مدرسه فکرت ۳۸
مجموعه پیامهایم در مدرسه فکرت
قسمت سی و هشتم
تحلیل سیاسی
چرا ایران در خلیج فارس قدرتمند است؟ خلاصه مینویسم: یک راز وجود دارد و چند واقعیت. یکی از واقعیتها را میگویم و سپس راز را. واقعیت اول این است ایران توانست با دوراندیشی توان نیروی دریایی خود را بهشکل فزایندهای بالا ببرد. در دو سطح قابل قبول؛ هم بازدارندگی و هم تهاجمی. تا جایی که ایران از نظر قدرت دریایی قدرت سوم و البته از نظر برخی استراتژیستهای نظامی، قدرت چهارم جهان است.
راز این است که در چند سال گذشته، رهبری _که در علم نظامی یک استراتژیست هستند_ بازدیدی میدانی از خلیج فارس و دریای عمان داشتند. همان سال مخفیانه دستور دادند تا ارتش خلیج فارس را ترک کند حوزهی دریای عمان را بر عهده بگیرد و کار خلیج فارس تماماً و منحصراً بر عهدهی سپاه باشد. تمام نیروهای دریایی سپاه باید از تهران به جنوب و خلیجفارس نقل مکان کنند. و این کار در همان زمان با فوریت انجام گرفت و این سرانجام را داشت.
برآورد: ایران قادر است هر نوع ناو آمریکایی را در خلیج فارس با بیش از ۶۰٪ انهدام اولیهی تهاجمی، نابود کند. زیرا ایران به این ابزار مدرن در زیر دریا و روی دریا دست یافته است و فرمان آن در دست سپاه پاسداران است. آمریکا از این خوف کرده است.
ارتش نیز طبق همان فرمان مخفیانه، از همان سال، خلیج فارس را ترک کرد و در سواحل استان سیستان و بلوچستان قرارگاه زد و دریای عمان و اقیانوس هند و سطوح وسیعی از دریاهای آزاد و اقیانوس ها را تحت نظارت و جمعآوری اطلاعات خود قرار داد.
سلام...
من استادی داشتم به نام دکتر بهزاد شاهنده. درس چین را با او پاس کردم. او کارشناس متبحر این حوزه بود. آن موقع به ما گفت چین غول خفته است، بزودی سر راست میکند و ابرقدرت میشود. و با ابرقدرت با مقابله و رقابت میپردازد. زمان این را شاید ثابت کند آقامرتضی. از اینکه شیفتهی بحثی تشکر داری، در حدِ وافر. نه ویفر! دومی کشکولی بود.
هفت کول (۶۱)
کسب اجازه برای تشکیل کابینه
به نام خدا. سلام. مرحوم مهندس مهدی بازرگان وقتی حکم نخستوزیری را از امام خمینی میگیرد، فرزندش عبدالعلی بازرگان را نزد آیت الله العظمی مرعشی در قم میفرستد و در نامهای به وی میگوید:
«امروز خودم میخواستم شرفیاب شوم اما به دلیل تراکم کار نتوانستم، عبدالعلی، بندهزاده را میفرستم خدمتتان تا کسبِ اجازه کنم تا تشکیل کابینه دهم.»
توضیح:
بازرگان، مقلد شرعی آقای مرعشی بود. خاندان بازرگان عمهزادهی آقای مرعشیاند. قبر بازرگان در قم است. عکسی از آن انداختم در پست زیر میگذارم.
نکته بگویم:
وقتی بازرگان را رد صلاحیت کرده بودند، آیت الله العظمی مرعشی نیز جهت اعتراض به این اقدام، در انتخابات ریاستجمهوری (دورهی آقای خامنهای) شرکت نکرد و رأی نداد.
سلام جناب حجتالاسلام مالک
راستی مرحوم مجتهدی اگر الان حیات داشت یک گونی برنج و دو کیلو روغن مثال نمیزد، چون پولش سر به فلک میزند درین گرونی بی در و پیکر و ناکارآمدی دولت. کشکولی شد!
سلام جناب حجتالاسلام آفاقی
۱. از شرکت شما در بحث ۱۲۶ _که همیشه مباحث سنجاقشده، محور اصلی برای تفکر و اندیشهپردازی در مدرسه است_ متشکرم.
۲. مفاد معاملهی قرن را بدرستی اشاره کردید. خصوصاً بند چهارم که فاجعهآمیزتر است.
۳. مهمتر اینکه چون متوجهی اهداف مرموز این تز امپریالیستی بودید، هوشمندانه توجه دادید که زبانهی این طرح شُوم، به تمام خاورمیانه شعله خواهد کشید.
۴. با همین عمقیابی که داشتید، به مخاطبین رساندی پس چارهی کار، مقاومت است و حقطلبی و ایستادگی. و این از محسّنات یک نوشتهی منسجم است.
یک یادآوری عمومی هم بکنم:
چندسال پیش، رهبری طی دستورالعملی به نظام اداری و فرهنگی کشور، اعلان کردند به جای عنوان «خاورمیانه» باید لفظ «منطقهی آسیای غربی» را بهکار گیرند. چرا؟ زیرا علت این است وقتی غربیها منطقهی ما را از جغرافیای خود نگاه میکنند از نگاه آنان اینجا خاور (=شرق) میانه، و به قول اعراب «شرق الاُوسط» است. اما از نگاه ما که از شرق به آن مینگریم، غربِ آسیا محسوب میشود. لذا جناب شیخ جواد آفاقی نیز بر همین مبنا این واژگان را بهکار گرفتند و این گونه نوشتند: «اما ابعاد این طرح، متوجه کل منطقهی غرب آسیا نیز خواهد شد.»
خاطرهام با «آقا»
به نام خدا. سلام. هفت کول (۶۲) سال ۶۳ بود؛ شاید پاییز. «آقا» آمده بود برای جبهه. مرا دیده بود؛ با شکل و شمایل ویژه. فوری شناخت. مکثی کرد، تبسّمی زد، تعجبی کرد، ابرو به کمان انداخت و به نگاهِ نافذش مرا نواخت. عصایش را تا نیمتنهاش، در هوا چرخاند و چرخاند، نگاه از من بُرید و دوباره چشمش به چشم من انداخت و با همهی خلوص و سادگی با آن اُتوریته (=اقتدار) و کاریزما (=جذَبهی شخصیتی) که داشت، گفت: «دیگر، شریعتی نباشی!!!» من اینپا و آنپا کردم. منگ و لال شدم، گردن کج کردم تا با حالِ خضوع و سکوت، رضایم را به او انتقال دهم. بیشتر بخوانید ↓
نکته هم بگویم: آنجا بود که فهمیدم پیش ایشان _رحِمَهُالله_ هم علیهی من سَعایَت! شد. اما «آقا» والا بود و درازمدت امام جماعتِ محبوبِ روستای ما و دوست دیرینِ پدرِ مرحوم ما. درود من بر هر دو شیخ سادهزیستِ مردمی محل ما؛ مرحوم آیتالله شیخ محمدباقر دارابکلایی؛ مقتدای شرعی ما در دارابکلا. و مرحوم شیخ علیاکبر طالبی مشهور به شِخ عمو، پدر صمیمی و دوستِ من در سراسر زندگی و خاندان ما.
بحث ۱۲۷: این پرسش برای گفتوگو در پیشخوان مدرسهی فکرت سنجاق میشود:
میدانید که ایران مورد هجوم ملخها قرار گرفت. این ملخها را باید کُشت؟ یا نه، راه دیگری باید جُست؟
پاسخم به بحث ۱۲۷
۱. در ادبیات دینی و در بیان شاعران بزرگ ایران، نیازُردنِ مور و جانداران، یک سفارش بازدارندهی اکید است. و اذیت و آزار، جُرم است. و جُرم در لغت یعنی کَندهشدن انسان از فطرتِ خدادادِ خویش. جُرم را اگر مثالسازی کنم، تا بهتر فهم شود، مثلِ کندنِ سیب از آن قسمت چونِ نازکِ سرش.
۲. اما در همین ادبیات دینی و بیان عالمان آمده اگر حشرهای، خزندهای و درّندهای مُوذی (=اذیتکننده) شد، میشود با آن مقابله کرد. البته مقابله فقط، هَدم نیست. میتوان از علوم مدد جُست.
۳. مبارزه با ملخهای هجومآورنده هم، تابع اقتضای محیط و بومزیست است. ملخها در واقع رزق هستند، رزقِ حیوانات دیگر. چون بشر با اشتهاءهای کاذب و فریبنده، اکوسیستم را مورد هجوم و دستبرد قرار داد، این چرخهی منظّم و طبیعی برهم خورد. اگر مثلاً تالابهای کشور خشک نمیشدند، پرندگان تکثیر میشدند، این ملخها بهترین خوراک برای زاد و ولد میشد و محیط، از نشاط و آواز و پرواز و جَست و خیزِ جُنبدگان، دیدنیتر و شگفتآمیزتر میگردید.
۴. در پاسخ آقا سیدمیثم به بحث ۱۲۷ بهدرستی آمده بود که میتوان ملخها را صید کرد و به مرغها خوراند. و چرخهی حیات را کمک نمود. و این همه ملخ خود، یک خوراک رایگان طبیعت، برای دام و طیور است. حیف که طبیعت در اثر ظلم و تعدّی بشر، در تعَب است.
۵. شاید اگر امروزهروز، بشر در علم و دانش پیشتازتر میبود، از همین ملخها در راه تولیدات علمی بهره میجُست. ارادهی جُستن، به راههای جایگزین کمک میکند تا علم رشید شود و بشر در تسخیر و مسخّرکردن که قرآن فرمان داده است، رشدیابندهتر.
قسمت دوم هم دارد پاسخم، البته اگر لازم دیدم.
تحلیل سیاسی
چرا عراق برای آمریکا مهم است؟
پاسخ به این سؤال اگر پاسخی توصیفی باشد، یک کتاب میشود. اما در پاسخ تحلیلی، میتوان اینگونه فشرده به آن نگریست. من، یک راز را و یک واقعیت را در تحلیلم برملا میکنم:
واقعیت: عراق به لحاظ سرزمینی برای ایران مانند لهستانِ وقت، برای شوروی و آلمان است. آلمان در عصر هیتلر به لهستان به چشم «حیاط خلوت» نگاه میکرد و شوروی از آن به عنوان «سپر و سنگر». بنابراین؛ از نظر من، آمریکا از این منظر عراق را در سیطرهی خود قرار داده است. و با آنکه وجود دولت نیمهفدرال فعلی عراق را پذیرفت، اما هنوز نیز در بخش وسیعی از خاک عراق در آن سوی بغداد، پایگاه نظامی دارد و کشور و منطقه را پایش و رصد میکند. حتی میان این دو کشور، پیمان امنیتی امضاء شده است.
راز: اما راز این است. بیش از نیمی از پالایشگاههای نفت آمریکا بر مبنای نفتِ نوع عراق احداث شده است. و این ضربهپذیری و نیاز، آمریکا را وا میدارد برای تأمین نفت آن پالایشگاهها، به عراق چشم بدوزد. حتی در دورهی تحریم رژیم صدام، آمریکا برنامهی نفت در برابر غذا را برای عراق تصویب کرد تا مشکل نفت نداشته باشد. بگذرم.
چرا حواسَت به هوایَت نیست!
به نام خدا. سلام. هفت کول (۶۲). پارسال وقتی فیلم «قاتل اهلی» ساختهی مسعود کیمیایی را به تماشا نشستم، این نکتهها را یادداشت کرده بودم. خیلی هم سخت بود تا بتوانم برداشت بنویسم. آخه، فیلمهای او را نمیتوان فقط دید، باید نوشت، باید سرشت، هرچند اگر تیره و تاریک باشد. اینایی که نوشتم از سر تا تَهِ فیلم، جالبتر جلوه میکرد که یکییکی در زیر به صَف میکنم:
اینجا ترازوها دروغ میگویند.
قانون مگر به فکر گرسنگی است؟
یک روزگاری عشق معنا داشت.
رفیقِ روزهای تنگِ هم.
هیچکس نمیتواند از سرنوشتش فرار کند.
مگر غمخوردن، فکرکردن دارد؟
بی شیطان فرشته تنهاست.
نسل امروز، که مثل ساعت خود خواب است!
باورنکردنِ خیلی چیزها در زندگی انسانیتر است.
وقتی رفیق مثلِ برادر بود.
عاشورا که فقط برای سینهزدن نیست.
جون کَندم تا سفرهی خالیام یادم بره.
دستِ بیکلَک.
شیطان را از خودش بهتر بازی میکند!
بهترین وقت، خواندن و نوشتن و فهمیدن است.
تو تاریکی را دوست داری؟
مگه تو، روشنایی هم میذاری؟
مأمور قانون بعد از جُرم میآید.
چرا حواست به هوایت نیست!
نکته بگویم:
زنگ شعر:
چه نکتهای بهتر از شیخِ اجل، سعدی:
از این بِه، نصیحت نگوید کَسَت
اگر عاقلی، یک اِشارت بسَت
سلام جناب حجتالاسلام دارابکلایی
اساساً آفتها و آسیبها با آنکه روح تپندهی جوامع را میآزارد، اما خود یک تِرم درس است برای عبرت و خودسازی و بهزیستن. البته جنابعالی فقط یک پست میگذاری و میرَوی، اگر پیگیر بحثها و نیز نظراتی که زیر پستهای شما درج میشود، بمانی و در تعامل با مخاطب باشی و فقط تکگویی نکنید، خیلی میتوانید مفیدتر بمانید. زیرا در وجود شما این توان موجود است. اما دأب آن دوست بزرگوار این است که فقط یک متن بگذاری و تمام. این شیوه، شیوهی اثرگذاری نیست. هرچند مطالب ارزنده و آموزنده باشد. از انتقاد من، امید است نرنجی، که میدانم نمیرنجی.
اگر روحانیت طیبِ جان است _که هست_ باید معاینه کند. معاینه هم، یک رفتار تعاملی است میان دو طرف. شاید بفرمایی اشتغالات مانع است، اما میتوان فرصتهایی را ذخیره کرد برای این تعامل در مدرسهی فکرت. بگذرم. ممنونم. بااحترام.
گزارشی از کتاب «ریشههای رومانتیسم»
هیچ نوشته و گزارشنویسی نمیتواند شیرینیِ لحظاتِ با کتاب بودن را پُر کند. با اینهمه، چون این فرصت و رخصت ممکن است بر همه یکسان دست ندهد، اینگونه نوشتههایم را با شوقی بیحد مینویسم، شاید بیشوکم، دستکم یکی دو سه نفر آن را بخواند. و همین مقدار هم خود خیلیست.
۱. از نظر نویسنده _آیزایا برلین_ که فیلسوف بود، کانون حرفش این بود رومانتیسم جنبشی است که در قرن ۱۸ از آلمان سر برآورد و تحول عظیم و بنیانی پدید آورد که بعد از وقوع آن، دیگر هیچ چیز به حال خود باقی نماند.
۲. برداشت من از کتابی _که دیشب خواندنش را تمام کردهام_ این است: از قرن ۱۸ بهناگاه جوشش و فوَرانی طوفانی در عواطف و احساسات رخ داد. یک یورش ناگهانی به دل، که مردم را به سمت «خودکاوی» پرواز داد.
۳. رومانتیسم این علائم را دارد: حسّ عاطفی، خودکاویِ عمیق، آفرینش زیبایی، رفتن به درونِ حیات آدمی، میل به آغوش طبیعت، کشتوزارهای سبز، زنگولههای گاو، جویبار زمزمهگر، آسمان آبی بیکران، زُهدورزی فعال، عقبنشینی از مادیگری به ژرفای درونی، تماشای پیچوتاب طبیعت، اقتصاد در جهت آرمان زندگی مشترک نه سود، زیست در سایهی معنوی، تمرکز در موسیقی، هنر، شعر، و در یککلام، هرگونه تلاش برای تحول زیباشناختی در قواعد هنر.
۴. در رومانتیسم «انسانِ ساختگی»! کردار مصنوعی و اَطواری دارد (اَدا در میآورَد) که باید جای خود را به «انسانِ درونی» دهد که میخواهد بند بگُسَلد و بیرون بجهَد. «دیدرو» از متفکران این جنبش اینگونه میاندیشید.
۵. رومانتیسم بر ستون غرب ترَک انداخت، اما عبرت نگرفت. آن شکاف را رِفو نکرد. اما رومانتیستها گذشتهی زیبا را دوست میداشتند و «اکنونِِ یکنواخت و هراسانگیزِ» زمانهی خود را نقد مینمودند. و کارلایل نمایندهی بارز جنبش رومانیک، قرن ۱۸ اروپا را «قرنی کژ و کوژ و دستِ دوّم» نامید.
۶. و آخر اینکه رومانتیسم را نباید در زمان و مکان حبس کرد، زیرا «هربرت ریدو» و «کنت کلارک» این جنبش را «وضعیتِ دائمی ذهن» میدانند که در همه جا و همهی زمانها یافت میشود.
پیچوخمها
به نام خدا. سلام. هفت کولِ (۶۴)
فرانسیس بیکن میگفت: «اسیرِ طبیعت شوید تا امیرِ طبیعت شوید.»
نکته بگویم: یعنی اول باید با پیچوخمهای طبیعت آشنا شد، سپس اِمارت ورزید. و امارت، نوعی عمارت (=ساختوساز) هم هست. زیرا یک اِمارت و حکومتِ درست به تفکر، عمران، آبادانی و تمدنسازی میانجامد.
افزوده هم بیاورم:
در کتاب «مرموزات اسدی در مَزمورات داودی» اثر نجمالدین رازی، به تصحیح دکتر محمدرضا شفیعی کدکنی، این رباعی را دلانگیز و شیوا یافتم که به این «هفت کول» مدد میرسانَد:
ای نُسخهی نامهی الهی که تویی
وی آینهی جمالِ شاهی که تویی
بیرون ز تو نیست هر چه در عالَم هست
در خود بطلَب هر آنچه خواهی که تویی
فقیهِ قائم
قسمت اول
علامه محمدرضا حکیمی در صفحهی ۱۵۱ «راه خورشیدی» جملهای دارد عمیق، که من آن را در وصف امام خمینی _رهبر کبیر انقلاب اسلامی_ وام میگیرم. او اسلام را اینگونه میخواهد:
«اسلامِ درگیر و قائم، نه اسلامِ تسلیم و ساکت»
از نظر من نیز امام خمینی فقیهِ قائم و «درگیر» بود، نه فقیهی خائف و ساکت.
امشب سی سال از آن شبِ پُردلهُره _که اُمت دست به دعا داشت اما به مشیّت خدا یک «قلبِ بزرگ» از تپش ایستاد و به ملکوت اعلا رفت_ میگذرَد. هماو که مقتدایِ مقتدر بود؛ رهبری پارسا، مرجعی پویا و عالِمی والِه و والا. من، _که خود را یک «همیشهسرباز» برای آن امامِ مستضعفان و پابرهنگان میدانم_ سعی میکنم طی چند پست متوالی و جداگانه، کمی از آن خردمندِ جماران و محبوبِ دلِ سلحشوران و الگوی شیعیان و خطدهندهی مبارزان و مقاومتگرایان جهان بنویسم تا اَدای وظیفه و عشق نمایم. بسمالله.
ادامه میدهم...
فقیهِ قائم
قسمت دوم
وقتی درس فلسفه علامه طباطبایی را _که بیش از ۳۰۰ شاگرد داشت_ به تعطیلی کشانده بودند، امام خمینی برای متقاعدکردن علامه چنین گفت:
«فلسفه در طول تاریخ خود قاچاق بوده و باید آن را به صورت قاچاق خواند. بهخصوص در حوزههای علمیه. نه اینقدر زیاد و برای همه کس درس بگویید و اجازه بدهید همه بیایند و بنشینند. مگر همهی اینها، اهل، هستند؟» ص ۴۹ دایرةالمعارف مصور تاریخ زندگی امام خمینی. جعفر شیرعلینیا. ادامه میدهم...
فقیهِ قائم
قسمت سوم
امام خمینی زمانی که بر سر حمایت خود از شهید نواب صفوی با آیتالله بروجردی به اختلاف رسید، به یارانش گفت: من به کسی اجازه نمیدهم کسی به زعیم مسلمین [آقای بروجردی] اهانت کند. هر کس و در هر مقامی باشد.» ص ۶۱ دایرةالمعارف مصور تاریخ زندگی امام خمینی. جعفر شیرعلینیا. ادامه میدهم...
فقیه قائم
قسمت چهارم
سال ۱۳۳۲ امام خمینی «رسالهی تقیّه» را نوشت و تأکید کرد تقیه راهی برای حفظِ دین است نه راهی برای مَحو آن.» (ص ۵۸ دایرةالمعارف مصو)
این تعبیر تازه از تقیه در آن زمان، تمامی کسانی را که ترس و دنیادوستیِ خود را در پناه تقیه پنهان میکردند، زیر سؤال برد. ادامه میدهم...
فقیهِ قائم
قسمت پنجم
وقتی برخیها میخواستند خط مبارزهی امام خمینی با شاه را به سمتِ برخورد با آیتالله سید کاظم شریعتمداری سوق! دهند، امام _که مرجعی هوشیار بود_ گفت:
«من فعلأ از این ناحیه [مؤسسهی دارالتبلیغ وابسته به شریعتمداری] احساس خطر نمیکنم. اگر احساس خطر بکنم، با دستِ طلبهها، دارالتبلیغ را میکَنم و هر آجرش در دست یک طلبه خواهد بود.» ادامه میدهم...
فقیهِ قائم
قسمت ششم
مصطفی _فرزند امام_ در نجف، گاه به امام میگفت امشب در خانه زیارتنامه بخوانید. امام میگفت:
«مصطفی! این روحِ عوامانه را از من نگیر.»
امام، در تمام ۱۴ سال تبعید در نجف، با آنکه رهبری یک نهضت سیاسی اسلامی علیهی سلطنت شاه و استعمار را بر عهده داشت، هر شب با نظم خاص و عرفان الهی، به زیارت حرم امام علی _علیهالسلام_ میرفت و دست از ادعیه، عبادت و مستحبات بر نمیداشت. ادامه میدهم...
فقیهِ قائم
قسمت هشتم
علما و طلبههای نجف بیش از هر چیز به درس بهاء میدهند... آن سال تبعید امام به نجف ( سال۱۳۴۴) حوزهی نجف ۵۴ برابر قم طلبه داشت... و در هر کوچهای در نجف پنج شش مجتهد بودند. شاه امام را به آنجا تبعید کرد تا شخصیت امام را بشکند؛ اما... (ص ۱۲۳ و ۱۵۰ دایرةالمعارف مصور)
اما طولی نکشید که امام در اول بهمن سال ۱۳۴۸ درس حکومت اسلامی را آغاز کردند و آن درس نوار شد و «نوار»ها بنیاد سلطنت فاسد پهلوی را ویران ساخت. بهطوری که نام انقلاب ایران «انقلاب نوار» نیز مشهور شد. ادامه میدهم...
فقیهِ قائم
قسمت نُهم
در سال ۱۳۴۹ پشت جلد کتاب «تحریرالوسیله» عبارتی چاپ کرده بودند «زعیم الحوزات العلمیه آیت الله خمینی» [بزرگِ تمام حوزههای علمیه] که امام عصبانی شده بود کتاب را پَرت کرده بود و گفته بود «دروغ به این بزرگی؟» (ص ۱۲۳ و ۱۵۰ دایرةالمعارف مصور)
کتاب چاپ شده بود و آمادهی توزیع بود، گفت: «یکی هم نباید توزیع شود.» ادامه میدهم.
فقیهِ قائم
قسمت دهم
امام در دو جبهه مبارزه میکرد: با شاه و با روحانیان درباری. شاه از یک سو در مراسم عزاداری ماه محرّم شرکت میکرد و از سوی دیگر با کارتر شراب مینوشید. اما اما مبارزه با شاه را آسانتر از مبارزه با «مقدسمآب»ها میدانست. خیلی سخت است در کوران مبارزه با شاه، عناصر اینچینی سدّ راه شوند. اما خوندل خورد تا سلطنت به دست ملت و با حضور تمامی مبارزین واژگون شد. ادامه میدهم...
فقیهِ قائم
قسمت یازدهم
امام با ورود به ایران، مدتی در مدرسهی علوی و رفاه تهران مستقر شد و انقلاب را رهبری کرد و در ۱۰ اسفند ۱۳۵۷ با شکوه و استقبال عظیم، به قم بازگشت. زیرا امام میگفت: «من هر جا باشم، قمى هستم و به قم افتخار مى کنم. دل من پیش قم است و قمى.»
امام ۱۱ ماه در قم، در منزل آیتالله شیخ محمد یزدی مستقر شد و سپس در ۲ بهمن ۱۳۵۸ به علت عارضهی قلبی در تهران بستری گردید.
پس از درمان، ابتدا مدتی در محلهی «دربند» و آنگاه به تشخیص پزشکان در «جماران» سُکنی گزید و نظام را از آن منزل _که متعلق به حجتالاسلام سیدمهدی هاشمی علیا مشهور به «امامجمارانی» بود_ هدایت میکرد و دیدارهای مردمی و سخنرانیها را در حسینیهی جماران _که در مجاورت جلویی بیت بود_ انجام میداد.
در میانهی همین مدت، امام اقدامات اساسی انجام داد ازجمله: حُکمِ تشکیل مجلس بررسی و تصویب قانون اساسی کشور، فرمانِ تأسیس کمیته امداد و افتتاح حساب 100 امام (بنیاد مسکن)، تشکیل جهاد سازندگی، و... . ادامه میدهم...
فقیهِ قائم
قسمت دوازدهم
۲۹ دی ۱۳۵۸ امام وصیتنامهای جدید نوشت و در آن آیتاللهالعظمی منتظری و برادرش آیتالله پسندیده را «وصیّ» خودش قرار داد و نوشت:
«کسی حقِ مزاحمت با آنان را ندارد و این دو نفر (منتظری و پسندیده) وصی مطلق من هستند.»
فقیهِ قائم
قسمت سیزدهم
امام در جایگاه رهبر مقتدر و متقی، در برابر جریان متحد ضد انقلاب که بر روی انقلاب و نظام تیغ کشید، با قاطعیت ایستاد و خطرات آنان را _که در صدد براندازی جمهوری اسلامی بودند و در خونریزی ابایی نداشتند و به هر شیوهی خشن و خونباری چنگ میزدند_ دفع کرد.
و نیز با آنکه مرحوم بازرگان را قبول داشت اما به علت سیاست «نرمش و گام به گام» این جریان، آنان را برای استمرار انقلاب و بقای نظام مفید ندانست. نیز امام، به حضور روحانیت در رأس قدرت اجرایی مثل مقام ریاستجمهوری اعتقاد نداشت. تا آنکه قضیهی آشوب بنیصدر و گروه تروریستی فرقهی رجوی رخ داد. این سازمان، که در پیِ تصفیه و تسویهی خونین و بیرحمانهی «درونسازمانی» از آرمان اولیهاش جدا شده بود، با مشیِ کودکانه، عجولانه، غضبآلود و سردرگُم، رویاروی نظام ایستاد. امام از این زمان، از آنان به «منافقین» یاد کرد.
آنان به دستور رجوی، شروع کردند به ترور مهرههای اصلی و فکور و انقلابی نظام و انقلاب، به ایجاد وحشت و جنگ شهری در بدنهی مردم و نیز سرآخر اعلان رسمی جنگ مسلحانه با نظام در ۳۰ خرداد سال شصت. که از آنجا به بعد و در پی جو وحشت و ترور شهید بهشتی و رجایی و صدها انسان و پاسدار و بسیج و بقال و کسبه و زن و کهنسال و...، امام خمینی حاضر شد آقای خامنهای در کسوت یک روحانی کاندیدای ریاستجمهوری شود. و شد.
فقیهِ قائم
قسمت چهاردهم
سال ۱۳۶۵ بحران دیگری کشور را فراگرفت. قضیهی حجتالاسلام «سیدمهدی هاشمی» که در آن زمان فرمانده سپاه قدس بود. جایگاهی که امروزه حاج قاسم سلیمانی در آن قرار دارد. سپاه قدس در واقع یعنی «سپاهِ جهان اسلام» که در کنار سپاه ایران، برای اسلام و ایران و مسلمانان مأموریت دارد. آن زمان که «سیدمهدی هاشمی» بود، نام آن سپاه «واحد نهضتهای آزادیبخش» بود.
یک جریان _که به جناح راست تعلق داشت_ مانند آقایان حُجج اسلام: ریشهری وزیر وقت اطلاعات دولت میرحسین، روحالله حسینیان قاضی دادگاه انقلاب، علی فلاحیان وزیر وقت دولت رفسنجانی و رازینی و نیکونام هر دو از قاضیهای پروندههای خاص، و نیز عناصر خاص قدرت، با این جریان در افتاد و آنان را دستگیر، بازداشت و زندانی کرد.
آیتالله منتظری در برابر این قضیه با همهی توان ایستاد و حتی در انتقاد به این حرکت امام، درنگی نکرد و تا جایی پیش رفت که میان شان حالت قهر حاکم شد. تا اینکه «سیدمهدی هاشمی» و عوامل او محاکمه و اعدام شدند.
این بحران تا نوروز سال ۱۳۶۸ میان امام و منتظری _که به تصویب مجلس خبرگان قانوناً قائممقام رهبری بود_ کماکان ادامه داشت.
مرحوم منتظری _که اساساً فردی رُک و بیباک در نقدها و برخورد با کژیها بود_ به انتقادش از سیاستهای نظام ادامه داد تا اینکه امام، در نوروز ۱۳۶۸ آیتاللهالعظمی منتظری را شبانه عزل کرد و دستور داد عکس منتظری از تمام ادارات و نهادها پایین کشیده شود. و به منتظری نیز گفت: در حوزه بمان...، در سیاست دخالت نکن...، و به حوزه با درس و بحث، گرمی ببخش. امام، قبلاً، آقای منتظری را «فقیه عالیقدر» لقب داده بود. بگذرم که من قبلاً نظرم را درین قضیه در همین مدرسه، دادهام. ادامه میدهم...
فقیهِ قائم
قسمت پانزدهم
مرداد ۱۳۶۷ در پی قبول قطعنامه ۵۹۸ از سوی امام در تیر همان سال و آتشبسِ جنگ عراق با ایران، صدام و سازمان منافقین _که ارتش آزادیبخش ملی تأسیس کرده بود و در خاک عراق پادگان اشرف زده بود و به تعبیر من اعضای آن در آن هنگام «سرباز کوچولوهای صدام» شده بودند_ به ایران حملهی مجدد کردند تا شاید تهران را اینبار فتح! کنند.
امام فراخوان ملی زدند که همه به جبهه بیایند و این خطر را دفع کنند. (من آن زمان خودم در جبهه بودم) فرقهی رجوی با تانک و نفربر و سلاح سبک و سنگین اهدایی صدام از مرز کرمانشاه تا گردنهی چهارزبَر حسنآباد اسلامآباد غرب رسید. و در طول مسیر هر کس را سر راه میدید دستور یافته بود قتلعام کند. همه را میکشت؛ چوپان، زن، کودک، کشاورز، پیرمرد، سرباز، پاسدار، ارتش و هر کسی را که در جلویش میدید، نیست و نابود میکرد. بیرحمانه کشت، بیش از چهارهزار نفر را در این هجوم که نامش را عملیات «فروغ جاویدان» نهاد، به شهادت رساند.
تا اینکه بهصورت اتفاقی، یک لشکر از سپاه بدر عراق که با صدام میجنگید از سمت کردستان ایران به سمت جنوب میرفت، با این فرقه مواجه شد. و پس از آن بود که عملیات «مرصاد» طراحی و دمار از روزگار این فرقهی وطنفروش و دچار غرورِ قدرت در آورد.
همان سال، اعضا و هواداران این فرقه در زندانهای ایران شورش کردند. امام دستور داد بروید آنان را دوباره محاکمه کنید. بدین مضمون: اگر توبه کردند که هیچ، ولی اگر سرِ موضعاند، با آنان با رأی «دو قاضی» برخورد کنید. که بر سرِ این حرکت که با حکم شرعی امام عملی شد، اختلاف دیدگاه برخاست. ازجمله آقای منتظری که به این قضیه انتقاد کرد. در مورد محاکمهی مجدد اینان، آمار متفاوتی در فضای مجازی وجود دارد. ادامه میدهم...
فقیهِ قائم
قسمت شانزدهم
امام با بستنِ پروندهی رهبرشدنِ مرحوم منتظری، سعی کرد به یاران نزدیکش بهطریقی برسانَد که آقای خامنهای شایستهی این مقام است. بارها با ادبیات خاص، خصوصیتهای ایشان را برمیشمرد. و به گواه برخی چهرهها _ازجمله رفسنجانی_ این میل در امام وجود داشت که آقای خامنهای «رهبر» شوند.
ازاینرو امام ابتدا دستور داد متن وصیتنامهاش را _که در آستان قدس رضوی در امانت بود_ برگردانند، تا بخشی از وصیت را اصلاح کند. و کرد.
در ۱۴ خرداد ۱۳۶۸ _که امام رحلت کرد_ در نشست ویژهی انتخاب جایگزینِ امام، اعضای مجلس خبرگان رهبری از میان همهی مباحث حقوقی، قانونی و شرعی، نهایتاً همان گواهیِ امام که آقای خامنهای شایستهی رهبری است، را در دستور قرار داد و با رأی بالا، رأی آورد. از آن روز به بعد، آقای خامنهای با لقبِ آیتالله سیدعلی خامنهای رهبر انقلاب شد که علاوه بر کمی زاویهی دید مختلف با امام، یکی از برجستهترین مبارزان و یاران امام بود. بعد از رحلت امام، در بیانهای رسمی نظام، عنوانِ «مقام معظم رهبری» به جای لفظ «امام» بهکار میرود که طبق شرع و قانون «ولی فقیه» میشود و نظام نیز بر مبنای «ولایت مطلقه فقیه» اداره میگردد. پایان. با نوشتن شانزده قسمت «فقیهِ قائم»، وقت همکلاسیها را زیاد گرفتم. از اینرو از همگان بشدّت پوزش میطلبم. هدفم این بود آنچه میاندیشم و در ذهن دارم، عینیت دهم. درودِ بیعدد به فکوران. تمام.
تولّدِ ثانی
به نام خدا. سلام. هفت کولِ (۶۵)
مولوی، انسان را دانهای «خُرد» و «بسته» میداند که فقط با «بهارِ دعا و نیایش» بازتولید میشود و به «ولادتِ ثانی» میرسد و اوج میگیرد. خودِ مولوی در دفتر سوم مثنوی _که «قلب مثنوی» محسوب میشود_ اوجِ دعا و نیایش را اجتماع داد.
نکته بگویم: در تولد ثانی باید در توجهی به دل، دلیر بود. به قول پاسکال «دل دلایلی دارد که عقل از آن آگاه نیست.»
بیسَر
به نام خدا. سلام. هفت کولِ (۶۶)
مولوی در حکایت پنجاهودوم دفتر چهارم مثنوی میگوید:
هر که او بیسَر بجُنبد دُم بوَد
جُنبشش چون جُنبشِ کژدُم بوَد
نکته بگویم: وقتی سوسمار (=مارمولک) دُمش از بدنش جدا میشود، به ترمیم دُم خود میپردازد. اما آن دُمِ جداشده تا مدتی حرکت و جَست و خیز دارد. انسانِ بیسر نیز، حرکت و رفتارش چُنین است؛ بیهدف، بیجهت، بیدل، بیمغز، بیقلب، بیروح، و بیخود. و یا حتی به تعبیر مولوی رفتارش مانند عقرب (=کژدم) میشود که کارش و طبعاش نیش و زهر و به هلاکتافکندن است. بلی؛ درست و منطقی میفرمایی. همرأی هستم درین باب با تو. همیشه تمدن و فرهنگ با شکیبایی پیش میرود نه با زیر و زبَر کردنهای جورواجور.
کتاب «مرموزات اسدی در مزمورات داودی. نجمالدین رازی. تصحیح و تعلیقات دکتر محمدرضا شفیعی کدکنی. تهران. سخن، چاپ دوم، ۱۳۸۱. در ۳۰۱صفحه.
سلام آقای...
متن را با دقت خواندم، چون باید هم دقت میشد. به تَهِ متن که آمدم دستکم این را عاید دیدم که بگویم سازمان سیا با حوزهی مأموریت بیحد و مرز، گسترهایی جهانی دارد. چه مالدیو باشد، چه موریتانی و مراکش. چه لبنان باشد و چه لاگوس و لیختناشتاین. چه «یوسیپ تیتو» یوگسلاوی باشد، چه میدان «تیان آن مِن» چین و «عیدی امین دادا» در اوگاندا. مهم، آگاهی است و مقاومت در برابر امپریالیسم جهانخوار و بیزاری از هر نوع تبعیض و فساد و رانت و نارواییها.