهره می‌جُست. اراده‌ی جُستن، به راه‌های جایگزین کمک می‌کند تا علم رشید شود و بشر در تسخیر و مسخّرکردن که قرآن فرمان داده است، رشدیابنده‌تر.

قسمت دوم هم دارد پاسخم، البته اگر لازم دیدم.


تحلیل سیاسی
چرا عراق برای آمریکا مهم است؟
پاسخ به این سؤال اگر پاسخی توصیفی باشد، یک کتاب می‌شود. اما در پاسخ تحلیلی، می‌توان این‌گونه فشرده به آن نگریست. من، یک راز را و یک واقعیت را در تحلیلم برملا می‌کنم:

 

واقعیت: عراق به لحاظ سرزمینی برای ایران مانند لهستانِ وقت، برای شوروی و آلمان است. آلمان در عصر هیتلر به لهستان به چشم «حیاط خلوت» نگاه می‌کرد و شوروی از آن به عنوان «سپر و سنگر». بنابراین؛ از نظر من، آمریکا از این منظر عراق را در سیطره‌ی خود قرار داده است. و با آن‌که وجود دولت نیمه‌فدرال فعلی عراق را پذیرفت، اما هنوز نیز در بخش وسیعی از خاک عراق در آن سوی بغداد، پایگاه نظامی دارد و کشور و منطقه را پایش و رصد می‌کند. حتی میان این دو کشور، پیمان امنیتی امضاء شده است.

 

راز: اما راز این است. بیش از نیمی از پالایشگاه‌های نفت آمریکا بر مبنای نفتِ نوع عراق احداث شده است. و این ضربه‌پذیری و نیاز، آمریکا را وا می‌دارد برای تأمین نفت آن پالایشگاه‌ها، به عراق چشم بدوزد. حتی در دوره‌ی تحریم رژیم صدام، آمریکا برنامه‌ی نفت در برابر غذا را برای عراق تصویب کرد تا مشکل نفت نداشته باشد. بگذرم.

 

 

چرا حواسَت به هوایَت نیست!

به نام خدا. سلام. هفت کول (۶۲). پارسال وقتی فیلم «قاتل اهلی» ساخته‌ی مسعود کیمیایی را به تماشا نشستم، این نکته‌ها را یادداشت کرده بودم. خیلی هم سخت بود تا بتوانم برداشت بنویسم. آخه، فیلم‌های او را نمی‌توان فقط دید، باید نوشت، باید سرشت، هرچند اگر تیره و تاریک باشد. اینایی که نوشتم از سر تا تَهِ فیلم، جالب‌تر جلوه می‌کرد که یکی‌یکی در زیر به صَف می‌کنم:

 

اینجا ترازوها دروغ می‌گویند.

قانون مگر به فکر گرسنگی است؟

یک روزگاری عشق معنا داشت.

رفیقِ روزهای تنگِ هم.

هیچ‌کس نمی‌تواند از سرنوشتش فرار کند.

مگر غم‌خوردن، فکرکردن دارد؟

بی شیطان فرشته تنهاست.

نسل امروز، که مثل ساعت خود خواب است!

باورنکردنِ خیلی چیزها در زندگی انسانی‌تر است.

وقتی رفیق مثلِ برادر بود.

عاشورا که فقط برای سینه‌زدن نیست.

جون کَندم تا سفره‌ی خالی‌ام یادم بره.

دستِ بی‌کلَک.

شیطان را از خودش بهتر بازی می‌کند!

بهترین وقت، خواندن و نوشتن و فهمیدن است.

تو تاریکی را دوست داری؟

مگه تو، روشنایی هم می‌ذاری؟

مأمور قانون بعد از جُرم می‌آید.

چرا حواست به هوایت نیست!

 

نکته بگویم:

 

زنگ شعر:

چه نکته‌ای بهتر از شیخِ اجل، سعدی:

از این بِه، نصیحت نگوید کَسَت

اگر عاقلی، یک اِشارت بسَت

 

سلام جناب حجت‌الاسلام داراب‌کلایی

 

اساساً آفت‌ها و آسیب‌ها با آن‌که روح تپنده‌ی جوامع را می‌آزارد، اما خود یک تِرم درس است برای عبرت و خودسازی و به‌زیستن. البته جناب‌عالی فقط یک پست می‌گذاری و می‌رَوی، اگر پی‌گیر بحث‌ها و نیز نظراتی که زیر پست‌های شما درج می‌شود، بمانی و در تعامل با مخاطب باشی و فقط تک‌گویی نکنید، خیلی می‌توانید مفیدتر بمانید. زیرا در وجود شما این توان موجود است. اما دأب آن دوست بزرگوار این است که فقط یک متن بگذاری و تمام. این شیوه، شیوه‌ی اثرگذاری نیست. هرچند مطالب ارزنده و آموزنده باشد. از انتقاد من، امید است نرنجی، که می‌دانم نمی‌رنجی.

 

اگر روحانیت طیبِ جان است _که هست_ باید معاینه کند. معاینه هم، یک رفتار تعاملی است میان دو طرف. شاید بفرمایی اشتغالات مانع است، اما می‌توان فرصت‌هایی را ذخیره کرد برای این تعامل در مدرسه‌ی فکرت. بگذرم. ممنونم. بااحترام.

 

 


 

گزارشی از کتاب «ریشه‌های رومانتیسم»

هیچ نوشته و گزارش‌نویسی نمی‌تواند شیرینیِ لحظاتِ با کتاب بودن را پُر کند. با این‌همه، چون این فرصت و رخصت ممکن است بر همه یکسان دست ندهد، این‌گونه نوشته‌‌هایم را با شوقی بی‌حد می‌نویسم، شاید بیش‌وکم، دست‌کم یکی دو سه نفر آن را بخواند. و همین مقدار هم خود خیلی‌ست.

 

۱. از نظر نویسنده _آیزایا برلین_ که فیلسوف بود، کانون حرفش این بود رومانتیسم جنبشی است که در قرن ۱۸ از آلمان سر برآورد و تحول عظیم و بنیانی پدید آورد که بعد از وقوع آن، دیگر هیچ چیز به حال خود باقی نماند.

 

۲. برداشت من از کتابی _که دیشب خواندنش را تمام کرده‌ام_ این است: از قرن ۱۸ به‌ناگاه جوشش و فوَرانی طوفانی در عواطف و احساسات رخ داد. یک یورش ناگهانی به دل، که مردم را به سمت «خودکاوی» پرواز داد.

 

۳. رومانتیسم این علائم را دارد: حسّ عاطفی، خودکاویِ عمیق، آفرینش زیبایی، رفتن به درونِ حیات آدمی، میل به آغوش طبیعت، کشت‌وزارهای سبز، زنگوله‌های گاو، جویبار زمزمه‌گر، آسمان آبی بی‌کران، زُهدورزی فعال، عقب‌نشینی از مادیگری به ژرفای درونی، تماشای پیچ‌وتاب طبیعت، اقتصاد در جهت آرمان زندگی مشترک نه سود، زیست در سایه‌ی معنوی، تمرکز در موسیقی، هنر، شعر، و در یک‌کلام، هرگونه تلاش برای تحول زیباشناختی در قواعد هنر.

 

۴. در رومانتیسم «انسانِ ساختگی»! کردار مصنوعی و اَطواری دارد (اَدا در می‌آورَد) که باید جای خود را به «انسانِ درونی» دهد که می‌خواهد بند بگُسَلد و بیرون بجهَد. «دیدرو» از متفکران این جنبش این‌گونه می‌اندیشید.

 

۵. رومانتیسم بر ستون غرب ترَک انداخت، اما عبرت نگرفت. آن شکاف را رِفو نکرد. اما رومانتیست‌ها گذشته‌ی زیبا را دوست می‌داشتند و «اکنونِِ یک‌نواخت و هراس‌انگیزِ» زمانه‌ی خود را نقد می‌نمودند. و کارلایل نماینده‌ی بارز جنبش رومانیک، قرن ۱۸ اروپا را «قرنی کژ و کوژ و دستِ دوّم» نامید.

 

۶. و آخر این‌که رومانتیسم را نباید در زمان و مکان حبس کرد، زیرا «هربرت ریدو» و «کنت کلارک» این جنبش را «وضعیتِ دائمی ذهن» می‌دانند که در همه جا و همه‌ی زمان‌ها یافت می‌شود.

 

پیچ‌وخم‌ها

به نام خدا. سلام. هفت کولِ (۶۴)

 

فرانسیس بیکن می‌گفت: «اسیرِ طبیعت شوید تا امیرِ طبیعت شوید.»

نکته بگویم: یعنی اول باید با پیچ‌وخم‌های طبیعت آشنا شد، سپس اِمارت ورزید. و امارت، نوعی عمارت (=ساخت‌وساز) هم هست. زیرا یک اِمارت و حکومتِ درست به تفکر، عمران، آبادانی و تمد‌ن‌سازی می‌انجامد.

 

افزوده هم بیاورم:

در کتاب «مرموزات اسدی در مَزمورات داودی» اثر نجم‌الدین رازی، به تصحیح دکتر محمدرضا شفیعی کدکنی، این رباعی را دل‌انگیز و شیوا یافتم که به این «هفت کول» مدد می‌رسانَد:

 

ای نُسخه‌ی نامه‌ی الهی که تویی

وی آینه‌ی جمالِ شاهی که تویی

بیرون ز تو نیست هر چه در عالَم هست

در خود بطلَب هر آنچه خواهی که تویی

 

imam-khomeini
 

فقیهِ قائم
قسمت اول

علامه محمدرضا حکیمی در صفحه‌ی ۱۵۱ «راه خورشیدی» جمله‌ای دارد عمیق، که من آن را در وصف امام خمینی _رهبر کبیر انقلاب اسلامی_ وام می‌گیرم. او اسلام را این‌گونه می‌خواهد:


«اسلامِ درگیر و قائم، نه اسلامِ تسلیم و ساکت»

 

از نظر من نیز امام خمینی فقیهِ قائم و «درگیر» بود، نه فقیهی خائف و ساکت.

 

امشب سی سال از آن شبِ پُردلهُره _که اُمت دست به دعا داشت اما به مشیّت خدا یک «قلبِ بزرگ» از تپش ایستاد و به ملکوت اعلا رفت_ می‌گذرَد. هم‌او که مقتدایِ مقتدر بود؛ رهبری پارسا، مرجعی پویا و عالِمی والِه و والا. من، _که خود را یک «همیشه‌سرباز» برای آن امامِ مستضعفان و پابرهنگان می‌دانم_ سعی می‌کنم طی چند پست متوالی و جداگانه، کمی از آن خردمندِ جماران و محبوبِ دلِ سلحشوران و الگوی شیعیان و خط‌دهنده‌ی مبارزان و مقاومت‌گرایان جهان بنویسم تا اَدای وظیفه و عشق نمایم. بسم‌الله.
ادامه می‌دهم...

 

فقیهِ قائم

قسمت دوم
وقتی درس فلسفه علامه طباطبایی را _که بیش از ۳۰۰ شاگرد داشت_ به تعطیلی کشانده بودند، امام خمینی برای متقاعد‌کردن علامه چنین گفت:


«فلسفه در طول تاریخ خود قاچاق بوده و باید آن را به صورت قاچاق خواند. به‌خصوص در حوزه‌های علمیه. نه این‌قدر زیاد و برای همه کس درس بگویید و اجازه بدهید همه بیایند و بنشینند. مگر همه‌ی اینها، اهل، هستند؟» ص ۴۹ دایرةالمعارف مصور تاریخ زندگی امام خمینی. جعفر شیرعلی‌نیا. ادامه می‌دهم...

 

فقیهِ قائم
قسمت سوم
امام خمینی زمانی که بر سر حمایت خود از شهید نواب صفوی با آیت‌الله بروجردی به اختلاف رسید، به یارانش گفت: من به کسی اجازه نمی‌دهم کسی به زعیم مسلمین [آقای بروجردی] اهانت کند. هر کس و در هر مقامی باشد.» ص ۶۱ دایرةالمعارف مصور تاریخ زندگی امام خمینی. جعفر شیرعلی‌نیا. ادامه می‌دهم...

 

فقیه قائم

قسمت چهارم
سال ۱۳۳۲ امام خمینی «رساله‌ی تقیّه» را نوشت و تأکید کرد تقیه راهی برای حفظِ دین است نه راهی برای مَحو آن.» (ص ۵۸ دایرةالمعارف مصو)

این تعبیر تازه از تقیه در آن زمان، تمامی کسانی را که ترس و دنیادوستیِ خود را در پناه تقیه پنهان می‌کردند، زیر سؤال برد. ادامه می‌دهم...

 


فقیهِ قائم
قسمت پنجم
وقتی برخی‌ها می‌خواستند خط مبارزه‌ی امام خمینی با شاه را به سمتِ برخورد با آیت‌الله سید کاظم شریعتمداری سوق! دهند، امام _که مرجعی هوشیار بود_ گفت:


«من فعلأ از این ناحیه [مؤسسه‌ی دارالتبلیغ وابسته به شریعتمداری] احساس خطر نمی‌کنم. اگر احساس خطر بکنم، با دستِ طلبه‌ها، دارالتبلیغ را می‌کَنم و هر آجرش در دست یک طلبه خواهد بود.» ادامه می‌دهم...



فقیهِ قائم
قسمت ششم
مصطفی _فرزند امام_ در نجف، گاه به امام می‌گفت امشب در خانه زیارت‌نامه بخوانید. امام می‌گفت:
«مصطفی! این روحِ عوامانه را از من نگیر.»


امام، در تمام ۱۴ سال تبعید در نجف، با آن‌که رهبری یک نهضت سیاسی اسلامی علیه‌ی سلطنت شاه و استعمار را بر عهده داشت، هر شب با نظم خاص و عرفان الهی، به زیارت حرم امام علی _علیه‌السلام_ می‌رفت و دست از ادعیه، عبادت و مستحبات بر نمی‌داشت. ادامه می‌دهم...

 

فقیهِ قائم

قسمت هشتم

علما و طلبه‌های نجف بیش از هر چیز به درس بهاء می‌دهند... آن سال تبعید امام به نجف ( سال۱۳۴۴) حوزه‌ی نجف ۵۴ برابر قم طلبه داشت... و در هر کوچه‌ای در نجف پنج شش مجتهد بودند. شاه امام را به آنجا تبعید کرد تا شخصیت امام را بشکند؛ اما... (ص ۱۲۳ و ۱۵۰ دایرةالمعارف مصور)

اما طولی نکشید که امام در اول بهمن سال ۱۳۴۸ درس حکومت اسلامی را آغاز کردند و آن درس نوار شد و «نوار»ها بنیاد سلطنت فاسد پهلوی را ویران ساخت. به‌طوری که نام انقلاب ایران «انقلاب نوار» نیز مشهور شد. ادامه می‌دهم...

 

فقیهِ قائم

قسمت نُهم

در سال ۱۳۴۹ پشت جلد کتاب «تحریرالوسیله» عبارتی چاپ کرده بودند «زعیم الحوزات العلمیه آیت الله خمینی» [بزرگِ تمام حوزه‌های علمیه] که امام عصبانی شده بود کتاب را پَرت کرده بود و گفته بود «دروغ به این بزرگی؟» (ص ۱۲۳ و ۱۵۰ دایرةالمعارف مصور)

کتاب چاپ شده بود و آماده‌ی توزیع بود، گفت: «یکی هم نباید توزیع شود.» ادامه می‌دهم.

 

فقیهِ قائم

قسمت دهم

امام در دو جبهه مبارزه می‌کرد: با شاه و با روحانیان درباری. شاه از یک سو در مراسم عزاداری ماه محرّم شرکت می‌کرد و از سوی دیگر با کارتر شراب می‌نوشید. اما اما مبارزه با شاه را آسان‌تر از مبارزه با «مقدس‌مآب»ها می‌دانست. خیلی سخت است در کوران مبارزه با شاه، عناصر این‌چینی سدّ راه شوند. اما خون‌دل خورد تا سلطنت به دست ملت و با حضور تمامی مبارزین واژگون شد. ادامه می‌دهم...

 

فقیهِ قائم

قسمت یازدهم

 

امام با ورود به ایران، مدتی در مدرسه‌ی علوی و رفاه تهران مستقر شد و انقلاب را رهبری کرد و در ۱۰ اسفند ۱۳۵۷ با شکوه و استقبال عظیم، به قم بازگشت. زیرا امام می‌گفت: «من هر جا باشم، قمى هستم و به قم افتخار مى کنم. دل من پیش قم است و قمى.»

 

امام ۱۱ ماه در قم، در منزل آیت‌الله شیخ محمد یزدی مستقر شد و سپس در ۲ بهمن ۱۳۵۸ به علت عارضه‌ی قلبی در تهران بستری گردید.

 

پس از درمان، ابتدا مدتی در محله‌ی «دربند» و آنگاه به تشخیص پزشکان در «جماران» سُکنی گزید و نظام را از آن منزل _که متعلق به حجت‌الاسلام سیدمهدی هاشمی علیا مشهور به «امام‌جمارانی» بود_ هدایت می‌کرد و دیدارهای مردمی و سخنرانی‌ها را در حسینیه‌ی جماران _که در مجاورت جلویی بیت بود_ انجام می‌داد.

 

در میانه‌ی همین مدت، امام اقدامات اساسی انجام داد ازجمله: حُکمِ تشکیل مجلس بررسی و تصویب قانون اساسی کشور، فرمانِ تأسیس کمیته امداد و افتتاح حساب 100 امام (بنیاد مسکن)، تشکیل جهاد سازندگی، و... . ادامه می‌دهم...

 

 

فقیهِ قائم

قسمت دوازدهم

 

۲۹ دی ۱۳۵۸ امام وصیت‌نامه‌ای جدید نوشت و در آن آیت‌الله‌العظمی منتظری و برادرش آیت‌الله پسندیده را «وصیّ» خودش قرار داد و نوشت:

«کسی حقِ مزاحمت با آنان را ندارد و این دو نفر (منتظری و پسندیده) وصی مطلق من هستند.»

 

فقیهِ قائم

قسمت سیزدهم

 

امام در جایگاه رهبر مقتدر و متقی، در برابر جریان متحد ضد انقلاب که بر روی انقلاب و نظام تیغ کشید، با قاطعیت ایستاد و خطرات آنان را _که در صدد براندازی جمهوری اسلامی بودند و در خون‌ریزی ابایی نداشتند و به هر شیوه‌ی خشن و خونباری چنگ می‌زدند_ دفع کرد.

 

و نیز با آن‌که مرحوم بازرگان را قبول داشت اما به علت سیاست «نرمش و گام به گام» این جریان، آنان را برای استمرار انقلاب و بقای نظام مفید ندانست. نیز امام، به حضور روحانیت در رأس قدرت اجرایی مثل مقام ریاست‌جمهوری اعتقاد نداشت. تا آن‌که قضیه‌ی آشوب بنی‌صدر و گروه تروریستی فرقه‌ی رجوی رخ داد. این سازمان، که در پیِ تصفیه و تسویه‌ی خونین و بی‌رحمانه‌ی «درون‌سازمانی» از آرمان اولیه‌اش جدا شده بود، با مشیِ کودکانه، عجولانه، غضب‌آلود و سردرگُم، رویاروی نظام ایستاد. امام از این زمان، از آنان به «منافقین» یاد کرد.

 

آنان به دستور رجوی، شروع کردند به ترور مهره‌های اصلی و فکور و انقلابی نظام و انقلاب، به ایجاد وحشت و جنگ شهری در بدنه‌ی مردم و نیز سرآخر اعلان رسمی جنگ مسلحانه با نظام در ۳۰ خرداد سال شصت. که از آن‌جا به بعد و در پی جو وحشت و ترور شهید بهشتی و رجایی و صدها انسان و پاسدار و بسیج و بقال و کسبه و زن و کهنسال و...، امام خمینی حاضر شد آقای خامنه‌ای در کسوت یک روحانی کاندیدای ریاست‌جمهوری شود. و شد.

 

فقیهِ قائم

قسمت چهاردهم

 

سال ۱۳۶۵ بحران دیگری کشور را فراگرفت. قضیه‌ی حجت‌الاسلام «سیدمهدی هاشمی» که در آن زمان فرمانده سپاه قدس بود. جایگاهی که امروزه حاج قاسم سلیمانی در آن قرار دارد. سپاه قدس در واقع یعنی «سپاهِ جهان اسلام» که در کنار سپاه ایران، برای اسلام و ایران و مسلمانان مأموریت دارد. آن زمان که «سیدمهدی هاشمی» بود، نام آن سپاه «واحد نهضت‌های آزادی‌بخش» بود.

 

یک جریان _که به جناح راست تعلق داشت_ مانند آقایان حُجج اسلام: ری‌شهری وزیر وقت اطلاعات دولت میرحسین، روح‌الله حسینیان قاضی دادگاه انقلاب، علی فلاحیان وزیر وقت دولت رفسنجانی و رازینی و نیکونام هر دو از قاضی‌های پرونده‌های خاص، و نیز عناصر خاص قدرت، با این جریان در افتاد و آنان را دستگیر، بازداشت و زندانی کرد.

 

آیت‌الله منتظری در برابر این قضیه با همه‌ی توان ایستاد و حتی در انتقاد به این حرکت امام، درنگی نکرد و تا جایی پیش رفت که میان شان حالت قهر حاکم شد. تا این‌که «سیدمهدی هاشمی» و عوامل او محاکمه و اعدام شدند.

 

این بحران تا نوروز سال ۱۳۶۸ میان امام و منتظری _که به تصویب مجلس خبرگان قانوناً قائم‌مقام رهبری بود_ کماکان ادامه داشت.

 

مرحوم منتظری _که اساساً فردی رُک و بی‌باک در نقدها و برخورد با کژی‌ها بود_ به انتقادش از سیاست‌های نظام ادامه داد تا این‌که امام، در نوروز ۱۳۶۸ آیت‌الله‌العظمی منتظری را شبانه عزل کرد و دستور داد عکس منتظری از تمام ادارات و نهادها پایین کشیده شود. و به منتظری نیز گفت: در حوزه بمان...، در سیاست دخالت نکن...، و به حوزه با درس و بحث، گرمی ببخش. امام، قبلاً، آقای منتظری را «فقیه عالیقدر» لقب داده بود. بگذرم که من قبلاً نظرم را درین قضیه در همین مدرسه، داده‌ام. ادامه می‌دهم...

 

فقیهِ قائم

قسمت پانزدهم

 

مرداد ۱۳۶۷ در پی قبول قطعنامه ۵۹۸ از سوی امام در تیر همان سال و آتش‌بسِ جنگ عراق با ایران، صدام و سازمان منافقین _که ارتش آزادیبخش ملی تأسیس کرده بود و در خاک عراق پادگان اشرف زده بود و به تعبیر من اعضای آن در آن هنگام «سرباز کوچولوهای صدام» شده بودند_ به ایران حمله‌ی مجدد کردند تا شاید تهران را این‌بار فتح! کنند.

 

امام فراخوان ملی زدند که همه به جبهه بیایند و این خطر را دفع کنند. (من آن زمان خودم در جبهه بودم) فرقه‌ی رجوی با تانک و نفربر و سلاح سبک و سنگین اهدایی صدام از مرز کرمانشاه تا گردنه‌ی چهارزبَر حسن‌آباد اسلام‌آباد غرب رسید. و در طول مسیر هر کس را سر راه می‌دید دستور یافته بود قتل‌عام کند. همه را می‌کشت؛ چوپان، زن، کودک، کشاورز، پیرمرد، سرباز، پاسدار، ارتش و هر کسی را که در جلویش می‌دید، نیست و نابود می‌کرد. بی‌رحمانه کشت، بیش از چهارهزار نفر را در این هجوم که نامش را عملیات «فروغ جاویدان» نهاد، به شهادت رساند.

 

تا این‌که به‌صورت اتفاقی، یک لشکر از سپاه بدر عراق که با صدام می‌جنگید از سمت کردستان ایران به سمت جنوب می‌رفت، با این فرقه مواجه شد. و پس از آن بود که عملیات «مرصاد» طراحی و دمار از روزگار این فرقه‌ی وطن‌فروش و دچار غرورِ قدرت در آورد.

 

همان سال، اعضا و هواداران این فرقه در زندان‌های ایران شورش کردند. امام دستور داد بروید آنان را دوباره محاکمه کنید. بدین مضمون: اگر توبه کردند که هیچ، ولی اگر سرِ موضع‌اند، با آنان با رأی «دو قاضی» برخورد کنید. که بر سرِ این حرکت که با حکم شرعی امام عملی شد، اختلاف دیدگاه برخاست. ازجمله آقای منتظری که به این قضیه انتقاد کرد. در مورد محاکمه‌ی مجدد اینان، آمار متفاوتی در فضای مجازی وجود دارد. ادامه می‌دهم...

 

فقیهِ قائم

قسمت شانزدهم

 

امام با بستنِ پرونده‌ی رهبرشدنِ مرحوم منتظری، سعی کرد به یاران نزدیکش به‌طریقی برسانَد که آقای خامنه‌ای شایسته‌ی این مقام است. بارها با ادبیات خاص، خصوصیت‌های ایشان را برمی‌شمرد. و به گواه برخی چهره‌ها _ازجمله رفسنجانی_ این میل در امام وجود داشت که آقای خامنه‌ای «رهبر» شوند.

 

ازاین‌رو امام ابتدا دستور داد متن وصیت‌نامه‌اش را _که در آستان قدس رضوی در امانت بود_ برگردانند، تا بخشی از وصیت را اصلاح کند. و کرد.

 

در ۱۴ خرداد ۱۳۶۸ _که امام رحلت کرد_ در نشست ویژه‌ی انتخاب جایگزینِ امام، اعضای مجلس خبرگان رهبری از میان همه‌ی مباحث حقوقی، قانونی و شرعی، نهایتاً همان گواهیِ امام که آقای خامنه‌ای شایسته‌ی رهبری است، را در دستور قرار داد و با رأی بالا، رأی آورد. از آن روز به بعد، آقای خامنه‌ای با لقبِ آیت‌الله سیدعلی خامنه‌ای رهبر انقلاب شد که علاوه بر کمی زاویه‌ی دید مختلف با امام، یکی از برجسته‌ترین مبارزان و یاران امام بود. بعد از رحلت امام، در بیان‌های رسمی نظام، عنوانِ «مقام معظم رهبری» به جای لفظ «امام» به‌کار می‌رود که طبق شرع و قانون «ولی فقیه» می‌شود و نظام نیز بر مبنای «ولایت مطلقه فقیه» اداره می‌گردد. پایان. با نوشتن شانزده قسمت «فقیهِ قائم»، وقت هم‌کلاسی‌ها را زیاد گرفتم. از این‌رو از همگان بشدّت پوزش می‌طلبم. هدفم این بود آنچه می‌اندیشم و در ذهن دارم، عینیت دهم. درودِ بی‌عدد به فکوران. تمام.

 

تولّدِ ثانی

به نام خدا. سلام. هفت کولِ (۶۵)

مولوی، انسان را دانه‌ای «خُرد» و «بسته» می‌داند که فقط با «بهارِ دعا و نیایش» بازتولید می‌شود و به «ولادتِ ثانی» می‌رسد و اوج می‌گیرد. خودِ مولوی در دفتر سوم مثنوی _که «قلب مثنوی» محسوب می‌شود_ اوجِ دعا و نیایش را اجتماع داد.

 

نکته بگویم: در تولد ثانی باید در توجه‌ی به دل، دلیر بود. به قول پاسکال «دل دلایلی دارد که عقل از آن آگاه نیست.»

 

بی‌سَر

به نام خدا. سلام. هفت کولِ (۶۶)

مولوی در حکایت پنجاه‌ودوم دفتر چهارم مثنوی می‌گوید:

هر که او بی‌سَر بجُنبد دُم بوَد

جُنبشش چون جُنبشِ کژدُم بوَد

 

نکته بگویم: وقتی سوسمار (=مارمولک) دُمش از بدنش جدا می‌شود، به ترمیم دُم خود می‌پردازد. اما آن دُمِ جداشده تا مدتی حرکت و جَست و خیز دارد. انسانِ بی‌سر نیز، حرکت و رفتارش چُنین است؛ بی‌هدف، بی‌جهت، بی‌دل، بی‌مغز، بی‌قلب، بی‌روح، و بی‌خود. و یا حتی به تعبیر مولوی رفتارش مانند عقرب (=کژدم) می‌شود که کارش و طبع‌اش نیش و زهر و به هلاکت‌افکندن است. بلی؛ درست و منطقی می‌فرمایی. هم‌رأی‌ هستم درین باب با تو. همیشه تمدن و فرهنگ با شکیبایی پیش می‌رود نه با زیر و زبَر کردن‌های جورواجور.

 

مرموزات اسدی در مزمورات داودی. اثر نجم رازی

کتاب «مرموزات اسدی در مزمورات داودی. نجم‌الدین رازی. تصحیح و تعلیقات دکتر محمدرضا شفیعی کدکنی. تهران. سخن، چاپ دوم، ۱۳۸۱. در ۳۰۱صفحه.

 

 

سلام آقای...

متن را با دقت خواندم، چون باید هم دقت می‌شد. به تَهِ متن که آمدم دست‌کم این را عاید دیدم که بگویم سازمان سیا با حوزه‌ی مأموریت بی‌حد و مرز، گستره‌ایی جهانی دارد. چه مالدیو باشد، چه موریتانی و مراکش. چه لبنان باشد و چه لاگوس و لیختن‌اشتاین. چه «یوسیپ تیتو» یوگسلاوی باشد، چه میدان «تیان آن مِن» چین و «عیدی امین دادا» در اوگاندا. مهم، آگاهی است و مقاومت در برابر امپریالیسم جهان‌خوار و بیزاری از هر نوع تبعیض و فساد و رانت و ناروایی‌ها.

دیدن یا نوشتن نظرات : ۰
مدرسه فکرت ۳۸

مدرسه فکرت ۳۸

ابراهیم طالبی  | دامنه دارابی
مدرسه فکرت ۳۸

مجموعه پیام‌هایم در مدرسه فکرت

قسمت سی و هشتم

 

تحلیل سیاسی

چرا ایران در خلیج فارس قدرتمند است؟ خلاصه می‌نویسم: یک راز وجود دارد و چند واقعیت. یکی از واقعیت‌ها را می‌گویم و سپس راز را. واقعیت اول این است ایران توانست با دوراندیشی توان نیروی دریایی خود را به‌شکل فزاینده‌ای بالا ببرد. در دو سطح قابل قبول؛ هم بازدارندگی و هم تهاجمی. تا جایی که ایران از نظر قدرت دریایی قدرت سوم و البته از نظر برخی استراتژیست‌های نظامی، قدرت چهارم جهان است.

 

راز این است که در چند سال گذشته، رهبری _که در علم نظامی  یک استراتژیست هستند_ بازدیدی میدانی از خلیج فارس و دریای عمان داشتند. همان سال مخفیانه دستور دادند تا ارتش خلیج فارس را ترک کند حوزه‌ی دریای عمان را بر عهده بگیرد و کار خلیج فارس تماماً و منحصراً بر عهده‌ی سپاه باشد. تمام نیروهای دریایی سپاه باید از تهران به جنوب و خلیج‌فارس نقل مکان کنند. و این کار در همان زمان با فوریت انجام گرفت و این سرانجام را داشت.

 

برآورد: ایران قادر است هر نوع ناو آمریکایی را در خلیج فارس با بیش از ۶۰٪ انهدام اولیه‌ی تهاجمی، نابود کند. زیرا ایران به این ابزار مدرن در زیر دریا و روی دریا دست یافته است و فرمان آن در دست سپاه پاسداران است. آمریکا از این خوف کرده است.

 

ارتش نیز طبق همان فرمان مخفیانه، از همان سال، خلیج فارس را ترک کرد و در سواحل استان سیستان و بلوچستان قرارگاه زد و دریای عمان و اقیانوس هند و سطوح وسیعی از دریاهای آزاد و اقیانوس ‌ها را تحت نظارت و جمع‌آوری اطلاعات خود قرار داد.

 

 

سلام...

من استادی داشتم به نام دکتر بهزاد شاهنده. درس چین را با او پاس کردم. او کارشناس متبحر این حوزه بود. آن موقع به ما گفت چین غول خفته است، بزودی سر راست می‌کند و ابرقدرت می‌شود. و با ابرقدرت با مقابله و رقابت می‌پردازد. زمان این را شاید ثابت کند آقامرتضی. از این‌که شیفته‌ی بحثی تشکر داری، در حدِ وافر. نه ویفر! دومی کشکولی بود.

 

 

هفت کول (۶۱)

کسب اجازه برای تشکیل کابینه

به نام خدا. سلام. مرحوم مهندس مهدی بازرگان وقتی حکم نخست‌وزیری را از امام خمینی می‌گیرد، فرزندش عبدالعلی بازرگان را نزد آیت الله العظمی مرعشی در قم می‌فرستد و در نامه‌ای به وی می‌گوید:

«امروز خودم می‌خواستم شرفیاب شوم اما به دلیل تراکم کار نتوانستم، عبدالعلی، بنده‌زاده را می‌فرستم خدمتتان تا کسبِ اجازه کنم تا تشکیل کابینه دهم.»

 

توضیح:

بازرگان، مقلد شرعی آقای مرعشی بود. خاندان بازرگان عمه‌زاده‌ی آقای مرعشی‌اند. قبر بازرگان در قم است. عکسی از آن انداختم در پست زیر می‌گذارم.

 

نکته بگویم:

وقتی بازرگان را رد صلاحیت کرده بودند، آیت الله العظمی مرعشی نیز جهت اعتراض به این اقدام، در انتخابات ریاست‌جمهوری (دوره‌ی آقای خامنه‌ای) شرکت نکرد و رأی نداد.

 

 

سلام جناب حجت‌الاسلام مالک

راستی مرحوم مجتهدی اگر الان حیات داشت یک گونی برنج و دو کیلو روغن مثال نمی‌زد، چون پولش سر به فلک می‌زند درین گرونی بی در و پیکر و ناکارآمدی دولت. کشکولی شد!

 

سلام جناب حجت‌الاسلام آفاقی

۱. از شرکت شما در بحث ۱۲۶ _که همیشه مباحث سنجاق‌شده، محور اصلی برای تفکر و اندیشه‌پردازی در مدرسه است_ متشکرم.

 

۲. مفاد معامله‌ی قرن را بدرستی اشاره کردید. خصوصاً بند چهارم که فاجعه‌آمیزتر است.

 

۳. مهمتر این‌که چون متوجه‌ی اهداف مرموز این تز امپریالیستی بودید، هوشمندانه توجه دادید که زبانه‌ی این طرح شُوم، به تمام خاورمیانه شعله خواهد کشید.

 

۴. با همین عمق‌یابی که داشتید، به مخاطبین رساندی پس چاره‌ی کار، مقاومت است و حق‌طلبی و ایستادگی. و این از محسّنات یک نوشته‌ی منسجم است.

 

یک یادآوری عمومی هم بکنم:

چندسال پیش، رهبری طی دستورالعملی به نظام اداری و فرهنگی کشور، اعلان کردند به جای عنوان «خاورمیانه» باید لفظ «منطقه‌ی آسیای غربی» را به‌کار گیرند. چرا؟ زیرا علت این است وقتی غربی‌ها منطقه‌ی ما را از جغرافیای خود نگاه می‌کنند از نگاه آنان اینجا خاور (=شرق) میانه، و به قول اعراب «شرق الاُوسط» است. اما از نگاه ما که از شرق به آن می‌نگریم، غربِ آسیا محسوب می‌شود. لذا جناب شیخ جواد آفاقی نیز بر همین مبنا این واژگان را به‌کار گرفتند و این گونه نوشتند: «اما ابعاد این طرح، متوجه کل منطقه‌ی غرب آسیا نیز خواهد شد.»

 

خاطره‌ام با «آقا»

 

به نام خدا. سلام. هفت کول (۶۲) سال ۶۳ بود؛ شاید پاییز. «آقا» آمده بود برای جبهه. مرا دیده بود؛ با شکل و شمایل ویژه. فوری شناخت. مکثی کرد، تبسّمی زد، تعجبی کرد، ابرو به کمان انداخت و به نگاهِ نافذش مرا نواخت. عصایش را تا نیم‌تنه‌اش، در هوا چرخاند و چرخاند، نگاه از من بُرید و دوباره چشمش به چشم من انداخت و با همه‌ی خلوص و سادگی با آن اُتوریته‌ (=اقتدار) و کاریزما (=جذَبه‌ی شخصیتی) که داشت، گفت: «دیگر، شریعتی نباشی!!!» من این‌پا و آن‌پا کردم. منگ و لال شدم، گردن کج کردم تا با حالِ خضوع و سکوت، رضایم را به او انتقال دهم. بیشتر بخوانید ↓

مجموعه پیام‌هایم در مدرسه فکرت

قسمت سی و هشتم

 

تحلیل سیاسی

چرا ایران در خلیج فارس قدرتمند است؟ خلاصه می‌نویسم: یک راز وجود دارد و چند واقعیت. یکی از واقعیت‌ها را می‌گویم و سپس راز را. واقعیت اول این است ایران توانست با دوراندیشی توان نیروی دریایی خود را به‌شکل فزاینده‌ای بالا ببرد. در دو سطح قابل قبول؛ هم بازدارندگی و هم تهاجمی. تا جایی که ایران از نظر قدرت دریایی قدرت سوم و البته از نظر برخی استراتژیست‌های نظامی، قدرت چهارم جهان است.

 

راز این است که در چند سال گذشته، رهبری _که در علم نظامی  یک استراتژیست هستند_ بازدیدی میدانی از خلیج فارس و دریای عمان داشتند. همان سال مخفیانه دستور دادند تا ارتش خلیج فارس را ترک کند حوزه‌ی دریای عمان را بر عهده بگیرد و کار خلیج فارس تماماً و منحصراً بر عهده‌ی سپاه باشد. تمام نیروهای دریایی سپاه باید از تهران به جنوب و خلیج‌فارس نقل مکان کنند. و این کار در همان زمان با فوریت انجام گرفت و این سرانجام را داشت.

 

برآورد: ایران قادر است هر نوع ناو آمریکایی را در خلیج فارس با بیش از ۶۰٪ انهدام اولیه‌ی تهاجمی، نابود کند. زیرا ایران به این ابزار مدرن در زیر دریا و روی دریا دست یافته است و فرمان آن در دست سپاه پاسداران است. آمریکا از این خوف کرده است.

 

ارتش نیز طبق همان فرمان مخفیانه، از همان سال، خلیج فارس را ترک کرد و در سواحل استان سیستان و بلوچستان قرارگاه زد و دریای عمان و اقیانوس هند و سطوح وسیعی از دریاهای آزاد و اقیانوس ‌ها را تحت نظارت و جمع‌آوری اطلاعات خود قرار داد.

 

 

سلام...

من استادی داشتم به نام دکتر بهزاد شاهنده. درس چین را با او پاس کردم. او کارشناس متبحر این حوزه بود. آن موقع به ما گفت چین غول خفته است، بزودی سر راست می‌کند و ابرقدرت می‌شود. و با ابرقدرت با مقابله و رقابت می‌پردازد. زمان این را شاید ثابت کند آقامرتضی. از این‌که شیفته‌ی بحثی تشکر داری، در حدِ وافر. نه ویفر! دومی کشکولی بود.

 

 

هفت کول (۶۱)

کسب اجازه برای تشکیل کابینه

به نام خدا. سلام. مرحوم مهندس مهدی بازرگان وقتی حکم نخست‌وزیری را از امام خمینی می‌گیرد، فرزندش عبدالعلی بازرگان را نزد آیت الله العظمی مرعشی در قم می‌فرستد و در نامه‌ای به وی می‌گوید:

«امروز خودم می‌خواستم شرفیاب شوم اما به دلیل تراکم کار نتوانستم، عبدالعلی، بنده‌زاده را می‌فرستم خدمتتان تا کسبِ اجازه کنم تا تشکیل کابینه دهم.»

 

توضیح:

بازرگان، مقلد شرعی آقای مرعشی بود. خاندان بازرگان عمه‌زاده‌ی آقای مرعشی‌اند. قبر بازرگان در قم است. عکسی از آن انداختم در پست زیر می‌گذارم.

 

نکته بگویم:

وقتی بازرگان را رد صلاحیت کرده بودند، آیت الله العظمی مرعشی نیز جهت اعتراض به این اقدام، در انتخابات ریاست‌جمهوری (دوره‌ی آقای خامنه‌ای) شرکت نکرد و رأی نداد.

 

 

سلام جناب حجت‌الاسلام مالک

راستی مرحوم مجتهدی اگر الان حیات داشت یک گونی برنج و دو کیلو روغن مثال نمی‌زد، چون پولش سر به فلک می‌زند درین گرونی بی در و پیکر و ناکارآمدی دولت. کشکولی شد!

 

سلام جناب حجت‌الاسلام آفاقی

۱. از شرکت شما در بحث ۱۲۶ _که همیشه مباحث سنجاق‌شده، محور اصلی برای تفکر و اندیشه‌پردازی در مدرسه است_ متشکرم.

 

۲. مفاد معامله‌ی قرن را بدرستی اشاره کردید. خصوصاً بند چهارم که فاجعه‌آمیزتر است.

 

۳. مهمتر این‌که چون متوجه‌ی اهداف مرموز این تز امپریالیستی بودید، هوشمندانه توجه دادید که زبانه‌ی این طرح شُوم، به تمام خاورمیانه شعله خواهد کشید.

 

۴. با همین عمق‌یابی که داشتید، به مخاطبین رساندی پس چاره‌ی کار، مقاومت است و حق‌طلبی و ایستادگی. و این از محسّنات یک نوشته‌ی منسجم است.

 

یک یادآوری عمومی هم بکنم:

چندسال پیش، رهبری طی دستورالعملی به نظام اداری و فرهنگی کشور، اعلان کردند به جای عنوان «خاورمیانه» باید لفظ «منطقه‌ی آسیای غربی» را به‌کار گیرند. چرا؟ زیرا علت این است وقتی غربی‌ها منطقه‌ی ما را از جغرافیای خود نگاه می‌کنند از نگاه آنان اینجا خاور (=شرق) میانه، و به قول اعراب «شرق الاُوسط» است. اما از نگاه ما که از شرق به آن می‌نگریم، غربِ آسیا محسوب می‌شود. لذا جناب شیخ جواد آفاقی نیز بر همین مبنا این واژگان را به‌کار گرفتند و این گونه نوشتند: «اما ابعاد این طرح، متوجه کل منطقه‌ی غرب آسیا نیز خواهد شد.»

 

خاطره‌ام با «آقا»

 

به نام خدا. سلام. هفت کول (۶۲) سال ۶۳ بود؛ شاید پاییز. «آقا» آمده بود برای جبهه. مرا دیده بود؛ با شکل و شمایل ویژه. فوری شناخت. مکثی کرد، تبسّمی زد، تعجبی کرد، ابرو به کمان انداخت و به نگاهِ نافذش مرا نواخت. عصایش را تا نیم‌تنه‌اش، در هوا چرخاند و چرخاند، نگاه از من بُرید و دوباره چشمش به چشم من انداخت و با همه‌ی خلوص و سادگی با آن اُتوریته‌ (=اقتدار) و کاریزما (=جذَبه‌ی شخصیتی) که داشت، گفت: «دیگر، شریعتی نباشی!!!» من این‌پا و آن‌پا کردم. منگ و لال شدم، گردن کج کردم تا با حالِ خضوع و سکوت، رضایم را به او انتقال دهم. بیشتر بخوانید ↓

نکته هم بگویم: آنجا بود که فهمیدم پیش ایشان _رحِمَهُ‌الله_ هم علیه‌ی من سَعایَت! شد. اما «آقا» والا بود و درازمدت امام جماعتِ محبوبِ روستای ما و دوست دیرینِ پدرِ مرحوم ما. درود من بر هر دو شیخ ساده‌زیستِ مردمی محل ما؛ مرحوم آیت‌الله شیخ محمدباقر داراب‌کلایی؛ مقتدای شرعی ما در داراب‌کلا. و مرحوم شیخ علی‌اکبر طالبی مشهور به شِخ عمو، پدر صمیمی و دوستِ من در سراسر زندگی و خاندان ما.

 

بحث ۱۲۷: این پرسش برای گفت‌‌وگو در پیشخوان مدرسه‌ی فکرت سنجاق می‌شود:

می‌دانید که ایران مورد هجوم ملخ‌ها قرار گرفت. این ملخ‌ها را باید کُشت؟ یا نه، راه دیگری باید جُست؟

 

پاسخم به بحث ۱۲۷

۱. در ادبیات دینی و در بیان شاعران بزرگ ایران، نیازُردنِ مور و جانداران، یک سفارش بازدارنده‌ی اکید است. و اذیت و آزار، جُرم است. و جُرم در لغت یعنی کَنده‌شدن انسان از فطرتِ خدادادِ خویش. جُرم را اگر مثال‌سازی کنم، تا بهتر فهم شود، مثلِ کندنِ سیب از آن قسمت چونِ نازکِ سرش.

 

۲. اما در همین ادبیات دینی و بیان عالمان آمده اگر حشره‌ای، خزنده‌ای و درّنده‌ای مُوذی (=اذیت‌کننده) شد، می‌شود با آن مقابله کرد. البته مقابله فقط، هَدم نیست. می‌توان از علوم مدد جُست.

 

۳. مبارزه با ملخ‌های هجوم‌آورنده هم، تابع اقتضای محیط و بوم‌زیست است. ملخ‌ها در واقع رزق هستند، رزقِ حیوانات دیگر. چون بشر با اشتهاءهای کاذب و فریبنده، اکوسیستم را مورد هجوم و دستبرد قرار داد، این چرخه‌ی منظّم و طبیعی برهم خورد. اگر مثلاً تالاب‌های کشور خشک نمی‌شدند، پرندگان تکثیر می‌شدند، این ملخ‌ها بهترین خوراک برای زاد و ولد می‌شد و محیط، از نشاط و آواز و پرواز و جَست و خیزِ جُنبدگان، دیدنی‌تر و شگفت‌آمیزتر می‌گردید.

 

۴. در پاسخ آقا سیدمیثم به بحث ۱۲۷ به‌درستی آمده بود که می‌توان ملخ‌ها را صید کرد و به مرغ‌ها خوراند. و چرخه‌ی حیات را کمک نمود. و این همه ملخ خود، یک خوراک رایگان طبیعت، برای دام و طیور است. حیف که طبیعت در اثر ظلم و تعدّی بشر، در تعَب است.

 

۵. شاید اگر امروزه‌روز، بشر در علم و دانش پیشتازتر می‌بود، از همین ملخ‌ها در راه تولیدات علمی بهره می‌جُست. اراده‌ی جُستن، به راه‌های جایگزین کمک می‌کند تا علم رشید شود و بشر در تسخیر و مسخّرکردن که قرآن فرمان داده است، رشدیابنده‌تر.

قسمت دوم هم دارد پاسخم، البته اگر لازم دیدم.


تحلیل سیاسی
چرا عراق برای آمریکا مهم است؟
پاسخ به این سؤال اگر پاسخی توصیفی باشد، یک کتاب می‌شود. اما در پاسخ تحلیلی، می‌توان این‌گونه فشرده به آن نگریست. من، یک راز را و یک واقعیت را در تحلیلم برملا می‌کنم:

 

واقعیت: عراق به لحاظ سرزمینی برای ایران مانند لهستانِ وقت، برای شوروی و آلمان است. آلمان در عصر هیتلر به لهستان به چشم «حیاط خلوت» نگاه می‌کرد و شوروی از آن به عنوان «سپر و سنگر». بنابراین؛ از نظر من، آمریکا از این منظر عراق را در سیطره‌ی خود قرار داده است. و با آن‌که وجود دولت نیمه‌فدرال فعلی عراق را پذیرفت، اما هنوز نیز در بخش وسیعی از خاک عراق در آن سوی بغداد، پایگاه نظامی دارد و کشور و منطقه را پایش و رصد می‌کند. حتی میان این دو کشور، پیمان امنیتی امضاء شده است.

 

راز: اما راز این است. بیش از نیمی از پالایشگاه‌های نفت آمریکا بر مبنای نفتِ نوع عراق احداث شده است. و این ضربه‌پذیری و نیاز، آمریکا را وا می‌دارد برای تأمین نفت آن پالایشگاه‌ها، به عراق چشم بدوزد. حتی در دوره‌ی تحریم رژیم صدام، آمریکا برنامه‌ی نفت در برابر غذا را برای عراق تصویب کرد تا مشکل نفت نداشته باشد. بگذرم.

 

 

چرا حواسَت به هوایَت نیست!

به نام خدا. سلام. هفت کول (۶۲). پارسال وقتی فیلم «قاتل اهلی» ساخته‌ی مسعود کیمیایی را به تماشا نشستم، این نکته‌ها را یادداشت کرده بودم. خیلی هم سخت بود تا بتوانم برداشت بنویسم. آخه، فیلم‌های او را نمی‌توان فقط دید، باید نوشت، باید سرشت، هرچند اگر تیره و تاریک باشد. اینایی که نوشتم از سر تا تَهِ فیلم، جالب‌تر جلوه می‌کرد که یکی‌یکی در زیر به صَف می‌کنم:

 

اینجا ترازوها دروغ می‌گویند.

قانون مگر به فکر گرسنگی است؟

یک روزگاری عشق معنا داشت.

رفیقِ روزهای تنگِ هم.

هیچ‌کس نمی‌تواند از سرنوشتش فرار کند.

مگر غم‌خوردن، فکرکردن دارد؟

بی شیطان فرشته تنهاست.

نسل امروز، که مثل ساعت خود خواب است!

باورنکردنِ خیلی چیزها در زندگی انسانی‌تر است.

وقتی رفیق مثلِ برادر بود.

عاشورا که فقط برای سینه‌زدن نیست.

جون کَندم تا سفره‌ی خالی‌ام یادم بره.

دستِ بی‌کلَک.

شیطان را از خودش بهتر بازی می‌کند!

بهترین وقت، خواندن و نوشتن و فهمیدن است.

تو تاریکی را دوست داری؟

مگه تو، روشنایی هم می‌ذاری؟

مأمور قانون بعد از جُرم می‌آید.

چرا حواست به هوایت نیست!

 

نکته بگویم:

 

زنگ شعر:

چه نکته‌ای بهتر از شیخِ اجل، سعدی:

از این بِه، نصیحت نگوید کَسَت

اگر عاقلی، یک اِشارت بسَت

 

سلام جناب حجت‌الاسلام داراب‌کلایی

 

اساساً آفت‌ها و آسیب‌ها با آن‌که روح تپنده‌ی جوامع را می‌آزارد، اما خود یک تِرم درس است برای عبرت و خودسازی و به‌زیستن. البته جناب‌عالی فقط یک پست می‌گذاری و می‌رَوی، اگر پی‌گیر بحث‌ها و نیز نظراتی که زیر پست‌های شما درج می‌شود، بمانی و در تعامل با مخاطب باشی و فقط تک‌گویی نکنید، خیلی می‌توانید مفیدتر بمانید. زیرا در وجود شما این توان موجود است. اما دأب آن دوست بزرگوار این است که فقط یک متن بگذاری و تمام. این شیوه، شیوه‌ی اثرگذاری نیست. هرچند مطالب ارزنده و آموزنده باشد. از انتقاد من، امید است نرنجی، که می‌دانم نمی‌رنجی.

 

اگر روحانیت طیبِ جان است _که هست_ باید معاینه کند. معاینه هم، یک رفتار تعاملی است میان دو طرف. شاید بفرمایی اشتغالات مانع است، اما می‌توان فرصت‌هایی را ذخیره کرد برای این تعامل در مدرسه‌ی فکرت. بگذرم. ممنونم. بااحترام.

 

 


 

گزارشی از کتاب «ریشه‌های رومانتیسم»

هیچ نوشته و گزارش‌نویسی نمی‌تواند شیرینیِ لحظاتِ با کتاب بودن را پُر کند. با این‌همه، چون این فرصت و رخصت ممکن است بر همه یکسان دست ندهد، این‌گونه نوشته‌‌هایم را با شوقی بی‌حد می‌نویسم، شاید بیش‌وکم، دست‌کم یکی دو سه نفر آن را بخواند. و همین مقدار هم خود خیلی‌ست.

 

۱. از نظر نویسنده _آیزایا برلین_ که فیلسوف بود، کانون حرفش این بود رومانتیسم جنبشی است که در قرن ۱۸ از آلمان سر برآورد و تحول عظیم و بنیانی پدید آورد که بعد از وقوع آن، دیگر هیچ چیز به حال خود باقی نماند.

 

۲. برداشت من از کتابی _که دیشب خواندنش را تمام کرده‌ام_ این است: از قرن ۱۸ به‌ناگاه جوشش و فوَرانی طوفانی در عواطف و احساسات رخ داد. یک یورش ناگهانی به دل، که مردم را به سمت «خودکاوی» پرواز داد.

 

۳. رومانتیسم این علائم را دارد: حسّ عاطفی، خودکاویِ عمیق، آفرینش زیبایی، رفتن به درونِ حیات آدمی، میل به آغوش طبیعت، کشت‌وزارهای سبز، زنگوله‌های گاو، جویبار زمزمه‌گر، آسمان آبی بی‌کران، زُهدورزی فعال، عقب‌نشینی از مادیگری به ژرفای درونی، تماشای پیچ‌وتاب طبیعت، اقتصاد در جهت آرمان زندگی مشترک نه سود، زیست در سایه‌ی معنوی، تمرکز در موسیقی، هنر، شعر، و در یک‌کلام، هرگونه تلاش برای تحول زیباشناختی در قواعد هنر.

 

۴. در رومانتیسم «انسانِ ساختگی»! کردار مصنوعی و اَطواری دارد (اَدا در می‌آورَد) که باید جای خود را به «انسانِ درونی» دهد که می‌خواهد بند بگُسَلد و بیرون بجهَد. «دیدرو» از متفکران این جنبش این‌گونه می‌اندیشید.

 

۵. رومانتیسم بر ستون غرب ترَک انداخت، اما عبرت نگرفت. آن شکاف را رِفو نکرد. اما رومانتیست‌ها گذشته‌ی زیبا را دوست می‌داشتند و «اکنونِِ یک‌نواخت و هراس‌انگیزِ» زمانه‌ی خود را نقد می‌نمودند. و کارلایل نماینده‌ی بارز جنبش رومانیک، قرن ۱۸ اروپا را «قرنی کژ و کوژ و دستِ دوّم» نامید.

 

۶. و آخر این‌که رومانتیسم را نباید در زمان و مکان حبس کرد، زیرا «هربرت ریدو» و «کنت کلارک» این جنبش را «وضعیتِ دائمی ذهن» می‌دانند که در همه جا و همه‌ی زمان‌ها یافت می‌شود.

 

پیچ‌وخم‌ها

به نام خدا. سلام. هفت کولِ (۶۴)

 

فرانسیس بیکن می‌گفت: «اسیرِ طبیعت شوید تا امیرِ طبیعت شوید.»

نکته بگویم: یعنی اول باید با پیچ‌وخم‌های طبیعت آشنا شد، سپس اِمارت ورزید. و امارت، نوعی عمارت (=ساخت‌وساز) هم هست. زیرا یک اِمارت و حکومتِ درست به تفکر، عمران، آبادانی و تمد‌ن‌سازی می‌انجامد.

 

افزوده هم بیاورم:

در کتاب «مرموزات اسدی در مَزمورات داودی» اثر نجم‌الدین رازی، به تصحیح دکتر محمدرضا شفیعی کدکنی، این رباعی را دل‌انگیز و شیوا یافتم که به این «هفت کول» مدد می‌رسانَد:

 

ای نُسخه‌ی نامه‌ی الهی که تویی

وی آینه‌ی جمالِ شاهی که تویی

بیرون ز تو نیست هر چه در عالَم هست

در خود بطلَب هر آنچه خواهی که تویی

 

imam-khomeini
 

فقیهِ قائم
قسمت اول

علامه محمدرضا حکیمی در صفحه‌ی ۱۵۱ «راه خورشیدی» جمله‌ای دارد عمیق، که من آن را در وصف امام خمینی _رهبر کبیر انقلاب اسلامی_ وام می‌گیرم. او اسلام را این‌گونه می‌خواهد:


«اسلامِ درگیر و قائم، نه اسلامِ تسلیم و ساکت»

 

از نظر من نیز امام خمینی فقیهِ قائم و «درگیر» بود، نه فقیهی خائف و ساکت.

 

امشب سی سال از آن شبِ پُردلهُره _که اُمت دست به دعا داشت اما به مشیّت خدا یک «قلبِ بزرگ» از تپش ایستاد و به ملکوت اعلا رفت_ می‌گذرَد. هم‌او که مقتدایِ مقتدر بود؛ رهبری پارسا، مرجعی پویا و عالِمی والِه و والا. من، _که خود را یک «همیشه‌سرباز» برای آن امامِ مستضعفان و پابرهنگان می‌دانم_ سعی می‌کنم طی چند پست متوالی و جداگانه، کمی از آن خردمندِ جماران و محبوبِ دلِ سلحشوران و الگوی شیعیان و خط‌دهنده‌ی مبارزان و مقاومت‌گرایان جهان بنویسم تا اَدای وظیفه و عشق نمایم. بسم‌الله.
ادامه می‌دهم...

 

فقیهِ قائم

قسمت دوم
وقتی درس فلسفه علامه طباطبایی را _که بیش از ۳۰۰ شاگرد داشت_ به تعطیلی کشانده بودند، امام خمینی برای متقاعد‌کردن علامه چنین گفت:


«فلسفه در طول تاریخ خود قاچاق بوده و باید آن را به صورت قاچاق خواند. به‌خصوص در حوزه‌های علمیه. نه این‌قدر زیاد و برای همه کس درس بگویید و اجازه بدهید همه بیایند و بنشینند. مگر همه‌ی اینها، اهل، هستند؟» ص ۴۹ دایرةالمعارف مصور تاریخ زندگی امام خمینی. جعفر شیرعلی‌نیا. ادامه می‌دهم...

 

فقیهِ قائم
قسمت سوم
امام خمینی زمانی که بر سر حمایت خود از شهید نواب صفوی با آیت‌الله بروجردی به اختلاف رسید، به یارانش گفت: من به کسی اجازه نمی‌دهم کسی به زعیم مسلمین [آقای بروجردی] اهانت کند. هر کس و در هر مقامی باشد.» ص ۶۱ دایرةالمعارف مصور تاریخ زندگی امام خمینی. جعفر شیرعلی‌نیا. ادامه می‌دهم...

 

فقیه قائم

قسمت چهارم
سال ۱۳۳۲ امام خمینی «رساله‌ی تقیّه» را نوشت و تأکید کرد تقیه راهی برای حفظِ دین است نه راهی برای مَحو آن.» (ص ۵۸ دایرةالمعارف مصو)

این تعبیر تازه از تقیه در آن زمان، تمامی کسانی را که ترس و دنیادوستیِ خود را در پناه تقیه پنهان می‌کردند، زیر سؤال برد. ادامه می‌دهم...

 


فقیهِ قائم
قسمت پنجم
وقتی برخی‌ها می‌خواستند خط مبارزه‌ی امام خمینی با شاه را به سمتِ برخورد با آیت‌الله سید کاظم شریعتمداری سوق! دهند، امام _که مرجعی هوشیار بود_ گفت:


«من فعلأ از این ناحیه [مؤسسه‌ی دارالتبلیغ وابسته به شریعتمداری] احساس خطر نمی‌کنم. اگر احساس خطر بکنم، با دستِ طلبه‌ها، دارالتبلیغ را می‌کَنم و هر آجرش در دست یک طلبه خواهد بود.» ادامه می‌دهم...



فقیهِ قائم
قسمت ششم
مصطفی _فرزند امام_ در نجف، گاه به امام می‌گفت امشب در خانه زیارت‌نامه بخوانید. امام می‌گفت:
«مصطفی! این روحِ عوامانه را از من نگیر.»


امام، در تمام ۱۴ سال تبعید در نجف، با آن‌که رهبری یک نهضت سیاسی اسلامی علیه‌ی سلطنت شاه و استعمار را بر عهده داشت، هر شب با نظم خاص و عرفان الهی، به زیارت حرم امام علی _علیه‌السلام_ می‌رفت و دست از ادعیه، عبادت و مستحبات بر نمی‌داشت. ادامه می‌دهم...

 

فقیهِ قائم

قسمت هشتم

علما و طلبه‌های نجف بیش از هر چیز به درس بهاء می‌دهند... آن سال تبعید امام به نجف ( سال۱۳۴۴) حوزه‌ی نجف ۵۴ برابر قم طلبه داشت... و در هر کوچه‌ای در نجف پنج شش مجتهد بودند. شاه امام را به آنجا تبعید کرد تا شخصیت امام را بشکند؛ اما... (ص ۱۲۳ و ۱۵۰ دایرةالمعارف مصور)

اما طولی نکشید که امام در اول بهمن سال ۱۳۴۸ درس حکومت اسلامی را آغاز کردند و آن درس نوار شد و «نوار»ها بنیاد سلطنت فاسد پهلوی را ویران ساخت. به‌طوری که نام انقلاب ایران «انقلاب نوار» نیز مشهور شد. ادامه می‌دهم...

 

فقیهِ قائم

قسمت نُهم

در سال ۱۳۴۹ پشت جلد کتاب «تحریرالوسیله» عبارتی چاپ کرده بودند «زعیم الحوزات العلمیه آیت الله خمینی» [بزرگِ تمام حوزه‌های علمیه] که امام عصبانی شده بود کتاب را پَرت کرده بود و گفته بود «دروغ به این بزرگی؟» (ص ۱۲۳ و ۱۵۰ دایرةالمعارف مصور)

کتاب چاپ شده بود و آماده‌ی توزیع بود، گفت: «یکی هم نباید توزیع شود.» ادامه می‌دهم.

 

فقیهِ قائم

قسمت دهم

امام در دو جبهه مبارزه می‌کرد: با شاه و با روحانیان درباری. شاه از یک سو در مراسم عزاداری ماه محرّم شرکت می‌کرد و از سوی دیگر با کارتر شراب می‌نوشید. اما اما مبارزه با شاه را آسان‌تر از مبارزه با «مقدس‌مآب»ها می‌دانست. خیلی سخت است در کوران مبارزه با شاه، عناصر این‌چینی سدّ راه شوند. اما خون‌دل خورد تا سلطنت به دست ملت و با حضور تمامی مبارزین واژگون شد. ادامه می‌دهم...

 

فقیهِ قائم

قسمت یازدهم

 

امام با ورود به ایران، مدتی در مدرسه‌ی علوی و رفاه تهران مستقر شد و انقلاب را رهبری کرد و در ۱۰ اسفند ۱۳۵۷ با شکوه و استقبال عظیم، به قم بازگشت. زیرا امام می‌گفت: «من هر جا باشم، قمى هستم و به قم افتخار مى کنم. دل من پیش قم است و قمى.»

 

امام ۱۱ ماه در قم، در منزل آیت‌الله شیخ محمد یزدی مستقر شد و سپس در ۲ بهمن ۱۳۵۸ به علت عارضه‌ی قلبی در تهران بستری گردید.

 

پس از درمان، ابتدا مدتی در محله‌ی «دربند» و آنگاه به تشخیص پزشکان در «جماران» سُکنی گزید و نظام را از آن منزل _که متعلق به حجت‌الاسلام سیدمهدی هاشمی علیا مشهور به «امام‌جمارانی» بود_ هدایت می‌کرد و دیدارهای مردمی و سخنرانی‌ها را در حسینیه‌ی جماران _که در مجاورت جلویی بیت بود_ انجام می‌داد.

 

در میانه‌ی همین مدت، امام اقدامات اساسی انجام داد ازجمله: حُکمِ تشکیل مجلس بررسی و تصویب قانون اساسی کشور، فرمانِ تأسیس کمیته امداد و افتتاح حساب 100 امام (بنیاد مسکن)، تشکیل جهاد سازندگی، و... . ادامه می‌دهم...

 

 

فقیهِ قائم

قسمت دوازدهم

 

۲۹ دی ۱۳۵۸ امام وصیت‌نامه‌ای جدید نوشت و در آن آیت‌الله‌العظمی منتظری و برادرش آیت‌الله پسندیده را «وصیّ» خودش قرار داد و نوشت:

«کسی حقِ مزاحمت با آنان را ندارد و این دو نفر (منتظری و پسندیده) وصی مطلق من هستند.»

 

فقیهِ قائم

قسمت سیزدهم

 

امام در جایگاه رهبر مقتدر و متقی، در برابر جریان متحد ضد انقلاب که بر روی انقلاب و نظام تیغ کشید، با قاطعیت ایستاد و خطرات آنان را _که در صدد براندازی جمهوری اسلامی بودند و در خون‌ریزی ابایی نداشتند و به هر شیوه‌ی خشن و خونباری چنگ می‌زدند_ دفع کرد.

 

و نیز با آن‌که مرحوم بازرگان را قبول داشت اما به علت سیاست «نرمش و گام به گام» این جریان، آنان را برای استمرار انقلاب و بقای نظام مفید ندانست. نیز امام، به حضور روحانیت در رأس قدرت اجرایی مثل مقام ریاست‌جمهوری اعتقاد نداشت. تا آن‌که قضیه‌ی آشوب بنی‌صدر و گروه تروریستی فرقه‌ی رجوی رخ داد. این سازمان، که در پیِ تصفیه و تسویه‌ی خونین و بی‌رحمانه‌ی «درون‌سازمانی» از آرمان اولیه‌اش جدا شده بود، با مشیِ کودکانه، عجولانه، غضب‌آلود و سردرگُم، رویاروی نظام ایستاد. امام از این زمان، از آنان به «منافقین» یاد کرد.

 

آنان به دستور رجوی، شروع کردند به ترور مهره‌های اصلی و فکور و انقلابی نظام و انقلاب، به ایجاد وحشت و جنگ شهری در بدنه‌ی مردم و نیز سرآخر اعلان رسمی جنگ مسلحانه با نظام در ۳۰ خرداد سال شصت. که از آن‌جا به بعد و در پی جو وحشت و ترور شهید بهشتی و رجایی و صدها انسان و پاسدار و بسیج و بقال و کسبه و زن و کهنسال و...، امام خمینی حاضر شد آقای خامنه‌ای در کسوت یک روحانی کاندیدای ریاست‌جمهوری شود. و شد.

 

فقیهِ قائم

قسمت چهاردهم

 

سال ۱۳۶۵ بحران دیگری کشور را فراگرفت. قضیه‌ی حجت‌الاسلام «سیدمهدی هاشمی» که در آن زمان فرمانده سپاه قدس بود. جایگاهی که امروزه حاج قاسم سلیمانی در آن قرار دارد. سپاه قدس در واقع یعنی «سپاهِ جهان اسلام» که در کنار سپاه ایران، برای اسلام و ایران و مسلمانان مأموریت دارد. آن زمان که «سیدمهدی هاشمی» بود، نام آن سپاه «واحد نهضت‌های آزادی‌بخش» بود.

 

یک جریان _که به جناح راست تعلق داشت_ مانند آقایان حُجج اسلام: ری‌شهری وزیر وقت اطلاعات دولت میرحسین، روح‌الله حسینیان قاضی دادگاه انقلاب، علی فلاحیان وزیر وقت دولت رفسنجانی و رازینی و نیکونام هر دو از قاضی‌های پرونده‌های خاص، و نیز عناصر خاص قدرت، با این جریان در افتاد و آنان را دستگیر، بازداشت و زندانی کرد.

 

آیت‌الله منتظری در برابر این قضیه با همه‌ی توان ایستاد و حتی در انتقاد به این حرکت امام، درنگی نکرد و تا جایی پیش رفت که میان شان حالت قهر حاکم شد. تا این‌که «سیدمهدی هاشمی» و عوامل او محاکمه و اعدام شدند.

 

این بحران تا نوروز سال ۱۳۶۸ میان امام و منتظری _که به تصویب مجلس خبرگان قانوناً قائم‌مقام رهبری بود_ کماکان ادامه داشت.

 

مرحوم منتظری _که اساساً فردی رُک و بی‌باک در نقدها و برخورد با کژی‌ها بود_ به انتقادش از سیاست‌های نظام ادامه داد تا این‌که امام، در نوروز ۱۳۶۸ آیت‌الله‌العظمی منتظری را شبانه عزل کرد و دستور داد عکس منتظری از تمام ادارات و نهادها پایین کشیده شود. و به منتظری نیز گفت: در حوزه بمان...، در سیاست دخالت نکن...، و به حوزه با درس و بحث، گرمی ببخش. امام، قبلاً، آقای منتظری را «فقیه عالیقدر» لقب داده بود. بگذرم که من قبلاً نظرم را درین قضیه در همین مدرسه، داده‌ام. ادامه می‌دهم...

 

فقیهِ قائم

قسمت پانزدهم

 

مرداد ۱۳۶۷ در پی قبول قطعنامه ۵۹۸ از سوی امام در تیر همان سال و آتش‌بسِ جنگ عراق با ایران، صدام و سازمان منافقین _که ارتش آزادیبخش ملی تأسیس کرده بود و در خاک عراق پادگان اشرف زده بود و به تعبیر من اعضای آن در آن هنگام «سرباز کوچولوهای صدام» شده بودند_ به ایران حمله‌ی مجدد کردند تا شاید تهران را این‌بار فتح! کنند.

 

امام فراخوان ملی زدند که همه به جبهه بیایند و این خطر را دفع کنند. (من آن زمان خودم در جبهه بودم) فرقه‌ی رجوی با تانک و نفربر و سلاح سبک و سنگین اهدایی صدام از مرز کرمانشاه تا گردنه‌ی چهارزبَر حسن‌آباد اسلام‌آباد غرب رسید. و در طول مسیر هر کس را سر راه می‌دید دستور یافته بود قتل‌عام کند. همه را می‌کشت؛ چوپان، زن، کودک، کشاورز، پیرمرد، سرباز، پاسدار، ارتش و هر کسی را که در جلویش می‌دید، نیست و نابود می‌کرد. بی‌رحمانه کشت، بیش از چهارهزار نفر را در این هجوم که نامش را عملیات «فروغ جاویدان» نهاد، به شهادت رساند.

 

تا این‌که به‌صورت اتفاقی، یک لشکر از سپاه بدر عراق که با صدام می‌جنگید از سمت کردستان ایران به سمت جنوب می‌رفت، با این فرقه مواجه شد. و پس از آن بود که عملیات «مرصاد» طراحی و دمار از روزگار این فرقه‌ی وطن‌فروش و دچار غرورِ قدرت در آورد.

 

همان سال، اعضا و هواداران این فرقه در زندان‌های ایران شورش کردند. امام دستور داد بروید آنان را دوباره محاکمه کنید. بدین مضمون: اگر توبه کردند که هیچ، ولی اگر سرِ موضع‌اند، با آنان با رأی «دو قاضی» برخورد کنید. که بر سرِ این حرکت که با حکم شرعی امام عملی شد، اختلاف دیدگاه برخاست. ازجمله آقای منتظری که به این قضیه انتقاد کرد. در مورد محاکمه‌ی مجدد اینان، آمار متفاوتی در فضای مجازی وجود دارد. ادامه می‌دهم...

 

فقیهِ قائم

قسمت شانزدهم

 

امام با بستنِ پرونده‌ی رهبرشدنِ مرحوم منتظری، سعی کرد به یاران نزدیکش به‌طریقی برسانَد که آقای خامنه‌ای شایسته‌ی این مقام است. بارها با ادبیات خاص، خصوصیت‌های ایشان را برمی‌شمرد. و به گواه برخی چهره‌ها _ازجمله رفسنجانی_ این میل در امام وجود داشت که آقای خامنه‌ای «رهبر» شوند.

 

ازاین‌رو امام ابتدا دستور داد متن وصیت‌نامه‌اش را _که در آستان قدس رضوی در امانت بود_ برگردانند، تا بخشی از وصیت را اصلاح کند. و کرد.

 

در ۱۴ خرداد ۱۳۶۸ _که امام رحلت کرد_ در نشست ویژه‌ی انتخاب جایگزینِ امام، اعضای مجلس خبرگان رهبری از میان همه‌ی مباحث حقوقی، قانونی و شرعی، نهایتاً همان گواهیِ امام که آقای خامنه‌ای شایسته‌ی رهبری است، را در دستور قرار داد و با رأی بالا، رأی آورد. از آن روز به بعد، آقای خامنه‌ای با لقبِ آیت‌الله سیدعلی خامنه‌ای رهبر انقلاب شد که علاوه بر کمی زاویه‌ی دید مختلف با امام، یکی از برجسته‌ترین مبارزان و یاران امام بود. بعد از رحلت امام، در بیان‌های رسمی نظام، عنوانِ «مقام معظم رهبری» به جای لفظ «امام» به‌کار می‌رود که طبق شرع و قانون «ولی فقیه» می‌شود و نظام نیز بر مبنای «ولایت مطلقه فقیه» اداره می‌گردد. پایان. با نوشتن شانزده قسمت «فقیهِ قائم»، وقت هم‌کلاسی‌ها را زیاد گرفتم. از این‌رو از همگان بشدّت پوزش می‌طلبم. هدفم این بود آنچه می‌اندیشم و در ذهن دارم، عینیت دهم. درودِ بی‌عدد به فکوران. تمام.

 

تولّدِ ثانی

به نام خدا. سلام. هفت کولِ (۶۵)

مولوی، انسان را دانه‌ای «خُرد» و «بسته» می‌داند که فقط با «بهارِ دعا و نیایش» بازتولید می‌شود و به «ولادتِ ثانی» می‌رسد و اوج می‌گیرد. خودِ مولوی در دفتر سوم مثنوی _که «قلب مثنوی» محسوب می‌شود_ اوجِ دعا و نیایش را اجتماع داد.

 

نکته بگویم: در تولد ثانی باید در توجه‌ی به دل، دلیر بود. به قول پاسکال «دل دلایلی دارد که عقل از آن آگاه نیست.»

 

بی‌سَر

به نام خدا. سلام. هفت کولِ (۶۶)

مولوی در حکایت پنجاه‌ودوم دفتر چهارم مثنوی می‌گوید:

هر که او بی‌سَر بجُنبد دُم بوَد

جُنبشش چون جُنبشِ کژدُم بوَد

 

نکته بگویم: وقتی سوسمار (=مارمولک) دُمش از بدنش جدا می‌شود، به ترمیم دُم خود می‌پردازد. اما آن دُمِ جداشده تا مدتی حرکت و جَست و خیز دارد. انسانِ بی‌سر نیز، حرکت و رفتارش چُنین است؛ بی‌هدف، بی‌جهت، بی‌دل، بی‌مغز، بی‌قلب، بی‌روح، و بی‌خود. و یا حتی به تعبیر مولوی رفتارش مانند عقرب (=کژدم) می‌شود که کارش و طبع‌اش نیش و زهر و به هلاکت‌افکندن است. بلی؛ درست و منطقی می‌فرمایی. هم‌رأی‌ هستم درین باب با تو. همیشه تمدن و فرهنگ با شکیبایی پیش می‌رود نه با زیر و زبَر کردن‌های جورواجور.

 

مرموزات اسدی در مزمورات داودی. اثر نجم رازی

کتاب «مرموزات اسدی در مزمورات داودی. نجم‌الدین رازی. تصحیح و تعلیقات دکتر محمدرضا شفیعی کدکنی. تهران. سخن، چاپ دوم، ۱۳۸۱. در ۳۰۱صفحه.

 

 

سلام آقای...

متن را با دقت خواندم، چون باید هم دقت می‌شد. به تَهِ متن که آمدم دست‌کم این را عاید دیدم که بگویم سازمان سیا با حوزه‌ی مأموریت بی‌حد و مرز، گستره‌ایی جهانی دارد. چه مالدیو باشد، چه موریتانی و مراکش. چه لبنان باشد و چه لاگوس و لیختن‌اشتاین. چه «یوسیپ تیتو» یوگسلاوی باشد، چه میدان «تیان آن مِن» چین و «عیدی امین دادا» در اوگاندا. مهم، آگاهی است و مقاومت در برابر امپریالیسم جهان‌خوار و بیزاری از هر نوع تبعیض و فساد و رانت و ناروایی‌ها.

Notes ۰
پست شده در چهارشنبه, ۱۱ ارديبهشت ۱۳۹۸
بازدید ها : ۵۶۰
ساعت پست : ۰۹:۱۹
مشخصات پست

مدرسه فکرت ۳۷

ابراهیم طالبی  | دامنه دارابی

مجموعه پیام‌هایم در مدرسه فکرت

قسمت سی و هفتم

 

لرزونک
من طنز بلدنیستم بنویسم، اما این‌بار می‌نویسم ببینم چی می‌نویسم. این دِسر سرد _که دارابکلایی‌ها به آن می‌گویند نشاسّه‌حِلوا_ «طبعی سرد دارد» و برای روزه‌داران مفید است.

 

البته لرزونک را با زعفران هم آغشته می‌کنند و با خلالِ بادام و پسته زینت. اما چون این سه کالا، به یُمنِ! دستِ نامرئی‌ی آدام اسمیت و پای نامرئی‌تر برخی دزدبازارانِ از خدا باخبر! و نیز ناکارآمدی‌های‌ بعضی نام‌آشناها، سر به فلک کشیده، ساده‌ و سفیدش هم، مؤثّر است. کافی‌ست اسمش لرزونک باشد و رفیقِ فِرنی و هم‌کنارِ بامیه و زولبیا؛ که بهاء و نرخ و فی‌ّی این دوتا هم شده سر به هوا. هیچی نباشد دست‌کم ۲۶ تا خاصیت دارد نشاسته. به‌ویژه برای عروق و اسهال و گلودرد و باکتریی‌های خوبِ روده‌. خصوص اگر از ذرّت باشد نشاسته.

 

نکته:
اسهالِ شکمی آب فرد را هدر می‌دهد، ولی اسهالِ فکری آبروی فکر را. اساساً شُل و آبکی‌شدن بد است، بد. خاصّه آبکی و شُل‌شدنِ فکر و اخلاق و مرام و عقیده.

 

 

پاسخ  به سید علی اصغر

سلام

بلی؛ ممنونم. خوب پیوند دادی. یک شیوه‌ی پسندیده است در سیاست. هم گردش قدرت و هم کم‌کردن مجازات. روح مرحوم ماندلا شاد. در اسلام چنانچه خود به‌درستی بر مفهوم اعتراف «نزد خدا» اشاره کرد‌ه‌ای، باید بگویم حدود الهی و مجازات حکمت دارد و ضمانت و آرامش می‌آفریند. اما از نظر اسلام، هیچ‌کس حق ندارد در پی آبروریزی کسی باشد و به امور دیگران کنجکاوی کند و دنبال این باشد از همه‌چیز مردم سر در بیاورد. و حتی بالاتر این‌که در دین مبین ما، گناه‌کار اجازه ندارد گناه خود را پیش احدی افشا کند و زبان به اعتراف گشاید. این فقط به خدا بازمی‌گردد که از درون و بیرون آدمیان باخبر است و بخشش‌گر.

 

چندین جای قرآن خدا به پیامبر می‌گوید عفو کن و درگذر. مثل عفو عمومی در فتح مکه توسط رسول الله صلوات الله علیه وآله. حتی بالاتر از عفو می‌گوید «صَفح» کن. که مراتب صفح بسیار بالاتر از عفو است. در صفح علاوه بر گذشت بر خطاکار، باید گناه‌ فرد گناه‌کار نیز فراموش شود و از ذهن پاک گردد. تشکر از توجه‌ات به قسمت ۴۹ هفت کول. و پوزش از پاسخ دراز و مفصّل.

 

استان خیال (۱۲)

در استانِ خیال رسم است اگر پاسخ به سؤالی، منجر به پایمال‌شدنِ حقوق دیگران و یا افشای اَسرار و امور شخصی کسی می‌گردد، با شکیبایی و فروخُفتنِ احساسات و تحمّلِ فشارها و بدگمانی‌ها، از آن پرهیز می‌شود.

 

کتاب حکمت و معیشت

اثر دکتر سروش

 

هفت کول (۵۰)

فهمیدنِ دین، عصری‌ست

به نام خدا. سلام. دکتر سروش کتاب خوب و خواندنی دارد به اسم «حکمت و معیشت» که در آن نامه‌ی امام علی _علیه‌السلام_ به امام حسن مجتبی _علیه‌السلام_ را شرح و تفسیر کرده است. من، چاپ اول این کتاب را دارم؛ یعنی چاپ ۱۳۷۳ مؤسسه‌ی صراط. (عکسی از روی جلدش انداختم، در پست بعدی زیر منعکس می‌کنم)

 

البته پاره‌ای مورخان می‌گویند این نامه خطاب به فرزند دیگرش محمد‌بن‌حنفیه است. چون امروز سه‌شنبه ۳۱ اردیبهشت، نیمه‌ی رمضان میلاد امام حسن مجتبی _علیه‌السلام_ است، یک متن می‌نویسم و این روز فرخنده را گرامی می‌دارم:

 

در چند جای این نامه، امام علی این‌گونه می‌گویند: آن‌که از عدالت بگردید به ستم گرایید... یار به منزلت خویشاوند است... دوست کسی است که در نهان به آیینِ دوستی پایبند است... بسا نزدیک که از دور، دورتر است و بسا دور که از نزدیک، نزدیک‌تر... در دین تفقّه کن... در همه‌ی امور به خداوند پناهنده شو.

 

کمی شرح دهم و نکته بگویم: جدا از چند فراز سخن والای مولا، که دقت در آن اندیشه می‌آفریند و فکرت، باید بر این مسأله تأمل بورزیم وقتی امام علی به فرزندش توصیه می‌کنند برو دین را عمیقاً بفهم، منظور _به قول دکتر سروش_ «فقط فروع دین نیست». زیرا تفقُّه در دین و فهمیدنِ اسلام، عصری‌ست و نیز در طول زمان جاری و پویاست، نه ایستا. البته با در نظر داشتن امور ثابت و متغیر در دین که چندی قبل جناب حجت‌الاسلام آفاقی نیز آن را به‌درستی شرح داده بودند. بیشتر بخوانید ↓

دیدن یا نوشتن نظرات : ۰
پست شده در چهارشنبه, ۱۱ ارديبهشت ۱۳۹۸
بازدید ها : ۵۶۰
ساعت پست : ۰۹:۱۹
دنبال کننده

مدرسه فکرت ۳۷

ابراهیم طالبی  | دامنه دارابی
مدرسه فکرت ۳۷

مجموعه پیام‌هایم در مدرسه فکرت

قسمت سی و هفتم

 

لرزونک
من طنز بلدنیستم بنویسم، اما این‌بار می‌نویسم ببینم چی می‌نویسم. این دِسر سرد _که دارابکلایی‌ها به آن می‌گویند نشاسّه‌حِلوا_ «طبعی سرد دارد» و برای روزه‌داران مفید است.

 

البته لرزونک را با زعفران هم آغشته می‌کنند و با خلالِ بادام و پسته زینت. اما چون این سه کالا، به یُمنِ! دستِ نامرئی‌ی آدام اسمیت و پای نامرئی‌تر برخی دزدبازارانِ از خدا باخبر! و نیز ناکارآمدی‌های‌ بعضی نام‌آشناها، سر به فلک کشیده، ساده‌ و سفیدش هم، مؤثّر است. کافی‌ست اسمش لرزونک باشد و رفیقِ فِرنی و هم‌کنارِ بامیه و زولبیا؛ که بهاء و نرخ و فی‌ّی این دوتا هم شده سر به هوا. هیچی نباشد دست‌کم ۲۶ تا خاصیت دارد نشاسته. به‌ویژه برای عروق و اسهال و گلودرد و باکتریی‌های خوبِ روده‌. خصوص اگر از ذرّت باشد نشاسته.

 

نکته:
اسهالِ شکمی آب فرد را هدر می‌دهد، ولی اسهالِ فکری آبروی فکر را. اساساً شُل و آبکی‌شدن بد است، بد. خاصّه آبکی و شُل‌شدنِ فکر و اخلاق و مرام و عقیده.

 

 

پاسخ  به سید علی اصغر

سلام

بلی؛ ممنونم. خوب پیوند دادی. یک شیوه‌ی پسندیده است در سیاست. هم گردش قدرت و هم کم‌کردن مجازات. روح مرحوم ماندلا شاد. در اسلام چنانچه خود به‌درستی بر مفهوم اعتراف «نزد خدا» اشاره کرد‌ه‌ای، باید بگویم حدود الهی و مجازات حکمت دارد و ضمانت و آرامش می‌آفریند. اما از نظر اسلام، هیچ‌کس حق ندارد در پی آبروریزی کسی باشد و به امور دیگران کنجکاوی کند و دنبال این باشد از همه‌چیز مردم سر در بیاورد. و حتی بالاتر این‌که در دین مبین ما، گناه‌کار اجازه ندارد گناه خود را پیش احدی افشا کند و زبان به اعتراف گشاید. این فقط به خدا بازمی‌گردد که از درون و بیرون آدمیان باخبر است و بخشش‌گر.

 

چندین جای قرآن خدا به پیامبر می‌گوید عفو کن و درگذر. مثل عفو عمومی در فتح مکه توسط رسول الله صلوات الله علیه وآله. حتی بالاتر از عفو می‌گوید «صَفح» کن. که مراتب صفح بسیار بالاتر از عفو است. در صفح علاوه بر گذشت بر خطاکار، باید گناه‌ فرد گناه‌کار نیز فراموش شود و از ذهن پاک گردد. تشکر از توجه‌ات به قسمت ۴۹ هفت کول. و پوزش از پاسخ دراز و مفصّل.

 

استان خیال (۱۲)

در استانِ خیال رسم است اگر پاسخ به سؤالی، منجر به پایمال‌شدنِ حقوق دیگران و یا افشای اَسرار و امور شخصی کسی می‌گردد، با شکیبایی و فروخُفتنِ احساسات و تحمّلِ فشارها و بدگمانی‌ها، از آن پرهیز می‌شود.

 

کتاب حکمت و معیشت

اثر دکتر سروش

 

هفت کول (۵۰)

فهمیدنِ دین، عصری‌ست

به نام خدا. سلام. دکتر سروش کتاب خوب و خواندنی دارد به اسم «حکمت و معیشت» که در آن نامه‌ی امام علی _علیه‌السلام_ به امام حسن مجتبی _علیه‌السلام_ را شرح و تفسیر کرده است. من، چاپ اول این کتاب را دارم؛ یعنی چاپ ۱۳۷۳ مؤسسه‌ی صراط. (عکسی از روی جلدش انداختم، در پست بعدی زیر منعکس می‌کنم)

 

البته پاره‌ای مورخان می‌گویند این نامه خطاب به فرزند دیگرش محمد‌بن‌حنفیه است. چون امروز سه‌شنبه ۳۱ اردیبهشت، نیمه‌ی رمضان میلاد امام حسن مجتبی _علیه‌السلام_ است، یک متن می‌نویسم و این روز فرخنده را گرامی می‌دارم:

 

در چند جای این نامه، امام علی این‌گونه می‌گویند: آن‌که از عدالت بگردید به ستم گرایید... یار به منزلت خویشاوند است... دوست کسی است که در نهان به آیینِ دوستی پایبند است... بسا نزدیک که از دور، دورتر است و بسا دور که از نزدیک، نزدیک‌تر... در دین تفقّه کن... در همه‌ی امور به خداوند پناهنده شو.

 

کمی شرح دهم و نکته بگویم: جدا از چند فراز سخن والای مولا، که دقت در آن اندیشه می‌آفریند و فکرت، باید بر این مسأله تأمل بورزیم وقتی امام علی به فرزندش توصیه می‌کنند برو دین را عمیقاً بفهم، منظور _به قول دکتر سروش_ «فقط فروع دین نیست». زیرا تفقُّه در دین و فهمیدنِ اسلام، عصری‌ست و نیز در طول زمان جاری و پویاست، نه ایستا. البته با در نظر داشتن امور ثابت و متغیر در دین که چندی قبل جناب حجت‌الاسلام آفاقی نیز آن را به‌درستی شرح داده بودند. بیشتر بخوانید ↓

ابراهیم طالبی  | دامنه دارابی

مجموعه پیام‌هایم در مدرسه فکرت

قسمت سی و هفتم

 

لرزونک
من طنز بلدنیستم بنویسم، اما این‌بار می‌نویسم ببینم چی می‌نویسم. این دِسر سرد _که دارابکلایی‌ها به آن می‌گویند نشاسّه‌حِلوا_ «طبعی سرد دارد» و برای روزه‌داران مفید است.

 

البته لرزونک را با زعفران هم آغشته می‌کنند و با خلالِ بادام و پسته زینت. اما چون این سه کالا، به یُمنِ! دستِ نامرئی‌ی آدام اسمیت و پای نامرئی‌تر برخی دزدبازارانِ از خدا باخبر! و نیز ناکارآمدی‌های‌ بعضی نام‌آشناها، سر به فلک کشیده، ساده‌ و سفیدش هم، مؤثّر است. کافی‌ست اسمش لرزونک باشد و رفیقِ فِرنی و هم‌کنارِ بامیه و زولبیا؛ که بهاء و نرخ و فی‌ّی این دوتا هم شده سر به هوا. هیچی نباشد دست‌کم ۲۶ تا خاصیت دارد نشاسته. به‌ویژه برای عروق و اسهال و گلودرد و باکتریی‌های خوبِ روده‌. خصوص اگر از ذرّت باشد نشاسته.

 

نکته:
اسهالِ شکمی آب فرد را هدر می‌دهد، ولی اسهالِ فکری آبروی فکر را. اساساً شُل و آبکی‌شدن بد است، بد. خاصّه آبکی و شُل‌شدنِ فکر و اخلاق و مرام و عقیده.

 

 

پاسخ  به سید علی اصغر

سلام

بلی؛ ممنونم. خوب پیوند دادی. یک شیوه‌ی پسندیده است در سیاست. هم گردش قدرت و هم کم‌کردن مجازات. روح مرحوم ماندلا شاد. در اسلام چنانچه خود به‌درستی بر مفهوم اعتراف «نزد خدا» اشاره کرد‌ه‌ای، باید بگویم حدود الهی و مجازات حکمت دارد و ضمانت و آرامش می‌آفریند. اما از نظر اسلام، هیچ‌کس حق ندارد در پی آبروریزی کسی باشد و به امور دیگران کنجکاوی کند و دنبال این باشد از همه‌چیز مردم سر در بیاورد. و حتی بالاتر این‌که در دین مبین ما، گناه‌کار اجازه ندارد گناه خود را پیش احدی افشا کند و زبان به اعتراف گشاید. این فقط به خدا بازمی‌گردد که از درون و بیرون آدمیان باخبر است و بخشش‌گر.

 

چندین جای قرآن خدا به پیامبر می‌گوید عفو کن و درگذر. مثل عفو عمومی در فتح مکه توسط رسول الله صلوات الله علیه وآله. حتی بالاتر از عفو می‌گوید «صَفح» کن. که مراتب صفح بسیار بالاتر از عفو است. در صفح علاوه بر گذشت بر خطاکار، باید گناه‌ فرد گناه‌کار نیز فراموش شود و از ذهن پاک گردد. تشکر از توجه‌ات به قسمت ۴۹ هفت کول. و پوزش از پاسخ دراز و مفصّل.

 

استان خیال (۱۲)

در استانِ خیال رسم است اگر پاسخ به سؤالی، منجر به پایمال‌شدنِ حقوق دیگران و یا افشای اَسرار و امور شخصی کسی می‌گردد، با شکیبایی و فروخُفتنِ احساسات و تحمّلِ فشارها و بدگمانی‌ها، از آن پرهیز می‌شود.

 

کتاب حکمت و معیشت

اثر دکتر سروش

 

هفت کول (۵۰)

فهمیدنِ دین، عصری‌ست

به نام خدا. سلام. دکتر سروش کتاب خوب و خواندنی دارد به اسم «حکمت و معیشت» که در آن نامه‌ی امام علی _علیه‌السلام_ به امام حسن مجتبی _علیه‌السلام_ را شرح و تفسیر کرده است. من، چاپ اول این کتاب را دارم؛ یعنی چاپ ۱۳۷۳ مؤسسه‌ی صراط. (عکسی از روی جلدش انداختم، در پست بعدی زیر منعکس می‌کنم)

 

البته پاره‌ای مورخان می‌گویند این نامه خطاب به فرزند دیگرش محمد‌بن‌حنفیه است. چون امروز سه‌شنبه ۳۱ اردیبهشت، نیمه‌ی رمضان میلاد امام حسن مجتبی _علیه‌السلام_ است، یک متن می‌نویسم و این روز فرخنده را گرامی می‌دارم:

 

در چند جای این نامه، امام علی این‌گونه می‌گویند: آن‌که از عدالت بگردید به ستم گرایید... یار به منزلت خویشاوند است... دوست کسی است که در نهان به آیینِ دوستی پایبند است... بسا نزدیک که از دور، دورتر است و بسا دور که از نزدیک، نزدیک‌تر... در دین تفقّه کن... در همه‌ی امور به خداوند پناهنده شو.

 

کمی شرح دهم و نکته بگویم: جدا از چند فراز سخن والای مولا، که دقت در آن اندیشه می‌آفریند و فکرت، باید بر این مسأله تأمل بورزیم وقتی امام علی به فرزندش توصیه می‌کنند برو دین را عمیقاً بفهم، منظور _به قول دکتر سروش_ «فقط فروع دین نیست». زیرا تفقُّه در دین و فهمیدنِ اسلام، عصری‌ست و نیز در طول زمان جاری و پویاست، نه ایستا. البته با در نظر داشتن امور ثابت و متغیر در دین که چندی قبل جناب حجت‌الاسلام آفاقی نیز آن را به‌درستی شرح داده بودند. بیشتر بخوانید ↓

امام کاظم علیه السلام فرمودند «کسی که در دینش تفقّه نکند، خدای هیچ عملی را از او نمی‌پسندد.» به گفته‌ی سروش در صفحه‌ی ۳۶۲ کتاب، تفقّه در دین همچون طبابت و طبیعت‌شناسی و... مستمر و تکامل یابنده و عصری‌ست. پس؛ خلاصه کنم و بگویم ما هم، طرف خطابِ توصیه‌ی امام علی (ع) هستیم که فرمودند بروید و دین را بفهمید.

 

هفت کول (۵۱)

توک!

به نام خدا. سلام. توک، چوبی یک‌سر دوشاخ و یا چندشاخ است که بر درخت و نهال باغ‌ها می‌زنند تا کج نشود، نیفتد، عمود بایستد، بار بیاورد، شاخه‌ی پرمیوه‌اش با سنگینی بار ترَگ نگیرد، نفس درخت به شماره نیفتد و کلاً توک، برای مدد است و کمک و استعانت. توک را اگر به فارسی و عربی معنی کنم همان تکیه‌گاه و قَیّم است.

 

در دنیای استعماری قدیم، استعمارگران کشورهای دیگر را تحت قیمومیت خود در می‌آوردند و با عنوان گول‌زننده‌ی صاحب و سرپرستِ آن کشورها، منابع و معادن‌شان را می‌رُبودند و دارایی‌ها و ثمرات آنان را به یغما می‌بردند.

 

امروزه‌روز نیز، در عصر استعمار نوین و غارتِ مدرن! همان استعمارگران دیروز خود را توکِ کشورهای ترسو _که توسط یک آل و قبیله و یا یک شاه و یک حزب دستوری و یک امپراتور متَرسک‌وَش حکومت می‌شوند_ جا می‌زنند و آسوده و آسان و آرام‌آرام چپاول می‌کنند و اَدای مدرنیته و حقوق بشر و آزادی و دموکراسی را هم در می‌آورند.

 

دو نکته هم بگویم:

 

۱.  کشوری که با توکِ دیگر کشورها سرپا باشد، دیر یا زود شاخه‌ها و ساقه‌هایش ترَگ می‌خورد و بر زمین می‌افتد و برگ‌هایش به زردی می‌گراید و ریشه‌هایش کم‌کم خشک و کرمو می‌شود و بی‌ثمر و بی‌اثر.

 

۲. سازمان‌های مزدور ایران نیز که با دریوزگی (=تکدّی‌گری و گدایی) از آمریکا و اروپا و سران فاسد عرب، ارتزاق می‌کنند و پیش‌پول می‌گیرند و تنخواه‌گردان، تا علیه‌ی انقلاب اسلامی دست به ترور، جنایت، دشمنی، توطئه و دسیسه بزنند، زیر توکِ سازمان سیا و موساد نفسَک‌نفسَک می‌زنند.

 

مثالاً عرض می‌کنم؛ برای سازمانی که یکی از خالص‌ترین و محبوب‌ترین قهرمان رزم و دفاع کشورش یعنی صیاد شیرازی را ترور می‌کند، توک‌دادن به آمریکا یک رذالت ننگین و جنایت کثیف است. بگذرم.

 

پاسخم به سید علی‌اصغر

سلام. ممنونم که هفت کول ۵۰ را مورد توجه قرار دادی و نکته‌افزایی نمودی. ازینکه دست گذاشتی روی مفهوم بسیارمهم «سرمَدی» برایم خیلی اهمیت داشت. به همین علت گفتم شاید مفید باشد شرحی بیفزایم. حکمت خالِده (=پاینده، جاویدان، دائمی)، دلالت بر حقیقتی سرمدی در بطنِ همه‌ی سنّت‌های مختلف دارد که منشاء الهی دارند. و سرمدی در لغت یعنی همیشگی، خدایی، ازلی، لایزال و فناناپذیر.

 

کتاب اسلام و حکمت خالده

نوشته‌ی فریتیوف شوان.

فریتیوف شوان، کتابی دارد به نام «اسلام و حکمت خالده». ترجمه‌ی فروزان راسخی. شوان، از بزرگترین دین‌شناسان جهان و اسلام‌شناس‌های غربی است که خود یک شافعی‌مذهب است و صوفی مسلک. او به «وحدت متعالی ادیان» معتقد است و اسلام را «دین خالِد» و به تعبیر زیبایش «دینِ دل» می‌نامد.

 

شوان، آن‌چنان مهم است که سیدمصطفی ملکیان در کتابش «راهی به رهایی» نوشته‌هایش را ترجمه کرد. بگذرم و یک جمله بگویم و ختم کلام: فریتیوف شوان می‌گوید انسان اگر دین را کنار گذارد در «هزارتوی جهل» گرفتار می‌شود.

شاکرم خدا را، و متشکرم شما را؛ که دریافتی پیامِ پیام را.

 

پیام مدیر:

امروز این نگرانی‌های رهبری را در یک خبرگزاری خواندم و چون برای من بسیار پیام داشت، و سال‌هاست برای حراست و پاسداشت زبان پارسی نگران هستم، برای مدرسه‌ی فکرت تنظیم کردم:

 

«من راجع به زبان فارسی حقیقتاً نگرانم زیرا در جریان عمومی، زبان فارسی در حال فرسایش است...

 

من از صداوسیما گله‌مندم، به‌دلیل اینکه به جای ترویج زبان صحیح و معیار و زبان صیقل‌خورده و درست، گاهی زبان بی‌هویت و تعابیر غلط و بدتر از همه تعابیر خارجی را ترویج میکند. انتشار فلان لغت فرنگی یک مترجم یا نویسنده از تلویزیون، موجب عمومی شدن آن لغت و آلوده شدن زبان به زوائد مضر میشود... نگذارید زبان فارسی دچار فرسودگی و ویرانی شود...

 

زبان فارسی قرن‌های متمادی است که عمدتاً به‌وسیله‌ی شاعران بزرگ حفظ شده و این‌گونه سالم و فصیح به دست ما رسیده است، بنابراین ما باید حرمت زبان را حفظ کنیم و اجازه نداریم با بی‌مبالاتی آن را به دست فلان ترانه‌سرای بی‌هنر بدهیم که الفاظ را خراب کند و بعد نیز با پول بیت‌المال در صداوسیما و دستگاه‌های دولتی و غیردولتی پخش شود.» (منبع)

 

پاسخم به جناب حجت‌الاسلام سیدمصطفی دارابی

سلام. از شما دوست فاضلم ممنونم که بر نوشته‌ام نقد زدید. در آن پست، سخن از ثابت و متغیر هم کردم. محکمات و متشابهات قرآن هر کدام فهم و تفسیر خاص خود را دارد. اگر فهمِ دین، عصری و بر مبنای متقضیات زمان و مکان نباشد، دینداران در تدین متحیر و سرگردان می‌مانند.

 

حقایق قرآن و دین بر خدا و اولیای الهی روشن است، اما بر سایرین باید کشف و تفسیر شود. مثال می‌زنم اگر فهم دین، معاصر و عصری نباشد «خیل» (=اسب) در آیه‌ی زیر _که آیه‌ی ۸ انفال است_ همان اسب گرفته می‌شود و در ظاهر آیه ماندن، جمود و رکود شکل می‌گیرد و دینداران به عصر حجَر رجعت می‌کنند.

 

این آیه‌ی دفاع، خود بالاترین سند قرآن است که فهم دینی، باید عصری باشد و اینک به‌جای اسب‌های آماده، باید موشک و افزارآلات بازدارنده‌ی دیگر داشت. ایران راهبرد دفاعی‌اش جنگ نامتقارن است، طبق این آیه اگر عصری نیندیشیم، باید مانند مغولان و تاتار اسب جمع‌آوری کنیم! در پدافند غیرعامل نیز، باید طبق این آیه، به فکر دفاعِ عصری باشیم، نه تجهیز اسب و زین و شمشیر و خنجر و نیزه و کمان.

 

قرآن و آموزه‌های اسلام نیاز به تفسیر دارد، همان‌طور که کسی به آزمایشگاه می‌رود و خون می‌دهد نتیجه‌ی آزمایشش نیاز به تفسیر و تحلیل دارد و طبق روزگار و پیشرفت زمان، داروی روز تجویز می‌گردد و درمان نوین‌.

 

عین آیه و ترجمه‌ی مرحوم فولاوند را برای استناد آورده‌ام:

 

وَأَعِدُّوا لَهُمْ مَا اسْتَطَعْتُمْ مِنْ قُوَّةٍ وَمِنْ رِبَاطِ الْخَیْلِ تُرْهِبُونَ بِهِ عَدُوَّ اللَّهِ وَعَدُوَّکُمْ وَآخَرِینَ مِنْ دُونِهِمْ لَا تَعْلَمُونَهُمُ اللَّهُ یَعْلَمُهُمْ.

 

و هر چه در توان دارید از نیرو و اسب‌های آماده بسیج کنید تا با این [تدارکات] دشمن خدا و دشمن خودتان و [دشمنان] دیگرى را جز ایشان که شما نمى‌‏شناسیدشان و خدا آنان را مى‌شناسد بترسانید. (منبع)

در پایان از این بحثی که شکل دادید از شما تشکر می‌کنم جناب آقا سیدمصطفی.

 

از دیشب این کتاب را در عکس بالا در دست گرفتم. با عنوان «بازجویی از صدام»، با عنوان فرعی «تخلیه‌ی اطلاعاتی رئیس‌جمهور» نوشته‌ی جان نیکسون. ترجمه‌ی هوشنگ جیرانی. ویراست جدید، (چاپ اول ۱۳۹۶، چاپ دوازدهم ۱۳۹۷) در ۲۴۴ صفحه.

 

امید است بتوانم چندروزه این کتاب را مطالعه کنم و بزودی فشرده‌ای از آن بنویسم و در مدرسه‌ی فکرت بگذارم.

 

لازم است بگویم جان نیکسون نویسنده‌ی این اثر سیاسی، تحلیل‌گر ارشد در سازمان «سیا» است و مدرّس در مدرسه‌ی «شرمن کنت» آمریکا.

 

یک صفحه از کتاب بازجویی از صدام 

 

تشخیص درستی داده‌ای و اخلاق‌واره به تشویق پیوست زدی. آری؛ جناب حجت‌الاسلام سیدمصطفی دارابی را خوب کشف کردی. امید است بیشتر بنویسد و زیادتر در مباحث شرکت کند. من از گفت‌وگوی عالمانه همواره خرسندم. یادآور شوم ایشان در «حلقه‌ی تکیه» هم که سال ۱۳۹۲ در داراب‌کلا راه‌اندازی کرده بودم، حضور خوب و مفیدی داشت. بگذرم.

 

سلام جناب عبدالرحیم آفاقی

ممنونم از توجه و ابراز نظر شما. چندسال پیش کتاب تفسیری «پرتوی از قرآن» مرحوم آیت الله طالقانی را خواندم، ایشان در تفسیر نفاق از منظر قرآن، واژه‌ی نفاق را عالی معنی کردند. این واژه در اصل یعنی لانه‌ی موش که دو سوراخ دارد و موش از یک سوراخ وارد می‌شود و در هنگام خطر از سوراخ دوم خارج می‌گردد. در واقع اهل نفاق گویی مانند لانه‌ی موش دوتا روزنه و سوراخ دارند تا هر جا صرفه داشت از آن سوراخ بهره ببرد.

 

البته تطبیق اهل نفاق که قرآن آن را چندین جا بیان کرده، با افراد جامعه بشدت کاری سخت است. زیرا بآسانی نمی‌توان کسی را به این صفت خواند. این‌که امام آن سازمان ترور را «منافقین» نامید از نظر بعد سیاسی است و ناشی از شناخت امام از رفتار و عقاید التقاطی آنان. من اسم آنان را از چندسال پیش گذاشتم: سربازکوچولوهای صدام که حاضر شدند کنار صدام و تحت فرمان آن دیکتاتور خون‌آشام علیه‌ی ایران و خاک ایران و مردم کشورشان بجنگند و ننگ ابدی را برای خود ثبت کنند.

 

روزی بر صدام بوسه می‌زدند و اینک در کنار جان بولتون عکس یادگاری می‌گیرند و به سازمان سیا و موساد توک دادند تا به خیال خام خود ایران را فتح کنند! بگذرم.

 

 


شرحی بر عکس بالا:
غسل تعمید و دعای صابئین مندایی در روز میلاد حضرت یحیی علیه السلام در رود کارون اهواز؛ آنان پیروان حضرت یحیی‌اند و رودخانه و زندگی در نزدیکی آن نزد آنان اهمیت دارد. در بین آنان، طلاق رسم نیست. عراق، ایران و سوریه حوزه‌ی زندگی آنان در طول تاریخ بوده است.

 

هفت کول (۵۲)

بمب قوی!

به نام خدا. سلام. او ایرانی‌ست؛ اما در جهان عرب محبوبیت دارد نه در ایران. آنقدر کتاب نوشت که به قول دکتر دینانی «نمی‌توان آن را شمُرد». او به صورت مطلق نخستین کسی است که «حجت‌الاسلام» خوانده شد. او بزرگ‌ترین ضربه را بر پیکر عقلانیت اسلامی وارد کرد.

 

صدای یکی از آثارش مانند یک بمب قوی در سراسر جهان اسلام منتشر شد و فلسفه را در دنیای مسلمین از ریشه خشکاند؛ آن‌طور، که طی ۱۰۰۰ سال حتی یک فیلسوف در جهان عرب و عربستان ظهور نکرد. «تهافُت‌الفلاسفه»ی وی که اثبات این امر بود فلیسوفان، پریشان‌گو هستند و دچار نابسامانی فکری، همان بمبی بود که تفکر فلسفی و عقلانیت را تا مرز انعدام (=نیستی) و انهدام رساند. او کسی نیست جز ابوحامد محمد غزالی طوسی.

 

میان ایرانیان محبوب نبود چون گفته بود یزید صحابی است و نباید او را لعن کرد، جایگاه‌اش ازین‌رو نزد ایرانیان فرو ریخت. او البته یزید را در واقعه‌ی جانسوز کربلا، مقصّر معرفی کرد، اما لعن را بر او جایز ندانست. قبرش در هارونیه است؛ یعنی توس، ۲۵ کیلومتری مشهد؛ در جاده‌ی منتهی به مقبره‌ی حکیم ابوالقاسم فردوسی که من سه‌چهار باری از آن عمارت و قبرش بازدید داشتم و حمد و سوره‌ای خواندم.

 

نکته هم بگویم:

 

گاه یک شخص شهیر (=نامدار) می‌تواند با یک خط‌نوشته و فتوا و کتاب، هستی ملتی _بلکه ملل و اُمّتی_ را مانند بمبِ ویرانگر، ویران کند و سال‌ها با ترکش‌های بی‌شمار آن، بر تنِ رنجور مردم جراحت بیافریند. فکر غلط غزالی، چون غزال گریزپای کوهپایه، توانست بالای ۱۰ قرن بر روی افکار مسلمین بدوَد و بپّرَد.

 

از نظر علامه طباطبایی بُت‌پرستی نیز ریشه در ستایش بزرگان قبیله داشت که مردم پس از مرگ، برای‌شان مجسمه می‌ساختند و به عنوان الهه و بُت و ناجی می‌پرستیدند. و غزالی بُتی بزرگ! برای جهان عرب شده بود. و شاید هم هنوز بُت مانْد.

 

 

پاسخم به جناب جوادی‌نسب

سلام

ابتدا ممنونم توجه فرمودی. سپس بگذرم که من در امور نقل و فقهی با حزم و احتیاط می‌نگرم چون تخصصی ندارم. چندماه پیش هم همین مثال به پیش کشیده شده بود و من ورود نکرده بودم.

 

آنگاه پاسخ دهم که روی فکری که کرده‌ای فکر کرده‌ام. اما به یقین نرسیدم آیا این نگاه در حوزه‌ی قم ناشی از بمب قوی غزالی بود یا نه. چون علم ندارم مسکوت می‌گذارم.

 

انتها این را بنویسم که جریانی خاص در حوزه‌ی علمیه، کتاب‌های فلسفه را با «انبورک» برمی‌داشتند؛ چون فلسفه را نجس می‌دانستند. و آن پیاله‌ای که سیدمصطفی فرزند امام از آن آب خورد، آب کشیدند هم مشهور شد که خود امام آن را از سرِ دردشناسی در نامه‌ی منشور روحانیت مثال آوردند. چراکه، پدرِ سیدمصطفی فلسفه می‌گفت.

 

حالا بگویم درس فلسفه‌گویی مرحوم علامه طباطبایی را نیز تعطیل کرده بودند. با آن‌که ۱۶ شاگرد در این درس بیشتر نداشت. و علامه می‌گفت چون مطهری در حلقه‌ی درس حاضر است، آنچه می‌گوید هدر نمی‌رود. حیف که فرقان آن عالِم فرزانه‌ی زمانه را ترور کرد.

 

و درین لابه‌لا بیفزایم که حتی حلقه‌ی بحث علامه و هانری کُربَن که با تلاش مرحوم داریوش شایگان در تهران شکل گرفته بود نیز اندکی پس از انقلاب توسط عناصر خاص! تعطیل شده بود و علامه بسیار ناراحت و رنجور. که چرا رابطه‌اش با یک فیلسوف دنیای غرب را قطع کردند. زیرا علامه می‌خواست از طریق کُربَن تازه‌های جهان مدرن و فلسفه‌ی غرب را بشنود. و بر روی آن تفکر کند و نظر و نظریه گذارد. بگذرم؛ داستان، دراز است و هزارلا.

 

هفت کول (۵۳)

واکنش کورکورانه!

به نام خدا. سلام. جان نیکسون نویسنده‌ی کتاب «بازجویی از صدام» مرتباً رده‌های بالای دولت آمریکا را «تغذیه‌ی اطلاعاتی» می‌کرد. او از سال ۲۰۰۱ که سازمان «سیا» را ترک کرد، به عنوان مشاور ریسک بین‌المللی در ابوظبی امارات مشغول شد.

 

او در اولین تخلیه‌ی اطلاعاتی صدام، کشف کرد صدام انتظار داشته آمریکا چشم در چشم او بیندازد و بپذیرد او به عنوان خطّ مقدّمِ دفاع عربی در برابر فارس‌های ایرانی است.

 

جان نیکسون که متخصص این کار بود و فردی پیچیده، از زبان صدام کشید که به او گفت: «به آنها [شیعیان] گفتم نمی‌توانند عمامه را وارد سیاست کنند، اجازه‌ی این کار را نمی‌دهم» زیرا از نظر جان نیکسون، صدام آدم معتقدی بود و خصومتی با مذهبِ حداقلی نداشت ولی باور داشت کشور را «فقط یک نفر باید» بچرخاند و آن یک‌نفر کسی نیست، جز صدام حسین.

 

جان نیکسون در این کتاب خواندنی _که از فیلتر بخش «مرور انتشارات سازمان سیا» به‌سختی عبور کرده و بسیاری از فرازهای آن سانسور شده_ تحلیلش بر این استوار است که ایالات متحده آمریکا معمولاً کورکورانه به تهدیدها واکنش نشان می‌دهد. او به‌صراحت می‌گوید: «در واقع، فقدان درکِ ما، نقیصه‌ای جدی را در سیاست خارجی ایالات متحده نشان داد که ما را از زمان تأسیس کشورمان دچار مشکل کرده است.»

 

جان نیکسون می‌گوید روحیه‌ی تهاجمی سرسختانه‌ی صدام در زمان بازجویی نیز  محسوس بود. او بازجویی‌اش را با اولین سؤالی آغاز کرد که پاسخ واکنشی صدام چنان هجومی بود که باعث شد جا بخورد: اولین سؤالش این بود: «آخرین بار کی پسرانتان را زنده دیدید؟» صدام به جای جواب از او با خشم پرسش کرد تو کی هستی که این را از من می‌پرسی؟! چرا از من سیاست نمی‌پرسی؟ که خیلی چیزها می‌توانی از من یاد بگیری.»

 

نکته هم بگویم: من که می‌دانم چرا اولین سؤال بازجوی صدام این بوده. وامی‌گذارم تا خواننده خود نظر، پیشش بفرستد. فقط دو نکته بگویم و بس: ۱. افراد سیا در ارتش آمریکا مأمور می‌شوند تا به آنان تحلیل بیاموزند. ۲. بازجویی به شیوه‌ی آمریکایی شامل سؤال‌های فهرست شده نیست، چون چنین سبکی موجب خالی‌بندی می‌گردد و نیز راه را به روی شنیدن حقیقت از زبان بازجوشونده می‌بندد.

 

سلام جناب...

البته من آنچه تعلیل کردی، نمی‌دانم. اما خودم تا جایی که از حوزه‌ی قم شناخت و مطالعات داشتم، ریشه‌اش را به اخباریگری (=روایت‌گرایان، ظاهرگرایان) و نیز تأثیر تفکر اشعریون می‌دانم. تیره و تبار ابوموسی. زیرا آن دوران دور اشعری‌ها در اثر فشار و تنگایی که بر آنان تحمیل شده بود به شهر قم مهاجرت کرده بودند و این بلاد را پایگاه خود ساختند. اشعریون هنوز نیز در قم باقی ماندند. شاید؛ شاید. اللهُ علمٌ. خدا داناست.

 

مثلاً در نجف یک رسم دیرینه بود مردمانش بسیار بااحتیاط اند. اگر باران ببارد، بیرون نمی‌آیند چون ممکن است لباس‌شان در اثر خیس‌شدن خیابان‌ها و کوچه‌ها در طهارت مشکل پیدا کند. این دو مورد را نوشتم، تا تأثیر جامعه بر روند افکار را گفته باشم.

 

زنگ شعر:

 

تشنه را آب محال است که از یاد روَد

دوستی برگِ گلی نیست که بر باد روَد

 

من بیفزایم عشق از ریشه‌ی عشقَه است که نام درخت پیچک است که بر تنه‌ی درختان دیگر می‌پیچد و بالا می‌رود. و عشق مانند پیچک است. افلاطون معتقد بود «علاقه‌ای شدیدتر از عشق به وطن در دنیا وجود ندارد.» البته افلاطون این نظر را داشت. من نظرم چیزی دیگر است. بگذرم. ممنونم.

 

 

سلام جناب شیخ احمدی گرامی

باور بفرما هدف راه‌اندازی مدرسه‌ی فکرت فقط آن بوده که اعضای آن ابتدا مطالعه کنند، بعد فکر نمایند، سپس چون چشمه‌ی جوشان، غُلغُل. تا ازین طریق اندیشیدن شکل بگیرد و نوشتن و یاددادن و یادگرفتن.

 

از همین‌رو بود که ارسال کپی و فوروارد پیام‌های فضای مجازی را ممنوع کردم. بگذرم. که گه‌گاه اینجا را برخی‌ها از سر غفلت و احساسات کاذب می‌کوشند «رینگ» کنند که تمام‌قد، نگذاشته‌ام و نمی‌گذارم؛ حتی اگر بر من سیلِ اهانت و بدگمانی و حتی ناسزاگویی و متلک و طعنه و تهمت، سرازیر گردد.

 

به حرفم آوردی احمدی که باز نیز بگویم من هرگز این‌گونه فکر نمی‌کنم سایر گروه‌های تلگرامی چگونه‌اند و چه می‌کنند، هرچه می‌کنند حتماً امتیاز و برجستگی‌شان است. اما مدرسه از آن امتیازات، بی‌بهره است و فقط جای قلم‌زدن فکر خود اعضاست. هرچه بیشتر، بهتر.

 

بارها گفتم، اگر بر کسی، فوروارد نکردن و کپی نفرستادن سخت است، حضور در مدرسه‌ی فکرت بر او اجباری نیست. دعوت من از همه‌ی اعضا به همین شرایط و مقررات مشروط بود. من از فوروارد منزجرم. حتی فورواردکردن در این مدرسه را «آزاررسانی» نام گذاشتم.

 

امید است آن تعداد هم که باز مقررات را نادیده می‌گیرند و چنین می‌کنند ازین خصلت در این درگاه فکرت دست بکشند. من از تشویق و بینش درست و آگاهی‌رسان شما خیلی روحیه گرفتم. نکات تحکیم‌بخشی مطرح کرده‌ای. نشان دقت و دغدغه‌ی شماست.

 

 

سلام جناب حجت‌الاسلام سیدمصطفی

ممنونم که از نظر گذراندی و نکات ارزنده و اطلاعات افزوده، افزودی. شما درین صحن علنی مدرسه نشان دادید، فردی بامطالعه‌ای. و در این درگاه مدرسه با قلم‌زدن و بیان نظر و ارائه‌ی دیدگاه، شکوفاتر نیز خواهید شد. زیرا اصل بر سیر و صیرورت (=شدن، گردیدن) است که ایستایی ندارد. ایستگاه هم نداریم. تا عمر باید حرکت کمالی و به قول حکیم ملاصدرا حرکت جوهری (=درون‌زا) کنیم. مثل حرکت جوهری سرخ‌شدنِ رنگ سیب و شیرین‌شدنِ روند عسل از شهد به شیره.

 

بلی؛ درست فرمودی. حتی ملامحسن فیض کاشانی نیز در صدد برآمده بود کتاب مهم غزالی یعنی احیاء علوم دینی را اصلاح و تهذیب کند. و کرد. و آن را از بعضی نادرستی‌ها و عیوب، پیراست. و کتاب «اَلْمَحَجَّةُ الْبَیْضاء فی تَهْذیبِ الْاِحْیاء» را درین راستا نوشت.

 

وقتی آخر نوشته‌ات نوشتی غزالی در آخر عمر نادم شد، نکته‌ای ذهنم را درخشان کرد، بگویم:

 

همین‌که عالمانِ دین در آخر عمر، پی می‌برند باید بر نوشته‌ها و کرده‌های خود اصلاحیه بزنند، خود نشانگر دگرگونی‌های فهم دینی در پسِ روزگار است و بازخوردِ تفکرات ژرف‌تر و نوین‌تر. ازهمین روست، من نظرم این است حرف هیچ عالمی نباید حرفِ آخرین و آخرین‌حرف باشد. به قول شهید مطهری اسلام با آزادی به جلو آمده است نه با استبداد. زیرا اسلام برای هر امری منطق دارد و دلیل. و همین یعنی بازبودنِ درِ تفکر و اجتهاد که از امتیازات برجسته‌ی تشیّع است. امید است این در، هرگز مسدود و چهارقفله نگردد. آمین! درود داری، پس درود.

 

هفت کول (۵۴)

تأثیر خطا بر شناخت

به نام خدا. سلام. زیاد کِش نمی‌دهم فقط خواستم گفته باشم عوامل غیرمعرفتی نیز بر معرفت انسان دخیل است. مانند تلقین، خطای اخلاقی، ترس، عشق، نفرت، طمع، دسیسه، و. و. و... .

 

ویلیام جیمز، توماس هابز، کانت، فیخته، فرانسیس بیکن، هیوم، مانهایم، مارکس، شوپنهاور، نیچه، فوئر باخ، فروید، میشل فوکو، جان رالز، هابزهر، میکن تایر، آگوستین، لوتر، کالون، مری بیکر و نیز کی‌یر که‌گارد بر «تأثیر خطای اخلاقی بر شناخت» تأکید کردند.

 

بنابراین؛ سخن ویلیام جیمز در سخنرانی بسیارمعروفش به نام «اراده‌ی معطوف به باور» (که من چندسال گذشته در مجله‌ی آیین ۷ و ۸ خوانده بودم) درست است که مطرح کرد «آراء و نظرات ما همه ناشی از استدلال نیست.» یعنی دخالت عوامل غیرمعرفتی به جای استدلال.

 

و خانم مری بیکر _که یک متافیزیسین بود_ و پایه‌گذار مسلک علم مسیحی قرن ۱۹ در آمریکا، معتقد بود اصولاً عالَم طبیعت وجود ندارد، آنچه هست، روح است. زیرا تمام عارضه‌های انسان، منشاء روحی دارد.

 

نکته:

 

این‌که قرآن کریم با مفاهیمی مانند انفاق، احسان و تعاون (=کمک‌کردن‌ به‌هم) در پیِ ایجاد جامعه‌ای حسّاس نسبت به تمامی اعضا و به دور از آسیب‌های اجتماعی و اخلاقی‌ست، حکمتش، یکی همین است که انسان کمتر مرتکب خطای اخلاقی و گناه گردد.

 

یک توضیح کوچولو:

 

هابز چون مادّیگرا بود اساساً به گناه به معنای مذهبی، اعتقادی نداشت. اما «کی‌یر که‌گارد» فیلسوف متألّه دانمارک شعار محوری‌اش این بود: «گناه‌شناسی بر جهان‌شناسی مقدّم است». زیرا از نگاه او، گناه باعث مشوّش شدنِ ساحت آگاهی است و این موجب «مه‌آلودی» شناخت و گزاره‌ها می‌شود.

 

بر کسی که «باور» نداشته باشد و «ارتباط با خدا» در او مُرده باشد و یا در خود میرانده باشد و منکر این امر الهی باشد، و وحی را نادیده انگارد، مه‌آلودگی و محرومیت احاطه می‌کند و انسانی «بیهوده» می‌گردد و او با سنگ، هیچ فرقی ندارد.

 

 

بلی؛ درست فرمودی جناب ترابی. «مثنوی معنوی» و «دیوان شمس» مولوی دو دریای عمیق کنار هم‌اند. امید است ایرانیان در آن غواصی و صیّادی کنند تا گوهر از صدف پیدا کنند. ممنونم.

 

با امام هشتم (۳)

 

امام رضا _علیه‌السلام_ در اوضاعی بسیار آشفته‌بازار پا به پهنه‌ی جامعه گذاشتند. زیرا از سمتی جنبش‌های مکتبی رشد یافته بود و از سویی دیگر افکار و جنبش‌های الحادی و انکاری رونق گرفته بود.

 

اقدام مأمون عباسی در ترجمه‌ی کتاب‌های مغرب‌زمین، جوّ سیاسی و فکری را بیشتر متزلزل ساخته بود. در همین آشوب فکری و جولانِ انکاریون، امام رضا _علیه‌السلام_ نقش خود را به‌خوبی انجام داد و به رویارویی با افکار پوچ، ضدِ دین و انحرافات عقیدتی پرداخت و مجالس درس برپا نمود. و با این حرکت علمی، تعادل فکری را در داخل امت اسلامی بازگردانید.

 

گستره‌ی جغرافیایی این کازار فکری _به استنادِ پژوهشی که محمدتقی مدرسی در کتاب امامان شیعه و جنبش‌های مکتبی ترجمه‌ی حمیدرضا آژیر انجام داد_ از شمال آفریقا و فرانسه بود تا شرق ارمنستان.

 

این در حالی بود که، مردم مؤمن از بیدادگری‌های خلفای ظالم عباسی به ستوه آمده بودند و ایرانیان از ستم‌هایی که بر آل علی (ع) می‌رفت، نگران بودند؛ زیرا میل قلبی عمیقی به اهل‌بیت _علیهم‌السلام_ پیدا کرده بودند. به گفته‌ی احمد احمدی بیرجندی در صفحه‌ی ۱۸۷ کتاب «چهارده اختر تابناک» آل علی را «هر کجا می‌یافتند سر می‌بریدند.»  تا بعد... .

 

نکته نیز بگویم:

 

دین‌ستیزی از سوی جاهلان و کم‌خِردان همواره وجود داشته و چیزی تازه‌ای نبوده. و از نظر من دین‌ورزی دست‌کم دو لایه‌ی محکم دارد: ۱.  ایمان داشتن به ایمانِ خود. ۲. سُست نشدن از سخن‌های سُست و بی‌پایه‌ی دین‌ستیزان که زیاد به عقل غیرِسلیم خود غَرّه‌اند. در واقع دچار فقر عقلی و فَقدِ ایمانی _و به زبان داراب‌کلایی‌ها_ «بی‌عَقَل وَچِه‌»اند.

 

سخنی با سید علی‌اصغر

که در مزار، زارزار، زار زد.

حرف‌های الفبا را به دیده‌ی دلِ زار در مزار بر سر قبر دانیال دستیار، به واژگان درآوردی و میان درد و همدرد پیوند برقرار کردی و به بهترین نگاه انسان‌دوستانه بین خود، صاحبان درد و شنوندگان همدرد پلِ زدی و با راه میان‌بُرِ عاطفه، قلب‌ها را به سوی تراژدی تنهایی بردی و اشک را از مَجرای نوع‌دوستی عبور دادی و همه را به بازتاب مرگِ زودهنگام توجه دادی و تریبون را جانمایی برای جاانداختنِ سوگ و اندوه‌نامه ساختی. بر این ساحت بلند تو رفیق من درود. سهم من تشکر است از توست، به پیوستِ صدها آه و سِگرمه‌ی غم. ممنونم نیز از سیدمیثم که مرا با نشر نوشته‌ و صدای تو بر این مویه‌کنان‌ات آگاهانید. رحمت بر رفتگانت.

 

علم، ملازمِ هدایت نیست

 

مقدمه: باید درون را نیز شست‌وشو داد؛ با برداشت‌هایی که از نظریات و دیدگاهای بزرگان دینی می‌کنیم. دل و درنگ باهم پیش می‌روند. کسی‌که مکث و تفکر نمی‌کند، خود را گرفتار می‌سازد. با درنگ، دل یاری می‌شود و راه بر بشر نمایان‌تر. غنچه‌ی دل با درنگ‌کردن شکوفا می‌شود. حضرت موسی _علیه‌السلام_ نیز آن شب در طور سینا (آیه‌ی ۲۹ قصص) با مکث و درنگ، به قبسات و آتش معرفت رسید.

 

أَفَرَأَیْتَ مَنِ اتَّخَذَ إِلَهَهُ هَوَاهُ. استفهام تعجبی است. آیا تعجب نمی‌کنی از کس که هواهای نفسانی را به خدایی گرفته است؟ چون این کس آگاهانه به خدا کفر ورزیده است.

وَأَضَلَّهُ اللَّهُ عَلَى عِلْمٍ. با این‌که او هواهای نفسانی خود را آگاهانه انتخاب کرد، و به خدا کفر ورزید، در عین داشتنِ چنین علم و آگاهی خداوند او را گمراه کرد. و این گمراه‌کردن خود مجازات اوست. خواهید گفت: چگونه ممکن است کسی آگاهی به راهی داشته باشد، و در عین حال به بیراهه برود؟ گوییم این دو با هم منافات ندارند، زیرا علم ملازم هدایت نیست، همچنان که گمراهی ملازم جهل نیست، بلکه علمی ملازم هدایت است که توأم با التزام عملی باشد.

 

وَخَتَمَ عَلَى سَمْعِهِ وَقَلْبِهِ. این جمله عطف تفسیری است، و مُهر بر گوش و قلبش زده که نه حق را می‌شنود و نه با دلش می‌پذیرد.

وَجَعَلَ عَلَى بَصَرِهِ غِشَاوَةً. و پرده بر دیدگانش قرار داده که دیگر حق را نمی‌بیند.

 

فَمَنْ یَهْدِیهِ مِنْ بَعْدِ اللَّهِ. ضمیر در «یَهْدِیهِ» به کسی بر می‌گردد که هواهای نفسانی خود را معبود برای خود قرار داده است. پس وقتی حال آن شخص چنین بود، دیگر چه کسی می‌تواند پس از خداوند او را هدایت کند؟ چون هدایت واقعی از آنِ خداوند است.

أَفَلَا تَذَکَّرُونَ. پی آیا متذکّر نمی‌شوید؟ که در این مورد بیندیشید و از آن پند بگیرید؟

فشرده‌ای از تفسیر علامه طباطبایی بر آیه‌ی ۲۳ جاثیه. (منبع)

 

هفت کول (۵۵)

راه‌ها و جان‌ها

به نام خدا. سلام. از مرحوم آیت‌الله سیدعلی قاضی طباطبایی در کتاب «شرح سمات» خواندم که فرمود: «راه‌های منتهی به خدا به تعدادِ جان‌های انسان‌ها» است. ایشان به این روایت در بحارالانوار، جلد ۶۴، صفحه‌ی ۱۳۷، استناد کرد: الطُرقُ اِلی‌اللهِ بعددِ اَنفُسِ الخلایِق.

 

هم‌او می‌گوید تمام آسمان‌ها «درهایی هستند که امر الهی از آن‌ها بر خلقش نازل می‌شود... آسمان‌های معنوی نیز بسیارند و بزرگترین آن‌ها، دلِ اولیای مخلصِ حق‌تعالی است.»

 

نکته بگویم:

 

هر کس این راه را بر خود ببندد، یا تنگش کند، خود، خود را عبَث کرده است. خود، خود را در تنگنا قرار داده است. و عبث در فارسی معلوم است: یعنی گزاف و بی‌فایده. و تنگنا نیز مشخص است: یعنی تنگ‌راه و متضادِ فراخنا.

 

 


تذکاریه:
هم نمل (=مورچه) و هم نحل (=زنبور) هر دو در قرآن گرامی داشته شدند. هر دو حتی، نام سوره‌ی قرآن شدند. مفصل و شیرین هم هست داستان هر دو در قرآن. بگذرم.

 

سلول همجوشی

هرگاه کسی خواست دست به تحلیل رفتار منطقه‌ای آمریکا بزند، من چند ابزارِ معین را یادآوری می‌کنم شاید کمکی باشد برای فنّ تحلیل. آنچه می‌نویسم محصول ذهنی من است. پیشاپیش بگویم ممکن است با اشتباه درهم شده باشد.

 

۱. اول باید بازیگران را شناسایی کرد؛ تا ربط هر یک از آنان را بازیگر اصلی صحنه تحلیل کرد.

 

۲. وقتی سطح تنش از لفظ به روان و تحرکات نیروها منجر می‌شود بازیگران به‌عمد به «تولیدِ خبر» می‌پردازند تا در اثر انبوه خبرهای متضاد و هراس‌انگیز و حتی غافلگیر کننده، گیجی ایجاد کنند. تحلیل‌گر باید دست به غربال خبر بزند و زود داوری و تئوری‌پردازی نکند.

 

۳. در پشت صحنه «سلول همجوشی» تأسیس می‌شود تا در ساعت خاص و به‌طور منظم و روزانه عناصر اطلاعاتی سازمان سیا و سرویس‌های جاسوسی هم‌پیوند به ردوبدل اطلاعات و سپس به پردازش خبر و بررسی آن اهتمام و تشریک مساعی کنند.

 

۴. در نظام آمریکا کاخ سفید همیشه نیازمند گزارش کارشناسان «سیا» است. و این کار در اوج تنش بیشتر می‌شود.

 

۵. آمریکا از طریق سیا و سازمان‌هایی که مزدور کرده‌اند به جمع‌آوری اطلاعات می‌پردازد. «تحلیلگر رهبری» عنوان عنصری از «سیا» است که روی اشخاص خاص کشورهای هدف دست به جمع‌آوری خبر و بررسی می‌زند. و همیشه با رئیس میز کشور مربوط مرتبط است. مثلاً آن «تحلیلگر رهبری» که قاسم سلیمانی را می‌پایَد با رئیس میز ایران در سازمان سیا همآهنگ است.

 

۶. سازمان سیا از شکافتن لایه‌های پیچیده ایران عاجز است، به‌ویژه شکافت لایه‌های دفاعی. زیرا اطلاعات آنان بشدت دچار فقدان «برآورد» است. پس سعی شود در دوره‌ی که الان در آن قرار داریم _که حالت مخاصمه میان دو کشور ایران و آمریکا، جنبه‌ی امنیتی به خود گرفته_ در بیان تحلیل احتیاط شود تا منافع ملی ایران محافظت گردد.

 

۷. در این فضا بازیگران دسته‌ی دوم سعی می‌کنند آنچه به سودشان هست، صورت دهند. مثلاً جریان حاکم عراق از سر زرنگی سعی کرد موضع میانجیگری به خود بگیرد تا از این مخمصه بیرون باشد. و یا روس در اوج تنش ایران و آمریکا راحت‌تر به اوکراین و کریمه می‌پردازد. بگذرم.

 

نکته ها:

 

سال ۱۳۹۳ وقتی کوفه را می‌گشتم، بالاترین حسّم این بوده جایی قدم گذاشته‌ام که روزگاری جای‌جای آن قدمگاه امام عدالت بود. سیاستمدار و رهبری عادل و الگو، که با برخورداری از عصمت و امامت، حکومتش را گفت از رأی و رضایت و بیعت مردم می‌گیرم. همان علی که می‌فرمود: « از کفّاره گناهان بزرگ، به فریادِ مردم رسیدن، و آرام‌کردنِ مصیبت‌دیدگان است. »

 

هفت کول (۵۶)

خدمات صادقانه‌ی ایرانیان

به نام خدا. سلام. ایرانیان حساب اسلام را از کارهای خُلفا و قساوت‌های حاکمان اموی و عباسی جدا می‌دانستند و از همین‌رو، به دستگاه خلافت و نیز عملکرد حاکمان جور و نژادگرا، اعتراض داشتند، ولی اسلام را عزیز می‌داشتند. به قول شهید مطهری در صفحه‌ی ۱۱۰ کتاب «خدمات متقابل اسلام و ایران» چاپ ۱۳۵۹، ایرانیان در طول ۱۴ قرن، به اسلام و قرآن «خدمات صادقانه نموده‌اند، خدماتی عجین‌شده با اخلاص و ایمان.»

 

امام صادق _علیه‌السلام_ درباره‌ی ایرانیان سخنان مهمی دارد. ازجمله این جمله: «این اعرابِ منافق از ترس مسلمان شدند، ولی ایرانیان با میل و رغبت مسلمان شدند.» به نقل از «سفینة‌البحار».

 

در روایات اسلامی، خُلقیات و روحیاتِ ایرانی ستایش شده است به‌ویژه از دو جهت: ۱. بی‌تعصّبی و آزادفکری ۲. دانش‌دوستی.

 

بی‌علت نبود که امام صادق _علیه‌السلام_ تأکید کردند بر فضیلتِ ایرانیان. زیرا از نظر آن امام _که مغز متفکر شیعه بود_ ایرانیان به قرآن ایمان آوردند با آن‌که بر عرب نازل شد، اما اگر قرآن بر پارس و عجم نازل می‌شد، عرب ایمان نمی‌آوُرد.

 

و بالاتر این‌که به تحقیق شهید مطهری در همان منبع بالا (صفحه‌ی ۱۳۶) مردم ایران «بیش از هر ملت دیگری به روح و معنیِ اسلام توجه داشتند.»

 

این امر به استناد بسیاری از پژوهش‌های معتبر، ناشی ازین بوده که چون ایرانی‌ها «از تبعیض‌ها و عدم مساوات و ظلم و ستمگری» زیان می‌دیده‌اند، طرفدار و شیعه و پیرو امام علی و خاندان رسالت _علیهم‌السلام_ شدند.

 

چرا؟ زیرا اولاً خاندان رسالت «پناهگاه عدل» بودند و ثانیاً اسلام روحانیتِ موروثی، طبقاتی و نیز حرفه‌بودن آن را منسوخ ساخت و به قول شهید مطهری «روحانیت را از حالتِ اختصاصی بیرون آورد...»

 

نکته نیز بگویم:

 

بهتر است با تأکیدی که بر روحیات و فضیلت‌های ایرانیان کرده‌ام و نیز برای پرهیز از تعصب در رنگ و نژاد و تبار و دودمان، این را هم از زبان رسول‌الله _صلوات الله علیه وآله_ بیاورم که فرمودند: «آن‌که عملش نتواند او را به جایی برساند، حسَب و نسَبش هم او را به جایی نخواهد رساند.»

 

و نیز در شوق و عشق‌مان به زبانِ پارسی بیاورم که مولوی سُروده:

 

پارسی گو گرچه تازی خوش‌تر است

عشق را خود صد زبانِ دیگر است

 

توضیح: آن واژه‌ی «تازی» در شعر مولوی، یعنی قومِ عرب. چرا تازی؟ تا جایی که می‌دانم چون عرب در جاهلیت، خوی تازیدن و هجوم و حمله داشت و بر این و آن می‌تاخت، تازی نام گرفت.

 

به عشق و عزت همیشگی ایران و ایرانیان، در دل و زبان صلوات.

 

 

استان خیال (۱۳)

در استان خیال، میز مطالعه راه‌اندازی می‌شود و من مطالعاتم در این میز به من یاد داده که منفی‌باف‌ها، روانی رنجور و درونی عَبوس دارند و منفی‌بافی‌های آنان اغلب از همین کاستی و خویِ خفیف بافته می‌شود. هیچ آموزه و رفتاری با منفی‌بافی‌ها دوام نمی‌آورد، بلکه منفی‌باف را خوار و خار می‌کند. دو حشره‌ی خداساخته‌ی مگس و زنبور دو وظیفه‌ی جدا دارند؛ زنبور روی شهد می‌نشیند و مگس روی جَرح و زخم. این کجا و آن کجا.

 

هفت کول (۵۷)

قطاره‌کردن

به نام خدا. سلام. دکتر واین دایر در کتابش «زندگی در پرتو عرفان» ترجمه‌ی سیدمهدی جعفریان، نشر افکار چند دستور نوشته که من فشرده آن را می‌نویسم؛ شاید، عاید آید. آنچه در زیر می‌گویم، او می‌گوید:

۱. سعی کنید خود را روح خالصِ جایی از جسمِ مادّی تصور کنید.

۲. تمرینِ قطاره‌کردن کنید؛ یعنی چسبندگی با هم‌نوعان.

۳. با بخش معنوی وجودِ خویش تماس و اتصال برقرار کنید.

۴. به ندای درون که زبانه می‌کشد توجه کنید.

۵. مقام انسانی را با برچسبها [لقب‌ها و عنوان‌ها] محدود نکنید. انسان فراتر از این مرزبندی‌هاست.

۶. فکر از جسم فراتر است. آن را تقویت کنید.

۷. هر روز تمرین کنید دو مانع را از خود پاکسازی کنید: منفی‌بودن، قضاوت پیشه‌کردن درباره‌ی افراد.

۸. زمانی را برای عبادت و تأمل‌کردن بر نفس (=مدی‌تیشن) اختصاص دهید.

۹. با خویشتن سخت‌گیری نکنید، صبور و بُردبار باشید.

 

نکته بگویم:

از امام علی _علیه‌السلام_ آموختیم که بدن را شش حالت دست می‌دهد: سلامتی، بیماری، مرگ، زندگی، خواب، بیداری. (میزان‌الحکمه، تدوین ری‌شهری، صفحه‌ی ۲۱۵۹ ). هم ایشان می‌فرمایند: روح نیز چُنین است: زندگیِ آن دانش اوست. و مرگش، نادانیِ او. و بیماری‌اش شکّ او. و سلامتش یقین او. و خوابش غفلت او. و بیداری‌اش هوشیاری‌ او.

 

توضیح: خودم، ناساخته‌‌ترین هستم؛ نیازمند و خواستار، پس آنچه نگاشتم اول نهیب به خودم است، سپس نَوید به مخاطبِ درّاک.

 

دل و درنگ (۲)
آگاهی به حقیقت


یَوْمَ یَجْمَعُ اللَّهُ الرُّسُلَ فَیَقُولُ مَاذَا أُجِبْتُمْ. در این جمله خداوند ماجرای بین خود و پیامبرانش را گوشزد می‌کند، که هر کدام شاهد بر امّتِ خویش بوده‌اند؛ به یاد آورید روزی را که خداوند پیامبران خود را گِرد آورده و از آنان می‌پرسد، پاسخِ مردم به شما چه بود؟

قَالُوا لَا عِلْمَ لَنَا. این نفی مطلق علم نیست، بلکه علوم غیبی است که در جهت اثبات این علم برای خداوندند. که ما نمی‌دانیم.


إِنَّکَ أَنْتَ عَلَّامُ الْغُیُوبِ. این جمله علتِ نفی را بیان می‌کند که همه‌ی علم‌ها در انحصار خداوند است. پس؛ آگاهی به حقیقت با معنایِ علم به دست نمی‌آید، مگر احاطه به همه‌ی هستی و خدا داشته باشیم. و این امر ورای توانمندی انسان است. بنابراین گفته‌ی پیامبران، به خاطر ادب در حضور خداوند است.


فشرده‌ای نوشتم امشب، شب دوم قدر، از تفسیر علامه طباطبایی  آیه‌ی ۱۰۹ مائده (منبع)

 

نکته نیز بگویم: هان! ای انسان! فقط به چند گرَم مغزت چنگ نزن. به آن نناز. عقلِ اندَکت را به رخ دین و وحی و پروردگار نکش. از انبیا بیاموز؛ هم فروتنی را، هم ادب نزد پروردگار را. هم نمی‌دانم‌ها را. و هرگز به علمِ ناچیزت مغرور مشو. در این جهان شگفت‌انگیز آفریدگار ببین اندازه و قدر و اعتبارت چقدر است. ای انسان! اگر جدا از خدا و دین و دیانت شوی، پاپاسی هم نیستی. یَوْمَ یَجْمَعُ اللَّهُ الرُّسُلَ فَیَقُولُ مَاذَا أُجِبْتُمْ. خداوند ماجرای بین خود و پیامبرانش را گوشزد می‌کند، که هر کدام شاهد بر امّتِ خویش بوده‌اند؛ به یاد آورید روزی را که خداوند پیامبران خود را گِرد آورده و از آنان می‌پرسد، پاسخِ مردم به شما چه بود؟

 

 

هفت کول (۵۷)
قطاره‌کردن

به نام خدا. سلام. دکتر واین دایر در کتابش «زندگی در پرتو عرفان» ترجمه‌ی سیدمهدی جعفریان، نشر افکار چند دستور نوشته که من فشرده آن را می‌نویسم؛ شاید، عاید آید. آنچه در زیر می‌گویم، او می‌گوید با نقل به معنی:

۱. سعی کنید خود را روح خالصِ جایی از جسمِ مادّی تصور کنید.

۲. تمرینِ قطاره‌کردن کنید؛ قطاره‌کردن یعنی چسبندگی با هم‌نوعان مانند واگن‌های قطار.

۳. با بخش معنوی وجودِ خویش تماس و اتصال برقرار کنید.

۴. به ندایِ درون که زبانه می‌کشد توجه کنید.

۵. مقام انسانی را با برچسبها [لقب‌ها و عنوان‌ها] محدود نکنید. انسان فراتر از این مرزبندی‌هاست.

۶. فکر از جسم فراتر است. آن را تقویت کنید.

۷. هر روز تمرین کنید دو مانع را از خود پاکسازی کنید: منفی‌بودن، قضاوت پیشه‌کردن درباره‌ی افراد.

۸. زمانی را برای عبادت و تأمل‌کردن بر نفس (=مِدی‌تیشن، درون‌پویی، مراقبه) اختصاص دهید.

۹. با خویشتن سخت‌گیری نکنید، صبور و بُردبار باشید.

 

نکته بگویم: از امام علی _علیه‌السلام_ آموختیم که بدن را شش حالت دست می‌دهد: سلامتی، بیماری، مرگ، زندگی، خواب، بیداری. (میزان‌الحکمه، تدوین ری‌شهری، صفحه‌ی ۲۱۵۹ ). آن امام امیر می‌فرمایند: روح نیز چُنین است: زندگیِ آن دانش اوست. و مرگش، نادانیِ او. و بیماری‌اش شکّ او. و سلامتش یقین او. و خوابش غفلت او. و بیداری‌اش هوشیاری‌ او.

 

افزودن یک توضیح: خودم، ناساخته‌‌ترین هستم؛ هم نیازمند و هم خواستارِ ساختنِ «خود»ام، پس آنچه نگاشتم اول نهیب بر خودم است، سپس نَوید به مخاطبِ درّاک.

 

من از فوتبال، فلسفه می‌آموزم

پاسخ: سلام سید. امید دارم هر که الان دارد می‌نویسد، خود را از احساسات و خشم خالی نگه دارد. فوتبال از نظر من پدیده‌ای‌ست که اگر سیاست از آن پند گیرد، در عدالت، ثبات سیاسی و تمدن‌سازی کمتر دستخوشِ نوسانات، هیجانات و جولان‌ها می‌شود. فوتبال در نگاهم از هر نظر یک مدرسه است، مدرسه‌ای با درس‌ها و استادهای نوبه‌نو شوَنده. آدم می‌خواهد که از آن بیآموزد. زیرا تمامش درس است و زندگی و فلسفه.

 

تو، هم فوتبال بازی می‌کردی و هم مسابقات آن را بارها داوری. هم به آن نگاه می‌افکنی و هم از آن آموزه‌ها برمی‌گیری. به نظر شما بر فوتبال تا چه میزان قانون حاکم است؟ از نظر من فراوان، فراوان.

می‌شمارم، هرچند علم من به فوتبال اندک است اما از آن درس می‌آموزم. برمی‌شمارم:

 

قانون باشگاه، قانون فدراسیون، قانون اساسی، قانون کشوری، مقررات کنفدراسیون قاره‌ای. قوانین سخت‌گیرانه و جورواجور فیفا. و نیز اصول اخلاق و عرف و رسم پهلوانی. و چیزهای دیگر، که بر آن بار می‌گردد. خصوصاً اصول و مقررات داوری در مسابقات.

 

حال پرسشم این است این مقررات فقط وجود دارد؟ یا اِعمال هم می‌شود؟ من جوابم این است اجرایی می‌شود. و هیچ‌کس _نه. نه. بهتر است بگویم کمتر کسی_ از این‌که این مقررات بر فوتبال و مسابقات تیم‌ها اعمال می‌شود، در رنج باشد. زیرا نادیده‌انگاری آن، به هرج‌ومرج و نابودی می‌انجامد.

 

شما خود بارها و بارها، داور رقابت‌های دو تیم فوتبال بودید. آیا اگر کسی از تو کارت می‌گرفت، یعنی تو استبداد ورزیدی و آزادی بازیکن را مانع شدی؟ اگر با کارت تو بازیکنی به کنار نشست و به نیمکت رفت، یعنی تو به شخصیت و هویت آن بازیکن شلیک کرده‌ای؟ یا نه مقررات را و انصاف را عملیاتی نموده‌ای و اصل مسابقه و ورزش را از تیررَس به‌هم‌ریختن و بلبشو رهانیدی؟ به‌یقین جواب روشن است. بازیکن خود با دست و پای خود با خطاهایی که مرتکب می‌شود، طبق اصول داوری و مقررات اجرایی، خود را از ادامه‌ی ماندن در زمین فوتبال بی‌نصیب می‌سازد. این به داوری تو ربط ندارد، زیرا تو سید در آن بازی‌ها داور شده بودی. و داور اگر سوت نزند، پنالتی نگیرد، هند اعلان نکند، کُرنر نگیرد، کارت‌های پشت جیبش را در نیاورد، گل را نپذیرد، و ضربه‌ی ایستگاهی نگیرد و. و. و...، فقط یک مترسک باقی می‌مانَد. و اساساً آن فوتبال و رقابت پا نمی‌گیرد.

 

پس، آیا مقررات در فوتبال، قانونی ضدِ آزادی در فوتبال است؟ یا نه، برای نظم و نسق بخشیدن به آن و حراست و استمرار آن؟ پاسخ من این است: دومی.

 

پاسخ دومی هم دارم، اگر بخواهی و خودت صلاح بدانی می‌نویسم. زیرا در زندگی میان من و تو طی پنج دهه، حتی خیال جدایی ازهم در ذهن پروریده نشده، چه رسد به تصمیم و عزم. اما برای من به عنوان مدیر مدرسه پنج چیز مرز مقررات بود: هتکِ حرمت نکردنِ دین، مقدّسات، امام‌خمینی، رهبری، جسارت به شخصیتِ حقیقیِ اشخاص.

 


هفت کول (۵۸)
عبارت و اعتبار


به نام خدا. سلام. «اعتبار» در واژه به معنی عبور و گذشتن است. ازاین‌نظر به اشکِ چشم «عبرة» می‌گویند چون از چشم می‌گذرد. و به پُل از آن‌رو مَعبَر می‌گویند چون از نقطه‌ای به نقطه‌ای دیگر، امکانِ عبور می‌بخشد. همچنین مجموعه‌ای از الفاظ را «عبارت» می‌نامند. چرا؟ چون معانی و پیام را از گوینده به شنونده منتقل می‌سازند.

اینک به عنوان مثال یک «عبارت» می‌نویسم. در انجیل از قول مسیح (ع) آمده: «...اگر همه‌ی عالَم را به دست آری و خود را دربازی، تو را چه سود؟»

 

نکته:
فراموش نباید کرد نقلِ داستان، نوشتن یک متن، بیان یک پاره‌ی علمی، دینی، قرآنی، خاطره، گزارش و هرگونه نوشتار و گفتار، در واقع برای «اعتبار» است؛ یعنی عبوردادنِ آن به محتوا و فراسوی متن و الفاظ.

 


سلام جناب حجت‌الاسلام سیدمصطفی
۱. این‌که به‌این‌خوبی به هفت‌کول ۵۷ چشم دوختی و تفسیری پربار بُرش کردی، جای بسی تشکر و عبرت است. ۲. بلی؛ در درجه‌ی نخست باید این آموزه‌های اخلاقی را در بیان پیامبران الهی و امامان معصوم _علیهم‌السلام_ جست زیرا دقیق‌ترین است. اما من خواستم رسانده باشم در مغرب‌زمین نیز هستند انسان‌هایی که روح را به تن نفروخته‌اند و هنوز هم به تعالی معنوی آدمی توجه دارند. ۳. به آنچه نوشته‌اید نه فقط به قول شما صبّار بودم، بلکه بسیار هم لذت علمی بردم، زیرا خوب بحت را امتداد می‌دهید. درود.

 

 

با آیه:

توصیه‌ی متقابل به حق و به صبر، سفارشی‌ست برادرانه، و آموزه‌ای‌ست قرآنی در سوره‌ی عصر. قرآن در سوره‌ی نساء در اولین آیه از نفس واحده سخن می‌گوید یعنی تمام مردم در انسانیت متحدند. و در آیه‌ی ۱۰۷ همین سوره، مؤمنان را نفس واحده می‌نامد که حتی در جیب و مالِ همدیگر شریک‌اند. علامه طباطبایی می‌گوید مال یک مؤمن، مالِ همه‌ی مؤمنان است. یعنی خدا این‌گونه می‌داند.

 

بحث سیاست:
چرا آمریکا از تنگه‌ی هرمز و ورود به خلیج فارس هراس دارد؟ یک نکته‌ی جغرافیایی و بسترشناسی وجود دارد که من جهت آگاهی‌رسانی به نقل از مایکل روبین _تحلیلگر ارشد مسائل خاورمیانه در اندیشکده اینترپرایز_ می‌آورم:

 

«خلیج فارس باریک و کم عمق است. برای پرواز جنگنده از ناو هواپیمابر کلاس "نیمیتز"، حتی اگر از سوخت بخار استفاده کند، برای پرواز اف -۱۸ هورنت و ای-۲ سی هاوکی با سرعت ۱۷۰ مایل بر ساعت نیاز به سرعت باد ۲۶ گره دریایی در عرشه است. برای رسیدن به این سرعت بادِ ضروری، یا باید سرعت ناو افزایش پیدا کند یا ناو در جهت باد حرکت کند که انجام هیچ‌کدام از این‌ها در خلیج فارس آسان و بی خطر نیست. مخصوصاً که در این منطقه جزیره‌های پراکنده مانند فارسی، ابوموسی، تنب بزرگ و کوچک و کیش واقع شده است.»

 

چرا آمریکا از تنگه‌ی هرمز و ورود به خلیج فارس هراس دارد؟

یک نکته‌ی جغرافیایی و بسترشناسی وجود دارد که به نقل از مایکل روبین _تحلیلگر ارشد مسائل خاورمیانه در اندیشکده اینترپرایز_ می‌آورم:

 

«خلیج فارس باریک و کم عمق است. برای پرواز جنگنده از ناو هواپیمابر کلاس "نیمیتز"، حتی اگر از سوخت بخار استفاده کند، برای پرواز اف -۱۸ هورنت و ای-۲ سی هاوکی با سرعت ۱۷۰ مایل بر ساعت نیاز به سرعت باد ۲۶ گره دریایی در عرشه است. برای رسیدن به این سرعت باد ضروری یا باید سرعت ناو افزایش پیدا کند یا ناو در جهت باد حرکت کند که انجام هیچکدام از این‌ها در خلیج فارس آسان و بی خطر نیست. مخصوصا که در این منطقه جزیره‌های پراکنده مانند فارسی، ابوموسی، تنب بزرگ و کوچک و کیش واقع شده است.» (منبع)

 

 

هفت کول (۵۹)
نگرانِ انسانِ هیچ‌وپوچ

 

به نام خدا. سلام. به قول شهید بهشتی، انسانِ به‌خداپیوسته، هم از خود درآمده و هم از طبقه. نگرانی شهید بهشتی این بوده که انسان، «از خدا بُریده شود.» او در «بایدها و نبایدها» چاپ ۱۳۷۹ نشر بقعه، صفحه‌ی ۱۰۳ می‌گوید:

 

«مکرّر گفته‌ام ماتریالیسمِ مادیگریِ موردِ انتقادِ ما، شرق و غرب نمی‌شناسد. ما فقط نگرانِ انسانِ از خدا بُریده هستیم که همه‌چیز برای او هیچ‌وپوچ نشود... انتقاد من از نظام‌های مارکسیستی هرگزوهرگز، حتی یک در یک‌میلیارد، معنایش تأیید نظام فاسدتر، منحدتر و کثیف‌ترِ کاپیتالیستی یا فئودالیستی و اَمثال آن نیست.»

 

نکته بگویم: انسانِ «جدا از خدا» انسانِ «قطره‌شده» است که خود را از اقیانوس دور ساخت و لذا دیر یا زود خواهد گَندید و خواهد خُشکید.

 

بحث ۱۲۶: این پرسش برای گفت‌‌وگو در پیشخوان مدرسه سنجاق می‌شود: از «معامله‌ی قرن» چه‌ها می‌دانید؟ آیا میان آن و تشدیدِ تنش آمریکا با ایران ربط قائل هستید؟ چه تحلیلی دارید؟

 

پاسخم  به بحث ۱۲۶

علاوه بر درستی پاسخ‌های سه پاسخ‌دهنده، جنابان: (به ترتیب زمان پاسخ‌نویسی) سیدمیثم، سید علی‌اصغر، قاسم بابویه، و البته با کسبِ آموزه‌ایی که با خواندن تحلیل مهم سید علی‌اصغر برایم رخ داد، من جوابم _بر اساس میزان مطالعاتی که طی عمر یک‌ساله‌ی این تز انجام دادم و نیز برداشت تحلیلی‌ام_ در حد اقتضای مدرسه، این است:

 

۱. تز صلح معامله‌ی قرن _که هنوز به امضا و قرارداد نینجامیده، و گویا هرگز نخواهد انجامید_ هرگونه بازگشت فلسطینی‌ها به سرزمین مادری‌شان را منتفی می‌کند. و این یعنی پایان آرمان و آمال.

 

۲. این طرح ترامپ اگر به سند رسمی میان دو طرف اسرائیلی و فلسطینی بدل شود _که گویا تا اینجا خوشبختانه طرف‌های فلسطینی متحدانه مقاومت می‌ورزند و نمی‌پذیرند_ مفهومِ «خطر‌بودنِ» اسراییل را در میان اعراب کنار می‌گذارد، و به جای آن «ایران‌هراسی» را برجسته می‌کند و دوشیده‌شدن کشورهای پول‌خیز منطقه را برای آمریکا بیشتر و بیشتر مهیا می‌سازد!

 

۳. بحران و مخمصه‌ی اصل موجودیت و مسأله‌ی مشروعیت سیاسی اسراییل با این تز حل می‌شود. زیرا کشورهای مرتجع عربی در صددند آن را بپذیرند و بر دیگران تحمیل کنند؛ که گویا نخواهند توانست.

 

۴. هیاهوهای اخیر آمریکا علیه‌ی ایران یک پایه‌اش برای هراسناک کردن اعراب و ایران است تا با فضاسازی بتواند این تز را به سند تبدیل کند. زیرا همواره حاکمان کاخ سفید سعی کردند دل سرمایه‌داران بزرگ یهودی آمریکا را که در رأی‌ها اثر مستقیم دارند، به دست آورند و ترامپ بیشتر از همه محتاج این روند شد.

 

۵. یک نکته‌ی تحلیلی‌ام این است که آرمان انقلاب اسلامی ایران در تفکر مقاومت منطقه به یک «الگو و تفکرِ قابلِ پیروی» تبدیل شده است. همان‌طوری‌که مبارزین ایران نیز در مبارزه با شاه از افکار انقلابی فلسطینی الگو برمی‌داشتند. به دلیل نفوذ فکری و عملیاتی ایران در میان جریان مقاومت، از نگاه آمریکا، ایران یک مانع بزرگ برای این تز است ازین‌رو با حاشیه‌سازی‌ها و ایجاد تنش صوری و عملیات روانی قصد دارد کشورهای منطقه را همواره علیه‌ی ایران بدبین نگه دارد. که البته نمی‌تواند.

 

۶. در ریخت‌شناسی شکلی تز نیز، اگر تفکر کنیم مفهوم «معامله» آمده تا در برابر مفهوم «مقاومت»، مبارزین را شُل کند و به ولع اندازد! اما جریان مقاومت، این نوع معامله را غَبن (=زیان، خسران) می‌داند و رنج مقاومت را بر راحتیِ باخت در معامله، ترجیح داده است. مطالب فراوانی نیز هست که برای پرهیز از درازنویسی، آن را واگذاشتم.

 


خاطره با یوسف رزاقی:

قسمت 1

یک‌ سالی _که روانشاد یوسف هم بود_ جایی رفته بودیم. یکی از میان جمع ما، دستی بر تار و پُود فرش دستباف اتاق انداخت و گفت: آقا این فرش را پِشتیم (وارونه) پَهن کردی؟! جواب آمد نه آقا. پُرزش رفته است!

 


خاطره با یوسف رزاقی:

 

قسمت 2
یک‌سالی دگر _که باز نیز روانشاد یوسف بود_ در سنگری سقف‌کوتاه در اروندرود روبروی فاو، پناه گرفته بودیم. من و او و سیّد با یک طلبه‌ی بابلی. تاریک محض بود. و شام آب‌گوشت. یوسف غذا را تقسیم کرد. گلوله‌های کاتیوشا مانند باران بر اطراف ما می‌ریخت و از سوی نیروهای ما نیز جواب پرتاب می‌شد. یوسف لقمه‌ای را مخفی و در تاریکی با کورسوی بادی (=فانوس) و به دور از دیدِ ما بر دهان گذاشت. هر چه می‌بلعید تمام نمی‌شد. او یک لَشقه از گوشت را بلعید که شاید ۲۵ سانتیمتر درازی داشت. فردا ازین سدّ جوع! که داشت، به تلاطم افتاد.

 

شرح عکس بالا:
از دیروز خواندنِ این کتاب را آغاز کردم؛ «ریشه‌های رومانیسم»، نوشته‌ی آیزایا برلین، ترجمه‌ی عبدالله کوثری. نشر ماهی. امید است اگر توانستم، گزارشی از برداشت‌هایم در اینجا بنویسم. فقط بگویم این جنبش قرن ۱۸ اروپا، وضعیت دائمی ذهن است که در هر کجا یافت می‌شود. زمان و مکان ندارد. تا بعد...

 

 

هفت کول (۶۰)
اِقبالی و اِدباری

به نام خدا. سلام. عقل آدمی از دو وِجهه، برخوردار است یا می‌تواند اقبالی شود و یا قادر است ادباری گردد. ادباری‌شدن عقل یعنی یک طرّار (=تردست، مکّار) و یک شیّاد (=حُقّه‌باز، شارلاتان) نیز برای اهداف شُوم خود از عقل مدد می‌گیرد. به عبارتی عقل پیشه می‌کند. اما وِجهه (=جانب) اقبالی عقل، انسان را در اهداف درست و حقیقت‌ها کمک می‌کند.

چرا عقل دو وجهه دارد؟ چون اساساً انسان دو ناحیه دارد یک ناحیه‌ی اقبالی و یک ناحیه‌ی شیطانی. پس؛ وجهه‌ی ادباری انسان در حقیقت شیطان است که جای خدا را در او اشغال کرده است. و او را فردی «جدا از خدا» بار آورده است.

بزرگان به ما آموختند همیشه سه چیز از آنان به یادگار داشته باشیم تا رستگار گردیم:

 

۱. خدا، «هستِ مطلق» است.
۲. تاریخ، «بود» است.
۳. جهان، «شدن» است. یعنی صیرورت؛ که همیشه در حال تحوّل (=حالی به حالی) می‌باشد.

یادم مانده که یکی از دانشمندان دینی، خدا را «ابَرهست» می‌دانست.

 

نکته بگویم: در کتاب «قرآن‌شناسی» مرحوم محمدمهدی فولادوند صفحه‌ی ۴۹۱ خوانده بودم که روح آدمی از سنخ هیچ موجودی نیست، فقط «دَمِ» الهی است. بنابراین روح و دَم الهی از عالَمِ بالا، برای کارآموزی انسان می‌آید و در کمالِ آدمی دخالت دارد.

دیدن یا نوشتن نظرات : ۰
مدرسه فکرت ۳۷

مدرسه فکرت ۳۷

ابراهیم طالبی  | دامنه دارابی
مدرسه فکرت ۳۷

مجموعه پیام‌هایم در مدرسه فکرت

قسمت سی و هفتم

 

لرزونک
من طنز بلدنیستم بنویسم، اما این‌بار می‌نویسم ببینم چی می‌نویسم. این دِسر سرد _که دارابکلایی‌ها به آن می‌گویند نشاسّه‌حِلوا_ «طبعی سرد دارد» و برای روزه‌داران مفید است.

 

البته لرزونک را با زعفران هم آغشته می‌کنند و با خلالِ بادام و پسته زینت. اما چون این سه کالا، به یُمنِ! دستِ نامرئی‌ی آدام اسمیت و پای نامرئی‌تر برخی دزدبازارانِ از خدا باخبر! و نیز ناکارآمدی‌های‌ بعضی نام‌آشناها، سر به فلک کشیده، ساده‌ و سفیدش هم، مؤثّر است. کافی‌ست اسمش لرزونک باشد و رفیقِ فِرنی و هم‌کنارِ بامیه و زولبیا؛ که بهاء و نرخ و فی‌ّی این دوتا هم شده سر به هوا. هیچی نباشد دست‌کم ۲۶ تا خاصیت دارد نشاسته. به‌ویژه برای عروق و اسهال و گلودرد و باکتریی‌های خوبِ روده‌. خصوص اگر از ذرّت باشد نشاسته.

 

نکته:
اسهالِ شکمی آب فرد را هدر می‌دهد، ولی اسهالِ فکری آبروی فکر را. اساساً شُل و آبکی‌شدن بد است، بد. خاصّه آبکی و شُل‌شدنِ فکر و اخلاق و مرام و عقیده.

 

 

پاسخ  به سید علی اصغر

سلام

بلی؛ ممنونم. خوب پیوند دادی. یک شیوه‌ی پسندیده است در سیاست. هم گردش قدرت و هم کم‌کردن مجازات. روح مرحوم ماندلا شاد. در اسلام چنانچه خود به‌درستی بر مفهوم اعتراف «نزد خدا» اشاره کرد‌ه‌ای، باید بگویم حدود الهی و مجازات حکمت دارد و ضمانت و آرامش می‌آفریند. اما از نظر اسلام، هیچ‌کس حق ندارد در پی آبروریزی کسی باشد و به امور دیگران کنجکاوی کند و دنبال این باشد از همه‌چیز مردم سر در بیاورد. و حتی بالاتر این‌که در دین مبین ما، گناه‌کار اجازه ندارد گناه خود را پیش احدی افشا کند و زبان به اعتراف گشاید. این فقط به خدا بازمی‌گردد که از درون و بیرون آدمیان باخبر است و بخشش‌گر.

 

چندین جای قرآن خدا به پیامبر می‌گوید عفو کن و درگذر. مثل عفو عمومی در فتح مکه توسط رسول الله صلوات الله علیه وآله. حتی بالاتر از عفو می‌گوید «صَفح» کن. که مراتب صفح بسیار بالاتر از عفو است. در صفح علاوه بر گذشت بر خطاکار، باید گناه‌ فرد گناه‌کار نیز فراموش شود و از ذهن پاک گردد. تشکر از توجه‌ات به قسمت ۴۹ هفت کول. و پوزش از پاسخ دراز و مفصّل.

 

استان خیال (۱۲)

در استانِ خیال رسم است اگر پاسخ به سؤالی، منجر به پایمال‌شدنِ حقوق دیگران و یا افشای اَسرار و امور شخصی کسی می‌گردد، با شکیبایی و فروخُفتنِ احساسات و تحمّلِ فشارها و بدگمانی‌ها، از آن پرهیز می‌شود.

 

کتاب حکمت و معیشت

اثر دکتر سروش

 

هفت کول (۵۰)

فهمیدنِ دین، عصری‌ست

به نام خدا. سلام. دکتر سروش کتاب خوب و خواندنی دارد به اسم «حکمت و معیشت» که در آن نامه‌ی امام علی _علیه‌السلام_ به امام حسن مجتبی _علیه‌السلام_ را شرح و تفسیر کرده است. من، چاپ اول این کتاب را دارم؛ یعنی چاپ ۱۳۷۳ مؤسسه‌ی صراط. (عکسی از روی جلدش انداختم، در پست بعدی زیر منعکس می‌کنم)

 

البته پاره‌ای مورخان می‌گویند این نامه خطاب به فرزند دیگرش محمد‌بن‌حنفیه است. چون امروز سه‌شنبه ۳۱ اردیبهشت، نیمه‌ی رمضان میلاد امام حسن مجتبی _علیه‌السلام_ است، یک متن می‌نویسم و این روز فرخنده را گرامی می‌دارم:

 

در چند جای این نامه، امام علی این‌گونه می‌گویند: آن‌که از عدالت بگردید به ستم گرایید... یار به منزلت خویشاوند است... دوست کسی است که در نهان به آیینِ دوستی پایبند است... بسا نزدیک که از دور، دورتر است و بسا دور که از نزدیک، نزدیک‌تر... در دین تفقّه کن... در همه‌ی امور به خداوند پناهنده شو.

 

کمی شرح دهم و نکته بگویم: جدا از چند فراز سخن والای مولا، که دقت در آن اندیشه می‌آفریند و فکرت، باید بر این مسأله تأمل بورزیم وقتی امام علی به فرزندش توصیه می‌کنند برو دین را عمیقاً بفهم، منظور _به قول دکتر سروش_ «فقط فروع دین نیست». زیرا تفقُّه در دین و فهمیدنِ اسلام، عصری‌ست و نیز در طول زمان جاری و پویاست، نه ایستا. البته با در نظر داشتن امور ثابت و متغیر در دین که چندی قبل جناب حجت‌الاسلام آفاقی نیز آن را به‌درستی شرح داده بودند. بیشتر بخوانید ↓

مجموعه پیام‌هایم در مدرسه فکرت

قسمت سی و هفتم

 

لرزونک
من طنز بلدنیستم بنویسم، اما این‌بار می‌نویسم ببینم چی می‌نویسم. این دِسر سرد _که دارابکلایی‌ها به آن می‌گویند نشاسّه‌حِلوا_ «طبعی سرد دارد» و برای روزه‌داران مفید است.

 

البته لرزونک را با زعفران هم آغشته می‌کنند و با خلالِ بادام و پسته زینت. اما چون این سه کالا، به یُمنِ! دستِ نامرئی‌ی آدام اسمیت و پای نامرئی‌تر برخی دزدبازارانِ از خدا باخبر! و نیز ناکارآمدی‌های‌ بعضی نام‌آشناها، سر به فلک کشیده، ساده‌ و سفیدش هم، مؤثّر است. کافی‌ست اسمش لرزونک باشد و رفیقِ فِرنی و هم‌کنارِ بامیه و زولبیا؛ که بهاء و نرخ و فی‌ّی این دوتا هم شده سر به هوا. هیچی نباشد دست‌کم ۲۶ تا خاصیت دارد نشاسته. به‌ویژه برای عروق و اسهال و گلودرد و باکتریی‌های خوبِ روده‌. خصوص اگر از ذرّت باشد نشاسته.

 

نکته:
اسهالِ شکمی آب فرد را هدر می‌دهد، ولی اسهالِ فکری آبروی فکر را. اساساً شُل و آبکی‌شدن بد است، بد. خاصّه آبکی و شُل‌شدنِ فکر و اخلاق و مرام و عقیده.

 

 

پاسخ  به سید علی اصغر

سلام

بلی؛ ممنونم. خوب پیوند دادی. یک شیوه‌ی پسندیده است در سیاست. هم گردش قدرت و هم کم‌کردن مجازات. روح مرحوم ماندلا شاد. در اسلام چنانچه خود به‌درستی بر مفهوم اعتراف «نزد خدا» اشاره کرد‌ه‌ای، باید بگویم حدود الهی و مجازات حکمت دارد و ضمانت و آرامش می‌آفریند. اما از نظر اسلام، هیچ‌کس حق ندارد در پی آبروریزی کسی باشد و به امور دیگران کنجکاوی کند و دنبال این باشد از همه‌چیز مردم سر در بیاورد. و حتی بالاتر این‌که در دین مبین ما، گناه‌کار اجازه ندارد گناه خود را پیش احدی افشا کند و زبان به اعتراف گشاید. این فقط به خدا بازمی‌گردد که از درون و بیرون آدمیان باخبر است و بخشش‌گر.

 

چندین جای قرآن خدا به پیامبر می‌گوید عفو کن و درگذر. مثل عفو عمومی در فتح مکه توسط رسول الله صلوات الله علیه وآله. حتی بالاتر از عفو می‌گوید «صَفح» کن. که مراتب صفح بسیار بالاتر از عفو است. در صفح علاوه بر گذشت بر خطاکار، باید گناه‌ فرد گناه‌کار نیز فراموش شود و از ذهن پاک گردد. تشکر از توجه‌ات به قسمت ۴۹ هفت کول. و پوزش از پاسخ دراز و مفصّل.

 

استان خیال (۱۲)

در استانِ خیال رسم است اگر پاسخ به سؤالی، منجر به پایمال‌شدنِ حقوق دیگران و یا افشای اَسرار و امور شخصی کسی می‌گردد، با شکیبایی و فروخُفتنِ احساسات و تحمّلِ فشارها و بدگمانی‌ها، از آن پرهیز می‌شود.

 

کتاب حکمت و معیشت

اثر دکتر سروش

 

هفت کول (۵۰)

فهمیدنِ دین، عصری‌ست

به نام خدا. سلام. دکتر سروش کتاب خوب و خواندنی دارد به اسم «حکمت و معیشت» که در آن نامه‌ی امام علی _علیه‌السلام_ به امام حسن مجتبی _علیه‌السلام_ را شرح و تفسیر کرده است. من، چاپ اول این کتاب را دارم؛ یعنی چاپ ۱۳۷۳ مؤسسه‌ی صراط. (عکسی از روی جلدش انداختم، در پست بعدی زیر منعکس می‌کنم)

 

البته پاره‌ای مورخان می‌گویند این نامه خطاب به فرزند دیگرش محمد‌بن‌حنفیه است. چون امروز سه‌شنبه ۳۱ اردیبهشت، نیمه‌ی رمضان میلاد امام حسن مجتبی _علیه‌السلام_ است، یک متن می‌نویسم و این روز فرخنده را گرامی می‌دارم:

 

در چند جای این نامه، امام علی این‌گونه می‌گویند: آن‌که از عدالت بگردید به ستم گرایید... یار به منزلت خویشاوند است... دوست کسی است که در نهان به آیینِ دوستی پایبند است... بسا نزدیک که از دور، دورتر است و بسا دور که از نزدیک، نزدیک‌تر... در دین تفقّه کن... در همه‌ی امور به خداوند پناهنده شو.

 

کمی شرح دهم و نکته بگویم: جدا از چند فراز سخن والای مولا، که دقت در آن اندیشه می‌آفریند و فکرت، باید بر این مسأله تأمل بورزیم وقتی امام علی به فرزندش توصیه می‌کنند برو دین را عمیقاً بفهم، منظور _به قول دکتر سروش_ «فقط فروع دین نیست». زیرا تفقُّه در دین و فهمیدنِ اسلام، عصری‌ست و نیز در طول زمان جاری و پویاست، نه ایستا. البته با در نظر داشتن امور ثابت و متغیر در دین که چندی قبل جناب حجت‌الاسلام آفاقی نیز آن را به‌درستی شرح داده بودند. بیشتر بخوانید ↓

امام کاظم علیه السلام فرمودند «کسی که در دینش تفقّه نکند، خدای هیچ عملی را از او نمی‌پسندد.» به گفته‌ی سروش در صفحه‌ی ۳۶۲ کتاب، تفقّه در دین همچون طبابت و طبیعت‌شناسی و... مستمر و تکامل یابنده و عصری‌ست. پس؛ خلاصه کنم و بگویم ما هم، طرف خطابِ توصیه‌ی امام علی (ع) هستیم که فرمودند بروید و دین را بفهمید.

 

هفت کول (۵۱)

توک!

به نام خدا. سلام. توک، چوبی یک‌سر دوشاخ و یا چندشاخ است که بر درخت و نهال باغ‌ها می‌زنند تا کج نشود، نیفتد، عمود بایستد، بار بیاورد، شاخه‌ی پرمیوه‌اش با سنگینی بار ترَگ نگیرد، نفس درخت به شماره نیفتد و کلاً توک، برای مدد است و کمک و استعانت. توک را اگر به فارسی و عربی معنی کنم همان تکیه‌گاه و قَیّم است.

 

در دنیای استعماری قدیم، استعمارگران کشورهای دیگر را تحت قیمومیت خود در می‌آوردند و با عنوان گول‌زننده‌ی صاحب و سرپرستِ آن کشورها، منابع و معادن‌شان را می‌رُبودند و دارایی‌ها و ثمرات آنان را به یغما می‌بردند.

 

امروزه‌روز نیز، در عصر استعمار نوین و غارتِ مدرن! همان استعمارگران دیروز خود را توکِ کشورهای ترسو _که توسط یک آل و قبیله و یا یک شاه و یک حزب دستوری و یک امپراتور متَرسک‌وَش حکومت می‌شوند_ جا می‌زنند و آسوده و آسان و آرام‌آرام چپاول می‌کنند و اَدای مدرنیته و حقوق بشر و آزادی و دموکراسی را هم در می‌آورند.

 

دو نکته هم بگویم:

 

۱.  کشوری که با توکِ دیگر کشورها سرپا باشد، دیر یا زود شاخه‌ها و ساقه‌هایش ترَگ می‌خورد و بر زمین می‌افتد و برگ‌هایش به زردی می‌گراید و ریشه‌هایش کم‌کم خشک و کرمو می‌شود و بی‌ثمر و بی‌اثر.

 

۲. سازمان‌های مزدور ایران نیز که با دریوزگی (=تکدّی‌گری و گدایی) از آمریکا و اروپا و سران فاسد عرب، ارتزاق می‌کنند و پیش‌پول می‌گیرند و تنخواه‌گردان، تا علیه‌ی انقلاب اسلامی دست به ترور، جنایت، دشمنی، توطئه و دسیسه بزنند، زیر توکِ سازمان سیا و موساد نفسَک‌نفسَک می‌زنند.

 

مثالاً عرض می‌کنم؛ برای سازمانی که یکی از خالص‌ترین و محبوب‌ترین قهرمان رزم و دفاع کشورش یعنی صیاد شیرازی را ترور می‌کند، توک‌دادن به آمریکا یک رذالت ننگین و جنایت کثیف است. بگذرم.

 

پاسخم به سید علی‌اصغر

سلام. ممنونم که هفت کول ۵۰ را مورد توجه قرار دادی و نکته‌افزایی نمودی. ازینکه دست گذاشتی روی مفهوم بسیارمهم «سرمَدی» برایم خیلی اهمیت داشت. به همین علت گفتم شاید مفید باشد شرحی بیفزایم. حکمت خالِده (=پاینده، جاویدان، دائمی)، دلالت بر حقیقتی سرمدی در بطنِ همه‌ی سنّت‌های مختلف دارد که منشاء الهی دارند. و سرمدی در لغت یعنی همیشگی، خدایی، ازلی، لایزال و فناناپذیر.

 

کتاب اسلام و حکمت خالده

نوشته‌ی فریتیوف شوان.

فریتیوف شوان، کتابی دارد به نام «اسلام و حکمت خالده». ترجمه‌ی فروزان راسخی. شوان، از بزرگترین دین‌شناسان جهان و اسلام‌شناس‌های غربی است که خود یک شافعی‌مذهب است و صوفی مسلک. او به «وحدت متعالی ادیان» معتقد است و اسلام را «دین خالِد» و به تعبیر زیبایش «دینِ دل» می‌نامد.

 

شوان، آن‌چنان مهم است که سیدمصطفی ملکیان در کتابش «راهی به رهایی» نوشته‌هایش را ترجمه کرد. بگذرم و یک جمله بگویم و ختم کلام: فریتیوف شوان می‌گوید انسان اگر دین را کنار گذارد در «هزارتوی جهل» گرفتار می‌شود.

شاکرم خدا را، و متشکرم شما را؛ که دریافتی پیامِ پیام را.

 

پیام مدیر:

امروز این نگرانی‌های رهبری را در یک خبرگزاری خواندم و چون برای من بسیار پیام داشت، و سال‌هاست برای حراست و پاسداشت زبان پارسی نگران هستم، برای مدرسه‌ی فکرت تنظیم کردم:

 

«من راجع به زبان فارسی حقیقتاً نگرانم زیرا در جریان عمومی، زبان فارسی در حال فرسایش است...

 

من از صداوسیما گله‌مندم، به‌دلیل اینکه به جای ترویج زبان صحیح و معیار و زبان صیقل‌خورده و درست، گاهی زبان بی‌هویت و تعابیر غلط و بدتر از همه تعابیر خارجی را ترویج میکند. انتشار فلان لغت فرنگی یک مترجم یا نویسنده از تلویزیون، موجب عمومی شدن آن لغت و آلوده شدن زبان به زوائد مضر میشود... نگذارید زبان فارسی دچار فرسودگی و ویرانی شود...

 

زبان فارسی قرن‌های متمادی است که عمدتاً به‌وسیله‌ی شاعران بزرگ حفظ شده و این‌گونه سالم و فصیح به دست ما رسیده است، بنابراین ما باید حرمت زبان را حفظ کنیم و اجازه نداریم با بی‌مبالاتی آن را به دست فلان ترانه‌سرای بی‌هنر بدهیم که الفاظ را خراب کند و بعد نیز با پول بیت‌المال در صداوسیما و دستگاه‌های دولتی و غیردولتی پخش شود.» (منبع)

 

پاسخم به جناب حجت‌الاسلام سیدمصطفی دارابی

سلام. از شما دوست فاضلم ممنونم که بر نوشته‌ام نقد زدید. در آن پست، سخن از ثابت و متغیر هم کردم. محکمات و متشابهات قرآن هر کدام فهم و تفسیر خاص خود را دارد. اگر فهمِ دین، عصری و بر مبنای متقضیات زمان و مکان نباشد، دینداران در تدین متحیر و سرگردان می‌مانند.

 

حقایق قرآن و دین بر خدا و اولیای الهی روشن است، اما بر سایرین باید کشف و تفسیر شود. مثال می‌زنم اگر فهم دین، معاصر و عصری نباشد «خیل» (=اسب) در آیه‌ی زیر _که آیه‌ی ۸ انفال است_ همان اسب گرفته می‌شود و در ظاهر آیه ماندن، جمود و رکود شکل می‌گیرد و دینداران به عصر حجَر رجعت می‌کنند.

 

این آیه‌ی دفاع، خود بالاترین سند قرآن است که فهم دینی، باید عصری باشد و اینک به‌جای اسب‌های آماده، باید موشک و افزارآلات بازدارنده‌ی دیگر داشت. ایران راهبرد دفاعی‌اش جنگ نامتقارن است، طبق این آیه اگر عصری نیندیشیم، باید مانند مغولان و تاتار اسب جمع‌آوری کنیم! در پدافند غیرعامل نیز، باید طبق این آیه، به فکر دفاعِ عصری باشیم، نه تجهیز اسب و زین و شمشیر و خنجر و نیزه و کمان.

 

قرآن و آموزه‌های اسلام نیاز به تفسیر دارد، همان‌طور که کسی به آزمایشگاه می‌رود و خون می‌دهد نتیجه‌ی آزمایشش نیاز به تفسیر و تحلیل دارد و طبق روزگار و پیشرفت زمان، داروی روز تجویز می‌گردد و درمان نوین‌.

 

عین آیه و ترجمه‌ی مرحوم فولاوند را برای استناد آورده‌ام:

 

وَأَعِدُّوا لَهُمْ مَا اسْتَطَعْتُمْ مِنْ قُوَّةٍ وَمِنْ رِبَاطِ الْخَیْلِ تُرْهِبُونَ بِهِ عَدُوَّ اللَّهِ وَعَدُوَّکُمْ وَآخَرِینَ مِنْ دُونِهِمْ لَا تَعْلَمُونَهُمُ اللَّهُ یَعْلَمُهُمْ.

 

و هر چه در توان دارید از نیرو و اسب‌های آماده بسیج کنید تا با این [تدارکات] دشمن خدا و دشمن خودتان و [دشمنان] دیگرى را جز ایشان که شما نمى‌‏شناسیدشان و خدا آنان را مى‌شناسد بترسانید. (منبع)

در پایان از این بحثی که شکل دادید از شما تشکر می‌کنم جناب آقا سیدمصطفی.

 

از دیشب این کتاب را در عکس بالا در دست گرفتم. با عنوان «بازجویی از صدام»، با عنوان فرعی «تخلیه‌ی اطلاعاتی رئیس‌جمهور» نوشته‌ی جان نیکسون. ترجمه‌ی هوشنگ جیرانی. ویراست جدید، (چاپ اول ۱۳۹۶، چاپ دوازدهم ۱۳۹۷) در ۲۴۴ صفحه.

 

امید است بتوانم چندروزه این کتاب را مطالعه کنم و بزودی فشرده‌ای از آن بنویسم و در مدرسه‌ی فکرت بگذارم.

 

لازم است بگویم جان نیکسون نویسنده‌ی این اثر سیاسی، تحلیل‌گر ارشد در سازمان «سیا» است و مدرّس در مدرسه‌ی «شرمن کنت» آمریکا.

 

یک صفحه از کتاب بازجویی از صدام 

 

تشخیص درستی داده‌ای و اخلاق‌واره به تشویق پیوست زدی. آری؛ جناب حجت‌الاسلام سیدمصطفی دارابی را خوب کشف کردی. امید است بیشتر بنویسد و زیادتر در مباحث شرکت کند. من از گفت‌وگوی عالمانه همواره خرسندم. یادآور شوم ایشان در «حلقه‌ی تکیه» هم که سال ۱۳۹۲ در داراب‌کلا راه‌اندازی کرده بودم، حضور خوب و مفیدی داشت. بگذرم.

 

سلام جناب عبدالرحیم آفاقی

ممنونم از توجه و ابراز نظر شما. چندسال پیش کتاب تفسیری «پرتوی از قرآن» مرحوم آیت الله طالقانی را خواندم، ایشان در تفسیر نفاق از منظر قرآن، واژه‌ی نفاق را عالی معنی کردند. این واژه در اصل یعنی لانه‌ی موش که دو سوراخ دارد و موش از یک سوراخ وارد می‌شود و در هنگام خطر از سوراخ دوم خارج می‌گردد. در واقع اهل نفاق گویی مانند لانه‌ی موش دوتا روزنه و سوراخ دارند تا هر جا صرفه داشت از آن سوراخ بهره ببرد.

 

البته تطبیق اهل نفاق که قرآن آن را چندین جا بیان کرده، با افراد جامعه بشدت کاری سخت است. زیرا بآسانی نمی‌توان کسی را به این صفت خواند. این‌که امام آن سازمان ترور را «منافقین» نامید از نظر بعد سیاسی است و ناشی از شناخت امام از رفتار و عقاید التقاطی آنان. من اسم آنان را از چندسال پیش گذاشتم: سربازکوچولوهای صدام که حاضر شدند کنار صدام و تحت فرمان آن دیکتاتور خون‌آشام علیه‌ی ایران و خاک ایران و مردم کشورشان بجنگند و ننگ ابدی را برای خود ثبت کنند.

 

روزی بر صدام بوسه می‌زدند و اینک در کنار جان بولتون عکس یادگاری می‌گیرند و به سازمان سیا و موساد توک دادند تا به خیال خام خود ایران را فتح کنند! بگذرم.

 

 


شرحی بر عکس بالا:
غسل تعمید و دعای صابئین مندایی در روز میلاد حضرت یحیی علیه السلام در رود کارون اهواز؛ آنان پیروان حضرت یحیی‌اند و رودخانه و زندگی در نزدیکی آن نزد آنان اهمیت دارد. در بین آنان، طلاق رسم نیست. عراق، ایران و سوریه حوزه‌ی زندگی آنان در طول تاریخ بوده است.

 

هفت کول (۵۲)

بمب قوی!

به نام خدا. سلام. او ایرانی‌ست؛ اما در جهان عرب محبوبیت دارد نه در ایران. آنقدر کتاب نوشت که به قول دکتر دینانی «نمی‌توان آن را شمُرد». او به صورت مطلق نخستین کسی است که «حجت‌الاسلام» خوانده شد. او بزرگ‌ترین ضربه را بر پیکر عقلانیت اسلامی وارد کرد.

 

صدای یکی از آثارش مانند یک بمب قوی در سراسر جهان اسلام منتشر شد و فلسفه را در دنیای مسلمین از ریشه خشکاند؛ آن‌طور، که طی ۱۰۰۰ سال حتی یک فیلسوف در جهان عرب و عربستان ظهور نکرد. «تهافُت‌الفلاسفه»ی وی که اثبات این امر بود فلیسوفان، پریشان‌گو هستند و دچار نابسامانی فکری، همان بمبی بود که تفکر فلسفی و عقلانیت را تا مرز انعدام (=نیستی) و انهدام رساند. او کسی نیست جز ابوحامد محمد غزالی طوسی.

 

میان ایرانیان محبوب نبود چون گفته بود یزید صحابی است و نباید او را لعن کرد، جایگاه‌اش ازین‌رو نزد ایرانیان فرو ریخت. او البته یزید را در واقعه‌ی جانسوز کربلا، مقصّر معرفی کرد، اما لعن را بر او جایز ندانست. قبرش در هارونیه است؛ یعنی توس، ۲۵ کیلومتری مشهد؛ در جاده‌ی منتهی به مقبره‌ی حکیم ابوالقاسم فردوسی که من سه‌چهار باری از آن عمارت و قبرش بازدید داشتم و حمد و سوره‌ای خواندم.

 

نکته هم بگویم:

 

گاه یک شخص شهیر (=نامدار) می‌تواند با یک خط‌نوشته و فتوا و کتاب، هستی ملتی _بلکه ملل و اُمّتی_ را مانند بمبِ ویرانگر، ویران کند و سال‌ها با ترکش‌های بی‌شمار آن، بر تنِ رنجور مردم جراحت بیافریند. فکر غلط غزالی، چون غزال گریزپای کوهپایه، توانست بالای ۱۰ قرن بر روی افکار مسلمین بدوَد و بپّرَد.

 

از نظر علامه طباطبایی بُت‌پرستی نیز ریشه در ستایش بزرگان قبیله داشت که مردم پس از مرگ، برای‌شان مجسمه می‌ساختند و به عنوان الهه و بُت و ناجی می‌پرستیدند. و غزالی بُتی بزرگ! برای جهان عرب شده بود. و شاید هم هنوز بُت مانْد.

 

 

پاسخم به جناب جوادی‌نسب

سلام

ابتدا ممنونم توجه فرمودی. سپس بگذرم که من در امور نقل و فقهی با حزم و احتیاط می‌نگرم چون تخصصی ندارم. چندماه پیش هم همین مثال به پیش کشیده شده بود و من ورود نکرده بودم.

 

آنگاه پاسخ دهم که روی فکری که کرده‌ای فکر کرده‌ام. اما به یقین نرسیدم آیا این نگاه در حوزه‌ی قم ناشی از بمب قوی غزالی بود یا نه. چون علم ندارم مسکوت می‌گذارم.

 

انتها این را بنویسم که جریانی خاص در حوزه‌ی علمیه، کتاب‌های فلسفه را با «انبورک» برمی‌داشتند؛ چون فلسفه را نجس می‌دانستند. و آن پیاله‌ای که سیدمصطفی فرزند امام از آن آب خورد، آب کشیدند هم مشهور شد که خود امام آن را از سرِ دردشناسی در نامه‌ی منشور روحانیت مثال آوردند. چراکه، پدرِ سیدمصطفی فلسفه می‌گفت.

 

حالا بگویم درس فلسفه‌گویی مرحوم علامه طباطبایی را نیز تعطیل کرده بودند. با آن‌که ۱۶ شاگرد در این درس بیشتر نداشت. و علامه می‌گفت چون مطهری در حلقه‌ی درس حاضر است، آنچه می‌گوید هدر نمی‌رود. حیف که فرقان آن عالِم فرزانه‌ی زمانه را ترور کرد.

 

و درین لابه‌لا بیفزایم که حتی حلقه‌ی بحث علامه و هانری کُربَن که با تلاش مرحوم داریوش شایگان در تهران شکل گرفته بود نیز اندکی پس از انقلاب توسط عناصر خاص! تعطیل شده بود و علامه بسیار ناراحت و رنجور. که چرا رابطه‌اش با یک فیلسوف دنیای غرب را قطع کردند. زیرا علامه می‌خواست از طریق کُربَن تازه‌های جهان مدرن و فلسفه‌ی غرب را بشنود. و بر روی آن تفکر کند و نظر و نظریه گذارد. بگذرم؛ داستان، دراز است و هزارلا.

 

هفت کول (۵۳)

واکنش کورکورانه!

به نام خدا. سلام. جان نیکسون نویسنده‌ی کتاب «بازجویی از صدام» مرتباً رده‌های بالای دولت آمریکا را «تغذیه‌ی اطلاعاتی» می‌کرد. او از سال ۲۰۰۱ که سازمان «سیا» را ترک کرد، به عنوان مشاور ریسک بین‌المللی در ابوظبی امارات مشغول شد.

 

او در اولین تخلیه‌ی اطلاعاتی صدام، کشف کرد صدام انتظار داشته آمریکا چشم در چشم او بیندازد و بپذیرد او به عنوان خطّ مقدّمِ دفاع عربی در برابر فارس‌های ایرانی است.

 

جان نیکسون که متخصص این کار بود و فردی پیچیده، از زبان صدام کشید که به او گفت: «به آنها [شیعیان] گفتم نمی‌توانند عمامه را وارد سیاست کنند، اجازه‌ی این کار را نمی‌دهم» زیرا از نظر جان نیکسون، صدام آدم معتقدی بود و خصومتی با مذهبِ حداقلی نداشت ولی باور داشت کشور را «فقط یک نفر باید» بچرخاند و آن یک‌نفر کسی نیست، جز صدام حسین.

 

جان نیکسون در این کتاب خواندنی _که از فیلتر بخش «مرور انتشارات سازمان سیا» به‌سختی عبور کرده و بسیاری از فرازهای آن سانسور شده_ تحلیلش بر این استوار است که ایالات متحده آمریکا معمولاً کورکورانه به تهدیدها واکنش نشان می‌دهد. او به‌صراحت می‌گوید: «در واقع، فقدان درکِ ما، نقیصه‌ای جدی را در سیاست خارجی ایالات متحده نشان داد که ما را از زمان تأسیس کشورمان دچار مشکل کرده است.»

 

جان نیکسون می‌گوید روحیه‌ی تهاجمی سرسختانه‌ی صدام در زمان بازجویی نیز  محسوس بود. او بازجویی‌اش را با اولین سؤالی آغاز کرد که پاسخ واکنشی صدام چنان هجومی بود که باعث شد جا بخورد: اولین سؤالش این بود: «آخرین بار کی پسرانتان را زنده دیدید؟» صدام به جای جواب از او با خشم پرسش کرد تو کی هستی که این را از من می‌پرسی؟! چرا از من سیاست نمی‌پرسی؟ که خیلی چیزها می‌توانی از من یاد بگیری.»

 

نکته هم بگویم: من که می‌دانم چرا اولین سؤال بازجوی صدام این بوده. وامی‌گذارم تا خواننده خود نظر، پیشش بفرستد. فقط دو نکته بگویم و بس: ۱. افراد سیا در ارتش آمریکا مأمور می‌شوند تا به آنان تحلیل بیاموزند. ۲. بازجویی به شیوه‌ی آمریکایی شامل سؤال‌های فهرست شده نیست، چون چنین سبکی موجب خالی‌بندی می‌گردد و نیز راه را به روی شنیدن حقیقت از زبان بازجوشونده می‌بندد.

 

سلام جناب...

البته من آنچه تعلیل کردی، نمی‌دانم. اما خودم تا جایی که از حوزه‌ی قم شناخت و مطالعات داشتم، ریشه‌اش را به اخباریگری (=روایت‌گرایان، ظاهرگرایان) و نیز تأثیر تفکر اشعریون می‌دانم. تیره و تبار ابوموسی. زیرا آن دوران دور اشعری‌ها در اثر فشار و تنگایی که بر آنان تحمیل شده بود به شهر قم مهاجرت کرده بودند و این بلاد را پایگاه خود ساختند. اشعریون هنوز نیز در قم باقی ماندند. شاید؛ شاید. اللهُ علمٌ. خدا داناست.

 

مثلاً در نجف یک رسم دیرینه بود مردمانش بسیار بااحتیاط اند. اگر باران ببارد، بیرون نمی‌آیند چون ممکن است لباس‌شان در اثر خیس‌شدن خیابان‌ها و کوچه‌ها در طهارت مشکل پیدا کند. این دو مورد را نوشتم، تا تأثیر جامعه بر روند افکار را گفته باشم.

 

زنگ شعر:

 

تشنه را آب محال است که از یاد روَد

دوستی برگِ گلی نیست که بر باد روَد

 

من بیفزایم عشق از ریشه‌ی عشقَه است که نام درخت پیچک است که بر تنه‌ی درختان دیگر می‌پیچد و بالا می‌رود. و عشق مانند پیچک است. افلاطون معتقد بود «علاقه‌ای شدیدتر از عشق به وطن در دنیا وجود ندارد.» البته افلاطون این نظر را داشت. من نظرم چیزی دیگر است. بگذرم. ممنونم.

 

 

سلام جناب شیخ احمدی گرامی

باور بفرما هدف راه‌اندازی مدرسه‌ی فکرت فقط آن بوده که اعضای آن ابتدا مطالعه کنند، بعد فکر نمایند، سپس چون چشمه‌ی جوشان، غُلغُل. تا ازین طریق اندیشیدن شکل بگیرد و نوشتن و یاددادن و یادگرفتن.

 

از همین‌رو بود که ارسال کپی و فوروارد پیام‌های فضای مجازی را ممنوع کردم. بگذرم. که گه‌گاه اینجا را برخی‌ها از سر غفلت و احساسات کاذب می‌کوشند «رینگ» کنند که تمام‌قد، نگذاشته‌ام و نمی‌گذارم؛ حتی اگر بر من سیلِ اهانت و بدگمانی و حتی ناسزاگویی و متلک و طعنه و تهمت، سرازیر گردد.

 

به حرفم آوردی احمدی که باز نیز بگویم من هرگز این‌گونه فکر نمی‌کنم سایر گروه‌های تلگرامی چگونه‌اند و چه می‌کنند، هرچه می‌کنند حتماً امتیاز و برجستگی‌شان است. اما مدرسه از آن امتیازات، بی‌بهره است و فقط جای قلم‌زدن فکر خود اعضاست. هرچه بیشتر، بهتر.

 

بارها گفتم، اگر بر کسی، فوروارد نکردن و کپی نفرستادن سخت است، حضور در مدرسه‌ی فکرت بر او اجباری نیست. دعوت من از همه‌ی اعضا به همین شرایط و مقررات مشروط بود. من از فوروارد منزجرم. حتی فورواردکردن در این مدرسه را «آزاررسانی» نام گذاشتم.

 

امید است آن تعداد هم که باز مقررات را نادیده می‌گیرند و چنین می‌کنند ازین خصلت در این درگاه فکرت دست بکشند. من از تشویق و بینش درست و آگاهی‌رسان شما خیلی روحیه گرفتم. نکات تحکیم‌بخشی مطرح کرده‌ای. نشان دقت و دغدغه‌ی شماست.

 

 

سلام جناب حجت‌الاسلام سیدمصطفی

ممنونم که از نظر گذراندی و نکات ارزنده و اطلاعات افزوده، افزودی. شما درین صحن علنی مدرسه نشان دادید، فردی بامطالعه‌ای. و در این درگاه مدرسه با قلم‌زدن و بیان نظر و ارائه‌ی دیدگاه، شکوفاتر نیز خواهید شد. زیرا اصل بر سیر و صیرورت (=شدن، گردیدن) است که ایستایی ندارد. ایستگاه هم نداریم. تا عمر باید حرکت کمالی و به قول حکیم ملاصدرا حرکت جوهری (=درون‌زا) کنیم. مثل حرکت جوهری سرخ‌شدنِ رنگ سیب و شیرین‌شدنِ روند عسل از شهد به شیره.

 

بلی؛ درست فرمودی. حتی ملامحسن فیض کاشانی نیز در صدد برآمده بود کتاب مهم غزالی یعنی احیاء علوم دینی را اصلاح و تهذیب کند. و کرد. و آن را از بعضی نادرستی‌ها و عیوب، پیراست. و کتاب «اَلْمَحَجَّةُ الْبَیْضاء فی تَهْذیبِ الْاِحْیاء» را درین راستا نوشت.

 

وقتی آخر نوشته‌ات نوشتی غزالی در آخر عمر نادم شد، نکته‌ای ذهنم را درخشان کرد، بگویم:

 

همین‌که عالمانِ دین در آخر عمر، پی می‌برند باید بر نوشته‌ها و کرده‌های خود اصلاحیه بزنند، خود نشانگر دگرگونی‌های فهم دینی در پسِ روزگار است و بازخوردِ تفکرات ژرف‌تر و نوین‌تر. ازهمین روست، من نظرم این است حرف هیچ عالمی نباید حرفِ آخرین و آخرین‌حرف باشد. به قول شهید مطهری اسلام با آزادی به جلو آمده است نه با استبداد. زیرا اسلام برای هر امری منطق دارد و دلیل. و همین یعنی بازبودنِ درِ تفکر و اجتهاد که از امتیازات برجسته‌ی تشیّع است. امید است این در، هرگز مسدود و چهارقفله نگردد. آمین! درود داری، پس درود.

 

هفت کول (۵۴)

تأثیر خطا بر شناخت

به نام خدا. سلام. زیاد کِش نمی‌دهم فقط خواستم گفته باشم عوامل غیرمعرفتی نیز بر معرفت انسان دخیل است. مانند تلقین، خطای اخلاقی، ترس، عشق، نفرت، طمع، دسیسه، و. و. و... .

 

ویلیام جیمز، توماس هابز، کانت، فیخته، فرانسیس بیکن، هیوم، مانهایم، مارکس، شوپنهاور، نیچه، فوئر باخ، فروید، میشل فوکو، جان رالز، هابزهر، میکن تایر، آگوستین، لوتر، کالون، مری بیکر و نیز کی‌یر که‌گارد بر «تأثیر خطای اخلاقی بر شناخت» تأکید کردند.

 

بنابراین؛ سخن ویلیام جیمز در سخنرانی بسیارمعروفش به نام «اراده‌ی معطوف به باور» (که من چندسال گذشته در مجله‌ی آیین ۷ و ۸ خوانده بودم) درست است که مطرح کرد «آراء و نظرات ما همه ناشی از استدلال نیست.» یعنی دخالت عوامل غیرمعرفتی به جای استدلال.

 

و خانم مری بیکر _که یک متافیزیسین بود_ و پایه‌گذار مسلک علم مسیحی قرن ۱۹ در آمریکا، معتقد بود اصولاً عالَم طبیعت وجود ندارد، آنچه هست، روح است. زیرا تمام عارضه‌های انسان، منشاء روحی دارد.

 

نکته:

 

این‌که قرآن کریم با مفاهیمی مانند انفاق، احسان و تعاون (=کمک‌کردن‌ به‌هم) در پیِ ایجاد جامعه‌ای حسّاس نسبت به تمامی اعضا و به دور از آسیب‌های اجتماعی و اخلاقی‌ست، حکمتش، یکی همین است که انسان کمتر مرتکب خطای اخلاقی و گناه گردد.

 

یک توضیح کوچولو:

 

هابز چون مادّیگرا بود اساساً به گناه به معنای مذهبی، اعتقادی نداشت. اما «کی‌یر که‌گارد» فیلسوف متألّه دانمارک شعار محوری‌اش این بود: «گناه‌شناسی بر جهان‌شناسی مقدّم است». زیرا از نگاه او، گناه باعث مشوّش شدنِ ساحت آگاهی است و این موجب «مه‌آلودی» شناخت و گزاره‌ها می‌شود.

 

بر کسی که «باور» نداشته باشد و «ارتباط با خدا» در او مُرده باشد و یا در خود میرانده باشد و منکر این امر الهی باشد، و وحی را نادیده انگارد، مه‌آلودگی و محرومیت احاطه می‌کند و انسانی «بیهوده» می‌گردد و او با سنگ، هیچ فرقی ندارد.

 

 

بلی؛ درست فرمودی جناب ترابی. «مثنوی معنوی» و «دیوان شمس» مولوی دو دریای عمیق کنار هم‌اند. امید است ایرانیان در آن غواصی و صیّادی کنند تا گوهر از صدف پیدا کنند. ممنونم.

 

با امام هشتم (۳)

 

امام رضا _علیه‌السلام_ در اوضاعی بسیار آشفته‌بازار پا به پهنه‌ی جامعه گذاشتند. زیرا از سمتی جنبش‌های مکتبی رشد یافته بود و از سویی دیگر افکار و جنبش‌های الحادی و انکاری رونق گرفته بود.

 

اقدام مأمون عباسی در ترجمه‌ی کتاب‌های مغرب‌زمین، جوّ سیاسی و فکری را بیشتر متزلزل ساخته بود. در همین آشوب فکری و جولانِ انکاریون، امام رضا _علیه‌السلام_ نقش خود را به‌خوبی انجام داد و به رویارویی با افکار پوچ، ضدِ دین و انحرافات عقیدتی پرداخت و مجالس درس برپا نمود. و با این حرکت علمی، تعادل فکری را در داخل امت اسلامی بازگردانید.

 

گستره‌ی جغرافیایی این کازار فکری _به استنادِ پژوهشی که محمدتقی مدرسی در کتاب امامان شیعه و جنبش‌های مکتبی ترجمه‌ی حمیدرضا آژیر انجام داد_ از شمال آفریقا و فرانسه بود تا شرق ارمنستان.

 

این در حالی بود که، مردم مؤمن از بیدادگری‌های خلفای ظالم عباسی به ستوه آمده بودند و ایرانیان از ستم‌هایی که بر آل علی (ع) می‌رفت، نگران بودند؛ زیرا میل قلبی عمیقی به اهل‌بیت _علیهم‌السلام_ پیدا کرده بودند. به گفته‌ی احمد احمدی بیرجندی در صفحه‌ی ۱۸۷ کتاب «چهارده اختر تابناک» آل علی را «هر کجا می‌یافتند سر می‌بریدند.»  تا بعد... .

 

نکته نیز بگویم:

 

دین‌ستیزی از سوی جاهلان و کم‌خِردان همواره وجود داشته و چیزی تازه‌ای نبوده. و از نظر من دین‌ورزی دست‌کم دو لایه‌ی محکم دارد: ۱.  ایمان داشتن به ایمانِ خود. ۲. سُست نشدن از سخن‌های سُست و بی‌پایه‌ی دین‌ستیزان که زیاد به عقل غیرِسلیم خود غَرّه‌اند. در واقع دچار فقر عقلی و فَقدِ ایمانی _و به زبان داراب‌کلایی‌ها_ «بی‌عَقَل وَچِه‌»اند.

 

سخنی با سید علی‌اصغر

که در مزار، زارزار، زار زد.

حرف‌های الفبا را به دیده‌ی دلِ زار در مزار بر سر قبر دانیال دستیار، به واژگان درآوردی و میان درد و همدرد پیوند برقرار کردی و به بهترین نگاه انسان‌دوستانه بین خود، صاحبان درد و شنوندگان همدرد پلِ زدی و با راه میان‌بُرِ عاطفه، قلب‌ها را به سوی تراژدی تنهایی بردی و اشک را از مَجرای نوع‌دوستی عبور دادی و همه را به بازتاب مرگِ زودهنگام توجه دادی و تریبون را جانمایی برای جاانداختنِ سوگ و اندوه‌نامه ساختی. بر این ساحت بلند تو رفیق من درود. سهم من تشکر است از توست، به پیوستِ صدها آه و سِگرمه‌ی غم. ممنونم نیز از سیدمیثم که مرا با نشر نوشته‌ و صدای تو بر این مویه‌کنان‌ات آگاهانید. رحمت بر رفتگانت.

 

علم، ملازمِ هدایت نیست

 

مقدمه: باید درون را نیز شست‌وشو داد؛ با برداشت‌هایی که از نظریات و دیدگاهای بزرگان دینی می‌کنیم. دل و درنگ باهم پیش می‌روند. کسی‌که مکث و تفکر نمی‌کند، خود را گرفتار می‌سازد. با درنگ، دل یاری می‌شود و راه بر بشر نمایان‌تر. غنچه‌ی دل با درنگ‌کردن شکوفا می‌شود. حضرت موسی _علیه‌السلام_ نیز آن شب در طور سینا (آیه‌ی ۲۹ قصص) با مکث و درنگ، به قبسات و آتش معرفت رسید.

 

أَفَرَأَیْتَ مَنِ اتَّخَذَ إِلَهَهُ هَوَاهُ. استفهام تعجبی است. آیا تعجب نمی‌کنی از کس که هواهای نفسانی را به خدایی گرفته است؟ چون این کس آگاهانه به خدا کفر ورزیده است.

وَأَضَلَّهُ اللَّهُ عَلَى عِلْمٍ. با این‌که او هواهای نفسانی خود را آگاهانه انتخاب کرد، و به خدا کفر ورزید، در عین داشتنِ چنین علم و آگاهی خداوند او را گمراه کرد. و این گمراه‌کردن خود مجازات اوست. خواهید گفت: چگونه ممکن است کسی آگاهی به راهی داشته باشد، و در عین حال به بیراهه برود؟ گوییم این دو با هم منافات ندارند، زیرا علم ملازم هدایت نیست، همچنان که گمراهی ملازم جهل نیست، بلکه علمی ملازم هدایت است که توأم با التزام عملی باشد.

 

وَخَتَمَ عَلَى سَمْعِهِ وَقَلْبِهِ. این جمله عطف تفسیری است، و مُهر بر گوش و قلبش زده که نه حق را می‌شنود و نه با دلش می‌پذیرد.

وَجَعَلَ عَلَى بَصَرِهِ غِشَاوَةً. و پرده بر دیدگانش قرار داده که دیگر حق را نمی‌بیند.

 

فَمَنْ یَهْدِیهِ مِنْ بَعْدِ اللَّهِ. ضمیر در «یَهْدِیهِ» به کسی بر می‌گردد که هواهای نفسانی خود را معبود برای خود قرار داده است. پس وقتی حال آن شخص چنین بود، دیگر چه کسی می‌تواند پس از خداوند او را هدایت کند؟ چون هدایت واقعی از آنِ خداوند است.

أَفَلَا تَذَکَّرُونَ. پی آیا متذکّر نمی‌شوید؟ که در این مورد بیندیشید و از آن پند بگیرید؟

فشرده‌ای از تفسیر علامه طباطبایی بر آیه‌ی ۲۳ جاثیه. (منبع)

 

هفت کول (۵۵)

راه‌ها و جان‌ها

به نام خدا. سلام. از مرحوم آیت‌الله سیدعلی قاضی طباطبایی در کتاب «شرح سمات» خواندم که فرمود: «راه‌های منتهی به خدا به تعدادِ جان‌های انسان‌ها» است. ایشان به این روایت در بحارالانوار، جلد ۶۴، صفحه‌ی ۱۳۷، استناد کرد: الطُرقُ اِلی‌اللهِ بعددِ اَنفُسِ الخلایِق.

 

هم‌او می‌گوید تمام آسمان‌ها «درهایی هستند که امر الهی از آن‌ها بر خلقش نازل می‌شود... آسمان‌های معنوی نیز بسیارند و بزرگترین آن‌ها، دلِ اولیای مخلصِ حق‌تعالی است.»

 

نکته بگویم:

 

هر کس این راه را بر خود ببندد، یا تنگش کند، خود، خود را عبَث کرده است. خود، خود را در تنگنا قرار داده است. و عبث در فارسی معلوم است: یعنی گزاف و بی‌فایده. و تنگنا نیز مشخص است: یعنی تنگ‌راه و متضادِ فراخنا.

 

 


تذکاریه:
هم نمل (=مورچه) و هم نحل (=زنبور) هر دو در قرآن گرامی داشته شدند. هر دو حتی، نام سوره‌ی قرآن شدند. مفصل و شیرین هم هست داستان هر دو در قرآن. بگذرم.

 

سلول همجوشی

هرگاه کسی خواست دست به تحلیل رفتار منطقه‌ای آمریکا بزند، من چند ابزارِ معین را یادآوری می‌کنم شاید کمکی باشد برای فنّ تحلیل. آنچه می‌نویسم محصول ذهنی من است. پیشاپیش بگویم ممکن است با اشتباه درهم شده باشد.

 

۱. اول باید بازیگران را شناسایی کرد؛ تا ربط هر یک از آنان را بازیگر اصلی صحنه تحلیل کرد.

 

۲. وقتی سطح تنش از لفظ به روان و تحرکات نیروها منجر می‌شود بازیگران به‌عمد به «تولیدِ خبر» می‌پردازند تا در اثر انبوه خبرهای متضاد و هراس‌انگیز و حتی غافلگیر کننده، گیجی ایجاد کنند. تحلیل‌گر باید دست به غربال خبر بزند و زود داوری و تئوری‌پردازی نکند.

 

۳. در پشت صحنه «سلول همجوشی» تأسیس می‌شود تا در ساعت خاص و به‌طور منظم و روزانه عناصر اطلاعاتی سازمان سیا و سرویس‌های جاسوسی هم‌پیوند به ردوبدل اطلاعات و سپس به پردازش خبر و بررسی آن اهتمام و تشریک مساعی کنند.

 

۴. در نظام آمریکا کاخ سفید همیشه نیازمند گزارش کارشناسان «سیا» است. و این کار در اوج تنش بیشتر می‌شود.

 

۵. آمریکا از طریق سیا و سازمان‌هایی که مزدور کرده‌اند به جمع‌آوری اطلاعات می‌پردازد. «تحلیلگر رهبری» عنوان عنصری از «سیا» است که روی اشخاص خاص کشورهای هدف دست به جمع‌آوری خبر و بررسی می‌زند. و همیشه با رئیس میز کشور مربوط مرتبط است. مثلاً آن «تحلیلگر رهبری» که قاسم سلیمانی را می‌پایَد با رئیس میز ایران در سازمان سیا همآهنگ است.

 

۶. سازمان سیا از شکافتن لایه‌های پیچیده ایران عاجز است، به‌ویژه شکافت لایه‌های دفاعی. زیرا اطلاعات آنان بشدت دچار فقدان «برآورد» است. پس سعی شود در دوره‌ی که الان در آن قرار داریم _که حالت مخاصمه میان دو کشور ایران و آمریکا، جنبه‌ی امنیتی به خود گرفته_ در بیان تحلیل احتیاط شود تا منافع ملی ایران محافظت گردد.

 

۷. در این فضا بازیگران دسته‌ی دوم سعی می‌کنند آنچه به سودشان هست، صورت دهند. مثلاً جریان حاکم عراق از سر زرنگی سعی کرد موضع میانجیگری به خود بگیرد تا از این مخمصه بیرون باشد. و یا روس در اوج تنش ایران و آمریکا راحت‌تر به اوکراین و کریمه می‌پردازد. بگذرم.

 

نکته ها:

 

سال ۱۳۹۳ وقتی کوفه را می‌گشتم، بالاترین حسّم این بوده جایی قدم گذاشته‌ام که روزگاری جای‌جای آن قدمگاه امام عدالت بود. سیاستمدار و رهبری عادل و الگو، که با برخورداری از عصمت و امامت، حکومتش را گفت از رأی و رضایت و بیعت مردم می‌گیرم. همان علی که می‌فرمود: « از کفّاره گناهان بزرگ، به فریادِ مردم رسیدن، و آرام‌کردنِ مصیبت‌دیدگان است. »

 

هفت کول (۵۶)

خدمات صادقانه‌ی ایرانیان

به نام خدا. سلام. ایرانیان حساب اسلام را از کارهای خُلفا و قساوت‌های حاکمان اموی و عباسی جدا می‌دانستند و از همین‌رو، به دستگاه خلافت و نیز عملکرد حاکمان جور و نژادگرا، اعتراض داشتند، ولی اسلام را عزیز می‌داشتند. به قول شهید مطهری در صفحه‌ی ۱۱۰ کتاب «خدمات متقابل اسلام و ایران» چاپ ۱۳۵۹، ایرانیان در طول ۱۴ قرن، به اسلام و قرآن «خدمات صادقانه نموده‌اند، خدماتی عجین‌شده با اخلاص و ایمان.»

 

امام صادق _علیه‌السلام_ درباره‌ی ایرانیان سخنان مهمی دارد. ازجمله این جمله: «این اعرابِ منافق از ترس مسلمان شدند، ولی ایرانیان با میل و رغبت مسلمان شدند.» به نقل از «سفینة‌البحار».

 

در روایات اسلامی، خُلقیات و روحیاتِ ایرانی ستایش شده است به‌ویژه از دو جهت: ۱. بی‌تعصّبی و آزادفکری ۲. دانش‌دوستی.

 

بی‌علت نبود که امام صادق _علیه‌السلام_ تأکید کردند بر فضیلتِ ایرانیان. زیرا از نظر آن امام _که مغز متفکر شیعه بود_ ایرانیان به قرآن ایمان آوردند با آن‌که بر عرب نازل شد، اما اگر قرآن بر پارس و عجم نازل می‌شد، عرب ایمان نمی‌آوُرد.

 

و بالاتر این‌که به تحقیق شهید مطهری در همان منبع بالا (صفحه‌ی ۱۳۶) مردم ایران «بیش از هر ملت دیگری به روح و معنیِ اسلام توجه داشتند.»

 

این امر به استناد بسیاری از پژوهش‌های معتبر، ناشی ازین بوده که چون ایرانی‌ها «از تبعیض‌ها و عدم مساوات و ظلم و ستمگری» زیان می‌دیده‌اند، طرفدار و شیعه و پیرو امام علی و خاندان رسالت _علیهم‌السلام_ شدند.

 

چرا؟ زیرا اولاً خاندان رسالت «پناهگاه عدل» بودند و ثانیاً اسلام روحانیتِ موروثی، طبقاتی و نیز حرفه‌بودن آن را منسوخ ساخت و به قول شهید مطهری «روحانیت را از حالتِ اختصاصی بیرون آورد...»

 

نکته نیز بگویم:

 

بهتر است با تأکیدی که بر روحیات و فضیلت‌های ایرانیان کرده‌ام و نیز برای پرهیز از تعصب در رنگ و نژاد و تبار و دودمان، این را هم از زبان رسول‌الله _صلوات الله علیه وآله_ بیاورم که فرمودند: «آن‌که عملش نتواند او را به جایی برساند، حسَب و نسَبش هم او را به جایی نخواهد رساند.»

 

و نیز در شوق و عشق‌مان به زبانِ پارسی بیاورم که مولوی سُروده:

 

پارسی گو گرچه تازی خوش‌تر است

عشق را خود صد زبانِ دیگر است

 

توضیح: آن واژه‌ی «تازی» در شعر مولوی، یعنی قومِ عرب. چرا تازی؟ تا جایی که می‌دانم چون عرب در جاهلیت، خوی تازیدن و هجوم و حمله داشت و بر این و آن می‌تاخت، تازی نام گرفت.

 

به عشق و عزت همیشگی ایران و ایرانیان، در دل و زبان صلوات.

 

 

استان خیال (۱۳)

در استان خیال، میز مطالعه راه‌اندازی می‌شود و من مطالعاتم در این میز به من یاد داده که منفی‌باف‌ها، روانی رنجور و درونی عَبوس دارند و منفی‌بافی‌های آنان اغلب از همین کاستی و خویِ خفیف بافته می‌شود. هیچ آموزه و رفتاری با منفی‌بافی‌ها دوام نمی‌آورد، بلکه منفی‌باف را خوار و خار می‌کند. دو حشره‌ی خداساخته‌ی مگس و زنبور دو وظیفه‌ی جدا دارند؛ زنبور روی شهد می‌نشیند و مگس روی جَرح و زخم. این کجا و آن کجا.

 

هفت کول (۵۷)

قطاره‌کردن

به نام خدا. سلام. دکتر واین دایر در کتابش «زندگی در پرتو عرفان» ترجمه‌ی سیدمهدی جعفریان، نشر افکار چند دستور نوشته که من فشرده آن را می‌نویسم؛ شاید، عاید آید. آنچه در زیر می‌گویم، او می‌گوید:

۱. سعی کنید خود را روح خالصِ جایی از جسمِ مادّی تصور کنید.

۲. تمرینِ قطاره‌کردن کنید؛ یعنی چسبندگی با هم‌نوعان.

۳. با بخش معنوی وجودِ خویش تماس و اتصال برقرار کنید.

۴. به ندای درون که زبانه می‌کشد توجه کنید.

۵. مقام انسانی را با برچسبها [لقب‌ها و عنوان‌ها] محدود نکنید. انسان فراتر از این مرزبندی‌هاست.

۶. فکر از جسم فراتر است. آن را تقویت کنید.

۷. هر روز تمرین کنید دو مانع را از خود پاکسازی کنید: منفی‌بودن، قضاوت پیشه‌کردن درباره‌ی افراد.

۸. زمانی را برای عبادت و تأمل‌کردن بر نفس (=مدی‌تیشن) اختصاص دهید.

۹. با خویشتن سخت‌گیری نکنید، صبور و بُردبار باشید.

 

نکته بگویم:

از امام علی _علیه‌السلام_ آموختیم که بدن را شش حالت دست می‌دهد: سلامتی، بیماری، مرگ، زندگی، خواب، بیداری. (میزان‌الحکمه، تدوین ری‌شهری، صفحه‌ی ۲۱۵۹ ). هم ایشان می‌فرمایند: روح نیز چُنین است: زندگیِ آن دانش اوست. و مرگش، نادانیِ او. و بیماری‌اش شکّ او. و سلامتش یقین او. و خوابش غفلت او. و بیداری‌اش هوشیاری‌ او.

 

توضیح: خودم، ناساخته‌‌ترین هستم؛ نیازمند و خواستار، پس آنچه نگاشتم اول نهیب به خودم است، سپس نَوید به مخاطبِ درّاک.

 

دل و درنگ (۲)
آگاهی به حقیقت


یَوْمَ یَجْمَعُ اللَّهُ الرُّسُلَ فَیَقُولُ مَاذَا أُجِبْتُمْ. در این جمله خداوند ماجرای بین خود و پیامبرانش را گوشزد می‌کند، که هر کدام شاهد بر امّتِ خویش بوده‌اند؛ به یاد آورید روزی را که خداوند پیامبران خود را گِرد آورده و از آنان می‌پرسد، پاسخِ مردم به شما چه بود؟

قَالُوا لَا عِلْمَ لَنَا. این نفی مطلق علم نیست، بلکه علوم غیبی است که در جهت اثبات این علم برای خداوندند. که ما نمی‌دانیم.


إِنَّکَ أَنْتَ عَلَّامُ الْغُیُوبِ. این جمله علتِ نفی را بیان می‌کند که همه‌ی علم‌ها در انحصار خداوند است. پس؛ آگاهی به حقیقت با معنایِ علم به دست نمی‌آید، مگر احاطه به همه‌ی هستی و خدا داشته باشیم. و این امر ورای توانمندی انسان است. بنابراین گفته‌ی پیامبران، به خاطر ادب در حضور خداوند است.


فشرده‌ای نوشتم امشب، شب دوم قدر، از تفسیر علامه طباطبایی  آیه‌ی ۱۰۹ مائده (منبع)

 

نکته نیز بگویم: هان! ای انسان! فقط به چند گرَم مغزت چنگ نزن. به آن نناز. عقلِ اندَکت را به رخ دین و وحی و پروردگار نکش. از انبیا بیاموز؛ هم فروتنی را، هم ادب نزد پروردگار را. هم نمی‌دانم‌ها را. و هرگز به علمِ ناچیزت مغرور مشو. در این جهان شگفت‌انگیز آفریدگار ببین اندازه و قدر و اعتبارت چقدر است. ای انسان! اگر جدا از خدا و دین و دیانت شوی، پاپاسی هم نیستی. یَوْمَ یَجْمَعُ اللَّهُ الرُّسُلَ فَیَقُولُ مَاذَا أُجِبْتُمْ. خداوند ماجرای بین خود و پیامبرانش را گوشزد می‌کند، که هر کدام شاهد بر امّتِ خویش بوده‌اند؛ به یاد آورید روزی را که خداوند پیامبران خود را گِرد آورده و از آنان می‌پرسد، پاسخِ مردم به شما چه بود؟

 

 

هفت کول (۵۷)
قطاره‌کردن

به نام خدا. سلام. دکتر واین دایر در کتابش «زندگی در پرتو عرفان» ترجمه‌ی سیدمهدی جعفریان، نشر افکار چند دستور نوشته که من فشرده آن را می‌نویسم؛ شاید، عاید آید. آنچه در زیر می‌گویم، او می‌گوید با نقل به معنی:

۱. سعی کنید خود را روح خالصِ جایی از جسمِ مادّی تصور کنید.

۲. تمرینِ قطاره‌کردن کنید؛ قطاره‌کردن یعنی چسبندگی با هم‌نوعان مانند واگن‌های قطار.

۳. با بخش معنوی وجودِ خویش تماس و اتصال برقرار کنید.

۴. به ندایِ درون که زبانه می‌کشد توجه کنید.

۵. مقام انسانی را با برچسبها [لقب‌ها و عنوان‌ها] محدود نکنید. انسان فراتر از این مرزبندی‌هاست.

۶. فکر از جسم فراتر است. آن را تقویت کنید.

۷. هر روز تمرین کنید دو مانع را از خود پاکسازی کنید: منفی‌بودن، قضاوت پیشه‌کردن درباره‌ی افراد.

۸. زمانی را برای عبادت و تأمل‌کردن بر نفس (=مِدی‌تیشن، درون‌پویی، مراقبه) اختصاص دهید.

۹. با خویشتن سخت‌گیری نکنید، صبور و بُردبار باشید.

 

نکته بگویم: از امام علی _علیه‌السلام_ آموختیم که بدن را شش حالت دست می‌دهد: سلامتی، بیماری، مرگ، زندگی، خواب، بیداری. (میزان‌الحکمه، تدوین ری‌شهری، صفحه‌ی ۲۱۵۹ ). آن امام امیر می‌فرمایند: روح نیز چُنین است: زندگیِ آن دانش اوست. و مرگش، نادانیِ او. و بیماری‌اش شکّ او. و سلامتش یقین او. و خوابش غفلت او. و بیداری‌اش هوشیاری‌ او.

 

افزودن یک توضیح: خودم، ناساخته‌‌ترین هستم؛ هم نیازمند و هم خواستارِ ساختنِ «خود»ام، پس آنچه نگاشتم اول نهیب بر خودم است، سپس نَوید به مخاطبِ درّاک.

 

من از فوتبال، فلسفه می‌آموزم

پاسخ: سلام سید. امید دارم هر که الان دارد می‌نویسد، خود را از احساسات و خشم خالی نگه دارد. فوتبال از نظر من پدیده‌ای‌ست که اگر سیاست از آن پند گیرد، در عدالت، ثبات سیاسی و تمدن‌سازی کمتر دستخوشِ نوسانات، هیجانات و جولان‌ها می‌شود. فوتبال در نگاهم از هر نظر یک مدرسه است، مدرسه‌ای با درس‌ها و استادهای نوبه‌نو شوَنده. آدم می‌خواهد که از آن بیآموزد. زیرا تمامش درس است و زندگی و فلسفه.

 

تو، هم فوتبال بازی می‌کردی و هم مسابقات آن را بارها داوری. هم به آن نگاه می‌افکنی و هم از آن آموزه‌ها برمی‌گیری. به نظر شما بر فوتبال تا چه میزان قانون حاکم است؟ از نظر من فراوان، فراوان.

می‌شمارم، هرچند علم من به فوتبال اندک است اما از آن درس می‌آموزم. برمی‌شمارم:

 

قانون باشگاه، قانون فدراسیون، قانون اساسی، قانون کشوری، مقررات کنفدراسیون قاره‌ای. قوانین سخت‌گیرانه و جورواجور فیفا. و نیز اصول اخلاق و عرف و رسم پهلوانی. و چیزهای دیگر، که بر آن بار می‌گردد. خصوصاً اصول و مقررات داوری در مسابقات.

 

حال پرسشم این است این مقررات فقط وجود دارد؟ یا اِعمال هم می‌شود؟ من جوابم این است اجرایی می‌شود. و هیچ‌کس _نه. نه. بهتر است بگویم کمتر کسی_ از این‌که این مقررات بر فوتبال و مسابقات تیم‌ها اعمال می‌شود، در رنج باشد. زیرا نادیده‌انگاری آن، به هرج‌ومرج و نابودی می‌انجامد.

 

شما خود بارها و بارها، داور رقابت‌های دو تیم فوتبال بودید. آیا اگر کسی از تو کارت می‌گرفت، یعنی تو استبداد ورزیدی و آزادی بازیکن را مانع شدی؟ اگر با کارت تو بازیکنی به کنار نشست و به نیمکت رفت، یعنی تو به شخصیت و هویت آن بازیکن شلیک کرده‌ای؟ یا نه مقررات را و انصاف را عملیاتی نموده‌ای و اصل مسابقه و ورزش را از تیررَس به‌هم‌ریختن و بلبشو رهانیدی؟ به‌یقین جواب روشن است. بازیکن خود با دست و پای خود با خطاهایی که مرتکب می‌شود، طبق اصول داوری و مقررات اجرایی، خود را از ادامه‌ی ماندن در زمین فوتبال بی‌نصیب می‌سازد. این به داوری تو ربط ندارد، زیرا تو سید در آن بازی‌ها داور شده بودی. و داور اگر سوت نزند، پنالتی نگیرد، هند اعلان نکند، کُرنر نگیرد، کارت‌های پشت جیبش را در نیاورد، گل را نپذیرد، و ضربه‌ی ایستگاهی نگیرد و. و. و...، فقط یک مترسک باقی می‌مانَد. و اساساً آن فوتبال و رقابت پا نمی‌گیرد.

 

پس، آیا مقررات در فوتبال، قانونی ضدِ آزادی در فوتبال است؟ یا نه، برای نظم و نسق بخشیدن به آن و حراست و استمرار آن؟ پاسخ من این است: دومی.

 

پاسخ دومی هم دارم، اگر بخواهی و خودت صلاح بدانی می‌نویسم. زیرا در زندگی میان من و تو طی پنج دهه، حتی خیال جدایی ازهم در ذهن پروریده نشده، چه رسد به تصمیم و عزم. اما برای من به عنوان مدیر مدرسه پنج چیز مرز مقررات بود: هتکِ حرمت نکردنِ دین، مقدّسات، امام‌خمینی، رهبری، جسارت به شخصیتِ حقیقیِ اشخاص.

 


هفت کول (۵۸)
عبارت و اعتبار


به نام خدا. سلام. «اعتبار» در واژه به معنی عبور و گذشتن است. ازاین‌نظر به اشکِ چشم «عبرة» می‌گویند چون از چشم می‌گذرد. و به پُل از آن‌رو مَعبَر می‌گویند چون از نقطه‌ای به نقطه‌ای دیگر، امکانِ عبور می‌بخشد. همچنین مجموعه‌ای از الفاظ را «عبارت» می‌نامند. چرا؟ چون معانی و پیام را از گوینده به شنونده منتقل می‌سازند.

اینک به عنوان مثال یک «عبارت» می‌نویسم. در انجیل از قول مسیح (ع) آمده: «...اگر همه‌ی عالَم را به دست آری و خود را دربازی، تو را چه سود؟»

 

نکته:
فراموش نباید کرد نقلِ داستان، نوشتن یک متن، بیان یک پاره‌ی علمی، دینی، قرآنی، خاطره، گزارش و هرگونه نوشتار و گفتار، در واقع برای «اعتبار» است؛ یعنی عبوردادنِ آن به محتوا و فراسوی متن و الفاظ.

 


سلام جناب حجت‌الاسلام سیدمصطفی
۱. این‌که به‌این‌خوبی به هفت‌کول ۵۷ چشم دوختی و تفسیری پربار بُرش کردی، جای بسی تشکر و عبرت است. ۲. بلی؛ در درجه‌ی نخست باید این آموزه‌های اخلاقی را در بیان پیامبران الهی و امامان معصوم _علیهم‌السلام_ جست زیرا دقیق‌ترین است. اما من خواستم رسانده باشم در مغرب‌زمین نیز هستند انسان‌هایی که روح را به تن نفروخته‌اند و هنوز هم به تعالی معنوی آدمی توجه دارند. ۳. به آنچه نوشته‌اید نه فقط به قول شما صبّار بودم، بلکه بسیار هم لذت علمی بردم، زیرا خوب بحت را امتداد می‌دهید. درود.

 

 

با آیه:

توصیه‌ی متقابل به حق و به صبر، سفارشی‌ست برادرانه، و آموزه‌ای‌ست قرآنی در سوره‌ی عصر. قرآن در سوره‌ی نساء در اولین آیه از نفس واحده سخن می‌گوید یعنی تمام مردم در انسانیت متحدند. و در آیه‌ی ۱۰۷ همین سوره، مؤمنان را نفس واحده می‌نامد که حتی در جیب و مالِ همدیگر شریک‌اند. علامه طباطبایی می‌گوید مال یک مؤمن، مالِ همه‌ی مؤمنان است. یعنی خدا این‌گونه می‌داند.

 

بحث سیاست:
چرا آمریکا از تنگه‌ی هرمز و ورود به خلیج فارس هراس دارد؟ یک نکته‌ی جغرافیایی و بسترشناسی وجود دارد که من جهت آگاهی‌رسانی به نقل از مایکل روبین _تحلیلگر ارشد مسائل خاورمیانه در اندیشکده اینترپرایز_ می‌آورم:

 

«خلیج فارس باریک و کم عمق است. برای پرواز جنگنده از ناو هواپیمابر کلاس "نیمیتز"، حتی اگر از سوخت بخار استفاده کند، برای پرواز اف -۱۸ هورنت و ای-۲ سی هاوکی با سرعت ۱۷۰ مایل بر ساعت نیاز به سرعت باد ۲۶ گره دریایی در عرشه است. برای رسیدن به این سرعت بادِ ضروری، یا باید سرعت ناو افزایش پیدا کند یا ناو در جهت باد حرکت کند که انجام هیچ‌کدام از این‌ها در خلیج فارس آسان و بی خطر نیست. مخصوصاً که در این منطقه جزیره‌های پراکنده مانند فارسی، ابوموسی، تنب بزرگ و کوچک و کیش واقع شده است.»

 

چرا آمریکا از تنگه‌ی هرمز و ورود به خلیج فارس هراس دارد؟

یک نکته‌ی جغرافیایی و بسترشناسی وجود دارد که به نقل از مایکل روبین _تحلیلگر ارشد مسائل خاورمیانه در اندیشکده اینترپرایز_ می‌آورم:

 

«خلیج فارس باریک و کم عمق است. برای پرواز جنگنده از ناو هواپیمابر کلاس "نیمیتز"، حتی اگر از سوخت بخار استفاده کند، برای پرواز اف -۱۸ هورنت و ای-۲ سی هاوکی با سرعت ۱۷۰ مایل بر ساعت نیاز به سرعت باد ۲۶ گره دریایی در عرشه است. برای رسیدن به این سرعت باد ضروری یا باید سرعت ناو افزایش پیدا کند یا ناو در جهت باد حرکت کند که انجام هیچکدام از این‌ها در خلیج فارس آسان و بی خطر نیست. مخصوصا که در این منطقه جزیره‌های پراکنده مانند فارسی، ابوموسی، تنب بزرگ و کوچک و کیش واقع شده است.» (منبع)

 

 

هفت کول (۵۹)
نگرانِ انسانِ هیچ‌وپوچ

 

به نام خدا. سلام. به قول شهید بهشتی، انسانِ به‌خداپیوسته، هم از خود درآمده و هم از طبقه. نگرانی شهید بهشتی این بوده که انسان، «از خدا بُریده شود.» او در «بایدها و نبایدها» چاپ ۱۳۷۹ نشر بقعه، صفحه‌ی ۱۰۳ می‌گوید:

 

«مکرّر گفته‌ام ماتریالیسمِ مادیگریِ موردِ انتقادِ ما، شرق و غرب نمی‌شناسد. ما فقط نگرانِ انسانِ از خدا بُریده هستیم که همه‌چیز برای او هیچ‌وپوچ نشود... انتقاد من از نظام‌های مارکسیستی هرگزوهرگز، حتی یک در یک‌میلیارد، معنایش تأیید نظام فاسدتر، منحدتر و کثیف‌ترِ کاپیتالیستی یا فئودالیستی و اَمثال آن نیست.»

 

نکته بگویم: انسانِ «جدا از خدا» انسانِ «قطره‌شده» است که خود را از اقیانوس دور ساخت و لذا دیر یا زود خواهد گَندید و خواهد خُشکید.

 

بحث ۱۲۶: این پرسش برای گفت‌‌وگو در پیشخوان مدرسه سنجاق می‌شود: از «معامله‌ی قرن» چه‌ها می‌دانید؟ آیا میان آن و تشدیدِ تنش آمریکا با ایران ربط قائل هستید؟ چه تحلیلی دارید؟

 

پاسخم  به بحث ۱۲۶

علاوه بر درستی پاسخ‌های سه پاسخ‌دهنده، جنابان: (به ترتیب زمان پاسخ‌نویسی) سیدمیثم، سید علی‌اصغر، قاسم بابویه، و البته با کسبِ آموزه‌ایی که با خواندن تحلیل مهم سید علی‌اصغر برایم رخ داد، من جوابم _بر اساس میزان مطالعاتی که طی عمر یک‌ساله‌ی این تز انجام دادم و نیز برداشت تحلیلی‌ام_ در حد اقتضای مدرسه، این است:

 

۱. تز صلح معامله‌ی قرن _که هنوز به امضا و قرارداد نینجامیده، و گویا هرگز نخواهد انجامید_ هرگونه بازگشت فلسطینی‌ها به سرزمین مادری‌شان را منتفی می‌کند. و این یعنی پایان آرمان و آمال.

 

۲. این طرح ترامپ اگر به سند رسمی میان دو طرف اسرائیلی و فلسطینی بدل شود _که گویا تا اینجا خوشبختانه طرف‌های فلسطینی متحدانه مقاومت می‌ورزند و نمی‌پذیرند_ مفهومِ «خطر‌بودنِ» اسراییل را در میان اعراب کنار می‌گذارد، و به جای آن «ایران‌هراسی» را برجسته می‌کند و دوشیده‌شدن کشورهای پول‌خیز منطقه را برای آمریکا بیشتر و بیشتر مهیا می‌سازد!

 

۳. بحران و مخمصه‌ی اصل موجودیت و مسأله‌ی مشروعیت سیاسی اسراییل با این تز حل می‌شود. زیرا کشورهای مرتجع عربی در صددند آن را بپذیرند و بر دیگران تحمیل کنند؛ که گویا نخواهند توانست.

 

۴. هیاهوهای اخیر آمریکا علیه‌ی ایران یک پایه‌اش برای هراسناک کردن اعراب و ایران است تا با فضاسازی بتواند این تز را به سند تبدیل کند. زیرا همواره حاکمان کاخ سفید سعی کردند دل سرمایه‌داران بزرگ یهودی آمریکا را که در رأی‌ها اثر مستقیم دارند، به دست آورند و ترامپ بیشتر از همه محتاج این روند شد.

 

۵. یک نکته‌ی تحلیلی‌ام این است که آرمان انقلاب اسلامی ایران در تفکر مقاومت منطقه به یک «الگو و تفکرِ قابلِ پیروی» تبدیل شده است. همان‌طوری‌که مبارزین ایران نیز در مبارزه با شاه از افکار انقلابی فلسطینی الگو برمی‌داشتند. به دلیل نفوذ فکری و عملیاتی ایران در میان جریان مقاومت، از نگاه آمریکا، ایران یک مانع بزرگ برای این تز است ازین‌رو با حاشیه‌سازی‌ها و ایجاد تنش صوری و عملیات روانی قصد دارد کشورهای منطقه را همواره علیه‌ی ایران بدبین نگه دارد. که البته نمی‌تواند.

 

۶. در ریخت‌شناسی شکلی تز نیز، اگر تفکر کنیم مفهوم «معامله» آمده تا در برابر مفهوم «مقاومت»، مبارزین را شُل کند و به ولع اندازد! اما جریان مقاومت، این نوع معامله را غَبن (=زیان، خسران) می‌داند و رنج مقاومت را بر راحتیِ باخت در معامله، ترجیح داده است. مطالب فراوانی نیز هست که برای پرهیز از درازنویسی، آن را واگذاشتم.

 


خاطره با یوسف رزاقی:

قسمت 1

یک‌ سالی _که روانشاد یوسف هم بود_ جایی رفته بودیم. یکی از میان جمع ما، دستی بر تار و پُود فرش دستباف اتاق انداخت و گفت: آقا این فرش را پِشتیم (وارونه) پَهن کردی؟! جواب آمد نه آقا. پُرزش رفته است!

 


خاطره با یوسف رزاقی:

 

قسمت 2
یک‌سالی دگر _که باز نیز روانشاد یوسف بود_ در سنگری سقف‌کوتاه در اروندرود روبروی فاو، پناه گرفته بودیم. من و او و سیّد با یک طلبه‌ی بابلی. تاریک محض بود. و شام آب‌گوشت. یوسف غذا را تقسیم کرد. گلوله‌های کاتیوشا مانند باران بر اطراف ما می‌ریخت و از سوی نیروهای ما نیز جواب پرتاب می‌شد. یوسف لقمه‌ای را مخفی و در تاریکی با کورسوی بادی (=فانوس) و به دور از دیدِ ما بر دهان گذاشت. هر چه می‌بلعید تمام نمی‌شد. او یک لَشقه از گوشت را بلعید که شاید ۲۵ سانتیمتر درازی داشت. فردا ازین سدّ جوع! که داشت، به تلاطم افتاد.

 

شرح عکس بالا:
از دیروز خواندنِ این کتاب را آغاز کردم؛ «ریشه‌های رومانیسم»، نوشته‌ی آیزایا برلین، ترجمه‌ی عبدالله کوثری. نشر ماهی. امید است اگر توانستم، گزارشی از برداشت‌هایم در اینجا بنویسم. فقط بگویم این جنبش قرن ۱۸ اروپا، وضعیت دائمی ذهن است که در هر کجا یافت می‌شود. زمان و مکان ندارد. تا بعد...

 

 

هفت کول (۶۰)
اِقبالی و اِدباری

به نام خدا. سلام. عقل آدمی از دو وِجهه، برخوردار است یا می‌تواند اقبالی شود و یا قادر است ادباری گردد. ادباری‌شدن عقل یعنی یک طرّار (=تردست، مکّار) و یک شیّاد (=حُقّه‌باز، شارلاتان) نیز برای اهداف شُوم خود از عقل مدد می‌گیرد. به عبارتی عقل پیشه می‌کند. اما وِجهه (=جانب) اقبالی عقل، انسان را در اهداف درست و حقیقت‌ها کمک می‌کند.

چرا عقل دو وجهه دارد؟ چون اساساً انسان دو ناحیه دارد یک ناحیه‌ی اقبالی و یک ناحیه‌ی شیطانی. پس؛ وجهه‌ی ادباری انسان در حقیقت شیطان است که جای خدا را در او اشغال کرده است. و او را فردی «جدا از خدا» بار آورده است.

بزرگان به ما آموختند همیشه سه چیز از آنان به یادگار داشته باشیم تا رستگار گردیم:

 

۱. خدا، «هستِ مطلق» است.
۲. تاریخ، «بود» است.
۳. جهان، «شدن» است. یعنی صیرورت؛ که همیشه در حال تحوّل (=حالی به حالی) می‌باشد.

یادم مانده که یکی از دانشمندان دینی، خدا را «ابَرهست» می‌دانست.

 

نکته بگویم: در کتاب «قرآن‌شناسی» مرحوم محمدمهدی فولادوند صفحه‌ی ۴۹۱ خوانده بودم که روح آدمی از سنخ هیچ موجودی نیست، فقط «دَمِ» الهی است. بنابراین روح و دَم الهی از عالَمِ بالا، برای کارآموزی انسان می‌آید و در کمالِ آدمی دخالت دارد.

Notes ۰
پست شده در چهارشنبه, ۲۸ فروردين ۱۳۹۸
بازدید ها : ۵۲۶
ساعت پست : ۰۷:۳۹
مشخصات پست

مدرسه فکرت ۳۶

ابراهیم طالبی  | دامنه دارابی

مجموعه پیام‌هایم در مدرسه فکرت

قسمت سی و ششم

 

پاسخ:

سلام. پرسیدی از من، باشه می‌گویم. تحلیل کوتاه من این است. ممکن است نظرم دچار نقصان باشد زیرا شاید نتوانستم همه‌ی حرفم را اینجا گفته باشم. اما در این ساعت این‌گونه می‌اندیشم: مهترین مسأله این است چرا آمریکا این‌قدر به مذاکره با ایران نیازمند است؟ علت اصلی این است چون عمق استراتژیک ایران، از قضا حوزه‌ی نفوذ آمریکاست. یعنی خاورمیانه. حال میان این عمق استراتژیک و حوزه‌ی نفوذ تصادم رخ داده است. آمریکا از این شکست، دچار وحشت شده است. بنابراین؛ خیال کرده است با نمایش قدرت و عملیات روانی و مدیریت تولید خبر می‌تواند ایران را دچار ترس کند و دست‌کم سه قوت متمایز ایران را در مذاکره‌ی دو جانبه تضعیف و مشروط سازد: بُرد موشک. کنترل توان تسلیحات هسته‌ای. و نیز بیرون راندن ایران از حوزه‌ی نفوذ.

 

از آنجا که از رویارویی تمام‌عیار با ایران بشدت می‌هراسد، و ایران هم از این سه قوت خود دست نمی‌کشد، در پیِ هیاهو و ماجراجویی‌ست تا فضا را همانند نبرد شیرها با بوفالوها تیره و تار و غبارآلود کند و در داخل ایران میان مردم چندگونگی پدید آورد و در جهان میان دولت‌های هرج‌ومرج سیاسی ایجاد کند.

 

من نظرم این است کانالی که در عراق ایجاد شده، نشان می‌دهد آمریکا فقط می‌خواهد رفتاری از خود بروز دهد که سه قدرت اروپا، روسیه و چین دریابند این کشور همچنان یک ابرقدرت قادر است. حال آن‌که قدرتش در برابر قدرت بازدارندگی بسیارخطرناک و ویرانگر ایران، پوشالی است و ضربه‌پذیر.

 

دقت کن، گفتم توانِ تسلیحات هسته‌ای. نه خودِ تسلیحات. یعنی قدرت بالقوه‌ی ایران درین فاز، که هر آن به حکم مصلحت ممکن است بالفعل گردد. اگر یادتان باشد، اوباما هم در نامه‌ای گفته بود بدین مضمون:  شما _ایران_ یک اصلی دارید به اسم مصلحت در اسلام، که هر لحظه ممکن است، حتی سوگند شما را هم تغییر دهد.... بگذرم.

 

هفت کول (۴۶)

ایران را بشناسیم

به نام خدا. سلام. نزاریان (= پیروان نزار) به رهبری حسن صباح _که خود دانشمندی متکلم بود_ بر وجوب تعلیم از سوی «معلمی صادق» تأکید می‌ورزیدند. و خارجیان به همین خاطر نزاریان را «تعلیمیه» می‌نامیدند. خود حسن صباح به کتابخانه بی‌اندازه اهمیت می‌داد. نزاریان حتی در قله‌های کوهستانی نیز کتابخانه داشتند و از علم و دانش حمایت می‌کردند. و به دلیل تأکید بر آموزش، تعلیم و کتاب‌خواندن در کوهستان، دانشمندان خارجی به ایران سرازیر شدند. و  جامعه‌ی نزاری تحرک گرفت و موجبات رونق فکری و حیات تازه و طراوت نو گردید؛ به‌طوری‌که عالم بزرگ خواجه نصیرالدین طوسی سه دهه از عمر خود را در میان نزاریان در قلاع (= قلعه‌ها) گذراند. الموت در قزوین هنوز یک نشان از آن نشانگران باطنیه دارد.

 

اگر هجوم وحشیانه‌ی قوم مغول نبود، دولت نزاریان آن‌گونه منقرض نمی‌شد. هرچند سلسله‌ی امامان آنان، پای‌برجا مانده بود، اما از آن زمان به بعد بود که پنهان‌داشتن عقیده، سِرّی شدن امور و تقیّه در میان این فرقه‌ی انقلابی اسماعیلیه، به یک روال عام‌تر و پیچیده‌تر بدَل شد. که بیان آن رخصت می‌طلبد و مَجال و حال و قال.

 

نکته نگویم هفت کول کوله‌بار می‌ماند:

هیچی! خواستم بگویم ایران همآره دیارِ دلیران، دلبران، دانایان و دانشمندان بود؛ بیاییم این هویت ایرانی را بیش از پیشینیان با درس و دانش و دیانت و دلیری و دلبری و دانشمندی و دارایی و داد و دادگر و دادار (= آفریدگار) دنیای‌مان را از دَد و دَدان و دیوان و درّندگان در امان داریم.

 

 

با امام هشتم (۱)

به نام خدا. سلام. درین سلسله ‌‌‌‌‌‌گفتار کوتاه، از امام رضا _علیه‌السلام_ خواهم نوشت که در قلب ایرانیان جای دارد و کانون رأفت ماست. زاده‌ی ۱۴۸ هجری قمری مدینه که در ۲۰۳ قمری در توس (مشهد) به شهادت رسید. امید است بتوانم از این وظیفه‌ و عشقم برآیم. از دهه‌ی ۸۰ شروع کرده بودم به نوشتن پژوهشی درباره‌ی آن امام هُمام (=بزرگ و بخشنده) که کم‌کم برای این مدرسه می‌نویسم، شاید بر دانش و پویش بیفزاید. بسم‌الله.

 

ایرانی‌ها _عموماً_ تمایل و گرایش به تشیع و خاندان علی _علیه‌السلام_ داشتند و از همان اول هم که علیه‌ی عباسیان قیام کردند با عنوان «الرًضا _یا الرًضی_ مِن آل محمد» قیام کردند. به همین علت مأمون عباسی برای جلب رضایت ایرانی‌ها _که چند سال پیش‌تر از او با نام «رضا» قیام کرده بودند_ لقب رضا را به حضرت رضا داد تا در ظاهر به ایرانیان بگوید من دارم خواسته‌ی شما را برآورده می‌کنم. حال آن‌که «رضا» از قبل، یکی از القاب امام علی‌بن موسی‌الرضا (ع) بود. در عکس زیر مشهورترین لقب‌های امام هشتم را می‌آورم.

 

 

هفت کول (۴۷)

چهار قافیه‌ی ژرف
به نام خدا. سلام. حاج میرزا حسن اصفهانی _که به صفی‌علیشاه مشهور است_ از مشایخ صوفیه و عرفان سلسله‌ی نعمت‌الهی قرن ۱۳ هجری قمری بود. او شاعر هم بود. این دو بیت از اوست که به نظر من بسیاربسیار عالی سرود:

 

گر تو خواهی کز طریقت دَم زنی
پای باید بر سر عالَم زنی
نی که عالَم از طمع برهم زنی
چون دَم از آمالِ دنیا کم زنی
 

نکته بگویم: چون پیام این شعر روشن و رساست و شاید هم زیاد پیچیده و غامض! بهتر دیدم دست به برداشت ادبی‌ام بزنم نه محتوایی، که شخصاً این‌گونه می‌فهمم اگر اشتباه نکرده باشم: «زنی» ردیف آهنگین این نظم زیباست و بی‌حکمت ردیف نشد. و دَم و عالَم و بَرهم و کم، قافیه‌های قشنگ آن. که به نظر من اگر چهار قافیه را دنباله‌ی هم قرار دهیم _که دادم_ خود پیامی رمزینه‌وار و پُرژرفاست. اهل فن می‌فهمند و من دم فرو می‌بندم! آمالِ دنیا هم که می‌دانید یعنی آرزو، که توانسته بر کثیری از بشر به گویش مازندرانی‌ها، چون مار چَمبره و کلافه زده. بیشتر بخوانید ↓

دیدن یا نوشتن نظرات : ۰
پست شده در چهارشنبه, ۲۸ فروردين ۱۳۹۸
بازدید ها : ۵۲۶
ساعت پست : ۰۷:۳۹
دنبال کننده

مدرسه فکرت ۳۶

ابراهیم طالبی  | دامنه دارابی
مدرسه فکرت ۳۶

مجموعه پیام‌هایم در مدرسه فکرت

قسمت سی و ششم

 

پاسخ:

سلام. پرسیدی از من، باشه می‌گویم. تحلیل کوتاه من این است. ممکن است نظرم دچار نقصان باشد زیرا شاید نتوانستم همه‌ی حرفم را اینجا گفته باشم. اما در این ساعت این‌گونه می‌اندیشم: مهترین مسأله این است چرا آمریکا این‌قدر به مذاکره با ایران نیازمند است؟ علت اصلی این است چون عمق استراتژیک ایران، از قضا حوزه‌ی نفوذ آمریکاست. یعنی خاورمیانه. حال میان این عمق استراتژیک و حوزه‌ی نفوذ تصادم رخ داده است. آمریکا از این شکست، دچار وحشت شده است. بنابراین؛ خیال کرده است با نمایش قدرت و عملیات روانی و مدیریت تولید خبر می‌تواند ایران را دچار ترس کند و دست‌کم سه قوت متمایز ایران را در مذاکره‌ی دو جانبه تضعیف و مشروط سازد: بُرد موشک. کنترل توان تسلیحات هسته‌ای. و نیز بیرون راندن ایران از حوزه‌ی نفوذ.

 

از آنجا که از رویارویی تمام‌عیار با ایران بشدت می‌هراسد، و ایران هم از این سه قوت خود دست نمی‌کشد، در پیِ هیاهو و ماجراجویی‌ست تا فضا را همانند نبرد شیرها با بوفالوها تیره و تار و غبارآلود کند و در داخل ایران میان مردم چندگونگی پدید آورد و در جهان میان دولت‌های هرج‌ومرج سیاسی ایجاد کند.

 

من نظرم این است کانالی که در عراق ایجاد شده، نشان می‌دهد آمریکا فقط می‌خواهد رفتاری از خود بروز دهد که سه قدرت اروپا، روسیه و چین دریابند این کشور همچنان یک ابرقدرت قادر است. حال آن‌که قدرتش در برابر قدرت بازدارندگی بسیارخطرناک و ویرانگر ایران، پوشالی است و ضربه‌پذیر.

 

دقت کن، گفتم توانِ تسلیحات هسته‌ای. نه خودِ تسلیحات. یعنی قدرت بالقوه‌ی ایران درین فاز، که هر آن به حکم مصلحت ممکن است بالفعل گردد. اگر یادتان باشد، اوباما هم در نامه‌ای گفته بود بدین مضمون:  شما _ایران_ یک اصلی دارید به اسم مصلحت در اسلام، که هر لحظه ممکن است، حتی سوگند شما را هم تغییر دهد.... بگذرم.

 

هفت کول (۴۶)

ایران را بشناسیم

به نام خدا. سلام. نزاریان (= پیروان نزار) به رهبری حسن صباح _که خود دانشمندی متکلم بود_ بر وجوب تعلیم از سوی «معلمی صادق» تأکید می‌ورزیدند. و خارجیان به همین خاطر نزاریان را «تعلیمیه» می‌نامیدند. خود حسن صباح به کتابخانه بی‌اندازه اهمیت می‌داد. نزاریان حتی در قله‌های کوهستانی نیز کتابخانه داشتند و از علم و دانش حمایت می‌کردند. و به دلیل تأکید بر آموزش، تعلیم و کتاب‌خواندن در کوهستان، دانشمندان خارجی به ایران سرازیر شدند. و  جامعه‌ی نزاری تحرک گرفت و موجبات رونق فکری و حیات تازه و طراوت نو گردید؛ به‌طوری‌که عالم بزرگ خواجه نصیرالدین طوسی سه دهه از عمر خود را در میان نزاریان در قلاع (= قلعه‌ها) گذراند. الموت در قزوین هنوز یک نشان از آن نشانگران باطنیه دارد.

 

اگر هجوم وحشیانه‌ی قوم مغول نبود، دولت نزاریان آن‌گونه منقرض نمی‌شد. هرچند سلسله‌ی امامان آنان، پای‌برجا مانده بود، اما از آن زمان به بعد بود که پنهان‌داشتن عقیده، سِرّی شدن امور و تقیّه در میان این فرقه‌ی انقلابی اسماعیلیه، به یک روال عام‌تر و پیچیده‌تر بدَل شد. که بیان آن رخصت می‌طلبد و مَجال و حال و قال.

 

نکته نگویم هفت کول کوله‌بار می‌ماند:

هیچی! خواستم بگویم ایران همآره دیارِ دلیران، دلبران، دانایان و دانشمندان بود؛ بیاییم این هویت ایرانی را بیش از پیشینیان با درس و دانش و دیانت و دلیری و دلبری و دانشمندی و دارایی و داد و دادگر و دادار (= آفریدگار) دنیای‌مان را از دَد و دَدان و دیوان و درّندگان در امان داریم.

 

 

با امام هشتم (۱)

به نام خدا. سلام. درین سلسله ‌‌‌‌‌‌گفتار کوتاه، از امام رضا _علیه‌السلام_ خواهم نوشت که در قلب ایرانیان جای دارد و کانون رأفت ماست. زاده‌ی ۱۴۸ هجری قمری مدینه که در ۲۰۳ قمری در توس (مشهد) به شهادت رسید. امید است بتوانم از این وظیفه‌ و عشقم برآیم. از دهه‌ی ۸۰ شروع کرده بودم به نوشتن پژوهشی درباره‌ی آن امام هُمام (=بزرگ و بخشنده) که کم‌کم برای این مدرسه می‌نویسم، شاید بر دانش و پویش بیفزاید. بسم‌الله.

 

ایرانی‌ها _عموماً_ تمایل و گرایش به تشیع و خاندان علی _علیه‌السلام_ داشتند و از همان اول هم که علیه‌ی عباسیان قیام کردند با عنوان «الرًضا _یا الرًضی_ مِن آل محمد» قیام کردند. به همین علت مأمون عباسی برای جلب رضایت ایرانی‌ها _که چند سال پیش‌تر از او با نام «رضا» قیام کرده بودند_ لقب رضا را به حضرت رضا داد تا در ظاهر به ایرانیان بگوید من دارم خواسته‌ی شما را برآورده می‌کنم. حال آن‌که «رضا» از قبل، یکی از القاب امام علی‌بن موسی‌الرضا (ع) بود. در عکس زیر مشهورترین لقب‌های امام هشتم را می‌آورم.

 

 

هفت کول (۴۷)

چهار قافیه‌ی ژرف
به نام خدا. سلام. حاج میرزا حسن اصفهانی _که به صفی‌علیشاه مشهور است_ از مشایخ صوفیه و عرفان سلسله‌ی نعمت‌الهی قرن ۱۳ هجری قمری بود. او شاعر هم بود. این دو بیت از اوست که به نظر من بسیاربسیار عالی سرود:

 

گر تو خواهی کز طریقت دَم زنی
پای باید بر سر عالَم زنی
نی که عالَم از طمع برهم زنی
چون دَم از آمالِ دنیا کم زنی
 

نکته بگویم: چون پیام این شعر روشن و رساست و شاید هم زیاد پیچیده و غامض! بهتر دیدم دست به برداشت ادبی‌ام بزنم نه محتوایی، که شخصاً این‌گونه می‌فهمم اگر اشتباه نکرده باشم: «زنی» ردیف آهنگین این نظم زیباست و بی‌حکمت ردیف نشد. و دَم و عالَم و بَرهم و کم، قافیه‌های قشنگ آن. که به نظر من اگر چهار قافیه را دنباله‌ی هم قرار دهیم _که دادم_ خود پیامی رمزینه‌وار و پُرژرفاست. اهل فن می‌فهمند و من دم فرو می‌بندم! آمالِ دنیا هم که می‌دانید یعنی آرزو، که توانسته بر کثیری از بشر به گویش مازندرانی‌ها، چون مار چَمبره و کلافه زده. بیشتر بخوانید ↓

ابراهیم طالبی  | دامنه دارابی

مجموعه پیام‌هایم در مدرسه فکرت

قسمت سی و ششم

 

پاسخ:

سلام. پرسیدی از من، باشه می‌گویم. تحلیل کوتاه من این است. ممکن است نظرم دچار نقصان باشد زیرا شاید نتوانستم همه‌ی حرفم را اینجا گفته باشم. اما در این ساعت این‌گونه می‌اندیشم: مهترین مسأله این است چرا آمریکا این‌قدر به مذاکره با ایران نیازمند است؟ علت اصلی این است چون عمق استراتژیک ایران، از قضا حوزه‌ی نفوذ آمریکاست. یعنی خاورمیانه. حال میان این عمق استراتژیک و حوزه‌ی نفوذ تصادم رخ داده است. آمریکا از این شکست، دچار وحشت شده است. بنابراین؛ خیال کرده است با نمایش قدرت و عملیات روانی و مدیریت تولید خبر می‌تواند ایران را دچار ترس کند و دست‌کم سه قوت متمایز ایران را در مذاکره‌ی دو جانبه تضعیف و مشروط سازد: بُرد موشک. کنترل توان تسلیحات هسته‌ای. و نیز بیرون راندن ایران از حوزه‌ی نفوذ.

 

از آنجا که از رویارویی تمام‌عیار با ایران بشدت می‌هراسد، و ایران هم از این سه قوت خود دست نمی‌کشد، در پیِ هیاهو و ماجراجویی‌ست تا فضا را همانند نبرد شیرها با بوفالوها تیره و تار و غبارآلود کند و در داخل ایران میان مردم چندگونگی پدید آورد و در جهان میان دولت‌های هرج‌ومرج سیاسی ایجاد کند.

 

من نظرم این است کانالی که در عراق ایجاد شده، نشان می‌دهد آمریکا فقط می‌خواهد رفتاری از خود بروز دهد که سه قدرت اروپا، روسیه و چین دریابند این کشور همچنان یک ابرقدرت قادر است. حال آن‌که قدرتش در برابر قدرت بازدارندگی بسیارخطرناک و ویرانگر ایران، پوشالی است و ضربه‌پذیر.

 

دقت کن، گفتم توانِ تسلیحات هسته‌ای. نه خودِ تسلیحات. یعنی قدرت بالقوه‌ی ایران درین فاز، که هر آن به حکم مصلحت ممکن است بالفعل گردد. اگر یادتان باشد، اوباما هم در نامه‌ای گفته بود بدین مضمون:  شما _ایران_ یک اصلی دارید به اسم مصلحت در اسلام، که هر لحظه ممکن است، حتی سوگند شما را هم تغییر دهد.... بگذرم.

 

هفت کول (۴۶)

ایران را بشناسیم

به نام خدا. سلام. نزاریان (= پیروان نزار) به رهبری حسن صباح _که خود دانشمندی متکلم بود_ بر وجوب تعلیم از سوی «معلمی صادق» تأکید می‌ورزیدند. و خارجیان به همین خاطر نزاریان را «تعلیمیه» می‌نامیدند. خود حسن صباح به کتابخانه بی‌اندازه اهمیت می‌داد. نزاریان حتی در قله‌های کوهستانی نیز کتابخانه داشتند و از علم و دانش حمایت می‌کردند. و به دلیل تأکید بر آموزش، تعلیم و کتاب‌خواندن در کوهستان، دانشمندان خارجی به ایران سرازیر شدند. و  جامعه‌ی نزاری تحرک گرفت و موجبات رونق فکری و حیات تازه و طراوت نو گردید؛ به‌طوری‌که عالم بزرگ خواجه نصیرالدین طوسی سه دهه از عمر خود را در میان نزاریان در قلاع (= قلعه‌ها) گذراند. الموت در قزوین هنوز یک نشان از آن نشانگران باطنیه دارد.

 

اگر هجوم وحشیانه‌ی قوم مغول نبود، دولت نزاریان آن‌گونه منقرض نمی‌شد. هرچند سلسله‌ی امامان آنان، پای‌برجا مانده بود، اما از آن زمان به بعد بود که پنهان‌داشتن عقیده، سِرّی شدن امور و تقیّه در میان این فرقه‌ی انقلابی اسماعیلیه، به یک روال عام‌تر و پیچیده‌تر بدَل شد. که بیان آن رخصت می‌طلبد و مَجال و حال و قال.

 

نکته نگویم هفت کول کوله‌بار می‌ماند:

هیچی! خواستم بگویم ایران همآره دیارِ دلیران، دلبران، دانایان و دانشمندان بود؛ بیاییم این هویت ایرانی را بیش از پیشینیان با درس و دانش و دیانت و دلیری و دلبری و دانشمندی و دارایی و داد و دادگر و دادار (= آفریدگار) دنیای‌مان را از دَد و دَدان و دیوان و درّندگان در امان داریم.

 

 

با امام هشتم (۱)

به نام خدا. سلام. درین سلسله ‌‌‌‌‌‌گفتار کوتاه، از امام رضا _علیه‌السلام_ خواهم نوشت که در قلب ایرانیان جای دارد و کانون رأفت ماست. زاده‌ی ۱۴۸ هجری قمری مدینه که در ۲۰۳ قمری در توس (مشهد) به شهادت رسید. امید است بتوانم از این وظیفه‌ و عشقم برآیم. از دهه‌ی ۸۰ شروع کرده بودم به نوشتن پژوهشی درباره‌ی آن امام هُمام (=بزرگ و بخشنده) که کم‌کم برای این مدرسه می‌نویسم، شاید بر دانش و پویش بیفزاید. بسم‌الله.

 

ایرانی‌ها _عموماً_ تمایل و گرایش به تشیع و خاندان علی _علیه‌السلام_ داشتند و از همان اول هم که علیه‌ی عباسیان قیام کردند با عنوان «الرًضا _یا الرًضی_ مِن آل محمد» قیام کردند. به همین علت مأمون عباسی برای جلب رضایت ایرانی‌ها _که چند سال پیش‌تر از او با نام «رضا» قیام کرده بودند_ لقب رضا را به حضرت رضا داد تا در ظاهر به ایرانیان بگوید من دارم خواسته‌ی شما را برآورده می‌کنم. حال آن‌که «رضا» از قبل، یکی از القاب امام علی‌بن موسی‌الرضا (ع) بود. در عکس زیر مشهورترین لقب‌های امام هشتم را می‌آورم.

 

 

هفت کول (۴۷)

چهار قافیه‌ی ژرف
به نام خدا. سلام. حاج میرزا حسن اصفهانی _که به صفی‌علیشاه مشهور است_ از مشایخ صوفیه و عرفان سلسله‌ی نعمت‌الهی قرن ۱۳ هجری قمری بود. او شاعر هم بود. این دو بیت از اوست که به نظر من بسیاربسیار عالی سرود:

 

گر تو خواهی کز طریقت دَم زنی
پای باید بر سر عالَم زنی
نی که عالَم از طمع برهم زنی
چون دَم از آمالِ دنیا کم زنی
 

نکته بگویم: چون پیام این شعر روشن و رساست و شاید هم زیاد پیچیده و غامض! بهتر دیدم دست به برداشت ادبی‌ام بزنم نه محتوایی، که شخصاً این‌گونه می‌فهمم اگر اشتباه نکرده باشم: «زنی» ردیف آهنگین این نظم زیباست و بی‌حکمت ردیف نشد. و دَم و عالَم و بَرهم و کم، قافیه‌های قشنگ آن. که به نظر من اگر چهار قافیه را دنباله‌ی هم قرار دهیم _که دادم_ خود پیامی رمزینه‌وار و پُرژرفاست. اهل فن می‌فهمند و من دم فرو می‌بندم! آمالِ دنیا هم که می‌دانید یعنی آرزو، که توانسته بر کثیری از بشر به گویش مازندرانی‌ها، چون مار چَمبره و کلافه زده. بیشتر بخوانید ↓

 
جناب قربانی! مگر ترامپ زبان هم دارد؟! که زبان دیگران را بفهمد. آموزه‌ات درست است، تطبیق آن نادرست. ایدئالیستی حرف زدی نه رئالیستی. راستی سلام جناب جلیل. جواب ندادی. این جواب به زبان فنی‌تر طفره بود. طفره هم یعنی پریدن. و شما جناب قربانی پریدی از پاسخ. سؤال من ساده است: ترامپ زبان هم دارد؟ اوباما که می‌گویی، اوباما با ترامپ یکی است؟ من البته چون بلد نیستم پرسیدم. شاکله‌ی این دو فرد مگر یکسان است؟
 
 

نکتۀ سیاسی:

دیشب خواندم که برنی سندرز سناتور سوسیال دموکرات آمریکا _که از نامزدهای ریاست‌جمهوری در درون حزب دموکرات نیز هست_ گفت: «من در کل زندگی‌ام هرگز متوجه نشدم که چرا عربستان به عنوان یک رژیم قاتل، مستبد و غیر دموکراتیک یکی از بهترین متحدان ما است اما ایران یک فاجعه محسوب می‌شود؟»

 

نکته‌ بگویم:

چون بر نظام امپریالیستی آمریکا مکتب مرکانتالیسم (=سوداگری) حاکمیت دارد که در آن فقط پول و انباشت ثروت و حتی چپاول ملل دیگر اصالت دارد. و حقوق بشر، عدالت و انسانیت چیزی جز لقلقه‌ی زبان نیست و نیز حربه‌ای در برابر حریف. امید است غرب‌باوران بیشتر بیندیشند.

 

درخواست مدیر:

لطف کنیم همگی، بحث‌های مهم روز را به سمت احساسات نبریم. می‌دانید مسائل روز فرقش با مسائل گذشته این است، ابعاد پنهان آن هر لحظه تغییر می‌کند زیرا مسائل روز، رویدادهای‌ست که در حال رخ دادن است و تمام نشده است. پس؛ تا اطلاعات کسی کامل‌تر نشد، در نوشتن فقط گمانه‌زنی کند، نه یقینی سخن گوید و بگوید الّا و لابُد همین است. پوزش.
 
سلام جناب عبدالعلی ترابی
 
این داستان، مرا به یاد آینه‌ی معرفت مولوی انداخت که حقیقت از آسمان افتاد و هر یک از ما، یک تکّه از آن حقیقت آینه‌ایم. همان کثرت در وحدت و وحدت در کثرت. البته اگر انسان بخواهد اهل معرفت باشد و در صیقل زدن و جلا دادنِ وجودی خود کوتاهی نکند و جنس آینه‌ی شفاف خود را کِدر ننماید و جیوه‌ی پشتش را نریزد و شیشه نشود. جناب ترابی با این آموزه‌ی مرحوم جَبران خلیل جَبران، موافقم که آوردی: «عشق ثمره‌ٔ خویشاوندی روحی است» این مسیحی آگاه، کتاب «پیامبر» هم نوشت که خواندن دارد.

 

با آیه:

علامه طباطبایی در تفسیر آیه‌ی ۱۸ بقره، می‌گوید علت این است آنان یعنی گمراهان، به حق بازگشت نمی‌کنند زیرا حواس خود را معطّل گذاشتند و نخواستند از این سه نعمت بهره ببرند، نعمت‌های زبان، گوش، چشم. که هر سه، دستگاهی برای فهم است. در واقع خودشان، خود را محروم از هدایت کرده‌اند. توضیح: برداشت آزاد کردم از تفسیر علامه. مربوط به دسته‌ایی از انسان‌هاست که در حقیقت پا بر روی حقایق می گذارند. وگرنه خدا به تمامی انسان‌ها فرصت فهم و توبه و درک می‌دهد. اما آن دسته حتی اگر بفهمند، باز هم خود را به نفهمی می‌زنند. مثلاً منافقان مدینه که دست در دست یهودیان آنجا داشتند و در خفا با مشرکان مکه سر و سّری می‌نمودند، همه‌چیز را می‌فهمیدند حتی شاید بیشتر از همه. اما بازگشت به حقیقت محمدی (ص) برای‌شان سخت بود و دشوار، چون دنیادوست بودند و راحت‌طلب و فرصت‌طلب. که امروزه در اصلاح سیاسی به این تیپ افراد و افکار می‌گویند اُپورتونیست‌ها.

 

 
نکته ها: مرحوم آیت الله العظمی اراکی چند سال قبل در مصاحبه مجله‌ی «حوزه» با او _که من از آغاز انتشارش سال‌ها آبونمان آن بودم_ بدین مضمون گفته بود؛ ماها حتی دو رکعت نماز با «حضور قلب» نمی‌خوانیم! و توی نماز بیشترین خیالات و نقشه‌ها به سراغ‌مان می‌آید. تأکید می‌کنم بدین مضمون گفت.

 

هفت کول (۴۸)

منطق آمریکایی!
به نام خدا. سلام. دو سال پیش رُمانی خوانده بودم با عنوان «سیّد بغداد». قصّه‌ی جیمی سرباز آمریکایی که به راز عاشورا پی برد. نوشته‌ی دکتر محمد طعان که صاحب چند رمان به نام بادام‌زمینی، خواجه، نوستالژی، زیارت وُجده و... است. من رمان سید بغداد را خیلی خواندنی می‌دانم. از صفحه‌ی ۳۰ آن نکاتی  یادداشت کرده بودم که اینجا برداشت آزادم را از آن رمان می‌نویسم. امید است مفید افتد:

 

سرگرد آمریکایی رمان، به سرباز آمریکایی می‌گوید: «استدلال‌های ارتش الزاماً با حقیقت سنخیت ندارد.» سرباز آمریکایی این حرف سرگرد را به اعماق ذهنش فرو برد؛ زیرا او فهمیده بود که داخل آمریکا، خودکُشی‌های سربازان آمریکایی در جادّه‌ی الرُّمادی عراق را به عنوان کشته‌شدگان جا زدند!

 

سرگرد چون فهمید سرباز قضیه‌ی خودکشی‌ها را فهمید، دو استدلال دیگر دست‌وپا کرد  و بدین گونه گفت: «برای سرباز هم باید استدلال ارتش، بر حقیقت اولویت داشته باشد.» و با کمی درنگ استدلال بعدی را سنجاق کرد: «منطق ارتش، منطق جنگ است نه شفّاف‌سازی.»

 

سرباز که از راز باخبر بود، مکثی کرد و اطاعت. سرگرد حالا با اطمینان خاطر استدلال چهارم را به مغز سرباز پرتاب کرد تا شستشوی مغزی کامل شود، پس این را گفت: «هدف، ارزش این را دارد که یک جاهایی رازنگه‌دار بود.» ولی جیمی، این سرباز زیر دستِ سرگرد، هم از راز امریکایی‌ها سر در آورده بود و هم از راز عاشورا. و در نهایت با عشق و آزادی، به مکتب عاشورا پیوست. آنچه خواندید برداشتم از رمان بود.

 

نکته بگویم: به قول حضرت ابوطالب: «ثروت چون سایه رفتنی است.» و به قول شاعر:

شمع این مسأله را بر همه کس روشن کرد
که توان تا به سحر گریه‌ی بی‌شیون کرد

 

استان خیال (۱۱)

در این استان، افکارِ الحادی و الهی به‌هیچ‌وجه باهم جمع نمی‌شوند؛ اما افراد به حکم مدارا و رواداری چرا.

 

سلام جناب جوادی‌نسب
بلی؛ البته برای اولیای الهی ممکن است نیز برای سالکینِ واصِل. من، گاه خودم را آزمون می‌کنم ببینم آیا حواسم متمرکز می‌شود. وقتی در معنای الفاظ نماز خودم را وقف می‌کنم مثلاً، می‌بینم تا حدی _البته به‌میزان ثانیه‌ای می‌شود مستغرق! شد که داری با حواس‌جمع! نماز می‌خوانی_ اما لَختی نمی‌گذرد باز فیلِ درون یاد هندوستان می‌کند. به‌هرحال، تمرکز روی معنی واژگان در نماز، یک تجربه‌ است. بیازما، شاید مال شما از ثانیه‌ها به دقیقه‌ها برسد حضور قلب، حسین. اگر رسید خبرم کن. من که حواسم هزار جا سیر می‌کند!

 

حرم رضوی. بازنشر دامنه

حرم رضوی. بازنشر دامنه
 
با امام هشتم (۲)

برخی محققان اسلامی، امامت ائمه اطهار _علیهم‌السلام_ را در سه مرحله تفسیر و تحلیل کرده‌اند که من سعی کرده‌ام بسیارفشرده در اینجا تشریح کنم: ۱. از امام علی تا امام سجاد. ۲. از امام باقر تا امام کاظم. ۳. از امام رضا تا امام مهدی. علیهم‌السلام.

 

امامان مرحله‌ی اول (امام علی. امام حسن. امام حسین. امام سجاد) مکتب را در برابر انحراف _که پس از رحلت پیامبر صلوات الله علیه وآله، روی داد_ نگه‌داری کردند و در برابر جبهه‌گیری آنان ایستادگی ورزیدند.

 

امامان مرحله‌ی دوم (امام باقر. امام صادق. امام کاظم) آنچه امامان مرحله‌ی اول انجام دادند را در چارچوب تفصیلی مخصوص، برای شیعه ارائه نمودند.

امامان مرحله‌ی سوم که آغازگر آن امام رضا _علیه‌السلام_ بود، آن چارچوب تفصیلی را به روی امت گشودند و پایگاه‌های مردمی شیعه و همبستگی آنان با امام معصوم را به اوج رسانیدند. به‌طوری‌که حاکمان از خطر قیام مردمی می‌هراسیدند.

 

در این مرحله است که شیعیان، انواع شکنجه‌ها، کشتارها، دربه‌دری‌ها، محدویت‌ها و شهادت‌ها را متحمّل شدند. و بدتر آن‌که حاکمان با انواع حیله و نیرنگ، امامان را در تنگا و حصر و پادگان و دور از مردم نگه می‌داشتند تا شاید از خطرِ آگاهیِ مردم در امان! بمانند.

 

نکته: نقش امام هشتم _علیه‌السلام_ به عنوان آغازگر مرحله‌ی سوم، بسیار مؤثر، مهم و تحول‌ساز بود. تا بعد... .

 

برنی سندرز سناتور سوسیال دموکرات در صفحه اینستاگرام خود با انتشار پیام ویدئویی که در آن تصاویری از کشته شدن نظامیان آمریکایی و جنگ یمن بود، از سیاست ترامپ درباره رابطه ایالات متحده با عربستان انتقاد کرد و گفت: «من در کل زندگی‌ام هرگز متوجه نشدم که چرا عربستان به عنوان یک رژیم قاتل، مستبد و غیر دموکراتیک یکی از بهترین متحدان ما است اما ایران یک فاجعه محسوب می‌شود؟»

 

او در ادامه افزود: «اگر ما وارد جنگ با ایران شویم، ثبات منطقه از بین خواهد رفت و ما دهه‌ها در جنگی خواهیم بود که هزینه آن جان هزاران سرباز را خواهد گرفت. فقط خدا می‌داند که با این جنگ چه تعدادی از مردم در منطقه جان خود را از دست خواهند داد.» (منبع)

 

 

مینو بدیعی

شرح عکس بالا:

خانم مینو بدیعی. قلم و گزارش او را طی دهه‌های اول انقلاب همیشه می‌خواندم. کمتر کسی را دیدم که مانند او در گزارش، این‌قدر خوب بنویسد. روزنامه‌نگار حرفه‌ای و صاحب سبک در گزارش. مینو بدیعی از سال ۵۶ تا سال۷۷ در کیهان آن دوره می‌نوشت.

 

او در سرویس گزارش کیهان فعالیت می‌کرد با موضوعات بکر، که بعد به نشاط و عصر آزادگان پیوست. شفقنا از این پیشکسوت تقدیر کرد و من هم چون ازو آموختم، این پست را نوشتم و راهی مدرسه نمودم. خانم مینو بدیعی. روزنامه‌نگار حرفه‌ای که در سال ۵۶ در کیهان نوشت تا  سال۷۷. او در سرویس گزارش  کیهان فعالیت می‌کرد که بعد به نشاط، عصر آزادگان پیوست.

 

 

هفت کول (۴۹)

مویت اصلاح! می‌شود امّا

 

به نام خدا. سلام. می‌دانید که نلسون رالی هلاهلا ماندلا به دلیل مبارزات آگاهانه علیه‌ی تبعیض نژادی دستگیر و به ۲۸ سال زندان محکوم شد. سرانجام این سیاه‌پوست ضد ظلم، با انقلاب مردمی آزاد گردید و آپارتاید (=جدایی نژادی) را پایان داد. با رأی مردم به ریاست‌جمهوری رسید. این جایگاه را فقط یک‌دوره پذیرفت و گردش قدرت را برای شایستگان باز گذاشت.

 

ماندلا یک کار دیگر هم در حقوق و قدرت کرد؛ با طرح و تزِ «اعتراف کن، پوزش بخواه، عفو شو» اجازه نداد کسی مجازات شود؛ زیرا خود طعمِ تلخ اَعمال شاقّه (=دشوار) را طی سال‌ها رنج و زندان به دست سفیدپوستان، چشیده بود.

 

نکته بگویم: بهتر است نکته‌ام از شعر دکتر حبیب‌الله صناعی باشد و بس:

مویت اصلاح می‌شود، اما

تو خود اصلاح می‌شوی؟ حاشا

 

کتاب اسلام و حکمت خالده

نوشته‌ی فریتیوف شوان.

 

تحلیل سیاسی من

دو سپاه
قدرت بازدارندگی ایران در دو سپاه بزرگ و مقتدر رو به تزایُد گذاشت؛ سپاه جهان اسلام و سپاه ایران. اولی به فرماندهی فردی قدَر و کاریزماتیک به اسم مأنوس و پُرنفوذِ حاج قاسم سلیمانی با اعضایی نامرئی از سراسر جهان اسلام و جهانِ مقاومت. سپاه دوم به فرماندهی ملت ایران که پاسداران بااخلاص بخشی از آن‌اند. این دو سپاه، هرگز اهل زور، جنگ، تجاوز و کشورگشایی هیچ سرزمینی نبوده و نیستند، اما دو لبه‌ی بُرّنده‌ی قیچیِ مقاومت و بازدارندگی‌اند.

 

حسودان جهان و چپاولگران ستمگر، به این تیزی قیچی و چابکی درهم‌کوبنده آگاه‌اند، و با واهمه و حیرانی هر روز حرفی نقیض دیروز و تصمیمی وارونه‌ی فردا را در اَفّوا می‌دَمند. آنچه اینک فردی کم‌خرد و تازه‌کار و ناشی یعنی ترامپ با رویکرد عملیات روانی مانور می‌دهد، برای دوشیدن ارتجاع عرب، و دل‌خوشی سازمان تروریستی فرقه‌ی مریم رجوی و سلطنت‌طلبان آن‌سوی مرز و حفظ حریم اسراییل جعلی‌ست که از ترس فروپاشی به ولوله و دلهره افتادند.

 

باید مراقب و هوشمند بود تا نفوذی‌های یک جریان جنایتکار که از ۱۰۰۰ کامپیوتر نصب‌شده در جلگه‌ی آلبانی خط می‌گیرند، نتوانند دل مردم را خالی و فضا را کِدر کنند.

 

حتم بدانیم قدرت، خاصه توان بازدارندگی و استراتژی نامتقارن ایران، بخشی جدایی‌ناپذیر از دیپلماسی‌ست. و دیپلماسی بدون قدرت، لرزان و لغزان است. والسلام. خدا حافظ.

دیدن یا نوشتن نظرات : ۰
مدرسه فکرت ۳۶

مدرسه فکرت ۳۶

ابراهیم طالبی  | دامنه دارابی
مدرسه فکرت ۳۶

مجموعه پیام‌هایم در مدرسه فکرت

قسمت سی و ششم

 

پاسخ:

سلام. پرسیدی از من، باشه می‌گویم. تحلیل کوتاه من این است. ممکن است نظرم دچار نقصان باشد زیرا شاید نتوانستم همه‌ی حرفم را اینجا گفته باشم. اما در این ساعت این‌گونه می‌اندیشم: مهترین مسأله این است چرا آمریکا این‌قدر به مذاکره با ایران نیازمند است؟ علت اصلی این است چون عمق استراتژیک ایران، از قضا حوزه‌ی نفوذ آمریکاست. یعنی خاورمیانه. حال میان این عمق استراتژیک و حوزه‌ی نفوذ تصادم رخ داده است. آمریکا از این شکست، دچار وحشت شده است. بنابراین؛ خیال کرده است با نمایش قدرت و عملیات روانی و مدیریت تولید خبر می‌تواند ایران را دچار ترس کند و دست‌کم سه قوت متمایز ایران را در مذاکره‌ی دو جانبه تضعیف و مشروط سازد: بُرد موشک. کنترل توان تسلیحات هسته‌ای. و نیز بیرون راندن ایران از حوزه‌ی نفوذ.

 

از آنجا که از رویارویی تمام‌عیار با ایران بشدت می‌هراسد، و ایران هم از این سه قوت خود دست نمی‌کشد، در پیِ هیاهو و ماجراجویی‌ست تا فضا را همانند نبرد شیرها با بوفالوها تیره و تار و غبارآلود کند و در داخل ایران میان مردم چندگونگی پدید آورد و در جهان میان دولت‌های هرج‌ومرج سیاسی ایجاد کند.

 

من نظرم این است کانالی که در عراق ایجاد شده، نشان می‌دهد آمریکا فقط می‌خواهد رفتاری از خود بروز دهد که سه قدرت اروپا، روسیه و چین دریابند این کشور همچنان یک ابرقدرت قادر است. حال آن‌که قدرتش در برابر قدرت بازدارندگی بسیارخطرناک و ویرانگر ایران، پوشالی است و ضربه‌پذیر.

 

دقت کن، گفتم توانِ تسلیحات هسته‌ای. نه خودِ تسلیحات. یعنی قدرت بالقوه‌ی ایران درین فاز، که هر آن به حکم مصلحت ممکن است بالفعل گردد. اگر یادتان باشد، اوباما هم در نامه‌ای گفته بود بدین مضمون:  شما _ایران_ یک اصلی دارید به اسم مصلحت در اسلام، که هر لحظه ممکن است، حتی سوگند شما را هم تغییر دهد.... بگذرم.

 

هفت کول (۴۶)

ایران را بشناسیم

به نام خدا. سلام. نزاریان (= پیروان نزار) به رهبری حسن صباح _که خود دانشمندی متکلم بود_ بر وجوب تعلیم از سوی «معلمی صادق» تأکید می‌ورزیدند. و خارجیان به همین خاطر نزاریان را «تعلیمیه» می‌نامیدند. خود حسن صباح به کتابخانه بی‌اندازه اهمیت می‌داد. نزاریان حتی در قله‌های کوهستانی نیز کتابخانه داشتند و از علم و دانش حمایت می‌کردند. و به دلیل تأکید بر آموزش، تعلیم و کتاب‌خواندن در کوهستان، دانشمندان خارجی به ایران سرازیر شدند. و  جامعه‌ی نزاری تحرک گرفت و موجبات رونق فکری و حیات تازه و طراوت نو گردید؛ به‌طوری‌که عالم بزرگ خواجه نصیرالدین طوسی سه دهه از عمر خود را در میان نزاریان در قلاع (= قلعه‌ها) گذراند. الموت در قزوین هنوز یک نشان از آن نشانگران باطنیه دارد.

 

اگر هجوم وحشیانه‌ی قوم مغول نبود، دولت نزاریان آن‌گونه منقرض نمی‌شد. هرچند سلسله‌ی امامان آنان، پای‌برجا مانده بود، اما از آن زمان به بعد بود که پنهان‌داشتن عقیده، سِرّی شدن امور و تقیّه در میان این فرقه‌ی انقلابی اسماعیلیه، به یک روال عام‌تر و پیچیده‌تر بدَل شد. که بیان آن رخصت می‌طلبد و مَجال و حال و قال.

 

نکته نگویم هفت کول کوله‌بار می‌ماند:

هیچی! خواستم بگویم ایران همآره دیارِ دلیران، دلبران، دانایان و دانشمندان بود؛ بیاییم این هویت ایرانی را بیش از پیشینیان با درس و دانش و دیانت و دلیری و دلبری و دانشمندی و دارایی و داد و دادگر و دادار (= آفریدگار) دنیای‌مان را از دَد و دَدان و دیوان و درّندگان در امان داریم.

 

 

با امام هشتم (۱)

به نام خدا. سلام. درین سلسله ‌‌‌‌‌‌گفتار کوتاه، از امام رضا _علیه‌السلام_ خواهم نوشت که در قلب ایرانیان جای دارد و کانون رأفت ماست. زاده‌ی ۱۴۸ هجری قمری مدینه که در ۲۰۳ قمری در توس (مشهد) به شهادت رسید. امید است بتوانم از این وظیفه‌ و عشقم برآیم. از دهه‌ی ۸۰ شروع کرده بودم به نوشتن پژوهشی درباره‌ی آن امام هُمام (=بزرگ و بخشنده) که کم‌کم برای این مدرسه می‌نویسم، شاید بر دانش و پویش بیفزاید. بسم‌الله.

 

ایرانی‌ها _عموماً_ تمایل و گرایش به تشیع و خاندان علی _علیه‌السلام_ داشتند و از همان اول هم که علیه‌ی عباسیان قیام کردند با عنوان «الرًضا _یا الرًضی_ مِن آل محمد» قیام کردند. به همین علت مأمون عباسی برای جلب رضایت ایرانی‌ها _که چند سال پیش‌تر از او با نام «رضا» قیام کرده بودند_ لقب رضا را به حضرت رضا داد تا در ظاهر به ایرانیان بگوید من دارم خواسته‌ی شما را برآورده می‌کنم. حال آن‌که «رضا» از قبل، یکی از القاب امام علی‌بن موسی‌الرضا (ع) بود. در عکس زیر مشهورترین لقب‌های امام هشتم را می‌آورم.

 

 

هفت کول (۴۷)

چهار قافیه‌ی ژرف
به نام خدا. سلام. حاج میرزا حسن اصفهانی _که به صفی‌علیشاه مشهور است_ از مشایخ صوفیه و عرفان سلسله‌ی نعمت‌الهی قرن ۱۳ هجری قمری بود. او شاعر هم بود. این دو بیت از اوست که به نظر من بسیاربسیار عالی سرود:

 

گر تو خواهی کز طریقت دَم زنی
پای باید بر سر عالَم زنی
نی که عالَم از طمع برهم زنی
چون دَم از آمالِ دنیا کم زنی
 

نکته بگویم: چون پیام این شعر روشن و رساست و شاید هم زیاد پیچیده و غامض! بهتر دیدم دست به برداشت ادبی‌ام بزنم نه محتوایی، که شخصاً این‌گونه می‌فهمم اگر اشتباه نکرده باشم: «زنی» ردیف آهنگین این نظم زیباست و بی‌حکمت ردیف نشد. و دَم و عالَم و بَرهم و کم، قافیه‌های قشنگ آن. که به نظر من اگر چهار قافیه را دنباله‌ی هم قرار دهیم _که دادم_ خود پیامی رمزینه‌وار و پُرژرفاست. اهل فن می‌فهمند و من دم فرو می‌بندم! آمالِ دنیا هم که می‌دانید یعنی آرزو، که توانسته بر کثیری از بشر به گویش مازندرانی‌ها، چون مار چَمبره و کلافه زده. بیشتر بخوانید ↓

مجموعه پیام‌هایم در مدرسه فکرت

قسمت سی و ششم

 

پاسخ:

سلام. پرسیدی از من، باشه می‌گویم. تحلیل کوتاه من این است. ممکن است نظرم دچار نقصان باشد زیرا شاید نتوانستم همه‌ی حرفم را اینجا گفته باشم. اما در این ساعت این‌گونه می‌اندیشم: مهترین مسأله این است چرا آمریکا این‌قدر به مذاکره با ایران نیازمند است؟ علت اصلی این است چون عمق استراتژیک ایران، از قضا حوزه‌ی نفوذ آمریکاست. یعنی خاورمیانه. حال میان این عمق استراتژیک و حوزه‌ی نفوذ تصادم رخ داده است. آمریکا از این شکست، دچار وحشت شده است. بنابراین؛ خیال کرده است با نمایش قدرت و عملیات روانی و مدیریت تولید خبر می‌تواند ایران را دچار ترس کند و دست‌کم سه قوت متمایز ایران را در مذاکره‌ی دو جانبه تضعیف و مشروط سازد: بُرد موشک. کنترل توان تسلیحات هسته‌ای. و نیز بیرون راندن ایران از حوزه‌ی نفوذ.

 

از آنجا که از رویارویی تمام‌عیار با ایران بشدت می‌هراسد، و ایران هم از این سه قوت خود دست نمی‌کشد، در پیِ هیاهو و ماجراجویی‌ست تا فضا را همانند نبرد شیرها با بوفالوها تیره و تار و غبارآلود کند و در داخل ایران میان مردم چندگونگی پدید آورد و در جهان میان دولت‌های هرج‌ومرج سیاسی ایجاد کند.

 

من نظرم این است کانالی که در عراق ایجاد شده، نشان می‌دهد آمریکا فقط می‌خواهد رفتاری از خود بروز دهد که سه قدرت اروپا، روسیه و چین دریابند این کشور همچنان یک ابرقدرت قادر است. حال آن‌که قدرتش در برابر قدرت بازدارندگی بسیارخطرناک و ویرانگر ایران، پوشالی است و ضربه‌پذیر.

 

دقت کن، گفتم توانِ تسلیحات هسته‌ای. نه خودِ تسلیحات. یعنی قدرت بالقوه‌ی ایران درین فاز، که هر آن به حکم مصلحت ممکن است بالفعل گردد. اگر یادتان باشد، اوباما هم در نامه‌ای گفته بود بدین مضمون:  شما _ایران_ یک اصلی دارید به اسم مصلحت در اسلام، که هر لحظه ممکن است، حتی سوگند شما را هم تغییر دهد.... بگذرم.

 

هفت کول (۴۶)

ایران را بشناسیم

به نام خدا. سلام. نزاریان (= پیروان نزار) به رهبری حسن صباح _که خود دانشمندی متکلم بود_ بر وجوب تعلیم از سوی «معلمی صادق» تأکید می‌ورزیدند. و خارجیان به همین خاطر نزاریان را «تعلیمیه» می‌نامیدند. خود حسن صباح به کتابخانه بی‌اندازه اهمیت می‌داد. نزاریان حتی در قله‌های کوهستانی نیز کتابخانه داشتند و از علم و دانش حمایت می‌کردند. و به دلیل تأکید بر آموزش، تعلیم و کتاب‌خواندن در کوهستان، دانشمندان خارجی به ایران سرازیر شدند. و  جامعه‌ی نزاری تحرک گرفت و موجبات رونق فکری و حیات تازه و طراوت نو گردید؛ به‌طوری‌که عالم بزرگ خواجه نصیرالدین طوسی سه دهه از عمر خود را در میان نزاریان در قلاع (= قلعه‌ها) گذراند. الموت در قزوین هنوز یک نشان از آن نشانگران باطنیه دارد.

 

اگر هجوم وحشیانه‌ی قوم مغول نبود، دولت نزاریان آن‌گونه منقرض نمی‌شد. هرچند سلسله‌ی امامان آنان، پای‌برجا مانده بود، اما از آن زمان به بعد بود که پنهان‌داشتن عقیده، سِرّی شدن امور و تقیّه در میان این فرقه‌ی انقلابی اسماعیلیه، به یک روال عام‌تر و پیچیده‌تر بدَل شد. که بیان آن رخصت می‌طلبد و مَجال و حال و قال.

 

نکته نگویم هفت کول کوله‌بار می‌ماند:

هیچی! خواستم بگویم ایران همآره دیارِ دلیران، دلبران، دانایان و دانشمندان بود؛ بیاییم این هویت ایرانی را بیش از پیشینیان با درس و دانش و دیانت و دلیری و دلبری و دانشمندی و دارایی و داد و دادگر و دادار (= آفریدگار) دنیای‌مان را از دَد و دَدان و دیوان و درّندگان در امان داریم.

 

 

با امام هشتم (۱)

به نام خدا. سلام. درین سلسله ‌‌‌‌‌‌گفتار کوتاه، از امام رضا _علیه‌السلام_ خواهم نوشت که در قلب ایرانیان جای دارد و کانون رأفت ماست. زاده‌ی ۱۴۸ هجری قمری مدینه که در ۲۰۳ قمری در توس (مشهد) به شهادت رسید. امید است بتوانم از این وظیفه‌ و عشقم برآیم. از دهه‌ی ۸۰ شروع کرده بودم به نوشتن پژوهشی درباره‌ی آن امام هُمام (=بزرگ و بخشنده) که کم‌کم برای این مدرسه می‌نویسم، شاید بر دانش و پویش بیفزاید. بسم‌الله.

 

ایرانی‌ها _عموماً_ تمایل و گرایش به تشیع و خاندان علی _علیه‌السلام_ داشتند و از همان اول هم که علیه‌ی عباسیان قیام کردند با عنوان «الرًضا _یا الرًضی_ مِن آل محمد» قیام کردند. به همین علت مأمون عباسی برای جلب رضایت ایرانی‌ها _که چند سال پیش‌تر از او با نام «رضا» قیام کرده بودند_ لقب رضا را به حضرت رضا داد تا در ظاهر به ایرانیان بگوید من دارم خواسته‌ی شما را برآورده می‌کنم. حال آن‌که «رضا» از قبل، یکی از القاب امام علی‌بن موسی‌الرضا (ع) بود. در عکس زیر مشهورترین لقب‌های امام هشتم را می‌آورم.

 

 

هفت کول (۴۷)

چهار قافیه‌ی ژرف
به نام خدا. سلام. حاج میرزا حسن اصفهانی _که به صفی‌علیشاه مشهور است_ از مشایخ صوفیه و عرفان سلسله‌ی نعمت‌الهی قرن ۱۳ هجری قمری بود. او شاعر هم بود. این دو بیت از اوست که به نظر من بسیاربسیار عالی سرود:

 

گر تو خواهی کز طریقت دَم زنی
پای باید بر سر عالَم زنی
نی که عالَم از طمع برهم زنی
چون دَم از آمالِ دنیا کم زنی
 

نکته بگویم: چون پیام این شعر روشن و رساست و شاید هم زیاد پیچیده و غامض! بهتر دیدم دست به برداشت ادبی‌ام بزنم نه محتوایی، که شخصاً این‌گونه می‌فهمم اگر اشتباه نکرده باشم: «زنی» ردیف آهنگین این نظم زیباست و بی‌حکمت ردیف نشد. و دَم و عالَم و بَرهم و کم، قافیه‌های قشنگ آن. که به نظر من اگر چهار قافیه را دنباله‌ی هم قرار دهیم _که دادم_ خود پیامی رمزینه‌وار و پُرژرفاست. اهل فن می‌فهمند و من دم فرو می‌بندم! آمالِ دنیا هم که می‌دانید یعنی آرزو، که توانسته بر کثیری از بشر به گویش مازندرانی‌ها، چون مار چَمبره و کلافه زده. بیشتر بخوانید ↓

 
جناب قربانی! مگر ترامپ زبان هم دارد؟! که زبان دیگران را بفهمد. آموزه‌ات درست است، تطبیق آن نادرست. ایدئالیستی حرف زدی نه رئالیستی. راستی سلام جناب جلیل. جواب ندادی. این جواب به زبان فنی‌تر طفره بود. طفره هم یعنی پریدن. و شما جناب قربانی پریدی از پاسخ. سؤال من ساده است: ترامپ زبان هم دارد؟ اوباما که می‌گویی، اوباما با ترامپ یکی است؟ من البته چون بلد نیستم پرسیدم. شاکله‌ی این دو فرد مگر یکسان است؟
 
 

نکتۀ سیاسی:

دیشب خواندم که برنی سندرز سناتور سوسیال دموکرات آمریکا _که از نامزدهای ریاست‌جمهوری در درون حزب دموکرات نیز هست_ گفت: «من در کل زندگی‌ام هرگز متوجه نشدم که چرا عربستان به عنوان یک رژیم قاتل، مستبد و غیر دموکراتیک یکی از بهترین متحدان ما است اما ایران یک فاجعه محسوب می‌شود؟»

 

نکته‌ بگویم:

چون بر نظام امپریالیستی آمریکا مکتب مرکانتالیسم (=سوداگری) حاکمیت دارد که در آن فقط پول و انباشت ثروت و حتی چپاول ملل دیگر اصالت دارد. و حقوق بشر، عدالت و انسانیت چیزی جز لقلقه‌ی زبان نیست و نیز حربه‌ای در برابر حریف. امید است غرب‌باوران بیشتر بیندیشند.

 

درخواست مدیر:

لطف کنیم همگی، بحث‌های مهم روز را به سمت احساسات نبریم. می‌دانید مسائل روز فرقش با مسائل گذشته این است، ابعاد پنهان آن هر لحظه تغییر می‌کند زیرا مسائل روز، رویدادهای‌ست که در حال رخ دادن است و تمام نشده است. پس؛ تا اطلاعات کسی کامل‌تر نشد، در نوشتن فقط گمانه‌زنی کند، نه یقینی سخن گوید و بگوید الّا و لابُد همین است. پوزش.
 
سلام جناب عبدالعلی ترابی
 
این داستان، مرا به یاد آینه‌ی معرفت مولوی انداخت که حقیقت از آسمان افتاد و هر یک از ما، یک تکّه از آن حقیقت آینه‌ایم. همان کثرت در وحدت و وحدت در کثرت. البته اگر انسان بخواهد اهل معرفت باشد و در صیقل زدن و جلا دادنِ وجودی خود کوتاهی نکند و جنس آینه‌ی شفاف خود را کِدر ننماید و جیوه‌ی پشتش را نریزد و شیشه نشود. جناب ترابی با این آموزه‌ی مرحوم جَبران خلیل جَبران، موافقم که آوردی: «عشق ثمره‌ٔ خویشاوندی روحی است» این مسیحی آگاه، کتاب «پیامبر» هم نوشت که خواندن دارد.

 

با آیه:

علامه طباطبایی در تفسیر آیه‌ی ۱۸ بقره، می‌گوید علت این است آنان یعنی گمراهان، به حق بازگشت نمی‌کنند زیرا حواس خود را معطّل گذاشتند و نخواستند از این سه نعمت بهره ببرند، نعمت‌های زبان، گوش، چشم. که هر سه، دستگاهی برای فهم است. در واقع خودشان، خود را محروم از هدایت کرده‌اند. توضیح: برداشت آزاد کردم از تفسیر علامه. مربوط به دسته‌ایی از انسان‌هاست که در حقیقت پا بر روی حقایق می گذارند. وگرنه خدا به تمامی انسان‌ها فرصت فهم و توبه و درک می‌دهد. اما آن دسته حتی اگر بفهمند، باز هم خود را به نفهمی می‌زنند. مثلاً منافقان مدینه که دست در دست یهودیان آنجا داشتند و در خفا با مشرکان مکه سر و سّری می‌نمودند، همه‌چیز را می‌فهمیدند حتی شاید بیشتر از همه. اما بازگشت به حقیقت محمدی (ص) برای‌شان سخت بود و دشوار، چون دنیادوست بودند و راحت‌طلب و فرصت‌طلب. که امروزه در اصلاح سیاسی به این تیپ افراد و افکار می‌گویند اُپورتونیست‌ها.

 

 
نکته ها: مرحوم آیت الله العظمی اراکی چند سال قبل در مصاحبه مجله‌ی «حوزه» با او _که من از آغاز انتشارش سال‌ها آبونمان آن بودم_ بدین مضمون گفته بود؛ ماها حتی دو رکعت نماز با «حضور قلب» نمی‌خوانیم! و توی نماز بیشترین خیالات و نقشه‌ها به سراغ‌مان می‌آید. تأکید می‌کنم بدین مضمون گفت.

 

هفت کول (۴۸)

منطق آمریکایی!
به نام خدا. سلام. دو سال پیش رُمانی خوانده بودم با عنوان «سیّد بغداد». قصّه‌ی جیمی سرباز آمریکایی که به راز عاشورا پی برد. نوشته‌ی دکتر محمد طعان که صاحب چند رمان به نام بادام‌زمینی، خواجه، نوستالژی، زیارت وُجده و... است. من رمان سید بغداد را خیلی خواندنی می‌دانم. از صفحه‌ی ۳۰ آن نکاتی  یادداشت کرده بودم که اینجا برداشت آزادم را از آن رمان می‌نویسم. امید است مفید افتد:

 

سرگرد آمریکایی رمان، به سرباز آمریکایی می‌گوید: «استدلال‌های ارتش الزاماً با حقیقت سنخیت ندارد.» سرباز آمریکایی این حرف سرگرد را به اعماق ذهنش فرو برد؛ زیرا او فهمیده بود که داخل آمریکا، خودکُشی‌های سربازان آمریکایی در جادّه‌ی الرُّمادی عراق را به عنوان کشته‌شدگان جا زدند!

 

سرگرد چون فهمید سرباز قضیه‌ی خودکشی‌ها را فهمید، دو استدلال دیگر دست‌وپا کرد  و بدین گونه گفت: «برای سرباز هم باید استدلال ارتش، بر حقیقت اولویت داشته باشد.» و با کمی درنگ استدلال بعدی را سنجاق کرد: «منطق ارتش، منطق جنگ است نه شفّاف‌سازی.»

 

سرباز که از راز باخبر بود، مکثی کرد و اطاعت. سرگرد حالا با اطمینان خاطر استدلال چهارم را به مغز سرباز پرتاب کرد تا شستشوی مغزی کامل شود، پس این را گفت: «هدف، ارزش این را دارد که یک جاهایی رازنگه‌دار بود.» ولی جیمی، این سرباز زیر دستِ سرگرد، هم از راز امریکایی‌ها سر در آورده بود و هم از راز عاشورا. و در نهایت با عشق و آزادی، به مکتب عاشورا پیوست. آنچه خواندید برداشتم از رمان بود.

 

نکته بگویم: به قول حضرت ابوطالب: «ثروت چون سایه رفتنی است.» و به قول شاعر:

شمع این مسأله را بر همه کس روشن کرد
که توان تا به سحر گریه‌ی بی‌شیون کرد

 

استان خیال (۱۱)

در این استان، افکارِ الحادی و الهی به‌هیچ‌وجه باهم جمع نمی‌شوند؛ اما افراد به حکم مدارا و رواداری چرا.

 

سلام جناب جوادی‌نسب
بلی؛ البته برای اولیای الهی ممکن است نیز برای سالکینِ واصِل. من، گاه خودم را آزمون می‌کنم ببینم آیا حواسم متمرکز می‌شود. وقتی در معنای الفاظ نماز خودم را وقف می‌کنم مثلاً، می‌بینم تا حدی _البته به‌میزان ثانیه‌ای می‌شود مستغرق! شد که داری با حواس‌جمع! نماز می‌خوانی_ اما لَختی نمی‌گذرد باز فیلِ درون یاد هندوستان می‌کند. به‌هرحال، تمرکز روی معنی واژگان در نماز، یک تجربه‌ است. بیازما، شاید مال شما از ثانیه‌ها به دقیقه‌ها برسد حضور قلب، حسین. اگر رسید خبرم کن. من که حواسم هزار جا سیر می‌کند!

 

حرم رضوی. بازنشر دامنه

حرم رضوی. بازنشر دامنه
 
با امام هشتم (۲)

برخی محققان اسلامی، امامت ائمه اطهار _علیهم‌السلام_ را در سه مرحله تفسیر و تحلیل کرده‌اند که من سعی کرده‌ام بسیارفشرده در اینجا تشریح کنم: ۱. از امام علی تا امام سجاد. ۲. از امام باقر تا امام کاظم. ۳. از امام رضا تا امام مهدی. علیهم‌السلام.

 

امامان مرحله‌ی اول (امام علی. امام حسن. امام حسین. امام سجاد) مکتب را در برابر انحراف _که پس از رحلت پیامبر صلوات الله علیه وآله، روی داد_ نگه‌داری کردند و در برابر جبهه‌گیری آنان ایستادگی ورزیدند.

 

امامان مرحله‌ی دوم (امام باقر. امام صادق. امام کاظم) آنچه امامان مرحله‌ی اول انجام دادند را در چارچوب تفصیلی مخصوص، برای شیعه ارائه نمودند.

امامان مرحله‌ی سوم که آغازگر آن امام رضا _علیه‌السلام_ بود، آن چارچوب تفصیلی را به روی امت گشودند و پایگاه‌های مردمی شیعه و همبستگی آنان با امام معصوم را به اوج رسانیدند. به‌طوری‌که حاکمان از خطر قیام مردمی می‌هراسیدند.

 

در این مرحله است که شیعیان، انواع شکنجه‌ها، کشتارها، دربه‌دری‌ها، محدویت‌ها و شهادت‌ها را متحمّل شدند. و بدتر آن‌که حاکمان با انواع حیله و نیرنگ، امامان را در تنگا و حصر و پادگان و دور از مردم نگه می‌داشتند تا شاید از خطرِ آگاهیِ مردم در امان! بمانند.

 

نکته: نقش امام هشتم _علیه‌السلام_ به عنوان آغازگر مرحله‌ی سوم، بسیار مؤثر، مهم و تحول‌ساز بود. تا بعد... .

 

برنی سندرز سناتور سوسیال دموکرات در صفحه اینستاگرام خود با انتشار پیام ویدئویی که در آن تصاویری از کشته شدن نظامیان آمریکایی و جنگ یمن بود، از سیاست ترامپ درباره رابطه ایالات متحده با عربستان انتقاد کرد و گفت: «من در کل زندگی‌ام هرگز متوجه نشدم که چرا عربستان به عنوان یک رژیم قاتل، مستبد و غیر دموکراتیک یکی از بهترین متحدان ما است اما ایران یک فاجعه محسوب می‌شود؟»

 

او در ادامه افزود: «اگر ما وارد جنگ با ایران شویم، ثبات منطقه از بین خواهد رفت و ما دهه‌ها در جنگی خواهیم بود که هزینه آن جان هزاران سرباز را خواهد گرفت. فقط خدا می‌داند که با این جنگ چه تعدادی از مردم در منطقه جان خود را از دست خواهند داد.» (منبع)

 

 

مینو بدیعی

شرح عکس بالا:

خانم مینو بدیعی. قلم و گزارش او را طی دهه‌های اول انقلاب همیشه می‌خواندم. کمتر کسی را دیدم که مانند او در گزارش، این‌قدر خوب بنویسد. روزنامه‌نگار حرفه‌ای و صاحب سبک در گزارش. مینو بدیعی از سال ۵۶ تا سال۷۷ در کیهان آن دوره می‌نوشت.

 

او در سرویس گزارش کیهان فعالیت می‌کرد با موضوعات بکر، که بعد به نشاط و عصر آزادگان پیوست. شفقنا از این پیشکسوت تقدیر کرد و من هم چون ازو آموختم، این پست را نوشتم و راهی مدرسه نمودم. خانم مینو بدیعی. روزنامه‌نگار حرفه‌ای که در سال ۵۶ در کیهان نوشت تا  سال۷۷. او در سرویس گزارش  کیهان فعالیت می‌کرد که بعد به نشاط، عصر آزادگان پیوست.

 

 

هفت کول (۴۹)

مویت اصلاح! می‌شود امّا

 

به نام خدا. سلام. می‌دانید که نلسون رالی هلاهلا ماندلا به دلیل مبارزات آگاهانه علیه‌ی تبعیض نژادی دستگیر و به ۲۸ سال زندان محکوم شد. سرانجام این سیاه‌پوست ضد ظلم، با انقلاب مردمی آزاد گردید و آپارتاید (=جدایی نژادی) را پایان داد. با رأی مردم به ریاست‌جمهوری رسید. این جایگاه را فقط یک‌دوره پذیرفت و گردش قدرت را برای شایستگان باز گذاشت.

 

ماندلا یک کار دیگر هم در حقوق و قدرت کرد؛ با طرح و تزِ «اعتراف کن، پوزش بخواه، عفو شو» اجازه نداد کسی مجازات شود؛ زیرا خود طعمِ تلخ اَعمال شاقّه (=دشوار) را طی سال‌ها رنج و زندان به دست سفیدپوستان، چشیده بود.

 

نکته بگویم: بهتر است نکته‌ام از شعر دکتر حبیب‌الله صناعی باشد و بس:

مویت اصلاح می‌شود، اما

تو خود اصلاح می‌شوی؟ حاشا

 

کتاب اسلام و حکمت خالده

نوشته‌ی فریتیوف شوان.

 

تحلیل سیاسی من

دو سپاه
قدرت بازدارندگی ایران در دو سپاه بزرگ و مقتدر رو به تزایُد گذاشت؛ سپاه جهان اسلام و سپاه ایران. اولی به فرماندهی فردی قدَر و کاریزماتیک به اسم مأنوس و پُرنفوذِ حاج قاسم سلیمانی با اعضایی نامرئی از سراسر جهان اسلام و جهانِ مقاومت. سپاه دوم به فرماندهی ملت ایران که پاسداران بااخلاص بخشی از آن‌اند. این دو سپاه، هرگز اهل زور، جنگ، تجاوز و کشورگشایی هیچ سرزمینی نبوده و نیستند، اما دو لبه‌ی بُرّنده‌ی قیچیِ مقاومت و بازدارندگی‌اند.

 

حسودان جهان و چپاولگران ستمگر، به این تیزی قیچی و چابکی درهم‌کوبنده آگاه‌اند، و با واهمه و حیرانی هر روز حرفی نقیض دیروز و تصمیمی وارونه‌ی فردا را در اَفّوا می‌دَمند. آنچه اینک فردی کم‌خرد و تازه‌کار و ناشی یعنی ترامپ با رویکرد عملیات روانی مانور می‌دهد، برای دوشیدن ارتجاع عرب، و دل‌خوشی سازمان تروریستی فرقه‌ی مریم رجوی و سلطنت‌طلبان آن‌سوی مرز و حفظ حریم اسراییل جعلی‌ست که از ترس فروپاشی به ولوله و دلهره افتادند.

 

باید مراقب و هوشمند بود تا نفوذی‌های یک جریان جنایتکار که از ۱۰۰۰ کامپیوتر نصب‌شده در جلگه‌ی آلبانی خط می‌گیرند، نتوانند دل مردم را خالی و فضا را کِدر کنند.

 

حتم بدانیم قدرت، خاصه توان بازدارندگی و استراتژی نامتقارن ایران، بخشی جدایی‌ناپذیر از دیپلماسی‌ست. و دیپلماسی بدون قدرت، لرزان و لغزان است. والسلام. خدا حافظ.

Notes ۰
پست شده در شنبه, ۲۴ فروردين ۱۳۹۸
بازدید ها : ۵۱۲
ساعت پست : ۰۷:۲۹
مشخصات پست

مدرسه فکرت ۳۵

ابراهیم طالبی  | دامنه دارابی

مجموعه پیام‌هایم در مدرسه فکرت

قسمت سی و پنجم

 

پاسخ:

سلام جناب حجت‌الاسلام شیخ مهدی رمضانی
بلی؛ عالی‌جناب کارشناس دین هستید. و سخن شما حاکی از دقت است. من عین سخن رسول الله (ص) را استناد کردم که  فرمودند: «انما سمی الرمضان لانه یرمض الذنوب» رمضان بدین سبب رمضان نامیده شده است که گناهان را می‌سوزاند.

 

چون پیامبر خدا (ص) این‌گونه بیان داشتند و قید و شرطی نیاوردند، من هم در آن دخل و تصرّف نکردم. و به فرموده‌ی شما تخصیص نزدم.

به‌هرحال، من برداشتم این است همین ماه به دلیل فیض و برکاتی که با خود به‌همراه دارد، ممکن است موجب شود فردی که حق‌الناس بر گردن دارد، ندامت کند و آن را بپردازد و متنبّه (=آگاه) گردد. متشکرم شیخ.

 

پاسخ بحث ۱۲۴
قسمت آخر
پارسال ۱۱ شب آخر ماه رمضان را مشهد کنار حرم امام رضا _علیه‌السلام_ بودم. شب‌های قدرِ کم‌نظیری دارد. هم به انبوهی جمعیت _که گرداگرد تمام حرم و اطراف حرم را دربر می‌گیرد_ هم به حسّ‌وحالی که به خودِ فرد دست می‌دهد. گویا یک رسم دیرین است که از بیشتر روستاها و شهرهای استان، خانوادگی سرازیر می‌شوند تا در سه شب قدر، سیر صعودی پیدا کنند و اندازه‌گیری شوند. صحنه‌های دل‌انگیزی دیده بودم با چشمانم. بگذرم. امید است درکِ زیبایی‌های شب‌های قدر و ماه رمضان برای هر کس در مشهد تجربه شود. من در سنِّ خودم همچین موج انسانی ندیده بودم. به نظر من، در یک جمع‌بندی نیمه‌نهایی، در ماه رمضان با همه‌ی سختی‌های تشنگی و گرسنگی‌اش، دست‌کم سه انرژی معنوی به درون آدمی دمیده می‌شود که بالاترین خیزش است: احساس بخشیدگی، نرمش اخلاقی، زیباترشدن خوردنی‌ها و آشامیدنی‌ها. از سید _یار دور و درازم_ ممنونم که پیشخوان مدرسه‌ی فکرت را با این پرسش خوب ۱۲۴ آراست.

 

فلکه فکرت(۳۶)

چکُّش
به نام خدا. سلام. فیلم‌های گفتارمحور را بیشتر می‌پسندم؛ زیرا وادار به یادداشت می‌شوی. در یک فیلم سینمایی خارجی دیدم که قهرمان داستان می‌گفت: هر کس چکُّش دست گیرد، همه را میخ می‌پندارد!

توضیح: البته که قید «همه» در این نقل، نمی‌تواند درست باشد؛ زیرا تعمیم داده است.

 

نکته: فیلم‌های مسعود کیمیایی نیز گفتارمحور است. یاد فیلم «ضیافت» او افتادم ساخته‌ی سال ۱۳۷۴ که در آن چند رفیق دورافتاده از هم، در جایی جمع می‌شوند و با هم، پیمان جدید می‌بندند. در یک صحنه است که رفیقی می‌گوید: دردم این است... آن رفیق دیگر فوری می‌گوید مگر تو هم درد داری!... آن رفیق سوم می‌پّرد وسطِ حرف و می‌گوید: فکر کنم نداشته باشد. رفیق چهارم وارد ماجرا می‌شود و می‌گوید: تو چی! تو مگر فکر هم داری! رفیق پنجم می‌آید... . بگذرم که خوبی‌اش این بوده در حینِ بگومگو، چکُّش! نگرفتند که همدیگر را میخ بپندارند.

 

رمَضان، گناه را می‌سوزاند (۳)

ماه رمضان بیش‌تر به قلب سر می‌زنند و با او گپ‌وگفت دارند. خواستم درین قسمت، نقب (=دالان) به قلب بزنم:

قلبِ سلیم یعنی دل از همه‌چیز شُسته و به خدا پیوسته. سلیم در لغت یعنی مارگزیده، که در خود می‌پیچد و بی‌قرار گشته.
جریر بغدادی از عُرفای بزرگ می‌گوید: قلب‌ها سه قسم‌اند: قلب مُنیب، قلب شهید، قلب سلیم.

قلب سلیم با سلامت است. قلب مُنیب (=روی‌آورنده سوی خدا) معدنِ درد است. و قلب شهید (=گواه و ناظر) حاضر نزد خدا.
بقیه‌ی تفسیر و تکریم قلب با شما.

 

بازهم تذکر به آقای محمد عبدی

سلام جناب عبدی

تذکر به شما:
دیروز وقتی این تلاوت قرآن صبح‌گاهی را دیدم، فکر می‌کردم طی این ماه پیوسته‌نگار این عنوان و متن آرام‌بخش دل‌ها می‌شوی، اما گشتم دیدم امروز هی رفتی سر وقت پست‌های وقت‌کُش و کم‌سود دادِ «مُضحک می‌گوید» سر دادی. به تو نمی‌آمده داغ کنی! برادرم صبحگاهی دوم بیاور و روزهای بعد سوم و نهم و بیست‌ونهم را.
چرا اوقات خود را صرف اندیشیدن نمی‌کنی؟ و در لای خبرهای کم‌فروغ و گاه سست می‌پیچانی؟ دلی که از تو سراغ داشتم و دارم چنین نبوده... به فرموده‌ی قرآن منفعت بدان این خواسته‌ام را ای مؤمن!

 

بحث ۱۲۵ : این سه موضوع زیر برای بحث‌ و نظر در پیشخوان مدرسه سنجاق می‌شود: می‌توان به یکی ازین سه جمله، یا هر سه‌ی آن پاسخ داد. بیشتر بخوانید ↓

دیدن یا نوشتن نظرات : ۰
پست شده در شنبه, ۲۴ فروردين ۱۳۹۸
بازدید ها : ۵۱۲
ساعت پست : ۰۷:۲۹
دنبال کننده

مدرسه فکرت ۳۵

ابراهیم طالبی  | دامنه دارابی
مدرسه فکرت ۳۵

مجموعه پیام‌هایم در مدرسه فکرت

قسمت سی و پنجم

 

پاسخ:

سلام جناب حجت‌الاسلام شیخ مهدی رمضانی
بلی؛ عالی‌جناب کارشناس دین هستید. و سخن شما حاکی از دقت است. من عین سخن رسول الله (ص) را استناد کردم که  فرمودند: «انما سمی الرمضان لانه یرمض الذنوب» رمضان بدین سبب رمضان نامیده شده است که گناهان را می‌سوزاند.

 

چون پیامبر خدا (ص) این‌گونه بیان داشتند و قید و شرطی نیاوردند، من هم در آن دخل و تصرّف نکردم. و به فرموده‌ی شما تخصیص نزدم.

به‌هرحال، من برداشتم این است همین ماه به دلیل فیض و برکاتی که با خود به‌همراه دارد، ممکن است موجب شود فردی که حق‌الناس بر گردن دارد، ندامت کند و آن را بپردازد و متنبّه (=آگاه) گردد. متشکرم شیخ.

 

پاسخ بحث ۱۲۴
قسمت آخر
پارسال ۱۱ شب آخر ماه رمضان را مشهد کنار حرم امام رضا _علیه‌السلام_ بودم. شب‌های قدرِ کم‌نظیری دارد. هم به انبوهی جمعیت _که گرداگرد تمام حرم و اطراف حرم را دربر می‌گیرد_ هم به حسّ‌وحالی که به خودِ فرد دست می‌دهد. گویا یک رسم دیرین است که از بیشتر روستاها و شهرهای استان، خانوادگی سرازیر می‌شوند تا در سه شب قدر، سیر صعودی پیدا کنند و اندازه‌گیری شوند. صحنه‌های دل‌انگیزی دیده بودم با چشمانم. بگذرم. امید است درکِ زیبایی‌های شب‌های قدر و ماه رمضان برای هر کس در مشهد تجربه شود. من در سنِّ خودم همچین موج انسانی ندیده بودم. به نظر من، در یک جمع‌بندی نیمه‌نهایی، در ماه رمضان با همه‌ی سختی‌های تشنگی و گرسنگی‌اش، دست‌کم سه انرژی معنوی به درون آدمی دمیده می‌شود که بالاترین خیزش است: احساس بخشیدگی، نرمش اخلاقی، زیباترشدن خوردنی‌ها و آشامیدنی‌ها. از سید _یار دور و درازم_ ممنونم که پیشخوان مدرسه‌ی فکرت را با این پرسش خوب ۱۲۴ آراست.

 

فلکه فکرت(۳۶)

چکُّش
به نام خدا. سلام. فیلم‌های گفتارمحور را بیشتر می‌پسندم؛ زیرا وادار به یادداشت می‌شوی. در یک فیلم سینمایی خارجی دیدم که قهرمان داستان می‌گفت: هر کس چکُّش دست گیرد، همه را میخ می‌پندارد!

توضیح: البته که قید «همه» در این نقل، نمی‌تواند درست باشد؛ زیرا تعمیم داده است.

 

نکته: فیلم‌های مسعود کیمیایی نیز گفتارمحور است. یاد فیلم «ضیافت» او افتادم ساخته‌ی سال ۱۳۷۴ که در آن چند رفیق دورافتاده از هم، در جایی جمع می‌شوند و با هم، پیمان جدید می‌بندند. در یک صحنه است که رفیقی می‌گوید: دردم این است... آن رفیق دیگر فوری می‌گوید مگر تو هم درد داری!... آن رفیق سوم می‌پّرد وسطِ حرف و می‌گوید: فکر کنم نداشته باشد. رفیق چهارم وارد ماجرا می‌شود و می‌گوید: تو چی! تو مگر فکر هم داری! رفیق پنجم می‌آید... . بگذرم که خوبی‌اش این بوده در حینِ بگومگو، چکُّش! نگرفتند که همدیگر را میخ بپندارند.

 

رمَضان، گناه را می‌سوزاند (۳)

ماه رمضان بیش‌تر به قلب سر می‌زنند و با او گپ‌وگفت دارند. خواستم درین قسمت، نقب (=دالان) به قلب بزنم:

قلبِ سلیم یعنی دل از همه‌چیز شُسته و به خدا پیوسته. سلیم در لغت یعنی مارگزیده، که در خود می‌پیچد و بی‌قرار گشته.
جریر بغدادی از عُرفای بزرگ می‌گوید: قلب‌ها سه قسم‌اند: قلب مُنیب، قلب شهید، قلب سلیم.

قلب سلیم با سلامت است. قلب مُنیب (=روی‌آورنده سوی خدا) معدنِ درد است. و قلب شهید (=گواه و ناظر) حاضر نزد خدا.
بقیه‌ی تفسیر و تکریم قلب با شما.

 

بازهم تذکر به آقای محمد عبدی

سلام جناب عبدی

تذکر به شما:
دیروز وقتی این تلاوت قرآن صبح‌گاهی را دیدم، فکر می‌کردم طی این ماه پیوسته‌نگار این عنوان و متن آرام‌بخش دل‌ها می‌شوی، اما گشتم دیدم امروز هی رفتی سر وقت پست‌های وقت‌کُش و کم‌سود دادِ «مُضحک می‌گوید» سر دادی. به تو نمی‌آمده داغ کنی! برادرم صبحگاهی دوم بیاور و روزهای بعد سوم و نهم و بیست‌ونهم را.
چرا اوقات خود را صرف اندیشیدن نمی‌کنی؟ و در لای خبرهای کم‌فروغ و گاه سست می‌پیچانی؟ دلی که از تو سراغ داشتم و دارم چنین نبوده... به فرموده‌ی قرآن منفعت بدان این خواسته‌ام را ای مؤمن!

 

بحث ۱۲۵ : این سه موضوع زیر برای بحث‌ و نظر در پیشخوان مدرسه سنجاق می‌شود: می‌توان به یکی ازین سه جمله، یا هر سه‌ی آن پاسخ داد. بیشتر بخوانید ↓

ابراهیم طالبی  | دامنه دارابی

مجموعه پیام‌هایم در مدرسه فکرت

قسمت سی و پنجم

 

پاسخ:

سلام جناب حجت‌الاسلام شیخ مهدی رمضانی
بلی؛ عالی‌جناب کارشناس دین هستید. و سخن شما حاکی از دقت است. من عین سخن رسول الله (ص) را استناد کردم که  فرمودند: «انما سمی الرمضان لانه یرمض الذنوب» رمضان بدین سبب رمضان نامیده شده است که گناهان را می‌سوزاند.

 

چون پیامبر خدا (ص) این‌گونه بیان داشتند و قید و شرطی نیاوردند، من هم در آن دخل و تصرّف نکردم. و به فرموده‌ی شما تخصیص نزدم.

به‌هرحال، من برداشتم این است همین ماه به دلیل فیض و برکاتی که با خود به‌همراه دارد، ممکن است موجب شود فردی که حق‌الناس بر گردن دارد، ندامت کند و آن را بپردازد و متنبّه (=آگاه) گردد. متشکرم شیخ.

 

پاسخ بحث ۱۲۴
قسمت آخر
پارسال ۱۱ شب آخر ماه رمضان را مشهد کنار حرم امام رضا _علیه‌السلام_ بودم. شب‌های قدرِ کم‌نظیری دارد. هم به انبوهی جمعیت _که گرداگرد تمام حرم و اطراف حرم را دربر می‌گیرد_ هم به حسّ‌وحالی که به خودِ فرد دست می‌دهد. گویا یک رسم دیرین است که از بیشتر روستاها و شهرهای استان، خانوادگی سرازیر می‌شوند تا در سه شب قدر، سیر صعودی پیدا کنند و اندازه‌گیری شوند. صحنه‌های دل‌انگیزی دیده بودم با چشمانم. بگذرم. امید است درکِ زیبایی‌های شب‌های قدر و ماه رمضان برای هر کس در مشهد تجربه شود. من در سنِّ خودم همچین موج انسانی ندیده بودم. به نظر من، در یک جمع‌بندی نیمه‌نهایی، در ماه رمضان با همه‌ی سختی‌های تشنگی و گرسنگی‌اش، دست‌کم سه انرژی معنوی به درون آدمی دمیده می‌شود که بالاترین خیزش است: احساس بخشیدگی، نرمش اخلاقی، زیباترشدن خوردنی‌ها و آشامیدنی‌ها. از سید _یار دور و درازم_ ممنونم که پیشخوان مدرسه‌ی فکرت را با این پرسش خوب ۱۲۴ آراست.

 

فلکه فکرت(۳۶)

چکُّش
به نام خدا. سلام. فیلم‌های گفتارمحور را بیشتر می‌پسندم؛ زیرا وادار به یادداشت می‌شوی. در یک فیلم سینمایی خارجی دیدم که قهرمان داستان می‌گفت: هر کس چکُّش دست گیرد، همه را میخ می‌پندارد!

توضیح: البته که قید «همه» در این نقل، نمی‌تواند درست باشد؛ زیرا تعمیم داده است.

 

نکته: فیلم‌های مسعود کیمیایی نیز گفتارمحور است. یاد فیلم «ضیافت» او افتادم ساخته‌ی سال ۱۳۷۴ که در آن چند رفیق دورافتاده از هم، در جایی جمع می‌شوند و با هم، پیمان جدید می‌بندند. در یک صحنه است که رفیقی می‌گوید: دردم این است... آن رفیق دیگر فوری می‌گوید مگر تو هم درد داری!... آن رفیق سوم می‌پّرد وسطِ حرف و می‌گوید: فکر کنم نداشته باشد. رفیق چهارم وارد ماجرا می‌شود و می‌گوید: تو چی! تو مگر فکر هم داری! رفیق پنجم می‌آید... . بگذرم که خوبی‌اش این بوده در حینِ بگومگو، چکُّش! نگرفتند که همدیگر را میخ بپندارند.

 

رمَضان، گناه را می‌سوزاند (۳)

ماه رمضان بیش‌تر به قلب سر می‌زنند و با او گپ‌وگفت دارند. خواستم درین قسمت، نقب (=دالان) به قلب بزنم:

قلبِ سلیم یعنی دل از همه‌چیز شُسته و به خدا پیوسته. سلیم در لغت یعنی مارگزیده، که در خود می‌پیچد و بی‌قرار گشته.
جریر بغدادی از عُرفای بزرگ می‌گوید: قلب‌ها سه قسم‌اند: قلب مُنیب، قلب شهید، قلب سلیم.

قلب سلیم با سلامت است. قلب مُنیب (=روی‌آورنده سوی خدا) معدنِ درد است. و قلب شهید (=گواه و ناظر) حاضر نزد خدا.
بقیه‌ی تفسیر و تکریم قلب با شما.

 

بازهم تذکر به آقای محمد عبدی

سلام جناب عبدی

تذکر به شما:
دیروز وقتی این تلاوت قرآن صبح‌گاهی را دیدم، فکر می‌کردم طی این ماه پیوسته‌نگار این عنوان و متن آرام‌بخش دل‌ها می‌شوی، اما گشتم دیدم امروز هی رفتی سر وقت پست‌های وقت‌کُش و کم‌سود دادِ «مُضحک می‌گوید» سر دادی. به تو نمی‌آمده داغ کنی! برادرم صبحگاهی دوم بیاور و روزهای بعد سوم و نهم و بیست‌ونهم را.
چرا اوقات خود را صرف اندیشیدن نمی‌کنی؟ و در لای خبرهای کم‌فروغ و گاه سست می‌پیچانی؟ دلی که از تو سراغ داشتم و دارم چنین نبوده... به فرموده‌ی قرآن منفعت بدان این خواسته‌ام را ای مؤمن!

 

بحث ۱۲۵ : این سه موضوع زیر برای بحث‌ و نظر در پیشخوان مدرسه سنجاق می‌شود: می‌توان به یکی ازین سه جمله، یا هر سه‌ی آن پاسخ داد. بیشتر بخوانید ↓


از امام علی _علیه‌السلام_ نقل است که فرمودند: آیا خود را کوچک می‌پنداری در حالی‌که جهانی بزرگتر در درونت نهفته است؟

بودا پس از ۱۳ سال سیر آفاقی و پنهان‌شدن و ترکِ خانواده، نهایتاً برمی‌گردد و می‌گوید با این تکاپو فهمیدم که جز بی‌کران انسان جایی برای رفتن وجود ندارد. یعنی سیر اَنفُسی و درونی و معنوی.

رودکی می‌سُراید:


اندر بلای سخت پدید آید 
فضل و بزرگمردی و سالاری

توضیح: از نظر من در مفهوم «بزرگمردی» رودکی، «شیرزنی» هم نهفته است.

 

پاسخم به بحث ۱۲۵

از نظر من بودا، درست و به‌موقع برگشت. گاه، برگشت عقب‌گرد نیست، بلکه ادامه‌ی راه در مسیر درست است. اساساً هرگاه انسان، درون خود را با بیرونِ خود معامله کند، باخته است. بیرون و درون باید متوازن بماند.

 

گرچه به قول نصرالله فلسفی در مقدمه‌ی داستان «قنبرعلی» _اثر کنت گوبینو ترجمه‌ی مرحوم سید محمدعلی جمالزاده_ نمی‌توان مغز و قلب را مثلاً با روده و شکِمبه برابر دانست، اما روده و شکِمبه هم وظیفه‌ای را انجام می‌دهند که بدون آن دستگاه زیست و زندگی ناممکن است.

 

پس؛ در بحث ۱۲۵ این را می‌گویم که باید متوازن و متعادل بود و دانست که نگاه به درون _که همانا معنویت است_ والاتر و ژرف‌تر از نگاه به بیرون است که نگاه به آفاق است و مقدمه‌ برای اَنفُس (=درون). زیرا در عرفان، انسان دو لاشه است. لاشه‌ی شرقی و لاشه‌ی غربی. لاشه‌ی وجودی آدمی به قول عُرفا لاشه‌ی روح و اشراقی اوست و انسان نیز عالَم کبیر است.

 

در پایان؛ از دو پاسخ‌دهنده جنابان: جلیل قربانی و حجت‌الاسلام سیدمصطفی که در بحث ۱۲۵ مشارکت جُستند، تشکر وافر دارم. والسّلام.

 

 

زنگ شعر:
تو را ز کنگره عرش، می‌زنند صفیر
ندانمت که در این دامگه چه افتادست
 
حافظ در همان غزل، بانگ کنگره‌ی عرش را برملا و هویدا می‌سازد:
غمِ جهان مَخور و پندِ من مَبر از یاد

 

سلام جناب دکتر ولی‌نژاد
۱. چرخاندنِ فلکه همانا و نکته‌پردازی‌ات همانا.


۲. تفریق میان «بدفهمی» و «نفهمی» جالب بود و نیز وسعت دادن به معنای هر یک از این دو. اساساً خلاصی از کژفهمی هدف علم هرمنوتیک (=تفسیر متن) است.


۳. وَلِ چو و تِرشِ شیر را هم به‌جا از واژگان محلی استخدام کردی و متن را با آن خوب آمیختی.


۴. و مهم‌تر این‌که بر بدفهمی‌ها یک دهلیز دیگر افزودی که از گرفتاری‌های روزگار است: یعنی نفهمیدنِ بدفهمی.


۵. یک جمله هم به آن دوست فرهیخته هدیه می‌کنم: فهم، به معنای کنارزدنِ بدفهمی است. سپاس از بازکردنِ فلکه فکرت.



سلام جناب آقای روحی
من همیشه خواسته‌ام از همگان که تا از خبری یا متنی اطمینان حاصل نکردند، دست‌کم شکیبایی کنند در مدرسه‌ی فکرت پست نکنند. من معتقدم «خبرزدگی» نیز گاه ممکن است مانند جوّزدگی و سرمازدگی برای آدمی زیان‌آور باشد. من روی اصل خبر، داوریی ندارم. چون نمی‌دانم. با سپاس از آن بزرگوار.

 

پاسخ
سلام. نه جناب ..، اتفاقاً سرِ مدیر از نوشته‌های شما درد نمی‌آید. در مسائل ورزش شما خود کارشناس زبردست هستی و من چندان فردی مطلع در این زمینه نیستم. فقط می‌دانم و در سایت‌های معتبر گاهی چشمم می‌افتد که در ورزشگاه‌های خود ایران، بدجوری تماشاگرنماها اموال عمومی را تخریب و صندلی ورزشگاه و اتوبوس‌ها را ویران می‌کنند و حتی به جان همدیگر می‌افتند. که شما به این اِشراف دارید و آگاهید.

 

من یک بار با سید علی‌اصغر سال ۱۳۷۳ به ورزشگاه رفتم و از قضا آن روز هم نشستم کتاب «لیبرالیسم جان لاک» را خواندم! آسیب‌هایی که برشمردی و در پاره‌ای پست‌های خود تحلیل هم نوشتی، جای خدشه نیست. نظراتت را به‌دور از واقعیت نمی‌دانم. البته آرمان‌شهر به قول افلاطون مدینه فاضله و به قول نظامی گنجوی «شهر نیکان» که دست‌نیافتنی است. می‌دانم مثال کبک را در پست بالاتر در کلیت آوردی. اما من سعی کرده‌ام کبکی نباشم که سرش را زیر برف کرده باشد. ممنونم.

 

انسان راستین (۳۳)

سکوت اختیار می‌کند تا از لغزش‌ها سالم بماند.



سلام جناب حجت‌الاسلام سیدمصطفی
دومین پاسخ‌دهنده‌ی مبحث ۱۲۵ بودید. ممنونم. متن شما را این‌گونه باز می‌کنم:
۱. بلی؛ وسعت وجودی آدمی از همه‌ی موجودات بیشتر است.
۲. موجودات همه تجلّی (=فروزان و نمایان) حضرت باری‌تعالی هستند.
۳. بلی انسان در قوس صعودی‌اش کمال می‌یابد. به قول مرحوم منتظری در کتاب از «آغاز تا انجام» انسان در قوس صعودِ نفس، دارای سه مرتبه‌ی ادراک حسی، خیالی و عقلی است.
۴. علل مُعدّه نیز نیازمند زمینه است. زیرا فیض خداوند شگفتی‌ساز است. یعنی آن علتی که شرایط پذیرش فیض الهی را داشته باشد.
۵. شما در واقع با این پاسخ، بر عظمت وجودی انسان انگشت اشاره گذاشتی. امید است بشریت در قوس نزولی درجا نزند و وارد قوس صعودی و بالارفتِ روح‌اش شود. سپاس

 

 

سلام جناب ...
ازینکه با متن امروز من رنجیده‌خاطر شدی، با دهن روزه‌ام عذرخواهی شرعی می‌کنم. نیّت من فقط و فقط خیرخواهی بود. ازین پس برای همیشه نسبت به شما سکوت کامل پیشه می‌کنم. اگر دیدی به هیچ پست و حتی سلام و علیک شما در مدرسه پاسخی ندادم، حمل بر صحت کن و سکوتم. درود. ان‌شاءالله حق‌الناسی بابت آن پستم بر گردنم نیفتاده باشد. خدا نگه‌دار.

رمَضان، گناه را می‌سوزاند (۵)
پیامبر رحمت و شفقت (ص) بر خوش‌خو بودن انسان تأکید فراوان فرمودند. روزه‌گیر و شب‌زنده‌دار در نگاه آن پیامبر مهربان محکی برای انسان‌بودن است و خوش‌خو بودن. به‌طوری‌که این‌گونه بیان داشتند:
«همانا انسان خوش‌خو پاداشِ روزه‌گیر و شب‌زنده‌دار دارد.»


 

رمَضان، گناه را می‌سوزاند (۴)

مُخلَص کیانند؟ ماه رمضان، این‌گونه جست‌وجوگری‌ها بیشتر از ماه‌های دیگر، ذهن‌ها را درگیر تفکر و سبک‌بالی می‌کند.

مُخلَص کسانی‌ا‌ند که وقتی خود را برای خدا خالص (=بی‌آلایش، ناآلوده) کردند، خداوند نیز آنان را برای خود خالص نمود. بنابراین؛ غیر خداوند در دل‌های آنان جایی ندارد.

 

برداشتی بود از تفسیر علامه طباطبایی درباره‌ی آیه‌ی۴۰ سوره‌ی حجر: إِلَّا عِبَادَکَ مِنْهُمُ الْمُخْلَصِینَ. مگر آن بندگان اخلاص یافته‏‌ات را.

برای فهم این آیه، باید آیه‌ی ۳۹ را نیز در نظر گرفت.

 

انسان راستین (۳۴)

در برابر مردم انصاف را رعایت می‌کند.

 

هفت کول (۳۸)
چرا هفت کول؟
به نام خدا. سلام. از فلکه فکرت به «هفت کول» کوچ کردم. تا دیگر فلکه، قلبِ به فلَک نشود! هفت کول نام یکی از بخش‌های اصلی جنگل داراب‌کلا است؛ جایی زیبا، خاطره‌انگیز با درختانی گونه‌گون و انبوه در زادگاه.

 

هفت دلیل داشت که عنوان ستون ثابتم در مدرسه‌ی فکرت را «هفت کول» نام بگذارم. زیرا این عدد هفت در فرهنگ ما به معنای «بی‌نهایت» است و در بسیاری از جاها نماد و رمز و راز و حکمت است:

 

۱. از نظر عرفان هفت شهر عطار به ترتیب: طلب. عشق. معرفت. استغنا توحید. حیرت. فقر و فنا.
۲. از نظر فرهنگ حماسی ایران هفت خوان رستم به ترتیب: بیشه‌ی شیر. بیابان بی‌آب. جنگ با اژدها. زن جادو. جنگ با اولاد. جنگ با ارژنگ دیو. جنگ با دیوِ سفید.


۳. از نظر دین هفت دور طواف گرداگرد کعبه.
۴. هفت آسمان و نیز عوالم هفتگانه. به‌ترتیب عالم‌های ذر. صُلب پدر. رحِم مادر. دنیا. برزخ. قیامت. خُلد.
۵. هفت سین سنت دیرین ایرانیان.
۶. هفت خوشه‌ی پروین و ثریا در کهشکان. 
۷. هفت روز هفته. هفت جدّ، هفت سنگ. هفت پیکر. و صدالبته منهایِ «هفتایی وِرگ» و هفت‌تیر.

دوستدارِ دوستداران معرفت و حقیقت: دامنه

 


سلام جناب دکتر ولی‌نژاد
اتفاقاً اسم هر سه پسرم به‌ترتیب عارف، عادل و عاصم است. بر مبنای عرفان، عدالت و عصمت نام‌گذاری کردم نام فرزندانم را. چون شما ترکیب زیبای سه‌گانه را به‌کار بردی این را مطرح کردم.

کاش ۵۰۰ کیلومتر دور نبودم؛ وگرنه با بخشی از اعضای مدرسه، مدرسه‌ی فکرت حقیقی را راه‌اندازی می‌کردم در میاندورود. بگذرم و ممنونم از لطف و ادراک آن دوست دانا.


هفت کول (۳۹)
هر روز برایش شیر می‌برَم!
به نام خدا. سلام. باید سوراخ عبایم را بدوزم... نه. نمی‌خواهد. بگذار باشد. زننده‌تر از سوراخ‌های قلبم نیستند!
حاجی‌آقا! آخوند پارسال خیلی سخت‌گیر بود... می‌گفت حمدوسوره‌ی هیچ‌کدامِ شما خوب نیست. از همه امتحان گرفت... هیچ‌کس نتونست «ولاالضّالّین» را درست بگه!


شیخ یونس _شخصیت اصلی داستان_ از کربلایی محب‌ّالله پرسید اصول دین چندتاست؟ گفت چهل‌تا. گفتم پنج‌تاست. گفت: آقای حاجی چقدر کم!
حاج‌آقا اَخضری می‌گه... . اخضری دیگه کیه؟ امام‌جمعه است دیگه. نمی‌شناسی مگه؟ نه. من هر روز برایش شیر می‌برَم!


یادداشت‌هایم از رُمان «برکت» که اسفند ۱۳۹۶ آن را واوبه‌واو خواندم. قضایای خواندنی یک طلبه‌ی روشن‌گرِ دانا _شیخ یونس برکت_ که برای تبلیغ به روستا رفته بود.
 

@
پاسخ به جناب ....

سلام
۱. میان «تمام» و «کمال» فرق است. یک ساختمان وقتی پایان‌کار گرفت، تمام می‌شود. اما «دین» تمام نمی‌شود، بلکه کامل می‌شود. و دینِ اسلام، کامل‌شده‌ی دین خدا از حضرت آدم _علیه‌السلام_ تا حضرت خاتم _صلوات الله علیه وآله_ است.

 

۲. در آن متن گفتم «آموزهای اصیل ادیان». و این واژه‌ام تحریفاتی را _که در طول تاریخ بر رُخسار برخی ادیان رخ داده است_ استثناء می‌کند.

 

۳. حتی در دین اسلام نیز به‌علت مقتضیات زمان، در همان آغاز اسلام، برخی از احکام نسخ شده است. و مؤمنان طبق شش اصل مهم آیه‌ی ۳ تا ۵ بقره، باید مصدّقِ پیامبران پیش از پیامبر اسلام باشند وگرنه ایمان‌شان ناقص است. یعنی «ومااُنزلَ مِن قبلِکَ». برای یک مسلمان، عیسی مسیح (ع) همیشه برای مسلمانان یک اسوه، «عبدالله»، «کلمه» و «روح‌الله» و... است و آموزه‌های تحریف نشده‌اش، مبتنی بر وحی خداست.

 

۴. اگر تشبیه کنم می‌توانم مثال لامپ ۱۰۰۰ را با لامپ ۱۰۰ وات بزنم. اسلام، نور کامل است. و جمع انوار آموزه‌های همه‌ی پیامبران خدا، با تکمیل احکام و شریعت بر مبنای زمان. وقتی لامپ هزار است، لامپ ۱۰۰ در برابرش از پاره‌ای آموزه‌ها و داشته‌ها و انوار کمتر دارد زیرا زمان لازم داشت تا دین، کامل شود و محمد (ص) خاتم ادیان باشد.

 

۵. حتی در دنیای علم نیز، همیشه نسخه‌ی پیشرفته‌تر، بر نسخه‌های پیشین ارجح است. اسلام، ثمره‌ی آموزه‌های تمامی انبیای الهی و نسخه‌ی نهایی دینی است. اگر کسی از استضعاف فکری بیرون رود، اسلام را کامل‌ترین می‌یابد.

۶. میان همه‌ی ادیان الهی سازگاری‌ست، میان دینداران هم باید مدارا باشد نه ستیزه‌گری.

 

ادامه‌ی پاسخ:

من هم ممنونم از شما که طرح مسأله‌ی خوبی کردید.  از نظر من بحثم تمام.

فقط بیفزایم خودِ خدا در قرآن فرمود دین کامل شد: و لفظ «اَکملتُ... کامل کردم دین شما را» در سوره‌ی مائده به‌کار رفت. که جناب‌عالی این را بهتر از من می‌دانید. و وحی را پایان داد و نبوت را به خاتمیت رسانید. پس، آینده هم در اسلام دیده شد. و نقص ندارد که تکامل دوباره بیابد. لذا بشر باید این «دینِ کامل» را با عقل، آزادی اندیشه، درایت، دانش، تخصص و تفکر، فهم و استنباط کند.

 

از نظر شیعه نیز، مؤمنان باید از امامان معصوم _علیهم‌السلام_ دریافت و پیروی نمایند. زیرا امام یعنی کسی که پیروان را به مقصد می‌برَد. اما پیامبر یعنی کسی که مقصد را نشان می‌دهد و ابلاغ وحی می‌کند. پوزش اگر توضیح زیادی داده‌ام. خواستم مطلب کامل‌تر گفته شود. تشکر.

 

سلام سید
بلی؛ صحن علنی مدرسه‌ی فکرت باید هم این‌گونه بحث‌های منطقی و پویا شکل بگیرد. اساساً «ایستایی» به انسان آسیب می‌زند. زمینه‌ساز این بحث دینی، البته آن پاسخ شما به جناب شیخ جواد آفاقی بود که از ایراد نداشتن آموزه‌های دینی سخن به میان آورده بودی و جناب سید باقر هم خوب ورود نمود.
خدا را شکر که این میان‌بحث مورد دقت و مطالعه‌ی تو قرار گرفت و نکته‌پردازی کردی و همین تفسیرت، محرّک قویی‌ است که از دانش نیایستیم. ممنونم.

 

هفت کول (۴۰)
انحصار اکثریت!

به نام خدا. سلام. استادی داشتیم به اسم دکتر فرهنگ رجایی. اندیشه‌های سیاسی شرق باستان درس می‌داد. کتاب «معرکه‌ی جهان‌بینی‌ها» یکی از آثار اوست. او شیوه‌ی پسندیده‌ای داشت. در اولین جلسه، شماره تلفن منزلش را به کلاس می‌داد تا در صورت نیاز، بین وی و شاگرد ربط علمی برقرار باشد؛ حتی اگر نیمه‌شب باشد. این استاد باسواد، یکی از چند استادی بود که برای من در افکار، اخلاق و رفتارش درس و پند و آموزه‌ بود. ایشان به ما می‌گفت: دموکراسی انحصار اکثریت نیست، بلکه حاکم شدن آمریت اکثریت است با حضور فعّال اقلیت.

 

نکته هم بگویم: البته این قاعده‌ی زیبا، قانون می‌خواهد و قواعدِ بازی و رفتارشناسی را بلدبودن. برای اکثریت و اقلیتی که هر روز همنشین یکی از چهار جهتِ اصلی! باشد، این شدنی نیست. زیرا؛ حزبِ «باد» بودن و بادی شدن! این راه را ناهموار و سنگلاخی می‌کند.

 

دکتر فرهنگ رجایی

دکتر فرهنگ رجایی


سلام جناب حجت‌الاسلام داراب‌کلایی
تحلیل‌نوشته‌ی‌تان را خواندم. در بند ۲ به نقل از «برخی‌ها معتقدند» مسأله‌ایی را پیش کشیدی که بسیار استبعاد می‌آفریند.

گرچه من چندسال است دولت شیک‌پوش را ناکارآمد می‌دانم و فاقد تحرّک و رهاشده به‌خود. اما این اتهامی که در تحلیل شما _به نقل فاعلی مجهول_ درج است، نیازمند غور و تأمل است و نیز اثبات. بگذرم.


نقد من این بود که در تحلیل شما، رفتار تازه‌ی دولت «حاشیه‌سازی» تحلیل شد. اما من باور ندارم. زیرا چنین اقدامی مخلّ امنیت ملی‌ست و نمی‌تواند شکل بگیرد و قول آن فاعل مجهول، بسیار بدبینانه است. من این پاره‌ی تحلیل در نوشتارت را با تردید زیاد می‌نگرم و حتی قبول ندارم. من تحلیل‌ام این است دولت شیک‌پوش مستأصل (=گرفتار) شد و می‌خواهد آن شتاب را جبران کند که با ولع به سمت مذاکرات رفت و با اعتماد زیاد، زود به پای امضای آن رفت که روزبه‌روز آشکارتر می‌شود که چه خسارتی را امضا زدند. و چه ناشی‌گریی را از خود بروز دادند. بگذرم.

 


سلام جناب قربانی
بند ۵ در مورد شجریان هیچ ورود نمی‌کنم، اما مرحوم ذبیحی اطلاعات است یا خبر؟ سالش را نگفتی؟ زیرا واژه‌ی «خودسر» آن زمان هنوز باب نشده بود. به‌هرحال، واژه‌ی «خودسر» پس از قتل‌های زنجیره‌ای وارد ادبیات سیاسی انقلاب شد. خواستم به لحاظ متدولوژیک گفته باشم که این واژه به آن قطعه‌ی تاریخ انقلاب صدق نمی‌کند. و باید زمان وضع واژه‌ها را در نظر داشت. به اصل خبر شما _که برای من تازگی داشت_ خدشه نزدم و رخنه نکردم. تشکر. من، اهل تحمیل‌کردن نیستم جناب قربانی. آزادی و اختیار داری نپذیری. به‌هرحال من دیدگاه خودم را بیان داشتم. تمام.

 

رمَضان، گناه را می‌سوزاند (۵)

 روزه‌گیر و شب‌زنده‌دار در پیشگاه پیامبر رحمت و شفقت (ص) دارای آن‌چنان ارزش و قُرب است که آن حضرت وقتی می‌خواهند انسان خوشخو و خوش‌خُلق را مقایسه کنند، با مَحکِ روزه‌دار و شب‌زنده‌دار مقایسه می‌کنند. بنابراین؛ آن پیامبر مهربان فرمودند:

«همانا انسانِ خوشخو، پاداشِ روزه‌گیر و شب‌زنده‌دار دارد.»

 

کتاب «قنبرعلی»

نوشته‌ی کنت ژوزف گوبینو. ترجمه‌ی سید محمد علی جمالزاده.

 

انسان راستین (۳۵)

پرده‌ی اَسرار کسی را نمی‌درد.

 

انسان راستین (۳۶)

زندگی را سخت نمی‌گیرد.

 

سلام سید
بلی؛ نکته‌ات دست‌گذاشتن روی آموزه‌ی شهر فاضله است. اما همین واقع‌گرایی حتی اگر به‌صورت نسبی هم در هر جامعه‌ای شکل بگیرد، تسهیل‌گر روند دموکراسی است.

 

نکته‌ی دیگر این‌که در حقیقت دموکراسی _که یک روش است_ جایی برای هم اقلیت و هم اکثریت است. وگرنه، دیکتاتوری اکثریت شکل می‌گیرد. و یک روال سالم، اقلیت هم ممکن است در انتخابات سالم بعدی، اکثریت شود. سپاس از توجه و دقت.


اگر پذیرا باشید این موضوع برام بسیار جای اندیشیدن دارد:


امروزه کسانی از سر غفلت و احساس کور، همان کاری را مرتکب‌اند که آن عده بالای کوه احد بودند اما فرمان اکید رسول خدا (ص) را نادیده گرفتند و با ولع، طمع، ذوق‌زدگی، سادگی، چنددستگی، به‌فکر غنیمت، آن کوه را ترک کردند...

 

من این صحنه خوف‌ناک تاریخ اسلام را بزرگترین خطر برای کسانی می‌دانم که در زمین خالدبن ولیدهای زمان بازی می‌کنند تا از پشت حمله کنند. بگذرم.

 

این را اگر جااندازی کنید خوب است. و شما اشراف به تاریخ اسلام و وضع حال اکنون کشور و مردم و جریان‌ها دارید.

من خون‌ام را وقف اسلام عزیز و انقلاب عزیز کرده‌ام. زمانش شود، سرباز آماده‌ی رزم همین انقلابم.

 

شرح عکس بالا:
جناب حجت‌الاسلام محمدرضا احمدی در پل‌دختر. که مدتی پیش با چند میلیون تومان وجه نقد و یک نیسان کمک‌های دیگر به آنجا رفتند و به مردم نیازمند گرفتار سیل اخیر، مدد رساندند. من این پست را از آن رو گذاشتم تا گفته باشم یکی از هم‌مدرسه‌ای‌های ما در این امر اهَم بود. درود داری دوست فرهیخته و دلسوزم احمدی بزرگوار.همین‌که از درد و آلام آن مردم شکیبا کمی کاستید، خود خشنودی خدا و خلق خدا را دریافت نموده‌اید

 

پاسخ
شرحی بر سنتور‌نوازی بالا:

این دستان هنرمند جناب دکتر ولی‌نژاد است. دوستی دانش‌آموخته، اهل کار، کشاورزی، دانش‌پژوهی و هنرمند در دنیای زیبای موسیقی فاخر و دلنواز.

دستان شما جناب ولی‌نژاد هم با قلم آغشته است و هم با دو زخمه‌ی چوبی. قلم برای راه، دو زخمه برای آه.

 


پاسخ جناب دکتر عارف‌زاده که نیم‌ساعت پیش به واتس‌آپ من فرستاد در جواب شما و جناب قربانی که پیام‌تان را به ایشان رسانده بودم:


دکتر‌عارف‌زاده:

«سلام  و عرض  ادب و احترام. بله tg ندارم  و  چند بار اقدام کردم  پایدار  نشد. سرم  بشدت شلوغه. وقت  کنم   یه آدم  حرفه ای پیدا کنم  tg را  بصورت  پایدار  نصب  کند.  فعلا  واتساپ  دارم. مونو1  هم  نصب نشد.»

 

هفت کول (۴۱)

کُنده‌درخت در دست خرس!

به نام خدا. سلام. آلکسی مالاشنکو اسلام‌شناس روس در مرکز کارنگی مسکو، در مقاله‌ای در سال ۱۳۸۶ نوشته بود:

در درگیری میان تمدن‌ها، آمریکا و اسلام رودرروی هم قرار گرفته اما روسیه میان آنها و بدون تصمیم نهایی قرار دارد.

 

نکته بگویم:

روس‌ها به روایت کارشناسان رفتارشناسی، ملتی فردگرا و خونسردند. به همین دلیل رمزوراز در خُلق‌وخویِ روس‌ها فراوان است. این ویژگی شاید در سیاستمداران آن صدچندان باشد. ایران در ضلع شمال و شمال‌غربی‌اش همسایه‌ای دارد که همواره رفتار دولت آن کشور _به تعبیرم_ نیازمند آنالیز آنلاین است. و داشتن روابط همیشگی با روس و هوشیاری در برابر آن از ضروریات غیرقابل انکار است، زیرا هیچ کشوری نباید با همسایه‌اش در وضعیت بحران بسر برَد. روس را باید داشت، اما با هوشیاری. وگرنه داستان آن مگس می‌شود و خواب و کُنده‌درخت در دست خرس!

 

 

پاسخ به جناب ...

 سلام. ۹ سؤال از من کردید، ۹ جواب من این است. در یک مقدمه‌ی کوتاه، بگویم که من در آزاداندیشی‌ام، هیچ کس و هیچ دولتی را در دنیای سیاست و حکومت‌داری مقدس نمی‌پندارم که نتوان نقدش کرد:

 

۱. منظور من از دولت شیک‌پوش مشخص است؛ در میدان عمل کاربلد نیست و لباس کار بر تن ندارد و رئیس آن همیشه، همه‌روزه با لبّاده‌ی تازه و رنگ به رخسارزده، است. حال آن‌که بیشتر مردم از خریدن دو کلیو پیاز و سیب زمینی عاجزند.

 

۲. دولتی که تازه شکل گرفته بود از نظر من اول باید همزیستی منطقه‌ای را آغاز می‌کرد نه آن که آن‌گونه با تمام ولع همه‌ی اعتبار و برنامه‌هایش را به مذاکره پیوند بزند و شتاب کند و قراردادی ناشیانه را امضاء کند. آقای ظریف بیش از حد به مذاکره‌کنندگان خوش‌بین بود. جای احمد قوام خالی!

 

۳. اتفاقاً با استکبار می‌شود مذاکره کرد، اما نه این‌گونه خسارت‌آور. اساساً مذاکره و دیپلماسی ادامه‌ی سیاست در بعد بین‌المللی است.

 

۴. حال‌که آن زمان، چنین وضعی  نسبت به ایران پدید آمد، راه برون‌رفت آن نباید آن بود که این دولت باعجله سر و هم بندی کرد. هرچه موضوع مذاکره مهم‌تر باشد، زیرکی در مذاکره عمیق‌تر باید باشد. اینان با مذاکره‌کنندگان گونه‌ایی وارد عمل شدند که آنان فهمیدند دولت ایران ولع امضاء قرارداد دارد.

 

۵. دو کشوری که نام بردید از آن‌رو با برجام مخالف‌اند که نظام‌شان ایران را کشوری متخاصم تعریف کرده‌اند. آنان با این جنگ روانی می‌خواهند کل قاعده‌ی بازی را برهم بزنند تا بتوانند منطقه را همیشه در بحران و وضعیت عدم صلح نگه دارند تا راحت‌تر منافع خود را پیش ببرند.

 

۶. مذاکره یک راه‌کار عقلانی است. اما راه آن نیز عقلانیت است. دولت برای این‌که هرچه زودتر به توافق برسد، همه‌ی مهارت‌ها و خرد جمعی را در آن به‌کار نگرفت و تیم خود را بدون افکار عمومی و بی‌استفاده از نخبگان و جامعه‌ی مدنی پیش برد و امضایی زد که خسارات و آسیب‌های آن سال‌ها انقلاب را رها نمی‌کند. مذاکره‌ی دولت و قرادادی که منتج شد، تمام‌بُرد در برابر تمام‌باخت بود. هیچ چیزی نصیب دولت و ملت نشد. این‌که مذاکره‌ی عقلانی نیست.

 

۷. در مذاکرات «ولایتی، پرز دوکوئه‌یار و میخائیل یوحنا عزیز» نیز اساساً خرد جمعی جایگاهی نداشت و افکار عمومی حتی به‌حساب نمی‌آمد. هنوز هم اطلاعات آن در دسترس عموم قرار ندارد.

 

۸. من هرگز نمی‌گویم این دولت عامل بحران بود، نه. همیشه می‌گویم این دولت، برون‌رفت از بحران را نباید آن‌گونه بی‌تدبیرانه و بسیار باعجله و ولع، در آغاز کار خود _که ناشی بود_ زود به سرانجام نامطمئن پیش می‌بُرد. باید زمان می‌خرید و رایزنی‌های منطقه‌ای راه می‌انداخت و نیز اتحادهای چندمنطقه‌ای و تنش‌زدایی. سپس مذاکرات را پیش می‌برد. شتاب و صرف همه‌ی زمان برای مذاکرات، خامی بزرگ دولت بود که تاوان آن سنگین است و بازخورد آن نگران‌کننده.

 

۹. منافع ملی، بنیاد سیاسی هر کشوری است. اما منافع ملی نیارمند بازتعریف است. زیرا جهان همیشه در آرایش تازه است، و نمی‌توان تشخیص منافع ملی را ثابت نگه داشت. از نظر من به عنوان یک شهروند ایرانی _که به هیچ‌ جناحی نه وابستگی فکری دارم و نه دلبستگی عاطفی_ این دولت، حتی توصیه‌ی تاریخ این سرزمین شیخ سعدی را نیز از نظر دور داشت که به‌زیبایی و ذکاوت گفت:

 

دشمن چو از همه حیلتی فرو ماند، سلسله دوستی بجنباند. پس آنگه به‌دوستی کارها کند که هیچ دشمن نتواند.

 

رهبری نیز چندبار تذکر داده بودند بدین مضمون که مواظب خنده‌های طرف مذاکره باشید؛ چون‌که آنان، گاه با خنده‌ی دروغین، اهداف و منافع خود را پیش می‌برند!

 

در کل از نظر من، ظریف همیشه فردی ضعیف بود اما خیلی‌ها در کشور این حقیقت را به دلیل احساسات پرشور خود نسبت به او، نمی‌خواهند باور کنند.



سلام جناب حجت‌الاسلام داراب‌کلایی
متن جناب‌عالی را خواندم. دو نکته در آن توجه‌ام را برانگیخت، آنجا که آورده‌اید:
«تغییر ریل در سیاست خارجی ایران»

و نیز این آورده‌ات:
«در این باره اتفاق نظر گروه‌های سیاسی و بخش‌های گوناگون حاکمیتی ضرورتی اجتناب‌ناپذیر است»


برای من روشن نشد در این تغییر ریل، چرا انحصار تصمیم باید در اختیار شورای امنیت ملی باشد گمان نکنم چنین نهاد محدودی تمام توان این امر ملی را داشته باشد. و نیز اتفاق‌نظر گروه‌های سیاسی که فرمودی، چگونه در این مسأله اثر نظری و عملی دارد. یعنی نظام می‌خواهد افکار نخبگان جامعه و جامعه‌ی مدنی را در این پدیده استراتژیک شرکت دهد یا فقط حمایت خالی می‌خواهد. گنگ است این دو موردی که در تحلیل شما درج شده است.

 

شرح عکس بالا:

جناب حجت‌الاسلام مالک این ایام در تبلیغ است؛ در ساری. امروز چند قطعه عکس برای من فرستاد که حیفم آمد یک قطعه از آن را _که طبیعت زیبای دودانگه است_ در مدرسه نگذارم. ممنونم از شیخ مالک که این حس قشنگ شگفتی‌های خداوند را ثبت کرد.

 

پاسخ
سلام سید
۱. بسیار جای سپاس دارد که کاستی‌های مرا شناسایی و در نوشته‌ات بازتاب دادید. ارزش بحث همین است.

 

۲. گفتی اینجا ایران است. جوابم این است: هر دولت که سر کار می‌آید اولویت‌های برنامه‌ایی‌اش را بر نظام سیاسی یا می‌قبولاند و یا تحمیل می‌کند. مثلاً دولت خاتمی قانون شورای شهر و روستا را از اولویت‌های سیاست داخلی خود قرار داده بود و با موج مردمی آن را در تمام کشور پیاده کرد و هنوز هم آن برنامه از حرکت باز نایستاد. و به نام آن دولت ثبت تاریخی شد.

 

پس، هر برنامه پای همان دولت نوشته می‌شود نه نظام. مثل سیاست عدالت‌محورانه‌ی کوپن که دولت میرحسین اجرا کرد و نگذاشت مردم به فلاکت بیفتند. یا سازندگی که دولت هاشمی پیش انداخت که بعد با اجرای سیاست تعدیل اقتصادی کشور را به بحران دچار کرد.

 

۳. بنابراین، قرارداد هسته‌ای، اولویت دولت شیک‌پوش و ناکارآمد بود و بدترین برنامه را به نام خود ثبت کرد. اینک که کار بیخ پیدا کرد نمی‌شود به گردن نظام انداخت. هر برنامه مال همان دولت وقت است.

 

چند مثال بین‌المللی می‌زنم:


۱. مثل پروستریکای دولت گورپاچف.
۲. سیاست همزیستی مسالمت آمیز خورشچف
۳. اصل چهار ترومن آمریکا
۴. سیاست مونرو آمریکا
۵. مدرنیزاسیون پهلوی ۱ و ۲
۶. برنامه توسعه مالزی مهاتیر محمد
۶. و نیز گفت‌گوی تمدن‌های خاتمی.

 

اینها همه از نظر سیاسی به نام همان دولتی‌ست که آن را اولویت خود کرده است. از این که متفاوت از من می‌اندیشی کمال است این و نیز وجود نعمت آزادفکری. تشکر پی‌درپی.

 

انسان راستین (۳۷)

اگر از کسی دوری می‌کند از خودپسندی نیست.


هفت کول (۴۲)
تمام حرف ماکیاولی
به نام خدا. سلام. تمام حرف ماکیاولی این بود که واژه‌هایی مانند اخلاق، عدالت، نرمی، درشتی، هیچ‌کدام نزد شهریار (=حاکمان سیاسی) ارزش مطلق نیستند؛ بلکه این شهریار است که می‌تواند تصمیم بگیرد کدام‌یک در کدام لحظه به کار حکومتش و قدرتش می‌آید.


نکته:


قدرت، اخلاق خود را _که حفظ قدرت است_ کنار نمی‌گذارد که اخلاق فرودستان! را بگیرد. فقط عدالت است که این قدرت را مهار می‌کند که این هم سخت است و نیازمند نظارت آزادانه‌ی ملت.
 

انسان راستین (۳۹)
در نبودن اشخاص، حقوق آنان را رعایت می‌کند.


انسان راستین (۴۰)
جز به راست سخن نمی‌گوید.


سخن آخر:

آنچه در ۴۰ قسمت با عنوان «انسان راستین» نوشتم، برداشتی بود از سخنان امیر مؤمنان، امام علی _علیه‌السلام_ که در سراسر نهج‌البلاغه می‌درخشد. انتخاب عنوان، از خودم بود. شاید اگر  به جای آن «ویژگی‌های مؤمنان» گذاشت، درست‌تر و یا گویاتر باشد. اما من از عنوانی عام‌تر و جهانی‌تر بهره گرفتم. امید است دست‌کم نَمی از این چهل تیکه در جانِ پیروان و دلدادگان آن امام عادل و اُسوه رسوخ کند. پایان.

 

سیدعلی‌اصغر:
سلام 
ماهیت پیام تان را دریافتم و از تحلیل تان بهره ماندگارنمودم .

 

حدس نوع پوپری می‌زدم سید که به این تابلویی که ترسیم نمودم،  مهر تأیید بزنی. کارل ریموند پوپر از همین‌رو در نظریه‌ی حدس‌ و ابطال‌ها، فرمول ابطال‌پذیری را برترین رویکرد علمی می‌داند. ممنونم. پس دادنِ درسی بود که از درگاه شما آموختم.

 

@
من غصه می‌خورم که وقتی می‌بینم نسل ما _نه همه_ حتی مولوی را بلد نیست بخواند. از حافط بُرید. از سعدی که هیچ نمی‌خواند. فردوسی را نمی‌شناسد و در یک کلام، دنیای مجازی او را از دنیای حقیقی‌اش به سرقت برد. خیلی فکر اندیشیده‌ایی در پسِ پرسش شما جناب قربانی نهفته است. من روی آن باید زیاد بیندیشم. این جواب هم به قول داراب‌کلایی‌ها دستلافی بود! یعنی بیعانه!

 

@
سلام آقا مرتضی شهابی
بزرگ‌سازی افراد بخشی از خصیصه‌ی پاره‌ای از شهروندان است. امام صادق _علیه‌السلام_ نهی کرده‌اند که پیرو شخصیت‌ها نباشید. این آقای ظریف فردی ناپخته بود و برداشت‌های سطحی‌نگرانه‌اش آسیب سختی بر پیکر زد. او یک سربازوظیفه نظامی بود که در وزارت خارجه کار می‌کرد و بیشتر عمرش را در بیرون ایران بود که محیط داخلی را اصلأ نمی‌شناخت. شاید چند تئوری خوانده بود اما دیپلمات و سیاسی‌دان نبود. کار سیاست خارجی با چندتا توئیت (=جیک‌جیک) پیش نمی‌رود. بگذرم.

 

پاسخ
البته این‌گونه مواجهه‌ در بحث مفید نیست که من نام ببرم. وزیر خارجه باید داخل و خارج هر دو را بشناسد. پخته یعنی این. مثلاً نمی‌گویم اینان که در زیر نام بردم باید وزیر می‌شدند اما مفهوم پخته را در فضای سیاست می‌رساند. این سه مثال را بی‌هیچ تعلق خاطری می‌گویم:

سیدمحمد صدر. هرمیداس باوند. یونس شکرخواه. البته یادآور شوم گردش و پرورش نخبگان در ایران دچار انسداد است. بخش زیادی از افراد در دایره‌ی حکومت راه داده نمی‌شوند.

 

هفت کول (۴۲)
غبْن و غبَن

به نام خدا. سلام. غبْن، ضرر و زیان در مال است، اما غبَن ضرر و زیان در فکر.  می‌دانید که در کتاب هفتصدسال پیشِ خودآموز «نصاب الصبیانِ» ابو نصر فراهی سجستانی که واژه‌های عربی، به‌نظم فارسی در آمده و آیت‌الله حسن‌زاده آملی آن را تصحیح نموده_ نیز مصرعی درین‌باره آمده است:

«غبْن در زرها زیان است و غبَن در رأی‌ها»

 

نکته بگویم:


چه باید کرد تا دچار غبْن و غبَن در افکار و آراء و اموال و دارایی‌ها نشد؟ یا بهتر است بگویم کمتر شد؟ به نظر من، یک راه آن این است برای هر «برای» فکر کنیم. به قول شهید مطهری: آفرینش، «برای» دارد... اگر کسی این «برای»ها را خوب تعقیب کند می‌بیند همه‌ی «برای»‌ها به خدا منتهی می‌شود. بگذرم و یک بیت بیاورم از غزل ۱۸۷ حافظ (منبع):

تو با خدایِ خود انداز کار و دلْ خوش دار
که رحْم اگر نکند مُدعی، خدا بکند

 

پاسخ
سلام سید
طی چهل شماره، این سلسله‌متن را در پست‌های بسیارکوتاه نوشتم. اتفاقاً جناب‌عالی در چند شماره‌ی آن، نظرات مفید نوشتی. و نیز جناب قربانی هم در زیر چند قسمت آن نکته‌هایی نوشت. جناب جوادی‌نسب هم فراتر می‌رفت و اشتباه تایپی مرا نیز در صفحه شخصی‌ام یادآور می‌شد. گمان می‌کنم جناب محمدحسین نیز در زیر یک شماره‌ی آن، نظر نوشته بود. به‌هرحال آنچه تنظیم و برداشت کرده بودم از نهج‌البلاغه امام _علیه‌السلام_ بود. خرسندم که بر قلب‌تان عطر و رایحه‌ی معنا فزود. منِ کمترین نیز مدد می‌جویم نَمی از این بوی خوش کلام مولا، بر دلم جاری شود. امید است، امید. ممنونم که بر پست‌های محوری، نکات محوری می‌افزایی و متن را سودمند‌تر می‌سازی. تبادل فکر، لذتی فراتر از هر غذای لذیذی دارد. درود.

 

پاسخ
سلام جناب عبدالرحیم
سخن مهمی از حضرت مولا امام علی _علیه‌السلام_ آوردی. در میان ملل مختلف جهان نیز این سنت دیرین رسم است. حتی عهد را با سوگند خوردن به امر مقدس به ضمانت می‌گذارند. در قرآن هم ایمان آمده و هم اَیمان. دومی همان سوگند و پیمان است که بسیار مهم است. در واقع ایمان و اَیمان کنار هم پیش می‌روند. بهره بردم ازین پست معرفتی شما. ممنونم.

 

@
سلام. جالب بود. شکار معناداری بود. اما نیم‌تفسیرم از این عکس سیاسی: سمت چپ عصابه‌دستِ برکنارشده. سمت راست عصابه‌دستِ برکنارمانده. آن یکی _بهزاد نبوی_ در سیاست همیشه باعصا سخن می‌گفت. این یکی _احمد توکلی_ در سیاست همیشه بی‌عصا. اشتراکاتی هم، میان این دو چهره‌ی چپ و راست نظام بوده: هر دو مبارز علیه‌ی شاه بودند و هر دو تا جایی که می‌دانم در زندگی شخصی خانوادگی‌شان، ساده‌زیست بودند. بگذرم و دالان این تفسیرم آنقدر دراز است که می‌ترسم از دو کف دست بگذرد و حوصله‌ی خواننده سرریز شود چون سدّ سلیمان‌تنگه.

 


 

دو خاطره‌ی من
 قدِ خمیده‌ی بهزاد و احمد، علاوه بر مطلبی که امروز زیر این پست جناب سید باقر نوشتم، مرا به یاد دو خاطره نیز انداخت.


خاطره‌ی اول. شبی در جمع معدود و محدود در ساری، سید علی‌اصغر عکسی از نماز مغرب و عشای بهزاد نبوی انداخت. بهزاد به سید علی‌اصغر گفت هرگاه عکس را چاپ کردی، برای من هم بفرس. چون به درد نظارت استصوابی! می‌خورد و لااقل شورای نگهبان می‌فهمد من نماز هم می‌خوانم!


خاطره‌ی دوم. سال ۱۳۹۳ زندگی پرماجرای اخوی‌ام شیخ وحدت را می‌نوشتم و با ایشان مصاحبه می‌کردم، وقتی به سال ۱۳۵۴ و ۱۳۵۵ رسیدیم اشاره کرد به خانه‌ی احمد توکلی در نزدیکی بیت امام در محله‌ی یخچال قاضی قم، و گفت خانه‌اش پناهگاه مبارزین بود و او و حاج آقا روزبهی، با احمد توکلی رفاقت داشتند و مرتبط بودند و در این خانه رفت و آمد می‌کردند. این خاطره‌ام رویدادهایی هم دارد که از آن می‌گذرم.

یک بیت از غزل ۱۵۴ حافظ هم پیوست کنم:

 

قد خمیده ما سهلت نماید اما
بر چشم دشمنان تیر از این کمان توان زد

 

@
سلام جناب....
یادآوری جالبی بود. گویا حضور ذهن شما خیلی خوب است. یادم است حسن صادقی وقتی در جبهه مجروح شده بود و در بیمارستان بستری بود، مردم به ملاقات او می‌آمدند کتاب‌های دکتر شریعتی و از جمله کتاب جمیله زن پیکارجوی الجزایر را برایش هدیه آورده بودند. حسن، همه‌ی آن کتاب‌ها و نامه‌ها را به سیدعلی‌اصغر هدیه کرد و سید نیز، نیمی از آن را به من.

 

جمیله را آن‌جا خواندم و شناختم. کتابی که در آن دهه‌ی شور و شعور، دست‌به‌دست می‌شد. این زن، چنان شهیر شد که پیکاسو او را نقاشی کرد. و ملت الجزایر چنان آگاهانه با استعمار غارتگر فرانسه درافتاد و دچار مظلومیت و کشتار توسط فرانسویان شد که مرحوم دکتر شریعتی نیز به آن سرزمین رفت و با استعمار پلید جنگید.

 

امید است سه ضلع فاسد و پلید آمریکا، رژیم صهیونسیتی و سران فاسد خاورمیانه، توسط آگاهی ملت‌ها و غیرت مبارزین، هرگز نتوانند بر هیچ ملتی غالب و چیره شوند. و به دست مقاومت و آزادی و آگاهی، بنیادِ ستم و ستمگر ویران‌تر گردد.

 

بلی؛ اشارتی درست کردی. بیفزایم شاه فاسد هم، مرحوم مصدق را در احمدآباد کرج، تنها و غریب تبعید کرد، اما از مصدق، نام ماند و از شاه ننگ.

و نیز امام خمینی را ۱۴ سال از ایران تبعید کرد، ولی همان امام زجرکشیده (به دست شاه و افرادی خاص از حوزه) با قدرتِ ملت و نوید مکتب و همتِ همه‌ی مبارزین، شاه را از سلطنت و سلطه به زیر کشید و عصر نوینی را بنیان گذاشت. امید است انقلاب اسلامی با نگاه به آرمان بلند خود، کژراهه‌ها را از میان بردارد.

 


سلام جناب حجت‌الاسلام احمدی
گمانه‌ام این است دیداری که با مردم پلدختر داشتید و از رنج‌شان، کمی کاستید، شاید زمینه‌ساز این فقره از برداشت آزاد شما از فقر شد. ورود خوبی به مفاهیم دعای روزانه‌ی ماه رمضان کردی.

بیفزایم؛ فقر اگر در اثر سیاست‌های تبعیض‌گرانه و فسادهای رانت‌خواران، پدید آید و نیز ناکارآمدی‌های دست‌اندرکاران آن را تشدید کرده باشد، بسیار ناگوارتر از همه‌ی فقرهاست.

 

@
سلام جناب دکتر ولی‌نژاد
همیشه در نوشتن نوآوری داری. بلی؛ پوسته‌ی ستون عوض شد، مغز ستون همان است. مطایبه‌ی شما هم بر قندِ متن افزود. می‌دانم قادری بر امتداد متن و نکته‌افزایی، اما خُب، خلاصه و عصاره را رساندی. سپاس.

 

 

 دو نکته:

 

۱. در حالت مخاصمه میان دو کشور، از نظر حقوق و امنیت هر شخص حقیقی و حقوقی باید در گفتار و بیان احتیاط و حزم پیشه کند و هفته‌نامه‌ی «صدا» نیز می‌بایست از این چارچوب خارج نمی‌شد.

 

۲. حتی در آمریکا قانون «جورج لوگان» (تصویت ۱۷۹۸) وجود دارد که آزادی را مقیّد می‌سازد و نادیده گرفتن آن جرم تلقی می‌شود، به‌طوری‌که ترامپ همین قانون را علیه‌ی جان کری استناد و وی را متهم کرده با ایران تماس گرفته است و خواهان برخورد با او شد. بگذرم.

 

@
سپاس از این احساس پاک. سخن شما جناب شیخ احمدی مبتنی بر مشاهدات است و همین حُرّیت در بیان واقعیت، ارزشمند است.

 

 


شرح عکس بالا:

هفته‌نامه‌ی «صدا». سردبیر آن محمدجواد روح است. او سردبیر مهرنامه نیز بود. روح، وابسته به لایه‌ی مدرن جریان راست مدرن است یعنی حزب کارگزاران. به نظر من این مجله، پرداخت بسیاربد و ناشیانه به عملیات روانی آمریکا علیه‌ی ایران داشت. البته بستن روزنامه و مجلات، راه درستی نیست. بگذرم.

 


سلام جناب جوادی‌نسب
واژه‌ی «ظاهراً» در متدولوژی (=علم روش تحقیق) پذیرفته نیست؛ زیرا پیش از هر چیز نشانه‌ی تردید گوینده و نویسنده‌ی گزاره است.


سلام جناب قربانی
نه؛ من بر خلاف شما این‌گونه تیترزدن را بسیار غلط‌انداز می‌دانم. اصلی‌ترین خطای آن جمله‌ی سوتیتر است که در زیر تیتر واژه‌ی قرمز جنگ، حک کرد:

«میانه‌روها شکست خوردند یا بار دیگر ایران را از جنگ نجات می‌دهند؟»

 این گزاره، خصوصاً واژگان «باردیگر» و «نجات می‌دهند» اگر نگویم گرادادن است، دست‌کم ناشیانه و غیرحرفه‌ای و پرداخت بد بوده است. زمان مذاکره این دولت نیز، همین جو را ایجاد کرده بودند. من بحثم درین باره تمام.


نه. در جمله‌ی اِخباری چنین اتخاذی نادرست است. شما هم اشتباه کردی در این برداشت. فرضیه‌ها گزاره‌های ظنّی‌اند نه یقینی. گزاره‌ی اخباری جوادی‌نسب نمی‌تواند مقید به «ظاهراً» می‌شد که خودش هم  در جواب من نوشت کنایه بود. احمد زیدآبادی درین دو جمله‌اش _که اگر همین باشد که گفته‌ای_ هم دروغ‌پردازی کرده است و هم تفسیر آب‌دوغ خیاری. آقای قربانی به شما نمی‌آد ازین نقل‌های کم‌بهاء و خیالی.

 

هفت کول (۴۳)
تمام حرفِ ماکیاولی
به نام خدا. سلام. تمام حرف ماکیاولی این بوده که واژه‌هایی مانند اخلاق، عدالت، نرمی و درشتی، هیچ‌کدام نزد شهریار (=حاکمان سیاسی) ارزش مطلق نیستند؛ بلکه این شهریار است که می‌تواند تصمیم بگیرد کدام‌یک در کدام لحظه، به کار حکومتش و قدرتش می‌آید. افرادی چون ترامپ، برآمده از چنین اخلاقی‌اند. البته جز بدنامی، نامی نمی‌خرند.

 

نکته: قدرت، اخلاق خود را _که حفظ قدرت است_ کنار نمی‌گذارد که اخلاق فرودستان! را بگیرد. فقط عدالت است که این قدرت را مهار می‌کند که این هم سخت است و نیازمند نظارت آزادانه‌ی ملت و ملل.


سلام جناب محمدحسین
۱. به نظرم کسی که از خود رضایت دارد، بهترین حال آرامش به او دست می‌دهد. متن شما به ما چنین رسانده‌است. جالب هم نوشتی.

۳. ازین‌که مرا در متن خود، به یادت آوردی، و چُنان گفتی، نشان لطف شماست.

۲. بلی؛ خوب به یادت مانده. من در آنجا، خاطره‌ای گفته بودم که در برابر آن شخص که کنارم در تکیه نشسته بود و خطاب به من داشت تندتند از درون یک خانواده می‌گفت؛ یعنی بد می‌نالید. با نگاهی تند گفتم:

من، اخبارِ، خانوادگی، گوش، نمی‌دهم.

 

این‌که میان همه‌ی کلمات جمله‌ام، ویرگول گذاشتم، خواستم با حالت مکث (=درنگ) خوانده شود. زیرا به همین حالت شمرده به آن آقا گفتم. راستی نکته بگویم: در تکیه یا باید گوش بود، یا در حالت سکوت. چون در عزاداری محرم نباید بی‌جهت حرف زد و از سیر تا پیاز افراد و اشیاء و احوال و اموال گفت! هر کس در تکیه جز این کند، عزادار نیست، وقت‌گُذران است و مشغول!

 

پاسخ

سلام جناب....
از نظر من چند نوع حالت، میان کشورها وجود دارد. فقط این دو حالت نیست که شما محدود کردید. پیشاپیش بگویم من بهترین حالت را، حالت نوع دوم می‌دانم. یعنی مسالمت‌آمیز، زیرا نه خیالی‌ست، و نه ایدئالیستی، بلکه رئالیستی است (=واقع‌گرایانه)

 

حالات را نام می‌برم:

حُسن روابط.
مسالمت‌آمیز.
جنگی.
صلح.
نه‌جنگ، نه‌صلح.
صلح مسلح.
جنگ کم‌شدت (نظریه‌ی شولز)
جنگ سرد.
دتانت (رفع تشنج)
جنگ روانی.
قیمومیت.
سلطه.
اشغال.
حالت مخاصمه؛ اما بدون درگیری.
جنگ لفظی.

شاید حالات دیگری را جا انداخته باشم، اما همین‌مقدار در ذهنم بود.

 

اما گفتی یاد جمله‌ی مشهور دکتر شریعتی افتادی. اون جمله‌ی دکتر، مال حالتی است که جِبهه‌ی‌باطل، جَبهه‌ی‌حق (=پیشانی حق) را نشانه رفته باشد و با آن گلاویز شده‌باشد. هنوز که آمریکا، نه جرأت گلاویز دارد و نه توان آن را. چون می‌داند پوزه‌اش خاک‌مالی سختی خواهد شد که در طول ۲۰۰ و اندی سال تأسیس‌ ایالات متحده آمریکا (=یعنی از سال ۱۷۷۶) بر خاک آمریکای سرخ‌پوستان به چشمش ندیده است.

 

 

هفت کول (۴۴)
صدها گرم، گرد و غبار! چرا؟
به نام خدا. سلام. چنانچه می‌دانید نهج‌البلاغه سه‌بخش است؛ خطبه‌ها، نامه‌ها، حکمت‌ها که همان جملات قصار (=کوتاه) است.
قصار ۱۳۱، مولا امام علی _علیه‌السلام_ در عظمت دنیا و در شِکوه‌های آن و در پندهای دنیاست. این قصار دردِ دلِ علی است با کسی که دنیا را ذَم می‌کرد اما درواقع، غرق آن بود.


این قصار بسیارمهم و پندآموز است. امام علی در این قصار حتی می‌گوید دنیا اگر واقعاً دقیقاً بدان نگریسته و پرداخته شود، « مسجد و عبادتگاه مُحبّان خدا و مَهبَط وحی» است.
 

نکته: نهج‌البلاغه را باید از طاقچه‌ها به پیشخوان خود آوُرد و با این کتاب خو کرد، زندگی نمود. نباید گذاشت این کتاب صدها گرم، گرد و غبار بر جلدش نشیند و سال‌به‌سال در دستان ورق نخورد. در هر خانه‌ای این کتاب در کنار قرآن حیّ و حاضر است، اما بشدّت غریب و مهجور (=دورمانده) است. دور نروم، با همین کتاب، انقلاب کردیم. هین! همین.


بعد از اذان صبح امروز، در ساعت ۴ و ۳۵ دقیقه وقتی به تلگرام آمدم، دیدم ۱۲ پست توسط ۶ عضو بین ساعت‌های ۱ و ۴ دقیقه تا ۲ و ۳۸ دقیقه بامداد پست شد. همه را به صفحه ‌‌‌شخصی‌ام هدایت و اسکرین‌شات (=عکس‌اندازی از صفحه نمایش) کردم و اینک تصویر ۱۲ متن را در زیر گذاشتم:

 

 

سلام جناب حجت‌الاسلام آفاقی
۱. دو مفهوم تابت و متغیّر را خوب تبیین کردید. ۲. آیه‌ی قرآن را به‌شیوه‌ی کاربردی و روزآمد شرح کردید. ۳. لزوم نیرومندی را ثابت فرض کردید که هم شرعی‌ست و هم عقلی. تشکر دارم؛ چون بهره بردم.

 

داراب‌کلا و میدان تکیه‌پیش:

داراب‌کلا و میدان تکیه‌پیش را کمتر‌کسی میدان امام حسین _علیه‌السلام_ نام می‌برَد. این‌طوری:

کجا بودی؟ تکیه‌پیش.
کجا بریم؟ تکیه‌پیش.
کجا خریدی؟ تکیه‌پیش.
کجا سوار بشم؟ تکیه‌پیش.
کجا پیاده می‌شی؟ تکیه‌پیش.
آقا مسجد کجاست؟ تکیه‌پیش.
خواهر تکیه کجاست؟ تکیه‌پیش.

 


سلام آقای حمید عباسیان
تحلیل تو را دوبار خواندم. فقط از یک ذهن پایشی چنین متنی _که در اندازه‌ی تحلیل‌گری ملی‌ست_ بر می‌آید. و من منبسط هستم از داشتن چنین ذهن پویا و قلم آگاه در وجود شما. دشمن‌شناسیِ خوبی، صورت‌بندی کردی و نکته‌های عقلانی را مطرح. ممنونم.

 

فقط دو جا با شما موافقت ندارم: آنجا که گفتی دپارتمان (=بخش سازمان‌یافته) سیاسی در ید قدرت سیاسیون باشد و امامان جمعه اظهارات سیاسی نکنند. زیرا؛ ولی امری عمومی‌ست و ملت در آن حق حاکمیت دارد. و در دومی اساساً فلسفه‌ی دوتا خطبه‌ی نمازجمعه _که جایگزین دورکعت نماز چهاررکعتی ظهر است_ یکی عبادی و دومین خطبه، سیاسی و  پرداخت آگاهانه به مسائل روز جامعه و جهان است. آزادی را نباید انحصاری و محدود کرد حمید. هرچند من روالی که بر ساختار نمازجمعه حاکم و جاری‌ست نمی‌پسندم.

 

 

«لاش‌خواران»!!!


۱. من چندسال پیش فیش‌هایی نوشته بودم برای یک پژوهشم. در آن نوشته بودم آیزایا برلین فیلسوف سیاسی روس _که در لندن زیست و در ۱۹۹۷ درگذشت_ کتابی دارد با عنوان «روباه و خارپشت». او اندیشمندان کثرت‌گرا و آزاداندیش را روباه می‌داند. اما غیر آنان را که به یک فکر میدان می‌دهند و به افکار دیگران بها نمی‌دهند خارپُشت می‌نامد. یعنی از نگاه او اندیشمندانی که سُمبل آنان خارپشت است دل به ایدئولوژی می‌بندند و اندیشمندانی که سُمبل آنان روباه است، به عقل‌وخرَد، دل می‌سُپارند.

 

۲. در بند ۱ خواستم گفته‌باشم تشبیه (=مانندسازی) رفتار انسان‌ها به حیوانات و پرندگان امری معمول بوده است و آیزایا برلین از این راه فلسفه‌اش را بافت. در بیشتر کتاب‌ها، شعرها، داستان‌ها، آموزه‌ها و ضرب‌المثل‌ها در جهان و نیز ایرانِ کهن تا اکنون، پُر است ازین گونه شباهت‌سازی‌ها. مثلاً امام‌خمینی نوع رابطه میان آمریکا با ایران را تشبیه به «گرگ و میش» کرده‌اند.

 

۳. دست‌کم سه‌دسته لاش‌خوار داریم: کرکس‌ها، کفتارها، کرم‌ها. که از قضا همه با حرف کاف‌اند. که به حکمت و لطف حضرت باری‌تعالی خلق شدند. 

تشبیه آدم‌ها به این هر سه دسته موجودات خداوند، در فرهنگ ما و جهان، فراوان و به‌وفور وجود دارد. جای تردید نیست. منظور ازین تشبیهِ لاش‌خورها بیشتر این است آنان آماده‌خور و مُردار‌خورند. زیرا کرکس و کفتار و کرم، دست به شکار و تلاش نمی‌زنند و فقط چشم‌انتظار لاشه‌اند تا به کام بزنند.

 

۴. خُب، حال اگر در ادبیات سیاسی ایران چنین تشبیهی به‌کار رفت، اشکال در تشبیه نیست، در مصداق (=راستی‌آزمایی) است. برآشفتگیِ حاصل از اصل تشبیه به نظرم چندان پذیرفته نیست، اما می‌توان در مصادیق و راستی‌آزمایی‌ها چالش کرد و به نقد و انتقاد منطقی، آزاد و آرام پرداخت.

 

۵. در جامعه‌ی کنونی ایران در یک صف‌بندی سیاسی نوین دست‌کم دو پدیده‌ی فکری پدیدار است: جناح راست و جناح چپ. این‌که در کدام‌یک از دو جناح، _آن‌هم میان بعضی از افراد آن نه تمام‌شان_ گاه‌به‌گاه یا همه‌گاه، صفت «لاش‌خواری» وجود دارد، امری بدیهی(=آشکار) نیست که صِرفِ تصوّرش، موجب تصدیق باشد. این نسبت‌دادن، هم انصاف می‌خواهد، هم عقل و خرَد می‌طلبد و هم وثوق (=اطمینان و خاطرجمعی) اطلاعات.

 

۶. اینک من چند نمونه متغیّر تحقیقی می‌آورم تا مفهوم «لاش‌خواران» به مدد آن بهتر روشن شود. من لاش‌خواران را در عنوان پست، به‌عمد در داخل گیومه گذاشتم که بگویم این واژه‌ام استقراضی‌ست، نه من‌درآوردی.

 

یکم: لاش‌خوار، به لاشه نیاز دارد. پس لاشه‌ها کو و کجاست؟ لاشه‌ها در ایران امروز در چه چیزهایی نماد یافته است که طمع و ولع لاش‌خوار را تحریک می‌نماید.

 

دوم: لاش‌خوارها (کرکس‌ها، کفتارها، کرم‌ها) در دنیای طبیعت باید میدانِ دید وسیع، مشام قوی و مانور قدرت داشته باشند تا طعمه‌های مهیّا را به دهن و چنگال کشند و حتی گاه از دهان شیر و پلنگ و شاید هم از قلمرو کرگدن برُبایند. در فضای سیاست و اقتصاد کنونی ایران، این وضعِ‌حال را چگونه می‌توان اول از همه، در اشخاص شناخت و سپس به جامعه و افکار عمومی شناساند؟

 

سوم: در صحرای آفریقا این فضا و قلمرو در اختیار کرکس‌های پهن‌بال و کفتارهای آرواره‌دار است. در جامعه‌ی ایران در بخش فساد، رانت، بده‌بستان، معاملات پشت‌پرده‌ی سیاسی، و در یک‌کلام مزایده‌ها و مناقصه‌های صنفی _که بوی لاشه‌ها بیشتر مشام‌ها را به سمت طعمه پرتاب می‌کند_ این قلمروِ گشاد و باز و رهاشده چگونه قابل دیدن است؟ و آن‌ها که دیده شدند از چه قماشی‌اند؟ و چه کسانی این لاشه‌ها را به قُرق خود درآورده‌اند؟

 

من که نمی‌دانم. و به کسی هم نسبت هم نمی‌دهم. اما هر کس می‌داند خوش‌به‌حالش! که پشت‌پرده‌ها را می‌داند، می‌بیند، و نیز از روی تکلیف یا حقوق و آزادی آن را برای خشنودی خدا و آگاهی خلق‌الله برملا می‌کند.

 

آسان نمی‌توان این را به‌کار بُرد، زیرا گویی فراگیر است. چند نمونه‌اش در اوین است. از نمی‌دانم کدام سمت و سو. ولی به‌نظر می‌رسد از از همه‌سو. بر من ببخشایید که درازنویسی کردم. من نظریه‌پردازی کردم و وارد آدم‌ها و ماجراها نشدم. چون نمی‌دانم. پایان.

 

 

درستِ درست فرمودی جوادی. درود می‌فرستم به این دیده‌ات که یک بینش است نه فقط دانش. بیفزایم سال ۱۳۹۳ در دامنه متنی نوشته بودم در دفاع از حقوق طبیعی الاغ. که با نگرانی‌ها باید بگویم در زبان بیشتر مردم ایران این حیوان کاری و نجیب ده‌ها حرف ناروا رد و بدل می‌شود.

 

در آن متنم حسین آقا، از خدمات بی‌شمار الاغ گفته بودم در جنگ هشت‌ساله. که در کردستان این قاطر و الاغ بود که از صدها تانک و نفربر و زره‌پوش پیشی داشت. قله‌ها را فقط با الاغ و قاطر می‌بایست پیمود حتی در بردن آب و نون و پوتین و حلب و الوار و فلاسک. از قضا در زیر همان متن که بازتاب خوبی داشت چندین کامنت تأیید رسید. درود.

 

 

هفت کول (۴۵)
انفجار انتشارات!

به نام خدا. سلام. راستی سخن چیست؟! سخن نه مکان یک انسان، که مکانتِ انسان را نمایان می‌کند. سخن هر کس می‌تواند یک قُلّه باشد. که وقتی دست به تفسیر و تأویل (=هرمنوتیک) آن می‌زنیم، در واقع به فتح آن قله رسیده‌ایم. حتی خواننده‌ی متن ممکن است بهتر از نویسنده‌ی همان متن، به فهم سخن برسد.

 

جایی از «راه خورشیدی» از محمد اسفندیاری خوانده بودم که این عصر را «عصر انفجار انتشارات» نامیده بود. چیزی فراتر از انفجار اطلاعات. ما خوانندگان در بارانیِ از انتشارات به سر می‌بریم. به نظرم خیلی‌خیلی سخت است، سخن در باران‌ انبوهی از انتشارات، به‌درستی فهم شود؛ که متأسفانه در آن، راست با ناراست آغشته شده است و صدق در کذب ادغام، و هدف با مرَض توأمان.

این رباعی یا دوبیتی را بگویم و از هفت کول ۴۵ خلاص:

بیا جانا که گُل در نوشخند است
سخن از شَهد شیرین‌تر ز قند است
نسیم کوی حافظ دلنواز است
گلِ گلزارِ سعدی دلپسند است

25 اردیبهشت 1398.

 

رحلت حضرت خدیجه

با یاد و نام خدای مهربان. امشبْ شبی، در بیش از ۱۴ قرن قبل، غمی سنگین بر دل پیامبر امین و ستوده حضرت محمد مصطفی نشست؛ یعنی رحلت حضرت خدیجه کبری _سلام الله علیها_ که مادر مؤمنین است و فخر اسلام و بانوی والاگوهر انسانیت. با یادآوری و گرامی‌داشتِ این شب، و درود و رحمت بر آن همسر خبیر و نیکوکار پیامبر، یک سخن از رسول الله هدیه‌ی دلدادگان و پیروان اهل‌بیت _علیهم‌السلام_ می‌کنم:

 

پیامبر اکرم _صلوات الله علیه وآله_ فرمودند: «مثل خدیجه پیدا نخواهد شد. خدیجه در آن هنگام که مردم مرا تکذیب کردند، مرا تصدیق نمود، و مرا با ثروت خود براى پیشرفت دین خدا یارى نمود.»

صلوات به روح حضرت خدیجه که درود خدا بر او بادا.

 


سلام جناب قربانی
ایشان _جناب شیخ آفاقی_ نخواستند این را به خواننده منتقل کنند، بلکه از طریق این مثال، خواستند فرق روح دین و ظاهر دین را به مخاطب برسانند و خیلی هم خوب رساندند. اما پاسخ سؤال شما روشن است. اما مراجع هم بر خود لازم می‌بینند احکام شرعیه را حتی برای اَضعف مردم _به لحاظ علم و دانش_ بیان کنند که شاید ندانند. تشکر.

 


سلام آقای حمید عباسیان
امتیاز این نوشته‌ات یکی این است که بخشی از تاریخ خشن اروپا را آشکار کردی، قارّه‌ای سبز و مدرن که بخش فراوانی از ورق‌های تاریخ آن خونبار، دیکتاتوری، جنگ و تاریکی بود. حتی روح حکومت‌های‌شان گلادیاتوری بود. که در آن بردگان را در سیرک به نبرد با حیوانات وادار می‌کردند تا شاهان و حاکمان‌شان تماشا کنند و از تکه‌پاره شدن برده به چنگال و پنجه‌ی شیر و دَد لذت ببرند. بگذرم.
درود به تو حمید که بر این واقعیت تلخ و مَخوف انگشت اشارت گذاشتی.

 


پیام مدیر دربارۀ ساعت کار مدرسۀ فکرت:

سلام سیدت
چون رأی شما آقا سید علی‌اصغر چنین است، ازین پست دروازه‌ی مدرسه‌ی فکرت ۲۴ ساعته باز است و منعی برای پست‌گذاری و نظردادن از یک بامداد تا اذان صبح وجود ندارد. هر ساعتی از شبانه‌روز هر عضوی خواست به نوشتن بپردازد و یا اعضایی بخواهند میان‌بحث شکل دهند، مدرسه باز است.

 

اما بگویم، بگویم، که کمتر و خیلی‌کمتر پیش می‌آید که مدیر تا دیروقت در شب بیدار باشد. پس بیداران، خود مقررات مدرسه را با اخلاق نیکو، مدارا و رعایت قانونِ قلم بشری پاس بدارند.

 

@
سلام جناب حجت‌الاسلام داراب‌کلایی
چندان به مفاد، مفاهیم و استشهادات متن پست شما کاری ندارم و ورود نمی‌کنم. بی‌هیچ شبیه‌‌سازی، تطبیق و قیاسی بگویم در زبان داراب‌کلایی‌ها چه ضرب‌المثلِ قشنگی جاری می‌شود گه‌گاهی:

 

عاروس گو دُوش نیِه، گُونِه زمین تپّه‌چوله دانّه!

قدیمی‌های ما عجیب چیزهای حکیمانه و رسا بلد بودند که ماند و ماند و ماند و ضرب شد میان عصرمان.


نظر دکتر‌عارف‌زاده: درود بر شما. ویژگیهای  آموزشی  زیادی  در  وجود  شما  هست. نظم  دقت  تعهد  استناد    ظرفیت  و  بردباری   سنجش جوانب گوناگون  ترس از تضییع حق  حفظ  اصالت   داشتن عواطف و  نوعدوستی.

 

پاسخ: سلام. ممنونم جناب عارف زاده. شما لطف دارید به من. درود و بدرود.

دیدن یا نوشتن نظرات : ۰
مدرسه فکرت ۳۵

مدرسه فکرت ۳۵

ابراهیم طالبی  | دامنه دارابی
مدرسه فکرت ۳۵

مجموعه پیام‌هایم در مدرسه فکرت

قسمت سی و پنجم

 

پاسخ:

سلام جناب حجت‌الاسلام شیخ مهدی رمضانی
بلی؛ عالی‌جناب کارشناس دین هستید. و سخن شما حاکی از دقت است. من عین سخن رسول الله (ص) را استناد کردم که  فرمودند: «انما سمی الرمضان لانه یرمض الذنوب» رمضان بدین سبب رمضان نامیده شده است که گناهان را می‌سوزاند.

 

چون پیامبر خدا (ص) این‌گونه بیان داشتند و قید و شرطی نیاوردند، من هم در آن دخل و تصرّف نکردم. و به فرموده‌ی شما تخصیص نزدم.

به‌هرحال، من برداشتم این است همین ماه به دلیل فیض و برکاتی که با خود به‌همراه دارد، ممکن است موجب شود فردی که حق‌الناس بر گردن دارد، ندامت کند و آن را بپردازد و متنبّه (=آگاه) گردد. متشکرم شیخ.

 

پاسخ بحث ۱۲۴
قسمت آخر
پارسال ۱۱ شب آخر ماه رمضان را مشهد کنار حرم امام رضا _علیه‌السلام_ بودم. شب‌های قدرِ کم‌نظیری دارد. هم به انبوهی جمعیت _که گرداگرد تمام حرم و اطراف حرم را دربر می‌گیرد_ هم به حسّ‌وحالی که به خودِ فرد دست می‌دهد. گویا یک رسم دیرین است که از بیشتر روستاها و شهرهای استان، خانوادگی سرازیر می‌شوند تا در سه شب قدر، سیر صعودی پیدا کنند و اندازه‌گیری شوند. صحنه‌های دل‌انگیزی دیده بودم با چشمانم. بگذرم. امید است درکِ زیبایی‌های شب‌های قدر و ماه رمضان برای هر کس در مشهد تجربه شود. من در سنِّ خودم همچین موج انسانی ندیده بودم. به نظر من، در یک جمع‌بندی نیمه‌نهایی، در ماه رمضان با همه‌ی سختی‌های تشنگی و گرسنگی‌اش، دست‌کم سه انرژی معنوی به درون آدمی دمیده می‌شود که بالاترین خیزش است: احساس بخشیدگی، نرمش اخلاقی، زیباترشدن خوردنی‌ها و آشامیدنی‌ها. از سید _یار دور و درازم_ ممنونم که پیشخوان مدرسه‌ی فکرت را با این پرسش خوب ۱۲۴ آراست.

 

فلکه فکرت(۳۶)

چکُّش
به نام خدا. سلام. فیلم‌های گفتارمحور را بیشتر می‌پسندم؛ زیرا وادار به یادداشت می‌شوی. در یک فیلم سینمایی خارجی دیدم که قهرمان داستان می‌گفت: هر کس چکُّش دست گیرد، همه را میخ می‌پندارد!

توضیح: البته که قید «همه» در این نقل، نمی‌تواند درست باشد؛ زیرا تعمیم داده است.

 

نکته: فیلم‌های مسعود کیمیایی نیز گفتارمحور است. یاد فیلم «ضیافت» او افتادم ساخته‌ی سال ۱۳۷۴ که در آن چند رفیق دورافتاده از هم، در جایی جمع می‌شوند و با هم، پیمان جدید می‌بندند. در یک صحنه است که رفیقی می‌گوید: دردم این است... آن رفیق دیگر فوری می‌گوید مگر تو هم درد داری!... آن رفیق سوم می‌پّرد وسطِ حرف و می‌گوید: فکر کنم نداشته باشد. رفیق چهارم وارد ماجرا می‌شود و می‌گوید: تو چی! تو مگر فکر هم داری! رفیق پنجم می‌آید... . بگذرم که خوبی‌اش این بوده در حینِ بگومگو، چکُّش! نگرفتند که همدیگر را میخ بپندارند.

 

رمَضان، گناه را می‌سوزاند (۳)

ماه رمضان بیش‌تر به قلب سر می‌زنند و با او گپ‌وگفت دارند. خواستم درین قسمت، نقب (=دالان) به قلب بزنم:

قلبِ سلیم یعنی دل از همه‌چیز شُسته و به خدا پیوسته. سلیم در لغت یعنی مارگزیده، که در خود می‌پیچد و بی‌قرار گشته.
جریر بغدادی از عُرفای بزرگ می‌گوید: قلب‌ها سه قسم‌اند: قلب مُنیب، قلب شهید، قلب سلیم.

قلب سلیم با سلامت است. قلب مُنیب (=روی‌آورنده سوی خدا) معدنِ درد است. و قلب شهید (=گواه و ناظر) حاضر نزد خدا.
بقیه‌ی تفسیر و تکریم قلب با شما.

 

بازهم تذکر به آقای محمد عبدی

سلام جناب عبدی

تذکر به شما:
دیروز وقتی این تلاوت قرآن صبح‌گاهی را دیدم، فکر می‌کردم طی این ماه پیوسته‌نگار این عنوان و متن آرام‌بخش دل‌ها می‌شوی، اما گشتم دیدم امروز هی رفتی سر وقت پست‌های وقت‌کُش و کم‌سود دادِ «مُضحک می‌گوید» سر دادی. به تو نمی‌آمده داغ کنی! برادرم صبحگاهی دوم بیاور و روزهای بعد سوم و نهم و بیست‌ونهم را.
چرا اوقات خود را صرف اندیشیدن نمی‌کنی؟ و در لای خبرهای کم‌فروغ و گاه سست می‌پیچانی؟ دلی که از تو سراغ داشتم و دارم چنین نبوده... به فرموده‌ی قرآن منفعت بدان این خواسته‌ام را ای مؤمن!

 

بحث ۱۲۵ : این سه موضوع زیر برای بحث‌ و نظر در پیشخوان مدرسه سنجاق می‌شود: می‌توان به یکی ازین سه جمله، یا هر سه‌ی آن پاسخ داد. بیشتر بخوانید ↓

مجموعه پیام‌هایم در مدرسه فکرت

قسمت سی و پنجم

 

پاسخ:

سلام جناب حجت‌الاسلام شیخ مهدی رمضانی
بلی؛ عالی‌جناب کارشناس دین هستید. و سخن شما حاکی از دقت است. من عین سخن رسول الله (ص) را استناد کردم که  فرمودند: «انما سمی الرمضان لانه یرمض الذنوب» رمضان بدین سبب رمضان نامیده شده است که گناهان را می‌سوزاند.

 

چون پیامبر خدا (ص) این‌گونه بیان داشتند و قید و شرطی نیاوردند، من هم در آن دخل و تصرّف نکردم. و به فرموده‌ی شما تخصیص نزدم.

به‌هرحال، من برداشتم این است همین ماه به دلیل فیض و برکاتی که با خود به‌همراه دارد، ممکن است موجب شود فردی که حق‌الناس بر گردن دارد، ندامت کند و آن را بپردازد و متنبّه (=آگاه) گردد. متشکرم شیخ.

 

پاسخ بحث ۱۲۴
قسمت آخر
پارسال ۱۱ شب آخر ماه رمضان را مشهد کنار حرم امام رضا _علیه‌السلام_ بودم. شب‌های قدرِ کم‌نظیری دارد. هم به انبوهی جمعیت _که گرداگرد تمام حرم و اطراف حرم را دربر می‌گیرد_ هم به حسّ‌وحالی که به خودِ فرد دست می‌دهد. گویا یک رسم دیرین است که از بیشتر روستاها و شهرهای استان، خانوادگی سرازیر می‌شوند تا در سه شب قدر، سیر صعودی پیدا کنند و اندازه‌گیری شوند. صحنه‌های دل‌انگیزی دیده بودم با چشمانم. بگذرم. امید است درکِ زیبایی‌های شب‌های قدر و ماه رمضان برای هر کس در مشهد تجربه شود. من در سنِّ خودم همچین موج انسانی ندیده بودم. به نظر من، در یک جمع‌بندی نیمه‌نهایی، در ماه رمضان با همه‌ی سختی‌های تشنگی و گرسنگی‌اش، دست‌کم سه انرژی معنوی به درون آدمی دمیده می‌شود که بالاترین خیزش است: احساس بخشیدگی، نرمش اخلاقی، زیباترشدن خوردنی‌ها و آشامیدنی‌ها. از سید _یار دور و درازم_ ممنونم که پیشخوان مدرسه‌ی فکرت را با این پرسش خوب ۱۲۴ آراست.

 

فلکه فکرت(۳۶)

چکُّش
به نام خدا. سلام. فیلم‌های گفتارمحور را بیشتر می‌پسندم؛ زیرا وادار به یادداشت می‌شوی. در یک فیلم سینمایی خارجی دیدم که قهرمان داستان می‌گفت: هر کس چکُّش دست گیرد، همه را میخ می‌پندارد!

توضیح: البته که قید «همه» در این نقل، نمی‌تواند درست باشد؛ زیرا تعمیم داده است.

 

نکته: فیلم‌های مسعود کیمیایی نیز گفتارمحور است. یاد فیلم «ضیافت» او افتادم ساخته‌ی سال ۱۳۷۴ که در آن چند رفیق دورافتاده از هم، در جایی جمع می‌شوند و با هم، پیمان جدید می‌بندند. در یک صحنه است که رفیقی می‌گوید: دردم این است... آن رفیق دیگر فوری می‌گوید مگر تو هم درد داری!... آن رفیق سوم می‌پّرد وسطِ حرف و می‌گوید: فکر کنم نداشته باشد. رفیق چهارم وارد ماجرا می‌شود و می‌گوید: تو چی! تو مگر فکر هم داری! رفیق پنجم می‌آید... . بگذرم که خوبی‌اش این بوده در حینِ بگومگو، چکُّش! نگرفتند که همدیگر را میخ بپندارند.

 

رمَضان، گناه را می‌سوزاند (۳)

ماه رمضان بیش‌تر به قلب سر می‌زنند و با او گپ‌وگفت دارند. خواستم درین قسمت، نقب (=دالان) به قلب بزنم:

قلبِ سلیم یعنی دل از همه‌چیز شُسته و به خدا پیوسته. سلیم در لغت یعنی مارگزیده، که در خود می‌پیچد و بی‌قرار گشته.
جریر بغدادی از عُرفای بزرگ می‌گوید: قلب‌ها سه قسم‌اند: قلب مُنیب، قلب شهید، قلب سلیم.

قلب سلیم با سلامت است. قلب مُنیب (=روی‌آورنده سوی خدا) معدنِ درد است. و قلب شهید (=گواه و ناظر) حاضر نزد خدا.
بقیه‌ی تفسیر و تکریم قلب با شما.

 

بازهم تذکر به آقای محمد عبدی

سلام جناب عبدی

تذکر به شما:
دیروز وقتی این تلاوت قرآن صبح‌گاهی را دیدم، فکر می‌کردم طی این ماه پیوسته‌نگار این عنوان و متن آرام‌بخش دل‌ها می‌شوی، اما گشتم دیدم امروز هی رفتی سر وقت پست‌های وقت‌کُش و کم‌سود دادِ «مُضحک می‌گوید» سر دادی. به تو نمی‌آمده داغ کنی! برادرم صبحگاهی دوم بیاور و روزهای بعد سوم و نهم و بیست‌ونهم را.
چرا اوقات خود را صرف اندیشیدن نمی‌کنی؟ و در لای خبرهای کم‌فروغ و گاه سست می‌پیچانی؟ دلی که از تو سراغ داشتم و دارم چنین نبوده... به فرموده‌ی قرآن منفعت بدان این خواسته‌ام را ای مؤمن!

 

بحث ۱۲۵ : این سه موضوع زیر برای بحث‌ و نظر در پیشخوان مدرسه سنجاق می‌شود: می‌توان به یکی ازین سه جمله، یا هر سه‌ی آن پاسخ داد. بیشتر بخوانید ↓


از امام علی _علیه‌السلام_ نقل است که فرمودند: آیا خود را کوچک می‌پنداری در حالی‌که جهانی بزرگتر در درونت نهفته است؟

بودا پس از ۱۳ سال سیر آفاقی و پنهان‌شدن و ترکِ خانواده، نهایتاً برمی‌گردد و می‌گوید با این تکاپو فهمیدم که جز بی‌کران انسان جایی برای رفتن وجود ندارد. یعنی سیر اَنفُسی و درونی و معنوی.

رودکی می‌سُراید:


اندر بلای سخت پدید آید 
فضل و بزرگمردی و سالاری

توضیح: از نظر من در مفهوم «بزرگمردی» رودکی، «شیرزنی» هم نهفته است.

 

پاسخم به بحث ۱۲۵

از نظر من بودا، درست و به‌موقع برگشت. گاه، برگشت عقب‌گرد نیست، بلکه ادامه‌ی راه در مسیر درست است. اساساً هرگاه انسان، درون خود را با بیرونِ خود معامله کند، باخته است. بیرون و درون باید متوازن بماند.

 

گرچه به قول نصرالله فلسفی در مقدمه‌ی داستان «قنبرعلی» _اثر کنت گوبینو ترجمه‌ی مرحوم سید محمدعلی جمالزاده_ نمی‌توان مغز و قلب را مثلاً با روده و شکِمبه برابر دانست، اما روده و شکِمبه هم وظیفه‌ای را انجام می‌دهند که بدون آن دستگاه زیست و زندگی ناممکن است.

 

پس؛ در بحث ۱۲۵ این را می‌گویم که باید متوازن و متعادل بود و دانست که نگاه به درون _که همانا معنویت است_ والاتر و ژرف‌تر از نگاه به بیرون است که نگاه به آفاق است و مقدمه‌ برای اَنفُس (=درون). زیرا در عرفان، انسان دو لاشه است. لاشه‌ی شرقی و لاشه‌ی غربی. لاشه‌ی وجودی آدمی به قول عُرفا لاشه‌ی روح و اشراقی اوست و انسان نیز عالَم کبیر است.

 

در پایان؛ از دو پاسخ‌دهنده جنابان: جلیل قربانی و حجت‌الاسلام سیدمصطفی که در بحث ۱۲۵ مشارکت جُستند، تشکر وافر دارم. والسّلام.

 

 

زنگ شعر:
تو را ز کنگره عرش، می‌زنند صفیر
ندانمت که در این دامگه چه افتادست
 
حافظ در همان غزل، بانگ کنگره‌ی عرش را برملا و هویدا می‌سازد:
غمِ جهان مَخور و پندِ من مَبر از یاد

 

سلام جناب دکتر ولی‌نژاد
۱. چرخاندنِ فلکه همانا و نکته‌پردازی‌ات همانا.


۲. تفریق میان «بدفهمی» و «نفهمی» جالب بود و نیز وسعت دادن به معنای هر یک از این دو. اساساً خلاصی از کژفهمی هدف علم هرمنوتیک (=تفسیر متن) است.


۳. وَلِ چو و تِرشِ شیر را هم به‌جا از واژگان محلی استخدام کردی و متن را با آن خوب آمیختی.


۴. و مهم‌تر این‌که بر بدفهمی‌ها یک دهلیز دیگر افزودی که از گرفتاری‌های روزگار است: یعنی نفهمیدنِ بدفهمی.


۵. یک جمله هم به آن دوست فرهیخته هدیه می‌کنم: فهم، به معنای کنارزدنِ بدفهمی است. سپاس از بازکردنِ فلکه فکرت.



سلام جناب آقای روحی
من همیشه خواسته‌ام از همگان که تا از خبری یا متنی اطمینان حاصل نکردند، دست‌کم شکیبایی کنند در مدرسه‌ی فکرت پست نکنند. من معتقدم «خبرزدگی» نیز گاه ممکن است مانند جوّزدگی و سرمازدگی برای آدمی زیان‌آور باشد. من روی اصل خبر، داوریی ندارم. چون نمی‌دانم. با سپاس از آن بزرگوار.

 

پاسخ
سلام. نه جناب ..، اتفاقاً سرِ مدیر از نوشته‌های شما درد نمی‌آید. در مسائل ورزش شما خود کارشناس زبردست هستی و من چندان فردی مطلع در این زمینه نیستم. فقط می‌دانم و در سایت‌های معتبر گاهی چشمم می‌افتد که در ورزشگاه‌های خود ایران، بدجوری تماشاگرنماها اموال عمومی را تخریب و صندلی ورزشگاه و اتوبوس‌ها را ویران می‌کنند و حتی به جان همدیگر می‌افتند. که شما به این اِشراف دارید و آگاهید.

 

من یک بار با سید علی‌اصغر سال ۱۳۷۳ به ورزشگاه رفتم و از قضا آن روز هم نشستم کتاب «لیبرالیسم جان لاک» را خواندم! آسیب‌هایی که برشمردی و در پاره‌ای پست‌های خود تحلیل هم نوشتی، جای خدشه نیست. نظراتت را به‌دور از واقعیت نمی‌دانم. البته آرمان‌شهر به قول افلاطون مدینه فاضله و به قول نظامی گنجوی «شهر نیکان» که دست‌نیافتنی است. می‌دانم مثال کبک را در پست بالاتر در کلیت آوردی. اما من سعی کرده‌ام کبکی نباشم که سرش را زیر برف کرده باشد. ممنونم.

 

انسان راستین (۳۳)

سکوت اختیار می‌کند تا از لغزش‌ها سالم بماند.



سلام جناب حجت‌الاسلام سیدمصطفی
دومین پاسخ‌دهنده‌ی مبحث ۱۲۵ بودید. ممنونم. متن شما را این‌گونه باز می‌کنم:
۱. بلی؛ وسعت وجودی آدمی از همه‌ی موجودات بیشتر است.
۲. موجودات همه تجلّی (=فروزان و نمایان) حضرت باری‌تعالی هستند.
۳. بلی انسان در قوس صعودی‌اش کمال می‌یابد. به قول مرحوم منتظری در کتاب از «آغاز تا انجام» انسان در قوس صعودِ نفس، دارای سه مرتبه‌ی ادراک حسی، خیالی و عقلی است.
۴. علل مُعدّه نیز نیازمند زمینه است. زیرا فیض خداوند شگفتی‌ساز است. یعنی آن علتی که شرایط پذیرش فیض الهی را داشته باشد.
۵. شما در واقع با این پاسخ، بر عظمت وجودی انسان انگشت اشاره گذاشتی. امید است بشریت در قوس نزولی درجا نزند و وارد قوس صعودی و بالارفتِ روح‌اش شود. سپاس

 

 

سلام جناب ...
ازینکه با متن امروز من رنجیده‌خاطر شدی، با دهن روزه‌ام عذرخواهی شرعی می‌کنم. نیّت من فقط و فقط خیرخواهی بود. ازین پس برای همیشه نسبت به شما سکوت کامل پیشه می‌کنم. اگر دیدی به هیچ پست و حتی سلام و علیک شما در مدرسه پاسخی ندادم، حمل بر صحت کن و سکوتم. درود. ان‌شاءالله حق‌الناسی بابت آن پستم بر گردنم نیفتاده باشد. خدا نگه‌دار.

رمَضان، گناه را می‌سوزاند (۵)
پیامبر رحمت و شفقت (ص) بر خوش‌خو بودن انسان تأکید فراوان فرمودند. روزه‌گیر و شب‌زنده‌دار در نگاه آن پیامبر مهربان محکی برای انسان‌بودن است و خوش‌خو بودن. به‌طوری‌که این‌گونه بیان داشتند:
«همانا انسان خوش‌خو پاداشِ روزه‌گیر و شب‌زنده‌دار دارد.»


 

رمَضان، گناه را می‌سوزاند (۴)

مُخلَص کیانند؟ ماه رمضان، این‌گونه جست‌وجوگری‌ها بیشتر از ماه‌های دیگر، ذهن‌ها را درگیر تفکر و سبک‌بالی می‌کند.

مُخلَص کسانی‌ا‌ند که وقتی خود را برای خدا خالص (=بی‌آلایش، ناآلوده) کردند، خداوند نیز آنان را برای خود خالص نمود. بنابراین؛ غیر خداوند در دل‌های آنان جایی ندارد.

 

برداشتی بود از تفسیر علامه طباطبایی درباره‌ی آیه‌ی۴۰ سوره‌ی حجر: إِلَّا عِبَادَکَ مِنْهُمُ الْمُخْلَصِینَ. مگر آن بندگان اخلاص یافته‏‌ات را.

برای فهم این آیه، باید آیه‌ی ۳۹ را نیز در نظر گرفت.

 

انسان راستین (۳۴)

در برابر مردم انصاف را رعایت می‌کند.

 

هفت کول (۳۸)
چرا هفت کول؟
به نام خدا. سلام. از فلکه فکرت به «هفت کول» کوچ کردم. تا دیگر فلکه، قلبِ به فلَک نشود! هفت کول نام یکی از بخش‌های اصلی جنگل داراب‌کلا است؛ جایی زیبا، خاطره‌انگیز با درختانی گونه‌گون و انبوه در زادگاه.

 

هفت دلیل داشت که عنوان ستون ثابتم در مدرسه‌ی فکرت را «هفت کول» نام بگذارم. زیرا این عدد هفت در فرهنگ ما به معنای «بی‌نهایت» است و در بسیاری از جاها نماد و رمز و راز و حکمت است:

 

۱. از نظر عرفان هفت شهر عطار به ترتیب: طلب. عشق. معرفت. استغنا توحید. حیرت. فقر و فنا.
۲. از نظر فرهنگ حماسی ایران هفت خوان رستم به ترتیب: بیشه‌ی شیر. بیابان بی‌آب. جنگ با اژدها. زن جادو. جنگ با اولاد. جنگ با ارژنگ دیو. جنگ با دیوِ سفید.


۳. از نظر دین هفت دور طواف گرداگرد کعبه.
۴. هفت آسمان و نیز عوالم هفتگانه. به‌ترتیب عالم‌های ذر. صُلب پدر. رحِم مادر. دنیا. برزخ. قیامت. خُلد.
۵. هفت سین سنت دیرین ایرانیان.
۶. هفت خوشه‌ی پروین و ثریا در کهشکان. 
۷. هفت روز هفته. هفت جدّ، هفت سنگ. هفت پیکر. و صدالبته منهایِ «هفتایی وِرگ» و هفت‌تیر.

دوستدارِ دوستداران معرفت و حقیقت: دامنه

 


سلام جناب دکتر ولی‌نژاد
اتفاقاً اسم هر سه پسرم به‌ترتیب عارف، عادل و عاصم است. بر مبنای عرفان، عدالت و عصمت نام‌گذاری کردم نام فرزندانم را. چون شما ترکیب زیبای سه‌گانه را به‌کار بردی این را مطرح کردم.

کاش ۵۰۰ کیلومتر دور نبودم؛ وگرنه با بخشی از اعضای مدرسه، مدرسه‌ی فکرت حقیقی را راه‌اندازی می‌کردم در میاندورود. بگذرم و ممنونم از لطف و ادراک آن دوست دانا.


هفت کول (۳۹)
هر روز برایش شیر می‌برَم!
به نام خدا. سلام. باید سوراخ عبایم را بدوزم... نه. نمی‌خواهد. بگذار باشد. زننده‌تر از سوراخ‌های قلبم نیستند!
حاجی‌آقا! آخوند پارسال خیلی سخت‌گیر بود... می‌گفت حمدوسوره‌ی هیچ‌کدامِ شما خوب نیست. از همه امتحان گرفت... هیچ‌کس نتونست «ولاالضّالّین» را درست بگه!


شیخ یونس _شخصیت اصلی داستان_ از کربلایی محب‌ّالله پرسید اصول دین چندتاست؟ گفت چهل‌تا. گفتم پنج‌تاست. گفت: آقای حاجی چقدر کم!
حاج‌آقا اَخضری می‌گه... . اخضری دیگه کیه؟ امام‌جمعه است دیگه. نمی‌شناسی مگه؟ نه. من هر روز برایش شیر می‌برَم!


یادداشت‌هایم از رُمان «برکت» که اسفند ۱۳۹۶ آن را واوبه‌واو خواندم. قضایای خواندنی یک طلبه‌ی روشن‌گرِ دانا _شیخ یونس برکت_ که برای تبلیغ به روستا رفته بود.
 

@
پاسخ به جناب ....

سلام
۱. میان «تمام» و «کمال» فرق است. یک ساختمان وقتی پایان‌کار گرفت، تمام می‌شود. اما «دین» تمام نمی‌شود، بلکه کامل می‌شود. و دینِ اسلام، کامل‌شده‌ی دین خدا از حضرت آدم _علیه‌السلام_ تا حضرت خاتم _صلوات الله علیه وآله_ است.

 

۲. در آن متن گفتم «آموزهای اصیل ادیان». و این واژه‌ام تحریفاتی را _که در طول تاریخ بر رُخسار برخی ادیان رخ داده است_ استثناء می‌کند.

 

۳. حتی در دین اسلام نیز به‌علت مقتضیات زمان، در همان آغاز اسلام، برخی از احکام نسخ شده است. و مؤمنان طبق شش اصل مهم آیه‌ی ۳ تا ۵ بقره، باید مصدّقِ پیامبران پیش از پیامبر اسلام باشند وگرنه ایمان‌شان ناقص است. یعنی «ومااُنزلَ مِن قبلِکَ». برای یک مسلمان، عیسی مسیح (ع) همیشه برای مسلمانان یک اسوه، «عبدالله»، «کلمه» و «روح‌الله» و... است و آموزه‌های تحریف نشده‌اش، مبتنی بر وحی خداست.

 

۴. اگر تشبیه کنم می‌توانم مثال لامپ ۱۰۰۰ را با لامپ ۱۰۰ وات بزنم. اسلام، نور کامل است. و جمع انوار آموزه‌های همه‌ی پیامبران خدا، با تکمیل احکام و شریعت بر مبنای زمان. وقتی لامپ هزار است، لامپ ۱۰۰ در برابرش از پاره‌ای آموزه‌ها و داشته‌ها و انوار کمتر دارد زیرا زمان لازم داشت تا دین، کامل شود و محمد (ص) خاتم ادیان باشد.

 

۵. حتی در دنیای علم نیز، همیشه نسخه‌ی پیشرفته‌تر، بر نسخه‌های پیشین ارجح است. اسلام، ثمره‌ی آموزه‌های تمامی انبیای الهی و نسخه‌ی نهایی دینی است. اگر کسی از استضعاف فکری بیرون رود، اسلام را کامل‌ترین می‌یابد.

۶. میان همه‌ی ادیان الهی سازگاری‌ست، میان دینداران هم باید مدارا باشد نه ستیزه‌گری.

 

ادامه‌ی پاسخ:

من هم ممنونم از شما که طرح مسأله‌ی خوبی کردید.  از نظر من بحثم تمام.

فقط بیفزایم خودِ خدا در قرآن فرمود دین کامل شد: و لفظ «اَکملتُ... کامل کردم دین شما را» در سوره‌ی مائده به‌کار رفت. که جناب‌عالی این را بهتر از من می‌دانید. و وحی را پایان داد و نبوت را به خاتمیت رسانید. پس، آینده هم در اسلام دیده شد. و نقص ندارد که تکامل دوباره بیابد. لذا بشر باید این «دینِ کامل» را با عقل، آزادی اندیشه، درایت، دانش، تخصص و تفکر، فهم و استنباط کند.

 

از نظر شیعه نیز، مؤمنان باید از امامان معصوم _علیهم‌السلام_ دریافت و پیروی نمایند. زیرا امام یعنی کسی که پیروان را به مقصد می‌برَد. اما پیامبر یعنی کسی که مقصد را نشان می‌دهد و ابلاغ وحی می‌کند. پوزش اگر توضیح زیادی داده‌ام. خواستم مطلب کامل‌تر گفته شود. تشکر.

 

سلام سید
بلی؛ صحن علنی مدرسه‌ی فکرت باید هم این‌گونه بحث‌های منطقی و پویا شکل بگیرد. اساساً «ایستایی» به انسان آسیب می‌زند. زمینه‌ساز این بحث دینی، البته آن پاسخ شما به جناب شیخ جواد آفاقی بود که از ایراد نداشتن آموزه‌های دینی سخن به میان آورده بودی و جناب سید باقر هم خوب ورود نمود.
خدا را شکر که این میان‌بحث مورد دقت و مطالعه‌ی تو قرار گرفت و نکته‌پردازی کردی و همین تفسیرت، محرّک قویی‌ است که از دانش نیایستیم. ممنونم.

 

هفت کول (۴۰)
انحصار اکثریت!

به نام خدا. سلام. استادی داشتیم به اسم دکتر فرهنگ رجایی. اندیشه‌های سیاسی شرق باستان درس می‌داد. کتاب «معرکه‌ی جهان‌بینی‌ها» یکی از آثار اوست. او شیوه‌ی پسندیده‌ای داشت. در اولین جلسه، شماره تلفن منزلش را به کلاس می‌داد تا در صورت نیاز، بین وی و شاگرد ربط علمی برقرار باشد؛ حتی اگر نیمه‌شب باشد. این استاد باسواد، یکی از چند استادی بود که برای من در افکار، اخلاق و رفتارش درس و پند و آموزه‌ بود. ایشان به ما می‌گفت: دموکراسی انحصار اکثریت نیست، بلکه حاکم شدن آمریت اکثریت است با حضور فعّال اقلیت.

 

نکته هم بگویم: البته این قاعده‌ی زیبا، قانون می‌خواهد و قواعدِ بازی و رفتارشناسی را بلدبودن. برای اکثریت و اقلیتی که هر روز همنشین یکی از چهار جهتِ اصلی! باشد، این شدنی نیست. زیرا؛ حزبِ «باد» بودن و بادی شدن! این راه را ناهموار و سنگلاخی می‌کند.

 

دکتر فرهنگ رجایی

دکتر فرهنگ رجایی


سلام جناب حجت‌الاسلام داراب‌کلایی
تحلیل‌نوشته‌ی‌تان را خواندم. در بند ۲ به نقل از «برخی‌ها معتقدند» مسأله‌ایی را پیش کشیدی که بسیار استبعاد می‌آفریند.

گرچه من چندسال است دولت شیک‌پوش را ناکارآمد می‌دانم و فاقد تحرّک و رهاشده به‌خود. اما این اتهامی که در تحلیل شما _به نقل فاعلی مجهول_ درج است، نیازمند غور و تأمل است و نیز اثبات. بگذرم.


نقد من این بود که در تحلیل شما، رفتار تازه‌ی دولت «حاشیه‌سازی» تحلیل شد. اما من باور ندارم. زیرا چنین اقدامی مخلّ امنیت ملی‌ست و نمی‌تواند شکل بگیرد و قول آن فاعل مجهول، بسیار بدبینانه است. من این پاره‌ی تحلیل در نوشتارت را با تردید زیاد می‌نگرم و حتی قبول ندارم. من تحلیل‌ام این است دولت شیک‌پوش مستأصل (=گرفتار) شد و می‌خواهد آن شتاب را جبران کند که با ولع به سمت مذاکرات رفت و با اعتماد زیاد، زود به پای امضای آن رفت که روزبه‌روز آشکارتر می‌شود که چه خسارتی را امضا زدند. و چه ناشی‌گریی را از خود بروز دادند. بگذرم.

 


سلام جناب قربانی
بند ۵ در مورد شجریان هیچ ورود نمی‌کنم، اما مرحوم ذبیحی اطلاعات است یا خبر؟ سالش را نگفتی؟ زیرا واژه‌ی «خودسر» آن زمان هنوز باب نشده بود. به‌هرحال، واژه‌ی «خودسر» پس از قتل‌های زنجیره‌ای وارد ادبیات سیاسی انقلاب شد. خواستم به لحاظ متدولوژیک گفته باشم که این واژه به آن قطعه‌ی تاریخ انقلاب صدق نمی‌کند. و باید زمان وضع واژه‌ها را در نظر داشت. به اصل خبر شما _که برای من تازگی داشت_ خدشه نزدم و رخنه نکردم. تشکر. من، اهل تحمیل‌کردن نیستم جناب قربانی. آزادی و اختیار داری نپذیری. به‌هرحال من دیدگاه خودم را بیان داشتم. تمام.

 

رمَضان، گناه را می‌سوزاند (۵)

 روزه‌گیر و شب‌زنده‌دار در پیشگاه پیامبر رحمت و شفقت (ص) دارای آن‌چنان ارزش و قُرب است که آن حضرت وقتی می‌خواهند انسان خوشخو و خوش‌خُلق را مقایسه کنند، با مَحکِ روزه‌دار و شب‌زنده‌دار مقایسه می‌کنند. بنابراین؛ آن پیامبر مهربان فرمودند:

«همانا انسانِ خوشخو، پاداشِ روزه‌گیر و شب‌زنده‌دار دارد.»

 

کتاب «قنبرعلی»

نوشته‌ی کنت ژوزف گوبینو. ترجمه‌ی سید محمد علی جمالزاده.

 

انسان راستین (۳۵)

پرده‌ی اَسرار کسی را نمی‌درد.

 

انسان راستین (۳۶)

زندگی را سخت نمی‌گیرد.

 

سلام سید
بلی؛ نکته‌ات دست‌گذاشتن روی آموزه‌ی شهر فاضله است. اما همین واقع‌گرایی حتی اگر به‌صورت نسبی هم در هر جامعه‌ای شکل بگیرد، تسهیل‌گر روند دموکراسی است.

 

نکته‌ی دیگر این‌که در حقیقت دموکراسی _که یک روش است_ جایی برای هم اقلیت و هم اکثریت است. وگرنه، دیکتاتوری اکثریت شکل می‌گیرد. و یک روال سالم، اقلیت هم ممکن است در انتخابات سالم بعدی، اکثریت شود. سپاس از توجه و دقت.


اگر پذیرا باشید این موضوع برام بسیار جای اندیشیدن دارد:


امروزه کسانی از سر غفلت و احساس کور، همان کاری را مرتکب‌اند که آن عده بالای کوه احد بودند اما فرمان اکید رسول خدا (ص) را نادیده گرفتند و با ولع، طمع، ذوق‌زدگی، سادگی، چنددستگی، به‌فکر غنیمت، آن کوه را ترک کردند...

 

من این صحنه خوف‌ناک تاریخ اسلام را بزرگترین خطر برای کسانی می‌دانم که در زمین خالدبن ولیدهای زمان بازی می‌کنند تا از پشت حمله کنند. بگذرم.

 

این را اگر جااندازی کنید خوب است. و شما اشراف به تاریخ اسلام و وضع حال اکنون کشور و مردم و جریان‌ها دارید.

من خون‌ام را وقف اسلام عزیز و انقلاب عزیز کرده‌ام. زمانش شود، سرباز آماده‌ی رزم همین انقلابم.

 

شرح عکس بالا:
جناب حجت‌الاسلام محمدرضا احمدی در پل‌دختر. که مدتی پیش با چند میلیون تومان وجه نقد و یک نیسان کمک‌های دیگر به آنجا رفتند و به مردم نیازمند گرفتار سیل اخیر، مدد رساندند. من این پست را از آن رو گذاشتم تا گفته باشم یکی از هم‌مدرسه‌ای‌های ما در این امر اهَم بود. درود داری دوست فرهیخته و دلسوزم احمدی بزرگوار.همین‌که از درد و آلام آن مردم شکیبا کمی کاستید، خود خشنودی خدا و خلق خدا را دریافت نموده‌اید

 

پاسخ
شرحی بر سنتور‌نوازی بالا:

این دستان هنرمند جناب دکتر ولی‌نژاد است. دوستی دانش‌آموخته، اهل کار، کشاورزی، دانش‌پژوهی و هنرمند در دنیای زیبای موسیقی فاخر و دلنواز.

دستان شما جناب ولی‌نژاد هم با قلم آغشته است و هم با دو زخمه‌ی چوبی. قلم برای راه، دو زخمه برای آه.

 


پاسخ جناب دکتر عارف‌زاده که نیم‌ساعت پیش به واتس‌آپ من فرستاد در جواب شما و جناب قربانی که پیام‌تان را به ایشان رسانده بودم:


دکتر‌عارف‌زاده:

«سلام  و عرض  ادب و احترام. بله tg ندارم  و  چند بار اقدام کردم  پایدار  نشد. سرم  بشدت شلوغه. وقت  کنم   یه آدم  حرفه ای پیدا کنم  tg را  بصورت  پایدار  نصب  کند.  فعلا  واتساپ  دارم. مونو1  هم  نصب نشد.»

 

هفت کول (۴۱)

کُنده‌درخت در دست خرس!

به نام خدا. سلام. آلکسی مالاشنکو اسلام‌شناس روس در مرکز کارنگی مسکو، در مقاله‌ای در سال ۱۳۸۶ نوشته بود:

در درگیری میان تمدن‌ها، آمریکا و اسلام رودرروی هم قرار گرفته اما روسیه میان آنها و بدون تصمیم نهایی قرار دارد.

 

نکته بگویم:

روس‌ها به روایت کارشناسان رفتارشناسی، ملتی فردگرا و خونسردند. به همین دلیل رمزوراز در خُلق‌وخویِ روس‌ها فراوان است. این ویژگی شاید در سیاستمداران آن صدچندان باشد. ایران در ضلع شمال و شمال‌غربی‌اش همسایه‌ای دارد که همواره رفتار دولت آن کشور _به تعبیرم_ نیازمند آنالیز آنلاین است. و داشتن روابط همیشگی با روس و هوشیاری در برابر آن از ضروریات غیرقابل انکار است، زیرا هیچ کشوری نباید با همسایه‌اش در وضعیت بحران بسر برَد. روس را باید داشت، اما با هوشیاری. وگرنه داستان آن مگس می‌شود و خواب و کُنده‌درخت در دست خرس!

 

 

پاسخ به جناب ...

 سلام. ۹ سؤال از من کردید، ۹ جواب من این است. در یک مقدمه‌ی کوتاه، بگویم که من در آزاداندیشی‌ام، هیچ کس و هیچ دولتی را در دنیای سیاست و حکومت‌داری مقدس نمی‌پندارم که نتوان نقدش کرد:

 

۱. منظور من از دولت شیک‌پوش مشخص است؛ در میدان عمل کاربلد نیست و لباس کار بر تن ندارد و رئیس آن همیشه، همه‌روزه با لبّاده‌ی تازه و رنگ به رخسارزده، است. حال آن‌که بیشتر مردم از خریدن دو کلیو پیاز و سیب زمینی عاجزند.

 

۲. دولتی که تازه شکل گرفته بود از نظر من اول باید همزیستی منطقه‌ای را آغاز می‌کرد نه آن که آن‌گونه با تمام ولع همه‌ی اعتبار و برنامه‌هایش را به مذاکره پیوند بزند و شتاب کند و قراردادی ناشیانه را امضاء کند. آقای ظریف بیش از حد به مذاکره‌کنندگان خوش‌بین بود. جای احمد قوام خالی!

 

۳. اتفاقاً با استکبار می‌شود مذاکره کرد، اما نه این‌گونه خسارت‌آور. اساساً مذاکره و دیپلماسی ادامه‌ی سیاست در بعد بین‌المللی است.

 

۴. حال‌که آن زمان، چنین وضعی  نسبت به ایران پدید آمد، راه برون‌رفت آن نباید آن بود که این دولت باعجله سر و هم بندی کرد. هرچه موضوع مذاکره مهم‌تر باشد، زیرکی در مذاکره عمیق‌تر باید باشد. اینان با مذاکره‌کنندگان گونه‌ایی وارد عمل شدند که آنان فهمیدند دولت ایران ولع امضاء قرارداد دارد.

 

۵. دو کشوری که نام بردید از آن‌رو با برجام مخالف‌اند که نظام‌شان ایران را کشوری متخاصم تعریف کرده‌اند. آنان با این جنگ روانی می‌خواهند کل قاعده‌ی بازی را برهم بزنند تا بتوانند منطقه را همیشه در بحران و وضعیت عدم صلح نگه دارند تا راحت‌تر منافع خود را پیش ببرند.

 

۶. مذاکره یک راه‌کار عقلانی است. اما راه آن نیز عقلانیت است. دولت برای این‌که هرچه زودتر به توافق برسد، همه‌ی مهارت‌ها و خرد جمعی را در آن به‌کار نگرفت و تیم خود را بدون افکار عمومی و بی‌استفاده از نخبگان و جامعه‌ی مدنی پیش برد و امضایی زد که خسارات و آسیب‌های آن سال‌ها انقلاب را رها نمی‌کند. مذاکره‌ی دولت و قرادادی که منتج شد، تمام‌بُرد در برابر تمام‌باخت بود. هیچ چیزی نصیب دولت و ملت نشد. این‌که مذاکره‌ی عقلانی نیست.

 

۷. در مذاکرات «ولایتی، پرز دوکوئه‌یار و میخائیل یوحنا عزیز» نیز اساساً خرد جمعی جایگاهی نداشت و افکار عمومی حتی به‌حساب نمی‌آمد. هنوز هم اطلاعات آن در دسترس عموم قرار ندارد.

 

۸. من هرگز نمی‌گویم این دولت عامل بحران بود، نه. همیشه می‌گویم این دولت، برون‌رفت از بحران را نباید آن‌گونه بی‌تدبیرانه و بسیار باعجله و ولع، در آغاز کار خود _که ناشی بود_ زود به سرانجام نامطمئن پیش می‌بُرد. باید زمان می‌خرید و رایزنی‌های منطقه‌ای راه می‌انداخت و نیز اتحادهای چندمنطقه‌ای و تنش‌زدایی. سپس مذاکرات را پیش می‌برد. شتاب و صرف همه‌ی زمان برای مذاکرات، خامی بزرگ دولت بود که تاوان آن سنگین است و بازخورد آن نگران‌کننده.

 

۹. منافع ملی، بنیاد سیاسی هر کشوری است. اما منافع ملی نیارمند بازتعریف است. زیرا جهان همیشه در آرایش تازه است، و نمی‌توان تشخیص منافع ملی را ثابت نگه داشت. از نظر من به عنوان یک شهروند ایرانی _که به هیچ‌ جناحی نه وابستگی فکری دارم و نه دلبستگی عاطفی_ این دولت، حتی توصیه‌ی تاریخ این سرزمین شیخ سعدی را نیز از نظر دور داشت که به‌زیبایی و ذکاوت گفت:

 

دشمن چو از همه حیلتی فرو ماند، سلسله دوستی بجنباند. پس آنگه به‌دوستی کارها کند که هیچ دشمن نتواند.

 

رهبری نیز چندبار تذکر داده بودند بدین مضمون که مواظب خنده‌های طرف مذاکره باشید؛ چون‌که آنان، گاه با خنده‌ی دروغین، اهداف و منافع خود را پیش می‌برند!

 

در کل از نظر من، ظریف همیشه فردی ضعیف بود اما خیلی‌ها در کشور این حقیقت را به دلیل احساسات پرشور خود نسبت به او، نمی‌خواهند باور کنند.



سلام جناب حجت‌الاسلام داراب‌کلایی
متن جناب‌عالی را خواندم. دو نکته در آن توجه‌ام را برانگیخت، آنجا که آورده‌اید:
«تغییر ریل در سیاست خارجی ایران»

و نیز این آورده‌ات:
«در این باره اتفاق نظر گروه‌های سیاسی و بخش‌های گوناگون حاکمیتی ضرورتی اجتناب‌ناپذیر است»


برای من روشن نشد در این تغییر ریل، چرا انحصار تصمیم باید در اختیار شورای امنیت ملی باشد گمان نکنم چنین نهاد محدودی تمام توان این امر ملی را داشته باشد. و نیز اتفاق‌نظر گروه‌های سیاسی که فرمودی، چگونه در این مسأله اثر نظری و عملی دارد. یعنی نظام می‌خواهد افکار نخبگان جامعه و جامعه‌ی مدنی را در این پدیده استراتژیک شرکت دهد یا فقط حمایت خالی می‌خواهد. گنگ است این دو موردی که در تحلیل شما درج شده است.

 

شرح عکس بالا:

جناب حجت‌الاسلام مالک این ایام در تبلیغ است؛ در ساری. امروز چند قطعه عکس برای من فرستاد که حیفم آمد یک قطعه از آن را _که طبیعت زیبای دودانگه است_ در مدرسه نگذارم. ممنونم از شیخ مالک که این حس قشنگ شگفتی‌های خداوند را ثبت کرد.

 

پاسخ
سلام سید
۱. بسیار جای سپاس دارد که کاستی‌های مرا شناسایی و در نوشته‌ات بازتاب دادید. ارزش بحث همین است.

 

۲. گفتی اینجا ایران است. جوابم این است: هر دولت که سر کار می‌آید اولویت‌های برنامه‌ایی‌اش را بر نظام سیاسی یا می‌قبولاند و یا تحمیل می‌کند. مثلاً دولت خاتمی قانون شورای شهر و روستا را از اولویت‌های سیاست داخلی خود قرار داده بود و با موج مردمی آن را در تمام کشور پیاده کرد و هنوز هم آن برنامه از حرکت باز نایستاد. و به نام آن دولت ثبت تاریخی شد.

 

پس، هر برنامه پای همان دولت نوشته می‌شود نه نظام. مثل سیاست عدالت‌محورانه‌ی کوپن که دولت میرحسین اجرا کرد و نگذاشت مردم به فلاکت بیفتند. یا سازندگی که دولت هاشمی پیش انداخت که بعد با اجرای سیاست تعدیل اقتصادی کشور را به بحران دچار کرد.

 

۳. بنابراین، قرارداد هسته‌ای، اولویت دولت شیک‌پوش و ناکارآمد بود و بدترین برنامه را به نام خود ثبت کرد. اینک که کار بیخ پیدا کرد نمی‌شود به گردن نظام انداخت. هر برنامه مال همان دولت وقت است.

 

چند مثال بین‌المللی می‌زنم:


۱. مثل پروستریکای دولت گورپاچف.
۲. سیاست همزیستی مسالمت آمیز خورشچف
۳. اصل چهار ترومن آمریکا
۴. سیاست مونرو آمریکا
۵. مدرنیزاسیون پهلوی ۱ و ۲
۶. برنامه توسعه مالزی مهاتیر محمد
۶. و نیز گفت‌گوی تمدن‌های خاتمی.

 

اینها همه از نظر سیاسی به نام همان دولتی‌ست که آن را اولویت خود کرده است. از این که متفاوت از من می‌اندیشی کمال است این و نیز وجود نعمت آزادفکری. تشکر پی‌درپی.

 

انسان راستین (۳۷)

اگر از کسی دوری می‌کند از خودپسندی نیست.


هفت کول (۴۲)
تمام حرف ماکیاولی
به نام خدا. سلام. تمام حرف ماکیاولی این بود که واژه‌هایی مانند اخلاق، عدالت، نرمی، درشتی، هیچ‌کدام نزد شهریار (=حاکمان سیاسی) ارزش مطلق نیستند؛ بلکه این شهریار است که می‌تواند تصمیم بگیرد کدام‌یک در کدام لحظه به کار حکومتش و قدرتش می‌آید.


نکته:


قدرت، اخلاق خود را _که حفظ قدرت است_ کنار نمی‌گذارد که اخلاق فرودستان! را بگیرد. فقط عدالت است که این قدرت را مهار می‌کند که این هم سخت است و نیازمند نظارت آزادانه‌ی ملت.
 

انسان راستین (۳۹)
در نبودن اشخاص، حقوق آنان را رعایت می‌کند.


انسان راستین (۴۰)
جز به راست سخن نمی‌گوید.


سخن آخر:

آنچه در ۴۰ قسمت با عنوان «انسان راستین» نوشتم، برداشتی بود از سخنان امیر مؤمنان، امام علی _علیه‌السلام_ که در سراسر نهج‌البلاغه می‌درخشد. انتخاب عنوان، از خودم بود. شاید اگر  به جای آن «ویژگی‌های مؤمنان» گذاشت، درست‌تر و یا گویاتر باشد. اما من از عنوانی عام‌تر و جهانی‌تر بهره گرفتم. امید است دست‌کم نَمی از این چهل تیکه در جانِ پیروان و دلدادگان آن امام عادل و اُسوه رسوخ کند. پایان.

 

سیدعلی‌اصغر:
سلام 
ماهیت پیام تان را دریافتم و از تحلیل تان بهره ماندگارنمودم .

 

حدس نوع پوپری می‌زدم سید که به این تابلویی که ترسیم نمودم،  مهر تأیید بزنی. کارل ریموند پوپر از همین‌رو در نظریه‌ی حدس‌ و ابطال‌ها، فرمول ابطال‌پذیری را برترین رویکرد علمی می‌داند. ممنونم. پس دادنِ درسی بود که از درگاه شما آموختم.

 

@
من غصه می‌خورم که وقتی می‌بینم نسل ما _نه همه_ حتی مولوی را بلد نیست بخواند. از حافط بُرید. از سعدی که هیچ نمی‌خواند. فردوسی را نمی‌شناسد و در یک کلام، دنیای مجازی او را از دنیای حقیقی‌اش به سرقت برد. خیلی فکر اندیشیده‌ایی در پسِ پرسش شما جناب قربانی نهفته است. من روی آن باید زیاد بیندیشم. این جواب هم به قول داراب‌کلایی‌ها دستلافی بود! یعنی بیعانه!

 

@
سلام آقا مرتضی شهابی
بزرگ‌سازی افراد بخشی از خصیصه‌ی پاره‌ای از شهروندان است. امام صادق _علیه‌السلام_ نهی کرده‌اند که پیرو شخصیت‌ها نباشید. این آقای ظریف فردی ناپخته بود و برداشت‌های سطحی‌نگرانه‌اش آسیب سختی بر پیکر زد. او یک سربازوظیفه نظامی بود که در وزارت خارجه کار می‌کرد و بیشتر عمرش را در بیرون ایران بود که محیط داخلی را اصلأ نمی‌شناخت. شاید چند تئوری خوانده بود اما دیپلمات و سیاسی‌دان نبود. کار سیاست خارجی با چندتا توئیت (=جیک‌جیک) پیش نمی‌رود. بگذرم.

 

پاسخ
البته این‌گونه مواجهه‌ در بحث مفید نیست که من نام ببرم. وزیر خارجه باید داخل و خارج هر دو را بشناسد. پخته یعنی این. مثلاً نمی‌گویم اینان که در زیر نام بردم باید وزیر می‌شدند اما مفهوم پخته را در فضای سیاست می‌رساند. این سه مثال را بی‌هیچ تعلق خاطری می‌گویم:

سیدمحمد صدر. هرمیداس باوند. یونس شکرخواه. البته یادآور شوم گردش و پرورش نخبگان در ایران دچار انسداد است. بخش زیادی از افراد در دایره‌ی حکومت راه داده نمی‌شوند.

 

هفت کول (۴۲)
غبْن و غبَن

به نام خدا. سلام. غبْن، ضرر و زیان در مال است، اما غبَن ضرر و زیان در فکر.  می‌دانید که در کتاب هفتصدسال پیشِ خودآموز «نصاب الصبیانِ» ابو نصر فراهی سجستانی که واژه‌های عربی، به‌نظم فارسی در آمده و آیت‌الله حسن‌زاده آملی آن را تصحیح نموده_ نیز مصرعی درین‌باره آمده است:

«غبْن در زرها زیان است و غبَن در رأی‌ها»

 

نکته بگویم:


چه باید کرد تا دچار غبْن و غبَن در افکار و آراء و اموال و دارایی‌ها نشد؟ یا بهتر است بگویم کمتر شد؟ به نظر من، یک راه آن این است برای هر «برای» فکر کنیم. به قول شهید مطهری: آفرینش، «برای» دارد... اگر کسی این «برای»ها را خوب تعقیب کند می‌بیند همه‌ی «برای»‌ها به خدا منتهی می‌شود. بگذرم و یک بیت بیاورم از غزل ۱۸۷ حافظ (منبع):

تو با خدایِ خود انداز کار و دلْ خوش دار
که رحْم اگر نکند مُدعی، خدا بکند

 

پاسخ
سلام سید
طی چهل شماره، این سلسله‌متن را در پست‌های بسیارکوتاه نوشتم. اتفاقاً جناب‌عالی در چند شماره‌ی آن، نظرات مفید نوشتی. و نیز جناب قربانی هم در زیر چند قسمت آن نکته‌هایی نوشت. جناب جوادی‌نسب هم فراتر می‌رفت و اشتباه تایپی مرا نیز در صفحه شخصی‌ام یادآور می‌شد. گمان می‌کنم جناب محمدحسین نیز در زیر یک شماره‌ی آن، نظر نوشته بود. به‌هرحال آنچه تنظیم و برداشت کرده بودم از نهج‌البلاغه امام _علیه‌السلام_ بود. خرسندم که بر قلب‌تان عطر و رایحه‌ی معنا فزود. منِ کمترین نیز مدد می‌جویم نَمی از این بوی خوش کلام مولا، بر دلم جاری شود. امید است، امید. ممنونم که بر پست‌های محوری، نکات محوری می‌افزایی و متن را سودمند‌تر می‌سازی. تبادل فکر، لذتی فراتر از هر غذای لذیذی دارد. درود.

 

پاسخ
سلام جناب عبدالرحیم
سخن مهمی از حضرت مولا امام علی _علیه‌السلام_ آوردی. در میان ملل مختلف جهان نیز این سنت دیرین رسم است. حتی عهد را با سوگند خوردن به امر مقدس به ضمانت می‌گذارند. در قرآن هم ایمان آمده و هم اَیمان. دومی همان سوگند و پیمان است که بسیار مهم است. در واقع ایمان و اَیمان کنار هم پیش می‌روند. بهره بردم ازین پست معرفتی شما. ممنونم.

 

@
سلام. جالب بود. شکار معناداری بود. اما نیم‌تفسیرم از این عکس سیاسی: سمت چپ عصابه‌دستِ برکنارشده. سمت راست عصابه‌دستِ برکنارمانده. آن یکی _بهزاد نبوی_ در سیاست همیشه باعصا سخن می‌گفت. این یکی _احمد توکلی_ در سیاست همیشه بی‌عصا. اشتراکاتی هم، میان این دو چهره‌ی چپ و راست نظام بوده: هر دو مبارز علیه‌ی شاه بودند و هر دو تا جایی که می‌دانم در زندگی شخصی خانوادگی‌شان، ساده‌زیست بودند. بگذرم و دالان این تفسیرم آنقدر دراز است که می‌ترسم از دو کف دست بگذرد و حوصله‌ی خواننده سرریز شود چون سدّ سلیمان‌تنگه.

 


 

دو خاطره‌ی من
 قدِ خمیده‌ی بهزاد و احمد، علاوه بر مطلبی که امروز زیر این پست جناب سید باقر نوشتم، مرا به یاد دو خاطره نیز انداخت.


خاطره‌ی اول. شبی در جمع معدود و محدود در ساری، سید علی‌اصغر عکسی از نماز مغرب و عشای بهزاد نبوی انداخت. بهزاد به سید علی‌اصغر گفت هرگاه عکس را چاپ کردی، برای من هم بفرس. چون به درد نظارت استصوابی! می‌خورد و لااقل شورای نگهبان می‌فهمد من نماز هم می‌خوانم!


خاطره‌ی دوم. سال ۱۳۹۳ زندگی پرماجرای اخوی‌ام شیخ وحدت را می‌نوشتم و با ایشان مصاحبه می‌کردم، وقتی به سال ۱۳۵۴ و ۱۳۵۵ رسیدیم اشاره کرد به خانه‌ی احمد توکلی در نزدیکی بیت امام در محله‌ی یخچال قاضی قم، و گفت خانه‌اش پناهگاه مبارزین بود و او و حاج آقا روزبهی، با احمد توکلی رفاقت داشتند و مرتبط بودند و در این خانه رفت و آمد می‌کردند. این خاطره‌ام رویدادهایی هم دارد که از آن می‌گذرم.

یک بیت از غزل ۱۵۴ حافظ هم پیوست کنم:

 

قد خمیده ما سهلت نماید اما
بر چشم دشمنان تیر از این کمان توان زد

 

@
سلام جناب....
یادآوری جالبی بود. گویا حضور ذهن شما خیلی خوب است. یادم است حسن صادقی وقتی در جبهه مجروح شده بود و در بیمارستان بستری بود، مردم به ملاقات او می‌آمدند کتاب‌های دکتر شریعتی و از جمله کتاب جمیله زن پیکارجوی الجزایر را برایش هدیه آورده بودند. حسن، همه‌ی آن کتاب‌ها و نامه‌ها را به سیدعلی‌اصغر هدیه کرد و سید نیز، نیمی از آن را به من.

 

جمیله را آن‌جا خواندم و شناختم. کتابی که در آن دهه‌ی شور و شعور، دست‌به‌دست می‌شد. این زن، چنان شهیر شد که پیکاسو او را نقاشی کرد. و ملت الجزایر چنان آگاهانه با استعمار غارتگر فرانسه درافتاد و دچار مظلومیت و کشتار توسط فرانسویان شد که مرحوم دکتر شریعتی نیز به آن سرزمین رفت و با استعمار پلید جنگید.

 

امید است سه ضلع فاسد و پلید آمریکا، رژیم صهیونسیتی و سران فاسد خاورمیانه، توسط آگاهی ملت‌ها و غیرت مبارزین، هرگز نتوانند بر هیچ ملتی غالب و چیره شوند. و به دست مقاومت و آزادی و آگاهی، بنیادِ ستم و ستمگر ویران‌تر گردد.

 

بلی؛ اشارتی درست کردی. بیفزایم شاه فاسد هم، مرحوم مصدق را در احمدآباد کرج، تنها و غریب تبعید کرد، اما از مصدق، نام ماند و از شاه ننگ.

و نیز امام خمینی را ۱۴ سال از ایران تبعید کرد، ولی همان امام زجرکشیده (به دست شاه و افرادی خاص از حوزه) با قدرتِ ملت و نوید مکتب و همتِ همه‌ی مبارزین، شاه را از سلطنت و سلطه به زیر کشید و عصر نوینی را بنیان گذاشت. امید است انقلاب اسلامی با نگاه به آرمان بلند خود، کژراهه‌ها را از میان بردارد.

 


سلام جناب حجت‌الاسلام احمدی
گمانه‌ام این است دیداری که با مردم پلدختر داشتید و از رنج‌شان، کمی کاستید، شاید زمینه‌ساز این فقره از برداشت آزاد شما از فقر شد. ورود خوبی به مفاهیم دعای روزانه‌ی ماه رمضان کردی.

بیفزایم؛ فقر اگر در اثر سیاست‌های تبعیض‌گرانه و فسادهای رانت‌خواران، پدید آید و نیز ناکارآمدی‌های دست‌اندرکاران آن را تشدید کرده باشد، بسیار ناگوارتر از همه‌ی فقرهاست.

 

@
سلام جناب دکتر ولی‌نژاد
همیشه در نوشتن نوآوری داری. بلی؛ پوسته‌ی ستون عوض شد، مغز ستون همان است. مطایبه‌ی شما هم بر قندِ متن افزود. می‌دانم قادری بر امتداد متن و نکته‌افزایی، اما خُب، خلاصه و عصاره را رساندی. سپاس.

 

 

 دو نکته:

 

۱. در حالت مخاصمه میان دو کشور، از نظر حقوق و امنیت هر شخص حقیقی و حقوقی باید در گفتار و بیان احتیاط و حزم پیشه کند و هفته‌نامه‌ی «صدا» نیز می‌بایست از این چارچوب خارج نمی‌شد.

 

۲. حتی در آمریکا قانون «جورج لوگان» (تصویت ۱۷۹۸) وجود دارد که آزادی را مقیّد می‌سازد و نادیده گرفتن آن جرم تلقی می‌شود، به‌طوری‌که ترامپ همین قانون را علیه‌ی جان کری استناد و وی را متهم کرده با ایران تماس گرفته است و خواهان برخورد با او شد. بگذرم.

 

@
سپاس از این احساس پاک. سخن شما جناب شیخ احمدی مبتنی بر مشاهدات است و همین حُرّیت در بیان واقعیت، ارزشمند است.

 

 


شرح عکس بالا:

هفته‌نامه‌ی «صدا». سردبیر آن محمدجواد روح است. او سردبیر مهرنامه نیز بود. روح، وابسته به لایه‌ی مدرن جریان راست مدرن است یعنی حزب کارگزاران. به نظر من این مجله، پرداخت بسیاربد و ناشیانه به عملیات روانی آمریکا علیه‌ی ایران داشت. البته بستن روزنامه و مجلات، راه درستی نیست. بگذرم.

 


سلام جناب جوادی‌نسب
واژه‌ی «ظاهراً» در متدولوژی (=علم روش تحقیق) پذیرفته نیست؛ زیرا پیش از هر چیز نشانه‌ی تردید گوینده و نویسنده‌ی گزاره است.


سلام جناب قربانی
نه؛ من بر خلاف شما این‌گونه تیترزدن را بسیار غلط‌انداز می‌دانم. اصلی‌ترین خطای آن جمله‌ی سوتیتر است که در زیر تیتر واژه‌ی قرمز جنگ، حک کرد:

«میانه‌روها شکست خوردند یا بار دیگر ایران را از جنگ نجات می‌دهند؟»

 این گزاره، خصوصاً واژگان «باردیگر» و «نجات می‌دهند» اگر نگویم گرادادن است، دست‌کم ناشیانه و غیرحرفه‌ای و پرداخت بد بوده است. زمان مذاکره این دولت نیز، همین جو را ایجاد کرده بودند. من بحثم درین باره تمام.


نه. در جمله‌ی اِخباری چنین اتخاذی نادرست است. شما هم اشتباه کردی در این برداشت. فرضیه‌ها گزاره‌های ظنّی‌اند نه یقینی. گزاره‌ی اخباری جوادی‌نسب نمی‌تواند مقید به «ظاهراً» می‌شد که خودش هم  در جواب من نوشت کنایه بود. احمد زیدآبادی درین دو جمله‌اش _که اگر همین باشد که گفته‌ای_ هم دروغ‌پردازی کرده است و هم تفسیر آب‌دوغ خیاری. آقای قربانی به شما نمی‌آد ازین نقل‌های کم‌بهاء و خیالی.

 

هفت کول (۴۳)
تمام حرفِ ماکیاولی
به نام خدا. سلام. تمام حرف ماکیاولی این بوده که واژه‌هایی مانند اخلاق، عدالت، نرمی و درشتی، هیچ‌کدام نزد شهریار (=حاکمان سیاسی) ارزش مطلق نیستند؛ بلکه این شهریار است که می‌تواند تصمیم بگیرد کدام‌یک در کدام لحظه، به کار حکومتش و قدرتش می‌آید. افرادی چون ترامپ، برآمده از چنین اخلاقی‌اند. البته جز بدنامی، نامی نمی‌خرند.

 

نکته: قدرت، اخلاق خود را _که حفظ قدرت است_ کنار نمی‌گذارد که اخلاق فرودستان! را بگیرد. فقط عدالت است که این قدرت را مهار می‌کند که این هم سخت است و نیازمند نظارت آزادانه‌ی ملت و ملل.


سلام جناب محمدحسین
۱. به نظرم کسی که از خود رضایت دارد، بهترین حال آرامش به او دست می‌دهد. متن شما به ما چنین رسانده‌است. جالب هم نوشتی.

۳. ازین‌که مرا در متن خود، به یادت آوردی، و چُنان گفتی، نشان لطف شماست.

۲. بلی؛ خوب به یادت مانده. من در آنجا، خاطره‌ای گفته بودم که در برابر آن شخص که کنارم در تکیه نشسته بود و خطاب به من داشت تندتند از درون یک خانواده می‌گفت؛ یعنی بد می‌نالید. با نگاهی تند گفتم:

من، اخبارِ، خانوادگی، گوش، نمی‌دهم.

 

این‌که میان همه‌ی کلمات جمله‌ام، ویرگول گذاشتم، خواستم با حالت مکث (=درنگ) خوانده شود. زیرا به همین حالت شمرده به آن آقا گفتم. راستی نکته بگویم: در تکیه یا باید گوش بود، یا در حالت سکوت. چون در عزاداری محرم نباید بی‌جهت حرف زد و از سیر تا پیاز افراد و اشیاء و احوال و اموال گفت! هر کس در تکیه جز این کند، عزادار نیست، وقت‌گُذران است و مشغول!

 

پاسخ

سلام جناب....
از نظر من چند نوع حالت، میان کشورها وجود دارد. فقط این دو حالت نیست که شما محدود کردید. پیشاپیش بگویم من بهترین حالت را، حالت نوع دوم می‌دانم. یعنی مسالمت‌آمیز، زیرا نه خیالی‌ست، و نه ایدئالیستی، بلکه رئالیستی است (=واقع‌گرایانه)

 

حالات را نام می‌برم:

حُسن روابط.
مسالمت‌آمیز.
جنگی.
صلح.
نه‌جنگ، نه‌صلح.
صلح مسلح.
جنگ کم‌شدت (نظریه‌ی شولز)
جنگ سرد.
دتانت (رفع تشنج)
جنگ روانی.
قیمومیت.
سلطه.
اشغال.
حالت مخاصمه؛ اما بدون درگیری.
جنگ لفظی.

شاید حالات دیگری را جا انداخته باشم، اما همین‌مقدار در ذهنم بود.

 

اما گفتی یاد جمله‌ی مشهور دکتر شریعتی افتادی. اون جمله‌ی دکتر، مال حالتی است که جِبهه‌ی‌باطل، جَبهه‌ی‌حق (=پیشانی حق) را نشانه رفته باشد و با آن گلاویز شده‌باشد. هنوز که آمریکا، نه جرأت گلاویز دارد و نه توان آن را. چون می‌داند پوزه‌اش خاک‌مالی سختی خواهد شد که در طول ۲۰۰ و اندی سال تأسیس‌ ایالات متحده آمریکا (=یعنی از سال ۱۷۷۶) بر خاک آمریکای سرخ‌پوستان به چشمش ندیده است.

 

 

هفت کول (۴۴)
صدها گرم، گرد و غبار! چرا؟
به نام خدا. سلام. چنانچه می‌دانید نهج‌البلاغه سه‌بخش است؛ خطبه‌ها، نامه‌ها، حکمت‌ها که همان جملات قصار (=کوتاه) است.
قصار ۱۳۱، مولا امام علی _علیه‌السلام_ در عظمت دنیا و در شِکوه‌های آن و در پندهای دنیاست. این قصار دردِ دلِ علی است با کسی که دنیا را ذَم می‌کرد اما درواقع، غرق آن بود.


این قصار بسیارمهم و پندآموز است. امام علی در این قصار حتی می‌گوید دنیا اگر واقعاً دقیقاً بدان نگریسته و پرداخته شود، « مسجد و عبادتگاه مُحبّان خدا و مَهبَط وحی» است.
 

نکته: نهج‌البلاغه را باید از طاقچه‌ها به پیشخوان خود آوُرد و با این کتاب خو کرد، زندگی نمود. نباید گذاشت این کتاب صدها گرم، گرد و غبار بر جلدش نشیند و سال‌به‌سال در دستان ورق نخورد. در هر خانه‌ای این کتاب در کنار قرآن حیّ و حاضر است، اما بشدّت غریب و مهجور (=دورمانده) است. دور نروم، با همین کتاب، انقلاب کردیم. هین! همین.


بعد از اذان صبح امروز، در ساعت ۴ و ۳۵ دقیقه وقتی به تلگرام آمدم، دیدم ۱۲ پست توسط ۶ عضو بین ساعت‌های ۱ و ۴ دقیقه تا ۲ و ۳۸ دقیقه بامداد پست شد. همه را به صفحه ‌‌‌شخصی‌ام هدایت و اسکرین‌شات (=عکس‌اندازی از صفحه نمایش) کردم و اینک تصویر ۱۲ متن را در زیر گذاشتم:

 

 

سلام جناب حجت‌الاسلام آفاقی
۱. دو مفهوم تابت و متغیّر را خوب تبیین کردید. ۲. آیه‌ی قرآن را به‌شیوه‌ی کاربردی و روزآمد شرح کردید. ۳. لزوم نیرومندی را ثابت فرض کردید که هم شرعی‌ست و هم عقلی. تشکر دارم؛ چون بهره بردم.

 

داراب‌کلا و میدان تکیه‌پیش:

داراب‌کلا و میدان تکیه‌پیش را کمتر‌کسی میدان امام حسین _علیه‌السلام_ نام می‌برَد. این‌طوری:

کجا بودی؟ تکیه‌پیش.
کجا بریم؟ تکیه‌پیش.
کجا خریدی؟ تکیه‌پیش.
کجا سوار بشم؟ تکیه‌پیش.
کجا پیاده می‌شی؟ تکیه‌پیش.
آقا مسجد کجاست؟ تکیه‌پیش.
خواهر تکیه کجاست؟ تکیه‌پیش.

 


سلام آقای حمید عباسیان
تحلیل تو را دوبار خواندم. فقط از یک ذهن پایشی چنین متنی _که در اندازه‌ی تحلیل‌گری ملی‌ست_ بر می‌آید. و من منبسط هستم از داشتن چنین ذهن پویا و قلم آگاه در وجود شما. دشمن‌شناسیِ خوبی، صورت‌بندی کردی و نکته‌های عقلانی را مطرح. ممنونم.

 

فقط دو جا با شما موافقت ندارم: آنجا که گفتی دپارتمان (=بخش سازمان‌یافته) سیاسی در ید قدرت سیاسیون باشد و امامان جمعه اظهارات سیاسی نکنند. زیرا؛ ولی امری عمومی‌ست و ملت در آن حق حاکمیت دارد. و در دومی اساساً فلسفه‌ی دوتا خطبه‌ی نمازجمعه _که جایگزین دورکعت نماز چهاررکعتی ظهر است_ یکی عبادی و دومین خطبه، سیاسی و  پرداخت آگاهانه به مسائل روز جامعه و جهان است. آزادی را نباید انحصاری و محدود کرد حمید. هرچند من روالی که بر ساختار نمازجمعه حاکم و جاری‌ست نمی‌پسندم.

 

 

«لاش‌خواران»!!!


۱. من چندسال پیش فیش‌هایی نوشته بودم برای یک پژوهشم. در آن نوشته بودم آیزایا برلین فیلسوف سیاسی روس _که در لندن زیست و در ۱۹۹۷ درگذشت_ کتابی دارد با عنوان «روباه و خارپشت». او اندیشمندان کثرت‌گرا و آزاداندیش را روباه می‌داند. اما غیر آنان را که به یک فکر میدان می‌دهند و به افکار دیگران بها نمی‌دهند خارپُشت می‌نامد. یعنی از نگاه او اندیشمندانی که سُمبل آنان خارپشت است دل به ایدئولوژی می‌بندند و اندیشمندانی که سُمبل آنان روباه است، به عقل‌وخرَد، دل می‌سُپارند.

 

۲. در بند ۱ خواستم گفته‌باشم تشبیه (=مانندسازی) رفتار انسان‌ها به حیوانات و پرندگان امری معمول بوده است و آیزایا برلین از این راه فلسفه‌اش را بافت. در بیشتر کتاب‌ها، شعرها، داستان‌ها، آموزه‌ها و ضرب‌المثل‌ها در جهان و نیز ایرانِ کهن تا اکنون، پُر است ازین گونه شباهت‌سازی‌ها. مثلاً امام‌خمینی نوع رابطه میان آمریکا با ایران را تشبیه به «گرگ و میش» کرده‌اند.

 

۳. دست‌کم سه‌دسته لاش‌خوار داریم: کرکس‌ها، کفتارها، کرم‌ها. که از قضا همه با حرف کاف‌اند. که به حکمت و لطف حضرت باری‌تعالی خلق شدند. 

تشبیه آدم‌ها به این هر سه دسته موجودات خداوند، در فرهنگ ما و جهان، فراوان و به‌وفور وجود دارد. جای تردید نیست. منظور ازین تشبیهِ لاش‌خورها بیشتر این است آنان آماده‌خور و مُردار‌خورند. زیرا کرکس و کفتار و کرم، دست به شکار و تلاش نمی‌زنند و فقط چشم‌انتظار لاشه‌اند تا به کام بزنند.

 

۴. خُب، حال اگر در ادبیات سیاسی ایران چنین تشبیهی به‌کار رفت، اشکال در تشبیه نیست، در مصداق (=راستی‌آزمایی) است. برآشفتگیِ حاصل از اصل تشبیه به نظرم چندان پذیرفته نیست، اما می‌توان در مصادیق و راستی‌آزمایی‌ها چالش کرد و به نقد و انتقاد منطقی، آزاد و آرام پرداخت.

 

۵. در جامعه‌ی کنونی ایران در یک صف‌بندی سیاسی نوین دست‌کم دو پدیده‌ی فکری پدیدار است: جناح راست و جناح چپ. این‌که در کدام‌یک از دو جناح، _آن‌هم میان بعضی از افراد آن نه تمام‌شان_ گاه‌به‌گاه یا همه‌گاه، صفت «لاش‌خواری» وجود دارد، امری بدیهی(=آشکار) نیست که صِرفِ تصوّرش، موجب تصدیق باشد. این نسبت‌دادن، هم انصاف می‌خواهد، هم عقل و خرَد می‌طلبد و هم وثوق (=اطمینان و خاطرجمعی) اطلاعات.

 

۶. اینک من چند نمونه متغیّر تحقیقی می‌آورم تا مفهوم «لاش‌خواران» به مدد آن بهتر روشن شود. من لاش‌خواران را در عنوان پست، به‌عمد در داخل گیومه گذاشتم که بگویم این واژه‌ام استقراضی‌ست، نه من‌درآوردی.

 

یکم: لاش‌خوار، به لاشه نیاز دارد. پس لاشه‌ها کو و کجاست؟ لاشه‌ها در ایران امروز در چه چیزهایی نماد یافته است که طمع و ولع لاش‌خوار را تحریک می‌نماید.

 

دوم: لاش‌خوارها (کرکس‌ها، کفتارها، کرم‌ها) در دنیای طبیعت باید میدانِ دید وسیع، مشام قوی و مانور قدرت داشته باشند تا طعمه‌های مهیّا را به دهن و چنگال کشند و حتی گاه از دهان شیر و پلنگ و شاید هم از قلمرو کرگدن برُبایند. در فضای سیاست و اقتصاد کنونی ایران، این وضعِ‌حال را چگونه می‌توان اول از همه، در اشخاص شناخت و سپس به جامعه و افکار عمومی شناساند؟

 

سوم: در صحرای آفریقا این فضا و قلمرو در اختیار کرکس‌های پهن‌بال و کفتارهای آرواره‌دار است. در جامعه‌ی ایران در بخش فساد، رانت، بده‌بستان، معاملات پشت‌پرده‌ی سیاسی، و در یک‌کلام مزایده‌ها و مناقصه‌های صنفی _که بوی لاشه‌ها بیشتر مشام‌ها را به سمت طعمه پرتاب می‌کند_ این قلمروِ گشاد و باز و رهاشده چگونه قابل دیدن است؟ و آن‌ها که دیده شدند از چه قماشی‌اند؟ و چه کسانی این لاشه‌ها را به قُرق خود درآورده‌اند؟

 

من که نمی‌دانم. و به کسی هم نسبت هم نمی‌دهم. اما هر کس می‌داند خوش‌به‌حالش! که پشت‌پرده‌ها را می‌داند، می‌بیند، و نیز از روی تکلیف یا حقوق و آزادی آن را برای خشنودی خدا و آگاهی خلق‌الله برملا می‌کند.

 

آسان نمی‌توان این را به‌کار بُرد، زیرا گویی فراگیر است. چند نمونه‌اش در اوین است. از نمی‌دانم کدام سمت و سو. ولی به‌نظر می‌رسد از از همه‌سو. بر من ببخشایید که درازنویسی کردم. من نظریه‌پردازی کردم و وارد آدم‌ها و ماجراها نشدم. چون نمی‌دانم. پایان.

 

 

درستِ درست فرمودی جوادی. درود می‌فرستم به این دیده‌ات که یک بینش است نه فقط دانش. بیفزایم سال ۱۳۹۳ در دامنه متنی نوشته بودم در دفاع از حقوق طبیعی الاغ. که با نگرانی‌ها باید بگویم در زبان بیشتر مردم ایران این حیوان کاری و نجیب ده‌ها حرف ناروا رد و بدل می‌شود.

 

در آن متنم حسین آقا، از خدمات بی‌شمار الاغ گفته بودم در جنگ هشت‌ساله. که در کردستان این قاطر و الاغ بود که از صدها تانک و نفربر و زره‌پوش پیشی داشت. قله‌ها را فقط با الاغ و قاطر می‌بایست پیمود حتی در بردن آب و نون و پوتین و حلب و الوار و فلاسک. از قضا در زیر همان متن که بازتاب خوبی داشت چندین کامنت تأیید رسید. درود.

 

 

هفت کول (۴۵)
انفجار انتشارات!

به نام خدا. سلام. راستی سخن چیست؟! سخن نه مکان یک انسان، که مکانتِ انسان را نمایان می‌کند. سخن هر کس می‌تواند یک قُلّه باشد. که وقتی دست به تفسیر و تأویل (=هرمنوتیک) آن می‌زنیم، در واقع به فتح آن قله رسیده‌ایم. حتی خواننده‌ی متن ممکن است بهتر از نویسنده‌ی همان متن، به فهم سخن برسد.

 

جایی از «راه خورشیدی» از محمد اسفندیاری خوانده بودم که این عصر را «عصر انفجار انتشارات» نامیده بود. چیزی فراتر از انفجار اطلاعات. ما خوانندگان در بارانیِ از انتشارات به سر می‌بریم. به نظرم خیلی‌خیلی سخت است، سخن در باران‌ انبوهی از انتشارات، به‌درستی فهم شود؛ که متأسفانه در آن، راست با ناراست آغشته شده است و صدق در کذب ادغام، و هدف با مرَض توأمان.

این رباعی یا دوبیتی را بگویم و از هفت کول ۴۵ خلاص:

بیا جانا که گُل در نوشخند است
سخن از شَهد شیرین‌تر ز قند است
نسیم کوی حافظ دلنواز است
گلِ گلزارِ سعدی دلپسند است

25 اردیبهشت 1398.

 

رحلت حضرت خدیجه

با یاد و نام خدای مهربان. امشبْ شبی، در بیش از ۱۴ قرن قبل، غمی سنگین بر دل پیامبر امین و ستوده حضرت محمد مصطفی نشست؛ یعنی رحلت حضرت خدیجه کبری _سلام الله علیها_ که مادر مؤمنین است و فخر اسلام و بانوی والاگوهر انسانیت. با یادآوری و گرامی‌داشتِ این شب، و درود و رحمت بر آن همسر خبیر و نیکوکار پیامبر، یک سخن از رسول الله هدیه‌ی دلدادگان و پیروان اهل‌بیت _علیهم‌السلام_ می‌کنم:

 

پیامبر اکرم _صلوات الله علیه وآله_ فرمودند: «مثل خدیجه پیدا نخواهد شد. خدیجه در آن هنگام که مردم مرا تکذیب کردند، مرا تصدیق نمود، و مرا با ثروت خود براى پیشرفت دین خدا یارى نمود.»

صلوات به روح حضرت خدیجه که درود خدا بر او بادا.

 


سلام جناب قربانی
ایشان _جناب شیخ آفاقی_ نخواستند این را به خواننده منتقل کنند، بلکه از طریق این مثال، خواستند فرق روح دین و ظاهر دین را به مخاطب برسانند و خیلی هم خوب رساندند. اما پاسخ سؤال شما روشن است. اما مراجع هم بر خود لازم می‌بینند احکام شرعیه را حتی برای اَضعف مردم _به لحاظ علم و دانش_ بیان کنند که شاید ندانند. تشکر.

 


سلام آقای حمید عباسیان
امتیاز این نوشته‌ات یکی این است که بخشی از تاریخ خشن اروپا را آشکار کردی، قارّه‌ای سبز و مدرن که بخش فراوانی از ورق‌های تاریخ آن خونبار، دیکتاتوری، جنگ و تاریکی بود. حتی روح حکومت‌های‌شان گلادیاتوری بود. که در آن بردگان را در سیرک به نبرد با حیوانات وادار می‌کردند تا شاهان و حاکمان‌شان تماشا کنند و از تکه‌پاره شدن برده به چنگال و پنجه‌ی شیر و دَد لذت ببرند. بگذرم.
درود به تو حمید که بر این واقعیت تلخ و مَخوف انگشت اشارت گذاشتی.

 


پیام مدیر دربارۀ ساعت کار مدرسۀ فکرت:

سلام سیدت
چون رأی شما آقا سید علی‌اصغر چنین است، ازین پست دروازه‌ی مدرسه‌ی فکرت ۲۴ ساعته باز است و منعی برای پست‌گذاری و نظردادن از یک بامداد تا اذان صبح وجود ندارد. هر ساعتی از شبانه‌روز هر عضوی خواست به نوشتن بپردازد و یا اعضایی بخواهند میان‌بحث شکل دهند، مدرسه باز است.

 

اما بگویم، بگویم، که کمتر و خیلی‌کمتر پیش می‌آید که مدیر تا دیروقت در شب بیدار باشد. پس بیداران، خود مقررات مدرسه را با اخلاق نیکو، مدارا و رعایت قانونِ قلم بشری پاس بدارند.

 

@
سلام جناب حجت‌الاسلام داراب‌کلایی
چندان به مفاد، مفاهیم و استشهادات متن پست شما کاری ندارم و ورود نمی‌کنم. بی‌هیچ شبیه‌‌سازی، تطبیق و قیاسی بگویم در زبان داراب‌کلایی‌ها چه ضرب‌المثلِ قشنگی جاری می‌شود گه‌گاهی:

 

عاروس گو دُوش نیِه، گُونِه زمین تپّه‌چوله دانّه!

قدیمی‌های ما عجیب چیزهای حکیمانه و رسا بلد بودند که ماند و ماند و ماند و ضرب شد میان عصرمان.


نظر دکتر‌عارف‌زاده: درود بر شما. ویژگیهای  آموزشی  زیادی  در  وجود  شما  هست. نظم  دقت  تعهد  استناد    ظرفیت  و  بردباری   سنجش جوانب گوناگون  ترس از تضییع حق  حفظ  اصالت   داشتن عواطف و  نوعدوستی.

 

پاسخ: سلام. ممنونم جناب عارف زاده. شما لطف دارید به من. درود و بدرود.

Notes ۰
پست شده در دوشنبه, ۱۹ فروردين ۱۳۹۸
بازدید ها : ۵۱۴
ساعت پست : ۰۷:۱۹
مشخصات پست

مدرسه فکرت ۳۴

ابراهیم طالبی  | دامنه دارابی

مجموعه پیام‌هایم در مدرسه فکرت

قسمت سی و چهارم

 

قضای یک عمل تأخیری‌ام

سلام سید
همان‌گونه نماز به‌تأخیر افتاده، قضا دارد و خدا اقامه‌ی نماز قضا را می‌پسندد و می‌پذیرد، من هم درباره‌ی متن «بانو نرگس» _که به قلم پر از احساس و پیام‌آفرین شما نگاشته شده بود_ تأخیر داشتم. گرچه سرم از دیروز تا امروز بسیار شلوغ بود، اما وقتی متن شما را دیده بودم، گوشه‌ای نوبت زدم پاسخ این پست را بنویسم، اما باز و باز مؤخّر افتاد. بر من ببخشای.

 

نام مرحوم بانو نرگس در داراب‌کلا خواهد ماند زیرا احساس و عاطفه‌ از میان‌مان هرگز رخت بر نخواهد بست. زیبایی کار بانو نرگس مانند بوی گل نرگس در مشام‌مان جاوید و پرتوافکن است. یادت آورم که سال پیش متنی از تو و خودم در دامنه انتشار یافته بود. اینک به یاد آن بانوی روش‌ضمیر لحظه‌ای از جای برخیزیم و به روح قشنگ و کار ماندگارش سلام و صلوات نثار نماییم.

 


تحلیل سیاسی

حجت‌الاسلام رئیسی رئیس قوه قضائیه دیروز ۷ اردیبهشت ۱۳۹۸ گفت:
«به نظر می رسد که اگر بتوانیم سامانه‌ای داشته باشیم که آرا در آن جا در نگاه صاحبنظران و دیدگاه حقوقدانان و فقها و بزرگان اهل تحقیق قرار گیرد، از این جهت دستگاه قضایی نباید هیچ باکی داشته باشد.» 
(منبع)

 

تحلیل من:

۱. از نظر من این تفکر ایشان درست است و دست‌کم در ظاهر نشان می‌دهد با این تز زیبا بنای بر تغییر رویه دارد.

۲. این‌که آراء قاضی‌های سراسر کشور در دادگاه‌ها در یک سامانه‌ایی به دیده‌ی مردم برسد، برنامه‌ایی نوین در فضای ایران است.

۳. خوش‌بینی می‌گوید این نوید باورپذیر است. اما آنچه مرا از این نگاه سفید به سوی تردید گسیل می‌دهد متغیرهای زیر است که آیا او می‌تواند بر آن غالب گردد و فکر نوی خود را به فاز عمل برساند:

الف. آرای تمامی قاضی‌ها باید منتشر شود از فردای پیروزی انقلاب تا همین اکنون. زیرا یک قانون خوب، استثناء و تبعیض نمی‌پذیرد.

ب. آرای قاضی‌ها درباره‌ی زندانیان سیاسی در آن سامانه منتشر شود.

ج. رأی‌های تمامی قاضی‌های دادگاه ویژه روحانیت در آن سامانه منعکس شود.

د. آرایی که علیه‌ی «آقازاده‌ها» انشاء شده بود و به مرحله‌ی اجرایی نرسیده بود! در سامانه وارد شود.

ه. تمامی رأی‌های قضات دادگاه انقلاب و محاکمات ویژه، در این سامانه‌ی مورد اشاره‌ی آقای رئیسی به ثبت برسد و به دید همگان برسد.

و. و نیز آن رأی‌هایی که برای مسئولان نظام صادر شد و یا کسانی که توسط هیأت‌های ویژه محاکمه شدند، در آن سامانه قابل دیدن باشد.

 

نکته‌ها:
ممکن است رفتار نوی آقای رئیسی برای دور نگه‌داشتن خود از نقدهایی‌ست که به دوران طولانی حضورش در این دستگاه بر می‌گردد و نیز خالی‌کردن جوّ قوه از تراکنش‌های آن ریاست قبلی قوه. و نیز پیام به مردم که من از جنس دیگری هستم و به من و برنامه‌ام باور و اعتماد کنید، زیرا واژه‌ی «هیچ باکی» در جمله‌ی رئیسی از نظر من یک جمله‌ی تدافعی‌ست.

 

فلکه فکرت (۲۷)
فلسفه‌ی اپیکوری
به نام خدا. سلام. اپیکوریسم حاصل نظرات اپیکور است که در ۲۷۰ پیش از میلاد درگذشت. او اهل ساموس دریای اژه بود و تمام فلسفه‌اش «لذت» است و خوش‌بودن. اپیکور لذت را از آن رو اصل می‌دانست که این جهان در نظام فکری او خیر برتر است و انسان در آن میهمان.

 

او البته در پرتو ۳۰۰ کتاب و رساله‌ایی که نوشته بود و با آن که از نظر بعضی‌ها ماتریالیستی (=مادّی‌گریی) می‌اندیشید، لذت برتر را روحانی می‌دانست نه جسمانی. زیرا از نظر او لذات جسمانی هم موقت و گذار و زایل‌شدنی است و هم وقتی لذت جسمانی پایان بیابد، افسردگی در انسان پدید می‌آید.

 

بعدها به اپیکوریسم، اندیشه‌های انحرافی و تفسیرهای غلط افزوده شد که «دَم غنیمت شمردن» و لذّات آنی بود. حال آن‌که اپیکور در آن عصر هِلِنیستی (یونانی‌مأبی، مادّی)، لذت روح را پایدار می‌دانست و معتقد بود لذت برآمده از خردمندی و خرّمی موجب نبودنِ درد می‌شود و چه نیازی است که انسان با خرافات، شهوات، فکر مرگ، بیمناک بماند و دست به رقابت و خشونت و شهرت و حسادت بزند.

 

نکته:
ارسطو هم _که گویا به معاد باور نداشت_ به «انسان شاد» اهمیت می‌داد برخلاف استادش افلاطون که به «انسان خوب» بهاء می‌بخشید و فلسفه‌ی رواقی _که توسط زنون بنا شد_ برای صبر و فهم اهمیت قایل بود. چنانچه سقراط معنویت و دیانت و متافزیک را گرامی می‌داشت.

 

اما دینداران و مؤمنان مکتب الهی، شریعت را کلید رستگاری و سعادت می‌دانند که انسان را هرچه‌بیشتر در کامل و به سوی کامل می‌خواهد؛ در دو بُعد جسمانی و روحانی. یعنی سالم بودن پیکر و سلامت پندار و گفتار و کردار که روح را پرواز می‌بخشد.

 

در حقیقت خرّم‌زی‌ بودن از نظر من در خردمندی و عقلانیت و در پایبندی به شریعت و نیز دقت به انواع حکمت و بهره‌وری درست از طبیعت و اعتقاد راسخ و خلل‌ناپذیر به توحید رخ می‌دهد. ۹ اردیبهشت ۱۳۹۸.

 

انسان راستین (۲۴)
عیب‌جوی مردم نیست و پشت سرِ آنان بدگویی نمی‌کند.

 

سلام جناب شیخ مهدی
این پرسش شما چندین جواب دارد:
۱. جناح‌های سیاسی کشور هر کدام برای خود پاسخ جداگانه دارند. ۲. نیروهای امنیتی پاسخ خود را در لای دلایل ویژه‌ی کاری خود می‌پیچند. ۳. حاکمیت و حوزه‌ی علمیه نیز علل خود را دارند. ۴. رسانه‌های رقیب داخلی نیز پاسخ‌هایی در قاب خود دارند.
اما من پاسخم سه کلمه است با سه «ت» ترس. تهدید. تحدید!

سلام جناب...
من ذرّه‌ای تردید ندارم که شما باور و ارادت راسخ به پیامبر اسلام (ص) دارید. و من و تو و ما همه به همین مودّت به خاندان عصمت زنده‌ایم. اما  شما با بی‌دقتی در طرح سؤال چاه بدر و مقایسه‌ی آن با رفتار معاویه به نظرم با شتاب‌زدگی پیش آمدی. اگر فکر شما آن لحظه به رحمت و عصمت حضرت محمد (ص) متمرکز بود هرگز آن پست را به میان نمی‌کشیدی. شخصیتی که حتی دستور می‌دهد در هیچ غزوه و سریه‌ای یک شاخه درخت شکسته نشود، قانون دفاع و انسانیت را به مدد وحی و الهامات درونی‌اش به احسن وجه می‌داند. پس هرچه در نقل تاریخی حتی در فیلم‌ها و نمایش‌ها و تعزیه‌ها با این دو عنصر وجودی پیامبر اسلام (ص) یعنی رحمت و عصمت، در تضاد بود بدانیم که آن نقل نارواست و تحریف تاریخ اسلام. و من می‌دانم شما از این مسأله آگاهید. از شما که فردی آگاه و باایمان هستی، می‌خواهم در مباحث دینی بسیار با تأنی وارد شوید. پوزش. چون قرآن تذکر به مؤمنین را منفعت می‌داند من این تذکر صریح را به شما نوشتم. 
بیشتر بخوانید ↓

دیدن یا نوشتن نظرات : ۰
پست شده در دوشنبه, ۱۹ فروردين ۱۳۹۸
بازدید ها : ۵۱۴
ساعت پست : ۰۷:۱۹
دنبال کننده

مدرسه فکرت ۳۴

ابراهیم طالبی  | دامنه دارابی
مدرسه فکرت ۳۴

مجموعه پیام‌هایم در مدرسه فکرت

قسمت سی و چهارم

 

قضای یک عمل تأخیری‌ام

سلام سید
همان‌گونه نماز به‌تأخیر افتاده، قضا دارد و خدا اقامه‌ی نماز قضا را می‌پسندد و می‌پذیرد، من هم درباره‌ی متن «بانو نرگس» _که به قلم پر از احساس و پیام‌آفرین شما نگاشته شده بود_ تأخیر داشتم. گرچه سرم از دیروز تا امروز بسیار شلوغ بود، اما وقتی متن شما را دیده بودم، گوشه‌ای نوبت زدم پاسخ این پست را بنویسم، اما باز و باز مؤخّر افتاد. بر من ببخشای.

 

نام مرحوم بانو نرگس در داراب‌کلا خواهد ماند زیرا احساس و عاطفه‌ از میان‌مان هرگز رخت بر نخواهد بست. زیبایی کار بانو نرگس مانند بوی گل نرگس در مشام‌مان جاوید و پرتوافکن است. یادت آورم که سال پیش متنی از تو و خودم در دامنه انتشار یافته بود. اینک به یاد آن بانوی روش‌ضمیر لحظه‌ای از جای برخیزیم و به روح قشنگ و کار ماندگارش سلام و صلوات نثار نماییم.

 


تحلیل سیاسی

حجت‌الاسلام رئیسی رئیس قوه قضائیه دیروز ۷ اردیبهشت ۱۳۹۸ گفت:
«به نظر می رسد که اگر بتوانیم سامانه‌ای داشته باشیم که آرا در آن جا در نگاه صاحبنظران و دیدگاه حقوقدانان و فقها و بزرگان اهل تحقیق قرار گیرد، از این جهت دستگاه قضایی نباید هیچ باکی داشته باشد.» 
(منبع)

 

تحلیل من:

۱. از نظر من این تفکر ایشان درست است و دست‌کم در ظاهر نشان می‌دهد با این تز زیبا بنای بر تغییر رویه دارد.

۲. این‌که آراء قاضی‌های سراسر کشور در دادگاه‌ها در یک سامانه‌ایی به دیده‌ی مردم برسد، برنامه‌ایی نوین در فضای ایران است.

۳. خوش‌بینی می‌گوید این نوید باورپذیر است. اما آنچه مرا از این نگاه سفید به سوی تردید گسیل می‌دهد متغیرهای زیر است که آیا او می‌تواند بر آن غالب گردد و فکر نوی خود را به فاز عمل برساند:

الف. آرای تمامی قاضی‌ها باید منتشر شود از فردای پیروزی انقلاب تا همین اکنون. زیرا یک قانون خوب، استثناء و تبعیض نمی‌پذیرد.

ب. آرای قاضی‌ها درباره‌ی زندانیان سیاسی در آن سامانه منتشر شود.

ج. رأی‌های تمامی قاضی‌های دادگاه ویژه روحانیت در آن سامانه منعکس شود.

د. آرایی که علیه‌ی «آقازاده‌ها» انشاء شده بود و به مرحله‌ی اجرایی نرسیده بود! در سامانه وارد شود.

ه. تمامی رأی‌های قضات دادگاه انقلاب و محاکمات ویژه، در این سامانه‌ی مورد اشاره‌ی آقای رئیسی به ثبت برسد و به دید همگان برسد.

و. و نیز آن رأی‌هایی که برای مسئولان نظام صادر شد و یا کسانی که توسط هیأت‌های ویژه محاکمه شدند، در آن سامانه قابل دیدن باشد.

 

نکته‌ها:
ممکن است رفتار نوی آقای رئیسی برای دور نگه‌داشتن خود از نقدهایی‌ست که به دوران طولانی حضورش در این دستگاه بر می‌گردد و نیز خالی‌کردن جوّ قوه از تراکنش‌های آن ریاست قبلی قوه. و نیز پیام به مردم که من از جنس دیگری هستم و به من و برنامه‌ام باور و اعتماد کنید، زیرا واژه‌ی «هیچ باکی» در جمله‌ی رئیسی از نظر من یک جمله‌ی تدافعی‌ست.

 

فلکه فکرت (۲۷)
فلسفه‌ی اپیکوری
به نام خدا. سلام. اپیکوریسم حاصل نظرات اپیکور است که در ۲۷۰ پیش از میلاد درگذشت. او اهل ساموس دریای اژه بود و تمام فلسفه‌اش «لذت» است و خوش‌بودن. اپیکور لذت را از آن رو اصل می‌دانست که این جهان در نظام فکری او خیر برتر است و انسان در آن میهمان.

 

او البته در پرتو ۳۰۰ کتاب و رساله‌ایی که نوشته بود و با آن که از نظر بعضی‌ها ماتریالیستی (=مادّی‌گریی) می‌اندیشید، لذت برتر را روحانی می‌دانست نه جسمانی. زیرا از نظر او لذات جسمانی هم موقت و گذار و زایل‌شدنی است و هم وقتی لذت جسمانی پایان بیابد، افسردگی در انسان پدید می‌آید.

 

بعدها به اپیکوریسم، اندیشه‌های انحرافی و تفسیرهای غلط افزوده شد که «دَم غنیمت شمردن» و لذّات آنی بود. حال آن‌که اپیکور در آن عصر هِلِنیستی (یونانی‌مأبی، مادّی)، لذت روح را پایدار می‌دانست و معتقد بود لذت برآمده از خردمندی و خرّمی موجب نبودنِ درد می‌شود و چه نیازی است که انسان با خرافات، شهوات، فکر مرگ، بیمناک بماند و دست به رقابت و خشونت و شهرت و حسادت بزند.

 

نکته:
ارسطو هم _که گویا به معاد باور نداشت_ به «انسان شاد» اهمیت می‌داد برخلاف استادش افلاطون که به «انسان خوب» بهاء می‌بخشید و فلسفه‌ی رواقی _که توسط زنون بنا شد_ برای صبر و فهم اهمیت قایل بود. چنانچه سقراط معنویت و دیانت و متافزیک را گرامی می‌داشت.

 

اما دینداران و مؤمنان مکتب الهی، شریعت را کلید رستگاری و سعادت می‌دانند که انسان را هرچه‌بیشتر در کامل و به سوی کامل می‌خواهد؛ در دو بُعد جسمانی و روحانی. یعنی سالم بودن پیکر و سلامت پندار و گفتار و کردار که روح را پرواز می‌بخشد.

 

در حقیقت خرّم‌زی‌ بودن از نظر من در خردمندی و عقلانیت و در پایبندی به شریعت و نیز دقت به انواع حکمت و بهره‌وری درست از طبیعت و اعتقاد راسخ و خلل‌ناپذیر به توحید رخ می‌دهد. ۹ اردیبهشت ۱۳۹۸.

 

انسان راستین (۲۴)
عیب‌جوی مردم نیست و پشت سرِ آنان بدگویی نمی‌کند.

 

سلام جناب شیخ مهدی
این پرسش شما چندین جواب دارد:
۱. جناح‌های سیاسی کشور هر کدام برای خود پاسخ جداگانه دارند. ۲. نیروهای امنیتی پاسخ خود را در لای دلایل ویژه‌ی کاری خود می‌پیچند. ۳. حاکمیت و حوزه‌ی علمیه نیز علل خود را دارند. ۴. رسانه‌های رقیب داخلی نیز پاسخ‌هایی در قاب خود دارند.
اما من پاسخم سه کلمه است با سه «ت» ترس. تهدید. تحدید!

سلام جناب...
من ذرّه‌ای تردید ندارم که شما باور و ارادت راسخ به پیامبر اسلام (ص) دارید. و من و تو و ما همه به همین مودّت به خاندان عصمت زنده‌ایم. اما  شما با بی‌دقتی در طرح سؤال چاه بدر و مقایسه‌ی آن با رفتار معاویه به نظرم با شتاب‌زدگی پیش آمدی. اگر فکر شما آن لحظه به رحمت و عصمت حضرت محمد (ص) متمرکز بود هرگز آن پست را به میان نمی‌کشیدی. شخصیتی که حتی دستور می‌دهد در هیچ غزوه و سریه‌ای یک شاخه درخت شکسته نشود، قانون دفاع و انسانیت را به مدد وحی و الهامات درونی‌اش به احسن وجه می‌داند. پس هرچه در نقل تاریخی حتی در فیلم‌ها و نمایش‌ها و تعزیه‌ها با این دو عنصر وجودی پیامبر اسلام (ص) یعنی رحمت و عصمت، در تضاد بود بدانیم که آن نقل نارواست و تحریف تاریخ اسلام. و من می‌دانم شما از این مسأله آگاهید. از شما که فردی آگاه و باایمان هستی، می‌خواهم در مباحث دینی بسیار با تأنی وارد شوید. پوزش. چون قرآن تذکر به مؤمنین را منفعت می‌داند من این تذکر صریح را به شما نوشتم. 
بیشتر بخوانید ↓

ابراهیم طالبی  | دامنه دارابی

مجموعه پیام‌هایم در مدرسه فکرت

قسمت سی و چهارم

 

قضای یک عمل تأخیری‌ام

سلام سید
همان‌گونه نماز به‌تأخیر افتاده، قضا دارد و خدا اقامه‌ی نماز قضا را می‌پسندد و می‌پذیرد، من هم درباره‌ی متن «بانو نرگس» _که به قلم پر از احساس و پیام‌آفرین شما نگاشته شده بود_ تأخیر داشتم. گرچه سرم از دیروز تا امروز بسیار شلوغ بود، اما وقتی متن شما را دیده بودم، گوشه‌ای نوبت زدم پاسخ این پست را بنویسم، اما باز و باز مؤخّر افتاد. بر من ببخشای.

 

نام مرحوم بانو نرگس در داراب‌کلا خواهد ماند زیرا احساس و عاطفه‌ از میان‌مان هرگز رخت بر نخواهد بست. زیبایی کار بانو نرگس مانند بوی گل نرگس در مشام‌مان جاوید و پرتوافکن است. یادت آورم که سال پیش متنی از تو و خودم در دامنه انتشار یافته بود. اینک به یاد آن بانوی روش‌ضمیر لحظه‌ای از جای برخیزیم و به روح قشنگ و کار ماندگارش سلام و صلوات نثار نماییم.

 


تحلیل سیاسی

حجت‌الاسلام رئیسی رئیس قوه قضائیه دیروز ۷ اردیبهشت ۱۳۹۸ گفت:
«به نظر می رسد که اگر بتوانیم سامانه‌ای داشته باشیم که آرا در آن جا در نگاه صاحبنظران و دیدگاه حقوقدانان و فقها و بزرگان اهل تحقیق قرار گیرد، از این جهت دستگاه قضایی نباید هیچ باکی داشته باشد.» 
(منبع)

 

تحلیل من:

۱. از نظر من این تفکر ایشان درست است و دست‌کم در ظاهر نشان می‌دهد با این تز زیبا بنای بر تغییر رویه دارد.

۲. این‌که آراء قاضی‌های سراسر کشور در دادگاه‌ها در یک سامانه‌ایی به دیده‌ی مردم برسد، برنامه‌ایی نوین در فضای ایران است.

۳. خوش‌بینی می‌گوید این نوید باورپذیر است. اما آنچه مرا از این نگاه سفید به سوی تردید گسیل می‌دهد متغیرهای زیر است که آیا او می‌تواند بر آن غالب گردد و فکر نوی خود را به فاز عمل برساند:

الف. آرای تمامی قاضی‌ها باید منتشر شود از فردای پیروزی انقلاب تا همین اکنون. زیرا یک قانون خوب، استثناء و تبعیض نمی‌پذیرد.

ب. آرای قاضی‌ها درباره‌ی زندانیان سیاسی در آن سامانه منتشر شود.

ج. رأی‌های تمامی قاضی‌های دادگاه ویژه روحانیت در آن سامانه منعکس شود.

د. آرایی که علیه‌ی «آقازاده‌ها» انشاء شده بود و به مرحله‌ی اجرایی نرسیده بود! در سامانه وارد شود.

ه. تمامی رأی‌های قضات دادگاه انقلاب و محاکمات ویژه، در این سامانه‌ی مورد اشاره‌ی آقای رئیسی به ثبت برسد و به دید همگان برسد.

و. و نیز آن رأی‌هایی که برای مسئولان نظام صادر شد و یا کسانی که توسط هیأت‌های ویژه محاکمه شدند، در آن سامانه قابل دیدن باشد.

 

نکته‌ها:
ممکن است رفتار نوی آقای رئیسی برای دور نگه‌داشتن خود از نقدهایی‌ست که به دوران طولانی حضورش در این دستگاه بر می‌گردد و نیز خالی‌کردن جوّ قوه از تراکنش‌های آن ریاست قبلی قوه. و نیز پیام به مردم که من از جنس دیگری هستم و به من و برنامه‌ام باور و اعتماد کنید، زیرا واژه‌ی «هیچ باکی» در جمله‌ی رئیسی از نظر من یک جمله‌ی تدافعی‌ست.

 

فلکه فکرت (۲۷)
فلسفه‌ی اپیکوری
به نام خدا. سلام. اپیکوریسم حاصل نظرات اپیکور است که در ۲۷۰ پیش از میلاد درگذشت. او اهل ساموس دریای اژه بود و تمام فلسفه‌اش «لذت» است و خوش‌بودن. اپیکور لذت را از آن رو اصل می‌دانست که این جهان در نظام فکری او خیر برتر است و انسان در آن میهمان.

 

او البته در پرتو ۳۰۰ کتاب و رساله‌ایی که نوشته بود و با آن که از نظر بعضی‌ها ماتریالیستی (=مادّی‌گریی) می‌اندیشید، لذت برتر را روحانی می‌دانست نه جسمانی. زیرا از نظر او لذات جسمانی هم موقت و گذار و زایل‌شدنی است و هم وقتی لذت جسمانی پایان بیابد، افسردگی در انسان پدید می‌آید.

 

بعدها به اپیکوریسم، اندیشه‌های انحرافی و تفسیرهای غلط افزوده شد که «دَم غنیمت شمردن» و لذّات آنی بود. حال آن‌که اپیکور در آن عصر هِلِنیستی (یونانی‌مأبی، مادّی)، لذت روح را پایدار می‌دانست و معتقد بود لذت برآمده از خردمندی و خرّمی موجب نبودنِ درد می‌شود و چه نیازی است که انسان با خرافات، شهوات، فکر مرگ، بیمناک بماند و دست به رقابت و خشونت و شهرت و حسادت بزند.

 

نکته:
ارسطو هم _که گویا به معاد باور نداشت_ به «انسان شاد» اهمیت می‌داد برخلاف استادش افلاطون که به «انسان خوب» بهاء می‌بخشید و فلسفه‌ی رواقی _که توسط زنون بنا شد_ برای صبر و فهم اهمیت قایل بود. چنانچه سقراط معنویت و دیانت و متافزیک را گرامی می‌داشت.

 

اما دینداران و مؤمنان مکتب الهی، شریعت را کلید رستگاری و سعادت می‌دانند که انسان را هرچه‌بیشتر در کامل و به سوی کامل می‌خواهد؛ در دو بُعد جسمانی و روحانی. یعنی سالم بودن پیکر و سلامت پندار و گفتار و کردار که روح را پرواز می‌بخشد.

 

در حقیقت خرّم‌زی‌ بودن از نظر من در خردمندی و عقلانیت و در پایبندی به شریعت و نیز دقت به انواع حکمت و بهره‌وری درست از طبیعت و اعتقاد راسخ و خلل‌ناپذیر به توحید رخ می‌دهد. ۹ اردیبهشت ۱۳۹۸.

 

انسان راستین (۲۴)
عیب‌جوی مردم نیست و پشت سرِ آنان بدگویی نمی‌کند.

 

سلام جناب شیخ مهدی
این پرسش شما چندین جواب دارد:
۱. جناح‌های سیاسی کشور هر کدام برای خود پاسخ جداگانه دارند. ۲. نیروهای امنیتی پاسخ خود را در لای دلایل ویژه‌ی کاری خود می‌پیچند. ۳. حاکمیت و حوزه‌ی علمیه نیز علل خود را دارند. ۴. رسانه‌های رقیب داخلی نیز پاسخ‌هایی در قاب خود دارند.
اما من پاسخم سه کلمه است با سه «ت» ترس. تهدید. تحدید!

سلام جناب...
من ذرّه‌ای تردید ندارم که شما باور و ارادت راسخ به پیامبر اسلام (ص) دارید. و من و تو و ما همه به همین مودّت به خاندان عصمت زنده‌ایم. اما  شما با بی‌دقتی در طرح سؤال چاه بدر و مقایسه‌ی آن با رفتار معاویه به نظرم با شتاب‌زدگی پیش آمدی. اگر فکر شما آن لحظه به رحمت و عصمت حضرت محمد (ص) متمرکز بود هرگز آن پست را به میان نمی‌کشیدی. شخصیتی که حتی دستور می‌دهد در هیچ غزوه و سریه‌ای یک شاخه درخت شکسته نشود، قانون دفاع و انسانیت را به مدد وحی و الهامات درونی‌اش به احسن وجه می‌داند. پس هرچه در نقل تاریخی حتی در فیلم‌ها و نمایش‌ها و تعزیه‌ها با این دو عنصر وجودی پیامبر اسلام (ص) یعنی رحمت و عصمت، در تضاد بود بدانیم که آن نقل نارواست و تحریف تاریخ اسلام. و من می‌دانم شما از این مسأله آگاهید. از شما که فردی آگاه و باایمان هستی، می‌خواهم در مباحث دینی بسیار با تأنی وارد شوید. پوزش. چون قرآن تذکر به مؤمنین را منفعت می‌داند من این تذکر صریح را به شما نوشتم. 
بیشتر بخوانید ↓

پاسخ:
سلام جناب شیخ محمد
پند معصومین (ع) همواره به آدمی قوت قلب می‌دهد. تشکر از این آورده‌ی آموزنده و اخلاقی‌ات. بیفزایم برای اهل ذوق و دوستداران واژه‌ها، که عاق در یک معنا یعنی خودسری، نافرمانی. و کمتر پیش می‌آید که پدر و مادر فرزند خود را عاق (=نفرین و لعنت) کنند اما این هشدار و انذار معصوم (ع) درس بزرگی‌ست برای گرامی‌داشت و فهمِ مقام شامخ و والای والدین.


اگر ذهنم خطا نکند «عاق والدین» نام یک کتابی هم بوده در اندازه‌ی عم‌جزء که من در قفسه‌ی کتابخانه‌ی مکتب‌خانه‌ی مرحوم پدرم در نوجوانی آن را دیده‌ام و نمی‌دانم آن را خوانده بودم یا نه؟ چون عکس‌های نقاشی روی جلد و داخل آن برای من جالب توجه بود.
 

 

توضیحی بر یک مفهوم
مگر امام خمینی _رهبر کبیر انقلاب اسلامی_ وقتی گفت مردم «ولی‌نعمت» اند آیا باید از امام پرسید کدام مردم؟ خُب من هم گفتم صدای مردم، صدای خداست. همان‌گونه که مردم در جمله‌ی امام یعنی مردم، در جمله‌ی من هم یعنی مردم. این‌که کسی بخواهد مفهوم مردم را با مثال‌هایی که می‌آورد بشکافد و تجزیه و تحلیل کند و عده‌ای را از آن جدا کند، آزاد است.


رهبری نیز در تمامی انتخابات بر رأی تمام مردم تأکید می‌کرد. حتی یک بار _نمی‌دانم کدام انتخابات بود_ که اوضاع ایران حساس‌تر از هر زمان شده بود گفتند آنهایی که حتی نظام را هم قبول ندارند در انتخابات شرکت کنند.


پس؛ از نظر من مفهوم «مردم» کلیدواژه‌ی بنیانی انقلاب است، چه آنجا که حق رأی دارد. چه آنجا که ولی‌نعمت است و چه که صدای ملت است. و بالاتر این‌که جمهوری اسلامی مزیّن و بنا شده است به رأی بالای ۹۸ درصدی مردم. پس کدام مردم؟ کدام مردم؟ نداریم. مردم. همیشه مجرمین هر جامعه‌ای جُرمی که کرده‌اند آثار، بازخورد و محرومیت‌های جرم‌شان را می‌بینند و قانون راه را نمایانده است.

 

ادامه:
من از مردم ایرانی سخن گفتم که همه‌ی مسؤلان از صدر تا ذیل افتخار می‌کنند خادم این ملت‌اند. حتی امام خمینی در یک زمانی ـنمی‌دانم کدام سال بودـ فرمودند این ملت ما از ملت عصر رسول‌الله (ص) بهتر است. آیا مگر کسی از امام پرسید کدام مردم ایران؟


 

ادامه:
پس بهتر است این مردم بزرگ، صبور، فداکار را ـکه چندسالی‌ست پی‌در‌پی شاهد رنج‌ها و بی‌عدالتی‌ها و گرانی‌ها و بی‌کفایتی‌ها و ناکارآمدی‌ها و اختلاس‌ها و فسادها و تبعیض‌ها و رانت‌خواری‌ها و میراث‌خواری‌ها و ریاکاری‌ها و.... استـ به شهروندان درجه‌ی ۱ و ۲ و ۳ و ۴ و ۵ تقسیم نکنیم!! ملت، ملت است.
از نظر دین مبین اسلام هیچ کس در هر مقام و پست و رنگ و نژاد و قوم و زبانی، از هیچ کس دیگری افضل نیست؛ مگر در تقوا و پروا از خدا.

 

پاسخم به حجت‌الاسلام آفاقی

سلام جناب شیخ‌جواد آفاقی
نوشته‌ی شما را خواندم. خرسندی‌ام این است هم در بیان دیدگاه خود شفّاف عمل می‌کنید و هم در نقد نوشته‌های دیگران ورود می‌فرمایید. این‌که جناب‌عالی از سازمان صداوسیما به دفاع برمی‌خیزی از نظر من هیچ عیبی نیست زیرا شما بین خود و خدا به این اِنتاج رسیده‌اید و حق خود می‌دانید ابراز نظر نمایید. اما این‌که آن جناب، متن من (در پست: صدای مردم، صدای خداست)  را «برداشت غیر علمی وناپخته» توصیف کرده‌ای، جای کمی تأمل دارد. من این قسمت نقد شما را بر متنم دست‌کم دارای سه ایراد می‌دانم:

 

۱. متن غیرعلمی به متنی گفته می‌شود که یا از روی جهل بیان شده باشد و یا گزاره‌ای احساسی و تخیلی و به‌دور از دانش و خرد باشد. که من در نوشتن آن متنم، نه جهل نداشتم و نه از جملات به‌دور از دانش و فهم استفاده کردم.

 

۲. صفت ناپخته زمانی صدق می‌کند که حرفی خلاف واقعیت، گزاف، نارسیده و زودتر از موعد بیان شده باشد. که متن من از این عیب دور بوده است و بلکه صدا و پرسش ملت است در سالیان طولانی.

 

۳. شما درجاهایی از نوشته‌ی‌تان به جای ایجاب در تبیین و انتقال افکار خود، به روش سلبی روی آوردی و در فرازهایی حتی از نقدکردن متن‌های سایرین فراتر رفته‌اید و وارد فضاهایی شده‌اید که برخی از خوانندگان به گمانم این‌گونه دریافتند که دارید نسبت می‌دهید. از جمله شببه‌سازی با هجمه‌ی بیگانان با این ارگان تبلیغی نظام. والسلام. با احترام و امتنان.

 

فلکه فکرت (۲۸)
اصحاب قال!
به نام خدا. سلام. آیت‌الله رضا استادی کتابی تألیف کرده با عنوان «آینه‌ی صدق و صفا» که شرح حال مرحوم آیت‌الله العظمی اراکی است و صدها خاطره‌ی او. در این کتاب _که خواندنش هم لذت دارد، هم بسیار بر اطلاعات دینی و مسائل تاریخ معاصر خواننده افزوده می‌شود و هم سرشار از حکمت و اسلام‌شناسی است_ نکات بسیار ارزنده‌ای آمده است که بهای معنوی کتاب را بیشتر ساخته است.

 

من این کتاب را ۹ ماه پیش خواندم و یادداشت‌برداری‌هایی کردم. یک یادداشتم از صفحه‌ی ۱۲۹ و ۱۳۶ کتاب را، فلکه فکرت ۲۸ می‌کنم:

عمرو عاص، امام علی _علیه‌السلام_ را دُرّ و طلای مصفّا و بی‌غلّ‌وغش می‌دانست و می‌گفت: «علی دُرّ و طلای مصفّا است و تمام مردم همگی خاک‌اند.»

 

ولی همین عمرو عاص که علی را این‌همه می‌شناخت، پشت سر معاویه و وزیر و همه‌کاره‌اش بود!

آقای اراکی این شعر مولوی را به میان می‌آورد و پس از آن دعای قشنگی می‌کند:

ما درون را بنگریم و حال را
نی برون را بنگریم و قال را

 

این‌گونه هم آمده:

 

ما زبان را ننگریم و قال را
ما روان را بنگریم و حال را

دعای آقای اراکی این است: خدا ما را اصحاب قال قرار ندهد، اصحاب حال قرار دهد.

نکته هم بیفزایم در این فلکه:

اهل قال، زبانْ‌باز هستند و گردِ حلقه‌ی قدرت می‌چَرند! اما اهل حال، زبانِ بازی دارند و برای فریاد حق و بیان حقیقت می‌جَهند. ۱۰ اردیبهشت ۱۳۹۸.

 

انسان راستین (۲۵)

سست و سهل‌انگار نیست. در اموری که به او مربوط نیست، دخالت نمی‌کندد

 

پاسخ:

یکی از پست‌ها، باز نیز صدای مردم، صدای خداست مورد پرسش و تشکیک و نقد واقع شده. برای اطلاع نویسنده‌ی آن پست دو نکته گفته می‌شود:

۱. من که خود در انتهای پست «توضیحی بر یک مفهوم» گفته بودم: «همیشه مجرمین هر جامعه‌ای جُرمی که کرده‌اند آثار، بازخورد و محرومیت‌های جرم‌شان را می‌بینند و قانون راه را نمایانده است.»

 

۲. بنابراین اگر کسی بنای بر پاسخ متن کسی دارد، لطف کند به تمام نوشته‌ی آن فرد نظر افکند، نه این‌که با نادیده‌انگاری بخشی از کلیت متن، همچنان بر گرد حرف خود بگردد و مثال‌ها جست‌وجو کند و بدیهیات را به ما یاد دهد.

 

آنچه من در واژه‌ی «مجرمین» بیان کردم کاملاً گویا و مبرهَن بود. پس اخلاق حکم می‌کند سخن کسی را نباید به تحریف و گزینش دلخواه خود برد و آنگاه جواب‌هایی بدیهی داد. و یا غیرمرتبط موضوعی را مخدوش کرد. این شیوه، شیوه پسندیده‌ای نیست.


اینجا، در این پست (لینک بالا)، بحث مجرمین را نیز در مفهوم ملت شرح داده بودم. امید است کسی که می‌خواهد نقد بنویسد، همواره همه‌ی سخن‌های آن فرد نگاه شود، نه تکه‌تکه کردن و گزینش نمودن.

 

 
سلام جناب ولی نژاد
۱. خیلی ممنونم که واژگان محلی بر دل شما می‌نشیند. ۲. ارزش شما نزدم بیشتر شد که فرهنگ بومی را پاس و دوست می‌داری. ۳. از این‌که مرحوم ارزمون را خوب شناساندی ازت کمال تشکر را دارم. چه اطلاعات خوبی فراهم کردی. ۴. میرشکاران حقیقتاً انسان‌های زحمتکش و رانده‌شده و نیز از طبقه‌ی فروست جامعه بودند. ۵. شما تا یک قدمی اخذ دکتری هستید پس در خواندن هیچ کم نداری. من هم برای تسهیل جناب جوادی الفاظ مازنی را تا حد امکان حرکت‌گذاری می‌کنم‌.
 

 

 

بحث ۱۲۲ : این مطلب برای بحث‌ و نظر در پیشخوان مدرسه، سنجاق می‌شود:

 

«یک واقعیتِ اجتماعی و تاریخی را همیشه باید در نظر داشت و آن این است که در شرق اسلامی و شاید مشرق‌زمین به‌طور عام همیشه مردمان از عصر خود ناامید بوده و زیبایی و صفا و نیکی‌ها را در گذشته می‌جُسته‌اند. این قاعده‌ای است که مرزِ نگاه سنتی و مدرن را در تاریخ ما از هم جدا می‌کند. مدرن ازین‌که زیبایی و کمال و نیکی را در هم‌اکنون یا آینده بجوید پرهیز و پروایی ندارد ولی در نگاهِ سنتی تمام زیبایی‌ها و نیکی‌ها در گذشته حضور داشته است و آنچه اکنون به‌چشم می‌خورد فاقد نیکی و زیبایی است.»

 

متن از نظریات یکی از چهره‌های برجسته‌ی ایران است که نامش را پس از پایان بحث‌ها ـالبته، اگر در بگیردـ خواهم آورد.

 

پاسخم به بحث ۱۲۲

۱. نویسنده برای شرق اسلامی و نگاه مدرن با قاطعیت سخن راند اما برای مشرق‌زمین از لفظ «شاید» بهره گرفت. پس، او واقعیت این دو جا و آن یک نگاه را با دقت علمی خود آراست. زیرا استاد محمدرضا شفیعی کدکنی، بی‌پژوهش سخنی بر زبان نمی‌راند.

 

۲. نویسنده در پایان نظرش دچار تعمیم شد که از نظر من اشتباه کرد. زیرا گمان ندارم مردمان این دو سرزمین،  تامّ و تمام، «اکنون» را فاقد نیکی و زیبایی بدانند.

 

۳. از نظر من این‌که در نگاه سنتی به حال و آینده چندان نگریسته نمی‌شود اما گذشته پر از نیکی و کمال پنداشته می‌شود، دست‌کم سه علت دارد: تفکر ملامتیه، جهل روزگار، جاری بودن ستم. اولی انسان را سرزنش‌گر بار می‌آورد و ملول. دومی موجب پس‌افتادگی است و سومی راه رشد را از طریق استبداد می‌بندد. و این هر سه، در مشرق مانع بزرگ مردم گردید.

 

۴. اما فرد مدرن چون بر گذشته‌اش شوریده و با تسخیر زمان همچنان به پیش می‌تازد، در بندِ گذشته نشد و آینده را درخشان می‌بیند و حال را گوارا. زیرا معتقد است علم رهآوردش اعتمادبخش است.

 

۵. نویسنده خود پرواپیشه بود که وقتی از نگاه مدرن حرف زد، آن را در جغرافیا حبس نکرد و نگفت ملل غرب، زیرا انسان مدرن در همه‌جای جهان وجود دارد. کافی‌ست فکرش به گذشته بند نگردد و به سرزنش حال نینجامد و آینده را بهتر از هر دو وقت حال و گذشته تصور کند. چنین فردی مدرن است.

 

۶. چه خوب شد که پاسخم به ۱۲۲، به شهید مطهری هم ربط یافت که امروز سالروز ترورش است. او در نقد تفکر رایج گفته بود (نقل از حافظه می‌کنم و جملات، برداشت است نه نقل مستقیم) جامعه‌ی امروزی ایران آنچنان دچار رکود و سکون شده که هنوز هم وقتی می‌خواهد با افتخار سخن بگوید، می‌گوید بوعلی چنین گفت. حافظ چنان گفت. فلان دانشمند قرن ۴ این را گفت. در پایان از تمامی پاسخ‌دهندگان بحث ۱۲۲ تشکر می‌کنم که با اندیشه و تفکر به بحث ورود کردند و نکاتی ارزنده و قابل اعتنا مطرح کردند که برای من مددِ فکری بود

 

در پایان از تمامی پاسخ‌دهندگان بحث ۱۲۲ تشکر می‌کنم که با اندیشه و تفکر به بحث ورود کردند و نکاتی ارزنده و قابل اعتنا مطرح کردند که برای من مددِ فکری بود.

 

 

تحلیل هرمنوتیکی من بر پست جناب آقای...

 

سلام جناب... تحلیلم این است؛ شاید برداشتم درست نباشد اما به عنوان یک خواننده فهم خودم را بر مبنای فهم علم هرمنوتیک می‌آورم:

 

۱. متن، پنج بند دارد. هر بند یک پله‌ی منسجم است.

 

۲. مفهوم اختلاط دختر و پسر در سنین کودکی را جا انداخته که از نظر روان‌شناسی به نظر می‌رسد بایدم چنین باشد. و به نحوی همه‌ی ما _قریب به اتفاق_ در این سنین با هم‌سن‌وسالان دختر هم‌بازی بودیم. که اندک‌اندک در سنین بالاتر تفکیک و جداسازی شدیم که امری شرعی‌ و عرفی‌ست.

 

۳. تیله را در دست پسر سراغ داده، ولی شرینی را در دستان دختر. یک حُسن دارد این و یک عیب. دختر چون نظیف و لطیف است شیرینی‌به‌دست باشد منطقی‌ست. پسر چون نماد سطوت است باید تیله‌به‌دست باشد. اما عیب این است دختر در این متن مصرف‌زده است و اهل خوراک و خوردن. اما پسر در آن فکور و اهل ابزار و کار و دارای مهره‌های بازی فکری نشان داده شد. این ذهن زن را به سوی پرهیز از دخالت در اجتماع هدایت می‌کند و زمینه‌های سرخوردگی را تمهید (=فراهم، آماده، مقدمه‌چینی) می‌کند.

 

۴. پسر در این داستان، رِند و چیره‌دست و به‌عبارتی متقلب نشان داده شد چون بزرگترین تیله را ربود و دختر پاک و بی‌غلّ‌وغش. شاید این متن از پس‌زمینه‌ای فمنیستی مایه گرفته که من این را عیب نمی‌دانم. اما این‌که چرا پسره باید رند نشان داده‌شود باید گذاشت روی این اصل که به هرحال یکی باید در این داستان‌کوتاه شخصیت و رُل منفی را بازی کند و چه بهتر که این رندی از ساحت زن ستانده شود که بزه هم از آنان کمتر و به‌ندرت سر می‌زند.

 

۵. در بند بعدی، بدی‌ها در پسره حتی در خواب هم ادامه یافت و فکرش را آلوده به شک و رشک کرد. اما دختره چنان صاف و پاک و ساده‌دل که گویی فرشته‌وَش به خواب و رؤیا پر کشید. باز نیز در اینجا جانب زن پاس داشته شد.

 

۶. دو دستاورد هم داده داستان: یکی مفهوم صدق که آرامش را اسکورت می‌کند و دومی وجدان راستین که والاتر از بودن با اشخاص صادق (=راستین) است.

 

شاید من زیادی به اعماق رفته باشم و هرمنوتیک (=تفسیر متن) من خطا جمع کرده. از جناب‌عالی برای این پست مهم ممنونم.


 

توضیح نهایی درباره‌ی صدای ملت

در بحث صدای ملت صدای خداست، این‌جانب با پاره‌ای از هم‌کلاسی‌ها متفاوت می‌اندیشم که این تفاوت فکری نشانی از اشکال نیست، طبیعی‌ست و سیَلان بودنِ اجتماع بشری‌ و پویایی افکار است.

 

فهم من از اسلام در امر ملت و مردم دست‌کم دو چیز است و بر کسی تحمیل هم نمی‌کنم زیرا اندیشه و افکار تحمیل‌شدنی نیست:

 

ملت اگر نبود حتی امام علی _علیه السلام_ که در امامت منصوب خداست، نمی‌توانست حاکم شود و حکومت کند. که آن حضرت خود به این قضیه اشاره کرد. و علی نمونه‌ای کامل است.

 

طبق روایت از معصومین _علیهم السلام_ و به گمانم از رسول خدا _صلوات الله_ هر گاه ملت حاکمی را نخواهد آن حاکم باید برود. به گمانم این روایت را یکی از امامان جمعه در سال‌های گذشته در خطبه‌ی اول مفصل استناد کرد.

 

پس ملت _که من گفتم بحثم درباره‌ی مردم ایران است_ حق حاکمیت دارد که حتی می‌تواند حاکمی را حاکم کند یا آن را کنار گذارد. این همان صدای خداست که حضرت علی نیز در قبول حکومت، رأی و بیعت مردم را دلیل دولت خود قرار داد. امامت علی و ائمه‌ی اطهار موضوعی الهی و نصبی آسمانی‌ست و با این بحث خَلط نباید گردد.

 

حال اگر کسی خود و همفکران خود را ملت بداند و بقیه را تفکیک کند این ناشی از یک نگرش دیگری است که من کاری به آن ندارم‌. من بحثم تمام است.

 

تذکر به جناب محمد عبدی

وقتی خودت می‌فرمایی: «من دقیقا نمی‌دانم» پس شرعی و اخلاقی این است از انتشار آن خودداری کنی آقای عبدی.

 

با آیه:

ما در قرآن فراخوانده شدیم به مَودّت به خاندان پاک پیامبر اکرم صلوات الله علیه و آله. رسولی که مزد رسالت نخواست و فقط مودت خواست و در راه عترت بودن.

 

 

شرح عکس بالا:

در راستای فرهنگ کتاب و کتاب‌خوانی این عکس کارت عضویتم را اینجا انتشار دادم که در سراسر کشور عضو کتابخانه‌ها هستم. همه بکوشیم به سوی کتاب. ایرانی با کتاب خو گرفته است. ایران را با کتاب زنده نگه داریم. اسلام کتاب را محور و معجزه خود قرار داد: هم بخوان آیه آمده و هم قرآن که کتاب است.

 

 

تذکر چندباره ی مدیر:

هر دوی شمای جنابان عبدی و صدرالدین با آیات مقدس قرآن احتجاج کردید، پس همدیگر را به عظمت همین آیات الهی که مستند می‌کنید تحمل کنید. بگومگو را تمام کنید. ممنونم.

 

فلکه فکرت (۲۹)

سه نوع برخورد با متن

به نام خدا. سلام. میخائیل باختین را شاید بشناسید؛ واضع «منطق گفت‌گویی» که تزوتان تودوروف آن را به کتاب درآورده و داریوش کریمی آن را ترجمه کرده و نشر مرکز آن را انتشار داده. و مجتبی بشردوست در جستجوی نیشابور از آن مقدماتی گفته. خود میخائیل باختین، کتابی دارد با عنوان «سودای مکالمه، خنده، آزادی» که محمدجعفر پوینده آن‌ را ترجمه، و انتشارات آرست آن را در سال ۱۳۷۳ منتشر کرده. همان پوینده، که در قتل‌های زنجیره‌ای توسط محفل ترور و ارعاب و خشونتِ تاریک! به قتل رسید.

 

در فلکه فکرت ۲۹ فشرده نظریه‌ی باختین را شرح می‌دهم، باشد شاید مفید افتد. باختین با ارائه‌ی منطق مکالمه (=منطق گفت‌‌گویی) می‌خواهد در برابر منطق ارسطویی، منطق دیالکتیک، و منطق ریاضی نوع تازه‌ای از منطق طرح کند. او می‌گوید با متن‌ها سه‌گونه می‌توان برخورد کرد:

 

۱. یکسان‌سازی با خود. منظورش این است در این برخورد، خواننده‌ی متن همه‌ی اندیشمندان را مثالی از اندیشه‌ی خود می‌پندارد!

 

۲. نقد هویت. بدین معنی که در این شیوه منتقد به سخنگوی نویسنده تبدیل می‌شود و جای او می‌نشیند.

 

۳. شیوه‌ی مکالمه. که در این برخورد نه ادغام است و نه این‌همانی. مثلاً در جوامع استبدادی، آدم‌ها یا می‌خواهند در دیگری ادغام و مستحیل شوند و یا می‌خواهند دیگری را در خود ادغام کنند.

 

نکته:

طبق دیدگاه باختین، منتقد، یک «من» است و در برابر او هزاران «منِ» دیگر قرار گرفته که هیچ‌یک شئ نیستند بلکه همه شخص‌اند، همه جاندار، صاحب اراده و آزادی و آگاهی‌اند. متون (=نوشتارها، متن‌ها) هم همین وضع را دارند. بگذرم و به بطن نروم که سیاسی‌میاسی بلد نیستم! ۱۱ اردیبهشت ۱۳۹۸.

 

انسان راستین (۲۶)

در سختی سستی به او دست نمی دهد.

 

 

سلام سید

۱. پاسخ بحث ۱۲۲ را با یک نوید روشن کُلنگ‌زنی کردی. مثل تو زیاد امید دارم که این بنا، بلندمرتبه و خوش‌چشم‌انداز گردد.

 

۲. این‌که گفتی ناخواسته به گذشته، خود را ناتوان نشان می‌دهیم، تیزبینی به خرج دادی. شاید بتوانم بگویم عنوان یک تز را درآوردی که سال‌ها باید پژوهید تا لایه‌های پنهان این خودناتوان بینی در گذشته پی برد. درود به این ذهن.

 

۳. وقتی رسیدم به آنجایی که نوشتی رسولان و پیامبران خدا بهترین نمونه‌های مدیریت زمان بودند، از وجد به قول شُعرای دیار ما پر درآوردم. مرحبا به این نعمت‌شناسی.

 

 ۴. و جالب این که دروازه‌ی مدرنیته را به روی معنای اصلی‌اش گشودی و خواستی بگویی در این دستاورد فکری بشری همه‌چیز باید بر ریل فرمول پیش براند. و فرمول در معنای فارسی یعنی نمونه، ساختاره و در نگاه تازه‌تر یعنی ریختار. اگر غیر فرمول باشد بیراهه‌ایی می‌شود که امثال «ترامپ» و «ترزا می» دارند می‌روند. باز چرچیل! که اگر مدرنیته مدرنیته می‌گفت در آن رُک می‌گفت با اسکورت دروغ! باید منافع را پیش بُرد.

 

۵. ترکیب «جهان_انسانی» را عالی آمدی. جدید بود برام. و من بیفزایم که این پیش‌درآمد همان «انسان_جهانی» است که اندیشمندان ایرانی آن را در شعرها و کتاب‌ها تبیین کردند.

 

۶. من نظر تو را در بند آخر هم می‌پذیرم زیرا آنان پیشبَران جامعه محسوب می‌شوند.

 

در پایان نکته هم بگویم: مدرنیته (جدا از فلسفه‌ی اومانیستی آن) مانند چای است، اگر خوب دَم بیاد، گواراست، ولی با کمترین جوش، از خوردن و لذت می‌افتد. غرب سیاسی امروز چای مدرنیته را نه دَم که جوش آورد! بنیانگذاران تفکر نوین غرب اگر امروز سر از خاک بردارند افسوس می‌خورند که غرب فعلی بر افکار آنان پشت پا زده است. بگذرم و از پاسخ خوب تو ممنونم. زیاد شرح دادم. پوزش.

 

 

سلام جناب شیخ مالک


ویژه‌ویژه تشکر. دو کتاب تا به‌حال معرفی کردی. از خرمن دانش خود و داخل متن کتاب نیز دست‌کم یکی دو عبارت بذرافشانی کنی، در سرزمین زراعی‌مان بهتر جوانه‌های دانش و ارزش می‌روید.

 

من با همین نام «امان» در کتاب سیدبن طاووس و نیز مجموعه‌ی آداب فراوان و ریزبه‌ریز مسافرت در اسلام، نکته‌ای به ذهنم فرو آمد که می‌گویم:


 همیشه بشر در جابه‌جایی جغرافیایی بوده است. کوچ، تجارت، دیدار، هجرت، زیارت، توشه‌گیری و شهربه‌شهر رفتن، مانند رِحل شتا (=زمستان) و صیف (=تابستانِ) بزرگان قریش به فلسطین و مصر. همه و همه‌ی اینها نشان از تحرک انسان دارد و مناسب نبودنِ یک‌جانشینی آدمیان و بهره‌وری از طبیعت و سیر در ارض.

 

چه نام قشنگی دارد کتاب؛ الامان. که به نظرم یک معنای آن ایمنی و در امان‌ماندن است.

 

دو آیه‌ی ۱ و ۲ سوره‌ی قریش این را نمایان می‌کند:

لِإِیلَافِ قُرَیْشٍ. إِیلَافِهِمْ رِحْلَةَ الشِّتَاءِ وَالصَّیْفِ

براى همبستگى قریش.
همبستگی‌شان در کوچ زمستانى و تابستانی.

 


نکته ها:

 

از احادیث لذت می‌برم. امید است روزی احادیث جعلی از ساحت معصومین _علیهم‌السلام_ زدوده شود که جفای بزرگی در حق آن بندگانِ بختیار خداست. ممنونم شیخ محمد. راستی سلام.

 

تبصره: بندگان بختیار را از دکتر سروش وام گرفتم که در حق معصومین جاری ساخت.


سلام جناب حجت‌الاسلام سیدمصطفی دارابی
از آن دوست خوب و فرهیخته‌ی حوزه ممنونم. قلم و قدم شما را گرامی می‌دارم.

هم‌کلاسی‌ها ایشان فرزند آقاسعید دارابی‌اند. نوه‌ی پسری آقامصطفی دارابی. و نوه‌ی دختری مرحوم حجت‌الاسلام سیدباقر سجادی. تصویر ایشان را کمی بعد می‌فرستم تا با چهره‌ی این سید خوب و مهربان آشنا شوید. ایشان در قم ساکن‌اند. درود به ایشان.

 


 

شرح عکس بالا:

جناب صدرالدین آفاقی. مشهد. حرم امام رضا _علیه السلام_ هم‌اکنون. زیارت قبول جناب صدر. زبان حال ما را هم با آن امام رئوف به گویش محلی و مشهدی بگو. درود به شما. حس و حال گرفتم از این صحن دلرُبای رضوی. دل ما آمد آنجا. خیلی ممنون.

 


سلام جناب حجت الاسلام داراب‌کلایی
سپاس از احساس مسئولیت آن جناب برای پاسخ به موضوع روز. من البته در مدرسه‌‌ی فکرت ندیدم کسی درباره‌ی سوریه به تعبیر شما «تقبیح» کرده باشد؛ نقد و نظر و گلایه بوده اما تقبیح نبوده. امید است این واژه‌ی جناب‌عالی تلطیف گردد.

 

من خودم درباره‌ی سوریه نظرم همیشه این بوده، ایران باید مجلس شورای اسلامی را -که از نظر امام باید در رأس امور باشد- در جریان می‌گذاشت و مجوز می‌گرفت. که البته من در موضوع سوریه هیچ‌گاه در مدرسه ورود نمی‌کردم ولی در وبلاگ دامنه، بارها پست و نظر نوشتم. این نوشته‌ی مستند و ارقامی شما نیز هم توضیح است، هم یک دیدگاه است، و هم پاسخ مدلّل است، و هم یک درگاه برای بحث و نظر منطقی و در چارچوب دلیل و منافع ملی. ممنونم.

 

@
سلام جناب محمدحسین. گرچه پاسخ شما نقد و طعنه است و این هم هنری از ادبیات فارسی است. و شما آن‌چه به عنوان آسیب و معضل و رنج، شناسایی کردی، این نقد را تدوین نمودی. اما پاسخ جدی من این است:
 
تردیدی نیست که در ایدئولوژی اسلامی به قرائت نبوی و علوی، دست کارگر جایگاه بوسه است و کار کارگر مظهر جهاد. و تاریخ این بوسه‌ی مقدس را ثبت کرده است. اما در بقیه‌ی سخن شما چون کشکولی‌تر است وارد نشوم بهتر است زیرا به هر حال در متن و بطن مردم هستی و آه و ناله‌ها را جمع‌کرده داری.
 
 
پاسخ:
سلام جناب...
من چندان از قوانین حاکم بر روابط کارگر و کارفرما خبر ندارم. گویا سعی کردند بینابین باشد که هم کارفرما راضی باشد و هم کارگر. اما من وقتی کم‌وبیش مطالبات کارگران را مطالعه می‌کنم می‌بینم این مقررات کمتر به سود کارگران است و نوعی از استثمار نامرئی وجود دارد. در مجموع جوابم این است آموزه‌های ایدئولوژیک اسلامی در باب کارگر آن‌چنان منقّح نشده است و اغلب می‌کوشند آن مقدار عدالتی را هم _که شعارش را در نوا می‌کنند_ زیر انواع تبصره‌ها و اجحاف‌ها له کنند. در این قضیه به نظرم خود شما بهتر مسلطی. زیرا آن محیط را لمس می‌کنی. من در واقع منتقدم نه پشتیبان این منوال.

 

فلکه فکرت (۳۰)

اسلام و انسانِ حسّاس

به نام خدا. سلام. یکی از کتاب‌هایی که همیشه ارزش خواندن دارد «خاطرات ماندگار» است؛ کتابی از زندگی شهید بهشتی.

 

تعبیر شکلِ حکومت، بعد از اعلام از جانب رهبری صورت گرفت. ولی اصلِ فکر نه‌شرقی نه‌غربی حکومت اسلامی از متن جامعه برخاست. به‌این‌ترتیب جامعه‌ی انقلابی ما خط انقلابش را خودش انتخاب کرد.

 

دولت موقت با پیشنهاد شورای [انقلاب] و نصب امام تشکیل شد و مشروعیت دولت موقت، از طریق امام بود و اُمت این مشروعیت را داد اما از طریق امام. و امام مشروعیت را داد اما همآهنگ با اُمت.

 

ولایت به معنای تسلّطِ همراه با ولایت و به معنی محبتِ توأم با یکدیگر است... و شرط عدالت در والی به عنوان یک شرطِ غیرقابلِ اغماض [=چشم‌پوشی] است.

 

هر سه فراز، از اندیشه‌های شهید بهشتی است. که سال‌های دور از همین کتاب _نوشته‌ی مرتضی نظری_ یادداشت کرده‌ بودم؛ از صفحات ۱۶۵ ، ۱۵۹، ۲۸۶ و ۲۴۱.

 

اِنتاج: من نتیجه می‌گیرم شهید بهشتی از آن‌رو این‌گونه مدرن، سالم و مبتنی بر چارچوب دینی می‌اندیشید زیرا او در صفحه‌ی ۶ کتابش: «رابطه‌ی تشکیلات، امامت، روحانیت» بر این مبانی معتقد بود که «اسلام، انسان را حسّاس می‌سازد؛ حسّاس در برابر ناروایی‌ها، انحراف‌ها، کژی‌‌ها، نادرستی‌ها، ناپاکی‌ها.» همان تزِ «انسان متعهّدِ مسئول» در تفکر دکتر شریعتی.

 

آری؛ «انسانِ حسّاس» اگر روزی وادار گردد، تمام گردن‌فرازی‌ها را بر زمین می‌افکند. چه از سوی دشمنان انقلاب باشد و چه از سوی میراث‌خواران. ۱۲ اردیبهشت ۱۳۹۸.

 

انسان راستین (۲۷)

در آسایش مغرور نمی‌گردد.

 

پرورش یا ساختن؟

خشم کور و فهم وارونه‌ی دینی، قلب مطهری را در آغازین روزهای انقلاب با گلوله نشانه رفت. هنوز نیز جامعه‌ی مدنی و بخشی از نظام سیاسی از وجود آن متفکر بزرگ در حسرت و فُسوس باقی مانده است. به‌گونه‌ای که، اغلب، به خود می‌گویند کاش مطهری امروز بود!

 

من _که امروز یادگشتِ ترور مرتضی مطهری‌ست_ از صفحات ۳۵ و ۴۵ کتاب «قیام و انقلاب مهدی» اثر مهم استاد مطهری دو نکته تقدیم می‌دارم. شاید به فکرت بیفتیم:

 

در بینش و شیوه‌ی انسانی و فطری، حرکتِ انسان به سوی کمالات از نوع حرکت دینامیکی [=پویا] است نه مکانیکی [=ناپویا]... این است که انسان باید پرورش داده شود نه اینکه ساخته شود.

 

آنچه مبارزه را مقدس و مشروع می‌کند این است که حقی به مخاطره افتاده باشد، خصوصاً اگر آن حق به جامعه‌ی بشریت تعلق داشته باشد. آزادی از این قبیل است.

 

پاسخ:
سلام جناب حجت‌الاسلام احمدی

۱. جوابت به ۱۲۲ بر من لذت فزود. چون دل و مغز را درهم تنیدی.

۲. بلی؛ من هم در بند ۲ پاسخم مانند شما اشاره کردم آن تلقی و تعمیم نادرست است. و شما درست فهم کردی.

۳. با برجسته‌کردن باطن‌ و نیز تفکیک قال و حال، بحث را خیلی‌خوب به اعماق بردی.

۴. تأکید بر کلیدواژگان منجی، مدینه فاضله، آمال دست‌نیافتنی، احیای دل و... همگی در این پاسخ تابش خوبی دارد.

۵. و علت اکنون‌گرایی غربی‌ها را نیز با باریک‌بینی پیش بردی.

۶. شعر حافظ که جای خود که شاعر شوریده‌ی عصر خود بود. چنان‌چه الان هم شوریدگان به اوی شوریده‌دل رجوع دارند که نگاه به گذشته است، گذشته‌ای قابل توجه و دیدن.

از شما استاد بزرگوار که نهمین پاسخ‌دهنده بودی، ممنونم. عزت مزید.

 

@
سلام جناب قربانی
خواندم. هر ۷ بندت را. در بند ۵ گفتی _نمی‌دانم البته به کی_ که لیبرالیسم را بدنام نفرمایید. کاری به منطوق جمله‌ات ندارم. پس خود شما چرا سوسیالیسم را بد و بیراه می‌بافی گاهی؟ خوب در آنجا هم بر اساس مفروض خود سوسیالیست‌ها را بد بگیر که بد، کار کردند. چنانچه لیبرالیست‌ها هم از اصول لیبرالیسم جان لاکی، ژان ژاک روسویی عبور کردند و به سرمایه‌داری چپاولگر رسیدند. من به تز تو نقد زدم، نه به جای دیگرت!

 

 


سلام جناب...
آری؛ من هم چون شهید خسرو گلسرخی می‌گویم: ۱ با ۱ برابر نیست!

زیرا
در بینش عرفانی «کثرت» در «وحدت‌» هسته و وحدت در کثرت.

زیرا
در بینش سیاسی تبعیض بر عدالت چیره شده!

زیرا
در بینش اقتصادی سود جای نفع‌رسانی را تنگ نموده!

زیرا
در بینش عقیدتی ارادت جای اراده را رُبوده!

زیرا، زیرا، زیرا...

بس است، اگر ادامه دهم از ۹۹ کف دست هم می‌گُذره!


 


سلام جناب محمدحسین


حق داشتی اشکال وارد کنی چون جهل روزگار ابهام هم داشت. منظورم از جهل روزگار، نادانی‌های مختصِّ همان عصر است: مثلاً:

جهل در عصر قاجاریه، جهل در عصر صفویه، جهل در دوره‌ی مشروطه، و یا جهل در عصر امویان، جهل در عصر عباسیان، جهل در عصر عثمانیان. جهل در عصر ساسانیان و همین‌گونه در ملل دیگر. بیفرایم که بند دوم نبود، بند سوم بود که شما نوشتی بند دوم. از دقت و وقتی که برای خواندن و نظر گذاشتن صرف کردی، ممنونم.

 

سلام. بلی؛ ترسیم شما یک واقعیت است. درست نوشتید. فقط بیفزایم من خودم بر اساس مطالعاتی که کرده‌ام، سوسیالیسم را _اگر توسط مجریان سیاسی هر کشوری به‌درستی پیاده شود_ به برقراری عدالت نزدیک‌تر می‌بینم. هرچند پاره‌ای از آموزه‌های لیبرالیسم ارزش اقتباس دارد.

مثال می‌زنم: کشور سوئد که سوسیالیسم را در عمل بهتر از سایر کشورها پیاده کرده، به نظرم موفق بوده است و مردم آنجا از وضع موجود خشنودند. سپاس از توضیح شما حناب سید باقر.

 

 

نظر دکتر صادق‌ ولی‌نژاد اناردینی:
حواشی بحث ۱۲۲

بحث ۱۲۲ علیرغم نکات عمیق فراوانی که در متن خود داشت، به عقیده من که اولین نوبت پس از حضور در مدرسه با آن مواجه شدم، حواشی جالب و آموزنده ای نیز بهمراه داشت.

 

آقا مدیر بحثی را مطرح می کند و از تمام دانش آموزان مدرسه می خواهد تا در صورت صلاحدید نظرات خود را بیان کنند. برای پاسخگویی چند روز فرصت می دهد و به منبع سوال هم تقریبا اشاره می کند. تعداد کمی از دانش آموزان حوصله به خرج می دهند و جوابهای خود را ارایه می دهند. در نهایت خود آقا مدیر با جواب کامل خود، امتحان را به پایان می رساند. جالب اینکه به همه شرکت کنندگان هم تقریبا نمره بیست می دهد و غایبین هم از این موضوع بهره های فراوان می برند. 

نکته: حضور در چنین مدرسه ای و شرکت در چنین امتحانی آرزوی هر دانش آموزی است. 
دانش آموز در این مدرسه با این شیوه آموزشی بهره های بسیار می برد چراکه نه دلواپس نمره هست نه ترس از مردود شدن است. جواب سوالات را هم که خود آقا مدیر می دهد.


سیستم آموزشی ما نیز قطعا چنین آقا مدیر دانا و چنین مدرسه توانایی می طلبد که رسالتش ساختن و پرورش و به عقیده من " ساختن و پرداختن " است. درود و دوصد درود بر مدیر و مدرسه.

 


سلام حمید
قوّه‌ی کشکولی‌ات خیلی منوّر است.‌ جالب آمدی روی خط. خیلی خندیدم. تو البته عباس‌ْیان هستی، اما اون سلسله‌ی دُژَم عباسی‌یان. عباس یعنی بسیارعبوس و اَخمو در برابر ناحقی و بیداد و ظلم. و تو حمید اخم قویّی داری بر ستم و ستمگران تاریخ.

 

اما طالبی: طالبی‌ها در تاریخ کسانی بودند که در طلب علم و راه علی‌بن ابی‌طالب _علیهما السلام_ بودند. کتاب هم داریم که خیلی‌ از طالبیون توسط حاکمان کشته شدند. یک کتاب است به نام «مقاتل الطالبین» یعنی کشته‌شدگان پیرو آل ابی طالب. یعنی طالبی‌های تاریخ که به دست ستمگران کشته‌ و یا شهید شدند.


سلام جناب ....
نکته‌ای هم من بیفزایم. به‌یقین جناب‌عالی می‌دانید کتاب «اقتصاد اسلامی» شهید مطهری را یک نوع تفکر خاص در حوزه، به بهانه‌ی سوسیالیستی بودن و ... ، خمیر و از نشر آن جلوگیری کرده بود. حال آن‌که امام گفته بودند آثار آقای مطهری همه صددرصد اسلامی است. البته من نسخه‌ی اصلی آن کتاب را در کتابخانه‌ی شخصی‌ام دارم که انتشارات حکمت آن را چاپ کرده بود. البته خودت واقفی که «شنیده‌ها» نمی‌تواند منبع مورد وثوق باشد. خود امام خمینی درباره‌ی آثار شهید مطهری قید «همه‌ی آثار» به‌کار می‌برند و سه بار در یک جمله می‌گویند بدون استثناء خوب است و این‌گونه تصریح دارد که در زیر می‌گذارم:

 

«خدمتی که به نسل جوان و دیگران مرحوم مطهری کرده است، کم کسی کرده است. آثاری که از او هست، بی‌استثناء همه آثارش خوب است و من کس دیگری را سراغ ندارم که بتوانم بگویم بی‌استثناء آثارش خوب است. ایشان بی‌استثناء آثارش خوب است، انسان ساز است.»

از توجه‌ی شما ممنونم جناب جوادی که موجب شدی این استناد و توضیحات افزوده شود. پس، استثنائاً که شما بر حسب شنیده‌ها نقل کردی، منتفی است.

 

پاسخ:
سپاس جناب

نمی‌توانم دلیل یا علت چرایی را حدس بزنم. چون اطلاع ندارم. اما می‌توانم به قرینه‌ی رفتار امام بگویم که ایشان احوال و احترام بزرگان حوزه را مراعات می‌کردند. مثلاً خیلی به مرحوم گلپایگانی احترام می‌گذاشتند با آن که در جاهایی متفاوت از هم می‌اندیشیدند.

 

بحث ۱۲۳ : این پرسش جناب سیدعلی‌اصغر برای بحث‌ و نظر در پیشخوان مدرسه، سنجاق می‌شود:

از نظر شما جامعه مثل یک سیستم ماشینیِ قابل کنترل و هدایت است؟ یا مثل یک اکوسیستم پیچیده‌ی طبیعی؟ توسعه یافتن درست است یا توسعه دادن؟


پاسخم به بحث ۱۲۳
به نام خدا. سلام. پرسش سیدعلی‌اصغر، خود دارای بار پیام است. من سعی می‌کنم کوتاه نظرم را بیان کنم.

 

۱. از نظر من جامعه ترکیبی از این دوتاست. سیستم است چون‌که نیازمند توازن و نظم سیاسی است. طبق نظریه‌ی سیستم‌های تالکوت پارسونز، هر سیستم باید در سه ضلع، متوازن و متعادل باشد: داده‌ها، نهاده‌ها و بازخوردها. داده یعنی مطالبات مردمی، نهاده یعنی پاسخ‌های قانونی نظام سیاسی. و بازخوردهای (مثبت یا منفی) یعنی برونداد. تعادل یا عدم تعادل میان داده و نهاده، به عبارتی یعنی واکنش مردم.

 

پس، هرگاه میان این سه ضلع، توازن بود آن سیستم درست کار می‌کند. بنابرین سیستم به مدیریت یا هدایت لازم دارد. اکوسیستم است چون قوانین طبیعت هم بر بشریت جاری است و سیکل قدرت باید به‌خوبی گردش و جریان داشته باشد.

 

۲. اما آیا توسعه‌یافتن درست است یا توسعه‌دادن؟ من معتقدم هر دو. زیرا در مواقعی جوامع راکد می‌شوند و به قول لنین نیارمند حزب پیشرو هستند تا مردم را به حرکت درآورند. که این کار، در جوامع مدرن توسط روشنفکران و در محیط‌های مذهبی توسط عالمان دینی شکل می‌گیرد. به تعبیر مرحوم دکتر شریعتی دموکراسی هدایت‌شده، که ناشی از همین ضروت تاریخی است. البته وقتی مرحله‌ی تثبیت فرا رسید، این نقشِ توسعه‌دادن کاهش می‌یابد و جامعه و دولت به‌طور خودآگاه در مسیر توسعه‌یافتگی قرار می‌گیرند. مثل ماهاتیر محمد در مالزی و بیسمارک در آلمان. پیش‌نیاز این کار ستُرگ البته آزادی، مدارا و رقابت قانونی است.

نکته: میان دو مفهوم سیاسی توسعه و رشد فرق است. توسعه، پیشرفت افکار و تمهیدات است، رشد پیشرفت ابزار و تجهیزات.

 

فلکه فکرت (۳۱)


پول مفت و درآمد هنگفت
به نام خدا. سلام. لُرد کرزن _معمار سیاست انگلیس در شرق_ در سال ۱۸۸۹ گفته بود این اسامی [ترکستان، افغانستان، ماوراءالنهر، ایران] مهره‌هایی هستند روی صفحه‌ی شطرنج برای بازی فتح دنیا. (صفحه‌ی ۱۶۵ ایرانی‌ها، نوشته‌ی خانم ساندرا مک‌کی)
به نظر من هنوز نیز جهان غرب با همین رویکرد پیش می‌تازد. و اکنون بیشتر از هر نامی، ایران در شطرنج‌شان نان دارد؛ زیرا با نیرنگ ایران‌هراسی کشورهای عرب منطقه را می‌دوشند و به خزانه‌ی خود پول مفت و درآمد هنگفت واریز می‌کنند. غرب چه آسان مبانی مدرنیته را لگدمال می‌کند.

پیوست: ماوراءالنهر در لغت یعنی فرای دو رود. و در جغرافیا یعنی آسیای میانه. مناطق میان دو رود جیحون و سیحون. بالای شمال شرق ایران.‌ ثمرقند و بخارا.
 

انسان راستین (۲۸)
از یک سوراخ دوبار گزیده نمی‌شود..

 

پاسخ:
سلام جناب ..... اول مقدمه‌ای عمومی بگویم: گرچه پرسش از آن سید علی‌اصغر است و او باید تک‌تک پاسخ‌های بحث ۱۲۳ را نکته‌برداری کند و جواب بدهد _که می‌دهد_ اما ما اعضای مدرسه به عنوان خواننده هم می‌توانیم در پاسخ‌های اعضا به بحث‌های سنجاق‌شده، شرکت کنیم و بحث پیشخوان را چالشی‌تر و پربحث‌تر نماییم.

 

شما جناب ...، خیلی‌خوب به ماشینیسم و فکر نقّادانه‌ی مرحوم چارلی چاپلین رجعت (= بازگشت) کردی. تحسین می‌کنم. و من به نظرم در آنجا که گفتی این ماشینیسم حتی ممکن است قالبی فلسفی، یا دینی و یا تفکری بگیرد، خیلی دقیق و هوشمندانه حرفت را مطرح کردی. بلی؛ این یک واقعیت است و در تمامی قرون و اعصار رخ داده است. استفاده کردم. ممنونم.

 


 

سلام جناب .... برداشت من از این کاریکاتور (=نقاشی اغراق‌شده) این است که هر انسان خود یک نگاه و بینش جداگانه است و به تعداد انسان، نگاه و برداشت و فهم وجود دارد. اگر اکنون _که جمعیت جهان بالای ۷ میلیارد نفر است_ بالای ۷ میلیارد نگاه وجود دارد. همان شعر مشهور آینه‌ی معرفت مولوی که از آسمان افتاد و شکست و هر کس خود را در یک تکّه آینه‌ی جداگانه می‌بیند. برای من پیام و لِم و تِم داشت این پست شما. سپاس.

توضیح تصویر:
وقتی آن چهارتا چوب را از سمت چپ نگاه کنیم چهارتا می‌بینیم. ولی اگر از سمت راست نظر بیفکنیم سه‌تا است.

 


شرح عکس بالا:
خواهر و برادر فلسطینی در حال دروی گندم در خان‌یونس. برادر یک پایش توسط ارتش اسرائیلی به این روز درآمد. پای مصنوعی این جوان کنار مزرعه‌ی گندم نشان از سخت‌کوشی این مظلومان می‌دهد که بیش از ۶۰ سال است توسط رژیم جعلی و غاصب اسرائیل سرکوب و آواره می‌شوند. درود بر حق‌پویان زمین.

 


سیری چند را نمی‌دانم قربانی! ولی اگر جهان‌بین و جان‌بین باشد بشر، خروار‌خروار دلِ خوش خواهد داشت. به قول حسن حسن‌زاده آملی خدایا اگر حساب کنی، سهم من زیاد می‌آد.

 

@
سلام جناب حجت‌الاسلام داراب‌کلایی
به‌درستی به پدیده‌ی نوین پرداختی؛ پدیده‌ای که پدیدار شد. نیز پایدار هم. و نیک می‌دانید که مدتی‌ست جایگزین هم ندارد. و بی‌آن، انسان گویی به عصرهای دیرین برگشته. یادم است  ابتدای دهه‌ی هفتاد از استادمان دکتر حسین بشیریه، مفهوم «سیبرنتیک» را در درس جامعه‌شناسی سیاسی آموختم.

 

سیبرنتیک علم «ارتباطات و تبادل اطلاعات» است و چه کسی امروزه می‌تواند ازین علم برتر دست بکشد و یا کسانی او را از دسترسی به سیبرنتیک بازدارد؟ این ممکن نیست. حدیث داریم که الانسانُ حریصٌ علیٰ ما مُنِع. انسان از هر چیزی منع شود، به آن حریص و کنجکاو می‌گردد.

نکاتی که جناب‌عالی با استنادات و مبانی نظری برشمردی، نیازمند اندیشیدن است و من بر پاره‌ای از آن، مانند شما دغدغه دارم. بسیار هم ممنونم که دیدگاه خود را شفاف نوشتید. بند یک از سخنان رهبری که مستند فرمودی، خیلی مهم است. تشکر.


 

فلکه فکرت (۳۲)
قانون جنگل و قانون چنگیز
به نام خدا. سلام. مطلبی را سال ۱۳۷۴ در دفترم یادداشت کرده بودم که این روزها چون یک آدم تازه‌کار (به‌قول مازندرانی‌ها: نَدبَدی) بر مردم آمریکا حکومت می‌رانَد و برای ایران عربده می‌کشد تا شاید چهارشاهی نفتی بیشتر از جیب ملل عرب به خزانه بزند، در فلکه فکرت ۳۲ بازنویسی می‌کنم.

 

حاتم قادری در صفحه‌ی ۱۵۶ «مجموعه مقالات انقلاب اسلامی و ریشه‌های آن» از حجت‌الاسلام سید احمد خمینی نقل کرده است که گفت: «حضرت امام کتاب «شهریار» ماکیاولی را خوانده بودند و فرموده بودند مثل این‌که اروپایی‌ها آن زمان وضع‌شان از وضع این زمان ما [عصر پهلوی] بدتر بوده که چنین آدمی، قانون جنگل را به جامعه تعمیم داده است.»

 

نکته: چنگیزخان مغول هم، یاسا (=قانون) داشت و با آن حربه با ملل می‌جنگید. آمریکایی‌ها نیز خیال کرده‌اند با قانون جنگل (=تنازع برای بقای قوی) می‌توانند بر جهان مدرن حکومت کنند و همچنان ملل و منابع را استثمار و غارت نمایند.

 

انسان راستین (۲۹)
در پیِ بی‌نیازی، میانه‌روی را از دست نمی‌دهد.


سلام جناب حسین‌آقا
بلی؛ درست فرمودی. زیرا خودت می‌دانی که نیکولو ماکیاوللی، یک فیلسوف سیاسی عصر خود در قرن ۱۵ بود. او پادشاه فلورانس را «شهریار» خواند و برای او توصیه‌نامه نوشت که بعدها فرمولی برای حاکمان زورگو شد.

بیفزایم که داریوش آشوری هر دو کتاب ماکیاوللی را به‌خوبی ترجمه کرد که من هر دو اثر را دقیق خواندم.

 

 

فلسفۀ سیاسی نیکولو ماکیاوللی

 

شرح عکس بالا: چون سخن از ماکیاوللی شد. یادآور شوم سال ۱۳۷۵ فلسفه‌ی سیاسی نیکولو ماکیاوللی را نوشتم. و این هم عکس روی جلد آن.

 


 

شرح عکس بالا:
حرم حضرت معصومه _سلام الله علیها_ صحن مسجد اعظم. عکاس: من. در این شرح عکس بیفزایم مسجد اعظم در سمت غرب بارگاه قرار دارد. توسط مرجع عامه مرحوم آیت الله العظمی بروجردی ساخته شد. و از آن زمان تا اکنون محل تدریس علمای بزرگ و مراجع است. و نیز محل درس اخلاق آیت الله جوادی آملی. همچنین محل گردهمایی‌‌ها و نیز مجالس ختم‌ بزرگان مذهبی و حوزوی.

 

البته نکته‌ای هم بگویم که عده‌ای افراطی که شاید از جایی سازماندهی شده بودند _خدا می‌داند_ نگذاشته بودند مراسم ختم مرحوم منتظری _که ۲۹ آذر ۱۳۸۸ درگذشت_ در این مسجد برگزار گردد. بگذرم!

 

 

سلام جناب جوادی‌نسب

بلی؛ خبر شما درست است. اما هنوز به شورای نگهبان نرفته. البته تناسبی‌شدن انتخابات پیش‌نیازش نظام احزاب است. در سیستم تناسبی _که رژیم جعلی اسرائیل از این نوع نظام انتخاباتی برخوردار است البته به پول و نفوذ و نژاد هم آغشته است_ هیچ جریان فکری از ورود به پارلمان باز نمی‌ماند. به نسبت آرایی که اخذ کرده، یک کرسی مجلس را می‌گیرد. در واقع کرسی‌ها (=صندلی‌های) مجلس به رقابت گذاشته می‌شود، نه حوزه‌های شهری. فکر کنم این مقدار توضیح بس باشد. این سؤال شما میاسی هم داره که من بلد نیستم.

 

سلام جناب قربانی!!

یاد کتاب «شورشیان آرمانخواه» مازیار بهروز افتادم. ترجمه‌ی مهدی پرتوی. حالا تو شورشگر نباش علیه‌ی فلک و فکرت و فلکه و افلاک! همان چریک‌ها بودند بس است!

 

البته جناب جوادی‌نسب باید دو پدیده‌ی دستبرد به اصول مارکسیسم و نیز دخل و تصرف «رویزیونیست»ها (=تجدیدنظر طلبان) را از نظر دور نداشت و نیز هجوم امپریالیسم به کانون این مکتب مبارزه را. کاری به الحاد ندارم، اما الهام‌بخشی مبارزاتی جریان چپ مارکسیستی جهان، جهان معاصر و امروز را به جهانی آگاه و مطالبه‌گر تبدیل کرده. بگذرم.

 

 

فلکه فکرت (۳۳)

شخص اولِ مملکت

به نام خدا. سلام. زمانی من و جناب شیخ احمدی همین مدرسه، کنار هم کار می‌کردیم. یک روز توی اتاق کارش روی میز این عنوان سنگین سوسو می‌زد: «شصت سال خدمت و مقاومت». کتابی قطور، چاپ وزیری، خاطرات مهندس مهدی بازرگان. از او امانت گرفتم. در مخزن کتابخانه و منزل خواندم. لقمه، لقمه. یکی از یادداشت‌های آن روزهایم از صفحه‌ی ۲۴۴ جلد دوم این کتاب خواندنی و ماندنی این بود که بازنویس می‌کنم:

 

«امیرعباس هویدا گفت: مواظب باشید و شخصِ اوّل مملکت نگویید. در مملکت یک شخص بیشتر ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌وجود ندارد؛ [شاه] و همه‌ی ما نوکران و چاکران وی هستیم.»

 

نکته هم بگویم آیا؟ آری، نگویم چرا. سه نکته می‌گویم و یک نتیجه.

 

۱. امام چه حکیمانه گفته در صفحه‌ی ۳۸ جلد ۱۱ صحیفه‌ی نور: «حکم‌فرمایی در کار نیست در اسلام.»

 

۲. شهید بهشتی چه درست گفته: «برای روحانی هیچ‌گونه امتیاز طبقاتی مقرّر نشده است.»

 

۳. شهید مطهری چه ایدئال در صفحه‌ی ۳۴۹ انسان کامل نوشته: «همین‌قدر که اجبار آمد دیگر این راه [راه کمال] نرفتنی است.»

 

نتیجه:

هویدا شاه‌پرستی را بر زبان جاری کرد. حیف باشتاب در پشت بام اعدام شد. کاش رخصت می‌دادند تا اطلاعات بی‌شماری از او تخیله می‌کردند؛ به‌هرحال ۱۳ سال نخست‌وزیر شاه بود. من نظرم این است شخص اول مملکتِ موحًدِ یکتاپرست، ملت است، سپس شخصیت‌های دوم و سوم و نُهم و n‌ام هر کس که بیشتر عادل و خادمِ ملت و مکتب بود.

 

انسان راستین (۳۰)

در تنگدستی عزت نفس خود را پاس می‌دارد.

 

پاسخ:

سلام شیخ محمد

ولی هیچ میدانی، «تکیه‌پیش» نمی‌شه! اونجا برای تمامی معضلات جهان! حرف‌وگپ دارن. از شُوو تا صِوی. از صِوی تا نِماشتِه. از نِماشتِه تا نِصفِشُو. مُبرَم داریم که در قالب همان نکته‌ی وجوب انسجام ملی در بند ۱ شما می‌گنجد. امید است همه‌باهم باشیم. نه نه همه‌برهم. ممنونم؛ ممنون.

 

 

سلام جناب جوادی‌نسب

نوشته‌ای دربرگیرنده‌ی خاطرات دیروز و نیز مخاطرات امروز. از آن سو هم داستان «تراژدی‌»تر (= غمگینانه‌تر) می‌شود؛ وقتی از مریوان با تحمل ساعت‌ها صبر و نوبت از مخابرات شهر به دفتر مخابرات داراب‌کلا زنگ می‌زنم تا آقای محمد گرجی گوشی را بردارد و خبر به خانه ببرد. اما چنان خط تو خط می‌شد که همه‌ی حوصله از آدمی ستانده می‌شد. بگذرم. بلی؛ بلی؛ جوادی. و نیز ننگ ابدی بر جنگ‌آفرینِ جهان‌خوار، آمریکای بدکار که وقت مردم آگاه و سرافراز جهان را بی‌جهت می‌گیرد که به‌جای تمدن‌سازی مجبور به مقاومت در برابر زورگویی‌ها و تجاوزات و جنگ‌افروزها شوند.

 

حضرت روزه (۱)

گرامی‌استادی دیشب از منِ کم‌مقدار خواست، ماه رمضان نبشته بدارم؛ نبشتنی. گفتم: چشم. اینک هر روز با قلمِ خود یک پست مزاحمم. پوزش.

 

می‌دانم تشنه و گرسنه‌ایم؛ اما به حضرتِ (=پیشگاه) روزه درمی‌آییم، زیرا؛ این عبادتِ سخت ولی در عمق، شیرین، مَظنّه‌ی (=قیمت‌سنجیِ) مشاهدات است.

 

@

چه سود آقای قربانی. کشوری که یک‌شبه، یک لقمه‌ی صدام شده بود! اما ۸ سال تلاش ویرانگر غرب نتوانست یک کف دست از خاک ایران را برُباید.

 

استان خیال (۹)

در این استان، کتاب _به قول وُلتر_ بر مدنیت فرمانروایی می‌کند.

 

پاسخ یک‌جا:

 

به جنابان سید علی‌اصغر و محمدحسین آهنگر

 

سلام. پیش‌تر _در سه‌چهار ماه پیش_ امنیت ملی را در یک جمله بر اساس بینش شخصی‌ام تعریف کرده بودم. گویا باز نیز نیاز شد بازگویه کنم:

 

امنیت ملی یعنی اگر خواستند، نتوانند. و اگر خواستیم، بتوانیم.

 

معنی می‌کنم: یعنی اگر جنگ‌طلبان نابِخرَد، خواستند ما را از پای درآورند، نتوانند. و اگر ما خواستیم در برابر جنگ‌افروزان مقاومت کنیم، بتوانیم توانمند و برومند باشیم. همین.

 

اینک؛ بیفزایم که قدرت بازدارندگی ایران نه برای جنگ‌افروزی با هیچ کشوری‌، بلکه برای بازداشتن جنگ‌افروزان جهانی‌ست و نیز جامه‌ی ندامت پوشاندن بر تنِ متجاوزان به خاک ایران. وگرنه ایران، اسلامش کتاب خداست و انقلابش به قول امام خمینی از جنس «نور»، نه زور.

 

ملت آبدیده‌ی ایران با هر کیش و آیینی به نظرم تفکر ترکیبی دارد: ترکیب موزون عرَفه‌ای و عاشورایی. درسی که آموزگار انسانیت و صلح و دوستی و مقاومت و عشق و عرفان حضرت امام حسین _علیه‌السلام_ به ما آموخت. والسلام.

 

بحث ۱۲۴ : این پرسش جناب سید علی‌اصغر برای بحث‌ و نظر در پیشخوان مدرسه، سنجاق می‌شود:

دیدگاهتان که الهام بخش و نوین باشه در مورد ماه مبارک رمضان بنگارید. لطفا از استعداد و ابتکارات انسانی خودتان بیشتر بهره ببرید.

 

 

پاسخ به بحث ۱۲۴

احتمال می‌دهم بتوانم در این گفت‌گوی ۱۲۴ پاسخم را در چند قسمت بنویسم. سزاست از سید علی‌اصغر به نیکی یاد کنم که این بحث را به پیش کشید. اینک بخش اول پاسخم:

 

۱. از آنجا که تربیت در خانواده‌ی ایرانی با مذهب درهم تنیده است، ماه رمضان برای بسیاری از ماها آکنده از خاطرات و مزّه‌های معنوی است و حتی لذات خاص آن در روح و جان ما ریخته شد. من چندتا را برمی‌شمارم:

 

صوت ربّنا، صدای اذان مغرب، حلقه‌ی قرآن، شب‌بیداری، جُنب‌وجوش در سفره‌ی افطار، آرامش در سفره‌ی سحری‌. ترس و لرز از روزه‌خواری. مرور خاطرات قشنگ و احساسی. گاه از روی بی‌تابی تشنگی و گرسنگی با رمضان گلاویز شدن اما شب پس از افطار آشتی‌کردن. ساعات زیاد با دوستان بودن در شب. کوچه‌گردی. گاه یواشکی مخفی‌مخفی آب فروبردن به حلق تا کسی نفهمد. تجدید دیدار با غذاهایی چون فرنی، زولبیا، بامیه. حضور در مساجد که بسیار پُررونق بود اما کم‌کم، از آن شور و حال کم شد که باید فکری به آن کرد. و... . که همه و همه‌ی اینها این ماه را نزدمان، به قول داراب‌کلایی‌ها «ماه‌تیکّه» و قشنگ ساخت. بخش بعدی هم شاید داشته باشد.

 

فلکه فکرت (۳۴)

ایمان حقیقی

به نام خدا. سلام. علامه طباطبایی بر مبنای سوره‌ی عنکبوت، ایمان حقیقی را آن می‌داند که «تحولات و فتنه‌ها آن را متزلزل (=سُست، لغزنده) نکند.» نکته: این نیازمند فهم و معرفت است. به فرموده‌ی امام صادق _علیه‌السلام_ یک حدیث را بفهمی بهتر از آن است که هزار حدیث را نفهمیده نقل کنی.

 

 

سلام جناب

خیلی‌ممنونم. این‌که فرمودی ابهام دارد، درست اشاره کردی. بلی؛ اما اگر دقت کرده باشید واژه‌ی ایمان حقیقی را آوردم، نه ایمان تنها را. حتی گفتم بر مبنای سوره‌ی عنکبوت. و نیز از طریق نکته‌گویی آن را روشن‌تر ساختم. حال اگر باز نیز با این سه نشانی که در متن دادم، ابهام دارد، لازم می‌دانم شرحی در پاسخ بیفزایم:

 

 مرحوم علامه در آغاز تفسیر سوره عنکبوت هدف سوره را بیان کرد. یعنی از آنجا که بعضی از کسانی که در مکه و پیش از هجرت، به پیامبر ایمان آوردند، و از ترس فتنه‌ی مشرکان از ایمان خود برگشته بودند، سوره می‌خواهد به آنان گوشزد کند که هدف خداوند از ایمان مردم، تنها گفتن و اعلام به زبان نیست، بلکه مراد حقیقت ایمان است که فتنه‌ها در آن تأثیر نگذارند.

 

پیش‌تر _به گمانم چهارپنج ماه پیش_ هم جناب جوادی در یک پستی نوشته بودم که فرق است میان اسلام و ایمان و احسان. این سه تا به ترتیب هر کدام از دیگری در اوج و فضیلت بیشتری‌ست. امید است شرح‌ام، رافع ابهام در متن بوده باشد. بسیار سپاس از این اشکال.

 

انسان راستین (۳۱)

بی‌جهت کسی را سرزنش نمی‌کند.

 

@

این اشکال شما جناب جوادی‌نسب، از نظر من وارد نیست. بفرما چرا؟ زیرا اسلام دین یُسر (=آسانی) است. می‌گوید اگر با چشم خودت هلال اول ماه را دیدی، روزه بدار، وگرنه تکلیف نداری مگر آن که دو عادل بگویند، ماه را دیدند.

 

اسلام به حال مؤمنان، رئوف است. این افقِ دید هم چنانچه می‌دانی از مراکش تا بنگلادش فرق دارد. مهم دیدن هلال ماه در مغربِ هر سرزمین است که با کمترین زاویه و ارتفاع غروب می‌کند. پس اسلام نمی‌خواهد بر دوش کسی بار سنگین بیفکند.

 

@

سلام جناب آقای ...

ممنونم از نکته‌ی به‌جا و طرح بحث شما.

۱. من باور به آن قرائت دارم که اسلام را آسان‌گیر می‌گیرد. بسیاری از علمای دینی _ازجمله امام خمینی_ اساساً قائل به ابزارآلات جهت رؤیت اول ماه، چه برای آغاز روزه و چه برای فطر نیستند. چشم غیرمسلح ملاک است، نه تجهیزات و مرصّدین. دیدی، چه بهتر. ندیدی، بازم چه بهتر.

 

۲. یک حُسن هم دارد این گونه‌گونی استنباط فقهاء. فضای آزادی در برداشت و فهم دینی را فراهم‌تر می‌کند. ابزارآلات برای شخص فتوادهنده کاربرد دارد، نه مکلف.

۳. امامان معصوم _علیهم السلام_ به رؤیت با چشم توجه داشتند. چون رفتار آنان حجت است، پس رؤیت ملاک است.

 

 

پاسخ به بحث ۱۲۴

قسمت دوم

جناب آقا سید علی‌اصغر، دیشب در قسمت اول پاسخم از احساس‌های خاطره‌آمیز ماه رمضان گفتم. اینک این‌گونه ادامه می‌دهم. قصدم بوده در ۳۰ روز، ۳۰ پست با عنوان «رمَضان، گناه را می‌سوزاند» بنویسم. پس؛ چه بهتر قسمت نخست این سلسله ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌گفتارم، قسمتِ دوم پاسخم به بحث ۱۲۴ آن گرامی‌یار هم تلقی گردد. پیش به پیشگاه عبادتِ بامشقّت، اما باشفقٌتِ روزه.

 

رمَضان، گناه را می‌سوزاند (۱)

 

از آنجا که از پیامبر اکرم (ص) روایت شده است که فرمودند: «این ماه را رمضان نامیده‌اند چون‌که گناهان را می‌سوزاند»، ان‌شاءالله به لطف خدا بتوانم نوشته‌هایی از جنسِ آینه بنویسم تا شاید با نظر افکندن در آن، خود را آراسته‌تر از دیروز و آماده‌تر برای فردا نماییم و بتوانیم «خودشِکافی» کنیم. خودشکافی را از نویسنده‌ی کتاب روح آیین پروتستان رابرت مک آفی براون، وام گرفتم.

 

امام صادق _علیه‌السلام_ سخن مهمی دارند که درون‌مایه و نقل به مضمون آن این است:

 

انسان باید اول «قلبِ واعظ به خود» داشته باشد، یا «قلبِ هشداردهنده» داشته باشد و اگر نشد «یک دوستِ پند دِه» بگیرد. اگر این سه نشد، در بند شیطان می‌شود.

 

از نظر من ماه رمضان دست‌کم یک ویژگی‌اش این است چنین نگاهی را فراهم می‌کند؛ نگاه به خویشتن برای نگه‌داری خویشتن.

 

 

 

نکته ها:

در پیشِ چشم بی‌سوی غرب _که مدعی مدرنیته و صلح و حقوق‌بشر دروغین است_ تبهکاران یک رژیم جعلی نژادپرست غاصب، فلسطینی‌ها را در غزه قتل‌عام می‌کنند. غرب، در نیرنگ، کمی از هیچ کجا ندارد.

 

 

لذت علمی و یک نکته‌ی کشکوکی و یک الحاقی

۱. از میان‌بحث که هم‌راستا با بحث ۱۲۴ بود لذت علمی بردم. نشان دادید که هم گنجایش بحث‌کردن وجود دارد، هم توجه و حتی آگاهی به شرع دیده می‌شود و هم با مدارا و منطق پیش می‌رود. تشکر دارد مدیر از تمامی به‌تمامی.

 

۲. من از یک تضادِ خوش‌خیم! آگاهی یافتم؛ به‌گمانه‌ی من، به نظر می‌رسد بیشتر ایرانی‌ها امروز بشّاش بودند چون ماه رمضان دیده نشد. همین‌ها باز نیز بشّاش می‌شوند وقتی غروب ۲۹ رمضان ماه شوال برای عید فطر دیده شود. این همان تضادِ خوش‌خیم است. اسم‌گذاری از خودم است. این هم کشکولی.

 

۳. فلسفه‌ی دیدن ماه در غروب ۲۹ شعبان از نظر من آسان‌گیری برای مسلمین است نه کوله‌بار بر گرده‌ی آنان. یعنی اگر ندیدی، تکلیف نداری روزه بگیری. ماه هم در سه روز آخر هر ماه، در محاق است؛ یعنی پوشیده و پنهان. و سنّ اول ماه هم خیلی کم است، حتی گاه همزمان است با غروب آفتاب، با ثانیه‌هایی از تأخیر. بگذرم.


خلاصه‌ی تضاد خوش‌خیم که گفتم اینه: خوشحالی و بشّاشی از ندیدنِ اول ماه رمضان در غروب ۲۹ شعبان. خوشحالی و بشّاشی از دیدنِ اول ماه شوال در غروب ۲۹ ماه رمضان.
همه بر سر این است: دیدن و ندیدن.

 

 

 


تذکر به جلیل قربانی

سلام. بهتر است در شخصیات مذهبی هیچ‌کس حتی سعدی رخنه نکرد. واژه‌ی معلوم نبود، حدس است، حدس بر اعتقادات و رفتار مذهبی افراد، نادرست است. می‌دانم که روی سخن من فکر می‌کنی، نه اَخم. ممنونم آقای قربانی.

 


سلام جناب حجت‌الاسلام داراب‌کلایی
نوشته‌ی‌تان را خواندم. نقد بود. اما نتیجه‌گیری نکردید. شاید هم به خواننده واگذاشتید. انسجام تحلیلی در آن ندیدم. البته تقدیر دارم که دیدگاه خود را به اشتراک می‌گذارید. استقبال هم می‌کنم.

 

من از همان آغاز مذاکره، با آن مخالف بودم. نه با اصل مذاکره، بلکه با این شیوه که بدون حل منازعات منطقه‌ای و ایجاد سیاست ضد تنش، دولت حسن روحانی به سمت «کدخدا» خیز برداشته بود که رشک و حساسیت سران اعراب را در پی داشت.

 

من بر خلاف شما _که میان روحانی و ظریف فرق قائلید_ میان آن دو یک هم‌سویی تئوریک و سیاست‌ورزی می‌بینم. ظریف همان کسی بود که روی تراس هتل بلژیک ورقه‌ی امضای برجام را با ذوق‌زدگی نشان جهان می‌داد. حالا حرفش عوض شده در واقع زیست شخصی خود را در مخاطره دیده است. دکتر ظریف را انسانی ضعیف‌النفس می‌دانم و تا حد زیادی دارای میل فکری به غرب.

 

رمَضان، گناه را می‌سوزاند (۱)

از آنجا که از پیامبر اکرم (ص) روایت شده است که فرمودند: «این ماه را رمضان نامیده‌اند چون‌که گناهان را می‌سوزاند»، ان‌شاءالله به لطف خدا بتوانم نوشته‌هایی از جنسِ آینه بنویسم تا شاید با نظر افکندن در آن، خود را آراسته‌تر از دیروز و آماده‌تر برای فردا نماییم و بتوانیم خودشِکافی کنیم.

 

امام صادق _علیه‌السلام_ سخن مهمی دارند که درون‌مایه و نقل به مضمون آن این است:

انسان باید اول «قلبِ واعظ به خود» داشته باشد.

یا «قلبِ هشداردهنده» داشته باشد.

و اگر نشد «یک دوستِ پند دِه» بگیرد.

اگر این سه نشد، در بند شیطان می‌شود.

 

فلکه فکرت (۳۵)

بدفهمی‌ها

به نام خدا. سلام. این روزها که ماه رمضان است، بیش از ۱۱ ماه دیگر، مطالعه و مناظرات علمی ارزشمند است و نیز هضم و گیرایی‌ها هم بیشتر. چون کمی گرسنگی (در برابر زیادْ سیری)، فهم را آسان‌تر می‌سازد. من نیز کتاب «روح آیین پروتستان» را به امانت گرفته‌ام تا ببینم «رابرت مک آفی براون» در آن چه می‌گوید.

 

دو جمله‌ی او در همان آغازین ساعات مطالعه، برای من جالب و عاید(=سودمند) بود که برداشتم از بیان او را به اشتراک می‌گذارم:

او در صفحه‌ی ۳۹ بر این نظر است نخستین کار در برابر کسی که سخنانی نادرست نسبت به آیین شما می‌گوید این است که بکوشی «بدفهمی‌های او را» برطرف کنی.

 

او همچنین در صفحه‌ی ۳۰ نکته‌ای مهم‌تر بر قلم جاری ساخته و فکر افرادی را تقبیح نموده که به اثباتِ خطابودنِ آیین دیگران بیشتر علاقمندند تا به اثباتِ برحق بودنِ آیین خود.

 

نکته: من معتقدم بر آیین‌ها بسیار جفا رفته، هنوز نیز آیین‌ها گرفتار بدفهمی‌هاست و آموزه‌های راستین آن با بدفهمی‌ها آلوده است. به قول شهید مطهری، احیاء تفکر دینی لازم است. مانند جنبش فکری علامه اقبال لاهوری.

 

کتاب روح آیین پروتستان

 

انسان راستین (۳۲)

ستمدیده را یاری می‌کند. و یاری‌کننده‌ی دین است.

 

دوستی گفت این استان خیال ۹ را کمی شکوهمندتر سازم. گفتم چشم. اینک آن چشم که گفتم:

ولتر از نویسندگان فرانسوی عصر روشنگری در اروپاست. به نظر من او از آن‌رو معتقد بود که کتاب بر مدنیت فرمانروایی می‌کند تا به انسان بیاموزد دست از شمشیر علیه‌ی فکر بردارد. اگر کتاب ملاک باشد، عقل و اندیشه محور می‌گردد. چراکه کتاب دستاورد جنگ و ستیزه و آشوب نیست، بلکه ثمره‌ی ساعت‌ها فکر انسان‌ها فکور زیر نور تفکر و خردورزی‌ست.

ریشه‌ی فکر ولتر _که فیلسوف بود_ آنجاست که باور داشت: «هیچ چیز بدون دلیل به وجود نمی‌آید.» و کتاب بالاترین دلیل بر حاکمیت فکر در مدنیت است که متضاد آن جاهلیت است. از نظر ولتر انسان اگر می‌خواهید غنی باشد، باید از هوای نفس بکاهد. کتاب و فکر بزرگترین مانع هوای نفس است.

بی‌جهت نیست آخرین معجزه در سنت پیامبران الهی کتاب بود: قرآن. به تعبیر من آخرین نامه‌ی وَحیانی خدا به انسان بر قلب پاک پیامبر اسلام.

 

رمَضان، گناه را می‌سوزاند (۲)


در آیه‌ی ۸ سوره‌ی رُوم انسان‌ها به «اندیشیدن در خود» فراخوانده شدند: أَوَلَمْ یَتَفَکَّرُوا فِی أَنْفُسِهِمْ. ماه رمضان ماه «به خود نگریستن» نیز هست. ماهی برای عیب‌زُدایی از خود و پالایش و ویرایش و تنظیم خود. علامه طباطبایی در شرح این آیه معتقد است این استفهام برای تعجب است، و تعبیر در اندیشیدن در نفْس‌ها از باب کنایه است. یعنی آیا در خودتان نیندیشیده‌اید؟


آری؛ هر کس غرق در امور دنیایی خود شود، خویشتنِ خویش را فراموش می‌کند، که اگر به خود بیندیشند، به حق رجوع خواهد کرد.

 


تذکر پنجاهُم به جناب محمد عبدی
این روش شما پسندیده نیست. لطف کن چنین نکن.

 

جواب محمد‌عبدی: سلام 
امر مدیر مطاع است 
تذکر شما مورد پذیرش.

 

زنگ شعر:

راهی بزن که آهی بر ساز آن توان زد
شعری بخوان که با او رطل گران توان زد
غزل ۱۵۴ حافظ

 

 

جوابم به جناب ...
سلام

پس تو چرا یک دوره، مدیر در این مُلک و مملکت شدی؟ یعنی مال یک جناح خاصی که می‌گی بودی؟ اتفاقاً مدیر نمونه کشوری هم شدی. پس؛ مطلق به داوری نرو. تا آنجا که طنز بود در پاسخ به حمید، موافقم. اما نتیجه‌گیری تو را جعفر،  نادرست می‌دانم. می‌گذارم به حساب شتاب در تحلیل.

 

استان خیال (۱۰)
در استان خیال، سرگرمی‌یی به اسمِ صحبت‌کردنِ روزانه و شبانه درباره‌ی دیگران! دیده نمی‌شود.

دیدن یا نوشتن نظرات : ۰
مدرسه فکرت ۳۴

مدرسه فکرت ۳۴

ابراهیم طالبی  | دامنه دارابی
مدرسه فکرت ۳۴

مجموعه پیام‌هایم در مدرسه فکرت

قسمت سی و چهارم

 

قضای یک عمل تأخیری‌ام

سلام سید
همان‌گونه نماز به‌تأخیر افتاده، قضا دارد و خدا اقامه‌ی نماز قضا را می‌پسندد و می‌پذیرد، من هم درباره‌ی متن «بانو نرگس» _که به قلم پر از احساس و پیام‌آفرین شما نگاشته شده بود_ تأخیر داشتم. گرچه سرم از دیروز تا امروز بسیار شلوغ بود، اما وقتی متن شما را دیده بودم، گوشه‌ای نوبت زدم پاسخ این پست را بنویسم، اما باز و باز مؤخّر افتاد. بر من ببخشای.

 

نام مرحوم بانو نرگس در داراب‌کلا خواهد ماند زیرا احساس و عاطفه‌ از میان‌مان هرگز رخت بر نخواهد بست. زیبایی کار بانو نرگس مانند بوی گل نرگس در مشام‌مان جاوید و پرتوافکن است. یادت آورم که سال پیش متنی از تو و خودم در دامنه انتشار یافته بود. اینک به یاد آن بانوی روش‌ضمیر لحظه‌ای از جای برخیزیم و به روح قشنگ و کار ماندگارش سلام و صلوات نثار نماییم.

 


تحلیل سیاسی

حجت‌الاسلام رئیسی رئیس قوه قضائیه دیروز ۷ اردیبهشت ۱۳۹۸ گفت:
«به نظر می رسد که اگر بتوانیم سامانه‌ای داشته باشیم که آرا در آن جا در نگاه صاحبنظران و دیدگاه حقوقدانان و فقها و بزرگان اهل تحقیق قرار گیرد، از این جهت دستگاه قضایی نباید هیچ باکی داشته باشد.» 
(منبع)

 

تحلیل من:

۱. از نظر من این تفکر ایشان درست است و دست‌کم در ظاهر نشان می‌دهد با این تز زیبا بنای بر تغییر رویه دارد.

۲. این‌که آراء قاضی‌های سراسر کشور در دادگاه‌ها در یک سامانه‌ایی به دیده‌ی مردم برسد، برنامه‌ایی نوین در فضای ایران است.

۳. خوش‌بینی می‌گوید این نوید باورپذیر است. اما آنچه مرا از این نگاه سفید به سوی تردید گسیل می‌دهد متغیرهای زیر است که آیا او می‌تواند بر آن غالب گردد و فکر نوی خود را به فاز عمل برساند:

الف. آرای تمامی قاضی‌ها باید منتشر شود از فردای پیروزی انقلاب تا همین اکنون. زیرا یک قانون خوب، استثناء و تبعیض نمی‌پذیرد.

ب. آرای قاضی‌ها درباره‌ی زندانیان سیاسی در آن سامانه منتشر شود.

ج. رأی‌های تمامی قاضی‌های دادگاه ویژه روحانیت در آن سامانه منعکس شود.

د. آرایی که علیه‌ی «آقازاده‌ها» انشاء شده بود و به مرحله‌ی اجرایی نرسیده بود! در سامانه وارد شود.

ه. تمامی رأی‌های قضات دادگاه انقلاب و محاکمات ویژه، در این سامانه‌ی مورد اشاره‌ی آقای رئیسی به ثبت برسد و به دید همگان برسد.

و. و نیز آن رأی‌هایی که برای مسئولان نظام صادر شد و یا کسانی که توسط هیأت‌های ویژه محاکمه شدند، در آن سامانه قابل دیدن باشد.

 

نکته‌ها:
ممکن است رفتار نوی آقای رئیسی برای دور نگه‌داشتن خود از نقدهایی‌ست که به دوران طولانی حضورش در این دستگاه بر می‌گردد و نیز خالی‌کردن جوّ قوه از تراکنش‌های آن ریاست قبلی قوه. و نیز پیام به مردم که من از جنس دیگری هستم و به من و برنامه‌ام باور و اعتماد کنید، زیرا واژه‌ی «هیچ باکی» در جمله‌ی رئیسی از نظر من یک جمله‌ی تدافعی‌ست.

 

فلکه فکرت (۲۷)
فلسفه‌ی اپیکوری
به نام خدا. سلام. اپیکوریسم حاصل نظرات اپیکور است که در ۲۷۰ پیش از میلاد درگذشت. او اهل ساموس دریای اژه بود و تمام فلسفه‌اش «لذت» است و خوش‌بودن. اپیکور لذت را از آن رو اصل می‌دانست که این جهان در نظام فکری او خیر برتر است و انسان در آن میهمان.

 

او البته در پرتو ۳۰۰ کتاب و رساله‌ایی که نوشته بود و با آن که از نظر بعضی‌ها ماتریالیستی (=مادّی‌گریی) می‌اندیشید، لذت برتر را روحانی می‌دانست نه جسمانی. زیرا از نظر او لذات جسمانی هم موقت و گذار و زایل‌شدنی است و هم وقتی لذت جسمانی پایان بیابد، افسردگی در انسان پدید می‌آید.

 

بعدها به اپیکوریسم، اندیشه‌های انحرافی و تفسیرهای غلط افزوده شد که «دَم غنیمت شمردن» و لذّات آنی بود. حال آن‌که اپیکور در آن عصر هِلِنیستی (یونانی‌مأبی، مادّی)، لذت روح را پایدار می‌دانست و معتقد بود لذت برآمده از خردمندی و خرّمی موجب نبودنِ درد می‌شود و چه نیازی است که انسان با خرافات، شهوات، فکر مرگ، بیمناک بماند و دست به رقابت و خشونت و شهرت و حسادت بزند.

 

نکته:
ارسطو هم _که گویا به معاد باور نداشت_ به «انسان شاد» اهمیت می‌داد برخلاف استادش افلاطون که به «انسان خوب» بهاء می‌بخشید و فلسفه‌ی رواقی _که توسط زنون بنا شد_ برای صبر و فهم اهمیت قایل بود. چنانچه سقراط معنویت و دیانت و متافزیک را گرامی می‌داشت.

 

اما دینداران و مؤمنان مکتب الهی، شریعت را کلید رستگاری و سعادت می‌دانند که انسان را هرچه‌بیشتر در کامل و به سوی کامل می‌خواهد؛ در دو بُعد جسمانی و روحانی. یعنی سالم بودن پیکر و سلامت پندار و گفتار و کردار که روح را پرواز می‌بخشد.

 

در حقیقت خرّم‌زی‌ بودن از نظر من در خردمندی و عقلانیت و در پایبندی به شریعت و نیز دقت به انواع حکمت و بهره‌وری درست از طبیعت و اعتقاد راسخ و خلل‌ناپذیر به توحید رخ می‌دهد. ۹ اردیبهشت ۱۳۹۸.

 

انسان راستین (۲۴)
عیب‌جوی مردم نیست و پشت سرِ آنان بدگویی نمی‌کند.

 

سلام جناب شیخ مهدی
این پرسش شما چندین جواب دارد:
۱. جناح‌های سیاسی کشور هر کدام برای خود پاسخ جداگانه دارند. ۲. نیروهای امنیتی پاسخ خود را در لای دلایل ویژه‌ی کاری خود می‌پیچند. ۳. حاکمیت و حوزه‌ی علمیه نیز علل خود را دارند. ۴. رسانه‌های رقیب داخلی نیز پاسخ‌هایی در قاب خود دارند.
اما من پاسخم سه کلمه است با سه «ت» ترس. تهدید. تحدید!

سلام جناب...
من ذرّه‌ای تردید ندارم که شما باور و ارادت راسخ به پیامبر اسلام (ص) دارید. و من و تو و ما همه به همین مودّت به خاندان عصمت زنده‌ایم. اما  شما با بی‌دقتی در طرح سؤال چاه بدر و مقایسه‌ی آن با رفتار معاویه به نظرم با شتاب‌زدگی پیش آمدی. اگر فکر شما آن لحظه به رحمت و عصمت حضرت محمد (ص) متمرکز بود هرگز آن پست را به میان نمی‌کشیدی. شخصیتی که حتی دستور می‌دهد در هیچ غزوه و سریه‌ای یک شاخه درخت شکسته نشود، قانون دفاع و انسانیت را به مدد وحی و الهامات درونی‌اش به احسن وجه می‌داند. پس هرچه در نقل تاریخی حتی در فیلم‌ها و نمایش‌ها و تعزیه‌ها با این دو عنصر وجودی پیامبر اسلام (ص) یعنی رحمت و عصمت، در تضاد بود بدانیم که آن نقل نارواست و تحریف تاریخ اسلام. و من می‌دانم شما از این مسأله آگاهید. از شما که فردی آگاه و باایمان هستی، می‌خواهم در مباحث دینی بسیار با تأنی وارد شوید. پوزش. چون قرآن تذکر به مؤمنین را منفعت می‌داند من این تذکر صریح را به شما نوشتم. 
بیشتر بخوانید ↓

مجموعه پیام‌هایم در مدرسه فکرت

قسمت سی و چهارم

 

قضای یک عمل تأخیری‌ام

سلام سید
همان‌گونه نماز به‌تأخیر افتاده، قضا دارد و خدا اقامه‌ی نماز قضا را می‌پسندد و می‌پذیرد، من هم درباره‌ی متن «بانو نرگس» _که به قلم پر از احساس و پیام‌آفرین شما نگاشته شده بود_ تأخیر داشتم. گرچه سرم از دیروز تا امروز بسیار شلوغ بود، اما وقتی متن شما را دیده بودم، گوشه‌ای نوبت زدم پاسخ این پست را بنویسم، اما باز و باز مؤخّر افتاد. بر من ببخشای.

 

نام مرحوم بانو نرگس در داراب‌کلا خواهد ماند زیرا احساس و عاطفه‌ از میان‌مان هرگز رخت بر نخواهد بست. زیبایی کار بانو نرگس مانند بوی گل نرگس در مشام‌مان جاوید و پرتوافکن است. یادت آورم که سال پیش متنی از تو و خودم در دامنه انتشار یافته بود. اینک به یاد آن بانوی روش‌ضمیر لحظه‌ای از جای برخیزیم و به روح قشنگ و کار ماندگارش سلام و صلوات نثار نماییم.

 


تحلیل سیاسی

حجت‌الاسلام رئیسی رئیس قوه قضائیه دیروز ۷ اردیبهشت ۱۳۹۸ گفت:
«به نظر می رسد که اگر بتوانیم سامانه‌ای داشته باشیم که آرا در آن جا در نگاه صاحبنظران و دیدگاه حقوقدانان و فقها و بزرگان اهل تحقیق قرار گیرد، از این جهت دستگاه قضایی نباید هیچ باکی داشته باشد.» 
(منبع)

 

تحلیل من:

۱. از نظر من این تفکر ایشان درست است و دست‌کم در ظاهر نشان می‌دهد با این تز زیبا بنای بر تغییر رویه دارد.

۲. این‌که آراء قاضی‌های سراسر کشور در دادگاه‌ها در یک سامانه‌ایی به دیده‌ی مردم برسد، برنامه‌ایی نوین در فضای ایران است.

۳. خوش‌بینی می‌گوید این نوید باورپذیر است. اما آنچه مرا از این نگاه سفید به سوی تردید گسیل می‌دهد متغیرهای زیر است که آیا او می‌تواند بر آن غالب گردد و فکر نوی خود را به فاز عمل برساند:

الف. آرای تمامی قاضی‌ها باید منتشر شود از فردای پیروزی انقلاب تا همین اکنون. زیرا یک قانون خوب، استثناء و تبعیض نمی‌پذیرد.

ب. آرای قاضی‌ها درباره‌ی زندانیان سیاسی در آن سامانه منتشر شود.

ج. رأی‌های تمامی قاضی‌های دادگاه ویژه روحانیت در آن سامانه منعکس شود.

د. آرایی که علیه‌ی «آقازاده‌ها» انشاء شده بود و به مرحله‌ی اجرایی نرسیده بود! در سامانه وارد شود.

ه. تمامی رأی‌های قضات دادگاه انقلاب و محاکمات ویژه، در این سامانه‌ی مورد اشاره‌ی آقای رئیسی به ثبت برسد و به دید همگان برسد.

و. و نیز آن رأی‌هایی که برای مسئولان نظام صادر شد و یا کسانی که توسط هیأت‌های ویژه محاکمه شدند، در آن سامانه قابل دیدن باشد.

 

نکته‌ها:
ممکن است رفتار نوی آقای رئیسی برای دور نگه‌داشتن خود از نقدهایی‌ست که به دوران طولانی حضورش در این دستگاه بر می‌گردد و نیز خالی‌کردن جوّ قوه از تراکنش‌های آن ریاست قبلی قوه. و نیز پیام به مردم که من از جنس دیگری هستم و به من و برنامه‌ام باور و اعتماد کنید، زیرا واژه‌ی «هیچ باکی» در جمله‌ی رئیسی از نظر من یک جمله‌ی تدافعی‌ست.

 

فلکه فکرت (۲۷)
فلسفه‌ی اپیکوری
به نام خدا. سلام. اپیکوریسم حاصل نظرات اپیکور است که در ۲۷۰ پیش از میلاد درگذشت. او اهل ساموس دریای اژه بود و تمام فلسفه‌اش «لذت» است و خوش‌بودن. اپیکور لذت را از آن رو اصل می‌دانست که این جهان در نظام فکری او خیر برتر است و انسان در آن میهمان.

 

او البته در پرتو ۳۰۰ کتاب و رساله‌ایی که نوشته بود و با آن که از نظر بعضی‌ها ماتریالیستی (=مادّی‌گریی) می‌اندیشید، لذت برتر را روحانی می‌دانست نه جسمانی. زیرا از نظر او لذات جسمانی هم موقت و گذار و زایل‌شدنی است و هم وقتی لذت جسمانی پایان بیابد، افسردگی در انسان پدید می‌آید.

 

بعدها به اپیکوریسم، اندیشه‌های انحرافی و تفسیرهای غلط افزوده شد که «دَم غنیمت شمردن» و لذّات آنی بود. حال آن‌که اپیکور در آن عصر هِلِنیستی (یونانی‌مأبی، مادّی)، لذت روح را پایدار می‌دانست و معتقد بود لذت برآمده از خردمندی و خرّمی موجب نبودنِ درد می‌شود و چه نیازی است که انسان با خرافات، شهوات، فکر مرگ، بیمناک بماند و دست به رقابت و خشونت و شهرت و حسادت بزند.

 

نکته:
ارسطو هم _که گویا به معاد باور نداشت_ به «انسان شاد» اهمیت می‌داد برخلاف استادش افلاطون که به «انسان خوب» بهاء می‌بخشید و فلسفه‌ی رواقی _که توسط زنون بنا شد_ برای صبر و فهم اهمیت قایل بود. چنانچه سقراط معنویت و دیانت و متافزیک را گرامی می‌داشت.

 

اما دینداران و مؤمنان مکتب الهی، شریعت را کلید رستگاری و سعادت می‌دانند که انسان را هرچه‌بیشتر در کامل و به سوی کامل می‌خواهد؛ در دو بُعد جسمانی و روحانی. یعنی سالم بودن پیکر و سلامت پندار و گفتار و کردار که روح را پرواز می‌بخشد.

 

در حقیقت خرّم‌زی‌ بودن از نظر من در خردمندی و عقلانیت و در پایبندی به شریعت و نیز دقت به انواع حکمت و بهره‌وری درست از طبیعت و اعتقاد راسخ و خلل‌ناپذیر به توحید رخ می‌دهد. ۹ اردیبهشت ۱۳۹۸.

 

انسان راستین (۲۴)
عیب‌جوی مردم نیست و پشت سرِ آنان بدگویی نمی‌کند.

 

سلام جناب شیخ مهدی
این پرسش شما چندین جواب دارد:
۱. جناح‌های سیاسی کشور هر کدام برای خود پاسخ جداگانه دارند. ۲. نیروهای امنیتی پاسخ خود را در لای دلایل ویژه‌ی کاری خود می‌پیچند. ۳. حاکمیت و حوزه‌ی علمیه نیز علل خود را دارند. ۴. رسانه‌های رقیب داخلی نیز پاسخ‌هایی در قاب خود دارند.
اما من پاسخم سه کلمه است با سه «ت» ترس. تهدید. تحدید!

سلام جناب...
من ذرّه‌ای تردید ندارم که شما باور و ارادت راسخ به پیامبر اسلام (ص) دارید. و من و تو و ما همه به همین مودّت به خاندان عصمت زنده‌ایم. اما  شما با بی‌دقتی در طرح سؤال چاه بدر و مقایسه‌ی آن با رفتار معاویه به نظرم با شتاب‌زدگی پیش آمدی. اگر فکر شما آن لحظه به رحمت و عصمت حضرت محمد (ص) متمرکز بود هرگز آن پست را به میان نمی‌کشیدی. شخصیتی که حتی دستور می‌دهد در هیچ غزوه و سریه‌ای یک شاخه درخت شکسته نشود، قانون دفاع و انسانیت را به مدد وحی و الهامات درونی‌اش به احسن وجه می‌داند. پس هرچه در نقل تاریخی حتی در فیلم‌ها و نمایش‌ها و تعزیه‌ها با این دو عنصر وجودی پیامبر اسلام (ص) یعنی رحمت و عصمت، در تضاد بود بدانیم که آن نقل نارواست و تحریف تاریخ اسلام. و من می‌دانم شما از این مسأله آگاهید. از شما که فردی آگاه و باایمان هستی، می‌خواهم در مباحث دینی بسیار با تأنی وارد شوید. پوزش. چون قرآن تذکر به مؤمنین را منفعت می‌داند من این تذکر صریح را به شما نوشتم. 
بیشتر بخوانید ↓

پاسخ:
سلام جناب شیخ محمد
پند معصومین (ع) همواره به آدمی قوت قلب می‌دهد. تشکر از این آورده‌ی آموزنده و اخلاقی‌ات. بیفزایم برای اهل ذوق و دوستداران واژه‌ها، که عاق در یک معنا یعنی خودسری، نافرمانی. و کمتر پیش می‌آید که پدر و مادر فرزند خود را عاق (=نفرین و لعنت) کنند اما این هشدار و انذار معصوم (ع) درس بزرگی‌ست برای گرامی‌داشت و فهمِ مقام شامخ و والای والدین.


اگر ذهنم خطا نکند «عاق والدین» نام یک کتابی هم بوده در اندازه‌ی عم‌جزء که من در قفسه‌ی کتابخانه‌ی مکتب‌خانه‌ی مرحوم پدرم در نوجوانی آن را دیده‌ام و نمی‌دانم آن را خوانده بودم یا نه؟ چون عکس‌های نقاشی روی جلد و داخل آن برای من جالب توجه بود.
 

 

توضیحی بر یک مفهوم
مگر امام خمینی _رهبر کبیر انقلاب اسلامی_ وقتی گفت مردم «ولی‌نعمت» اند آیا باید از امام پرسید کدام مردم؟ خُب من هم گفتم صدای مردم، صدای خداست. همان‌گونه که مردم در جمله‌ی امام یعنی مردم، در جمله‌ی من هم یعنی مردم. این‌که کسی بخواهد مفهوم مردم را با مثال‌هایی که می‌آورد بشکافد و تجزیه و تحلیل کند و عده‌ای را از آن جدا کند، آزاد است.


رهبری نیز در تمامی انتخابات بر رأی تمام مردم تأکید می‌کرد. حتی یک بار _نمی‌دانم کدام انتخابات بود_ که اوضاع ایران حساس‌تر از هر زمان شده بود گفتند آنهایی که حتی نظام را هم قبول ندارند در انتخابات شرکت کنند.


پس؛ از نظر من مفهوم «مردم» کلیدواژه‌ی بنیانی انقلاب است، چه آنجا که حق رأی دارد. چه آنجا که ولی‌نعمت است و چه که صدای ملت است. و بالاتر این‌که جمهوری اسلامی مزیّن و بنا شده است به رأی بالای ۹۸ درصدی مردم. پس کدام مردم؟ کدام مردم؟ نداریم. مردم. همیشه مجرمین هر جامعه‌ای جُرمی که کرده‌اند آثار، بازخورد و محرومیت‌های جرم‌شان را می‌بینند و قانون راه را نمایانده است.

 

ادامه:
من از مردم ایرانی سخن گفتم که همه‌ی مسؤلان از صدر تا ذیل افتخار می‌کنند خادم این ملت‌اند. حتی امام خمینی در یک زمانی ـنمی‌دانم کدام سال بودـ فرمودند این ملت ما از ملت عصر رسول‌الله (ص) بهتر است. آیا مگر کسی از امام پرسید کدام مردم ایران؟


 

ادامه:
پس بهتر است این مردم بزرگ، صبور، فداکار را ـکه چندسالی‌ست پی‌در‌پی شاهد رنج‌ها و بی‌عدالتی‌ها و گرانی‌ها و بی‌کفایتی‌ها و ناکارآمدی‌ها و اختلاس‌ها و فسادها و تبعیض‌ها و رانت‌خواری‌ها و میراث‌خواری‌ها و ریاکاری‌ها و.... استـ به شهروندان درجه‌ی ۱ و ۲ و ۳ و ۴ و ۵ تقسیم نکنیم!! ملت، ملت است.
از نظر دین مبین اسلام هیچ کس در هر مقام و پست و رنگ و نژاد و قوم و زبانی، از هیچ کس دیگری افضل نیست؛ مگر در تقوا و پروا از خدا.

 

پاسخم به حجت‌الاسلام آفاقی

سلام جناب شیخ‌جواد آفاقی
نوشته‌ی شما را خواندم. خرسندی‌ام این است هم در بیان دیدگاه خود شفّاف عمل می‌کنید و هم در نقد نوشته‌های دیگران ورود می‌فرمایید. این‌که جناب‌عالی از سازمان صداوسیما به دفاع برمی‌خیزی از نظر من هیچ عیبی نیست زیرا شما بین خود و خدا به این اِنتاج رسیده‌اید و حق خود می‌دانید ابراز نظر نمایید. اما این‌که آن جناب، متن من (در پست: صدای مردم، صدای خداست)  را «برداشت غیر علمی وناپخته» توصیف کرده‌ای، جای کمی تأمل دارد. من این قسمت نقد شما را بر متنم دست‌کم دارای سه ایراد می‌دانم:

 

۱. متن غیرعلمی به متنی گفته می‌شود که یا از روی جهل بیان شده باشد و یا گزاره‌ای احساسی و تخیلی و به‌دور از دانش و خرد باشد. که من در نوشتن آن متنم، نه جهل نداشتم و نه از جملات به‌دور از دانش و فهم استفاده کردم.

 

۲. صفت ناپخته زمانی صدق می‌کند که حرفی خلاف واقعیت، گزاف، نارسیده و زودتر از موعد بیان شده باشد. که متن من از این عیب دور بوده است و بلکه صدا و پرسش ملت است در سالیان طولانی.

 

۳. شما درجاهایی از نوشته‌ی‌تان به جای ایجاب در تبیین و انتقال افکار خود، به روش سلبی روی آوردی و در فرازهایی حتی از نقدکردن متن‌های سایرین فراتر رفته‌اید و وارد فضاهایی شده‌اید که برخی از خوانندگان به گمانم این‌گونه دریافتند که دارید نسبت می‌دهید. از جمله شببه‌سازی با هجمه‌ی بیگانان با این ارگان تبلیغی نظام. والسلام. با احترام و امتنان.

 

فلکه فکرت (۲۸)
اصحاب قال!
به نام خدا. سلام. آیت‌الله رضا استادی کتابی تألیف کرده با عنوان «آینه‌ی صدق و صفا» که شرح حال مرحوم آیت‌الله العظمی اراکی است و صدها خاطره‌ی او. در این کتاب _که خواندنش هم لذت دارد، هم بسیار بر اطلاعات دینی و مسائل تاریخ معاصر خواننده افزوده می‌شود و هم سرشار از حکمت و اسلام‌شناسی است_ نکات بسیار ارزنده‌ای آمده است که بهای معنوی کتاب را بیشتر ساخته است.

 

من این کتاب را ۹ ماه پیش خواندم و یادداشت‌برداری‌هایی کردم. یک یادداشتم از صفحه‌ی ۱۲۹ و ۱۳۶ کتاب را، فلکه فکرت ۲۸ می‌کنم:

عمرو عاص، امام علی _علیه‌السلام_ را دُرّ و طلای مصفّا و بی‌غلّ‌وغش می‌دانست و می‌گفت: «علی دُرّ و طلای مصفّا است و تمام مردم همگی خاک‌اند.»

 

ولی همین عمرو عاص که علی را این‌همه می‌شناخت، پشت سر معاویه و وزیر و همه‌کاره‌اش بود!

آقای اراکی این شعر مولوی را به میان می‌آورد و پس از آن دعای قشنگی می‌کند:

ما درون را بنگریم و حال را
نی برون را بنگریم و قال را

 

این‌گونه هم آمده:

 

ما زبان را ننگریم و قال را
ما روان را بنگریم و حال را

دعای آقای اراکی این است: خدا ما را اصحاب قال قرار ندهد، اصحاب حال قرار دهد.

نکته هم بیفزایم در این فلکه:

اهل قال، زبانْ‌باز هستند و گردِ حلقه‌ی قدرت می‌چَرند! اما اهل حال، زبانِ بازی دارند و برای فریاد حق و بیان حقیقت می‌جَهند. ۱۰ اردیبهشت ۱۳۹۸.

 

انسان راستین (۲۵)

سست و سهل‌انگار نیست. در اموری که به او مربوط نیست، دخالت نمی‌کندد

 

پاسخ:

یکی از پست‌ها، باز نیز صدای مردم، صدای خداست مورد پرسش و تشکیک و نقد واقع شده. برای اطلاع نویسنده‌ی آن پست دو نکته گفته می‌شود:

۱. من که خود در انتهای پست «توضیحی بر یک مفهوم» گفته بودم: «همیشه مجرمین هر جامعه‌ای جُرمی که کرده‌اند آثار، بازخورد و محرومیت‌های جرم‌شان را می‌بینند و قانون راه را نمایانده است.»

 

۲. بنابراین اگر کسی بنای بر پاسخ متن کسی دارد، لطف کند به تمام نوشته‌ی آن فرد نظر افکند، نه این‌که با نادیده‌انگاری بخشی از کلیت متن، همچنان بر گرد حرف خود بگردد و مثال‌ها جست‌وجو کند و بدیهیات را به ما یاد دهد.

 

آنچه من در واژه‌ی «مجرمین» بیان کردم کاملاً گویا و مبرهَن بود. پس اخلاق حکم می‌کند سخن کسی را نباید به تحریف و گزینش دلخواه خود برد و آنگاه جواب‌هایی بدیهی داد. و یا غیرمرتبط موضوعی را مخدوش کرد. این شیوه، شیوه پسندیده‌ای نیست.


اینجا، در این پست (لینک بالا)، بحث مجرمین را نیز در مفهوم ملت شرح داده بودم. امید است کسی که می‌خواهد نقد بنویسد، همواره همه‌ی سخن‌های آن فرد نگاه شود، نه تکه‌تکه کردن و گزینش نمودن.

 

 
سلام جناب ولی نژاد
۱. خیلی ممنونم که واژگان محلی بر دل شما می‌نشیند. ۲. ارزش شما نزدم بیشتر شد که فرهنگ بومی را پاس و دوست می‌داری. ۳. از این‌که مرحوم ارزمون را خوب شناساندی ازت کمال تشکر را دارم. چه اطلاعات خوبی فراهم کردی. ۴. میرشکاران حقیقتاً انسان‌های زحمتکش و رانده‌شده و نیز از طبقه‌ی فروست جامعه بودند. ۵. شما تا یک قدمی اخذ دکتری هستید پس در خواندن هیچ کم نداری. من هم برای تسهیل جناب جوادی الفاظ مازنی را تا حد امکان حرکت‌گذاری می‌کنم‌.
 

 

 

بحث ۱۲۲ : این مطلب برای بحث‌ و نظر در پیشخوان مدرسه، سنجاق می‌شود:

 

«یک واقعیتِ اجتماعی و تاریخی را همیشه باید در نظر داشت و آن این است که در شرق اسلامی و شاید مشرق‌زمین به‌طور عام همیشه مردمان از عصر خود ناامید بوده و زیبایی و صفا و نیکی‌ها را در گذشته می‌جُسته‌اند. این قاعده‌ای است که مرزِ نگاه سنتی و مدرن را در تاریخ ما از هم جدا می‌کند. مدرن ازین‌که زیبایی و کمال و نیکی را در هم‌اکنون یا آینده بجوید پرهیز و پروایی ندارد ولی در نگاهِ سنتی تمام زیبایی‌ها و نیکی‌ها در گذشته حضور داشته است و آنچه اکنون به‌چشم می‌خورد فاقد نیکی و زیبایی است.»

 

متن از نظریات یکی از چهره‌های برجسته‌ی ایران است که نامش را پس از پایان بحث‌ها ـالبته، اگر در بگیردـ خواهم آورد.

 

پاسخم به بحث ۱۲۲

۱. نویسنده برای شرق اسلامی و نگاه مدرن با قاطعیت سخن راند اما برای مشرق‌زمین از لفظ «شاید» بهره گرفت. پس، او واقعیت این دو جا و آن یک نگاه را با دقت علمی خود آراست. زیرا استاد محمدرضا شفیعی کدکنی، بی‌پژوهش سخنی بر زبان نمی‌راند.

 

۲. نویسنده در پایان نظرش دچار تعمیم شد که از نظر من اشتباه کرد. زیرا گمان ندارم مردمان این دو سرزمین،  تامّ و تمام، «اکنون» را فاقد نیکی و زیبایی بدانند.

 

۳. از نظر من این‌که در نگاه سنتی به حال و آینده چندان نگریسته نمی‌شود اما گذشته پر از نیکی و کمال پنداشته می‌شود، دست‌کم سه علت دارد: تفکر ملامتیه، جهل روزگار، جاری بودن ستم. اولی انسان را سرزنش‌گر بار می‌آورد و ملول. دومی موجب پس‌افتادگی است و سومی راه رشد را از طریق استبداد می‌بندد. و این هر سه، در مشرق مانع بزرگ مردم گردید.

 

۴. اما فرد مدرن چون بر گذشته‌اش شوریده و با تسخیر زمان همچنان به پیش می‌تازد، در بندِ گذشته نشد و آینده را درخشان می‌بیند و حال را گوارا. زیرا معتقد است علم رهآوردش اعتمادبخش است.

 

۵. نویسنده خود پرواپیشه بود که وقتی از نگاه مدرن حرف زد، آن را در جغرافیا حبس نکرد و نگفت ملل غرب، زیرا انسان مدرن در همه‌جای جهان وجود دارد. کافی‌ست فکرش به گذشته بند نگردد و به سرزنش حال نینجامد و آینده را بهتر از هر دو وقت حال و گذشته تصور کند. چنین فردی مدرن است.

 

۶. چه خوب شد که پاسخم به ۱۲۲، به شهید مطهری هم ربط یافت که امروز سالروز ترورش است. او در نقد تفکر رایج گفته بود (نقل از حافظه می‌کنم و جملات، برداشت است نه نقل مستقیم) جامعه‌ی امروزی ایران آنچنان دچار رکود و سکون شده که هنوز هم وقتی می‌خواهد با افتخار سخن بگوید، می‌گوید بوعلی چنین گفت. حافظ چنان گفت. فلان دانشمند قرن ۴ این را گفت. در پایان از تمامی پاسخ‌دهندگان بحث ۱۲۲ تشکر می‌کنم که با اندیشه و تفکر به بحث ورود کردند و نکاتی ارزنده و قابل اعتنا مطرح کردند که برای من مددِ فکری بود

 

در پایان از تمامی پاسخ‌دهندگان بحث ۱۲۲ تشکر می‌کنم که با اندیشه و تفکر به بحث ورود کردند و نکاتی ارزنده و قابل اعتنا مطرح کردند که برای من مددِ فکری بود.

 

 

تحلیل هرمنوتیکی من بر پست جناب آقای...

 

سلام جناب... تحلیلم این است؛ شاید برداشتم درست نباشد اما به عنوان یک خواننده فهم خودم را بر مبنای فهم علم هرمنوتیک می‌آورم:

 

۱. متن، پنج بند دارد. هر بند یک پله‌ی منسجم است.

 

۲. مفهوم اختلاط دختر و پسر در سنین کودکی را جا انداخته که از نظر روان‌شناسی به نظر می‌رسد بایدم چنین باشد. و به نحوی همه‌ی ما _قریب به اتفاق_ در این سنین با هم‌سن‌وسالان دختر هم‌بازی بودیم. که اندک‌اندک در سنین بالاتر تفکیک و جداسازی شدیم که امری شرعی‌ و عرفی‌ست.

 

۳. تیله را در دست پسر سراغ داده، ولی شرینی را در دستان دختر. یک حُسن دارد این و یک عیب. دختر چون نظیف و لطیف است شیرینی‌به‌دست باشد منطقی‌ست. پسر چون نماد سطوت است باید تیله‌به‌دست باشد. اما عیب این است دختر در این متن مصرف‌زده است و اهل خوراک و خوردن. اما پسر در آن فکور و اهل ابزار و کار و دارای مهره‌های بازی فکری نشان داده شد. این ذهن زن را به سوی پرهیز از دخالت در اجتماع هدایت می‌کند و زمینه‌های سرخوردگی را تمهید (=فراهم، آماده، مقدمه‌چینی) می‌کند.

 

۴. پسر در این داستان، رِند و چیره‌دست و به‌عبارتی متقلب نشان داده شد چون بزرگترین تیله را ربود و دختر پاک و بی‌غلّ‌وغش. شاید این متن از پس‌زمینه‌ای فمنیستی مایه گرفته که من این را عیب نمی‌دانم. اما این‌که چرا پسره باید رند نشان داده‌شود باید گذاشت روی این اصل که به هرحال یکی باید در این داستان‌کوتاه شخصیت و رُل منفی را بازی کند و چه بهتر که این رندی از ساحت زن ستانده شود که بزه هم از آنان کمتر و به‌ندرت سر می‌زند.

 

۵. در بند بعدی، بدی‌ها در پسره حتی در خواب هم ادامه یافت و فکرش را آلوده به شک و رشک کرد. اما دختره چنان صاف و پاک و ساده‌دل که گویی فرشته‌وَش به خواب و رؤیا پر کشید. باز نیز در اینجا جانب زن پاس داشته شد.

 

۶. دو دستاورد هم داده داستان: یکی مفهوم صدق که آرامش را اسکورت می‌کند و دومی وجدان راستین که والاتر از بودن با اشخاص صادق (=راستین) است.

 

شاید من زیادی به اعماق رفته باشم و هرمنوتیک (=تفسیر متن) من خطا جمع کرده. از جناب‌عالی برای این پست مهم ممنونم.


 

توضیح نهایی درباره‌ی صدای ملت

در بحث صدای ملت صدای خداست، این‌جانب با پاره‌ای از هم‌کلاسی‌ها متفاوت می‌اندیشم که این تفاوت فکری نشانی از اشکال نیست، طبیعی‌ست و سیَلان بودنِ اجتماع بشری‌ و پویایی افکار است.

 

فهم من از اسلام در امر ملت و مردم دست‌کم دو چیز است و بر کسی تحمیل هم نمی‌کنم زیرا اندیشه و افکار تحمیل‌شدنی نیست:

 

ملت اگر نبود حتی امام علی _علیه السلام_ که در امامت منصوب خداست، نمی‌توانست حاکم شود و حکومت کند. که آن حضرت خود به این قضیه اشاره کرد. و علی نمونه‌ای کامل است.

 

طبق روایت از معصومین _علیهم السلام_ و به گمانم از رسول خدا _صلوات الله_ هر گاه ملت حاکمی را نخواهد آن حاکم باید برود. به گمانم این روایت را یکی از امامان جمعه در سال‌های گذشته در خطبه‌ی اول مفصل استناد کرد.

 

پس ملت _که من گفتم بحثم درباره‌ی مردم ایران است_ حق حاکمیت دارد که حتی می‌تواند حاکمی را حاکم کند یا آن را کنار گذارد. این همان صدای خداست که حضرت علی نیز در قبول حکومت، رأی و بیعت مردم را دلیل دولت خود قرار داد. امامت علی و ائمه‌ی اطهار موضوعی الهی و نصبی آسمانی‌ست و با این بحث خَلط نباید گردد.

 

حال اگر کسی خود و همفکران خود را ملت بداند و بقیه را تفکیک کند این ناشی از یک نگرش دیگری است که من کاری به آن ندارم‌. من بحثم تمام است.

 

تذکر به جناب محمد عبدی

وقتی خودت می‌فرمایی: «من دقیقا نمی‌دانم» پس شرعی و اخلاقی این است از انتشار آن خودداری کنی آقای عبدی.

 

با آیه:

ما در قرآن فراخوانده شدیم به مَودّت به خاندان پاک پیامبر اکرم صلوات الله علیه و آله. رسولی که مزد رسالت نخواست و فقط مودت خواست و در راه عترت بودن.

 

 

شرح عکس بالا:

در راستای فرهنگ کتاب و کتاب‌خوانی این عکس کارت عضویتم را اینجا انتشار دادم که در سراسر کشور عضو کتابخانه‌ها هستم. همه بکوشیم به سوی کتاب. ایرانی با کتاب خو گرفته است. ایران را با کتاب زنده نگه داریم. اسلام کتاب را محور و معجزه خود قرار داد: هم بخوان آیه آمده و هم قرآن که کتاب است.

 

 

تذکر چندباره ی مدیر:

هر دوی شمای جنابان عبدی و صدرالدین با آیات مقدس قرآن احتجاج کردید، پس همدیگر را به عظمت همین آیات الهی که مستند می‌کنید تحمل کنید. بگومگو را تمام کنید. ممنونم.

 

فلکه فکرت (۲۹)

سه نوع برخورد با متن

به نام خدا. سلام. میخائیل باختین را شاید بشناسید؛ واضع «منطق گفت‌گویی» که تزوتان تودوروف آن را به کتاب درآورده و داریوش کریمی آن را ترجمه کرده و نشر مرکز آن را انتشار داده. و مجتبی بشردوست در جستجوی نیشابور از آن مقدماتی گفته. خود میخائیل باختین، کتابی دارد با عنوان «سودای مکالمه، خنده، آزادی» که محمدجعفر پوینده آن‌ را ترجمه، و انتشارات آرست آن را در سال ۱۳۷۳ منتشر کرده. همان پوینده، که در قتل‌های زنجیره‌ای توسط محفل ترور و ارعاب و خشونتِ تاریک! به قتل رسید.

 

در فلکه فکرت ۲۹ فشرده نظریه‌ی باختین را شرح می‌دهم، باشد شاید مفید افتد. باختین با ارائه‌ی منطق مکالمه (=منطق گفت‌‌گویی) می‌خواهد در برابر منطق ارسطویی، منطق دیالکتیک، و منطق ریاضی نوع تازه‌ای از منطق طرح کند. او می‌گوید با متن‌ها سه‌گونه می‌توان برخورد کرد:

 

۱. یکسان‌سازی با خود. منظورش این است در این برخورد، خواننده‌ی متن همه‌ی اندیشمندان را مثالی از اندیشه‌ی خود می‌پندارد!

 

۲. نقد هویت. بدین معنی که در این شیوه منتقد به سخنگوی نویسنده تبدیل می‌شود و جای او می‌نشیند.

 

۳. شیوه‌ی مکالمه. که در این برخورد نه ادغام است و نه این‌همانی. مثلاً در جوامع استبدادی، آدم‌ها یا می‌خواهند در دیگری ادغام و مستحیل شوند و یا می‌خواهند دیگری را در خود ادغام کنند.

 

نکته:

طبق دیدگاه باختین، منتقد، یک «من» است و در برابر او هزاران «منِ» دیگر قرار گرفته که هیچ‌یک شئ نیستند بلکه همه شخص‌اند، همه جاندار، صاحب اراده و آزادی و آگاهی‌اند. متون (=نوشتارها، متن‌ها) هم همین وضع را دارند. بگذرم و به بطن نروم که سیاسی‌میاسی بلد نیستم! ۱۱ اردیبهشت ۱۳۹۸.

 

انسان راستین (۲۶)

در سختی سستی به او دست نمی دهد.

 

 

سلام سید

۱. پاسخ بحث ۱۲۲ را با یک نوید روشن کُلنگ‌زنی کردی. مثل تو زیاد امید دارم که این بنا، بلندمرتبه و خوش‌چشم‌انداز گردد.

 

۲. این‌که گفتی ناخواسته به گذشته، خود را ناتوان نشان می‌دهیم، تیزبینی به خرج دادی. شاید بتوانم بگویم عنوان یک تز را درآوردی که سال‌ها باید پژوهید تا لایه‌های پنهان این خودناتوان بینی در گذشته پی برد. درود به این ذهن.

 

۳. وقتی رسیدم به آنجایی که نوشتی رسولان و پیامبران خدا بهترین نمونه‌های مدیریت زمان بودند، از وجد به قول شُعرای دیار ما پر درآوردم. مرحبا به این نعمت‌شناسی.

 

 ۴. و جالب این که دروازه‌ی مدرنیته را به روی معنای اصلی‌اش گشودی و خواستی بگویی در این دستاورد فکری بشری همه‌چیز باید بر ریل فرمول پیش براند. و فرمول در معنای فارسی یعنی نمونه، ساختاره و در نگاه تازه‌تر یعنی ریختار. اگر غیر فرمول باشد بیراهه‌ایی می‌شود که امثال «ترامپ» و «ترزا می» دارند می‌روند. باز چرچیل! که اگر مدرنیته مدرنیته می‌گفت در آن رُک می‌گفت با اسکورت دروغ! باید منافع را پیش بُرد.

 

۵. ترکیب «جهان_انسانی» را عالی آمدی. جدید بود برام. و من بیفزایم که این پیش‌درآمد همان «انسان_جهانی» است که اندیشمندان ایرانی آن را در شعرها و کتاب‌ها تبیین کردند.

 

۶. من نظر تو را در بند آخر هم می‌پذیرم زیرا آنان پیشبَران جامعه محسوب می‌شوند.

 

در پایان نکته هم بگویم: مدرنیته (جدا از فلسفه‌ی اومانیستی آن) مانند چای است، اگر خوب دَم بیاد، گواراست، ولی با کمترین جوش، از خوردن و لذت می‌افتد. غرب سیاسی امروز چای مدرنیته را نه دَم که جوش آورد! بنیانگذاران تفکر نوین غرب اگر امروز سر از خاک بردارند افسوس می‌خورند که غرب فعلی بر افکار آنان پشت پا زده است. بگذرم و از پاسخ خوب تو ممنونم. زیاد شرح دادم. پوزش.

 

 

سلام جناب شیخ مالک


ویژه‌ویژه تشکر. دو کتاب تا به‌حال معرفی کردی. از خرمن دانش خود و داخل متن کتاب نیز دست‌کم یکی دو عبارت بذرافشانی کنی، در سرزمین زراعی‌مان بهتر جوانه‌های دانش و ارزش می‌روید.

 

من با همین نام «امان» در کتاب سیدبن طاووس و نیز مجموعه‌ی آداب فراوان و ریزبه‌ریز مسافرت در اسلام، نکته‌ای به ذهنم فرو آمد که می‌گویم:


 همیشه بشر در جابه‌جایی جغرافیایی بوده است. کوچ، تجارت، دیدار، هجرت، زیارت، توشه‌گیری و شهربه‌شهر رفتن، مانند رِحل شتا (=زمستان) و صیف (=تابستانِ) بزرگان قریش به فلسطین و مصر. همه و همه‌ی اینها نشان از تحرک انسان دارد و مناسب نبودنِ یک‌جانشینی آدمیان و بهره‌وری از طبیعت و سیر در ارض.

 

چه نام قشنگی دارد کتاب؛ الامان. که به نظرم یک معنای آن ایمنی و در امان‌ماندن است.

 

دو آیه‌ی ۱ و ۲ سوره‌ی قریش این را نمایان می‌کند:

لِإِیلَافِ قُرَیْشٍ. إِیلَافِهِمْ رِحْلَةَ الشِّتَاءِ وَالصَّیْفِ

براى همبستگى قریش.
همبستگی‌شان در کوچ زمستانى و تابستانی.

 


نکته ها:

 

از احادیث لذت می‌برم. امید است روزی احادیث جعلی از ساحت معصومین _علیهم‌السلام_ زدوده شود که جفای بزرگی در حق آن بندگانِ بختیار خداست. ممنونم شیخ محمد. راستی سلام.

 

تبصره: بندگان بختیار را از دکتر سروش وام گرفتم که در حق معصومین جاری ساخت.


سلام جناب حجت‌الاسلام سیدمصطفی دارابی
از آن دوست خوب و فرهیخته‌ی حوزه ممنونم. قلم و قدم شما را گرامی می‌دارم.

هم‌کلاسی‌ها ایشان فرزند آقاسعید دارابی‌اند. نوه‌ی پسری آقامصطفی دارابی. و نوه‌ی دختری مرحوم حجت‌الاسلام سیدباقر سجادی. تصویر ایشان را کمی بعد می‌فرستم تا با چهره‌ی این سید خوب و مهربان آشنا شوید. ایشان در قم ساکن‌اند. درود به ایشان.

 


 

شرح عکس بالا:

جناب صدرالدین آفاقی. مشهد. حرم امام رضا _علیه السلام_ هم‌اکنون. زیارت قبول جناب صدر. زبان حال ما را هم با آن امام رئوف به گویش محلی و مشهدی بگو. درود به شما. حس و حال گرفتم از این صحن دلرُبای رضوی. دل ما آمد آنجا. خیلی ممنون.

 


سلام جناب حجت الاسلام داراب‌کلایی
سپاس از احساس مسئولیت آن جناب برای پاسخ به موضوع روز. من البته در مدرسه‌‌ی فکرت ندیدم کسی درباره‌ی سوریه به تعبیر شما «تقبیح» کرده باشد؛ نقد و نظر و گلایه بوده اما تقبیح نبوده. امید است این واژه‌ی جناب‌عالی تلطیف گردد.

 

من خودم درباره‌ی سوریه نظرم همیشه این بوده، ایران باید مجلس شورای اسلامی را -که از نظر امام باید در رأس امور باشد- در جریان می‌گذاشت و مجوز می‌گرفت. که البته من در موضوع سوریه هیچ‌گاه در مدرسه ورود نمی‌کردم ولی در وبلاگ دامنه، بارها پست و نظر نوشتم. این نوشته‌ی مستند و ارقامی شما نیز هم توضیح است، هم یک دیدگاه است، و هم پاسخ مدلّل است، و هم یک درگاه برای بحث و نظر منطقی و در چارچوب دلیل و منافع ملی. ممنونم.

 

@
سلام جناب محمدحسین. گرچه پاسخ شما نقد و طعنه است و این هم هنری از ادبیات فارسی است. و شما آن‌چه به عنوان آسیب و معضل و رنج، شناسایی کردی، این نقد را تدوین نمودی. اما پاسخ جدی من این است:
 
تردیدی نیست که در ایدئولوژی اسلامی به قرائت نبوی و علوی، دست کارگر جایگاه بوسه است و کار کارگر مظهر جهاد. و تاریخ این بوسه‌ی مقدس را ثبت کرده است. اما در بقیه‌ی سخن شما چون کشکولی‌تر است وارد نشوم بهتر است زیرا به هر حال در متن و بطن مردم هستی و آه و ناله‌ها را جمع‌کرده داری.
 
 
پاسخ:
سلام جناب...
من چندان از قوانین حاکم بر روابط کارگر و کارفرما خبر ندارم. گویا سعی کردند بینابین باشد که هم کارفرما راضی باشد و هم کارگر. اما من وقتی کم‌وبیش مطالبات کارگران را مطالعه می‌کنم می‌بینم این مقررات کمتر به سود کارگران است و نوعی از استثمار نامرئی وجود دارد. در مجموع جوابم این است آموزه‌های ایدئولوژیک اسلامی در باب کارگر آن‌چنان منقّح نشده است و اغلب می‌کوشند آن مقدار عدالتی را هم _که شعارش را در نوا می‌کنند_ زیر انواع تبصره‌ها و اجحاف‌ها له کنند. در این قضیه به نظرم خود شما بهتر مسلطی. زیرا آن محیط را لمس می‌کنی. من در واقع منتقدم نه پشتیبان این منوال.

 

فلکه فکرت (۳۰)

اسلام و انسانِ حسّاس

به نام خدا. سلام. یکی از کتاب‌هایی که همیشه ارزش خواندن دارد «خاطرات ماندگار» است؛ کتابی از زندگی شهید بهشتی.

 

تعبیر شکلِ حکومت، بعد از اعلام از جانب رهبری صورت گرفت. ولی اصلِ فکر نه‌شرقی نه‌غربی حکومت اسلامی از متن جامعه برخاست. به‌این‌ترتیب جامعه‌ی انقلابی ما خط انقلابش را خودش انتخاب کرد.

 

دولت موقت با پیشنهاد شورای [انقلاب] و نصب امام تشکیل شد و مشروعیت دولت موقت، از طریق امام بود و اُمت این مشروعیت را داد اما از طریق امام. و امام مشروعیت را داد اما همآهنگ با اُمت.

 

ولایت به معنای تسلّطِ همراه با ولایت و به معنی محبتِ توأم با یکدیگر است... و شرط عدالت در والی به عنوان یک شرطِ غیرقابلِ اغماض [=چشم‌پوشی] است.

 

هر سه فراز، از اندیشه‌های شهید بهشتی است. که سال‌های دور از همین کتاب _نوشته‌ی مرتضی نظری_ یادداشت کرده‌ بودم؛ از صفحات ۱۶۵ ، ۱۵۹، ۲۸۶ و ۲۴۱.

 

اِنتاج: من نتیجه می‌گیرم شهید بهشتی از آن‌رو این‌گونه مدرن، سالم و مبتنی بر چارچوب دینی می‌اندیشید زیرا او در صفحه‌ی ۶ کتابش: «رابطه‌ی تشکیلات، امامت، روحانیت» بر این مبانی معتقد بود که «اسلام، انسان را حسّاس می‌سازد؛ حسّاس در برابر ناروایی‌ها، انحراف‌ها، کژی‌‌ها، نادرستی‌ها، ناپاکی‌ها.» همان تزِ «انسان متعهّدِ مسئول» در تفکر دکتر شریعتی.

 

آری؛ «انسانِ حسّاس» اگر روزی وادار گردد، تمام گردن‌فرازی‌ها را بر زمین می‌افکند. چه از سوی دشمنان انقلاب باشد و چه از سوی میراث‌خواران. ۱۲ اردیبهشت ۱۳۹۸.

 

انسان راستین (۲۷)

در آسایش مغرور نمی‌گردد.

 

پرورش یا ساختن؟

خشم کور و فهم وارونه‌ی دینی، قلب مطهری را در آغازین روزهای انقلاب با گلوله نشانه رفت. هنوز نیز جامعه‌ی مدنی و بخشی از نظام سیاسی از وجود آن متفکر بزرگ در حسرت و فُسوس باقی مانده است. به‌گونه‌ای که، اغلب، به خود می‌گویند کاش مطهری امروز بود!

 

من _که امروز یادگشتِ ترور مرتضی مطهری‌ست_ از صفحات ۳۵ و ۴۵ کتاب «قیام و انقلاب مهدی» اثر مهم استاد مطهری دو نکته تقدیم می‌دارم. شاید به فکرت بیفتیم:

 

در بینش و شیوه‌ی انسانی و فطری، حرکتِ انسان به سوی کمالات از نوع حرکت دینامیکی [=پویا] است نه مکانیکی [=ناپویا]... این است که انسان باید پرورش داده شود نه اینکه ساخته شود.

 

آنچه مبارزه را مقدس و مشروع می‌کند این است که حقی به مخاطره افتاده باشد، خصوصاً اگر آن حق به جامعه‌ی بشریت تعلق داشته باشد. آزادی از این قبیل است.

 

پاسخ:
سلام جناب حجت‌الاسلام احمدی

۱. جوابت به ۱۲۲ بر من لذت فزود. چون دل و مغز را درهم تنیدی.

۲. بلی؛ من هم در بند ۲ پاسخم مانند شما اشاره کردم آن تلقی و تعمیم نادرست است. و شما درست فهم کردی.

۳. با برجسته‌کردن باطن‌ و نیز تفکیک قال و حال، بحث را خیلی‌خوب به اعماق بردی.

۴. تأکید بر کلیدواژگان منجی، مدینه فاضله، آمال دست‌نیافتنی، احیای دل و... همگی در این پاسخ تابش خوبی دارد.

۵. و علت اکنون‌گرایی غربی‌ها را نیز با باریک‌بینی پیش بردی.

۶. شعر حافظ که جای خود که شاعر شوریده‌ی عصر خود بود. چنان‌چه الان هم شوریدگان به اوی شوریده‌دل رجوع دارند که نگاه به گذشته است، گذشته‌ای قابل توجه و دیدن.

از شما استاد بزرگوار که نهمین پاسخ‌دهنده بودی، ممنونم. عزت مزید.

 

@
سلام جناب قربانی
خواندم. هر ۷ بندت را. در بند ۵ گفتی _نمی‌دانم البته به کی_ که لیبرالیسم را بدنام نفرمایید. کاری به منطوق جمله‌ات ندارم. پس خود شما چرا سوسیالیسم را بد و بیراه می‌بافی گاهی؟ خوب در آنجا هم بر اساس مفروض خود سوسیالیست‌ها را بد بگیر که بد، کار کردند. چنانچه لیبرالیست‌ها هم از اصول لیبرالیسم جان لاکی، ژان ژاک روسویی عبور کردند و به سرمایه‌داری چپاولگر رسیدند. من به تز تو نقد زدم، نه به جای دیگرت!

 

 


سلام جناب...
آری؛ من هم چون شهید خسرو گلسرخی می‌گویم: ۱ با ۱ برابر نیست!

زیرا
در بینش عرفانی «کثرت» در «وحدت‌» هسته و وحدت در کثرت.

زیرا
در بینش سیاسی تبعیض بر عدالت چیره شده!

زیرا
در بینش اقتصادی سود جای نفع‌رسانی را تنگ نموده!

زیرا
در بینش عقیدتی ارادت جای اراده را رُبوده!

زیرا، زیرا، زیرا...

بس است، اگر ادامه دهم از ۹۹ کف دست هم می‌گُذره!


 


سلام جناب محمدحسین


حق داشتی اشکال وارد کنی چون جهل روزگار ابهام هم داشت. منظورم از جهل روزگار، نادانی‌های مختصِّ همان عصر است: مثلاً:

جهل در عصر قاجاریه، جهل در عصر صفویه، جهل در دوره‌ی مشروطه، و یا جهل در عصر امویان، جهل در عصر عباسیان، جهل در عصر عثمانیان. جهل در عصر ساسانیان و همین‌گونه در ملل دیگر. بیفرایم که بند دوم نبود، بند سوم بود که شما نوشتی بند دوم. از دقت و وقتی که برای خواندن و نظر گذاشتن صرف کردی، ممنونم.

 

سلام. بلی؛ ترسیم شما یک واقعیت است. درست نوشتید. فقط بیفزایم من خودم بر اساس مطالعاتی که کرده‌ام، سوسیالیسم را _اگر توسط مجریان سیاسی هر کشوری به‌درستی پیاده شود_ به برقراری عدالت نزدیک‌تر می‌بینم. هرچند پاره‌ای از آموزه‌های لیبرالیسم ارزش اقتباس دارد.

مثال می‌زنم: کشور سوئد که سوسیالیسم را در عمل بهتر از سایر کشورها پیاده کرده، به نظرم موفق بوده است و مردم آنجا از وضع موجود خشنودند. سپاس از توضیح شما حناب سید باقر.

 

 

نظر دکتر صادق‌ ولی‌نژاد اناردینی:
حواشی بحث ۱۲۲

بحث ۱۲۲ علیرغم نکات عمیق فراوانی که در متن خود داشت، به عقیده من که اولین نوبت پس از حضور در مدرسه با آن مواجه شدم، حواشی جالب و آموزنده ای نیز بهمراه داشت.

 

آقا مدیر بحثی را مطرح می کند و از تمام دانش آموزان مدرسه می خواهد تا در صورت صلاحدید نظرات خود را بیان کنند. برای پاسخگویی چند روز فرصت می دهد و به منبع سوال هم تقریبا اشاره می کند. تعداد کمی از دانش آموزان حوصله به خرج می دهند و جوابهای خود را ارایه می دهند. در نهایت خود آقا مدیر با جواب کامل خود، امتحان را به پایان می رساند. جالب اینکه به همه شرکت کنندگان هم تقریبا نمره بیست می دهد و غایبین هم از این موضوع بهره های فراوان می برند. 

نکته: حضور در چنین مدرسه ای و شرکت در چنین امتحانی آرزوی هر دانش آموزی است. 
دانش آموز در این مدرسه با این شیوه آموزشی بهره های بسیار می برد چراکه نه دلواپس نمره هست نه ترس از مردود شدن است. جواب سوالات را هم که خود آقا مدیر می دهد.


سیستم آموزشی ما نیز قطعا چنین آقا مدیر دانا و چنین مدرسه توانایی می طلبد که رسالتش ساختن و پرورش و به عقیده من " ساختن و پرداختن " است. درود و دوصد درود بر مدیر و مدرسه.

 


سلام حمید
قوّه‌ی کشکولی‌ات خیلی منوّر است.‌ جالب آمدی روی خط. خیلی خندیدم. تو البته عباس‌ْیان هستی، اما اون سلسله‌ی دُژَم عباسی‌یان. عباس یعنی بسیارعبوس و اَخمو در برابر ناحقی و بیداد و ظلم. و تو حمید اخم قویّی داری بر ستم و ستمگران تاریخ.

 

اما طالبی: طالبی‌ها در تاریخ کسانی بودند که در طلب علم و راه علی‌بن ابی‌طالب _علیهما السلام_ بودند. کتاب هم داریم که خیلی‌ از طالبیون توسط حاکمان کشته شدند. یک کتاب است به نام «مقاتل الطالبین» یعنی کشته‌شدگان پیرو آل ابی طالب. یعنی طالبی‌های تاریخ که به دست ستمگران کشته‌ و یا شهید شدند.


سلام جناب ....
نکته‌ای هم من بیفزایم. به‌یقین جناب‌عالی می‌دانید کتاب «اقتصاد اسلامی» شهید مطهری را یک نوع تفکر خاص در حوزه، به بهانه‌ی سوسیالیستی بودن و ... ، خمیر و از نشر آن جلوگیری کرده بود. حال آن‌که امام گفته بودند آثار آقای مطهری همه صددرصد اسلامی است. البته من نسخه‌ی اصلی آن کتاب را در کتابخانه‌ی شخصی‌ام دارم که انتشارات حکمت آن را چاپ کرده بود. البته خودت واقفی که «شنیده‌ها» نمی‌تواند منبع مورد وثوق باشد. خود امام خمینی درباره‌ی آثار شهید مطهری قید «همه‌ی آثار» به‌کار می‌برند و سه بار در یک جمله می‌گویند بدون استثناء خوب است و این‌گونه تصریح دارد که در زیر می‌گذارم:

 

«خدمتی که به نسل جوان و دیگران مرحوم مطهری کرده است، کم کسی کرده است. آثاری که از او هست، بی‌استثناء همه آثارش خوب است و من کس دیگری را سراغ ندارم که بتوانم بگویم بی‌استثناء آثارش خوب است. ایشان بی‌استثناء آثارش خوب است، انسان ساز است.»

از توجه‌ی شما ممنونم جناب جوادی که موجب شدی این استناد و توضیحات افزوده شود. پس، استثنائاً که شما بر حسب شنیده‌ها نقل کردی، منتفی است.

 

پاسخ:
سپاس جناب

نمی‌توانم دلیل یا علت چرایی را حدس بزنم. چون اطلاع ندارم. اما می‌توانم به قرینه‌ی رفتار امام بگویم که ایشان احوال و احترام بزرگان حوزه را مراعات می‌کردند. مثلاً خیلی به مرحوم گلپایگانی احترام می‌گذاشتند با آن که در جاهایی متفاوت از هم می‌اندیشیدند.

 

بحث ۱۲۳ : این پرسش جناب سیدعلی‌اصغر برای بحث‌ و نظر در پیشخوان مدرسه، سنجاق می‌شود:

از نظر شما جامعه مثل یک سیستم ماشینیِ قابل کنترل و هدایت است؟ یا مثل یک اکوسیستم پیچیده‌ی طبیعی؟ توسعه یافتن درست است یا توسعه دادن؟


پاسخم به بحث ۱۲۳
به نام خدا. سلام. پرسش سیدعلی‌اصغر، خود دارای بار پیام است. من سعی می‌کنم کوتاه نظرم را بیان کنم.

 

۱. از نظر من جامعه ترکیبی از این دوتاست. سیستم است چون‌که نیازمند توازن و نظم سیاسی است. طبق نظریه‌ی سیستم‌های تالکوت پارسونز، هر سیستم باید در سه ضلع، متوازن و متعادل باشد: داده‌ها، نهاده‌ها و بازخوردها. داده یعنی مطالبات مردمی، نهاده یعنی پاسخ‌های قانونی نظام سیاسی. و بازخوردهای (مثبت یا منفی) یعنی برونداد. تعادل یا عدم تعادل میان داده و نهاده، به عبارتی یعنی واکنش مردم.

 

پس، هرگاه میان این سه ضلع، توازن بود آن سیستم درست کار می‌کند. بنابرین سیستم به مدیریت یا هدایت لازم دارد. اکوسیستم است چون قوانین طبیعت هم بر بشریت جاری است و سیکل قدرت باید به‌خوبی گردش و جریان داشته باشد.

 

۲. اما آیا توسعه‌یافتن درست است یا توسعه‌دادن؟ من معتقدم هر دو. زیرا در مواقعی جوامع راکد می‌شوند و به قول لنین نیارمند حزب پیشرو هستند تا مردم را به حرکت درآورند. که این کار، در جوامع مدرن توسط روشنفکران و در محیط‌های مذهبی توسط عالمان دینی شکل می‌گیرد. به تعبیر مرحوم دکتر شریعتی دموکراسی هدایت‌شده، که ناشی از همین ضروت تاریخی است. البته وقتی مرحله‌ی تثبیت فرا رسید، این نقشِ توسعه‌دادن کاهش می‌یابد و جامعه و دولت به‌طور خودآگاه در مسیر توسعه‌یافتگی قرار می‌گیرند. مثل ماهاتیر محمد در مالزی و بیسمارک در آلمان. پیش‌نیاز این کار ستُرگ البته آزادی، مدارا و رقابت قانونی است.

نکته: میان دو مفهوم سیاسی توسعه و رشد فرق است. توسعه، پیشرفت افکار و تمهیدات است، رشد پیشرفت ابزار و تجهیزات.

 

فلکه فکرت (۳۱)


پول مفت و درآمد هنگفت
به نام خدا. سلام. لُرد کرزن _معمار سیاست انگلیس در شرق_ در سال ۱۸۸۹ گفته بود این اسامی [ترکستان، افغانستان، ماوراءالنهر، ایران] مهره‌هایی هستند روی صفحه‌ی شطرنج برای بازی فتح دنیا. (صفحه‌ی ۱۶۵ ایرانی‌ها، نوشته‌ی خانم ساندرا مک‌کی)
به نظر من هنوز نیز جهان غرب با همین رویکرد پیش می‌تازد. و اکنون بیشتر از هر نامی، ایران در شطرنج‌شان نان دارد؛ زیرا با نیرنگ ایران‌هراسی کشورهای عرب منطقه را می‌دوشند و به خزانه‌ی خود پول مفت و درآمد هنگفت واریز می‌کنند. غرب چه آسان مبانی مدرنیته را لگدمال می‌کند.

پیوست: ماوراءالنهر در لغت یعنی فرای دو رود. و در جغرافیا یعنی آسیای میانه. مناطق میان دو رود جیحون و سیحون. بالای شمال شرق ایران.‌ ثمرقند و بخارا.
 

انسان راستین (۲۸)
از یک سوراخ دوبار گزیده نمی‌شود..

 

پاسخ:
سلام جناب ..... اول مقدمه‌ای عمومی بگویم: گرچه پرسش از آن سید علی‌اصغر است و او باید تک‌تک پاسخ‌های بحث ۱۲۳ را نکته‌برداری کند و جواب بدهد _که می‌دهد_ اما ما اعضای مدرسه به عنوان خواننده هم می‌توانیم در پاسخ‌های اعضا به بحث‌های سنجاق‌شده، شرکت کنیم و بحث پیشخوان را چالشی‌تر و پربحث‌تر نماییم.

 

شما جناب ...، خیلی‌خوب به ماشینیسم و فکر نقّادانه‌ی مرحوم چارلی چاپلین رجعت (= بازگشت) کردی. تحسین می‌کنم. و من به نظرم در آنجا که گفتی این ماشینیسم حتی ممکن است قالبی فلسفی، یا دینی و یا تفکری بگیرد، خیلی دقیق و هوشمندانه حرفت را مطرح کردی. بلی؛ این یک واقعیت است و در تمامی قرون و اعصار رخ داده است. استفاده کردم. ممنونم.

 


 

سلام جناب .... برداشت من از این کاریکاتور (=نقاشی اغراق‌شده) این است که هر انسان خود یک نگاه و بینش جداگانه است و به تعداد انسان، نگاه و برداشت و فهم وجود دارد. اگر اکنون _که جمعیت جهان بالای ۷ میلیارد نفر است_ بالای ۷ میلیارد نگاه وجود دارد. همان شعر مشهور آینه‌ی معرفت مولوی که از آسمان افتاد و شکست و هر کس خود را در یک تکّه آینه‌ی جداگانه می‌بیند. برای من پیام و لِم و تِم داشت این پست شما. سپاس.

توضیح تصویر:
وقتی آن چهارتا چوب را از سمت چپ نگاه کنیم چهارتا می‌بینیم. ولی اگر از سمت راست نظر بیفکنیم سه‌تا است.

 


شرح عکس بالا:
خواهر و برادر فلسطینی در حال دروی گندم در خان‌یونس. برادر یک پایش توسط ارتش اسرائیلی به این روز درآمد. پای مصنوعی این جوان کنار مزرعه‌ی گندم نشان از سخت‌کوشی این مظلومان می‌دهد که بیش از ۶۰ سال است توسط رژیم جعلی و غاصب اسرائیل سرکوب و آواره می‌شوند. درود بر حق‌پویان زمین.

 


سیری چند را نمی‌دانم قربانی! ولی اگر جهان‌بین و جان‌بین باشد بشر، خروار‌خروار دلِ خوش خواهد داشت. به قول حسن حسن‌زاده آملی خدایا اگر حساب کنی، سهم من زیاد می‌آد.

 

@
سلام جناب حجت‌الاسلام داراب‌کلایی
به‌درستی به پدیده‌ی نوین پرداختی؛ پدیده‌ای که پدیدار شد. نیز پایدار هم. و نیک می‌دانید که مدتی‌ست جایگزین هم ندارد. و بی‌آن، انسان گویی به عصرهای دیرین برگشته. یادم است  ابتدای دهه‌ی هفتاد از استادمان دکتر حسین بشیریه، مفهوم «سیبرنتیک» را در درس جامعه‌شناسی سیاسی آموختم.

 

سیبرنتیک علم «ارتباطات و تبادل اطلاعات» است و چه کسی امروزه می‌تواند ازین علم برتر دست بکشد و یا کسانی او را از دسترسی به سیبرنتیک بازدارد؟ این ممکن نیست. حدیث داریم که الانسانُ حریصٌ علیٰ ما مُنِع. انسان از هر چیزی منع شود، به آن حریص و کنجکاو می‌گردد.

نکاتی که جناب‌عالی با استنادات و مبانی نظری برشمردی، نیازمند اندیشیدن است و من بر پاره‌ای از آن، مانند شما دغدغه دارم. بسیار هم ممنونم که دیدگاه خود را شفاف نوشتید. بند یک از سخنان رهبری که مستند فرمودی، خیلی مهم است. تشکر.


 

فلکه فکرت (۳۲)
قانون جنگل و قانون چنگیز
به نام خدا. سلام. مطلبی را سال ۱۳۷۴ در دفترم یادداشت کرده بودم که این روزها چون یک آدم تازه‌کار (به‌قول مازندرانی‌ها: نَدبَدی) بر مردم آمریکا حکومت می‌رانَد و برای ایران عربده می‌کشد تا شاید چهارشاهی نفتی بیشتر از جیب ملل عرب به خزانه بزند، در فلکه فکرت ۳۲ بازنویسی می‌کنم.

 

حاتم قادری در صفحه‌ی ۱۵۶ «مجموعه مقالات انقلاب اسلامی و ریشه‌های آن» از حجت‌الاسلام سید احمد خمینی نقل کرده است که گفت: «حضرت امام کتاب «شهریار» ماکیاولی را خوانده بودند و فرموده بودند مثل این‌که اروپایی‌ها آن زمان وضع‌شان از وضع این زمان ما [عصر پهلوی] بدتر بوده که چنین آدمی، قانون جنگل را به جامعه تعمیم داده است.»

 

نکته: چنگیزخان مغول هم، یاسا (=قانون) داشت و با آن حربه با ملل می‌جنگید. آمریکایی‌ها نیز خیال کرده‌اند با قانون جنگل (=تنازع برای بقای قوی) می‌توانند بر جهان مدرن حکومت کنند و همچنان ملل و منابع را استثمار و غارت نمایند.

 

انسان راستین (۲۹)
در پیِ بی‌نیازی، میانه‌روی را از دست نمی‌دهد.


سلام جناب حسین‌آقا
بلی؛ درست فرمودی. زیرا خودت می‌دانی که نیکولو ماکیاوللی، یک فیلسوف سیاسی عصر خود در قرن ۱۵ بود. او پادشاه فلورانس را «شهریار» خواند و برای او توصیه‌نامه نوشت که بعدها فرمولی برای حاکمان زورگو شد.

بیفزایم که داریوش آشوری هر دو کتاب ماکیاوللی را به‌خوبی ترجمه کرد که من هر دو اثر را دقیق خواندم.

 

 

فلسفۀ سیاسی نیکولو ماکیاوللی

 

شرح عکس بالا: چون سخن از ماکیاوللی شد. یادآور شوم سال ۱۳۷۵ فلسفه‌ی سیاسی نیکولو ماکیاوللی را نوشتم. و این هم عکس روی جلد آن.

 


 

شرح عکس بالا:
حرم حضرت معصومه _سلام الله علیها_ صحن مسجد اعظم. عکاس: من. در این شرح عکس بیفزایم مسجد اعظم در سمت غرب بارگاه قرار دارد. توسط مرجع عامه مرحوم آیت الله العظمی بروجردی ساخته شد. و از آن زمان تا اکنون محل تدریس علمای بزرگ و مراجع است. و نیز محل درس اخلاق آیت الله جوادی آملی. همچنین محل گردهمایی‌‌ها و نیز مجالس ختم‌ بزرگان مذهبی و حوزوی.

 

البته نکته‌ای هم بگویم که عده‌ای افراطی که شاید از جایی سازماندهی شده بودند _خدا می‌داند_ نگذاشته بودند مراسم ختم مرحوم منتظری _که ۲۹ آذر ۱۳۸۸ درگذشت_ در این مسجد برگزار گردد. بگذرم!

 

 

سلام جناب جوادی‌نسب

بلی؛ خبر شما درست است. اما هنوز به شورای نگهبان نرفته. البته تناسبی‌شدن انتخابات پیش‌نیازش نظام احزاب است. در سیستم تناسبی _که رژیم جعلی اسرائیل از این نوع نظام انتخاباتی برخوردار است البته به پول و نفوذ و نژاد هم آغشته است_ هیچ جریان فکری از ورود به پارلمان باز نمی‌ماند. به نسبت آرایی که اخذ کرده، یک کرسی مجلس را می‌گیرد. در واقع کرسی‌ها (=صندلی‌های) مجلس به رقابت گذاشته می‌شود، نه حوزه‌های شهری. فکر کنم این مقدار توضیح بس باشد. این سؤال شما میاسی هم داره که من بلد نیستم.

 

سلام جناب قربانی!!

یاد کتاب «شورشیان آرمانخواه» مازیار بهروز افتادم. ترجمه‌ی مهدی پرتوی. حالا تو شورشگر نباش علیه‌ی فلک و فکرت و فلکه و افلاک! همان چریک‌ها بودند بس است!

 

البته جناب جوادی‌نسب باید دو پدیده‌ی دستبرد به اصول مارکسیسم و نیز دخل و تصرف «رویزیونیست»ها (=تجدیدنظر طلبان) را از نظر دور نداشت و نیز هجوم امپریالیسم به کانون این مکتب مبارزه را. کاری به الحاد ندارم، اما الهام‌بخشی مبارزاتی جریان چپ مارکسیستی جهان، جهان معاصر و امروز را به جهانی آگاه و مطالبه‌گر تبدیل کرده. بگذرم.

 

 

فلکه فکرت (۳۳)

شخص اولِ مملکت

به نام خدا. سلام. زمانی من و جناب شیخ احمدی همین مدرسه، کنار هم کار می‌کردیم. یک روز توی اتاق کارش روی میز این عنوان سنگین سوسو می‌زد: «شصت سال خدمت و مقاومت». کتابی قطور، چاپ وزیری، خاطرات مهندس مهدی بازرگان. از او امانت گرفتم. در مخزن کتابخانه و منزل خواندم. لقمه، لقمه. یکی از یادداشت‌های آن روزهایم از صفحه‌ی ۲۴۴ جلد دوم این کتاب خواندنی و ماندنی این بود که بازنویس می‌کنم:

 

«امیرعباس هویدا گفت: مواظب باشید و شخصِ اوّل مملکت نگویید. در مملکت یک شخص بیشتر ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌وجود ندارد؛ [شاه] و همه‌ی ما نوکران و چاکران وی هستیم.»

 

نکته هم بگویم آیا؟ آری، نگویم چرا. سه نکته می‌گویم و یک نتیجه.

 

۱. امام چه حکیمانه گفته در صفحه‌ی ۳۸ جلد ۱۱ صحیفه‌ی نور: «حکم‌فرمایی در کار نیست در اسلام.»

 

۲. شهید بهشتی چه درست گفته: «برای روحانی هیچ‌گونه امتیاز طبقاتی مقرّر نشده است.»

 

۳. شهید مطهری چه ایدئال در صفحه‌ی ۳۴۹ انسان کامل نوشته: «همین‌قدر که اجبار آمد دیگر این راه [راه کمال] نرفتنی است.»

 

نتیجه:

هویدا شاه‌پرستی را بر زبان جاری کرد. حیف باشتاب در پشت بام اعدام شد. کاش رخصت می‌دادند تا اطلاعات بی‌شماری از او تخیله می‌کردند؛ به‌هرحال ۱۳ سال نخست‌وزیر شاه بود. من نظرم این است شخص اول مملکتِ موحًدِ یکتاپرست، ملت است، سپس شخصیت‌های دوم و سوم و نُهم و n‌ام هر کس که بیشتر عادل و خادمِ ملت و مکتب بود.

 

انسان راستین (۳۰)

در تنگدستی عزت نفس خود را پاس می‌دارد.

 

پاسخ:

سلام شیخ محمد

ولی هیچ میدانی، «تکیه‌پیش» نمی‌شه! اونجا برای تمامی معضلات جهان! حرف‌وگپ دارن. از شُوو تا صِوی. از صِوی تا نِماشتِه. از نِماشتِه تا نِصفِشُو. مُبرَم داریم که در قالب همان نکته‌ی وجوب انسجام ملی در بند ۱ شما می‌گنجد. امید است همه‌باهم باشیم. نه نه همه‌برهم. ممنونم؛ ممنون.

 

 

سلام جناب جوادی‌نسب

نوشته‌ای دربرگیرنده‌ی خاطرات دیروز و نیز مخاطرات امروز. از آن سو هم داستان «تراژدی‌»تر (= غمگینانه‌تر) می‌شود؛ وقتی از مریوان با تحمل ساعت‌ها صبر و نوبت از مخابرات شهر به دفتر مخابرات داراب‌کلا زنگ می‌زنم تا آقای محمد گرجی گوشی را بردارد و خبر به خانه ببرد. اما چنان خط تو خط می‌شد که همه‌ی حوصله از آدمی ستانده می‌شد. بگذرم. بلی؛ بلی؛ جوادی. و نیز ننگ ابدی بر جنگ‌آفرینِ جهان‌خوار، آمریکای بدکار که وقت مردم آگاه و سرافراز جهان را بی‌جهت می‌گیرد که به‌جای تمدن‌سازی مجبور به مقاومت در برابر زورگویی‌ها و تجاوزات و جنگ‌افروزها شوند.

 

حضرت روزه (۱)

گرامی‌استادی دیشب از منِ کم‌مقدار خواست، ماه رمضان نبشته بدارم؛ نبشتنی. گفتم: چشم. اینک هر روز با قلمِ خود یک پست مزاحمم. پوزش.

 

می‌دانم تشنه و گرسنه‌ایم؛ اما به حضرتِ (=پیشگاه) روزه درمی‌آییم، زیرا؛ این عبادتِ سخت ولی در عمق، شیرین، مَظنّه‌ی (=قیمت‌سنجیِ) مشاهدات است.

 

@

چه سود آقای قربانی. کشوری که یک‌شبه، یک لقمه‌ی صدام شده بود! اما ۸ سال تلاش ویرانگر غرب نتوانست یک کف دست از خاک ایران را برُباید.

 

استان خیال (۹)

در این استان، کتاب _به قول وُلتر_ بر مدنیت فرمانروایی می‌کند.

 

پاسخ یک‌جا:

 

به جنابان سید علی‌اصغر و محمدحسین آهنگر

 

سلام. پیش‌تر _در سه‌چهار ماه پیش_ امنیت ملی را در یک جمله بر اساس بینش شخصی‌ام تعریف کرده بودم. گویا باز نیز نیاز شد بازگویه کنم:

 

امنیت ملی یعنی اگر خواستند، نتوانند. و اگر خواستیم، بتوانیم.

 

معنی می‌کنم: یعنی اگر جنگ‌طلبان نابِخرَد، خواستند ما را از پای درآورند، نتوانند. و اگر ما خواستیم در برابر جنگ‌افروزان مقاومت کنیم، بتوانیم توانمند و برومند باشیم. همین.

 

اینک؛ بیفزایم که قدرت بازدارندگی ایران نه برای جنگ‌افروزی با هیچ کشوری‌، بلکه برای بازداشتن جنگ‌افروزان جهانی‌ست و نیز جامه‌ی ندامت پوشاندن بر تنِ متجاوزان به خاک ایران. وگرنه ایران، اسلامش کتاب خداست و انقلابش به قول امام خمینی از جنس «نور»، نه زور.

 

ملت آبدیده‌ی ایران با هر کیش و آیینی به نظرم تفکر ترکیبی دارد: ترکیب موزون عرَفه‌ای و عاشورایی. درسی که آموزگار انسانیت و صلح و دوستی و مقاومت و عشق و عرفان حضرت امام حسین _علیه‌السلام_ به ما آموخت. والسلام.

 

بحث ۱۲۴ : این پرسش جناب سید علی‌اصغر برای بحث‌ و نظر در پیشخوان مدرسه، سنجاق می‌شود:

دیدگاهتان که الهام بخش و نوین باشه در مورد ماه مبارک رمضان بنگارید. لطفا از استعداد و ابتکارات انسانی خودتان بیشتر بهره ببرید.

 

 

پاسخ به بحث ۱۲۴

احتمال می‌دهم بتوانم در این گفت‌گوی ۱۲۴ پاسخم را در چند قسمت بنویسم. سزاست از سید علی‌اصغر به نیکی یاد کنم که این بحث را به پیش کشید. اینک بخش اول پاسخم:

 

۱. از آنجا که تربیت در خانواده‌ی ایرانی با مذهب درهم تنیده است، ماه رمضان برای بسیاری از ماها آکنده از خاطرات و مزّه‌های معنوی است و حتی لذات خاص آن در روح و جان ما ریخته شد. من چندتا را برمی‌شمارم:

 

صوت ربّنا، صدای اذان مغرب، حلقه‌ی قرآن، شب‌بیداری، جُنب‌وجوش در سفره‌ی افطار، آرامش در سفره‌ی سحری‌. ترس و لرز از روزه‌خواری. مرور خاطرات قشنگ و احساسی. گاه از روی بی‌تابی تشنگی و گرسنگی با رمضان گلاویز شدن اما شب پس از افطار آشتی‌کردن. ساعات زیاد با دوستان بودن در شب. کوچه‌گردی. گاه یواشکی مخفی‌مخفی آب فروبردن به حلق تا کسی نفهمد. تجدید دیدار با غذاهایی چون فرنی، زولبیا، بامیه. حضور در مساجد که بسیار پُررونق بود اما کم‌کم، از آن شور و حال کم شد که باید فکری به آن کرد. و... . که همه و همه‌ی اینها این ماه را نزدمان، به قول داراب‌کلایی‌ها «ماه‌تیکّه» و قشنگ ساخت. بخش بعدی هم شاید داشته باشد.

 

فلکه فکرت (۳۴)

ایمان حقیقی

به نام خدا. سلام. علامه طباطبایی بر مبنای سوره‌ی عنکبوت، ایمان حقیقی را آن می‌داند که «تحولات و فتنه‌ها آن را متزلزل (=سُست، لغزنده) نکند.» نکته: این نیازمند فهم و معرفت است. به فرموده‌ی امام صادق _علیه‌السلام_ یک حدیث را بفهمی بهتر از آن است که هزار حدیث را نفهمیده نقل کنی.

 

 

سلام جناب

خیلی‌ممنونم. این‌که فرمودی ابهام دارد، درست اشاره کردی. بلی؛ اما اگر دقت کرده باشید واژه‌ی ایمان حقیقی را آوردم، نه ایمان تنها را. حتی گفتم بر مبنای سوره‌ی عنکبوت. و نیز از طریق نکته‌گویی آن را روشن‌تر ساختم. حال اگر باز نیز با این سه نشانی که در متن دادم، ابهام دارد، لازم می‌دانم شرحی در پاسخ بیفزایم:

 

 مرحوم علامه در آغاز تفسیر سوره عنکبوت هدف سوره را بیان کرد. یعنی از آنجا که بعضی از کسانی که در مکه و پیش از هجرت، به پیامبر ایمان آوردند، و از ترس فتنه‌ی مشرکان از ایمان خود برگشته بودند، سوره می‌خواهد به آنان گوشزد کند که هدف خداوند از ایمان مردم، تنها گفتن و اعلام به زبان نیست، بلکه مراد حقیقت ایمان است که فتنه‌ها در آن تأثیر نگذارند.

 

پیش‌تر _به گمانم چهارپنج ماه پیش_ هم جناب جوادی در یک پستی نوشته بودم که فرق است میان اسلام و ایمان و احسان. این سه تا به ترتیب هر کدام از دیگری در اوج و فضیلت بیشتری‌ست. امید است شرح‌ام، رافع ابهام در متن بوده باشد. بسیار سپاس از این اشکال.

 

انسان راستین (۳۱)

بی‌جهت کسی را سرزنش نمی‌کند.

 

@

این اشکال شما جناب جوادی‌نسب، از نظر من وارد نیست. بفرما چرا؟ زیرا اسلام دین یُسر (=آسانی) است. می‌گوید اگر با چشم خودت هلال اول ماه را دیدی، روزه بدار، وگرنه تکلیف نداری مگر آن که دو عادل بگویند، ماه را دیدند.

 

اسلام به حال مؤمنان، رئوف است. این افقِ دید هم چنانچه می‌دانی از مراکش تا بنگلادش فرق دارد. مهم دیدن هلال ماه در مغربِ هر سرزمین است که با کمترین زاویه و ارتفاع غروب می‌کند. پس اسلام نمی‌خواهد بر دوش کسی بار سنگین بیفکند.

 

@

سلام جناب آقای ...

ممنونم از نکته‌ی به‌جا و طرح بحث شما.

۱. من باور به آن قرائت دارم که اسلام را آسان‌گیر می‌گیرد. بسیاری از علمای دینی _ازجمله امام خمینی_ اساساً قائل به ابزارآلات جهت رؤیت اول ماه، چه برای آغاز روزه و چه برای فطر نیستند. چشم غیرمسلح ملاک است، نه تجهیزات و مرصّدین. دیدی، چه بهتر. ندیدی، بازم چه بهتر.

 

۲. یک حُسن هم دارد این گونه‌گونی استنباط فقهاء. فضای آزادی در برداشت و فهم دینی را فراهم‌تر می‌کند. ابزارآلات برای شخص فتوادهنده کاربرد دارد، نه مکلف.

۳. امامان معصوم _علیهم السلام_ به رؤیت با چشم توجه داشتند. چون رفتار آنان حجت است، پس رؤیت ملاک است.

 

 

پاسخ به بحث ۱۲۴

قسمت دوم

جناب آقا سید علی‌اصغر، دیشب در قسمت اول پاسخم از احساس‌های خاطره‌آمیز ماه رمضان گفتم. اینک این‌گونه ادامه می‌دهم. قصدم بوده در ۳۰ روز، ۳۰ پست با عنوان «رمَضان، گناه را می‌سوزاند» بنویسم. پس؛ چه بهتر قسمت نخست این سلسله ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌گفتارم، قسمتِ دوم پاسخم به بحث ۱۲۴ آن گرامی‌یار هم تلقی گردد. پیش به پیشگاه عبادتِ بامشقّت، اما باشفقٌتِ روزه.

 

رمَضان، گناه را می‌سوزاند (۱)

 

از آنجا که از پیامبر اکرم (ص) روایت شده است که فرمودند: «این ماه را رمضان نامیده‌اند چون‌که گناهان را می‌سوزاند»، ان‌شاءالله به لطف خدا بتوانم نوشته‌هایی از جنسِ آینه بنویسم تا شاید با نظر افکندن در آن، خود را آراسته‌تر از دیروز و آماده‌تر برای فردا نماییم و بتوانیم «خودشِکافی» کنیم. خودشکافی را از نویسنده‌ی کتاب روح آیین پروتستان رابرت مک آفی براون، وام گرفتم.

 

امام صادق _علیه‌السلام_ سخن مهمی دارند که درون‌مایه و نقل به مضمون آن این است:

 

انسان باید اول «قلبِ واعظ به خود» داشته باشد، یا «قلبِ هشداردهنده» داشته باشد و اگر نشد «یک دوستِ پند دِه» بگیرد. اگر این سه نشد، در بند شیطان می‌شود.

 

از نظر من ماه رمضان دست‌کم یک ویژگی‌اش این است چنین نگاهی را فراهم می‌کند؛ نگاه به خویشتن برای نگه‌داری خویشتن.

 

 

 

نکته ها:

در پیشِ چشم بی‌سوی غرب _که مدعی مدرنیته و صلح و حقوق‌بشر دروغین است_ تبهکاران یک رژیم جعلی نژادپرست غاصب، فلسطینی‌ها را در غزه قتل‌عام می‌کنند. غرب، در نیرنگ، کمی از هیچ کجا ندارد.

 

 

لذت علمی و یک نکته‌ی کشکوکی و یک الحاقی

۱. از میان‌بحث که هم‌راستا با بحث ۱۲۴ بود لذت علمی بردم. نشان دادید که هم گنجایش بحث‌کردن وجود دارد، هم توجه و حتی آگاهی به شرع دیده می‌شود و هم با مدارا و منطق پیش می‌رود. تشکر دارد مدیر از تمامی به‌تمامی.

 

۲. من از یک تضادِ خوش‌خیم! آگاهی یافتم؛ به‌گمانه‌ی من، به نظر می‌رسد بیشتر ایرانی‌ها امروز بشّاش بودند چون ماه رمضان دیده نشد. همین‌ها باز نیز بشّاش می‌شوند وقتی غروب ۲۹ رمضان ماه شوال برای عید فطر دیده شود. این همان تضادِ خوش‌خیم است. اسم‌گذاری از خودم است. این هم کشکولی.

 

۳. فلسفه‌ی دیدن ماه در غروب ۲۹ شعبان از نظر من آسان‌گیری برای مسلمین است نه کوله‌بار بر گرده‌ی آنان. یعنی اگر ندیدی، تکلیف نداری روزه بگیری. ماه هم در سه روز آخر هر ماه، در محاق است؛ یعنی پوشیده و پنهان. و سنّ اول ماه هم خیلی کم است، حتی گاه همزمان است با غروب آفتاب، با ثانیه‌هایی از تأخیر. بگذرم.


خلاصه‌ی تضاد خوش‌خیم که گفتم اینه: خوشحالی و بشّاشی از ندیدنِ اول ماه رمضان در غروب ۲۹ شعبان. خوشحالی و بشّاشی از دیدنِ اول ماه شوال در غروب ۲۹ ماه رمضان.
همه بر سر این است: دیدن و ندیدن.

 

 

 


تذکر به جلیل قربانی

سلام. بهتر است در شخصیات مذهبی هیچ‌کس حتی سعدی رخنه نکرد. واژه‌ی معلوم نبود، حدس است، حدس بر اعتقادات و رفتار مذهبی افراد، نادرست است. می‌دانم که روی سخن من فکر می‌کنی، نه اَخم. ممنونم آقای قربانی.

 


سلام جناب حجت‌الاسلام داراب‌کلایی
نوشته‌ی‌تان را خواندم. نقد بود. اما نتیجه‌گیری نکردید. شاید هم به خواننده واگذاشتید. انسجام تحلیلی در آن ندیدم. البته تقدیر دارم که دیدگاه خود را به اشتراک می‌گذارید. استقبال هم می‌کنم.

 

من از همان آغاز مذاکره، با آن مخالف بودم. نه با اصل مذاکره، بلکه با این شیوه که بدون حل منازعات منطقه‌ای و ایجاد سیاست ضد تنش، دولت حسن روحانی به سمت «کدخدا» خیز برداشته بود که رشک و حساسیت سران اعراب را در پی داشت.

 

من بر خلاف شما _که میان روحانی و ظریف فرق قائلید_ میان آن دو یک هم‌سویی تئوریک و سیاست‌ورزی می‌بینم. ظریف همان کسی بود که روی تراس هتل بلژیک ورقه‌ی امضای برجام را با ذوق‌زدگی نشان جهان می‌داد. حالا حرفش عوض شده در واقع زیست شخصی خود را در مخاطره دیده است. دکتر ظریف را انسانی ضعیف‌النفس می‌دانم و تا حد زیادی دارای میل فکری به غرب.

 

رمَضان، گناه را می‌سوزاند (۱)

از آنجا که از پیامبر اکرم (ص) روایت شده است که فرمودند: «این ماه را رمضان نامیده‌اند چون‌که گناهان را می‌سوزاند»، ان‌شاءالله به لطف خدا بتوانم نوشته‌هایی از جنسِ آینه بنویسم تا شاید با نظر افکندن در آن، خود را آراسته‌تر از دیروز و آماده‌تر برای فردا نماییم و بتوانیم خودشِکافی کنیم.

 

امام صادق _علیه‌السلام_ سخن مهمی دارند که درون‌مایه و نقل به مضمون آن این است:

انسان باید اول «قلبِ واعظ به خود» داشته باشد.

یا «قلبِ هشداردهنده» داشته باشد.

و اگر نشد «یک دوستِ پند دِه» بگیرد.

اگر این سه نشد، در بند شیطان می‌شود.

 

فلکه فکرت (۳۵)

بدفهمی‌ها

به نام خدا. سلام. این روزها که ماه رمضان است، بیش از ۱۱ ماه دیگر، مطالعه و مناظرات علمی ارزشمند است و نیز هضم و گیرایی‌ها هم بیشتر. چون کمی گرسنگی (در برابر زیادْ سیری)، فهم را آسان‌تر می‌سازد. من نیز کتاب «روح آیین پروتستان» را به امانت گرفته‌ام تا ببینم «رابرت مک آفی براون» در آن چه می‌گوید.

 

دو جمله‌ی او در همان آغازین ساعات مطالعه، برای من جالب و عاید(=سودمند) بود که برداشتم از بیان او را به اشتراک می‌گذارم:

او در صفحه‌ی ۳۹ بر این نظر است نخستین کار در برابر کسی که سخنانی نادرست نسبت به آیین شما می‌گوید این است که بکوشی «بدفهمی‌های او را» برطرف کنی.

 

او همچنین در صفحه‌ی ۳۰ نکته‌ای مهم‌تر بر قلم جاری ساخته و فکر افرادی را تقبیح نموده که به اثباتِ خطابودنِ آیین دیگران بیشتر علاقمندند تا به اثباتِ برحق بودنِ آیین خود.

 

نکته: من معتقدم بر آیین‌ها بسیار جفا رفته، هنوز نیز آیین‌ها گرفتار بدفهمی‌هاست و آموزه‌های راستین آن با بدفهمی‌ها آلوده است. به قول شهید مطهری، احیاء تفکر دینی لازم است. مانند جنبش فکری علامه اقبال لاهوری.

 

کتاب روح آیین پروتستان

 

انسان راستین (۳۲)

ستمدیده را یاری می‌کند. و یاری‌کننده‌ی دین است.

 

دوستی گفت این استان خیال ۹ را کمی شکوهمندتر سازم. گفتم چشم. اینک آن چشم که گفتم:

ولتر از نویسندگان فرانسوی عصر روشنگری در اروپاست. به نظر من او از آن‌رو معتقد بود که کتاب بر مدنیت فرمانروایی می‌کند تا به انسان بیاموزد دست از شمشیر علیه‌ی فکر بردارد. اگر کتاب ملاک باشد، عقل و اندیشه محور می‌گردد. چراکه کتاب دستاورد جنگ و ستیزه و آشوب نیست، بلکه ثمره‌ی ساعت‌ها فکر انسان‌ها فکور زیر نور تفکر و خردورزی‌ست.

ریشه‌ی فکر ولتر _که فیلسوف بود_ آنجاست که باور داشت: «هیچ چیز بدون دلیل به وجود نمی‌آید.» و کتاب بالاترین دلیل بر حاکمیت فکر در مدنیت است که متضاد آن جاهلیت است. از نظر ولتر انسان اگر می‌خواهید غنی باشد، باید از هوای نفس بکاهد. کتاب و فکر بزرگترین مانع هوای نفس است.

بی‌جهت نیست آخرین معجزه در سنت پیامبران الهی کتاب بود: قرآن. به تعبیر من آخرین نامه‌ی وَحیانی خدا به انسان بر قلب پاک پیامبر اسلام.

 

رمَضان، گناه را می‌سوزاند (۲)


در آیه‌ی ۸ سوره‌ی رُوم انسان‌ها به «اندیشیدن در خود» فراخوانده شدند: أَوَلَمْ یَتَفَکَّرُوا فِی أَنْفُسِهِمْ. ماه رمضان ماه «به خود نگریستن» نیز هست. ماهی برای عیب‌زُدایی از خود و پالایش و ویرایش و تنظیم خود. علامه طباطبایی در شرح این آیه معتقد است این استفهام برای تعجب است، و تعبیر در اندیشیدن در نفْس‌ها از باب کنایه است. یعنی آیا در خودتان نیندیشیده‌اید؟


آری؛ هر کس غرق در امور دنیایی خود شود، خویشتنِ خویش را فراموش می‌کند، که اگر به خود بیندیشند، به حق رجوع خواهد کرد.

 


تذکر پنجاهُم به جناب محمد عبدی
این روش شما پسندیده نیست. لطف کن چنین نکن.

 

جواب محمد‌عبدی: سلام 
امر مدیر مطاع است 
تذکر شما مورد پذیرش.

 

زنگ شعر:

راهی بزن که آهی بر ساز آن توان زد
شعری بخوان که با او رطل گران توان زد
غزل ۱۵۴ حافظ

 

 

جوابم به جناب ...
سلام

پس تو چرا یک دوره، مدیر در این مُلک و مملکت شدی؟ یعنی مال یک جناح خاصی که می‌گی بودی؟ اتفاقاً مدیر نمونه کشوری هم شدی. پس؛ مطلق به داوری نرو. تا آنجا که طنز بود در پاسخ به حمید، موافقم. اما نتیجه‌گیری تو را جعفر،  نادرست می‌دانم. می‌گذارم به حساب شتاب در تحلیل.

 

استان خیال (۱۰)
در استان خیال، سرگرمی‌یی به اسمِ صحبت‌کردنِ روزانه و شبانه درباره‌ی دیگران! دیده نمی‌شود.

Notes ۰
پست شده در يكشنبه, ۱۸ فروردين ۱۳۹۸
بازدید ها : ۲۹۵
ساعت پست : ۱۱:۳۹
مشخصات پست

مدرسه فکرت ۳۳

ابراهیم طالبی  | دامنه دارابی

مجموعه پیام‌هایم در مدرسه فکرت

قسمت سی و سوم

 

سه کلمه می‌نالم

در راستای این پست (فتوای شجاعانه و حق‌گویانه‌ی مرجع بزرگوار مکارم شیرازی) که جناب حسنعلی لاری مُرسمی _همسنگر شجاع‌مان در جبهه_ گذاشتند؛ سِکّلمه می‌نالم:

 

۱. باید گریست به حال آن بخش میراث‌خوار سیستم که مراجع بزرگوار شیعه را برای محکوم‌کردن‌ها و بیانیه‌صادرکردن‌ها می‌خواهد. حال آن‌که مراجع گرانقدر ما بیان‌کننده راه و هشداردهنده‌ی چاه هستند.

 

۲. از خیلی سال‌ها پیش است که این صدا و سیما به قمارخانه تبدیل شده، قمارخانه‌ی سیاسی. اتاق فکر آن حامی کسانی‌ست که چاپلوسی را رواج و تجملات و بی‌غیرتی را منتشر می‌نمودند.

 

۳. مراجع دلسوز در باره‌ی بانک‌ها هم ندای حق را خیلی سال پیش سر داده بودند اما سوداگری مگر می‌گذارد فتوا، ربا و ریا را نابود کند!

بگذرم. سلام به حسنعلی که این پست خوب را گذاشت.


من از این جمله‌ی مشهور امام خمینی در سال ۱۳۶۶، آن می‌فهمم که مرحوم نلسون ماندلا هم به گونه‌ای دیگر علیه‌ی آپارتاید گفته بود: می‌بخشم، اما فراموش نمی‌کنم.

 

امام هم نمی‌خواهد بگوید رابطه نه، می‌خواهد بفرماید که از آن ستم و خون‌ریزی و کشتار بی‌رحمانه‌ی حاجیان ایران و جهان اسلام توسط آل‌سعود، نمی‌توان گذشت کرد. و نباید هم گذشت کرد چون حق‌الناسی‌ست که بر گردن فاسدان آل سعود تا قیام قیامت باقی‌ست. حتی فرمودند این جنایت آل سعود با آب زمزم هم پاک نمی‌شود. بنابراین، رابطه با کشورها و اجرای مراسم حج تابع مصلحت است و مقتضیات زمان.


چون ابوسفیان در آن سال فتح مکه (توسط پیامبر اسلام _صلوات الله_ و مسلمانان مجاهد) دست از جنگ‌ و ستیزه‌گری برداشت و رسول خدا آن روز را «یوم‌المَرحمه» نامید. زیرا؛ اسلام با هر کس که توطئه و آدم‌کشی نکند سازگاری، هم‌زیستی، رفق و مدارا دارد.

 

 

جواب به جناب... :
اسرائیل از نظر ایران نه فقط کشور نیست، بلکه جمع عده‌ای از تبهکاران است که با کشتن فلسطینیان و اشغال سرزمین، جامعه‌ی دینی نژادپرست را ایجاد کرده است. چنین رژیمی از نظر ایران و امام باید از روزگار محو شود. من با تمام استدلال شما در این باره مخالفم. تمام.


پاسخ به جناب قربانی:

مدیر هرگز در هیچ دوره‌ای از سن آدمیَ موافق با حذف تعلیمات دینی نبوده و نیست!

 

 

فلکه فکرت (۲۲)

پایان‌نامه نه، آغازنامه

به نام خدا. سلام. حتی گرامی‌پیامبر خدا _صلّى ‌الله‌ علیه‌ و‌ آله و سلّم_ که اُمّی (=درس‌ناخوانده) بوده و از سوی وحی، پشتیبانی همه‌جانبه می‌شده و در همه‌حال از دریافت‌های وَحیانی برخودار بوده، بازهم دستور یافته بود هرگز از دانش افزایی بازنایستد. هم در آغاز راه در علق فرمان یافته: اِقرأ: بخوان. و هم در طول راه در طٰهٰ بر وی امر شده: بگو پروردگارا مرا دانش ‏افزاى: «قُلْ رَبِّ زِدْنِی عِلْمًا». آیه‌ی ۱۱۴ طٰهٰ.

 

(سوره ۲۰: طه - جزء ۱۶ - آیۀ 114. ترجمۀ خرمشاهی)

 

بنابراین؛ با این آموزه‌ی زیبای قرآنی، هیچ‌کس فارغ‌التّحصیل نمی‌شود! و نمی‌تواند مدعی شود من به آخر دانش و علم نایل آمدم! و از تحصیل، فارغ (=بی‌نیاز و رها) شده‌ام! و درس و دانایی‌ام را تمام و مدرکم را پیوستم ساخته‌ام. نه، چنین نیست. ابوریحان بیرونی دانشمند همه‌چیزدانِ ایرانی با آن‌همه احاطه و آگاهی، تا آخرین‌نفس پیِ دانایی بوده و بُرون‌جُستن از نادانی. تا جایی‌که در بستر مرگ بدین مضمون گفته: فهمیدم که نفهیدم. دانستم که ندانستم. به قول فرانسیس بیکن: دانایی، توانایی است. آری؛ آسودگی این است که هرگز از دانش‌آموزی و علم‌افزایی دست نشوییم. و همیشه زمزمه کنیم زِدْنِی، زِدْنِی، زِدْنِی. یعنی زیادکن. بیفزا. افزون ساز. از نظر من، پایان‌نامه‌ها پایانِ علم و پایانِ کار نیست، تازه آغازِ راه است و ابتدای مسیر. باید به جای آن گفت: آغازنامه. ۴ اردیبهشت ۱۳۹۸.

 

انسان راستین (۱۹)

هیچ اقدام خیری را از سرِ شرم وا نمی‌نهد.

 

پاسخم به دکتر عارف زاده:

سلام جناب دکتر عارف‌زاده. آن‌چه از فلسطین گفته‌اید همه‌ی آن چیز نیست که در میان ملت آن جریان دارد. دست‌کم سه تفکر هم‌چنان آنجا حیات دارد: خط مقاومت. خط سازش. خط همزیست. اولی مبارزین که دست از کار نکشیدند. دومی مبارزین که به دولت نیم‌بند و خاک اندک بسنده کردند. سومی عرب‌هایی که در درون اسرائیل غاصب مجبور به همزیستی شدند. ایران خواهان دو چیز است. یا محو اسرائیل تا زمانی که این‌گونه نژادپرستانه پیش می‌رود. یا برگزاری انتخابات سراسری برای تعیین تکلیف نهایی این سرزمین به اشغال‌درآمده. . ۱. جناب دکتر  من در طول راه‌اندازی مدرسه هر جا نوشته یا می‌نویسم «از نظر ایران»، یعنی دارم «آنچه هست» را تحلیل یا بیان می‌کنم. اما جاهایی که می‌گویم «از نظر من»، یعنی دارم دیدگاه خودم را آشکار می‌کنم. پس، این نکته را باید شفاف می‌کردم. بیشتر بخوانید ↓

دیدن یا نوشتن نظرات : ۰
پست شده در يكشنبه, ۱۸ فروردين ۱۳۹۸
بازدید ها : ۲۹۵
ساعت پست : ۱۱:۳۹
دنبال کننده

مدرسه فکرت ۳۳

ابراهیم طالبی  | دامنه دارابی
مدرسه فکرت ۳۳

مجموعه پیام‌هایم در مدرسه فکرت

قسمت سی و سوم

 

سه کلمه می‌نالم

در راستای این پست (فتوای شجاعانه و حق‌گویانه‌ی مرجع بزرگوار مکارم شیرازی) که جناب حسنعلی لاری مُرسمی _همسنگر شجاع‌مان در جبهه_ گذاشتند؛ سِکّلمه می‌نالم:

 

۱. باید گریست به حال آن بخش میراث‌خوار سیستم که مراجع بزرگوار شیعه را برای محکوم‌کردن‌ها و بیانیه‌صادرکردن‌ها می‌خواهد. حال آن‌که مراجع گرانقدر ما بیان‌کننده راه و هشداردهنده‌ی چاه هستند.

 

۲. از خیلی سال‌ها پیش است که این صدا و سیما به قمارخانه تبدیل شده، قمارخانه‌ی سیاسی. اتاق فکر آن حامی کسانی‌ست که چاپلوسی را رواج و تجملات و بی‌غیرتی را منتشر می‌نمودند.

 

۳. مراجع دلسوز در باره‌ی بانک‌ها هم ندای حق را خیلی سال پیش سر داده بودند اما سوداگری مگر می‌گذارد فتوا، ربا و ریا را نابود کند!

بگذرم. سلام به حسنعلی که این پست خوب را گذاشت.


من از این جمله‌ی مشهور امام خمینی در سال ۱۳۶۶، آن می‌فهمم که مرحوم نلسون ماندلا هم به گونه‌ای دیگر علیه‌ی آپارتاید گفته بود: می‌بخشم، اما فراموش نمی‌کنم.

 

امام هم نمی‌خواهد بگوید رابطه نه، می‌خواهد بفرماید که از آن ستم و خون‌ریزی و کشتار بی‌رحمانه‌ی حاجیان ایران و جهان اسلام توسط آل‌سعود، نمی‌توان گذشت کرد. و نباید هم گذشت کرد چون حق‌الناسی‌ست که بر گردن فاسدان آل سعود تا قیام قیامت باقی‌ست. حتی فرمودند این جنایت آل سعود با آب زمزم هم پاک نمی‌شود. بنابراین، رابطه با کشورها و اجرای مراسم حج تابع مصلحت است و مقتضیات زمان.


چون ابوسفیان در آن سال فتح مکه (توسط پیامبر اسلام _صلوات الله_ و مسلمانان مجاهد) دست از جنگ‌ و ستیزه‌گری برداشت و رسول خدا آن روز را «یوم‌المَرحمه» نامید. زیرا؛ اسلام با هر کس که توطئه و آدم‌کشی نکند سازگاری، هم‌زیستی، رفق و مدارا دارد.

 

 

جواب به جناب... :
اسرائیل از نظر ایران نه فقط کشور نیست، بلکه جمع عده‌ای از تبهکاران است که با کشتن فلسطینیان و اشغال سرزمین، جامعه‌ی دینی نژادپرست را ایجاد کرده است. چنین رژیمی از نظر ایران و امام باید از روزگار محو شود. من با تمام استدلال شما در این باره مخالفم. تمام.


پاسخ به جناب قربانی:

مدیر هرگز در هیچ دوره‌ای از سن آدمیَ موافق با حذف تعلیمات دینی نبوده و نیست!

 

 

فلکه فکرت (۲۲)

پایان‌نامه نه، آغازنامه

به نام خدا. سلام. حتی گرامی‌پیامبر خدا _صلّى ‌الله‌ علیه‌ و‌ آله و سلّم_ که اُمّی (=درس‌ناخوانده) بوده و از سوی وحی، پشتیبانی همه‌جانبه می‌شده و در همه‌حال از دریافت‌های وَحیانی برخودار بوده، بازهم دستور یافته بود هرگز از دانش افزایی بازنایستد. هم در آغاز راه در علق فرمان یافته: اِقرأ: بخوان. و هم در طول راه در طٰهٰ بر وی امر شده: بگو پروردگارا مرا دانش ‏افزاى: «قُلْ رَبِّ زِدْنِی عِلْمًا». آیه‌ی ۱۱۴ طٰهٰ.

 

(سوره ۲۰: طه - جزء ۱۶ - آیۀ 114. ترجمۀ خرمشاهی)

 

بنابراین؛ با این آموزه‌ی زیبای قرآنی، هیچ‌کس فارغ‌التّحصیل نمی‌شود! و نمی‌تواند مدعی شود من به آخر دانش و علم نایل آمدم! و از تحصیل، فارغ (=بی‌نیاز و رها) شده‌ام! و درس و دانایی‌ام را تمام و مدرکم را پیوستم ساخته‌ام. نه، چنین نیست. ابوریحان بیرونی دانشمند همه‌چیزدانِ ایرانی با آن‌همه احاطه و آگاهی، تا آخرین‌نفس پیِ دانایی بوده و بُرون‌جُستن از نادانی. تا جایی‌که در بستر مرگ بدین مضمون گفته: فهمیدم که نفهیدم. دانستم که ندانستم. به قول فرانسیس بیکن: دانایی، توانایی است. آری؛ آسودگی این است که هرگز از دانش‌آموزی و علم‌افزایی دست نشوییم. و همیشه زمزمه کنیم زِدْنِی، زِدْنِی، زِدْنِی. یعنی زیادکن. بیفزا. افزون ساز. از نظر من، پایان‌نامه‌ها پایانِ علم و پایانِ کار نیست، تازه آغازِ راه است و ابتدای مسیر. باید به جای آن گفت: آغازنامه. ۴ اردیبهشت ۱۳۹۸.

 

انسان راستین (۱۹)

هیچ اقدام خیری را از سرِ شرم وا نمی‌نهد.

 

پاسخم به دکتر عارف زاده:

سلام جناب دکتر عارف‌زاده. آن‌چه از فلسطین گفته‌اید همه‌ی آن چیز نیست که در میان ملت آن جریان دارد. دست‌کم سه تفکر هم‌چنان آنجا حیات دارد: خط مقاومت. خط سازش. خط همزیست. اولی مبارزین که دست از کار نکشیدند. دومی مبارزین که به دولت نیم‌بند و خاک اندک بسنده کردند. سومی عرب‌هایی که در درون اسرائیل غاصب مجبور به همزیستی شدند. ایران خواهان دو چیز است. یا محو اسرائیل تا زمانی که این‌گونه نژادپرستانه پیش می‌رود. یا برگزاری انتخابات سراسری برای تعیین تکلیف نهایی این سرزمین به اشغال‌درآمده. . ۱. جناب دکتر  من در طول راه‌اندازی مدرسه هر جا نوشته یا می‌نویسم «از نظر ایران»، یعنی دارم «آنچه هست» را تحلیل یا بیان می‌کنم. اما جاهایی که می‌گویم «از نظر من»، یعنی دارم دیدگاه خودم را آشکار می‌کنم. پس، این نکته را باید شفاف می‌کردم. بیشتر بخوانید ↓

ابراهیم طالبی  | دامنه دارابی

مجموعه پیام‌هایم در مدرسه فکرت

قسمت سی و سوم

 

سه کلمه می‌نالم

در راستای این پست (فتوای شجاعانه و حق‌گویانه‌ی مرجع بزرگوار مکارم شیرازی) که جناب حسنعلی لاری مُرسمی _همسنگر شجاع‌مان در جبهه_ گذاشتند؛ سِکّلمه می‌نالم:

 

۱. باید گریست به حال آن بخش میراث‌خوار سیستم که مراجع بزرگوار شیعه را برای محکوم‌کردن‌ها و بیانیه‌صادرکردن‌ها می‌خواهد. حال آن‌که مراجع گرانقدر ما بیان‌کننده راه و هشداردهنده‌ی چاه هستند.

 

۲. از خیلی سال‌ها پیش است که این صدا و سیما به قمارخانه تبدیل شده، قمارخانه‌ی سیاسی. اتاق فکر آن حامی کسانی‌ست که چاپلوسی را رواج و تجملات و بی‌غیرتی را منتشر می‌نمودند.

 

۳. مراجع دلسوز در باره‌ی بانک‌ها هم ندای حق را خیلی سال پیش سر داده بودند اما سوداگری مگر می‌گذارد فتوا، ربا و ریا را نابود کند!

بگذرم. سلام به حسنعلی که این پست خوب را گذاشت.


من از این جمله‌ی مشهور امام خمینی در سال ۱۳۶۶، آن می‌فهمم که مرحوم نلسون ماندلا هم به گونه‌ای دیگر علیه‌ی آپارتاید گفته بود: می‌بخشم، اما فراموش نمی‌کنم.

 

امام هم نمی‌خواهد بگوید رابطه نه، می‌خواهد بفرماید که از آن ستم و خون‌ریزی و کشتار بی‌رحمانه‌ی حاجیان ایران و جهان اسلام توسط آل‌سعود، نمی‌توان گذشت کرد. و نباید هم گذشت کرد چون حق‌الناسی‌ست که بر گردن فاسدان آل سعود تا قیام قیامت باقی‌ست. حتی فرمودند این جنایت آل سعود با آب زمزم هم پاک نمی‌شود. بنابراین، رابطه با کشورها و اجرای مراسم حج تابع مصلحت است و مقتضیات زمان.


چون ابوسفیان در آن سال فتح مکه (توسط پیامبر اسلام _صلوات الله_ و مسلمانان مجاهد) دست از جنگ‌ و ستیزه‌گری برداشت و رسول خدا آن روز را «یوم‌المَرحمه» نامید. زیرا؛ اسلام با هر کس که توطئه و آدم‌کشی نکند سازگاری، هم‌زیستی، رفق و مدارا دارد.

 

 

جواب به جناب... :
اسرائیل از نظر ایران نه فقط کشور نیست، بلکه جمع عده‌ای از تبهکاران است که با کشتن فلسطینیان و اشغال سرزمین، جامعه‌ی دینی نژادپرست را ایجاد کرده است. چنین رژیمی از نظر ایران و امام باید از روزگار محو شود. من با تمام استدلال شما در این باره مخالفم. تمام.


پاسخ به جناب قربانی:

مدیر هرگز در هیچ دوره‌ای از سن آدمیَ موافق با حذف تعلیمات دینی نبوده و نیست!

 

 

فلکه فکرت (۲۲)

پایان‌نامه نه، آغازنامه

به نام خدا. سلام. حتی گرامی‌پیامبر خدا _صلّى ‌الله‌ علیه‌ و‌ آله و سلّم_ که اُمّی (=درس‌ناخوانده) بوده و از سوی وحی، پشتیبانی همه‌جانبه می‌شده و در همه‌حال از دریافت‌های وَحیانی برخودار بوده، بازهم دستور یافته بود هرگز از دانش افزایی بازنایستد. هم در آغاز راه در علق فرمان یافته: اِقرأ: بخوان. و هم در طول راه در طٰهٰ بر وی امر شده: بگو پروردگارا مرا دانش ‏افزاى: «قُلْ رَبِّ زِدْنِی عِلْمًا». آیه‌ی ۱۱۴ طٰهٰ.

 

(سوره ۲۰: طه - جزء ۱۶ - آیۀ 114. ترجمۀ خرمشاهی)

 

بنابراین؛ با این آموزه‌ی زیبای قرآنی، هیچ‌کس فارغ‌التّحصیل نمی‌شود! و نمی‌تواند مدعی شود من به آخر دانش و علم نایل آمدم! و از تحصیل، فارغ (=بی‌نیاز و رها) شده‌ام! و درس و دانایی‌ام را تمام و مدرکم را پیوستم ساخته‌ام. نه، چنین نیست. ابوریحان بیرونی دانشمند همه‌چیزدانِ ایرانی با آن‌همه احاطه و آگاهی، تا آخرین‌نفس پیِ دانایی بوده و بُرون‌جُستن از نادانی. تا جایی‌که در بستر مرگ بدین مضمون گفته: فهمیدم که نفهیدم. دانستم که ندانستم. به قول فرانسیس بیکن: دانایی، توانایی است. آری؛ آسودگی این است که هرگز از دانش‌آموزی و علم‌افزایی دست نشوییم. و همیشه زمزمه کنیم زِدْنِی، زِدْنِی، زِدْنِی. یعنی زیادکن. بیفزا. افزون ساز. از نظر من، پایان‌نامه‌ها پایانِ علم و پایانِ کار نیست، تازه آغازِ راه است و ابتدای مسیر. باید به جای آن گفت: آغازنامه. ۴ اردیبهشت ۱۳۹۸.

 

انسان راستین (۱۹)

هیچ اقدام خیری را از سرِ شرم وا نمی‌نهد.

 

پاسخم به دکتر عارف زاده:

سلام جناب دکتر عارف‌زاده. آن‌چه از فلسطین گفته‌اید همه‌ی آن چیز نیست که در میان ملت آن جریان دارد. دست‌کم سه تفکر هم‌چنان آنجا حیات دارد: خط مقاومت. خط سازش. خط همزیست. اولی مبارزین که دست از کار نکشیدند. دومی مبارزین که به دولت نیم‌بند و خاک اندک بسنده کردند. سومی عرب‌هایی که در درون اسرائیل غاصب مجبور به همزیستی شدند. ایران خواهان دو چیز است. یا محو اسرائیل تا زمانی که این‌گونه نژادپرستانه پیش می‌رود. یا برگزاری انتخابات سراسری برای تعیین تکلیف نهایی این سرزمین به اشغال‌درآمده. . ۱. جناب دکتر  من در طول راه‌اندازی مدرسه هر جا نوشته یا می‌نویسم «از نظر ایران»، یعنی دارم «آنچه هست» را تحلیل یا بیان می‌کنم. اما جاهایی که می‌گویم «از نظر من»، یعنی دارم دیدگاه خودم را آشکار می‌کنم. پس، این نکته را باید شفاف می‌کردم. بیشتر بخوانید ↓

۲. آنچه من می‌فهمم این است از نظر ایران، ایران در جغرافیا می‌گنجد، اما اسلام فراجغرافیا است. پس چون حکومت دینی است، نسبت به امور مسلمین ازجمله فلسطین اهتمام دارد. حدیث نبوی هم دارد این رویکرد. که پیامبر _صلوات الله_ فرموده هر کس به امور مسلمین اهتمام نداشته باشد... .

 

۳. از نظر ایران بخش اصلی جمعیت فلسطین با ایران هم‌آوا است و باهم پیش می‌روند. پس مصلحت‌سنج خود مبارزین فلسطینی ‌اند.

 

۴. بنیاد رژیم مجعول اسرائیل بر غلبه‌ی سرزمینی است و نژادپرستی. حتی نام کشور را تغییر دادند و نام یک پیامبر یعنی حضرت یعقوب (=اسرائیل) را روی آن گذاشتند. این پدیده جعل بزرگ و جهل بزرگتر است.

 

۵. بیش از ۶ میلیون فلسطینی را به بیرون راند و همه آواره‌اند و در اردوگاه‌ها زندگی می‌گذرانند.

 

۶. چون انقلاب ایران یک انقلاب دو وجهی (ضداستبدادی و ضداستعماری) بوده است، خود را مُحق، موظف و مکلّف می‌داند از جبهه‌ی مقاومت در هر جای جهان دفاع کند. حتی در تمام مساجد ایران یک پایگاه، یا گروه و یا هسته‌ی مقاومت تأسیس کرده است.

 

۷. سیاست خارجی ایران در دو اتاق سیاست و اتاق امنیت ساخته و پرداخته می‌شود. تلفیقی از رزم و بزم. آمیخته از بعد نظامی نظام و بعد سیاسی دولت.

 

۸. اسرائیل از نظر ایران یک تهدید بالقوه‌ی نزدیک به بالفعل علیه‌ی ایران است.

 

 

پاسخ:

سلام جناب حجت‌الاسلام شیخ مالک

در نغمه‌ی عشاق ۱۲۰، در بند ۲ متنی از امام موسی صدر نقل کرده‌اید که از نظر من بی‌اندازه مهم است. در آن این فراز سخن صدر اوج بیشتری داشت که آورده‌ای:

 

«و آن گاه که ادیان در پی خدمت به خویشتن برآمدند، میانشان اختلاف بروز کرد. توجه هر دینی به خود آن‌قدر شد که تقریباً به فراموشی هدفِ اصلی انجامید. اختلافات شدت گرفت و رنج‌های انسان فزونی یافت.»

 

من خود روی این جمله‌ی صدر، تحلیل و نظر شخصی دارم، اما جناب‌عالی _که این نقل مهم را نغمه‌ی عُشّاق خودت کرده‌ای_ بهتر بود دیدگاه خودت را هم روی آن پیوست می‌کردی.

 

در عوامل چهارگانه‌ی تأسیسی «دولت-کشور»ها، قومیت نه فقط جایگاهی ندارد، بلکه پازل خطرناکی‌ست که منجر به تونل تاریک وحشت و خشونت می‌شود که هیتلر با اعلان برتری قوم «آریایی-ژرمنی» این سیاست غلط را آزمود و نازیسم را آفرید. رژیم مجعول تبهکاران اسرائیل با همین شگرد زشت تقدم سکونت، جا را بر هر غیر یهود تنگ کرد. اما فلسطینی‌ها، معتقد به حق شهروندی همه هستند، نه قوم و دین خاص.

 

البته خودت عمیق‌تر از من می‌دانی اگر شاخصی را که در دیدگاه خود پیش گذاشتی ملاک بگیری درباره‌ی ایران کهن هم به تضاد می‌رسی. مهم این است هر حکومتی تأسیس می‌شود باید با سیاست مدارا و سازگاری، همه‌ی انسانیت را دربر بگیرد نه خون و نژاد و دین و قوم و قبیله را.

 

اسلام این جاهلیت وحشی را در همان آغاز طلوع دفن کرد و بلال حبشی را، صُهیب رومی را، و حضرت سلمان پاک ایرانی _ سلام الله علیه_ را در صدر دولت خود نشاند، تا بگوید حکومت در اسلام بر اساس انسانیت است نه نژاد و رنگ و قومیت. در این‌باره زیاد می‌توان سخن گفت. اما همین اندازه بسنده می‌کنم.

 

به‌ نظر می‌رسد شما با دیدگاه مدرن و برخورداری علمی‌ات، قاعده‌ی اکثریت را پذیرا باشید. زیرا یک چارچوب عقل‌پسند در تفکر دموکراتیک است. اما تبهکاران اسرائیل نسبت به فلسطینی‌ها در اقلیت محض‌اند. حتی اگر با آن یهودیان اهل همزیستی در خاک فلسطین جمع شوند باز هم در اقلیت قرار دارند.اما جلوی چشمان غرب یک اقلیت نژادپرست به چندین میلیون فلسطینی حکومت می‌کنند و حتی آنان را از موطن و سرزمین آبا و اجدادی‌شان به بیرون از مرزها راندند. پس، این رژیم بنیادش بر دروغ و جعل و زور و نژادگرایی خطرناک بنا شده‌است و دین را ابزار اقتصاد و حکومت خود جا زده است.

 

دنباله‌ی میان‌بحث با دکتر عارف زاده:

من نظرم این است موجودیت رژیم اسرائیل یک نقض غرض در بنیاد فکری مدرنیته است. زیرا غرب که در نظر و شعار و در پاره‌ای زمان‌ها در عمل، پیشتاز مدرنیته و مدرنیزاسیون و آزادی و برابری و حقوق بوده است در پیشانی خود این ننگ اخلاقی و فریب حقوقی را ضرب کرده است و دولتی را که با دستان آلوده‌ی انگلستان در سرزمین فلسطین بنا شده است پذیرا است. رژیمی که بنای آن بر کشتار غیریهود است و بر فضیلت بنی‌اسرائیل. نطامی که با خون‌ریزی و زمین‌دزدی خود را  سرپا نگه می‌دارد. حتی فیفا _که باید غیرسیاسی باشد_ فوتبال این نظام تبهکاران را در لیگ اروپایی پذیرفته است، حال آن که این سرزمین بخشی از آسیاست. بگذرم.

 

پاسخ:

بحث جدیدی پیش کشیدی دکتر. شما خود به عنوان یک انسان دانش‌آموخته خوب واقف‌اید که ایرانیان هیچ‌گاه ننگ و نکبت نخریدند. من؛ با تمام عقلانیت می‌گویم اگر اگر اگر ستیزه‌جویان تازه‌کار آمریکا علیه‌ی این ملت و سرزمین درخشان کم‌ترین غلطی مرتکب شوند و جنگی بپا کنند _که نمی‌کنند و مانند بید از غیوری ایرانیان می‌لرزند_ سلحشوران این دیار کهن، آنان را با برترین سرافرازی و با ایمان راسخ و به مدد غیب و قهر الهی درهم می‌کوبند و در قعر هلاکت غرق می‌کنند و سرافکنده و رسوا می‌سازند.

 

آن‌روز مَباد، چون اسلام دین آرامش و صلح است، اما اگر امپریالیسم جهان‌خوار و سارق حقوق بین‌الملل، جنگی بر ما تحمیل کند، مسلمان و مسیحی و زرتشتی و کلیمی و همه‌ی تبار ایرانی خانه‌نشینی پیشه نمی‌کند و قلم و تفنگ را کنار هم بر دست و دوش می‌گیرد و دشمن خون‌ریز را به خاک مذلّت می‌نشاند. قاطع بگویم همین مدرسه‌ی فکرت نیز آن روز به یک گردان سلحشور تبدیل می‌شود و از وجب به وجب خاک خود دفاع می‌کند و عار نمی‌خرد چون عِرق دین و میهن و ملت دارد و همه‌جور رسته و غیرت در این مدرسه صف بسته است. والسلام. تمام.

 

می‌افزایم من: فردوسی حاصل جمع جبری غیرت و حماسه‌ی ایران و ایرانیان را در این دو بیت، به زیرکی و احساس پاک، لانه داده. آری؛ هر کس دم از فردوسی بزند، اما در حماسه‌ی ایرانیان عقب بنشیند، فقط شعار فردوسی داده، نه شعور فردوسی.

 

انسان راستین (۱۹)

هیچ اقدام خیری را از سرِ شرم وا نمی‌نهد.

 

 

سلام جناب حجت‌الاسلام احمدی

۱. دوبار خواندم. درس‌آموز بود.

۲. از نظر من دو دست این توافق زیبا را _که من آن را به زبان پارسی می‌برم و هم‌گرایی می‌نامند_ آسیب زدند:

یکی دست تمامت‌خواه

دیگری دست دریوزگی گروهک‌های آمریکایی‌شده.

۳. نظریه به نظرم نباید بگویی، چون نظریه آن‌قدر مهم و نیازمند تبیین است که یک قدم از پارادایم فاصله دارد. باید بگویی نظرم.

 

 

وارونه وارد بحث نباید شد جناب محمدحسین

 

اگر دقت نموده باشی _که ننمودی_ جناب دکتر عارف‌زاده از یک اخلاق زشت آمریکایی پرده برداشت و نوشت آنان در صحنه‌ی بین‌المللی وقتی به هدف خود نرسند، به خشونت چنگ می‌زنند. عین متن ایشان این است: «غرب  بویژه  آمریکا  بکرات  نشان  داده  است  که  هر زمان  با گفتگو  و  دیپلماسی  نتواند مخاطب  را  مجاب کند  بدون  هیچ  پروایی  به روشهای خشن و  خارج  از  عرف و  قوانین  متوسل  میشود و  خواهد شد.»

 

خُب من در پاسخ، آن متن را نوشتم و در آن به صورتی شرطی «وضع حال» روزی را ترسیم کردم که اگر آمریکا غلطی بکند و مرتکب جنگی علیه‌ی ما شود، مردم ما چگونه خواهند شد و گفتم آن‌ها را به خفّت و خواری و سرافکندگی می‌کشانند.

 

عمومی‌ بگویم: این خلاف مروّت است، بی‌آن‌که متن من دقیق خوانده شود، سفارش بشوم که بر طبل جنگ نکوبید. من در آن پاسخ سه تا اگر آوردم، آن‌روز مَباد، آوردم. و حتی گفتم اسلام دین آرامش و صلح است، اما در مقابل حمله‌ی دشمن، تماشگر باقی نمی‌ماند. حتی گفتم جنگی درنمی‌گیرد چون آمریکا چون بید از غیوری ملت ایران می‌لرزد.

 

به جای این که درس صلح به من بدهید، لطف کنید درسِ پلیدبودنِ جنگ‌افروزی به آمریکایی‌ها بیاموزانید که تیره و تبار آن هفت‌تیرکِشان، همیشه جنگ و صدور جنگ‌افزار و سوداگری و چپاول ملت‌ها بود. من البته وقتی وضع حال آن روز مبادا را در آن پاسخ ترسیم کردم، برخی از افراد این مملکت را در برآوردم، نیاوردم. چون آن تیپ افراد به فرموده‌ی قرآن «خوالِف» هستند، یعنی آن دسته از کسان که گوشه‌ای می‌نشیند و در فرار از دفاع از میهن و دین و ملت از سر ترس و دنیادوستی بهانه می‌تراشند!

 

من هم اهل اسلامم، یعنی به پیشی صلح بر هر جنگ و خشونتی باور دارم. اما وقتی فرض بر آن کردم که اگر بر ما جنگ و زورگویی تحمیل کنند، آنچه قرآن حکم رانده عمل می‌کنیم، نه آن‌چه تفکر خودباختگی ترویج می‌کند.

 

هنوز روز به نیمروز نرسیده دست به تحریفِ پاسخ‌من‌زدن، خلاف انصاف است. من ملت ایرانِ آن روز مبادا را، آن‌گونه غیور می‌بینم، زیرا ترامپ در رقص شمشیر میان سران فاسد عرب فقط گفت خلیج عربی، سیل عظیم نفرت ایرانیان، او را غرق کرد، چه رسد به جنگ با ملت ایران. والسلام.

 

شرح عکس بالا:

از راست: سید علی‌اصغر. علی‌رضا آهنگر. محمدحسین. من. فروردین 1384. اربابی‌صحرای داراب‌کلا. عکاس: جعفر آهنگر.

 

چراکه نه جناب قربانی. کسانی که تغافل می‌کنند یعنی به‌عمد برای پرهیز از پذیرش حق دست به انکار حقایق می‌زنند، اینان همان کسانی‌اند که خودآگاه غفلت می‌ورزند. در تاریخ و هم‌اکنون زیاد به تیپ افراد برخوردیم.

 

نظر دکتر‌عارف‌زاده خطاب به من:


میتوانم  درک  کنم  که  از  اندیشیدن  تا  چه  حد  لذت  میبرید. یکی  از  نشانه هایش  توجه  شما  به  همه  گوشه و کنار  متون  است  از  جمله  نقطه  و  ویرگول  و  گیومه  که  در  نزد  افراد  کم  توجه  این  علائم  اهمیتی  ندارند  اما  دقت  شما  به  حتی   اینها  از  نشانه های  لذت  اندیشیدن  است  که  خودش  میوه  و  ثمره  است  تا  شاخه  و  درخت. در  زمانهای  دورتر  گهگاهی  برای  خودم  رخ  میداد  و  گاهی  یک  کتاب  را  بعد  از  اتمام ،  دوباره   شروع  میکردم.

 

سلام سید علی اصغر
وقتی در شخصیت کسی مزیت‌های اخلاقی و علمی ببینم، من ادای سهم خودم به آن شخص را _که همان حفظ احترام و درس‌آموزی و علاقه است_ فروگذار نمی‌کنم. و در این مسیر هم هیچ چشمداشتی به رفتار مقابل آن شخص ندارم. یعنی من یک‌جانبه احترامم را محفوظ نگه می‌دارم. رفتار من از نوع معامله‌ای نیست، ارادی‌ است.

 

فلکه فکرت (۲۳)

یأجوج و مأجوج

به نام خدا. سلام

این دو نام _یأجوج و مأجوج_ را یا از خود، یا از زبان مادر و پدر خود، یا از بیان معلم خود و یا از لا‌به‌لای یارِ مهربان خود، یعنی کتاب و یا از خود قرآن مجید در سوره‌ی کهف شنیده و خوانده‌اید. من هم، کمی از آن، به‌گونه‌ی تحلیلی بگویم؛ گرچه از من بیشتر و بهتر می‌دانید:

 

آنها، دو طائفه‌ی وحشی بودند. در منچوری چین می‌زیستند. مردم را بسیار آزار و اذیت می‌کردند. کوروش کبیر _که بنا بر اقوال، در قرآن کریم ذوالقرنین نام گرفت_ به دادِ این مردم بینوا شتافت و خدای متعال کار او را ستود.

 

کوروش با تدبیری خردمندانه و جسورانه در برابر آن دو قوم _یأجوج و مأجوج_ سدّ ساخت، سدی سدید از جنس مِس و حدید. دژی محکم برای نجات مردم ستمدیده در بالادستِ دیوار چین، به‌طوری‌که دیگر آن دو طائفه‌ی ستمگر نتوانستند از سد بگذرند و بر مردم ظلم کنند. در چین به این دو طائفه‌ی تاریخی «یانچونک» و «مانچو» می‌گویند و در اروپا به جای یأجوج و مأجوج، می‌گویند: گگ و ماگگ. برای مستندسازی این گفته، منبع «قرآن شناسی» نوشتۀ مرحوم محمدمهدی فولادوند از انتشارات الِست ص 392 سند مناسبی است.

 

اما نکته: امروزه‌روز پاره‌ای افراد دم از کوروش می‌زنند، اما از کوروش فقط نامش را بلدند و پُز پان‌ایرانیست دادن را. کوروش وقتی می‌خواست با بیداد و ستم بستیزد، ابایی نداشت که از ایران پا را فراتر گذارد و به شمال غربی چین برود تا ملتی ستمدیده را از یوغ فرومایگان نجات دهد.

 

هم اینان که کوروش کوروش می‌کنند، نمی‌فهمند که کوروش خردمندی بود که بیشتر عمرش را بر زین اسب نشست، تن‌آسایی نکرد، دادِ مردم جهان را از بیدادگران ستانْد و خِسّت و بُخلی نداشت که برای نجات سایر بلاد هزینه‌ای نکند.

 

کوروش را مقدس نمی‌کنم. بی عیب و نقص هم نمی‌دانم، اما کوروش را باید تام و تمام داشت، نه گزینشی و دلبخواهانه. برای عاقل یک اشاره کافی است. بگذرم. ۵ اردیبهشت ۱۳۹۸.

 

انسان راستین (۲۰)
نه متکبّر و خودخواه است و نه حیله‌گر و مکّار.

 

فلکه فکرت (۲۴)

دین آسان‌گیر

به نام خدا. سلام

طبق کتاب‌های کافی، تهذیب و استبصار _در این هر سه کتاب_ آمده است شخصی از امام صادق _علیه‌السّلام_ می‌پرسد: لغزیدم و ناخن من شکست و بر روی آن «انگشتی» کشیدم، پس در هنگام وضو چه کنم؟

 

امام فرمود: این مطلب و نظایر آن از کتاب خداوند تعالی _قرآن_ معلوم می‌شود؛ آنجا که فرمود: وَمَا جَعَلَ عَلَیْکُمْ فِی الدِّینِ مِنْ حَرَجٍ. باید روی همان انگشتی، دست و مَسح کشید.

 

توضیح:

۱. آیۀ بالا بدین معنی‌ست «و در دین بر شما سختى قرار نداده است.» (آیۀ ۷۸ حج) به عبارتی دیگر، یعنی در امر دین فشار و تحمیلِ فوقِ طاعت نیست.

۲. انگشتی امروز، پلاستیکی‌ست اما آن‌زمان از پیه گوسفند یا گاو درست می‌کردند و بر ناخن انگشت می‌گذاشتند.

نکته:

کسانی‌که دین خدا را بر مردم و مؤمنین سخت می‌گیرند، از نظر من دست‌کم دچار این چهار حالت‌اند:

الف. یا از قرآن جلو زده‌اند که خیلی ناروا است. ب. یا از فهم دینی عقب مانده‌اند که خیلی ناگوار است. ج. یا باوری فسیل‌واره و سنگواره (=متحجّر) دارند که خیلی دِهشت‌ناک است. د. یا می‌خواهند قرائت دینی خود را بر همگان تحمیل، اما خود در آن پشت، «آن کار دیگر» کنند! که خیلی‌خیلی از پیام آسمان به‌دورند.

 

نتیجه: به نظر من اینان در هر چهار وجه، از قافله‌ی دینِ آسان‌گیر باز مانده‌اند و به دور وَهم خود، ولوله‌وار می‌لُولند (=درجا می‌جُنبند).

 

سلام جناب شیخ احمدی
ستودنی‌ترین کار را می‌کنی. این تفکر درخشان شما را ۱۰۰٪ پذیرا هستم. خوب هم، آسیب و آفت را شناسایی کردی. بارها در همین مدرسه‌ی فکرت با صدای رسا و از سر سوز و تمنا گفته‌ام کتاب، کتاب، کتاب. و نیز خواسته‌ام که پس از ساعت‌ها مطالعه و تفکر، در اینجا پست و نوشته بگذارند. الحمدلله نشانه‌های درخشنده‌ای در مدرسه تابیدن گرفته که همه‌ی ما را به این راه، پاینده داشته. از شیوه‌ی خوب شما دلشادی‌ام افزون شد. سخت چشم‌به‌راه اقدام شما در این مدرسه‌ی فکرت هستیم.

 

من از سر ریا (=نمایان‌سازی) هم شده! این فرهنگ خوب کتاب‌خواندن را بگویم که در جبهه زیر نور ماه کتاب می‌خواندم. با سختی. آن هم سال ۱۳۶۱. از کالاهای همیشگی‌ام در کوله‌پشتی جبهه، یکی، کتاب بود. انیس من کتاب است هنوز. اولین اقدامم در بازنشستگی‌ام (از سال ۱۳۹۳) عضویت در کتابخانه‌ی عمومی قم و سراسر کشور بوده است که هنوز هم به آن پایبندم. ممنونم.

 


سلام جناب حجت‌الاسلام شیخ مالک
با احترام به شما و تشکر از زحمات فکری و دغدغه‌های مناسب جناب‌عالی، من خیلی‌روشن بگویم اساساً با این گونه تأویل‌ها بشدّت مخالفم.

از نظر من راه تدبّر قرآن این نیست که برخی‌ها باب کرده‌اند. این، مردم را به راه‌های پیچیده بردن است؛ که نفع هم ندارد هیچ، بلکه زیان می‌آورد. شاید من در اشتباه‌ام و شما درست می‌گویید. خدا داناست.



جوابم به جناب قربانی

سلام
در بند مربع آبی، انگیزه‌خوانی کرده‌ای که خودت می‌دانی مُخلّ نظرات علمی‌ست. بنابراین شما از اظهارنظر فکری فاصله گرفتی و به موضع‌گیری ورود نمودی که نقص است این. البته می‌دانی من به آزادی فکری افراد احترام می‌گذارم.

 

من در پاسخ اول گفتم متن بند مربع آبی شما را نقد دارم. کاری به آن دو گزاره و میان‌بحث‌تان درباره‌ی قمار ندارم و هیچ هم ورود نکردم به این موضوع قمار. شما در آن بند آبی پست خود، فتوا را به شیوه‌ی غیرعلمی مورد نقد قرار دادی. زیرا هیچ صاحب فتوایِ عالمی چنین نمی‌کند که شما اشارت انگیزه‌خوان کرده‌ای. مگر آن که من بند آبی را بد متوجه شده باشم.


من علاوه بر نقد بند آبی آن پست شما، که به عنوان یک خواننده نظر داده‌ام، اینک با رعایت همه‌ی احترامات به شما دوست شایسته، به عنوان مدیر تذکر هم به جناب‌عالی می‌دهم، که ورود به هر مقوله‌ای آزاد است اما زبان علمی آن مقوله هم باید توسط نویسنده رعایت شود و نمی‌توان با هر نوع واژه و طنزی وارد آن موضوعات شد.

 

فرض می‌گیرم شما از قضا کاری علمی کردی در آن نوشته‌ات. حال که نمی‌خواهی نقد و تذکر را بپذیری _و این حق شماست_ باید خیلی روشن‌تر بگویم شما با چه علم و متُدی به این رسیدی که فتوای رهبری _در اینجا به عنوان صاحب فتوا_ در پاسخ به آن پرسش شرعی، بر مبنای در نظر داشتن دو سوی ماجراست و به قول زبان طنزی‌ات برای نسوختن نه سیخ و نه کباب بوده است. شما چگونه به این دانش رسیدی که فتوای شرعی را با این شیوه محک و بررسی کنی.

 

من راست و صاف بگویم در این بیان شما نمی‌توانم هتک ببینم، اما دچار خبط متدلوژیک شدی. کدام فقیه حاضر است حکم خدا و شرع را به این قولِ _از نظر من نازل شما_ این گونه قربانیِ دوسوی ماجرا کند؟ من برداشتم این است شما به اشتباه وارد مقوله‌ایی شدی که هیچ تخصصی در آن نداری.

البته من و شما باور داریم نمی‌توانیم چیزی به هم تحمیل کنیم. من نظرم را گفتم، خواه بپذیر خواه نپذیر. با احترام. تمام.

 

انسان راستین (۲۱)

جز به راست سخن نمی‌گوید

 

پاسخ به سید علی‌اصغر

سلام سید. چندروزی روی این نوشته‌ی سوم اردیبهشت شما (در لینک بالا) فکر کردم و اینک سه نکته و یک نتیجه می‌گویم:

 

۱. گام فکورانه‌ایی گرفتی. سرشار از ایده، آکنده از دوراندیشی و نیز حکایتی از دلسوزی‌ات. جای تشکر ویژه دارد.

 

۲. برادرانی که در این مدرسه نمی‌نویسند همه از یک دلیل و علت واحد و مشترکی پیروی نمی‌کنند، هر کدام شاید برای خود یک حجتی دارند. من به انتخاب‌شان احترام می‌گذارم که می‌خواهند خواننده بمانند و یا نمی‌خواهند نویسنده باشند؛ اما با درخواستی که شما به‌فراست انشاء فرمودی و در آن دلایل خود را اقامه کردی، هم‌گام‌ هستم.

 

۳. در جایی از نوشتارت مثالی عملی آوردی از جنابان محمدحسین و سیدباقر که دیگران هم، چونان آنان، پا پیش گذارند و بنویسند. با تشکر از تو برای این دقت منصفانه‌ات درباره‌ی آنها.

 

من باید بگویم آنانی که از مدیر شاید انتظار داشته و دارند مدرسه را باید یک‌دست و یک‌فکر و همه‌عین‌هم نگه بدارم، اشتباه معرفت‌شناختی می‌کنند، زیرا در پیشه‌ی تمدن ایران و پوسته و مغز مکتب اسلام هرگز نباید افکار و افراد را شاغول کرد و هر کس همفکر نبود او را کنار گذاشت و راه نداد. مدرسه‌ی فکرت تریبون همه‌ی افکاری است که می‌خواهند با منطق و فکر از باورها و نظرات و ایده‌های خود سخن بگویند تا هر کس آزادانه دست به درس‌آموزی و درس‌آموختن بزند. آن تعداد کسانی هم که طبق تحلیل شما مدتی است که نمی‌نویسند _و آنی است که تو می‌گویی_ به نظر من سخت در اشتباه‌اند. زیرا گفتن و نوشتن و خواندن در مدرسه‌ایی که همه‌عین‌هم فکر کنند تا آنان بتوانند بنویسند، هیچ شباهتی با جامعه‌ی پیشرفته، آزاد، متکثر و دارای مدارا ندارد.

 

نتیجه: من زیر بار آن سلیقه و تفکری که از مدیر مثلاً می‌خواهد مدرسه‌ی فکرت فقط جای حضور یک تفکر باشد، نمی‌روم و هرگز نرفته‌ام. و همین است که مدرسه را با همفکری‌ات و حضور تمامی بزرگواران و فرهیختگان، این‌گونه گونه‌گون و پویا به‌پا آویختیم. و سهم تو _که خود بنیانگذار این مدرسه‌ای و مشاور ارشد منی_ در بالندگی و جوشش این مؤسسه‌ی فکری، بسیار بالا و ستودنی‌ست.

 

از بسط اندیشه‌ورزی شما دلشام و به حق انتخاب آزاد هر عضوی در این پهنه‌ی فکرت که بنویسد یا ننویسد احترام می‌گذارم. از دل‌آگاهی و علم‌دوستی و ذهنِ پروَران و جوشان تو آگاهم و ممنون..

 

سلام جناب سیدباقر شفیعی:


۱. بلی؛ کتمان نمی‌دارم شخص شما هیچ‌گاه در پی یک‌دست کردن مدرسه‌ی فکرت نبودی و همیشه از حضور همه‌گونه افکار در مدرسه، نه‌فقط خرسند بودی بلکه آن را مایه‌ی رشد و اتحاد و عقلانیت می‌دانستی. و من از این نظر همیشه ذکر خیر شما نزد دوستانم می‌کردم.

 

۲. من به عنوان یک عضو مدرسه و نیز مدیر آن، پنهان نمی‌دارم که در شما دست‌کم سه ویژگی خوب سراغ دارم که در مدرسه بروز عملی داشت:

 

الف. هیچ‌وقت ندیدم که شما در این مدرسه به باورهای مذهبی، مقدسات دینی، عقاید معنوی و نیز بزرگان مذهبی کمترین اهانتی بکنی. همیشه احترام‌آمیز جلو آمدی. و این خصلت شما شایسته‌ی قدردانی است.

 

ب. من گمان ندارم شما از وجود هیچ فرد یا فکری در این مدرسه، نگران، ناراحت و یا واهمه‌ای داشته باشی.

 

ج. اهل نوشتن هستی و پست‌های خود را با قلم و فکر خود می‌نویسی و همین، برای من که خواننده هستم، قدرت انتخاب می‌بخشد. تا به حال پیش نیامده که من آن پست‌های نوشتاری جناب‌عالی را که با افکار و اندیشه‌ی خود می‌نویسی، نخوانده باشم.

 

در پایان از ارسال نظرت ممنونم و اختلاف دیدگاه میان آدمیان علامت زنده‌بودن حیات حقیقی است. زیرا فقط دو آجر پاره و سه‌تا سنگ و هفت‌تا چوب خشک در کنار هم از لام تا کام چیزی برای گفتن و مخالفت ورزیدن ندارند.

 

نظر سیدباقر شفیعی:
با درود سپاس گزارم من خدمت همه دوستان عرض کردم مدرسه فکرت را با انتقادی که دارم ولی حرکتی به سمت جلو  ودرجهت تبادل افکار  ومنحصر به فرد در گروههای مجازی داراب کلا میدانم امیدوارم ازاین موقعیت استفاده بهینه بکنیم با سپاس وخسته نباشی.

 


سلام جناب جوادی‌نسب
من دچار کیش شخصیت هیچ جُنبده‌ای نیستم، الا معصومین علیهم‌السلام. این که موسوی بجنوردی (یا سید محمد یا سید کاظم، نمی‌دانم کدام) چنین بگوید باز هم برای من فرقی نمی‌کند. ایشان هم زیاده‌گویی کرده. اگر بر فرض محال فقیهی چنین کند که بجنوردی دارد داوری غلط می‌کند، او فقیه نیست چون کارش قبیح است. چون فقیه مستنبط احکام دین است و نمی‌تواند حکم شرع را با نفع شخصی خود تغییر دهد و فهم خارج از قواعد خود را به عنوان فتوا جا بزند. مثال چاه، نشان عمق پاکی شیخ مرتضی انصاری بود تا تمام شائبه‌ها را بزداید.

 

 

فلکه فکرت (۲۵)
صداها و بوها
به نام خدا. سلام. فقط با این «صدا»ها و «بو»هاست که روستا، روستا را می‌مانَد. صداهایی از جنس طبیعت و دنیای وحوش و بوهای خوش بر ذائقه‌های خوش. اینها نباشد آن حس و حال قشنگ روستاها هم نخواهد بود:

 

عطر یُونجه‌ها. عرعر الاغ‌ها. ونگ و وای کُلاه پوست برّه به سرها. مِیومِیوی گربه‌ها. صدای قِژ قِژ بلندگو دستیِ کهنه‌خَرین‌ها. ماغ‌ماغ گاوها. زنگولۀ بُزها. مَع‌مَع گوسفندها. چِخه‌چِخۀ صاحبان سگ‌ها. زوزۀ گرگ‌ها. جیک‌جیک گنجشک‌ها. گَپ‌های آفتاب نشین‌ها. وِگ‌وِگ وَثنی‌ها. پِک‌پِک حرّاف‌ها. صدای خوشِ قرآن خواندنِ مادربزرگ‌ها. صدای شلخ شلیخ پای چکمه‌پوشان بُقچۀ‌حموم بدست‌ها در سحرگاها. شُونگ شیونگ‌های همسایه‌ها. غارغار کلاغ‌ها. وغ‌وغ قورباغه‌ها. بوی قشنگ بینج‌ها. طعم گوارای خربزه محلی‌ها. بوی شربت‌علف‌ها. سرخی دلرُبای گوجه کوچیک‌ها و از همه خوش‌تر قوقولی قوقوی خروس‌ها. حیف! حیف! که بدجوری جایگزین شد صدای گوشخراشِ موتورها بر آن همه زیبایی ها در کوچه و خیابان ها. بقیه را خود ادامه دهید تا انتها.


وقتی اسفند ۱۳۹۶ رُمان ۳۷۰ صفحه‌ای «برکت» اثر ابراهیم اکبری دیزگاه را می‌خواندم _که خیلی زیبا داستان شیخ‌یونس شخصیت محوری رمان را نوشت_ این صداها و بوها را لمس می‌کردم، لمسِ لمس. بگذرم.
 

انسان راستین (۲۲)
شکم‌پرستی او را به رسوایی نمی‌کشاند. و شهوت نفسانی او را اسیر خود نمی‌سازد.

 

شرح عکس بالا:
گفت‌وگوی دوم دکتر عارف‌زاده با شبکه‌ی «شما». امروز انجام شد. عکسی انداختم و گفت‌وگویش را دیدم.

 

پاسخ دوم به سید علی‌اصغر

سلام سید

۱. دُرِّ پنهانِ صدف‌های مدرسه‌ی فکرت با همین‌گونه پویه‌ی ژرف _که شما و همه‌ی هم‌کلاسی‌های فکور و خردمند آن را نمایندگی می‌کنید و پیش می‌برید_ صید می‌گردد.

 

۲. من به ارزش ژرفای اقیانوس افکار افراد باور دارم، زیرا در جهان‌ببنی اِشراقی و توحیدی من، هر انسان، یک معدن برای انسان دیگر می‌تواند باشد و این معدن باید در مدرسه‌ی فکرت اکتشاف شود تا بتوان از کان (=معدن و مخزن) همدیگر بهره‌برداری نمود.

 

۳. من و تو و ما چگونه می‌توانستیم مدرسه‌ی فکرت بسازیم اما افکار گونه‌گون را _که واقعیت جامعه‌ی ماست_ به آن فرا نخوانیم؟ و می‌گردیدیم فقط هم‌فکر و هم‌پویه را در آن جمع می‌کردیم؟ این بدترین نوع از تقسیم افراد جامعه بود که از آن بشدت دوری گزیدیم.

 

۴. من آثار و برکات مشاورت با مشاور ارشد را آن‌به‌آن در وجودم لمس می‌کردم و ازین نظر استاد تویی نه من. بنیانگذار شمایید نه دامنه.

 

۵. مدرسه‌ی فکرت یک جانمای بلند است. هر کس فکر، ایده، آرمان و عقیده دارد، صوتِ برآمده از منطق و نُطقِ برگرفته از فکِر خود را، از این بلندا، بلند کند تا همه صدای او را بشنوند، بخوانند، نقد کنند، اِبرام نمایند، بپذیرند و یا نپذیرند و با مدارا پیش بروند.

 

۶. مدرسه‌ی فکرت تا اکنون به همت هم‌کلاسی‌های خبیر و دل‌آگاه، همواره از چیزهای بد، به‌دور بوده است: لجام‌زدن، اختلاف‌افکنی، بُهتان‌زدن، نامُدارایی، و از همه مهمتر دروغ‌پراکنی. زیرا این پهنه، پهنه‌ی فکر و فکرت بوده و نه هیچ چیز دیگر.

 

۷. از تمامی اعضای مدرسه‌ی فکرت تشکر دارم که این مؤسسه‌ی فکری را ـکه از داراب‌کلا تا قم، از قم تا مشهد، از مشهد تا شیراز، از شیراز تا فریدون‌کنار، از فریدون‌کنار تا دشت‌ناز، و از دشت ناز تا خوی، ممسنی، تهران، ایالات متحده آمریکا، آلمان، عراق، بابل، کرج، کردستان، اصفهان، نراق، مرند، ماکران، اناردین، فیروزجا، گرگان، ورجان، نکا، میاندورود، سورک، سنه‌کوه، مُرسم، اوسا و نیز چندین جای دیگر این ایرانِ زیبا، وسعت و گستره داردـ این‌گونه پایدار و پوینده نگه داشته‌اند. متشکرم. متشکرم.

 

جواب سید‌ علی‌اصغر:

سلام مدیر محترم و استاد من. درک تان از هدف بسیار سازنده ات دور نشد که خیلی نزدیک در مدرسه فکرت نه تنها گستردگی دامنه اش بیکران بلکه زمینه گفتگو را برای ارائه افکار و اندیشه ایی که واقعیت دارند و در جامعه بر افراد تاثیر گذارند ، تحریر  شده است . بقول جلیل قربانی توانایی مدیر خیلی بالاست که توانست افرادی با افکار مختلف را در یک مدرسه مجازی دور هم جمع کند ، امتیازی است که شاید از شایستگی تان فرا تر نباشد اما اثبات شایستگی ات  می باشد . دوستانی که زندگی باتجربه بیشتری طی کردند و اهل تحلیل و مطالعه هستند همیشه دنبال فضایی بودند که محلی برای گفتگو بوجود بیاید که این امر رو عینی نمودید .

 

موضع همه جانبه نگری و تبیین روش حضور در مدرسه تان را می ستایم و به زیباترین و منطقی ترین تابلوی مدرسه  که ترسیم نمودید را ذیل همین نوشته ام جانمایی می نمایم که :

«مدرسه‌ی فکرت تریبون همه‌ی افکاری است که می‌خواهند با منطق و فکر از باورها و نظرات و ایده‌های خود سخن بگویند تا هر کس آزادانه دست به درس‌آموزی و درس‌آموختن بزند. ...»

 

شرح عکس بالا:

این‌روزها با این کتاب به‌سر می‌برم: قلندریه در تاریخ، دگردیسی‌های یک ایدئولوژی. اثر استاد محمدرضا شفیعی کدکنی. ۶۷۶ صفحه است. می‌خواهم بزودی گزارشی ازین کتاب بگذارم.

 

انسان راستین (۲۲)

شکم‌پرستی او را به رسوایی نمی‌کشاند. و شهوت نفسانی او را اسیر خود نمی‌سازد.

 

فلکه فکرت (۲۶)

قلندریّه

به نام خدا. سلام. از کتاب «قلندریّه در تاریخ: دگردیسی‌های یک ایدئولوژی» نوشتۀ شفیعی کدکنی می‌توانم این‌گونه گزارش بگذارم تا اگر نتوانستید کتاب را بخوانید دست‌کم اساس آن را باخبر باشید:

 

همه و همه، قلندر را شخص فرض کرده‌اند حال آن‌که قلندر تا قرن هفتم اسمِ مکان بوده است و افرادِ منسوب به آن مکان را «قلندری» می‌گفته‌اند و قلندر خود جایی بوده است مثل مسجد یا میخانه یا مدرسه.

 

از نظر کدکنی جنبش قلندریّه یک جنبش چندساحتی است. با یک نگاه منشوری می‌توان در آن رنگ‌های بیشماری دید: از مزدک‌گرایی و آیین‌های ایرانیِ کهن گرفته تا راه و رسم جوانمردی و عیّاری و فتوّت، از عناصری از آیین خرّم‌دینان تا اندیشه‌هایی از گنوستیسیسم [=اعتقاد به ثنَویت] و عرفان اسلامی در صورتِ مکتب ملامتیانِ نیشابور تا گرایش‌های قرمطیانه و شیعی و حروفی و اهل حق. تصویری متناقض از مردمی که از یک سوی با ثروت‌های بزرگ و تعدّد زوجات و نظام برده‌داری و قتل نفس و تباه‌کردن طبیعت و آلودنِ محیط زیست مخالف‌اند و از سوی دیگر و در دورانی دیگر، به تعبیر کدکنی «جز دریوزگی و گدایی کاری ازیشان دیده نمی‌شود.»

 

کدکنی در این کتاب اثبات کرد آیین قلندری یک آیین ایرانی‌گرای اسرارآمیز است که در طول تاریخ قرن‌های چهارم و پنجم و ششم که نامش هست و نشانش ناپیداست، در شکل پنهانی، به فعّالیت خود می‌پرداخته است.

 

به روایت شفیعی کدکنی _که از سوی استاد مرحوم بدیع‌الزمان فروزانفر به این پژوهش سفارش شده بود_ نخست اسناد و اشارات، دربارۀ قلندریه، از تصوفِ خراسان آغاز شده و با ظهور قطب‌الدین حیدر زاوگیِ خراسانی و مهاجرت حیدریانِ پیروِ او به آسیای صغیر [آناتولی تا شمال مدیترانه و شمال آفریقا] و عراق و سپس شام و آنگاه مصر و شمالِ آفریقا، شاخه‌های قلندریان حیدری در بخش عظیمی از جهان اسلام پراکنده می‌شوند.

 

بی‌گمان در بعضی از ادوار تاریخی، اینان در نگاه کدکنی «مردمی دریوزگر و بی‌آبرو و منکر تمامِ ارزش‌های اخلاقی بوده‌اند و در ادواری، صاحبان اصول و قواعدی در اندیشه و نگاه به هستی.»

 

نکته: در ایران دو جریان فکری «سلامت» و «ملامت» وجود داشت. از درون مذهب ملامت، جریان قلندری و شاخه‌های عجیب و غریب‌اش سرچشمه گرفته و حتی تا الحاد و انکار همه‌ی ارزش‌های دینی پیش تاخته چون دچار افراط در ایران‌گرایی و قومیت و فرهنگ محلی شده بود. بگذرم.

 

انسان راستین (۲۳)

بُخل نمی‌ورزد. شتاب نمی‌کند. پرخاشگر نیست و با ناسزا کسی را نمی‌رنجاند.

 

سلام جناب آقای ...

بلی تسرّی می‌دهم. و از این نوع آزاداندیشی دفاع می‌کنم. دو مثال می‌زنم: خانم آنه ماری شیمل آلمانی، مسلمان نبود ولی از اسلام‌شناسان ارزشمند بود و من کتاب «محمد رسول‌الله» او را از بهترین آثار می‌دانم و هنوز هم شیفته‌ی آن کتاب هستم. یا گوستاو لوبون فرانسوی که در اسلام‌شناسی دست داشت و درباره‌ی اسلام و حضرت محمد _صلوات الله_ کتاب نوشت که سرآمد است.

پس، فشرده‌ی نظرم این بود:

 

۱. من درباره‌ی ایران به میان‌بحث ورود نداشتم.

۲. چون جناب قربانی دیشب دانشگاه‌های معتبر جهان را بیان فرمودند، من یک نکته افزودم که استاد دانشگاه که می‌خواهد مارکسیسم را درس بدهد؛ هم می‌تواند آن کسی باشد که هم خودش مارکسیست باشد و مارکسیسم‌شناس، و هم می‌توان آن کسی باشد که مارکسیست نباشد، ولی مارکسیسم‌شناس باشد.

 

البته یادآوری کنم که جناب‌عالی دقیق می‌دانی که منظور شهید مطهری آن بود که خود مارکسیست‌ها در دانشگاه ایران حق تدریس مکتب خود را داشته باشند و از نظر مطهری شرطش این بود در بیان مارکسیسم خلوص را رعایت کند و واقعاً مارکسیسم را درس بدهد و اعتقادات کامل خود را بیان کند.

 

درست می‌اندیشی دراین‌باره جناب ..... هم آسیبی که برشمردی یک واقعیت است و هم درونمایی که انتظار داری یک مطالبه‌ی برحق عمومی‌ست. که من یقین دارم شما می‌دانی مُنبعث (=برگرفته) از چه تفکر و رویکردی‌ست.

 

افزون بر این بگویم من که سال ۱۳۷۱ در دانشگاه تهران تحصیل می‌کردم خود دیدم که در دانشکده‌ی علوم سیاسی ما دو استاد دانشگاه را اخراج کردند و بر یکی چنان عرصه را تنگ کردند که از ایران رفت. آن دو اخراجی! دکتر جلیل روشندل بود و دکتر سیدجواد طباطبایی. و آن سوم که سرآمد علم جامعه‌شناسی سیاسی در ایران بود و افتخار داشتم شاگرد او بودم، کسی نبود جز دکتر حسین بشیریه.

 

جالب‌ این‌که از قضا هر سر نفر را به جرم گرایش به مارکسیسم چنین کردند! و جالت‌تر این‌که در زمانی بود که آقای رفسنجانی در جامه‌ی ریاست‌جمهوری بر این مملکت حکومت می‌کرد! و باز جالب‌تر از آن این که توسط شیخ عمید زنجانی و دکتر محمدرضا تخشید (داماد آیت‌الله محمد یزدی) و فضل‌الله موسوی (یک چهره‌ی ویژه!) و دکتر غلامحسین الهام این سوگیری غلط علیه‌ی اساتید باسواد دانشکده‌ی ما استارت خورد! من فقط چهار چهره را در دانشکده و دانشگاه خودم افشا کردم..‌. بگذرم؛ که این مقدار کفایت دارد و پشت پرده را کم‌تر احاطه دارم! و شما خود در این گونه امور یک دایرةالمعارفی. پس؛ از پاسخ من بی‌نیازی.

 

سلام آقا شیخ مالک

تحسین می‌کنم این نوشته‌ات را. مفید نوشتی و دسته‌بندی‌شده. اما دو نکته بگویم:

۱. البته مساجد کشور را باید از جوزدگی و جناح‌زدگی نجات داد و شما روحانیان می‌توانید از این عیبی که در بیشتر مساجد دیده می‌شود کم کنید.

۲. آن قسمت متن که فرمودی نماز در غیر مسجد هیچ ثوابی ندارد، از نظر من قید مطلق هیچ که به‌کار گرفتی، نمی‌تواند پذیرفته باشد.

 

محمدحسین آهنگر:

سلام.در دیدارهای دوستانه با علی اصغر شفیعی و دیگران دوستان در گذشته داشتم همیشه دغدغه ذهنی ام را داشتن یک فضایی که همه از طیف های مختلف و با دیدگاه متفاوت در کنار هم باشیم را مطرح می کردم. .و انتظار داشتم که علی اصغر بتونه آن را محقق کند همیشه هم از ایشان گله مند بودم که چرا کاری نمی کنید .هر چند از دیگران نیز انتظار می رفت که قدمی بر دارند. ..تا اینکه بعد از مشورت جمعی با ایده های مختلف و آزمون وتجربه ....به حق آقای طالبی با شایستگی و توانمندی بیشتر البته خود تدبیری خاصی را می طلبید.این گروه به نام مدرسه فکرت تشکیل که بهترین اسم بود. گردید. اوایل مثل هر کلاس تازه شکل گرفته شیطنت ُ شلوغی دعوا شاگرد و مدیر (شاگرد ومعاون) هم کلاسی با هم زیاد بود ولی کم کم  تونستیم در کنار هم تمرین کنیم که هم بودن با افکار متفاوت بهتر است از با هم نبودن در یک جامعه هر چند کوچک . من به شخصه به عنوان یک شاگرد آموختنی زیادی نصیبم شد. و افتخار این را داشتم از جنابان ابراهیم طالبی .علی اصغر شفیعی. جانباز وطن جوادی نسب ..باقر شفیعی. جلیل قربانی .دکتر عارف زاده. امیر رمضانی.جعفر اهنگر. برادران افاقی. محمد عبدی.مهدی شیخ زاده. جواد غلامی. حسینعلی رجبی. م احمدی .حمید عباسیان. از نقدوپند حسینی و انتقاد مرتضی شهابی.اقای ولی نژاد .و کوتاه سخن از همه عزیزان بهره ببرم .دست مریزاد می گویم به آقای مدیر .تا همه با هم به جامعه بهتر بیاندیشیم.....ترتیب نام ها براساس اولویت نبوده بر مبنای حضور ذهنم بود از قلم افتاده ها مرا ببخشند قصدی در کار نبود.

 

پاسخم به آقای محمدحسین آهنگر:

سلام جناب محمدحسین

نوشته‌ی پربار، تشویق‌گر و اخلاق‌مدارانه‌ی آن دوست دیرین را خواندم. تا حد زیاد حدس می‌زدم شما چنین ایده‌ای را می‌پسندی؛ زیرا با آن‌که در پاره‌ای از موضوعات فکری و جهانی متفاوت از هم می‌اندیشیم، اما در این‌گونه دغدغه‌ها حس‌و‌حال همدیگر را بسیارخوب استمزاج (=میل‌خوانی و رأی‌خوانی) و درک می‌کنیم.

 

به رسم ادب از شما برای این گشودگی فکری و نگرش عقلانی تشکر می‌کنم و از لطف شما بر خویش باخبرم. تأییدات، ره‌گشایی‌ها و حضور فعال و پویای دوستانی چون شما با این نوع مدارا و کثرت‌گرایی سیاسی می‌تواند مدرسه‌ی فکرت را در جایگاه اندیشه‌ورزی خود پایدار بدارد.

 

من اگر در گمانه‌ها، در امر مدرسه‌ی فکرت فردی سخت‌گیر نشان داده شدم، با تمام احترام و صداقت می‌گویم نه، چنین نبوده و نیست. بلکه بسیار به مقررات مدرسه _که از چند اصل ساده و مفید تشکیل شده_ باور دارم؛ که باز هم مانند همیشه امید دارم این چند تا بند مقررات، هرگز بندی برای به بند کردنِ اندیشه و فکر و فکرت تفسیر نشود. که نمی‌شود، و واقعاً ممنونم از همگان که مدرسه را با عمل به مقررات و اخلاق و ایده‌پردازی‌ها و نقد و انتقادکردن‌ها و با چالش منطقی و مدارا و تبادل افکار و احترام به آزادی حضور همه‌ی افکار و گرایش‌ها این‌گونه رو‌به‌پیش پیش می‌برند. من، از کمترینِ این مدرسه‌ام و بیش از همه خودم را نیازمند اصلاح، ویرایش و تنظمیات و دانش‌آموزی می‌دانم. دعای من این است خیر همه را فرا گیرد و شرّ از همه دور بماند. درود.

دیدن یا نوشتن نظرات : ۰
مدرسه فکرت ۳۳

مدرسه فکرت ۳۳

ابراهیم طالبی  | دامنه دارابی
مدرسه فکرت ۳۳

مجموعه پیام‌هایم در مدرسه فکرت

قسمت سی و سوم

 

سه کلمه می‌نالم

در راستای این پست (فتوای شجاعانه و حق‌گویانه‌ی مرجع بزرگوار مکارم شیرازی) که جناب حسنعلی لاری مُرسمی _همسنگر شجاع‌مان در جبهه_ گذاشتند؛ سِکّلمه می‌نالم:

 

۱. باید گریست به حال آن بخش میراث‌خوار سیستم که مراجع بزرگوار شیعه را برای محکوم‌کردن‌ها و بیانیه‌صادرکردن‌ها می‌خواهد. حال آن‌که مراجع گرانقدر ما بیان‌کننده راه و هشداردهنده‌ی چاه هستند.

 

۲. از خیلی سال‌ها پیش است که این صدا و سیما به قمارخانه تبدیل شده، قمارخانه‌ی سیاسی. اتاق فکر آن حامی کسانی‌ست که چاپلوسی را رواج و تجملات و بی‌غیرتی را منتشر می‌نمودند.

 

۳. مراجع دلسوز در باره‌ی بانک‌ها هم ندای حق را خیلی سال پیش سر داده بودند اما سوداگری مگر می‌گذارد فتوا، ربا و ریا را نابود کند!

بگذرم. سلام به حسنعلی که این پست خوب را گذاشت.


من از این جمله‌ی مشهور امام خمینی در سال ۱۳۶۶، آن می‌فهمم که مرحوم نلسون ماندلا هم به گونه‌ای دیگر علیه‌ی آپارتاید گفته بود: می‌بخشم، اما فراموش نمی‌کنم.

 

امام هم نمی‌خواهد بگوید رابطه نه، می‌خواهد بفرماید که از آن ستم و خون‌ریزی و کشتار بی‌رحمانه‌ی حاجیان ایران و جهان اسلام توسط آل‌سعود، نمی‌توان گذشت کرد. و نباید هم گذشت کرد چون حق‌الناسی‌ست که بر گردن فاسدان آل سعود تا قیام قیامت باقی‌ست. حتی فرمودند این جنایت آل سعود با آب زمزم هم پاک نمی‌شود. بنابراین، رابطه با کشورها و اجرای مراسم حج تابع مصلحت است و مقتضیات زمان.


چون ابوسفیان در آن سال فتح مکه (توسط پیامبر اسلام _صلوات الله_ و مسلمانان مجاهد) دست از جنگ‌ و ستیزه‌گری برداشت و رسول خدا آن روز را «یوم‌المَرحمه» نامید. زیرا؛ اسلام با هر کس که توطئه و آدم‌کشی نکند سازگاری، هم‌زیستی، رفق و مدارا دارد.

 

 

جواب به جناب... :
اسرائیل از نظر ایران نه فقط کشور نیست، بلکه جمع عده‌ای از تبهکاران است که با کشتن فلسطینیان و اشغال سرزمین، جامعه‌ی دینی نژادپرست را ایجاد کرده است. چنین رژیمی از نظر ایران و امام باید از روزگار محو شود. من با تمام استدلال شما در این باره مخالفم. تمام.


پاسخ به جناب قربانی:

مدیر هرگز در هیچ دوره‌ای از سن آدمیَ موافق با حذف تعلیمات دینی نبوده و نیست!

 

 

فلکه فکرت (۲۲)

پایان‌نامه نه، آغازنامه

به نام خدا. سلام. حتی گرامی‌پیامبر خدا _صلّى ‌الله‌ علیه‌ و‌ آله و سلّم_ که اُمّی (=درس‌ناخوانده) بوده و از سوی وحی، پشتیبانی همه‌جانبه می‌شده و در همه‌حال از دریافت‌های وَحیانی برخودار بوده، بازهم دستور یافته بود هرگز از دانش افزایی بازنایستد. هم در آغاز راه در علق فرمان یافته: اِقرأ: بخوان. و هم در طول راه در طٰهٰ بر وی امر شده: بگو پروردگارا مرا دانش ‏افزاى: «قُلْ رَبِّ زِدْنِی عِلْمًا». آیه‌ی ۱۱۴ طٰهٰ.

 

(سوره ۲۰: طه - جزء ۱۶ - آیۀ 114. ترجمۀ خرمشاهی)

 

بنابراین؛ با این آموزه‌ی زیبای قرآنی، هیچ‌کس فارغ‌التّحصیل نمی‌شود! و نمی‌تواند مدعی شود من به آخر دانش و علم نایل آمدم! و از تحصیل، فارغ (=بی‌نیاز و رها) شده‌ام! و درس و دانایی‌ام را تمام و مدرکم را پیوستم ساخته‌ام. نه، چنین نیست. ابوریحان بیرونی دانشمند همه‌چیزدانِ ایرانی با آن‌همه احاطه و آگاهی، تا آخرین‌نفس پیِ دانایی بوده و بُرون‌جُستن از نادانی. تا جایی‌که در بستر مرگ بدین مضمون گفته: فهمیدم که نفهیدم. دانستم که ندانستم. به قول فرانسیس بیکن: دانایی، توانایی است. آری؛ آسودگی این است که هرگز از دانش‌آموزی و علم‌افزایی دست نشوییم. و همیشه زمزمه کنیم زِدْنِی، زِدْنِی، زِدْنِی. یعنی زیادکن. بیفزا. افزون ساز. از نظر من، پایان‌نامه‌ها پایانِ علم و پایانِ کار نیست، تازه آغازِ راه است و ابتدای مسیر. باید به جای آن گفت: آغازنامه. ۴ اردیبهشت ۱۳۹۸.

 

انسان راستین (۱۹)

هیچ اقدام خیری را از سرِ شرم وا نمی‌نهد.

 

پاسخم به دکتر عارف زاده:

سلام جناب دکتر عارف‌زاده. آن‌چه از فلسطین گفته‌اید همه‌ی آن چیز نیست که در میان ملت آن جریان دارد. دست‌کم سه تفکر هم‌چنان آنجا حیات دارد: خط مقاومت. خط سازش. خط همزیست. اولی مبارزین که دست از کار نکشیدند. دومی مبارزین که به دولت نیم‌بند و خاک اندک بسنده کردند. سومی عرب‌هایی که در درون اسرائیل غاصب مجبور به همزیستی شدند. ایران خواهان دو چیز است. یا محو اسرائیل تا زمانی که این‌گونه نژادپرستانه پیش می‌رود. یا برگزاری انتخابات سراسری برای تعیین تکلیف نهایی این سرزمین به اشغال‌درآمده. . ۱. جناب دکتر  من در طول راه‌اندازی مدرسه هر جا نوشته یا می‌نویسم «از نظر ایران»، یعنی دارم «آنچه هست» را تحلیل یا بیان می‌کنم. اما جاهایی که می‌گویم «از نظر من»، یعنی دارم دیدگاه خودم را آشکار می‌کنم. پس، این نکته را باید شفاف می‌کردم. بیشتر بخوانید ↓

مجموعه پیام‌هایم در مدرسه فکرت

قسمت سی و سوم

 

سه کلمه می‌نالم

در راستای این پست (فتوای شجاعانه و حق‌گویانه‌ی مرجع بزرگوار مکارم شیرازی) که جناب حسنعلی لاری مُرسمی _همسنگر شجاع‌مان در جبهه_ گذاشتند؛ سِکّلمه می‌نالم:

 

۱. باید گریست به حال آن بخش میراث‌خوار سیستم که مراجع بزرگوار شیعه را برای محکوم‌کردن‌ها و بیانیه‌صادرکردن‌ها می‌خواهد. حال آن‌که مراجع گرانقدر ما بیان‌کننده راه و هشداردهنده‌ی چاه هستند.

 

۲. از خیلی سال‌ها پیش است که این صدا و سیما به قمارخانه تبدیل شده، قمارخانه‌ی سیاسی. اتاق فکر آن حامی کسانی‌ست که چاپلوسی را رواج و تجملات و بی‌غیرتی را منتشر می‌نمودند.

 

۳. مراجع دلسوز در باره‌ی بانک‌ها هم ندای حق را خیلی سال پیش سر داده بودند اما سوداگری مگر می‌گذارد فتوا، ربا و ریا را نابود کند!

بگذرم. سلام به حسنعلی که این پست خوب را گذاشت.


من از این جمله‌ی مشهور امام خمینی در سال ۱۳۶۶، آن می‌فهمم که مرحوم نلسون ماندلا هم به گونه‌ای دیگر علیه‌ی آپارتاید گفته بود: می‌بخشم، اما فراموش نمی‌کنم.

 

امام هم نمی‌خواهد بگوید رابطه نه، می‌خواهد بفرماید که از آن ستم و خون‌ریزی و کشتار بی‌رحمانه‌ی حاجیان ایران و جهان اسلام توسط آل‌سعود، نمی‌توان گذشت کرد. و نباید هم گذشت کرد چون حق‌الناسی‌ست که بر گردن فاسدان آل سعود تا قیام قیامت باقی‌ست. حتی فرمودند این جنایت آل سعود با آب زمزم هم پاک نمی‌شود. بنابراین، رابطه با کشورها و اجرای مراسم حج تابع مصلحت است و مقتضیات زمان.


چون ابوسفیان در آن سال فتح مکه (توسط پیامبر اسلام _صلوات الله_ و مسلمانان مجاهد) دست از جنگ‌ و ستیزه‌گری برداشت و رسول خدا آن روز را «یوم‌المَرحمه» نامید. زیرا؛ اسلام با هر کس که توطئه و آدم‌کشی نکند سازگاری، هم‌زیستی، رفق و مدارا دارد.

 

 

جواب به جناب... :
اسرائیل از نظر ایران نه فقط کشور نیست، بلکه جمع عده‌ای از تبهکاران است که با کشتن فلسطینیان و اشغال سرزمین، جامعه‌ی دینی نژادپرست را ایجاد کرده است. چنین رژیمی از نظر ایران و امام باید از روزگار محو شود. من با تمام استدلال شما در این باره مخالفم. تمام.


پاسخ به جناب قربانی:

مدیر هرگز در هیچ دوره‌ای از سن آدمیَ موافق با حذف تعلیمات دینی نبوده و نیست!

 

 

فلکه فکرت (۲۲)

پایان‌نامه نه، آغازنامه

به نام خدا. سلام. حتی گرامی‌پیامبر خدا _صلّى ‌الله‌ علیه‌ و‌ آله و سلّم_ که اُمّی (=درس‌ناخوانده) بوده و از سوی وحی، پشتیبانی همه‌جانبه می‌شده و در همه‌حال از دریافت‌های وَحیانی برخودار بوده، بازهم دستور یافته بود هرگز از دانش افزایی بازنایستد. هم در آغاز راه در علق فرمان یافته: اِقرأ: بخوان. و هم در طول راه در طٰهٰ بر وی امر شده: بگو پروردگارا مرا دانش ‏افزاى: «قُلْ رَبِّ زِدْنِی عِلْمًا». آیه‌ی ۱۱۴ طٰهٰ.

 

(سوره ۲۰: طه - جزء ۱۶ - آیۀ 114. ترجمۀ خرمشاهی)

 

بنابراین؛ با این آموزه‌ی زیبای قرآنی، هیچ‌کس فارغ‌التّحصیل نمی‌شود! و نمی‌تواند مدعی شود من به آخر دانش و علم نایل آمدم! و از تحصیل، فارغ (=بی‌نیاز و رها) شده‌ام! و درس و دانایی‌ام را تمام و مدرکم را پیوستم ساخته‌ام. نه، چنین نیست. ابوریحان بیرونی دانشمند همه‌چیزدانِ ایرانی با آن‌همه احاطه و آگاهی، تا آخرین‌نفس پیِ دانایی بوده و بُرون‌جُستن از نادانی. تا جایی‌که در بستر مرگ بدین مضمون گفته: فهمیدم که نفهیدم. دانستم که ندانستم. به قول فرانسیس بیکن: دانایی، توانایی است. آری؛ آسودگی این است که هرگز از دانش‌آموزی و علم‌افزایی دست نشوییم. و همیشه زمزمه کنیم زِدْنِی، زِدْنِی، زِدْنِی. یعنی زیادکن. بیفزا. افزون ساز. از نظر من، پایان‌نامه‌ها پایانِ علم و پایانِ کار نیست، تازه آغازِ راه است و ابتدای مسیر. باید به جای آن گفت: آغازنامه. ۴ اردیبهشت ۱۳۹۸.

 

انسان راستین (۱۹)

هیچ اقدام خیری را از سرِ شرم وا نمی‌نهد.

 

پاسخم به دکتر عارف زاده:

سلام جناب دکتر عارف‌زاده. آن‌چه از فلسطین گفته‌اید همه‌ی آن چیز نیست که در میان ملت آن جریان دارد. دست‌کم سه تفکر هم‌چنان آنجا حیات دارد: خط مقاومت. خط سازش. خط همزیست. اولی مبارزین که دست از کار نکشیدند. دومی مبارزین که به دولت نیم‌بند و خاک اندک بسنده کردند. سومی عرب‌هایی که در درون اسرائیل غاصب مجبور به همزیستی شدند. ایران خواهان دو چیز است. یا محو اسرائیل تا زمانی که این‌گونه نژادپرستانه پیش می‌رود. یا برگزاری انتخابات سراسری برای تعیین تکلیف نهایی این سرزمین به اشغال‌درآمده. . ۱. جناب دکتر  من در طول راه‌اندازی مدرسه هر جا نوشته یا می‌نویسم «از نظر ایران»، یعنی دارم «آنچه هست» را تحلیل یا بیان می‌کنم. اما جاهایی که می‌گویم «از نظر من»، یعنی دارم دیدگاه خودم را آشکار می‌کنم. پس، این نکته را باید شفاف می‌کردم. بیشتر بخوانید ↓

۲. آنچه من می‌فهمم این است از نظر ایران، ایران در جغرافیا می‌گنجد، اما اسلام فراجغرافیا است. پس چون حکومت دینی است، نسبت به امور مسلمین ازجمله فلسطین اهتمام دارد. حدیث نبوی هم دارد این رویکرد. که پیامبر _صلوات الله_ فرموده هر کس به امور مسلمین اهتمام نداشته باشد... .

 

۳. از نظر ایران بخش اصلی جمعیت فلسطین با ایران هم‌آوا است و باهم پیش می‌روند. پس مصلحت‌سنج خود مبارزین فلسطینی ‌اند.

 

۴. بنیاد رژیم مجعول اسرائیل بر غلبه‌ی سرزمینی است و نژادپرستی. حتی نام کشور را تغییر دادند و نام یک پیامبر یعنی حضرت یعقوب (=اسرائیل) را روی آن گذاشتند. این پدیده جعل بزرگ و جهل بزرگتر است.

 

۵. بیش از ۶ میلیون فلسطینی را به بیرون راند و همه آواره‌اند و در اردوگاه‌ها زندگی می‌گذرانند.

 

۶. چون انقلاب ایران یک انقلاب دو وجهی (ضداستبدادی و ضداستعماری) بوده است، خود را مُحق، موظف و مکلّف می‌داند از جبهه‌ی مقاومت در هر جای جهان دفاع کند. حتی در تمام مساجد ایران یک پایگاه، یا گروه و یا هسته‌ی مقاومت تأسیس کرده است.

 

۷. سیاست خارجی ایران در دو اتاق سیاست و اتاق امنیت ساخته و پرداخته می‌شود. تلفیقی از رزم و بزم. آمیخته از بعد نظامی نظام و بعد سیاسی دولت.

 

۸. اسرائیل از نظر ایران یک تهدید بالقوه‌ی نزدیک به بالفعل علیه‌ی ایران است.

 

 

پاسخ:

سلام جناب حجت‌الاسلام شیخ مالک

در نغمه‌ی عشاق ۱۲۰، در بند ۲ متنی از امام موسی صدر نقل کرده‌اید که از نظر من بی‌اندازه مهم است. در آن این فراز سخن صدر اوج بیشتری داشت که آورده‌ای:

 

«و آن گاه که ادیان در پی خدمت به خویشتن برآمدند، میانشان اختلاف بروز کرد. توجه هر دینی به خود آن‌قدر شد که تقریباً به فراموشی هدفِ اصلی انجامید. اختلافات شدت گرفت و رنج‌های انسان فزونی یافت.»

 

من خود روی این جمله‌ی صدر، تحلیل و نظر شخصی دارم، اما جناب‌عالی _که این نقل مهم را نغمه‌ی عُشّاق خودت کرده‌ای_ بهتر بود دیدگاه خودت را هم روی آن پیوست می‌کردی.

 

در عوامل چهارگانه‌ی تأسیسی «دولت-کشور»ها، قومیت نه فقط جایگاهی ندارد، بلکه پازل خطرناکی‌ست که منجر به تونل تاریک وحشت و خشونت می‌شود که هیتلر با اعلان برتری قوم «آریایی-ژرمنی» این سیاست غلط را آزمود و نازیسم را آفرید. رژیم مجعول تبهکاران اسرائیل با همین شگرد زشت تقدم سکونت، جا را بر هر غیر یهود تنگ کرد. اما فلسطینی‌ها، معتقد به حق شهروندی همه هستند، نه قوم و دین خاص.

 

البته خودت عمیق‌تر از من می‌دانی اگر شاخصی را که در دیدگاه خود پیش گذاشتی ملاک بگیری درباره‌ی ایران کهن هم به تضاد می‌رسی. مهم این است هر حکومتی تأسیس می‌شود باید با سیاست مدارا و سازگاری، همه‌ی انسانیت را دربر بگیرد نه خون و نژاد و دین و قوم و قبیله را.

 

اسلام این جاهلیت وحشی را در همان آغاز طلوع دفن کرد و بلال حبشی را، صُهیب رومی را، و حضرت سلمان پاک ایرانی _ سلام الله علیه_ را در صدر دولت خود نشاند، تا بگوید حکومت در اسلام بر اساس انسانیت است نه نژاد و رنگ و قومیت. در این‌باره زیاد می‌توان سخن گفت. اما همین اندازه بسنده می‌کنم.

 

به‌ نظر می‌رسد شما با دیدگاه مدرن و برخورداری علمی‌ات، قاعده‌ی اکثریت را پذیرا باشید. زیرا یک چارچوب عقل‌پسند در تفکر دموکراتیک است. اما تبهکاران اسرائیل نسبت به فلسطینی‌ها در اقلیت محض‌اند. حتی اگر با آن یهودیان اهل همزیستی در خاک فلسطین جمع شوند باز هم در اقلیت قرار دارند.اما جلوی چشمان غرب یک اقلیت نژادپرست به چندین میلیون فلسطینی حکومت می‌کنند و حتی آنان را از موطن و سرزمین آبا و اجدادی‌شان به بیرون از مرزها راندند. پس، این رژیم بنیادش بر دروغ و جعل و زور و نژادگرایی خطرناک بنا شده‌است و دین را ابزار اقتصاد و حکومت خود جا زده است.

 

دنباله‌ی میان‌بحث با دکتر عارف زاده:

من نظرم این است موجودیت رژیم اسرائیل یک نقض غرض در بنیاد فکری مدرنیته است. زیرا غرب که در نظر و شعار و در پاره‌ای زمان‌ها در عمل، پیشتاز مدرنیته و مدرنیزاسیون و آزادی و برابری و حقوق بوده است در پیشانی خود این ننگ اخلاقی و فریب حقوقی را ضرب کرده است و دولتی را که با دستان آلوده‌ی انگلستان در سرزمین فلسطین بنا شده است پذیرا است. رژیمی که بنای آن بر کشتار غیریهود است و بر فضیلت بنی‌اسرائیل. نطامی که با خون‌ریزی و زمین‌دزدی خود را  سرپا نگه می‌دارد. حتی فیفا _که باید غیرسیاسی باشد_ فوتبال این نظام تبهکاران را در لیگ اروپایی پذیرفته است، حال آن که این سرزمین بخشی از آسیاست. بگذرم.

 

پاسخ:

بحث جدیدی پیش کشیدی دکتر. شما خود به عنوان یک انسان دانش‌آموخته خوب واقف‌اید که ایرانیان هیچ‌گاه ننگ و نکبت نخریدند. من؛ با تمام عقلانیت می‌گویم اگر اگر اگر ستیزه‌جویان تازه‌کار آمریکا علیه‌ی این ملت و سرزمین درخشان کم‌ترین غلطی مرتکب شوند و جنگی بپا کنند _که نمی‌کنند و مانند بید از غیوری ایرانیان می‌لرزند_ سلحشوران این دیار کهن، آنان را با برترین سرافرازی و با ایمان راسخ و به مدد غیب و قهر الهی درهم می‌کوبند و در قعر هلاکت غرق می‌کنند و سرافکنده و رسوا می‌سازند.

 

آن‌روز مَباد، چون اسلام دین آرامش و صلح است، اما اگر امپریالیسم جهان‌خوار و سارق حقوق بین‌الملل، جنگی بر ما تحمیل کند، مسلمان و مسیحی و زرتشتی و کلیمی و همه‌ی تبار ایرانی خانه‌نشینی پیشه نمی‌کند و قلم و تفنگ را کنار هم بر دست و دوش می‌گیرد و دشمن خون‌ریز را به خاک مذلّت می‌نشاند. قاطع بگویم همین مدرسه‌ی فکرت نیز آن روز به یک گردان سلحشور تبدیل می‌شود و از وجب به وجب خاک خود دفاع می‌کند و عار نمی‌خرد چون عِرق دین و میهن و ملت دارد و همه‌جور رسته و غیرت در این مدرسه صف بسته است. والسلام. تمام.

 

می‌افزایم من: فردوسی حاصل جمع جبری غیرت و حماسه‌ی ایران و ایرانیان را در این دو بیت، به زیرکی و احساس پاک، لانه داده. آری؛ هر کس دم از فردوسی بزند، اما در حماسه‌ی ایرانیان عقب بنشیند، فقط شعار فردوسی داده، نه شعور فردوسی.

 

انسان راستین (۱۹)

هیچ اقدام خیری را از سرِ شرم وا نمی‌نهد.

 

 

سلام جناب حجت‌الاسلام احمدی

۱. دوبار خواندم. درس‌آموز بود.

۲. از نظر من دو دست این توافق زیبا را _که من آن را به زبان پارسی می‌برم و هم‌گرایی می‌نامند_ آسیب زدند:

یکی دست تمامت‌خواه

دیگری دست دریوزگی گروهک‌های آمریکایی‌شده.

۳. نظریه به نظرم نباید بگویی، چون نظریه آن‌قدر مهم و نیازمند تبیین است که یک قدم از پارادایم فاصله دارد. باید بگویی نظرم.

 

 

وارونه وارد بحث نباید شد جناب محمدحسین

 

اگر دقت نموده باشی _که ننمودی_ جناب دکتر عارف‌زاده از یک اخلاق زشت آمریکایی پرده برداشت و نوشت آنان در صحنه‌ی بین‌المللی وقتی به هدف خود نرسند، به خشونت چنگ می‌زنند. عین متن ایشان این است: «غرب  بویژه  آمریکا  بکرات  نشان  داده  است  که  هر زمان  با گفتگو  و  دیپلماسی  نتواند مخاطب  را  مجاب کند  بدون  هیچ  پروایی  به روشهای خشن و  خارج  از  عرف و  قوانین  متوسل  میشود و  خواهد شد.»

 

خُب من در پاسخ، آن متن را نوشتم و در آن به صورتی شرطی «وضع حال» روزی را ترسیم کردم که اگر آمریکا غلطی بکند و مرتکب جنگی علیه‌ی ما شود، مردم ما چگونه خواهند شد و گفتم آن‌ها را به خفّت و خواری و سرافکندگی می‌کشانند.

 

عمومی‌ بگویم: این خلاف مروّت است، بی‌آن‌که متن من دقیق خوانده شود، سفارش بشوم که بر طبل جنگ نکوبید. من در آن پاسخ سه تا اگر آوردم، آن‌روز مَباد، آوردم. و حتی گفتم اسلام دین آرامش و صلح است، اما در مقابل حمله‌ی دشمن، تماشگر باقی نمی‌ماند. حتی گفتم جنگی درنمی‌گیرد چون آمریکا چون بید از غیوری ملت ایران می‌لرزد.

 

به جای این که درس صلح به من بدهید، لطف کنید درسِ پلیدبودنِ جنگ‌افروزی به آمریکایی‌ها بیاموزانید که تیره و تبار آن هفت‌تیرکِشان، همیشه جنگ و صدور جنگ‌افزار و سوداگری و چپاول ملت‌ها بود. من البته وقتی وضع حال آن روز مبادا را در آن پاسخ ترسیم کردم، برخی از افراد این مملکت را در برآوردم، نیاوردم. چون آن تیپ افراد به فرموده‌ی قرآن «خوالِف» هستند، یعنی آن دسته از کسان که گوشه‌ای می‌نشیند و در فرار از دفاع از میهن و دین و ملت از سر ترس و دنیادوستی بهانه می‌تراشند!

 

من هم اهل اسلامم، یعنی به پیشی صلح بر هر جنگ و خشونتی باور دارم. اما وقتی فرض بر آن کردم که اگر بر ما جنگ و زورگویی تحمیل کنند، آنچه قرآن حکم رانده عمل می‌کنیم، نه آن‌چه تفکر خودباختگی ترویج می‌کند.

 

هنوز روز به نیمروز نرسیده دست به تحریفِ پاسخ‌من‌زدن، خلاف انصاف است. من ملت ایرانِ آن روز مبادا را، آن‌گونه غیور می‌بینم، زیرا ترامپ در رقص شمشیر میان سران فاسد عرب فقط گفت خلیج عربی، سیل عظیم نفرت ایرانیان، او را غرق کرد، چه رسد به جنگ با ملت ایران. والسلام.

 

شرح عکس بالا:

از راست: سید علی‌اصغر. علی‌رضا آهنگر. محمدحسین. من. فروردین 1384. اربابی‌صحرای داراب‌کلا. عکاس: جعفر آهنگر.

 

چراکه نه جناب قربانی. کسانی که تغافل می‌کنند یعنی به‌عمد برای پرهیز از پذیرش حق دست به انکار حقایق می‌زنند، اینان همان کسانی‌اند که خودآگاه غفلت می‌ورزند. در تاریخ و هم‌اکنون زیاد به تیپ افراد برخوردیم.

 

نظر دکتر‌عارف‌زاده خطاب به من:


میتوانم  درک  کنم  که  از  اندیشیدن  تا  چه  حد  لذت  میبرید. یکی  از  نشانه هایش  توجه  شما  به  همه  گوشه و کنار  متون  است  از  جمله  نقطه  و  ویرگول  و  گیومه  که  در  نزد  افراد  کم  توجه  این  علائم  اهمیتی  ندارند  اما  دقت  شما  به  حتی   اینها  از  نشانه های  لذت  اندیشیدن  است  که  خودش  میوه  و  ثمره  است  تا  شاخه  و  درخت. در  زمانهای  دورتر  گهگاهی  برای  خودم  رخ  میداد  و  گاهی  یک  کتاب  را  بعد  از  اتمام ،  دوباره   شروع  میکردم.

 

سلام سید علی اصغر
وقتی در شخصیت کسی مزیت‌های اخلاقی و علمی ببینم، من ادای سهم خودم به آن شخص را _که همان حفظ احترام و درس‌آموزی و علاقه است_ فروگذار نمی‌کنم. و در این مسیر هم هیچ چشمداشتی به رفتار مقابل آن شخص ندارم. یعنی من یک‌جانبه احترامم را محفوظ نگه می‌دارم. رفتار من از نوع معامله‌ای نیست، ارادی‌ است.

 

فلکه فکرت (۲۳)

یأجوج و مأجوج

به نام خدا. سلام

این دو نام _یأجوج و مأجوج_ را یا از خود، یا از زبان مادر و پدر خود، یا از بیان معلم خود و یا از لا‌به‌لای یارِ مهربان خود، یعنی کتاب و یا از خود قرآن مجید در سوره‌ی کهف شنیده و خوانده‌اید. من هم، کمی از آن، به‌گونه‌ی تحلیلی بگویم؛ گرچه از من بیشتر و بهتر می‌دانید:

 

آنها، دو طائفه‌ی وحشی بودند. در منچوری چین می‌زیستند. مردم را بسیار آزار و اذیت می‌کردند. کوروش کبیر _که بنا بر اقوال، در قرآن کریم ذوالقرنین نام گرفت_ به دادِ این مردم بینوا شتافت و خدای متعال کار او را ستود.

 

کوروش با تدبیری خردمندانه و جسورانه در برابر آن دو قوم _یأجوج و مأجوج_ سدّ ساخت، سدی سدید از جنس مِس و حدید. دژی محکم برای نجات مردم ستمدیده در بالادستِ دیوار چین، به‌طوری‌که دیگر آن دو طائفه‌ی ستمگر نتوانستند از سد بگذرند و بر مردم ظلم کنند. در چین به این دو طائفه‌ی تاریخی «یانچونک» و «مانچو» می‌گویند و در اروپا به جای یأجوج و مأجوج، می‌گویند: گگ و ماگگ. برای مستندسازی این گفته، منبع «قرآن شناسی» نوشتۀ مرحوم محمدمهدی فولادوند از انتشارات الِست ص 392 سند مناسبی است.

 

اما نکته: امروزه‌روز پاره‌ای افراد دم از کوروش می‌زنند، اما از کوروش فقط نامش را بلدند و پُز پان‌ایرانیست دادن را. کوروش وقتی می‌خواست با بیداد و ستم بستیزد، ابایی نداشت که از ایران پا را فراتر گذارد و به شمال غربی چین برود تا ملتی ستمدیده را از یوغ فرومایگان نجات دهد.

 

هم اینان که کوروش کوروش می‌کنند، نمی‌فهمند که کوروش خردمندی بود که بیشتر عمرش را بر زین اسب نشست، تن‌آسایی نکرد، دادِ مردم جهان را از بیدادگران ستانْد و خِسّت و بُخلی نداشت که برای نجات سایر بلاد هزینه‌ای نکند.

 

کوروش را مقدس نمی‌کنم. بی عیب و نقص هم نمی‌دانم، اما کوروش را باید تام و تمام داشت، نه گزینشی و دلبخواهانه. برای عاقل یک اشاره کافی است. بگذرم. ۵ اردیبهشت ۱۳۹۸.

 

انسان راستین (۲۰)
نه متکبّر و خودخواه است و نه حیله‌گر و مکّار.

 

فلکه فکرت (۲۴)

دین آسان‌گیر

به نام خدا. سلام

طبق کتاب‌های کافی، تهذیب و استبصار _در این هر سه کتاب_ آمده است شخصی از امام صادق _علیه‌السّلام_ می‌پرسد: لغزیدم و ناخن من شکست و بر روی آن «انگشتی» کشیدم، پس در هنگام وضو چه کنم؟

 

امام فرمود: این مطلب و نظایر آن از کتاب خداوند تعالی _قرآن_ معلوم می‌شود؛ آنجا که فرمود: وَمَا جَعَلَ عَلَیْکُمْ فِی الدِّینِ مِنْ حَرَجٍ. باید روی همان انگشتی، دست و مَسح کشید.

 

توضیح:

۱. آیۀ بالا بدین معنی‌ست «و در دین بر شما سختى قرار نداده است.» (آیۀ ۷۸ حج) به عبارتی دیگر، یعنی در امر دین فشار و تحمیلِ فوقِ طاعت نیست.

۲. انگشتی امروز، پلاستیکی‌ست اما آن‌زمان از پیه گوسفند یا گاو درست می‌کردند و بر ناخن انگشت می‌گذاشتند.

نکته:

کسانی‌که دین خدا را بر مردم و مؤمنین سخت می‌گیرند، از نظر من دست‌کم دچار این چهار حالت‌اند:

الف. یا از قرآن جلو زده‌اند که خیلی ناروا است. ب. یا از فهم دینی عقب مانده‌اند که خیلی ناگوار است. ج. یا باوری فسیل‌واره و سنگواره (=متحجّر) دارند که خیلی دِهشت‌ناک است. د. یا می‌خواهند قرائت دینی خود را بر همگان تحمیل، اما خود در آن پشت، «آن کار دیگر» کنند! که خیلی‌خیلی از پیام آسمان به‌دورند.

 

نتیجه: به نظر من اینان در هر چهار وجه، از قافله‌ی دینِ آسان‌گیر باز مانده‌اند و به دور وَهم خود، ولوله‌وار می‌لُولند (=درجا می‌جُنبند).

 

سلام جناب شیخ احمدی
ستودنی‌ترین کار را می‌کنی. این تفکر درخشان شما را ۱۰۰٪ پذیرا هستم. خوب هم، آسیب و آفت را شناسایی کردی. بارها در همین مدرسه‌ی فکرت با صدای رسا و از سر سوز و تمنا گفته‌ام کتاب، کتاب، کتاب. و نیز خواسته‌ام که پس از ساعت‌ها مطالعه و تفکر، در اینجا پست و نوشته بگذارند. الحمدلله نشانه‌های درخشنده‌ای در مدرسه تابیدن گرفته که همه‌ی ما را به این راه، پاینده داشته. از شیوه‌ی خوب شما دلشادی‌ام افزون شد. سخت چشم‌به‌راه اقدام شما در این مدرسه‌ی فکرت هستیم.

 

من از سر ریا (=نمایان‌سازی) هم شده! این فرهنگ خوب کتاب‌خواندن را بگویم که در جبهه زیر نور ماه کتاب می‌خواندم. با سختی. آن هم سال ۱۳۶۱. از کالاهای همیشگی‌ام در کوله‌پشتی جبهه، یکی، کتاب بود. انیس من کتاب است هنوز. اولین اقدامم در بازنشستگی‌ام (از سال ۱۳۹۳) عضویت در کتابخانه‌ی عمومی قم و سراسر کشور بوده است که هنوز هم به آن پایبندم. ممنونم.

 


سلام جناب حجت‌الاسلام شیخ مالک
با احترام به شما و تشکر از زحمات فکری و دغدغه‌های مناسب جناب‌عالی، من خیلی‌روشن بگویم اساساً با این گونه تأویل‌ها بشدّت مخالفم.

از نظر من راه تدبّر قرآن این نیست که برخی‌ها باب کرده‌اند. این، مردم را به راه‌های پیچیده بردن است؛ که نفع هم ندارد هیچ، بلکه زیان می‌آورد. شاید من در اشتباه‌ام و شما درست می‌گویید. خدا داناست.



جوابم به جناب قربانی

سلام
در بند مربع آبی، انگیزه‌خوانی کرده‌ای که خودت می‌دانی مُخلّ نظرات علمی‌ست. بنابراین شما از اظهارنظر فکری فاصله گرفتی و به موضع‌گیری ورود نمودی که نقص است این. البته می‌دانی من به آزادی فکری افراد احترام می‌گذارم.

 

من در پاسخ اول گفتم متن بند مربع آبی شما را نقد دارم. کاری به آن دو گزاره و میان‌بحث‌تان درباره‌ی قمار ندارم و هیچ هم ورود نکردم به این موضوع قمار. شما در آن بند آبی پست خود، فتوا را به شیوه‌ی غیرعلمی مورد نقد قرار دادی. زیرا هیچ صاحب فتوایِ عالمی چنین نمی‌کند که شما اشارت انگیزه‌خوان کرده‌ای. مگر آن که من بند آبی را بد متوجه شده باشم.


من علاوه بر نقد بند آبی آن پست شما، که به عنوان یک خواننده نظر داده‌ام، اینک با رعایت همه‌ی احترامات به شما دوست شایسته، به عنوان مدیر تذکر هم به جناب‌عالی می‌دهم، که ورود به هر مقوله‌ای آزاد است اما زبان علمی آن مقوله هم باید توسط نویسنده رعایت شود و نمی‌توان با هر نوع واژه و طنزی وارد آن موضوعات شد.

 

فرض می‌گیرم شما از قضا کاری علمی کردی در آن نوشته‌ات. حال که نمی‌خواهی نقد و تذکر را بپذیری _و این حق شماست_ باید خیلی روشن‌تر بگویم شما با چه علم و متُدی به این رسیدی که فتوای رهبری _در اینجا به عنوان صاحب فتوا_ در پاسخ به آن پرسش شرعی، بر مبنای در نظر داشتن دو سوی ماجراست و به قول زبان طنزی‌ات برای نسوختن نه سیخ و نه کباب بوده است. شما چگونه به این دانش رسیدی که فتوای شرعی را با این شیوه محک و بررسی کنی.

 

من راست و صاف بگویم در این بیان شما نمی‌توانم هتک ببینم، اما دچار خبط متدلوژیک شدی. کدام فقیه حاضر است حکم خدا و شرع را به این قولِ _از نظر من نازل شما_ این گونه قربانیِ دوسوی ماجرا کند؟ من برداشتم این است شما به اشتباه وارد مقوله‌ایی شدی که هیچ تخصصی در آن نداری.

البته من و شما باور داریم نمی‌توانیم چیزی به هم تحمیل کنیم. من نظرم را گفتم، خواه بپذیر خواه نپذیر. با احترام. تمام.

 

انسان راستین (۲۱)

جز به راست سخن نمی‌گوید

 

پاسخ به سید علی‌اصغر

سلام سید. چندروزی روی این نوشته‌ی سوم اردیبهشت شما (در لینک بالا) فکر کردم و اینک سه نکته و یک نتیجه می‌گویم:

 

۱. گام فکورانه‌ایی گرفتی. سرشار از ایده، آکنده از دوراندیشی و نیز حکایتی از دلسوزی‌ات. جای تشکر ویژه دارد.

 

۲. برادرانی که در این مدرسه نمی‌نویسند همه از یک دلیل و علت واحد و مشترکی پیروی نمی‌کنند، هر کدام شاید برای خود یک حجتی دارند. من به انتخاب‌شان احترام می‌گذارم که می‌خواهند خواننده بمانند و یا نمی‌خواهند نویسنده باشند؛ اما با درخواستی که شما به‌فراست انشاء فرمودی و در آن دلایل خود را اقامه کردی، هم‌گام‌ هستم.

 

۳. در جایی از نوشتارت مثالی عملی آوردی از جنابان محمدحسین و سیدباقر که دیگران هم، چونان آنان، پا پیش گذارند و بنویسند. با تشکر از تو برای این دقت منصفانه‌ات درباره‌ی آنها.

 

من باید بگویم آنانی که از مدیر شاید انتظار داشته و دارند مدرسه را باید یک‌دست و یک‌فکر و همه‌عین‌هم نگه بدارم، اشتباه معرفت‌شناختی می‌کنند، زیرا در پیشه‌ی تمدن ایران و پوسته و مغز مکتب اسلام هرگز نباید افکار و افراد را شاغول کرد و هر کس همفکر نبود او را کنار گذاشت و راه نداد. مدرسه‌ی فکرت تریبون همه‌ی افکاری است که می‌خواهند با منطق و فکر از باورها و نظرات و ایده‌های خود سخن بگویند تا هر کس آزادانه دست به درس‌آموزی و درس‌آموختن بزند. آن تعداد کسانی هم که طبق تحلیل شما مدتی است که نمی‌نویسند _و آنی است که تو می‌گویی_ به نظر من سخت در اشتباه‌اند. زیرا گفتن و نوشتن و خواندن در مدرسه‌ایی که همه‌عین‌هم فکر کنند تا آنان بتوانند بنویسند، هیچ شباهتی با جامعه‌ی پیشرفته، آزاد، متکثر و دارای مدارا ندارد.

 

نتیجه: من زیر بار آن سلیقه و تفکری که از مدیر مثلاً می‌خواهد مدرسه‌ی فکرت فقط جای حضور یک تفکر باشد، نمی‌روم و هرگز نرفته‌ام. و همین است که مدرسه را با همفکری‌ات و حضور تمامی بزرگواران و فرهیختگان، این‌گونه گونه‌گون و پویا به‌پا آویختیم. و سهم تو _که خود بنیانگذار این مدرسه‌ای و مشاور ارشد منی_ در بالندگی و جوشش این مؤسسه‌ی فکری، بسیار بالا و ستودنی‌ست.

 

از بسط اندیشه‌ورزی شما دلشام و به حق انتخاب آزاد هر عضوی در این پهنه‌ی فکرت که بنویسد یا ننویسد احترام می‌گذارم. از دل‌آگاهی و علم‌دوستی و ذهنِ پروَران و جوشان تو آگاهم و ممنون..

 

سلام جناب سیدباقر شفیعی:


۱. بلی؛ کتمان نمی‌دارم شخص شما هیچ‌گاه در پی یک‌دست کردن مدرسه‌ی فکرت نبودی و همیشه از حضور همه‌گونه افکار در مدرسه، نه‌فقط خرسند بودی بلکه آن را مایه‌ی رشد و اتحاد و عقلانیت می‌دانستی. و من از این نظر همیشه ذکر خیر شما نزد دوستانم می‌کردم.

 

۲. من به عنوان یک عضو مدرسه و نیز مدیر آن، پنهان نمی‌دارم که در شما دست‌کم سه ویژگی خوب سراغ دارم که در مدرسه بروز عملی داشت:

 

الف. هیچ‌وقت ندیدم که شما در این مدرسه به باورهای مذهبی، مقدسات دینی، عقاید معنوی و نیز بزرگان مذهبی کمترین اهانتی بکنی. همیشه احترام‌آمیز جلو آمدی. و این خصلت شما شایسته‌ی قدردانی است.

 

ب. من گمان ندارم شما از وجود هیچ فرد یا فکری در این مدرسه، نگران، ناراحت و یا واهمه‌ای داشته باشی.

 

ج. اهل نوشتن هستی و پست‌های خود را با قلم و فکر خود می‌نویسی و همین، برای من که خواننده هستم، قدرت انتخاب می‌بخشد. تا به حال پیش نیامده که من آن پست‌های نوشتاری جناب‌عالی را که با افکار و اندیشه‌ی خود می‌نویسی، نخوانده باشم.

 

در پایان از ارسال نظرت ممنونم و اختلاف دیدگاه میان آدمیان علامت زنده‌بودن حیات حقیقی است. زیرا فقط دو آجر پاره و سه‌تا سنگ و هفت‌تا چوب خشک در کنار هم از لام تا کام چیزی برای گفتن و مخالفت ورزیدن ندارند.

 

نظر سیدباقر شفیعی:
با درود سپاس گزارم من خدمت همه دوستان عرض کردم مدرسه فکرت را با انتقادی که دارم ولی حرکتی به سمت جلو  ودرجهت تبادل افکار  ومنحصر به فرد در گروههای مجازی داراب کلا میدانم امیدوارم ازاین موقعیت استفاده بهینه بکنیم با سپاس وخسته نباشی.

 


سلام جناب جوادی‌نسب
من دچار کیش شخصیت هیچ جُنبده‌ای نیستم، الا معصومین علیهم‌السلام. این که موسوی بجنوردی (یا سید محمد یا سید کاظم، نمی‌دانم کدام) چنین بگوید باز هم برای من فرقی نمی‌کند. ایشان هم زیاده‌گویی کرده. اگر بر فرض محال فقیهی چنین کند که بجنوردی دارد داوری غلط می‌کند، او فقیه نیست چون کارش قبیح است. چون فقیه مستنبط احکام دین است و نمی‌تواند حکم شرع را با نفع شخصی خود تغییر دهد و فهم خارج از قواعد خود را به عنوان فتوا جا بزند. مثال چاه، نشان عمق پاکی شیخ مرتضی انصاری بود تا تمام شائبه‌ها را بزداید.

 

 

فلکه فکرت (۲۵)
صداها و بوها
به نام خدا. سلام. فقط با این «صدا»ها و «بو»هاست که روستا، روستا را می‌مانَد. صداهایی از جنس طبیعت و دنیای وحوش و بوهای خوش بر ذائقه‌های خوش. اینها نباشد آن حس و حال قشنگ روستاها هم نخواهد بود:

 

عطر یُونجه‌ها. عرعر الاغ‌ها. ونگ و وای کُلاه پوست برّه به سرها. مِیومِیوی گربه‌ها. صدای قِژ قِژ بلندگو دستیِ کهنه‌خَرین‌ها. ماغ‌ماغ گاوها. زنگولۀ بُزها. مَع‌مَع گوسفندها. چِخه‌چِخۀ صاحبان سگ‌ها. زوزۀ گرگ‌ها. جیک‌جیک گنجشک‌ها. گَپ‌های آفتاب نشین‌ها. وِگ‌وِگ وَثنی‌ها. پِک‌پِک حرّاف‌ها. صدای خوشِ قرآن خواندنِ مادربزرگ‌ها. صدای شلخ شلیخ پای چکمه‌پوشان بُقچۀ‌حموم بدست‌ها در سحرگاها. شُونگ شیونگ‌های همسایه‌ها. غارغار کلاغ‌ها. وغ‌وغ قورباغه‌ها. بوی قشنگ بینج‌ها. طعم گوارای خربزه محلی‌ها. بوی شربت‌علف‌ها. سرخی دلرُبای گوجه کوچیک‌ها و از همه خوش‌تر قوقولی قوقوی خروس‌ها. حیف! حیف! که بدجوری جایگزین شد صدای گوشخراشِ موتورها بر آن همه زیبایی ها در کوچه و خیابان ها. بقیه را خود ادامه دهید تا انتها.


وقتی اسفند ۱۳۹۶ رُمان ۳۷۰ صفحه‌ای «برکت» اثر ابراهیم اکبری دیزگاه را می‌خواندم _که خیلی زیبا داستان شیخ‌یونس شخصیت محوری رمان را نوشت_ این صداها و بوها را لمس می‌کردم، لمسِ لمس. بگذرم.
 

انسان راستین (۲۲)
شکم‌پرستی او را به رسوایی نمی‌کشاند. و شهوت نفسانی او را اسیر خود نمی‌سازد.

 

شرح عکس بالا:
گفت‌وگوی دوم دکتر عارف‌زاده با شبکه‌ی «شما». امروز انجام شد. عکسی انداختم و گفت‌وگویش را دیدم.

 

پاسخ دوم به سید علی‌اصغر

سلام سید

۱. دُرِّ پنهانِ صدف‌های مدرسه‌ی فکرت با همین‌گونه پویه‌ی ژرف _که شما و همه‌ی هم‌کلاسی‌های فکور و خردمند آن را نمایندگی می‌کنید و پیش می‌برید_ صید می‌گردد.

 

۲. من به ارزش ژرفای اقیانوس افکار افراد باور دارم، زیرا در جهان‌ببنی اِشراقی و توحیدی من، هر انسان، یک معدن برای انسان دیگر می‌تواند باشد و این معدن باید در مدرسه‌ی فکرت اکتشاف شود تا بتوان از کان (=معدن و مخزن) همدیگر بهره‌برداری نمود.

 

۳. من و تو و ما چگونه می‌توانستیم مدرسه‌ی فکرت بسازیم اما افکار گونه‌گون را _که واقعیت جامعه‌ی ماست_ به آن فرا نخوانیم؟ و می‌گردیدیم فقط هم‌فکر و هم‌پویه را در آن جمع می‌کردیم؟ این بدترین نوع از تقسیم افراد جامعه بود که از آن بشدت دوری گزیدیم.

 

۴. من آثار و برکات مشاورت با مشاور ارشد را آن‌به‌آن در وجودم لمس می‌کردم و ازین نظر استاد تویی نه من. بنیانگذار شمایید نه دامنه.

 

۵. مدرسه‌ی فکرت یک جانمای بلند است. هر کس فکر، ایده، آرمان و عقیده دارد، صوتِ برآمده از منطق و نُطقِ برگرفته از فکِر خود را، از این بلندا، بلند کند تا همه صدای او را بشنوند، بخوانند، نقد کنند، اِبرام نمایند، بپذیرند و یا نپذیرند و با مدارا پیش بروند.

 

۶. مدرسه‌ی فکرت تا اکنون به همت هم‌کلاسی‌های خبیر و دل‌آگاه، همواره از چیزهای بد، به‌دور بوده است: لجام‌زدن، اختلاف‌افکنی، بُهتان‌زدن، نامُدارایی، و از همه مهمتر دروغ‌پراکنی. زیرا این پهنه، پهنه‌ی فکر و فکرت بوده و نه هیچ چیز دیگر.

 

۷. از تمامی اعضای مدرسه‌ی فکرت تشکر دارم که این مؤسسه‌ی فکری را ـکه از داراب‌کلا تا قم، از قم تا مشهد، از مشهد تا شیراز، از شیراز تا فریدون‌کنار، از فریدون‌کنار تا دشت‌ناز، و از دشت ناز تا خوی، ممسنی، تهران، ایالات متحده آمریکا، آلمان، عراق، بابل، کرج، کردستان، اصفهان، نراق، مرند، ماکران، اناردین، فیروزجا، گرگان، ورجان، نکا، میاندورود، سورک، سنه‌کوه، مُرسم، اوسا و نیز چندین جای دیگر این ایرانِ زیبا، وسعت و گستره داردـ این‌گونه پایدار و پوینده نگه داشته‌اند. متشکرم. متشکرم.

 

جواب سید‌ علی‌اصغر:

سلام مدیر محترم و استاد من. درک تان از هدف بسیار سازنده ات دور نشد که خیلی نزدیک در مدرسه فکرت نه تنها گستردگی دامنه اش بیکران بلکه زمینه گفتگو را برای ارائه افکار و اندیشه ایی که واقعیت دارند و در جامعه بر افراد تاثیر گذارند ، تحریر  شده است . بقول جلیل قربانی توانایی مدیر خیلی بالاست که توانست افرادی با افکار مختلف را در یک مدرسه مجازی دور هم جمع کند ، امتیازی است که شاید از شایستگی تان فرا تر نباشد اما اثبات شایستگی ات  می باشد . دوستانی که زندگی باتجربه بیشتری طی کردند و اهل تحلیل و مطالعه هستند همیشه دنبال فضایی بودند که محلی برای گفتگو بوجود بیاید که این امر رو عینی نمودید .

 

موضع همه جانبه نگری و تبیین روش حضور در مدرسه تان را می ستایم و به زیباترین و منطقی ترین تابلوی مدرسه  که ترسیم نمودید را ذیل همین نوشته ام جانمایی می نمایم که :

«مدرسه‌ی فکرت تریبون همه‌ی افکاری است که می‌خواهند با منطق و فکر از باورها و نظرات و ایده‌های خود سخن بگویند تا هر کس آزادانه دست به درس‌آموزی و درس‌آموختن بزند. ...»

 

شرح عکس بالا:

این‌روزها با این کتاب به‌سر می‌برم: قلندریه در تاریخ، دگردیسی‌های یک ایدئولوژی. اثر استاد محمدرضا شفیعی کدکنی. ۶۷۶ صفحه است. می‌خواهم بزودی گزارشی ازین کتاب بگذارم.

 

انسان راستین (۲۲)

شکم‌پرستی او را به رسوایی نمی‌کشاند. و شهوت نفسانی او را اسیر خود نمی‌سازد.

 

فلکه فکرت (۲۶)

قلندریّه

به نام خدا. سلام. از کتاب «قلندریّه در تاریخ: دگردیسی‌های یک ایدئولوژی» نوشتۀ شفیعی کدکنی می‌توانم این‌گونه گزارش بگذارم تا اگر نتوانستید کتاب را بخوانید دست‌کم اساس آن را باخبر باشید:

 

همه و همه، قلندر را شخص فرض کرده‌اند حال آن‌که قلندر تا قرن هفتم اسمِ مکان بوده است و افرادِ منسوب به آن مکان را «قلندری» می‌گفته‌اند و قلندر خود جایی بوده است مثل مسجد یا میخانه یا مدرسه.

 

از نظر کدکنی جنبش قلندریّه یک جنبش چندساحتی است. با یک نگاه منشوری می‌توان در آن رنگ‌های بیشماری دید: از مزدک‌گرایی و آیین‌های ایرانیِ کهن گرفته تا راه و رسم جوانمردی و عیّاری و فتوّت، از عناصری از آیین خرّم‌دینان تا اندیشه‌هایی از گنوستیسیسم [=اعتقاد به ثنَویت] و عرفان اسلامی در صورتِ مکتب ملامتیانِ نیشابور تا گرایش‌های قرمطیانه و شیعی و حروفی و اهل حق. تصویری متناقض از مردمی که از یک سوی با ثروت‌های بزرگ و تعدّد زوجات و نظام برده‌داری و قتل نفس و تباه‌کردن طبیعت و آلودنِ محیط زیست مخالف‌اند و از سوی دیگر و در دورانی دیگر، به تعبیر کدکنی «جز دریوزگی و گدایی کاری ازیشان دیده نمی‌شود.»

 

کدکنی در این کتاب اثبات کرد آیین قلندری یک آیین ایرانی‌گرای اسرارآمیز است که در طول تاریخ قرن‌های چهارم و پنجم و ششم که نامش هست و نشانش ناپیداست، در شکل پنهانی، به فعّالیت خود می‌پرداخته است.

 

به روایت شفیعی کدکنی _که از سوی استاد مرحوم بدیع‌الزمان فروزانفر به این پژوهش سفارش شده بود_ نخست اسناد و اشارات، دربارۀ قلندریه، از تصوفِ خراسان آغاز شده و با ظهور قطب‌الدین حیدر زاوگیِ خراسانی و مهاجرت حیدریانِ پیروِ او به آسیای صغیر [آناتولی تا شمال مدیترانه و شمال آفریقا] و عراق و سپس شام و آنگاه مصر و شمالِ آفریقا، شاخه‌های قلندریان حیدری در بخش عظیمی از جهان اسلام پراکنده می‌شوند.

 

بی‌گمان در بعضی از ادوار تاریخی، اینان در نگاه کدکنی «مردمی دریوزگر و بی‌آبرو و منکر تمامِ ارزش‌های اخلاقی بوده‌اند و در ادواری، صاحبان اصول و قواعدی در اندیشه و نگاه به هستی.»

 

نکته: در ایران دو جریان فکری «سلامت» و «ملامت» وجود داشت. از درون مذهب ملامت، جریان قلندری و شاخه‌های عجیب و غریب‌اش سرچشمه گرفته و حتی تا الحاد و انکار همه‌ی ارزش‌های دینی پیش تاخته چون دچار افراط در ایران‌گرایی و قومیت و فرهنگ محلی شده بود. بگذرم.

 

انسان راستین (۲۳)

بُخل نمی‌ورزد. شتاب نمی‌کند. پرخاشگر نیست و با ناسزا کسی را نمی‌رنجاند.

 

سلام جناب آقای ...

بلی تسرّی می‌دهم. و از این نوع آزاداندیشی دفاع می‌کنم. دو مثال می‌زنم: خانم آنه ماری شیمل آلمانی، مسلمان نبود ولی از اسلام‌شناسان ارزشمند بود و من کتاب «محمد رسول‌الله» او را از بهترین آثار می‌دانم و هنوز هم شیفته‌ی آن کتاب هستم. یا گوستاو لوبون فرانسوی که در اسلام‌شناسی دست داشت و درباره‌ی اسلام و حضرت محمد _صلوات الله_ کتاب نوشت که سرآمد است.

پس، فشرده‌ی نظرم این بود:

 

۱. من درباره‌ی ایران به میان‌بحث ورود نداشتم.

۲. چون جناب قربانی دیشب دانشگاه‌های معتبر جهان را بیان فرمودند، من یک نکته افزودم که استاد دانشگاه که می‌خواهد مارکسیسم را درس بدهد؛ هم می‌تواند آن کسی باشد که هم خودش مارکسیست باشد و مارکسیسم‌شناس، و هم می‌توان آن کسی باشد که مارکسیست نباشد، ولی مارکسیسم‌شناس باشد.

 

البته یادآوری کنم که جناب‌عالی دقیق می‌دانی که منظور شهید مطهری آن بود که خود مارکسیست‌ها در دانشگاه ایران حق تدریس مکتب خود را داشته باشند و از نظر مطهری شرطش این بود در بیان مارکسیسم خلوص را رعایت کند و واقعاً مارکسیسم را درس بدهد و اعتقادات کامل خود را بیان کند.

 

درست می‌اندیشی دراین‌باره جناب ..... هم آسیبی که برشمردی یک واقعیت است و هم درونمایی که انتظار داری یک مطالبه‌ی برحق عمومی‌ست. که من یقین دارم شما می‌دانی مُنبعث (=برگرفته) از چه تفکر و رویکردی‌ست.

 

افزون بر این بگویم من که سال ۱۳۷۱ در دانشگاه تهران تحصیل می‌کردم خود دیدم که در دانشکده‌ی علوم سیاسی ما دو استاد دانشگاه را اخراج کردند و بر یکی چنان عرصه را تنگ کردند که از ایران رفت. آن دو اخراجی! دکتر جلیل روشندل بود و دکتر سیدجواد طباطبایی. و آن سوم که سرآمد علم جامعه‌شناسی سیاسی در ایران بود و افتخار داشتم شاگرد او بودم، کسی نبود جز دکتر حسین بشیریه.

 

جالب‌ این‌که از قضا هر سر نفر را به جرم گرایش به مارکسیسم چنین کردند! و جالت‌تر این‌که در زمانی بود که آقای رفسنجانی در جامه‌ی ریاست‌جمهوری بر این مملکت حکومت می‌کرد! و باز جالب‌تر از آن این که توسط شیخ عمید زنجانی و دکتر محمدرضا تخشید (داماد آیت‌الله محمد یزدی) و فضل‌الله موسوی (یک چهره‌ی ویژه!) و دکتر غلامحسین الهام این سوگیری غلط علیه‌ی اساتید باسواد دانشکده‌ی ما استارت خورد! من فقط چهار چهره را در دانشکده و دانشگاه خودم افشا کردم..‌. بگذرم؛ که این مقدار کفایت دارد و پشت پرده را کم‌تر احاطه دارم! و شما خود در این گونه امور یک دایرةالمعارفی. پس؛ از پاسخ من بی‌نیازی.

 

سلام آقا شیخ مالک

تحسین می‌کنم این نوشته‌ات را. مفید نوشتی و دسته‌بندی‌شده. اما دو نکته بگویم:

۱. البته مساجد کشور را باید از جوزدگی و جناح‌زدگی نجات داد و شما روحانیان می‌توانید از این عیبی که در بیشتر مساجد دیده می‌شود کم کنید.

۲. آن قسمت متن که فرمودی نماز در غیر مسجد هیچ ثوابی ندارد، از نظر من قید مطلق هیچ که به‌کار گرفتی، نمی‌تواند پذیرفته باشد.

 

محمدحسین آهنگر:

سلام.در دیدارهای دوستانه با علی اصغر شفیعی و دیگران دوستان در گذشته داشتم همیشه دغدغه ذهنی ام را داشتن یک فضایی که همه از طیف های مختلف و با دیدگاه متفاوت در کنار هم باشیم را مطرح می کردم. .و انتظار داشتم که علی اصغر بتونه آن را محقق کند همیشه هم از ایشان گله مند بودم که چرا کاری نمی کنید .هر چند از دیگران نیز انتظار می رفت که قدمی بر دارند. ..تا اینکه بعد از مشورت جمعی با ایده های مختلف و آزمون وتجربه ....به حق آقای طالبی با شایستگی و توانمندی بیشتر البته خود تدبیری خاصی را می طلبید.این گروه به نام مدرسه فکرت تشکیل که بهترین اسم بود. گردید. اوایل مثل هر کلاس تازه شکل گرفته شیطنت ُ شلوغی دعوا شاگرد و مدیر (شاگرد ومعاون) هم کلاسی با هم زیاد بود ولی کم کم  تونستیم در کنار هم تمرین کنیم که هم بودن با افکار متفاوت بهتر است از با هم نبودن در یک جامعه هر چند کوچک . من به شخصه به عنوان یک شاگرد آموختنی زیادی نصیبم شد. و افتخار این را داشتم از جنابان ابراهیم طالبی .علی اصغر شفیعی. جانباز وطن جوادی نسب ..باقر شفیعی. جلیل قربانی .دکتر عارف زاده. امیر رمضانی.جعفر اهنگر. برادران افاقی. محمد عبدی.مهدی شیخ زاده. جواد غلامی. حسینعلی رجبی. م احمدی .حمید عباسیان. از نقدوپند حسینی و انتقاد مرتضی شهابی.اقای ولی نژاد .و کوتاه سخن از همه عزیزان بهره ببرم .دست مریزاد می گویم به آقای مدیر .تا همه با هم به جامعه بهتر بیاندیشیم.....ترتیب نام ها براساس اولویت نبوده بر مبنای حضور ذهنم بود از قلم افتاده ها مرا ببخشند قصدی در کار نبود.

 

پاسخم به آقای محمدحسین آهنگر:

سلام جناب محمدحسین

نوشته‌ی پربار، تشویق‌گر و اخلاق‌مدارانه‌ی آن دوست دیرین را خواندم. تا حد زیاد حدس می‌زدم شما چنین ایده‌ای را می‌پسندی؛ زیرا با آن‌که در پاره‌ای از موضوعات فکری و جهانی متفاوت از هم می‌اندیشیم، اما در این‌گونه دغدغه‌ها حس‌و‌حال همدیگر را بسیارخوب استمزاج (=میل‌خوانی و رأی‌خوانی) و درک می‌کنیم.

 

به رسم ادب از شما برای این گشودگی فکری و نگرش عقلانی تشکر می‌کنم و از لطف شما بر خویش باخبرم. تأییدات، ره‌گشایی‌ها و حضور فعال و پویای دوستانی چون شما با این نوع مدارا و کثرت‌گرایی سیاسی می‌تواند مدرسه‌ی فکرت را در جایگاه اندیشه‌ورزی خود پایدار بدارد.

 

من اگر در گمانه‌ها، در امر مدرسه‌ی فکرت فردی سخت‌گیر نشان داده شدم، با تمام احترام و صداقت می‌گویم نه، چنین نبوده و نیست. بلکه بسیار به مقررات مدرسه _که از چند اصل ساده و مفید تشکیل شده_ باور دارم؛ که باز هم مانند همیشه امید دارم این چند تا بند مقررات، هرگز بندی برای به بند کردنِ اندیشه و فکر و فکرت تفسیر نشود. که نمی‌شود، و واقعاً ممنونم از همگان که مدرسه را با عمل به مقررات و اخلاق و ایده‌پردازی‌ها و نقد و انتقادکردن‌ها و با چالش منطقی و مدارا و تبادل افکار و احترام به آزادی حضور همه‌ی افکار و گرایش‌ها این‌گونه رو‌به‌پیش پیش می‌برند. من، از کمترینِ این مدرسه‌ام و بیش از همه خودم را نیازمند اصلاح، ویرایش و تنظمیات و دانش‌آموزی می‌دانم. دعای من این است خیر همه را فرا گیرد و شرّ از همه دور بماند. درود.

Notes ۰
پست شده در چهارشنبه, ۱۴ فروردين ۱۳۹۸
بازدید ها : ۳۶۳
ساعت پست : ۱۱:۲۹
مشخصات پست

مدرسه فکرت ۳۲

ابراهیم طالبی  | دامنه دارابی

مجموعه پیام‌هایم در مدرسه فکرت

قسمت سی و دوم

 

فلکه فکرت (۱۴)
نگاه میکرو و نگاه ماکرو
به‌ نام خدا. سلام. ما باید این دو نگاه _میکرو و ماکرو_ را یاد بگیریم و در بیشتر درگاه های زندگی به کارش ببریم، تا به قول آن کتاب مهم مرحوم عبدالحسین زرین کوب یعنی «نقش بر آب»، زندگی و دوران زیست مان، نقش بر آب نباشد. نگاه میکرو (=ریز) نگاه از نزدیک است. نگاهی که دقت بیشتری می آفریند. اما نگاه ماکرو (=درشت) نگاه از دور است و سطح بیشتری را در نظر می گیرد.

 

سه مثال می زنم از سه ساحت، تا توانسته باشم این دو نگاه را در این فلکه فکرت بیشتر بشناسانم:

1. مثلاً در ریاضیات نگاه میکرو به عالَم ریاضیات شاخۀ آنالیز را به وجود می آورد که احتمالات را بررسی می کند. و نگاه ماکرو شاخۀ جبر را که به ساختارهای جبری می پردازد.

 

2. و نیز در علوم طبیعی، نگاه میکرو انداختن به مادّه، موضوع بحث علم شیمی است که دانش به ساختار مواد و دگرگونی آن است. و نگاه ماکرو داشتن به مادّه، موضوع علم فیزیک است. یعنی علم طبیعت و حرکت و رفتار مادّه در زمان و فضا؛ از اتُم تا کهکشان.


3. یا در مباحث علوم انسانی که نگاه میکرو همان معرفت شناسی نوع اول است. معرفت شناسی یعنی شناخت برای توجیه باور و عقیده، که فلسفۀ شناخت نام دارد. و نگاه ماکرو یعنی نگاه از بیرون گود که معرفت شناسی نوع دوم است.

 

بنابراین؛ انسان _در هر زمان، زمانه و زمینه ای_ تا این دو نگاه را در خود جاری نکند، به چیستی های پیرامون خود و اقیانوس وجودی خویش پی نخواهد برد. پس؛ پیش به سوی پرهیز از تک نگاهی و پرداخت به دو نگاهی؛ میکرو و ماکرو؛ هر کس به وسع و توان و فهم خود. از همین اکنون اگر ملخی، مورچه ای، مرغی، ماری، موضوعی، مشکلی، موردی، مکانی، معرکه ای، مکتبی، مفاهیمی، مُخی، مغزی، مترسکی، منقلی، منقاری و منقولی دیده ایم، با دو نگاه میکرو و ماکرو بنگریم.

 

پیوست:معرفت شناسی نوع اول یعنی ذهنیت و بررسی ذهن آدمی. معرفت شناسی نوع دوم یعنی عینیت و توجه از بیرون به علوم و تجربۀ فکری بشری که تحلیل علل شناسانه به دست می دهد. مثلاً وقتی به دستاوردهای علمی بشر نگاه می کنیم یعنی داریم معرفت شناسی نوع دوم انجام می دهیم. 27 فروردین 1398.


انسان راستین (۱۲)
از زورگویی، دروغ و نادانی می‌پرهیزد.

 

 

فلکه فکرت (۱۵)
دیوانه و فرزانه
به‌ نام خدا. سلام. واژه‌ی دیوانه، ساخته‌ای از اسم «دیو» و پسوند نسبتِ «آنه» است. دیو دست‌کم دو معنی داشت؛ در زبان‌های هند و اروپا معنای «خدا» داشت اما در زبان پارسی از زمان زرتشت به بعد، به آورنده‌ی بدی و دارنده‌ی زشتی معنی می‌شد و کم‌کم در فرهنگ و ادب نوین ایرانیان، دیوانه در برابر فرزانه (=خردمند. بادانش) به‌کار رفت و می‌رود. یعنی دیودیده، سودایی، نادان، جِنّی. اما آیا دیوانه فقط یعنی همین؟ بسیاری از اندیشه‌ها، نکته‌ها، مضمون‌ها (=درون‌مایه‌) و بیان نظرات را _که گفتنش از دید اجتماعی، سیاسی، اعتقادی و یا اخلاقی ممکن و مقدور نمی‌بود_ از زبان دیوانگان می‌گفتند. مانند گفته‌های ناب و تکان‌دهنده که به بهلول و ملانصرالدین نسبت می‌دهند! حتی در میان ایرانیان یک ضرب‌المثل ساخته شد که:

«حرف راست را از دیوانه بشنو»


ادبیات عرفانی، دیوانه را به شیدایی و والِه‌شدن و مجنون عشق پیش راند و از زبان دیوانگان گفتار فرزانگان را آشکار می‌ساخت. مانند این مثال در منطق‌الطیر (=زبان حیوانات) شیخ فریدالدین عطار در داستان عذرآوردن مرغان:


چون تُرا دیوانگی آید پدید
هرچ تو گویی ز تو بتوان شنید

(منبع)

 

در قرن ۱۶ نیز اراسموس فیلسوف هلندی با نوشتن کتاب «در مدح دیوانگی» بنیاد استبداد وحشتناک کلیسایی قرون وسطایی را لرزان کرد. او برای این هدف، ادبیات طنز و شوخی را به‌کار بسته‌بود و قدرت هیولایی اربابان کلیسا را سُست کرده بود. من در سال ۷۱ در دانشگاه تهران در درسی که با استاد حسین بشیریه داشتم، با افکار و اندیشه‌های دِسیدریوس اراسموس آشنا شدم. بگذرم.


پیوست: دست‌مایه‌ام برای این قسمت فلکه فکرت این پست سید علی‌اصغر بود که در پذیرش آن پست حمید به او نوشت: «دیوونه ام کردی حمید داداش» ازاین‌رو خواستم این واژه را شرح و تفسیر و تعلیل (=علّت‌یابی) کنم.

 

زنگ شعر:

«دیوانه‌دل» همان والِه‌شدن و حیرانی‌ست. و چه خوب سروده حافظ و چه خوب خوانده محمد اصفهانی:
 

بنمای رُخ که خلقی والِه شوند و حیران
بگشای لب که فریاد از مرد و زن برآید

(منبع)

 

سنت های داراب کلا:

یکی از آداب احوال‌پرسی داراب‌کلایی‌ها. این‌طوری بود:
می‌گفتند: دست دِرست.
جواب می‌دادند: دین محمد دِرست.

 

نکته ها: هگل فیلسوف قدَر آلمانی _که اول طلبه‌ی دینی بود_ در یکی از آثارش می‌گوید دین فقط مراسم عشاء ربانی نیست، این‌که آب‌دهن به کف زمین نیندازی هم دین‌ورزی‌ست.


 

فلکه فکرت (۱۶)
سکّوی خطابه و پایه‌ی بلند
به‌ نام خدا. سلام. در صفحه‌ی ۲۹۰ جامعه‌شناسی دکتر بشیریه خواندم که المپ دو گوژ _نویسنده‌ی فرانسوی_ سال ۱۷۸۹ در اعلامیه‌ی حقوق زن و شهروند اعلام داشته بود: 
«همچنان‌که زنان حق دارند که بالای چوبه‌ی دار بروند به همین‌سان نیز حق دارند که بالای سکّوی خطابه بروند.» بیشتر بخوانید ↓

دیدن یا نوشتن نظرات : ۰
پست شده در چهارشنبه, ۱۴ فروردين ۱۳۹۸
بازدید ها : ۳۶۳
ساعت پست : ۱۱:۲۹
دنبال کننده

مدرسه فکرت ۳۲

ابراهیم طالبی  | دامنه دارابی
مدرسه فکرت ۳۲

مجموعه پیام‌هایم در مدرسه فکرت

قسمت سی و دوم

 

فلکه فکرت (۱۴)
نگاه میکرو و نگاه ماکرو
به‌ نام خدا. سلام. ما باید این دو نگاه _میکرو و ماکرو_ را یاد بگیریم و در بیشتر درگاه های زندگی به کارش ببریم، تا به قول آن کتاب مهم مرحوم عبدالحسین زرین کوب یعنی «نقش بر آب»، زندگی و دوران زیست مان، نقش بر آب نباشد. نگاه میکرو (=ریز) نگاه از نزدیک است. نگاهی که دقت بیشتری می آفریند. اما نگاه ماکرو (=درشت) نگاه از دور است و سطح بیشتری را در نظر می گیرد.

 

سه مثال می زنم از سه ساحت، تا توانسته باشم این دو نگاه را در این فلکه فکرت بیشتر بشناسانم:

1. مثلاً در ریاضیات نگاه میکرو به عالَم ریاضیات شاخۀ آنالیز را به وجود می آورد که احتمالات را بررسی می کند. و نگاه ماکرو شاخۀ جبر را که به ساختارهای جبری می پردازد.

 

2. و نیز در علوم طبیعی، نگاه میکرو انداختن به مادّه، موضوع بحث علم شیمی است که دانش به ساختار مواد و دگرگونی آن است. و نگاه ماکرو داشتن به مادّه، موضوع علم فیزیک است. یعنی علم طبیعت و حرکت و رفتار مادّه در زمان و فضا؛ از اتُم تا کهکشان.


3. یا در مباحث علوم انسانی که نگاه میکرو همان معرفت شناسی نوع اول است. معرفت شناسی یعنی شناخت برای توجیه باور و عقیده، که فلسفۀ شناخت نام دارد. و نگاه ماکرو یعنی نگاه از بیرون گود که معرفت شناسی نوع دوم است.

 

بنابراین؛ انسان _در هر زمان، زمانه و زمینه ای_ تا این دو نگاه را در خود جاری نکند، به چیستی های پیرامون خود و اقیانوس وجودی خویش پی نخواهد برد. پس؛ پیش به سوی پرهیز از تک نگاهی و پرداخت به دو نگاهی؛ میکرو و ماکرو؛ هر کس به وسع و توان و فهم خود. از همین اکنون اگر ملخی، مورچه ای، مرغی، ماری، موضوعی، مشکلی، موردی، مکانی، معرکه ای، مکتبی، مفاهیمی، مُخی، مغزی، مترسکی، منقلی، منقاری و منقولی دیده ایم، با دو نگاه میکرو و ماکرو بنگریم.

 

پیوست:معرفت شناسی نوع اول یعنی ذهنیت و بررسی ذهن آدمی. معرفت شناسی نوع دوم یعنی عینیت و توجه از بیرون به علوم و تجربۀ فکری بشری که تحلیل علل شناسانه به دست می دهد. مثلاً وقتی به دستاوردهای علمی بشر نگاه می کنیم یعنی داریم معرفت شناسی نوع دوم انجام می دهیم. 27 فروردین 1398.


انسان راستین (۱۲)
از زورگویی، دروغ و نادانی می‌پرهیزد.

 

 

فلکه فکرت (۱۵)
دیوانه و فرزانه
به‌ نام خدا. سلام. واژه‌ی دیوانه، ساخته‌ای از اسم «دیو» و پسوند نسبتِ «آنه» است. دیو دست‌کم دو معنی داشت؛ در زبان‌های هند و اروپا معنای «خدا» داشت اما در زبان پارسی از زمان زرتشت به بعد، به آورنده‌ی بدی و دارنده‌ی زشتی معنی می‌شد و کم‌کم در فرهنگ و ادب نوین ایرانیان، دیوانه در برابر فرزانه (=خردمند. بادانش) به‌کار رفت و می‌رود. یعنی دیودیده، سودایی، نادان، جِنّی. اما آیا دیوانه فقط یعنی همین؟ بسیاری از اندیشه‌ها، نکته‌ها، مضمون‌ها (=درون‌مایه‌) و بیان نظرات را _که گفتنش از دید اجتماعی، سیاسی، اعتقادی و یا اخلاقی ممکن و مقدور نمی‌بود_ از زبان دیوانگان می‌گفتند. مانند گفته‌های ناب و تکان‌دهنده که به بهلول و ملانصرالدین نسبت می‌دهند! حتی در میان ایرانیان یک ضرب‌المثل ساخته شد که:

«حرف راست را از دیوانه بشنو»


ادبیات عرفانی، دیوانه را به شیدایی و والِه‌شدن و مجنون عشق پیش راند و از زبان دیوانگان گفتار فرزانگان را آشکار می‌ساخت. مانند این مثال در منطق‌الطیر (=زبان حیوانات) شیخ فریدالدین عطار در داستان عذرآوردن مرغان:


چون تُرا دیوانگی آید پدید
هرچ تو گویی ز تو بتوان شنید

(منبع)

 

در قرن ۱۶ نیز اراسموس فیلسوف هلندی با نوشتن کتاب «در مدح دیوانگی» بنیاد استبداد وحشتناک کلیسایی قرون وسطایی را لرزان کرد. او برای این هدف، ادبیات طنز و شوخی را به‌کار بسته‌بود و قدرت هیولایی اربابان کلیسا را سُست کرده بود. من در سال ۷۱ در دانشگاه تهران در درسی که با استاد حسین بشیریه داشتم، با افکار و اندیشه‌های دِسیدریوس اراسموس آشنا شدم. بگذرم.


پیوست: دست‌مایه‌ام برای این قسمت فلکه فکرت این پست سید علی‌اصغر بود که در پذیرش آن پست حمید به او نوشت: «دیوونه ام کردی حمید داداش» ازاین‌رو خواستم این واژه را شرح و تفسیر و تعلیل (=علّت‌یابی) کنم.

 

زنگ شعر:

«دیوانه‌دل» همان والِه‌شدن و حیرانی‌ست. و چه خوب سروده حافظ و چه خوب خوانده محمد اصفهانی:
 

بنمای رُخ که خلقی والِه شوند و حیران
بگشای لب که فریاد از مرد و زن برآید

(منبع)

 

سنت های داراب کلا:

یکی از آداب احوال‌پرسی داراب‌کلایی‌ها. این‌طوری بود:
می‌گفتند: دست دِرست.
جواب می‌دادند: دین محمد دِرست.

 

نکته ها: هگل فیلسوف قدَر آلمانی _که اول طلبه‌ی دینی بود_ در یکی از آثارش می‌گوید دین فقط مراسم عشاء ربانی نیست، این‌که آب‌دهن به کف زمین نیندازی هم دین‌ورزی‌ست.


 

فلکه فکرت (۱۶)
سکّوی خطابه و پایه‌ی بلند
به‌ نام خدا. سلام. در صفحه‌ی ۲۹۰ جامعه‌شناسی دکتر بشیریه خواندم که المپ دو گوژ _نویسنده‌ی فرانسوی_ سال ۱۷۸۹ در اعلامیه‌ی حقوق زن و شهروند اعلام داشته بود: 
«همچنان‌که زنان حق دارند که بالای چوبه‌ی دار بروند به همین‌سان نیز حق دارند که بالای سکّوی خطابه بروند.» بیشتر بخوانید ↓

ابراهیم طالبی  | دامنه دارابی

مجموعه پیام‌هایم در مدرسه فکرت

قسمت سی و دوم

 

فلکه فکرت (۱۴)
نگاه میکرو و نگاه ماکرو
به‌ نام خدا. سلام. ما باید این دو نگاه _میکرو و ماکرو_ را یاد بگیریم و در بیشتر درگاه های زندگی به کارش ببریم، تا به قول آن کتاب مهم مرحوم عبدالحسین زرین کوب یعنی «نقش بر آب»، زندگی و دوران زیست مان، نقش بر آب نباشد. نگاه میکرو (=ریز) نگاه از نزدیک است. نگاهی که دقت بیشتری می آفریند. اما نگاه ماکرو (=درشت) نگاه از دور است و سطح بیشتری را در نظر می گیرد.

 

سه مثال می زنم از سه ساحت، تا توانسته باشم این دو نگاه را در این فلکه فکرت بیشتر بشناسانم:

1. مثلاً در ریاضیات نگاه میکرو به عالَم ریاضیات شاخۀ آنالیز را به وجود می آورد که احتمالات را بررسی می کند. و نگاه ماکرو شاخۀ جبر را که به ساختارهای جبری می پردازد.

 

2. و نیز در علوم طبیعی، نگاه میکرو انداختن به مادّه، موضوع بحث علم شیمی است که دانش به ساختار مواد و دگرگونی آن است. و نگاه ماکرو داشتن به مادّه، موضوع علم فیزیک است. یعنی علم طبیعت و حرکت و رفتار مادّه در زمان و فضا؛ از اتُم تا کهکشان.


3. یا در مباحث علوم انسانی که نگاه میکرو همان معرفت شناسی نوع اول است. معرفت شناسی یعنی شناخت برای توجیه باور و عقیده، که فلسفۀ شناخت نام دارد. و نگاه ماکرو یعنی نگاه از بیرون گود که معرفت شناسی نوع دوم است.

 

بنابراین؛ انسان _در هر زمان، زمانه و زمینه ای_ تا این دو نگاه را در خود جاری نکند، به چیستی های پیرامون خود و اقیانوس وجودی خویش پی نخواهد برد. پس؛ پیش به سوی پرهیز از تک نگاهی و پرداخت به دو نگاهی؛ میکرو و ماکرو؛ هر کس به وسع و توان و فهم خود. از همین اکنون اگر ملخی، مورچه ای، مرغی، ماری، موضوعی، مشکلی، موردی، مکانی، معرکه ای، مکتبی، مفاهیمی، مُخی، مغزی، مترسکی، منقلی، منقاری و منقولی دیده ایم، با دو نگاه میکرو و ماکرو بنگریم.

 

پیوست:معرفت شناسی نوع اول یعنی ذهنیت و بررسی ذهن آدمی. معرفت شناسی نوع دوم یعنی عینیت و توجه از بیرون به علوم و تجربۀ فکری بشری که تحلیل علل شناسانه به دست می دهد. مثلاً وقتی به دستاوردهای علمی بشر نگاه می کنیم یعنی داریم معرفت شناسی نوع دوم انجام می دهیم. 27 فروردین 1398.


انسان راستین (۱۲)
از زورگویی، دروغ و نادانی می‌پرهیزد.

 

 

فلکه فکرت (۱۵)
دیوانه و فرزانه
به‌ نام خدا. سلام. واژه‌ی دیوانه، ساخته‌ای از اسم «دیو» و پسوند نسبتِ «آنه» است. دیو دست‌کم دو معنی داشت؛ در زبان‌های هند و اروپا معنای «خدا» داشت اما در زبان پارسی از زمان زرتشت به بعد، به آورنده‌ی بدی و دارنده‌ی زشتی معنی می‌شد و کم‌کم در فرهنگ و ادب نوین ایرانیان، دیوانه در برابر فرزانه (=خردمند. بادانش) به‌کار رفت و می‌رود. یعنی دیودیده، سودایی، نادان، جِنّی. اما آیا دیوانه فقط یعنی همین؟ بسیاری از اندیشه‌ها، نکته‌ها، مضمون‌ها (=درون‌مایه‌) و بیان نظرات را _که گفتنش از دید اجتماعی، سیاسی، اعتقادی و یا اخلاقی ممکن و مقدور نمی‌بود_ از زبان دیوانگان می‌گفتند. مانند گفته‌های ناب و تکان‌دهنده که به بهلول و ملانصرالدین نسبت می‌دهند! حتی در میان ایرانیان یک ضرب‌المثل ساخته شد که:

«حرف راست را از دیوانه بشنو»


ادبیات عرفانی، دیوانه را به شیدایی و والِه‌شدن و مجنون عشق پیش راند و از زبان دیوانگان گفتار فرزانگان را آشکار می‌ساخت. مانند این مثال در منطق‌الطیر (=زبان حیوانات) شیخ فریدالدین عطار در داستان عذرآوردن مرغان:


چون تُرا دیوانگی آید پدید
هرچ تو گویی ز تو بتوان شنید

(منبع)

 

در قرن ۱۶ نیز اراسموس فیلسوف هلندی با نوشتن کتاب «در مدح دیوانگی» بنیاد استبداد وحشتناک کلیسایی قرون وسطایی را لرزان کرد. او برای این هدف، ادبیات طنز و شوخی را به‌کار بسته‌بود و قدرت هیولایی اربابان کلیسا را سُست کرده بود. من در سال ۷۱ در دانشگاه تهران در درسی که با استاد حسین بشیریه داشتم، با افکار و اندیشه‌های دِسیدریوس اراسموس آشنا شدم. بگذرم.


پیوست: دست‌مایه‌ام برای این قسمت فلکه فکرت این پست سید علی‌اصغر بود که در پذیرش آن پست حمید به او نوشت: «دیوونه ام کردی حمید داداش» ازاین‌رو خواستم این واژه را شرح و تفسیر و تعلیل (=علّت‌یابی) کنم.

 

زنگ شعر:

«دیوانه‌دل» همان والِه‌شدن و حیرانی‌ست. و چه خوب سروده حافظ و چه خوب خوانده محمد اصفهانی:
 

بنمای رُخ که خلقی والِه شوند و حیران
بگشای لب که فریاد از مرد و زن برآید

(منبع)

 

سنت های داراب کلا:

یکی از آداب احوال‌پرسی داراب‌کلایی‌ها. این‌طوری بود:
می‌گفتند: دست دِرست.
جواب می‌دادند: دین محمد دِرست.

 

نکته ها: هگل فیلسوف قدَر آلمانی _که اول طلبه‌ی دینی بود_ در یکی از آثارش می‌گوید دین فقط مراسم عشاء ربانی نیست، این‌که آب‌دهن به کف زمین نیندازی هم دین‌ورزی‌ست.


 

فلکه فکرت (۱۶)
سکّوی خطابه و پایه‌ی بلند
به‌ نام خدا. سلام. در صفحه‌ی ۲۹۰ جامعه‌شناسی دکتر بشیریه خواندم که المپ دو گوژ _نویسنده‌ی فرانسوی_ سال ۱۷۸۹ در اعلامیه‌ی حقوق زن و شهروند اعلام داشته بود: 
«همچنان‌که زنان حق دارند که بالای چوبه‌ی دار بروند به همین‌سان نیز حق دارند که بالای سکّوی خطابه بروند.» بیشتر بخوانید ↓

جای دور نرویم

در همین ایران‌مان حکیم عمر خیام مگر نمی‌گفت: «فضیلت قلم در آن است که مردم را از پایه‌ی دون به پایه‌ی بلند برساند.»؟

در همین اسلام‌مان مگر حضرت زهرا و حضرت زینب _سلام‌الله علیهما_ آن دو مادر و فرزند اُسوه و نمونه، در مسجد و مجلس خطابه‌های کوبنده‌ی جور و ظلم به‌پا نکرده‌اند؟

 

سخنم روشن است. آیا فضیلت قلم و بلندپایگی _که خیام در سخن بالا به‌درستی بافته_ فقط برای مردان است؟ آیا تاریخ اسلام فقط مردانه است؟

 

آیا «یَا أَیُّهَا الْإِنْسَانُ إِنَّکَ کَادِحٌ إِلَى رَبِّکَ کَدْحًا فَمُلَاقِیهِ. هان اى انسان تو در راه پروردگارت سخت کوشیده‌‏اى [و رنج برده‌‏اى‏] و به لقاى او نایل خواهى شد» که در آیه‌ی ۶ انشقاق قرآن آمده یعنی ای مردان؟ یا نه، یعنی ای همه‌ی انسان‌های زمین؟

 

بخش بیشتر حقوق زنان از نظر من با کج‌فهمی دینی پاره‌ای از اهل جمود و روی‌آوری مردان جهان به سُلطه‌گری و زمُختی رفتاری پایمال شده است و بخش دیگرش از سوی سکوت و نجیبی خود آنان.

 

زنان هم مانند مردان زبان دارند، گوش دارند، قلب دارند، حق دارند، فهم دارند، تساوی حقوق دارند، تفاوت دارند، و نیز تکلیف دینی و اخلاقی و جهانی. آنان فقط پیرو نیستند؛ می‌توانند راه‌بَر و آموزگار انسان و خط‌دهنده‌ی جهان و جُنبدگان باشند. اسلام به قول شهید مطهری با مقتضیات زمان پیش می‌رود. بگذرم و به قول سعدی در غزل ۳۲۳ بگویم:

عاشق گل دروغ می‌گوید
که تحمل نمی‌کند خارش

(منبع)

 

نکته ها: انسان‌ها به هم می‌آموزند. در قرآن سوره‌ی عصر هم آمده تواصوا... که دوسویه است. یعنی همدیگر را به حق سفارش کنید.

 

شرح عکس بالا:

جادۀ دارابکلا. آقا اسیو پیش. 28 اسفند 1394. عکاس: سید علی اصغر


انسان راستین (۱۳)
دانش و شکیبایی را با هم به‌کار می‌برَد.

 

سلام حسین‌ جوادی نسب!
این هم یک تفسیر‌مَفسیر کشکولی قشنگی است. اما همان جمله‌ی دیشبت دلکش است که فرمودی فلکه فکرت به‌جای فلک! و من واژگان با حرف «ف» را زیاد دوست دارم. مانند: فلکه، فرصت، فرجام، فطرت، فراست، فقاهت. بقیه‌ی «ف»ها با تو. از فک‌دار و فلِک گرفته تا فلک‌الافلاک و فکرت.

 

فلکه فکرت (۱۷)
فرومایگی و سرگردانی
به‌ نام خدا. سلام. «تهوّع» رُمانی است از ژان پل سارتر. قهرمان داستان او آنتوان روکانتین است. او از رجّاله‌ها (=فرومایه و پست) است با اندیشه‌ها و احساسات دروغین. به سبب دغدغه‌های «وجود»ی دچار حالت تهوّع می‌شود. ادراک از پیرامونش و حتی آگاهی به «خود» موجب تهوّع روکانتین می‌شود.

 

روکانتین سرانجام به قسمتی باریک می‌رسد و می‌فهمد که وجود او با این افکار و فرومایگی که دارد، در جهان بی اثر و زیان‌بخش است. تهوّع از همین اینجا ناشی می‌شود.

 

تهوّع، دل به‌هم‌خوردگی و استفراغ و دل‌آشوبی فکری است که انسان را گیج و مبهوت (=هاج‌وواج و سرگردان) می‌کند. با شرح کوتاه این رمان خواستم گفته باشم سرگردانی و فرومایگی پهلوبه‌پهلوی هم می‌زنند! هین! همین!

 


انسان راستین (۱۴)
با دیگران با خُلق‌وخوی خوش، رفتار می‌کند.

 

پاسخ:

سلام جناب دکتر عارف‌زاده

۱. نگرانی شما برای من هم بسیار قابل درک است. و این حسرت، غم‌خوارگی‌ و نیز آسیب‌شناسی‌ات مهم است.

 

۲. اما از نظر من، مهاجرت به بیرون ایران همه‌اش زیر سر سیاست‌های نادرست و بی‌عدالتی‌ها نیست؛ که جناب‌عالی هم به این امر واقف‌اید. گاه، برای برخی‌ها خودِ بیرون، یک یوتوپیا (=آرمان‌شهر) پنداشته می‌شود.

 

۳. فرار مغزها _که از نظر من اصطلاح غلط‌اندازی است_  دست‌کم چهار جور است:

الف. برخی‌ها مجبورند بروند علم‌آموزی کنند و برگردند به وطن. ب. برخی‌ها خودخواسته می‌روند و برنمی‌گردند. ج. برخی‌ها کلاس می‌گذارند و خارج‌خواندن را امتیاز و پُز می‌پندارند. د. و برخی‌ها هم شاید مغز خود را برای ایران بی‌فایده و ناپذیرا می‌بینند و جلای وطن می‌کنند!

 

۴. وقتی آنها خود را «مغز» می‌دانند که فرار را بر قرار ترجیح می‌دهند، این مغزبودن یک چیز را ثابت می‌کند، و آن این است آنها در خود کشور و در مدرسه‌های وطن به مغز تبدیل شدند و شکوفایی اولیه‌ی‌شان در خود ایران بود. اما به چهار علتی که ذکر کردم، ایران نماندند. پنهان نمی‌دارم سیاست‌های غلط هم وجود دارد و در این پدیده نقش دارد. البته سرقت مغزها توسط غرب نیز پندار نیست، یک هجوم و دَله‌دزدی بی‌رحمانه است.

 

با احترام به همه‌ی مغزهای متعهد و بزرگواری که رفتند بیاموزند تا برگردند و برای ایران و جهان و انسان مفید باشند. ممنونم دکتر که دغدغه دارید و دلسوزانه پی حل معضل می‌باشی

 

کتاب سرباز کوچک امام

سلام جناب حجت‌الاسلام احمدی

هم ممنونم که گزارش کتاب دادی، هم سپاس از نکته‌های حساب‌شده که نگاشتی، و هم خرسندم انگشت اشاره به انسان‌های ایثارگر و رزمنده و شکیبا گذاشتی. به قول شما علما، مشعوف گردانیدی ما را و نیز به‌فکر فرورفته.

 

 

استان خیال (۸)

در این استان می‌دانند برطرف‌کردنِ کامل عیب‌های آدمیان ممکن نیست، اما می‌کوشند عیب‌های کمتری مرتکب گردند.

 

شرح عکس بالا:

ناحیۀ غربی داراب‌کلا از زاویه‌ی جامخانه لَت. ۱۷ فروردین ۱۳۹۵. عکاس: حمیدرضا طالبی.

 

فلکه فکرت (۱۸)

مبالغه، غُلوّ، خِسّت، سرقت

به‌ نام خدا. سلام. دیروز چند پست در مدرسه‌ی فکرت بر سر صنعت ادبی «مبالغه» (=اِغراق) بوده و مدیر هم خوانده و چشم و هوش دوخته. ازاین‌رو اینک در این قسمت فلکه فکرت خواستم نگاهی به مبالغه و سه خصیصه‌ی دیگر بپردازم:

 

۱. یکی از مشکلات گذشته و اکنون ما غُلو است، نه مبالغه. زیرا مبالغه به لحاظ ادبی با آن‌که از مرز واقعیت و حقیقت گذر می‌کند، ولی ممکن است نزد برخی‌ها _که سرشار احساس می‌شوند و خود را در بروز احساسات آزاد می‌دانند_ محال نباشد. و این به لحاظ گستره‌ی آزادی، حق آن‌هاست که چنین فکری داشته باشند.

 

۲. اما غُلوّ حالتی از برشمردنِ ویژگی‌هاست که شنونده و خوانده آن را محال می‌داند و هیچ نمی‌پذیرد. پس، غلو خطر و خطایی است که باید از آن بشدت حذَر کرد و کوشید آن را از میان جامعه محو ساخت و برانداخت.

 

۳. خِسّت آن است که از سر حسَد و خسیسی شایستگی‌های کسی را بر زبان و نوشته نیاورند؛ زیرا گفتن آن را به زیان و کاستی خود می‌پندارند.

 

۴. سرقت آن است که نوشته و حقوق معنویی و مالکیت فکری کسی را کیی‌برداری و رونویسی کنند و با کمی ویرایش و دگرگونی _و به عبارت دیگر دخل و تصرّف_ به اسم خود جا بزنند؛ که آن را سرقت ادبی و دزدی فکری می‌نامند؛ وضعی که تفکر را نابود می‌کند.

 

یک پیوست هم بیفزایم: غُلات (=غلوکنندگان) در عصر امام علی _علیه‌السلام_ دسته‌ای افراطی بودند که درباره‌ی آن امام، غلو می‌کردند و به اُلوهیت (=مقام و صفات الهی) قائل بودند؛ که امام علی با آن غالی‌ها بر سر این اقدام و افکار نادرست و خطرناک برخورد کردند و بنیادشان را برافکندند. اما باز نیز همچنان در این عصر و زمان در جای‌جای جهان از آبشخور فرهنگ غُلو گذشتگان جوانه و نُوج می‌زند و جامعه را به تعطیلیِ فکر و قدّیس‌سازی هولناک فرا می‌خواند. دور باد‌. ۳۱ فروردین ۱۳۹۸.

 

 

انسان راستین (۱۵)
با زیردستان خود سخت‌گیری و بدرفتاری نمی‌کند.

 


شرح عکس بالا:
نمایی از ورزشگاه حیدریان قم در نزدیکی مصلّا و مدرسه‌ی علمیه‌ی معصومیه که عصر دیروز از این زاویه انداختم.

 

نکته ها:

یاد آن گروه ۵۳نفر افتادم که رضاخان میرپنج آنان را به جرم داشتن تفکر و گرایش به کمونیسم و سوسیالیسم در زندان قصر کرد. مانند تقی ارانی، انور خامه‌ای، خلیل ملکی، احسان طبری، بزرگ علوی، ایرج اسکندری، رضا روستا پدر هما روستا و همین‌طور بشمار برو بالا. یک‌زمانی مبارزین این سرزمین _از هر سِلک و گِروِش و گام و آرمانی_ چه‌ها می‌خواستند، اینک برخی‌ها چه‌ها می‌خواهند! و چه‌ها می‌نُمایند و چه‌ها کیسه‌ها می‌دوزند! نوشته‌ها باید ذهن و فکر ما را ناتّرینگ بزند و به آن‌سوی ماجراها و جویش‌ها ببرد.

 

مکتب انتظار
این نوشته از باورهای دینی‌ام است که چند جمله‌ای آشکارا می‌نویسم شاید اشتراک خوبی باشد:

انتظار (=چشم‌به‌راه ماندن) برای یک رویداد بزرگ است. رویدادی دینی و تکان‌دهنده که در آن یک انسان کامل ظهور می‌کند و بشریت را در احیای حقیقت راه‌بَری می‌نماید و در هدف بزرگ مدد می‌رساند. ممکن است عقل معیشت‌اندیش و محدود ما آن‌چنان نتواند به رمز و راز این حکمت و پنهانی ماه تابان اسلام، یعنی حضرت مهدی موعود _عج‌الله_ نفوذ کند، اما این باور و ایمان، انسان‌های منتظر را در شوق، امید، رغبت، کشش و جذَبه نگه می‌دارد.  زادروز فرخنده و سرشار از نوید و مژده‌یِ امام غایب و رهبر غایت، حضرت ولی عصر بر پیروان خجسته و پُربرکت باشد.

 

فلکه فکرت (۱۹)

قانون زمین

نام خدا. سلام. یکی از شگفتی‌های انسان قدرت «یادآوری به خود» است که می‌تواند به‌یادش آورَد چه رفتارهایی کرده است؛ خوب؟ یا بد؟ سودمند؟ یا زیان‌بخش؟ کارا؟ یا نابکار؟ پایمال؟ یا پایدار؟

 

این توانِ پند و تلگنر به خود، ما را به راهی می‌رساند که با آن می‌توان سه‌ضلعیِ زیبای پندار، گفتار، کردار را نیک کرد و پرچم روح و روان خود را سرافرازانه، به اهتزاز (=جُنبیدن و افراشتگی) در آوُرد، آن‌گاه است که پلکانِ پرواز خواهیم داشت نه پرتگاه سقوط. به‌گفته‌ی قشنگ مرحوم سهراب سپهری در صفحه‌ی ۳۵۴ «هشت کتاب»: «یادم باشد، کاری نکنم که به قانون زمین بَر بخورد.»

 

شرح عکس بالا:

منظرۀ  داراب‌کلا و اوسا و مرسم از زاویه‌ی یال منبع آب. اسفند 1393. عکاس: حمیدرضا طالبی.

 

انسان راستین (۱۶)

او را از کسالت و بی‌خیالی دور می‌بینی.

 

نکته ها: باور، یاور انسان است.

 

پاسخ:

سلام جناب ولی‌نژاد

نکته‌ی درخور اهمیتی را بیان داشتی. فقط خواستم بیفزایم در پشت واژه‌ی «چرا»ی شما فقط همین دلیل نخوابیده، و شما نیز این را می‌دانی. از نظر من، علت‌ها و دلالت‌های دیگری هم دارد، مانند شناوربودنِ افکار روشنفکران _البته نه همه‌ی آنان_ که با کمترین موج، خود را غرق در امواج می‌کنند. پس، روشنفکر اگر از گروه‌های مرجع (=قابل رجوع) جامعه است _که باید هم این‌گونه باشد_ خود باید پیشتاز و پیش‌بَرنده بماند وگرنه گُم می‌شود و دُگم.

 

پاسخ:

سلام  جناب حسین‌ جوادی نسب

بلی؛ درست گفتی. و چه تعبیر جالبی به‌کار بردی. باورهایی که گاه به قول شما باروت است و بارو. البته معیار سنجش فقط عقل نیست. چون پاره‌ای از مَغیبات (=نادیدنی‌های عالم) با روشنایی دل و قلب _که در زبان قرآن فؤاد نام دارد_ محک می‌خورد. حتی پیامبر اسلام _صلوات الله_ با این مضمون فرمودند روایات و احادیث را به قرآن عرضه کنید اگر قرآن آن را تأیید نکرد بکوبید به دیوار. زیرا عقل سلیم، رسول باطنی است. عقل، هم قدرت بازدارندگی دارد و هم قدرت دستوردهندگی. اما باید در جغرافیای عقل ظرافت داشت و شکیبا بود تا معرفت و شناخت باور را یاوری کند. مثلاً کسانی که در باستان‌شناسی در کار کشف دفینه‌اند، کارشان زور و هیجان نمی‌خواهد مقدار بسیارفراوان، دقت و شکیبایی و ظریف‌کاری می‌خواهد.

 

نکته ها:

مائو به روشنفکران آن‌چنان بدبین بود که آن‌ها را جزوِ طبقه‌ی نهم اجتماعی به عنوان «بَدبوی نهم» به‌حساب می‌آورد! دیکتاتورها _اساساً و احساساً_ از بوی ارادت خوش‌شان می‌آید، نه از رایحه‌ی خوش عطر انتقاد، که کاری روشنفکرانه است. و مائو در پروژه‌ی انقلاب فرهنگی چند و نیم میلیون مخالف را با قساوت (=بی‌رحمی و سنگدلی) کشت تا با خیالی آسوده! بر جاده‌صاف‌کن‌‌ها، هوراکشان و هِلهله‌کنان حکومت کند.

 

نکته  بگویم:

به قول نیچه، به این مضمون (=درون‌مایه) برای این‌که بُت‌پرست نباشی کافی نیست بت نپرستی، بلکه باید بت را بشکنی. آری جلیل! بت شکنی مقدمه‌ی بت نپرستی‌ست.

 

فلکه فکرت (۲۰)

بازداشت حفاظتی

به نام خدا. سلام. من در این فلکه فکرت «تاریخ داخائو» را بُرش می‌زنم؛ با نوشتن سه نکته، یک پیوست و یک تبصره:

نکته‌ی یکم: زندانیان را فلک می‌کردند و تاب می‌دادند و در دفاع از این کارشان می‌گفتند می‌خواستیم آزمایش کنیم که آیا ماهیچه‌های زندانی نیرو دارد یا نه؟

 

نکته‌ی دوم: از میان زندانیان برای ورماخت (=ارتش آلمان نازی) عضوگیری می‌کردند و تبهکاران می‌توانستند عضو تیپ بدنام «دیرله‌وانگر» شوند تا آزادی یابند.

 

نکته‌ی سوم: طبق دستور هیتلر شهروندان را با عنوان «بازداشت حفاظتی» دستگیر می‌کردند. یعنی به هر کس که مشکوک بودند باید دستگیرش می‌کردند تا امنیت جامعه حفظ شود.

 

پیوست: من کتاب ۴۲۵ صفحه‌ایی «تاریخ داخائو» نوشته‌ی پل بِربِن، ترجمه‌ی جمشید ترابی را سال ۱۳۸۴ در یک مسافرت خواندم. کتابی تکان‌دهنده و دردناک. این اثر به اردوگاه و شکنجه‌گاه هراس‌انگیز می‌‌پردازد که توسط هیتلر در شهر داخائو در شمال غربی آلمان ایجاد شده بود؛ جایی بی‌اندازه مَخوف و هولناک که ۲۲۸هزار و سیصد نفر از مخالفان هیتلر (که بیشترشان از کمونیست‌های سراسر جهان بودند) در آنجا محبوس گردیدند و بیش از ۵۰ هزار نفر از آنان به بدترین دَدمنشی نابود شدند. غرب، تاریخ وحشتناکی دارد.

 

تبصره (=روشنی بخشی): شیفتگان و دلباختگان آن اما این تاریکی‌ها را نادیده می‌انگارند و دست به تطهیر و تبلیغ آن می‌زنند!

2 اردیبهشت 1398.

 

شرح عکس بالا:
کلبه ای در یال غربی دارابکلا، از راستگوها. عکاس: حمیدرضا طالبی.


انسان راستین (۱۷)
از روش نیکوکارانِ پیش از خود، پیروی می‌کند.



پاسخ:

سلام
بلی، اما سیاست‌بازان غرب، صلح را فقط برای قاره‌ی خود می‌خواهند و جنگ‌ها و جنگ‌افزارها را به دیگر قاره‌ها گسیل داشتند. در یمن با سلاح‌های اروپا و آمریکا، مردم محروم و مستضعف را کشتار می‌کنند. در غرب، می‌توان خوبی‌ها و دانش‌ها سراغ داشت، اما زشتی‌ها محو نشد‌. سرکوب مردم فرانسه و قتل‌عام در بوسنی از نمونه‌های وحشت پس از جنگ جهانی دوم است. ممنونم از نظرگذاری‌ات.

 


پاسخ:

سلام جناب قربانی
ممنونم از تأیید و بیان جنگ‌های نیابتی. آری؛ درست تکیه کردی. به نظر من تا صلح پایدار هنوز هم باید کوشید و فرهنگ‌سازی کرد. و ما تا جهان این‌گونه است باید مقاومت و عقلانیت را توأمان (=باهم) از نظر دور نداریم تا دنیای فریبنده و پر از تضادِ منافع، ما را غافلگیر نسازد.

 

فلکه فکرت (۲۱)

رسوب!

به نام خدا. سلام

چند سال پیش در سایت «دانش ما» آموخته بودم که برخی از خوراکی‌ها کلسترول (=مادّه‌ی جنس چربی) خون را کنترل و میزان نگه می‌دارد و نمی‌گذارد در رگ رسوب (=تَه‌نشینی) پیش بیاید، مانند: سویا، حبوبات، ماهی، سیر، اسفناج، گردو، بادام، چای، شکلات تلخ و سیاه‌رنگ.

 

نکته‌ی کشکولی: چگونه ته‌نشین نشود! و رسوب نکند و همه‌ی شریان‌ها (=رگ‌های جهنده) مردم روزگار ما را از کار نیندازد! وقتی‌که این دولتِ شیک‌پوشِ حرّاف چنان در سیاست و تدبیرِ کشورداری، ناکارآمد شده که مردم، شکلات غیرتلخِ بُنجل را باید کیلویی زیر پنجاه‌هزار تومان بخرند؛ چه برسد به ابتیاع (=خرید) سیر و ماهی و بادام و بادمجان!

 

انسان راستین (۱۸)

هیچ کار نیکی را برای خودنمایی انجام نمی‌دهد.

 

شرح عکس بالا: قاسم بابویه دارابی. خادم افتخاری حرم امام رضا _علیه السلام_ ۲ اردیبهشت ۱۳۹۸. مشهد. حرم رضوی.

 

مناظره‌ی ژیژک و پیترسون

این مناظره در تورنتو کانادا برگزار شد. نمی‌دانم آیا پیگیر آن بودید یا نه. من، چند نکته می‌نویسم، شاید خواننده‌، خواهنده و فایده‌ای داشته باشد:

 

۱. ژیژک فیلسوف و روان‌کاو است و پیترسون روان‌شناس.

 

۲. مناظره بر سر تقابل سرمایه‌داری در برابر مارکسیسم بود و نیز مفهوم شادی.

 

۳. پیترسون بر این تزش دست گذاشت، برخلاف مارکس _که تضاد را نتیجۀ اقتصاد می‌دانست_ تضاد محصول طبیعت است و گفت سلسله‌مراتب در جهان و نابرابری‌ها نه‌ تنها ضروری، بلکه کارآمد است.

 

۴. پیترسون گفت من نمی‌دانم چرا مارکسیست‌ها وقتی دربارۀ تضاد صحبت می‌کنند، فقط دربارۀ تضاد مابین انسان‌ها حرف می‌زنند، درحالی‌که تضاد اصلیِ ما تضاد با طبیعت است. انگار اصلاً چیزی به نام طبیعت برای مارکسیست‌ها ناشناخته است.

 

۵. ژیژک نظرش این بود اگر سرمایه‌داری یعنی بیرون‌کشیدن اجباری مردم از فقر، پس چرا بزرگ‌ترین نرخ کاهش فقر و عظیم‌ترین موفقیت‌های اقتصادی در دهه‌های اخیر در کشوری استبدادی رخ داده است که با دست باز در بازار دخالت می‌کند؟ و نکتۀ بعدی این است که چین برای توصیف وضعیت کشور خودش از واژۀ «کمونیسم» استفاده نمی‌کند، بلکه تعبیرِ کنفوسیوسی «جامعۀ متوازن» را ترجیح می‌دهد. این همان چیزی است که وقتی به تعبیر دالایی‌لاما «در جست‌و‌جوی شادی» باشیم اتفاق می‌افتد. به همین خاطر ژیژک گفت: من باور ندارم که آزادی و شرافت انسانی صرفاً برای جست‌و‌جوی شادی باشد. بنابراین ما نیازمند یافتن دلیلی برای زندگی هستیم.

 

۶. ژیژک استدلاش این بود مدرنیته یعنی کنارزدن محدودیت‌ها، اما آزادی خود بزرگ‌ترین محدودیت است و وظیفۀ ما این است که مسئولیت این محدودیت را بپذیریم. این وظیفه ابزاری برای رسیدن به هدفی بالاتر نیست، بلکه خود هدف اصلی است/  متن کامل (اینجا)

 

پاسخ:

سلام حسین‌آقا جوادی نسب

از نقدی که بر نوشته‌ی فلکه فکرت ۲۱ زدی، خیلی ممنونم. بگذار روی پرسش شما فکر کنم، اگر بلد بودم پاسخ می‌نویسم. فقط یک نکته بگویم سردرگمی، شتاب‌زدگی، بی‌برنامگی و تنبلی چهار شاخص نامناسب این دولت است که حتی در قرارداد برجام هم دچار ذوق‌زدگی و شتاب‌زدگی شدیدی شده بود. وزیرخارجه‌ی این دولت از نظر من دچار نوسان فکری‌ست. میان ترس و درس وامانده است. او می‌خواهد خود را نزد قدرت وفادار بنماید. زندگی به‌هرحال، بر سیاست پیشی دارد!

 

شما حقوق بین‌الملل خواندی جناب جوادی. پس باید بدانی شناسایی دولت‌ها دو گونه است: دوژوره (= کامل) و دوفاکتو (= موقت). یا همان شناسایی مستقیم و غیرمستقیم. پس، خودداری ورزشکاران یک اقدام حقوقی و حرکتی حق‌گرایانه است برای پرهیز از شناسایی غیرمستقیم دولت جعلی، غاصب و اشغالگر.

 

۱. من خودم بر ایستادگی باور دارم. و خودم را اگر لایق باشم یک ضد امپریالیسم می‌دانم. چون دین من، به من آیین آموخت.

 

۲. اما راه حل دست‌کم سه‌گونه است از نظر من:

 

الف. ایستادگی + آزادی سیاسی + سازگاری ملی + خرد جمعی

 

ب. ایجاد یک جمع آگاه و آزاد برای نظرسنجی مخفی از مردم و تجزیه و تحلیل منطقی از آن. و به نتیجه به عنوان یک مصلحت مردمی عمل شود.

 

ج. همه‌پرسی. اگر نظرسنجی نشد همه‌پرسی نیز یک حرکت دموکراتیک است و پرسش هم این‌گونه و شبیه به این باشد: آیا با ایستادگی در برابر سیاست‌ها و زیاده‌خواهی‌های آمریکا رضایت دارید؟ یا با سازش و همراهی و تبعیت و بی‌طرفی. اما اکنون این‌گونه می‌اندیشم.

دیدن یا نوشتن نظرات : ۰
مدرسه فکرت ۳۲

مدرسه فکرت ۳۲

ابراهیم طالبی  | دامنه دارابی
مدرسه فکرت ۳۲

مجموعه پیام‌هایم در مدرسه فکرت

قسمت سی و دوم

 

فلکه فکرت (۱۴)
نگاه میکرو و نگاه ماکرو
به‌ نام خدا. سلام. ما باید این دو نگاه _میکرو و ماکرو_ را یاد بگیریم و در بیشتر درگاه های زندگی به کارش ببریم، تا به قول آن کتاب مهم مرحوم عبدالحسین زرین کوب یعنی «نقش بر آب»، زندگی و دوران زیست مان، نقش بر آب نباشد. نگاه میکرو (=ریز) نگاه از نزدیک است. نگاهی که دقت بیشتری می آفریند. اما نگاه ماکرو (=درشت) نگاه از دور است و سطح بیشتری را در نظر می گیرد.

 

سه مثال می زنم از سه ساحت، تا توانسته باشم این دو نگاه را در این فلکه فکرت بیشتر بشناسانم:

1. مثلاً در ریاضیات نگاه میکرو به عالَم ریاضیات شاخۀ آنالیز را به وجود می آورد که احتمالات را بررسی می کند. و نگاه ماکرو شاخۀ جبر را که به ساختارهای جبری می پردازد.

 

2. و نیز در علوم طبیعی، نگاه میکرو انداختن به مادّه، موضوع بحث علم شیمی است که دانش به ساختار مواد و دگرگونی آن است. و نگاه ماکرو داشتن به مادّه، موضوع علم فیزیک است. یعنی علم طبیعت و حرکت و رفتار مادّه در زمان و فضا؛ از اتُم تا کهکشان.


3. یا در مباحث علوم انسانی که نگاه میکرو همان معرفت شناسی نوع اول است. معرفت شناسی یعنی شناخت برای توجیه باور و عقیده، که فلسفۀ شناخت نام دارد. و نگاه ماکرو یعنی نگاه از بیرون گود که معرفت شناسی نوع دوم است.

 

بنابراین؛ انسان _در هر زمان، زمانه و زمینه ای_ تا این دو نگاه را در خود جاری نکند، به چیستی های پیرامون خود و اقیانوس وجودی خویش پی نخواهد برد. پس؛ پیش به سوی پرهیز از تک نگاهی و پرداخت به دو نگاهی؛ میکرو و ماکرو؛ هر کس به وسع و توان و فهم خود. از همین اکنون اگر ملخی، مورچه ای، مرغی، ماری، موضوعی، مشکلی، موردی، مکانی، معرکه ای، مکتبی، مفاهیمی، مُخی، مغزی، مترسکی، منقلی، منقاری و منقولی دیده ایم، با دو نگاه میکرو و ماکرو بنگریم.

 

پیوست:معرفت شناسی نوع اول یعنی ذهنیت و بررسی ذهن آدمی. معرفت شناسی نوع دوم یعنی عینیت و توجه از بیرون به علوم و تجربۀ فکری بشری که تحلیل علل شناسانه به دست می دهد. مثلاً وقتی به دستاوردهای علمی بشر نگاه می کنیم یعنی داریم معرفت شناسی نوع دوم انجام می دهیم. 27 فروردین 1398.


انسان راستین (۱۲)
از زورگویی، دروغ و نادانی می‌پرهیزد.

 

 

فلکه فکرت (۱۵)
دیوانه و فرزانه
به‌ نام خدا. سلام. واژه‌ی دیوانه، ساخته‌ای از اسم «دیو» و پسوند نسبتِ «آنه» است. دیو دست‌کم دو معنی داشت؛ در زبان‌های هند و اروپا معنای «خدا» داشت اما در زبان پارسی از زمان زرتشت به بعد، به آورنده‌ی بدی و دارنده‌ی زشتی معنی می‌شد و کم‌کم در فرهنگ و ادب نوین ایرانیان، دیوانه در برابر فرزانه (=خردمند. بادانش) به‌کار رفت و می‌رود. یعنی دیودیده، سودایی، نادان، جِنّی. اما آیا دیوانه فقط یعنی همین؟ بسیاری از اندیشه‌ها، نکته‌ها، مضمون‌ها (=درون‌مایه‌) و بیان نظرات را _که گفتنش از دید اجتماعی، سیاسی، اعتقادی و یا اخلاقی ممکن و مقدور نمی‌بود_ از زبان دیوانگان می‌گفتند. مانند گفته‌های ناب و تکان‌دهنده که به بهلول و ملانصرالدین نسبت می‌دهند! حتی در میان ایرانیان یک ضرب‌المثل ساخته شد که:

«حرف راست را از دیوانه بشنو»


ادبیات عرفانی، دیوانه را به شیدایی و والِه‌شدن و مجنون عشق پیش راند و از زبان دیوانگان گفتار فرزانگان را آشکار می‌ساخت. مانند این مثال در منطق‌الطیر (=زبان حیوانات) شیخ فریدالدین عطار در داستان عذرآوردن مرغان:


چون تُرا دیوانگی آید پدید
هرچ تو گویی ز تو بتوان شنید

(منبع)

 

در قرن ۱۶ نیز اراسموس فیلسوف هلندی با نوشتن کتاب «در مدح دیوانگی» بنیاد استبداد وحشتناک کلیسایی قرون وسطایی را لرزان کرد. او برای این هدف، ادبیات طنز و شوخی را به‌کار بسته‌بود و قدرت هیولایی اربابان کلیسا را سُست کرده بود. من در سال ۷۱ در دانشگاه تهران در درسی که با استاد حسین بشیریه داشتم، با افکار و اندیشه‌های دِسیدریوس اراسموس آشنا شدم. بگذرم.


پیوست: دست‌مایه‌ام برای این قسمت فلکه فکرت این پست سید علی‌اصغر بود که در پذیرش آن پست حمید به او نوشت: «دیوونه ام کردی حمید داداش» ازاین‌رو خواستم این واژه را شرح و تفسیر و تعلیل (=علّت‌یابی) کنم.

 

زنگ شعر:

«دیوانه‌دل» همان والِه‌شدن و حیرانی‌ست. و چه خوب سروده حافظ و چه خوب خوانده محمد اصفهانی:
 

بنمای رُخ که خلقی والِه شوند و حیران
بگشای لب که فریاد از مرد و زن برآید

(منبع)

 

سنت های داراب کلا:

یکی از آداب احوال‌پرسی داراب‌کلایی‌ها. این‌طوری بود:
می‌گفتند: دست دِرست.
جواب می‌دادند: دین محمد دِرست.

 

نکته ها: هگل فیلسوف قدَر آلمانی _که اول طلبه‌ی دینی بود_ در یکی از آثارش می‌گوید دین فقط مراسم عشاء ربانی نیست، این‌که آب‌دهن به کف زمین نیندازی هم دین‌ورزی‌ست.


 

فلکه فکرت (۱۶)
سکّوی خطابه و پایه‌ی بلند
به‌ نام خدا. سلام. در صفحه‌ی ۲۹۰ جامعه‌شناسی دکتر بشیریه خواندم که المپ دو گوژ _نویسنده‌ی فرانسوی_ سال ۱۷۸۹ در اعلامیه‌ی حقوق زن و شهروند اعلام داشته بود: 
«همچنان‌که زنان حق دارند که بالای چوبه‌ی دار بروند به همین‌سان نیز حق دارند که بالای سکّوی خطابه بروند.» بیشتر بخوانید ↓

مجموعه پیام‌هایم در مدرسه فکرت

قسمت سی و دوم

 

فلکه فکرت (۱۴)
نگاه میکرو و نگاه ماکرو
به‌ نام خدا. سلام. ما باید این دو نگاه _میکرو و ماکرو_ را یاد بگیریم و در بیشتر درگاه های زندگی به کارش ببریم، تا به قول آن کتاب مهم مرحوم عبدالحسین زرین کوب یعنی «نقش بر آب»، زندگی و دوران زیست مان، نقش بر آب نباشد. نگاه میکرو (=ریز) نگاه از نزدیک است. نگاهی که دقت بیشتری می آفریند. اما نگاه ماکرو (=درشت) نگاه از دور است و سطح بیشتری را در نظر می گیرد.

 

سه مثال می زنم از سه ساحت، تا توانسته باشم این دو نگاه را در این فلکه فکرت بیشتر بشناسانم:

1. مثلاً در ریاضیات نگاه میکرو به عالَم ریاضیات شاخۀ آنالیز را به وجود می آورد که احتمالات را بررسی می کند. و نگاه ماکرو شاخۀ جبر را که به ساختارهای جبری می پردازد.

 

2. و نیز در علوم طبیعی، نگاه میکرو انداختن به مادّه، موضوع بحث علم شیمی است که دانش به ساختار مواد و دگرگونی آن است. و نگاه ماکرو داشتن به مادّه، موضوع علم فیزیک است. یعنی علم طبیعت و حرکت و رفتار مادّه در زمان و فضا؛ از اتُم تا کهکشان.


3. یا در مباحث علوم انسانی که نگاه میکرو همان معرفت شناسی نوع اول است. معرفت شناسی یعنی شناخت برای توجیه باور و عقیده، که فلسفۀ شناخت نام دارد. و نگاه ماکرو یعنی نگاه از بیرون گود که معرفت شناسی نوع دوم است.

 

بنابراین؛ انسان _در هر زمان، زمانه و زمینه ای_ تا این دو نگاه را در خود جاری نکند، به چیستی های پیرامون خود و اقیانوس وجودی خویش پی نخواهد برد. پس؛ پیش به سوی پرهیز از تک نگاهی و پرداخت به دو نگاهی؛ میکرو و ماکرو؛ هر کس به وسع و توان و فهم خود. از همین اکنون اگر ملخی، مورچه ای، مرغی، ماری، موضوعی، مشکلی، موردی، مکانی، معرکه ای، مکتبی، مفاهیمی، مُخی، مغزی، مترسکی، منقلی، منقاری و منقولی دیده ایم، با دو نگاه میکرو و ماکرو بنگریم.

 

پیوست:معرفت شناسی نوع اول یعنی ذهنیت و بررسی ذهن آدمی. معرفت شناسی نوع دوم یعنی عینیت و توجه از بیرون به علوم و تجربۀ فکری بشری که تحلیل علل شناسانه به دست می دهد. مثلاً وقتی به دستاوردهای علمی بشر نگاه می کنیم یعنی داریم معرفت شناسی نوع دوم انجام می دهیم. 27 فروردین 1398.


انسان راستین (۱۲)
از زورگویی، دروغ و نادانی می‌پرهیزد.

 

 

فلکه فکرت (۱۵)
دیوانه و فرزانه
به‌ نام خدا. سلام. واژه‌ی دیوانه، ساخته‌ای از اسم «دیو» و پسوند نسبتِ «آنه» است. دیو دست‌کم دو معنی داشت؛ در زبان‌های هند و اروپا معنای «خدا» داشت اما در زبان پارسی از زمان زرتشت به بعد، به آورنده‌ی بدی و دارنده‌ی زشتی معنی می‌شد و کم‌کم در فرهنگ و ادب نوین ایرانیان، دیوانه در برابر فرزانه (=خردمند. بادانش) به‌کار رفت و می‌رود. یعنی دیودیده، سودایی، نادان، جِنّی. اما آیا دیوانه فقط یعنی همین؟ بسیاری از اندیشه‌ها، نکته‌ها، مضمون‌ها (=درون‌مایه‌) و بیان نظرات را _که گفتنش از دید اجتماعی، سیاسی، اعتقادی و یا اخلاقی ممکن و مقدور نمی‌بود_ از زبان دیوانگان می‌گفتند. مانند گفته‌های ناب و تکان‌دهنده که به بهلول و ملانصرالدین نسبت می‌دهند! حتی در میان ایرانیان یک ضرب‌المثل ساخته شد که:

«حرف راست را از دیوانه بشنو»


ادبیات عرفانی، دیوانه را به شیدایی و والِه‌شدن و مجنون عشق پیش راند و از زبان دیوانگان گفتار فرزانگان را آشکار می‌ساخت. مانند این مثال در منطق‌الطیر (=زبان حیوانات) شیخ فریدالدین عطار در داستان عذرآوردن مرغان:


چون تُرا دیوانگی آید پدید
هرچ تو گویی ز تو بتوان شنید

(منبع)

 

در قرن ۱۶ نیز اراسموس فیلسوف هلندی با نوشتن کتاب «در مدح دیوانگی» بنیاد استبداد وحشتناک کلیسایی قرون وسطایی را لرزان کرد. او برای این هدف، ادبیات طنز و شوخی را به‌کار بسته‌بود و قدرت هیولایی اربابان کلیسا را سُست کرده بود. من در سال ۷۱ در دانشگاه تهران در درسی که با استاد حسین بشیریه داشتم، با افکار و اندیشه‌های دِسیدریوس اراسموس آشنا شدم. بگذرم.


پیوست: دست‌مایه‌ام برای این قسمت فلکه فکرت این پست سید علی‌اصغر بود که در پذیرش آن پست حمید به او نوشت: «دیوونه ام کردی حمید داداش» ازاین‌رو خواستم این واژه را شرح و تفسیر و تعلیل (=علّت‌یابی) کنم.

 

زنگ شعر:

«دیوانه‌دل» همان والِه‌شدن و حیرانی‌ست. و چه خوب سروده حافظ و چه خوب خوانده محمد اصفهانی:
 

بنمای رُخ که خلقی والِه شوند و حیران
بگشای لب که فریاد از مرد و زن برآید

(منبع)

 

سنت های داراب کلا:

یکی از آداب احوال‌پرسی داراب‌کلایی‌ها. این‌طوری بود:
می‌گفتند: دست دِرست.
جواب می‌دادند: دین محمد دِرست.

 

نکته ها: هگل فیلسوف قدَر آلمانی _که اول طلبه‌ی دینی بود_ در یکی از آثارش می‌گوید دین فقط مراسم عشاء ربانی نیست، این‌که آب‌دهن به کف زمین نیندازی هم دین‌ورزی‌ست.


 

فلکه فکرت (۱۶)
سکّوی خطابه و پایه‌ی بلند
به‌ نام خدا. سلام. در صفحه‌ی ۲۹۰ جامعه‌شناسی دکتر بشیریه خواندم که المپ دو گوژ _نویسنده‌ی فرانسوی_ سال ۱۷۸۹ در اعلامیه‌ی حقوق زن و شهروند اعلام داشته بود: 
«همچنان‌که زنان حق دارند که بالای چوبه‌ی دار بروند به همین‌سان نیز حق دارند که بالای سکّوی خطابه بروند.» بیشتر بخوانید ↓

جای دور نرویم

در همین ایران‌مان حکیم عمر خیام مگر نمی‌گفت: «فضیلت قلم در آن است که مردم را از پایه‌ی دون به پایه‌ی بلند برساند.»؟

در همین اسلام‌مان مگر حضرت زهرا و حضرت زینب _سلام‌الله علیهما_ آن دو مادر و فرزند اُسوه و نمونه، در مسجد و مجلس خطابه‌های کوبنده‌ی جور و ظلم به‌پا نکرده‌اند؟

 

سخنم روشن است. آیا فضیلت قلم و بلندپایگی _که خیام در سخن بالا به‌درستی بافته_ فقط برای مردان است؟ آیا تاریخ اسلام فقط مردانه است؟

 

آیا «یَا أَیُّهَا الْإِنْسَانُ إِنَّکَ کَادِحٌ إِلَى رَبِّکَ کَدْحًا فَمُلَاقِیهِ. هان اى انسان تو در راه پروردگارت سخت کوشیده‌‏اى [و رنج برده‌‏اى‏] و به لقاى او نایل خواهى شد» که در آیه‌ی ۶ انشقاق قرآن آمده یعنی ای مردان؟ یا نه، یعنی ای همه‌ی انسان‌های زمین؟

 

بخش بیشتر حقوق زنان از نظر من با کج‌فهمی دینی پاره‌ای از اهل جمود و روی‌آوری مردان جهان به سُلطه‌گری و زمُختی رفتاری پایمال شده است و بخش دیگرش از سوی سکوت و نجیبی خود آنان.

 

زنان هم مانند مردان زبان دارند، گوش دارند، قلب دارند، حق دارند، فهم دارند، تساوی حقوق دارند، تفاوت دارند، و نیز تکلیف دینی و اخلاقی و جهانی. آنان فقط پیرو نیستند؛ می‌توانند راه‌بَر و آموزگار انسان و خط‌دهنده‌ی جهان و جُنبدگان باشند. اسلام به قول شهید مطهری با مقتضیات زمان پیش می‌رود. بگذرم و به قول سعدی در غزل ۳۲۳ بگویم:

عاشق گل دروغ می‌گوید
که تحمل نمی‌کند خارش

(منبع)

 

نکته ها: انسان‌ها به هم می‌آموزند. در قرآن سوره‌ی عصر هم آمده تواصوا... که دوسویه است. یعنی همدیگر را به حق سفارش کنید.

 

شرح عکس بالا:

جادۀ دارابکلا. آقا اسیو پیش. 28 اسفند 1394. عکاس: سید علی اصغر


انسان راستین (۱۳)
دانش و شکیبایی را با هم به‌کار می‌برَد.

 

سلام حسین‌ جوادی نسب!
این هم یک تفسیر‌مَفسیر کشکولی قشنگی است. اما همان جمله‌ی دیشبت دلکش است که فرمودی فلکه فکرت به‌جای فلک! و من واژگان با حرف «ف» را زیاد دوست دارم. مانند: فلکه، فرصت، فرجام، فطرت، فراست، فقاهت. بقیه‌ی «ف»ها با تو. از فک‌دار و فلِک گرفته تا فلک‌الافلاک و فکرت.

 

فلکه فکرت (۱۷)
فرومایگی و سرگردانی
به‌ نام خدا. سلام. «تهوّع» رُمانی است از ژان پل سارتر. قهرمان داستان او آنتوان روکانتین است. او از رجّاله‌ها (=فرومایه و پست) است با اندیشه‌ها و احساسات دروغین. به سبب دغدغه‌های «وجود»ی دچار حالت تهوّع می‌شود. ادراک از پیرامونش و حتی آگاهی به «خود» موجب تهوّع روکانتین می‌شود.

 

روکانتین سرانجام به قسمتی باریک می‌رسد و می‌فهمد که وجود او با این افکار و فرومایگی که دارد، در جهان بی اثر و زیان‌بخش است. تهوّع از همین اینجا ناشی می‌شود.

 

تهوّع، دل به‌هم‌خوردگی و استفراغ و دل‌آشوبی فکری است که انسان را گیج و مبهوت (=هاج‌وواج و سرگردان) می‌کند. با شرح کوتاه این رمان خواستم گفته باشم سرگردانی و فرومایگی پهلوبه‌پهلوی هم می‌زنند! هین! همین!

 


انسان راستین (۱۴)
با دیگران با خُلق‌وخوی خوش، رفتار می‌کند.

 

پاسخ:

سلام جناب دکتر عارف‌زاده

۱. نگرانی شما برای من هم بسیار قابل درک است. و این حسرت، غم‌خوارگی‌ و نیز آسیب‌شناسی‌ات مهم است.

 

۲. اما از نظر من، مهاجرت به بیرون ایران همه‌اش زیر سر سیاست‌های نادرست و بی‌عدالتی‌ها نیست؛ که جناب‌عالی هم به این امر واقف‌اید. گاه، برای برخی‌ها خودِ بیرون، یک یوتوپیا (=آرمان‌شهر) پنداشته می‌شود.

 

۳. فرار مغزها _که از نظر من اصطلاح غلط‌اندازی است_  دست‌کم چهار جور است:

الف. برخی‌ها مجبورند بروند علم‌آموزی کنند و برگردند به وطن. ب. برخی‌ها خودخواسته می‌روند و برنمی‌گردند. ج. برخی‌ها کلاس می‌گذارند و خارج‌خواندن را امتیاز و پُز می‌پندارند. د. و برخی‌ها هم شاید مغز خود را برای ایران بی‌فایده و ناپذیرا می‌بینند و جلای وطن می‌کنند!

 

۴. وقتی آنها خود را «مغز» می‌دانند که فرار را بر قرار ترجیح می‌دهند، این مغزبودن یک چیز را ثابت می‌کند، و آن این است آنها در خود کشور و در مدرسه‌های وطن به مغز تبدیل شدند و شکوفایی اولیه‌ی‌شان در خود ایران بود. اما به چهار علتی که ذکر کردم، ایران نماندند. پنهان نمی‌دارم سیاست‌های غلط هم وجود دارد و در این پدیده نقش دارد. البته سرقت مغزها توسط غرب نیز پندار نیست، یک هجوم و دَله‌دزدی بی‌رحمانه است.

 

با احترام به همه‌ی مغزهای متعهد و بزرگواری که رفتند بیاموزند تا برگردند و برای ایران و جهان و انسان مفید باشند. ممنونم دکتر که دغدغه دارید و دلسوزانه پی حل معضل می‌باشی

 

کتاب سرباز کوچک امام

سلام جناب حجت‌الاسلام احمدی

هم ممنونم که گزارش کتاب دادی، هم سپاس از نکته‌های حساب‌شده که نگاشتی، و هم خرسندم انگشت اشاره به انسان‌های ایثارگر و رزمنده و شکیبا گذاشتی. به قول شما علما، مشعوف گردانیدی ما را و نیز به‌فکر فرورفته.

 

 

استان خیال (۸)

در این استان می‌دانند برطرف‌کردنِ کامل عیب‌های آدمیان ممکن نیست، اما می‌کوشند عیب‌های کمتری مرتکب گردند.

 

شرح عکس بالا:

ناحیۀ غربی داراب‌کلا از زاویه‌ی جامخانه لَت. ۱۷ فروردین ۱۳۹۵. عکاس: حمیدرضا طالبی.

 

فلکه فکرت (۱۸)

مبالغه، غُلوّ، خِسّت، سرقت

به‌ نام خدا. سلام. دیروز چند پست در مدرسه‌ی فکرت بر سر صنعت ادبی «مبالغه» (=اِغراق) بوده و مدیر هم خوانده و چشم و هوش دوخته. ازاین‌رو اینک در این قسمت فلکه فکرت خواستم نگاهی به مبالغه و سه خصیصه‌ی دیگر بپردازم:

 

۱. یکی از مشکلات گذشته و اکنون ما غُلو است، نه مبالغه. زیرا مبالغه به لحاظ ادبی با آن‌که از مرز واقعیت و حقیقت گذر می‌کند، ولی ممکن است نزد برخی‌ها _که سرشار احساس می‌شوند و خود را در بروز احساسات آزاد می‌دانند_ محال نباشد. و این به لحاظ گستره‌ی آزادی، حق آن‌هاست که چنین فکری داشته باشند.

 

۲. اما غُلوّ حالتی از برشمردنِ ویژگی‌هاست که شنونده و خوانده آن را محال می‌داند و هیچ نمی‌پذیرد. پس، غلو خطر و خطایی است که باید از آن بشدت حذَر کرد و کوشید آن را از میان جامعه محو ساخت و برانداخت.

 

۳. خِسّت آن است که از سر حسَد و خسیسی شایستگی‌های کسی را بر زبان و نوشته نیاورند؛ زیرا گفتن آن را به زیان و کاستی خود می‌پندارند.

 

۴. سرقت آن است که نوشته و حقوق معنویی و مالکیت فکری کسی را کیی‌برداری و رونویسی کنند و با کمی ویرایش و دگرگونی _و به عبارت دیگر دخل و تصرّف_ به اسم خود جا بزنند؛ که آن را سرقت ادبی و دزدی فکری می‌نامند؛ وضعی که تفکر را نابود می‌کند.

 

یک پیوست هم بیفزایم: غُلات (=غلوکنندگان) در عصر امام علی _علیه‌السلام_ دسته‌ای افراطی بودند که درباره‌ی آن امام، غلو می‌کردند و به اُلوهیت (=مقام و صفات الهی) قائل بودند؛ که امام علی با آن غالی‌ها بر سر این اقدام و افکار نادرست و خطرناک برخورد کردند و بنیادشان را برافکندند. اما باز نیز همچنان در این عصر و زمان در جای‌جای جهان از آبشخور فرهنگ غُلو گذشتگان جوانه و نُوج می‌زند و جامعه را به تعطیلیِ فکر و قدّیس‌سازی هولناک فرا می‌خواند. دور باد‌. ۳۱ فروردین ۱۳۹۸.

 

 

انسان راستین (۱۵)
با زیردستان خود سخت‌گیری و بدرفتاری نمی‌کند.

 


شرح عکس بالا:
نمایی از ورزشگاه حیدریان قم در نزدیکی مصلّا و مدرسه‌ی علمیه‌ی معصومیه که عصر دیروز از این زاویه انداختم.

 

نکته ها:

یاد آن گروه ۵۳نفر افتادم که رضاخان میرپنج آنان را به جرم داشتن تفکر و گرایش به کمونیسم و سوسیالیسم در زندان قصر کرد. مانند تقی ارانی، انور خامه‌ای، خلیل ملکی، احسان طبری، بزرگ علوی، ایرج اسکندری، رضا روستا پدر هما روستا و همین‌طور بشمار برو بالا. یک‌زمانی مبارزین این سرزمین _از هر سِلک و گِروِش و گام و آرمانی_ چه‌ها می‌خواستند، اینک برخی‌ها چه‌ها می‌خواهند! و چه‌ها می‌نُمایند و چه‌ها کیسه‌ها می‌دوزند! نوشته‌ها باید ذهن و فکر ما را ناتّرینگ بزند و به آن‌سوی ماجراها و جویش‌ها ببرد.

 

مکتب انتظار
این نوشته از باورهای دینی‌ام است که چند جمله‌ای آشکارا می‌نویسم شاید اشتراک خوبی باشد:

انتظار (=چشم‌به‌راه ماندن) برای یک رویداد بزرگ است. رویدادی دینی و تکان‌دهنده که در آن یک انسان کامل ظهور می‌کند و بشریت را در احیای حقیقت راه‌بَری می‌نماید و در هدف بزرگ مدد می‌رساند. ممکن است عقل معیشت‌اندیش و محدود ما آن‌چنان نتواند به رمز و راز این حکمت و پنهانی ماه تابان اسلام، یعنی حضرت مهدی موعود _عج‌الله_ نفوذ کند، اما این باور و ایمان، انسان‌های منتظر را در شوق، امید، رغبت، کشش و جذَبه نگه می‌دارد.  زادروز فرخنده و سرشار از نوید و مژده‌یِ امام غایب و رهبر غایت، حضرت ولی عصر بر پیروان خجسته و پُربرکت باشد.

 

فلکه فکرت (۱۹)

قانون زمین

نام خدا. سلام. یکی از شگفتی‌های انسان قدرت «یادآوری به خود» است که می‌تواند به‌یادش آورَد چه رفتارهایی کرده است؛ خوب؟ یا بد؟ سودمند؟ یا زیان‌بخش؟ کارا؟ یا نابکار؟ پایمال؟ یا پایدار؟

 

این توانِ پند و تلگنر به خود، ما را به راهی می‌رساند که با آن می‌توان سه‌ضلعیِ زیبای پندار، گفتار، کردار را نیک کرد و پرچم روح و روان خود را سرافرازانه، به اهتزاز (=جُنبیدن و افراشتگی) در آوُرد، آن‌گاه است که پلکانِ پرواز خواهیم داشت نه پرتگاه سقوط. به‌گفته‌ی قشنگ مرحوم سهراب سپهری در صفحه‌ی ۳۵۴ «هشت کتاب»: «یادم باشد، کاری نکنم که به قانون زمین بَر بخورد.»

 

شرح عکس بالا:

منظرۀ  داراب‌کلا و اوسا و مرسم از زاویه‌ی یال منبع آب. اسفند 1393. عکاس: حمیدرضا طالبی.

 

انسان راستین (۱۶)

او را از کسالت و بی‌خیالی دور می‌بینی.

 

نکته ها: باور، یاور انسان است.

 

پاسخ:

سلام جناب ولی‌نژاد

نکته‌ی درخور اهمیتی را بیان داشتی. فقط خواستم بیفزایم در پشت واژه‌ی «چرا»ی شما فقط همین دلیل نخوابیده، و شما نیز این را می‌دانی. از نظر من، علت‌ها و دلالت‌های دیگری هم دارد، مانند شناوربودنِ افکار روشنفکران _البته نه همه‌ی آنان_ که با کمترین موج، خود را غرق در امواج می‌کنند. پس، روشنفکر اگر از گروه‌های مرجع (=قابل رجوع) جامعه است _که باید هم این‌گونه باشد_ خود باید پیشتاز و پیش‌بَرنده بماند وگرنه گُم می‌شود و دُگم.

 

پاسخ:

سلام  جناب حسین‌ جوادی نسب

بلی؛ درست گفتی. و چه تعبیر جالبی به‌کار بردی. باورهایی که گاه به قول شما باروت است و بارو. البته معیار سنجش فقط عقل نیست. چون پاره‌ای از مَغیبات (=نادیدنی‌های عالم) با روشنایی دل و قلب _که در زبان قرآن فؤاد نام دارد_ محک می‌خورد. حتی پیامبر اسلام _صلوات الله_ با این مضمون فرمودند روایات و احادیث را به قرآن عرضه کنید اگر قرآن آن را تأیید نکرد بکوبید به دیوار. زیرا عقل سلیم، رسول باطنی است. عقل، هم قدرت بازدارندگی دارد و هم قدرت دستوردهندگی. اما باید در جغرافیای عقل ظرافت داشت و شکیبا بود تا معرفت و شناخت باور را یاوری کند. مثلاً کسانی که در باستان‌شناسی در کار کشف دفینه‌اند، کارشان زور و هیجان نمی‌خواهد مقدار بسیارفراوان، دقت و شکیبایی و ظریف‌کاری می‌خواهد.

 

نکته ها:

مائو به روشنفکران آن‌چنان بدبین بود که آن‌ها را جزوِ طبقه‌ی نهم اجتماعی به عنوان «بَدبوی نهم» به‌حساب می‌آورد! دیکتاتورها _اساساً و احساساً_ از بوی ارادت خوش‌شان می‌آید، نه از رایحه‌ی خوش عطر انتقاد، که کاری روشنفکرانه است. و مائو در پروژه‌ی انقلاب فرهنگی چند و نیم میلیون مخالف را با قساوت (=بی‌رحمی و سنگدلی) کشت تا با خیالی آسوده! بر جاده‌صاف‌کن‌‌ها، هوراکشان و هِلهله‌کنان حکومت کند.

 

نکته  بگویم:

به قول نیچه، به این مضمون (=درون‌مایه) برای این‌که بُت‌پرست نباشی کافی نیست بت نپرستی، بلکه باید بت را بشکنی. آری جلیل! بت شکنی مقدمه‌ی بت نپرستی‌ست.

 

فلکه فکرت (۲۰)

بازداشت حفاظتی

به نام خدا. سلام. من در این فلکه فکرت «تاریخ داخائو» را بُرش می‌زنم؛ با نوشتن سه نکته، یک پیوست و یک تبصره:

نکته‌ی یکم: زندانیان را فلک می‌کردند و تاب می‌دادند و در دفاع از این کارشان می‌گفتند می‌خواستیم آزمایش کنیم که آیا ماهیچه‌های زندانی نیرو دارد یا نه؟

 

نکته‌ی دوم: از میان زندانیان برای ورماخت (=ارتش آلمان نازی) عضوگیری می‌کردند و تبهکاران می‌توانستند عضو تیپ بدنام «دیرله‌وانگر» شوند تا آزادی یابند.

 

نکته‌ی سوم: طبق دستور هیتلر شهروندان را با عنوان «بازداشت حفاظتی» دستگیر می‌کردند. یعنی به هر کس که مشکوک بودند باید دستگیرش می‌کردند تا امنیت جامعه حفظ شود.

 

پیوست: من کتاب ۴۲۵ صفحه‌ایی «تاریخ داخائو» نوشته‌ی پل بِربِن، ترجمه‌ی جمشید ترابی را سال ۱۳۸۴ در یک مسافرت خواندم. کتابی تکان‌دهنده و دردناک. این اثر به اردوگاه و شکنجه‌گاه هراس‌انگیز می‌‌پردازد که توسط هیتلر در شهر داخائو در شمال غربی آلمان ایجاد شده بود؛ جایی بی‌اندازه مَخوف و هولناک که ۲۲۸هزار و سیصد نفر از مخالفان هیتلر (که بیشترشان از کمونیست‌های سراسر جهان بودند) در آنجا محبوس گردیدند و بیش از ۵۰ هزار نفر از آنان به بدترین دَدمنشی نابود شدند. غرب، تاریخ وحشتناکی دارد.

 

تبصره (=روشنی بخشی): شیفتگان و دلباختگان آن اما این تاریکی‌ها را نادیده می‌انگارند و دست به تطهیر و تبلیغ آن می‌زنند!

2 اردیبهشت 1398.

 

شرح عکس بالا:
کلبه ای در یال غربی دارابکلا، از راستگوها. عکاس: حمیدرضا طالبی.


انسان راستین (۱۷)
از روش نیکوکارانِ پیش از خود، پیروی می‌کند.



پاسخ:

سلام
بلی، اما سیاست‌بازان غرب، صلح را فقط برای قاره‌ی خود می‌خواهند و جنگ‌ها و جنگ‌افزارها را به دیگر قاره‌ها گسیل داشتند. در یمن با سلاح‌های اروپا و آمریکا، مردم محروم و مستضعف را کشتار می‌کنند. در غرب، می‌توان خوبی‌ها و دانش‌ها سراغ داشت، اما زشتی‌ها محو نشد‌. سرکوب مردم فرانسه و قتل‌عام در بوسنی از نمونه‌های وحشت پس از جنگ جهانی دوم است. ممنونم از نظرگذاری‌ات.

 


پاسخ:

سلام جناب قربانی
ممنونم از تأیید و بیان جنگ‌های نیابتی. آری؛ درست تکیه کردی. به نظر من تا صلح پایدار هنوز هم باید کوشید و فرهنگ‌سازی کرد. و ما تا جهان این‌گونه است باید مقاومت و عقلانیت را توأمان (=باهم) از نظر دور نداریم تا دنیای فریبنده و پر از تضادِ منافع، ما را غافلگیر نسازد.

 

فلکه فکرت (۲۱)

رسوب!

به نام خدا. سلام

چند سال پیش در سایت «دانش ما» آموخته بودم که برخی از خوراکی‌ها کلسترول (=مادّه‌ی جنس چربی) خون را کنترل و میزان نگه می‌دارد و نمی‌گذارد در رگ رسوب (=تَه‌نشینی) پیش بیاید، مانند: سویا، حبوبات، ماهی، سیر، اسفناج، گردو، بادام، چای، شکلات تلخ و سیاه‌رنگ.

 

نکته‌ی کشکولی: چگونه ته‌نشین نشود! و رسوب نکند و همه‌ی شریان‌ها (=رگ‌های جهنده) مردم روزگار ما را از کار نیندازد! وقتی‌که این دولتِ شیک‌پوشِ حرّاف چنان در سیاست و تدبیرِ کشورداری، ناکارآمد شده که مردم، شکلات غیرتلخِ بُنجل را باید کیلویی زیر پنجاه‌هزار تومان بخرند؛ چه برسد به ابتیاع (=خرید) سیر و ماهی و بادام و بادمجان!

 

انسان راستین (۱۸)

هیچ کار نیکی را برای خودنمایی انجام نمی‌دهد.

 

شرح عکس بالا: قاسم بابویه دارابی. خادم افتخاری حرم امام رضا _علیه السلام_ ۲ اردیبهشت ۱۳۹۸. مشهد. حرم رضوی.

 

مناظره‌ی ژیژک و پیترسون

این مناظره در تورنتو کانادا برگزار شد. نمی‌دانم آیا پیگیر آن بودید یا نه. من، چند نکته می‌نویسم، شاید خواننده‌، خواهنده و فایده‌ای داشته باشد:

 

۱. ژیژک فیلسوف و روان‌کاو است و پیترسون روان‌شناس.

 

۲. مناظره بر سر تقابل سرمایه‌داری در برابر مارکسیسم بود و نیز مفهوم شادی.

 

۳. پیترسون بر این تزش دست گذاشت، برخلاف مارکس _که تضاد را نتیجۀ اقتصاد می‌دانست_ تضاد محصول طبیعت است و گفت سلسله‌مراتب در جهان و نابرابری‌ها نه‌ تنها ضروری، بلکه کارآمد است.

 

۴. پیترسون گفت من نمی‌دانم چرا مارکسیست‌ها وقتی دربارۀ تضاد صحبت می‌کنند، فقط دربارۀ تضاد مابین انسان‌ها حرف می‌زنند، درحالی‌که تضاد اصلیِ ما تضاد با طبیعت است. انگار اصلاً چیزی به نام طبیعت برای مارکسیست‌ها ناشناخته است.

 

۵. ژیژک نظرش این بود اگر سرمایه‌داری یعنی بیرون‌کشیدن اجباری مردم از فقر، پس چرا بزرگ‌ترین نرخ کاهش فقر و عظیم‌ترین موفقیت‌های اقتصادی در دهه‌های اخیر در کشوری استبدادی رخ داده است که با دست باز در بازار دخالت می‌کند؟ و نکتۀ بعدی این است که چین برای توصیف وضعیت کشور خودش از واژۀ «کمونیسم» استفاده نمی‌کند، بلکه تعبیرِ کنفوسیوسی «جامعۀ متوازن» را ترجیح می‌دهد. این همان چیزی است که وقتی به تعبیر دالایی‌لاما «در جست‌و‌جوی شادی» باشیم اتفاق می‌افتد. به همین خاطر ژیژک گفت: من باور ندارم که آزادی و شرافت انسانی صرفاً برای جست‌و‌جوی شادی باشد. بنابراین ما نیازمند یافتن دلیلی برای زندگی هستیم.

 

۶. ژیژک استدلاش این بود مدرنیته یعنی کنارزدن محدودیت‌ها، اما آزادی خود بزرگ‌ترین محدودیت است و وظیفۀ ما این است که مسئولیت این محدودیت را بپذیریم. این وظیفه ابزاری برای رسیدن به هدفی بالاتر نیست، بلکه خود هدف اصلی است/  متن کامل (اینجا)

 

پاسخ:

سلام حسین‌آقا جوادی نسب

از نقدی که بر نوشته‌ی فلکه فکرت ۲۱ زدی، خیلی ممنونم. بگذار روی پرسش شما فکر کنم، اگر بلد بودم پاسخ می‌نویسم. فقط یک نکته بگویم سردرگمی، شتاب‌زدگی، بی‌برنامگی و تنبلی چهار شاخص نامناسب این دولت است که حتی در قرارداد برجام هم دچار ذوق‌زدگی و شتاب‌زدگی شدیدی شده بود. وزیرخارجه‌ی این دولت از نظر من دچار نوسان فکری‌ست. میان ترس و درس وامانده است. او می‌خواهد خود را نزد قدرت وفادار بنماید. زندگی به‌هرحال، بر سیاست پیشی دارد!

 

شما حقوق بین‌الملل خواندی جناب جوادی. پس باید بدانی شناسایی دولت‌ها دو گونه است: دوژوره (= کامل) و دوفاکتو (= موقت). یا همان شناسایی مستقیم و غیرمستقیم. پس، خودداری ورزشکاران یک اقدام حقوقی و حرکتی حق‌گرایانه است برای پرهیز از شناسایی غیرمستقیم دولت جعلی، غاصب و اشغالگر.

 

۱. من خودم بر ایستادگی باور دارم. و خودم را اگر لایق باشم یک ضد امپریالیسم می‌دانم. چون دین من، به من آیین آموخت.

 

۲. اما راه حل دست‌کم سه‌گونه است از نظر من:

 

الف. ایستادگی + آزادی سیاسی + سازگاری ملی + خرد جمعی

 

ب. ایجاد یک جمع آگاه و آزاد برای نظرسنجی مخفی از مردم و تجزیه و تحلیل منطقی از آن. و به نتیجه به عنوان یک مصلحت مردمی عمل شود.

 

ج. همه‌پرسی. اگر نظرسنجی نشد همه‌پرسی نیز یک حرکت دموکراتیک است و پرسش هم این‌گونه و شبیه به این باشد: آیا با ایستادگی در برابر سیاست‌ها و زیاده‌خواهی‌های آمریکا رضایت دارید؟ یا با سازش و همراهی و تبعیت و بی‌طرفی. اما اکنون این‌گونه می‌اندیشم.

Notes ۰
پست شده در دوشنبه, ۲۷ اسفند ۱۳۹۷
بازدید ها : ۳۸۵
ساعت پست : ۰۷:۴۹
مشخصات پست

مدرسه فکرت ۳۱

ابراهیم طالبی  | دامنه دارابی

مجموعه پیام‌هایم در مدرسه فکرت

قسمت سی و یکم

 

فلکه فکرت (۱)

انتقال خودخواسته‌ی قدرت
به‌ نام خدا. سلام. ما چند سالی‌ست که در ایران با نام‌گذاری سال‌ها از سوی رهبری آشنا هستیم. در جهان نیز نام‌گذاری‌ها در پهنه‌ی قدرت، سیاست و حکومت، امری رایج است. برای نمونه، آخر آوریل امسال _۲۰۱۹_ یعنی چند روز دیگر، تنو آکی هیتو، امپراتور ۸۵ سالۀ ژاپن به دلیل کهولت سن داوطلبانه از سلطنت کناره‌گیری می‌کند و مقامش را به فرزندش _شاهزاده نارو هیتو_ می‌دهد و با آغاز امپراتوری نارو هیتو نام عصر جدید در این کشور، به «ریوا» تغییر خواهد کرد. یعنی صلح فرخنده یا توازن منظم؛ ری یعنی نظم و فرمان، و وا یعنی صلح و توازن. در ژاپن، مقام امپراتور با مذهب شینتو پیوند دارد. آغاز دورۀ هر امپراتور در ژاپن یک مبداء تاریخی _در کنار تقویم میلادی_ به حساب می‌آید. دورۀ کنونی «هیسه‌ای» نام دارد؛ یعنی به دست آوردن صلح.
(منبع)

 

نکته‌‌ایی هم بیفزایم: گرچه مقام امپراتوری در ژاپن امری تشریفاتی‌ست، اما کنارگیری خودخواسته از قدرت، یک درس نوین به سبک نلسون ماندلایی‌ست و پند دارد و ده‌ها اندرز. ۱۴ فروردین ۱۳۹۸.

 


فلکه فکرت (۲)
جدایی اما پیوستگی
به‌ نام خدا. سلام. چنانچه می‌دانید وحدتِ وجود یعنی تمام کائنات برخلاف جدایی‌ها، باهم همآهنگ، متّحد، یکتا و پیوسته‌اند. اگر خواستید بیشتر بدانید این انگاره و انگیزه را دکتر واین دایر در فصل سوم کتاب «زندگی در پرتو عرفان» ترجمه‌ی سیدمهدی جعفریان، نشر افکار به‌خوبی شرح داده است.

 

اما چون ممکن است فرصت دست‌یابی به کتاب فراهم نباشد، من با یک نمونه این جدایی و پیوستگی را روشن‌تر می‌سازم: از ناخُن تا چشم و از سر تا پا، یعنی من. سازمان چشم و سازمان گوش با سازمان ناخُن و سازمان پا، مجزّا و جدا از هم کار می‌کنند، اما پیوسته، متحده و همآهنگ و با وحدت وجودی و یکتاییِ بودن.

بنابراین، ما باید خود و جهان را پیوسته، در پیوستگی و یکتایی ببینیم تا از سیر در مسیر جدا نیفتیم و از پیش‌روی جا نمانیم.
۱۵ فروردین ۱۳۹۸
.

 

استان خیال (۵)
در استان خیال، شهروندان به نیروی کشف و شهود در وجود خود، اعتماد دارند.
۱۵ فروردین ۱۳۹۸
.

 

انسان راستین (۱)
به‌ نام خدا. سلام. آیا می‌دانیم انسان راستین کیست؟ و چه ویژگی‌هایی دارد؟ او کسی‌ست که...
مردم در مال و جان و آبروی خود از او در امان باشند.
۱۵ فروردین ۱۳۹۸
.

 

 

شرح دومین عکس مسافرتم:


نوروز امسال در یکی از سازه‌های شهری مشهد، دیدم که دو زن در حال کارگری و رنگ‌آمیزی دیواره‌های فلزی کنارۀ خیابان‌اند. چون چهره‌ی‌شان پشت به دوربین بود، عکسی از آنان انداختم. خواستم چندکلمه‌ای مصاحبه کنم، اما گمانم این بوده، ممکن است روحیه‌ی‌شان را کِدر کنم، از آن پرهیز کردم. رفتم گشتم تابلوی پروژه‌ای را که روی آن کار می‌کردند، پیدا کردم که بر آن نوشته بود: «رَه‌باغ سلام».

 

نکته: کوشش بنای وجودی آدمی‌ست. اما من حدس می‌زنم این دو زن باید هنرمند باشند و شاید می‌خواهند بر صفحه‌ی دراز این دیواره‌ی فلزی نقاشی بکشند. خدا می‌داند. و خداقوت می‌گویم.

 

زنگ شعر:


سعدی در بیت خود واژه‌ی طریقت را آورد اما بسیاری از افراد در اثر گویش‌های مردمی، عبادت را جایگزین طریقت می‌کنید. سعدی در بوستان این‌گونه می‌سُراید:

طریقت به جز خدمت خلق نیست
به تسبیح و سجاده و دلق نیست

(منبع)

 

دلق‌پوشی (=ژنده‌پوشی) و پشمینه‌پوشی در دوره‌ای برای برخی به یک نیرنگ و نشان‌دار کردن خود (=خودنمایی) درآمده بود و سعدی آسیب را با تیزی و روشن‌بینی دید و طریقت راست و درست را گفت. در اسفار اربعه‌ی حکیم ملاصدرا، یکی از مهمترین آن سیر چهارگانه، رفتن از حق به خلق است. و من ملاصدرا را در امور عرفان و الهیّات می‌پسندم و با افکار پاک و راست سعدی نیز دَم‌خورم.


فلکه فکرت (۳)
مَجاز
به‌ نام خدا. سلام. مَجاز چیست؟ مَجاز یعنی معنای غیراصلی هر چیز. به عبارتی دیگر استعمال (=به‌کارگیری) واژگان در غیر معنی موضوع. مثلاً کسی را که بی‌باک و شجاع است «شیر» بنامیم و کسی را که زَبون (=ناتوان) و ترسوست، «موش».

 

دو نمونه می‌نویسم:

۱. مرحوم دکتر علی شریعتی در کتاب حج بر عدد هفت تأکید کرد و گفت هفت یعنی بی‌نهایت. پس طواف هفت‌گانه‌ی کعبه از نظر شریعتی یعنی طواف بی‌نهایت، نه یعنی فقط گردش صوری شش به‌علاوه یک. ۲. امام فخر رازی در جلد ۷ تفسیر کبیر در معنی هفت (=سَبعه) گفته است: «هر گاه اراده‌ی کثرت کنند، عدد هفت را یاد کنند.» بیشتر بخوانید ↓

دیدن یا نوشتن نظرات : ۰
پست شده در دوشنبه, ۲۷ اسفند ۱۳۹۷
بازدید ها : ۳۸۵
ساعت پست : ۰۷:۴۹
دنبال کننده

مدرسه فکرت ۳۱

ابراهیم طالبی  | دامنه دارابی
مدرسه فکرت ۳۱

مجموعه پیام‌هایم در مدرسه فکرت

قسمت سی و یکم

 

فلکه فکرت (۱)

انتقال خودخواسته‌ی قدرت
به‌ نام خدا. سلام. ما چند سالی‌ست که در ایران با نام‌گذاری سال‌ها از سوی رهبری آشنا هستیم. در جهان نیز نام‌گذاری‌ها در پهنه‌ی قدرت، سیاست و حکومت، امری رایج است. برای نمونه، آخر آوریل امسال _۲۰۱۹_ یعنی چند روز دیگر، تنو آکی هیتو، امپراتور ۸۵ سالۀ ژاپن به دلیل کهولت سن داوطلبانه از سلطنت کناره‌گیری می‌کند و مقامش را به فرزندش _شاهزاده نارو هیتو_ می‌دهد و با آغاز امپراتوری نارو هیتو نام عصر جدید در این کشور، به «ریوا» تغییر خواهد کرد. یعنی صلح فرخنده یا توازن منظم؛ ری یعنی نظم و فرمان، و وا یعنی صلح و توازن. در ژاپن، مقام امپراتور با مذهب شینتو پیوند دارد. آغاز دورۀ هر امپراتور در ژاپن یک مبداء تاریخی _در کنار تقویم میلادی_ به حساب می‌آید. دورۀ کنونی «هیسه‌ای» نام دارد؛ یعنی به دست آوردن صلح.
(منبع)

 

نکته‌‌ایی هم بیفزایم: گرچه مقام امپراتوری در ژاپن امری تشریفاتی‌ست، اما کنارگیری خودخواسته از قدرت، یک درس نوین به سبک نلسون ماندلایی‌ست و پند دارد و ده‌ها اندرز. ۱۴ فروردین ۱۳۹۸.

 


فلکه فکرت (۲)
جدایی اما پیوستگی
به‌ نام خدا. سلام. چنانچه می‌دانید وحدتِ وجود یعنی تمام کائنات برخلاف جدایی‌ها، باهم همآهنگ، متّحد، یکتا و پیوسته‌اند. اگر خواستید بیشتر بدانید این انگاره و انگیزه را دکتر واین دایر در فصل سوم کتاب «زندگی در پرتو عرفان» ترجمه‌ی سیدمهدی جعفریان، نشر افکار به‌خوبی شرح داده است.

 

اما چون ممکن است فرصت دست‌یابی به کتاب فراهم نباشد، من با یک نمونه این جدایی و پیوستگی را روشن‌تر می‌سازم: از ناخُن تا چشم و از سر تا پا، یعنی من. سازمان چشم و سازمان گوش با سازمان ناخُن و سازمان پا، مجزّا و جدا از هم کار می‌کنند، اما پیوسته، متحده و همآهنگ و با وحدت وجودی و یکتاییِ بودن.

بنابراین، ما باید خود و جهان را پیوسته، در پیوستگی و یکتایی ببینیم تا از سیر در مسیر جدا نیفتیم و از پیش‌روی جا نمانیم.
۱۵ فروردین ۱۳۹۸
.

 

استان خیال (۵)
در استان خیال، شهروندان به نیروی کشف و شهود در وجود خود، اعتماد دارند.
۱۵ فروردین ۱۳۹۸
.

 

انسان راستین (۱)
به‌ نام خدا. سلام. آیا می‌دانیم انسان راستین کیست؟ و چه ویژگی‌هایی دارد؟ او کسی‌ست که...
مردم در مال و جان و آبروی خود از او در امان باشند.
۱۵ فروردین ۱۳۹۸
.

 

 

شرح دومین عکس مسافرتم:


نوروز امسال در یکی از سازه‌های شهری مشهد، دیدم که دو زن در حال کارگری و رنگ‌آمیزی دیواره‌های فلزی کنارۀ خیابان‌اند. چون چهره‌ی‌شان پشت به دوربین بود، عکسی از آنان انداختم. خواستم چندکلمه‌ای مصاحبه کنم، اما گمانم این بوده، ممکن است روحیه‌ی‌شان را کِدر کنم، از آن پرهیز کردم. رفتم گشتم تابلوی پروژه‌ای را که روی آن کار می‌کردند، پیدا کردم که بر آن نوشته بود: «رَه‌باغ سلام».

 

نکته: کوشش بنای وجودی آدمی‌ست. اما من حدس می‌زنم این دو زن باید هنرمند باشند و شاید می‌خواهند بر صفحه‌ی دراز این دیواره‌ی فلزی نقاشی بکشند. خدا می‌داند. و خداقوت می‌گویم.

 

زنگ شعر:


سعدی در بیت خود واژه‌ی طریقت را آورد اما بسیاری از افراد در اثر گویش‌های مردمی، عبادت را جایگزین طریقت می‌کنید. سعدی در بوستان این‌گونه می‌سُراید:

طریقت به جز خدمت خلق نیست
به تسبیح و سجاده و دلق نیست

(منبع)

 

دلق‌پوشی (=ژنده‌پوشی) و پشمینه‌پوشی در دوره‌ای برای برخی به یک نیرنگ و نشان‌دار کردن خود (=خودنمایی) درآمده بود و سعدی آسیب را با تیزی و روشن‌بینی دید و طریقت راست و درست را گفت. در اسفار اربعه‌ی حکیم ملاصدرا، یکی از مهمترین آن سیر چهارگانه، رفتن از حق به خلق است. و من ملاصدرا را در امور عرفان و الهیّات می‌پسندم و با افکار پاک و راست سعدی نیز دَم‌خورم.


فلکه فکرت (۳)
مَجاز
به‌ نام خدا. سلام. مَجاز چیست؟ مَجاز یعنی معنای غیراصلی هر چیز. به عبارتی دیگر استعمال (=به‌کارگیری) واژگان در غیر معنی موضوع. مثلاً کسی را که بی‌باک و شجاع است «شیر» بنامیم و کسی را که زَبون (=ناتوان) و ترسوست، «موش».

 

دو نمونه می‌نویسم:

۱. مرحوم دکتر علی شریعتی در کتاب حج بر عدد هفت تأکید کرد و گفت هفت یعنی بی‌نهایت. پس طواف هفت‌گانه‌ی کعبه از نظر شریعتی یعنی طواف بی‌نهایت، نه یعنی فقط گردش صوری شش به‌علاوه یک. ۲. امام فخر رازی در جلد ۷ تفسیر کبیر در معنی هفت (=سَبعه) گفته است: «هر گاه اراده‌ی کثرت کنند، عدد هفت را یاد کنند.» بیشتر بخوانید ↓

ابراهیم طالبی  | دامنه دارابی

مجموعه پیام‌هایم در مدرسه فکرت

قسمت سی و یکم

 

فلکه فکرت (۱)

انتقال خودخواسته‌ی قدرت
به‌ نام خدا. سلام. ما چند سالی‌ست که در ایران با نام‌گذاری سال‌ها از سوی رهبری آشنا هستیم. در جهان نیز نام‌گذاری‌ها در پهنه‌ی قدرت، سیاست و حکومت، امری رایج است. برای نمونه، آخر آوریل امسال _۲۰۱۹_ یعنی چند روز دیگر، تنو آکی هیتو، امپراتور ۸۵ سالۀ ژاپن به دلیل کهولت سن داوطلبانه از سلطنت کناره‌گیری می‌کند و مقامش را به فرزندش _شاهزاده نارو هیتو_ می‌دهد و با آغاز امپراتوری نارو هیتو نام عصر جدید در این کشور، به «ریوا» تغییر خواهد کرد. یعنی صلح فرخنده یا توازن منظم؛ ری یعنی نظم و فرمان، و وا یعنی صلح و توازن. در ژاپن، مقام امپراتور با مذهب شینتو پیوند دارد. آغاز دورۀ هر امپراتور در ژاپن یک مبداء تاریخی _در کنار تقویم میلادی_ به حساب می‌آید. دورۀ کنونی «هیسه‌ای» نام دارد؛ یعنی به دست آوردن صلح.
(منبع)

 

نکته‌‌ایی هم بیفزایم: گرچه مقام امپراتوری در ژاپن امری تشریفاتی‌ست، اما کنارگیری خودخواسته از قدرت، یک درس نوین به سبک نلسون ماندلایی‌ست و پند دارد و ده‌ها اندرز. ۱۴ فروردین ۱۳۹۸.

 


فلکه فکرت (۲)
جدایی اما پیوستگی
به‌ نام خدا. سلام. چنانچه می‌دانید وحدتِ وجود یعنی تمام کائنات برخلاف جدایی‌ها، باهم همآهنگ، متّحد، یکتا و پیوسته‌اند. اگر خواستید بیشتر بدانید این انگاره و انگیزه را دکتر واین دایر در فصل سوم کتاب «زندگی در پرتو عرفان» ترجمه‌ی سیدمهدی جعفریان، نشر افکار به‌خوبی شرح داده است.

 

اما چون ممکن است فرصت دست‌یابی به کتاب فراهم نباشد، من با یک نمونه این جدایی و پیوستگی را روشن‌تر می‌سازم: از ناخُن تا چشم و از سر تا پا، یعنی من. سازمان چشم و سازمان گوش با سازمان ناخُن و سازمان پا، مجزّا و جدا از هم کار می‌کنند، اما پیوسته، متحده و همآهنگ و با وحدت وجودی و یکتاییِ بودن.

بنابراین، ما باید خود و جهان را پیوسته، در پیوستگی و یکتایی ببینیم تا از سیر در مسیر جدا نیفتیم و از پیش‌روی جا نمانیم.
۱۵ فروردین ۱۳۹۸
.

 

استان خیال (۵)
در استان خیال، شهروندان به نیروی کشف و شهود در وجود خود، اعتماد دارند.
۱۵ فروردین ۱۳۹۸
.

 

انسان راستین (۱)
به‌ نام خدا. سلام. آیا می‌دانیم انسان راستین کیست؟ و چه ویژگی‌هایی دارد؟ او کسی‌ست که...
مردم در مال و جان و آبروی خود از او در امان باشند.
۱۵ فروردین ۱۳۹۸
.

 

 

شرح دومین عکس مسافرتم:


نوروز امسال در یکی از سازه‌های شهری مشهد، دیدم که دو زن در حال کارگری و رنگ‌آمیزی دیواره‌های فلزی کنارۀ خیابان‌اند. چون چهره‌ی‌شان پشت به دوربین بود، عکسی از آنان انداختم. خواستم چندکلمه‌ای مصاحبه کنم، اما گمانم این بوده، ممکن است روحیه‌ی‌شان را کِدر کنم، از آن پرهیز کردم. رفتم گشتم تابلوی پروژه‌ای را که روی آن کار می‌کردند، پیدا کردم که بر آن نوشته بود: «رَه‌باغ سلام».

 

نکته: کوشش بنای وجودی آدمی‌ست. اما من حدس می‌زنم این دو زن باید هنرمند باشند و شاید می‌خواهند بر صفحه‌ی دراز این دیواره‌ی فلزی نقاشی بکشند. خدا می‌داند. و خداقوت می‌گویم.

 

زنگ شعر:


سعدی در بیت خود واژه‌ی طریقت را آورد اما بسیاری از افراد در اثر گویش‌های مردمی، عبادت را جایگزین طریقت می‌کنید. سعدی در بوستان این‌گونه می‌سُراید:

طریقت به جز خدمت خلق نیست
به تسبیح و سجاده و دلق نیست

(منبع)

 

دلق‌پوشی (=ژنده‌پوشی) و پشمینه‌پوشی در دوره‌ای برای برخی به یک نیرنگ و نشان‌دار کردن خود (=خودنمایی) درآمده بود و سعدی آسیب را با تیزی و روشن‌بینی دید و طریقت راست و درست را گفت. در اسفار اربعه‌ی حکیم ملاصدرا، یکی از مهمترین آن سیر چهارگانه، رفتن از حق به خلق است. و من ملاصدرا را در امور عرفان و الهیّات می‌پسندم و با افکار پاک و راست سعدی نیز دَم‌خورم.


فلکه فکرت (۳)
مَجاز
به‌ نام خدا. سلام. مَجاز چیست؟ مَجاز یعنی معنای غیراصلی هر چیز. به عبارتی دیگر استعمال (=به‌کارگیری) واژگان در غیر معنی موضوع. مثلاً کسی را که بی‌باک و شجاع است «شیر» بنامیم و کسی را که زَبون (=ناتوان) و ترسوست، «موش».

 

دو نمونه می‌نویسم:

۱. مرحوم دکتر علی شریعتی در کتاب حج بر عدد هفت تأکید کرد و گفت هفت یعنی بی‌نهایت. پس طواف هفت‌گانه‌ی کعبه از نظر شریعتی یعنی طواف بی‌نهایت، نه یعنی فقط گردش صوری شش به‌علاوه یک. ۲. امام فخر رازی در جلد ۷ تفسیر کبیر در معنی هفت (=سَبعه) گفته است: «هر گاه اراده‌ی کثرت کنند، عدد هفت را یاد کنند.» بیشتر بخوانید ↓

بنابراین، در این دو مثالی که نوشتم هفت، علاوه بر معنای حقیقی خود در حساب و عدد، یک واژه‌ نیز هست که جنبه‌ی مَجازی دارد؛ یعنی کثرت، فراوانی و بی‌نهایت.

 

یک نکته هم بیفزایم: در مثلاً مدرسه‌ی فکرت، افراد با افکاری که از خود می‌نویسند به‌هم ربط پیدا می‌کنند، که این ارتباط (=پیوند) مَجازی‌ هست نه حقیقی و عینی. یعنی بی‌آن‌که دو یا چند نفر دیدار و شنیدار کنند، از راه مَجاز با هم ربط و هم‌پیوندی پیدا می‌کنند.

 

شرح سومین عکس مسافرت نوروزی‌ام:
اینجا پناهگاه حفاظت شده‌ی «توران» است، میان میامی و سبزوار. سیصدکیلومتری مشهد مقدس. گشتکی کوتاه زده‌ بودم و عکس‌هایی انداخته. این عکس یوزپلنگ ایرانی‌ست د‌ر تابلوی اخطار، که به رانندگان می‌فهماند در این مسیر _که قلمرو و گذرگاه یوزپلنگ است_ مراقب سرعت خودرو و شتاب خود باشند. جاده در طی این مسیر، پیچ و خم‌هایی مارپیچ‌گونه اما دیدنی و چشم‌نواز دارد. سرعت هم باید زیر ۷۰ کیلومتر باشد. تأکید می‌کنم اگر روزی بر این جاده می‌رانید، دَم‌دمای غروب تا دَم‌دمای صبح هرگز در آن اُتراق (=جای‌گیری و نشست) نکنید تا طُعمه و لُقمه‌لُقمه‌ی یوز ایرانی در قلمروِ حکمرانی و سلطانی‌اش نشوید! هین! همین!

 


انسان راستین (۲)
هنگام تسلّط و توانایی، گذشت می‌کند.

 

نکته ها: در پلورالیسم (=کثرت‌گرایی) پایه‌ی کار بر مدارا و رواداری‌ست، نه پنجه‌انداختن! و چنگال!

 

 

فلکه فکرت (۴)
منافع متغیر، روابط متغیر
به‌ نام خدا. سلام. اشتباه نشود، آنچه در روابط بین‌الملل اصالت دارد روابط دوستانه است نه خودِ دوستی‌. روابط دوستانه نیز فقط بر بستر منافع مشترک شکل می‌گیرد و  چون منافع کشورها همیشه متغیّر (=دگرگون‌پذیر) است، بنابراین روابط نیز تغییر می‌کند و دچار دگرگونی می‌گردد.

مهم این است دولتمردان و سیاستمداران هر کشوری این فرمول (=ساختار، ریختار، دستورواره) را یاد بگیرند و آن را با عقلانیت و زیرکی به‌کار ببندند. بیسمارک زمامدار وقت پروس آلمان چنین صدر اعظمی بود.

نکته هم بگویم:


آب، آب است، اما به سُروده‌ی مولوی در روی کشتی چنان می‌کند و زیر کشتی آن‌چُنان:


آب در کشتی هلاکِ کشتی است
آب اندر زیر کشتی پُشتی است

(منبع)


چشمان هر ملتی به برگزیدگان خود است، تا بنگرد آب را  در زیر کشتی، پُشتی و پشتوانه می‌کند، یا در درون آن، غرقابه و بی‌لنگرانه.

 


شرح چهارمین عکس مسافرت نوروزی‌ام:
از پناهگاه حیات وحش توران به سمت بینالود راندیم. با ویز (=سیستم مسیریاب جهانی) رستوران دلخواه‌مان را شناسایی کردیم. بسیار گرسنه و خیلی هم آسیمه‌سر و  سرآسیمه (=بی‌تاب) که نکند رستوان بسته شود. ناگهان از دور دیدم چند نفر با تکان‌دادن علامت ما را به کناره فرامی‌خوانند. سرعت را از ۱۱۰ به زیر ۴۰ رسانیدم و کم‌کم زدیم کنار. مردمک چشمم به جلوتر دوخته شد دیدم هم پلیس‌اند و هم خادمان حضرت رضا علیه‌السلام. آنی دریافتم هدیه‌ی ژتون (=برگه) غذای حضرتی نصیب‌مان شده. بیش از چهل ماشین در کناره‌ی گسترده‌ی جاده ایست داده‌شدیم و به‌صف گردیدم. یک آن دیدم نه ژتون  که خود غذای حضرتی از داخل یک کامیون توسط خادمان حرم رضوی به سرنشینان هدیه می‌شود. ذوق تمام ما را فراگرفت و بِشماربِشمار می‌کردیم که نوبت ما برسد. عکسی انداختم و غذا را به تعدادمان دادند و راندیم به بینالود.

 

 

یک نکته هم بگویم: حال که حجت‌الاسلام احمد مروی حکم تولیت آستان قدس گرفت، باید بگویم من اما معتقدم مکان‌های مقدس خاصه حرم رضوی باید زیر نظر مرجعیت باشد نه قدرت. شاید دیدگاه من نادرست باشد اما سخت بر این باورم متصدی و متولی حرم امام رضا _علیه‌السلام_ باید از راه شَور و رایزنی مراجع عظام تقلید برگزیده شوند نه از سوی حکومت و حاکمیت. این به صلاح مذهب و امور دین و شرع است. بگذرم که دو سال پیش هم همین نظرم را در دامنه نوشته بودم.

 

انسان راستین (۳)
رفتارش ملایم است و شیوه‌ی زندگی و راه‌رفتنش آمیخته با فروتنی.


۱. ممنونم سید.
۲. حرم امام رضا _علیه السلام_ باید یک سازمان مردم‌نهاد شود نه حکومت‌محور. مانند حرم امام علی علیه السلام. مراجع هم به دلیل مرجعیت شرعی، بر آن اشراف داشته باشند. حکومتی‌شدن حرم بازخورد منفی زیادی داشته و خواهد داشت. شاید من نادرست فکر کنم. اما باورم این است.


 

نکته ها:

مرحوم سهراب حتی دل نداشت در شغل سم‌پاشی حشره‌ای را بکُشد. یاد ویل‌دورانت افتادم که به ۳۴۲۱ سال تاریخ مدوّن اشاره می‌کند که تنها ۲۶۸ سال آن بدون جنگ گذشته است. سیاست، کاری سخت است، روابط بین‌الملل هنوز سخت‌تر از سیاست! از همین‌رو این‌همه جنگ رخ داده است. دیروز هم خواندم ژنرال خلیفه حفتر در لیبی جنگی به‌راه انداخته. تازه‌ترین جنگ امسال. غربی و شرقی کردن لیبی به دو بخش هم کارساز نبود و سازگاری نیافرید. بگذرم.

 

فلکه فکرت (۵)
حدود کلمات
به‌ نام خدا. سلام. استاد محمدرضا شفیعی کدکنی در  صفحه‌ی ۹۱ کتاب «مُفلس کیمیافروش» _که نقد و تحلیلی‌ست بر اوحدالدّین انوری‌_  می‌گوید: 
«همان‌طور که در جامعه‌ی استبدادی می‌توان به حقوق افراد تجاوز کرد به حدود کلمات هم می‌توان تجاوز کرد.»
زیرا کدکنی بر این نظر است که کلمات مانند انسان‌ها حیثیت خاص خود را دارند و مثال می‌زند اگر «مثلاً کسی کشیش است شما نمی‌توانید او را اُسقف اعظم یا بالاتر خطاب کنی.»


خواستم چه بگویم؟ خواستم خیلی چیزها در لابه‌لا بگویم، اما بگذارید دست‌کم یک چیز را این‌جا بگویم و آن این‌که هم زبان پارسی را نگهبان باشیم و هم واژگان آن را به‌جا به‌کار گیریم. به‌قول استاد کدکنی به «حدود کلمات» وفادار بمانیم. ۱۸ فروردین ۱۳۹۸.

 

شرح پنجمین عکس مسافرت نوروزی‌ام:
در مسافرت نوروزی شادی و شیرینی دیدار با خواهرانم در ساری و داراب‌کلا نیز به من دست داده بود. در داراب‌کلا منزل یکی از خواهرانم این «تِلم» را دیدم و عکسی انداختم. نمی‌دانم چی بگویم. اما ذهنم این‌گونه یاری‌ام داده که دو فراز و یک نکته ببارم:


۱. وقتی تلم در خانه‌ی روستایی دیده شد یعنی دام، دایر است و دوشا برجا، تِلم برپا، کره و دوغ مهیّا.
۲. زیباتر این بوده که آنان برای سالم‌نگه‌داشتن بوم‌زیست و  زاد‌بوم، دام را نه در حیاط منزل، که در باغ و مزرعه نگه می‌دارند و می‌چرانند. امید است همه‌ی‌مان در تلِم روزگار، از ماستِ زندگی‌مان کره و دوغ و نشاط و شادابی برگیریم.


نکته: گرچه در داراب‌کلا زندگی به‌سبک شهری و مدرن درآمده، اما هنوز هستند کسانی که با عشق به دام و باغ و زرع و کاشت و برداشت، بر این مدار می‌گردند و با جان و دل می‌جُنبد. و میان خود و زمین و حیوانات اهلی از بامداد تا شامگاه ربط و دوستی و شیدایی و سرزندگی می‌افکنند. امتداد در یک معنا یعنی همین؛ جمع سنت و مدرنیته و میانه‌ ماندن.

 

انسان راستین (۴)
برای آسایش دیگران حاضر است به زحمت بیفتد.

 


پاسخ:

سلام جناب دکتر عارف‌زاده
به‌جا و با گزاره‌ای منطقی، دست بر روی آسیبی ویرانگر انداختی که پایداری اعتماد مردم یک سرزمین را سست و پوشالی می‌کند. دروغ‌پردازی از نظر من دست‌کم دو آبشخور دارد: ۱. برهم زدن روال زندگی مردم ۲. کم‌جنبه بودن فرد دروغ‌پرداز.

البته دو جمله‌ی پایه‌ی شما رسا ساخته شد، اما جمله‌ی پیرو در متن شما می‌توانست این‌گونه هم باشد: صداقت به یک آرمان گمگشته‌ و دوریاب تبدیل می‌شود.  و من برداشتم این است که شاید جناب عالی خواستی عمل «سیاسی‌کاری» را طعنه بزنی. به‌هرحال، جمله‌ای کلیدی گفتی. ممنونم.

 


فلکه فکرت (۶)
احسان؛ خلوتگاه یا آوردگاه؟
به‌ نام خدا. سلام. عارفان مسلمان _مانند صوفیه‌ی حقیقی در گذشته_ بر احسان (=کمال معنوی، نیک‌خواهی، نیکی‌کردن، نوع‌دوستی) علاوه بر اسلام (=شریعت‌گرایی) و ایمان (=الهیات، پذیرش تعالیم) تأکید داشتند، زیرا معتقد بودند هدف متعالی، بندگی خداست چنان‌که گویی او را می‌بینی. مثلاً غزالی _سرآمد صوفیه_ در کتاب احیاءالعلوم بیان می‌کند که چگونه اسلام و ایمان نیاز دارند که احسان به آنها حیات و اعتبار بخشد. زیرا به قول ویلیام چیتیک در صفحه‌ی ۵۲ کتاب «درآمدی بر تصوُّف»، از نظر مشایخ صوفیه، زندگی آرمانی، زیستن در محضر رُبوبی است.

 

نکته‌ای هم بیفزایم:
سنت اسلامی بر سه ساحت اساسی دینداری یعنی بدن، زبان و قلب تأکید دارد. و این سه قلمرو به «کمال عمل»، «کمال فهم» و «کمال نفْس» می‌انجامد. که این ژرفا _به تعبیر ویلیام چیتیک_ به «نگاه درست» نیازمند است. یعنی آگاهی درونی به حقیقت امور که در ساحت قلب رخ می‌دهد. بُعد احسان در انسان، از نگاه ویلیام چیتیک نباید «خلوت‌گاهی نامرئی» باقی بماند و در قلب افراد به حوزه‌ای فردی بدَل شود، بلکه باید در حوزه‌ی اجتماعی، آشکارا نمود پیدا کند.

 

البته ناگفته نگذارم که در تصوف، «ادراک خیالی» مهم است نه «کَندوکاو عقلانی». بنابراین، از نظر من احسان گرچه خلوتگاه فکری آدمی‌ست اما در زمان نیازمندی‌های بشری، آوردگاه عملی اوست. اللهُ علمٌ. خدا می‌داند.

 

@
برای آن‌که این قسمت فلکه فکرت، بر کسی گنگ نباشد _که گویی گنگ شد_ چهار نکته‌ی دیگر بیفزایم:

۱. چنانچه عرفان هم عرفان نظری‌ست و هم عرفان عملی، احسان هم این‌گونه است. تا احسان نظری در نهاد کسی بنا نشود، احسان عملی رخ نمی‌تابد. و احسان در بحث عرفان و نگرش عارفان یعنی حُسن‌بینی جهان و جان و تمامی جُنبندگان. همان نگرش ناب امام خمینی، که عالم، محضر خداست. پس فرد در خلوت‌گاه خود باید معتقد به احسان باشد، تا دست به احسان عملی بزند.

 

۲. حضرت محمد _صلوات‌الله_ و امام علی _علیه‌السلام_ سرسلسله‌جُنبان اسلام نظری و اسلام عملی‌اند؛ که احسان در آن موج می‌زند.

 

۳. اسلام دینی کامل است. اما با برداشت‌های نادرست باورمندان گاه به آن جفا می‌شود. پس، اسلام در همه‌ی روزگاران نیازمند هرچه‌بهتر فهمیده‌شدن است و هرچه‌بیشتر عملی‌شدن. یعنی کشف همیشگی اسلام و اکتشاف آموزه‌های راستین آن.

 

۴. این‌که غزالی آن‌گونه می‌اندیشید، یک نقل است، می‌توان با آن موافقت داشت یا نداشت. مهم این است در اسلام، احسان یک ارزش حقیقی‌ست که خالی‌شدن هر کس از آن به معنی نقص فکری و عملی آن شخص است نه مکتب.

 


انسان راستین (۵)
در دوستی، خالص [=پاک، سالم، سارا، بی‌آلایش] است و در پیمان استوار.

(منبع)

 


شرح ششمین عکس مسافرت نوروزی‌ام:
در دیواره‌ی بیرونی صحن آزادی حرم رضوی این کُد نذرها را دیدم و عکسی انداختم. نذر از آداب و باورهای دینی به‌ویژه میان ایرانیان است که یک ربط قلبی ناذر با خالق متعال است برای برآمدن حاجت و اَدای عهد. از کارهای خوبی که شده همین کدبندی نذرهاست که نذرکننده، نذرش را در راهی که خود نیت کرده، واگذار می‌کند.

 

در عکس چند نمونه از نذرها در حرم امام رضا _علیه‌السلام_ که برگرفته از اعتقادات شرعی باورمندان است، این است:

نذر عقیقه. نذر دارالشفا، نذر مجتمع‌های رفاهی بین راهی، نذر هدیه‌ی قرآن، نذر وسایل حمل و نقل زائران، نذر زائرسراها، نذر زیارت‌اولی‌ها، نذر زائرین اربعین حسینی _علیه‌السلام_ و... .

 

نظر سید علی‌اصغر:
سلام اهل فلکه فکرت ۶
اهلیتت را با مقبولیت مطبوع طبع من چنان به رسم کشیدی که جملاتت پراز نکاتی است که حرف های ربط و متصل کننده و نقطه و...کمتر استفاده شده است . 
احسان معنی شد = نیک خواهی 
اسلام تعریف شد = شریعت گرایی
ایمان حس شد = الهیات ، پذیرش تعالیم 
بندگی خدا از دل مفاهیم  نتیجه بخش اول شد .
احسان به انسان حیات می بخشد ؛ جمله تکان دهنده ایی است بخاطر اینکه نسبت انسان را با ایمان و اجتماع بر قرار می کند و لذت می بخشد به احسان کننده .
زندگی آرمانی = زیستن در محضر ربوبی است 
انگار قیامت شده است شما حس همزیستی در محضر استاکریم را در ذهنت تجربه کن !
گویش تحریری سنت اسلام هم برایم زیبا آمد .
از شیوه اندیشیدن و انتقال برترین آموزه اغنایی تان آموختم و ذخیره نمودم
.

 

میلاد حضرت امام حسین علیه السّلام

امشب فرخنده زادروز رهبر و پیشوای آزادگان، بزرگ‌نمادِ عرفان و عشق حقیقی، اُسوۀ مقاومت‌گرایان، الگوی عزت‌زیستی و پیش‌بَرنده‌ی مبارزه با ستم و ستمگران حضرت امام حسین _علیه السّلام_ است. دو سخن از آن انسان کامل و سالار شهیدان به دلدادگان و پیروان مکتب نجات‌بخش اهل‌بیت _علیهم‌السلام_ از این (منبع)  تقدیم می‌دارم:


1- «لایکمُلُ الْعَقْلُ الَّا بِاتِّباعِ الْحَقِّ»
عقل، جز از راهِ پیروی حق کامل نمی‌شود.

(بحارالأنوار، ج 75، ص 127)


2- الْغُلُوُّ وَرْطَةٌ وَ مُجالَسَةَ اهْلَ الدَّناءَةِ شَرٌّ»
تندروی همانند فرو رفتن در باتلاق است و همنشینی با فرومایگان، شرّ و گرفتاری به همراه دارد.

(کشف الغمه، ج 2، ص 30)


این خجسته میلاد بر پیروان آن اُسوه‌ی روزگاران، گوارا بادا.

 

 

پاسخ:

سلام جناب قربانی

«ف» بر سر فعل امر «کونوا»، به یک عبارت معنی «پس» و علّت و نیز در قرینه‌ی معنوی، معنای دست‌کم (=حداقل) را می‌دهد. در «لاتخافون» هم که هراسی از قیامت ندارید ترجمه کردید درست است، که در ترجمه‌ی پیشین‌ات اعتقاد به قیامت را نوشته بودی.ممنونم از ویرایشی که کردی.



خبررسانی:

این عکس را یکی از دوستانم در استان کهگیلویه و بویراحمد برایم فرستاد. شاید شماها این را دیده باشید. اما اگر ندیده‌اید، خواستم دست‌کم خبر داشته باشید. نیش این حشره، چنین صحنه‌ی دلخراش و بُهت‌آوری بر چهره‌ی فرد گَزیده‌شده باقی می‌گذارد. هرگاه چنین حشره‌‌ای را دیده‌اید، بی‌درنگ به دفاع برخیزید و به شبکه‌ی بهداشت خبر دهید.

 


تذکر به جناب قربانی
۱. من البته خودم چنین نسبت کنایی را نمی‌پسندم. چه طعنه باشد و چه مصداق‌یابی. نباید شخصیت‌های داستان‌ها و رمان‌ها را به افراد چسباند.
۲. اینک نیاز شد بگویم که باید از سید جواد طباطبایی پرسید که چنین برداشتی را انتشار داد.


۳. نیز بیفزایم من افکار مرحوم سید احمد فردید را نمی‌پسندم، بلکه منتقد شیوه و نگرش فلسفی و سیاسی‌اش بوده و هستم. او هایدگر را در ایران بد تئوریزه کرد و مورد طمع و قبول محفل‌های یکسان‌انگار قدرت و سرکوب‌گر قرار گرفت. بازم بگذرم.سپاس.


فلکه فکرت (۷)
نفوذ فراخ یک نام میان ایرانیان
به‌ نام خدا. سلام. وِردِ زبان ایرانیان شد. سُفره‌ی نذری خانواده‌های مذهبی شد. شعار پشت شیشه‌ی ماشین‌ها شد. در ضرب‌المثل نماد شد. در قسم خط قرمز سوگندها شد. در وفا نمونه شد و در التجا (=پناه‌بُردن)، باب‌ حاجت‌ها. یعنی حضرت ابوالفضل سلام الله علیه.

 

پاسخ:
سلام جناب جوادی‌نسب
با این گزاره‌ی آسیب‌شناسی شما نیاز شد دو واژه‌ی مهم رسوخ و تشبُّث را شرح کنم:

فرق است میان تشبُّث (=دستاویز کردن و چنگ‌زدن) با رسوخ (=پابرجایی و استواری، ثبات قلبی). بدانیم که همواره میان باورمندان راسخ _که از راه معرفت، رسوخ و عشق به قرآن و عترت ایمان می‌آورند_ با آنان که دَم از آن می‌زنند و تظاهر می‌نمایند و به فرموده‌ی امام حسین _علیه‌السلام_ در روزگار سختی دین «لَقلَقله‌ی زباش»شان است، و به قول امروزه‌روز به آن تشبُّث می‌ورزند نه ایمان و اتقان، فرق اساسی و بنیان‌افکن است.

 

همیشه بوده و هستند اندک‌کسان، یا پرشمار افرادی که کاسب‌کارانه از این امور مقدس، به فریب و حیله کاسبی می‌کنند. اما هرگز میان این نماکاری‌های سُست و زشت با آن رسوخ ایمانی در دل‌های عاشقان ابوالفضل و اهل‌بیت _علیهم‌السلام_ ذره‌ای همسانی و همگونی نیست. آسیب و آفت همه جا هست و خواهد بود، از عصر حضرت آدم _سلام الله_ تا زمانه‌ی ظهور حضرت انتظار عجّ الله. عشق و راستی هم، همآره هست؛ از بطن پاک هابیل تا هویت ستم‌برانداز ابابیل. همان پرستو و چِل‌چلای داراب‌کلا. همه‌ی این‌ها خالی از حکمت و رخصت نیست. مهم فهم ماست که درمانده نمانیم و اِکتناء (=به کُنه و درون رفتن) کنیم.

 


انسان راستین (۶)
در داوری‌ها ستم نمی‌ورزد و جانب‌داری نمی‌کند.

 

شرح هفتمین عکس مسافرت نوروزی‌ام در تصویر زیر:
شگفتی‌ها و زیبایی‌های آفرینش حضرت آفریدگار متعال. یک نمای فریبا از چهره‌ی کوه و سبزه‌زار و ابر و مِه و باد و مزرعه‌ی کُل‌زا و آمیختگی عناصر حیات در پهنه‌ی مراوه و کلاله.

 

سلام جناب حجت‌الاسلام آفاقی
نوشته‌ی نقلی شما از شهید مطهری را خواندم. این آسیب‌شناسی و غرب‌شناسی دلسوزانه‌ی استاد مطهری را صائب (=راست و رسا) می‌دانم. اگر در راستای سخن استاد، بفرمایید جامعه‌ی ایران اینک چه باید بکند تا گرفتار همان بحران معنویت نشود، و آن سیکل (=چرخه، دوره) تکرار نگردد، مفید خواهد بود.


فلکه فکرت (۸)
شریان حیاتی جهان و چماق بزرگ
به‌ نام خدا. سلام. در این قسمت فلکه فکرت دو یادداشت سال‌های دورم را به یادها می‌آورم، شاید سودمند افتد:

۱. سال ۱۳۶۴ جبهه که بودیم یکی از چند کتابی که در کوله‌پشتی‌ام بود «جنگ واقعی و صلح واقعی» ریچارد نیکسون بود؛ از انتشارات کتاب‌سرا، با ترجمه‌ی علی‌رضا طاهری.

 

در این کتاب خوانده و یادداشت کرده بودم که نیکسون  در صفحه‌ی ۱۳۶ این اثر مهم‌اش، بر این نظر بود:

نفت، خونِ صنعت مدرن است و منطقه‌ی خلیج فارس قلبی است که این خون را مانند تلمبه به جریان می‌اندازد و راه‌های دریایی پیرامون خلیج فارس، شریان‌هایی هستند که این خون حیاتی از آنها می‌گذرد.

 

۲. نمی‌دانم چه سالی بود، اما جایی بودم که کتابخانه‌ای در دسترس من بود. کتابی خوانده بودم از خاطرات اشرف پهلوی با عنوان «من و برادرم». این را از او یادداشت کرده بودم که گفته بود:

 

تئودور روزولت طرفدار این فکر بود که آمریکا آرام قدم بردارد، اما چماق بزرگی به‌دست بگیرد.
بگذرم. ۲۱ فروردین ۱۳۹۸.

 

رساله‌ی حقوق
من مانند بسیاری از شماها، پای منبر قد کشیدم، چه محرّم، چه رمضان، و چه در سایر مناسبت‌ها و مجالس. اما هیچ ندیدم، هیچ، که روحانی‌یی رساله‌ی حقوق حضرت امام سجاد _علیه‌السلام_ را بالای منبر، یا در نشست ویژه و یا با ایجاد حلقه‌ی فکری به روی‌مان بگشاید و از ۵۱ حقوقی که آن امام عابدِ زاهدِ عارفِ روشن‌بین و دانشمند که برای بشریت شرح و باز کرده، حتی یک «حق» را بازگو کند. بگذرم!! خواستم بگویم در آستانه‌ی زادروز زیبای آن امام عابدین و ساجدین _که درخشنده‌ترین رهبریِ معنوی را به ارمغان آورده_ یکی از آن حقوق پنجاه‌ویک‌گانه را تقدیم می‌دارم، یعنی حق ۳۹ :

 

«و اما حق کسى که از تو رایزنى خواهد (و چاره جوید) این است که اگر رأى درستى به خاطرت رسید در نصیحت (و خیراندیشى) براى او بکوشى و هر چه مى‌‏دانى به مشورتش بفهمانى و بگویى که اگر تو به جاى او بودى چنان مى‏‌کردى و این از آن روست که او از سوى تو نرمی و مهربانى بیند؛ زیرا نرمِش، رمندگى را از میانه بردارد و سخت‌گیرى به جاى همدلى، رمندگى آرَد. و اگر در کار او نظرى بر خاطرت نگذرد، اما دیگرى را بشناسى که به رأى او اعتماد دارى و او را براى رایزنى خودت مى‏‌پسندى، وى را به او معرفى و رهنمایى کنى، و در حق او کوتاهى نورزى و از خیراندیشى برایش فروگذار نکنى. و لا قوة الا بالله (و نیرویى نیست جز به خدا).» (منبع) و متن کامل (اینجا)

 

شرح عکس بالا:
من و حمیدرضا طالبی. انارقلت داراب‌کلا. (
اینجا) حمیدرضا از همان زمان راه‌اندازی مدرسه‌ی فکرت در مدرسه بوده و هست. نمی‌نویسد، اما می‌خواند، و نیز می‌خواند.


انسان راستین (۷)
در نبودنِ اشخاص، حقوق آنان را رعایت می‌کند.

 

پیام مدیر

از کسانی‌که درباره‌ی شورای محل و شورای ورزشی به بحث و تبادل نظر می‌پردازند، می‌خواهم در نوشتن پست‌های خود بیشتر دقت کنند و نسبت‌هایی ندهند که حقوق کسی پایمال شود. زیرا در مدرسه‌ی فکرت نیستند که از حق دفاع خود استفاده کنند. بنابراین، در نوشتن، هم اخلاقیات رعایت شود و هم اتهام‌نزدن و حریم حقوقی را مراعات‌کردن. ممنونم

 

فلکه فکرت (۹)
آموزه‌های وارونه
به‌ نام خدا. سلام. جورج اورول در رمان خود با عنوان «۱۹۸۴» آموزه‌هایی! را از «ناظر کبیر» بارها تکرار می‌کند:
جنگ، صلح است!
آزادگی، بردگی است!
نادانی، توانایی است!

 

نکته‌ای هم بیفزایم: ناظر کبیر شخصیتی در رمان است که در رأس حکومت قرار گرفته و گفتار، کردار و اندیشه‌‌ی انسان‌های زیر سلطه‌اش را نظارت، کنترل و وارسی می‌کند. از نظر من ژوزف استالین سردسته‌ی این نوع رفتار و حکومت‌داری بود؛ آن‌هم به نام آن ایدئولوژی طبقه‌ی فرودستان به فرمانروایی پرولتاریا (=نیروی کار، کارگران) که مارکس آن را بنا کرده بود و بینادش در فاز سیاسی بر براندازی ستم و سوداگری سرمایه‌داری و بورژوازی (=مرفّه‌ها) بوده است.

 

انسان راستین (۸)
عذرپذیر است. و بسیاربخشنده، بی‌آن‌که زیاده‌روی کند.

 

استان خیال (۷)
در این استان، احسان (=نیکی‌کردن) و آسوده‌دل ساختنِ مردم رواج (=رونق) دارد و بازار بی‌تفاوتی کساد است. و به سفارش سعدی عمل می‌کنند:
به احسانی آسوده‌کردن دلی
بِه از اَلْف رکعت به هر منزلی

(منبع)

 

یعنی احسان و خدمت به مردم از هزار رکعت نمازخواندن در راه زیارت کعبه در هر منزل (=بارگاه و باانداز)ی بالاتر است.

 

شرح عکس بالا :
من و سیدمحمد سجادی. تپّه‌نوردی یال انارقلت داراب‌کلا. (
اینجا) عکاس: حمیدرضا طالبی دارابی

 


شرح عکس بالا:
من و سید علی‌اصغر. بَبِرخاسه‌ی داراب‌کلا. (
اینجا) عکاس: جعفر رجبی

 

 

دید تونلی

مفهوم «دید تونلی» یعنی نوع بینش و نگاهی که دایره‌ی دید افراد را خیلی کم می‌کند و اطرافش را مانند تونل تاریک می‌بیند. عین دیدن با یک لوله که دید گسترده را تنگ و تیره‌وتار می‌نماید. آموزه‌های مذهبی، اخلاقی و انسانی و نیز سلامت روانی و رفتاری فرد و جامعه بی‌اندازه در بازدارندگی این اقدام ناروا کارایی دارد. به‌طوری که حتی در بسیاری از کشورها و فرهنگ‌ها نیز، «اتانازی» (=مرگ رحیمانه‌ی مریض‌های سخت علاج)  ناروا و دور از مهربانی است چه رسد به آن اقدام شُوم.

 

بسیار باید برای نشاط، رفاه، شادی و تفریح (=شادمانی) و حتی شادزی شدن کوشید و نباید گذاشت پوچی (=نهیلیسم) افکار افراد را درنوَردد. و این زشت‌ترین فکر پیش روی بشریت است که زندگی؛ _این هدیه‌ی حضرت آفریدگار و نیز نوازش و نرمش روزگار و آفرینش به آدمی و جُنبندگان_ با اراده‌ی ناروا و ناچاری و بن‌بست آلوده گردد. گناه‌بودن این کار از دید مذاهب جهان سهم زیادی در جلوگیری داشته و دارد.

 

 

دکتر عارف‌زاده: حقیقت انسان به آنچه اظهارمیدارد نیست بلکه حقیقت او نهفته درآن چیزیست که ازاظهارآن عاجز است بنابراین اگر خواستی اورا بشناسی نه به گفته هایش بلکه به ناگفته هایش گوش کن.

 


پاسخ:

جوابم به جناب دکتر عارف‌زاده
من به این گزاره‌ی روان‌کاوانه‌ی زیگموند فروید یک نقد اساسی دارم. البته با پایه‌ی حرفش، حرفی ندارم، اما چون به‌طور مطلق نگاه به ضمیر ناخودآگاه دارد، مخالفم. زیرا به نظر من باید می‌گفت:
حقیقت انسان همیشه به آن‌چه اظهار می‌دارد، نیست بلکه...


دلایل من:
۱. همین‌که او قید «همیشه» را بر سر جمله‌ی منفی‌اش نیاورده، اشتباه کرده. زیرا همواره همه‌ی انسان‌ها یک‌نواخت نیستند.


۲. این جمله‌ی فروید، بنیاد انسان‌های صادق و مُرسل را می‌زند زیرا از نگاه متدیّنان و باورمندان، پیامبران، امامان و صالحان همیشه راست‌کردار و راست‌گو بوده و هستند وگرنه، خدا آنان را امین ابلاغ پیام خود و راه‌بر مردم نمی‌کرد.

 

پس، فروید تندروی کرده و شاید متوجه سخن خود نبوده و حرفی را با مطلق‌بینی پیچیده و بهتر است بگویم در برداشت خود دچار اشتباه شده است. حتی بهتر است بگویم شاید این جمله‌ی او در ترجمه‌‌ی آثارش، ناقص منتقل شده است.

 

فلکه فکرت (۱۰)
مَخروش!
به‌ نام خدا. سلام. من با این فکر حافظ مخالفم و بر این تفکر او نقد دارم. حافظ در غزل ۲۸۳ می‌گوید:

رموز مصلحت مُلک خُسرُوان دانند
گدای گوشه نشینی تو حافظا مَخروش

(منبع)

او در حالی‌که در همین غزل سیاسی، دست به جامعه‌شناسی و ترسیم قدرت در عصر شاه‌شجاع زده است و در وسط غزل بر دلالت‌کردن به خیر و راه نجات مردم تأکید ورزیده، اما در پایان غزل، گوشه‌نشینی و نخروشیدن را، راهِ درست دانسته که از نظر من خطایی نظری و عملی‌ست.

یعنی او از یک‌سو در میانه‌ی غزل گفته:

 

دلا دلالت خیرت کنم به راه نجات
مکن به فسق مباهات و زهد هم مَفروش

 

اما از سوی دیگر در پایان غزل راه را به روی خود و مردم بسته. این تفکر، به نظرم اگر نگویم پارادوکس (=متناقض) است، دست‌کم نادرست و راحت‌طلبی است و افکاری برآمده از سازگاری نیست بلکه تسلیم‌شدن است. زیرا وقتی خود را اهل دلالت‌کردن مردم می‌داند و نشان‌دادنِ راه نجات را بلد است، نمی‌بایست تئوریزه می‌کرد که ای حافظ تو گوشه‌نشین هستی، مصلحت را خُسرُوان (=شاهزادگان و پادشاهان) می‌دانند و خروش نکن و خروشان نشو. یعنی علیه‌ی کژی، بدی، ستم و پادشاهی پادشاهان انقلاب نکن و دست به اعتراض، بلند نکن.


گرچه حافظ روحانی‌یی شوریده‌حال و رند روزگار بود. اما این فکر، مال تقدیریون بود. بگذرم؛ که هنوز هم در ایران ما، مصلحت را اعضایی خاص! تشخیص می‌دهند که در مجمع تشخیص نظام جا خوش کرده‌اند و همه «حکومت‌گذار»ند و حتی یک زن در آن عضو نیست، و بالاتر این‌که حتی یک شهروند نخبه‌ی کاربلَد غیرحکومتی بخش مدنی و خصوصی در آن حضور و عضویت ندارد. گویی مصلحت را فقط حکومتی‌ها بلدند! حافظ چه بد سُروده که: «رموز مصلحت مُلک خُسرُوان دانند» شاید هم چون عصر ریا بوده و خود، حکومت شش هفت پادشاه را در طول عمرش گذرانده، خواسته رندی کند، ولی تا این حد؟! ۲۳ فروردین ۱۳۹۸.

 


شرح عکس بالا:
من و حمید عباسیان. در حال مثلاً ایفای نقش فیلم‌های مکزیکی‌! سال ۱۳۶۱. حیاط خونه‌ی قدیمی روان‌شاد یوسف رزاقی. عکاس: سید علی‌اصغر.

 


انسان راستین (۹)
نسبت به درماندگان بسیار مهربان و دلسوز است. و در هر مشکلی می‌توان به یاری او دل بست.

 


عکس روستای سرتا

سلام حمید
خیلی از شگفتی‌های آفرینش حضرت آفریدگار متعال لذت می‌برم. عالی عکس انداختی. سپاس حمید. فکر می‌کردم زارِم‌رود است. نوشتی «ظالم‌رود» مرا به دوراهی بردی.

 

فلکه فکرت (۱۱)
اجاره‌ی عقل!
به‌ نام خدا. سلام. یکی از کتابهایی که بسیار دوست می‌دارم کتاب «زندگی و شعر طالب آملی» نوشته‌ی محمدرضا قنبری است.


طالب آملی _از روستازادگان آمل_ در عمر کوتاه چهل‌ساله‌اش (۱۰۳۶_ ۹۹۶ هجری قمری) دیوانی با بیش از بیست و چند هزار بیت شعر از خود به یادگار گذاشته است. خواندن شعرها، افکار و نگرش‌های او به آدمی نشاط، جست‌وجوگری، اندیشیدن و نیز روی‌آوری به خودسازی و بازسازی  می‌بخشد.


وی _که خود را بلبل ایران نامید_ در نیایشی با پروردگار، این‌چنین زیبا می‌گوید:


دلم را چشمه‌ی نور یقین ساز
در این تاریکی‌ام باریک‌بین ساز


طالب در باور دینی خود، به اردوگاه تعصّب منفی پا نمی‌گذارد و شریعت پیامبر _صلوات‌الله_ را حرمت می‌نهد و از کرده‌های ناروا _که گاه‌گاه از انسان سر می‌زند_ بارها توبه می‌کند و فیلسوفان را مورد نقد و هجوم قرار می‌دهد و این‌جور می‌سُراید:


مَپیچ گوش ارادت ز حکم شرع
که در اجاره‌ی شرعی نه در اجاره‌ی عقل


و نیز می‌گوید:


به بَزم شرع چو ایمانیان در آ طالب
مکن ز دور چو یونانیان نظاره‌ی عقل


هم‌چنین می‌گوید:


لذت قرینِ شرع جدید محمدی‌ست
گو فلسفی مَناز به عقل قدیم خویش

۲۴ فروردین ۱۳۹۸.

 

انسان راستین (۱۰)
اگر از کسی خوبی دید از آن یاد می‌کند.

 

من برداشتم این است (۱)
گرایش ایرانیان به ترجمه (=بازگردان) قرآن به فارسی، گشایش فراوانی در سربرآوردن و زایشِ واژگان زبان شیرین پارسی داشت.


من بسیار درود و خدابیامرز می‌فرستم به اولین مترجم (=بازگردان) که سه لغت فراگیر قرآنی و دینی «الله»، «خالق»، «رَبّ» را به‌زیبایی و پرباری، به «خداوند»، «آفریدگار»، «پروردگار» بازگردان (=ترجمه) کرد.

 

شرح عکس بالا:

نمای زیبا و فریبا از مُرسم و اوسا از زاویه‌ی یال انارقلّت داراب‌کلا. عکاس: حمیدرضا طالبی.

 

پیام یادآور

پیش از این نیز به‌گونه‌ای گفته بودم که هر یک از ما اگر به هر کجای ایران _این میهن بزرگ، دیدنی و پر از شگفتی‌_ می‌رویم، دو سه قطعه عکس از آن بیندازیم و در مدرسه‌ی فکرت بارگذاری کنیم، در ایران‌شناسی کمک شایانی خواهیم نمود. شاید بدانید یک معنا از معانی واژه‌ی مسافرت پرده‌برداری است. وقتی شما مثلاً به جایی سیر و مسافرت می‌کنید، هربار پرده از واقعیت‌های طبیعت و فراطبیعت برمی‌دارید. پس با نمایش عکس‌های جای‌جای ایران، از شگفتی‌های ایران، پرده برداریم. از کسانی که دست به چنین کار زیبایی در مدرسه زدند، بسیار ممنونم. و امید می‌برم در هر مسافرتی که می‌رویم پرده‌بردار باشیم و فکور و جویا. و به آنچه می‌بینیم با دیدگانی باز و تراوش‌گر تماشا کنیم و به‌طور زاینده به خود بیفزاییم. بیفزاییم. بیفزاییم.

 

پاسخ:

سلام جناب ولی‌نژاد
اول به پیشواز شما بیایم و ارزش بگذارم به دقتی که به‌خرج دادی. اما پاسخ:
در بند ۱ بر آزادی نظر شما توجه می‌کنم.

در بند ۲ عقل را رد و نفی نمی‌کند. زیرا تفسیر و برداشت من این است که منظور طالب آملی از مپیچ این است اگر حکم شرع بر شما معلوم گشت، سرپیچی نکن. منظورش از بزم شرع این است مانند سلوکیان و یونانیان هِلنی باور نباش. هلنی‌ها فقط تکیه بر عقل مادی و ماتریالی خود می‌کردند. و منظور از مناز در بیت آخر متن این است آیین اسلام یک دین تازه «فرو آمده» است پس خطاب به اهل فلسفه می‌گوید تویی که دم از فلسفه می‌زنی به عقل محدود خود، بسنده و ناز نکن.

بند ۴ را درست فرمودی. چون عقل سلیم در نگاه دین اسلام رسول باطنی است. در پایان پنهان ندارم که از هم‌گویی و هم‌اندیشی با شما شادمانم.


فلکه فکرت (۱۲)
اسلام ۱ و ۲ و ۳
به‌ نام خدا. سلام. برخی از دین‌پژوهان معاصر هر سُنت دینی ازجمله دین اسلام را به سه بخش، تقسیم می‌کنند: دین یک، دین دو، دین سه. در این قسمت فلکه فکرت این نظریه را به‌گونه‌ی خیلی‌فشرده شرح می‌دهم:

 

اسلام شماره‌ی ۱ یعنی مجموعه‌ی متون مقدّس دینی و مذهبی. مانند قرآن و روایات معتبر در اسلام.
اسلام شماره‌ی ۲ یعنی مجموعه‌ی همه‌ی شرح‌ها، تفسیرها، بیان‌ها و تبیین‌ها درباره‌ی دین اسلام. مانند تفسیرهایی که تاکنون از ۱۴۴۴ سال پیش، از دین اسلام شده است.
اسلام شماره‌ی ۳ یعنی مجموعه‌ کارهایی که دینداران انجام داده و می‌دهند. مانند عملکرد مسلمین.

 

بنابراین بر پایه‌ی این نظر، هرگاه کسانی بخواهند درباره‌ی ادیان و یا اسلام نظر بدهند، باید این سه بخش را جدای از هم در نظر بگیرند.

 

من یک مثال دیگر می‌زنم. اگر مثلاً کسی خواسته باشد دین یهود را بررسی کند باید بر اساس این نظریه‌، سه حوزه را جدا از هم در نظر داشته باشد، یعنی این‌گونه:

 

یهود ۱ که می‌شود کتاب تورات و الواح حضرت موسی علیه‌السلام. 
یهود ۲ که می‌شود کتاب تلمود (=مجموعه‌ی آیین‌ها، فرهنگ‌ها و فتواها و آرای فقهی علمای یهود).
یهود ۳ که می‌شود تاریخچه‌ی عملکرد یهودیان.


پیوست: لازم به ذکر است اخوی‌ام دکتر شیخ باقر سال‌ها پیش کتاب «سیری در تلمود» اثر «آدین اشتاین سالتز» را ترجمه و شرح کرده بود، که عکس چاپ سوم کتاب را در پست زیر آورده‌ام. ۲۵ فروردین ۱۳۹۸.

 

 

انسان راستین (۱۱)
نسبت به یتیمان همچون پدر است. و در اَسرار مردم، امین و امانت‌دار.

 

شرح عکس بالا:
شگفتی‌های طبیعت داراب‌کلا از زاویه‌ی گردنه‌ی تَشنی‌سر. عکاس: حمیدرضا طالبی.

 

میانبحث اتانازی


فلکه فکرت (۱۳)
طَرید و دخیل
به‌ نام خدا. سلام. در عصر جاهلیت در بوم‌زیست عرب، به علت جهل و خشم و غضَب، طرید (=رانده‌شده) از دخیل (=واردشده) پیشی و بیشی می‌گرفت. عرب‌های جاهلی خیلی‌راحت دست به طرید می‌زدند؛ یعنی افراد را از قبیله‌، طرد می‌کردند و از خود می‌راندند. ولی در کتاب‌ها _ازجمله مِسیا_ خواندم در قبیله‌ی بنی‌هاشم دیگران را به عنوان دخیل (=تازه‌وارد) می‌پذیرفتند.

ریاح پدر بلال حبشی روزی برای بلال _که بعدها بَرده شده بود_ از محیط آنجا روایت نمود که در حبشه می‌گویند بدون دلیل می‌توان با کسی دوستی کرد، اما دشمنی بدون دلیل و علت امکان ندارد.

 

نکته هم بیفزایم: راستی! برخی از اسلام _که بلال سیاه طبقه‌ی فرودست جامعه را به صدر نشانده است_ پیروی می‌کنند و سیاست دخیل را پیشه می‌سازند؟ یا پا جای پای جاهلیت عرب می‌گذارند و هی طرد می‌کنند و هی بر طریدها (=رانده‌شدگان) می‌افزایند؟ من اما نمی‌دانم! من که هر سال، دو سه بار دخیل امام رضاام تا طرید نشوم! سلام خدا بر او، و راه او و رهروان او باد.
این بود فلکه فکرت سیزده؛ باز، نه بسته! 26 فروردین 1398.

 


شرح عکس بالا:
بخشی از شهرستان میاندورود و کشتزارهای داراب‌کلا از زاویه‌ی کال‌دَرسر. ۱۷ فروردین ۱۳۹۵. عکاس: حمیدرضا طالبی.

 

نکته ها: به گفته‌ی مرحوم شریعتی «در روزگار جهل، شعور خود جُرم است».

 

نکته ها:هر ابزاری، «setting» ستینگ (=تنظیمات) دارد و انسان که اشرف مخلوقات است آیا سیتینگ ندارد؟

 

تحلیل سیاسی

پیش‌درآمد: جناب حمید عباسیان پستی درباره‌ی حیدر العبادی گذاشت. دوستی از من خواست بر روی آن، تحلیل بنویسم.

 

۱. باید عراق‌شناس بود تا بتوان آن‌چه در پس و روی این کشور تحول‌زده رخ می‌دهد، تحلیل داشت و تحلیل در معنای وسیع یعنی گشودن گره‌ یا گره‌های فهم. من تا جایی که بلدم می‌گویم.

 

۲. حیدر العبادی از حزب الدعوه عراق است که پایه‌گذار فکری و سیاسی آن شهید آیت الله محمدباقر صدر بود. اگر خواستید بهتر درک کنید، باید این حزب را با موقعیت حزب جمهوری اسلامی ایران در صدر انقلاب مقایسه کنید، که چهره‌های آن در فضای سیاسی ایران، هر کدام خود را یک وزنه برای یک فکر سیاسی و ایدئولوژیک می‌دانستند. العبادی از آن کسانی بود که حزب الدعوه را در دو جا در دوره‌ی دیکتاتوری صدام، نمایندگی می‌کرد: بیروت و انگلیس. و همین در افکار او اثر گذاشت، چون بیروت بسیار شهری پلورالیته (=افکارپذیر) است و انگلیس هم جایی است پر از درک منفعت‌گرایانه‌ی سوداگرانه! از مفاهیم کاربردی ازجمله منافع و منابع و حل و منحل کردن تضادها.

 

۳. این سخن العبادی در واقع برای آرایش صورت‌بندی داخلی‌ست و یارگیری از شیارهای شکاف چندگانه‌ی جریان‌های پرشمار درون عراق، که دایم مانند خزندگان در حال پوست‌اندازی حیاتی‌ست، چون کادر پیچیده و چریک و مبارزی که شهید صدر ساخت، چندسالی‌ست دچار انشعاب‌های سخت و پرگُداخته شد و مدتی‌ست به روی هم مُذاب پرتاب می‌کنند. و هر کدام از آنان خود را به‌تنهایی بازرگان ایران یا رفسنجانی کشور و یا یک مردِ عبور از بحران و ناجی می‌دانند و فکری ویژه و پویه‌ی مردمی را نمایندگی و رهبری می‌کنند.

 

۴. ایران زیرک‌تر و زبردست‌تر از آن است که عمر سیاسی این چهره‌های مرموز پهنه‌ی سیاست عراق را پایان‌یافته بداند. من شطرنج را کمی‌خوب بازی می‌کردم. اینان، مهره‌های شطرنج‌اند در دستان ایران؛ چه سرباز، چه وزیر، چه رُخ، و چه اسب که چپکی می‌پّرد و کیش‌کردن و مات‌شدن را تسهیل و هموار می‌کند. چپَکی‌پریدن هر کدام از چهره‌های عراق، از جمله همین حیدر، در اصل برای دریافت پشتوانه از چهره‌های امنیتی پشت پرده‌ی ایران است‌.

 

۵. کشورهای تیزپا و تیزبین منافع و منابع امنیت خود را فقط در داخل جست‌وجو نمی‌کنند، عمق استراتژیک برای خود می‌سازند و کشورهای هدف را برای بقای خود در چَنته (=توبره و کیسه) می‌گذارند. ایران، عمق استراتژیک خود را پایا نگه می‌دارد.

 

یک پیوست هم بنویسم: هرگز خود را درگیر این نباید کرد که از نژادگرایی دَم زد و شهروندان ایران را در درگاه فکر و خیال، به مَصاف با عرب‌ها فرستاد. که برخی از سر غفلت چنین می‌کنند. ایران هم، بخشی از ملت‌اش عرب است؛ عرب‌هایی که در جنوب و خوزستان از هویت ایرانی‌بودن دفاع می‌کنند. نباید در این دام هولناک، به‌آسانی صید مکّاران شد.

دیدن یا نوشتن نظرات : ۰
مدرسه فکرت ۳۱

مدرسه فکرت ۳۱

ابراهیم طالبی  | دامنه دارابی
مدرسه فکرت ۳۱

مجموعه پیام‌هایم در مدرسه فکرت

قسمت سی و یکم

 

فلکه فکرت (۱)

انتقال خودخواسته‌ی قدرت
به‌ نام خدا. سلام. ما چند سالی‌ست که در ایران با نام‌گذاری سال‌ها از سوی رهبری آشنا هستیم. در جهان نیز نام‌گذاری‌ها در پهنه‌ی قدرت، سیاست و حکومت، امری رایج است. برای نمونه، آخر آوریل امسال _۲۰۱۹_ یعنی چند روز دیگر، تنو آکی هیتو، امپراتور ۸۵ سالۀ ژاپن به دلیل کهولت سن داوطلبانه از سلطنت کناره‌گیری می‌کند و مقامش را به فرزندش _شاهزاده نارو هیتو_ می‌دهد و با آغاز امپراتوری نارو هیتو نام عصر جدید در این کشور، به «ریوا» تغییر خواهد کرد. یعنی صلح فرخنده یا توازن منظم؛ ری یعنی نظم و فرمان، و وا یعنی صلح و توازن. در ژاپن، مقام امپراتور با مذهب شینتو پیوند دارد. آغاز دورۀ هر امپراتور در ژاپن یک مبداء تاریخی _در کنار تقویم میلادی_ به حساب می‌آید. دورۀ کنونی «هیسه‌ای» نام دارد؛ یعنی به دست آوردن صلح.
(منبع)

 

نکته‌‌ایی هم بیفزایم: گرچه مقام امپراتوری در ژاپن امری تشریفاتی‌ست، اما کنارگیری خودخواسته از قدرت، یک درس نوین به سبک نلسون ماندلایی‌ست و پند دارد و ده‌ها اندرز. ۱۴ فروردین ۱۳۹۸.

 


فلکه فکرت (۲)
جدایی اما پیوستگی
به‌ نام خدا. سلام. چنانچه می‌دانید وحدتِ وجود یعنی تمام کائنات برخلاف جدایی‌ها، باهم همآهنگ، متّحد، یکتا و پیوسته‌اند. اگر خواستید بیشتر بدانید این انگاره و انگیزه را دکتر واین دایر در فصل سوم کتاب «زندگی در پرتو عرفان» ترجمه‌ی سیدمهدی جعفریان، نشر افکار به‌خوبی شرح داده است.

 

اما چون ممکن است فرصت دست‌یابی به کتاب فراهم نباشد، من با یک نمونه این جدایی و پیوستگی را روشن‌تر می‌سازم: از ناخُن تا چشم و از سر تا پا، یعنی من. سازمان چشم و سازمان گوش با سازمان ناخُن و سازمان پا، مجزّا و جدا از هم کار می‌کنند، اما پیوسته، متحده و همآهنگ و با وحدت وجودی و یکتاییِ بودن.

بنابراین، ما باید خود و جهان را پیوسته، در پیوستگی و یکتایی ببینیم تا از سیر در مسیر جدا نیفتیم و از پیش‌روی جا نمانیم.
۱۵ فروردین ۱۳۹۸
.

 

استان خیال (۵)
در استان خیال، شهروندان به نیروی کشف و شهود در وجود خود، اعتماد دارند.
۱۵ فروردین ۱۳۹۸
.

 

انسان راستین (۱)
به‌ نام خدا. سلام. آیا می‌دانیم انسان راستین کیست؟ و چه ویژگی‌هایی دارد؟ او کسی‌ست که...
مردم در مال و جان و آبروی خود از او در امان باشند.
۱۵ فروردین ۱۳۹۸
.

 

 

شرح دومین عکس مسافرتم:


نوروز امسال در یکی از سازه‌های شهری مشهد، دیدم که دو زن در حال کارگری و رنگ‌آمیزی دیواره‌های فلزی کنارۀ خیابان‌اند. چون چهره‌ی‌شان پشت به دوربین بود، عکسی از آنان انداختم. خواستم چندکلمه‌ای مصاحبه کنم، اما گمانم این بوده، ممکن است روحیه‌ی‌شان را کِدر کنم، از آن پرهیز کردم. رفتم گشتم تابلوی پروژه‌ای را که روی آن کار می‌کردند، پیدا کردم که بر آن نوشته بود: «رَه‌باغ سلام».

 

نکته: کوشش بنای وجودی آدمی‌ست. اما من حدس می‌زنم این دو زن باید هنرمند باشند و شاید می‌خواهند بر صفحه‌ی دراز این دیواره‌ی فلزی نقاشی بکشند. خدا می‌داند. و خداقوت می‌گویم.

 

زنگ شعر:


سعدی در بیت خود واژه‌ی طریقت را آورد اما بسیاری از افراد در اثر گویش‌های مردمی، عبادت را جایگزین طریقت می‌کنید. سعدی در بوستان این‌گونه می‌سُراید:

طریقت به جز خدمت خلق نیست
به تسبیح و سجاده و دلق نیست

(منبع)

 

دلق‌پوشی (=ژنده‌پوشی) و پشمینه‌پوشی در دوره‌ای برای برخی به یک نیرنگ و نشان‌دار کردن خود (=خودنمایی) درآمده بود و سعدی آسیب را با تیزی و روشن‌بینی دید و طریقت راست و درست را گفت. در اسفار اربعه‌ی حکیم ملاصدرا، یکی از مهمترین آن سیر چهارگانه، رفتن از حق به خلق است. و من ملاصدرا را در امور عرفان و الهیّات می‌پسندم و با افکار پاک و راست سعدی نیز دَم‌خورم.


فلکه فکرت (۳)
مَجاز
به‌ نام خدا. سلام. مَجاز چیست؟ مَجاز یعنی معنای غیراصلی هر چیز. به عبارتی دیگر استعمال (=به‌کارگیری) واژگان در غیر معنی موضوع. مثلاً کسی را که بی‌باک و شجاع است «شیر» بنامیم و کسی را که زَبون (=ناتوان) و ترسوست، «موش».

 

دو نمونه می‌نویسم:

۱. مرحوم دکتر علی شریعتی در کتاب حج بر عدد هفت تأکید کرد و گفت هفت یعنی بی‌نهایت. پس طواف هفت‌گانه‌ی کعبه از نظر شریعتی یعنی طواف بی‌نهایت، نه یعنی فقط گردش صوری شش به‌علاوه یک. ۲. امام فخر رازی در جلد ۷ تفسیر کبیر در معنی هفت (=سَبعه) گفته است: «هر گاه اراده‌ی کثرت کنند، عدد هفت را یاد کنند.» بیشتر بخوانید ↓

مجموعه پیام‌هایم در مدرسه فکرت

قسمت سی و یکم

 

فلکه فکرت (۱)

انتقال خودخواسته‌ی قدرت
به‌ نام خدا. سلام. ما چند سالی‌ست که در ایران با نام‌گذاری سال‌ها از سوی رهبری آشنا هستیم. در جهان نیز نام‌گذاری‌ها در پهنه‌ی قدرت، سیاست و حکومت، امری رایج است. برای نمونه، آخر آوریل امسال _۲۰۱۹_ یعنی چند روز دیگر، تنو آکی هیتو، امپراتور ۸۵ سالۀ ژاپن به دلیل کهولت سن داوطلبانه از سلطنت کناره‌گیری می‌کند و مقامش را به فرزندش _شاهزاده نارو هیتو_ می‌دهد و با آغاز امپراتوری نارو هیتو نام عصر جدید در این کشور، به «ریوا» تغییر خواهد کرد. یعنی صلح فرخنده یا توازن منظم؛ ری یعنی نظم و فرمان، و وا یعنی صلح و توازن. در ژاپن، مقام امپراتور با مذهب شینتو پیوند دارد. آغاز دورۀ هر امپراتور در ژاپن یک مبداء تاریخی _در کنار تقویم میلادی_ به حساب می‌آید. دورۀ کنونی «هیسه‌ای» نام دارد؛ یعنی به دست آوردن صلح.
(منبع)

 

نکته‌‌ایی هم بیفزایم: گرچه مقام امپراتوری در ژاپن امری تشریفاتی‌ست، اما کنارگیری خودخواسته از قدرت، یک درس نوین به سبک نلسون ماندلایی‌ست و پند دارد و ده‌ها اندرز. ۱۴ فروردین ۱۳۹۸.

 


فلکه فکرت (۲)
جدایی اما پیوستگی
به‌ نام خدا. سلام. چنانچه می‌دانید وحدتِ وجود یعنی تمام کائنات برخلاف جدایی‌ها، باهم همآهنگ، متّحد، یکتا و پیوسته‌اند. اگر خواستید بیشتر بدانید این انگاره و انگیزه را دکتر واین دایر در فصل سوم کتاب «زندگی در پرتو عرفان» ترجمه‌ی سیدمهدی جعفریان، نشر افکار به‌خوبی شرح داده است.

 

اما چون ممکن است فرصت دست‌یابی به کتاب فراهم نباشد، من با یک نمونه این جدایی و پیوستگی را روشن‌تر می‌سازم: از ناخُن تا چشم و از سر تا پا، یعنی من. سازمان چشم و سازمان گوش با سازمان ناخُن و سازمان پا، مجزّا و جدا از هم کار می‌کنند، اما پیوسته، متحده و همآهنگ و با وحدت وجودی و یکتاییِ بودن.

بنابراین، ما باید خود و جهان را پیوسته، در پیوستگی و یکتایی ببینیم تا از سیر در مسیر جدا نیفتیم و از پیش‌روی جا نمانیم.
۱۵ فروردین ۱۳۹۸
.

 

استان خیال (۵)
در استان خیال، شهروندان به نیروی کشف و شهود در وجود خود، اعتماد دارند.
۱۵ فروردین ۱۳۹۸
.

 

انسان راستین (۱)
به‌ نام خدا. سلام. آیا می‌دانیم انسان راستین کیست؟ و چه ویژگی‌هایی دارد؟ او کسی‌ست که...
مردم در مال و جان و آبروی خود از او در امان باشند.
۱۵ فروردین ۱۳۹۸
.

 

 

شرح دومین عکس مسافرتم:


نوروز امسال در یکی از سازه‌های شهری مشهد، دیدم که دو زن در حال کارگری و رنگ‌آمیزی دیواره‌های فلزی کنارۀ خیابان‌اند. چون چهره‌ی‌شان پشت به دوربین بود، عکسی از آنان انداختم. خواستم چندکلمه‌ای مصاحبه کنم، اما گمانم این بوده، ممکن است روحیه‌ی‌شان را کِدر کنم، از آن پرهیز کردم. رفتم گشتم تابلوی پروژه‌ای را که روی آن کار می‌کردند، پیدا کردم که بر آن نوشته بود: «رَه‌باغ سلام».

 

نکته: کوشش بنای وجودی آدمی‌ست. اما من حدس می‌زنم این دو زن باید هنرمند باشند و شاید می‌خواهند بر صفحه‌ی دراز این دیواره‌ی فلزی نقاشی بکشند. خدا می‌داند. و خداقوت می‌گویم.

 

زنگ شعر:


سعدی در بیت خود واژه‌ی طریقت را آورد اما بسیاری از افراد در اثر گویش‌های مردمی، عبادت را جایگزین طریقت می‌کنید. سعدی در بوستان این‌گونه می‌سُراید:

طریقت به جز خدمت خلق نیست
به تسبیح و سجاده و دلق نیست

(منبع)

 

دلق‌پوشی (=ژنده‌پوشی) و پشمینه‌پوشی در دوره‌ای برای برخی به یک نیرنگ و نشان‌دار کردن خود (=خودنمایی) درآمده بود و سعدی آسیب را با تیزی و روشن‌بینی دید و طریقت راست و درست را گفت. در اسفار اربعه‌ی حکیم ملاصدرا، یکی از مهمترین آن سیر چهارگانه، رفتن از حق به خلق است. و من ملاصدرا را در امور عرفان و الهیّات می‌پسندم و با افکار پاک و راست سعدی نیز دَم‌خورم.


فلکه فکرت (۳)
مَجاز
به‌ نام خدا. سلام. مَجاز چیست؟ مَجاز یعنی معنای غیراصلی هر چیز. به عبارتی دیگر استعمال (=به‌کارگیری) واژگان در غیر معنی موضوع. مثلاً کسی را که بی‌باک و شجاع است «شیر» بنامیم و کسی را که زَبون (=ناتوان) و ترسوست، «موش».

 

دو نمونه می‌نویسم:

۱. مرحوم دکتر علی شریعتی در کتاب حج بر عدد هفت تأکید کرد و گفت هفت یعنی بی‌نهایت. پس طواف هفت‌گانه‌ی کعبه از نظر شریعتی یعنی طواف بی‌نهایت، نه یعنی فقط گردش صوری شش به‌علاوه یک. ۲. امام فخر رازی در جلد ۷ تفسیر کبیر در معنی هفت (=سَبعه) گفته است: «هر گاه اراده‌ی کثرت کنند، عدد هفت را یاد کنند.» بیشتر بخوانید ↓

بنابراین، در این دو مثالی که نوشتم هفت، علاوه بر معنای حقیقی خود در حساب و عدد، یک واژه‌ نیز هست که جنبه‌ی مَجازی دارد؛ یعنی کثرت، فراوانی و بی‌نهایت.

 

یک نکته هم بیفزایم: در مثلاً مدرسه‌ی فکرت، افراد با افکاری که از خود می‌نویسند به‌هم ربط پیدا می‌کنند، که این ارتباط (=پیوند) مَجازی‌ هست نه حقیقی و عینی. یعنی بی‌آن‌که دو یا چند نفر دیدار و شنیدار کنند، از راه مَجاز با هم ربط و هم‌پیوندی پیدا می‌کنند.

 

شرح سومین عکس مسافرت نوروزی‌ام:
اینجا پناهگاه حفاظت شده‌ی «توران» است، میان میامی و سبزوار. سیصدکیلومتری مشهد مقدس. گشتکی کوتاه زده‌ بودم و عکس‌هایی انداخته. این عکس یوزپلنگ ایرانی‌ست د‌ر تابلوی اخطار، که به رانندگان می‌فهماند در این مسیر _که قلمرو و گذرگاه یوزپلنگ است_ مراقب سرعت خودرو و شتاب خود باشند. جاده در طی این مسیر، پیچ و خم‌هایی مارپیچ‌گونه اما دیدنی و چشم‌نواز دارد. سرعت هم باید زیر ۷۰ کیلومتر باشد. تأکید می‌کنم اگر روزی بر این جاده می‌رانید، دَم‌دمای غروب تا دَم‌دمای صبح هرگز در آن اُتراق (=جای‌گیری و نشست) نکنید تا طُعمه و لُقمه‌لُقمه‌ی یوز ایرانی در قلمروِ حکمرانی و سلطانی‌اش نشوید! هین! همین!

 


انسان راستین (۲)
هنگام تسلّط و توانایی، گذشت می‌کند.

 

نکته ها: در پلورالیسم (=کثرت‌گرایی) پایه‌ی کار بر مدارا و رواداری‌ست، نه پنجه‌انداختن! و چنگال!

 

 

فلکه فکرت (۴)
منافع متغیر، روابط متغیر
به‌ نام خدا. سلام. اشتباه نشود، آنچه در روابط بین‌الملل اصالت دارد روابط دوستانه است نه خودِ دوستی‌. روابط دوستانه نیز فقط بر بستر منافع مشترک شکل می‌گیرد و  چون منافع کشورها همیشه متغیّر (=دگرگون‌پذیر) است، بنابراین روابط نیز تغییر می‌کند و دچار دگرگونی می‌گردد.

مهم این است دولتمردان و سیاستمداران هر کشوری این فرمول (=ساختار، ریختار، دستورواره) را یاد بگیرند و آن را با عقلانیت و زیرکی به‌کار ببندند. بیسمارک زمامدار وقت پروس آلمان چنین صدر اعظمی بود.

نکته هم بگویم:


آب، آب است، اما به سُروده‌ی مولوی در روی کشتی چنان می‌کند و زیر کشتی آن‌چُنان:


آب در کشتی هلاکِ کشتی است
آب اندر زیر کشتی پُشتی است

(منبع)


چشمان هر ملتی به برگزیدگان خود است، تا بنگرد آب را  در زیر کشتی، پُشتی و پشتوانه می‌کند، یا در درون آن، غرقابه و بی‌لنگرانه.

 


شرح چهارمین عکس مسافرت نوروزی‌ام:
از پناهگاه حیات وحش توران به سمت بینالود راندیم. با ویز (=سیستم مسیریاب جهانی) رستوران دلخواه‌مان را شناسایی کردیم. بسیار گرسنه و خیلی هم آسیمه‌سر و  سرآسیمه (=بی‌تاب) که نکند رستوان بسته شود. ناگهان از دور دیدم چند نفر با تکان‌دادن علامت ما را به کناره فرامی‌خوانند. سرعت را از ۱۱۰ به زیر ۴۰ رسانیدم و کم‌کم زدیم کنار. مردمک چشمم به جلوتر دوخته شد دیدم هم پلیس‌اند و هم خادمان حضرت رضا علیه‌السلام. آنی دریافتم هدیه‌ی ژتون (=برگه) غذای حضرتی نصیب‌مان شده. بیش از چهل ماشین در کناره‌ی گسترده‌ی جاده ایست داده‌شدیم و به‌صف گردیدم. یک آن دیدم نه ژتون  که خود غذای حضرتی از داخل یک کامیون توسط خادمان حرم رضوی به سرنشینان هدیه می‌شود. ذوق تمام ما را فراگرفت و بِشماربِشمار می‌کردیم که نوبت ما برسد. عکسی انداختم و غذا را به تعدادمان دادند و راندیم به بینالود.

 

 

یک نکته هم بگویم: حال که حجت‌الاسلام احمد مروی حکم تولیت آستان قدس گرفت، باید بگویم من اما معتقدم مکان‌های مقدس خاصه حرم رضوی باید زیر نظر مرجعیت باشد نه قدرت. شاید دیدگاه من نادرست باشد اما سخت بر این باورم متصدی و متولی حرم امام رضا _علیه‌السلام_ باید از راه شَور و رایزنی مراجع عظام تقلید برگزیده شوند نه از سوی حکومت و حاکمیت. این به صلاح مذهب و امور دین و شرع است. بگذرم که دو سال پیش هم همین نظرم را در دامنه نوشته بودم.

 

انسان راستین (۳)
رفتارش ملایم است و شیوه‌ی زندگی و راه‌رفتنش آمیخته با فروتنی.


۱. ممنونم سید.
۲. حرم امام رضا _علیه السلام_ باید یک سازمان مردم‌نهاد شود نه حکومت‌محور. مانند حرم امام علی علیه السلام. مراجع هم به دلیل مرجعیت شرعی، بر آن اشراف داشته باشند. حکومتی‌شدن حرم بازخورد منفی زیادی داشته و خواهد داشت. شاید من نادرست فکر کنم. اما باورم این است.


 

نکته ها:

مرحوم سهراب حتی دل نداشت در شغل سم‌پاشی حشره‌ای را بکُشد. یاد ویل‌دورانت افتادم که به ۳۴۲۱ سال تاریخ مدوّن اشاره می‌کند که تنها ۲۶۸ سال آن بدون جنگ گذشته است. سیاست، کاری سخت است، روابط بین‌الملل هنوز سخت‌تر از سیاست! از همین‌رو این‌همه جنگ رخ داده است. دیروز هم خواندم ژنرال خلیفه حفتر در لیبی جنگی به‌راه انداخته. تازه‌ترین جنگ امسال. غربی و شرقی کردن لیبی به دو بخش هم کارساز نبود و سازگاری نیافرید. بگذرم.

 

فلکه فکرت (۵)
حدود کلمات
به‌ نام خدا. سلام. استاد محمدرضا شفیعی کدکنی در  صفحه‌ی ۹۱ کتاب «مُفلس کیمیافروش» _که نقد و تحلیلی‌ست بر اوحدالدّین انوری‌_  می‌گوید: 
«همان‌طور که در جامعه‌ی استبدادی می‌توان به حقوق افراد تجاوز کرد به حدود کلمات هم می‌توان تجاوز کرد.»
زیرا کدکنی بر این نظر است که کلمات مانند انسان‌ها حیثیت خاص خود را دارند و مثال می‌زند اگر «مثلاً کسی کشیش است شما نمی‌توانید او را اُسقف اعظم یا بالاتر خطاب کنی.»


خواستم چه بگویم؟ خواستم خیلی چیزها در لابه‌لا بگویم، اما بگذارید دست‌کم یک چیز را این‌جا بگویم و آن این‌که هم زبان پارسی را نگهبان باشیم و هم واژگان آن را به‌جا به‌کار گیریم. به‌قول استاد کدکنی به «حدود کلمات» وفادار بمانیم. ۱۸ فروردین ۱۳۹۸.

 

شرح پنجمین عکس مسافرت نوروزی‌ام:
در مسافرت نوروزی شادی و شیرینی دیدار با خواهرانم در ساری و داراب‌کلا نیز به من دست داده بود. در داراب‌کلا منزل یکی از خواهرانم این «تِلم» را دیدم و عکسی انداختم. نمی‌دانم چی بگویم. اما ذهنم این‌گونه یاری‌ام داده که دو فراز و یک نکته ببارم:


۱. وقتی تلم در خانه‌ی روستایی دیده شد یعنی دام، دایر است و دوشا برجا، تِلم برپا، کره و دوغ مهیّا.
۲. زیباتر این بوده که آنان برای سالم‌نگه‌داشتن بوم‌زیست و  زاد‌بوم، دام را نه در حیاط منزل، که در باغ و مزرعه نگه می‌دارند و می‌چرانند. امید است همه‌ی‌مان در تلِم روزگار، از ماستِ زندگی‌مان کره و دوغ و نشاط و شادابی برگیریم.


نکته: گرچه در داراب‌کلا زندگی به‌سبک شهری و مدرن درآمده، اما هنوز هستند کسانی که با عشق به دام و باغ و زرع و کاشت و برداشت، بر این مدار می‌گردند و با جان و دل می‌جُنبد. و میان خود و زمین و حیوانات اهلی از بامداد تا شامگاه ربط و دوستی و شیدایی و سرزندگی می‌افکنند. امتداد در یک معنا یعنی همین؛ جمع سنت و مدرنیته و میانه‌ ماندن.

 

انسان راستین (۴)
برای آسایش دیگران حاضر است به زحمت بیفتد.

 


پاسخ:

سلام جناب دکتر عارف‌زاده
به‌جا و با گزاره‌ای منطقی، دست بر روی آسیبی ویرانگر انداختی که پایداری اعتماد مردم یک سرزمین را سست و پوشالی می‌کند. دروغ‌پردازی از نظر من دست‌کم دو آبشخور دارد: ۱. برهم زدن روال زندگی مردم ۲. کم‌جنبه بودن فرد دروغ‌پرداز.

البته دو جمله‌ی پایه‌ی شما رسا ساخته شد، اما جمله‌ی پیرو در متن شما می‌توانست این‌گونه هم باشد: صداقت به یک آرمان گمگشته‌ و دوریاب تبدیل می‌شود.  و من برداشتم این است که شاید جناب عالی خواستی عمل «سیاسی‌کاری» را طعنه بزنی. به‌هرحال، جمله‌ای کلیدی گفتی. ممنونم.

 


فلکه فکرت (۶)
احسان؛ خلوتگاه یا آوردگاه؟
به‌ نام خدا. سلام. عارفان مسلمان _مانند صوفیه‌ی حقیقی در گذشته_ بر احسان (=کمال معنوی، نیک‌خواهی، نیکی‌کردن، نوع‌دوستی) علاوه بر اسلام (=شریعت‌گرایی) و ایمان (=الهیات، پذیرش تعالیم) تأکید داشتند، زیرا معتقد بودند هدف متعالی، بندگی خداست چنان‌که گویی او را می‌بینی. مثلاً غزالی _سرآمد صوفیه_ در کتاب احیاءالعلوم بیان می‌کند که چگونه اسلام و ایمان نیاز دارند که احسان به آنها حیات و اعتبار بخشد. زیرا به قول ویلیام چیتیک در صفحه‌ی ۵۲ کتاب «درآمدی بر تصوُّف»، از نظر مشایخ صوفیه، زندگی آرمانی، زیستن در محضر رُبوبی است.

 

نکته‌ای هم بیفزایم:
سنت اسلامی بر سه ساحت اساسی دینداری یعنی بدن، زبان و قلب تأکید دارد. و این سه قلمرو به «کمال عمل»، «کمال فهم» و «کمال نفْس» می‌انجامد. که این ژرفا _به تعبیر ویلیام چیتیک_ به «نگاه درست» نیازمند است. یعنی آگاهی درونی به حقیقت امور که در ساحت قلب رخ می‌دهد. بُعد احسان در انسان، از نگاه ویلیام چیتیک نباید «خلوت‌گاهی نامرئی» باقی بماند و در قلب افراد به حوزه‌ای فردی بدَل شود، بلکه باید در حوزه‌ی اجتماعی، آشکارا نمود پیدا کند.

 

البته ناگفته نگذارم که در تصوف، «ادراک خیالی» مهم است نه «کَندوکاو عقلانی». بنابراین، از نظر من احسان گرچه خلوتگاه فکری آدمی‌ست اما در زمان نیازمندی‌های بشری، آوردگاه عملی اوست. اللهُ علمٌ. خدا می‌داند.

 

@
برای آن‌که این قسمت فلکه فکرت، بر کسی گنگ نباشد _که گویی گنگ شد_ چهار نکته‌ی دیگر بیفزایم:

۱. چنانچه عرفان هم عرفان نظری‌ست و هم عرفان عملی، احسان هم این‌گونه است. تا احسان نظری در نهاد کسی بنا نشود، احسان عملی رخ نمی‌تابد. و احسان در بحث عرفان و نگرش عارفان یعنی حُسن‌بینی جهان و جان و تمامی جُنبندگان. همان نگرش ناب امام خمینی، که عالم، محضر خداست. پس فرد در خلوت‌گاه خود باید معتقد به احسان باشد، تا دست به احسان عملی بزند.

 

۲. حضرت محمد _صلوات‌الله_ و امام علی _علیه‌السلام_ سرسلسله‌جُنبان اسلام نظری و اسلام عملی‌اند؛ که احسان در آن موج می‌زند.

 

۳. اسلام دینی کامل است. اما با برداشت‌های نادرست باورمندان گاه به آن جفا می‌شود. پس، اسلام در همه‌ی روزگاران نیازمند هرچه‌بهتر فهمیده‌شدن است و هرچه‌بیشتر عملی‌شدن. یعنی کشف همیشگی اسلام و اکتشاف آموزه‌های راستین آن.

 

۴. این‌که غزالی آن‌گونه می‌اندیشید، یک نقل است، می‌توان با آن موافقت داشت یا نداشت. مهم این است در اسلام، احسان یک ارزش حقیقی‌ست که خالی‌شدن هر کس از آن به معنی نقص فکری و عملی آن شخص است نه مکتب.

 


انسان راستین (۵)
در دوستی، خالص [=پاک، سالم، سارا، بی‌آلایش] است و در پیمان استوار.

(منبع)

 


شرح ششمین عکس مسافرت نوروزی‌ام:
در دیواره‌ی بیرونی صحن آزادی حرم رضوی این کُد نذرها را دیدم و عکسی انداختم. نذر از آداب و باورهای دینی به‌ویژه میان ایرانیان است که یک ربط قلبی ناذر با خالق متعال است برای برآمدن حاجت و اَدای عهد. از کارهای خوبی که شده همین کدبندی نذرهاست که نذرکننده، نذرش را در راهی که خود نیت کرده، واگذار می‌کند.

 

در عکس چند نمونه از نذرها در حرم امام رضا _علیه‌السلام_ که برگرفته از اعتقادات شرعی باورمندان است، این است:

نذر عقیقه. نذر دارالشفا، نذر مجتمع‌های رفاهی بین راهی، نذر هدیه‌ی قرآن، نذر وسایل حمل و نقل زائران، نذر زائرسراها، نذر زیارت‌اولی‌ها، نذر زائرین اربعین حسینی _علیه‌السلام_ و... .

 

نظر سید علی‌اصغر:
سلام اهل فلکه فکرت ۶
اهلیتت را با مقبولیت مطبوع طبع من چنان به رسم کشیدی که جملاتت پراز نکاتی است که حرف های ربط و متصل کننده و نقطه و...کمتر استفاده شده است . 
احسان معنی شد = نیک خواهی 
اسلام تعریف شد = شریعت گرایی
ایمان حس شد = الهیات ، پذیرش تعالیم 
بندگی خدا از دل مفاهیم  نتیجه بخش اول شد .
احسان به انسان حیات می بخشد ؛ جمله تکان دهنده ایی است بخاطر اینکه نسبت انسان را با ایمان و اجتماع بر قرار می کند و لذت می بخشد به احسان کننده .
زندگی آرمانی = زیستن در محضر ربوبی است 
انگار قیامت شده است شما حس همزیستی در محضر استاکریم را در ذهنت تجربه کن !
گویش تحریری سنت اسلام هم برایم زیبا آمد .
از شیوه اندیشیدن و انتقال برترین آموزه اغنایی تان آموختم و ذخیره نمودم
.

 

میلاد حضرت امام حسین علیه السّلام

امشب فرخنده زادروز رهبر و پیشوای آزادگان، بزرگ‌نمادِ عرفان و عشق حقیقی، اُسوۀ مقاومت‌گرایان، الگوی عزت‌زیستی و پیش‌بَرنده‌ی مبارزه با ستم و ستمگران حضرت امام حسین _علیه السّلام_ است. دو سخن از آن انسان کامل و سالار شهیدان به دلدادگان و پیروان مکتب نجات‌بخش اهل‌بیت _علیهم‌السلام_ از این (منبع)  تقدیم می‌دارم:


1- «لایکمُلُ الْعَقْلُ الَّا بِاتِّباعِ الْحَقِّ»
عقل، جز از راهِ پیروی حق کامل نمی‌شود.

(بحارالأنوار، ج 75، ص 127)


2- الْغُلُوُّ وَرْطَةٌ وَ مُجالَسَةَ اهْلَ الدَّناءَةِ شَرٌّ»
تندروی همانند فرو رفتن در باتلاق است و همنشینی با فرومایگان، شرّ و گرفتاری به همراه دارد.

(کشف الغمه، ج 2، ص 30)


این خجسته میلاد بر پیروان آن اُسوه‌ی روزگاران، گوارا بادا.

 

 

پاسخ:

سلام جناب قربانی

«ف» بر سر فعل امر «کونوا»، به یک عبارت معنی «پس» و علّت و نیز در قرینه‌ی معنوی، معنای دست‌کم (=حداقل) را می‌دهد. در «لاتخافون» هم که هراسی از قیامت ندارید ترجمه کردید درست است، که در ترجمه‌ی پیشین‌ات اعتقاد به قیامت را نوشته بودی.ممنونم از ویرایشی که کردی.



خبررسانی:

این عکس را یکی از دوستانم در استان کهگیلویه و بویراحمد برایم فرستاد. شاید شماها این را دیده باشید. اما اگر ندیده‌اید، خواستم دست‌کم خبر داشته باشید. نیش این حشره، چنین صحنه‌ی دلخراش و بُهت‌آوری بر چهره‌ی فرد گَزیده‌شده باقی می‌گذارد. هرگاه چنین حشره‌‌ای را دیده‌اید، بی‌درنگ به دفاع برخیزید و به شبکه‌ی بهداشت خبر دهید.

 


تذکر به جناب قربانی
۱. من البته خودم چنین نسبت کنایی را نمی‌پسندم. چه طعنه باشد و چه مصداق‌یابی. نباید شخصیت‌های داستان‌ها و رمان‌ها را به افراد چسباند.
۲. اینک نیاز شد بگویم که باید از سید جواد طباطبایی پرسید که چنین برداشتی را انتشار داد.


۳. نیز بیفزایم من افکار مرحوم سید احمد فردید را نمی‌پسندم، بلکه منتقد شیوه و نگرش فلسفی و سیاسی‌اش بوده و هستم. او هایدگر را در ایران بد تئوریزه کرد و مورد طمع و قبول محفل‌های یکسان‌انگار قدرت و سرکوب‌گر قرار گرفت. بازم بگذرم.سپاس.


فلکه فکرت (۷)
نفوذ فراخ یک نام میان ایرانیان
به‌ نام خدا. سلام. وِردِ زبان ایرانیان شد. سُفره‌ی نذری خانواده‌های مذهبی شد. شعار پشت شیشه‌ی ماشین‌ها شد. در ضرب‌المثل نماد شد. در قسم خط قرمز سوگندها شد. در وفا نمونه شد و در التجا (=پناه‌بُردن)، باب‌ حاجت‌ها. یعنی حضرت ابوالفضل سلام الله علیه.

 

پاسخ:
سلام جناب جوادی‌نسب
با این گزاره‌ی آسیب‌شناسی شما نیاز شد دو واژه‌ی مهم رسوخ و تشبُّث را شرح کنم:

فرق است میان تشبُّث (=دستاویز کردن و چنگ‌زدن) با رسوخ (=پابرجایی و استواری، ثبات قلبی). بدانیم که همواره میان باورمندان راسخ _که از راه معرفت، رسوخ و عشق به قرآن و عترت ایمان می‌آورند_ با آنان که دَم از آن می‌زنند و تظاهر می‌نمایند و به فرموده‌ی امام حسین _علیه‌السلام_ در روزگار سختی دین «لَقلَقله‌ی زباش»شان است، و به قول امروزه‌روز به آن تشبُّث می‌ورزند نه ایمان و اتقان، فرق اساسی و بنیان‌افکن است.

 

همیشه بوده و هستند اندک‌کسان، یا پرشمار افرادی که کاسب‌کارانه از این امور مقدس، به فریب و حیله کاسبی می‌کنند. اما هرگز میان این نماکاری‌های سُست و زشت با آن رسوخ ایمانی در دل‌های عاشقان ابوالفضل و اهل‌بیت _علیهم‌السلام_ ذره‌ای همسانی و همگونی نیست. آسیب و آفت همه جا هست و خواهد بود، از عصر حضرت آدم _سلام الله_ تا زمانه‌ی ظهور حضرت انتظار عجّ الله. عشق و راستی هم، همآره هست؛ از بطن پاک هابیل تا هویت ستم‌برانداز ابابیل. همان پرستو و چِل‌چلای داراب‌کلا. همه‌ی این‌ها خالی از حکمت و رخصت نیست. مهم فهم ماست که درمانده نمانیم و اِکتناء (=به کُنه و درون رفتن) کنیم.

 


انسان راستین (۶)
در داوری‌ها ستم نمی‌ورزد و جانب‌داری نمی‌کند.

 

شرح هفتمین عکس مسافرت نوروزی‌ام در تصویر زیر:
شگفتی‌ها و زیبایی‌های آفرینش حضرت آفریدگار متعال. یک نمای فریبا از چهره‌ی کوه و سبزه‌زار و ابر و مِه و باد و مزرعه‌ی کُل‌زا و آمیختگی عناصر حیات در پهنه‌ی مراوه و کلاله.

 

سلام جناب حجت‌الاسلام آفاقی
نوشته‌ی نقلی شما از شهید مطهری را خواندم. این آسیب‌شناسی و غرب‌شناسی دلسوزانه‌ی استاد مطهری را صائب (=راست و رسا) می‌دانم. اگر در راستای سخن استاد، بفرمایید جامعه‌ی ایران اینک چه باید بکند تا گرفتار همان بحران معنویت نشود، و آن سیکل (=چرخه، دوره) تکرار نگردد، مفید خواهد بود.


فلکه فکرت (۸)
شریان حیاتی جهان و چماق بزرگ
به‌ نام خدا. سلام. در این قسمت فلکه فکرت دو یادداشت سال‌های دورم را به یادها می‌آورم، شاید سودمند افتد:

۱. سال ۱۳۶۴ جبهه که بودیم یکی از چند کتابی که در کوله‌پشتی‌ام بود «جنگ واقعی و صلح واقعی» ریچارد نیکسون بود؛ از انتشارات کتاب‌سرا، با ترجمه‌ی علی‌رضا طاهری.

 

در این کتاب خوانده و یادداشت کرده بودم که نیکسون  در صفحه‌ی ۱۳۶ این اثر مهم‌اش، بر این نظر بود:

نفت، خونِ صنعت مدرن است و منطقه‌ی خلیج فارس قلبی است که این خون را مانند تلمبه به جریان می‌اندازد و راه‌های دریایی پیرامون خلیج فارس، شریان‌هایی هستند که این خون حیاتی از آنها می‌گذرد.

 

۲. نمی‌دانم چه سالی بود، اما جایی بودم که کتابخانه‌ای در دسترس من بود. کتابی خوانده بودم از خاطرات اشرف پهلوی با عنوان «من و برادرم». این را از او یادداشت کرده بودم که گفته بود:

 

تئودور روزولت طرفدار این فکر بود که آمریکا آرام قدم بردارد، اما چماق بزرگی به‌دست بگیرد.
بگذرم. ۲۱ فروردین ۱۳۹۸.

 

رساله‌ی حقوق
من مانند بسیاری از شماها، پای منبر قد کشیدم، چه محرّم، چه رمضان، و چه در سایر مناسبت‌ها و مجالس. اما هیچ ندیدم، هیچ، که روحانی‌یی رساله‌ی حقوق حضرت امام سجاد _علیه‌السلام_ را بالای منبر، یا در نشست ویژه و یا با ایجاد حلقه‌ی فکری به روی‌مان بگشاید و از ۵۱ حقوقی که آن امام عابدِ زاهدِ عارفِ روشن‌بین و دانشمند که برای بشریت شرح و باز کرده، حتی یک «حق» را بازگو کند. بگذرم!! خواستم بگویم در آستانه‌ی زادروز زیبای آن امام عابدین و ساجدین _که درخشنده‌ترین رهبریِ معنوی را به ارمغان آورده_ یکی از آن حقوق پنجاه‌ویک‌گانه را تقدیم می‌دارم، یعنی حق ۳۹ :

 

«و اما حق کسى که از تو رایزنى خواهد (و چاره جوید) این است که اگر رأى درستى به خاطرت رسید در نصیحت (و خیراندیشى) براى او بکوشى و هر چه مى‌‏دانى به مشورتش بفهمانى و بگویى که اگر تو به جاى او بودى چنان مى‏‌کردى و این از آن روست که او از سوى تو نرمی و مهربانى بیند؛ زیرا نرمِش، رمندگى را از میانه بردارد و سخت‌گیرى به جاى همدلى، رمندگى آرَد. و اگر در کار او نظرى بر خاطرت نگذرد، اما دیگرى را بشناسى که به رأى او اعتماد دارى و او را براى رایزنى خودت مى‏‌پسندى، وى را به او معرفى و رهنمایى کنى، و در حق او کوتاهى نورزى و از خیراندیشى برایش فروگذار نکنى. و لا قوة الا بالله (و نیرویى نیست جز به خدا).» (منبع) و متن کامل (اینجا)

 

شرح عکس بالا:
من و حمیدرضا طالبی. انارقلت داراب‌کلا. (
اینجا) حمیدرضا از همان زمان راه‌اندازی مدرسه‌ی فکرت در مدرسه بوده و هست. نمی‌نویسد، اما می‌خواند، و نیز می‌خواند.


انسان راستین (۷)
در نبودنِ اشخاص، حقوق آنان را رعایت می‌کند.

 

پیام مدیر

از کسانی‌که درباره‌ی شورای محل و شورای ورزشی به بحث و تبادل نظر می‌پردازند، می‌خواهم در نوشتن پست‌های خود بیشتر دقت کنند و نسبت‌هایی ندهند که حقوق کسی پایمال شود. زیرا در مدرسه‌ی فکرت نیستند که از حق دفاع خود استفاده کنند. بنابراین، در نوشتن، هم اخلاقیات رعایت شود و هم اتهام‌نزدن و حریم حقوقی را مراعات‌کردن. ممنونم

 

فلکه فکرت (۹)
آموزه‌های وارونه
به‌ نام خدا. سلام. جورج اورول در رمان خود با عنوان «۱۹۸۴» آموزه‌هایی! را از «ناظر کبیر» بارها تکرار می‌کند:
جنگ، صلح است!
آزادگی، بردگی است!
نادانی، توانایی است!

 

نکته‌ای هم بیفزایم: ناظر کبیر شخصیتی در رمان است که در رأس حکومت قرار گرفته و گفتار، کردار و اندیشه‌‌ی انسان‌های زیر سلطه‌اش را نظارت، کنترل و وارسی می‌کند. از نظر من ژوزف استالین سردسته‌ی این نوع رفتار و حکومت‌داری بود؛ آن‌هم به نام آن ایدئولوژی طبقه‌ی فرودستان به فرمانروایی پرولتاریا (=نیروی کار، کارگران) که مارکس آن را بنا کرده بود و بینادش در فاز سیاسی بر براندازی ستم و سوداگری سرمایه‌داری و بورژوازی (=مرفّه‌ها) بوده است.

 

انسان راستین (۸)
عذرپذیر است. و بسیاربخشنده، بی‌آن‌که زیاده‌روی کند.

 

استان خیال (۷)
در این استان، احسان (=نیکی‌کردن) و آسوده‌دل ساختنِ مردم رواج (=رونق) دارد و بازار بی‌تفاوتی کساد است. و به سفارش سعدی عمل می‌کنند:
به احسانی آسوده‌کردن دلی
بِه از اَلْف رکعت به هر منزلی

(منبع)

 

یعنی احسان و خدمت به مردم از هزار رکعت نمازخواندن در راه زیارت کعبه در هر منزل (=بارگاه و باانداز)ی بالاتر است.

 

شرح عکس بالا :
من و سیدمحمد سجادی. تپّه‌نوردی یال انارقلت داراب‌کلا. (
اینجا) عکاس: حمیدرضا طالبی دارابی

 


شرح عکس بالا:
من و سید علی‌اصغر. بَبِرخاسه‌ی داراب‌کلا. (
اینجا) عکاس: جعفر رجبی

 

 

دید تونلی

مفهوم «دید تونلی» یعنی نوع بینش و نگاهی که دایره‌ی دید افراد را خیلی کم می‌کند و اطرافش را مانند تونل تاریک می‌بیند. عین دیدن با یک لوله که دید گسترده را تنگ و تیره‌وتار می‌نماید. آموزه‌های مذهبی، اخلاقی و انسانی و نیز سلامت روانی و رفتاری فرد و جامعه بی‌اندازه در بازدارندگی این اقدام ناروا کارایی دارد. به‌طوری که حتی در بسیاری از کشورها و فرهنگ‌ها نیز، «اتانازی» (=مرگ رحیمانه‌ی مریض‌های سخت علاج)  ناروا و دور از مهربانی است چه رسد به آن اقدام شُوم.

 

بسیار باید برای نشاط، رفاه، شادی و تفریح (=شادمانی) و حتی شادزی شدن کوشید و نباید گذاشت پوچی (=نهیلیسم) افکار افراد را درنوَردد. و این زشت‌ترین فکر پیش روی بشریت است که زندگی؛ _این هدیه‌ی حضرت آفریدگار و نیز نوازش و نرمش روزگار و آفرینش به آدمی و جُنبندگان_ با اراده‌ی ناروا و ناچاری و بن‌بست آلوده گردد. گناه‌بودن این کار از دید مذاهب جهان سهم زیادی در جلوگیری داشته و دارد.

 

 

دکتر عارف‌زاده: حقیقت انسان به آنچه اظهارمیدارد نیست بلکه حقیقت او نهفته درآن چیزیست که ازاظهارآن عاجز است بنابراین اگر خواستی اورا بشناسی نه به گفته هایش بلکه به ناگفته هایش گوش کن.

 


پاسخ:

جوابم به جناب دکتر عارف‌زاده
من به این گزاره‌ی روان‌کاوانه‌ی زیگموند فروید یک نقد اساسی دارم. البته با پایه‌ی حرفش، حرفی ندارم، اما چون به‌طور مطلق نگاه به ضمیر ناخودآگاه دارد، مخالفم. زیرا به نظر من باید می‌گفت:
حقیقت انسان همیشه به آن‌چه اظهار می‌دارد، نیست بلکه...


دلایل من:
۱. همین‌که او قید «همیشه» را بر سر جمله‌ی منفی‌اش نیاورده، اشتباه کرده. زیرا همواره همه‌ی انسان‌ها یک‌نواخت نیستند.


۲. این جمله‌ی فروید، بنیاد انسان‌های صادق و مُرسل را می‌زند زیرا از نگاه متدیّنان و باورمندان، پیامبران، امامان و صالحان همیشه راست‌کردار و راست‌گو بوده و هستند وگرنه، خدا آنان را امین ابلاغ پیام خود و راه‌بر مردم نمی‌کرد.

 

پس، فروید تندروی کرده و شاید متوجه سخن خود نبوده و حرفی را با مطلق‌بینی پیچیده و بهتر است بگویم در برداشت خود دچار اشتباه شده است. حتی بهتر است بگویم شاید این جمله‌ی او در ترجمه‌‌ی آثارش، ناقص منتقل شده است.

 

فلکه فکرت (۱۰)
مَخروش!
به‌ نام خدا. سلام. من با این فکر حافظ مخالفم و بر این تفکر او نقد دارم. حافظ در غزل ۲۸۳ می‌گوید:

رموز مصلحت مُلک خُسرُوان دانند
گدای گوشه نشینی تو حافظا مَخروش

(منبع)

او در حالی‌که در همین غزل سیاسی، دست به جامعه‌شناسی و ترسیم قدرت در عصر شاه‌شجاع زده است و در وسط غزل بر دلالت‌کردن به خیر و راه نجات مردم تأکید ورزیده، اما در پایان غزل، گوشه‌نشینی و نخروشیدن را، راهِ درست دانسته که از نظر من خطایی نظری و عملی‌ست.

یعنی او از یک‌سو در میانه‌ی غزل گفته:

 

دلا دلالت خیرت کنم به راه نجات
مکن به فسق مباهات و زهد هم مَفروش

 

اما از سوی دیگر در پایان غزل راه را به روی خود و مردم بسته. این تفکر، به نظرم اگر نگویم پارادوکس (=متناقض) است، دست‌کم نادرست و راحت‌طلبی است و افکاری برآمده از سازگاری نیست بلکه تسلیم‌شدن است. زیرا وقتی خود را اهل دلالت‌کردن مردم می‌داند و نشان‌دادنِ راه نجات را بلد است، نمی‌بایست تئوریزه می‌کرد که ای حافظ تو گوشه‌نشین هستی، مصلحت را خُسرُوان (=شاهزادگان و پادشاهان) می‌دانند و خروش نکن و خروشان نشو. یعنی علیه‌ی کژی، بدی، ستم و پادشاهی پادشاهان انقلاب نکن و دست به اعتراض، بلند نکن.


گرچه حافظ روحانی‌یی شوریده‌حال و رند روزگار بود. اما این فکر، مال تقدیریون بود. بگذرم؛ که هنوز هم در ایران ما، مصلحت را اعضایی خاص! تشخیص می‌دهند که در مجمع تشخیص نظام جا خوش کرده‌اند و همه «حکومت‌گذار»ند و حتی یک زن در آن عضو نیست، و بالاتر این‌که حتی یک شهروند نخبه‌ی کاربلَد غیرحکومتی بخش مدنی و خصوصی در آن حضور و عضویت ندارد. گویی مصلحت را فقط حکومتی‌ها بلدند! حافظ چه بد سُروده که: «رموز مصلحت مُلک خُسرُوان دانند» شاید هم چون عصر ریا بوده و خود، حکومت شش هفت پادشاه را در طول عمرش گذرانده، خواسته رندی کند، ولی تا این حد؟! ۲۳ فروردین ۱۳۹۸.

 


شرح عکس بالا:
من و حمید عباسیان. در حال مثلاً ایفای نقش فیلم‌های مکزیکی‌! سال ۱۳۶۱. حیاط خونه‌ی قدیمی روان‌شاد یوسف رزاقی. عکاس: سید علی‌اصغر.

 


انسان راستین (۹)
نسبت به درماندگان بسیار مهربان و دلسوز است. و در هر مشکلی می‌توان به یاری او دل بست.

 


عکس روستای سرتا

سلام حمید
خیلی از شگفتی‌های آفرینش حضرت آفریدگار متعال لذت می‌برم. عالی عکس انداختی. سپاس حمید. فکر می‌کردم زارِم‌رود است. نوشتی «ظالم‌رود» مرا به دوراهی بردی.

 

فلکه فکرت (۱۱)
اجاره‌ی عقل!
به‌ نام خدا. سلام. یکی از کتابهایی که بسیار دوست می‌دارم کتاب «زندگی و شعر طالب آملی» نوشته‌ی محمدرضا قنبری است.


طالب آملی _از روستازادگان آمل_ در عمر کوتاه چهل‌ساله‌اش (۱۰۳۶_ ۹۹۶ هجری قمری) دیوانی با بیش از بیست و چند هزار بیت شعر از خود به یادگار گذاشته است. خواندن شعرها، افکار و نگرش‌های او به آدمی نشاط، جست‌وجوگری، اندیشیدن و نیز روی‌آوری به خودسازی و بازسازی  می‌بخشد.


وی _که خود را بلبل ایران نامید_ در نیایشی با پروردگار، این‌چنین زیبا می‌گوید:


دلم را چشمه‌ی نور یقین ساز
در این تاریکی‌ام باریک‌بین ساز


طالب در باور دینی خود، به اردوگاه تعصّب منفی پا نمی‌گذارد و شریعت پیامبر _صلوات‌الله_ را حرمت می‌نهد و از کرده‌های ناروا _که گاه‌گاه از انسان سر می‌زند_ بارها توبه می‌کند و فیلسوفان را مورد نقد و هجوم قرار می‌دهد و این‌جور می‌سُراید:


مَپیچ گوش ارادت ز حکم شرع
که در اجاره‌ی شرعی نه در اجاره‌ی عقل


و نیز می‌گوید:


به بَزم شرع چو ایمانیان در آ طالب
مکن ز دور چو یونانیان نظاره‌ی عقل


هم‌چنین می‌گوید:


لذت قرینِ شرع جدید محمدی‌ست
گو فلسفی مَناز به عقل قدیم خویش

۲۴ فروردین ۱۳۹۸.

 

انسان راستین (۱۰)
اگر از کسی خوبی دید از آن یاد می‌کند.

 

من برداشتم این است (۱)
گرایش ایرانیان به ترجمه (=بازگردان) قرآن به فارسی، گشایش فراوانی در سربرآوردن و زایشِ واژگان زبان شیرین پارسی داشت.


من بسیار درود و خدابیامرز می‌فرستم به اولین مترجم (=بازگردان) که سه لغت فراگیر قرآنی و دینی «الله»، «خالق»، «رَبّ» را به‌زیبایی و پرباری، به «خداوند»، «آفریدگار»، «پروردگار» بازگردان (=ترجمه) کرد.

 

شرح عکس بالا:

نمای زیبا و فریبا از مُرسم و اوسا از زاویه‌ی یال انارقلّت داراب‌کلا. عکاس: حمیدرضا طالبی.

 

پیام یادآور

پیش از این نیز به‌گونه‌ای گفته بودم که هر یک از ما اگر به هر کجای ایران _این میهن بزرگ، دیدنی و پر از شگفتی‌_ می‌رویم، دو سه قطعه عکس از آن بیندازیم و در مدرسه‌ی فکرت بارگذاری کنیم، در ایران‌شناسی کمک شایانی خواهیم نمود. شاید بدانید یک معنا از معانی واژه‌ی مسافرت پرده‌برداری است. وقتی شما مثلاً به جایی سیر و مسافرت می‌کنید، هربار پرده از واقعیت‌های طبیعت و فراطبیعت برمی‌دارید. پس با نمایش عکس‌های جای‌جای ایران، از شگفتی‌های ایران، پرده برداریم. از کسانی که دست به چنین کار زیبایی در مدرسه زدند، بسیار ممنونم. و امید می‌برم در هر مسافرتی که می‌رویم پرده‌بردار باشیم و فکور و جویا. و به آنچه می‌بینیم با دیدگانی باز و تراوش‌گر تماشا کنیم و به‌طور زاینده به خود بیفزاییم. بیفزاییم. بیفزاییم.

 

پاسخ:

سلام جناب ولی‌نژاد
اول به پیشواز شما بیایم و ارزش بگذارم به دقتی که به‌خرج دادی. اما پاسخ:
در بند ۱ بر آزادی نظر شما توجه می‌کنم.

در بند ۲ عقل را رد و نفی نمی‌کند. زیرا تفسیر و برداشت من این است که منظور طالب آملی از مپیچ این است اگر حکم شرع بر شما معلوم گشت، سرپیچی نکن. منظورش از بزم شرع این است مانند سلوکیان و یونانیان هِلنی باور نباش. هلنی‌ها فقط تکیه بر عقل مادی و ماتریالی خود می‌کردند. و منظور از مناز در بیت آخر متن این است آیین اسلام یک دین تازه «فرو آمده» است پس خطاب به اهل فلسفه می‌گوید تویی که دم از فلسفه می‌زنی به عقل محدود خود، بسنده و ناز نکن.

بند ۴ را درست فرمودی. چون عقل سلیم در نگاه دین اسلام رسول باطنی است. در پایان پنهان ندارم که از هم‌گویی و هم‌اندیشی با شما شادمانم.


فلکه فکرت (۱۲)
اسلام ۱ و ۲ و ۳
به‌ نام خدا. سلام. برخی از دین‌پژوهان معاصر هر سُنت دینی ازجمله دین اسلام را به سه بخش، تقسیم می‌کنند: دین یک، دین دو، دین سه. در این قسمت فلکه فکرت این نظریه را به‌گونه‌ی خیلی‌فشرده شرح می‌دهم:

 

اسلام شماره‌ی ۱ یعنی مجموعه‌ی متون مقدّس دینی و مذهبی. مانند قرآن و روایات معتبر در اسلام.
اسلام شماره‌ی ۲ یعنی مجموعه‌ی همه‌ی شرح‌ها، تفسیرها، بیان‌ها و تبیین‌ها درباره‌ی دین اسلام. مانند تفسیرهایی که تاکنون از ۱۴۴۴ سال پیش، از دین اسلام شده است.
اسلام شماره‌ی ۳ یعنی مجموعه‌ کارهایی که دینداران انجام داده و می‌دهند. مانند عملکرد مسلمین.

 

بنابراین بر پایه‌ی این نظر، هرگاه کسانی بخواهند درباره‌ی ادیان و یا اسلام نظر بدهند، باید این سه بخش را جدای از هم در نظر بگیرند.

 

من یک مثال دیگر می‌زنم. اگر مثلاً کسی خواسته باشد دین یهود را بررسی کند باید بر اساس این نظریه‌، سه حوزه را جدا از هم در نظر داشته باشد، یعنی این‌گونه:

 

یهود ۱ که می‌شود کتاب تورات و الواح حضرت موسی علیه‌السلام. 
یهود ۲ که می‌شود کتاب تلمود (=مجموعه‌ی آیین‌ها، فرهنگ‌ها و فتواها و آرای فقهی علمای یهود).
یهود ۳ که می‌شود تاریخچه‌ی عملکرد یهودیان.


پیوست: لازم به ذکر است اخوی‌ام دکتر شیخ باقر سال‌ها پیش کتاب «سیری در تلمود» اثر «آدین اشتاین سالتز» را ترجمه و شرح کرده بود، که عکس چاپ سوم کتاب را در پست زیر آورده‌ام. ۲۵ فروردین ۱۳۹۸.

 

 

انسان راستین (۱۱)
نسبت به یتیمان همچون پدر است. و در اَسرار مردم، امین و امانت‌دار.

 

شرح عکس بالا:
شگفتی‌های طبیعت داراب‌کلا از زاویه‌ی گردنه‌ی تَشنی‌سر. عکاس: حمیدرضا طالبی.

 

میانبحث اتانازی


فلکه فکرت (۱۳)
طَرید و دخیل
به‌ نام خدا. سلام. در عصر جاهلیت در بوم‌زیست عرب، به علت جهل و خشم و غضَب، طرید (=رانده‌شده) از دخیل (=واردشده) پیشی و بیشی می‌گرفت. عرب‌های جاهلی خیلی‌راحت دست به طرید می‌زدند؛ یعنی افراد را از قبیله‌، طرد می‌کردند و از خود می‌راندند. ولی در کتاب‌ها _ازجمله مِسیا_ خواندم در قبیله‌ی بنی‌هاشم دیگران را به عنوان دخیل (=تازه‌وارد) می‌پذیرفتند.

ریاح پدر بلال حبشی روزی برای بلال _که بعدها بَرده شده بود_ از محیط آنجا روایت نمود که در حبشه می‌گویند بدون دلیل می‌توان با کسی دوستی کرد، اما دشمنی بدون دلیل و علت امکان ندارد.

 

نکته هم بیفزایم: راستی! برخی از اسلام _که بلال سیاه طبقه‌ی فرودست جامعه را به صدر نشانده است_ پیروی می‌کنند و سیاست دخیل را پیشه می‌سازند؟ یا پا جای پای جاهلیت عرب می‌گذارند و هی طرد می‌کنند و هی بر طریدها (=رانده‌شدگان) می‌افزایند؟ من اما نمی‌دانم! من که هر سال، دو سه بار دخیل امام رضاام تا طرید نشوم! سلام خدا بر او، و راه او و رهروان او باد.
این بود فلکه فکرت سیزده؛ باز، نه بسته! 26 فروردین 1398.

 


شرح عکس بالا:
بخشی از شهرستان میاندورود و کشتزارهای داراب‌کلا از زاویه‌ی کال‌دَرسر. ۱۷ فروردین ۱۳۹۵. عکاس: حمیدرضا طالبی.

 

نکته ها: به گفته‌ی مرحوم شریعتی «در روزگار جهل، شعور خود جُرم است».

 

نکته ها:هر ابزاری، «setting» ستینگ (=تنظیمات) دارد و انسان که اشرف مخلوقات است آیا سیتینگ ندارد؟

 

تحلیل سیاسی

پیش‌درآمد: جناب حمید عباسیان پستی درباره‌ی حیدر العبادی گذاشت. دوستی از من خواست بر روی آن، تحلیل بنویسم.

 

۱. باید عراق‌شناس بود تا بتوان آن‌چه در پس و روی این کشور تحول‌زده رخ می‌دهد، تحلیل داشت و تحلیل در معنای وسیع یعنی گشودن گره‌ یا گره‌های فهم. من تا جایی که بلدم می‌گویم.

 

۲. حیدر العبادی از حزب الدعوه عراق است که پایه‌گذار فکری و سیاسی آن شهید آیت الله محمدباقر صدر بود. اگر خواستید بهتر درک کنید، باید این حزب را با موقعیت حزب جمهوری اسلامی ایران در صدر انقلاب مقایسه کنید، که چهره‌های آن در فضای سیاسی ایران، هر کدام خود را یک وزنه برای یک فکر سیاسی و ایدئولوژیک می‌دانستند. العبادی از آن کسانی بود که حزب الدعوه را در دو جا در دوره‌ی دیکتاتوری صدام، نمایندگی می‌کرد: بیروت و انگلیس. و همین در افکار او اثر گذاشت، چون بیروت بسیار شهری پلورالیته (=افکارپذیر) است و انگلیس هم جایی است پر از درک منفعت‌گرایانه‌ی سوداگرانه! از مفاهیم کاربردی ازجمله منافع و منابع و حل و منحل کردن تضادها.

 

۳. این سخن العبادی در واقع برای آرایش صورت‌بندی داخلی‌ست و یارگیری از شیارهای شکاف چندگانه‌ی جریان‌های پرشمار درون عراق، که دایم مانند خزندگان در حال پوست‌اندازی حیاتی‌ست، چون کادر پیچیده و چریک و مبارزی که شهید صدر ساخت، چندسالی‌ست دچار انشعاب‌های سخت و پرگُداخته شد و مدتی‌ست به روی هم مُذاب پرتاب می‌کنند. و هر کدام از آنان خود را به‌تنهایی بازرگان ایران یا رفسنجانی کشور و یا یک مردِ عبور از بحران و ناجی می‌دانند و فکری ویژه و پویه‌ی مردمی را نمایندگی و رهبری می‌کنند.

 

۴. ایران زیرک‌تر و زبردست‌تر از آن است که عمر سیاسی این چهره‌های مرموز پهنه‌ی سیاست عراق را پایان‌یافته بداند. من شطرنج را کمی‌خوب بازی می‌کردم. اینان، مهره‌های شطرنج‌اند در دستان ایران؛ چه سرباز، چه وزیر، چه رُخ، و چه اسب که چپکی می‌پّرد و کیش‌کردن و مات‌شدن را تسهیل و هموار می‌کند. چپَکی‌پریدن هر کدام از چهره‌های عراق، از جمله همین حیدر، در اصل برای دریافت پشتوانه از چهره‌های امنیتی پشت پرده‌ی ایران است‌.

 

۵. کشورهای تیزپا و تیزبین منافع و منابع امنیت خود را فقط در داخل جست‌وجو نمی‌کنند، عمق استراتژیک برای خود می‌سازند و کشورهای هدف را برای بقای خود در چَنته (=توبره و کیسه) می‌گذارند. ایران، عمق استراتژیک خود را پایا نگه می‌دارد.

 

یک پیوست هم بنویسم: هرگز خود را درگیر این نباید کرد که از نژادگرایی دَم زد و شهروندان ایران را در درگاه فکر و خیال، به مَصاف با عرب‌ها فرستاد. که برخی از سر غفلت چنین می‌کنند. ایران هم، بخشی از ملت‌اش عرب است؛ عرب‌هایی که در جنوب و خوزستان از هویت ایرانی‌بودن دفاع می‌کنند. نباید در این دام هولناک، به‌آسانی صید مکّاران شد.

Notes ۰
پست شده در شنبه, ۱۸ اسفند ۱۳۹۷
بازدید ها : ۳۸۲
ساعت پست : ۰۳:۲۶
مشخصات پست

به یاد یوسف رزاقی

ابراهیم طالبی  | دامنه دارابی

به قلم دامنه: به‌ نام خدا. امروز ۱۸ اسفند که فرا رسید، ۱۴ سال از هجران غم‌انگیز یوسف می‌گذرد. روان‌شاد یوسف رزاقی، ۱۸ اسفند ۱۳۸۳ بر اثر تصادف در جاده فیروزکوه، به آسمان پر کشید و دل‌مان را مالامال غم و اندوه و فسوس نمود. در روز تشییع و دفن او، غوغا بود که حسرت آن بر دلم ماند، تا از تهران برسم، به خاک خُفت. آن روز عظیم و غمگین داراب‌کلا، جناب حاج محسن سجادی _رئیس شورای وقت داراب‌کلا_ در همان مزار، ۴۰ روز عزای عمومی اعلان کرد که در روزنامه‌ی محلی ساری چاپ شده بود. به یاد او عکس روز اعزام به جبهه‌ی‌مان در اسفند ماه ۱۳۶۴ از سپاه سورک به سوی عملیات والفجر ۸ را گذاشتم. (تصویر سمت چپ زیر) چه شور و شگفتی آن روز میان داراب‌کلایی‌ها و ما اعزامی‌ها برپا شده بود. وقتی غیرت با معرفت جمع شود، حماسه می آفریند.

دیدن یا نوشتن نظرات : ۰
پست شده در شنبه, ۱۸ اسفند ۱۳۹۷
بازدید ها : ۳۸۲
ساعت پست : ۰۳:۲۶
دنبال کننده

به یاد یوسف رزاقی

ابراهیم طالبی  | دامنه دارابی
به یاد یوسف رزاقی

به قلم دامنه: به‌ نام خدا. امروز ۱۸ اسفند که فرا رسید، ۱۴ سال از هجران غم‌انگیز یوسف می‌گذرد. روان‌شاد یوسف رزاقی، ۱۸ اسفند ۱۳۸۳ بر اثر تصادف در جاده فیروزکوه، به آسمان پر کشید و دل‌مان را مالامال غم و اندوه و فسوس نمود. در روز تشییع و دفن او، غوغا بود که حسرت آن بر دلم ماند، تا از تهران برسم، به خاک خُفت. آن روز عظیم و غمگین داراب‌کلا، جناب حاج محسن سجادی _رئیس شورای وقت داراب‌کلا_ در همان مزار، ۴۰ روز عزای عمومی اعلان کرد که در روزنامه‌ی محلی ساری چاپ شده بود. به یاد او عکس روز اعزام به جبهه‌ی‌مان در اسفند ماه ۱۳۶۴ از سپاه سورک به سوی عملیات والفجر ۸ را گذاشتم. (تصویر سمت چپ زیر) چه شور و شگفتی آن روز میان داراب‌کلایی‌ها و ما اعزامی‌ها برپا شده بود. وقتی غیرت با معرفت جمع شود، حماسه می آفریند.

ابراهیم طالبی  | دامنه دارابی

به قلم دامنه: به‌ نام خدا. امروز ۱۸ اسفند که فرا رسید، ۱۴ سال از هجران غم‌انگیز یوسف می‌گذرد. روان‌شاد یوسف رزاقی، ۱۸ اسفند ۱۳۸۳ بر اثر تصادف در جاده فیروزکوه، به آسمان پر کشید و دل‌مان را مالامال غم و اندوه و فسوس نمود. در روز تشییع و دفن او، غوغا بود که حسرت آن بر دلم ماند، تا از تهران برسم، به خاک خُفت. آن روز عظیم و غمگین داراب‌کلا، جناب حاج محسن سجادی _رئیس شورای وقت داراب‌کلا_ در همان مزار، ۴۰ روز عزای عمومی اعلان کرد که در روزنامه‌ی محلی ساری چاپ شده بود. به یاد او عکس روز اعزام به جبهه‌ی‌مان در اسفند ماه ۱۳۶۴ از سپاه سورک به سوی عملیات والفجر ۸ را گذاشتم. (تصویر سمت چپ زیر) چه شور و شگفتی آن روز میان داراب‌کلایی‌ها و ما اعزامی‌ها برپا شده بود. وقتی غیرت با معرفت جمع شود، حماسه می آفریند.

دیدن یا نوشتن نظرات : ۰
به یاد یوسف رزاقی

به یاد یوسف رزاقی

ابراهیم طالبی  | دامنه دارابی
به یاد یوسف رزاقی

به قلم دامنه: به‌ نام خدا. امروز ۱۸ اسفند که فرا رسید، ۱۴ سال از هجران غم‌انگیز یوسف می‌گذرد. روان‌شاد یوسف رزاقی، ۱۸ اسفند ۱۳۸۳ بر اثر تصادف در جاده فیروزکوه، به آسمان پر کشید و دل‌مان را مالامال غم و اندوه و فسوس نمود. در روز تشییع و دفن او، غوغا بود که حسرت آن بر دلم ماند، تا از تهران برسم، به خاک خُفت. آن روز عظیم و غمگین داراب‌کلا، جناب حاج محسن سجادی _رئیس شورای وقت داراب‌کلا_ در همان مزار، ۴۰ روز عزای عمومی اعلان کرد که در روزنامه‌ی محلی ساری چاپ شده بود. به یاد او عکس روز اعزام به جبهه‌ی‌مان در اسفند ماه ۱۳۶۴ از سپاه سورک به سوی عملیات والفجر ۸ را گذاشتم. (تصویر سمت چپ زیر) چه شور و شگفتی آن روز میان داراب‌کلایی‌ها و ما اعزامی‌ها برپا شده بود. وقتی غیرت با معرفت جمع شود، حماسه می آفریند.

به قلم دامنه: به‌ نام خدا. امروز ۱۸ اسفند که فرا رسید، ۱۴ سال از هجران غم‌انگیز یوسف می‌گذرد. روان‌شاد یوسف رزاقی، ۱۸ اسفند ۱۳۸۳ بر اثر تصادف در جاده فیروزکوه، به آسمان پر کشید و دل‌مان را مالامال غم و اندوه و فسوس نمود. در روز تشییع و دفن او، غوغا بود که حسرت آن بر دلم ماند، تا از تهران برسم، به خاک خُفت. آن روز عظیم و غمگین داراب‌کلا، جناب حاج محسن سجادی _رئیس شورای وقت داراب‌کلا_ در همان مزار، ۴۰ روز عزای عمومی اعلان کرد که در روزنامه‌ی محلی ساری چاپ شده بود. به یاد او عکس روز اعزام به جبهه‌ی‌مان در اسفند ماه ۱۳۶۴ از سپاه سورک به سوی عملیات والفجر ۸ را گذاشتم. (تصویر سمت چپ زیر) چه شور و شگفتی آن روز میان داراب‌کلایی‌ها و ما اعزامی‌ها برپا شده بود. وقتی غیرت با معرفت جمع شود، حماسه می آفریند.

Notes ۰