دامنه‌ی داراب‌کلا

ایران ، قم ، مازندران ، ساری ، میاندورود

دامنه‌ی داراب‌کلا

ایران ، قم ، مازندران ، ساری ، میاندورود

مشخصات سایت دامنه
دامنه‌ی داراب‌کلا

Qalame Qom
ابراهیم طالبی دارابی (دامنه)
قم ، مازندران ، ساری ، میاندورود ، داراب‌کلا

پیام مدیر
نظرات
موضوع
بایگانی
پسندیده

مدرسه فکرت ۴۴

چهارشنبه, ۹ مرداد ۱۳۹۸، ۰۶:۰۸ ب.ظ

مجموعه پیام‌هایم در مدرسه فکرت

قسمت چهل و چهارم

 
زنگ شعر:
مولوی در مثنوی:
 
چاک حُمق و جهل نپذیرد رفو
تخم حکمت کم دهِش ای پندگو
 
 
هف‌‌هش خط (۳)
 
به نام خدا. سلام. دسیسه، وسوسه، وجدان. زنده‌بودن، این زیبندگی را بر آدمی دارد که دعوای دو قاضی‌القضات را در همین دنیا ببینی. شیخ محمد یزدی و شیخ صادق لاریجانی هر دو، در جایگاهی بودند که کارویژه‌ی اصلی‌اش، فصلِ خصومت یعنی پایان‌دادن دعاوی و فیصله‌دادن شکایات میان مردم است؛ اما خود به زبان زیبایی داراب‌کلایی‌ها هر دو «کِره‌کَف» شدند!
 
آدمی از نظر من، همیشه در مثلث «دسیسه، وسوسه، وجدان» قرار دارد. اولی از بیرون به انسان هجوم می‌کند، دومی و سومی از درون؛ وسوسه به بدی‌ها سوق می‌دهد و وجدان به انصاف. اگر جواب انسان به ندای وجدان _این نعمت خدا در وجود انسان_ درست باشد، آسودگی می‌آفریند وگرنه عذاب. این دو شیخ جمهوری اسلامی، گویا از دسیسه‌ها در امان‌اند. اما این‌که با کدام‌یک از دو ضلع دیگر مثلث _یعنی وسوسه یا وجدان_ به‌هم تاختند، من نمی‌دانم. داوری هم نخواندم.
 
 
اما بعد؛ وقتی می‌بینم دو «آیت‌الله» باهم این‌گونه تاخت‌وتاز می‌کنند، به یاد محمد مجتهد شبستری می‌افتم _که خود در سال‌های پیشین داوطلبانه_ لباس روحانیت از تن خویش برکَند و چندی‌پیش نیز پیشنهاد داد این القاب و عناوین از میانِ روحانیت شیعه رَخت بر بندد. البته باخبر شدم مرجع بزرگ آقای سیدعلی سیستانی عنوان «آیت‌الله العظمی» را از پیشوند نامش حذف کردند. خدا کند حوزه‌ی قم نیز از این اسارت اَلقاب رهایی یابد.
 
نکته: عنوان «آیت‌الله» و «حجت‌الاسلام» نه فقط مصونیت نمی‌آورد، بلکه گاه مسمومیت می‌آفریند. مایه‌ی عُجب و خودپسندی، موجب آفت و آسیب و نیز دستاویز دنیاداری و خود را خدای‌گون پنداشتن! می‌شود.
 
 
افزوده: من خود را به همان «مدرسه‌ی علمیه‌ی ولی‌عصر» رساندم که شیخ محمد یزدی به شیخ صادق لاریجانی طعنه زد که مدرسه‌ی لوکس ساختی. و دو سه صحنه از آن، عکس انداختم. که در زیر، پیوست این قسمت «هف‌‌هش خط» می‌کنم. این‌که مدرسه را مجلل ساخته، یا مقررات شهرداری قم را رعایت نکرده، یا از حریم خیابان عقب‌نشینی نکرده، و یا چنان و چنین شده را من سیاسی‌میاسی بلد نیستم!
 
 
آخر خط:
وقتی دو قاضی‌القضات که متّصف به آیت‌الله شدند و قوه‌ی قضاییه را هر کدام ده‌سال به سبک و سلیقه‌ی خود چرخاندند، و بیست سال تمام برای مردم پند و اندرز بافتند و به هیچ‌کس و هیچ‌کجا پاسخگو نبودند! و هنوز نیز به‌گونه‌ی آزادانه مورد نقد و بررسی قرار نگرفته‌اند، این‌طور باهم درمی‌افتند، من آن را نشانه‌ایی از مکافات عمل در همین دنیا می‌دانم. شاید من در خط آخر، خطا کرده‌ام. بگذرم. ۳ شهریور ۱۳۹۸.
 


هف‌‌هش خط (۴)

به نام خدا. سلام. درین هف‌‌هش خط، مفهوم قیاس را می‌کاوم: طوطی روغن بقّال را بر زمین ریخت... بقّال خشمگین شد و بر سر طوطی کوفت. پرهای سرِ طوطی ریخت و کچَل شد. طوطی قهر کرده بود و دیگر نه بانگ می‌زد و نه سخن می‌گفت. تا این‌که روزی، مردِ طاسی را دمِ بقالی دید. به گپ آمد و گفت: تو مگر از شیشه روغن ریختی کچل شدی؟!


آخر خط:
مولوی درین حکایتِ دفتر اول مثنوی _که از کهن‌ترین ادبیات شرق است_ می‌خواهد بگوید برخی از انسان‌ها در درازای زندگی، تفکر خویش را بر اساس قیاسِ واهی بنا می‌نهند و هرگز به ژرفا نمی‌روند و از نگاهِ تنگ خود، به پدیده‌ها می‌نگرند که اغلب، خیال است نه حقیقت. بگذرم!

 

یک سخن از بوعلی سینا:
دشنه‌هایی که مردم را می‌کُشد عریان است، اما دشنه‌هایی که شاهان را می‌کُشد، پنهان!

 

 

...

 

 

دو عکس بالا جاده‌ی خوش‌ییلاق است. میان شاهرود و آزادشهر. درین جاده چندجای دیدنی وجود دارد: خرقان، بسطام، روستای ابر، جنگل ابر، چهل‌دختر، روستا و گردنه‌ی خوش‌ییلاق. تیل‌آباد و نیز شالیزارهای وسیع و زیبا در شکاف درّه‌ی این منطقه با آب‌های زلال کوهستانی.

من تا به‌حال از دو سه دهه پیش تا اکنون، در بخش نیمه‌ی شمالی ایران بر تمام راه‌های میانبُری که رشته‌کوه البرز را از دو سوی دامنه‌ی شمالی و جنوبی به هم متصل می‌کند، راندم. همه را برمی‌شمارم:


۱. گردنه‌ی حیران آستارا به اردبیل.
۲. گردنه‌ی اسالم به خلخال.
۳. گردنه‌ی کوهین در جاده‌ی قزوین، رشت.
۴. گردنه‌ی هزارچم جاده‌ی چالوس کرج.
۵. گردنه‌ی امام‌زاده‌هاشم جاده‌ی هراز.
۶. گردنه‌ی گدوک و دلیجایی جاده‌ی فیروزکوه.
۷. گردنه‌ی سرانزا جاده‌ی فیروزکوه سمنان.
۸. گردنه‌ی کیلان آبسرد ایوانکی آزادراه گرمسار قم.
۹. گردنه‌ی کیاسر ساری فولادمحله دامغان.
۱۰. گردنه‌ی شاه‌کوه شاهرود توسکستان گرگان.
۱۱. گردنه‌ی خوش‌ییلاق شاهرود آزادشهر.
۱۲. گردنه‌ی لواسان فشم دیزین.

فقط سه میانبُر دیگر مانده که بزودی در آن هم خواهم راند:

۱. گردنه‌ی خطیرکوه چاشم شهمیرزاد.
۲. گردنه‌ی گرمه جاجرم میامی.
۳. گردنه‌ی دیباج گلوگاه دامغان

و نیز جاده‌ی شرقی غربی بلده سیاه‌بیشه را تا به حال نرفته‌ام. از خانه تکان باید خورد، ایران را دید. جهان فقط داراب‌کلا نیست!

 

پاسخ به فقه‌پژوهان:

با سلام و آرزوی توفیق

با این دیدگاه شما تماماً مخالفم. دست‌کم به این علت: اسلام از طریق امامت تفسیر می‌شود. امام از نظر مرحوم علامه، کسی‌ست که راه‌بَر است. یعنی امام خود پیش می‌افتد و به عنوان پیشوای صادق و عامل پیرو را به مقصد می‌رساند. اسلام منهای امام، نقض سفارش پیامبر اسلام (ص) است: کتاب و عترت. پس، شیعه که حاصلِ جمع کتاب و عترت است، ملاک و معیار است. و من اسلامی را پیروی می‌کنم که از مسیر امامت طی شود. تأکید بر شیعه‌بودن جز طی طریق در راه اسلام ناب محمدی نیست. و این به معنی غالی و غُلات نیست. بیشتر بخوانید ↓

از خصلت نیکو و پسندیده‌ی شما در تأیید سخنم، متشکرم آقا. اما بعد؛ خود به‌یقین واقف‌اید که پهنه‌ی تئوریک با پهنه‌ی پراتیک (=عرصه‌ی عمل و واقعیت) ممکن است فرق باشد. اما این دلیل بر این نیست، آسیب‌ها در مقام عمل و کردارها را موجب خدشه در تئوری‌ها کنیم.

 

خلاصه کنم: اگر شیعیان در وفا و عمل دچار آسیب‌اند، مستمسکی نیست که به باورها و نظریات شیعی خود تردید و رخنه وارد کنیم. همیشه فرسنگ‌ها فاصله خواهد بود میان امام علی و شیعه‌ی علی. آن انسان کامل کجا و ما که دچار انواع حجاب‌ها و لغزش‌ها هستیم، کجا. مهم این است اصالت فکری خود را به نسیانی نسپُریم. شیعه، حق است؛ چون علی، حق است، و حتی حق هم با علی است و علی با حق. با نهایت احترام و اعتذار. پوزش از ورودم به بحث.

 

هف‌‌هش خط (۵)

 

به نام خدا. سلام. «تی‌یک» نمایشنامه‌ای دارد با عنوان «گربه در چکمه». درین نمایش، پادشاه به شاهزاده که به دیدارش آمده می‌گوید: «تو که از راهی به این دور و درازی آمده‌ای، چطور زبان ما را به‌این‌خوبی بلدی؟» شاهزاده پاسخ می‌گوید: «هیس!» پادشاه می‌پرسد: چرا می‌گویی هیس؟ و شاهزاده جواب می‌دهد: «اگر من نگویم هیس! و اگر تو باز هم حرف بزنی نمی‌شود نمایش را ادامه بدهیم.»

 

آخر خط:

شاهان خیلی دوست دارند حرف بزنند. همین محمدرضاشاه _سردستِ دسیسه‌ و گماشته‌ی انگلیسی‌ها آمریکایی‌ها_ شیفته‌ی حرف‌زدن، مصاحبه‌کردن و سخنرانی بود. حتی خود را به میدان «آستانه قم» در مجاورت حرم حضرت معصومه می‌رسانْد، ایستاده سخنرانی می‌کرد، داد و فریاد می‌نمود و نصیحت و تهدید به علما و ملت سر می‌داد. حالا در تئاتر «گربه در چکمه» هم پادشاه همه را ساکت! می‌خواهد. این‌که نشد تئاتر! بگذرم.

 

شرحی بر یک آزادراه

۱. این آزادراه در شرق قم، جنوب ورامین و غرب گرمسار قرار دارد. طول آن از ۱۵۰ کیلومتر است.

 

۲. این آزادراه گرچه در میان مردم جاده‌ی قم_گرمسار مشهور است، اما نامش حرم تا حرم است. یعنی حرم قم به حرم مشهد. ثبت این نام در سیستم راهیاب ماشینم در عکس بالا کاملاً مشخص است.

 

۳. دو جایگاه عوارض دارد: یکی در ۳۰ کیلومتری قم، دیگری در ۵ کیلومتری بزرگراه تهران مشهد در نزدیکی سه‌راهی گرمسار.

 

۴. در هر عوارضی ۷هزار تومان باید پرداخت کنی. یا نقدی یا با کارت بانکی. در مسیر منتهی به قم «رسیدِ عوارضی» را باید نزد خود نگه‌داری کنی، تا در عوارضی سوم که ابتدای آزادراه قم_کاشان قرار دارد، آن را نشان دهی تا برای آن آزادراه عوارض نپردازی.

 

۵. اگر از سمت قم وارد آزادراه حرم تا حرم می‌شوی در کیلومتر ۱۵ جایگاه پمپ بنزین دارد. اما اگر از سمت گرمسار وارد آزادراه می‌شوی، در کیلومتر ۱۳۵ یعنی در نزدیکی قم و در امتداد پمپ بنزین ضلع جنوبی، جایگاه پمپ بنزین دارد. بهتر است باک ماشین را از پیش بنزین بریزید تا آرامش داشته باشید.

 

۶. درین آزاد‌راه، با جغرافیای زیبا مواجه می‌شوی: درختان کوتاه‌قد کویری، پرندگان فصلی مرداب‌ها و شوره‌زارها، شترچرانی صحراگردها، مزرعه‌ها، تپه‌ماهورهای سرخ‌رنگ، دو امام‌زاده، مسیر کاروانسرای بهرام‌گور و خلوت کویر.

 

۷. سرعت مجاز این آزادراه در بیشینه و کمینه، ۱۲۰ و ۷۰ است. آزادراه در هر دو مسیر دارای چهار باند و یک باند کناری است. راندن در این آزادراه توأم با آسودگی است. و هیچ گردنه و سربالایی و سرپایینی‌یی ندارد.

 

۸. کسی از قم بخواهد به مشهد برود، با انتخاب این آزادراه، به جای طی کردن آزادراه قم_تهران و از آنجا بزرگراه پاکدشت_مشهد، هم مسافت خود را کوتاه‌تر کرده است و هم از راه‌بندان کلافه‌کننده و شلوغی و آلودگی تهران رهایی یافته است.

 

۹. مثال می‌زنم: مثلاً من اگر بخواهم از قم به مشهد بروم، چنانچه ازین آزادراه عبور کنم، حدود ۳۰۰ کیلومتر مسافت کمتری را طی می‌کنم تا آن‌که از مسیرآزادراه قم_ تهران و بزرگراه فیروزکوه به ساری بیاییم و راه جنگل گلستان و بجنورد به مشهد بروم. از سوی دیگر با کمتر از ده ساعت از این مسیر به مشهد می‌رسم. حال آن‌که در آن مسیر هم امکان یکسره‌راندن نیست و هم بیش از ۱۶ ساعت زمان می‌برد. که برای کمتر راننده‌ای این زمان تحمل‌کردنی است. چون کشکولی بگم هم خودت جوش می‌آری و هم ماشین!

 

 عکس از دامنه

۱۰. اگر از ساری به قم می‌آیی باید چه کنی؟ تا فیروزکوه بران. وارد فیروزکوه شدی، در اولین دوربرگردان سمت چپ ورودی شهر را دور بزن، ۵۰۰ متر عقب‌تر جاده‌ی فیروزکوه_سمنان را _که ۶۵ کیلومتر است_ طی کن. در ۲۲ کیلومتری سمنان، به سمت راست یعنی مسیر گرمسار تهران بران. از عبور گرمسار که رد شدی، ۱۰ کیلومتر جلوتر، بزرگراه منتهی به تهران در سمت چپ به آزادراه گرمسار_ قم وارد شو و با خیال آسوده تا قم بران که کمتر از ۱ ساعت و نیم زمان می‌برد.

 

۱۱. این مسیر این چند حُسن را نسبت به مسیر فیروزکوه، تهران قم دارد:

 

۱. از گردنه‌های نفس‌گیر نمرود، دلیچایی، امین‌آباد و جاجرود رهایی می‌یابی. ۲. ترافیک عجیب بزرگراه بسیج، سه‌‌راه‌افسریه، و آزادگان را نداری. از دوربین‌های پی‌درپی بزرگراه یاسینی تهران و جریمه‌های محتمل کمین‌های پلیس تهران خلاص می‌شوی. ۳. مسافت کمتری را طی می‌کنی و نیز زمان کمتر و نیز هیچ ترافیکی را پیش‌رو نداری. ۴. از شرّ تهران رَستی. بیش از ۲۵ سال تهران اشتغال داشتم و هرگز دوست ندارم حتی وارد این شهر شوم. بگذرم.

 

زمبِر

۱. واژه‌ای است برای ابزار کار خاصه در حمل خاک و خشت‌خام در آجرپزی‌ها. و نیز جابجایی خاک تَه‌کار کَنی‌های ساختمان‌ها در قدیم.

۲. به گمانم (این نظر شخصی منه. شاید نادرست باشد) این ابزار ریشه در زن هم دارد. زن‌بَر بود که در تلفظ به میم بدل شد. در قدیم بُت‌ها، صنم‌ها، زنان دربار و افراد دیکتاتور را با «زن‌بر» حمل می‌کردند.

۳. من با زمبر کار کردم. هم کوره‌فشاری نکا. (البته فقط یک روز) هم در حمل خاک و سنگ ته‌کار در خانه‌سازی منزل پدری‌ام.

۴. نفری که دو سر چوب جلویی زمبر را می‌گرفت، سختی بیشتری را تاب می‌آورد.

۵. گاه بچه‌های کوچک را نیز زمبر سوار می‌کردند تا تفریحی صورت داده باشند.

۶. دسته‌ی زمبر دست آدم را زخم می‌کرد.

از شیخ‌عسکر، حمید و محمدحسین بابت شرکت در بحث واژه‌شناسی محلی متشکرم.

 

هف‌‌هش خط (۶)

 

به نام خدا. سلام.

۱. سال‌های دور در نشستی شبانه در جمع رفقا و سیاسیون در محل شرکت داشتم. همه‌جور بحث، شبیه هفتاویجار شده بود. ازجمله یک مشاجره. یکی، در بیان و دفاعیه بر سر یک اختلاف درون‌خانوادگی، به احترام و قدردانی، اسم همسر یکی را برد. آن یکی در کسری از ثانیه، برآشفت و پرخاشگرانه گفت: تو بیخود می‌کنی اسم زنم را در جمع به‌زبان می‌آوری. حال؛ اگر من در آن متن دیشبم، سه اسم بردم، اسم چهارم را نیاوردم، خواستم حدود نگه دارم.

 

۲. خواستم با این خاطره، گفته باشم در میان ایرانیان و از قضا در بین داراب‌کلایی‌ها، این هنجار همواره جاری بوده که اسمِ زن را در جمع نمی‌آورده و نمی‌آورند. این‌که ریشه‌ی این گرَوِش اخلاقی چیست، به نظرم روشن و بدیهی‌ست.

 

۳. اگر به دروازه‌های چوبی قدیمی دقت شود، دو کوبه (=دقّ‌الباب) داشت: یکی کلفت و یکی نازک. اگر کوبه‌ی کلفت کوبیده می‌شد اهل منزل می‌فهمیدند آن‌که پشت در، در می‌زند مرد است، پس زنان خانه حجاب و پوشش می‌کردند. اما اگر کوبه‌ی نازک کوبیده می‌شد مردان منزل هنجار پوشش خود را رعایت می‌کردند زیرا زنان، کوبه‌ی نازک را می‌کوبیدند. این‌ها بخشی از فرهنگ ما بوده است.

 

۴. این یک هنجار دیرینه‌ی ایرانی است که «زن» در این سرزمین پرگهر، همیشه پوشش داشت و در هیچ کتیبه، تندیس، سردیس و مجسمه‌های تاریخی، زن عریان و برهنه دیده نمی‌شود.

 

۵. پس؛ محفوظ‌داشتن اسم زن، ریشه در آداب و فرهنگ کشورمان دارد که تا اکنون بر همه‌ی‌مان جاری‌ست. و من فکر می‌کنم هنوز هم تقریباً تمام مردان، از روی آداب و غیرت، سعی دارند نام و اسم زن و دختر و خواهر خود و دیگران را در هر جایی، آشکارا بیان نکنند و از آن به‌درستی اکراه دارند.

 

آخر خط:

این‌که آیا این فرهنگ و آداب و هنجار، خوب است یا نه، بحث من نیست. من «آنچه هست» را نوشتم. آنچه «باید باشد» بحثی دیگر است که من درین‌باره تخصص و علم ندارم. بگذرم.

 

پاسخ:

سلام. گزاره‌ی مهمی تولید کردی و من شادابم که سلسله اعصاب متن را می‌گیری. اگر حوصله به‌خرح دهی پاسخم را کمی فنّی‌تر بگویم:

 

ایزایا برلین آزادی را به «آزادی از» و «آزادی در» تقسیم می‌کند. در اولی آزادی از قید و بند‌هاست مثل آزادی از دست استبداد. و دومی آزادی درونی است. یعنی آزادی در نفس، در جهل، در دانش ، در روح. پس دو حرف «از» و «در» را بگذار بر سر آزادی و در دنباله‌ی آن هرچه قید و بند بیرونی و درونی است را ردیف کن. هرچه از آن قید و بندها رهاتر باشی، به آن سخن فیشته نزدیک‌تر شدی. پوزش از توضیخ واضحات. برداشت شما هم عالی بود.

 

 در عکس بالا مدیر در حال آماده‌شدن برای نوشتن هف‌‌هش خط هشتم بر روی دستگاه تبلت

 

هف‌‌هش خط (۸)

به نام خدا. سلام.

۱. هر کس هف‌‌هش بار جوراب خود و همسرش را شسته، دست بالا.

 

۲. هر کس هف‌‌هش بار برای زنش چای بُرده، دست بالا.

 

۳. هر کس هف‌‌هش بار به خانمش اُرد نداده، دست بالا.

 

۴. هر کس هف‌‌هش بار حرف زنش را گوش و اطاعت کرده، دست بالا.

 

۵. هر کس هف‌‌هش بار که نه، فقط یک‌بار به صلاحدید و مخالفت همسرش از نصب ماهواره پرهیز کرده، دست بالا.

 

۶.  هرکس هف‌‌هش بار در رخت‌شویی و ظرف‌شویی به‌جای همسرش کار کرده، دست بالا.

 

۷. هر کس هف‌‌هش بار زنش را بر تفریح و سرگرمی‌ (به قول داراب‌کلایی‌ها رفیق‌بازی) ترجیح داده، دست بالا.

 

۸. هر کس هف‌‌هش بار در مشورت با همسرش، تسلیم رأی او شده، دست بالا.

 

۹. هر کس هف‌‌هش بار لَم نداده یک گوشه‌ای و به زنش نگفته پاشو برو برام آب بیار، دست بالا.

 

۱۰. هر کس هف‌‌هش بار دعوامرافعهِ خشن و خونین با خانمش نکرده، دست بالا. البته می‌دانم فقط دو خاشکِ چو با هم مرافعه نمی‌کنن. پس بگومگو امری طبیعی است.

 

۱۱. هر کس هف‌‌هش بار در معابر و محافل جفت همسرش رفته و چند شاپ جلوتر او نبوده، دست بالا.

 

۱۲. هر کس هف‌‌هش بار برای ورود همسرش از بیرون به منزل، قیام کرده به‌قول بچه‌محصل‌ها برپا و به‌شکل سربازها خبردار شده، دست بالا.

 

۱۳. هر کس هف‌‌هش بار زنش را به نجف و کربلا رسانده و بیش از چهل و هشت بار به مشهد برده، دست بالا. البته این مورد، اختیاری‌ و ذوقی‌ست.

 

۱۴. هر کس هف‌‌هش بار بیرون منزل و در اجتماع اخم بوده، ولی در بیت و کنار زنش دست از اخم و تَخم و عَبوسیت شسته، دست بالا.

 

۱۵. هر کس هف‌‌هش بار فقط به‌خاطر دل همسرش از کارهای مورد علاقه‌اش خودداری کرده، دست بالا.

 

۱۶. هر کس هف‌‌هش بار در خانه دموکراسی پیاده کرده و از خوی دیکتاتوری وداع کرده، دست بالا.

 

۱۷. هر کس هف‌‌هش بار برای پختِ غذا و نوع شام و نهار به خانمش غُرّولُند نزده، دست بالا.

 

۱۸. هر کس هف‌‌هش بار  به‌جای زنش برای فرزندان خردسالش شب‌زنده‌داری کرده و در بُردن بچه‌ی تب‌کرده و سرماخورده‌اش به مطبِّ پزشکان، از زنش سبقت گرفته، دست بالا.

 

۱۹. هر کس هف‌‌هش بار که نه بلکه همچنان عشقش به زنش زیادتر می‌شود و از سر عشق و وفا، دلبخواهانه به او چشمک می‌زند، دست بالا.

 

۲۰. هر کس هف‌‌هش بار دلش برای زنش تنگ شده و اشک ریخته و در انتظارش شب و روز شمرده، دست بالا.

 

۲۱. هر کس هف‌هش بار سفره‌ی غذا را خود جمع‌وجور کرده و به زنش مدد رسانده، و تا خورده چَک رِه چَکِ پِشت نذاشته و لَم نداده، دست بالا.

 

۲۲. هر کس هف‌هش بار، هم کفش خود و هم کفش زنش را به‌رغبت واکس زده و چادر و مانتوی همسرش را به‌شوق و رضا، اتو کرده، دست بالا.

 

۲۳. هر کس هف‌هش بار توی ماشین خانوادگی‌اش، خود به احترام و منزلت و مقام زنش رفت صندلی پشتی نشست و خانمش در صندلی جلو، دست بالا.

 

۲۴. هر کس هف‌‌هش بار  که چه عرض کنم، بلکه برای ابد و لحد، نیمی از اموال و زمین و خانه و ارثیه‌اش و حتی اغلب دارایی‌هایش را به‌نام همسرش کرده دست بالا. چون طبق قانون طبیعت البته از نظر ناقص من، مردان معمولاً ده سال زودتر از زنان می‌میرند، پس باید حواس را به امنیت و تأمین زن جمع کرد. بگذرم.

 

خدا امروز درین مدرسه‌ی فکرت به دادم برسد. کشکولی بگم: امرو مدرسه را کودکستان نکنن خوبه!

 

آخر خط:

ویکتور فرانکل اتریشی که ۳۲ کتاب نوشت و در ۱۹۹۷ درگذشت، به کسی که زنش مرده بود و سوگناک بود گفت: «اگر تو می‌مُردی، همسرت به رنج می‌افتاد پس خوشحال باش.» یعنی حتی فکر رنجور نشدن همسر نیز، قانون بقاء و بهاء عشق است.

 

هف‌هش خط (۹)

به نام خدا. سلام. وقتی مفهوم عشق را در افلاطون و ارسطو و قیصر امین‌پور تلاقی (=دیدار و ملاقات) دهیم، نکات پرشوری عاید می‌شود.

 

افلاطون عشق را جنبش جوشنده‌ی نفْس می‌داند به نفع معشوق. ارسطو شاگرد او اما، عشق را حرکت حس می‌داند به سمت‌وسوی معشوق. و مرحوم قیصر امین‌پور عشق را در کتابِ «دستور زبان عشق» بی‌دستور می‌داند که خداوند آن را بی‌گزاره در نهاد بشر نهاد. یعنی به دل نمی‌توان دستور داد. عشق، دستورپذیر نیست. ادبیات، دستور زبان دارد، اما عشق، بی‌دستور است. او این‌گونه عشق را سروده:

 

دست عشق از دامن دل دور باد
می‌توان آیا به دل دستور داد؟

می‌توان آیا به دریا حکم کرده
که دلت را یادی از ساحل مباد؟

موج را آیا توان فرمود: ایست!
باد را فرمود: باید ایستاد؟

آنکه دستور زبان عشق را
بی‌گزاره در نهادِ ما نهاد

خوب می‌دانست تیغ تیز را
در کف مستی نمی‌بایست داد

 

درنگ در آیه

فَمَا بَکَتْ عَلَیْهِمُ السَّمَاءُ وَالْأَرْضُ وَمَا کَانُوا مُنْظَرِینَ. یعنی: پس نه آسمان بر آنان گریست و نه زمین و [هنگام نزول عذاب هم] مهلت نیافتند.(دخان. ۲۹)

 

مرحوم علامه طباطبایی در المیزان معتقد است گریه‌نکردن آسمان و زمین «کنایه از عدم تغییر حالت آنها» است. یعنی نه آسمان و نه زمین به حال آنان [فرعون و لشگرش که در دریا غرق شدند] گریه نکرده و تغییر حالت ندادند. و این‌که خدا به آنان مهلت نداد، یعنی «ناگهان آنها را به هلاکت رساند» و غرَض این است «هلاک فرعونیان هیچ اهمیتی برای خدا نداشت.»

 

منطقه الفراغ

سلام علیکم
به نام خدا. فرصت دست داد بحث‌های اساتید بزرگوار تالار فقه‌پژوهان را خواندم. گرچه واضع منطقه الفراغ _شهید محمدباقر صدر_ به پهنه‌ی متحول و متغیر توجه دادند و این نشان از فراست آن فقیه مبارز و سیاسی بود که می‌خواست دست حاکم اسلامی در اجرای احکام و عدالت بسته نباشد. اما من یک ابهام در ذهنم چرخش دارد و آن این‌که از کجا مطمئن باشیم منطقه الفراغ است. شاید در آن باره، سخن خدا و معصومین _علیهم‌السلام_ موجود باشد و ما از آن بی‌خبریم. و یا فهم نوین نداریم. بنابراین، به‌آسانی نمی‌توان این منطقه را تشخیص داد و بر اساس آن حکم داد. شاید من ازین مفهوم پرت هستم و فهم درستی از آن ندارم. اگر اساتید محترم و نیز، گرامی‌استاد آقای عمادی روشنگری فرمایند، بهره‌بردار خواهیم شد. پوزش.

التماس دعا.

 

هف‌‌هش خط (۱۰)

به نام خدا. سلام. دو سال پیش، از من درباره‌ی دین پرسیده شد. در یک فراز از آن جواب گفتم: «به قول ملاصدرا همۀ موجودات در حرکت به سوی کمال‌اند؛ حتی سنگ.»

 

آخر خط:
خدا نکند انسان کم از سنگ شود. دین، کارش به کمال بردن انسان است. بگذرم. ⁦☂️⁩

 

هف‌‌هش خط (۱۱)

 

به نام خدا. سلام. دَنی دیدرو _دانشمند عصر روشنگری و صاحب آثار و دائرةالمعارف ۲۸ جلدی_ از نخستین متفکرانی است که وجودِ دو نوع انسان را پیش کشید:

 

یکی «انسانِ ساختگی» است که منظورش ازین گونه انسان‌ها این است در جامعه جای دارد و خود را با کردارهای جامعه سازگار می‌کند و در پیِ جلب رضایت آنان است. «دیدرو» این نوع انسان را «انسان مصنوعی اَطواری» می‌داند که برای خوشایند جامعه، اَدا و اَطوار درمی‌آورد. اطوار یعنی طوری به طوری شدن! چندگونگی.

 

دیگری «انسان درونی» است که می‌خواهد بند بگُسلَد و بیرون بجَهد.

 

آخر خط:

آدم‌ اطواری، انگاری جهان را دادگاه سَنهِدرین فرض می‌گیرد! که از خود شخصیتی ساختگی و به‌ظاهر سازگار می‌سازند. این دادگاه هم که نیک می‌دانید، دادگاه عالی بنی‌اسرائیل در اورشلیم بود. و اما آدم‌ درونی، اهلِ این تزِ عامیانه‌ی مشهورِ «خواهی نشوی رسوا، همرنگ جماعت شو»، نیست.

 

بررسی یک آسیب

 

دیشب در یک سایتی خواندم که «مدّاحان اسرائیلی» دستگیر شدند و حتی پس‌زمینه‌ی این خبر، این اخطار سوسو می‌زد که مداحانی توسط رژیم غاصب اسرائیل آموزش می‌بینند.

 

۱. من هنوز نمی‌دانم این خبر راست است یا ناراست. پس؛ اگر اصل خبر، نادرست بود به حساب وارونگی و اینوِرژن ! نگذارید.

 

۲. حال‌که چنین افرادی دستگیر شدند، یکی از کارها _که خشنودی خدا در آن است_ می‌تواند این باشد آن محتواهای سُست و بی‌پایه‌ایی را که چنین مداحانی در طول این مدت طولانی، در هزاران محفل و مجلس می‌پراکندند، به مردم گفته شود تا روشنگری صورت پذیرد.

 

۳. چندسال پیش آقای مکارم شیرازی، این‌گونه مداحی‌ها و مرثیه‌سرایی‌ها را حذر داد، اما کمتر کسی گوش داد.

 

۴. متأسفانه مَقتل (=روایت صحنه‌ی عاشورا)ی امام حسین _علیه‌السلام_ توسط بسیاری از مداحان و منبری‌ها در طول زمان، ورق‌های تحریف‌ خورد و هربار حجیم‌تر گردید و به آن چیزهای نادرست و حتی وهن‌آلود و خرافه افزوده شد. شهید مطهری صاحب کتاب تحریفات عاشورا _که بعدها نمی‌دانم چرا به حماسه‌ی حسینی تغییرنام یافت_ در پی زدودنِ همین انحرافات عدیده بود.

 

۵. در پایان، آغاز ماه محرم را پاس می‌دارم که در این ماه، آموزگار رستگاری، آزادگی و دینداری به دست دنیازدگانِ دیندار و دیندارانِ دنیاپرست و زردوست، با دسیسه‌های جریان زور و تزویر به شهادت رسید. شهید مطهری درباره‌ی واقعه‌ی عاشورا می‌گوید:

 

«بزرگترین اثر حادثه‌ی کربلا این بود پرده‌ی نفاق را درید و حساب سلطنت عملاً از حساب دین جدا شد.» ۱۰ شهریور ۱۳۹۸.

 

 

سلام شیخ‌عسکر

جالب آسیب‌شناسی کردی. هیچ می‌دانید که بزرگترین مرکز شیعه‌شناسی در اسرائیل اشغالگر تأسیس شده‌است؟ چرا؟ زیرا آنان دشمن شیعه‌اند، پس لازمه‌ی دشمنی، دشمن‌شناسی است. ازین‌رو شیعه‌شناسی می‌کنند تا تخریب کنند. چندسال پیش، کتاب شیعه‌شناسی این مرکز را مطالعه کردم.

 

سلام آقارضا ادبی

 

نکته‌نگاری زیر آن پست من، نشان از علاقه و احاطه‌ات به مسائل مهمه است. خوب، ریز شدی در ورای این موضوع. به قول دوست ارزشمندم آقامهدی ملایی در جواب به شما: از ماست که بر ماست.

 

یک روزی درین مدرسه‌ی فکرت گفته بودم انقلاب اسلامی ایران باید پناهگاه و محل زیستِ دانشمندان جهان باشد و بکوشد دانشمند، اندیشمند و پژوهشگر از جهان جذب کند. اما گاه، با اسَف، کاری می‌کنند که دانشمند دفع می‌شود! و سراغ ایران را هم دیگر نمی‌گیرد. سیاست داخلی و خارجی ما باید سیاست عصر رسول‌الله (ص) شود که مدینه‌ای برای علم و فضیلت ایجاد کرد.

 

تشنه‌اند؛ تشنه‌ی حسین

 

عطشی دارند که فقط با نوشیدن جرعه‌جرعه‌های عشق حسینی سیراب می‌شوند. داغی از کُشته‌شدن حسین به دست دشنه‌ی دسیسه‌چینان، در دل مالامالِ اندوه‌ها و اندوخته‌ها دارند که هرگز سرد و بَرد نمی‌شود. تشنه‌اند؛ تشنه‌ی حسین.

 

اینان آموزگارشان حسین است که با عرفان و نیایش و نماز و ایستادن، با سرانی به نبرد برآمد که از سر بیم و آز مسلمان شده بودند.

 

هنوز نیز درد اینان، دیدنِ استیلای مداوم اهلِ بیم و آز بر گُرده‌ی بشریت است. رنجی که بر اهل راز و نیاز و انسان‌های آزاد گران می‌آید و می‌خواهد با راه حسین (ع)  باز نیز در صف عزادار امام حسین بایستد تا علم‌زده، پوچ، بی‌معنا، تهی از غایت هستی و محروم از عنایت الهی نگردد و تا می‌تواند راه بشر را اصلاح و کژی‌ها را درست کند. زیرا حسین شهید نیز، در برابر زندگی‌یابیِ دوباره‌ی جاهلیت ایستاد تا زنگار پَلشتی‌ها از چهره‌ی اسلام ناب بزُداید. هر کس، امام حسین آموزگارش گردد، راهش راه نه گفتن به ستم است.

 

عزادار آگاه

سلام من بر شما؛

جامه‌ی مشکی‌تان را می‌بویم؛

زنجیرتان را می‌بوسم؛

رنج‌تان را لمس می‌کنم؛

عرقِ جَبین‌تان را آبِ آبرو می‌دانم؛

و یک تار موی شما سینه‌زنان آگاه و شیدای حسین، سالار نیکان و نیاکان را به تمام کینه‌ورزان به اهل‌بیت _علیهم‌السلام_ و دل‌سِفتگان خودباخته عوض نمی‌کنم. آگاهانه عزادار باشید زیرا حسین «شهید آگاه» و آگاه‌کننده‌ی مبارزان و راست‌قامتان بوده و هست و خواهد بود. عشق حسین، سرسلسله‌جُنبان تمام عاشقان و شیفتگان و دلدادگان بااخلاص است.

 

رهبر جنبش آگاهی و رهایی

از هزاران علت پایداری رفاقت، یکی همین است که در منظرمان، آن رفیق و رفاقتی در دل و جان، ماندگار است که معرفت و محبت به عترت به‌ویژه به مکتب و منهج و منش امام حسین علیه السلام موج بزند. زیرا همان‌گونه که بلیغ بیان داشتی، رفتار و افکار سالار شهیدان، مکتب و جنبش آگاهی و رهایی است. و این به فرموده‌ی شما معرفت است؛ معرفتی که به قول استاد حکیمی منبع محبت می‌شود. و امام حسین تا آن اندازه مرجعیت می‌یابد که رسول خدا (ص) می‌گوید حسین از من است و من از حسین. پاره‌ی دوم سخن پیامبر، فلسفه‌ی زیستن است؛ آری او نیز که محبوب‌ترین خلق خداست، با حسین است؛ حسینی که کردار و گفتار و افکارش مکتب پویا شد. همه‌ی شاخص‌های یک زندگی رستگارانه، در وجود امام حسین هست. زندگی ننگین آن زندگانی‌یی است که بنیادش بر آز یزیدی، حیله‌ی ابن‌زیادی، خنجر شمری، طمع ابن‌سعدی و جهل عوامی بنا شده باشد. راه حسین، راه آگاهی و رهایی است، که دو اصل اصیل دارد: عبادت و عدالت. اولی برای رابطه با خدا و دومی برای رابطه با خلق خدا، از هر جُنبده‌ای. از زنبور عسل تا تمامی آدم‌ها. درود بر شما و عزاداران آگاه و رها.

 


هف‌‌هش خط (۱۲)

به نام خدا. سلام. چندجایی ازجمله در کتاب نجم‌الدین رازی اسدی یعنی در صفحه‌ی ۱۴۱ «مرموزات اسدی در مزمورات داودی» به تصحیح محمدرضا شفیعی کدکنی خوانده بودم آن لحظه‌ای که پیامبر اسلام (ص) در غزوه‌ی بدر، در سایه‌ای قرار گرفته بود، جبرئیل پیام هشدار آورد. عین آن نقل رازی، بی‌کم و کاست، این است: «گویند: روز بدر رسول (ص) در سایه نشسته بود. جبرئیل (ع) آمد و گفت: تو در سایه و اصحاب در آفتاب؟ چگونه بوَد؟ بدین‌قدر، با وی عتاب کردند.»

 

آخر خط:
رابطه‌ی رهبر جامعه با مردم جامعه‌اش تا این حدّ زیر نظر و ذرّه‌بین است. به قول رازی به علت همین مقدار در سایه قرارگرفتن، پیام گلایه و پیغامِ گران آمد. آری؛ در دین، میان رهبر و پیرو، پیوند و پیوست برقرار است، نه گُسل و گُسست.

 

هف‌‌هش خط (۱۳)

به نام خدا. سلام. من در کتاب «آشنایی با مولوی» اثر خوب محمود نامنی _نویسنده و شاعر اهل نامَن سبزوار_ این سه‌ تا چله‌ی پی‌درپی مولوی را خواندم. شمس در پایان هر چلّه، سراغ مولوی می‌رفت، او را ارزیابی و ورانداز روحی می‌کرد و این چله‌نشینی را سه‌بار بی‌انقطاع تمدید کرد.

 

در هم‌صحبتی و خلوت‌گزینی شمس و مولوی _که جمعاّ ۱۴ ماه به دراز انجامید_ مولوی، دگرگونی موسی (ع) را در طور سینا در خود مشاهده کرد. و از آن زمان به بعد بود که دیوان شمس با ۴۲ هزار بیت شکل گرفت.

 

مولوی در ستایش شمس بابت آموختن معنا به او می‌گوید:
صبر پرید از دلم،
عقل گریخت از سرم
تا به کجا کشَد مرا،
مستی بی‌امان تو

میدان بحث فراخ است، مجال من اندک و فضای اینجا هم محدود. بگذرم.

 

عکس‌ها از محمدحسین آهنگر

 


پاسخ

سعدی در بوستان می‌گوید:
چو اِستاده‌ای بر مقامی بلند
بر افتاده گر هوشمندی مَخند

بَسا ایستاده در آمد ز پای
که افتادگانش گرفتند جای

 

۱. امید است جنگل مینوی بی‌مانند جهان که لباس پیکر مازندران است و ریه‌ی بی‌همتای ایرانیان، این‌گونه تخریب نشود تا مردمانی از سر نیاز و فقر، به‌گونه‌ای رنج‌آور الوارکِش کسانی شوند که از این تنه‌های تنومند درختان چندین‌میلیون ساله‌ی جنگل داراب‌کلا و اطراف، مبل‌های مجلل و متاع‌های لوکس برای میلیادرهای بی‌درد و پول‌‌پرستان اَشرافی می‌سازند.

 

۲. جملات انتهای شما که مطالب بالای آن را از روی درد و شناخت زمانه نگاشتی_ اساساً بی‌ربط است. هر مسأله‌ای برای خود موضوعیت دارد.

 

پاسخ:

 

سلام. تو اساساً، خلق شده‌ای که پروتست! باشی؛ پروتست یک معنای ژرفش یعنی معترض. از همان اَون انقلاب که آرمان انقلابی، ماها را به‌هم چِفت‌ووصل کرد و بر لولای روان و لیز عدل و قسط می‌چرخیدیم، تو همآره، فردی همیشه‌معترض بودی. آلمان عصر رنسانس اگر بودی، جذب و هضم لوتر می‌شدی! کشکولی. پس؛ برخی از پامنبری‌های تو در مدرسه‌ی فکرت برایم همیشه آشناست.

 

پاسخ:

سلام. این گسل و گسست، متقابل و دوجانبه است. یعنی رهبر دینی هم نمی‌تواند خود را از مردم جدا کند و رفتاری فرعونانه داشته باشد و به درد و خواسته‌های مردم زمانه‌ی خود بی‌توجه بماند و حتی عجز در مدیریت موجب نکوهش است. من متن‌هایم اساساً تئوریک است، شما اما به پراتیک (=عمل و واقع) ورود می‌کنید. در آن نقل قول از نجم‌الدین رازی آوردم که حتی یک لحظه رسول خدا (ص) در دفاع بدر، در سایه بود، جبرئیل (ع) آن عتاب را از نزد خدا به نزد رسول‌الله فرو آورد.

 

اما بعد، بابت جنگل و چوب و تخریب و آن کُنده‌ها و الوارها و درد و رنج‌ها هم، ممنونم. محمدحسین هم دردشناسی رئال (=واقع‌گرایانه) و به‌جایی انجام داده، فقط در جملات آخر، گریزی ناگزیر زد که خود دریافت از آثار پامنبری‌های اوست! که لاجرَم چنین می‌شود! اِعوجاج!

 

در پایان کشکولی بگویم گرچه محمدحسین اگر در دوره‌ی رنسانس (=نوزایی) بود با «لوتر» شب‌نشینی می‌کرد، اما تو اگر در عصر روشنگری فرانسه بودی می‌رفتی با «وُلتر» چت (=بگو‌مگو) می‌کردی! شاید هم با لاک و هابز بده‌بستان! و با دامنه، چیست‌و‌چیستان!

 

 

تذکر مدیر:

این‌که شما می‌نویسی: «در دگرگونه کردن نظم اجتماعی موجود...» این ادعا، تحریف است. لطف کن تاریخ را تحریف نکن. آنچه سال ۵۶ و ۵۷ علیه‌ی نظام شاهنشاهی، اوج گرفت، انقلاب علیه‌ی فساد و ستم بود که دنباله‌ی نهضت مشروطه بود که به بند استبداد صغیر (=دوره‌ی فَترت) گرفتار شده بود و بعد با استبداد رضاخانی و پهلوی دوم و نقش مرموز انگلیس، به بدترین شکل درآمده بود. پشت آن انقلاب، همه‌ی تفکر و افراد متحد بودند: از فقیه مبارز گرفته تا کمونیست آرمان‌خواه. از روشنفکر گرفته تا گروه‌ها و سازمان‌های مسلح. از کارگر گرفته تا دانش‌آموز و دانشجوها. انقلاب ملت بود علیه‌ی نظام فاسد، نه انقلاب فرد علیه‌ی فرد و نظم. پس، فروکاهیدن انقلاب به دگرگونی علیه‌ی نظم اجتماعی! یک خبط آشکار و به نظرم یک سخن سست است. در نگاه به گذشته، عینک امروز را شاخص نکن. در ظرف زمان خود، کاوش کن. تمام.

 

 

بُرشی بر قیام محرّم

 

سلام و احترام. گرچه به تاریخ واقعه‌ی کربلا و جزئیات حرکت انقلابی و روشنگرانه‌ی امام حسین (ع) آگاه‌اید، اما من به ذوق خود این حادثه را فشرده ترسیم می‌کنم. آنچه می‌‌نویسم بر مبنای حافظه‌ام است، اگر خطا دیده شد، خود اصلاح فرمایید:

 

پرده‌ی اول: سال ۵۰ هجری: امام حسن (ع) شهید می‌شود و امام حسین (ع) امامت شیعیان را بر عهده می‌گیرد. سال ۶۰ هجری: معاویه پس از ۴۰ سال والی‌گری و حکومت‌کردن، در ۱۲ رجب این سال می‌میرد. او بر خلاف صلحنامه‌اش با امام حسن، پسرش یزد جوان را به عنوان حاکم سراسر جهان اسلام نصب می‌کند. سلطنت اموی موروثی می‌شود.

 

پرده‌ی دوم: ماه رجب سال ۶۰ هجری: یزید به والی مدینه دستور می‌دهد نزد امام حسین (ع) برود و از او برای حاکمیت یزید بیعت بستاند. امام با تمام قدرت به این تقاضای یزید «نه» می‌گوید. اولین «نه» بزرگ در تاریخ اسلام. ماه رجب همین سال: امام حسین (ع) دسیسه‌ی امویان در به قتل رساندن خود را می‌فهمد و در درون بیت خود با نمایندگان حکومت یزید درگیر می‌شود. ماه رجب همین سال: امام حسین (ع) مخفیانه دست به هجرت معکوس می‌زند. کاری که جدّش حضرت سیّدالمُرسلین (ص)، از مکه به مدینه کرد، او از مدینه به مکه کرد. این هجرت معکوس از عظیم‌ترین حرکت‌های اعتراضی امام حسین (ع) علیه‌ی زورگویی‌های یزید است.

 

پرده‌ی سوم: ماه رجب سال ۶۰ تا دهه‌ی اول ذی‌الحجّه همین سال: امام حسین (ع) در طول شش ماه یعنی رجب، شعبان، رمضان، شوال، ذی‌القعده و ذی‌الحجه تا آغاز ماه محرم سال ۶۱ هجری، حرکت انقلابی خود را با استقرار در مکه استمرار می‌بخشد و در همین هنگام با دعوت‌نامه‌های بی‌شمار انقلابیون کوفه مواجه می‌شود.  آخرهای سال ۶۰ هجری: امام حسین (ع) برای پرهیز از بیعت و مبارزه‌ی پیگیر و مداوم با سلطنت اموی، به دعوت مردم کوفه که پایگاه انقلابیون و مرکز حکومت امام علی (ع) بود، جواب مثبت می‌دهد. مسلم را به عنوان نماینده‌ی خود به کوفه می‌فرستد تا زمینه‌ساز هجرتش به کوفه شود. اوایل مراسم حج در ماه ذی‌الحجه سال ۶۰ هجری: امام حسین (ع) حج را نیمه می‌گذارد و به سمت عراق حرکت می‌کند، حرکتی انقلابی و اعتراضانه با دو هدف بزرگ، یکی جواب «آری» به ندا و نامه‌های مردم یک بلاد مشهور جهان اسلام و دیگری جواب «نه» به سازش با یزید که نه شایستگی حاکم اسلامی را داشت و نه مورد تأیید مردم بود.

 

پرده‌ی چهارم: دوم ماه محرم سال ۶۱ هجری: امام حسین (ع) و یاران و خاندانش به دلیل این‌که در کوفه شورش مردم سرکوب شد و خود با مانع بزرگ لشگریان یزید به سرکردگی ابن‌زیاد مواجه شد، برای پرهیز از هرگونه خون‌ریزی و جنگ و کشتار، راه خود را به جای کوفه به سمت شمال عراق یعنی کربلا کج کرد، اما حُر بر او و یارانش سخت می‌گرفت. تا به‌هرحال، به روز نهم و دهم یعنی تاسوعا و عاشورا ختم شد. که این دو پدیده، نماد ماندگار اسلام شد و مرکز دایره‌ی معرفت، عشق، مقاومت، نماز، قیام، عزت و اسلامِ درگیر با ستم و ستمگران و نفیِ سکوت در زمان اقتضای فریاد. والسلام. با عرض ادب و ارادت به پیشگاه آقا امام حسین و حضرت ابوالفضل و حضرت زینب و یاران بی‌مانند و ایثارگر روز عاشورا.

 

هف‌‌هش خط (۱۴)

 

به نام خدا. سلام. دَه و خورده‌ای سانتیمتر گشادتر بود؛ راه‌آهن شوروی را می‌گویم. گِیج (=عرض خط) آن را بیشتر کردند تا دشمن نتواند سر برسد.

 

آخر خط:

خواستم گفته‌باشم، و به قول علما اِشعار بدارم (=آگاهی‌ بدهم) گرچه برای حاکمان، امنیتِ راه‌گُشا، یعنی تنگ‌کردن عرصه‌ها، و نیز باریک‌کردن راه‌ها؛ اما گاه گویا گشادکردن راه‌، راه‌گُشاست و امنیت می‌آورد. شوروی، راه‌آهن خود را کمی گشاد کرد تا بلوک غرب به عنوان دشمنِ خونی، باز نیز همچون هیتلر از راهِ راه‌آهن به لنینگراد و استالینگراد و یا منچوری اشغالی! نرسد. بگذرم!

 

نکته:

سلام. باخبرم، که باخبرید که در زندگی‌مان و برای وجودمان، نه فقط در فصل محرم و فرصت عاشورا، که در طول لیالی و ایام، نام و مکتب امام حسین (ع) و اسم و منش حضرت زینب کبری _سلام الله علیها_ «سرشناسه»اند. و  شما می‌دانید «سرشناسه» یعنی چه. با «سرشناسه» است که به تمام کتابِ اسلام و معرفت الهی می‌توان آشنا و انیس شد.

 

پاسخ:

 

سلام جناب شیخ احمدی

از دقت شما متشکرم. من با احتساب والی‌گری معاویه در شام، مدت حکومت او را در نظر گرفتم. شرح شما اما بر روشن‌تر کردن قضیه کمک کرد. من درین مورد، دقت نداشتم. باشه، چشم، در آن متن، والی‌گری را به حکومت‌داری اضافه می‌کنم تا دقیق‌تر شود. درود داری.

 

نکته‌ی مرحوم علامه هم بر غنای متن افزود. بلی؛ معاویه حکومت اسلامی را شخصی‌سازی کرد. حال آن‌که حکومت اسلامی باید خادم مردم باشد و برگرفته از رأی مردم و متکی بر مطالبات ملت و بر مبنای آموزه‌های اسلام؛ اما آنان (=امویان و عباسیان) اسلام را مانند دست‌اَنبُه، در دستان خود دست‌به‌دست می‌کردند و می‌چرخاندند.

 

پاسخ:

سلام و سپاس. بحثی مفصل می‌طلبد. اما فشرده می‌توان نظر را گفت. من دیدگاهم این است:

 

۱. چند منکر عصر معاویه: نژادگرایی، تبدیل خلافت به سلطنت، رونق نفاق، اتحاد زر و زور و تزویر، حکومت رعب و وحشت، سخت‌گیری بر خاندان رسالت و امامت، دورافتادن حکومت از آموزه‌ها و آیین اسلام، موروثی‌کردن حکومت و قدرت. بکارگیری فریب و نیرنگ، کنترل افکار مردم، رواج فرهنگ زشت لعنت‌کردن بر امام علی علیه‌السلام که بزرگترین انحراف بود.

 

۲. اما درباره ایران فعلی از نظر من دست‌کم سه نکته را باید در نظر داشت:
الف. به جای آن‌که مردم ستاد امر به معروف تشکیل دهند، خود حکومت که قدرت (قدرتی که اساساً در ذات خود فسادآور است) در دستان اوست، ستاد تشکیل داد. و این از عجایب است. آن‌هم مدتی مدید رئیس این ستاد شخصی مشهور از شورای نگهبان بود.

 

ب. این قضیه دو وجه دارد: معروف و منکر. در دومی که نهی است، بسیار حساس‌تر و سخت‌تر است. شرط تأثیر هم لازم است. یعنی اجرای این کار، از نظر شرع شرائط پیچیده‌ای دارد. به‌آسانی نمی‌توان امر و نهی کرد.

 

ج. بله؛ منکرات وجود دارد، هم در حکومت و هم در جامعه. گاه منکرات در جامعه که ناظر بر حکومت‌‌اند، بیشتر از خود حکومت است. اگر به بازار دقت شود، میزان چپاول و کلاهبرداری‌اش از ملت بسیار بالاست. بازار هم بیرون حکومت است.

 

۳. از نظر من نظام فعلی ایران از بسیاری از اصول انقلاب فاصله گرفته است. که راه آن نه انقلاب، نه شورش، نه جنگ بیگانگان با ایران، بلکه تصفیه ارادی خود حکومت است. یعنی تغییر اشخاص و گردش آزاد قدرت.

سخن فراوان است. بگذرم.

 

نظر سید علی‌اصغر:
سلام. منشور اخلاقی می دانم. که هم برای حکمرانان و هم تاثیر گذاران بر زندگی مردم . یکی از محورهای محتوایی متون تحریریه تو اصلاح امور است و تاکید بر شناسایی رویکرد ناشایست و آفات شناسی حکومت و ..مقدمه  فرایند است
. وجه بسیار اصیل شخصیت یک مسلمان آزاده است گفتن و تحلیل وقایع... از بند اول تان که دلیل هایی خلع ید مفهومی حکمرانی ظالم و ستمگر را تبیین نمودی برایم آموزه است از صد تا موعظه یکطرفه تاثیر بخش تر است.

 

هف‌‌هش خط (۱۵)

به نام خدا. سلام. تاریخ‌نگار، تاریخ‌انگار، تاریخ‌نگر. اولی واقعیات تاریخ را می‌نگارد. دومی بر حسب سلیقه‌ی خود یا دستوری که می‌گیرد، تاریخ می‌نویسد. سومی کسی‌ست که با دید تحلیلی و عمیق به رویدادها و حوادث می‌نگرد. تا یادم نرفته بگویم اصطلاح دومی _یعنی تاریخ‌اِنگار_ از جواد مُجابی (=نویسنده، نقاش و طنزپرداز) است.

 

آخر خط:
نوعی از ملخ‌ها وضع هوا را از یک‌سال قبل پیش‌بینی می‌کنند. برخی انسان‌ها هم پیش‌پیش، فضا را بو می‌کشند هر سمت به‌صرفه بود، همان سمتی می‌شن. حتماً می‌دانید: ۱.  آن تاریخ‌نویس: (س‌. ح. ر. ز) برای خوشایند قدرت و برخی روحانیت، در جلد دوم آثارش! شریعتی را ساواکی! خواند. ۲. برخی‌ها حتی به قداست قیام عاشورا رحم نمی‌کنند، هرچه دلشان را خنک! می‌کند به این قسمت تاریخ ماندگار اسلام می‌بندند از خرافه تا دروغ و وَهن.

 

اَشیر و روضه‌خوانی:

نکته‌ی عمومی: کمتر منزلی در روستای داراب‌کلا وجود داشته که در آن مرحوم حاج‌شیخ احمد آفاقی، اشیر نخوانده باشد. و این یعنی رابطه‌ی دیرینه‌ی دینیِ مردم مذهبی با آخوند مقیم محل. روح ایشان و همه‌ی درگذشتگان محل و اموات همگان غریق رحمت خداوند غفور و بخشایگر و مهربان باد.

 

هف‌‌هش خط (۱۶)

به نام خدا. سلام. پیامبر اسلام (ص) سخن تکان‌دهنده‌ای دارند. که درین هف‌‌هش خط می‌گویم: ترک یک‌لقمه‌ی حرام، از دوهزار رکعت نمازِ مستحبّی بهتر است. امام حسین _علیه‌السلام_ نیز گویا در صحنه‌ای از کربلا، بر لقمه‌های حرام‌ِ لشگریان یزید تأکید کرد.

 

آخر خط:
من مانده‌ام چگونه است که عده‌ای در خوانِ قدرت انقلاب _که امانت شهیدان و مبارزان است_ لقمه‌های بی‌شمار حرام، خورده و می‌خورند و آن‌گاه عده‌ای دیگر، فقط‌وفقط غصّه و دغدغه‌ی ظاهرسازی جامعه و حکومت اسلامی را می‌خورند. به قول وُلتر خطاهای بشری اول «رهگذر»ند ، بعد «میهمان‌»اند و چندی نمی‌گذرد که «صاحبخانه» می‌شوند. آری؛ سر، وقتی خوره افتاد، اول با یک مو آغاز می‌شود، آن‌گاه تمام سر را تاس! می‌کند. خدا رحم کند.

 

پاسخ:
سلام حاج‌علی‌میرزا. از شرکت شما در بحث لغت «اشیر» ممنونم. خدا رحمت کند آن سید _فامیل ما_ را. بلی؛ درست است قدیم رایج‌تر بود. خدا کند بر صورت و سیرت آیین‌های ملی و مذهبی روستای ما در اثر روزگار، لَک نیفتد.

 

پاسخ:
سلام جناب عبدالرحیم. سپاس از شرکتت در لغت اشیر. خوب وارد شدی. «منبر» را خوب یادآوری کردی. ما نیز دو تا منبر چوبی در خانه داشتیم، هرکس در محله‌ی حموم‌پیش و بَبخل در منزلش اشیر می‌گرفت، از خونه‌ی ما منبر می‌بُرد. مرحومان پدرومادرم نیز طی چندین سال، ده‌شبانه‌روز ماه‌ محرم، در منزل‌مان پی‌درپی اشیر می‌گرفتند و مرحوم پدرت _شخ‌احمدعمو_ اشیرخوان آن اشیرها بود. یاد همه‌ی‌شان به‌خیر.

 

 

سخنان امام حسین علیه‌السلام:

یک:

الناس عَبیدُالدُّنْیا، وَ الدّینُ لَعِبٌ عَلى ألْسِنَتِهِمْ، یَحُوطُونَهُ ما دارَتْ بِهِ مَعائِشَهُمْ، فَإذا مُحِصُّوا بِالْبَلاء قَلَّ الدَّیّانُونَ.


یعنی: افراد جامعه بنده و تابع دنیا هستند و مذهب، بازیچه زبانشان گردیده است و براى إمرار معاش خود، دین را محور قرار داده اند، پس اگر بلائى همانند خطر ـ مقام و ریاست، جان، مال، فرزند و موقعیّت، ... ـ انسان را تهدید کند، خواهى دید که دین داران واقعى کمیاب خواهند شد. (منبع: محجّة البیضاء: ج 4، ص 228، بحارالأنوار: ج 75، ص 116، ح 2)

 

 

دو:

إنَّ شیعَتَنا مَنْ سَلِمَتْ قُلُوبُهُمْ مِنْ کُلِّ غِشٍّ وَ غِلّ وَ دَغَل.
یعنی: شیعیان و پیروان ما ـ اهل بیت عصمت و طهارت علیهم السلام ـ آن کسانى هستند که أفکار و درون آن ها از هر گونه حیله و نیرنگ و عوام فریبى سلامت و تهى باشد. (منبع: تفسیرالإمام العسکرى علیه السلام: ص 309، ح 154، بحارالأنوار: ج 65، ص 156، ح 11).

 

سه: إنَّ الْغِنى وَ اْلِعزَّ خَرَجا یَجُولانِ، فَلَقیا التَّوَکُلَّ فَاسْتَوْطَنا.

یعنی: عزّت و بى نیازى _هر دو_ شتاب‌زده به دنبالِ پناهگاهى مى‌دویدند، چون به توکّل برخورد کردند، آرامش پیدا نموده و آن را پناهگاه خود قرار دادند. (مستدرک الوسائل: ج 11، ص 218، ح 15، بحارالأنوار: ج 75، ص 257، ح 108) (منبع)

 

 

درباره‌ی کتاب شهید جاوید: چالش اصلی درباره‌ی کتاب «شهید جاوید» مرحوم آیت‌الله نعمت‌الله صالحی نجف‌آبادی بر سر مفهوم «آگاهی و علم» امام بود، که کتاب «شهید آگاه» اثر آیت‌الله‌العظمی لطف‌الله صافی گلپایگانی پاسخی به آن بود. از نظر من، حضرت سیدالشهداء _علیه‌السلام_ به شهادت خود، علم و آگاهی داشت. و آنچه در حالت دفاع، انجام داد برای پایان‌دادن به تفکر جنگ‌طلبی لشگر مقابل بود، تا هدایت‌گری خود را حتی تا آخرین ثانیه‌ها کنار نگذارد. حتی احتجاج با کودک خردسال و شیرخواره _علی اصغر_ اوج هدایتگری و انسان‌دوستی آن امام بود که شاید از راه ترحُّم به کودک، به راه بیایند و قتل و کشتار نکنند. اما برای سران آن لشگر، سکّه‌ها سوسو می‌زد. بگذرم. بقیه‌ی حاشیه‌ها درباره‌ی آن کتاب، از حوصله‌ی تکرار خارج است.

 

متری شیش‌ونیم

چندی پیش، فرصت دست داد، رفتم این فیلم دیدم. پرداختِ ژرف است به فقر، فروش مواد مخدر و گرفتاری مبتلایان به آن. به نظر من، دیدن آن _که کمی بیشتر از دو ساعت زمان می‌برَد_ نه فقط هدَردادن وقت نیست، بلکه یک درک تازه ازین خطر و آفت است؛ که من فکر می‌کنم هیچ نظام و حکومتی قادر به محو آن نیست. جمهوری اسلامی ایران هم که به‌تمامه نتوانست.

 

بیفزایم لفظ «متری شیش‌ونیم» _که عنوان فیلم شده‌است_ اشاره به کفَن است که در بخش‌های پایانی از زبان «ناصر خاکسار» که نقش تبهکار مواد مخدر را بازی می‌کند، بیان می‌شود. گلایه‌اش در دادگاه که گفت رفت بازار، دید کفن از چادر گران‌تر است. چادر متری چهارونیم بود، اما کفن متری شیش‌ونیم!

| لینک کوتاه این پست → qaqom.blog.ir/post/313
موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۳۹۸/۰۵/۰۹
ابراهیم طالبی | دامنه دارابی

تریبون دارابکلا

مدرسه فکرت

نظرات (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">