منو
درباره ی سایت دامنه
دامنه‌ی داراب‌کلا

qaqom.blog.ir
ابراهیم طالبی دامنه دارابی
دامنه‌ی قلم قم ، داراب‌کلای میاندورود
Qalame Qom Damanehye Dovvom
جهان، ایران، قم، مازندران، ساری، میاندورود، داراب‌کلا

پیشنهادهای مدیر سایت
آخرين نظرات
طبقه بندی موضوعي
بايگانی ماهانه
نويسنده ها

مدرسه فکرت ۳۷

چهارشنبه, ۱۱ ارديبهشت ۱۳۹۸، ۰۹:۱۹ ق.ظ

مجموعه پیام‌هایم در مدرسه فکرت

قسمت سی و هفتم

 

لرزونک
من طنز بلدنیستم بنویسم، اما این‌بار می‌نویسم ببینم چی می‌نویسم. این دِسر سرد _که دارابکلایی‌ها به آن می‌گویند نشاسّه‌حِلوا_ «طبعی سرد دارد» و برای روزه‌داران مفید است.

 

البته لرزونک را با زعفران هم آغشته می‌کنند و با خلالِ بادام و پسته زینت. اما چون این سه کالا، به یُمنِ! دستِ نامرئی‌ی آدام اسمیت و پای نامرئی‌تر برخی دزدبازارانِ از خدا باخبر! و نیز ناکارآمدی‌های‌ بعضی نام‌آشناها، سر به فلک کشیده، ساده‌ و سفیدش هم، مؤثّر است. کافی‌ست اسمش لرزونک باشد و رفیقِ فِرنی و هم‌کنارِ بامیه و زولبیا؛ که بهاء و نرخ و فی‌ّی این دوتا هم شده سر به هوا. هیچی نباشد دست‌کم ۲۶ تا خاصیت دارد نشاسته. به‌ویژه برای عروق و اسهال و گلودرد و باکتریی‌های خوبِ روده‌. خصوص اگر از ذرّت باشد نشاسته.

 

نکته:
اسهالِ شکمی آب فرد را هدر می‌دهد، ولی اسهالِ فکری آبروی فکر را. اساساً شُل و آبکی‌شدن بد است، بد. خاصّه آبکی و شُل‌شدنِ فکر و اخلاق و مرام و عقیده.

 

 

پاسخ  به سید علی اصغر

سلام

بلی؛ ممنونم. خوب پیوند دادی. یک شیوه‌ی پسندیده است در سیاست. هم گردش قدرت و هم کم‌کردن مجازات. روح مرحوم ماندلا شاد. در اسلام چنانچه خود به‌درستی بر مفهوم اعتراف «نزد خدا» اشاره کرد‌ه‌ای، باید بگویم حدود الهی و مجازات حکمت دارد و ضمانت و آرامش می‌آفریند. اما از نظر اسلام، هیچ‌کس حق ندارد در پی آبروریزی کسی باشد و به امور دیگران کنجکاوی کند و دنبال این باشد از همه‌چیز مردم سر در بیاورد. و حتی بالاتر این‌که در دین مبین ما، گناه‌کار اجازه ندارد گناه خود را پیش احدی افشا کند و زبان به اعتراف گشاید. این فقط به خدا بازمی‌گردد که از درون و بیرون آدمیان باخبر است و بخشش‌گر.

 

چندین جای قرآن خدا به پیامبر می‌گوید عفو کن و درگذر. مثل عفو عمومی در فتح مکه توسط رسول الله صلوات الله علیه وآله. حتی بالاتر از عفو می‌گوید «صَفح» کن. که مراتب صفح بسیار بالاتر از عفو است. در صفح علاوه بر گذشت بر خطاکار، باید گناه‌ فرد گناه‌کار نیز فراموش شود و از ذهن پاک گردد. تشکر از توجه‌ات به قسمت ۴۹ هفت کول. و پوزش از پاسخ دراز و مفصّل.

 

استان خیال (۱۲)

در استانِ خیال رسم است اگر پاسخ به سؤالی، منجر به پایمال‌شدنِ حقوق دیگران و یا افشای اَسرار و امور شخصی کسی می‌گردد، با شکیبایی و فروخُفتنِ احساسات و تحمّلِ فشارها و بدگمانی‌ها، از آن پرهیز می‌شود.

 

کتاب حکمت و معیشت

اثر دکتر سروش

 

هفت کول (۵۰)

فهمیدنِ دین، عصری‌ست

به نام خدا. سلام. دکتر سروش کتاب خوب و خواندنی دارد به اسم «حکمت و معیشت» که در آن نامه‌ی امام علی _علیه‌السلام_ به امام حسن مجتبی _علیه‌السلام_ را شرح و تفسیر کرده است. من، چاپ اول این کتاب را دارم؛ یعنی چاپ ۱۳۷۳ مؤسسه‌ی صراط. (عکسی از روی جلدش انداختم، در پست بعدی زیر منعکس می‌کنم)

 

البته پاره‌ای مورخان می‌گویند این نامه خطاب به فرزند دیگرش محمد‌بن‌حنفیه است. چون امروز سه‌شنبه ۳۱ اردیبهشت، نیمه‌ی رمضان میلاد امام حسن مجتبی _علیه‌السلام_ است، یک متن می‌نویسم و این روز فرخنده را گرامی می‌دارم:

 

در چند جای این نامه، امام علی این‌گونه می‌گویند: آن‌که از عدالت بگردید به ستم گرایید... یار به منزلت خویشاوند است... دوست کسی است که در نهان به آیینِ دوستی پایبند است... بسا نزدیک که از دور، دورتر است و بسا دور که از نزدیک، نزدیک‌تر... در دین تفقّه کن... در همه‌ی امور به خداوند پناهنده شو.

 

کمی شرح دهم و نکته بگویم: جدا از چند فراز سخن والای مولا، که دقت در آن اندیشه می‌آفریند و فکرت، باید بر این مسأله تأمل بورزیم وقتی امام علی به فرزندش توصیه می‌کنند برو دین را عمیقاً بفهم، منظور _به قول دکتر سروش_ «فقط فروع دین نیست». زیرا تفقُّه در دین و فهمیدنِ اسلام، عصری‌ست و نیز در طول زمان جاری و پویاست، نه ایستا. البته با در نظر داشتن امور ثابت و متغیر در دین که چندی قبل جناب حجت‌الاسلام آفاقی نیز آن را به‌درستی شرح داده بودند. بیشتر بخوانید ↓

امام کاظم علیه السلام فرمودند «کسی که در دینش تفقّه نکند، خدای هیچ عملی را از او نمی‌پسندد.» به گفته‌ی سروش در صفحه‌ی ۳۶۲ کتاب، تفقّه در دین همچون طبابت و طبیعت‌شناسی و... مستمر و تکامل یابنده و عصری‌ست. پس؛ خلاصه کنم و بگویم ما هم، طرف خطابِ توصیه‌ی امام علی (ع) هستیم که فرمودند بروید و دین را بفهمید.

 

هفت کول (۵۱)

توک!

به نام خدا. سلام. توک، چوبی یک‌سر دوشاخ و یا چندشاخ است که بر درخت و نهال باغ‌ها می‌زنند تا کج نشود، نیفتد، عمود بایستد، بار بیاورد، شاخه‌ی پرمیوه‌اش با سنگینی بار ترَگ نگیرد، نفس درخت به شماره نیفتد و کلاً توک، برای مدد است و کمک و استعانت. توک را اگر به فارسی و عربی معنی کنم همان تکیه‌گاه و قَیّم است.

 

در دنیای استعماری قدیم، استعمارگران کشورهای دیگر را تحت قیمومیت خود در می‌آوردند و با عنوان گول‌زننده‌ی صاحب و سرپرستِ آن کشورها، منابع و معادن‌شان را می‌رُبودند و دارایی‌ها و ثمرات آنان را به یغما می‌بردند.

 

امروزه‌روز نیز، در عصر استعمار نوین و غارتِ مدرن! همان استعمارگران دیروز خود را توکِ کشورهای ترسو _که توسط یک آل و قبیله و یا یک شاه و یک حزب دستوری و یک امپراتور متَرسک‌وَش حکومت می‌شوند_ جا می‌زنند و آسوده و آسان و آرام‌آرام چپاول می‌کنند و اَدای مدرنیته و حقوق بشر و آزادی و دموکراسی را هم در می‌آورند.

 

دو نکته هم بگویم:

 

۱.  کشوری که با توکِ دیگر کشورها سرپا باشد، دیر یا زود شاخه‌ها و ساقه‌هایش ترَگ می‌خورد و بر زمین می‌افتد و برگ‌هایش به زردی می‌گراید و ریشه‌هایش کم‌کم خشک و کرمو می‌شود و بی‌ثمر و بی‌اثر.

 

۲. سازمان‌های مزدور ایران نیز که با دریوزگی (=تکدّی‌گری و گدایی) از آمریکا و اروپا و سران فاسد عرب، ارتزاق می‌کنند و پیش‌پول می‌گیرند و تنخواه‌گردان، تا علیه‌ی انقلاب اسلامی دست به ترور، جنایت، دشمنی، توطئه و دسیسه بزنند، زیر توکِ سازمان سیا و موساد نفسَک‌نفسَک می‌زنند.

 

مثالاً عرض می‌کنم؛ برای سازمانی که یکی از خالص‌ترین و محبوب‌ترین قهرمان رزم و دفاع کشورش یعنی صیاد شیرازی را ترور می‌کند، توک‌دادن به آمریکا یک رذالت ننگین و جنایت کثیف است. بگذرم.

 

پاسخم به سید علی‌اصغر

سلام. ممنونم که هفت کول ۵۰ را مورد توجه قرار دادی و نکته‌افزایی نمودی. ازینکه دست گذاشتی روی مفهوم بسیارمهم «سرمَدی» برایم خیلی اهمیت داشت. به همین علت گفتم شاید مفید باشد شرحی بیفزایم. حکمت خالِده (=پاینده، جاویدان، دائمی)، دلالت بر حقیقتی سرمدی در بطنِ همه‌ی سنّت‌های مختلف دارد که منشاء الهی دارند. و سرمدی در لغت یعنی همیشگی، خدایی، ازلی، لایزال و فناناپذیر.

 

کتاب اسلام و حکمت خالده

نوشته‌ی فریتیوف شوان.

فریتیوف شوان، کتابی دارد به نام «اسلام و حکمت خالده». ترجمه‌ی فروزان راسخی. شوان، از بزرگترین دین‌شناسان جهان و اسلام‌شناس‌های غربی است که خود یک شافعی‌مذهب است و صوفی مسلک. او به «وحدت متعالی ادیان» معتقد است و اسلام را «دین خالِد» و به تعبیر زیبایش «دینِ دل» می‌نامد.

 

شوان، آن‌چنان مهم است که سیدمصطفی ملکیان در کتابش «راهی به رهایی» نوشته‌هایش را ترجمه کرد. بگذرم و یک جمله بگویم و ختم کلام: فریتیوف شوان می‌گوید انسان اگر دین را کنار گذارد در «هزارتوی جهل» گرفتار می‌شود.

شاکرم خدا را، و متشکرم شما را؛ که دریافتی پیامِ پیام را.

 

پیام مدیر:

امروز این نگرانی‌های رهبری را در یک خبرگزاری خواندم و چون برای من بسیار پیام داشت، و سال‌هاست برای حراست و پاسداشت زبان پارسی نگران هستم، برای مدرسه‌ی فکرت تنظیم کردم:

 

«من راجع به زبان فارسی حقیقتاً نگرانم زیرا در جریان عمومی، زبان فارسی در حال فرسایش است...

 

من از صداوسیما گله‌مندم، به‌دلیل اینکه به جای ترویج زبان صحیح و معیار و زبان صیقل‌خورده و درست، گاهی زبان بی‌هویت و تعابیر غلط و بدتر از همه تعابیر خارجی را ترویج میکند. انتشار فلان لغت فرنگی یک مترجم یا نویسنده از تلویزیون، موجب عمومی شدن آن لغت و آلوده شدن زبان به زوائد مضر میشود... نگذارید زبان فارسی دچار فرسودگی و ویرانی شود...

 

زبان فارسی قرن‌های متمادی است که عمدتاً به‌وسیله‌ی شاعران بزرگ حفظ شده و این‌گونه سالم و فصیح به دست ما رسیده است، بنابراین ما باید حرمت زبان را حفظ کنیم و اجازه نداریم با بی‌مبالاتی آن را به دست فلان ترانه‌سرای بی‌هنر بدهیم که الفاظ را خراب کند و بعد نیز با پول بیت‌المال در صداوسیما و دستگاه‌های دولتی و غیردولتی پخش شود.» (منبع)

 

پاسخم به جناب حجت‌الاسلام سیدمصطفی دارابی

سلام. از شما دوست فاضلم ممنونم که بر نوشته‌ام نقد زدید. در آن پست، سخن از ثابت و متغیر هم کردم. محکمات و متشابهات قرآن هر کدام فهم و تفسیر خاص خود را دارد. اگر فهمِ دین، عصری و بر مبنای متقضیات زمان و مکان نباشد، دینداران در تدین متحیر و سرگردان می‌مانند.

 

حقایق قرآن و دین بر خدا و اولیای الهی روشن است، اما بر سایرین باید کشف و تفسیر شود. مثال می‌زنم اگر فهم دین، معاصر و عصری نباشد «خیل» (=اسب) در آیه‌ی زیر _که آیه‌ی ۸ انفال است_ همان اسب گرفته می‌شود و در ظاهر آیه ماندن، جمود و رکود شکل می‌گیرد و دینداران به عصر حجَر رجعت می‌کنند.

 

این آیه‌ی دفاع، خود بالاترین سند قرآن است که فهم دینی، باید عصری باشد و اینک به‌جای اسب‌های آماده، باید موشک و افزارآلات بازدارنده‌ی دیگر داشت. ایران راهبرد دفاعی‌اش جنگ نامتقارن است، طبق این آیه اگر عصری نیندیشیم، باید مانند مغولان و تاتار اسب جمع‌آوری کنیم! در پدافند غیرعامل نیز، باید طبق این آیه، به فکر دفاعِ عصری باشیم، نه تجهیز اسب و زین و شمشیر و خنجر و نیزه و کمان.

 

قرآن و آموزه‌های اسلام نیاز به تفسیر دارد، همان‌طور که کسی به آزمایشگاه می‌رود و خون می‌دهد نتیجه‌ی آزمایشش نیاز به تفسیر و تحلیل دارد و طبق روزگار و پیشرفت زمان، داروی روز تجویز می‌گردد و درمان نوین‌.

 

عین آیه و ترجمه‌ی مرحوم فولاوند را برای استناد آورده‌ام:

 

وَأَعِدُّوا لَهُمْ مَا اسْتَطَعْتُمْ مِنْ قُوَّةٍ وَمِنْ رِبَاطِ الْخَیْلِ تُرْهِبُونَ بِهِ عَدُوَّ اللَّهِ وَعَدُوَّکُمْ وَآخَرِینَ مِنْ دُونِهِمْ لَا تَعْلَمُونَهُمُ اللَّهُ یَعْلَمُهُمْ.

 

و هر چه در توان دارید از نیرو و اسب‌های آماده بسیج کنید تا با این [تدارکات] دشمن خدا و دشمن خودتان و [دشمنان] دیگرى را جز ایشان که شما نمى‌‏شناسیدشان و خدا آنان را مى‌شناسد بترسانید. (منبع)

در پایان از این بحثی که شکل دادید از شما تشکر می‌کنم جناب آقا سیدمصطفی.

 

از دیشب این کتاب را در عکس بالا در دست گرفتم. با عنوان «بازجویی از صدام»، با عنوان فرعی «تخلیه‌ی اطلاعاتی رئیس‌جمهور» نوشته‌ی جان نیکسون. ترجمه‌ی هوشنگ جیرانی. ویراست جدید، (چاپ اول ۱۳۹۶، چاپ دوازدهم ۱۳۹۷) در ۲۴۴ صفحه.

 

امید است بتوانم چندروزه این کتاب را مطالعه کنم و بزودی فشرده‌ای از آن بنویسم و در مدرسه‌ی فکرت بگذارم.

 

لازم است بگویم جان نیکسون نویسنده‌ی این اثر سیاسی، تحلیل‌گر ارشد در سازمان «سیا» است و مدرّس در مدرسه‌ی «شرمن کنت» آمریکا.

 

یک صفحه از کتاب بازجویی از صدام 

 

تشخیص درستی داده‌ای و اخلاق‌واره به تشویق پیوست زدی. آری؛ جناب حجت‌الاسلام سیدمصطفی دارابی را خوب کشف کردی. امید است بیشتر بنویسد و زیادتر در مباحث شرکت کند. من از گفت‌وگوی عالمانه همواره خرسندم. یادآور شوم ایشان در «حلقه‌ی تکیه» هم که سال ۱۳۹۲ در داراب‌کلا راه‌اندازی کرده بودم، حضور خوب و مفیدی داشت. بگذرم.

 

سلام جناب عبدالرحیم آفاقی

ممنونم از توجه و ابراز نظر شما. چندسال پیش کتاب تفسیری «پرتوی از قرآن» مرحوم آیت الله طالقانی را خواندم، ایشان در تفسیر نفاق از منظر قرآن، واژه‌ی نفاق را عالی معنی کردند. این واژه در اصل یعنی لانه‌ی موش که دو سوراخ دارد و موش از یک سوراخ وارد می‌شود و در هنگام خطر از سوراخ دوم خارج می‌گردد. در واقع اهل نفاق گویی مانند لانه‌ی موش دوتا روزنه و سوراخ دارند تا هر جا صرفه داشت از آن سوراخ بهره ببرد.

 

البته تطبیق اهل نفاق که قرآن آن را چندین جا بیان کرده، با افراد جامعه بشدت کاری سخت است. زیرا بآسانی نمی‌توان کسی را به این صفت خواند. این‌که امام آن سازمان ترور را «منافقین» نامید از نظر بعد سیاسی است و ناشی از شناخت امام از رفتار و عقاید التقاطی آنان. من اسم آنان را از چندسال پیش گذاشتم: سربازکوچولوهای صدام که حاضر شدند کنار صدام و تحت فرمان آن دیکتاتور خون‌آشام علیه‌ی ایران و خاک ایران و مردم کشورشان بجنگند و ننگ ابدی را برای خود ثبت کنند.

 

روزی بر صدام بوسه می‌زدند و اینک در کنار جان بولتون عکس یادگاری می‌گیرند و به سازمان سیا و موساد توک دادند تا به خیال خام خود ایران را فتح کنند! بگذرم.

 

 


شرحی بر عکس بالا:
غسل تعمید و دعای صابئین مندایی در روز میلاد حضرت یحیی علیه السلام در رود کارون اهواز؛ آنان پیروان حضرت یحیی‌اند و رودخانه و زندگی در نزدیکی آن نزد آنان اهمیت دارد. در بین آنان، طلاق رسم نیست. عراق، ایران و سوریه حوزه‌ی زندگی آنان در طول تاریخ بوده است.

 

هفت کول (۵۲)

بمب قوی!

به نام خدا. سلام. او ایرانی‌ست؛ اما در جهان عرب محبوبیت دارد نه در ایران. آنقدر کتاب نوشت که به قول دکتر دینانی «نمی‌توان آن را شمُرد». او به صورت مطلق نخستین کسی است که «حجت‌الاسلام» خوانده شد. او بزرگ‌ترین ضربه را بر پیکر عقلانیت اسلامی وارد کرد.

 

صدای یکی از آثارش مانند یک بمب قوی در سراسر جهان اسلام منتشر شد و فلسفه را در دنیای مسلمین از ریشه خشکاند؛ آن‌طور، که طی ۱۰۰۰ سال حتی یک فیلسوف در جهان عرب و عربستان ظهور نکرد. «تهافُت‌الفلاسفه»ی وی که اثبات این امر بود فلیسوفان، پریشان‌گو هستند و دچار نابسامانی فکری، همان بمبی بود که تفکر فلسفی و عقلانیت را تا مرز انعدام (=نیستی) و انهدام رساند. او کسی نیست جز ابوحامد محمد غزالی طوسی.

 

میان ایرانیان محبوب نبود چون گفته بود یزید صحابی است و نباید او را لعن کرد، جایگاه‌اش ازین‌رو نزد ایرانیان فرو ریخت. او البته یزید را در واقعه‌ی جانسوز کربلا، مقصّر معرفی کرد، اما لعن را بر او جایز ندانست. قبرش در هارونیه است؛ یعنی توس، ۲۵ کیلومتری مشهد؛ در جاده‌ی منتهی به مقبره‌ی حکیم ابوالقاسم فردوسی که من سه‌چهار باری از آن عمارت و قبرش بازدید داشتم و حمد و سوره‌ای خواندم.

 

نکته هم بگویم:

 

گاه یک شخص شهیر (=نامدار) می‌تواند با یک خط‌نوشته و فتوا و کتاب، هستی ملتی _بلکه ملل و اُمّتی_ را مانند بمبِ ویرانگر، ویران کند و سال‌ها با ترکش‌های بی‌شمار آن، بر تنِ رنجور مردم جراحت بیافریند. فکر غلط غزالی، چون غزال گریزپای کوهپایه، توانست بالای ۱۰ قرن بر روی افکار مسلمین بدوَد و بپّرَد.

 

از نظر علامه طباطبایی بُت‌پرستی نیز ریشه در ستایش بزرگان قبیله داشت که مردم پس از مرگ، برای‌شان مجسمه می‌ساختند و به عنوان الهه و بُت و ناجی می‌پرستیدند. و غزالی بُتی بزرگ! برای جهان عرب شده بود. و شاید هم هنوز بُت مانْد.

 

 

پاسخم به جناب جوادی‌نسب

سلام

ابتدا ممنونم توجه فرمودی. سپس بگذرم که من در امور نقل و فقهی با حزم و احتیاط می‌نگرم چون تخصصی ندارم. چندماه پیش هم همین مثال به پیش کشیده شده بود و من ورود نکرده بودم.

 

آنگاه پاسخ دهم که روی فکری که کرده‌ای فکر کرده‌ام. اما به یقین نرسیدم آیا این نگاه در حوزه‌ی قم ناشی از بمب قوی غزالی بود یا نه. چون علم ندارم مسکوت می‌گذارم.

 

انتها این را بنویسم که جریانی خاص در حوزه‌ی علمیه، کتاب‌های فلسفه را با «انبورک» برمی‌داشتند؛ چون فلسفه را نجس می‌دانستند. و آن پیاله‌ای که سیدمصطفی فرزند امام از آن آب خورد، آب کشیدند هم مشهور شد که خود امام آن را از سرِ دردشناسی در نامه‌ی منشور روحانیت مثال آوردند. چراکه، پدرِ سیدمصطفی فلسفه می‌گفت.

 

حالا بگویم درس فلسفه‌گویی مرحوم علامه طباطبایی را نیز تعطیل کرده بودند. با آن‌که ۱۶ شاگرد در این درس بیشتر نداشت. و علامه می‌گفت چون مطهری در حلقه‌ی درس حاضر است، آنچه می‌گوید هدر نمی‌رود. حیف که فرقان آن عالِم فرزانه‌ی زمانه را ترور کرد.

 

و درین لابه‌لا بیفزایم که حتی حلقه‌ی بحث علامه و هانری کُربَن که با تلاش مرحوم داریوش شایگان در تهران شکل گرفته بود نیز اندکی پس از انقلاب توسط عناصر خاص! تعطیل شده بود و علامه بسیار ناراحت و رنجور. که چرا رابطه‌اش با یک فیلسوف دنیای غرب را قطع کردند. زیرا علامه می‌خواست از طریق کُربَن تازه‌های جهان مدرن و فلسفه‌ی غرب را بشنود. و بر روی آن تفکر کند و نظر و نظریه گذارد. بگذرم؛ داستان، دراز است و هزارلا.

 

هفت کول (۵۳)

واکنش کورکورانه!

به نام خدا. سلام. جان نیکسون نویسنده‌ی کتاب «بازجویی از صدام» مرتباً رده‌های بالای دولت آمریکا را «تغذیه‌ی اطلاعاتی» می‌کرد. او از سال ۲۰۰۱ که سازمان «سیا» را ترک کرد، به عنوان مشاور ریسک بین‌المللی در ابوظبی امارات مشغول شد.

 

او در اولین تخلیه‌ی اطلاعاتی صدام، کشف کرد صدام انتظار داشته آمریکا چشم در چشم او بیندازد و بپذیرد او به عنوان خطّ مقدّمِ دفاع عربی در برابر فارس‌های ایرانی است.

 

جان نیکسون که متخصص این کار بود و فردی پیچیده، از زبان صدام کشید که به او گفت: «به آنها [شیعیان] گفتم نمی‌توانند عمامه را وارد سیاست کنند، اجازه‌ی این کار را نمی‌دهم» زیرا از نظر جان نیکسون، صدام آدم معتقدی بود و خصومتی با مذهبِ حداقلی نداشت ولی باور داشت کشور را «فقط یک نفر باید» بچرخاند و آن یک‌نفر کسی نیست، جز صدام حسین.

 

جان نیکسون در این کتاب خواندنی _که از فیلتر بخش «مرور انتشارات سازمان سیا» به‌سختی عبور کرده و بسیاری از فرازهای آن سانسور شده_ تحلیلش بر این استوار است که ایالات متحده آمریکا معمولاً کورکورانه به تهدیدها واکنش نشان می‌دهد. او به‌صراحت می‌گوید: «در واقع، فقدان درکِ ما، نقیصه‌ای جدی را در سیاست خارجی ایالات متحده نشان داد که ما را از زمان تأسیس کشورمان دچار مشکل کرده است.»

 

جان نیکسون می‌گوید روحیه‌ی تهاجمی سرسختانه‌ی صدام در زمان بازجویی نیز  محسوس بود. او بازجویی‌اش را با اولین سؤالی آغاز کرد که پاسخ واکنشی صدام چنان هجومی بود که باعث شد جا بخورد: اولین سؤالش این بود: «آخرین بار کی پسرانتان را زنده دیدید؟» صدام به جای جواب از او با خشم پرسش کرد تو کی هستی که این را از من می‌پرسی؟! چرا از من سیاست نمی‌پرسی؟ که خیلی چیزها می‌توانی از من یاد بگیری.»

 

نکته هم بگویم: من که می‌دانم چرا اولین سؤال بازجوی صدام این بوده. وامی‌گذارم تا خواننده خود نظر، پیشش بفرستد. فقط دو نکته بگویم و بس: ۱. افراد سیا در ارتش آمریکا مأمور می‌شوند تا به آنان تحلیل بیاموزند. ۲. بازجویی به شیوه‌ی آمریکایی شامل سؤال‌های فهرست شده نیست، چون چنین سبکی موجب خالی‌بندی می‌گردد و نیز راه را به روی شنیدن حقیقت از زبان بازجوشونده می‌بندد.

 

سلام جناب...

البته من آنچه تعلیل کردی، نمی‌دانم. اما خودم تا جایی که از حوزه‌ی قم شناخت و مطالعات داشتم، ریشه‌اش را به اخباریگری (=روایت‌گرایان، ظاهرگرایان) و نیز تأثیر تفکر اشعریون می‌دانم. تیره و تبار ابوموسی. زیرا آن دوران دور اشعری‌ها در اثر فشار و تنگایی که بر آنان تحمیل شده بود به شهر قم مهاجرت کرده بودند و این بلاد را پایگاه خود ساختند. اشعریون هنوز نیز در قم باقی ماندند. شاید؛ شاید. اللهُ علمٌ. خدا داناست.

 

مثلاً در نجف یک رسم دیرینه بود مردمانش بسیار بااحتیاط اند. اگر باران ببارد، بیرون نمی‌آیند چون ممکن است لباس‌شان در اثر خیس‌شدن خیابان‌ها و کوچه‌ها در طهارت مشکل پیدا کند. این دو مورد را نوشتم، تا تأثیر جامعه بر روند افکار را گفته باشم.

 

زنگ شعر:

 

تشنه را آب محال است که از یاد روَد

دوستی برگِ گلی نیست که بر باد روَد

 

من بیفزایم عشق از ریشه‌ی عشقَه است که نام درخت پیچک است که بر تنه‌ی درختان دیگر می‌پیچد و بالا می‌رود. و عشق مانند پیچک است. افلاطون معتقد بود «علاقه‌ای شدیدتر از عشق به وطن در دنیا وجود ندارد.» البته افلاطون این نظر را داشت. من نظرم چیزی دیگر است. بگذرم. ممنونم.

 

 

سلام جناب شیخ احمدی گرامی

باور بفرما هدف راه‌اندازی مدرسه‌ی فکرت فقط آن بوده که اعضای آن ابتدا مطالعه کنند، بعد فکر نمایند، سپس چون چشمه‌ی جوشان، غُلغُل. تا ازین طریق اندیشیدن شکل بگیرد و نوشتن و یاددادن و یادگرفتن.

 

از همین‌رو بود که ارسال کپی و فوروارد پیام‌های فضای مجازی را ممنوع کردم. بگذرم. که گه‌گاه اینجا را برخی‌ها از سر غفلت و احساسات کاذب می‌کوشند «رینگ» کنند که تمام‌قد، نگذاشته‌ام و نمی‌گذارم؛ حتی اگر بر من سیلِ اهانت و بدگمانی و حتی ناسزاگویی و متلک و طعنه و تهمت، سرازیر گردد.

 

به حرفم آوردی احمدی که باز نیز بگویم من هرگز این‌گونه فکر نمی‌کنم سایر گروه‌های تلگرامی چگونه‌اند و چه می‌کنند، هرچه می‌کنند حتماً امتیاز و برجستگی‌شان است. اما مدرسه از آن امتیازات، بی‌بهره است و فقط جای قلم‌زدن فکر خود اعضاست. هرچه بیشتر، بهتر.

 

بارها گفتم، اگر بر کسی، فوروارد نکردن و کپی نفرستادن سخت است، حضور در مدرسه‌ی فکرت بر او اجباری نیست. دعوت من از همه‌ی اعضا به همین شرایط و مقررات مشروط بود. من از فوروارد منزجرم. حتی فورواردکردن در این مدرسه را «آزاررسانی» نام گذاشتم.

 

امید است آن تعداد هم که باز مقررات را نادیده می‌گیرند و چنین می‌کنند ازین خصلت در این درگاه فکرت دست بکشند. من از تشویق و بینش درست و آگاهی‌رسان شما خیلی روحیه گرفتم. نکات تحکیم‌بخشی مطرح کرده‌ای. نشان دقت و دغدغه‌ی شماست.

 

 

سلام جناب حجت‌الاسلام سیدمصطفی

ممنونم که از نظر گذراندی و نکات ارزنده و اطلاعات افزوده، افزودی. شما درین صحن علنی مدرسه نشان دادید، فردی بامطالعه‌ای. و در این درگاه مدرسه با قلم‌زدن و بیان نظر و ارائه‌ی دیدگاه، شکوفاتر نیز خواهید شد. زیرا اصل بر سیر و صیرورت (=شدن، گردیدن) است که ایستایی ندارد. ایستگاه هم نداریم. تا عمر باید حرکت کمالی و به قول حکیم ملاصدرا حرکت جوهری (=درون‌زا) کنیم. مثل حرکت جوهری سرخ‌شدنِ رنگ سیب و شیرین‌شدنِ روند عسل از شهد به شیره.

 

بلی؛ درست فرمودی. حتی ملامحسن فیض کاشانی نیز در صدد برآمده بود کتاب مهم غزالی یعنی احیاء علوم دینی را اصلاح و تهذیب کند. و کرد. و آن را از بعضی نادرستی‌ها و عیوب، پیراست. و کتاب «اَلْمَحَجَّةُ الْبَیْضاء فی تَهْذیبِ الْاِحْیاء» را درین راستا نوشت.

 

وقتی آخر نوشته‌ات نوشتی غزالی در آخر عمر نادم شد، نکته‌ای ذهنم را درخشان کرد، بگویم:

 

همین‌که عالمانِ دین در آخر عمر، پی می‌برند باید بر نوشته‌ها و کرده‌های خود اصلاحیه بزنند، خود نشانگر دگرگونی‌های فهم دینی در پسِ روزگار است و بازخوردِ تفکرات ژرف‌تر و نوین‌تر. ازهمین روست، من نظرم این است حرف هیچ عالمی نباید حرفِ آخرین و آخرین‌حرف باشد. به قول شهید مطهری اسلام با آزادی به جلو آمده است نه با استبداد. زیرا اسلام برای هر امری منطق دارد و دلیل. و همین یعنی بازبودنِ درِ تفکر و اجتهاد که از امتیازات برجسته‌ی تشیّع است. امید است این در، هرگز مسدود و چهارقفله نگردد. آمین! درود داری، پس درود.

 

هفت کول (۵۴)

تأثیر خطا بر شناخت

به نام خدا. سلام. زیاد کِش نمی‌دهم فقط خواستم گفته باشم عوامل غیرمعرفتی نیز بر معرفت انسان دخیل است. مانند تلقین، خطای اخلاقی، ترس، عشق، نفرت، طمع، دسیسه، و. و. و... .

 

ویلیام جیمز، توماس هابز، کانت، فیخته، فرانسیس بیکن، هیوم، مانهایم، مارکس، شوپنهاور، نیچه، فوئر باخ، فروید، میشل فوکو، جان رالز، هابزهر، میکن تایر، آگوستین، لوتر، کالون، مری بیکر و نیز کی‌یر که‌گارد بر «تأثیر خطای اخلاقی بر شناخت» تأکید کردند.

 

بنابراین؛ سخن ویلیام جیمز در سخنرانی بسیارمعروفش به نام «اراده‌ی معطوف به باور» (که من چندسال گذشته در مجله‌ی آیین ۷ و ۸ خوانده بودم) درست است که مطرح کرد «آراء و نظرات ما همه ناشی از استدلال نیست.» یعنی دخالت عوامل غیرمعرفتی به جای استدلال.

 

و خانم مری بیکر _که یک متافیزیسین بود_ و پایه‌گذار مسلک علم مسیحی قرن ۱۹ در آمریکا، معتقد بود اصولاً عالَم طبیعت وجود ندارد، آنچه هست، روح است. زیرا تمام عارضه‌های انسان، منشاء روحی دارد.

 

نکته:

 

این‌که قرآن کریم با مفاهیمی مانند انفاق، احسان و تعاون (=کمک‌کردن‌ به‌هم) در پیِ ایجاد جامعه‌ای حسّاس نسبت به تمامی اعضا و به دور از آسیب‌های اجتماعی و اخلاقی‌ست، حکمتش، یکی همین است که انسان کمتر مرتکب خطای اخلاقی و گناه گردد.

 

یک توضیح کوچولو:

 

هابز چون مادّیگرا بود اساساً به گناه به معنای مذهبی، اعتقادی نداشت. اما «کی‌یر که‌گارد» فیلسوف متألّه دانمارک شعار محوری‌اش این بود: «گناه‌شناسی بر جهان‌شناسی مقدّم است». زیرا از نگاه او، گناه باعث مشوّش شدنِ ساحت آگاهی است و این موجب «مه‌آلودی» شناخت و گزاره‌ها می‌شود.

 

بر کسی که «باور» نداشته باشد و «ارتباط با خدا» در او مُرده باشد و یا در خود میرانده باشد و منکر این امر الهی باشد، و وحی را نادیده انگارد، مه‌آلودگی و محرومیت احاطه می‌کند و انسانی «بیهوده» می‌گردد و او با سنگ، هیچ فرقی ندارد.

 

 

بلی؛ درست فرمودی جناب ترابی. «مثنوی معنوی» و «دیوان شمس» مولوی دو دریای عمیق کنار هم‌اند. امید است ایرانیان در آن غواصی و صیّادی کنند تا گوهر از صدف پیدا کنند. ممنونم.

 

با امام هشتم (۳)

 

امام رضا _علیه‌السلام_ در اوضاعی بسیار آشفته‌بازار پا به پهنه‌ی جامعه گذاشتند. زیرا از سمتی جنبش‌های مکتبی رشد یافته بود و از سویی دیگر افکار و جنبش‌های الحادی و انکاری رونق گرفته بود.

 

اقدام مأمون عباسی در ترجمه‌ی کتاب‌های مغرب‌زمین، جوّ سیاسی و فکری را بیشتر متزلزل ساخته بود. در همین آشوب فکری و جولانِ انکاریون، امام رضا _علیه‌السلام_ نقش خود را به‌خوبی انجام داد و به رویارویی با افکار پوچ، ضدِ دین و انحرافات عقیدتی پرداخت و مجالس درس برپا نمود. و با این حرکت علمی، تعادل فکری را در داخل امت اسلامی بازگردانید.

 

گستره‌ی جغرافیایی این کازار فکری _به استنادِ پژوهشی که محمدتقی مدرسی در کتاب امامان شیعه و جنبش‌های مکتبی ترجمه‌ی حمیدرضا آژیر انجام داد_ از شمال آفریقا و فرانسه بود تا شرق ارمنستان.

 

این در حالی بود که، مردم مؤمن از بیدادگری‌های خلفای ظالم عباسی به ستوه آمده بودند و ایرانیان از ستم‌هایی که بر آل علی (ع) می‌رفت، نگران بودند؛ زیرا میل قلبی عمیقی به اهل‌بیت _علیهم‌السلام_ پیدا کرده بودند. به گفته‌ی احمد احمدی بیرجندی در صفحه‌ی ۱۸۷ کتاب «چهارده اختر تابناک» آل علی را «هر کجا می‌یافتند سر می‌بریدند.»  تا بعد... .

 

نکته نیز بگویم:

 

دین‌ستیزی از سوی جاهلان و کم‌خِردان همواره وجود داشته و چیزی تازه‌ای نبوده. و از نظر من دین‌ورزی دست‌کم دو لایه‌ی محکم دارد: ۱.  ایمان داشتن به ایمانِ خود. ۲. سُست نشدن از سخن‌های سُست و بی‌پایه‌ی دین‌ستیزان که زیاد به عقل غیرِسلیم خود غَرّه‌اند. در واقع دچار فقر عقلی و فَقدِ ایمانی _و به زبان داراب‌کلایی‌ها_ «بی‌عَقَل وَچِه‌»اند.

 

سخنی با سید علی‌اصغر

که در مزار، زارزار، زار زد.

حرف‌های الفبا را به دیده‌ی دلِ زار در مزار بر سر قبر دانیال دستیار، به واژگان درآوردی و میان درد و همدرد پیوند برقرار کردی و به بهترین نگاه انسان‌دوستانه بین خود، صاحبان درد و شنوندگان همدرد پلِ زدی و با راه میان‌بُرِ عاطفه، قلب‌ها را به سوی تراژدی تنهایی بردی و اشک را از مَجرای نوع‌دوستی عبور دادی و همه را به بازتاب مرگِ زودهنگام توجه دادی و تریبون را جانمایی برای جاانداختنِ سوگ و اندوه‌نامه ساختی. بر این ساحت بلند تو رفیق من درود. سهم من تشکر است از توست، به پیوستِ صدها آه و سِگرمه‌ی غم. ممنونم نیز از سیدمیثم که مرا با نشر نوشته‌ و صدای تو بر این مویه‌کنان‌ات آگاهانید. رحمت بر رفتگانت.

 

علم، ملازمِ هدایت نیست

 

مقدمه: باید درون را نیز شست‌وشو داد؛ با برداشت‌هایی که از نظریات و دیدگاهای بزرگان دینی می‌کنیم. دل و درنگ باهم پیش می‌روند. کسی‌که مکث و تفکر نمی‌کند، خود را گرفتار می‌سازد. با درنگ، دل یاری می‌شود و راه بر بشر نمایان‌تر. غنچه‌ی دل با درنگ‌کردن شکوفا می‌شود. حضرت موسی _علیه‌السلام_ نیز آن شب در طور سینا (آیه‌ی ۲۹ قصص) با مکث و درنگ، به قبسات و آتش معرفت رسید.

 

أَفَرَأَیْتَ مَنِ اتَّخَذَ إِلَهَهُ هَوَاهُ. استفهام تعجبی است. آیا تعجب نمی‌کنی از کس که هواهای نفسانی را به خدایی گرفته است؟ چون این کس آگاهانه به خدا کفر ورزیده است.

وَأَضَلَّهُ اللَّهُ عَلَى عِلْمٍ. با این‌که او هواهای نفسانی خود را آگاهانه انتخاب کرد، و به خدا کفر ورزید، در عین داشتنِ چنین علم و آگاهی خداوند او را گمراه کرد. و این گمراه‌کردن خود مجازات اوست. خواهید گفت: چگونه ممکن است کسی آگاهی به راهی داشته باشد، و در عین حال به بیراهه برود؟ گوییم این دو با هم منافات ندارند، زیرا علم ملازم هدایت نیست، همچنان که گمراهی ملازم جهل نیست، بلکه علمی ملازم هدایت است که توأم با التزام عملی باشد.

 

وَخَتَمَ عَلَى سَمْعِهِ وَقَلْبِهِ. این جمله عطف تفسیری است، و مُهر بر گوش و قلبش زده که نه حق را می‌شنود و نه با دلش می‌پذیرد.

وَجَعَلَ عَلَى بَصَرِهِ غِشَاوَةً. و پرده بر دیدگانش قرار داده که دیگر حق را نمی‌بیند.

 

فَمَنْ یَهْدِیهِ مِنْ بَعْدِ اللَّهِ. ضمیر در «یَهْدِیهِ» به کسی بر می‌گردد که هواهای نفسانی خود را معبود برای خود قرار داده است. پس وقتی حال آن شخص چنین بود، دیگر چه کسی می‌تواند پس از خداوند او را هدایت کند؟ چون هدایت واقعی از آنِ خداوند است.

أَفَلَا تَذَکَّرُونَ. پی آیا متذکّر نمی‌شوید؟ که در این مورد بیندیشید و از آن پند بگیرید؟

فشرده‌ای از تفسیر علامه طباطبایی بر آیه‌ی ۲۳ جاثیه. (منبع)

 

هفت کول (۵۵)

راه‌ها و جان‌ها

به نام خدا. سلام. از مرحوم آیت‌الله سیدعلی قاضی طباطبایی در کتاب «شرح سمات» خواندم که فرمود: «راه‌های منتهی به خدا به تعدادِ جان‌های انسان‌ها» است. ایشان به این روایت در بحارالانوار، جلد ۶۴، صفحه‌ی ۱۳۷، استناد کرد: الطُرقُ اِلی‌اللهِ بعددِ اَنفُسِ الخلایِق.

 

هم‌او می‌گوید تمام آسمان‌ها «درهایی هستند که امر الهی از آن‌ها بر خلقش نازل می‌شود... آسمان‌های معنوی نیز بسیارند و بزرگترین آن‌ها، دلِ اولیای مخلصِ حق‌تعالی است.»

 

نکته بگویم:

 

هر کس این راه را بر خود ببندد، یا تنگش کند، خود، خود را عبَث کرده است. خود، خود را در تنگنا قرار داده است. و عبث در فارسی معلوم است: یعنی گزاف و بی‌فایده. و تنگنا نیز مشخص است: یعنی تنگ‌راه و متضادِ فراخنا.

 

 


تذکاریه:
هم نمل (=مورچه) و هم نحل (=زنبور) هر دو در قرآن گرامی داشته شدند. هر دو حتی، نام سوره‌ی قرآن شدند. مفصل و شیرین هم هست داستان هر دو در قرآن. بگذرم.

 

سلول همجوشی

هرگاه کسی خواست دست به تحلیل رفتار منطقه‌ای آمریکا بزند، من چند ابزارِ معین را یادآوری می‌کنم شاید کمکی باشد برای فنّ تحلیل. آنچه می‌نویسم محصول ذهنی من است. پیشاپیش بگویم ممکن است با اشتباه درهم شده باشد.

 

۱. اول باید بازیگران را شناسایی کرد؛ تا ربط هر یک از آنان را بازیگر اصلی صحنه تحلیل کرد.

 

۲. وقتی سطح تنش از لفظ به روان و تحرکات نیروها منجر می‌شود بازیگران به‌عمد به «تولیدِ خبر» می‌پردازند تا در اثر انبوه خبرهای متضاد و هراس‌انگیز و حتی غافلگیر کننده، گیجی ایجاد کنند. تحلیل‌گر باید دست به غربال خبر بزند و زود داوری و تئوری‌پردازی نکند.

 

۳. در پشت صحنه «سلول همجوشی» تأسیس می‌شود تا در ساعت خاص و به‌طور منظم و روزانه عناصر اطلاعاتی سازمان سیا و سرویس‌های جاسوسی هم‌پیوند به ردوبدل اطلاعات و سپس به پردازش خبر و بررسی آن اهتمام و تشریک مساعی کنند.

 

۴. در نظام آمریکا کاخ سفید همیشه نیازمند گزارش کارشناسان «سیا» است. و این کار در اوج تنش بیشتر می‌شود.

 

۵. آمریکا از طریق سیا و سازمان‌هایی که مزدور کرده‌اند به جمع‌آوری اطلاعات می‌پردازد. «تحلیلگر رهبری» عنوان عنصری از «سیا» است که روی اشخاص خاص کشورهای هدف دست به جمع‌آوری خبر و بررسی می‌زند. و همیشه با رئیس میز کشور مربوط مرتبط است. مثلاً آن «تحلیلگر رهبری» که قاسم سلیمانی را می‌پایَد با رئیس میز ایران در سازمان سیا همآهنگ است.

 

۶. سازمان سیا از شکافتن لایه‌های پیچیده ایران عاجز است، به‌ویژه شکافت لایه‌های دفاعی. زیرا اطلاعات آنان بشدت دچار فقدان «برآورد» است. پس سعی شود در دوره‌ی که الان در آن قرار داریم _که حالت مخاصمه میان دو کشور ایران و آمریکا، جنبه‌ی امنیتی به خود گرفته_ در بیان تحلیل احتیاط شود تا منافع ملی ایران محافظت گردد.

 

۷. در این فضا بازیگران دسته‌ی دوم سعی می‌کنند آنچه به سودشان هست، صورت دهند. مثلاً جریان حاکم عراق از سر زرنگی سعی کرد موضع میانجیگری به خود بگیرد تا از این مخمصه بیرون باشد. و یا روس در اوج تنش ایران و آمریکا راحت‌تر به اوکراین و کریمه می‌پردازد. بگذرم.

 

نکته ها:

 

سال ۱۳۹۳ وقتی کوفه را می‌گشتم، بالاترین حسّم این بوده جایی قدم گذاشته‌ام که روزگاری جای‌جای آن قدمگاه امام عدالت بود. سیاستمدار و رهبری عادل و الگو، که با برخورداری از عصمت و امامت، حکومتش را گفت از رأی و رضایت و بیعت مردم می‌گیرم. همان علی که می‌فرمود: « از کفّاره گناهان بزرگ، به فریادِ مردم رسیدن، و آرام‌کردنِ مصیبت‌دیدگان است. »

 

هفت کول (۵۶)

خدمات صادقانه‌ی ایرانیان

به نام خدا. سلام. ایرانیان حساب اسلام را از کارهای خُلفا و قساوت‌های حاکمان اموی و عباسی جدا می‌دانستند و از همین‌رو، به دستگاه خلافت و نیز عملکرد حاکمان جور و نژادگرا، اعتراض داشتند، ولی اسلام را عزیز می‌داشتند. به قول شهید مطهری در صفحه‌ی ۱۱۰ کتاب «خدمات متقابل اسلام و ایران» چاپ ۱۳۵۹، ایرانیان در طول ۱۴ قرن، به اسلام و قرآن «خدمات صادقانه نموده‌اند، خدماتی عجین‌شده با اخلاص و ایمان.»

 

امام صادق _علیه‌السلام_ درباره‌ی ایرانیان سخنان مهمی دارد. ازجمله این جمله: «این اعرابِ منافق از ترس مسلمان شدند، ولی ایرانیان با میل و رغبت مسلمان شدند.» به نقل از «سفینة‌البحار».

 

در روایات اسلامی، خُلقیات و روحیاتِ ایرانی ستایش شده است به‌ویژه از دو جهت: ۱. بی‌تعصّبی و آزادفکری ۲. دانش‌دوستی.

 

بی‌علت نبود که امام صادق _علیه‌السلام_ تأکید کردند بر فضیلتِ ایرانیان. زیرا از نظر آن امام _که مغز متفکر شیعه بود_ ایرانیان به قرآن ایمان آوردند با آن‌که بر عرب نازل شد، اما اگر قرآن بر پارس و عجم نازل می‌شد، عرب ایمان نمی‌آوُرد.

 

و بالاتر این‌که به تحقیق شهید مطهری در همان منبع بالا (صفحه‌ی ۱۳۶) مردم ایران «بیش از هر ملت دیگری به روح و معنیِ اسلام توجه داشتند.»

 

این امر به استناد بسیاری از پژوهش‌های معتبر، ناشی ازین بوده که چون ایرانی‌ها «از تبعیض‌ها و عدم مساوات و ظلم و ستمگری» زیان می‌دیده‌اند، طرفدار و شیعه و پیرو امام علی و خاندان رسالت _علیهم‌السلام_ شدند.

 

چرا؟ زیرا اولاً خاندان رسالت «پناهگاه عدل» بودند و ثانیاً اسلام روحانیتِ موروثی، طبقاتی و نیز حرفه‌بودن آن را منسوخ ساخت و به قول شهید مطهری «روحانیت را از حالتِ اختصاصی بیرون آورد...»

 

نکته نیز بگویم:

 

بهتر است با تأکیدی که بر روحیات و فضیلت‌های ایرانیان کرده‌ام و نیز برای پرهیز از تعصب در رنگ و نژاد و تبار و دودمان، این را هم از زبان رسول‌الله _صلوات الله علیه وآله_ بیاورم که فرمودند: «آن‌که عملش نتواند او را به جایی برساند، حسَب و نسَبش هم او را به جایی نخواهد رساند.»

 

و نیز در شوق و عشق‌مان به زبانِ پارسی بیاورم که مولوی سُروده:

 

پارسی گو گرچه تازی خوش‌تر است

عشق را خود صد زبانِ دیگر است

 

توضیح: آن واژه‌ی «تازی» در شعر مولوی، یعنی قومِ عرب. چرا تازی؟ تا جایی که می‌دانم چون عرب در جاهلیت، خوی تازیدن و هجوم و حمله داشت و بر این و آن می‌تاخت، تازی نام گرفت.

 

به عشق و عزت همیشگی ایران و ایرانیان، در دل و زبان صلوات.

 

 

استان خیال (۱۳)

در استان خیال، میز مطالعه راه‌اندازی می‌شود و من مطالعاتم در این میز به من یاد داده که منفی‌باف‌ها، روانی رنجور و درونی عَبوس دارند و منفی‌بافی‌های آنان اغلب از همین کاستی و خویِ خفیف بافته می‌شود. هیچ آموزه و رفتاری با منفی‌بافی‌ها دوام نمی‌آورد، بلکه منفی‌باف را خوار و خار می‌کند. دو حشره‌ی خداساخته‌ی مگس و زنبور دو وظیفه‌ی جدا دارند؛ زنبور روی شهد می‌نشیند و مگس روی جَرح و زخم. این کجا و آن کجا.

 

هفت کول (۵۷)

قطاره‌کردن

به نام خدا. سلام. دکتر واین دایر در کتابش «زندگی در پرتو عرفان» ترجمه‌ی سیدمهدی جعفریان، نشر افکار چند دستور نوشته که من فشرده آن را می‌نویسم؛ شاید، عاید آید. آنچه در زیر می‌گویم، او می‌گوید:

۱. سعی کنید خود را روح خالصِ جایی از جسمِ مادّی تصور کنید.

۲. تمرینِ قطاره‌کردن کنید؛ یعنی چسبندگی با هم‌نوعان.

۳. با بخش معنوی وجودِ خویش تماس و اتصال برقرار کنید.

۴. به ندای درون که زبانه می‌کشد توجه کنید.

۵. مقام انسانی را با برچسبها [لقب‌ها و عنوان‌ها] محدود نکنید. انسان فراتر از این مرزبندی‌هاست.

۶. فکر از جسم فراتر است. آن را تقویت کنید.

۷. هر روز تمرین کنید دو مانع را از خود پاکسازی کنید: منفی‌بودن، قضاوت پیشه‌کردن درباره‌ی افراد.

۸. زمانی را برای عبادت و تأمل‌کردن بر نفس (=مدی‌تیشن) اختصاص دهید.

۹. با خویشتن سخت‌گیری نکنید، صبور و بُردبار باشید.

 

نکته بگویم:

از امام علی _علیه‌السلام_ آموختیم که بدن را شش حالت دست می‌دهد: سلامتی، بیماری، مرگ، زندگی، خواب، بیداری. (میزان‌الحکمه، تدوین ری‌شهری، صفحه‌ی ۲۱۵۹ ). هم ایشان می‌فرمایند: روح نیز چُنین است: زندگیِ آن دانش اوست. و مرگش، نادانیِ او. و بیماری‌اش شکّ او. و سلامتش یقین او. و خوابش غفلت او. و بیداری‌اش هوشیاری‌ او.

 

توضیح: خودم، ناساخته‌‌ترین هستم؛ نیازمند و خواستار، پس آنچه نگاشتم اول نهیب به خودم است، سپس نَوید به مخاطبِ درّاک.

 

دل و درنگ (۲)
آگاهی به حقیقت


یَوْمَ یَجْمَعُ اللَّهُ الرُّسُلَ فَیَقُولُ مَاذَا أُجِبْتُمْ. در این جمله خداوند ماجرای بین خود و پیامبرانش را گوشزد می‌کند، که هر کدام شاهد بر امّتِ خویش بوده‌اند؛ به یاد آورید روزی را که خداوند پیامبران خود را گِرد آورده و از آنان می‌پرسد، پاسخِ مردم به شما چه بود؟

قَالُوا لَا عِلْمَ لَنَا. این نفی مطلق علم نیست، بلکه علوم غیبی است که در جهت اثبات این علم برای خداوندند. که ما نمی‌دانیم.


إِنَّکَ أَنْتَ عَلَّامُ الْغُیُوبِ. این جمله علتِ نفی را بیان می‌کند که همه‌ی علم‌ها در انحصار خداوند است. پس؛ آگاهی به حقیقت با معنایِ علم به دست نمی‌آید، مگر احاطه به همه‌ی هستی و خدا داشته باشیم. و این امر ورای توانمندی انسان است. بنابراین گفته‌ی پیامبران، به خاطر ادب در حضور خداوند است.


فشرده‌ای نوشتم امشب، شب دوم قدر، از تفسیر علامه طباطبایی  آیه‌ی ۱۰۹ مائده (منبع)

 

نکته نیز بگویم: هان! ای انسان! فقط به چند گرَم مغزت چنگ نزن. به آن نناز. عقلِ اندَکت را به رخ دین و وحی و پروردگار نکش. از انبیا بیاموز؛ هم فروتنی را، هم ادب نزد پروردگار را. هم نمی‌دانم‌ها را. و هرگز به علمِ ناچیزت مغرور مشو. در این جهان شگفت‌انگیز آفریدگار ببین اندازه و قدر و اعتبارت چقدر است. ای انسان! اگر جدا از خدا و دین و دیانت شوی، پاپاسی هم نیستی. یَوْمَ یَجْمَعُ اللَّهُ الرُّسُلَ فَیَقُولُ مَاذَا أُجِبْتُمْ. خداوند ماجرای بین خود و پیامبرانش را گوشزد می‌کند، که هر کدام شاهد بر امّتِ خویش بوده‌اند؛ به یاد آورید روزی را که خداوند پیامبران خود را گِرد آورده و از آنان می‌پرسد، پاسخِ مردم به شما چه بود؟

 

 

هفت کول (۵۷)
قطاره‌کردن

به نام خدا. سلام. دکتر واین دایر در کتابش «زندگی در پرتو عرفان» ترجمه‌ی سیدمهدی جعفریان، نشر افکار چند دستور نوشته که من فشرده آن را می‌نویسم؛ شاید، عاید آید. آنچه در زیر می‌گویم، او می‌گوید با نقل به معنی:

۱. سعی کنید خود را روح خالصِ جایی از جسمِ مادّی تصور کنید.

۲. تمرینِ قطاره‌کردن کنید؛ قطاره‌کردن یعنی چسبندگی با هم‌نوعان مانند واگن‌های قطار.

۳. با بخش معنوی وجودِ خویش تماس و اتصال برقرار کنید.

۴. به ندایِ درون که زبانه می‌کشد توجه کنید.

۵. مقام انسانی را با برچسبها [لقب‌ها و عنوان‌ها] محدود نکنید. انسان فراتر از این مرزبندی‌هاست.

۶. فکر از جسم فراتر است. آن را تقویت کنید.

۷. هر روز تمرین کنید دو مانع را از خود پاکسازی کنید: منفی‌بودن، قضاوت پیشه‌کردن درباره‌ی افراد.

۸. زمانی را برای عبادت و تأمل‌کردن بر نفس (=مِدی‌تیشن، درون‌پویی، مراقبه) اختصاص دهید.

۹. با خویشتن سخت‌گیری نکنید، صبور و بُردبار باشید.

 

نکته بگویم: از امام علی _علیه‌السلام_ آموختیم که بدن را شش حالت دست می‌دهد: سلامتی، بیماری، مرگ، زندگی، خواب، بیداری. (میزان‌الحکمه، تدوین ری‌شهری، صفحه‌ی ۲۱۵۹ ). آن امام امیر می‌فرمایند: روح نیز چُنین است: زندگیِ آن دانش اوست. و مرگش، نادانیِ او. و بیماری‌اش شکّ او. و سلامتش یقین او. و خوابش غفلت او. و بیداری‌اش هوشیاری‌ او.

 

افزودن یک توضیح: خودم، ناساخته‌‌ترین هستم؛ هم نیازمند و هم خواستارِ ساختنِ «خود»ام، پس آنچه نگاشتم اول نهیب بر خودم است، سپس نَوید به مخاطبِ درّاک.

 

من از فوتبال، فلسفه می‌آموزم

پاسخ: سلام سید. امید دارم هر که الان دارد می‌نویسد، خود را از احساسات و خشم خالی نگه دارد. فوتبال از نظر من پدیده‌ای‌ست که اگر سیاست از آن پند گیرد، در عدالت، ثبات سیاسی و تمدن‌سازی کمتر دستخوشِ نوسانات، هیجانات و جولان‌ها می‌شود. فوتبال در نگاهم از هر نظر یک مدرسه است، مدرسه‌ای با درس‌ها و استادهای نوبه‌نو شوَنده. آدم می‌خواهد که از آن بیآموزد. زیرا تمامش درس است و زندگی و فلسفه.

 

تو، هم فوتبال بازی می‌کردی و هم مسابقات آن را بارها داوری. هم به آن نگاه می‌افکنی و هم از آن آموزه‌ها برمی‌گیری. به نظر شما بر فوتبال تا چه میزان قانون حاکم است؟ از نظر من فراوان، فراوان.

می‌شمارم، هرچند علم من به فوتبال اندک است اما از آن درس می‌آموزم. برمی‌شمارم:

 

قانون باشگاه، قانون فدراسیون، قانون اساسی، قانون کشوری، مقررات کنفدراسیون قاره‌ای. قوانین سخت‌گیرانه و جورواجور فیفا. و نیز اصول اخلاق و عرف و رسم پهلوانی. و چیزهای دیگر، که بر آن بار می‌گردد. خصوصاً اصول و مقررات داوری در مسابقات.

 

حال پرسشم این است این مقررات فقط وجود دارد؟ یا اِعمال هم می‌شود؟ من جوابم این است اجرایی می‌شود. و هیچ‌کس _نه. نه. بهتر است بگویم کمتر کسی_ از این‌که این مقررات بر فوتبال و مسابقات تیم‌ها اعمال می‌شود، در رنج باشد. زیرا نادیده‌انگاری آن، به هرج‌ومرج و نابودی می‌انجامد.

 

شما خود بارها و بارها، داور رقابت‌های دو تیم فوتبال بودید. آیا اگر کسی از تو کارت می‌گرفت، یعنی تو استبداد ورزیدی و آزادی بازیکن را مانع شدی؟ اگر با کارت تو بازیکنی به کنار نشست و به نیمکت رفت، یعنی تو به شخصیت و هویت آن بازیکن شلیک کرده‌ای؟ یا نه مقررات را و انصاف را عملیاتی نموده‌ای و اصل مسابقه و ورزش را از تیررَس به‌هم‌ریختن و بلبشو رهانیدی؟ به‌یقین جواب روشن است. بازیکن خود با دست و پای خود با خطاهایی که مرتکب می‌شود، طبق اصول داوری و مقررات اجرایی، خود را از ادامه‌ی ماندن در زمین فوتبال بی‌نصیب می‌سازد. این به داوری تو ربط ندارد، زیرا تو سید در آن بازی‌ها داور شده بودی. و داور اگر سوت نزند، پنالتی نگیرد، هند اعلان نکند، کُرنر نگیرد، کارت‌های پشت جیبش را در نیاورد، گل را نپذیرد، و ضربه‌ی ایستگاهی نگیرد و. و. و...، فقط یک مترسک باقی می‌مانَد. و اساساً آن فوتبال و رقابت پا نمی‌گیرد.

 

پس، آیا مقررات در فوتبال، قانونی ضدِ آزادی در فوتبال است؟ یا نه، برای نظم و نسق بخشیدن به آن و حراست و استمرار آن؟ پاسخ من این است: دومی.

 

پاسخ دومی هم دارم، اگر بخواهی و خودت صلاح بدانی می‌نویسم. زیرا در زندگی میان من و تو طی پنج دهه، حتی خیال جدایی ازهم در ذهن پروریده نشده، چه رسد به تصمیم و عزم. اما برای من به عنوان مدیر مدرسه پنج چیز مرز مقررات بود: هتکِ حرمت نکردنِ دین، مقدّسات، امام‌خمینی، رهبری، جسارت به شخصیتِ حقیقیِ اشخاص.

 


هفت کول (۵۸)
عبارت و اعتبار


به نام خدا. سلام. «اعتبار» در واژه به معنی عبور و گذشتن است. ازاین‌نظر به اشکِ چشم «عبرة» می‌گویند چون از چشم می‌گذرد. و به پُل از آن‌رو مَعبَر می‌گویند چون از نقطه‌ای به نقطه‌ای دیگر، امکانِ عبور می‌بخشد. همچنین مجموعه‌ای از الفاظ را «عبارت» می‌نامند. چرا؟ چون معانی و پیام را از گوینده به شنونده منتقل می‌سازند.

اینک به عنوان مثال یک «عبارت» می‌نویسم. در انجیل از قول مسیح (ع) آمده: «...اگر همه‌ی عالَم را به دست آری و خود را دربازی، تو را چه سود؟»

 

نکته:
فراموش نباید کرد نقلِ داستان، نوشتن یک متن، بیان یک پاره‌ی علمی، دینی، قرآنی، خاطره، گزارش و هرگونه نوشتار و گفتار، در واقع برای «اعتبار» است؛ یعنی عبوردادنِ آن به محتوا و فراسوی متن و الفاظ.

 


سلام جناب حجت‌الاسلام سیدمصطفی
۱. این‌که به‌این‌خوبی به هفت‌کول ۵۷ چشم دوختی و تفسیری پربار بُرش کردی، جای بسی تشکر و عبرت است. ۲. بلی؛ در درجه‌ی نخست باید این آموزه‌های اخلاقی را در بیان پیامبران الهی و امامان معصوم _علیهم‌السلام_ جست زیرا دقیق‌ترین است. اما من خواستم رسانده باشم در مغرب‌زمین نیز هستند انسان‌هایی که روح را به تن نفروخته‌اند و هنوز هم به تعالی معنوی آدمی توجه دارند. ۳. به آنچه نوشته‌اید نه فقط به قول شما صبّار بودم، بلکه بسیار هم لذت علمی بردم، زیرا خوب بحت را امتداد می‌دهید. درود.

 

 

با آیه:

توصیه‌ی متقابل به حق و به صبر، سفارشی‌ست برادرانه، و آموزه‌ای‌ست قرآنی در سوره‌ی عصر. قرآن در سوره‌ی نساء در اولین آیه از نفس واحده سخن می‌گوید یعنی تمام مردم در انسانیت متحدند. و در آیه‌ی ۱۰۷ همین سوره، مؤمنان را نفس واحده می‌نامد که حتی در جیب و مالِ همدیگر شریک‌اند. علامه طباطبایی می‌گوید مال یک مؤمن، مالِ همه‌ی مؤمنان است. یعنی خدا این‌گونه می‌داند.

 

بحث سیاست:
چرا آمریکا از تنگه‌ی هرمز و ورود به خلیج فارس هراس دارد؟ یک نکته‌ی جغرافیایی و بسترشناسی وجود دارد که من جهت آگاهی‌رسانی به نقل از مایکل روبین _تحلیلگر ارشد مسائل خاورمیانه در اندیشکده اینترپرایز_ می‌آورم:

 

«خلیج فارس باریک و کم عمق است. برای پرواز جنگنده از ناو هواپیمابر کلاس "نیمیتز"، حتی اگر از سوخت بخار استفاده کند، برای پرواز اف -۱۸ هورنت و ای-۲ سی هاوکی با سرعت ۱۷۰ مایل بر ساعت نیاز به سرعت باد ۲۶ گره دریایی در عرشه است. برای رسیدن به این سرعت بادِ ضروری، یا باید سرعت ناو افزایش پیدا کند یا ناو در جهت باد حرکت کند که انجام هیچ‌کدام از این‌ها در خلیج فارس آسان و بی خطر نیست. مخصوصاً که در این منطقه جزیره‌های پراکنده مانند فارسی، ابوموسی، تنب بزرگ و کوچک و کیش واقع شده است.»

 

چرا آمریکا از تنگه‌ی هرمز و ورود به خلیج فارس هراس دارد؟

یک نکته‌ی جغرافیایی و بسترشناسی وجود دارد که به نقل از مایکل روبین _تحلیلگر ارشد مسائل خاورمیانه در اندیشکده اینترپرایز_ می‌آورم:

 

«خلیج فارس باریک و کم عمق است. برای پرواز جنگنده از ناو هواپیمابر کلاس "نیمیتز"، حتی اگر از سوخت بخار استفاده کند، برای پرواز اف -۱۸ هورنت و ای-۲ سی هاوکی با سرعت ۱۷۰ مایل بر ساعت نیاز به سرعت باد ۲۶ گره دریایی در عرشه است. برای رسیدن به این سرعت باد ضروری یا باید سرعت ناو افزایش پیدا کند یا ناو در جهت باد حرکت کند که انجام هیچکدام از این‌ها در خلیج فارس آسان و بی خطر نیست. مخصوصا که در این منطقه جزیره‌های پراکنده مانند فارسی، ابوموسی، تنب بزرگ و کوچک و کیش واقع شده است.» (منبع)

 

 

هفت کول (۵۹)
نگرانِ انسانِ هیچ‌وپوچ

 

به نام خدا. سلام. به قول شهید بهشتی، انسانِ به‌خداپیوسته، هم از خود درآمده و هم از طبقه. نگرانی شهید بهشتی این بوده که انسان، «از خدا بُریده شود.» او در «بایدها و نبایدها» چاپ ۱۳۷۹ نشر بقعه، صفحه‌ی ۱۰۳ می‌گوید:

 

«مکرّر گفته‌ام ماتریالیسمِ مادیگریِ موردِ انتقادِ ما، شرق و غرب نمی‌شناسد. ما فقط نگرانِ انسانِ از خدا بُریده هستیم که همه‌چیز برای او هیچ‌وپوچ نشود... انتقاد من از نظام‌های مارکسیستی هرگزوهرگز، حتی یک در یک‌میلیارد، معنایش تأیید نظام فاسدتر، منحدتر و کثیف‌ترِ کاپیتالیستی یا فئودالیستی و اَمثال آن نیست.»

 

نکته بگویم: انسانِ «جدا از خدا» انسانِ «قطره‌شده» است که خود را از اقیانوس دور ساخت و لذا دیر یا زود خواهد گَندید و خواهد خُشکید.

 

بحث ۱۲۶: این پرسش برای گفت‌‌وگو در پیشخوان مدرسه سنجاق می‌شود: از «معامله‌ی قرن» چه‌ها می‌دانید؟ آیا میان آن و تشدیدِ تنش آمریکا با ایران ربط قائل هستید؟ چه تحلیلی دارید؟

 

پاسخم  به بحث ۱۲۶

علاوه بر درستی پاسخ‌های سه پاسخ‌دهنده، جنابان: (به ترتیب زمان پاسخ‌نویسی) سیدمیثم، سید علی‌اصغر، قاسم بابویه، و البته با کسبِ آموزه‌ایی که با خواندن تحلیل مهم سید علی‌اصغر برایم رخ داد، من جوابم _بر اساس میزان مطالعاتی که طی عمر یک‌ساله‌ی این تز انجام دادم و نیز برداشت تحلیلی‌ام_ در حد اقتضای مدرسه، این است:

 

۱. تز صلح معامله‌ی قرن _که هنوز به امضا و قرارداد نینجامیده، و گویا هرگز نخواهد انجامید_ هرگونه بازگشت فلسطینی‌ها به سرزمین مادری‌شان را منتفی می‌کند. و این یعنی پایان آرمان و آمال.

 

۲. این طرح ترامپ اگر به سند رسمی میان دو طرف اسرائیلی و فلسطینی بدل شود _که گویا تا اینجا خوشبختانه طرف‌های فلسطینی متحدانه مقاومت می‌ورزند و نمی‌پذیرند_ مفهومِ «خطر‌بودنِ» اسراییل را در میان اعراب کنار می‌گذارد، و به جای آن «ایران‌هراسی» را برجسته می‌کند و دوشیده‌شدن کشورهای پول‌خیز منطقه را برای آمریکا بیشتر و بیشتر مهیا می‌سازد!

 

۳. بحران و مخمصه‌ی اصل موجودیت و مسأله‌ی مشروعیت سیاسی اسراییل با این تز حل می‌شود. زیرا کشورهای مرتجع عربی در صددند آن را بپذیرند و بر دیگران تحمیل کنند؛ که گویا نخواهند توانست.

 

۴. هیاهوهای اخیر آمریکا علیه‌ی ایران یک پایه‌اش برای هراسناک کردن اعراب و ایران است تا با فضاسازی بتواند این تز را به سند تبدیل کند. زیرا همواره حاکمان کاخ سفید سعی کردند دل سرمایه‌داران بزرگ یهودی آمریکا را که در رأی‌ها اثر مستقیم دارند، به دست آورند و ترامپ بیشتر از همه محتاج این روند شد.

 

۵. یک نکته‌ی تحلیلی‌ام این است که آرمان انقلاب اسلامی ایران در تفکر مقاومت منطقه به یک «الگو و تفکرِ قابلِ پیروی» تبدیل شده است. همان‌طوری‌که مبارزین ایران نیز در مبارزه با شاه از افکار انقلابی فلسطینی الگو برمی‌داشتند. به دلیل نفوذ فکری و عملیاتی ایران در میان جریان مقاومت، از نگاه آمریکا، ایران یک مانع بزرگ برای این تز است ازین‌رو با حاشیه‌سازی‌ها و ایجاد تنش صوری و عملیات روانی قصد دارد کشورهای منطقه را همواره علیه‌ی ایران بدبین نگه دارد. که البته نمی‌تواند.

 

۶. در ریخت‌شناسی شکلی تز نیز، اگر تفکر کنیم مفهوم «معامله» آمده تا در برابر مفهوم «مقاومت»، مبارزین را شُل کند و به ولع اندازد! اما جریان مقاومت، این نوع معامله را غَبن (=زیان، خسران) می‌داند و رنج مقاومت را بر راحتیِ باخت در معامله، ترجیح داده است. مطالب فراوانی نیز هست که برای پرهیز از درازنویسی، آن را واگذاشتم.

 


خاطره با یوسف رزاقی:

قسمت 1

یک‌ سالی _که روانشاد یوسف هم بود_ جایی رفته بودیم. یکی از میان جمع ما، دستی بر تار و پُود فرش دستباف اتاق انداخت و گفت: آقا این فرش را پِشتیم (وارونه) پَهن کردی؟! جواب آمد نه آقا. پُرزش رفته است!

 


خاطره با یوسف رزاقی:

 

قسمت 2
یک‌سالی دگر _که باز نیز روانشاد یوسف بود_ در سنگری سقف‌کوتاه در اروندرود روبروی فاو، پناه گرفته بودیم. من و او و سیّد با یک طلبه‌ی بابلی. تاریک محض بود. و شام آب‌گوشت. یوسف غذا را تقسیم کرد. گلوله‌های کاتیوشا مانند باران بر اطراف ما می‌ریخت و از سوی نیروهای ما نیز جواب پرتاب می‌شد. یوسف لقمه‌ای را مخفی و در تاریکی با کورسوی بادی (=فانوس) و به دور از دیدِ ما بر دهان گذاشت. هر چه می‌بلعید تمام نمی‌شد. او یک لَشقه از گوشت را بلعید که شاید ۲۵ سانتیمتر درازی داشت. فردا ازین سدّ جوع! که داشت، به تلاطم افتاد.

 

شرح عکس بالا:
از دیروز خواندنِ این کتاب را آغاز کردم؛ «ریشه‌های رومانیسم»، نوشته‌ی آیزایا برلین، ترجمه‌ی عبدالله کوثری. نشر ماهی. امید است اگر توانستم، گزارشی از برداشت‌هایم در اینجا بنویسم. فقط بگویم این جنبش قرن ۱۸ اروپا، وضعیت دائمی ذهن است که در هر کجا یافت می‌شود. زمان و مکان ندارد. تا بعد...

 

 

هفت کول (۶۰)
اِقبالی و اِدباری

به نام خدا. سلام. عقل آدمی از دو وِجهه، برخوردار است یا می‌تواند اقبالی شود و یا قادر است ادباری گردد. ادباری‌شدن عقل یعنی یک طرّار (=تردست، مکّار) و یک شیّاد (=حُقّه‌باز، شارلاتان) نیز برای اهداف شُوم خود از عقل مدد می‌گیرد. به عبارتی عقل پیشه می‌کند. اما وِجهه (=جانب) اقبالی عقل، انسان را در اهداف درست و حقیقت‌ها کمک می‌کند.

چرا عقل دو وجهه دارد؟ چون اساساً انسان دو ناحیه دارد یک ناحیه‌ی اقبالی و یک ناحیه‌ی شیطانی. پس؛ وجهه‌ی ادباری انسان در حقیقت شیطان است که جای خدا را در او اشغال کرده است. و او را فردی «جدا از خدا» بار آورده است.

بزرگان به ما آموختند همیشه سه چیز از آنان به یادگار داشته باشیم تا رستگار گردیم:

 

۱. خدا، «هستِ مطلق» است.
۲. تاریخ، «بود» است.
۳. جهان، «شدن» است. یعنی صیرورت؛ که همیشه در حال تحوّل (=حالی به حالی) می‌باشد.

یادم مانده که یکی از دانشمندان دینی، خدا را «ابَرهست» می‌دانست.

 

نکته بگویم: در کتاب «قرآن‌شناسی» مرحوم محمدمهدی فولادوند صفحه‌ی ۴۹۱ خوانده بودم که روح آدمی از سنخ هیچ موجودی نیست، فقط «دَمِ» الهی است. بنابراین روح و دَم الهی از عالَمِ بالا، برای کارآموزی انسان می‌آید و در کمالِ آدمی دخالت دارد.

| لینک کوتاه این پست → qaqom.blog.ir/post/692

نظرات (۰)

هيچ نظري هنوز ثبت نشده است
ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">