مدرسه فکرت ۴۲
مجموعه پیامهایم در مدرسه فکرت
قسمت چهل و دوم
با آیه
جَزَاءً مِنْ رَبِّکَ عَطَاءً حِسَابًا
[این است] پاداشى از پروردگار تو، عطایى از روى حساب. (آیهی ۳۶ نبأ. ترجمهی خرمشاهی)
در این آیه جزای پارسایان را به ربّ (=پروردگار) نسبت داده و ربّ را به ضمیر «کَ» _که به رسول خدا (ص) برمیگردد_ اضافه نموده است. علامه طباطبایی معتقد است خدا با این ضمیر، «احترام رسولش را به عمل آوَرد. بر خلافِ جزای طاغیان، که چنین نکرد، تا بفهماند که خداوند منزّه از این است که «شرّ» برساند. یعنی این مزد و اجر و پاداشی است که خداوند عطا کرد، با وصف این که عطای خدا باحساب است.» ۲۷ تیر ۱۳۹۸.
۱۳ کیلومتر آرشیو
به نام خدا. سلام. هفت کولِ (۱۰۳)
میدانستم؛ _آنهم سال ۶۱_ که آرشیو هند ۱۳ کیلومتر درازی دارد. یعنی از تکیهپیش دارابکلا تا عبور اُومال و نودهک نکا. قفسههایی از کتاب در کتابخانهی هند که اینمقدار طول دارد تا از تاریخ و تمدن هند مراقبت کند. اما نمیدانستم؛ _تا همین سه سال پیش_ که آرشیو هلند به روایت ویلیام فلور، ولی ۱۷ کیلومتر درازی دارد و از هند، پیشی. و کتابهای سرگذشت و فرهنگ و تاریخ و تمدن هلند را در قفسههایش نگه میدارد؛ تا هلندیها آن را از یاد نبرند، کشوری که حتی از گُجَرات هند بسیار کوچکتر است.
نکته: گرچه میدانم و بارها به چشم دیدهام در تهران، در بیخ بزرگراه حقانی و پیچ تند منتهی به بلوار میرداماد، دو ساختمان همدیگر را شبانهروز نگاه میکنند و چشمک میزنند؛ یکی ساختمان شیشهای آبی لاجوردی بانک مرکزی و دیگری کتابخانهی ملی با معماری اسلامیایرانی. اما نمیدانم که درازیِ کدام سازه و قفسههای کدام ساختمان و محتوای داخلی کدام معماری، ۱۷ کیلومتر طول دارد؛ پول یا کتاب. تمدن و تاریخ اسلام و ایران یا ارز و یورو و پزو و یوان و یِن و روبل و لیره و فرانک!
تتمّه: وینستون چرچیل گفته بود: من هیچجا مسافرت نمیکنم مگر اینکه دورهی «گیبون» را با خود همراه داشته باشم.
یادآوری: حتماً میدانید که ادوارد گیبون، مورّخی بود که اوج و سقوط امپراتوری رُوم را نوشت و بخشی از آن توسط خانم فرنگیس نمازی به فارسی ترجمه شده است.
بگذرم؛ خواستم فقط به قفسههای سینه، صدایی سر دادهباشم تا دستکم اگر مغزِ سر، از راهبندانِ اینهمه مشغولیات کماثر در گسترهی ایران پهناور، پیامها را نمیگیرد، لااقل قلبِ زیر قفسهی سینه، بشنَود که ایران با آنهمه کهنبودن و تمدنداشتن و مزیّن به اسلامِ مبین شدن، چند کلیومتر قفسهی کتابخانه دارد؟ که پیش هند و هلند شرمسار نباشیم؛ هندی که روزیروزگاری ریشهی زبان پارسی داشت و هلندی که از رامسر تا بابلسر و چمستان ما، هم بسی کممساحتتر است.
متن سید مهدی حسینی:
خوشا آنانکه با عزت ز گیتی
بساط خویش برچیدند و رفتند
زکالاهای این آشفته بازار
محبت را پسندیدند و رفتند
درود بر اقا ابراهیم از محبت شما نسبت به خودم و ذکر خیر و طلب رحمت براى پدرم با بهره گیرى ازبهترین واژه ها ، سپاسگزارم امید که شنگ عشق و مهر، شور ونشاط ، و پراکندن بذرمهربانی، گرمی بخش وجود مان، و باعث استوارى خیمه ی وصال گردد دوستان قاصد سبز زندگی هستندکه با کوله باری از مهر، دل غنچه ها را با شادی، پیوند می زنند.در کلاس درسشان ، حتی تخته سیاه نیز، روسفید است. سیمای شورانگیز پدرتان. و روحیه صمیمی و حس احترام بی شائبه مادرتان ارمغان جاریه از آن دو عزیزسفرکرده است. همیشه هنگام گذر از کنار منزلتان بسان پرده سینما براى من ظاهر میشود.
یاد این عزیزان نقاب کشیده در خاک در هر محفلی، تفألی است به باغ زیبایی های زندگی.
ای خاک اگر سینه ی تو بشکافند
بس گوهر قیمتی که در سینه ی توست ...
سپاس از شما.
سلام آقا سیدمهدی حسینی،
سلام و سلامتی. دلانگیز، خوانا و مرطوب و باطراوت بود آنچه نوشتی. همواره به گشایش و گنجایش آن دوست محبوب، آگاه بودهام. ممنونم. نیز ممنونتر که چه احساسات برانگیزانه و مهربانانه یاد مرحومان مادرم و پدرم را اینگونه دلرُبا به یادم آوردی. درود داری. از دور باز نیز، برای شکیباییات بر مصیبت اندوهبار و غیر قابل جبرانِ وفات پدرت _که ماها جز خیر و خنده و درستکرداری و ایمان و مظهر بیآزاری چیزی ازو ندیدیم_ دعا میکنم. درود بر شما آقا.
«لغت اتوتوس»
۱. اُوهتوس، واژهای دوقلوست؛ مرکّب از «اُوه» به معنی آب. و توس به معنی واره و مانند. پس، اوهتوس یعنی آبواره، یا آبدار. و در اصطلاح عامیانه و کنایی یعنی سنگین و ثقیل.
۲. وقتی جاجیم و گلیم و لَمِه و کوب و پوستتخت، آب میخورد و در دَرهدِله شسته و آبکشی میشد، اوتوس میشد؛ که ششنفْری هم وِرِه حریف نَیمی، دار هاکانیم و آفتاب بَخارهُ و آب بَچِکِهُ و خشک بَووشِه.
۳. اینکه شما اوتوس دوست نداری! و گلیم خود را سبک و خشک و جمعوجور میخوایی، خود پیام خاص است که مفهوم آن هم در «رسا»ست و در «خفا».
همچنین در نجّاری نیز «اوتوس» به چوبی گفته میشد که تازه از جنگل استحصال میشد. که به آن «شیرچو» میگفتند. شیرچو چون حاوی مقدار زیادی آب آوند درخت بود، اوتوس خوانده میشد. و برای آنکه زودتر بهرهبرداری کنند، چوبها را در پشتبام گرمخانه (=سوچکهی توتون) چندروزی میخواباندند، تا خشک شود. درختهای توسکا، اوجا، فکدار و اِزّاردار از همه بیشتر، اوتوساند.
استان خیال ۱۴
درین استان به قول مرحوم بازرگان «پُرتوقّعی مردم» نقد میشود.
ماش فرستادیم!
به نام خدا. سلام. هفت کولِ (۱۰۴)
سیدابوالقاسم قائممقام فراهانی، صدراعظم باکفایت و ادیب ایرانی که ضدانگلیس بود و به این پیر فتنهانگیز بهایی نمیداد، سرانجام مورد حسادت و کینهی آن کشور به قول رهبری «خبیث» قرار گرفت و با دسیسهچینیشان نزد محمدشاه قاجار، در سال ۱۲۱۴ خورشیدی در ییلاق خفه شد. بیشتر بخوانید ↓
آن مرد ادیبِ اهل اراک، هم خوشنویس بود، هم شاعر، هم اندیشمند و هم سیاستمدار. او نثر فارسی پیچیده، مُغلق، متملّق و سخت آن دوران را، کمکم به نثر روان و سلیس رسانْد. دو اثر مجموعهی رسائل و منشآت ازوست. من متنی ازو دارم که در زیر مینویسم و معنی آن را چندساعتی به رأی میگذارم، سپس اگر رأی یا رأیهای رسید یا نرسید، شرحش را مینویسم. امید است در کشف این متن، به هیچ گوگلموگلی و موتورهای «جستوجوگر»ی سرچ و رجوع نشود که درین خصوص تقلًب است و رعایتنکردن امانت:
متن نامهی هنرمندانهی قائممقام:
«... انبارپناها، ارزنی آمد مرجمَکنام، نخودش آمد، ماش فرستادیم، برنجش میآور، گندمش ده جوجو بهکار است.»
فقط یکنکته بگویم ورای متن بالا: اساساً مقامِ «قائممقام»ی مقامی خطرناک است! چه در دورهی قاجاریه باشد و چه در بلاد قزاق و قرقیز و قم. گرچه سیدابوالقاسم، فامیلیاش قائممقام بود، اما در سیاست، قائممقام شدن، زیاد خوشیُمن و مَیمون نیست! یا خفه میشود، یا خفقان میگیرد، یا احتقان میپذیرد، یا اختناق به ارمغان! میآورد و یا خُفتگی و خوف و خسوف سیاسی پدیدار میگردد. بگذرم، زیاد با حرف «خاء» نمیتوان جولان داد.
توضیح متن:
جملهی قائممقام فراهانی در متن هفت کول ۱۰۴ یک حواله است خطاب به انباردار غلّه:
«... انبارپناها، ارزنی آمد مرجمَکنام، نخودش آمد، ماش فرستادیم، برنجش میآور، گندمش دِه، جوجو بهکار است.»
یعنی ای انباردار، اگر زنی آمد به اسم مرجمک، خودش نیامد، ما او را فرستادیم، به رنج نیاور او را ، گندم بده به او که جو آمادهی درو است.
تجزیه کنم متن را:
ارزنی آمد: یعنی اگر زنی آمد.
مرجمَکنام: یعنی به اسم مرجمک.
نخودش آمد: یعنی خودش نیامد.
ماش فرستادیم: یعنی ما او را فرستادیم پیشت.
برنجش میآور: یعنی او را رنج نده.
گندم بده...
قائممقام در آن متن به بُقولات (=آنچه از بذر برُوید) مانند ماش و عدس و ارزَن و نخود و غلات گندم و برنج نام برد تا این مواد حیاتی کشور را گوشزد کند. اما مقصود همان است که در بالا نوشتم. مرجمک هم در آذربایجان به عدس گفته میشود که اسم زن نیز هست. در دارابکلا هم به این حبّهی گیاه میگویند مِرجی.
نشانه و اشاره و گزاره (۵)
نشانهی من: پایگاه هوایی ماری دو در جنوب ترکمنستان که در نزدیکی مرز ایران در خراسان شمالی قرار دارد، یک پایگاه مشکوک است. زیرا یک سایت _که من به آن دسترسی دارم و نیز تا حدزیادی به خبرهای آن اطمینان_ پرده برداشت که گویا توسط حُکام دودوزهباز ترکمنستان جهت پشتیبانی هوایی در اختیار ارتش آمریکا قرار داده شد.
اشارهی من: چرا نوشتم دودوزهباز؟ چونکه ترکمنستان از زمان استقلال از اتحاد جماهیر شوروی، خود را مانند سوئیس، کشوری «بیطرف» به ثبت رسانید. اما حرکت خزندهی در خفای اخیر، نشان از زیرپاگذاشتن این شیوهی سیاسی دولت ترکمنستان میدهد. دودوزهباز کسیست که با حُقّهبازی، رفتاری خلافِ ادعایش دارد و میخواهد به همهی طرفهای خود، خود را خوب و منزّه و قابلِ قبول نشان دهد، اما در واقع، قصد فریب و نیرنگ و دروغ و دورویی دارد.
گزارهی من: واکنشسریعِ چندی پیش سپاه و ارتش به این خیزش مخفی و حرکات ضدتهاجمی ایران در خراسان شمالی و رفتنِ فوری سردار باقری به آن منطقه و سازماندهی پیشرفتهتر قوا، درین خطّه، و نیز گوشزد غیرعلنی دیپلماتیک به ترکمنستان، همگی سطح هوشمندی ایران را نشان میدهد که غفلت نورزیدن از دشمن و برآوردِ نظامی داشتنِ لحظهبهلحظه از آن، علامت عقلانیت و امنیت پایدار است. زیرا نباید فرصت داد تا مهاجم و متجاوزی _ولو ارتش ترسوی آمریکا به رهبری دولت جاهل و فاسد ترامپ_ ازین پایگاه مرزی برای ایجاد دستبردهای هوایی سود جوید. خصوصاً وقتی میدانیم «متیو کلیمو» عنصر اصلی پیشین سازمان نظامی ناتو، سفیر آمریکا و منتخب ترامپ در ترکمنستان است، باید «میز جاسوسی ایران» سفارت این کشور در ترکمنستان را چهارچشمی مراقبت کرد. از نظر من، حَزم، شرط اَمنزیستن است. ۲۹ تیر ۱۳۹۸.
خداوند به من میگفت «لا لبیک»
به نام خدا. سلام. هفت کولِ (۱۰۵)
مرحوم آیتالله العظمی مرعشی نجفی در تمام عمرش به حج نرفت، چون خود را مستطیع (=دارا و دارنده) نمیدانست. گفته میشود یکی از نزدیکانش هزینهی حج را به وی هدیه نمود، اما مرحوم مرعشی آن را برای یکی بیمارستانهای قم هزینه کرد. علتش این بود که خود فرمود:
«اگر من به این حج میرفتم و یک زن به علت نبودِ امکانات در این بیمارستان میمُرد، وقتی من میگفتم «لبّیک» خداوند به من میگفت «لالَبّیک».
نکته:من زیارت مکه و مدینه را _که تاریخ مجسّم اسلام و مسلمین صدر اسلام است_ دوست میدارم؛ دوست. و حج را در معنا و پیام اصیلش، آرزومندم. اما آنچه مرحوم مرعشی کرد پیام ژرفی دارد. به فرمودهی امام صادق _علیهالسلام_ «دل، حرم خداست.» پس؛ گرچه کعبه، قبلهی قلبهاست و حرم امن الهی و گَردش در گِردش آهنگ وجود آدمی را همآهنگ و موزون و میزان میکند، اما دل انسان نیز، عرش و کُرسی خداییست. و آقای مرعشی، دلهای فراوانی را با کار خیر و ستودهاش و پرهیز از رفتن به حج، به علت عدم دارایی و استطاعت پولی و مالی، شادمان کرد؛ دلهایی که حرم خداست و حرمت و احترام دارد و نیز، ترحُّم و رحمت میطلبد.
خاطرات من (۵)
سه تیپ فکر
سال ۱۳۷۱ در دانشکده علوم سیاسی دانشگاه تهران، با دانشجویان سه کشور ترکیه، کره شمالی و افغانستان همدوره، همکلاس و رفیق بودم. هشت کرهای، چهار افغان و یک ترکیهای. نامهایشان را در دفترچهام نوشتهام که چون شاید راضی نباشند، نام نمیبرم.
کرهایها را با آنکه صمیمیت داشتم، به هیچوجه نتوانستم به حرف بیاورم؛ حرف و خنده و گپ و گفت داشتیم، اما از مملکت خود از لامتاکام هیچی درز نمیدادند. در کلاس نیز، اساساً خَموش بودند؛ به قول دارابکلاییها: «مول»، اما در درس، عالی میفهمیدند.
از سه برادر تیزهوش و پرمطالعهی افغان، یکی که در سفارت بود، خوب اطلاعات داشت و از سخن، هراسی نداشت. من ترکیببندی سیاسی جناحهای افغان را با او بحث میکردم، که تسلط عجیبی داشت. در سال ۶۳ نیز با طلبهای افغان در قم و اصفهان همحجره بودم که بسیار باسواد، فاضل، متواضع و نحیف بود و حتی طلبههای ایرانی را درس میداد و رفع اشکال میکرد.
اما آن یک ترکیهای سُرمهپوش، که همیشه تَهخنده در چهره داشت و سیاسیدان بود، نه فقط مراودت میکردیم که در کلاس نیز شجاعانه کنفرانس میداد و پربار بود. خلاصه کنم: سه تیپ فکری از سه حوزهی جغرافیای جدا، گویا اینگونه برایم نمود و تجلّی داشتند: هفت کرهایهای خاور دور: تیپ فکری محافظهکار زیرک. سه افغان خاورمیانه: تیپ فکری رادیکال باهراس. یک ترکیهای نیمهاروپایی: تیپ فکری میانهی آرام.
سلام شیخ احمدی
بَه.بَه. هر جا، هر زمان، هر مرحله که دلت یاد من کرد، برای دل من، همان کن که در حرم علی بن موسی الرضا _علیهم السلام_با دلِ شوقیات با امام رئوف میکنی، جناب شیخ احمدی.
تله در مسیر دارالفنون
به نام خدا. سلام. هفت کولِ (۱۰۶)
مغزها و مُخها همواره در تلهی صید و شکارند. در ایران مَلکمخان پسر میرزا یعقوبخان، در برابر دارالفنون امیرکبیر، «مجمع فراماسون» را راه انداخت که به آن فراموشخانه میگوییم. این دلبسته و وابسته به انگلیس و غربستان! برای اعضای فراماسون، از میان شاگردان قدیم دارالفنون _که برای مَجد و هویت ایران تعلیم میدیدند_ شکار میکرد؛ زیرا خود در دارالفنون معلم هندسه و حساب! بود. عجیب اینکه او آن زمان تا پانصد نفر را عضو فراماسونری خود کرده بود. شکار افکار و افراد مُخ و نخبه. این، سرقت و دزدی بزرگ مغزها محسوب میشد که این جُلفازادهی اصفهانی شِبهروشنفکر، بر مسیردارالفنون بساط پهن کرده کرد.
نکته بگویم و بگذرم: من یک علت از علل حمله به دارالفنون را همین برونداد میدانم که شاگردان این مرکزِ اعتبار علمی و فنی ایران، توسط غربپرستی چون ملکم بنیانگذار فراموشخانه، صید و سرقت میشدند و به لُژ فراماسونری دعوت. در تاریخ داریم که همین کار ملکم، آبروی دارالفنون را «بر باد داد». و حتی «علمای اَعلام و عِظام طهران» به مقام «منع و تکفیر دارالفنون برآمدند.» که بیراهه نمیگفتند.
ناتّرینگِ فکری: راستی هنوز آیا این سرقت مغز ادامه دارد!؟ به زبان محلی باید بگویم: «بلکُم» شاید بهحتم. آن روز با تلهی ملکمخان، امروز با دامِ گستردهی خودباختگان و به قول مرحوم علی حاتمی «دلشدگان» در فیلم ژانر تاریخی «دلشدگان»! که خوانندهی گروه موسیقی عصر قاجاریه، سرانجام به تفلیس و... رفت و دلباختهی شاهزادهی تُرک شد. یعنی باخت و ساخت و پاخت!
واژهی لامیزه:
دکتر عارفزاده:
جناب طالبی با درود و احترام. در باره لامیزه پرسیدی. این یک واژه غیر محترمانه برای لب است. فکر میکنم عمدتا به لب پایین و بخش فوقانی چانه اطلاق شود. در زمان خشم و تحقیر و توهین و تمسخر فرد مخاطب بکار میرود.
سلام آقای دکتر عارفزاده
بلی؛ درست و بانزاکت ترسیم فرمودی. ممنونم فراوان. من هم در امتداد عبارات شما، کمی لغتِ لُغُزی «لامیزه» را میشکافم:
۱. واژه، دو سیٖلابی (=هجا و بخش) است. سیٖلاب دوم را هرچه زور زدم نفهمیدم نیاکان ما چرا بر دنبالهی سیٖلاب اول درآوردند. یعنی «لا» به نظر من همان لُو، لَب، لُوچه و لاچ است. اما «میزه» را سر درنیاوردم.
۲. ترسیم درست شما از واژهی تأدیبی لامیزه، مرا به سمت یک مثَل و عبارت رایج پرتاب ساخت که دارابکلاییها درین جور مواقع میگویند: «وَچه وِن لامیزه رِه گالْمیس دَکون». یعنی مُشتِ محکم و بزرگ، بر دهنش بزن!
حال که بررسی لغت با حرف «لا» بود، بر وزن لا، «لاغمی» یا «لاقمی» را بشکافیم
دکترعارفزاده:
اما جناب آقای طالبی عزیز بنظرم لاقمی باشد هرچند مطمئن نیستم.زخم پوسته دهنده گوشه های دهان دردناک که مانع باز شدن دهان میشود و عذاب آور است. میگفتند غذا یا ظرف دهن زده کسی را استفاده نکن لاقمی میزنی.علتش میکروب یا قارچ است. گاهی کمبود ویتامین و املاح. خواستید سرچ کنید در پزشکی cheilitis گفته میشود.
لغت لاقمی:
سلام بر جنابعالی که به این خُردهکاریها _اما به قول شما تأثیرگذار و در جای خود مهم_ علاقهی وافر داری و با توجه به تجربه و فکر، واژگان را بهخوبی میشکافی. لذت میبرم من حقیقتاً دکتر. اما افزودهی من بر لغت لاقمی:
۱. با شما موافقم که ترجیح دادی لاقمی با حرف قاف نوشته میشود. زیرا از نظر من نیز وقتی در ذهنم کاوش کردم، لاقمی از واژهی لُقمه ممکن است ریشهی لفظی و معنایی بگیرد. چون مفهوم آن، به غذای دهنی و دهنزده و لقمه مرتبط است.
۲. بلی درست فرمودی. چون میکروب و مُسریبودن در لاقمی بازتاب دارد. محلیها میگفتن: وِن داهونبَزه رِه نخور، تِه تِک لاقمی زنده: برای فارسیزبانها ترجمه کنم: یعنی دهنزدهی وی را نخور، لَبت کورَک و زخم میزند.
۳. جای لاقمی را هم با شما همنظرم که در دو گوشهی لب و دهن، زخم میزند که دردناک است و با سفیدک و کف نشان داده میشود.
۴. چِیلیتیس معادل پزشکی لاقمی را ممنونم که بیان داشتی و نیاز به سرچ نمیبینم، چون حرف شما برایم سندیت دارد و ثِقت.
میتوانیم در نوبت آتی، دو واژهی وابسته به همِ «دَروِن یا دربِنسر» و «کاتی» را بشکافیم و کاربردهای آن را در روستاها.
پنج اصل، پنج رفتار
به نام خدا. سلام. هفت کولِ (۱۰۷)
بیآنکه دربارهی مرحوم نکوگویان _مشهور به رجبعلی خیّاط که در سال ۱۳۴۰ درگذشت و در ری به خاک سپرده شد_ قائل به غلوّ، تقدّس و کراماتِ آنچنانی باشم، اما وی را به عنوان یک انسان خوب، عرفانپیشه و دارای پندهای اخلاقی عامیانه، مورد ستودن و پاییدن میدانم. دستکم بسیاری از ماها، سفارشها و نداهای قابل قبولی ازو خوانده و یا از زبان ناقلان شنیدهایم. پنج اصلی که در زیر بهفشردگی و با کمی دخل و تصرف ادبی و نوشتاری، مینویسم، یک نمونه از آن پندهای گِران و پرقیمت اوست:
نقل است که از او پرسیدند چرا بسیار آرامی؟ گفت بدین مضمون: چون زندگیام را بر پنج اصل بنا کردم: یعنی: ۱. دانستم رزق مرا دیگری نمیخورد، ۲. خدا مرا میبیند، ۳. کار مرا دیگری انجام نمیدهد، ۴. پایان کارم مرگ است و ۵. نیکی و بدی گُم نمیشود و به خودم بازمیگردد.
مرحوم رجبعلی، از این پنج اصل و معرفت، به پنج نتیجه و پیام و رفتار منتهی شد: برای اصل اول، آرام شد. برای اصل دوم حیا پیشه کرد. برای اصل سوم تلاش کرد، برای اصل چهارم خود را مهیّا ساخت و برای اصل پنجم بر «خوبی» خود افزود و از «بدی»اش کم کرد.
نکته بگویم و تمام:
به فرمودهی زیبای مولوی، انسان «همان اندیشه» است، مابَقیِ آدمی، فقط «استخوان و ریشه» است. ازینرو، زندگی بر پایهی معرفت و معنویت پیش میرود که از دل و عقل، هر دو، سرچشمه میگیرد. باید پندِ لطیف بزرگان، خوبان و نیککرداران را به گوشِ دل سپرد؛ زیرا آدمی در زیست، بینیاز از پند و اندرز نیست. شاعر، خیلیخوب سُروده و اِنذار داده که:
به شادکامی دشمن، کسی سزاوار است
که نشنَود سخنِ دوستانِ نیکاندیش
لغت کاتی و دربِنسر
سلام و بسیارسپاس. به فرآوردههای فکری شما جناب دکتر، زیاد فکر میکنم و به مفاد آن خیره میشوم. خرسندیام تشدید شد که این میدان لغت را «رقص واژگان» خواندهای و بر آتش «چماز» میدمی تا گُر بگیرد. من هستم، تا هستی. و شیفتهی شکافتِ هستهی واژگانام، و دوست دارم اتُمِ لغات محل! کشف و شکوفا و شکوفته شود. از مانوری که در «کاتی» میدادی خندیدم.
اما بعد؛ هم «کاتی» (=راهپله، نردبانِ تکچوب) و هم «دربِنسر» (=سکّو) و به عبارتی دیگر «نالسر» را خوب پیش بردی، و حسّ و عشق در آمیختی و گذر به گذشتهی خاطرهانگیزت و دالانِ دلانگیزت کردهای. من هم نیز، هم کاتی را دوست میداشتم که مرا به بومسَر میرسانید و اشیای جاداده و پنهانشدهی آن و هم به دربِنسر عشق میورزیدم، زیرا خود یک تماشاخانهای بود. هم آسمان، از آن دیده میشد. هم گاو. هم گوسفند و بز و اسب. هم انگور و انجیر و حیاط و باغ و تیردار و فکدار و هیمه و تندیر. و هم تشکِله و دِسکِله و پخت و پز و شام با طعمِ «دی». و چای با کتری دودی روی دیزندون. ممنون. به لغتِ «شوپِه» پرّش کنیم و بشکافیم. شاید نوستالژی باشد باز نیز.
اهمیت لغت شناسی:
یک مثال میزنم تا اهمیت لغتشناسی را رسانده باشم. علامه طباطبایی روی یک لغت ساده قرآن بازمانده بود که منظور چیست. آنقدر صبر کرد، فکر کرد، تحقیق کرد باز هم نتوانست کشف کند، تا اینکه از یک پژوهش کمک گرفت که آن تیم رفته بودند حجاز که بهصورت گذری و اتفاقی از یک زن بادیهنشین، تلفظ آن لغت را میشنَوند و از همانجا میفهمند آن لغت قرآن، یعنی دَلْو. به قول ما دارابکلاییها: خیک. که از چاه، آب میکشیدیم.
رُمان «زندانی قلعهی هفتحصار»
گزارش کتاب
۱. همیشه در در اتاق خلوت پدر، قرآن تلاوت میکرد و دهسالگی تمام قرآن را از حفظ بود. صفحهی ۶.
۲. گفت هر چه از من میخواهی بخواه، خزینهها و گنجینهها در دست من است. گفت چیزی نمیخواهم، فقط اجازه دهید اجازهی ورود به کتابخانه داشته باشم. صفحهی ۳۳.
۳. وقتی از قضیهی سُغُد سر در آوُرد، گفت علت «لالی» معلوم گشت، چون میان عاشق و معشوق ربط است و هر گاه حرفی از معشوق به میان آید، نبض عاشق حسّاس میشود و تندتر میزند. صفحهی ۶۴.
۴. این سخن ابوسعید ابوالخیر را خوش میداشت: «پیک انسان، قلب اوست.» صفحهی ۱۰۷.
۵. میگفت، نه یکبار، که بارها: «من به همهی کسانی که علیهی بیعدالتی مبارزه میکنند، احترام میگذارم.» صفحهی ۱۲۷.
۶. معتقد بود قدرت لایق خداوند است و بس. و میگفت: «برای ما آدمها، قدرت تنهایی میآورَد.» صفحهی ۱۶۳.
۷. با ناله و درد میگفت: «اگر به دستورهای اسلام عمل میکردند، شاید چنین جنگهایی در سرزمینهای اسلامی صورت نمیگرفت.» صفحهی ۱۶۲.
۸. در آخرین ساعات عمرش در ۵۷ سالگی باز نیز چون در نوجوانی گفت: «دوست من، برایم قرآن بخوان» و آرام چشم از جهان بست. صفحهی ۲۴۸.
آری آنچه به این سبک درین پست با شوق و ذوق نوشتم از رُمان «زندانی قلعهی هفتحصار» گفتم؛ یعنی از ابوعلی سینا فرزند عبدالله سینا و ستاره افشنهای، مادر اهل دعای شیخالرئیس بوعلی سینا. که از بخارا به خوارزم آمد، از آنجا از دست حملات سلطان محمود غزنوی به نیشابور روانه شد، سپس در ری مقیم شد، بعد به قزوین رفت و آنگاه به همدان درآمد و سرانجام از زندان به اصفهان فرار کرد و در نهایت در مقبرهاش در همدان خُفت، که من در آن آرامگاه، بر این مرد حکیم و طبیب ایران و اسلام و جهان احترام گذاشتم.
با آیه:
وَأَنْ لَیْسَ لِلْإِنْسَانِ إِلَّا مَا سَعَى.
و اینکه براى انسان جز حاصل تلاش او نیست
وَأَنَّ سَعْیَهُ سَوْفَ یُرَى.
و [نتیجه] کوشش او به زودى دیده خواهد شد.
ثُمَّ یُجْزَاهُ الْجَزَاءَ الْأَوْفَ.
سپس هر چه تمامتر وى را پاداش دهند.
وَأَنَّ إِلَى رَبِّکَ الْمُنْتَهَى
و اینکه پایان [کار] به سوى پروردگار توست.
سورهی نجم آیات ۳۹ تا ۴۲.
ترجمهی مرحوم فولادوند.
ای کودکفکران
به نام خدا. سلام. هفت کولِ (۱۰۸)
وقتی شما را در تابستان فرمان جهاد دهم، گویید گرما شدید است، مهلتی تا صولتِ گرما بشکند و اگر در زمستان فرمان دهم که بر دشمن بتازید، گویید شدّت سرماست، فرصتی تا سورتِ سرما فرو افتد.
شما ای تنپروران که به بهانه گرما و سرما از جهاد میگریزید، پس در برابر شمشیرها چگونه خواهید ایستاد؟ ای مشابهِ مردان که از مردانگی دورید، و ای کودکفکران و حِجلهاندیشان، دوست میداشتم اصلاً شما را نمیدیدم و نمیشناختم. این چه آشنایی است که به خدا سوگند موجب پشیمانی، و سرانجامِ آن اندوه است. خدا مرگتان دهد که دلم را خون کردید، و سینهام را از خشم آکندید، و جرعههای غم را یکی پس از دیگری به کامم ریختید، و با نافرمانی و کارشکنیتان اندیشهام را تباه کردید، تا آنجا که قریش گفت: پسر ابوطالب دلیرمَرد است امّا از دانشِ نبَرد، بهره ندارد. خدا پدرشان را بیامرزد آیا کسی از من جنگاورتر، و در جبهه پرسابقهتر هست؟ من هنوز بیست سال نداشتم که پای در جبهه گذاشتم تا امروز که شصت سال را پشت سر نهادهام. امّا چه کنم، آن که فرمانش را نبَرند، اندیشهاش را نیز از دست دهند.
قسمتی از خطبهی ۲۷ نهجالبلاغه.
شرح و نکته: «کودکفکران» به تعبیر امام علی _علیه السلام_ فقط در عصر آن امام نبودند که فریفته و مفتون معاویه و عمرو عاص شدند که هیچ قید دینی و آموزهی اخلاقی برای خود قائل نبودند، و خون به دلِ انسان کامل و مولای موحّدان و مقتدای متّقیان کردند، امروزهروز نیز «کودکفکران» میتواند شامل اندکافرادی باشد که در لابهلای جامعهی ایران، جا خوش کردهاند و دولتهای شَریری چون آمریکا، فرانسه و انگلیس و حتی رژیم جعلی اسرائیل را میستایند و آرزوی غربیشدن را در کلّهیشان میپرورانند و مفتون و فریفتهی غربستاناند؛ و الگویشان همین سه دولت استعمارگر و چپاولگر است که دستان آلوده داشته و دارند و هنوز نیز با تجارت اسلحه و سوداگری زرّادخانه و سلاحفروشی، به غارت و فساد و انباشت سرمایه و تباهیها مشغولاند.
و در رأس یکی ازین دولتها، فردی «احمق» و نژادپرست قرار دارد که همین دیروز بدین مضمون گفت اگر میخواستم و یا بخواهم میتوانستم با کشتن ۱۰ میلیون نفر از مردم افغان، در افغانستان پیروز شویم. و یا به چهار نمایندهی رنگین پوست کنگرهی آمریکا _که از وی انتقاد کردند_ گفت به همان کشورهای جُرمخیز خود برگردید. و یا به سیاهان آمریکا گفت شما از آفریقای «فاضلاب» به آمریکا آمدید.
کودکفکران درون ایران اما، از چنین جُرثومههای ننگآور و زورگویان بیمنطقی چون ترامپ، دفاع میکنند و روز میشمارند که ایران به دست کثیف ترامپ، بمباران و نابود و انقلاب اسلامی از صفحهی روزگار محو گردد! کودکفکری ازین بدتر نداریم.
تِغک:
اما میماند «تِخک» که درخواستِ شکافت شد:
۱. من این لغت را در حرف «قاف» تلفظ میکنم؛ تِقک. چون اینگونه شنیدم.
۲. تِقک کمی کمتر از گریه است.
۳. عاملش حسرت و دلتنگی و نازکدلی است.
۴. بیشتر، از بچهها حادث میشود.
اینکه چرا تِقک نامیده شد، چون با حرف مصغّر «ک» تصغیر شد تا کمیِ آن با شدّت گریه سنجش شود.
در فارسی و ادبیات و محاورهها به «تِقک»، هِقهِق میگویند. که البته با غین (=تِغک) هم نوشته میشود. مثل این شعر نوی شاعر نویسنده آقای «نامنی» در وصف مادر، که بخشی از آن را مینویسم:
مادر؛
ای زُلال صبور صادقم،
ماندنت را میخواستم،
رفتنت را دیدم.
رفتی؟...
ای پناه هِقهِق بیکسیام،...
ای طعم شیرین شوق.
نامن: نام روستایی است در ۳۰ کیلومتری سبزوار.
پاسخم به یک پست:
من با تشکر از مباحثهی روشنگرانهی آرام میان تو و صدرالدین، اما این جملهی شما را نادرست و شتابزده میدانم. زیرا ایران با هیچکشوری _منهای آن رژیم جعلی_ نه قطع رابطه کرد و نه جنگ و دعوا دارد. این آنان هستند که زور میگویند و در امور ما دخالت میکنند و ما را مانند سنگاپور و کره جنوبی و مصر و قبرس وابسته و نوکر میخواهند و مطیع. خودت خوب میدانی و سواد سیاسی و دینیات هم کم نیست که این ترامپ است که با جهل و احساس زورداشتن! میخواهد کدخدای همهی جهان تلقی شود. ایران زیر فشار ابلَههایی چون حاکمان کمسواد و بیتجربهی امروزی آمریکا و انگلیس و فرانسهاند که در فرانسهی مهد آزادی، حتی مردم خود را در پاریس و شهرهای دیگر سرکوب میکنند و کشتار و آواره. در برابر ابله، هر عاقلی، مقاومت میکند نه جُبن و اطاعت.
در مثَل مناقشه نیست
نمیتوان و نباید در مثَلها که در بحثها و گفتوگوها بهکار میرود و در زبان فارسی نیز بسیار پُرکاربرد و مفید است، کشمکش کرد. زیرا مباحث را به انحراف، بیراهه و نِقارافکنی میبرِد. باری؛ از قضا، مثَلها، بحثها را سادهتر، گیراتر، رساتر و فهمیدنیتر میسازد. یک مثال میزنم تا روشن کنم که در مثَل نباید مناقشه (=ستیزه) کرد. احمد شاملو در شعر زیر از مُزد «گورکن» نام برد ولی آزادی آدمی را ستود. اگر بر سر مثَل مناقشه میتوان کرد باید شاملو را بابت تحقیر و تصغیر مُردهشور _که شغل باارزش و دارای ثواب مذهبی، ولی خدشهدارشدهای است_ نکوهش کرد و نیز او را مورد نقد قرار داد، شغل مردهشستن نیز بخشی از آزادی آدمیست. سُرودهی شاملو را در زیر مینویسم:
«هراسِ من، باری،
همه از مُردن در سرزمینی است
که مُزدِ گورکن
از آزادی آدمی
افزون باشد.»
پس؛ در مثل مناقشه روا نیست.
نظر محمد عبدی:
در مورد لغت سیمپوش . دارای دو کلمه است : سینه و پوش. پوش یعنی پوشاندن یا پوشنده . با اتصال این دو کلمه و مخفف سازی در اصل سینه پوش است که ترکیبش می شود سینپوش و یا در قلب به میم ن می شود م و تلفظ می گردد سیمپوش که نوعی جامه را می گویند که بالاتنه را می پوشاند و لایه رویی که تا روی سینه آدمی واقع شده و آویزان می شد و معمولا دکمه نداشت و یا کمتر داشت .البته سیمپوش بخشی از کت و شلوار بود و نیز نوعی پیراهن مانند.
پاسخم:
چیزی از سیمپوش باقی نگذاشتی. عالی و درست نوشتی. درود داری. بلی، نون در لفظ «سینهپوش» قلبِ به میم میشود و مخفف آن سیمپوش میشود. که من در واژگان محلی بر این نظرم که طرز تلفظ الفاظ را باید نگاشت. به سینپوش در فارسی جلیقه هم گفته میشود. که محلی میشود: جِلزقه. سیمپوش آستین ندارد و روپوش زمستانه است. گویا دارابکلاییها به آن «سارفون» هم میگفتند. ممنونم.
الاغِ لنگِ آسوده
به نام خدا. سلام. هفت کولِ (۱۰۹)
شبی نعلبندی و پالانگری
حق خویش خواستند از خری
خر از پای لنگیده و پُشت ریش
بیفْکندشان نعل و پالان به پیش
چو از وامداری، خر آزاد شد
بر آسود و از خویش شاد شد
شرح دهم و نکته بگویم:
نظامی گنجوی درین شعرش دارد این پیام را میدهد که پالاندوز و نعلبند از خر، مزدِ کارشان را طلب کردند. در حالیکه خر هم لنگ بود و هم پشتش زخم داشت. یعنی نه نعل نیاز داشت و نه پالان. از اینرو، هم نعل را انداخت و هم پالان را پرت کرد. الاغ با این زرنگی و تدبیر! که دیگر خود را به آن دو نفر، بدهکار و مدیون نمیدید، آسوده گردید و شادمان. و لابد از پیششان عرعرکنان جهید و گریخت.
نکته:
گاه، انسانها از بس ستمکار، دور از اخلاق و مادّهپرست میشوند که باید مانند شاعر رجاء بخارایی، در همدردی با الاغ _این حیوان و جُنبندهی بارکش و بلاکِش_ گفت:
اَشرف تویی که در پیِ رنجِ کسان نِیی
گرچه ستم ز خلق به خَروار میکِشی
سلام
لابد آن دو نفر، از قدرت سلبی بهره جستند جناب حسین. با این داستانک شما و آن شوپهی سنگچِکّلی جناب دکتر عارفزاه، یاد قضیهای در سال ۱۳۷۱ افتادم. کلاس درس روابط بینالملل دکتر سیدحسین سیفزاده بود. بحث از قدرت ایجابی و قدرت سلبی شده بود. یکی پرسید قدرت سلبی دیگه چیست؟ سیفزاده که قمی است، با تبسّم گفت: قدرت سلبی مثل رفتار تدافعی راسو. که اگر مثلاً این حیوان این کلاس بیاید و گیر بیفتد، بویی بسیار بد از خود متصاعد میکند که دیگر هیچ کس از گندِ تندِ بویش قادر نیست در کلاس بماند و نفس بکشد. دارابکلاییها البته به راسو میگویند «دَله»، همریشهی دلیک. که در جایی خواندم حیوانی بسیار مکّار است؛ و گویا باید هم مکر بورزد، چون شکارچی قهّاری است و اهل انفعال نیست، که بد چیزیست این سیاست انفعالی و مُنفعلی.
تُرنج زلیخا:
چه حکایتی. جالب. تکاندهنده. به قول مسیح و آرش: صد ریشتری. دقیق، قدرت سلبی را با این مثال انتقال دادی. یاد آن تُرنج افتادم که آن زنان در مجلس طراحیشدهی مهمانی زُلیخا، با کارد، به جای میوه دستشان را بریدند؛ وقتی یوسف (ع) را دیدند. «...وَقَطَّعْنَ أَیْدِیَهُنَّ...» که در آیههای ۳۱ و ۳۲ سورهی یوسف آمده است.
زبان فارسی: امروز در شفقنا خواندم که قرار است ازین پس رسالهها و پایاننامههای دانشگاهها، بر اساس شاخصهای فارسینویسی و ادبیات فارسی ارزیابی شوند. از نظر من _که به زبان فارسی هم بسیار علاقه دارم و هم آن را هویت و میراث ایرانی میدانم_ چنین گامی از هر نظر ستودنیست. هم زبان فارسی را پاسبانی میدهد و هم آن را جهانی میکند. امید است، امید، که دستکم این قول و قرار، به آن هزاران قول و قرارهای توخالی، که در بایگانیها خاک میخورند، و تلَنبارند، دچار نگردد. انشاءالله.
سلام جناب آشیخ محمد
بهزیبایی و درستی نوشتی:
«بگذار خدا دست بِه قَلْبَت بگذارد»
میگویم:
در شعری از نامنی خواندم که قسمتی از آن را مینویسم:
«معبدِ دل را پاک دار،
تا معبود بیاید
و در آن سُکنیٰ گُزیند.».
لغت محلی آچی
تختههایی کلفت و ضخیم بوده از چوب سخت موزیدار، تیردار، اِزّاردار. که وقتی مُرده را داخل قبر میگذاشتند، آچی را بین دو دیوارهی قبر، میچیدند تا هم خاک روی جسد نیفتد و هم پیکر، آسیب نبیند. تختهی آخر را بعد از گور تلقین، جا میگذاشتند، و سپس خاکسپاری انجام میدادند.
الانه، با قالبهای سیمانی، آچی میسازند. معمولاً این سهچهار تخته را برخی از خانوادهها مانند کفن، از قبل برای خود تهیه و در نِپاربِن یا تَهخانهبِن یا بومسر نگهداری میکردند. کاچی هم میگویند. البته اینگونه، تابع قاعدهی خاصی نیست، در ادبیات عرب نیز، برخی لغات و تلفظها «سماعی»ست. بنابراین، با مقداری تلورانس، میگذاریم به حساب گونهگونی گویشها و لهجهها.
خوبی اینگونه ورود به بحث این است، یک لغت _که گاه ممکن است، تاریخ فرهنگ و آداب و باورهای محل و منطقه باشد_ با شمّ تحقیقی یا تجربی کاویده شود. آنچه درین باره نگاشتی همین ارزش و پاسبانی از میراث را میرساند. لغت بعدی: لغت آتی «رِفت» یا «رِفد». هر دو لغت به سکونِ فاء
پاسخ به یک پست:
جناب... شما مطلع هستید که برخی از واژگان پرکاربرد را نمیتوان کنار گذاشت. مانند: انقلاب، تاکسی، اداره، وزارت، ثبت، ورود، خروج، دنیا، قلب، رادیو، تلویزیون، سماور، و شاید هزارها لغت دیگر و حتی خود لفظ «فارسی» که عربیست. بدین ترتیب، منظورم از پاسبانی از زبان فارسی به معنای این نیست زبان پارسی را به عهد قدیم ببریم و مانند آقای کزّازی فقط واژگان ترکیبی و خالص ایرانی و دَری بسازیم. که ممکن هم نیست و گاه رسا و سلیس هم نمیباشد.
بلی؛ تذکر شما در بارهی بهکارگیری آن لغت وارد است. من معمولاً در جلوی واژگان با بازکردن پرانتز معنا و معادل را مینویسم، اینگونه: (=...). اما تلورانس را یادم رفت معنیاش را ذکر کنم. که به معنی مدارا، راوداری، تسامح و بارپذیری است. در سازهها هم بهکار میرود. زبان فارسی چنانچه خود میدانی، از جمله زبانهایی است که قابلیت جذب واژگان را دارد. بگذرم. متشکرم
اشغالگری و شادکامی!
به نام خدا. سلام. هفت کولِ (۱۱۰)
4 مرداد 1398.
یکی از ویژگیهای تمدنها در گذشته حمله، کشورگشایی، جنگ و قتلعامها بود. دولتها خیال میکردند هرچه وسیعتر باشند، قویترند و هرچه قساوت بیشتر باشد، خِطّههای اشغالی خاضعتر. اشغالگری شده بود امتیاز بزرگ تمدنها. حتی روسیه نیز، که سرزمینی گسترده بود _از کریمه تا سیبری_ دست ازین کار ستیزهگرانه برنمیداشت. استالین جانشین لنین در پایان جنگ جهانی دوم، با ۲۰۰ هزار سرباز ترک و تاجیکِ «ارتش سرخ» به آلمان حمله برد و برلین را تصرف کرد.
گویا آنقدر اینکار جاذبه! داشته که حتی فقیهالسلطنه، شاهزادهی قاجاری _که سالها فرماندار قزوین بوده_ از اشغال آلمان به امر استالین خوشحالی کرده و اینچنین سروده:
به سرپرستی حزب پرافتخار لنین
ز پا درآمد برلین به دست استالین
نمیدانم این تیپ شاهزادهها و شاهدوستها و اشخاص و افراد و آحاد، وقتی ایرانِ عصر رضاخان میرپنج، در ۳ شهریور ۱۳۲۰، از شمال و جنوب، چهارروزه به اشغال روس و انگلیس و متفقین! درآمده بود، چه حالی داشتند. خوشحال یا نگران؟ ارتش مجهز و شخصیشدهی! رضاخان _که فقط دلیر بوده مردم و هموطنان خود را با بیرحمی و قساوت و خونریزی میخکوب کند و مخالفان و بزرگان و روشنفکران این مملکت را سرکوب_ در دَم، در برابر اشغالگران خارجی فروپاشید، از هم گسیخت و «به سرعت متلاشی» و حتی منحل گردید. ارتشی که ملی نبوده، بلکه فقط مزدور، مواجبگیر سلطنت و پلیسمخفی رژیم جبّار بوده، تا استبداد وحشتناک رضاخانی را حفظ کند و تاج پهلوی را محفوظ. بگذرم.