مجموعه پیام‌هایم در مدرسه فکرت

قسمت چهل و یکم

 
دیدار با دو رانده‌شده!
 
به نام خدا. سلام. هفت کولِ (۹۲)
نیمروزِ امروز که از خاوه با چندپاره شِبه‌مصاحبه، بلاخره به قم و خانه بازگشتم؛ با خود از جنوبِ خاوری، هم کوله آوردم و هم توشه. کمی از کوله و کمی از توشه برمی‌دارم و بازمی‌گویم که از خیل و انبوهِ آن فعلاً درگذرم.
 
 
یکی _که تو باشی آقا_ متهم شدی عدالتِ خدا را مُنکری. و دیگر آن‌که، رسم مُراد و مُریدی را برهم زدی. یکی دیگر هم _که تو باشی آقا_ متهم شدی عدالت نظام را زیر تیغ سؤال بردی و پیکر کشور و سیاست را مجروح ساختی. و دیگر این‌که از سرِ «ساده‌لوحی» می‌خواستی نااهلان و نامَحرمان را بر سر سفره‌ی نظام بیاوری.
 
 
تو ای آقای اولی به شاگردانت یاد می‌دادی دین را دکّان نکنید. مرا بُت نسازید. و بدانان می‌آموزانْدی که اعتقاد مثل عشق دردسرها دارد زیرا احتمال می‌دادی شاید جنس عشق و اعتقاد یکی باشد و ما نمی‌دانیم. تو ای آقای دومی به شاگردانت می‌آموختی دین را دنیا و مَلعبه نکنید. مرا مطیع محض فرض نکنید. و بدانان می‌فهمانْدی که از میان حقیقت و مصلحت نباید فقط تن به مصلحت داد و حقیقت را کتمان کرد.
 
 
هر دو اما رانده و رنده‌، شدید. یکی از شما دوتا آقا، از سوی برخی علمای عصر صفویه‌ی اصفهان و قدرت فائق. و دیگری از سمت برخی از علمای عصر معاصر قم و قدرت حاضر. هر دو ولی، به یک جغرافیا، از جانب حصار قدرت، تبعید و بیرون رانده شدید، یکی در حبس و حصر کوه و کهَک و دیگری در حبس و حصر خاوه و بیتِ خودت. و من، به آن پیشگاه‌تان بودم؛ هم، از «کهک‌»تان عکسی انداخته‌ام، و هم از «خاوه‌»ی‌تان؛ در کهک، منزلگاه تو را ای حکیمِ متفکر، مرحوم ملاصدرا، به تصویر کشانده‌ام. و در خاوه، خانه‌‌ی تو را ای فقیه مُتضلّع، مرحوم منتظری که گه‌گاه در آن می‌بایست می‌بودی. و من شما دو آقا و دو فقیه در حصر را، اما بُت و هرگز مقدّس و بی‌چون‌وچرا نمی‌سازم. بگذرم. ۱۸ تیر ۱۳۹۸.
 
 
بر فراز فُردو
 
به نام خدا. سلام. هفت کولِ (۹۳)
پنجاه‌شصت کیلومتر به جنوبِ شرق قم برانی، به فُردو می‌رسی؛ روستایی ییلاقی و خنک در دامنه‌ی کوه، با مردمانی مردم‌دوست، سخت‌کوش، ایمان‌ورز و کشاورز در شیار کوهستان سرد. کوهی که از دو کوه سر به آسمان کشیده‌ی «مامو» و «پلنگ‌آبی» رشته و ریشه می‌گیرد. دِهی خوشگوار با باغات بادام، خرمالو، زردآلو، گیلاس و گردو.
 
 
یک قمی که دائم از ۱۵ خرداد تا ۱۵ مرداد داغی هوای ۴۴ درجه به بالا و پایین را بر پوست و گوشتش لمس می‌کند، خُنَکای خوبِ فُردو را، به‌ولَع و طمع، در اعماق تنش فرو می‌بَرد تا از تابش دمای دَم‌آور و به قول داراب‌کلایی‌ها «توتِم‌سُوچکه»ی قم، انتقام! بگیرد. و من، حسابی خنک شده بودم، به‌ویژه وقتی هر چندبار، یک بار چشمم را به دماسنج هوای بیرون ماشین می‌دوختم. چیزی در حدود نصفِ دمای قم در دَم‌دمای نیمروز. بیشتر بخوانید ↓
بار چندمم بود که به فُردو رفتم؛ آخه این دِه، بُعدی جهانی یافته، رنگی الهی گرفته، بانگی آسمانی برداشته و با ۱۱۷ شهید رعنا و رخش دفاع هشت‌ساله‌ی رهایی‌بخش در صدر گیتی جای گرفته است. با دو مادری که در بنای یادمان گلزار شهیدان فُردو، در گوشه‌ایی آرام نشسته بودند گپ و گفتی کردم، فوری گفت البته ۱۱۸ شهید داریم، یکی هنوز گمنام است. آن دیگر مادر که مرا در گپ و گفت گرم گرفت، به وسط گپ‌مان آمد و گفت: سه تا مفقودالاثر هم داریم آقا. روشن سازم این فُردو با آن سایتِ هسته‌ای فُردو، فرق می‌کند. حیف که امنیت، غیرت و حَمیت نمی‌گذارد، وگرنه آن سایت را هم وصف می‌کردم. سایتی که بر خلاف این فُردو _که در فراز است_ در اعماق است. و پا در مسیرش بگذاری و چرخ بر جادّه‌اش، در دیدِ دوربینی.
 
 
هر دو فُردو البته در قم است، یکی در جنوب و آن دیگری در «...» . بگذرم و بماند. و فقط بگویم که فقط اسم آن سایت _که سانتریفیوژها را به دَور و گردون می‌رساند تا دوران و گَردون ما را غنی کند و غنا سازد_ از همین فُردو، نام گرفته است؛ شهدای فُردو. صلوات ندارد؟ دارد. از چندین عکسی که انداختم، دو عکس را در زیر می‌گذارم؛ اولی مزار شهدای فُردو که در دامنه‌ی شرق روستاست و دوّمی فضای روستای فُردو که در دامنه‌ی غرب قرار دارد؛ فاصله‌ی دو دامنه‌ی شرقی و غربی در حد یک شیار چندمتری است که آکنده است از درختان مُثمر به دستان مردمانی باثمَر.
 
 

سلام آقا رضا

بلی؛ آل احمد اورازان را که در دامنه‌ی بالایی طالقان جا خوش ساخته، خوب وصف کرده است. خُب؛ خدا قلم را برای همین‌ آفریده است که با آن... .


سلام آقا مرتضی

آقا ممنونم که هم می‌نگری و هم می‌نگاری. سیاسی‌میاسی بلد نیستم ولی!

تبعید واژه‌ای عربی‌ست، یعنی دورانداختن، یا دورنگه‌داشتن. حالا یا در جغرافیا تبعید می‌کنند و یا در حوزه‌ی فکر و یوتوپیا. مهم، دورکردن است! و گوشه‌گذاشتن!

 


سلام آق‌سیدمحمد

شما چون وکیل هستی واژه‌ها را در دستگاه حقوقی می‌بری و این عالی‌ست. سه‌جمله آمدی، ولی عالی آمدی!

شما یاد میرحسین افتادی، ولی من یاد ابوذر غفاری؛ که به امر خلیفه‌ی ۳، در ربَذه تبعید شد؛ صحرایی سوزان و خشن و تفتان. و در همان‌جا، جان را در راه امام علی _علیه‌السلام_ به جان‌آفرین داد تا به عثمان بن عفّان «نه» گفته باشد.

البته اگر ذهن و خیال را به احمدآباد کرج، کج می‌کردی، می‌گفتم آن نخست‌وزیر به امر ملوکانه‌ی پهلوی و کودتای آمریکایی ۲۸ مرداد در قلعه‌اش، تبعید شد و از سیاست به‌دور! مصدق را می‌گویم؛ محمد!

 

 

قندان در دَلَند

به نام خدا. سلام. هفت کولِ (۹۴)

از مشهد مقدّس که برمی‌گردی، دوست می‌داری دست‌کم در سه سایه‌سار، دَم بزنی و تن و روح به استراحت سِپُری؛ بابااَمانِ بجنورد، جنگلِ گلستان و اُتراقِ قُرُق. اولی از سمت مشهد که می‌آیی بعد از تونل، پیش از پنج‌کیلومتری بجنورد. دومی بعد از تونل و استراحتگاه دشت که گوشتش زنده و کبابش تازه است. و سومی بعد از علی‌آباد کتول، میان فاضل‌آباد و شهر گرگان همان «استرآبادِ» آبای‌مان. هرسه‌جا، حسّ و حال مخصوص به خود دارد. و من طیِ بیش از چهل‌باری که به زیارت امام رضا _علیه‌السلام_ شتافتم، سعی کردم ازین سه مکان برین، حظّی _هرچند کوتاه و فِی‌الفور_ ببرم. اما اینجا، سر سخن من، سمت قندان در «دَلَند» است.

 

اگر از آن دسته کسان باشی که در مسافرت، پیِ مسجد شیک و تمیز هم می‌گردی و سعی می‌داری نمازت تأخیر، تعطیل و توقیف نشود، بلکُم توقیت گردد (=سرِ وقت اقامه گردد)، حالا یا پس از شکم، و یا پیش از شکم (به قول طنز راسخِ رایج: اول نماز! پس از غذا!)، مسجدِ زیبای بینِ راهی دَلَند را از دست نمی‌دهی. که در هر دو سمت بلوار این شهرِ گذری استان گلستان، دو مسجد قشنگ با دو گلدسته‌ی رفیع و بلند، تو را به خود فرامی‌خواند و غرقِ تماشای خود می‌سازد.

 

مسجد ضلع شمالی بلوار دَلَند، یعنی از مشهد که بازمی‌گردی سمت راستِ جاده، مسجدش علاوه بر امکانات معنوی و بهداشتی و بازبودن در طول شبانه‌وروز، چای و آب‌جوش صلواتیِ تَرِ تمیز هم دارد.

 

من از مشهد که برمی‌گردم، معمولاً این فضای دلآرم را از کف نمی‌دهم. کیفِ آن کثیر است. تن را از خستگی به‌در می‌برد. ازین‌رو، از مشهد که بازمی‌گشتم وارد حیاط بزرگ مسجد شدم که همیشه میزی دراز، بساط است با قندان و قند و استکان و نعلبکی با مدیریت مردی خوش‌خُلق و خلیق، آقای حاج حسین خزلی. در دو عکسی که انداختم و در زیر می‌گذارم این فضای صمیمی، دیدنی‌ست.

 

اما حکمتِ قندان دَلَند چیست؟ درین است که پایه‌ی قندان به میز، پیچ است تا خدای ناکرده کسی از سر اشتباه و انتباه! قندان و قند را ناغُفلی! «تَک» نزند! جلّ‌الخالق. در جبهه هم، این «تک»زدن‌های کمپوت سیب و کنسرو لوبیا با قارچ _به شوخی و جدّ و خنده_ جاری بوده. و در عکس، قندان را در وضعی مشاهده می‌کنی که از دستِ مگس و پشه، زیر تاسِ «رویی» جا خورده است.

 

من تجربه داشتم که قندان را نباید بلند کنم. زیرا یک‌شب در چندسال قبل، خواستم بلندش کنم که قندش را به همراهان تعارف کنم، دیدم قندان مانند یک آهن‌ربای چندکیلویی به میز چسبیده است، عین وزنِ یک کلوخ در مرّیخ! و مشتری! و شاید هم زُهره (=ناهید).

 

راستی چرا دست‌شویی‌ها، همان مُستراح‌ها و توالت‌های تُوراه‌، این‌قدَر کثیف است؟ آیا به ایرانی با این‌همه تبار و کهن‌دیاری _با هر دین و آیین و مرام و مسلکی_ می‌آید که تخلیه‌گاهش تااین‌حد، آلوده و آزُرده باشد؟! آخه، هر دو سوی آن چنین است؛ چه مردانه، چه زنانه! بگذرم ازین زمینه درین زمانه! ۱۹ تیر ۱۳۹۸.

 

مسجد شهر دلند استان گلستان. اردیبهشت 1397.

 

حاج حسین خزلی. متولی مسجد شهر دلند استان گلستان. این مرد مؤمن به مسافرین و نمازگزاران چای صلواتی هدیه می کند

 

سلام علیکم

به نام خدا.
از جناب حجت‌الاسلام آشیخ مالک ممنونم که مرا به گروه دعوت کردند. از راه‌اندازی این گروه در فضای مَجازی و در پیام‌رسان «ایتا» خرسندم. امیدوارم به لطف و کرَم حق‌تعالی، بتوانم نوشته‌هایی برجای بگذارم که بازتاب آن برای من در قیامت، توشه‌ایی باشد تا پیشگاه خدای تعالی خجل نمانم و شرمنده‌ی اسلام، انقلاب و اهل‌بیت _علیهم‌السلام_ نباشم. با آرزوی سلامتی و سربلندی برای مدیر بزرگوار گروه و تمامی اعضا. التماس دعا. ۱۹ تیر ماه ۱۳۹۸.

 

یک صحن، که «آزادی»ست

 

به نام خدا. سلام. هفت کولِ (۹۵)

صحن آزادی را دوست می‌دارم؛ زیاد. تنها نامگذاریی که، درست از آب درآمد؛ آزادیِ بدونِ ولنگاری. این صحن، حرم رضوی را درخشنده می‌دارد. چون خورشید شرق ازین سمت متولد می‌شود و تا ظهر بر آن می‌تابد و غروب که سر رسَد در صحن غدیر در ضلع غربی حرم، ناپدید می‌گردد. و ماه، بر آسمان مشهد تابان می‌گردد.

 

صحن آزادی را فقط برای طلوع آفتاب دوست نمی‌دارم، زیرا از نگاه من چهار چیز دیگر هم بر آن اضاف دارد: ۱. قبر استاد محمدتقی شریعتی، ۲. حوض وسط با صندلی‌های سنگی خُنک، ۳. درگاه عارفان به روی مَضجع شریف و ۴. این صحن، سمتی قرار دارد که وارد بارگاه می‌شوی ادب ورود را پاس می‌داری؛ زیرا فروتنی را رعایت کرده‌ای؛ از بالاسر، سمت امام نرفته‌ای، درست از پایین پا، راه را با تواضع و ادب پیموده‌ای.

 

اما سخن من این هم هست: وقتی ۵ دی ۹۶، از متصدی حجره‌ی ۱۷۱ صحن آزادی خواسته بودم، راهم دهد تا سرِ قبر مفسر «تفسیر نوین» استاد محمدتقی شریعتی، زانو زنم، با بی‌اندازه کم‌ادبی، ردّم کرد و گفت اینجا دفتر امانات و اشیاء قیمتی! شد و هیچ زایری حق ندارد، وارد گردد. به او اعتراضی خاموش کرده و خودم را به دفتر ثبت انتقادات حرم _که در دوره‌ی تولیت حجت‌الاسلام رئیسی خیلی خوب راه افتاد_ رساندم و متن اعتراضم را نوشتم. و چند روز بعد آن سال به قم بازگشتم که خود شاهد بودم تظاهرات ۷ دی را فراخوان زده بودند که به اعتراضات کور در کشور تبدیل شده بود. بگذرم.

 

مشهد که بودم باز رفتم سراغ همان حجره‌ی ۱۷۱ که عرض ادب کنم و آداب بجا بیاورم. دیدم گویا نوشته‌ی انتقادی‌ام در دی ۹۶، تأثیر کرد. متصدی بااخلاقی آنجا بود. نه فقط احترام‌آمیز رفتار می‌کرد، حتی پیشنهادم را قبول کرد که با گوشی‌ام، عکسی از قبر بیندازد. و انداخت. در زیر هر دو عکس را می‌گذارم. هم تصویری که از دستخط نامه‌ی انتقادی‌ام به حرم، در دی ۹۶ انداخته بودم. و هم عکس قبر پدر دکتر علی شریعتی _ که به «سقراط خراسان» مشهور بود_ و متصدی غرفه برای من گرفت.

 

در آن متن انتقاد بر روی کاغذ فرم مخصوص دفتر انتقادات حرم، این دو نکته را برجسته ساخته بودم. یکی این‌که چرا قبر استاد محمدتقی شریعتی باید به روی زائرین مسدود باشد. و دیگر این‌که یادآوری کردم علمای عارف بزرگی داشتیم که به خود جرأت نمی‌دادند پا را از صحن آزادی، فراتر بگذارند و وارد بارگاه شوند. زیرا برین نظر بودند لایق نیستند خود را کنار قبر حضرت رضا _علیه السلام_ برسانند؛ شرمسارِ حضور بودند. به جای آن، زائرین حرم را احترام می‌کردند تا زیارت حساب شود و ثواب برده باشند. بعد در سایتم متنی نوشته بودم با عنوان حرم رضوی را سیاسی جناحی نکنید!

 

بگذرم. با آن‌که دیدم هنوزم غرفه‌ی ۱۷۱ دفتر اشیاء قیمتی و امانات، باقی مانده است، اما رفتار غرفه‌دار جدید، بسیار دگرگون‌، بود و آن متصدی بدرفتار که گویا دیگر آنجا نبود. من، دوره‌ی آقای رئیسی را در حرم‌داری، بهتر از عصر واعظ طبسی دیده‌ام.

 

بلاخره؛ مشهد _به قول دکتر شریعتی «شهر شهادت»_ را با این حسِ قشنگ، به قم بازگشتم. آری؛ یک صحن، که الحق «آزادی»ست. ۲۰ تیر ۱۳۹۸.

 

سنگ قبر مفسر قرآن استاد محمدتقی شریعتی پدر مرحوم دکترعلی شریعتی. حرم امام رضا. 8 اردیبهشت 1397. صحن آزادی غرفۀ 171. عکاس: متصدی حُجره 171 به درخواست دامنه

 

متن انتقاد.

 

سلام جناب دکتر عارف‌زاده

بسیار خوب. من آماده‌ام. زیرا زیاد از محلی‌نویسی‌هایت خط و ربط می‌گیرم. گرچه خطی‌مَطّی نیستم! جدا از سلامت گفتار، جداً سلامتِ رفتاری شما، مِه وِسّه جاذبه و جذَبه دارد. بلی؛ خیلی هم خوب، پس هر وقت فرصت دست داد «هِرِس هاشِّم» رِه بشکاف.

 

فقط یک گرا بدم که متضاد است. هرچند می‌دانم خود یک زاویه‌یاب حسابگر و دقیقی. و من زاویه‌یاب را _که به «گرا» نیاز دارد و باید از دیدبانِ خط مقدّم آن را بگیری و تنظیم کنی روی توپ و خمپاره_ در هفت‌تپه طی یک‌هفته، آموزش دیدم. چه عصری بود آن عصر. پس منتظرم بگی که «هِرِس هاشِّم» چیست.

 

با آیه (1 مکرر)

به نام خدا. سلام علیکم.

آیه‌ی ۲۴ جاثیه پیامی ژرف در بر دارد. حرف از کسانی است که پندار خود را ملاک کرده‌اند و منکر معادند. آنان مدعی‌اند فقط دهر، آنان را از  بین می‌برَد و حیاتی جز دنیا وجود ندارد. نفی معاد از روی پندار باطل و واهی بی‌هیچ علم و دلیلی؛ که آیه، نگرش آنان را ظنّ و گمانی بیش نمی‌داند.

 

نکته:

فرق دَهر با زمان، درین است که دهر فقط بر مدت طولانی دلالت دارد، اما زمان شامل مدت کوتاه و طولانی هر دو است.

 

تبرّک آیه:

وَقَالُوا مَا هِیَ إِلَّا حَیَاتُنَا الدُّنْیَا نَمُوتُ وَنَحْیَا وَمَا یُهْلِکُنَا إِلَّا الدَّهْرُ وَمَا لَهُمْ بِذَلِکَ مِنْ عِلْمٍ إِنْ هُمْ إِلَّا یَظُنُّونَ.

 

جامه‌ی زن!

 

به نام خدا. سلام. هفت کولِ (۹۶)

گویا برای زنان، نه فقط همیشه، مردانِ حرّاف و پرگو، تعیین‌تکلیف می‌کنند و برای همه‌ی امور ریز و درشت‌شان فِرط‌فِرط حرف می‌زنند و خیال می‌بافند و حکم می‌دهند و نهی می‌تراشند و یک و دو می‌نمایند، بلکه در درازای تاریخ نیز دست‌مایه‌ی تحقیر می‌شده‌اند؛ حتی در کارزارها. می‌گویید نه، حکایت سوم باب یکِ گلستان سعدی را مثال می‌آورم. آنجا که شیخ اجَل سعدی آورده‌است: «...آورده‌اند که سپاه دشمن بسیار بود و اینان اندک. جماعتی آهنگ گریز کردند، پسر نعره زد و گفت ای مردان بکوشید یا جامه‌ی زن بپوشید.»[!!!]

 

اشاره: وقتی آن جماعت پا‌به‌فرار گذاشته، این نهیبِ پسر را شنیدند بر خود خیلی ننگ دانستند که به زنان تشبیه شدند. ازین‌رو سعدی در دنباله‌ی آن می‌نویسد: «سواران را به گفتنِ او تهوّر زیادت گشت و به یکبار حمله آوردند.»

 

شرح: شرح من اینجاست؛ اینجا، روی این نعره: «ای مردان بکوشید یا جامه‌ی زن بپوشید.» یعنی حال که دارید از نبرد می‌گریزید، برازنده است به شما بگویم لباس زنانه بپوشید! کنایه ازین‌که چون مثل زن‌ها می‌هراسید، پس ننگ است که لباس مردان بر تن‌تان باشد، همان جامه‌ی زن بر شما بِه. بر آنان این کنایه‌ی سنگین گران آمد و به قول سعدی تهوُّر زیادت گشت؛ یعنی دلیر شدند و شجاعانه به نبرد با دشمن بازگشتند. نکته: طعنه‌ی جامه‌ی زن، گوییا چه بی‌باک می‌کند گریزپاهان را..

 
با آیه (2)
 
۲. لَوْ أَنْزَلْنَا هَذَا الْقُرْآنَ عَلَى جَبَلٍ لَرَأَیْتَهُ خَاشِعًا مُتَصَدِّعًا مِنْ خَشْیَةِ اللَّهِ وَتِلْکَ الْأَمْثَالُ نَضْرِبُهَا لِلنَّاسِ لَعَلَّهُمْ یَتَفَکَّرُونَ.
 
اگر این قرآن را بر کوهى فرو فرستاده بودیم، بى‏‌شک آن را از ترس خداوند خاکسار و فرو پاشیده مى‌‏دیدى، و اینها مثلهایى است که براى مردم مى‏‌زنیم باشد که اندیشه کنند. (آیه‌ی ۲۱ سوره‌ی حشر، ترجمه‌ی خرمشاهی)
 
 
این آیه یک مثال تخیّلی می‌زند و می‌خواهد امر قرآن را بزرگ جلوه دهد. چون‌که قرآن، شامل معارف حقیقی و اصول شرایع است. یعنی اگر قرآن را بر کوهِ بزرگ‌هیکل نازل می‌کردیم، از خشیتِ خدا متلاشی می‌شد. از نظر علامه طباطبایی، این مثال برای آن است تا حکم کلی دهد و بگوید این امر در همه‌ی موارد جاری است، زیرا انسان باید برای کمالات و رستگاری به قرآن چنگ بزند. و در آخر آیه نیز، تعلیل آمده‌است، یعنی تا این‌که مردم در آن اندیشه کنند.
 
 
با امام هشتم (۶)
 
امام رضا _علیه‌السلام_ سخنان فراوانی دارد که در تاریخ اسلام به ثبت رسیده است. خصوصاً توسط عالم پرهیزگار شیخ صدوق در کتاب «عیون اخبار الرضا» که درباره‌ی زندگانی، دوران و سخنان امام رضاست. خوشبختانه من توفیق داشتم، هفت‌هشت سال پیش، تمام این کتاب گرانسنگ را بخوانم. متنی گیرا و جاذب دارد و شیخ صدوق با فراست آن را تدوین و در ۶۹ باب، تبویب (=باب‌بندی) کرده است.
 
 
اینک از شرح عیون می‌گذرم، فقط سه سخن امام رضا را می‌‌نویسم. امید است بر دلِ دلدادگان روَد.
 
۱. فهمَنده‌ی حدیث باشید، نه فقط روایتگر آن. ۲. خداوند  نه با اِکراه اطاعت می‌شود و نه با غلبه، معصیت می‌گردد. ۳. برای دانستن، سؤال کن نه برای مغلوب‌ساختن دیگران.
 
 
سید علی‌اصغر:
سلام 
سه درس آموختنی و دریافتنی .
در درس اول مهمترینش این است که چگونه حدیث را بفهمیم ؟ 
دو درس دیگر هم الهام بخش .
 
 
پاسخم به سید علی‌اصغر:
 
سلام و سپاس
فهم به «درک‌کردن» گفته می‌شود و با دانش مقداری عمیق فرق دارد. به شما اگر بر فرض بگویم ۱۹ تا از چشمه‌ی جنگل داراب‌کلا خشکیده و تخریب شده، هم درجا n بار از ناراحتی کلافه می‌شوی و هم فهم و درک می‌کنی که این خبر تا چه میزان خسارت‌بار و ناگوار و دلخراش است. این را گفتم تا فرق فهم و صِرفِ دانستن را گفته باشم.
 
 
فهمی که امام رضا _علیه‌السلام_ تأکید کردند همین است. یعنی باید درک کرد که چرا مثلاً ایشان به رمز و راز در نیشابور گفتند لا اله الا الله «حِصن» اسلام است و هر کس داخل این حصن شود، رستگار. دانستن یک چیزی است، ولی فهم، چیزی فراتر از آن. من به ژرفای دانش، فهم می‌گویم؛ یعنی فرارفت.
 
 
همین که از میان این‌همه پست‌ها، شما روی این پست ایستادی و برداشت کرده‌ای و فهم خود را بیان نموده‌ای، این همان فهم و رفتن به سمت فراسوی روایت و حدیث است.
 
 
البته در معنای تخصصی‌تر، فهمِ اصل حدیت، نیازمند علوم هم‌پیوند هم هست، مثل علم رجال، علم ادبیات عرب. مهم این است شما روی ترجمه‌ی فارسی حدیت و روایت فکر و فهم کنی. مثلاً پدیده‌ی عصر عاشورا را چقدر می‌فهمی، و چه حالی آن هنگامه داری؟ همان حال و ادراک، فهم است که به سکوت سازنده و اشک و فکر و چاره‌جویی و عزت و عشق و عرفان و مقاومت می‌انجامد و خیرخواه بشریت بودن و صلح جهانی.
 
گویا، زیاد درازگویی کردم. پوزش می‌طلبم.
 
 
سلام و ممنونم از سؤال
فرق نامه‌ی سربسته با سرگشاده را به‌حتم می‌دانی. من تمام این مدت، تلاشم این بوده که در میانه‌ی این دو نوع نوشتن، باشم. اینک پاسخم به پرسش‌ات فقط این است: من اساساً «بُز» اَخفَش نیستم که فقط سر تکان می‌داد. همین. بُز اخفش داستانش دست‌کم در حوزه‌های علمیه میان طلبه‌ها مشهور است و داغِ داغ.
 
 
ایران پیشتاز داروساز بود
 
به نام خدا. سلام. هفت کولِ (۹۷)
 
سه پرده:
پرده‌ی ۱. تاریخ سیاسی ایران در دوره‌ی ساسانی نشان می‌دهد که «علم پزشکی» در آن عصر، تابع قدرت سیاسی بوده است. من در کتابی که عبدالرفیع حقیقت با عنوان «نقش ایرانیان در تاریخ تمدن جهان» نوشته‌است، در صفحه‌ی ۷۴ آن خواندم که «دیانت زرتشتی، طبّ یونانی را واپس می‌زد.»
 
پرده‌ی ۲. اما با این‌همه، سال‌ها پس از ساسانیان، یکی از اقدام‌های علمی دانشگاه جندی‌شاپور نگارش کتابی بود در باره‌ی «داروسازی». این اثر علمی توسط یک ایرانی به نام شاپور بن سهل در سال ۲۵۵ هجری نوشته است و به گفته‌ی پژوهشگران شاید نخستین کتاب داروشناسی جهان بوده است.
 

پرده‌ی ۳. خوشبختانه در سایه‌ی انقلاب اسلامی که از آگاهی، ایثار جان شهیدان، آرمان جاویدان و رهبری شجاعانه‌ی امام خمینی به‌دست آمده است، ایران در زمینه‌ی پزشکی _ و در رشته‌های هم‌پیوند آن_ بسیار پیشرفت کرده است. و علم پزشکی در ایران در درجه‌ی علمی بالایی قرار دارد، با متخصصانی درخشان و امکانات و تجهیزاتی فراوان. برقرار باد انقلاب اسلامی اصیل در ایران بزرگ‌مان

 
پاسخم به جناب محمدحسین آهنگر
 
سلام
درین داوری، داوری نمی‌کنم. اما یک نکته‌ی فلسفی‌سیاسی از جنبه‌ی عمومی می‌گویم نه خطاب خصوصی، که فرجام هر حکومتی اگر به دستانِ طبیعی و حقیقی همان ملت باشد، تغییر، تغییری قرآنی محسوب می‌شود. زیرا قرآن سرنوشت هر قوم و ملت را به خودشان واگذاشته است. اما اگر فرجام، بر اساس دسیسه، دریوزگی، ساخت‌وپاخت با بیگانه، از روی تشنگی قدرت، به‌ناحق، معامله‌ی به‌دور از حقوق ملت و کشور و نیز خون‌ریزانه باشد، آن فرجام، بدفرجامی است... . ۲۲ تیر ۱۳۹۸.
 
 
سلام جناب دکتر عارف‌زاده
من قصد ندارم درین باره ورود کنم. اما جهت این‌که خودم از بافت پیامت بیشتر باخبر شوم استفهام می‌کنم آیا جناب‌عالی کمک کوروش کبیر به ملل جهان را دخالت می‌دانی؟ کوروش دو لشکرکشی‌های بزرگ کرد ازجمله یکی برای نجات بنی‌اسرائیل از ظلم حاکم بابِل، و دیگری نجات قومی از سرزمین چین که در چنگ لجوجِ یأجوج و مأجوج گرفتار بودند.

اضاف کنم کوروش از تمام عمرش، بیشترش را بر روی زین اسب گذراند؛ چون آن زمان احساس نیاز  می‌کرد برای حفظ امپراتوری خود باید جهان‌گشا باشد. بگذریم.
 
 

با امام هشتم (۷)

امام رضا _علیه‌السلام_ به فعالیت آشکار روی آورده بود. به سیر و گشت میان مردم می‌پرداخت. نخستین مسافرت را از مدینه به بصره کرد. با پایگاه‌های مردمی خود، دیدار می‌نمود. در مسافرت‌ها، اجتماع برپا می‌ساخت. با مردم به گفت‌وگو می‌پرداخت. همواره مردم را وادار می‌کرد تا پرسشگر باشند. اخلاقش این بود با بزرگان و دانشمندان چه مسلمان و چه غیرمسلمانان ملاقات می‌کرد و مناظره می‌نمود. به‌طوری‌که مسائلی که درین مسافرت‌ها از امام رضا می‌پرسیدند توسط محمد بن عیسی تقطینی گردآوری گردید، که آن امام عزیز به بیش از ۱۸ هزار مسأله پاسخ دادند. پاسخ به سؤالات مردم و دانشمندان و  توسعه دادن پایگاه‌های تشیّع از اقدامات بینادی امام رضا (ع) بود. در گنگره‌ی جهانی امام رضا که در سال ۱۳۶۵ برگزار شد، مباحث خوبی درباره‌ی ابعاد زندگی فکری و اجتماعی و سیاسی امام رئوف (ع) مطرح شده است. میلادش که امشب است، بر دلدادگانش، خجسته و مبارک است. عکس زیر: دیشب، مشهد مقدس، صحن انقلاب و پنجره‌ی فولاد حرم رضوی‌اش، ده شب.

 

مشهد.

 

تسلیت به آقای فضلی

جناب آقای فضلی جانباز بزرگ و فهیم دفاع مقدس. عمیقاً متأثّر و اندوهناک شدم و برای جانباز دیگر بیت شریف شما، برادر عزیزت مرحوم آقا نقی فضلی اشک ریختم.

 


من با آن مرحوم بسیار خاطره دارم، هم در نهادی در ساری که آن سال سخت دهه‌ی شصت، کتابخانه‌ی بزرگ نهاد را می‌گرداند و دایم خود کتاب می‌خواند. هم در جبهه‌ی مریوان که شجاعانه می‌درخشید.

مرحوم نقی فضلی جانباز دفاع مقدس

مرحوم نقی فضلی جانباز دفاع مقدس

 

 


یادم نمی‌رود که برادر جانبازت نقی مهربان و زجرکشیده، همیشه بر دوستان محبت می‌کرد و خنده‌ها و چهره‌ی متبسّم او همگان را به دل او مرتبط می‌کرد. او با اخلاق خلیق‌اش، پل محبت به دل هر کس می‌زد.

 


درگذشت شهادت‌واره‌ی این جانباز دفاع مقدس بر شما و تمامی بستگان تسلیت و روحش ان‌شاءالله در اعلاعلّین مأوا گیرد. مرا در غم از دست دادن برادرت، شریک و غمگین دان. والسلام.

 

اسم و صفت

 

به نام خدا. سلام. هفت کولِ (۹۸)

من فکر می‌کنم میان اسم افراد با صفت افراد، اگر تناسب برقرار شود، زیبنده‌‌تر است. درحقیقت، اگر مثالاً کسی اسمش «ابراهیم» (=یعنی«پدرِ خوب») است، باید سعی کند اگر پدر شده است، پدری خوب باشد تا نامش با صفتش بخواند. و یا تلاش کند مُحسنّات و برجستگی‌های حضرت ابراهیم _علیه‌السلام_ را که به «امام الانبیا» مشهور است مورد توجه قرار دهد.

 

مانند صفات زیبای «رضا» و «رئوف» که برازنده‌ی نام و القاب حضرت علی بن موسی الرضا (ع) بوده است. زیرا الحق والانصاف، آن امام دلسوز و محبوب، هم رضا، یعنی خشنود بود. و هم رئوف، یعنی بسیارمهربان به مردم و حتی حیوانات.

 

ملک‌الشعرای بهار در باره‌ی تناسب نام و صفت، به نظرم خوب شعری گفته بود:

 

نامرد جای مرد نگیرد

سنگِ سیه چو دُرِّ عدَن نیست

نام اَر حسَن نهند چه حاصل

آن را که خُلق‌وخویِ حسَن نیست

 

پاسخم به سید علی‌اصغر

 

سلام

می‌پسندم. درین تحلیل و نگاه زیباشناختی، نگرش زیبا، منطق و عشق وجود دارد. البته این عبارت «به حکمرانان می‌پیوندند» که در متن بکار رفته است، نادرست است. زیرا امام رضا _علیه السلام_ با شش زِمامدار هم‌عصر بود:

 

منصور عباسی

مهدی عباسی

هادی عباسی

هارون‌الرشید عباسی

محمدامین عباسی

مأمون عباسی

 

فقط در حاکمیت و خلافت مأمون، چون نیرنگ ورزیده و بازور آن حضرت را از مدینه به مرو (=شهری که اینک بخشی از ترکمنستان است) فراخواند، مجبور به پذیرفتن مشروط شد. و با مأمون شرط کرد در روند حکومت هیچ دخالتی نداشته باشد و با شیعیان و مردم رابطه و دسترسی داشته باشد. و اتفاقاً در این کار نیز، امام رضا _علیه السلام_ خیلی عالی و مدبّرانه پیش رفتند. پس؛ جمله و عبارت «به حکمرانان می‌پیوندند» به نظر من، اگر اصلاح گردد، رواست و سزا. سپاس.

 

با امام هشتم (۸)

 

امام رضا _علیه‌السلام_ ۵۵ سال عمر کردند. ۳۵ سال تحت امامتِ امام کاظم _علیه‌السلام_ بودند و ۲۰ سال خود امامت کردند. امام رضا در سال ۱۴۸ قمری به دنیا آمدند، درست همان سالی که امام صادق _علیه‌السلام_ به شهادت رسیدند. امامان ما همگی به دست جور و ستم به شهادت رسیدند و این نشان می‌دهد آنان مغضوب حاکمان ستمگر و جائر بودند. مشیت خدا این شد امام مهدی _عجّل الله_ در پرده‌ی غیاب روند و فلسفه‌ی انتظار و امید در مکتب زنده بماند تا به مصلحت خدا ظهور فرمایند و صلح و انسانیت و عدالت و حقانیت را بگسترانند.

 

حضرت رضا (ع) یاران و اصحاب محبوب داشتند، مانند: دعبل خزاعی، حسن فضال، حسن بجلی، حسن محبوب، صفوان بجلی، حسن عبّاد _که ایشان کاتب امام رضا بود_ روح همگی‌شان، شاد و رحمت خدا باد.

 

 

پاسخم به جناب حسین جوادی نسب


سلام
سه تا ایراد در همین نگارش شما هست:
۱. امور معصومین علیهم‌السلام را با امور غیرمعصومین، خَلط کردی.
۲. روایت ضعیف را مسلّم و صحیح فرض کردی.
۳. «تنوری»بودن را به معنای سرسپردگی گرفتی.

حال آن‌که بر فرض هم امام صادق _علیه‌السلام_ چنین گفته باشند، منظور می‌تواند این باشد کسانی که می‌آمدند و بر امام پیشنهاد قیام و شمشیرگرفتن علیه‌ی حاکمیت عباسی می‌دادند، امام عنوان تنوری را با این هدف تمثیل کردند که اثبات بدارند میان ادعا و عمل آنان زمین تا آسمان فاصله است. و دروغ می‌گویند. امام خمینی در نجف به آقای حکیم بزرگ، گفت مردم را فرا بخوان علیه‌ی صدام. حکیم جواب داد شما مردم عراق را نمی‌شناسی! منظور این بود، آن مردم دوره‌ی حکیم فقط حرف می‌زدند، هنگامه‌ی عمل که می‌رسید دو رنگ و چندرنگ می‌شدند.

اما جواب قاطع من: معصوم (ع) اگر مرا هر فرمانی براند، _اگر این ایمانی که خودم از خودم الانه، خبر دارم، آن لحظه هم داشته باشم_ بی‌هیچ چون‌وچرا می‌پذیرم. شیعه‌ی تنوری، یک تمثیل است، تا راست‌گو از دروغ‌گو تمیز داده شود.

اما جنبه‌ی عمومی جوابم که خطاب خاصّ ندارد: الان وارونه شده دنیا، برخی‌ها به معصومین می‌رسند، اَدای عقلِ کُل داشتن را در می‌آرند و هزارجور دلیل، تراشه می‌زنند که من هم از خرَد برخوردارم چرا از معصوم اطاعت کنم! اما همین ایل و تبار، وقتی به غرب که می‌رسند مقلد و پیرو و سرسپرده‌ی محضِ غربی‌ها می‌گردند و نیز اِلینه‌شده و رنگ‌پریده‌ی غرب. حتی دوستدار ترامپ می‌شوند که بیا زودتر این انقلاب را بربیانداز!

 

پاسخ دومم


۱. منظورم «نگارش» بود. چون در ویرایشی که بعداً داشتم، نگرش را اصلاح کرده بودم. ازینرو اگر نگرش، خواندی، پوزش.


۲. در حاکمیت سیاسی، نفری که در رأسِ قدرت قرار می‌گیرد اختیارات دارد. حتی در آمریکا _که خود را دموکراسی برتر! می‌داند و خواهان آمریکایی‌شدن جهان است_ رئیس‌جمهور، قدرت فائقه دارد و بسیاری از رؤسای سازمان‌ها را او شخصاً منصوب می‌کند و کابینه در یدِ قدرتِ تامّ اوست و هر آن، هرکه را که نخواست و نپسندید و دلش را زد، عزل می‌کند.


۳. من چون معتقدم معصوم (ع) در هیچ امری که به شیعیانش فرمان دهد، برخلافِ عقل و شرع و منطق و صلاح نیست، اطاعت بی‌چون‌وچرا می‌کنم. البته گفتم اگر واقعاً آن لحظه، لیاقتِ ایمان‌ورزیدن داشته باشم. چون عمل به امر معصوم، خشنودی و مرضیّ خداست.



۴. اما اگر منظور ولی‌فقیه و حاکم حکومت است، نظرم _که بارها و بارها گفته‌ام_ این بوده و هست:


من ولی فقیه را «عقل کل» نمی‌دانم. یعنی کسی که می‌تواند به جای همگان فکر کند و هرچه او گفت همه باید بگویند جز این نیست. این‌که یعنی همه‌ی فکرها، نوشتن‌ها، گفتن‌ها و حتی اجتهادات تخصصی تعطیل. و همه کنار روید تا ببینید ولی فقیه چه می‌اندیشد. این قرائت از ولی فقیه، خطا و انحراف است. و خود رهبری هم چندبار گفته‌اند به ولی فقیه حتی می‌توان انتقاد کرد و در امور فکری، دیدگاه مخالف و دیگری داشته باشد.


۵. اما در دایره‌ی حکومتی هر کس در سلسه‌ی قدرت و بورکراسی قرار دارد، لزوماً باید حرف مقام بالاتر را به عنوان کسی که اختیارات و اقتدار (=قدرت مشروع و قانونی) دارد، اطاعت کند. این فرمول حتی در یک مزرعه‌ی دام و طیور هم جاری است. یعنی مدیر می‌خواهد و کارگر و مشاور و نظم و قانون و حل اختلافات.



۶. بلی که باید انسان‌ها در مسائل حکومتی قانون‌پذیر باشند. رهبری در هر چهار دوره‌ی آقایان رفسنجانی، خاتمی، احمدی‌نژاد، روحانی فرمان دادند با فساد و تبعیض مبارزه کنید. یادم است احمدی‌نژاد آقای رحیمی را رئیس ستاد مبارزه با فساد کرده بود و حسن روحانی هم برادرش حسین فریدون را دستیار ویژه‌اش در امور «...». اما دیدیم که رحیمی خود پرونده فساد داشت و بعدها زندانی شد و فریدون هم نیز پرونده‌دار شد و برکنار. یعنی گاه، ولی فقیه هم دستش در حکومت خالی می‌شود و حتی دور و بری‌های قدرت هم راه خود را می‌روند و ساز خود را می‌نوازند. از این نظر «تنوری»بودن مطرح می‌شود تا امور نظم و نسق یابد.


۷. اما من به عنوان شهروند، به حکم اراده و بینش و خرد، وقتی می‌بینم که آقای منتظری منتخب مجلس خبرگان بود برای قائم مقام رهبری، نه منصوب امام در این پست، بنابراین عزل شبانه‌ی او را غیرقانونی می دانستم و هیچ‌وقت تن به این قضیه ندادم. زیرا اگر بنا بر عزل بود، باید خبرگان وی را برکنار می‌کرد نه امام. به دلیل این‌که خبرگان، ناظر کار و رفتار رهبری و قائم مقام رهبری است و در حیطه‌ی بحران، مافوقِ رهبر است. کما این‌که در ۱۴ خرداد ۶۸ حال امام خمینی در بیمارستان بحرانی شد، اول از همه، مجلس خبرگان وقتی جلسه گرفت از اعضا پرسید آیا با عزل (=به قول خودشان استعفای) منتظری موافق هستید؟ چون آقای مشکینی در آن نشست گفت تا اعضا این استعفای منتظری را نپذیرند، ما مشکل قانونی داریم  که برای کشور رهبر انتخاب کنیم. یعنی عزلی که امام کردند، مدتی بعد در لحظات پایانی عمر امام که در حال رحلت‌کردن بودند، توسط خبرگان پذیرفته شد.



۸. پس، سرسپردگی به معنای تعطیلی عقل و مشورت، اصلأ وجود خارجی ندارد بلکه یک اتهام و بُهتان است. حتی پیامبر اسلام (ص) در خندق، نظر سلمان _سلام الله_ را بر رأی خود ترجیح داد و در بسیاری امور به فرمان قرآن مأمور به مشورت می‌بود و البته دارای عزم پس از مشورت. آری؛ تنوری‌بودن را نباید بد معنا کرد. این شیوه، شیوه‌ی پسندیده‌ای نیست.

 

 

سلام جاب شیخ احمدی

به نام خدا. سلام علیکم
بر شیعیان تأکید رفته است به ذکرکردن نام و عنوان «امام هشتم» یا «هشتمین امام» برای امام رئوف آقا علی بن موسی الرضا (ع)، تا با وقفیه _که در امام هفتم، متوقف شدند و منتظر رجعت و ظهور مجدد امام کاظم‌ بودند_ فرق بیّن داشته باشیم. بنابراین؛ لفظ «هشتم» هم پیام دارد، و هم دال بر استمرار امامت است تا ظهور حضرت حجت، خاتم الاوصیا (عج الله).

 

 

عادلِ کافر و مُسلِم جائر

به نام خدا. سلام. هفت کولِ (۹۹)
هولاکو وقتی به بغداد درآمد پرسید: کدام‌یک بهتر است؟ فرمانروای کافر عادل یا حاکم مسلمان جائر؟ علما در «مستنصریه» جمع شدند. همه در جواب، در مانده و به حیرت فرو رفتند. رضی‌الدین سید بن طاووس _عالم شیعه‌ی شهیر سده‌ی هفتم_ اما شجاعانه نوشت: «عادلِ کافر بر مُسلمِ جائر فضیلت دارد» همه‌ی علما زیر آن فتوا را مُهر زدند. بدین‌طریق، عملاً همگی فتوا دادند که «هولاکوخان مغول» بر «مُستعصم‌بالله عباسی» فضیلت دارد.

 

نکته بگویمُ خلاص: آن مستنصریه _که در وسط متن نوشتم_ داستان دارد؛ کمی از آن، این است که بِالاشاره می‌نویسم: خلیفه «الناصر»، وقتی حاکم شد، مدرسه‌ی «نظامیه‌ی بغداد» را _که از سازه‌ها و دستاوردهای خواجه نظام‌الملک ایرانی بود_ بست و حتی از خشم و غضب مدتی آن را «مَربطِ دواب و محلِ کلاب» کرد؛ یعنی یعنی اصطبل و طویله‌ی چارپایان و سگ‌دونی و جای پِرسه‌زدن سگ‌ها نمود. نظامیه‌ای که روزگاری شیخ اجل سعدی ما، در آن درس خواند و فقیه شد. مُستنصر که حاکم شد مدرسه‌ای در برابر مدرسه‌ی نظامیه ساخت به اسم مسنتصریه. اما این مدرسه‌ی مُستنصریه کجا و آن مدرسه‌ی نظامیه کجا؟ بگذرم از این هفت‌کولِ ۹۹ در اینجا.

 

با آیه

 

۳. وَالَّذِینَ لَا یَشْهَدُونَ الزُّورَ وَإِذَا مَرُّوا بِاللَّغْوِ مَرُّوا کِرَامًا.

 

و نیز کسانى که در مجلس باطل حضور نیابند و چون بر امرى لغو بگذرند کریمانه بگذرند. (آیه‌ی ۷۲ سوره‌ی فرقان. ترجمه‌ی خرمشاهی)

 

واژه‌ی «زور» به معنای جِلوه‌دادنِ باطل، به جای حق است که شامل هر لَهوی می‌شود. از نظر علامه طباطبایی بندگان رحمانی کسانی‌اند که در مجالسِ زور، یعنی باطل و لَهو حاضر نمی‌شوند.

 

و واژه‌ی «لغو» به معنای هر کردار و گفتاری است که مورد اعتنا نباشد. بنابراین علامه معتقد است طبق این آیه، بندگان خدا وقتی به اهلِ لغو و اِنکار، برمی‌خورند، از آنان دوری کرده و روی برمی‌گردانند.

 

شرح عکس غاز

امروز متوجه شدم این غاز به تشخیص پلیس آلمان مقصر تصادف زنجیره‌ای شناخته شد. البته غاز هم جان باخت وگرنه نمی‌دانم چگونه محاکمه می‌شد! (منبع)

 

تقی آهنگر: سلام اقای طالبی 
از نوشته هایت به ویژه هفت کول بهره می برم وبخش هایی از ان یاداشت برداری می کنم جهت استفاده حوزه کاریم امید وارم ادامه داشته باشه وکمی باتشریح بیشتر (سپاس )

 

سلام تقی برادر خوبم
تو خود اهل مطالعه و دوستدار دانش و ارزشی. و با فکر و آرمان دانش‌آموزان این مرز و بوم سر و کار داری. هم ازت متشکرم که متن‌هایم را می‌بینی و هدر نمی‌رود و هم خرسندم که زمینه‌ای برای فکر و اندیشیدنت و سرانجام به‌کار گیری در حوزه‌ی شغلی‌ات می‌گردد. درود می‌رسانم؛ از دامنه‌ی کوه خضر نبی به آن دوست گرامی من.

 

نشانه و اشاره و گزاره


نشانه‌ی من: با نصب حجت الاسلام علیرضا اعرافى به عنوان فقیه جدید شورای نگهبان، اینک تعداد فقهای یزدی در شورای نگهبان به سه تن رسید. آقایان: یزدی، مدرسی، اعرافی.


اشاره‌ی من: آقای اعرافی (عکس بالا) از سران مؤسسه‌ی آقای مصباح یزدی بود؛ یعنی مدیر گروه تربیتی. (زندگینامه اعرافی. اینجا)

 اینجا


 

گزاره‌ی من: آب و هوای مازندران بسی پربارتر از آب و هوای گرم و خشک یزد است. من یزد را دیده‌ام. اما گویا آب و هوای کویر و کوه به قول منتسکیو بر آب و هوای مرطوب _و به قول من (=تَن‌ماس و پِل‌دارِ) مازندران_ رُجحان دارد.

ندارد؟!
دارد.

 

ناله و سینه!

 

به نام خدا. سلام. هفت کولِ (۱۰۰)

شیخ حسن طبیب (درگذشته‌ی اواخر صفویه یعنی سال ۱۱۴۹) روزی در وصف حال ناله، چنین سُرود:

 

ناله پنداشت که در سینه‌ی ما جا تنگ است

رفت و برگشت سراسیمه که دنیا تنگ است

 

یک شرح بدهم: ناله و آه و درد، خیال کرد از سینه‌ی دردمند بیرون روَد، از دست فغان و افغانِ صاحب سینه، آسوده می‌شود. از سینه‌اش پا به فرار گذاشت! آسیمه‌سر و پشیمان، برگشت. دید در سینه‌ی دنیا درد و فریاد فراوان‌تر و جایش تنگ‌تر است. کیست که همدم و مونس ناله نباشد!

 

یک نکته بگویم : آن قدیما که جوان و مجرّد بودم در خانه‌ی پدر یک تلویزیون ۱۴ آلبالویی‌رنگ سیاه‌وسفید داشتیم که گه‌گاه پایش میخ‌کوب می‌شدیم و درس الفبای آن معلمِ الف، ب، پ، تِ‌ی پیرمردِ ریش و کلاه‌دار را _که اسم خدابیامرز را از یاد بردم_ گوش می‌دادیم. او شعری این‌گونه خوانده بود:

 

روغنی در شیشه بینی صاف و روشن ریخته

غافلی بر سر چه آمد کُنجد و بادام را

 

ی نیمچه گِرا بدهم:

 

وقتی شیخ! غلامحسین کرباسچی شهردار کارگزارانی تهران را آن باند! و سرتیپ نقدی _که آن‌وقت حافظت اطلاعات انتظامی در دست راست و چپش بود_ بازداشت و زندانی ساخت و آقای اژه‌ای وی را محاکمه می‌کرد، آقای رفسنجانی خطبه‌ای خوانده بود، همین مثال روغن کنجد معلم الفبا را زده بود. حتماً می‌خواست به دستگاه قضا الف، جیم، سین، لام، میم و یای تَمَّت یاد دهد!

 

یک روشَنا بگویم:

 

کرباسچی روحانی بود. گویا امام موافقت کرده‌بود لباس از تن برکنَد، خدمت کند. امید است این شنیده‌ام درستِ درست به من رسیده باشد.

 

یک اِخبار نه اَخبار هم سر دهم:

 

کرباسچی نباید سکّه‌دادن‌ها به «این و آن» را رواج می‌داد! حتی عبدالله نوری تندرو را. همان خِصال سکّه‌دهی سکّویی برای حق سکوت شد و کژراهه، در مسیر انقلاب افتتاح _بخوانید افتضاح_ کرده. البته من فرق خدمت و خیانت را خوب می‌دانم و البته من کرباسچی را در روز هفتم رحلت آیت‌الله العظمی گلپایگانی از نزدیک دیدم، تُند‌مَزاج، اَخمو و خشک یافته بودمش. بگذرم که سیاست و سیاستمدار هر دو، زیاد نرمی می‌طلبند. از ناله و سینه به کجا پرتاب شدم! پوزش‌موزش چراکه هفت کول ۱۰۰ بود و من هم از فراست، افتادم و زیاد «چَنه بَکشیمِه»

 

به جناب آقا رضا شهابی فامیل گرامی ما، مصیبت ازدست دادن فرزند را تسلیت می‌دهم. او هر سال، در سالروز شهادت حضرت جوادالائمه _علیهم السلام_  فرزند دچار معلولیتش را با تمام عشق و محبت کول می‌کرد به قم می‌آوُرد و در مجلس عزاداری منزل حاج احمد شرکت می‌داد.

 

با چشم خودم می‌دیدم چه ربط قلبی بود میان رضا و فرزندش. نمی‌دانم آیا همین فرزندش درگذشت یا نه. به‌هرحال مصیبت، مصیبت سخت و هراس‌افکنی بر مادر و پدر است. به دوست قدیمی‌ام بخشی‌محمد برادرخانم رضا هم تسلیت می‌دهم از راه دور. نیز به تمامی بستگان نسبی و سببی.

 

 

یک درخواست که کنار خواهش است

 

من نه چون مانند ابوحنیفه _«امامِ اعظمِ» یک شاخه از اهل سنت_ هستم که فقط ۱۷ روایت و حدیث را درست و صحیح می‌دانست. و نه مانند مرحوم علامه محمدباقر مجلسی می‌توانم باشم که آن عالم بزرگ همّت و عزم گماشت تمامی روایات و احادیث راست و ناراست را با هدف جمع‌آوری در یک‌جا، در ۱۲۰ جلد بحارالانوار نگاشت.

 

 

سخنم با این مقدمه‌چینی این است، در قلم‌زدن و پاسخ‌های فوری و آنی‌دادن، بآسانی جملات خود را بر حسَب ذهن و قوه‌ی حافظه، به سخنان معصومین _علیهم‌السلام_ منتسب نسازیم. این شیوه، روش خوبی نیست. این دست‌کم سه ایراد دارد:

 

 

۱. روال منطقی و مرسوم حوزه‌های دینی را خدشه‌دار می‌سازد. بزرگان اگر سخنان خود را به کلام معصومین مزیّن می‌کنند، همیشه مستند و با ارجاع منبع موثّق چنین می‌کنند.

 

 

۲. سخن رسول خدا _صلوات الله_ خدای ناکرده نادیده گرفته می‌شود. زیرا همه‌ی ما بارها و بارها این را خوانده و شنیده‌ایم که آن بزرگوار هشدار داده بودند که روایات را به قرآن عرضه کنید، اگر قرآن آن را تأیید کرد، بپذیرید و اگر تأیید نکرد آن روایت را بکوبید به دیوار. به‌کارگیری هر نوع روایت در لابه‌لای قلم‌زدن، بدون پژوهش و استناد دقیق و عدم دسترسی به مرجع موثق کار نادرستی است.

 

 

۳. نقل سخنان معصومین گرچه موجب اتقان و اطمینان بحث می‌شود، اما گمانه‌زنی به روایت و نداشتن نشانی رسم درستی نیست. حتی مرحوم کلینی نیز که اصول کافی را نوشت، معتقد بود از بیش از ۶ هزار حدیث (رقم دقیق را نمی‌دانم) در کتاب کافی بسیاری از آن ضعیف است.

 

پس سعی شود عادت نکرد تا در جایی که از استدلال و استناد محروم هستیم، به ظنّ خود تکیه کنیم و سخنی را به معصومین نسبت دهیم. در حوزه حتی رسم است اگر حدیثی صحیح و ثِقه است اما اگر یادشان رفته است از کدام امام و یا پیامبر است، از لفظ کلی «معصوم چنین گفت» استفاده می‌شود. علاوه آن‌که وقتی اعضا به عضوی تذکر دادند که فلان سخن که بیان کردی مال امام معصوم نیست و در اسناد دینی دیده نشد، بر پست‌گذار لازم می‌آید پست خود را یا ویرایش کند و یا با فروتنی پذیرد و پست خود را خود حذف کند. این به صواب و ثواب نزدیک است. خطاب من خاص نبود، عام و عمومی بود.

 

سلام

پنهان ندارم که ممنونم هفت کول‌ها را می‌خوانی و از لابه‌لای کول‌های هموار و ناهموار آن، از وِنمِک می‌گذری و چلکاچین و دوازده‌راه و بندِبن را می‌پیمایی!

 

 

نشانه و اشاره و گزاره (۲)

 

نشانه‌ی من: آقای هادی طحان نظیف از عوامل دانشگاه مرحوم مهدی کنی که از سوی حجت‌الاسلام رئیسی برای حقوقدان شورای نگهبان معرفی شده بود، به هرحال از مجلس رأی گرفت.

 

اشاره‌ی من: سه مؤسسه‌ی خاص، مدت مدیدی‌ست تأمین‌کننده‌ی دیوان‌سالاری ایران‌اند. دانشگاه آقای مرحوم محمدرضا مهدوی کنی. مؤسسه‌ی آقای محمدتقی مصباح یزدی. دانشگاه علوم قضایی که آقای شیخ محمد یزدی در قم راه انداخته بود که این یکی به دانشگاه قم فروخته شد.

 

گزاره‌ی من: مؤسسه‌ی اولی که امانت مرحوم منتظری به مرحوم کنی بوده است، تأمین‌گر نیروهای ساختار و استراکچر! (=ساخت سیاسی) و استراکچرال (=همگرایی سیال و سازه) نظام است. مؤسسه‌ی دومی تأمین‌گر دایره‌ی نصب و روحانیون نهادها و نهاده‌ها! و سازه‌ی سومی تأمین‌کننده‌ی قضات و دست‌اندرکاران دستگاه قضا و محکمه‌ها که این سومی از قم منتقل شد به جایی دگر، که کُدش رُند است. البته مدرسه‌‌ی حقانی قم! که جای خود داشت! و من چون سیاسی‌میاسی بلد نیستم! ورود نمی‌کنم.

 

سلام به شما جناب دکتر

رسا و رسانده است این استدلال و استشهاد. پیشتر در سال پیشین باهم هم‌نوایی کردیم که غرب و غربستان! به جای پناه‌دادن به بی‌پناهان، لنگرگاه دزدان فراری و غارت‌گران بیت‌المال و اختلاس‌کنندگان اموال عمومی شده‌است. آسان، برای این تیپ جُرثومه (=بیخ و بُن)های فساد، مأمنِ اَمن شده است. و محلِ دوزیسته شدن و دوتابعیتی گردیدن!

بگذرم؛ سر فرصت «پین‌دِواج» را بشکاف.

 

 

زنان باحجاب شالیزار شمال، گلستان 

(منبع عکس)

 

درود و احترام روانه می‌دارم از دل و جان، به زنان زحمتکش شالیزار شمال درین تصویر بالا که در گرماگرم سخت‌ترین کار تابستانی، دست از حجاب نمی‌شویند و داغ بر دل بیمار و زنگ‌زده‌ی خودباختگان و برهنگی‌پرستان  می‌زنند. سلام بر زنان اهل حجاب که دُرّ درون خود را در صدفِ چادر و لباس‌های فاخر و بی تبرُّج، این‌گونه مؤمنانه نگهبانی می‌دهند. درود بی عدد به روح و روان و شرف‌تان.

 

یک مغز بادام

 

به نام خدا. سلام. هفت کولِ (۱۰۱)

شیخ آقابزرگ تهرانی ملقّب به منزوی و صاحب کتاب «الذریعه» و نویسنده‌ی اثر «اَعلام الشیعه»، یک روز در سر درس گفت:

 

«خداوند به آدمی قدرتی داده است که می‌تواند با یک مغز بادام، یک روز زندگی را به سر برَد.»

 

نخواستم با این هفت کول صد و یکم، گرسنگی‌کشیدن و ریاضت سختی‌دادن به شکم! را تبلیغ کنم؛ نه. نه. خواستم جهان‌بینی و ژرفای بینش بزرگان را برسانم. چون خیلی‌خوب می‌دانم ماها، امروزه‌روزها، با کمتر از دو دیس پِلا (=پُلو و چُلو) دست از ناهار و شام، و به قول داراب‌کلایی‌ها: «پِ‌شُوم» نمی‌کشیم. ۲۶ تیر ۱۳۹۸.

 

سخنی با دوست فرهیخته‌ی غمدیده

 

آقا سیدمهدی حسینی رفیق صدیق سلام. می‌دانم این‌روزها دردِ دوریِ پدر داری. هرچه از زمان خاکسپاری دورتر می‌شوی، تلخی فراق را بیشتر می‌چشی و رنج نبودنش را عمیق‌تر لمس می‌کنی و خاطره پشتِ خاطره، در دیدگانِ ذهنت رژه می‌روند و همین حسرت، فَترت می‌آفریند؛ خلائی که هرگز پُرشدنی نیست. شاید از فرطِ غم و طلبِ دیدار یار _ که پدرِ مهربان و پاک توست_ دل برای تو بهانه می‌تراشد، اشک برایت فسانه و قلب با چراغانی‌کردن حسّ و عشقت، برایت غم‌نامه. این را نوشتم تا برای بار سوم، با شما دوست غمدیده، همدردی نموده باشم و دلم را به دلت راه دهم. من هم چون تو، طعم تند و رنج رنجور وفات پدر را با گوشت و پوستم ادراک کرده‌ام و هنوز هر روز سراغ او را می‌گیرم. و نیز دردی دیگر که فقدان جان‌کاه مادرم باشد که خدا مادرت را برایت تا طولانی‌مدت سالم و تندرست نگه دارد.

 

همین حس مشترک و درد اَنباز در غم جدایی پدر، مرا واداشت، تا از دیشب باز نیز به یاد فضای غم‌بار تو بیفتم و این پویه را برایت پویش و نگارش کنم. شکیبایی تو را آرزومندم آقا؛ تک‌پسری که، برای پدر بوی خوش گل یاس داشتی، عطر معطّرِ مُشک خُتن و رایحه‌ی نرم نعنا و سِرسِم. بگذرم.
رفیق‌ات ابراهیم. ۲۶ تیر ۱۳۹۸.

 

گزارشم از یک کتاب

عنوان کامل کتاب _که عکسی از آن انداخته و در بالا منعکس ساختم_ این است: «نقد تطبیقی ادیان و اساطیر در شاهنامه‌ی فردوسی، خمسه‌ی نظامی و منطق‌الطیر عطار. نوشته‌ی دکتر حمیرا زمرّدی. چاپ زوّار. در ۵۶۹ صفحه.

اما برداشت‌هایم ازین اثر فاخر و پژوهشگرانه که پری‌شب خواندنش را تمام کردم:

 

۱. اسطوره مهمترین کارکردش کشفِ سرمشق‌های الگوواره‌ی آیین‌ها و فعالیت‌های معنادار آدمی است از تغذیه تا معیشت و رزم و تربیت و هنر و فرزانگی و حماسه.

 

۲. در اساطیر از تجلّیات قدسی آسمان، کوه، اسب، غار، ماه، پرنده و چرنده و گاو و آتش و اشیاء و ارواح و موجودات مافوق طبیعی سخن می‌رود.

 

۳. مثلاً در آیین مزدایی و زروانی (=زمانی) سیّاره‌ها به علت دنبال‌کردن مسیرهای نامنظم و غیرعادی، شیطانی به شمار می‌روند بر خلاف ستاره‌ها و ثوابت که نمایانگر نظم الهی‌اند.

 

۴. شاعران متشرّعی چون حکیم نظامی و عطار نیشابوری به رد احکام نجومی و تأثیر آن بر سرنوشت پرداخته‌اند. عطار ستاره‌بینی و طالع‌بینی و «بینش فلک‌گرایانه را مردود و معلول بی‌خرَدی» دانسته است.

نظامی در خسرو و شیرین ص ۴۱۷ می‌گوید:
زمانه با هزاران دست، بی‌زور
فلک با صدهزاران دیده، شب‌کور

 

نشانه و اشاره و گزاره (۳)

نشانه‌ی من: امروز از یک‌سو متوجه شدم آیت‌الله احمد جنتی باز نیز دبیر شورای نگهبان شد. و از سوی دیگر ملتفت گردیدم فیفا به ایران اولتیماتوم داد (=اتمام حجت کرد) و گوشزد نمود! که درهای ورزشگاه فوتبال باید در بازی‌های مربوط به ۲۰۲۲ به روی زنان باز شود.

 


اشاره‌ی من: حکومت‌ها در عصر مدرن همواره در دو حوزه‌ی داخل و خارج با مطالبات مواجه‌اند. که به زبان علم سیاست به آن «داده‌ها» می‌گویند و یک سیستم متوازن و متعادل، به تعبیر تالکوت پارسونز باید داده‌ها یعنی مطالبات را به نهاده‌ها یعنی سیاست‌گذاری و قانون تبدیل کند تا پویا بماند. ساده‌تر بگویم: یعنی تعاملِ منظمِ دروندادها و بروندادها.

 


گزاره‌ی من: نظام به مطالبه‌ی درونی مانند اصل کهولت و کبارت تا اینجا بی‌اعتناست. آقای جنتی از سال ۵۸ تا امروز، با کِبَر سنّ و قد خمیده، در یک نهاد انتصاب، همچنان جا خوش کرده است. و این می‌تواند علامت خیلی چیزها باشد؛ که من زیاد از سیاست‌میاست سر در نمی‌آورم! مثلاً امکان ریسه‌شدن و آویزشدنِ یک باند! کنار یک کهن‌سال. بگذرم!

 

اما نظام در باره‌ی مطالبه‌ی خارجی که اینک از سوی فیفا سر رسیده است، کم‌کم ممکن است تن به خواسته و «داده» دهد و آن را از سرِ اجبار و اِکراه، به «نهاده» و برونداد مبدّل کند، یعنی محبور به قبول شود. و این یعنی انبساط نظام در برابر مطالبه‌های خارج، ولی انسداد در برابر مطالبه‌های داخل. دور ندارم شاید من درین باره اشتباه شدم!

 

شلّاقِ محرومیت و تسمه‌ی جهالت

 

به نام خدا. سلام. هفت کولِ (۱۰۲)

از نظری سعدی فرمان‌های شرعی پایگاه عقلی دارند. شعر زیر گفته‌ای زیبا ازوست که همین مهم را اثبات می‌سازد:

 

نفْست همیشه پیرو فرمان شرع باد

تا بر سرش ز عقل بداری موکّلی

 

نکته: هر کس میان خرَدِ خود و شرع جدایی افکَند، خود، خویشتن را به شلّاقِ محرومیت، دچار و با تسمه‌ی جهالت، بیچاره می‌سازد. به قول قشنگ اقبال لاهوری:

 

خِرَد افزود مرا درسِ حکیمانِ فرنگ

سینه اَفروخت مرا صحبتِ صاحب‌نظران

 

از نظر من، هرگاه کسی از شرع و خدا ببُرّد و فقط علم‌زده شود و به عقلِ اندک خود بنازد، او اگر خود را دجله‌ و کارون پُرآب هم بپندارد، دچار خشکسالی و تفتیدگی شده‌است و خود خبر ندارد. به قول بازم سعدی:

 

اگر باران به کوهساران نبارد

به سالی دجله گردد خُشک‌رودی

 

کافی‌ست که یک سال باران در کوهستان نبارد، دجله‌ی پِرآب از فقر و فَقد باران، خشک می‌شود و بی‌آب و بی‌آبرو. بارانِ شرع هم اگر در کوهستانِ انسان نبارد، رودخانه‌ی عقل بشرِ خودخواه و خودبسنده و اهلِ انکار، چون جُوی خشکیده، خشک و بی‌آب و بی‌آبرو می‌گردد و مانند لجن، می‌گَندد.

 

 

پاسخم به جناب جوادی‌نسب:

 

سلام

هیچ تردیدی نیست که انسان برترین آفریده‌ی خداست. همین انسان، هم شایسته‌ی ستایش است و هم قابلِ نکوهش. اگر از شرع و خدا جدا شود و وحی را نادیده بگیرد و فقط به عقل خود بنازد، و علم‌زده و عقل‌زده گردد، چنین فردی مانند رودی است که به لجن‌زار تبدیل می‌شود. قرآن پر است از تعابیر ستایش و نکوهش انسان. آنچه در هفت کول ۱۰۲ نگاشته‌ام، اشاره به همین دارد. رود اگر آبش خشک شود، لجن‌زار می‌شود، انسان هم اگر اهل انکار شود و وحی و شرع را پس بزند و به آن بی‌اعتنا و خنثی شود، مثل رودی‌ست که لجن‌زار شد. رسول ظاهری (=حاملان وحی الهی) و رسول باطنی (= عقل خداداد، نه خودبنیاد)  مانند چسب دوقلو عمل می‌کند. یکی از دو چسب حذف شود، اثر چسبندگی و خاصیت ذاتی چسب از بین می‌رود.

 


من مانند غزالی صاحب فتوا نیستم که تکفیر کنم، من خاصیت انسان جدا از خدا و نازیده به عقل اندک خود را وصف کردم. عقل‌گرایی محض، و بی اتکا به شرع، مردود و باطل است. و باطل به تعبیر قرآن، کف روی آب است که  محو  خواهد شد.

 

پاسخ دومم به جوادی‌نسب:

 

من خیلی راحت‌الحلقوم می‌توانم به این برخورد انکیزیسیونی شما پاسخ مفصل دهم، اما چون این تفتیش عقیده، به بحثی که من ارائه دادم، هیچ ربطی ندارد، از آن در می‌گذرم. تمام بحث من این بود:

 

انسان لزوماً با شرع و عقل باهم باید باشد. متشرّعِ محض و خشکِ ضدّ عقل، و عقل‌گرای محض و مغرورِ ضدِّ شرع، هر دو در بستری می‌روند که به خشک‌زار می‌انجامد. شلاق محرومیت و تسمه‌ی جهالت را عنوان هفت کول ۷۲ کردم تا گفته باشم، آثار و تبَعات چنین تفکری آن خواهد بود. رودی که بخشکد دیگر رود نیست، مگه آن‌که از کوهسار باران جاری شود. و وحی باران عقل است. و عقل باران فهم. خودبسندگی به عقلِ خودبنیاد و جدا از وحی، غلطاً در غلط است. تمام.

 

 

پاسخم به آقا مرتضی شهابی

سلام

ممنونم که دیدگاه خود را بیان کردی. تمام حرف من در هفت کول ۷۲ و پست دومم درباره‌ی همان موضوع، این است اگر آدمی که باید عقلی و شرعی باشد، یکی از این دو ویژگی خود را با غرور و یا جهالت خود کنار بگذارد، چنین آدمی که می‌توانست اشراف مخلوقات باشد و خلیفه‌ی خدا در زمین، به رودی خشکیده و گندیده بدَل می‌گردد. و خودِ چنین آدمی در خلوت و وجدان خودش هم می‌فهمد که پوچ و لجن شده است و حسّ‌اش به او می‌گوید از ارزش افتاده است. این ندای درون هر کس است که اگر بیدار گردد.


اما انتخاب دین و مذهب برای هر فرد با هر دین و مسلکی آزاد است. من البته برای خودم شیعه‌ی امامیه‌ی را راه درست می‌دانم و بر عقاید هیچ‌کس نمی‌شورم. دم از قرائت واحد و وحدت قرائت دینی هم نمی‌زنم. اما باور من این است که انسان منکر شرع و مغرور به خرَدِ ناچیز خود، همانی می‌گردد که در هر دو پست امروزم گفته‌ام.


مطالبی که شما آقا مرتضی گفته‌ای، نکاتی خوب و پسندیده است و نفیِ متن من محسوب نمی‌شود و یک بحثی جداگانه است و ربطی به آن متنم ندارد. درود. موفق باشید.

 

درباره‌ی لغت پین‌دواج:

 

خیلی ممنون و سلام به شما دکتر عارف‌زاده. درست و دقیق گفتی. بر من مسجّل است جناب‌عالی آداب محل و ریزه‌میزه‌های آن را خوب در یاد داری و در ساختن گزاره‌ی تعریفی، عالی پیش می‌ری. تردید ندارم نیز می‌دانستی که پین‌دِواج دست‌کم دو کاربرد دیگر هم داشته: یکی زمانی که وقتی خمیر می‌کردند تا تَندیرنون بپزند، پین‌دِواج را روی تشت خمیر می‌گذاشتند تا خمیر حسابی و فوری پوش بیاد (=وَر بیاد). دیگر این‌که پین‌دِواج به علت مُندرس بودن، کهنگی و پینه‌بسته‌بودن، مختصِّ عضوی از خانواده‌ها بود که اغلب تکرُّر ادرار (=شب‌ادراری) داشته! که در زبان محلی به بچه‌های این‌گونه (با پوزش) می‌گفتند: کِشوک.

 

پاسخم به پست‌گذاری که متن زیرا را این‌گونه نوشت:

 

«سپاسگزارم جناب جوادی . این هم نزد مدیر و جناب آفاقی یقینن مورد قبول نیست.»

 

جواب من به این فرد: این نوشته دست‌کم سه اشکال دارد: ۱. خود را جای دیگران گذاشته و به جای آنان سخن رانده. ۲. با به‌کارگرفتن واژه‌ی «هم»، نشان داده که طرف‌های مورد اشاره‌اش، در موارد دیگر نیز چنین‌اند و این‌گونه. ۳. با درج قید «یقیناً» مرتکب خطای مطلق‌اندیشی شده و خود را جای دیگران نشانده. از نظر اخلاقی نیز این رفتار پست‌گذار، نارواست. امید است اگر پند نمی‌گیرد، لااقل ازین ضرب‌المثل داراب‌کلایی‌ها بیاموزد که: «زنده‌آدم، وکیل وصی نِخانه». پس؛ بهتر است هر کس سخنگوی آراء و افکار خود باشد، نه دیگران.

| لینک کوتاه این پست → qaqom.blog.ir/post/1288